موسوعة الامام الخمیني قدس سرة الشریف المجلد 47 سر الصلوة معراج الساکین و صلوة العارفین

مشخصات کتاب

سرشناسه : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368.

عنوان و نام پديدآور : موسوعة الامام الخمیني قدس سرة الشریف المجلد 47 سر الصلوة معراج الساکین و صلوة العارفین/ تحقیق موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س).

مشخصات نشر : تهران : موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، 1396.

مشخصات ظاهری : 228 ص.

فروست : موسوعه الامام الخمینی (س).

شابک : 978-964-212-368-1

وضعیت فهرست نویسی : فاپا(چاپ دوم)

يادداشت : ج.2 - 10 (چاپ اول: 1392)(فیپا).

يادداشت : چاپ دوم.

مندرجات : ج.1. احکام تقلید، طهارت.- ج.2. نماز (از ابتدا تا شرایط شکسته شدن نماز).- ج.3. نماز (از قواطع سفر تا انتها)، روزه، زکات.- ج.4. خمس.- ج.5. حج، امر به معروف و نهی از منکر، مکاسب محرمه.- ج.6. بیع (خرید و فروش) ....- ج.7. وقف و نظایر آن، وصیت، یمین و نذر، کفارات.- ج.8. صید و ذباحه، خوردنی ها و آشامیدنی ها ....- ج.9. نکاح (از اولیای عقد تا انتها)....- ج.10. قضا، شهادات، حدود، قصاص ... .

موضوع : فقه جعفری -- رساله عملیه -- پرسش ها و پاسخ ها

*Islamic law, Ja'fari -- Handbooks, manuals, etc. -- Questions and answers

فتوا های شیعه -- قرن 14

Fatwas, Shiites -- 20th century

شناسه افزوده : موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

شناسه افزوده : Institute for Compilation and Publication of Imam Khomeini's Works

رده بندی کنگره : BP183/9/خ8الف47 1396

رده بندی دیویی : 297/3422

شماره کتابشناسی ملی : 3421059

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا

آدرس سایت : https://www.icpikw.ir

خیراندیش دیجیتالی : مرکز خدمات حوزه علمیه اصفهان

ویراستار: محمّد علی ملک محمد

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست اجمالى

مقدمه ناشر ... هفت

مقدمه آيت اللّه جوادى آملى ... سيزده

اهداى كتاب به حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى ... سى وهفت

متن كتاب ... 1 - 160

مقدمه

فصل اوّل: باطن و حقيقت نماز ... 5

فصل دوم: وصف نماز سالك و ولىّ كامل ... 14

فصل سوم: در بيان سرّ اجمالى نماز ... 18

فصل چهارم: در بيان حضور قلب و مراتب آن است ... 21

فصل پنجم: در كيفيت حصول حضور قلب ... 31

فصل ششم: در بيان امورى كه انسان را در تحصيل حضور قلب اعانت مى كند ... 39

مقالۀ اولى

در مقدمات نماز است

فصل اوّل: در سرّ طهارت است ... 47

فصل دوم: اسرار تطهير با آب و خاك ... 56

فصل سوم: آداب توجّه به آب هنگام وضو ... 59

فصل چهارم: در علّت تشريع وضو ... 63

فصل پنجم: در اسرار ستر عورت است ... 67

ص: 5

فصل ششم: در ازالۀ نجاست ... 73

فصل هفتم: در مكان مصلّى است ... 75

فصل هشتم: در اباحۀ مكان است ... 81

فصل نهم: در اسرار وقت است ... 82

فصل دهم: در سرّ استقبال به كعبه است ... 87

مقالۀ ثانيه

در مقارنات نماز و مناسبات آن است

فصل اوّل: در اسرار اذان و اقامه است ... 93

فصل دوم: در اسرار قيام است ... 99

فصل سوم: در اسرار نيّت است ... 101

فصل چهارم: در سرّ تكبيرات افتتاحيه و رفع يد است ... 104

فصل پنجم: در بعض از اسرار قرائت است ... 110

فصل ششم: در سرّ استعاذه است ... 114

فصل هفتم: در قرائت است ... 116

فصل هشتم: در اشارۀ اجماليه به تفسير سورۀ شريفۀ توحيد ... 126

فصل نهم: در بعض از اسرار ركوع است ... 128

فصل دهم: سرّ رفع رأس از ركوع ... 134

فصل يازدهم: در سرّ سجود است ... 135

فصل دوازدهم: در سرّ تشهد و سلام است ... 146

خاتمه

سرّ تكبيرات ثلاثه اختتاميه ... 159

دعاء و ختم ... 160

ص: 6

مقدمه ناشر

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين والصلاة والسلام على محمّد وآله الطاهرين

«عبادت» اساس تعليمات اديان الهى و مهم ترين بخش از آموزه هاى پيامبران است و در ميان عبادات، «نماز» جايگاه و درخشش ويژه اى داردكه به فرموده رسول خاتم صلی الله علیه و آله وسلم «قربان كلّ تقيّ» و «قرّة العين» آن حضرت مى باشد؛ چرا چنين نباشد كه حق تعالى آن را «ناهى از فحشاء و منكر» معرفى كرده و به بندگانش فرمان داده آن را بپا دارند تا به ياد او باشند، (أَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرِى).

عالمان دين كه رسالت وراثت انبياء را بر دوش دارند و بايد علاوه بر فهم آورده هاى رسولان و آراسته شدن به آنها؛ وظيفه تبليغ و تربيت ديگران را نيز انجام دهند؛ علاوه بر بحث و بررسى فقهى دربارۀ عبادات و بويژه نماز، و بيان احكام شرعى آنها؛ به اسرار عبادات و سرّ نماز هم توجه فراوانى داشته و ميراث مكتوب ارزنده اى بر اساس تعاليم معصومين علیهم السلام از خود در اين زمينه برجاى گذاشته اند و كتاب حاضر را مى توان در امتداد سير تكاملى اين سنت حسنه برشمرد.

امام خمينى(س) در تاريخ 21 ربيع الثانى 1358 ق / 19 خرداد 1318 ش و

ص: 7

در سن 38 سالگى از تأليف كتاب گرانسنگ «سرّ الصلوة» فراغت يافت، كتابى كه انگيزه تأليف آن را، شرح برخى از مقامات روحى اولياى خدا در سلوك روحانى و معراج ايمانى نماز، ذكر كرده اند.

و از آنجا كه حقيقت و صورت ملكوتى نماز داراى وحدت و بساطت است، شايد همين نكته، باعث گرديده تا نام «سرّ الصلوة» براى اين كتاب انتخاب شود؛ و نه «اسرار الصلوة».

متن كتاب از لحاظ عبارت و نگارش، سنگين و هم از لحاظ عمق مطلب عرفانى و حقائق كشفى آن، مغلق است. حضرت امام(س) در اين كتاب، به اسرار اذكار افعال و مقارنات نماز چنان كه نزد عارفان منتهى و واصل تحقق مى يابد، مى پردازند و گاهى دربارۀ مكاشفات و مقامات عرفاى متوسط نيز اشاراتى دارند و ميان نماز اهل ايمان، اهل باطن، اصحاب حقيقت، ارباب قلوب، اصحاب سرّ، اصحاب محبت و مجذوبين، اصحاب ولايت، ارباب صحو بعد المحو وكمّل اوليا فرق مى گذارند.

به طور معمول، در اين كتاب به سرّ نماز عارفين پرداخته شده ولى گاهى علاوه بر آن، به نمازى كه حق تعالى مصلّى آن است و مكان آن عبارت از تعيّنات اسمائى و صفاتى بوده و وقت آن دو قوس نزول و صعود مى باشد، اشاره شده است.

بناى حضرت امام در اين كتاب بر نقل و نقد اقوال عرفا نبوده و كمتر مشاهده مى شود كه از ديگران مطلبى نقل كرده باشند اگرچه از بزرگان اهل فلسفه و عرفان نام برده اند.

همچنين مطالب اين كتاب بسيار كوتاه بوده و غير از مسائلى كه مستقيماً به موضوع كتاب مربوط است، از پرداختن به موضوعات پراكنده اى كه

ص: 8

مى توانستند به مناسبت، آنها را شرح و توضيح دهند، پرهيز كرده اند. به طور اجمال، مى توان ملاحظه كرد كه حضرت امام در اين كتاب، چكيده تحقيق خويش را پيرامون سرّ نماز بيان فرموده به طورى كه مطالب مشابه آن را در كمتر كتابى مى توان يافت.

نام اصلى كتاب چنانچه بر نسخه اصل دستخط ثبت شده است «معراج السالكين و صلوة العارفين» است اما ايشان از اين كتاب بارها با عنوان «سرّ الصلوة» ياد كرده اند و در فهرستى كه از آثار خويش براى مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى ذكر نموده اند آن را «سرّ الصلوة على لسان العرفا» ناميده اند. به همين جهت مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س) نام «سرّ الصلوة؛ معراج السالكين و صلوة العارفين» را براى آن اختيار نموده است.

اين كتاب در سال 1360 ش با اجازه و اهداى حضرت امام(س) در يادنامۀ شهيد مطهرى از سوى انتشارات آموزش انقلاب اسلامى انتشار يافت و در مرداد ماه همان سال با عنوان «سرّ الصلوة يا صلوة العارفين ومعراج السالكين» همراه با مقدمه و ترجمه آيات و روايات و پاورقى هاى توضيحى و با تصحيح مرحوم آيت اللّه سيد احمد فهرى(رحمه الله)، توسط انتشارات پيام آزادى و سپس توسط انتشارات زنان مسلمان انتشار يافت.

همچنين اين كتاب با عنوان «اسرار نماز يا معراج السالكين و صلوة العارفين» يكبار بدون مشخصات ناشر و يكبار توسط انتشارات آزادى قم بدون ذكر تاريخ همراه با بعض اغلاط فاحش چاپ و منتشر گرديده است و همين نسخه در سال 1361 ش با عنوان «سرّ الصلوة» از سوى انتشارات فقيه تهران به چاپ رسيده است.

سرانجام مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س) در سال 1369 ش اين

ص: 9

اثر را با عنوان «سرّ الصلوة، معراج السالكين و صلاة العارفين» همراه با دستخط حضرت امام منتشر كرد. اين چاپ علاوه بر تصحيح متن، از پاورقى هاى لازم جهت تعيين مصادر آيات، روايات و اقوال، به همراه فهارس فنى متعدد برخوردار است. همچنين در ابتداى آن متن اهداى كتاب به يادگار گرامى حضرت امام؛ مرحوم حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيد احمد خمينى(س) در سال 1407 ق كه وصيت نامه اى اخلاقى است به همراه مقدمه اى تفصيلى از آيت اللّه العظمى آقاى حاج شيخ عبداللّه جوادى آملى منتشر گرديده است.

سپس همين چاپ ملاك ترجمه هاى مختلف به زبان هاى عربى، انگليسى و فرانسه بوده كه توسط اين مؤسسه صورت پذيرفته است. علاوه بر آن، ترجمه عربى ديگرى از اين كتاب با عنوان «سرّ الصلوة أو صلاة العارفين» در نجف اشرف منتشر شده است. كتاب «معراج عارفان» نگارش آقاى على زمانى قمشه اى شرحى مختصر بر مضامين اين كتاب است كه توسط چاپ و نشر عروج در 1390 ش منتشر گرديده است.

اينك مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س) به مناسبت انتشار موسوعه امام خمينى» كتاب را با دقتى بيشتر در تصحيح متن و ارجاعات تحقيقى، همراه با فهارس فنى و عنوان گذارى هايى كه مراجعه و استفاده از كتاب را بر خوانندگان تسهيل كند، منتشر مى كند.

روش تحقيق:

1 - تصحيح متن كتاب بر اساس دستخط.

2 - ويرايش متن كتاب به كمك علائم ويرايشى و بدون تصرف در متن.

ص: 10

3 - تكميل عناوين كتاب به كمك آنچه حضرت امام در حاشيه كتاب نگاشته اند؛ يا در متن، موضوع فصل را بيان فرموده اند كه در اين صورت مابين [ ] قرار داده شده است.

4 - استخراج اقوال، آيات و روايات، بر اساس نسخه هايى كه در دسترس حضرت امام بوده و از آن نقل فرموده اند.

تذكر اين نكته لازم است در مواردى كه روايات در متن با مصادر روايى چاپ شده فعلى متفاوت بوده، علاوه بر مصادر اصلى، كتبى كه مطابق با متن بوده و ممكن است مورد مراجعه حضرت امام بوده باشد، اضافه شده است.

5 - تنظيم فهارس متعدد جهت دسترسى ساده تر به كتاب.

در پايان لازم است از محققين ارزشمندى كه در تصحيح و تحقيق اين كتاب شريف تلاش نموده اند سپاس گذارى كرده، توفيق ايشان را در سلوك راه روحانى و عروج به مقامات نورانى از خداوند متعال مسألت نماييم.

مؤسسۀ تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)

دفتر قم

ص: 11

ص: 12

مقدمه آيت اللّه جوادى آملى

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم واياه نستعين

بحث پيرامون راز هر چيزى فرع وجود آن است؛ زيرا معدوم بى راز است. نماز از آن جهت كه داراى وحدت اعتبارى بوده، و وحدت مساوق هستى است، از وجود حقيقى بهره اى نداشته، قهراً رازى هم نخواهد داشت. ليكن از آن حيث كه داراى ريشۀ تكوينى است، و آن مبدأ تكوينى و موجود حقيقى در منطقۀ اعتبار به صورت مجموع حركت ها و سكون ها و گفتارها و رفتارهاى جارحه و جانحه ظهور كرده است، حتماً داراى سرّى خواهد بود؛ چنان كه قرآن داراى ظاهرى اعتبارى است؛ چون مجموع حروف و حركات است، و داراى باطنى حقيقى است؛ نظير «اُمّ الكتاب» كه «علىّ حكيم» مى باشد.

تمثّل ملكوتى نماز در برزخ نزولى در معراج نبى اكرم صلی الله علیه و آله وسلم ، و در برزخ صعودى در قبر مؤمن، نشانۀ وجود حقيقى داشتن آن قبل از اعتبار دنيايى و نيز بعد از آن خواهد بود؛ و آن اعتبارى كه محفوف به دو حقيقت بوده و مسبوق به وجود حقيقى و ملحوق به آن است، داراى زيربناى حقيقى بوده و رمز رازيابى او انس با سابق و لاحق او مى باشد. و چون اين سبق و لحوق زمانى نيست كه با معيّت زمانى سازگار نباشد، بنابراين، هرجا نماز باشد آن سابق و لاحق ملكوتى با اين امر اعتبارى ملكى همراه خواهند بود.

ص: 13

آنچه در قلمرو اعتبار قرار دارد، مانند احكام و آداب نماز، به عهدۀ فقه و دعا و اخلاق است؛ و آنچه از مرحلۀ وجوب و ندب اعتبارى گذشته به حالت نفسانى و شهود عينى رسيده است، در محدودۀ سرّ نماز و مانند آن واقع مى شود؛ از اين جهت، مى توان همۀ اسرار نماز را كه براى نماز شخص حاضر است، در نماز كوتاه مسافر يافت؛ و همۀ آن ها را در نماز اخرس بيمارى كه قادر بر هيچ رفتار و گفتار نمى باشد جستجو كرد؛ بلكه بر نماز غريقى كه فقط با اشارۀ مژه و انبعاث دل انجام مى شود مترتب دانست، چنانكه آثار فقهى آن، از قبيل سقوط قضا، بر آن مرتب است. بنابراين، اساس راز نماز در شهود عينى نمازگزار نهفته است، و چون شهود قلبى درجاتى دارد، براى اسرار نماز نيز مراتبى است كه هر درجۀ بالا نسبت به پايين باطنى است مستور، و هر رتبۀ پايين نسبت به بالا ظاهرى است مشهور؛ و نمازگزارِ سالك هماره با جان و دل از مشهورى به مستور سفر مى كند، تا نه از شهرت نامى باشد و نه از سُترت اثرى، و نه از راز نشانى و نه از نماز عيانى و نه از نمازگزار اسمى، بلكه تنها معبود ديده مى شود و بس. و اين مطلب عميقْ مراد راهيان راستين كوى بندگى است، نه آنكه سالك به جايى مى رسد كه معاذ الله نماز نخواند(1)؛

وگرنه، اين پندار خام همان و سقوط در جهنم همان: «نياز ورز ولى منكر نماز مباش». عبادتِ عارفِ منقطعْ با مجارى ادراكى و تحريكى حق انجام مى شود نه عبد(2)؛ لذا رسد آدمى به جايى كه عبادت را نبيند، نه عبادت نكند؛ كه اولى سعادت است و دومى شقاوت.

اوج راز نماز در شهود خداوند نهفته است: (وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ

ص: 14


1- فصل دوم از مقدمۀ كتاب.
2- فصل پنجم از مقالۀ دوم متن كتاب.

الْيَقِينُ)(1)، و از محدودۀ «لا حول ولا قوّة الاّ باللّه» گذشتن و مرحلۀ «لا اله الاّ اللّه» را پيمودن، به ذروۀ «لا هو الا هو» رسيدن است. و معناى توحيد تامّ، «قطعِ» توجه به غير خدا نيست، زيرا قطع توجه به نوبۀ خود توجه و التفات است، بلكه «انقطاع» توجه به غير است. و براى اينكه اين «انقطاع» هم ديده نشود، «كمالِ انقطاعْ» مطلوب موحدان ناب مى باشد؛ به طورى كه نه تنها غير حق ديده نشود، بلكه اين نديدن هم ديده نشود. و اين فقط در متن عبادت، مخصوصاً نماز، تعبيه شده است.

فرق بين «قطع» و«انقطاع» يا «كمال انقطاع» همان امتياز بين مقام «فناء» و «فناء از فناء» است كه مايۀ «بقاء بعد از فناء» و«صحو بعد از محو» است كه در متن كتاب مكرراً آمده است.

چنانكه برخى ركوع را «فنا»، و سجود را «فناى از فنا» دانسته اند، و چنين سروده اند:

در خدا گم شو كمال اينست و بس (فناى اول)

گم شدن گم كن وصال اينست و بس (فناى دوم)(2) سرّ هر چيزى را بايد در نحوۀ هستى او يافت. نماز يك نحوه حركت خاص مى باشد، نه تنها در مقولۀ كيف و. . . بلكه در جوهر نمازگزار؛ زيرا صحت آن به «نيت» است، كه «نيت» همان انبعاث روح از خلق به حق است. وآنچه رايج بين غافلان مى باشد، نيّت به حمل اولى و غفلت به حمل شايع است؛ يعنى، «تصور» بَعث است، نه «تحقق» انبعاث؛ و با تخيّل بعث نيل به مقصد مستحيل و

ص: 15


1- الحجر (15): 99.
2- أسرار الحكم، ص 618؛ و ر.ك: شرح الأسماء، سبزوارى، ص 337.

شهود مقصود ممتنع مى باشد. بنابراين، نماز حقيقى آن است كه واجد اين حقيقت، كه همان «سرّ صلاة» است، باشد. و براى نيل به اين هدف، احكام و شرايط و نيز آداب و سُنَنى وضع شده است، كه همۀ آنها علت هاى اِعدادى و اِمدادى اند؛ و مناسب ترين حال براى رازيابى نماز همانا سحر است كه نه محذور اشتغال روز را دارد، و نه مشكلِ رنجورىِ سرشب در آن است؛ لذا خداوند دربارۀ نماز شب چنين فرموده است: (إِنَّ ناشِئَةَ الَّيْلِ هِىَ أَشَدُّ وَطْئاً وَأَقْوَمُ قِيلاً * إِنَّ لَكَ فِى النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً)(1).

نتايج فراوانى بر اين گونه نمازهاى واجد سرّ مترتب است كه نمونۀ آن نيل به «مقام محمود» مى باشد؛ چنانكه دربارۀ پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم وارد شده است: (وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً)(2). و اين معنا اختصاصى به نماز شب يا به حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم ندارد، بلكه هم در غير نماز شب وجود دارد، و هم براى غيرآن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم ميسور است؛ تفاوت بين آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم و ديگران در درجۀ كمال وجودى است، نه در اصل تكامل در پرتو نماز؛ چه اين كه اختصاص فقهى، كه نماز شب بر آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم لازم بود و براى ديگران مستحب، مايۀ اختصاص سير و سلوك توسط نماز شب نخواهد شد.

اصل جامع اين مطلب را مى توان از سخنان عارفانۀ حضرت امام حسن عسكرى علیه السلام استظهار نمود: «الوصول إلى اللّه سفر لا يدرك، إلا بامتطاء الليل»(3)؛ يعنى، رسيدن به لقاء خداوند سفرى است كه تنها مركوب راهوار آن شب

ص: 16


1- المزّمّل (73): 6 - 7.
2- الإسراء (17): 79.
3- بحار الأنوار، ج 75، ص 380، حديث 4.

زنده دارى است. گرچه اين حصر اضافى است نه حقيقى، ليكن نكاتى كه از اين حديث شريف، كه از غرر روايات اهل بيت وحى است، استفاده مى شود عبارت است از:

* وصول به لقاى حق ممكن است نه ممتنع.

* وصول به لقاى خدا با حركت و سلوك است نه با سكون و تحجر.

* راه وصول طولانى است و مركب راهوار مى طلبد.

* چون خدا همه جاست و با همه چيز است، وصول به لقاى او هجرت از همه جا و ترك همه چيز است.

* نماز شب نيرومندتر از نماز روز بوده و جهش آن در اين سير دراز ميسور مى باشد.

* «سرّ صلاة» همانا وصول به معبود است، چنانكه بعضى از بزرگان فرموده اند كه «صلاة مشعر به وصل است»(1).

* گرچه اخذ رفيق قبل از طى طريق است «الرفيق، ثمّ الطريق»(2) ليكن خود اخذ رفيق سفرى است بى رفيق، چون مقدمۀ سفر راستين است نه سفر اصلى، و نماز ظاهرى همان سير ابتدايى است براى اخذ رفيق تا سفرهاى بعدى در صحابت آن رفيق آغاز گردد؛ البته بعد از رسيدن به رفيق، معلوم مى شود كه حضرت دوست همراه با نمازگزار بوده و او را همواره همراهى مى كند، ولى نماز گزار «نمى ديدش و از دور خدايا مى كرد.» چنانكه در همۀ موارد استدلال بر وجود حق اين چنين است، كه بعد از رسيدن به هستى مطلق، معلوم مى شود

ص: 17


1- أسرار الحكم، ص 585.
2- المحاسن، ص 357، حديث 61؛ الاختصاص، ص 337؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 408، «كتاب الحجّ»، «أبواب آداب السفر»، باب 30، حديث 2.

آن كه مستدل را راهنمايى مى كرد و رابطۀ دليل و مدلول را برقرار مى نمود و به همۀ امور ياد شده از همه نزديك تر بوده، همان هستى مطلق بوده و هست. بنابراين، در تمام سفرهاى معنوى، اعم از سير ابتدايى يا انتهايى، همسفر خداست: «مرا همراه و هم راهست يارم».

چون جز خدا هرچه باشد ضلالت است: (فَماذا بعدَ الْحَقِّ إلاَّ الضّلالُ)(1) كسى كه اهل نماز نيست سير صعودى نداشته، بلكه هماره مبتلا به تيه و حيرت است: (يَتيهُونَ فِى الْأرضِ)(2).

* سير در خدا، كه سفر دوم از «اسفار چهارگانه» سالكان الهى است، مهمتر از سير به سوى خداست، لذا واصلان به حق كه با زمزمۀ «ماكنت أعبد ربّاً لم أره»(3) او را ديده و مى پرستند، از كمى زاد ناله و از طول راه، لابه و از دورى سفر و بزرگى منزل هراسناك اند: «آه، من قلّة الزاد، وطول الطريق، وبُعد السفر، وعظيم المورد»(4).

* نماز اسرارى دارد كه برخى از آن ها «مَطِيّۀ» رهوار سفر اول است تا لقاء اللّه حاصل گردد؛ و بعضى ديگر از آن ها مركب راهوارى است كه با استمداد از ساير مراتب، پيمودن سفر دوم تا چهارم انجام شود.

تذكر: گرچه مفاد حديث مزبور وصول به خداست و اين وصول با سفر اول تمام مى شود، ليكن به نظر حضرت امام خمينى(رحمه الله) پايان سفر اول همانا حق

ص: 18


1- يونس (10): 32.
2- المائدة (5): 26.
3- الكافي، ج 1، ص 98، «كتاب التوحيد»، «باب في إبطال الرؤية»، حديث 6؛ التوحيد، صدوق، ص 308، حديث 2.
4- نهج البلاغة، ص 481، حكمت 77.

مقيد است نه حق مطلق، و آغاز سفر دوم حق مقيد است؛ و انجام آن حق مطلق(1)؛ كه در اين حال سفر دوم به پايان مى رسد. از اين جهت، وصول به خداى مطلق با سفر ثانى حاصل مى شود، نه با سفر اول. و اما سرّ آن كه سفر سوم و چهارم هم جزء اسرار نماز آمده، و از حديث مزبور استظهار شد، براى آن است كه در دو سفر اخير جنبۀ حقىِ خلق، كه همان تعين هاى خدايى است، ملحوظ است، نه صرف جنبۀ خلقى آنها؛ از اين لحاظ، همواره سالِك واصل همراه با شهود حق و با ديد حقْ تعين هاى الهى را مى نگرد. نشانۀ آن كه نماز عصارۀ اسفار چهارگانه مى باشد، اين است كه اركان و افعال و اذكار و تحليل و تحريم آن گاهى از كثرت به وحدت سوق مى دهد، و زمانى در همان وحدت سرگرم است، و گاهى از وحدت به كثرت برمى گردد، و سرانجام با ديد وحدت، در كثرت مى تند؛ كه اين همان «اسفار چهارگانه» است، چنانكه در پايان متن كتاب آمده است؛ يعنى، به سوى خدا نيت كردن، و در اوصاف خدا تأمل نمودن، و به رسالت پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم شهادت دادن، و سرانجام رو به همۀ بندگان صالح كردن و به آن ها درود فرستادن، نشانۀ سلوك هاى چهارگانه مى باشد.

اسرار نماز را مى توان از آياتِ ناظر به آن، و رواياتِ شارحِ آن، و ادعيۀ افتتاحى يا تعقيبىِ آن، و احوال معصومين علیهم السلام در هنگام امتثال آن، و نيز شواهد عينى شاگردان آنان در حالت نماز، اثبات كرد.

هر مرتبه اى از نماز اثر مناسب آن مرحله را داراست؛ مثلاً، نمازِ نشأۀ اعتبار، نهى اعتبارى از فحشاء و منكر جعلى دارد؛ و صورت ملكوتى آن در برزخ، مانع

ص: 19


1- مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية، المشكاة الثانية، المصباح الثالث، وميض 10.

آسيب رسانى صورت برزخى فحشاء و منكر مى باشد؛ و سيرت عقلى آن در قلمرو عقل تام، دافع نفوذ صورت مثالى معاصى به بالا است. يعنى، در نشأۀ اعتبار و نيز مرتبۀ برزخ، تأثير نماز به صورت «دفع» يا «رفع» نسبت به فحشاء و منكر قابل توجيه است؛ ولى در مرحلۀ نهايىْ عقل، فقط جنبۀ دفعى دارد نه رفع؛ نظير «رجم شيطان» و طرد آن از منطقۀ وحى يابى كه (فَمَنْ يَسْتَمِعِ الاْنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً)(1)؛ ليكن نسبت به خرق حجاب هاى نورى، جنبۀ «رفع» دارد. و چون همۀ اين امورِ ناظرِ به عالم مثال و عقلْ تكوينى محض اند، و عهده دار آن ها سرّ نماز است نه ظاهر آن كه امرى است اعتبارى - زيرا اعتبارى ها را بايد با هم سنجيد و حقيقى ها را لازم است با هم ارزيابى نمود - مثلاً از آيۀ (وَاتَّخِذُوا مِنْ

مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلّىً)(2) گذشته از آن كه اعتبار مكان خاص براى نماز طواف استفاده مى شود، توجه به مكانت خليل الرحمان و نيل به منزلت نسبى آن حضرت علیه السلام نيز استنباط مى شود، كه يكى ناظر به صورت نماز است، و ديگرى راجع به سيرت آن.

سرّ نمازْ همۀ مجارى ادراكى و تحريكى نمازگزار را مظهر درك و فعل حق مى كند؛ لذا ممكن است نوك شكستۀ تيرى را از پاى نمازگزار در حالت سجده بيرون آورند و او احساس نكند، و نالۀ مستمندى را در حال ركوع بشنود و انگشتر خويش را به او صدقه دهد؛ زيرا جمع اين دو حال از لحاظ ظاهر بسى دشوار است، ولى از جهت راز نماز كاملاً سهل مى باشد: چون اگر عبدِ سالك در پرتو قرب نوافل به جايى رسيد كه همۀ كارها را با مجارى ادراكى و تحريكى

ص: 20


1- الجنّ (72): 9.
2- البقرة (2): 125.

خداوند، در مقام ظهور فعلى، انجام مى دهد و فعل خداوند حق است و باطل در آن راه ندارد، همۀ شئون جذب و دفع، ارسال و امساك او حق خواهد بود؛ و لازمۀ آن اين است كه بيرون آوردن تير احساس نشود؛ چون احساس آن خلاف حضور قلب است و باطل، ولى صداى مستمند را شنيدن و انگشتر به او صدقه دادن حق است و موافق آن. غرض آن است كه سرّ نماز با علن آن همتا نيست، و با راز نماز مسائلى قابل تحليل است كه با علن آن ميسور نيست.

راز نماز، كه در شهود جمال معبود نهفته است، همۀ مجارى ادراكى نمازگزار را متوجه آن جمال محض مى كند و از ساير امور باز مى دارد؛ لذا هيچ رنجى را احساس نمى كند. مرحوم حكيم سبزوارى مى فرمايد: جايى كه جمالِ صورىِ يوسفىِ محدود، زنان را فانى كند به نص كلام الهى كه (فَلَمّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ)(1) جمال مطلق كه هر جمال ظلّ جمال اوست چه خواهد كرد - خاصه نسبت به عارفين در حال استغراق در ذكر و عبادت(2).

راه وصول به اين مقام منيع نه تنها به صرف تحصيل شرايط و آداب و احكام نماز حاصل نمى شود، بلكه با اكتفا به جهاد مستمر با نفس نيز حاصل نخواهد شد، چون جهاد اكبر هم لازم است. و هرگز با اكتفا به جهاد اوسط، كه نبرد با نفس باشد، ميسر نمى شود. و جهاد اكبر همانا نبرد عشق و عقل است، كه اگر سالك از قيد عقل مصطلح برهد و به عقل ناب كه همان عشق به عبادت و سپس حصر آن در معبود است برسد، در جهاد اكبر پيروز شده است. و آنچه در شرايط و آداب گفته مى شود، نمونۀ چيزهايى است كه تحصيل آن در اسرار نماز

ص: 21


1- يوسف (12): 31.
2- أسرار الحكم، ص 619.

لازم است؛ يعنى، اگر مثلاً نماز در گورستان مكروه است، نماز دلمردگان بى كراهت نيست. و اشتغال به غير خدا روح را از فروغ حيات محروم مى كند، و نماز بى روح هرگز واجد سرّ نخواهد بود؛ و خسارت عظيم همانا تبديل ياد خدا به غير اوست:

شى ء كجا و فى ء كجا نائى كجا و نى كجا ***دوام كجا و دم كجا يَم كجا و نَم كجا(1)

و از كراهت نماز در آتشكده و تون و مطبخ، مى توان به كيفيت نماز در حال خشم بر مظلومان و غضب بر مؤمن و سخط از قضا و كينه برادر ايمانى و... پى برد؛ و با طى راه جهاد اوسط، راهى جهاد اكبر شد تا به راز نماز رسيد. بنابراين، راه وصول به راز نمازْ، گذراندن همۀ مراحل جهاد مى باشد.

چون نماز از ره آورد وحى الهى است و حقيقت وحى داراى وحدت تشكيكى بوده، از «اُم الكتاب» كه «علىّ حكيم» است تا «عربى مبين» وحى خداست، و نماز از بارزترين نمونه هاى وحى قرآنى است، داراى عرض عريض بوده: از مرحله قرائت تا اوج معارف آن كه از كسوت هرگونه كثرتى مبرّا و از تقمّص هرگونه جامۀ عاريۀ اعتبار منزّه مى باشد؛ كه انجام هر مرتبۀ آن زمينۀ نيل مرحلۀ برتر را فراهم مى نمايد. و از اين راه، اول حجاب هاى ظلمانى دريده شده، آن گاه حجاب هاى نورانى برطرف مى گردد تا خداوند بدون حجاب مشهود شده و مخاطب شود. سپس نوبت به خرق حجاب هستىِ خود نمازگزار فرا مى رسد. و اين خرق هستىِ محدودِ بندۀ واصل به وسيلۀ نگاه خاص و نجواى مخصوص الهى صورت پذير است، كه در آن حال خدا با بنده ندا و نجوا دارد. و اين نگاه

ص: 22


1- أسرار الحكم، ص 597.

جانكاه چيزى از عبد سالك باقى نمى گذارد(1) مگر عبوديت او. همان طورى كه ربوبيت خداوند عين ذات اوست نه زايد بر ذات، و در آن جا مشتق عين مبدأ و مبدأ عين مشتق است، دربارۀ عبد واصل نيز چنين خواهد شد، كه هيچ چيزى جز عبوديت وى نمى ماند. و عبوديتِ محض «ذات ثبت له الربط» نيست، بلكه «عين ربط» مى باشد. و ربط محض جز نگاه تام چيز ديگرى نيست، و هرگز نگاهِ ربطى به خود نگاه تعلق نمى گيرد؛ و در اين حال، نه نگاه ديده مى شود و نه نگاه كننده. چون خود اين نگاه به حقْ حجابِ نورى است و فرض آن است كه اين حجابِ نورى همانند هستىِ مجردِ خودِ نگاه كننده دريده شد؛ و اصل خرق حجاب هم به نوبۀ خود حجاب نورى است و رخت بربست؛ و در اين حال، هم او مى گويد: )لِمَنِ المُلْكُ( و هم او مى سرايد: )للّه الواحِدِ القهّار((2) و آنچه را كه ديگران بعد از گذراندن عقبۀ كؤود مرگ طبيعى و برزخ و شدايد آن مى نگرند، نمازگزار راستين كه به سرّ آن بار يافت، هم اكنون مى بيند.

و كليد مطلب آن است كه صحنۀ قيامت در باطن اين جهان موجود است، و مرحلۀ ظهور آن مستلزم برچيدن بساط نظام كيهانى كنونى است كه همراه آن تاريخ رخت برمى بندد، و چيزى كه منزه از زمان است هماره موجود بوده و هست و خواهد بود، گرچه ما در قوس صعودى بعداً به او مى رسيم، و اگر كسى با مرگ ارادى و پشت سرگذاشتن نشأۀ برزخ هم اكنون آن همه حجاب هاى نورانى را خرق كند، مى تواند همۀ آن صحنه ها را الآن ببيند در حالى كه داراى جسم است و همۀ شرايط جسمانى را داراست؛ چنانكه در «معراج» رخ داد. لذا

ص: 23


1- «ولاحظته، فصعق لجلالك، فناجيته سرّاً». (مناجات «شعبانيه»، إقبال الأعمال، ص 199)
2- غافر (40): 16.

نماز نه تنها حرص و هَلَع را، كه حجاب هاى ظلمانى اند، برطرف مى كند (إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً * إِلاَّ الْمُصَلِّينَ)(1)

بلكه سخاوت و شجاعت، كه حجاب هاى نورى اند، برطرف مى نمايد (وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً)(2) زيرا ارجاع ضمير (حُبّه) به طعام شرح حال «ابرار» است، نه حال «مقربين»؛ چون «ابرار» كسانى اند كه غير خداوند محبوب آنان هست، ولى آن ها محبوب امكانى را نثار محبوب وجوبى مى نمايند: (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ)(3)، ليكن «مقربين» محض، كه خودْ روح و ريحان هستى اند، محبوبى غير از خدا ندارند و ندانند حتى توجه به ايثار و سخا را از ميان برداشتند؛ بنابراين، ضمير (حُبّه) دربارۀ «مقربين» به «حق» بر مى گردد. و هر دو معنا درست است، چون در طول هم اند؛ آن گاه چهرۀ (إنّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّه)بخوبى جلوه مى كند. و چون هرگونه كثرتى هم اكنون هالك است و چيزى جز «وجه اللّه» موجود نيست و نخواهد بود، رازداران و سردانان نماز هم اكنون به اين مرحله بار مى يابند. (طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ)(4).

«سرّ نماز» در خرق همۀ حجاب هاى ظلمانى و نورى است. و معناى «خرق» نديدن است، نه نبودن. و خرق نهايى عبارت از خود را نديدن است، نه نابود شدن؛ چون نابودى كمال نيست بلكه نديدن هنر است. سالك كه به مقام فناء تام راه يافت، چيزى جز خدا نبيند - نه خود را و نه غير را و نه نديدن غير را و نه ديدن حق را. در اين حال تمام حجاب ها خرق شد مگر حجاب خدا ديدن كه

ص: 24


1- المعارج 70: 19 - 22.
2- الإنسان (76): 8.
3- آل عمران (2): 92.
4- الرعد (13): 29.

اين قابل خرق نيست، چون نيستى است و نقص:

آنچه نيك از خصايص قدم است ***آنچه بد از خسايس عدم است(1)

و چون خود شهود حقْ تعين است، پس خداوند به كنه معروف نخواهد شد، و در نتيجه كنه ذات معبودِ احدى قرار نمى گيرد، زيرا عبادت فرع معرفت است. وقتى كه كنه ذات مشهود هيچ شاهدى نمى شود، معبود هيچ عابدى نيز واقع نخواهد شد؛ چنانكه امام(رحمه الله) در تعليقه بر شرح فصوص قيصرى چنين فرموده اند: «فإنّ الحقّ بمقامه الغيبي غير معبود؛ فإنّه غير مشهود ولا معروف، والمعبود لابدّ وأن يكون مشهوداً أو معروفاً. والعبادة دائماً تقع في حجاب الأسماء والصفات، حتّى عبادة الإنسان الكامل؛ إلاّ أنّه عابد اسم اللّه الأعظم، و غيره يعبدون سائر الأسماء حسب درجاتهم»(2).

و اصل اين سخن را مى توان در نوشتارهاى اصيل اين فن مشاهده كرد؛ چنانكه در شرح فصوص قيصرى آمده است: «وأمّا الذات الإلهية، فحار فيها جميع الأنبياء والأولياء»(3). وقتى همۀ انبيا در برابر ذات نامحدود الهى حيران باشند، ديگران يقيناً راه به كنه نخواهند يافت.

اكنون كه روشن شد مرز راز نماز كنه ذات خدا نيست، بلكه در پردۀ حجاب است، اين سؤال مطرح مى شود كه خداوند دربارۀ نحوۀ «تكلّم» خود با بشر فرمود: (وَما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّه ُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ)(4). يعنى، براى بشر امكان ندارد كه مخاطب خدا

ص: 25


1- أسرار الحكم، ص 626.
2- تعليقات على شرح فصوص الحكم، امام خمينى، فصّ إبراهيمي، تعليقه 103.
3- شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 346.
4- الشورى (42): 51.

شود مگر از سه راه (منفصلۀ مانعة الخلو): يكم راه وحى؛ يعنى بدون هرگونه حجاب. دوم از پشت حجاب؛ خواه حجاب شجر، چنانكه دربارۀ موسى كليم علیه السلام واقع شد خواه در حجاب هاى ديگر. سوم از راه فرستادن پيك. و مقتضاى تقابل اين راه ها آن است كه قسم اول بدون حجاب باشد؛ همان طورى كه دربارۀ نزول برخى از آيات قرآنى آمده كه شفاهاً دريافت شد، مانند دو آيۀ پايانى سورۀ «بقره»(1).

بنابراين، حضور بدون حجاب و خطاب بى پرده و شهود بى حاجب ميسر بلكه واقع شده است، پس ذات حق مشهود و در نتيجه معبود مى شود.

پاسخ اين سؤال آن است كه «حجاب» مانند اضافه دو قسم است: قسم اول، حجاب بين دو چيز؛ همانند اضافه بين دو چيز. قسم دوم، حجاب يك طرفه؛ مانند «اضافۀ اشراقىِ» يك طرفه كه شى ء سومى در وسط حاجب نيست، بلكه خود شى ء در اثر داشتن تعين محدود در حجاب است، يعنى همان تعين او حجاب مى شود. و در آيۀ مورد استشهاد گرچه مقتضاى تقابل راه هاى ياد شده آن است كه وحى بدون حجاب باشد، ليكن خود وحى در اثر تعينِ خاصِ به خود حاجب است؛ چه اين كه گيرندۀ وحى در اثر محدوديت مخصوص به خود محجوب مى شود؛ وگرنه در اين حال بيگانه اى وجود ندارد تا حاجب گردد، بلكه تعين هر چيزى حجاب همان شى ء است. لذا سالك فانى در بوتۀ فناء هم محجوب است، چون تعين او باقى است گرچه مرئى او نيست. بنابراين، محدودۀ سريابى نماز به كنه ذات خدا راه ندارد، و بايد آن را در اسماء و صفات جستجو نمود. و چون ذات حق بسيط محض است، نمى توان گفت: انسانِ سالك ذات خداوند را به مقدار خود مشاهده مى كند؛ همين كه سخن از «حد» به

ص: 26


1- تفسير القمّي، ج 1، ص 95.

ميان آمد، پردۀ اسماء و اوصاف آويخته مى گردد: «لايدركه بُعد الهمم ولا يناله غوص الفطن»(1).

اوصاف الهى گرچه اكتناه پذير نيست، ولى تعيّن پذير است؛ ولى ذات حق هويتِ مطلقۀ لاتعيّنِ صرف است، نه وجود «بشرط لا»؛ همان طورى كه حضرت امام(رحمه الله) در شرح دعاى سحر به آن اشاره كرده اند(2).

و اساس نماز بر «تسبيح» و «تنزيه» ذات حق شروع مى شود، و به آن نيز ختم مى گردد؛ زيرا گذشته از تسبيح هاى فراوان كه در ركوع و سجود و ركعت هاى سوم و چهارم، ادا مى شود، بيشترين ذكرى كه به عنوان افتتاح و به عنوان مقارن و همراه، و سپس به عنوان تعقيب نماز، گفته مى شود همانا «تكبير» است. و «تكبير» گرچه نشانۀ «جمال» حق است، ولى «جلال» الهى در آن مستتر است؛ زيرا خود «تكبير» عين «تنزيه» است؛ چون معناى «اللّه اكبر» اين نيست كه خداوند بزرگ تر از اشياء ديگر است، بلكه معنايش اين است كه خداوند بزرگ تر از توصيف است، گرچه به وصف كبريايى مطلق باشد. و اين بزرگداشت از «توصيف» همان تنزيهى است كه از آيۀ (سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ العِزّةِ عَمَّا يَصِفُونَ)(3) استفاده مى شود. و چون از اذان و اقامه و تكبيرهاى هفت گانۀ افتتاحى گرفته تا تكبيرهاى سه گانۀ تعقيب نماز خداوند تنزيه مى شود، لذا نماز به نوبۀ خود «تسبيح» خواهد بود؛ و از اين جهت از آيۀ (وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَسَبِّحْ بِالعَشِىِّ وَالإِبْكَارِ)(4) و آيۀ (فَسُبْحَانَ اللّه ِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُون)(5) دستور به نماز

ص: 27


1- نهج البلاغة، ص 39، خطبه اول.
2- شرح دعاء السحر، ص 126.
3- الصافّات 37: 180.
4- آل عمران (3): 41.
5- الروم (30): 17.

استفاده شده است، كه منظور از «تسبيح» در بامداد و شامگاه همان نماز است، نه ذكر مطلق. و اگر به مخلَصين (به فتح) اجازۀ توصيف حق داده شد، براى آن است كه آن ذوات مقدسه در اثر نيل به مقام «فنا» از خود سخن نمى گويند، بلكه با لسان حق توصيف مى نمايند (در قرب نوافل) و حق به زبان آن ها سخن مى گويد (در قرب فرايض).

سيرى در سرّ الصلوة

جامعان بين «غيب» و «شهادت» مى كوشند همۀ آنچه را فهميده يا يافته اند به جامعۀ بشرى منتقل كنند؛ لذا گاهى در علوم نقلى با استنباط از ظواهر دينى تدريس و تصنيف دارند؛ و زمانى در علوم عقلى با استمداد از علوم متعارفه و مبادى تبيين شدۀ آن دراسه و كراسه اى به يادگار مى نهند؛ و گاهى نيز در مشاهده هاى قلبى با استعانت از كشف هاى اوّلى خطاناپذير معصومان علیهم السلام وراثتى و رسالتى را به شاهدان انتقال مى دهند؛ و اسوۀ سالكان خواهند شد.

يكى از چهره هاى درخشان جمع بين «غيب» و «شهود» استاد عالى مقام، حضرت امام خمينى(رحمه الله)، است كه راقم اين سطور از مهرماه 1334 تا 1341 ش افتخار شاگردى معظم له را داشته، و از دوران به ياد ماندنى مراحل تحصيلى ام به شمار مى آيد.

اگر دهۀ پر بركت 1357 تا 1368 ش را درخشش نشأۀ «شهادت» ايشان بدانيم، چنانكه هست، دهۀ مبارك 1347(1) تا 1358 ق حتماً فروغ نشأۀ «غيب» آن حضرت(رحمه الله) خواهد بود؛ زيرا در اين دهه بسيارى از نفايس غيبى از انفاس قدسى ايشان به نفوس سالكان مسلك صفا رسيده است. زيرا در سال 1347 ق

ص: 28


1- مطابق با 1308 ش.

شرح دعاى سحر را مرقوم داشتند كه در آن بين «مشهود» و «معقول» و «منقول» الفتى دلپذير ايجاد كرد؛ و به تعبير سزاتر، از هماهنگى آنها پرده برداشت:

سه نگردد بريشم ار او را ***پرنيان خوانى و حرير و پرند(1)

و در سنۀ 1349 ق مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية را نگاشت، كه در آن از چهرۀ نگار خلافت محمدى صلی الله علیه و آله وسلم و ولايت علوى علیه السلام غبارروبى نمود، و كيفيت سريان اين دو نور را در عوالم غيب و شهود با زبان رمز بيان داشت و همتايى بلكه وحدت اين دو را با لسان استعاره اثبات نمود:

أنا مَن أهوى و من أهوى أنا ***نحن روحان حَلَلنا بدناً(2)

و در سال 1355 ق تعليقه بر شرح فصوص قيصرى و مصباح الاُنس محمّد بن حمزۀ فنارى را به پايان رساند. و در ديباچۀ تعليقه بر مصباح الاُنس تاريخ تَتَلْمُذ مصباح را چنين مرقوم داشتند:

«قد شرعنا قراءة هذا الكتاب الشريف لدى الشيخ العارف الكامل، اُستادنا فى المعارف الإلهية، حضرة الميرزا محمد علي الشاه آبادي الأصفهاني - دام ظلّه - في شهر رمضان المبارك 1350 ق».

و در سنۀ 1358 ق كتاب حاضر، يعنى سرّ الصلوة را تصنيف فرمود. و در آن (فصل پنجم از مقاله يكم و نيز فصل پنجم از مقدمۀ كتاب) از كتاب اربعين، و نيز در فصل دوازدهم از مقالۀ دوم، از كتاب مصباح الهداية خود ياد كرده اند. و چون اين كتاب سر الصلوة براى خواص تدوين شد و ديگران از آن بهره نمى بردند، لذا كتاب آداب الصلوة را جهت فيض همگان مرقوم داشته اند.

ص: 29


1- ديوان هاتف اصفهانى، ص 49.
2- شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 436؛ ديوان الحلاّج، ص 158.

هماهنگى شريعت و طريقت و حقيقت از نظر امام خمينى(رحمه الله)

كيفيت استنباط اسرار نماز از ظواهر احكام و آداب و شرايط و اجزاء و اركان و مقدمات و تعقيبات آن، نشان مى دهد تنها راه نيل به راز نماز حفظ ظواهر آن است بدون تحجر و جمود؛ زيرا ترك ظاهر انحراف از راه مستقيم است، و تحجر بر آن مايۀ خمود. يعنى، همان فرقى كه بين جسم (لابشرط) و جماد (بشرط لا)، و نيز بين نامى (لا بشرط) و نبات (بشرط لا) است، همان امتياز بين كسى كه با حفظ همۀ احكام عبادت به حِكَم آن مى رسد، و بين كسى كه فقط بر احكام آن جمود مى ورزد، وجود دارد.

و سرّ اين كه «جماد» بر انسان صادق نيست ولى «جسم» بر او صادق است، و همچنين «نبات» بر او صادق نيست ليكن «نامى» بر وى صدق مى كند، آن است كه انسان پويا و «لابشرط» است، و در رهنِ جمادِ «بشرط لا» و نيز در گرو نباتِ «بشرط لا» نخواهد بود.

حضرت امام(رحمه الله) در تعليقه بر شرح فصوص چنين مى فرمايند: ««طريقت» و «حقيقت» جز از راه «شريعت» حاصل نخواهند شد، زيرا ظاهر راه باطن است... كسى كه چنين مى بيند كه با انجام تكليف هاى الهى باطن براى او حاصل نشد، بداند كه ظاهر را درست انجام نداد. و كسى كه بخواهد به باطن برسد بدون راه ظاهر، مانند برخى از صوفيان عوام، او هيچ دليلى از طرف خداوند ندارد.»(1) و دربارۀ گراميداشت سالكان واصل، كه جامع بين ظاهر و باطن اند، در همين كتاب سر الصلوة چنين مى فرمايند: «از امور مهمه اى كه تنبه به آن لازم است... آن است كه اگر كلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت ديدند... بدون حجت

ص: 30


1- تعليقات على شرح فصوص الحكم، امام خمينى، فصّ أيوبي، تعليقه 221.

شرعى رمى به فساد... نكنند. و گمان نكنند هر كس اسم از... مقامات اولياء... برد، صوفى است يا مروّج دعاوى صوفيه است... به جان دوست قسم كلمات نوع آن ها شرح بيانات قرآن و حديث است»(1).

مهمترين ركن معراج حقيقى دو چيز است

آنچه از نظر امام خمينى(رحمه الله) در اين سير معنوى مهم است، همانا دو ركن مى باشد كه يكى در باب «طهارت» حاصل مى شود، كه سرّ آن «تخليه» و سرّ سرّ آن «تجريد» و... ديگرى، كه ركن اعظم است، در باب نماز حاصل مى شود، كه سرّ آن «تجليه» و سرّ سرّ آن «تفريد» و... مى باشد(2). و اين راه را نيز راهيان قبلى در اسرارنويسى خود طى كرده اند. چون همان طورى كه وارد شده: «لا صلاة إلا بفاتحة الكتاب»، به همان نسبت رسيده است كه «لا صلاة إلا بطهور»، لذا رازيابى نماز بدون توجه به سرّ «طهارت» ميسور نخواهد بود. و چون اصل «طهارت» مانند اصل «نيّت» و حضور قلب در بسيارى از عبادت ها به طور لزوم يا استحباب معتبر است، با تبيين راز «طهارت» و تحليل سرّ «نيت» اسرار بسيارى از عبادت ها روشن خواهد شد؛ لذا محور مبحث مقدمى اين كتاب، كه حاوى فصول شش گانه مى باشد، در كليات رازيابى عبادت تدوين شد.

و چون خصيصۀ رهبرى و امامت در جان معظم له تعبيه شده بود، هرگز تفكر گروهى انديشه هاى عرفانى ايشان را رها نمى كرد؛ زيرا عرفان او سبب نجات جامعه از انزوا شد، نه آن كه مايۀ انزواى خود عارف گردد. لذا بعد از اين كه گفتار

ص: 31


1- فصل اول از مقالۀ يكم.
2- فصل ششم از مقالۀ يكم.

مرحوم شهيد سعيد ثانى را از كتاب أسرار الصلاة او نقل مى كند، فوراً چنين استدراك مى فرمايد: «اين كه فرمودند بهتر آن است كه در بيت مُظْلِم نماز كند، در غير فرائض يوميه است، كه در جماعت مسلمين خواندن آنها از سنن مؤكده است»(1). انتخاب وقت فارغ براى عبادت از ريشه هاى معتبر نيل به اسرار آن است؛ چنانچه در فصل ششم از مقدمه، و فصل نهم از مقالۀ يكم، آمده است. ليكن سند اصيل همۀ اين گفتارها همان است كه در «عهد نامۀ» امير المؤمنين علیه السلام به مالك اشتر تدوين شده است: «مالكا! بهترين وقت ها را براى تحكيم پيوند بين خود و خدايت قرار بده؛ گرچه در صورتى كه نيت خالص باشد و جامعه از آن كام سلامت يابد، همۀ كارها براى خدا خواهد بود.»(2)

سرّ اباحۀ مكان نماز گزار و اقسام فتح

در فصل هشتم مقالۀ يكم كتاب در تبيين راز مباح بودن مكان چنين آمده است: «مادامى كه... قلب در تصرف شيطان يا نفس است، معبدِ حق... مغصوب است؛ و به هر اندازه كه از تصرف شيطان خارج شد، مورد تصرف جنود رحمانى شود، تا آن كه فتوحات ثلاثه واقع شود». و سپس به اقسام سه گانۀ فتح (فتح قريب، فتح مبين، فتح مطلق) به استناد آيات سوره هاى «فتح» و «صف» و «نصر» و برداشت عرفانى خاص به خود پرداخته شده. منبع اصلى اين استنباط عرفانى را مى توان در نوشته هاى عرفاى سلف، نظير تأويلات مرحوم مولى عبدالرزاق كاشانى، يافت. ايشان در آغاز تأويل سورۀ «فتح» چنين مى فرمايند: «فتوح رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ثلاثة: أوّلها: الفتح القريب... وثانيها: الفتح المبين... وثالثها:

ص: 32


1- فصل ششم از مقدمه.
2- نهج البلاغة، ص 440، رساله 53.

الفتح المطلق»(1). و مرجع اين اقسام همان آيه هاى سور مزبور است. گرچه در تشريح معانى «فتوح سه گانه» اختلاف تعبير يا تفسير وجود دارد، ولى خطوط كلى آن همسان است.

سرّ تكرار تكبير

مرحوم شيخ جعفر، صاحب كتاب قيّم كشف الغطاء، كه از فقهاء نامدار و كم نظير اماميه به شمار مى آيند، سرّ تكرار «تكبير» را در اذان چنين دانستند: «بار اول براى تنبيه غافل، و بار دوم براى تذكر ناسى، و بار سوم براى تعليم جاهل، و بار چهارم براى دعوت متشاغل است... و راز تكبيرهاى هفت گانۀ هنگام نيّت همانا برطرف نمودن غفلت نمازگزار از انكسار و ذلت در پيشگاه خداوند است. و رقم هفت، اشاره به آسمان هاى هفتگانه و زمين ها و درياهاى... هفت گانه مى باشد.»(2) گرچه «تكبير» ظاهراً تعظيم بوده و از سنخ توصيف جمالى حق است، ليكن طبق تحقيق گذشته بازگشت آن به «تسبيح» بوده و از شئون توصيف جلالى حق محسوب مى شود. و از طرف ديگر، گرچه تذكر به هر كدام از نعمت هاى هفت گانه مايۀ تعظيم خداست، ليكن آنچه از حديث حضرت ابى ابراهيم، امام كاظم علیه السلام - در فصل چهارم از مقالۀ دوم كتاب امام رحمه الله علیه آمده - استفاده مى شود اين است كه هر«تكبير» در قبال برطرف شدن يك حجاب از حجاب هاى هفت گانه است؛ چنانكه رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم وقتى به مقام )قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى((3)

ص: 33


1- تفسير القرآن الكريم، ابن عربى (تأويلات القرآن الكريم، عبدالرزاق الكاشانى)، ج 2، ص 505 - 506.
2- كشف الغطاء، ج 3، ص 430 - 431.
3- النجم 53: 9.

رسيد، يكى از حجاب ها برطرف شد، و آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم تكبير گفت و كلماتى را كه در دعاى «افتتاح» است مى گفت؛ و هنگامى كه حجاب دوم برطرف شد، تكبير گفت؛ تا برطرف شدن هفت حجاب كه هفت تكبير گفته شد.

اين گونه از احاديث اهل بيت به منزلۀ قواعد عرفانى است كه عرفا با اجتهاد تهذيبى و مجاهدت تزكيه اى فروع فراوانى را مشاهده مى نمايند، كه نتيجه آن اين است كه هر «تكبير»ى به نوبۀ خود تأسيس پايۀ جديد از سير معنوى است، نه تكرار مايۀ گذشته؛ چنانكه در پايان سر الصلوة چنين آمده است: «تكبيرات افتتاحيه براى شهود تجليات است از ظاهر به باطن، و از تجليات افعالى تا تجليات ذاتى... و تكبيرات اختتاميه براى تجليات از باطن به ظاهر، و از تجليات ذاتيه تا تجليات افعاليه». چنانكه مرحوم قاضى سعيد قمى تكبيرهاى پايان نماز را نتايج توحيدهاى سه گانه مى داند(1).

سرّ تسليم در پايان نماز

نمازگزار پس از رجوع از وحدت به كثرت، و از حق به خلق، و از محو به صحو، و از فنا به بقاى بعد از فنا، همراهان خود را مى بيند، و در جمع آن ها حضور يافته بر آن ها سلام مى كند؛ و نيز به عنوان سلام توديع، بر انبيا و فرشتگان و معصومين علیهم السلام سلام مى فرستد. سپس وارد نشأۀ ملك مى گردد، و چون تازه در جمع آنان داخل مى شود، به آنها سلام مى كند؛ زيرا در متن نماز سرگرم مناجات با خالق بود: المصلّي يناجي ربّه. و با «تسليم» پايان نماز، سفر چهارم از «اسفار چهارگانه» خاتمه مى يابد(2).

ص: 34


1- أسرار العبادات وحقيقة الصلاة، ص 121.
2- پايان فصل دوازدهم از مقالۀ دوم كتاب.

صاحب الفتوحات المكية را - كه بعد از وى هر چه در زمينۀ معارف و اسرار، به تازى و فارسى يا نظم و نثر، تصنيف يا تأليف شده است نسبت به نوشتار شيخ اكبر «چو شبنمى است كه در بحر مى كشد رقمى»(1) - دربارۀ سرّ «سلامِ» پايانى لطيفه اى است به ياد ماندنى، كه آن را مرحوم قاضى سعيد قمى به عنوان «قال بعض أهل المعرفة»(2)، بدون تعيين نام آن قائل، نقل نمود. اصل كلام محى الدين در فتوحات چنين است: «سلام نمازگزار درست نيست مگر آن كه در حال نماز از ماسوى اللّه غايب شده و با خداوند مناجات كند. هنگامى كه از نماز منتقل مى شود و موجودهاى خلقى را مشاهده مى نمايد، چون غايب از آن ها بود و تازه در جمع آنها حاضر مى شود لذا بر آنان سلام مى كند. و اگر نمازگزار همواره با موجودهاى خلقى بوده و حواس او متوجه مردم بود، چگونه بر آنها سلام مى نمايد؛ زيرا كسى كه در جمع ديگران هماره حاضر است، به آنها سلام نمى كند. و اين نمازگزار بايد شرمنده شود، چون با سلام خود رياكارانه به مردم نشان مى دهد كه من در نزد خدا بودم و تازه به جمع شما پيوستم... و سلام عارف براى انتقال از حالى به حال ديگر است: يك سلام بر منقول عنه، و يك سلام بر منقول اليه...»(3).

و از روايت عبداللّه بن فضل هاشمى از حضرت امام صادق علیه السلام استفاده مى شود كه سلام نشانۀ ايمنى است، هم از طرف سلام كننده و هم از طرف جواب دهنده. و همين نشانه در پايان نماز به منظور تحليل كلام آدمى، كه با

ص: 35


1- ديوان حافظ، ص 633، غزل 566.
2- أسرار العبادات وحقيقة الصلاة، ص 119.
3- الفتوحات المكّية، ج 1، ص 432، باب 69.

«تكبيرة الاحرام» حرام شده بود، و به قصد در امان بودن نماز از چيزى كه او را تباه كند قرار داده شد. و «سلام» اسمى از اسماء خداست، و از طرف نمازگزار بر دو فرشتۀ موكل خدايى فرستاده مى شود(1).

والحمد للّه ربّ العالمين

قم، دهم ماه مبارك 1410

17 فروردين 1369

عبداللّه جوادى آملى

ص: 36


1- معاني الأخبار، ص 175، حديث 1؛ وسائل الشيعة، ج 6، ص 418، «كتاب الصلاة»، «أبواب التسليم»، باب 1، حديث 13.

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمد للَّه والصّلاة والسّلام على رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وآله

وصيتى است از پدرى پير كه عمرى را با بطالت و جهالت گذرانده، و اكنون به سوى سراى جاويد مى رود با دست خالى از حسنات و نامه اى سياه از سيّئات، با اميد به مغفرت اللَّه - و رجاء به عفو اللَّه است - به فرزندى جوان كه در كشاكش با مشكلات دهر، و مختار در انتخاب صراط مستقيم الهى كه خداوند به لطف بيكران خود هدايتش فرمايد، يا خداى ناخواسته انتخاب راه ديگر كه خداوند به رحمت خود از لغزش ها محفوظش فرمايد.

فرزندم! كتابى را كه به تو هديه مى كنم شمّه ايست از صلات عارفين و سلوك معنوى اهل سلوك؛ هر چند قلم مثل منى عاجز است از بيان اين سفرنامه، و اعتراف مى كنم كه آنچه نوشته ام از حدّ الفاظ و عباراتى چند بيرون نيست، و خود تا كنون به بارقه اى از اين شمّه دست نيافتم.

پسرم! آنچه در اين معراج است غاية القصواى آمال اهل معرفت است كه دست ما از آن كوتاه است؛ عنقا شكار كس نشود دام بازگير(1)؛ لكن از عنايات

ص: 37


1- «عنقا شكار كس نشود دام بازگير كانجا هميشه باد به دست است دام را» (ديوان حافظ، ص 76، غزل 9)

خداوند رحمان نبايد مأيوس شويم كه او - جلّ وعلا - دستگير ضعفا و معين فقراء است.

عزيزم! كلام در سفر از خلق به حق، و از كثرت به وحدت، و از ناسوت به ما فوق جبروت است، تا حدّ فناء مطلق كه در سجدۀ اول حاصل شود، و فناء از فناء كه پس از صحو، در سجدۀ دوم حاصل گردد. و اين تمام قوس وجود است مِن اللَّه و الى اللَّه. و در اين حال، ساجد و مسجودى و عابد و معبودى در كار نيست: )هُوَ الْأَوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ((1).

پسرم! آنچه در درجه اوّل به تو وصيت مى كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكنى، كه اين شيوه جُهّال است؛ و از معاشرت با منكرين مقامات اولياء بپرهيزى، كه اينان قُطّاع طريق حق هستند.

فرزندم! از خودخواهى و خودبينى به درآى كه اين ارث شيطان است، كه به واسطۀ خودبينى و خودخواهى از امر خداى تعالى به خضوع براى ولىّ و صفىّ او - جلّ وعلا - سر باززد. و بدان كه تمام گرفتارى هاى بنى آدم از اين ارث شيطانى است كه اصل اصول فتنه است؛ و شايد آيه شريفۀ )وقاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ((2) در بعض مراحل آن، اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن، كه در تمام اعماق قلوب انسان ها شاخه و ريشه دارد، باشد. و هر كس براى رفع فتنه از درون و برون خويش بايد مجاهده نمايد. و اين جهاد است كه اگر به پيروزى رسيد همه چيز و همه كس اصلاح مى شود.

ص: 38


1- «اوست اولين و آخرين و پيدا و نهان». (الحديد (57): 3)
2- «با آنان پيكار كنيد تا فتنه نباشد و دين از آن خدا گردد». (البقرة (2): 193)

پسرم! سعى كن كه به اين پيروزى دست يابى، يا دست به بعض مراحل آن. همّت كن و از هواهاى نفسانيه، كه حدّ و حصر ندارد، بكاه؛ و از خداى متعال - جلّ وعلا - استمداد كن كه بى مدد او كس به جايى نرسد. و نماز، اين معراج عارفان و سفر عاشقان، راه وصول به اين مقصد است. و اگر توفيق يابى و يابيم به تحقّق يك ركعت آن و مشاهده انوار مكنون در آن و اسرار مرموز آن، و لو به قدر طاقت خويش، شمّه اى از مقصد و مقصود اولياى خدا را استشمام نموديم، و دورنمايى از صلاة معراج سيّد انبياء و عرفاء - عليه وعليهم وعلى آله الصلاة والسلام - را مشاهده كرديم؛ كه خداوند منّان ما و شما را به اين نعمت بزرگ منّت نهد. راه بس دور است و بسيار خطرناك و محتاج به زاد و راحلۀ فراوان؛ و زاد مثل من يا هيچ يا بسيار اندك است، مگر لطف دوست - جلّ وعلا - شامل شود و دستگيرى كند.

عزيزم! از جوانى به اندازه اى كه باقى است استفاده كن كه در پيرى همه چيز از دست مى رود، حتّى توجه به آخرت و خداى تعالى. از مكايد بزرگ شيطان و نفس اماره آن است كه جوانان را وعدۀ صلاح و اصلاح در زمان پيرى مى دهد تا جوانى با غفلت از دست برود؛ و به پيران وعدۀ طول عمر مى دهد، و تا لحظۀ آخر با وعده هاى پوچ انسان را از ذكر خدا و اخلاص براى او باز مى دارد تا مرگ برسد؛ و در آن حال ايمان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد، مى گيرد. پس در جوانى كه قدرت بيشتر دارى به مجاهدت برخيز، و از غير دوست - جلّ وعلا - بگريز، و پيوند خود را هر چه بيشتر - اگر پيوندى دارى - محكم تر كن؛ و اگر خداى نخواسته ندارى، تحصيل كن، و در تقويتش همّت گمار، كه هيچ موجودى جز او - جلّ وعلا - سزاوار پيوند نيست، و پيوند با اولياى او اگر براى پيوند به او نباشد،

ص: 39

حيلۀ شيطانى است كه از هر طريق سدّ راه حق كند.

هيچ گاه به خود و عمل خود به چشم رضا منگر كه اولياى خُلّص چنين بودند و خود را لا شى ء مى ديدند؛ و گاهى حسنات خود را از سيّئات مى شمردند. پسرم! هر چه مقام معرفت بالا رود، احساس ناچيزى غير او - جلّ وعلا - بيشتر شود.

در نماز - اين مرقات وصول الى اللَّه - پس از هر ستايش «تكبير»ى وارد است؛ چنانچه در دخول آن «تكبير» است، كه اشاره به بزرگ تر بودن از ستايش است، و لو اعظم آن كه نماز است. و پس از خروج، «تكبيرات» است كه بزرگ تر بودن او را از توصيف ذات و صفات و افعال مى رساند. چه مى گويم، كى توصيف كند! و چه توصيف كند! و كى را توصيف، و با چه زبان و چه بيان توصيف كند! كه تمام عالم، از اعلى مراتب وجود تا اسفل سافلين، هيچ است و هر چه هست او است؛ و هيچ از هستى مطلق چه تواند گفت. و اگر نبود امر خداى تعالى و اجازۀ او - جلّ وعلا - شايد هيچ يك از اولياء سخنى از او نمى گفتند؛ در عين حال كه هر چه هست سخن از او است لا غير، و كس نتواند از ذكر او سرپيچى كند كه هر ذكر ذكر او است: (وَقَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ)(1)؛ و(إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)(2) كه شايد از لسان حق خطاب به همۀ موجودات است. (وَإِنْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ)(3) اين

ص: 40


1- «پروردگار تو حكم فرموده كه جز او را نپرستيد». (الإسراء (17): 23)
2- «فقط تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى مى طلبيم». (الفاتحة (1): 5)
3- «هيچ چيزى نيست مگر آن كه با حمد و سپاس او تسبيح گويد اما شما تسبيح آنان را نمى فهميد». (الإسراء (17): 44)

نيز به لسان كثرت است، و گرنه او حمد است و حامد است و محمود: «إنَّ ربَّك يُصلّي»(1)؛ (اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ)(2).

پسرم! ما كه عاجز از شكر او و نعمت هاى بى منتهاى اوييم، پس چه بهتر كه از خدمت به بندگان او غفلت نكنيم كه خدمت به آنان خدمت به حق است؛ چه كه همه از اويند. هيچ گاه در خدمت به خلق اللَّه خود را طلبكار مدان كه آنان به حق منّت بر ما دارند، كه وسيلۀ خدمت به او جلّ و علا هستند. و در خدمت به آنان دنبال كسب شهرت و محبوبيت مباش كه اين خود حيله شيطان است كه ما را در كام خود فروبرد، و در خدمت به بندگان خدا آنچه براى آنان پرنفع تر است انتخاب كن، نه آنچه براى خود يا دوستان خود؛ كه اين علامت صدق به پيشگاه مقدس او - جلّ و علا - است.

پسر عزيزم! خداوند حاضر است و عالم محضر او است، و صفحۀ نفس ماها يكى از نامه هاى اعمالمان. سعى كن هر شغل و عمل كه تو را به او نزديك تر كند انتخاب كن كه آن رضاى او - جلّ و علا - است.

در دل به من اشكال مكن كه اگر صادقى، چرا خود چنين نيستى؟! كه من خود مى دانم كه به هيچ يك از صفات اهل دل موصوف نيستم؛ و خوف آن دارم كه اين قلم شكسته در خدمت ابليس و نفس خبيث باشد، و فردا از من مؤاخذه شود؛ لكن اصل مطالب حق است، اگر چه به قلم مثل منى كه از خصلت هاى شيطانى دور نيستم، و به خداى تعالى در اين نفس هاى آخر پناه مى برم و از

ص: 41


1- «همانا پرردگار تو درود مى فرستد». (الكافي، ج 1، ص 443، «كتاب الحجّة»، «باب مولد النبى(ص)»، حديث 13)
2- «خدا نور آسمان ها و زمين است». (النور (24): 35)

اولياى او - جلّ وعلا - اميد دستگيرى و شفاعت دارم.

بارالها! تو خود از اين پير ناتوان و احمد جوان دستگيرى كن، و عاقبت ما را ختم به خير فرما، و با رحمت واسعۀ خود ما را به بارگاه جلال و جمال خود راهى ده.

والسلام على من اتّبع الهدى

شب 15 ربيع المولود 1407

روح اللّه الموسوى الخمينى

ص: 42

بِسْمِ اللّه الرَّحْمن الرَّحيم

اَلْحَمْدُللّه رَبِّ الْعالَمينَ، والصَّلاةُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرينَ ولَعْنَةُ اللّه عَلى اَعْدائِهِمْ اَجْمَعينَ اِلى يَوْمِ الدّين

خداوندا! ما را به صراط مستقيم انسانيت هدايت فرما و از جهل خودپسندى و ضلالت خودبينى مبرّا كن و به محفل انس اربابِ عروج روحانى و مقامِ قدسِ اصحاب قلوب عرفانى بارده و حجاب هاى أنانيّت ظلمانى و انّيّت نورانى را از چشم بصيرت ما برافكن، تا به معراج حقيقى نمازِ اهل نياز واصل گرديم و به جهات اربعِ مُلك و ملكوت چار تكبير زنيم(1)؛ و فتح باب اسرار غيبيّه بر ما فرما و كشف استار احديّت بر ضماير ما نما، تا به مناجات اهل ولايت نائل شويم و به حلاوت ذكر ارباب هدايت فائز آييم و تعلقات قلبيۀ ما را از غيرْ صرف و به خود مصروف دار و چشم ما را از اغيار كه شياطينِ راه سلوكند بپوش و به جمال جميل خود روشنى بخش. إِنّكَ وَلِيُّ الْهِدايَةِ وَالتَّوْفيق.

و بعد، اين سرگشتۀ وادى حيرت و جهالت و بستۀ به تعلّقات إنّيت و أنانيت

ص: 1


1- « من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق چار تك-بير زدم يكسره بر هر چه كه هست» (ديوان حافظ، ص 95، غزل 28)

و سرگرم بادۀ خودى و خودپرستى و بى خبر از مقامات معنويه و ملك هستى، ارادت خالص كردم كه برخى از مقامات روحيۀ اولياء عظام را در اين سلوك روحانى و معراج ايمانىِ عرفانى به رشتۀ تحرير درآورم. و من خود گرچه از همۀ مدارج و معارج به لفظ و تركيبات آن قناعت كردم و به حليۀ هيچ يك از مقامات خُلقيه و روحيۀ اهل قلوب زينت نيافتم، ولى به مقتضاى آن كه «اُحِبُّ الصّالِحينَ وَلَسْتُ مِنْهُم»(1) از ذكر محبوب اين اوراق را مزيّن مى كنم، شايد اين تذكّر بى مغز و صورت بى معنى مشفوع با اظهار عجز و نياز شده گوشۀ چشمى از ارباب نظر و اولياى كُمّل - عليهم السلام - بر اين گرفتار آمال و امانىّ باز شود، و جبر نقصان در بقيۀ عمر گردد و عَلَى اللّه التّكْلان.

و مشتمل نمودم آن را به دو مقاله و يك مقدمه و يك خاتمه.

ص: 2


1- «اُحِبُّ الصالِحينَ وَ لَسْتُ مِنْهُمْ / لَعَلَ اللّه يَرْزُقُنىِ صلاحاً»؛ «صالحان را دوست مى دارم و خود از آنان نيستم. اميد آنكه خدا صلاحى روزيم سازد». (جامع الشواهد، ج 1، ص 45)

مقدمه

و در آن چند فصل است:

ص: 3

ص: 4

فصل اوّل: باطن و حقيقت نماز

مقامات نماز و تطابق آن با مقامات انسان

[مقامات نماز و تطابق آن با مقامات انسان]

بدان كه چنانچه از براى انسان مقامات و مدارجى است كه به اعتبارى او را داراى دو مقام دانند:(1) يكى مقام دنيا و شهادت؛ و ديگر مقام آخرت و غيب؛ كه يكى ظلّ رحمان، و ديگر ظلّ رحيم است. و به حسب اين اعتبار در ظلّ و مربوب، جميع اسماء ذى ظلّ و ربّ در حيطۀ دو اسم «رحمان» و «رحيم» واقع است؛ چنانچه جمع فرموده در آيۀ شريفۀ: (بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم). و عرفا گويند: «ظَهَرَ الوُجُودُ ببسم اللّه الرَّحمنِ الرَّحيم»(2). و اين دو مقام در انسانِ كامل از ظهور مشيت مطلقه از مكامن غيب احدى تا مُقبض هيولى يا مقبض ارض سابع، كه حجاب انسانيت است، به طريقۀ عرفاى شامخين - و اين يكى از دو قوس وجود است - و از مقبض تراكم فيض تا منتهى النهايۀ غيب مشيّت و اطلاق وجود

ص: 5


1- ر.ك: الفتوحات المكّية، ج 4، ص 172؛ إنشاء الدوائر، ص 21.
2- «هستى با بسم اللّه الرحمن الرحيم پديدار گشت». (الفتوحات المكّيّة، ج 1، ص 102)

- و اين قوس دوم است - مى باشد. پس انسان كامل به حسب اين دو مقام، يعنى مقام شهادت و ظهور به رحمانيت و مقام غيب و ظهور به رحيميت، تمام دائرۀ وجود است: (ثُمَّ دَنَا فَتَدَلّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى)(1) و يكى از اين دو، حقيقت ليلة القدر و سرّ آن است؛ چه كه شمس حقيقت در حجاب تعيّنات است. و ديگر حقيقت يوم القيامة است؛ چه كه بروز و طلوع آن است از حجاب آنها. و اين، شبانه روز اُلوهى است.

و به اعتبارى داراى سه مقام است: يكى مقام مُلك و دنيا، دوم مقام برزخ، سوم مقام عقل و آخرت(2).

و در انسان كامل اين سه مقام يكى مقام تعيّنات مظاهر است؛ و يكى مقام مشيّت مطلقه، كه برزخ البرازخ است و به اعتبارى مقام عما است؛ و يكى مقام احديّت جمع اسماء است. و در آيۀ شريفۀ )بِسْمِ اللّه( اشاره به اين سه مقام تواند بود: اللّه، كه مقام احديّت جمع است؛ و اسم كه مقام برزخيّت كبرا است؛ و تعيّنات رحمانى و رحيمى مشيّت.

و به اعتبارى داراى چهار مقام است: ملك و ملكوت و جبروت و لاهوت(3).

و به اعتبارى داراى پنج مقام است: شهادت مطلقه، و غيب مطلق، و شهادت مضافه، و غيب مضاف، و مقام كون جامع؛ مطابق حضرات خمس متداول در لسان عرفا(4).

ص: 6


1- «سپس نزديك و نزديك تر شد پس فاصلۀ او به مقدار فاصلۀ دو كمان يا نزديك تر بود». (النجم(53): 8 - 9)
2- ر.ك: الحكمة المتعالية، ج 9، ص 21.
3- ر.ك: الحكمة المتعالية، ج 1، ص 321، تعليقۀ 2؛ شذرات المعارف، ص 127.
4- ر.ك: شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 89.

و به اعتبارى داراى هفت مقام، معروف به هفت شهر عشق و هفت اقليم وجود، در السنۀ عرفا است(1).

و به اعتبارى تفصيلى داراى صد منزل يا هزار منزل است(2)، كه تفصيل آن از حوصلۀ اين مختصر خارج است.

همين طور از براى نماز، كه در بين عبادات و مناسك الهيّۀ سِمت جامعيّت و عموديّت دارد، اين مقامات طابَقَ النَّعْلُ بِالنَّعْل هست؛ زيرا كه جميع مقامات معنويۀ انسانيه به حسب سفر معنوى اوست از منتهى النزول عالم مُلكى، كه بيت مظلمۀ نفس است، تا غاية القصواى معراج حقيقى روحانى، كه وصول به فناء اللّه است.

و بُراق سِير و رَفرَفِ عروج اهل معرفت و اصحاب قلوبْ نماز است؛ و هركس از اهل سير و سلوك الى اللّه را نمازى مختصّ به خود او و حظّ و نصيبى است از آن، حسب مقام خود؛ چنانچه ساير مناسك از قبيل روزه و حج نيز همين طور است، گرچه به جامعيت نماز نيستند: «الطُّرُقُ إِلَى اللّه بِعَدَدِ أَنْفاسِ الْخَلائِق»(3). و ديگران كه به آن مقام نرسيده اند از براى آنها حظّى از نماز آنها نيست؛ بلكه صاحب هر نشئه و مقامى اگر از مركب عصبيّت و انانيّت فرود نيايد، انكار ساير مراتب كند و غير از آن كه خود به آن متحقّق است مقامات ديگر را باطل و حشو شمارد؛ چنانچه مراتب و مقامات انسانيه را نيز كسى كه به آن

ص: 7


1- مجموعه آثار حكيم صهبا، ص 210؛ أسرار الحكم، ص 350 و 618؛ رشحات البحار، الإنسان والفطرة، ص 125 و 203.
2- ر.ك: شرح منازل السائرين، ص 24 - 25.
3- «راه هاى به سوى خداوند به تعداد نفس هاى مردم است». ر.ك: الفتوحات المكّية، ج 3، ص 411)

نرسيده و از حجاب انانيّت خارج نشده، انكار كند و معارج و مدارج اهل معرفت و اولياء را ناچيز شمارد. و اين خود، يكى از بزرگ ترين عوائق سير إلى اللّه و بالاترين موانع ترقّيات روحيّه و مقامات روحانيه است كه نفس امّاره بواسطۀ حبّ به خود و زخارف دنيا در حجاب ظلمانى باقى مانده و وساوس شيطانيه نيز به او كمك كرده تا اخلاد به ارض پيدا كند. حتى گاهى كار به آنجا انجامد كه صلاة و صيام اولياى كُمَّل را مثل نماز خود پندارد. يا اگر امتيازى قائل شود فقط در آداب ظاهريه، از قبيل قرائت و طول ركوع و سجود و غير آن كه صورت نماز است، نماز آنها را ممتاز داند. و اگر قدرى از اين مقدار نيز تجاوز كند، غايت امتياز را به اقبال قلب در وقت نماز و تفكّر در معانى و مفاهيم عرفيۀ آن داند؛ بدون آن كه از حضور قلب و مراتب آن و اسرار آن و كيفيت تحصيل آن خبرى داشته باشد؛ يا آن كه در صدد باشد كه لااقلّ حضور قلب را به همان اندازه كه خودش تراشيده تحصيل كند و موانع آن را برطرف و مقتضيات آن را تحصيل كند.

با آن كه نماز اولياء - عليهم السلام - به اوهام ما درست نيايد، اوّل مرتبۀ عبادت آنها، كه مقام شايع معمولى آنها است، عبادت احرار است. و از براى آنها مقامات و مدارج ديگرى است در اين سير معنوى الى اللّه، كه ما به بعض از آنها پس از اين اشاره مى كنيم.

بالجمله، از براى نماز مقامات و مراتبى است كه در هر مرتبه اى كه مصلّى است نمازش با مرتبۀ ديگر بسيار فرق دارد؛ چنانچه مقامش با مقامات ديگر خيلى فرق دارد. پس مادامى كه انسان صورت انسان و انسان صورى است، نماز او نيز نماز صورى و صورت نماز است، و فائدۀ آن نماز فقط صحّت و اِجزاء صورى فقهى است در صورتى كه قيام به جميع اجزاء و شرايط صحّت آن كند؛

ص: 8

ولى مقبول درگاه و پسند خاطر نيست، و اگر از مرتبۀ ظاهر به باطن و از صورت به معنا پى برد، تا هر مرتبه كه متحقّق شد نماز او نيز حقيقت پيدا مى كند. بلكه بنابر آن كه قبلاً اشاره به آن شد كه نماز مَركب سلوك و براق سير الى اللّه است، مطلب منعكس شود.

پس مادامى كه نماز انسان صورت نماز است و به مرتبۀ باطن و سرّ آن انسان متحقّق نشده، انسان نيز صورت انسان است و به حقيقت آن متحقّق نگرديده.

پس، ميزان در كمال انسانيت و حقيقت آن، عروج به معراج حقيقى و صعود به اوج كمال و وصول به باب اللّه با مرقات نماز است.

پس بر مؤمنِ به حقّ و حقيقت و سالك الى اللّه به قدمِ معرفت، لازم است خود را براى اين سفر معنوى و معراج ايمانى مهيّا كند و آنچه عِدّه و عُدّه و مؤونه و معونه لازم است همراه بردارد و عوائق و موانع سير و سفر را از خود دور كند و با جنود الهى و مصاحب و موافق، اين راه را طى كند كه از شيطان و جنود او، كه قُطّاع طريق راه وصولند، مصون و محفوظ ماند، و ما پس از اين، بيان مصاحبت و صاحب و بيان جنود الهى را مى كنيم در اسرار اذان و اقامه(1).

و محصّل مقصود ما از اين فصل آن است كه نماز، بلكه جميع عبادات، را غير از اين صورت و قشر و مجاز، باطن و لُبّ و حقيقتى است، و اين از طريق عقل معلوم است و از طريق نقل شواهد كثيره دارد، كه ذكر جميع آن از حوصلۀ اين اوراق خارج است و ما به ذكر بعض از آن، اين اوراق را متبرّك مى كنيم:

از آن جمله، حديث مشهور «اَلصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن»(2)است كه از تفكّر و تدبّر

ص: 9


1- ر.ك: صفحه 93.
2- «نماز معراج مؤمن است». (الاعتقادات، علاّمه مجلسى، ص 39)

در اين حديث شريف فتح ابوابى براى اهلش مى شود، كه ما از اكثر آن محجوب و محروم هستيم؛ و تمام بيانات سابقه از اين حديث شريف استفاده شود.

و از آن جمله، حديث شريف كافى است: بِإِسْنادِهِ عَنْ أَبى عَبْدِاللّه عَلَيْهِ السَّلامُ، قالَ: «العِبادَةُ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا اللّه عَزَّ وَجَلَّ خَوْفاً، فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ؛ وَقَومٌ عَبَدُوا اللّه تَبارَكَ وَتَعالى طَلَبَ الثَّوابِ، فَتِلْكَ عِبادَةُ الأُجَراءِ؛ وَقَوْمٌ عَبَدُوا اللّه عَزَّ وَجَلَّ حُبّاً لَهُ، فَتِلْكَ عِبادَةُ الأَحْرارِ؛ وَهِيَ أَفْضَلُ الْعِبادَة»(1).

در وسائل از علل و مجالس و خصال شيخ صدوق رضوان اللّه عليه سند به حضرت صادق - سلام اللّه عليه - رساند كه فرمود: «مردم عبادت خداى عزّ وجلّ را بر سه گونه كنند: يك طبقه عبادت كنند براى رغبت ثواب، پس اين عبادت حريصان است و اين طمع است؛ و يك طايفه ديگر عبادت مى كنند براى ترس از آتش، و اين عبادت بندگان است و اين ترس است؛ ولكن من عبادت او را مى كنم براى حبّ به او و اين عبادت كريمان است؛ و اين آمن است؛ براى فرموده خداى عزّ وجلّ: (وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونْ)(2). و لقوله عزّ وجلّ: ()قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّه َ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللّه ويَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ)(3) «فَمَنْ أَحَبَّ اللّه عَزَّ وَجَلَّ أحَبَّهُ

ص: 10


1- امام صادق عليه السلام فرمود: «عبادت بر سه گونه است: گروهى خداوند عزّ وجلّ را از ترس بپرستند؛ آن عبادت بردگان است. دسته اى (ديگر) به منظور نيل به پاداش عبادت خدا كنند و آن اطاعت مزدوران است. و قومى خدا را از روى محبّت (و عشق) به او عبادت كنند؛ و آن عبادت آزادگان است و برترين عبادت است». (الكافي، ج 2، ص 84، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب العبادة»، حديث 5)
2- «... و ايشان از هول و هراس در آن روز ايمن باشند». (النمل (27): 89)
3- «بگو اگر خدا را دوست مى داريد مرا پيروى كنيد (تا) خدا شما را دوست بدارد و گناهان شما را ببخشد». (آل عمران (3): 31)

اللّه تَعالى، وَمَنْ أَحَبَّهُ اللّه كانَ مِنَ الآمِنين».(1) و در نهج البلاغه نيز قريب به اين مضامين وارد است(2).

و از آن جمله قول رسول اكرم است: «اُعْبُدِ اللّه كَأَنَّكَ تَراهُ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَإِنَّهُ يَراكَ»(3).

و اين اشاره به دو مقام از حضور قلب در معبود است، چنانچه پس از اين بيايد(4).

و هم از آن حضرت حديث شده: «همانا دو نفر مرد از امّت من مى ايستند به نماز، و ركوع و سجودشان يكى است و حال آن كه مابين نماز آنها مثل مابين زمين و آسمان است»(5).

و از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حديث است كه «خوشا به حال آن كس كه خالص كند براى خدا عبادت و دعا را و مشغول نشود قلب او به آنچه كه مى بيند چشم او و نسيان نكند ذكر خدا را به آنچه كه گوشش مى شنود و محزون نشود به آنچه كه به غير او عطا شود»(6). و ما ذكر اخلاص

ص: 11


1- «پس هر كس خداى عزّ وجلّ را دوست بدارد، خداى تعالى دوستش خواهد داشت؛ و هركس كه خدا دوستش بدارد از امان يافتگان باشد». (الخصال، ص 188، حديث 259، الأمالي، صدوق، ص 41، مجلس دهم، حديث 4؛ علل الشرائع، ص 12، باب 9، حديث 8؛ وسائل الشيعة، ج 1، ص 62، «أبواب مقدّمة العبادات»، باب 9، حديث 2)
2- نهج البلاغة، ص 510، حكمت 237.
3- «آنچنان خدا را عبادت كن كه گويى او را مى بينى؛ پس اگر تو او را نمى بينى همانا او تو را مى بيند». (بحار الأنوار، ج 74، ص 74، حديث 3؛ مكارم الأخلاق، ج 2، ص 363، حديث 2661)
4- ر.ك: صفحه 23 و25.
5- بحار الأنوار، ج 81، ص 249، حديث 41.
6- الكافي، ج 2، ص 16، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الإخلاص»، حديث 3.

را پس از اين مى نماييم(1).

پس، از تدبّر در اين احاديث شريفه و تفكر در حال ائمّۀ هدى - سلام اللّه عليهم - ، كه در وقت اداء اين امانت الهيّه رنگ بعض از آنها متغيّر مى شد و پشت بعضى مى لرزيد و بعضى از آنها از خود بى خود مى شدند كه از ماسوى اللّه به كلّى غافل مى شدند، حتى از مُلك بدن و مملكت وجود خود غفلت مى كردند(2)، معلوم شود كه حقيقت اين عبادت الهى و نسخۀ جامعه، كه براى خلاص اين طائرهاى قدسى از قفس تنگناى طبيعت به كشف تامّ محمّدى صلى اللّه عليه وآله ترتيب داده شده و به قلب مقدّسش نازل گرديده، همين صورت دنياوى و هيئت ظاهرۀ مُلكيّه نيست؛ چه كه اين صورت را هر عالم مسأله دان، يا عامى ابجدخوان مى تواند به شرايط صحّت و كمال صورى آن قيام كند و از عهده به خوبى برآيد، ديگر اين قدر تغيّرِ الوان و ارتعادِ فرايص و خوف و خشيت از قصور و تقصير معنى ندارد.

و با اين، فصل را ختم مى كنيم به ذكر يك حديث، و آن كفايت كند براى كسى كه (لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهيد)(3).

عَنْ كِتابِ فَلاحِ السائِلِ لِلْعارِف السالِكِ الْمُجاهِدِ ابِن طاوُوس رَضِيَ اللّه عَنْهُ قالَ: جاءَ الحَديثُ أَنَّ رِزامَ، مَوْلى خالِدِ بْن عَبْدِاللّه، الَّذي كانَ مِنَ الأَشْقِياءِ، سَأَلَ الاِمامَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ - عَلَيْهِما السَّلامُ - بِحَضْرَةِ أَبي جَعْفَرِ الْمَنْصُورِ عَنِ الصَّلاةِ وَحُدودِها؛ فَقالَ(علیه السلام): «لِلصَّلاةِ أَرْبَعَةُ آلافِ حَدٍّ لَسْتَ تَفى بِواحِدٍ

ص: 12


1- ر.ك: صفحه 103.
2- بحار الأنوار، ج 40، ص 17، و ج 46، ص 78، و ج 67، ص 400.
3- «او را دلى (هشيار) است يا با توجّه كامل گوش (به كلام حقّ) بسپارد». (ق (50): 37)

مِنْها»(1). فَقالَ: أَخْبِرْني بِما لا يَحِلُّ تَرْكُهُ وَلا يَتِمُّ الصَّلاةُ اِلاّ بِهِ. فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: «لا يَتِمُّ الصَّلاةُ إِلاّ لِذي طُهْرٍ سابغٍ وَتَمامٍ بالِغٍ غَيْرِ نازِغٍ وَلا زائِغٍ، عَرَفَ فَاَخْبَتَ فَثَبَتَ وَهُوَ واقِفٌ بَيْنَ الْيَأسِ وَالطَّمَعِ وَالصَّبْرِ وَالْجَزَعِ كَأَنَّ الْوَعْدَ لَهُ صُنِعَ وَالْوَعيدَ بِهِ وَقَعَ، بَذَلَ عَرَضَهُ وَتَمَثَّلَ غَرَضَهُ وَبَذَلَ فِي اللّه الْمُهْجَةَ وَتَنَكَّبَ إِلَيْهِ الْمَحَجَّةَ غَيْرِ مُرْتَغِمٍ بِارْتِغامٍ، يَقْطَعُ عَلائِقَ الإِهتِمامِ بِغَيْرِ مَنْ لَهُ قَصَدَ وَإِلَيْهِ وَفَدَ وَمِنْهُ اسْتَرْفَدَ؛ فَإِذا أَتى بِذلِكَ كانَتْ هِيَ الَّتي تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنَكَر...»(2)

الحديث.

ص: 13


1- در فلاح السائل مطبوع و بقيه مصادر روايى به جاى جمله «لست تفي بواحد منها» جمله «لست تؤاخذ بها» ذكر شده است ولكن متن حديث كاملاً مطابق با نقل مرحوم قاضى سعيد قمّى در كتاب أسرار العبادة وحقيقة الصلاة، ص 8 مى باشد.
2- «از كتاب فلاح السائل نوشتۀ عارف سالك مجاهد ابن طاووس رضى اللّه عنه منقول است كه در آن گفته: حديث شده، رزام غلام آزاد شدۀ خالد بن عبداللّه، كه از اشقيا بود، در حضور ابوجعفر منصور (دوانيقى) از امام جعفر بن محمد (الصادق) عليهماالسلام دربارۀ نماز و حدود آن پرسيد. آن حضرت عليه السلام فرمود: «نماز را چهار هزار حد است كه تو (حتى) يكى از آن حدود را تمام نتوانى كرد». رزام گفت: «مرا خبر ده از آنچه كه ترك آن جايز نيست و نماز جز بدان تمام نمى گردد». فرمود: «نماز به كمال نمى رسد جز براى كسى (نمازگزارى) كه داراى طهارتى همه جانبه و تماميتى رسا باشد؛ نه ديگران را اغوا كند و نه خود از حق منحرف گردد؛ (خدا را) شناخته و سر تسليم فرود آورده استقامت و ثبات در پيش گيرد؛ بين نوميدى (از رحمت خدا) و طمع (به رحمت او) و ميان شكيبايى و بيتابى ايستاده باشد، گويى وعدۀ نيكوى خدا (ثواب و پاداش) برايش عملى شده و وعدۀ عذاب بر او واقع گشته؛ مال و متاع خود را (در راه خدا) بذل نموده و هدف خود را (از عبادت) پيش رو قرار داده و در راه خدا خون خود ارزانى كرده و در راه به سوى خدا از ماسواى او روى گردانده؛ در بينى بر خاك نهادن (در سجده) هيچ ناخوشايندى و كراهتى در دل ندارد؛ رشته هاى پيوند را به غير آن كس كه او را قصد كرده و به سويش روانه شده و از او عطا و يارى طلبيده گسسته است؛ پس چون چنين نمازى به جاى آورد، اين همان نمازى است كه از فحشا و منكر باز مى دارد». حديث ادامه دارد. (فلاح السائل، ص 63)

و بيان اين حديث شريف به مسلك اهل معرفت و تطبيق آن با اركان و مقامات نماز به طول انجامد. و ما شايد در بعضى از مقامات اشاره اى به بعض فقرات آن بكنيم. و اگر اين چهار هزار حدّ كه جناب صادق عليه السلام فرمودند از حدود ظاهريه و آداب صوريه بود، نمى فرمودند: تو يكى از آنها را ادا نمى كنى و وفا نمى نمايى، زيرا كه معلوم است كه همه كس مى تواند به آداب صوريۀ نماز قيام كند. آرى، قطع علاقه از غير حقّ نمودن و وفود به حضرت او نمودن و بذل مُهجه در راه او كردن و ترك غير و غيريّت يكسره نمودن، از امورى است كه براى هركس ميسّر نشود جز اهل معارف الهيّه و اولياى كُمَّل و محبّين و مجذوبين، فطُوبى لَهُمْ ثُمَّ طوبى لَهُمْ(1)، وهَنيئاً لِأربابِ النَّعيمِ نَعيمُهُم(2).

فصل دوم: وصف نماز سالك و ولىّ كامل

اشاره

بر ارباب معارف الهيّه روشن و واضح است كه انسان سالك تا در سير الى اللّه و سلوك الى جناب اللّه است، نماز و ديگر مناسكش فرق بسيار دارد با ولىّ

ص: 14


1- «خوشا به حال آنان، باز خوشا به حالشان». (اقتباس از بعض احاديث مى باشد. ر.ك: بحار الأنوار، ج 57، ص 228، حديث 62)
2- «گوارا باد براى صاحبان نعمت نعمت هاشان». (اين مصرع اول از شعرى است كه منسوب به مجنون عامرى مى باشد. هنيئاً لأرباب النعيم نعيمهم / وللعاشق المسكين ما يتجرّع).

كاملى كه سير را به آخر رسانده و به غاية القصواى عروج كمالى و معراج روحى معنوى رسيده و قدم به محفل انس قاب قوسين نهاده؛ زيرا كه سالك مادامى كه در سلوك و سير الى اللّه است نمازش بُراق عروج و رفْرَف وصول است، و پس از وصول، نمازش نقشۀ تجلّيات و صورت مشاهدات جمال محبوب است، بدون آن كه إعمال رويّه اى در تركيب آن شود؛ بلكه از قبيل سرايت حكم غيب به شهادت و ظهور آثار باطن به ظاهر است؛ چنانچه محقّقين از فلاسفه در خصوص تدبير عالم عقلى نسبت به عالم مُلك - با آن كه عالى را توجّه به سافل نيست - فرمودند: تدبيرات آنها از اين عالم، تدبير تبعىِ استجرارى است(1)؛ بلكه نزد اصحاب قلوب و ارباب معرفت، اين تدبيرات، نُسُك الهيّۀ تابعۀ تجلّيات اسمائيه و صفاتيه و ذاتيه است. بالجمله، مستغرقان در مشاهدۀ جمال جميل را تجلّيات غيبيّه اى حاصل شود، كه حركات شوقيه اى در سرّ قلب آنها حاصل آيد، كه از آن اهتزازات سرّيۀ قلبيه آثارى در مُلك آنها حاصل شود، كه آن آثار به مناسبت كيفيت تجلّيات، مطابق با يكى از مناسك و عبادات است؛ و با آن كه توجّه استقلالى به كيفيت هيچ يك از آنها ندارند هيچ جزئى يا شرطى از آداب صوريۀ آن تغيير نكند و كم و زياد نگردد و بر خلاف مقرّرات شرعيه نگردد؛ چنانچه رسول ختمى صلّى اللّه عليه و آله در نماز معراج به واسطۀ رؤيت انوار عظمت و تجلّى ذاتى غيبى سجده نمود و غشوه ها براى او دست داد؛ چنانچه پس از اين اشاره اى به آن مى نماييم(2).

مانع شدن انكار مقامات از ترقيات روحى

و مثَل اين جذبۀ روحى و فناى كلى، مثَل حال عاشق مجذوب و حركات

ص: 15


1- ر.ك: الحكمة المتعالية، ج 2، ص 264.
2- ر.ك: صفحه 139 - 141.

عاشقانۀ او و عدوّ كامل العداوة و حركات مبغضانۀ او است؛ زيرا كه حركات و رفتار هيچ يك از روى رويّه و تفكر در مقدّمات نيست. عاشق نبايد در شيوۀ عشق بازى مقدّمات ترتيب دهد و نتيجه بگيرد؛ بلكه خود حقيقت عشق آتشى است كه از قلب عاشق طلوع مى كند و جذوۀ آن به سرّ و علن و باطن و ظاهرش سرايت مى كند؛ و همان تجلّيات حبّى در سرّ قلب به صورت عشق بازى در ظاهر درمى آيد: از كوزه برون همان تراود كه در اوست(1). همين طور مجذوب مقام احديّت و عاشق جمال صمديّت، تجلّيات باطنيّۀ محبوب و تجلّيات حُبّيۀ حبيب، كه در ملك ظاهرش بروز كند و در مملكت شهادتش صورت يابد، همين نقشۀ نماز را تشكيل دهد. و اگر غير از اين اوضاع و احوال، كه براى حضرت مجذوب حقيقى و واصل واقعى، جناب رسول ختمى صلّى اللّه عليه و آله، در اين مكاشفۀ روحانيه و معاشقۀ حبيبانه دست داد، حال ديگرى دست دهد يا وضع ديگرى حاصل آيد، از تصرّفات شيطان است و سالك را در سلوك از انانيّت و خودى و خوديّت بقايايى مانده و بايد به علاج خود كوشد و طريق ضلالت را رها كند. پس، آن نمازى را كه بعضى به عرفا نسبت دهند، كه نماز سكوتش گويند، و به ترتيب خاصّى «الف» اللّه را متمثّل در پيش رو كنند و پس از آن «لا» را و پس از آن «ه» را و پس از آن مجموع را به ترتيب خاصّى، كه به عددِ حضرات خمس شود - بر فرض صحّت نسبت - از جهل آن كسى است كه اين معجون بى معنا را درست كرده است.

بالجمله، كشفى اتمّ از كشف نبىّ ختمى صلّى اللّه عليه و آله، و سلوكى اصحّ

ص: 16


1- «گر دايرۀ كوزه ز گوهر سازند / از كوزه همان برون تراود كه در اوست». (ديوان اشعار بابا افضل كاشانى؛ امثال وحكم، دهخدا، ج 1، ص 142)

و اصوب از آن نخواهد بود؛ پس تركيبات بى حاصل ديگر را كه از مغزهاى بى خرد مدّعيان ارشاد و عرفان است بايد رها كرد.

و شيخ عارف كامل ما، جناب شاه آبادى(1) - روحى فداه - مى فرمودند:

«جميع عبادات سرايت دادن ثناى حق جلَّت عظمته است تا نشئۀ مُلكيۀ بدن. و چنانچه از براى عقل حظّى از معارف و ثناى مقام ربوبيت است، و از براى قلب

ص: 17


1- فقيه، اصولى، عارف و فيلسوف برجسته، مرحوم آية اللّه ميرزا محمدعلى اصفهانى شاه آبادى، فرزند مرحوم آية اللّه ميرزا محمدجواد حسين آبادى اصفهانى. به سال 1292 ق در اصفهان متولد گشت. پس از طى مراحل علمى مقدماتى در اصفهان و تهران به حوزه هاى مقدّسه نجف و سامرّا مشرّف شده از محضر اساتيد بزرگى چون مرحوم صاحب جواهر، آخوند خراسانى، و شريعت اصفهانى، بهره جست و به زودى به درجۀ اجتهاد نائل و در فقه، فلسفه و عرفان، به مقام والايى دست يافت و به تدريس فقه، اصول و فلسفه پرداخت به نحوى كه حوزۀ درس ايشان از قوى ترين حوزه هاى درسى سامرّاء بوده است. پس از مراجعت از عراق نخست در تهران مقيم گشته سپس به قم مشرف مى شود و مدت هفت سال در شهر مقدس قم رحل اقامت مى افكند. در طول اقامت ايشان در قم حضرت امام خمينى قدّس اللّه نفسه الزّكية از درس اخلاق و عرفان وى بهره مى برد. معظم له در موارد متعدد در اين كتاب و كتاب هاى ديگر با احترام و تجليل فراوان از آن استاد عالى قدر ياد نموده و افاضاتش را نقل فرموده اند. مرحوم شاه آبادى علاوه بر تدريس در علوم و فنون مختلف و تربيت شاگردان برجسته، تأليفات متعددى در زمينه هاى مختلف از خود به جاى گذاشته است. آن بزرگ مرد علم و عمل در سال 1369 هجرى قمرى در سن هفتاد و هفت سالگى در تهران به ملأ اعلى پيوست و در جوار حضرت عبدالعظيم الحسنى، در مقبرۀ مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى، مدفون گرديد. حشره اللّه مع النبي محمّد وآله الطاهرين.

حظّى است و از براى صدر حظّى است، از براى ملك بدن نيز حظّى است كه عبارت است از همين مناسك. پس، روزه ثناى حقّ به صمديت و ظهور ثناى او به قدّوسيت و سبّوحيت است؛ چنانچه نماز كه مقام احديت جمعيه و جمعيت احديه دارد ثناى ذات مقدّس است به جميع اسماء و صفات» اِنتهى ما اَفادَ دام ظلُّه.

پس، از بيانات سابقه معلوم شد كه آنچه پيش بعض اهل تصوّف معروف است(1) كه نماز وسيلۀ معراج وصول سالك است و پس از وصولْ سالك مستغنى از رسوم گردد، امر باطل بى اصلى و خيال خام بى مغزى است كه با مسلك اهل اللّه و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و كمالات اولياء صادر شده، نعوذ باللّه منه.

فصل سوم: در بيان سرّ اجمالى نماز

اشاره

چنانچه واضح است، نماز مركّب است به حسب صورت مُلكى آن، از اوضاع و هيئات و اذكار و قرائت و ادعيه؛ گرچه به حسب حقيقت و صورت ملكوتيه، داراى وحدت و بساطت است؛ و هرچه به افق كمال نزديك تر شود وحدتش كامل تر شود، تا منتهى به غايت كمال شود كه حصول قيامت كبراى آن است(2). و پس از اين، اشاره اى به اين مطلب مى نماييم(3) - ان شاء اللّه - و وحدت

ص: 18


1- ر.ك: بيان السعادة، ج 2، ص 406.
2- ر.ك: شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 130 - 131.
3- ر.ك: صفحه 22 و118.

صور مُلكيّه تابع وحدت صور ملكوتيّۀ غيبيّه است، چنانچه در محل خود مقرّر است(1)، و حصول وحدت تامّۀ صور ملكيّه به فناى آنها در باطن ملكوت است، كه از آن تعبير به قيامت صغرا شود(2).

و از براى هر يك از اوضاع و اذكار به طور تفصيل اسرارى است كه ما پس از اين - ان شاء اللّه - به قدر ميسور و مقتضى بيان بعضى از آن را خواهيم نمود.

سرّ اجمالى نماز اهل معرفت

و در اين مقام به سرّ اجمالى نماز اهل معرفت و اهل اللّه قناعت مى كنيم؛ و آن عبارت از حصول معراج حقيقى و قرب معنوى و وصول به مقام فناى ذاتى است كه در اوضاعْ به سجدۀ ثانيه، كه فناى از فنا است، و در اذكار به (إيّاكَ نَعْبُدُ) كه مخاطبۀ حضوريه است، حاصل شود؛ چنانچه برداشتن سر از سجده تا سلام، كه علامت ملاقات حضّار و مراجعت از سفر است، رجوع به كثرت است ولى با سلامت از حجب كثرات و بقاى به حقّ؛ و در اذكار (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيم) رجوع به خود و حصول صحو بعدالمحو است؛ و با اتمام ركعت، كه حقيقت صلوات است، سفر تمام مى شود.

و ببايد دانست كه اصل صلوات يك ركعت است، و بقيۀ ركعات، از فرائض و نوافل، براى اتمام همان يك ركعت است چنانچه در حديث شريف وارد است:

رَوَى الشَّيْخُ العامِليُّ رَحِمَهُ اللّه في الْوَسائِلِ، عَنْ عُيُونِ الأَخْبارِ وَالْعِلَلِ، بِإِسْنادِهِ عَنِ الرِّضا عَلَيْهِ السَّلامُ، قالَ: «إِنَّما جُعِلَ أَصْلُ الصَّلاةِ رَكْعَتَيْنِ وَزيدَ عَلى بَعْضِها رَكْعَةٌ وَعَلى بَعْضِها رَكْعَتانِ وَلَمْ يُزَدْ عَلى بَعْضِها شَيءٌ، لأَنَّ اَصْلَ الصَّلاةِ اِنَّما هِيَ رَكْعَةٌ

ص: 19


1- ر.ك: شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 16.
2- ر.ك: شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 103.

واحِدَةٌ، لأنَّ أَصْلَ الْعَدَدِ واحِدٌ؛ فَإذا نَقَصَتْ مِنْ واحِدٍ فَلَيْسَتْ هِيَ صَلاةً. فَعَلِمَ اللّه عَزَّ وَجَلَّ أَنَّ الْعِبادَ لا يُؤَدُّونَ تِلْكَ الرَّكْعَةَ الْواحِدَةَ الَّتي لاصَلاةَ أقَلَّ مِنْها بِكَمالِها وَتَمامِها وَالإقْبالِ إلَيْها(1)، فَقَرَنَ إِلَيْها رَكْعَةً اُخْرى لِيَتِمَّ بِالثّانِيَةِ ما نَقَصَ مِنَ الاُولى؛ فَفَرَضَ اللّه، عَزَّ وَجَلَّ، أصْلَ الصَّلاةِ رَكْعَتَيْنِ. ثُمَّ عَلِمَ رَسُولُ اللّه، صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَآلِهِ، أَنَّ الْعِبادَ لا يُؤَدُّونَ هاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ بِتَمامِ ما اُمِرُوا بِهِ وَكَمالِهِ، فَضَمَّ إِلَى الظُّهْرِ وَالْعَصْرِ وَالْعِشاءِ الآخِرَةِ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ لِيَكُونَ فيها تَمامُ الرَّكْعَتَيْنِ الاْوَّلَتَيْن...»(2) الحديث.

ص: 20


1- در تمام مصادر مذكور «عليها» به جاى «إليها» آمده است.
2- شيخ حرّ عاملى رحمه اللّه در كتاب وسائل به نقل از كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام، و كتاب علل الشرائع به اسناد خود از امام رضا عليه السلام روايت كرده كه فرمود: همانا اصل نماز دو ركعت مقرر گرديد؛ و بر بعضى يك ركعت و بر بعضى ديگر دو ركعت افزوده شد و بر بعض ديگر هيچ افزوده نشد؛ بدان جهت كه اصل نماز فقط يك ركعت است، زيرا اصل، عدد يك است پس اگر نمازى از يك ركعت كمتر بشود نماز نيست. پس (چون) خداى عزّ وجلّ مى دانست كه بندگان همين يك ركعت را، كه كمتر از آن نمازى نيست، به نحو كامل و تام به جاى نياورده و بدان رو نمى آورند، يك ركعت ديگر به آن منضم كرد تا نقصان ركعت اول با به جا آوردن ركعت دوم (جبران و) تمام شود؛ از اين رو خداوند عزّ وجلّ اصل نماز را دو ركعت واجب كرد. آنگاه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله دانست كه بندگان خدا همين دو ركعت را به طور كامل و توأم با همۀ آنچه بدان امر شده اند به جاى نمى آورند، پس به هر يك از نماز ظهر و عصر و عشاء دو ركعت افزود تا با به جا آوردن دو ركعت آخر، دو ركعت اول بتمامه انجام شده باشند.» حديث ادامه دارد. (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 107؛ علل الشرائع، ص 261، حديث 1؛ وسائل الشيعة، ج 4، ص 53، «كتاب الصلاة»، «أبواب أعداد الفرائض ونوافلها»، باب 13، حديث 22)

فصل چهارم: در بيان حضور قلب و مراتب آن است

اشاره

فصل چهارم در بيان حضور قلب و مراتب آن است

اگرچه مناسب بود كه در اين مقام، شرح اصطلاحات رايجۀ قلب را نزد اطباء و حكماء و عرفا و اهل شرع و لسان قرآن بدهم، ولى چون فايدۀ كثيره اى بر آن مترتّب نبود و دامنۀ سخن بسى طولانى مى شد، صرف عنان قلم را از آن نمودن و به حضور قلب و مراتب آن مصروف داشتن را اولى دانستم.

بر ارباب بصيرت و معرفت و مطّلع بر اسرارِ اخبار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام پوشيده نيست كه روح عبادت و تمام و كمال آن به حضور قلب و اقبال آن است، كه هيچ عبادتى بدون آن مقبول درگاه احديّت و مورد نظر لطف و رحمت نشود و از درجۀ اعتبار ساقط است. و ما پس از اين، در فصل آتى(1)، اخبار و احاديث راجعۀ به اين مدّعا را به قدر مناسب ذكر مى كنيم.

و چنانچه كمال و نقص و نورانيت و كدورت هر موجودى به صورت نوعيه و كمال اخير او است و ميزان در كمال و نقص و سعادت و شقاوت انسانْ كمال و نقص نفس ناطقه كه نفخۀ الهيّه و روح مجرّدِ امرى اوست مى باشد، همين طور مطلق عبادات و خصوصاً نماز، كه يكى از تركيبات قدسيّه است كه بِيَدَىِ الجلال و الجمال فراهم آمده و تسويه شده، كمال و نقص و نورانيت و ظلمانيت آن بسته به روح غيبى و نفخۀ الهيّۀ آن است كه به توسّط نفس ناطقۀ انسانيه به آن دميده مى شود.

و هرچه مرتبۀ اخلاص و حضور قلب، كه دو ركن ركين عبادات است، كامل تر

ص: 21


1- ر.ك: صفحه 31.

باشد، روح منفوخ در آن طاهرتر و كمال سعادت آن بيشتر و صورت غيبيۀ ملكوتيۀ آن منوّرتر و كامل تر خواهد بود. و كمال عمل اولياء عليهم السلام به واسطۀ جهات باطنيۀ آن بوده، و الا صورت عمل چندان مهم نيست؛ مثلاً، ورود چندين آيۀ شريفه از سورۀ مباركۀ «هَلْ اَتى» در مدح على عليه السلام و اهل بيت طاهرينش عليهم السلام به واسطۀ چند قرص نان و ايثار آنها نبوده، بلكه براى جهات باطنيه و نورانيت صورت عمل بوده؛ چنانچه در آيۀ شريفه اشاره اى به آن فرموده آنجا كه فرمايد: (إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّه لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَلا شُكُوراً)(1) بلكه يك ضربت على عليه السلام كه افضل از عبادت ثقلين مى باشد(2). نه به واسطۀ همان صورت دنيايى عمل بوده كه كسى ديگر اگر آن ضربت را زده بود باز افضل بود، گرچه به ملاحظۀ موقعيت مقابلۀ كفر و اسلام خيلى انجام اين عمل مهم بوده كه شايد شيرازۀ لشكر اسلام از هم پاشيده مى شد، ولى عمدۀ فضيلت و كمال عمل آن حضرت به واسطۀ حقيقت خلوص و حضور قلب آن حضرت بوده در انجام اين وظيفۀ الهيّه. ولهذا مشهور است(3) كه وقتى غضب بر آن حضرت مستولى شد به واسطۀ جسارت آن ملعون، از كشتن او خوددارى فرمود تا آن كه عمل به هيچ وجه شائبۀ انّيّت و جنبۀ يلى الخلقى نداشته باشد؛ با آن كه غضب آن ولىّ اللّه مطلقْ غضب الهى بود ولى

ص: 22


1- «ما فقط براى وجه خدا (رضاى خدا) شما را اطعام مى كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم». (الإنسان (76): 9)
2- «اشاره به حديث شريف نبوى است كه از طرق مختلف و با عبارات متعدد روايت شده است. از آن جمله: "لضربة علىٍّ خيرٌ من عبادة الثَّقَلَيْن"». (بحار الأنوار، ج 39، ص 2، حديث 1؛ المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 32)
3- ر.ك: مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 115؛ بحار الأنوار، ج 41، ص 51، حديث 3.

باز عمل را خالص فرمود از توجه به كثرت، و يكسره خود را فانى در حقّ فرمود و عمل به دست حقّ واقع شد و چنين عمل در ميزان سنجش بر نيايد و مقابلتْ چيزى با آن نكند. و ما در باب نيّت - ان شاء اللّه - شرحى در اين موضوع مى نگاريم(1).

و اكنون قلم را مصروف مى نماييم در بيان مراتب حضور قلب، و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسيار كه به طريق اجمال و نمونه مراتب كلّيۀ آن را بيان مى كنيم.

بايد دانست كه عبادات مطلقاً ثناى مقام مقدّس ربوبيت است به مراتب آن، كه كلّىِ آن رجوع كند به ثناى ذات يا ثناى اسماء و صفات و يا ثناى تجلّيات، تنزيهاً يا تقديساً يا تحميداً؛ و هيچ عبادتى به حسب سرّ و حقيقت خالى از يك مرتبه از ثناى معبود نيست.

بيان مرتبه اول حضور قلب (حضور قلب اجمالى)

بنابراين، اوّل مرتبۀ حضور قلب در باب عبادات، حضور قلب در عبادات است اجمالاً؛ و آن از براى همه كس ميسور است. و آن، چنان است كه انسان به قلب خود بفهماند كه باب عبادات باب ثناى معبود است. و از اوّل عبادت تا آخر آن، به طور اجمال، قلب را به اين معنى كه اشتغال به ثناى معبود دارد متوجّه و حاضر كند؛ گرچه خود نمى داند چه ثنايى مى كند و ذات مقدّس را به چه و با چه ثنا مى كند و آيا اين عبادت ثناى ذاتى است يا اسمائى يا غير آن، تقديسى يا تحميدى است؛ مثل آن كه شاعرى مديحه اى براى كسى بگويد و به طفلى بفهماند كه اين در مدح فلان است، ولى او نداند كه ممدوح را با چه و به چه مدح و ثنا كرده؛ او اجمالاً مى داند كه مدح مى كند گرچه تفصيلاً نداند.

ص: 23


1- ر.ك: صفحه 101.

همين طور اطفال دبستان معارف محمّدى صلّى اللّه عليه و آله، كه مدايح و ثناهايى را كه به كشف كامل تامّ آن حضرت مكشوف و به وحى و افاضۀ حضرت حق، جلّ جلاله، بر قلب شريفش نازل شده، در پيشگاه مقدّس مى سرايند؛ گرچه خود نمى دانند كه چه ثنايى مى گويند و به چه و براى چه مدح مى سرايند؛ ولى اوّل مرتبۀ كمال عبادات آنها آن است كه قلب آنها در عبادت حاضر باشد كه ثناى حقّ مى كنم به ثنائى كه حقّ تعالى براى خود فرموده و خاصّان درگاه به آن رَطْب اللّسان شده اند. بلكه اگر ثناگويى به لسان اوليا كند بهتر است، زيرا از شوائب كذب و نفاق خالى شود؛ زيرا كه در عبادات، و خصوصاً در نماز، ثناهايى است مشتمل بر دعاوى كه جز كُمّل اولياء و خُلَّص اصفياء(علیه السلام) كسى به آن نتواند قيام كرد؛ مثل قوله: (وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالأَرْض...)(1) الى آخره. و مثل قوله: (اَلْحَمْدُ للّه ِ)(2) و (إِيّاكَ نَعْبُد)(3). و در اوضاع، مثل رفع يد در تكبيرات و سجده و غير آن؛ كه بيان هر يك در محلّ خود مى آيد، ان شاء اللّه، و براى هركس ميسور نيست. و در ادعيۀ شريفۀ وارده از ناحيۀ مقدّسۀ ائمۀ اطهار عليهم السلام نظير آن بسيار است كه براى هركس ميسور نيست دعوت به آن دعاها؛ مثل بعض فقرات دعاى شريف «كميل». در اين موارد شيخ كامل، شاه آبادى - روحى فداه - مى فرمودند: «خوب است شخص داعى در اين مقامات به لسان خودِ مصادر دعا عليهم السلام دعا كند».

بالجمله، در اذكار و قرائات يا اعمال نماز قصد ثناجويى و مديحه گويى به

ص: 24


1- «رو به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريد...». (الأنعام (6): 79)
2- «ستايش مخصوص خداوند است». (الفاتحة (1): 2)
3- «تنها تو را مى پرستيم». (الفاتحة (1): 5)

لسانِ مصدر آن، كه به وجهى حقّ - جلّ و علا - و به وجهى رسول خاتم - صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - است، براى امثال ما كه سرّشان تصفيه نشده و تعلّقشان از غير حقّ نبريده بهتر است. و در باب قرائتْ شمّه اى از اين كلام پيش مى آيد(1)، ان شاء اللّه.

بيان مرتبه دوم (حضور قلب تفصيلى)

مرتبۀ دوم از حضور قلب، حضور قلب در عبادت است تفصيلاً. و آن، چنان است كه قلب عابد در جميع عبادت حاضر باشد و بداند كه حقّ را به چه توصيف مى كند و چطور مناجات مى كند. و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسيار متفاوت، حسب تفاوت مقامات قلوب و معارف عابدان.

فرق بين ادراك عقلى و ايمان قلبى

و بايد دانست كه احاطۀ تفصيليه به اسرار عبادات و كيفيت مدح و ثناى به هر يك براى احدى جز كُمّل اصفياء به طريق افاضه و وحى الهى ممكن نيست. و ما اينجا به طريق اجمال مراتب كلّيۀ آن را بيان مى كنيم.

پس، يك طايفه هستند كه از نماز و ساير عبادات جز صورت و قشر و هيئت مُلكى آن را نمى دانند، ولى مفاهيم عرفيّۀ اذكار و ادعيه و قرائت را مى فهمند؛ و حضور قلب آنها فقط آن است كه در وقت ذكر يا قرائتْ مفاهيمِ آن را در قلب حاضر كنند و دل آنها با مناجات با حقّ حاضر باشد. و مهمّ براى اين طايفه آن است كه حقايق را تقييد نكنند به همان معانى عرفيّه كه خود فهميدند و گمان نكنند كه براى عبادات جز اين صورتْ حقيقتى نيست؛ كه اين عقيده علاوه بر آن كه مخالف عقل و نقل است براى انسان خيلى ضرر دارد، و انسان را قانع و واقف مى كند و از سير علمى و عملى باز مى دارد. و يكى از شاه كارهاى بزرگ شيطان آن است كه انسان را به آن چيزى كه پيش خودش است سرگرم و

ص: 25


1- ر.ك: صفحه 116.

دل خوش مى كند و به ساير حقايق و معارف و علوم بدبين مى كند و از آن نتايج غريبه مى گيرد.

و طايفۀ ديگر آنانند كه حقايق عبادات و اذكار و قرائت را مى فهمند به قدم عقلى فكرى؛ مثل آن كه، مثلاً، كيفيت رجوع جميع محامد را به حقّ با برهان عقلى مى دانند، يا حقيقت صراط مستقيم، يا حقيقت معانى سورۀ توحيد [را] كه اصول معارف است، مى دانند ولى با قدم فكر و عقل. و اين طايفه حضور قلبشان در عبادت آن است كه تفصيلاً قلبشان در ذكر اين حقايق و محامد حاضر باشد و بفهمند كه چه مى گويند و چطور ثنا و حمد حق مى كنند.

و طايفۀ ديگر آنانند كه حقايقى را كه با قدم فكرى و عقلى ادراك كردند با قلم عقل به لوح قلب رساندند و قلب آنها نيز به آن حقايق آشنا شده و ايمان آورده، زيرا كه مرتبۀ ايمان قلبى با ادراك عقلى بسيار فرق دارد. بسيارى از امور است كه انسان به عقل ادراك كرده و برهان نيز به آن اقامه نموده ولى به مرتبۀ ايمان قلبى و كمال آن، كه اطمينان است، نرسيده و دل او با عقلش در آن همراه نيست؛ مثل آن كه همۀ ماها يقين داريم كه مردگان را حركتى نيست و ضررى به ما از آنها نرسد و اگر تمام مردگان عالم را جمع كنند به قدر پشه اى از آنها به ما زيان نرسد، با اين وصف چون اين امر يقينىِ عقلى به لوح قلب وارد نشده و دل با خِرَد در اين حكم همراه نيست، حكومت وَهْم در مملكت [وجود] بر عقل غالب آمده، از مردگان خصوصاً در شب تاريك و محلّ خلوت وحشت مى كند؛ با آن كه عقل مى گويد تاريكى شب مؤثر در امرى نيست و خلوت را نيز تأثيرى نيست و مردگان را زيانى نمى باشد، حكم عقل را كنار گذاشته با قدم وهم راه مى رود. ولى اگر مدّتى با مردگان محشور شد و در مواقع هولناكْ شب به روز آورد و با اقدام در اين امور به قلب رساند حكمِ عقلى را، دل با خرد همراه شده كم كم

ص: 26

مرتبۀ اطمينان برايش حاصل مى شود و دل او به هيچ وجه از آن نمى لرزد و شجاعانه اقدام به امر مى كند. و همين طور است حال جميع حقايق دينيّه و مطالب برهانيۀ يقينيّه كه مرتبۀ ادراك عقلى در آنها غير از مرتبۀ ايمان و اطمينان است. و تا طالب حق و جويندۀ حقايق با رياضات علميه و عمليه و تقواى كامل عملى و قلبى خود را به اين مرتبه نرساند، صاحب قلب نشده؛ و اوّل مرتبۀ قلب، كه يكى از لطايف الهيّه است، براى او حاصل نشده و به خلعت ايمان مخلّع نشده؛ بلكه به مقتضاى حديث شريف: «اَلصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن»(1) و حديث شريف: «اَلصَّلاةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقيّ»(2). ممكن است گفت كه انسان تا به مرتبۀ ايمان و تقوا نرسيده، صلاة معراج و مقرّب او نيست، و باز شروع به سلوك و سير الى اللّه نكرده و مقيم در بيت نفس است.

و طايفۀ ديگر آنانند كه علاوه بر آن كه اين حقايق را به مرتبۀ قلب رسانده و به مقام كمال اطمينان رسيدند، با مجاهدات و رياضات به مرتبۀ كشف و شهود رسيدند و حقايق را با چشم ملكوتى و بصيرت الهيّه به مشاهدۀ حضوريه و حضور عينى دريابند. و از براى اين سالكان نيز مراتبى است كه تفصيل آن از حوصلۀ اين اوراق خارج است. و اين طايفه، از اهل شهود و كشف، حضور قلبشان در عبادت، عبارت از آن است كه جميع حقايقى را كه صورت عباداتْ كاشف آنهاست، و اسرارى را كه اوضاع و اقوال عباداتْ مظاهر آنهاست، بالعيان مشاهده كنند؛ پس در وقت تكبيرات افتتاحيه، كشف حجب سبعه بر آنها

ص: 27


1- «نماز معراج مؤمن است». (الاعتقادات، علاّمه مجلسى، ص 39)
2- «نماز وسيلۀ نزديك شدن هر شخص پرهيزكار (به خدا) است.» (الكافي، ج3، ص 265، «كتاب الصلاة»، «باب فضل الصلاة»، حديث 6؛ نهج البلاغة، ص 494، حكمت 136)

گرديده و خرق آن را نمايند؛ و در تكبير آخر، كشف سُبُحات جلال و جمال بر آنها گرديده به مناسبت قلوب آنها، و با استعاذۀ از شيطان قاطعِ طريق و جلوۀ اسم اللّه الجامع، وارد محامد گردند؛ چنانچه اشاره اى به آن در محل خود بيايد(1)، ان شاء اللّه.

مقام حضور قلب در معبود و مراتب سه گانه اين مقام

و سالكى كه بدين مقام رسد، وارد در مقام ديگر از مقامات حضور قلب شود كه آن، حضور قلب در معبود است؛ و از براى آن نيز مراتب بسيار است كه اجمال آن به طريق كلّى به سه مقام مى رسد:

يكى حضور قلب در جلوۀ فعلى معبود است؛ و آن عبارت از آن است كه انسان با قدم فكر و برهان، علم حاصل كند كه از منتهى النهايۀ حقايق مجرّدۀ عقليه تا اخيرۀ تنزّلات حقيقت وجود، تعيّنات وجود منبسط - كه فيض اشراقى و تجلّى فعلى حقّ است - مى باشد. و اين تجلّى فعلى، مقامِ علمِ فعلىِ حقّ است كه نفس حضور در محضر ربوبيت است، به مذهب عظماى فلاسفه؛ و شيخ جليل اشراقى و فيلسوف عظيم الشأن طوسى - قدس سره - علم تفصيلى حق به موجودات را، عبارت از همين تجلى فعلى دانسته اند(2)؛ گرچه انحصار علم تفصيلى به اين مقامْ خلاف تحقيق است؛ لكن اصل مطلب كه علم فعلى حق به موجودات تفصيلاً، عبارت از فيض مقدّس است، صحيح و مطابق با برهان و عيان است.

و اگر كسى چنين علمى برهاناً پيدا كرد، اوّل مرتبۀ حضور قلب در معبود براى

ص: 28


1- ر.ك: صفحه 114.
2- ر.ك: مجموعۀ مصنّفات شيخ اشراق، ج 1، ص 72 و 483، و ج 2، ص 150 - 153؛ الإشارات والتنبيهات، شرح المحقّق الطوسي، ج 3، ص 306 - 307؛ كشف المراد، ص 286.

او دست دهد؛ و آن عبارت از آن است كه در همۀ اوقات، و خصوصاً وقت عبادت كه موقع حضور است، ملتفت باشد كه عالَمْ محضر ربوبيت مى باشد، و جميع موجودات نفس حضور در محضر مقدّسند و تمام حركات و سكنات و عبادات و طاعات و معاصى و مخالفات در محضر حق و حضور مقدّسش واقع شود؛ و كسى كه اين عقيدۀ صادقانه را به هم رسانيد به مقتضاى فطرت الهيّۀ احترام محضر و حفظ حضور، البته از مخالفت حق فطرتاً ممنوع شود، زيرا كه احترام محضر و ادب حضور از فطرت هاى الهيّه اى است كه انسان بر آن مفطور است، خصوصاً كه محضرْ محضر كامل عظيم جميل منعم باشد كه احترام هر يك مستقلاً در كتاب فطرت، كه افصح كتب الهيّه است، ثبت است؛ و اگر ما با علم به اين حقيقت، حفظ حضرت نكرديم، براى آن است كه از حدّ ادراك و عقل به مقام ايمان و قلب نرسيده، چنانچه اشاره اى به آن شد؛ والاّ انسان به موافقت فطرتْ مجبول و مفطور است.

مقام تجلّيات اسمائى و مراتب كثيرۀ آن

بالجمله، مرتبۀ اوّلِ حضور قلب در معبود، آن است كه با علم برهانى عالَم را محضر ربوبيت بداند، و عبادت خود، و خود، و جميع حركات باطن و ظاهر خود را، عين حضور و نفسِ محضر بداند؛ و البته ثناگويى چنين شخصى كه خود و ثناى خود را در محضر مى داند، با محجوبين از اين حقيقت فرق ها دارد.

و مرتبۀ دوم حضور قلب، در تجلّى فعلى، مرتبۀ ايمان و اطمينان است كه از تذكّر حبيب در سرّ و علن و مناجات با ذات مقدّس و خلوت با او حاصل گردد، و در اين صورت نورانيت عبادت بسيار گردد، و سرّى از اسرار عبادت بر قلب عابد منكشف گردد؛ و پس از رياضات و مجاهدات و دوام تذكّر و عشق به حضور و خلوت و تضرّع و انقطاع تامّ، سالك از مرتبۀ اطمينان و عرفان، به مرتبۀ شهود و عيان رسد و حق به تجلّى فعلى، مناسب با قلبش، به سرّ قلب او تجلّى

ص: 29

كند؛ پس قلب لذّت حضور را دريابد و عشق به حقّ به هم رساند و لذّت فيض حضورْ او را از عبادت غافل كند، پس از خود و عبادت محجوب شود و از عالم فانى گردد و به تجلّى فعلى مشغول شود؛ و اين حال كه در حدّ تمكين رسيد و از تلوين خارج شد، كم كم نمونۀ تجلّيات اسمائيه در قلب سالك بروز كند كه مرتبۀ ديگر از حضور قلب در معبود است - يعنى به مقام تجلّيات اسمائى - و از براى اين مقام، علاوه بر آن كه با مقامات در مراتب سابقه، به تفصيلى كه مذكور شد، شريك است، مراتب كثيرۀ ديگر است كه از احصاء كلّيات آن - فضلاً از جزئياتش - طاقت بشرى عاجز است؛ و نمونۀ آن، آن است كه چون انسان مرآت اسم جامع و مربوب اسم اعظم است، جامع جميع تجلّيات اسمائيه، جمعاً و فرقاً، تواند بود. پس به طريق فرق، هزار اسم كلّىِ الهى را بر قلب او هزار تجلّى است؛ و جمعاً هر يك از اسماء مزدوجاً با اسم ديگر يا با دو اسم يا سه اسم تا آخر اسماء، و همين طور مراتب متصوّرۀ تركيبات اسمائى در اين هزار اسم كلّى، به حسب هر تركيبى، تجلّى اى ممكن است واقع شود. و نيز قلب انسان، كه قابل اين تجلّيات است، خود مظهر جميع اسماء است، و به طريق كلّى مظهر هزار اسم است؛ و به اعتبار مظهريت هر يك، جمعاً و تفريقاً، و در مراتب جمع، به همان ترتيب كه ذكر شد، تجلّيات مختلف شود؛ و اين عدد را بايد گفت از حوصلۀ احصا خارج است: (وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّه ِ لا تُحْصُوها)(1). و آن حديثى كه از حضرت اميرالمؤمنين منقول است كه فرمود: «رسول اكرم - صلّى اللّه عليه و آله - در وقت رحلت، به من هزار باب از علم مفتوح فرمود كه از هر بابى هزار باب مفتوح شد»(2)

شايد اشاره اى به فتح تجلّيات فرقى باشد.

ص: 30


1- «اگر نعمت هاى خدا را بشماريد شمارش آن نتوانيد كرد». (النحل (16): 18)
2- الخصال، ص 642، حديث 21 و 23 و 28؛ بحار الأنوار، ج 22، ص 463، حديث 14.

و پس از تجلّيات اسمائيه، نمونۀ تجلّيات ذاتيه كه آخر مرتبۀ حضور قلب در معبود است، حاصل شود. و از براى آن نيز مراتبى است؛ و ما چون از اكثر مراتب حضور قلب محجوبيم، از اين جهت به ذكر اجمالى اكتفا كرديم. و بهتر آن است كه به مراتب اوّليۀ حضور قلب بپردازيم و از تذكر آن شايد نتيجۀ مطلوبه بگيريم.

فصل پنجم: در كيفيت حصول حضور قلب

اشاره

پس از آن كه مراتب حضور قلب معلوم شد، بهتر و مهمتر آن است كه انسان در صدد معالجۀ نفس برآيد، و همّت بگمارد كه اگر دستش از همۀ مراتب آن كوتاه است لااقل بعض مراتب آن را كه با كمتر از آن، عبادات از درجۀ اعتبار ساقط و مورد قبول درگاه مقدّس نيست، تحصيل كند.

منشأ حضور قلب و عدم حضور آن در عبادت

بايد دانست كه منشأ حضور قلب در عملى از اعمال، و علّت و سبب اقبال و توجّه نفس به آن، آن است كه قلب آن عمل را با عظمت تلقّى كند و از مهمّات شمارد؛ و اين با آن كه واضح است، به ذكر يك مثال واضح تر شود: شما را اگر سلطان با عظمتى در محفل انس خود يا مجلس سلام خويش بار دهد و مورد توجّه و تلطّف در پيش همگنان قرار دهد، چون اين مقام در قلب شما مهمّ است و قلب آن را با عظمت و اهمّيت تلقّى كرده، لهذا قلب شما يكسره در آن محضر حاضر مى شود، و با كمال رغبت و دل چسبى جميع خصوصيات مجلس و مخاطبات و حركات و سكنات سلطان را ضبط مى كنيد، و دل شما در همۀ احوالْ حاضر محضر است، و لحظه اى از آن غفلت نمى كند؛ و به خلاف آن، اگر كسى كه مورد اهمّيت آن نيست و قلبْ او را ناچيز مى شمارد با شما طرف

ص: 31

صحبت شود، حضور قلب با مكالمۀ با او پيدا نمى كنيد و از حالات و اقوال او غافل مى شويد؛ و از اين جا معلوم مى شود كه سبب عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چيست.

اگر ما مناجات حق تعالى و ولىّ نعم خود را به قدر مكالمه با يك مخلوق عادى ضعيف اهمّيت دهيم، هرگز اين قدر غفلت و سهو و نسيان نمى كنيم. و پر معلوم است كه اين سهل انگارى و مسامحه، ناشى از ضعف ايمان به خداى تعالى و رسول و اخبار اهل بيت عصمت است؛ بلكه اين مساهله، ناشى از سهل انگارى محضر ربوبيت و مقام مقدّس حق است، ولىّ نعمتى كه ما را به لسان انبياء و اولياء، بلكه با قرآن مقدّس خود، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده، و فتح ابواب مكالمه و مناجات با خود را به روى ما فرموده، با اين وصف ما به قدر مذاكرۀ با يك بندۀ ضعيف، ادب حضور او را نگاه نداريم؛ بلكه هر وقت وارد نماز، كه باب الابواب محضر ربوبيت و حضور درگاه اوست، مى شويم، گويى وقت فرصتى به دست آورديم و مشغول افكار متشتّته و خواطر شيطانيه مى گرديم، كأنّه نماز كليد دكّان يا چرتكۀ حساب يا اوراق كتاب است. اين را نبايد جز ضعف ايمان به او و ضعف يقين چيز ديگر محسوب داشت؛ و انسان اگر عواقب و معايب اين سهل انگارى را بداند و به قلب بفهماند، البته در صدد اصلاح برمى آيد و خود را معالجه مى كند.

انسان اگر امرى را با اهمّيت و عظمت تلقّى نكند، كم كم منجر به ترك آن مى شود؛ و ترك اعمال دينيّه به ترك دينْ انسان را مى رساند. و ما تفصيل اين امر را در شرح اربعين(1) نگاشتيم. چنانچه اگر انسان اهمّيت عبادات و مناسك الهيّه

ص: 32


1- ر.ك: شرح چهل حديث (اربعين حديث)، امام خمينى، حديث 27.

را به قلب بفهماند، البتّه از اين غفلت و سهل انگارى منصرف مى شود و از اين خواب سنگين برمى خيزد.

اى عزيز، قدرى تفكّر در حالات خود بكن و مراجعه اى به اخبار اهل بيت عصمت - عليهم السلام - بنما، و دامن همّت به كمر زن و با تفكّر و تدبّر به نفس بفهمان كه اين مناسك، و خصوصاً نماز، و بالأخص فرايض، مايۀ سعادت و حيات عالم آخرت و سرچشمۀ كمالات و رأس المال زندگانى آن نشئه است.

و به حسب روايات كثيره در ابواب متفرّقه(1) و ضربى از برهان(2) و مشاهدۀ اصحاب كشف و عيان، از براى هر يك از عبادات مقبوله صور غيبيۀ بهيّه اى است و تمثال ملكوتى اُخروى است كه در تمام نشئات غيبيه با انسان همراه و مصاحب است، و در همۀ شدايد از انسان دستگيرى مى كند؛ بلكه حقيقت جنّت جسمانى، صور غيبيۀ ملكوتيۀ اعمال است. و مسألۀ تجسم اعمال از امورى است كه بايد از واضحات به شمار آورد، و عقل و نقل با هم در آن متوافقند. و اين صور غيبيه، تابع حضور قلب و اقبال آن است؛ و عبادتى كه از روى توجّه و اقبال قلب نيايد، از درجۀ اعتبار ساقط، و مقبول درگاه حقّ نشود.

اهميت اخلاص و حضور قلب از ديدگاه آيات و روايات

و ما به يكى دو آيه و چند حديث در اين مقام اكتفا مى كنيم كه براى انسان آگاه بيدار كفايت مى كند:

قال تعالى: (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُون)(3)، و قال: (قَدْ أَفْلَحَ

ص: 33


1- ر.ك: بحار الأنوار، ج 8، ص 71 - 329؛ علم اليقين، ج 2، ص 869 - 891.
2- ر.ك: الحكمة المتعالية، ج 9، ص 225 و 290.
3- «پس واى بر نمازگزارانى كه از نمازشان غفلت ورزيده سستى مى كنند». (الماعون (107): 4 - 5)

الْمُؤمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ)(1). كسى كه خشوع در نمازش نباشد، از اهل ايمان و فلاح نيست. و براى اهل تفكر و تدبّر اين دو آيه كفايت مى كند. واى به حال آن كس كه حق تعالى در حق او بفرمايد: واى بر او. چيزى را كه عظيم مطلق به اين عظمت و اهمّيت ذكر فرمايد، معلوم است چه وحشت و ظلمت و نقمتى در دنبال دارد.

وَعَنِ النَّبِىّ، صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَآلِهِ: «اُعْبُدِ اللّه كَاَنَّكَ تَراهُ، وَإنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَإنَّهُ يَراك»(2).

و اين حديث شريف اشاره به دو مرتبۀ كامله از حضور قلب است: يكى حضور قلب در تجلّى ذاتى يا اسمائى؛ و ديگر، حضور قلب در تجلّى فعلى به يك مرتبۀ آن، كه عابد خود را در محضر ربوبيت حاضر ببيند؛ و البتّه در اين صورت ادب حضور و آداب مخاطبه با جناب ربوبى را فطرتاً به جا مى آورد.

وعنه صلّى اللّه عليه وآله: «إنَّ مِنَ الصّلاةِ لَما يُقْبَلُ نِصْفُها وَثُلْثُها وَرُبْعُها وَخُمْسُها إلَى الْعُشْرِ؛ وَإنَّ مِنْها لَما تُلَفُّ، كَما يُلَفُّ الثَّوْبُ الْخَلِقُ، فَيُضْرَبُ بِها وَجْهُ صاحِبِها؛ وَأنّما لكَ مِنْ صَلاتِكَ إلاّ ما أقْبَلْتَ عَلَيْهِ بِقَلْبِك»(3)؛ و به اين مضمون

ص: 34


1- «همانا رستگار شدند مؤمنان؛ آنان كه در نمازشان خاشع اند». (المؤمنون (23): 1 و 2)
2- «آنچنان خدا را عبادت كن كه (گويى) او را مى بينى؛ پس اگر تو او را نمى بينى همانا او تو را مى بيند». (مكارم الأخلاق، ج 2، ص 363، حديث 2661؛ بحار الأنوار، ج 74، ص 74، حديث 3)
3- «نمازى هست كه نصف آن پذيرفته مى شود و نمازى هست كه يك سوم يا يك چهارم يا يك پنجم... تا يك دهم آن قبول مى گردد. و نمازى است كه چون جامۀ كهنه درهم پيچيده شده بر چهرۀ به جاى آورنده اش زده مى شود. و همانا از نمازت براى تو (نتيجه اى) نيست جز آن مقدار كه در آن اقبال و حضور قلب داشته اى». (المصنّفات الأربعة، التنبيهات العليّه، ص 228؛ بحار الأنوار، ج 81، ص 260، حديث 59)

روايات ديگر وارد است(1).

و از حضرت باقر العلوم - عليه السلام - منقول است كه رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: «وقتى كه بندۀ مؤمن در نماز مى ايستد، خداى تعالى به او نظر مى افكند - يا فرمود كه خداى تعالى اقبال بر او مى كند - تا آن كه منصرف شود و رحمت بر او سايه افكند از بالاى سرش تا افق آسمان، و ملائكه او را احاطه كنند از اطرافش تا آسمان؛ و خداى تعالى ملكى را موكّل او كند كه بالاى سرش بايستد و بگويد: "اى مصلّى اگر بدانى كى نظر مى كند به سوى تو و با كى مناجات مى كنى، توجّه به غير نمى كنى و از اين موضع خود مفارقت نمى كنى ابداً"»(2).

و براى اهل معرفت اين حديث شريف كفايت مى كند. خدا مى داند كه در اين اقبال حق به بنده چه كرامت ها و انوارى است كه به عقول بشر درست نيايد، و به قلب احدى خطور نكند.

و از جناب اميرالمؤمنين - عليه السلام - حديث شده كه: «خوشا به حال آن كس كه خالص كند براى خدا عبادت و دعا را، و مشغول نشود قلبش به آن چيزى كه چشمش مى بيند، و فراموش نكند ذكر خدا را به واسطۀ آن چيزى كه گوش هايش مى شنود، و محزون نشود دل او به آنچه كه به غير عطا شده است»(3).

و از حضرت صادق در تفسير آيۀ شريفۀ (إِلاّ مَنْ أتَى اللّه َ بِقَلْبٍ سَليم)(4) روايت شده كه فرمود: «سليمْ آن است كه ملاقات كند پروردگار خود را در صورتى كه

ص: 35


1- ر.ك: بحار الأنوار، ج 81، ص 238، حديث 18، 21، 26، 31، 48 و66.
2- المصنّفات الأربعة، التنبيهات العليّة، ص 22؛ بحار الأنوار، ج 81، ص 260، حديث 59.
3- الكافي، ج 2، ص 16، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الإخلاص»، حديث 3.
4- «... جز آن كس كه با قلب سليم نزد خدا بيايد» (الشعراء (26): 89)

نباشد در آن احدى سواى او» و فرمود: «هر قلبى كه در آن شك و شرك است ساقط است؛ و همانا زهد در دنيا را اراده فرمود تا آن كه فارغ شود قلوب آنها براى آخرت»(1).

و حضرت صادق(2) - عليه السلام - فرمود كه «حضرت على بن الحسين - عليهما السلام - وقتى مى ايستاد به نماز، رنگش متغير مى شد؛ و وقتى سجده مى كرد، سرش را بلند نمى فرمود تا آن كه عرق از او مى ريخت»(3). و «آن حضرت وقتى در نماز مى ايستاد، مثل ساقۀ درختى بود كه حركت نمى كرد از او چيزى مگر چيزى را كه باد حركت مى داد»(4).

و از ابوحمزۀ ثمالى منقول است كه گفت: «ديدم حضرت على بن الحسين را كه نماز مى خواند، پس رداى آن حضرت از منكبش افتاد و تسويه نفرمود آن را تا از نماز فارغ شد. پس، از آن حضرت سؤال نمودم از آن، فرمود: "واى بر تو، آيا مى دانى در محضر كى بودم؟ همانا از بنده قبول نشود نمازى الاّ آنچه را اقبال نموده در آن". گفتم: "فدايت شوم هلاك شديم ما"، فرمود: "كَلاّ، خداى تعالى تمام مى كند آن را به نافله ها"»(5).

ص: 36


1- الكافي، ج 2، ص 16، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الإخلاص»، حديث 5؛ بحار الأنوار، ج 67، ص 239، حديث 7.
2- در نسخه اصل «باقر العلوم» به جاى «صادق» ثبت شده است.
3- الكافي، ج 3، ص 300، «كتاب الصلاة»، «باب الخشوع في الصلاة»، حديث 5؛ وسائل الشيعة، ج 5، ص 474، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 2، حديث 2.
4- الكافي، ج 3، ص 300 «كتاب الصلاة»، «باب الخشوع في الصلاة»، حديث 4؛ وسائل الشيعة، ج 5، ص 474، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 2، حديث 3.
5- تهذيب الأحكام، ج 2، ص 341، حديث 1415؛ وسائل الشيعة، ج 5، ص 478، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 2، حديث 6.

و اخبار در اين زمينه بيش از آن است كه بتوان در اين اوراق نگاشت و بتوان از عهدۀ بيان اسرار آن برآمد.

تأثير متقابل ظاهر و باطن و اثر اعمال خير و شر در نفس

و ما اين فصل را اتمام كنيم به ذكر يك نكتۀ دانستنى، و آن اين است كه يكى از فوايد مهمّۀ عبادات كه عقل و نقل بر آن اتفاق دارند، و بايد آن را يكى از اسرار عبادات به شمار آورد، آن است كه از هر عبادتى در قلب اثرى حاصل شود كه از آن در روايات به زيادت يا توسعۀ «نكتۀ بيضاء» تعبير شده است(1)؛ و ببايد دانست كه مابين ظاهر و باطن و سرّ و علن انسانى، يك ارتباط و علاقۀ طبيعيه اى است كه آثار هر يك و افعال و حركات هر يك را در ديگرى سرايتى عظيم و تأثيرى غريب است. و اين مطلب علاوه بر آنكه برهانى است، وجدان و عيان هم شاهد بر آن است؛ چنانچه حالات صحّت و مرض بدن و عوارض مزاجيه و حالات داخليه و خارجيۀ بدن در روح و باطن مؤثّر است؛ و به عكس، حالات خُلقيه و روحيه و ملكات نفسانيه در حركات و سكنات و افعال بدنيه، طبعاً و من غير رويّه، مؤثر است. و از اين، نتيجه حاصل آيد كه هر يك از اعمال خيريه يا شرّيه را در نفس تأثيرى است كه يا آن را متوجّه به دنيا و زخارف آن كند و محجوب از حقّ و حقيقت نمايد و در سلك حيوانات و شياطين منسلك كند، يا آن را متوجّه به آخرت كند و قلب را الهى كند و كشف سُبُحات جلال و جمال بر او نمايد، و او را در سلك روحانيين و مقرّبين درگاه منخرط نمايد.

عدم تأثير اعمال خيريه در نفس و روح بدون حضور قلب

و اين افعال عباديه و مناسك الهيّه علاوه بر آن كه خود داراى صور غيبيۀ بهيۀ ملكوتيه هستند، كه تشكيل بهشت جسمانى دهند، در روح نيز ملكات و حالاتى حاصل كنند كه مبدأ بهشت متوسّط و جنّات اسمائى گردند؛ و اين يكى از اسرار

ص: 37


1- الكافي، ج 2، ص 273، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الذنوب»، حديث 20.

تكرار اذكار و اعمال است، زيرا زبان كه ذكر الهى را تكرار كرد، كم كم زبان قلب هم باز مى شود و آن نيز متذكّر مى شود، چنانچه از تذكّر قلب، زبان نيز متذكّر مى شود. و اين فايده حاصل نشود در عبادات و اين نتيجه گرفته نشود، مگر آن كه وقت عبادت و دعا و ذكْر قلب حاضر باشد، كه با غفلت و نسيان قلب، به هيچ وجه اعمال خيريه را در روح تأثيرى نيست؛ و از اين جهت مى بينيم كه از عبادات پنجاه سال، يا بيشتر، در قلب ما به هيچ وجه اثرى پيدا نشده، بلكه به ملكات فاسدۀ ما هر روز افزوده شده؛ و اين صلات كه ناهى از فحشاء و منكر است، و معراج مؤمن و مقرّب متّقى است، ما را به جايى نرسانده و مقام صفايى براى ما از آن حاصل نيامده.

شيخ عارف كامل، شاه آبادى - روحى فداه - مى فرمود: «بايد انسان در وقت ذكر، مثل كسى باشد كه كلامْ دهن طفل مى گذارد و تلقين او مى كند، براى اين كه او را به زبان بياورد، و همين طور انسان بايد ذكر را تلقين قلب كند» و مادامى كه انسان با زبان ذكر مى گويد و مشغول تعليم قلب است، ظاهر به باطن مدد مى كند؛ همين كه زبانِ طفلِ قلب باز شد، از باطن به ظاهر مدد مى شود. چنانچه در تلقين طفل نيز چنين است: مادامى كه انسان كلام دهن او مى گذارد او را مدد مى كند؛ همين كه او آن كلام را به زبان اجرا كرد، نشاطى در انسان توليد مى شود كه خستگى سابق را برطرف مى كند. پس در اوّل، از معلّم به او مدد مى شود و در آخر، از او به معلّم كمك و مدد مى شود. انسان اگر مدّتى مواظبت كند در نماز و اذكار و ادعيه به اين ترتيب، البته نفس عادى مى شود، و اعمال عبادى هم مثل اعمال عادّيه مى شود كه در حضور قلب در آنها محتاج به رويّه نيست، بلكه مثل امور طبيعيۀ عاديه مى شود.

ص: 38

فصل ششم: در بيان امورى كه انسان را در تحصيل حضور قلب اعانت مى كند

قطع شواغل داخليه (قلبيّه) كه سبب عمده يا تنها سببش حبّ دنيا است

و آن در نماز، امورى چند است كه پس از اين در مواقع خود بعض از آن را ذكر مى كنيم؛ و اكنون به طريق كلّى براى مطلق عباداتْ ذكر علاجى مى كنيم؛ و آن اين است كه انسان شواغل داخليه و خارجيه كه مهمتر از همه، شواغل قلبيه است، قطع كند؛ و شواغل قلبيه سبب عمده يا منحصرش، حبّ دنيا و همّ آن است. اگر انسان همّش تحصيل دنيا و مهمّش رسيدن به زخارف آن باشد، البته قلب فطرتاً متوجّه به آن مى شود و شغل شاغلش آن مى شود، و اگر از يكى از امور دنياوى منصرف شود، به ديگرى متوجّه مى شود.

و مَثَل قلب، مَثل طائرى است كه دائماً از شاخه به شاخه اى پرواز مى كند. مادامى كه درختِ آرزوى دنيا و حبّ آن، در قلب برپاست، طائر قلب بر شاخه هاى آن متعلّق است؛ و اگر به رياضات و مجاهدات و تفكّر در عواقب و معايب آن و تدبّر در آيات و اخبار و حالاتِ اولياى خدا قطع اين درخت را نمود، قلبْ ساكن و مطمئن مى شود و موفّق به كمالات نفسانيه - كه از آن جمله حصول حضورِ قلب به همۀ مراتب آن است - ممكن است بشود؛ و الاّ به هر قدر كه موفّق شد در كم نمودن آن، موفّق به نتيجه مى شود.

و اگر كسى اندكى تأمّل كند در عواقب امر اهل دنيا و عشّاق آن، و مفاسدى كه از آنها بروز كرده، و ننگ هايى كه از آنها به يادگار مانده كه صفحات تاريخ را سياه و ننگين نموده، كه تمام آن از حبّ جاه و مال و بالجمله حبّ دنيا بوده، و تفكّر كند در اخبار و آثارى كه از اهل بيت عصمت و طهارت در مذمّت حبّ دنيا

ص: 39

وارد شده، و مفاسدى كه در دين و دنيا بر آن مترتّب است، تصديق مى كند كه با هر قيمت هست و با هر فشار و رياضتى ميسور و ممكن باشد قطع اين فساد را از صفحۀ قلب بكند و اين ظلمت و كدورت را از فضاى دل بركنار كند، لازم است بكند؛ و اين با قدرى اقدام و همّت تا اندازه اى ممكن است. گرچه ترك مطلق از عهدۀ هركس ساخته نيست، ولى كم كردن آن و شاخ و برگ آن را زدن، بسيار ممكن است بلكه مى توان گفت سهل است؛ و البته اگر انسان همّ اكبرش دنيا نشد و وجهۀ قلب يكسره رو به زخارف دنيا نگرديد، ممكن است حالات خود و تفكّرات قلب را تقسيم كند و گاهى هم خالص كند قلب را براى عبادت؛ و شايد اگر در صدد برآمد و مدّتى از قلب مواظبت نمود و از خود دلدارى كرد، نتايج خوب بگيرد و كم كم به قطع اين ريشۀ فساد نائل شود.

دنياى مذموم در لسان اولياء

و بايد دانست كه دنياى مذموم در لسان اولياء همان علاقه و حبّ و توجّه به آن است؛ و الاّ اصل عالم مُلك و مشهدِ شهادت - كه يكى از مشاهد جمال جميل حق است و مهد تربيت اولياء و عرفا و علماء باللّه است، و دارالتكميل نفوس قدسيۀ بشريه و مزرع آخرت است - از اعزّ مشاهد و منازل است نزد اولياء و اهل معرفت.

چه بسا باشد كه كسى حظّى از دنياى خارجى نداشته باشد، و به واسطۀ حبّ و تعلّق قلبش به آن، از اهل دنيا باشد و ناسى حق و آخرت باشد؛ و ديگرى كه داراى ملك و سلطنت و جاه و مال است، چون سليمان بن داوود - عليهما السلام - اهل دنيا نباشد و رجل الهى و انسان لاهوتى باشد.

و معلوم است كه در اقبال دنيا و حصول آن، علاقۀ به آن مدخليت ندارد؛ چه بسا علاقه مندانِ دست تهى كه از دنيا جز فساد و نكبت آن را ندارند، و بى علاقه هاى داراى مُلك و حشمت كه جمع بين دنيا و آخرت نمودند و به

ص: 40

سعادت داريْن رسيدند؛ و اشاره به اين نكته در احاديث شريفه شده، مثل قول السجاد عليه السلام: «اَلدُّنْيا دُنْياآن: دُنْيا بَلاغٍ وَدُنْيا مَلْعُونَةٍ»(1).

و گاهى از خود دنيا تكذيب بليغ شده به اعتبار تعلّق به آن، يا براى صرف علاقۀ از آن؛ و ذكر اخبار متعلّقۀ به اين باب و جمع آن و بيان اعتبار عقلى در آن از وظيفۀ اين مختصر خارج است(2).

بالجمله، آنچه خار طريق وصول به كمالات و شيطان قاطع الطريق مقام قرب و وصول است، و انسان را از حق منصرف مى كند و از لذّت مناجات با او محروم مى نمايد، و قلب را ظلمانى و كدر مى كند، حبّ به دنياست كه در احاديث شريفه(3) آن را «رأس كلّ خطيئه» و «مجتمع كلّ معاصى» شمرده اند. و اخبار در اين باب و متعلّقات آن بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد.

كم كردن شواغل خارجيه

پس انسان بايد در موقع عبادات، اشتغالات قلبيه و خواطر آن را كم كند؛ و براى عبادت وقتى را اختصاص دهد كه مشاغلش كمتر باشد و قلب در آن وقت مطمئن تر و ساكن تر باشد. و اين يكى از اسرار وقت است كه در محل خود ذكرى از آن مى شود(4) ان شاء اللّه. و پس از آن كه شواغل قلبيه را كم كرد، بايد شواغل خارجيه را نيز به اندازۀ ممكن كم كند؛ و بيشتر آداب شرعيه شايد براى اين

ص: 41


1- «دنيا دو (نوع) دنياست: دنيايى كه (به سعادت) مى رساند، و دنيايى كه ملعون است». (الكافي، ج 2، ص 317، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب حبّ الدنيا والحرص عليها»، حديث 8)
2- ر.ك: شرح چهل حديث (اربعين حديث)، امام خمينى، حديث ششم.
3- ر.ك: الكافي، ج 2، ص 315، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب حبّ الدنيا والحرص عليها»، حديث 1 و 8.
4- ر.ك: صفحه 82.

فايدت باشد، مثل نهى از التفات به اطراف و لعب با دست و ريش و فَرقَعة الاصابع و مدافعۀ بول و غائط و ريح و مدافعۀ نوم و نظر كردن به نقش خاتَم و مصحف و كتاب و گوش كردن به حرف هاى خارجى و حديث نفس و ديگر آداب مكروهه؛ و مثل آداب مستحبۀ كثيره كه براى حفظ حضور حضرت بارى جلّت عظمته است.

حتى آن كه شيخ سعيد، شهيد ثانى - قدس اللّه نفسه - در كتاب اسرارالصلوة مى فرمايند: «از براى شخص ضعيف، كه فكرش به اندك چيزى كه چشمش مى بيند يا گوشش مى شنود متفرّق مى شود، علاج آن است كه چشم هاى خود را ببندد، يا در خانۀ تاريكى نماز بخواند، يا آن كه مقابل خود چيزى نگذارد كه جلب نظر او را كند، يا نزديك ديوارى بايستد كه چشم انداز نداشته باشد؛ و احتراز كند از نماز بر شوارع و مواضع منقوشه و بر فرش هاى مزيّن؛ و از اين جهت، اهل عبادت در خانۀ تنگ و تاريكى كه وسعت آن به قدرى بود كه انسان بتواند در آن نماز كند عبادت مى كردند، تا آن كه همّ آنها اجمع باشد»(1) اِنتهى كَلامُهُ زيدَ فى علوّ مَقامه.

فوايد و آثار اداى فرايض يوميه در جماعت مسلمين

و البتّه اين كه فرمودند: «بهتر آن است كه در بيت مُظلم نماز كند» در غير فرايض يوميه است؛ كه در جماعت مسلمين خواندن از سنن مؤكّده است. بلكه اگر انسان به وظايف و اسرار جماعت قيام كند، رغمِ انف شيطان را به طورى مى كند كه در هيچ عبادتى نمى كند. و در اجتماع مؤمنين و قلوب مجتمعۀ آنها - كه دست غيبى الهى با آن است - فوايدى است روحى و معنوى كه در كمتر عملى اتّفاق آن افتد، با آن كه مصالح عمومى و اجتماعى در آن نيز ملحوظ

ص: 42


1- المصنّفات الأربعة، التنبيهات العليّة، ص 25.

است. بلكه براى اهل مناجات و اصحاب قلوبْ نماز در جماعت، كه حفظ اَعداد ركعات را نيز محوّل به غير مى كنند و يكسره دل را متوجّه به حق و مناجات او مى كنند، بهتر است. آرى، در غير فرايض، در خلوات و مواردى كه نفس اشتغالش كمتر باشد، بهتر است.

و بايد دانست كه قلوبْ بسيار مختلفند و احوال هر يك نيز به حسب اوقات خيلى مختلف مى شود؛ پس بر انسان لازم است مثل طبيب معالج و پرستار شفيق از قلب خود نگهدارى كند؛ و در احوال آن دقّت كند كه اگر خلوت با حال او مناسب است، در خلوت عمل را به جا آورد؛ و اگر در خلوت اشتغال بيشتر مى شود، در جلوت به عبادت قيام كند. وَالْحَمْدُ للّه ِ اَوَّلاً وَ آخِراً.

ص: 43

ص: 44

مقالۀ اولى: در مقدمات نماز است

اشاره

و در آن چند فصل است:

ص: 45

ص: 46

فصل اوّل: در سرّ طهارت است

مراتب طهارت بر حسب مراتب صلات و مقامات مصلّين

چنانچه در سابق اشاره اى به آن شد(1)، از براى نماز مراتبى است حسب

مراتب و مقامات مصلّين و سالكين الى اللّه؛ همين طور شرايط و آداب و مقدّمات و مقارنات نماز را حسب آن بايد دانست.

و ما در اين مقام به طريق اجمال نمونه اى ذكر مى كنيم كه به مقايسه در ساير شرايط نيز معلوم شود و احتياج به تكرار نداشته باشد.

پس، طهارتِ نمازِ صورى و صورتِ نماز، طهارتِ صورى و صورتِ طهارت است با آب مطلق كه سرّ حيات است و صعيد كه منتهاى تجلّيات است پيش اصحاب معرفت.

و طهارت اهل ايمان، تطهير ظاهر است از ارجاس معاصى و اطلاق شهوت و غضب.

و طهارت اهل باطن، تنزيه از قذارات معنويه و تطهير از كثافات اخلاق ذميمه است.

ص: 47


1- ر.ك: صفحه 8.

و طهارت اصحاب حقيقت، تنزيه از خواطر و وساوس شيطانيه و تطهير از أرجاس افكار باطله و آراء ضالّۀ مضلّه است.

و طهارت ارباب قلوب، تنزيه از تلوينات و طهارت از تقلّبات و تطهير از احتجاب به علوم رسميه و اصطلاحات است.

و طهارت اصحاب سرّ، تنزيه از احتجاب از مشاهدات است.

و طهارت اصحاب محبّت و مجذوبين، تنزيه از توجّه به غير و غيريت است و تطهير از حجب خلقيه است.

و طهارت اصحاب ولايت، تطهير از رؤيت مقامات و مدارج است و تنزيه از اغراض و غايات است. تا آخر مقام ولايت كه طهارت آنها تنزيه از تعيّنات تجلّيات اسمائيه و صفاتيه است.

و طهارت ارباب صحو بعد المحو و تمكين، تنزيه از تلوين بعد التمكين است و تطهير از غلبۀ تجلّيات بعضى بر بعض كه مقام رؤيت مظهريت احدية الجمع است.

پس، كمّل اولياء را جميع انواع طهارات محقّق است؛ چنانچه ظاهر آنها طاهر است از جميع قذارات صوريه، و حواسّ آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتياج به آن نيست، و اعضاى آنها طاهر است از تصرّف در آنچه برخلاف رضاى حقّ است، تا آخرين مراتب طهارت. قالَ تَعالى: (إِنَّما يُريدُ اللّه ُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)(1).

و بايد دانست كه از براى هر يك از نمازهايى كه از براى سالكين الى اللّه است

ص: 48


1- «همانا خداوند مى خواهد پليدى را از شما خانواده بزدايد و از هرگونه عيب و آلودگى پاكتان گرداند». (الأحزاب (33): 33)

طهارتى شرط است خاصّ به آن، كه بدون آن طهارت، ممكن نيست توصّل به آن صلات؛ چنانچه در آيۀ شريفۀ (لايَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون)(1) فرمايند(2):

مسّ نمى كند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهريه، و باطن آن را مگر اهل طهارت باطنيه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّيه. پس به نماز اهل باطن نرسد كسى، مگر آن كه از چشمۀ حيات قلبى دست و روى خود را شست وشو دهد، و به فضل آن از سر تا قدم، و از اوّل محل ادراك تا منتهاى آلت تحريك را مس كند، و يكسره پاك و مطهّر خود را مهيّاى كوى دوست كند؛ و ما پس از اين به طور اجمال بيان صلات اولياء و اهل معرفت را مى كنيم، ان شاء اللّه.

و اكنون عنان قلم را منصرف مى كنيم به ذكر نكته اى كه براى خاصّه دانستن آن ضرور است؛ و آن، آن است كه خداى تبارك و تعالى كه طهور ظاهر و تنظيف قشر و طهارت لباس و بدن را كه متعلّق به ادب اهل دنيا و ظاهر است، اهمال نفرموده و نظافت را از ايمان قرار داده(3) و آداب ظاهره را - چه راجع به معاشرات و معاملات و چه راجع به آداب ظاهرۀ بدن كه قشر انسان است و در حقيقت انسانيت هيچ مدخليت ندارد، و چه راجع به ملابسات بدن كه هيچ مربوط به انسانيت نيست، از قبيل لباس و مكان و آب و امثال آن - اهمال نفرموده و طهارت هر يك را يا شرط تحقّق يا كمال نماز قرار داده، ممكن نيست به طهارت قلب و تنظيف باطن و تنزيه آن از قذارات معنويه، كه فساد آنها با

ص: 49


1- «جز پاكان آن را مسّ نمى كنند». (الواقعه (56): 79)
2- ر.ك: تفسير القرآن الكريم، صدر المتألهين، ج 7، ص 107.
3- «اشاره است به روايت مشهور، "النظافة من الإيمان"». (ر.ك: بحار الأنوار، ج 59، ص 291)

قذارات صوريه طرف نسبت نيست و اسباب هلاك ابدى و ظلمت و كدورت و فشار دائمى است، و طهارتِ لباسِ تقوا كه خير ألبسه است(1)، از آلودگى به قذاراتِ تجاوز از حدود، و طهارت عقل را از آلودگى به قذاراتِ آراء فاسده و عقايد مهلكه، اهمال فرمايد.

بلكه از مراجعه به كتاب الهى و اخبار و آثار انبياء و اولياء - عليهم السلام - معلوم شود كه اهمّيت به تطهير قلوب، از تطهير ظواهر بيشتر داده اند؛ بلكه جميع اعمال و افعال ظاهره، مقدّمۀ تطهير قلوب است، چنانچه تطهير قلوب مقدّمۀ تكميل آنهاست.

فَعَنْ أبي عَبْدِاللّه - عَلَيْهِ السَّلامُ - في قَوْلِهِ تَعالى: (إلاّ مَنْ أَتى اللّه بِقَلْبِ سَليمٍ)(2) قالَ: «اَلسَّليمُ الّذي يَلْقى رَبَّهُ وَلَيْسَ فيهِ أحَدٌ سِواهُ. وَقالَ: كُلُّ قَلْبٍ فيهِ شَكٌ أوْ شِرْكٌ فَهُوَ ساقِطٌ؛ وَإنَّما أرادَ بِالزُّهْدِ فِي الدُّنْيا لِتَفْرَغَ قُلُوبُهُمْ لِلاْخِرَة»(3).

وعَنْ أبى جَعْفَرِ - عَلَيْهِ السَّلامُ - قالَ: «ما مِنْ عَبْدٍ إلاّ وَفي قَلْبِهِ نُقْطَةٌ بَيْضاءٌ؛ فإنْ أذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ في تِلْكَ النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْداءٌ، فَإنْ تابَ ذَهَبَ ذلِكَ السَّوادُ، وَإنْ تَمادى فِي

ص: 50


1- اشاره است به آيۀ (وَلِباسُ التَّقْوى ذلكَ خَيْرٌ). (الأعراف (7): 26)
2- الشعراء 26: 89.
3- از امام صادق عليه السلام روايت شده كه در ذيل كلام خداى تعالى: (إلاّ مَنْ أتَى اللّه بِقَلْبٍ سَليم)، فرمود: «(قلب) سليم قلبى است كه پروردگارش را در حالى كه احدى جز او در آن نيست ملاقات مى كند. و فرمود: هر قلبى كه در آن شكّ يا شركى باشد ساقط است. و همانا (خداوند) زهد در دنيا را اراده نمود (از بندگان طلب كرد) تا قلب هايشان براى آخرت خالى و آماده گردد». (رسائل الشهيد الثاني، أسرار الصلاة، ص 109؛ و ر.ك: الكافي، ج 2، ص 16 «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الإخلاص»، حديث 5؛ بحار الأنوار، ج 67، ص 239، حديث 7)

الذُّنُوبِ زادَ ذلِكَ السَّواد حَتّى يُغَطِّىَ البَياضَ؛ فَإذا غُطِّىَ الْبَياضُ لَمْ يَرْجِعْ صاحِبُهُ إلى خَيْرٍ أبَداً، وَهُوَ قَوْلُ اللّه، عَزَّ وَجَلَّ: (كَلاّ بَلْ رانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ)(1).

وَ قالَ الشَّيْخُ الشَّهيدُ الثانى قُدّسَ سِرُّه: وَ قَدْ وَرَدَ فِى الْحَديثِ: «إنَّ اللّه لا يَنْظُرُ إلى صُوَرِكُمْ وَلكِنْ يَنْظُرُ إلى قُلُوبِكُمْ»(2).

بالجمله، تطهير قلوب از قذارات معنويه و كثافات خُلقيه از مهمّات است؛ كه انسان بايد با هر عِدّه و عُدّه اى شده، و به هر رياضت و مجاهده اى است، به آن قيام كند و خود را از ننگ و عار آن خلاص كند؛ كه اگر در محضر ربوبيت بدون آن طهور معنوى بايستد، جز صورت و قشر نماز و تعب و زحمت آن، چيز ديگر عايدش نشود؛ قال تعالى: (إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّه ُ مِنَ الْمُتَّقِينَ)(3).

تقوا از شرايط قبول نماز است مطلقاً؛ و تقواى باطن، كه تطهير آن از ذمائم اخلاق است از قبيل كبر و حسد و غفلت و كسل و امثال آن، از شرايط قبول است در نظر اهل معرفت، و از شرايط صحّت صلات اهل باطن است؛ و

ص: 51


1- از ابوجعفر الباقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: «هيچ بنده اى نيست مگر آن كه در قلب او نقطه اى سفيد هست. چون گناهى مرتكب شود در آن نقطه نقطه اى سياه برآيد؛ اگر توبه كرد، آن سياهى زدوده شود؛ و اگر به ارتكاب گناهان مداومت ورزد آن سياهى گسترش مى يابد تا آن سفيدى را فرا بگيرد؛ و چون سفيدى را پوشاند، صاحب آن قلب هرگز به سوى خيرى باز نمى گردد. و اين سخن خداى عزّ وجلّ است كه فرمود: "... نه چنين است بل آنچه كرده اند بر قلب هايشان زنگار زده"». (الكافي، ج 2، ص 273، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الذنوب»، حديث 20)
2- و شيخ شهيد ثانى گفته: در حديث آمده است: «خداوند به صورت هايتان (ظواهرتان) نمى نگرد بلكه به دل هايتان نظر مى كند». (المصنّفات الأربعة، التنبيهات العليّة، ص 26)
3- «خداوند فقط از پرهيزكاران مى پذيرد». (المائدة (5): 27)

همين طور حسب مراتب تقوا تا آخرين درجات آن.

نهى از رد و انكار علماء نفس و اهل معرفت

و از امور مهمّه اى كه تنبّه به آن لازم است و اخوان مؤمنين خصوصاً اهل علم - كثّر اللّه امثالهم - بايد در نظر داشته باشند، آن است كه اگر كلامى از بعض علماء نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند، به مجرّد آن كه به گوش آنها آشنا نيست يا مبنى بر اصطلاحى است كه آنها را از آن حظّى نيست، بدون حجت شرعيه رمى به فساد و بطلان نكنند و از اهل آن توهين و تحقير ننمايند؛ و گمان نكنند هركس اسم از مراتب نفس و مقامات اولياء و عرفا و تجلّيات حقّ و عشق و محبّت و امثال اينها كه در اصطلاحات اهل معرفت رايج است برد، صوفى است يا مروّج دعاوى صوفيه است يا بافندۀ از پيش خود است، و بر طبق آن برهانى عقلى يا حجّتى شرعى ندارد؛ به جان دوست قسم كه كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است.

تفكّر كن در اين حديث شريف كه از حضرت صادق دربارۀ قلب سليم وارد شده، ببين آيا غير از فناى ذاتى و ترك خودى و خوديت و انّيّت و انانيّت، كه در لسان اهل معرفت است، به چيز ديگر قابل حمل است؟

آيا مناجات شعبانيه را كه از حضرت امير و اولاد معصومين او - سلام اللّه عليهم - وارد شده و مكرّر خواندى، تفكّر و تدبّر در فقرات آن كردى؟ كه غاية القصواى آمال عارفان و منتهاى آرزوى سالكان همين فقرۀ شريفه از آن دعاى شريف است: «إلهي هَبْ لي كَمالَ الاْنقِطاع إلَيْكَ، وَأَنِرْ أبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ أبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ إلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَتَصيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ»(1).

ص: 52


1- «بارالها، بريدگى همه جانبه (از تعلّقات دنيوى) براى توجّه به خودت را ارزانيم فرما، و چشم دل هايمان را به فروغ نظر كردن به خودت روشن گردان تا ديدگان دل پرده هاى نور را دريده به معدن عظمت و جلال برسد و جان هايمان به عزّ قدس تو تعلق يابند.» قسمتى از «مناجات شعبانيّه». (إقبال الأعمال، ص 199؛ بحار الأنوار، ج 91، ص 99، حديث 13)

آيا مقصود از اين تعلّق به «عزّ قُدس» چيست؟ آيا حقيقت وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِك(1)، غير از آن «صَعْق» در لسان اوليا است؟ آيا مقصود از تجلّيات كه در دعاى عظيم الشأن «سمات» وارد است(2)، غير از تجلّيات و مشاهدات در لسان آنها است؟ آيا در كلمات كدام عارف بالاتر از اين حديث شريف، كه در كتب معتبرۀ شيعه و سنّى نقل شده و از احاديث متواتره مى توان گفت او را، ديديد كه مى فرمايد: «ما يَتَقَرَّبُ إلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبادِي بِشَيءٍ أحَبُّ إلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ؛ وَإنَّهُ يَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبَّهُ؛ فَإذا أحْبَبْتُهُ، كُنْتُ إذاً سَمْعَهُ الَّذي يَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذي يُبْصِرُ بِهِ، وَلِسانَهُ الَّذي يَنْطِقُ بِهِ، وَيَدَهُ الَّتي يَبْطِشُ بِها، إنْ دَعانى أجَبْتُهُ وإنْ سَألَني أعْطَيْتُه»(3).

ص: 53


1- «... و به او نيم نگاهى كردى، پس در مقابل جلال تو مدهوش گشت». (إقبال الأعمال، ص 199؛ بحار الأنوار، ج 91، ص 99، حديث 13)
2- ر.ك: مصباح المتهجّد، ص 298؛ بحار الأنوار، ج 87، ص 97، حديث 12.
3- «بنده اى از بندگان من به من نزديك نمى شود به چيزى (عملى) كه نزد من محبوب تر باشد از آنچه بر او واجب كرده ام. و همانا بنده به وسيلۀ نافله به من نزديك مى شود تا آنجا كه او را دوست بدارم؛ پس چون دوستش داشتم، در آن هنگام گوش او هستم كه بدان مى شنود و چشمش كه بدان مى بيند و زبانش كه با آن سخن مى گويد و دستش كه با آن مى گيرد. اگر مرا بخواند جوابش مى دهم و اگر از من (چيزى) بخواهد عطايش كنم». (الكافي، ج 2، ص 352، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب من أذى المسلمين واحتقرهم»، حديث 8؛ كنز العمال، ج 1، ص 230، حديث 1158)

بالجمله، شواهد بيش از آن است كه بتوان در اين مختصرات گنجاند. و مقصود ما از اين تطويل، آن است كه برادران ايمانى خود را قدرى به معارف نزديك كنيم، و اين بدبينى را كه در آنها نسبت به علماء بزرگ اسلام توليد شده و آنها را رمى به تصوّف نمودند از قلوب آنها بزداييم. نه آن كه فقط براى تطهير دامن مقدّس آنها از اين الواث باشد، زيرا كه به توهين و تحقيرِ خلق، بنده اى پيش خدا خوار نمى شود اگر خودش پاك باشد، بلكه بر حسنات آنها افزوده مى شود و حظوظ دنيايى هرچه كمتر باشد، در آخرت خداى تعالى به فضل عميم خود ممكن است جبران كند؛ بلكه بيشتر نظر ما آن است كه جلب نظر خوانندگان را راجع به معارف الهيّه و تهذيب باطن، كه هر دو از مهمّات بلكه غايت بعثت انبياء و انزال كتب است، نماييم.

ترغيب به حركت استكمالى و پيروى از علماء بزرگ معرفت واخلاق

اى عزيز، شيطان تو را وسوسه نكند و به آنچه دارى قانع ننمايد، قدرى حركت كن و از صورت بى مغز و قشر بى لبّ تجاوز نما و ذمائم اخلاق خود را و حالات نفسانيۀ خويش را تحت مطالعه و مداقّه قرار بده، و با كلمات ائمّۀ هدى - عليهم السلام - و كلمات بزرگان علماء انس بگير كه در آن بركاتى است. فرضاً كه از عرفا كسى را به بزرگى نمى شناسى، از علماء بزرگ معرفت و اخلاقْ، آنها را كه پيش همۀ علماء مسلّمند پيروى كن؛ مثل جناب عارف باللّه و مجاهد فى سبيل اللّه، مولانا سيّد بن طاووس رضى اللّه عنه؛ و مثل مولانا، عارف باللّه و سالك الى اللّه، شيخ جليل بهايى قدّس سرّه؛ و شيخ ارباب معرفت، مولانا محمّد تقى مجلسى - رضوان اللّه عليه - . و شيخ محدثين، فرزند بزرگوار او، مولانا مجلسى رحمه اللّه. كتاب شرح فقيه مولانا مجلسى اول(1)، كه يكى از

ص: 54


1- ملا محمد تقى فرزند مقصود على اصفهانى معروف به مجلسى اول يا مجلسى پدر متوفى به سال 1070 ق در اصفهان، از اكابر علماى شيعه عهد صفوى و از شاگردان شيخ بهايى و پدر ملا محمد باقر مجلسى، داراى تأليفات متعدد كه مهمترين آن ها شرحى است موسوم به «روضة المتقين» كه بر كتاب «من لا يحضره الفقيه» به زبان عربى نگاشته و بعداً همان را به فارسى نگاشته بنام «لوامع صاحبقرانى».

كتاب هاى نفيس جليل القدر است و فارسى، مطالعه نما، و اگر نفهميدى، از اهلش سؤال كن كه در آن كنزهايى از معرفت است؛ و همين طور كتب عزيزۀ شيخان جليلان نراقيان(1)؛ و از علماء معاصر، كتب شيخ جليل القدر، عارف باللّه، حاج ميرزا جواد تبريزى قدس سره(2) را مطالعه كن؛ شايد ان شاء اللّه از اين تأبّى و تعسّف خارج شوى و چون نويسندۀ خالى از همۀ مقامات معرفت و انسانيت، عمر را به بطالت نگذرانى؛ كه خداى نخواسته اگر با اين حال از اين عالم منتقل شوى، دنبال آنْ حسرت ها و پشيمانى هايى است جبران ناپذير، و ظلمت ها و كدورت هايى است بى منتها.

بار خدايا، ما را از اين خواب گران برانگيز، و از اين خودخواهى و خودبينى، كه منشأ همۀ مفاسد است، نجات ده و به صراط مستقيم انسانيت هدايت فرما. اِنَّكَ وَلىّ الْهدايَةِ وَ التَّوفيق.

ص: 55


1- حاج ملا محمد مهدى ابن ابوذر نراقى كاشانى، موصوف به خاتم المجتهدين، متوفّى به سال 1209 ق در نجف اشرف، داراى تأليفات متعدّد اصولى، فقهى و اخلاقى از جمله «جامع السعادات». و احمد بن ملاّ محمد نراقى كاشانى، متوفّى به سال 1245 ق در قريۀ نراق، از اكابر فقهاى اماميّه و داراى تأليفات متعدّد در فقه، اصول و اخلاق از جمله «معراج السعادة».
2- ميرزا جوادآقا، مشهور به ملكى تبريزى، عالم فاضل اخلاقى، متوفّى به سال 1343 ق در قم. داراى تأليفات اخلاقى و عرفانى از جمله «اسرار الصلاة»، و رسالۀ «لقاءاللّه» و«المراقبات».

فصل دوم: اسرار تطهير با آب و خاك

بعض از اهل معرفت گويد كه «طهور يا با آب است، كه سرّ حياتى است، كه آن اصل علم است براى مشاهدۀ حىّ قيّوم تعالى؛ قالَ - تَعالى - : (وَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ مَاءً طُهُوراً * لِنُحْيِىَ بِهِ)(1)، وَقالَ - جَلَّ وَعَلا - : (وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ)(2)؛ و يا خاك، كه آن اصلِ نشئۀ انسان است؛ قالَ - عَزَّ مِنْ قائِلٍ -: (مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ)(3)، وَ قالَ - جَلَّ وَ عَلا - : (فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً)(4)؛ و اين براى آن است كه تفكّر كنى در ذات خود، و معرفت پيدا كنى كه كى تو را ايجاد فرموده و از چه آفريده و براى چه ايجاد كرده؛ پس خاضع او شوى و تكبّر را از سر بگذارى، زيرا كه خاك اصل در ذلّت و مسكنت است»(5) انتهى.

نويسنده گويد: اصل آبْ رحمت اطلاقى وجود است؛ قال تعالى: (وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىّ)(6).

ص: 56


1- «و از آسمان آبى پاك كننده فرو فرستاديم تا بدان زنده كنيم...». (الفرقان (25): 48 - 49)
2- «و بر شما از آسمان آبى فرود مى آورد تا بدان تطهيرتان كند و پليدى شيطان را از شما بزدايد». (الأنفال (8): 11)
3- «از آن (خاك) آفريديمتان». (طه (20): 55)
4- «... پس اگر آب نيافتيد بر خاك پاك تيمّم كنيد». (النساء (4): 43؛ المائدة (5): 6)
5- أسرار العبادات وحقيقة الصلاة، ص 16.
6- «و از آب هر چيز زنده اى را آفريديم». (الأنبياء (21): 30)

وَ عَنِ الصّادِقِ - عَلَيْهِ السَّلامُ: «تَقَدَّمْ اِلَى الْماءِ تَقَدُّمَكَ اِلى رَحْمَةِ اللّه»(1) و آن اصل تجلّى ذاتى است بى تعلّق به مرآت و تعيّن در مجالى آيات.

پس، سالك الى اللّه اگر يافت طريقى به تجلّى فيض اطلاقى و مشاهدۀ جمال بى تحديد به مثال، به آن تجلّىْ تطهير مقادم وجود خود كند براى وصول به بساط قرب؛ چنانچه رسول خدا - صلّى اللّه عليه و آله - در وضوء معراج فرمود؛ و اشاره اى به آن مى آيد(2) - ان شاء اللّه - و توجه نكند به صعيد كه اصل تقييد و تحديد است، و اگر فاقد شد ماء سرِّ وجود را، پس در مرآت تعيّن صعيدى و تجلّى تقييدى، بعض از آن محالّ را تطهير كند و در كسوۀ تقييد، سرّ وجود را مشاهده كند «فَإنَّ التُّرابَ أحَدُ الطَّهُورَيْن»(3) و«رَبُّ الْماءِ هُوَ رَبُّ الصَّعيد»(4)، قالَ تَعالى: (هُوَ الَّذى فِى السَّماءِ إِلهٌ وَفِى الأَرْضِ إِله)(5).

پس، سرّ وضوء؛ اضمحلال كثرات است در عين جمع؛ و تيمّم رؤيت وحدت است در كسوۀ كثرت، و سرّ اين سرّ وضوء رؤيت حقّ است و نفى غير: (هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ)(6)؛ و تيمّم رؤيت ذات مقدّس است در كسوۀ

ص: 57


1- «به آب نزديك شو همانند آن كه به رحمت خدا نزديك مى شوى». (مصباح الشريعة، ص 128؛ بحار الأنوار، ج 77، ص 339، حديث 16)
2- ر.ك: صفحۀ 64.
3- «كه همانا خاك يكى از دو پاك كننده است». (وسائل الشيعة، ج 3، ص 381، «كتاب الطهارة»، «أبواب التيمّم»، باب 21، حديث 1. در منابع روايى بجاى لفظ «التراب» لفظ «التيمّم» است)
4- «و پروردگارِ آب همان پروردگار خاك است». (وسائل الشيعة، ج 3، ص 344، «كتاب الطهارة»، «أبواب التيمّم»، باب 3، حديث 2)
5- «اوست كسى كه در آسمان خداست و در زمين خداست». (الزخرف (43): 84)
6- «اوست اولين و آخرين و پيدا و نهان». (الحديد (57): 3)

غير: «لَوْ دُلّيتُمْ بِحَبْلٍ اِلَى الأرْضِ السُّفلى، لَهَبَطْتُمْ عَلَى اللّه»(1).

و بالجمله، وضوء دست و رو شستن از ماسواست: (إِلاّ مَنْ أَتَى اللّه َ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ)(2)؛ و تيمّم رؤيت اوست در آينۀ اشياء، «ما رَأَيتُ شَيْئاً إلاّ وَرَأَيْتُ اللّه مَعَهُ أوْ فيهِ»(3) - «داخِلٌ فِي الأشْياءِ لا كَدُخُولِ شَيءٍ في شَيء»(4).

و ايضاً وضوء تطهير به آب است قبل التنزّل؛ و تيمّم تطهير به آن است پس از تنزّل؛ و از اين جهت احد الطهورين است به مقتضاى سرايت حكم باطن به ظاهر و غيب به شهادت. و ايضاً وضوء تطهير از نقايص و حدود است، ف-(مَا أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّه وَمَا أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك)(5)؛ و تيمّم رجوع نقايص است به حقّ، بالعرض: )قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّه((6).

ص: 58


1- «اگر با ريسمانى به زمين هاى زيرين فرستاده شويد، بر خدا فرود خواهيد آمد». (سنن الترمذى، ج 5، ص 78، حديث 3352؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 837؛ الحكمة المتعالية، ج 1، ص 114)
2- «... جز آن كس كه با قلب سليم نزد خدا بيايد». (الشعراء (26): 89)
3- «چيزى را نديدم مگر آن كه با آن يا در آن خدا را ديدم». (شرح اُصول الكافي، صدر المتألّهين، ج 3، ص 432؛ الحكمة المتعالية، ج 1، ص 117؛ شرح الأسماء، سبزوارى، ص 516؛ مرآة العقول، ج 10، ص 391)
4- «در درون اشياء است نه مانند اين كه چيزى داخل چيزى باشد». (التوحيد، صدوق، ص 285، حديث 2، و ص 306، حديث 1)
5- «آنچه نيكى به تو رسد از جانب خداست و آنچه بدى به تو برسد از ناحيۀ خود تو است». (النساء (4): 79)
6- «بگو همه از جانب خداست». (النساء (4): 78)

فصل سوم: آداب توجّه به آب هنگام وضو

مراتب طهارت و تطهير

عَنْ مِصْباحِ الشريعَةِ، عَنِ الصّاِدقِ عَلَيْهِ السَّلامُ: «إذا أرَدْتَ الطَّهارَةَ وَالْوُضُوءَ فَتَقَدَّمْ إلَى الْماءِ تَقَدُّمَكَ إلى رَحْمَةِ اللّه؛ فَإنَّ اللّه تَعالى قَدْ جَعَلَ الْماءَ مِفْتاحَ قُرْبَتِهِ وَمُناجاتِهِ وَدالاًّ(1) إلى بِساطِ خِدْمَتِهِ.

وَكَما أنَّ رَحْمَتَهُ تُطَهِّرُ ذُنُوبَ الْعِبادِ، فَكَذلِكَ النَّجاساتُ الظّاهِرَةُ يُطَهِّرُهَا الْماءُ لا غَيْرُ. قالَ اللّه تَعالى: (وَهُوَ الَّذى أرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ وَأنْزَلْنا مِنَ السماءِ ماءً طَهُوراً).

وَقالَ عَزَّ وَجَلَّ: (وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَى ءٍ حَىٍّ). فَكَما اُحْيى بِهِ كُلَّ شَيءٍ مِنْ نَعيمِ الدُّنْيا، كَذلِكَ بِفَضْلِهِ وَرَحْمَتِهِ جَعَلَ حَياةَ الْقُلُوبِ بِالطّاعاتِ. وَتَفَكَّرْ فِي صَفاءِ الْماءِ وَرِقَّتِهِ وَطَهُورِهِ وَبَرَكَتِهِ وَلَطيفِ امْتِزاجِهِ بِكُلِّ شَيءٍ وَفي كُلِّ شَيءٍ؛ وَاسْتَعْمِلْهُ في تَطْهيرِ الأعْضاءِ الَّتي أمَرَكَ اللّه بِتَطْهيرِها وَأْتِ بِآدابِها فَرائِضِهِ وَسُنَنِهِ؛ فَإنَّ تَحْتَ كُلِّ واحِدَةٍ مِنْها فَوائِدَ كَثيرَةً. إذَا اسْتَعْمَلْتَها بِالْحُرْمَةِ انْفَجَرَتْ لَكَ عَيْنُ فَوائِدِهِ عَنْ قَريبٍ. ثُمَّ عاشِرْ خَلْقَ اللّه تَعالى كَامْتِزاجِ الْماءِ بِالأشْياءِ، يُؤدّي كُلَّ شَى ءٍ حَقَّهُ وَلا يَتَغَيَّرُ عَنْ مَعْناهُ، مُعْتَبِراً لِقَوْلِ رَسُولِ اللّه صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَآلِهِ: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ الْخاصِّ كَمَثَلِ الْماءِ.» وَلْيَكُنْ صَفْوَتُكَ مَعَ اللّه في جَميعِ طاعاتِكَ كَصَفْوَةِ الْماءِ حينَ أنْزَلَهُ مِنَ السَّماءِ وَسَمّاهُ طَهُوراً؛ وَطَهِّرْ قَلْبَكَ بِالتَّقْوى وَالْيَقينِ عِنْدَ طَهارَةِ جَوارِحِكَ بِالْماء»(2).

ص: 59


1- در مصادر و كتاب هاى روايى «دليلاً» به جاى «دالاًّ» ثبت شده است.
2- «از كتاب مصباح الشريعة از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: چون آهنگ طهارت و وضو كنى، به سوى آب پيش برو همانند اين كه به رحمت خدا نزديك مى شوى، كه همانا خداوند تعالى آب را كليد تقرب به خود و مناجات با خود و راهنماى وصول به آستانش قرار داده است. و همچنان كه رحمتش گناهان بندگان را مى سترد، آلودگى هاى ظاهرى را آب پاك مى سازد نه چيز ديگر. خداوند تعالى فرمود: «اوست كسى كه بادها را پيشاپيش رحمتش بشارت (دهنده) فرستاد و از آسمان آب پاك كننده فرو فرستاديم». و فرمود عزّ وجلّ: «ما هر چيز زنده را از آب آفريديم». پس همچنان كه همۀ نعمت هاى دنيا را به آب زندگى بخشيده، به فضل و رحمت خود حيات دل ها را در طاعات قرار داد. و در صفا، زلالى، پاك كنندگى و بركت آب و اينكه چسان دقيق و لطيف با همه چيز و در همه چيز آميخته مى شود بينديش. و آن را در پاك نمودن اعضايى كه خدا تو را به تطهيرشان امر فرموده به كار بر و آداب واجب و مستحب آن را به جاى آور كه در هر يك از آن آداب فوايد بسيارى است كه هر گاه با حفظ حرمت آنها را به كار برى به زودى چشمۀ فوايد آن برايت مى جوشد. سپس، با خلق خدا آميزش و معاشرت كن همانند آميخته شدن آب با همه چيز كه حق هر چيز را ادا مى كند و در عين حال ماهيت آن تغيير نمى يابد، تا از سخن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: «مؤمن خاصّ همانند آب است» پندگيرى. و بايد (خلوص و) صفايت با خدا در همۀ عبادات و طاعاتت به صفاى آب ماند آنگاه كه خداوند آن را از آسمان نازل نمود و پاك كننده اش ناميد. و هنگام شست وشوى اعضاى بدنت با آب، قلب خود را با تقوا و يقين پاكيزه گردان». (مصباح الشريعة، ص 128 - 129، الباب الستّون في الطهارة؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 75، الباب العاشر في الطهارة؛ بحار الأنوار، ج 77، ص 339، حديث 16)

پس، تو اى عارف به معارف الهيّه و سالك سبيل عوارف غيبيه، چون ارادۀ طهور مطلق كردى و از قيود حجب الفاظ و عبارات خارج شدى، توجّه به آب نازل از ابر رحمت كن به قشر خود، و تطهير قذاراتِ صوريه نما، و به آداب فرايض و سنن آن قيام كن؛ زيرا كه آب را خداوند مفتاح قرب و مناجات و دليل بساط خدمت قرار داده؛ و توجه به آب نازل از سماء رحمت غفّاريت كن به

ص: 60

باطن خود؛ و تطهير قذارات معاصى نما با قيام به آداب فرايض و سُنن آن، كه على - عليه السلام - در باب توبه فرموده(1)؛ زيرا كه آب رحمت غفّاريت را خداوند مفتاح قرب و مناجات و دليل به بساط خدمت قرار داده؛ و توجّه به آب نازل از سماء مشيّت كن به قلب خود، و تطهير قذاراتِ قلبيه و كدورات معنويه نما؛ زيرا كه آن، مفتاح قرب معنوى و دليل بساط خدمت است. و توجّه به آب نازل از سماء واحديت كن به روح خود، و تطهير قذاراتِ توجّه به غير و غيريت نما؛ زيرا كه آن مفتاح قرب نوافل و دليل وصول به بساط خدمت است. و توجّه به آب نازل از سماء مطلق احديت نما به سرّ خود، و تطهير قذاراتِ رؤيت كثرت نما؛ زيرا كه آن مفتاح وصول به بساط حضور است؛ و توجّه به آب نازل از سماء هويت نما و تطهير رؤيت مقام نما؛ كه اين مفتاح قرب فرايض و فناى مطلق است و دليل وصول به بساط حاضر است.

و تا اين مقام، طهارت و طهور سالكين الى اللّه است؛ و پس از اين، طهور اهل وصول شروع شود كه آن نتيجۀ قرب فرايض است؛ و آن از باطن شروع شود و از قلب طلوع كند و به ملك بدن ختم شود.

پس، هر يك از واصلين را طهورى است خاصّ به خود، كه تفصيل آن از حوصلۀ بيان خارج است.

و چنانچه جناب صادق - عليه السلام - به حسب اين روايت شريفه، امر به تفكّر در جهات مختلفۀ آب فرموده، و هر يك را وسيلۀ ترقّى به مقامى قرار داده

ص: 61


1- «ظاهراً اشاره است به شرايط و مراتب ششگانۀ استغفار كه اميرالمؤمنين عليه السلام به شخصى كه در حضور آن حضرت كلمۀ استغفار را بر زبان راند، فرمود». (نهج البلاغة، ص 549، حكمت 417)

- مثل تفكّر در احياء و صفا و رقّت و طهوريت و بركت و لطف امتزاج آن - تو نيز اطاعت نما امر مولاى صادق مصدَّق - عليه السلام - را؛ و جميع جهات صوريه را وسيلۀ ارتقاء به مقامات معنويه قرار ده.

پس، ظاهر خود را زنده كن به استعمال طهور، و كسالت و سستى و نعاس را به بركت آن از خود دور كن، و صورت خود را صفا بده، و با ظاهر پاك و پاكيزه توجّه به بساط قرب نما، و اعضاى خود را زنده كن به اطاعت مولاى خود؛ و باطن خود را زنده كن به حيات فكر در مبدأ و منتها و منشأ و مرجع؛ و قلب خود را زنده كن به حيات ايمان و اطمينان؛ و سرّ خود را زنده كن به حيات تجلّيات افعاليه و اسمائيه و ذاتيه به مراتب آن.

امر به تفكر در جهات ظاهريۀ آب و صدق و صفا با خالق و خلق

و تفكّر كن در صفاى آب، و با مولاى خود به صدق و صفا قدم زن، و به مراتب اخلاص تحقّق پيدا كن؛ و ما پس از اين، اخلاص و مراتب آن را در باب نيّت ذكر مى كنيم(1) - ان شاء اللّه - و با بندگان خدا نيز با اخلاص معاشرت كن؛ و در راه حقّ و خلق از اِعمال ارادۀ متعلّقۀ به خود بگذر.

و تفكّر كن در لطف امتزاج آب با اشياء، كه آن امتزاج براى اصلاح حال آنهاست و رساندن آنهاست به كمال لايق خود و زنده نمودن آنهاست؛ و كيفيت معاشرت و معاملۀ تو با بندگان خدا نيز اين طور باشد.

و با نظر عطوفت و اصلاح به بندگان خدا نظر كن، و در صدد اصلاح ظاهر و باطن آنها و زنده نمودن آنان باش؛ حتى هدايت تو از گمراهان و نهى نمودن تو از معاصى اهل عصيان نيز براى اصلاح حال آنها باشد نه براى اِعمال نفوذ ارادۀ خود.

ص: 62


1- ر.ك: صفحه 103.

و اگر تطهير خود را با تفكّرات مذكوره نمودى، حسب وعدۀ امام صادق - عليه السلام - در اين حديث شريف، چشمه هاى معارف و حِكَم بر قلب تو منفجر شود، و به اسرار طهارت و حقايق آن پى برى، و با عنايات غيبيه و رياضات نفسانيه به حقايق آن متحقّق شوى، و لايق وصول به مقام قرب و بساط انس شوى.

فصل چهارم: در علّت تشريع وضو

اسرار حديث شريف دربارۀ خطيئۀ آدم علیه السلام

اسرار حديث شريف [دربارۀ خطيئۀ آدم علیه السلام ]

رُوِىَ عَن الْأئِمَّةِ اْلاَطْهارِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ: «أنَّ آدَمَ علیه السلام لَمّا مَشى إلى الشَّجَرَةِ وَتَوَجَّهَ إلَيْها وَتَناوَلَها، فَوَضَعَها عَلى رَأسِهِ طَمَعاً لِلْخُلُودِ وَإعْظاماً لَها اُمِرَتْ هذِهِ الْاُمَّةُ الَّتي خَيْرُ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ، بِأنْ يُطَهِّرُوا هذِهِ الْمَواضِعَ بِالْمَسْحِ وَالْغَسْلِ لِيَتَطَهَّروُا مِنْ جِنابَةِ اْلاَبِ الَّذي هُوَ اْلأصْل»(1).

و قريب به اين روايت روايتى است كه از مجالس شيخ صدوق منقول است(2).

بدان كه آدم - عليه السلام - در حال جذبه در بهشت لقا بود و توجّه به شجرۀ

ص: 63


1- «از ائمّۀ اطهار عليهم السلام روايت شده است كه آدم عليه السلام چون به سوى آن درخت روان شد و بدان رو كرد و از آن برگرفت و به طمع آن كه جاودانه در بهشت بماند و به قصد بزرگداشت آن درخت آن را بر سر گذاشت، به اين امّت، كه بهترين امّت هاى انسانى است، امر شد كه اين مواضع را با مسح و شستن تطهير كنند تا از جنابت پدر، كه اصل (آدمى) است، پاك گردند». (أسرار العبادات وحقيقة الصلاة، ص 21)
2- الأمالى، صدوق، ص 160، حديث 1.

طبيعت نداشت؛ و اگر به آن جذبه باقى مى ماند، از آدميت ساقط مى شد و به سير كمالى كه بايد در قوس صعودى نائل شود نمى شد، و بسط بساط رحمت در اين عالم نمى گرديد. پس، ارادۀ ازليه تعلّق گرفت كه بساط رحمت و نعمت را در اين نشئه بسط دهد و فتح ابواب خيرات و بركات نمايد و جواهر مخزونۀ نفوس عالم مُلك و طبيعت را از ارض طبيعت خارج كند و اثقال آن را بيرون آورد؛ و اين در سنّت اللّه حاصل نمى شد مگر به توجّه آدم به طبيعت و خروج آن از محو به صحو، و خارج شدن از بهشت لقا و جذبۀ الهيّه كه اصل همۀ خطيئات است؛ پس بر او مسلط فرمود قواى داخليه و شيطان خارجى را، كه او را دعوت به اين شجره كنند كه مبدأ بسط كمالات و منشأ فتح ابواب فيوضات است. پس، او را از بساط قرب قبل التنزّل تبعيد كردند و به توجّه به طبيعت دعوت نمودند تا آن كه وارد حُجُب ظلمانيه گردد؛ زيرا كه تا وارد در حجاب نشود، خرق آن نتواند كرد. قالَ تَعالى: (لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ فِى أَحْسَنِ تَقْويمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِين)(1). ردّ به اسفل سافلين، كه آخرين حجب ظلمانيه است، از جامعيت اين اعجوبۀ الهيّه است و لازمۀ تعليم اسماء و صفات در حضرت علميه است.

و چون آدم (علیه السلام) از ظهور ملكوتىِ ايجادى به توجّه به مُلك خود خارج شد، محدث به حدث اكبر و مجنب به جنابت عظما گرديد؛ و چون اين توجّه در حضرت مثال يا بهشت دنيا متمثّل شد، دنيا به صورت شجره درآمد و آدم به توجّه و مشى به سوى آن و برداشتن به دست و به سر نهادن و اعظام نمودن آن، مبتلاى به خطيئه شد. پس، اين خطيئه را و موارد آلودگى به آن را بايد خود و

ص: 64


1- «همانا انسان را در بهترين صورت و هيئت آفريديم. آنگاه او را به اسفل سافلين (پست ترين جاهاى پست) بازگردانيديم». (التين (95): 4)

ذرّيۀ او، خصوصاً اين امت كه خير امم و عارف به اسرارند از نور اولاد اطهار، جبران كنند.

پس، موارد آلودگى ظاهر او را بايد تطهير كنند به آب طاهر نازل از حضرت رحموت؛ و مورد آلودگى باطن و قلب او را بايد تطهير كنند به آب تجلّيات از حضرت لاهوت. پس، در وقت تطهير وجه، وجه قلب را يكسره از غيرْ شست وشو دهند؛ و در وقت تطهير دست، از مرفق آلودگى به دنيا تا منتهاى اصابع مباشرت آن تطهير كنند؛ و با فضل آن، اقصاى عرشِ توجّه به طبيعت و منتهاى مشى به سوى حصول آمال را مسح نمايند، و از فضول توجّه به ملك و بقاياى آثار آن خارج شوند، و از خطيئه و جنابت پدر اوّل، كه اصل آنهاست، بيرون شوند.

وضوى رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم در معراج

[وضوى رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم در معراج]

وَ فِي الْعِلَلِ فِي حَديثِ صَلاةِ الْمِعْراجِ: «ثُمَّ قالَ ربّي عَزَّ وَجَلَّ: يا مُحَمَّدُ مُدَّ يَدَكَ فَيَتَلَقّاكَ ماءٌ يَسيلُ مِنْ ساقِ عَرشِي الْأيمَنِ. فَنَزَلَ الْماءُ فَتَلَقَّيْتُهُ بِالْيَمينِ فَمِنْ أجْلِ ذلِكَ أوَّلُ الْوُضُوءِ بِالْيُمْنى. ثُمَّ قالَ: يا مُحَمَّدُ خُذْ ذلِكَ فَاغْسِلْ بِهِ وَجْهَكَ - وَعَلَّمَهُ ذلك - فَإنَّكَ تُريدُ أنْ تَنْظُرَ إلى عَظَمَتي وَأنْتَ طاهِرٌ؛ ثُمَّ اغْسِلْ ذِراعَيْكَ الْيَمينَ وَالْيَسارَ - وَعَلَّمَهُ ذلِكَ - فَإنَّكَ تُريدُ اَنْ تَتَلَقّى بِيَدَيْكَ كَلامي؛ وَامْسَحْ بِفَضْلِ ما في يَدَيْكَ مِنَ الْماءِ رَأسَكَ وَرِجْلَيْكَ إلى كَعْبَيْكَ - وَعَلَّمَهُ المسْحَ بِرَأسِهِ وَرِجْلَيْهِ - وَقالَ: إنّي اُريدُ أنْ اَمْسَحَ رَأسَكَ وَاُبارِكَ عَلَيْكَ. فَأمَّا الْمَسْحُ عَلى رِجْلَيْكَ فَإنّي اُريدُ أنْ أوْطِئَكَ مَوْطِأً لَمْ يَطَأْهُ أحَدٌ قَبْلَكَ وَلا يَطَأْهُ أحَدٌ غَيْرُكَ ...» الحديث(1).

ص: 65


1- در كتاب علل الشرائع در ضمن حديث نماز معراج آمده است: «... سپس پروردگارم عزّ وجلّ فرمود: "اى محمد، دست خود را پيش ببر تا آبى كه از ساق راست عرش من جارى است به تو برسد". پس آب فرو ريخت و من دست راست خود را بدان زدم، از اين رو آغاز وضو با دست راست شد. سپس فرمود: "اى محمد، آن آب را بگير و با آن روى خود بشوى - و شستن صورت را به حضرتش تعليم داد - زيرا كه تو مى خواهى در حال پاكى به عظمت من نظر كنى. سپس ذراع راست و ذراع چپت را بشوى - و نحوۀ شستن را به او تعليم داد - كه تو مى خواهى با دو دستت كلام مرا دريافت كنى. و با باقيماندۀ آب دستانت سرت و دو پايت را تا قوزك مسح كن" - و نحوۀ مسح سر و پا را بدو آموخت - و فرمود: "من مى خواهم سرت را مسح كنم و بر تو مبارك گردانم. و امّا مسح بر دو پايت (براى اين است كه) مى خواهم قدمت را بر جايى بگذارم كه پيش از تو كسى بر آن گام نگذارده و كسى جز تو بر آن گام نخواهد گذاشت"». حديث ادامه دارد. (علل الشرائع، ص 314، حديث 1؛ بحار الأنوار، ج 79، ص 240، حديث 1)

تو نيز، اى شفيق عرفانى و رفيق ايمانى، تأسّى كن به سرحلقۀ اهل معرفت و يقين؛ و دست راست خود را به سوى رحمت حق دراز كن و از آب نازل از ساقِ ايمنِ عرشِ رحمت تلقّى كن، كه حق تعالى دست خالى فقراء الى اللّه را رد نمى فرمايد و كشكول گدايى ارباب حاجت را تهى بر نمى گرداند. پس، از آن آب رحمت بردار و روىِ آلوده به توجّه به دنيا، بلكه به ماسوا را شست وشو ده، چه كه با اين قذارت و آلودگى، به عظمت حق نتوان نظر كرد: «فَاِنَّ الدُّنْيا وَالاْخِرَةَ ضَرَّتان»(1). پس دست هاى خود را از مرفقِ رؤيتِ حول و قوّه تا اصابع مباشرت به رؤيت انّيت و انانيت تغسيل كن: «فَلا حَولَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّه»(2)؛ چه كه با اين كثافتِ استقلال نفس، مسّ كتاب حقّ نتوان كرد، قال تعالى: (لا يَمَسُّهُ إِلاَّ

ص: 66


1- «دنيا و آخرت هووى يكديگرند». (عوالي اللآلي، ج 1، ص 277، حديث 106؛ نهج البلاغة، ص 486، حكمت 103 «با اندكى اختلاف»)
2- «هيچ جنبشى و هيچ نيرويى نيست مگر از خدا».

الْمُطَهَّروُنَ)(1)، و با فضل آن، مسح رأس خود كن و علوّ و عظمت و تكبّر را از سر بنه تا ممسوح به دست حق گردى؛ و تفكّر در غير و غيريت را از سر بيرون كن تا به بركات حق مبارك شوى؛ و تطهير كن پاى تردّد در شؤون كثرت را، تا محرم محفل انس شوى؛ و قدم به فرق خود نِه، تا لايق بساط عظمت گردى.

فصل پنجم: در اسرار ستر عورت است

معناى ستر عورت نزد خاصّه، عامّه، اخص خواص، اهل ايمان

و آن نزد عامّه، ستر مقابح بدن است از ناظر محترم و در حال صلات.

و در نزد خاصّه، ستر مقابح اعمال است به لباس تقوا كه خير البسه است، مطلقاً، و در وقت حضور در محضر مقدّس، بالخصوص.

و در نزد اخصّ خواصّ، ستر مقابح نفوس است به لباس عفاف.

و در نزد اهل ايمان، ستر مقابح قلوب است به لباس طمأنينه.

و در نزد اهل معرفت و كشف، ستر مقابح سرّ است به لباس شهود.

و در نزد اهل ولايت، ستر مقابح سرِّ سرّ است به لباس تمكين، و سالك چون بدين مقام رسيد، ستر جميع عورات خود را نموده و لايق محضر شده و از براى او دوام حضور است.

مراتب ستّاريت حق جلّ وعلا

و حق تعالى - جلّت رحمته و وسعت ستّاريته - ستّار جميع عورات و مقابح خلق است به كرامت نمودن اين نوع بشرى را به البسۀ گوناگون كه آنها را از مقابح ظاهريۀ بدنيه ستر نمايد. و ستر فرموده مقابح اعمالى را به پردۀ ملكوت؛ و اگر اين پردۀ ستّاريت ملكوتيه بر صور اعمال ما بندگان نبود و صورت غيبيۀ آنها

ص: 67


1- «جز پاكان آن را مس نمى كنند». (الواقعة (56): 79)

ظاهر مى شد، در همين عالم رسوا و خوار مى شديم؛ لكن حق تعالى - جلّ شأنه - با ستّاريت خود، آنها را از انظار اهل عالم مستور فرموده؛ و ستر فرموده مقابح اخلاقى و ملكوت ملكات خبيثۀ ما را به اين صورت معتدلۀ مستقيمۀ ملكيه؛ و اگر هتك فرموده بود اين ستر را، و صور ملكات اخلاق ظاهر مى شد، هر يك، به يك صورت مناسبۀ با آن ملكۀ باطنيه بوديم؛ چنانچه در غير اين عالم كه وقت ظهور سراير است و يوم بروز ملكات است، چنين خواهد شد؛ و فى الحديث: «يُحْشَرُ بَعْضٌ عَلى صُوَرٍ تَحْسُنُ عِنْدَها الْقِرَدَةُ وَالْخَنازير»(1).

و در كافى شريف است كه: «متكبّر محشور شود به صورت مورچۀ ضعيفى، و پايمال خلايق گردد تا مردم از حساب فارغ شوند»(2).

بالجمله، اين صورت انسانيه، پردۀ ستّاريت حق است به روى عورات باطنيۀ ما؛ چنانچه ستر مقابح قلوب و اسرار را فرمايد به ستّاريت افعاليه و اسمائيه و ذاتيه از همۀ موجودات ملكيه و ملكوتيه، به حسب مراتب آنها، و بر سالك سبيل آخرت و مجاهد فى سبيل اللّه لازم است كه ستر عورات باطنيه و سرّيه خود را بنمايد به تمسّك به مقام غفّاريت و ستّاريت حقّ؛ و به تحقّق به حقيقت توبه و ورود به منزل انابه، خود را و عورات خود را مستور نمايد، و ما شرح بعض مراتب توبه را در شرح اربعين(3) داديم.

ص: 68


1- «برخى از مردم به شكلى محشور مى شوند كه ميمون ها و خوك ها در مقايسۀ با آنها زيبا به شمار مى آيند». (كلمات مكنونه، ص 70؛ علم اليقين، ج 2، ص 901، در هر دو مصدر: «بعض الناس» آمده است)
2- الكافي، ج 2، ص 311، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الكبر»، حديث 11.
3- ر.ك: شرح چهل حديث (اربعين حديث)، امام خمينى، حديث 17.

وصل: حديثى جامع در باب لباس و ستر ظاهر و باطن

وصل: [حديثى جامع در باب لباس و ستر ظاهر و باطن]

عَنْ مِصْباحِ الشريعَةِ، قالَ الصّادِقُ، عَلَيْهِ السَّلامُ: «اَزْيَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤمِنينَ لِباسُ التَّقْوى وَأنْعَمُهُ الاْءيمانُ؛ قالَ اللّه، عَزَّ وجَلَّ: )وَلِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ( وَأمَّا اللِّباسُ الظّاهِرُ فَنِعْمَةُ مِنَ اللّه يَسْتُرُ عَوْراتِ بَنى آدَمَ؛ وَهِىَ كَرامَةٌ أكْرَمَ اللّه بَها عِبادَهُ ذُرِّيَةَ آدَمَ علیه السلام ما لَمْ يُكْرِمْ غَيْرَهُمْ؛ وَهِيَ لِلْمُؤمِنينَ آلةٌ لِأَداءِ ما افْتَرَضَ اللّه عَلَيْهِمْ. وَخَيْرُ لِباسِكَ ما لايَشْغَلُكَ عَنِ اللّه عزَّ وَجَلَّ؛ بَلْ يُقَرِّبُكَ مِنْ شُكْرِهِ وَذِكْرِهِ وَطاعَتِهِ وَلا يَحْمِلُكَ فيها إلىَ الْعُجْبِ وَالرِّئاءِ وَالتَّزَيُّنِ وَالْمُفاخَرَةِ وَالْخُيَلاءِ، فَإنَّها مِنْ آفاتِ الدّينِ وَمُورِثَةُ الْقَسْوَةِ فِي الْقَلْبِ. فَإذا لَبِسْتَ ثَوبَكَ فَاذكُرْ سَتْرَ اللّه تَعالى عَلَيْكَ ذُنُوبَكَ بِرَحْمَتِهِ، وَاَلْبِسْ باطِنَكَ بِالصِّدْقِ كَما اَلْبَسْتَ ظاهِرَكَ بِثَوْبِكَ؛ وَلْيَكُنْ باطِنُكَ في سَتْرِ الرَّهْبَةِ وَظاهِرُكَ في سَتْرِ الطّاعَةِ. وَاعْتَبِرْ بِفَضْلِ اللّه عَزَّ وَجَلَّ حَيْثُ خَلَقَ أسبابَ اللِّباسِ لِتَسْتُرَ الْعَوْراتِ الظَّاهِرَةَ وَفَتَحَ أبْوابَ التَوْبَةِ وَالاْءنابَةِ لِتَسْتُرَ بِها عَوْراتِ الْباطِنِ مِنَ الذُّنوُبِ وَأخْلاقِ السُّوءِ وَلا تَفْضَحْ أحَداً حَيْثُ سَتَرَ اللّه عَلَيْكَ أعْظَمَ مِنْهُ. وَاشْتَغِلْ بِعَيْبِ نَفْسِكَ وَاصْفَحْ عَمّا لا يعنيكَ حالُهُ وَأمْرُهُ. وَاحْذَرْ أنْ تَفْنى عُمْرَكَ لِعَمَلِ غَيرِكَ وَيَتَّجِرَ بِرَأسِ مالِكَ غَيْرُكَ وَتَهْلِكَ نَفْسُكَ؛ فَإنَّ نِسْيانَ الذُّنُوبِ مِنْ أعْظَمِ عُقُوبَةِ اللّه تَعالى فِي العاجِلِ وَأوْفَرِ أسْبابِ الْعُقُوبَةِ فىِ الاْجِلِ. وَمادامَ الْعَبْدُ مُشْتَغِلاً بِطاعَةِ اللّه تَعالى وَمَعْرِفَةِ عُيُوبِ نَفْسِهِ وَتَرْكِ مايَشينُ في دين اللّه فَهُوَ بِمَعْزِلٍ عَنِ الاْفاتِ، خائِضٌ في بَحْرِ رَحْمَةِ اللّه عَزَّ وَجَلَّ يَفُوزُ بِجَواهِرِ الْفَوائِدِ مِنَ الْحِكْمَةِ وَالْبَيانِ؛ وَمادامَ ناسِياً لِذُنُوبِهِ جاهِلاً لِعُيُوبِهِ راجِعاً إلى حَوْلِهِ وَقُوَّتِهِ لايُفْلِحُ إذاً أبَداً»(1). صَدَقَ وَلِىُّ اللّه.

ص: 69


1- امام صادق عليه السلام فرمود: «آراسته ترين جامه ها براى مؤمنان جامۀ پرهيزكارى است؛ و نرم ترين آنها، جامۀ ايمان است. خداى عزّ وجلّ فرموده است: "و لباس تقوا بهترين است". اما جامۀ ظاهر (بدن) نعمتى است از جانب خدا كه عورات (شرمگاه هاى) بنى آدم را مى پوشاند و كرامتى است كه خدا بندگان خود - فرزندان آدم عليه السلام - را بدان گرامى داشت و به ديگران چنين كرامتى نفرمود. اين جامه براى مؤمنان وسيله اى است براى انجام دادن آنچه خدا بر آنان واجب فرموده است. و بهترين لباس تو آن است كه تو را از خدا عزّ وجلّ باز ندارد، بلكه به سپاس و ياد خدا و طاعت او نزديكت سازد؛ و تو را به خودپسندى، خودنمايى، خودآرايى و فخرفروشى و تكبر سوق ندهد، كه اينها همه از آفات دين و موجب قساوت قلب هستند. پس چون جامه ات را پوشيدى به يادآر پوشيده داشتن خداى تعالى گناهان تو را به رحمت خود. و باطن خود را به جامۀ راستى بپوشان آن چنان كه ظاهر خود را به جامه مى پوشانى، و بايد باطن تو در پوشش ترس (از خدا) و ظاهرت در پوشش طاعت خدا باشد. و از فضل خدا عزّ وجلّ عبرت بگير كه وسايل پوشش را آفريد تا عورات ظاهر را بپوشانى و درهاى توبه و بازگشت را بگشود تا عورت هاى باطنى چون گناهان و اخلاق بد را بدان بپوشانى. و هيچ كس را رسوا مكن زيرا خداوند رسوايى تو را كه بزرگ تر از رسوايى او است، مستور داشته. و به عيب خويشتن پرداز، و از آنچه كه حال و امرش به تو مربوط نمى شود درگذر. و بپرهيز از اين كه عمر خود را براى عمل ديگران تباه سازى و با سرمايۀ تو ديگرى سودا كند و تو خود هلاك گردى، كه همانا فراموش كردن گناهان از بزرگ ترين كيفرهاى خداوند تعالى در حال [دنيا] و بيشترين اسباب كيفر در آينده [آخرت] است؛ و تا هنگامى كه بنده به طاعت خدا و بازشناسى عيب هاى خود و ترك آنچه كه در دين خدا زشت شمرده شده مشغول است، از آفت ها به دور و در رحمت خدا غوطه ور است و به گوهرهاى فوايد حكمت و بيان دست مى يابد؛ و تا وقتى كه گناهان خود را فراموش كرده معايب خود را نداند و به جنبش و توان خود اعتماد داشته باشد، هرگز رستگار نخواهد شد.» راست گفت ولىّ خدا. (مصباح الشريعة، ص 30، الباب الثالث عشر في اللباس؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 60، الباب السابع في اللباس)

تفكّر و تدبّر در اين كلام جامع، براى اهل معرفت و اصحاب قلوب، فتح

ص: 70

ابوابى از حكم و معارف مى كند، و كيفيت معاملۀ بندگان را با حق تعالى نشان مى دهد.

سالك الى اللّه و مجاهد طريق معرفت بايد در هيچ حالى از احوال و طورى از اطوار، از وظيفۀ عبوديّت و حفظ محضر ربوبيت - جلّت عظمته - غفلت نكند؛ حتى در امور عاديه و آداب معاشرت حظّ قلوب و ارواح را عطا كند، و حق تعالى و نعم و عطيات او را در هر چيز مشاهده كند. پس، در وقت پوشيدن لباس ظاهر، از لباس تقوا و ايمان و معرفت، كه خير البسه هستند، غفلت نكند؛ و چنانچه با لباس ظاهر ستر عورت ظاهرى كند، با آن البسه ستر عورات باطنه، كه قباحت و زشتى آنها بالاتر است، نمايد، و كرامات حق تعالى و الطاف آن ذات مقدّس را منظور كند؛ و لباس ظاهر را براى اداء وظيفۀ عبوديّت، و لباس باطن را براى آداب حضور در محضر ربوبيت بپوشد.

و در البسۀ ظاهريه و باطنيه، بهترين آنها آن را داند كه او را به ياد حقّ آورد و از ذكر او غافل نكند.

پس، در مادّه و هيئت لباس ظاهر، اختيار چيزى كند كه اسباب سركشى نفس نشود و مورثِ غفلت از حق نگردد و او را در زمرۀ اصحاب عُجب و رياء و مفاخرت و تكبّر و تزيّن منسلك نكند؛ و ملتفت باشد كه ركون به دنيا - حتّى در اين امور - را در قلب تأثيرات غريبى است كه موجب هلاكت آن است؛ و بداند كه اين آثارى كه در نفس به واسطۀ بعض البسۀ فاخره حاصل مى شود، از آفات دين و مورثِ قسوت قلب است كه خود از امّهات امراض باطنيه است.

و در البسۀ باطنيه خيلى اهتمام كند كه شيطان و نفس امّاره را در ان(1) آنها

ص: 71


1- در نسخه اصلى به همين شكل ثبت شده است.

تصرفى نشود، و او را مبتلا به عجب و رياء و سركشى و افتخار نكند، و بر بندگان خدا به دين خود يا به تقوا و طاعت و كمال و معرفت و علم افتخار ننمايد، و تكبّر نفروشد، و از عواقب امر خود و مكر اللّه ايمن نباشد، و بندگان خدا را، هر چند در لباس اوباش و اهل معصيت هستند، حقير نشمارد؛ كه اينها از مهلكات نفس است و موجب عجب به ايمان و اخلاق و اعمال است كه سرچشمۀ همۀ مفاسد است.

و در وقت پوشيدن لباس، متذكّر حق شود و رحمت هاى ظاهره و باطنۀ او كه ستر ذنوب او فرموده به رحمت خود؛ و با حقّ تعالى به اخلاص و صدق معامله كند؛ و ظاهر را به ستر طاعت، و باطن را به ستر خوف و رهبت، مزيّن نمايد؛ و متذكّر عنايات حق شود كه اسباب ستر عورات ظاهره و باطنه را مرحمت فرموده، و راه توبه و انابه را به روى بندگان مفتوح فرموده، كه به ستر غفّاريت و ستّاريت حق، خود را مستور كنند و عيوب خود را بپوشانند.

و چنانچه حق تعالى ستّار عيوب بندگان است، ستّاران را دوست دارد و از هتك ستور بيزار است، پس سالك الى اللّه ستّار عيوب بندگان خدا است، و عمر خود را در كشف ستر مردم تلف نكند و چشم خود را از عورات و عيوب بندگان خدا بپوشد و هتك ستر كسى نكند و پردۀ ناموس احدى را ندرد؛ چنانچه خداوند ستّارْ ستر عيوب او را، كه از ديگران بزرگ تر و فضيح تر است، فرموده؛ و بترسد از اينكه اگر پردۀ عيوب كسى را بدرد، حقّ تعالى پردۀ ستّاريت از بعض اعمال و اخلاق او بردارد و در ميان جمع او را رسوا و خوار نمايد.

و مسافر طريق آخرت، مطالعه در عيوب و عوراتِ خود، او را از عيوب ديگران مشغول مى كند، و تجسس امورى كه به حال او فايده ندارد يا ضرر دارد نمى كند، و عمل خود را رأس المال تجارت ديگران قرار نمى دهد به واسطۀ

ص: 72

غيبت و هتك ستر؛ و از عيوب و ذنوب خود هيچ گاه نسيان نمى كند؛ كه نسيانِ گناهان از بزرگ ترين عقوبات حق است در دنيا كه انسان را از جبران آنها باز مى دارد، و از بزرگ ترين اسباب عقاب است در آخرت.

و تا بندۀ خدا به طاعت حق و مداقّۀ در احوال خود و مطالعۀ در معايب نفس مشغول است، و از آنچه در دين خدا عار است بركنار است، از آفاتْ دور و در درياى رحمت حق مستغرق، و به گوهرهاى حكمت فائز است؛ و اگر نسيان ذنوب خود كرد و از معايب خود غفلت ورزيد و خودبين و خودخواه شد و اعتماد به حول و قوۀ خود كرد، رستگارى نخواهد ديد و به فلاح نائل نشود.

فصل ششم: در ازالۀ نجاست

اشاره

فصل ششم در ازالۀ نجاست از بدن و لباس و تخليۀ جوف از ارجاس و باطن از وسواس خنّاس است

نجاستْ دورى از محضر انس و مهجورى از مقام قدس است، و منافى با نماز است كه معراج وصول مؤمنين و مقرّب ارواح متقين است.

مقصود از ازالۀ نجاست از نظر عامّه، خاصّه، واهل معرفت و اصحاب قلوب

و آن پيش عامّه، قذارات معهوده است؛ و پيش خاصّه، قذارات معنويه است؛ و پيش اهل معرفت و اصحاب قلوب، همۀ عالم است به جنبۀ سوائيت كه مظهر شيطان رجس نجس است؛ و در آداب خلوت وارد است: «بِسْمِ اللّه وَبِاللّه، اَعُوذُ بِاللّه مِنَ الرّجْسِ النَّجِسِ الْخَبيثِ الْمُخْبِثِ الشَّيْطانِ الرَّجيم»(1)؛

ص: 73


1- «به نام خدا و به (ذات مقدّس) خدا، پناه مى برم به خدا از پليد ناپاك، خبيث خباثت آور، شيطان رانده شده (از درگاه خدا)». (من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 16، حديث 2؛ وسائل الشيعة، ج 1، ص 308؛ «كتاب الطّهارة»، «أبواب أحكام الخلوة»، باب 5، حديث 8)

وقال، تعالى شأنه: (وَالرُّجْزَ فَاهْجُر)(1).

مراتب ازالۀ رجس (ظاهرى و باطنى)

پس، آنچه منافات دارد با محفل انسِ محبوب و مجلس قرب دوست، از خود دور كن و خود را از آن مهجور. هجرت كن از رجس ظاهرى به تنظيف بدن و لباس و به تخليۀ جوف از اذاى رجز شيطان، كه فضول مدينۀ فاضله است؛ و از رجس باطنى، كه مفسد مدينۀ عظما و امّ القرى است، به تخليۀ تامّه و تصفيۀ كامله؛ و از اصل اصول و شجرۀ ملعونۀ خباثت، به هجرت از انّيت و انانيت و ترك غير و غيريت؛ و چون بدين مقام رسيدى، از تصرّف شيطان خبيث مخبث خارج شدى، و از رجز و رجس هجرت كردى، و لايق حضور درگاه جليل و مخلّع شدن به خلعت خليل گرديدى؛ و يك ركنِ هجرت و مسافرت الى اللّه و معراج وصولْ حاصل شده، كه آن خروج از منزلگاه و بيت نفس است. و باقى مانده ركن دوم، كه در اصل نماز حاصل شود، و آن حركت الى اللّه و وصول به باب اللّه و فناى به فناء اللّه است. قالَ تَعالى: (وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّه)(2).

پس، معلوم شد كه اين سفر معنوى و معراج قرب حقيقى را دو ركن است، كه يك ركن آن در باب طهارات حاصل شود، كه سرّ آن تخليه، و سرّ سرّ آن تجريد، و سرّ مستسرّ آن تنزيه، و سرّ مقنع به سرّ آن تنزيه از تنزيه و تقييد است؛ و ركن

ص: 74


1- «و از پليدى دورى كن». (المدّثّر (74): 5)
2- «آن كس كه از خانه اش هجرت كننده به سوى خدا و رسول او خارج شود، آنگاه مرگ او را دريابد، همانا پاداش او بر خدا لازم شده است». (النساء (4): 100)

اعظم آن در باب صلات حاصل شود، كه سرّ آن تجليه، و سرّ سرّ آن تفريد، و سرّ مستسرّ آن توحيد، و سرّ مقنع به سرّ آن تنزيه از توحيد و تقييد است، «فَادْفَعِ

السِّراجَ، فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْح»(1).

و اگر روزگار به عارفى ربّانى مهلت دهد، مى تواند تمام منازل سائرين و معارج عارفين را، از منزلگاه يقظه تا اقصاى منزل توحيد، از اين معجون الهى و حبل متصل بين خالق و مخلوق خارج كند؛ ولى اين آرزو از نِطاق بيان ما بيرون و از حوصلۀ كلام ما افزون است.

فصل هفتم: در مكان مصلّى است

اشاره

و آن پيش عامّه، مشهور است و شرايط آن در كتب فقهيه مسطور.

مراد از مكان مصلّى نزد عامه، و اهل معرفت

و در نزد اهل معرفت، همۀ عالم است و مصلّى تمام موجودات است؛ و در

ص: 75


1- «چراغ دور كن [خاموش كن] كه سپيده دميد». (در كتبى كه اين جمله نقل شده به جاى كلمۀ «اِدْفَعْ»، «أطْفئ» نوشته شده است). «آورده اند كه روزى اميرالمؤمنين عليه السلام بر شتر نشسته كميل را بر عقب سر خود سوار كرده بود. كميل سؤال نمود: يا أميرالمؤمنين مَا الْحَقيقةُ: فقال عليه السّلام: «ما لَكَ وَالْحَقيقَة؟» فقال كميل: اَوَلَسْتُ صاحِبَ سِرّكَ؟ قال: «بَلى وَلكِنْ يَرْشَحُ عَلَيْكَ مايَطْفَحُ مِنّى». قال: اَوَ مِثْلُكَ يُخَيِّبُ سائِلاً؟ فقال عليه السّلام: «اَلْحَقيقَةُ كَشْفُ سُبُحاتِ الْجَلالِ مِنْ غَيْرِ إشارَة». فَقال كميل: زَدْنى بَياناً. فقال: «مَحْوُ الْمَوْهُومِ مَعَ صَحْوِالْمَعْلوم». فقال: زِدْنى بَياناً. فقال: «هَتْكُ السَّتْرِ بِغَلَبَةِ السِّرّ». فقال: زِدْنى بَياناً. فقال: «نُورٌ يَشْرُقُ مِنْ صُبْحِ الْأزَلِ فَيَلُوحُ عَلى هَياكِلِ التَّوْحيِدِ آثارُه». قال: اَطْفِئ السِّراجَ فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْح». (مجالس المؤمنين، ج 2، ص 11؛ كلمات مكنونه، ص 30؛ شرح الأسماء، سبزوارى، ص 382)

اسرار قرائت مى آيد(1) - ان شاء اللّه - كه جميع عالم وجود به هويّات وجوديه حامد و ثناگوى مقام مقدّس حقّ تعالى هستند، و خاضع و عابد درگاه اويند. و در اينجا بايد دانست كه عرشِ تحقّقْ قبّۀ معبد موجودات است؛ و اَرضِ تعيّنْ سجده گاه آنان است؛ و تمام موجودات در آن معبد در تحت قبّۀ محضر ربوبيت، به عبادت حقّ مشغولند و حق جو و حق خواه و حق پرستند؛ «دل هر ذرّه را كه بشكافى» به واسطۀ نور فطرت اللّه كه آنها را دعوت براى خضوع كامل مطلق كند «آفتابيش در ميان بينى»(2)؛ (يُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّموَاتِ وَالأَرْض)(3)؛ (وَإِنْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ)(4).

بيان اينكه نزد اهل ولايت معبد حقّ تعالى جميع تعيّنات اسمائى و افعالى است

و در نزد اهل ولايت، جميع تعيّنات اسمائى و افعالى، معبد حق تعالى است و مصلّىْ خودِ ذات مقدّس است. پس در تعيّنات اسمائى و صفاتى، مصلّىْ حق است و مكان صلاتش نفس تعيّنات، و تعيّن اسم اعظمْ كعبه است؛ و فى الحديث: «لا اُحْصي ثَناءً عَلَيْكَ اَنْتَ كَما اَثْنَيْتَ عَلى نَفْسِك»(5) و در تجلّى فعلى به فيض مقدّس اطلاقى، مكان مصلّى تعيّن عالم است، و حق تعالى مصلّى

ص: 76


1- ر.ك: صفحه 110.
2- «دل هر ذرّه را كه بشكافى آفتابيش در ميان بينى». ديوان هاتف اصفهانى، ص 50)
3- «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است او را تسبيح مى گويند». (الحشر (59): 24)
4- «هيچ چيزى نيست مگر آن كه با حمد و سپاس او تسبيح گويد، اما شما تسبيح آنان را نمى فهميد». (الإسراء (17): 44)
5- «هيچ ستايشى تو را نتوانم كرد؛ تو همان گونه هستى كه خود خويشتن را ستودى». (نقل از رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم. الكافي، ج 3، ص 324، «كتاب الصلاة»، «باب السجود والتسبيح والدعاء...»، حديث 12؛ عوالي اللآلي، ج 4، ص 113 حديث 176؛ كنز العمّال، ج 2، ص 677، حديث 5049)

است در اين تجلّى فعلى؛ و في الحديث: «إِنَّ رَبَّك يُصَلّي... يَقُولُ: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرّوح»(1)؛ و انسان كامل و نبى ختمى - صلّى اللّه عليه و آله - كعبه است؛ و فى القدسيات: «لا يَسَعُني أرْضي ولا سَمائي وَلكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِي الْمؤْمِن»(2).

پس، تعيّن عالم در تجلّى ظهورى و قوس نزولى معبدِ حق، و حق تعالى عابد و معبود است؛ و در تجلّى غيبى و قوسِ صعودىْ معبدِ موجودات، و عابدْ مظاهر، و معبودْ ظاهر است؛ و در مملكت وجود انسانى، كه خلاصۀ كائنات و كون جامع است، مظاهر قواى ملكوتيه و جنود الهيّه مساجدِ عبادات آنان و معابدِ خضوع و ثناى آنهاست؛ و در انسان كامل، به حسب ظهور حقّ در مظهر اتمّ، حقْ عابد و معبود است، و انسان از تعيّن اقصاى قلبى غيبى تا منتها تعيّن شهادت، مسجدِ ربوبيت است به حسب تجلّيات ذاتى و اسمائى و افعالى؛ و در قوس صعودْ حقّ معبود، و انسان كامل با جميع جنود الهيّه عابدند.

وصل: بيان آداب ورود به مسجد

وصل: [بيان آداب ورود به مسجد]

عَنْ مِصْباحِ الشريعَةِ، قالَ الصّادِقُ، عَلَيْهِ السَّلامُ: «إذا بَلَغْتَ بابَ الْمَسْجِد، فَاعْلَمْ أنَّكَ قَصَدْتَ مَلِكاً عَظيماً (خ.ل: باب مَلِكٍ عظيم) لا يَطَأُ بَساطَهُ إلاَّ الْمُطَهَّروُنَ، ولا يُؤْذَنُ لمجالَسَتِهِ إلاّ الصِّدّيقونَ. فَهَبِ القُدُومَ إلى بِساطِ خِدمتهِ هَيْبَةَ المَلِكِ، فَأنَّكَ عَلى خطرٍ عَظيمٍ

ص: 77


1- «همانا پروردگار تو مصلّى است و مى فرمايد: "منزّه و مقدّس است پروردگار ملائكه و روح». (الكافي، ج 1، ص 443، «كتاب الحجّة»، «باب مولد النبي صلى الله عليه و آله وسلم»، حديث 13)
2- در احاديث قدسى آمده است: «نه زمينِ من و نه آسمانِ من گنجايش مرا ندارد، اما قلب بندۀ مؤمنم گنجايش مرا دارد». (عوالي اللآلي، ج 4، ص 7، حديث 7؛ بحار الأنوار، ج 55، ص 39؛ جامع الأسرار، ص 557)

إنْ غَفَلْتَ. واعْلَمْ، أنّه قادرٌ على ما يَشاءُ منَ العَدْلِ وَالفَضْلِ مَعَكَ وبِكَ؛ فإنْ عَطَفَ علَيْكَ فَبِفَضْلِهِ وَرِحْمَتِهِ قَبلَ مِنْكَ يسيَر الطّاعَةِ وأجْزَلَ لَكَ عَليْها ثَواباً كَثيراً؛ وَإنْ طالَبَك بِاسْتِحقاقِهِ الصّدْقَ والاْءخْلاصَ، عَدْلاً بِك، حَجَبَك وَرَدَّ طاعتَك وَإنْ كَثُرَتْ؛ فَهُوَ فَعّالٌ لِما يُريدُ. وَاعتَرِفْ بِعَجْزِك وَتَقْصيرِكَ (خ. وانْكِسارِك) وَفَقْرِكَ بين يَدَيْهِ؛ فَإنَّك قَدْ تَوَجَّهْتَ لِلْعِبادةِ لَهُ والْمُؤانَسَةِ بِه. وَاعْرِضْ أسْرارَكَ عَلَيه، ولْتَعْلَمْ أنَّهُ لا يَخْفى عليه أسْرارُ الْخَلْقِ أجْمَعينَ وَعلانِيَتُهُمْ. وَكُنْ كَأفْقَرِ عِبادِهِ بَيْنَ يَدَيْهِ. وَاَخْلِ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِلٍ يَحجُبُكَ عَنْ ربِّك فَإنَّهُ لايَقْبَلُ إلاَّ الأطْهَرَ وَالأخْلَصَ. (خ. وَانْظُرْ مِن أيِّ ديوانٍ يَخْرُجُ اسْمُك). فَاِن ذُقْتَ مِنْ حَلاوةِ مُناجاتِهِ (خ. وَلَذيذِ مُخاطَباتِه) وَشَرِبْتَ بِكأسِ رَحمتهِ وكراماتِه مِنْ حُسْنِ إقباله (خ. عَلَيْكَ) وَإجاباتِه فَقَدْ صَلَحْتَ لِخِدْمَتِه، فَادْخُلْ فَلَك الاْءذْنُ وَالأمانُ، وإلاّ فَقِفْ وُقُوف مُضْطَرٍّ (خ. من) قَدْ انْقَطَعَ عَنْهُ الْحِيَلُ وَقَصُرَ عنهُ الأمَلُ وقُضِىَ عليهِ الاَجَلُ. فإذا عَلِمَ اللّه مِنْ قَلْبِكَ صِدْقَ الالْتجاء إليهِ نَظَرَ إليْك بعَيْنِ الرَأْفَةِ وَالرَّحْمةِ (خ. وَاللُّطْفِ) ووَفَّقَكَ لِما يُحِبُّ وَيَرْضى؛ فإنَّهُ كريمٌ يُحِبُّ الكَرامةَ لعبادهِ المُضْطرِّينَ إليهِ (خ. المُحترقينَ على باِبِهِ لِطَلَبِ مَرْضاتِه). قالَ اللّه تَعالى: (أَمَّنْ يُجِيبُ المُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ)»(1).

ص: 78


1- «امام صادق عليه السلام فرمود: چون به در مسجد رسيدى، بدان كه پادشاه بزرگى [نسخه: درگاه پادشاه بزرگى] را قصد كرده اى كه بر دربار او جز «مطهّرين» گام ننهند و براى مجالست با او جز به «صدّيقين» اجازه داده نمى شود؛ پس بيمناك پاى بر آستان او نه، بسان بيم از پادشاه، كه اگر غفلت كنى در خطرى بزرگ افتى. و بدان كه او بر هر چه بخواهد تواناست: مى تواند با تو به مقتضاى عدالت رفتار كند، يا به تو فضل و كرم كند؛ پس اگر به تو مهر كند، به فضل و رحمت خود طاعت اندك را از تو قبول كند و در برابر آن پاداشى فراوان دهد؛ و اگر به مقتضاى عدالت با تو صدق و اخلاصى را كه شايستۀ آن است از تو طلب كند، محجوبت سازد و طاعتت را هر چند بسيار باشد رد مى كند كه او هرچه اراده فرمايد انجام مى دهد. و به ناتوانى، تقصير [و شكسته دلى] و نيازمنديت در پيشگاه او اعتراف كن، زيرا كه تو براى عبادت او و انس با او رو آورده اى و رازهاى خود را بر او عرضه دار. و بايد بدانى كه نهان و آشكار هيچ يك از خلايق بر او پوشيده نيست. و در برابر او چونان نيازمندترين بندگانش باش و دل از هر امر بازدارنده اى كه تو را از پروردگارت محجوب كند تهى ساز كه او جز پاك ترين و خالص ترين (عمل) را نمى پذيرد [نسخه: و بنگر كه نام تو از كدام دفتر بيرون مى آيد]. پس اگر از شيرينى مناجات او [نسخه: و لذّت گفتگوى با او] چشيدى و با جام رحمت و كرامات او از اقبال و اجابتش نوشيدى، شايستۀ ورود به خدمت او شده اى؛ پس در آى كه اذن و امان يافته اى؛ ورنه همچون درمانده اى [نسخه: كسى] كه راه هاى چاره بر او بسته شده به آرزو نرسيده و مهلتش [نسخه: بر او] پايان يافته است، بايست. پس، اگر خدا بداند كه قلباً از سر صدق بدو پناه برده اى، به ديدۀ مهر و رحمت [نسخه: و لطف] بر تو نظر كند و تو را بدانچه دوست مى دارد و بدان راضى است موفق گرداند؛ كه او بزرگوارى است كه كرامت بر بندگانى كه اضطرار خود نزد او برده اند [نسخه: و در طلب رضاى او به درگاهش رو نهاده اند] را دوست مى دارد. خداوند تعالى فرموده است: "كيست كه درمانده را زمانى كه او را بخواند اجابت مى كند"». (مصباح الشريعة، ص 130، الباب الواحد والستّون في دخول المسجد؛ رسائل الشهيد الثاني، أسرار الصلاة، ص 118؛ بحار الأنوار، ج 80، ص 373، حديث 40)

و اين كه اين كلام شريف را تماماً نقل نمودم، براى آن است كه براى ارباب مجاهده و رياضتْ تعليمى است جامع، و براى اهل معرفت و اصحاب سلوكْ بابى است واسع.

و اهل معارف الهيّه چون مشاهده كردند كه عالمْ مسجدِ ربوبيت است، بايد مراقبت كنند كه با طهارت و صفاى ظاهر و باطن در آن قدم نهند، كه بساط مقدّس حقّ را غير مطهّرين نتوانند پاى نهاد، و بار مجالست با او را جز به صدّيقين مخلصين ندهند. پس، آنها در جميع احوالْ خود را در خطر عظيم

ص: 79

مى بينند و از غفلت محضر مقدّس مالك الملوك در وحشت هستند، و دل آنها از هيبت جلال مقدّس در طپش است كه مبادا به عدل خود با آنها معامله فرمايد و اخلاص و صدق مطالبه نمايد و از بساط قرب محجوبشان نمايد و از مجلس انس مردودشان فرمايد. پس، اعتراف به عجز و تقصير كنند و اقرار به فقر و فاقه نمايند و قلب خود را از شواغل و كثرات، كه آنها را از محفل انس محجوب مى كند و از توجّه به او صرف مى نمايد، خالى نمايند؛ چه كه دانند جز قلب اَطهرِ اَخلصْ مقبول درگاه نشود؛ و چون همّ آنها همّ واحد شد و تكاثر اموال و اولادْ آنها را به خود مشغول نكرد، لذت حلاوت مناجات را دريابند و از كأس رحمت و كرامت حق مست شوند و صالح خدمت و لايق انس گردند؛ پس با اذن و امانِ حق در بسيط عالم، كه مسجد ربوبيت است، قدم زنند و تصرّفات آنها غاصبانه و جائرانه نباشد.

و آنان كه اين اذن و امان را تحصيل ننمودند، غاصب بيت اللّه و ظالم به حق تعالى هستند. پس، آنها بايد اضطرار خود را استشعار كنند و حيله و وسيلۀ خود را منقطع دانند، و آرزوى خود را كوتاه شمارند، و صادقانه به مقام مقدّس حق - جلّ شأنه - از اين تقصير و قصور و نقص و فتور ملتجى شوند، و زبان حال و قلب آنها (أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاه)(1) شود؛ و چون حق تعالى صدق لهجۀ آنها را ديد، نقص آنها را به رحمت خود جبران فرمايد و توفيق تحصيل رضاى خود را به آنها مرحمت نمايد؛ «فَاِنَّهُ كَريمٌ يُحِبُّ الْكرامَةَ لِعِبادِهِ الْمُضْطَرّينَ إلَيْه»(2).

ص: 80


1- «يا كسى كه دعاى بيچارگان مضطر را به اجابت مى رساند». (النمل (27): 62)
2- «قسمتى از روايت مصباح الشريعة». (ر.ك: صفحه 78)

فصل هشتم: در اباحۀ مكان است

اباحۀ مكان نزد خاصه، اهل معرفت و اوليا

و آن نزد خاصّه، خروج از تصرّف شيطان است به تعدّى نكردن از حدود الهيّه.

و پيش اهل معرفت، خروج از تصرّف نفس است به عدم رؤيت حول و قوّۀ خود.

و در نزد اولياء، خروج از تصرّف مطلق است در ذات و اسماء و صفات.

خروج قلب از تصرّف شيطان و نفس و وقوع فتوحات ثلاثه

پس، مادامى كه اعضاء و قلب در تصرّف شيطان يا نفس است، معبد حق و جنود الهيّه مغصوب است و عبادت حقّ تعالى در آنها صورت نگيرد و جميع عبادات براى شيطان يا نفس واقع شود. و به هر اندازه كه از تصرّف جنود شيطان خارج شد، مورد تصرّف جنود رحمانى شود تا آن كه فتوحات ثلاثه(1) واقع شود يعنى: فتح قريب؛ كه پيش ما فتح اقاليم سبعه است به اخراج جنود شيطانى از آنها، و نتيجۀ آن تجلّى به توحيد افعالى است: (نَصْرٌ مِنَ اللّه ِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ)(2)؛ و فتحِ مبين؛ كه فتح كعبۀ قلب است به اخراج شيطان مُوَسوس از آن: (إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً)(3)؛ و فتحِ مطلق؛ كه ترك رسوم خلقيه و افناى تعيّنات شهادتيه و غيبيه است: (إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللّه ِ

ص: 81


1- ر.ك: صفحه سى مقدمه؛ اصطلاحات الصوفية، ص 135 - 136؛ شرح چهل حديث (اربعين حديث)، امام خمينى، حديث 21.
2- «نصرتى از جانب خدا و فتحى نزديك است». (الصفّ (61): 13)
3- «ما براى تو فتح كرديم، فتحى آشكار». (الفتح (48): 1)

وَالْفَتْح)(1)؛ و پس از اين، فتح تمام تصرّفات الهيّه شود و نتيجۀ قرب نوافل حاصل شود؛ و تفصيل آن از حوصلۀ اين اوراق خارج است.

فصل نهم: در اسرار وقت است

وقت نماز در مسلك اهل عرفان و مشرب اصحاب ايقان

و آن در مسلك اهل عرفان و مشرب اصحاب ايقان، از اوّل استواء شمسِ حقيقت است در غايت ظهور آن به احديت جمع اسماء كه آن، وقت صلات ظهر است؛ كه صلات ربّ است؛ و صلات رسول اللّه - صلى اللّه عليه و آله - در معراج است كه مظهر استواء نور احدى و جمع احمدى است كه خودْ عرش استواء رحمان است: (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى)(2)؛ و از اين جا سرّ وقوع آن در معراج معلوم شود، با آن كه معراج در شب واقع شده، تا اول طلوع شمس مالكيت از افق يوم القيامه كه يوم اتيان يقين است: (وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَاْتِيَكَ الْيَقينُ)(3).

پس، از اوّل زوال استواء ظهور، كه رو به احتجاب شمس احديّت در افق تعيّنات و امتداد اظلال است: (ألَمْ تَرَ إلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلّ)(4)، تا آنجا كه در تحت آفاق اجسام غروب كند، وقت نماز مقرّبين و اهل سابقۀ حُسنا است: «إذا

ص: 82


1- «هنگامى كه يارى خدا و پيروزى آمد». (النصر (110): 1)
2- «رحمان بر عرش استيلا يافت». (طه (20): 5)
3- «پروردگار خود را عبادت كن تا يقين بيايدت». (الحجر (15): 99)
4- «آيا پروردگارت را نمى بينى چگونه سايه را كشيد (گسترد)». (الفرقان (25): 45)

زالَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ الْوَقْتان»(1). و آن، وقت ظهر و عصر است كه افضل صلاتند، و صلات وسطى از آن دو خارج نيست؛ گرچه اقرب در نظر فقاهت آن است كه آن، نماز ظهر است؛ و در مسلك عرفان، هر دو صلات است به طريق ظاهريت و مظهريت و اوّليت و آخريت: «اِنَّما هِيَ أرْبَعٌ مَكانَ أَرْبَع»(2)؛ و در اخبار از هر دو به صلات وسطى تعبير شده.

و وقت صلات عصر، هنگام خطيئۀ آدم - عليه السلام - به ورود در حجاب تعيّن و ميل به شجرۀ طبيعت است.

و اما صلات عشائين، در اوقاتِ ظلمتِ ديجورِ طبيعت و احتجاب تامّ شمس حقيقت است، براى خروج از اين ظلمت به توبۀ صحيحه از خطاى غريزى ابوالبشر - عليه السلام - به صلات مغرب؛ و خروج از ظلمات قبر و صراط و قيامت، كه بقاياى ظلمت طبيعت است، به طريق مشايعت؛ چنانچه در حديث اهل بيت عصمت و طهارت است كه مغرب وقتى است كه آدم توبه كرد، پس سه ركعت نماز خواند، يكى براى خطيئۀ خود، و يكى براى خطيئۀ حوّا - عليها السلام - و يكى براى توبۀ خود، و نماز عشا براى آن است كه قبر و قيامت را ظلمتى است كه به آن نماز رفع شود، و صراط براى آنها نورانى گردد(3).

ص: 83


1- «چون خورشيد به حد زوال رسيد دو وقت (ظهر و عصر) فرا رسيده است». (من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 140، حديث 3؛ وسائل الشيعة، ج 4، ص 125، «كتاب الصلاة»، «أبواب المواقيت»، باب 4، حديث 1)
2- «همانا آن چهار (ركعت) به جاى چهار (ركعت) ديگر است». (الكافي، ج 3، ص 291، «كتاب الصلاة»، «باب من نام عن الصلاة أو سها عنها»، حديث 1؛ وسائل الشيعة، ج 3، ص 291، «كتاب الصلوة»، «أبواب المواقيت»، باب 63، حديث 1)
3- الأمالي، صدوق، ص 159، حديث 1.

و اما صلات فجر از اوّلِ بروزِ آثارِ يوم الجمع است تا طلوع آفتاب حقيقت از افق يوم القيامه، و وقتى طلوع حاصل شد، تكليف منقطع شود و بساط ليل برچيده شود و سرّ (مالِكِ يَوْمِ الدّين)(1) واضح گردد.

و به بيان ديگر، به لسان اهل معرفت، از اوّلِ زوالِ نورِ حقيقت از مرتبۀ استوائيه، و غروب آن در تحت اَستار خلقيه، كه مبدأ ليلة القدر است، تا منتهاى احتجاب آن به حجب تعيّنات، كه نصف شب و آخر قوس نزولى و منتهاى ليلة القدر است، وقت چهار نماز است كه مختلط از جنبۀ حقّى و خَلقى است كه فرض اللّه و فرض النبى است: (أَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ الَّيْلِ)(2).

و از ابتداى انحدار نجوم، كه وقت رجوع شمس از حجب تعيّنات به سوى افق اعلاست، كه مبدأ يوم القيامه است، تا طلوع آفتاب از افق يوم القيامه، وقت نوافل ليليه است تا حكم ليل غالب است، و وقت فريضۀ صبح، كه فرض اللّه صِرف است، مى باشد آنگاه كه حكم نهار غالب شد: (إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً)(3)؛ و پس از طلوع شمس اَتاكَ الْيَقينُ وَ انْقَطَعَ السُّلُوك(4).

پس، تمام دايرۀ وجودْ يك شب قدر محمّدى است، اگر قدر بدانى؛ و يك يوم القيامه احمدى است، اگر قيام به خدمت كنى.

وصل: در بيان مراقبت از وقت

بدان كه مراقبت اوقات صلوات، كه ميقات حضور ربّ و ميعاد جناب

ص: 84


1- الفاتحة (1): 4.
2- «نماز را از زوال خورشيد (ظهر) تا زمان شدت تاريكى شب به پادار». (الإسراء(17): 78)
3- «همانا قرآن صبحگاه (نماز صبح) مشهود است». (الإسراء (17): 78)
4- «يقين آمدت و سير به پايان رسيد».

ربوبيت است، از مهمّات نزد اهل مراقبه است؛ كه اهل مناجات و سلوك انتظار آن را مى كشيدند و خود و قلوب خود را مستعدّ براى دخول آن مى كردند، و با حال طهارت ظاهر و باطن از آن استقبال مى نمودند، و از اشتغالات ديگر يكسره كناره مى كردند، و قلب را به كلّى منقطع از غير و متوجّه به ميعادگاه حق مى كردند.

و از بعض زوجات رسول اكرم - صلى اللّه عليه و آله - نقل شده كه «آن بزرگوار با ما مشغول صحبت بود و ما هم با او مكالمه مى كرديم، همين كه وقت نماز داخل مى شد گويى ما را نمى شناخت و ما او را نمى شناختيم و از هر چيز اشتغال خود را صرف مى كرد و به حق مشغول مى شد»(1).

و جناب مولى الموحّدين - عليه الصلاة و السلام - وقتى كه وقت نماز مى شد به خود مى پيچيد و متزلزل مى شد. از آن حضرت سؤال شد: «چه مى شود تو را يا اميرالمؤمنين؟» مى فرمود: «آمد وقت امانتى كه حق تعالى عرضه داشت بر آسمان ها و زمين و آنها ابا كردند از حمل آن و برحذر شدند از آن»(2).

و جناب على بن الحسين - عليهما السلام - وقتى مهيّاى براى وضو مى شد، رنگ مباركش زرد مى شد. سببْ سؤال شد. فرمود: «آيا نمى دانيد در حضور كى ايستادم؟»(3).

ص: 85


1- عوالي اللآلي، ج 1، ص 324، حديث 61؛ المصنّفات الأربعة، التنبيهات العليّة، ص 38.
2- عوالي اللآلي، ج 1، ص 324، حديث 62؛ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 99، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 2، حديث 14.
3- بحار الأنوار، ج 46، ص 73، حديث 61.

و در احاديث است كه «نشستن در مسجد براى انتظار نماز، عبادت است»(1).

بالجمله، آنها كه عبادت حق و مناجات محبوب مطلق و مكالمۀ با مالك الملوك را تكليف نمى دانستند و سربار خود نمى پنداشتند، اگر از اهل حبّ و عشق بودند، لذّت مناجات حقّ و اشتياق ملاقات محبوب را با ملك هستى بدل نمى كردند و با حق و عبادت او عشق بازى مى نمودند، و اگر از اهل ايمان بودند، مى دانستند كه حيات عالم آخرت و سرمايۀ زندگانى آن نشئه به عبادت حق است، و بهشت جسمانى و حور و قصور آن، صور اعمال انسانى است: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ)(2).

پس از آن كه انسان ايمان به نتايج اعمال و اهمّيت آن آورد، البتّه از اوقات آن مراقبت مى كند؛ و ما پيش از اين بيان كرديم(3) كه يكى از اسرار بزرگ عبادات، آن است كه هر يك را در قلب تأثير و صورتى است كه آن را نورانى كند، و جنبۀ مُلك را خاضع پيش حضرت ملكوت نمايد، و حالت انقياد كامل از براى جنود نفس نسبت به روحانيت پيدا شود، و ارادۀ نفس مستقل گردد، و هر يك اين امور از مهمّات است كه در عوالم غيبيه تأثيرها دارد؛ و صورت غيبى بعض از آنها بهشت صفات است كه از بهشت اعمال بالاتر است، و اين نتايج بر اعمال و خصوصاً بر نماز، كه خير اعمال است، مترتّب نشود مگر آن كه انسان آنها را از روى تفكّر و تدبّر و حضور قلب آورد.

ص: 86


1- بحار الأنوار، ج 80، ص 380، حديث 47؛ وسائل الشيعة، ج 4، ص 116، «كتاب الصلاة»، «أبواب المواقيت»، باب 2، حديث 4.
2- «پس هر كس به سنگينى ذرّه اى خير انجام دهد آن را مى بيند؛ و هر كس به سنگينى ذرّه اى شرّ انجام دهد آن را خواهد ديد». (الزلزلة (99): 7 - 8)
3- ر.ك: صفحه 33.

و از امورى كه انسان را اعانت كامل كند بر تحصيل حضور قلب، مراقبۀ از وقت است كه عهد معهود و ميعاد موعود حق است، و شخص سالك الى اللّه و مجاهد فى سبيل اللّه اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حق دهد، لااقل اين پنج وقت را كه حق تعالى به او وقت داده و دعوت براى ملاقات فرموده، بايد مراقبت كند و از حق تعالى به جان و دل تشكّر كند كه او را اجازۀ ورود در مناجات داده، و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده. پس، از آن غفلت نكند و از وعده گاه حق تخلّف نورزد، شايد مواظبت بر اوقات و مراقبت از ميعاد ملاقات، كه در اوّل امر بى مغز و صورى است، به توفيق حق و دستگيرى آن ذات مقدّس - جلّ شأنه - حقيقت پيدا كند و با مغز شود؛ آن وقت به لذّت مناجات و انس با محبوب نائل شود و سرّ حقيقى عبادت را دريابد و فتح ابوابِ عبادتِ روح و قلب بر او گردد و رفته رفته جنود الهيّه را در مملكت وجود خود قائم به عبادت حقّ بيند، و كشف نمونه اى از سُبُحات جمال و جلال بر قلب او شود و به اوّل جلوۀ توحيد افعالى نائل گردد، و پس از آن براى او راه سلوك الى اللّه مفتوح شود، و لياقت ورود در صلات حقيقى پيدا كند، باذن اللّه تعالى.

فصل دهم: در سرّ استقبال به كعبه است

كه امّ القرى است و مركز بسط ارض است: (وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَيها)(1). ويَدُ اللّه وبِحِيالِ اللّه وبِحيالِ بَيْتِ الْمَعْمُور است كه سرّ قلب و در سماء رابعه است. پس، كعبۀ امّ القرى سرّ آن بيت المعمور است كه سرّ قلب است و سرِّسرِّ آن، يد

ص: 87


1- «و زمين را پس از آن بگسترانيد». (النازعات (79): 30)

اللّه؛ و سرِّ مُستسرِّ آن، اسم اللّه الاعظم است.

پس، اهل معرفت و اصحاب قلوب سرايت دهند حكم توحيد را از سرّ به علن و از باطن به ظاهر؛ چنانچه در سرّ قلبِ خود جهات متشتّته را فانى در وحدت تامّه كنند و سرِّ (كَوْكَبٌ دُرّىٌ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَلا غَرْبيَّةٍ)(1) را دريابند در ظاهر، جهات متشتّتۀ شرقيه و غربيه را در امّ القرى كه مرتبۀ وسطيت را دارد و غيرشرقى و غيرغربى است فانى كنند و سرّ «حِيال اللّه» و «حِيال بيت المعمور» را دريابند.

و در نمازِ اولياء توجّه به قبله، ظهور سرّ احديت است در ملك بدن، چه كه به سرّ وجودىْ وجهۀ احديۀ غيبيه را شهود كنند و بدان توجّه نمايند، و سرّ (مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِهَا)(2) را مشاهده كنند و سرّ (لا شَرقيّةٍ وَلا غَرْبِيَّة) را دريابند، و به مرتبۀ لطيفۀ اخفويه(3) به احديتِ جمع اسماء ذاتيه كه لَيْسَ لَها غَرْبِيَّةُ غَيْبِ الذّاتِ وَ لا شَرْقِيَّةُ ظُهُورِ كَثْرَةِ الاْسْماءِ وَ الصِّفات(4) توجه كنند و به مقام سرّ روح به حضرت جمع واحديّت، كه مقام اسم اللّه الاعظم است و شرقى ظهور و غربى بطون نيست، توجه نمايند و به مقام قلبْ به سرّ بيت المعمور، كه مقام تجلّىِ فعلىِ اسم اعظم است، توجّه نمايند و سرّ (لا شَرْقِيَّةٍ وَلا غَرْبِيَّة) را دريابند و به وجه ظاهر به عين كعبه، كه از شرق و غربِ معموره خارج است، توجه كنند و

ص: 88


1- «(گويى) ستاره اى درخشان است كه از درختى مبارك، زيتون، روشن مى شود كه نه شرقى است و نه غربى». (النور (24): 35)
2- «هيچ جنبنده اى نيست مگر آن كه خدا ناصيه اش (زمام اختيارش) را به دست دارد». (هود (11): 56)
3- در نسخه اصل و چاپ سابق «أخوفيه» آمده است.
4- «براى او نه غربيّتِ غيب ذات است، و نه شرقيّتِ ظهورِ كثرتِ اسماء و صفات».

حق را در تمام مرائى به احديّت جمع مشاهده كنند.

و بدان كه تحديد به وجه خاصّ و به وجهۀ معيّنه براى اظهار سرّ وحدت است؛ و آن براى عارف در هر دوره به عدد حضرات خمس لازم است؛ و از آن كه گذشت تحديدْ نقص است: (وَللّه ِ الْمَشْرِقُ وَالمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه)(1).

پس، عارف باللّه حق را در جميع امكنه و احيازْ مشاهده، و همه را كعبۀ آمال و وجهۀ جمال محبوب بيند و از تقييد به مرآتى دون مرآتى خارج، و «ما رَأَيْتُ شَيْئاً إلاّ وَرَأَيْتُ اللّه فيهِ وَمَعَه»(2) گويد و فرياد «داخِلٌ فِي الأَشْياءِ لا كَدُخُولِ شَيءٍ في شَيءٍ»(3)

زند و نداى (هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ)(4) را به جان بشنود و شهود كند. وَالْحَمْدُ للّه ِ اَوَّلاً وَآخِراً وَظاهِراً وَباطِناً.

ص: 89


1- «مشرق و مغرب فقط از آن خداست؛ پس به هر جا روى بگردانيد همانجا وجه خداست». (البقرة (2): 115)
2- شرح اُصول الكافي، صدر المتألّهين، ج 3، ص 432؛ شرح الأسماء، سبزوارى، ص 516؛ الحكمة المتعالية، ج 1، ص 117؛ مرآة العقول، ج 10، ص 391.
3- «در درون اشياء است نه مانند اين كه چيزى داخل چيزى باشد». (التوحيد، صدوق، ص 285، حديث 2)
4- «او با شماست هر كجا باشيد». (الحديد (57): 4)

ص: 90

مقالۀ ثانيه: در مقارنات نماز و مناسبات آن است

اشاره

و در آن چند فصل است:

ص: 91

ص: 92

فصل اوّل: در اسرار اذان و اقامه است

معانى اذكار اذان واقامه نزد اهل معرفت

اذان، پيش اهل معرفت، اعلام قواى مُلك و ملكوت در انسان كبير و صغير است براى مهيا شدن از براى حضور درگاه حق تعالى، و اقامه، حاضر نمودن آنها و به پاداشتن آنان است در محضر قدس كبريا - جلّ و علا - .

پس، با تكبيرات اوّليه، اعلان عجز موجودات را از قيام به ثناى حق دهد و اعلام قصور آنها را از لياقت حضور نمايد و آنها را مستعدّ كند كه به تذلّل و خضوع و خشيت و خوف و خشوع خود تنبّه پيدا كنند، شايد مورد توجّه شوند، و به نفى الوهيت ذاتيه و نفى الوهيت فعليه از غير و قصر آن در ذات مقدّسْ نفى استحقاق محامد و اثنيه را از غير، و قصر در حقّ كند، و به شهادت به رسالت نبىّ ختمى در غيب و شهادت، توسّل جويد به مقام مقدّسِ شفيع مطلق كه به مصاحبت آن ذات مقدّس، كه مقام ولايت مطلقه است، اين سلوك الهى را به آخر رساند و به معراج وصول مرتقى شود.

و شيخِ عارف كامل ما - روحى فداه - مى فرمود: «شهادت به ولايت ولى اللّه مضمَّن در شهادت به رسالت مى باشد، زيرا كه ولايت باطن رسالت است». پس،

ص: 93

مقام مقدّس ولوى نيز مصاحب اين سلوك است، و فى الحديث: «بِعَليٍّ قامَتِ الصَّلاة»(1)، و في الحديث: «اَنَا صَلاةُ المُؤمِنينَ وَصِيامُهُم»(2).

پس، سالك الى اللّه چون قصرِ ثنا و مَحْمَدت را به حق تعالى اعلان كرد و اختيار رفيق و مصاحب كرد - كما قيل: «الرَّفيقَ ثُمَّ الطَّريق»(3) - اعلان مهيّا شدن براى نماز را مى دهد بقوله: «حَىَّ عَلَى الصَّلاة»؛ و آن را به قواى مُلكيّه و ملكوتيه مى خواند. پس از آن، سرّ صلاة را اجمالاً اعلان مى كند بقوله: «حَىَّ عَلَى الْفَلاح وحَىَّ عَلى خَيْرِالْعَمَل»؛ و انسان و جنود مُلكى و ملكوتىِ آن را آگاه مى كند به فطرت آزادى خواهى و كمال طلبى، كه هر دو از فطرت هاى الهيّه است كه جميع بشر بر آن مفطورند، و پس از بيدار نمودن فطرت و مهيّا كردن قوا، تكبير و تهليل را تكرير كند تا اعتراف به عجز و قصور در قلوب متمكّن شود و سرّ اوّليت و آخريت هويدا آيد.

و در اقامه، تصفيۀ صفوف و تجييش جيوش مُلكيه و ملكوتيه نمايد و به تكرار فصول آن، حقايق سابقه را توثيق كند و استشفاع و توسّل را محكم نمايد و فطرت را باز متنبّه نمايد. و وقتى بنده بدين جا رسيد اعلان حضور دهد ف-َ«قَدْ قامَتِ الصَّلاة».

پس، سالك الى اللّه و مجاهد فى اللّه قلب را كه از خيار جنود الهيّه است در

ص: 94


1- «به (وجود مبارك) على نماز برپا شد». وفي الخبر فى معنى قد قامت الصلاة: «إنّ بعليّ قامت الصلاة». (أسرار العبادات وحقيقة الصلاة، ص 23)
2- «من نماز مؤمنان و روزۀ ايشان هستم.» «و فى خطبته عليه السلام: «أنا صلاة المؤمنين وصيامهم». (أسرار العبادات وحقيقة الصلاة، ص 23)
3- چنانكه گفته شده: «نخست همراه، آنگاه راه». (المحاسن، ص 357، حديث 61؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 408، «كتاب الحجّ»، «أبواب آداب السفر»، باب 30، حديث 2)

اين مملكت امام قرار دهد و ساير قواى منتشره در جهات مختلفه را مجتمع كند و مأموم قرار دهد و جنود متفرّقۀ در اقاليم ظاهره و باطنه را، كه به دست قلب مفتوح شده، جمع آورى نمايد؛ و ملائكۀ قاطنين ملكوت نيز بر گرد او مجتمع شوند و بدو اقتدا كنند.

مراقبت سالك در اقوال و افعال نماز

و چون سالكْ خود را مقتداى جنود الهيّه از ملائكه و قواى ملكوتيۀ خود ديد و خود را پيشقدم در اين سلوك الهى و حضور در محضر ربوبى ديد، بايد از صلات خود محافظه و مراقبه نمايد و از آن غفلت و سهو نكند كه وِزر نماز مأمومين به عهدۀ او نماند: «فَاْلمُؤْمِنُ وَحْدَهُ جَماعَة»(1)، و اگر بر اين جماعت محافظه كند، به عدد هر يك از مأمومين فضل صلات او افزون شود؛ و شايد به توفيق الهى بعضى از اسرارِ (إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيّاكَ نَسْتَعِينُ)، كه به صيغۀ جمع مذكور است، بر او منكشف شود، و اگر مراقبت و محافظت نكند در اين اقوال و افعال صلاتى، دروغگو شود و در زمرۀ منافقين درآيد؛ و علاوه بر آن كه تضييع صلات خود كرده، تضييع صلات ملائكة اللّه را نموده، چه كه امام ضامن قرائت مأموم است، بلكه حامل وِزر ساير اجزاء و شرايط آن نيز هست.

و طريق اسلم و نزديك تر به نجات آن است كه مصلّى خود را در جميع اقوال و افعال تسليم روحانيت رسول اللّه - صلى اللّه عليه و آله - يا مقام ولايت مآبى، يا امام عصر - سلام اللّه عليهما - نمايد و به لسان آنها ثناجويى از حقّ كند، و در افعال نيز به افعال آنها متمسّك شود؛ و خود كه امام ملائكه و جنود الهيّه است مأمومِ مقام رسالت و ولايت شود؛ و طىّ اين سلوك روحانى و عروج به معراج

ص: 95


1- «مؤمن به تنهايى جماعت است». (وسائل الشيعة، ج 8، ص 297، «كتاب الصلاة»، «أبواب صلاة الجماعة»، باب 4، حديث 2 و 5)

الهى را چنانچه به هدايت آن بزرگواران مى كند، به تبعيت محض و تسليم صِرف از آنها كند، كه على - عليه السلام - صراط مستقيم(1) و نماز مؤمنين(2) است و خضرِ طريق سلوك است: طى اين مرحله بى رهبرى خضر مكن(3).

وصل: در ذكر حديث شريف علل

وصل: در ذكر حديث شريف علل

عَنِ الْعِلل بِاسْنادِه عَنْ أبي عَبْدِاللّه علیه السلام في حَديثٍ طَويلٍ يَصِفُ صَلاةَ الْمِعْراجِ قالَ: «أنْزَلَ اللّه الْعَزيزُ الْجَبّارُ عَلَيْهِ مَحْمِلاً مِنْ نُورٍ فيهِ أرْبَعُونَ نَوْعاً مِنْ أنْواعِ النُّورِ كانَتْ مُحْدِقَةً حَوْلَ الْعَرْشِ عَرْشُهُ تَبارَكَ وَتَعالى تَغْشى أبْصارَ النّاظِرينَ. أمّا واحِدٌ مِنْها فَاَصْفَرُ فَمِنْ أجْلِ ذلِكَ اصْفَرَّتِ الصُّفْرَةُ، وَواحِدٌ مِنْها أحْمَرُ فَمِنْ أجْلِ ذلِكَ احْمَرَّتِ الْحُمْرَةُ». اِلى اَنْ قالَ: «فَجَلَسَ فيهِ ثُمَّ عَرَجَ بِهِ إلى السَّماءِ الدُّنْيا فَنَفَرَتِ الْمَلائِكَةُ إلى أطْرافِ السَّماءِ ثُمَ خَرَّتْ سُجَّداً فَقَالَتْ: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنا وَرَبُّ المَلائِكَةِ وَالرُّوحِ، ما أشْبَهَ هذا النُّورُ بِنُورِ رَبِّنا؛ فَقالَ جِبْرَئيلُ: اللّه أكْبَرُ، اللّه أكْبَرُ، فَسَكَت المَلائِكَةُ وَفُتِحَتِ السَّماءُ وَاجْتَمَعَتِ الْمَلائِكَةُ؛ ثُمَّ جائَتْ وَسَلَّمَت عَلَى النَّبِىِ - صلَّى اللّه عَلَيْهِ وآله - اَفْواجاً، ثُمَّ قالَتْ: يا مُحَمَّدُ كَيْفَ أخُوك؟ قالَ: بِخَيْرٍ. قالَتْ: فَإنْ أدْرَكْتَهُ فَاقْرَأْهُ مِنَّا السَّلامَ. فَقالَ النَّبيُّ، صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَآلِهِ: أتَعْرِفُونَهُ؟ فَقالُوا: كَيْفَ لَمْ نَعْرِفْهُ وَقَدْ اَخَذَ اللّه - عَزّ وَجَلَّ - ميثاقَكَ وميثاقَهُ مِنّا...»(4) الحديث، پس،

ص: 96


1- بحار الأنوار، ج 35، ص 363 - 375.
2- ر.ك: صفحه 94.
3- در ديوان حافظ چنين آمده است:«قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى» (ديوان حافظ، ص 639، غزل 572)
4- «از كتاب علل الشرائع نقل شده است به سندى كه آورده از امام صادق عليه السلام در حديثى بلند كه در آن نماز معراج را وصف مى فرمايد؛ روايت كرده كه فرمود: خداوند عزيز جبّار بر پيامبر محملى از نور فرو فرستاد كه چهل نوع از انواع نور در آن بود كه گرداگرد عرش خداوند تبارك و تعالى را احاطه كرده بودند آن سان كه ديدگان بينندگان را خيره مى ساختند. يكى از آن نورها نور زرد بود، و به اين جهت زردى زرد شد؛ و يكى از نورها سرخ بود، به اين سبب سرخى سرخ شد.» تا اين كه فرمود: «پس پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بر آن بنشست و سپس به آسمان دنيا عروج كرد؛ پس ملائكه به اطراف آسمان گريختند و سپس به سجده افتادند و گفتند: "منزّه و مقدّس است پروردگار ما و پروردگار ملائكه و روح؛ اين نور چه قدر به نور پروردگار ما شبيه است!" پس جبرئيل گفت: «اللّه اكبر اللّه اكبر». پس ملائكه ساكت شدند و آسمان گشوده شد و ملائكه مجتمع گشته؛ سپس آمدند و گروه گروه بر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم سلام كردند و سپس گفتند: "اى محمد، برادرت چگونه است؟" فرمود: "خوب است". گفتند: "چون او را ديدى از جانب ما سلامش برسان". پس پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: "آيا او را مى شناسيد؟" گفتند: "چگونه نشناسيمش در حالى كه خداوند - عزّ وجلّ - براى تو و او از ما پيمان گرفته است"». حديث ادامه دارد.

فرمود كه عروج به آسمان دوم فرمود و ملائكه چون او را ديدند به اطراف آسمان فرار كردند و به سجده افتادند گفتند: «اين نور چقدر شبيه است به نور پروردگار ما!» پس جبرئيل گفت: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّه» - دو مرتبه. پس، آنها مجتمع شدند و شبيه آن مكالمات را با جناب رسول اكرم كردند؛ پس چهل قسم نور اضافه شد؛ چنانچه در آسمان اوّل نيز اضافه شد. و عروج به آسمان سوم فرمود، به همين ترتيب ملائكه فرار كردند و سجده كردند و تسبيح گفتند و جبرئيل علیه السلام شهادت به رسالت داد؛ مجتمع شدند و همان كلمات را عرض كردند. تا عروج به آسمان چهارم فرمود، ملائكه چيزى نگفتند؛ پس ابواب آسمان گشوده شد و ملائكه مجتمع شدند، جبرئيل علیه السلام بقيّۀ اقامه را گفت ...

ص: 97

الى آخر الحديث الشريف(1).

و در اين حديث شريف اسرار و حقايقى است كه دست آمال ما از وصول به آنها كوتاه است و آنچه به فهم قاصر از آن ادراك مى كنم اگر مذكور دارم حديث طولانى شود و از وضع اين اوراق خارج شود. و مقصود از ذكر بعضِ از آن، استشهاد براى اين بود كه به ذكر اقامه ملائكة اللّه مجتمع شوند.

وَفي صَحيحَةِ مُحمّد بْنِ مُسْلِم، قالَ: قالَ لي أبُو عَبْداللّه: «إذا أنْتَ أذَّنْتَ وَأقَمْتَ، صَلّى خَلْفَكَ صَفّانِ مِنَ الْمَلائِكَةِ؛ وَإنْ أقَمْتَ إقامَةً بِغَيْرِ أذانٍ صَلّى خَلْفَكَ صَفّ واحِد»(2).

و در بعض روايات تحديد فرموده صَفّيْن را به اين كه اقلّش بين مشرق و مغرب است و اكثرش بين آسمان و زمين است(3)، و اين اختلاف به اختلاف مقامات و مراتب مصلّين و صلات آنهاست.

ص: 98


1- علل الشرائع، ص 312، حديث 1؛ بحار الأنوار، ج 79، ص 238، حديث 1.
2- «محمد بن مسلم گفت: امام صادق عليه السلام به من فرمود: "چون تو اذان و اقامه بگويى دو صف از ملائكه پشت سرت نماز مى گزارند؛ و اگر اقامه بگويى بدون اذان، يك صف از ملائكه پشت سرت به نماز مى ايستند"». (تهذيب الأحكام، ج 2، ص 52، حديث 174؛ وسائل الشيعة، ج 5، ص 381، «كتاب الصلاة»، «أبواب الأذان والإقامة»، باب 4، حديث 2؛ هداية الاُمّة، ج 2، ص 244، حديث 1553)
3- ثواب الأعمال، ص 54، حديث 2؛ وسائل الشيعة، ج 5، ص 382، «كتاب الصلاة»، «أبواب الأذان والإقامة»، باب 4، حديث 7.

فصل دوم: در اسرار قيام است

معناى قيام نزد خاصه

و آن پيش خاصّه، اقامۀ صُلب است در پيشگاه مقدّس حق و تشمير ذيل است براى اطاعت امر؛ و خروج از تدثار و قيام بر انذار است: (يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ * وَثِيابَكَ فَطَهِّرْ)(1) و استقامت در اخلاق و عدل در ملكات است و عدم ميل به طرف افراط و تفريط؛ چنانچه در حديثِ رِزام - مولى خالد بن عبداللّه - كه در سابق گذشت(2) - جناب صادق - عليه السلام - دربارۀ حقيقت صلات فرمود: «وَهُوَ واقِفٌ بَيْنَ الْيَأسِ وَالطَّمَعِ وَالصَّبْرِ وَالْجَزَعِ كَاَّنَ الْوَعْدَ لَهُ صُنِعَ وَالْوَعيدَ بِهِ وَقَعَ». و وقوف بين يدى اللّه به طورى كه خوف به رجا و رجا به خوف غالب نشود و صبر به مقام تجلّد نرسد - كه در مذهب احبّه از اشدّ منكرات است: «وَيَحْسُنُ إظْهارُ التَّجَلُّدِ لِلْعِدى / وَيَقْبَحُ إلاَّ الْعَجْزُ عِنْدَ الْأحِبَّةِ»(3) - و جزع به حدّ افراطِ منافى با رضا نباشد و اطمينان به طورى باشد كه يوم جزا و وعد و وعيد را قائم بيند، از اعلا مراتب ايمان است.

ص: 99


1- «اى جامه به خود پيچيده، برخيز و بيم ده و پروردگارت را به بزرگى ياد كن و جامه هايت را پاكيزه ساز». (المدّثّر (74): 14)
2- ر.ك: صفحه 13.
3- «اظهار صلابت و قدرت در مقابل دشمنان نيكوست / و در برابر دوستان جز اظهار عجز نكوهيده است». (ديوان ابن الفارض، ص 68، التائيّة الكبرى معروف به نظم السلوك. وفيه: «غير العجز» به جاى «إلاّ العجز»)

معناى قيام نزد اهل سلوك كه استقامت و عدم خروج از وسطيت است

و در نزد اهل سلوك، استقامت به مقام انسانيت و خروج از تفريط تهوّد و افراط تنصّر است: (ما كانَ ابْراهيمُ يَهُوديّاً وَلا نَصْرانيّاً وَلكِنْ كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً)(1).

و در حديث است كه رسول خدا - صلّى اللّه عليه و آله - خطّى مستقيم كشيدند و خطوطى در اطراف آن كشيدند و فرمودند: «اين خطّ مستقيم طريقۀ من است»(2).

وگويند فرمود: «شَيَّبَتْنى سُورَةُ هُودٍ لِمَكانِ هذِهِ الاْيَة». إشارَةً إلى قَوْلِهِ تَعالى: (فَاسْتَقِمْ كَمَا اُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ)(3). و شيخ عارف كامل، شاه آبادى - روحى فداه - مى فرمود: «اين فرمايش براى آن است كه استقامت امّت را هم از آن بزرگوار خواسته اند؛ و لهذا اين آيۀ شريفه در سورۀ شورى هم هست(4) و اين فرمايش را راجع به آن نفرمودند زيرا كه آن ذيل را ندارد».

بالجمله، استقامت و عدم خروج از وسطيت در همۀ مقامات از اشدّ امور است بر سالك؛ كه بايد در حال قيام بين يدى اللّه از عدم قيام به امر، چنانچه شايد و بايد، شرمگين شود و سر خجلت و انفعال به زير افكند و چشم را به مورد سجده، كه خاك مذلّت است، بدوزد و متذكّر مقام تذلّل و قصور و تقصير خويش شود و خود را در محضر مقدّس ملك الملوكى كه جميع ذرّات كائنات در تحت حيطۀ سلطنت و قهر و قدرت او هستند ببيند و متذكّر مقام قيّوميت

ص: 100


1- «ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه ميانه رو و مسلم بود». (آل عمران (3): 67)
2- علم اليقين، ج 2، ص 967؛ الدرّ المنثور، ج 3، ص 56.
3- سوره هود مرا پير كرد به سبب وجود اين آيه كه اشاره است به قول خداى تعالى: «آن چنان كه امر شده اى استقامت بورز، خود و هر كس كه با تو به سوى خدا بازگشته است». (هود (11): 112؛ علم اليقين، ج 2، ص 971؛ شرح المنظومة، ج 3، ص 625)
4- (فَلِذَلِكَ فَاْدعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ...). (الشورى (42): 15)

ذات مقدّس و قيام دار تحقّق به او شود؛ و در قلب، اين حيطۀ قيّوميه را و اين تدلّى و فناى عالم را مستقر كند؛ شايد كم كم به سرّ قيام رسد و توحيد فعلى را، كه اهل معرفت، سرّ آن دانند، دريابد؛ پس، مقام ظهور به تجلّى فعلى بر قلب او منكشف شود و سرِّ: «لا جَبْرَ وَلا تَفْويضَ بَلْ أمْرٌ بَيْنَ الأمْرَيْن»(1) بر او ظاهر گردد؛ پس، لايق ورود در محضر شود و بعضِ از اسرار تكبيرات افتتاحيه و قرائت و رفع يد در تكبيرات بر او مكشوف شود.

فصل سوم: در اسرار نيّت است

دواعى عبادت و طاعت در مقامات مختلف

و آن پيش عامّه، عزم بر اطاعت است طمعاً يا خوفاً: (يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً)(2).

و در نزد اهل معرفت، عزم بر اطاعت است هيبتاً و تعظيماً: «فَاعْبُدْ رَبَّكَ كَاَنَّكَ تَراهُ، وَإنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَإنَّهُ يَراك»(3).

و در نزد اهل جذبه و محبّت، عزم بر اطاعت است شوقاً و حُبّاً: قالَ

ص: 101


1- «نه جبر است و نه تفويض، بلكه امرى است بين اين دو امر». (الكافي، ج 1، ص 160، «كتاب التوحيد»، «باب الجبر والقدر والأمر بين الأمرين»، حديث 13؛ التوحيد، صدوق، ص 362، حديث 8)
2- «پروردگارشان را از روى ترس (از عذاب) و طمع (به بهشت) مى خوانند». (السجدة (32): 16)
3- «آن چنان خدا را عبادت كن كه (گويى) او را مى بينى؛ پس اگر تو او را نمى بينى همانا او تو را مى بيند». (بحار الأنوار، ج 74، ص 74، حديث 3؛ مكارم الأخلاق، ج 2، ص 363، حديث 2661)

رَسُولُ اللّه، صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وآلِهِ: «أفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَأحَبَّها بِقَلْبِه...»(1) الحديث. وَقالَ الصَّادِقُ، عَلَيْهِ السَّلامُ: «وَلكِنّى اَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَجَلَّ، وَتِلْكَ عِبادَةُ الْكِرام»(2)، وَفي روايَةٍ: «وَهِيَ عِبادَةُ الْأحْرار»(3).

و در نزد اولياء - عليهم السلام - عزم بر اطاعت است تبعاً و غيراً، بعد از مشاهدۀ جمال محبوب استقلالاً و ذاتاً، و فناى در جناب ربوبيت ذاتاً و صفةً و فعلاً، و اين كه جناب صادق فرمود: «من عبادت حق مى كنم حبّاً له» شايد مقامات معمولى آن سرور باشد، چنانچه شيخ عارف كامل ما - دام ظله - مى فرمود، و اين نحو عبادت از خواصّ آنهاست و در بعض حالات، چنانچه از رسول اكرم حديث است كه فرمود: «لي مَعَ اللّه حالَةٌ لا يَسَعُها مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ»(4).

وَ نُقِلَ عَنِ الصَّادِقِ - عَلَيْهِ السَّلامُ - اَنَّهُ كانَ ذاتَ يَوْمٍ في الصَّلاةِ فَخَرَّ مَغْشِيّاً عَلَيه فَسُئِلَ عَنْ ذلِكَ. قالَ: «ما زِلْتُ اُكَرِّرُها حَتّى سَمِعْتُ مِنْ قائِلِها»(5).

ص: 102


1- «رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: "برترين مردم كسى است كه به عبادت عشق ورزد، آن را در آغوش كشد و به دل دوست بدارد"». حديث ادامه دارد. (الكافي، ج 2، ص 83، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب العبادة»، حديث 3)
2- «امام صادق عليه السلام فرمود:... امّا من او را به جهت دوست داشتن او عبادت مى كنم، و اين عبادت كريمان است». (بحار الأنوار، ج 67، ص 204، حديث 13)
3- ر.ك: صفحه 10.
4- «مرا با خدا حالتى است كه نه هيچ فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبر فرستاده شده اى گنجايش آن را ندارد». (بحار الأنوار، ج 18، ص 360، حديث 66)
5- «از امام صادق عليه السلام حكايت شده است كه روزى در نماز بود، بيفتاد و از هوش برفت. از او سبب پرسيدند. فرمود: "پيوسته آن (آيه) را تكرار مى كردم تا آن كه آن را از گوينده اش شنيدم"». (فلاح السائل، ص 210، حديث 10؛ اصطلاحات الصوفية، قاشانى، ص 86؛ المحجّة البيضاء، ج 1، ص 352)

وقالَ الشّيخُ الْكَبيرُ شَهابُ الدّين: كانَ لِسانُ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ - عَلَيْهِ السَّلامُ - في ذلِكَ الْوَقْتِ كَشَجَرِ مُوسى - عَلَيْهِ السَّلامُ - عِنْدَ نِدائِه مِنْها بِأنّي أنَا اللّه (1).

و چنين نمايد كه صلات معراج نيز چنين بوده، چنانچه از روايت عِلَل(2) ظاهر مى شود.

اشاره به اهميت نيت و خلوص آن و بيان مراتب خلوص نيت

و ببايد دانست كه نيّت از اهمّ وظايفِ قلبيه است كه صورت كماليۀ عبادات به آن است؛ و نسبت آن به صورت اعمال، نسبت باطن به ظاهر و روح به بدن و قلب به قالب است.

و از اهمّ وظايف و اشدّ شرايط آن بر عامّه، تخليص آن است. و كمتر نيّتى اخلاص حقيقى تواند داشت؛ بلكه خلوص مطلقْ از اعلا مدارج اولياء كُمَّل است، زيرا كه اخلاص عبارت از تصفيۀ عمل از مطلقِ شوبِ غيرحقّ است.

و آن در عبادت عامّه، تصفيه از شرك جلى و خفى است، از قبيل ريا و عجب و افتخار: (أَلا للّه الدّينُ الْخالِص)(3).

و در عبادت خواصّ، تصفيۀ آن است از شوب طمع و خوف كه در مسلك آنها شرك است.

و در عبادت اصحاب قلوب، عبارت است از تصفيۀ از شوب انانيّت و انّيّت،

ص: 103


1- «شيخ كبير، شهاب الدين (أبو حفص سهروردى)، گفته است: زبان جعفر صادق عليه السلام در آن هنگام همانند درخت موسى عليه السلام بوده است آنگاه كه خداوند از (طريق) آن نداى )إنّى أنَا اللّه(سرداد». (عوارف المعارف، ص 34 - 35؛ ر.ك: اصطلاحات الصوفية، قاشانى، ص 86؛ المحجّة البيضاء، ج 1، ص 352)
2- علل الشرائع، ص 315، حديث 1.
3- «هان، كه دين خالص فقط از آن خداست». (الزمر (39): 3)

كه در مسلك اهل معرفت شرك اعظم و كفر اكبر است: «مادر بتها بت نفس شماست»(1).

و در عبادت كُمَّل، عبارت است از تصفيۀ آن از شوب رؤيت عبوديّت و عبادت، بلكه رؤيت كون؛ چنانچه امام - عليه السلام - فرمود: «قلب سليم آن است كه ملاقات كند حقّ را و در آن احدى سواى حقّ نباشد»(2).

پس، وقتى سالك الى اللّه قدم بر فرق حظوظ خود بلكه خود و عالم نهاد و خود را يكسره خالص كرد از رؤيت غير و غيريت و در قلب او جز حقّ جاى گزين نشد و بيت اللّه را از بتها به دست ولايت خالى كرد و از تصرّف شيطان تهى نمود، دين او و عمل او و باطن و ظاهر او براى حقّ خالص شود. و حقّ تعالى چنين دينى را براى خود اختيار فرموده: «وَكُلُّ قَلْبٍ فيهِ شَكٌّ اَو شِرْكٌ فَهُوَ ساقِط»(3).

فصل چهارم: در سرّ تكبيرات افتتاحيه و رفع يد است

مراحلى كه با هر يك از تكبيرات سبعه طى مى شود

پس، تو اى سالك الى اللّه و مجاهد فى سبيل اللّه چون اقامۀ صلب در محضر قرب نمودى و تخليص نيّت در پيشگاه عزّت كردى و قلب خود را صفا دادى و در زمرۀ اهل وفا داخل شدى، خود را مهيّاى دخول در باب كن و اجازۀ فتح

ص: 104


1- «مادر بتها بت نفس شماست/ زانكه آن بت مار و اين بت اژدهاست». (مثنوى معنوى، ص 37، بيت 772، دفتر اول)
2- الكافي، ج 2، ص 16، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الإخلاص»، حديث 5؛ بحار الأنوار، ج 67، ص 239، حديث 7.
3- همان.

ابواب طلب، و از منزل طبيعت حركت كن و حجاب غليظ آن را با تمسّك به مقام كبريايى رفع كن و به پشت افكن و تكبيرگويان وارد حجاب ديگر شو و آن را رفع كن و به پشت سر افكن و تكبير بگو و حجاب سوم را نيز مرتفع كن كه به سرمنزل باب القلب رسيدى، پس توقّف كن و دعاى مأثور بخوان: «اَللّهُمَّ أَنْتَ الْمَلِكُ الحَقُّ المُبين...»(1) الى آخره.

سلب مالكيت از غير حق و حصرِ مطلقِ تصرّفات را بر آن ذات مقدس نما كه خود را رافع حجاب نشمارى و لايق تكبير حقّ ندانى، «فَإِنَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أنْ يُوصَف»(2).

پس، قصر الوهيت در حق كن و غفران ذنوب خود را طلب نما.

و پس از آن، رفع حجاب رابع و خامس كن و به پشت افكن و تكبير را تكرير نما و چشمِ دل باز كن كه نداى «تَقَدَّمْ» شنوى. و اگر حلاوت محضر و لذّت ورود يا هيبت و عظمت حضور در قلبت ظاهر شد، بدان كه از طرفْ اجازۀ ورود صادر شده؛ پس، با حال خوف و رجا و تبتّل و تضرّع بگو: «لَبَّيْكَ وَسَعْدَيْكَ وَالْخَيْرُ فى يَدَيْكَ وَالشَّرُّ لَيْسَ إلَيْكَ...»(3) الى آخره. و تفكّر در حقايق اين اذكار شريفه كن كه در آن ابوابى از معارف است و خود در آن ادب حضور است.

ص: 105


1- «خداوندا، تويى پادشاهِ حقِّ آشكار...». (وسائل الشيعة، ج 6، ص 24، «كتاب الصلاة»، «أبواب تكبيرة الإحرام والافتتاح»، باب 8، حديث 1)
2- «او بزرگ تر از آن است كه به وصف درآيد». (الكافي، ج 1، ص 117، «كتاب التوحيد»، «باب معاني الأسماء واشتقاقها»، حديث 8 و 9؛ التوحيد، صدوق، ص 312، حديث 1 و 2)
3- «سرم به فرمان تو (رو به تو دارم) و سعادت از توست؛ خير به دست توست و شرّ (را) به سوى تو (راه) نيست...». (الكافي، ج 3، ص 310، «كتاب الصلاة»، «باب افتتاح الصلاة»، حديث 7؛ بحار الأنوار، ج 81، ص 366، حديث 21)

پس از تنزيه و تسبيح حقّ از ورود در حضرتش و تنزيه مقام مقدّسش از توصيف، رفع حجاب سادس نما و تكبير بگو؛ و اگر خود را لايق ديدى رفع حجاب هفتم كن، كه لطيفۀ سابعه است، و الاّ توقّف كن و باب احسان حقّ را بكوب و اعتراف به اسائۀ خود از روى قلب كن و بگو: «يا مُحْسِنُ قَدْ أتاكَ الْمُسيء»(1).

و ملتفت باش كه در اين كلام صادق باشى و حقيقتاً قَرعِ باب احسان كنى و الاّ بر حذر باش و از نفاق در محضر ذوالجلال بترس.

و پس از آن، رفع حجاب سابع كن و آن را به پشت سر افكن به رفع يد، و تكبير احرام گو و خود را از غيرْ محروم دان كه داخل حرَم كبريا شدى، پس بگو: (وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّموَاتِ وَالأَرْضَ...)(2) الى آخره.

و بدان كه براى تو خطر عظيمى پيش آمده كه آن، نفاق در اوّل عبادتْ در محضر عالم به سرّ و خفيات است. و اگر چون نويسندۀ محجوب از هر كمال و معرفت و پابستِ علايق دنيا و حبّ نفس و سرگرم شهوت و غضبْ خود را از اين مقامات عارى ديدى، خود را در محضر حق و ملائكۀ مقرّبين رسوا مكن و به نقص و عجز خود اعتراف كن و از قصور و احتجاب خود در انفعال باش و با انكسار قلب و انفعال و خجلت وارد شو و اذكار را از لسان اولياء بگو كه خود لايق آن نيستى، زيرا كه تا پشت پا بر خود و هر دو جهان نزنى، در اين اقوال صادق نباشى؛ و تا تسليم حقيقى بين يَدَىِ اللّه نباشى، مسلم نيستى؛ و تا خود بينى، از حدود شرك خارج نشدى؛ و تا فانى مطلق نشوى، نتوانى گفت: (إِنَّ

ص: 106


1- «اى نيكويى كننده، بدكار به سوى تو آمده است». (فلاح السائل، ص 277، حديث 14؛ بحار الأنوار، ج 81، ص 375، حديث 29)
2- «رو به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريد...». (الأنعام (6): 79)

صَلاتى وَنُسُكى وَمَحْياىَ وَمَمَاتى للّه ِ رَبِّ الْعالَمِينَ)(1). پس، اگر خود را مرد اين ميدان نديدى، در صف اهل معرفت هرگز داخل مشو و در پيشگاه احرار خويشتن را خجل منما.

«فَعَنِ الصّادِقِ، عَلَيْهِ السَّلامُ: «إذا كَبَّرْتَ فَاسْتَصْغِرْ ما بَيْنَ الْعُلى وَالثَّرى دُونَ كِبْرِيائِهِ؛ فَإنَّ اللّه إذا اطّلَعَ عَلى قَلْبِ الْعَبْدِ وَهُوَ يُكَبِّرُ وَفي قَلْبِهِ عارِضٌ عَنْ حَقيقَةِ تَكْبيرِهِ قالَ: يا كاذِبُ، اَتَخْدَعُني؟ وَعِزَّتي وَجَلالي لأحْرِمَنَّكَ حَلاوَةَ ذِكْري وَلَأحْجُبَنَّكَ عَنْ قُرْبي وَالْمَسارَّةِ بِمُناجاتي»(2).

فَاعْتَبِرْ اَنْتَ قَلْبَكَ حينَ صَلوتِكَ فَإنْ كُنْتَ تَجِدُ حَلاوَتَها وَفى نَفْسِكَ سُرُورِها وَبَهْجَتَها وَقَلْبُكَ مَسْرُورٌ بِمُناجاتِهِ مُلتذٌّ بِمُخاطَباتِهِ، فَاعْلَمْ أنَّهُ قَدْ صَدَّقَكَ في تَكْبيرِكَ لَهُ؛ وَاِءلاّ فَقَدْ عَرَفْتَ مِنْ سَلْبِ لَذَّةِ المُناجاةِ وحِرْمانِ حَلاوَةِ الْعِبادَةِ، أنَّهُ دَليلٌ عَلى تَكْذيبِ اللّه لَكَ وَ طَرْدِكَ عَنْ بابِه»(3).

ص: 107


1- «همانا نماز من، عباداتم، زندگيم و مرگم براى خدا، پروردگار دو عالم است». (الأنعام (6): 162)
2- مصباح الشريعة، ص 87، الباب التاسع والثلاثون في افتتاح الصلاة.
3- «از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: چون تكبير (نماز) گفتى، آنچه را مابين آسمان و زمين است در مقابل كبرياء خدا كوچك و ناچيز شمار كه اگر خداوند بر قلب بنده، زمانى كه تكبير مى گويد، بنگرد و در دل او چيزى باشد كه از حقيقت معناى تكبير بازش مى دارد، به او مى گويد: "اى دروغگو آيا مرا مى فريبى؟ به عزّت و جلالم سوگند كه از شيرينى ياد خود محرومت كنم و از قرب به خود و شادمانى مناجاتم محجوبت سازم." (شهيد ثانى مى فرمايد:) پس به هنگام نمازگزاردنت دل خود را بيازما، اگر شيرينى نماز را و در (عمق) جانْ سرور و بهجت (حاصل از) آن را مى يابى و دلت از راز و نياز با او شادمان است و از گفتگو با او لذت مى برد، بدان كه خداوند تو را در تكبيرى كه بر زبان رانده اى تصديق فرموده است؛ وگرنه، دانسته اى كه فقدان لذت مناجات و محروميت از شيرينى عبادت دليل بر اين است كه خدا تو را (در تكبيرت) دروغگو دانسته و از درگاه خود رانده است». (المصنّفات الأربعة، التنبيهات العليّة، ص 46)

تكبيرات نماز اوليا و اشاره به مراحل سير معنوى ابراهيم خليل اللّه علیه السلام

و اما نماز اولياء - چنانچه سابق ذكر شد(1) - نقشۀ تجلّيات است. پس چون قلوب صافيۀ خود را شطر عالم غيب قرار دادند و مرآت ذات خود را متوجّه شمس حقيقى كردند، به مناسبت قلوب آنها از حضرت غيب تجلى خاصى بر آنها شود، و چون در اوّل امرْ تجلّى تقييدى است، تكبيرى گويند - فَهُو اَكْبَرُ مِنَ التَّجَلّىِ التَّقييديّ. پس، آن را از حجاب هاى نور شمارند و قلب خود را از آن منصرف كنند و با دستْ سرّ رفع حجاب قلبى را نمايش دهند. پس از رفع حجاب، تجلّى ديگرى به قلب آنها شود كه از تجلّى اول ارفع و اعلاست؛ پس تكبير گويند و رفع آن حجاب نمايند، و همين طور حجب سبعه را رفع كنند تا وصول به منتهاى كرامت حاصل شود. پس، چون تجلّى ذاتى بر قلوب آنها بى تقييد و حجاب شد، (وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّموَاتِ وَالْأرْضَ)(2) گويند و وارد نماز شوند و خود را به تكبير احرام از هر خاطرى غير حق محروم كنند و هرچه جز دوست را بر خود حرام شمرند و توجّه به غير را پشت بر قبلۀ حقيقى دانند و مبطل صلات شمارند و رجوع به انّيّت و اَنانيّتِ خود را از احداث قاطعۀ نماز محسوب دارند، و چون متمكّن به اين مقام شدند و مستقيم بر امر گرديدند فَقَدْ تَمَّ ميقاتُ الرَبّ(3).

و اهل معرفت گويند آيۀ شريفۀ (فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ...)(4) الى آخره اشارۀ به

ص: 108


1- ر.ك: صفحۀ 15.
2- «رو به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريد...». (الأنعام (6): 79)
3- «همانا زمان وعدۀ ديدار پروردگار كامل گشت». (برگرفته از آيۀ 142 سورۀ اعراف)
4- «پس چون شب او را فرا گرفت...». (الأنعام (6): 76)

كيفيت سير معنوى و سفر روحانى جناب ابراهيم خليل اللّه است(1).

روايتى در فضيلت تكبيرات سبعۀ افتتاحيه

و اشاره اى به بعض از آنچه شنيدى نموده است در حديث شريف عَنِ الْعِلَلِ بِاِسْنادِهِ عَنْ هِشامِ [بن] الْحَكم عَنْ أبي الْحَسَنِ موسى - عَلَيْهِما السَّلامُ - قالَ: قُلْتُ: لأيّ عِلَّةٍ صارَ التَّكْبيرُ فِي الاْفْتِتاحِ سَبْعُ تَكْبيراتٍ أفْضَلَ؟ فَقالَ: «يا هِشامُ، إنَّ اللّه خَلَقَ السَّماواتِ سَبْعاً وَالْأرَضينَ سَبْعاً وَالْحُجُبَ سَبْعاً؛ فَلَمّا اُسْرى بِالنَّبيّ - صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وآلِهِ - فَكانَ مِنْ رَبِّهِ كَقابِ قَوْسَيْنِ أوْ أدْنى رُفِعَ لَهُ حِجابٌ مِنْ حُجُبِهِ، فَكَبَّرَ رَسُولُ اللّه - صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَآلِهِ - وَجَعَلَ يَقُولُ الْكَلِماتِ الَّتي فِي الْاِفْتِتاحِ؛ فَلَمّا رُفِعَ لَهُ الثّاني، كَبَّرَ؛ فَلَمْ يَزَلْ كَذلِكَ حَتّى بَلَغَ سَبْعَ حُجُبٍ فَكَبَّرَ سَبْعَ تَكْبيراتٍ فَلِذلِكَ الْعِلَّةِ يُكَبَّرُ لِلاْفْتِتاحِ فِي الصَّلاةِ سَبْعُ تَكْبيرات»(2).

و از حديث معراج معلوم شود كه براى حضرت ختمى مآب - صلى اللّه عليه و آله - سه مرتبه نور عظمت تجلّى كرده در تكبيرات افتتاحيه؛ چنانچه براى خليل الرحمان نيز انوار تقييدى سه مرتبه تجلّى كرد، پس از آن وصول حاصل

ص: 109


1- رجوع كنيد به: بيان السعادة، ج 2، ص 138؛ رشحات البحار، ص 226.
2- «از كتاب علل الشرائع به سندى كه آورده، از هشام بن حكم روايت كرد كه از ابوالحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام پرسيدم: "چرا در افتتاح نماز (گفتن) هفت تكبير داراى فضيلت بيشتر شده است؟" فرمود: "اى هشام، خداوند آسمان ها را هفت، زمين ها را هفت و حجاب ها را هفت گانه آفريد؛ پس چون پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را به معراج برد و قرب او به پروردگارش به اندازۀ فاصله دو كمان يا نزديك تر شد، يك حجاب از حجاب هايش برداشته شد؛ رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم تكبير گفت و آغاز نمود به گفتن كلمات افتتاحيۀ نماز؛ پس چون حجاب دوم برايش برداشته شد، تكبير گفت؛ و به همين منوال (گذشت) تا به هفت حجاب رسيد؛ پس آن جناب هفت تكبير گفت. بدين علت براى افتتاح نماز هفت تكبير گفته مى شود"». (علل الشرائع، ص 332، حديث 4)

شد(1).

و در اين حديث(2)

نيز چنين فرمايد: «فَلَمّا فَرِغَ مِنَ التَّكْبيرِ وَالاْفْتِتاحِ، قالَ اللّه عَزَّ وَجَلَّ: اَلاْنَ وَصَلْتَ اِلَيَّ فَسَمِّ بِاسْمي...»(3) الحديث.

فصل پنجم: در بعض از اسرار قرائت است

مراتب پنجگانۀ قرائت بر حسب مقامات اهل عبادت و سلوك

و از براى آن، چون ساير اجزاء نماز، مراتب و مقاماتى است حسب مقامات اهل عبادت و سلوك، و ما به طريق اجمال اشاره اى به آن مى كنيم:

اوّل، قرائت عامّه است؛ كه اصل آن، تجويد و تصحيح صورت است؛ و كمال آن، تفكّر در معانى و مفاهيم عرفيه است.

دوم، قرائت خاصّه است؛ و آن احضار حقايق لطايف كلام الهى است در قلب به قدر قوّت برهان يا كمال عرفان؛ و كمال آن، به وصول به بعض مراتب اسرار قرائت است.

سوم، قرائت اصحاب معرفت است؛ و آن ترجمان مشاهدات خويش است پس از معرفت به حقيقت كلام و كتاب الهى.

چهارم، قرائت اصحاب قلوب است؛ و آن ترجمان حالات قلبيه است پس از تحقّق به بعض مراتب حقيقت قرآن.

قرائت اصحاب ولايت و مقامات سه گانۀ آن

پنجم، قرائت اصحاب ولايت است؛ و از براى آن به طريق اجمال سه مقام

ص: 110


1- اشاره است به مفاد آيات 76 تا 79 سورۀ انعام.
2- «يعنى همان حديث معراج».
3- «پس چون از تكبير و افتتاح نماز فارغ گشت، خداوند عزّ وجلّ فرمود: "اينك به من رسيدى پس نام مرا ببر"». حديث ادامه دارد. (علل الشرائع، ص 315، حديث 1)

است: اوّل، مقام ترجمان تجلّيات فعليه است بر قلب ولىّ؛ دوم، ترجمان تجلّيات اسمائيه است؛ و سوم، ترجمان تجلّيات ذاتيه. و در اين سه مقام، قارىْ حمد و ثناى حق به لسان حق كند، زيرا كه نمونۀ قرب نوافل از مقام تجلّيات افعاليه شروع شود: وَاللّه يَصيرُ لِسانَ الْعَبْد(1). پس، سالك حمد حق به لسان حق كند؛ چنانچه در قرب فرايض حق تعالى حمد خود به لسان عبد كند؛ وَالْعَبْدُ يَصيرُ لِسانَ اللّه (2): «عَلِيّ عَيْنُ اللّه وَيَدُ اللّه ولِسانُ اللّه تَعالى»(3).

و از براى هر يك از اين مقامات نيز مراتبى است كه بيان تفصيلى آن به طول انجامد.

وصل: در مراحل بعد از رفع حجاب و فتح ابواب

وصل: در مراحل بعد از رفع حجاب و فتح ابواب

پس، چون رفع حجاب كردى و فتح ابواب نمودى، داخل حريم كبريا شو و پناه ببر از شرّ شيطان قاطع طريق الى اللّه به مقام مقدّس اسم جامع اعظم، ربّ انسان كامل، و او را از سر صدقْ رجيم خوان اگر او را در رفع يد در تكبيرات به دور افكندى و خود او و مظاهر او را رجم كردى، و اين رجم را از رجم در رمى جمرات در حج، اكمل دان، چه كه اينجا رمى به پشت سر است و آنجا رمى به پيش رو؛ و آنجا به حجاره است و اينجا به اشاره؛ و حجاره توسّل به اسباب است، و اشاره حكم به فناى آنها.

ص: 111


1- «خداوند زبان بنده مى شود».
2- «و بنده زبان خدا مى شود».
3- «على چشم خدا، دست خدا و زبان خداوند تعالى است.» قال أميرالمؤمنين عليه السلام فى خطبته: «... وأنا عين اللّه ولسانه الصادق ويده». (معاني الأخبار، ص 17، حديث 14؛ التوحيد، صدوق، ص 165، حديث 2)

پس، چون ترك كونين و طرح نشأتين كردى، خود را مخاطب به خطاب «اَلاْنَ وَصَلْتَ إلَيَّ فَسَمِّ بِاسْمي»(1) دان؛ و الاّ خود را در سلك جنود شيطان و در شمار عَبَدَۀ اوثان شمار.

و چون خطاب الهى را به گوش بصيرت شنيدى و اذن دخول در حضرت يافتى، بسم اللّه گفته داخل شو.

و اگر از روى اخلاص و حقيقت متذكّر حق شدى و حقيقت اسم و مسمّا را به تعليم عَلَّمَ الاْسماء(2) دريافتى، مشمول خطاب «ذَكَرَني عَبْدي»(3) شوى؛ و الاّ مطرود به «يا كاذِبُ، أتُخادِعُني»(4) گردى.

پس ساكت شو و منتظر خطاب احْمَدْنى حق شو. پس، از روى خلوص قلب و صفاى باطنْ جميع محامد را مقصور به حق كن، تا مشمول خطاب «حَمَدَني عَبْدي»(5) شوى؛ و الاّ به يا مُنافِق خود را مخاطب دان.

و اگر حق را به رحمت رحمانيه و رحيميه از روى حقيقت خواندى، مفتخر به «أثْنى عَلَيَّ عَبْدي»(6) شوى.

و چون (مالِكِ يَوْمِ الدّين) گفتى، منتظر نداىِ «مَجَّدَني عَبْدي»(7) باش.

ص: 112


1- «اينك به من رسيدى پس نام مرا ببر». (علل الشرائع، ص 315، حديث 1؛ نيز ر.ك: صفحه 110)
2- «نام ها را تعليم داد». (برگرفته از آيۀ 31 سورۀ بقره)
3- ر.ك: أسرار العبادات وحقيقة الصلاة، ص 46 - 47.
4- ر.ك: صفحه 107.
5- ر.ك: أسرار العبادات وحقيقة الصلاة، ص 47.
6- همان.
7- همان.

و در (إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيّاكَ نَسْتَعين) خود را به خطاب حضورى از غيب تعيّنات، بلكه حجاب اسماء و صفات، خارج دان تا عبادت و ثنا به لسانِ ذاتِ مفتقر، براى ذاتِ مستغنى واقع شود.

و اگر از اهل خصوصى و به ترك خويشتن مخصوصى، از حجاب خودى خارج شو تا لايق «هذا بَيْني وبَيْنَ عَبْدي ولِعَبْدي ما سَأَل»(1) شوى.

پس به لسان حقّ آنچه را حقّ براى تو قرار داده طلب كن؛ و تا آخر سوره كه رسيدى، منتظر «هذا هُوَ الَّذي لِعَبْدي»(2) باش.

كلام بعض اهل معرفت در انقسام نماز بين حق و عبد

و بعض اهل معرفت گويند: «چنانچه حمد تقسيم شده بين بنده و حق - چنانچه در حديث نبوى(3)

است - پس، از اول سوره تا (إيّاكَ نَعْبُد) از حق است و (إيّاكَ نَعْبدُ وَإيّاكَ نَسْتَعين) مشترك بين حق و عبد است؛ و از آنجا تا آخر سوره مختص به عبد است همين طور نماز نيز بدين ترتيب منقسم است: پس سجود براى حق است خاصه، زيرا كه عبد فانى است؛ و قيام براى عبد است، چون در خدمت مولا ايستاده؛ و ركوعْ حالت مشتركه است كه در آن انوار الهيّه در موطن عبد ظاهر مى شود»(4)، انتهى.

نويسنده گويد: و نيز مادامى كه عبد در كسوۀ عبوديت است، نماز و جميع اعمال آن از عبد است؛ و چون فانى در حق شد، جميع اعمال او از حق است و

ص: 113


1- أسرار العبادات وحقيقة الصلاة، ص 47.
2- «اين است آنچه براى بندۀ من است». (بحار الأنوار، ج 89، ص 226، حديث 3)
3- بحار الأنوار، ج 89، ص 226، حديث 3.
4- أسرار العبادات و حقيقة الصلاة، ص 47.

خود را تصرفى در آنها نيست؛ و چون به صحو بعد المحو و بقاء بعد الفناء نائل شد، عبادت از حق است در مرآت عبد، و اين اشتراك نيست بلكه «امر بين الامرين» است.

و نيز تا سالك است، عبادت از عبد است؛ و چون واصل شد، عبادت از حق است، و اين است معنى انقطاع عبادت پس از وصول: (وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقيِنُ)(1)؛ اَىِ الْمَوتُ، و چون موت كلّى و فناى مطلق دست داد، حق عابد است و عبد را حكمى نيست؛ نه آن كه عبادت نكند بلكه عبادت كند «وكانَ اللّه سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ وَلِسانَهُ»(2) - و آنچه بعض از جهلۀ از متصوّفه گمان كرده اند از قصور است(3) - و چون عبد به خود آمد، عبادت از حق در مرآت عبد واقع شود، واَلْعَبْدُ سَمْعُ اللّه وَلِسانُ اللّه گردد.

فصل ششم: در سرّ استعاذه است

حقيقت استعاذه و مراتب آن در نماز

و حقيقت آن، پناه بردن از شيطان و تصرّفات آن و مظاهر آن است به مقام اسم اللّه الجامع كه ربّ انسان كامل است. پس، مادامى كه سالك در لباس كثرت است و خود را متصرّف در امور مى داند، در تحت تصرّف شيطان است و قرائت او به لسان انانيّت كه لسان فصيح شيطان است واقع است و آنچه به لسان جارى

ص: 114


1- «پروردگارت را عبادت كن تا يقين (مرگ) بيايدت». (الحجر (15): 99)
2- «و خدا گوش، چشم و زبان او باشد». (الكافي، ج 2، ص 352، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب من أذى المسلمين واحتقرهم»، حديث 7 و 8)
3- ر.ك: بيان السعادة، ج 2، ص 406.

كند اسم اللّه نخواهد بود، و چون خارج شد از اين كثرت و خود را متصرّف نديد و جلوۀ فعل حق را در مظاهر خَلقيه مشاهده نمود، به اول مرتبۀ استعاذۀ اهل سلوك نائل شده؛ و اين استعاذۀ قيام و قرائت است، زيرا كه هر دو، مقام توحيد فعلى است:

اما قيام، چنانچه ذكر شد، تذكر مقام قيّوميت حق است؛ و براى اهل ولايت تحقّق به آن است و تدلّى به مقام مشيّت است.

و اما قرائت، پس تذكر اسم اللّه - كه مقام مشيت مطلقه است - و قصر جميع محامد به حق و تذكر مقام رحمانيت و رحيميت و مالكيت و اتيان به صيغۀ جمع در «نَعْبُدُ» و «نَسْتَعين» و تذكر مقام هدايت به صراط مستقيم غير مايل به افراط و تفريط، تمام مناسب با توحيد افعال است؛ چنانچه نزد اهلش واضح است.

و چون خارج شد از كثرت صفتى و جميع صفات و اسماء را مضمحل ديد و حكم به فناء كرد، در مرتبۀ ثانيه از استعاذه واقع شود كه آن، استعاذۀ ركوع و ذكر آن است؛ زيرا كه ركوع و ذكر آن، اشاره به مقام توحيد صفات است؛ چنانچه در سرّ آن بيايد، ان شاء اللّه.

و چون غبار كثرت را از دار تحقّق پاك نمود و حجب نورانيه و ظلمانيه را برچيد و به مقام توحيد ذاتى و فناى كلى نائل شد، استعاذۀ حقيقيّه براى او حاصل آيد، و اين استعاذه سجود است و ذكر آن، زيرا كه آن - چنانچه بيايد(1) - اشاره به مقام توحيد ذاتى است.

و تواند اشاره به مقامات ثلاثه بود آنچه از حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - منقول است كه در سجود گفت: «أَعُوذُ بِعَفْوِكَ مِنْ عِقابِكَ، وَأَعُوذُ بِرِضاكَ مِنْ

ص: 115


1- ر.ك: صفحه 135.

سَخَطِكَ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْك»(1). و آنچه در اين مقام ذكر شد - كه قيام و قرائت اشاره به مقام توحيد فعلى است - منافات ندارد با آنچه در فصل سوم از مقدّمه در سرّ جملى نماز ذكر كرديم(2) - كه (إِيّاكَ نَعْبُد) رجوع عبد است به حق به فناى كلى مطلق - زيرا كه از براى هر يك از قرائت و ركوع و سجود مقاماتى است كه به حسب هر مقام، اشاره به مقامى از توحيدات ثلاثه مى تواند بود؛ ولى هر يك از اينها به مقامى انسب است.

پس، قيامْ به مقامِ توحيدِ افعال انسب است؛ گرچه توحيد ذات و صفت را نيز در باطن دارد. و اين نظير كلامى است كه اهل معارف گويند راجع به تقسيمات اسماء افعال و صفات و ذات، با آن كه هر اسمى را اسم جامع دانند؛ پس اسم فعل را آن اسمى دانند كه تجلّى فعلى در آن ظاهر باشد و تجلّى صفتى و ذاتى در باطن او باشد، و همين طور در اسم صفتى و ذاتى(3).

فصل هفتم: در قرائت است

در اشارۀ اجماليه به بعض اسرار سورۀ حمد

بدان كه اهل معرفت بسم اللّه هر سوره را متعلق به خود آن سوره دانند. و از اين جهت در نظرى بسم اللّه هر سوره را معنايى غير از سورۀ ديگر است؛ بلكه

ص: 116


1- «از كيفر تو به عفوت و از خشم تو به رضايت و از تو به خودت پناه مى برم». (عوالي اللآلي، ج 4، ص 114، حديث 176؛ بحار الأنوار، ج 95، ص 417)
2- ر.ك: صفحه 18.
3- ر.ك: إنشاء الدوائر، ص 29؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 45.

بسم اللّه هر قائلى در هر قول و فعلى با بسم اللّه ديگرش فرق دارد. و بيان اين مطلب به وجه اجمال آن است كه به تحقيق پيوسته كه تمام دار تحقّق، از غاية القصواى عقول مهيّمۀ قادسه تا منتهى النهايۀ صف نعال عالم هيولى و طبيعت، ظهور حضرت اسم اللّه اعظم است و مظهر تجلّى مشيّت مطلقه است كه امّ اسماء فعليّه است؛ چنانچه گفته اند: ظَهَرَ الْوُجُودُ بِبِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم(1).

پس، اگر كثرت مظاهر و تعيّنات را ملاحظه كنيم، هر اسمى عبارت از ظهور آن فعل يا قولى است كه در تِلوِ آن واقع شود، و سالك الى اللّه اوّل قدم سيرش آن است كه به قلب خود بفهماند كه باسم اللّه همه تعيناتْ ظاهر است؛ بلكه همه، خود اسم اللّه هستند و در اين مشاهده اسماء مختلف شوند و سعه و ضيق و احاطه ولا احاطۀ هر اسمى تابع مظهر است و تبع مرآتى است كه در آن ظهور كرده، و اسم اللّه گرچه به حسب اصل تحقّق مقدّم بر مظاهر است و مقوِّم و قيّوم آنهاست، ولى به حسب تعيّن متأخر از آنهاست؛ چنانچه در محل خود مقرر است.

و چون سالك اسقاط اضافات و رفض تعيّنات نمود و به سرّ توحيد فعلى رسيد، تمام سور و اقوال و افعال را يك بِسْمِ اللّه است و معنى همه يكى است.

و به حسب اعتبار اول، در سور قرآنيه اسمى جامع تر و محيط تر از بسم اللّه در سورۀ مباركۀ حمد نيست؛ چنانچه از حديث مشهور منسوب به مولى الموالى(2) نيز ظاهر شود؛ زيرا كه متعلق آن محيط تر از ساير متعلّقات است؛ چنانچه اهل معارف گويند )الحَمْد( اشاره به عوالم غيبيۀ عقليه است، كه صرف حمد و

ص: 117


1- «هستى با بسم اللّه الرحمن الرحيم پديدار گشت». (الفتوحات المكّية، ج 1، ص 102)
2- راجع ينابيع المودّة، ج 1، ص 213؛ أسرار الصلاة، الملكي التبريزي، ص 282.

محامد اللّه هستند، و لسان حمد آنها لسان ذات است؛ و (رَبّ العَالميِن) اشاره به ظهور اسم اللّه در مرآت طبيعت است به مناسبت مقام ربوبيت، كه ارجاع از نقص به كمال و از مُلك به ملكوت است و آن مختص به جوهر عالم مُلك است؛ و رحمانيت و رحيميت از صفات خاصۀ ربوبيت است؛ و (مالكِ يَومِ الدّين) اشاره به رجوع مطلق و قيامت كبراست.

و چون صبح ازل طالع شد و نور جلوۀ احدى بر قلب عارف در طلوع آفتاب يوم القيامه تجلّى كرد، سالك را حضور مطلق دست دهد؛ پس به مخاطبۀ حضوريه در محفل انس و مقام قدس به (إيّاكَ نَعْبُدُ وَإيّاكَ نَسْتَعيِن) گويا شود؛ و چون به خود آيد از جذبۀ احدى و صحو بعد المحو حاصل آيد، مقام هدايت خود و مصاحبين خود را در اين سير الى اللّه طلب كند.

پس، سورۀ حمد جميع سلسلۀ وجود است عيناً و علماً و تحققاً و سلوكاً و محواً و صحواً و ارشاداً و هدايتاً؛ و اسم مظهر آن، اسم اللّه اعظم و مشيّت مطلقه است: فهو مفتاح الكتاب و مختامه و فاتحته و ختامه؛ چنانچه اسم اللّه ظهور و بطون و مفتاح و مختم است: (اللّه ُ نُورُ السَّموَاتِ وَالأَرْضِ)(1).

در تفسير حمد به لسان اهل معرفت

پس، تفسير اين سوره به حسب ذوق اهل معرفت چنين است: به ظهور اسم اللّه، كه مقام مشيّت مطلقه و اسم اعظم الهى است و داراى مقام مشيّت رحمانيه، كه بسط وجود مطلق است، و مشيّت رحيميه، كه بسط كمال وجود است، عالمِ حمد مطلق و اصل محامد - كه از حضرت تعيّن اوّل غيبى تا نهايت

ص: 118


1- «خداوند نور آسمان ها و زمين است». (النور (24): 35)

افق عالم مثال و برزخ اوّل است - للّه، يعنى براى مقام اسم جامع كه اللّه است، ثابت است. و از براى او است مقام ربوبيت و تربيت عالمين، كه مقام سوائيت و ظهور طبيعت است.

و اين مقام ربوبيتْ ظاهر است به رحمانيت و رحيميت ربوبيه، كه در موادّ مستعدّه بسط فيض كند به رحمانيت؛ و در مهد هيولى به ظهور رحيميت تربيت آنها كند و به مقام خاصّ خود رساند. و آن (مالِكِ يَوْمِ الدّين) است كه به قبضۀ مالكيتْ جميع ذرّات وجود را قبض كند و ارجاع به مقام غيب نمايد: (كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُون)(1). و اين تمام دائرۀ وجود است كه در (بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم) به طريق اجمال مذكور است، و در حمد به طريق تفصيل؛ و تا (مالِكِ يَوْمِ الدّين) خالص براى حق است، چنانچه در حديث است(2).

و چون بندۀ سالك الى اللّه به مِرقاتِ «اِقْرَأْ وَارْقَ»(3) و عارج به معراجِ «اَلصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن»(4) مشاهدۀ رجوع جميع موجودات و فناى دار تحقّق در حق كند و حق براى او جلوه به وحدانيت نمايد، به زبان فطرت توحيد گويد: «إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيّاكَ نَسْتَعين».

و چون نور فطرت انسان كامل، محيط به جميع انوار جزئيه است و عبادت و توجه آن، توجهِ دار تحقّق است، به صيغۀ جمع ادا كند - «سَبَّحْنا فَسَبَّحَتِ الْمَلائِكَةُ

ص: 119


1- «همان طور كه در آغاز بيافريدتان باز خواهيد گشت». (الأعراف (7): 29)
2- بحار الأنوار، ج 89، ص 226، حديث 3.
3- «بخوان و بالا رو». (الكافي، ج 2، ص 606، «كتاب فضل القرآن»، «باب فضل حامل القرآن»، حديث 10)
4- «نماز معراج مؤمن است». (الاعتقادات، علاّمه مجلسى، ص 39)

وَقَدَّسْنا فَقَدَّسَتِ المَلائِكَةُ وَلَوْلانا ما سَبَّحَتِ الْمَلائِكَة ...»(1) الى آخره.

پس چون سالكْ خود و إنّيت و أنانيت خود را يكسره تقديم ذات مقدس كرد و هر چه جز حق را محو و مَحق كرد، عنايت ازلى از مقام غيب احدى به فيض اقدس شامل او گردد و او را به خود آرد و صحو بعد المحو براى او دست دهد و ارجاع به مملكت خويش شود به وجود حقانى، و چون در كثرت واقع شود، از فراق و نفاق بيمناك شود و هدايت خود را، كه هدايت مطلقه است (چه كه ساير موجودات از اوراق و اغصان شجرۀ مباركۀ انسان كامل است) به صراط مستقيم انسانيت - كه سير الى الاسم الجامع و رجوع به حضرت اسم اللّه اعظم است - كه از حدّ افراط و تفريط كه «مغضوبٌ عليهم» و «ضالّين» است خارج است، طلب كند. و يا آن كه هدايت به مقام برزخيت را، كه مقام عدم غلبۀ وحدت بر كثرت و كثرت بر وحدت است و حد وسط بين احتجاب از وحدت به حجاب كثرت است، كه مرتبۀ «مغضوب عليهم» است، و احتجاب از كثرت به وحدت است، كه مقام «ضالّين» و متحيّرين در جلال كبرياست، طلب كند.

وصل: تفسير بسم اللّه و بعض آداب تسميه

رُوي فِي التوحيدِ عَنِ الرّضا عَلَيْهِ السَّلامُ، حينَ سُئِلَ عَنْ تَفْسيرِ الْبسْملَةِ، قالَ: «مَعْنى قَوْلِ الْقائِلِ «بِسْمِ اللّه» أيْ اَسِمُ عَلى نَفْسي سِمَةً مِنْ سِماتِ اللّه وَهِيَ الْعِبادَة». قالَ الرّاوي فَقُلْتُ لَهُ: مَا السِّمَةُ؟ قالَ: «اَلْعَلامَة»(2).

ص: 120


1- «ما خدا را تسبيح گفتيم، پس ملائكه تسبيح گفتند؛ و ما خدا را تقديس كرديم، پس ملائكه تقديس كردند. و اگر ما نبوديم ملائكه تسبيح نمى گفتند». (بحار الأنوار، ج 26، ص 343، حديث 16)
2- «در كتاب توحيد از امام رضا عليه السلام روايت شده است كه - وقتى از تفسير بسم اللّه سؤال شد - فرمود: معناى گفته كسى كه بسم اللّه مى گويد اين است كه من «سمه»اى از سمات خداوند را بر خود مى گذارم و آن «سمه» عبادت است". راوى گفت پرسيدم: "«سمه» يعنى چه؟" فرمود: "نشانه"». (التوحيد، صدوق، ص 229، حديث 1)

و از اين حديث شريف ظاهر شود كه سالك بايد متحقّق به مقام اسم اللّه شود در عبادت، و تحقّق به اين مقامْ حقيقت عبوديت، كه فناء در حضرت ربوبيت است، مى باشد، و تا در حجاب إنّيت و أنانيت است در لباس عبوديت نيست، بلكه خودخواه و خودپرست است و معبود او هواهاى نفسانيۀ او است: (أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ)(1)، و نظر او نظر ابليس لعين است كه در حجاب أنانيتْ خود و آدم - عليه السلام - را ديد و خود را بر او تفضيل داد، (خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ)(2) گفت و از ساحت قدس مقرّبين درگاه مطرود شد. پس گويندۀ بِسْمِ اللّه اگر نفس خود را به «سمة اللّه» و «علامة اللّه» متصف كرد و خود به مقام اسميّت رسيد و نظرش نظر آدم - عليه السلام - شد كه عالم تحقّق را - كه خود نيز خلاصۀ آن بود - اسم اللّه ديد: (وَعَلَّمَ آدَمَ الْأسْماءَ كُلَّهَا)(3)؛ در اين حال، تسميۀ او تسميۀ حقيقيه است و متحقّق به مقام عبادت است؛ كه القاء خودى و خودپرستى و تعلّق به عزّ قدس و انقطاع الى اللّه است؛ چنانچه در ذيل حديث «رزام» از حضرت امام جعفر صادق است كه مى فرمايد: «يَقْطَعُ عَلائِقَ الاهتِمامِ بِغَيْرِ مَنْ لَهُ قَصَدَ وَإلَيْهِ وَفَدْ وَمِنْهُ اسْتَرْفَد...»(4) الى آخره.

و چون سالك را مقام اسميّت دست داد، خود را مستغرق در الوهيت بيند:

ص: 121


1- «آيا ديده اى آن را كه هواى نفس خود را خداى خود گرفته». (الفرقان (25): 43)
2- «مرا از آتش و او را از گِل آفريده اى». (الأعراف (7): 12؛ ص (38): 76)
3- «و به آدم همۀ نامها را آموخت». (البقرة (2): 31)
4- ر.ك: صفحه 13.

«اَلْعُبُوديَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّة»(1)؛ پس خود را اسم اللّه و علامة اللّه و فانى فى اللّه بيند و ساير موجودات را نيز چنين بيند. و اگر ولىّ كامل باشد، متحقّق به اسم مطلق شود و براى او تحقّق به عبوديت مطلقه دست دهد و «عبداللّه» حقيقى شود.

و تواند بود كه تعبير به عبد در آيۀ شريفۀ (سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِه)(2) براى آن باشد كه عروج به معراج قرب و افق قدس و محفل انس به قدم عبوديت و فقر است و رفض غبار انّيت و خودى و استقلال است، و شهادت به رسالت، در تشهّد، بعد از شهادت به عبوديت است چه كه عبوديت مِرقاتِ رسالت است؛ و در نماز، كه معراج مؤمنين و مظهر معراج نبوّت است، شروع شود، پس از رفع حجب به بسم اللّه كه حقيقت عبوديت است: «فَسُبْحانَ الَّذي اَسْرى بِنَبِيِّهِ بِمِرْقاةِ الْعُبُوديَّةِ الْمُطْلَقَة»(3)، و او را به قدم عبوديتْ به افق احديّت جذب فرمود و از كشور مُلك و ملكوت و مملكت جبروت و لاهوت رهانيد؛ و ساير بندگان را كه مستظلّ به ظلّ آن نور پاكند به سمه اى از سمات اللّه و مرقات تحقّق به اسم اللّه، كه باطن آن عبوديت است، به معراج قرب رساند.

تفسير سورۀ حمد

و چون سالكْ دايرۀ وجود را اسم اللّه ديد، به قدر قدمِ سلوك تواند وارد در فاتحۀ كتاب اللّه و مفتاح كنز اللّه گردد؛ پس همۀ اثنيه و محامد را به حقّ - به مقام اسم جامع - ارجاع كند و براى موجودى از موجودات فضائل و فواضلى

ص: 122


1- «بندگى خدا جوهرى است كه باطن و مغز آن ربوبيت است». (مصباح الشريعة، ص 7)
2- «منزّه است آن كس كه بنده اش را سير داد». (الإسراء (17): 1)
3- «پس منزّه است آن كس كه پيامبرش را با نردبان عبوديّت مطلقه سير داد».

نبيند؛ چه كه اثبات فضيلت و كمال براى موجودى جز حق منافات با رؤيت اسميّت دارد.

و اگر (بِسْمِ اللّه) را به حقيقت گفته، (اَلْحَمدُ للّه)را نيز تواند به حقيقت گفت.

و اگر در حجاب خلق، چون ابليس، از مقام اسم محجوب شد، محامد را نيز به حق نتواند رجوع دهد، و تا در پردۀ أنانيت است، از عبوديت و اسميّت محجوب است؛ و تا از اين مقام محروم است به مقام حامديت نرسد.

و اگر با قدم عبوديت و حقيقت اسميّت به مقام حامديت رسيد، صفت حامديت را نيز براى حق ثابت داند و حق را حامد و محمود شمارد و ببيند؛ پس تا خود را حامد و حق را محمود ديد، حامد حق نيست، بلكه حامدِ حق و خلق، بلكه حامد خود فقط مى باشد و از حق و حمد او محجوب است، و چون به مقام حامديت رسيد، «أنْتَ كَما أثْنَيْتَ عَلى نَفْسِك»(1) گويد، و از حجاب حامديت، كه مقرون به دعوا و ملازم با اثبات محموديت است، خارج شود؛ پس مقالۀ عبد سالك در اين مقام چنين شود: بِاسْمِهِ الْحَمِدُ لَهُ مِنْهُ الْحَمْدُ وَ لَهُ الْحَمْد(2).

و اين نتيجۀ قرب نوافل است كه در حديث شريف اشاره اى به آن فرموده آنجا كه فرمايد: «فَإذا أحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ وَلِسانَه ...»(3)

الى آخره.

ص: 123


1- «هيچ ستايشى تو را نتوانم كرد؛ تو همان گونه هستى كه خود خويشتن را ستودى». (نقل از رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم. الكافي، ج 3، ص 324، «كتاب الصلاة»، «باب السجود والتسبيح والدعاء...»، حديث 12؛ عوالي اللآلي، ج 4، ص 113، حديث 176؛ كنز العمّال، ج 2، ص 677، حديث 5049)
2- «به نام او، حمد اوراست، از اوست و براى اوست».
3- «چون او را دوست بدارم، گوش، چشم و زبان او باشم...». (الكافي، ج 2، ص 352، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب من أذى المسلمين واحتقرهم»، حديث 8)

(ربِّ الْعالَمين): اگر عالمين صور اسماء كه اعيان ثابته است باشد، ربوبيت ذاتيه خواهد بود و راجع به مقام الوهيت ذاتيه، كه اسم اللّه اعظم است، مى باشد؛ زيرا كه اعيان ثابته به تجلّى ذاتى در مقام واحديّت به تبع اسم جامع كه به تجلّى فيض اقدس متعيّن است تحقّق علمى پيدا كردند. و معنى ربوبيت در آن مقام مقدس، تجلّى به مقام الوهيت است كه بدان تجلّى جميع اسماء متعيّن شوند و عين ثابت انسان كامل اولاً، و ديگر اعيان در ظلّ آن، متعيّن شوند، و رحمانيت و رحيميت اظهار همان اعيان است از غيب هويت تا افق شهادت مطلقه؛ و ايداعِ فطرتِ عشق و محبتِ كمالِ مطلق است در خميرۀ آنها، كه بدان فطرت عشقيۀ سائقه و جذبۀ قهريۀ مالكيه، كه ناصيۀ آنها را گرفته، به مقام جزاى مطلق، كه استغراق در بحر كمال واحديّت است، نائل شوند: (ألا إلىَ اللّه ِ تَصِيرُ الْأُمورُ)(1).

پس با اين طريقه غايت آمال و نهايت حركات و منتهاى اشتياقات و مرجع موجودات و معشوق كائنات و محبوب عشّاق و مطلوب مجذوبين، ذات مقدس است؛ گرچه خود آنها محجوبند از اين مطلوب و خود را عابد و عاشق و طالب و مجذوب امور ديگرى دانند، و اين حجاب بزرگ فطرت است كه بايد سالك الى اللّه به قدم معرفت آن را خرق كند؛ و تا بدين مقام نرسد، حق ندارد كه (إِيّاكَ نَعْبد) گويد، يعنى لا نَطْلُبُ اِلاّ اِيّاك، و جويندۀ غير تو نيستيم و خواهندۀ جز تو نخواهيم بود و ثناى غير تو نكنيم و استعانت در همۀ امور بجز از تو نجوييم.

همه ما سلسلۀ موجودات و ذرّات كائنات، از ادنى مرتبۀ سفل ماده تا اعلا

ص: 124


1- «هان، بازگشت امور فقط به سوى خداست». (الشورى (42): 53)

مرتبۀ غيب اعيان ثابته، حق طلب و حق جو هستيم و هركس در هر مطلوبى طلب تو كند و با هر محبوبى عشق تو ورزد: (فِطْرَتَاللّه ِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْهَا)(1)؛ (يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّموَاتِ وَالْأرْضِ)(2).

و چون سالك را اين مشاهده دست دهد و خود را به شَراشرِ اجزاء وجوديۀ خود، از قواى مُلكيّه تا سراير غيبيه، و جميع سلسلۀ وجود را عاشق و طالب حق بيند و اظهار اين تعشّق و محبت را نمايد، از حق استعانت وصول طلبد و هدايت به صراط مستقيم را - كه صراط ربّ الانسان است (إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ)(3) و آن صراط «منعم عليهم» از انبياء كمل و صدّيقين است كه عبارت از رجوع عين ثابت به مقام اللّه و فناى در آن است نه فناى در اسماء ديگر كه در حدّ قصور يا تقصير است - طلب كند. چنانچه منسوب به رسول اكرم است كه فرموده: «كانَ أخي مُوسى عَيْنُهُ الْيُمْنى عَمْياءَ وَأخي عيسى عَيْنُهُ الْيُسْرى عَمْياءَ وَأنَا ذُوالْعَيْنَيْن»(4).

جناب موسى را كثرت غلبه بر وحدت داشت، و جناب عيسى را وحدت غالب بر كثرت بود؛ و رسول ختمى را مقام برزخيت كبرا، كه حدّ وسط و صراط مستقيم است، بود.

تا اينجا تفسير سوره بنابر آن بود كه عالمين حضرات اعيان باشد. و اگر عالمين حضرات اسماء ذاتيه يا اسماء صفتيه يا اسماء فعليه يا عوالم مجرّده يا عوالم مادّيه يا هر دو يا جميع باشد، تفسير سوره فرق مى كند.

ص: 125


1- «آن فطرت الهى كه مردم را بر آن آفريد». (الروم (30): 30)
2- «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است او را تسبيح مى گويند». (الحشر (59): 24)
3- «به درستى كه پروردگار من بر راه راست است». هود (11: 56)
4- «برادرم موسى را چشم راست نابينا بود، و برادرم عيسى را چشم چپ، و من داراى دو چشم هستم». (بيان السعادة، ج 4، ص 99 و 127)

چنانچه اگر «اسم اللّه» در آيۀ شريفۀ (بسم اللّه ...) غير از مقام مشيّتْ مقام ديگر باشد از اسماء ذاتيه و غير آن يا اعيان ثابته يا اعيان موجوده يا عوالم غيبيه و شهادتيه يا انسان كامل، نيز تفسير جميع سوره فرق مى كند.

و همين طور اگر «اللّه» الوهيت ذاتيه يا ظهوريه باشد و «رحمن» و «رحيم» در بسمله صفت براى «اسم» باشد يا براى «اللّه»، تفسير سورۀ شريفه فرق مى كند.

چنانچه اگر «باء» در بسمله براى استعانت يا ملابست، يا متعلّق به ظَهَرَ باشد، يا متعلّق به خود سوره، يا به هر يك از اجزاء آن باشد، فرق ها حاصل شود. چنانچه نيز، به حسب مقامات قرّاء، از وقوع در حجاب كثرت يا غلبۀ وحدت يا صحو بعد المحو و يا مقامات ديگر كه سابقاً ذكر شد، تفسير سوره را بايد فرق گذاشت، و احاطۀ به جميع آنها و به تفسير حقيقى قرآن، كه كلام جامع الهى است، از طوق امثال نويسنده خارج است «إِنَّما يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه»(1) و آنچه ذكر شد على سبيل الاحتمال بود. واللّه الهادى.

فصل هشتم: در اشارۀ اجماليه به تفسير سورۀ شريفۀ توحيد

بدان كه در (بسم اللّه) اين سوره و متعلق آن، همان احتمالات است كه در سورۀ شريفۀ حمد ذكر شد[ه] است؛ ولى در اينجا به مناسبت تعلّق آن به (قُلْ هُو) كه ترجمان از مقام مقدّس ذات من حيث هو است يا مقام غيب هويت است يا مقام اسماء ذاتيه است، سالك بايد در حال استهلاك در هر يك از اين

ص: 126


1- «قرآن را فقط آن كس كه قرآن بدو خطاب شده مى شناسد». (الكافي، ج 8، ص 311، حديث 485؛ بحار الأنوار، ج 24، ص 238، حديث 6)

مقامات باشد، و با رفض تعيّنات اسمائى و صفاتى مطلقاً گويا شود به كلمۀ شريفۀ «هو»؛ پس اسم در اين مقام ممكن است تجلّى غيبى به فيض اقدس، كه رابطۀ بين ذات و اسماء ذاتيه يا غيب و اسماء صفتيه است، باشد؛ پس گويا چنين فرموده: اى محمد، كه از افق كثرت و تعيّن منسلخ شدى و به قدم عشق و محبّت رفض غبار كثرت اسماء و صفات و تعيّنات كردى، به مقام تجلّى به فيض اقدس در مقام غيب هويّت و وحدت صرف بگو: «هو»، و آن اشاره است به مقام ذات يا غيب هويت يا اسماء ذاتيه، و آن با آن كه غيب مطلق است «اللّه» است كه مقام جمع اسماء و حضرت واحديت است؛ و اين كثرت اسمائى را با وحدت و بساطت مطلقه تنافى نيست؛ پس او احد است، و با آن كه كثرت كمالى در آن راه دارد، بلكه آن مبدأ آن كثرت است، صمد است و منزّه است از مطلق نقايص؛ پس براى او ماهيت و امكان و جوف نيست؛ پس از او چيزى منفصل نشود و او از چيزى منفصل نشود، و جميع دار تحقّق به او منتهى شود ظهوراً و تجلّياً، و فانى در ذات و اسماء و صفات او هست وجوداً و صفةً و فعلاً؛ و از براى او مثل و مثال و كفو و شريك نيست.

پس (هو) اشاره به مقام غيب شد، چنانچه در حديث نيز وارد است(1)؛ و (اللّه) به مقام اسماء كمالى و واحديت، كه مقام اسم اعظم است؛ و از (أحد) تا آخر سوره، اسماء تنزيهيّه است؛ پس سورۀ شريفه نسبت حق است به جميع مقامات.

و تواند كه )هو( اشاره به ذات من حيث هو باشد و (أحد) اشاره به اسماء ذاتيه باشد. والعلم عنده.

ص: 127


1- «و هو اسمٌ مكنّىً مشارٌ إلى غائبٍ، فالهاء تنبيهٌ على معنىً ثابتٍ والواو إشارةٌ إلى الغائب عن الحواسّ...». (التوحيد، صدوق، ص 88، حديث 1)

فصل نهم: در بعض از اسرار ركوع است

ركوع خاصّه، اصحاب قلوب، و اولياء كمل

و آن نزد خاصّه، خروج از منزل قيام به امر و استقامت در خدمت است كه پيش اهل معرفت مستلزم دعوا است.

و در نزد اهل محبت، خروج از منزل خيانت و جنايت است و دخول در منزل ذُلّ و افتقار و استكانت و تضرّع است كه منزل متوسّطين است.

و در نزد اصحاب قلوب، خروج از منزل قيام للّه به مقام قيام باللّه و از مشاهدۀ قيّوميت به مشاهدۀ انوار عظمت است، و از مقام توحيد افعال به مقام توحيد اسماء است، و از مقام «تدلّى» به مقام «قاب قوسين» است؛ چنانچه سجودْ مقام «او ادنى» است. و پس از اين، اشاره اى به آن بيايد(1)، ان شاء اللّه.

پس، حقيقت قيامْ تدلّى به قيّوميت حق و رسيدن به افق مشيّت است، و حقيقت ركوع تمام نمودن قوس عبوديت و افناى آن در نور عظمت ربوبيت است، و ركوع اولياى كمّل تحقّق به اين مقام است به حسب مراتب خود و حظّ آنها از حضرات اسماء محيطه و شامله و ذاتيه و صفتيه، به طورى كه تفصيل آن از حوصلۀ اين اوراق خارج است.

پس، سالك چون به منزل ركوع كه منزل فناى اسمائى است رسيد، تكبير گويد و دست خود را مثل وقت تكبيرات افتتاحيه رفع كند با همان آداب، و اين تكبير و رفعْ باطنِ يكى از تكبيرات افتتاحيه است؛ چنانچه تكبير سجود نيز

ص: 128


1- ر.ك: صفحه 135 - 136.

چنين است، و در اين مقام حق را تكبير از توصيف، كه از مقامات شاملۀ عبد است و با او تا آخر سلوك هم قدم است، نمايد، و با دست خود مقام تدلّى و عبوديت و تقوّم به قيّوميت را، كه خالى از شائبۀ تجلّد و دعوا نيست، رفع و رفض نمايد؛ و صفراليد متوجه منزل ركوع شود.

و در فناى منزل «قاب قوسين» نور عظمت عرش حضرت وحدانيت و واحديت به قلبش تجلّى كند و حق را تنزيه و تسبيح كند و خود را از لياقت تكبير اسقاط كند. پس با قلب وَجلِ و حال خجل از قصور در اداى حق اين منزل، كه از منازل بزرگ اهل توحيد است، به تاديۀ حقوق آن پردازد كه عمدۀ آن، توصيف حق به عظمت است كه پس از تنزيه در جميع منازل ولايت است، و پس از آن، به تحميد، كه در مقام ذات اشارۀ به توحيد صفات است، پردازد.

ركوع رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم در صلات معراج

و لسان عبد در اين مقام، در تنزيه و تعظيم و تحميد، لسان حق است؛ چنانچه در حديث است كه: «لَمّا نَزَلَ (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ)(1) قالَ رَسُولُ اللّه صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَآلِهِ: اجْعَلُوها فِي الرُّكُوع»(2).

و اشاره اى به بعض آنچه در اين مقام ذكر شد دارد حديث صلات معراج، پس از آن كه آن جناب مأمور به ركوع شد، خطاب شد: «فَانْظُرْ إلى عَرْشي، قالَ رَسُولُ اللّه: فَنَظَرْتُ إلى عَظَمَةٍ ذَهَبَتْ لَها نَفْسي وغُشِيَ عَلَيَّ فَاُلْهِمْتُ أنْ قُلْتُ: «سُبْحانَ رَبِّيَ الْعَظيمِ وَبِحَمْدِه» لِعِظَمِ ما رَأَيْتُ، فَلَمّا قُلْتُ ذلِكَ، تَجَلَّى الْغَشْيُ عَنّي حَتّى قُلْتُها سَبْعاً، اُلْهِمَ

ص: 129


1- الواقعة (56): 74.
2- «هنگامى كه آيۀ (فسَبّح باسم رَبّكَ العَظِيم) نازل گشت، رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فرمود: "آن را در ركوع قرار دهيد"». (علل الشرائع، ص 333، حديث 6؛ وسائل الشيعة، ج 6، ص 328، «كتاب الصلاة»، «أبواب الركوع»، باب 21، حديث 1)

ذلِكَ فَرَجَعَت إلى نَفْسي كَما كانَتْ...»(1) الى آخره.

و از براى عرش اطلاقاتى است، كه در اين مقام ممكن است عرش وحدانيت و عظمتِ مقام واحديت و حضرت اسماء و صفات، كه عرش الذات است، مراد باشد. و غشوۀ آن سرور ممكن است اشاره به مقام فناى در حضرت عظمت و القاى أنانيت باشد؛ چنانچه ذهاب نفس نيز مناسب با اين مقام است. و تسبيح و تعظيم و تحميد، بنابراين به لسان حق؛ و الهام آن ذات مقدس براى رؤيت اين عظمت و كبريا است در حضرت واحديّت و احديّت جمع اسماء.

و بدان كه از براى واصلين به مقام قرب، در اوّل تجلّيات - گرچه تجلّيات حبّيه باشد - يك دهشت و هيمانى است كه قلوب صافيۀ آنها را متزلزل و مندك كند در تحت انوار تجلّى عظمت؛ و اگر قلوب را استعداد و طاقت نباشد، در همان هيمان و دهشت تا آخر بمانند: «إنَّ أوْلِيائي تَحْتَ قِبابي لايَعْرِفُهُمْ غَيْري»(2). و در ملائكه نيز صنفى چنين يافت شود كه آنها را «ملائكۀ مهيّمه» گويند، و اگر استعداد قلوب كه از عطيّات ابتدائيۀ فيض اقدس است زياد باشد، پس از اين حيرت و هيمان و دهشت و وحشت و غَلَق و اضطراب و محو و غشيان و صَعق

ص: 130


1- «"... به عرش من بنگر". رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: "پس به آنچنان عظمتى نگريستم كه جانم از آن برفت و بيهوش شدم؛ آنگاه به من الهام شد و به جهت عظمت آنچه ديدم، گفتم: "سبحان ربّى العظيم و بحمده". (منزّه است پروردگار بزرگ من و سپاس اوراست). پس چون اين بگفتم، از حالت غشوه به در آمدم، تا اين كه با الهامى كه مى شد هفت بار آن را گفتم؛ پس به خود آمدم و به حال عادى بازگشتم..."». (علل الشرائع، ص 315، حديث 1)
2- «اولياء من زير قبّه هاى منند، جز من كسى آنان را نمى شناسد». (إحياء علوم الدين، ج 4، ص 516)

و مَحق، كم كم حالت سكون و بيدارى و طمأنينه و صحو و هشيارى دست دهد؛ تا آن كه حالت صحو تام حاصل شود؛ و در اين مقام، كه مقام تمكين است، لايق تجلّيات عالى ترى گردد، و همين طور، تجلّيات به مناسبت قلوب آنها واقع شود تا به منتهاى قرب و كمال واصل آيند، و اگر از كمّل باشند، حالت برزخيّت كبرا براى آنها دست دهد، و آن الهام كه از حضرت غيب به قلب تقىّ نقىّ احمدى محمّدى صلّى اللّه عليه و آله مى شد، شايد تجلّيات لطفيه بود براى تسكين آن نور پاك از آن غشوۀ تجلّى به عظمت.

وصل: حديث شريف مصباح الشريعة دربارۀ آداب ركوع

عَنْ مِصْباحِ الشريعَةِ، قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السَّلامُ: «لا يَرْكَعُ عَبْدٌ للّه رُكوُعاً عَلَى الْحَقيقَةِ، إلاّ زَيَّنَهُ اللّه تَعالى بِنُورِ بَهائِهِ وَأظَلَّهُ في ظِلالِ كِبْرِيائِهِ وَكَساهُ كِسْوَةَ أصْفِيائِهِ. وَالرُّكُوعُ أوَّلٌ وَالسُّجُودُ ثانٍ، فَمَنْ أتى بِمَعْنَى اْلأوَّلِ صَلُحَ لِلثّاني. وَفِي الرُّكُوعِ اُدَبٌ وَفِي السُّجُودِ قُرْبٌ، وَمَنْ لايُحْسِنُ اْلأدَبَ لا يَصْلَحُ لِلْقُرْبِ. فَارْكَعْ رُكوُعَ خاضِعٍ للّه بِقَلْبِهِ مُتَذَلِّلٍ وَجِلٍ تَحْتَ سُلْطانِهِ؛ خافِضٍ لَهُ بِجَوارِحِهِ خَفْضَ خائِفٍ حَزِنٍ عَلى ما يَفُوتُهُ مِنْ فائِدَةِ الرّاكِعينَ. وَحُكِيَ أنَّ الرَّبيعَ بنَ خُثَيْمٍ كانَ يَسْهَرُ باِللَّيْلِ إلَى الْفَجْرِ في رَكْعَةٍ واحِدَةٍ؛ فَإذا هُوَ اُصْبَحَ رَفَعَ[ خ ل: تَزَفَّرَ] وَقال: آه، سَبَقَ الْمُخْلِصُونَ وَقُطِعَ بِنا. وَاسْتَوْفِ رُكُوعَكَ بِاسْتِواءِ ظَهْرِكَ، وَانْحَطَّ عَنْ هِمَّتِكَ في الْقِيامِ بِخِدْمَتِهِ إلاّ بِعَوْنِهِ، وَفِرَّ بِالْقَلْبِ مِنْ وَساوِسِ الشَّيْطانِ وَخَدائِعِهِ وَمَكائِدِهِ؛ فَإنَّ اللّه تَعالى يَرْفَعُ عِبادَهُ بِقَدْرِ تَواضُعِهِمْ لَهُ وَيَهْديهِمْ إلى اُصُولِ التَّواضُعِ وَالْخُضُوعِ بِقَدْرِ اطّلاعِ عَظَمَتِهِ عَلى سَرائِرِهِم»(1).

ص: 131


1- از كتاب مصباح الشريعة نقل است كه امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ بنده اى براى خدا به حقيقت ركوع نكند مگر آن كه خداوند تعالى او را به نور جمال خويش بيارايد و در سايۀ كبريايش درآورد و جامۀ برگزيدگانش بپوشاند. ركوع (مرحلۀ) اول است و سجود (مرحلۀ) دوم؛ هركس معنا و حقيقت اولى را به جاى آورد، شايستگى دومى را يافته است. در ركوع ادب (عبوديت) است و در سجود قرب (به معبود) است؛ و كسى كه به نيكى ادب نگزارد، قربت را نشايد. پس ركوع كن همانند ركوع كسى كه قلباً خاضع براى خداست و تحت سلطۀ او ذليل و بيمناك مى باشد؛ و چون راكعى كه از بيم و اندوه از دست دادن بهرۀ راكعان (حقيقى) تن فرود آورد، اعضاى خود را فرود بياورد. و از ربيع بن خثيم حكايت شده است كه با يك ركوع شب را به صبح مى رساند و چون به صبح مى رسيد (صبح مى كرد) قامت راست مى كرد [نسخه: ناله مى كرد] و مى گفت: "آه، مخلصان پيشى گرفتند و ما از راه مانديم". و ركوع خود را كامل انجام ده به اين كه پشت خود را هموار كنى؛ و از اين (پندار) كه به (قدرت و) همت خود به خدمت او قيام كنى فرود آى (كه اين امكان ندارد) جز به يارى او. و قلب را از وسوسه هاى شيطان و فريب ها و نيرنگ هايش فرارى ده كه خداوند تعالى بندگان خود را به ميزانى كه در برابر او كرنش كنند بلند مى كند؛ و آنان را به هر اندازه كه عظمتش بر باطن هايشان پرتو افكنده، به حقيقت فروتنى و كرنش (در برابر خود) هدايت مى فرمايد». (مصباح الشريعة، ص 89، الباب الأربعين في الركوع ؛ بحار الأنوار، ج 82، ص 108، حديث 17)

بيان بعض فقرات حديث

در اين حديث شريف نيز اشاراتى است به بعض آنچه در ركوع ذكر شد. چنانچه «تزيين» عبد به «نور بهاء اللّه» ممكن است اشاره به تحقق مقام اسماء و صفات به قدر حالات سالكين باشد؛ چه كه «بهىّ» از اسماء صفات است؛ چنانچه «اظلال» در «ظلال كبريا» افناى عبد است در تحت عظمت نور كبريايى؛ و «تكسّى» به «كسوۀ اصفياء» شايد اشاره به بقاى بعد از اين فنا باشد؛ چه كه اصطفاء به حسب حضرت فيض اللّه اقدس است و از نِعم و عطيّات ابتدائيه

ص: 132

است؛ چون كه مقام فناى عبوديت در الوهيت، كه حقيقت ربوبيت و جوهرۀ عبوديت است، به سلوك حاصل شود؛ ولى اصطفاى حق و اكتساء به كسوۀ اصفياء، كه مقام تخلّع به خلعت نبوت است، از تحت سلوك عبوديت خارج و در تحت اصطفاى ربوبيت داخل است. چنانچه «اوّليت ركوع» و «ثانويت سجود» و ارتباط «صلاحيت دخول در منزل سجود» به «دخول در منزل ركوع» و استيفاى حق آن نيز، تأكيد آنچه ذكر شد مى كند. چنانچه «ادب قرب» مطلق، كه در منزل سجود حاصل مى شود، به تحقّق به حقيقت اسماء و صفات و فناى در آن حضرت است.

و امّا قول آن حضرت: «فَارْكَعْ» تا آخر، دستور ادب ركوع است براى متوسّطين از اهل سلوك. و آن به حسب اين حديث چند امر است:

يكى آن كه، سالك در جميعِ منزلِ ركوع قلبش خائف و خاشع و در تحت سلطان كبريا و عظمت به جميع اجزاء و اعضاء باطنه و ظاهره خفض جناح كند و از حرمان مقام راكعين و محروميّت اين منزل شريف بيمناك باشد و خود را به هر حال يافت قاصر و مقصّر شمارد، چنانچه از ربيع بن خُثيم نقل فرموده، شايد عنايت ازلى و رحمت شاملۀ حضرت حق - جلّ و علا - شامل حالش شود و تدارك نقايص را فرموده به شمّه اى از ركوع اهل معرفت و اصحاب قلوب نائل آيد.

و ديگر آن كه، پشت خود را در حال ركوع مستوى كند و از اعوجاجِ سلطان نفس تبرّى جويد و قدم بر سر همّت و رؤيت آن نهد و آينۀ قلب خود را از زنگار همّت خود و قدم انّيت و انانيت خويشتن بزدايد، كه تا خود را قائم به امر بيند و با قدم همّت در آن درگاه قدم زند از فائدۀ ركوع و مقام راكعين محروم است. و

ص: 133

چون قدم بر فرق همت گذاشت، وارد در تحت عون الهى است، «وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّه».

و ديگر آن كه از خطرات شيطانى و خدايع و مكائد آن، كه در اين مقام به حسب حال اهل سلوك فرق كند و در فناى اسمائى تلويناتْ از آن خطرات است، قلب را محافظت كند.

و بالجمله، تواضع در تحت سلطان كبريا و خضوع و تذلّل، كه در هر مقامى به طورى در قلب سالك نمايش دارد، طريق هدايت و سلوك است. و هرچه نور عظمت و كبريا در قلب بيشتر تجلى كند و انوار تجلّيات غلبه كند بر سراير قلب، تواضع و خضوع و تذلّل و عبوديّت افزون گردد. واللّه الهادى.

فصل دهم: سرّ رفع رأس از ركوع

رفع رأس از ركوع انصراف از كثرات اسمائيه و فناى در صفات و تحديد و توقيف در آن مقامات است؛ زيرا كه آن نيز از حجب نوريۀ ما بين عبد و حق است، بلكه عين ثابت عبد در حضرات علميه نيز در اين مقام از حجب است؛ «وَكَمالُ التَّوْحيدِ نَفْيُ الصِّفاتِ عَنْه»(1).

پس سالك را چون در فناى صفاتى حالت صحو دست داد، توجّه به قصور پيدا كند و از منزل ركوع، كه شهود كثرت اسمائى و نقصان در توحيد است، منصرف شود. و چون محامد ملائكة اللّه را، بلكه جميع موجودات را، بشنود، به

ص: 134


1- «كمال توحيد عبارت است از نفى صفات از او». (الكافي، ج 1، ص 140، «كتاب التوحيد»، «باب جوامع التوحيد»، حديث 6)

لسان حق گويد: «سَمِعَ اللّه لِمَنْ حَمِدَه».

پس چون مستقيم شد و اقامۀ صلب نمود از كثرات مطلقا، لائق مقام قرب شود و متوجّه مقام انس گردد.

فصل يازدهم: در سرّ سجود است

اشاره

و آن نزد اهل سرّ، سرّ تمام صلات و تمام سرّ صلات است و آخرين منزل قرب و منتهى النهايۀ وصول است؛ بلكه آن را از مقامات و منازل نبايد شمرد. و از براى اصحاب آن، حال و وقتى است كه جميع اشارات از آن منقطع است و همۀ اَلْسُن از آن گنگ است و تمام بيانات از مقام آن كوتاه است و هركس اشاره اى به آن كند از آن بى خبر است و «آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد»(1). و آنچه در اين مقام ذكر شده يا مى شود از ارباب احتجاب، بلكه خود از اسباب حجاب است.

قال العارفُ المحقّقُ الأنصارى: وَأمّا التَوحيدُ الثالثُ فَهوَ تَوحيدٌ اِخْتَصَّهُ اللّه لِنفسِه واسْتَحقَّه بِقَدْرِه، وَألاحَ مِنْهُ لائِحاً إلى أسرارِ طائِفَةٍ مِن صَفْوَتِهِ، وَأخْرَسَهُمْ مِن نَعْتِهِ وَأعْجَزَهُمْ عَنْ بَثِّهِ؛ والّذي يُشارُ بِهِ إليهِ عَلى ألْسُنِ المُشيرينَ إنّه إسقاطُ الحَدَثِ وَإثباتُ الْقِدَمِ على أنَّ هذا الرّمزَ في ذلك التوحيدِ علّةٌ لا يَصِحُّ ذلكَ التوحيدُ إلاّ بِاِسْقاطِهِ. إلى أن قال: فإنَّ ذلك التوحيدَ تَزيدُهُ العِبارَةُ خِفاءً والصفةُ نُفُوراً والْبَسْطُ صُعُوبةً، إلى أن قال:

ص: 135


1- «اين مدعيان در طلبش بى خبرانند كانرا كه خبر شد خبرى باز نيامد» (كليات سعدى، گلستان، ص 3)

ما وَحَّدَ الْواحِدَ مِنْ واحِدٍ

إذْ كُلُّ مَنْ وَحَّدَهُ جاحدٌ

تَوْحيدُ مَنْ يَنْطِقُ عَنْ نَعْتِه

عارِيَةٌ أبْطَلَها الْواحِدُ

تَوْحيدُهُ إيّاهُ تَوْحيدُه

وَ نَعْتُ مَنْ يَنْعَتُهُ لاحِدٌ(1)

سجود اشاره به آخرين مراتب توحيد است

پس سرّ سجود را، كه اشاره به آخرين مراتب توحيد است و منتهى شود در مرتبۀ تحقّق به مقام لامقامى، كه اشارۀ به آن در مسلك اهل معرفت كلمۀ شريفۀ )أوْ أدْنى((2) است، كشف نتوان كرد. و آنچه ما در اين مقام اشاره اى به آن مى كنيم، از وراء هفتاد هزار حجاب از نور و هفتاد هزار حجاب از ظلمت است كه به قلب ما بازماندگان از طريق اهل حق و حقيقت يكى از آنها كشف نشده. و با اين حال سستى و افسردگى و فتور و مردگى كه اكنون در آن واقعيم، اميد خيرى هم نيست؛ مگر حق تعالى از خزائن كريمانۀ خود بذل رحمتى فرمايد و بسط

ص: 136


1- «عارف محقّق، انصارى، گفته است: اما مرتبۀ سوم توحيد عبارت است از توحيدى كه خداوند به خود اختصاص داده و متناسب با قدر خود شايستۀ آن گرديده و پرتوى از آن را بر باطن گروهى از برگزيدگانش تابانده و آنان را از وصف آن لال و از انتشار آن ناتوان گردانيده است، و آنچه كه بر زبان اشارت كنندگان بدان اشاره مى شود (فقط) اسقاط حدوث و اثبات قدم است. اين اشارت نيز در اين مرتبۀ توحيد خود نقص و علّتى است كه اين مرتبه جز با حذف آن درست نيايد (و تمام نگردد).» تا اين كه گفته است: «اين مرتبه از توحيد با بيانات و عباراتْ هرچه بيشتر پوشيده و پيچيده مى شود و با توصيفْ هرچه بيشتر از فهم دور مى شود و با شرح و بسط سخت تر مى گردد.» تا آنجا كه گفته است: «واحد را احدى توحيد نكرده است/ زيرا هركس توحيد او كند منكر او (آن چنان كه هست) شده است. توحيد آن كس كه از وصف او سخن مى گويد/ عارى از حقيقت است كه واحد تعالى آن را ابطال نموده است. توحيدِ خودِ او خود را، توحيد حقيقى اوست/ و وصف كسى كه او را وصف كند الحاد است». (منازل السائرين، ص 143 - 144)
2- النجم (53): 9.

عنايتى نمايد و نفخۀ حياتى به قلوب مردۀ ما دمد و بارقۀ ملكوتيه اى به دل افسردۀ ما بخشد، تا در بقيۀ عمر جبران ايّام گذشته كنيم و از بعض اسرار نماز اهل نياز برخوردار شويم.

سجدۀ اهل معرفت و مراتب آن به حسب احوال علماء باللّه

بالجمله، سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فروبستن از غير و رخت بربستن از جميع كثرات حتى كثرت اسماء و صفات و فناى در حضرت ذات است. و در اين مقام نه از سمات عبوديّت خبرى است و نه از سلطان ربوبيت در قلوب اولياء اثرى؛ و حق تعالى خود در وجود عبد قائم به امر است: فَهُوَ سَمْعُهُ وَ بَصَرُهُ بَلْ لاسَمْعَ وَلا بَصَرَ وَلا سَماعَ وَلا بَصيرَةَ؛ وإلى ذلِكَ الْمَقامِ تَنْقَطِعُ الاْءشارَة(1).

و از براى آن، به حسب احوال علماء باللّه مقامات و مراتبى است كه به طريق كلّى و اجمال:

يكى، مقام ادراك اين مقام است علماً و فكراً، به طريق تفكّر و قدم برهان و علم. و اين مرتبۀ اصحاب حجاب اعظم است كه علماء و حكماء هستند.

دوّم، مقام ايمان، و كمال آن اطمينان است. و اين مقام مؤمنين و ارباب يقين است.

سوّم، مقام اهل شهود و اصحاب قلوب است كه به نور مشاهده، فناى مطلق را مشاهده كنند و حضرت توحيد تامّ در قلب آنها تجلّى كند.

چهارم، مقام اصحاب تحقّق و كمّل اولياء است كه متحقّق به مقام وحدت صرف شوند و كثرت )قَابَ قوْسَيْنِ( از ميان برخيزد و به هويت ذاتيه با جميع

ص: 137


1- «پس او گوش او و چشم اوست، بلكه نه گوشى هست نه چشمى، نه شنيدنى و نه ديدنى. و به سوى اين مقام راه اشاره بسته است».

شؤونات آن، مستهلك در عين جمع و متلاشى در نور قِدم و مضمحلّ در احديت و فانى در غيب هويت شوند. پس، محو مطلق دست دهد و صعق كلّى حاصل آيد و فناى تام رخ دهد و غشوۀ تمام عارض شود و غبار عبوديّت از ميان برخيزد.

شرح مقام صحو بعد المحو و وصف اصحاب آن مقام

و شخص سالك اگر وعاء قلبش تنگ باشد و مقام قابليتش، كه به حسب تجلّى به فيض اقدس در حضرت علميه عطا شده، ناقص باشد، در همان غشوه و محو كلّى ازلاً و ابداً باقى ماند و به حال صحو برنگردد؛ و شايد «إنَّ أوْلِيائي تَحْتَ قِبابي لا يَعْرِفُهُمْ غَيْري»(1) اشاره به اين طايفۀ از اهل اللّه باشد. ولى اگر قلبش وسيع باشد و مورد تجلّى فيض اقدس شده باشد، در اين حالتِ محو باقى نماند و از اين غشوه به تجلّيات لطفيه افاقه حاصل كند و حالت تمكين و طمأنينه براى او دست دهد و به حالت صحو بعد المحو برگردد؛ و در اين مقام، حق را به جميع شؤون ظاهره و باطنه و لطفيه و قهريه مشاهده كند؛ و در عين وقوع در بحر غيرمتناهىِ وحدت، از تجلّى به كسوۀ كثرت فانى نباشد؛ و در عين وقوع در حضرت كثرت، به هيچ وجه حجاب بين او و حضرت احديت نباشد: نه خلق حجاب حق است براى او، مثل ما محجوبين و محرومين، و نه حق حجاب خلق است، مثل واصلين به فناى ربوبيت و فانين در حضرت احديت.

و در اين مقام اسنا، سلوك سالك را به هيچ وجه اثرى نباشد و قدم عبوديت به كلّى منقطع است. و از اين جهت «عارف معنوى» اشاره اى به اين دو مقام فرموده آنجا كه گويد:

ص: 138


1- «اولياء من زير قبّه هاى منند، جز من كسى آنان را نمى شناسد». (إحياء علوم الدين، ج 4، ص 516)

از عبادت مى توان اللّه شد***نى توان موسى كليم اللّه شد(1)

در مصرع اول، اشاره به مقام اهل سلوك و اصحاب وصول فرموده، كه قدم عبوديت را در آن مدخليت است. و در مصرع دوم، اشاره به حالت صحو بعد المحو نموده كه از افق عبوديت به كلّى خارج است. و در لسان بعض اهل معرفت اشارۀ به اين تجلّى فيض اقدس است كه مى گويد: همه از آخر مى ترسند و من از اول مى ترسم(2).

و در احاديث شريفه اشارت به اين مقام بسيار است. و اين از اسرار بزرگ «قدر» است كه اصحاب آن را از كشف آن لب فرو بسته اند و اجازۀ اظهار نداده اند.

سجدۀ صلات معراج

بالجمله، اصحاب صحو بعد المحو را حجابى از غيب و شهادت نباشد و وجود خود آنها وجود حقّانى باشد و عالم را به وجود حقّانى مشاهده كنند «وَما رَأَيْتُ شَيْئاً إلاّ وَرَأَيْتُ اللّه قَبْلَهُ وَبَعْدَهُ وَمَعَه» فرمايند. تجلّيات ذاتيه و اسمائيه و افعاليه، هيچ يك، آنها را از ديگرى محجوب نكند، بلكه در تجلّيات افعاليه تجلّيات ذاتيه و صفاتيه را نيز مشاهده كنند؛ چنانچه در تجلّيات ذاتيه تجلّيات افعاليه و صفاتيه، و در صفاتيه آن دو ديگر را شهود كنند. و اشاره به بعض آنچه ذكر كرديم فرموده در حديث صلات معراج آنجا كه فرمايد پس از تماميت ركوع و بيان اسرار آن:

«فَقال: ارْفَعْ رَأْسَكَ، فَرَفَعْتُ رَأْسي؛ فَنَظْرْتُ اِلى شَيْءٍ ذَهَبَ مِنْهُ عَقْلي؛ فَاسْتَقْبَلْتُ الْأرْضَ بِوَجْهي ويَدي فَأُلْهِمْتُ إنْ قُلْتُ: «سُبْحانَ رَبِّيَ الْأعْلى وَبِحَمْدِهِ» لِعُلُوِّ ما رَأَيْتُ،

ص: 139


1- اين بيت در نسخه هاى موجود از مثنوى يافت نشد.
2- مجموعۀ رسائل فارسى خواجه عبداللّه انصارى، الهى نامه، ج 2، ص 663.

فَقُلْتُها سَبْعاً، فَرَجَعتْ إليّ نَفْسي، كُلَّما قُلْتُ واحِدَةً مِنْها، تَجَلّى عَنِّي الْغَشْيُ. فَقَعَدْتُ فَصارَ السُّجُودُ فيهِ «سُبْحانَ رَبِّيَ الْأعْلى وَبِحَمْدِهِ». وَصارَتِ الْقَعْدَةُ بَيْنَ السَّجْدَتَيْنِ اسْتِراحَةً مِنَ الْغَشْيِ وَعُلُوِّ ما رَأَيْتُ. فَاَلْهَمَني ربّي، عَزَّ وَجَلَّ، وَطالَبَتْني نَفْسي أنْ أرْفَعَ رَأْسي؛ فَرَفَعْتُ فَنَظَرْتُ إلى ذلِكَ الْعُلُوِّ فَغُشِيَ عَلَيَّ، فَخَرَرْتُ لِوَجْهي وَاسْتَقْبَلْتُ الْأرْضَ بِوَجْهي وَيَدي وَقُلْتُ: «سُبْحانَ رَبِّيَ الْأعْلى وَبِحَمْدِهِ». فَقُلْتُها سَبْعاً؛ ثُمَّ رَفَعْتُ رَأْسى فَقَعَدْتُ قَبْلَ الْقِيامِ لِأثْنِيَ النَّظَرَ فِي الْعُلُوِّ. فَمِنْ أجْلِ ذلِكَ صارَتْ سَجْدَتَيْنِ وَرَكْعَةً. وَمِنْ أجْلِ ذلِكَ صارَالْقُعُودُ قَبْلَ الْقِيامِ قَعْدَةً خَفيفَةً...»(1) الى آخره.

سبحان اللّه! چه اسرارى در اين حديث شريف مودوع است كه زبان قلم را ياراى تقرير آن نيست و دست آمالِ بيان از آن كوتاه است. اين نور عظمت كه آن سرور در ركوع مشاهده فرمود و از خود بى خود شد، و آن چيزى كه آن جناب

ص: 140


1- «پس (خدا) فرمود: "سربردار". سر برداشتم، چيزى ديدم كه از آن عقلم از سر رفت، و به صورت و دو دست بر زمين قرار گرفتم؛ پس الهام شدم - به سبب علوّ آنچه ديدم - كه بگويم: "سبحان ربّى الاعلى و بحمده". (منزّه است پروردگار برتر من و سپاس اوراست). اين را هفت بار گفتم؛ پس به خود آمدم. هربار كه مى گفتم حالت غشوه از من باز مى شد، آنگاه نشستم. از اين رو ذكر "سبحان ربّى الاعلى وبحمده" در سجده قرار داده شد. و نشستن بين دو سجده استراحتى شد از آن غشوه و عظمت و والايى آنچه ديدم. پس پروردگارم عزّ وجلّ به من الهام فرمود و خود نيز خواستم سربلند كنم، سربرداشتم و به آن علوّ و عظمت نگريستم و بيهوش شدم و برو به زمين افتادم و با صورت و دو دست رو به زمين كردم و گفتم: "سبحان ربّى الاعلى و بحمده". اين را هفت مرتبه گفتم، آنگاه سر برداشتم و پيش از ايستادن نشستم تا بار ديگر به آن علوّ و عظمت نظر كنم". از اين رو (در هر ركعت نماز) دو سجده و يك ركوع مقرر شد و نيز نشستن قبل از قيام، نشستى كوتاه مقرر گرديد...». (علل الشرائع، ص 316، حديث 1)

پس از منزل ركوع مشاهده فرمود - كه حتى از آن به عظمت هم تعبير نفرموده آيا از اسماء ذاتيه بوده، يا تجلى بى پردۀ اسماء بوده؟ و آيا تكرار نظر در علوّ براى تمكين بوده يا سرّ ديگرى داشته؟ و آيا الهام حقّ تعالى در حال غشوه و صعقِ آن سرور با چه اسمى بوده كه نتيجۀ آن، تسبيح و توصيف به علوّ كه اوّلين اسماء ذاتيه است كه حق براى خود اتخاذ فرموده، و تحميد، كه از لوازم تجلّى به كثرت است، بوده؟ واللّه العالم.

وصل: حديث شريف مصباح الشريعه پيرامون سجدۀ حقيقى

عَنْ مِصْباحِ الشريعَةِ، قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السَّلامُ: «ما خَسِرَ وَاللّه مَنْ أتى بِحَقيقَةِ السُّجُودِ وَلَوْ كانَ في الْعُمْرِ مَرَّةً واحِدَةً. وَما أفْلَحَ مَنْ خَلا بِرَبِّهِ في مِثْلِ ذلِكَ الْحالِ تَشْبيهاً بِمُخادِعٍ نَفْسَه غافِلاً لاهِياً عَمّا أعَدَّهُ اللّه لِلسّاجِدينَ مِنْ اُنْسِ العاجِلِ وَراحَةِ الاْجِلِ. وَلا بَعُدَ عَنِ اللّه أبَداً مَنْ أحْسَنَ تَقَرُّبَهُ في السُّجُودِ. وَلا قَرُبَ إلَيْهِ أبَداً مَنْ أساءَ أدَبَهُ وَضَيَّعَ حُرْمَتَهُ بِتَعَلُّقِ قَلْبِهِ بِسَواُه في حالِ سُجُودِهِ. فَاسْجُدْ سُجُودَ مُتَواضِعٍ للّه تَعالى ذَليلٍ، عَلِمَ أنَّهُ خُلِقَ مِنْ تُرابٍ يَطَأُهُ الْخَلْقُ. وَأنَّهُ اتَّخَذَكَ مِنْ نُطْفَةٍ يَسْتَقْذِرُها كُلُّ اَحَدٍ؛ وَكُوِّنَ وَلَمْ يَكُنْ. وَقَدْ جَعَلَ اللّه مَعْنَى السُّجُودِ سَبَبَ التَّقَرُبِ إلَيْهِ بِالْقَلْبِ وَالسِّرِّ وَالرُّوحِ فَمَنْ قَرُبَ مِنْهُ بَعُدَ مِنْ غَيْرِهِ؛ ألا تَرى في الظّاهِرِ أنَّهُ لا يَسْتَوي حالُ السُّجُودِ إلاّ بِالتَّواري عَنْ جَميعِ الْأشْياءِ وَالاْحْتِجابِ عَنْ كُلِّ ماتَراهُ الْعُيُونُ؟ كَذلِكَ أمْرُ الْباطِنِ. فَمَنْ كانَ قَلْبُهُ مُتَعَلِّقاً في صَلاتِهِ بِشَيْءٍ دُونَ اللّه تَعالى، فَهُوَ قَريبٌ مِنْ ذلِكَ الشَّيْءِ بَعيدٌ عَنْ حَقيقَةِ ما أرادَ اللّه مِنْهُ في صَلاتِهِ. قالَ اللّه عَزَّ وَجَلَّ: (ما جَعَلَ اللّه لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْن فِى جَوْفِهِ). وَقالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

قالَ اللّه تَعالى: لا أطّلِعُ عَلى قَلْبِ عَبْدٍ فَاَعْلَمُ فيهِ حُبَّ الاْءخْلاصِ لِطاعَتي لِوَجْهي وَابْتِغاءِ مَرْضاتي، إلاّ لَوَلَّيْتُ تَقْويمَهُ وَسِياسَتَهُ. وَمَنْ اشْتَغَلَ بِغَيْري فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَهْزِئينَ بِنَفْسِهِ؛

ص: 141

وَمَكْتُوبٌ اسْمُهُ في ديوانِ الْخاسِرين»(1).

ص: 142


1- امام صادق عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند، آن كس كه هر چند يك بار در تمام عمر حقيقت سجده را به جاى آورد، زيان نبرد؛ و آن كس كه همانند كسى كه خود را مى فريبد با حالت غفلت و بازيچه گرفتن آنچه خدا براى سجده كنندگان فراهم نموده است، يعنى انس (با او) در حال (دنيا) و راحت و آسايش در آينده (آخرت)، با پروردگار خود خلوت كند، رستگار نشد. و كسى كه در سجده به خدا نيكو تقرب جست، از خدا دور نشد. و كسى كه به خدا سوء ادب كرد و با دلبستگى به جز او در سجده حرمت او را از بين برد، به مقام قرب او نرسد. پس سجده كن (همانند) سجدۀ كسى كه در برابر خداوند تعالى متواضع و خوار است و مى داند كه از خاكى آفريده شده كه خلق بر آن پا مى نهند و خدا او را از نطفه اى كه همه آن را خبيث مى دانند آفريده؛ و مى داند كه نبود و به (دست آفريدگار) به وجود آمد. و همانا خداوند معناى (حقيقت) سجده را سبب نزديكى جستن به او با قلب و باطن و جان قرار داد؛ پس كسى كه به او نزديك شود، از غير او دور گردد. آيا نمى بينى كه در ظاهرْ سجده شكل نمى گيرد مگر با آن كه همه چيز از نظرت پنهان گردد و هر چه ديدگان مى بينند از تو محجوب شود. همچنين است امر باطن. پس هر كس در نماز دلبستگى به چيزى جز خدا داشته باشد، به همان چيز نزديك، و از حقيقت آنچه خداوند در نماز او از او خواسته دور است. خداوند عزّ و جلّ فرموده است: "خداوند براى احدى دو قلب در باطنش قرار نداده است". و رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: "خداوند تعالى فرموده است: بر قلب بنده اى واقف نشوم كه در آن حبّ طاعت مخلصانه براى من و جهت كسب رضاى من بدانم (بيابم)، مگر آن كه (خود) تنظيم و تدبير امور او را متصدى شوم. و هر كس به غير من دل مشغول شود از آنهاست كه خويشتن را به مسخره گرفته اند، و نامش در دفتر زيان كاران نوشته و ثبت است"». (مصباح الشريعة، ص 91، الباب الواحد والأربعون في السجود؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص108، الباب السادس عشر في السجود؛ رسائل الشهيد الثاني، أسرار الصلاة، ص 132؛ أسرار العبادات وحقيقة الصلاة، ص 107؛ أسرار الصلاة، ملكي تبريزى، ص 119 «مطبعۀ علمى - چاپ 1339 ق»)

بيان بعض اسرار حديث شريف

در اين حديث شريف تأمل كن و نماز اهل اللّه را چون نماز ما مپندار. حقيقت خلوت با حق ترك غير است، حتى نفس كه از بزرگ ترين اغيار و ضخيم ترين حجب است. و انسان مادامى كه به خود مشغول است از حق غافل است، چه جاى آن كه با حق خلوت كند.

و اگر در يك سجده، در جميع ايّام عمر، خلوت حقيقى حاصل شد، جبران خسارات بقيّۀ عمر مى شود و عنايت حق از او دست گيرى مى كند و از دائرۀ دعوت شيطان خارج مى شود. و اگر در حال سجده، كه اظهار ترك غيريت و رفض اَنانيت است قلب مشغول به غير باشد، در زمرۀ منافقان و اهل خدعه منسلك گردد. پناه مى برم به خداى تعالى از مكرهاى نفس و شيطان و از خسران و خذلان و رسوايى در محضر ربوبيت.

و آنچه براى ساجدين كرامت شده حلاوت انس با محبوب است در دنيا، كه براى اهلش از دنيا و آنچه در آن است بهتر است؛ و كشف حجاب ها و بذل الطاف خاصّه است در آخرت كه قرة العين اولياء است.

اكنون كه ما بيچارگان و متحيّران وادى ضلالت و سرمستان از جام غفلت و خودپرستى از نماز اهل معرفت و سجود اصحاب قلوب محروميم، خوب است حالت قصور و تقصير خود و مذلّت و خوارى خويش را در نظر داشته باشيم و به حال حرمان خود متأسّف و به كيفيت احتجاب خود متلهّف باشيم و به حق تعالى از اين خسران و تسلّط نفس و شيطان پناه بريم؛ شايد حالت اضطرارى دست دهد و آن ذات مقدّس مضطرّين را اجابت فرمايد: (أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ

ص: 143

اِءذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ)(1).

پس با حال پريشان و اضطراب و قلب افسرده و پژمان سر به خاك مذلّت، كه اصل خلقت ما است، نهيم، و ياد از نشئات ذلّ و مسكنت خود كنيم و با لسان حال از حق تعالى كه ولىّ نعم است، جبران نقائص را طلب كنيم و عرض كنيم: بارالها، ما در حجاب هاى ظلمانى عالم طبيعت و شرك هاى بزرگ هواپرستى و خودخواهى واقعيم، و شيطان در رگ و پوست و خون ما تصرّف دارد و سر تا پاى ما در تحت سلطنت شيطان است، و ما از دست اين دشمن قوى جز به پناه به ذات مقدّس تو چاره اى نداريم، تو خود از ما دست گيرى كن و قلوب ما را به خود متوجّه فرما.

خداوندا، توجه ما به غير تو از روى استهزاء نيست؛ ما چه هستيم و كه هستيم كه در محضر قدس ملك الملوك على الاطلاق استكبار و استهزاء كنيم؛ ولى قصور ذاتى و نقص ما قلوب محجوب ما را از تو مصروف داشته؛ و اگر عصمت و پناه تو نباشد، ما در شقاوت خود تا ازل باقى هستيم و راه نجاتى نداريم. بارالها، ما چه هستيم؛ داود نبى - عليه السلام - عرض كرد كه «اگر عصمت تو نباشد، عصيان تو را خواهم كرد»(2).

وصل: بيان حديثى شريف دربارۀ ذكر سجود

در حديث است كه: «لَمّا نَزَلَ قَوْلُهُ سُبْحانَهُ: (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأعْلى)(3) قالَ رَسُولُ

ص: 144


1- «كيست كه درمانده را زمانى كه او را بخواند اجابت مى كند». (النمل (27): 62)
2- ر.ك: الكافي، ج 2، ص 435، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب التوبة»، حديث 11.
3- الأعلى (87): 1.

اللّه صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَآلِهِ: اجْعَلُوها في سُجُودِكُمْ»(1).

و در حديث كافى است كه «اوّلْ اسمى را كه حق تعالى براى خود اتخاذ فرمود «العليّ» و «العظيم» بود»(2).

و شايد اين، علوّ ذاتى، كه در حضرت اسماء ذاتيه در مقام احديّت پيش خُلّص اهل معرفت است، باشد. و تسبيح در اين مقام عبارت است از تنزيه حق از كثرات اسمائيه. و مقام ربوبيت عبارت است از ربوبيت به فيض اقدس كه شيخ كبير اشارۀ به آن نموده آنجا كه فرمايد: وَ الْقابِلُ مِنْ فَيْضِهِ الْاَقْدَس(3).

پس، حاصل ذكر سجود در مذاق اولياء، تسبيح از كثرت واحديّت و توجّه به ربوبيت ذاتيه كه حاصل تجلّى به فيض اقدس است و پناه به اسم «الأوّل العليّ الأعلى»؛ و تحميد و تسبيح و توصيفِ تمامْ به لسان ذات در حضرت احديت به كسر آينه و مرآت واقع شود. و طمأنينه در اين مقامْ تمكين اين حضرت است؛ چنانچه رفع رأس نيز تمكين و انس تجلّيات ديگر است.

ص: 145


1- «هنگامى كه كلام الهى (سَبِّح اسمَ رَبّكَ الأعلى) نازل گشت، رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: "آن را در سجودتان قرار دهيد"». (علل الشرائع، ص 333، حديث 6؛ وسائل الشيعة، ج 6، ص 328، «كتاب الصلاة»، «أبواب الركوع»، باب 21، حديث 1)
2- الكافي، ج 1، ص 113، «كتاب التوحيد»، «باب حدوث الأسماء»، حديث 2.
3- اين جمله از محيى الدين عربى است. متن سخن او در فصوص الحكم (فصّ آدمى) چنين است: «وقد كان الحقّ أوجد العالم كلّه وجود شبحٍ مَسوّى لاروح فيه، فكان كمرآة غير مجلوّة. ومن شأن الحكم الإلهي أنّه ماسوّى محلاً إلا ولا بدّ أن يقبل روحاً إلهيّاً عبّر عنه بالنفخ فيه؛ وما هوَ إلاّ حصول الاستعداد من تلك الصورة المسواة لقبول الفيض التّجلّى الدائم الذي لم يزل ولا يزال وما بقي إلاّ قابل، والقابل لا يكون الاّ من فيضه الأقدس». (فصوص الحكم، ص 49)

و در سجده به ارضْ اشاره به حال تحقيق و مقام تحقّق به جمع بين ظاهر و باطن و اول و آخر است - «لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ»(1). و(هُوَ الَّذِى فِى السَّمَاءِ إِلهٌ وَفِى الْأَرْضِ إِلهٌ)(2). (هُوَ الْأَوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ)(3). و به سجدۀ بر ترابْ تمام شد دائرۀ كمال انسانى. و تمكين اين مقامْ تمام كمال انسان كامل است، و آن حقيقت معراج به جميع اسماء و اعيان است؛ و سر صلات حقيقى بر قلوب اصحاب قلب اينجا ظاهر شود؛ و سرّ (مَا مِنْ دابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِها إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ)(4) پديدار آيد. و له الشُّكْرُ فِى الْأوّلِ وَ الاْخِر.

فصل دوازدهم: در سرّ تشهد و سلام است

مفاد و اشارات اذكار تشهد و سلام

بدان كه چنانچه سجده بر تراب رجوع به كثرت است بى احتجاب از وحدت وضعاً و عملاً، تشهّد و سلام رجوع به آن است قولاً و تذكّراً. ولهذا در تشهّد اوّلاً شهادت به الوهيت و وحدانيت و نفى شريك در آن است، مشفوعاً به تحميد، و رجوع محامد مطلقاً به ذات مقدس اسم اعظم اللّه؛ و پس از آن، توجه به مقام عبوديت ولىّ مطلق محمّد صلّى اللّه عليه و آله، و مقام رسالت آن سرور است كه منطبق با تجلّيات ذاتيه و فعليه در مرآت كثرت است؛ و سلام بر آن سرور است؛

ص: 146


1- «او را دلى (هشيار) است». (ق (50): 37)
2- «اوست كسى كه در آسمان خداست و در زمين خداست». (الزخرف (43): 84)
3- «اوست اولين و آخرين و پيدا و نهان». (الحديد (57): 3)
4- «هيچ جنبنده اى نيست جز آن كه ناصيه اش (زمام اختيارش) به دست خداست، به درستى كه پروردگار من بر راه راست است». (هود (11): 56)

پس رجوع سالك است به خود و طلب سلامت است براى خود و بندگان صالح حق در رجوع از اين سفر پرخطر: (وَالسَّلامُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً)(1). و اين سلام يوم المبعث و رجوع از موت حقيقى است؛ و پس از آن، توجه به جميع ملائكة اللّه و انبياء مرسلين و قواى ملكوتيه، كه در اين سفر همراه او بودند، نمايد و سلامت آنها را از حق تعالى تقاضا كند در اين رجوع از سفر روحانى؛ چنانچه در حديث صلات معراج اشاره به آن فرموده آنجا كه فرمايد: «ثُمَّ الّتَفَتَ، فَإذَا أنَا بِصُفُوفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ وَالنَّبِيّينَ وَالْمُرْسَلِينَ، فَقالَ لِي: يا مُحَمَّدُ، سَلِّمْ. فَقُلْتُ: السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللّه وَبَرَكاتُهُ. فَقالَ: يَا مُحَمَّدُ، إنّي أنا السَّلامُ، وَالتَّحِيَّةُ وَالرَّحْمَةُ وَالْبَركاتُ أنْتَ وَذُرّيّتُكَ؛ ثُمَّ أمَرَني رَبّيَ الْعَزِيزُ الْجَبّار أنْ لا اَلْتَفِتَ يَساراً»(2).

و شايد امرِ حق تعالى و عزّ وجلّ به عدم التفات به يسار اشاره به عدم توجّه به جنبۀ «يلى الخلقى» و جهات باطلۀ مظلمۀ اشياء باشد؛ و بايد سالك توجه تامّ به جهات يمناى اشياء كه جهات نوريه ربّيه است داشته باشد؛ «وَأَشْرَقَتِ الْأرْضُ بِنُورِ رَبّها»(3).

و حقيقت سلامت در اين سفر معراجى، عبارت است از آن كه سالك از قدم

ص: 147


1- «سلام بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى شوم». (مريم (19): 33)
2- «... آنگاه روى گرداندم ناگاه با صفهايى از ملائكه و پيامبران و مرسلين مواجه شدم؛ پس به من فرمود: "اى محمد، سلام كن". گفتم: "السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته". پس فرمود: "اى محمد، همانا منم سلام، و درود و رحمت و بركاتْ تو و ذريه ات هستيد". آنگاه پروردگار عزيز جبّارم امر فرمود تا به سوى چپ روى نگردانم». (علل الشرائع، ص 316، حديث 1)
3- «و زمين به نور پروردگارش روشن گرديد». (الزمر (39): 69)

نفس و أنانيت مبرّا باشد؛ و اگر در اين مرحله سلامت شد، در مرحلۀ بعد، كه به عنايت حق واقع شود، نيز سلامت خواهد بود. و آن سلامت عبارت است از توجه به يمين و عدم توجه به يسار كه اصل احتجاب و اعوجاج است.

وصل: حديث شريف مصباح الشريعة در بيان حقيقت تشهّد

عن مصباح الشريعة، قال الصادق عليه السلام: «التَّشَهُّدُ ثَناءٌ عَلَى اللّه تَعالى. فَكُنْ عَبْداً لَهُ فِي السِّرِّ خاضِعاً لَهُ فِي الْفِعْلِ، كَما أنَّكَ عَبْدٌ لَهُ بِالْقَوْلِ وَ الدَّعْوى. وَصِلْ صِدْقَ لَسانِكَ بِصَفاءِ صِدْقِ سِرِّكَ؛ فَانَّهُ خَلَقَكَ عَبْداً وَأمَرَكَ أنْ تَعْبُدَهُ بِقَلْبِكَ وَلِسانِكَ وَجَوارِحِكَ، وَأنْ تُحَقِّقَ عُبُودِيَّتَكَ لَهُ بِرُبُوبِيَّتَهِ لَكَ، وَتَعْلَمَ أنَّ نَواصِيَ الْخَلْقِ بِيَدِهِ، فَلَيْسَ لَهُمْ نَفَسٌ وَلا لَحْظٌ إلاّ بَقُدْرَتِهِ وَمَشِيَّتِهِ، وَهُمْ عاجِزُونَ عَنْ إتْيانِ أقَلَّ شَيْءٍ في مَمْلَكَتِهِ إلاّ بِإذْنِهِ وَإرادَتِهِ. قالَ اللَّه عَزَّ وَجَلَّ: (وَرَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَيَخْتارُ ما كانَ لَهمُ الْخِيَرَةُ) مِنْ أمْرِهِمْ (سُبْحانَ اللّه وَتَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ)(1) فَكُنْ عَبْداً شاكِراً بِالْفِعْلِ، كَما أنَّكَ عَبْدٌ ذاكَرٌ بِالْقَوْلِ وَالدَّعْوى. وَصِلْ صِدْقَ لِسانِكَ بِصَفاءِ سِرِّكَ؛ فَإنَّهُ خَلَقَكَ؛ فَعَزَّ وَجَلَّ أنْ يَكُونَ إرادَةٌ وَمَشِيَّةٌ لأحَدٍ إلاّ بِسابِقِ إرادَتِهِ وَمَشِيَّتِهِ. فَاسْتَعْمِلِ الْعُبُودِيَّةَ فِى الرِّضا بِحُكْمِهِ وبِالْعِبادَةِ في أداءِ أوامِرِهِ. وَقَدْ امَرَكَ بِالصَّلاةِ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى اللّه عَلَيْهِ وَآلِهِ، فَأوْصِلْ صَلاتَهُ بِصَلاتِهِ وَطاعَتَهُ بِطاعَتِهِ وَشَهادَتَهُ بِشَهادَتِهِ. وَانْظُرْ لا يَفُوتُكَ بَرَكاتُ مَعْرِفَةِ حُرْمَتِهِ، فَتَحرِمَ عَن فائِدَةِ صَلاتِهِ وَأمْرِهِ بِالاسْتِغْفارِ لَكَ وَالشَّفاعَةِ فيكَ إنْ أتَيْتَ بِالْواجِبِ فِي الْأمرِ وَالنَّهْيِ وَالسُّنَنِ وَالاْدابِ؛ وَتَعْلَمَ جَليلَ مَرْتَبَتِهِ عِنْدَ اللّه عَزَّ وَجَلَّ.(2).

ص: 148


1- القصص (28): 68.
2- «امام صادق عليه السلام فرمود: تشهّد ستايش خداوند تعالى است؛ پس در باطن و ضميرْ بندۀ او و در عمل و كردارْ خاضع براى او باش، همچنان كه در سخن و ادعا بندۀ او هستى. و راستىِ زبانت را به صفاى صدق ضميرت بپيوند، كه او تو را بنده آفريده و دستورت داده تا با قلب و زبان و (همۀ) اعضاء و جوارحت عبادتش كنى و بدان جهت كه او پروردگار تو است، بندگى او نمايى، و بدانى كه اختيار و سرنوشت خلق به دست اوست و كس را ياراى هيچ نَفَسى و نيم نگاهى جز به توان و خواست او نيست و جز با اجازه و ارادۀ او قادر به انجام كوچك ترين كارى در مملكت او نمى باشند. خداوند عزّ وجلّ فرموده: "پروردگار تو آنچه بخواهد مى آفريند و انتخاب و اختيار مى كند و آنان را در كارهايشان گزينش و انتخاب نيست، منزّه و برتر است خدا از آنچه شرك مى ورزند". پس بندۀ سپاسگزار خدا باش در عمل، آن سان كه به زبان و ادعا ذكر او گويى. و راستىِ زبانت را به صفاى ضميرت بپيوند كه او تو را آفريده (و از درونت آگاه است) پس برتر و والاتر از آن است كه كسى را بدون آن كه نخست او اراده كند، اراده اى باشد. پس با تسليم و رضا به فرمان او و با عبادت كردن به وسيلۀ انجام اوامرش بندگى به جاى آر. و تو را به صلوات بر پيامبرش محمد صلّى اللّه عليه و آله امر كرده، پس نماز خدا را با صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و طاعت او را با طاعت آن حضرت و شهادت (به وحدانيّت) او را به شهادت (به رسالت) آن جناب صلى الله عليه و آله وسلم وصل كن؛ و بنگر كه بركات معرفت حرمت آن جناب از دستت نرود تا از بهرۀ درود فرستادن او و از امر خداوند به آن جناب كه اگر به آنچه فعل يا تركش واجب است و به سنن و آداب عمل كنى و مرتبت بلند او را نزد خداوند عزّ وجلّ بدانى، براى تو استغفار كند و درباره ات شفاعت نمايد، مرحوم گردى». (مصباح الشريعة، ص 93، الباب الثاني والأربعون في التشهّد؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 114، الباب السابع عشر في التشهّد؛ رسائل الشهيد الثاني، أسرار الصلاة، ص 134؛ بحار الأنوار، ج 82، ص 284، حديث 11)

در اين حديث شريف هم اشاره به حقيقت تشهّد و هم اشاره به آداب آن و هم اشاره به سرّ آن است؛ چنانچه فرمايد: «تشهّد ثناى خداوند تعالى است». و اين حقيقتِ تشهّد، بلكه جميع عبادات است؛ چنانچه سابق بر اين اشاره شد(1)

ص: 149


1- ر.ك: صفحه 23.

كه باب عبادات باب ثناى مقام ربوبيت است، هر يك به اسمى يا اسمائى.

و اما آداب آن، بلكه ادب جميع عبادات، عمده اش آن است كه در اين كلام شريف اشاره به آن شده كه مواظبت حالات قلبيه و سَرَيانِ عبوديت در سرّ باشد تا آن كه ادعاى بى مغز نباشد. و بايد انسان سالك جهد كند كه اذكار و دعاوى لسانى را به قلب رساند و قلب را متذكّر و عابد كند كه اگر آن قيام به عبوديت كرد، جميع قواى مملكت و جنود ظاهره و باطنه قيام به عبوديت كنند. پس در اول امر، قلب متذكّر به ذكر لسان است؛ و در آخر امر، زبان و ساير جوارح ترجمان قلبند.

پس از آن، در ذيل حديث، دستور تحصيل مقام شكر دهد؛ و پس از آن، مقام رضا را تلقين فرمايد، كه هر يك را بيان طولانى مى باشد كه اين مقام گنجايش آن را ندارد.

و از آداب مهمّۀ تشهّد و سلام، كه خاتمۀ صلات است، معرفت حرمت رسول اكرم ختمى صلّى اللّه عليه و آله است؛ كه بندۀ سالك بايد به قلب بفهماند كه اگر كشف تامّ آن سرور نبود، كسى را راه به عبوديّت حق و وصول به مقام قرب و معراج معرفت نبود؛ پس، آنچنان كه در اول نماز رفيق و مصاحب راهِ معرفت و معراجِ حقيقتْ آن سرور و معصومين از ائمۀ طاهرين بودند، منتهاى سفر نيز بايد تذكّر داشت كه آنها اولياى نعم و وسائل وصول اهل معرفت و وسايط نزول بركات و تجلّيات حضرت ربوبيت جلّت عظمته هستند: لولاهم ما عبد الرحمان وما عرف الرحمان(1).

ص: 150


1- «اگر ايشان نبودند، خداوند رحمان پرستش نمى شد و خداوند رحمان شناخته نمى شد».

و هركس شمّه اى از حقيقت ولايت و رسالت را بداند، خواهد دانست نسبت اولياء عليهم السلام به خلق چه نسبتى است. و ما بحمداللّه در رسالۀ مصباح الهداية(1) شرحى از آن مذكور داشتيم.

و امّا اشاره به سرّ تشهّد به طورى كه ذكر نموديم فرموده آنجا كه فرمايد: «وَتَعْلَمَ أنّ نَواصِيَ الْخَلْقِ بِيَدِه ...»(2) الى آخره. و اين اشارۀ لطيفه است به مقام تحقق به صحو بعد المحو كه كثراتْ حجاب جمال محبوب نباشند و قدرت و مشيّت حق را نافذ و ظاهر در مرائى خلقيه بيند. و اين اذن كه در حديث شريف مذكور است اذن تكوينى و سرايت باطن به ظاهر است. و در اين مقام، سرّ «قدر» و حقيقت «امر بين الامرين» در جميع مراحل ذاتيه و صفتيه و فعليه بر قلب سالك منكشف شود. و اين مختصر را گنجايش تفصيل نيست.

وصل آخر: حديث شريف مصباح الشريعة دربارۀ آداب سلام و سرّ آن

عن مصباح الشريعة، قال الصادق عليه السلام: «مَعْنَى السَّلامِ فى دُبرِ كُلِّ صَلاةٍ الأمانُ؛ أيْ، مَنْ أدّى أمْرَ اللَّه وَسُنَّةَ نَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله وسلم خاشِعاً مَنْهُ قَلْبُهُ، فَلَهُ الامانُ مِنْ بَلاءِ الدُّنْيا

ص: 151


1- مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية، كتابى است از حضرت امام نوّر اللّه مضجعه به زبان عربى در بيان حقايق و معارفى راجع به خلافت و ولايت. در مقدّمۀ آن چنين مرقوم فرموده اند: ... إنّي أحببتُ أن أكشف لك في هذه الرسالة بعون اللّه ولىّ الهدايةِ في البداية والنهاية طليعةً من حقيقةِ الخلافه المحمّدية ورشحةً من حقيقة الولايةِ العلوية عليهما التحيّات الأزلية الأبدية وكيفية سريانهما في عوالم الغيبِ والشهادةِ... وبالحريّ أن نسمّيها مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية. وأرجوا من اللّه التوفيق فإنّه خير معينٍ ورفيقٍ واستمدُّ من أوليائه الطاهرة في الدنيا والآخرة. تأليف اين كتاب شريف در شوّال 1349 هجرى قمرى پايان يافته است.
2- ر.ك: صفحه 148.

وَبَراءَةٌ مِنْ عَذابِ الاخِرَةِ. وَالسَّلامُ اسْمٌ مِنْ أسْماءِ اللَّه تَعالى، أوْدَعَهُ خَلْقَهُ لِيَسْتَعْمِلوُا مَعْناهُ فىِ المُعامَلاتِ وَالأماناتِ وَالإضافاتِ، وَتَصْديقِ مُصاحَبَتِهِمْ فيما بَيْنَهُمْ وَصِحَّةِ مُعاشَرَتِهِمْ. وَإذا أرَدْتَ أنْ تَضَعَ السَّلامَ مَوْضِعَهُ وَتُؤَدِّىَ مَعْناهُ فَاتَّقِ اللَّه، وَلْيَسْلَمْ مِنْكَ دينُكَ وَقَلْبُكَ وَعَقْلُكَ، وَلا تُدَنِّسْها بِظُلْمَةِ المَعاصي؛ وَلْتَسْلَمْ حَفَظَتُكَ، [أن] لا تُبْرِمَهُمْ وَلا تُمِلَّهُمْ وَتُوحِشَهُمْ مِنْكَ بِسُوءِ مُعامَلَتِكَ مَعَهُمْ، ثُمَّ صَديقُكَ ثُمَّ عَدُوُّكَ. فَإنَّ مَنْ لَمْ يَسْلَمْ مِنْهُ مَنْ هُوَ الأقْرَبُ إلَيْهِ فَالأَبْعَدُ أوْلى. وَمَنْ لا يَضَعُ السَّلامَ مَواضِعَهُ هذِهِ، فَلا سَلامَ وَلا تَسْليمَ [خ. ل: سلم] وَكانَ كاذَباً في سَلامِهِ وَإنْ أفْشاهُ فِي الخَلْق...»(1).

ص: 152


1- «امام صادق عليه السلام فرمود: معناى سلام در پايان هر نماز، امان است؛ يعنى هركس امر خدا و سنت پيامبرش را با خشوع قلبى در مقابل خدا به جاى آورد، از بلاى دنيا در امان و از عذاب آخرت بركنار است. و «سلام» نامى از نام هاى خداوند تعالى است كه در ميان خلق خود به وديعت نهاده تا معنا و محتواى آن را در دادوستدها، امانتدارى ها و در روابط با هم، و براى تأييد و تصديق همنشينى ها و صحّت آميزش و معاشرتشان به كار برند. اگر خواستى «سلام» را جاى خود نهى و (حق) معناى آن را ادا كنى، بايد از خدا پروا كنى و دين، دل و عقلت از (گزند و آسيب) خودت در سلامت باشد و آنها را به تيرگى گناهان نيالايى؛ و بايد فرشتگان نگهبانت را سلامت بدارى، آنها را نيازارى و ملولشان نسازى و با بدرفتارى با ايشان آنان را از خود نترسانى؛ آنگاه دوستت و سپس دشمنت (بايد از جانب تو در سلامت باشند) كه هر كس نزديك ترين كس به او از دست او در سلامت نباشد، به طريق اولى دورترين كس از او در سلامت نخواهد بود. و كسى كه سلام را در اين جايگاه هايش ننهد، (او را) نه سلامى است و نه تسليمى. [نسخه: و نه سِلمى] و در سلام گفتنش دروغگو است هر چند بلند و آشكار در ميان مردم سلام بگويد». (مصباح الشريعة، ص 95، الباب الثالث والأربعون في الإسلام؛ شرح مصباح الشريعة، گيلاني، ص 119، الباب الثامن عشر في الإسلام؛ رسائل الشهيد الثاني، أسرار الصلاة، ص 135؛ بحار الأنوار، ج 82، ص 307، حديث 12)

و در اين حديث شريف اشارۀ خفيّه به سرّ سلام، و اشارۀ جليّه به ادب آن و تحقّق به حقيقت آن فرمايد:

اما سرّ آن - چنانچه اشاره به آن شد - درخواست سلامت و امان است در رجوع از سفر؛ كه امان در نزد اولياء، عبارت است از عدم احتجاب از جمال محبوب به حجب كثرات كه اين خود اعلى مرتبۀ عذاب محبّين است؛ چنانچه سيّد اولياء عرض كند: «إلهي، وَهَبْني صَبَرْتُ علَى عَذابِكَ، فَكَيْفَ أصْبِرُ عَلى فِراقِك»(1). و براى عاشق جمال حق عذابى اليم تر از سوز فراق نيست. پس، سلام نماز اولياء امان از بلاى حجب ظلمانيۀ دنيا و حجب نورانيۀ آخرت، كه هر يك عين عذاب اليم است، مى باشد.

و اما اشاره به تحقق به حقيقت آن، آنجا است كه فرمايد كه «سلام اسمى از اسماء اللّه است و وديعه پيش خلق است». و اين بيانِ ظهور اسماء است در مظاهر خلقيه. و تحقق به حقيقت اسماء، عبارت است از خروج از ظلمات انانيّت و شهود حظّ ربوبيت در مرآت ذات خويش. انسان تا در حجاب كثرت و تصرّف شيطان است و قلب او مغصوب در دست عدوّ اللّه است، حظّ ربوبيت و مقام اسميّت را در خود و در موجودات مشاهده نمى كند؛ و آنگاه كه حجاب برداشته شد، خود را به مظهريت اسماء مشاهده مى كند. و از آن جمله، در رجوع از اين سفر روحانى با سلامتِ قلب و امانِ خاطر مراجعت مى كند و نظر او نسبت به موجودات نظر صفا و سلم شود و حقيقت اسم «سلام» را در جميع موجودات سارى بيند و با همۀ آنها با تحقق به حقيقت آن معاشرت كند و عالم

ص: 153


1- «اِلها، گيرم كه بر عذاب تو صبر كردم، چگونه بر جدايى از تو شكيبايى كنم؟» «دعاى كميل». (مصباح المتهجّد، ص 586)

را دارالسلام و مظهر السلام مشاهده كند و دست تصرّف خيانت خائنين را از جمال جميل على الاطلاق كوتاه بيند؛ پس سر تا پاى خود و عالم را در اسم «السلام» مستغرق بيند، و در اين مرحله سرّى كامل از اسرار قدر دريابد. و اگر با قدم علمى و نظرى است، سرّ قول حكماء را كه گويند: الوجودُ خيرٌ محض(1) دريابد؛ و اگر از اصحاب معرفت و كشف است، به قدر سعۀ قلبيش خيريت و سلامت و امان الهى در قلبش تجلّى كند. واللّه العالم. و اما آداب آن محتاج به بيان نيست.

وصل آخر: در سرّى از اسرار سلام است

از آنچه مذكور شد، از سر صلات - كه حقيقت آن عبارت از سفر الى اللّه و فى اللّه و من اللّه است - در سرّ سلام مطلبى ديگر معلوم شود. و آن، آن است كه چون سالك در حال سجده غيبت مطلقه از همۀ موجودات براى او دست داد و از همۀ موجودات غايب شد و در آخر سجده حالت صحوى براى او رخ داد و در تشهّد نيز اين حالت قوّت گرفت، ناگاه از حال غيبت از خلق به حضور منتقل شد و ادب حضور را به جاى آورد، و در آخر تشهّد توجه به مقام نبوّت پيدا كرد و در محضر ولايت آن سرور، ادب حضور را كه سلام شفاهى است به جا آورد. و پس از آن، به تعيّنات نورِ ولايت، كه قواى ظاهره و باطنۀ خود و «عباد اللّه الصّالحين»

ص: 154


1- الشفاء، الهيّات، ص 355، مقاله 8، فصل 6؛ الحكمة المتعالية، ج 1، ص 340، و ج 7، ص 58؛ شرح المنظومة، ج 3، ص 529.

است، توجه نموده ادب حضور را ملحوظ داشت. و پس از آن، به مطلق كثرات غيب و شهادت توجه پيدا نموده، ادب حضور را ملحوظ داشته، شفاهاً سلام تقديم داشت و سفر رابع كه «من الخلق الى الخلق»(1) است تمام شد.

و اين اجمال را تفصيل بيش از آن است، كه اكنون «من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش»(2).

ص: 155


1- «اشاره است به يكى از اسفار اربعه كه عرفا در سلوك معنوى براى سالك قائل شده اند. مراجعه شود به رسالۀ مرحوم آقا محمّدرضا قمشه اى دربارۀ اسفار اربعه كه حضرت امام قدّس سرّه در كتاب مصباح الهداية ملخّص آن را نقل فرموده اند». (مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية، مصباح سوم، وميض 9 - 12؛ و به مقدمۀ مرحوم صدرالمتألّهين بر كتاب اسفار. ر.ك: الحكمة المتعالية، ج 1، ص 13)
2- «من گنگ خواب ديده و عالم تمام كر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش». (منسوب به شمس تبريزى)

ص: 156

خاتمه

سرّ تكبيرات ثلاثه اختتاميه

ص: 157

ص: 158

خاتمه در تكبيرات ثلاثه اختتاميه است و آن سرّ اجمالى تكبيرات افتتاحيه است. چنانچه سالك تا رفع حجب سبعه را نكند، وصول به باب اللّه براى او رخ ندهد و فتح ابواب دخول در محضر براى او نشود و به واسطۀ رفع حجبْ كشف سبحات جمال و جلال بر او شود. همين طور، پس از رجوع از مقام وصول و فناى محض و حصول حالت صحو، تجلّيات ذاتيه و تجلّيات اسمائيه و تجلّيات افعاليه - به عكسِ ترتيب سلوك الى اللّه - بر قلب او شود، و براى هر يك از تجلّيات تكبيرى گويد. و چون اين تجلّيات به كثرتْ حجاب جمال محبوب نشود، سالك با هر رفع يدى اشاره به عدم احتجاب از مقامى كند؛ چنانچه در تكبير اوّل جلوۀ ذات را در حضرت اسماء و صفات مشاهده كرده، با رفع يد اشاره كند به آن كه تعينات اسماء و صفاتْ حجاب تجلى ذات نيستند. و در تكبير دوم، تجلّيات اسمائى را در حضرات اعيان مشاهده كند، بلكه تجلّيات ذاتى را نيز در آنها مشاهده كند، و با رفع يد اشاره به عدم احتجاب نمايد. و در تكبير سوم، تجلّيات ذاتى و اسمائى و افعالى را در مرآت اعيان خارجى شهود

ص: 159

نمايد و با رفع يد نفى حجابيت آنها كند.

پس، تكبيرات افتتاحيه براى شهود تجلّيات است از ظاهر به باطن و از تجلّيات افعالى تا تجلّيات ذاتى؛ و رفع يد در آنها براى رفع حجاب است تا وصول به مقام قرب معنوى و معراج حقيقى. و تكبيرات اختتاميه براى تجلّيات از باطن به ظاهر و از تجلّيات ذاتيه تا تجلّيات افعاليه است؛ و رفع يد در آنها براى اشاره به عدم احتجاب و مرفوعيت حجاب است. وَالْحَمْدُللّه اَوَّلاً وَآخِراً وَظاهِراً وباطناً.

دعاء و ختم

بارالها! پايان كار ما را به سعادت مقرون فرما؛ و سرانجام رشتۀ معرفت و خداخواهى را به دست ما بده؛ و دست تطاول ديو رجيم و شيطان را از قلب ما كوتاه فرما؛ و جذوه اى از آتش محبت خود در دل ما افكن تا جذبه اى حاصل آيد؛ و خرمن خودى و خودپرستى ما را به نور نار عشقت بسوزان تا جز تو نبينيم و نخواهيم و جز سر كوى تو بار قلوب را نيندازيم.

محبوبا! اكنون كه از تو دوريم و از جمال جميلت مهجور، مگر آن كه دست كريمانه ات تصرّفى كند و حجاب هاى ضخيم را از ميان بردارد تا در بقيۀ عمر جبران ماسبق گردد. اِنّك ولىّ النّعم.

تمام شد به يد مؤلف فقير در 21 شهر ربيع الثانى 1358(1)

ص: 160


1- مطابق با 19 خرداد 1318.

فهارس

اشاره

1 - آيات كريمه

2 - احاديث شريفه

3 - اسماء معصومين علیهم السلام

4 - اعلام

5 - كتب وارده در متن

6 - اشعار

7 - اصطلاحات و تعابير

8 - مصادر تحقيق

9 - موضوعات

ص: 161

ص: 162

1 - فهرست آيات قرآن كريم

آيه رقم آيه صفحه

الفاتحة (1)

(اَلْحَمْدُ للّه ِ) 2 24، 123

(رَبّ العَالَمِيِنَ) 3 118، 124

(مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) 4 84، 112، 118، 119

(إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيّاكَ نَسْتَعِينُ) 5 19، 24، 95، 113، 116، 118، 119، 124

(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ) 6 19

البقرة (2)

(عَلَّمَ آدَمَ اْلأسْماءَ كُلَّها) 31 112، 121

(وَللّه ِ المَشرِقُ وَالمَغرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه) 115 89

آل عمران (3)

(قُلْ إنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّه َ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللّه ُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ) 31 10

ص: 163

آيه رقم آيه صفحه

(مَا كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيّاً وَلا نَصْرَانِيّاً وَلكِنْ كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً) 67 99

النساء (4)

(فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً) 43 56

(قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ) 78 58

(مَا أصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّه وَمَا أصَابَكَ مِنْ سَيَّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ) 79 58

(وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إلى اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّه) 100 74

المائدة (5)

(فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً) 6 56

(إنَّما يَتَقَبَّلُ اللّه ُ مِنَ الْمُتَّقِينَ) 27 51

الأنعام (6)

(فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ) 76 108

(إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَالأرْضَ) 79 106، 108

(قُلْ إِنَّ صَلاتِى وَنُسُكِى وَمَحْياىَ وَمَماتِى للّه ِ رَبِّ الْعالَمِينَ) 162

107

ص: 164

آيه رقم آيه صفحه

الأعراف (7)

(خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) 12 121

(كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ) 29 119

الأنفال (8)

(وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ) 11 56

هود (11)

(مَا مِنْ دابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِها إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ) 56 88، 125، 146

(فَاسْتَقِمْ كَمَا اُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ) 112 100

الحجر (15)

(وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأتِيَكَ الْيَقِينُ) 99 80، 114

النحل (16)

(وَإنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّه ِ لا تُحْصُوهَا) 18 30

الإسراء (17)

(سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ) 1 122

(وَإِنْ مِنْ شَى ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ) 44 76

ص: 165

آيه رقم آيه صفحه

(أَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إلَى غَسَقِ الَّيْلِ) 78 84

(إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً) 78 84

مريم (19)

(وَالسَّلامُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً) 33 147

طه (20)

(الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى) 5 82

(مِنْها خَلَقْناكُمْ) 55 56، 82

الأنبياء (21)

(وَجَعَلْنَا مِنَ المَاءِ كُلَّ شَى ءٍ حَىٍّ) 30 56

المؤمنون (23)

(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ) 1 - 2 34

النور (24)

(اللّه ُ نُورُ السَّمواتِ وَالأرْضِ) 35 118

(كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَلا غَرْبِيَّةٍ) 35 88

ص: 166

آيه رقم آيه صفحه

الفرقان (25)

(أَ رَأَيْتَ مَن اتَّخَذَ اِلهَهُ هَوَاهُ) 43 121

(أَ لَمْ تَرَ إلَى رَبّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِلَّ) 45 82

(وَهُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِياحَ بُشْراً بينَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُوراً) 48 59

(وَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً * لِنُحْيِىَ بِهِ) 48 - 49 56

الشعراء (26)

(إِلاَّ مَنْ اَتَى اللّه َ بِقَلْبٍ سَليمٍ) 89 35، 50، 58

النمل (27)

(أَمَّنْ يُجِيبُ المُضْطَرَّ إذا دَعاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ) 62 80، 143

(وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ) 89 10

القصص (28)

(وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كانَ لَهُمُ الخِيَرَةُ) 68 148

الروم (30)

(فِطْرَتَ اللّه ِ التِّى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها) 30 125

السجدة (32)

(يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً) 16 101

ص: 167

آيه رقم آيه صفحه

الأحزاب (33)

(مَا جَعَلَ اللّه ُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِى جَوْفِهِ) 4 141

(إنَّما يُرِيدُ اللّه ُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) 33 48

ص (38)

(خَلَقْتَنِى مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) 76 121

الزمر (39)

(أَلا للّه ِ الدِّينُ الْخالِصُ) 3 103

(وَأَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّها) 69 147

الشورى (42)

(ألا إلَى اللّه ِ تَصِيرُ الأُمورُ) 53 124

الزخرف (43)

(هُوَ الَّذِى فِى السَّمَاءِ إلهٌ وَفِى الأرْضِ إلهٌ) 84 57، 124، 146

الفتح (48)

(إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً) 1 81

ق (50)

(لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ) 37 146

(لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدُ) 37 12

ص: 168

آيه رقم آيه صفحه

النجم (53)

(ثُمَّ دَنى فَتَدَلّى * فَكان قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى) 8 - 9 6، 136، 137

الواقعة (56)

(فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ اْلعَظِيمِ) 74 129

(لا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ ) 79 49، 68

الحديد (57)

(هُوَ مَعَكُمْ أيْنَمَا كُنْتُمْ) 4 89

(هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْبَاطِنُ) 3 57، 146

الحشر (59)

(يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمواتِ وَالأَرْضِ) 24 76، 125

الصف (61)

(نَصْرٌ مِنَ اللّه ِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ) 13 81

المدّثر (74)

(يا أَيُّهَا المُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ * وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ) 1 - 4 99

(وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ) 5 74

دهر (76)

(إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّه ِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَلا شُكُوراً) 9 22

ص: 169

آيه رقم آيه صفحه

النازعات (79)

(وَالأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَيها) 30 87

المطفّفين (83)

(كَلاَّ بَلْ رانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كانُوا يَكْسِبُونَ) 14 51

الأعلى (87)

(سَبِّحْ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلى) 1 144

التين (95)

(لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فِى أَحْسَنِ تَقْويمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ) 4 - 5 64

الزلزلة (99)

(فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ) 7 - 8 86

الماعون (107)

(فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ) 4 - 5 33

النصر (110)

(إِذا جَاءَ نَصْرُ اللّه ِ وَالْفَتْحُ) 1 81

ص: 170

2 - فهرست روايت و ادعيه

آمد وقت امانتى كه حق تعالى عرضه داشت بر آسمان ها و زمين و آنها ابا كردند... 85

آن بزرگوار ... همين كه وقت نماز داخل مى شد گويى ما را نمى شناخت 85

آن حضرت وقتى در نماز مى ايستاد مثل ساقه درختى بود... 36

اَلاْنَ وَصَلْتَ إلَيَّ فَسَمِّ بِاسْمي 112

إذا أرَدْتَ الطَّهارَةَ وَالْوُضُوءَ فَتَقَدَّمْ إلَى الْماءِ تَقَدُّمَكَ إلى رَحْمَةِ اللّه... 59

إذا أنْتَ أذَّنْتَ وَأقَمْتَ، صَلّى خَلْفَكَ صَفّانِ مِنَ الْمَلائِكَةِ 98

إذا بَلَغْتَ بابَ الْمَسْجِد، فَاعْلَمْ أنَّكَ قَصَدْتَ مَلِكاً عَظيماً 77

إذا زالَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ الْوَقْتان 82

إذا كَبَّرْتَ فَاسْتَصْغِرْ ما بَيْنَ الْعُلى وَالثَّرى دُونَ كِبْرِيائِهِ... 107

اِرْفَعْ رَأْسَكَ، فَرَفَعْتُ رَأْسي؛ فَنَظْرْتُ اِلى شَيْءٍ ذَهَبَ مِنْهُ عَقْلي... 139

از بنده قبول نشود نمازى الاّ آنچه را اقبال نموده در آن 36

اَزْيَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤمِنينَ لِباسُ التَّقْوى وَأنْعَمُهُ الاْءيمانُ... 69

اُعْبُدِ اللّه كَأَنَّكَ تَراهُ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ 11، 34

أَعُوذُ بِعَفْوِكَ مِنْ عِقابِكَ، وَأَعُوذُ بِرِضاكَ مِنْ سَخَطِكَ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْك 115

أفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَأحَبَّها بِقَلْبِه... 102

اِقْرَأْ وَارْقَ 119

ص: 171

اقلش (صف ملائكه) بين مشرق و مغرب است 98

اَللّهُمَّ أَنْتَ الْمَلِكُ الحَقُّ المُبين 105

إلهي، وَهَبْني صَبَرْتُ علَى عَذابِكَ 153

إلهي هَبْ لي كَمالَ الاْنقِطاع إلَيْكَ 52

أنَّ آدَمَ علیه السلام لَمّا مَشى إلى الشَّجَرَةِ وَتَوَجَّهَ إلَيْها وَتَناوَلَها... 63

أنَا صَلاةُ الْمؤمِنينَ وَصِيامُهُمْ 94

إنَّ اللّه لا يَنْظُرُ إلى صُوَرِكُمْ وَلكِنْ يَنْظُرُ إلى قُلُوبِكُمْ 51

إنَّ أوْلِيائي تَحْتَ قِبابي لايَعْرِفُهُمْ غَيْري 130، 138

إِنَّ رَبَّك يُصَلّي... يَقُولُ: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوح 77

أنْزَلَ اللّه الْعَزيزُ الْجَبّارُ عَلَيْهِ مَحْمِلاً مِنْ نُورٍ فيهِ أرْبَعُونَ نَوْعاً مِنْ أنْواعِ النُّورِ 96

إِنَّما جُعِلَ أَصْلُ الصَّلاةِ رَكْعَتَيْنِ وَزيدَ عَلى بَعْضِها رَكْعَةٌ وَعَلى بَعْضِها رَكْعَتانِ ... 19

إِنَّما يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه 126

إنَّ مِنَ الصّلاةِ لَما يُقْبَلُ نِصْفُها وَثُلْثُها وَرُبْعُها وَخُمْسُها إلَى الْعُشْرِ... 34

اوّلْ اسمى را كه حق تعالى براى خود اتخاذ فرمود «العليّ» و «العظيم» بود 145

اين خط مستقيم طريقه من است 100

بِسْمِ اللّه وَبِاللّه، اَعُوذُ بِاللّه مِنَ الرّجْسِ النَّجِسِ الْخَبيثِ الْمُخْبِثِ الشَّيْطانِ الرَّجيم 73

بِعَليٍّ قامَتِ الصَّلاةُ 94

التَّشَهُّدُ ثَناءٌ عَلَى اللّه تَعالى. فَكُنْ عَبْداً لَهُ فِي السِّرِّ خاضِعاً لَهُ فِي الْفِعْلِ... 148

تَقَدَّمْ اِلَى الْماءِ تَقَدُّمَكَ اِلى رَحْمَةِ اللّه 57

ثُمَّ التَفَتَ، فَإذَا أنَا بِصُفُوفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ وَالنَّبِيّينَ وَالْمُرْسَلِينَ، فَقالَ لِي: يا مُحَمَّدُ... 147

ثُمَّ قالَ ربّي عَزَّ وَجَلَّ: يا مُحَمَّدُ مُدَّ يَدَكَ فَيَتَلَقّاكَ ماءٌ يَسيلُ مِنْ ساقِ عَرشِي الْأيمَنِ ... 65

جناب على بن الحسين وقتى مهيّاى براى وضو مى شد رنگ مباركش زرد مى شد 85

جناب مولى الموحّدين وقتى كه وقت نماز مى شد به خود مى پيچيد و... 85

ص: 172

حبّ به دنيا ... رأس كل خطيئه و مجتمع كلّ معاصى... 41

حضرت على بن الحسين علیه السلام وقتى مى ايستاد به نماز، رنگش متغير مى شد... 36

حمد تقسيم شده بين بنده و حق ... 113

خوشا به حال آن كس كه خالص كند براى خدا عبادت و دعا را ... 11، 35

داخِلٌ فِي الأشْياءِ لا كَدُخُولِ شَيءٍ في شَيء 58، 89

اَلدُّنْيا دُنْياآن: دُنْيا بَلاغٍ وَدُنْيا مَلْعُونَةٍ 41

رَبُّ الْماءِ هُوَ رَبُّ الصَّعيد 57

رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم در وقت رحلت به من هزار باب از علم مفتوح فرمود 30

الرَّفيقَ ثُمَّ الطَّريق 94

سَبَّحْنا فَسَبَّحَتِ الْمَلائِكَةُ وَقَدَّسْنا فَقَدَّسَتِ المَلائِكَةُ 119

سليم آن است كه ملاقات كند پروردگار خود را در صورتى كه... 35، 50، 104

اَلسَّليمُ الّذي يَلْقى رَبَّهُ وَلَيْسَ فيهِ أحَدٌ سِواهُ 50

شَيَّبَتْنى سُورَةُ هُودٍ لِمَكانِ هذِهِ الاْيَة 100

اَلصَّلاةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقيّ 27

اَلصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن 9، 27، 119

العِبادَةُ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا اللّه عَزَّ وَجَلَّ خَوْفاً 10

اَلْعُبُوديَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّة 122

على علیه السلام صراط مستقيم و نماز مؤمنين است 96

عَلِيّ عَيْنُ اللّه وَيَدُ اللّه ولِسانُ اللّه تَعالى 111

فَادْفَعِ السِّراجَ، فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْح

75

فَإذا أحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ وَلِسانَه 123

فَاعْبُدْ رَبَّكَ كَاَنَّكَ تَراهُ، وَإنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَإنَّهُ يَراك 101

فَاْلمُؤْمِنُ وَحْدَهُ جَماعَة 95

ص: 173

فَإنَّ التُّرابَ أحَدُ الطَّهُورَيْن 57

فَاِنَّ الدُّنْيا وَالاْخِرَةَ ضَرَّتان 66

فَانْظُرْ إلى عَرْشي، قالَ رَسُولُ اللّه: فَنَظَرْتُ إلى عَظَمَةٍ ذَهَبَتْ لَها نَفْسي 129

فَإِنَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أنْ يُوصَف 105

فَلَمّا فَرِغَ مِنَ التَّكْبيرِ وَالاْفْتِتاحِ، قالَ اللّه عَزَّ وَجَلَّ: ... 110

كانَ أخي مُوسى عَيْنُهُ الْيُمْنى عَمْياءَ 125

لا اُحْصي ثَناءً عَلَيْكَ اَنْتَ كَما اَثْنَيْتَ عَلى نَفْسِك 76، 123

لا جَبْرَ وَلا تَفْويضَ بَلْ أمْرٌ بَيْنَ الأمْرَيْن 101

لا يَرْكَعُ عَبْدٌ للّه رُكوُعاً عَلَى الْحَقيقَةِ، إلاّ زَيَّنَهُ اللّه تَعالى ... 131

لا يَسَعُني أرْضي ولا سَمائي وَلكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِي الْمؤْمِن 77

لَبَّيْكَ وَسَعْدَيْكَ وَالْخَيْرُ فى يَدَيْكَ ... 105

لِلصَّلاةِ أَرْبَعَةُ آلافِ حَدٍّ لَسْتَ تَفى بِواحِدٍ مِنْها 12

لَمّا نَزَلَ (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ) قالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ... 129

لَمّا نَزَلَ قَوْلُهُ سُبْحانَهُ: (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأعْلى) قالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ... 144

لَوْ دُلّيتُمْ بِحَبْلٍ اِلَى الأرْضِ السُّفلى، لَهَبَطْتُمْ عَلَى اللّه 58

لي مَعَ اللّه حالَةٌ لا يَسَعُها مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ 102

ما خَسِرَ وَاللّه مَنْ أتى بِحَقيقَةِ السُّجُودِ... 141

ما رَأَيتُ شَيْئاً إلاّ وَرَأَيْتُ اللّه فيه 58

ما رَأَيتُ شَيْئاً إلاّ وَرَأَيْتُ اللّه فيه وَمَعَهُ 89

ما رَأَيتُ شَيْئاً إلاّ وَرَأَيْتُ اللّه قَبلَهُ وبَعْدَهُ وَمَعَهُ 139

ما رَأَيتُ شَيْئاً إلاّ وَرَأَيْتُ اللّه مَعَهُ 58

ما زِلْتُ اُكَرِّرُها حَتّى سَمِعْتُ مِنْ قائِلِها 102

ما مِنْ عَبْدٍ إلاّ وَفي قَلْبِهِ نُقْطَةٌ بَيْضاءٌ 50

ص: 174

ما يَتَقَرَّبُ إلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبادِي بِشَيءٍ أحَبُّ إلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ 53

متكبّر محشور شود به صورت مورچۀ ضعيفى 68

مردم عبادت خداى عزّ وجلّ را بر سه گونه كنند 10

مَعْنَى السَّلامِ فى دُبرِ كُلِّ صَلاةٍ الأمانُ؛ أيْ، مَنْ أدّى أمْرَ اللَّه وَسُنَّةَ نَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله وسلم ... 151

مَعْنى قَوْلِ الْقائِلِ «بِسْمِ اللّه» أيْ اَسِمُ عَلى نَفْسي سِمَةً مِنْ سِماتِ اللّه وَهِيَ الْعِبادَة 120

مغرب وقتى است كه آدم توبه كرد پس سه ركعت نماز خواند 83

نشستن در مسجد براى انتظار نماز عبادت است 86

وقتى كه بندۀ مؤمن در نماز مى ايستد، خداى تعالى به او نظر مى افكند 35

وكانَ اللّه سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ وَلِسانَهُ 114

وَكُلُّ قَلْبٍ فيهِ شَكٌّ أو شِرْكٌ فَهُوَ ساقِط 104

وَكَمالُ التَّوْحيدِ نَفْيُ الصِّفاتِ عَنْه 134

وَلكِنّى اَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَجَلَّ، وَتِلْكَ عِبادَةُ الْكِرام 102

وَهُوَ واقِفٌ بَيْنَ الْيَأسِ وَالطَّمَعِ وَالصَّبْرِ وَالْجَزَعِ كَاَّنَ الْوَعْدَ لَهُ صُنِعَ وَالْوَعيدَ بِهِ وَقَعَ 99

هذا بَيْني وبَيْنَ عَبْدي ولِعَبْدي ما سَأَل 113

همانا دو نفر مرد از امّت من مى ايستند به نماز و ركوع و سجودشان يكى است... 11

يا مُحْسِنُ قَدْ أتاكَ الْمُسيء 106

يا هِشامُ، إنَّ اللّه خَلَقَ السَّماواتِ سَبْعاً وَالْأرَضينَ سَبْعاً وَالْحُجُبَ سَبْعاً... 109

يُحْشَرُ بَعْضٌ عَلى صُوَرٍ تَحْسُنُ عِنْدَها الْقِرَدَةُ وَالْخَنازير 68

يَقْطَعُ عَلائِقَ الاهتِمامِ بِغَيْرِ مَنْ لَهُ قَصَدَ وَإلَيْهِ وَفَدْ وَمِنْهُ اسْتَرْفَد... 121

يك ضربت على علیه السلام كه افضل از عبادت ثقلين مى باشد 22

ص: 175

ص: 176

3 - فهرست اسماء معصومين علیهم السلام

النبى، محمّد، رسول اكرم، رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم =محمّد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله وسلم ، پيامبر اسلام

محمّد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله وسلم ، پيامبر اسلام 11، 12، 15، 16، 20، 24، 25، 30، 34، 35، 57، 59، 65، 77، 82، 84، 85، 93، 95، 96، 97، 100، 101، 102، 109، 115، 122، 125، 129، 131، 141، 144، 146، 147، 148، 150، 151

اهل بيت، ائمه اطهار، ائمه هدى علیهم السلام ، 21، 22، 24، 31، 33، 39، 48، 54، 83

امير المؤمنين، مولى الموحدين، مولى الموالى، على علیه السلام =علي بن أبى طالب، امام اوّل

علي بن أبى طالب، امام اوّل 12، 22، 30، 35، 52، 61، 85، 96، 117

السجاد=على بن الحسين علیهما السلام ، امام چهارم

على بن الحسين علیهما السلام ، امام چهارم 36، 41، 85

الباقر، أبو جعفر علیه السلام =محمّد بن على علیه السلام ، امام پنجم

محمّد بن على علیه السلام ، امام پنجم 11، 35، 51

الصادق، أبو عبداللّه، صادق مصدّق، جعفر صادق=جعفر بن محمّد علیه السلام ، امام ششم

جعفر بن محمّد علیه السلام ، امام ششم 10، 12، 14، 35، 36، 52، 57، 59، 61، 62، 63، 69، 77، 99، 102، 103، 107، 121، 131، 141، 148، 151

ص: 177

ابو الحسن موسى بن جعفر=موسى بن جعفر علیه السلام ، امام هفتم

موسى بن جعفر علیه السلام ، امام هفتم 109

الرضا، أبو الحسن علیه السلام =على بن موسى علیه السلام ، امام هشتم

على بن موسى علیه السلام ، امام هشتم 19، 120

ابوالبشر=آدم

آدم 63، 64، 69، 83، 121

خليل الرحمان=ابراهيم، پيامبر

ابراهيم، پيامبر 74، 100، 109

موسى، پيامبر يهود 103، 125، 139

هود، پيامبر 100

ص: 178

4 - فهرست اعلام

ابن طاووس=ابن طاووس، على بن موسى

ابن طاووس، على بن موسى 12، 54

ابو جعفر المنصور=دوانيقى، ابو جعفر منصور

ابو حمزه ثمالى 37

انصارى، عبداللّه بن محمّد 135

جبرئيل 96، 97

حرّ عاملى، محمّد بن حسن 19

حوّا 83

خالد بن عبداللّه 12، 99

دوانيقى، ابوجعفر منصور 12

ربيع بن خثيم 131، 133

رزام 12، 99، 121

سليمان بن داوود 40، 144

سهروردى، عمر بن محمّد 103

سهروردى، يحيى بن حبش 28

سيد بن طاووس=ابن طاووس، على بن موسى

شاه آبادى=شاه آبادى، محمّد على

شاه آبادى، محمّد على 17، 24، 38، 100

شهيد ثانى، زين الدين بن على 31، 42، 51

شيخان جليلان نراقيان (نراقى، مهدى بن

أبى ذر و نراقى، أحمد بن محمّد مهدى) 55

شيخ بهايى، محمّد بن حسين 54

شيخ جليل اشراقى=سهروردى، يحيى بن حبش

شيخ جليل بهايى=شيخ بهايى، محمّد بن حسين

شيخ طوسى=نصير الدين طوسى، محمّد بن محمّد

شيخ محدثين مولانا مجلسى=مجلسى،

ص: 179

محمّد باقر بن محمّد تقى

الشيخ الشهيد الثانى=شهيد ثانى، زين الدين بن على

الشيخ العاملى=حرّ عاملى، محمّد بن حسن

الشيخ الكبير شهاب الدين=سهروردى، عمر بن محمّد

العارف المحقّق الأنصارى=انصارى، عبداللّه بن محمّد

كميل 24

مجلسى، محمّد باقر بن محمّد تقى 54

مجلسى، محمّد تقى بن مقصود على 54

محمد تقى مجلسى=مجلسى، محمّد تقى بن مقصود على

ملكى تبريزى، جواد بن شفيع 55

ميرزا جواد تبريزى=ملكى تبريزى، جواد بن شفيع

نصير الدين طوسى، محمّد بن محمّد 29

هشام بن الحكم 109

ص: 180

5 - فهرست كتب وارده در متن

قرآن 21، 32، 52، 84، 110، 117، 126

اسرار الصلوة شهيد ثاني=المصنّفات الأربعة، التنبيهات العلية

الأمالي (صدوق) 10، 73

خصال 10

شرح اربعين=شرح چهل حديث (اربعين حديث)

شرح چهل حديث (اربعين حديث) 68

شرح فقيه=لوامع صاحبقرانى

العلل=علل الشرائع

علل الشرائع 10، 65، 96، 109

عيون الأخبار=عيون أخبار الرضا علیه السلام

عيون أخبار الرضا علیه السلام 19

فلاح السائل 12

كافى=الكافى

الكافي 10، 68، 145

لوامع صاحبقرانى 54

مجالس=الأمالى

مصباح الشريعة 59، 69، 77، 131، 141، 148، 151

مصباح الهداية=مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية

مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية 151

المصنّفات الأربعة، التنبيهات العلية 42

نهج البلاغه 11

وسائل، الوسائل=وسائل الشيعة

وسائل الشيعة 10، 19

ص: 181

ص: 182

6 - فهرست اشعار

اُحبُّ الصّالحين و لستُ منهم***لعلّ اللّه يرزُقني صلاحاً 2

مادر بتها بت نفس شماست***زانكه آن بت مار و اين يك اژدهاست 104

گر دايرۀ كوزه ز گوهر سازند***از كوزه همان برون تراود كه در اوست 16

ما وحّد الواحد من واحد***إذ كل من وحده جاحد

توحيده إياه توحيده***و نعت من ينعته لا حد 136

توحيد من ينطق عن نعته***عارية ابطلها الواحد

از عبادت مى توان اللّه شد***نى توان موسى كليم اللّه شد 139

اين مدعيان در طلبش بى خبرانند***آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد 135

من گنگ خواب ديده و عالم تمام كر***من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش 155

فطوبى لهم ثم طوبى لهم***هنيئاً لأرباب النعيم نعيمهم 14

و يحسن اظهار التجلد للعدى***و يقبح إلاّ العجز عند الأحبّة 99

دل هر ذرّه را كه بشكافى***آفتابيش در ميان بينى 76

قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن***ظلماتست بترس از خطر گمراهى 96

ص: 183

ص: 184

7 - فهرست اصطلاحات و تعابير

«آ»

آخرت 40، 86، 143

آخريت 83

آداب 47، 128، 149، 150، 154

آداب شرعيه 41

آداب صوريه 14

آداب ظاهره 49

آدميت 64

آسمان اول 97

آسمان چهارم 97

آسمان دوم 97

آسمان سوم 97

آفاق اجسام 82

آفتاب حقيقت 84

آينۀ اشياء 58

آيينۀ قلب 133

«الف»

اباحۀ مكان 81

ابر رحمت 60

ابصار قلوب 52

ابليس لعين 121

ابواب آسمان 97

احتجاب 48، 83، 84، 106، 120، 135، 143، 153

احتجاب تام 83

احديت 21، 88، 138

احديت جمع اسما 82، 130

احديت غيبيه 88

احياء 62

اخلاد به ارض 8

اخلاص حقيقى 103

ادب 131

ادب حضور 32، 35، 105، 154، 155

ادب ركوع 133

ادب قرب مطلق 133

ص: 185

ادراك عقلى 26

اذن تكوينى 151

ارادۀ ازليه 64

ارادۀ نفس 86

ارباب احتجاب 135

ارباب صحو بعد المحو 48

ارباب قلوب 48

ارض تعين 76

ارض سابع 5

ارض سفلى 58

ارض طبيعت 64

ازل 144

اسباب حجاب 135

استار خلقيه 84

استعداد قلوب 130

استغراق 124

استقلال نفس 66

استواء نور احدى 82

استواء ظهور 82

اسفل سافلين 64

اسقاط اضافات 117

اسماء 18، 22، 64، 126، 127، 146

اسماء افعال و صفات و ذات 116

اسماء اللّه 153

اسماء ذاتيه 125، 126، 127، 141

اسماء ذى ظل و رب 5

اسماء صفات 125، 127، 132

اسماء فعليه 125

اسم اعظم 30، 88

اسم اللّه 115، 117، 118، 121، 122، 126

اسم اللّه اعظم 88، 117، 120، 124

اسم جامع 116، 124

اسم جامع اعظم رب 111

اسم السلام 154

اسم صفتى و ذاتى 116

اسم فعل 116

اسم مطلق 122

اسميّت 123

اشارۀ جليه 153

اشارۀ خفيه 153

اصحاب حجاب اعظم 137

اصحاب حقيقت 48

اصحاب سرّ 48

اصحاب سلوك 79

اصحاب صحو بعد المحو 139

اصحاب عجب و ريا 71

اصحاب قلوب 7، 15، 18، 43، 70، 73،

88، 103، 128، 133، 137، 143

ص: 186

اصحاب كشف و عيان 33

اصحاب محبت 48

اصحاب معرفت 47

اصحاب معرفت و كشف 154

اصحاب وصول 139

اصحاب ولايت 48

اصطفاء 132

اصطفاء حق 133

اصطفاء ربوبيت 133

اظلال 132

اعجوبۀ الهيه 64

اعلان حضور 94

اعلان عجز 93

اعلام قصور 93

اعيان 146

اعيان ثابته - عين ثابت 124، 125، 126

اعيان موجوده 126

اغيار 143

افراط تنصّر 100

افق احديت 122

افق اعلى 84

افق تعينات 82

افق شهادت مطلقه 124

افق عبوديت 139

افق قدس 122

افق كثرت و تعين 127

افق مشيت 128

افق يوم القيمة 82، 84

افنا 128

افناء تعينات 81

افناء عبد 132

اقاليم سبعه 81

اقاليم ظاهره و باطنه 95

اقصاى عرش توجه به طبيعت 65

اقليم وجود 7

الوهيت 121، 133، 146

الوهيت ذاتيه 94، 126

الوهيت فعليه 93

ام اسما فعليه 117

امانت الهيه 12

امتداد اظلال 82

امر بين الامرين 101، 114

ام القرى 74، 87، 88

انانيت 16، 52، 74، 103، 108، 114، 120، 121، 130، 133، 143، 148، 153

انس 87، 141، 143، 145

انسان صورى 8

ص: 187

انسان كامل 5، 6، 77، 114، 119، 120، 124

انسان لاهوتى 40

انقطاع 29، 52

انقطاع الى اللّه 121

انقطاع عبادت 114

انوار الهيه 113

انوار تجلى عظمت 130

انوار عظمت 15، 128

انيت 22، 52، 74، 103، 108، 120،

121، 133

اول و آخر 57، 146

اوليت 83

اهتزازات سريۀ قلبيه 16

اهل اللّه 18، 19، 138، 143

اهل ايمان 67، 86

اهل ايمان و فلاح 34

اهل باطن 47، 51

اهل بيت عصمت و طهارت 21

اهل تصوف 18

اهل تفكر و تدبر 34

اهل توحيد 129

اهل جذبه و محبت 101

اهل حب و عشق 86

اهل حق و حقيقت 136

اهل خدعه 143

اهل خصوص 113

اهل دنيا 39، 40، 49

اهل سابقۀ حسنى 82

اهل سرّ 135

اهل سلوك 100، 115، 133، 139

اهل سير و سلوك الى اللّه 7

اهل شرع 21

اهل شهود و كشف 27

اهل طهارت باطنيه 49

اهل طهارت سريه 49

اهل طهارت ظاهريه 49

اهل عالم 68

اهل عبادت 42

اهل عصيان 62

اهل محبت 128

اهل مراقبه 85

اهل معارف 79، 116، 117

اهل معارف الهيه 14، 79

اهل معرفت 14، 17، 18، 35، 40، 49، 51، 52، 56، 66، 70، 73، 75، 79، 81، 88، 101، 104، 107، 108، 113، 116، 118، 136، 137، 139، 143

ص: 188

اهل معرفت و كشف 67

اهل معصيت 72

اهل مناجات 43

اهل مناجات و سلوك 85

اهل وصول 61

اهل وفا 104

اهل ولايت 67، 76، 115

«ب»

باب القلب 105

باب اللّه 9، 159

بارقۀ ملكوتيه

باطن 9، 15، 29، 37، 38، 49، 51، 58، 61، 62، 65، 69، 72، 79، 85، 93، 103، 116، 122، 128، 133، 141، 146، 160

باطن ملكوت 19

باطنيه 71

بحر غير متناهى وحدت 138

براق سير الى اللّه 9

برزخ اول 119

برزخيت كبرى 131

بروز ملكات 68

بساط انس 63

بساطت 18

بساطت مطلقه 127

بساط حاضر 61

بساط حضور 61

بساط خدمت 60، 61

بساط رحمت 64

بساط عظمت 67

بساط قرب 57، 62، 64، 80

بساط مقدس حق 79

بسط فيض 119

بسط كمالات 64

بسط كمال وجود 118

بسط وجود مطلق 118

بسم اللّه 5، 121، 123

بسمله 120، 126

بسيط عالم 80

بصيرت الهيه 27

بطون 88

بقاء بعد الفناء 114

بقاى به حق 19

بلاء الدنيا 151

بهشت اعمال 86

بهشت دنيا 64

بهشت صفات 86

بهشت لقاء 63

ص: 189

بيت اللّه 80، 104

بيت مظلم 42

بيت مظلمۀ نفس 7

بيت المعمور 87

بيت نفس 27

بين يدى اللّه 106

«پ»

پردۀ انانيت 123

پردۀ ستاريت 72

پردۀ ستاريت ملكوتيه 67

پردۀ عيوب 72

پردۀ ملكوت 67

«ت»

تبع مرآتى 117

تجلى 15، 23، 28، 30، 34، 47، 48، 52، 53، 57، 65، 81، 109، 118، 124، 127، 129، 130، 131، 137، 138، 139، 141، 145، 154

تجليات از باطن به ظاهر 160

تجليات اسمايى 15، 30، 31، 48، 77، 139، 159

تجليات افعالى 77، 139، 159، 160

تجليات باطنيه 16

تجليات حبيه 16، 130

تجليات حضرت ربوبيت 150

تجليات ذاتيه و فعليه 146

تجليات صفاتيه 15، 48، 116، 139

تجليات فرقى 30

تجليات لطفيه 131، 138

تجلى به توحيد افعالى 81

تجلى به عظمت 130، 131

تجلى به كثرت 141

تجلى تقييدى 57، 108

تجلى ذاتى 15، 31، 34، 57، 62، 108، 116، 124، 139، 146، 159، 160

تجلى ذاتى غيبى 15

تجلى ظهورى 77

تجلى غيبى 15، 77، 127

تجلى فعلى 28، 29، 30، 34، 76، 77، 116

تجلى فيض اطلاقى 57

تجليه 75

تهليل 64

تخليه 74

تخليۀ تامه 74

تخليۀ جوف 74

تدبير تبعى استجرارى 15

تدثار 99

ص: 190

تدلى 101، 115، 128، 129

تذكر 29، 31، 38، 115، 146، 150

ترجمان تجليات اسمائيه 111

تركيبات قدسيه 21

تسبيح 97، 106، 129، 130، 141، 145

تسليم حقيقى بين يدى اللّه 106

تسليم صرف 96

تسميۀ حقيقيه 121

تسويه 21

تصرفات الهيه 82

تصرف جنود رحمانى 81

تصرف شيطان 16، 81، 153

تصرف مطلق 81

تصرف نفس 81

تصفيه 25

تصفيۀ عمل 103

تصفيۀ كامله 74

تصوف 54

تطهير ظاهر 47، 49

تطهير قلوب 50، 51

تعين 28، 48، 57، 76، 117

تعينات اسماء صفات 159

تعينات اسمايى و افعالى 76

تعينات اسمايى و صفاتى 76

تعينات نور ولايت 154

تعين اسم اعظم 76

تعين اقصاى قلبى غيبى 77

تعين صعيدى 57

تفريد 75

تفريط تهوّد 100

تفكرات قلب 40

تقواى باطن 51

تقوم به قيوميت 129

تكبير 94

تكبيرات اختتاميه 159

تكبيرات افتتاحيه 27، 109، 128، 159، 160

تكبيرات اوليه 93

تكبيرات ثلاثه اختتاميه 159

تكبير سجود 128

تكبيرة الاحرام 105، 106، 108

تلوين 30، 48، 134

تماميت ركوع 139

تمثال ملكوتى اخروى 33

تمكين 30، 48، 138، 141، 145، 146

تنزل 58، 64

تنزيه 23، 49، 74، 75، 106، 129، 145

تنظيف باطن 49

ص: 191

تنظيف بدن 74

توحيد 75

توحيدات ثلاثه 116

توحيد افعال 115

توحيد تام 137

توحيد ذاتى 115، 116

توحيد صفات 115، 129

توحيد فعلى 101

«ث»

ثقلين 22

ثناى اسما و صفات 23

ثناى تجليات 23

ثناى ذاتى، صفاتى، تقديسى، تحميدى 23

«ج»

جذبه 63، 64، 160

جذبۀ احدى 118

جذبۀ الهيه 64

جذبۀ روحى 15

جذبۀ قهريه مالكيه 124

جذوه 16، 160

جلال كبرياء 120

جلوۀ اسم اللّه الجامع 28

جلوۀ ذات 159

جلوۀ فعلى معبود 28

جمال جميل حق 40

جمال جميل على الاطلاق 154

جمال صمديت 16

جمال محبوب 15، 102، 153

جنابت پدر اول 65

جنابت عظمى 64

جنات اسمايى 37

جنبۀ يلى الخلقى 22، 147

جنود الهى 77، 81، 87، 94، 95

جنود شيطانى 81

جنود ظاهره و باطنه 150

جنود متفرقه 95

جنود ملكى و ملكوتى 94

جنود نفس 86

جوهر 118، 122

جوهرۀ عبوديت 133

جهات باطلۀ مظلمۀ اشياء 147

جهات صوريه 62

جهات متشتته 88

جهات مختلفه 95

جهات نوريۀ ربيه 147

جهات يمناى اشياء 147

«ح»

حالات خلقيه و روحيه 37

ص: 192

حالات داخليه و خارجيه 37

حالات قلبيه 150

حالات نفسانيه 54

حال استهلاك 126

حالت تمكين و طمأنينه 138

حال تحقيق 146

حالت صحو 154

حال جذبه 63

حال حرمان 143

حال غيبت از خلق 154

حب 53، 78، 101

حب به خود 8

حبل متصل بين خالق و مخلوق 75

حجاب 64، 78، 105، 108، 111، 124، 136، 138، 143، 144، 153، 160

حجاب اسماء و صفات 113

حجاب اعظم 137

حجاب انانيت 8، 121

حجاب انسانيت 5

حجاب تجلى ذات 159

حجاب تعين 83

حجاب جمال محبوب 151، 159

حجاب حامديت 123

حجاب حق 138

حجاب خودى 113

حجاب ظلمانى 8، 64، 144

حجاب غليظ 105

حجاب قلبى 108

حجاب كثرت 19، 120، 126، 153

حجب الفاظ و عبارات 60

حجب خلقيه 48

حجب سبعه 27

حجب ظلمانيۀ دنيا 153

حجب نور 52، 115، 134

حجب نورانيۀ آخرت 153

حجت شرعيه 52

حدث اكبر 64

حدود 58

حدود الهيه 81

حدود شرك 106

حدود ظاهريه 14

حد وسط 120

حديث نفس 42

حركات شوقيه 15

حركت الى اللّه 74

حرم كبرياء 106

حريم كبرياء 111

حضرات اسماء ذاتيه يا اسماء صفاتيه يا

اسماء فعليه 125

ص: 193

حضرات اسماء محيطه و شامله و ذاتيه و صفتيه 128

حضرات اسما و صفات 130

حضرات اعيان 125، 159

حضرات خمس 16

حضرات علميه 135

حضرت احديت 138، 145

حضرت بارى 42

حضرت تعين اول 118

حضرت توحيد تام 137

حضرت جمع و احديت 88

حضرت حق 133

حضرت ربوبيت 121

حضرت رحموت 65

حضرت عظمت 130

حضرت علميه 64، 138

حضرت غيب 108، 131

حضرت فيض اللّه اقدس 132

حضرت كثرت 138

حضرت لاهوت 65

حضرت مثال 64

حضرت مجذوب حقيقى 16

حضرت ملكوت 86

حضرت واحديت 127، 130

حضور 28، 29، 30، 32، 34، 42، 67، 74، 84، 85، 93

حضور عينى 27

حضور قلب 8، 11، 21، 22، 25، 28، 34، 38، 39، 86، 87

حضور قلب در معبود 11، 28، 31

حضور مطلق 118

حظ ربوبيت 153

حظ قلوب 71

حق 43، 86، 122، 123

حقيقت 112، 153

حكومت وهم 26

حلاوت انس 143

حلاوت محضر 105

حمد 76، 111، 123

حمد مطلق 118

حور و قصور 86

حول و قوه 66، 69، 73، 134

حيات ايمان 62

حيات عالم آخرت 86

حيات فكر 62

حيات قلبى 49

حيات القلوب 59

حيال اللّه 88

ص: 194

حيال بيت المعمور 88

حيرت 130

حيطۀ قيوميه 101

«خ»

خشيت 12، 93

خضر طريق سلوك 96

خضوع 93، 131

خضوع كامل 76

خطاب حضورى 113

خطاى غريزى 83

خطيئه 63، 64، 65، 83

خلاصۀ كائنات 77

خلص اصفيا 24

خلص اهل معرفت 145

خلعت ايمان 27

خلعت خليل 74

خلق 138، 154، 155

خلوت 29، 43

خلوت با حق 143

خلوت حقيقى 143

خلود 63

خلوص 22

خلوص قلب 112

خلوص مطلق 103

خواطر 41

خواطر شيطانيه 32

خودى 16، 52، 121

خوف 12، 72، 93، 99، 105

«چ»

چشم ملكوتى 27

«د»

دار تحقق 101، 115، 117، 119، 127

دار السلام 154

دايرۀ كمال انسانى 146

دايرۀ وجود 6، 84

درخت آرزوى دنيا 39

درگاه مقدس 31

درياى رحمت حق 73

دست غيب الهى 42

دست كريمانه 160

دست ولايت 104

دوام حضور 67

دوست 52، 108

دو قوس وجود 5

«ذ»

ذات 18، 23، 81، 126، 127

ذات مستغنى 113

ذات مفتقر 113

ص: 195

ذات مقدس 22، 30، 71، 76، 93، 105، 120، 124، 146

ذات من حيث هو 126، 127

ذو الجلال 106

«ر»

رافع حجاب 105

رب الصعيد 57

رب الماء 57

رب الملائكة و الروح 96

ربوبيت 23، 118، 119، 121، 124، 133، 145، 150

رجاء 99

رجس باطنى 74

رجس ظاهرى 74

رجم 111

رجوع به كثرت 146

رجيم 111

رحمانيت 112، 118، 119، 124

رحمانى و رحيمى مشيت 6

رحمت 35، 72، 80، 112، 147

رحمت اطلاقى 56

رحمت شامله 133

رحمت غفاريت 60

رحيميت 112، 118، 119، 124

رسوم خلقيه 81

رضا 99، 150

رفرف عروج 7

رفرف وصول 15

رفض انانيت 143

رفض تعينات 117

رفض تعينات اسمايى و صفاتى 127

رفض غبار انيت 122

رفض غبار كثرت اسما و صفات و تعينات 127

رفع حجاب 108، 111، 122، 160

رفع حجب سبعه 159

رفع و رفض 129

رفع يد 104

رفيق 94، 150

رفيق ايمانى 66

ركون به دنيا 71

رمى جمرات 111

روح 37، 77، 103، 141

روحانيت 86

روحانيت رسول اللّه (صلی الله علیه وآله وسلم) 95

روح غيبى 21

روح مجرد امرى 21

روح منفوخ 22

ص: 196

رؤيت اسميّت 123

رؤيت انانيت 64

رؤيت انوار عظمت 15

رؤيت انيت 66

رؤيت حق 57

رؤيت حول و قوه 66، 81

رؤيت ذات مقدس 57

رؤيت كثرت 57

رؤيت كون 104

رؤيت مظهريت احدية الجمع 48

رؤيت مقامات 48

رؤيت وحدت 57

رياضات علميه و عمليه 27

رياضات نفسانيه 63

رياضت 27، 29، 39، 40، 51

«ز»

زبان فطرت 119

زبان قلب 38

زبان قلم 140

زخارف دنيا 8، 40

زهد 36، 50

«س»

ساجدين 141

ساحت قدس 121

ساق عرش 65

سالك 9، 15، 16، 17، 28، 29، 30، 47، 48، 52، 57، 67، 71، 72، 94، 111، 114، 122، 124، 125، 126، 133، 134، 138، 147، 159

سالك الى اللّه 54، 57، 71، 72، 87، 94، 104، 117، 119، 124

سالكان 27، 52

سالك سبيل آخرت 68

سالك سبيل عوارف غيبيه 60

سبحات جلال 28، 37، 87

سبحات جمال 28، 37، 87

سبع تكبيرات 109

سبّوح 77

سبّوحيت 18

ستار 72

ستار جميع عورات 67

ستار عيوب 72

ستاريت 67

ستاريت افعاليه، اسمائيه ذاتيه 68

ستاريت حق 72

ستر خوف و رهبت 72

ستر ذنوب 72

ستر الرهبة 69

ص: 197

ستر الطاعة 69

ستر عورات باطنه 71

ستر غفاريت و ستاريت 72

ستر مقابح قلوب 68

سرّ 9، 15، 19، 23، 25، 29، 37، 47، 49، 57، 61، 74، 75، 82، 87، 94، 100، 101، 108، 115، 117، 136، 141، 146، 149، 150، 151، 153، 154، 159

سرايت باطن به ظاهر 151

سرائر 131

سرائر غيبيه 125

سرائر قلب 134

سرّ مستسرّ 74، 75، 88

سرّ مقنّع به سرّ 74

سرور 130، 140، 141، 146، 150، 154

سريان عبوديت 150

سفر الى اللّه و فى اللّه و من اللّه 154

سفر رابع من الخلق الى الخلق 155

سفر روحانى 109، 147، 153

سفر معراجى 147

سفر معنوى 7، 9، 74

سَفَل ماده 124

سلامت قلب 153

سلسلۀ وجود 118، 125

سلطان ربوبيت 137

سلطان كبريا 133

سلطنت شيطان 144

سلوك 7، 9، 15، 27، 94، 118، 129، 133، 134، 138، 139

سلوك الهى 93، 95

سلوك الى اللّه 87، 159

سلوك الى جناب اللّه 14

سلوك روحانى 95

سلوك عبوديت 133

سماء الدنيا 96

سماء رابعه 87

سماء رحمت غفاريت 60

سماء مشيت 61

سماء واحديت 61

سماء هويت 61

سمات اللّه 122

سمات عبوديت 137

سنت اللّه 64

سنة نبيه 151

سنن 148

سير الى الاسم الجامع 120

ص: 198

سير الى اللّه 8، 14، 15، 27، 118

سير علمى و عملى 25

سير كمالى 64

«ش»

شب قدر محمدى 84

شجرۀ طبيعت 63، 83

شجرۀ مباركه 88، 120

شجرۀ ملعونۀ خبائث 74

شرك 36، 50، 103، 106، 144

شرك اعظم 104

شرك جلى و خفى 103

شطر عالم غيب 108

شفيع مطلق 101

شفيق عرفانى 66

شمس احديت 82

شمس حقيقت 6، 82، 83

شمس حقيقى 108

شمس مالكيت 82

شواغل خارجيه 39، 41

شواغل داخليه 39

شواغل قلبيه 39، 41

شواغل كثرت 80

شوب رؤيت عبوديت 104

شهادت 16، 58، 93، 97، 122، 139، 146

شهادت مضافه 6

شهادت مطلقه 6

شهود 29، 87، 89، 139، 159، 160

شهود تجليات 160

شهود حظ ربوبيت 153

شهود كثرت اسمايى 134

شئون كثرت 67

«ص»

صاحب 9

صبح ازل 118

صبر 99، 153

صحو 64، 118، 131، 134، 138

صحو بعد المحو 19، 48، 114، 118، 120، 126، 138، 139

صحو تام 131

صدر 18

صدق 62، 69، 72، 78، 80، 111

صدق سرّ 148

صدق لسان 148

صديقون 79، 125

صراط 83

صراط رب الانسان 125

صراط مستقيم 26، 96، 115، 125، 146

صراط مستقيم انسانيت 55، 120

ص: 199

صعق 53، 130، 138، 141

صعود 9

صفا 62، 104، 148، 153

صفات 18، 23، 64، 81، 113، 127، 134، 137

صفات خاصه ربوبيت 118

صفاى باطن 112

صفت حامديت 123

صفر اليد 129

صفوت 59

صلاة 49، 65، 82، 83، 87، 95، 102، 103، 129، 139، 146، 147

صمد 127

صمديت 18

صور، صورت 8، 9، 12، 16، 18، 21، 22، 25، 37، 47، 51، 54، 67، 86، 103، 124

صورت نوعيه 21

صوفى 52

صوفيه 52، 114

«ض»

ضالين 120

«ط»

طاعت 72، 78، 148

طاعت حق 73

طائر قلب 39

طائرهاى قدسى 12

طرح نشئتين 112

طلوع آفتاب يوم القيمة 118

طمأنينه 131، 138، 145

طهور 56، 58، 59، 61

طهور اهل وصول 61

طهور مطلق 60

طهور معنوى 51

طهوريت 62

طهورين 57، 58

«ظ»

ظاهريت 83

ظلّ 5، 122، 124

ظلال كبرياء 132

ظلّ رحمن 5

ظل رحيم 5

ظلمات انانيت 153

ظلمات قبر 83

ظلمانيت 21

ظلمت 40، 83، 136

ظلمت ديجور 83

ظلمت طبيعت 83

ص: 200

ظلمة المعاصى 152

ظهور آثار باطن به ظاهر 15

ظهور اسما 153

ظهور به رحمانيت 6

ظهور به رحيميت 6

ظهور ثنا 18

ظهور حق 77

ظهور رحيميت 119

ظهور سراير 68

ظهور طبيعت 119

ظهور كثرة الاسماء و الصفات 88

ظهور مشيت مطلقه 5

ظهور ملكوتى ايجادى 64

«ع»

عاشق مجذوب 15

عالم آخرت 86

عالم تحقق 121

عالم طبيعت 144

عالم مثال 119

عالم ملك 15، 40، 118

عالم هيولى و طبيعت 117

عالمين 124، 125

عبادت 7، 10، 21، 26، 29، 35، 37، 38، 41، 42، 43، 77، 81، 86، 87، 102، 103، 104، 113، 114، 139، 149، 150

عبد اللّه حقيقى 122

عبد سالك 123

عبوديت 71، 122، 123، 128، 134، 138، 150

عبوديت مطلقه 122

عجب 69، 71، 103

عجز 94، 106

عدل 78، 80، 99

عذاب الآخرة 152

عذاب اليم 153

عذاب محبين 153

عرش 82، 96، 129

عرش تحقق 76

عرش ذات 130

عرش واحديت 129

عرش وحدانيت 129، 130

عزّ قدس 121

عقل 139، 151

عقول مهيمۀ قادسه 117

علامة اللّه 121

عنايت 63، 72، 120، 133، 143، 148

ص: 201

عوارف غيبيه 60

عوالم غيبيه 86

عوالم غيبيۀ عقليه 117

عوالم ماديه 125

عوالم مجرده 125

عورات باطن 68، 69

عون الهى 134

عهد معهود 87

عين ثابت 124، 125، 126، 134

عين حضور 29

«غ»

غاصب بيت اللّه 79

غافل 12، 30، 32، 72، 141، 143

غاية القصوى 78، 15، 52

غبار عبوديت 138

غبار كثرت 115

غشوه 15، 130، 131، 138، 141

غضب 106

غفاريت 72

غيب 15، 58، 93، 126، 127، 139

غيبت 73

غيبت مطلقه 154

غيب الذات 88

غيب مشيت 5

غيب مضاف 6

غيب مطلق 6، 127

غيب هويت 124، 126، 127، 138

«ف»

فانى 30، 113، 122، 127، 138

فانى مطلق 106

فانين در حضرت احديت 138

فتح ابواب 104، 111، 159

فتح ابواب عبادت 87

فتح اقاليم سبعه 81

فتح تمام تصرفات الهيه 82

فتح قريب 81

فتح كعبۀ قلب 81

فتح مبين 81

فتح مطلق 81

فتوحات ثلاثه 81

فتور 80، 136

فرض اللّه 84

فرض النبى 84

فضول مدينۀ فاضله 74

فضيلت 22، 123

فطرت 94، 119، 124

فطرة اللّه 76، 94، 125

فطرت الهيه 29

ص: 202

فطرت عشقيۀ سائقه 124

فطرت هاى الهيه 29، 94

فقر 122

فقراء الى اللّه 66

فلاح 73، 94

فنا 19، 113، 114، 115، 121، 125، 128، 132، 133

فناء اللّه 7

فناى از فنا 19

فناى اسمايى 134

فناى به فناء اللّه 74

فناى تامه 138

فناى دار تحقق 119

فناى در جناب ربوبيت 102

فناى ذاتى 19، 52

فناى ربوبيت 138

فناى صفاتى 134

فناى عالم 101

فناى كلى 15، 115

فناى كلى مطلق 116

فناى محض 159

فناى مطلق 61، 114، 137

فيض اشراقى 28

فيض اطلاقى 57

فيض اقدس 120، 124، 127، 130، 138، 139

فيض مقدس 28

فيض مقدس اطلاقى 77

فيوضات 64

«ق»

قاب قوسين 6، 15، 109، 137

قبض 119

قبضۀ مالكيت 119

قبلۀ حقيقى 108

قبلۀ ظهور 88

قبۀ محضر ربوبيت 76

قبۀ معبد موجودات 76

قدر 139، 151، 154

قدرت 100، 148، 151

قدم انيت و انانيت 133

قدم برهان و علم (عقلى فكرى، فكرى و عقلى، فكر و عقل، فكر و برهان، علمى و نظرى) 26، 28، 137

قدم سلوك 122

قدم عبوديت 122، 123، 138

قدم عشق و محبت 127

قدم معرفت 9، 124

قدم نفس و انانيت 148

ص: 203

قدم وهم 26

قدم همت 133

قدوس 77

قدوسيت 18

قذارات 47، 48، 73

قرآن الفجر 84

قرب 61، 107، 130، 131، 141

قرب فرائض 61، 111

قرب مطلق 133

قرب معنوى 61

قرب نوافل 61، 82، 111، 123

قرة العين اوليا 143

قسوت قلب 69

قصر الوهيت 105

قصور ذاتى 144

قلب 8، 11، 12، 15، 16، 17، 21، 23، 24، 25، 26، 27، 29، 30، 35، 37، 38، 52، 61، 63، 65، 73، 77، 80، 85، 87، 101، 103، 104، 106، 108، 129، 134، 136، 142، 153، 159، 160

قواى داخليه 64

قواى ظاهره و باطنه 154

قواى ملكوتيه 77، 95، 147

قواى ملكيه 93، 125

قوس صعودى 64، 77

قوس عبوديت 128

قوس نزولى 77، 84

قيام بين يدى اللّه 100

قيامت 83

قيامت صغرى 19

قيامت كبرى 18

قيوم 56، 117

قيوميت 128

«ك»

كأس رحمت 78، 80

كبريا 106، 130، 131، 132

كتاب الهى 110

كتاب فطرت 29

كثافات خلقيه 51

كثرات اسمائيه 127، 134، 145

كثرات غيب و شهادت 155

كثرت 19، 23، 57، 80، 114، 115، 120، 125، 126، 127، 134، 135، 137، 138، 141، 146، 151، 159

كثرت اسما و صفات 137

كثرت صفتى 115

كثرت كمالى 127

ص: 204

كثرت مظاهر و تعينات 117

كثرت واحديت 145

كدورت 21، 40، 50، 55

كدورات معنويه 61

كرامت 78، 80، 143

كسوۀ اصفياء 132

كسوۀ تقييد 57

كسوۀ عبوديت 113

كسوۀ غير 57

كسوۀ كثرت 57، 138

كشف 24، 72، 87، 139

كشف تام 150

كشف تام محمدى 12

كشف سبحات جلال و جمال 28، 37، 159

كمال 9، 12، 18، 20، 21، 22، 24، 49، 62، 72، 94، 106، 110، 118، 123، 124، 131

كون جامع 6، 77

«ل»

لاهوت 6، 122

لباس 49، 67، 71، 114، 121

لسان اللّه 111، 113، 129، 130، 135

لسان انانيت 114

لسان حمد 118

لسان ذات 118، 145

لسان عبد 111، 129

لسان عرفا 6

لسان فصيح شيطان 114

لسان قرآن 21

لطائف الهيه 28

لطيفۀ سابعه 106

لوح قلب 26

ليلة القدر 6، 84

«م»

ما سوى اللّه 12، 66

مالك الملوك 80، 86

مالك يوم الدين 112، 118، 119

ماهيت 127

مأموم مقام رسالت و ولايت 95

مبدأ يوم القيامه 84

مجذوب 14، 16، 48

مجلس انس 31، 67، 74، 80، 87، 118، 122

مجلس قرب دوست 74

مجنب 64

محبت 52، 124

محبوب 15، 87، 125، 143، 151، 159

ص: 205

محبين 14

محترقين 78

محجوب 10، 31، 37، 80، 106، 123، 124، 138، 139، 144

مُحدِث 64

محرم 67

محضر 36، 67، 76، 80، 101، 105، 106، 159

محضر انس 73

محضر حق 29، 106

محضر ذو الجلال 106

محضر ربوبى 95

محضر ربوبيت 28، 29، 32، 34، 51، 71، 76، 143

محضر عالِم به سر و خفيات 106

محضر قدس 87، 144

محضر قرب 104

محضر مقدس 29، 67

محضر مقدس ملك الملوك 80، 100

محضر ولايت 154

محفل انس ارباب عروج روحانى 1

محفل انس قاب قوسين 15

محموديت 123

محو 64، 118، 120، 130

محو كلى 138

محو مطلق 138

مدارج و معارج 2

مدينۀ عظمى 74

مدينۀ فاضله 74

مذهب احبه 99

مرآت 57، 89، 108، 114، 117، 118، 145، 146، 153، 159

مراحل ذاتيه، صفتيه و فعليه 151

مراقبت 79، 86، 95

مرائى 89

مرائى خلقيه 151

مربوب 5، 30

مرتبۀ ادراك عقلى 27

مرتبۀ استوائيه 84

مرتبۀ اصحاب حجاب اعظم 137

مرتبۀ اطمينان و عرفان 29

مرتبۀ ايمان و اطمينان 27، 29

مرتبۀ ايمان و تقوى 27

مرتبۀ باطن 9

مرتبۀ شهود و عيان 28

مرتبۀ ظاهر به باطن 9

مرتبۀ لطيفۀ اخوفيه 88

مرتبۀ مغضوب عليهم 120

ص: 206

مرتبۀ وسطيت 88

مرقات تحقق 122

مرقات رسالت 122

مرقات نماز 9

مركب سلوك 9

مركب عصبيت و انانيت 7

مركز بسط ارض 87

مستظل 122

مستغرق 15، 73، 121، 154

مسجد ربوبيت 77، 79، 80

مشهد شهادت 40

مشيت 148

مشيت حق 151

مشيت رحيميه 118

مشيت مطلقه 5، 118

مطلق كثرات غيب و شهادت 155

مظاهر خلقيه 115، 153

مظهر 30، 77، 82، 114، 117، 122، 154

مظهريت 30، 83، 153

معابد خضوع 77

معارج عارفين 75

معبد حق 77، 81

معجون الهى 75

معراج 7، 9، 15، 17، 19، 27

معرفت 54، 55، 56، 71، 72، 107، 110، 148، 150

معشوق كائنات 124

مغصوب 81، 153

مفتاح كنز اللّه 122

مقابح اخلاقى 68

مقابح اعمالى 67

مقابح بدن 67

مقابح خلق 67

مقابح سرّ 67

مقابح سرّ سرّ 67

مقابح ظاهريۀ بدنيه 67

مقابح قلوب 67

مقابح نفوس 67

مقادم وجود 57

مقامات 5، 7، 8، 23، 25، 48، 98، 100، 106، 110، 126، 127، 134

مقام آخرت و غيب 5

مقام احديت 145

مقام احديت جمع 6

مقام احديت جمع اسما 6

مقام احديت جمعيه و جمعيت احديه 18

مقام اسم 122

ص: 207

مقام اسما ذاتيه 126

مقام اسما كمالى 127

مقام اسما و صفات 132

مقام اسم اعظم 127

مقام اسم اللّه 121

مقام اسم اللّه الجامع 114، 119

مقام اسم اللّه اعظم 88

مقام اسميّت 121، 153

مقام اصحاب تحقق 137

مقام اللّه 125

مقام الوهيت 124

مقام الوهيت ذاتيه 124

مقام انس 133

مقام انسانيت 100

مقام «او ادنى» 128

مقام اهل سلوك 139

مقام اهل شهود 137

مقام ايمان 137

مقام برزخ 6

مقام برزخيت 120

مقام برزخيت كبرى 6، 125

مقام تجلى 127

مقام تجليات اسمايى 30

مقام تجليات افعاليه 111

مقام تجلى فعلى 88

مقام تحقق 146

مقام تحقق به صحو بعد المحو 151

مقام تخلع به خلعت نبوت 133

مقام تدلى 128

مقام تذلل 100

مقام ترجمان تجليات فعلى 111

مقام تعينات مظاهر 6

مقام تمكين 131

مقام توحيد اسما 128

مقام توحيد افعال 116، 128

مقام توحيد ذاتى 115

مقام توحيد صفات 115

مقام توحيد فعلى 116

مقام جزاى مطلق 124

مقام جمع اسما 127

مقام حامديت 123

مقام دنيا و شهادت 5

مقام ذات 127، 129

مقام راكعين 133

مقام ربوبيت 17، 118، 119، 145، 150

مقام رسالت 146

مقام رسالت و ولايت 95

مقام رضا 150

ص: 208

مقام رؤيت مظهريت احدية الجمع 48

مقام سرّ 88

مقام سوائيت 119

مقام شكر 150

مقام شهادت 6

مقام ضالين و متحيرين 120

مقام طهارت و طهور 61

مقام ظهور به تجلى فعلى 101

مقام عبادت 121

مقام عبوديت 146

مقام عدم غلبه وحدت بر كثرت 120

مقام عقل و آخرت 6

مقام علم فعلى حق 28

مقام «عما» 6

مقام غفاريت و ستاريت حق 68

مقام غيب 6، 127

مقام غيب احدى 120

مقام غيب هويت 126

مقام فناى در حضرت عظمت 130

مقام فناى ذاتى 19

مقام فناى عبوديت 133

مقام «قاب قوسين» 128

مقام قابليت 138

مقام قدس 73، 118

مقام قرب 63، 130، 135، 150

مقام قرب معنوى 160

مقام قرب و وصول 41

مقام قلب 88

مقام قيام باللّه 128

مقام قيوميت حق 115

مقام قيوميت ذات مقدس 101

مقام كبريائى 105

مقام كمال اطمينان 27

مقام لا مقامى 136

مقام مشيت 115، 126

مقام مشيت رحمانيه 118

مقام مشيت مطلقه 6، 115، 118

مقام مقدس حق 76، 80

مقام مقدس ذات 126

مقام مقدس ولوى 94

مقام ملك و دنيا 6

مقام مؤمنين 137

مقام واحديت 124، 130

مقام وحدت صرف 137

مقام وصول 159

مقام ولايت 48، 93، 95

مقام هدايت 118

مقبض ارض سابع 5

ص: 209

مقبض تراكم فيض 5

مقبض هيولى 5

مقرب ارواح متقين 73

مكاشفۀ روحانيه 16

مكامن غيب احدى 5

مكر اللّه 72

ملائكة اللّه 95، 98، 134، 147

ملائكۀ قاطنين ملكوت 95

ملائكۀ مقربين 106

ملائكۀ مهيمه 130

ملك 6، 12، 16، 18، 40، 61، 64، 86، 88، 118، 122

ملك مقرب 102

ملك الملوك 144

ملكوت 6، 18، 19، 118، 122

ملكوت ملكات خبيثه 68

ملكۀ باطنيه 68

مملكت جبروت و لاهوت 122

مملكت شهادت 16

مملكت وجود 12

مملكت وجود انسانى 77

منازل سائرين 75

منازل ولايت 129

مناسك 14، 33

مناسك الهيه 7، 37

منتهاى اصابع مباشرت 65

منتهاى تجليات 47

منتهاى تعين شهادت 77

منتهاى سفر 150

منتهاى قرب 131

منتهاى كرامت 108

منتهاى مشى به سوى حصول آمال 65

منتهى النزول عالم ملكى 7

منتهى النهاية 17

منتهى النهاية غيب مشيت 5

منتهى النهايۀ وصول 135

منزل انابه 68

منزل توحيد 75

منزل خيانت و جنايت 128

منزل ذلّ و افتقار 128

منزل ركوع 128، 133، 134، 141

منزل سجود 133

منزل طبيعت 105

منزل فناى اسمايى 128

منزل قرب 135

منزل قيام اللّه 128

منزل قيام به امر 128

منزلگاه يقظه 75

ص: 210

منزل متوسطين 128

مواد مستعده 119

موت حقيقى 147

موت كلى 114

موطن عبد 113

مولى 113

مهد هيولى 119

مهلكات نفس 70

ميعاد جناب ربوبيت 84

ميعادگاه حق 85، 87

ميعاد ملاقات 87

ميعاد موعود حق 87

ميقات حضور رب 84

ميقات الرب 108

«ن»

نشئه 7، 33، 55، 64، 86، 144

نشئۀ ملكيۀ بدن 17

نفخه 21، 137

نفس 31، 37، 38، 43، 58، 69، 71، 76، 81، 106، 123، 130، 133، 143، 148

نفس امّاره 8، 71

نفس ناطقه 21

نفوس قدسيه 40

نقشۀ تجليات 15، 108

نقشۀ نماز 16

نكتۀ بيضاء 37

نور بهاء اللّه 132

نور پاك 131

نور پروردگار 97

نور جلوۀ احدى 118

نور عظمت 109، 140

نور عظمت ربوبيت 128

نور عظمت و كبريا 134

نور فطرت 119

نور قدم 138

نور كبريائى 132

نور نار 160

نور ولايت 154

«و»

واحديت 127

واصل 16، 61، 113، 130، 131، 138

وجود حقّانى 120، 139

وجه اللّه 89

وجهۀ جمال محبوب 89

وحدانيت 119، 146

وحدت 18، 120، 125، 126، 146

وحدت تامه 19، 88

ص: 211

وسطيّت 100

وصول به باب اللّه 9، 74، 159

وصول به فناء اللّه 7

وصول به مقام قرب معنوى 160

وضوى معراج 57

وظائف قلبيه 103

وعاء قلب 138

وقت حضور 65

وقوف بين يدى اللّه 99

ولايت 93، 151

ولىّ 111

ولىّ اللّه مطلق 22

ولىّ كامل 14، 122

ولىّ نعم 144، 160

«ه»

هتك ستر 72

هجرت 74

هدايت 55، 62، 96، 118، 125

هدايت مطلقه 120

هفت اقليم وجود 7

هفت شهر عشق 7

همّت 131، 133

«هو» 126

هويات وجوديه 76

هويت 126، 138

هويت ذاتيه 137

هيأت 18

هيات ملكى 25

هيبت جلال مقدس 80

هيبت و عظمت حضور 105

هيمان 130

هيئت ظاهريۀ ملكيه 12

«ى»

يد اللّه 87

يدى الجلال و الجمال 21

يقين 59، 82، 114

يلى الخلقى 147

يوم اتيان يقين 82

يوم الجمع 84

يوم القيامة احمدى 84

يوم المبعث 147

ص: 212

8 - فهرست منابع

«قرآن كريم» .

«أ»

1 - اسرار الحكم. ملا هادى سبزوارى (1212 - 1289)، تصحيح كريم فيضى، قم، انتشارات مطبوعات دينى، چاپ اوّل، 1383 ش.

2 - أسرار الصلاة. الحاج ميرزا جواد الملكي التبريزي (م 1343)، تحقيق محسن بيدارفر، الطبعة الاُولى، قم، منشورات بيدار، 1382 ش.

3 - أسرار العبادات وحقيقة الصلاة. محمّد سعيد بن محمّد مفيد القمّي المعروف بالقاضي سعيد القمّي (1049 - 1107)، تصحيح وحواشي سيّد محمّد باقر سبزواري، انتشارات دانشگاه تهران، 1339 ش.

4 - إحياء علوم الدين. أبو حامد محمّد بن محمّد الغزالي (م 505)، الطبعة الاُولى، 5 مجلّدات + الفهارس، بيروت، دار الهادي، 1412 ق / 1992 م.

5 - الاختصاص . المنسوب إلى أبي عبداللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (م 413) ، تحقيق علي أكبر الغفّاري ، الطبعة الاُولى ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي .

6 - الإشارات والتنبيهات. مع الشرح للمحقّق نصيرالدين الطوسي وشرح الشرح للعلاّمة قطب الدين الرازي، الشيخ الرئيس أبو علي حسين بن عبداللّه بن سينا (370 - 427)، الطبعة الثانية، 3 مجلّدات، طهران، دفتر نشر كتاب، 1403 ق.

ص: 213

7 - اصطلاحات الصوفية. كمال الدين عبدالرزّاق الكاشاني (م 736)، تحقيق محمّد كمال إبراهيم جعفر، الطبعة الثانية، قم، منشورات بيدار، 1370 ش.

8 - الاعتقادات. علاّمة محمّد باقر بن محمّد تقي المجلسي (1037 - 1110)، أصفهان، مكتبة المجلسي، 1409 ق.

9 - إقبال الأعمال. السيّد رضي الدين علي بن موسى بن جعفر بن طاووس (589 - 664)، بيروت، مؤسّسة الأعلمي، 1417 ق.

10 - الأمالي . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381) ، الطبعة الخامسة، بيروت ، مؤسّسة الأعلمي للمطبوعات ، 1400 ق .

11 - امثال وحكم. على اكبر دهخدا، تهران، انتشارات امير كبير، 1375 ش.

12 - إنشاء الدوائر. محيي الدين بن العربي (م 638)، ليدن، 1336 ق.

«ب»

13 - بحار الأنوار الجامعة لدُرر أخبار الأئمّة الأطهار . العلاّمة محمّد باقر بن محمّد تقي المجلسي (1037 - 1110) ، الطبعة الثانية ، إعداد عدّة من العلماء ، 110 مجلد ( إلاّ 6 مجلّدات ، من المجلّد 29 - 34) + المدخل ، بيروت ، دار إحياء التراث العربي ، 1403 ق / 1983 م .

14 - بصائر الدرجات . أبو جعفر محمّد بن الحسن بن فرّوخ الصفّار (م 290) ، تصحيح الميرزا محسن كوچه باغي ، قم ، مكتبة آية اللّه المرعشي ، 1404 ق .

15 - بيان السعادة في مقامات العبادة . سلطان محمّد الجنابذي الملقّب ب- «سلطان عليشاه» (1251 - 1327) ، الطبعة الثانية ، 4 مجلّدات ، طهران ، مطبعة دانشگاه ، 1385 ق / 1344 ش .

«ت»

16 - تفسير القرآن الكريم. محيي الدين بن عربي (م 638)، تحقيق مصطفى غالب، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1368 ش.

17 - تفسير القمّي . أبو الحسن علي بن إبراهيم بن هاشم القمّي (من أعلام قرني الثالث

ص: 214

والرابع ) مطبعة النجف ، النجف الأشرف ، الطبعة الثانية ، 1387 .

18 - تعليقات على شرح فصوص الحكم. ضمن موسوعة الإمام الخمينى قدّس سرّه =موسوعة الإمام الخميني قدّس سرّه .

19 - التوحيد . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي ، الشيخ الصدوق (م 381)، تحقيق السيّد هاشم الحسيني الطهراني، قم، مؤسّسة النشر الإسلامي، 1398 ق.

20 - تهذيب الأحكام . أبو جعفر محمّد بن الحسن ، الشيخ الطوسي (385 - 460) ، إعداد السيّد حسن الموسوي الخرسان ، الطبعة الرابعة ، 10 مجلّدات ، طهران ، دار الكتب الإسلامية ، 1365 ش .

«ث»

21 - ثواب الأعمال وعقاب الأعمال . أبو جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381) ، تصحيح علي أكبر الغفّاري ، طهران ، مكتبة الصدوق ، 1391 ق .

«ج»

22 - جامع الأسرار ومنبع الأنوار. السيّد حيدر بن على الآملي (م القرن الثامن) تصحيح هنرى كربين و عثمان إسماعيل يحيى، الطبع الثاني، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1368 ش.

23 - جامع الشواهد. الشيخ ميرزا محمّد باقر بن المولى عليرضا الأردكاني (م حدود 1300)، جزءان في مجلّد واحد، أصفهان، مؤسّسة المطبوعات الأدبية، 1380 ق.

«ح»

24 - الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة . صدر المتأ ل-ّهين محمّد بن إبراهيم الشيرازي (م 1050) ، الطبعة الثانية ، 9 مجلّدات ، قم ، مكتبة المصطفوي، 1387 ق .

«خ»

25 - الخصال . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381) ، تصحيح علي أكبر الغفّاري ، الطبعة الثانية ، جزءان في مجلّد واحد ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1403 ق .

ص: 215

«د»

26 - الدرّ المنثور في التفسير بالمأثور . جلال الدين عبد الرحمان بن أبي بكر السيوطي (م 911)، 6 أجزاء في 3 مجلّدات، قم، مكتبة آية اللّه المرعشي، 1404 ق.

27 - ديوان ابن الفارض. عمر بن أبي الحسن الحموي معروف بابن الفارض، بيروت، المطبعة الأدبية، 1904 م.

28 - ديوان حافظ. شمس الدين محمّد حافظ شيرازى (791 - ؟ ق)، تصحيح محمد قدسى، چاپ دوم، تهران، انتشارات نشر چشمه، 1387 ش.

29 - ديوان هاتف اصفهانى. سيد احمد هاتف اصفهانى (م 1198)، تصحيح وحيد دستگردى، تهران، انتشارات نگاه، چاپ سوم، 1378 ش.

«ر»

30 - رسائل الشهيد الثاني. الشيخ زين الدين بن علي العاملي المشهور ب- «الشهيد الثاني» (911 - 965) ، قم، مكتبة بصيرتي.

31 - رشحات البحار. ميرزا محمّد علي الشاه آبادي (1253 - 1328 ش)، تصحيح زاهد ويسى، چاپ اول، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشۀ اسلامى، 1386 ش.

«س»

32 - سنن الترمذي . أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سورة الترمذي (209 - 279) ، تحقيق عبدالوهّاب عبداللطيف ، الطبعة الثانية ، 5 مجلّدات ، بيروت ، دار الفكر للطباعة والنشر ، 1403 ق .

«ش»

33 - شذرات المعارف. حاج ميرزا محمد على شاه آبادى (1253 - 1328 ش)، چاپ اوّل، تهران، بنياد علوم و معارف اسلامى دانش پژوهان، 1380 ش.

34 - شرح الأسماء. المولى هادي بن مهدي السبزواري (1212 - 1289)، تحقيق نجفقلى حبيبي، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373 ش.

35 - شرح اُصول الكافي. صدر المتأ ل-ّهين محمّد بن إبراهيم الشيرازي (م 1050) ، المعروف

ص: 216

ب- «ملاّصدرا» (979 - 1050)، تصحيح محمّد خواجوي، تهران، مؤسّسة مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1366 ش.

36 - شرح چهل حديث (اربعين حديث)، ضمن موسوعة الإمام الخميني قدّس سرّه =موسوعة الإمام الخميني قدّس سرّه .

37 - شرح دعاء السحر، ضمن موسوعة الإمام الخميني قدّس سرّه .=موسوعة الإمام الخميني قدّس سرّه .

38 - شرح فصوص الحكم. محمّد داوود القيصري الرومي (م 751)، باهتمام سيّد جلال الدين الآشتياني، تهران، انتشارات علمى فرهنگى، 1375 ش.

39 - شرح مصباح الشريعة. منسوب به امام جعفر صادق علیه السلام ، ترجمه و شرح عبدالرزّاق گيلانى، تصحيح سيد جلال الدين محدث ارموى، چاپ دوم، تهران، كتابخانۀ صدوق، 1360 ش.

40 - شرح منازل السائرين. كمال الدين عبدالرزاق الكاشاني (م 736)، تحقيق محسن بيدارفر، قم، منشورات بيدار، الطبعة الاُولى، 1372 ش.

41 - شرح المنظومة . المولى هادي بن مهدي السبزواري (1212 - 1289) ، تصحيح وتعليق وتحقيق حسن حسن زاده الآملي و مسعود الطالبي ، الطبعة الاُولى ، 5 مجلّدات ،

طهران ، نشر ناب ، 1369 - 1379 ش .

42 - الشفاء . الشيخ الرئيس أبو علي حسين بن عبداللّه بن سينا (370 - 427) ، تحقيق عدّة من الأساتذة ، 10 مجلّداً ( الإلهيات + المنطق 4 مجلّدات + الطبيعيات 3 مجلّدات + الرياضيات مجلّدان) ، قم ، مكتبة آية اللّه المرعشي ، 1405 ق .

«ع»

43 - علل الشرائع . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381) ، الطبعة الاُولى ، النجف الأشرف ، المكتبة الحيدرية ، 1385 ق / 1966 م .

44 - علم اليقين. محمّد بن المرتضى المولى محسن المعروف بالفيض الكاشاني (1006 - 1091)، قم، انتشارات بيدار، 1385 ش.

ص: 217

45 - عوارف المعارف. شهاب الدين أبو حفص سهروردي (م 623)، تحقيق أحمد عبدالرحيم السايح وتوفيق على وهبة، الطبعة الاُولى، مجلّدان، قاهرة، مكتبة الثقافة الدينية، 1427 ق.

46 - عوالي اللآلي العزيزية في الأحاديث الدينية. محمّد بن علي بن إبراهيم الأحسائي المعروف بابن أبي جمهور (م - أوائل القرن العاشر) ، تحقيق مجتبى العراقي ، الطبعة الاُولى ، قم ، مطبعة سيّدالشهداء ، 1403 ق.

47 - عيون أخبار الرضا علیه السلام . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي، الشيخ الصدوق (م 381)، تصحيح السيّد مهدي الحسيني اللاجوردي، الطبعة الثانية، منشورات جهان.

«ف»

48 - الفتوحات المكّية. الشيخ الأكبر محيي الدين بن عربي (560 - 638)، 4 مجلّدات، بيروت، دار إحياء التراث العربي.

49 - فصوص الحكم. الشيخ الأكبر محيي الدين بن عربي (560 - 638)، الطبعة الاُولى، تهران، مكتبة الزهراء، 1366 ش.

50 - فلاح السائل ونجاح المسائل في عمل اليوم والليلة. السيّد رضي الدين أبي القاسم علي بن موسى بن جعفر بن محمّد بن أحمد بن محمّد بن أحمد بن محمّد الطاووس العلوي، الحسني الحسيني، المعروف ب- «ابن طاووس» (589 - 664)، الطبعة الاُولى، مكتب الإعلام الإسلامي، قم، 1419 ق .

«ك»

51 - الكافي . ثقة الإسلام أبو جعفر محمّد بن يعقوب بن إسحاق الكليني الرازي (م 329) ، تحقيق علي أكبر الغفّاري ، الطبعة الخامسة ، 8 مجلّدات ، طهران ، دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش .

52 - كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد . العلاّمة الحلّي جمال الدين الحسن بن يوسف بن المطهّر ، تحقيق الشيخ حسن حسن زاده الآملي ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1414 ق .

ص: 218

53 - كشف المحجوب. أبو الحسن علي بن عثمان الجلاّبي الهجويري الغزنوي (من علماء القرن الخامس)، تصحيح ژوكوفسكي، الطبعة الثالثة، تهران، كتابخانۀ طهوري، 1373 ش.

54 - كلمات مكنونه. محمد محسن فيض كاشانى (م 1091) تصحيح و تعليق عزيزاللّه عطاردى قوچانى، تهران، انتشارات فراهانى، چاپ دوم، 1360 ش.

55 - كليات سعدى. سعدى، مصلح بن عبداللّه، تهران، انتشارات اقبال، چاپ چهارم، 1371 ش.

56 - كنز العمّال في سنن الأقوال والأفعال . علاء الدين علي المتّقي بن حسام الدين الهندي (888 - 975) ، إعداد بكري حيّاني وصفوة السقا ، الطبعة الثالثة ، 16 مجلّداً + الفهرس ، بيروت ، مؤسّسة الرسالة ، 1409 ق / 1989 م .

«م»

57 - مثنوى معنوى. جلال الدين مولوى، تصحيح نيكلسون، چاپ پنجم، تهران، انتشارات پژوهش، 1378 ش.

58 - مجالس المؤمنين. قاضي نوراللّه شوشتري، كتابفروشى اسلامية، 1354 ش.

59 - مجموعة آثار حكيم صهبا. (مجموعه آثار آقا محمّد رضا القمشه اى حكيم صهبا). محمّد رضا قمشه اى (م 1360)، تصحيح حامد ناجي أصفهاني وخليل بهرامي قصرچمي، الطبعة الاُولى، أصفهان، انتشارات كانون پژوهش، 1378 ش.

60 - مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللّه انصارى. ابو اسماعيل عبداللّه ابى منصور محمد انصارى (396 - 481)، تهران، انتشارات توس، چاپ دوم، 1377 ش.

61 - مجموعه مصنّفات شيخ اشراق. شهاب الدين يحيى سهروردي (م قرن ششم)، تصحيح هنري كربين، الطبعة الثانية، 3 مجلّدات، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372 ش.

62 - المحاسن . أبو جعفر أحمد بن محمّد بن خالد البرقي (م 274 أو 280) ، تحقيق جلال الدين الحسيني الاُرموي ، الطبعة الثانية ، قم ، دار الكتب الإسلامية .

ص: 219

63 - المحجّة البيضاء في تهذيب الإحياء . محمّد بن المرتضى المولى محسن المعروف بالفيض الكاشاني (1006 - 1091) ، تصحيح على أكبر الغفّاري ، الطبعة الرابعة ، 8 أجزاء في 4 مجلّدات ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي، 1417 ق .

64 - مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول . العلاّمة محمّد باقر بن محمّد تقيّ المجلسي (1037 - 1110) ، تصحيح السيّد هاشم الرسولي والسيّد جعفر الحسيني والشيخ علي الآخوندي ، الطبعة الثانية ، 26 مجلّداً ، طهران ، دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش .

65 - المستدرك على الصحيحين . الإمام الحافظ أبو عبداللّه الحاكم النيسابوري (312 - 405) ، تحت إشراف يوسف عبدالرحمن المرعشلي ، 4 مجلّدات + الفهرس ، بيروت ، دار المعرفة .

66 - مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل . الحاج الميرزا حسين المحدّث النوري الطبرسي ، (1254 - 1320) ، تحقيق مؤسّسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث ، الطبعة الاُولى ، 25 مجلّداً ، قم ، مؤسّسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث ، 1407 ق .

67 - مصباح المتهجّد وسلاح المتعبّد . أبو جعفر شيخ الطائفة محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (385 - 460) ، تحقيق الشيخ حسين الأعلمي ، الطبعة الاُولى ، بيروت ، مؤسّسة الأعلمي للمطبوعات ، 1418 ق / 1998 م .

68 - مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية، ضمن موسوعة الإمام الخميني قدّس سرّه .=موسوعة الإمام الخميني قدّس سرّه .

69 - المصنّفات الأربعة . (كشف الريبة ، مسكّن الفؤاد ، التنبيهات العلية ، حقيقة الإيمان) . الشيخ زين الدين بن علي العاملي المشهور ب- «الشهيد الثاني» (911 - 965) ، تحقيق مركز الأبحاث والدراسات الإسلامية ، الطبعة الاُولى ، مركز النشر التابع لمكتب الإعلام

الإسلامي ، 1422 ق / 1380 ش .

70 - معاني الأخبار . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381)، تصحيح علي أكبر الغفّاري، قم، مؤسّسة النشر الإسلامي، 1361 ش.

71 - مكارم الأخلاق . أبو نصر رضيّ الدين الحسن بن الفضل الطبرسي ( القرن السادس

ص: 220

الهجري) ، تحقيق علاء آل جعفر ، مجلّدان ، الطبعة الاُولى ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1414 ق .

72 - منازل السائرين. الخواجه أبو إسماعيل عبداللّه أبي منصور محمّد الأنصاري (396 - 481)، إعداد علي الشيرواني، الطبعة الاُولى، بيروت، دار العلم، 1417 ق.

73 - مناقب آل أبي طالب . أبو جعفر رشيد الدين محمّد علي بن شهر آشوب السروي المازندراني (م 588) ، تحقيق يوسف البقاعي، 5 مجلّدات، قم، منشورات ذوي القربى، 1379 ش.

74 - من لا يحضره الفقيه. أبو جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381) ، إعداد السيّد حسن الموسوي الخرسان ، الطبعة الرابعة ، 4 مجلّدات ، النجف الأشرف ، دار الكتب الإسلامية ، 1377 ق / 1957 م .

75 - موسوعة الإمام الخميني قدّس سرّه . تحقيق مؤسّسة تنظيم ونشر آثار الإمام الخميني قدّس سرّه ، الطبعة الاُولى ، قم ، مؤسسة تنظيم ونشر آثار الإمام الخميني قدّس سرّه ، 1434 ق / 1392 ش .

«ن»

76 - نهج البلاغة ، من كلام مولانا أمير المؤمنين علیه السلام . جمعه الشريف الرضي ، محمّد بن الحسين (359 - 406) ، إعداد الدكتور صبحي الصالح ، انتشارات الهجرة ، قم ، 1395 ق «بالاُفست عن طبعة بيروت 1387 ق» .

«و»

77 - وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة. الشيخ محمّد بن الحسن الحرّ العاملي (1033 - 1104) ، تحقيق مؤسّسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث ، الطبعة الاُولى ، 30 مجلّداً ، قم ، مؤسّسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث ، 1409 ق .

ص: 221

ص: 222

9 - فهرست موضوعات

فهرست اجمالى ... پنج

مقدمه ناشر ... هفت

مقدمه آيت اللّه جوادى آملى ... سيزده

اهداى كتاب به حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى ... سى وهفت

متن كتاب ... 1 - 160

مقدمه

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: باطن و حقيقت نماز ... 5

مقامات نماز و تطابق آن با مقامات انسان ... 5

فصل دوم: وصف نماز سالك و ولىّ كامل ... 14

مانع شدن انكار مقامات از ترقيات روحى ... 8

فصل سوم: در بيان سرّ اجمالى نماز ... 18

سرّ اجمالى نماز اهل معرفت ... 19

فصل چهارم: در بيان حضور قلب و مراتب آن است ... 21

بيان مرتبه اول حضور قلب (حضور قلب اجمالى) ... 23

ص: 223

بيان مرتبه دوم (حضور قلب تفصيلى) ... 25

فرق بين ادراك عقلى و ايمان قلبى ... 26

مقام حضور قلب در معبود و مراتب سه گانه اين مقام ... 28

مقام تجلّيات اسمائى و مراتب كثيرۀ آن ... 30

فصل پنجم: در كيفيت حصول حضور قلب ... 31

منشأ حضور قلب و عدم حضور آن در عبادت ... 31

اهميت اخلاص و حضور قلب از ديدگاه آيات و روايات ... 35

تأثير متقابل ظاهر و باطن و اثر اعمال خير و شر در نفس ... 37

عدم تأثير اعمال خيريه در نفس و روح بدون حضور قلب ... 38

فصل ششم: در بيان امورى كه انسان را در تحصيل حضور قلب اعانت مى كند ... 39

قطع شواغل داخليه (قلبيّه) كه سبب عمده يا تنها سببش حبّ دنيا است ... 39

دنياى مذموم در لسان اولياء ... 40

كم كردن شواغل خارجيه ... 41

فوايد و آثار اداى فرايض يوميه در جماعت مسلمين ... 42

مقالۀ اولى

در مقدمات نماز است

و در آن چند فصل است: ... 45

فصل اوّل: در سرّ طهارت است ... 47

مراتب طهارت بر حسب مراتب صلات و مقامات مصلّين ... 47

نهى از رد و انكار علماء نفس و اهل معرفت ... 52

ترغيب به حركت استكمالى و پيروى از علماء بزرگ معرفت واخلاق ... 54

فصل دوم: اسرار تطهير با آب و خاك ... 56

فصل سوم: آداب توجّه به آب هنگام وضو ... 59

ص: 224

مراتب طهارت و تطهير ... 61

امر به تفكر در جهات ظاهريۀ آب و صدق و صفا با خالق و خلق ... 62

فصل چهارم: در علّت تشريع وضو ... 63

اسرار حديث شريف دربارۀ خطيئۀ آدم علیه السلام ... 63

وضوى رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم در معراج ... 65

فصل پنجم: در اسرار ستر عورت است ... 67

معناى ستر عورت نزد خاصّه، عامّه، اخص خواص، اهل ايمان ... 67

مراتب ستّاريت حق جلّ وعلا ... 68

وصل: حديثى جامع در باب لباس و ستر ظاهر و باطن ... 69

فصل ششم: در ازالۀ نجاست ... 73

مقصود از ازالۀ نجاست از نظر عامّه، خاصّه، واهل معرفت و اصحاب قلوب ... 73

مراتب ازالۀ رجس (ظاهرى و باطنى) ... 74

فصل هفتم: در مكان مصلّى است ... 75

مراد از مكان مصلّى نزد عامه، و اهل معرفت ... 75

بيان اينكه نزد اهل ولايت معبد حقّ تعالى جميع تعيّنات اسمائى و افعالى است ... 76

وصل: بيان آداب ورود به مسجد ... 77

فصل هشتم: در اباحۀ مكان است ... 81

اباحۀ مكان نزد خاصه، اهل معرفت و اوليا ... 81

خروج قلب از تصرّف شيطان و نفس و وقوع فتوحات ثلاثه ... 81

فصل نهم: در اسرار وقت است ... 82

وقت نماز در مسلك اهل عرفان و مشرب اصحاب ايقان ... 82

وصل: در بيان مراقبت از وقت ... 84

فصل دهم: در سرّ استقبال به كعبه است ... 87

ص: 225

مقالۀ ثانيه

در مقارنات نماز و مناسبات آن است

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: در اسرار اذان و اقامه است ... 93

معانى اذكار اذان واقامه نزد اهل معرفت ... 93

مراقبت سالك در اقوال و افعال نماز ... 95

وصل: در ذكر حديث شريف علل ... 96

فصل دوم: در اسرار قيام است ... 99

معناى قيام نزد خاصه ... 99

معناى قيام نزد اهل سلوك كه استقامت و عدم خروج از وسطيت است ... 100

فصل سوم: در اسرار نيّت است ... 101

دواعى عبادت و طاعت در مقامات مختلف ... 101

اشاره به اهميت نيت و خلوص آن و بيان مراتب خلوص نيت ... 103

فصل چهارم: در سرّ تكبيرات افتتاحيه و رفع يد است ... 104

مراحلى كه با هر يك از تكبيرات سبعه طى مى شود ... 105

تكبيرات نماز اوليا و اشاره به مراحل سير معنوى ابراهيم خليل اللّه علیه السلام ... 108

روايتى در فضيلت تكبيرات سبعۀ افتتاحيه ... 109

فصل پنجم: در بعض از اسرار قرائت است ... 110

مراتب پنجگانۀ قرائت بر حسب مقامات اهل عبادت و سلوك ... 110

قرائت اصحاب ولايت و مقامات سه گانۀ آن

وصل: در مراحل بعد از رفع حجاب و فتح ابواب ... 111

كلام بعض اهل معرفت در انقسام نماز بين حق و عبد ... 113

فصل ششم: در سرّ استعاذه است ... 114

حقيقت استعاذه و مراتب آن در نماز ... 114

ص: 226

فصل هفتم: در قرائت است ... 116

در اشارۀ اجماليه به بعض اسرار سورۀ حمد ... 116

در تفسير حمد به لسان اهل معرفت ... 118

وصل: تفسير بسم اللّه و بعض آداب تسميه ... 120

تفسير سورۀ حمد ... 122

فصل هشتم: در اشارۀ اجماليه به تفسير سورۀ شريفۀ توحيد ... 126

فصل نهم: در بعض از اسرار ركوع است ... 128

ركوع خاصّه، اصحاب قلوب، و اولياء كمل ... 128

ركوع رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم در صلات معراج ... 129

وصل: حديث شريف مصباح الشريعة دربارۀ آداب ركوع ... 131

بيان بعض فقرات حديث ... 132

فصل دهم: سرّ رفع رأس از ركوع ... 134

فصل يازدهم: در سرّ سجود است ... 135

سجود اشاره به آخرين مراتب توحيد است ... 136

سجدۀ اهل معرفت و مراتب آن به حسب احوال علماء باللّه ... 137

شرح مقام صحو بعد المحو و وصف اصحاب آن مقام ... 138

سجدۀ صلات معراج ... 139

وصل: حديث شريف مصباح الشريعه پيرامون سجدۀ حقيقى ... 141

بيان بعض اسرار حديث شريف ... 143

وصل: بيان حديثى شريف دربارۀ ذكر سجود ... 144

فصل دوازدهم: در سرّ تشهد و سلام است ... 146

مفاد و اشارات اذكار تشهد و سلام ... 146

وصل: حديث شريف مصباح الشريعة در بيان حقيقت تشهّد ... 148

وصل آخر: حديث شريف مصباح الشريعة دربارۀ آداب سلام و سرّ آن ... 151

ص: 227

وصل آخر: در سرّى از اسرار سلام است ... 154

خاتمه

سرّ تكبيرات ثلاثه اختتاميه ... 159

دعاء و ختم ... 160

فهارس

1 - فهرست آيات قرآن كريم ... 163

2 - فهرست روايت و ادعيه ... 171

3 - فهرست اسماء معصومين علیهم السلام ... 177

4 - فهرست اعلام ... 179

5 - فهرست كتب وارده در متن ... 181

6 - فهرست اشعار ... 183

7 - فهرست اصطلاحات و تعابير ... 185

8 - فهرست منابع ... 213

ص: 228

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109