موسوعة الامام الخمیني قدس سرة الشریف المجلد 48 آداب نماز

مشخصات کتاب

سرشناسه : خمینی، روح الله رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1368 - 1279

عنوان و نام پديدآور : موسوعة الامام الخمیني قدس سرة الشریف المجلد 48 آداب نماز/ تالیف امام خمینی

مشخصات نشر : [تهران]: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، بین الاقوامی امور، [1378].

مشخصات ظاهری : ص 552

شابک : 964-335-238-211000ریال

يادداشت : اردو

يادداشت : عنوان اصلی: آداب الصلواه.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع : نماز

شناسه افزوده : موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س). امور بین الملل

رده بندی کنگره : BP186/2/خ 8آ4046 1378

رده بندی دیویی : 297/353

شماره کتابشناسی ملی : م 78-10916

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

آدرس سایت : https://www.icpikw.ir

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست اجمالى

مقدمه ناشر ... هفت

اهداى كتاب به حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى ... يازده

اهداى كتاب به خانم دكتر فاطمه طباطبايى ... سيزده

مقدّمه: در بيان آن كه از براى نماز باطنى است ... 3

مقاله اولى

در آدابى كه در تمام حالات نماز

بلكه در تمام عبادات و مناسك ضرور است

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: در توجه به عزّ ربوبيت و ذلّ عبوديت ... 11

فصل دوم: در مراتب مقامات اهل سلوك ... 15

فصل سوم: در بيان خشوع است ... 18

فصل چهارم: در بيان طمأنينه است ... 22

فصل پنجم: در بيان محافظت عبادت از تصرّف شيطان است ... 26

فصل ششم: در بيان نشاط و بهجت است ... 30

فصل هفتم: در بيان تفهيم است ... 36

فصل هشتم: در بيان حضور قلب است ... 40

فصل نهم: در احاديث اهل بيت راجع به ترغيب حضور قلب ... 48

فصل دهم: در دعوت به تحصيل حضور قلب ... 51

ص: 5

فصل يازدهم: در بيان دواء نافع براى تحصيل حضور قلب ... 55

فصل دوازدهم: در اشاره به آن كه حبّ مانع از حضور قلب است ... 59

مقاله ثانيه

در مقدّمات نماز است و ذكر بعض آداب قلبيۀ آن

و در آن چند مقصد است:

مقصد اوّل: در طهارت است ... 69

مقصد دوم: در شمّه اى از آداب لباس است ... 105

مقصد سوم: در آداب قلبيۀ مكان مصلّى است ... 125

مقصد چهارم: در آداب قلبيۀ وقت است ... 133

مقصد پنجم: در بعض آداب استقبال است ... 141

مقالۀ ثالثه

در مقارنات نماز است

و در آن چند باب است:

باب اوّل: در بعض آداب اذان و اقامه است ... 151

باب دوم: در قيام است ... 181

باب سوم: در سرّ نيّت و آداب آن است ... 193

باب چهارم: در ذكر شمّه اى از آداب قرائت و اسرار آن ... 221

باب پنجم: در شمّه اى از آداب و اسرار ركوع است ... 425

باب ششم: در اشارۀ اجماليه به اسرار و آداب سجود است ... 435

باب هفتم: در اشارۀ اجماليه به آداب تشهّد است ... 443

باب هشتم: در آداب سلام است ... 449

خاتمه كتاب: در آداب بعضى از امور داخله و خارجه نماز است ... 455

ص: 6

مقدمه ناشر

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين والصلاة والسلام على محمّد وآله الطاهرين

اسرار و آداب باطنى نماز همواره مورد توجه عالمان ربانى بوده و تصانيف متعددى در بيان آن به نگارش درآمده است. كتاب هاى شهيد ثانى، قاضى سعيد قمى، آقا نجفى اصفهانى، آقا ميرزا جواد ملكى تبريزى نمونه هايى از آن جمله اند. امام خمينى(س) نيز از اين منظر، توجه و اهتمام فراوانى به نماز داشته و يك بار كتاب شريف «سرّ الصلوة» را براى تبيين كيفيت معراج عارفان كامل و سلوك معنوى عرفا تحرير نموده و بار ديگر كتاب حاضر را براى عموم مردم كه در صدد بهره بردن از نماز و آداب قلبى آن هستند تا قدم در مسير عروج ملكوتى نهند نگاشته اند. به تعبير ايشان:

«پيش از اين رساله اى فراهم آوردم كه به قدر ميسور از اسرار صلات در آن گنجانيدم و چون آن را با حال عامه تناسبى نيست، در نظر گرفتم كه سطرى از آداب قلبيه اين معراج روحانى را در سلك تحرير در آورم، شايد برادران ايمانى را از آن تذكرى و قلب قاسى خود را تأثرى حاصل آيد».

بدين ترتيب كتاب «آداب الصلوة» با لحنى خطابى و ارشادى با نثرى شيوا، مسجّع و غالباً متوازى، آميخته به آيات قرآنى، احاديث عرفانى و ادعيه روحانى

ص: 7

تصنيف گرديده است.

امام خمينى(س) اين كتاب را در يك مقدمه، سه مقاله و خاتمه تنظيم نموده و در مقدمه تصريح مى فرمايد كه چنان كه عدم رعايت آداب ظاهرى نماز، موجب بطلان يا نقصان ظاهرى آن مى شود، عدم رعايت آداب باطنى نماز نيز سبب بطلان يا نقصان باطنى آن مى گردد.

در مقاله اول به آداب عمومى عبادات همانند خشوع، طمأنينه، حفظ عبادت از تصرفات شيطانى و غيره پرداخته شده است و اين مقاله به دليل سريان آن در همه عبادات، يكى از پرفايده ترين آثار عرفانى - اخلاقى حضرت امام مى باشد.

مقاله دوم به آداب باطنى شرايط و مقدمات نماز همانند طهارت و شرايط لباس و مكان مصلى و غيره مى پردازد.

مقاله سوم به صورت تفصيلى به آداب قلبى افعال و اذكار نماز اختصاص دارد. حضرت امام در اين مقاله يكايك اجزاى نماز را مثل اذان و اقامه، قيام، نيت، تكبير، ركوع و سجود، تشهد و سلام و قرائت، مورد بررسى قرار داده اند. ايشان در همين مقاله، تفسير عرفانى سوره هاى حمد، توحيد و قدر را بيان فرموده اند.

آداب باطنى تسبيحات اربعه، قنوت و تعقيبات را در خاتمه كتاب شرح داده اند.

امام خمينى(س) در ضمن فصول اين كتاب، مباحث علمى فراوانى را براى شرح مقصود خويش گنجانيده اند همانند شرح صفات ثبوتيه و سلبيه، زبان قلب، افراط و تفريط اهل سلوك، جهات عظمت قرآن، برخى براهين اثبات حق تعالى.

ص: 8

كتاب «آداب الصلوة» همراه با شرح و تفسير آن با عنوان «پرواز در ملكوت»؛ در دو جلد توسط انتشارات «نهضت زنان مسلمان» و سپس انتشارات «فيض كاشانى» در 593 صفحه در قطع وزيرى به چاپ رسيد. اين شرح به كمك مباحثى برگرفته از «اسرار الصلوة» شهيد ثانى، «اسرار الصلوة» قاضى سعيد و «اسرار الصلوة» ميرزا جواد ملكى تبريزى، به كوشش مرحوم آيت اللّه سيد احمد فهرى صورت پذيرفت. مرحوم فهرى در چاپ هاى پس از انقلاب يادآور شده كه «آداب الصلوة» امام خمينى در ضمن كتاب «پرواز در ملكوت» بدون ذكر صريح نام ايشان - به علت انتشار آن در دوران رژيم طاغوت - با توضيحات و تصرفاتى آورده شده و در آن با عنوان «استاد الهى ما» به مؤلف اشاره شده است. ولى در چاپ دوم كه مصادف با پيروزى انقلاب اسلامى انجام گرفته نام امام صريحاً آورده شده و تقريباً تمام كتاب ايشان نيز در دو جلد «پرواز در ملكوت» گنجانده شده بود.

انتشارات ناصر و پيام آزادى تهران نيز در سال 1368 ش اين كتاب را در 424 صفحه و انتشارات دار الكتاب قم در سال 1363 ش در دو جلد منتشر كردند.

سرانجام مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س) در سال 1370 ش كتاب را با عنوان «آداب الصلوة؛ آداب نماز» با كيفيتى متفاوت و در قطع وزيرى منتشر كرد.

در آغاز چاپ مؤسسه دو هديه نامه از سوى امام به فرزندش مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد آقا خمينى و عروسش خانم دكتر فاطمه طباطبايى درج شده است.

در پاورقى اين چاپ توضيحاتى ذكر شده و علاوه بر ترجمه جملات عربى متن، منابع اقوال و احاديث و نيز همه حواشى - به جز معدودى از آنها كه امام

ص: 9

خود مرقوم فرموده - با علامت ستاره مشخص شده است.

در چاپ مؤسسه تعداد هزار نسخه از كتاب به همراه دست خط امام در 727 صفحه انتشار يافت تا مورد استفاده كتابخانه ها و افراد علاقه مند به آثار خطى قرار گيرد. شماره صفحات نسخه خطى در دو مورد سهواً تكرار شده كه در نسخۀ چاپى ترتيب اعداد رعايت شده است. اين نسخه در 727 صفحه منتشر گرديده كه در برخى از صفحات نسخۀ دستخط، حاشيه هايى به قلم امام ديده مى شود كه بعداً توسط ايشان اضافه شده و برخى از آنها در نسخۀ چاپى نيامده است. اين نقيصه در چاپ «موسوعة الإمام الخميني» اصلاح شده است. نكته قابل توجه اين كه فهرست تفصيلى اين كتاب توسط امام در هفت صفحه نوشته شده و عنوان هاى كتاب بر اساس همان تنظيم گرديده است. نكته ظريف ديگر اين كه بخش هايى از دو صفحه 297 و 298 نسخه دست نويس از سوى امام خط خورده كه طبعاً در نسخۀ چاپى نيامده است.

كتاب «آداب الصلوة» در سال 1406 ق / 1986 م به وسيله مرحوم آيت اللّه سيد احمد فهرى به زبان عربى ترجمه شده و با عنوان «الآداب المعنوية للصلاة» به وسيله مؤسسة الاعلمى للمطبوعات در بيروت چاپ شده است. در سال 1419 ق/ 1999 م هم زمان با يكصدمين سالگرد تولد امام اين كتاب چاپ مجدد شده و خلاصۀ آن نيز با عنوان «مختصر الآداب المعنوية للصلاة» در بيروت انتشار يافت. ترجمه كتاب به زبان اردو و فرانسه نيز از سوى مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام(س) انجام گرفت و ترجمه آن به زبان انگليسى كار آقاى سالار منافى مى باشد.

مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)

دفتر قم

ص: 10

بسم اللّه الرحمن الرحيم

كتاب آداب الصلوة را - كه خود از آن بهره اى نبردم جز تأسّف بر قصور و تقصير بر ايّام گذشته كه توانايى بر خودسازى داشتم و حسرت و ندامت در روزگار پيرى كه دستم تهى و بارم سنگين و راهم بس دراز و پايم لنگ و آواى رحيل در گوش است - هديه كردم به فرزند عزيزم «احمد» كه از قدرت جوانى كامياب است؛ شايد او - ان شاء اللّه تعالى - از محتويات آن، كه از كتاب كريم و سنّت شريف و افادات بزرگان فراهم شده است، بهره مند شود و به معراج حقيقى از رهنمايى اهل معرفت راه يابد و دل از اين ظلمتكده بركند و به مقصد اصلى انسانيت، كه انبياء عظام و اولياء كرام - عليهم صلوات اللّه و سلامه - و اهل اللّه بر آن راه يافتند و ديگران را دعوت فرمودند، توفيق يابد.

پسرم! خود را كه به فطرت اللّه تخمير شده اى درياب و از گرداب ضلالت امواج سهمگين خودبينى و خودخواهى نجات ده و به سفينۀ نوح كه پرتو ولايت اللّه است ركوب كن كه «مَنْ رَكِبَها نَجى وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْها هَلَك»(1).

فرزندم! كوشش كن كه در صراط مستقيم؛ كه صراط اللّه است، ولو لنگان لنگان حركت كنى و حركات و سكنات قلبى و قالبى را رنگ معنويت و الوهيت دهى و خدمت به خلق را براى آن كه خلق خدا هستند بنمايى. انبياء عظام و اولياء خاص خدا در عين حال كه مشابه ديگران اشتغال به كارها داشته اند، هيچ گاه در

ص: 11


1- - «هر كس كه بر آن (كشتى ولايت) سوار شد نجات يافت، و هر كه از آن روى گردانيد هلاك شد». (بحار الأنوار، ج 23، ص 123، حديث 49)

دنيا وارد نبوده اند؛ چون اشتغالشان بالحق و للحق بوده؛ در عين حال از رسول ختمى(صلی الله علیه و آله) روايت شده كه فرموده است: «لَيُغَانُ عَلى قَلبي وَإنّي لأَسْتَغفِرُ اللّه َ في كُلِّ يَومٍ سَبْعينَ مَرَّةً»(1). شايد رؤيت حق در كثرت را كدورتْ حساب مى فرمود.

پسرم! خود را مهيا كن كه پس از من بر تو جفاها رود و نگرانى ها كه از من دارند به حساب تو گذارند. اگر حساب خود را با خداى خود صاف كنى و پناه به ذكراللّه برى، هراسى از خلق به خود راه مده كه حساب خلق زودگذر است و آنچه ازلى است حساب در پيشگاه حق است.

فرزندم! پس از من ممكن است پيشنهاد خدمتى بر تو شود؛ در صورتى كه قصدت خدمت به جمهورى اسلامى و اسلام عزيز است رد مكن؛ و اگر خداى نخواسته براى هواهاى نفسانى و ارضاى شهوات است، از آن اجتناب كن كه مقامات دنيوى ارزش آن ندارد كه خود را در راه آنها تباه كنى.

بارالها! احمد و تبارش و متعلّقانش، كه از بندگان تو و تبار رسول اكرمند، اينان را در دنيا و آخرت سعادتمند فرما و دست شيطان رجيم را از آسيب به آنها كوتاه فرما.

خداوندا! ما ضعيف و ناتوانيم و عقب افتاده از قافلۀ سالكان، تو خود از ما دستگيرى فرما. رَبَّنا عامِلْنا بِفَضْلِكَ وَلا تُعامِلْنَا بِعَدْلِك(2).

والسلام على عباد اللّه الصالحين

23 ربيع الاول 1405 - 25 آذر 1363

روح اللّه الموسوي الخميني

ص: 12


1- - «گاه بر دلم غبارى مى نشيند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش مى خواهم». (مستدرك الوسائل، ج 5، ص 320، «كتاب الصلاة»، «أبواب الذكر»، باب 22، حديث 2)
2- - خداوندا! با ما با فضلت رفتار كن و با عدلت رفتار مكن.

بسمه تعالى

افسوس كه عمر در بطالت بگذشت *** با بار گنه بدون طاعت بگذشت

فردا كه به صحنۀ مجازات روم *** گويند كه هنگام ندامت بگذشت

كتاب آداب الصلوة را، كه به دختر عزيزم فاطى(1) - كه خدايش از مصلّين قرار دهد - اعطا مى نمايم، از تاريخ اتمام آن بيش از چهل سال مى گذرد. و قبل از آن - به چند سال - كتاب سرّ الصلوة را اتمام نمودم. و از آن سال ها تا كنون بيش از چهل سال مى گذرد و من نه اسرار صلات را دريافتم و نه به آداب آن پرداختم؛ كه يافتن، غير از بافتن است و ساختن جدا از پرداختن. و اين كتاب ها حجتى است از مولى بر اين عبد بى مايه. و به خداى تعالى پناه مى برم از آن كه مشمول آيۀ شريفۀ كمرشكن (لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّه ِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)(2) باشم، و پناهى جز رحمت واسعه اش ندارم.

و تو اى دخترم! اميد است كه توفيق به كار بستن آداب اين معراج بزرگ الهى را داشته باشى و به راهنمايى اين بُراق الهى، از بيت مظلم نفسْ هجرت كنى

ص: 13


1- - فاطمۀ طباطبايى، همسر حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى.
2- - «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد؟! نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد». الصفّ (61: 2 - 3)

الى اللّه. و به خداى بزرگ پناه مى دهم تو را از آن كه مطالعۀ اين اوراق بر تعلّقات نفسانيه ات نيفزايد و تو را چون نويسنده ملعبۀ شيطان نكند.

دخترم! هر چند در تو بحمداللّه لطافت روحى يافتم كه اميد آن است كه هدايت اللّه شامل حالت شود و با عنايت او - جلّ وعلا - از چاه عميق طبيعت خلاص شوى و به صراط مستقيم انسانيت راه يابى، لكن از كيد شيطان و نفس خطرناك تر از آن غافل مباش و به خداى بزرگ پناهنده شو، إنَّه رَحيمٌ بِعِبادِه.

دخترم! اگر از مطالعۀ اين اوراق - خداى نخواسته - نتيجه حاصل نشود مگر خودنمايى و مجلس آرايى و سر توى سرها آوردن، بهتر است از مطالعۀ آن صرف نظر بلكه احتراز كنى كه مبادا چون من گرفتار تأسّف شوى. و اگر ان شاء اللّه خود را مهيّا كنى كه از مطالبى كه از كتاب و سنّت و اخبار اهل بيت عصمت و افادات اهل معرفت اخذ شده است به جان استفاده كنى و استعداد و لطافت قريحه اى را كه خداوند عطا فرموده به كار اندازى، بسم اللّه، اين گوى و اين ميدان. اميد است در اين معراج انسانى و معجون رحمانى دل از غير خالى كنى و با آب حيات قلب را شست وشو دهى و چهار تكبير زده خود را از خودى برهانى تا به دوست برسى؛ (وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّه ِ)(1).

بارالها! ما را مهاجر الى اللّه و رسوله قرار ده و به فنا برسان، و فاطى و احمد را توفيق خدمت عنايت كن و به سعادت برسان. والسلام

2 صفر المظفّر 1405

روح اللّه الموسوي الخميني

ص: 14


1- - «و هر گاه كسى از منزلش براى هجرت به سوى خدا و رسول او بيرون آيد و در سفر، مرگ وى در رسد، پس اجر و ثواب او بر خداست». (النساء (4): 100)

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعالَمينَ

وَصَلَّى اللّه عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرينَ

وَلَعْنَةُ اللّه عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَى قِيامِ يَوْمِ الدّين.

خداوندا! قدم سير ما از وصول به بارگاه قدس تو كوتاه است و دست طلب ما از دامن انس تو قاصر؛ حجاب هاى شهوت و غفلت، بصيرت ما را از جمال جميل تو محجوب كرده و پرده هاى غليظ حبّ دنيا و شيطنت، قلوب ما را از توجه به عزّ جلال تو مهجور نموده؛ راه آخرت باريك و طريق انسانيت حديد، و ما بى چاره ها چون عنكبوتان در فكر قديد(1)؛ متحيّرانى هستيم كه چون كرم ابريشم از سلسله هاى شهوات و آمال بر خود تنيده و يكسره از عالم غيب و محفل انس چشم بريده؛ جز آن كه از بارقۀ الهيه چشم دل ما را روشنى بخشى و از جذوۀ غيبيّه ما را از خود بى خود فرمايى.

«إلهي هَبْ لِي كَمالَ الانْقِطاعِ إلَيْكَ، وَأَنِرْ أَبْصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ

ص: 1


1- - اشاره است به شعر سنائى غزنوى: عارفان در دمى دو عيد كنند عنكبوتان مگس قديد كنند (حديقة الحقيقة، ص 369)

أَبْصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ إلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَتَصيرَ أرْواحُنا مُعَلَّقةً بِعِزِّ قُدْسِك»(1).

و بعد، ايّامى چند پيش از اين، رساله اى(2) فراهم آوردم كه به قدر ميسور از اسرار صلات در آن گنجانيدم، و چون آن را با حال عامّه تناسبى نيست درنظر گرفتم كه شطرى از آداب قلبيۀ اين معراج روحانى را در سلك تحرير درآورم؛ شايد برادران ايمانى را از آن تذكّرى، و قلب قاسى خود را تأثرى حاصل آيد. و به خداى تبارك و تعالى پناه مى برم از تصرف شيطان و حصول خذلان، إنَّهُ وَليٌّ قَدير.

و مرتب نمودم آن را بر يك مقدّمه و چند مقاله و يك خاتمه.

امّا مقدّمة:

ص: 2


1- - «بارالها! كمال بريدگى (از متعلّقات دنيوى) براى توجه به خودت ارزانيم فرما، و چشم دل هايمان را به نور نظر كردن به خودت روشن گردان تا ديدگان دل پرده هاى نور را دريده به معدن عظمت و جلال برسد و جان هايمان به عزّت قدس تو آويخته گردد (تعلق يابد)». «قسمتى از مناجات شعبانيه». ( إقبال الأعمال، ص 199؛ بحار الأنوار، ج 91، ص 99، حديث 13)
2- - اشاره است به كتاب سرّ الصلوة (معراج السالكين و صلوة العارفين). جناب مؤلّف - قدّس سرّه الشريف - در آغاز آن بعد از حمد و صلات و دعا چنين آورده اند: «و بعد، اين سرگشتۀ وادى حيرت و جهالت و بسته به تعلّقات انّيت و انانيّت و سرگرم بادۀ خودى و خودپرستى و بى خبر از مقامات معنويه و ملك هستى ارادت خالص كردم كه برخى از مقامات روحيۀ اولياء عظام را در اين سلوك روحانى و معراج ايمانى به رشتۀ تحرير درآورم ...». پايان تأليف اين كتاب شريف در بيست و يكم ربيع الثانى 1358 هجرى قمرى، برابر با 19 خرداد 1318 هجرى شمسى بوده است.

مقدّمه در بيان آن كه از براى نماز باطنى است

بدان كه از براى نماز، غير از اين صورت، معنايى است و غير از اين ظاهر، باطنى است؛ و چنانچه ظاهر را آدابى است كه مراعات ننمودن آنها يا موجب بطلان نماز صورى يا نقصان آن گردد، همين طور از براى باطن آدابى است قلبيۀ باطنيه كه با مراعات ننمودن آنها نماز معنوى را بطلان يا نقصان دست دهد؛ چنانچه با مراعات آنها نماز داراى روح ملكوتى شود. و ممكن است پس از مراقبت و اهتمام به آداب باطنيۀ قلبيه، شخص مصلّى را نصيبى از سرّ الهىِ نمازِ اهل معرفت و اصحاب قلوب حاصل شود كه آن قرّة العين اهل سلوك(1) و حقيقت معراج قرب محبوب است(2).

و آنچه گفته شد كه براى نماز باطن و صورت غيبيۀ ملكوتيّه است، علاوه بر

ص: 3


1- - اشاره است به بعضى روايات؛ از آن جمله اين كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: «جُعِلَ قُرَّةُ عَيْني في الصَّلاة». ( الكافي، ج 5، ص 321، «كتاب النكاح»، «باب حبّ النساء»، حديث 7)
2- - اشاره است به روايتى از رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه فرمود: «الصَّلاةُ مِعْراجُ المؤمنِ». (كشف الأسرار وعدّة الأبرار، ج 2، ص 676)

آن كه موافق ضربى از برهان و مطابق مشاهدات اصحاب سلوك و رياضت است، آيات و اخبار كثيره عموماً و خصوصاً نيز دلالت بر آن دارد؛ و ما به ذكر بعضى از آن، اين اوراق را متبرّك مى كنيم.

از آن جمله، قول خداى تعالى است: (يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً)(1). آيه شريفه دلالت كند كه هر كسى اعمال خوب و بد خود را حاضر مى بيند و صورت باطنيۀ غيبيۀ آنها را مشاهده كند. چنانچه در آيۀ شريفۀ ديگر فرمايد: (وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً)(2). و در آيۀ ديگر فرمايد: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ...)(3) الى آخره، دلالت كند بر آن كه نفس اعمال را معاينه كند.

و اما احاديث شريفه در اين مقام بيشتر از آن است كه در اين صفحات بگنجد، و ما به ذكر بعض آن اكتفا مى كنيم.

از آن جمله، در وسائل سند به حضرت صادق - سلام اللّه عليه - رساند؛ قالَ: «مَنْ صَلَّى الصَّلواتِ الْمَفْرُوضَاتِ في أوَّلِ وَقْتِها وَأقامَ حُدُودَهَا، رَفَعَهَا الْمَلَكُ إلَى السَّمَاءِ بَيْضَاءَ نَقِيَّةً؛ تَقُولُ: حَفَظَكَ اللّه كَما حَفَظْتَني، اسْتَودَعْتَني مَلَكاً كَريمَاً. وَمَنْ صَلاّها بَعْدَ وَقْتِها مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ وَلَمْ يُقِمْ حُدُودَها، رَفَعَهَا المَلَكُ سَوْداءَ مُظْلِمَةً وَهِيَ تَهْتِفُ بِهِ: ضَيَّعْتَني، ضَيَّعَكَ اللّه كَمَا ضَيَّعْتَني وَلا رَعاكَ اللّه كَما لَمْ تَرْعَني»(4).

ص: 4


1- - «روزى كه هر كس عمل نيك خويش را حاضر بيند و دوست مى دارد بين او و آنچه بد كرده فاصلۀ دورى مى بود». (آل عمران (3): 30)
2- - «و آنچه را كرده اند حاضر بينند». (الكهف (18): 49)
3- - «پس هر كس به وزن ذرّه اى كار نيك كرده باشد آن را مى بيند...». (الزلزلة (99): 7)
4- - «كسى كه نمازهاى واجب را در اوّل وقت ادا كند و حدود آنها را حفظ نمايد، فرشته آن را سپيد و پاكيزه به آسمان بَرَد. نماز (به نمازگزار) گويد: «خدا تو را نگاه دارد همان گونه كه مرا نگاه داشتى؛ مرا به مَلَكى بزرگوار سپردى». و كسى كه نمازها را بى سبب به تأخير اندازد و حدود آنها را حفظ نكند، فرشته نماز او را سياه و تاريك به آسمان برد در حالى كه نماز با صداى بلند به نمازگزار گويد: «مرا ضايع كردى، خدا تو را ضايع كند آن چنان كه مرا ضايع كردى؛ و خدا تو را رعايت نكند آن چنان كه تو مرا رعايت نكردى». (وسائل الشيعة، ج 4، ص 123، «كتاب الصلاة»، «أبواب المواقيت»، باب 3، حديث 17 (ط - آل البيت) و ر.ك: ج 1، ص 264، ط - الحجري)

دلالت كند بر آن كه نماز را ملائكة اللّه بالا برند به سوى آسمان يا با صورت پاكيزۀ سفيد، و آن در وقتى است كه در اوّل وقت بجا آورد و ملاحظۀ آداب آن نمايد؛ و در اين صورت دعاى خير به نمازگزار كند. و يا با صورت تاريك سياه، و آن در وقتى است كه آن را بى عذر تأخير اندازد و اقامۀ حدود آن نكند؛ و در اين صورت او را نفرين كند.

و اين حديث علاوه بر آن كه دلالت بر صور غيبيۀ ملكوتيه كند دلالت بر حيات آنها نيز كند؛ چنانچه برهان نيز قائم است بر آن، و آيات و اخبار دلالت بر آن كند؛ چنانچه حق تعالى فرمايد: (وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ)(1). و به مضمون اين حديث شريف احاديث ديگرى است كه ذكر آنها موجب تطويل است.

و از حضرت صادق - سلام اللّه عليه - روايت است كه «چون بندۀ مؤمن داخل قبر شود، نماز در جانب راست او و زكات در جانب چپ او است، و خوبى او بر او سايه افكند، و صبر در گوشه اى قرار گيرد؛ و چون دو ملكى كه موكّل سؤالند داخل شوند، صبر به نماز و زكات و نيكويى گويد: «با شما باد يارى

ص: 5


1- - «به درستى كه سراى آخرت (سراى) زندگى (واقعى) است». (العنكبوت (29): 64)

رفيقتان، و اگر شما عاجز شديد من با او هستم»(1).

و اين حديث شريف را در كافى شريف به دو طريق نقل فرموده، و شيخ صدوق - رحمه اللّه - در ثواب الأعمال حديث فرموده(2). و دلالت آن بر صور غيبيۀ برزخيه و حيات و شعور آنها واضح است. و احاديث تمثّل قرآن به صورت ملكوتيه(3) و تمثّل نماز(4) بسيار است.

و اما آنچه گفته شد كه از براى نماز و ساير عبادات جز اين آداب صوريه آداب قلبيه ايست كه بدون آن آداب، نماز ناقص است يا اصلاً مقبول درگاه نيست، در خلال اين اوراق - كه شمارۀ آداب قلبيه مى شود - مذكور خواهد شد ان شاء اللّه.

و آنچه در اين مقام بايد دانست آن است كه اكتفا نمودن به صورت نماز و قشر آن و محروم ماندن از بركات و كمالات باطنيۀ آن - كه موجب سعادات ابديه، بلكه باعث جوار ربّ العزّة و مرقاة عروج به مقام وصول به وصال محبوب مطلق، كه غايت آمال اولياء و منتهاى آرزوى اصحاب معرفت و ارباب قلوب، بلكه قرّة العين سيّد رسل(صلی الله علیه و آله) است - (5) از اعلا مراتب خسران و

ص: 6


1- - وسائل الشيعة، ج 3، ص 255، «كتاب الطهارة»، «أبواب الدفن»، باب 76، حديث 3.
2- - الكافي، ج 2، ص 90، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الصبر»، حديث 8، و ج 3، ص 240، «كتاب الجنائز»، «باب المسألة في القبر» حديث 13؛ ثواب الأعمال، ص 203، حديث 1.
3- - ر.ك: الكافي، ج 2، ص 596، «كتاب فضل القرآن»، حديث 1 و 11 و 12.
4- - ر.ك: الكافي، ج 2، ص 598، «كتاب فضل القرآن»، حديث 1.
5- - اشاره است به بعضى روايات؛ از آن جمله اين كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: «جُعِلَ قُرَّةُ عَيْني في الصَّلاةِ». (الكافي، ج 5، ص 321، «كتاب النكاح»، «باب حبّ النساء»، حديث 7)

زيان كارى است كه پس از خروج از اين نشأه و ورود در محاسبۀ الهيه موجب حسرت هايى است كه عقل ما از ادراك آن عاجز است.

ما تا در حجاب عالم ملك و خدر طبيعت هستيم از آن عالم نمى توانيم ادراكى نماييم و دستى از دور بر آتش داريم.

كدام حسرت و ندامت و زيان و خسارت بالاتر از آن است كه چيزى كه وسيلۀ كمال و سعادت انسان و دواى درد نقايص قلبيه است و در حقيقت صورت كماليۀ انسانيه است، ما پس از چهل - پنجاه سال تعب در راه آن از آن به هيچ وجه استفادۀ روحيّه نكرده سهل است، مايۀ كدورت قلبيه و حجاب هاى ظلمانيه شود، و آنچه قرّة العين رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) است موجب ضعف بصيرت ما گردد (يَا حَسْرَتى عَلَى ما فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللّه ِ)(1).

پس اى عزيز! دامن همّت به كمر زن و دست طلب بگشاى و با هر تعب و زحمتى است حالات خود را اصلاح كن و شرايط روحيّۀ نماز اهل معرفت را تحصيل كن و از اين معجون الهى كه با كشف تامّ محمدى(صلی الله علیه و آله) براى درمان تمام دردها و نقص هاى نفوس فراهم آمده استفاده كن و خود را تا مجال است از اين منزلگاه ظلمت و حسرت و ندامت و چاه عميق بُعد از ساحت مقدّس ربوبيّت - جلّ وعلا - كوچ ده و مستخلص كن و به معراج وصال و قرب كمال، خود را برسان؛ كه اگر اين وسيله از دست رفت وسايل ديگر منقطع است: «إنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاها، وَإنْ رُدَّتْ رُدَّ ما سِوَاها»(2).

ص: 7


1- - «دريغا كه در نزديك شدن به خدا (يا در طاعت او) كوتاهى نمودم». (الزمر (39): 56)
2- - «اگر (نماز) پذيرفته شد ساير اعمال پذيرفته مى شود، و اگر ردّ شد كارهاى ديگر (نيز) ردّ مى شود». ( المقنع، ص 73)

و ما آداب باطنيۀ اين سلوك روحانى را به مقدار ميسور و مقتضى بيان مى كنيم؛ شايد يكى از اهل ايمان را نصيبى از آن اتّفاق افتد، و اين خود شايد موجب رحمت الهى و توجه غيبى شود نسبت به اين بازمانده از طريق سعادت و انسانيت و مغلول در زندان طبيعت و انانيّت. إنَّهُ وَليّ الْفضلِ والعناية.

ص: 8

مقالۀ اُولى: در آدابى كه در تمام حالات نماز بلكه در تمام عبادات و مناسك ضرور است

اشاره

و در آن، چند فصل است:

ص: 9

ص: 10

فصل اوّل: در توجه به عزّ ربوبيت و ذلّ عبوديت

اشاره

يكى از آداب قلبيه در عبادات و وظايف باطنيۀ سالك طريق آخرت، توجه به عزّ ربوبيت و ذلّ عبوديت است، و آن يكى از منازل مهمّۀ سالك است؛ كه قوّت سلوك هركس به مقدار قوّت اين نظر است، بلكه كمال و نقص انسانيت تابع كمال و نقص اين امر است. و هرچه نظر انّيت و انانيت و خودبينى و خودخواهى در انسان غالب باشد، از كمال انسانيت دور، و از مقام قرب ربوبيت مهجور است. و حجاب خودبينى و خودپرستى از جميع حجب ضخيم تر و ظلمانى تر است، و خرق اين حجاب از تمام حجب مشكل تر و خرق همۀ حجب را مقدّمه است، بلكه مفتاح مفاتيح غيب و شهادت و باب الابواب عروج به كمال روحانيت، خرق اين حجاب است. تا انسان را نظر به خويشتن و كمال و جمالِ متوهّم خود است، از جمال مطلق و كمال صرف محجوب و مهجور است، و اوّل شرط سلوك الى اللّه خروج از اين منزل است، بلكه ميزان در رياضت حق و باطل همين است. پس هر سالك كه با قدم انانيّت و خودبينى و در حجاب انّيت و خودخواهى طىّ منزل سلوك كند، رياضتش باطل،

ص: 11

و سلوكش الى اللّه نيست، بلكه الى النفس است: «مادر بت ها بت نفس شما است»(1).

قالَ تَعالى: (وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّه ِ)(2). هجرت صورى و صورت هجرت عبارت است از هجرت به تن

از منزل صورى به سوى كعبه يا مشاهد اولياء (علیهم السلام)؛ و هجرت معنوى خروج از بيت نفس و منزل دنيا است الى اللّه و رسوله؛ و هجرت به سوى رسول و ولىّ نيز هجرت الى اللّه است. و مادام كه نفس را تعلّقى به خويش و توجّهى به انّيت است مسافر نشده، و تا بقاياى انانيّت در نظر سالك است و جدران شهر خودى و اذان اعلام خودخواهى مختفى نشده، در حكم حاضر است نه مسافر و مهاجر.

در بيان قول امام (علیه السلام): «العبودية جوهرة كنهها الربوبية»

و در مصباح الشريعة است: قال الصادقُ (علیه السلام): «العُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ؛ فَما فُقِدَ مِنَ العُبودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبِيَّةِ، وَما خَفِيَ مِنَ الرُّبُوبِيَّةِ اُصيبَ فِي العُبودِيَّةِ»(3).

ص: 12


1- - «مادر بت ها بت نفس شماست / زانكه آن بت مار و اين بت اژدهاست». (مثنوى معنوى، دفتر اول، ص 37، بيت 72)
2- - «كسى كه از خانه اش بيرون شود در حالى كه هجرت كننده به سوى خدا و رسول اوست، آن گاه مرگ، او را دريابد، پاداش او بر خدا واقع (و لازم) شده». (النساء (4): 100)
3- - «بندگى گوهرى است كه باطن آن ربوبيت است؛ پس، هرچه از بندگى به دست نيامده باشد، در ربوبيت يافته مى شود. و هرچه از ربوبيت پوشيده و پنهان باشد، در بندگى حاصل مى گردد». (مصباح الشريعة، ص 7، الباب الثاني في حقيقة العبودية؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 536، الباب المائة في حقيقة العبودية)

كسى كه با قدم عبوديت سير كند و داغ ذلّت بندگى را در ناصيۀ خود گذارد، وصول به عزّ ربوبيت پيدا كند. طريق وصول به حقايق ربوبيت، سير در مدارج عبوديت است، و آنچه در عبوديت از انّيت و انانيت مفقود شود، در ظلّ حمايت ربوبيّت آن را مى يابد، تا به مقامى رسد كه حق تعالى سمع و بصر و دست و پاى او شود؛ چنانچه در حديث صحيح مشهور بين فريقين وارد است(1).

چون از تصرّفات خود گذشت و مملكت وجود خود را يكسره تسليم حق كرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود و فانى در عزّ ربوبيّت شد، صاحب خانه خود متصرّف در امور گردد؛ پس تصرّفات او تصرّف الهى گردد؛ چشم او الهى شود و با چشم حق بنگرد، و گوش او گوش الهى شود و به گوش حق بشنود. و هرچه ربوبيّت نفس كامل باشد و عزّ آن منظور خواطر شود، از عزّ ربوبيت به همان اندازه كسر شود و ناقص گردد، چه كه اين دو مقابل يكديگرند: «الدُّنْيَا والآخِرَةُ ضَرَّتان»(2).

پس، سالك الى اللّه را ضرور است كه به مقام ذلّ خود پى بَرَد، و نصب العين او ذلّت عبوديت و عزّت ربوبيت باشد. و هرچه اين نظر قوّت گيرد عبادت

ص: 13


1- - اشاره است به روايت «قرب نوافل»: «وَإنَّهُ لَيتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَافِلَةِ حَتّى اُحِبَّهُ؛ فَإذَا أحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذي يَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذي يُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذي يَنْطِقُ بِهِ وَيَدَهُ الَّتي يَبْطِشُ بِهَا؛ إنْ دَعَاني أجَبْتُهُ وَإنْ سَأَلَني أعْطَيْتُه...». ( الكافي، ج 2، ص 352، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب من أذى المسلمين واحتقرهم»، حديث 7 و8؛ كنز العمّال، ج 1، ص 230، حديث 1158)
2- - «دنيا و آخرت هووى يكديگرند». (عوالي اللآلي، ج 1، ص 277، حديث 106؛ و ج 4، ص 114، حديث 177؛ نهج البلاغة، ص 486، حكمت 103)

روحانى تر شود و روح عبادت قوى تر شود، تا اگر به دستگيرى حق و اولياى كمّل (علیهم السلام) توانست به حقيقت عبوديت و كنه آن واصل شود، از سرّ عبادت لمحه اى درمى يابد. و در جميع عبادات - خصوصاً نماز كه سمت جامعيت دارد و منزلۀ آن در عبادات منزلۀ انسان كامل است و منزلۀ اسم اعظم بلكه خود اسم اعظم است - اين دو مقام - يعنى مقام عزّ ربوبيت كه حقيقت است و مقام ذلّ عبوديت كه رقيقۀ آن است - مرموز است. و در اعمال مستحبّه «قنوت» و در اعمال واجبه «سجده» را اختصاصى است كه پس از اين ان شاء اللّه به آن اشاره خواهم كرد.

و بايد دانست كه عبوديت مطلقه از اعلا مراتب كمال و ارفع مقامات انسانيت است كه جز اكمل خلق اللّه محمّد(صلی الله علیه و آله) بالأصالة و ديگر اولياى كمّل بالتبعية كسى ديگر را از آن نصيبى نيست، و ديگران را پاى عبوديت لنگ است و عبادت و عبوديت آنها معلّل است و جز با قدم عبوديت نتوان به معراج حقيقى مطلق رسيد؛ و لهذا در آيۀ شريفه فرمايد: (سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ)(1) قدم عبوديت و جذبۀ ربوبيت سير داد آن ذات مقدّس را به معراج قرب و وصول. و در «تشهد» نماز كه رجوع از فناى مطلق است، كه در سجده حاصل شده، باز توجه به عبوديت، قبل از توجه به رسالت است. و ممكن است اشاره به آن باشد كه مقام رسالت نيز در نتيجۀ جوهرۀ عبوديت است. و اين مطلب را دنبالۀ طويلى است كه از وظيفۀ اين اوراق خارج است.

ص: 14


1- - «منزّه است خداوندى كه بنده اش را سير داد». (الإسراء (17): 1)

فصل دوم: در مراتب مقامات اهل سلوك

بدان كه اهل سلوك را در اين مقام و ساير مقامات مراتب و مدارجى است بى شمار، و ما به ذكر بعض از آن مراتب به طور كلّى مى پردازيم. و امّا احاطه به جميع جوانب و احصاء همۀ مراتب آن از عهدۀ اين ناچيز بيرون است: «الطُّرُقُ إلَى اللّه ِ بِعَدَدِ أنْفَاسِ الْخَلاَئِق»(1).

يكى از آن مراتب، مرتبۀ «علم» است. و آن، چنان است كه به سلوك علمى و برهان فلسفى ثابت نمايد ذلّت عبوديت و عزّت ربوبيت را. و اين، يكى از لباب معارف است كه در علوم عاليه و حكمت متعاليه به وضوح پيوسته كه جميع دار تحقّق و تمام دايرۀ وجود، صرف ربط و تعلّق و محض فقر و فاقه است. و عزّت و ملك و سلطنت، مختصّ به ذات مقدّس كبريا است و احدى را از حظوظ عزّت و كبريا نصيبى نيست، و ذلّ عبوديت و فقر در ناصيۀ هر يك ثبت، و در حاقّ حقيقت آنها ثابت است.

و حقيقت عرفان و شهود و نتيجۀ رياضت و سلوك، رفع حجاب از وجه حقيقت و رؤيت ذلّ عبوديّت و اصل فقر و تدلّى است در خود و در همۀ موجودات.

ص: 15


1- - «به عدد نَفَس هاى آفريدگان به سوى خدا راه هاست». ( الفتوحات المكّية، ج 3، ص411؛ جامع الأسرار و منبع الأنوار، ص 8، 95، 121؛ شرح الأسماء، سبزوارى، ص 660) جامع الأسرار اين عبارت را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهنسبت داده است.

و دعاى منسوب به سيّد كائنات(صلی الله علیه و آله) : «اللّهُمَّ أرِنِي الأشيَاءَ كَما هِي»(1).

شايد

اشاره به همين مقام باشد؛ يعنى، خواهش مشاهدۀ ذلّ عبوديت كه مستلزم شهود عزّ ربوبيت است نموده.

پس، اگر سالك راه حقيقت و مسافر طريق عبوديت با قدم سلوك علمى و مركب سير فكرى اين منزل را طى كرد، در حجاب علم واقع شود و به مقام اوّل انسانيت نائل شود، و لكن اين حجاب از حجب غليظه است كه گفته اند: «العِلْمُ هُوَ الْحِجابُ الأكْبَر»(2). و بايد سالك در اين حجاب باقى نماند و آن را خرق كند. و شايد به اين مقام اگر قناعت كند و قلب را در اين قيد محبوس نمايد، در استدراج واقع شود.

و استدراج در اين مقام آن است كه به تفريعات كثيرۀ علميه پرداخته و به جولان فكر براى اين مقصد براهين كثيره اقامه كند و از منازل ديگر محروم ماند و قلبش به اين مقام علاقه مند شود و از نتيجۀ مطلوبه كه وصول الى فناء اللّه است غافل شود و صرف عمر خود را در حجاب برهان و شعب آن نمايد، و هرچه كثرت فروع بيشتر شود، حجاب بزرگ تر و احتجاب از حقيقت افزون گردد.

پس، سالك نبايد گول شيطان را در اين مقام خورده؛ از حق و حقيقت به واسطۀ كثرت علم و غزارت آن و قوّت برهان محجوب شود و از سير در طلب باز ماند؛ و دامن همّت به كمر زند و از جدّيت در طلب مطلوب حقيقى غفلت

ص: 16


1- - «خدايا، اشياء (و امور) را آن چنان كه هستند نشانم بده». (ر.ك: رسائل الشريف المرتضى، ج 2، ص 261؛ كشف المحجوب، ص 231؛ الحكمة المتعالية، ج 1، ص 22، و ج 8، ص 306)
2- - «دانش بزرگ ترين حجاب است». ( أسرار الحكم، ص 234)

نورزد و خود را به مقام ديگر كه مقام دوم است برساند:

و آن، چنان است كه آنچه را عقل با قوّت برهان و سلوك علمى ادراك كرده با قلم عقل به صفحه قلب بنگارد و حقيقت ذلّ عبوديت و عزّ ربوبيت را به قلب برساند و از قيود و حجب علميه فارغ گردد. و ما اشاره به اين مقام در آتيۀ نزديكى مى نماييم(1) ان شاء اللّه. پس نتيجۀ مقام دوم حصول ايمان به حقايق است.

مقام سوم، مقام «اطمينان و طمأنينۀ نفس» است كه در حقيقت، مرتبۀ كاملۀ ايمان است. قالَ تَعالى مُخاطِباً لِخَليِله: (أوَلَمْ تُؤمِنْ قالَ بَلى وَلكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى)(2). و شايد اشاره به اين مرتبه نيز پس از اين بيايد.

مقام چهارم، مقام «مشاهده» است كه آن نورى است الهى و تجلّى اى است رحمانى كه تَبَع تجلّيات اسمائيه و صفاتيه در سرّ سالك ظهور كند و سر تا پاى قلب او را به نور شهودى متنوّر نمايد. و در اين مقام درجاتى است كثيره كه ذكر آنها از حوصلۀ اين اوراق خارج است. و در اين مقام نمونه اى از قرب نوافل «كُنْتُ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ وَيَدَه»(3) بروز كند و سالك خود را مستغرق بحر لايتناهى بيند؛ و پس از آن بحرى است بسيار عميق كه از اسرار «قدر» در آن شمّه اى كشف شود.

و هر يك از اين مقامات را استدراجى است خاصّ به خود، كه سالك را در آن هلاكت عظيم است، و سالك بايد در تمام مقامات خود را تخليص از انانيّت و

ص: 17


1- - ر.ك: صفحه 22.
2- - «خداى تعالى خطاب به خليل خود (ابراهيم) فرمود: «آيا ايمان نياورده اى؟» گفت: «چرا، اما (اين تقاضايم) براى اين است كه قلبم اطمينان يابد». (البقره (2): 260)
3- - ر.ك: صفحه 24 - 25.

انّيت كند و خودبين و خودخواه نباشد كه سرچشمۀ اكثر مفاسد است خصوصاً براى سالك. و پس از اين اشارتى به اين مطلب مى نماييم، ان شاء اللّه.

فصل سوم: در بيان خشوع است

يكى از امورى كه از براى سالك در جميع عبادات خصوصاً نماز كه سرآمد همۀ عبادات است و مقام جامعيت دارد لازم است، خشوع است. و حقيقت آن عبارت است از خضوع تامّ ممزوج با حبّ يا خوف. و آن حاصل شود از ادراك عظمت و سطوت و هيبت جمال و جلال.

و تفصيل اين اجمال آن است كه قلوب اهل سلوك به حسب جبلّت و فطرت مختلف است:

پاره اى از قلوب، عشقى و از مظاهر جمالند و به حسب فطرت متوجّه به جمال محبوب هستند؛ و چون در سلوك، ادراك ظلّ جميل يا مشاهدۀ اصل جمال كنند، عظمت مختفيه در سرّ جمال آنها را محو كند و از خود بى خود نمايد؛ چون در هر جمالى، جلالى مختفى و در هر جلالى، جمالى مستور است، چنانچه اشاره به اين ممكن است فرموده باشد حضرت مولى العارفين و اميرالمؤمنين والسالكين - صلوات اللّه عليه وعلى آله أجمعين - آنجا كه فرمايد: «سُبْحانَ مَن اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِيائِهِ في شِدّةِ نِقْمَتِهِ وَاشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ لِأَعْدائِهِ في سَعَةِ رَحْمَتِه»(1). پس، هيبت و عظمت و سطوت جمال آنها را فرو گيرد و حالت خشوع

ص: 18


1- - «منزّه است كسى كه عذاب و نقمتش شديد است و در همان حال رحمت او دوستانش را فرا گرفته؛ و با آن كه دايرۀ رحمتش فراگير است، عذاب و نقمتش براى دشمنان شدّت گرفته است». (نهج البلاغة، ص 123، خطبه 90 (با كمى تفاوت)؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 44؛ شرح الأسماء، سبزوارى، ص 544)

در مقابل جمال محبوب براى آنها دست دهد. و اين حالت در اوائل امر موجب تزلزل قلب و اضطراب شود، و پس از تمكين، حالت انس رخ دهد و وحشت و اضطراب حاصل از عظمت و سطوت مبدّل به انس و سكينه شود و حالت طمأنينه دست دهد؛ چنانچه حالت قلب خليل الرحمان (علیه السلام)چنين بوده.

و پاره اى از قلوب، خوفى و از مظاهر جلالند. آنها هميشه ادراك عظمت و كبريا و جلال كنند و خشوع آنها خوفى باشد؛ و تجلّيات اسماء قهريه و جلاليه بر قلوب آنها شود؛ چنانچه حضرت يحيى - على نبيّنا وآله وعليه السلام - چنين بوده.

پس، خشوع گاهى ممزوج با حبّ است و گاهى ممزوج با خوف و وحشت است، گرچه در هر حبّى وحشتى و در هر خوفى حبّى است.

و مراتب خشوع به حسب مراتب ادراك عظمت و جلال و حسن و جمال است. و چون امثال ماها با اين حال از نور مشاهدات محروميم، ناچار بايد در صدد تحصيل خشوع از طريق علم يا ايمان برآييم. قال تعالى: (قَدْ أفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ)(1). خشوع در نماز را از حدود و علائم ايمان قرار داده؛ پس، هركس در نماز خاشع نباشد، به حسب فرمودۀ ذات مقدّس حق از زمرۀ اهل ايمان خارج است. و نمازهاى ماها كه مشفوع با خشوع نيست از نقصان ايمان يا فقدان آن است. و چون اعتقاد و علم غير از ايمان است، از اين جهت اين علمى كه به حق و اسماء و صفات او و ساير معارف الهيه

ص: 19


1- - «همانا رستگار شدند مؤمنانى كه در نمازشان خاشعند». (المؤمنون (23): 1 - 2)

در ما پيدا مى شود غير از ايمان است. شيطان به شهادت ذات مقدّس حق علم به مبدأ و معاد دارد، مع ذلك كافر است؛ (خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ)(1) گويد، پس حق تعالى و خالقيت او را مقرّ است؛ (أَنْظِرْنِى إلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ)(2) گويد، پس معاد را معتقد است؛ علم به كتب و رسل و ملائكه دارد، با اين وصف، خداوند او را كافر خطاب كرده و از زمرۀ مؤمنين خارج فرموده.

پس، اهل علم و ايمان از هم ممتازند؛ هر اهل علمى اهل ايمان نيست. پس، بايد پس از سلوك علمى خود را در سلك مؤمنين داخل كند و عظمت و جلال و بهاء و جمال حق - جلّت عظمته - را به قلب برساند تا قلب خاشع شود، و الاّ مجرد علم خشوع نمى آورد؛ چنانچه مى بينيد در خودتان كه با اعتقاد به مبدأ و معاد و اعتقاد به عظمت و جلال حق قلب شما خاشع نيست.

و اما قول خداى تعالى: (أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّه ِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ)(3) شايد ايمان صورى، كه همان اعتقاد بما جاء به النبي(صلی الله علیه و آله) است، مقصود باشد، و الاّ ايمان حقيقى ملازم با يك مرتبه از خشوع است؛ يا آن كه خشوع در آيۀ شريفه خشوع به مراتب كامله باشد؛ چنانچه عالم را گاهى اطلاق كنند بر كسى كه از حدّ علم به حدّ ايمان رسيده باشد؛ و محتمل است در آيۀ شريفۀ (إنَّمَا يَخْشَى اللّه َ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ)(4) اشاره به آنها باشد. و در لسان كتاب و سنّت، علم و ايمان و اسلام به مراتب مختلفه اطلاق شده و بيان آنها از وظيفۀ

ص: 20


1- - «مرا از آتش و او را از گل آفريده اى». (الأعراف (7): 12)
2- - «مرا تا روزى كه برانگيخته شوند مهلت ده». (الأعراف (7): 14)
3- - «آيا مؤمنان را آن زمان فرا نرسيده است كه دل هايشان براى ياد خدا و آنچه از حق نازل گشته خاشع گردد». (الحديد (57): 16)
4- - «همانا از ميان بندگان خدا، دانشمندان از خداوند بيم و خشيت دارند». (فاطر (35): 28)

اين اوراق خارج است.

بالجمله، سالك طريق آخرت - خصوصاً با قدم معراج صلاتى - لازم است قلب خود را با نور علم و ايمان خاشع كند و اين رقيقۀ الهيه و بارقۀ رحمانيه را در قلب هراندازه ممكن است متمكّن نمايد بلكه بتواند در تمام نماز حفظ اين حالت را بنمايد. و حالت تمكّن و استقرار در اوّل امر گرچه براى امثال ماها قدرى صعب و مشكل است ولى با قدرى ممارست و ارتياض قلب امرى است بسى ممكن.

عزيزم! تحصيل كمال و زاد آخرت، طلب و جدّيت مى خواهد و هرچه مطلوب بزرگ تر باشد جدّيت در راه آن سزاوارتر است؛ البته معراج قرب الهى و مقام تقرّب جوار ربّ العزّة با اين حال سستى و فتور و سهل انگارى دست ندهد؛ مردانه بايد قيام كرد تا به مطلوب رسيد. شما كه ايمان به آخرت داريد و آن نشئه را نسبت به اين نشئه طرف قياس نمى دانيد، چه در جانب سعادت و كمال يا در جانب شقاوت و وبال، چه كه آن نشئه عالم ابدى دائمى است كه موت و فناناپذير است، سعيدش در راحت و عزّت و نعمت هميشه اى است آن هم راحتى كه در اين عالم شبيه ندارد، عزّت و سلطنتى الهى كه در اين نشئه نظير ندارد، نعمت هايى كه در متخيّلۀ كسى خطور ننموده است، و همين طور در جانب شقاوت آن، كه عذاب و نقمت و وبالش در اين عالم نظير و مثل ندارد، و راه وصول به سعادت، اطاعت ربّ العزّة است، و در بين اطاعات و عبادات هيچ يك به مرتبۀ اين نماز كه معجونى است جامع الهى كه متكفّل سعادت بشر است و قبولى آن موجب قبولى جميع اعمال است نمى باشد، پس بايد در طلب آن جدّيت تام نماييد و از كوشش مضايقه نكنيد و در راه آن تحمّل مشاق نماييد، با آن كه مشقّت هم ندارد بلكه اگر چندى مواظبت كنيد و انس قلبى حاصل

ص: 21

شود، در همين عالم از مناجات با حق لذّت ها مى بريد كه با هيچ يك از لذّات اين عالم طرف نسبت نيست؛ چنانچه از مطالعۀ احوال اهل مناجات با حق اين مطلب روشن شود.

بالجمله، خلاصۀ مذاكرۀ ما در اين فصل آن است كه پس از آن كه عظمت و جمال و جلال حق را انسان به برهان يا بيان انبياء (علیهم السلام) فهميد، قلب را متذكّر آن بايد نمود، و كم كم با تذكّر و توجه قلبى و مداومت به ذكر عظمت و جلال حق خشوع را در قلب وارد بايد نمود تا نتيجۀ مطلوبه حاصل آيد. و در هر حال سالك نبايد قناعت كند به آن مقامى كه دارد، كه هر مقام براى امثال ماها حاصل شود در بازار اهل معرفت به پشيزى نيرزد و در سوق اصحاب قلوب با خردلى مقابله نكند. سالك بايد در جميع حالات متذكّر نقص و معايب خود باشد؛ شايد راهى به سعادت از اين طريق باز شود. والحمد للّه.

فصل چهارم: در بيان طمأنينه است

و از آداب مهمّۀ قلبيۀ عبادات، خصوصاً عبادات ذكريه، طمأنينه است. و آن غير از طمأنينه اى است كه فقهاء - رضوان اللّه عليهم - در خصوص نماز اعتبار كرده اند. و آن عبارت است از آن كه شخص سالك عبادت را از روى سكونت قلب و اطمينان خاطر بجا آورد؛ زيرا كه اگر عبادت را با حال اضطراب قلب و تزلزل بجا آورد، قلب از آن عبادت منفعل نشود و آثارى از عبادت در ملكوت قلب حاصل نشود و حقيقت عبادت، صورت باطنيۀ قلب نگردد.

و يكى از نكات تكرار عبادات و تكثار اذكار و اوراد آن است كه قلب را از آنها

ص: 22

تأثيرى حاصل آيد و انفعالى رخ دهد تا كم كم حقيقت ذكر و عبادت تشكيل باطن ذات سالك را دهد و قلبش با روح عبادت متّحد گردد. و تا قلب را اطمينان و سكونت و طمأنينه و وقار نبود، اذكار و نسك را در آن تأثيرى نيست و از حدّ ظاهر و ملك بدن به ملكوت و باطن نفس سرايت ننمايد و حظوظ قلبى از حقيقت عبادت ادا نشود؛ و اين خود از مطالب واضحه است كه محتاج به بيان نيست و با اندك تأمّل معلوم شود. و اگر عبادتى چنين باشد كه قلب را از آن به هيچ وجه خبرى نبود و از آن آثارى در باطن پيدا نشود، در عوالم ديگر محفوظ نماند و از نشئۀ ملك به نشئۀ ملكوت بالا نرود؛ و ممكن است در وقت شدايد مرض موت و سكرات هولناك موت و اهوال و مصيبات پس از موت خداى نخواسته صورت آن به كلّى از صفحۀ قلب محو و نابود شود و انسان با دست خالى در پيشگاه مقدّس حق برود. مثلاً اگر كسى ذكر شريف لا إلهَ إلاّ اللّه، مُحمّدٌ رَسولُ اللّه(صلی الله علیه و آله) را با سكونت قلب و اطمينان دل بگويد و قلب را به اين ذكر شريف تعليم دهد، كم كم زبان قلب گويا شود و زبان ظاهر تابع زبان قلب شود و اوّل، قلب ذاكر گردد و پس از آن لسان. و اشاره به اين معنا فرموده جناب صادق (علیه السلام)به حسب روايت مصباح الشريعة، قال: «فَاجْعَلْ قَلْبَكَ قِبْلَةً لِلِسَانِكَ، لا تُحَرِّكْهُ إلاّ بِإشَارَةِ الْقَلْبِ وَمُوافَقَةِ الْعَقْلِ وَرِضَى الإيمَان»(1).

در اوّل امر كه زبان قلب گويا نشده، سالك راه آخرت بايد آن را تعليم دهد و با طمأنينه و سكونت، ذكر را به آن القا كند؛ همين كه زبان قلب باز شد، قلب، قبلۀ

ص: 23


1- - «قلب خود را قبلۀ زبانت قرار بده؛ جز با اشارۀ قلب و موافقت عقل و رضاى ايمان زبان مجنبان». (مصباح الشريعة، ص 55، الباب الرابع والعشرون في الذكر؛ مستدرك الوسائل، ج 5، ص 397، «كتاب الصلاة»، «أبواب الذكر»، «باب النوادر»، حديث 2)

لسان و ساير اعضاء شود، با ذكر آن، همۀ مملكت وجود انسانى ذاكر گردد. و امّا

اگر اين ذكر شريف را بى سكونت قلب و طمأنينۀ آن و با عجله و اضطراب و اختلال حواس گفت، از آن در قلب اثرى حاصل نشود و از حدّ زبان و گوش حيوانى ظاهرى به باطن و سمع انسانى نرسد و حقيقت آن در باطن قلب محقّق نشود و صورت كماليۀ قلب نگردد كه ممكن الزوال نباشد. پس، اگر اهوال و شدائدى دست دهد، خصوصاً مثل اهوال و سكرات موت و شدائد نزع روح انسانى، به كلّى آن ذكر را فراموش كند و از صفحۀ دل، آن ذكر شريف محو شود، بلكه اسم حق تعالى و رسول ختمى(صلی الله علیه و آله) و دين شريف اسلام و كتاب مقدّس الهى و ائمّۀ هدى (علیهم السلام) و ساير معارف را كه به قلب نرسانده فراموش كند و در وقت سؤال قبر جوابى نتواند دهد؛ تلقين را نيز به حال او فائده اى نباشد؛ زيرا كه در خود از حقيقت ربوبيت و رسالت و ديگر معارف اثرى نمى بيند؛ و آنچه به لقلقۀ لسان گفته بود و در قلب صورت نگرفته بود از خاطرش محو شود و او را نصيبى از شهادت به ربوبيت و رسالت و ديگر معارف نخواهد بود.

و در حديث است كه يك طايفه از امّت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) را كه وارد جهنّم مى كنند، از هيبت مالك جهنّم اسم پيغمبر را فراموش مى كنند، با آن كه در همان حديث است كه آنها اهل ايمان هستند و قلوب آنها و صورت هاى آنها از نور ايمان درخشان و متلألئ است(1).

جناب محدّث عظيم الشأن، مجلسى (رحمه الله) در مرآة العقول در شرح حديث شريف «كُنْتُ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ» فرمايد: «كسى كه چشم و گوش و ديگر اعضاى خود را در راه اطاعت حق تعالى صرف نكند، داراى چشم و گوش روحانى نشود و

ص: 24


1- - علم اليقين، ج 2، ص 1042؛ أسرار الصلاة، ملكى تبريزى، ص 189.

اين چشم و گوش ملكى جسمانى در آن عالم نرود و در عالم قبر و قيامت بى گوش و چشم باشد، و ميزان سؤال و جواب قبر، آن اعضاء روحانى است». انتهى حاصل ترجمته(1).

بالجمله، احاديث شريفه دربارۀ اين نحو از طمأنينه و آثار آن بسيار است. و قرآن شريف امر به ترتيل قرآن فرموده، و در احاديث شريفه است كه «كسى كه نسيان كند سوره اى از قرآن را، متمثّل شود آن سوره در بهشت براى او در صورتى كه به آن خوبى صورتى نيست؛ پس وقتى آن را مى بيند، مى گويد به آن كه "تو چه هستى؟ چقدر نيكويى! كاش تو از من بودى!" جواب مى دهد: "آيا تو مرا نمى شناسى؟ من فلان سوره هستم، اگر مرا فراموش نكرده بودى تو را به اين درجۀ رفيعه مى رساندم"»(2).

و در حديث است كه «كسى كه قرآن را در جوانى بخواند، قرآن با گوشت و خونش مختلط شود»(3). و نكتۀ آن، آن است كه در جوانى اشتغال قلب و كدورت آن كمتر است، از اين جهت، قلب از آن بيشتر و زودتر متأثر شود و اثر آن نيز بيشتر باقى ماند.

و در اين باب، احاديث بسيارى است كه ما در باب «قرائت» يادى از آنها مى كنيم ان شاء اللّه. و در حديث شريف است كه «هيچ چيز پيش خداى تعالى محبوب تر نيست از عملى كه مداومت بر آن شود گرچه آن عمل كم باشد»(4). و

ص: 25


1- - مرآة العقول، ج 10، ص 392.
2- - الكافي، ج 2، ص 607، «كتاب فضل القرآن»، «باب من حفظ القرآن ثمّ نسيه»، حديث 2.
3- - الكافي، ج 2، ص 603، «كتاب فضل القرآن»، «باب فضل حامل القرآن»، حديث 4.
4- - الكافي، ج 2، ص 82، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب استواء العمل والمداومة عليه»، حديث 3.

شايد نكتۀ بزرگ آن، آن باشد كه عمل، صورت باطنيّه قلب شود؛ چنانچه ذكر شد.

فصل پنجم: در بيان محافظت عبادت از تصرّف شيطان است

يكى از مهمّات آداب قلبيّۀ نماز و ساير عبادات كه از اُمّهات آداب قلبيه است و قيام به آن، از عظائم امور و مشكلات دقايق است، محافظت آن است از تصرّفات شيطانى؛ و شايد آيۀ شريفه كه فرمايد در وصف مؤمنين: (الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَواتِهِمْ يُحَافِظُونَ)(1) اشاره به جميع مراتب حفظ باشد كه يكى از آن مراتب، بلكه اهمّ مراتب آن، حفظ از تصرّف شيطان است.

و تفصيل اين اجمال آن است كه پيش اصحاب معرفت و ارباب قلوب واضح است كه چنانچه ابدان را غذايى است جسمانى كه بدان تغذّى كنند و بايد آن غذا مناسب حال و موافق نشئۀ آنها باشد تا بدان تربيت جسمانى و نموّ نباتى دست دهد، همين طور قلوب و ارواح را غذايى است كه هر يك به فراخور حال و مناسب نشئۀ آنها بايد باشد كه بدان تربيت شوند و تغذّى نمايند و نموّ معنوى و ترقّى باطنى حاصل آيد. و غذاى مناسب با نشئۀ ارواح، معارف الهيه از مبدأ مبادى وجود تا منتهى النهايۀ نظام هستى است؛ چنانچه در تعريف فلسفه، اعاظم ارباب صناعت فرمودند: هِيَ صَيْرُورَةُ الاْءنْسَانِ عَالَماً عَقْلِيّاً مُضَاهِياً لِلْعَالَمِ الْعَيْنيِّ فِي صُورَتِهِ وَكَمَالِه(2). و اين اشاره است به همين تغذّى معنوى، چنانچه

ص: 26


1- - «آنان كه بر نمازهايشان محافظت دارند». (المؤمنون (23): 9)
2- - «فلسفه گشتنِ انسان است به قالب جهانى عقلى (چنان كه در صورت و كمال) همانند جهان خارج گردد». ( الحكمة المتعالية، ج 1، ص 20؛ شرح المنظومة، ج 2، ص 50، و ج 5، ص 291)

تغذّى قلوب از فضائل نفسانيه و مناسك الهيه است.

و بايد دانست كه هر يك از اين غذاها اگر از تصرّف شيطان خالص باشد و با دست ولايت مآبى رسول ختمى و ولىّ اللّه اعظم - صلوات اللّه عليهما و آلهما - فراهم آمده باشد، روح و قلب از آن تغذّى كنند و به كمال لايق انسانيت و معراج قرب الى اللّه نائل شوند. و خلوص از تصرّف شيطان، كه مقدّمۀ اخلاص است، به حقيقت حاصل نشود مگر آن كه سالك در سلوكش خداخواه شود و خودخواهى و خودپرستى را، كه منشأ تمام مفاسد و اُمّ الامراض باطن است، زير پا نهد؛ و اين به تمام معنا در غير انسان كامل و به تبع او در خلّص اولياء (علیهم السلام)در ديگر اشخاص ميسور نيست. ولى سالك نبايد مأيوس از الطاف باطنۀ حق باشد كه يأس از رَوْح اللّه سرآمد همه سردى ها و سستى ها است و از اعظم كبائر است؛ و آنچه از براى صنف رعايا نيز ممكن است قرّة العين اهل معرفت است.

پس، بر سالك طريق آخرت لازم و حتم است كه با هر جدّيتى هست معارف و مناسك خود را از تصرّف شيطان و نفس امّاره تخليص كند و با كمال دقّت و تفتيش، در حركات و سكنات و طلب و مطلوب خود غور كند و غايت سير و تحصيل و مبادى حركات باطنيّه و تغذّيات روحيّه را به دست آورد و از حيله هاى نفس و شيطان غفلت نكند و از دام هاى نفس امّاره و ابليس غافل نشود و در جميع حركات و افعال سوءظنّ كامل به خود داشته باشد و هيچ گاه آن را سرخود و رها نكند؛ چه بسا باشد كه با اندك مسامحه اى انسان را مغلوب

ص: 27

كند و به زمين زند و سوق به هلاكت و فنا دهد؛ زيرا كه اگر غذاهاى روحانى از تصرّف شيطان خالص نباشد و دست او در فراهم آمدن آنها دخيل باشد، علاوه بر آن كه ارواح و قلوب با آنها تربيت نشوند و به كمال لايق خود نرسند، نقصان فاحش براى آنها دست دهد و شايد صاحب خود را در سلك شياطين يا بهائم و سباع منسلك نمايد و آنچه كه مايۀ سعادت و رأس المال كمال انسانيت و وصول به مدارج عاليه است نتيجۀ منعكسه دهد و انسان را به هاويۀ مظلمۀ شقاوت سوق دهد؛ چنانچه در بعض اهل عرفانِ اصطلاحى ديديم اشخاصى را كه اين اصطلاحات و غور در آن، آنها را به ضلالت منتهى نموده و قلوب آنها را منكوس و باطن آنها را ظلمانى نموده و ممارست در معارف موجب قوّت انانيّت و انّيت آنها شده و دعاوى ناشايسته و شطحيّات ناهنجار از آنها صادر گرديده. و نيز در ارباب رياضات و سلوك اشخاصى هستند كه رياضت و اشتغال آنها به تصفيۀ نفس، قلوب آنها را منكدرتر و باطن آنها را ظلمانى تر نموده. و اينها از آن است كه بر سلوك معنوى الهى و مهاجرت الى اللّه محافظت ننمودند و سلوك علمى و ارتياضى آنها با تصرّف شيطان و نفس به سوى شيطان و نفس بوده. و همين طور در طلاّب علوم نقليۀ شرعيه اشخاصى را ديديم كه علم در آنها تأثير سوء بخشيده و بر مفاسد اخلاقى آنها افزوده، و علم كه موجب فلاح و رستگارى آنها بايد باشد، باعث هلاكت آنها شده و آنها را به جهل و ممارات و استطاله و ختل كشانده. و همين طور در بين اهل عبادت و مناسك و مواظبين به آداب و سنن كسانى هستند كه عبادت و نسك، كه سرمايۀ اصلاح احوال و نفوس است، قلوب آنها را كدر و ظلمانى نموده و آنها را به عجب و خودبينى و كبر و تدلّل و تغمّز و سوءخلق و سوءظنّ به بندگان خدا وادار نموده. و اينها نيز از عدم

ص: 28

مواظبت بر اين معاجين الهيه است.

البته معجونى كه با دست ديو پليد و تصرّف نفس سركش فراهم آمد، جز خُلق شيطانى از آن زاييده نشود؛ و چون قلب در هر حال از آنها تغذّى مى نمايد و آنها صورت باطنيّۀ نفس شوند، پس بعد از چندى مداومت، انسان يكى از وليده هاى شيطان شود كه با دستِ تربيت و در تحت تصرّف او نشو و نما نموده، و چون چشم ملكى بسته شود و چشم ملكوتى باز گردد خود را يكى از شياطين مى بيند و در آن حال جز خسران نتيجه اى نبرد و حسرت ها و افسوس ها به حالش سودى نبخشد.

پس سالك طريق آخرت در هر رشته از رشته هاى دينى و طريقه اى از طريقه هاى الهى هست اوّلاً، بايد با كمال مواظبت و دقّت، چون طبيبى بامحبت و پرستارى پرشفقت، از حال خود مواظبت نمايد و عيوب سير و سلوك خود را تفتيش و مداقّه كند. و ثانياً، در خلال آن از پناه بردن به ذات مقدّس حق جلّ وعلا در خلوات، و تضرّع و زارى به درگاه اقدس ذوالجلال غفلت نورزد.

خداوندا! تو خود حال ضعيف و بيچارگى ما را آگاهى؛ مى دانى كه ما بى دستگيرى ذات مقدّس تو، از دست دشمنى به اين قوّت و قدرت كه طمع به انبياء عظام و كمّل اولياء والامقام بسته راه گريزى نداريم، و اگر بارقۀ لطف و رحمت تو نباشد، ما را اين دشمن قوى پنجه به خاك هلاكت افكند و به تيه ظلمت و شقاوت گرفتار كند. تو را به خاصّان درگاهت و محرمان بارگاهت قسم مى دهم كه از ما متحيّران وادى ضلالت و افتادگان بيابان غوايت دستگيرى فرما و قلوب ما را از غلّ و غشّ و شرك و شكّ پاك فرما، إنَّكَ وَلِيُّ الهِدايَة.

ص: 29

فصل ششم: در بيان نشاط و بهجت است

اشاره

و ديگر از آداب قلبيّۀ نماز و ساير عبادات، كه موجب نتايج نيكويى است، بلكه باعث فتح بعضى از ابواب و كشف بعضى از اسرار عبادات است، آن است كه سالك جدّيت كند كه عبادت را از روى نشاط و بهجت قلب و فرح و انبساط خاطر بجا آورد و از كسالت و ادبار نفس در وقت عبادت احتراز شديد كند.

پس، وقتى را كه براى عبادت انتخاب مى كند وقتى باشد كه نفس را به عبادت اقبال است و داراى نشاط و تازگى است و خستگى و فتور ندارد؛ زيرا كه اگر نفس را در اوقات كسالت و خستگى وادار به عبادت كند ممكن است آثار بدى به آن مترتّب شود كه از جملۀ آنها آن است كه انسان از عبادت منضجر شود و تكلّف و تعسّف آن زياد گردد و كم كم باعث تنفّر طباع نفوس شود. و اين، علاوه بر آن كه ممكن است انسان را به كلّى از ذكر حق منصرف كند و روح را از مقام عبوديت كه منشأ همۀ سعادات است برنجاند، از چنين عبادتى نورانيت قلبيه حاصل نگردد و باطن نفس از آن منفعل نگردد و صورت عبوديت، صورت باطن قلب نشود.

و پيش از اين ذكر شد كه مطلوب در عبادات آن است كه باطن نفس صورت عبوديت شود. و اكنون چنين گوييم كه يكى از اسرار و نتايج عبادات و رياضات آن است كه ارادۀ نفس در ملك بدن نافذ گردد و مملكت، يكسره در تحت كبرياءِ نفس، منقهر و مضمحل گردد و قواى منبثّه و جنود منتشرۀ در ملك بدن از عصيان و سركشى و انانيّت و خودسرى بازمانند و تسليم ملكوت باطن قلب

ص: 30

شوند، بلكه كم كم تمام قوا فانى شوند در ملكوت، و امر ملكوت در ملك جارى و نافذ شود و ارادۀ نفس قوّت گيرد و زمام مملكت را از دست شيطان و نفس امّاره بگيرد و جنود نفس از ايمان به تسليم و از تسليم به رضا و از رضا به فنا سوق شوند. و در اين حال شمّه اى از اسرار عبادات را نفس دريابد و از تجلّيات فعليّه شمّه اى حاصل گردد. و آنچه ذكر شد تحقّق پيدا نكند مگر آن كه عبادات از روى نشاط و بهجت بجا آورده شود و از تكلّف و تعسّف و كسالت به كلّى احتراز شود تا حال محبّت و عشق به ذكر حق و مقام عبوديت رخ دهد و انس و تمكّن حاصل آيد. و انس به حق و ذكر او از اعظم مهمّاتى است كه اهل معرفت را به آن عنايت شديد است و اصحاب سير و سلوك براى آن تنافس كنند. و چنانچه اطبّا را عقيده آن است كه اگر غذا را از روى سرور و بهجت ميل كنند زودتر هضم شود، همين طور طبّ روحانى اقتضا مى كند كه اگر انسان غذاهاى روحانى را از روى بهجت و اشتياق تناول كند و از كسالت و تكلّف احتراز كند، آثار آن در قلب زودتر واقع شود و باطن قلب با آن زودتر تصفيه شود.

و اشاره به اين ادب در كتاب كريم الهى و صحيفۀ قويم ربوبى شده است آنجا كه در تكذيب كفّار و منافقين فرمايد: (لاَ يَأْتُونَ الصَّلوةَ إِلاّ وَهُمْ كُسَالى وَلاَ يُنْفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ كَارِهُونَ)(1) و آيۀ شريفۀ (لاَ تَقْرَبُوا الصَّلوةَ وَأنْتُمْ سُكَارى)(2) در حديثى به كسالت تفسير شده(3). و در روايات اشاره به اين ادب نموده اند، و ما به ذكر

ص: 31


1- - «نماز نمى گزارند جز در حال ملال و كسالت، و انفاق نمى كنند مگر به كراهت و ناخوشايندى». (التوبة (9): 54)
2- - «در حال مستى به نماز نزديك مشويد». (النساء (4): 43)
3- - ر.ك: تفسير العيّاشي، ج 1، ص 242، حديث 137.

بعضى از آن، اين اوراق را مفتخر مى نماييم:

محمّد بن يعقوب بإسناده عن أبي عبداللّه (علیه السلام) قال: «لا تُكَرِّهُوا إلى أنْفُسِكُمُ الْعِبَادَةَ»(1).

وعن أبي عبداللّه (علیه السلام) قال: «قالَ رَسُولُ اللّه(صلی الله علیه و آله) : يَا عَلِيُّ، إنَّ هذَا الدِّينَ مَتينٌ؛ فَأَوْغِلْ فيهِ بِرِفْقٍ وَلا تُبَغِّضْ إلى نَفْسِكَ عِبَادَةَ ربِّكَ»(2).

و در حديث است از حضرت عسكرى سلام اللّه عليه: «إذا نَشِطَتِ الْقُلُوبُ فَأوْدِعُوها، وَإذَا نَفَرَتْ فَوَدِّعُوهَا»(3).

و اين دستور جامعى است كه فرموده اند كه در هنگام نشاط و بهجتِ قلوب، وديعه به آنها بسپاريد، و در وقت نفار و گريز، آنها را راحت بگذاريد؛ پس در كسب معارف و علوم نيز اين ادب را بايد منظور داشت و قلوب را با كراهت و تنفر وادار به كسب نكرد.

در بيان مراعات و اهمّيت آن

و از اين احاديث و احاديث ديگر استفادۀ ادب ديگر شود كه آن نيز از مهمّات باب رياضت است و آن عبارت از «مراعات» است، و آن، چنان است كه سالك در هر مرتبه كه هست، چه در رياضات و مجاهدات علميه يا نفسانيه يا

ص: 32


1- - «عبادت را به خود مكروه و ناپسند نداريد». ( الكافي، ج 2، ص 86، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الاقتصاد في العبادة»، حديث 2)
2- - «اى على! اين دين، متين و استوار است؛ با رفق و مدارا در آن گام نِه و پرستش پروردگارت را مبغوض خود مكن». ( الكافي، ج 2، ص 87، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الاقتصاد في العبادة»، حديث 6)
3- - «هنگامى كه قلوب نشاط و بهجت دارند به آنها امانت بسپاريد؛ و وقتى كه گريزانند آنها را واگذاريد». (بحار الأنوار، ج 75، ص 377، حديث 3)

عمليه، مراعات حال خود را بكند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نمايد و زائد بر طاقت و حالت خود تحميل آن نكند؛ خصوصاً براى جوان ها و تازه كارها اين مطلب از مهمّات است كه ممكن است اگر جوان ها با رفق و مدارا با نفس رفتار نكنند و حظوظ طبيعت را به اندازۀ احتياج آن از طرق محلّله ادا نكنند، گرفتار خطر عظيمى شوند كه جبران آن را نتوانند كرد؛ و آن خطر آن است كه گاه نفس به واسطۀ سخت گيرى فوق العاده و عنان گيرى بى اندازه عنان گسيخته شود و زمام اختيار را از دست بگيرد و اقتضائات طبيعت كه متراكم شد و آتش تيز شهوت كه در تحت فشار بى اندازۀ رياضت واقع شود، ناچار محترق شود و مملكت را بسوزاند. و اگر خداى نخواسته سالكى عنان گسيخته شود يا زاهدى بى اختيار شود، چنان در پرتگاه افتد كه روى نجات را هرگز نبيند و به طريق سعادت و رستگارى هيچ گاه عود نكند.

پس سالك چون طبيب حاذقى بايد نبض خود را در ايّام سلوك بگيرد و از روى اقتضائات احوال و ايّام سلوك با نفس رفتار كند؛ و در ايّام اشتعال شهوت كه غرور جوانى است طبيعت را به كلّى منع از حظوظش ننمايد و با طرق مشروعه آتش شهوت را فرو نشاند كه فرونشاندن شهوت به طريق امر الهى اعانت كامل در سلوك راه حق كند. پس نكاح و زواج كند كه از سنن بزرگ الهى است كه علاوه بر آن كه مبدأ بقاء نوع انسانى است در سلوك راه آخرت نيز مدخليت بسزا دارد. و از اين جهت، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «كسى كه تزويج كند، نصف دينش را احراز نموده»(1).

و در حديث ديگر است كه «كسى كه دوست دارد ملاقات كند خدا را پاك و

ص: 33


1- - الكافي، ج 5، ص 328، «كتاب النكاح»، «باب كراهة العزبة»، حديث 2.

پاكيزه، ملاقات كند او را با زوجه»(1).

و از رسول اكرم نيز منقول است كه «اكثر اهل آتش عزب ها هستند»(2).

و در حديث است كه حضرت امير مؤمنان - سلام اللّه عليه - فرمودند: «جماعتى از اصحاب بر خود حرام كردند زن ها را و افطار در روز و خواب در شب را. امّ سلمه خبر داد به حضرت رسول اكرم. آن سرور تشريف آوردند نزد آنها فرمودند: "آيا شما اعراض مى كنيد از زن ها؟ همانا من نزد زن ها مى روم و روز تناول مى كنم و شب خواب مى روم، و كسى كه از سنّت من اعراض كند از من نيست و خداى تعالى فرو فرستاد: (لا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّه ُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّه َ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ * وَكُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّه ُ حَلالاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّه َ الَّذِى أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ)(3)(4).

بالجمله، بر سالك راه آخرت «مراعات» احوال ادبار و اقبال نفس لازم است؛ و چنانچه از حظوظ نبايد مطلقاً جلوگيرى كند، كه منشأ مفاسد عظيم است، نبايد در سلوك از جهت عبادات و رياضات عمليه به نفس سخت گيرى كند و آن

ص: 34


1- - وسائل الشيعة، ج 20، ص 18، «كتاب النكاح»، «أبواب مقدّمات النكاح»، باب 1،حديث 15.
2- - وسائل الشيعة، ج 20، ص 20، «كتاب النكاح»، «أبواب مقدّمات النكاح»، باب 2، حديث 7.
3- - «آنچه را كه خدا بر شما حلال فرموده حرام مكنيد و ستم مكنيد كه خدا ستمكاران را دوست نمى دارد و بخوريد از آنچه خدا روزى شما كرده حلال و پاكيزه و از خدا بپرهيزيد، خدايى كه شما به او ايمان آورده ايد». (المائدة (5): 87 - 88)
4- - وسائل الشيعة، ج 20، ص 21، «كتاب النكاح»، «أبواب مقدّمات النكاح»، باب 3، حديث 9.

را در تحت فشار قرار دهد؛ خصوصاً در ايّام جوانى و ابتداى سلوك كه آن نيز منشأ انضجار و تنفّر نفس شود و گاه شود كه انسان را از ذكر حق منصرف كند.

و در احاديث شريفه اشاره به اين معنا بسيار است، چنانچه در كافى شريف است كه حضرت صادق فرمودند: «من در ايّام جوانى جدّيت و اجتهاد در عبادت نمودم، پدرم به من فرمود: "اى فرزند! كمتر از اين عمل كن؛ زيرا كه خداى عزّ وجلّ وقتى كه دوست داشته باشد بنده اى را، راضى شود از او به كم"»(1). و قريب به اين مضمون در حديث ديگر است(2).

و نيز در روايت كافى است كه حضرت ابى جعفر از حضرت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) حديث كند كه فرمود: «همانا اين دين، محكم است؛ داخل آن شويد با رفق و مدارا، و عبادت خدا را مبغوض بندگان خدا نكنيد تا مثل سوار مفرطى باشيد كه نه سفر را قطع مى كند و نه پشت به مركوب خود باقى مى گذارد»(3). و در حديث ديگر است كه «عبادت پروردگار را مبغوض نفس خود مكن»(4).

بالجمله، ميزان در باب «مراعات» آن است كه انسان ملتفت احوال نفس باشد و با آن به مناسبت قوّت و ضعف آن سلوك كند؛ چنانچه اگر نفس در عبادات و رياضات قوى است و تاب مقاومت دارد، در عبادت كوشش و جدّيت كند. و اشخاصى كه ايّام غرور جوانى را طى كرده اند و آتش شهوات آنها تا اندازه اى فرو نشسته است، مناسب است قدرى رياضات نفسانيه را بيشتر

ص: 35


1- - الكافي، ج 2، ص 87، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الاقتصاد في العبادة»، حديث 5.
2- - همان، حديث 4.
3- - همان، حديث 1.
4- - همان، حديث 6.

كنند و با جدّيت و كوشش مردانه وارد سلوك و رياضت شوند؛ و هرچه نفس را به رياضات عادت دادند فتح باب ديگر براى او كنند تا آن كه كم كم نفس بر قواى طبيعت چيره شود و قواى طبيعيه مسخّر در تحت كبرياى نفس گردند. و آنچه در احاديث شريفه وارد است كه جدّيت و كوشش در عبادت كنيد و مدح شده است از اشخاصى كه اجتهاد و كوشش در عبادت و رياضت مى كنند و در عبادات و رياضات ائمۀ هدى - سلام اللّه عليهم - وارد است، با اين احاديث شريفه كه اقتصاد در عبادت را مدح فرموده اند، مبنى بر اختلاف اهل سلوك و درجات و احوال نفوس است؛ و ميزان كلّى، نشاط و قوّت نفس و نفار و ضعف آن است.

فصل هفتم: در بيان تفهيم است

يكى از آداب قلبيۀ عبادات، خصوصاً عبادات ذكريه، «تفهيم» است. و آن، چنان است كه انسان قلب خود را در ابتداء امر چون طفلى پندارد كه زبان بازنكرده و آن را مى خواهد تعليم دهد؛ پس هر يك از اذكار و اوراد و حقايق و اسرار عبادات را با كمال دقّت و سعى به آن تعليم دهد و در هر مرتبه اى از كمال هست، آن حقيقتى را كه ادراك نموده به قلب بفهماند. پس، اگر اهل فهم معانى قرآن و اذكار نيست و از اسرار عبادات بى بهره است، همان معناى اجمالى را كه قرآن، كلام خدا است و اذكار، يادآورى حق است و عبادات، اطاعت و فرمانبردارى پروردگار است تعليم قلب كند و به قلب همين معانى اجماليه را بفهماند. و اگر اهل فهم معانى صوريۀ قرآن و اذكار است، همان معانى صوريّه را؛

ص: 36

از قبيل وعد و وعيد و امر و نهى، و از علم مبدأ و معاد به آن مقدار كه ادراك نموده به قلب تعليم دهد. و اگر كشف حقيقتى از حقايق معارف يا سرّى از اسرار عبادات براى او شده، همان را با كمال سعى و كوشش به قلب تعليم كند و آن را تفهيم نمايد.

و نتيجۀ اين تفهيم آن است كه پس از مدّتى مواظبت، زبان قلب گشوده شود و قلب، ذاكر و متذكّر گردد. در اول امر، قلب متعلّم بود و زبان، معلّم و به ذكر زبان قلب ذاكر مى شد و قلب تابع زبان بود، و پس از گشوده شدن زبانِ قلب عكس گردد؛ قلب ذاكر گردد و زبان به ذكر آن ذكر گويد و به تبع آن حركت كند. بلكه گاه شود كه در خواب نيز انسان به تبع ذكر قلبى ذكر لسانى گويد؛ زيرا كه ذكر قلبى مختص به حال بيدارى نيست، و اگر قلب متذكّر شود زبان كه تابع آن شده ذكر گويد و از ملكوت قلب به ظاهر سرايت نمايد: (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شَاكِلَتِه)(1).

بالجمله، در اوّل امر بايد انسان اين ادب؛ يعنى «تفهيم» را ملحوظ دارد تا زبان قلب كه مطلوب حقيقى است گشوده گردد. و علامت آن كه زبان قلب گشوده شده آن است كه تعب ذكر و زحمت آن مرتفع شود و نشاط و فرح رخ دهد و خستگى و رنج زايل گردد؛ چنانچه اگر كسى طفلى را كه زبان بازننموده بخواهد تعليم دهد، تا طفل زبان بازننموده معلم خسته و ملول شود؛ همين كه طفل زبان گشود و آن كلمه را كه تعليم او مى كرد ادا كرد، خستگى معلّم رفع شود و معلّم به تبع طفل كلمه را ادا كند بى رنج و تعب. قلب نيز در ابتداء امر طفلى است زبان نگشوده كه آن را بايد تعليم داد و اذكار و اوراد را بايد به زبان آن گذاشت، و پس از بازشدن زبانِ آن انسان تابع آن گردد و رنج و تعب تعليم و

ص: 37


1- - «بگو هر كس بر سرشت خود عمل مى كند». (الإسراء (17): 84)

خستگى ذكر مرتفع گردد. و اين ادب براى كسانى كه مبتدى هستند خيلى لازم است.

و بايد دانست كه يكى از نكات تكرار اذكار و ادعيه و دوام ذكر و عبادت همين است كه زبان قلب گشوده و قلب ذاكر و داعى و عابد گردد، و تا اين ادب ملحوظ نشود زبان قلب گشوده نشود.

و در احاديث شريفه اشاره به اين معنا شده است؛ چنانچه در كافى شريف از حضرت صادق - سلام اللّه عليه - حديث كند كه حضرت اميرالمؤمنين - سلام اللّه عليه - در ضمن بعضى از آداب قرائت فرمودند: «وَلكِنِ اقْرَعُوا(1) بِهِ قُلُوبَكُمُ الْقاسِيَةَ، وَلاَ يَكُنْ هَمُّ أَحَدِكُمْ آخِرَ السُّورَة»(2).

و در حديث كافى است كه حضرت صادق به أبواُسامه فرمود: «يَا أبَا اُسَامَة! ادْعُوا(ارْعَوْا) قُلُوبَكُمْ ذِكْرَ(3) اللّه وَاحْذَرُوا النَّكْتَ»(4).

حتى كمّل اولياء (علیهم السلام) نيز اين ادب را ملحوظ مى داشتند، چنانچه در حديث است كه حضرت صادق - سلام اللّه عليه - را حالتى در نماز دست داد كه افتاد

ص: 38


1- - «اقرعوا» مطابق است با نقل مرحوم صاحب وسائل الشيعة از كافى. (وسائل الشيعة، ج 6، ص 207، «كتاب الصلاة»، «أبواب قراءة القرآن»، باب 21، حديث 1)
2- - «بلكه با قرآن بر دل هاى سخت خود بكوبيد و بر آن مباشيد كه سوره را به آخر برسانيد». ( الكافي، ج 2، ص 614، «كتاب فضل القرآن»، «باب ترتيل القرآن بالصوت الحسن»، حديث 1)
3- - مطابق است با نقل صاحب وسائل الشيعة از كافى. (وسائل الشيعة، ج 7، ص 166، «كتاب الصلاة»، «أبواب الذكر»، باب 14، حديث 1)
4- - «اى أبا اُسامه! خدا را فراياد قلب هايتان آوريد و از وسوسه و دستبرد شيطان بپرهيزيد». ( الكافي، ج 8، ص 167، حديث 188)

غش كرد؛ چون حالت افاقه دست داد، از سببش سؤال شد. فرمود: «ما زِلْتُ اُرَدِّدُ هذِه الآيَةَ عَلى قَلْبي حَتّى سَمِعْتُها مِنَ الْمُتَكَلِّمِ بِها فَلَمْ يَثْبُتْ جِسْمي لِمُعايَنَةِ قُدْرَتِه»(1).

و از جناب ابوذر - رضي اللّه عنه - نقل شده كه «قامَ رسولُ اللّه(صلی الله علیه و آله) ليلةً يُردّدُ قولَه تعالى: (إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكِيمُ)(2)»(3).

بالجمله، حقيقت ذكر و تذكّر، ذكر قلبى است، و ذكر لسانى بدون آن بى مغز، و از درجۀ اعتبار به كلّى ساقط است. چنانچه در احاديث شريفه به اين معنا بسيار اشاره شده. رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) به أبى ذر فرمود: «يا أباذَرٍّ! رَكْعَتَانِ مُقْتَصِدَتَانِ في تَفَكُّرٍ

خَيْرٌ مِنْ قِيامِ لَيْلَةٍ والْقَلْبُ لاَهٍ. (ساهٍ خ.ل)»(4).

و هم از رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) منقول است كه «خداى تعالى نظر به صورت هاى شما نمى كند، بلكه نظر به قلب هاى شما مى كند»(5).

و در احاديثِ حضور قلب مى آيد كه نماز به قدر حضور قلب، مقبول است، و هرچه قلب غفلت داشته باشد به همان اندازه نماز را قبول نمى كنند. و تا اين

ص: 39


1- - «آن قدر اين آيه را با خود تكرار كردم تا آن را از گويندۀ آن شنيدم و اندامم تاب ديدن قدرت او را نياورد». ( المحجّة البيضاء، ج 1، ص 352)
2- - المائده (5): 118.
3- - «شبى پيامبر برخاسته بود و مكرّر اين آيه را تلاوت مى فرمود: "اگر عذابشان كنى بندگان تو هستند، و اگر آنها را ببخشى همانا تو عزيز و حكيم هستى"». (المسند، احمد بن حنبل، ج 15، ص 546، حديث 21387)
4- - «اى ابوذر! دو ركعت ميانه توأم با انديشه و تفكر بهتر است از زنده داشتن يك شب در حالى كه قلب بازيگر و غافل است». (مكارم الأخلاق، ج 2، ص 371، حديث 2661؛ بحار الأنوار، ج 74، ص 82، حديث 2)
5- - مكارم الأخلاق، ج 2، ص 377، حديث 2661؛ بحار الأنوار، ج 67، ص 248.

ادب كه ذكر شد ملحوظ نشود، ذكر قلبى حاصل نگردد و قلب از سهو و غفلت بيرون نيايد.

و در حديث است كه حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: «فاجْعَلْ قَلْبَكَ قِبلَةً لِلِسَانِكَ لا تُحَرِّكْهُ إلاّ بِإشارةِ الْقَلْبِ»(1). و قبله شدن قلب و تبعيّت لسان و ساير اعضاء از آن، صورت نگيرد، مگر با ملحوظ داشتن اين ادب. و اگر اتّفاق افتد حصول اين امور بدون اين ادب، از نوادر است و انسان نبايد به آن مغرور شود.

فصل هشتم: در بيان حضور قلب است

اشاره

يكى از مهمّات آداب قلبيه - كه شايد كثيرى از آداب، مقدّمۀ آن باشد و عبادت را بدون آن روح و روانى نيست و خود، مفتاح قفل كمالات و باب الابواب سعادات است و در احاديث شريفه از كمتر چيزى اين قدر ذكر شده و به كمتر ادبى اين قدر اهمّيت داده شده - حضور قلب است.

و ما گرچه در رسالۀ سرّ الصلوة(2) و هم در كتاب اربعين(3) از آن مستوفى ياد

ص: 40


1- - ر.ك: صفحه 23.
2- - سرّ الصلوة، امام خمينى قدس سره، ص 21.
3- - شرح چهل حديث (اربعين حديث)، شرح حديث 27. كتاب شرح چهل حديث (اربعين حديث) از آثار جناب مؤلف قدّس سرّه الشريف مى باشد كه نوشتن آن در محرّم 1358 هجرى قمرى به انجام رسيده است. در مقدمۀ اين كتاب شريف بعد از حمد و صلوة و دعا آمده است: «و بعد، اين بندۀ بى بضاعت ضعيف مدّتى بود با خود حديث مى كردم كه چهل حديث از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلامكه در كتب معتبرۀ اصحاب و علماء - رضوان اللّه عليهم - ثبت است جمع آورى كرده و هر يك را به مناسبت شرحى كند كه با حال عامّه مناسبتى داشته باشد، و از اين جهت آن را به زبان فارسى نگاشته كه فارسى زبانان نيز از آن بهره برگيرند؛ شايد ان شاء اللّه مشمول حديث شريف ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله شوم كه فرموده است: «مَنْ حَفِظَ عَلى اُمَّتي أرْبَعينَ حَديثاً يَنْتَفِعوُنَ بِها بَعَثَهُ اللّه يَوْمَ القيامةِ فقيهاً عالماً». تا بحمد اللّه و حسن توفيقه موفق به شروع آن شدم و از خداى تعالى توفيق اتمام مى طلبم، إنّه وليّ التوفيق».

نموديم و درجات و مراتب آن را بيان نموديم، لكن در اين جا نيز براى تتميم فائده و تحرّز از حواله ذكرى از آن مى نماييم:

چنانچه سابق بر اين ذكر شد، عبادات و مناسك و اذكار و اوراد در وقتى نتيجۀ كامله دارد كه صورت باطنۀ قلب شود و باطن ذات انسان به آن مخمّر گردد و دل انسان صورت عبوديت به خود گيرد و از خودسرى و سركشى بيرون آيد. و نيز مذكور شد كه از اسرار و فوائد عبادات يكى آن است كه ارادۀ نفس قوى شود و نفس بر طبيعت چيره شود و قواى طبيعت؛ مسخّر، تحت قدرت و سلطنت نفس گردد و ارادۀ نفس ملكوتى در ملك بدن نافذ گردد، به طورى كه قوا چون ملائكة اللّه نسبت به حق تعالى شوند كه «عصيان آن نكنند لمحه اى، و عمل كنند به آنچه فرمان براى آنها صادر مى شود»(1).

و اكنون گوييم كه يكى از اسرار عبادات و فوائد مهمّه، كه همه مقدّمۀ آن است، آن است كه جميع مملكت باطن و ظاهر مسخّر در تحت ارادة اللّه و متحرّك به تحريك اللّه شود و قواى ملكوتيه و ملكيۀ نفس از جنود اللّه شوند و

ص: 41


1- - معناى آيۀ شريفه است كه دربارۀ ملائكه مى فرمايد: (لاَيَعْصُونَ اللّه َ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَروُنَ). (التحريم (66): 6)

همگى نسبت به حق تعالى سمت ملائكة اللّه را پيدا كنند. و اين خود، يكى از مراتب نازلۀ فناى قوا و ارادات است در ارادۀ حق. و كم كم نتايج بزرگ بر اين مترتّب شود و انسان طبيعى، الهى گردد و نفس ارتياض به عبادت اللّه پيدا كند و جنود ابليس يكسره شكست خورده، منقرض شوند و قلب و قواى آن تسليم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنه در آن بروز كند. و نتيجۀ اين تسليم اراده به حق در دار آخرت آن شود كه حق تعالى ارادۀ او را در عوالم غيب نافذ فرمايد و او را مَثَل اعلاى خود قرار دهد، و چنانچه خود ذات مقدّس هرچه را بخواهد ايجاد كند به مجرّد اراده موجود شود، ارادۀ اين بنده را هم آن طور قرار دهد؛ چنانچه بعضى از اهل معرفت روايت نمودند از رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) راجع به اهل بهشت كه مَلَكى مى آيد پيش آنها؛ پس از آن كه اذن ورود مى طلبد وارد مى شود و نامه اى از جناب ربوبيت به آنها مى دهد بعد از آن كه از خداى تعالى به آنها سلام ابلاغ نمايد. و در آن نامه است براى هر انسانى كه مخاطب به آن است:

«مِنَ الْحَيّ القَيُّومِ الَّذي لاَ يَمُوتُ إِلَى الْحَيِّ القَيُّومِ الَّذي لاَ يَمُوتُ. أمّا بَعْدُ، فَإنّي أقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ، وَقَدْ جَعَلْتُكَ تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ. فقال(صلی الله علیه و آله) : فلا يَقُولُ أحَدٌ مِنْ أهْلِ الجَنَّةِ لِلشَّيْءِ كُنْ إلاّ وَيَكُون»(1).

و اين سلطنت الهيه اى است كه به بنده دهند از براى ترك ارادۀ خود و ترك

ص: 42


1- - «از حىّ قيّومى كه نمى ميرد به [سوى] حىّ قيّومى كه نمى ميرد. اما بعد، من چون به (هر) چيز گويم «باش»، پس (موجود) مى شود، تو را (نيز) چنان قرار دادم كه به (هر) چيز بگويى «باش» موجود شود. آن گاه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: احدى از اهل بهشت به چيزى نمى گويد «باش» مگر آن كه (موجود) شود». ( الفتوحات المكّية، ج 3، ص 295؛ علم اليقين، ج 2، ص 1061)

سلطنت هواهاى نفسانيه و اطاعت ابليس و جنود او. و هيچ يك از اين نتايج كه ذكر شد حاصل نمى شود مگر با حضور قلب كامل. و اگر قلب در وقت عبادت غافل و ساهى باشد، عبادت او حقيقت پيدا نكند و شبه لهو و بازى است. و البته چنين عبادتى را در نفس به هيچ وجه تأثيرى نيست و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملكوت بالا نرود - چنانچه به اين معنا در اخبار اشاره شده - و قواى نفس با چنين عبادتى تسليم نفس نشوند و سلطنت نفس بر آنها بروز نكند و همين طور قواى ظاهره و باطنه تسليم ارادة اللّه نگردد و مملكت در تحت كبرياى حق منقهر نشود، چنانچه پر واضح است. و از اين جهت است كه مى بينيد در ما پس از چهل - پنجاه سال عبادت اثرى حاصل نشده، بلكه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصّى قوا افزوده مى شود و آن به آن اشتياق ما به طبيعت و اطاعت ما از هواهاى نفسانيه و وساوس شيطانيه افزون گردد. اينها نيست جز آن كه عبادات ما بى مغز و شرايط باطنه و آداب قلبيۀ آن به عمل نمى آيد، والاّ به نصّ آيۀ مباركۀ كتاب الهى: «نماز نهى از فحشاء و منكر مى نمايد»(1). و البته اين نهى، نهى صورى ظاهرى نيست؛ لابدّ بايد در دل چراغى روشن شود و در باطن نورى فروزان شود كه انسان را هدايت به عالم غيب كند و زاجر الهى پيدا شود كه انسان را از عصيان و نافرمانى بازدارد.

و ما خود را در زمرۀ نمازگزارها محسوب مى داريم و سال هاى سال است اشتغال به اين عبادت بزرگ داريم و در خود چنين نورى نديديم و در باطن چنين زاجر و مانعى براى ما پيدا نشده؛ پس واى به حال ما آن روزى كه صور اعمال ما و صحيفۀ افعال ما را در آن عالم به دست ما دهند و گويند خود حساب

ص: 43


1- - (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَر). (العنكبوت (29): 45)

خود را بكش(1). ببين آيا چنين اعمالى قابل قبول درگاه است؟ و آيا چنين نمازى با اين صورت مشوّه ظلمانى مقرّب بساط حضرت كبريايى است؟ و آيا با اين امانت بزرگ الهى و وصيّت انبياء و اوصياء بايد اين طور سلوك كرد و اين طور دست خيانت شيطان رجيم را، كه عدوّ اللّه است، به آن راه داد؟ و آيا نمازى كه معراج مؤمن است و قربان متّقين است(2) چرا بايد شما را از ساحت مقدّس تبعيد، و از درگاه قرب الهى دور كند؟ آن روز آيا جز حسرت و ندامت و بيچارگى و بدبختى و خجلت و شرمسارى چيزى نصيب ما مى شود؟ حسرت و ندامتى كه در اين عالم شبيه ندارد؛ خجلت و شرمسارى كه نظيرش را تصوّر نمى توانيم كرد. حسرت هاى اين عالم هرچه باشد مشوب به هزار طور اميدها است، و شرمسارى هاى اين جا سريع الزوال است، به خلاف آنجا كه روز بُروز حسرت و ندامت است؛ چنانچه حق فرمايد: (وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِىَ اْلأمْرُ)(3) امر گذشته را نتوان جبران نمود و عمر تلف شده را نتوان برگرداند، (يا حَسْرَتَى عَلى ما فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللّه ِ)(4).

اى عزيز! امروز روز مهلت و عمل است؛ انبياء آمدند و كتاب ها آوردند و دعوت ها نمودند با اين همه تشريفات و اين همه تحمّل رنج و تعب كه ما را از خواب غفلت بيدار، و از سكر طبيعت هوشيار كنند و ما را به عالم نور و نشئۀ

ص: 44


1- - اشاره است به آيۀ 14 سورۀ «إسراء»: (اقْرَءْ كِتابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً).
2- - «الصّلاةُ مِعْراجُ المُؤْمِن». ( كشف الأسرار وعدّة الأبرار، ج 2، ص 676؛ «الصَّلاةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِيّ»؛ «نماز وسيلۀ تقرّب هر پرهيزگار است به خدا». الكافي، ج 3، ص 265، «كتاب الصلاة»، «باب فضل الصلاة»، حديث 6)
3- - «بيمشان ده از روز حسرت؛ روزى كه كار به آخر رسد». (مريم (19): 39)
4- - «دريغا كه در نزديك شدن به خدا (يا در طاعت او) كوتاهى نمودم». (الزمر (39): 56)

بهجت و سرور رسانند و به حيات ابدى و نعمت هاى سرمدى و لذّت هاى جاويدانى رسانند و از هلاك و شقاوت و نار و ظلمت و حسرت و ندامت رهايى دهند؛ تمام اينها براى خود ما بدون اين كه براى آنها نتيجه اى حاصل شود و آن ذوات مقدّسه احتياجى به ايمان و اعمال ما داشته باشند؛ با اين وصف در ما به هيچ وجه اثرى نكرد و شيطان، مسامعِ قلب ما را چنان گرفته و سلطنت بر باطن و ظاهر ما همچو پيدا كرده كه هيچ يك از مواعظ آنها را در ما اثرى حاصل نشود، بلكه هيچ يك از آيات و اخبار به گوش قلب ما نرسد و از ظاهر گوش حيوانى تجاوز نكند.

غرورها و دام هاى شيطانى

بالجمله، اى قارى محترم كه اين اوراق را مطالعه مى كنى! مثل نويسنده خالى از همۀ انوار و تهى دست از همۀ اعمال صالحه و گرفتار هواهاى نفسانيه مباش؛ تو به حال خود رحمى كن و از عمر خود نتيجه اى حاصل كن؛ دقت در حال انبياء و اولياء كمّل كن و اشتهاهاى كاذب و وعده هاى شيطان را پشت پا زن؛ مغرور گول شيطان مباش و فريب نفس امّاره مخور كه تدليس اينها بسيار دقيق است و هر امر باطلى را به صورت حق به انسان تعميه مى كنند و انسان را فريب مى دهند.

گاهى به اميد توبۀ در آخر عمر انسان را به شقاوت مى كشانند، با آن كه توبۀ در آخر عمر و تراكم ظلمات معاصى و بسيارى مظالم عباد و حقوق اللّه امرى است بسيار صعب و مشكل. امروز كه ارادۀ انسان قوّت دارد و قواى جوانى برقرار است و درخت معصيت برومند نيست و سلطنت شيطان در نفس مستحكم نشده و نفس جديد العهد به ملكوت و قريب الاُفق به فطرت اللّه است و شرايط

ص: 45

حصول و قبول توبه سهل است، نمى گذارند انسان قيام به توبه كند و اين درخت سست را ريشه كن و سلطنت غير مستقلّ را منقرض نمايد، وعدۀ ايّام پيرى را مى دهند كه به عكس اين، اراده ضعيف و قوا ناتوان و درخت معاصى گوناگون كهن و برومند و سلطنت ابليس در ظاهر و باطن مستقل و مستقرّ شده و الفت به طبيعت شديد، و بُعد از ملكوت زياد، و نور فطرت خاموش و منطفى گرديده و شرايط توبه سخت و ناگوار شده است؛ اين نيست جز غرور.

و گاهى به وعدۀ شفاعت شافعين (علیهم السلام) انسان را از ساحت قدس آنها دور، و از شفاعت آنها مهجور مى نمايند؛ زيرا كه انغمار در گناهان كم كم قلب را سياه و منكوس كند و انسان را به سوءعاقبت منجر نمايد. و طمع شيطان از انسان، دزديدن ايمان است؛ دخول در گناهان را مقدّمۀ آن قرار مى دهد تا به نتيجۀ مطلوبه برسد. انسان اگر طمع شفاعت دارد، بايد در اين عالم با سعى و كوشش رابطۀ بين خود و شفعاى خود را حفظ كند و قدرى تفكّر در حال شافعان محشر نمايد كه حال آنها در عبادت و رياضت به كجا رسيده بود. فرضاً كه شما با ايمان از دنيا برويد، ولى اگر بار گناهان و مظالم سنگين باشد ممكن است در عذاب هاى گوناگون برزخ و قبر از شما شفاعت نشود؛ چنانچه از حضرت صادق منقول است كه «برزخ شما با خودتان است»(1).

و عذاب هاى برزخ طرف قياس با عذاب هاى اين جا نيست، و طول مدّت برزخ را جز خدا كسى نداند، شايد ميليون ميليون ها سال طول كشد. و ممكن است در قيامت نيز پس از مدّت هاى طولانى و عذاب هاى گوناگون طاقت فرسا شفاعت نصيب ما شود، چنانچه در احاديث نيز اين معنا وارد است(2).

ص: 46


1- - الكافي، ج 3، ص 242، «كتاب الجنائز»، «باب ما ينطق به موضع القبر»، حديث 3.
2- - از جمله در بحار الأنوار، ج 8، ص 362، حديث 35 و 36.

پس، غرور شيطان انسان را از عمل صالح بازدارد و انسان را يا بى ايمان يا با بارهاى سنگين از دنيا ببرد و به شقاوت و بدبختى گرفتار كند. و گاهى با وعدۀ رحمت واسعۀ ارحم الراحمين دست انسان را از دامن رحمت كوتاه كند؛ غافل از آن كه اين همه بعث رسل و ارسال كتب و فروفرستادن فرشتگان و وحى و الهام به پيغمبران و راهنمايى طريق حق، از رحمت ارحم الراحمين است. عالم را رحمت واسعۀ حق فروگرفته و ما در لب چشمۀ حيوان از تشنگى به هلاكت مى رسيم.

بزرگ تر رحمت هاى الهى قرآن است؛ تو اگر به رحمت ارحم الراحمين طمع دارى و آرزوى رحمت واسعه دارى، از اين رحمت واسعه استفاده كن. طريق وصول به سعادت را باز نموده و چاه را از راه روشن فرموده؛ تو خود به پاى خود در چاه مى افتى و از راه معوج مى شوى. رحمت را چه نقصانى است؟ اگر ممكن بود طريق خير و سعادت را به مردم به طور ديگر نشان بدهند، مى دادند، به موجب وسعت رحمت؛ و اگر ممكن بود اكراهاً مردم را به سعادت برسانند مى رساندند؛ لكن هيهات! راه آخرت راهى است كه جز با قدم اختيار نمى توان آن را پيمود؛ سعادت با زور حاصل نشود؛ فضيلت و عمل صالح بدون اختيار، فضيلت نيست و عمل صالح نمى باشد؛ و شايد معنى آيۀ شريفۀ (لا إكْراهَ فِى الدِّينِ)(1) نيز همين باشد.

بلى، آنچه در آن، اِعمال اكراه و اجبار مى توان نمود، صورت دين الهى است نه حقيقت آن. انبياء (علیهم السلام) مأمور بودند كه صورت را با هر طور ممكن است تحميل مردم كنند تا صورت عالم صورت عدل الهى شود و مردم را ارشاد به

ص: 47


1- - «در دين هيچ اجبارى نيست». (البقرة (2): 256)

باطن نمايند تا مردم به قدم خود آن را بپيمايند و به سعادت برسند.

بالجمله، اين نيز از غرور شيطان است كه دست انسان را با طمع رحمت از رحمت كوتاه كند.

فصل نهم: در ذكر شمّه اى از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت سلام اللّه عليهم راجع به ترغيب حضور قلب

و ما در اين جا به ترجمۀ متن بعضى از روايات اكتفا مى كنيم:

از حضرت رسول ختمى(صلی الله علیه و آله) روايت است كه «عبادت كن خداى تعالى را چنانچه گويا او را مى بينى؛ و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند»(1).

از اين حديث شريف استفادۀ دو مرتبه از مراتب حضور قلب مى شود:

يكى آن كه سالك، مُشاهِد جمال جميل و مستغرق تجلّيات حضرت محبوب باشد به طورى كه جميع مسامع قلب از ديگر موجودات بسته شده و چشم بصيرت به جمال پاك ذى الجلال گشوده گرديده و جز او چيزى مشاهده نكند. بالجمله، مشغولِ حاضر باشد و از حضور و محضر نيز غافل باشد.

و مرتبۀ ديگر كه نازل تر از اين مقام است، آن است كه خود را حاضر محضر ببيند و ادب حضور و محضر را ملحوظ دارد. جناب رسول اكرم فرمايد: «اگر مى توانى از اهل مقام اوّل باشى عبادت خدا را آن طور بجا آور، و الاّ از اين معنا غافل مباش كه تو در محضر ربوبيّتى». و البته محضر حق را ادبى است كه غفلت از آن از مقام عبوديت دور است. و اشاره به اين فرموده است در حديثى كه

ص: 48


1- - مكارم الأخلاق، ج 2، ص 363، حديث 2661؛ بحار الأنوار، ج 74، ص 74، حديث 3.

جناب ابوحمزۀ ثمالى - رضي اللّه عنه - نقل مى كند، مى گويد: «ديدم حضرت على بن الحسين - سلام اللّه عليهما - را كه نماز مى خواند. عباى آن حضرت از دوشش افتاد. آن را راست و تسويه نفرمود تا آن كه از نماز فارغ شد. سؤال كردم از سببش، فرمود: "واى بر تو، آيا مى دانى در خدمت كى بودم؟"»(1).

و نيز از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) منقول است كه «دو نفر از امّت من به نماز مى ايستند در صورتى كه ركوع و سجودشان يكى است و حال آن كه ميان نماز آنها مثل مابين زمين و آسمان است»(2).

و فرمودند: «آيا نمى ترسد كسى كه صورت خود را در نماز برمى گرداند صورت او چون روى حمار شود»(3).

و فرمودند: «كسى كه دو ركعت نماز بجا آورد و در آن به چيزى از دنيا متوجّه نشود، خداى تعالى گناهان او را مى آمرزد»(4).

و فرمودند: «بعضى از نمازها قبول مى شود نصفش يا ثلثش يا ربعش يا خمسش... تا عشرش. و بعضى از نمازها چون جامۀ كهنه پيچيده مى شود و به روى صاحبش زده مى شود. و از نماز تو مال تو نيست مگر آن كه به قلبت اقبال به آن كنى»(5).

ص: 49


1- - وسائل الشيعة، ج5، ص478، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 3، حديث6.
2- - بحار الأنوار، ج 81، ص 249، حديث 41.
3- - مستدرك الوسائل، ج 4، ص 101، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 2، حديث 20.
4- - مستدرك الوسائل، ج 4، ص 99، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 2، حديث 13.
5- - بحار الأنوار، ج 81، ص 260، حديث 59.

و حضرت باقر (علیه السلام) فرمودند: «رسول خدا فرمود: وقتى بندۀ مؤمن به نماز بايستد خداى تعالى نظر به سوى او كند - يا فرمودند خداى تعالى اقبال به او كند - حتى منصرف شود. و رحمت از بالاى سرش سايه بر او افكند و ملائكه فرو گيرند اطراف و جوانب او را تا افق آسمان و خداى تعالى ملكى را موكّل او كند كه بايستد بالاى سر او و بگويد: اى نمازگزار! اگر بدانى كى نظر مى كند به سوى تو و با كى مناجات مى كنى، توجه به جايى نمى كنى و از موضعت جدا نمى شوى هرگز»(1).

و از حضرت صادق (علیه السلام) منقول است كه «جمع نمى شود اشتياق و خوف در دلى مگر آن كه بهشت بر او واجب شود. پس وقتى نماز مى خوانى، اقبال كن به قلب خود به خداى عزّ وجلّ؛ زيرا كه نيست بندۀ مؤمنى كه اقبال كند به قلبش به خداى تعالى در نماز و دعا مگر آن كه قلوب مؤمنين را خداى تعالى به او اقبال دهد و با دوستى آنها او را تأييد كند او را به بهشت برد»(2).

و از حضرت باقر و صادق (علیهما السلام) مروى است كه فرمودند: «نيست از براى تو از نمازت مگر آنچه را كه اقبال قلب داشته باشى در آن؛ پس، اگر به غلط بجا آورد تمام آن را يا غفلت از آداب آن كند، پيچيده شود آن و به روى صاحبش زده شود»(3).

و از حضرت باقر العلوم (علیه السلام) روايت شده كه «همانا بالا مى رود از نماز بنده از براى او نصف يا ثلث يا ربع يا خمسش؛ پس، بالا نمى رود براى او مگر آنچه را

ص: 50


1- - وسائل الشيعة، ج 4، ص 32، «كتاب الصلاة»، «أبواب أعداد الفرائض ونوافلها»، باب 8، حديث 5.
2- - وسائل الشيعة، ج5، ص477، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 3، حديث 3.
3- - الوافي، ج 8، ص 848، حديث 14.

اقبال به قلب نموده است بر آن. و ما مأمور شديم به نافله تا تتميم شود نقص فرايض به آن»(1).

و از جناب صادق مروى است كه فرمود: «وقتى احرام بستى در نماز، اقبال كن بر آن؛ زيرا كه وقتى اقبال نمودى، خداوند به تو اقبال فرمايد، و اگر اعراض نمايى، خداوند از تو اعراض كند. پس گاهى بالا نمى رود از نماز مگر ثلث يا ربع يا سدس آن به آن قدر كه نمازگزار اقبال به نماز نموده، و خداوند عطا نمى فرمايد به غافل چيزى»(2).

و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روايت است كه به أبى ذر فرمودند: «دو ركعت متوسّط با فكر بهتر است از ايستادن يك شب در صورتى كه قلب غافل باشد»(3).

احاديث در اين باب بسيار است، و براى اصحاب اعتبار و قلوب بيدار، اين قدر كفايت كند.

فصل دهم: در دعوت به تحصيل حضور قلب

اشاره

اكنون كه فضيلت و خواصّ حضور قلب را عقلاً و نقلاً دانستى و ضررهاى ترك آن را فهميدى، علم تنها كفايت نكند بلكه حجّت را تمام تر نمايد؛ دامن

ص: 51


1- - وسائل الشيعة، ج 4، ص 71، «كتاب الصلاة»، «أبواب أعداد الفرائض ونوافلها»، باب 17، حديث 3.
2- - مستدرك الوسائل، ج 4، ص 109، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 3، حديث 7.
3- - ر.ك: صفحه 39، پاورقى 4.

همّت به كمر زن و آنچه را دانستى در صدد تحصيل آن باش و علم خود را عملى كن تا استفاده از آن برى و برخوردار از آن شوى. قدرى تفكّر كن كه به حسب روايات اهل بيت عصمت (علیهم السلام) - كه معادن وحى و تمام فرمايشاتشان و علومشان از وحى الهى و كشف محمّدى(صلی الله علیه و آله) است - قبولى نماز، شرط قبولى ساير اعمال است؛ و اگر نماز قبول نشود، به اعمال ديگر اصلاً نظر نكنند(1). و قبولى نماز به اقبال قلب است كه اگر اقبال قلب در نماز نباشد، از درجۀ اعتبار ساقط و لايق محضر حضرت حق نيست و مورد قبول نمى شود، چنانچه در احاديث سابقه معلوم شد.

پس، كليد گنجينۀ اعمال و باب الابواب همۀ سعادات، حضور قلب است كه با آن فتح باب سعادت بر انسان مى شود و بدون آن جميع عبادات از درجۀ اعتبار ساقط مى شود.

الحال قدرى با نظر اعتبار انديشه كن و اهمّيت مقام و بزرگى موقف را با ديدۀ بصيرت بنگر و با جدّيت تمام قيام به امر كن. كليد درِ سعادت و درهاى بهشت و كليد درِ شقاوت و درهاى جهنّم در اين دنيا در جيب خود تو است؛ مى توانى درهاى بهشت و سعادت را به روى خود مفتوح كنى و مى توانى به خلاف آن باشى. زمام امر در دست تو است، خداى تبارك و تعالى حجّت را تمام و راه هاى سعادت و شقاوت را نموده و توفيقات ظاهرى و باطنى را عطا فرموده؛ آنچه از جانب او و اولياى او است تمام است، اكنون نوبت اقدام ما است. آنها راهنمايند و ما راهرو. آنها عمل خود را انجام دادند به وجه احسن و عذرى باقى نگذاشتند و لمحه اى كوتاهى نكردند. تو نيز از خواب غفلت برخيز و راه سعادت خود را

ص: 52


1- - من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 134، حديث 5.

طى كن و از عمر و توانايى خود استفاده نما كه اگر وقت بگذرد و اين نقد عمر و جوانى و گنج قوّت و توانايى از دستت برود، جبران ندارد. اگر جوانى، مگذار به پيرى رسى كه در پيرى مصيبت هايى دارى كه پيرها مى دانند و تو غافلى. اصلاح در حال پيرى و ضعف از امور بسيار مشكل است. و اگر پيرى، مگذار بقيۀ عمر از دستت برود كه باز هرچه باشد تا در اين عالم هستى راهى به سعادت دارى و درى از سعادت به رويت باز است. خدا نكند كه اين در بسته شود و اين راه منسدّ گردد كه آن وقت اختيار از دستت برود و جز حسرت و ندامت و افسوس از گذشتن امر نصيبى ندارى.

بيان طريقۀ تحصيل حضور قلب

پس، اى عزيز! اگر ايمان به آنچه ذكر شد، كه گفتۀ انبياء (علیهم السلام) است، آوردى و خود را براى تحصيل سعادت و سفر آخرت مهيّا نمودى و لازم دانستى حضور قلب را كه كليد گنج سعادت است تحصيل كنى، راه تحصيل آن، آن است كه اوّلاً رفع موانع حضور قلب را نمايى و خارهاى طريق را از سر راه سلوك ريشه كن كنى و پس از آن، اقدام به خود آن كنى. امّا مانع حضور قلب در عبادات، تشتّت خاطر و كثرت واردات قلبيه است. و اين گاهى از امور خارجه و طرق حواسّ ظاهره حاصل مى شود؛ مثل آن كه گوش انسان در حال عبادت چيزى بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخيّلات و تفكّرات باطنيّه گردد و واهمه و متصرّفه در آن تصرّف نموده از شاخه اى به شاخه اى پرواز كند؛ يا چشم انسان چيزى ببيند و منشأ تشتّت خاطر و تصرّف متصرّفه گردد؛ يا ساير حواسّ انسان چيزى ادراك كند و از آن، انتقالات خياليه حاصل شود.

و طريق علاج اين امور را گرچه فرمودند رفع اين اسباب است - مثل آن كه در

ص: 53

بيت تاريكى يا محلّ خلوتى بايستد و چشم خود را در وقت نماز ببندد و در مواضعى كه جلب نظر مى كند نماز نخواند؛ چنانچه مرحوم شهيد سعيد - رضوان اللّه عليه - از بعض متعبّدين نقل فرمايد كه در خانۀ كوچك تاريكى كه وسعت آن به قدر آن باشد كه ممكن باشد در آن نمازخواندن عبادت مى كردند(1) - ولى معلوم است اين، رفع مانع نكند و قلع مادّه ننمايد؛ زيرا كه عمده، تصرّف خيال است كه با منشأ جزئى كار خود را انجام مى دهد؛ بلكه گاه شود كه در خانۀ تاريك و كوچك و تنها، تصرّف واهمه و خيال بيشتر شود و به مبادى ديگر براى دعابه و بازى خود دست آويز شود. پس، قلع مادّۀ كلّى، به اصلاح خيال و وهم است، و ما پس از اين، اشاره به آن مى كنيم. بلى، گاهى اين طور از علاج هم در بعضى از نفوس بى تأثير و خالى از اعانت نيست، ولى ما دنبال علاج قطعى و قلعِ سبب حقيقى مى گرديم و آن، بدين حاصل نشود.

و گاهى تشتّت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه است. و آن به طريق كلّى دو منشأ بزرگ دارد كه عمدۀ امور به آن دو منشأ برگردد:

يكى هرزه گردى و فرّار بودن خود طائر خيال است؛ زيرا كه خيال قوّه اى است بسيار فرّار كه دائماً از شاخه اى به شاخه اى آويزد و از كنگره اى به كنگره اى پرواز كند؛ و اين مربوط به حبّ دنيا و توجه به امور دنيّه و مال و منال دنيوى نيست، بلكه فرّار بودن خيال، خود مصيبتى است كه تارك دنيا نيز به آن مبتلا است. و تحصيل سكونت خاطر و طمأنينۀ نفس و وقوف خيال از امور مهمّه ايست كه به اصلاح آن، علاج قطعى حاصل شود، و پس از اين به آن اشاره مى كنيم.

ص: 54


1- - المصنّفات الأربعة، التنبيهات العليّة (أسرار الصلاة)، ص 26.

منشأ ديگر، حبّ دنيا و تعلّق خاطر به حيثيات دنيوى است كه رأس خطيئات واُمّ الأمراض باطنه است كه خار طريق اهل سلوك و سرچشمۀ مصيبات است؛ و تا دل متعلّق به آن و منغمر در حبّ آن است، راه اصلاح قلوب منسدّ و درِ جملۀ سعادات به روى انسان بسته است. و ما در ضمن دو فصل اشاره به رفع اين دو منشأ بزرگ و دو مانع قوى مى نماييم ان شاء اللّه.

فصل يازدهم: در بيان دواء نافع براى علاج هرزه گردى و فرّار بودن خيال كه از آن تحصيل حضور قلب نيز شود

بدان كه هر يك از قواى ظاهره و باطنۀ نفس، قابل تربيت و تعليم است با ارتياض مخصوص؛ مثلاً چشم انسان قادر نيست كه به يك نقطۀ معيّنه يا در نور شديد، مثل نور عين شمس، مدّتى طولانى نگاه كند بدون به هم خوردن پلك هاى آن؛ ولى اگر انسان چشم را تربيت كند، چنانچه بعضى از اصحاب رياضات باطله براى مقاصدى عمل مى كنند، ممكن است چند ساعت متمادى در قرص آفتاب نظر را بدوزد بدون آن كه چشم به هم خورد يا خستگى پيدا كند، و همين طور به نقطۀ معيّنى نظر را بدوزد چندين ساعت بدون حركت؛ و همين طور ساير قوا حتّى حبس نَفَس كه - على المحكيّ - در اصحاب رياضات باطله كسانى هستند كه حبس نَفَس خود كنند مدّت هاى زائد بر متعارف نوع.

و از قوايى كه قابل تربيت است قوّۀ خيال و قوّۀ واهمه است كه قبل از تربيت، اين قوا چون طائرى، سخت فرّار و بى اندازه متحرّك از شاخه اى به شاخه اى و از

ص: 55

چيزى به چيزى هستند، به طورى كه انسان اگر يك دقيقه حساب آنها را نگه دارد مى بيند كه چندين انتقال متسلسل با تناسبات بسيار ضعيف ناهنجار پيدا نموده؛ حتّى بسيارى گمان مى كنند كه حفظ طائر خيال و رام نمودن آن، از حيّز امكان خارج، و ملحق به محالات عاديّه است؛ ولى اين طور نيست و با رياضت و تربيت و صرف وقت آن را مى توان رام نمود و طائر خيال را مى توان به دست آورد، به طورى كه در تحت اختيار و اراده حركت كند كه هر وقت بخواهد آن را در مقصدى يا مطلبى حبس كند كه چند ساعت در همان مقصد حبس شود.

و طريق عمدۀ رام نمودن آن، عمل نمودن به خلاف است. و آن، چنان است كه انسان در وقت نماز خود را مهيّا كند كه حفظ خيال در نماز كند و آن را حبس در عمل نمايد و به مجرّد اين كه بخواهد از چنگ انسان فرار كند آن را استرجاع نمايد؛ و در هر يك از حركات و سكنات و اذكار و اعمال نماز، ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتيش نمايد و نگذارد سرخود باشد. و اين در اوّل امر كارى صعب به نظر مى آيد، ولى پس از مدّتى عمل و دقّت و علاج حتماً رام مى شود و ارتياض پيدا مى كند. شما متوقع نباشيد كه در اول امر بتوانيد در تمام نماز حفظ طائر خيال كنيد، البته اين امرى است نشدنى و محال، و شايد آنها كه مدّعى استحاله شدند اين توقّع را داشتند؛ ولى اين امر بايد با كمال تدريج و تأنّى و صبر و توانى انجام بگيرد. ممكن است در ابتداى امر در عشر نماز يا كمتر آن حبس خيال شده؛ حضور قلب حاصل شود؛ و كم كم انسان اگر در فكر باشد و خود را محتاج به آن ببيند، نتيجۀ بيشتر حاصل كند و اندك اندك غلبه بر شيطانِ وهم و طائر خيال پيدا كند كه در بيشتر نماز زمام اختيار آنها را در دست گيرد. و هيچ گاه نبايد انسان مأيوس شود، كه يأس سرچشمۀ همۀ سستى ها و ناتوانى ها است و برق اميد انسان را به كمال سعادت خويش مى رساند.

ص: 56

ولى عمده در اين باب، حسّ احتياج است كه آن در ما كمتر است؛ قلب ما باور نكرده كه سرمايۀ سعادت عالم آخرت و وسيلۀ زندگانى روزگارهاى غيرمتناهى، نماز است. ما نماز را سربار زندگانى خود مى شماريم و تحميل و تكليف مى دانيم. حبّ به شى ء از ادراك نتايج آن پيدا مى شود؛ ما كه حبّ به دنيا داريم براى آن است كه نتيجۀ آن را دريافتيم و قلب به آن ايمان دارد، ولهذا در كسب آن محتاج به دعوت خواهى و وعظ و اتّعاظ نمى باشيم. آنهايى كه گمان كردند نبىّ ختمى و رسول هاشمى(صلی الله علیه و آله) دعوتش داراى دو جنبه است: دنيايى و آخرتى - و اين را مايۀ سرافرازى صاحب شريعت و كمال نبوّت فرض كرده اند - از ديانت بى خبر و از دعوت و مقصد نبوّت عارى و برى هستند. دعوت به دنيا از مقصد انبياء عظام به كلّى خارج، و حسّ شهوت و غضب و شيطان باطن و ظاهر براى دعوت به دنيا كفايت مى كنند؛ محتاج به بعث رسل نيست. ادارۀ شهوت و غضب قرآن و نبىّ لازم ندارد. بلكه انبياء مردم را از دنيا بازدارند و تقييد اطلاق شهوت و غضب كنند و تحديد موارد منافع نمايند، غافل گمان كند دعوت به دنيا كنند. آنها مى فرمايند: مال را از هر راه تحصيل نكن و شهوت را با هر طريق فرو ننشان - نكاح بايد باشد، تجارت و صناعت و زراعت بايد باشد - با آن كه در كانون شهوت و غضب اطلاق است. پس، آنها جلوگير اطلاق هستند نه داعى به دنيا. روح دعوت به تجارت، تقييد و بازدارى از به دست آوردن باطل است، و روح دعوت به نكاح، تحديد طبيعت و جلوگيرى از فجور و اطلاق قوّۀ شهوت است. بلى، آنها مخالف مطلق نيستند چه كه آن، مخالف نظام اتمّ است.

بالجمله، ما چون حسّ احتياج به دنيا نموديم و آن را سرمايۀ حيات و سرچشمۀ لذات دريافتيم، در توجه به آن حاضر و در تحصيل آن مى كوشيم. اگر ايمان به حيات آخرت پيدا كنيم و حسّ احتياج به زندگانى آنجا نماييم و

ص: 57

عبادات و خصوصاً نماز را سرمايۀ تعيّش آن عالم و سرچشمۀ سعادت آن نشئه بدانيم، البته در تحصيل آن كوشش مى نماييم، و در اين سعى و كوشش، زحمت و رنج و تكلّف در خود نمى يابيم، بلكه با كمال اشتياق و شوق دنبال تحصيل آن مى رويم و شرايط حصول و قبول آن را با جان و دل تحصيل مى كنيم.

اكنون اين سردى و سستى كه در ما است، از سردى فروغ ايمان و سستى بنياد آن است، و الاّ اگر اين همه اخبار انبياء و اولياء (علیهم السلام) و برهان حكما و بزرگان - عليهم الرضوان - در ما ايجاد احتمال كرده بود، بايد بهتر از اين قيام به امر و كوشش در تحصيل كنيم. ولى جاى هزار گونه افسوس است كه شيطان، سلطنت بر باطن ما پيدا كرده و مجامع قلب و مسامع باطن ما را تصرّف نموده؛ نمى گذارد فرمودۀ حق و فرستاده هاى او و گفته هاى علما و مواعظ كتاب هاى الهى به گوش ما برسد. اكنون گوش ما گوش حيوانى دنيوى است و موعظه هاى حق از حدّ ظاهر و از گوش حيوانى ما به باطن نمى رسد، وذلِكَ لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أوْ ألْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهيدٌ(1).

از وظايف بزرگ سالك الى اللّه و مجاهد في سبيل اللّه آن است كه در خلال مجاهده و سلوك از اعتماد به نفس به كلّى دست كشد و جبلّتاً متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتاً متعلّق به مبدأ المبادى گردد، و از آن وجود مقدس عصمت و حفظ طلب كند و به دست گيرىِ آن ذات اقدس اعتماد كند و در خلوات، تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با كمال جدّيت در طلب بخواهد كه جز ذات مقدّس او پناهى نيست. والحمد للّه.

ص: 58


1- - «و اين، براى كسى كه او را قلبى (بيدار) باشد يا گوش فرا دهد در حالى كه (به دل) حاضر و گواه باشد». (اقتباس از آيه شريفه سوره ق (50): 37)

فصل دوازدهم: در اشاره به آن كه حبّ دنيا منشأ تشتّت خيال و مانع از حضور قلب است و در بيان علاج آن به قدر ميسور

اشاره

بايد دانست كه به حسب فطرت و جبلّت، قلب به هرچه علاقه و محبت پيدا كرد، قبلۀ توجه آن، همان محبوب است. و اگر اشتغال به امرى مانع از تفكّر در حال محبوب و جمال مطلوب شود به مجرّد آن كه آن اشتغال كم شود و آن مانع از ميان برخيزد، فوراً قلب به سوى محبوب خود پرواز نموده متعلّق به دامن آن شود. اهل معارف و صاحبان جذبۀ الهيه اگر داراى قوّت قلب باشند و متمكّن در جذبه و حبّ باشند، در هر مرآتى جمال محبوب و در هر موجودى كمال مطلوب را مشاهده نموده «ومَا رَأَيْتُ شَيْئاً إلاّ [و] رَأَيْتُ اللّه فيهِ وَمَعَهُ»(1) گويند. و اگر سَروَر آنها فرمايد: «لَيُغانُ عَلى قَلْبي وَإنّي لأَسْتَغْفِرُ اللّه في كُلِّ يَوْمٍ سَبْعينَ مَرَّةً»(2) براى آن است كه جمال محبوب را در مرآت - خصوصاً مرائى كدره چون مرآت بوجهلى - ديدن، خود، كدورت براى كمّل است. و اگر قلب آنها قوى نباشد و اشتغال به كثرات مانع از حضور شود، به مجرّد آن كه آن اشتغال كم شود طائر قلوب آنها به آشيانۀ قدس خود پرواز كند و دست آويز جمال جميل گردد.

ص: 59


1- - «چيزى را نديدم مگر آن كه خدا را در آن و با آن ديدم». (منقول از أميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام، شرح اُصول الكافي، صدر المتألّهين، ج 3، ص 432؛ شرح الأسماء، سبزوارى، ص 516؛ الحكمة المتعالية، ج 1، ص 117؛ مرآة العقول، ج 10، ص 391)
2- - «گاهى بر دلم غبارى مى نشيند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش مى طلبم». (مستدرك الوسائل، ج 5، ص 320، «كتاب الصلاة»، «أبواب الذكر»، باب 22، حديث 2)

و طالبان غير حق - كه در نظر اهل معرفت، همه طالب دنيا هستند - نيز هرچه مطلوب آنها است به همان متوجّه و متعلّقند. آنها نيز اگر در حبّ مطلوب خود مفرطند و حبّ دنيا مجامع قلوب آنها را گرفته، هيچ گاه از توجه به آن مسلوب نشوند و در هر حال و هر چيز با جمال محبوب خود به سر برند. و اگر حبّ آنها كمتر باشد، در وقت فراغت قلب آنها به محبوب خود رجوع كند. آنان كه حبّ مال و رياست و شرف در دل آنها است، در خواب نيز مطلوب خود را مى بينند و در بيدارى به فكر محبوب خود به سر مى برند؛ و مادامى كه در اشتغال به دنيا به سر مى برند با محبوب خود هم آغوشند؛ و چون وقت نماز شود، دل، حالت فراغتى مى يابد و فوراً متعلّق به محبوب خود مى شود، گويى تكبيرة الاحرام كليد درِ دكّان يا رافع حجاب بين او و محبوب او است؛ يك وقت به خود مى آيد كه سلام نماز را گفته در صورتى كه هيچ توجه به آن نداشته و همه اش را با فكر دنيا هم آغوش بوده. اين است كه چهل - پنجاه سال نماز ما را در دل اثرى جز ظلمت و كدورت نيست و آنچه بايد معراج قرب حضرت حق و مايۀ انس به آن مقام مقدّس باشد، ما را از ساحت قرب مهجور، و از عروج به مقام انس فرسنگ ها دور كرده. اگر نماز ما بويى از عبوديت داشت، ثمره اش خاكسارى و تواضع و فروتنى بود، نه عجب و خودفروشى و كبر و افتخار كه هر يك براى هلاكت و شقاوت انسان سببى مستقلّ و موجبى منفرد است.

در بيان علاج حبّ دنيا

بالجمله، دل ما چون با حبّ دنيا آميخته شده و مقصد و مقصودى جز تعمير آن ندارد، ناچار اين حبّ، مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج اين مرض مهلك و فساد خانمان سوز با علم و عملِ نافع است.

ص: 60

اما علم نافع براى اين مرض، تفكّر در ثمرات و نتايج آن و مقايسه كردن بين آنها و مضارّ و مهالك حاصلۀ از آن است. نويسنده در شرح اربعين شرحى در اين باب نگاشته و به قدر ميسور در بيان آن به تفصيل پرداخته ام(1). در اين مقام نيز به شرح بعض احاديث اهل بيت عصمت اكتفا مى كنم:

في الكافي عن أبي عبداللّه (علیه السلام)، قال: «رَأْسُ كُلِّ خَطيئَةٍ حُبُّ الدُّنْيا»(2). و روايات كثيرۀ ديگر نيز به اين مضمون با اختلاف تعبير وارد است(3).

و بس است براى انسان بيدار همين حديث شريف؛ و كفايت مى كند براى اين خطيئۀ بزرگِ مهلك همين كه سرچشمۀ تمام خطاها و ريشه و پايۀ جميع مفاسد است. با قدرى تأمّل معلوم شود كه تقريباً تمام مفاسد اخلاقى و اعمالى، از ثمرات اين شجرۀ خبيثه است. هيچ دين و مذهب باطلى تأسيس در عالم نشده و هيچ فسادى در دنيا رخ نداده مگر به واسطۀ اين موبقۀ عظيمه؛ قتل و غارت و ظلم و تعدّى، نتايج اين خطيئه است، فجور و فحشاء و دزدى و ساير فجايع، زاييدۀ اين جرثومۀ فساد است. انسانِ داراى اين حبّ، از جميع فضائل معنويه بركنار است. شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت كه مبدأ تمام فضائل نفسانيه است، با حبّ دنيا جمع نمى شود. معارف الهيه، توحيد در اسماء و صفات و افعال و ذات، و حق جويى و حق بينى با حبّ دنيا متضادّند؛ طمأنينۀ نفس و سكونت خاطر و استراحت قلب، كه روح سعادت دو دنيا است، با حبّ

ص: 61


1- - شرح چهل حديث (اربعين حديث)، امام خمينى قدس سره، حديث ششم.
2- - «منشأ هر خطايى دوستى دنياست». ( الكافي، ج 2، ص 315، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب حبّ الدنيا والحرص عليها»، حديث 1)
3- - ر.ك: الكافي، ج 2، ص 315، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب حبّ الدنيا والحرص عليها»، حديث 1 - 17؛ بحار الأنوار، ج 70، ص 1، باب حبّ الدنيا وذمّها.

دنيا مجتمع نشود. غناى قلب و بزرگوارى و عزّت نفس و حرّيت و آزادمردى، از لوازم بى اعتنايى به دنيا است؛ چنانچه فقر و ذلّت و طمع و حرص و رقّيت و چاپلوسى، از لوازم حبّ دنيا است. عطوفت، رحمت، مواصلت، مودّت، محبّت، با حبّ دنيا متخالفند. بغض و كينه و جور و قطع رحم و نفاق و ديگر اخلاق فاسده، از وليده هاى اين اُمّ الأمراض است.

وفي مصباح الشريعة قالَ الصادِقُ (علیه السلام): «الدُنْيا بِمَنْزِلَةِ صورَةٍ رأْسُها الْكِبْرُ، وَعَيْنُها الْحِرصُ، وَاُذُنُها الطَّمَعُ، وَلِسانُها الرِّياءُ، وَيَدُها الشّهْوَةُ، وَرِجْلُهَا الْعُجْبُ، وَقَلْبُها الغَفْلَةُ، وَكَوْنُها الفَناءُ، وحاصِلُها الزَّوالُ. فَمَنْ أحَبَّهَا أوْرَثَتْهُ الْكِبْرَ؛ وَمَنِ اسْتَحْسَنَها أوْرَثَتْهُ الْحِرْصَ؛ وَمَنْ طَلَبَها أوْرَدَتْهُ إلى الطَّمَعِ؛ وَمَنْ مَدَحَها ألْبَسَتْهُ الرِّياء؛ وَمَنْ أرادَهَا مَكَّنَتْهُ مِنَ الْعُجْبِ؛ وَمَنِ اطْمَأنَّ [رَكَن خ . ل] إلَيْها أوْلَتْهُ الْغَفلَةَ؛ وَمَنْ أعْجَبَهُ مَتاعُها أفْنَتْهُ؛ وَمَنْ جَمَعَهَا وَبَخِلَ بِها رَدَّتْهُ إلى مُسْتَقَرِّها وَهِيَ النّارُ»(1).

ص: 62


1- - «دنيا بسان اندامى است كه سرِ آن كبر، چشم آن آز، گوش آن ولع، زبان آن ريا و خودنمايى، دست آن شهوت، پاى آن عُجب، قلب آن غفلت و بى خبرى، بودش نيستى و ثمره اش زوال است. پس هر كس آن را دوست گيرد، كبر و خودبينى به او دهد؛ و به هر كه نيكويش پندارد حرص و ولع ارزانى كند؛ و كسى را كه طالب او گردد، به آز و طمع در اندازد؛ و بر كسى كه او را بستايد جامۀ ريا پوشاند؛ و كسى را كه ارادۀ آن كند، گرفتار عُجب و خودبينى كند؛ و كسى را كه به او اعتماد كند، غافل سازد؛ و كسى را كه متاع هاى او پسند وى افتد، نابود سازد؛ و كسى را كه متاع هاى دنيوى جمع كند و بخل بورزد به جايگاه و قرارگاهش، آتش، روانه كند». (مصباح الشريعة، ص 139، الباب الخامس والستّون في صفة الدنيا؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 196، الباب الثاني والثلاثون في صفة الدنيا؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 37، «كتاب الجهاد»، «أبواب جهاد النفس وما يناسبه»، باب 61، حديث 5، متن حديث آورده شده در كتاب موافق با متن مستدرك الوسائل مى باشد)

و ديلمى در ارشاد القلوب از حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) روايت كند كه رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: «در شب معراج خداى تعالى فرمود: "اى احمد! اگر بنده اى نماز اهل آسمان و زمين را بخواند و روزۀ اهل آسمان و زمين را بگيرد و چون ملائكه طعام نخورد و جامۀ عابدان را بپوشد، پس از آن در قلب او ببينم ذرّه اى از حبّ دنيا يا سمعۀ آن يا رياست آن يا اشتهار آن يا زينت آن، با من مجاورت نمى كند در منزلم و از قلب او محبّت خود را بيرون مى كنم و قلب او را تاريك مى كنم تا مرا فراموش كند و نمى چشانم به او شيرينى محبّت خود را"»(1). پرواضح است كه محبّت دنيا با محبّت خداى تعالى جمع نشود. و احاديث در اين باب بيشتر از آن است كه در اين اوراق بگنجد.

و چون معلوم شد كه حبّ دنيا مبدأ و منشأ تمام مفاسد است، بر انسان عاقل علاقه مند به سعادت خود لازم است اين درخت را از دل ريشه كن كند. و طريق علاج عملى، آن است كه معامله به ضدّ كند: پس اگر به مال و منال علاقه دارد، با بسط يد و صدقات واجبه و مستحبّه ريشۀ آن را از دل بكند. و يكى از نكات صدقات همين كم شدن علاقه به دنيا است، ولهذا مستحبّ است كه انسان چيزى را كه دوست مى دارد و مورد علاقه اش هست صدقه دهد، چنانچه در كتاب كريم الهى مى فرمايد: (لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ)(2). و اگر علاقه به فخر و تقدّم و رياست و استطالت دارد، اعمال ضدّ آن را بكند و دماغ نفس امّاره را به خاك بمالد تا اصلاح شود.

و بايد انسان بداند كه دنيا طورى است كه هرچه آن را بيشتر تعقيب كند و در

ص: 63


1- - إرشاد القلوب، ج 1، ص 382، باب 55.
2- - «به نيكويى (و احسان خدا) نمى رسيد تا آن كه از آنچه دوست مى داريد انفاق كنيد». (آل عمران (3): 92)

صدد تحصيل آن بيشتر باشد، علاقه اش به آن بيشتر شود و تأسّفش از فقدان آن روزافزون گردد، گويى انسان طالب چيزى است كه به دست او نيست. گمان مى كند طالب فلان حدّ از دنيا است، تا آن را ندارد از آن تعقيب مى كند و در راه آن تحمّل مشاق مى كند و خود را به مهالك مى اندازد؛ همين كه آن حدّ از دنيا را به دست آورد، براى او يك امر عادى مى شود و عشق و علاقه اش مربوط مى شود به چيز ديگرى كه بالاتر از آن است و خود را براى آن به زحمت و مشقّت مى اندازد و هيچ گاه عشقش فرو ننشيند، بلكه هر دم روزافزون شود و زحمت و تعبش بيشتر گردد. و اين فطرت و جبلّت را هرگز وقوفى نيست. و اهل معرفت با اين فطرت اثبات بسيارى از معارف كنند كه بيان آن از حوصلۀ اين اوراق خارج است و اشاره به بعض اين مطالب در احاديث شريفه شده؛ چنانچه در كافى شريف از حضرت باقر العلوم (علیه السلام) روايت نموده كه «مثَل حريص به دنيا مثَل كرم ابريشم است كه هرچه به دور خود آن را بيشتر مى پيچد از خلاص شدن دورتر شود تا آن كه از اندوه بميرد»(1).

و از حضرت صادق (علیه السلام) مروى است كه «مثَل دنيا مثَل آب دريا است كه هرچه انسان تشنه از آن بخورد تشنه تر گردد تا او را بكشد»(2).

تتميم: در اعراض دادن نفس است از دنيا

پس اى طالب حق و سالك الى اللّه! چون طائر خيال را رام نمودى و شيطان واهمه را به زنجير كشيدى و خلع نعلين حبّ زن و فرزند و ديگر شؤون دنيوى را

ص: 64


1- - الكافي، ج 2، ص 134، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب ذمّ الدنيا والزهد فيها»، حديث 20.
2- - همان، حديث 24.

نمودى و با جذوۀ نار عشق فطرة اللهى مأنوس شدى و )إِنّى ءَانَسْتُ نَاراً((1) گفتى و خود را خالى از موانع سير ديدى و اسباب سفر را آماده كردى، از جاى برخيز و از اين بيت مظلمۀ طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسله هاى زمان را بگسلان و از اين زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.

«تو را ز كنگرۀ عرش مى زنند صفير *** ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست»(2)

پس عزم خود را قوى كن و ارادۀ خويش را محكم نما كه اوّل شرط سلوك عزم است و بدون آن راهى را نتوان پيمود و به كمالى نتوان رسيد. و شيخ بزرگوار، شاه آبادى روحى فداه(3)، آن را مغز انسانيت تعبير مى كردند. بلكه توان

ص: 65


1- - قسمتى از سخن موسى عليه السلام با خانواده اش. )إذْ رَءا نَاراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنّى ءَانَسْتُ نَاراً ... ( (طه (20): 10)؛ )إِذْ قالَ مُوسَى لأَهلِهِ إِنّى ءَانَسْتُ نَاراً... (. (النمل (27): 7)
2- - ديوان حافظ، ص 90، غزل 23.
3- - مرحوم آية اللّه محمدعلى اصفهانى شاه آبادى، فقيه، اصولى، عارف و فيلسوف برجسته، فرزند مرحوم آية اللّه ميرزا محمدجواد حسين آبادى اصفهانى، به سال 1292 ق در اصفهان متولد گشت. پس از طى مراحل علمى مقدماتى در اصفهان و تهران به حوزه هاى مقدّسۀ نجف و سامرّاء مشرف شده از محضر اساتيد بزرگى، چون آيت اللّه العظمى محمّد كاظم خراسانى (معروف به آخوند خراسانى و شيخ فتح اللّه شريعت اصفهانى، بهره جست و خيلى زود به درجۀ اجتهاد نائل گرديد. وى در فقه، فلسفه و عرفان به مقام والايى دست يافت و به تدريس اين علوم پرداخت و حوزۀ درس او از قوى ترين حوزه هاى درسى سامرّاء گرديد. پس از مراجعت از عراق، نخست در تهران اقامت نمود، سپس به قم مشرف شده و مدت هفت سال در شهر مقدس قم رحل اقامت افكند. در طول اقامت ايشان در قم، حضرت امام خمينى - رضوان اللّه و سلامه عليه - از درس اخلاق و عرفان وى بهرۀ فراوان جستند. امام امت در مواضع متعدد در اين كتاب و كتب و رسالات ديگر با احترام و تجليل فراوان از آن استاد عالى قدر ياد نموده و افاضاتش را نقل فرموده اند. مرحوم شاه آبادى علاوه بر تدريس علوم و فنون مختلف و تربيت شاگردان برجسته، تأليفات متعددى در زمينه هاى مختلف از خود به جاى گذاشته است. آن بزرگ مرد علم و عمل، در سال 1369 ق در سن هفتاد و هفت سالگى در تهران به ملأ اعلى پيوست و در جوار حضرت عبدالعظيم الحسنى، در مقبرۀ مرحوم شيخ ابوالفتوح رازى، مدفون گرديد. حَشَرَهُ اللّه مَعَ النَّبِي مُحمَّدٍ وَآلِهِ الطاهِرين.

گفت كه يكى از نكات بزرگ تقوا و پرهيز از مشتهيات نفسانيه و ترك هواهاى نفسانيه و رياضات شرعيه و عبادات و مناسك الهيه، تقويت عزم و انقهار قواى ملكيه در تحت ملكوت نفس است، چنانچه پيش از اين ذكر شد. و ما اكنون اين مقاله را با تحميد و تسبيح ذات مقدّس كبريا - جلّ وعلا - و نعت و ثناى سيّد مصطفى و نبىّ مجتبى و آل اطهارش - عليهم سلام اللّه - ختم مى كنيم و از روحانيت آن ذوات مقدّسه استمداد مى كنيم براى اين سفر روحانى و معراج ايمانى.

ص: 66

مقاله ثانيه: در مقدّمات نماز است و ذكر بعض آداب قلبيۀ آن

اشاره

و در آن چند مقصد است:

ص: 67

ص: 68

مقصد اوّل: در طهارت است

اشاره

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: در بيان آداب اجمالى طهور است

چنانچه در سابق اشاره به آن شد(1)، از براى نماز، غير از اين صورت، حقيقتى است و غير از اين ظاهر، باطنى است؛ و همان طور كه صورت آن را آداب و شرايط صوريّه ايست، باطن آن را نيز آداب و شرايطى است كه شخص سالك بايد آنها را مراعات كند. پس، از براى طهارت صورت و آدابِ صوريّه ايست كه بيان آنها از وظيفۀ اين اوراق خارج است، و فقهاء مذهب جعفرى - أعلى اللّه كَلِمَتَهُم وَرَفَعَ اللّه دَرَجَتَهُم - بيان آن را فرموده اند. و امّا آداب باطنيه و طهور باطنى را ما به طور اجمال بيان مى نماييم:

بايد دانست كه چون حقيقت نماز، عروج به مقام قرب و وصول به مقام حضور حق - جلّ وعلا - است، براى وصول به اين مقصد بزرگ و غايت قصوى

ص: 69


1- - ر.ك: صفحه 3.

طهاراتى لازم است كه ماوراى اين طهارات است. و خارهاى اين طريق و موانع اين عروج، قذاراتى است كه با اتّصاف سالك به يكى از آنها نتواند صعود به اين مرقاة و عروج به اين معراج نمود. و آنچه از قبيل اين قذارات باشد موانع صلات و رجز شيطان است؛ و آنچه معين سالك است در سير و از آداب حضور است شرايط اين حقيقت است. و بر سالك الى اللّه لازم است كه در اوّل امر، رفع موانع و قذارات كند تا اتّصاف به طهارت و حصول طهور كه از عالم نور است براى او ميسور شود؛ و تا تطهير جميع قذارات ظاهريه و باطنيه و علنيه و سرّيه نشود، سالك را حظّى از محضر و حضور نخواهد بود.

پس، اوّلين مراتب قذارات، قذارات آلات و قواى ظاهريۀ نفس است به لوث معاصى و قذارات نافرمانى حضرت ولىّ النِّعَم؛ و اين دام صورى ظاهرى ابليس است. و انسان تا در اين دام مبتلا است، از فيض محضر و حصول قرب الهى محروم است. و كسى گمان نكند كه بدون تطهير ظاهر مملكت انسانيت مى توان به مقام حقيقت انسانيت نائل شود يا مى تواند تطهير باطن قلب نمايد، [كه] اين غرورى است شيطانى و از حيله هاى بزرگ ابليس است؛ زيرا كه كدورات و ظلمت هاى قلبى با معاصى، كه غلبۀ طبيعت بر روحانيت است، افزوده مى شود؛ و تا سالك فتح مملكت ظاهر نكند، از فتوحات باطنيه، كه مقصد بزرگ است، به كلّى محروم است و راهى به سعادت براى او گشوده نگردد. پس يكى از موانع بزرگ اين سلوك، قذارات معاصى است كه با آب پاك و پاكيزۀ توبۀ نصوح بايد آن را تطهير كرد.

و بايد دانست كه تمام قواى ظاهريه و باطنيه را كه حق تعالى به ما عنايت فرموده و از عالم غيب نازل نموده، اماناتى است الهى كه طاهر از جميع قذارات و پاك و پاكيزه بوده بلكه متنوّر به نور فطرة اللهى، و از ظلمت و كدورت تصرّف

ص: 70

ابليس دور بوده؛ و چون در ظلمتكدۀ عالم طبيعت نازل و دست تصرّف شيطان واهمه و خيانت ابليس به آنها دراز شده، از طهارت اصليه و فطرت اوّليه بيرون آمده و به انواع قذارات و ارجاس شيطانيه آلوده گرديده است. پس اگر سالك الى اللّه با تمسّك به ذيل عنايت ولىّ اللّه دست تصرّف شيطان را دور نمود و مملكت ظاهر را طاهر كرد و امانات الهيه را چنانچه تحويل گرفته بود ردّ نمود، خيانت به امانت ننموده؛ و اگر كرده بود، مورد غفران و ستّاريت شود و از جهت ظاهر آسوده خاطر شود و به تخليۀ باطن از ارجاس اخلاق فاسده قيام كند. و اين مرتبۀ دوم از قذارات است كه فسادش بيشتر و علاجش صعب تر است و اهمّيتش در نزد اصحاب ارتياض بيشتر مى باشد؛ زيرا كه تا خلق باطنى نفس، فاسد، و قذارات معنوى به آن احاطه نموده، لايق مقام قدس و خلوت انس نشود، بلكه مبدأ فسادِ مملكتِ ظاهرِ نفس، اخلاق فاسده و ملكات خبيثۀ آن است. و تا سالك تبديل ملكات سيّئه را به ملكات حسنه ننمايد، از شرور اعمال مأمون نيست؛ و اگر به توبه موفّق شود، استقامت آن، كه از مهمّات است ميسّر نمى شود. پس، تطهير ظاهر نيز متوقّف به تطهير باطن است؛ علاوه بر آن كه خود قذارات باطنيه موجب حرمان از سعادت و منشأ جهنّم اخلاق - كه به گفتۀ اهل معرفت بالاتر و سوزنده تر است از جهنّم اعمال - مى باشد. و اشاره به اين معنا در اخبار اهل بيت عصمت بسيار است(1).

پس، سالك الى اللّه را اين طهارت نيز لازم است. و پس از آن كه لوث اخلاق فاسده را با آب طاهر پاكيزۀ علم نافع و ارتياض شرعى صالح از لوح نفس

ص: 71


1- - ر.ك: الكافي، ج 2، ص 310، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الكبر»، حديث 10؛ علم اليقين، ج 2، ص 1032.

شست وشو نمود، بايد اشتغال پيدا كند به تطهير قلب، كه اُمّ القرى [است] و به صلاح آن، همۀ ممالك، صالح، و به فساد آن، همه فاسد مى شوند. و قذارت عالم قلب مبدأ تمام قذارات است. و آن عبارت از تعلّق به غير حق و توجه به خود و عالم است. و منشأ آن حبّ دنيا، كه بالاترين خطاها است، و حبّ نفس، كه مادر همۀ امراض است، مى باشد. و تا ريشۀ اين محبّت در قلب سالك است، از محبّت اللّه اثرى در آن حاصل نشود و راهى به سرمنزل مقصد و مقصود پيدا نمى كند. و تا سالك را بقايايى از اين محبّت در قلب است، سير او الى اللّه نيست بلكه الى النفس و الى الدنيا و الى الشيطان است. پس، تطهير از حبّ نفس و دنيا، اوّل مرتبۀ تطهير سلوك الى اللّه است حقيقتاً؛ چون قبل از اين تطهير، سلوك الى اللّه نيست و به مسامحه گفته شود سالك و سلوك.

و پس از اين منزل، منازلى است كه از هفت شهر عشق عطّار پس از آن نمونه اى حاصل؛ و آن قائل سالك در خم يك كوچه خود را ديده، و ما در پشت سورها و حجاب هاى ضخيم واقعيم و آن شهرها و شهريارها را جزء بافته ها گمان مى كنيم. من با شيخ عطّار يا ميثم تمّار كار ندارم ولى اصل مقامات را انكار نمى كنم و صاحب آنها را از جان و دل طلبكارم و در اين محبّت اميد فرج دارم، تو خود هرچه خواهى باش و با هر كه خواهى پيوند.

«مدعى خواست كه آيد به تماشاگه دوست(1) *** دست غيب آمد و بر سينۀ نامحرم زد»(2)

ص: 72


1- - در نسخ مطبوع از ديوان حافظ «تماشاگه راز» به جاى «تماشاگه دوست» ثبت شده است.
2- - ديوان حافظ، ص 247، غزل 180.

ولى در اخوّت ايمانى و خلّت روحانى با احبّاء عرفانى خيانت روا ندارم و از نصيحت، كه از حقوق مؤمنين است به يكديگر، خوددارى ننمايم.

بالاترين قذارات معنويه، كه تطهير آن را با هفت دريا نتوان نمود و انبياء عظام (علیهم السلام)را عاجز نمود، قذارت جهل مركّب است كه منشأ داء عضال انكار مقامات اهل اللّه و ارباب معرفت است و مبدأ سوءظن به اصحاب قلوب است. و تا انسان به لوث اين قذارت آلوده است، قدمى به سوى معارف نخواهد برداشت؛ بلكه بسا باشد كه اين كدورت، نور فطرت را، كه چراغ راه هدايت است، خاموش كند و آتش عشق را كه براق عروج به مقامات است فرو نشاند و منطفى كند و انسان را در ارض طبيعت مخلّد نمايد.

پس، بر انسان لازم است كه با تفكّر در حال انبياء و اولياى كمّل - صلوات اللّه عليهم - و تذكّر مقامات آنها، اين قذارت را از باطن قلب شست وشو دهد و در هر حدّى كه هست به آن حدّ قانع نشود، كه اين وقوف در حدود و قناعت از معارف از تلبيسات بزرگ ابليس و نفس امّاره است، نَعُوذُ باللّه منهما. و چون اين رساله بر وفق ذوق عامّه نوشته مى شود از تطهيرات ثلاثۀ اولياء خوددارى نمودم. والحمد للّه.

فصل دوم: در اشاره به مراتب طهور است

بدان كه انسان تا در عالم طبيعت و منزلگاه مادّۀ هيولانى است، در تحت تصرّفات جنود الهيه و جنود ابليسيه است. و جنود الهيه جنود رحمت و سلامت و سعادت و نور و طهارت و كمال است؛ و جنود ابليس در مقابل آنها

ص: 73

است. و چون جهات ربوبيه غلبه بر جهات ابليسيه دارد، در بدو فطرت انسان را نورانيت و سلامت و سعادتى است فطرى الهى؛ چنانچه در احاديث شريفه صراحتاً و در كتاب شريف الهى اشارتاً بيان آن شده(1). و تا انسان در اين عالم است با قدم اختيار مى تواند خود را در تحت تصرّف يكى از آن دو قرار دهد. پس، اگر از اوّل فطرت تا آخر، ابليس را در آن تصرّفى نبود، انسان الهى لاهوتى است كه سر تا پايش نور و طهارت و سعادت است؛ قلبش نور حق است و جز به حق توجه نكند و قواى باطنه و ظاهره اش نورانى و طاهر است و جز حق در آنها تصرّف نكند؛ ابليس را از آن حظّى نباشد و جنود او را در او تصرّفى نبود. و همچو موجود شريفى، طاهر مطلق و نور خالص است و ما تقدّم و ما تأخّر ذنوب او مغفور است(2)، و صاحب فتح مطلق است و داراى مقام عصمت كبرا است

بالاصاله، و ديگر معصومين به تبعيّت آن ذات مقدّس داراى آن مقامند. و آن حضرت داراى مقام خاتميت است، كه كمال على الاطلاق است؛ و چون اوصياء او، از طينت او منفصل و با فطرت او متّصلند، صاحب عصمت مطلقه به تبعيت او هستند و آنها را تبعيت كامله است. و امّا بعضى معصومين از انبياء و اولياء (علیهم السلام) صاحب عصمت مطلقه نيستند و از تصرّف شيطان خالى نمى باشند؛ چنانچه توجه آدم (علیه السلام) به شجره، از تصرّفات ابليس بزرگ است كه ابليس الأبالسه است؛ با آن كه آن شجره شجرۀ بهشتى الهى بوده، با اين وصف داراى كثرت

ص: 74


1- - مثل آيۀ شريفۀ )فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللّه ِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْهَا... (. (الروم (30): 30؛ و ر.ك: بحار الأنوار، ج 3، ص 276، و ج 64، ص 130؛ التوحيد، الصدوق، ص 328، باب 53؛ و نيز: ر.ك: شرح چهل حديث (اربعين حديث)، امام خمينى قدس سره، حديث يازدهم.
2- - اشاره است به آيۀ شريفۀ )لِيَغْفِرَ لَكَ اللّه ُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ(. (الفتح (48): 2)

اسمائى است كه منافى با مقام آدميّت كامله است. و اين يكى از معانى يا يكى از مراتب شجرۀ منهيّه است.

و اگر نور فطرت به قذارات صوريه و معنويه آلوده شد، به مقدار آلودگى، از بساط قرب و حضرت انس مهجور گردد تا آنجا رسد كه نور فطرت به كلّى منطفى گردد و مملكت، يكسره مملكت شيطانى شود و ظاهر و باطن و سرّ و علن او در تصرّف شيطان آيد. پس، شيطان قلب و سمع و بصر و دست و پاى او شود و جميع اعضاى او شيطانى شود. و اگر كسى - والعياذ باللّه - بدين مقام رسيد، شقىّ مطلق شود و روى سعادت هرگز نبيند. و بين اين دو مرتبه، مقامات و مراتبى است كه جز حق تعالى كس نتواند احصاء آنها را كند. و هركس به افق نبوّت نزديك باشد، از اصحاب يمين است؛ و هركس به افق شيطنت نزديك است، از اصحاب يسار است.

و بايد دانست كه پس از آلودگى فطرت، تطهير آن ممكن است. و تا انسان در اين نشئه است، خروج از تصرّف شيطان براى او مقدور و ميسور است و وارد شدن در حزب ملائكة اللّه، كه جنود رحمانى الهى هستند، ميسّر است. و حقيقت جهاد نفس، كه به فرمودۀ حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) از جهاد اعداء دين افضل است و آن جهاد اكبر است(1)، همان خارج شدن از تصرّف جنود ابليس و وارد شدن در تحت تصرّف جنود اللّه است.

پس، اوّل مرتبۀ طهارت متسنّن شدن به سنن الهيه و مؤتمر شدن به اوامر حق است.

ص: 75


1- - وسائل الشيعة، ج 15، ص 161، «كتاب الجهاد»، «أبواب جهاد النفس»، باب 1، حديث 1 و9.

و مرتبۀ دوم، متحلّى شدن به فضائل اخلاق و فواضل ملكات است.

و مرتبۀ سوم، طهور قلبى است؛ كه آن عبارت است از تسليم نمودن قلب را به حق. و پس از اين تسليم، قلب نورانى شود، بلكه خود از عالم نور و درجات نور الهى گردد، و نورانيت قلب به ديگر اعضاء و جوارح و قواى باطنه سرايت كند و تمام مملكت نور و نور على نور شود تا كار به جايى رسد كه قلب، الهى لاهوتى شود و حضرت لاهوت در تمام مراتب باطن و ظاهر تجلّى كند؛ و در اين حال، عبوديت به كلّى فانى و مختفى شود و ربوبيت ظاهر و هويدا شود؛ و در اين حال، قلب سالك را طمأنينه و انسى دست دهد و همۀ عالم محبوب او شود و جذبات الهيه برايش دست دهد و خطايا و لغزش ها در نظرش مغفور شود و در ظلّ تجلّيات حبّى مستور گردد و بداياى ولايت براى او حاصل شود و لياقت ورود در محضر انس پيدا كند. و پس از اين، منازلى است كه ذكر آن مناسب با اين اوراق نيست.

فصل سوم: در آداب قلبيّۀ سالك است هنگام توجه به آب براى طهارت

و در اين باب، حديث شريف مصباح الشريعه را ذكر و ترجمه مى كنيم تا قلوب صافيۀ اهل ايمان را از آن نورانيتى حاصل شود.

في مِصْباح الشريعَةِ، قالَ الصادِقُ (علیه السلام): «إذا أَردْتَ الطهارَةَ وَالوُضوءَ، فَتَقَدَّمْ إلَى الْماءِ تَقَدُّمَكَ إلَى رَحْمَةِ اللّه؛ فَإنَّ اللّه تَعالى قَدْ جَعَلَ الْمَاءَ مِفتاحَ قُرْبَتِهِ وَمُناجَاتِهِ وَدَليلاً إلى بِساطِ خِدْمَتِهِ. وَكَما أنَّ رَحْمَةَ اللّه تُطَهِّرُ ذُنُوبَ الْعِبَادِ، كَذلِكَ النَّجاساتُ الظاهِرَةُ يُطَهِّرُهَا الْمَاءُ لا غَيْرُ. قالَ اللّه ُ تَعالى: )هُوَ الَّذِى أرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ وَأنْزَلْنا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً

ص: 76

طَهُوراً(. وَقالَ اللّه تَعالى: )وَجَعَلْنَا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍّ أفَلا يُؤْمِنُونَ(. فَكَمَا أحْيا بِهِ كُلَّ شَيءٍ مِنْ نَعيمِ الدُنْيا، كَذلكَ بِرَحْمَتِهِ وَفَضْلِهِ جَعَلَ حَياةَ الْقُلُوبِ الطاعاتِ. وَتَفَكَّرْ في صَفَاءِ الْماءِ وَرِقَّتِهِ وَطُهْرِهِ وَبَرَكَتِهِ وَلَطيفِ امْتِزاجِهِ بكلِّ شَيءٍ. وَاسْتَعْمِلْهُ في تَطْهيرِ اْلأعْضاءِ الَّتي أمَرَكَ اللّه ُ بِتَطْهيرِهَا [خ ل: وتَعَبُّدِك بِأدائِها]. وَآتِ بِآدابِها في فَرائِضِهِ وَسُنَنِهِ؛ فَإنّ تَحْتَ كُلِّ واحِدةٍ مِنْهَا فَوائِدَ كَثيرَةً؛ فإذا اسْتَعْمَلْتَها بِالْحُرْمَةِ، انْفَجَرَتْ لَكَ عُيونُ فَوائِدِهِ عَنْ قَريبٍ. ثُمَّ عاشِرْ خَلْقَ اللّه كَامْتِزاجِ الْماءِ بِاْلأشْياءِ: يُؤَدّي كُلَّ شَيْءٍ حَقَّهُ وَلا يَتَغَيَّرُ عَنْ مَعناهُ، مُعْتَبِراً لِقَولِ رَسولِ اللّه(صلی الله علیه و آله) : مَثَلُ المُؤمِنِ المُخْلِص [خ ل: الخاصّ] كَمَثَلِ الماءِ. وَلْتَكُنْ صَفْوَتُكَ مَعَ اللّه تَعالى في جَميعِ طاعَتِكَ كَصَفْوَةِ الْماءِ حينَ أَنْزَلَهُ مِنَ السمَاءِ وَسَمّاهُ طَهُوراً. وطَهِّرْ قَلْبَكَ بالتَقْوى وَاليَقينِ عِنْدَ طَهارَةِ جَوارِحِكَ بِالْمَاء»(1).

در اين حديث شريف لطايف و دقايقى است و اشارات و حقايقى است كه قلوب اهل معرفت را زنده كند و ارواح صافيۀ اصحاب قلوب را حيات بخشد؛ فرمايد:

چون ارادۀ طهارت و وضو كردى، متوجّه آب بشو آن سان كه متوجّه رحمت حق شوى؛ زيرا كه حق تعالى قرار داده آب را كليد تقرّب به خود و مناجات خويش و راهنماى بساط خدمت خود. و چنانچه رحمت خدا پاك مى كند گناهان بندگان را همان طور نجاسات ظاهره را آب پاك مى كند نه غير آن. خداى تعالى فرمايد: «اوست آن كس كه فرستاد بادها را براى بشارت در جلو رحمتش و نازل نموديم از آسمان آب پاكيزه را»(2). و فرمود خداى تعالى:

ص: 77


1- - مصباح الشريعة، ص 128، الباب الستّون في الطهارة؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 75، الباب العاشر في الطهارة.
2- - الفرقان (25): 48.

«و قرار داديم از آب هر چيز زنده را»(1).

و اين كه در اين حديث آب را به رحمت حق تشبيه، بلكه تأويل نموده يكى از نكاتش آن است كه آب يكى از مظاهر بزرگ رحمت حق است كه در عالم طبيعت آن را نازل فرموده و مايۀ حيات موجودات آن را قرار داده؛ بلكه رحمت واسعۀ الهيه را كه از سماء رفيع الدرجات حضرت اسماء و صفات نازل و اراضى تعيّنات اعيان به آن زنده گرديده، اهل معرفت به «آب» تعبير نمودند. و چون در آب ملكى ظاهرى جلوۀ رحمت واسعۀ الهيه از ديگر موجودات دنيايى بيشتر است، حق تعالى آن را براى تطهير از قذارات صوريه قرار داد و مفتاح باب قرب و مناجات خود مقرّر فرمود و راهنماى بساط خدمت خويش، كه باب الابواب رحمت هاى باطنيه است، قرار داد. بلكه آبِ رحمتِ حق در هر نشئه اى از نشئات وجود و در هر مشهدى از مشاهد غيب و شهود نزول و ظهور كند تطهير ذنوب عباد اللّه نمايد موافق با آن نشئه و مناسب آن عالم؛ پس با آب رحمتِ نازل از سماء احديت، ذنوب غيبت تعيّنات اعيان تطهير شود؛ و با آب رحمت واسعه از سماء واحديت، ذنوب عدميت مهيّات خارجيه تطهير شود؛ و در هر مرتبه از مراتب وجود مطابق آن مرتبه. و در مراتب نشئات انسانيه نيز آب رحمت را ظهوراتى است مختلفه؛ چنانچه از آب نازل از حضرت ذات به تعيّنات جمعيۀ برزخيه، ذنوب سرّ وجودى تطهير شود؛ «وجودُك ذَنْبٌ لا يُقاسُ به ذَنْبٌ»(2). و با آب نازل از حضرات اسماء و صفات و حضرت تجلّى فعلى،

ص: 78


1- - الأنبياء (21): 30.
2- - «وجود تو خود گناهى است كه هيچ گناهى با آن قابل قياس نيست». اين شعر در كتاب هاى عرفانى آمده و كامل آن اين است: «فقلت وما أذنبت، قالت مجيبة وجودك ذنب لا يقاس به ذنب» (ر.ك: شرح فصوص الحكم، القيصري، ص 659)

رؤيت صفت و فعل تطهير شود. و با آب نازل از سماء حضرتِ حكمِ عدل، قذارات خلقيه باطنيه تطهير شود. و با آب نازل از سماء غفّاريت، ذنوب عباد تطهير شود. و با آب نازل از سماء ملكوت، قذارات صوريه تطهير شود. پس معلوم شد كه حق تعالى آب را مفتاح قرب و دليل بساط رحمت خويش قرار داده. پس از آن، در حديث شريف دستور ديگرى دهد و راه ديگرى براى اهل سلوك و مراقبه مفتوح فرمايد؛ مى فرمايد:

و تفكّر نما در صفاى آب و رقّت و طهارت و بركت آن و لطافت ممزوج شدن آن با هر چيزى. و استعمال كن آن را در تطهير آن اعضايى كه خداوند امر فرموده تو را به پاكيزه نمودن آنها. و ادا كن آداب آنها را در فريضه ها و سنّت هاى الهى؛ زيرا كه در تحت هر يك از آنها فائده هايى است بسيار كه چون استعمال نمايى آنها را به احترام، منفجر شود از براى تو - در نزديكى - چشمه هاى فائده هاى آن.

اشاره فرموده در اين حديث شريف به مراتب طهارت به طريق كلّى. و چهار مرتبۀ كلّى آن را بيان فرموده، كه يكى از مراتب آن اين است كه تا اين جاى حديث شريف مذكور است و آن، تطهير اعضاء است. و اشاره فرموده به اين كه اهل مراقبه و سلوك الى اللّه نبايد واقف به صور و ظواهر اشيا شوند، بلكه بايد ظاهر را مرآت باطن قرار دهند و از صور، حقايق را كشف كنند و به تطهير صورى قناعت نكنند كه آن، دام ابليس است. پس، از صفاى آب پى به تصفيۀ اعضاء برند و آنها را با ادا نمودن فرائض و سنن الهيه تصفيه كنند و صفا دهند و از رقّت

ص: 79

آنها اعضاء را ترقيق كنند و از غلظت تعصّى بيرون آورند و طهور و بركت را در جميع اعضاء سرايت دهند و از لطف امتزاج آب با اشياء كيفيت امتزاج قواى ملكوتيۀ الهيه را با عالم طبيعت ادراك كنند و نگذارند قذارات طبيعت در آنها اثر كند. و چون اعضاء را به سنن و فرائض الهيه و آداب آنها متلبّس نمودند، فوائد باطنيه كم كم ظاهر شود و چشمه هاى اسرار الهيه منفجر شود و لمحه اى از اسرار عبادت و طهارت براى او منكشف گردد. و چون از مرتبۀ اوّلِ طهارت و دستور آن فراغت حاصل شد، به دستور ثانوى شروع فرمود، و مى فرمايد:

پس از آن معاشرت كن با خلق خدا مثل ممزوج بودن آب با اشياء كه ادا مى كند حق هر چيزى را و از معناى خود تغيير نمى كند؛ و تأمّل كن قول رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را كه مى فرمايد: «مَثَل مؤمن خالص [خ ل: خاصّ] مَثَل آب است».

دستور اوّل مربوط بود به معاملۀ انسان سالك با قواى داخليه و اعضاى خود؛ و دستور دوم، كه در اين فقره از حديث شريف است، مربوط است به معاملۀ انسان با خلق خدا. و اين دستور جامعى است كه كيفيّت معاشرت سالك را با مخلوق بيان فرموده؛ و ضمناً از آن، حقيقت خلوت نيز استفاده شود. و آن، چنان است كه سالك الى اللّه در عين حال كه با هر دسته از مردم معاشرت به معروف كند و حقوق خلقيه را رد نمايد و با هر يك از مردم به طور مناسب حال او مراوده و معامله كند، از حقوق الهيه نگذرد و معناى خود را كه عبارت از عبوديت و توجه به حق است از دست ندهد؛ و در عين حال كه در كثرت واقع است در خلوت باشد، و قلب او كه منزلگاه محبوب است خالى از اغيار و فارغ از هر نقش و نگار باشد. پس، دستور سومى را ذكر فرموده كه آن كيفيت معاملۀ سالك است با خداى تعالى؛ مى فرمايد:

ص: 80

بايد صفاى تو با خداى تعالى در همۀ طاعاتت مثل صفاى آب باشد در وقتى [كه] نازل نمود آن را از آسمان و ناميد آن را «طهور».

يعنى بايد سالك الى اللّه خالص از تصرّف طبيعت باشد و كدورت و ظلمت آن را در قلب او راهى نباشد و جميع عبادات او خالى از جميع شرك هاى ظاهرى و باطنى باشد. و همان طور كه آب در وقت نزول از آسمان طاهر و پاكيزه است و دست تصرّف قذارات به آن دراز نشده، قلب سالك، كه از سماء غيب ملكوت طاهر و پاكيزه نازل شده، نگذارد در تحت تصرّف شيطان و طبيعت واقع شده به قذارات آلوده گردد. و پس از اين دستور، آخرين دستور جامع را براى اهل رياضت و سلوك بيان فرمود؛ مى فرمايد:

پاكيزه كن دل خويشتن را به پرهيزگارى و يقين در وقت پاكيزه نمودن اعضاء خود را به آب.

و در اين، اشاره به دو مقام شامخ اهل معرفت است: يكى تقوا، كه كمال آن، ترك غير حق است؛ و ديگرى يقين، كه كمال آن، مشاهدۀ حضور محبوب است.

فصل چهارم: در طهور است

و آن يا آب است - و آن در اين باب اصل است - و يا «ارض» است.

بدان كه انسان سالك را به طريق كلّى دو طريق است براى وصول به مقصد اعلى و مقام قرب ربوبيت: يكى از آن دو، كه مقام اوّليت و اصالت دارد، سير الى اللّه است به توجه به مقام رحمت مطلقه و خصوصاً رحمت رحيميه كه رحمتى است كه هر موجودى را به كمال لايق خود مى رساند. و از شعب و مظاهر

ص: 81

رحمت رحيميه بعث انبياء و رسل - صلوات اللّه عليهم - است كه هاديان سُبُل و دستگير بازماندگانند؛ بلكه در نظر اهل معرفت و اصحاب قلوب، دار تحقّق، صورت رحمت الهيه است، و خلايق دائماً مستغرق بحار رحمت حقّند و از آن استفاده نمى كنند.

اين كتاب بزرگ الهى، كه از عالم غيب الهى و قرب ربوبى نازل شده و براى استفادۀ ما مهجوران و خلاص ما زندانيان سجن طبيعت و مغلولان زنجيرهاى پيچ در پيچ هواى نفس و آمال به صورت لفظ و كلام درآمده، از بزرگ ترين مظاهر رحمت مطلقۀ الهيه است كه ما كور و كرها از آن به هيچ وجه استفاده نكرديم و نمى كنيم. آن رسول ختمى و ولىّ مطلق گرامى - كه از محضر قدس ربوبى و محفل قرب و انس الهى به اين سرمنزل غربت و وحشت قدم رنجه فرموده و گرفتار معاشرت و مراودت با ابوجهل ها و بدتر از آنها گرديده و نالۀ «لَيُغانُ عَلى قَلْبي»(1)اش دل اهل معرفت و ولايت را محترق كرده و مى كند - رحمت واسعه و كرامت مطلقۀ الهيه است كه آمدن در اين كلبه اش براى رحمت موجودات سكنۀ عالم اسفل ادنى است و بيرون بردن آنها است از اين دار وحشت و غربت، چون كبوتر مطوّقه كه براى نجات رفقا خود را به دام بلا اندازد(2).

سالك الى اللّه بايد تطهير با آب رحمت را صورت استفاده از رحمت نازلۀ الهيه بداند و تا استفاده از رحمت براى او ميسور است، قيام به امر نمايد؛ و چون دستش از آن به واسطۀ قصور ذاتى يا تقصير كوتاه شد و فاقد آب رحمت شد، چاره ندارد جز توجه به ذلّ و مسكنت و فقر و فاقۀ خود. و چون ذلّت عبوديت

ص: 82


1- - ر.ك: صفحه 59، پاورقى 2.
2- - ر.ك: كليله و دمنه، ص 136، باب الحمامة المطوّقة.

خود را نصب العين نمود و متوجّه به اضطرار و فقر و امكان ذاتى خود شد و از تعزّز و غرور و خودخواهى بيرون آمد، بابى از رحمت به روى او گشاده گردد و ارض طبيعت مبدّل به ارض بيضاء رحمت گردد و تراب، احد الطهورين(1) گردد و مورد ترحّم و تلطّف حق گردد. و هرچه اين نظر؛ يعنى نظر به ذلّت خود، در انسان قوّت گيرد، مورد رحمت بيشتر گردد. و اگر بخواهد به قدم اعتماد به خود و عمل خود اين راه را طى كند، هلاك شود؛ چه كه ممكن است از او دستگيرى نشود؛ چون طفلى كه تا خود به جسارت راه رود و به قدم خود مغرور شود و به قوّت خود اعتماد كند، مورد عنايت پدر نشود و او را به خود واگذار كند. و چون اضطرار و عجز خود را به پيشگاه پدر مهربان عرضه دارد و از اعتماد به خود و قوّت خود يكسره خارج شود، مورد عنايت پدر گردد و او را دستگيرى كند، بلكه او را در آغوش كشد و با قدم خود او را راه برد. پس بهتر آن است كه سالك الى اللّه پاى سلوك خود را بشكند و از اعتماد به خود و ارتياض و عمل خود يكسره برائت جويد و از خود و قدرت و قوّت خود فانى شود و فنا و اضطرار خود را هميشه در نظر گيرد تا مورد عنايت شود و راه صد ساله را با جذبۀ ربوبيت يك شبه طى نمايد، و لسان باطن و حالش در محضر قدس ربوبيت با عجز و نياز عرض كند: )أمَّنْ يُجِيبُ اْلمُضْطَرَّ إذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ((2).

ص: 83


1- - وسائل الشيعة، ج 3، ص 381، «كتاب الطهارة»، «أبواب التيمّم»، باب 21، حديث 1.
2- - «يا آن كس كه درمانده وقتى او را بخواند جواب دهد و رفع گرفتارى او نمايد؟». (النمل (27): 62)

فصل پنجم: در شمّه اى از آداب وضو است به حسب باطن و قلب

اشاره

من ذلك ما ورد عن الرضا (علیه السلام): «إنَّمَا اُمِرَ بالوُضُوءِ لِيَكُونَ العَبْدُ طاهِراً إذَا قَامَ بَيْنَ يَدَيِ الْجَبّارِ وَعِنْدَ مُناجاتِهِ إيّاهُ، مُطيعاً لَهُ فيما أمَرَهُ نَقيّاً مِنَ الْأدْنَاسِ وَالنَّجاسَةِ؛ مَعَ ما فيهِ مِنْ ذَهَابِ الكَسَلِ وَطَرْدِ النُّعاسِ وَتَزْكِيَةِ الْفُؤادِ لِلْقيَامِ بَيْنَ يَدَيِ الْجَبّارِ. وإنّمَا وَجَبَ عَلَى الْوَجْهِ وَالْيَدَيْنِ وَالرّأسِ وَالرِّجْلَيْنِ، لأنَّ العَبْدَ إذَا قامَ بَيْنَ يَدَيِ الْجَبَّارِ، فَإنّمَا يَنْكَشِفُ مِنْ جَوارِحِهِ وَيَظْهَرُ ما وَجَبَ فيهِ الوُضُوءُ؛ وَذلِك أنَّهُ بِوَجْهِهِ يَسْجُدُ وَيَخْضَعُ، وَبِيَدِهِ يَسْئَلُ وَيَرْغَبُ ويَرْهَبُ وَيَتَبَتَّلُ، وَبِرَأْسِهِ يَسْتَقْبِلُهُ في رُكُوعِهِ وَسُجُودِهِ، وَبِرِجْلَيْهِ يَقُوُم وَيَقْعُد...»(1) الخبر.

مى فرمايد: همانا امر شده است به وضو تا آن كه بنده پاك باشد هنگامى كه مى ايستد مقابل خداى جبّار و وقت مناجات نمودن او حق را، و براى آن كه مطيع باشد در آنچه او را امر فرموده، و پاكيزه باشد از كثافات و نجاست، با آن كه در آن است فوائد ديگر، از قبيل برطرف شدن كسالت و رفع شدن چرت و پاكيزه شدن دل براى ايستادن در مقابل خداى جبّار.

تا اين جا نكتۀ اصل وضو را بيان فرمود؛ و اهل معرفت و اصحاب سلوك را متنبّه نمود به اين كه در محضر مقدّس حق - جلّ وعلا - ايستادن و مناجات با قاضى الحاجات نمودن را آدابى است كه بايد منظور شود؛ حتّى با قذارات صوريه و كثافات ظاهريه و كسالت چشم ظاهر نيز نبايد در آن محضر رفت چه

ص: 84


1- - عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 104، باب 34، حديث 1؛ وسائل الشيعة، ج 1، ص 394، «كتاب الطهارة»، «أبواب الوضوء»، باب 15، حديث 13.

جاى آن كه دل معدن كثافات باشد و قلب مبتلاى به قاذورات معنويه كه اصل همه قذارات است باشد.

با آن كه در روايت است كه «خداى تعالى نظر نمى كند به صورت هاى شما بلكه نظر مى فرمايد به قلب هاى شما»(1). و با آن كه با آنچه انسان به حق تعالى توجه مى كند و آنچه كه از عوالم خلقيه لايق نظر به كبرياى عظمت و جلال است قلب است و ديگر جوارح و اعضاء را از آن حظّ و نصيبى نيست، مع ذلك طهارت صوريه و نظافت ظاهريه را نيز اهمال ننموده اند؛ صورت طهارت را براى صورت انسان مقرر فرمودند، و باطن آن را براى باطن او. و از آن كه تزكيه قلب را در اين حديث شريف از فوائد وضو قرار داده، معلوم شود كه براى وضو باطنى است كه به آن تزكيۀ باطن شود؛ و نيز رابطۀ ما بين ظاهر و باطن و شهادت و غيب معلوم شود؛ و نيز استفاده شود كه طهور ظاهرى و وضوى صورى از عبادات است و اطاعت ربّ است، و از اين جهت طهور ظاهر موجب طهور باطن گردد، و از طهارت صورى تزكيۀ فؤاد حاصل شود.

بالجمله، سالك الى اللّه بايد در وقت وضو متوجّه شود به اين كه مى خواهد متوجّه محضر مقدّس حضرت كبريا شود؛ و با اين احوالِ قلوب كه او را است، لياقت محضر ندارد، بلكه شايد مطرود از درگاه عزّ ربوبيت شود؛ پس، دامن همّت به كمر زند كه طهارت ظاهرى را به باطن سرايت دهد و قلب خود را، كه مورد نظر حق بلكه منزلگاه حضرت قدس است، از غير حق تطهير كند و تفرعن خود و خوديّت را، كه اصل اصول قذارات است، از سر بيفكند تا لايق مقام مقدّس شود.

ص: 85


1- - ر.ك: صفحه 39.

و پس از آن، حضرت رضا - سلام اللّه عليه - وجه اختصاص اعضاى مخصوصه را در وضو بيان مى فرمايند و مى گويند:

و همانا واجب شد بر رو و دو دست و سر و دو پا، زيرا كه بنده وقتى كه ايستاد در حضور حضرت جبّار، همانا منكشف مى شود از جوارح او و ظاهر گردد آنچه كه وضو در آن واجب شود؛ زيرا كه با رويش سجده كند و خضوع نمايد، و با دستش سؤال و رغبت و رهبت نمايد و منقطع به حق شود، و با سرش استقبال كند حق را در ركوع و سجودش، و با پاهايش بايستد و بنشيند.

حاصل فرمودۀ آن جناب آن است كه چون اين اعضا را دخالت است در عبوديت حق و از اين اعضا ظاهر شود آن، از اين جهت تطهير آنها لازم شده است. پس از آن، چيزهايى كه از آنها ظاهر شود بيان فرمودند و راه اعتبار و استفاده را براى اهلش باز نمودند و اهل معارف را به اسرار آن آشنا فرمودند به اين كه آنچه محل ظهور عبوديت است در محضر مبارك حق بايد طاهر و پاكيزه باشد و اعضاء و جوارح ظاهريه، كه حظّ ناقصى از آن معانى دارند، بى طهارت لايق مقام نيستند؛ با آن كه خضوع از صفات وجه بالحقيقه نيست و سؤال و رغبت و رهبت و تبتّل و استقبال هيچ يك از شؤون اعضاى حسّيه نيستند، ولى چون اين اعضاء، مظاهر آنها است تطهير آنها لازم آمد.

پس، تطهير قلب كه محل حقيقى عبوديت و مركز واقعى اين معانى است تطهيرش لازم تر است؛ و بدون تطهير آن اگر با هفت دريا اعضاى صوريه را شست وشو نمايند، تطهير نشود و لياقت مقام پيدا نكند، بلكه شيطان را در آن تصرّف باشد و از درگاه عزّت مطرود گردد.

ص: 86

وصل: در بيان سرّ وضو و اشاره به خطيئۀ آدم (علیه السلام) و مظاهر آن

و من ذلك ما عن العِلَلِ بِإسنادِهِ قال: «جاءَ نَفَرٌ مِنَ اليَهُودِ إلَى رَسُولِ اللّه(صلی الله علیه و آله) فَسَأَلُوهُ عَنْ مَسائِلَ؛ وَكانَ فيمَا سَألُوهُ: أخْبِرْنا يا مُحَمّدُ(صلی الله علیه و آله) ، لأيِّ عِلَّةٍ تُوَضَّأُ هذِهِ الْجَوارِحُ الأرْبَعُ وَهِيَ أنْظَفُ الْمَواضِعِ في الْجَسَدِ؟ فقال النَّبيُّ(صلی الله علیه و آله) : لَمّا أنْ وَسْوَسَ الشَّيْطانُ إلى آدم(ع) وَدَنا مِنَ الشَّجَرَةِ، فَنَظَرَ إلَيْها، فَذَهَبَ ماءُ وَجْههِ؛ ثُمَّ قامَ وَمَشى إلَيْها وَهِيَ أوّلُ قَدَمٍ مَشَتْ إلَى الْخَطيئَةِ؛ ثُمَّ تَناوَلَ بِيَدِهِ مِنها ما عَلَيْها وَأكَلَ، فَتَطايَرَ الحُلِيُّ وَالْحُلَلُ عَنْ جَسَدِهِ، فَوَضَعَ آدَمُ يَدَهُ عَلى اُمِّ رَأْسِه وَبَكى. فَلَمّا تابَ اللّه عَلَيْهِ، فَرَضَ اللّه ُ عَلَيْهِ وَعَلى ذُرِّيَّتِهِ تَطْهيرَ هذِهِ الْجَوارِحِ الأرْبَعِ؛ فَأمَرَ اللّه - عَزَّ وَجَلَّ - بِغَسْلِ الْوَجْهِ؛ لِما نَظَرَ إلَى الشَّجَرَةِ؛ َوَأمَرَهُ بِغَسْلِ الْيَدَيْن إلَى الْمِرْفَقَيْنِ؛ لِما تَناوَلَ بِهِما؛ وأمَرَ بِمَسْحِ الرَّأْسِ لِمَا وَضَعَ يَدَهُ عَلى اُمِّ رَأْسِهِ؛ وَأمَرَهُ بِمَسْحِ الْقَدَمَيْنِ؛ لِمَا مَشى بِهِما إلَى الْخَطيئَةِ»(1).

حاصل ترجمه: آن كه يهودان سؤال كردند از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) كه به چه علّت وضو مختصّ به اين چهار موضع شد، با آن كه اينها از همه اعضاء بدن نظيف ترند. فرمود: چون شيطان وسوسه كرد آدم را و او نزديك آن درخت رفت و نظر به سوى آن كرد، آبرويش ريخت؛ پس برخاست و به سوى آن درخت روان شد، و آن، اوّل قدمى بود كه براى گناه برداشته شد. پس از آن، با دست خويش آنچه در آن درخت بود چيد و خورد، پس زينت و زيور از جسمش پرواز نمود. و آدم دست خود را بالاى سرش گذاشت و گريه نمود. پس چون خداوند توبۀ او را قبول فرمود، واجب نمود بر او و بر ذرّيّه اش پاكيزه نمودن اين چهار

ص: 87


1- - علل الشرائع، ج 1، ص 280، باب 191، حديث 1؛ وسائل الشيعة، ج 1، ص 395، «كتاب الطهارة»، «أبواب الوضوء»، باب 15، حديث 16.

عضو را؛ پس، امر فرمود خداى عزّ وجلّ به شستن روى، براى آن كه نظر نمود به شجره؛ و امر فرمود به شستن دست ها تا مرفق، چون با آنها تناول نمود؛ و امر فرمود به مسح سر، چون دست خود را به سر گذاشت؛ و امر نمود به مسح قدم ها، چون كه با آنها به سوى گناه رفته بود.

و در باب علّت وجوب صوم نيز در حديث شريف است كه يهودان سؤال نمودند كه به چه علّت واجب نمود خداوند بر امّت تو سى روز روزه در روزها. فرمود: همانا آدم (علیه السلام) چون از آن درخت خورد باقى ماند در شكمش سى روز؛پس، واجب فرمود خداوند بر آدم و بر ذرّيّه اش سى روز گرسنگى و تشنگى را؛ و تفضّل فرمود بر آنها به اين كه در شب ها اجازۀ خوردن داد به آنها(1).

از اين احاديث شريفه، اهل اشارات و اصحاب قلوب را استفاده هايى باشد كه خطيئۀ آدم (علیه السلام) با آن كه از قبيل خطيئات ديگران نبوده، بلكه شايد خطيئۀ طبيعيه بوده يا خطيئۀ توجه به كثرت كه شجرۀ طبيعت است بوده يا توجه به كثرت اسمائى پس از جاذبۀ فناى ذاتى بوده، لكن از مثل آدم (علیه السلام)، كه صفىّ اللّه و مخصوص به قرب و فناى ذاتى است، متوقّع نبوده؛ لهذا به مقتضاى غيرت حبّى، ذات مقدّس حق، اعلان عصيان و غوايت او را در همۀ عوالم و در لسان همۀ انبياء (علیهم السلام) فرمود. و قال تعالى: )وَعَصىَ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى((2). با اين وصف، اين همه تطهير و تنزيه لازم است براى خود و ذرّيّه اش كه در صلب او مستكنّ بودند و در خطيئه شركت داشتند، بلكه پس از خروج از صلب نيز شركت نمودند.

پس خطيئۀ آدم و آدم زادگان را چنانچه مراتب و مظاهرى است - چنانچه اوّل

ص: 88


1- - علل الشرائع، ج 2، ص 378، باب 109، حديث 1.
2- - «پس آدم، پروردگارش را نافرمانى كرد و گمراه شد». (طه (20): 121)

مرتبۀ آن توجه به كثرات اسمائيه و آخر مظهر آن اكل از شجرۀ منهيّه است كه صورت ملكوتى آن درختى است كه در آن انواع اثمار و فواكه است؛ و صورت مُلكىِ آن طبيعت و شؤون آن است و حبّ دنيا و نفس كه اكنون در اين ذرّيّه است از شؤون همان ميل به شجره و اكل آن است - همين طور از براى تطهير و تنزيه و طهارت و صلات و صيام آنها، كه براى خروج از خطيئۀ پدر كه اصل است، مراتب بسيارى است مطابق مراتب خطيئه.

و از اين بيان معلوم شد كه جميع انواع معاصى قالبى ابن آدم از شؤون اكل شجره است و تطهير آن به طورى است؛ و جميع انواع معاصى قلبيۀ آنها نيز از شؤون آن شجره است؛ و تطهير آن به طورى است. و جميع انواع معاصى روحيّه از آن، و تطهير آن به طورى است.

و تطهير اعضاى ظاهريه «ظلّ» طهارات قلبيه و روحيه است براى كمّل، و دستور و «وسيلۀ» آنها است براى اهل سلوك. و انسان تا در حجاب تعيّن اعضا و طهارات آنها است و در آن حدّ واقف است، از اهل سلوك نيست و در خطيئه باقى مانده؛ و چون اشتغال به مراتب طهارات ظاهريه و باطنيه پيدا كرد و طهارات صوريۀ قشريه را وسيلۀ طهارات معنويۀ لبّيّه قرار داد و در جميع عبادات و مناسك حظوظ قلبيۀ آنها را نيز ملحوظ داشت و از آنها برخوردار شد بلكه جهات باطنيه را بيشتر اهميت داد و مقصد اعلاى مهم دانست، داخل در باب سلوك راه انسانيت شده؛ چنانچه در حديث شريف كتاب مصباح الشريعه به آن اشاره شده؛ آنجا كه فرمايد: «وطَهِّرْ قَلْبَكَ بِالتَّقْوى وَالْيَقينِ عِنْدَ طَهارَةِ جَوارِحِكَ بِالْماءِ»(1).

ص: 89


1- - «در وقت پاكيزه نمودن اعضاى خود با آب، دل خويشتن را به پرهيزكارى و يقين پاكيزه گردان». (مصباح الشريعة، ص 128، الباب الستّون في الطهارة؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 80، الباب العاشر في الطهارة)

پس، انسان سالك را اوّل، سلوك علمى لازم است كه به بركت اهل ذكر - سلام اللّه عليهم - مراتب عبادات را تشخيص داده و عبادات صوريه را نازلۀ عبادات قلبيه و روحيه بداند؛ و پس از آن شروع به سلوك عملى كه حقيقت سلوك است. و غايت اين سلوك تخليۀ نفس از غير حق است و تحليۀ آن به تجلّيات اسمائى و ذاتى است. و چون سالك را اين مقام دست دهد، سلوكش به انتهاء رسد و غايت سير كمالى برايش حاصل شود؛ پس به اسرار نسك و عبادات و به لطايف سلوك نائل شود؛ و آن تجلّيات جلاليّه است كه اسرار طهارات است و تجلّيات جماليه است كه غايت عبادات ديگر است. و تفصيل آن از عهدۀ اين اوراق خارج است.

فصل ششم: در غسل است و آداب قلبيّۀ آن

باطن جنابت

اهل معرفت گويند كه جنابت، خروج از وطن عبوديت و دخول در غربت است؛ و اظهار ربوبيّت و دعواى منيّت است و دخول در حدود مولا و اتّصاف به وصف سيادت است. و غسل براى تطهير از اين قذارت و اعتراف به تقصير است. و بعضى از مشايخ يكصد وپنجاه حال در ضمن ده فصل ذكر نموده كه بايد بندۀ سالك تطهير از آنها نمايد در خلال غسل كه غالب آنها يا تمام آنها به

ص: 90

عزّت و جبروت و كبرياى نفس و خودخواهى و خودبينى برگردد(1).

نويسنده گويد كه جنابت، فناى در طبيعت و غفلت از روحانيت است و غاية القصواى كمال سلطنت حيوانيت و بهيميّت و دخول در اسفل السافلين است. و غسل تطهير از اين خطيئه و رجوع از حكم طبيعت است و دخول در سلطان رحمانيت و تصرّف الهيت است به شست وشو نمودن جميع مملكت نفس را كه فانى در طبيعت شده بود و به غرور شيطان مبتلا شده بود.

پس، آداب قلبيۀ آن، آن است كه سالك الى اللّه در وقت غسل وقوف به تطهير ظاهر و غسل بدن، كه قشر ادنى و حظّ دنيا است نكند و توجه به جنابت باطنِ قلب و سرّ روح كند و غسل از آن را لازم تر شناسد؛ پس، از غلبۀ نفس بهيميّه و شأن حيوانى بر نفس انسانيه و شؤون رحمانى بپرهيزد و از رجز شيطان و غرور او توبه كند وباطن روح را، كه نفخۀ الهيه است و با نفَس رحمانى در او منفوخ شده، از حظوظ شيطانى، كه توجه به غير كه اصل شجرۀ منهيه است [مى باشد]، تطهير كند تا لايق جنّت پدرش، آدم (علیه السلام)، گردد و بداند كه اكل از اين شجرۀ طبيعت و اقبال به دنيا و توجه به كثرت، اصل اصول جنابت است. و تا طهارت از اين جنابت به انغماس يا تطهير تام به آب رحمت حق كه از ساق عرش رحمانى جارى است و خالص از تصرّف شيطانى است نكند، لايق صلات، كه حقيقت معراج قرب است، نشود؛ فإنّه «لا صَلاةَ إلاّ بِطهُور»(2).

ص: 91


1- - مقصود شيخ محيى الدين عربى است. ( الفتوحات المكّية، ج 1، ص 363)
2- - «نماز نيست جز با طهارت». (وسائل الشيعة، ج 1، ص 372، «كتاب الطهارة»، «أبواب الوضوء»، باب 4، حديث 1)
حديث نبوى راجع به سرّ غسل جنابت

و اشاره به آنچه ذكر شد فرموده در حديث شريف كه در وسائل از شيخ صدوق - رضوان اللّه عليه - نقل نمايد. قال: وَ بِإسنادِهِ قال:

«جاءَ نَفَرٌ مِنَ الْيَهُودِ إلى رَسُولِ اللّه(صلی الله علیه و آله) ؛ فَسَأَلَهُ أعْلَمُهُمْ عَنْ مَسائِلَ؛ وَكانَ فيما سَأَلَهُ أنْ قالَ: لأيِّ شَىْ ءٍ أمَرَ اللّه تَعالى بالاغْتسالِ مِنَ الْجَنابَةِ، وَلَمْ يَأْمُرْ بالغُسلِ مِنَ الْغائِطِ والْبَوْلِ. فَقالَ رَسُولُ اللّه(صلی الله علیه و آله) : إنَّ آدَمَ (علیه السلام) لَمّا أكَلَ مِنَ الشَّجَرَةِ، دَبَّ ذلِكَ في عُرُوقِهِ وَشَعْرِهِ وَبَشَرِهِ. فَإذا جامَعَ الرّجُلُ أهْلَهُ، خَرَجَ الْماءُ مِنْ كُلِّ عِرْقٍ وشَعْرَةٍ في جَسَدِهِ، فَأوْجَبَ اللّه عَزَّ وجَلَّ على ذُرِّيَّتِهِ الاغْتِسالَ مِنَ الْجَنابَةِ إلى يَوْمِ الْقِيامَةِ...»(1) الخبر.

وفي روايةٍ اُخرى عَنِ الرضا (علیه السلام): «وإنَّما اُمِرُوا بالْغُسْل مِنَ الْجَنابَةِ: وَلَمْ يُؤْمَرُوا باِلْغُسْلِ مِنَ الْخَلاءِ، وهُوَ أنْجَسُ مِنَ الْجَنابَةِ وَأقْذَرُ، مِن أجْلِ أنَّ الْجَنابَةَ مِنَ نَفْسِ الإنْسَانِ، وَهُوَ شَيْءٌ يَخْرُجُ مِنْ جَميعِ جَسَدِهِ؛ وَالخَلاءُ لَيْسَ هُوَ مِنْ نَفْسِ الإنْسَانِ؛ إنَّما هُوَ غَذاءٌ يَدْخُلُ مِنْ بابٍ وَيَخْرُجُ مِنْ بابٍ»(2).

ص: 92


1- - «گروهى از يهود نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله آمدند، اعلم آنان پرسش هايى از آن حضرت كرد. از جمله پرسيد: " براى چه خداوند تعالى به غسل از جنابت امر فرمود ولى بعد از غائط و بول به غسل امر نفرمود؟ " رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: "چون آدم عليه السلام از درخت (ممنوع) خورد، آن در رگ ها و پوست و موى او نفوذ كرد؛ و چون مرد با همسرش درآميزد، آب (منى) از همۀ رگ و موى بدنش خارج شود؛ از اين رو خداوند عزّ وجلّ تا روز قيامت غسل جنابت را بر فرزند آدم واجب فرمود"». (وسائل الشيعة، ج 2، ص 179، «كتاب الطهارة»، «أبواب الجنابة»، باب 2، حديث 2)
2- - «از امام رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود: " اين كه به غسل جنابت دستور داده شده اما پس از قضاى حاجت، با اين كه نجس تر و پليدتر است، دستور غسل داده نشده است، از اين است كه جنابت از نفس آدمى است و از همۀ بدن چيزى خارج مى شود؛ اما خلا (بول و غائط) از نفس آدمى نيست، بلكه غذايى است كه از يك در وارد مى شود و از در ديگر خارج مى گردد"». (وسائل الشيعة، ج 2، ص 179، «كتاب الطهارة»، «أبواب الجنابة»، باب 2، حديث 4)

گرچه ظاهر اين احاديث نزد اصحاب ظاهر آن است كه چون نطفه از تمام بدن خارج مى شود، غسل جميع بدن لازم شد؛ و اين مطابق با رأى جمعى از اطبّاء و حكماى طبيعى است؛ ولى معلّل نمودن آن را به اكل شجره چنانچه در حديث اول است، و نسبت دادن جنابت را به نفس چنانچه در حديث دوم است براى اهل معرفت و اشارت راهى به معارف باز كند؛ چه كه قضيّۀ شجره و اكل آدم (علیه السلام)از آن از اسرار علوم قرآن و اهل بيت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است كه بسيارى از معارف در آن مرموز است، و لهذا در احاديث شريفه، علّت تشريع بسيارى از عبادات را همان قضيّۀ آدم و اكل شجره قرار داده اند. من جمله باب وضو و نماز و غسل و صوم شهر رمضان و سى روز بودن آن و بسيارى از مناسك حجّ. و نويسنده را سال ها در نظر است كه در اين باب رساله اى تنظيم كنم و اشتغالات ديگر مانع شده؛ از خداى تعالى توفيق و سعادت مى خواهم.

بالجمله، تو آدم زاده كه بذرِ لقايى و براى معرفتْ مخلوق، و خداى تعالى تو را براى خود برگزيده و با دو دست جمال و جلال خود تخمير فرموده و مسجود ملائكه و محسود ابليس قرار داده، اگر بخواهى از جنابت پدر كه اصل تو است خارج شوى و لايق لقاى حضرت محبوب شوى و استعداد وصول به مقام انس و حضرت قدس پيدا كنى، بايد با آب رحمت حق باطن دل را غسل دهى و از اقبال به دنيا، كه از مظاهر شجرۀ منهيه است، توبه كنى و قلب خود را، كه محفل

ص: 93

جناب جميل و جمال جليل است، از حبّ دنيا و شؤون خبيثۀ آن، كه رجز شيطان است، شست وشو دهى كه جنّتِ لقاى حق جاى پاكان است؛ ولا يدْخُلُ الجَنَّة إلاّ الطَّيِّبُ(1). «شست وشويى كن و آنگه به خرابات خرام»(2).

فصل هفتم: در پاره اى از آداب باطنيّۀ ازالۀ نجاست و تطهير از اخباث است

اشاره

بدان كه ازالۀ حدث - چنانچه گذشت(3) - خروج از انّيّت و انانيّت و فناى از نفسيّت است، بلكه خروج از بيت النفس است بالكلّية؛ و تا عبد را بقايايى از خويش باقى است، محدث به حدث اكبر است و عابد و معبود در او شيطان و نفس است. و منازل سير اهل طريقت و سلوك اگر براى وصول به مقامات است و حصول معارج و مدارج است، از تصرّف نفس و شيطان خارج نيست و سير و سلوك معلّل است؛ پس سلوك در منازل نفس است و سير در جوف بيت است. و چنين سالكى مسافر و سالك نيست؛ و مهاجر الى اللّه و رسوله نيست؛ و از حدث اكبر، كه عين عبد است، پاك نشده؛ و چون از اين حدث به كلّى تطهير شود، عابد و معبود حق شود و«كُنْتُ سَمْعَهُ... وبَصَرَهُ»(4) كه نتيجۀ قرب نافله است

ص: 94


1- - «... والجنّة لا يدخلها إلاّ طَيّبٌ»؛ جز پاكيزه وارد بهشت نشود. ( الكافي، ج 2، ص 270، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الذنوب»، حديث 7)
2- - «شست وشويى كن و آنگه به خرابات خرام / تا نگردد ز تو اين دير خراب، آلوده». (ديوان حافظ، ص 579، غزل 512)
3- - ر.ك: صفحه 90، فصل ششم.
4- - ر.ك: صفحه 13، پاورقى 1.

حاصل شود. و از اين جهت، در طهارت از حدث غسل جميع بدن لازم است؛ زيرا كه تا عين عبد به وجهى از وجوه باقى است، حدث مرتفع نشده: «فإنَّ تَحْتَ كُلِّ شَعْرَةٍ جَنابَةً»(1). پس تطهير از حدث تطهير از حدوث است و فناى در بحر قِدم است. و كمال آن، خروج از كثرت اسمائى است كه باطن شجره است؛ و با اين خروج، از خطيئۀ ساريۀ آدم، كه اصل ذرّيه است، خارج شود.

پس، حدث از قذارات معنويه است و تطهير از آن نيز از امور غيبيۀ باطنيّه است و نور است؛ لكن وضو نور محدود است و غسل نور مطلق است «وأيُّ وُضوءٍ أنْقى مِنَ الْغُسْل»(2). و امّا ازالۀ خَبَث و نجاسات ظاهريه را اين مكانت نيست؛ زيرا كه آن، تنظيف صورى و تطهير ظاهرى است. و آداب قلبيۀ آن، آن است كه بندۀ سالك كه ارادۀ حضور به محضر حق دارد بداند كه با رجز شيطان و رجس آن خبيث در محضر حق نتوان راه يافت، و تا خروج از امّهات مذامّ اخلاقى كه مبدأ فساد مدينۀ فاضلۀ انسانيه است و منشأ خطيئات ظاهريه و باطنيه است دست ندهد، راهى به مقصد پيدا نكند و طريقى به مقصود نيابد.

شيطان كه مجاور عالم قدس و در سلك كرّوبيّين به شمار مى رفت، آخر الامر به واسطۀ ملكات خبيثه از مقام مقرّبين درگاه تبعيدش، و به نداى: )فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ((3) مرجومش نمودند. پس، ما بازماندگان از كاروان عالم غيب و

ص: 95


1- - «در زير هر مويى جنابتى است». (بحار الأنوار، ج 78، ص 51، «كتاب الطهارة»، «باب وجوب غسل الجنابة»، حديث 23)
2- - «كدام وضو پاكيزه تر از غسل است». (وسائل الشيعة، ج 2، ص 247، «كتاب الطهارة»، «أبواب الجنابة»، باب 34، حديث 4)
3- - «بيرون شو از آن (بهشت) كه تو رانده شده هستى». (الحجر (15): 34؛ ص (38): 77)

فرورفتگان در چاه عميق طبيعت و مردودان به اسفل السافلين چطور مى توانيم با دارا بودن ملكات خبيثۀ شيطانيه لايق محضر قدس گرديم و مجاور روحانيين و رفيق مقرّبين شويم؟! شيطان خودبينى كرد و ناريّت خود را ديد و )أنَا خَيْرٌ مِنْهُ((1) گفت؛ اين اعجاب به نفس، موجب خودپرستى و تكبّر شد و از آدم (علیه السلام) تحقير و توهين كرد )وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ( گفت و قياس غلط باطل نمود؛ خوبى آدم و كمال روحانيت او را نديد، و ظاهر آدم و مقام طينيت و ترابيت او را ديد، و از خود، مقام ناريّت را ديد و از شرك، خودخواهى و خودبينى خويش غفلت نمود. حبّ نفس پردۀ رؤيت نقص و حجاب شهود عيوبش شد، و اين خودبينى و خودخواهى اسباب خودپرستى و تكبّر و خودنمايى و ريا و خودرأيى و عصيان شد و از معراج قدس به تيه ظلمت خانۀ طبيعت تبعيد شد.

پس، بر سالك الى اللّه لازم است كه در وقت تطهير از ارجاس صوريه، از امّهات رذائل و ارجاس باطنيۀ شيطانيه خود را تطهير كند، و با آب رحمت حق و ارتياض شرعى مدينۀ فاضله را شست وشو دهد و تصفيۀ قلب - كه محلّ تجلّى حق است - نمايد و خلع نعلين حبّ جاه و شرف نمايد تا لايق دخول در وادى مقدّس «ايمن» گردد و قابل تجلّى ربّ شود. و تا تطهير از ارجاس خبيثه حاصل نيايد، تطهير از احداث ممكن نشود؛ زيرا كه تطهيرِ ظاهر مقدّمۀ تطهير باطن است؛ تا تقواى تامّ ملكى دنيايى بر وفق دستور شريعت مطهّره حاصل نشود، تقواى قلبى رخ ندهد و تا تقواى قلبى از امورى كه شمرده شد حاصل نشود، تقواى روحى سرّى حقيقى پيدا نشود. و تمام مراتب تقوا مقدّمۀ اين مرتبه است كه آن، ترك غير حق است.

ص: 96


1- - )قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ(. (ص (38): 76)

تا سالك را بقايايى از انانيّت است تجلّى حق بر سرّ او نگردد. بلى، گاهى شود كه به مقتضاى سبق رحمت و غلبۀ جنبۀ يلى اللهى دستگيرى غيبى از سالك شود و با جذوۀ الهيه بقايايى اگر از انّيت مانده بسوزد. و شايد در كيفيّت تجلّى حق براى جبل و مندكّ نمودن آن و صعق حضرت موسى اشارتى به آنچه ذكر شد باشد؛ و بين سالك مجذوب و مجذوب سالك نيز اين فرق هست.

لزوم خروج از افراط و تفريط و جمع بين ظاهر و باطن شريعت

و اهل حقيقت از آنچه ذكر شد پى مى برند به يك نكتۀ دانستنى و مطلب مهمّ - كه جهل به آن سرمنشأ بسيارى از ضلالت ها و غوايت ها و بازماندن از راه حق است و بر هيچ طالب حق جهل آن روا نباشد و غفلت از آن جايز نيست - و آن اين است كه شخص سالك و طالب حق بايد خود را از افراط و تفريط بعضى از جهلۀ اهل تصوّف و بعضى غفلۀ اهل ظاهر مبرّا كند تا سير الى اللّه براى او ممكن شود؛ چه كه بعضى از آن طايفه را عقيده بر آن است كه علم و عمل ظاهرى قالبى، حشو است و براى جهّال و عوام است؛ و امّا كسانى كه اهل سرّ و حقيقتند و اصحاب قلوبند و ارباب سابقۀ حسنا هستند احتياج به اين اعمال ندارند، و اعمال قالبيه براى حصول حقايق قلبيه و وصول به مقصد است؛ و چون سالك به مقصد خود رسيد، پرداختن به مقدّمات تبعيد است و اشتغال به كثرات حجاب است. و طايفۀ دوم در مقابل اين دسته قيام نمودند و در جانب تفريط افتادند و انكار كلّيۀ مقامات معنويه و اسرار الهيه را نمودند و جز محض ظاهر و صورت و قشر، ديگر امور را به كلّى منكر شدند و به تخيّلات و اوهام نسبت دادند. و بين اين دو طايفه لازال كشمكش و مجادله و مخاصمه بوده و هر يك

ص: 97

ديگرى را برخلاف شريعت مى دانستند. و حق آن است كه هر دو طايفه قدرى از حدّ تجاوز نمودند و افراط و تفريط كردند. ما در رسالۀ سرّ الصلوة(1) در اين موضوع اشاره نموديم، و در اين مقام نيز حدّ اعتدال را كه صراط مستقيم است مى نمايانيم.

بايد دانست كه مناسك صوريه و عبادات قالبيه نه فقط براى حصول ملكات كاملۀ روحانيه و حقايق قلبيه است، بلكه آن يكى از ثمرات آن است. لكن نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، كلّيۀ عبادات سرايت دادن معارف الهيه است از باطن به ظاهر و از سرّ به علن؛ و چنانچه نعمت رحمت رحمانيه؛ بلكه رحيميه، منبسط بر تمام نشئات قلبيه و قالبيۀ انسانيه است و هر يك از مراتب را حظّى است از نِعَم جامعۀ الهيه، هر يك را حظّ و نصيبى است از ثناى حق و شكر نعمت رحمانى و رحيمى واجب مطلق. و تا از نشئۀ صوريۀ دنياويه نفس را حظّى است و از حيات ملكى نصيبى است، بساط كثرت به كلّى برچيده نشود و حظوظ طبيعت مرتفع نگردد. و سالك الى اللّه چنانچه قلب را نبايد به غير حق مشغول كند، صدر و خيال و ملك طبيعت را نبايد در غير حق صرف كند تا توحيد و تقديس را در تمام نشئات قدم راسخ باشد. و اگر جذبۀ روحى را در ملك طبيعت نتيجه اى جز تعبّد و تواضع براى حق حاصل شود، از انانيّت نفس بقايايى مانده و سير سالك در جوف بيت نفس است نه سير الى اللّه.

و غايت سير اهل اللّه آن است كه طبيعت و ملك بدن را منصبغ به صبغة اللّه كنند. و يكى از مراتب و بواطن حديث شريف كه فرمايد از لسان حق تعالى شأنه: «أنَا اللّه، وأنَا الرَّحْمنُ؛ خَلَقْتُ الرَّحِمَ وَشَقَقْتُ لَها اسماً مِن اسْمي؛ فَمَنْ وَصَلَها وَصَلْتُهُ،

ص: 98


1- - ر.ك: سرّ الصلوة، امام خمينى قدس سره، ص 7 - 8 و52.

وَمَنْ قَطَعَها قَطَعْتُه»(1). شايد همين قطع طبيعت، كه اُمّ الارواح است، از موطن اصلى باشد، و وصلش ارتياض آن و ارجاع آن به موطن عبوديّت باشد. و في الحديث عَن أبي عبداللّه (علیه السلام) قال: «اسْتَوْصُوا بِعَمَّتِكُمُ النَخْلَةِ خَيْراً؛ فَإنَّهَا خُلِقَتْ مِنْ طينَةِ آدَمَ»(2). و اين حديث شريف اشاره به همان «رَحِميّت» است كه مذكور شد.

بالجمله، اخراج مملكت ظاهر را از موطن عبوديت و سرخود نمودن آن را، از غايت جهل از مقامات اهل معرفت است؛ و از تسويلات شيطان رجيم است كه هر طايفه را به طريقى از حق تعالى باز دارد؛ چنانچه انكار مقامات و سدّ طريق معارف كه قرّة العين اولياء خدا (علیهم السلام)، و تحديد نمودن شرايع الهيه را به ظاهر، كه حظّ دنيا و ملك نفس و مقام حيوانيت آن است، و غفلت از اسرار و آداب باطنيۀ عبادات كه موجب تطهير سرّ و تعمير قلب و ترقّى باطن است، از غايت جهالت و غفلت است.

و هر يك از اين دو طايفه از طريق سعادت و صراط مستقيم انسانيت دور و از مقامات اهل معارف مهجورند. و عارف باللّه و عالم به مقامات بايد همۀ حقوق باطنيه و ظاهريه را مراعات كند و هر صاحب حقّى را به حق و حظّ خود برساند، و از غلوّ و تقصير و افراط و تفريط، خود را تطهير كند؛ و ازالۀ قذارتِ

ص: 99


1- - «منم اللّه، و منم رحمان؛ رَحِم (خويشاوندى) را آفريدم و براى او اسمى از اسم خودم جدا ساختم؛ پس هر كس صلۀ رحم كند به او مى پيوندم، و هر كه قطع رحم كند پيوند خود را از او خواهم بريد». (بحار الأنوار، ج 47، ص 187، حديث 35، به نقل از عوالي اللآلي، ج 1، ص 362، حديث 45 (با كمى تفاوت)؛ مصباح الاُنس، ص 12)
2- - «درباره عمه تان، درخت خرما، به نيكى عمل كنيد كه آن از طينت آدم آفريده شده است». (بحار الأنوار، ج 63، ص 129، حديث 13؛ به نقل از المحاسن، ص 528، حديث 768)

انكارِ صورت شريعت، كه في الحقيقه تحديد است، و ازالۀ خباثتِ انكارِ باطنِ شريعت، كه تقييد است، و هر دو از وساوس شيطانيه و اخباث آن لعين است، بنمايد تا طريق سير الى اللّه و وصول به مقامات معنويه براى او آسان شود.

پس، يكى از مراتب ازالۀ خَبَث، ازالۀ اخباث اوهام فاسده است كه مانع از قرب الى اللّه و معراج مؤمنين است. و يكى از معانى و مقامات جامعيت نبوّت ختميه، بلكه دلائل بر خاتميت، آن است كه در جميع مقامات نفسيه تمام حقوق و حظوظ آن را از جميع شؤون شريعت استيفا فرموده؛ و چنانچه در معرفت شؤون ربوبيّت - جلّت عظمته - حق را در علوّ اعلى و دنوّ ادنى به مقام جامعيت معرفى فرموده و)هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ((1) و)اللّه ُ نُورُ السَّمواتِ وَالْأرْضِ...((2) الى آخره و «لَوْ دُلّيتُمْ بِحَبْلٍ إلى الأرَضينَ السُّفْلى لَهَبَطْتُمْ عَلَى اللّه»(3) و)فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه((4) الى غير ذلك، فرموده كه عارف به معارف الهيه و مجذوب جذبات رحمانيه را از آنها طرب ملكوتى حاصل، و وجد لاهوتى پيدا شود، همين طور توحيد عملى قلبى را تا آخرين مراتب افق طبيعت و ملك بدن سرايت داده و هيچ موجودى را از حظّ معرفة اللّه محروم نكرده.

بالجمله، اهل تصوّف از حكمت عيسويه، من حيث لا يشعرون دم مى زنند،

ص: 100


1- - «اوست آغاز و انجام و پيدا و پنهان». (الحديد (57): 3)
2- - «خدا نور آسمان ها و زمين است». (النور (24): 35)
3- - از رسول خدا نقل شده است: «اگر با ريسمانى به سوى زمين هاى زيرين فرستاده شويد، بر خدا فرود مى آييد». (سنن الترمذي، ج 5، ص 78، حديث 3352؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى، ص 837؛ الحكمة المتعالية، ج 1، ص 114)
4- - «به هرسو رو كنيد همان جا روى خداست». (البقرة (2): 115)

و اهل ظاهر از حكمت موسويه، و محمّديون از هر دو اينها به طريق تقييد برى هستند. و تفصيل اين اجمال از عهدۀ اين مقام خارج، و درخور اين اوراق نيست.

وصل: در ذكر حديثى از مصباح الشريعة

عن مِصباحِ الشريعَةِ، قالَ الصادقُ (علیه السلام): «سُمِّيَ المُسْتَراحُ مُسْتَراحاً لاِسْتراحَةِ النُّفُوسِ مِنْ أثْقالِ النَّجَاسَاتِ وَاسْتِفراغ الكَثَافَاتِ وَالقَذَرِ فيها. وَالمُؤْمِنُ يَعْتَبِرُ عِنْدَها أنَّ الخَالِصَ مِنْ حُطَامِ الدُّنْيا كَذلِكَ يَصيرُ عاقِبَتُهُ؛ فَيَسَتَريحُ بالعُدُولِ عَنْها وَتَرْكِها، وَيُفَرِّغُ نَفْسَهُ وَقَلْبَهُ عَنْ شُغْلِهَا، وَيَسْتَنْكِفُ عَنْ جَمْعِهَا وَأخْذِها اسْتِنْكافَهُ عَنِ النَّجاسَةِ وَالغائِطِ وَالقَذَرِ. وَيَتَفَكَّرُ في نَفْسِهِ المُكَرَّمَةِ في حَالٍ كَيْفَ تَصيرُ ذَليلَةً في حَالٍ؛ وَيَعْلَمُ أنَّ التَّمسُّكَ بالقَناعَةِ والتَّقوى يُورِثُ لَهُ راحَةَ الدّارَيْنِ؛ وَأنَّ الرّاحَةَ في هَوانِ الدُّنْيا وَالفَراغِ مِنَ التَّمَتُّعِ بِها وَفي إزالَةِ النَّجاسةِ مِنَ الحَرامِ وَالشُّبْهَةِ؛ فَيُغْلِقُ عَنْ نَفْسِهِ بابَ الكِبْرِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ إيّاها، وَيَفِرُّ مِنَ الذُّنُوبِ، وَيَفْتَحُ بابَ التَّواضُعِ وَالنَّدَمِ وَالحَياء؛ وَيَجْتَهِدُ في أداءِ أوامِرِهِ واجْتِنابِ نَواهيهِ؛ طَلَباً لِحُسْنِ المَآبِ وَطيبِ الزُّلْفى؛ وَيُسْجِنُ نَفْسَهُ في سِجْنِ الْخَوْفِ والصَّبْرِ وَالْكَفِّ عَنِ الشَّهَواتِ إلى أنْ يَتَّصِلَ بِأمانِ اللّه ِ في دارِ الْقَرارِ، وَيَذُوقَ طَعْمَ رِضاهُ. فَإنَّ المُعَوَّلَ ذلِكَ، وَما عَدَاهُ لا شَيءَ»(1)

انتهى كلامه الشريف.

ص: 101


1- - «مستراح را مستراح ناميده اند چون نَفْس ها در آنجا از سنگينى نجاسات آسوده مى گردند و پليدى ها (از بدن) خارج مى شود؛ و شخص مؤمن عبرت مى آموزد كه خالص ترين متاع دنيا (غذا) در پايان بدان صورت تبديل مى گردد؛ آن گاه به آسانى از مال دنيا روى گردان شود و به سويش نرود و جان و دل را از مشغولى بدان آزاد كند و همچنان كه از نجاست و پليدى خويش اجتناب مى ورزد از گرفتن و جمع مال خوددارى جويد. و درباره نفس خود مى انديشد كه چگونه در يك حال عزيز و گرامى است و در حالى ديگر ذليل و خوار. و خواهد دانست كه التزام به قناعت و تقوا آسايش دو سراى وى را به دنبال دارد. و داند كه راحتى در سبك گرفتن دنيا و فارغ بودن از تمتعات آن و پاك شدن از نجاست حرام و شبهه است. پس، بعد از آن كه نفس خود را شناخت، در تكبر را بر روى آن مى بندد و از گناهان مى گريزد، و در تواضع و پشيمانى و شرم را (به روى آن) مى گشايد و در طلب حسن عاقبت و لذت قرب به حق در انجام دستورات خدا و اجتناب از نواهى او مى كوشد. و نفس خود را در حصار خوف، صبر و خوددارى از شهوات زندانى مى كند تا اين كه در دارالقرار به امن خدا بپيوندد و طعم رضاى او را بچشد؛ كه همين شايسته اعتماد است و بس و جز آن هيچ نيست». (مصباح الشريعة، ص 126، الباب التاسع والخمسون في المبرز؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 71 - 73، الباب التاسع في المبرز؛ أسرار الصلاة، ملكى تبريزى، ص 20)

در اين كلام شريف دستور جامعى است براى اهل معرفت و سلوك كه بايد انسانِ بيدارِ سالكِ الى دار الآخرة در هر حالى از حالات، حظوظ روحانيّه را استيفاء نمايد و در هيچ حالى از ذكر مرجع و مآل خود غافل نباشد؛ و لهذا حكماء فرمودند: النَّبيُّ خادِمُ الْقَضاءِ كَما أنَّ الطَّبيبَ خادِمُ الْبَدَن(1). انبياء عظام و اولياء كرام (علیهم السلام) را چون جز بر قضاى الهى و جنبۀ يلى اللهى نظرى نيست و ملكوت قضاى الهى بر قلوب آنها حكومت مى كند، جريان جميع امور را به دست ملائكة اللّه، كه جنود الهيه مى باشند، مى دانند و مى بينند؛ و طبيب طبيعى چون از اين مرحله دور و از اين وادى مهجور است، جريان امور طبيعيه را به قواى طبيعيه نسبت مى دهد.

بالجمله، انسان سالك در جميع احوال و از همۀ امور، حظوظ سلوكى خود را

ص: 102


1- - «پيامبر، خادم قضاست همان گونه كه طبيب، خادم بدن است». (ر.ك: القبسات، ص 450؛ شرح المنظومة، ج 4، ص 463)

بايد استفاده كند. پس، چون حطام دنيا و لذائذ عالم ملك را رو به زوال و تغيّر ديد و عواقب امر آنها را فساد و افول ديد، به راحتى قلب از آنها اعراض كند و از اشتغال و جمع آنها قلب خود را فارغ كند و مستنكف شود از آنها چنانچه از قذارات استنكاف كند. باطنِ عالم طبيعت قذارت است؛ و تعبير كثافت و قذارت در نوم - كه بابى از مكاشفه است - دنيا و مال است؛ و در مكاشفۀ علويّه (علیه السلام) دنيا جيفه و مردار است(1). پس مؤمن همان طور كه از اثقال و فضولات طبيعت خود را فارغ كند و مدينۀ طبيعيه را از اذيّت آن راحت كند، قلب را از تعلّق و اشتغال به آن مستريح كند و ثقل حبّ دنيا و جاه را از دل بردارد و مدينۀ فاضلۀ روحانيّه را از آن فارغ و راحت كند. و تفكر كند در اين كه اشتغال به دنيا نفس شريف را چگونه پس از چند ساعت ذليل و خوار كند و او را محتاج به بدترين و فضيح ترين حالات كند؛ بفهمد كه اشتغال قلبى به عالم پس از چندى كه پردۀ ملك برداشته شد و حجاب طبيعت مرتفع گرديد، انسان را ذليل و خوار كند و به حساب و عقاب گرفتار كند. و بداند كه تمسّك به تقوا و قناعت موجب راحتىِ دو دنيا است؛ و راحتى در آن است كه دنيا را خوار و ناچيز شمارد و از آن لذّت و تمتّع نبرد؛ و چنانچه خود را از نجاسات صوريّه پاكيزه كرد، از نجاسات حرام و شبهه نيز پاكيزه نمايد؛ و چون خود را شناخت و ذلّ احتياج خود را دريافت، باب كبر و بزرگى را بر خود فرو بندد و از سركشى و گناه فرار نمايد، و بر خود درِ فروتنى و ندامت و خجلت را مفتوح كند و جدّ و جهد در فرمانبردارى حق و دورى از نافرمانى كند تا با نيكويى و خوبى به حق رجوع كند و با پاكيزگى و صفاى نفس، متقرّب به مقام قدس شود؛ و خود به نفس خود خويش را در

ص: 103


1- - غرر الحكم و درر الكلم، ص 273، حديث 23.

زندان خوف و صبر و نگاهدارى از خواهش هاى نفسانى مسجون كند تا از زندان عذاب الهى در امان باشد و به دار قرار حق در پناه ذات مقدّسش ملحق گردد، و در اين حال طعم رضاى حق را بچشد. و اين غايت آمال اهل سلوك است و غير آن را ارزشى نيست.

ص: 104

مقصد دوم: در شمّه اى از آداب لباس است

اشاره

و در آن، دو مقام است:

مقام اوّل: در آداب مطلق لباس است

اشاره

بدان كه نفس ناطقۀ انسانيه حقيقتى است كه در عين وحدت و كمال بساطت داراى نشئاتى است كه عمدۀ آن به طريق كلّى سه نشئه است:

اوّل: نشئۀ ملكيۀ دنياويۀ ظاهره، كه مظهر آن، حواسّ ظاهره، و قشر ادناى آن، بدن مُلكيه است.

دوم: نشئۀ برزخيۀ متوسّطه، كه مظهر آن، حواسّ باطنه و بدن برزخى و قالب مثالى است.

سوم: نشئۀ غيبيۀ باطنيه است كه مظهر آن، قلب و شؤون قلبيه است.

و نسبت هر يك از اين مراتب به ديگرى، نسبت ظاهريت و باطنيت و جلوه و متجلّى است؛ و از اين جهت است كه آثار و خواصّ و انفعالات هر مرتبه اى به مرتبۀ ديگر سرايت مى كند؛ چنانچه اگر مثلاً حاسّۀ بصرى چيزى را ادراك كند، از

ص: 105

آن اثرى در حسّ بصر برزخى واقع شود به مناسبت آن نشئه؛ و از آن اثرى در بصر قلبىِ باطنى واقع شود به مناسبت آن نشئه. و همين طور آثار قلبيه در دو نشئۀ ديگر نيز ظاهر گردد. و اين مطلب علاوه بر آن كه مطابق برهان قوىّ متين است مطابق با وجدان نيز هست. و از اين جهت است كه جميع آداب صوريۀ شرعيه را در باطن، اثر بلكه آثارى است؛ و هر يك از اخلاق جميله را، كه از حظوظ مقام برزخيت نفس است نيز در ظاهر و باطن آثارى است؛ و هر يك از معارف الهيه و عقايد حقّه را در دو نشئۀ برزخيّه و ظاهره آثارى است؛ مثلاً ايمان به اين كه متصرّف در مملكت وجود و عوالم غيب و شهود، حق تعالى است و ديگر موجودات را تصرّفى نيست مگر تصرّف اِذنى ظلّى، موجب بسيارى از كمالات نفسانيه و اخلاق فاضلۀ انسانيه گردد؛ مثل توكّل و اعتماد به حق و قطع طمع از مخلوق كه اُمّ الكمالات است و موجب بسيارى از اعمال صالحه و افعال حسنه و ترك بسيارى از قبايح شود. و همين طور ساير معارف كه تعداد هر يك و تأثيرات آن از حوصلۀ اين اوراق و قلم شكستۀ نويسنده خارج است و محتاج به تحرير كتابى ضخيم است كه از قلم تواناى اهل معرفتى يا از نفس گرم اهل حالى فراهم شود؛ «دست ما كوتاه و خرما بر نخيل»(1).

و همين طور مثلاً خُلق رضا، كه يكى از اخلاق كماليۀ انسانيه است، در تصفيه و تجليۀ نفس تأثيرات بسيارى دارد كه قلب را مورد تجلّيات خاصّۀ الهيه قرار مى دهد و ايمان را به كمال ايمان، و كمال ايمان را به طمأنينه، و طمأنينه را به كمال آن، و كمال آن را به مشاهده، و آن را به كمال مشاهده، و كمال آن را به

ص: 106


1- - «پاى ما لنگست و منزل بس دراز / دست ما كوتاه و خرما بر نخيل». (ديوان حافظ، ص 440، غزل 373)

معاشقه، و معاشقه را به كمال آن، و كمال آن را به مراوده، و مراوده را به كمال آن، و كمال آن را به مواصله، و مواصله را به كمال آن، و آنچه در وهْم من و تو نايد ترقّى دهد؛ و در ملك بدن و آثار و افعال صوريه كه شاخ و برگ است تأثيرات غريبى دارد؛ سمع و بصر و ديگر قوا و اعضاء را الهى كند و سرّ «كُنْتُ سَمْعَهُ وبَصَرَهُ»(1) را تا اندازه اى ظاهر گرداند. و چنانچه آن مراتب را در ظاهر، تأثير بلكه تأثيرات است، هيئت ظاهر و جميع حركات و سكنات عاديّه و غير عاديّه و تمام تروك و افعال را در آنها نيز تأثيراتى است بس عجيب، كه گاه شود كه با يك نظر از روى حقارت به يكى از بندگان خدا، سالك را از اوج اعلى به اسفل سافلين پرتاب كند و جبران آن را به سال هاى دراز نتواند بنمايد.

و چون قلب هاى بيچارۀ ما ضعيف و ناتوان است و چون بيد مجنون از نسيم ملايمى به لرزه درآيد و حال سكونت خود را از دست بدهد، پس لازم است كه حتّى در امور عاديّه، كه يكى از آنها اتخاذ لباس است، ملاحظۀ حالات قلبيه نموده؛ نگاهدارى قلب را بكنيم. و چون نفس و شيطان را دام هايى بس محكم و تسويلاتى بس دقيق است كه احاطه به آن از طاقت ما خارج است، ناچار تا اندازۀ قدرت و نطاق وسع خود در مقابل آنها قيام، و از حق تعالى در همۀ حالات طلب توفيق و تأييد نماييم.

پس، گوييم كه پس از آن كه واضح شد كه باطن را در ظاهر و ظاهر را در باطن تأثير است، انسان طالب حق و ترقّى روحانى بايد در انتخاب مادّه و هيئت لباس آنچه را كه در روح تأثير بد دارد و قلب را از استقامت خارج و از حق غافل مى كند و وجهۀ روح را دنيايى مى نمايد احتراز كند. و گمان نشود كه تسويل

ص: 107


1- - ر.ك: صفحه 24 - 25.

شيطان و تدليس نفس امّاره فقط در لباس فاخر زيبا و تجمّل و تزيّن است، بلكه گاه شود كه انسان را به واسطۀ لباس مندرس و بى ارزش از درجۀ اعتبار ساقط نمايد؛ و از اين جهت انسان بايد از لباس شهرت، بلكه مطلق مشى بر خلاف معمول و متعارف، احتراز نمايد، چنانچه از لباس هاى فاخر كه مادّه و جنس آن سنگين قيمت و هيئت و برش آن جالب توجه و انگشت نما است بايد احتراز كند؛ زيرا قلب ما بسيار ضعيف و سخت بى ثبات است، به مجرّد فى الجمله امتياز و تعيّنى مى لغزد و از اعتدال منحرف مى شود. چه بسا باشد انسان بيچارۀ ضعيفى كه از تمام مراحل شرف و انسانيت و عزّت نفس و كمال آدميت عارى و برى است به واسطۀ دو سه زرع پارچۀ ابريشمى و يا پشمى كه در برش و دوخت آن تقليد از اجانب كرده يا آن كه با چندين ننگ و شرف فروشى آن را تحصيل نموده بر بندگان خدا به نظر حقارت و كبر و ناز نگاه، و هيچ موجودى را به چيزى نشمرد؛ و اين نيست جز از كمال ضعف نفس و كوچكى ظرفيت كه فضلات كِرْم و لباس گوسفند را مايۀ اعتبار و شرف خود پندارد.

اى بيچاره انسان! چقدر مخلوق ضعيف بى مايه اى هستى؛ تو بايد فخر عالم امكان و خلاصۀ كون و مكان باشى؛ تو آدم زاده اى، بايد معلّم اسماء و صفات باشى؛ تو خليفه زاده اى، بايد از آيات باهرات باشى؛ «تو را ز كنگرۀ عرش مى زنند صفير»(1). بدبخت ناخلف، يك مشت فضلات و ملبوسات حيوانات بيچاره را غصب نمودى و با آن افتخارفروشى مى كنى؛ اين افتخار از كرم ابريشم و گوسفند و شتر و سنجاب و روباه است. چرا با لباس ديگران فخريّه مى كنى و با

ص: 108


1- - «تو را زكنگرۀ عرش مى زنند صفير / ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است». (ديوان حافظ، ص 90، غزل 23)

افتخار ديگران ناز و تكبّر مى نمايى؟!

بالجمله، همان طور كه مادّه و جنس لباس و پرقيمت و پرزينت بودن آن را در نفوس تأثير است - از اين جهت حضرت امير فرموده - چنانچه قطب راوندى عليه الرحمة روايت كرده - : «كسى كه لباس عالى بپوشد لابدّ است از تكبّر، و لابدّ است براى متكبّر آتش»(1). - در هيئت و طرز برش و دوخت آن آثارى است؛ كه گاه شود كه انسان به واسطۀ آن كه لباس خود را شبيه به اجانب نموده، عصبيت جاهلانه پيدا كند نسبت به آنها، و از دوستان خدا و رسول منضجر و متنفّر گردد و دشمنان آنها محبوب او گردد. و از اين جهت است كه به حسب روايت، كه از حضرت صادق وارد است، خداى تبارك و تعالى به يكى از انبياء وحى فرموده كه «به مؤمنين بگو نپوشيد لباس اعداى مرا، و نخوريد همچون دشمنان من، و مشى نكنيد همچون دشمنان من، تا دشمن من شويد چنانچه آنها دشمن منند»(2).

در بيان آن كه لباس پَست گاهى تكبّر آورد

و همان طور كه لباس هاى خيلى فاخر را در نفوس تأثير است، لباس هاى خيلى پست را چه در مادّه و جنس و چه در هيئت و شكل در نفوس تأثير است؛ و چه بسا باشد كه فساد اين، به مراتب، بالاتر از آن لباس هاى فاخر باشد؛ زيرا كه نفس را مكايدى است بسيار دقيق، همين كه خود را از نوع ممتاز ديد به اين كه

ص: 109


1- - مستدرك الوسائل، ج 3، ص 257، «كتاب الصلاة»، «أبواب أحكام الملابس»، باب 16، حديث 5.
2- - وسائل الشيعة، ج 15، ص 146، «كتاب الجهاد»، «أبواب جهاد العدوّ»، باب 64، حديث 1.

خود لباس خشن و كرباس پوشيده و ديگران لباس هاى نرم و لطيف پوشيدند، از معايب خود به واسطۀ حبّ به خود غفلت مى كند؛ و اين امر عرضى غير مربوط به خود را مايۀ افتخار شمارد؛ و بسا باشد كه به خود اعجاب كند و تكبّر بر بندگان خدا كند و سايرين را از ساحت قدس حق دور داند و خود را از مقرّبين و خلّص عباداللّه داند؛ و چه بسا مبتلا به ريا و ديگر مفاسد بزرگ شود. بيچاره از همۀ مراتب معرفت و تقوا و كمالات نفسانيه به لباس خشن و ژنده پوشى قناعت نموده، و از هزاران عيب خود كه بزرگ ترين آنها همين است كه از سوء تأثير اين لباس پيدا شده غافل است، و خود را كه از اولياى شيطان است اهل اللّه محسوب دارد و بندگان خدا را ناچيز و بى ارزش داند. و همين طور بسا باشد كه هيئت و طرز لباس، انسان را مبتلا به مفاسد كند، چنانچه طورى لباس را ترتيب دهد كه به زهد و قدس مشهور شود.

بالجمله، لباس شهرت، چه در جانب افراط يا در جانب تفريط، از امورى است كه قلوب ضعيفه را متزلزل، و از مكارم اخلاق منخلع مى نمايد و موجب عجب و ريا و كبر و افتخار شود كه هر يك از آنها از اُمّهات رذائل نفسانيه بلكه موجب ركون به دنيا و دلبستگى به آن گردد كه آن رأس كلّ خطيئات و سرچشمۀ جميع قبايح است. و در احاديث نيز اشاره به بسيارى از امور مذكوره گرديده؛ چنانچه در كافى شريف از حضرت صادق نقل كند كه فرمود: «خداى تعالى

خشمناك مى باشد به شهرت لباس»(1).

و هم از آن حضرت نقل نموده كه فرمود: «شهرت، خوب و بدش، در آتش است»(2).

ص: 110


1- - الكافي، ج 6، ص 444، «كتاب الزيّ والتجمّل»، «باب كراهية الشهرة»، حديث 1.
2- - همان، حديث 3.

و هم از آن حضرت منقول است كه «خداوند از دو شهرت خشمناك مى شود: يكى شهرت لباس، و يكى شهرت نماز»(1).

و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حديث شده كه فرمود: «كسى كه در دنيا لباس شهرت بپوشد، خداوند در آخرت لباس ذلّت به او مى پوشاند»(2).

مقام دوم: در پاره اى از آداب لباس مصلّى است

اشاره

و در آن، دو باب است:

باب اوّل: در سرّ طهارت لباس است
اشاره

بدان كه نماز، مقام عروج به مقام قرب، و حضور در محضر انس است؛ و سالك را مراعات آداب حضور در محضر مقدّس ملك الملوك لازم است. و چون از ادنى مراتب و مراحل ظهور نفس، كه قشر قشر و بدن صورى ملكى آن است، تا اعلى مقامات و حقايق آن، كه لبّ لباب و مقام سرّ قلب است، در محضر مقدّس حق حاضر است، سالك نيز بايد استحضار كند و جميع جنود باطنه و ظاهرۀ ممالك سرّ و علن را به محضر حق - جلّ و علا - بايد ارائه دهد؛ و اماناتى را كه ذات مقدّسش با كمال طهارت و صفا و بدون تصرّف احدى از موجودات به يد قدرت جمال و جلال به او مرحمت فرموده بايد تقديم محضر

ص: 111


1- - مستدرك الوسائل، ج 3، ص 245، «كتاب الصلاة»، «أبواب أحكام الملابس»، باب 8، حديث 2.
2- - همان، حديث 1.

مقدّس كند وردّ امانات را چنانچه به او لطف شده بنمايد.

پس، در ادب حضور بسى خطرات است كه سالك نبايد از آن لحظه اى غفلت كند. و طهارت لباس را، كه ساتر قشر بلكه قشر قشر است، بايد وسيلۀ طهارت لباس هاى باطنى قرار دهد؛ و بداند كه چنانچه اين لباس صورى ساتر و لباسِ بدنِ مُلكى است، خود بدن ساترِ بدن برزخى [است]؛ و بدن برزخى الآن موجود است ولى در ستر و حجاب بدن دنيايى است و اين بدن ساتر او است؛ و بدن برزخى ساتر و لباس و حجاب نفس است؛ و آن ساترِ قلب است؛ و قلب ساترِ روح است؛ و روح ساترِ سرّ است؛ و آن ساترِ لطيفۀ خفيّه است، الى غير ذلك از مراتب. هر مرتبۀ نازله ساتر مرتبۀ عاليه است. و جميع اين مراتب گرچه در خلّص اهل اللّه موجود، و ديگران از آنها محرومند، ولى بعضى از آن مراتب را چون همه دارند لهذا اشاره به همان مى شود.

پس، بايد دانست كه چنانچه صورت نماز بى طهارت لباس و بدن محقق نشود و قذارت كه رجز شيطان و مبعِّد محضر رحمان است از موانع ورود در محضر است و مصلّى را با لباس و بدن آلوده به رجز شيطان از محضر قدس تبعيد، و به مقام انس بار ندهند، قذارات معاصى و نافرمانى حق كه از تصرّفات شيطان و از رجز و قاذورات آن پليد است از موانع ورود در محضر است. پس متلبّس به معاصى، تنجيس ساتر بدن برزخى نموده و با اين قذارت نتواند به محضر حق وارد شود؛ و تطهير اين لباس از شرايط تحقّق و صحت نماز باطنى است. و انسان تا در حجاب دنيا است، از آن بدن غيبى و طهارت و قذارت لباس آن و شرطيت طهارت و مانعيت قذارت در آن اطلاعى ندارد؛ روزى كه از اين حجاب بيرون آمد و سلطنت باطن و يوم الجمع، بساط تفرقۀ ظاهر را درهم

ص: 112

پيچيد و شمس حقيقت از وراء حجب مظلمۀ دنيايى طالع گرديد و چشم باطن ملكوتى باز، و چشم حيوانى ملكى بسته شد، با عين بصيرت دريابد كه تا آخر امر نماز او طهارت نداشته و مبتلاى به هزاران موانع بوده كه هر يك از آنها براى تبعيد از محضر مقدّس حق، سببى مستقلّ بودند. و هزاران افسوس كه در آن روز راهى براى جبران و حيله اى براى انسان نيست و فقط چيزى كه مى ماند حسرت ها و ندامت ها است؛ ندامت هايى كه آخر ندارد، حسرت هايى كه پايانش نيست؛ (وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِىَ الْأَمْرُ)(1).

و چون لباس بدن باطنى را طهارت حاصل شد، طهارت خود بدن ملكوتى از رجز شيطان نيز لازم است. و آن، تطهير از ارجاس اخلاق ذميمه است كه هر يك تلويث باطن كند و انسان را از محضر دور، و از بساط قرب حق مهجور نمايد؛ و آنها نيز از رجس شيطانِ بعيدِ از رحمت است. و اصول و مبادى همۀ ذمائم، خودبينى و خودخواهى و خودفروشى و خودنمايى و خودرأيى است كه هر يك از آنها مبدأ بسيارى از ذمائم اخلاقيه و رأس كثيرى از خطيئات است.

و چون كه سالك از اين طهارت فارغ شد و لباس تقوا را به آب توبۀ نصوح و رياضت شرعى تطهير كرد، لازم است كه اشتغال پيدا كند به تطهير قلب كه ساتر حقيقى است و تصرّف شيطان در آن بيشتر است و قذارت آن سارى به ساير لباس ها و ساترها است، و تا تطهير آن نشود طهارات ديگر ميسور نگردد. و از براى تطهير آن مراتبى است كه به بعضى از آن به مناسبت اين اوراق اشاره مى شود:

ص: 113


1- - «بيمشان ده از روز حسرت؛ روزى كه كار به آخر رسد». (مريم (19): 39)
مراتب تطهير قلب

يكى، تطهير از حبّ دنيا است، كه رأس كلّ خطيئات و منشأ تمام مفاسد است؛ و تا انسان را اين محبّت در قلب است، ورود در محضر حق برايش ميسّر نشود و محبّت الهيه، كه اُمّ الطهارات است، با اين قذارت صورت نگيرد. و شايد در كتاب خدا و وصيّت هاى انبياء و اولياء (علیهم السلام) و خصوصاً حضرت اميرالمؤمنين - سلام اللّه عليه - به كمتر چيزى مثل ترك دنيا و زهد در آن و پرهيز از آن، كه از حقايق تقوا است، اهمّيت داده باشند. و اين مرتبه از تطهير حاصل نشود جز به علم نافع و رياضات قويّۀ قلبيه و صرف همّت در تفكّر در مبدأ و معاد و مشغول نمودن قلب به اعتبار در افول و خراب دنيا و كرامت و سعادت عوالم غيبيه؛ «رَحِمَ اللّه ُ امْرَءاً عَلِمَ مِنْ أَيْنَ وَفي أَيْنَ وَإلى أَيْنَ»(1).

و ديگر، تطهير از اعتماد به خلق است كه آن، شرك خفىّ، بلكه نزد اهل معرفت، شرك جلىّ است. و آن تطهير حاصل شود به توحيد فعلى حق - جلّ و علا - كه سرچشمۀ جميع طهارات قلبيه است. و بايد دانست كه مجرد علم برهانى و قدم تفكّرى در باب توحيد فعلى نتيجۀ مطلوبه ندارد، بلكه گاه شود كه كثرت اشتغال به علوم برهانيه سبب ظلمت و كدورت قلب شود و انسان را از مقصد اعلى باز دارد؛ و در اين مقام گفته اند: «العِلْمُ هُوَ الحِجابُ الأكْبَر»(2).

به عقيدۀ نويسنده، جميع علوم، عملى است حتى علم توحيد. شايد از كلمۀ

ص: 114


1- - «خدا رحمت كند كسى را كه دانست از كجا آمده، در كجاست، و به كجا مى رود». (الوافي، ج 1، ص 116؛ شرح اُصول الكافي، صدر المتألّهين، ج 2، ص 347)
2- - «دانش بزرگ ترين حجاب است». (أسرار الحكم، ص 234)

«توحيد» كه «تفعيل» است عملى بودن آن نيز استفاده شود؛ چه كه به حسب مناسبتِ اشتقاق، توحيد از كثرت رو به وحدت رفتن و جهات كثرت را در عينِ جمع، مستهلك و مضمحلّ نمودن است؛ و اين معنا با برهان حاصل نيايد، بلكه به رياضات قلبيه و توجه غريزى به مالك القلوب بايد قلب را از آنچه برهان افاده نموده آگاه نمود تا حقيقت توحيد حاصل شود. بلى، برهان به ما مى گويد: لا مُؤَثِّرَ في الوُجُودِ إلاَّ اللّه (1)، و اين يكى از معانى لا إله إلاّ اللّه است، و به بركت اين برهان، دست تصرّف موجودات را از ساحت كبرياى وجود كوتاه مى كنيم و ملكوت و ملك عوالم را به صاحبش ردّ مى كنيم و حقيقت )لَهُ مَا فِى السَّموَاتِ

وَالْأَرْضِ((2) و(بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ ءٍ)(3) و(هُوَ الَّذِى فِى السَّمَاءِ إِلَهٌ وَفِى الأَرْضِ إِلَهٌ)(4) را اظهار مى كنيم، ولى تا اين مطلب برهانى به قلب نرسيده و صورت باطنى قلب نشده، ما از حدّ علم به حدّ ايمان نرسيديم و از نور ايمان كه مملكت باطن و ظاهر را نورانى كند بهره و نصيبى نداريم. و از اين جهت است كه با داشتن برهان بر اين مطلب شامخ الهى، باز در تكثير واقعيم و از توحيد، كه قرّة العين اهل اللّه است، بى خبريم؛ كوس لا مُؤَثِّرَ فى الوجود إلاّ اللّه مى زنيم و چشم طمع و دست طلب پيش هر كس و ناكس داريم.

ص: 115


1- - «جز خدا مؤثرى در هستى نيست». منسوب به حكماى الهى؛ چنانكه ميرزا أبوالحسن شعرانى در مقدمۀ اسرار الحكم، ص 32، به نقل از حكما آورده است. (راجع: الإشارات والتنبيهات، شرح محقّق طوسى، ج 3، ص 333؛ القبسات، ص 442؛ الحكمة المتعالية، ج 6، ص 387)
2- - «آنچه در آسمان ها و زمين است از آن اوست». (النحل (16): 52)
3- - «ملكوت هر چيزى به دست اوست». (يس (36): 83)
4- - «اوست كسى كه در آسمان خداست و در زمين خداست». (الزخرف (43): 84)

«پاى استدلاليان چوبين بود *** پاى چوبين سخت بى تمكين بود»(1)

و اين تطهير، از مقامات بزرگ سالكين است. و پس از اين مقام مقامات ديگرى است كه از حدّ ما خارج است؛ و شايد در خلال اين اوراق به مناسبت ان شاء اللّه ذكرى از آن پيش آيد.

باب دوم: در اعتبارات قلبيۀ ستر عورت است
اشاره

چون سالك الى اللّه خود را حاضر در محضر مقدّس حق - جلّ وعلا - ديد، بلكه باطن و ظاهر و سرّ و علن خود را عين حضور يافت، چنانچه از كافى و توحيد روايت شده كه حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: «إنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتّصَالاً بِرُوحِ اللّه ِ مِنْ اتّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بِها»(2). بلكه به برهان قوى متين در علوم عاليه پيوسته است كه جميع دائرۀ وجود از اعلى مراتب غيب تا ادنى منازل شهود، عين تعلق و ربط و محض تدلّى و فقر است به قيّوم مطلق جلّت عظمته، و شايد اشاره به اين معنا باشد آيۀ مباركۀ (يَا أيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّه ِ وَاللّه ُ هُوَ الْغَنِىُّ

ص: 116


1- - مثنوى معنوى، ص 96، دفتر اول، بيت 2128.
2- - «همانا پيوند روح مؤمن به روح خدا استوارتر از پيوستگى پرتو آفتاب به آن است». مرحوم ميرزا جواد ملكى اين روايت را از كافى و توحيد نقل مى كند اما در توحيد نيست بلكه در مصادقة الإخوان صدوق آمده است. (ر.ك: رساله لقاء اللّه، ميرزا جواد ملكى تبريزى، ص 38؛ الكافي، ج 2، ص 166، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب اُخوّة المؤمنين بعضهم لبعض»، حديث 4؛ مصادقة الإخوان، ص 48، حديث 2)

الْحَمِيدُ)(1). چه اگر موجودى از موجودات در حالى از حالات و آنى از آنات و حيثيتى از حيثيات تعلّق به عزّ قدس ربوبى نداشته باشد از بقعۀ امكان ذاتى و فقر خارج و در حريم وجوب ذاتى و غنا داخل گردد. و عارف باللّه و سالك الى اللّه بايد اين مطلب حق برهانى و اين لطيفۀ الهيّۀ عرفانيه را به واسطۀ رياضات قلبيه از حدّ عقل و برهان در لوح قلب نگاشته، به سر حدّ عرفان رساند، تا آن كه حقيقت ايمان و نور آن در دلش جلوه كند. و اصحاب قلوب و اهل اللّه از حدّ ايمان به منزل كشف و شهود قدم گذارند. و آن با شدّت مجاهده و خلوت مع اللّه و عشق باللّه حاصل شود؛ چنانچه در مصباح الشريعة گويد كه حضرت صادق (علیه السلام)فرمود:

«الْعارِفُ شَخْصُهُ مَعَ الْخَلْقِ وَقَلْبُهُ مَعَ اللّه. لَوْ سَها قَلْبُهُ عَنِ اللّه ِ طَرْفَةَ عَيْنٍ، لَماتَ شَوْقاً إلَيْهِ. وَالْعارِفُ أمينُ وَدائِعِ اللّه ِ، وَكَنْزُ أَسْرارِهِ، وَمَعدِنُ نُورِهِ، وَدَليلُ رَحْمَتِهِ عَلى خَلْقِهِ، وَمَطيَّةُ عُلُومِهِ، وَمِيزانُ فَضْلِهِ وَعَدْلِهِ، قَدْ غَنِيَ عَنِ الخَلْقِ وَالمُرادِ وَالدُّنْيَا؛ ولا مُونِسَ لَهُ سِوَى اللّه ِ؛ وَلا نُطْقَ وَلا إشارَةَ وَلا نَفسَ إلاّ بِاللّه ِ للّه ِ مِنَ اللّه ِ مَعَ اللّه ِ»(2).

بالجمله، سالك چون خود را به جميع شؤون، عين حضور ديد، ستر جميع

ص: 117


1- - «اى مردم! شماييد نيازمندان به خدا و خداست بى نياز ستوده». (فاطر (35): 15)
2- - «عارف، جسمش در ميان خلق است و دلش با خداست. اگر يك چشم به هم زدن دلش از خدا غافل شود از شدت شوق به خدا هلاك گردد. و عارف، امين امانت هاى الهى، گنجينۀ اسرار خدا، معدن نور او، راهنماى رحمت او بر خلقش، حامل علوم او و ميزان فضل و عدل اوست. عارف، از خلق، مرادهاى دنيوى، و از دنيا بى نيازى جسته و جز خدا همدمى ندارد؛ و سخنى نمى گويد، اشاره اى نمى كند و نفسى نمى كشد جز به خدا، براى خدا، از خدا و با خدا». (مصباح الشريعة، ص 191، باب 91؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 519، باب 95، في المعرفة؛ رساله لقاء اللّه، ملكى تبريزى، ص 37)

عورات ظاهريه و باطنيه كند براى حفظ محضر و ادب حضور. و چون دريافت كه كشف عورات باطنه در محضر حق قباحت و فضاحتش بيشتر از كشف عورات ظاهره است به مقتضاى حديث «إنَّ اللّه َ لا يَنْظُرُ إلَى صُوَرِكُمْ، وَلكِنْ يَنْظُرُ إلى قُلوبِكُم»(1). و عورات باطنه ذمائم اخلاق و خبائث عادات و احوال رديۀ خلقيه است كه انسان را از لياقت محضر و ادب حضور ساقط مى كند. و اين، اوّل مرتبه از هتك ستور و كشف عورات است.

و بايد دانست كه اگر با پردۀ ستّاريت و غفّاريت حق - جلّ وعلا - انسان خود را مستور نكند و در تحت اسم «ستّار» و «غفّار» با طلب غفّاريت و ستّاريت واقع نشود، چه بسا شود كه پردۀ ملك كه برچيده شد و حجاب دنيا كه برافكنده شد هتك ستور او در محضر ملائكۀ مقرّبين و انبياء مرسلين (علیهم السلام) گردد؛ و خدا مى داند كه آن عورات باطنيّه كه مكشوف شود قباحت و فضاحت و گند و رسوائيش چقدر است.

در بيان نسبت دنيا به آخرت

اى عزيز! اوضاع عالم آخرت را با اين عالم قياس مكن كه اين عالم را گنجايش ظهور يكى از نعمت ها و نقمت هاى آن عالم نيست. اين عالم با همۀ پهناورى آسمان ها و عوالمش گنجايش ظهور پرده اى از پرده هاى ملكوت سفلى، كه عالم قبر هم از همان است، ندارد، چه رسد به ملكوت اعلا كه عالم قيامت نمونۀ آن است. در حديث مفصّلى كه شيخ شهيد ثانى - رضوان اللّه عليه - در منية المريد از حضرت صدّيقۀ كبرا - سلام اللّه عليها - نقل مى فرمايد وارد

ص: 118


1- - به درستى كه خداى تعالى نظر به صورت هاى شما نمى كند، بلكه نظر به قلب هاى شما مى كند. (المصنّفات الأربعة، التنبيهات العليّة (أسرار الصلاة)، ص 26)

است كه فرمود: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: همانا علماى شيعيان ما محشور مى شوند؛ و بر آنها خلعت مى پوشند از خلعت هاى كرامت به قدر كثرت علومشان و جدّيت كردن آنها در ارشاد بندگان خدا؛ حتّى آن كه به بعضى آنها هزار هزار خلعت از نور داده شود - تا آن كه مى فرمايد - يك رشته از آن خلعت ها افضل است از آنچه شمس بر آن طلوع مى كند هزار هزار مرتبه»(1). اين راجع به نعيمش. و امّا راجع به عذابش، جناب فيض (رحمه الله) در علم اليقين از مرحوم صدوق حديث كند كه به اسناد خود از حضرت صادق - سلام اللّه عليه - روايت كند در ضمن حديثى كه جبرئيل به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عرض كرد كه «اگر يك حلقه از آن سلسله اى كه طولش هفتاد ذراع است بر دنيا نهاده شود، همانا دنيا ذوب شود از حرارت آن. و اگر قطره اى از زقّوم و ضريع آن بچكد در آب هاى اهل دنيا، مى ميرند اهل آن از گند آن»(2). نعوذ باللّه من غضب الرحمان.

پس، سالك الى اللّه را لازم است كه اوصاف خبيثه و اخلاق سيّئۀ خود را تبديل به اوصاف كامله، و فانى در بحر متلاطم بى پايان اوصاف كماليۀ حق، و ارض مظلمۀ طبيعيۀ شيطانيه را تبديل به ارض بيضاء مشرقه نمايد، )وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها((3) را در خود دريابد، و مقام اسماء جمال و جلال ذات مقدّس را در مملكت وجود خود متحقّق نمايد؛ و در اين مقام در ستر جمال و جلال واقع شود و تخلّق به اخلاق اللّه پيدا كند و مقابح تعيّنات نفسيه و ظلمات وهميه به كلى مستور گردد. و اگر بدين مقام متحقّق شد، مورد عنايات خاصّه حق - جلّ

ص: 119


1- - منية المريد، ص 115.
2- - علم اليقين، ج 2، ص 1032.
3- - «و زمين به نور پروردگارش روشن شود». (الزمر (39): 69)

جلاله - واقع گردد و با لطف خفىّ خاص خود از او دستگيرى فرمايد و در تحت پردۀ كبرياى خود او را به طورى مستور گرداند كه جز خودش او را كسى نشناسد و او نيز جز حق كسى را نشناسد: «إنَّ أوْليائي تَحْتَ قِبابي لا يَعرِفُهُمْ غَيْري»(1). و در كتاب مقدّس الهى براى اهلش اشارات بسيار در اين خصوص دارد؛ چنانچه فرمايد: )اللّه ُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ((2). اهل معرفت و اصحاب سابقۀ حسنا مى دانند كه جميع تعيّنات خلقيه و كثرات عينيه، ظلمات. و نور مطلق حاصل نشود مگر به اسقاط اضافات و شكستن تعيّن ها كه بت هاى طريق سالك است. و چون ظلمات كثرات فعليه و وصفيه مضمحل و منطمس در عين جمع شد، ستر جميع عورات گرديده و حضور مطلق و وصول تام تحقّق يافته، و مصلّى در اين مقام چنانچه مستور به حق است، مصلّى به صلات، حق است. و شايد صلات معراج ختم رسل(صلی الله علیه و آله) بدين طريق بوده در بعض مقامات و مدارج. واللّه العالم.

وصل: در ذكر حديثى از مصباح الشريعة

عَنْ مِصْباح الشريعَةِ، قالَ الصادق (علیه السلام): «أزْيَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤمِنينَ لِباسُ التَّقْوى؛وَأنْعَمُهُ الإيمانُ. قالَ اللّه ُ عَزَّ وَجلَّ: )وَلباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ(. وَأَمّا اللِّباسُ الظّاهِرُ، فَنِعْمَةٌ مِنَ اللّه؛ يَسْتُرُ عَوْراتِ بَني آدَمَ. وَهِيَ كَرامَةٌ أكْرَمَ اللّه ُ بِها عِبادَهُ ذُرِّيَّةَ آدَمَ (علیه السلام) لَمْ يُكْرِمْ

ص: 120


1- - «دوستان من در زير قبّه هاى منند؛ جز من كسى آنها را نمى شناسد». (إحياء علوم الدين، ج 4، ص 516. حديث قدسى است و در ضبط آن «قبابى» و «قبايى» هر دو وارد شده است)
2- - «خدا ولىّ كسانى است كه ايمان آورده اند، (او) ايشان را از تاريكى ها به سوى نور بيرون مى برد». (البقرة (2): 257)

غَيْرَهُمْ. وَهِيَ لِلْمؤمِنينَ آلَةٌ لِأداءِ مَا افْتَرَضَ اللّه ُ عَلَيْهِمْ. وَخَيْرُ لِباسِك ما لا يَشْغَلُكَ عَنِ اللّه عَزَّ وَجَلَّ، بَلْ يُقَرِّبُكَ مِنْ شُكْرِهِ وَذِكْرِهِ وَطاعَتِهِ، وَلا يَحْمِلُكَ فيها إلى العُجْبِ وَالرياءِ وَالتَّزَيُّنِ وَالمُفاخَرَةِ وَالخُيَلاءِ؛ فَإنَّها مِنْ آفاتِ الدّينِ، وَمُورِثَةُ القَسْوَةِ فِي الْقلْبِ. فَإذا لَبِسْتَ ثَوْبَكَ، فَاذْكُرْ سَتْرَ اللّه تعالى عَلَيْكَ ذُنُوبَكَ بِرَحْمَتِهِ. وَأَلبِسْ باطِنَكَ بِالصِّدْقِ، كَما ألْبَسْتَ ظاهِرَكَ بِثَوْبِكَ. وَلْيَكُنْ باطِنُكَ في سِتْرِ الرَّهْبَةِ وَظاهِرُك في سِتْر الطّاعَةِ. وَاعْتَبِرْ بِفَضْلِ اللّه عَزّ وَجَلّ حَيْثُ خَلَقَ أسْبابَ اللّباسِ لِتَسْتُرَ العَوْراتِ الظّاهِرَةَ، وَفَتَحَ أبوابَ التَّوبَةِ وَالاْءنابَةِ لِتَسْتُرَ بِها عَوْراتِ الباطِنِ مِنَ الذّنُوبِ وَأخْلاقِ السُّوءِ. وَلا تَفْضَحْ أحَداً حَيْثُ سَتَرَ اللّه ُ عَلَيْكَ أعظَمَ مِنْهُ. وَاشْتَغِلْ بِعَيْبِ نَفْسِكَ، وَاصْفَحْ عَمّا لا يُعينُكَ حالُهُ وَأمْرُهُ. وَاحْذَرْ أنْ تُفْنِيَ عُمْرَكَ لِعَمَلِ غَيْرِكَ، وَ يَتَّجِرَ بِرَأْسِ مالِكَ غَيْرُكَ وَتُهْلِكَ نَفْسَكَ. فَإنَّ نسيانَ الذُّنُوبِ مِنْ أعْظَمِ عُقُوبَةِ اللّه تعالى في الْعاجِلِ، وَأوفَرِ أسْبابِ الْعُقُوبَةِ في الآجِلِ. وَما دامَ الْعَبْدُ مُشْتَغِلاً بِطاعَةِ اللّه ِ تعالى وَمَعْرِفَةِ عُيوبِ نَفْسِهِ وَتَرْكِ ما يَشينُ في دينِ اللّه، فَهُوَ بِمُعْزِلٍ عَنِ الآفاتِ خائضٌ في بَحْرِ رَحمَةِ اللّه عَزَّ وَجَلَّ، يَفُوزُ بِجَواهِرِ الفَوائِدِ مِنَ الحِكْمَةِ وَالْبَيانِ. وَما دامَ ناسِياً لِذُنُوِبِه جاهلاً لِعُيوبِهِ راجِعاً إلى حَوْلِهِ وَقُوَّتِهِ، لاَ يُفْلِحُ إذاً أبَداً»(1). اگرچه از مراجعه به بيانات سابقه تا اندازه اى مقاصد حديث شريف روشن گردد، ولى به عنوان شبه ترجمه اشارت به بعضى اشارات آن نمودن موجب صفاى قلوب است. مى فرمايد:

مزيّن ترين لباس ها براى مؤمنين لباس تقوا است؛ و نرم ترين لباس براى آنها لباس ايمان است؛ چنانچه خداى تعالى فرمايد: «لباس تقوا بهترين لباس است»(2). و اما لباس ظاهر، از نعمت هاى خداست كه ستر عورت بنى آدم كند. و

ص: 121


1- - مصباح الشريعة، ص 30، الباب الثالث عشر في اللباس؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 60، الباب السابع في اللباس؛ رسائل الشهيد الثاني، أسرار الصلاة، ص 126.
2- - الأعراف (7): 26.

اين كرامت، خاص ذرّيۀ آدم (علیه السلام) [است] و به ديگر موجودات عطا نفرموده؛ ولى مؤمنين نيز اين نعمت را صرف اداء واجبات الهيه نمايند. و نيكوترين لباس تو آن است كه تو را از ياد خدا غافل نكند و مشغول به غير ننمايد، بلكه به شكر و ذكر و طاعتش نزديك كند. پس بايد در ماده و هيئت لباس از آنچه موجب غفلت و بُعد از ساحت قدس حق است احتراز كنى؛ و بدانى كه در لباس ها بلكه در كلّيۀ امور عاديّه امورى است كه انسان را از حق غافل، و به دنيا مشغول كند و در قلب ضعيف تو تأثيرات بدى نمايد و به عجب و ريا و تزيّن و فخريه و كبر مبتلا كند كه همه، آفات دين است و باعث قساوت قلب است.

و چون لباس ظاهر را پوشيدى، به ياد بياور كه حق تعالى با پردۀ رحمت خود گناهان تو را ستر فرموده. و چنانچه ظاهرت را به لباس ظاهر ملبّس نمودى، از لباس هاى باطنى غفلت مكن و باطن خود را به لباس راستى ملبّس نما. و بايد باطن خويش را در ستر خوف، و رهبت و ظاهر خود را در ستر طاعت قرار دهى؛ و از فضل حق تعالى عبرت گيرى كه لباس ظاهر را لطف فرموده كه عيوب ظاهرۀ خود را به آن مستور كنى، و ابواب توبه و انابه را به روى تو مفتوح فرموده تا عورت هاى باطنيه را كه گناهان و خُلق هاى بد است به آن بپوشانى. و رسوا مكن احدى را، چنانچه حق تو را رسوا نفرموده در چيزهايى كه اعظم است. و اشتغال به عيب خود پيدا كن تا درِ اصلاح به تو باز شود؛ و صرف نظر كن از چيزهايى كه اعانت نكند تو را. و بر حذر باش از اين كه عمر خود را فانى كنى براى عمل ديگران، و نتيجۀ اعمال تو به دفتر ديگران نوشته شود، و با رأس المال تو ديگران تجارت نمايند، و خود را به هلاكت اندازى؛ زيرا كه فراموشى گناه خويش از بزرگ ترين عقوباتى است كه حق تعالى در دنيا انسان را مبتلا كند؛ چه كه به

ص: 122

اصلاح نفس قيام نكند؛ و از وافرتر[ين] اسباب عذاب است در آخرت. و مادامى كه بنده اشتغال به طاعت حق - جلّ وعلا - دارد و مشغول به شناختن عيب هاى خويش است و تارك چيزهايى است كه عيب است در دين خدا، از آفات بركنار است و در درياى رحمت حق غوطه ور است، و فائز شود به گوهرهاى حكمت و بيان. و مادامى كه فراموش كند گناهان خود را و عيوب خود را نداند و به حول و قوّۀ خود اعتماد كند، رستگارى براى او هرگز حاصل نشود.

ص: 123

ص: 124

مقصد سوم: در آداب قلبيۀ مكان مصلّى است

اشاره

و در آن، دو فصل است:

فصل اوّل: در معرفت مكان است

اشاره

بدان كه سالك الى اللّه را به حسب نشآت وجوديه مكان هايى است كه از براى هر يك از آنها آداب مخصوصه اى است كه تا سالك بدان ها محقق نشود به صلات اهل معرفت نائل نگردد.

اوّل، نشئۀ طبيعيه و مرتبۀ ظاهرۀ دنياويه است كه مكان آن ارض طبيعت است. قال رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) : «جُعِلَتْ لِيَ اْلأرْضُ مَسْجِداً وَطَهُوراً»(1). سالك را در اين مرتبه ادب آن است كه به قلب خود بفهماند كه نزول او از نشئۀ غيبيه و هبوط نفس از محلّ اعلاى ارفع به ارض سفلاى طبيعت و ردّ او به اسفل سافلين از احسن تقويم، براى سلوك اختيارى الى اللّه و عروج به معراج قرب و وصول به

ص: 125


1- - «زمين براى من سجده گاه و پاك كننده قرار داده شده است». (وسائل الشيعة، ج 5، ص 117، «كتاب الصلاة»، «أبواب مكان المصلّي»، باب 1، حديث 2)

فناء اللّه و جناب ربوبيت - كه غايت خلقت و نهايت مقصد اهل اللّه است - مى باشد؛ «رَحِمَ اللّه ُ امْرَءاً علِمَ مِنْ أيْنَ وَفي أيْنَ وَإلى أيْنَ»(1).

سالك بايد بداند از دار كرامت اللّه آمده و در دار عبادت اللّه واقع است و به دار جزاء اللّه خواهد رفت. عارف گويد: مِنَ اللّه وفي اللّه وإلَى اللّه ِ. پس، سالك

بايد به خود بفهماند و به ذائقۀ روح بچشاند كه دار طبيعت مسجد عبادت حق است و او براى همين مقصد در اين نشئه آمده، چنانچه حق تعالى - جلّت عظمته - فرمايد: )وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَاْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ((2). و چون دار طبيعت را مسجد عبادت يافت وخود را معتكف در آن دانست، بايد به آداب آن قيام و از غير تذكّر حق صائم شود؛ و از مسجد عبوديت خارج نشود مگر به قدر حاجت؛ و چون قضاى حاجت شد، عود كند و با غير حق انس نگيرد و دلبستگى به غير پيدا نكند كه اينها خلاف آداب عكوف به باب اللّه است. و عارف باللّه را در اين مقام حالاتى است كه به نوشتن درست نيايد. و چون نويسنده خارج از فطرت انسانيت و مستغرق در بحر مسجور ظلمانى طبيعت و عارى از حق و حقيقت، از همۀ مقامات سالكان و عارفان عارى است، بهتر آن است كه بيش از اين خود را در محضر حق - جلّت قدرته - و خاصّان او مفتضح نكند و از اين مقام بگذرد، و شكواى نفس امّاره را به درگاه مقدّس ذي الجلال برد، شايد به لطف عميم و رحمت شامله دستگيرى از او شود و بقيۀ عمر جبران ما سبق گردد. )رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ((3).

ص: 126


1- - ر.ك: صفحه 114، پاورقى 1.
2- - «جن و انس را نيافريدم مگر براى آن كه مرا بپرستند». (الذاريات (51): 56)
3- - «پروردگارا! ما بر خود ستم روا داشتيم، پس اگر ما را نبخشايى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود». (الأعراف (7): 23)

مقام دوم، مرتبۀ قواى ظاهره و باطنه كه جنود ملكيه و ملكوتيۀ نفس است كه محلّ آنها ارض طبيعت انسان است كه اين بنيه و كالبد باشد. و سالك را در اين مقام ادب آن است كه به باطن قلب بفهماند كه ارض طبيعت خود مسجد ربوبيّت است و سجده گاه جنود رحمانيه است؛ پس، مسجد را به قاذورات تصرّف ابليس، پليد ننمايد و جنود الهيه را در تحت تصرّف ابليس، قرار ندهد تا ارض طبيعت به شروق نور ربّ روشن گردد؛ و از ظلمت و كدورتِ بُعد از ساحت ربوبيّت، بيرون آيد. پس، قواى ملكيه و ملكوتيۀ خود را معتكف در مسجد بدن داند؛ و با بدن به نظر مسجديت معامله كند، و با قوا به نظر عكوف به فناء اللّه رفتار نمايد. و در اين مقام تكليف سالك بيشتر است؛ زيرا كه تنظيف مسجد و طهارت آن نيز به عهدۀ خودش است، چنانچه آداب معتكفانِ در اين مسجد را نيز خود متكفّل است.

و مقام سوم، نشئۀ غيبيۀ قلبيۀ سالك است كه محلّ آن، بدن برزخى غيبى نفس است كه به انشاء و خلاّقيت خود نفس پيدا شود. و سالك را در اين مقام ادب آن است كه به خود بچشاند كه اين مقام با مقامات ديگر بسيار متفاوت است و حفظ اين مقام از مهمّات سلوك است؛ زيرا كه قلب، امام معتكفان درگاه است و با فساد او همۀ آنها فاسد شوند؛ إذا فَسَدَ الْعَالِمُ فَسَدَ الْعَالَم(1). قلب عالِم، عالَم صغير است، و عالِم، قلب عالَم كبير است. و در اين مقام، تكليف سالك بيشتر گردد از آن دو مقام؛ زيرا كه بناى مسجد نيز به خودش تكليف شده، و ممكن است خداى نخواسته مسجدش مسجد ضرار و كفر و تفريق بين مسلمين باشد؛ و در چنين مسجد، عبادت حق جايز نباشد و تخريب آن لازم باشد. و

ص: 127


1- - «چون دانشمند فاسد گردد، جهان تباه مى شود». در تصنيف غرر الحكم، ص 47، حديث 232، بدين عبارت آمده است: «زَلَّةُ الْعالِمِ تُفْسِد عَوالمَ».

چون سالك مسجد ملكوتى الهى را با دست تصرّف رحمانى و يد ولايت مآبى تأسيس كرد و خود آن مسجد را از جميع قذارات و تصرّفات شيطانى تطهير نمود و در آن معتكف گرديد، بايد مجاهده كند كه خود را از عكوف به مسجد خارج كند و عكوف به فناء صاحب مسجد پيدا كند. وچون از علاقه به خود پاك شد و از قيد خودى بيرون رفت، خود منزلگاه حق شود، بلكه مسجد ربوبيّت گردد و حق به تجلّيات فعليه، ثمّ اسمائيه، ثمّ ذاتيه در آن مسجد از خود ثنا كند؛ و اين ثنا نماز ربّ است؛ يقول: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوح»(1).

و سالك الى اللّه را در همۀ مقامات سلوك، مهمّ ديگر است كه غفلت از آن به هيچ وجه روا نباشد بلكه غايت سلوكْ و لبّ لباب آن همين مهمّ است، و آن، آن است كه در جميع حالات و مقامات از ذكر حق غافل نشود، و از جميع مناسك و عبادات، معرفة اللّه را طلب كند و در همۀ مظاهر خداجو باشد و نعمت و كرامت، او را از صحبت و خلوت بازندارد كه اين يك نوع استدراج است.

بالجمله، روح و باطن عبادات و مناسك را معرفة اللّه داند و در آنها جستجوى محبوب كند تا بلكه علقۀ مُحبّيت و محبوبيت در قلبش مستحكم گردد و مورد عنايات خفيّه ومراودات سرّيه گردد.

وصل: در ذكر حديثى از مصباح الشريعة

في مصباح الشريعة، قالَ الصادِقُ (علیه السلام): «إذا بَلَغْتَ بابَ المَسْجِدِ، فَاعْلَمْ أنَّكَ قَدْ قَصَدْتَ بابَ مَلِكٍ عَظيمٍ، لا يَطَأُ بِسَاطَهُ إلاّ المُطَهَّرُونَ، وَلا يَؤْذَنُ لِمُجالَسَتِهِ إلاّ الصِّدّيقُونَ.

ص: 128


1- - «... إنّ ربّك يُصَلّي، فقال: يا جبرئيل وكيف يصلّي؟ قال: يقول: سُبّوحٌ قُدّوسٌ أنَا رَبُّ الْمَلائكةِ وَالرُّوح». ( الكافي، ج 1، ص 443، «كتاب الحجّة»، «باب مولد النبيّ صلى الله عليه و آلهووفاته»، حديث 13)

فَهَبِ الْقُدُومَ إلى بِساطِ خِدْمَةِ المَلِكِ هَيْبَةً؛ فَإنَّكَ عَلى خَطَرِ عَظيمٍ إنْ غَفَلْتَ. فاعْلَمْ أنَّهُ قادِرٌ عَلى ما يَشاءُ مِنَ الْعَدْلِ وَالفَضْلِ مَعَكَ وَبِكَ: فَإنْ عَطَفَ عَلَيْكَ بِرَحْمَتِهِ وَفَضْلِهِ، قَبِلَ مِنْكَ يَسيرَ الطّاعَةِ وَأجْزَلَ لَكَ عَلَيْها ثَواباً كَثيراً؛ وَإنْ طالَبَكَ بِاسْتِحْقاقِ الصّدْقِ وَالاْءخْلاصِ عَدْلاً بِكَ، حَجَبكَ وَرَدَّ طاعَتَكَ وَإنْ كَثُرتْ؛ وَهُوَ فَعّالٌ لِما يُريدُ. وَاعْتَرِفْ بِعَجْزِكَ وَتَقْصيرِكَ وَانْكِسارِكَ وَفَقْرِكَ بَيْنَ يَدَيْهِ. فَإنَّكَ قَدْ تَوَجَّهْتَ لِلْعِبادَةِ وَالْمُؤانَسَةِ بِهِ، وَاعْرِضْ أسْرارَكَ عَلَيْهِ؛ وَلْتَعْلَمْ أنَّهُ لا يَخْفى عَلَيْهِ أسْرارُ الْخَلْقِ أجْمَعينَ وَعَلانِيتُهُمْ. وَكُنْ كَأفْقَرِ عِبَادِهِ بَيْنَ يَدَيْهِ. وَأخْلِ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شَاغِلٍ يَحْجُبُكَ عَنْ رَبِّكَ؛ فَإنَّهُ لا يَقْبَلُ إلاّ الْأطْهَرَ وَالْأخْلَصَ. وَانْظُرْ مِنْ أيّ ديوانٍ يَخْرُجُ اسْمُكَ. فَإنْ ذُقْتَ حَلاوَةَ مُناجاتِهِ وَلَذيذَ مُخاطَباتِهِ وَشَرِبْتَ بِكَأْسِ رَحْمَتِهِ وَكَراماتِهِ مِنْ حُسْنِ إقبالِهِ عَلَيْكَ وَإجابَتِهِ، فَقَدْ صَلُحْتَ لِخِدْمَتِهِ؛ فَادْخُلْ، فَلَكَ الإذْنُ وَالأمَانُ؛ وَإلاّ فَقِفْ وُقُوفَ مَنِ انْقَطَعَ عَنْهُ الْحِيَلُ وَقَصُرَ عَنْهُ الأمَلُ وَقَضَى عَلَيْهِ الأجَلُ. فَإنْ عَلِمَ اللّه - عَزَّ وَجَلَّ - مِنْ قَلْبِكَ صِدْقَ الالْتِجاءِ إلَيْهِ، نَظَرَ إلَيْكَ بِعَيْنِ الرَّأْفَةِ وَالرَّحْمَةِ وَاللُّطْفِ، وَوَفَّقَكَ لِما يُحِبُّ وَيَرْضى؛ فَإنَّه كَريمٌ يُحِبُّ الكَرامَةَ لِعِبادِهِ المُضْطَرّينَ إلَيْهِ المُحْتَرقينَ عَلى بابِهِ لِطَلَبِ مَرْضاتِهِ. قالَ تَعالى: )أَمَّنْ يُجِيبُ المُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ(»(1).

و چون اين كلام شريف دستورى جامع است براى اصحاب معرفت و ارباب سلوك الى اللّه، بتمامه نقل نمودم تا از تدبّر در آن حالى حاصل آيد.

محصَّلِ فرموده آن است كه چون به درِ مسجد رسيدى، به خود آى كه در چه بارگاهى رسيدى و قصد چه درگاهى نمودى. بدان كه در درگاه سلطان عظيم الشأنى رسيدى كه به بساط قرب او كسى پاى نگذارد مگر آن كه از ارجاس عالم طبيعت و اخباث شيطانيه پاك و پاكيزه باشد؛ و اذن مجالست با او را ندهند مگر

ص: 129


1- - مصباح الشريعة، ص 130، الباب الواحد والستّون في دخول المسجد؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 86، الباب الثاني عشر في دخول المسجد.

به كسانى [كه] از روى صدق و صفا و خلوصِ از جميع انواع شرك ظاهر و باطن با او قدم زده باشند. پس، عظمت موقف و هيبت و عزّت جلال الهى را در نظر آور، سپس قدم به بارگاه قدس و بساط انسش گذار كه در مخاطرۀ بزرگى واقعى؛ «با خبر باش كه سر مى شكند ديوارش»(1). در بارگاهى وارد شدى كه قادر مطلق است و هرچه بخواهد در مملكتش اجرا مى كند؛ يا به عدالت با تو رفتار مى كند و مناقشه در حساب فرمايد و مطالبه صدق و اخلاص نمايد، محجوب درگاه شوى و طاعاتت هرچه بسيار باشد ردّ شود؛ و اگر عطف توجّهى فرمايد به فضل و رحمتش، طاعت ناچيز بى قيمت تو را قبول فرمايد و ثواب بزرگ مرحمت كند.

پس، اكنون كه عظمت موقف را دانستى، اعتراف كن به عجز و تقصير و فقر خويش. و اكنون كه متوجّه عبادت او شدى و خيال مؤانست با او دارى، قلب خود را از اشتغال به غير كه تو را از جمال جميل محجوب مى كند فارغ كن، كه اين اشتغال به غير قذارت و شرك است و حق تعالى قبول نفرمايد مگر قلب پاكيزۀ خالص را. و اگر در خود يافتى حلاوت مناجات حق را، و شيرينى ذكر خدا را چشيدى و از جام رحمت و كراماتش نوشيدى و حسن اقبال و اجابتش را در خود ديدى، بدان كه سزاوار خدمت مقدّسش شدى؛ پس داخل شو كه مأذونى و در امانى. و اگر در خود اين حالات را نديدى، به درگاه رحمتش وقوف كن همچون مضطرّى كه تمام چاره ها از او منقطع است و از آرزوها دور و به اجل نزديك است. و چون عرض ذلت و مسكنت خود را كردى و به باب او التجاء

ص: 130


1- - «اى كه در كوچۀ معشوقۀ ما مى گذرى / با خبر (برحذر) باش كه سر مى شكند ديوارش». (ديوان حافظ، ص 410، غزل 343)

پيدا نمودى و از تو صدق و صفا ديد، به چشم رحمت و رأفت به تو نظر كند و از تو دستگيرى فرمايد و تو را موفّق به تحصيل رضاى خويش فرمايد؛ زيرا كه آن ذات مقدّس، كريم است و كرامت را به بندگان بيچاره اش دوست دارد؛ چنانچه فرمايد: )أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ((1).

فصل دوم: در بعض آداب اباحۀ مكان است

سالك الى اللّه چون مراتب مكان را به حسب مقامات و نشآت وجوديۀ خود فهميد، در آداب قلبيۀ اباحۀ آنها بايد بكوشد تا نماز او از تصرّفات غاصبانۀ ابليس پليد خارج شود. پس، در مرتبۀ اُولى به آداب صوريۀ عبوديت و بندگى قيام كند و وفا به عهود سابقۀ عالم ذرّ ويوم الميثاق بنمايد و دست تصرّف ابليس را از ملك طبيعت خود دور كند تا با صاحب بيت مراوده و محابّه پيدا نمايد و تصرّفاتش در عالم طبيعت غاصبانه نباشد.

بعضى از اهل ذوق گويد كه معنى آيۀ شريفۀ )يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ اُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأنْعامِ((2) به حسب باطن، آن است كه حلّيت بهيمۀ انعام، موقوف به وفاء به عهد ولايت است(3).

ص: 131


1- - «يا آن كسى كه درمانده وقتى او را بخواند جواب دهد و رفع گرفتارى او نمايد؟». (النمل (27): 62)
2- - «اى كسانى كه ايمان آورده ايد به پيمان هايى كه مى بنديد وفا كنيد، چارپايان براى شما حلال شده ...». (المائدة (5): 1)
3- - تفسير بيان السعادة، ج 2، ص 71.

و در احاديث شريفه وارد است كه جميع ارض از امام است و غير شيعيان غاصب آن هستند(1).

و اهل معرفت ولىّ امر را مالك جميع ممالك وجود و مدارج غيب و شهود دانند و تصرّف كسى را در آن بى اذن امام روا ندارند.

نويسنده گويد: ابليس لعين عدوّ اللّه است و تصرّفات او و هر تصرّف ابليسى در عالم طبيعت جائرانه و غاصبانه است؛ پس، سالك الى اللّه اگر خود را از تحت تصرّفات آن پليد بيرون كرد، تصرّفش رحمانى گردد و مكان و ملبس و مطعم و منكح او مباح و پاكيزه شود. و به هر اندازه كه درتحت تصرّف ابليس واقع شود، از حلّيت بيفتد و شرك شيطان در آن دست يابد: پس اگر اعضاء ظاهرۀ انسان در تصرّف ابليس واقع شد، اعضاء ابليسيه شود و غاصب مملكت حق شود؛ چنانچه عكوف قواى ملكوتيه در مسجد بدن وقتى مباح و عادلانه است كه آن قوا از جنود رحمانى باشد، والاّ جنود ابليس را حقِّ تصرّف در مملكت بدن انسانى، كه ملك حق تعالى است، نمى باشد. و چون دست تصرّف شيطان را از مملكت قلب، كه منزلگاه خاص حق است، كوتاه نمود و قلب خود را خالص براى تجلّيات حق نمود و غير حق را كه ابليس راه است در آن راه نداد، مساجد ظاهره و باطنه و امكنۀ ملكيّه و ملكوتيه مباح براى او گردد و صلات او صلات اهل معرفت گردد. و بدين وِزان، طهارت مسجد نيز معلوم گردد.

ص: 132


1- - الكافي، ج 1، ص 407، «كتاب الحجّة»، «باب أنّ الأرض كلّها للإمام عليه السلام».

مقصد چهارم: در آداب قلبيۀ وقت است

اشاره

و در آن، دو فصل است:

فصل اوّل: در وقت و آداب آن است

بدان كه اهل معرفت و اصحاب مراقبه را به قدر قوّت معرفت آنها به مقام مقدّس ربوبيّت و اشتياق آنها به مناجات حضرت بارى عزّ اسمه، از اوقات صلوات، كه ميقات مناجات و ميعاد ملاقات با حق است، مراقبت و مواظبت بوده و هست.

آنان كه مجذوب جمال جميل و عاشق و دلباخته حسن ازلند و از جام محبّت سرمست و از پيمانۀ الست بى خودند، از هر دو جهان رسته و چشم از اقاليم وجود بسته و به عزّ قدس جمال اللّه پيوسته اند؛ براى آنها دوام حضور است و لحظه اى از ذكر و فكر و مشاهدت و مراقبت مهجور نيستند.

و آنان كه اصحاب معارف و ارباب فضائل و فواضلند وشريف النفس و كريم الطينه اند، چيزى را به مناجات حق اختيار نكنند و از خلوت و مناجات حق،

ص: 133

خود او را طالبند و عزّ و شرف و فضيلت و معرفت را همه در تذكّر و مناجات با حق دانند. اينان اگر توجه به عالم كنند و نظر به كونين اندازند، نظر آنها عارفانه باشد، و در عالم حق جو و حق طلبند و تمام موجودات را جلوۀ حق و جمال جميل دانند - «عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست»(1). اينان اوقات صلوات را به جان و دل مواظبت كنند و از وقت مناجات با حق انتظار كشند، و خود را براى ميقاتگاه حق حاضر و مهيّا كنند. دل آنها حاضر است و از محضر، حاضر را طلبند و احترام محضر را براى حاضر كنند، و عبوديت را مراودت ومعاشرت با كامل مطلق دانند، و اشتياق آنها براى عبادت از اين باب است.

و آنان كه مؤمن به غيب و عالم آخرت و شيفتۀ كرامات حضرت حق جلّ جلاله اند و نعمت هاى ابدى بهشتى و لذّت ها و بهجت هاى دائمى سرمدى را با حظوظ داثرۀ دنياويه و لذائذ ناقصۀ موقّتۀ مشوبه مبادله نكنند، نيز در وقت عبادات كه بذر نعم اخرويه است قلوب خود را حاضر نمايند و از روى دلچسبى و اشتياق قيام به امر كنند، و از اوقات صلوات، كه وقت حصول نتايج و كسب ذخاير است، انتظار كشند، و چيزى را به نعم جاويدان اختيار نكنند. اينان نيز چون قلب آنها از عالم غيب باخبر است و ايمان قلبى به نعم هميشگى و لذّات دائمۀ عالم آخرت آوردند، اوقات خود را غنيمت شمارند و تضييع اوقات خود نكنند. اُولئكَ أصْحابُ الجَنَّةِ وأربابُ النِّعْمَةِ هُمْ فيها خالِدُون.

اين طوايف كه ذكر شد، و بعض ديگر كه ذكر نشد، خود عبادات نيز براى آنها لذّاتى است به حسب مراتب آنها و معارف آنان؛ و كلفت تكليف براى آنها به

ص: 134


1- - «به جهان خرّم از آنم كه جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست». (كليات سعدى، ص 95، غزليات)

هيچ وجه نيست. ولى ما بيچاره هاى گرفتار آمال و امانى و بستۀ زنجيرهاى هوى و هوس و فرورفتگان در بحر مسجور ظلمانى عالم طبيعت - كه نه بويى از محبّت و عشق به شامّۀ روحمان رسيده و نه لذّتى از عرفان و فضيلت را ذائقۀ قلبمان چشيده، نه اصحاب عرفان و عيانيم و نه ارباب ايمان و اطمينان - عبادات الهيه را تكليف و كلفت دانيم و مناجات با قاضى الحاجات را سربار و تكلّف شماريم. جز دنيا، كه معلف حيوانات است، ركون به چيزى نداريم و جز به دار طبيعت، كه معتكف ظالمان است، تعلّقى نداريم. چشم بصيرت قلبمان از جمال جميل، كور، و ذائقۀ روح از ذوق عرفان، مهجور است.

بلى، سرحلقۀ اهل معرفت و خلاصۀ اصحاب محبّت و حقيقت «أبيتُ عِنْدَ رَبّي يُطْعِمُني وَيَسْقيني»(1) فرمايد. خدايا! اين چه بيتوته است كه در دارالخلوۀ انس، محمّد(صلی الله علیه و آله) را با تو بوده. و اين چه طعام و شراب است كه با دست خود، اين موجود شريف را چشاندى و از همۀ عوالم وارهاندى. آن سرور را رسد كه فرمايد: «لي مَعَ اللّه ِ وَقْتٌ لا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبيٌّ مُرْسَلٌ»(2). آيا اين وقت از اوقات عالم دنيا و آخرت است؟ يا وقت خلوتگاه «قاب قوسين» و طرح الكونين است؟

چهل روز موسى كليم صوم موسوى گرفت و به ميقات حق نائل شد و خدا فرمود: )فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أرْبَعِينَ لَيْلَةً((3). با اين وصف به ميقات محمّدى نرسد و با

ص: 135


1- - «نزد پروردگارم شب را به صبح مى رسانم، او غذايم مى دهد و سيرابم مى كند». (عوالي اللآلي، ج 2، ص 233، حديث 1؛ بحار الأنوار، ج 6، ص 208)
2- - «مرا با خدا وقتى است كه هيچ ملك مقرّب و هيچ پيامبر مرسلى را در آن راه نيست». (بحار الأنوار، ج 18، ص 360)
3- - «پس زمان وعدۀ پروردگار او (موسى) چهل شب تمام گشت». (الأعراف (7): 142)

وقت احمدى تناسب پيدا نكند. به موسى (علیه السلام) در ميعادگاه )فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ((1) خطاب رسيد، و آن را به «محبت اهل» تفسير كردند(2)، و به رسول ختمى امر به حبّ على شد(3). در قلب از اين سرّ جذوه اى است كه دم از او نزنم؛ تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل.

فصل دوم: در مواظبت از وقت

اشاره

اى عزيز! تو نيز به قدر ميسور و مقدار مقدور، اين وقت مناجات را غنيمت شمار و به آداب قلبيۀ آن قيام كن؛ و به قلب خود بفهمان كه مايۀ حيات ابدى اُخروى و سرچشمۀ فضائل نفسانيه و رأس المال كرامات غير متناهيه، به مراودت و مؤانست با حق است و مناجات با او؛ خصوصاً نماز كه معجون روحانى ساخته شدۀ با دست جمال و جلال حق است و از جميع عبادات جامع تر و كامل تر است. پس، از اوقات آن حتى الامكان محافظت كن و اوقات فضيلت آن را انتخاب كن كه در آن نورانيتى است كه در ديگر اوقات نيست. و اشتغالات قلبيۀ خود را در آن اوقات كم كن بلكه قطع كن. و اين حاصل شود به اين كه اوقات خود را موظّف و معيّن كنى، و براى نماز، كه متكفّل حيات ابدى تو است، وقتى خاصّ تعيين كنى كه در آن وقت كارهاى ديگرى نداشته باشى و

ص: 136


1- - «إِنّى أَنا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ...»؛ «همانا من پروردگار تو هستم، كفش هايت را درآور...». طه (20: 12)
2- - كمال الدين، ج 2، ص 460، حديث 21؛ بحار الأنوار، ج 13، ص 65، حديث 4.
3- - بصائر الدرجات، ص 94، حديث 9؛ بحار الأنوار، ج 39، ص 248، حديث 11.

قلب را تعلّقاتى نباشد؛ و نماز را با امور ديگر مزاحم قرار مده تا بتوانى قلب را راحت و حاضر كنى.

اكنون احاديث وارده در احوال معصومين (علیهم السلام) را به قدر اقتضا ذكر مى كنم تا آن كه به تدبّر در حالات آن بزرگواران بلكه تنبّهى حاصل آيد؛ و شايد عظمت موقف و اهمّيت و خطر مقام را قلب ادراك كند و از خواب غفلت برخيزد.

احاديث مربوط به احوال معصومين در وقت نماز

از بعضى از زن هاى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با ما صحبت مى كرد و ما با او صحبت مى كرديم؛ چون وقت نماز حاضر مى شد، گويى او ما را نمى شناخت و ما او را نمى شناختيم، براى اشتغالى كه به خدا پيدا مى كرد از هر چيز(1).

و از حضرت امير - صلوات اللّه عليه - روايت شده كه چون وقت نماز مى شد، به خود مى پيچيد و متزلزل مى شد. عرض كردند به آن حضرت: اين چه حالى است تو را يا اميرالمؤمنين؟ مى فرمود: «آمد وقت امانتى كه خداى تعالى عرضه داشت آن را بر آسمان ها و زمين ها و ابا كردند از حمل آن و ترسيدند از آن»(2).

و سيّد بن طاووس (قدس سره) در فلاح السائل نقل فرموده كه حضرت امام حسين (علیه السلام)

ص: 137


1- - عوالي اللآلي، ج 1، ص 324، حديث 61؛ المصنّفات الأربعة، التنبيهات العليّة ( أسرار الصلاة)، ص 38.
2- - عوالي اللآلي، ج 1، ص 324، حديث 62؛ المصنّفات الأربعة، التنبيهات العليّة ( أسرار الصلاة)، ص 38.

وقتى وضو مى گرفت رنگش تغيير مى كرد و مفاصلش مى لرزيد. سبب از آن حضرت پرسيدند، فرمود: «سزاوار است براى كسى كه وقوف كرد بين دو دست صاحب عرش اين كه رنگش زرد شود و مفاصلش بلرزد»(1). و از حضرت امام حسن (علیه السلام)همين طور منقول است(2).

و از حضرت امام سجاد (علیه السلام) روايت شده كه وقتى وقت وضو مى شد، رنگش زرد مى شد. گفته شد: اين چه حال است كه عارض شما مى شود وقت وضو؟ مى فرمود: «نمى دانيد بين دو دست كى ايستاده ام»(3).

ما نيز اگر قدرى تفكّر كنيم، و به قلب محجوب مهجور خود بفهمانيم كه اوقات صلوات اوقات حضور در بارگاه قدس حضرت ذى الجلال است، اوقاتى است كه حق تعالى كه مالك الملوك و عظيم مطلق است بندۀ ضعيف ناچيز را به مناجات خود دعوت فرموده و به دار الكرامۀ خود اذن دخول داده تا فوز به سعادت هاى ابدى و سرور و بهجت هاى دائمى پيدا كند، از دخول وقت صلات به مقدار معرفت خود بهجت و سرور داشتيم. و اگر قلب استشعار عظمت و خطر مقام كند به مقدار فهم عظمت، خوف و خشيت حاصل مى شود. و چون قلوب اولياء، مختلف، و حالات آنها متفاوت است به حسب تجلّيات لطفيه و قهريه و استشعار عظمت و رحمت؛ گاهى اشتياق ملاقات و استشعار رحمت و

ص: 138


1- - در نسخه هاى فلاح السائل كه در دسترس مى باشند حديث از امام حسن نقل شده است. (ر.ك: فلاح السائل، ص 124؛ مستدرك الوسائل، ج 1، ص 354، «كتاب الطهارة»، «أبواب الوضوء»، باب 47، حديث 4)
2- - همان.
3- - عوالي اللآلي، ج 1، ص 324، حديث 63؛ المصنّفات الأربعة، التنبيهات العليّة ( أسرار الصلاة)، ص 38.

جمال، آنها را به سرور و بهجت وادار كند و «أَرِحْنا يا بِلال»(1) گويند. و گاهى تجلّيات به عظمت و قهر و سلطنت آنها را از خود بى خود كند و رعشه و رعده براى آنها دست دهد.

بالجمله، اى ضعيف! آداب قلبيۀ اوقات آن است كه خود را مهيّا كنى براى ورود به حضور مالك دنيا و آخرت و مخاطبه و مكالمه با حضرت حق جلّ و علا؛ پس، با نظرى توجه به ضعف و بيچارگى و ذلّت و بى نوايى خود كن - و عظمت و بزرگى و جلال و كبرياى ذات مقدّس جلّت عظمته كه انبياء مرسلين و ملائكۀ مقرّبين در بارگاه عظمتش از خود بى خود شوند و اعتراف به عجز و مسكنت و ذلّت كنند؛ و چون اين نظر را كردى و به دل فهماندى، دل استشعار خوف كند و خود و عبادات خود را ناچيز شمارد - و با نظرى توجه به سعۀ رحمت و كمال عطوفت و احاطۀ رحمانيت آن ذات مقدّس كن كه بندۀ ضعيفى را به بارگاه قدس خود با همۀ آلودگى و بيچارگى كه دارد بار داده، و او را با همۀ تشريفات فرو فرستادن فرشتگان و نازل نمودن كتاب هاى آسمانى و فرستادن انبياء مرسلين (علیهم السلام) دعوت به مجلس انس خود فرموده بدون آن كه سابقۀ استعدادى از براى ممكن بيچاره باشد، يا در اين دعوت و حضور براى حضرتش - نَعُوذُ باللّه - يا ملائكة اللّه و انبياء (علیهم السلام) سودى تصوّر بشود. البته قلب را با اين توجه انسى حاصل شود و استشعار رجاء و اميدوارى مى كند. پس، با قدم خوف و رجاء و رغبت و رهبت خود را مهيّاى حضور كن؛ وعِدّه و عُدّۀ حضور را مهيّا كن؛ كه عمدۀ آن، آن است كه با قلب خجل و دل وجِل و استشعار انكسار و ذلّت

ص: 139


1- - المحجّة البيضاء، ج 1، ص 377. و مولوى در مثنوى گويد: «جان كمال است و نداى او كمال/ مصطفى گويان «أرحنا يا بلال...» (مثنوى معنوى، دفتر اول، ص 90، بيت 1986)

و ضعف و بيچارگى وارد محضر شوى، و خود را به هيچ وجه لايق محضر ندانى و لايق عبادت و عبوديّت نشمارى، و اذن دخول در عبادت و عبوديت را فقط از شمول رحمت و عميم لطف حضرت احديت جلت قدرته بدانى؛ كه اگر ذلّت خود را نصب عين خود كردى و به جان و دل تواضع براى ذات مقدّس حق نمودى و خود و عبوديت خود را ناچيز و بى ارزش دانستى، حق تعالى با تو تلطّف فرمايد و تو را مرتفع كند و به كرامات خود مخلّع فرمايد.

ص: 140

مقصد پنجم: در بعض آداب استقبال است

اشاره

و در آن، دو فصل است:

فصل اوّل: در سرّ جملى استقبال است

بدان كه ظاهر استقبال متقوّم از دو امر است:

يكى، مقدّمى. و آن، صرف وجه ظاهر است از جميع جهات متشتّته.

و ديگر، نَفْسى. و آن، استقبال به وجه است به كعبه كه اُمّ القرى و مركز بسط ارض است.

و اين صورت را باطنى و باطن را سرّى بلكه اسرارى است. و صاحبان اسرار غيبيه باطن روح را از جهات متشتّتۀ كثرات غيب و شهادت منصرف كنند، و وجهۀ سرّ روح را احدىّ التعلّق كنند و جميع كثرات را فانى در سرّ احديت جمع نمايند. و اين سرّ روحى در قلب كه تنزّل كرد، حق به ظهور اسم اعظم، كه مقام جمع اسمائى است، در قلب ظهور كند و كثرات اسمائى در اسم اعظم فانى و مضمحل گردد، و وجهۀ قلب در اين مقام به حضرت اسم اعظم شود؛ و از باطن

ص: 141

قلب كه به ظاهر ملك ظهور نمود، نقشۀ افناء غير، انصراف از غرب وشرق عالم ملك است، و نقشۀ توجه به حضرت جمعْ، توجه به مركز بسط ارض - كه يد اللّه است در ارض - مى باشد.

و اما براى سالك الى اللّه، كه از ظاهر به باطن سير مى كند و از علن به سِرّ ترقّى مى نمايد، بايد اين توجه صورى را به مركز بركات ارضيه، و ترك جهات متشتّتۀ متفرّقه را وسيلۀ حالات قلبيه قرار دهد و به صورت بى معنا قناعت نكند؛ و دل را، كه مركز توجه حضرت حق است، از جهات متشتّتۀ متفرقه، كه بت هاى حقيقى است، منصرف كرده متوجّه قبلۀ حقيقت، كه اصل اصول بركات سماوات و ارض است نمايد؛ و راه و رسم غير و غيريت را از بين بردارد تا به سرّ (وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالْأَرْضَ)(1) تا اندازه اى برسد؛ و از تجلّيات و بوارق عالم غيب اسمائى در قلبش نمونه اى حاصل آيد و جهات متشتّته و كثرات متفرّقه با بارقۀ الهيه سوخته شود، و حق تعالى از او دست گيرى فرمايد؛ و از باطن قلب، بت هاى اصغر و اعظم به دست ولايت مآبى ريخته شود. و اين داستان پايان ندارد، بگذارم و بگذرم.

فصل دوم: در بعضى از آداب قلبيۀ استقبال است

اشاره

بدان اى سالك الى اللّه كه چون وجه ظاهرت را از جهات متشتّتۀ عالم طبيعت منصرف كردى و به نقطۀ واحده متوجّه نمودى، ادّعاى دو فطرت از فطرت هاى الهيه را - كه به يد غيب در خميرۀ ذات تو پنهان است و حق تعالى با

ص: 142


1- - «رو به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريد». (الأنعام (6): 79)

دست جلال و جمال، طينت تو را بدان مخمّر فرموده - نمودى. و اين دو حالت فطرى را به صورت ظاهر دنيايى ظاهر و مشهود كردى. و براى محتجب نبودن از نور آن دو فطرت الهيه اقامۀ بيّنه نمودى به صَرف ظاهر از غير و توجه به قبله كه محلّ ظهور يداللّه و قدرت اللّه مى باشد.

و آن دو فطرت الهيه يكى تنفّر از نقص و ناقص است؛ و دوم عشق به كمال و كامل است. و اين دو، كه يكى اصلىِ ذاتى و ديگرى تبعىِ ظلّى است، از فطرت هايى است كه تمام عائلۀ بشرى بدون استثناى احدى بدان مخمّرند؛ و در جميع سلسلۀ بشر، با اختلاف عقايد و اخلاق و طبايع و امزجه و امكنه و عادات، در بدوى و حضرى و وحشى و متمدّن و عالم و جاهل و الهى و طبيعى، اين دو فطرت، مخمّر است؛ گرچه خود آنها از آن محجوب باشند و در تشخيص كمال و نقص و كامل و ناقص مختلف باشند. آن وحشى خونخوار آدم كش، كمال را به آن داند كه غلبه پيدا كند به جان و عرض مردم؛ و خونخوارى و آدم كشى را كمال تشخيص داده و بدان صرف عمر كند. و آن دنياطلب جاه و مال خواه، كمال را به مال و جاه داند و عشق به آن دارد.

بالجمله، صاحب هر مقصدى، مقصد خويش را كمال، و صاحب آن مقصد را كامل داند، و عشق به آن دارد و از غير آن متنفّر است.

انبياء (علیهم السلام) و علماء باللّه و اصحاب معرفت آمدند تا مردم را از احتجاب بيرون آورند و نور فطرت آنها را از ظلمات جهل خلاصى دهند و به آنها كامل و كمال را بفهمانند. و پس از تشخيص كمال و كامل، توجه به آن و ترك غير، محتاج به دعوت نيست، بلكه نور فطرت، خود بزرگ ترين راهنماهاى الهى است كه در تمام سلسلۀ بشر موجود است.

در اين معجون الهى؛ يعنى نماز، كه معراج قرب الهى است، استقبال به قبله و

ص: 143

توجه به نقطۀ مركزيه و دست كشيدن و روبرگرداندن از جهات متفرّقه، دعوى بيدار شدن فطرت است و خارج شدن نور فطرت از احتجابات است؛ و اين براى كمّل و اصحاب معرفت حقيقت دارد. و براى ما اصحاب حجاب، ادبش آن است كه به دل بفهمانيم كه در جميع دار تحقّق، كمال و كاملى نيست جز ذات مقدّس كامل على الاطلاق كه آن ذات مقدّس كمالى است بى نقص، و جمالى است بى عيب، و فعليتى است بى شوب، قوّه و خيريتى است بى اختلاط به شرّيت، و نورى است بى شوب ظلمت. و در تمام دار تحقّق هرچه كمال و جمال و خير و عزّت و عظمت و نوريت و فعليت و سعادت يافت شود، از نور جمال آن ذات مقدّس است؛ و احدى را در كمال ذاتى با آن ذات مقدّس شركت نيست؛ و موجودى را جمال و كمال و نور و بهاء نيست جز به جمال و كمال و نور و بهاى آن ذات مقدّس.

بالجمله، جلوۀ نور جمال مقدّس او، عالم را نورانى فرموده و حيات و علم و قدرت بخشوده، والاّ همۀ دار تحقق در ظلمت عدم و كُمون نيستى و بطون بطلان بودند؛ بلكه كسى كه به نور معرفت دلش روشن باشد، جز نور جمال جميل همه چيز را باطل و ناچيز و معدوم داند ازلاً و ابداً.

در حديث است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چون اين شعر لبيد را استماع فرمود كه:

ألا كُلُّ شَيءٍ ما خَلاَ اللّه َ باطِلٌ *** وَكُلُّ نَعيمٍ لا مَحالَةَ زائِلٌ(1)

فرمود: «اين شعر راست ترين شعرها است كه عرب گفته»(2).

ص: 144


1- - «هشدار كه هر چيز جز خدا باطل است / و هر نعمتى ناگزير از بين رونده است». (ديوان لبيد، ص 111)
2- - علم اليقين، ج 1، ص 106.

و چون به قلب خود فهماندى بطلان همۀ دار تحقّق و كمال ذات مقدس را، در توجه قلب به قبلۀ حقيقى و عشق به جمال جميل على الاطلاق و تنفّر از جميع دار تحقّق جز جلوۀ ذات مقدّس، محتاج به اعمال رويّه نيست، بلكه خود فطرة اللّه انسان را دعوت جبلّى فطرى به آن مى نمايد و (وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالْأرْضَ)(1) لسان ذات و قلب و حال انسان شود؛ وإنّي (لا اُحِبُّ الاْفِلينَ)(2) لسان فطرى انسان گردد.

پس اى فقير! بدان كه عالم به وجهۀ سوائيت زائل و داثر و فانى و باطل است؛ هيچ يك از موجودات را از خود چيزى نيست و در ذات خود جمال و بهايى و نور و سنايى نمى باشد، و جمال و بهاء منحصر به ذات حق است. و آن ذات مقدّس چنانچه متفرّد در الوهيت و وجوب وجود است، متفرّد به جمال و بهاء و كمال، بلكه متفرّد به وجود است؛ و در ناصيۀ ديگران ذلّ عدم ذاتى و بطلان ثبت است.

پس، دل را كه مركز نور فطرة اللّه است، از جهات متشتّتۀ اباطيل و اَعدام و نواقص منصرف كن و به مركز جمال و كمال متوجّه نما؛ و در ضمير صافى خود لسان فطرتت اين باشد كه عارف شيراز مى فرمايد:

«در ضمير ما نمى گنجد به غير از دوست، كس *** هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست، بس»(3)

ص: 145


1- - «رو به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريد». (الأنعام (6): 79)
2- - «من غروب كنندگان را دوست نمى دارم». (الأنعام (6): 76)
3- - ديوان حافظ، ص 391، غزل 324.
وصل: در ذكر حديثى از مصباح الشريعة

عن الصادق (علیه السلام): «إذا اسْتَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ، فَآيِسْ مِنَ الدُّنْيا وَما فيها وَالخَلْقِ وَما هُمْ فيهِ؛ وَاسْتَفْرِغْ قَلْبَكَ عَنْ كُلّ شاغِلٍ يَشْغَلُكَ عَنِ اللّه ِ تعالى؛ وَعايِنْ بِسِرِّكَ عَظَمَةَ اللّه ِ تَعالى؛ وَاذْكُرْ وُقُوفَكَ بَيْنَ يَدَيْهِ يَوْمَ )تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مَا أسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَى اللّه ِ مَوْليهُمُ الْحَقِّ((1) وقِفْ عَلى قَدَمِ الْخَوْفِ وَالرَّجاء»(2).

و اين دستور شريف دستورى است براى امثال ما محجوبين كه نمى توانيم حالات قلبيۀ خود را دائماً حفظ كنيم و جمع بين وحدت و كثرت و توجه به حق و خلق نماييم.

پس، در اين صورت هنگام توجه به حق و استقبال قبله، از دنيا و آنچه در او است بايد مأيوس گرديم، و از خلق و شؤون آنها طمع خود را ببريم، و مشاغل قلبيه و شواغل روحيه را از جان و دل بيرون كنيم، تا آن كه لايق حضور حضرت گرديم و جلوه اى از جلوه هاى عظمت در سرّ روح ما تجلّى كند. و چون نور عظمت را به مقدار استعداد خود دريافتيم، متذكّر شويم رجوع خود را به حق و وقوف خويش را در محضر مقدّسش در روزى كه «ظاهر شود اعمال هر كس در نزدش و به مولاى خود كه حق است همه رجوع كنند»(3) و خط بطلان بر همۀ هواهاى نفسانيه و معبودهاى باطله كشند.

ص: 146


1- - يونس (10): 30.
2- - مصباح الشريعة، ص 87، الباب التاسع والثلاثون في افتتاح الصلاة؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 91، الباب الثالث عشر في افتتاح الصلاة؛ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 95، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 2، حديث 9.
3- - يونس (10): 30.

پس، در محضر چنين عظيم الشأنى كه تمام دار تحقّق جلوه اى از جلوات فعل او است چون تو و من مسكينى بايد به قدم خوف و رجاء تردّد كنيم و بايستيم؛ چون ضعف و فتور و بيچارگى و فقر و ذلت خود و عظمت و حشمت و جلال و كبرياى ذات مقدس را ديديم، از خطر مقام در خوف و خشيت باشيم، و چون رحمت و عطوفت و الطاف غير متناهيه و كرامات بى پايان را دريافتيم، اميدوار گرديم.

ص: 147

ص: 148

مقالۀ ثالثه: در مقارنات نماز است

اشاره

و در آن چند باب است:

ص: 149

ص: 150

باب اوّل: در بعض آداب اذان و اقامه است

اشاره

و در آن پنج فصل است:

فصل اوّل: در سرّ جملى و آداب اجماليه آنها است

بدان كه سالك الى اللّه در «اذان» بايد قلب كه سلطان قواى ملكوتيه و ملكيه است، و ديگر جنود منتشره در جهات متشتّتۀ ملك و ملكوت را اعلان حضور در محضر دهد. و چون وقت حضور و ملاقات نزديك گرديده، آنها را مهيّا نمايد تا اگر از مشتاقان و عاشقان است به جلوۀ ناگهانى، دامن از دست ندهد؛ واگر از محجوبان است، بى تهيّۀ اسباب و آداب، وارد محضر مقدس نگردد.

پس، سرّ اجمالى اذان، اعلان قواى ملكوتيه و ملكيه و جيوش الهيه براى حضور است. و ادب اجمالى آن، تنبّه به بزرگى مقام و خطر آن و عظمت محضر و حاضر، و تذلّل و فقر و فاقه و نقص و عجز ممكن از قيام به امر و قابليت حضور در محضر است اگر لطف و رحمت حق جلّ و علا دستگيرى نكند و جبر نقص نفرمايد.

ص: 151

و «اقامه» به پاداشتن قواى ملكوتيه و ملكيه است در محضر، و حاضر نمودن آنها است در حضور. و ادب آن، خوف و خشيت و حيا و خجلت و رجاء واثق به رحمت غير متناهيه است. و سالك بايد در جميع فصول اذان و اقامه به قلب، عظمت محضر و حضور و حاضر را بفهماند؛ و ذلّ و عجز و قصور خود را نصب العين قرار دهد تا خوف و خشيت حاصل آيد؛ و از طرفى رحمت واسعه و الطاف كريمانه را به قلب وانمود كند تا رجاء و شوق حاصل آيد.

پس، قلوب عشقيه، شوق و جذبه بر آنها غالب آيد و با قدم حبّ و عشق، قدم در محضر انس گذارند؛ و قلوب آنها بدان جذبۀ غيبيه تا آخر نماز به عشق محضر و حاضر با ذكر و فكر حق معاشقه و معانقه كند.

وفي الحديث عن علي بن أبى طالِبٍ (علیه السلام)، قال: «أفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ العِبادَةَ وَعانَقَها وَأحَبَّها بِقَلْبِهِ وَباشَرَها بِجَسَدِهِ وَتَفَرَّغَ لَها؛ فَهُوَ لا يُبالي عَلى ما أصْبَحَ مِنَ الدُّنْيا عَلى يُسْرٍ أمْ عَلى عُسْرٍ»(1).

و قلوب خوفيه، سلطان عظمت بر آنها تجلّى كند و جذبۀ قهّاريت بر آنها غلبه نمايد و آنها را از خود بى خود نمايد و خوف و خشيت، قلوب آنها را ذوب نمايد، و قصور ذاتى خود و استشعار به ذلت و عجز خويش، آنها را از هر چيز باز دارد.

و في الحديث عن موسى بن جعفر (علیهما السلام)، قال: «قالَ أميرُ المؤمنين (علیه السلام): إنَّ للّه ِ عِباداً

ص: 152


1- - «برترين مردم كسى است كه به عبادت خدا عشق بورزد و براى آن آغوش باز كند و از جان آن را دوست بدارد و با بدن خود بدان بپردازد و به چيز ديگر اشتغال نيابد. چنين كسى را انديشۀ آن نخواهد بود كه دنيايش با آسايش و راحتى بگذرد يا با سختى و مشقت». (مستدرك الوسائل، ج 1، ص 120، «أبواب مقدّمة العبادات»، باب 17، حديث 1)

كَسَرَتْ قُلُوبَهُمْ خَشْيَتُهُ، فَأسْكَتَتْهُمْ عَنِ المَنْطِقِ...»(1) الحديث.

و براى اولياى كمّل، حق تعالى گاه به تجلّى لطفى تجلّى فرمايد، و عشق و جذبۀ حبّيه رهنمون آنها گردد؛ چنانچه در حديث است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله)

انتظار وقت نماز را مى كشيدند و عشق و شوقشان اشتداد پيدا مى كرد و به بلال مؤذّن مى فرمودند: «أرِحْنا يا بلال»(2). و گاه به تجلّى عظمت و سلطنت تجلّى فرمايد، و خوف و خشيت در آنها حاصل آيد؛ چنانچه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و از

ائمۀ هدى (علیهم السلام) حالات خوفيه منقول است(3). و گاه به تجلّى جمعى احدى تجلّى فرمايد به حسب طاقت قلوب و بزرگى وعاى آن. و ما محجوبان مشتغل به دنيا و محبوسان به سجن طبيعت و زنجيرهاى شهوات و آرزوها و محرومان از سعادات عقليۀ الهيه، كه سكر طبيعت ما را تا صبح ازل به خود نياورد و از خواب گران برنينگيزاند، از حساب اين تقسيمات، خارج، و از نطاق اين بيان، مستثنا هستيم. پس، براى ما آداب حضور طور ديگرى است و قيام به وظايف قلبيه به شكل ديگر. ولى مقدم بر همه چيز آن است كه يأس از رَوْح اللّه و قنوط از رحمة اللّه را، كه از جنود بزرگ ابليس و از القائات شياطين انسى و جنّى است، از قلب بيرون كنيم؛ و گمان نكنيم كه اين مقاماتى است به قامت اشخاص خاصى بريده شده و دست آمال ما از آن كوتاه و پاى سير بشر از آن راجل است؛ پس يكسره دست از پا خطا نكنيم و با سردى و سستى، مخلّد در ارض طبيعت بمانيم. نه، چنين نيست كه توهّم شده است. بلى، من نيز گويم كه مقام خاص كمّل اهل اللّه

ص: 153


1- - خدا را بندگانى است كه خوف او دل هايشان را شكسته و از گفتار بازشان داشته». (تحف العقول، ص 394؛ بحار الأنوار، ج 75، ص 309، حديث 1)
2- - ر.ك: صفحه 139، پاورقى 1.
3- - ر.ك: صفحه 137 - 138.

براى احدى ميسور نيست؛ ولى از براى مقامات معنويه و معارف الهيه مدارجى بى پايان و مراتبى فراوان است كه بسيارى از آن مقامات و معارف و حالات و مدارج را براى نوع ميسّر است اگر سردى و سستى خود آنها بگذارد و عناد و تعصب اهل جهل و عناد دست از قلوب بندگان خدا بردارد و شيطان راه سلوك آنها نگردد.

پس، ادب حضور براى ما آن است كه در اول امر چون از مرتبۀ حسّ و ظاهر تجاوز ننموديم و جز عظمت و جلالت دنيايى چيزى در نظر نداريم و از عظمت هاى غيبيۀ الهيه بى خبر هستيم، محضر حق را بايد چون محضر سلطانى عظيم الشأن كه قلب، عظمت او را ادراك كرده بدانيم؛ و به قلب خود بفهمانيم كه همۀ عظمت ها و جلال و كبرياها جلوه اى از عظمت عالم ملكوت است كه تنزّل كرده در اين عالم، و عالم ملكوت در جنب عوالم غيبيه قدر محسوسى ندارد. پس به قلب بفهمانيم كه عالم، محضر مقدّس حق است و حق تعالى حاضر در جميع امكنه و احياز است؛ و خصوصاً نماز كه اذن خاصّ حضور است و ميعاد مخصوص ملاقات و مراودۀ با حضرت احديت است.

پس، چون قلب را مستشعر به عظمت و حضور كرديم ولو اين كه در اول امر با تكلّف باشد، ولى كم كم قلب انس مى گيرد و اين مجاز حقيقت پيدا مى كند.

پس، چون به آداب صوريۀ معامله با مالك الملوك و سلطان السلاطين قيام نموديم و ادب هاى حضور ظاهرى را به جا آورديم، در دل نيز تأثير حاصل شود و قلب استشعار عظمت نمايد و كم كم به نتايج مطلوبه انسان برسد. و همين طور راجع به اِثارۀ حبّ و عشق كه آن نيز با تحصيل و رياضت حاصل شود.

پس، در اول امر، رحمت هاى صوريه و الطاف حسّيۀ حق تعالى را به قلب وانمود بايد كرد و مقام رحمانيت و رحيميت و منعميت را به قلب رساند تا

ص: 154

كم كم قلب انس گيرد و از ظاهر به باطن، اثر حاصل آيد و مملكت باطن از آثار جمال، نورانى گردد و نتايج مطلوبه حاصل شود. و انسان اگر قيام به امر كند و جهاد در راه خدا نمايد، حق تعالى از او دستگيرى فرمايد و او را از ظلمات عالم طبيعت به يد غيبى نجات دهد، و ارض مظلمۀ قلب او را به نور جمال خود روشن فرمايد و او را مبدل به سماوات روحيه فرمايد؛ (وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً إِنَّ اللّه َ غَفُورٌ شَكُورٌ)(1).

فصل دوم: در بعضى از آداب و اسرار تكبيرات اذان و اقامه است

بدان كه چون اذان، اعلام حضور قواى ظاهره و باطنۀ نفس است در محضر ربوبيت براى ثناى ذات مقدّس به حسب جميع اسماء و صفات و شؤون و آيات، زيرا كه نماز، چنانچه اشاره به آن شد، ثناى جامع است و مورد اين ثناء، ذات مقدس است به حسب جلوۀ به اسم اعظم كه مقام احديت جمع اسماء است در حضرت واحديت، و مقام تجلّى به جمع و تفريق و ظهور و بطون است در حضرات اعيان و اسماء عينيه، پس، سالك در اول امر متوجه به كبرياى ذات مقدس شود به حسب اين شأن جامع؛ پس اعلان عظمت و كبرياى آن را كند اوّلاً به قواى ملكوتيه و ملكيۀ مملكت خود، و ثانياً به ملائكة اللّه موكّله به ملكوت قواى منتشره در مملكت نفس، و ثالثاً به موجودات عوالم غيب و شهادت، و رابعاً به ملائكة اللّه موكّله به ملكوت سماوات و ارضين. پس، به حسب چهار

ص: 155


1- - «هر كس كار نيكى انجام دهد ما به نيكى كار او مى افزاييم، همانا خدا بسيار آمرزنده و شكرگزارنده است». (الشورى (42): 23)

تكبير، كبرياى اسم اعظم را به جميع سكنۀ عوالم غيب و شهادت مملكت داخلى و خارجى اعلان كند؛ و اين خود، اعلان عجز خود از قيام به ثناى ذات مقدس است و اعلام قصور خود از اقامۀ نماز است؛ و اين خود از امور شاملۀ سلوك و آداب محيطۀ ثنا و عبادت است كه در تمام احوالِ نماز نصب العين سالك بايد باشد. و از اين جهت، در اذان و اقامه مكرر ذكر شود و در نماز دائماً تكرار شود؛ در انتقال از هر حالى به حال ديگر اعادۀ آن شود كه در قلب سالك قصور ذاتىِ خود و عظمت و كبرياى ذات مقدس تمكين پيدا كند.

و از اين جا ادب آن نيز معلوم شود كه بايد سالك در هر تكبيرى قلب و قواى خود را متذكر كند به عجز خود و كبرياى حق. و به وجه ديگر ممكن است كه اين تكبيرات اوّليۀ اذان هر يك اشاره به مقامى باشد؛ پس اول، اشاره باشد به تكبير از توصيف ذاتاً. و دوم، به تكبير از توصيف وصفاً. و سوم، به تكبير از توصيف اسماً. و چهارم، تكبير از توصيف فعلاً. پس گويى كه سالك گويد: اللّه اكبر از توصيف ذات يا تجلّيات ذاتيه و از توصيف صفات و اسماء و افعال يا تجلّيات به حسب آنها.

وفي حديث طويلٍ عن أميرالمؤمنين (علیه السلام) أنَّه قال: «والوَجْهُ الآخَرُ «اللّه ُ أكْبرُ» فيهِ نَفْيُ كَيْفِيَّتِهِ؛ كَأنَّهُ يقُولُ (أي المُؤَذّنُ): اللّه ُ أجلُّ مِنْ أن يُدْرِكَ الْواصِفُونَ قَدْرَ صِفَتِهِ الَّذي هُوَ مَوْصُوفٌ بِهِ؛ وإنّما يَصِفُهُ الْواصِفُونَ صِفَتَهُ عَلى قَدْرِهِمْ لا [على] قَدْرِ عَظَمَتِهِ وَجَلالِهِ. تَعالَى اللّه ُ عَنْ أن يُدرِكَ الْواصِفُونَ صِفَتَهُ عُلُوّاً كبيراً...»(1) الحديث.

ص: 156


1- - «وجه ديگر «اللّه اكبر» اين است كه كيفيت و چگونگى را از او نفى مى كند؛ گويى اذان گوينده مى گويد: "خدا والاتر از آن است كه وصف كنندگان صفت او را (آن چنان كه هست) ادراك كنند. وصف كنندگان به قدر ادراك خود او را وصف مى كنند نه به قدر عظمت و جلال او. خدا بسيار برتر از آن است كه وصف گويان صفت او را دريابند..."». (التوحيد، صدوق، ص 238 - 239؛ بحار الأنوار، ج 81، ص 132، حديث 24)

و از آداب مهمّۀ تكبيرات آن است كه سالك مجاهده نمايد و با رياضات قلبيه قلب را محلّ كبرياى حق - جلّ جلاله - قرار دهد؛ و كِبَر شأن و عظمت و سلطان و جلال را به ذات مقدّس حق - جلّ و علا - منحصر كند و سلب كبريا از ديگر موجودات نمايد؛ و اگر در دل از كبرياى احدى اثرى باشد كه آن را پرتو كبرياى حق نبيند و نداند، قلبش مريض و معلل است و مورد تصرّف شيطان است؛ و چه بسا باشد كه تصرّفات شيطانيه سبب شود كه غيرِ حق را در قلب، سلطانِ كبريا از حق بيشتر شود و قلب، او را اكبر از حق شناسد، و در اين صورت انسان در زمرۀ منافقان محسوب گردد. و علامت اين مرض مهلك آن است كه انسان رضاى مخلوق را مقدم بر رضاى حق دارد و براى خشنودى مخلوق، خالق را به سخط آورد.

وفي الحديث، قال الصادق (علیه السلام): «إذا كَبَّرْتَ، فَاسْتَصْغِرْ ما بَيْنَ العُلى وَالثَّرى دُونَ كِبْرِيائِهِ؛ فَإنَّ اللّه َ إذَا اطَّلَعَ عَلى قَلْبِ الْعَبْدِ وَهُوَ يُكَبِّرُ وَفي قَلْبِهِ عارِضٌ عَنْ حَقيقةِ تَكْبيرِهِ، قالَ: يا كاذِبُ، أتَخْدَعُني؟ وَعِزَّتي وَجَلالي لأحْرِمَنَّكَ حَلاوَةَ ذِكْري وَلأحْجُبَنَّكَ عَنْ قُرْبي وَالْمُسارَّةِ بِمُناجاتي»(1).

مى فرمايد: چون تكبير گفتى، كوچك شمار در محضر كبرياى آن ذات مقدس از عرش تا فرش را؛ زيرا كه خداوند - تبارك و تعالى - اگر بنده اى را ببيند كه تكبير گويد ولى در قلبش علتى است از حقيقت تكبير؛ يعنى آنچه به زبان آورده قلب

ص: 157


1- - مصباح الشريعة، ص 87، الباب التاسع والثلاثون في افتتاح الصلاة؛ بحار الأنوار، ج 81، ص 230، حديث 3؛ رسائل الشهيد الثاني، أسرار الصلاة، ص 126.

موافقت نكند، فرمايد: "اى دروغگو! با من خدعه مى كنى؟ به عزت و جلالم قسم است كه از شيرينى ذكر خود، تو را محروم مى كنم و از قرب خود، تو را محجوب نمايم و از سرور به مناجات خويش، تو را محتجب كنم."

اى عزيز! اين كه قلوب بيچارۀ ما از حلاوت ذكر حق تعالى محروم است و لذّت مناجات آن ذات مقدس در ذائقۀ روح ما وارد نشده و از وصول به قرب درگاه، محتجب، و از تجلّيات جمال و جلال، محروميم، براى آن است كه قلوب ما معلّل و مريض است و توجه به دنيا و اخلاد به ارض و احتجاب به حجب مظلمۀ طبيعت، ما را از معرفت كبرياى حق و انوار جمال و جلال محجوب نموده. تا نظر ما به موجودات، نظر ابليسى استقلالى است، از شراب وصل نخواهيم چشيد و به لذت مناجات نائل نخواهيم شد. تا در عالم وجود، عزّت و كبريا و عظمت و جلال براى كسى مى بينيم و در حجاب بت هاى تعيّنات خلقيه هستيم، سلطان كبرياى حق - جلّ جلاله - در قلب ما تجلّى نكند.

پس، از آداب تكبير آن است كه سالك، واقف در صورت آن نشود و به لفظ تنها و لقلقۀ لسان اكتفا نكند؛ بلكه در اوّل امر، به قوّت برهان و نور علوم الهيه، قلب را از كبرياى حق و قصر عظمت و جلال به ذات مقدّس جلّت عظمته و به فقر و ذلّت و مسكنت كافّۀ سكنۀ امكانى و قاطبۀ موجودات جسمانى و روحانى با خبر كند؛ و پس از آن، به قوّت رياضت و كثرت مراودت و انس تامّ، قلب را زنده به اين لطيفۀ الهيه نمايد و سعادت و حيات عقلى روحانى بخشد. و چون فقر و ذلّت ممكن و عظمت و كبرياى حق جلّت قدرته نصب العين سالك شد و تفكر و تذكر به حدّ نصاب رسيد و قلب را انس و سكونت حاصل شد، در همۀ موجودات آثار كبريا و جلال حق را به عين بصيرت مشاهده كند و علل و امراض

ص: 158

قلبيه علاج شود؛ پس، لذت مناجات و حلاوت ذكر اللّه را دريابد و قلب، مقرّ سلطان كبرياى حق - جلّ جلاله - شود، و در ظاهر و باطن مملكت، آثار كبريا ظاهر گردد و قلب و لسان و سرّ و علن با هم موافق شوند؛ پس، تمام قواى باطن و ظاهر و ملك و ملكوت تكبير گويند و يكى از حجب غليظه مرتفع شود، و يك مرحله به حقيقت نماز كه معراج قرب است نزديك شود.

و اشاره به بعض از آنچه ذكر شد نموده در حديثى كه از علل منقول است از حضرت صادق - سلام اللّه عليه - در حديث طويلى كه در آن حديث، وصف معراج را فرموده:

قال: «أنْزَلَ اللّه ُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ عَلَيْهِ مَحْمِلاً مِنْ نُورٍ، فيهِ أرْبَعُونَ نَوْعاً مِنْ أنْواعِ النُّورِ كَانَتْ مُحْدِقَةً حَوْلَ الْعَرْشِ؛ عَرْشُهُ تَبارَكَ وَتَعالى تَغْشى أبْصَارَ النّاظِرين. أمّا واحِدٌ مِنْهَا فَأصْفَرُ؛ فَمِنْ أجْلِ ذلِكَ اصْفَرَّتِ الصُّفْرَةُ. وَواحِدٌ مِنْها أحْمَرُ؛ فَمِنْ أجْل ذلِكَ احْمَرَّتِ الْحُمْرَةُ - إلى أنْ قَالَ: - فَجَلَسَ فيهِ ثُمَّ عَرَجَ بِهِ إلَى السَّماءِ الدُّنْيا، فَنَفَرتِ الْمَلائِكَةُ إلى أطرافِ السَّماءِ؛ ثُمَّ خَرَّتْ سُجَّداً، فَقَالَتْ: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنَا وَرَبُّ الْمَلائِكةِ وَالرُّوحِ؛ ما أشْبَهَ هذَا النُّورُ بِنُورِ رَبِّنا! فَقال جِبْرَئيلُ: اللّه ُ أكْبَرُ، اللّه ُ أكْبَرُ، فَسَكَتَ الْمَلائِكةُ، وَفُتِحَتِ السَّماءُ، وَاجْتَمَعَتِ الْمَلائِكةُ؛ ثُمَّ جاءَتْ وَسَلَّمَتْ عَلَى النَّبيّ(صلی الله علیه و آله) أفواجاً...»(1) الحديث.

ص: 159


1- - «خداوند عزيز جبّار بر پيامبر محملى از نور فرستاد كه چهل نوع از انواع نور در آن بود كه بر اطراف عرش خداوند تبارك و تعالى حلقه زده بودند. چنان كه چشم هر بيننده را خيره مى ساخت. يكى از آنها نور زرد بود، پس به اين جهت، زردى زرد شد. و يكى از آنها سرخ بود، براى آن، سرخى سرخ شد. تا اين كه فرمود: پس پيامبر در آن نشست، سپس به آسمان دنيا عروج كرد؛ پس ملائكه به اطراف آسمان گريختند و سپس به سجده افتاده و گفتند: " منزه و مقدّس است پروردگار ما و پروردگار ملائكه و روح، اين نور چقدر شبيه به نور پروردگار ماست!" پس جبرئيل گفت: "اللّه اكبر، اللّه اكبر." پس ملائكه ساكت شدند و آسمان باز شد و ملائكه مجتمع گشته و سپس آمدند و گروه گروه بر پيامبر صلى الله عليه و آله سلام كردند...». (علل الشرائع، ص 312، حديث 1؛ بحار الأنوار، ج 79، ص 237، حديث 1)

و در اين حديث شريف اسرارى بزرگ است كه دست آمال ما از آن كوتاه است. و آنچه ذكر كردنى است اكنون از مقصد ما خارج است، مثل سرّ تنزّل محمل از نور، و سرّ كثرت انوار، و سرّ كثرت نوعيه، وسرّ عدد اربعين، و سرّ تنزيل خدا آن را، و سرّ احاطۀ آنها حول عرش، و حقيقت عرش در اين مقام، و سرّ اصفرار صفره و احمرار حمره به واسطۀ آنها، و سرّ نفور فرشتگان، و سجده كردن آنها و تسبيح و تقديس آنها، و تشبيه كردن آنها آن را به نور پروردگار، الى غير ذلك كه بيان در اطراف هر يك طولانى است. و آنچه تناسب با اين مقام دارد و شهادت بر مطلب ما مى دهد، آن است كه ملائكة اللّه به واسطۀ تكبير جبرئيل ساكت و مطمئن شدند، و اجتماع برگرد شمع جمع ولىّ مطلق كردند؛ و به واسطۀ تكبير فتح آسمان اول گرديد و يكى از حجب كه بين راه عروج الى اللّه بود، خرق گرديد. و بايد دانست كه اين حجب كه در اذان خرق و رفع شود غير از حجبى است كه در تكبيرات افتتاحيه است؛ و شايد پس از اين، اشاره به اين معنا بيايد ان شاء اللّه.

و شايد اين كه در اقامه دو تكبير وارد است، براى آن است كه سالك قواى خود را در محضر اقامه نموده و از كثرت تا اندازه اى رو به وحدت رفته تكبير ذات و اسماء، يا اسماء و صفات كند؛ و شايد در تكبيرِ ذات و اسماء، تكبيرِ صفات و افعال منطوى باشد.

ص: 160

فصل سوم: در بعض آداب شهادت به الوهيّت است و بيان ارتباط آن با اذان و نماز

اشاره

بدان كه از براى الوهيّت مقاماتى است كه به حسب جمع به دو مقام تعبير شود: يكى، مقام الوهيّت ذاتيه؛ و ديگر، مقام الوهيّت فعليّه است.

و اگر مقصود از شهادت بر قصر الوهيّت در حق، الوهيّت ذاتيه باشد، حقيقت آن با تكبير قريب به هم مى شود اگر مشتق از «أَلِهَ في الشَّيْءِ» أي: تَحَيَّرَ فيه باشد، يا مشتق از «لاهَ» به معناى «ارْتَفَعَ» باشد، يا مشتق از «لاهَ، يَلُوهُ» به معناى

«احْتَجَبَ» باشد. و در اين صورت، ربط آن به اذان و صلات معلوم شود پس از مراجعه به باب تكبير؛ و ادب آن نيز معلوم گردد. و اعادۀ آن گرچه خالى از بعض فوائد نيست ولى منافى با اختصار است.

و اگر از «ألِهَ» به معنى «عَبَدَ» باشد و مراد «مألوه» به معناى «معبود» باشد، پس سالك بايد شهادت صورى به قصرِ معبوديت را به حق تعالى جلّت عظمته منطبق كند به شهادت قلبى باطنى؛ و بداند كه اگر در قلب، معبود ديگرى باشد، در اين شهادت، منافق است.

پس، با هر رياضتى است شهادت به الوهيّت را به قلب برساند، و از كعبۀ دل، بت هاى بزرگ و كوچك را كه به دست تصرّف شيطان و نفس امّاره تراشيده شده درهم شكند و فرو ريزد تا لايق حضور حضرت قدس گردد. و تا بت هاى حب دنيا و شؤون دنيويه در كعبۀ دل است، سالك را راه به مقصد نيست.

پس، شهادت به الوهيت براى اعلان به قواى ملكيه و ملكوتيه است كه

ص: 161

معبودهاى باطله و مقصودهاى معوجه را زير پا نهند تا بتوانند به معراج قرب عروج كنند.

و اگر مقصود از قصرِ الوهيّت، الوهيّت فعليه باشد، كه عبارت اُخراى تصرّف و تدبير و تأثير است، پس چنين شود معنى شهادت كه شهادت مى دهم كه متصرّفى در دار تحقق و مؤثّرى در غيب و شهادت نيست جز ذات مقدس حق جلّ و علا. و اگر در قلب سالك اعتماد به موجودى از موجودات و اطمينان به احدى از آحاد باشد، قلبش معلّل و شهادتش زور و مختلق است.

پس، سالك بايد حقيقت لا مؤثّرَ في الوجود إلاّ اللّه را اوّل با برهان حِكمى مستحكم كند، و از معارف الهيه، كه غايت بعثت انبياء است، فرار نكند، و از تذكّر حق و شؤون ذاتيه و صفاتيه اعراض نكند كه سرچشمۀ تمام سعادت ها تذكّر حق است: (وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً)(1). و پس از آن كه به حقيقت اين لطيفۀ الهيه، كه سرچشمۀ معارف الهيه و باب الأبواب حقايق غيبيه است، با قدم تفكّر و برهان رسيد، به قدم تذكر و رياضت، قلب را با آن مأنوس كند تا قلب ايمان آورد به آن. و اين اول مرتبۀ صدق مقالۀ او است؛ و علامت آن، انقطاع به حق و چشم طمع و اميد از جميع موجودات پوشيدن است؛ و نتيجه آن توحيد فعلى است كه از مقامات بزرگ اهل معرفت است. و چون سالك الى اللّه قصرِ جميع تأثيرات را در حق كرد و چشم طمع را از جميع موجودات جز ذات مقدّسش بست، لايق محضر مقدّس شود، بلكه قلبش فطرتاً و ذاتاً متوجّه به آن محضر شود. و شايد تكرار شهادت براى تمكين باشد و مقصود از شهادت يكى از دو شهادت باشد. و شايد تكرار نباشد و يكى اشاره به الوهيّت ذاتيه، و

ص: 162


1- - «هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگانى سختى خواهد داشت». (طه (20): 124)

ديگر اشاره به الوهيّت فعليه باشد؛ در اين صورت ممكن است اعادۀ آن در آخر براى تمكين باشد، و از اين جهت، به لفظ شهادت آنجا ذكر نشده.

تنبيه عرفانى: در مراتب شهادت

بدان كه از براى شهادت مراتبى است كه ما به بعض مراتب آن اكتفا مى كنيم به حسب مناسبت اين اوراق.

اول، شهادت قوليّه است. و آن معلوم است. و اين شهادت قوليّه اگر مشفوع با شهادت قلبيه نشود، ولو به بعض مراتب نازلۀ آن، شهادت نخواهد بود، بلكه خدعه و نفاق خواهد بود؛ چنانچه در باب تكبير از حضرت صادق حديث شد(1).

دوم، شهادت فعليه است. و آن، چنان است كه انسان به حسب عمل هاى جوارحى شهادت دهد؛ مثلاً، در طرز اعمال و جريان افعال خود حقيقت لا مُؤَثِّرَ في الوجودِ إلاَّ اللّه را داخل كند؛ و چنانچه لازمۀ شهادت قوليه اش آن است كه كسى را مؤثّر نداند، نقشۀ اعمالش نيز چنان باشد؛ پس، دست احتياج خود را جز در محضر مقدس حق - جلّ و علا - دراز نكند و چشم اميد خود را به موجودى از موجودات باز ننمايد، و پيش بندگان ضعيف اظهار غنا و استغنا كند و از ضعف و ذلت و عجز كناره گيرد. و اين مطلب در احاديث شريفه بسيار است؛ چنانچه در روايت كافى شريف است كه «عزّ مؤمن استغناى اوست از مردم»(2). و اظهار نعمت و غنا نمودن، خود يكى از مستحبّات شرعيه است و طلب حوايج از مردم؛ از مكروهات است. بالجمله، انسان بايد لطيفۀ الهيّۀ

ص: 163


1- - ر.ك: صفحه 157، پاورقى 1.
2- - الكافي، ج 2، ص 148، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الاستغناء عن الناس»، حديث 1.

لا مُؤَثِّرَ في الوجودِ إلاَّ اللّه را در مملكت ظاهر خود اجرا كند.

سوم، شهادت قلبيه است. و آن، سرچشمۀ شهادات افعاليه و اقواليه است؛ و تا آن نباشد، اينها صورت نگيرد و حقيقت پيدا نكند. و آن، چنان است كه توحيد فعلى حق در قلب تجلّى كند و قلب به سرّ باطنى خود دريابد حقيقت اين لطيفه را و از ديگر موجودات منقطع و منفصل شود. و عمدۀ اخبارى كه از اهل بيت عصمت راجع به ترك طمع از دست مردم و يأس از بندگان و ثقه و اعتماد به خداى تبارك و تعالى وارد شده، راجع به اين مقام است.

عن الكافي بإسناده عن علي بن الحسين (علیهما السلام)، قال: «رَأيْتُ الخَيْرَ كُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ في قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا في أيْدِي النّاسِ؛ وَمَنْ لَمْ يَرْجُ النّاسَ في شَيْءٍ وَرَدَّ أمْرَهُ إلى اللّه ِ تَعالى في جَميعِ اُمُورِهِ، استَجابَ اللّه ُ تَعالى لَهُ في كُلِّ شَيْء»(1). و از اين قبيل احاديث بسيار است.

چهارم، شهادت ذاتيه است؛ و مقصود، شهادت وجوديه است. و آن در كمّل اولياء تحقق يابد. و در نظر اولياء در جميع موجودات به يك معنا اين شهادت هست. و شايد آيۀ شريفۀ (شَهِدَ اللّه ُ أَنّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلائِكَةُ وَاُولُوا الْعِلْمِ)(2). اشاره به شهادت ذاتيه باشد؛ زيرا كه حق تعالى در مقام احديّتِ جمع شهادت ذاتيه به وحدانيت خود دهد؛ زيرا كه صرفِ وجود، احديت ذاتيه دارد و در طلوع يوم

ص: 164


1- - «ديدم هرچه نيكى است جمع آمده در بريدن طمع از آنچه در دست مردم است. و كسى كه در هيچ چيز اميد به مردم نبندد و همۀ امور خود را به خداوند تعالى واگذارد، خداى تعالى در همه چيز حاجت او را برآورد». ( الكافي، ج 2، ص 148، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الاستغناء عن الناس»، حديث 3)
2- - «خدا گواهى داد كه خدايى نيست جز او، و ملائكه و صاحبان دانش (نيز چنين شهادت دادند)». (آل عمران (3): 18)

القيامة ظهور به وحدانيت تامّه كند. و اين احديت، اول در مرآت جمع، و پس از آن در مرآت تفصيل ظهور كند؛ و لهذا فرموده: (وَالْمَلائِكَةُ وَاُولُوا الْعِلْمِ). و در اين جا مقاماتى از معارف است كه از عهدۀ اين اوراق خارج است.

وصل: در ذكر حديث معراج و بدو اذان

عن محمّد بن مسعود العيّاشي فى تفسيره عن عبدالصمد بن بشير، قال: ذُكِرَ عند أبي عَبْدِاللّه ِ بَدْءُ الأذانِ إلَى أن قال: «إنَّ رَسولَ اللّه ِ(صلی الله علیه و آله) كانَ نائِماً في ظِلِّ الْكَعْبَةِ؛ فأتَاهُ جِبْرَئيلُ، وَمَعَهُ طاسٌ فيهِ ماءٌ مِنَ الْجَنَّةِ؛ فَأيْقَظَهُ وَأمرَهُ أنْ يَغْتَسِلَ بِهِ. ثُمَّ وُضِعَ في مَحْمِلٍ لَهُ ألْفُ ألْفِ لَوْنٍ مِنْ نورٍ؛ ثُمَّ صُعِدَ بِهِ حَتَّى انْتَهى إلى أبْوابِ السَّماءِ. فَلَمّا رَأتْهُ الْمَلائِكَةُ، نَفَرَتْ عَنْ أبْوابِ السَّماءِ وَقالَتْ: إلهَيْنِ: إلهٌ في الأرضِ وَإلهٌ في السَّماءِ. فَأمَرَ اللّه ُ جِبْرَئيلَ، فَقالَ: اللّه ُ أكْبَرُ، اللّه ُ أكْبَرُ. فَتَراجَعَتِ المَلائِكةُ نَحْوَ أبْوابِ السَّماءِ؛ فَفُتِحَتِ الْبابُ، فَدَخَلَ حَتَّى انْتَهى إلى السّماءِ الثّانِيَةِ؛ فَنَفَرَتِ الْمَلائِكَةُ عَنْ أبْوابِ السّماءِ، فَقالَ: أشْهَدُ أنْ لا إلَه إلاَّ اللّه ُ، أشْهَدُ أنْ لا إلَه إلاَّ اللّه ُ. فَتَراجَعَتِ المَلائِكةُ، وَعَلِمَتْ أنّهُ مَخْلُوقٌ؛ ثُمَّ فُتِحَ الْبابُ، فَدَخَل ...»(1) الحديث.

ص: 165


1- - «در محضر امام صادق عليه السلام از آغاز اذان سخن به ميان آمد، تا اين كه آن حضرت عليه السلام فرمود: " رسول اللّه صلى الله عليه و آلهدر سايه كعبه خوابيده بود، جبرئيل با طاسى محتوى آبى از بهشت نزد او آمد؛ بيدارش كرد و دستورش داد با آن آب غسل كند. آن گاه رسول اللّه در محملى كه هزار هزار رنگ از نور داشت قرار گرفت، سپس به آسمان برده شد تا به ابواب آسمان رسيد. چون ملائكه او را ديدند، از اطراف باب هاى آسمان گريختند و گفتند:" دو خداى هست، يكى در زمين و يكى در آسمان." پس جبرئيل به امر خداوند گفت: "اللّه اكبر، اللّه اكبر." پس ملائكه به طرف درهاى آسمان بازگشتند. آن گاه در آسمان باز شد و رسول اللّه داخل گشت تا اين كه به آسمان دوم رسيد. پس ملائكه از اطراف درهاى آن گريختند. پس جبرئيل گفت: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه، أشهد أن لا إله إلاّ اللّه. پس ملائكه باز گشتند و دانستند كه رسول اللّه مخلوق است. پس در باز شد و پيامبر داخل گشت ..."». (تفسير العيّاشي، ج 1، ص 157، حديث 530؛ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 42، «كتاب الصلاة»، «أبواب الأذان والإقامة»، حديث 5)

و در حديث علل نيز قريب به اين مضمون وارد است(1). و از اين حديث ها معلوم شود كه شهادت به الوهيّت موجب فتح ابواب سماء و خرق حجاب است، و باعث اجتماع ملائكة اللّه مى باشد. و اين حجاب كه به واسطۀ شهادت به الوهيّت و قصر آن در ذات مقدّس خرق مى شود، از حجب غليظۀ ظلمانيه است كه تا سالك در آن حجاب است، راهى به حضور محضر ندارد؛ و تا فتح اين باب بر او نشده، طريقى بر سلوك نخواهد داشت. و آن، حجاب كثرت افعالى است، و وقوع در احتجاب تكثيرى است كه نتيجۀ آن، رؤيت فاعليت و مؤثّريت موجودات است، كه ثمرۀ آن، رؤيت استقلال آنها است در فاعليت، و تفويض محال و شرك اعظم است؛ چنانچه نتيجۀ شهادت به الوهيّت و حصر آن در حق تعالى، توحيد افعالى و افناء كثرات در فعل حق، و نفى تأثير و فاعليت از غير، و طرد استقلال از غير حق تعالى است؛ و از اين جهت، ملكوتيّين از حجاب كثرت إلهٌ في السَّماءِ وإلهٌ في الأرْضِ بيرون آمدند به واسطۀ اين شهادت؛ و از نفور و تفرقه به انس و اجتماع برگشتند و فتح ابواب آسمان گرديد. پس، سالك نيز بايد با اين شهادت خرق حجاب ظلمانى خويش نمايد و ابواب آسمان را به روى خود مفتوح كند، و از حجاب بزرگ استقلال قدمى بردارد تا راه عروج به معراج قرب نزديك شود. و اين حقيقت با لقلقۀ لسان و ذكر قولى حاصل نشود؛

ص: 166


1- - علل الشرائع، ج 2، ص 312، حديث 1.

و از اين جهت، عبادات ما از حدّ صورت و دنيا تجاوز نكند و فتح باب و رفع حجاب به روى ما نكند.

فصل چهارم: در بعض آداب شهادت به رسالت است و در آن اشاره به شهادت به ولايت است

اشاره

بدان كه طى اين سفر روحانى و معراج ايمانى را با اين پاى شكسته و عنانِ گسسته و چشم كور و قلب بى نور نتوان نمود؛ (وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّه ُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ)(1). پس، در سلوك اين طريق روحانى و عروج اين معراج عرفانى تمسّك به مقام روحانيت هاديان طرق معرفت و انوار راه هدايت، كه واصلان الى اللّه و عاكفان على اللّه اند، حتم و لازم است؛ و اگر كسى با قدم انانيّتِ خود، بى تمسّك به ولايت آنان، بخواهد اين راه را طى كند، سلوك او الى الشيطان والهاوية است. و به بيان علمى، چنانچه در ربط حادث به قديم و متغيّر به ثابت، محتاج به واسطه و رابطه اى است كه وجهۀ ثبات و تغيّر و قدم و حدوث داشته باشد كه اگر آن واسطه نباشد فيض قديمِ ثابت عبور به متغيّرِ حادث در سنّت الهيه نكند و رابطۀ كونيۀ وجوديه حاصل نشود - و در رابط بين اين دو، انظارِ علمى ارباب علوم برهانى مختلف است، چنانچه ذوق عرفانى را اقتضاى ديگرى است كه تفصيل آن از عهدۀ اين اوراق خارج است، و در ذوق عرفانى رابط، فيض مقدّس و وجود منبسط است كه مقام برزخيت كبرا و وسطيت عظما را دارد و آن بعينه

ص: 167


1- - «كسى كه خدا براى او نورى قرار ندهد وى را نورى نخواهد بود». (النور (24): 40)

مقام روحانيت و ولايت رسول ختمى كه متّحد با مقام ولايت مطلقۀ علويّه است مى باشد و تفصيل آن در رسالۀ مصباح الهدايۀ(1) نويسنده داده شده - همين طور، در رابطۀ روحانيۀ عروجيه، كه عكس رابطۀ كونيۀ نزوليه است و بعبارة اُخرى قبض وجود و رجوع الى ما بدء است، محتاج به واسطه است كه بدون آن واسطه صورت نگيرد، و ارتباط قلوب ناقصۀ مقيّده و ارواح نازلۀ محدوده به تامّ فوق التمام و مطلق من جميع الجهات بى واسطه هاى روحانى و رابطه هاى غيبى تحقق پيدا نكند.

و اگر كسى گمان كند كه حق تعالى با هر موجودى قيّوم و به هر يك از اكوان محيط است بى واسطۀ وسايط، چنانچه اشاره به آن شده در آيۀ شريفۀ )مَا مِنْ

دابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا((2)، اختلاط بين مقامات و اشتباه بين اعتبارات نموده و مقام كثرتِ مراتب وجود را با فناى تعيّنات به هم خلط نموده. و اين بحث را بدين رساله چندان ارتباطى نيست و اين قدر نيز از طغيان قلم واقع شد.

ص: 168


1- - مصباح الهداية كتابى است به زبان عربى از حضرت امام خمينى - قدّس سرّه الشريف - در بيان حقايق و معارفى راجع به خلافت و ولايت. در مقدمۀ اين كتاب شريف چنين مرقوم فرموده اند: إنّي أحْبَبْتُ أنْ أكْشِفَ لَكَ في هذِهِ الرسالةِ - بعونِ اللّه وليِّ الهداية في البدايَةِ والنهايةِ - طَليعَةً مِنْ حَقيقةِ الْخِلافَةِ المُحمَّديّةِ وَرَشْحَةً مِنْ حَقيقَةِ الْوِلايةِ الْعَلَويّةِ عَلَيْهِمَا التَّحيّاتُ الأزَليَّةُ الأبديّةُ و كَيْفيّة سَرَيانِهِما في عوالمِ الغيبِ وَالشهود ... و بالْحَريّ أنْ نُسَمّيَها مصباح الهدايةِ إلى الخلافةِ والولاية. وَأرْجُوا مِنَ اللّه التوفيقَ فإنَّه خيرُ مُعينٍ ورَفيقٍ وَأسْتَمِدُّ مِنْ أوْليائِهِ الطاهِرَةِ في الدُّنْيا وَالآخِرَة ...» نوشتن اين كتاب در شوّال 1349 هجرى قمرى به انجام رسيده است.
2- - «هيچ جنبنده اى نيست جز آن كه ناصيه اش (زمام اختيارش) به دست خداست». (هود (11): 56)

بالجمله، تمسّك به اولياء نعم كه خود، راه عروج به معارج را يافته و سير الى اللّه را به اتمام رسانده اند از لوازم سير الى اللّه است؛ چنانچه در احاديث شريفه

به آن بسيار اشاره شده و در وسائل بابى منعقد فرموده در بطلان عبادت بدون ولايت ائمه و اعتقاد امامت آنان(1).

و از كافى شريف حديث نموده به سند خود از محمد بن مسلم كه گفت: «شنيدم حضرت باقر العلوم (علیه السلام) مى فرمود: "بدان اى محمد! همانا امامان جور و اتباع آنها از دين خداوند معزولند و گمراهند و گمراه كنند؛ پس، اعمالى كه مى كنند مثل خاكسترى است كه در روز طوفانى، باد سخت به او وزد و او را متفرق كند"»(2).

و در روايت ديگر است كه حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: «اگر كسى شب ها را به عبادت قيام كند و روزها را روزه بگيرد و تمام مالش را تصدّق دهد و در تمام عمر، حج بجا آورد و نشناسد ولايت ولىّ اللّه را تا موالات او كند و جميع اعمالش به دلالت او باشد، براى او پيش خداوند ثوابى نيست، و نيست او از اهل ايمان»(3).

و شيخ صدوق به سند خود از ابوحمزۀ ثمالى حديث كند كه گفت: «حضرت على بن الحسين (علیهما السلام) به ما فرمود: "كدام يك از بقعه ها افضل است؟" گفتيم: "خداوند و رسول او وپسر رسول او بهتر مى دانند".فرمود:"افضل بقعه ها براى ما، بين ركن و مقام است. اگر كسى عمر كند چندان كه نوح عمر كرد در قومش هزار سال الاّ پنجاه سال، روزه بگيرد روز را و شب ها به عبادت بايستد در آن مكان،

ص: 169


1- - ر.ك: وسائل الشيعة، ج 1، ص 118، «أبواب مقدّمة العبادات»، باب 29.
2- - الكافي، ج 1، ص 184، «كتاب الحجّة»، «باب معرفة الإمام والردّ إليه»، حديث8؛ وسائل الشيعة، ج 1، ص 118، «أبواب مقدّمة العبادات»، باب 29، حديث 1.
3- - الكافي، ج 2، ص 19، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب دعائم الإسلام»، حديث 5؛ وسائل الشيعة، ج 1، ص 119، «أبواب مقدّمة العبادات»، باب 29، حديث 2.

پس از آن ملاقات كند خدا را بى ولايت ما، نفع نرساند او را چيزى از آن"»(1). و اخبار در اين باب بيش از اين است كه در اين مختصر بگنجد.

و اما آداب شهادت به رسالت آن است كه شهادت به رسالت از حق را به قلب برساند و عظمت مقام رسالت؛ خصوصاً رسالت ختميه را كه تمام دائرۀ وجود از عوالم غيب و شهود تكويناً و تشريعاً وجوداً و هدايتاً ريزه خوار خوان نعمت آن سروَر هستند، و آن بزرگوار واسطۀ فيض حق و رابطۀ بين حق و خلق است. و اگر مقام روحانيت و ولايت مطلقۀ او نبود، احدى از موجودات لايق استفادۀ از مقام غيب احدى نبود و فيض حق عبور به موجودى از موجودات نمى كرد و نور هدايت در هيچ يك از عوالم ظاهر و باطن نمى تابيد. و آن سروَر نورى است كه در آيۀ نور وارد است كه (اللّه ُ نُورُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ)(2).

و چون عظمت مشرّع دين و رسول ربّ العالمين در قلب انسان وارد شد، اهمّيت و عظمت احكام و سنن او در قلب وارد شود؛ و چون قلب عظمت آن را ادراك كرد، ساير قواى ملكيه و ملكوتيه خاضع آن شود و شريعت مقدّسه در جميع مملكت انسانى نافذ گردد. و علامت صدق شهادت، آن است كه در جميع قواى غيبيه و ظاهره، آثار آن ظاهر گردد و تخلف از آن نكنند؛ چنانچه اشاره به آن در سابق شده است.

بيان ارتباط شهادت به رسالت به اذان و اقامه

و از آنچه تا كنون ذكر شد ارتباط شهادت به رسالت به اذان و اقامه و نماز

ص: 170


1- - من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 159، حديث 686؛ وسائل الشيعة، ج 1، ص 122، «أبواب مقدّمة العبادات» باب 29، حديث 12.
2- - «خدا نور آسمانها و زمين است». النور (24): 35.

معلوم گرديد؛ چه كه سالك در اين طريق روحانى محتاج به تمسّك به آن وجود مقدس است تا به وسيلۀ مصاحبت و دست گيرى او اين عروج روحانى را بنمايد.

و وجه ديگر آن كه در اين شهادت، اعلان به قواى ملكيه وملكوتيه است كه نماز، كه حقيقت معراج مؤمنين و سرچشمۀ معارف اصحاب عرفان و ارباب ايقان است، نتيجۀ كشف تامّ محمّدى(صلی الله علیه و آله) است كه خود به سلوك روحانى و جذبات الهيه و جذوات رحمانيه به وصول به مقام (قَابَ قَوْسَيْنِ أوْ أَدْنَى)(1) كشف حقيقت آن را - به تبع تجلّيات ذاتيه و اسمائيه و صفاتيه و الهامات انسيه - در حضرت غيب احدى فرموده. و فى الحقيقة، اين سوغات و ره آوردى است كه از اين سفر معنوى روحانى براى امّت خود، كه خير امم است، آورده و آنها را قرين منّت و مستغرق نعمت فرموده. و چون اين عقيدت در قلب مستقر شد و به تكرار متمكّن گرديد، البته سالك، عظمت مقام و بزرگى محل را ادراك مى كند و با قدم خوف و رجاء طى اين مرحله را مى نمايد. و اميد است ان شاء اللّه اگر به مقدار مقدور قيام به امر كند، آن سروَر دست گيرى از او بنمايد و او را به مقام قرب احدى كه مقصد اصلى و مقصود فطرى است برساند. و در علوم الهيه به ثبوت پيوسته كه معاد همۀ موجودات به توسّط انسان كامل تحقق پيدا كند: (كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ)(2) «بِكُمْ فَتَحَ اللّه وَبِكُمْ يَخْتِمُ... وَإيابُ الْخَلقِ إلَيْكُمْ»(3).

ص: 171


1- - «چنان كه فاصله اش با او به قدر دو كمان يا نزديك تر بود». النجم 53: 9.
2- - «به همان گونه كه در آغاز شما را آفريد باز مى گرديد». (الأعراف (7): 29)
3- - «خدا با شما آغاز كرد و با شما پايان مى بخشد، و بازگشت آفريدگان به سوى شماست». (من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 374، باب 68، حديث 1، «زيارت جامعۀ كبيره»)
نكتۀ عرفانيه: راجع به حديث معراج

در حديث شريف علل، كه صلاةِ معراج را تفصيل مى دهد و توصيف مى كند، وارد است كه پس از آن كه رسول خدا با محمل نورى كه از جانب ربّ العزّة نازل شده بود به مصاحبت جبرئيل عروج كردند و به آسمان سوم رسيدند، ملائكه فرار كردند و سجده نمودند و تسبيح گفتند و جبرئيل گفت: «أَشْهَدُ أنّ محَمّداً رَسُولُ اللّه ِ، أَشْهَدُ أَنّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه ِ». ملائكه مجتمع شدند و سلام بر رسول خدا كردند، و از حال حضرت اميرالمؤمنين سؤال كردند، و درهاى آسمان گشوده شد و حضرت، عروج به آسمان چهارم فرمودند، و در آنجا ملائكة اللّه چيزى نگفتند. پس، ابواب آسمان گشوده شد و ملائكه مجتمع شدند و جبرئيل بقيۀ اقامه را گفت ... الحديث(1).

و از تفسير عيّاشى نيز قريب به اين مضمون وارد شده(2). و از اين حديث معلوم شود كه ملائكۀ هيچ يك از آسمان ها طاقت مشاهدۀ جمال احمدى ندارند، و به رؤيت آن نور مقدّس به سجده بيفتند و متفرّق شوند و توهّم نور حق مطلق كنند؛ و با فصول اذان و اقامه به اُنس رجوع كنند، و ابواب سماوات مفتوح گردد و رفع حجب شود.

پس، سالك بايد به واسطۀ اين شهادات، از احتجابات بيرون آيد، و در شهادت به رسالت از احتجاب تعيّن خلقى به كلى خارج شود؛ چه كه مقام رسالت را كه براى اشرف الخليقه ثابت نمود، مقام فناى مطلق و لا استقلالى تامّ

ص: 172


1- - علل الشرائع، ص 312، «باب علل الوضوء والأذان والصلاة»، حديث 1.
2- - تفسير العيّاشي، ج 1، ص 157، حديث 530.

است؛ زيرا كه رسالت مطلقۀ ختميه خلافت كبراى الهيّۀ برزخيه است؛ و اين خلافت، خلافت در ظهور و تجلّى و تكوين و تشريع است؛ و خليفه را از خود به هيچ وجه استقلالى و تعيّنى نبايد باشد، و الاّ خلافت به اصالت برگردد، و اين براى احدى از موجودات امكان ندارد.

پس، سالك الى اللّه بايد مقام خلافت كبراى احمديه را به باطن قلب و روح برساند؛ و به واسطۀ آن، كشف حجاب و خرق ستور نمايد و از حجب تعيّن خلقى به كلّى خارج شود؛ پس، ابواب جميع سماوات براى او مفتوح شود و به مقصد خود بى حجاب نائل گردد.

شهادت به ولايت و إمارت مؤمنين

فرع فقهى و اصل عرفانى: در بعض از روايات غير معتبره وارد شده است كه پس از شهادت به رسالت در اذان بگويند: «أَشْهَدُ أَنّ عَليّاً وَلِيٌّ اللّه ِ، مرَّتَيْنِ». و در بعض از روايات است كه «أَشْهَدُ أَنّ عَليّاً أَميرُ الْمؤمِنينَ حقّاً، مرَّتَيْنِ». و در بعض ديگر است: «مُحمَّدٌ وَآلُ محمّدٍ خَيْرُ اْلبَريّةِ». و شيخ صدوق (رحمه الله) اين روايات را از موضوعات مفوّضه قرار دادند و تكذيب آنها را كردند(1). و مشهور بين علماء - رضوان اللّه عليهم - عدم اعتماد به اين روايات است(2). و بعض از محدّثين آن را جزء مستحبّى قرار دادند به واسطۀ تسامح در ادلّۀ سنن(3). و اين قول، بعيد از صواب نيست؛ گرچه به قصد قربت مطلقه گفتن اولى و احوط است؛ زيرا پس از شهادت به رسالت، مستحب است شهادت به ولايت و امارت مؤمنين. چنانچه

ص: 173


1- - من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 188، ذيل روايت 897.
2- - ر.ك: جواهر الكلام، ج 9، ص 86.
3- - بحار الأنوار، ج 81، ص 111.

در حديث احتجاج وارد است كه قاسم بن معاويه گفت كه به حضرت صادق عرض كردم كه اهل سنت حديثى در معراج نقل كنند كه چون رسول خدا را به معراج بردند، ديد بر عرش لا إِله إِلاّ اللّه، مُحَمّدٌ رَسُولُ اللّه، أَبوبكرٍ الصديقُ.

فرمود: «سبحان اللّه، تغيير دادند هر چيز را حتى اين را؟» گفتم: آرى. فرمود: «خداى عزّ وجلّ چون خلق فرمود عرش را، نوشت بر او "لا إله إلاّ اللّه، مُحمّدٌ رَسُولُ اللّه، عَليٌّ أَميرُ المؤمنينَ". پس ذكر فرمود كتابت اين كلمات را بر آب و كرسى

و لوح و جبهۀ اسرافيل و دو جناح جبرائيل و اكتاف آسمان ها و زمين ها و سر كوه ها و بر شمس و قمر». پس فرمود: «وقتى يكى از شما گفت: "لا إِله إِلاّ اللّه، مُحَمّدٌ رَسُولُ اللّه ِ"، بگويد: "عَليٌّ أَميرُ المؤمنينَ"»(1).

بالجمله، اين ذكر شريف مطلقاً پس از شهادت به رسالت، مستحب است؛ و در فصول اذان، بالخصوص، بعيد نيست كه مستحب باشد، گرچه به واسطۀ تكذيب علماء اعلام اين روايات را، احتياط اقتضاء كند كه به قصد قربت مطلقه گويند نه خصوصيت در اذان.

و اما نكتۀ عرفانيّه براى نوشتن اين كلمات بر جميع موجودات از عرش اعلا تا منتهاى ارضين، آن است كه حقيقت خلافت و ولايت، ظهور الوهيّت است؛ و آن، اصل وجود و كمال آن است. و هر موجودى كه حظّى از وجود دارد، از حقيقت الوهيّت و ظهور آن، كه حقيقت خلافت و ولايت است حظّى دارد؛ و لطيفۀ الهيه در سرتاسر كائنات از عوالم غيب تا منتهاى عالم شهادت بر ناصيۀ همه ثبت است. و آن لطيفۀ الهيه حقيقت «وجود منبسط» و «نفَس الرحمان» و «حقّ مَخْلوقٌ بِه» است كه بعينه باطن خلافت ختميه و ولايت

ص: 174


1- - الاحتجاج، ج 1، ص 365، حديث 62.

مطلقۀ علويّه است. و از اين جهت است كه شيخ عارف شاه آبادى - دام ظلّه - مى فرمود كه شهادت به ولايت در شهادت به رسالت منطوى است؛ زيرا كه ولايت، باطن رسالت است. و نويسنده گويد كه در شهادت به الوهيّت، شهادتين منطوى است جمعاً، و در شهادت به رسالت، آن دو شهادت نيز منطوى است؛ چنانچه در شهادت به ولايت، آن دو شهادت ديگر منطوى است.

والحمدللّه أوّلاً وآخراً.

ص: 175

فصل پنجم: در بعضى از آداب «حَيَّعَلات» است

اشاره

و چون سالك الى اللّه، با تكبيرات، اعلان عظمت حق تعالى را از توصيف نمود و با شهادت به الوهيت، قصر توصيف و تحميد بلكه هر تأثير را در حق نمود و خود را از لياقت قيام به امر انداخت و با شهادت به رسالت و ولايت، اختيار رفيق و مصاحب كرد و تمسّك به مقام قدس خلافت و ولايت پيدا نمود - كما قيل: الرفيقُ ثُمَّ الطَّريقُ(1) - پس از آن، بايد به صراحت لهجه قواى ملكيه و ملكوتيه را مهيّا نمايد براى نماز و اعلان حضور را به آنها بدهد بقوله: «حَيَّ عَلَى الصَّلاةِ». و تكرار آن، براى تنبيه كامل و ايقاظ تام است؛ يا يكى به قواى مملكت داخل است، و ديگر به قواى مملكت خارج است؛ چه كه آنها نيز در اين سفر با انسان سالكند، چنانچه اشاره به آن گرديد و بيايد.

و در اين مقام، ادب سالك آن است كه قلب و قواى خود را تفهيم كند و به باطن قلب بفهماند قرب حضور را تا خود را مهيا كند براى آن، و آداب صوريه و معنويه را كاملاً مراقبت نمايد. پس از آن، سرّ صلاة و نتيجۀ آن را اجمالاً اعلان كند بقوله: «حَيَّ عَلَى الفَلاح» و«حَيَّ عَلى خَيْرِ العَمَلِ» تا فطرت را بيدار نمايد؛ زيرا كه فلاح و رستگارى، سعادت مطلقه است، و فطرت همۀ بشر عاشق سعادت مطلقه است؛ زيرا كه فطرت، كمال طلب و راحت طلب است و حقيقتِ سعادت، كمال مطلق و راحت مطلق است. و آن در نماز كه خيرالاعمال است قلباً و قالباً و

ص: 176


1- - المحاسن: 357، حديث 61؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 408، «كتاب الحجّ»، «أبواب آداب السفر»، باب 30، حديث 2.

ظهوراً و بطوناً حاصل آيد؛ زيرا كه صلات به حسب صورت و ظاهر، ذكر كبير و جامع است و ثناى به اسم اعظم است كه مستجمع جميعِ شؤون الهيه است، و از اين جهت، اذان و اقامه مفتتح است به «اللّه» و مختتم است به آن؛ و «اللّه ُ أكبر» در جميع حالات و انتقالات نماز تكرار شود و توحيدات ثلاثه، كه قُرّة العين اولياء است، در نماز حاصل شود؛ و صورت فناء مطلق و رجوع تام در آن آميخته است. و به حسب باطن و حقيقت، معراج قرب حق است و حقيقت وصول به جمال جميل مطلق است و فناى در آن ذات مقدس است، كه فطرت بر آن عاشق است؛ و طمأنينۀ تامّه و راحت مطلقه و سعادت عقليه تامّه به آن حاصل آيد، (أَلا بِذِكْرِ اللّه ِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)(1).

پس، كمال مطلق، كه وصول به فناء اللّه و اتصال به بحر غير متناهى وجوبى است و شهود جمال ازل و استغراق در درياى نور مطلق است، در نماز حاصل شود؛ و راحتى مطلق و استراحت تام و طمأنينۀ كامله نيز در آن پيدا شود؛ و دو ركن سعادت حاصل آيد. پس، نماز، فلاح مطلق است، و آن، خيرالاعمال است، و سالك بايد اين لطيفۀ الهيه را با تكرار و تذكّر تامّ به قلب بفهماند و فطرت را بيدار كند؛ و پس از ورود به قلب، فطرت از جهت كمال و سعادت طلبى به آن اهميت دهد و از آن محافظت و مراقبت نمايد. و در تكرار آنها نيز همان نكته است كه گفته شد.

و چون سالك بدين مقام رسيد، اعلان حضور دهد؛ فَ-«قَدْ قامَتِ الصَّلاة». پس، بايد خود را در حضور مالك الملوك عوالم وجود و سلطان السلاطين و عظيم مطلق ببيند؛ و به قلب خود خطرهاى حضور را كه همه اش به قصور و تقصير

ص: 177


1- - «هان كه با ياد خدا دل ها آرام گيرد». (الرعد (13): 28)

امكانى رجوع كند، بفهماند، و با كمال شرمندگى و خجلت از عدم قيام به امر، و قدم خوف و رجا وارد شود؛ و وفود به كريم كند و خود را داراى زاد و راحله نبيند و قلب خود را از سلامت تهى بيند و عمل خويش را از حسنات نداند و به پشيزى نشمرد. و اگر اين حال در قلبش مستحكم شد، اميد است كه مورد عنايت گردد: (أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ)(1).

وصل و تتميم: در ذكر حديثى راجع به اذان و اقامه

محمّد بن يعقوب، بإسناده عن أبي عبداللّه (علیه السلام)، قال: «إذا أذَّنْتَ وَأقَمْتَ، صَلّى خَلْفَكَ صَفّانِ مِنَ الْمَلائِكةِ؛ وَإذا أقَمْتَ، صَلّى خَلْفَكَ صَفٌّ مِنَ الْمَلائِكةِ»(2). و احاديث به اين مضمون زياد است(3). و در بعض اخبار است كه حد صف، بين مشرق و مغرب است(4).

و در ثواب الاعمال است كه حضرت صادق فرمود: «كسى كه نماز كند با اذان

و اقامه، دو صف از ملائكه پشت سرش نماز كند؛ و كسى كه نماز كند با اقامه بدون اذان، پشت سرش يك صف از ملائكه نماز كند». راوى سؤال مى كند كه مقدار هر صفى چقدر است. فرمود: «اقلّش مابين مشرق و مغرب است، و

ص: 178


1- - «يا آن كس كه درمانده وقتى او را بخواند جواب دهد و رفع گرفتارى او نمايد؟». (النمل (27): 62)
2- - «هرگاه اذان و اقامه گفتى، دو صف از ملائكه پشت سرت نماز مى گزارند؛ و چون (فقط) اقامه بگويى، يك صف از ملائكه پشت سرت نماز مى گزارند». ( الكافي، ج 3، ص 303، «كتاب الصلاة»، «باب بدء الأذان والإقامة وفضلهما وثوابهما»، حديث 8)
3- - ر.ك: وسائل الشيعة، ج 5، ص 381، «كتاب الصلاة»، «أبواب الأذان والإقامة»، باب 4.
4- - من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 186، حديث 887.

اكثرش مابين آسمان و زمين است»(1). و در بعضى روايات است كه اگر اقامه به غير اذان گفت، از طرف راست او يك ملك و از طرف چپش يك ملك بايستد(2)... الى غير ذلك من الاخبار. و اختلاف اخبار شايد به واسطۀ اختلاف معارف و خلوص نمازگزاران باشد؛ چنانچه از بعضى روايات باب استفاده شود؛ مثل روايتى كه وارد شده راجع به نماز با اذان و اقامه در بيابان يا ارض قفراء(3).

بالجمله، چون سالك خود را پيشواى ملائكة اللّه ديد و قلب خود را پيشواى قواى ملكيه و ملكوتيه ديد و به اذان و اقامه مجتمع كرد قواى ملكيه و ملكوتيه خود را و بر او اجتماع نمودند ملائكة اللّه، قلب را كه افضل قواى ظاهر و باطن است و شفيع قواى ديگر است امام بايد قرار دهد. و چون قلب، ضامن قرائت مأمومين است و وزر ديگران به عهدۀ او است، بايد محافظۀ تامّه و مراقبۀ جميله از آن كند كه حفظ حضرت و حضور نمايد و به ادب مقام مقدّس قيام كند، و اين اجتماع مقدس را غنيمت شمارد، و توجه ملائكة اللّه و تأييد آنها را بزرگ داند و از نِعَم ولى نعمت حقيقى شناسد و عجز و قصور خود را از شكر اين نِعَم بزرگ، تقديم مقام مقدس نمايد. إنّهُ وَليُّ النِّعَم.

ص: 179


1- - ثواب الأعمال، ص 54، حديث 2.
2- - من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 186، حديث 888.
3- - الأمالي، طوسى، مجلس 19، ص 534 - 535؛ وسائل الشيعة، ج 5، ص 383، «كتاب الصلاة»، «أبواب الأذان والإقامة»، باب 4، حديث 9.

ص: 180

باب دوم: در قيام است

اشاره

و در آن دو فصل است:

فصل اول: در سرّ جملى قيام است

بدان كه اهل معرفت قيام را اشاره به توحيد افعال دانند؛ چنانچه ركوع را به توحيد صفات، و سجود را به توحيد ذات اشاره دانند. و بيان اين دو در محل خود بيايد. و اما بيان آن كه قيام اشاره به توحيد فعلى است آن است كه در خود قيام وضعاً، و قرائت لفظاً، اشارت به آن مقام است:

اما اين كه قيام وضعاً اشارت به آن است، اين است كه در آن اشارت به قيام عبد به حق و مقام قيّوميت حق است كه آن، تجلّى به فيض مقدس و تجلّى فعلى است؛ و در اين تجلّى، مقام فاعليت حق ظاهر شود و همۀ موجودات، مستهلك در تجلّى فعلى و مضمحل در تحت كبرياى ظهورى شود. و ادب عرفانى سالك در اين مقام آن است كه اين لطيفۀ الهيه را به ياد قلب آورد و ترك تعيّنات نفسيه را هرچه بتواند بكند و حقيقت فيض مقدّس را به قلب تذكّر دهد و نسبت قيّوميت

ص: 181

حق و تقوّم خلق به حق را به باطن قلب برساند. و چون اين حقيقت در قلب سالك متمكّن شد، قرائت او به لسان حق واقع شود و ذاكر و مذكور، خود حق گردد، و بعضى از اسرار قدر بر قلب عارف كشف گردد و «أنْتَ كَما أثْنَيْتَ عَلى نَفْسِك... وأعُوذُ بِكَ مِنْك»(1) به بعض مراتب براى او مكشوف شود و بعضى از اسرار صلات را قلب عارف دريابد؛ چنانچه در نظر نمودن به محل سجود، كه تراب است و نشئه اصليه است، و در خاضع نمودن رقبه و سر به زير انداختن كه لازمۀ آن است، اشاره به ذُلّ و فقر امكانى و فناى تحت عزّ و سلطان كبريا است؛ (يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّه ِ وَاللّه ُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ)(2).

و اما آن كه در قرائت، لفظاً اشارت به مقام توحيد فعلى است، در تفسير سوره مباركۀ حمد تفصيل آن بيايد ان شاء اللّه (3).

فصل دوم در آداب قيام است

اشاره

و آن، چنان است كه سالك خود را حاضر در محضر حق ببيند و عالم را محضر ربوبيّت بداند و خود را از حضّار مجلس و مقيم بين يدى اللّه محسوب

ص: 182


1- - «تو همچنان هستى كه خود را ستوده اى... و از تو به تو پناه مى برم». (از دعاى رسول اللّه صلى الله عليه و آله در سجده. الكافي، ج 3، ص 324، «كتاب الصلاة»، «باب السجود والتسبيح والدعاء فيه»، حديث 12) لازم به ذكر است كه در كافى چنين آمده است: «وأعوذ بك منك... أنت كما أثنيت على نفسك».
2- - «اى مردم! شماييد نيازمندان به خدا و خداست بى نياز ستوده». (فاطر (35): 15)
3- - ر.ك: صفحه 363.

كند، و عظمت حاضر و محضر را به قلب برساند و اهمّيت مناجات با حق تعالى و خطر آن را به قلب بفهماند؛ و با تفكّر و تدبّر، قبل از ورود در صلات، قلب را حاضر كند و به او بزرگى مطلب را بفهماند و آن را ملتزم كند به خضوع و خشوع و طمأنينه و خشيت و خوف و رجا و ذلّ و مسكنت تا آخر نماز. و با قلب مشارطه كند كه از اين امور مراقبت و محافظت كند، و تفكّر و تدبّر در احوال بزرگان دين و هاديان سبل كند كه براى آنها چه حالاتى دست مى داده و آنها چه معامله اى با مالك الملوك مى كردند؛ و از احوال ائمّۀ هدى سرمشق اتّخاذ كند و تأسّى به آن بزرگواران كند و از تاريخ بزرگان دين و ائمّۀ معصومين اكتفا به سال و روز وفات و تولّد و مقدار عمر شريف و امثال اين امور، كه چندان فائده بزرگى ندارد، نكند؛ بلكه عمدۀ سير او در سير و سلوك ايمانى و عرفانى آنها باشد، كه معاملات آنها در عبوديت چه بوده و در سير الى اللّه چه مشيى داشتند و مقامات عرفانى آنها، كه از كلمات معجز آيات آنها به دست مى آيد، چه اندازه بوده.

افسوس كه ما اهل غفلت و سكر طبيعت و مغروران بى مايه در تمام امور دست نشاندۀ شيطان پليد هستيم و هيچ گاه از خواب گران و نسيان بى پايان بيرون نمى آييم؛ و استفادت ما از مقامات و معارف ائمّۀ هدى (علیهم السلام) به قدرى كم و ناچيز است كه به حساب درست نيايد؛ و از تاريخ حيات آنها به قشر و صورت اكتفا كرديم و از آنچه غايت بعثت انبياء (علیهم السلام) است به كلّى صرف نظر كرده و در حقيقت مشمول مثل معروف اسْتَسْمَنَ ذا وَرَمٍ(1) هستيم. و ما اكنون در اين مقام

ص: 183


1- - «متورّم را فربه پنداشت». ضرب المثلى است در مورد فريب ظاهر را خوردن و امر غير واقعى را واقعى پنداشتن. (ر.ك: تاج العروس، ج 9، ص 241، ماده «سمن»؛ فرائد الأدب، ضمن المنجد، ص 992)

بعضى از رواياتى كه در اين باب وارد است ذكر مى كنيم شايد بعض از اخوان مؤمنين را تذكّرى حاصل آيد. والحمد للّه وله الشكر.

عن محمّد بن يعقوب بإسناده عن أبي عبداللّه (علیه السلام)، قال: «كانَ عَليُّ بْنُ الْحُسَينِ (علیهما السلام)إذا قامَ إلَى الصَّلاةِ، تَغَيَّرَ لَوْنُهُ، فَإذا سَجَدَ لَمْ يَرفَعْ رَأْسَهُ حتّى يَرْفَضَّ(1) عَرَقاً»(2).

و بإسناده عنه (علیه السلام)، قال: «كانَ أبي يقولُ: كانَ عَليُّ بنُ الحُسَينِ إذا قامَ إلى الصَّلاةِ،كَأنَّهُ سَاقُ شَجَرٍ لا يَتَحَرَّكُ مِنْهُ شَيْءٌ إلاّ ما حَرَّكَتِ الرّيحُ مِنْه»(3).

وعن محمّد بن عليّ بن الحسين في العلل بإسناده عن أبان بن تَغْلِبَ قالَ: قُلْتُ لأبي عبداللّه (علیه السلام): إنّي رَأيْتُ عَليّ بنَ الحُسَينِ إذا قامَ إلى الصَّلاةِ، غَشِيَ لَوْنَهُ لَوْنٌ آخَرُ. فَقال لي: «وَاللّه ِ إنَّ عَليَّ بنَ الْحُسَينِ كانَ يَعْرِفُ الَّذي يَقُومُ بَيْنَ يَدَيْهِ»(4).

ص: 184


1- - يرفضّ: أي يرشّسْ. [منه قدس سره]
2- - امام صادق عليه السلام فرمود: «على بن الحسين عليهماالسلام وقتى به نماز مى ايستاد رنگش دگرگون مى شد؛ و چون به سجده مى رفت سر برنمى داشت تا آن كه عرق از وى مى ريخت». ( الكافي، ج 3، ص 300، «كتاب الصلاة»، «باب الخشوع في الصلاة وكراهية العبث»، حديث 5؛ وسائل الشيعة، ج 5، ص 474، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 2، حديث 2)
3- - امام صادق عليه السلام فرمود: «پدرم (امام باقر عليه السلام) مى گفت: على بن الحسين وقتى به نماز مى ايستاد گويى شاخۀ درخت بود كه جز آنچه باد از او به حركت درآورد چيزى از او تكان نخورد». (الكافي، ج 3، ص 300، «كتاب الصلاة»، «باب الخشوع في الصلاة وكراهية العبث»، حديث 4؛ وسائل الشيعة، ج 5، ص 474، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 2، حديث 3)
4- - «ابان بن تغلب گفت: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: "على بن الحسين را ديدم كه هنگامى كه به نماز ايستاد، چهره اش را رنگى ديگر پوشاند." امام صادق به من فرمود:"به خدا قسم على بن الحسين كسى را كه براى او نماز مى كرد مى شناخت."» (علل الشرائع، ص 231، حديث 7؛ وسائل الشيعة، ج 5، ص 474، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 2، حديث 4)

وعن السيّد عليّ بن طاوُوسَ في فَلاح السائل في حديثٍ، فَقالَ أبو عَبْدِاللّه (علیه السلام): «لا تَتِمُّ الصَّلاةُ إلاّ لِذي طُهْرٍ سابغٍ وَتَمامٍ بالغٍ غَيرِ نازغٍ(1) ولا زائِغٍ(2)، عَرَفَ فَوَقَفَ، وأخْبَتَ فَثَبَتَ؛ فَهُوَ واقِفٌ بَيْنَ الْيَأْسِ وَالطَّمَعِ وَالصَّبْرِ وَالجَزَعِ كَأَنَّ الْوَعْدَ لَهُ صُنِعَ وَالوَعيدَ بِهِ وَقَعَ؛ يُذِلُّ عِرْضَهُ وَيُمَثِّلُ غَرَضَهُ؛ وَبَذَلَ في اللّه المُهْجَةَ، وَتَنَكَّبَ إلَيْه الْمَحَجَّةَ غَيرَ مُرْتَغِمٍ بارْتغامٍ؛ يقْطَعُ علائِقَ الاْهْتِمامِ بِعَيْنِ مَنْ لَهُ قَصَدَ، وَإلَيهِ وَفَدَ وَمِنْهُ اسْتَرْفَدَ. فإذا أتى بذلِكَ، كانَتْ هِيَ الصَّلاةَ الَّتي بها اُمِرَ وَعَنها اُخْبِرَ. وإنَّهَا هِي الصَّلاةُ الَّتي تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالمُنْكَرِ...»(3) الحديث.

ص: 185


1- - نازغ: نزغ الشيطان؛ أي ازعاجه بالإغواء أو إفساده أو أدنى وسوسته. [منه قدس سره]
2- - زائغ: الزيغ الميل، أزاغه عن الطريق أي أماله. [منه قدس سره]
3- - «نماز به كمال نرسد مگر براى كسى كه طهارتى همه جانبه و تماميتى رسا داشته باشد و حق آن را كامل ادا كند، و از وسوسه و انحراف به دور باشد؛ خداى را بشناسد و براى او خشوع نمايد و ثبات ورزد در حالى كه ميان نوميدى و اميد و شكيبايى و بيتابى ايستاده باشد، گويى وعده ها براى او عملى شده و وعدۀ عذاب بر او واقع گشته است؛ دارايى خود بذل كرده و مقصود خويش برابر نظر آورده و جان در راه خدا نهاده و طريق او را برگزيده است. در بينى بر خاك نهادن (در سجده) كمترين كراهتى به دل راه ندهد؛ و پيوند علايق را از هر كه جز او بريده و تنها به او متوجه گرديده و به حضور او آمده و عطاى او را خواسته است. پس اگر چنين نمازى به جاى آورد، همان نمازى خواهد بود كه به آن امر شده و از آن خبر داده شده؛ و اين همان نمازى است كه از فحشا و منكر باز مى دارد...». (فلاح السائل، ص 63؛ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 92، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 2، حديث 1)

وعن محمّد بن يعقوب بإسناده إلى مولانا زَيْنِ العابِدين (علیه السلام) أنَّهُ قال: «وَأمّا حُقُوقُ الصَّلاةِ، فَأنْ تَعْلَمَ أنّها وَفَادَةٌ إلى اللّه، وَأنَّكَ فيها قائِمٌ بَيْنَ يَدَيِ اللّه. فَإذا عَلِمْتَ ذلِكَ، كُنْتَ خَليقاً أنْ تَقُومَ فيها مَقامَ الْعَبْدِ الذَّليلِ الرّاغِبِ الرّاهِبِ الخائِفِ الرّاجِي الْمِسْكينِ المُتَضَرِّعِ المُعْظِمِ مَقامَ مَنْ يَقومُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِالسُّكونِ وَالْوَقارِ وَخُشوعِ الأطْرافِ وَلِينِ الْجَناحِ وَحُسْنِ المُناجاةِ لَهُ فِي نَفْسِهِ وَالطَّلبِ إليهِ في فِكاكِ رَقَبَتِهِ الَّتي أحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ وَاسْتَهْلَكَتْها ذُنُوبُهُ، ولا قُوّة إلاّ بِاللّه»(1).

وعن النبيّ(صلی الله علیه و آله) : «اعْبُدْ رَبَّكَ كَأنَّكَ تَراهُ؛ فإن لَمْ تَكُنْ تَراهُ، فَإنّهُ يَرَاكَ»(2).

وعن فِقْهِ الرضا (علیه السلام): «فَإذا أرَدْتَ أنْ تَقُومَ إلى الصَّلاةِ، فَلا تَقُمْ إلَيها مُتَكاسِلاً وَلا مُتَناعِساً وَلا مُسْتَعْجِلاً وَلا مُتَلاهياً؛ وَلكِنْ تأْتيها عَلى السُّكُونِ وَالوَقارِ وَالتُّؤَدَةِ(3). وَعَلَيْكَ

ص: 186


1- - «اما حقوق نماز (كه بايد رعايت شود) عبارت از اين است كه بدانى نماز، ورود به محضر خداست، و بدانى كه در نماز در پيشگاه خدا ايستاده اى. چون اين را دانستى، شايسته خواهى بود كه به نماز بايستى آن چنان كه به نماز مى ايستد بندۀ ذليل، طالب و راغب، بيمناك (از عذاب خدا)، اميدوار (به رحمت خدا)، درمانده و زاريگرى كه با آرامش و وقار، خشوع در اعضا و جوارح، فروتنى، و با مناجات نيكوى قلب و با طلب رهايى نفس خود كه خطايايش او را فرا گرفته و گناهانش او را هلاك ساخته، مقام آن را كه در پيشگاهش ايستاده بزرگ مى دارد. و هيچ نيرويى جز از خدا نيست». (مستدرك الوسائل، ج 4، ص 93، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 2، حديث 3)
2- - «از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: " پروردگار خود را عبادت كن چنان كه گويى او را مى بينى؛ كه اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند». (مصباح الشريعة، ص 8، الباب الثاني في حقيقة العبودية؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 541، الباب المائة في حقيقة العبودية)
3- - «التؤدة» بضمّ التاء ك«هُمَزَة» من الوئيد وهي السكون والرزانة وتأنّي، مجمع البحرين. [منه قدس سره]

بالخُشُوعِ وَالخُضُوعِ مُتَواضِعاً للّه ِ عَزَّ وَجَلَّ مُتَخاشِعاً؛ عَلَيْكَ الخَشْيَةَ وَسيماءَ الخَوْفِ راجِياً خائِفاً بِالطُّمَأْنينَةِ عَلَى الْوَجَلِ وَالْحَذَرِ؛ فَقِفْ بَيْنَ يَدَيهِ كالْعَبدِ الاْبِقِ المُذْنِبِ بَيْنَ يَدَيْ مَوْلاهُ. فَصِفْ قَدَمَيْكَ، وَانْصَبْ نَفْسَكَ؛ وَلا تَلْتَفِتْ يَميناً وشِمالاً؛ وَتَحْسَبْ كَأنَّكَ تَرَاهُ؛ فَإنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ، فَإنَّهُ يَراك ...»(1) الحديث.

وفي عُدّة الداعي: رُوِيَ «أنّ إبراهيمَ (علیه السلام) كانَ يُسْمَعُ تَأَوُّهُهُ عَلى حَدِّ ميلٍ، حَتّى مَدَحَهُ اللّه ُ بِقَوْلِهِ: )إنَّ إِبْراهِيمَ لَحَليمٌ أَوّاهٌ مُنِيبٌ( وَكانَ في صَلاتِهِ يُسْمَعُ لَهُ أزيزٌ(2) كَأزيزِ الْمِرْجَلِ(3). وَكَذلِكَ يُسْمَعُ مِنْ صَدْرِ سيّدِنا رَسولِ اللّه(صلی الله علیه و آله) مِثْلُ ذلِكَ. وَكانَتْ فاطِمَةُ (علیها السلام)تَنْهَجُ في الصَّلاةِ مِنْ خيفَةِ اللّه...»(4) إلى غَيرِ ذلِكَ مِن الأخبار.

ص: 187


1- - از فقه الرضا نقل شده است: «چون خواستى به نماز بايستى، با حال كسالت، خواب آلودگى، شتاب و لهو و بازى نايست؛ بلكه با آرامش و وقار نماز را به جاى آور. و بر تو باد كه (در نماز) خاشع و خاضع باشى و براى خدا تواضع كنى و خشوع و خوف را بر خود هموار سازى در آن حال كه بين بيم و اميد ايستاده باشى و پيوسته نگران و محترز باشى. پس، بسان بنده اى گريخته و گنهكار كه (بازگشته) در محضر مولايش ايستاده، در پيشگاه خدا بايست؛ پاهاى خود را كنار هم بگذار و قامتت را راست نگهدار و به راست و چپ روى مگردان؛ و چنين بدان كه گويى خدا را مى بينى؛ كه اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند...». ( الفقه المنسوب للإمام الرضا عليه السلام، ص 101؛ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 87، «كتاب الصلاة»، «أبواب أفعال الصلاة»، باب 1، حديث 7)
2- - أزيز: صوت غليان القدر. [منه قدس سره]
3- - المِرجَل: قدر من نحاس. [منه قدس سره]
4- - «روايت شده كه صداى آه و زارى ابراهيم عليه السلام از فاصلۀ يك ميلى (چهار هزار ذراع) شنيده مى شد تا آن حد كه خداوند او را به اين كلام ستود كه فرمود: "همانا ابراهيم، بردبار، بسيار آه كشنده و انابه كننده به سوى خدا بود." [هود (11): 75]، در نماز صدايى مانند صداى ديگ جوشان از سينۀ او شنيده مى شد. چنين صدايى از سينه سرور ما، رسول اللّه صلى الله عليه و آله، نيز شنيده مى شد. و فاطمه عليهاالسلام در نماز از خوف خدا از حال عادى خارج مى گرديد و نفس وى به شماره مى افتاد». (عدّة الداعي، ص 185)

و در اين موضوعات، اخبار شريفه بيش از اين است كه در اين مختصر بگنجد. و تفكر در همين چند حديث نيز براى اهل تذكر و تفكر كفايت مى كند؛ هم راجع به آداب صوريه و هم راجع به آداب قلبيه و معنويه و كيفيت قيام بين يدى اللّه.

قدرى تفكر كن در حالات علىّ بن الحسين، و مناجات آن بزرگوار با حضرت حق، و دعاهاى لطيف آن سرور كه كيفيت آداب عبوديت را به بندگان خدا تعليم مى كند. من نمى گويم مناجات آن بزرگواران براى تعليم عِباد است؛ زيرا كه اين كلام بى مغز باطلى است كه صادر شده از جهل به مقام ربوبيّت و معارف اهل البيت؛ خوف و خشيت آنها از همه كس بيشتر بوده و عظمت و جلال حق در قلب آنها از هر كس بيشتر تجلّى نموده؛ لكن مى گويم بايد بندگان خدا از آنها كيفيت عبوديت و سلوك الى اللّه را تعلّم كنند، وقتى ادعيه و مناجات هاى آنها را مى خوانند لقلقۀ لسان نباشد، بلكه تفكر كنند در چگونگى معاملۀ آنها با حق و اظهار تذلّل و عجز و نياز نمودن آنها با ذات مقدس.

و لَعَمْرِ الحبيب كه جناب علىّ بن الحسين (علیه السلام) از بزرگ ترين نعمت هايى است كه ذات مقدّس حق بر بندگان خود به وجودش منّت گذارده و آن سرور را از عالم قرب و قدس نازل فرموده براى فهماندن طرق عبوديت به بندگان خود و )لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ((1). و اگر از ما سؤال شود كه قدر اين نعمت را چرا ندانستيد و استفادت از اين بزرگوار چرا نكرديد، جوابى نداريم جز آن كه سر

ص: 188


1- - «آن روز شما را از نعمت ها مى پرسند». (التكاثر (102): 8)

خجلت به پيش افكنيم و به نار پشيمانى و تأسّف بسوزيم؛ و در آن وقت پشيمانى نتيجه ندارد.

در موعظه اى حسنه

اى عزيز! اكنون كه فرصت است و سرمايۀ عمر عزيز در دست است و طريق سلوك الى اللّه مفتوح است و درهاى رحمت حق باز است و سلامتى و قوّت اعضا و قوا برقرار است و دار الزرع عالم ملك برپا است، همتى كن و قدر اين نِعَم الهيه را بفهم و از آنها استفاده نما و كمالات روحانيّه و سعادات ازليۀ ابديه را تحصيل كن، و از اين همه معارف كه قرآن شريف آسمانى و اهل بيت عصمت (علیهم السلام) در بسيط ارض طبيعت مظلمه بسط دادند و عالم را به انوار ساطعۀ الهيه روشن فرمودند تو نيز بهره اى بردار، و ارض طبيعت مظلمۀ خود را به نور الهى روشن كن و چشم و گوش و لسان و ديگر قواى ظاهره و باطنه را به نور حق تعالى منوّر كن و تبديل اين ارض ظلمانى را به ارض نورانى بلكه آسمان عقلانى كن: )يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ((1))وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها((2). در آن روز اگر ارض تو غير ارض نشده باشد و به نور رب نورانى نگرديده باشد، ظلمت ها و سختى ها و وحشت ها و فشارها و ذلّت ها و عذاب ها دارى.

اكنون قواى ظاهره و باطنۀ ما مظلمه به ظلمت هاى شيطانى است؛ و از آن ترسم كه اگر با اين حال باقى بمانيم، كم كم ارض هيولانىِ داراى نور فطرت، متبدّل شود به ارض سجّينى مظلمۀ خالى از نور فطرت و محجوب از همۀ احكام فطرت اللهى. و اين شقاوتى است كه سعادت در دنبالش نيست و ظلمتى

ص: 189


1- - «روزى كه زمين به زمينى ديگر تبديل شود». (إبراهيم (14): 48)
2- - «و زمين به نور پروردگارش روشن شود». (الزمر (39): 69)

است كه نورانيت در عقب ندارد و وحشتى است كه روى اطمينان نبيند و عذابى است كه راحت در پى آن نيايد. فَ-(مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّه ُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ)(1). پناه مى برم به خداى تعالى از غرورهاى شيطانى و نفس امّارۀ بالسوء.

عمده مقصد و مقصود انبياء عظام و تشريع شرايع و تأسيس احكام و نزول كتاب هاى آسمانى، خصوصاً قرآن شريف جامع كه صاحب و مكاشفِ آن نورِ مطهّر، رسول ختمى(صلی الله علیه و آله) است، نشر توحيد و معارف الهيه و قطع ريشۀ كفر و شرك و دوبينى و دوپرستى بوده، و سرّ توحيد و تجريد در جميع عبادات قلبيه و قالبيه سارى و جارى است. بلكه شيخ عارف كامل، شاه آبادى - روحى فداه - مى فرمودند: عبادات اجراء توحيد است در ملك بدن از باطن قلب.

بالجمله، نتيجۀ مطلوبه از عبادات، تحصيل معارف و تمكين توحيد و ديگر معارف است در قلب. و اين مقصد، حاصل نشود مگر آن كه حظوظ قلبيۀ عبادات را سالك، استيفاء كند، و از صورت و قالب به حقيقت و لبّ عبور نمايد، و واقف نشود در دنيا و قشر كه وقوف در اين امور، خار راه سلوك انسانيت است.

و كسانى كه دعوت به صورت محض مى كنند و مردم را از آداب باطنيه باز مى دارند و گويند شريعت را جز اين صورت و قشر، معنا وحقيقتى نيست، شياطين طريق الى اللّه و خارهاى راه انسانيتند، و از شرّ آنها بايد به خداى تعالى پناه برد كه نور فطرة اللّه را كه نور معرفت و توحيد و ولايت و ديگر معارف است در انسان منطفى مى كنند، و حجاب هاى تقليد و جهالت و عادت و اوهام را به روى آن مى كشند، و بندگان خداى تعالى را از عكوف به درگاه او و وصول به

ص: 190


1- - «كسى كه خدا براى او نورى قرار ندهد وى را نورى نخواهد بود». (النور (24): 40)

جمال جميل او باز مى دارند و سدّ طريق معارف مى نمايند و قلوب صافى بى آلايش بندگان خدا را كه حق تعالى با دست جمال و جلال خود تخم معرفت در خميرۀ آنها پنهان فرموده و انبياء عظام و كتب آسمانى را فرستاده براى تربيت و تنميۀ آن، به دنيا و زخارف آن و جهات مادّى و جسمانى و عوارض آن متوجه مى كنند و از روحانيات و سعادات عقليه منصرف مى كنند، و حصر عوالم غيب و جنّت هاى موعوده را مى نمايند به همان مأكولات حيوانيه و مشروبات و منكوحات و ديگر از مشتهيات حيوانى.

اينها گمان كنند كه حق تعالى اين همه بسط بساط رحمت فرموده و با اين همه تشريفات كتاب ها نازل فرموده و ملائكة اللّه معظم فرو فرستاده و انبياء عظام مأمور فرموده براى اداره كردن بطن و فرج، غايت معارفشان اين است كه بطن و فرج را در دنيا حفظ كن تا به شهوات آن در آخرت برسى. آن قدرى كه اهميت به جماع پانصد ساله مى دهند به توحيد و نبوّات نمى دهند؛ و تمام معارف را مقدّمۀ تعمير بطن و فرج مى دانند. و اگر حكيمى الهى يا عارفى ربّانى به روى بندگان خدا بخواهد درى از رحمت باز كند و ورقى از حكمت الهى بخواند، از هيچ نسبت و بدگويى و فحش و تكفيرى به او خوددارى نمى كنند. اينها به طورى منغمر در دنيا شدند و به شهوات بطن و فرج اهمّيت مى دهند - مِن حيثُ لا يَشعُرون - كه ميل ندارند سعادت ديگرى در دار تحقّق موجود باشد جز شهوات حيوانى، با آن كه اگر سعادت عقليه هم در عالم باشد به بطن و فرج آنها ضررى نمى رساند.

امثال ماهاكه از حدّ حيوانيت تجاوز نكرديم، جز بهشت جسمانى و ادارۀ بطن و فرج چيز ديگر نداريم، و به آن هم با تفضل خداى تعالى اميد است برسيم؛ لكن گمان نكنيم كه سعادت منحصر به آن است و بهشت حق تعالى

ص: 191

محصور به همين بهشت حيوانى است؛ بلكه براى حق تعالى عوالمى است كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و خطور در قلب هيچ كس نكرده. و اهل محبّت الهيه و معرفة اللّه را اعتنايى به هيچ يك از بهشت ها نيست و توجّهى به عالم غيب و شهادت نمى باشد، و براى آنها جنّت لقاء است.

و اگر آيات قرآنيه و احاديث واردۀ از اهل بيت عصمت را بخواهم در اين باب ذكر كنم، مخالف با وضع اين اوراق است؛ و اين مقدار نيز از طغيان قلم ذكر شد. و مقصود عمدۀ ما توجه دادن قلوب بندگان خدا است به آنچه براى آن خلق شدند كه آن معرفة اللّه است كه از همۀ سعادات بالاتر است و هيچ چيز جز مقدّمۀ آن نيست. و مقصود ما از كسانى كه خار راه سلوكند علماء بزرگ اسلام و فقهاء كرام مذهب جعفرى - عليهم رضوان اللّه - نيست، بلكه بعضى از اهل جهل و منتحلين به علم از راه قصور و جهل، نه تقصير و عناد، راهزن بندگان خدا شدند. و به خداى تعالى پناه مى برم از شرّ طغيان قلم و نيّت فاسده و مقصود باطل، والحَمدُ للّه أوّلاً وَآخِراً وظاهِراً وَباطِناً.

ص: 192

باب سوم: در سِرّ نيّت و آداب آن است

اشاره

و در آن پنج فصل است:

فصل اول: در حقيقت نيّت است در عبادات

اشاره

بدان كه نيّت عبارت است از تصميم عزم به اتيان شى ء و اجماع نفس بر آوردن آن پس از تصور آن و تصديق به فائدۀ آن و حكم به لزوم اتيان آن. و آن حالتى است نفسانى وجدانى كه پس از اين امور پيدا شود، كه از آن تعبير به همت و تصميم عزم و اراده و قصد مى كنيم. و اين در جميع افعال اختيارى موجود است و هيچ فعل اختيارى، ممكن التخلّف از آن نيست. و اين امر در تمام عمل حقيقتاً موجود است بدون شائبۀ مجاز. و لازم نيست در اثناى آن يا در اوّل آن تفصيلاً در ذهن حاصل باشد يا اين قصد و تصميم را تفصيلاً تصور نمايد فاعل؛ بلكه گاه شود كه انسان به همان تصميم عزم، اتيان مى كند عمل را در صورتى كه از صورت تفصيليۀ عمل و تصميم به كلّى ذاهل و غافل است، ولى آن حقيقت موجود است و عمل به تحريك آن در خارج موجود شود؛ چنانچه در افعال اختياريه وجداناً اين امر واضح است.

ص: 193

وسوسه و مكايد شيطان

بالجمله، اين تصميمِ عزم، كه عبارت از نيّت است در لسان فقهاء - رضوان اللّه عليهم - در هر عملى موجود است بدون تخلّف، كه اگر كسى بخواهد عمل اختيارى را بدون آن ايجاد كند امكان ندارد. با اين وصف وسوسۀ شيطان پليد و دعابۀ واهمه، عقل را محكوم خود مى كند و امر ضرورى را بر انسان بيچاره تعميه مى كند؛ و به جاى آن كه انسان عمر گران بهاى خود را صرف در تجويد و تخليص عمل كند و آن را از مفاسد باطنيه تخليص كند و به جاى آن كه آن را صرف در معارف و توحيد و حق شناسى و حق طلبى كند، ابليس پليد او را وسوسه كند و نصف عمر را صرف در امرى ضرورى و شيئى واجب الحصول كند.

شيطان را دام ها و مكايد بسيار است: يكى را به ترك اصل عمل وادار كند؛ و ديگرى را كه مأيوس شود از آن كه ترك عمل كند، به ريا و عجب و ديگر مفسدات وادار كند؛ و اگر به اين امر موفق نشد، عملش را از راه مقدّس مآبى باطل كند - عبادات همۀ مردم را در نظر انسان خوار كند و مردم را نسبت به عدم مبالات دهد؛ آن وقت وادار كند كه در نيّت مثلاً، كه امرى است ملازم با عمل، يا تكبير يا قرائت، كه از امورى است عادى و بى مايه، جميع عمر را صرف كند. و بالأخره راضى نشود از انسان مگر آن كه عملش را به يكى از اين طرق باطل كند.

وسواس را شؤون بسيار و طرق بى شمار است كه اكنون نتوان در جميع آن بحث كرد و تمام شؤون آن را استقصا نمود؛ ولى در بين همه، وسوسۀ در نيّت شايد از همه مضحك تر و عجيب تر باشد؛ زيرا كه اگر كسى بخواهد با تمام قوا قيام كند در همۀ عمر به اتيان يك امر اختيارى بدون نيّت، ممكن نيست از عهده برآيد؛ مع ذلك، يك نفر بى چارۀ مريض النفسِ ضعيف العقل را مى بينى كه در

ص: 194

هر نماز مدت هاى مديد خود را معطل مى كند كه نمازش با نيّت و عزم موجود شود. و اين شخص به آن ماند كه مدت ها تفكر كند كه براى بازار رفتن يا نهار خوردن نيّت و عزم تهيه كند. بيچاره اى كه بايد نماز، معراج قرب و مفتاح سعادت او باشد و با تأدّب به آداب قلبيه و اطّلاع بر اسرار اين لطيفۀ الهيه تكميل ذات و تأمين نشئۀ حيات خود كند، از همۀ اين امور غفلت كرده، بلكه اين امور را لازم نداند سهل است، همه را باطل شمارد و سرمايۀ عزيز خود را صرف در خدمت شيطان و اطاعت وسواس خنّاس كند و عقل خداداد را كه نور هدايت است محكوم حكم ابليس كند.

عبداللّه بن سنان گفت: «ذكر كردم پيش حضرت صادق مردى را كه مبتلا بود به وضو و نماز (يعنى وسواسى بود) و گفتم: "او مرد عاقلى است." فرمود:" چه عقلى دارد، با آن كه اطاعت شيطان مى كند." گفتم: "چگونه اطاعت شيطان مى كند؟" فرمود: "سؤال كن از او اين كه مى آيد او را از چه چيز است؟ مى گويد از عمل شيطان است"»(1).

بالجمله، قطع اين ريشه را انسان بايد با هر رياضت و زحمتى است بكند، كه از همۀ سعادات و خيرات انسان را باز مى دارد. ممكن است چهل سال انسان جميع عباداتش حتى به حسب صورت نيز صحيح بجا نيايد و اجزاى صورى فقهى هم نداشته باشد، فضلاً از آداب باطنيه و شرعيه.

مضحك تر آن كه بعضى از اين اشخاص وسواسى عمل جميع مردم را باطل مى دانند و تمام مردم را بى مبالات به دين محسوب مى كنند. با آن كه خود اگر مقلّد است، مرجع تقليدش نيز چون متعارف مردم مى باشد؛ و اگر اهل فضل

ص: 195


1- - الكافي، ج 1، ص 12، «كتاب العقل والجهل»، حديث 10.

است، به اخبار رجوع كند ببيند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ائمّۀ هدى (علیهم السلام) نيز در اين امور متعارف بودند. فقط در تمام مردم اين طايفۀ وسواسيه هستند كه به خلاف رسول خدا و ائمّۀ معصومين (علیهم السلام) و فقهاء مذهب و علماء ملت عمل مى كنند و اعمال همه را ناچيز مى شمارند و عمل خود را موافق با احتياط و خود را مبالى به دين مى دانند. مثلاً، در باب وضو اخبارى كه وضوى رسول خدا را بيان كرده اند متواتر است. على الظاهر، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) يك مشت [آب] به صورت مى زدند و يك مشت به دست راست و يك مشت به دست چپ(1). و اجماع فقهاء اماميه قائم است على التحقيق كه اين وضو صحيح است. و ظاهر كتاب خدا نيز همين است. در شستن دوم، بلكه غرفۀ دوم، بعضى اشكال كردند؛ ولى غرفۀ دوم، بلكه شستن دوم نيز، ضرر ندارد، گرچه در استحبابش كلامى است. و ليكن شستن سوم بدعت و مبطل وضو است بلا اشكال روايتاً و فتوى. اكنون عمل وسواسى بيچاره را ببين كه به بيست غرفه كه هر يك از آن غرفه ها فرا مى گيرد تمام دست را و غَسلۀ تامّه محسوب مى شود اكتفا نمى كند؛ در اين صورت وضويش بى اشكال باطل است. اين بدبخت ضعيف العقل اين عمل را كه از اطاعت شيطان و وسوسۀ او بجا آورده صحيح مى داند و موافق احتياط، آن وقت عمل سايرين را باطل مى شمارد. اكنون وجه صدق حديث شريف كه او را بى عقل شمرده است معلوم مى شود. كسى كه عمل مخالف با عمل رسول خدا را صحيح بداند و عمل موافق با آن حضرت را باطل بداند، يا از دين خدا خارج است يا بى عقل. و چون اين بيچاره از دين خارج نيست، پس بى عقل است و مطيع شيطان و مخالف رحمان.

ص: 196


1- - ر.ك: وسائل الشيعة، ج 1، ص 387، «كتاب الطهارة»، «أبواب الوضوء»، باب 15.
علاج وسوسه

و براى علاج اين مصيبت و داء عضال چاره اى نيست جز آن كه قدرى تفكّر كند در اين امور كه ذكر شد و مقايسه كند عمل خود را با عمل نوع متديّنين و علماء و فقهاء - رضوان اللّه عليهم - ؛ و اگر خود را مخالف با آنها ديد اِرغامِ انفِ شيطان كند و بى اعتنايى به آن پليد نمايد. و چند مرتبه كه شيطان وسوسه كرد كه عملت باطل است، جواب دهد كه اگر عمل همۀ فقهاى امّت باطل شد، عمل من نيز باطل باشد، اميد است چندى كه مخالفت شيطان نمود و در ضمن به حق تعالى با عجز و نياز از شرّ او پناه برد، اين مرض رفع شود و شيطان، چشم طمعش از او بريده گردد؛ چنانچه براى دفع كثرت شك، كه آن نيز از القائات شيطان است، در روايات شريفه همين دستور را دادند:

در كافى شريف سند به حضرت باقر العلوم (علیه السلام) رساند كه گفت: «وقتى كه زياد شد شكّت در نماز، ممضى دار نماز را؛ يعنى اعتنا به آن مكن، اميد است كه رها كند تو را؛ همانا اين نيست مگر از شيطان»(1).

و در روايت ديگر است كه حضرت باقر يا حضرت صادق (علیهما السلام) مى فرمايند: «عادت ندهيد شيطان را به خودتان به شكستن نماز، پس به طمع بيندازيد او را؛ زيرا كه شيطان پليد است، معتاد است به آنچه عادت داده شد». زراره گويد كه فرمود: «همانا مى خواهد آن خبيث كه اطاعت شود، پس وقتى كه عصيان شد، عود نمى كند به كسى از شماها»(2).

ص: 197


1- - الكافي، ج 3، ص 359، «كتاب الصلاة»، «باب من شكّ في صلاته كلّها ولم يدر زاد أو نقص...»، حديث 8.
2- - همان، حديث 2.

و اين از معالجات مهمّه است در جميع امورى كه از القائات شيطان است و از دعابه هاى واهمۀ شيطانيه است. و در احاديث شريفه ادعيه نيز دستور داده اند، هر كس خواهد به وسائل(1) و مستدرك(2) آن در اواخر كتاب خلل رجوع كند.

فصل دوم: در اخلاص است

يكى از مهمّات آداب نيّت، كه از مهمّات جميع عبادات است و از دستورات كلّيۀ شامله است، «اخلاص» است. و حقيقت آن، تصفيه نمودن عمل است از شائبۀ غير خدا، و صافى نمودن سرّ است از رؤيت غير حق تعالى در جميع اعمال صوريه و لُبّيه و ظاهريه و باطنيه. و كمال آن، ترك غير است مطلقاً و پا نهادن بر انّيت و انانيّت و غير و غيريت است يكسره.

قال تعالى: )أَلا للّه ِ الدِّينُ الْخَالِصُ((3)؛ «خداى تعالى اختيار فرموده براى خويش دين خالص را». و اگر يكى از حظوظ نفسانيه و شيطانيه در دين باشد، خالص نخواهد بود؛ و آنچه خالص نيست، حق تعالى اختيار نفرموده؛ و آنچه شائبۀ غيريت و نفسانيت دارد، از حدود دين حق خارج است.

ص: 198


1- - ر.ك: وسائل الشيعة، ج 8، ص 249، «كتاب الصلاة»، «أبواب الخلل الواقع في الصلاة»، باب 31.
2- - ر.ك: مستدرك الوسائل، ج 6، ص 424، «كتاب الصلاة»، «أبواب الخلل الواقع في الصلاة»، باب 27.
3- - الزمر (39): 3.

و قال تعالى: )وَمَا اُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللّه َ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ((1).

و قال تعالى: )مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِى الاْخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ((2).

و قال رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) - على ما نُقِل: - «إنَّما لِكُلِّ امْرِئٍ ما نَوى: فَمَنْ كان هِجْرَتُهُ إلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ، فَهِجْرَتُهُ إلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ؛ وَمَنْ كان هِجْرَتُهُ إلى دُنيا يُصيبُها أو امرأةٍ يَنْكِحُها، فَهِجْرَتُهُ إلى ما هاجَرَ إلَيه»(3).

و قال تعالى: )وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّه ِ((4).

و اين آيۀ شريفه ممكن است متكفّل جميع مراتب اخلاص باشد:

يكى هجرت صورى كه به بدن واقع شود. و اين هجرت اگر خالص براى خدا و رسول نباشد، بلكه براى حظوظ نفسانى باشد، هجرت الى اللّه و رسوله نيست. و اين مرتبۀ اخلاص صورى فقهى است.

و ديگر، هجرت معنوى و مسافرت باطنى است كه مبدأ آن، بيت مظلمۀ

ص: 199


1- - «آنان مأمور نشده اند جز براى آن كه خدا را عبادت كنند در حالى كه دين را براى او خالص كرده باشند». (البيّنة (98): 5)
2- - «كسى كه كشتزار دنيا را طلبد، از دنيا به او مى دهيم و او را در آخرت بهره اى نخواهد بود». (الشورى (42): 20)
3- - «بنابر آنچه نقل شده رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: "براى هر كس همان چيزى است كه نيت كرده است؛ پس هر كس مقصدش خدا و رسول او باشد، هجرتش به سوى خدا و رسول اوست؛ و كسى كه هجرت او براى رسيدن به دنيا يا ازدواج با زنى باشد، هجرتش به سوى همان چيز است"». (منية المريد، ص 133؛ بحار الأنوار، ج 67، ص 249، حديث 24)
4- - «كسى كه از خانه اش بيرون شود در حالى كه هجرت كننده به سوى خدا و رسول اوست، آن گاه مرگ او را دريابد، پاداش او بر خدا واقع (و لازم) شده». (النساء (4): 100)

نفس است؛ و غايت آن، خداى تعالى و رسول او است كه آن هم به حق برگردد؛ زيرا كه رسول بما هو رسول استقلال ندارد، بلكه آيت و مرآت و نماينده است؛ پس هجرت به او هجرت به حق است، حبّ خاصان خدا حبّ خدا است(1).

پس، محصّل معناى آيۀ شريفه، به حسب اين احتمال، آن است كه كسى كه به مهاجرت معنوى و سفر قلبى عرفانى از بيت نفس و منزل انانيّت خارج شد و مهاجرت الى اللّه كرد بدون ديدن خود و نفسانيت و حيثيت خود، جزاى او با حق تعالى است. و اگر سالك در سلوك الى اللّه يكى از حظوظ نفسانيه را طالب باشد، ولو وصول به مقامات بلكه گرچه وصول به قرب حق كه براى رسيدن خود به قرب حق باشد، اين سلوك الى اللّه نيست؛ بلكه سالك خارج از بيت نشده، بلكه مسافر در جوف بيت است از گوشه اى به گوشه اى و از زاويه اى به زاويه اى.

پس، سفر اگر در مراتب نفس شد و براى رسيدن به كمالات نفسانيه، سفر الى اللّه نيست بلكه من النفس الى النفس است؛ ولى سالك را براى سفر الى اللّه اين سفر، ناچار پيش آمد كند. و جز كمّل از اولياء (علیهم السلام) نتواند كسى سفر ربّانى بى سفر

ص: 200


1- - ظاهراً يك مصراع از بيتى است كه بعضى آن را به مولوى نسبت داده اند و در شكل نقل آن نيز اختلاف است، بعضى چنين نقل كرده اند: حب ياران خدا حب خدا است *** اين محبت زان محبت كى جدا است (تفسير روان جاويد، ج 1، ص 402) و بعضى ديگر چنين نقل كرده اند: اين تعلق از تعلقها جداست *** حب محبوب خدا حب خداست (ميزان الصواب در شرح فصل الخطاب، ج 2، ص 707)

نفسانى كند؛ فقط اين شأن براى كمّل است؛ و شايد آيۀ شريفۀ )سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ((1) اشاره به اين سلامت از تصرّفات شيطانى و نفسانى باشد در جميع مراتب سير در ليالى مظلمۀ طبيعت، كه براى كمّل ليلة القدر است تا طلوع فجر يوم القيامة، كه براى كمّل رؤيت جمال احديت است. و امّا غير آنها، در جميع مراتب سير به سلامت نيستند، بلكه در اوايل امر هيچ سالكى از تصرّفات شيطانيه خارج نيست.

پس، معلوم شد كه اين مرتبۀ از اخلاص - كه سلامت از اول مرتبه سير الى اللّه تا آخر مراتب آن كه حصول موت حقيقى است بلكه تا پس از حيات ثانوى حقّانى كه صحو بعد المحو است - براى اهل السلوك و متعارف از اصحاب معرفت و رياضت دست ندهد. و علامت اين نحو از خلوص آن است كه غوايت شيطان را در آنها راهى نيست و طمع شيطان از آنها يكسره بريده است؛ چنانچه در آيۀ شريفه فرمايد از قول آن پليد: )فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ((2). و در اين جا اخلاص به عين عبد نسبت داده شده نه به فعل عبد؛ و اين مقامى است بالاتر از اخلاص در عمل.

و شايد حديث معروف نبوى كه مى فرمايد: «مَنْ أخْلَصَ للّه ِ أرْبَعينَ صَبْاحاً جَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ»(3). مراد جميع مراتب اخلاص باشد؛ يعنى،

ص: 201


1- - «اين شب سلامت و تهنيت است تا صبحدم». (القدر (97): 5)
2- - «پس به عزّت تو قسم همه آنها مگر بندگان مخلص تو را گمراه خواهم كرد». (ص (38): 82 - 83)
3- - «كسى كه چهل صبح را براى خدا خالص گرداند، چشمه هاى حكمت از قلب او بر زبانش جارى شود». (أسرار الحكم، ص 650؛ ر.ك: جامع الأخبار، ص 249، حديث 18؛ الفتوحات المكّية، ج 2، ص 10؛ رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم، ص 28)

اخلاص عملى و صفتى و ذاتى. و شايد هم ظهور در اخلاص ذاتى داشته باشد كه مراتب اخلاص ديگر از لوازم او است.

و شرح اين حديث شريف و بيان مقصود از «ينابيع الحكمة» و كيفيّت جريان آن از قلب به لسان و مدخليت خلوص در اين جريان و خصوصيت «اربعين صباح»، از نطاق بيان در اين رساله خارج است و محتاج به رساله اى جداگانه است. و رسالۀ معروف به «تحفة الملوك في السير والسلوك» منسوب به عارف باللّه، مرحوم بحر العلوم است كه عمده نظرش شرح اين حديث شريف است. و آن رساله لطيفه اى است، گرچه خالى از بعض مناقشات نيست؛ و لهذا بعضى آن را از آن بزرگوار نمى دانند؛ بعيد هم نيست.

فصل سوم: در بيان بعضى مراتب اخلاص است به طريق اجمال به طورى كه مناسب با وضع اين اوراق است

يكى از مراتب آن، تصفيۀ عمل است - چه عمل قلبى يا قالبى - از شائبۀ رضاى مخلوق و جلب قلوب آنها، چه براى محمدت يا براى منفعت يا براى غير آن. و در مقابل اين، اتيان عمل است ريائاً. و اين رياء فقهى، و از همۀ مراتب ريا، پست تر و صاحب آن از همه مرائى ها بى ارزش تر و خسيس تر است.

مرتبۀ دوم، تصفيۀ عمل است از حصول مقصودهاى دنيوى و مآرب زائلۀ فانيه، گرچه داعى، آن باشد كه خداى تعالى به واسطۀ اين عمل عنايت كند؛ مثل خواندن نماز شب براى توسعۀ روزى، و اتيان صلات اوّل ماه مثلاً براى سلامت از آفات آن ماه، و دادن صدقات براى سلامتى، و ديگر مقصدهاى

ص: 202

دنيوى. و اين مرتبه از اخلاص را بعضى از فقهاء - عليهم الرحمة - شرط صحت عبادات شمرده اند در صورتى كه اتيان عمل براى رسيدن به آن مقصود باشد(1). و اين، خلاف تحقيق است به حسب قواعد فقهيه؛ گرچه پيش اهل معرفت، اين نماز را به هيچ وجه ارزشى نيست و مثل ساير كسب هاى مشروعه است، بلكه شايد از آن نيز كمتر باشد.

مرتبۀ سوم، تصفيۀ آن است از رسيدن به جنّات جسمانيه و حور و قصور و امثال آن از لذات جسمانيه. و مقابل آن، عبادت اجيران است؛ چنانچه در روايات شريفه است(2). و اين نيز در نظر اهل اللّه چون ساير كسب ها است، الاّ آن كه عمل اين كاسب اجرتش بيشتر و بالاتر است در صورتى كه قيام به امر كند و از مفسدات صوريه عمل را تخليص كند.

مرتبۀ چهارم، آن است كه عمل را تصفيه كند از خوف عقاب و عذاب ها[ى] جسمانى موعود. و مقابل آن، عبادت عبيد است؛ چنانچه در روايات است(3). و

اين عبادت نيز در نظر اصحاب قلوب قيمتى ندارد و از نطاق عبوديت اللّه خارج است. و در نظر اهل معرفت فرق نكند كه انسان عملى را بكند از خوف حدود و تعزيرات در دنيا، يا خوف عقاب و عذاب آخرتى، يا براى رسيدن به زن هاى دنيايى، يا براى رسيدن به زن هاى بهشتى، در اين كه هيچ يك براى خدا نيست، و داعى بر داعى امرى است كه مطابق قواعد فقهيه عمل را از بطلان صورى خارج كند؛ ولى در بازار اهل معرفت اين متاع را ارزشى نباشد.

ص: 203


1- - ر.ك: التعليقات على شرح اللمعة الدمشقية، خوانسارى، ص 29.
2- - ر.ك: وسائل الشيعة، ج 1، ص 62، «أبواب مقدّمة العبادات»، روايات باب 9.
3- - همان.

مرتبۀ پنجم، تصفيۀ عمل است از رسيدن به سعادات عقليه و لذّات روحانيۀ دائمۀ ازليۀ ابديه و منسلك شدن در سلك كرّوبيّين و منخرط شدن در جرگۀ عقول قادسه و ملائكۀ مقرّبين. و در مقابل آن، عمل نمودن براى اين مقصد است. و اين درجه گرچه درجۀ بزرگ و مقصد عالى مهمى است، و حكماء و محقّقين به اين مرتبه از سعادت خيلى اهمّيت دادند و براى او ارزش قائل شدند، ولى در مسلك اهل اللّه اين مرتبه نيز از نقصان سلوك، و سالك آن نيز كاسب و از اجيران به شمار مى رود، گرچه در مَتجر و مَكسب با سايرين فرق ها دارد.

و در ازاء اين مرتبه كه مرتبۀ ششم است تصفيۀ آن است از خوف عدم وصول به اين لذّات و حرمان از اين سعادات. و در مقابل، عمل براى اين مرتبه از خوف است. و اين نيز گرچه مرتبۀ عاليه اى است و از حدّ اشتهاى امثال نويسنده خارج است، ولى در نظر اهل اللّه اين نيز عبادت عبيد است و عبادت معلّل است.

مرتبۀ هفتم، تصفيۀ آن است از وصول به لذّات جمال الهى و رسيدن به بهجت هاى انوار سبحات غير متناهى كه عبارت از جنّت لقاء است. و اين مرتبه؛ يعنى جنّت لقاء از مهمّات مقاصد اهل معرفت و اصحاب قلوب است و دست آمال نوع از آن كوتاه است، و اوحدى از اهل معرفت به سعادت اين شرف مشرّفند، و اهل حبّ و جذبه از كمّل اهل اللّه و اصفياء اللّه هستند؛ ولكن اين كمال مرتبۀ كمّل اهل اللّه نيست، بلكه از مقامات معمولى سرشار آنها است. و اين كه در ادعيه؛ مثل مناجات شعبانيه، حضرت اميرالمؤمنين و اولاد طاهرينش اين مرتبه را خواسته يا اشاره به داشتن آن نموده، نه آن كه مقامات آنها منحصر به همين مرتبه است؛ چنانچه مرتبۀ هشتم كه در ازاء اين مرتبه است - و آن عبارت است از تصفيۀ عمل از خوف فراق - نيز از كمال مقامات كمّل نيست، و اين كه

ص: 204

جناب اميرالمؤمنين «كَيْفَ أصْبِرُ عَلى فِراقِكَ»(1) گويد از مقامات معمولى سرشار او و مثل او است.

بالجمله، تصفيۀ عمل از اين دو مرتبه نيز در نزد اهل اللّه لازم است، و عمل با آن، معلّل و از حظوظ نفسانيه خارج نيست؛ و اين كمال خلوص است. و پس از اين، مراتب ديگرى است كه از حدود خلوص خارج و در تحت ميزان توحيد و تجريد و ولايت است كه بيان آن اين جا مناسب نيست.

فصل چهارم: در ترغيب به اخلاص است

اكنون كه مراتب اخلاص و مقامات عبادات را تا اندازه اى دانستى، خود را مهيا كن براى تحصيل آن، كه علم بدون عمل را ارزشى نيست و بر عالم حجت تمام تر و مناقشه بيشتر است. افسوس كه ما از معارف الهيه و از مقامات معنويۀ اهل اللّه و مدارج عاليۀ اصحاب قلوب به كلّى محروميم. يك طايفه از ما به كلّى مقامات را منكر، و اهل آن را به خطا و باطل و عاطل دانند؛ و كسى كه ذكرى از آنها كند يا دعوتى به مقامات آنها نمايد، او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب دارند. اين دسته از مردم را اميد نيست كه بتوان متنبّه به نقص و عيب خويش كرد و از خواب گران بيدار نمود؛ (إنَّكَ لا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ)(2))وَما أنْتَ

بمُسْمِعٍ مَنْ فِى الْقُبُورِ((3).

ص: 205


1- - مصباح المتهجّد، ص 778، «دعاى كميل».
2- - «همانا تو هر كه را دوست دارى هدايت نتوانى كرد». (القصص (28): 56)
3- - «... و تو به كسانى كه در گورهايند نمى توانى بشنوانى». (فاطر (35): 22)

آرى، آنهايى كه چون نويسندۀ بيچارۀ از همه جا بى خبر دلشان زنده به حيات معرفت و محبّت الهيه نيست، مردگانى اند كه غلاف بدن، قبور پوسيدۀ آنها است، و اين غبار تن و تنگناىِ بدنِ مظلم، آنها را از همۀ عوالم نور و نور على نور محجوب نموده: (وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّه ُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ)(1). اين طايفه هرچه حديث و قرآن از محبّت و عشق الهى و حبّ لقاء و انقطاع به حق بر آنها فرو خوانند، به تأويل و توجيه آن پردازند و مطابق آراء خود تفسير كنند؛ آن همه آيات لقاء و حبّ اللّه را به لقاء درخت هاى بهشتى و زن هاى خوشگل توجيه نمايند. نمى دانم اين گروه با فقرات مناجات شعبانيه چه مى كنند كه عرض مى كنند: «إلهي! هَبْ لي كَمالَ الانْقِطاعِ إلَيْكَ، وَأنِرْ أبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ أبْصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّور فَتَصِلَ إلى مَعدِنِ الْعَظَمَةِ وَتَصيرَ أرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. إلهي! وَاجْعَلْني مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَأجابَكَ، وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِك»(2).

آيا اين «حجب نور» چيست؟ آيا «نظر به حق»، مقصود گلابى هاى بهشت است؟ آيا «معدن عظمت»، قصرهاى بهشتى است؟ آيا «تعلّق ارواح به عزّ قدس»، يعنى تعلّق به دامن حورالعين براى قضاى شهوت؟ آيا اين «صعق و محو از جلال»، يعنى محو در جمال زن هاى بهشتى است؟ آيا اين جذبه ها و غشوه ها

ص: 206


1- - «كسى كه براى او نورى قرار ندهد وى را نورى نخواهد بود». (النور (24): 40)
2- - «بار الها! كمال بريدگى (از متعلّقات دنيوى) براى توجه به خودت ارزانى ام فرما، و چشم دل هايمان را به نور نظر كردن به خودت روشن گردان تا ديدگان دل، پرده هاى نور را دريده به معدن عظمت و جلال برسد و جان هايمان به عزّت قدس تو آويخته گردد (تعلق يابد) خدايا! قرارم ده از كسانى كه او را خواندى و پاسخت داد، و در معرض توجه قرارش دادى و او در برابر جلال تو مدهوش گشت». «مناجات شعبانيه» (إقبال الأعمال، ص 199؛ بحار الأنوار، ج 91، ص 99، حديث 13)

كه براى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در نماز معراج دست مى داده و آن انوار عظمت و بالاتر

از آن را كه مشاهده مى كرده در آن محفلى كه اعظم ملائكة اللّه كه جبرئيل امين (علیه السلام)است محرم سرّ نبود و جرأت پيش رفت انمله اى نداشت، جذبه براى يكى از زن هاى خيلى خوب بوده؟ يا انوارى مثل نور شمس و قمر و بالاتر از آن مى ديد؟ آيا آن قلب سليمى كه معصوم (علیه السلام) در ذيل آيۀ شريفۀ (إِلاّ مَنْ أَتَى اللّه َ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ)(1) فرمود: «سليم آن است كه ملاقات كند حق تعالى را در صورتى كه در آن غير حق نباشد»(2). مقصود از آن كه غير حق نباشد، يعنى غير كرامت حق نباشد؟ كه برگشت به آن كند كه غير از گلابى و زردآلو نباشد؟

خاك بر فرق من كه عنان قلم از دستم رها شد و به شطحيات مشغول شد. ولى لَعَمْرِ الحبيب كه مقصودى از اين كلام نيست جز آن كه براى برادران ايمانى؛ خصوصاً اهل علم، تنبّهى حاصل آيد و لااقلّ منكر مقامات اهل اللّه نباشند، كه اين انكار سرمنشأ تمام بدبختى ها و شقاوت ها است. مقصود ما آن نيست كه اهل اللّه كيانند، بلكه مقصود آن است كه مقامات انكار نشود؛ امّا صاحب اين مقامات كيست، خدا مى داند. و اين امرى است كه كسى را بر آن اطلاعى نيست، «آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد»(3).

و يك طايفه ديگر آنانند كه مقامات اهل معرفت را منكر نيستند و عناد با اهل اللّه ندارند، ولى اشتغال به دنيا و تحصيل آن و اخلاد به لذّات فانيه آنها را از كسب علمى و عملى و ذوقى و حالى بازداشته. اينها مريضانى را مانند كه

ص: 207


1- - «جز آن كس كه با قلب سليم نزد خدا آيد». (الشعراء (26): 89)
2- - الكافي، ج 2، ص 16، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الإخلاص»، حديث 5.
3- - «اين مدعيان در طلبش بى خبرانند / آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد». (كليات سعدى، ديباچه گلستان، ص 3)

تصديق مرض خويش را دارند، ولى شكم، آنها را نمى گذارد كه به پرهيز و خوردن دواى تلخ اقدام كنند؛ چنانچه طايفۀ اول مريضانى را مانند كه اصل وجود چنين مريضى و مرضى را در دار تحقّق تصديق نكنند؛ با آن كه خود مبتلا هستند، اصل وجود مرض را انكار كنند.

و يك طايفه آنانند كه به كسب علمى پرداختند و اشتغال به تحصيل معارف علماً پيدا كردند، ولى از حقايق معارف و مقامات اهل اللّه به اصطلاحات و الفاظ و به زرق و برق عبارات اكتفا نموده خود و عدّه اى بيچاره را در رشتۀ الفاظ و اصطلاحات به زنجير كشيده و از جميع مقامات، قناعت به گفتار نموده اند. در اينان يك دسته پيدا شود كه خود، خود را مى شناسند، ولى براى ترأّس بر يك دسته بيچاره اين اصطلاحات بى مغز را مايۀ كسب معيشت قرار داده اند و با الفاظ فريبنده و اقوال جالبِ توجه صيد قلوب صافيۀ بندگان خدا را مى كنند. اينها شياطينى هستند انسى كه ضررشان از ابليس لعين كمتر نيست بر عباد اللّه. بيچارگان ندانند كه قلوب بندگان خدا منزلگاه حق است و كسى را حق تصرّف در آن نيست. اينها غاصب منزلگاه حقّند و مخرّب كعبۀ حقيقى هستند؛ بت هايى تراشند و در دل بندگان خدا، كه كعبه بلكه بيت المعمور است، جايگزين كنند؛ اينها مريضانى هستند كه به صورت طبيب خود را درآورده و آنها را به مرض هاى گوناگون مهلك گرفتار كنند.

و علامت اين طايفه آن است كه به ارشاد اغنياء و بزرگان، بيشتر علاقه دارند تا ارشاد فقراء و درويشان. بيشترِ مريدان اينان از صاحبان جاه و مال است، و خود آنها به زىّ اغنياء و صاحبان جاه و مال هستند. اينها سخنانى بسيار فريبنده دارند، كه خود را در عين حال كه به قذارات دنياويه هزار گونه آلودگى دارند، در نظر مريدان تطهير كنند و از اهل اللّه قلم دهند. آن بيچارگان ابله نيز چشم خود را

ص: 208

از همۀ معايب محسوسۀ آنها پوشيده و به اصطلاحات و الفاظى بى مغز دل خوش داشته اند.

اكنون كه كلام بدين جا رسيد، سزاوار باشد كه يكى دو حديث كه در اين موضوع وارد شده ذكر كنم؛ گرچه از رشتۀ سخن خارج است، ولى تبرّك به كلام اهل البيت نيكو است.

عَن كتابِ الخصال لِلشيخِ الصدُوقِ (رحمه الله) بإسْنادِهِ إلى أبي عَبْدِاللّه ِ (علیه السلام)، قال: «إنّ مِنَ الْعُلَماءِ مَنْ يُحِبُّ أنْ يَجْمَعَ عِلْمَهُ وَلا يُحِبُّ أنْ يُؤْخَذَ عَنْهُ: فَذاكَ في الدّرْكِ الأوَّلِ مِنَ النّارِ. وَمِنَ الْعُلَماءِ مَنْ إذا وُعِظَ أنِفَ، وَإذا وَعَظَ عَنَفَ؛ فَذاكَ فيِ الدَّرْكِ الثاني مِنَ النّار. وَمِنَ الْعُلَماءِ مَنْ يَرى أنْ يَضَعَ الِعلْمَ عِنْدَ ذَوي الثَّرْوَةِ وَالشَّرَفِ، وَلا يَرى لَهُ في المَساكينِ وَضعاً؛ فذاكَ في الدَّرْكِ الثالِثِ مِنَ النّار. وَمِنَ العُلَماءِ مَنْ يَذْهَبُ في عِلْمِهِ مَذْهَبَ الْجَبابِرَةِ والسلاطينَ: فَإنْ رُدَّ عَلَيْهِ وَقُصِّرَ في شَىْ ءٍ مِنْ أمرِهِ، غَضِبَ؛ فَذَاكَ فِي الدّرْكِ الرّابِعِ مِنَ النّارِ. وَمِنَ العُلَماءِ مَنْ يَطْلُبُ أحاديثَ اليَهُودِ وَالنَّصارى لِيُغْزِرَ بِهِ عِلْمَهُ وَيُكْثِرَ بِهِ حَدِيثَهُ؛ فَذاكَ في الدَّرْكِ الْخامِسِ مِنَ النّار. وَمِنَ العُلماءِ مَنْ يَضَعُ نَفْسَهُ لِلْفُتْيا وَيقُولُ: سَلُوني. وَلَعَلَّهُ لا يُصيبُ َحْرفاً واحِداً، واللّه لا يُحِبُ الْمُتَكَلِّفين؛ فذَاكَ في الدَّرْكِ السّادِسِ مِنَ النّارِ. وَمِنَ العُلَماءِ مَنْ يَتَّخِذُ العِلْمَ مُرُوَّةً وَعَقْلاً؛ فَذاكَ في الدَّرْكِ السابعِ مِنَ النّارِ»(1).

ص: 209


1- - «امام صادق عليه السلام فرمود: "گروهى از علما دوست دارند دانش فراهم آورند و دوست ندارند آن را به ديگران ياد دهند؛ اين دسته در اولين طبقۀ زيرين جهنم مى باشند. گروهى ديگر كسانى هستند كه چون ديگران به آنها پند دهند ناراحت مى شوند و چون ديگران را پند دهند شدت و خشم نشان دهند؛ اينان در دومين طبقه آتش اند. طايفه اى ديگر كسانى اند كه علم را در اختيار اشراف و ثروتمندان قرار دهند و در ميان بينوايان جايى براى علم نمى بينند؛ اينها در طبقۀ سوم آتش هستند. جمعى ديگر از دانشمندان روش گردنكشان و پادشاهان را در پيش گرفته اند: اگر جواب ردّى به آنها داده شود و يا در خدمت به آنها قصور و تقصيرى روى دهد، خشمگين مى گردند؛ اين دسته در طبقه چهارم دوزخ اند. عده اى ديگر كسانى اند كه در پى گفتار يهود و نصارا مى روند تا علم و حديث خود را با آن انبوه سازند؛ اينان در طبقۀ پنجم جهنم اند. گروهى ديگر عالمانى هستند كه به مسند فتوا تكيه مى زنند و مى گويند: (هرچه مى خواهيد) از من بپرسيد. و چه بسا كلمه اى هم نمى فهمند - و خدا كسانى را كه ناشايسته امرى را به خود ببندند دوست ندارد - و اين گروه در طبقۀ ششم آتش جاى دارند. طايفه اى ديگر كسانى هستند كه علم را وسيله نخوت و فضل فروشى قرار مى دهند؛ جاى اينان در طبقۀ هفتم دوزخ است"». (الخصال، ص 352، باب 7، حديث 33؛ منية المريد، ص 139)

وَعَن الكُلَيْني (رحمه الله) في جامِعِهِ الكافي بإسْنادِهِ إلَى الْباقِرِ (علیه السلام): «مَنْ طَلَبَ العِلْمَ لِيُباهِيَ بِهِ الْعُلَماءَ أوْ يُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ أوْ يَصْرِفَ (به - خ) وُجُوهَ النّاسِ إلَيْه، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ، إنَّ الرِئاسَةَ لا تَصْلَحُ إلاّ لِأهْلِهَا(1).

وَعَنِ الصادق (علیه السلام): «إذا رَأيْتُمُ الْعالِمَ مُحِبّاً لِلدُّنْيا فَاتَّهِمُوهُ عَلى دينِكُمْ؛ فَإنَّ كُلَّ مُحِبٍّ بِشَيْءٍ يَحُوطُ مَا أحَبَّ». وَقالَ: «أوحَى اللّه تَعالى إلَى داوُدَ (علیه السلام): لا تَجْعَلْ بَيني وَبَيْنَكَ عالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنيَا، فَيَصُدُّكَ عَنْ طَريقِ مَحَبَّتي؛ فَإنَّ اُولئِكَ قُطّاعُ طَريقِ عِبادِي الْمُريدينَ. إنّ أدْنى ما أنَا صانِعٌ بِهِمْ أنْ أنْزَعَ حَلاوَةَ مُناجاتي مِنْ قُلُوبِهِم»(2).

ص: 210


1- - «امام باقر عليه السلام فرمود: "كسى كه دانش بجويد تا با آن بر دانشمندان فخر بفروشد يا با نادانان مجادله كند يا توجه مردم را به خود جلب كند، منزلگاه او آتش است. رياست جز براى اهل آن شايسته نيست"». ( الكافي، ج 1، ص 47، «كتاب فضل العلم»، «باب المستأكل بعلمه والمباهى به»، حديث 6)
2- - «از امام صادق عليه السلام روايت شده است: "هر گاه ديديد عالمى دوستدار دنياست، در دينتان متهمش داريد. (در امور دين به آنها اعتماد مكنيد.) همانا دوست دارندۀ هر چيزى پيرامون محبوب خود مى گردد." و فرمود عليه السلام: "خداوند تعالى به داود عليه السلام وحى فرمود: بين من و خودت عالِم شيفته و فريفتۀ دنيا را واسطه قرار مده كه تو را از دوستى من باز مى دارد. اينان راهزنان بندگان حق طلب من هستند. همانا كم ترين كارى كه با آنها مى كنم اين است كه شيرينى مناجات خود را از قلب هايشان مى گيرم». ( الكافي، ج 1، ص 46، «كتاب فضل العلم»، «باب المستأكل بعلمه والمباهى به»، حديث 4)

و آنان كه در اين طايفه شيّاد و كلاه بردار نيستند و خود سالك طريق آخرت و درصدد تحصيل معارف و مقامات هستند، گاهى اتفاق افتد كه از شيطان قاطعِ طريق گول خورده مغرور شوند و معارف و مقامات را حقيقتاً عبارت از اصطلاحات علميه كه خود تراشيده يا از تراشيدن ديگران استفاده كرده اند مى دانند. اينان نيز تا آخر عمر نقد جوانى و روزگار زندگانى را صرف در تكثير اصطلاح و ضبط كتب و صحف كنند؛ مثل يك طايفه از علماء تفسير قرآن كه استفادت از قرآن را منحصر به ضبط و جمع اختلاف قراءات و معانى لغات و تصاريف كلمات و محسّنات لفظيه و معنويه و وجوه اعجاز قرآن و معانى عرفيه و اختلاف افهام ناس در آنها دانند، و از دعوات قرآن و جهات روحيه و معارف الهيّۀ آن به كلّى غافلند. اينان نيز به مريضى مانند كه رجوع به طبيب نموده نسخۀ او را گرفته، و معالجۀ خود را به ضبط نسخه و حفظ آن و كيفيت تركيبات آن دانند. اينان را مرض خواهد كشت و علم به نسخه و مراجعه به طبيب براى آنها به كلّى بى نتيجه است.

عزيزا! جميع علوم، عملى است حتى علم التوحيد را نيز اعمالى است قلبيه و قالبيه. توحيد، تفعيل است؛ و آن، كثرت را به وحدت برگرداندن است؛ و اين از اعمال روحيه و قلبيه است. تا در كثرات افعاليه واقعى و سبب حقيقى را نشناختى و ديدۀ حق بين پيدا نكردى و خدا را در طبيعت نديدى و جهات

ص: 211

كثرات طبيعيه و غير طبيعيه را فانى در حق و افعال او نكردى و سلطان وحدت فاعليت حق در قلبت عَلَم نيفراشته، از خلوص و اخلاص و صفا و تصفيه به كلّى دور، و از توحيد مهجورى. تمام رياهاى افعاليه و اكثر رياهاى قلبيه، از نقصان توحيد افعالى است. آن كه مردم ضعيف بيچارۀ بيكاره را مؤثر در دار تحقّق مى داند و متصرّف در مملكت حق مى شمارد، از كجا مى تواند خود را از جلب قلوب آنها بى نياز داند و عمل خود را از شرك شيطان تصفيه و تخليص كند؟ تو سرچشمه را بايد صافى كنى تا آب صافى از آن بيرون آيد، والاّ با سرچشمۀ گل آلود توقّع صفاى آب نداشته باش. تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرّف حق بدانى و معنى «يا مقلّب القلوب» را به ذائقۀ قلب بچشانى و به سامعۀ قلب برسانى، خود با اين همه ضعف و بيچارگى درصدد صيد قلوب بر نيايى. و اگر حقيقت (بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ ءٍ)(1) و(لَهُ المُلْكُ)(2) و(بِيَدِهِ المُلْكُ)(3) را به قلب بفهمانى، از جلب قلوب بى نياز شوى، و به قلوب ضعيفۀ اين مخلوق ضعيف خود را محتاج ندانى، و غناى قلبى براى تو رخ دهد. تو در خود حسّ احتياج كردى و مردم را كارگشا دانستى، پس محتاج به جلب قلوب شدى؛ و خود را به قدس فروشى متصرّف در قلوب انگاشتى، پس محتاج به ريا شدى؛ اگر كارگشا را حق مى ديدى و خود را نيز متصرّف در كون نمى ديدى، بدين شرك ها احتياج پيدا نمى كردى.

اى مشرك مدّعى توحيد و اى ابليس در صورت آدمزاده! تو اين ارث را از

ص: 212


1- - «ملكوت هر چيزى در دست اوست». (يس (36): 83)
2- - «فرمانروايى از آن اوست». (فاطر (35): 13)
3- - «فرمانروايى به دست اوست». (الملك (67): 1)

شيطان لعين بردى كه خود را متصرّف مى بيند و فرياد (لاَُغْوِيَنَّهُمْ)(1) مى زند. آن بدبخت و شقىّ در حجاب هاى شرك و خودبينى است؛ و آنان كه عالم و خود را مستقل دانند نه مستظلّ، و متصرّف دانند نه مملوك، از شيطنت ابليس ارث برده اند. از خواب گران برآى، و به قلب خود برسان آيات شريفۀ كتاب الهى و صحيفۀ نورانى ربوبى را. اين آيات باعظمت براى بيدار كردن من و تو فروفرستاده شده، و ما جميع حظوظ خود را منحصر به تجويد و صورت آن كرديم و از معارف آن غفلت ورزيديم تا شيطان بر ما حكومت كرد و حكم فرما شد و در تحت سلطۀ شيطان واقع شديم.

عجالتاً مطلب را اين جا ختم كنم و اين سخن را بگذارم براى جاى ديگر. ان شاء اللّه در آداب قرائت به شمه اى از اين مطلب خواهم پرداخت و راه استفادۀ قرآن شريف را بر خود و بر بندگان خدا باز خواهم كرد بإذن اللّه وحسن توفيقه. والسلام.

فصل پنجم: ذكر بعض درجات ديگر اخلاص

اشاره

اكنون كه رشتۀ سخن بدين جا رسيد ناچارم از ذكر بعض درجات ديگر اخلاص به طورى كه مناسب اين مقام است:

يكى از درجات اخلاص، تصفيۀ عمل است از رؤيت استحقاق ثواب و اجر. و در مقابل آن، شوب آن است به طلب اجر و رؤيت استحقاق مزد و ثواب. و اين از يك مرتبۀ اعجاب به عمل خالى نيست، كه سالك بايد خود را از آن تخليص

ص: 213


1- - ر.ك: صفحه 201، پاورقى 2.

كند. و اين رؤيتِ استحقاق، از نقصان معرفت به حال خود و حق خالق - تعالى شأنه - است؛ و اين نيز از شجرۀ خبيثۀ شيطانيه است كه به رؤيت خود و عمل خود و انّيت و انانيّت برگردد. بيچاره انسان تا در حجاب رؤيت اعمال خويش است و آن را از خود مى داند و خود را متصرف در امر مى داند، از اين مرض نجات پيدا نكند و به اين تصفيه و تخليص نائل نگردد. پس، سالك بايد جهد كند و با رياضات قلبيه و سلوك عقلى و عرفانى به قلب بفهماند كه جميع اعمال از موهبات و نعمت هاى الهيه است كه حق تعالى به دست بنده اجرا فرموده. و چون توحيد فعلى در دل سالك جايگزين شد، عمل را از خود نداند، پس طلب ثواب نكند بلكه ثواب را تفضل، و نِعَم را ابتدايى داند.

و در كلمات ائمّۀ اطهار (علیهم السلام)؛ خصوصاً صحيفۀ سجّاديه همان صحيفۀ نورانيۀ الهيه كه از سماء عرفان عارف باللّه و عقل نورانى سيّد ساجدين نازل شده براى خلاص بندگان خدا از سجن طبيعت و فهماندن ادب عبوديت و قيام در خدمت ربوبيّت، اين لطيفۀ الهيه بسيار مذكور است؛ چنانچه در دعاى سى و دوم عرض كند: «فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى ابْتِدائِكَ بِالنِّعَمِ الجِسامِ وَإلهامِكَ الشُّكْرَ عَلَى الاْءحْسَانِ»(1).

و در جاى ديگر گويد: «نِعَمُكَ ابْتِداءٌ وإحسانُكَ التَّفَضُّل»(2).

و در مصباح الشريعة فرمايد: «وَأدْنى حَدِّ الاْءخْلاصِ بَذْلُ الْعَبْدِ طاقَتَهُ، ثُمَّ لا يَجْعَلُ

ص: 214


1- - «پس ستايش فقط توراست از آن كه به بخشش نعمت هاى بزرگ ابتدا كردى و سپاس گزارى بر احسانت را (به من) الهام فرمودى». (صحيفه كاملۀ سجاديه، دعاى سى و دوم، ص 173)
2- - «إذْ جَميعُ إحسَانِكَ تَفضُّلٌ وَإذْ كُلُّ نِعَمِكَ ابتداءٌ». (صحيفه كاملۀ سجاديه، دعاى دوازدهم، ص 66)

لِعَمَلِهِ عِنْدَ اللّه ِ قَدْراً فَيوجِبَ بِهِ عَلى رَبِّهِ مُكافاةً لِعَمَلِه»(1).

درجۀ ديگر اخلاص، تصفيۀ عمل است از استكثار و خشنودى به آن و اعتماد و دلبستگى بدان. و اين نيز از مهمّات سلوك سالك است كه او را از قافلۀ سالكان الى اللّه باز دارد و به سجن مظلم طبيعت محبوس كند. و اين نيز از شجرۀ خبيثۀ شيطانيه رويد، و از خودخواهى است كه از ارث شيطانى مى باشد كه (خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ)(2) گفت و اين از جهل انسانى است به مقام خود و مقام معبود - جلّت عظمته - .

اگر بيچاره ممكن، مقام نقص و عجز و ضعف و بيچارگى خود را بداند و مقام عظمت و بزرگوارى و كمال حق را بشناسد، هرگز عمل خود را بزرگ نبيند و خود را قائم به امر محسوب ندارد. بيچاره، عملى را كه در بازار دنيا براى يك سال او بيش از چند تومان ارزش قائل نيستند اگر از صحّت و اجزاء آن مأمون باشند، از دو ركعت آن توقّع هاى غير متناهى دارد. اين خشنودى و استكثار عمل است كه مبدأ بسيارى از مفاسد اخلاقى و اعمالى است كه ذكرش به طول انجامد.

در احاديث شريفه بدين مطلب اشاره فرموده اند؛ چنانچه در كافى شريف سند به حضرت موسى بن جعفر - سلام اللّه عليهما - رساند إنَّهُ قالَ لِبَعْضِ وُلْدِهِ: «يا بُنَيَّ، عَلَيْكَ بِالْجِدِّ؛ ولا تُخْرِجَنَّ نَفْسَكَ مِنْ حَدِّ التَّقْصيرِ في عِبادَةِ اللّه عَزَّ وَجَلَّ

ص: 215


1- - «كمترين ميزان اخلاص اين است كه بنده تمام توان خود را (براى خشنودى خداوند) به كار گيرد و كار خود را نزد خداوند در خور پاداشى نداند كه آن را بر پروردگار خود فرض شمرد». (مصباح الشريعة، ص 37، الباب السادس عشر في الإخلاص)
2- - «مرا از آتش و او را از گل آفريده اى». (الأعراف (7): 12؛ ص (38): 76)

وَطَاعَتِهِ، فَإنَّ اللّه َ لا يُعْبَدُ حَقَّ عِبادَتِه»(1).

وقال (علیه السلام) فى حديث آخر: «كُلُّ عَمَلٍ تُريدُ بِهِ اللّه َ عَزَّ وَجَلَّ فكُنْ فيِهِ مُقَصِّراً عِنْدَ نَفْسِكَ؛ فَإنَّ النّاسَ كُلَّهُمْ في أعمالِهِمْ فيما بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ اللّه ِ مُقَصِّرونَ إلاّ مَنْ عَصَمَهُ اللّه ُ عَزَّ وَجَلَّ»(2).

وعنه (علیه السلام): «لا تَسْتَكْثِرُوا كَثيرَ الْخَيْر»(3).

و در صحيفۀ كامله در وصف ملائكة اللّه فرمايد: «الَّذينَ يَقُولُونَ إذا نَظَرُوا إلَى جَهَنَّمَ تَزْفَرُ إلى أهْلِ مَعْصِيَتِكَ: سُبْحانَكَ، ما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادَتِك»(4).

اى ضعيف! جايى كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كه اعرف خلق اللّه است و عمل او از همه كس نورانى تر و باعظمت تر است اعتراف به عجز و تقصير كند و«مَا عَرَفْنَاكَ

ص: 216


1- - «امام موسى بن جعفر عليهماالسلام به فرزندش فرمود: "پسركم، بر توست كه (در عبادت خدا) بكوشى؛ و هرگز خود را از تقصير در عبادت و طاعت خداى عزّ وجلّ مبرّا مدان، كه همانا خدا آن چنان كه حق اوست عبادت نمى شود"». ( الكافي، ج 2، ص 72، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الاعتراف بالتقصير»، حديث 1)
2- - «همان جناب عليه السلام فرمود: "در هر كارى كه با آن خداوند عزّ وجلّ را اراده مى كنى، در انجام آن (آن چنان كه بايد) خود را مقصر بدان كه همانا همۀ مردم جز آن كس كه خداوند عزّ وجلّ مصونش بدارد در كارهايشان بين خود و خدا مقصرند"». (همان، حديث 4)
3- - «خير بسيار را زياد مشماريد». (عبادت و طاعت خدا هرچه هم زياد باشد اندك است). ( الكافي، ج 2، ص 287، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب استصغار الذنب»، حديث 2)
4- - «كسانى كه به جهنم نظر كنند كه چگونه به سوى اهل معصيت تو مى خروشد، گويند: "تو منزهى؛ ما تو را آن چنان كه حق عبادت توست عبادت نكرديم"». (صحيفۀ كاملۀ سجاديه، دعاى سوم، ص 35)

حَقَّ مَعْرِفَتِكَ وَما عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ»(1) گويد و ائمّۀ معصومين (علیهم السلام)آن طور در محضر مقدس اظهار قصور و تقصير كنند، از پشه لاغرى چه خيزد؟(2) آرى، آنها مقام معرفتشان به عجزِ ممكن و عزّت و عظمتِ واجب - تعالى شأنه - اقتضا مى كرد آن اظهارات و اعترافات را. ما بيچارگان از جهل و حجاب هاى گوناگون به گردن فرازى برخاستيم و خودفروشى و عمل فروشى كنيم.

سبحان اللّه! چه كلام صادقى است فرمايش اميرالمؤمنين (علیه السلام) كه مى فرمايد: «عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أحَدُ حُسّادِ عَقْلِه»(3). اين از بى عقلى نيست كه شيطان امر ضرورى را بر ما تعميه كند و ما در ميزان عقل به سنجش آن بر نخيزيم؟ ما خود بالضرورة مى دانيم كه اعمال ما و همۀ بشر عادى بلكه همه ملائكة اللّه و روحانيين در ميزان مقايسه با اعمال رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ائمّۀ هدى - سلام اللّه عليهم - قدر محسوسى ندارد و به هيچ وجه در حساب نيايد، آنگاه، اعتراف به تقصير و اظهار عجز از قيام به امر از آن بزرگواران، متواتر بلكه فوق حد تواتر است. اين دو قضيّۀ ضروريه به ما نتيجه مى دهد كه بايد به هيچ يك از اعمال خود خشنود نباشيم؛ بلكه اگر به قدر عمر دنيا به عبادت و اطاعت قيام كنيم، خجل و شرمسار باشيم و منفعل و سرافكنده باشيم؛ مع الوصف، چنان شيطان در قلب ما متمكّن شده و حكومت بر عقول و حواس ما مى كند كه از اين مقدّمات ضروريه نتيجه نگرفته بلكه احوال قلوب ما به عكس است.

ص: 217


1- - «آن چنان كه حق شناخت توست تو را نشناختيم، و آن گونه كه حق پرستيدن توست تو را نپرستيديم». (بحار الأنوار، ج 68، ص 23، حديث 1)
2- - «جايى كه عقاب پر بريزد / از پشۀ لاغرى چه خيزد». (امثال و حكم دهخدا، ج 2، ص 579، بدون ذكر نام شاعر)
3- - «خودبينى رشك برنده به عقل است». (نهج البلاغة، ص 507، حكمت 212)

آن سرورى كه يك ضربت يوم الخندقش به تصديق رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) افضل از جميع عبادات جن و انس است(1)، با آن همه عبادات و رياضات كه علىّ بن الحسين، كه اعبد خلق اللّه است، اظهار عجز مى كند كه مثل او باشد(2)، اظهار عجز و تذلّلش و اعتراف به قصور و تقصيرش از ما بيشتر و بالاتر است. رسول خدا كه علىّ مرتضى و جميع ما سوى اللّه بندۀ درگاه اويند و ذرّه خور خوان نعمت معارفش هستند و متعلّم به تعليم او هستند، آن طور قيام به امر مى كند. پس از خلعت نبوّت ختميه، كه تمام سير دايرۀ كمال و لبنۀ اُخراى معرفت و توحيد است، ده سال در كوه حرا برپا مى ايستد و قيام به اطاعت مى كند تا آن كه قدم هاى مباركش ورم مى كند و خداى تعالى بر او آيه فرو مى فرستد: (طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى)(3). اى طاهر هادى! ما قرآن بر تو فرو نفرستاديم كه به مشقت بيفتى، تو پاكيزه و هادى هستى، اگر مردم اطاعت تو نكنند، از نقص و شقاوت آنها است نه نقصان سلوك يا هدايت تو، مع ذلك، عجز و قصور خود را اعلان مى فرمايد(4).

حديثى در احوال سيّد سجاد (علیه السلام)

سيّد بن طاووس (قدس سره) از جناب علىّ بن الحسين حديثى نقل كنند كه ما اين رساله را متبرّك به آن مى كنيم؛ گرچه قدرى طولانى است، ولى چون شرح بعضى حالات آن سرور است، شامّۀ ارواح از آن متعطّر شود و ذائقۀ قلوب از آن ملتذّ گردد.

ص: 218


1- - «لَضَرْبَةُ عَليّ يَوْمَ الْخَنْدقِ خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ الثّقلَينِ». (بحار الأنوار، ج 39، ص 2)
2- - «...مَنْ يَقْوى عَلى عِبادةِ عَليّ بنِ أبي طالب؟». (بحار الأنوار، ج 46، ص 75، حديث 65)
3- - طه (20): 1 و 2.
4- - الاحتجاج، ج 1، ص 520.

عَنْهُ قُدِّسَ سِرُّهُ في فَتْحِ الأبوابِ بإسنادِهِ عَن الزهري، قالَ: دَخَلْتُ مَعَ عَليِّ بنِ الحسين (علیهما السلام) عَلَى عَبدِالمَلِكِ بن مَرْوانَ، قالَ: فَاسْتَعْظَمَ عَبدُالمَلِكِ ما رَأى مِنْ أثَرِ السُّجُودِ بَيْنَ عَيْنَيْ عَليِّ بنِ الحسين (علیهما السلام). فقَالَ: يا أبا مُحَمَّدٍ، لَقَدْ بُيِّنَ عَلَيْكَ الاجتِهادُ، وَلَقَدْ سَبَقَ لَكَ مِنَ اللّه الحُسْنى، وَأنْتَ بَضْعَةٌ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ(صلی الله علیه و آله) ، قَريبُ النَّسَبِ، وَكيدُ السَّبَبِ، وَإنَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَظيمٍ عَلى أهلِ بَيْتِكَ وَذوي عَصْرِكَ، وَلَقَدْ اُوتيتَ مِنَ الفَضْلِ وَالعِلْمِ والدينِ وَالْوَرَعِ ما لَمْ يُؤْتَ أحَدٌ مِثْلَكَ وَلا قَبْلَكَ إلاّ مَنْ مَضى مِنْ سَلَفِكَ. وَأقبَلَ يُثْني عَلَيْهِ وَيُطريهِ. قال: فَقال عليُّ بنُ الحسين (علیهما السلام):

«كُلُّ ما ذَكَرْتَهُ وَوَصَفْتَهُ، مِنْ فَضْلِ اللّه ِ سُبْحانَهُ وَتأييدِهِ وَتَوْفيقهِ؛ فَأيْنَ شُكْرُهُ عَلى ما أنْعَمَ يا أميرَالْمُؤْمنين؟ كانَ رَسُولُ اللّه(صلی الله علیه و آله) يَقِفُ في الصَّلاةِ حَتّى تَرِمَ قَدَمَاهُ، وَيَظْمَأُ في الصِّيامِ حتّى يَعْصِبَ فُوهُ. فَقيل لَهُ: يا رَسُولَ اللّه، أَلَمْ يَغْفِرِ اللّه ُ لَكَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأخَّر؟ فَيَقُولُ(صلی الله علیه و آله) : أفلا أكونُ عَبْداً شَكُوراً. الحَمْدُ للّه عَلى ما أوْلى وأبْلى وَلَهُ الْحَمْدُ في الآخِرَةِ والاُولى. وَاللّه، لَوْ تَقَطَّعَتْ أعْضائي وَسالَتْ مُقْلَتايَ عَلى صَدْري أنْ أقُومَ للّه ِ جَلَّ جَلالُهُ بِشُكْرِ عُشْرِ العَشِيرِ مِنْ نِعْمَةٍ واحِدَةٍ مِنْ جَميعِ نِعَمِهِ الَّتي لا يُحصيها الْعادّون وَلا يَبْلُغُ حَدَّ نِعْمَةٍ مِنْها عَلى جَميعِ حَمْدِ الْحامِدينَ، لا واللّه، أو يَرانِيَ اللّه لا يَشْغَلُني شَيءٌ عَنْ شُكْرِهِ وَذِكْرِهِ في لَيْلٍ ولا نهارٍ ولا سِرٍّ وَلا عَلانِيَهٍ. وَلَوْلا أنَّ لِأهلي عَليَّ حقّاً وَلِسائِرِ النّاسِ مِنْ خاصِّهِمْ وَعامِّهِمْ عَلَيَّ حُقوقاً لا يَسَعُني إلاَّ الْقِيامُ بِها حَسَبَ الوُسْعِ والطّاقَةِ حتّى اُؤَدّيهَا إلَيهِمْ، لَرَمَيْتُ بِطَرْفِي إلَى السَّمَاءِ وبِقَلْبي إلَى اللّه ِ، ثُمَّ لَمْ أرْدُدْهُما حتّى يَقْضِي اللّه ُ عَلى نَفْسي، وَهُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ». وَبَكى (علیه السلام) وبَكى عَبدُالمَلِك... الخبر(1).

ص: 219


1- - «زهرى گويد: "همراه على بن الحسين عليهماالسلام بر عبدالملك بن مروان وارد شديم. چون چشم عبدالملك بر پيشانى آن جناب افتاد و اثر سجده را بر پيشانى آن حضرت ديد، اعجاب نموده گفت: اى ابامحمد! آثار كوشش (در عبادت) بر تو آشكار است در حالى كه از پيش، خداوند خير و نيكويى برايت مقرر و مقدر كرده است؛ تو پاره تن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستى، نسبتت (به او) نزديك و پيوندت محكم است و تو در ميان افراد خانواده و مردم زمانه ات فضيلت و برترى عظيمى دارى و فضل و دانش و دين و تقوايى كه توراست براى احدى جز گذشتگان از خاندانت در گذشته و اكنون نبوده است." و همچنان آن حضرت را بسيار ستود. آن گاه على بن الحسين عليهماالسلام فرمود: "هر آنچه ذكر كردى و وصف نمودى، از فضل و تأييد و توفيق خداى سبحان است، پس شكر اين نعمت ها چگونه توان كرد اى امير مؤمنان؟ رسول اللّه صلى الله عليه و آله به نماز مى ايستاد تا پاهايش متورم مى شد و در ايّام روزه دهانش از تشنگى خشك مى شد. به آن حضرت گفتند: اى رسول خدا! مگر خدا گناهان گذشته و آينده تو را نيامرزيده است؟ [اشاره به آيۀ 2 سورۀ مباركۀ فتح] فرمود: "آيا نبايد بنده اى سپاس گزار باشم؟" حمد خداى را بر آنچه انعام فرمود و ما را بدان آزمود و سپاس او راست در دنيا و آخرت. به خدا قسم اگر اعضاى بدنم پاره پاره شود و چشمانم از حدقه بر سينه ام فرو غلتند تا مگر شكر ده يك از يك دهم نعمتى از نعمت هاى خدا را كه شمارندگان شمارش آن نتوانند كرد و حمد همه حامدان حق يكى از آنها را ادا نتواند كرد به جاى آورم، به خدا سوگند، نمى توانم؛ جز آن كه خدا مرا چنان بيند كه در شب و روز و خلوت و آشكار چيزى مرا از شكر و ذكر او باز نمى دارد. و اگر نبود كه خانواده ام بر من حق دارند و ديگران را نيز بر من حقوقى است كه ناگزير بايد در حد توان خويش آن حقوق را ادا كنم، همانا چشم به آسمان مى دوختم و دل خود را به سوى خدا متوجه مى ساختم و ديده و دل برنمى گرفتم تا خدا جانم را بگيرد. و اوست بهترين حكم كنندگان." آنگاه حضرتش به گريه افتاد و عبدالملك (نيز) گريست ...». (فتح الأبواب، ص 170؛ مستدرك الوسائل، ج 1، ص 125، «أبواب مقدّمة العبادات»، باب 18، حديث 11)

و ما از ترجمۀ حديث شريف خوددارى كرديم، چنانچه از بعض مراتب اخلاص كه مناسب مقام و وضع رساله نيست صرف نظر نموديم كه موجب طول كلام و ملالت خاطر نگردد.

ص: 220

باب چهارم: درذكر شمّه اى از آداب قرائت و پاره اى از اسرار آن

اشاره

و در اين باب است تفسير سورۀ مباركۀ «حمد» و شمه اى از تفسير سورۀ مباركۀ «توحيد» و سورۀ مباركۀ «قدر»، و اين از اعزّ ابواب اين رساله است.

و در آن چند مصباح است:

مصباح اول در آداب مطلقۀ قرائت قرآن شريف است

اشاره

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: در تعظيم است
اشاره

يكى از آداب مهمّۀ قرائت كتاب الهى، كه عارف و عامى در آن شركت دارند و از آن نتايج حسنه حاصل شود و موجب نورانيت قلب و حيات باطن شود، «تعظيم» است. و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگى و جلالت و كبرياى آن است. و اين معنا گرچه به حسب حقيقت از نطاق بيان خارج و از طاقت بشر

ص: 221

بيرون است؛ زيرا كه فهم عظمت هر چيز به فهم حقيقت آن است، و حقيقت قرآن شريف الهى قبل از تنزّل به منازل خلقيه و تطوّر به اطوار فعليه، از شؤون ذاتيه و حقايق علميه در حضرت واحديت است، و آن حقيقت «كلام نفسى» است كه مقارعۀ ذاتيه در حضرات اسمائيه است. و اين حقيقت براى احدى حاصل نشود به علوم رسميه و نه به معارف قلبيه و نه به مكاشفۀ غيبيه مگر به مكاشفۀ تامّۀ الهيه براى ذات مبارك نبىّ ختمى(صلی الله علیه و آله) در محفل انس «قاب قوسين»

بلكه در خلوتگاه سرّ مقام «أو أدنى». و دست آمال عائلۀ بشريه از آن كوتاه است مگر خلّص از اولياء اللّه كه به حسب انوار معنويه و حقايق الهيه با روحانيت آن ذات مقدس مشترك و به واسطۀ تبعيت تامّه فانى در آن حضرت شدند، كه علوم مكاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقّى كنند و حقيقت قرآن به همان نورانيت و كمال كه در قلب مبارك آن حضرت تجلّى كند، به قلوب آنها منعكس شود بدون تنزّل به منازل و تطوّر به اطوار؛ و آن قرآن، قرآن بى تحريف و تغيير است و از كتاب وحى الهى.

كسى كه تحمل اين قرآن را مى تواند كند وجود شريف ولى اللّه مطلق، على بن ابى طالب (علیه السلام) [است]؛ و سايرين نتوانند اخذ اين حقيقت كنند مگر با تنزّل از مقام غيب به موطن شهادت و تطوّر به اطوار ملكيه و تكسّى به كسوۀ الفاظ و حروف دنياويه. و اين يكى از معانى «تحريف» است كه در جميع كتاب الهى و قرآن شريف واقع شده و تمام آيات شريفه با تحريف بلكه تحريفات بسيار، به حسب منازل و مراحلى كه از حضرت اسماء تا اخيرۀ عوالم شهادت و ملك طى نموده، در دسترس بشر گذاشته شده. و عدد مراتب تحريف مطابق با عدد مراتب بطون قرآن است طابق النعل بالنعل؛ الاّ آن كه تحريف تنزّل از غيب مطلق به شهادت مطلقه است به حسب مراتب عوالم، و بطون، رجوع از شهادت

ص: 222

مطلقه به غيب مطلق است. پس، مبدأ تحريف و مبدأ بطون متعاكس است. و سالك الى اللّه به هر مرتبه از مراتب بطون كه نائل شد، از يك مرتبه تحريف تخلّص پيدا كند؛ تا به بطون مطلق - كه بطن سابع است به حسب مراتب كلّيه - كه رسيد، از تحريف مطلقاً متخلّص شود.

پس، ممكن است قرآن شريف براى كسى محرَّف به جميع انواع تحريف باشد، و براى كسى به بعض مراتب، و براى كسى محرّف نباشد، و ممكن است براى يك نفر در حالى محرّف و در حالى غير محرّف باشد، و در حالى محرّف به بعض انواع تحريف باشد.

و چنانچه دانستى، فهم عظمت قرآن، خارج از طوق ادراك است، لكن اشارۀ اجماليه به عظمت همين كتاب متنزّل، كه در دسترس همۀ بشر است، موجب فوائد كثيره است.

در بيان عظمت قرآن

بدان اى عزيز كه عظمت هر كلام و كتابى يا به عظمت متكلّم و كاتب آن است، و يا به عظمت مطالب و مقاصد آن است، و يا به عظمت نتايج و ثمرات آن است، و يا به عظمت رسول و واسطۀ آن است، و يا به عظمت مُرسَلٌ إليه و حامل آن است، و يا به عظمت حافظ و نگاهبان آن است، و يا به عظمت شارح و مبيّن آن است، و يا به عظمت وقت ارسال و كيفيت آن است. و بعض از اين امور ذاتاً و جوهراً در عظمت دخيل است، و بعضى عَرَضاً و بالواسطه، و بعضى كاشف از عظمت است. و جميع اين امور كه ذكر شد، در اين صحيفۀ نورانيه به وجه اعلى و اوفى موجود بلكه از مختصّات آن است، كه كتاب ديگرى را در آن يا اصلاً شركت نيست و يا به جميع مراتب نيست.

ص: 223

اما عظمت متكلّم آن و منشى و صاحب آن: پس آن، عظيم مطلق است كه جميع عظمت هاى متصوّره در ملك و ملكوت و تمام قدرت هاى نازل در غيب و شهادت رشحه اى از تجلّيات عظمت فعل آن ذات مقدّس است. و حق تعالى با تجلّى به عظمت براى احدى ممكن نيست تجلّى كند؛ و از پس هزاران حجب و سرادقات تجلّى كند؛ چنانچه در حديث است: «إنّ للّه ِ سَبعينَ ألفَ حِجابٍ [مِنْ نُورٍ وَظُلْمَةٍ، لَوْ كُشِفَتْ، لأحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجْهِهِ ما دُونَهُ]»(1).

و پيش اهل معرفت، اين كتاب شريف از حق تعالى به مبدئيت جميع شؤون ذاتيه و صفاتيه و فعليه و به جميع تجلّيات جماليه و جلاليه صادر شده، و ديگر كتب سماويه را اين مرتبت و منزلت نيست.

و اما عظمت آن به واسطۀ محتويات و مقاصد و مطالب آن: پس آن، عقد فصلى على حده، بلكه فصول و ابوابى و رساله و كتابى جداگانه لازم دارد تا شمّه اى از آن در رشتۀ بيان و تحرير درآيد. و ما به طريق اجمال در فصلى مستقل به كلّيات آن اشاره مى كنيم؛ و در آن فصل ان شاء اللّه اشاره به عظمت آن از حيث نتايج و ثمرات مى نماييم(2).

و اما عظمت رسول وحى و واسطۀ ايصال: پس آن، جبرئيل امين و روح اعظم(3) است كه پس از خروج رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) از جلباب بشريت و توجه دادن

ص: 224


1- - «همانا خدا را هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت؛ اگر آن حجاب ها برداشته شوند جلوه هاى وجه او آنچه فرود آنها هست بسوزانند». (بحار الأنوار، ج 55، ص 45، حديث 13)
2- - ر.ك: صفحه 226، فصل دوم.
3- - روح اعظم گاهى اطلاق به جبرئيل شود و گاهى به موجود ديگر كه اعظم از جبرئيل است. [منه قدس سره]

شطر قلب را به حضرت جبروت، متّصل به آن روح اعظم شود. و آن يكى از اركان اربعۀ دار تحقق، بلكه اعظم اركان و اشرف انواع آن است؛ چه كه آن ذات شريف نورانى مَلَك موكَّل علم و حكمت و صاحب ارزاق معنويه و اطعمۀ روحانيه است. و از كتاب خدا و احاديث شريفه تعظيم جبرئيل و تقدّم او بر ديگر ملائكه استفاده شود(1).

و اما عظمت مرسل اليه و متحمّل آن: پس آن، قلب تقىّ نقىّ احمدى احدى جمعى محمّدى است كه حق تعالى به جميع شؤون ذاتيه و صفاتيه و اسمائيه و افعاليه بر آن تجلّى نموده؛ و داراى ختم نبوّت و ولايت مطلقه است؛ و اكرم بريّه و اعظم خليقه و خلاصۀ كون و جوهرۀ وجود و عصارۀ دار تحقّق و لبنۀ اخيره و صاحب برزخيت كبرا و خلافت عظما است.

و اما حافظ و نگاهبان آن، ذات مقدس حق - جلّ جلاله - است؛ چنانچه فرمايد در كريمۀ مباركه: )إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحَافِظُونَ((2).

و اما شارح و مبيّن آن، ذوات مطهّرۀ معصومين از رسول خدا تا حجت عصر عجّل اللّه فرجه، كه مفاتيح وجود و مخازن كبريا و معادن حكمت و وحى و اصول معارف و عوارف و صاحبان مقام جمع و تفصيل ند.

و اما وقت وحى، ليلة القدر است، كه اعظم ليالى و )خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ((3) و

ص: 225


1- - الشعراء (26): 193؛ النجم (53): 5 - 9؛ التكوير (81): 19 - 24؛ بحار الأنوار، ج 56، ص 258، حديث 23 و 24.
2- - «همانا ما ذكر (قرآن) را فرو فرستاديم و هرآينه ما آن را محفوظ نگاه مى داريم». (الحجر (15): 9)
3- - «بهتر است از هزار ماه». (القدر (97): 3)

نورانى ترين ازمنه و فى الحقيقه وقت وصول ولىّ مطلق و رسول ختمى(صلی الله علیه و آله) است.

و اما كيفيت وحى و تشريفات آن، از نطاق بيان در اين مختصر خارج است و محتاج به فصلى است جداگانه كه به واسطۀ طول آن از آن صرف نظر مى كنيم.

فصل دوم: در بيان مقاصد و مطالب و مشتملات كتاب شريف الهى به طريق اجمال و اشاره

بدان كه اين كتاب شريف، چنانچه خود بدان تصريح فرموده، كتاب هدايت و راهنماى سلوك انسانيت و مربّى نفوس و شفاى امراض قلبيه و نوربخش سير الى اللّه است.

بالجمله، خداى تبارك و تعالى به واسطۀ سعۀ رحمت بر بندگان، اين كتاب شريف را از مقام قدس و قرب خود نازل فرموده و به حسب تناسب عوالم تنزّل داده تا به اين عالم ظلمانى و سجن طبيعت رسيده و به كسوۀ الفاظ و صورت حروف درآمده براى استخلاص مسجونين در اين زندان تاريك دنيا و رهايى مغلولين در زنجيرهاى آمال و امانى و رساندن آنها را از حضيض نقص و ضعف و حيوانيت به اوج كمال و قوّت و انسانيت، و از مجاورت شيطان به مرافقت ملكوتيّين بلكه به وصول به مقام قرب و حصول مرتبۀ لقاء اللّه كه اعظم مقاصد و مطالب اهل اللّه است. و از اين جهت، اين كتاب، كتاب دعوت به حق و سعادت است و بيان كيفيت وصول بدين مقام است؛ و مندرجات آن اجمالاً آن چيزى است كه در اين سير و سلوك الهى مدخليت دارد و يا اعانت مى كند

ص: 226

سالك و مسافر الى اللّه را.

و به طور كلى يكى از مقاصد مهمّۀ آن، دعوت به معرفة اللّه و بيان معارف الهيه است از شؤون ذاتيه و اسمائيه و صفاتيه و افعاليه؛ و از همه بيشتر در اين مقصود، توحيد ذات و اسماء و افعال است كه بعضى از آن به صراحت و بعضى به اشارت مستقصا مذكور است.

و بايد دانست كه در اين كتاب جامع الهى، به طورى اين معارف، از معرفة الذات تا معرفة الافعال، مذكور است كه هر طبقه به قدر استعداد خود از آن ادراك مى كنند؛ چنانچه آيات شريفۀ توحيد، و خصوصاً توحيد افعال را علماء ظاهر و محدّثين و فقهاء - رضوان اللّه عليهم - طورى بيان و تفسير مى كنند كه به كلّى مخالف و مباين است با آنچه اهل معرفت و علماء باطن تفسير مى كنند؛ و نويسنده هر دو را در محل خود درست مى داند؛ زيرا كه قرآن شفاى دردهاى درونى است و هر مريض را به طورى علاج مى كند. چنانچه كريمۀ )هُوَ الْأَوّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ((1) و كريمۀ )اللّه ُ نُورُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ((2) و كريمۀ )هُوَ الَّذِى فِى السَّماءِ إِلهٌ وَفِى اْلأرْضِ إِلهٌ((3) و كريمۀ )هُوَ مَعَكُمْ((4) و كريمۀ )فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه ِ((5) الى غير ذلك در توحيد ذات، و آيات كريمۀ آخر سورۀ «حشر» و غير آنها در توحيد صفات، و كريمۀ )وَمَا رَمَيْتَ إذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّه َ رَمى((6) و كريمۀ

ص: 227


1- - «اوست آغاز و انجام و پيدا و نهان». (الحديد (57): 3)
2- - «خداوند نور آسمان ها و زمين است». (النور (24): 35)
3- - «اوست كسى كه در آسمان خداست و در زمين خداست». (الزخرف (43): 84)
4- - «او با شماست». (الحديد (57): 4)
5- - «به هر سو رو كنيد، آنجا روى خداست». (البقرة (2): 115)
6- - «هنگامى كه تير انداختى تو نينداختى بلكه خدا انداخت». (الأنفال (8): 17)

)الْحَمْدُ للّه ِ رَبِّ الْعَالَمِينَ( و كريمۀ )يُسَبِّحُ للّه ِ مَا فِى السَّمواتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ((1) در توحيد افعال، كه بعضى به وجه دقيق و بعضى به وجه ادقّ عرفانى دلالت دارد، براى هر يك از طبقات علماء ظاهر و باطن طورى شفاى امراض است. و در عين حال كه بعض آيات شريفه، مثل آيات اوّل «حديد» و سورۀ مباركۀ «توحيد»، به حسب حديث شريف كافى(2) براى متعمّقان از آخرالزمان وارد شده، اهل ظاهر را نيز از آن بهرۀ كافى است. و اين از معجزات اين كتاب شريف و از جامعيت آن است.

و ديگر از مقاصد و مطالب آن، دعوت به تهذيب نفوس و تطهير بواطن از ارجاس طبيعت و تحصيل سعادت، و بالجمله، كيفيت سير و سلوك الى اللّه [است]. و اين مطلب شريف به دو شعبۀ مهمّه منقسم است: يكى تقوا به جميع مراتب آن، كه مندرج در آن است تقوا از غير حق و اعراض مطلق از ما سوى اللّه. و ديگر، ايمان به تمام مراتب و شؤون، كه در آن مندرج است اقبال به حق و رجوع و انابه به آن ذات مقدّس. و اين از مقاصد مهمّۀ اين كتاب شريف است كه اكثر مطالب آن بلا واسطه يا مع الواسطه به اين مقصد رجوع كند.

و ديگر از مطالب اين صحيفۀ الهيه، قصص انبياء و اولياء و حكماء است، و كيفيت تربيت حق آنها را، و تربيت آنها خلق را؛ كه در اين قصص فوائد بى شمار و تعليمات بسيار است. و در آن قصص به قدرى معارف الهيه و تعليمات و تربيت هاى ربوبيه مذكور و مرموز است كه عقل را متحيّر كند. سبحان اللّه وله الحمد والمنّة. در همين قصّه خلق آدم (علیه السلام) و امر به سجود ملائكه و تعليمات

ص: 228


1- - «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است او را تسبيح مى كنند». (الجمعة (62): 1؛ التغابن (64): 1)
2- - الكافي، ج 1، ص 91، «كتاب التوحيد»، «باب النسبة»، حديث 3.

اسماء و قضاياى ابليس و آدم (علیه السلام)كه در كتاب خدا مكرر ذكر شده، به قدرى تعليم و تربيت و معارف و معالم است براى كسى كه )لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ((1) كه انسان را حيران كند.

و اين كه قصص قرآنيه، مثل قصۀ آدم و موسى و ابراهيم و ديگر انبياء (علیهم السلام)، مكرر ذكر شده، براى همين نكته است كه اين كتاب، كتاب قصه و تاريخ نيست، بلكه كتاب سير و سلوك الى اللّه و كتاب توحيد و معارف و مواعظ و حِكَم است. و در اين امور، مطلوب، تكرار است تا در نفوس قاسيه تأثيرى كند و قلوب از آن موعظت گيرد. و به عبارت ديگر، كسى كه بخواهد تربيت و تعليم و انذار و تبشير كند، بايد مقصد خود را با عبارات مختلفه و بيانات متشتّته - گاهى در ضمن قصه و حكايت و گاهى در ضمن تاريخ و نقل و گاهى به صراحت لهجه و گاهى به كنايت و امثال و رموز - تزريق كند تا نفوس مختلفه و قلوب متشتّته هر يك بتوانند از آن استفادت كنند.

و چون اين كتاب شريف براى سعادت جميع طبقات و قاطبۀ سلسله بشر است، و اين نوع انسانى در حالات قلوب و عادات و اخلاق و ازمنه و امكنه مختلف هستند، همه را نتوان به يك طور دعوت كرد؛ اى بسا نفوسى كه براى اخذ تعاليم، به صراحت لهجه و القاء اصل مطلب به طور ساده حاضر نباشند و از آن متأثر نگردند؛ اينها را بايد به طور ساختمان دماغ آنها دعوت كرد و و مقصد را به آنها فهمانيد. و بسا نفوسى كه با قصص و حكايات و تواريخ سر و كار ندارند و علاقه مند به لبّ مطالب و لباب مقاصدند؛ اينها را نتوان با دستۀ اول

ص: 229


1- - «او را قلبى (بيدار) باشد يا گوش فرا دهد در حالى كه (به دل) حاضر و گواه باشد». (ق (50): 37)

در يك ترازو گذاشت. اى بسا قلوب كه با تخويف و انذار متناسبند؛ و قلوبى كه با وعده و تبشير سر و كار دارند. از اين جهت است كه اين كتاب شريف به اقسام مختلفه و فنون متعدده و طرق متشتّته مردم را دعوت فرموده؛ و چنين كتابى را تكرار، حتم و لازم است. دعوت و موعظه بى تكرار و تفنّن، از حدّ بلاغت خارج، و آنچه متوقّع از آن است، كه تأثير در نفوس باشد، بى تكرار از آن حاصل نشود.

مع الوصف، در اين كتاب شريف، قضايا به طورى شيرين اتفاق افتاده كه تكرار آن انسان را كسل نكند؛ بلكه در هر دفعه كه اصل مطلب را تكرار كند، خصوصيات و لواحقى در آن مذكور است كه در ديگران نيست؛ بلكه در هر دفعه يك نكتۀ مهمّۀ عرفانى يا اخلاقى را مورد نظر قرار داده و قضيه را در اطراف آن چرخ مى دهد. و بيان اين مطلب استقصاى كامل از قصص قرآنيه لازم دارد كه در اين مختصرات نگنجد. و در آرزوى اين ضعيف بى مايه ثبت است كه با توفيق الهى كتابى در خصوص قصص قرآنيه و حل رموز و كيفيّت تعليم و تربيت آنها فراهم آورم به قدر ميسور. گرچه قيام به اين امر از مثل نويسنده آرزويى است بسى خام و خيالى است بس باطل.

بالجمله، ذكر قصص انبياء (علیهم السلام)، و كيفيّت سير و سلوك آنها، و چگونگى تربيت آنها از بندگان خدا، و حِكَم و مواعظ و مجادلات حسنۀ آنها از بزرگ ترين ابواب معارف و حِكَم و بالاترين درهاى سعادت و تعاليم است كه حق تعالى - جلّ مجده - به روى بندگان خود مفتوح فرموده. و چنانچه ارباب معرفت و اصحاب سلوك و رياضت را از آنها حظّى وافر و بهرۀ كافى است، كسان ديگر را نيز نصيبى وافى و قسمتى بى پايان است؛ چنانچه از كريمۀ شريفۀ (فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ

ص: 230

اللَّيْلُ رَءَا كَوْكَباً...)(1) إلى آخره، مثلاً، اهل معرفت كيفيّت سلوك و سير معنوى حضرت ابراهيم (علیه السلام) را ادراك مى كنند، و راه سلوك الى اللّه و سير الى جنابه را تعلّم مى نمايند، و حقيقت سير انفسى و سلوك معنوى را از منتهاى ظلمت طبيعت، كه به (جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ) در آن مسلك تعبير شده، تا القاء مطلق انّيت و انانيّت و ترك خودى و خودپرستى و وصول به مقام قدس و دخول در محفل انس، كه در اين مسلك اشارت به آن است (وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ...)(2) إلى آخره، از آن دريابند. و ديگران از آن، سير آفاقى و كيفيت تربيت و تعليم جناب خليل الرحمان، امّت خود را، ادراك كنند. و بدين منوال، ساير قصص و حكايات، مثل قصّۀ آدم و ابراهيم و موسى و يوسف و عيسى و ملاقات موسى و خضر، كه استفادات اهل معارف و رياضات و مجاهدات، و ديگران هر يك با ديگرى فرق دارد. و در اين قسمت داخل است، يا مقصدى مستقل است، حِكَم و مواعظ ذات مقدّس حق؛ كه هر جا مناسب شده خود به لسان قدرت بندگان را دعوت فرموده، يا به معارف الهيه و توحيد و تنزيه، چون سورۀ مباركۀ «توحيد» و اواخر سورۀ «حشر» و اوايل «حديد»، و ديگر موارد كتاب شريف الهى. و اصحاب قلوب و سوابق حسنا را از اين قسمت حظوظى است بى شمار. مثلاً اصحاب معارف، از كريمۀ مقدّسۀ )وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّه ِ((3) قرب نافله و فريضه را استفادت كنند؛ در عين حال كه ديگران خروج به بدن و هجرت، مثلاً به مكه يا مدينه، را مى فهمند. و يا دعوت فرموده به تهذيب نفوس و رياضات باطنيه،

ص: 231


1- - «چون شب بر او تاريك گرديد ستاره اى ديد...». (الأنعام (6): 76)
2- - «رو به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريد». (الأنعام (6): 79)
3- - ر.ك: صفحه 12، پاورقى 2.

چون كريمۀ شريفۀ (قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَكّيها * وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّيها)(1).... الى غير ذلك. و يا دعوت به عمل صالح است؛ چنانچه معلوم است. و يا تحذير از مقابلات هر يك از اينها است. و در اين قسمت نيز داخل است حِكَم لقمانى و ديگر بزرگان و مؤمنين كه در موارد مختلفۀ اين صحيفۀ الهيه مذكور است، چون قضاياى اصحاب كهف.

و ديگر از مطالب اين صحيفۀ نورانيه، بيان احوال كفّار و جاحدين و مخالفان با حق و حقيقت و معاندين با انبياء و اولياء (علیهم السلام) و بيان كيفيّت عواقب امور آنها و چگونگى بوار و هلاك آنها، چون قضاياى فرعون و قارون و نمرود و شدّاد و اصحاب فيل و ديگر از كفره و فجره، كه در هر يك از آنها موعظت ها و حِكَم بلكه معارفى است براى اهلش. و در اين قسمت داخل است قضاياى ابليس ملعون. و در اين قسمت نيز داخل است - يا قسمتى مستقل است - قضاياى غزوات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ، كه در آنها نيز مطالب شريفه، مذكور است، كه يكى از آنها كيفيّت مجاهدات اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است براى بيدار كردن مسلمين از خواب غفلت و برانگيختن آنها است براى مجاهدت فى سبيل اللّه و تنفيذ كلمۀ حق و اماتۀ باطل.

و يكى ديگر از مطالب قرآن شريف، بيان قوانين ظاهر شريعت و آداب و سنن الهيه است، كه در اين كتاب نورانى، كلّيات و مهمات آن ذكر شده. و عمدۀ در اين قسم، دعوت به اصول مطالب و ضوابط آن است؛ مثل باب صلات، و زكات و خمس و حجّ و صوم و جهاد و نكاح و ارث و قصاص و حدود و تجارت و امثال

ص: 232


1- - «هرآينه رستگار شد كسى كه نفْس را تزكيه كرد، و زيان ديد كسى كه آن را تباه ساخت». (الشمس (91): 9 - 10)

آن. و چون اين قسم، كه علم ظاهر شريعت است، عامّ المنفعه و براى جميع طبقات از حيث تعمير دنيا و آخرت، مجعول است و تمام طبقات مردم از آن به مقدار خود استفادت كنند، از اين جهت، در كتاب خدا دعوت به آن بسيار است و در احاديث و اخبار نيز خصوصيات و تفاصيل آنها به حدِّ وافر است و تصانيف علماء شريعت در اين قسمت بيشتر و بالاتر از ساير قسمت ها است.

و يكى ديگر از مطالب قرآن شريف، احوال معاد و براهين بر اثبات آن و كيفيّت عذاب و عقاب و جزا و ثواب آن و تفاصيل جنّت و نار و تعذيب و تنعيم. و در اين قسمت، حالات اهل سعادت و درجات آنها از اهل معرفت و مقرّبين و از اهل رياضت و سالكين و از اهل عبادت و ناسكين، و همين طور حالات و درجات اهل شقاوت از كفّار و محجوبين و منافقين و جاحدين و اهل معصيت و فاسقين، مذكور است. ولى آنچه به حال عموم بيشتر فائده داشته بيشتر مذكور و با صراحت لهجه است؛ و آنچه براى يك طبقۀ خاصّه مفيد است، به طريق رمز و اشاره مذكور است؛ مثل (وَرِضْوانٌ مِنَ اللّه ِ أَكْبَرُ)(1) و آيات لقاء اللّه براى آن دسته. و مثل (كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ)(2) براى دستۀ ديگر. و در اين قسمت؛ يعنى در قسم تفصيل معاد و رجوع الى اللّه، معارفى بى شمار و اسرارى بس دشوار مذكور است كه اطلاع بر كيفيّت آنها جز به سلوك برهانى يا نور عرفانى نتوان پيدا كرد.

و يكى ديگر از مطالب اين صحيفۀ الهيه، كيفيت احتجاجات و براهينى است كه ذات مقدس حق تعالى، يا خود اقامه فرموده بر اثبات مطالب حقه و معارف

ص: 233


1- - «رضايت خدا بزرگ تر است». (التوبة (9): 72)
2- - «به تحقيق، آنان در آن روز از پروردگارشان محجوبند». (المطفّفين (83): 15)

الهيه، مثل احتجاج بر اثبات حق و توحيد و تنزيه و علم و قدرت و ديگر اوصاف كماليه؛ كه در اين قسمت گاهى براهين دقيقه اى پيدا شود كه اهل معرفت از آن استفادۀ كامل نمايند، مثل (شَهِدَ اللّه ُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ)(1). و گاهى براهينى است كه حكماء و دانشمندان طورى از آن استفاده كنند، و اهل ظاهر و عامّه مردم از آن طورى بهره بردارند، مثل كريمۀ (لَوْ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلاَّ اللّه ُ لَفَسَدَتَا)(2) و مثل كريمۀ (إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ)(3). و مثل آيات اول سورۀ «حديد» و سورۀ مباركۀ «توحيد»، و غير آن؛ و مثل احتجاج بر اثبات معاد و رجوع ارواح و انشاء نشئۀ اُخرى، و احتجاج بر اثبات ملائكة اللّه و انبياء عظام، كه در موارد مختلفۀ اين كتاب شريف موجود است. اين حال احتجاجات خود ذات مقدس. و يا آن كه حق تعالى نقل براهين انبياء و دانشمندان را فرموده بر اثبات معارف؛ مثل احتجاجات جناب خليل الرحمان - سلام اللّه عليه - و غير آن.

اينها مهمّات مطالب اين كتاب است؛ و الاّ ديگر مطالب متفرّقه نيز موجود است كه احصاء آن وقتى كافى لازم دارد.

فصل سوم در طريق استفاده از قرآن شريف

اكنون كه مقاصد و مطالب اين صحيفۀ الهيه را دانستى، يك مطلب مهمّى را بايد در نظر بگيرى كه با توجه به آن راه استفاده از كتاب شريف بر تو باز شود و

ص: 234


1- - «خدا شهادت داد كه خدايى جز او نيست». (آل عمران (3): 18)
2- - «اگر جز خدا خدايانى بود زمين و آسمان تباه مى شدند». (الأنبياء (21): 22)
3- - «در اين هنگام هر خدايى به آنچه (خود) آفريده مى پرداخت». (المؤمنون (23): 91)

ابواب معارف و حِكَم بر قلبت مفتوح گردد. و آن، آن است كه به كتاب شريف الهى نظر تعليم داشته باشى و آن را كتاب تعليم و افاده بدانى، و خود را موظف به تعلّم و استفاده بدانى. و مقصود ما از تعليم و تعلّم و افاده و استفاده آن نيست كه جهات ادبيت و نحو و صرف را از آن تعليم بگيرى، يا حيث فصاحت و بلاغت و نكات بيانيه و بديعيه از آن فراگيرى، يا در قصص و حكايات آن به نظر تاريخى و اطلاع بر امم سالفه بنگرى؛ هيچ يك از اينها داخل در مقاصد قرآن نيست و از منظور اصلى كتاب الهى به مراحلى دور است.

و اين كه استفادۀ ما از اين كتاب بزرگ، بسيار كم است، براى همين است كه يا به آن، نظر تعليم و تعلم نداريم - چنانچه غالباً اين طوريم؛ فقط قرائت قرآن مى كنيم براى ثواب و اجر، و لهذا جز به جهت تجويد آن اعتنايى نداريم. مى خواهيم قرآن را صحيح بخوانيم كه ثواب به ما عنايت شود، و در همين حد واقف مى شويم و به همين امر قناعت مى كنيم؛ و لهذا چهل سال قرآن شريف را مى خوانيم و به هيچ وجه از آن استفاده اى حاصل نشود جز اجر و ثواب قرائت - و يا اگر نظر تعليم و تعلّم داشته باشيم، با نكات بديعيه و بيانيه و وجوه اعجاز آن، و قدرى بالاتر، جهات تاريخى و سبب نزول آيات و اوقات نزول و مكّى و مدنى بودن آيات و سور و اختلاف قرائات و اختلاف مفسرين از عامّه و خاصّه و ديگر امور عرضيۀ خارج از مقصد كه خود آنها موجب احتجاب از قرآن و غفلت از ذكر الهى است، سر و كار داريم. بلكه مفسرين بزرگ ما نيز عمدۀ همّ خود را صرف در يكى از اين جهات يا بيشتر كرده و باب تعليمات را به روى مردم مفتوح نكرده اند.

به عقيدۀ نويسنده تا كنون تفسير براى كتاب خدا نوشته نشده. به طور كلّى،

ص: 235

معنى تفسيرِ كتاب آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد؛ و نظر مهم به آن، بيان منظور صاحب كتاب باشد. اين كتاب شريف، كه به شهادت خداى تعالى كتاب هدايت و تعليم است و نور طريق سلوك انسانيت است، بايد مفسِّر در هر قصه از قصص آن، بلكه هر آيه از آيات آن، جهت اهتداء به عالم غيب و حيث راهنمايى به طرق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيت را به متعلّم بفهماند. مفسِّر وقتى مقصد از نزول را به ما فهماند، مفسِّر است، نه سبب نزول به آن طور كه در تفاسير وارد است. در همين قصۀ آدم و حوا و قضاياى آنها با ابليس از اوّل خلقت آنها تا ورود آنها در ارض، كه حق تعالى مكرّر در كتاب خود ذكر فرموده، چقدر معارف و مواعظ مذكور و مرموز است و ما را به چقدر از معايب نفس و اخلاق ابليسى و كمالات آن و معارف آدمى آشنا مى كند و ما از آن غافل هستيم.

بالجمله، كتاب خدا، كتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و كمال است؛ كتاب تفسير نيز بايد كتاب عرفانى اخلاقى و مبيّن جهات عرفانى و اخلاقى و ديگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسِّرى كه از اين جهت غفلت كرده يا صرف نظر نموده يا اهمّيت به آن نداده، از مقصود قرآن و منظور اصلى انزال كتب و ارسال رسل غفلت ورزيده. و اين، يك خطايى است كه قرن ها است اين ملت را از استفاده از قرآن شريف محروم نموده و راه هدايت را به روى مردم مسدود كرده. ما بايد مقصود از تنزيل اين كتاب را قطع نظر از جهات عقلى برهانى، كه خود به ما مقصد را مى فهماند، از خود كتاب خدا اخذ كنيم. مصنّفِ كتاب، مقصد خود را بهتر مى داند. اكنون به فرموده هاى اين مصنّف راجع به شؤون قرآن نظر كنيم؛ مى بينيم خود مى فرمايد: )ذلِكَ الْكِتابُ

ص: 236

لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ((1). اين كتاب را كتاب هدايت خوانده. مى بينيم در يك سورۀ كوچك چندين مرتبه مى فرمايد: (وَلَقَدْ يَسَّرْنَا القُرْآنَ لِلذّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ)(2). مى بينيم مى فرمايد: (وَأَنْزَلْنَا إلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)(3). مى فرمايد: (كِتابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ اُوْلُوا الْأَلْبَابِ)(4).... إلى غير ذلك از آيات شريفه كه ذكرش به طول انجامد.

بالجمله، مقصود ما از اين بيان، نه انتقاد در اطراف تفاسير است، چه كه هر يك از مفسِّرين زحمت هاى فراوان كشيده و رنج هاى بى پايان برده تا كتابى شريف فراهم آورده فَلِلِّه دَرُّهُمْ وَعَلَى اللّه أجْرُهُم، بلكه مقصود ما آن است كه راه استفاده از اين كتاب شريف را - كه تنها كتاب سلوك الى اللّه و يكتا كتاب تهذيب نفوس و آداب و سنن الهيه است و بزرگ تر[ين] وسيلۀ رابطه بين خالق و خلق و عروة الوثقى و حبل المتين تمسّك به عزّ ربوبيّت است - بايد به روى مردم مفتوح نمود. علماء و مفسِّرين، تفاسير فارسى و عربى بنويسند و مقصود آنها بيان تعاليم و دستورات عرفانى و اخلاقى و بيان كيفيّت ربط مخلوق به خالق و بيان هجرت از دار الغرور به دار السرور و الخلود باشد، به طورى كه در اين كتاب شريف به وديعت گذاشته شده. صاحب اين كتاب سكّاكى و شيخ نيست كه

ص: 237


1- - «هيچ شكى در اين كتاب نيست و آن هدايت براى پرهيزكاران است». (البقرة (2): 2)
2- - «ما قرآن را براى متذكر شدن آسان ساختيم؛ آيا متذكرشونده اى هست؟» (القمر (54): 17)
3- - «ما قرآن را (يكباره) به سوى تو نازل كرديم تا آنچه را كه (تدريجاً) بر مردم فرستاده شده است براى آنها بيان كنى شايد آنان بينديشند». (النحل (16): 44)
4- - «كتاب مباركى كه به سوى تو نازل كرديم تا در آيات آن تدبر كنند و صاحبان خرد متذكر شوند». (ص (38): 29)

مقصدش جهات بلاغت و فصاحت باشد؛ سيبويه و خليل نيست تا منظورش جهات نحو و صرف باشد، مسعودى و ابن خلّكان نيست تا در اطراف تاريخ عالم بحث كند؛ اين كتاب چون عصاى موسى و يد بيضاى آن سرور، يا دمِ عيسى كه احياء اموات مى كرد نيست كه فقط براى اعجاز و دلالت بر صدق نبىّ اكرم آمده باشد؛ بلكه اين صحيفۀ الهيه كتاب احياء قلوب به حيات ابدى علم و معارف الهيه است؛ اين كتاب خدا است و به شؤون الهيه - جلّ و علا - دعوت مى كند. مفسِّر بايد شؤون الهيه را به مردم تعليم كند، و مردم بايد براى تعلّم شؤون الهيه به آن رجوع كنند تا استفادت از آن حاصل شود؛ (وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَلا يَزِيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَسَاراً)(1) چه خسارتى بالاتر از اين كه سى - چهل سال كتاب الهى را قرائت كنيم و به تفاسير رجوع كنيم و از مقاصد آن بازمانيم؛ (رَبَّنَا ظَلَمْنَا أنْفُسَنَا وَإنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَتَرْحَمْنَا لَنَكونَنَّ مِنَ الْخَاسِرينَ)(2).

فصل چهارم در رفع موانع استفاده از قرآن
اشاره

اكنون كه عظمت كتاب خدا از جميع جهات مقتضيۀ عظمت معلوم شد و راه استفادت مطالب آن مفتوح گرديد، بر متعلّم و مستفيد از كتاب خدا لازم است كه يكى ديگر از آداب مهمّه را به كار بندد تا استفاده حاصل شود؛ و آن، رفع

ص: 238


1- - «ما از قرآن آنچه را كه براى مؤمنان شفا و رحمت است نازل مى كنيم و آن ستمكاران را جز زيان نمى افزايد». (الإسراء (17): 82)
2- - «پروردگارا ما بر خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحم ننمايى محققاً از زيانكاران خواهيم بود». (الأعراف (7): 23)

موانع استفاده است كه ما از آنها تعبير كنيم به حجب بين مستفيد و قرآن. و اين حجاب ها بسيار است كه ما به بعض از آن اشاره نماييم:

حجاب خودبينى

يكى از حجاب هاى بزرگ، حجاب خودبينى است كه شخص متعلّم خود را به واسطۀ اين حجاب مستغنى بيند و نيازمند به استفاده نداند. و اين از شاهكارهاى مهمّ شيطان است كه هميشه كمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه كه دارد راضى و قانع كند و ماوراء آنچه پيش او است هر چيز را از چشم او ساقط كند. مثلاً، اهل تجويد را به همان علم جزئى قانع كند و آن را در نظر آنها جلوه هاى فراوان دهد و ديگر علوم را از نظر آنها بيفكند. و حَمَلۀ قرآن را پيش آنها به خود آنها تطبيق كند و آنها را از فهم كتاب نورانى الهى و استفاده از آن محروم نمايد. و اصحاب ادبيت را به همان صورت بى مغز راضى كند و تمام شؤون قرآن را در همان كه پيش آنها است نمايش دهد. و اهل تفاسير به طور معمول را سرگرم كند به وجوه قرائات و آراء مختلفۀ ارباب لغت و وقت نزول و شأن نزول و مكّى و مدنى بودن و تعداد آيات و حروف و امثال اين امور. و اهل علوم را نيز قانع كند فقط به دانستن فنون دلالات و وجوه احتجاجات و امثال آن. حتى فيلسوف و حكيم و عارف اصطلاحى را محبوس كند در حجاب غليظ اصطلاحات و مفاهيم و امثال آن. شخص مستفيد بايد تمام اين حجب را خرق كند و از ماوراء اين حجب به قرآن نظر كند و در هيچ يك اين حجاب ها توقّف نكند كه از قافلۀ سالكان الى اللّه بازماند و از دعوت هاى شيرين الهى محروم مى شود. از خود قرآن شريف دستور عدم وقوف و قانع نشدن به يك حدّ معيّن استفاده شود. در قصص قرآنيه اشارت به اين معنا بسيار است. حضرت

ص: 239

موسى كليم با مقام بزرگ نبوّت قناعت به آن مقام نكرد و به مقام شامخ علم خود

وقوف نفرمود؛ به مجرّد آن كه شخص كاملى را مثل خضر ملاقات كرد با آن تواضع و خضوع گفت: (هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً)(1). و ملازم خدمت او شد تا علومى كه بايد استفاده كند فرا گرفت. حضرت ابراهيم (علیه السلام) به مقام بزرگ ايمان و علم خاصّ به انبياء (علیهم السلام) قناعت نكرد، عرض كرد: (رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتَى)(2). از ايمان قلبى خواست ترقّى كند به مقام اطمينان شهودى. بالاتر آن كه خداى تبارك و تعالى به جناب ختمى مرتبت - اعرف خلق اللّه على الاطلاق - دستور مى دهد به كريمۀ شريفۀ (وَقُلْ رَبِّ زِدْنى عِلْماً)(3). اين دستورات كتاب الهى، اين نقل قصه هاى انبياء، براى آن است كه ما از آنها تنبّه حاصل كنيم و از خواب غفلت برانگيخته شويم.

حجاب آراء فاسده

يكى ديگر از حجب، حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است؛ كه اين گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعيّت و تقليد پيدا شود. و اين از حجبى است كه مخصوصاً از معارف قرآن، ما را محجوب نموده. مثلاً، اگر اعتقاد فاسدى به مجرّد استماع از پدر و مادر يا بعض از جهلۀ از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد، اين عقيده حاجب شود مابين ما و آيات شريفۀ الهيه؛ و اگر هزاران آيه و روايت وارد شود كه مخالف آن باشد، يا از ظاهرش

ص: 240


1- - «آيا پيروى (همراهى) تو نمايم تا آنچه را آموخته اى از بصيرت و رشاد به من بياموزى؟». (الكهف (18): 66)
2- - «پروردگارا نشانم بده چگونه مردگان را زنده مى كنى». (البقرة (2): 260)
3- - «و بگو: پروردگارا بر دانش من بيفزا». (طه (20): 114)

مصروف كنيم و يا به آن به نظر فهم نظر نكنيم. راجع به عقايد و معارف، مَثَل بسيار است ولى من از تعداد آن خوددارى مى كنم؛ زيرا كه مى دانم اين حجاب با گفتۀ مثل منى خرق نشود، ولى از باب نمونه به يكى از آنها اشاره مى كنم كه فى الجمله سهل المأخذتر است. اين همه آياتى كه راجع به لقاء اللّه و معرفة اللّه

وارد شده و اين همه روايات كه در اين موضوع است و اين همه اشارات و كنايات و صراحات كه در ادعيه و مناجات هاى ائمّه (علیهم السلام)موجود است، به مجرد اين عقيده، كه از اشخاص عامى در اين ميدان ناشى و منتشر شده، كه راه معرفة اللّه به كلّى مسدود است، و باب معرفة اللّه و مشاهدۀ جمال را به باب تفكّر در ذات، به آن وجهِ ممنوع بلكه ممتنع قياس نموده اند، تأويل و توجيه كنند؛ و يا اصلاً در اين ميدان وارد نشوند و خود را با معارف كه قرّة العين انبياء و اولياء است آشنا نكنند. خيلى مايۀ تأسّف است براى اهل اللّه كه يك باب از معرفت را كه مى توان گفت غايت بعثت انبياء و منتهاى مطلوب اولياء است، به طورى به روى مردم مسدود كرده اند كه دم زدن از آن كفر محض و زندقۀ صرف است. اينها معارف انبياء و اولياء را با معارف عوام و زن ها و مردهاى جاهل در خصوص ذات و اسماء و صفات حق مساوى مى دانند؛ بلكه گاهى از آنها بالاتر نيز بروز كند: مى گويند: فلان، يك عقايد عاميانۀ خوبى دارد، اى كاش ما به همان عقيدۀ عاميانه بوديم. اين مطلب درست است؛ زيرا كه اين بيچاره كه به اين كلام متفوّه مى شود خود عقايد عاميانه را از دست داده و ديگر معارف را، كه معارف خواصّ و اهل اللّه است، باطل مى شمرد. اين آرزو درست مثل آرزوى كفّار است كه در كريمۀ الهيه نقل از آنها شده: (وَيَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِى كُنْتُ تُراباً)(1).

ص: 241


1- - «و كافر گويد كاش من خاك بودم». (النبأ (78): 40)

ما اگر بخواهيم آيات و اخبار لقاء اللّه را به تفصيل ذكر كنيم تا رسوايى اين عقيدۀ فاسده كه از جهل و غرور شيطانى پيدا شده واضح شود، كتابى جداگانه لازم دارد؛ فضلاً اگر بخواهيم معارفى را كه به واسطۀ اين حجاب غليظ شيطانى در پس پردۀ نسيان مانده؛ تا معلوم شود كه يكى از مراتب مهجوريت از قرآن و مهجور گذاشتن قرآن، كه از همه شايد تأسّفش بيشتر است، اين است. چنانچه در كريمۀ شريفه فرمايد: (وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هذَا القُرْآنَ مَهْجُوراً)(1) مهجور گذاردن قرآن مراتب بسيار و منازل بى شمار دارد كه به عمدۀ آن شايد ما متّصف باشيم.

آيا اگر ما اين صحيفۀ الهيه را مثلاً جلدى پاكيزه و قيمتى نموديم و در وقت قرائت يا استخاره بوسيديم و به ديده نهاديم، آن را مهجور نگذاشتيم؟

آيا اگر غالب عمر خود را صرف در تجويد و جهات لغويه و بيانيه و بديعيۀ آن كرديم، اين كتاب شريف را از مهجوريت بيرون آورديم؟

آيا اگر قرائات مختلفه و امثال آن را فرا گرفتيم، از ننگ هجرانِ از قرآن خلاصى پيدا كرديم؟

آيا اگر وجوه اعجاز قرآن و فنون محسّنات آن را تعلّم كرديم، از شكايت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مستخلص شديم؟

هيهات! كه هيچ يك از اين امور، مورد نظر قرآن و مُنَزِّلِ عظيم الشأن آن نيست. قرآن كتاب الهى است و در آن، شؤون الهيت است؛ قرآن حبل متّصل بين خالق و مخلوق است و به وسيلۀ تعليمات آن بايد رابطۀ معنويه و ارتباط غيبى بين بندگان خدا و مربّى آنها پيدا شود؛ از قرآن بايد علوم الهيه و معارف لدنّيه

ص: 242


1- - «و پيامبر گفت: پروردگار من! قوم من اين قرآن را متروك ساختند». (الفرقان (25): 30)

حاصل شود. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به حسب روايت كافى شريف فرموده: «إنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: آيةٌ مُحْكَمَةٌ؛ وَفَريضَةٌ عادِلةٌ؛ وسُنَّةٌ قائِمَةٌ»(1).

قرآن شريف، حامل اين علوم است؛ اگر ما از قرآن اين علوم را فراگرفتيم، آن را مهجور نگذاشتيم. اگر دعوت هاى قرآن را پذيرفتيم و از قصّه هاى انبياء (علیهم السلام) كه مشحون از مواعظ و معارف و حِكَم است تعليمات گرفتيم، اگر ما از مواعظ خداى تعالى و مواعظ انبياء و حكماء كه در قرآن مذكور است موعظت گرفتيم، قرآن را مهجور نگذاشتيم؛ و الاّ غور در صورت ظاهر قرآن نيز اخلاد الى الارض است، و از وساوس شيطان است كه بايد به خداوند از آن پناه برد.

يكى ديگر از حجب كه مانع از استفادۀ از اين صحيفۀ نورانيه است اعتقاد به آن است كه جز آن كه مفسِّرين نوشته يا فهميده اند كسى را حق استفاده از قرآن شريف نيست. و تفكّر و تدبّر در آيات شريفه را به تفسير به رأى، كه ممنوع است، اشتباه نموده اند؛ و به واسطۀ اين رأى فاسد و عقيدۀ باطله قرآن شريف را از جميع فنونِ استفاده عارى نموده و آن را به كلّى مهجور نموده اند؛ در صورتى كه استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأى باشد.

مثلاً، اگر كسى از كيفيّت مذاكرات حضرت موسى با خضر و كيفيّت معاشرت آنها و شدِّ رحال حضرت موسى، با آن عظمت مقام نبوّت، براى به دست آوردن علمى كه پيش او نبوده، و كيفيّت عرض حاجت خود به حضرت خضر - به طورى كه در كريمۀ شريفۀ )هَلْ أتَّبِعُكَ عَلى أنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ

ص: 243


1- - «همانا دانش سه گونه است: آيتى محكم؛ فريضه اى عادله؛ سنتى استوار». ( الكافي، ج 1، ص 32، «كتاب فضل العلم»، «باب صفة العلم وفضله وفضل العلماء»، حديث 1)

رُشْداً((1) مذكور است - و كيفيّت جواب خضر و عذرخواهى هاى حضرت موسى، بزرگى مقام علم و آداب سلوك متعلّم با معلّم را كه شايد بيست ادب در آن هست، استفاده كند، اين چه ربط به تفسير دارد تا تفسير به رأى باشد. و بسيارى از استفادات قرآن از اين قبيل است.

و در معارف، مثلاً، اگر كسى از قول خداى تعالى: (اَلْحَمْدُ للّه ِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) كه حصر جميع محامد و اختصاص تمام اثنيه است به حق تعالى، استفادۀ توحيد افعالى كند و بگويد از آيۀ شريفه استفاده شود كه هر كمال و جمال و هر عزّت و جلالى كه در عالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مى دهد از حق تعالى است و هيچ موجودى را از خود چيزى نيست، و لهذا محمدت و ثنا خاصّ به حق است و كسى را در آن شركت نيست، اين چه مربوط به تفسير است تا اسمش تفسير به رأى باشد يا نباشد.

الى غير ذلك از امورى كه از لوازم كلام استفاده شود كه مربوط به تفسير به هيچ وجه نيست.

علاوه بر آن كه در تفسير به رأى نيز كلامى است، كه شايد آن غير مربوط به آيات معارف و علوم عقليه كه موافق موازين برهانيه است و آيات اخلاقيه كه عقل را در آن مدخليت است باشد؛ زيرا كه اين تفاسير مطابق با برهان متين عقلى يا اعتبارات واضحۀ عقليه است، كه اگر ظاهرى بر خلاف آنها باشد لازم است آن را از آن ظاهر مصروف نمود. مثلاً، در كريمۀ شريفۀ (وَجَآءَ رَبُّكَ)(2)

ص: 244


1- - «آيا پيروى (همراهى) تو نمايم تا آنچه را آموخته اى از بصيرت و رشاد به من بياموزى؟». (الكهف (18): 66)
2- - «و آمد پروردگارت...». الفجر (89: 22)

و(الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى)(1) كه فهم عرفى مخالف با برهان است، ردّ اين ظاهر، و تفسير مطابق با برهان، تفسير به رأى نيست و به هيچ وجه ممنوع نخواهد بود.

پس، محتمل است، بلكه مظنون است، كه تفسير به رأى راجع به آيات احكام باشد كه دست آراء و عقول از آن كوتاه است، و به صرف تعبّد و انقياد از خزّان وحى و مهابط ملائكة اللّه بايد اخذ كرد؛ چنانچه اكثر روايات شريفه در اين باب در مقابل فقهاء عامّه كه دين خدا را با عقول خود و مقايسات مى خواستند بفهمند وارد شده است. و اين كه در بعضى روايات شريفه است كه «لَيْسَ شَيءٌ أبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجالِ مِنْ تَفْسيرِ الْقُرآنِ»(2) و همچنين روايت شريفه كه مى فرمايد: «دينُ اللّه ِ لا يُصابُ بالْعُقُولِ»(3) شهادت دهد بر اين كه مقصود از «دين اللّه» احكام تعبّديۀ دين است؛ والاّ باب اثبات صانع و توحيد و تقديس و اثبات معاد و نبوّت، بلكه مطلق معارف، حقّ طلق عقول و از مختصّات آن است. و اگر در كلام بعضى محدّثين عالى مقام وارد شده است كه در اثبات توحيد، اعتماد بر دليل نقلى است(4)، از غرائب امور بلكه از مصيباتى است كه بايد به خداى تعالى از آن پناه برد؛ و اين كلام محتاج به تهجين و توهين نيست، وإلَى اللّه ِ المُشْتَكى.

حجاب معاصى

يكى ديگر از حجب كه مانع از فهم قرآن شريف و استفاده از معارف و مواعظ

ص: 245


1- - «(خداى) رحمان بر عرش استيلا يافت». (طه (20): 5)
2- - «عقل دورترين چيز از تفسير قرآن است». (بحار الأنوار، ج 89، ص 95، حديث 48)
3- - «دين خدا را با عقل ها نتوان يافت». (بحار الأنوار، ج 2، ص 303، حديث 41)
4- - بحار الأنوار، ج 3، ص 234.

اين كتاب آسمانى است، حجاب معاصى و كدورات حاصلۀ از طغيان و سركشى نسبت به ساحت قدس پروردگار عالميان است كه قلب را حاجب شود از ادراك حقايق. و بايد دانست كه از براى هر يك از اعمال صالحه يا سيّئه چنانچه در عالم ملكوت صورتى است مناسب با آن، در ملكوت نفس نيز صورتى است كه به واسطۀ آن در باطن ملكوت نفس يا نورانيت حاصل شود و قلب مطهّر و منوّر گردد، و در اين صورت، نفس چون آيينۀ صقيل صافى گردد كه لايق تجلّيات غيبيه و ظهور حقايق و معارف در آن شود؛ و يا ملكوت نفس ظلمانى و پليد شود، و در اين صورت، قلب چون آيينۀ زنگارزده و چركين گردد كه حصول معارف الهيه و حقايق غيبيه در آن، عكس نيفكند. و چون قلب در اين صورت كم كم در تحت سلطۀ شيطان واقع شود و متصرّف مملكتِ روح، ابليس گردد، سمع و بصر و ساير قوا نيز به تصرف آن پليد درآيد، و سمع از معارف و مواعظ الهى به كلّى بسته شود، و چشم، آيات باهرۀ الهيه را نبيند و از حق و آثار و آيات او كور گردد، و دل، تفقّه در دين نكند و از تفكر در آيات و بيّنات و تذكّر حق و اسماء و صفات محروم گردد، چنانچه حق تعالى فرموده: (لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها اُولئِكَ كَاْلأنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ)(1).

نظر آنها به عالم چون نظر انعام و حيوانات گردد كه از اعتبار و تدبّر خالى است، و قلوب آنها چون قلوب حيوانات شود كه از تفكّر و تذكّر بى بهره است، بلكه از نظر در آيات و شنيدن مواعظ و معارف، حالت غفلت و استكبار آنان روزافزون شود؛ پس، از حيوان پست تر و گمراه ترند.

ص: 246


1- - «آنان را دل هايى است كه با آن نمى فهمند، و چشم هايى كه بدان نمى بينند، و گوش هايى كه با آن نمى شنوند، اينان چون چارپايانند بلكه گمراه تر». (الأعراف (7): 179)
حجاب حبّ دنيا

يكى ديگر از حجب غليظه، كه پردۀ ضخيم است بين ما و معارف و مواعظ قرآن، حجاب حبّ دنيا است كه به واسطۀ آن، قلب، تمام همّ خود را صرف آن كند و وجهۀ قلب يكسره دنياوى شود؛ و قلب به واسطۀ اين محبت، از ذكر خدا غافل شود و از ذكر و مذكور اعراض كند. و هرچه علاقه مندى به دنيا و اوضاع آن زيادت شود، پرده و حجاب قلب ضخيم تر گردد. و گاه شود كه اين علاقه به طورى بر قلب غلبه كند و سلطان حبّ جاه و شرف به قلب تسلّط پيدا كند كه نور فطرت اللّه به كلّى خاموش شود و درهاى سعادت به روى انسان بسته شود.

و شايد قفل هاى قلب كه در آيۀ شريفه است كه مى فرمايد: (أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها)(1)، همين قفل و بندهاى علايق دنيوى باشد. و كسى كه بخواهد از معارف قرآن استفاده كند و از مواعظ الهيه بهره بردارد، بايد قلب را از اين ارجاس تطهير كند و لوث معاصى قلبيه را، كه اشتغال به غير است، از دل براندازد؛ زيرا كه غير مطهّر محرم اين اسرار نيست، قال تعالى: (إِنَّهُ لَقرْآنٌ كَرِيمٌ * فِى كِتَابٍ مَكْنُونٍ * لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ)(2). چنانچه از ظاهر اين كتاب و مسّ آن در عالم ظاهره، غير مطهّر ظاهرى ممنوع است تشريعاً و تكليفاً، از معارف و مواعظ آن و باطن و سرّ آن ممنوع است كسى كه قلبش متلوّث به ارجاس تعلّقات دنيويه است. و قال تعالى: )ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً

ص: 247


1- - «آيا در قرآن تدبر نمى كنند، يا بر دل هايشان قفل هايى نهاده شده است». (محمّد (47): 24)
2- - «همانا قرآن كريمى است در كتابى محفوظ و مستور كه جز پاكان آن را مس نمى كنند». (الواقعة (56): 77 - 79)

لِلْمُتَّقِينَ...((1) إلى آخره، غير متّقى و غير مؤمن به حسب تقوا و ايمان عامّه، از انوار صوريۀ مواعظ و عقايد حقّۀ آن محروم است؛ و غيرمتّقى و غير مؤمن به حسب مراتب ديگر تقوا، كه تقواى خاصّ و خاصّ الخاصّ و اخصّ الخواصّ است، از ديگر مراتب آن محروم است. و تفصيل در اطراف آن و ذكر آيات ديگر كه دلالت بر مقصود دارد موجب تطويل است، ولى ما اين فصل را ختم كنيم به ذكر يك آيۀ شريفۀ الهيه كه براى اهل يقظه كفايت كند به شرط تدبّر در آن. قال تبارك و تعالى: (قَدْ جائَكُمْ مِنَ اللّه ِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ * يَهْدِى بِهِ اللّه ُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ ويُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إلَى النُّورِ بِإذْنِهِ وَيَهْديهِمْ إلَى صِرَاطٍ مُسْتَقيمٍ)(2). خصوصيات آيۀ شريفه بسيار است، و بيان در اطراف نكات آن، رسالۀ على حده لازم دارد كه اكنون مجال آن نيست.

فصل پنجم: در بيان تفكر است

يكى از آداب قرائت قرآن، حضور قلب است، كه آن را در آداب مطلقۀ عبادات، در همين رساله، مذكور داشتيم(3) و اعادۀ آن لزومى ندارد.

و ديگر از آداب مهمّۀ آن، تفكّر است. و مقصود از تفكّر آن است كه از آيات

ص: 248


1- - «هيچ شكّى در اين كتاب نيست و آن هدايت براى پرهيزكاران است». (البقرة (2): 2)
2- - «از جانب خداوند، نورى و كتاب مبينى براى شما آمده است كه خداوند بدان وسيله هر كس را كه رضاى او را بخواهد به راه هاى سلامت هدايت مى كند و از تاريكى ها به روشنايى مى برد و آنان را به راه راست راهنمايى مى كند». (المائدة (5): 15 - 16)
3- - ر.ك: صفحه 40.

شريفه، جستجوى مقصد و مقصود كند. و چون مقصد قرآن - چنانچه خود آن صحيفۀ نورانيه فرمايد - هدايت به سُبُل سلامت است و اخراج از همۀ مراتب ظلمات است به عالم نور، و هدايت به طريق مستقيم است(1)، بايد انسان به تفكّر در آيات شريفه، مراتب سلامت را از مرتبۀ دانيۀ آن، كه راجع به قواى ملكيه است تا منتهى النهايۀ آن، كه حقيقت قلب سليم است - به تفسيرى كه از اهل بيت وارد شده كه ملاقات كند حق را در صورتى كه غير حق در آن نباشد -(2) به دست آورد. و سلامت قواى ملكيّه و ملكوتيه گمشدۀ قارى قرآن باشد، كه در اين كتاب آسمانى اين گمشده موجود است و بايد با تفكّر، استخراج آن كند. و چون قواى انسانيه، سالم از تصرّف شيطانى شد و طريق سلامت را به دست آورد و به كار بست، در هر مرتبه سلامت كه حاصل شد، از ظلمتى نجات يابد و قهراً نور ساطع الهى در آن تجلّى كند، تا آن كه اگر از جميع انواع ظلمات - كه اول آن ظلمات عالم طبيعت است به جميع شؤون آن و آخر آن ظلمت توجه به كثرت است به تمام شؤون آن - خالص شد، نور مطلق در قلبش تجلّى كند و به طريق مستقيم انسانيت، كه در اين مقام، طريق ربّ است، انسان را هدايت كند: (إنَّ رَبِّى عَلى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ)(3).

و در قرآن شريف، دعوت به تفكّر و تعريف و تحسين از آن بسيار شده، قال تعالى: (وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)(4). در اين

ص: 249


1- - المائدة (5): 16.
2- - الكافي، ج 3، ص 26، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الإخلاص»، حديث 5.
3- - «به درستى كه پروردگار من بر راه راست است». (هود (11): 56)
4- - «ما قرآن را (يكباره) به سوى تو نازل كرديم تا آنچه را كه (تدريجاً) بر مردم فرستاده شده است براى آنها بيان كنى شايد آنان بينديشند». (النحل (16): 44)

كريمه، مدح بزرگى است از تفكر؛ زيرا كه غايت انزال كتاب بزرگ آسمانى و صحيفۀ عظيمۀ نورانى را احتمال تفكّر قرار داده؛ و اين، از شدّت اعتناء به آن است كه بس احتمال آن موجب يك همچو كرامتى عظيم شده. و در آيۀ ديگر فرمايد: (فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)(1). و از اين قبيل يا قريب به آن، آيات بسيار است و روايات دربارۀ تفكر نيز بسيار است. از حضرت ختمى مرتبت(صلی الله علیه و آله) منقول است كه چون اين آيۀ شريفه نازل شد كه مى فرمايد: (إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ لآيَاتٍ...)(2) إلى آخره فرمود: «وَيْلٌ لِمَنْ قَرَأَها وَلَمْ يَتَفَكَّرْ فيها»(3). عمده در اين باب، آن است كه انسان بفهمد تفكّرِ ممدوح كدام است؛ و الاّ در اين كه تفكّر در قرآن و حديث ممدوح است شك نيست. بهترين تعبيرها از براى آن، آن است كه خواجه عبداللّه انصارى (قدس سره)مى كند، قال: اعْلَمْ أنَّ التَّفكُّرَ تَلَمُّسُ الْبَصيرَةِ لاسْتِدْراكِ الْبُغْيَة(4). يعنى تفكّر، جستجو نمودنِ «بصيرت» است - كه چشم قلب است - براى رسيدن به مقصود و نتيجه، كه غايت كمال، آن است. و معلوم است مقصد و مقصود، سعادت مطلقه است كه به كمال علمى و عملى حاصل آيد.

پس، انسان در آيات شريفۀ كتاب الهى و در قصص و حكايات آن بايد مقصود و نتيجۀ انسانيه، كه سعادت است، به دست آورد. و چون سعادت، رسيدن به سلامت مطلقه و عالم نور و طريق مستقيم است، انسان بايد از قرآن

ص: 250


1- - «پس داستان ها را حكايت كن، باشد كه بينديشند». (الأعراف (7): 176)
2- - «همانا در آفرينش آسمان ها و زمين، و در آمد و شد شب و روز، نشانه هايى است ...». (آل عمران (3): 190)
3- - «واى بر كسى كه آن را بخواند و در آن نينديشد». ( المحجّة البيضاء، ج 8، ص 194)
4- - منازل السائرين، «قسم البدايات»، «باب التفكّر»، ص 41.

شريف سُبُل سلامت و معدن نور مطلق و طريق مستقيم را طلب كند؛ چنانچه در آيۀ شريفۀ سابقه اشاره به آن شد(1). و چون شخص قارى مقصد را يافت، در تحصيل آن بينا شود و راه استفاده از قرآن شريف بر او گشوده، و ابواب رحمت حق بر او مفتوح گردد، و عمر كوتاه عزيز خود و سرمايۀ تحصيل سعادت خويش را صرف در امورى كه مقصود به رسالت نيست نكند و از فضول بحث و كلام در چنين امر مهمّى خوددارى كند.

و چون مدّتى چشم دل را به اين مقصود افكند و از ديگر امور صرف نظر كرد، چشم دل بينا گردد و حديد شود، و تفكّر در قرآن براى نفس عادى شود و طرق استفاده بازگردد و ابوابى بر او مفتوح شود كه تاكنون نبوده، و مطالب و معارفى از قرآن استفاده كند كه تاكنون به هيچ وجه نمى كرده؛ آن وقت شفاء بودن قرآن را براى امراض قلبيه مى فهمد، و مفاد آيۀ شريفۀ (وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلمُؤْمِنينَ وَلاَ يَزِيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَسَاراً)(2) و معنى قول اميرالمؤمنين - صلوات اللّه عليه - را كه مى فرمايد: «وَتَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ؛ فإنَّهُ رَبيعُ الْقُلُوب، واسْتَشْفُوا بِنُورِهِ؛ فَإنّهُ شِفاءُ الصُّدُور»(3) ادراك مى كند. و از قرآن شريف فقط شفاء امراض جسمانيه را طلب نمى كند، بلكه عمدۀ مقصد را شفاء امراض روحانيّه كه مقصدِ قرآن است قرار مى دهد. قرآن براى شفاء امراض جسميه نازل نشده، گرچه شفاء امراض جسميه به او حاصل شود؛ چنانچه انبياء (علیهم السلام) نيز براى شفاء جسمانى

ص: 251


1- - اشاره به كريمۀ شريفۀ سابقه است: (قَدْ جاءَ كُمْ مِنَ اللّه نُورٌ). [منه قدس سره]
2- - «ما از قرآن آنچه را كه براى مؤمنان شفا و رحمت است نازل مى كنيم و آن ستمكاران را جز زيان نمى افزايد». (الإسراء (17): 82)
3- - «قرآن را فراگيريد كه بهار دل هاست و از نور آن شفا بجوييد كه شفاى سينه هاست». (نهج البلاغة، ص 164، خطبه 110)

نيامده بودند، گرچه شفاء مى دادند؛ آنها اطبّاء نفوس و شفاءدهندگان قلوب و ارواحند.

فصل ششم: در تطبيق است

يكى از آداب مهمّۀ قرائت قرآن كه انسان را به نتايج بسيار و استفادات بى شمار نائل كند، «تطبيق» است. و آن، چنان است كه در هر آيه از آيات شريفه كه تفكر مى كند، مفاد آن را با حال خود منطبق كند، و نقصان خود را به واسطۀ آن مرتفع كند و امراض خود را بدان شفا دهد. مثلاً، در قصۀ شريفۀ حضرت آدم (علیه السلام) ببيند سبب مطرود شدن شيطان از بارگاه قدس با آن همه سجده ها و عبادت هاى طولانى چه بوده، خود را از آن تطهير كند؛ زيرا مقام قرب الهى جاى پاكان است، با اوصاف و اخلاق شيطانى قدم در آن بارگاه قدس نتوان گذاشت. از آيات شريفه استفاده شود كه مبدأ سجده ننمودن ابليس، خودبينى و عجب بوده كه كوس (أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ)(1) زد، و اين خودبينى، اسباب خودخواهى و خودفروشى - كه استكبار است - شد؛ و آن، اسباب خودرأيى - كه استقلال و سرپيچى از فرمان است - شد، پس مطرود درگاه شد. ما از اول عمر، شيطان را ملعون و مطرود خوانديم و خود به اوصاف خبيثۀ او متّصف هستيم. و در فكر آن برنيامديم كه آنچه سبب مطروديت درگاه قدس است در هر كسى باشد مطرود است؛ شيطان خصوصيتى ندارد، آنچه او را از درگاه قرب دور كرد ما را نگذارد كه به آن درگاه راه يابيم. مى ترسم لعن هايى كه به ابليس

ص: 252


1- - «من بهتر از اويم، مرا از آتش، و او را از گل آفريدى». (الأعراف (7): 12)

مى كنيم، خود نيز در آن شريك باشيم.

و نير تفكّر كنيم در همين قصّۀ شريفه، و سبب مزيّت آدم و برترى او را از ملائكة اللّه ببينيم چه بوده، خود نيز به مقدار طاقت به آن متّصف شويم. مى بينيم «تعليم اسماء» سبب آن بوده؛ چنانچه فرمايد: (وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّها)(1). و مرتبۀ عاليۀ تعلّم اسماء، تحقّق به مقام اسماء اللّه است؛ چنانچه مرتبۀ عاليه از احصاء اسماء كه در روايت شريفه است: «إنَّ للّه ِِ تِسْعاً وَتِسْعينَ اسْماً؛ مَنْ أحْصاها، دَخَلَ الْجَنَّة»(2)، تحقّق به حقيقت آنها است كه انسان را به جنّت اسمائى نائل كند.

انسان با ارتياضات قلبيه مى تواند مظهر اسماء اللّه و آيت كبراى الهى شود، و وجود او، وجود ربّانى، و متصرّف در مملكت او، دست جمال و جلال الهى باشد. و در حديث، قريب به اين معنا است كه «همانا روح مؤمن، اتّصالش به خداى تعالى شديدتر است از اتّصال شعاع شمس به آن يا به نور آن»(3).

و در حديث صحيح وارد است كه «بنده چون با نافله به من نزديك شد، او را دوست دارم؛ و چون دوست داشتم او را، من گوش او شوم كه با آن مى شنود، و چشم او شوم كه با آن مى بيند، و زبان او شوم كه با آن نطق مى كند، و دست او شوم كه با آن اخذ مى كند»(4).

ص: 253


1- - «و همه اسماء را به آدم آموخت». (البقرة (2): 31)
2- - «همانا خدا را نود و نه اسم است، هر كس آنها را ياد كند، وارد بهشت مى شود». (بحار الأنوار، ج 4، ص 186، حديث 1)
3- - ر.ك: صفحه 116، پاورقى 2.
4- - الكافي، ج 2، ص 352، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب من أذى المسلمين واحتقرهم»، حديث 7.

و در حديث است كه «عَليٌّ عَيْنُ اللّه ِ وَيَدُ اللّه»(1).... إلى غير ذلك. و در حديث است كه «نَحْنُ أسْماؤُهُ الْحُسْنى»(2). و در اين خصوص، شواهد عقليه و نقليه فراوان است.

بالجمله، كسى كه بخواهد از قرآن شريف، حظّ وافر و بهرۀ كافى بردارد، بايد هر يك از آيات شريفه را با حالات خود تطبيق كند تا استفادۀ كامله كند. مثلاً، در آيۀ شريفه در سورۀ «انفال» فرمايد: (إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّه ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ)(3) إلى آخره، شخص سالك بايد اين اوصاف ثلاثه را ببيند با او منطبق است؟ آيا وقتى ذكر خدا مى شود، قلب او فرو مى ريزد و ترسناك مى شود؟ و وقتى آيات شريفۀ الهيه بر او خوانده مى شود، نور ايمان در قلبش افزايش پيدا مى كند؟ و اعتماد و توكّلش به حق تعالى است؟ يا در هر يك از مراتب، راجل، و از هر يك از اين خواصّ، محروم است. اگر بخواهد بفهمد كه از حق، ترسناك است و قلبش از ترس خداوند فرو مى ريزد، به اعمال خود نظر كند. انسان ترسناك در محضر كبريايى جسارت به مقام مقدّسش نكند و در حضور حضرت حق هتك حرمات الهيه ننمايد. اگر با آيات الهيه ايمان قوى شود، نور ايمان به مملكت ظاهرش نيز سرايت كند. ممكن نيست قلب، نورانى باشد، و زبان و كلام و چشم و نظر و گوش و استماع،

ص: 254


1- - الكافي، ج 1، ص 145، «كتاب التوحيد»، «باب النوادر»، حديث 8.
2- - «ماييم اسماى حسناى خدا». ( الكافي، ج 1، ص 143، «كتاب التوحيد»، «باب النوادر»، حديث 4)
3- - «مؤمنان كسانى اند كه چون نام خدا در ميان آيد، دل هايشان بيمناك گردد، و چون آيات خدا بر آنان تلاوت شود، بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگارشان توكل دارند». (الأنفال (8): 2)

نورانى نباشد. بشر نورانى آن است كه تمام قواى ملكيه و ملكوتيه اش نوربخش باشد؛ و علاوه بر آن كه خود او را هدايت به سعادت و طريق مستقيم كند، به ديگران نيز نورافشانى كند و آنها را به راه انسانيت هدايت كند؛ چنانچه اگر كسى به خداى تعالى توكل و اعتماد داشته باشد، قطع طمع از دست ديگران كند و بار احتياج و فقر خود را به درگاه غنىّ مطلق افكند؛ و ديگران را كه چون خود او فقيران و بينوايانند مشكل گشا نداند.

پس، وظيفۀ سالك الى اللّه آن است كه خود را به قرآن شريف عرضه دارد؛ و چنانچه ميزان در تشخيص صحّت و عدم صحّت و اعتبار و لا اعتبارِ حديث آن است كه آن را به كتاب خدا عرضه دارند و آنچه مخالف آن باشد باطل و زخرف شمارند، ميزان در استقامت و اعوجاج، و شقاوت و سعادت، آن است كه در ميزان كتاب اللّه درست و مستقيم درآيد. و چنانچه خُلق رسول اللّه قرآن است، خلق خود را با قرآن بايد متوافق كند تا با خلقِ ولى كامل نيز مطابق گردد. و خُلقى كه مخالف كتاب اللّه است، زخرف و باطل است. و همچنين جميع معارف و احوال قلوب و اعمال باطن و ظاهر خود را بايد با كتاب خدا تطبيق كند و عرضه دارد تا به حقيقت قرآن متحقق گردد و قرآن صورت باطنى او گردد.

وَأنْتَ الْكِتابُ المُبينُ الَّذي *** بِأحْرُفِهِ تَظْهَرُ المُضْمَرُ(1)

و در اين مقام آداب ديگرى است كه بعضى از آنها را ما در اول اين رساله در آداب مطلق عبادات مذكور داشتيم، و بعضى از آنها در همين آداب مندرج

ص: 255


1- - «و تو كتاب روشنى هستى كه با حروف آن، پنهان، آشكار مى گردد». (ديوان منسوب به امام على عليه السلام، ص 178)

است، و ذكر بعضى ديگر منجر به تطويل شود، از اين جهت، از آنها صرف نظر شد. واللّه العالم.

خاتمه: درذكر ترجمۀ پاره اى از روايات شريفه است براى تتميم فائده و تبرك به كلام عترت طاهره

در كافى شريف سند به سعد مى رساند از حضرت باقر العلوم (علیه السلام) كه فرمود: «اى سعد! تعلّم كنيد قرآن را؛ زيرا كه قرآن مى آيد روز قيامت در بهترين صورت ها». پس فرمود قريب به اين معنا كه در هر يك از صفوف خلايق از مؤمنين و شهداء و انبياء و در صف ملائكة اللّه عبور كند، و آنها همه گويند: «اين از ما نورانى تر است» تا آن كه رسول ختمى معرفى آن كند، إلى آخر الحديث(1).

و از حضرت صادق روايت كند كه «خداى تعالى وقتى كه جمع فرمايد اوّلين و آخرين را، ناگاه آنها شخصى را مى بينند كه پيش مى آيد كه هرگز صورتى از او بهتر ديده نشده»(2).

و احاديث به اين مضمون بسيار است و دليل واضح بر گفتۀ اهل معرفت است كه از براى موجوداتِ اين عالم، در آخرت صورت هاى اُخروى است. و از احاديث اين باب، صورت اُخروى اعمال نيز مستفاد شود.

كافى شريف سند به حضرت باقر العلوم (علیه السلام) رساند كه فرمود: «رسول خدا فرمود: "من و كتاب خدا و اهل بيتم اول كسى هستيم كه وارد شويم بر عزيز جبّار، پس از ما، امّت من وارد شوند. پس از آن، سؤال كنم كه چه كرديد با

ص: 256


1- - الكافي، ج 2، ص 596، «كتاب فضل القرآن»، حديث 1.
2- - الكافي، ج 2، ص 602، «كتاب فضل القرآن»، حديث 14.

كتاب خدا و اهل بيت من»(1).

و در حديث ديگر است كه مى فرمايد جبّار عزّ وجلّ به قرآن: «به عزّت و جلال و بلندى مقامم قسم كه البته اكرام كنم كسى را كه اكرام كرده است تو را، و اهانت كنم كسى را كه اهانت كرده تورا»(2).

و بايد دانست كه اگر احياء احكام و معارف قرآن را به عمل به آن و تحقّق به حقيقت آن نكنيم، در آن روز جواب رسول خدا را نتوانيم داد. كدام اهانت بالاتر از آن است كه پشت پا به مقاصد و دعوت هاى آن زده شود؟ اكرام قرآن و اهل آن، كه اهل بيت عصمت است، فقط به بوسيدن جلد آن و ضريح مطهّر اينها نيست؛ اين، يك مرتبۀ ضعيفه از احترام و اكرام است كه اگر به دستورات آن و فرمايشات اينان عمل كرديم مقبول است؛ و الاّ شبيه به استهزاء و بازيچه است.

و در احاديث شريفه تحذير سخت شده است از قارى قرآن كه عامل به آن نباشد؛ چنانچه از عقاب الأعمال شيخ صدوق - رضوان اللّه عليه - منقول است به سند خودش از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كه فرمود در حديثى كه «كسى كه تعلّم قرآن كند و عمل به آن نكند و حبّ دنيا و زينت آن را بر آن ترجيح دهد و اختيار كند، مستحقّ سخط خدا شود، و مى باشد در درجه با يهود و نصارى كه كتاب خدا را به پشت سر خود انداختند»(3).

«و كسى كه قرائت قرآن كند و اراده كند به آن سُمْعه(4) و وصول به دنيا را،

ص: 257


1- - الكافي، ج 2، ص 600، «كتاب فضل القرآن»، حديث 4.
2- - همان، ص 602، حديث 14.
3- - ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 332.
4- - سُمْعه از اقسام رياست، و آن، عبارت است از اين كه عبادت خود را به گوش مردم برساند براى جلب قلوب آنها. [منه عفي عنه]

ملاقات كند خدا را در صورتى كه روى او استخوانى است كه گوشت بر آن نمى باشد؛ و قرآن به پشت گردن او زند تا داخل آتش شود و بيفتد در آتش با كسانى كه افتادند»(1).

«و كسى كه قرائت قرآن كند و عمل به آن نكند، محشور كند خدا او را روز قيامت، كور. مى گويد: "پروردگارا! چرا مرا كور محشور كردى با اين كه بينا بودم؟" فرمايد: "چنانچه آيات ما آمد تو را و نسيان آنها را كردى، همين طور امروز نسيان

شدى."(2) پس امر شود كه او را در آتش اندازند»(3).

«و كسى كه قرآن را بخواند براى رضاى خدا و براى يادگرفتن معالم دين، مى باشد از براى او از ثواب، مثل جميع آنچه عطا شده است به ملائكه و انبياء مرسلين (علیهم السلام)»(4).

«و كسى كه تعلّم كند قرآن را و اراده كند به آن رياء و سُمْعَه را تا مجادله كند با آن با سفهاء، و مباهات كند به آن بر علماء، و طلب كند به آن دنيا را، از هم جدا كند خدا استخوان هاى او را در روز قيامت. و نمى باشد در آتش، عذاب كسى از او شديدتر؛ و هيچ نوعى از انواع عذاب نيست مگر آن كه به آن معذّب شود از شدّت غضب و سخط خدا بر او»(5).

«و كسى كه تعلّم قرآن كند و تواضع كند در علم و تعليم كند بندگان خدا را و خواهش كند از ثواب آنچه نزد خدا است، نمى باشد در بهشت كسى كه ثوابش

ص: 258


1- - ثواب الأعمال وعقاب الأعمال، ص 337.
2- - طه (20): 125 - 126.
3- - ثواب الأعمال وعقاب الأعمال، ص 337.
4- - همان، ص 346.
5- - همان.

بزرگ تر باشد از او؛ و هيچ منزل و درجۀ رفيعۀ نفيسه اى نيست در بهشت مگر آن كه در آن نصيب او وافرتر و منزل او شريف تر است»(1).

و در خصوص تفكّر در معانى قرآن و اتّعاظ به آن و تأثّر از آن نيز روايات كثيره وارد است؛ چنانچه در كافى شريف سند به حضرت صادق رساند كه فرمود: «همانا در اين قرآن است محل نور هدايت و چراغ هاى شب هاى تار؛ پس جولان دهد جولان دهنده بصر خود را، و باز كند از براى روشنايى نظر خويش را؛ زيرا كه تفكر، زندگانى قلبِ بينا است؛ چنانچه طالب نور، به نور راه مى رود در ظلمات»(2)، انتهى.

مقصود حضرت آن است كه انسان چنانچه با نور ظاهرى در ظلمات بايد مشى كند تا از خطر پرتگاه ها مصون باشد، با قرآن، كه نور هدايت و مصباح المنير راه عرفان و ايمان است، بايد در راه ظلمانى سير الى الآخرة و الى اللّه مشى كند تا در پرتگاه هاى مهلك نيفتد.

و در معانى الاخبار در حديثى از حضرت اميرمؤمنان (علیه السلام) منقول است كه فرمود: «فقيه حقيقى آن است كه ترك نكند قرآن را از روى بى ميلى و به غير آن متوجّه شود. آگاه باش كه خيرى نيست در علمى كه در آن تفهّم نباشد؛ و خيرى نيست در قرائتى كه در آن تدبّر نباشد؛ و خيرى نيست در عبادتى كه در آن تفقّه نباشد»(3).

و در خصال و معانى الاخبار از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حديث كند كه فرمود:

ص: 259


1- - ثواب الأعمال وعقاب الأعمال، ص 346.
2- - الكافي، ج 2، ص 600، «كتاب فضل القرآن»، حديث 5.
3- - معاني الأخبار، ص 226، حديث 1.

«حَمَلۀ قرآن، عرفاء اهل بهشت مى باشند»(1). و معلوم است مقصود از اين حمل، حملِ معارف و علوم قرآن است كه نتيجۀ آن در آخرت آن است كه در عداد اهل معرفت و اصحاب قلوب است؛ چنانچه اگر حملِ صورت آن كند بدون اتّعاظ از مواعظ آن و تحمّل معارف و حِكَم آن و عمل به احكام و سنن آن، مَثَل آنچنان است كه خداى تعالى فرمايد: (مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَيةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً)(2).

و احاديث شريفه در شؤون قرآن شريف و آداب آن، بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد. وَالسّلامُ عَلى مُحَمّدٍ وآلِهِ.

ص: 260


1- - الخصال، ص 28، حديث 100؛ معاني الأخبار، ص 323، حديث 1.
2- - «مَثَل آنان كه تحمل تورات كرده و بدان عمل نكردند مَثَل حمارى است كه بار كتاب ها بر پشت كشد». (الجمعة (62): 5)

مصباح دوم: در ذكر شمّه اى از آداب قرائت است در خصوص نماز

اشاره

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: مراتب قرّاء در قرائت نمازى
اشاره

بدان كه از براى قرائت، در اين سفر روحانى و معراج الهى، مراتب و مدارجى است كه به مناسبت اين رساله به بعض از آن اكتفا مى كنيم.

اوّل، آن كه قارى جز به تجويد قرائت و تحسين عبارت به چيزى نپردازد؛ و همّ او فقط تلفّظ به اين كلمات و تصحيح مخارج حروف باشد تا تكليفى ادا و امرى ساقط شود. و معلوم است براى چنين اشخاصى تكاليف، كلفت و زحمت دارد، و قلب آنها از آن منضجر و باطن آنها از آن منحرف است. اينان را حظّى از عبادت نيست جز آن كه معاقب به عقابِ تارك نيستند؛ مگر آن كه از خزائن غيب تفضّلى شود و به همان لقلقه، مورد احسان و انعام گردند. و اين طايفه گاهى شود كه زبان آنها كه مشتغل به ذكر حق است، قلب آنها از آن به كلّى عارى و برى، و به

ص: 261

كثرات دنيويه و مشاغل ملكيه پيوند است؛ و در حقيقت اين دسته به صورت، داخل نماز، و به باطن و حقيقت، مشغول به دنيا و مآرب و شهوات دنيويه هستند. و گاهى شود كه قلب آنها نيز اشتغال به تفكر در تصحيح صورت نماز دارد؛ در اين صورت، اينها به حسب قلب و زبان وارد صورت نماز هستند، و اين صورت از آنها مقبول و مرضىّ است.

طايفۀ دوم كسانى هستند كه به اين حدّ قانع نشده و نماز را وسيلۀ تذكّر حق دانند و قرائت را تحميد و ثناى حق شمارند. و از براى اين طايفه مراتب بسيارى است كه ذكر آن به طول انجامد. و شايد اشاره به اين طايفه است حديث شريف قدسى: «قَسَمْتُ الصَّلاةَ(1) بَيْني وَبَيْنَ عَبْدي: فَنِصْفُها لي، وَنِصْفُها لِعَبْدي. فَإذا قالَ: (بِسْم اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ) يَقُولُ اللّه ُ: ذَكَرَني عَبْدي. وَإذا قال: (الْحَمْدُ للّه) يَقُولُ اللّه ُ: حَمَدَني عَبْدي وَأثْنى عَلَيَّ. وَهُوَ مَعنى «سَمِعَ اللّه ُ لِمَنْ حَمِدَهُ» وإذا قالَ: (الرَّحْمنِ الرَّحيمِ) يَقُولُ اللّه ُ:

عَظَّمَني عَبْدي. وَإذا قالَ: (مالِكِ يَوْمِ الدّينِ) يَقولُ اللّه ُ: مَجَّدَني عَبْدي - وفي رواية: فَوَّضَ إلَيَّ عَبْدي - وَإذا قالَ: (إيّاكَ نَعْبُدُ وَإيّاكَ نَسْتَعينُ) يَقُولُ اللّه ُ: هذا بَيْني وَبَيْنَ عَبْدي. وَإذا قالَ: (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقيمَ) يَقُولُ اللّه ُ: هذا لِعَبْدي ولعَبْدي ما سَأل»(2).

ص: 262


1- - در مجمع البيانأ گويد كه صلات يكى از اسماء سورۀ حمد است و متمسّك به اين حديث مى شود و ظاهر آن است كه استفادۀ ايشان درست نباشد. [منه قدس سره] أ - مجمع البيان، ج 1، ص 87.
2- - «من نماز را بين خود و بنده ام تقسيم كرده ام؛ نيمى از آن من است و نيمش از آنِ بنده ام. پس چون بنده گفت: بسم اللّه الرحمن الرحيم، خدا گويد: "بنده ام مرا ياد كرد." و چون بنده گفت: الحمد للّه، خدا فرمايد: "بنده ام مرا سپاس گزارد و ستايش گفت." و اين است معنى سَمِعَ اللّه ُ لِمَنْ حَمِدَه. و چون گفت: الرّحمن الرّحيم، خداوند گويد: "بنده ام مرا تعظيم كرد. و چون گفت: مالك يومِ الدين، خدا گويد: "بنده ام مرا تمجيد كرد." (و در روايتى ديگر: كار خود را به من واگذار كرد.) و چون گفت: إيّاك نعبد وإيّاك نستعين، خدا مى فرمايد: "اين بين من و بندۀ من است." و چون گفت: إهدنا الصراط المستقيم، خداوند مى فرمايد: "اين از آنِ بندۀ من است و بنده ام آنچه بخواهد از آن اوست"». (شرح اُصول الكافي، صدر المتألّهين، ج 1، ص 488)

و چون نماز، به حسب اين حديث شريف، تقسيم شده است بين حق و عبد، بايد عبد تا آنجا كه حق مولى است قيام به حق او كند؛ و به ادب عبوديت، كه در اين حديث شريف فرموده است، قيام كند تا حق - تعالى شأنه - به لطايف ربوبيّت با او عمل فرمايد؛ چنانچه فرمايد: (وَأَوْفُوا بِعَهْدِى اُوفِ بِعَهْدِكُمْ)(1).

و خداى تعالى آداب عبوديت را در قرائت به چهار ركن قائم فرموده:

ركن اوّل «تذكر» است كه بايد در بسم اللّه الرحمن الرحيم حاصل شود؛ و عبد سالك تمام دار تحقّق را به نظر اسمى كه فناى در مسمّا است نظر كند. و قلب را عادت دهد كه در همۀ ذرّات ممكنات حق جو و حق خواه شود، و فطرت تعلّم اسمائى را، كه در خميرۀ ذات او ثبت است به مقتضاى جامعيت نشئه و ظهور از حضرت اسم اللّه الاعظم - كه اشاره به آن است در قول خداى تعالى: (وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّها)(2) - به مرتبۀ فعليت و ظهور آورد. و اين مقام، از خلوت با حق و شدّت تذكّر و تفكّر در شؤون الهيه حاصل شود، تا جايى رسد كه قلب عبد حقّانى شود و در تمام زواياى او اسمى جز از حق نباشد.

و اين يك مرتبه از فناى در الهيّت است كه قلوب منكوسۀ قاسيۀ جاحدين آن

ص: 263


1- - «وفا كنيد به عهد من تا به عهد شما وفا كنم». (البقرة (2): 40)
2- - «و همۀ اسماء را به آدم آموخت». (البقرة (2): 31)

را به اين بيان كه ما كرديم نتواند انكار كرد، مگر آن كه جحود آن، جحود ابليسى باشد؛ كه آن طور قلوب - والعياذ باللّه - از اسم و ذكر حق تنفّر طبعى دارند؛ و اگر حرفى از معارف الهيه يا ذكرى از اسماء اللّه پيش آيد، منقبض شوند، و جز از شهوات بطن و فرج به چيزى ديگر چشم دل باز نكنند. و در اين طايفه كسانى هستند كه براى انبياء و اولياء (علیهم السلام) نيز جز مقامات جسمانى و بهشت جسمانى، كه قضاى وطر حيوانى در آن شود، قائل نيستند؛ و بزرگى مقامات اُخرويه را چون بزرگى دنيايى به سعۀ باغات و انهار جاريه و زيادى حور و غلمان و قصور دانند. و اگر از عشق و محبّت و جذبۀ الهيه كلامى بشنوند، با الفاظ ركيكه و كلمات قبيحه به صاحبانش حمله كنند؛ و گويى به آنها ناسزايى گفته شده كه جبران مى كنند. اين مردم، سدّ طريق انسانى و خار راه معرفة اللّه، و شيطان آدم فريبند؛ و فوج فوج بندگان خدا را از حق و اسماء و صفات و ذكر و ياد او باز دارند و به مقاصد حيوانيه و شهوات بطنيه و فرجيه متوجه كنند. اينها مأموران شيطانى هستند كه به مقتضاى (لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ)(1). سر راه مستقيم الهى نشسته و نگذارند كسى با خداوند خود انس حاصل كند و از ظلمت هاى علاقه مندى به شهوات حيوانى، كه از آن جمله علاقه مندى به حور و قصور است، رهايى يابد. اينها ممكن است شواهدى از ادعيۀ انبياء و اهل بيت عصمت - عليهم الصلاة و السلام - آورند كه آنها نيز حور و قصور مى خواستند. و اين، از قصور اين طايفه است كه فرق بين حبّ كرامة اللّه - كه نظر به كرامت و اعطاء محبوب است كه خود علامت محبّت و عنايت است - با حبّ به حور و قصور و امثال آن استقلالاً، كه در خميرۀ شهوت حيوانى است، نگذاشتند. حبّ

ص: 264


1- - «بر سر راه راست (آيين) تو در كمينشان خواهم نشست». (الأعراف (7): 16)

كرامة اللّه، حبّ اللّه است كه بالتبع به كرامت و عنايت نيز سرايت كند - (عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست)(1).

وما حُبُّ الدّيارِ شَغَفْنَ قَلْبي *** وَلكِنْ حُبَّ مَنْ سَكنَ الدّيارا(2)

و الاّ على بن ابى طالب (علیه السلام) با حور و قصور چه سر و كارى دارد؟ آن سرور را با هواهاى نفسانيه و شهوات حيوانيه چه تناسب است؟ كسى كه عبادتش عبادت احرار است، جزاى او جزاى تجّار نخواهد بود. عنان قلم گسيخته شد و از مطلب دور افتادم.

بالجمله، كسى كه خود را عادت داد به قرائت آيات و اسماء الهيه از كتاب تكوين و تدوين الهى، كم كم قلب او صورت ذكرى و آيه اى به خود گيرد، و باطنِ ذات، محقّق به ذكر اللّه و اسم اللّه و آيت اللّه شود؛ چنانچه «ذكر» به رسول اكرم و على بن ابى طالب - صلوات اللّه عليهما وآلهما - و «اسماء حسنا» به ائمۀ هدى و «آية اللّه» نيز به آن بزرگواران تفسير و تطبيق شده؛ آنها آيات الهيه و اسماء اللّه حسنا و ذكر اللّه اكبرند.

و مقام «ذكر» از مقامات عاليۀ بزرگى است كه به حوصلۀ بيان و به حيطۀ تقرير و تحرير بر نيايد؛ و كفايت كند براى اهل معرفت و جذبۀ الهيه و اصحاب محبّت و عشق، آيۀ شريفۀ الهيه كه مى فرمايد: (فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُم)(3). و مى فرمايد

ص: 265


1- - «به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست / عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست». (كلّيات سعدى، ص 95، غزليات عرفانى)
2- - «دوستى سرزمين (يار) دلم را نبرده است / بلكه دل در گرو دوستى آن كه در آن ديار ساكن است نهاده ام». (مجنون عامرى، ر.ك: جامع الشواهد، ص 244، «باب الواو مع الميم»)
3- - «مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم». (البقرة (2): 152)

خداى تعالى به موسى: «يا موسى، أَنَا جَليسُ مَنْ ذَكَرَني»(1). و در روايت كافى رسول خدا فرمايد: «مَنْ أكْثَرَ ذِكْرَ اللّه ِ أحَبَّهُ اللّه»(2).

و در وسائل، سند به حضرت صادق رساند كه فرمود: «قَالَ اللّه ُ عَزَّ وَجَلَّ: يَابْنَ آدَمَ اُذْكُرْني في نَفْسِكَ، أَذْكُرْكَ في نَفْسي. يَابْنَ آدَمَ اُذْكُرْني في خَلأ، أَذْكُرْكَ في خَلأٍ. يابْنَ آدَمَ اُذْكُرْني في مَلأٍ أَذْكُرْكَ في مَلأٍ خَيْرٍ مِنْ مَلَئِكَ. وَقَالَ: ما مِن عَبْدٍ ذَكَرَ اللّه َ في مَلأٍ مِنَ النّاسِ إلاّ ذَكَرَهُ اللّه ُ في مَلأٍ مِنَ الْمَلائِكَة»(3).

ركن دوم «تحميد» است. و آن، در قول مصلّي: (اَلْحَمْدُ للّه ِ رَبِّ الْعَالَمينَ) حاصل شود.

بدان كه چون مصلّى به مقام «ذكر» متحقّق شد و همۀ ذرّات كائنات و عوالى و ادانى موجودات را اسماء الهيه ديد و جهت استقلال را از دل بيرون كرد و به چشم استظلال به موجودات عوالم غيب و شهود نگريست، مرتبۀ «تحميد» براى او دست دهد و دل او اعتراف كند كه جميع محامد از مختصّات ذات احدى، و ديگر موجودات را در آن شركتى نيست؛ زيرا كه از خود كمالى ندارند

ص: 266


1- - «اى موسى! من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند». ( الكافي، ج 2، ص 496، «كتاب الدعاء»، «باب ما يجب من ذكر اللّه»، حديث 4)
2- - «كسى كه بسيار ياد خدا كند خدا او را دوست خواهد داشت». ( الكافي، ج 2، ص 500، «كتاب الدعاء»، «باب ذكر اللّه عزّ وجلّ كثيراً»، حديث 3)
3- - «امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند عزّ وجلّ فرمود: "اى فرزند آدم! پيش خود مرا ياد كن تا تو را پيش خود ياد كنم. اى فرزند آدم! در خلوت مرا ياد كن تا در خلوت يادت كنم. اى فرزند آدم! در جمعيت مرا ياد كن تا در جمعى بهتر از جمع تو يادت كنم." همچنين آن حضرت فرمود: "هيچ بنده اى در جمعيت ياد خدا نمى كند جز آن كه خداوند در جمع ملائكه او را ياد مى كند"». (وسائل الشيعة، ج 7، ص 159، «كتاب الصلاة»، «أبواب الذكر»، باب 7، حديث 4)

تا حمد و ثنايى براى آنها واقع شود. و در تفسير اين سورۀ مباركه بيان تفصيلى اين لطيفۀ الهيه خواهد آمد. ان شاء اللّه تعالى.

ركن سوم «تعظيم» است. و آن در (الرّحمن الرّحيم) حاصل شود. چون عبد سالك الى اللّه در ركن «تحميد» محمدت را به حق تعالى منحصر كرد و از كثرات وجوديه سلب كمال و تحميد نمود، به افق وحدت نزديك شود و چشم كثرت بينى او كم كم كور شود و صورت رحمانيت، كه بسط وجود، و رحيميت، كه بسط كمال وجود است، بر قلب او تجلّى كند و حق را به دو اسم محيط جامع كه كثرات، در آن مضمحل است توصيف كند؛ پس، به واسطۀ جلوۀ كمالى، قلب را هيبتِ حاصل از جمال دست دهد؛ پس، عظمت حق در قلب او جايگزين شود.

و اين حال چون تمكين يافت، به ركن چهارم منتقل شود كه آن، مقام «تقديس» است كه حقيقت تمجيد است؛ و به عبارت ديگر؛ تفويض امر، الى اللّه است. و آن، رؤيت مقام مالكيت و قاهريت حق، و فرو ريختن غبار كثرت، و شكستن بت هاى كعبۀ دل، و ظهور مالك بيتِ قلب، و تصرّف نمودن آن را بى مزاحم شيطانى است. و در اين حال، به مقام خلوت رسد و بين بنده و حق حجابى نباشد و (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) در آن خلوت خاص و مجمع انس واقع شود. و از اين جهت فرمود: «هذا بَيْني وَبَيْنَ عَبْدي». و چون عنايت ازلى شامل حال او شود و او را به خود آرد، استقامت به اين مقام و تمكين آن حضرت را خواهان شود بقوله: (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ). ولهذا (اهْدِنَا) تفسير شده به: «ألْزِمْنا وَأدِمْنا وثَبِّتْنا»(1). و اين، براى آنان است كه از حجاب بيرون آمده و به

ص: 267


1- - التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام، ص 44، حديث 20؛ معاني الأخبار، ص 33، حديث 4.

مطلوب ازل رسيده اند. و اما امثال ما، اهل حجاب، بايد هدايت را به همان معنى خود از حق تعالى طلب كنيم. و شايد بقيّۀ از اين، در تفسير سورۀ مباركۀ «حمد» بيايد، ان شاء اللّه تعالى.

تكميل: بيان آن كه تمام نماز بين حق و خلق منقسم است

از حديث شريف قدسى چنين ظاهر شود كه تمام نماز بين حق و عبد تقسيم شده است، و فقط «حمد» را از باب نمونه و مثل ذكر فرموده اند(1). پس بنابراين، گوييم مثلاً تكبيرات صلاتى - چه تكبيرات افتتاحيه و چه غير آنها كه در خلال انقلاب احوالات صلاتى گفته شود - حظّ ربوبيت و قسمت ذات مقدّس است. و اگر عبد سالك الى اللّه به اين وظيفۀ عبوديت قيام نمود و حق ربوبيت را به قدرى كه در سعۀ او است اداء نمود، حق تعالى نيز حق عبد را كه فتح باب مراوده و مكاشفه است به الطاف خاصّۀ ازليه اداء فرمايد. چنانچه در حديث شريف مصباح الشريعة اشاره به آن فرمايد؛ آنجا كه مى گويد: «چون تكبير گفتى، كوچك بشمار همۀ موجودات را در نزد كبرياء حق». تا آن كه مى فرمايد: «از قلب خود اعتبار كن در وقت نماز؛ اگر حلاوت نماز را دريافتى و سرور و بهجت آن در نفست حاصل شده و قلبت به مناجات حق مسرور، و به مخاطبات او ملتذّ است، بدان كه خداوند تو را تصديق فرموده در تكبيرت؛ و الاّ نداشتن لذّت مناجات و محروم بودن از حلاوت عبادت را دليل بگير بر تكذيب كردن خداوند تو را و مطرود نمودن از درگاهش»(2).

ص: 268


1- - ر.ك: صفحه 262.
2- - مصباح الشريعة، ص 87، الباب التاسع والثلاثون، في افتتاح الصلاة؛ بحار الأنوار، ج 81، ص 230، حديث 3.

و بدين مقياس در هر يك از احوال و افعال صلاتى براى حق تعالى حقى است كه عبد بايد به آن قيام كند كه آن، آداب عبوديت است در آن منزل؛ و براى عبد حظّ و نصيبى است كه پس از قيام به ادب عبوديت، حق تعالى عنايت فرمايد به لطف خفىّ و رحمت جلىّ. و اگر خود را در اين ميقات هاى الهيه از عنايات خاصّه محروم ديد، بداند كه به آداب عبوديت قيام ننموده. و علامت آن براى متوسّطين آن است كه لذت مناجات و حلاوت عبادات را ذائقۀ قلب نمى چشد و از بهجت و سرور و انقطاع به حق محروم شود؛ و عبادتى كه از لذت و حلاوت خالى باشد، روحى ندارد و قلب را از آن استفاده اى نباشد.

پس اى عزيز! قلب را به آداب عبوديت مأنوس كن و به ذائقۀ روح حلاوت ذكر خدا را بچشان. و اين لطيفۀ الهيه در ابتداء امر، به شدت تذكّر و انس با ذكر حق حاصل شود؛ ولى در ذكر، قلب، مرده نباشد و غفلت بر آن مستولى نشود. و چون با تذكّر قلب را مأنوس نمودى، كم كم عنايات ازليه شامل حالت گردد و فتح ابواب ملكوت بر قلبت گردد. و علامت آن تجافى از دار غرور و انابه به دار خلود و استعداد براى موت قبل از رسيدن موت است(1).

بار الها! از لذت مناجات و حلاوت مخاطبان خود ما را نصيبى عنايت فرما، و ما را در زمرۀ ذاكران و جرگۀ منقطعان به عزّ قدس خود قرار ده، و دل مردۀ ما را حياتى جاويدان بخش و از ديگران منقطع، و به خود متوجّه فرما. إنّكَ وَلِيُّ الْفَضْلِ والإنعام.

ص: 269


1- - ر.ك: مكارم الأخلاق، ج 2، ص 340؛ كنز العمّال، ج 1، ص 76، حديث 302.
فصل دوم: در بعض آداب استعاذه است
اشاره

قال تعالى: (فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّه ِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ * إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ)(1) از آداب مهمّۀ قرائت - خصوصاً قرائت در نماز كه سفر روحانى الى اللّه و معراج حقيقى و مرقاة وصول اهل اللّه است - استعاذه از شيطان رجيم است كه خار طريق معرفت و مانع سير و سلوك الى اللّه است؛ چنانچه خداى تعالى خبر دهد از قول او در سورۀ مباركه «اعراف» آنجا كه فرمايد: (قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ)(2). قسم خورده است كه سر راه مستقيم را بر اولاد آدم بگيرد و آنها را از آن باز دارد. پس، در نماز كه صراط مستقيم انسانيت و معراج وصول الى اللّه است بى استعاذۀ از اين راهزن صورت نگيرد و بدون پناه بردن به حصن حصين الوهيت از شرّ او ايمنى حاصل نشود. و اين استعاذه و پناه بردن، با لقلقۀ لسان و صورت بى روح و دنياى بى آخرت تحقّق پيدا نكند؛ چنانچه مشهود است كه اين لفظ را كسانى هستند كه چهل - پنجاه سال گفته و از

ص: 270


1- - «چون خواستى قرآن بخوانى، از شيطان به خدا پناه ببر. همانا او را بر كسانى كه ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكل مى كنند چيرگى و سلطه نيست. شيطان بر كسانى فرمانروايى دارد كه او را دوست خود گرفته اند و كسانى كه به خدا شرك ورزيده اند». (النحل (16): 98 - 100)
2- - «چون مرا گمراه كردى، بر سر راه راست تو در كمينشان خواهم نشست». (الأعراف (7): 16)

شرّ اين راهزن نجات نيافته و در اخلاق و اعمال بلكه عقايد قلبيه از شيطان تبعيت و تقليد نموده اند. اگر درست پناه برده بوديم از شر اين پليد، ذات مقدس حق تعالى كه فيّاض مطلق و صاحب رحمت واسعه و قدرت كامله و علم محيط و كرم بسيط است ما را پناه داده بود و ايمان و اخلاق و اعمال ما اصلاح شده بود. پس، بايد دانست كه هرچه از اين سير ملكوتى و سلوك الهى باز مانديم، به واسطۀ اغواى شيطان و واقع شدن در تحت سلطنت شيطانيه، از قصور يا تقصير خود ما است كه به آداب معنويه و شرايط قلبيۀ آن قيام نكرديم؛ چنانچه در تمام اذكار و اوراد و عبادات كه به نتايج روحيه و آثار ظاهريه و باطنيۀ آنها نائل نمى شويم براى همين دقيقه است. از آيات شريفه قرآنيه و از احاديث شريفۀ معصومين (علیهم السلام) آداب كثيره استفاده شود كه تعداد همۀ آنها محتاج به فحص كامل و اطالۀ كلام است، و ما به ذكر بعض آنها اكتفا مى كنيم.

يكى از مهمّات آداب استعاذه، «خلوص» است؛ چنانچه خداى تعالى از شيطان نقل فرمايد كه گفت: (فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصِينَ)(1). و اين «اخلاص»، به حسب آنچه از كريمۀ شريفه ظاهر شود، بالاتر از اخلاص عملى است، چه عمل جوانحى يا جوارحى؛ زيرا كه به صيغۀ مفعول است؛ و اگر منظور، اخلاص اعمالى بود، به صيغۀ فاعل تعبير مى شد. پس، مقصود از اين اخلاص، خالص شدن هويت انسانيه به جميع شؤون غيبيه و ظاهريه است كه اخلاص عملى از رشحات آن است. گرچه در ابتداء سلوك براى عامّه اين حقيقت و لطيفۀ الهيه حاصل نشود مگر به شدّت رياضات

ص: 271


1- - «پس به عزّت تو قسم همۀ آنها مگر بندگان مخلص تو را گمراه خواهم كرد». (ص (38): 82 - 83)

عمليه، و خصوصاً قلبيه كه اصل آن است؛ چنانچه اشاره به آن است در حديث مشهور كه مى فرمايد: «مَنْ أخْلَصَ للّه ِِ أرْبَعينَ صَباحاً جَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى

لِسانِه»(1). كسى كه چهل صباح - به مقدار تخمير طينت آدم كه چهل صباح بوده و رابطۀ اين دو به هم پيش اهل معرفت و اصحاب قلوب معلوم است - خود را براى خدا خالص كند و عمل هاى قلبى و قالبى اش را خالص براى حق كند، قلبش الهى شود؛ و قلب الهى جز چشمه هاى حكمت نزايد؛ پس زبانش نيز، كه بزرگ تر ترجمان قلب است، ناطق به حكمت شود. پس، در اوّل امر اخلاص عمل باعث خلوص قلب شود؛ و چون قلب خالص شد، انوار جلال و جمال، كه به تخمير الهى در طينت آدمى وديعه بود، در مرآت قلب ظاهر شود و جلوه كند و از باطن قلب به ظاهر ملك بدن سرايت كند.

بالجمله، آن خلوص كه موجب خروج از تحت سلطنت شيطانيه است، خالص شدن هويّت روح و باطن قلب است براى خداى تعالى. و اشاره به اين مرتبه از خلوص است كلام حضرت اميرالمؤمنين در مناجات شعبانيه: «إلهي، هَبْ لي كَمالَ الانْقِطَاع إلَيْكَ»(2). و چون قلب به اين مرتبۀ از اخلاص رسد و از ماسوى

به كلى منقطع شود و در مملكت وجود او به جز حق راه نداشته باشد، شيطان را - كه از غير راه حق بر انسان راه يابد - بر او راه نباشد؛ و حق تعالى او را به پناه

ص: 272


1- - أسرار الحكم، ص 650؛ ر.ك: جامع الأخبار، ص 249، حديث 18؛ الفتوحات المكّية، ج 2، ص 10؛ رساله سير و سلوك منسوب به بحر العلوم، ص 28، در اين منابع به جاى «جرت»، «ظهرت» آمده است.
2- - «بار الها! كمال بريدگى (از متعلّقات دنيوى) براى توجه به خودت ارزانى ام فرما». (قسمتى از مناجات شعبانيه، ر.ك: إقبال الأعمال، ص 199؛ بحار الأنوار، ج 91، ص 99، حديث 13)

خود بپذيرد و در حصن حصين الوهيت واقع شود؛ چنانچه فرمايد: «كَلِمَةُ لا إلهَ إلاّ اللّه ُ حِصْني؛ فَمَنْ دَخَلَ حِصْني، أمِنَ مِنْ عَذابي»(1). دخول در حصن «لا إله إلاّ اللّه» را مراتبى است، چنانچه ايمنى از عذاب را نيز مراتبى است. پس، كسى كه به باطن و ظاهر و قلب و قالب در حصن حق واقع شود و به پناه او برود، از جميع مراتب عذاب - كه عذاب احتجاب از جمال حق و فراق از وصال محبوب - جلّ و علا - بالاترين آنها است - ايمن شود. حضرت مولى در دعاى كميل عرضه دارد: «فَهَبْني صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ أصْبِرُ عَلَى فِراقِكَ»(2). و دست ما از آن كوتاه است. و كسى را كه اين مقام دست داد، عبداللّه حقيقى است و در تحت قِباب ربوبيت واقع شود و حق تعالى متصرّف در مملكت او شود و از تحت ولايت طاغوت خارج شود. و اين مقام از اعزّ مقامات اولياء و اخصّ مدارج اصفياء است و ديگر مردم را از آن حظّى نيست؛ بلكه شايد قلوب قاسيۀ جاحدين و نفوس صلبۀ مجادلين، كه از اين مرحله مراحلى بعيدند، انكار اين مقامات كنند و سخن در اطراف آن را نيز باطل شمارند؛ بلكه - والعياذ باللّه - اين امور را، كه قرّة العين اولياء است و كتاب و سنت از آن مشحون است، به بافته هاى صوفيه و اراجيف حشويه نسبت دهند. و ما نيز كه ذكرى از اين مقامات، كه فى الحقيقه مقام كمّل است، پيش مى آوريم نه براى آن است كه خود حظّى از آن داشته يا چشم طمعى به آن دوخته ايم، بلكه براى آن است كه انكار مقامات را نيز روا نداريم و ذكر اولياء و مقامات آنها را نيز در تصفيۀ قلوب و تخليص و تعمير آن دخيل

ص: 273


1- - «كلمة «لا إله إلاّ اللّه» قلعۀ من است، و هر كس به قلعۀ من درآيد از عذاب من در امان است». (بحار الأنوار، ج 49، ص 127، حديث 3)
2- - مصباح المتهجّد، ص 586.

دانيم؛ زيرا كه ذكر خير اصحاب ولايت و معرفت موجب محبّت و تواصل و تناسب شود؛ و اين تناسب باعث تجاذب شود؛ و اين تجاذب باعث تشافع شود كه ظاهرش اخراج از ظلمت هاى جهل به انوار هدايت و علم است، و باطنش ظهور به شفاعت است در عالم آخرت؛ چه كه شفاعت شفعاء بى تناسب و تجاذب باطنى صورت نگيرد و از روى جزاف و باطل نخواهد بود.

بالجمله، گرچه تخليص به اين مرتبۀ كامله براى غير كمّل از اولياء و اصفياء - عليهم الصلاة والسلام - صورت نگيرد، بلكه مقام كمال اين مرتبه از مختصّات نبىّ ختمى و قلب خالص نورانى احدى احمدى جمعى محمّدى(صلی الله علیه و آله) است بالأصاله، و از براى كمّل و خلّص اهل بيت او است بالتبعيه، ولى مؤمنان و مخلصان نيز نبايد از همۀ مراتب آن چشم پوشيده، قناعت كنند به اخلاص صورى عملى و خلوص ظاهرى فقهى؛ زيرا كه وقوف در منازل از شاهكارهاى ابليس است كه به سر راه انسان و انسانيت نشسته و او را با هر وسيله هست از عروج به كمالات و وصول به مدارج باز مى دارد. پس، بايد همت را بزرگ كرده و اراده را قوّت داده بلكه اين نور الهى و لطيفۀ ربّانيه از صورت به باطن و از ملك به ملكوت سرايت كند. و به هر مرتبه اى از اخلاص كه انسان نائل شود، به همان اندازه در پناه حق رفته و حقيقت استعاذه متحقق شده و دست تصرف ديو پليد و شيطان از انسان كوتاه گردد.

پس، اگر صورت ملكيۀ انسانيه را براى خدا خالص كردى و جيوش ظاهريۀ دنياويۀ نفس را كه عبارت است از قواى متشتّته در ملك بدن، به پناه حق بردى و اقاليم سبعۀ ارضيه را كه چشم و گوش و زبان و بطن و فرج و دست و پا است، تطهير از قذارات معاصى نمودى و به تصرف ملائكة اللّه كه جيوش الهيه اند دادى، كم كم اين اقاليم حقّانى شود و به تصرف حق متصرف گردد تا آنجا كه

ص: 274

خود نيز ملائكة اللّه شود، يا چون ملائكة اللّه (لا يَعْصُونَ اللّه َ ما أمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ)(1) گردد؛ پس، مرتبۀ اُولاى استعاذه صورت گيرد، و شيطان و جيوشش از مملكت ظاهر كوچ كنند و به باطن روآورند و به قواى ملكوتيۀ نفسانيه هجوم كنند. از اين جهت، كار سالك مشكل تر، و سلوكش دقيق تر گردد؛ و بايد قدم سيرش قوى تر و مراقبتش كامل تر گردد و از مهالك نفسانيه كه عجب و ريا و كبر و افتخار و غير آن است بايد به خداى متعال پناه برد، و كم كم به تصفيۀ باطن از كدورات معنويه و قذارات باطنيّه اشتغال پيدا كند.

و در اين مقام، بلكه جميع مقامات، توجه تام به توحيد فعلى حق و متذكّر ساختن قلب را به اين لطيفۀ الهيه و مائدۀ آسمانى، از مهمّات سلوك و اركان عروج است. و حقيقت مالكيت حق تعالى سماوات و ارض و باطن و ظاهر و ملك و ملكوت را به ذائقۀ قلب بايد چشانيد تا قلب با توحيد در الهيت و نفى شريك در تصرّف، ارتياض يافته، مخمّر به تخمير الهى گردد و مربّى به تربيت توحيدى شود. و در اين صورت، قلب، مفزع و ملجئى و پناه و مُعينى جز حق نبيند و نداند، و بالطّوع والحقيقة استعاذه به حق و مقام مقدس الوهيّت پيدا كند. و تا دل از تصرّف ديگران برندارد و چشم طمع از موجودات نبندد، به پناه حق از روى حقيقت نرود، و دعوى او كاذب، و در مسلك اهل معرفت در زمرۀ منافقان منسلك است و به خديعت و فريب منسوب است.

و در اين وادى هولناك و بحر عميق خطرخيز، از دم حكيمى ربّانى يا عارفى نورانى كه رشتۀ علمش متّصل به اولياء كمّل است، استفادت توحيدات ثلاثه را

ص: 275


1- - «خدا را در آنچه امرشان مى كند نافرمانى نمى كنند و آنچه را فرمان مى دهد انجام مى دهند». (التحريم (66): 6)

علماً كردن، اعانتى بسزا از باطن قلب كند؛ ولى شرط اين استفاده آن است كه با نظر آيه و علامت و سير و سلوك الى اللّه بدان اشتغال ورزد، و الاّ خود، خار طريق و حجاب چهرۀ جانان شود؛ چنانچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اين علم را در حديث شريف كافى «آية محكمة» لقب داد(1).

بالجمله، چون در قلب، ريشۀ توحيد فعلى حق محكم شد و با آب علمِ توأم با عمل لطيف كه قرع باب قلب كند آبيارى گرديد، نتيجۀ آن، تذكّر مقام الوهيّت شود، و قلب، كم كم صافى براى تجلّى فعلى حق شود. و چون خانه از خائن، و آشيانه از بيگانه خالى شد، صاحبخانه آن را متصرّف شود، و دست ولايت حق از ملكوت باطن و قلب تا ملك و ظاهر بدن، قواى ملكوتيه و ملكيه را در تحت تصرّف و حكومت خود درآورد، و شياطين يكسره از اين مرحله نيز كوچ كنند و مملكت باطن به استقلال خود، كه عين استظلال براى حق است، برگردد. و اين، مرتبۀ دوم از لطيفۀ ربّانيۀ استعاذه است. و پس از اين مقام، استعاذۀ روح، و استعاذۀ سرّ، و ديگر مراتب استعاذه است، كه با اين اوراق تناسب ندارد؛ و اين قدر نيز از طغيان قلم عبد يا اجراى قلم مولا - جلَّ و علا - صورت ترقيم گرفت. وإلَيْهِ المَفْزَع.

يكى ديگر از آداب و شرايط استعاذه آن است كه در آيۀ شريفه - كه در اول فصل مذكور شد - اشاره به آن فرموده، و آن «ايمان» است. و آن، غير از علم است، ولو به برهان حِكْمى حاصل شود «پاى استدلاليان چوبين بود»(2).

ص: 276


1- - ر.ك: صفحه 243، پاورقى 1.
2- - «پاى استدلاليان چوبين بود / پاى چوبين سخت بى تمكين بود». (مثنوى معنوى، ص 96، دفتر اول، بيت 2128)

و ايمان، حظّ قلب است كه با شدّت تذكّر و تفكّر و انس و خلوت با حق حاصل شود. شيطان با آن كه علم به مبدأ و معاد - به نصّ قرآن - داشته، در زمرۀ كفار محسوب شده. اگر ايمان عبارت از همين علم برهانى بود، بايد كسانى كه اين علم را دارند از تصرف شيطان دور باشند و نور هدايت قرآن در آنها تابان باشد؛ با اين كه اين آثار را مى بينيم حاصل نشود با ايمان برهانى. پس اگر بخواهيم از تصرف شيطان خارج شويم و در تحت پناه حق تعالى واقع شويم، بايد با شدّت ارتياض قلبى و دوام توجه يا كثرت آن و شدّت مراوده و خلوت، حقايق ايمانيه را به قلب رسانده تا قلب الهى شود؛ و چون قلب الهى شد، از تصرّف شيطان تهى گردد؛ چنانچه خداى تعالى فرمايد: (اللّه ُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ)(1). پس مؤمنين را، كه حق تعالى متصرّف و متولّى ظاهر و باطن و سرّ و علن است، از تصرّفات شيطان خالص، و در سلطنت رحمان داخلند، و از همۀ مراتب ظلمات به نور مطلق آنها را خارج كند: از ظلمت معصيت و طغيان، و ظلمت كدورات اخلاق رذيله، و ظلمت جهل و كفر و شرك و خودبينى و خودخواهى و خودپسندى، به نور طاعت و عبادت، و انوار اخلاق فاضله، و نور علم و كمال ايمان و توحيد و خدابينى و خداخواهى و خدادوستى منتقل شود.

چنانچه يكى از آداب آن «توكّل» است؛ كه آن نيز از شعب ايمان و انوار حقيقى لطيفۀ ايمانيه است. و آن، واگذار نمودن امور است به حق، كه از ايمان قلب به توحيد فعلى حاصل شود. و تفصيل آن از نطاق اين اوراق خارج است.

ص: 277


1- - «خدا ولىّ كسانى است كه ايمان آورده اند، (او) ايشان را از تاريكى ها به سوى نور بيرون مى برد». (البقرة (2): 257)

و چون بندۀ سالك، غير حق تعالى مَفزع و پناهى نديد و تصرّف در امور را منحصر به ذات مقدّسش دانست، حالت انقطاع و الجاء و توكّل در قلب پيدا شود و استعاذۀ او حقيقت پيدا كند. و چون از روى حقيقت به حصن حصين ربوبيّت و الوهيت پناه برد، ناچار او را پناه دهد با فضل واسع و رحمت كريمانه، إنّهُ ذُوفَضْلٍ عَظيم.

تتميم و نتيجه: نتيجه كلام در استعاذه

از مطالب فصل سابق معلوم شد كه حقيقت «استعاذه» عبارت است از حالت و كيفيّت نفسانيه اى كه از علم كامل برهانى به مقام توحيد فعلى حق و ايمان به اين مقام حاصل شود؛ يعنى، پس از آن كه به طريق عقلِ منوّر با برهان متين حِكْمى و شواهد نقليۀ مستفاده از نصوص قرآنيه و اشارات و بدايع كتاب الهى و احاديث شريفه فهميد كه سلطنت ايجاديه و استقلال در تأثير، بلكه اصل تأثير، منحصر است به ذات مقدس الهى، و ديگر موجودات را شركت در آن نيست - چنانچه در محل خود مقرّر است - بايد دل را از آن آگاه كند و با قلم عقل به لوح قلب، حقيقت لا إلهَ إلاّ اللّه ُ ولا مؤَثِّرَ في الْوُجُودِ إلاَّ اللّه را بنويسد. و چون قلب به اين لطيفۀ ايمانيه و حقيقت برهانيه ايمان آورد، در آن حالت انقطاع و التجايى حاصل شود؛ و چون شيطان را قاطع طريق انسانيت و دشمن قوى خود يافت، حالت اضطرارى حاصل شود كه اين حالت قلبى حقيقت استعاذه است. و چون زبان، ترجمان قلب است، آن حالت قلبيه را با كمال اضطرار و احتياج به زبان آورد و أعُوذُ بِاللّه ِ مِنَ الشّيْطانِ الرَّجيم را از روى حقيقت گويد. و اگر در قلب از اين حقايق اثرى نباشد و شيطان متصرّف قلب و ساير مملكت وجوديه او باشد، استعاذه نيز از روى تصرّف و تدبير شيطان واقع شود؛ و در لفظ، استعاذۀ باللّه مِنَ

ص: 278

الشيطان گويد، و در حقيقت چون تصرّف شيطانى است، استعاذۀ به شيطان مِنَ اللّه واقع شود؛ و خود استعاذه عكس مطلوب را محقّق كند، و شيطان، گويندۀ استعاذه را مسخره كند؛ و اين سخريه نتيجه اش پس از كشف غطا و برچيده شدن پردۀ طبيعت معلوم شود. و مَثَل چنين شخصى كه استعاذه اش فقط لفظيه است مَثَل كسى است كه از شرّ دشمن جرّارى بخواهد به قلعه محكمى پناه ببرد، ولى خود به طرف دشمن برود و از قلعه روبرگرداند و لفظاً بگويد از شرّ اين دشمن به اين قلعه پناه مى برم. چنين شخصى علاوه بر آن كه به شرّ دشمن گرفتار شود، به سخريۀ او نيز دچار گردد.

فصل سوم: در بيان اركان استعاذه است

و آن چهار است:

اول، مستعيذ. دوم، مستعاذ منه. سوم، مستعاذ به. چهارم، مستعاذ لاجله.

بدان كه براى اين اركان، تفصيل بسيار است كه از حوصلۀ اين اوراق خارج است، و ما به ذكر مختصرى از آن اكتفاء مى كنيم.

ركن اوّل در «مستعيذ» است. و آن، حقيقت انسانيه است از اول منزل سلوك الى اللّه تا منتهى النهايۀ فناى ذاتى، وَإذا تَمَّ الْفَناءُ الْمُطْلَقُ، هَلَكَ الشَّيْطَانُ وَتَمَّ الاْسْتِعَاذَة(1).

و تفصيل اين اجمال، آن كه انسان تا در بيت نفس و طبيعت، مقيم است و به سفر روحانى و سلوك الى اللّه اشتغال پيدا نكرده و در تحت سلطنت شيطانيه به

ص: 279


1- - «چون فناى مطلق حاصل گشت، شيطان هلاك گرديده و استعاذه تحقق يافته است».

همۀ شؤون و مراتب است، به حقيقت استعاذه متلبّس نشده و لقلقۀ لسان او بى فائده، بلكه تثبيت و تحكيم سلطنت شيطانيه است، مگر با تفضّل و عنايت الهى. و چون به سير و سلوك الى اللّه متلبّس گرديد و سفر روحانى را شروع نمود، تا در سير و سلوك است آنچه مانع از اين سفر و خار طريق است شيطان او است، چه از قواى روحانيه شيطانيه و يا از جنّ و انس باشد؛ زيرا كه جنّ و انس نيز اگر خار طريق و مانع سلوك الى اللّه باشند، به دستيارى شيطان و تصرّف آن باشد؛ چنانچه خداى تعالى اشاره به آن فرموده در سورۀ مباركۀ «ناس» آنجا كه فرمايد: (مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنّاسِ * الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ)(1). و شيطان اگر جن باشد، از آيۀ شريفه استفاده شود كه وسواس خناس كه شيطان است جن است و انس؛ يكى بالاصاله و ديگر بالتبعيه. و اگر شيطان حقيقت ديگرى باشد شبيه به جن، از آيۀ شريفه معلوم شود كه اين دو نوع؛ يعنى جن و انس نيز تمثّلات شيطانيه و مظاهر آنند. و در آيۀ ديگر اشاره فرمايد به اين معنا آنجا كه فرمايد: )شَياطِينَ الاْءِنْسِ وَالْجِنِّ((2). و در اين سورۀ مباركه اشاره به اركان استعاذه چنانچه مذكور شد فرموده؛ چنانچه ظاهر است.

بالجمله، انسان قبل از شروع به سلوك و سير الى اللّه، مستعيذ نيست؛ و پس از آن كه سير تمام شد و از آثار عبوديت به هيچ وجه باقى نماند و به فناى ذاتى مطلق نائل شد، از استعاذه و مستعاذ منه و مستعيذ اثرى باقى نماند و جز حق و سلطنت الهيه در قلب عارف چيزى نيست، و از قلب خود و خود نيز خبرى

ص: 280


1- - «از شر وسوسه گر نهانى (شيطان)، آن كس كه در سينه هاى مردم وسوسه مى كند، چه از جن باشد و چه از انس». (الناس (114): 4 - 6)
2- - الأنعام (6): 112.

ندارد «وأَعُوذُ بِكَ مِنْك»(1) نيز در اين مقام نيست. و چون حالت صحو و انس و رجوع رخ داد، باز استعاذه را حقيقتى باشد، لكن نه چون استعاذه اى كه سالك را است؛ و لهذا به حضرت رسول ختمى(صلی الله علیه و آله) نيز امر به استعاذه شده؛ چنانچه خداى تعالى فرمايد: (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ)(2) و (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ)(3)و(وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ * وَأَعوُذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ)(4).

پس، انسان در دو مقام، مستعيذ نيست: يكى قبل از سلوك؛ و آن حال احتجاب محض است كه در تحت تصرّف و سلطنت شيطان است. و يكى بعد از ختم سلوك كه فناى مطلق دست دهد، كه از مستعيذ و مستعاذ منه و مستعاذ له و استعاذه خبرى نيست. و در دو مقام، مستعيذ است: يكى حال سلوك الى اللّه كه استعاذه كند از خارهاى طريق وصول كه قعود بر صراط مستقيم انسانيت كردند؛ چنانچه خداوند از قول شيطان حكايت فرمايد: (فَبِما أغْوَيْتَنِى لَأقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ)(5). و يكى در حال صحو و رجوع از فناى مطلق كه استعاذه كند از احتجابات تلوينيه و غير آن.

ركن دوم در «مستعاذ منه» است. و آن، ابليس لعين و شيطان رجيم است كه به

ص: 281


1- - «از تو به تو پناه مى برم». (از دعاى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در سجده. الكافي، ج 3، ص 324، «كتاب الصلاة»، «باب السجود والتسبيح والدعاء فيه»، حديث 12)
2- - «بگو: پناه مى برم به پروردگار سپيده دم». (الفلق (113): 1)
3- - «بگو: پناه مى برم به پروردگار مردم». (الناس (114): 1)
4- - «و بگو پروردگارا! پناه مى برم به تو از وسوسه هاى شيطان ها! پناه مى برم به تو از اين كه نزد من حاضر شوند». (المؤمنون (23): 97 - 98)
5- - «چون مرا گمراه كردى، بر سر راه راست تو در كمينشان خواهم نشست». (الأعراف (7): 16)

واسطۀ دام هاى گوناگون، انسان را از وصول به مقصد و حصول مقصود بازدارد. و آنچه كه بعض اعاظم از اهل معرفت(1) ذكر فرموده كه حقيقت شيطان عبارت است از جميع عالم به جنبۀ سوائيه، پيش نويسنده تمام نيست؛ زيرا كه جنبۀ سوائيه كه عبارت از يك صورت موهومۀ عارى از حقيقت و خالى از تحقّق و واقعيتى است، از دام هاى ابليس است كه انسان را سرگرم به آن مى كند - و شايد اشاره به اين معنا باشد قول خداى تعالى: (أَلْهيكُمُ التَّكاثُرُ * حَتّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ)(2) - و الاّ خود ابليس، حقيقتى است كه داراى تجرّد مثالى [بوده] و حقيقت ابليسيه كلّيه كه رئيس الأبالسه است وهم الكلّ است؛ چنانچه حقيقت عقليۀ مجرّدۀ كلّيه، كه آدم اوّل است، عقل الكلّ است؛ و واهمه هاى جزئيۀ ملكيه از مظاهر و شؤون آن است؛ چنانچه عقول جزئيه از شؤون و مظاهر عقل كلّى است. و تفصيل و تحقيق اين مقام از حوصله اين رساله خارج است.

بالجمله، آنچه در اين سلوك الهى و سير الى اللّه مانع از سير شود و خار طريق گردد، آن، شيطان يا مظاهر آن مى باشد كه اعمال آنها نيز عمل شيطان است. و آنچه از عوالم غيب و شهود و عوارض حاصله براى نفس و حالات مختلفۀ آن، حجاب روى جانان شود، چه از عوالم ملكيۀ دنياويه باشد چون فقر و غنا و صحت و مرض و قدرت و عجز و علم و جهل و آفات و عاهات و غير آن و چه از عوالم غيبيۀ تجرّديه و مثاليه باشد چون بهشت و جهنّم و علم متعلق به آن حتى علوم عقليۀ برهانيه كه راجع به توحيد و تقديس حق است، تمام آنها از دام هاى

ص: 282


1- - مراد قاضى سعيد قمى مى باشد. ر.ك: التعليقة على الفوائد الرضوية، ص 66 - 67.
2- - «تفاخر به بيشتر داشتن، شما را غافل داشت تا كارتان به گورستان رسيد». (التكاثر (102): 1 - 2)

ابليس است كه انسان را از حق و انس و خلوت با او باز مى دارد و به آنها سرگرم مى كند. حتى سرگرمى به مقامات معنوى و وقوف به مدارج روحانى، كه ظاهرش وقوف در صراط انسانيت و باطنش وقوف در صراط حق است - كه جسرِ روحانىِ جهنّم فراق و بعد، و منتهى شود به جنت لقاء، و اين جسر، مخصوص به يك طايفۀ قليله از اهل معرفت و اصحاب قلوب است - از دام هاى بزرگ ابليس الأبالسه است كه بايد از آن پناه به ذات مقدس حق - جلّ شأنه - برد.

بالجمله، آنچه تو را از حق باز دارد و از جمال جميل محبوب - جلّ جلاله - محجوب كند شيطان تو است، چه در صورت انسان باشد يا جن. و آنچه كه به آن وسيله تو را از اين مقصد و مقصود بازدارند دام هاى شيطانى است، چه از سنخ مقامات و مدارج باشد يا علوم و كمالات يا حِرَف و صنايع يا عيش و راحت يا رنج و ذلّت يا غير اينها، و اينها عبارت از دنياى مذمومه است.

و به عبارت ديگر، تعلّق قلب به غير حق، دنياى او است و آن مذموم است و دام شيطان است و استعاذه از آن بايد كرد. و آنچه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) منقول است كه مى فرمود: «أَعُوذُ بِوَجْهِ اللّه ِ الْكَريمِ، وَبِكَلِماتِ اللّه الَّتي لايُجاوِزُهُنَّ بَرٌّ وَلا فاجِرٌ، مِنْ شَرِّ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَما يَعْرُجُ فيها، وَشَرِّ ما يَنْزِلُ مِنَ الْأرْضِ وَما يَخْرُجُ مِنها، وَمِن شَرِّ فِتَنِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ، وَمِنْ شرِّ طَوارِقِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ، إِلاّ طارِقاً يَطْرُقُ بِخَيْرٍ»(1)

شايد مقصود همين معنا باشد.

ص: 283


1- - «پناه مى برم به وجه خداى كريم و به كلمات خدا كه هيچ نيكوكار و بدكار از آنها نتواند گذشت؛ و از شرّ آنچه از آسمان فرود آيد و آنچه به آسمان فراز گيرد و آنچه از دل آسمان بيرون آيد؛ و از شرّ فتنه هاى شب و روز؛ و از شرّ دركوبندگان شب و روز مگر در كوبنده اى كه (خبر و امر) خيرى با اوست». (تفسير القرآن الكريم، صدر المتألهين، ج 1، ص 15؛ بحار الأنوار، ج 60، ص 329)

و استعاذه به وجه اللّه و كلمات اللّه، استغراق در بحر جمال و جلال است. و آنچه انسان را از آن بازدارد، از شرور است و مربوط به عالم شيطان و مكايد آن است. و از آن بايد پناه به وجه اللّه برد، چه آن از حقايق كاملۀ سماويه باشد يا ناقصۀ ارضيه؛ مگر آن كه طارق به خير باشد، كه آن طارق الهى است كه به خير مطلق، كه حق تعالى است، دعوت كند.

ركن سوم در «مستعاذ به» است. بدان كه چون حقيقت استعاذه در سالك الى اللّه متحقّق و در سير و سلوك به سوى حق متحصّل است؛ يعنى استعاذه اختصاص دارد به سالك در مراتب سلوك، پس به حسب مقامات و مراتب سايران و مدارج و منازل سالكان، حقيقت «استعاذه» و «مستعيذ» و «مستعاذ منه» و «مستعاذ به» فرق مى كند. و اشاره به اين توان باشد سورۀ شريفۀ «ناس» كه فرمايد: )قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِله النَّاسِ((1). از مبادى سلوك تا حدود مقام قلب، سالك به مقام ربوبيّت پناه بَرد. و توان، اين ربوبيّت ربوبيّت فعليه باشد كه مطابق شود با «أعُوذُ بِكَلِماتِ اللّه ِ التامّاتِ»(2). و چون سير سالك منتهى شد به مقام قلب، مقام سلطنت الهيه در قلب ظهور كند؛ و در اين مقام به مقام مَلِكِ الناس از شرّ تصرّفات قلبيۀ ابليس و سلطنت باطنيۀ جائرانۀ او پناه برد؛ چنانچه در مقام اول از شرّ تصرّفات صدريۀ او پناه برد. و شايد اين كه فرموده: )الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النَّاسِ((3)، با آن كه وسوسه در قلوب و ارواح نيز از خنّاس

ص: 284


1- - «بگو پناه مى برم به پروردگار مردم، به حاكم و مالك مردم، به معبود مردم». (الناس (114): 1 - 3)
2- - «پناه مى برم به كلمات تامّۀ خدا ...». (إقبال الأعمال، ص 138، «دعاى روز اول ماه رجب»)
3- - «آن كس كه در سينه هاى مردم وسوسه مى كند». (الناس (114): 4)

است، براى آن باشد كه در مقام معرّفى به شأن عمومى و صفت ظاهره پيش همه، مناسب است تعريف شود. و چون سالك از مقام قلب نيز تجاوز نمود به مقام روح، كه از نفخۀ الهيه است و اتصالش به حق تعالى بيشتر است از اتصال شعاع شمس به شمس، و در اين مقام مبادى حيرت و هيمان و جذبه و عشق و شوق شروع شود؛ و در اين مقام به إله النّاس پناه برد. و چون از اين مقام ترقّى كند و ذات بى مرآت شؤون نصب العين شود و به عبارت ديگر به مقام سرّ رسد، «أعُوذُ بِكَ مِنْك»(1) مناسب با او است. و در اين مقامات، تفصيلى است كه مناسب اين مقاله نيست.

و بدان كه استعاذۀ باسم اللّه به واسطۀ جامعيت مناسب با همۀ مقامات است؛ و آن در حقيقت، استعاذۀ مطلقه است و ديگر استعاذه ها مقيّده است.

ركن چهارم در «مستعاذ له» است؛ يعنى غايت استعاذه. بدان كه آنچه مطلوب بالذات است براى انسان مستعيذ، از سنخ كمال و سعادت و خيريّت است. و آن به حسب مراتب و مقامات سالكان بسيار متفاوت است. چنانچه سالك تا در بيت نفس و حجاب طبيعت است، غايت سيرش حصول كمالات نفسانيه و سعادات طبيعيۀ خسيسه است؛ و اين در مبادى سلوك است. و چون از بيت نفس خارج شد و از مقامات روحانيّه و كمالات تجرّديه ذوقى نمود، مقصدش عالى تر و مقصودش كامل تر مى شود، و به مقامات نفسانيه پشت پا زند، و قبلۀ مقصودش حصول كمالات قلبيه و سعادات باطنيه شود. و چون از اين مقام نيز عنان سير را برتافت و به سرمنزل سرّ روحى رسيد، مبادى تجلّيات الهيه در باطن

ص: 285


1- - «از تو به تو پناه مى برم». (از دعاى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در سجده. الكافي، ج 3، ص 324، «كتاب الصلاة»، «باب السجود والتسبيح والدعاء فيه»، حديث 12)

او بروز كند؛ و لسان باطنش در اول امر وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِوَجْهِ اللّه، و پس از آن وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِأسْماءِ اللّه أو للّه، و پس از آن وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لَهُ شود. و شايد )وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَالْأرْضَ((1) راجع به مقام اول باشد به مناسبت فاطريّت.

بالجمله، سالك در هر مقامى غايت حقيقى او حصول كمال و سعادت است بالذات. و چون با سعادت و كمالات در هر مقامى شيطانى قرين و دامى از دام هاى او مانع از حصول است، ناچار سالك به حق تعالى پناه برد از آن شيطان و شرور و دام هاى او براى حصول مقصود اصلى و منظور ذاتى؛ پس، در حقيقت غايت استعاذه براى سالك، حصول آن كمال مترقّب و سعادت مطلوبه است. و غاية الغايات و منتهى الطلبات، حق تعالى - جلّت عظمته - است، و در اين مقام يا پس از آن، همه چيز محو شود جز او - جلّ و علا - و استعاذۀ از شيطان بالتبع و در حال صحو واقع مى شود. و الحمد للّه اوّلاً وآخراً.

فصل چهارم: در بعض آداب تسميه است

رَوى في التوحيد عَن الرِّضا (علیه السلام) حينَ سُئِلَ عَنْ تفسيرِ «البِسْمِلَةِ» قالَ: «مَعنى قَوْل الْقائِل: بِسْمِ اللّه، أيْ أسِمُ عَلى نَفْسي سِمَةً مِنْ سِماتِ اللّه، وَهِيَ الِعبادَةُ». قالَ الراوي: فَقُلْتُ لهُ: ما السِّمَةُ؟ قال: «اَلْعَلامَة»(2).

ص: 286


1- - «رو به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريد». (الأنعام (6): 79)
2- - «در كتاب توحيد از امام رضا عليه السلام روايت شده است كه وقتى تفسير «بسمله» (بسم اللّه) از حضرتش سؤال شد، فرمود: "معناى اين كه گوينده مى گويد بسم اللّه اين است كه من بر خود «سمه» (نشانه اى) از سمات خدا مى نهم؛ و آن نشانه، عبادت است." راوى گفت پرسيدم: "سمه يعنى چه؟" فرمود: "نشانه"». (التوحيد، صدوق، ص 229، حديث 1)

بدان، جَعَلَكَ اللّه ُ وَإيّانا مِنَ المتّسمينَ بِسِماتِ اللّه ِ، كه دخول در منزل «تسميه» براى سالك ميسور نيست مگر بعد از دخول در منزل استعاذه و استيفاء حظوظ آن منزل. تا انسان در تصرّف شيطان و مقهور در تحت سلطنت او است، متّسم به سمات شيطانيه است. و اگر غلبۀ تامّه بر باطن و ظاهر او كرد، خود به تمام مراتب، آيت و علامت او گردد؛ و در اين مقام اگر تسميه گويد، با اراده و قوّه و لسان شيطانى گويد، و از استعاذه و تسميۀ او جز تأكيد سلطنت شيطانيه چيزى حاصل نشود. و چون از خواب غفلت با توفيق الهى برخاست و حالت يقظه براى او پيدا شد و لزوم سير و سلوك الى اللّه را در منزل يقظه به نور فطرت الهيه و انوار تعليمات قرآنيه و سنن هاديان طريق توحيد دريافت و موانع سير را قلب ادراك كرد، كم كم حال استعاذه دست دهد؛ و پس از آن به توفيق ربّانى وارد منزل استعاذه شود. و چون از قذارات شيطانيه مطهّر شد، به اندازۀ تطهير باطن و ظاهر از آن انوار الهيه، به حسب تناسب، در مرآت سالك جلوه گر شود. و در اول امر، انوار، مشوب با ظلمات بلكه ظلمت غالب است )خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً((1) و كم كم هرچه سلوك قوّت گرفت، نور به ظلمت غلبه كند و سمات ربوبيّت در سالك پيدا شود؛ پس، تسميۀ او حقيقت تا اندازه اى پيدا كند. و كم كم علامات شيطانيه - كه در ظاهر، مخالفت با نظام مدينۀ فاضله و در باطن، عُجب و استكبار و امثال آن است و در باطنِ باطن، خودبينى و خودخواهى و امثال آن

ص: 287


1- - «عمل شايسته را با ناشايست آميختند». (التوبة (9): 102)

است - از مملكت باطن و ظاهر سالك رخت بندد؛ و به جاى آن، سمات اللّه - كه در ظاهر، حفظ نظام مدينۀ فاضله و در باطن، عبوديت و ذلّت نفس و در باطنِ باطن، خداخواهى و خدابينى است - به جاى آنها جايگزين شود. و چون مملكت، الهى شد و از شياطين جنّ و انس خالى شد و سمات الهيه در آن پيدا شد، خودِ سالك تحقق به مقام اسميّت پيدا كند.

پس اول تسميۀ سالك عبارت است از اتّصاف به سمات و علامات الهيه. و پس از آن از اين مرتبه ترقّى كند و خود به مقام اسميّت رسد؛ و اين اوايل قرب نافله است. و چون به قرب نافله متحقّق شد، به تمام اسميّت نائل شود؛ پس، از عبد و عبوديت چيزى باقى نماند. و اگر كسى به اين مقام رسيد، تمام نمازش با لسان اللّه واقع شود. و اين در كمى از اولياء تحقّق پيدا كند.

و براى متوسّطين و امثال ما ناقصين، ادب آن است كه سمه و داغ عبوديت را در وقت «تسميه» به قلب بگذاريم، و قلب را از سمات اللّه و آيات و علامات الهيه باخبر كنيم و به لقلقۀ لسان اكتفا نكنيم؛ باشد كه از عنايات ازليّه شمّه اى شامل حال ما شود و جبران ما سَبَق كند، و راهى به تعلّم اسماء بر قلب ما مفتوح گردد و راهى به مقصود حاصل شود.

و مى توان بود كه در اين حديث شريف مقصود از «سمه اى از سمات اللّه» سمه و علامت رحمتِ رحمانيه و رحمتِ رحيميه باشد. و چون اين دو اسم شريف از اسماء محيطه است، كه تمام دار تحقّق در ظلّ اين دو اسم شريف به اصل وجود و كمال آن رسيده و مى رسند و رحمت رحمانيه و رحيميه شامل جميع دار وجود است حتى رحمت رحيميه كه جميع هدايت هاديان طريق توحيد از جلوۀ آن مى باشد، شامل همه است؛ الاّ آن كه خارجان از فطرت استقامت، به سوء اختيار خود، خود را از آن محروم نمودند، نه آن كه اين رحمت

ص: 288

شامل حال آنها نيست. حتى در عالم آخرت، كه روز دِرو كِشته هاى زشت و زيبا است، آنان كه كِشته هاى زشت دارند خود قاصرند كه از رحمت رحيميّه استفاده نمايند.

بالجمله، شخص سالك كه بخواهد تسميۀ او حقيقت پيدا كند، بايد رحمت هاى حق را به قلب خود برساند و به رحمت رحمانيه و رحيميه متحقّق شود. و علامت حصول نمونۀ آن در قلب آن است كه با چشم عنايت و تلطّف به بندگان خدا نظر كند و خير و صلاح همه را طالب باشد. و اين نظر نظر انبياء عظام و اولياء كمّل (علیهم السلام)است. منتها آنها دو نظر دارند: يكى نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدينۀ فاضله؛ و ديگر، نظر به سعادت شخص. و علاقۀ كامله به اين دو سعادت دارند. و قوانين الهيه كه به دست آنها تأسيس و انفاذ و كشف و اجرا مى شود، اين دو سعادت را كاملاً مراعات مى نمايد. حتى در اجراى قصاص و حدود و تعزيرات و امثال آن، كه به نظر مى رسد با ملاحظۀ نظام مدينۀ فاضله تأسيس و تقنين شده است، هر دو سعادت منظور است؛ زيرا كه اين امور در اكثر براى تربيت جانى و رساندن او به سعادت دخالت كامل دارد. حتّى كسانى كه نور ايمان و سعادت ندارند و آنها را با جهاد و امثال آن به قتل مى رسانند - مثل يهود بنى قريظه - براى خود آنها نيز اين قتل صلاح و اصلاح بود؛ و مى توان گفت از رحمت كاملۀ نبىّ ختمى قتل آنها است؛ زيرا كه با بودن آنها در اين عالم در هر روزى براى خود عذاب هاى گوناگون تهيّه مى كردند، كه تمام حيات اين جا به يك روز عذاب و سختى هاى آنجا مقابله نكند. و اين مطلب براى كسانى كه ميزان عذاب و عقاب آخرت و اسباب و مسبّبات آنجا را مى دانند پر واضح است. پس، شمشيرى كه به گردن يهود بنى قريظه و امثال آنها زده مى شد به افق رحمت نزديك تر بوده و هست تا به افق غضب و سخط.

ص: 289

و باب امر به معروف و نهى از منكر از وجهۀ رحمت رحيميه است. پس، بر آمر به معروف و ناهى از منكر لازم است كه به قلب خود از رحمت رحيميه بچشاند، و نظرش در امر و نهى خودنمايى و خودفروشى و تحميل امر و نهى خود نباشد؛ زيرا كه اگر با اين نظر مشى كند، منظور از امر به معروف و نهى از منكر، كه حصول سعادت عباد و اجراى احكام اللّه در بلاد است، حاصل نشود. بلكه گاه شود كه از امر به معروفِ انسانِ جاهل نتيجۀ معكوسه حاصل شود، و چندين منكر سربار شود براى يك امر و نهى جاهلانه كه از روى خواهش نفسانى و تصرّف شيطانى واقع شود. و اما اگر حسّ رحمت و شفقت و حق نوعيت و اخوّت، انسان را به ارشاد جاهلان و بيدار كردن غافلان وادار كند، كيفيت بيان و ارشاد كه از ترشّحات قلبِ رحيمانه است طورى شود كه قهراً تأثير در موادّ لايقه بسزا كند و قلوب صلبۀ سخت را نيز از آن استكبار و استنكار فرو نشاند. افسوس كه ما از قرآن، تعلّم نمى گيريم و به اين كتاب كريم الهى نظر تدبّر و تعلّم نداريم و استفادۀ ما از اين ذكر حكيم كم و ناچيز است. اكنون تفكر در آيۀ شريفۀ (إِذْهَبا إِلَى فِرعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى * فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى)(1) راه هايى از معرفت و درهايى از اميد و رجاء به قلب انسان مفتوح كند:

فرعون كه طغيانش به جايى رسيد كه (أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى)(2) گفت، و علوّ و فسادش به پايه اى قرار گرفت كه (يُذَبِّحُ أَبنَآءَهُمْ وَيَسْتَحْيِى نِسَاءَهُمْ)(3) دربارۀ او نازل

ص: 290


1- - «به سوى فرعون برويد كه همانا سركشى كرده، پس با او سخن نرم بگوييد شايد متذكر شود يا بترسد». (طه (20): 43 - 44)
2- - «من والاپروردگار شمايم». (النازعات (79): 24)
3- - «پسرانشان را سرمى بريد و زنانشان را نگاه مى داشت». (القصص (28): 4)

شد، و به مجرد خوابى كه ديد و كَهَنه و سَحَره به او خبر دادند كه موسى بن عمران (علیه السلام) خواهد طلوع كرد زن ها را از مردها جدا كرد و بچه هاى بى گناه را ذبح نمود و آن همه فساد كرد، خداوند رحمان به رحمت رحيميۀ خود در جميع زمين نظر فرمود و متواضع ترين و كامل ترين نوع بشر، يعنى نبىّ عظيم الشأن و رسول عالى مقام مكرّمى مثل موسى بن عمران - على نبيّنا و آله و عليه السلام - را انتخاب فرمود و با دست تربيت خود تعليم و تربيت كرد او را؛ چنانچه فرمايد: (وَلَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنينَ)(1). و پشت او را قوى فرمود به برادر بزرگوارى مثل هارون (علیه السلام)؛ و اين دو بزرگوار را، كه گل سرسبد عالم انسانيت بودند، خداى تعالى انتخاب فرمود؛ چنانچه فرمايد: (وَأَنَا اخْتَرْتُكَ)(2). و فرمايد: (وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِى)(3). و فرمايد: (وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى * اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِى وَلا تَنِيا فِى ذِكْرِى)(4). و ديگر آيات شريفه كه در اين موضوع وارد شده كه از حوصله بيان خارج است و قلب عارف را از آن نصيبى است كه گفتنى نيست؛ خصوصاً از اين دو كلمۀ شريفۀ (وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِى) (وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى). تو نيز اگر چشم دل باز كنى، يك نغمۀ روحانى لطيفى مى شنوى كه جميع مسامع قلبت و شراشر وجودت از سرّ توحيد پر شود.

بالجمله، با همه تشريفات، خداى تعالى اين همه تهيّه را ديد و موسى كليم را

ص: 291


1- - «چون به (سنّ) توانمندى پاى نهاد و به حد كمال رسيد به او حكم و علم داديم و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم». (القصص (28): 14)
2- - «و من تو را برگزيدم ...». (طه (20): 13)
3- - «... و تا پيش چشم من (تحت نظر من) ساخته شوى». (طه (20): 39)
4- - «تو را براى خود ساختم، تو و برادرت با آيات من برويد و در يادكردن من سستى مكنيد». (طه (20): 4142)

ورزيد به ورزش هاى روحانى؛ چنانچه فرمايد: (وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً)(1). و سال ها در خدمت شعيب پير، مرد راه هدايت و ورزيدۀ عالم انسانيت، او را فرستاد؛ چنانچه فرمايد: (فَلَبِثْتَ سِنينَ فِى أهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى)(2). و پس از آن، براى اختبار و افتتان بالاترى، او را در بيابان در طريق شام فرستاد، و راه او را گم كرد، و باران بر او فرو ريخت، و تاريكى را بر او چيره فرمود، و درد زاييدن را بر زنش عارض فرمود؛ و چون جميع درهاى طبيعت به روى او بسته شد و قلب شريفش از كثرات منضجر شد و به جبلّت فطرت صافيه منقطع به حق شد و سفر روحانى الهى در اين بيابان ظلمانى بى پايان به آخر رسيد، (آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ نَاراً) إلى أن قال: (فَلَمّا اَتيهَا نُودِىَ مِنْ شَاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِى البُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسى إِنّى أَنَا اللّه ُ رَبُّ الْعالَمِينَ)(3). پس از اين همه امتحانات و تربيت هاى روحانى، براى چه خداى تعالى او را تهيه كرد؟ براى دعوت و هدايت و ارشاد و نجات دادن يك نفر بندۀ طاغى ياغى كه كوس (أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى)(4) مى كوفت، و آن همه فساد در ارض مى كرد. ممكن بود خداى تعالى او را به صاعقۀ غضب بسوزاند، ولى رحمت رحيميه براى او دو پيغمبر بزرگ مى فرستد، و در عين حال سفارش او را مى فرمايد كه با او با كلام نرم ليّن گفتگو

ص: 292


1- - «و آزمايشت كرديم آزمايشى (سخت)». (طه (20): 40)
2- - «سال ها در ميان مردم مَدْيَن ماندى آن گاه مطابق آنچه مقدر شده بود بيامدى اى موسى». (طه (20): 40)
3- - «از سوى كوه طور آتشى ديد ... چون به آن نزديك شد از كنار وادى اَيْمَن در بقعه مباركه از درخت، او را ندا آمد: اى موسى! همانا من اللّه پروردگار دو عالم هستم». (القصص (28): 29 - 30)
4- - النازعات (79): 24.

كنيد؛ باشد كه به ياد خدا افتد و از كردار خود و عاقبت امر بترسد. اين دستور امر به معروف و نهى از منكر است. اين كيفيت ارشاد مثل فرعون طاغوت است. اكنون تو نيز كه مى خواهى امر به معروف و نهى از منكر كنى و خلق خدا را ارشاد كنى، از اين آيات شريفۀ الهيه، كه براى تذكّر و تعلّم فرو فرستاده شده، متذكّر شو و تعلّم گير؛ با قلب پر از محبّت و دل با عاطفه با بندگان خداوند ملاقات كن و خير آنها را از صميم قلب طالب شو. و چون قلب خود را رحمانى و رحيمى يافتى، به امر و نهى و ارشاد قيام كن تا دل هاى سخت را برق عاطفۀ قلبت نرم كند و آهن قلوب، به موعظت آميخته با آتش محبتت ليّن گردد. و اين وادى غير از وادى بغض فى اللّه و حبّ فى اللّه است كه انسان بايد با اعداء دين عداوت داشته باشد؛ چنانچه در روايات شريفه و قرآن كريم وارد است. و آن در جاى خود صحيح و اين نيز در جاى خود صحيح است، و اكنون مجال بيان آن نيست.

فصل پنجم: در بيان اجمالى از تفسير سورۀ مباركۀ «حمد» و در آن شمّه اى از آداب تحميد و قرائت است
تفسير «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
اشاره

بدان كه علماء را اختلاف است در متعلق «باء» در (بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ). و هركس به حسب مشرب خود از علم و عرفان براى آن متعلَّقى ذكر نموده؛ چنانچه علماء ادب از مادۀ «ابتداء» يا «استعانت» مثلاً اشتقاقى نموده و تقدير گرفته اند(1).

ص: 293


1- - ر.ك: البحر المحيط، ج 1، ص 16.

و اين كه در بعض روايات نيز وارد است كه «بِسْمِ اللّه أي أسْتَعينُ»(1)، يا بر وفق مذاق عامّه است، چنانچه در روايات بسيار شايع است، و اختلاف احاديث بسيارى به همين معنا محمول است، و لهذا در همين باب نيز در «بسم اللّه» حضرت رضا (علیه السلام) فرموده: «أيْ، أسِمُ نَفْسي بِسِمَةٍ مِنْ سِماتِ اللّه»(2). و يا آن كه مقصود از «استعانت» لطيف تر از آن است كه عامّه ادراك مى كنند كه در آن سرّ توحيد به نحو ادقّ است.

و بعض اهل معرفت آن را متعلّق به «ظَهَرَ» گرفته و گفته: أيْ، ظَهَرَ الْوُجُودُ باسْمِ اللّه (3). و اين به حسب مسلك اهل معرفت و اصحاب سلوك و عرفان است كه همۀ موجودات و ذرّات كائنات و عوالم غيب و شهادت را به تجلّى اسم جامع الهى؛ يعنى «اسم اعظم»، ظاهر دانند. بنابراين، «اسم» - كه به معنى نشانه و علامت است يا به معنى علوّ و ارتفاع است - عبارت از تجلّى فعلى انبساطى حق - كه آن را «فيض منبسط» و «اضافۀ اشراقيه» گويند - مى باشد؛ زيرا كه به حسب اين مسلك، تمام دار تحقّق، از عقول مجرّده گرفته تا اخيرۀ مراتب وجود، تعيّنات اين فيض و تنزّلات اين لطيفه است. و در آيات شريفۀ الهيه و احاديث كريمۀ اهل بيت عصمت و طهارت (علیهم السلام)مؤيّد اين مسلك، بسيار است؛ چنانچه در حديث شريف كافى فرمايد: «خداوند خلق فرمود «مشيّت» را بنفسها؛ پس خلق فرمود اشياء را به مشيّت»(4). و از براى اين حديث شريف هر كس به حسب مسلك خود توجيهى نموده؛ و ظاهرتر از همه آن است كه مطابق مى شود با اين

ص: 294


1- - معاني الأخبار، ص 4، حديث 2؛ التوحيد، صدوق، ص 231، حديث 5.
2- - ر.ك: صفحه 286.
3- - «هستى با اسم اللّه پديدار گشت». ( الفتوحات المكّيه، ج 1، ص 102)
4- - الكافي، ج 1، ص 110، «كتاب التوحيد»، «باب أنّ الإرادة من صفات الفعل»، حديث 4.

مسلك، و آن اين است كه مراد از «مشيّت» مشيّت فعليه است كه عبارت از «فيض منبسط» است، و مراد از «اشياء» مراتب وجود است كه تعيّنات و تنزّلات اين لطيفه است. پس، معنى حديث چنين شود كه خداى تعالى مشيّت فعليه را، كه ظلّ مشيّت ذاتيۀ قديمه است، بنفسها و بى واسطه خلق فرموده؛ و ديگر موجودات عالم غيب و شهادت را به تبع آن خلق فرموده، و سيّد محقّق داماد (قدس سره) با مقام تحقيق و تدقيقى كه دارد از اين حديث شريف توجيه عجيبى فرموده(1)؛ چنانچه توجيه مرحوم فيض (رحمه الله)(2) نيز بعيد از صواب است.

بالجمله، «اسم» عبارت است از نفس تجلّى فعلى كه به آن، همۀ دار تحقّق متحقّق است، و اطلاق «اسم» بر امور عينيه در لسان خدا و رسول و اهل بيت عصمت (علیهم السلام)بسيار است؛ چنانچه «اسماى حسنا» را فرمودند ما هستيم(3). و در ادعيۀ شريفه «وَبِاسْمِكَ الَّذي تَجَلَّيْتَ عَلى فُلان» بسيار است(4).

و محتمل است كه «بسم اللّه» در هر سوره متعلق به خود آن سوره باشد؛ مثلاً، بسم اللّه سورۀ مباركۀ «حمد» متعلق به حمد است. و اين مطابق ذوق عرفانى و مسلك اهل معرفت است؛ زيرا كه اشاره به آن است كه حمد حامدان و ثناى ثناجويان نيز به قيّوميت اسم اللّه است. بنابراين، «تسميه» در مقدمۀ جميع اقوال و اعمال - كه يكى از مستحبّات شرعيه است - براى تذكّر آن است كه هر قول و عملى كه از انسان صادر مى شود به قيّوميت اسم الهى است؛ زيرا كه جميع ذرّات وجود، تعيّن اسم اللّه و به اعتبارى خود آنها اسماء اللّه هستند. و بنابراين

ص: 295


1- - التعليقة على كتاب الكافي، محقّق داماد، ص 248.
2- - الوافي، ج 1، ص 458، ذيل حديث 371.
3- - الكافي، ج 1، ص 143، «كتاب التوحيد»، «باب النوادر»، حديث 4.
4- - از جمله در دعاى شريف «سمات». (مصباح المتهجّد، ص 376)

احتمال، معنى «بسم اللّه» در نظر كثرت، در هر سوره و هر قول و فعلى مختلف است. و فقهاء گفته اند بسم اللّه براى هر سوره تعيين بايد شود؛ و اگر براى يك سوره بسم اللّه گفته شد، سورۀ ديگر را با آن نتوان ابتداء كرد(1). و آن مطابق مسلك فقهى نيز خالى از وجه نيست و مطابق اين تحقيق وجيه است. و به نظر اضمحلال كثرات در حضرت اسم اللّه اعظم، براى تمام بسم اللّه ها يك معنا است.

چنانچه اين دو نظر در مراتب وجود و منازل غيب و شهود نيز هست: در نظر كثرت و رؤيت تعيّنات، موجودات متكثّر و مراتب وجود و تعيّنات عالم، اسماء مختلفه رحمانيه و رحيميه و قهريه و لطفيه است، و در نظر اضمحلال كثرات و انمحاء انوار وجوديه در نور ازلى فيض مقدّس، جز از فيض مقدّس و اسم جامع الهى اثر و خبرى نيست. و همين دو نظر در اسماء و صفات الهيه نيز هست: به نظر اول، حضرت واحديّت، مقام كثرت اسماء و صفات، و جميع كثرات از آن حضرت است، و به نظر ثانى، جز از حضرت اسم اللّه الاعظم اسم و رسمى نيست. و اين دو نظر، حكيمانه و با قدم فكر است. و اگر نظر عارفانه شد به فتح ابواب قلب و با قدم سلوك و رياضات قلبيه، حق تعالى با تجلّيات فعليه و اسميّه و ذاتيه گاهى به نعت كثرت و گاهى به نعت وحدت در قلوب اصحاب آن تجلّى كند. و اشاره به اين تجلّيات در قرآن شريف شده است گاهى صراحتاً، مثل قوله تعالى: )فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسَى صَعِقاً((2)، و گاهى اشارتاً، مثل

ص: 296


1- - العروة الوثقى، ج 2، ص 502، مسأله 11 و12 و13.
2- - «پس چون پروردگار او بر كوه تجلّى كرد آن را از هم فرو پاشيد و موسى مدهوش بيفتاد». (الأعراف (7): 143)

مشاهدات ابراهيم و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كه در آيات شريفۀ سورۀ «انعام»(1) و «النجم»(2) مذكور است؛ و در اخبار و ادعيۀ معصومين (علیهم السلام)اشاره به آن بسيار است؛ خصوصاً در دعاء عظيم الشأن «سمات» كه منكران را جرأت انكار سند و متن آن نيست و مقبول عامّه و خاصّه و عارف و عامى است. و در آن دعاء شريف مضمون هاى عالى مقام و معارف بسيار است كه شميم آن، قلب عارف را بى خود كند و نسيم آن، نفخۀ الهيه در جان سالك دمد؛ چنانچه فرمايد: «وَبِنُورِ وَجْهِكَ الَّذي تَجَلَّيْتَ بِهِ لِلْجَبَلِ فَجَعَلْتَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسَى صَعِقاً، وَبِمَجْدِكَ الَّذي ظَهَرَ عَلى طُورِ سَيْناءَ فَكَلَّمْتَ بِهِ عَبْدَكَ وَرَسولَكَ مُوسَى بْنَ عِمْرانَ (علیه السلام)، وَبطَلْعَتِكَ في ساعيرَ وظُهُورِكَ في جَبَلِ فارانَ»(3).

بالجمله، سالك الى اللّه بايد به قلب خود در وقت «تسميه» بفهماند كه تمام موجودات ظاهره و باطنه و تمام عوالم غيب و شهادت در تحت تربيت اسماء اللّه بلكه به ظهور اسماء اللّه ظاهرند، و جميع حركات و سكنات او و تمام عالم، به قيّوميت اسم اللّه الاعظم است؛ پس، محامد او از براى حق و عبادت و

ص: 297


1- - )وَ كَذلِكَ نُرِى إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَاْلأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ(؛ «و اين گونه، ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد». (الأنعام (6): 75)
2- - )لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى(؛ «به راستى كه نشانه هاى بزرگ پروردگارش را ديد». (النجم (53): 18)
3- - «قسم به نور وجه تو كه بدان به كوه تجلّى كردى و آن را متلاشى نمودى و موسى مدهوش بيفتاد، و سوگند به مجد و عظمت تو كه بر طور سينا نمايان گشت و با آن با بنده و رسولت موسى بن عمران عليه السلامسخن گفتى، و سوگند به طلوع تو در ساعير و ظهورت در كوه فاران ...». (از دعاى «سمات»، مصباح المتهجد، ص 376)

اطاعت و توحيد و اخلاص او همه به قيّوميت اسم اللّه است. و چون اين مقام و لطيفۀ الهيه در قلب او محكم و مستقر شد به واسطۀ تذكر شديد كه غايت عبادات است - چنانچه خداى تعالى در خلوت انس و محفل قدس به كليم خود موسى بن عمران فرمود: )إِنَّنِى أَنَا اللّه ُ لاَ إِلَه إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ الصَّلوَةَ لِذِكْرِى((1)، غايت اقامۀ صلات را ذكر خود قرار داد - پس بعد از تذكّر شديد، راه ديگر از معارف به قلب عارف باز شود و جذب به عالم وحدت شود تا آن كه لسان حال و قلبش آن شود كه «بِاللّه ِ الْحَمْدُ للّه ِ»(2) و«أنْتَ كَما أثْنَيْتَ عَلى نَفْسِك... وأعُوذُ بِكَ مِنْكَ»(3).

اين اجمالى از سرّ تعلّق «باء» بسم اللّه، و شمّه اى از معارفى كه از آن استفاده شود. و اما اسرار «باء» و نقطۀ تحت الباء، كه در باطن، مقام ولايت علوى است و مقام جمع الجمع قرآنى است، پس آن مجالى واسع تر مى خواهد.

و اما حقيقة الاسم، پس از براى آن، مقام غيبى، و غيب الغيبى، و سرّى، و سرّ السرّى است، و مقام ظهور، و ظهور الظهورى. و چون اسم، علامت حق و فانى در ذات مقدّس است، پس هر اسمى كه به افق وحدت نزديك تر و از عالم كثرت بعيدتر باشد در اسميت كامل تر است. و اتمّ الاسماء اسمى است

ص: 298


1- - «همانا منم خداى يكتا، خدايى جز من نيست، پس مرا پرستش كن و نماز را براى ياد من برپادار». (طه (20): 14)
2- - «سپاس او به خود اوست». (بحار الأنوار، ج 82، ص 290، حديث 22)
3- - «تو همچنان هستى كه خود را ستوده اى... و از تو به تو پناه مى برم». (از دعاى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم در سجده. الكافي، ج 3، ص 324، «كتاب الصلاة»، «باب السجود والتسبيح والدعاء فيه»، حديث 12) لازم به ذكر است كه در كافى چنين آمده است: «وأعوذ بك منك... أنت كما أثنيت على نفسك».

كه از كثرات، حتى كثرت علمى، مبرّا باشد؛ و آن تجلّى غيبى احدى احمدى است در حضرت ذات به مقام «فيض اقدس» كه شايد اشاره به آن باشد كريمۀ شريفۀ (أَوْ أَدْنَى)(1)؛ و پس از آن، تجلّى به حضرت اسم اللّه الاعظم است در حضرت واحديت؛ و پس از آن، تجلّى به «فيض مقدس» است؛ و پس از آن، تجلّيات به نعت كثرت است در حضرات اعيان الى اخيرة دار التحقّق، و نگارنده در رسالۀ مصباح الهداية(2) و رسالۀ شرح دعاء سحر(3) تفصيل اين اجمال را داده ام.

و «اللّه» مقام ظهور به «فيض مقدّس» است اگر مراد از «اسم»، تعيّنات وجوديه باشد. و اطلاق «اللّه» به آن از جهت اتّحاد ظاهر و مظهر و فناى اسم در مسمّا بى اشكال است؛ و شايد كريمۀ (اللّه نُورُ السَّمواتِ وَالْأرْضِ)(4) و كريمۀ )هُوَ الَّذِى

ص: 299


1- - (فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى)؛ «پس نزديك شد چنان كه فاصله اش با او به قدر دو كمان يا نزديك تر بود». (النجم (53): 9)
2- - مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية، المشكاة الاُولى.
3- - شرح دعاء السحر، ص 75 - 102. شرح دعاء السحر از رشحات قلم مبارك حضرت امام خمينى - رضوان اللّه عليه - است به زبان عربى كه غرض از نوشتن آن به تعبير خود جناب مؤلف در مقدّمۀ آن چنين است: من ديدم كه دعايى كه مشهور است و به نام دعاى مباهله ناميده شده است و از ائمه اطهار عليهم السلام در سحرگاهان براى توسل به نور الانوار نقل شده از دعاهايى است كه قدرش جليل تر و منزلتش رفيع تر است، زيرا آن دعا شامل صفات حسناى الهى و امثال علياى ربوبى است و اسم اعظم و تجلّى اتمّ اقدم در آن دعاست، پس خواستم كه آن را از بعضى جهات به مقدار آمادگى خويش، با توانى اندك و آگاهى ناچيزى كه دارم شرح كنم. اين كتاب شريف در سال 1347 هجرى قمرى به انجام رسيده است.
4- - «خداوند نور آسمان ها و زمين است». (النور (24): 35)

فِى السَّماءِ إِلهٌ وَفِى الْأرْضِ إِلهٌ((1) اشاره به همين مقام و شاهد اين اطلاق باشد. و مقام واحديت و جمع اسماء، و به عبارت ديگر مقام «اسم اعظم» است اگر مقصود از اسم، مقام تجلّى به «فيض مقدّس» باشد. و اين شايد ظاهرتر از ساير احتمالات باشد. و مقام ذات يا مقام «فيض اقدس» است اگر مقصود از اسم «اسم اعظم» باشد. و مقام «رحمان» و «رحيم» به حسب اين احتمالات فرق مى كند؛ چنانچه واضح است.

و «رحمان» و «رحيم» ممكن است صفت براى اسم باشند، و ممكن است صفت براى «اللّه» باشند؛ و مناسب تر آن است كه صفت «اسم» باشند؛ زيرا كه آنها در تحميد صفت اللّه هستند؛ و بنابراين، از احتمال تكرار مصون مى شود. گرچه اگر صفت «اللّه» باشند نيز توجيه دارد. و در تكرار نيز نكتۀ بلاغت هست. و اگر صفت «اسم» گرفتيم، تأييد كند كه مراد از «اسم» اسماء عينيه است؛ زيرا كه متّصف به صفات «رحمانيه» و «رحيميه» نيست مگر اسماء عينيه. پس، اگر مراد از «اسم» اسم ذاتى و تجلّى به مقام جمعى باشد، «رحمانيت» و «رحيميت» از صفات ذاتيه است كه در تجلّيات به مقام واحديّت براى حضرت «اسم اللّه» ثابت است، و رحمت رحمانيه و رحيميه فعليه از تنزّلات و مظاهر آنها است. و اگر مراد از «اسم» تجلّى جمعى فعلى باشد كه مقام مشيّت است، «رحمانيت و «رحيميت» از صفات فعلند. پس، رحمت رحمانيه، بسط اصل وجود است؛ و اين عامّ است براى تمام موجودات، ولى از صفات خاصّۀ حق است؛ زيرا كه در بسط اصل وجود از براى حق تعالى شريكى نيست، و ديگر موجودات از رحمت ايجادى دستشان كوتاه است، ولاَ مُؤَثِّرَ في الْوُجُودِ إلاّ اللّه،

ص: 300


1- - «اوست كسى كه در آسمان و در زمين خداست». (الزخرف (43): 84)

ولا إلهَ في دارِ التَّحَقُّقِ إلاّ اللّه.

و اما رحمت «رحيميه»، كه هدايت هاديان طريق نيز از رشحات آن است، مخصوص سعداء و فطرت هاى علّيين است، ولى از صفات عامّه است كه ديگر موجودات را از آن حظّ و نصيبى هست؛ گرچه در سابق اشاره به آن شد كه رحمت رحيميه نيز از رحمت هاى عامّه است و عدم شمول اشقياء را از جهت نقصان آنها است نه تحديد رحمت. و لهذا هدايت و دعوت براى جميع عائلۀ بشرى است. چنانچه قرآن شريف دلالت بر آن دارد، و نيز به نظرى، رحمت «رحيميه» مختص به حق تعالى است و ديگرى را در آن شركت نيست. و در روايات شريفه به حسب اختلاف نظر و اعتبار، بيان رحمت رحيميّه را مختلف فرموده اند: گاهى فرموده اند: «إنَّ الرَّحْمنَ اسْمٌ خاصٌّ لِصِفَةٍ عامَّةٍ؛ وَالرَّحيمَ اسمٌ عامٌّ لِصِفَةٍ خاصّةٍ»(1).

و فرموده اند: «الرَّحْمنُ بِجَميعِ خَلْقِهِ وَالرَّحيمُ بِالْمُؤْمِنينَ خاصَّةً»(2) و فرموده اند: «يا رَحْمنَ الدُّنْيا وَرَحيمَ الآخرَة»(3) و فرموده اند: «يا رَحْمنَ الدُّنْيا وَاْلآخِرَةِ وَرَحيمَهُما»(4).

ص: 301


1- - «رحمان اسم خاصّى است براى صفتى عامّ؛ و رحيم اسم عامّى است براى صفتى خاصّ». (تفسير الصافي، ج 1، ص 69)
2- - «رحمان است به همۀ مخلوقات و رحيم است به مؤمنين فقط». ( الكافي، ج 1، ص 114، «كتاب التوحيد»، «باب معاني الأسماء واشتقاقها»، حديث 1)
3- - «اى رحمان دنيا و رحيم آخرت». (بحار الأنوار، ج 88، ص 355، حديث 19)
4- - «اى رحمان دنيا و آخرت و رحيم دنيا و آخرت». ( الكافي، ج 2، ص 557، «كتاب الدعاء»، «باب الدعاء للكرب والهمّ والحزن والخوف»، حديث 6؛ صحيفۀ كاملۀ سجاديه، ص 308، دعاى 54)
تحقيق عرفانى: در بيان نكته تقديم «رحمان» بر «رحيم»

علماء ادب گفته اند: «رحمان» و «رحيم» مشتق از «رحمت» و براى مبالغه است؛ ولى در «رحمان» مبالغه بيشتر از «رحيم» است(1). و قياس اقتضا مى كرد كه «رحيم» بر «رحمان» مقدم باشد، ولى چون «رحمان» به منزلۀ علَم شخصى و اطلاق بر ديگر موجودات نمى شود، از اين جهت مقدم شده است. و بعضى هر دو را به معنى واحد گرفته و تكرار آن را محض تأكيد دانسته اند(2). و ذوق عرفانى، كه قرآن نيز به اعلى مراتب آن نازل شده است، مقتضى آن است كه «رحمان» بر «رحيم» مقدم باشد؛ زيرا كه قرآن شريف نزد اصحاب قلوب، نازلۀ تجلّيات الهيه و صورت كتبيۀ اسماء حسناى ربوبيه است. و چون اسم «رحمان» محيط ترين اسماء الهيه است پس از اسم اعظم، و به تحقيق پيوسته است نزد اصحاب معرفت كه تجلّى به اسماء محيطه مقدم است بر تجلّى به اسماء محاطه، و هر اسم كه محيط تر است تجلى به آن نيز مقدّم است، از اين جهت، اول تجلّى در حضرت واحديّت، تجلّى باسم اللّه الاعظم است؛ و پس از آن، تجلّى به مقام رحمانيت. و تجلّى به رحيميت پس از تجلّى به رحمانيت است؛ و همين طور در تجلّى ظهورى فعلى نيز تجلّى به مقام «مشيّت»، كه اسم اعظم است در اين مشهد و ظهور اسم اعظم ذاتى است، مقدّم بر همۀ تجلّيات است. و تجلّى به مقام رحمانيت - كه احاطه بر جميع موجودات عالم غيب و شهادت دارد و اشاره به آن است: (رَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْ ءٍ)(3) - مقدم است بر ساير

ص: 302


1- - ر.ك: الكشاف، ج 1، ص 6؛ البحر المحيط، ج 1، ص 16.
2- - ر.ك: مجمع البيان، ج 1، ص 91.
3- - «رحمت من همه موجودات را فرا گرفته است». (الأعراف (7): 156)

تجلّيات؛ و اشاره به آن است: «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه»(1) به بعض وجوه.

بالجمله، چون «بسم اللّه» به حسب باطن و روح، صورت تجلّيات فعليه است، و به حسب سرّ و سرّ السرّ، صورت تجلّيات اسمائيه بلكه ذاتيه است، و تجلّيات مذكوره به مقام «اللّه» اوّلاً و به مقام «الرحمان» پس از آن و به مقام «الرحيم» پس از آن است، بايد صورت لفظيه و كتبيه نيز چنين باشد تا مطابق نظام الهى و ربّانى باشد.

و اما «رحمان» و «رحيم» در سورۀ مباركۀ «حمد» كه متأخّر از «ربّ العالمين» است، شايد براى آن باشد كه در «بسم اللّه» نظر به ظهور وجود از مكامن غيب وجود است؛ و در سورۀ شريفه نظر به رجوع و بطون است؛ و در اين احتمال اشكالى است؛ و شايد براى اشارت به احاطۀ رحمت «رحمانيه» و «رحيميه» باشد؛ و شايد نكتۀ ديگرى داشته باشد. در هر صورت، اين نكته كه ذكر شد در «بسم اللّه» حقيق به تصديق است؛ و شايد از بركات رحمت رحيميه باشد در قلب اين ناچيز. ولَهُ الْحَمْدُ عَلى ما أنْعَم.

بحث و تحصيل: در بيان اشتقاق لفظ «رحمان» و «رحيم»

علماء ظاهر گفته اند كه «رحمان» و «رحيم» مشتق از «رحمت» هستند و در آنها عطوفت و رقّت مأخوذ است. و از ابن عباس - رضي اللّه عنه - روايت شده كه «إنَّهُما اسْمانِ رَقيقانِ. أحَدُهُما أرَقُّ مِنَ الاْخَرِ: فَالرَّحمنُ الرَّقيقُ؛ والرَّحيمُ الْعَطُوفُ عَلى عِبَاده بِالرِّزْقِ وَالنِّعَمِ»(2). و چون عطوفت و رقّت را انفعالى لازم است، از اين جهت در

ص: 303


1- - «رحمت او بر خشمش پيشى جسته است». (علم اليقين، ج 1، ص 57)
2- - آن دو (رحمان و رحيم) دو نام لطيف (متضمّن معناى لطف) هستند كه يكى از ديگرى لطيف تر است: رحمان يعنى لطف كننده و رحيم يعنى مهربانى كننده با بندگانش به دادن روزى و نعمت ها». (مجمع البيان، ج 1، ص 91)

اطلاق آنها بر ذات مقدّس تأويل و توجيه قائل شده و آن را مجاز دانند(1).

و بعضى ها در مطلق اين نحو از اوصاف از قبيل خُذِ الْغاياتِ وَاتْرُكِ الْمَبادي(2) قائل شده اند؛ كه اطلاق اينها بر حق به لحاظ آثار و افعال است نه به لحاظ مبادى و اوصاف است. پس، معنى «رحيم» و «رحمان» در حق، يعنى كسى كه معاملۀ رحمت مى كند با بندگان. بلكه معتزله(3) جميع اوصاف حق را چنين دانسته اند يا نزديك به اين(4). و بنابراين، اطلاق آنها بر حق نيز مَجاز است. و در هر صورت، مجاز بودن بعيد است؛ خصوصاً در «رحمان» كه بنابراين امرِ عجيبى بايد ملتزم شد. و آن اين است كه اين كلمه وضع شده براى معنايى كه استعمال در آن جايز نيست و نمى شود؛ و در حقيقت اين مجاز بلا حقيقت است، تَأمَّل.

و اهل تحقيق در جواب اين گونه اشكالات گفته اند: الفاظ موضوع است از براى معانى عامّه و حقايق مطلقه. پس بنابراين، تقيّد به عطوفت و رقّت، داخل در موضوع لهِ لفظِ «رحمت» نيست و از اذهان عامّيه اين تقيّد تراشيده شده، و الاّ در اصل وضع دخالت ندارد. و اين مطلب به حسب ظاهر بعيد از تحقيق است؛ زيرا معلوم است كه واضع نيز يكى از همين اشخاص معمولى بوده و معانى مجرّده و حقايق مطلقه را در حين وضع در نظر نگرفته. بلى، اگر واضع، حق تعالى يا انبياء باشند به وحى و الهام الهى، از براى اين مطلب

ص: 304


1- - رسائل الشهيد الثاني، ج 2، ص 718، تفسير آية البسملة.
2- - «مقاصد را بگير و مقدمات را رها كن».
3- - ر.ك: شرح المقاصد، ج 4، ص 69.
4- - ر.ك: شرح المنظومة، ج 3، ص 559.

وجهى است؛ ولى آن نيز ثابت نيست.

بالجمله، ظاهر اين كلام مخدوش است، ولى مقصود اهل تحقيق نيز معلوم نيست اين ظاهر باشد. بلكه ممكن است در بيان اين مطلب چنين گفت كه واضع لغات گرچه در حين وضع، معانى مطلقۀ مجرّده را در نظر نگرفته است، ولى آنچه كه از الفاظ در ازاء آن وضع شده همان معانى مجرّدۀ مطلقه است. مثلاً، لفظ «نور» را كه مى خواسته وضع كند، آنچه در نظر واضع از انوار مى آمده اگرچه همين انوار حسّيۀ عَرَضيه بوده - به واسطۀ آن كه ماوراء اين انوار را نمى فهميده - ولى آنچه را كه لفظ نور در ازاء او واقع شده همان جهت نوريت او بوده نه جهت اختلاط نور با ظلمت؛ كه اگر از او سؤال مى كردند كه اين انوار عَرَضيۀ محدوده، نور صرف نيستند بلكه نور مختلط به ظلمت و فتور است، آيا لفظ نور در ازاء همان جهت نوريت او است يا در ازاء نوريت و ظلمانيت آن است؟ بالضروره جواب آن بود كه در مقابل همان جهت نوريت است و جهت ظلمت به هيچ وجه دخيل در موضوع له نيست.

چنانچه همه مى دانيم كه واضع كه لفظ «نار» را وضع كرده، در حين وضع جز نارهاى دنيايى در نظر او نبوده و آنچه اسباب انتقال او به اين حقيقت شده همين نارهاى دنيايى بوده و از نار آخرت و (نَارُ اللّه ِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ)(1) غافل بوده - خصوصاً اگر واضع غير معتقد به عالم ديگر بوده - مع ذلك اين وسيلۀ انتقال، اسباب تقييد در حقيقت نمى شود، بلكه نار در ازاء همان جهت ناريت واقع شده. نه آن كه مى گوييم واضعْ خود تجريد كرده معانى را، تا امر مستغرب بعيدى باشد؛ بلكه مى گوييم الفاظ در مقابل همان جهات معانى

ص: 305


1- - «آتش افروخته خدا، كه بر قلب ها زبانه مى كشد». الهمزة (104: 6 - 7)

- بى تقييد به قيد - واقع شده؛ بنابراين، هيچ جهت استبعادى در كار نيست؛ و هرچه معنا از غرائب و اجانب خالى باشد، به حقيقت نزديك تر است و از شائبۀ مجازيت بعيدتر مى باشد. مثلاً، كلمۀ «نور» كه موضوع است از براى آن جهت ظاهريت بالذات و مُظهريت للغير، گرچه اطلاقش به اين انوار عَرَضيۀ دنياويه خالى از حقيقت نيست - زيرا كه در اطلاق، به آنها جهت محدوديت و اختلاط به ظلمت منظور نيست و همان ظهور ذاتى و مُظهريت در نظر است - ولى اطلاق آن بر انوار ملكوتيه، كه ظهورشان كامل تر و به افق ذاتيت نزديك تر است و مُظهريتشان بيشتر است كمّيتاً و كيفيتاً و اختلاطشان به ظلمت و نقص كمتر است، به حقيقت نزديك تر است؛ و اطلاقش بر انوار جبروتيه به همين بيان نزديك تر به حقيقت است؛ و اطلاقش بر ذات مقدس حق - جلّ و علا - ، كه نور الانوار و خالص از همۀ جهاتِ ظلمت است و صِرف نور و نور صِرف مى باشد، حقيقت محض و خالص است. بلكه توان گفت كه اگر «نور» وضع شده باشد براى «ظاهر بذاته و مُظهر لغيره» اطلاق آن بر غير حق تعالى در نظر عقول جزئيه حقيقت است؛ و امّا نزد عقول مؤيّده و اصحاب معرفت مَجاز است، و فقط اطلاقش بر حق تعالى حقيقت است. و همين طور، جميع الفاظى كه براى معانى كماليه - يعنى امورى كه از سنخ وجود و كمال است - موضوع است.

بنابراين، مى گوييم كه در «رحمان» و «رحيم» و«عطوف» و «رؤوف» و امثال آنها يك جهت كمال و تمام است، و يك جهت انفعال و نقص؛ و اين الفاظ در ازاء همان جهت كماليه كه اصل آن حقيقت است موضوع است. و اما جهات انفعاليه - كه از لوازم نشئه و اجانب و غرائب حقيقت است كه بعد از تنزّل اين حقايق در بقاع امكانيه و عوالم نازلۀ دنياويه با آنها متلازم و متشابك شده است؛

ص: 306

چون ظلمت كه با نور در نشئۀ نازله مختلط گرديده - دخالتى در معنى موضوع له ندارد؛ پس، اطلاق آن بر موجودى كه صِرف جهت كمال را واجد و از جهات انفعال و نقص مبرّا است، صِرف حقيقت است و حقيقت صِرف. و اين مطلب با اين بيان علاوه بر آن كه با ذوق اهل معرفت نزديك است، با وجدان اهل ظاهر نيز متناسب است.

پس بنابراين، معلوم شد كه مطلق اين نحو اوصاف كمال كه از تنزّل در بعض نشئات متلازم و مختلط با امرى ديگر شده اند - كه ذات مقدس حق - جلّت عظمته - از آن مبرّا است - اطلاقشان به حق تعالى مَجاز نيست. واللّه الهادي.

در تفسير «الحمد للّه»
اشاره

قولُهُ: (الْحَمْدُ للّه ِ)؛ يعنى، جميع انواع ستايش ها مختصّ به ذات مقدّس اُلوهيّت است. بدان اى عزيز كه در تحت اين كلمۀ شريفه سرّ توحيد خاصّ بلكه اخصّ خواصّ است. و اختصاص همۀ محامد از جميع حامدان به حق تعالى، به حسب برهان نزد اصحاب حكمت و ائمّۀ فلسفۀ عاليه، واضح و آشكار است؛ زيرا كه به برهان پيوسته كه تمام دار تحقّق ظلّ منبسط و فيض مبسوط حضرت حق است، و تمام نِعَم ظاهره و باطنه، از هر مُنعم باشد به حسب ظاهر و در انظار عامّه، از حق تعالى - جلّ و علا - است و احدى از موجودات را شركت در آن نيست، حتى شركت اعدادى نيز نزد اهل فلسفۀ عاميه است نه فلسفۀ عاليه؛ پس، چون حمد در مقابل نعمت و انعام و احسان است و منعمى جز حق در دار تحقق نيست، جميع محامد مختص او است. و نيز جمال و جميلى جز جمال او و او نيست، پس مدايح نيز به او رجوع كند.

ص: 307

و به بيان ديگر، هر حمد و مدحى كه از هر حامد و مادحى است، در ازاء آن جهت نعمت و كمال است، و محل و مورد نعمت و كمال كه آن را تنقيص و تحديد نموده به هيچ وجه مدخليت در ثنا و ستايش ندارد بلكه منافى و مضادّ است، پس جميع محامد و مدايح به حظّ ربوبيّت، كه كمال و جمال است، رجوع كند، نه به حظّ مخلوق كه نقص و تحديد است.

و به بيان ديگر، از فطرت هاى الهيه، كه جميع خلق بر آن مفطورند، ثناى كامل و شكر و حمد منعم است، و نيز از فطرت هاى الهيه، تنفّر از نقص و ناقص و مُنقص نعمت است، و چون نعمت مطلقۀ خالصه از شوب هر نقصى و جمال و كمال تامّ تمام مبرّا از هر نقصى مختصّ به حق است و ديگر موجودات نِعَم مطلقه و جمال مطلق را تنقيص و تحديد كنند نه تزييد و تأييد، پس فطرت همۀ مردم، ثناجو و ستايش گوى ذات مقدس اويند و از ديگر موجودات متنفّرند، مگر آن وجودهايى كه به حسب سير در ممالك كمال و شهرهاى عشق، فانى در ذات ذوالجلال شدند، كه عشق و محبت به آنها و ثنا و ستايش آنها عين عشق به حق و ستايش او است. «حبّ خاصان خدا، حبّ خدا است»(1).

تا اين جا كه ذكر شد نيز به حسب مقامات متوسّطين است كه در حجاب كثرت باز هستند و از جميع مراتب شرك خفىّ و اخفى مبرّا نشده و به كمال مراتب خلوص و اخلاص نرسيده اند.

و اما به حسب عرفان اصحاب قلوب فانيه در بعض حالات خاصه، جميع نعم و تمام كمال و جمال و جلال صورت تجلّى ذاتى است، و جميع محامد و مدايح به ذات مقدّس حق تعالى مربوط است؛ بلكه مدح و حمد از خود او به

ص: 308


1- - ر.ك: صفحه 200، حاشيه 1.

خود او است(1)؛ چنانچه اشاره به اين معنى است تعلّق «بسم اللّه» به «الحمدللّه».

و بدان كه سالك الى اللّه و مجاهد فى سبيل اللّه نبايد به حدّ علمىِ اين معارف قناعت كند و تمام عمر را صرف استدلال كه حجاب بلكه حجاب اعظم است كند، چون كه طى اين مرحله با پاى چوبين(2) بلكه با مرغ سليمان(3) نيز نتوان كرد؛ اين وادى وادى مقدّسين است و اين مرحله مرحلۀ وارستگان. تا خَلع نعلين حبّ جاه و شرف و زن و فرزند نشود و القاء عصاى اعتماد و توجه به غير از يمين نگردد، به وادى مقدس كه جايگاه مخلصان و منزلگاه مقدسان است قدم نتوان گذاشت. اگر سالك به حقايق اخلاص در اين وادى قدم زد و پشت پا به كثرات و دنيا - كه خيال اندر خيال است - زد، اگر بقايايى از انانيّت مانده باشد از عالم غيب از او دستگيرى شود، و به تجلّيات الهيه جبل انّيت او مندك شود و حال «صعق» و «فنا» براى او دست دهد. و اين مقامات در قلوب قاسيه، كه جز از دنيا و حظوظ آن خبرى ندارند و جز به غرور شيطانى با چيز ديگر آشنا نيستند، سخت ناهنجار آيد و به بافتۀ اوهام آن را نسبت دهند؛ با آن كه فنايى را كه ما اكنون در طبيعت و دنيا داريم - كه به كلّى از تمام عوالم غيب كه در هر جهت و حيثيت ظاهرتر از اين عالمند، بلكه از ذات و صفات ذات مقدّس كه ظهور،

ص: 309


1- - بسمه تعالى. و بايد دانست كه اختصاص جميع محامد يا جنس حمد - به احتمالين در الف و لام - با سببيت فلسفى مضادّ است هرچند سببيت به معناى دقيق آن باشد و جز با لسان قرآن و عرفان اولياء - عليهم صلوات اللّه - توجيه نتوان كرد. [منه عفي عنه]
2- - اشاره است به اين بيت از مولوى: «پاى استدلاليان چوبين بود / پاى چوبين سخت بى تمكين بود». (مثنوى معنوى، ص 96، دفتر اول، بيت 2128)
3- - اشاره است به اين بيت از حافظ: «من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه / قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم». (ديوان حافظ، ص 488، غزل 421)

مختصّ به ذات او است غافل هستيم و براى اثبات آن عوالم و ذات مقدس حق - جلّ و علا - متشبّث به ذيل برهان و استدلال مى شويم - به مراتب غريب و عجيب تر است تا آن فنايى كه اصحاب عرفان و سلوك ادعا مى كنند.

«حيرت اندر حيرت آيد زين قصص *** بى هشىّ خاصگان اندر اخسّ»(1)

اگر «اخصّ» - با صاد - باشد اين قدر حيرت ندارد، زيرا كه فناى ناقص در كامل امر طبيعى و موافق سنّت الهيه است؛ پس، اين حيرت در جايى است كه «اخسّ» به سين باشد؛ چنانچه الآن براى تمام ماها اين بى هوشى و فنا متحقّق است، و چنان گوش و چشم ما در طبيعت منغمر و فانى است كه از غلغله هاى عالم غيب بى خبريم.

نقل و تحقيق: در حقيقت «حمد» پيش عامّه و خاصّه

بدان كه علماء ادب و ظاهر گفته اند كه «حمد» ثناى به لسان است به جميل اختيارى(2). و چون آنها غافل از جميع السنه هستند جز اين لسان لحمى، از اين جهت تسبيح و تحميد حق تعالى، بلكه مطلق كلام ذات مقدس را حمل به يك نوع از مجاز مى كنند؛ و نيز كلام و تسبيح و تحميد موجودات را حمل به مجاز كنند. پس، در حق تعالى تكلّم را عبارت از ايجاد كلام، و در موجودات ديگر تسبيح و تحميد را ذاتى تكوينى دانند. اينها در حقيقت نطق را منحصر به نوع خود دانند و ذات مقدّس حق - جلّ و علا - و ديگر موجودات را غير ناطق بلكه

ص: 310


1- - در بعضى از نسخ اين چنين ضبط شده است: «حيرت اندر حيرت آمد اين قصص / بى هُشى خاصّگان اندر أخص». (مثنوى معنوى، ص 721، دفتر چهارم، بيت 3805)
2- - مفردات ألفاظ القرآن، الراغب الأصفهاني، ص 256؛ تفسير كنز الدقائق، ج 1، ص 43.

- نعوذ باللّه - اخرس گمان كنند. و اين را تنزيه ذات مقدس گمان نمودند؛ با آن كه اين، تحديد بلكه تعطيل است و حق منزّه از اين تنزيه است؛ چنانچه غالب تنزيهات عامّه تحديد و تشبيه است. ما پيش از اين ذكر نموديم كيفيّت وضع شدن الفاظ را از براى معانى عامّۀ مطلقه(1). و اكنون گوييم: ما اين قدر در بند آن نيستيم كه در اين حقايق الهيه صدق لغوى يا حقيقت لغويه لازم آيد، بلكه صحّت اطلاق و حقيقت عقليه ميزان در اين مباحث است؛ گرچه حقيقت لغويه نيز به حسب بيان سابق ثابت شد. پس گوييم كه از براى لسان و تكلّم و كلام و كتابت و كتاب و حمد و مدح مراتبى است به حسب نشئات وجوديّه كه هر يك با نشئه اى از نشئات و مرتبه اى از مراتب وجود مناسب است، و چون حمد در هر مورد بر جميلى و مدح بر جمال و كمالى است، پس چون حق - جلّ و علا - به حسب علم ذاتى خود در حضرت غيب هويّت جمال جميل خود را مشاهده فرموده به اتمّ مراتب علم و شهود، مبتهج بوده(2) به ذات جميل خود به اشدّ مراتب ابتهاج؛ پس، تجلّى فرموده به تجلّى ازلى به اعلى مراتب تجلّيات در حضرت ذات براى ذات. و اين تجلّى و اظهار ما في مكنون غيبى و مقارعۀ ذاتيه «كلام ذاتى» است كه به لسان ذات در حضرت غيب واقع است. و مشاهدۀ اين

ص: 311


1- - ر.ك: صفحه 304 - 305.
2- - قولنا: «مبتهج بوده» گمان نشود اطلاق لفظ ابتهاج در حق تعالى و همين طور لفظ عشق و حبّ و امثال آنها به حسب اين معانى عامّيه است كه ملازم با يك نحو تجدّد و حدوث و انفعال و امكان است بلكه اينها نيز از الفاظى هستند كه براى معانى عامّه موضوع، و اطلاق آنها به حق مثل عطوف و رحمان و امثال آنها است و اين امور چيزهايى نيست كه با فهم عرفى عاميانه درست شود، بلكه محتاج به بحث دقيق فلسفى و ذوق سرشار عرفانى است. رزقنا اللّه و إيّاكم. [منه عفي عنه]

تجلّى كلامى، سمع ذات است. و اين ثناى ذات براى ذاتِ حق، ثناىِ حق است كه ديگر موجودات از ادراك آن عاجزند؛ چنانچه ذات مقدس نبى ختمى، اقرب و اشرف موجودات، اعتراف به عجز فرمايد و گويد: «لا اُحْصي ثَناءً عَلَيْكَ؛ أنْتَ كَما أثْنَيْتَ عَلى نَفْسِك»(1). و اين معلوم است كه احصاء ثناء، فرع معرفت به كمال و جمال است؛ و چون معرفت تامّه به جمال مطلق حاصل نشود، ثناى حقيقى نيز واقع نگردد؛ و غايت معرفت اصحاب معرفت، عرفانِ عجز است.

و اهل معرفت گويند: حق تعالى با السنۀ خمسه حمد و مدح خود كند(2). و آن السنه، لسان ذات است من حيث هي؛ و لسان احديّت غيب است؛ و لسان واحديت جمعيه است؛ و لسان اسماء تفصيليه است؛ و لسان اعيان است. و اينها غير از لسان ظهور است، كه اول آن لسان مشيّت است تا آخر مراتب تعيّنات كه لسان كثرات وجوديه است.

و بدان كه از براى جميع موجودات، حظّ بلكه حظوظى از عالم غيب كه حيات محض است مى باشد؛ و حيات، سارى در تمام دار وجود است. و اين مطلب نزد ارباب فلسفۀ عاليه با برهان، و نزد اصحاب قلوب و معرفت به مشاهده و عيان، ثابت است؛ و آيات شريفۀ الهيه و اخبار اولياء وحى - عليهم الصلاة و السلام - دلالت تامّ تمام بر آن دارد. و محجوبين از اهل فلسفۀ عاميه و اهل ظاهر كه نطق موجودات را نيافته اند به تأويل و توجيه پرداخته اند. و عجب آن است كه اهل ظاهر كه به اهل فلسفه طعن زنند كه تأويل كتاب خدا كنند به

ص: 312


1- - «تو را ستايش نتوانم كرد؛ تو آن چنانى كه خود خويشتن را ستوده اى». (مصباح الشريعة، ص 56، الباب الرابع والعشرون في الذكر)
2- - مصباح الاُنس، ص 6.

حسب عقل خود، در اين موارد، خود تأويل اين همه آيات صريحه و احاديث صحيحه كنند به مجرد آن كه نطق موجودات را نيافته اند، با آن كه برهانى در دست ندارند؛ پس تأويل قرآن را، بى برهان و به مجرد استبعاد، كنند.

بالجمله، دار وجود، اصل حيات و حقيقتِ علم و شعور است؛ و تسبيح موجودات، تسبيح نطقى شعورى ارادى است، نه تكوينى ذاتى كه محجوبان گويند. و تمام آنها به حسب حظّى كه از وجود دارند به مقام بارى - جلّت عظمته - معرفت دارند. و چون اشتغال به طبيعت و انغمار در كثرت، هيچ موجودى چون انسان ندارد، از اين جهت از همۀ موجودات محجوب تر است، مگر آن كه از جلباب بشريت خارج شده و خرق حجب كثرت و غيريت كرده باشد كه بى حجاب به مشاهدۀ جمال جميل پردازد؛ پس، حمد و مدح او از تمام حمدها و مدح ها جامع تر است؛ و او حق را به تمام شؤون الهيه و تمام اسماء و صفات ستايش و عبادت كند.

تتميم: در فضيلت «الحمد للّه» عقلاً و نقلاً

بدان كه كلمۀ شريفۀ «الحمدللّه» به حسب بيانى كه مذكور شد، از كلمات جامعه اى است كه اگر كسى به لطايف و حقايق آن، حق را به آن تحميد كند، حقِ حمد را آن قدر كه درخور طاقت بشريت است بجا آورده. و لهذا در روايات شريفه اشاره به اين معنا شده است؛ چنانچه در روايت است كه حضرت باقر العلوم - سلام اللّه عليه - از منزلى بيرون آمدند، مركبشان نبود، فرمودند: «اگر مركب پيدا شود حمد حق تعالى كنم به طورى كه حق حمد است». پس چون مركب پيدا شد، سوار شده و تسويۀ لباس خود فرمودند،

ص: 313

گفتند: «الْحَمْدُ للّه ِ»(1). و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روايت است كه فرموده اند: «لاَ إلهَ إلاَّ اللّه نصف ميزان است و الْحَمْدُ للّه ِ پر كند ميزان را»(2). و اين به واسطۀ آن است كه - به آن بيان كه نموديم - «الْحَمْدُ للّه ِِ» جامع توحيد نيز هست.

و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روايت شده كه «قول بنده كه مى گويد «الْحَمْدُ للّه ِ» سنگين تر است در ميزانش از هفت آسمان و هفت زمين»(3). و هم از آن حضرت منقول است كه «اگر خداوند عطا كند جميع دنيا را به بنده اى از بندگانش پس از آن بگويد آن بنده: «الْحَمْدُ للّه ِ»، آن كه او گفته افضل است از آنچه به او عطا شده»(4). و هم از آن حضرت روايت شده كه «هيچ چيز محبوب تر پيش خدا نيست از قول قائل «الْحَمْدُ للّه ِ»؛ و از اين جهت خداوند به آن بر خود ثنا گفته»(5). و احاديث در اين باب بسيار است.

تفسير «ربّ العالمين»
اشاره

قوله تعالى: (رَبِّ الْعالَمين) «ربّ» اگر به معناى «متعالى» و «ثابت» و «سيّد» باشد، از اسماء ذاتيه است. و اگر به معناى «مالك» و «صاحب» و «غالب» و «قاهر» باشد، از اسماء صفتيه است. و اگر به معناى «مربّى» و «منعم» و «متمّم» باشد، از اسماء افعاليه است.

و «عالم» اگر «ما سوى اللّه» كه شامل همۀ مراتب وجود و منازل غيب و شهود

ص: 314


1- - بحار الأنوار، ج 46، ص 290، حديث 15.
2- - بحار الأنوار، ج 90، ص 210، حديث 7.
3- - مستدرك الوسائل، ج5، ص 314، «كتاب الصلاة»، «أبواب الذكر»، باب 20، حديث 26.
4- - همان، حديث 24.
5- - همان، ص 315، حديث 31.

است باشد، «ربّ» را بايد از اسماء صفات گرفت. و اگر مقصود «عالم ملك» است كه تدريجى الحصول و الكمال است، مراد از آن اسم فعل است. و در هر صورت، در اين جا مقصود اسم ذات نيست. و شايد، به نكته اى، مراد از «عالمين» همين عوالم ملكيّه، كه در تحت تربيت و تمشيت الهيه به كمال لايق خود مى رسد، و مراد از «ربّ» مربّى، كه از اسماء افعال است، باشد.

و بدان كه ما در اين رساله از ذكر جهات تركيبى و لغوى و ادبى آيات شريفه خوددارى مى كنيم؛ زيرا كه آنها را غالباً متعرّض شده اند. و بعض امور كه يا اصلاً تعرّض نشده يا ذكر ناقص از آن شده در اين جا مذكور مى گردد.

و بايد دانست كه اسماء «ذات» و «صفات» و «افعال» كه اشاره اى به آن شد، مطابق اصطلاح ارباب معرفت است. و بعضى از مشايخ اهل معرفت در كتاب إنشاء الدوائر اسماء را تقسيم نموده به «اسماء ذات» و «اسماء صفات» و «اسماء افعال» و فرموده است:

وأسماءُ الذّات هُوَ: اللّه، الربّ، المَلِكُ، اَلقُدُّوسُ، السَّلامُ، المُؤْمِنُ، المُهَيْمِنُ، العَزيزُ، الجَبّارُ، المُتَكَبِّرُ، العَليُّ، العَظيمُ، الظاهِرُ، الباطِنُ، الأوَّلُ، الآخِرُ، الكَبيرُ، الجَليلُ، المَجيدُ، الحَقُّ، المُبينُ، الواجدُ، الماجدُ، الصَمَدُ، المُتعالي، الغَنيّ، النورُ، الوارثُ، ذُوالجَلالِ، الرقيبُ.

وأسماءُ الصفات وهِيَ: الحَيُّ، الشَّكورُ، القَهّارُ، القاهِرُ، المُقْتَدِرُ، القَوِيّ، القادِرُ، الرَّحمنُ، الرّحيمُ، الكَريمُ، الغَفّارُ، الغَفورُ، الوَدودُ، الرَّؤوفُ، الحَليمُ، الصَّبورُ، البِرُّ، العَليمُ، الخَبيرُ، المُحصي، الحَكيمُ، الشّهيدُ، السَّميعُ، البَصيرُ.

وأسماءُ الأفعال هُوَ: الْمُبْدِئُ، الوَكيلُ، الباعِثُ، المُجيبُ، الواسِعُ، الحَسيبُ، المُقيتُ، الحَفيظُ، الخالِقُ، البارِئُ، المُصَوِّرُ، الوَهّابُ، الرَّزّاقُ، الفَتّاحُ، القابِضُ، الباسِطُ، الخافِضُ، الرّافِعُ، المُعِزُّ، المُذِلُّ، الحَكيمُ، العَدْلُ، اللَّطيفُ، المُعيدُ،

ص: 315

المُحْيي، المُميتُ، الوالي، التَوّابُ، المُنْتَقِمُ، المُقْسِطُ، الجامِعُ، المُغْني، المانِعُ، الضّارُّ، النّافِعُ، الهادي، البَديعُ، الرَّشيدُ(1)، انتهى.

و در ميزان اين تقسيم گفته اند كه گرچه تمام اسماء، اسماء ذات است لكن به اعتبار ظهور ذات، اسماء ذات گويند؛ و به اعتبار ظهور صفات و افعال، اسماء صفاتيه و افعاليه به آنها گويند؛ يعنى، هر اعتبار ظاهرتر گرديد، اسم، تابع آن است. و از اين جهت گاهى در بعضى اسماء دو يا سه اعتبار جمع شود؛ و از اين جهت از اسماء ذاتيه و صفاتيه و افعاليه يا دو از اين سه شود؛ مثل «ربّ» چنانچه ذكر شد(2).

و اين مطلب در مذاق نويسنده درست نيايد و مطابق ذوق عرفانى نشود. بلكه آنچه در اين تقسيم به نظر مى رسد آن است كه ميزان در اين اسماء آن است كه سالك به قدم معرفت پس از آن كه فناى فعلى براى او دست داد، حق تعالى تجلّياتى كه به قلب او مى كند تجلّيات به اسماء افعال است؛ و پس از فناى صفاتى، تجلّيات صفاتيه؛ و پس از فناى ذاتى، تجلّيات به اسماء ذات براى او مى شود. و اگر قلب او قدرت حفظ داشت پس از صحو، آنچه كه از مشاهدات افعاليه خبر دهد اسماء افعال است؛ و آنچه كه از مشاهدات صفاتيه، اسماء صفات؛ و هكذا اسماء ذات. و اين مقام را تفصيلى است كه در اين اوراق نشايد. و آنچه را در إنشاء الدوائر مذكور شده، مطابق ميزانى كه خود دست داده صحيح نيست؛ چنانچه در نظر به اسماء واضح شود.

و مى توان گفت كه اين تقسيم به «اسماء ثلاثه» در قرآن شريف نيز اشاره به آن شده. و آن آيات شريفۀ آخر سورۀ «حشر» است. قال تعالى: )هُوَ اللّه ُ الَّذِى لاَ إِلهَ إِلاّ

ص: 316


1- - إنشاء الدوائر، ص 28.
2- - همان، ص 29 - 30.

هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ((1)... إلى آخِر الآيات الشريفة.

و اين آيات شريفه، شايد اوّلى آنها اشاره به اسماء ذاتيه، و دومى اشاره به اسماء صفاتيه، و سومى اشاره به اسماء افعاليه، باشد. و تقديم ذاتيه بر صفاتيه، و آن بر افعاليه، به حسب ترتيب حقايق وجوديّه است و تجلّيات الهيه، نه به حسب ترتيب مشاهدات اصحاب مشاهده و تجلّيات به قلوب ارباب قلوب. و بايد دانست كه آيات شريفه را رموز ديگرى است كه ذكر آن مناسب مقام نيست. و اين كه آيۀ دوم، اسماء صفاتيه، و سوم، افعاليه است، واضح است. و اما «عالِم الغيب و الشهادة» و «رحمان» و «رحيم» از اسماء ذاتيه بودن مبنى بر آن است كه «غيب» و «شهادت» عبارت از اسماء باطنه و ظاهره باشد، و «رحمانيّت» و «رحيميّت» از تجلّيات «فيض اقدس» باشد نه «فيض مقدس». و اختصاص دادن اين اسماء را به ذكر، با اين كه «حىّ» و «ثابت» و «ربّ» و امثال آن به اسماء ذاتيه نزديك تر به نظر مى آيد، شايد براى احاطۀ آنها باشد؛ زيرا كه اينها از امّهات اسماء هستند. واللّه العالم.

تنبيه: در اشتقاق لفظ «عالَمين»

در لفظ و اشتقاق و معنى «عالَمين» اختلاف عظيم واقع است(2). چنانچه بعضى گفته اند «عالمين» جمع است و مشتمل بر جميع اصناف خلق است از مادّى و مجرّد؛ و هر صنفى خود عالمى است. و اين جمع از جنس خود مفرد

ص: 317


1- - «اوست خدايى كه جز او خدايى نيست، داناى نهان و آشكار، اوست رحمان رحيم». (الحشر (59): 22)
2- - ر.ك: التبيان، ج 1، ص 32؛ مجمع البيان، ج 1، ص 95؛ الكشّاف، ج 1، ص 10؛ البحر المحيط، ص 18؛ تفسير البيضاوي، ج 1، ص 8.

ندارد و اين قول مشهور است.

و بعضى گفته اند كه «عالَم»، به فتح لام، اسم مفعول و «عالِم»، به كسر، اسم فاعل است؛ و «عالَمين» به معناى «معلومين» است و اين قول علاوه بر آن كه خود في حدّ نفسه بى شاهد و بعيد است، اطلاق «ربّ المعلومين» بسيار بارد و بى مورد است.

و اشتقاق آن را بعضى از «علامت» دانسته اند. و در اين صورت بر تمام موجودات اطلاق شود؛ زيرا كه همه علامت و نشانه و آيۀ ذات مقدّسند. و «واو» و«نون» به اعتبار اشتمال بر ذوي العقول و تغليب آن است بر ديگر موجودات.

و بعضى او را مشتق از «علم» دانسته اند. و در هر صورت، اطلاق آن بر جميع موجودات صحيح است، چنانچه اطلاق بر ذوي العقول نيز وجيه است. ولى «عالَم» اطلاق بر «ما سوى اللّه» شود؛ و بر هر صنف و هر فرد نيز گاه اطلاق شود. و اگر آن كس كه «عالم» را بر هر فرد و صنف اطلاق كند از اهل عرف و لغت باشد، به اعتبار آن كه هر فردى علامت ذات بارى است - وَفي كُلِّ شَيْءٍ لَهُ آيَةٌ(1). و اگر عارف الهى باشد، به اعتبار آن كه هر موجودى ظهور اسم جامع و مشتمل كلّ حقايق است به طريق ظهور احديّت جمع و سرّ وجود؛ و از اين جهت تمام عالم را و هر جزئى از آن را اسم اعظم به مقام احديّت جمع ممكن است دانست؛ والأسماءُ كُلُّها في الكُلِّ وَكذا الآيات.

و بنابر آنچه ذكر شد، ايراد فيلسوف عظيم الشأن صدر الملّة و الدين بر مثل بيضاوى وارد است؛ زيرا كه آنها ذوق اين مشرب نكرده اند، و اما در مسلك

ص: 318


1- - و في كُلّ شيءٍ له آيةٌ (شاهد)/ تدلّ على أنّه واحدٌ؛ «در هر چيز خدا را آيتى است، كه دلالت كند بر اين كه او يكتاست». (ديوان أبو العتاهية)

اصحاب عرفان صحيح نيست. و چون كلام بيضاوى در اين مقام و كلام فيلسوف مذكور طولانى است، ذكر آن نشد؛ هر كس مايل است، به تفسير سورۀ «فاتحۀ» مرحوم فيلسوف مذكور رجوع كند(1).

و «ربّ» اگر از اسماء صفات باشد به معنى «مالك» و «صاحب» و اشباه آن، مراد از «عالمين» جميع ما سوى اللّه ممكن است باشد؛ چه موجودات عالم ملك باشد يا موجودات مجرّدۀ غيبيه.

و اگر از اسماء افعال باشد - كه شايد ظاهرتر همين است - مراد از «عالمين» عالم ملك است فقط؛ زيرا كه «ربّ» در آن وقت به معنى «مربّى» است؛ و اين معنا تدريج لازم دارد و عوالم مجرّده از تدريج زمانى منزّه هستند. گرچه نزد نويسنده به يك معنا، روحِ تدريج در عالم دهر متحقّق است؛ و به همان معنا اثبات حدوث زمانى، به معنى روح زمان و دهريّتِ تدريج، در عوالم مجرّده نيز كرديم؛ و در مسلك عرفانى نيز حدوث زمانى را براى جميع عوالم ثابت مى دانيم، اما نه به آن طور كه در فهم متكلّمين و اصحاب حديث آيد.

تنبيهٌ آخر: بيان تناسب «ربّ العالمين» با تحميد

بدان كه «حمد» چون در مقابل «جميل» است، و از آيۀ شريفه استفاده شود كه حمد و ستايش براى مقام اسم اعظم كه اسم جامع است، كه داراى مقام ربوبيت عالميان و رحمت «رحمانيه» و «رحيميه» و «مالك يوم دين» است ثابت است، پس اين اسماء شريفه؛ يعنى «رَبّ» و «رحمان» و «رحيم» و«مالك» را بايد در تحميد، مدخليتى بسزا باشد. و ما پس از اين در ذيل قول خداى تعالى: (مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) به بيانى تفصيلى ذكرى از اين مطلب مى نماييم.

ص: 319


1- - ر.ك: تفسير البيضاوي، ج 1، ص 8؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتأ لّهين، ج 1، ص 79.

و اكنون راجع به تناسب مقام ربوبيتِ عالميان با تحميد سخن مى گوييم. و آن از دو جهت متناسب است:

يكى آن كه چون خودِ حامد، از عالميان بلكه خود گاهى عالَمى برأسه است، بلكه در نظر اهل معرفت هر يك از موجودات عالَمى برأسه مى باشد، تحميد حق كند كه او را با دست تربيت مقام ربوبيت از ضعف و نقص و وحشت و ظلمت نيستى هيولانى، به قوّت و كمال و طمأنينه و نورانيت عالم انسانيت آورد؛ و از منازل جسمى و عنصرى و معدنى و نباتى و حيوانى در تحت نظامى مرتّب به حركات ذاتيه و جوهريه و عشق هايى فطرى و جبلّى عبور داد و به منزلگاه انسانيت كه اشرف منازل موجودات است رسانيد. و پس از اين نيز تربيت كند تا آن كه آنچه در وهم تو نايد آن شوم.

«پس عدم گردم عدم چون ارغنون *** گويدم إنّا إليه راجعون»(1)

و ديگر آن كه چون تربيت نظام عالم ملك از فلكيات و عنصريات و جوهريات و عرضيات آن، مقدّمۀ وجود انسان كامل است و در حقيقت اين وليده عصارۀ عالم تحقّق و غاية القصواى عالميان است و از اين جهت آخر وليده است، و چون عالَمِ مُلك به حركت جوهريۀ ذاتيه متحرّك است و اين حركت ذاتى استكمالى است به هر جا منتهى شد آن غايت خلقت و نهايت سير است، و چون به طريق كلّى نظر در جسم كلّ و طبع كلّ و نبات كلّ و حيوان كلّ و

ص: 320


1- - «بار ديگر از ملك قربان شوم / آنچه اندر وهم نايد آن شوم پس عدم گردم عدم چون ارغنون / گويدم كانّا إليه راجعون». (مثنوى معنوى، ص 512، دفتر سوم، بيت 3906)

انسان كلّ افكنيم انسان آخرين وليده اى است كه پس از حركات ذاتيۀ جوهريۀ عالم به وجود آمده و منتهى به او شده، پس دست تربيت حق تعالى در تمام دار تحقق به تربيت انسان پرداخته است والإنسانُ هو الأوّل والآخِر.

و اين كه ذكر شد، در افعال جزئيه و نظر به مراتب وجود است؛ و الاّ به حسب فعل مطلق از براى فعل حق تعالى غايتى جز ذات مقدّسش نيست چنانچه در مَحالّ خود مبرهن است(1). و نظر به افعال جزئيه نيز چون كنيم، غايت خلقت انسان، عالم غيب مطلق است؛ چنانچه در قدسيات وارد است: «يابْنَ آدَمَ خَلَقْتُ الْأشيَاءَ لِأجْلِكَ، وَخَلَقْتُكَ لِأجْلي»(2). و در قرآن شريف خطاب به موسى بن عمران - على نبيّنا وآله وعليه السلام - فرمايد: (وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى)(3) و نيز فرمايد: (وَأَنَا اخْتَرْتُكَ)(4) پس، انسان مخلوق «لأجْل اللّه» و ساخته شده براى ذات مقدّس او است؛ و از ميان موجودات، او مصطفى و مختار است؛ غايت سيرش وصول به باب اللّه و فناى في ذات اللّه و عكوف به فناء اللّه است؛ و معاد او الى اللّه و من اللّه و في اللّه و باللّه است؛ چنانچه در قرآن فرمايد: (إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ)(5). و ديگر موجودات به توسّط انسان رجوع به حق كنند، بلكه مرجع و معاد آنها به انسان است؛ چنانچه در زيارت جامعه، كه اظهار شمّه اى از مقامات ولايت را فرموده، مى فرمايد: «وإيابُ الخَلْقِ إلَيْكُمْ وحِسابُهُمْ عَلَيْكُم». و مى فرمايد: «بِكُمْ فَتَحَ اللّه، وَبِكُمْ

ص: 321


1- - ر.ك: شرح چهل حديث (اربعين حديث)، امام خمينى قدس سره، حديث سى و پنجم.
2- - «اى فرزند آدم! من همه چيز را براى تو و تو را براى خود آفريدم». (الجواهر السنيّة، 361؛ علم اليقين، ج 1، ص 381)
3- - «تو را براى خود ساختم». (طه (20): 41)
4- - «و من تو را برگزيدم». (طه (20): 13)
5- - «همانا بازگشت آنان به سوى ماست». (الغاشية (88): 25)

يَخْتِمُ»(1). و اين كه در آيۀ شريفه حق مى فرمايد: (إنَّ إلَيْنَا إيَابَهُمْ * ثُمَّ إنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ)(2) و در زيارت جامعه مى فرمايد: «وإيابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وحِسابُهُمْ عَلَيْكُمْ»

سرّى از اسرار توحيد، و اشاره به آن است كه رجوع به انسان الكامل رجوع الى اللّه است؛ زيرا كه انسان كامل، فانى مطلق و باقى به بقاء اللّه است و از خود، تعيّن و انّيت و انانيّتى ندارد، بلكه خود از اسماء حُسنا و اسم اعظم است؛ چنانچه اشاره به اين معنا در قرآن و احاديث شريفه بسيار است.

و قرآن شريف به قدرى جامع لطايف و حقايق و سراير و دقايق توحيد است كه عقول اهل معرفت در آن حيران مى ماند؛ و اين، اعجاز بزرگِ اين صحيفۀ نورانيۀ آسمانى است، نه فقط حسن تركيب و لطف بيان و غايت فصاحت و نهايت بلاغت و كيفيت دعوت و إخبار از مغيبات و اِحكام اَحكام و اتقان تنظيم عائله و امثال آن، كه هر يك مستقلاً اعجازى فوق طاقت و خارق عادت است. بلكه مى توان گفت اين كه قرآن شريف معروف به فصاحت شد و اين اعجاز در بين ساير معجزات مشهور آفاق شد، براى اين بود كه در صدر اول، اَعراب را اين تخصّص بود و فقط اين جهت از اعجاز را ادراك كردند؛ و جهات مهم ترى كه در آن موجود بود و جهت اعجازش بالاتر و پايۀ ادراكش عالى تر بود اعراب آن زمان ادراك نكردند. الآن نيز آنهايى كه هم افق آنها هستند، جز تركيبات لفظيه و محسّنات بديعيه و بيانيه چيزى از اين لطيفۀ الهيه ادراك نكنند. و اما آنهايى كه به

ص: 322


1- - «بازگشت آفريدگان به سوى شما و حسابرسى آنان با شماست... خدا به سبب شما (خلقت را) آغاز كرد و به شما پايانش مى دهد». (من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 374، باب 25، حديث 2، زيارت «جامعه كبيره»)
2- - «همانا بازگشت آنان به سوى ماست، آن گاه حسابشان بر عهده ماست». (الغاشية (88): 25 - 26)

اسرار و دقايق معارف، آشنا و از لطايف توحيد و تجريد با خبرند، وجهۀ نظرشان در اين كتاب الهى و قبلۀ آمالشان در اين وحى سماوى همان معارف آن است و به جهات ديگر چندان توجهى ندارند. و هر كس نظرى به عرفان قرآن و عرفاى اسلام كه كسب معارف از قرآن نمودند كند و مقايسه مابين آنها با علماء ساير اديان و تصنيفات و معارف آنها كند، پايۀ معارف اسلام و قرآن را، كه اُسّ اساس دين و ديانت و غاية القصواى بعث رسل و انزال كتب است، مى فهمد؛ و تصديق به اين كه اين كتاب، وحى الهى و اين معارف، معارف الهيه است براى او مؤونه ندارد.

ايقاظ ايمانى: در بيان ربوبيّت حق تعالى از عالميان

بدان كه ربوبيت حق تعالى - جلّ شأنه - از عالميان بر دو گونه است:

يكى «ربوبيت عامّه» كه تمام موجودات عالم در آن شركت دارند. و آن تربيت هاى تكوينى است كه هر موجودى را از حدّ نقص به كمال لايق خود در تحت تصرّف ربوبيت مى رساند. و تمام ترقّيات طبيعيه و جوهريه و حركات و تطوّرات ذاتيه و عرضيه در تحت تصرّفات ربوبيت واقع شود. و بالجمله، از منزلِ مادّة الموادّ و هيولاى اولى تا منزل حيوانيت و حصول قواى جسمانيه و روحانيۀ حيوانيه، تربيت تكوينى، و هر يك از آنها شهادت دهند به اين كه اللّه - جلّ جلاله - ربّي.

و دوم از مراتب ربوبيت «ربوبيت تشريعى» است، كه مختصّ به نوع انسانى است و ديگر موجودات را از آن نصيبى نيست. و اين تربيت، هدايت طرق نجات و ارائۀ راه هاى سعادت و انسانيت و تحذير از منافيات آن [است] كه به توسّط انبياء (علیهم السلام)اظهار فرموده. و اگر كسى با قدم اختيار، خود را در تحت تربيت

ص: 323

و تصرّف ربّ العالمين واقع كرد و مربوب آن تربيت شد به طورى كه تصرّفات اعضاء و قواى ظاهريه و باطنيۀ او تصرّفات نفسانيه نشد بلكه تصرّفات الهيه و ربوبيه گرديد، به مرتبۀ كمال انسانيت كه مختصّ به اين نوع انسانى است مى رسد. انسان تا منزل حيوانيت با ساير حيوانات هم قدم بوده؛ و از اين منزل دو راه در پيش دارد كه با قدم اختيار بايد طى كند: يكى منزل سعادت، كه صراط مستقيم ربّ العالمين است؛ (إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ)(1). و يكى راه شقاوت، كه طريق معوج شيطان رجيم است.

پس، اگر قوا و اعضاء مملكت خود را در تصرف ربّ العالمين داد و مربّا به تربيت او شد، كم كم قلب، كه سلطان اين مملكت است، تسليم او شود؛ و دل كه مربوب ربّ العالمين شد، ساير جنود به او اقتداء كنند و مملكت، يكسره مربوب او گردد. و در اين هنگام لسان غيبى او، كه ظلّ قلب است، مى تواند بگويد: «اللّه جَلَّ جَلالُهُ رَبّي» در جواب ملائكۀ عالم قبر كه گويند: «مَنْ رَبُّكَ»(2) و چون چنين شخصى لابدّ اطاعت رسول خدا و اقتداء به ائمّۀ هدى و عمل به كتاب الهى نموده، زبانش گويا شود به اين كه «محمّدٌ(صلی الله علیه و آله) نبيّي، وَعَليٌّ وأولادُهُ الْمَعْصُومينَ أئِمَّتي، وَالْقُرآنُ كِتابي». و اگر دل را الهى و ربوبى ننموده و نقش «لا إله إلاّ اللّه، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه، عَليٌّ وَلِيُّ اللّه» در لوح دل منتقش نشده و صورتِ باطنِ نفس، نشده باشد و به عمل به قرآن شريف و تفكّر و تذكّر و تدبّر در آن، قرآن به او منسوب و او به قرآن ارتباط روحى معنوى پيدا نكرده باشد، پس در سكرات و سختى هاى مرض موت و خود موت، كه داهيۀ عظيمه است، تمام معارف از خاطر او محو شود.

ص: 324


1- - «به درستى كه پروردگار من بر راه راست است». (هود (11): 56)
2- - ر.ك: بحار الأنوار، ج 6، ص 222، «باب أحوال البرزخ والقبر»، حديث 22.

عزيزم! انسان با يك مرض حصبه و ضعف قواى دماغيه، تمام معلوماتش را فراموش مى كند مگر چيزهايى را كه با شدّت تذكّر و انس با آنها جزءِ فطريات ثانويۀ او شده باشد، و اگر يك حادثۀ بزرگى و هائلۀ سهمناكى پيش آيد انسان از بسيارى از امور خود غفلت كند و خط نسيان به روى معلومات او كشيده مى شود، پس در آن اهوال و شدايد و سكرات موت چه خواهد شد؟ و اگر سمعِ قلب باز نشده باشد و دل، سميع نباشد، تلقين عقايد حين موت و بعد از موت به حال او نتيجه اى ندارد. تلقين براى كسانى مفيد است كه دل آنها از عقايد حقّه با خبر است و سمعِ قلب آنها باز است، و در اين سكرات و شدائد فى الجمله غفلتى حاصل شده باشد، اين وسيله شود كه ملائكة اللّه به گوش او برسانند؛ ولى اگر انسان كر باشد و گوشِ عالم برزخ و قبر نداشته باشد، هرگز تلقين را نمى شنود و به حال او اثر نكند. و در احاديث شريفه به بعض آنچه گفته شد اشاره شده است(1).

تفسير (الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ)

قوله تَعالى: (الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ) بدان كه از براى جميع اسماء و صفات حق تعالى - جلّ و علا - به طور كلى دو مقام و دو مرتبه است:

يكى، مقام اسماء و صفات ذاتيه(2) كه در حضرت واحديّت ثابت است؛ چون

ص: 325


1- - ر.ك: صفحه 24 - 25؛ شرح چهل حديث، امام خمينى قدس سره، ص 480.
2- - قولنا: يكى مقام اسماء و صفات ذاتيه. اقول: از براى اسماء و صفات ذاتيه دو اطلاق است: گاهى اطلاق شود به مقام واحديت در مقابل تجلّى فعلى، چنانچه اين جا منظور است و گاهى اطلاق شود در مقابل اسماء صفاتيه و افعاليه كه اقسام تثليث شود، پس اسماء ذاتيه اسماء ثابته در مقام احديت شود. [منه عفي عنه]

علم ذاتى كه از شؤون و تجلّيات ذاتيه است، و قدرت و ارادۀ ذاتيه و ديگر شؤون ذاتيه.

و ديگر، مقام اسماء و صفات فعليه است كه به تجلّى به «فيض مقدّس» براى حق ثابت است؛ چون «علم فعلى» كه اشراقيين ثابت دانند و مناط «علم تفصيلى» را آن دانند(1)، و جناب افضل الحكماء، خواجه نصيرالدين - نَضَّرَ اللّه وجهه - اقامۀ برهان بر آن كرده اند؛ و در اين معنا كه ميزان «علم تفصيلى» «علم فعلى» است، از اشراقيين تبعيت فرموده اند(2). و اين مطلب گرچه خلاف تحقيق است، بلكه «علم تفصيلى» در مرتبۀ ذات ثابت است و كشف و تفصيل علم ذاتى از علم فعلى بالاتر و بيشتر است - چنانچه در محلّ خود به وجه برهان نورى ثابت و محقّق است(3) - ولى اصل مطلب كه نظام وجود، علم فعلى تفصيلى حق است، ثابت و محقّق است در سنّت برهان و مشرب عرفان؛ گرچه مسلك اعلا و ذوق احلاى عرفانى را غير از اين طريقه ها طريقه اى است - «مذهب عاشق ز مذهب ها جداست»(4).

بالجمله، از براى رحمت «رحمانيه» و «رحيميه» دو مرتبه و دو تجلّى است: يكى، در مجلاى ذات در حضرت واحديّت به تجلّى به فيض اقدس. و ديگر، در مجلاى اعيان كونيه به تجلّى به فيض مقدّس. و در سورۀ مباركه اگر «رحمان» و

ص: 326


1- - مجموعه مصنّفات شيخ اشراق، ج 1، ص 72 و 483، و ج 2، ص 150 - 153.
2- - الإشارات والتنبيهات، شرح خواجه نصيرالدين طوسى، ج 3، ص 306 - 307؛ كشف المراد، ص 286.
3- - ر.ك: تقريرات فلسفه امام خمينى، ج 2، ص 167.
4- - «مذهب عاشق ز مذهب ها جداست / عاشقان را مذهب و ملت خداست». (مثنوى معنوى، ص 253، دفتر دوم، بيت 1770)

«رحيم» از صفات ذاتيه باشد - چنانچه ظاهرتر است - در آيۀ شريفۀ (بِسْمِ اللّه ِ الرّحْمنِ الرَّحِيمِ)اين دو صفت را تابع «اسم» توان دانست تا از صفات فعليه باشد؛ بنابراين، ابداً تكرارى در كار نيست تا اين كه گفته شود براى تأكيد و مبالغه است. و به اين احتمال - والْعِلمُ عِندَ اللّه - معنى آيات شريفه چنين مى شود: بِمَشيَّتِهِ الرَّحمانيةِ والرحيميةِ الحمدُ لِذاتِهِ الرحماني والرحيمي. و چنانچه مقام «مشيّت» جلوۀ ذات مقدس است، مقام «رحمانيت» و «رحيميت»، كه از تعيّنات مقام مشيّت است، جلوۀ رحمانيت و رحيميت ذاتيه است. و احتمالات ديگرى نيز هست كه ما ترك كرديم ذكر آن را؛ زيرا كه اين احتمال كه ذكر شد ظاهرتر بود.

تفسير (مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ)
اشاره

قوله تعالى: (مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) بسيارى از قرّاء «مَلِك»، به فتح ميم و كسر لام، قرائت كرده اند. و براى هر يك از اين دو قرائت ترجيحاتى ادبى ذكر كرده اند. حتّى بعضى از بزرگان علماء (رحمه الله) رساله نوشته در ترجيح «مَلِك» بر «مالك»(1). و چيزهايى كه طرفين گفته اند طورى نيست كه از آن اطمينانى حاصل شود.

آنچه به نظر نويسنده مى رسد آن است كه «مالك» راجح بلكه متعيّن است؛ زيرا كه اين سورۀ مباركه و سورۀ مباركۀ «توحيد» مثل ساير سُوَر قرآنيه نيست، بلكه اين دو سوره را چون مردم در نماز فرايض و نوافل مى خوانند، در هر عصرى از اعصار، صدها ميليون جمعيّت مسلمين از صدها ميليون جمعيت هاى مسلمين شنيده اند و آنها از صدها ميليون سابقيها، همين طور به

ص: 327


1- - مراد شيخ الشريعة در رساله: إنارة الحالك في ترجيح قراءة «ملك» و «مالك».

تسامع، اين دو سورۀ شريفه به همين طور كه مى خوانند بى يك حرف پس و پيش و كم و زياد از ائمّۀ هدى و پيغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) ثابت است. و با اين كه اكثر قرّاء، «مَلِك» خواندند(1) و بسيارى از علماء، ترجيح «مَلِك» داده اند، مع ذلك اين امور در اين امر ثابت ضرورى و متواتر قطعى ضررى نرسانده و كسى از آنها متابعت ننموده. و با اين كه علماء، تبعيّت هر يك از قرّاء را جايز مى دانند، هيچ يك - الاّ شاذّى كه اعتناء به قول او نيست - در مقابل اين ضرورت، «مَلِك» در نمازهاى خود قرائت ننموده اند. و اگر كسى هم «مَلِك» را قرائت كرده، من باب احتياط بوده و «مالك» را نيز گفته؛ چنانچه شيخ علاّمۀ ما در علوم نقليه، حاج شيخ عبدالكريم يزدى (قدس سره)، به خواهش يكى از علماء اعلام معاصر، «مَلِك» را نيز مى گفتند. ولى اين، احتياط بسيار ضعيفى است، بلكه به عقيدۀ نويسنده، مقطوع الخلاف است.

و از اين بيان كه شد، ضعف اين مطلب معلوم مى شود كه گفته اند در خطّ كوفى، «مَلِك» و «مالك» به هم اشتباه شده؛ زيرا كه اين ادّعا را شايد در سُوَرى كه كثير التداول در السنه نيست بتوان گفت - آن هم على اشكال - ولى در مثل چنين سوره اى كه ثبوت آن از روى تسامع و قرائت است - چنانچه پرواضح است - ادعايى بس بى مغز و گفته اى بس بى اعتبار است.

و اين كلام كه ذكر شد، در (كُفواً) نيز جارى است؛ زيرا كه قرائت با «واو» مفتوحه و «فاء» مضمومه با آن كه فقط قرائت عاصم است، مع ذلك آن نيز به تسامع بالضرورة ثابت است؛ و قرائات ديگر معارضه با اين ضرورت نكرده. گرچه بعضى به خيال خود، احتياط مى كنند و مطابق قرائت اكثر كه با ضمّ «فاء» و

ص: 328


1- - ر.ك: البحر المحيط، ج 1، ص 20.

«همزه» است قرائت مى كنند، ولى اين، احتياط بى جايى است.

و اگر چنانچه در رواياتى كه امر شده مثل قرائت ناس قرائت كنيم(1) مناقشه شود - چنانچه جاى مناقشه هم هست و مظنون آن است كه مراد از آن روايات اين باشد كه همين طور كه نوع مردم قرائت مى كنند قرائت كنيد نه آن كه مخيّر هستيد ميان قرائات سبع مثلاً - آن وقت قرائت «مَلِك» و «كفؤاً» به غير آن طور كه مشهور در بين مسلمين و مسطور در صحف است غلط مى شود. و در هر صورت، احتياط، قرائت آنها است به طورى كه بين مردم، متداول و در السنه، مشهور و در قرآن، مسطور است؛ زيرا كه آن طور قرائت در هر مسلكى صحيح است. واللّه العالم(2).

تحقيق حكمى: كيفيت مالكيت حق و حقيقت آن

بدان كه مالكيّت حق تعالى مثل مالكيت بندگان نيست مملوكات خود را؛ و مثل مالكيت سلاطين نيست مملكت خود را؛ چه كه اينها اضافاتى است اعتباريه. و اضافۀ حق به خلق از اين قبيل نيست؛ گرچه در نزد علماء فقه اين طور مالكيت براى حق تعالى طولاً ثابت است؛ و آن نيز منافات با آنچه در اين نظر ملحوظ و مذكور است ندارد. و از قبيل مالكيت انسان، اعضاء و جوارح خود را نيز نيست؛ و از قبيل مالكيت او قواى ظاهريه و باطنيۀ خود را نيز نيست؛ گرچه اين مالكيت نزديك تر است به مالكيت حق تعالى از ساير مالكيت هاى مذكوره

ص: 329


1- - از جمله «اقْرَأْ كَما يَقْرَأُ النّاسُ». و«اقْرَؤوا كَما تَعَلَّمْتُم». (وسائل الشيعة، ج 6، ص 162، «كتاب الصلاة»، «أبواب القراءة في الصلاة»، باب 74، حديث 1 - 3)
2- - گرچه جواز قرائت مطابق يكى [از] قرائات قرّاء على الظاهر اجماعى است. [منه عفي عنه]

در سابق. و از قبيل مالكيت نفس، افعال ذاتيۀ خود را كه از شؤون نفس است، مثل ايجاد صور ذهنيه كه قبض و بسطش تا اندازه اى در تحت ارادۀ نفس است، نيز نيست. و از قبيل مالكيت عوالم عقليه، مادون خود را نيز نيست؛ گرچه آنها متصرّف هم در اين عوالم به اعدام و ايجاد باشند؛ زيرا كه تمام دار تحقق امكانى، كه ذلّ فقر در ناصيۀ آنها ثبت است، محدود به حدود و مقدّر به قدر مى باشند ولو به حد ماهيتى؛ و هرچه محدود به حدّ باشد، با فعل خود به قدر محدوديتش بينونت عزلى دارد و احاطۀ قيّومى حقّانى ندارد؛ پس، تمام اشياء به حسب مرتبۀ ذات خود با منفعلات خود متباين و متقابل مى باشند، و به همين جهت احاطۀ ذاتيه قيّوميه ندارند.

و اما مالكيت حق تعالى كه به اضافۀ اشراقيه و احاطۀ قيّوميه است، مالكيت ذاتيۀ حقيقيۀ حقّه است كه به هيچ وجه شائبۀ تباين عزلى در ذات و صفاتش با موجودى از موجودات نيست. و مالكيت آن ذات مقدّس به همه عوالم، على السواء [است]، بدون آن كه با موجودى از موجودات به هيچ وجه تفاوت كند يا به عوالم غيب و مجرّدات محيط تر و نزديك تر باشد از عوالم ديگر؛ چه كه آن، مستلزم محدوديت و بينونت عزلى شود و ملازم با افتقار و امكان شود، تَعالى اللّه ُ عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبيراً. چنانچه اشاره به اين معنا ممكن است باشد قول خداى تعالى: (نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيهِ مِنْكُمْ)(1) و(نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ)(2) و(اللّه ُ نُورُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ)(3) و)هُوَ الَّذِى فِى السَّماءِ إِلهٌ وَفِى الْأَرْضِ

ص: 330


1- - «ما از شما به او نزديك تريم». (الواقعة (56): 85)
2- - «ما از رگ گردن به او نزديك تريم». (ق (50): 16)
3- - «خداوند نور آسمان ها و زمين است». (النور (24): 35)

إِلهٌ((1). و(لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ)(2). و قول رسول خدا از قرار منقول: «لَوْ دُلِّيتُمْ بِحَبْلٍ إِلى الْأرَضينَ السُّفْلى، لَهَبَطْتُمْ عَلَى اللّه»(3). و قول حضرت صادق در روايت كافى: «فَلا يَخْلُو مِنْهُ مَكانٌ، وَلا يَشْتَغِلُ بِهِ مَكانٌ، وَلا يَكُونُ إِلى مَكانٍ أقْرَبُ مِنْهُ إِلى مَكانٍ»(4). و قول حضرت امام على نقى (علیه السلام): «وَاعْلَمْ، أنَّهُ إِذا كانَ فِى السَّماءِ الدّنْيا فَهُوَ كَما هُوَ عَلَى الْعَرْشِ. وَالْأَشْياءُ كُلُّها لَهُ سَواءٌ عِلْماً وَقُدْرَةً وَمُلْكاً وَإِحاطَةً»(5).

وجه اختصاص (مالِكِ) به (يَوْمِ الدِّينِ)

و با اين كه مالكيت ذات مقدّسش به همۀ اشياء و همۀ عوالم على السواء است، مع ذلك در آيۀ شريفه مى فرمايد: (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ). اين اختصاص، ممكن است براى اين باشد كه (يَوْمِ الدِّين) يوم الجمع است؛ از اين جهت، مالك (يَوْمِ الدِّين) كه يوم الجمع است مالك ايّام ديگر كه متفرّقات است مى باشد؛ وَالْمُتَفَرِّقاتُ فِي النَّشْئَةِ الْمُلْكيَّة مُجْتَمِعاتٌ في النَّشْئَةِ الْمَلَكُوتِيَّةِ(6).

ص: 331


1- - «اوست كسى كه در آسمان و در زمين خداست». (الزخرف (43): 84)
2- - «اوراست فرمانروايى آسمان ها و زمين». (البقرة (2): 107)
3- - «اگر با ريسمانى به سوى زمين هاى زيرين فرستاده شويد، بر خدا فرود مى آييد». (سنن الترمذي، ج 5، ص 78، حديث 3352؛ شرح فصوص الحكم، القيصري، ص 837، الحكمة المتعالية، ج 1، ص 114)
4- - «هيچ جايى خالى از او نيست و هيچ جايى او را در خود نگيرد و به جايى نزديك تر از جاى ديگر نيست». ( الكافي، ج 1، ص 126، حديث 3)
5- - «و بدان كه هنگامى كه او در آسمان دنياست همان گونه است كه بر عرش جاى دارد و همه چيز در برابر قدرت و مالكيت و احاطۀ او يكسان است». (همان، حديث 4)
6- - «پراكنده هاى عالم ملك در عالم ملكوت مجتمع اند». (ر.ك: الحكمة المتعالية، ج 5، ص 49؛ شرح المنظومة، ج 5، ص 347)

و يا براى آن است كه ظهور مالكيت و قاهريت حق تعالى مجده در «يوم الجمع» كه يوم رجوع ممكنات است به باب اللّه و صعود موجودات به فناء اللّه است مى باشد.

و تفصيل اين اجمال به طورى كه مناسب با اين رساله است، آن است كه تا نور وجود و شمس حقيقت در سير تنزّلى و نزول از مكامن غيب به سوى عالم شهادت است، رو به احتجاب و غيبت است؛ و به عبارت ديگر، در هر تنزّلى تعيّنى است و در هر تعيّن و تقيّدى حجابى است. و چون انسان مجمع جميع تعيّنات و تقيّدات است، محتجب به تمام حجب هفت گانۀ ظلمانيه و حجب هفت گانۀ نوريه، كه آن ارضين سبع و سماوات سبع به حسب تأويل است، مى باشد؛ و شايد ردّ به «اسفل السافلين» نيز عبارت از احتجاب به جميع انواع حجب باشد. و از اين احتجاب شمس وجود و صرف نور در افق تعيّنات، به «ليل» و «ليلة القدر» تعبير مى توان نمود. و مادامى كه انسان در اين حجب محتجب است، از مشاهدۀ جمال ازل و معاينۀ نور اوّل محجوب است. و چون در سير صعودى، جميع موجودات از منازل سافلۀ عالم طبيعت به حركات طبيعيه - كه در جبلّۀ ذات آنها از نور جاذبۀ فطره اللهى به حسب تقدير «فيض اقدس» در حضرت علميه به وديعت نهاده شده - رجوع به وطن اصلى و ميعاد حقيقى نمودند - چنانچه در آيات شريفه اشاره به اين معنا بسيار است - از حجب نورانيه و ظلمانيه دوباره مستخلص شوند و مالكيت و قاهريت حق تعالى جلوه كند و حق به وحدت و قهّاريت تجلّى فرمايد. و در اين جا كه رجوع آخر به اول و اتّصال ظاهر به باطن شد و حكم ظهور، ساقط و حكومت باطن جلوه نمود، خطاب از حضرت مالك على الاطلاق آيد - و مخاطبى جز ذات مقدس

ص: 332

نيست - : (لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ). و چون مجيبى نيست خود فرمايد: (للّه ِِ الْواحِدِ القَهّارِ)(1).

و اين يوم مطلق كه يوم خروج شمس حقيقت از حجاب افق تعيّنات [است] «يوم دين» است به يك معنا؛ زيرا كه هر موجودى از موجودات در ظلّ اسم مناسب خود فانى در حق شود. و چون نفخۀ صور دمد، از آن اسم ظهور كند و با توابع آن اسم قرين گردد، (فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَريقٌ فِى السَّعيرِ)(2).

و انسان كامل در اين عالم، به حسب سلوك الى اللّه و هجرت به سوى او، از اين حجب خارج شود و احكام قيامت و ساعت و يوم الدين براى او ظاهر و ثابت شود؛ پس، حق با مالكيت خود بر قلب او ظهور كند در اين معراج صلاتى؛ و لسان او ترجمان قلبش باشد و ظاهر او لسان مشاهدات باطنش گردد. و اين است يكى از اسرار اختصاص مالكيت به «يوم الدين».

الهام عرشى: در بيان عرش و نكتۀ ذكر اسماء شريفه در سورۀ حمد

بدان كه در باب «عرش» و «حَمَلۀ» آن اختلافاتى است؛ و در ظواهر اخبار شريفه نيز اختلاف است(3)، گرچه به حسب باطن اختلافى در كار نيست؛ چون در نظر عرفانى و طريق برهانى «عرش» بر معانى بسيارى اطلاق شود:

يكى از معانى آن - كه نديدم در لسان قوم - حضرت «واحديّت» است، كه مستواى «فيض اقدس» است. و حَمَلَۀ آن چهار اسم است از امّهات اسماء كه «اول» و «آخر» و«ظاهر» و «باطن» است.

ص: 333


1- - «امروز ملك از آن كيست؟ از آن خداى يگانه قهار است». (غافر (40): 16)
2- - «گروهى در بهشت و گروهى در آتش اند». (الشورى (42): 7)
3- - ر.ك: بحار الأنوار، ج 55، ص 5 - 39، باب العرش والكرسى.

و ديگر - كه باز در لسان قوم نديدم - «فيض مقدّس» است كه مستواى اسم اعظم است، و حامل آن «رحمان» و «رحيم» و «ربّ» و «مالك» است.

و يكى از اطلاقات آن، جملۀ «ما سوى اللّه» است(1)، كه حامل آن چهار مَلَك است: «اسرافيل» و «جبرائيل» و «ميكائيل» و «عزرائيل».

و يكى ديگر، «جسم كلّ» است(2)، كه حامل آن چهار ملك است كه صور «ارباب انواع» است؛ و در روايت كافى اشاره به آن وارد شده(3).

و گاهى اطلاق بر «علم» شده(4)، كه شايد مراد از علم «علم فعلى» حق باشد كه مقام ولايت كبرا است. و حملۀ آن چهار نفر از اولياء كمّل است در اُمم سالفه: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى - على نبيّنا وآله وعليهم السلام - و چهار نفر از كمّل است دراين امّت: رسول ختمى، واميرالمؤمنين،والحسن، والحسين (علیهم السلام)(5).

و چون اين مقدمه دانسته شد، بدان كه در سورۀ شريفۀ «حمد» پس از اسم «اللّه» كه اشاره به ذات است، اين چهار اسم شريف كه «ربّ» و «رحمان» و «رحيم» و «مالك» است اختصاص به ذكر داده شده، ممكن است براى اين باشد كه اين چهار اسم شريف حامل عرش «وحدانيت» هستند به حسب باطن؛ و مظاهر آنها چهار ملك مقرّب حق هستند كه حامل عرش «تحقّق» هستند.

پس، اسم مبارك «ربّ» باطن «ميكائيل» است كه به مظهريت ربّ موكّل

ص: 334


1- - ر.ك: الوافي، ج 1، ص 497؛ تفسير الصافي، ج 2، ص 205.
2- - ر.ك: تفسير الصافي، ج 2، ص 204.
3- - ر.ك: الكافي، ج 1، ص 129، «كتاب التوحيد»، «باب العرش والكرسي»، حديث 1.
4- - ر.ك: تفسير الصافي، ج 2، ص 205.
5- - ر.ك: الكافي، ج 1، ص 132، «كتاب التوحيد»، «باب العرش والكرسي»، حديث 6؛ الوافي، ج 1، ص 503، ذيل حديث 4؛ بحار الأنوار، ج 55، ص 27، حديث 43.

ارزاق و مربّى دار وجود است. و اسم شريف «رحمان» باطن «اسرافيل» است كه منشى ارواح و نافخ صُوْر و باسط ارواح و صُوَر است؛ چنانچه بسط وجود هم به اسم «رحمان» است. و اسم شريف «رحيم» باطن «جبرائيل» است كه موكّل بر تعليم و تكميل موجودات است. و اسم شريف «مالك» باطن «عزرائيل» است كه موكّل بر قبض ارواح و صور و ارجاع ظاهر به باطن است.

پس، سورۀ شريفه تا (مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) مشتمل بر عرش وحدانيت و عرش تحقّق است و مشير به حوامل آن مى باشد. پس، تمام دايرۀ وجود و تجلّيات غيب و شهود، كه قرآن شريف ترجمان آن است، تا اين جاى از اين سوره مذكور است. و همين معنا جمعاً در (بسم اللّه) كه اسم اعظم است موجود است؛ و در «باء» كه مقام سببيّت مى باشد و «نقطه» كه سرّ سببيّت است موجود است؛ و على (علیه السلام) سرّ ولايت و سببيت است، پس او است نقطۀ تحت الباء(1)؛ يعنى، نقطۀ تحت الباء ترجمان سرّ ولايت است، تَأمَّلْ(2) - واللّه العالم.

تنبيه عرفانى: در ترتيب اسماء اربعه شريفه

شايد در تقديم «ربّ» و ذكر «رحمان» و «رحيم» پس از آن، و تأخير «مالك»، اشاره اى لطيفه باشد به كيفيت سلوك انسانى از نشئۀ ملكيۀ دنياويه تا فناى كلّى يا تا مقام حضور نزد مالك الملوك.

پس، سالك تا در مبادى سير است، در تحت تربيت تدريجى (ربّ العالمين)

است؛ زيرا خود نيز از عالميان و سلوكش در تحت تصرّف زمان و تدريج است. و چون به قدم سلوك از عالم طبيعتِ متصرّم منسلخ شد، مرتبۀ اسماء محيطه كه

ص: 335


1- - مشارق أنوار اليقين، ص 21.
2- - وجه تأمّل اشكالى است كه در حديث است. [منه عفي عنه]

به عالم - كه جنبۀ سوائيت در او غالب است - فقط تعلّق ندارد در قلب او تجلّى

كند؛ و چون اسم شريف «رحمان» را در بين اسماء محيطه مزيد اختصاصى است، آن مذكور گرديده. و چون «رحمان» ظهور رحمت و مرتبۀ بسط مطلق است، مقدّم شده بر «رحيم» كه به افق بطون نزديك تر است؛ پس، در سلوك عرفانى اول اسماء ظاهره تجلّى كند؛ پس از آن، اسماء باطنه، چون سير سالك من الكثرة الى الوحدة مى باشد؛ تا منتهى مى شود به اسماء باطنۀ محضه كه اسم «مالك» از آنها است.

پس، در تجلّى به مالكيت، كثرات عالم غيب و شهادت مضمحل شود و فناى كلّى و حضور مطلق دست دهد. و چون از حجب كثرت به ظهور وحدت و سلطنت الهيه تخلّص يافت و به مشاهدۀ حضوريه نائل گرديد، مخاطبۀ حضوريه كند و (إِيّاكَ نَعْبُدُ)گويد.

پس تمام دايرۀ سير سايرين نيز در سورۀ شريفه مذكور است: از آخرين حجب عالم طبيعت تا رفع جميع حجب ظلمانيه و نورانيه و دست دادن حضور مطلق. و اين حضورْ قيامت كبراى سالك و قيام ساعت او است. و شايد در آيۀ شريفۀ (فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى الْأَرضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّه ُ)(1) مقصود از «مستثنا» اين نوع از اهل سلوك باشد كه براى آنها قبل از نفخ صور كلّى، صعق و محو حاصل شده. و شايد يكى از محتملات فرمايش رسول خدا كه فرمودند: «أنَا وَالسّاعَةُ

كَهاتَيْن»(2) - و جمع فرمودند بين دو سبّابۀ شريفۀ خود - همين معنا باشد.

ص: 336


1- - «پس هر كس در آسمان ها و زمين است مدهوش شود جز آن كه پروردگار تو بخواهد». (الزمر (39): 68)
2- - «من و قيامت همانند اين دو (دو انگشت سبابه و وسط) هستيم». (الأشعثيات، ضمن قرب الإسناد، ص 212؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 263، حديث 12)
تنبيه ادبى: در بيان معنى «دين» است

در تفاسير متداوله كه ديديم، يا از آنها نقل شده، «دين» را به معناى جزا و حساب دانسته اند(1). و در كتب لغت نيز به اين معنا ذكر شده، و به قول شعراء عرب استشهاد شده مثل قول شاعر: «وَاعْلَمْ بِأنَّكَ ما تَدينُ تُدانُ»(2). و قول منسوب به شهل بن ربيعة: وَلَمْ يَبْقَ سِوَى العُدْوانِ، دِنّاهُمْ كَما دانُوا(3). و گفته اند «ديّان»، كه از اسماء الهيه است، نيز به همين معنا است(4).

و شايد مراد از «دين» شريعت حقّه باشد. و چون در روز قيامت آثار دين ظاهر گردد و حقايق دينيه از پرده بيرون افتد، از اين جهت آن روز را «روز دين» بايد گفت؛ چنانچه امروز «روز دنيا» است، زيرا كه روز ظهور آثار دنيا است و صورت حقيقيۀ دين ظاهر نيست. و اين شبيه قول خداى تعالى است كه مى فرمايد: (وَذَكِّرْهُمْ بِأيّامِ اللّه)(5)؛ و آن ايّامى است كه حق تعالى به قهر و سلطنت با قومى رفتار كند. و روز قيامت هم «يوم اللّه» است و هم «يوم الدين» است، زيرا

ص: 337


1- - ر.ك: الكشّاف، ج 1، ص 11؛ مجمع البيان، ج 1، ص 98؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 143.
2- - «و بدان همان طور كه كيفر مى دهى جزا داده مى شوى». (لسان العرب، ج 4، ص 460) مصرع اول آن عبارتست از: «يا حارُ، أيقن أنّ ملكك زائل».
3- - «و جز دشمنى چيزى نماند؛ كيفرشان داديم آن چنان كه آنها جزا دادند». «فَلَمّا أصْبَحَ الشَرُّ وَأمْسَى وَهُو عُريانٌ / وَلَمْ يَبْقِ سِوَى الْعُدوانِ دَنّاهم كما دانُوا». (جامع الشواهد، «باب الفاء مع اللام»، ص 185)
4- - شرح الأسماء، سبزوارى، ص 160.
5- - «روزهاى خدا را به يادشان آور». (ابراهيم (14): 5)

كه روز ظهور سلطنت الهيه و روز بُروز حقيقت دين خدا است.

تفسير (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعينُ)
اشاره

قوله تعالى: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) بدان اى عزيز كه چون بندۀ سالك در طريق معرفت تمام محامد و مدايح را مختص به ذات مقدّس حق دانست و قبض و بسط وجود را از او دانست و ازمّۀ امور را در اول و آخر و مبدأ و منتها به يد مالكيت او دانست و توحيد ذات و افعال در قلبش تجلّى نمود، حصر عبادت و استعانت را به حق كند و جميع دار تحقّق را طوعاً و كرهاً خاضع ذات مقدّس بيند و در دار تحقّق قادرى نبيند تا اعانت را به او نسبت دهد.

و اين كه بعضى از اهل ظاهر گفته اند(1) حصر عبادت حقيقى است و حصر استعانت حقيقى نيست - زيرا كه استعانت به غير حق نيز مى شود و در قرآن شريف نيز فرمايد: (تَعَاوَنُوا عَلَى البِرِّ وَالتَّقْوى)(2) و مى فرمايد: (اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَوةِ)(3) و نيز معلوم است بالضروره كه سيرۀ نبىّ اكرم و ائمّۀ هدى (علیهم السلام) و اصحاب آنها و مسلمين بر استعانت از غير حق بوده در غالب امور مباحه، مثل استعانت به دابّه و خادم و زوجه و رفيق و رسول و اجير و غير ذلك - كلامى است با اسلوب اهل ظاهر. و اما كسى كه از توحيد فعلى حق تعالى اطلاع دارد و نظام وجود را صورت فاعليت حق تعالى مى بيند ولا مُؤَثِّرَ في الوُجُود را يا برهاناً يا عيانا يافته، با چشم بصيرت و قلب نورانى حصر استعانت را نيز حصر حقيقى داند و اعانت ديگر موجودات را صورت اعانت حق داند. و بنا به گفتۀ اينها،

ص: 338


1- - ر.ك: آلاء الرحمن في تفسير القرآن، ج 1، ص 131.
2- - «در نيكوكارى و تقوا به يكديگر يارى رسانيد». (المائدة (5): 2)
3- - «از صبر و نماز يارى جوييد». (البقرة (2): 45)

اختصاص محامد به حق تعالى نيز وجهى ندارد، زيرا كه براى ديگر موجودات - بنابر اين مسلك - تصرّفات و اختيارات و جمال و كمالى است كه لايق مدح و حمدند؛ بلكه احياء و اماته و رزق و خلقْ ديگر امور مشترك بين حق و خلق است. و اين امور در نظر اهل اللّه شرك، و در روايات از اين امور به شرك خفى تعبير شده؛ چنانچه ادارۀ انگشترى براى يادماندن چيزى، از شرك خفى محسوب شده است(1).

بالجمله، (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعينُ) از متفرّعات (الحَمْدُ للّه ِ) است، كه اشاره به توحيد حقيقى است. و كسى كه حقيقت توحيد در قلب او جلوه ننموده و قلب را از مطلق شرك پاك ننموده، إيّاك نَعْبد او حقيقت ندارد، و حصر عبادت و استعانت را به حق نتواند نمود، و خدابين و خداخواه نخواهد بود. و چون توحيد در قلب جلوه نمود، به اندازۀ جلوۀ آن، از موجودات منصرف و به عزّ قدس حق متعلّق شود تا آنجا كه مشاهده كند كه به اسم اللّه (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعينُ) واقع شود؛ و بعضى از حقايقِ «أنَتَ كَما أثْنَيْتَ عَلى نَفْسِكَ»(2) در قلب تجلّى كند.

تنبيه اشراقى: نكتۀ عدول از غيبت به خطاب

از بيانات اين رساله معلوم شده است نكتۀ عدول از غيبت به خطاب. و اين گرچه خود يكى از محسّنات كلام و مزيّت هاى بلاغت است كه در كلام فصحاء

ص: 339


1- - قال أبو عبداللّه عليه السلام: «إنّ الشرك أخفى مِنْ دَبيب النمل». وقال: «منه تَحويلُ الخاتَم لِيَذكُرَ الحاجَةَ وَشِبْهُ هذا». (معاني الأخبار، ص 379، حديث 1؛ بحار الأنوار، ج 69، ص 96، حديث 9)
2- - «تو همچنان هستى كه خود را ستوده اى». ( الكافي، ج 3، ص 324، «كتاب الصلاة»، «باب السجود والتسبيح والدعاء فيه»، حديث 12)

و بلغاء بسيار و موجب حسن كلام، و خود التفات از حالى به حالى رفع سآمت از مخاطب كند و نشاطى تازه به روح او بخشد، ولى چون نماز معراج وصول به حضرت قدس و مرقات حصول مقام انس است، در اين سورۀ شريفه دستور اين ترقّى روحانى و مسافرت عرفانى را مى دهد. و چون بنده در اول سلوك الى اللّه در حجب ظلمانيۀ عالم طبع و نورانيۀ عالم غيب محبوس و محجوب است، و سفر الى اللّه خروج از اين حجب است به قدم سلوك معنوى، و در حقيقت مهاجرت الى اللّه رجوع از بيت نفس و بيت خلق است الى اللّه و ترك كثرات و رفض غبار غيريت و حصول توحيدات و غيبت از خلق و حضور لدى الربّ است، و چون در آيۀ شريفۀ (مالِكِ يَوْمِ الدّين)كثرات را منطوى در تحت سطوع نور مالكيت و قاهريت ديد، حالت محو از كثرت و حضور در حضرت دست دهد و با مخاطبۀ حضوريه و مشاهدۀ جمال و جلال تقديم عبوديت كند و خداخواهى و خدابينى خود را به محضر قدس و محفل انس برساند.

و شايد نكتۀ اين كه با ضمير (إِيَّاكَ) تأديۀ اين مقصد را مى كند، براى آن باشد كه اين ضمير راجع به ذات است مضمحلاً فيه الكثرات؛ پس، سالك را ممكن است در اين مقام حالت توحيد ذاتى دست دهد و از كثرت اسماء و صفات نيز منصرف و وجهۀ قلب، حضرت ذات بى حجب كثرات شود. و اين آن كمال توحيد است كه امام موحّدان و سرحلقۀ عارفان و پيشواى عاشقان و سرسلسلۀ مجذوبان و محبوبان، اميرالمؤمنين - صلوات اللّه عليه و اولاده المعصومين - فرمايد: «وكَمالُ التَّوْحيدِ نَفْيُ الصِّفاتِ عَنْه»(1). زيرا كه صفت را وجهۀ غيريت و كثرت

ص: 340


1- - «كمال توحيد عبارت است از نفى صفات از او». ( الكافي، ج 1، ص 140، «كتاب التوحيد»، «باب جوامع التوحيد»، حديث 6)

است، و اين توجه به كثرت - ولو كثرت اسمائى - از سرائر توحيد و حقايق تجريد بعيد است؛ و لهذا شايد سرّ خطيئۀ آدم (علیه السلام)توجه به كثرت اسمائى است كه روحِ شجرۀ منهيّه است.

تحقيق عرفانى: در نكته اتيان به صيغه متكلم مع الغير

بدان كه اهل ظاهر در نكتۀ ذكر (نَعْبُدُ) و(نَسْتَعينُ) به صيغۀ متكلّم مع الغير، با آن كه عابد واحد است، نكاتى گفته اند:

از آن جمله آن كه عابد را حيله اى شرعيه به نظر رسيده كه به وسيلۀ آن عبادتش مقبول درگاه حق تعالى افتد. و آن، آن است كه عبادت خود را در ضمن عبادت ساير مخلوق، كه از جملۀ آنها است كمّل از اولياء كه حق تعالى عبادت آنها را قبول مى فرمايد، تقديم بارگاه قدس و دستگاه رحمت كند تا به اين وسيله عبادت او نيز ضمناً قبول شود؛ زيرا كه از عادتِ كريم نيست كه تبعّض صفقه كند(1).

و از آن جمله آن كه چون تشريع نماز در اول امر به جماعت بوده از اين جهت به لفظ جمع ادا شده(2).

و ما در سرّ جملى اذان و اقامه نكته اى گفتيم(3) كه از آن، كشف اين سرّ تا اندازه اى مى شود. و آن، آن است كه اذان اعلان قواى ملكيه و ملكوتيۀ سالك است براى حضور در محضر؛ و اقامه به پا داشتن آنها است در حضور. و چون سالك قواى ملكيه و ملكوتيۀ خود را در محضر حاضر نمود و قلب كه پيشواى

ص: 341


1- - التفسير الكبير، ج 1، ص 248؛ تفسير البيضاوي، ج 1، ص 9.
2- - همان.
3- - ر.ك: صفحه 151.

آنها است به سمت امامت به پاى خاست ف«قَدْ قامَتِ الصَّلاة» و «الْمُؤْمِنُ وَحْدَهُ جَماعَةٌ»(1)، پس (نَعْبُدُ) و (نَستَعينُ) و (اهدِنَا)، تمام به واسطۀ اين جمعيت حاضره در محضر قدس است. و در روايات و ادعيۀ صادره از اهل بيت عصمت و طهارت، كه سرچشمۀ عرفان و شهودند، اشاره به اين معنا شده است.

و وجه ديگر كه به نظر نويسنده مى رسد، آن است كه چون سالك در (الحمدللّه) جميع محامد و أثنيه را از هر حامد و ثناجويى در ملك و ملكوت، مقصور و مخصوص به ذات مقدّس حق نمود، و نيز در مدارك ائمّۀ برهان و قلوب اصحاب عرفان به ظهور پيوسته كه تمام دائرۀ وجود - بِمُلْكِها وَمَلَكوتِها وَقَضِّها وَقَضيضِها - حيات شعورى ادراكى حيوانى بل انسانى دارند و حامد و مسبِّح حق تعالى از روى استشعار و ادراكند و در فطرت تمام موجودات - خصوصاً نوع انسانى - خضوع در پيشگاه مقدّس كامل و جميل على الاطلاق ثبت و ناصيۀ آنها در آستانۀ قدسش بر خاك است، چنانچه در قرآن شريف فرمايد: (وَإِنْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ)(2) و ديگر آيات شريفه و اخبار معصومين كه مشحون از اين لطيفۀ الهيه است مؤيّد برهان حكمى متين است، پس چون سالك الى اللّه به قدم استدلال برهانى يا ذوق ايمانى يا مشاهدۀ عرفانى اين حقيقت را دريافت، در هر مقامى كه هست دريابد كه جميع ذرّات وجود و سكنۀ غيب و شهود عابدِ معبودِ على الاطلاق و پديد

ص: 342


1- - «مؤمن به تنهايى جماعت است». (وسائل الشيعة، ج 8، ص 297، «كتاب الصلاة»، «أبواب صلاة الجماعة»، باب 4، حديث 2 و 5)
2- - «هيچ چيزى نيست مگر آن كه به حمد او تسبيح گويد، لكن شما تسبيح آنها را نمى فهميد». (الإسراء (17): 44)

آرندۀ خود را طلبكارند؛ پس، با صيغۀ جمع اظهار كند كه جميع موجودات در همۀ حركات و سكنات خود عبادت ذات مقدس حق تعالى كنند و از او استعانت جويند.

تنبيه و نكتة: در وجه تقديم (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) بر (إِيَّاكَ نَسْتَعينُ)

بدان كه در وجه تقديم (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) بر (وإِيَّاكَ نَسْتَعينُ) با آن كه به حسب قاعده بايد استعانت در عبادت مقدّم بر خود عبادت باشد، گفته اند(1) كه عبادت بر استعانت مقدّم شده نه بر اعانت؛ و گاهى اعانت بى استعانت شود. و نيز چون اين دو به هم مرتبط هستند، در تقديم و تأخير فرقى نكند، كَما يُقالُ: «قَضَيْتَ حَقّي فَأحْسَنْتَ إلَيَّ وَأحْسَنْتَ إليَّ فَقَضَيْتَ حَقّي»(2). و نيز استعانت براى عبادتِ مستأنفه است نه عبادت واقعه. و برودت اين وجوه بر ارباب ذوق پوشيده نيست.

و شايد نكته آن باشد كه حصر استعانت به حق تعالى به حسب مقام سلوك الى اللّه متأخّر است از حصر عبادت؛ چنانچه واضح است كه بسيارى از موحّدينِ در عبادت و حاصرين عبادت را به حق، در استعانت مشركند و حصر استعانت به حق نكنند؛ چنانچه از بعض ارباب تفسير نقل نموديم كه حصر استعانت، حقيقى نيست(3). پس، حصر در عبادت، به معنى متعارف، از اوائل

ص: 343


1- - مجمع البيان، ج 1، ص 102؛ التفسير الكبير، ج 1، ص 253؛ تفسير البيضاوي، ج 1، ص 10؛ روح المعاني، ج 1، ص 88.
2- - «چنان كه گفته مى شود: حقّ مرا دادى پس به من نيكى كردى و به من نيكى كردى پس حقّم را دادى».
3- - ر.ك: صفحه 338.

مقامات موحّدين است؛ و حصر استعانت ترك غير حق است مطلقاً.

و پوشيده نباشد كه مقصود از استعانت فقط استعانت در عبادت نيست بلكه استعانت در مطلق امور است؛ و اين پس از رفض اسباب و ترك كثرات و اقبال تامّ على اللّه است. و به عبارت ديگر، حصر عبادت، حق خواهى و حق طلبى است و ترك طلب غير است؛ و حصر استعانت، حق بينى و ترك رؤيت غير است. و ترك رؤيت غير، در مقامات عارفين و منازل سالكين، مؤخّر از ترك طلب غير است.

فائدة عرفانية: بيان آن كه حصر در اين آيات از مقامات كمّل نيست

بدان اى عبد سالك كه حصر عبادت و استعانت به حق نيز از مقامات موحّدين و مدارج كاملۀ سالكين نيست؛ زيرا كه در آن دعواست كه منافى با توحيد و تجريد است؛ بلكه رؤيت عبادت و عابد و معبود و مستعين و مستعانٌ به و استعانت منافى با توحيد است. و در توحيد حقيقى كه به قلب سالك جلوه كند، اين كثرات مستهلك و رؤيت اين امور مضمحل است. بلى، كسانى كه از جذبۀ غيبيّه به خود آمده و مقام صحو براى آنها حاصل شده، كثرت حجاب آنها نيست. زيرا كه مردم چند طايفه اند:

گروهى محجوبانند؛ چون ما بيچارگان فرورفته در حجب ظلمانى طبيعت.

و گروهى سالكانند، كه مسافر الى اللّه و مهاجر به سوى بارگاه قدسند.

و گروهى واصلانند، كه از حجب كثرت خارج و اشتغال به حق دارند و از خلق غافل و محجوبند؛ و از براى آنها صعق كلّى و محو مطلق حاصل شده.

و يك گروه راجعان الى الخلق هستند، كه سمت مكمِّليت و هادويت دارند؛ چون انبياء عظام و اوصياء آنها (علیهم السلام). و اين طايفه با آن كه در كثرت واقع و به

ص: 344

ارشاد خلق مشغولند، كثرت حجاب آنها نيست و از براى آنها مقام برزخيت است.

بنابراين (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعينُ)به حسب حالات اين طوايف فرق مى كند: پس، از ما محجوبان صرف ادّعا و صورت است. پس، اگر تنبّه بر حجاب خود پيدا كنيم و نقصان خود را دريابيم، به هر اندازه اى كه از نقصان خود مطّلع شويم، عبادت ما نورانيت پيدا كند و مورد عنايت حق تعالى شود. و از سالكان به اندازۀ قدم سلوكْ نزديك به حقيقت است. و از واصلان نسبت به رؤيت حق، حقيقت است؛ و نسبت به رؤيت كثرت صِرف صورت و جرى بر عادت است. و از كاملان صرف حقيقت است؛ پس نه آنها حجاب حقّى دارند و نه حجاب خلقى.

ايقاظ ايمانى: در موعظت اصحاب سلوك و عبادت

بدان اى عزيز كه ما تا در اين حجب غليظ عالم طبيعت هستيم و صرف وقت در تعمير دنيا و لذايذ آن مى كنيم و از حق تعالى و ذكر و فكر او غافل مى باشيم، تمام عبادات و اذكار و قرائات ما بى حقيقت است، نه در (الحمدللّه) محامد را مى توانيم به حق منحصر كنيم، و نه در (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعينُ) راهى از حقيقت مى پوييم؛ بلكه با اين دعاوى بى مغز در محضر حق تعالى و ملائكۀ مقرّبين و انبياء مرسلين و اولياء معصومين رسوا و سرشكسته هستيم.

كسى كه زبان حال و قالش مشحون به مدح اهل دنيا است، چطور (الحمدللّه) گويد؟ و كسى كه وجهۀ قلبش طبيعى و بويى از الهيّت در آن نيست و اعتماد و اتكالش به خلق است، با چه زبان (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعينُ) گويد؟

پس اگر مرد اين ميدانى، دامن همّت به كمر زن و با شدّت تذكّر و تفكّر در عظمت حق و ذلّت و عجز و فقر مخلوق، در اوائل امر اين حقايق و لطايف را كه

ص: 345

در خلال اين رساله مذكور شد به قلب خود برسان و دل خود را به ذكر حق تعالى زنده كن تا بويى از توحيد به شامّۀ قلبت برسد، و با مدد غيبى راهى به نماز اهل معرفت پيدا كنى. و اگر مرد اين ميدان نيستى، لااقل نقص خود را نصب العين خود كن و به ذلّت و عجز خود توجه كن، و از روى خجلت و شرمسارى قيام به امر كن و از دعوى عبوديت حذر كن؛ و اين آيات شريفه را كه به لطايف آن متحقّق نيستى يا از زبان كمّل بخوان، و يا صرف قرائت صورت قرآن در نظرت باشد كه اقلاً دعوى باطل و ادعاى كاذب نكنى.

فرع فقهى: در جواز قصد انشاء در (إِيَّاكَ نَعبُدُ وَ...)

بعضى از فقهاء قصد انشاء را در مثل (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) مثلاً، جايز ندانسته اند(1)، به گمان آن كه منافى با قرآنيت و قرائت است؛ زيرا كه قرائت نقل كلام ديگرى است.

و اين كلام را وجهى نيست؛ زيرا كه چنانچه ممكن است انسان به كلام خود مثلاً مدح كسى را كند، ممكن است به كلام ديگران مدح كند. مثلاً، اگر با شعر حافظ مدح كسى را نموديم، صدق مى كند كه ما مدح كرديم و صدق مى كند كه شعر حافظ خوانديم. پس، اگر با (الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعالَمِينَ) حقيقتاً تمام محامد را براى حق انشاء نماييم و با (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) قصر عبادت را به حق انشاء كنيم، صدق مى كند كه با كلام خدا حمد او را نموديم و با كلام خدا قصر عبادت نموديم. بلكه اگر كسى كلام را از معنى انشايى تجريد كند مخالف احتياط است؛ اگر نگوييم قرائتش باطل است. بلى، اگر كسى معنى آن را نداند، لازم نيست ياد

ص: 346


1- - ر.ك: العروة الوثقى، ج 2، ص 534، حواشى مسأله 8.

گيرد بلكه قرائت صورت - بِما لَها مِنَ الْمَعْنى - كفايت مى كند.

و در روايات شريفه اشاره به اين كه قارى انشاء مى كند دارد؛ چنانچه در حديث قدسى است كه مى فرمايد: «فَإذا قالَ - أي الْعَبْدُ - فِي صَلاتِهِ: بِسْم اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم، يَقُولُ اللّه: ذَكَرَنِي عَبْدي. وَإِذا قال: الحْمدُ للّه، يَقُولُ اللّه: حَمَدَني عَبْدي...»(1) الى آخره و تا انشاء تسميه و حمد از طرف عبد نباشد، «ذَكَرَني» و «حَمَدني» معنا ندارد. و در احاديث معراج است كه مى فرمايد: «اَلآن وَصَلْتَ، فَسَمِّ بِاسْمِي»(2). و از حالاتى كه براى ائمّۀ هدى (علیهم السلام) در (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) و (إِيَّاكَ نَعْبُدُ)دست مى داد، و تكرار كردن بعضى از آنها اين آيات را(3)، معلوم شود كه انشاء مى نمودند، نه صرف قرائت بوده از قبيل «إسْماعيلُ يَشْهَدُ أنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللّه»(4).

و اختلاف مراتب نماز اهل اللّه يكى از مهماتش همين اختلاف مراتب قرائت آنها است؛ چنانچه به شمّه اى از آن سابقاً اشارت رفت. و اين متحقّق نشود مگر آن كه قارى منشئ قرائت و اذكار باشد. و شواهد بر اين معنا بيش از اين است.

ص: 347


1- - «پس چون بنده گفت: بسم اللّه الرحمن الرحيم، خدا گويد: بنده ام مرا ياد كرد. و چون بنده گفت: الحمد للّه، خدا فرمايد: بنده ام مرا سپاس گزارد...». (شرح اُصول الكافي، صدر المتألّهين، ج 1، ص 488)
2- - «اينك رسيدى، نام مرا ياد كن». (علل الشرائع، ص 315، حديث 1)
3- - از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «كرّرت (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) حتّى سمعتها من قائلها». يعنى آيه (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) را تكرار كردم تا اين كه آن را از گوينده اش شنيدم. (أسرار الحكم، ص 528؛ و ر.ك: به صفحه 38 - 39)
4- - جمله اى است كه امام صادق عليه السلام بر كفن فرزند خود اسماعيل نوشت و معروف است كه اخبارى ها (كه جمود بر ظاهر روايات دارند) عين اين جمله را بر كفن اموات خود مى نوشتند. (وسائل الشيعة، ج 3، ص 51، «كتاب الطهارة»، «أبواب التكفين»، باب 29، حديث 1)

بالجمله، جواز انشاء اين معانى با كلام الهى بى اشكال است.

فائدة: در معنى عبادت است

«عبادت» را اهل لغت به معناى غايت خضوع و تذلّل دانسته اند؛ و گفته اند چون عبادت اعلى مراتب خضوع است، پس لايق نيست مگر براى كسى كه اعلى مراتب وجود و كمال و اعظم مراتب نعم و احسان را دارد؛ و از اين جهت عبادت غير حق، شرك است. و شايد «عبادت» - كه در فارسى به معناى «پرستش» و «بندگى» است - در حقيقتش بيش از اين معنا كه گفته اند مأخوذ باشد؛ و آن عبارت است از خضوع براى خالق و خداوند. و از اين جهت، اين طور از خضوع ملازم است با اتّخاذ معبود را اله و خداوند، يا نظير و شبيه و مظهر او مثلاً؛ و از اين جهت، عبادت غير حق تعالى شرك و كفر است. و اما مطلق خضوع بدون اين اعتقاد يا تجزّم به اين معنا - ولو تكلّفاً - ولو به غايت خضوع برسد اسباب كفر و شرك نمى شود؛ گرچه بعضى انواع آن حرام باشد، مثل پيشانى به خاك گذاشتن براى خضوع. و اين گرچه عبادت و پرستش نيست، ولى ممنوع است شرعاً على الظاهر. پس احتراماتى كه صاحبان مذاهب از بزرگان مذهب خود مى كنند با اعتقاد به آن كه آنها بندگانى هستند كه در همه چيز محتاج به حق تعالى هستند - در اصل وجود و كمال آن - و عباد صالحى هستند كه با آن كه مالك نفع و ضرّ و موت و حيات خود نيستند، به واسطۀ عبوديت مقرّب درگاه و مورد عنايات حق تعالى و وسيلۀ عطيات اويند، به هيچ وجه شائبۀ شرك و كفر در آن نيست؛ و احترام خاصان خدا احترام او و «حبّ خاصان خدا حبّ خداست»(1).

ص: 348


1- - ر.ك: صفحه 200.

و در بين طوايف - اُشْهِدُ باللّه وَكَفى بِهِ شَهيداً - طايفه اى كه به بركت اهل بيت وحى و عصمت و خزّان علم و حكمت از جميع طوايف عائلۀ بشرى در توحيد و تقديس و تنزيه حق تعالى ممتازند، طايفۀ شيعۀ اثنى عشرى است، كه كتب اصول عقايد آنها - مثل كتاب شريف اصول كافى و كتاب شريف توحيد شيخ صدوق - رضوان اللّه عليه - و خطب و ادعيۀ ائمّۀ معصومين آنها، كه در توحيد و تقديس حق - جلّ و علا - از آن معادن وحى و تنزيل صادر شده، شهادت بر آن مى دهد كه چنين علومى در بشر سابقه نداشته و حق تعالى را هيچ كس مثل آنها تقديس و تنزيه ننموده پس از كتاب مقدّس وحى الهى و قرآن شريف كه به يد قدرت نگاشته شده.

مع ذلك كه شيعه در جميع امصار و اعصار از چنين ائمّۀ هداى معصومين منزّهين موحّدين، تبعيت نمودند و به برهان هاى روشن آنها حق را شناخته و تنزيه و توحيد نمودند، بعضى از طوايف، كه الحاد آنها از عقايد و كتب آنها معلوم است، باب طعن و لعن را بر اينها مفتوح و به واسطۀ نصب باطنى كه داشته اند تابعين اهل بيت عصمت را به شرك و كفر منسوب نمودند. و اين در بازار معرفت و حكمت گرچه ارزشى ندارد ولى چون مفسده اش اين است كه مردم ناقص و عوام جاهل بى خبر را از معادن علم دور و به جهل و شقاوت سوق مى دهد، جنايت بزرگى است به نوع بشر كه جبران آن به هيچ وجه ممكن نيست. و از اين جهت است كه به حسب موازين عقليه و شرعيه جنايت و گناه اين جمعيت قاصر جاهل بيچاره به گردن آن بى انصاف هايى است كه براى منافع خيالى چند روزه مانع از نشر معارف و احكام الهيه شدند و باعث شقاوت و بدبختى نوع بشر گرديدند، و جميع زحمات حضرت خير البشر را ضايع و باطل

ص: 349

نمودند، و باب خاندان وحى و تنزيل را به روى مردم بستند، اللّهُمُّ الْعَنْهُمْ لَعْناً وَبيلاً وَعَذِّبْهُمْ عذاباً أليماً.

تفسير (اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِيم...)
اشاره

قوله تعالى: (اهدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقيم...) الى آخره، بدان اى عزيز كه چون در سورۀ شريفۀ «حمد» اشاره به كيفيت سلوك ارباب معرفت و ارتياض است و تا (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) تمام كيفيت سلوك من الخلق الى الحقّ است، چنانچه سالك از تجلّيات افعاليه به تجلّيات صفاتيه و از آن به تجلّيات ذاتيه ترقّى نمود و از حجب نورانيه و ظلمانيه خارج و به مقام حضور و مشاهده واصل گرديد، پس مرتبۀ فناى تامّ حاصل و استهلاك كلّى رخ داد. و چون سير الى اللّه تمام شد به غروب افق عبوديت و طلوع سلطنت مالكيت در (مالِكِ يَوْمِ الدّين)؛ پس در منتهاى اين سلوك، حالت تمكّن و استقرارى رخ دهد و سالك به خود آيد و مقام صحو حاصل شود و توجه به مقام خود كند، و لكن به تبع توجه به حق؛ به عكس حال رجوع الى اللّه كه توجه به حق تبع توجه به خلق بود.

و به عبارت ديگر، در حال سلوك الى اللّه در حجاب خلقى حق را مى ديد؛ و پس از رجوع از مرتبۀ فناى كلى كه در (مالِكِ يَوْمِ الدّين) حاصل شد، در نور حق خلق را مشاهده مى كند؛ و از اين جهت (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) گويد به تقديم ضمير «ايّا» و «كاف» خطاب بر ذات خود و عبادت خود. و چون اين حال را ممكن است ثباتى نباشد و لغزش در اين مقام نيز متصوّر است، ثبات و لزوم خود را از حق تعالى طلب كند به قوله (اهدِنَا)أىْ: ألْزِمْنا - چنانچه تفسير شده است(1).

ص: 350


1- - ر.ك: به صفحه 267.

و بايد دانست كه اين مقام كه ذكر شد و اين تفسير كه بيان شد، براى كمّل از اهل معرفت است؛ كه مقام اول آنها آن است كه در مقام رجوع از سير الى اللّه، حق تعالى حجاب آنها از خلق شود؛ و مقام كمال آنها حالت برزخيت كبرا است كه نه خلق حجاب حق شود - چون ما محجوبان - و نه حق حجاب خلق شود - چون واصلان مشتاق و فانيان مجذوب. پس «صراط مستقيم» آنها عبارت از اين حالت برزخيت متوسّط بين النشأتين است كه صراط حق است.

و بنابراين، مقصود از (الَّذِينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ) همين كسانى هستند كه حق تعالى با تجلّى به «فيض اقدس» در حضرت علميه تقدير استعداد آنها را فرموده، و پس از فناء كلّى آنها را به مملكت خود ارجاع نموده.

و «مغضوب عليهم» - بنابراين تفسير - محجوبان قبل از وصولند و «ضالّين» فانيان در حضرتند.

و اما غير كمّل، پس اگر وارد سلوك نشده اند، اين امور دربارۀ آنها صحّتى ندارد، و «صراط» آنها صراط ظاهر شريعت است؛ و از اين جهت تفسير شده است «صراط مستقيم» به «دين» و «اسلام» و امثال آن(1).

و اگر از اهل سلوكند، مقصود از «هدايت» راهنمايى، و از «صراط مستقيم» نزديك تر[ين] راه وصول الى اللّه است، كه آن راه رسول اللّه و اهل بيت او است؛ چنانچه تفسير شده است به رسول خدا و ائمۀ هدى و اميرالمؤمنين عليهم الصلاة و السلام(2).

ص: 351


1- - ر.ك: التبيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 42؛ مجمع البيان، ج 1، ص 104؛ تفسير الطبري، ج 1، ص 105.
2- - ر.ك: التبيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 42؛ مجمع البيان، ج 1، ص 104؛ البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص 236 و 247.

و چنانچه در حديث است كه رسول خدا خطى مستقيم كشيدند و در اطراف آن خطوطى كشيدند و فرمودند: «اين خط وسط مستقيم از من است»(1).

و شايد «امّت وسط» كه خداى تعالى فرموده: (جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطاً)(2) وسطيت به قول مطلق و به جميع معانى باشد، كه از آن جمله وسطيت معارف و كمالات روحيّه است كه مقام برزخيت كبرا و وسطيت عظما است؛ و لهذا اين مقام اختصاص دارد به كمّل از اولياء اللّه. و از اين جهت، در روايت وارد شده كه مقصود از اين آيه ائمّۀ هدى (علیهم السلام) هستند؛ چنانچه حضرت باقر (علیه السلام) به يزيد بن معاويه عجلى مى فرمايد: «ماييم امّت وسط، و ماييم شهداء خدا بر خلق»(3). و در روايت ديگر فرمايد: «به سوى ما رجوع كند غالى و به ما ملحق شود مقصّر»(4). و در اين حديث اشاره به آنچه ذكر شد فرموده است.

تنبيه اشراقى و اشراق عرفانى: در بيان آن كه حبّ كمال فطرى است

بدان اى طالب حق و حقيقت كه حق - تبارك و تعالى - چون خلقت نظام وجود و مظاهر غيب و شهود را به حسب حبّ ذاتى به معروفيت در حضرت اسماء و صفات فرموده - به مقتضاى حديث شريف «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفيّاً؛ فَأحْبَبْتُ أنْ اُعْرَفَ، فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَىْ اُعْرَفَ»(5) - در فطرت تمام موجودات حبّ ذاتى و عشق

ص: 352


1- - الفتوحات المكّية، ج 3، ص 69.
2- - «شما را امت ميانه قرار داديم». (البقرة (2): 143)
3- - الكافي، ج 1، ص 191، حديث 4.
4- - تفسير العيّاشي، ج 1، ص 63، حديث 111.
5- - «من گنجى نهان بودم؛ دوست مى داشتم شناخته شوم، پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم». (مشارق أنوار اليقين، ص 139؛ مفاتيح الغيب، صدر المتألهين، ص 293؛ كلمات مكنونه، ص 33)

جبلّى ايداع و ابداع فرموده، كه به آن جذبۀ الهيه و آتش عشق ربّانى متوجه به كمال مطلق و طالب و عاشق جميل على الاطلاق مى باشند. و براى هر يك از آنها نورى فطرى الهى قرار داده كه به آن نور طريق وصول به مقصد و مقصود را دريابند. و اين نار و نور، يكى رفرف وصول، و يكى براق عروج است - و شايد «براق» و «رفرف» رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رقيقۀ اين لطيفه و صورت متمثّلۀ ملكيّۀ اين حقيقت بوده - و لهذا از بهشت، كه باطن اين عالم است، نازل شده.

و چون موجودات نازل شده اند در مراتب تعيّنات و محجوب شده اند از جمال جميل محبوب - جلّت عظمته - حق تعالى با اين نار و نور آنها را از حجب تعيّنات ظلمانيه و انّيات نورانيه با اسم مبارك «هادى» كه حقيقت اين رقايق است خارج كند، و به اقرب طرق به مقصد حقيقى و جوار محبوب خود برساند.

پس، آن نور «هدايت» حق تعالى، و آن نار «توفيق» الهى و سلوك به طريق اقرب «صراط مستقيم» است و حق تعالى بر آن صراط مستقيم است. و شايد اشاره به اين هدايت و اين سير و اين مقصد باشد آيۀ شريفۀ )مَا مِنْ دابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ((1)؛ چنانچه براى اهل معرفت ظاهر است.

و بايد دانست كه هر يك از موجودات را صراطى خاصّ به خود و نور و هدايتى مخصوص است: والطُّرُقُ إلَى اللّه بِعَدَدِ أنْفاسِ الْخَلائق(2).

ص: 353


1- - «هيچ جنبنده اى نيست جز آن كه ناصيه اش زمام اختيارش به دست خداست». (هود (11): 56)
2- - «به عدد نَفَس هاى آفريدگان به سوى خدا راه هاست». ( الفتوحات المكّية، ج 3، ص 411؛ جامع الأسرار ومنبع الأنوار، ص 8، 95، 121؛ شرح الأسماء، سبزوارى، ص 660؛ جامع الأسرار اين عبارت را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت داده است)

و چون در هر تعيّن حجابى است ظلمانى و در هر وجود و انّيت حجابى است نورانى، و انسان مجمع تعيّنات و جامع وجودات است، محجوب ترين موجودات است از حق تعالى. و شايد اشاره به اين معنا باشد آيۀ كريمۀ )ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلينَ((1). و از اين جهت، صراط انسانى طولانى تر[ين] و ظلمانى تر[ين] صراط ها است.

و نيز چون ربّ انسان حضرت اسم اللّه اعظم است، كه ظاهر و باطن و اول و آخر و رحمت و قهر و بالاخره اسماء متقابله نسبت به او على السواء است، از براى خود انسان در منتهاى سير بايد مقام برزخيت كبرا حاصل شود؛ و از اين جهت صراط او ادقّ از همۀ صراط ها است.

تنبيه ايمانى: در مراتب هدايت و صراط

به طورى كه ذكر شد و معلوم گرديد، از براى هدايت به حسب انواع سير سايرين و مراتب سلوك سالكين الى اللّه مقامات و مراتبى است. و ما به طريق اجمال اشاره به بعض مقامات آن مى كنيم تا در ضمن، «صراط مستقيم» و «صراط مفرِطين» و «صراط مفرِّطين»، كه «مغضوب عليهم» و «ضالّين» مى باشند، به حسب هر يك از مراتب معلوم گردد.

اول، نور هدايت فطرى است؛ چنانچه اشاره به آن در تنبيه سابق شد. و در اين مرتبه از هدايت، «صراط مستقيم» عبارت است از سلوك الى اللّه بى احتجاب به حجب ملكى يا ملكوتى؛ و يا سلوك الى اللّه بى احتجاب به حجب معاصى

ص: 354


1- - «آن گاه او را به پست ترين جايگاه هاى پست بازگردانديم». (التين (95): 5)

قالبيه يا معاصى قلبيه؛ يا سلوك الى اللّه است بى احتجاب به حجب غلوّ و يا تقصير؛ و يا سلوك الى اللّه است بى احتجاب به حجب نورانيه يا ظلمانيه؛ و يا سلوك الى اللّه است بى احتجاب به حجب وحدت يا كثرت. و شايد )يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدِى مَنْ يَشاءُ((1) اشاره به اين مرتبه از هدايت و احتجابات باشد كه در حضرت قدر، كه نزد ما مرتبۀ واحديت به تجلّى به حضرات اعيان ثابته است، تقدير شده. و تفصيل آن از حوصلۀ اين رساله بلكه از نطاق تحرير و بيان خارج است. «وهو سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللّه وَسِتْرٌ مِنْ سِتْرِ اللّه»(2).

دوم، هدايت به نور قرآن است. و در مقابل آن، غلوّ و تقصير از معرفت آن است، و يا وقوف به ظاهر و وقوف به باطن است؛ چنانچه بعضى اهل ظاهر علوم قرآن را عبارت از همان معانى عرفيۀ عاميه و مفاهيم سوقيۀ وضعيه مى دانند؛ و به همين عقيده تفكّر و تدبّر در قرآن نكنند؛ و استفاده آنها از اين صحيفۀ نورانيه كه متكفّل سعادات روحيه و جسميه و قلبيه و قالبيه است منحصر به همان دستورات صوريۀ ظاهريه است؛ و آن همه آياتى كه دلالت كند بر آن كه تدبّر و تذكّر آن لازم يا راجح است و از استناره به نور قرآن فتح ابوابى از معرفت شود، پس پشت اندازند؛ گويى قرآن براى دعوت به دنيا و مستلذّات حيوانيه و تأكيد مقام حيوانيت و شهوات بهيميه نازل شده است.

و بعضى اهل باطن به گمان خود از ظاهر قرآن و دعوت هاى صوريۀ آن، كه

ص: 355


1- - «هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كه را بخواهد هدايت مى كند». (النحل (16): 93؛ فاطر (35): 8)
2- - قال امير المؤمنين عليه السلام في القدر: «ألا، إنّ الْقَدْرَ سِرٌّ مِنْ سِرّ اللّه وَسِتْرٌ مِنْ سِتْرِ اللّه». (التوحيد، صدوق، ص 383، حديث 32)

دستور تأدّب به آداب محضر الهى و كيفيت سلوك الى اللّه است - و آنها غافل از آن هستند - منصرف شوند و با تلبيسات ابليس لعين و نفس امّارۀ بالسوء از ظاهر قرآن منحرف، و به خيال خود به علوم باطنيۀ آن متشبّث هستند؛ با آن كه راه وصول به باطن از تأدّب به ظاهر است.

پس، اين دو طايفه هر دو از جادّۀ اعتدال خارج و از نور هدايت به صراط مستقيم قرآنى محروم و به افراط و تفريط منسوبند. و عالم محقّق و عارف مدقّق بايد قيام به ظاهر و باطن كند و به ادب هاى صورى و معنوى متأدّب گردد؛ چنانچه ظاهر را به نور قرآن متنوّر مى كند، باطن را نيز به انوار معارف و توحيد و تجريد آن نورانى كند.

اهل ظاهر بدانند كه قصر قرآن را به آداب صوريۀ ظاهريه و يك مشت دستورات عمليه و اخلاقيه و عقايد عامّيه در باب توحيد و اسماء و صفات، نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن شريعت ختميه است، كه بايد اكمل از آن تصوّر نشود و الاّ ختميت آن در سنّت عدل محال خواهد بود. پس چون شريعت ختم شرايع و قرآن ختم كتب نازله و آخرين رابطۀ بين خالق و مخلوق است، بايد در حقايق توحيد و تجريد و معارف الهيه، كه مقصد اصلى و غايت ذاتى اديان و شرايع و كتب نازلۀ الهيه است، آخرين مراتب و منتهى النهايۀ اوج كمال باشد، و الاّ نقص در شريعت كه خلاف عدل الهى و لطف ربوبى است لازم آيد؛ و اين خود محالى است فضيح و عارى است قبيح كه با هفت دريا از روى اديان حقّه لكّۀ ننگش شسته نشود؛ والعياذ باللّه.

و اهل باطن بدانند كه وصول به مقصد اصلى و غايت حقيقى، جز تطهير ظاهر و باطن نيست؛ و بى تشبّث به صورت و ظاهر، به لُبّ و باطن نتوان رسيد؛ و بدون تلبّس به لباس ظاهر شريعت راه به باطن نتوان پيدا كرد؛ پس، در ترك ظاهر،

ص: 356

ابطال ظاهر و باطن شرايع است؛ و اين از تلبيسات شيطان جنّ و انس است. و ما شمّه اى از اين مطلب را در كتاب شرح اربعين حديث(1) مذكور داشتيم.

سوم، هدايت به نور شريعت است.

چهارم، هدايت به نور اسلام است.

پنجم، هدايت به نور ايمان است.

ششم، هدايت به نور يقين است.

هفتم، هدايت به نور عرفان است.

هشتم، هدايت به نور محبّت است.

نهم، هدايت به نور ولايت است.

دهم، هدايت به نور تجريد و توحيد است.

و براى هر يك، دو طرف افراط و تفريط و غلوّ و تقصير است، كه تفصيل آن موجب تطويل است. و شايد اشاره به بعض آن يا تمام مراتب آن باشد حديث شريف كافى كه مى فرمايد: «نَحْنُ، آلُ مُحَمَّدٍ، النَّمَطُ الْأوْسَطُ الَّذي لا يُدْرِكُنَا الْغالي، وَلا يَسْبِقُنَا التّالي»(2).

و فى الحديث النبوي(صلی الله علیه و آله) : «خَيْرُ هذِهِ الاُمَّةِ النَّمَطُ الْأوْسَطُ يَلْحَقُ بِهِمُ التّالي وَيَرْجِعُ إِلَيْهِمُ الْغالي»(3).

ص: 357


1- - شرح چهل حديث (اربعين حديث)، امام خمينى قدس سره، حديث بيست و چهارم.
2- - «ما آل محمد جمعيت ميانه هستيم، پيشى گيرنده به ما نمى رسد و پيرو از ما پيشى نمى گيرد». ( الكافي، ج 1، ص 100، «كتاب التوحيد»، «باب النهي عن الصفة بغير ما وصف به نفسه تعالى»، حديث 3)
3- - «بهترين اين امت جمعيت ميانه است. دنباله رو به آنان مى پيوندد و تندرو به سوى ايشان باز مى گردد». (الوافي، ج 1، ص 408)
تنبيه عرفانى: بيان آن كه براى هر موجودى صراطى خاصّ است

بدان كه براى هر يك از موجودات عوالم غيب و شهادت و دنيا و آخرت مبدأ و معادى است. گرچه مبدأ و مرجع كلّ، هويّت الهيه است، و لكن چون ذات مقدّس حق - جلّ و علا - را من حيث هو بى حجاب اسماء، تجلّى بر موجودات عاليه يا سافله نيست، و به حسب اين مقام كه لا مقامى است بى اسم و رسم و متّصف به اسماء ذاتيه و صفاتيه و افعاليه نيست و احدى از موجودات را با او تناسبى نيست و ارتباط و اختلاطى نمى باشد أيْنَ التُّراب وَرَبُّ الأرْباب(1) - چنانچه تفصيل اين لطيفه را در مصباح الهداية(2) مستقصا دادم - پس مبدئيت و مصدريت ذات مقدّسش در حجب اسمائيه است، و اسم در عين حال كه عين مسمّا است حجاب او نيز هست؛ پس تجلّى در عوالم غيب و شهادت به حسب اسماء و در حجاب آنها است؛ و از اين جهت ذات مقدّس را در جلوۀ اسماء و صفات تجلّياتى است در حضرت علميه كه تعيّنات آنها را اهل معرفت «اعيان ثابته» گويند.

و بنابراين، هر تجلّى اسمى را در حضرت علمى عين ثابتى لازم است؛ و هر اسمى را به تعيّن علمى، در نشئۀ خارجيه مظهرى است كه مبدأ و مرجع آن مظهر همان اسمى است كه مناسب با آن است؛ و رجوع هر يك از موجودات از عالم كثرت به غيب آن اسمى كه مصدر و مبدأ آن است، عبارت از «صراط مستقيم» آن است؛ پس، از براى هر يك سير و صراطى است مخصوص و مبدأ و

ص: 358


1- - «خاك كجا و ربّ الارباب كجا!».
2- - مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية، المشكاة الاُولى.

مرجعى است مقدّر در حضرت علم طوعاً أو كرهاً. و اختلاف مظاهر و صراط ها به اختلاف ظاهر و حضرات اسماء است.

و بايد دانست كه «تقويم» انسان در اعلى علّيين، جمع اسمائى است؛ و به همين جهت تا أسفل سافلين مردود شده و صراط او از أسفل سافلين شروع و به اعلى علّيين ختم شود. و اين صراط آنهايى است كه حق تعالى به آنها انعام فرموده به نعمت مطلقه، كه آن نعمت كمال جمع اسمائى است كه بالاترين نعمت هاى الهيه است. و صراط هاى ديگر، چه صراط سعداء ومنعم عليهم باشد و چه صراط هاى اشقياء باشد، به قدر نقصان از فيض نعمت مطلقْ داخل در يكى از دو طرف افراط و تفريط خواهد بود.

پس صراط انسان كامل، فقط صراط منعم عليهم به قول مطلق است. و اين صراط بالاصاله مختص به ذات مقدّس نبىّ ختمى است، و براى ديگر اولياء و انبياء بالتبعيه ثابت است. و فهم اين كلام با آن كه نبى اكرم ختم نبيّين است محتاج به فهم حضرات «اسماء» و «اعيان» است، كه كفيل آن رسالۀ مصباح الهدايه است. واللّه الهادى الى سبيل الرشاد.

نقلُ كَلامٍ لزيادة إفهامٍ: نقل كلام شيخ جليل بهايى 

شيخ جليل بهايى (قدس سره) در رسالۀ عروة الوثقى مى فرمايد: «و نعمت هاى خداى سبحان گرچه اجلّ از آن است كه در احاطۀ احصاء در آيد چنانچه حق مى فرمايد: )وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّه ِ لا تُحْصُوهَا((1)، لكن آنها دو جنس مى باشند: نعمت هاى دنيويّه و اُخرويّه. و هر يك از آنها يا موهبتى است، يا كسبى. و هر يك از آنها يا روحانى است، يا جسمانى. پس مجموع هشت قسم شود:

ص: 359


1- - «اگر (بخواهيد) نعمت هاى خدا را شماره كنيد نتوانيد كرد». (النحل (16): 18)

اول، دنيوى موهبتى روحانى؛ مثل نفخ روح و افاضۀ عقل و فهم.

دوم، دنيوى موهبتى جسمانى؛ مثل خلق اعضاء و قواى آنها.

سوم، دنيوى كسبى روحانى؛ مثل تخليۀ نفس از امور دنيّه و مُحلّى نمودن آن به اخلاق پاكيزه و ملكات عاليه.

چهارم، دنيوى كسبى جسمانى؛ مثل زينت دادن به هيئت هاى پسنديده و حليه هاى نيكو.

پنجم، اُخروى موهبتى روحانى؛ مثل آن كه بيامرزد گناه ما را و راضى شود از ما كسى كه توبه نموده سابقاً. (عبارت شيخ در اين مثال چنين است كه ذكر شد؛ و ظاهراً اشتباهى از ناسخ شده. و شايد مقصود آن باشد كه حق تعالى ما را بيامرزد بى سبق توبه؛ فراجع)

ششم، اُخروى موهبتى جسمانى؛ مثل نهرهاى از شير و عسل.

هفتم، اُخروى كسبى روحانى؛ مثل آمرزش و رضا با سبق توبه، و چون لذّات روحانى كه با فعل طاعات جلب شده.

هشتم، اُخروى كسبى جسمانى؛ مثل لذّات جسمانى كه با فعل طاعات جلب شده.

و مراد در اين جا از نعمت، چهار قسم اخير است و چيزهايى كه وسيلۀ رسيدن به اين اقسام مى شود از چهار قسم اول». تمام شد ترجمۀ كلام شيخ (قدس سره)(1).

و اين تقسيمات شيخ گرچه تقسيم لطيفى است، ولى اهمّ نعم الهيه و اعظم مقصدِ كتاب شريف الهى از قلم شيخ بزرگوار افتاده و فقط اكتفا شده به نعمت هاى ناقصين يا متوسّطين. و در كلام ايشان گرچه لذّت روحانى نيز نام برده

ص: 360


1- - العروة الوثقى، ضمن حبل المتين، ص 408.

شده، ولى لذّت روحانى اُخروى كه با فعل طاعات جلب شده باشد حظّ متوسّطين است؛ اگر نگوييم حظّ ناقصين است.

بالجمله، غير از آنچه شيخ بزرگوار فرمودند، كه راجع به لذّات حيوانيه و حظوظ نفسانيه بود، نعمت هاى ديگرى است كه عمدۀ آن سه است:

يكى، نعمت معرفت ذات و توحيد ذاتى، كه اصل آن سلوك الى اللّه و نتيجۀ آن بهشت لِقاء است. و اگر سالك را نظر به نتيجه باشد، در سلوك نقصانى است، زيرا كه اين مقام مقام ترك خود و لذّات خود است؛ و توجه به حصولِ نتيجه توجه به خود است؛ و اين خودپرستى است نه خداپرستى، و تكثير است نه توحيد، و تلبيس است نه تجريد.

دوم، نعمتِ معرفتِ اسماء است. و اين نعمت منشعب شود به حسب كثرت اسمائى. و اگر مفردات آن حساب شود، هزار است؛ و اگر با تركيبات دو اسمى يا چند اسمى حساب شود، از حدّ احصا خارج است )وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّه ِ لا تُحْصُوهَا(. و توحيد اسمائى در اين مقام، نعمتِ معرفتِ «اسم اعظم» است كه مقام احديّت جمع اسماء است. و نتيجۀ معرفت اسماء بهشت اسماء است؛ هر كس به اندازۀ معرفت يك اسم يا چند اسم فرداً يا جمعاً.

سوم، نعمت معرفت افعالى است؛ كه اين نيز شعب كثيرۀ غير متناهيه دارد. و مقام توحيد در اين مرتبه، احديّت جمع تجلّيات فعليه است كه مقام «فيض مقدّس» و مقام «ولايت مطلقه» است. و نتيجۀ آن بهشت افعالى است كه تجلّيات افعاليه حق است در قلب سالك. و شايد تجلّى به موسى بن عمران در اول امر كه گفت: )آنَسْتُ نَاراً((1)، به تجلّى افعالى بوده؛ و آن تجلّى كه اشاره به

ص: 361


1- - «آتشى ديدم». (طه (20): 10؛ النمل (27): 7؛ القصص (28): 29)

آن است قول خداى تعالى: )فَلَمّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً((1)، تجلّى اسمائى يا ذاتى بوده.

پس، صراط منعم عليهم در مقام اوّل، صراط سلوك الى ذات اللّه، و نعمت در آن مقام، تجلّى ذاتى است. و در مقام ثانى، صراط سلوك به اسماء اللّه و نعمت در آن مقام، تجلّيات اسمائيه است. و در مقام سوم، سلوك به فعل اللّه است؛ و نعمت آن، تجلّى افعالى است. و اصحاب اين مقامات را به بهشت ها و لذّت هاى عامّه، نظرى نيست، چه روحانى باشد يا جسمانى؛ چنانچه در روايات براى بعض مؤمنين نيز اين مقام را اثبات فرموده است(2).

خاتمه: در اشاره به جامعيت سورۀ حمد

بدان كه سورۀ مباركۀ «حمد» چنانچه مشتمل است به جميع مراتب وجود، مشتمل است به جميع مراتب سلوك، و مشتمل است - به طريق اشاره - به جميع مقاصد قرآن. و غور در اين مطالب گرچه محتاج است به بسطى تامّ و منطقى غير از اين منطق، ولى اشاره به هر يك از آنها خالى از فائده بل فوائدى براى اصحاب معرفت و يقين نيست.

پس، در مقام اول گوييم كه ممكن است (بِسْمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرّحيمِ) اشاره به تمام دايرۀ وجود و دو قوس نزول و صعود باشد. پس «اسم اللّه» مقام احديت قبض و بسط، و «رحمان» مقام بسط و ظهور است، كه قوس نزول است؛ و «رحيم» مقام قبض و بطون است، كه قوس صعود است. و(الحَمْدُ للّه) اشاره توان

ص: 362


1- - «پس چون پروردگار او بر كوه تجلّى كرد آن را از هم فرو پاشيد و موسى مدهوش بيفتاد». (الأعراف (7): 143)
2- - بحار الأنوار، ج 74، ص 23، حديث 6.

بود به عالم جبروت و ملكوت اعلى كه حقايق آنها محامد مطلقه اند. و (رَبِّ العَالَمِينَ) به مناسبت «تربيت» و «عالمين»، كه مقام سوائيت است، اشاره توان بود به عوالم طبيعت كه به جوهرِ ذاتْ متحرّك و متصرّم و در تحت تربيت است. و (مَالِكِ يَوْمِ الدّين) اشاره به مقام وحدت و قهّاريت و رجوع دايرۀ وجود است. و تا اين جا تمام دايره وجود نزولاً و صعوداً ختم شود.

و در مقام دوم گوييم كه «استعاذه» - كه مستحبّ است - اشاره شايد باشد به ترك غير حق و فرار از سلطنت شيطانيه. و چون اين، مقدّمۀ مقامات است نه جزء مقامات - زيرا كه تخليه مقدمۀ تحليه است و بالذات از مقامات كماليه نيست - از اين جهت، استعاذه جزء سوره نيست، بلكه مقدمۀ دخول در آن است. و «تسميه» اشاره شايد باشد به مقام توحيد فعلى و ذاتى، و جمع بين هر دو. و(الحَمْدُ للّه) تا (رَبِّ العَالَميِنَ)شايد اشاره باشد به توحيد فعلى. و (مَالِكِ يَومِ الدّينِ) اشاره به فناء تامّ و توحيد ذاتى. و از (إيّاكَ نَعْبُدُ) شروع شود به حالت صحو و رجوع. و به عبارت ديگر، «استعاذه» سفر از خلق است به حق و خروج از بيت نفس است. و «تسميه» اشاره به تحقّق به حقّانيت است پس از خلع از خلقيت و عالم كثرت. و(الحَمْدُ) تا (رَبِّ العالَمِينَ)اشاره است به سفر از حقّ بالحقّ فى الحقّ. و در (مالِكِ يَوْمِ الدّين) تمام شود اين سفر. و در (إيَّاكَ نَعْبُدُ)سفر از حق به خلق به حصول صحو و رجوع شروع شود. و در (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقيمَ) اين سفر به اتمام رسد.

و در مقام سوم گوييم كه اين سورۀ شريفه مشتمل است بر عمدۀ مقاصد الهيه در قرآن شريف؛ زيرا كه اصل مقاصد قرآن تكميل معرفة اللّه و تحصيل توحيدات ثلاثه، و رابطۀ ما بين حق و خلق، و كيفيّت سلوك الى اللّه، و كيفيّت رجوع رقايق به حقيقة الحقايق، و معرّفى تجلّيات الهيه جمعاً و تفصيلاً و فرداً و تركيباً، و

ص: 363

ارشاد خلق سلوكاً و تحقّقاً، و تعليم عباد علماً و عملاً و عرفاناً و شهوداً؛ و جميع اين حقايق در اين سورۀ شريفه با كمال وجازت و اختصارى كه دارد موجود است.

پس، اين سورۀ شريفه «فاتحة الكتاب» و «اُمّ الكتاب» و صورت اجماليه اى از مقاصد قرآن است. و چون جميع مقاصد كتاب الهى برگشت به مقصد واحد كند و آن حقيقت توحيد است، كه غايت همۀ نبوّات و نهايت مقاصد همۀ انبياء عظام (علیهم السلام)است، و حقايق و سراير توحيد در آيۀ مباركۀ بسم اللّه منطوى است؛ پس، اين آيۀ شريفه اعظم آيات الهيه و مشتمل بر تمام مقاصد كتاب الهى است؛ چنانچه در حديث شريف وارد است(1).

و چون «باء» ظهور توحيد، و نقطۀ تحت الباء(2)

سرّ آن است، تمام كتاب ظهوراً و سرّاً در آنها موجود است. و انسان كامل، يعنى وجود مبارك علوى - عليه الصلاة والسلام - همان نقطۀ سرّ توحيد است(3)؛

و در عالم آيه اى بزرگ تر از آن وجود مبارك نيست پس از رسول ختمى(صلی الله علیه و آله) ؛ چنانچه در حديث شريف وارد است(4).

ص: 364


1- - بحار الأنوار، ج 89، ص 238. (سه حديث در اين باب آورده است)
2- - «قولنا: نقطۀ تحت الباء» و اگر اشكال شود كه در رسم الخط كوفى كه در وقت نزول قرآن كريم متعارف بوده نقطه وجود نداشته است مى توان گفت كه اين به حقيقت و واقعيت ضرر نرساند، گرچه نقش در ظهور متأخر باشد كه آن را تأثيرى در حقايق نيست، بلكه در صحت اين ادعا به طور مطلق نيز دليلى قانع كننده نيست و مجرد تعارف دليل بر عدم مطلق نيست، تَأمَّلْ. [منه عفي عنه]
3- - «أنا النُقطةُ تَحْتَ الباء». (مشارق أنوار اليقين، ص 21)
4- - الكافي، ج 1، ص 207، «كتاب الحجّة»، «باب أنّ الآيات التي ذكرها اللّه عزّ وجلّ في كتابه هم الأئمّة»، حديث 3؛ بحار الأنوار، ج 36، ص 3، حديث 8.
تتمّة: در ذكر بعضى روايات شريفه كه در فضل اين سورۀ مباركه وارد شده است

منها: ما رُوِيَ عَنِ النَّبيّ(صلی الله علیه و آله) ، أنّهُ قالَ لِجابِر بْنِ عبدِاللّه الأنصاري رَضِيَ اللّه ُ عَنْهُ: «يا جابِرُ، ألا اُعَلِّمُكَ أفْضَلَ سُورَةٍ أنْزَلَهاَ اللّه ُ في كِتابِهِ؟» فَقالَ لَهُ جابِرٌ: بَلى، بِأبِي أنْتَ واُمّي يا رَسُولَ اللّه ِ، عَلِّمْنيها. قالَ: فَعَلَّمَهُ «الْحَمْدَ» اُمَّ الْكِتابِ. ثُمّ قال: «يا جابِرُ، ألا اُخْبِرُكَ عَنْها؟» قال: بَلى، بِأبي أنْتَ واُمّي يا رسول اللّه، أخْبِرْني. قال: «هِيَ شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داءٍ إلاَّ السّامَ»(1).

و ابن عباس از حضرت رسول نقل نموده كه «از براى هر چيزى اساسى است. و اساس قرآن «فاتحه» است، و اساس «فاتحه» (بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) است»(2).

و از آن حضرت منقول است كه «فاتحة الكتاب شفاء هر دردى است»(3).

و از حضرت صادق (علیه السلام) روايت است كه كسى راكه الحمدللّه شفا ندهد، چيز ديگر نمى دهد(4).

ص: 365


1- - «از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه به جابربن عبداللّه انصارى فرمود: "اى جابر، آيا برترين سوره اى را كه خدا در كتابش نازل فرموده به تو نياموزم؟" جابر عرض كرد: "آرى پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا، آن را به من بياموز." پس رسول اللّه سورۀ «حمد»، اُمّ الكتاب، را به او تعليم داد و فرمود: "اى جابر آيا آگاهت نسازم از اين سوره؟" عرض كرد: "چرا، پدر و مادرم فداى تو باد يا رسول اللّه از آن مرا با خبر ساز." فرمود: "آن شفاى هر دردى است جز مرگ."» (تفسير العيّاشي، ج 1، ص 20، حديث 9)
2- - مجمع البيان، ج 1، ص 87.
3- - تفسير العيّاشي، ج 1، ص 20، حديث 9؛ مجمع البيان، ج 1، ص 87.
4- - تفسير العيّاشي، ج 1، ص 20، حديث 10.

و از حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام)منقول است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «خداى تعالى به من فرمود: "اى محمّد، همانا براى تو فرستاديم سبع مثانى و قرآن عظيم را»(1).

به من منّت جداگانه گذاشت به فاتحة الكتاب؛ و آن را در ازاء قرآن قرار داد. و همانا فاتحة الكتاب شريف ترين چيزى است كه در گنج هاى عرش است؛ و خداى تعالى اختصاص داد محمد(صلی الله علیه و آله) را و شرف داد آن بزرگوار را به آن، و شريك نفرمود در آن احدى از انبياء خود را غير از سليمان را كه عطا كرد به او از «فاتحه» بسم اللّه الرحمن الرحيم را؛ چنانچه از بلقيس حكايت كند كه گفت: (إِنّى اُلْقِىَ إِلَىَّ كِتابٌ كَرِيمٌ * إِنّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ)(2).

پس، كسى كه قرائت كند آن را در صورتى كه معتقد باشد به دوستى محمد و آل محمد و منقاد باشد به امر آن و مؤمن باشد به ظاهر و باطن آن، عطا فرمايد خداى تعالى به او به هر حرفى از آن، حسنه اى، كه هر يك از آن حسنات افضل است براى او از دنيا با هرچه در آن است از اصناف اموال و خيرات آن. و كسى كه استماع كند به قارى كه قرائت كند آن را، مى باشد براى او به قدر ثلث آنچه براى قارى است. پس زياد كند هر يك از شما از اين خير كه عرضه بر او شده، زيرا كه آن غنيمتى است. مبادا وقتش از دست برود و حسرتش در دل هاى شما باقى ماند»(3).

و از حضرت صادق (علیه السلام) روايت است كه «اگر به مرده اى هفتاد مرتبه «حمد»

ص: 366


1- - )وَلَقدْ آتيْناك سَبْعاً مِنَ الْمَثانى وَالْقُرآنَ الْعَظِيمَ(. (الحجر (15): 87)
2- - «نامه اى گرامى از سليمان به من رسيده است و در آن چنين (گفته) است: بسم اللّه الرحمن الرحيم». (النمل (27): 29 - 30)
3- . عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 301، حديث 60؛ بحار الأنوار، ج 89، ص 227، حديث 5.

بخوانند و روح او برگردد، امر عجيبى نيست»(1).

و از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) روايت شده كه «هر كه فاتحة الكتاب را قرائت كند، ثواب قرائت دو ثلث قرآن به او مى دهند»(2). و در روايت ديگر است كه «مثل آن است كه تمام قرآن را قرائت نموده»(3).

و از اُبىّ بن كعب روايت شده كه گفت: «قرائت كردم بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فاتحة الكتاب را. پس فرمود: "قسم به آن كه جان من به دست او است، نازل نفرموده خداوند در تورات و انجيل و زبور و قرآن مثل فاتحة الكتاب را. آن اُمّ الكتاب و سبع مثانى است. و آن مقسوم است بين خداوند و بنده اش، و براى بندۀ او است هرچه سؤال كند"»(4).

و از حذيفة بن يمان - رضى اللّه عنه - منقول است كه حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)

فرمود: «خداى تعالى مى فرستد عذاب حتم مقضىّ را براى قومى؛ پس قرائت مى كند بچه اى از بچه هاى آنها در كتاب: )الحَمْدُ للّه رَبِّ الْعالَمين(؛ چون خداى تعالى مى شنود، چهل سال عذاب را از آنها مرتفع كند»(5).

و از ابن عباس منقول است كه در حالى كه ما نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوديم ناگاه فرشته اى آمد و گفت: «بشارت باد تو را به دو نورى كه به تو داده شده، و به انبياء قبل از تو داده نشده. آن دو نور فاتحة الكتاب و خواتيم سورۀ بقره است. قرائت

ص: 367


1- - الكافي، ج 2، ص 623، «كتاب فضل القرآن»، «باب فضل القرآن»، حديث 16.
2- - مجمع البيان، ج 1، ص 88؛ بحار الأنوار، ج 89، ص 259، حديث 52.
3- - همان.
4- - همان.
5- - التفسير الكبير، ج 1، ص 178؛ العروة الوثقى، ضمن حبل المتين، ص 410.

نكند هرگز حرفى از آن را مگر آن كه حاجت او را مى دهم»(1). و اين روايت را در مجمع، قريب به اين مضمون، نقل نموده است(2).

فصل ششم: در شمّه اى از تفسير سورۀ مباركۀ «توحيد»
اشاره

بدان كه اين سورۀ شريفه چون نسب حق تعالى است - چنانچه در احاديث شريفه است، از آن جمله در كافى شريف سند به حضرت صادق - سلام اللّه عليه - رساند كه فرمود: «يهود سؤال كردند از حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ، گفتند

بيان كن براى ما نسب پروردگار خود را. پس، آن حضرت سه روز درنگ فرمود و جواب آنها را نداد. پس از آن نازل شد: (قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ) تا آخر آن»(3). - از اين جهت، عقول بشر عاجز است از فهم حقايق و دقايق و اسرار آن؛ ولى با اين وصف، آنچه اهل معرفت را از آن نصيب است و آنچه قلوب اهل اللّه را از آن بهره است، در ميزان عقل مجرّد نگنجد.

ولَعَمْر الْحبيب(4)، اين سورۀ شريفه از اماناتى است كه سماوات ارواح و اراضى اشباح و جبال انّيات از حمل آن عاجز و درمانده اند؛ و لايق حمل آن جز انسان كامل نيست كه از حدود امكانى تجاوز نموده و از خود بى خود شده باشد.

ص: 368


1- - العروة الوثقى، ضمن حبل المتين، ص 410؛ تفسير القرآن الكريم، صدر المتألّهين، ج 1، ص 169.
2- - مجمع البيان، ج 1، ص 692.
3- - الكافي، ج 1، ص 91، «كتاب التوحيد»، «باب النسبة»، حديث 1.
4- - به جان دوست.

ولى باز مژده و بشارتى در كار است كه چشم آخر زمانى ها را روشن كند و دل اهل معرفت را اطمينان بخشد. و آن حديثى است كه در كافى شريف است. و آن اين است كه سؤال شد علىّ بن الحسين - سلام اللّه عليهما - از توحيد. آن حضرت فرمود: «همانا خداى عزّ وجلّ دانا بود كه در آخر الزمان اقوامى هستند كه نظرهاى عميق دارند؛ پس، نازل فرمود (قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ) و آيات از سورۀ «حديد» را تا قولِ او (عَليمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ). پس، كسى كه غير از آن را قصد كند هلاك شود»(1).

و از اين حديث شريف معلوم شود كه فهم اين آيات شريفه و اين سورۀ مباركه، حق متعمّقان و صاحبان انظار دقيقه است؛ و دقايق و سراير توحيد و معرفت در اينها مطوى است؛ و لطايف علوم الهى را حق تعالى براى اهلش فرو فرستاده؛ و كسانى كه حظّى از سراير توحيد و معارف الهيه ندارند، حقِّ نظر در اين آيات ندارند؛ و حق ندارند اين آيات را به معانى عامّيۀ سوقيه كه خود مى فهمند حمل و قصر نمايند.

و در آيات شريفۀ اوّل سورۀ مباركۀ «حديد» دقايقى است از توحيد، و معارف جليله ايست از اسرار الهيّت و تجريد، كه در هيچ يك از مسفورات الهيه و صحف اهل معرفت و اصحاب قلوب نظير ندارد. و اگر براى صدق نبوّت و كمال شريعت حضرت نبىّ ختمى جز آن آيات نبود، براى اهل نظر و معرفت هم آنها كفايت مى كرد. و بالاترين شاهد بر اين كه اين معارف از حوصلۀ بشر خارج و از حيطۀ فكر انسانى بيرون است، آن است كه تا قبل از نزول اين آيات شريفه و امثال آن، از معارفى كه قرآن شامل است، در بشر سابقه اى از اين قسم معارف

ص: 369


1- - الكافي، ج 1، ص 91، «كتاب التوحيد»، «باب النسبة»، حديث 3.

نبوده و راهى به اين سراير نداشتند. اكنون كتب و صحف اعاظم فلاسفۀ عالم، با آن كه علومشان نيز از سرچشمۀ وحى الهى است، موجود است، كه شايد بالاتر و لطيف ترين آنها كتاب شريف اثولوجيا(1) تصنيف گرانمايۀ فيلسوف عظيم الشأن و حكيم بزرگوار، ارسطاطاليس، است كه اعظم حكما مثل شيخ الرئيس ابوعلى سينا، اعجوبۀ دهر و نادرۀ زمان، سر خضوع و كوچكى در پيشگاه او زمين گذاشتند، و از رشحات فكر او منطق و تنظيم قواعد آن است، و به همين جهت او را «معلّم اول» گويند، و شيخ الرئيس فرمايد كه از زمانى كه آن بزرگ، قواعد منطق را تنظيم نموده، احدى نتوانسته به يكى از قواعد او خدشه اى كند يا زيادتى تأسيس كند(2)، با همه وصف، با آن كه آن كتاب شريف را براى معرفه الربوبية تأسيس و تقنين فرموده، ببينيد از اول تا آخر آن كتاب شريف براى

ص: 370


1- - لغت نامه دهخدا در ذيل مادۀ «ارسطو» اثولوجيا را از آثار ارسطو به شمار آورده و نوشته است: «اثولوجيا، و آن كلام در باب ربوبيّت است و آن را فرفوريوس صورى تفسير و عبدالمسيح بن عبداللّه الحمصى الناعمى به عربى نقل كرده است، و ابويوسف يعقوب بن اسحاق الكندى براى احمدبن المعتصم آن را اصلاح كرده است. در برلين به سال 1882 ميلادى طبع شده و نيز در هامش كتاب قبسات، تأليف ميرداماد، در ايران به سال 1314 قمرى چاپ شده است». اما در ذيل ماده «اثولوجيا» چنين نوشته شده است: «اثولوجيا، از يونانى «ث اُ س ل گس» به معنى الهيّات، ميامير، نام كتابى از فلوطينس (plot(علیها السلام)n) كه نزد مسلمين معروف به «شيخ اليونانى» است. و آن شامل كتاب چهارم تا ششم تاسوعات است و بعض قدما به غلط اين كتاب را به ارسطو نسبت داده اند». اما در سال 1314 كتاب اثولوجيا در حاشيه كتاب قبسات توسط ابوالقاسم بن آخوند ملارضا كمربُنى نوشته شده است و در لغت نامۀ دهخدا تاريخ كتابت اشتباهاً تاريخ چاپ دانسته شده است.
2- - الشفاء، المنطق، ج 4، ص 114.

معرّفى مقام ربوبيّت مثل اين كريمۀ شريفۀ اول سورۀ «حديد» يا نزديك به مفاد آن يا چيزى كه بويى از اين سرّ بزرگ توحيد داشته باشد، دارد؟ و آن قول خداى تعالى است: (هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ)(1). و يا آن كه شبيه اين قول در تمام اقوال آنها هست: (وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ)؟(2)

اكنون، اقوام متعمّقون و اصحاب نظر و معرفت مى دانند چه اسرارى در اين آيات است، و خداى تعالى به چه كلام شريفى و سرّ بزرگى آخر زمانى ها را تشريف داده و به آنها منّت نهاده. هر كس رجوع كند به معارفى كه در اديان عالم و نزد فلاسفۀ بزرگ هر دين رايج است و مقايسه كند در معارف مبدأ و معاد با معارفى كه در دين حنيف اسلام و نزد حكماء بزرگ اسلامى و عرفاء شامخ اين ملت است، درست تصديق مى كند كه اين معارف از نور معارف قرآن شريف و احاديث نبىّ ختمى و اهل بيت او عليهم السلام است كه از سرچشمۀ نور قرآن استفاده و اصطلا نموده اند. آن وقت مى فهمد كه حكمت و عرفان اسلامى از يونان و يونانيين نيست، بلكه اصلاً شباهت به آن ندارد. بلى، بعضى از حكماى اسلام به منوال حكمت يونانى مشى نموده، مثل شيخ الرئيس؛ ولى حكمت شيخ در بازار اهل معرفت در باب معرفة الربوبيه و مبدأ و معاد رونقى ندارد و در پيشگاه اهل معرفت ارزشى از براى آن نيست.

بالجمله، فلسفۀ امروز حكماء اسلام را و معارف جليلۀ اهل معرفت را به حكمت يونان نسبت دادن، از بى اطلاعى بر كتب قوم است - مثل كتب فيلسوف عظيم الشأن اسلامى، صدر المتألّهين (قدس سره)، و استاد عظيم الشأنش محقق داماد (قدس سره)،

ص: 371


1- - «اوست آغاز و انجام و پيدا و پنهان». (الحديد (57): 3)
2- - «او با شماست هر جا باشيد». (الحديد (57): 4)

و تلميذ بزرگوار او، فيض كاشانى (قدس سره)، و تلميذ عظيم الشأن فيض، عارف جليل ايمانى، قاضى سعيد قمى (قدس سره) - و نيز از بى اطّلاعى به معارف صحيفۀ الهيه و احاديث معصومين - سلام اللّه عليهم - است؛ پس، هر حكمتى را به يونان نسبت داده و حكماء اسلامى را تابع حكمت يونان انگاشته اند.

و ما شمّه اى از لطايف سورۀ كريمۀ «توحيد» و بعض اشارات آيات شريفه را در كتاب شرح اربعين(1) بيان نموديم. و نيز تفسير مختصرى از اين سورۀ شريفه در سرّ الصلوة(2) نموديم. و در اين جا نيز مختصرى مى نگاريم. و على

اللّه التكلان.

پس گوييم: (بِسمِ اللّه) اين سوره اگر متعلّق به خود سوره باشد - چنانچه احتمال داديم در سورۀ مباركۀ حمد - اشاره به آن شايد باشد كه شرح نسب حق و بيان اسرار توحيد را با انانيّت خود و زبان منسوب به خود نتوان نمود؛ بلكه تا سالك از حجاب خود بيرون نرود و متحقّق به مقام مشيّت مطلقه و حضرت فيض مقدّس نشود و فانى در هويّت مطلقه نگردد، سراير توحيد را درك نكند.

و (قُلْ) امر است از حضرت احديّت جمع به مقام برزخيت كبرا و مرآت جمع و تفصيل؛ يعنى، بگو اى محمّد، اى مرآت ظهور احديّت جمع در مقام تدلّى ذاتى يا مقام مقدّس (أَوْ أَدْنى) - كه شايد اشاره به مقام «فيض اقدس» باشد - با زبان فانى از خود و باقى به بقاء اللّه: (هُوَ اللّه ُ أحَدٌ).

بدان اى سالك سبيل معرفت و توحيد، و عارج معارج تنزيه و تجريد، كه ذات مقدّس حق تعالى، من حيث هى، منزّه است از تجلّيات ظاهره و باطنه، و

ص: 372


1- - ر.ك: شرح چهل حديث (اربعين حديث)، امام خمينى قدس سره، حديث 40.
2- - ر.ك: سرّ الصلوة، امام خمينى قدس سره، ص 126.

مبرّا است از اشاره و رسم و صفت و اسم. دست آمال اهل معرفت از دامن كبريائش كوتاه، و پاى سلوك اصحاب قلوب از وصول به بارگاه قدسش راجل است. غايت معرفت اولياء كمّل «ما عَرفْناك»، و نهايت سير اصحاب اسرار «ما

عَبَدْناك» است(1). سرحلقۀ اهل معرفت و امير اصحاب توحيد در اين مقام رفيع «كَمالُ الإخْلاصِ نَفْيُ الصِّفاتِ عَنْه»(2) فرمايد؛ و پيشواى اهل سلوك و سيّد ساجدين و عارفين در اين پيشگاه منيع «ضَلَّتْ فيكَ الصِّفاتُ، وَتَفَسَّخَتْ دُونَكَ النُّعُوتُ»(3). سرايد.

اصحاب سلوك علمى و اصطلاحات، ذات مقدّس را «غيب مصون» و «سرّ مكنون» و «عنقاء مُغرِب» و «مجهول مطلق» خوانند. و گويند كه ذات بى حجاب اسماء و صفات، تجلّى در هيچ مرآتى نكند و در هيچ نشئه از نشئات وجود و عالمى از عوالم غيب و شهود ظهورى ندارد؛ ولى به حسب (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ)(4)، از براى ذات مقدّسش اسماء و صفات و شؤون «جماليه» و «جلاليه» است؛ و از براى او اسماء ذاتيه ايست در مقام احديّت كه مقام غيب است؛ و آن اسماء را «اسماء ذاتيه» بايد گفت. و به تعيّن «اسماء ذاتيه» تجلّى به «فيض اقدس» فرمايد؛ و از اين تجلّى در كسوۀ اسماء ذاتيه، مقام «واحديّت» و حضرت «اسماء و صفات» و مقام «الوهيّت» تعيّن و ظهور پيدا كند.

ص: 373


1- - اشاره است به روايتى از رسول اللّه صلى الله عليه و آله: «مَا عَرَفْناكَ حَقَّ مَعرِفَتِكَ وَمَا عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ». (بحار الأنوار، ج 68، ص 23، حديث 1)
2- - نهج البلاغة، ص 39، خطبه 1.
3- - «صفت ها در تو گم گشته و اوصاف در حضرتت مندك گرديد». (صحيفه كاملۀ سجّاديه، ص 166، دعاى 32)
4- - «او هر روز در شأنى است». (الرحمن (55): 29)

پس، معلوم شد كه بعد از ذات مقدّس، من حيث هى، سه مقام و مشهد ديگر است: مقام «غيب احدى»؛ و مقام «تجلّى به فيض اقدس»، كه شايد «عما» كه در حديث نبوى است(1)

اشاره به آن باشد؛ و مقام «واحديّت» كه به احديّت جمع، مقام «اسم اعظم» است، و به كثرت تفصيلى، مقام اسماء و صفات است. و تفصيل اين مقامات محتاج به بسطى است كه از حوصلۀ اين اوراق خارج است(2).

پس از معلوم شدن اين مقدمه، گوييم كه ممكن است كه (هو) اشاره باشد به مقام «فيض اقدس» كه تجلّى ذات به تعيّن «اسماء ذاتيّه» است. و(اللّه)اشاره به مقام احديّت جمع اسمائى كه حضرت «اسم اعظم» است. و(أحد)اشاره به مقام «احديّت» باشد. و بنابراين، آيۀ شريفه درصدد اثبات آن است كه اين مقامات ثلاثه در عين حال كه در مقام تكثير اسمائى كثرت دارند، به حسب حقيقت در غايت وحدت هستند؛ و تجلّى به «فيض اقدس» به حسب مقامِ ظهور اللّه است و به حسب مقامِ بطون «احد» است.

و شايد (هُوَ) اشاره به مقام ذات باشد. و چون هو اشارۀ غيبيّه است، در حقيقت اشاره به مجهول است. و(اللّه ُ) و(أَحدٌ) اشاره به مقام «واحديّت» و «احديّت» باشد. پس ذات را، كه مجهول مطلق است، معرّفى فرمايد به اسماء ذاتيّه و اسماء واحديۀ صفاتيه. و در حقيقت اشاره به آن است كه ذات، غيب است، و دست آمال از آن كوتاه است و صرف عمر در تفكّر در ذات موجب

ص: 374


1- - قال صلى الله عليه و آله حينَ سُئِلَ عَنهُ أيْنَ كانَ رَبُّنا قَبْلَ خَلْقِ السَّماواتِ وَالأرْضِ؟: «كان في عماء». (عوالي اللآلي، ج 1، ص 54، حديث 79)
2- - ر.ك: مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية، المشكاة الاُولى، مصباح 31.

ضلالت است؛ و آنچه مورد معرفت اهل اللّه و علم عالمين باللّه است، مقام «واحديّت» و «احديّت» است: «واحديّت» براى عامّۀ اهل اللّه، و «احديّت» براى خلّص از اهل اللّه است.

تنبيه حِكْمى: در قول حكما در صفات ثبوتيه و سلبيه

بدان كه از براى حق تعالى صفات ثبوتيه و صفات سلبيه است در نظر حكماء. و صفات سلبيه را گفته اند به سلبِ سلب، يعنى سلب نقص، برگردد. و بعضى گفته اند صفات ثبوتيه صفات جمال و صفات سلبيه صفات جلال است؛ و «ذوالجلال و الاكرام» جامع جميع اوصاف سلبيه و ثبوتيه است(1). و اين كلام در هر دو مرحله خلاف تحقيق است:

اما مرحلۀ اولى، پس صفات سلبيه على التحقيق از صفات نيست؛ بلكه در ذات حق تعالى نه سلب و نه سلب السلب راه دارد، و حق تعالى متّصف به اوصاف سلبيه نيست؛ زيرا كه اتّصاف به سلب در قضاياى معدوله است، و عقد قضيّۀ معدوله در حق تعالى جايز نيست، زيرا كه مصحِّح جهات امكانيه و مستلزم تركيب در ذات مقدس است. بلكه اوصاف سلبيه به طريقِ سلبِ مطلقِ بسيط است؛ و آن سلب صفت است نه اثبات صفت سلبِ سلب. و به عبارت ديگر، نقايص از حق تعالى مسلوب است به سلب بسيط، نه سلب نقايص براى او ثابت [باشد] به طريق ايجاب عدولى. پس در حقيقت، صفاتِ تنزيه صفت نيستند؛ و فقط حق تعالى متّصف به صفات ثبوتيه است.

و اما مرحلۀ دوم، پس در نزد اهل معرفت، صفات جمال صفاتى است كه

ص: 375


1- - ر.ك: الحكمة المتعالية، ج 6، ص 118؛ شرح المنظومة، ج 2، ص 542.

انس و دلبستگى آورد؛ و صفات جلال صفاتى است كه وحشت و حيرت و هيمان آورد. پس، آنچه متعلّق به لطف و رحمت است از صفات جمال است؛ چون «رحمان» و «رحيم» و «لطيف» و «عطوف» و «ربّ» و امثال آن. و آنچه متعلّق به قهر و كبريا است از صفات جلال است؛ چون «مالك» و «مَلِك»، «قهار» و «منتقم» و امثال آن. گرچه در سرّ هر جمالى جلالى است؛ زيرا كه هر جمالى حيرت و هيمان در باطن دارد و با سرّ عظمت و قدرت بر قلب ظهور كند؛ و هر جلالى در باطن رحمت دارد و قلب با او انس باطنى دارد، و از اين جهت دل بالفطرة چنانچه مجذوب جمال و جميل است، مجذوب قدرت و عظمت و قادر و عظيم است. پس، اين دو نوع از صفات صفت ثبوتى است نه سلبى.

و چون اين مطلب معلوم شد، بدان كه «اللّه» گرچه «اسم اعظم» است كه صفات جمال و جلال از تجلّيات آن و در تحت حيطۀ آن است، لكن گاهى اطلاق شود به صفات جمال مقابل صفات جلال؛ چنانچه «الهيّت» و «الوهيّت» نوعاً راجع به صفات جمال است؛ و خصوصاً اگر در مقابل صفت جلال واقع شد. و در آيۀ شريفۀ (قُلْ هُوَ اللّه ُ أحَد) ممكن است (أَحدٌ) اشاره به يكى از امّهات صفات جلال باشد كه مقام كمال بساطت ذات مقدّس است، و(اللّه)اشاره به اسم جمال باشد. پس در آيۀ شريفه نسبت حق تعالى به حسب مقام «احديّت» و «واحديّت» و تجلّى به «فيض اقدس» - كه اين سه تمام شؤون الهيه است - معرّفى شده بنا به احتمال اول كه قبل از اين تنبيه ذكر شد. و بنابر احتمالى كه در اين تنبيه مذكور شد، معرّفى نسبت حق تعالى شده به حسب مقام اسماء جماليه و جلاليه كه محيط به جميع اسماء است. واللّه العالم

ص: 376

تنبيه عرفانى: در نعت كتاب و نبوّت و شريعت نبىّ ختمى(صلی الله علیه و آله)

بدان كه كلام هر متكلّم جلوۀ ذات او است به حسب مقام ظهور؛ و بروز ملكات باطنۀ او است در مرآت الفاظ به مقدار استعداد نسج الفاظى. چنانچه اگر قلبى نورانى و صافى از الواث و كدورات عالم طبيعت شد، كلام او نيز نورانى بلكه نور خواهد بود؛ و همان نورانيّت قلب جلوه در كسوۀ الفاظ مى نمايد. و در شأن ائمّۀهدى وارد شده است: «كَلامُكُمْ نُور»(1). و وارد است: «لَقَدْ تَجَلَّى في كَلامِهِ لِعِبَادِه»(2). و در نهج البلاغه است: «إِنَّما كَلاَمُهُ فِعْلُه»(3)؛ و فعل جلوۀ ذات فاعل مى باشد بى كلام. و اگر قلبى ظلمانى و مكدّر شد، فعل و قول او نيز ظلمانى و مكدّر شود: «مَثَلُ كَلِمَةٍ طَيِّبَةٍ كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ ... وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيْثَةٍ»(4).

و چون ذات مقدّس حق - جلّ و علا - به حسب )كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ((5)، در كسوۀ اسماء و صفات، تجلّى به قلوب انبياء و اولياء كند، و به حسب اختلاف قلوب آنها تجلّيات مختلف شود، و كتب سماويه كه به نعت ايحاء به توسّط ملك وحى - جناب جبرئيل - بر قلوب آنها نازل شده به حسب اختلاف اين

ص: 377


1- - من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 374، زيارت «جامعه كبيره».
2- - «همانا خداوند در كلام خود بر بندگانش جلوه نموده است». (شرح الأسماء، سبزوارى، ص 437؛ المصنّفات الأربعة، التنبيهات العليّة (أسرار الصلاة)، ص 270؛ بحار الأنوار، ج 89، ص 107)
3- - «همانا كلام او فعل اوست». (نهج البلاغة، ص 274، خطبه 186)
4- - «مثَل كلمۀ طيّبه مثل درختى پاكيزه است... و مثل كلمۀ خبيثه مثل درختى پليد است...». (مقتبس از آيات 24 و 26 سورۀ ابراهيم)
5- - «او هر روز در شأنى است». (الرحمن (55): 29)

تجلّيات و اختلاف اسمائى كه مبدئيت براى آن دارد مختلف شود - چنانچه اختلاف انبياء و شرايع آنها نيز به اختلاف دول اسمائيه است - پس، هر اسمى كه محيط تر و جامع تر است، دولت او محيط تر و نبوّت تابعۀ او محيط تر و كتاب نازل از او محيط تر و جامع تر است، و شريعت تابعۀ او محيط تر و بادوام تر است. و چون نبوّت ختميه و قرآن شريف و شريعت آن سرور از مظاهر و مجالى يا از تجلّيات و ظهورات مقام جامع احدى و حضرت اسم اللّه الاعظم است، از اين جهت محيط ترين نبوّات و كتب و شرايع و جامع ترين آنها است، و اكمل و اشرف از آنها تصوّر نشود؛ و ديگر از عالم غيب به بسيط طبيعت، علمى بالاتر يا شبيه به آن تنزّل نخواهد نمود؛ يعنى، آخرين ظهور كمال علمى كه مربوط به شرايع است همين، و بالاتر از اين امكان نزول در عالم ملك ندارد.

پس، خود رسول ختمى(صلی الله علیه و آله) اشرف موجودات و مظهر تامّ اسم اعظم است، و نبوّت او نيز اتمّ نبوّات ممكنه و صورت دولت اسم اعظم است كه ازلى و ابدى است. و كتاب نازل به او نيز از مرتبۀ غيب به تجلّى اسم اعظم نازل شده؛ و از اين جهت، از براى اين كتاب شريف احديّت جمع و تفصيل است و از «جوامع كلم» است(1)، چنانچه كلام خود آن سرور نيز از جوامع كلم بوده. و مراد از «جوامع الكلم» بودن قرآن، يا كلام آن سرور، آن نيست كه كلّيات و ضوابط جامعه بيان فرمودند - گرچه به آن معنا نيز احاديث آن بزرگوار از جوامع و ضوابط است، چنانچه در علم فقه معلوم است - بلكه جامعيت آن عبارت از آن است كه چون

ص: 378


1- - اشاره است به روايت نبوى: «واُوتيت جَوَامِعَ الْكَلِم». (عوالي اللآلي، ج 4، ص 120، حديث 194؛ المسند، أحمد بن محمّد بن حنبل، ج 8، ص 209، حديث 8135؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 9، حديث 7)

براى جميع طبقات انسان در تمام ادوار عمر بشرى نازل شده و رافع تمام احتياجات اين نوع است، و حقيقت اين نوع چون حقيقت جامعه است و واجد تمام منازل است از منزل اسفل ملكى تا اعلى مراتب روحانيت و ملكوت و جبروت، و از اين جهت افراد اين نوع در اين عالم اسفل ملكى اختلافات تامّه دارد و آن قدر تفاوت و اختلافى كه در افراد اين نوع است در هيچ يك از افراد موجودات نيست - اين نوع است كه شقىّ در كمال شقاوت و سعيد در كمال سعادت دارد، اين نوع است كه بعضى از افراد آن از جميع انواع حيوانات پست تر و بعضى افراد آن از جميع ملائكۀ مقربين اشرف است - بالجمله، چون افراد اين نوع در مدارك و معارف مختلف و متفاوتند، قرآن به طورى نازل شده كه هر كس به حسب كمال و ضعف ادراك و معارف و به حسب درجه اى كه از علم دارد از آن استفاده مى كند. مثلاً، از آيۀ شريفۀ )لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللّه ُ لَفَسَدَتا((1) در عين حال كه اهل عرف و اهل ادب و لغت چيزى مى فهمند، علماء كلام طور ديگر استفاده مى كنند، و فلاسفه و حكماء طور ديگر، و عرفاء و اولياء طور ديگر استفاده مى نمايند. اهل عرف از آن، بيان خطابى به حسب ذوق خود مى فهمند؛ مثلاً مى گويند دو سلطان در يك مملكت نگنجد و دو رئيس در يك طايفه موجب فساد شود و دو كدخدا در يك ده اسباب اختلاف و كشاكش و نزاع شود؛ و اگر در عالم نيز دو خدا بود، فساد و تنازع و اختلاف و تشاجر مى شد؛ و چون نيست، اين اختلاف و نظام سماوات و ارض محفوظ است؛ پس، مدبّر عالم يكى است. و متكلمين از آن استفادۀ برهان

ص: 379


1- - «اگر در آن دو (آسمان و زمين) جز خدا خدايانى ديگر بود همانا آسمان و زمين تباه مى شدند». (الأنبياء (21): 22)

تمانع كنند(1). و فلاسفه و حكماء از آن برهان متين حكمى اقامه كنند از راه الواحِدُ لا يَصْدُرُ مِنْهُ إلاّ الْواحِدُ؛ وَالواحِدُ لا يَصْدُرُ إِلاّ مِنَ الْواحِد(2). و اهل معرفت نيز از راه آن كه عالم مرآت ظهور و مجلاى تجلّى حقّ است، به طور ديگر استفادۀ وحدانيت كنند(3)، الى غير ذلك كه بيان هر يك به طول انجامد.

و چون اين مقدّمه معلوم شد، بدان كه سورۀ شريفۀ «قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ» چون ساير قرآن از «جوامع كلم» است، و از اين جهت هر كس به طورى از آن استفاده كند؛ چنانچه علماء ادب و ظاهر ضمير (هُوَ) را ضمير شأن، و (اللّه) را عَلَم ذات، و (أحَد) را به معنى «واحد» يا مبالغه در وحدت دانند؛ يعنى، خدا يكى است؛ يا شريك در الهيّت ندارد؛ يا (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ)(4)؛ يا در الهيّت و قِدَم ذاتى شريك ندارد؛ يا افعال او واحد است؛ يعنى، همه بر طبق صلاح و احسان است، جرّ نفعى براى خود نكند. و خدا «صمد» است، يعنى سيّد بزرگوارى است كه در حوائج مرجعِ مردم است؛ يا «صمد» است، يعنى جوف ندارد، و چون جوف ندارد، پس تولد از او چيزى نشود. و او خود متولّد از چيزى نشود؛ و احدى نظير و شبيه آن نيست. و اين بيانى است عرفى عاميانه در مقابل كفّار كه خدايان چندى داشتند كه همه موصوف به صفات امكانيه بوده؛ پيغمبر اكرم مأمور شد كه به آنها بفرمايد خداى ما مثل خداى شما نيست، بلكه اوصاف او چنين اوصافى است كه مذكور شد.

ص: 380


1- - ر.ك: شرح المقاصد، ج 4، ص 36؛ إرشاد الطالبين إلى نهج المسترشدين، ص 250.
2- - «از يكى جز يكى صادر نمى شود و يكى جز از يكى صدور نيابد». (ر.ك: الحكمة المتعالية، ج 2، ص 206، و ج 6، ص 99)
3- - ر.ك: الفتوحات المكّية، ج 2، ص 288.
4- - «همانند او چيزى نيست». (الشورى (42): 11)

اين، تفسير اين سوره است به طريق عرف و عادت. و اين براى يك طايفه است؛ و منافات ندارد كه معنايى يا معانى دقيق ترى از براى آن باشد؛ چنانچه بعضى از آن را ذكر نموديم.

تفسير حكمى: در تفسير سورۀ شريفه مطابق بيان شيخ استاد

ممكن است از براى سورۀ مباركۀ «توحيد» - كه براى متعمّقين آخرالزمان وارد شده(1) - تفسيرى حكيمانه كه موافق موازين حكميه و براهين فلسفيه است باشد. و آن، چنان است كه از شيخ بزرگوار عارف شاه آبادى - مدّ ظلّه - استفاده نمودم:

پس (هو) اشاره به صرف الوجود و هويّت مطلقه است. و آن، برهان بر شش مطلب شامخ حكمى است كه در سورۀ مباركه براى حق تعالى اثبات فرموده:

اول، مقام «الوهيّت»، كه مقام استجماع جميع كمالات و احديّت جمع «جمال» و «جلال» است؛ چون در مقامات مناسبه از مسفورات حكميّه ثابت شده كه صرف وجود و هويّت مطلقه صرف كمال است، والاّ لازم آيد كه صرف وجود هم نباشد(2). و چون بيان اين مطالب طولانى شود و احتياج به مقدّمات دارد، به اشاره اكتفا كنم.

دوم، مقام «احديّت»، كه اشاره به بساطت تامّۀ عقليه و خارجيه و ماهويۀ وجوديه، و تنزّه از مطلق تركيبات عقليه، چه جنس و فصل باشد و چه مادّه و صورت عقليه باشد، يا خارجيه، چه ماده و صورت خارجيه يا اجزاء مقداريه است، مى باشد. و برهان بر اين مطلب نيز همان برهان صرف الوجود و هويت مطلقه است زيرا كه اگر صرف احدى الذات نباشد، لازم آيد كه از صرفيت بيرون

ص: 381


1- - الكافي، ج 1، ص 91، «كتاب التوحيد»، «باب النسبة»، حديث 3.
2- - ر.ك: الحكمة المتعالية، ج 2، ص 368، فصل 34، و ج 6، ص 110، فصل 12.

آيد و از ذاتيت خود منسلخ شود.

سوم، مقام «صمديت» است، كه اشاره به نفى ماهيت است. و جوف نداشتن و ميان تهى نبودن نيز اشاره به ماهيت نداشتن و نقص امكانى نداشتن است؛ چون جميع ممكنات مرتبۀ ذات آنها، كه به منزلۀ ميان و جوف آنها است، تهى است؛ و چون ذات مقدّس صرف وجود و هويّت مطلقه است، نقص امكانى، كه اصل آن ماهيت است، ندارد؛ چه كه ماهيت از حدّ وجودى منتزع و اعتبار آن از تعيّن وجود است، و صرف الوجود از حدّ و تعيّن منزّه و مبرّا است؛ چه كه هر محدودى هويّت مقيّده و وجود مخلوط است، نه مطلق و صرف.

چهارم، عدم انفصال چيزى از او است؛ زيرا كه انفصال شى ء از شى ء مستلزم هيولويت، بلكه اجزاء مقداريه، است، و آن با هويّت مطلقه و صرافت وجود منافات دارد. و وجود معلولات از علّت به طريق انفصال نيست، بلكه به طريق تجلّى و ظهور و تشأّن و صدور است. و آن چنان است كه از صدورش چيزى از علت كم نشود، و به رجوعش چيزى بر آن اضافه نشود.

پنجم، عدم انفصال او است از چيزى. و آن علاوه بر مفسدۀ سابقه، از راه ديگر منافات با صرافت وجود و اطلاق هويّت دارد؛ زيرا كه لازم آيد بر صرف وجود، چيزى مقدّم باشد. و اين در فلسفۀ عاليه ثابت است كه صرف اقدم اشياء و متعيّن متأخّر از مطلق است(1).

ششم، نداشتن كفو و همتا است، و نفى مثل و شبه است. و آن نيز به برهان صرفُ الوجودِ لا يَتَكرّر ثابت شود. پس، دو هويّت مطلقه تصوّر نشود؛ و مطلق و مقيّد نيز همتا و نظير نيستند.

ص: 382


1- - ر.ك: الحكمة المتعالية، ج 2، ص 327 و 331.

و از براى هر يك از اين مطالب مقدّمات و اصولى است كه تفصيل آن از حوصلۀ اين مختصر خارج است.

حكمة مشرقية: در اشتمال سورۀ شريفه بر جميع شؤون الهيه

بدان كه اين سورۀ مباركه با كمال اختصار مشتمل بر جميع شؤون الهيه و مراتب تسبيح و تنزيه است؛ و در حقيقت، نسبت حق تعالى است به آنچه ممكن است در قالب الفاظ و نسج عبارات وارد شود؛ چنانچه (هُوَ اللّه ُ أَحدٌ)تمام حقايق صفات كمال است، و مشتمل بر جميع صفات ثبوتيه است؛ و از «صمد» تا آخر سوره، صفات تنزيهيه و اشاره به سلب نقايص است. و نيز در سورۀ شريفه اثبات خروج از حدّيْن است كه حدّ «تعطيل» و «تشبيه» است، كه هر دو خروج از حد اعتدال و حقيقت توحيد است: آيۀ شريفۀ اول اشاره به نفى «تعطيل»، و تتمّۀ سوره اشاره به نفى «تشبيه» است؛ و نيز مشتمل است بر ذات من حيث هى و مقام «احديّت» كه تجلّى به اسماء ذاتيّه است، و مقام «واحديّت» كه تجلّى به اسماء صفات است؛ چنانچه تفصيل آن به قدر مناسبت ذكر شد.

تتميم: در ذكر حديث باقرى در تفسير سورۀ توحيد

شيخ صدوق - رضوان اللّه عليه - روايت فرموده از ابى البخترى، وهب بن وهب القرشى، از حضرت صادق (علیه السلام)، از پدر بزرگوارش حضرت باقر العلوم (علیه السلام)، در قول خداى تعالى: )قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ( فرمود: «)قُلْ(يعنى ظاهر كن آنچه را وحى به تو فرموديم و تو را خبردار از آن نموديم به تركيب حرف هايى كه قرائت كرديم آنها را براى تو تا هدايت شود بدان ها كسى كه سمع را برافكنده و مشاهده مى نمايد. و )هو( اسمى است كنايه، كه اشاره به سوى غايب است:

ص: 383

پس «ها» تنبيه دهد به معناى ثابت، و «واو» اشاره به غايب از حواسّ است؛ چنانچه «هذا» اشاره به شاهد نزد حواس است. و اين اشاره به غايب براى آن است كه كفار تنبّه دادند از خدايان خود به حرف اشارۀ شاهدِ مدرَك، پس گفتند: "اينها خدايان مايند كه محسوس و مدرَك به ديدگانند؛ پس تو نيز اى محمد(صلی الله علیه و آله) اشاره كن به سوى خداى خود تا ببينيم او را و ادراك نماييم او را و متحيّر در او نشويم." پس خداى تعالى فرو فرستاد كه بگو: هو. پس «ها» تثبيت فرمايد ثابت را، و «واو» اشاره است به غايب از درك چشم ها و لمس حس ها، و اين كه خداوندْ متعالى از آن است؛ بلكه او مدرِك ديده ها و آفرينندۀ حواس است»(1).

فرمود حضرت باقر (علیه السلام): «معنى «اللّه»: معبودى است كه خلق متحيّرند از درك حقيقت او و احاطه به كيفيت او. و عرب مى گويد: «أَلِهَ الرَّجُلُ» وقتى متحير شود در چيزى و احاطۀ علمى به او پيدا نكند؛ و مى گويد: «وَلَهَ» وقتى كه پناه ببرد به چيزى از آنچه مى ترساند او را؛ و «الإله» به آن چيزى كه مستور از حواس مردم است».

فرمود حضرت باقر (علیه السلام): «احد فرد يكتا است. و «احد» و «واحد» به يك معنا است؛ و آن يكتايى است كه نظيرى براى او نيست. و توحيد اقرار به وحدت است؛ و آن انفراد است. و «واحد» عبارت از متباينى است كه از چيزى منبعث نشود و با چيزى متّحد نگردد. و از اين جا است كه گويند بناء عدد از «واحد» است و واحد از عدد نيست، زيرا كه عدد به واحد گفته نشود، بلكه به دو تا گفته شود. پس معنى قول خدا: )اللّه أحد( آن است كه معبودى كه خلق متحيّرند از

ص: 384


1- - التوحيد، صدوق، ص 88، حديث 1.

ادراك او و احاطه به كيفيّت او، يكتا است در خدايى و متعالى از صفات خلق است»(1).

فرمود حضرت باقر (علیه السلام) كه «حديث كرد براى من پدرم، زين العابدين (علیه السلام)، از پدرش، حسين بن على (علیهما السلام)، كه فرمود: "«صمد» آن است كه جوف ندارد. و «صمد» آن است كه آقايى او به منتها رسيده. و «صمد» آن است كه نمى خورد و نمى آشامد. و «صمد» آن است كه نمى خوابد. و «صمد» دائمى است كه هميشه بوده و هميشه خواهد بود».

فرمود حضرت باقر (علیه السلام) محمّد بن حنفيّه مى گفت: «صمد آن است كه قائم بنفسه باشد و غنىّ از غير باشد. و غير او گفت: "«صمد» متعالى از كَون و فساد است. و «صمد» آن است كه موصوف به تغاير نباشد"».

و حضرت باقر فرمود: «صمد بزرگ مُطاعى است كه فوق او امر و نهى كننده اى نباشد. فرمود: «سؤال شد على بن الحسين زين العابدين (علیهما السلام) از «صمد».

فرمود: "«صمد» آن كسى است كه شريك از براى او نيست، و مشكل و ثقيل نيست براى او حفظ چيزى، و پوشيده نمى ماند از او چيزى"»(2).

وهب بن وهب قرشى گفت: «زيد بن على گفت: "«صمد» كسى است كه وقتى اراده كند چيزى را، بگويد به آن: «باش» پس موجود شود. و «صمد» كسى است كه ابداع كند اشياء را، پس خلق فرمايد آنها را در صورتى كه با هم اضدادند و هم شكلند و ازواجند؛ و خود متفرّد است به وحدت - نه ضدّ دارد و نه شكل و نه مثل و نه شبه"»(3).

ص: 385


1- - التوحيد، صدوق، ص 89، حديث 2.
2- - همان، ص 90، حديث 3.
3- - همان، حديث 4.

وهب بن وهب از حضرت علىّ بن الحسين - سلام اللّه عليهما - نيز كلامى در تفسير «صمد» نقل كند. و از حضرت باقر العلوم نيز كلامى راجع به اسرار حروف «الصمد» ذكر كند. پس، گويد كه حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: «اگر يافته بودم از براى علمى كه خداوند به من مرحمت فرموده حمله اى، همانا نشر مى دادم توحيد و اسلام و ايمان و دين و شرايع را از «الصمد». چگونه از براى من چنين شود با آن كه جدّم اميرالمؤمنين نيافت حمله اى براى علمش حتى آن كه آه دردناك مى كشيد و مى فرمود بالاى منبر:" سؤال كنيد از من قبل از آن كه مرا نيابيد. همانا بين اضلاع سينۀ من است علم بزرگى؛ آه آه، كه نمى يابم حملۀ آن را"»(1).

خاتمه: احاديث شريفه در فضل سورۀ توحيد

ما ختم مى كنيم اين مقام را به ذكر بعض احاديث شريفه در فضل اين سورۀ مباركه؛ گرچه احاديث در فضل آن به قدرى است كه از حوصلۀ اين مختصر خارج است.

در كافى شريف سند به حضرت باقر العلوم (علیه السلام) رساند كه فرمود: «كسى كه قرائت كند (قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ) را يك مرتبه، مبارك شود بر او، و كسى كه دو مرتبه بخواند، مبارك شود بر او و بر اهلش، و كسى كه سه مرتبه بخواند، مبارك شود بر او و اهلش و بر همسايگانش، و كسى كه دوازده مرتبه بخواند، خداوند بنا كند از براى او در بهشت دوازده قصر؛ پس حفظه مى گويند ما را ببريد قصرهاى برادر خود فلان را ببينيم، و كسى كه صد مرتبه بخواند، آمرزيده شود گناه بيست و پنج سالش غير از دماء و اموال، و كسى كه چهار صد مرتبه بخواند، از براى او است اجر چهار صد نفر شهيد كه همۀ آنها اسب هايشان پى شده باشد و

ص: 386


1- - التوحيد، صدوق، ص 92، حديث 6.

خون خودشان ريخته شده باشد، و كسى كه هزار مرتبه بخواند در يك شب و روز، نمى ميرد تا آن كه ببيند مقام خود را در بهشت و يا ديده شود مقام او برايش»(1).

و هم در كافى شريف سند به حضرت باقر (علیه السلام) رساند كه گفت: «حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: "هر كس صد مرتبه (قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحدٌ) بخواند وقتى كه در رختخواب خود مى رود كه بخوابد، بيامرزد خداوند گناهان پنجاه سال او را"»(2).

و هم از حضرت صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: «پدرم مى فرمود: (قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ) ثلث قرآن است؛ و (قُلْ يا أيُّهَا الْكافِروُنَ) ربع قرآن است"»(3).

و از حضرت صادق (علیه السلام) روايت كرده كه «پيغمبر(صلی الله علیه و آله) نماز خواند بر سعد بن معاذ. پس فرمود:"هفتاد هزار ملائكه، كه جبرئيل در بين آنها بود، آمدند و نماز خواندند بر جنازۀ سعد. به جبرئيل گفتم: به چه چيزْ سعد مستحقّ نماز شما شد؟ گفت: به واسطۀ قرائت (قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ) در حال ايستاده و نشسته و در حال سوارى و پيادگى و در حال رفتن و آمدن"»(4).

و در وسائل از مجالس و معانى الأخبار به اسناد خود از حضرت صادق (علیه السلام)

روايت نموده كه آن حضرت از پدرهاى بزرگوار خود در حديثى از سلمان - رضى اللّه عنه - روايت فرمودند كه گفت: «از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنيدم كه مى فرمود:" كسى كه قرائت كند (قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ) را يك مرتبه، ثلث قرآن را قرائت كرده. و كسى كه

ص: 387


1- - الكافي، ج 2، ص 619، «كتاب فضل القرآن»، «باب فضل القرآن»، حديث 1.
2- - همان، ص 620، حديث 4.
3- - همان، ص 621، حديث 7.
4- - همان، ص 622، حديث 13.

دو مرتبه قرائت كند، دو ثلث قرآن را قرائت كرده و كسى كه سه مرتبه قرائت كند، ختم نموده قرآن را"»(1).

و در ثواب الأعمال است كه «كسى كه جمعه اى بر او بگذرد (قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ)

را نخواند و بميرد، مى ميرد به دين ابولهب»(2).

و در مستدرك احاديث طولانى و بسيارى در فضيلت اين سورۀ شريفه نقل نموده؛ هر كس مى خواهد به آن كتاب و وسائل رجوع كند(3). والحمدللّه.

فصل هفتم: در شمّه اى از تفسير سورۀ مباركۀ «قدر» به قدر مناسبت اين اوراق
تفسير (إِنّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْر)
اشاره

قوله تعالى: (إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْر) در اين آيۀ شريفه مطالب عاليه ايست كه اشاره اى به بعض آن خالى از فائده نيست:

مطلب اوّل: در اين كه در اين آيۀ شريفه و بسيارى از آيات شريفه تنزيل قرآن را نسبت به ذات مقدّس خود دهد؛ چنانچه فرمايد: (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ)(4)،

ص: 388


1- - الأمالي، الصدوق، ص 37، حديث 5؛ معاني الأخبار، ص 234؛ وسائل الشيعة، ج 6، ص 223، «كتاب الصلاة»، «أبواب قراءة القرآن»، باب 31، حديث 5.
2- - ثواب الأعمال، ص 156، حديث 2.
3- - وسائل الشيعة، ج 6، ص 221 و 226، «كتاب الصلاة»، «أبواب قراءة القرآن...»، باب 31 و 33؛ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 280 و 290، «كتاب الصلاة»، «أبواب قراءة القرآن»، باب 24 و 26.
4- - «ما آن (قرآن) را در شبى مبارك نازل كرديم». (الدخان (44): 3)

(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)(1) الى غير ذلك از آيات شريفه. و در بعض آيات نسبت به جبرئيل كه روح الامين است مى دهد؛ چنانچه فرمايد: (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ)(2).

علماء ظاهر در اين مقامات گويند اين از قبيل (يَا هَامَانُ ابْنِ لِى صَرْحاً)(3) مَجاز است. نسبت تنزيل، مثلاً، به حق تعالى از باب آن است كه ذات مقدّس سبب تنزيل و آمر آن است. يا آن كه تنزيل نسبت به حقْ حقيقت است، و چون روح الامين واسطه است به او نيز نسبت دهند مجازاً. و اين براى آن است كه نسبت فعل حق به خلق را چون نسبت فعل خلق به خلق انگاشته اند؛ پس، مأموريت عزرائيل و جبرائيل را از حق تعالى چون مأموريت هامان از فرعون، و بنّاها و معمارها از هامان دانند. و اين قياسى است بس باطل و مع الفارق. و فهمِ نسبتِ خلق به حق، و فعل خلق و خالق، از مهمّات معارف الهيه و امّهات مسائل فلسفيه است كه از آن، حلّ بسيارى مهمّات شود؛ از آن جمله مسئلۀ جبر و تفويض است، كه اين مطلب ما از شعب آن است.

بايد دانست كه در علوم عاليه مقرّر و ثابت است كه جميع دار تحقّق و مراتب وجود، صورت «فيض مقدّس» كه تجلّى اشراقى حق است، مى باشد(4). و چنانچه «اضافۀ اشراقيه» محض ربط و صرف فقر است، تعيّنات و صور آن نيز

ص: 389


1- - «همانا ما ذكر (قرآن) را فرو فرستاديم و هر آينه ما آن را محفوظ نگاه مى داريم». (الحجر (15): 9)
2- - «روح الامين آن را نازل كرد». (الشعراء (26): 193)
3- - «اى هامان از براى من قصرى بنا كن». (غافر (40): 36)
4- - ر.ك: الحكمة المتعالية، ج 1، ص 47، 65 و 278، و ج 2، ص 327 و 339؛ شرح المنظومة، ج 3، ص 586.

محض ربط مى باشند و از خود حيثيت و استقلالى ندارند. و به عبارت ديگر، تمام دار تحقّق فانى در حق، ذاتاً و صفتاً و فعلاً، هستند؛ زيرا كه اگر موجودى از موجودات در يكى از شؤون ذاتيه استقلال داشته باشد، چه در هويّت وجوديه و چه در شؤون آن، از حدود بقعۀ امكان خارج شود و به وجوب ذاتى مبدّل گردد. و اين واضح البطلان است. و چون اين لطيفۀ الهيه در قلب راسخ شد و فؤادْ ذوق آن را چنانچه بايد و شايد كرد، بر او سرّى از اسرار قدر كشف شود و لطيفه اى از حقيقت «امر بين الامرين» منكشف گردد.

پس، آثار و افعال كماليه را به همان نسبت كه به خلق نسبت دهند، به همان نسبت به حق نيز نسبت توان داد، بدون آن كه مجاز در هيچ طرف باشد. و اين در نظر وحدت و كثرت و جمع بين الامرين متحقّق گردد. بلى، كسى كه در كثرت محض واقع است و از وحدت محجوب است، فعل را به خلق نسبت دهد و از حق غافل شود؛ چون ما محجوبان. و كسى كه وحدت در قلبش جلوه كند، از خلق محجوب شود و همۀ افعال را به حق نسبت دهد. و عارف محقّق جمع بين «وحدت» و «كثرت» كند: در عين حال كه فعل را به حق نسبت مى دهد بى شائبۀ مجاز، به خلق نسبت دهد بى شائبۀ مجاز. و آيۀ شريفۀ (وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكنَّ اللّه َ رَمى)(1) كه در عين اثباتِ رمىْ نفى آن نموده، و در عين نفى، اثبات فرموده، اشاره به همين مشرب احلاى عرفانى و مسلك دقيق ايمانى است. و اين كه گفتيم افعال و آثار كماليه، و نقايص را خارج نموديم، چون كه نقايص به اعدام برگردد، و آن از تعيّنات وجود است و منسوب به حق نيست مگر بالعرض. و شرح اين مبحث را در اين اوراق نتوان داد.

ص: 390


1- - «هنگامى كه تير انداختى تو نينداختى بلكه خدا انداخت». (الأنفال (8): 17)

و چون اين مقدّمه معلوم شد، نسبت «تنزيل» به حق و جبرئيل، و «إحياء» به اسرافيل و حق، و «إماته» به عزرائيل و ملائكۀ موكّله به نفوس و حق، معلوم شود. و در قرآن شريف اشاره به اين مطلب بسيار است. و اين يكى از معارف قرآن است كه قبل از اين كتاب شريف در آثار حكماء و فلاسفه از آن عين و اثرى نيست، و عائلۀ بشريّه مرهون عطيّۀ اين صحيفۀ الهيه اند در اين لطيفه، چون ساير معارف الهيّۀ قرآنيه.

مطلب دوم: در اشاره به نكتۀ آن كه فرموده است (إِنَّا) به صيغۀ جمع و (أنْزَلْنا)به صيغۀ جمع.

بدان كه نكتۀ آن، تفخيم مقام حق تعالى به مبدئيت تنزيل اين كتاب شريف است. و شايد اين جمعيت براى جمعيت اسمائيه باشد، و اشاره به آن باشد كه حق تعالى به جميع شؤون اسمائيه و صفاتيه مبدأ از براى اين كتاب شريف است؛ و از اين جهت، اين كتاب شريف صورت احديّت جمع جميع اسماء و صفات و معرّف مقام مقدّس حق به تمام شؤون و تجلّيات است. و به عبارت ديگر، اين صحيفۀ نورانيه صورت اسم اعظم است، چنانچه انسان كامل نيز صورت اسم اعظم است؛ بلكه حقيقت اين دو در حضرت غيب يكى است، و در عالم تفرقه از هم به حسب صورت متفرّق گردند، ولى باز به حسب معنا از هم متفرّق نشوند. و اين يكى از معانى «لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضَ»(1) مى باشد. و چنانچه حق تعالى بيدى الجلال والجمال تخمير طينت آدم اول و

ص: 391


1- - «كتاب خدا و عترت من از هم جدا نمى گردند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند». (قسمتى از حديث مشهور و متواتر «ثقلين»، الكافي، ج 2، ص 415، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب أدنى ما يكون به العبد مؤمناً أو كافراً أو ضالاً»، حديث 1)

انسان كامل فرموده، بيدى الجمال و الجلال تنزيل كتاب كامل و قرآن جامع فرموده. و شايد به همين جهت آن را «قرآن» نيز گويند؛ چه كه مقام احديّت جمع وحدت و كثرت است. و از اين جهت، اين كتاب قابل نسخ و انقطاع نيست، زيرا كه اسم اعظم و مظاهر او ازلى و ابدى است و تمام شرايع دعوت به همين شريعت و ولايت محمّديه است.

و شايد به همين نكته كه در «إنّا أنزلنا» گفته شد، (إِنَّا عَرَضْنَا الْأمَانَةَ)(1) نيز به صيغۀ جمع ذكر شده؛ زيرا كه امانت به حسب باطنْ، حقيقت ولايت، و به حسب ظاهر، شريعت يا دين اسلام يا قرآن يا نماز است.

مطلب سوم: در اجمالى از كيفيت نزول قرآن است. و اين از لطايف معارف الهيه و از اسرار حقايق دينيه است كه كم كسى مى تواند به شمّه اى از آن اطلاع پيدا كند به طريق علمى. و جز كمّل از اولياء، كه اوّل آنها خود وجود مبارك رسول ختمى است و پس از آن به دستگيرى آن سرور ديگر از اولياء و اهل معارفند، كسى ديگر نتواند به طريق كشف و شهود از اين لطيفۀ الهيه مطّلع شود؛ زيرا كه مشاهدۀ اين حقيقت نشود جز به وصول به عالم وحى و خروج از حدود عوالم امكانى. و ما در اين مقام به طريق اشاره و رمز، بيانى از اين حقيقت مى كنيم.

بايد دانست كه قلوبى كه به طريق سلوك معنوى و سفر باطنى سير الى اللّه مى كنند و از منزل مظلم نفس و بيت انّيت و انانيّت مهاجرت مى نمايند، دو طايفه اند به طريق كلى:

اول، آنان كه پس از اتمام سفر الى اللّه، موت آنها را درك كند؛ و در همين حال

ص: 392


1- - «همانا ما امانت را عرضه كرديم». (الأحزاب (33): 72)

جذبه و فنا و موت باقى مانند. و اينها اجرشان على اللّه و هو اللّه است. اينها محبوبينى هستند كه در تحتِ «قِباب اللّه» فانى، و كسى آنها را نشناسد و با كسى رابطه پيدا نكنند و آنها نيز جز حق كسى را نشناسند - «أوْلِيائي تَحْتَ قِبابي، لا يَعْرِفُهُمْ غَيْري»(1).

طايفۀ دوم آنان هستند كه پس از تماميت سير الى اللّه و فى اللّه، قابل آن هستند كه به خود رجوع كنند و حالت صحو و هوشيارى براى آنها دست دهد. اينها آنان هستند كه به حسب تجلّى به فيض اقدس، كه «سرّ قدر» است، تقدير استعداد آنها شده و آنها را براى تكميل عباد و تعمير بلاد انتخاب فرموده اند. اينها پس از اتصال به حضرت علميه و رجوع به حقايق اعيان، كشف سير اعيان و اتّصال آنها را به حضرت قدس و سفر آنها را الى اللّه و الى السعاده نمايند، و مخلّع به خلعت نبوت شوند. و اين كشف، وحى الهى است قبل از تنزّل به عالم وحى جبرائيلى. و پس از آن كه از اين عالم توجه به عوالم نازله كردند، كشف آنچه در اقلام عاليه و الواح قدسيه است نمايند به قدر احاطۀ علميه و نشئۀ كماليۀ خود كه تابع حضرات اسمائيه است. و اختلاف شرايع و نبوات بلكه جميع اختلافات از آنجا است.

و در اين مقام گاه شود كه آن حقيقت غيبيه و سريرۀ قدسيه، كه در حضرت علميه و اقلام و الواح عاليه مشهود شده، از طريق غيب نفس و سرّ روح شريف آنها به توسّط ملك وحى، كه حضرت جبرئيل است، تنزّل كند در قلب مبارك

ص: 393


1- - «دوستان من در زير قبّه هاى من هستند؛ جز من كسى آنها را نمى شناسد». (إحياء علوم الدين، ج 4، ص 516، حديث قدسى است و در ضبط آن «قبابى» و «قبايى» هر دو وارد شده است)

آنها. و گاهى جبرائيل «تمثّل مثالى» پيدا كند در حضرت «مثال» براى آنها، و گاهى «تمثّل مُلكى» پيدا كند؛ و از مكمن غيب به توسّط آن حقيقت تا مشهد عالم شهادت ظهور پيدا كند، و آن لطيفۀ الهيه را تنزل دهد؛ و در هر نشئه از نشئات، صاحب وحى به طورى ادراك كند و مشاهده نمايد: در حضرت علميه به طورى، و در حضرت اعيان به طورى، و در حضرات اقلام به طورى، و در حضرات الواح به طورى، و در حضرت مثال به طورى، و در حسّ مشترك به طورى، و در شهادت مطلقه به طورى. و اين، هفت مرتبه از تنزّل است، كه شايد نزول قرآن بر «سبعة أحرف»(1) اشاره به اين معنا باشد. و اين حديث منافات ندارد با آنچه فرمايد: «قرآنٌ واحدٌ مِنْ عِنْدِ واحِدٍ»(2) چنانچه معلوم است. و اين مقام را تفصيلى است كه مناسب ذكر نيست.

مطلب چهارم: در سرّ «هاء» غايب است در (أَنْزَلنَاهُ) چنانچه معلوم شد، از براى قرآن قبل از تنزّل در اين نشئه، مقامات و كينونت هايى است: اول مقام او، كينونت علميۀ او است در حضرت غيبيه به تكلّم ذاتى و مقارعۀ ذاتيّه به طريق احديّت جمع. و ضمير غايب شايد اشاره به آن مقام باشد، و براى افادۀ اين معنا به ضمير غيبت ذكر فرموده است؛ كأنّه مى فرمايد همين قرآن نازل در «ليلة القدر» همان قرآن علمى در سرّ مكنون و غيبى در نشئۀ علميه است؛ كه او را از آن مراتب، كه در يك مقام متّحد با ذات و از تجلّيات اسمائيه بود، نازل فرموديم؛ و اين حقيقت ظاهر همان سرّ الهى است. و اين كتاب، كه در كسوۀ عبارات و

ص: 394


1- - «إنَّ الْقُرآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أحْرُفٍ...». (بحار الأنوار، ج 89، ص 83)
2- - «إنَّ القرآنَ واحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ واحِد». ( الكافي، ج 2، ص 630، «كتاب فضل القرآن»، «باب النوادر»، حديث 12)

الفاظ ظهور نموده، در مرتبۀ ذات به صورت تجلّيات ذاتيه، و در مرتبۀ فعل عين تجلّى فعلى است؛ چنانچه اميرالمؤمنين - صلوات اللّه عليه - فرمود: «إِنَّما كَلامُهُ فِعْلُهُ»(1).

مطلب پنجم: در بيان «ليلة القدر» و در آن مباحث بسيار و معارف بى شمارى است كه علماء اعلام - رضوان اللّه عليهم - به حسب مشارب و مسالك خود از آن بحث فرمودند؛ و ما در اين اوراق بعض از آن را به طريق اشاره بيان مى كنيم. و بعض از مطالب هم ذكرى از آن نفرمودند كه ما اشاره به آن مى كنيم در ضمن امورى.

اول در وجه تسميۀ «ليلة القدر» علماء اختلافاتى كردند. بعضى بر آنند كه چون صاحب شرف و منزلت است، و قرآنِ صاحبِ قدر به توسّطِ ملكِ صاحبِ قدر بر رسولِ صاحبِ قدر براى امّتِ صاحب قدر وارد شده است، ليلة القدرش گويند(2).

و بعضى گفته اند كه براى آن «ليلۀ قدر» به آن گويند كه تقدير امور و آجال و ارزاق مردم در اين شب مى شود(3).

و بعضى گفته اند به واسطۀ آن كه از كثرت ملائكه زمين تنگ شود، آن را قدر گويند. و آن از قبيل (وَمَنْ قُدِرَ عَلَيهِ رِزْقُه)(4) است(5).

اين حرف هايى است كه در اين مقام گفته شده. و در هر يك از آن مقامات تحقيقاتى است كه اشاره به آن اجمالاً خالى از فائده نيست:

ص: 395


1- - «همانا كلام او فعل اوست». (نهج البلاغة، ص 274، خطبه 186)
2- - ر.ك: مجمع البيان، ج 10، ص 786.
3- - ر.ك: روض الجنان و روح الجنان (تفسير ابو الفتوح رازى)، ج 20، ص 342.
4- - «و كسى كه دچار تنگى معاش است ...». (الطلاق (65): 7)
5- - ر.ك: روض الجنان و روح الجنان (تفسير ابوالفتوح رازى)، ج 20، ص 344؛ مجمع البيان، ج 10، ص 786.

اما مطلب اول، كه به معنى صاحب منزلت و قدر بودن است، پس بدان كه كلامى در اين مقام است كه مطلق زمان و مكان كه بعضى شريف و بعضى غير شريف و بعضى سعد و بعضى نحس است، آيا از خود ذات زمان يا تشخّصات ذاتيۀ آن است، و همين طور در مكان؛ يا آن كه به واسطۀ وقوع وقايع و حصول امور شريفه و خسيسه، بالعرض داراى آن مزيّت شوند. و اين گرچه مبحث مهمّ شريفى نيست و بحث در اطراف آن چندان مفيد نيست، لكن ما به طريق اختصار از آن ياد كنيم.

وجه ترجيحِ احتمالِ اول آن است كه ظاهر اخبار و آياتى كه براى زمان و مكان شرافت يا نحوست اثبات نمودند، آن است كه صفت خود آنها است نه صفت به حال متعلّق. و چون مانع عقلى ندارد، حمل آنها بر ظاهرِ خود متعيّن است.

وجه ترجيح احتمال دوم آن است كه حقيقت زمان و مكان حقيقت واحده بلكه شخصيت آنها نيز شخصيت واحده است؛ و از اين جهت، ممكن نيست شخصِ واحد در حكم متجزّى و مختلف شود. بنابراين، ناچار آنچه وارد شده در شرافت يا نحوست، محمول بر وقايع و قضاياى حاصله در آنها است.

و اين وجه برهانى نيست؛ زيرا كه زمان گرچه شخص واحد است، ولى چون متدرّج و ممتدّ است و حقيقت مقداريه است، مانع ندارد كه بعضى اجزاى آن با بعضى ديگر در حكم و اثر مختلف باشد، و برهانى قائم نشده است كه هر شخص به هر طورى هست داراى دو حكم و دو اثر نمى شود، بلكه خلاف آن ظاهر است. مثلاً، افراد انسان با آن كه هر يك شخص واحد هستند، مع ذلك، در صورت جسميۀ آنها اختلافات كثيره هست؛ مثلاً، جليديه و دماغ و قلب

ص: 396

شريف تر و لطيف ترند از اعضاى ديگر، و همين طور قواى باطنه و ظاهرۀ آن بعضى اشرف از بعضى هستند. و اين براى آن است كه در اين عالم انسان به نعت وحدت تامّه ظاهر نيست، گرچه شخص واحد است؛ ولى چون به نعت كثرت ظاهر است، احكام او نيز مختلف شود.

و اما وجه ترجيح احتمال اول نيز وجه صحيح دل پسندى نيست؛ زيرا كه مرجع اين حرف به «اصالة الظهور» و «اصالة الحقيقة» مثلاً، مى باشد. و در اصول معلوم شده است كه «اصالة الحقيقة» و «اصالة الظهور» براى آن است كه در مورد شكِ در مراد، تعيين مراد كند؛ نه پس از معلوميتِ مراد، اثبات حقيقت نمايد، تأمّل(1).

بنابراين، هر دو وجه ممكن است، ولى وجه ثانى به نظر ارجح است. بنابراين، شايد «ليلة القدر» براى آن صاحب «قدر» شده است كه شب وصال نبىّ ختمى و ليلۀ وصول عاشق حقيقى به محبوب خود است. و در مباحث سابقه معلوم شد كه تنزّل ملائكه و نزول وحى پس از حصول فنا و قرب حقيقى است. و از اخبار كثيره و آيات شريفه نيز استفاده شود كه شرف و نحوست زمان ها و مكان ها به واسطۀ وقايع در آن است؛ و اين با مراجعه معلوم شود. گرچه استفادۀ شرف ذاتى از بعض آنها نيز مى شود.

و اما احتمال ديگر كه ليلة القدرش گويند: براى آن كه در آن تقدير امور ايّام

ص: 397


1- - وجه تأمل آن است كه در اين جا از جهت ديگر مى توان اين دعوا را تقرير كرد و آن، آن است كه ظاهر در نسبت دادن محمولى به موضوعى آن است كه آن موضوع خود داراى آن حكم باشد و تمام موضوع باشد. چنانچه در باب اطلاق نيز شيخ استاد ما در علوم نقليه به اين بيان - بى احتياج به مقدمات اطلاق - اثبات اطلاق مى كردند. [منه عفي عنه]

سنه شود. پس، بدان كه حقيقت «قضا» و «قدر» و كيفيّت آن، و مراتب ظهور آن، از اجلّ و اشرف علوم الهيه است؛ و از باب كمال دقّت و لطافت آن، غور در اطراف آن براى نوع مردم منهىّ و موجب حيرت و ضلالت است. و از اين جهت، اين حقيقت را از اسرار شريعت و ودايع نبوت بايد شمرد، و از بحث دقيق در اطراف آن بايد صرف نظر كرد. و ما اشاره به يك مبحث آن، كه مناسب اين مقام است، مى كنيم، و آن آن است كه با آن كه تقدير امور در علم حق تعالى در ازل آزال شده و از امور تدريجيه نسبت به مقام منزّه علم ربوبى نيست، معنى «تقدير» در هر سال، در ليلۀ معيّنه، چيست؟

بدان كه از براى «قضا» و «قدر» مراتبى است كه به حسب آن مراتب و نشآت احكام آنها متفاوت شود. مرتبه اولى از آن، حقايقى است كه در حضرت علم به تجلّى به «فيض اقدس» تبع ظهور اسماء و صفاتْ تقدير و اندازه گيرى شود. و بعد از آن در اقلام عاليه و الواح عاليه، حسب ظهور، به تجلّى فعلى تقدير و تحكيم شود. و در اين مراتب تغييرات و تبديلاتى واقع نشود. و قضاىِ حتمِ لا يُبَدَّل، حقايق مجرّدۀ واقعه در حضرات اعيان و نشئۀ علميه و نازله در اقلام و الواح مجرّده است. و پس از آن، حقايق به صور برزخيه و مثاليه در الواح ديگر و عالم نازل تر ظهور كند، كه آن عالم «خيال منفصل» و «خيال الكلّ» است، كه به طريقۀ حكماء اشراق آن عالم را عالم «مُثُل معلّقه» گويند(1). و در اين عالم تغييرات و اختلافاتى ممكن الوقوع بلكه واقع است. و پس از آن، تقديرات و اندازه گيرى ها به توسّط ملائكۀ موكّله به عالم طبيعت است؛ كه در اين لوحِ قدرْ تغييرات دائمى و تبديلات هميشگى است، بلكه خودْ صورت سيّاله و حقيقت

ص: 398


1- - مجموعه مصنّفات شيخ اشراق، حكمة الإشراق، ج 2، ص 230، 232، 243.

متصرّمه و متدرّجه است. و در اين لوح، حقايق قابل شدّت و ضعف، و حركاتْ قابل سرعت و بطؤ و زياده و نقيصه اند؛ و مع ذلك، وجهۀ «يلى اللهى» و وجهۀ غيبى همين اشياء، كه جهت تدلّى به حق است و صورت ظهور «فيض منبسط» و «ظلّ ممدود» است و حقيقت «علم فعلى» حق است، به هيچ وجه تغيير و تبديل در آن راه ندارد.

بالجمله، كلّيۀ تغييرات و تبديلات و زيادى آجال و تقدير ارزاق نزد حكماء در لوحِ «قدر علمى» كه «عالم مثال» است - و نزد نويسنده در لوح «قدر عينى» كه محل خود تقديرات است - به دست ملائكۀ موكّله به آن واقع شود. بنابراين، مانعى ندارد كه چون «ليلة القدر» ليلۀ توجه تامّ ولىّ كامل و ظهور سلطنت ملكوتيۀ او است، به توسّط نفس شريف ولىّ كامل و امام هر عصر و قطب هر زمان - كه امروز حضرت بقية اللّه فى الارضين، سيّدنا و مولانا و امامنا و هادينا، حجّة بن الحسن العسكرى ارواحنا لمَقدمه فداء است - تغييرات و تبديلات در عالم طبع واقع شود. پس، هر يك از جزئيات طبيعت را خواهد بطيئ الحركة كند، و هر يك را خواهد سريع كند، و هر رزقى را خواهد توسعه دهد، و هر يك را خواهد تضييق كند. و اين اراده ارادۀ حق است، و ظلّ و شعاع ارادۀ ازليه و تابع فرامين الهيه است؛ چنانچه ملائكة اللّه نيز از خود تصرّفى ندارند و تصرّفات همه، بلكه تمام ذرّات وجود، تصرّف الهى و از آن لطيفۀ غيبيۀ الهيه است - (فَاسْتَقِمْ كَما اُمِرْتَ)(1).

و اما آنچه گفته شده در احتمال ديگر، وجه تسميۀ «ليلة القدر» كه چون زمين از ملائكه تنگ شود ليلة القدرش گويند. اين وجه گرچه بعيد است، هرچند

ص: 399


1- - «پس استقامت بورز آن چنان كه بدان امر شده اى». (هود (11): 112)

اعجوبۀ زمان، خليل بن احمد رضوان اللّه عليه(1)، فرموده(2)، آنچه مورد بحث توان بود آن است كه ملائكة اللّه از سنخ عالم طبيعت و مادّيت نيستند؛ پس، معناى تنگى زمين چيست؟ بدان كه نظير اين مطلب در روايات شريفه وارد شده؛ مثل، قضيۀ تشييع سعدبن معاذ - رضى اللّه عنه - (3)، و مثل فرش نمودن ملائكه بال هاى خود را براى طالب علم(4). و اين يا از باب تمثّل ملائكه است به صور مثاليه و تنزّل آنها است از عالم غيب به عالم مثال و تضييق ملكوت ارض است، يا تمثّل مُلكى آنها است در ملك ارض؛ گرچه باز اين تمثّل را چشم هاى طبيعى حيوانى نبيند. بالجمله، تضييق به اعتبار تمثّلات «مثاليه» يا «ملكيه» است.

امر دوم در حقيقت «ليلة القدر». بدان كه از براى هر رقيقه حقيقتى، و براى هر صورتى مُلكى، باطنى ملكوتى و غيبى است. و اهل معرفت گويند كه مراتب نزول حقيقت وجود به اعتبار احتجاب شمس حقيقت در افق تعيّنات، «ليالى»

ص: 400


1- - خليل بن احمد بن عمر بن تميم، أبو عبدالرحمان الباهلى البصرى النحوى العروضى، متولد به سال 100 يا 105 هجرى قمرى در بصره، و متوفّا در سال 160 يا 170 يا 175، اديب و لغوى معروف و مبتكر علم عروض. امامى مذهب و بنا به قول بعضى از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده و از آن حضرت روايت كرده است. وى را تأليفات متعدد در فنون مختلف است؛ از جمله زبدة العروض، العين، كتابى درباره امامت، الايقاع، النعم، الجمل، الشواهد، النقط و الشكل، و كتابى درباره معانى اسماء و حروف. براى تفصيل بيشتر به كتب تراجم و رجال از جمله أعيان الشيعة، ج 30، ص 50، مراجعه شود.
2- - ر.ك: روض الجنان و روح الجنان (تفسير ابو الفتوح رازى)، ج 20، ص 344؛ مجمع البيان، ج 10، ص 786.
3- - الكافي، ج 3، ص 236، «كتاب الجنائز»، «باب المسألة في القبر»، حديث 6.
4- - الكافي، ج 1، ص 34، «كتاب فضل العلم»، «باب ثواب العالم والمتعلّم»، حديث 1.

است؛ و مراتب صعود به اعتبار خروج شمس حقيقت از آفاق تعيّنات، «ايّام» است. و شرافت و نحوست «ايّام» و «ليالى» به حسب اين بيان واضح شود.

و به اعتبارى، قوس نزول ليلة القدرِ محمّدى است؛ و قوس صعود يوم القيامة احمدى است؛ زيرا كه اين دو قوس مدِّ نور «فيض منبسط» است، كه «حقيقت محمّديه» است و تمام تعيّنات از تعيّن اوّلى «اسم اعظم» است. پس، در نظر وحدت، عالم شبِ قدر و روزِ قيامت است؛ و بيش از يك شب [و] روز نيست، كه آن تمام دار تحقّق و ليلة القدر محمّدى و يوم القيامة احمدى است. و كسى كه متحقّق به اين حقيقت شود، هميشه در «ليلة القدر» و «يوم القيامة» است، و اين با هم جمع شود.

و به اعتبار نظر كثرت، ليالى و ايّام پيدا شود. پس بعض ليالى صاحب قدر است، و بعضى نيست. و در بين همۀ ليالى، بنيۀ احمدى و تعيّن محمّدى(صلی الله علیه و آله) ، كه نور حقيقت وجود به جميع شؤون و اسماء و صفات و با كمال نوريت و تمام حقيقت در افق آن غروب نموده است، ليلة القدر مطلق است؛ چنانچه يوم محمّدى يوم القيامۀ مطلق است. و ديگر ليالى و ايّام، ليالى و ايّام مقيّده است. و نزول قرآن در اين بنيۀ شريفه و قلب مطهّر، نزول در «ليلة القدر» است. پس، قرآن هم جملتاً در ليلة القدر نازل شده به طريق كشف مطلق كلى، و هم نجوماً در عرض بيست و سه سال در «ليلة القدر» نازل شده.

و شيخ عارف، شاه آبادى - دام ظلّه - مى فرمودند كه دورۀ محمّديه، «ليلة القدر» است. و اين يا به اعتبار آن است كه تمام ادوار وجوديه دورۀ محمّديه است؛ و يا به اعتبار آن است كه در اين دوره اقطاب كمّل محمّديه و ائمّۀ هداة معصومين «ليالى قدر» مى باشند.

و دلالت دارد بر آنچه احتمال داديم از حقيقت ليلة القدر حديث شريف

ص: 401

طولانى كه در تفسير برهان از كافى شريف نقل فرموده و در آن حديث است كه نصرانى گفت به حضرت موسى بن جعفر كه تفسير باطنِ (حم * وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ * إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ * فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ)(1) چيست فرمود: «اما (حم)محمّد(صلی الله علیه و آله) است. و اما «كتاب مبين» امير المؤمنين على است. و اما «الليلة» فاطمه (علیها السلام)است»(2).

و در روايتى، «ليالى عشر» به ائمّۀ طاهرين از حسن تا حسن تفسير شده است(3). و اين يكى از مراتب «ليلة القدر» است كه حضرت موسى بن جعفر ذكر فرموده.

و شهادت دهد بر آن كه «ليلة القدر» تمام دورۀ محمّديه است، روايتى كه در تفسير برهان از حضرت باقر نقل كند؛ و اين روايت چون روايت شريفى است و به معارف چندى اشاره فرموده و از اسرار مهمّه اى كشف فرموده، ما تيمّناً عين آن حديث را ذكر مى كنيم:

قال (رحمه الله)، وَعَن الشيخ أبي جعفر الطوسي - عن رجاله - عن عبداللّه بن عجلان السكوني، قالَ: سَمِعْتُ أبا جَعْفَر (علیه السلام) يقولُ: «بَيْتُ عليّ وَفاطِمَةَ حُجْرَةُ رَسولِ اللّه(صلی الله علیه و آله) ، وَسَقْفُ بَيْتِهمْ عَرْشُ رَبِّ الْعالَمينَ. وفي قَعْرِ بُيُوتِهِمْ فُرْجَةٌ مَكْشُوطَةٌ إِلَى العَرْشِ مِعْراجُ الوَحْي؛ والمَلائِكَةُ تَنْزِلُ عَلَيْهِمْ بالوَحْي صَباحاً وَمَساءً وَكُلَّ ساعةٍ وَطَرْفَةِ عَيْنٍ. والملائِكَةُ لا يَنْقَطِعُ فَوْجُهُمْ: فَوْجٌ يَنْزِلُ، وَفَوْجٌ يَصْعَدُ. وَإِنَّ اللّه َ تَبارَكَ وَتَعالى كَشَفَ لإبْراهيمَ (علیه السلام) عَنِ

ص: 402


1- - «حم، سوگند به كتاب روشن، ما آن را در شبى مبارك فرستاديم، همانا ما بيم دهنده بوده ايم، در آن شب هر امر استوار (غير قابل زيادت و نقصان) تفصيل و تبيين مى شود». (الدخان (44): 1 - 4)
2- - الكافي، ج 1، ص 478، حديث 4؛ البرهان في تفسير القرآن، ج 9، ص 11، حديث 1.
3- - البرهان في تفسير القرآن، ج 10، ص 264، حديث 1.

السَّماواتِ حَتّى أبْصَرَ الْعَرْشَ؛ وَزادَ اللّه ُ فِي قُوَّةِ ناظِرِه. وإِنَّ اللّه زادَ في قُوَّةِ ناظِرِ مُحَمَّدٍ وَعَلِيٍّ وَفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَيْنِ (علیهم السلام)، وكانوا يُبْصِرُونَ العَرْشَ وَلاَيَجِدُونَ لِبُيُوتِهِمْ سَقْفاً غَيْرَ العَرْشِ؛ فَبُيُوتُهُمْ مُسَقَّفَةٌ بِعَرْشِ الرَّحْمنِ. وَمَعارِجُ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوحِ فيها بِإذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أمْرٍ سَلامٌ». قَالَ، قُلْتُ: مِنْ كُلِّ أمْرٍ سَلامٌ؟ قالَ: «بِكُلِّ أمْرٍ». فَقُلْتُ: هذا التّنزيلُ؟ قال: «نَعَم»(1).

و تدبّر در اين حديث شريف ابوابى از معرفت به روى اهلش باز كند و شمّه اى از حقيقت ولايت و باطن «ليلة القدر» به آن مكشوف شود.

امر سوم بدان كه از براى «ليلة القدر» چنانچه حقيقت و باطنى است كه به آن اشاره شد، از براى آن صورت و مظهرى است بلكه مظاهرى است در عالم طبع. و چون مظاهر ممكن است در نقص و كمال فرق ها كند، از اين جهت ممكن است

ص: 403


1- - «صاحب تفسير برهان رحمه الله گفته است: از شيخ ابوجعفر طوسى - از رجال او - از عبداللّه بن عجلان سكونى روايت شده كه گفت: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمايد: "خانه على و فاطمه حجرۀ رسول اللّه صلى الله عليه و آله است و سقف خانه شان عرش ربّ العالمين؛ و در انتهاى خانه هاشان شكافى است كه از آن تا عرش، پرده از معراج وحى برداشته شده؛ و ملائكه صبح و شام و هر ساعتى و هر لحظه با وحى بر آنان نازل مى شوند و رشتۀ فوج ملائكه فرود آينده قطع نمى شود؛ گروهى فرود مى آيند و دسته اى بالا مى روند. همانا خداوند تبارك و تعالى براى ابراهيم از آسمان ها پرده برداشت تا آن كه عرش را ديد و خدا به قوّت ديده او افزود؛ و همانا خداوند بر قوّت ديده محمد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلامنيز بيفزود (چنان كه) عرش را مشاهده مى كردند و جز عرش سرپوشى براى خانه هايشان نمى ديدند؛ خانه هاشان به عرش رحمان مسقف است و معراج هاى ملائكه و روح در خانه هاى ايشان است، به اذن پروردگارشان من كلّ أمرٍ سلامٌ." راوى مى گويد پرسيدم: "مِنْ كلّ أمرٍ سَلامٌ؟" فرمود: "بكلّ أمر." عرض كردم: "اين چنين نازل شده؟" فرمود: "آرى"». (البرهان في تفسير القرآن، ج 10، ص 354، «سورة القدر»، حديث 28)

بين اقوال و اخبارى كه در باب تعيين «ليلة القدر» وارد شده است جمع نمود به اين كه تمام آن ليالى شريفه كه در روايات است از مظاهر «ليلة القدر» است؛ الاّ آن كه بعضى با بعضى در شرافت و كمال مظهريت فرق دارد. و آن شب شريفى كه تمام ظهور «ليلة القدر» و شب وصل تامّ ختمى و وصول كامل خاتمى است، در تمام سال، يا در شهر مبارك رمضان، يا در عشر آخر آن، يا در ليالى ثلاثه، مختفى است. و در روايات عامّه و خاصّه نيز اختلافاتى است. و در روايات خاصّه نيز به طريق ترديد، در شب نوزدهم، و بيست و يكم، و بيست و سوم، مذكور شده. و گاهى ترديد بين شب بيست و يكم، و بيست [و]سوم شده است.

شهاب بن عبدربّه گويد: «گفتم به حضرت صادق (علیه السلام) كه مرا خبر ده به «ليلة القدر». فرمود: "شب بيست و يكم، و شب بيست و سوم"»(1).

عبدالواحد بن المختار الانصارى گويد از حضرت باقر (علیه السلام) سؤال كردم از «ليلة القدر» فرمود: «در دو شب است: شب بيست و سوم، و شب بيست و يكم». گفتم: «يكى از آن دو را به تنهايى ذكر كن». فرمود: «چه مى شود كه عمل كنى در دو شب كه يكى از آنها ليله القدر است»(2).

حسّان بن ابى على گويد: از حضرت صادق (علیه السلام) سؤال كردم از ليلۀ قدر، فرمود: «طلب كن آن را در نوزدهم، و بيست و يكم، و بيست و سوم»(3).

ص: 404


1- - مجمع البيان، ج 10، ص 787؛ وسائل الشيعة، ج 10، ص 360، «كتاب الصوم»، «أبواب أحكام شهر رمضان»، باب 32، حديث 20.
2- - مجمع البيان، ج 10، ص 787؛ وسائل الشيعة، ج 10، ص 360، «كتاب الصوم»، «أبواب أحكام شهر رمضان»، باب 32، حديث 19.
3- - مجمع البيان، ج 10، ص 787؛ وسائل الشيعة، ج 10، ص 360، «كتاب الصوم»، «أبواب أحكام شهر رمضان»، باب 32، حديث 21.

و سيد عابد زاهد - رضى اللّه عنه - در اقبال فرمايد: «بدان كه اين شب بيست و سوم از شهر رمضان، وارد شده است اخبار صريحه به اين كه ليلۀ قدر است به مكاشفه و بيان. از آن جمله آن است كه روايت كنيم به اسناد خود تا سفيان بن السيط (السمط - خ. ل) گفت:" گفتم به حضرت صادق (علیه السلام) تعيين فرما ليلۀ قدر را براى من مفرداً." فرمود:" شب بيست و سوم." و از آن جمله آن است كه روايت

كنيم به اسناد خود تا زراره از عبدالواحدبن المختار الانصارى گفت: "سؤال كردم از حضرت باقر (علیه السلام) از ليلۀ قدر." فرمود: "به خدا قسم خبر مى دهم به تو و تعميه

نمى كنم به تو. آن اول شب از هفت شب آخر است"». پس از آن از زراره نقل مى كنند كه گفته آن ماهى كه حضرت تعيين فرمود بيست و نه روز بود(1). پس از آن روايات ديگر نقل كنند كه «ليلۀ قدر» شب بيست و سوم است، كه از آن جمله است قضيۀ جهنى(2)

كه معروف است.

تنبيه عرفانى: در بيان عرفانى در تعلق بسم اللّه به سوره

چنانچه در آن دو سورۀ مباركه كه گذشت گفته شد، اظهر آن است كه بسم اللّه هر سوره متعلّق به خود آن سوره باشد. بنابراين، در سورۀ مباركۀ «قدر» چنين مى شود كه حقيقت شريفۀ قرآنيه و لطيفۀ مقدّسۀ الهيه را باسم اللّه، كه حقيقت جمعيۀ اسمائيه و اسم اعظم ربوبى است و متعيّن به رحمت مطلقۀ «رحمانيه» و «رحيميه» است، در ليلة القدر محمّديه(صلی الله علیه و آله) نازل فرموديم؛ يعنى، ظهور قرآن تبع ظهور جمعى الهيّت و قبض و بسط «رحيميت» و «رحمانيت» است؛ بلكه حقيقت قرآن مقام ظهور حضرت اسم اللّه الاعظم است به ظهور «رحمانيت» و

ص: 405


1- - إقبال الأعمال، ص 498.
2- - همان.

«رحيميت» و جامع جمع و تفصيل است؛ از اين جهت، اين كتاب شريف «قرآن» است و «فرقان» است؛ چنانچه روحانيت رسول ختمى، و مقام مقدّس ولايت آن سرور، نيز قرآن و فرقان است و مقام احديّت جمع و تفصيل است.

پس، ذات مقدّس به حسب اين احتمال گويى چنين فرمايد: ما به تجلّى به مقام اسم اعظم، كه مقام احديّت جمع و تفصيل است، به ظهور رحمت «رحمانيه» و «رحيميه» قرآن را تنزّل داديم در ليلۀ قدر محمّدى. و چون در عالم فرق، بلكه فرق الفرق، فُرقانيتى بين «قرآنين»، يعنى قرآن مكتوب منزل و قرآن منزل عليه يعنى كتاب الهى و حقيقت محمّديه، حاصل شده، در ليلۀ وصال وصل بين القرآنين و جمع بين الفرقانين فرموديم؛ و به اين اعتبار نيز اين شب «ليلۀ قدر» [است] ولى قدر آن را به آن طور كه شايد، جز خود حضرت خاتم النبيّين(صلی الله علیه و آله) كه صاحب ليلة القدر است بالاصالة و اوصياء معصومين او كه صاحب آنند بالتبعية، كسى نداند.

تتمّة: در ذكر بعض روايات كه در فضل «ليلة القدر» وارد شده

از آن جمله، رواياتى است كه عارف باللّه، سيد بن طاووس - رضى اللّه عنه - در كتاب شريف اقبال نقل فرموده، مى فرمايد: «در كتاب يواقيت(1)، تأليف ابوالفضل بن محمد الهروى، يافتم اخبارى در فضل ليلة القدر». تا آن كه مى گويد از پيغمبر نقل است كه فرمود: «موسى گفت: "الهى من قرب تو را مى خواهم." فرمود: "قرب من از براى كسى است كه بيدار باشد در شب قدر." گفت: "الهى رحمت تو را مى خواهم." فرمود: "رحمت من براى كسى است كه رحم كند فقرا

ص: 406


1- - در نسخه هايى كه از چاپ هاى مختلف كتاب إقبال الأعمال در اختيار مى باشد «كنز اليواقيت» آمده است.

را در شب قدر." گفت: "خدايا من گذشتن از صراط را مى خواهم." فرمود: "اين براى كسى است كه تصدّق كند به صدقه اى در شب قدر." گفت: "خدايا از درخت هاى بهشت و ميوه هاى آن مى خواهم." فرمود: "اين براى كسى است كه تسبيح كند به تسبيحه اى در شب قدر." گفت: " خدايا نجات مى خواهم." فرمود:

"نجات از آتش؟" گفت: " آرى."(1) فرمود: "اين براى كسى است كه استغفار كند در شب قدر." گفت: "خدايا رضاى تو را مى خواهم." فرمود: " خشنودى من از براى كسى است كه دو ركعت نماز بخواند در شب قدر"».

و هم از آن كتاب از پيغمبر منقول است كه فرمود: «گشوده شود درهاى آسمان در شب قدر؛ پس، نيست بنده اى كه نماز بخواند در آن مگر آن كه بنويسد خداوند تعالى از براى او به هر سجده اى درختى در بهشت كه اگر سير كند سوارى در سايۀ آن صد سال، تمام نكند آن را. و به هر ركعتى (ركوعى) خانه اى در بهشت از دُرّ و ياقوت و زبرجد و لؤلؤ. و به هر آيه اى تاجى از تاج هاى بهشت. و به هر تسبيحى مرغى از نفايس مرغ ها. و به هر جلسه اى درجه اى از درجات بهشت. و به هر تشهدى غرفه اى از غرفه هاى بهشت. و به هر سلامى حُلّه اى از حُلّه هاى بهشت. و وقتى منفجر شود عمود صبح، عطا كند او را خداوند از زن هاى با الفت و انس كه پستان هاى آنها از زير جامه برجسته و پيدا باشد، و از كنيزهاى خوش خلق مهذّب، و از پسرهاى مخلّد، و از طائرهاى نجيب، و از ريحان هاى معطّر، و نهرهاى جارى، و نعمت هاى رضايت بخش، و تحفه ها و هديه ها و خلعت ها و كرامت ها، و آنچه نفس اشتها داشته باشد و چشم لذّت يابد. و شماها در آن مخلّد هستيد».

ص: 407


1- - اين بخش از روايت مطابق است با إقبال الأعمال، ص 186 (ط - دار الكتب الإسلامية).

و هم از آن كتاب از حضرت باقر (علیه السلام) نقل است كه: «كسى كه احيا كند شب قدر را، آمرزيده شود گناهان او گرچه به عدد ستارگان آسمان و وزن كوه ها و كيل درياها باشد»(1).

و اخبار در فضل آن بيش از آن است كه در اين اوراق نوشته شود.

تفسير (وَمَا أَدْرَئكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدرِ)

قوله تعالى: (وَمَا أَدْرَئكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ) اين تركيب براى تفخيم و تعظيم و بزرگى مطلب است و عظمت حقيقت، خصوصاً به ملاحظۀ متكلّم و مخاطب. با آن كه حق تعالى - جلّت قدرته - متكلّم است و رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) مخاطب است، با اين وصف، به قدرى گاهى مطلب با عظمت است كه اظهار آن در نسج الفاظ و تركيب حروف و كلمات ممكن نيست؛ كأنّه مى فرمايد: ليلة القدر نمى دانى چه حقيقت باعظمتى است؛ حقيقت آن را نتوان بيان نمود و نسج و نظم حروف و كلمات در خور آن حقيقت نيست. و لهذا با آن كه كلمۀ )ما( براى بيان حقيقت است، از بيان آن صرف نظر فرمود و فرمود: )لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ( به خواصّ و آثار آن معرفى آن را فرمود، چه كه بيان حقيقت ممكن نيست. و از اين جا نيز مى توان حدس قوى زد به اين كه حقيقت «ليلة القدر» و باطنش غير از اين صورت و ظاهر است. گرچه اين ظاهر نيز با اهمّيت و عظمت است، ولى نه به آن مثابه كه نسبت به رسول اللّه، ولىّ مطلق و محيط به كلّ عوالم، اين نحو تعبير شود.

إن قلت: بنابر آن احتمال كه مذكور شد كه باطن «ليلة القدر» حقيقت و بنيۀ خود رسول مكرّم باشد كه در آن محتجب است شمس حقيقت به تمام شؤون،

ص: 408


1- - إقبال الأعمال، ص 473.

اشكال بالاتر شود، زيرا كه به خود آن سرور نتوان گفت كه تو نمى دانى كه «ليلة القدر» كه صورت مُلكى خود تو است چيست.

قلتُ: اين مطلب را سرّى و اين لطيفه را باطنى است، وذلك لِمَنْ ألْقَى السَّمْعَ وَهُو شَهيد(1). اى عزير، بدان كه چون در باطن «ليلة القدر» حقيقى، يعنى بنيه و صورت مُلكى يا عين ثابت محمّدى(صلی الله علیه و آله) ، جلوۀ اسم اعظم و تجلّى احدى جمعى الهى است، از اين جهت تا عبد سالك الى اللّه، يعنى رسول ختمى(صلی الله علیه و آله) ، در حجاب خود است، نتواند آن باطن را و آن حقيقت را مشاهده فرمود. چنانچه دربارۀ موسى بن عمران - على نبيّنا وآله وعليه السلام - در قرآن شريف وارد شد كه: )لَنْ تَرانِى((2) يا مُوسى. با آن كه تجلّى ذاتى يا صفاتى از براى آن سرور شد به دليل )فَلَمّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكَّاً وَخَرَّ مُوسَى صَعِقاً((3)، و به دليل فقرات دعاى شريف عظيم الشأن «سمات» چنانچه پر واضح است. و اين را نكته نيز آن است كه: اى موسى، تا در حجاب موسوى و احتجاب خودى هستى، امكان مشاهده نيست. مشاهدۀ جمال جميل براى كسى است كه از خود بيرون رود؛ و چون از خود بيرون رفت، به چشم حق ببيند، و چشم حق حق بين خواهد بود. پس، جلوۀ اسم اعظم، كه صورت كماليۀ «ليلة القدر» است، با احتجاب به خودى نتوان ديد. پس، اين تعبير بنابراين تحقيق صحيح و به موقع خواهد بود.

إن قلت: ليلة القدر نفس بنيۀ احمدى است به اعتبار احتجاب شمس حقيقت

ص: 409


1- - «و اين براى كسى كه گوش فرا دهد در حالى كه (به دل) حاضر و گواه باشد». اقتباس از آيۀ )لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ(. (ق (50): 37)
2- - «هرگز مرا نخواهى ديد». (الأعراف (7): 143)
3- - «پس چون پروردگار او بر كوه تجلّى كرد آن را از هم فرو پاشيد و موسى مدهوش بيفتاد». (الأعراف (7): 143)

در آن، نه نفس شمس تا اين توجيه صحيح باشد.

قلت: به لسان اهل نظر، شيئيتِ شى ء به صورت كماليۀ آن شى ء است؛ و اشياءِ ذواتِ اسباب، خصوصاً سبب الهى، شناخته نشود به حقيقت مگر به شناختن اسباب آنها. و به لسان اهل معرفت، نسبت ظاهر و باطن و جلوه و متجلّى نسبت دو امر مفارق نيست، بلكه يك حقيقت گاهى جلوۀ ظهورى كند و گاهى جلوۀ بطونى؛ چنانچه عارف معروف فرمايد:

ما عدمهاييم هستى ها نما *** تو وجود مطلق و هستى ما(1)

اين سخن به قول عارف رومى پايان ندارد(2) و صرف نظر از آن اولى است.

تفسير (لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلفِ شَهْرٍ)

قوله تعالى: (لَيْلَةُ القَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلفِ شَهْرٍ)اگر ملاحظۀ صورت ظاهره مُلكيۀ (لَيْلَةُ القَدْرِ) را كنيم، خيريت آن از (أَلفِ شَهْرٍ) يعنى هزار ماهى كه در آن ليلة القدر نباشد. يا (لَيْلَةُ القَدْرِ) و عبادت و طاعت در آن بهتر است از هزار ماه كه اسرائيلى ها حمل سلاح مى كردند و در راه خدا جهاد مى كردند. يا آن كه «ليلة القدر» بهتر است از هزار ماه سلطنت بنى اميه - لعنهم اللّه - چنانچه در روايات شريفه است(3).

ص: 410


1- - شرح مثنوى، سبزوارى، ج 3، ص 67. در بعضى نسخه هاى متداول «ما عدم هاييم و هستى هاى ما / تو وجود مطلقى فانى نما» ثبت شده است. (ر.ك: مثنوى معنوى، ص 30، دفتر اول، بيت 602)
2- - اين سخن پايان ندارد ليك ما باز گوييم آن تمامى قصّه را مثنوى معنوى، ص 32، دفتر اول، بيت 642.
3- - ر.ك: الكافي، ج 1، ص 248، «كتاب الحجّة»، «باب في شأن إنّا أنزلناه في ليلة القدر»، حديث 4؛ تفسير القمّي، ج 2، ص 431؛ مجمع البيان، ج 10، ص 789؛ تفسير الصافي، ج 5، ص 351.

و اگر ملاحظۀ حقيقت (لَيْلَةُ القَدْرِ) شود (أَلفِ شَهْرٍ) ممكن است كنايه از جميع موجودات باشد، به اعتبار آن كه «الف» عدد كامل است، و مراد از «شهر» انواع است؛ يعنى بنيۀ شريفۀ محمّديه كه انسان كامل است از هزار نوع كه جميع موجودات مى باشد بهتر است؛ چنانچه بعضى از اهل معرفت گفته است(1).

و احتمال ديگرى به نظر نويسنده آمده و آن، آن است كه «ليلة القدر» اشاره باشد به مظهر اسم اعظم؛ يعنى مرآت تامّ محمّدى(صلی الله علیه و آله) . و «هزار شهر» عبارت باشد از مظهر اسماء ديگر. و چون از براى حق تعالى هزار [و] يك اسم است، و يك اسم «مستأثر» در علم غيب است، از اين جهت «ليلة القدر» نيز مستأثر است، و ليلۀ قدرِ بنيۀ محمّدى نيز اسم مستأثر است. از اين جهت، بر اسم مستأثر كسى جز ذات مقدّس رسول ختمى(صلی الله علیه و آله) اطلاع پيدا نكند.

تنبيه عرفانى: در بيان يوم القدر و حقيقت آن

بايد دانست كه چنانچه ولىّ كامل و نبىّ ختمى(صلی الله علیه و آله) «ليلة القدر» است به اعتبار بطون اسم اعظم در او و احتجاب حق به جميع شؤون در او، همين طور «يوم القدر» نيز هست به اعتبار ظهور شمس حقيقت و بروز اسم جامع از افق تعيّن او؛ چنانچه «يوم القيامة» نيز خود آن سرور است.

بالجمله، آن ذات مقدّس شب و روز «قدر» است؛ و روز قيامت نيز روز قدر است. بنابراين، نكتۀ اين كه از ساير مظاهر به «شهر» و از اين مظهر مقدّس تامّ به

ص: 411


1- - تفسير القرآن الكريم، محيي الدين بن عربى (تأويلات ملا عبدالرزاق كاشانى)، ج 2، ص 831.

«ليله» تعبير شده است، شايد آن باشد كه مبدأ شهور و سنينْ يوم و ليله است؛ چنانچه واحدْ مبدأ عدد است. و آن سرور به باطن حقيقت، كه اسم اعظم است، مبدأ ساير اسماء است؛ و به تعيّن و عين ثابت خود، اصل شجرۀ طيّبه و مبدأ تعيّنات است، تَدبّرْ تَعْرِفْ وَاغْتَنِم.

تفسير (تَنَزَّلُ المَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ...)
اشاره

قوله تعالى: (تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أمْرٍ) در اين آيۀ شريفه مطالبى است كه به طريق اجمال بعضى از آن را مذكور مى داريم.

امر اوّل: ذكر صنوف ملائكة اللّه تعالى و اشارۀ به حقيقت آنها على الاجمال

بدان كه بين محدّثين و محقّقين اختلاف است در تجرّد و تجسّم ملائكة اللّه.

كافّۀ حكماء و محقّقين و بسيارى از محقّقين فقهاء قائل به تجرّد آنها و تجرّد نفس ناطقه شدند، و بر آن برهان هاى متين اقامه فرمودند(1). و از بسيارى از روايات و آيات شريفه نيز استفادۀ تجرّد شود؛ چنانچه محدّث محقّق، مولانا محمّد تقى مجلسى، پدر بزرگوار مرحوم مجلسى، در شرح فقيه در ذيل بعضى روايات فرموده است كه اين دلالت كند بر تجرّد نفس ناطقه(2).

و بعضى از محدّثين بزرگ(3) قائل به عدم تجرّد شدند. و غايت آنچه دليل

ص: 412


1- - ر.ك: كشف المراد، ص 184؛ الحكمة المتعالية، ج 8، ص 260؛ شرح المنظومة، ج 5، ص 125؛ تقريرات فلسفه امام خمينى، ج 3، ص 7.
2- - لوامع صاحبقرانى (شرح من لا يحضره الفقيه)، ج 1، ص 527.
3- - منظور مرحوم علاّمۀ مجلسى است، چنانچه در تقريرات فلسفه به آن تصريح شده است. (ر.ك: تقريرات فلسفه امام خمينى، ج 3، ص 416)

آورده اند اين است كه قول به تجرّد منافى با شريعت است؛ و تصريح نموده اند به اين كه مجرّدى جز ذات مقدّس حق نيست(1).

و اين كلام بسيار ضعيفى است؛ زيرا كه عمدۀ نظر آنها دو امر شايد باشد: يكى، قضيۀ حدوث زمانى عالم، كه توهّم شده مجرّد بودنِ موجودى جز حق با آن منافى است. ويكى، فاعل مختار بودن حق تعالى است، كه گمان نمودند با تجرّد عالم عقل و ملائكة اللّه مخالف است. و اين هر دو مسئله از مسائل معنونه است در علوم عاليه. و عدم تنافى اين قبيل مسائل با موجود مجرّد به وضوح پيوسته. بلكه قول به عدم تجرّد نفوس ناطقه و عالم عقل و ملائكة اللّه با بسيارى از مسائل الهيه و كثيرى از عقايد حقّه منافى است، كه اكنون مجال بيان آنها نيست. و حدوث زمانى عالم، به آن طور كه اين دسته گمان نمودند، منافى با اصل مسئلۀ حدوث زمانى است، فضلاً از آن كه با بسيارى از قواعد الهيه نيز مخالف است.

و حق - در نزد نويسنده - موافق با عقل و نقل آن است كه از براى ملائكة اللّه اصنافى است كثيره، كه بسيارى از آنها مجرّدند و بسيارى از آنها جسمانى برزخى هستند - (وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ)(2). و اصناف آنها به حسب تقسيم كلّى آن است كه گفته اند موجودات ملكوتيه بر دو قسم است: يكى آن كه تعلّق به عالم اجسام ندارد، نه تعلّق حلولى و نه تعلّق تدبيرى. و ديگر آن كه به يكى از اين دو وجه تعلّق داشته باشد.

و طايفۀ اولى دو قسمند:

ص: 413


1- - بحار الأنوار، ج 56، ص 202، و ج 58، ص 104.
2- - «از لشكريان پروردگارت غير او آگاه نيست». (المدّثّر (74): 31)

يك قسم آنان كه به آنها ملائكۀ «مهيِّمه» گويند. و آنها آنانند كه مستغرق در جمال جميل و متحيّر در ذات جليل مى باشند و از ديگر خلايق غافل و به ديگر موجودات توجه ندارند.

و در اولياء خدا نيز يك طايفه هستند كه چنين مى باشند. و چنانچه ما مستغرق بحر ظلمانى طبيعت هستيم و از عالم غيب و ذات ذوالجلال، با آن كه ظاهر بالذات و هر ظهورى پرتو ظهور او است، به كلّى غافل هستيم، آنها از عالم و هرچه در او است غافل و به حق و جمال جميل او مشغولند. و در روايت است كه خداوند مخلوقاتى دارد كه نمى دانند خداوند آدم و ابليس را خلق فرموده(1).

قسم دوم آنان هستند كه خداى تعالى آنها را وسايط رحمت وجود خود قرار داده؛ و آنها مبادى سلسلۀ موجودات و غايت اشواق آنها هستند. و اين طايفه را «اهل جبروت» گويند. و مقدّم و رئيس آنها «روح اعظم» است. و شايد آيۀ شريفۀ (تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ) نيز اشاره باشد به اين طايفه از ملائكة اللّه. و اختصاص به ذكر «روح»، با آن كه از ملائكه است، براى عظمت او است؛ چنانچه در آيۀ شريفۀ (يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلائِكَةُ صَفّاً)(2) نيز اشاره به همين است. و به اعتبارى روح را «قلم اَعلى» گويند؛ چنانچه فرمايد: «أوّل ما خلق اللّه القَلَمُ»(3). و به اعتبارى او را «عقل اوّل» گويند؛ چنانچه فرمايد: «أوّلُ ما خَلَقَ اللّه الْعَقْلُ»(4). و بعضى روح را

ص: 414


1- - بحار الأنوار، ج 54، ص 349، حديث 46.
2- - «روزى كه ملائكه و روح به صف مى ايستند». (النبأ (78): 38)
3- - «نخستين آفريده خدا قلم است.» (تفسير القمي، ج 2، ص 198؛ بحار الانوار، ج 54، ص 366، حديث 1)
4- - «نخستين چيزى كه خدا آفريد عقل بود». (بحار الأنوار، ج 1، ص 97، حديث 8)

«جبرائيل» دانند. و فلاسفه جبرائيل را آخر ملائكۀ كرّوبيين دانند؛ و او را «روح القدس» دانند؛ و روح را اول ملائكۀ كرّوبيّين دانند. و در روايات شريفه نيز فرموده كه «روح اعظم» از جبرئيل است؛ چنانچه از كافى شريف منقول است كه ابوبصير گويد: «سؤال كردم از حضرت صادق - سلام اللّه عليه - از قول خداى تعالى: )يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى( فرمود:" خلقى است اعظم از جبرئيل و ميكائيل. با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بود، و با ائمّه (علیهم السلام)هست. و او از ملكوت مى باشد"»(1). و در بعض روايات است كه «روح» از ملائكه نيست، بلكه اعظم از آنها است(2).

و شايد «روح» دو اطلاق داشته باشد در لسان قرآن و اخبار، چنانچه در لسان اهل اصطلاح نيز اطلاقاتى دارد. يك روح از صنوف ملائكه است؛ چنانچه فرمود از «ملكوت» است. و يك روح نيز روحِ خود حضرات اولياء است كه از ملائكه نيست و اعظم از آنها است. بنابراين، ممكن است «روح» در سورۀ شريفۀ «قدر» به اعتبار تنزّل در ليلۀ قدر، عبارت از «روح الامين» يا «روح اعظم» باشد. و در آيۀ شريفۀ (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ)(3) عبارت از روح انسانى باشد كه در مرتبۀ كمال از جبرئيل و ديگر ملائكه اعظم است؛ و از «عالم امر» بلكه گاهى متّحد با «مشيّت»، كه امر مطلق است، شود.

قسم ديگر از ملائكة اللّه آنها هستند كه موكّل بر موجودات جسمانيه و مدبّر در آنها هستند و از براى اينها صنوف كثيره و طوايف بى شمار است؛ زيرا از براى

ص: 415


1- - الكافي، ج 1، ص 273، «كتاب الإيمان والكفر»، «باب الذنوب»، حديث 3.
2- - بحار الأنوار، ج 25، ص 64، حديث 45.
3- - «از تو درباره روح مى پرسند...». (الإسراء (17): 85)

هر موجود علوى يا سفلى، فلكى يا عنصرى، وجهه اى ملكوتى است كه به آن وجهه به عالم ملائكة اللّه متّصل و با جنود حق پيوند است؛ چنانچه حق اشاره به ملكوت اشياء فرمايد در آيۀ شريفه كه مى فرمايد: (فَسُبْحانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ ءٍ وإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)(1).

و حضرت رسول در كثرت ملائكه فرمايد - چنانچه روايت شده - : «أطَّتِ السَّماءُ؛ وَحَقٌّ لَهُ(2) أنْ تَئِطَّ؛ ما فيها مَوْضِعُ قَدَمٍ إِلاّ وَفِيهِ مَلَكٌ ساجِدٌ أو راكِعٌ»(3). و در روايات شريفه راجع به كثرت ملائكه وبسيارى صنوف آنها بسيار مذكور است(4).

امر دوم: در بيان كيفيت تنزّل ملائكة اللّه است بر ولىّ امر

بدان كه روح اعظم - كه خلقى اعظم از ملائكة اللّه؛ يعنى در مرتبۀ اوّل از ملائكة اللّه واقع است و اشرف و اعظم از همه است - و ملائكة اللّه مجرّدۀ قطّانِ عالم جبروت از مقام خود تجافى نكنند، و از براى آنها نزول و صعود به آن معنا كه از براى اجسام است مستحيل است؛ زيرا كه مجرّد، از لوازم اجسام مبرّا است و منزّه است. پس تنزّل آنها، چه در مرتبۀ قلب يا صدر يا حسّ مشتركِ ولىّ، و چه در بقاع ارض و كعبه و حول قبر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ، و چه در بيت المعمور باشد، به

ص: 416


1- - «پس منزه است آن كه ملكوت هر چيز به دست اوست و به سوى او باز مى گرديد». (يس (36): 83)
2- - در مصادر «لها» آمده است.
3- - «آسمان ناله كند و سزاوار است كه ناله كند؛ هيچ جاى پايى در آن نيست مگر آن كه فرشته اى در آنجا در حال سجود يا ركوع است». (بحار الأنوار، ج 56، ص 212؛ علم اليقين، ج 1، ص 259)
4- - ر.ك: بحار الأنوار، ج 56، ص 144 «أبواب الملائكة»؛ علم اليقين، ج 1، ص 253.

طريق تمثّل ملكوتى يا ملكى است؛ چنانچه خداى تعالى در باب تنزّل «روح الامين» بر حضرت مريم (علیها السلام)فرمايد: (فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيّاً)(1) چنانچه براى اولياء و كمّل نيز تمثّل ملكوتى و تروّح جبروتى ممكن است. پس، ملائكة اللّه را قوّه و قدرت دخول در ملك و ملكوت است به طور تمثّل؛ و كمّل اولياء را قدرت بر دخول در ملكوت و جبروت است به طور تروّح و رجوع از ظاهر به باطن. و تصديق اين معنا سهل است براى كسى كه حقايق مجرّدات را، چه مجرّد ملكوتى يا جبروتى و چه نفوس ناطقه كه نيز از مجرّدات جبروتيه يا ملكوتيه هستند، فهميده باشد و مراحل وجود و مظاهر آنها و نسبت ظاهر به باطن و باطن به ظاهر را تصوّر نموده باشد.

و بايد دانست كه تمثّل «جبروتيين» و «ملكوتيين» در قلب و صدر و حسّ بشر ممكن نيست مگر پس از خروج او از جلباب بشريت و تناسب او با آن عوالم؛ و الاّ مادامى كه نفس مشتغل به تدبيرات ملكيه است و از آن عوالم غافل است، ممكن نيست اين مشاهدات يا تمثّلات براى او دست دهد. بلى، گاهى شود كه به اشارۀ يكى از اولياء، نفس را از اين عالم، انصرافى حاصل شود و به قدر لياقت از عوالم غيب ادراكى معنوى يا صورى نمايد. و گاه شود كه به واسطۀ بعضى امور هائله، مثلاً، از براى نفس انصرافى از طبيعت حاصل شود و نمونه اى از عالم غيب ادراك كند؛ چنانچه شيخ الرئيس قضيۀ آن شخص ساده لوح را كه در حجّ بيت اللّه برات آزادى از آتش جهنّم گرفته بود، نقل كند(2). و شيخ عارف،

ص: 417


1- - «پس (به صورت) انسانى كامل بر او جلوه كرد». (مريم (19): 17)
2- - در آثار ابن سينا يافت نشد لكن ملاصدرا نيز اين قضيه را نقل كرده است. (ر.ك: الحكمة المتعالية، ج 7، ص 35)

محيى الدين، نيز نظير اين قضيه را نقل نمايد(1). و اينها نيز از انصراف نفوس است از مُلك، و توجه ملكوتى است. و گاه شود كه نفوس اولياء كمّل پس از انسلاخ از عوالم و مشاهدۀ روح اعظم يا ساير ملائكة اللّه به واسطۀ قوّت نفس، به خود آيند و حفظ حضرات غيب و شهادت كنند؛ و در اين صورت، در تمام نشئات در آنِ واحد حقايق جبروتيين را مشاهده كنند. و گاه شود كه به قدرتِ خودِ ولىِّ كامل تنزّل ملائكه حاصل شود، واللّه العالم.

امر سوم: در مكاشفۀ رسول خدا و ائمه هدى (علیهم السلام) در ليلة القدر

بدان كه «ليلة القدر» چون ليلۀ مكاشفۀ رسول خدا و ائمّۀ هدى است، از اين جهت، كشف جميع امور ملكيه از غيب ملكوت براى آنها مى شود؛ و ملائكۀ موكّله بر هر امرى از امور براى آن حضرات در نشئۀ غيب و عالم قلب ظاهر شود، و جميع امورى كه در مدّت سال براى خلايق تقدير شده و در الواح عاليه و سافله مكتوب گرديده، به طور كتب ملكوتى و استجنان وجودى، بر آنها مكشوف و معلوم گردد. و اين مكاشفه، مكاشفۀ ملكوتيه است كه محيط بر جميع ذرّات عالم طبيعت است؛ و هيچ امرى بر ولىّ امر از امور رعيت مخفى نخواهد بود. و منافات ندارد كه براى آنها در يك شب امر يك سال و در يك حال نيز جميع امورِ دهر و در يك لحظه جميع مقدّرات ملكيه و ملكوتيه، و به تدريج در ايّام سنه نيز جميع امور يوميه، منكشف شود به طريق اجمال و تفصيل. مثلاً، چنانچه در كيفيّت نزول قرآن در حديث است كه جملتاً واحده در «بيت المعمور»، و در ظرف بيست و سه سال بر رسول خدا وارد شده(2). و ورود

ص: 418


1- - الفتوحات المكّية، ج 3، ص 60.
2- - الكافي، ج 2، ص 628، «كتاب فضل القرآن»، «باب فضل القرآن» حديث 6.

در «بيت المعمور» نيز نزول بر رسول خدا است.

بالجمله، گاه شود كه ولىّ امر متصل به ملأ اعلى و اقلام عاليه و الواح مجرّده شود، و براى او مكاشفۀ تامّۀ جميع موجودات شود ازلاً و ابداً؛ و گاه اتصال به الواح سافله حاصل شود، پس مدتى مقدّر را كشف فرمايد؛ و تمام صفحۀ كون نيز در محضر ولايت مآبى او حاضر است و هرچه از امور واقع شود به نظر آن حضرات بگذرد.

و در روايات عرض اعمال بر ولىّ امر وارد است كه هر پنجشنبه و دوشنبه عرض اعمال بر رسول خدا و ائمۀ هدى (علیهم السلام) شود. و در بعضى روايات است كه در هر صبح؛ و در بعضى هر صبح و شب عرض شود اعمال عباد. و اينها نيز به حسب اجمال و تفصيل و جمع و تفريق است. و در اين ابواب روايات شريفه از اهل بيت عصمت و طهارت وارد شده كه در كتب تفاسير از قبيل تفسير برهان و صافى مذكور است(1).

تفسير (سَلاَمٌ هِىَ حَتَّى مَطلَعِ الفَجْرِ)
اشاره

قوله: (سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ) يعنى، اين شب مبارك سلامت است از شرور و بليّات و آفات شيطانيه تا طلوع فجر. يا آن كه سلام بر اولياء خدا و اهل طاعت است. و يا آن كه ملائكة اللّه كه با آنها ملاقات كنند، سلام به آنها كنند از جانب حق تعالى تا طلوع فجر.

ص: 419


1- - بحار الأنوار، ج 23، ص 338، 346، 347، حديث 9، 44، 47؛ تفسير الصافي، ج 2، ص 373؛ البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 540 - 549.
تنبيه عرفانى: در حقيقت سلام تا مطلع فجر

چنانچه سابقاً در بيان حقيقت «ليلة القدر» مذكور شد، از مراتب وجود و تعيّنات غيب و شهود به اعتبار احتجاب شمس حقيقت در افق آنها «ليل» تعبير شود؛ و بنا بر آن، «ليلة القدر» ليله اى است كه حق تعالى به حسب جميع شؤون و احديّت جمع اسماء و صفات، كه حقيقت اسم اعظم است، در آن محتجب باشد. و آن تعيّن و بنيۀ ولىّ كامل است كه در زمان رسول خدا آن سرور، پس از آن، ائمّۀ هدى، واحداً بعدَ واحدٍ، مى باشند. بنابراين، «فجرِ» ليلة القدر وقتى است كه آثار شمس حقيقت از خلف حجب تعيّنات ظاهر گردد. و طلوع شمس از افق تعيّنات، «فجر» يوم القيامة نيز هست. و چون از مدّت غروب و احتجاب شمس حقيقت در افق تعيّناتِ اين اولياء كمّل تا وقت طلوع فجر كه مدت «ليلة القدر» است، آن ليلۀ صاحبِ شرف از تصرّفات شيطانيه مطلقاً سالم است و به همان طور كه شمس محتجب شده است بى كدورت و تصرف شيطانيه طالع شود، فرموده است: «سلام است آن شب تا طلوع فجر». و اما ساير ليل ها يا اصلاً سلامت ندارند، و آن ليالى بنى اميه و امثال آنها است؛ و يا سلامت به جميع معانى ندارند، و آن ليالى ساير ناس است.

خاتمة: در بيان آن كه اين سوره نسبت رسول (صلی الله علیه و آله) و اهل بيت (علیهم السلام)است

از بيانات عرفانيه و مكاشفات ايمانيه، كه به دستگيرى اولياء عظام (علیهم السلام)بر قلب منير اهل معرفت ظاهر شد، معلوم شود كه چنانچه سورۀ مباركۀ «توحيد» نسبت ذات مقدس حق - جلّ و علا - است، سورۀ شريفۀ «قدر» نسبت اهل بيت عظام (علیهم السلام) است؛ چنانچه در روايات معراج وارد است:

ص: 420

محمّد بن يعقوب بإسناده عن أبي عبداللّه (علیه السلام)، في صلاة النبي(صلی الله علیه و آله) في السماء، فى حديث «الإسراء» قال (علیه السلام): «ثُّمَ أوْحَى اللّه - عَزَّ وَجَلَّ - إلَيْهِ: إقْرَأْ يا مُحَمَّدُ نِسْبَةَ رَبِّكَ تَبارَكَ وَتَعالى: «اللّه ُ أحَدٌ، اللّه ُ الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ». وَهذا في الرَّكْعَةِ الاُْولى. ثُمَّ، أوْحَى اللّه ُ عَزَّ وجلَّ إلَيْهِ: إقْرَأْ ب «الحَمْدُللّه». فَقَرأها مِثْلَ ما قَرَأَ أوَّلاً. ثُمَّ أوْحَى اللّه: إقْرَأ: «إِنَّا أنْزَلْناهُ» فَإنَّها نِسْبَتُكَ وَنِسْبَةُ أهْلِ بَيْتِكَ إلى يَوْمِ الْقيامَةِ»(1).

و روايات شريفه در باب فضل سورۀ مباركۀ «قدر» بسيار است. از آن جمله روايتى است كه در كافى شريف است از حضرت باقر (علیه السلام) كه فرمود: «كسى كه قرائت كند )إِنّا أنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْر( را به طور جهر، مثل آن است كه شمشير خود را از غلاف بيرون آورده باشد در راه خدا. و كسى كه سرّاً بخواند، مثل آن است كه به خون خود غلتان شده است در راه خدا. و كسى كه ده مرتبه آن را قرائت كند، هزار گناه از گناهان او را محو نمايد»(2). و از خواصّ القرآن روايت از رسول خدا شده كه: «كسى كه قرائت كند اين سوره را، از براى او اجر كسى است كه ماه مبارك را روزه گرفته و ادراك ليلة القدر نموده، و از براى او ثواب كسى است كه قتال در راه خدا نموده»(3).

و الحمدللّه أوّلاً و آخراً.

ص: 421


1- - «محمدبن يعقوب به امام صادق عليه السلام سند رسانده كه در حديث «اسراء» راجع به نماز پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: آن گاه خداوند عزّ وجلّ به آن حضرت وحى كرد: "اى محمّد نَسَبِ پروردگارت تبارك و تعالى را بخوان: اللّه أحَدٌ اللّه الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أحدٌ. و اين در ركعت نخست بود. آن گاه خداوند عزّ وجلّ به او وحى فرمود: الحمدللّه ... را بخوان"». (البرهان في تفسير القرآن، ج 10، ص 353، «سورة القدر»، حديث 25)
2- - الكافي، ج 2، ص 621، «كتاب فضل القرآن»، «باب فضل القرآن»، حديث 6.
3- - قال: «من قرأ هذه السورة، كان له من الأجر كمن صام شهر رمضان، وإن وافق ليلة القدر كان له ثواب كثواب من قاتل في سبيل اللّه...». (ر.ك: البرهان في تفسير القرآن، ج 10، ص 334، «سورة القدر»، حديث 4)
اعتذار: عذر از طغيان قلم و بيان آن كه اين مطالب تفسير به رأى نيست

با آن كه بناى نويسنده در اين رساله آن بود كه از مطالب عرفانى غير مأنوس با نوع خوددارى كنم، و فقط به آداب قلبيۀ صلات اكتفا كنم، اينك مى بينم كه قلم طغيان نموده و در خصوص تفسير سورۀ شريفه از موضوع قرارداد خود تجاوز نمودم. چاره اى جز آن نيست كه اكنون از برادران ايمانى و دوستان روحانى معذرت خواهى كنم. و ضمناً اگر مطلبى در اين رساله مطابق مذاق خود نديدند، بى تأمّل رمى به باطل نكنند؛ زيرا كه از براى هر علمى اهلى و براى هر راهى راه نوردى است «رَحِمَ اللّه امْرَءاً عَرَفَ قَدْرَهُ، وَلَمْ يَتَعَدَّ طَوْرَهُ»(1).

و ممكن است بعضى غفلت از حقيقت حال كنند، و چون از معارف قرآنيه و دقايق سنن الهيه بى خبرند، بعضى از مطالب اين رساله را تفسير به رأى گمان كنند. و اين خطاى محض و افتراى فاحش است، زيرا كه:

اولاً، اين معارف و لطايف همه از قرآن شريف و احاديث شريفه مستفاد، و شواهد سمعيه بر آنها هست؛ چنانچه بعضى از آنها در خلال مباحث مذكور، و بيشتر آنها براى اختصار مذكور نگرديد.

و ثانياً، همه يا اكثر آنها موافق براهين عقليه يا عرفانيه مى باشد؛ و چنين امرى تفسير به رأى نخواهد شد.

ص: 422


1- - «خدا رحمت كند كسى را كه قدر (حدّ) خود را بشناسد و از حد خود پا فراتر نگذارد». (غرر الحكم ودرر الكلم، ص 373، فصل 33، حرف الراء، حديث 1)

و ثالثاً، غالباً مطالبى كه ما ذكر كرديم يا در بيان آيات شريفه ذكر مى كنيم، از قبيل بيانِ مصاديقِ مفاهيم است. و بيان مصداق و مراتب حقايقْ مربوط به تفسير نيست تا آن كه تفسير به رأى باشد.

و رابعاً، بعد از همۀ مراحل، ما براى غايت احتياط در دين - با آن كه جاى آن نبود - در مطالب غير ضرورى على سبيل الاحتمال و بيان احد محتملات، مطالب را بيان كرديم؛ و معلوم است دَرِ احتمال را كسى نبسته و مربوط به تفسير به رأى نخواهد شد.

و در اين جا مطالب ديگرى هست كه ما از ذكر آن خوددارى نموده و به اختصار كوشيديم.

ص: 423

ص: 424

باب پنجم: در شمّه اى از آداب و اسرار ركوع است

اشاره

و در آن پنج فصل است:

فصل اول: در تكبير قبل از ركوع است

و ظاهر آن است كه اين تكبير از متعلّقات ركوع و براى مهيّا شدن مصلّى است براى منزل ركوع. و ادب آن، آن است كه مقام عظمت و جلال حق و عزّت و سلطنت ربوبيت را در نظر آرد و مقام ضعف و عجز و فقر و ذلّت عبوديت را نصب العين خود قرار دهد؛ و در اين حال، به مقدار معرفتش به عزّ ربوبيت و ذلّ عبوديت، تكبير حق تعالى از توصيف كند.

و بايد بندۀ سالك، توصيفى كه از حق كند و تسبيح و تقديسى كه نمايد، محض اطاعت امر و به واسطۀ اذن حق تعالى به توصيف و عبادت بداند؛ و الاّ خود را جسارت آن نبود كه در محضر ربوبيّت مثل او عبد ضعيفى كه در حقيقت لاشى ء و آنچه دارد نيز از خود معبود عظيم الشأن است لاف از توصيف و تعظيم او زند. جايى كه مثل علىّ بن الحسين با آن لسان ولايت مآبى شيرين، كه لسان اللّه

ص: 425

است، عرض كند: «أفَبِلِساني هذا الْكالِّ أشْكُرُك»(1)، از پشۀ لاغرى چه خيزد(2).

پس چون عبد سالك خواهد وارد منزل خطرناك ركوع شود، بايد خود را مهيّاى آن مقام كند؛ و با دست خود توصيف و تعظيم و عبادت و سلوك خود را پشت سر اندازد و دست ها را تا حذاى گوش بلند كند و كف هاى خالى خود را رو به قبله كند و صفر اليد و تهى دست با قلب پر از خوف و رجاء، خوف از تقصير و قصور به قيام به مقام عبوديت و رجاء واثق به مقام مقدّس حق كه او را تشريف داده و به چنين مقاماتى كه از خلّص اولياء و كمّل احبّاء است بار داده، وارد منزل ركوع شود. و شايد كه بلند نمودن دست به اين كيفيت، ترك مقام قيام و ترك وقوف به آن حد باشد، و اشاره به برنداشتن زاد از منزل قيام باشد؛ و تكبير اشاره به تعظيم و تكبير باشد از توصيفاتى كه در منزل قيام نموده. و نزد اهل معرفت چون ركوع منزل توحيد صفات است، تكبيرِ ركوع، تكبير از اين توحيد، و رفعِ يد، اشاره به رفض صفات خلق است.

فصل دوم: در آداب انحناء ركوعى است

بدان كه عمدۀ احوال صلات سه حال است، كه ساير اعمال و افعال مقدمات و مهيّئات آنها است: اول قيام؛ و دوم ركوع؛ و سوم سجود. و اهل معرفت اين سه

ص: 426


1- «آيا با اين زبان درمانده از سخن تو را شكر بگزارم». (مصباح المتهجّد، ص 534، از دعاى «ابو حمزه»)
2- - «جايى كه عقاب پر بريزد / از پشۀ لاغرى چه خيزد». (امثال و حكم دهخدا، ج 2، ص 579، بدون ذكر نام شاعر)

را اشاره به توحيدات ثلاثه دانند. و ما در سرّالصلوة آن مقامات را حسب ذوق عرفانى مذكور داشتيم(1). و اينك با لسانى ديگر بيان اين منازل كنيم كه با عامّه مناسبتى داشته باشد.

پس گوييم كه چون صلات معراج كمالى مؤمن و مقرِّب اهل تقوا است، متقوّم به دو امر است كه يكى مقدّمۀ ديگر است:

اول، ترك خودبينى و خودخواهى؛ كه آن، حقيقت و باطن تقوا است.

و دوم، خداخواهى و حق طلبى؛ كه آن، حقيقت معراج و قرب است. و لهذا در روايات شريفه است كه «الصّلاةُ قُربانُ كُلّ تَقِيّ»(2) چنانچه قرآن شريف نيز نور هدايت است ولى براى متّقين: (ذَلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقيِنَ)(3).

بالجمله، در اين سه مقام كه مقام قيام و ركوع و سجود است، اين دو مقام به تدريج حاصل شود. پس، در حال «قيام» ترك خودبينى است به حسب مقام فاعليت؛ و رؤيت فاعليت حق و قيّوميت حق مطلق است. و در «ركوع» ترك خودبينى است به حسب مقام صفات و اسماء؛ و رؤيت مقام اسماء و صفات حق است. و در «سجود» ترك خودبينى است مطلقاً و خداخواهى و خداطلبى است مطلقاً. و جميع منازل سالكين از شؤون اين مقامات ثلاثه است؛ چنانچه بر اهل بصيرت و اصحاب عرفان و سلوك واضح است.

و چون سالك در اين مقامات توجه به اين نمود كه سرّ اين اعمال توحيدات

ص: 427


1- - سرّ الصلوة، امام خمينى قدس سره، ص 128.
2- - «نماز وسيله تقرب هر پرهيزكار (به خدا) است». ( الكافي، ج 3، ص 265، «كتاب الصلاة»، «باب فضل الصلاة»، حديث 6)
3- - «هيچ شكّى در اين كتاب نيست و آن هدايت براى پرهيزكاران است». (البقرة (2): 2)

ثلاثه است، هر يك از مقامات كه رقيق تر و لطيف تر است سالك را مراقبت بيشتر ضرور است. و البته خطر مقام بالاتر و لغزشش بيشتر است. پس، در مقام ركوع چون سالك را دعوى آن است كه در دار وجود، علم و قدرت و حيات و اراده اى جز از حق نيست و اين دعوى بسيار بزرگ و مقام بسيار دقيقى است و از امثال ما اين دعاوى نشايد، به باطن ذات بايد به درگاه مقدس حق روى تضرّع و مسكنت و ذلّت آوريم و عذر قصور و تقصير خواهيم، و نقصان خود را به عين عيان و شهود وجدان دريابيم؛ شايد كه از مقام مقدّس توجّهى و عنايتى شود و حال اضطرار اسباب دستگيرى ذات مقدّس شود، (أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ)(1).

فصل سوم: در ركوع صلات معراج است

در صلات معراج رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وارد است كه پس از ركوع خطاب عزّت رسيد: «فَانْظُرْ إلى عَرْشي. قال رَسُولُ اللّه: فَنَظَرْتُ إلى عَظَمَةٍ ذَهَبَتْ لَها نَفْسي وَغُشِيَ عَلَيّ؛ فَاُلْهِمْتُ أنْ قُلْتُ: «سُبْحانَ رَبّي العَظيمِ وَبِحَمْدِهِ» لِعِظَمِ ما رَأَيْتُ. فَلَمّا قُلْتُ ذلِكَ، تَجلّى الْغَشْيُ عَنِّي، حَتَّى قُلْتُها سَبْعاً اُلْهِمَ ذلِكَ؛ فَرَجَعَتْ إلَيّ نَفْسي كَما كانَتْ...»(2) الحديث.

ص: 428


1- - «يا آن كس كه درمانده وقتى او را بخواند جواب دهد و رفع گرفتارى او نمايد». (النمل (27): 62)
2- - «به عرش من بنگر. رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: "پس به عظمتى نگريستم كه از ديدنش جانم بشد و بيهوش شدم. آن گاه پس از ديدن آن عظمت به من الهام شد و گفتم: سبحان ربّى العظيم و بحمده. (منزّه است پروردگار بزرگ من و سپاس اوراست). پس چون اين بگفتم از حالت غشوه به در آمدم. تا اين كه با الهامات پى در پى هفت بار آن را مى گفتم. پس به خود آمدم و به حال عادى خود بازگشتم..."». (علل الشرائع، ص 315، حديث 1)

نظر كن اى عزيز به مقام عظمت سلوكِ سرورِ كلّ و هادى سبل(صلی الله علیه و آله) ، كه در حال ركوع، كه نظر به مادون خود است، نور عرش را ببيند؛ و چون نور عرش در نظر اولياء جلوۀ ذات است بى مرآت، تعيّن نفسى از بين برود و حالت غشوه و صعق دست دهد. پس، ذات مقدّس به عنايات ازلى از آن وجود شريف دستگيرى فرمود، و با الهام حبّى «تسبيح» و «تعظيم» و «تحميد» را به آن ذات مقدّس تلقين فرمود، تا پس از هفت مرتبه - به عدد حجب و عدد مراتب انسان - به خود آمد و حالت صحو براى او دست داد. و در جميع نمازِ معراج اين احوال دوام داشته.

و اكنون كه ما را به خلوت انس راهى نيست و به مقام قدس جايگاهى نه، خوب است عجز و ذلت خود را سرمايۀ وصول به مقصد و دستاويز حصول مطلوب قرار داده، دست از دامن مقصود برنداريم تا كام دل برآريم(1). و لااقل اگر خود مرد اين ميدان نيستيم، از مردان راه هدايت طلبيم و از روحانيت كمّل اعانت جوييم، شايد بويى از معارف به مشام جان ما برسد و نسيمى از لطايف به كالبد مردۀ ما بوزد؛ زيرا كه عادت حق تعالى احسان و شيمۀ او تفضل و انعام است(2).

و بايد دانست كه ركوع مشتمل است بر «تسبيح» و «تعظيم» و «تحميد»

ص: 429


1- - دست از طلب ندارم تا كام من برآيد / يا تن رسد به جانان يا جان زتن برآيد (ديوان حافظ، ص 259، غزل 192)
2- - إذْ مِنْ عادتهِ الإحسانُ ومِنْ شيمته التفضّل. ر.ك: صفحه 463.

ربّ جلّ و علا: پس «تسبيح» تنزيه از توصيف و تقديس از تعريف است. و «تعظيم» و «تحميد» خروج از حدّ تشبيه و تعطيل است؛ زيرا كه «تحميد» ظهور در مرائى خلقيّه را افاده كند، و «تعظيم» سلب تحديد را ارائه دهد. پس، او ظاهر است و ظهورى در عالم جز از او نيست، و متلبّس به لباس تعيّنات خلقيّه نيست.

فصل چهارم: در ذكر حديث مصباح الشريعه

عن مصباح الشريعة، قال الصادق (علیه السلام): «لا يَرْكَعُ عَبْدٌ للّه رُكُوعاً عَلَى الْحَقيقَةِ، إلاّ زَيَّنَهُ اللّه تَعالى بِنُورِ بَهائِهِ، وَأظَلَّهُ في ظِلالِ كِبْرِيائِهِ، وَكَساهُ كِسْوَةَ أصْفيائِهِ. وَالرُّكوعُ أوَّلٌ، وَالسُّجُودُ ثانٍ، فَمَنْ أتَى بِمَعْنى الأوَّلِ، صَلُحَ لِلثّاني. وَفِي الرُّكوُعِ أدَبٌ، وفي السُّجوُدِ قُرْبٌ؛ وَمَنْ لا يُحْسِنُ الأَدَبَ، لا يَصْلُحُ لِلْقُرْبِ. فَارْكَعْ رُكُوعَ خاضِعٍ للّه بِقَلْبِهِ، مُتَذَلِّلٍ وَجِلٍ تَحْتَ سُلْطانِهِ، خَافِضٍ لَهُ بِجَوارِحِهِ خَفْضَ خائِفٍ حَزِنٍ عَلى ما يَفُوتُهُ مِنْ فائِدَةِ الرّاكعينَ - وَحُكِيَ أنَّ الرَّبيعَ بن خُثَيْمٍ كان يَسْهَرُ باللَّيْلِ إلَى الْفَجْرِ في رَكْعَةٍ واحِدَةٍ؛ فَإذا هُوَ أصْبَحَ، رَفَعَ (تَزْفَرُ - خ) وَقالَ: آه، سَبَقَ المُخْلِصُونَ وَقُطِعَ بِنا - وَاسْتَوْفِ رُكُوعَكَ بِاسْتِواءِ ظَهْرِكَ. وَانْحَطَّ عَنْ هِمَّتِكَ فِي الْقِيامِ بِخِدْمَتِهِ إلاّ بِعَوْنِهِ. وَفِرَّ بِالْقَلْبِ مِنْ وَساوِسِ الشَّيْطانِ وَخَدائِعِهِ وَمَكائِدِهِ. فَإنَّ اللّه تعالى يَرْفَعُ عِبادَهُ بِقَدْرِ تَواضُعِهِمْ لَهُ؛ وَيَهْديهِمْ إلى اُصُولِ التَّواضُعِ والْخُضُوعِ بِقَدْرِ اطِّلاعِ عَظَمَتِهِ عَلَى سَرائِرِهِم»(1).

ص: 430


1- - «هيچ بنده اى براى خدا به حقيقت ركوع نكند مگر آن كه خداوند تعالى او را به نور جمال خود بيارايد و در سايۀ كبريايش جاى دهد و جامۀ برگزيدگانش بپوشاند. ركوع اول است، و سجود دوم. هركس حقيقت اول را به جاى آرد، شايستگى دومى را يافته است. در ركوع ادب (عبوديت) است و در سجود قرب (به معبود)؛ و كسى كه به نيكى ادب نگزارد، قرب را نشايد. پس ركوع كسى را به جاى آر كه با دل خاضع براى خدا و تحت سلطۀ او ذليل و بيمناك است و اعضاى خود را از اندوه و ترس آن كه از بهرۀ ركوع كنندگان بى نصيب گرديده فرود مى آورد. و حكايت شده كه ربيع بن خُثَيم با يك ركوع شب را به صبح مى رساند و چون بامداد مى شد قامت راست مى كرد [خ ل: ناله مى كرد] و مى گفت: "آه، مخلصان پيشى گرفتند و ما از راه مانديم." و ركوعت را كامل كن به اين كه پشت خود را راست نگاهدارى؛ و از سر اين كه به همّت خويش قيام به خدمت او كنى در گذر كه جز به يارى او (اين تو را ميسر نگردد). و قلباً از وساوس شيطان و خدعه ها و نيرنگ هايش بگريز كه خداوند تعالى مرتبۀ بندگان خود را به قدر تواضع ايشان بلند مى دارد؛ و بدان اندازه كه عظمت او بر باطن بندگان آشكار گردد به راه هاى فروتنى و كرنش (در برابر خود) هدايتشان مى فرمايد». (مصباح الشريعة، ص 89، الباب الأربعين في الركوع؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 103، الباب الخامس عشر في الركوع؛ بحار الأنوار، ج 82، ص 108، حديث 17)

در اين حديث شريف اشارات و بشارات و آداب و دستوراتى است؛ چنانچه «تزيّن» به «نور بهاء اللّه» و «اظلال» در تحت «ظلّ كبرياء اللّه» و «تكسّى» به «كسوۀ اصفياء اللّه»، بشارات به وصول به مقام تعلّم اسمايى و (عَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ كُلَّها)(1) است. و تحقق به مقام فناء صفاتى و حصول حالت صحو از آن مقام است؛ زيرا كه مزيّن فرمودن حق، عبد را به مقام «نور بهاء» متحقّق نمودن او است به مقام «اسماء» كه حقيقت تعليم آدمى است. و او را در ظلّ و سايۀ «كبريا» كه از اسماء قهريه است، بردن و در فناء آن جاى دادن، اِفناى عبد است از خويشتن؛ و پس از اين مقام، او را در «كسوۀ اصفياء» در آوردن ابقاء او است پس از افناء. و از اين جا معلوم شود كه سجود فناء ذاتى است، چنانچه اهل معرفت فرموده اند؛ زيرا كه

ص: 431


1- - «و همه اسماء را به آدم آموخت». البقرة (2: 31)

ركوع، اول است و آن اين مقامات است؛ و سجود ثانى است و آن نيست جز مقام فناء در ذات.

و نيز معلوم شود كه قرب مطلق، كه در سجود حاصل شود، ميسور نيست جز به حصول ركوع على الحقيقة؛ و كسى كه صلاحيت براى ثانى بخواهد پيدا كند، بايد قرب ركوعى و ادب آن را تحصيل كند.

پس از بيان لطايف و سراير ركوع و سجود، اشاره فرموده به آداب قلبيۀ آن از براى متوسّطين. و آن امورى است كه بعضى از امور عامّه است، كه ما در مقدّمات ذكر نموديم؛ و بعضى خاصّ به ركوع است. و چون اكثر اين امور بيان شده است، از تفصيل آن صرف نظر نموديم.

فصل پنجم: در رفع رأس از ركوع است

و سرّ آن رجوع از وقوف در كثرات اسمائيه است؛ چنانچه فرمايد: «وكَمالُ التَّوْحيدِ نَفْيُ الصِّفاتِ عَنْه»(1). زيرا كه پس از حصول حال صحو از فناى اسمائى، عبد سالك قصور و تقصير خود را مشاهده كند؛ چه كه مبدأ خطيئه آدمى، كه ذرّيۀ او بايد جبران آن كند، توجه به كثرات اسمائيه كه باطن شجره است مى باشد. و چون خطيئۀ خود را، كه ذرّيّه است، و خطيئۀ آدم را، كه اصل خود است، دريافت، به مقام تذلّل و نقصان خود پى برد و مهيّاى براى رفع خطيئه، كه به خفض جناح در حضرت كبرياء است، شود؛ و اقامۀ صلب از اين مقام نمايد،

ص: 432


1- - «كمال توحيد عبارت است از نفى صفات از او». ( الكافي، ج 1، ص 140، «كتاب التوحيد»، حديث 6؛ نهج البلاغة، ص 39، خطبه 1)

و با تكبير بعد از ركوع رفعِ كثرات اسمائيه نمايد، و صفر اليد متوجّه منزل ذلّت و مسكنت و اصل تُرابيّت شود. و آداب مهمّۀ آن، يافتن خطر بزرگ مقام، و چشاندن به قلب است با تذكّر تامّ، و مجاهده در توجه به حضرت ذات و ترك توجه به خود، حتى به مقام ذلّت خويش، است.

و بدان اى عزيز كه تذكّر تامّ از حضرت حق و توجه مطلق به باطن قلب به آن ذات مقدّس، موجب گشوده شدن چشم باطنى قلب شود كه به آن لقاء اللّه، كه قرّة العين اولياء است، حاصل گردد: (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَّنَهُمْ سُبُلَنا)(1).

ص: 433


1- . «آنان كه در راه ما جهاد كنند هر آينه ايشان را به راه هاى خود هدايت مى كنيم». (العنكبوت (29): 69)

ص: 434

باب ششم: در اشارۀ اجماليه به اسرار و آداب سجود است

اشاره

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: در سرّ جملى آن است

و آن نزد اصحاب عرفان و ارباب قلوب، ترك خويشتن و چشم بستن از ماسوى؛ و به معراج يونسى(1) - كه به فرو رفتن در بطن ماهى حاصل شد - متحقّق شدن به توجه به اصل خويش بى رؤيت حجاب. و در سر بر تراب نهادن، اشارت به رؤيت جمال جميل است در باطن قلب خاك و اصل عالم طبيعت.

و آداب قلبيۀ آن، يافتن حقيقت خويش و اصل ريشۀ وجود خود است، و نهادن اُمّ الدماغ، كه مركز سلطان نفس است و عرش الروح است، به أدنى عتبۀ مقام قدس، و ديدن عالم خاك است عتبۀ مالك الملوك.

پس، سرّ وضع سجودى، چشم از خود شستن است؛ و ادبِ وضعِ رأس بر تراب، اعلى مقامات خود را از چشم افكندن و از تراب پست تر ديدن است. و

ص: 435


1- - ر.ك: علم اليقين، ج 1، ص 520.

اگر در قلب از اين دعاوى كه به حسب اوضاع صلاتى اشارت به آنها است علّتى باشد، پيش ارباب معرفت نفاق است. و چون خطر اين مقام بالاترين خطرات است، سالك الى اللّه را لازم است به جبلّت ذاتى و فطرت قلبى متمسّك به ذيل عنايت حق - جلّ و علا - گردد و با ذلّت و مسكنت عفو تقصيرات را طلب كند، كه اين مقامى مخطور است كه از عهدۀ امثال ما خارج است.

و ما چون در رسالۀ سرّ الصلوة اين مقامات را به تفصيل ذكر نموديم، در اين رساله خوددارى كنيم، و به روايت شريفۀ مصباح الشريعة براى آداب آن اكتفا نماييم.

فصل دوم: در حديث مصباح الشريعة

عن مصباح الشريعة، قالَ الصادِقُ (علیه السلام): «مَا خَسِرَ - وَاللّه - مَنْ أتَى بِحَقِيقَةِ السُّجُودِ وَلَوْ كَانَ فِي الْعُمْرِ مَرَّةً وَاحِدَةً. وَمَا أَفْلَحَ مَنْ خَلا بِرَبِّهِ فِي مِثْلِ ذَلِكَ الْحَالِ تَشْبِيهاً بِمُخَادِعٍ نَفْسَه، غَافِلاً لاهِياً عَمَّا أَعَدَّهُ اللّه ُ لِلسَّاجِدِينَ مِنْ اُنْسِ الْعَاجِلِ وَرَاحَةِ الآجِلِ. وَلا بَعُدَ عَنِ اللّه أَبَداً مَنْ أَحْسَنَ تَقَرُّبَهُ فِي السُّجُودِ. وَلاَ قَرُبَ إِلَيْهِ أَبَداً مَنْ أَسَاءَ أَدَبَهُ وَضَيَّعَ حُرْمَتَهُ بِتَعَلُّقِ قَلْبِهِ بِسِوَاهُ فِي حَالِ سُجُودِهِ. فَاسْجُدْ سُجُودَ مُتَوَاضِعٍ للّه تعالى ذَلِيلٍ، عَلِمَ أَنَّهُ خُلِقَ مِنْ تُرَابٍ يَطَأُهُ الْخَلْقُ؛ وَأَنَّهُ اتَّخَذَكَ (رُكِّبَ.خ) مِنْ نُطْفَةٍ يَسْتَقْذِرُهَا كُلُّ أَحَدٍ؛ وَكُوِّنَ وَلَمْ يَكُنْ. وَقَدْ جَعَلَ اللّه ُ مَعْنَى السُّجُودِ سَبَبَ التَّقَرُّبِ إِلَيْهِ بِالْقَلْبِ وَالسِرِّ وَالرُّوحِ. فَمَنْ قَرُبَ مِنْهُ، بَعُدَ مِنْ غَيْرِهِ؛ ألا تَرَى فِي الظَّاهِرِ أَنَّهُ لاَ يَسْتَوِي حَالُ السُّجُودِ إِلاَّ بِالتَّوَارِي عَنْ جَمِيعِ الْأشْيَاءِ وَاْلاحْتِجَابِ عَنْ كُلِّ مَا تَرَاهُ الْعُيُونُ، كَذَلِكَ أمْرُ الْبَاطِنِ. فَمَنْ كَانَ قَلْبُهُ مُتَعَلِّقاً فِي صَلاتِهِ بِشَيْءٍ دُونَ اللّه ِ تَعالى، فَهُوَ قَرِيبٌ مِنْ ذَلِكَ الشَّيْءِ بَعِيدٌ عَنْ حَقِيقَةِ مَا أَرَادَ اللّه ُ مِنْهُ فِي صَلاتهِ. قَالَ اللّه ُ عَزَّ وَجَلَّ: (مَا

ص: 436

جَعَلَ اللّه ُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِى جَوْفِهِ). وَقَالَ رَسُولُ اللّه ِ(صلی الله علیه و آله) : قَالَ اللّه ُ تعالى: لا أَطَّلِعُ عَلَى قَلْبِ عَبْدٍ فَأَعْلَمُ فيه حُبَّ الإخْلاصِ لِطَاعَتِي لِوَجْهِي وَابْتِغَاءِ مَرْضَاتِي، إِلاّ لَوَلَّيْتُ تَقْوِيمَهُ وَسِيَاسَتَهُ. وَمَنِ اشْتَغَلَ بِغَيْرِي، فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَهْزِئينَ بِنَفْسِهِ؛ وَمَكْتُوبٌ اسْمُهُ فِي دِيوَانِ الْخَاسِرِينَ»(1).

در اين حديث شريف جمع بين بيان اسرار و آداب فرموده. و تفكّر در آن، طرقى از معرفت به روى سالك الى اللّه باز كند، و تأبّى و جحود منكرين را درهم مى شكند، و تأييد و تشييد اولياء عرفان و اصحاب ايقان را مى فرمايد، و حقيقت انس و خلوت با حق و ترك غير حق تعالى را گوشزد فرمايد.

مى فرمايد: «به خدا قسم، زيان نبيند كسى كه حقيقت سجده را به جاى آورد، ولو در عمر يك مرتبه. و روى رستگارى نبيند كسى كه در اين حال كه ترك غير است با حق خلوت كند، ولى شبيه به خدعه كنندگان باشد كه صورتاً در خلوت و انس است ولى حقيقتاً غافل از حق و از آنچه خداى تعالى براى ساجدان مهيّا فرموده كه آن انس با حق است در اين عالم و راحت است در آن عالم. و دور نيفتد از خداوند هرگز كسى كه نيكو تقرّب جويد به حق تعالى در سجود؛ و نزديك نشود به حق تعالى هرگز كسى كه اسائۀ ادب كند در سجود و حرمت آن را ضايع نمايد به اين كه قلب خود را به غير حق متعلّق كند در حال سجود. اكنون كه شمّه اى از سرّ سجود را دانستى، سجود كن سجدۀ كسى كه متواضع و ذليل

ص: 437


1- - مصباح الشريعة، ص 91، الباب الواحد والأربعون في السجود؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 108، الباب السادس عشر في السجود؛ رسائل الشهيد الثاني، أسرار الصلاة، ص 132؛ بحار الأنوار، ج 82، ص 136، «كتاب الصلاة»، «باب السجود»، حديث 16؛ أسرار العبادات وحقيقة الصلاة، ص 107؛ اسرار الصلاة، ملكى تبريزى، ص 119 (مطبعۀ علمى - چاپ 1339 ق).

است در پيشگاه قدس حق تعالى؛ و نظر به حال نقص و بى نوايى خود كن؛ بدان كه خلق شدى از خاكى كه پايمال خلايق است، و از نطفه اى كه همه كس از او اجتناب و استقذار كند، و تكوين شده اى در صورتى كه شى ء مذكورى نبوده اى. و خداى تعالى معنى سجود را سبب تقرّب به خود قرار داده - تقرّب به قلب و سرّ و روح. پس، كسى كه به حق نزديك شد، از غير حق بعيد شود؛ چنانچه سجده در ظاهر حاصل نشود مگر به موارات از همۀ اشياء و احتجاب از هرچه چشم آن را ببيند؛ همين طور امر باطن. پس، كسى كه قلبش متعلق به غير حق شود در نماز، به آن چيز نزديك، و از آنچه كه حق اراده فرموده بعيد شود؛ چنانچه حق فرمايد كه: "ما قرار نداديم براى يك نفر دو قلب."(1) و رسول خدا فرمود كه خداى تعالى فرمود كه: "من اطلاع بر قلب بنده اى كه در آن حبّ اخلاص براى طاعت من و به دست آوردن رضاى من است پيدا نكنم، مگر آن كه خودم متولّى تمشيت امور او شوم و تدبير كارهاى او فرمايم. و كسى كه به غير من مشتغل باشد، از استهزاء كنندگان محسوب است و اسم آن در ديوان زيان كاران مكتوب شود"».

فصل سوم: در ذكر سجود و ركوع

در حديث است كه چون نازل شد: (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ)(2)، رسول خدا فرمود: «اين را در ركوع قرار دهيد». و چون نازل شد قول خداى تعالى: )سَبِّحِ اسْمَ

ص: 438


1- - الأحزاب (33): 4.
2- - «پس نام پروردگار بزرگ خود را تسبيح گوى». (الواقعة (56): 74)

رَبِّكَ الْأَعْلَى((1)، فرمود: «اين را در سجود خود قرار دهيد»(2).

و در حديث شريف كافى است كه: «اول اسمى را كه خداوند براى خود اتّخاذ فرمود «العلىّ» و «العظيم» بود»(3). و شايد «العلىّ» اول در اسماء ذاتيه باشد، و «العظيم» اول در اسماء صفاتيه.

و بدان كه در سجود، چون ساير اوضاع صلاتى، هيئتى و حالى و ذكرى و سرّى است. و اين امور براى كمّل طورى است كه در اين رساله بيان آن اشارتاً شده، و تفصيلاً بى تناسب است. و از براى متوسّطين هيئت آن ارائه خاكسارى و ترك استكبار و خودبينى است. و إرغام أنف، كه از مستحبّات مؤكده بلكه ترك آن خلاف احتياط است، اظهار كمال تخضّع و تذلّل و فروتنى است؛ و نيز توجه به اصل خويش و يادآورى از نشئه خود است. و رؤساى اعضاى ظاهره، كه مَحالّ ادراك و ظهور تحريك و قدرت است كه همين هفت يا هشت عضو است، بر زمين مذلّت و مسكنت نهادن، علامت تسليم تامّ و تقديم تمام قواى خود است و خارج شدن از خطيئۀ آدميه است.

و چون تذكّر اين معانى در قلب قوى شد، كم كم قلب از آن منفعل شده حالى دست دهد كه آن حالت فرار از خود و ترك خودبينى است؛ و نتيجۀ اين حال، حصول حالت انس است؛ و دنبالۀ آن، خلوت تامّ حاصل شود و محبّت كلّى پيدا شود.

و اما ذكر سجده، متقوّم از تسبيح كه تنزيه از توصيف و قيام به امر است، يا

ص: 439


1- - «نام برتر پروردگارت را تسبيح گوى». (الأعلى (87): 1)
2- - مجمع البيان، ج 9، ص 339، ذيل آيۀ 74 سوره واقعه.
3- - الكافي، ج 1، ص 113، «كتاب التوحيد»، «باب حدوث الأسماء»، حديث 2.

تنزيه از تكثير اسمائى است؛ يا تنزيه از توحيد است؛ چه كه توحيد، تفعيل است، و آن از كثرت به وحدت رفتن است؛ و اين خالى از شائبۀ تكثير و تشريك نيست؛ چنانچه توصيف به علوّ ذاتى و تحميد نيز خالى از شائبۀ اين معانى نيست.

و «العلىّ» از اسماء ذاتيه است. و به حسب روايت كافى، اوّل اسمى است كه حق براى خود اتخاذ فرموده؛ يعنى، اول تجلّى ذات براى خود است. و عبد سالك چون از خود در اين مقام فانى شد و ترك عالم و آنچه در آن است نمود، مفتخر به اين تجلّى ذاتى شود.

و بدان كه چون ركوع، اول و سجود، ثانى است، تسبيح و تحميد در آنها فرق ها دارد. و نيز «ربّ» در آن دو مقام، فرق دارد؛ زيرا كه «ربّ» چنانچه اهل معرفت گفته اند، از اسماء ذاتيه و صفاتيه و افعاليه است به سه اعتبار(1). بنابراين، «ربّ» در (اَلْحَمْدُ للّه ِ رَبِّ الْعالَمِينَ) از اسماء فعليه شايد باشد به مناسبت مقام قيام، كه مقام توحيد افعالى است؛ و در ركوع از اسماء صفاتيه است به مناسبت اين كه ركوع مقام توحيد صفات است؛ و در سجود از اسماء ذاتيه است به مناسبت آن كه سجود مقام توحيد ذات است. و «تسبيح» و «تحميد» نيز در هر يك از مقامات واقع شد، مربوط به آن مقام است(2).

ص: 440


1- - إنشاء الدوائر، ص 30؛ و ر.ك: ص 315 از همين كتاب؛ و شرح دعاء السحر، ص 46.
2- - در نسخۀ خطى، قبل از آغاز فصل چهارم، حضرت امام مطلبى نزديك به دو صفحه با عنوان «تنبيه عرفانى» مرقوم فرموده اند، اما سپس به علامت حذف بر روى اين قسمت قلم كشيده و در حاشيه مرقوم فرموده اند: اين تنبيه زياد است و بايد محو شود تا آخر. در استنساخ مجدد كتاب نيز اين قسمت موجود نيست؛ اما مطلب مزبور در چاپ هاى قبلى اين كتاب درج گرديده است. در اين چاپ اين قسمت حذف گرديد.

فصل چهارم: در بعض اسرار سجده و ذكر آن و رفع رأس است

چنانچه در صلاة معراج است، سجده غشوه و صعق در نتيجۀ مشاهدۀ انوار عظمت حق است. و چون عبد از خود بى خود شد و حال محو و صعق براى او دست داد، عنايت ازلى شامل حال او شود و به الهام غيبى ملهم شود.

و ذكر سجود و تكرار آن براى حصول حال صحو و به خود آمدن است. پس چون به خود آمد، آتش اشتياق مشاهدۀ نور حق در قلبش مشتعل گردد، و سر از سجده بردارد؛ و چون در خود بقايايى بيند از انانيّت، با دست اشاره به رفض آن كند؛ پس، تجلّى نور عظمت ثانياً بر او شود و بقيۀ انانيّت را بسوزاند و فانى از فنا

شود، و تكبير گويان حالت محو كلى مطلق و صعق تامّ حقيقى براى او حاصل شود؛ پس، دستگير غيبى به الهام اذكار او را متمكّن در مقام كند؛ و حالت صحو در اين مقام، كه صحوِ مقامِ ولايت است و از هر احتجاب و آلايش خلقى منزّه است، براى او دست دهد؛ و حال تشهد و سلام، كه از احكام كثرت است، نيز در اين صحو بعدالمحو حاصل شود. و تا اين جا تمام دايرۀ سير انسانى تكميل و تتميم شود.

ص: 441

ص: 442

باب هفتم: در اشارۀ اجماليه به آداب تشهّد است

اشاره

و در آن دو فصل است:

فصل اول: در شهادت به وحدانيت و رسالت و بعض اسرار و آداب آن

بدان كه شهادت به وحدانيت و رسالت در اذان و اقامه، كه از متعلّقات نماز و مُهيّئات ورود در آن است، و در «تشهد» كه خروج از فناء به بقاء و از وحدت به كثرت و در آخر نماز است، عبد سالك را متذكّر كند كه حقيقت صلات حصول توحيد حقيقى، و شهادت به وحدانيّت از مقامات شامله است، كه با سالك از اول صلات تا آخر آن است. و نيز در آن، سرّ «اوّليت» و «آخريت» حق - جلّ و علا - است. و نيز در آن سرّ عظيمى است كه سفر سالك من اللّه و الى اللّه است: (كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ)(1). پس، سالك بايد در همۀ مقامات متوجّه اين مقصد باشد، و حقيقت وحدانيت و الوهيت حق را به قلب برساند؛ و قلب را در اين سفر معراجى الهى كند تا شهادتش حقيقت پيدا كند و از نفاق و شرك منزّه گردد.

ص: 443


1- - «به همان گونه كه در آغاز شما را آفريد باز مى گرديد». (الأعراف (7): 29)

و در شهادت به رسالت نيز اشاره به آن شايد باشد كه دستگيرى ولىّ مطلق و نبىّ ختمى در اين معراجِ سلوكى از مقامات شامله است، كه بايد سالك در تمام مقامات متوجّه آن باشد و سرّ ظهور «اوّليت» و «آخريت» كه از مقامات ولايت است، از براى اهلش واضح گردد.

و بايد دانست كه فرق است بين «شهادت» در اول نماز، و «شهادت» در تشهد؛ زيرا كه آن، شهادت قبل از سلوك است و شهادت تعبّدى يا تعقّلى است، و اين شهادت پس از رجوع است و آن شهادت تحقّقى يا تمكّنى است. پس «شهادت» تشهد را خطر عظيم است، زيرا كه در آن دعوى تحقّق و تمكّن است و دعوى رجوع به كثرت است بى احتجاب. و چون اين مقام شامخ براى امثال ما حاصل نيست، بلكه با اين حال كه اكنون داريم متوقّع نيز نيست، ادب در حضرت بارى آن است كه قصور خود و ذلّت و نقص و عجز و بيچارگى خويش را در نظر آريم و با حال شرمسارى به بارگاه قدس متوجّه شده عرضه داريم:

بارالها، ما از مقامات اولياء و مدارج اصفياء و كمال مخلصين و سلوك سالكين، حظّى جز الفاظى چند نداريم؛ و از جميع مقامات به قيل و قال قناعت نموديم كه نه از آن كيفيّتى حاصل شود نه حال(1). بار خدايا، حبّ دنيا و تعلّقات آن ما را از بارگاه قدس و محفل انس تو محجوب نموده؛ مگر تو با لطف خفىّ خود از ما افتادگان دستگيرى فرمايى و جبران ماسبق را فرمايى، تا بلكه از خواب غفلت انگيخته شده راهى به محضر قدس پيدا كنيم.

ص: 444


1- - «علم رسمى سر به سر قيل است و قال / نه از او كيفيتى حاصل نه حال». (كلّيات شيخ بهايى، نان و حلوا، ص 4)

فصل دوم: در نقل حديث مصباح الشريعة در اين باب

عن مِصباحِ الشريعَةِ، قالَ الصادقُ (علیه السلام): «التَشَهُّدُ ثَنَاءٌ عَلَى اللّه ِ تعالى؛ فَكُنْ عَبْداً لَهُ فِي السِرِّ خَاضِعاً لَهُ في الْفِعْل، كَمَا أنَّكَ عَبْدٌ لَهُ بِالْقَوْلِ وَالدَّعْوى. وَصِلْ صِدْقَ لِسَانِكَ بِصَفَاءِ صِدْقِ سِرِّكَ؛ فَإِنَّهُ خَلَقَكَ عَبْداً، وَأمَرَكَ أنْ تَعْبُدَهُ بِقَلْبِكَ وَلِسَانِكَ وَجَوَارِحِكَ، وَأنْ تُحَقِّقَ عُبُودِيَّتَكَ لَهُ بِرُبُوبِيَّتِهِ لَكَ، وَتَعْلَمَ أَنَّ نَوَاصِيَ الْخَلْقِ بِيَدِهِ، فَلَيْسَ لَهُمْ نَفَسٌ وَلا لَحْظٌ إِلاّ بِقُدْرَتِهِ وَمَشِيَّتِهِ، وَهُمْ عَاجِزُونَ عَنْ إتْيَانِ أقَلِّ شَيْءٍ فِي مَمْلَكَتِهِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ وَإِرَادَتِهِ؛ قَالَ اللّه ُ عَزَّ وَجَلَّ: )وَرَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشَاءُ وَيَخْتارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللّه ِ وَتَعَالى عَمّا يُشْرِكُونَ((1). فَكُنْ عَبْداً شَاكِراً بِالْفِعْلِ، كمَا أنَّكَ عَبْدٌ ذَاكِرٌ بِالْقَوْلِ وَالدَّعْوى. وَصِلْ صِدْقَ لِسَانِكَ بِصَفَاءِ سِرِّكَ؛ فَإِنَّهُ خَلَقَكَ، فَعَزَّ وَجَلَّ أنْ يَكُونَ إِرَادَةٌ وَمَشِيَّةٌ لأحَدٍ إِلاّ بِسَابِقِ إِرَادَتِهِ وَمَشِيَّتِهِ؛ فَاسْتَعْمِلِ الْعُبُودِيَّةَ فِي الرِّضَا بِحُكْمِهِ، وَبِالْعِبَادَةِ فِي أدَاءِ أَوَامِرِهِ. وَقَدْ أَمَرَكَ بِالصَّلاةِ عَلى نَبِيِّهِ (حَبِيبِهِ - خ)(صلی الله علیه و آله) ، فَأَوْصِلْ صَلاتَهُ بِصَلاتِهِ وَطَاعَتَهُ بِطَاعَتِهِ وَشَهَادَتَهُ بِشَهَادَتِهِ.

وَانْظُرْ لا يَفوتُكَ بَرَكَاتُ مَعْرِفَةِ حُرْمَتِهِ، فَتُحْرِمَ عَنْ فَائِدَةِ صَلاتِهِ. وَأَمْرِهِ بِالاسْتِغْفَارِ لَكَ وَالشَّفَاعَةِ فِيكَ إنْ أتَيْتَ بِالْوَاجِبِ في الْأمْرِ وَالنَّهْيِ وَالسُّنَنِ وَالآدَابِ وَتَعْلَمَ جَلِيلَ مَرْتَبَتِهِ عِنْدَ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ»(2).

ص: 445


1- - «و پروردگار تو آنچه را بخواهد مى آفريند و انتخاب مى كند، آنان را در كار خود اختيارى نيست، خدا منزه است و برتر از آنچه شرك مى ورزند». (القصص (28): 68)
2- - مصباح الشريعة، ص 93، الباب الثاني والأربعون في التشهّد؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 114، الباب السابع عشر في التشهّد؛ رسائل الشهيد الثاني، أسرار الصلاة، ص 133 - 134.

در اين حديث شريف اشاراتى است به آداب قلبيۀ عبادات و حقايق و اسرار آنها. چنانچه فرمايد: «تشهد» ثناء حق - جلّ و علا - است. بلكه در سابق نيز اشاره شد(1) كه مطلق عبادات ثناء حق است يا به اسمى يا به اسمائى، يا به تجلّى از تجلّيات، و يا به اصل هويّت.

و عمدۀ آداب را اشاره فرمايد كه چنانچه در ظاهر بندگى مى كنى و مدّعى عبوديت هستى، در سرّ نيز عبوديت كن تا عبوديت سرّى قلبى به اعمال جوارحى نيز سرايت كند، و عمل و قول، نقشۀ باطن و سرّ باشد؛ و حقيقت عبوديت به جميع اجزاء وجود، چه اجزاء ظاهرى و چه اجزاء باطنى، سارى شود و هر يك از اعضاء، حظّى از توحيد ببرند. و لسان ذاكر، ذكر را به قلب ايصال كند، و قلب موحّد مخلص، توحيد و اخلاص را به لسان افاده نمايد. و از حقيقت عبوديت طلب ربوبيت كند و از خودپرستى بيرون آيد و الوهيت حق را به قلب برساند؛ و بداند كه ناصيۀ بندگان به دست حق تعالى است، و قدرت بر تنفّس و نگاه كردن ندارند مگر با قدرت و مشيّت حق تعالى، و آنها عاجزند از تصرّف در مملكت حق به جميع انحاء تصرّفات، گرچه تصرّف ناچيزى باشد، مگر با اذن و ارادۀ آن ذات مقدّس؛ چنانچه حق فرمايد: «خداى تعالى فقط خلق مى كند هرچه بخواهد و اختيار فرمايد هرچه اراده كند؛ كسى را در امر خود اختيارى نيست - يعنى استقلالاً - منزّه است خداى تعالى از شريك در تصرّف در مملكت وجود». و چون اين لطيفه را به قلب رساندى، شكرت از حق حقيقت پيدا كند؛ و شكر در اعضاء و اعمالت سرايت كند؛ و چنانچه در عبوديت زبان و قلب بايد هم قدم باشند، در اين توحيد فعلى نيز بايد صدق لسان به صفاء سرّ

ص: 446


1- - ر.ك: به صفحات 98، 155، 176.

قلب موصول باشد؛ زيرا كه حق - جلّ و علا - خالق است و مؤثّرى جز او نيست، و تمام اراده ها و مشيّت ها ظلّ اراده و مشيّت ازلى سابق اوست.

پس از آداب شهادت به وحدانيت و الوهيت حق، متوجّه به مقام مقدّس عبد مطلق و رسول ختمى شود. و از تقدّم مقام «عبوديت» بر «رسالت» متنبّه شود كه قدم عبوديت مقدّمۀ همۀ مقامات سالكين است؛ و رسالت شعبۀ عبوديت است. و چون رسول ختمى عبد حقيقى فانى در حق است، اطاعت او اطاعت حق است؛ و شهادت به رسالت موصول به شهادت به وحدانيت است. و عبد سالك بايد از خود مراقبت كند كه قصور در طاعت رسول، كه طاعت اللّه است، نكند تا از بركات عبادت كه وصول به بارگاه قدس است، به دستگيرى ولىّ مطلق، محروم نشود. و بداند كه كسى را بى دستيارى ولىّ نعم و رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) به بارگاه قدس و جايگاه انس بار ندهند.

ص: 447

ص: 448

باب هشتم: در آداب سلام است

اشاره

و در آن دو فصل است:

فصل اوّل: در اشاره اجماليه به سرّ سلام و ادب آن

بدان كه عبد سالك چون از مقام سجود، كه سرّ او «فنا» است، به خود آمد و حالت صحو و هوشيارى براى او دست داد و از حال غيبت از خلق به حال حضور رجوع كرد، سلام دهد به موجودات - سلام كسى كه از سفر و غيبت مراجعت نموده. پس در اولِ رجوعِ از سفر، سلام به نبىّ اكرم دهد؛ زيرا كه پس از رجوع از وحدت به كثرت، اولْ حقيقتْ تجلّى حقيقت ولايت است - «نَحْنُ الأوَّلُونَ السَّابِقُونَ»(1) و پس از آن، به اعيان ديگر موجودات به طريق تفصيل و جمع توجه كند.

و كسى كه در نماز غايب از خلق نبوده و مسافر الى اللّه نشده، براى او سلام

ص: 449


1- - بحار الأنوار، ج 25، ص 22، حديث 38، «فنحن الأوّلون ونحن الآخرون ونحن السابقون».

حقيقت ندارد و جز لقلقۀ لسان نيست. پس، ادب قلبىِ سلامْ به ادب جميع صلات است؛ و اگر در اين نماز، كه حقيقت معراج است، عروجى حاصل نشده و از بيت نفس خارج نشده، سلام براى او نيست. و نيز در اين سفر اگر سلامت از تصرّفات شيطان و نفس امّاره بود، و در تمام اين معراج حقيقى قلب را علتى نبود، سلام او حقيقت دارد و الاّ لا سلامَ لَه. آرى، سلام بر نبىّ(صلی الله علیه و آله) بنابراين، سلام با حقيقت است، زيرا كه او در اين سفر معراجى و در اين سير الى اللّه صعوداً و نزولاً متّصف به سلامت است و در تمام سير از تصرّفات غير حق عارى و برى است؛ چنانچه اشاره به آن در سورۀ مباركۀ إنّا أنزلنا نموديم.

فصل دوم: ذكر حديث مصباح الشريعه در سرّ و ادب سلام

عن مِصباحِ الشريعَةِ، قالَ الصادِقُ (علیه السلام): «مَعْنَى «السَّلامِ» فِي دُبرِ كُلِّ صَلاةٍ، الْأَمَانُ؛ أيْ مَنْ أدَّى أمْرَ اللّه ِ وَسُنَّةَ نَبِيِّهِ(صلی الله علیه و آله) خَاشِعاً مِنْهُ قَلْبُهُ، فَلَهُ الْأمَانُ مِنْ بَلاءِ الدُّنْيَا وَبَرَاءَةٌ مِنْ عَذَابِ الآخِرَةِ. وَ«السَّلامُ» اسْمٌ مِنْ أسْمَاءِ اللّه ِ تَعَالَى، أوْدَعَهُ خَلْقَهُ لِيَسْتَعْمِلُوا مَعْنَاهُ فِي الْمُعَامَلاتِ وَالْأمَانَاتِ وَالإضَافَاتِ وَتَصْدِيقِ مُصَاحَبَتِهِمْ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَصِحَّةِ مُعَاشَرَتِهِمْ. وإذا أرَدْتَ أنْ تَضَعَ السَّلامَ مَوْضِعَهُ وَتُؤدِّيَ مَعْنَاهُ، فَاتَّقِ اللّه َ، وَلْيَسْلَمْ مِنْكَ دِينُكَ وَقَلْبُكَ وَعَقْلُكَ، وَلا تُدَنِّسْها بِظُلْمَةِ الْمَعَاصِي، وَلْتَسْلَمْ حَفَظَتُكَ أنْ لا تُبْرِمَهُمْ(1) وَلا تُمِلَّهُمْ وَتُوحِشَهُمْ مِنْكَ بِسُوءِ مُعَامَلَتِكَ مَعَهُمْ، ثُمَّ صَدِيقُكَ ثُمَّ عَدُوُّكَ؛ فَإنَّ مَنْ لَمْ يَسْلَمْ مِنْهُ مَنْ هُوَ الْأَقْرَبُ إلَيْهِ، فَالْأبْعَدُ أوْلَى. وَمَنْ لا يَضَعُ «السَّلامَ» مَوَاضِعَهُ هذِهِ، فَلا سَلامَ وَلا تَسْليمَ (سِلْمَ . خ)؛ وَكَانَ

ص: 450


1- - أي، لا تُضجِرَهُمْ. [منه قدس سره]

كَاذِباً فِي سَلامِهِ وَإِنْ أفْشَاهُ فِي الْخَلْقِ»(1).

فرمايد: «معناى «سلام» در دنبالۀ نمازها، «امان» است؛ يعنى، كسى كه اوامر الهيه و سنن نبويّه را ادا كند با خشوع قلبى، ايمن از بلاء دنيا و عذاب آخرت شود». يعنى از تصرّفات شيطانيه در دنيا مأمون شود؛ چه كه اداء اوامر الهيه با خشوع قلبى موجب قطع تصرّف شيطان است )إنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ((2).

پس از آن، اشاره به سرّى از اسرار «سلام» فرمايد و گويد: «سلام يكى از اسماء اللّه است كه خداى تعالى به وديعت در موجودات قرار داده». و اين اشاره

ص: 451


1- - «معناى «سلام» در پايان نماز، امان است؛ يعنى، هر كس امر خدا و سنّت پيامبرش را با خشوع قلب به جاى آورد، از بلاى دنيا در امان است و از عذاب آخرت بركنار. و «سلام» نامى از نام هاى خداى تعالى است كه در ميان خلق خود به وديعت نهاده تا در داد و ستد، نگاهدارى امانات، و روابط با هم و صدق همنشينى و صحت آميزش و معاشرتشان به كار برند. و اگر خواهى سلام را در جاى خود نهى و معنايش را ادا كنى، بايد از خدا پروا نمايى و دين و دل و عقل تو از تو در سلامت باشد و آنها را به تيرگى گناهان نيالايى؛ و بايد فرشتگان نگهبانت را در امان بدارى و آنها را نيازارى و ملولشان نسازى و با رفتار ناشايست ايشان را از خود دور نسازى، سپس دوستت و آن گاه دشمنت (بايد از جانب تو در امان باشند) كه هر كه نزديكانش از او در امان نباشد، به يقين بيگانه از او در امان نخواهد بود. و كسى كه سلام را در اين جايگاه ها ننهد (او را) نه سلام است و نه تسليم (سلمى). و او در سلام خود دروغگوست هرچند در ميان مردم بدان تظاهر كند». (مصباح الشريعة، ص 95، الباب الثالث والأربعون في السلام؛ شرح مصباح الشريعة، گيلانى، ص 119، الباب الثامن عشر في السلام؛ رسائل الشهيد الثاني، أسرار الصلاة، ص 135)
2- - «همانا نماز از فحشاء و منكر باز مى دارد». (العنكبوت (29): 45)

به مظهريت موجودات از اسماء الهيه است. و بايد عبد سالك اين لطيفۀ الهيه را كه در باطن ذات و خميرۀ او به وديعت نهفته است، اظهار كند، و در جميع معاملات و معاشرات و امانات و ارتباطات استعمال كند، و در مملكت باطن و ظاهر خود نيز سرايت دهد؛ و در معاملات با حق و دين حق تعالى استعمال نمايد تا خيانت به وديعت الهيه نكرده باشد. پس، حقيقت «سلام» را سرايت دهد در جميع قواى ملكيه و ملكوتيۀ خود و در جميع عادات و عقايد و اخلاق و اعمال خويش تا خود از همۀ تصرّفات سالم ماند. و طريق تحصيل اين سلامت را تقوا معرفى فرموده.

و بايد دانست كه تقوا را مراتب و منازلى است:

پس، تقواى ظاهر، نگاهدارى ظاهر است از قذارت و ظلمت معاصى قالبيه. و اين تقواى عامّه است.

و تقواى باطن، نگاهدارى و تطهير آن است از افراط و تفريط و تجاوز از حد اعتدال در اخلاق و غرائز روحيه. و اين تقواى خاصّه است.

و تقواى عقل، نگاهدارى و تطهير آن است از صرف آن در علوم غير الهيه. و مراد از علوم الهيه علومى است كه مربوط به شرايع و اديان الهيه باشد. و جميع علوم طبيعيه و غير آنها كه براى شناخت مظاهر حق است الهيه است و اگر براى آن نباشد، نيست، هر چند مباحث مبدأ و معاد باشد. و اين تقواى اخصّ خواص است.

و تقواى قلب، و آن نگاهدارى آن است از مشاهده و مذاكرۀ غير حق. و اين تقواى اولياء است. و مقصود از حديث شريف كه فرمايد حق تعالى: «أنا جَليسُ

ص: 452

مَنْ جَلَسَني»(1)، همين خلوت قلبى است. و اين خلوت بهترين خلوات و خلوت هاى ديگر مقدمۀ حصول همين است.

پس، كسى كه متّصف به همه مراتب تقوا شد، دين و عقل و روح و قلب او و جميع قواى ظاهره و باطنه اش سالم ماند؛ و حَفَظه و موكلين او نيز سالم مانند و از او ملول و منضجر و وحشتناك نشوند. و معاملات و معاشرات چنين شخصى با صديق و عدوّش به طريق سلامت شود؛ بلكه ريشۀ عداوت از باطن قلبش منقطع شود، هرچند مردم با او عداوت ورزند. و كسى كه به جميع مراتب سلامت نباشد، به همان اندازه از فيض «سلام» محروم و به افق نفاق نزديك شود، نعوذ باللّه منه. والسلام

ص: 453


1- - «من همنشين كسى هستم كه مرا همنشين خود اختيار كند». (بحار الأنوار، ج 67، ص 26؛ رساله لقاء اللّه، ص 123؛ المحجّة البيضاء، ج 8، ص 58، با اندكى اختلاف).

ص: 454

خاتمه كتاب: در آداب بعضى از امور داخله و خارجه نماز است

اشاره

و در آن چند فصل است:

ص: 455

ص: 456

فصل اوّل: در تسبيحات اربعه است كه در ركعت ثالث و رابع نماز خوانده مى شود و اسرار و آداب قلبيۀ آن به قدر مناسب

و آن متقوّم به چهار ركن است:

ركن اول در «تسبيح» است. و آن، تنزيه از توصيف به تحميد و تهليل است، كه از مقامات شامله است. و بندۀ سالك بايد در تمام عبادات متوجّه آن باشد و قلب خود را از دعواى توصيف و ثناجويى حق نگاهدارى كند؛ گمان نكند كه از براى عبد ممكن است قيام به حقِ عبوديت، فضلاً از قيام به حق ربوبيت كه چشم آمال كمّل اولياء از آن منقطع و دست طمع بزرگان اصحاب معرفت از ذيل آن كوتاه است «عنقا شكار كس نشود دام بازگير»(1). از اين جهت گفته اند كمال معرفت اهل معارف، عرفان عجز خويش است(2).

ص: 457


1- - «عنقا شكار كس نشود دام بازگير/ كانجا هميشه باد به دست است دام را». (ديوان حافظ، ص 76، غزل 9)
2- - ر.ك: صفحه 312؛ تعليقات على شرح فصوص الحكم، تعليقه 40؛ مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية، المشكاة الاُولى، مصباح 1.

آرى، چون رحمت واسعۀ حق - جلّ و علا - شامل حال ما بندگان ضعيف است، به سعۀ رحمت خود ما بيچارگان را بار خدمت داده و اجازۀ ورود در يك همچو مقام مقدّس منزّه، كه پشت كرّوبيين از قرب به آن خم است، مرحمت فرموده. و اين از بزرگ ترين تفضّلات و ايادى ذات مقدّس ولىّ نعمت است بر بندگان خود، كه اهل معرفت و اولياء كمّل و اهل اللّه قدر آن را به قدر معرفت خود مى دانند، و ما محجوبان بازماندۀ از هر مقام و منزلت و محرومان دور افتادۀ از هر كمال و معرفت به كلّى از آن غافليم؛ و اوامر الهيه را، كه فى الحقيقه بالاترين نعم بزرگ نامتناهى است، از تكلّف و كلفت دانيم و با انضجار و كسالت قيام به آن كنيم، و از اين جهت از نورانيت آن به كلّى محروم و محجوبيم.

و بايد دانست كه چون «تحميد» و «تهليل» متضمّن توحيد فعلى است و در آن شائبۀ تحديد و تنقيص است، بلكه شائبۀ تشبيه و تخليط است، عبد سالك براى تهيۀ ورود در آن لازم است در حصن حصينِ تسبيح و تنزيه خود را وارد كند و به باطن قلب خود بفهماند كه حق - جلّت عظمته - منزّه از تعيّنات خلقيه و تلبّس به ملابس كثرات است، تا ورود در تحميدش از شائبۀ تكثير تنزيه شود.

ركن دوم «تحميد» است. و آن، مقام توحيد فعلى است كه مناسب حال قيام است و مناسب قرائت است نيز. و از اين جهت، اين تسبيحات در ركعات اخيره قائم مقام «حمد» است و مصلّى مختار است كه «حمد» را نيز بخواند به جاى آن. و توحيد فعلى را - چنانچه در «حمد» مذكور شد - از حصر حمد به حق تعالى استفاده كنيم و دست عبد را از محمدت ها به كلّى كوتاه نماييم و )هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ((1) را به سامعۀ قلب رسانيم، و حقيقت )مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ

ص: 458


1- - «اوست آغاز و انجام و پيدا و نهان». (الحديد (57): 3)

اللّه َ رَمَى((1) را به ذائقۀ روح چشانيم، و خودبينى و خودخواهى را زير پاى سلوك نهيم تا به مقام تحميد خود را رسانيم و دل را از زير بار منّت خلق بيرون كشانيم.

ركن سوم «تهليل» است. و از براى آن مقاماتى است:

يكى مقام نفى الوهيت فعليه است كه عبارت اُخراى لا مُؤثّر في الوُجود إلاّ اللّه است. و اين مؤكّد حصر «تحميد» بلكه موجب و مسبّب آن است. چون كه مراتب وجودات امكانيه ظلّ حقيقت وجود حق - جلّت قدرته - و ربط محض است و از براى هيچ يك از آنها به هيچ وجه استقلال و قيام به خود نيست، از اين جهت، تأثير ايجادى را به هيچ وجه به آنها نتوان نسبت داد، چه كه در تأثير استقلالِ ايجاد لازم و استقلالِ ايجاد مستلزم استقلال وجود است. و به عبارت اهل ذوق، حقيقت وجودات ظلّيه ظهور قدرت حق است در مرائى خلقيه، و معنى لا اله الا اللّه مشاهدۀ فاعليت و قدرت حق است در خلق و نفى تعيّنات خلقيّه است، و اِفناى مقام فاعليت آنها و تأثير آنها است در حق.

و يكى مقام نفى معبود غير حق است، ولا اله الا اللّه أيْ لا معبود سوى اللّه، و بنابراين، مقام «تهليل» نتيجۀ مقام «تحميد» است؛ زيرا كه اگر محمدت منحصر به ذات مقدّس حق شد، عبوديت نيز بار خود را در آن مقام مقدّس افكند؛ و جميع عبوديت هايى كه خلق از خلق مى كند، كه همه براى رؤيت محمدت است، منتفى شود؛ پس، گويى سالك چنين گويد كه چون جميع محامد منحصر در حق است، پس عبوديت نيز منحصر به او شود، و او معبود شود و بتها همه شكسته شود. و از براى «تهليل» مقامات ديگرى است كه مناسب اين مقام نيست.

ص: 459


1- - «هنگامى كه تير انداختى تو نينداختى بلكه خدا انداخت». (الأنفال (8): 17)

ركن چهارم «تكبير» است. و آن نيز تكبير از توصيف است؛ گويى كه عبد در اول ورود در «تحميد» و «تهليل»، تنزيه از توصيف نموده، و پس از فراغ از آن نيز تنزيه و تكبير از توصيف نمايد، كه تحميد و تهليلش محفوف به اعتراف به تقصير و تذلّل باشد. و شايد كه تكبير در اين مقام تكبير از «تحميد» و «تهليل» باشد، زيرا كه در آن شائبۀ كثرت است؛ چنانچه مذكور شد. و شايد در «تسبيح» تنزيه از تكبير، و در تكبير تكبير از تنزيه نيز باشد، كه دعاوى عبد به كلّى ساقط شود و به توحيد فعلى متمكّن گردد و مقام قيام به حق ملكه گردد در قلب، و از تلوين بيرون آيد و حالت تمكين حاصل شود.

و عبد سالك بايد در اين اذكار شريفه كه روح معارف است حال تبتّل و تضرّع و انقطاع و تذلّل را در قلب تحصيل كند؛ و به كثرت مداومت باطن قلب را صورت ذكر دهد و حقيقت ذكر را در باطن قلب متمكّن سازد، تا قلب متلبّس به لباس ذكر شود و لباس خويش، كه لباس بُعد است، از تن بيرون آورد؛ پس، قلب الهى حقّانى شود و حقيقت و روح )إِنَّ اللّه َ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ((1) در آن متحقّق گردد.

فصل دوم: در آداب قلبيۀ قنوت است

بدان كه «قنوت» يكى از مستحبّات مؤكّده است كه ترك آن شايسته نيست، بلكه احتياط در اتيان به آن است؛ زيرا كه بعضى از اصحاب قائل به وجوب

ص: 460


1- - «همانا خدا از مؤمنان جان هايشان را خريده است». (التوبة (9): 111)

شده اند(1)، و ظاهر بعض روايات نيز وجوب است(2)، گرچه اقوا در صناعت فقهى عدم وجوب است، چنانچه مشهور بين علماى اعلام است(3). و آن به همين كيفيّت خاصّه كه بين اماميه - رضوان اللّه عليهم - متعارف است مى باشد؛ يعنى، متقوّم است به بلند نمودن دست را در حذاء وجه، و بسط باطن كف ها را طرف آسمان و خواندن ادعيۀ مأثوره يا غير مأثوره. و جايز است دعا نمودن به هر زبان، عربى يا غير آن. و عربى احوط و افضل است.

و فقها فرموده اند افضل ادعيه در آن، دعاى «فَرَج» است(4).

و دليل فقهى معتدّبهى به نظر نويسنده نرسيده بر افضليت؛ ولى مضمون دعا دالّ بر فضيلت تامّۀ آن است، زيرا كه مشتمل بر «تهليل» و «تسبيح» و «تحميد» است كه روح توحيد است؛ چنانچه بيان آن شد. و نيز مشتمل بر اسماء بزرگ الهى است از قبيل: «اللّه»، «الحليم»، «الكريم»، «العَلِىّ»، «العظيم»، «الربّ»؛ و نيز مشتمل بر ذكر ركوع و سجود است؛ و نيز مشتمل بر اسماء ذات و صفات و افعال است؛ و نيز مشتمل است بر مراتب تجلّيات حق - جلّ و علا - ؛ و نيز مشتمل است بر سلام بر مرسلين، گرچه احتياط ترك آن است، ولى اقوا جواز است؛ و نيز مشتمل است بر صلوات بر پيغمبر و آل او (علیهم السلام). گويى اين دعاى شريف با اين اختصار مشتمل به تمام وظايف ذكريۀ صلات است.

ص: 461


1- - من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 207.
2- - وسائل الشيعة، ج 6، ص 262، «كتاب الصلاة»، «أبواب القنوت»، باب 1، احاديث 4، 6، 13.
3- - ر.ك: مفتاح الكرامة، ج 7، ص 573؛ جواهر الكلام، ج 10، ص 353.
4- - «لا إله إلا اللّه الحليم الكريم...». (ر.ك: مفتاح الكرامة، ج 7، ص 589؛ جواهر الكلام، ج 10، ص 363؛ العروة الوثقى، ج 2، ص 610، مسأله 4)

و از گفتۀ فقهاء - رضوان اللّه عليهم - نيز اثبات افضليت توان كرد، يا به واسطۀ تسامح در ادلّۀ سنن؛ گرچه نويسنده را در آن تأملى است(1). و يا به واسطۀ كشفِ دليل معتبرى، كه به نظر ما نرسيده، كه مبناى اجماع در نظر متأخّرين است.

و از ادعيۀ شريفه كه بسيار فضيلت دارد و نيز مشتمل بر آداب مناجات بنده با حق است و مشتمل بر تعداد عطاياى كاملۀ الهيه است كه با حال قنوت كه حال مناجات و انقطاع به حق است تناسبى تامّ دارد و بعضى از مشايخ بزرگ بر آن تقريباً مواظبت داشت، دعاى «يَا مَنْ أظْهَرَ الْجَميل» است كه از كنوز عرش است، و تحفۀ حق براى رسول خدا است؛ و براى هر يك از فقرات آن فضائل و ثواب هاى بسيار است؛ چنانچه در توحيد شيخ صدوق (رحمه الله) است(2).

و بهتر در ادب عبوديت آن است كه در حال قنوت، كه حال مناجات و انقطاع به حق است در خصوص صلات، كه همه اش اظهار عبوديت و ثناجويى است، و در اين حالت كه ذات مقدّس حق - جلّ و علا - بالخصوص فتح باب مناجات و دعا به روى عبد فرموده و او را به اين تشريف شرافت داده، بندۀ سالك نيز ادب مقام مقدّس ربوبيت را نگاه دارد، و از ادعيۀ خود مراقبت كند كه مشتمل بر تسبيح و تنزيه حق تعالى و متضمّن ذكر و ياد حق باشد؛ و چيزهايى كه از حق در

ص: 462


1- - قاعده اى است كه مفاد آن تسامح و تساهل است در حكم كردن به استحباب و ثواب داشتن عملى كه مدلول يك روايتى - ولو ضعيف - باشد؛ زيرا روايات متعددى - در حد استفاضه - وارد شده است كه اگر به كسى خبر برسد (بشنود يا در جايى بخواند) كه انجام عملى ثواب و پاداش دارد و او آن عمل را انجام بدهد، بدان عمل مثاب و مأجور خواهد بود اگرچه آن خبر صحيح نباشد. اين روايات به «اخبار من بلغ» معروف است. (ر.ك: أنوار الهداية، ج 2، ص 125)
2- - التوحيد، صدوق، ص 221، حديث 14.

اين حال شريف مى خواهد از سنخ معارف الهيه و طلب فتح باب مناجات و انس و خلوت و انقطاع به سوى او باشد؛ و از طلب دنيا و امور خسيسه حيوانيه و شهوات نفسانيه احتراز كند، و خود را در محضر پاكان شرمسار ننمايد و در محفل ابرار بى مقدار نكند.

اى عزيز، قنوت دست شستن از غير حق و اقبال تامّ به عزّ ربوبيت پيدا كردن است، و كف خالى و سؤال به جانب غنىّ مطلق دراز نمودن است؛ و در اين حال انقطاع، از بطن و فرج سخن راندن و از دنيا يادكردن كمال نقصان و تمام خسران است.

جانا، اكنون كه از وطن خود دور افتادى و از مجاورت احرار محجور شدى و گرفتار اين ظلمتكدۀ پررنج و محن گرديدى، خود چون كرم ابريشم بر خود متن.

عزيزا، خداى رحمان فطرت تو را به نور معرفت و نار عشق تخمير نموده، و به انوارى چون انبياء و عشاقى مانند اولياء مؤيّد فرموده، اين نار را به خاك و خاكستر دنياى دنىّ منطفى نكن؛ و آن نور را به كدورت و ظلمت توجه به دنيا كه دار غربت است مكدّر ننما؛ باشد كه اگر توجّهى به وطن اصلى كنى و انقطاع به حق را از حق طلب كنى و حالت هجران و حرمان خود را با دلى دردناك به عرضش برسانى و احوال بيچارگى و بينوايى و گرفتارى خويش را اظهار كنى، مددى غيبى رسد و دستگيرى باطنى شود و جبران نقايص گردد، إذْ مِنْ عادَتِهِ الاْءِحْسانُ وَمِنْ شيمَتِهِ التَّفَضُّل(1).

اگر از فقرات مناجات «شعبانيۀ» امام متّقين و اميرمؤمنين و اولاد معصومين او (علیهم السلام)، كه امامان اهل معارف و حقايقند، در قنوت بخوانى، خصوصاً آن جا كه

ص: 463


1- - ر.ك: صفحه 429؛ و صحيفه كامله سجاديه، ص 185، دعاى 37.

عرض مى كنند: «إلهي هَبْ لي كَمالَ الاْنْقِطاعِ إلَيْكَ...»(1) الى آخره، ولى با حال اضطرار و تبتّل و تضرّع نه با دل مرده چون دل نويسنده، بسيار مناسب اين حال است.

بالجمله، مقام «قنوت» در نظر نويسنده چون مقام «سجود» است: آن يك، توجه و اقبال به ذلّ عبوديت و تذكّر مقام عزّ ربوبيت است؛ و اين يك، اقبال به عزّ ربوبيت و تذكّر عجز و ذلّ عبوديت است. و اين به حسب مقام متوسّطين است. و اما به حسب مقام كمّل، چنانچه «سجود» مقام فناى عبد و ترك غير و غيريت است، «قنوت» مقام انقطاع به حق و ترك اعتماد به غير است كه روح مقام توكّل است. و بالجمله، چون «قيام» مقام توحيد افعالى است و اين توحيد در ركعت دوم تمكين شود، در قنوت اظهار نتيجۀ آن كند كه كشكول گدايى را پيش حق بَرَد و از خلق منقطع شود و گريزان گردد.

فصل سوم: در تعقيب است

اشاره

و آن يكى از مستحبّات مؤكّده است و ترك آن نيز مكروه است و در نماز صبح و عصر تأكيدش بيشتر است. و تعقيبات مأثوره بسيار است؛ از آن جمله تكبيرات ثلاثۀ اختتاميه است.

و مشايخ عظام مواظبت دارند كه مثل تكبيرات افتتاحيه در هر تكبيرى دست را تا حذاى گوش بلند كنند و باطن كف را به حذاى قبله مبسوط كنند. و اثبات آن مشكل است؛ گرچه ممكن است از بعضى روايات استفادۀ سه مرتبه رفع يد را

ص: 464


1- - «بار الها! كمال بريدگى (از متعلّقات دنيوى) براى توجه به خودت ارزانى ام فرما». (مناجات شعبانيه، إقبال الأعمال، ص 199؛ بحار الأنوار، ج 91، ص 99، حديث 13)

نمود. و شايد دست را بلند نمودن و سه مرتبه تكبير گفتن و بعد دعاى «لا إله إلاّ اللّه وحده وحده...»(1) الى آخره را خواندن كفايت كند. و اگر رفع يد به آن طور كه مشايخ مواظبند مستحب باشد، تمكين همان اسرار است كه مذكور گرديد. و شايد اشاره به طرد صلات و عبادات خود باشد كه مبادا عجب و خودبينى در قلب راه يابد.

و تكبيرات ثلاثه شايد اشاره باشد به تكبير از توحيدات ثلاثه كه مقوِّم روح تمام صلات است. پس ادب قلبى اين تكبيرات آن است كه در هر رفع يدى طرد توحيدى از توحيدات ثلاثه را كند، و تكبير و تنزيه حق - جلّ و علا - را از توصيفات و توحيدات خود كند و عجز و ذلّت و قصور و تقصير خويش را در محضر مقدّس حق - جلّ و علا - عرضه دارد. و ما در رسالۀ سرالصلوة اسرار روحيۀ اين تكبيرات و رفع يد را به طور لطيفى، كه مذكور در آن رساله است، ذكر نموديم(2). و آن از الطاف حق تعالى است به اين مسكين. وله الشكر والحمد.

تسبيحات صدّيقه طاهره سلام اللّه عليها

و از جملۀ تعقيبات شريفه، تسبيحات صدّيقۀ طاهره - سلام اللّه عليها - است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به آن معظّمه تعليم فرمود. و آن افضل تعقيبات است. در حديث است كه اگر چيزى افضل از آن بود، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن را به فاطمه (علیها السلام)عطا مى فرمود(3). و از حضرت صادق مروى است كه اين تسبيحات در هر روز در تعقيب هر نمازى پيش من محبوب تر است از هزار ركعت نماز در

ص: 465


1- - وسائل الشيعة، ج 6، ص 452، «كتاب الصلاة»، «أبواب التعقيب»، باب 14، حديث 2.
2- - سرّ الصلوة، امام خمينى قدس سره، ص 159.
3- - وسائل الشيعة، ج 6، ص 443، «كتاب الصلاة»، «أبواب التعقيب»، باب 9، حديث 1.

هر روز(1). و معروف پيش اصحاب در ترتيب آن، آن است كه «تكبير» سى و چهار مرتبه، و «تحميد» سى و سه مرتبه، و «تسبيح» سى و سه مرتبه؛ به همين ترتيب. و بعيد نيست كه اين افضل باشد نه متعيّن؛ بلكه در تقديم و تأخير «تحميد» و «تسبيح» انسان مخيّر باشد؛ بلكه شايد در تأخير «تكبير» و تقديم «تسبيح» نيز مخيّر باشد. ولى افضل و احوط همان ترتيب مشهور است.

و آداب قلبيۀ آن، آن است كه در «تسبيحات اربعه» مذكور شد. و زائد بر آن، آن كه چون اين اذكار شريفه بعد از نماز وارد شده است، و تسبيح آن، تكبير و تنزيه از قيام به حق عبوديت است، و نيز تنزيه و تكبير از لياقت عبادت است براى محضر مقدّس او، و نيز تنزيه و تكبير از معرفت است كه غايت عبادت است، پس عبد سالك بايد در تعقيب نماز قدرى تفكّر كند در نقص خود و عبادت خويش و غفلت هاى در حال حضور، كه خود گناهى است در مذهب عشق و محبّت؛ و حرمان خود را از حظوظ حضور و محضر مقدّس حق - جلّ جلاله - به نظر آورد؛ و در تعقيبات، كه خود فتح باب ديگرى است از رحمت حق - تبارك و تعالى - به اندازۀ ميسور جبران كند، و اين اذكار شريفه را به قلب برساند و دل را به آنها زنده كند؛ شايد خاتمه اش به حسن و سعادت مختوم شود. و در «تحميد» تسبيحات صدّيقه - عليها الصلاة و السلام - اثبات اين محمدت را كه قيام به عبوديت است نيز براى هويّت الهيه كند، و از توفيق و تأييد و حول و قوّۀ آن ذات مقدّس بداند و بشمارد. و حقايق اين امور را به سرّ قلب برساند و سرّ اين لطايف را به ذائقۀ دل بچشاند تا قلب به ذكر حق زنده شود و دل حيات جاويد به حق پيدا كند.

ص: 466


1- - وسائل الشيعة، ج 6، ص 443، «كتاب الصلاة»، «أبواب التعقيب»، باب 9، حديث 2.

و چون صبحْ افتتاح اشتغال به كثرات و ورود در دنيا است و با مخاطرۀ اشتغال به خلق و غفلت از حق انسان مواجه است، خوب است انسان سالكِ بيدار در اين موقعِ باريك براى ورود در اين ظلمتكدۀ تاريك به حق تعالى متوسّل شود و به حضرتش منقطع گردد. و چون خود را در آن محضر شريف آبرومند نمى بيند، به اولياء امر و خُفَراى زمان و شفعاء إنس و جان، يعنى رسول ختمى(صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومين (علیهم السلام)، متوسّل گردد و آن ذوات شريفه را شفيع و واسطه قرار دهد. و چون براى هر روزى خفير و مجيرى است، پس روز شنبه به وجود مبارك رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ، و روز يكشنبه به حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام)، و روز دوشنبه به امامان همامان سبطان (علیهما السلام)، و روز سه شنبه به حضرات سجّاد و باقر و صادق (علیهم السلام)، و روز چهارشنبه به حضرات كاظم و رضا و تقى و نقى (علیهم السلام)، و روز پنجشنبه به حضرت عسكرى (علیه السلام)، و روز جمعه به ولىّ امر - عجّل اللّه فرجه الشريف - ، متعلّق است(1).

مناسب آن است كه در تعقيب نماز صبح براى ورود در اين بحر مهلك ظلمانى و دامگاه مهيب شيطانى، متوسّل به خفراى آن روز شود؛ و با شفاعت آنها، كه مقربان بارگاه قدس و محرمان سراپردۀ اُنسند، از حق تعالى رفع شرّ شيطان و نفس امّارۀ بالسوء را طلب كند، و در اتمام و قبول عبادات ناقصه و مناسك غير لايقه، آن بزرگان را واسطه قرار دهد. البته حق - تعالى شأنه - چنانچه محمّد(صلی الله علیه و آله) و دودمان او را وسايط هدايت و راهنماهاى ما مقرّر فرموده و به بركات آنها امّت را از ضلالت و جهل نجاتْ مرحمت فرموده، به وسيله و شفاعت آنها قصور ما را ترميم و نقص ما را تتميم فرمايد و اطاعات و عبادات ناقابل ما را قبول مى فرمايد. إنّه وليُّ الْفَضْلِ وَالإنْعام.

ص: 467


1- - إقبال الأعمال، ص 278.

و تعقيبات مأثوره در كتب ادعيه مذكور، و هر كس مناسب با حال خود انتخابى كند و اين سفر شريف را به خير و سعادت به اتمام رساند.

ختم و دعاء: در دعا به لسان عجز است

مناسب بود كه ما اين رساله را تتميم كنيم به ذكر موانع معنويّۀ صلات از قبيل ريا و عجب و امثال آن، لكن به واسطۀ آن كه در كتاب اربعين در شرح بعض احاديث، در اين موضوعات شرحى مذكور داشتيم، و اينك به واسطۀ كثرت اشتغال و تشتّت قواى فكريه معذور از اين خدمت مى باشم، لهذا اين اوراق را با اعتراف به نقص و تقصير ختم، و از ارباب نظر پاك عفو خطا مى طلبم، و به دعاى خير آنان و نفس كريم آنها نيازمندم.

بار خداوندا كه ما بندگان ضعيف را بى سابقۀ خدمت و طاعتى يا احتياج به بندگى و عبادتى با تفضّل و عنايت و محض رحمت و كرامت لباس هستى پوشانيدى، و به انواع نعمت هاى روحانى و جسمانى و اصناف رحمت هاى باطنى و ظاهرى مفتخر فرمودى، بى آن كه از نبود ما خللى در قدرت و قوّت تو راه يابد، يا از بود ما به عظمت و حشمت تو چيزى افزايد، اكنون كه سرچشمۀ رحمانيت تو جوشيد و چشم خورشيد جمال جميل تو درخشيد و ما را به بحار رحمت مستغرق و به انوار جمال منوّر فرمود، نقايص و خطيئات و گناهان و تقصيرات ما را نيز به نور توفيق باطنى و دستگيرى و هدايت سرّى جبران فرما، و دل سر تا پا تعلّق ما را از تعلّقات دنياويه برهان و به تعلّق به عزّ قدس خود آراسته نما.

بارالها! از طاعت ما ناچيزان بسطى در ملك تو حاصل نشود، و از سرپيچى ما نقصى در مملكتت راه نيابد، و از عذاب و شكنجۀ گناهكاران نفعى به تو عايد

ص: 468

نگردد، و از بخشش و رحمت افتادگان نقصانى در قدرت تو حاصل نشود، عين ثابت خطاكاران طالب رحمت است و فطرت ناقصانْ طلبكار تماميت، تو خود با لطف عميم با ما رفتار فرما و به سوء استعداد ما نظر نفرما.

«إلهي، إنْ كُنْتُ غَيْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِكَ، فَأنْتَ أهْلٌ أنْ تَجُودَ عَلَيّ بِفَضْلِ سَعَتِكَ... إلهي، قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنوباً فِيالدُّنْيا، وأنا أحْوَجُ إِلى سَتْرِها عَلَيَّ مِنْكَ فِي الاُخْرى... إلهي، هَبْ لِي كَمالَ الاْنْقِطاعِ إلَيْكَ؛ وَأنِرْ أبْصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ أبْصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ إلى مَعْدِنِ الْعَظَمَة»(1).

تا اين جا به تقدير الهى - جلّ و علا - كلام ما ختم شد، حامِداً شاكِراً على نَعمائِهِ، مُصلّياً عَلَى محمّدٍ وآلِهِ الطاهرين. به تاريخ روز دوشنبه دوم ربيع الثانى

هزار و سيصد و شصت و يك (1361) قمرى(2).

ص: 469


1- - «خداى من، اگر من شايسته رحمت تو نيستم تو اهل آن هستى كه با فضل شاملت بر من كرم نمايى. خداى من، در دنيا گناهانى از من پوشانيدى و من نيازمندترم به اين كه در آخرت آن گناهان را بپوشانى...». (مناجات شعبانيه، إقبال الأعمال، ص 198 - 199؛ بحار الأنوار، ج 91، ص 99، حديث 13)
2- - مطابق با 30 فروردين 1321 هجرى شمسى.

ص: 470

فهارس

اشاره

1 - آيات كريمه

2 - احاديث شريفه

3 - اسماء معصومين (علیهم السلام)

4 - اعلام

5 - كتب وارده در متن

6 - اشعار

7 - منابع تحقيق

8 - مطالب

ص: 471

ص: 472

1 - فهرست آيات كريمه

آيه رقم آيه صفحه

الفاتحة (1)

(بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) 1 293، 327، 362،365

(الْحَمْدُ للّه ِ) 2 307، 345، 362،363

(اَلْحَمْدُ للّه ِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) 2 227، 244، 266،346، 367، 440

(رَبِّ الْعَالَمِينَ) 2 314، 335، 339،363

(الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) 3 267، 325

(مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) 4 319، 327، 331،335، 340، 347،350، 363

(إِيَّاكَ نَعْبُدُ) 5 336، 346، 347، 350، 363

ص: 473

آيه رقم آيه صفحه

(إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيّاكَ نَسْتَعِينُ) 5 267، 338، 339،341، 343، 345،346

(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ...) 5 267، 350، 363

(الَّذِينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ) 7 351

البقرة (2)

(ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ...) 2 237، 248، 427

(وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا) 31 253، 263، 431

(وَأَوْفُوا بِعَهْدِى اُوفِ بِعَهْدِكُمْ) 40 263

(اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَوةِ) 45 338

(لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ) 107 331

(أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه ِ) 115 100، 227

(جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطاً) 143 352

(فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُم) 152 265

(لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ) 256 47

(اللّه ُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ) 257 120، 277

(رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتَى) 260 240

(أوَلَم تُؤمِنْ قالَ بَلَى وَلكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى) 260 17

آل عمران (3)

(شَهِدَ اللّه ُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ) 18 234

ص: 474

آيه رقم آيه صفحه

(شَهِدَ اللّه ُ أَنّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَاُولُوا الْعِلْمِ) 18 164

(وَالمَلاَئِكَةُ وَاُولُوا الْعِلْم) 18 165

(يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً) 30 4

(لَنْ تَنَالُوا البِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ) 92 63

(إنَّ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ لآيَاتٍ...) 190 250

النساء (4)

(لاَ تَقْرَبُوا الصَّلَوةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى) 43 31

(وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّه ِ) 100 12، 199، 231

المائدة (5)

(يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعَام) 1 131

(تَعاوَنُوا عَلَى البِرِّ وَالتَّقْوَى) 2 338

(قَدْ جائَكُمْ مِنَ اللّه ِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبينٌ * يَهْدِى بِهِ اللّه ُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ ويُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ) 15 - 16 248

(لا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّه ُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا

ص: 475

آيه رقم آيه صفحه

إِنَّ اللّه َ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ * وَكُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّه ُ حَلالاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّه َ الَّذِى أَنْتُمْ بِهِ مُؤمِنُونَ) 87 - 88 34

(إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) 118 39

الأنعام (6)

(فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَءَا كَوْكَباً...) 76 231

(لا أُحِبُّ الاْفِلينَ) 76 145

(وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّموَاتِ وَالأَرْضَ) 79 142، 145، 231،286

(شَيَاطِينَ الاْءِنْسِ وَالْجِنِّ) 112 280

الأعراف (7)

(أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) 12 252

(خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) 12 20، 215

(أَنْظِرْنِى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) 14 20

(قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ) 16 270

(فَبِما أَغْوَيْتَنِى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ) 16 281

(لأَقْعُدَنَّ لَهُم صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ) 16 264

(رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا

لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ) 23 126، 238

(وَلباسُ التَّقْوَى ذلِكَ خَيْرٌ) 26 120

ص: 476

آيه رقم آيه صفحه

(كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ) 29 171، 443

(فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَربَعِينَ لَيْلَةً) 142 135

(لَنْ تَرَانِى) 143 409

(فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسَى صَعِقاً) 143 296، 362، 409

(رَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْ ءٍ) 156 302

(فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) 176 250

(لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِهَا اُولئِكَ كَاْلأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ) 179 246

الأنفال (8)

(إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّه ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ) 2 254

(وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّه َ رَمَى) 17 227، 390، 458

التوبة (9)

(لا يَأْتُونَ الصَّلوةَ إلاَّ وَهُمْ كُسَالَى وَلاَ يُنْفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ كَارِهُونَ) 54 31

(وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّه ِ أَكْبَرُ) 72 233

ص: 477

آيه رقم آيه صفحه

(خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً) 102 287

(إِنَّ اللّه اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ) 111 460

يونس (10)

(تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَى اللّه ِ مَوْليهُمُ الْحَقِّ) 30 146

هود (11)

(مَا مِنْ دابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيتِهَا) 56 168

(مَا مِنْ دابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا

إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقيمٍ) 56 353

(إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقيمٍ) 56 249، 324

(إِنّ إِبراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّاهٌ مُنِيبٌ) 75 187

(فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ) 112 399

الرّعد (13)

(أَلاَ بِذِكْرِ اللّه ِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) 28 177

إبراهيم (14)

(وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللّه ِ) 5 337

(يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ) 48 189

ص: 478

آيه رقم آيه صفحه

الحجر (15)

(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ) 9 225، 389

(فاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ) 34 95

النحل (16)

(وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّه ِ لاَ تُحْصُوهَا) 18 359، 361

(وَأَنْزَلْنَا إلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) 44 237، 249

(لَهُ مَا فِى السَّموَاتِ وَالأَرْضِ) 52 115

(فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّه ِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ * إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ) 98 - 99 270

الإسراء (17)

(سُبْحانَ الّذِى أسْرَى بِعَبْدِهِ) 1 14

(وَإِنْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ) 44 342

(وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلا يَزِيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَسَاراً) 82 238، 251

(قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شاكِلَتِه) 84 37

(يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى) 85 415

ص: 479

آيه رقم آيه صفحه

الكهف (18)

(وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً) 49 4

(هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدَاً) 66 240، 244

مريم (19)

(فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرَاً سَوِيّاً) 17 417

(وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِىَ اْلأَمْرُ) 39 44، 113

طه (20)

(طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَيكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى) 1 - 2 218

(الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى) 5 245

(إِنِّى آنَسْتُ نَاراً) 10 65، 361

(فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) 12 136

(وَأَنَا اخْتَرْتُكَ) 13 291، 321

(إِنَّنِى أَنَا اللّه ُ لاَ إلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِى

وَأَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِى) 14 298

(وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِى) 39 291

(وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً) 40 292

(فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِى أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى) 40 292

(وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى * اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِى وَلاَ تَنِيَا فِى ذِكرِى) 41 - 42 291

ص: 480

آيه رقم آيه صفحه

(وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى) 41 321

(إِذْهَبَا إِلَى فِرعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى * فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى) 43 - 44 290

(وَقُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً) 114 240

(وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى) 121 88

(وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً) 124 162

الأنبياء (21)

(لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّه ُ لَفَسَدَتَا) 22 234، 379

(وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍّ أَفَلا يُؤْمِنُونَ) 30 77

المؤمنون (23)

(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ *

الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِم خَاشِعُونَ) 1 - 2 19

(الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ) 9 26

(إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ) 91 234

(قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ *

وَأَعوُذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونَ) 97 - 98 281

النور (24)

(اللّه ُ نُورُ السَّموَاتِ وَالأَرْضِ...) 35 100، 170، 227، 299، 330

ص: 481

آيه رقم آيه صفحه

(وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّه ُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ) 40 167، 190، 206

الفرقان (25)

(وَقالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هذَا القُرآنَ مَهْجُوراً) 30 242

(هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ ماءً طَهُوراً) 48 76

الشعراء (26)

(إِلاَّ مَنْ أَتَى اللّه َ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ) 89 207

(نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ) 193 389

النمل (27)

(آنَسْتُ نَاراً) 7 361

(إِنّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتابٌ كَرِيمٌ * إِنّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) 29 - 30 366

(أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ) 62 83، 129، 131، 178، 428

ص: 482

آيه رقم آيه صفحه

القصص (28)

(يُذَبِّحُ أَبنَآءَهُمْ وَيَسْتَحْيِى نِسَآءَهُمْ) 4 290

(وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوى آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنينَ) 14 291

(آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ نَاراً... * فَلَمَّا اَتيهَا نُودِىَ مِنْ شاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِى البُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أنْ يَا مُوسَى إِنِّى أَنَا اللّه ُ رَبُّ العَالَمِينَ) 29 - 30 292

(آنَسْتُ نَاراً) 29 361

(إِنَّكَ لا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ) 56 205

(وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللّه ِ وَتَعالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ) 68 445

العنكبوت (29)

(إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ) 45 451

(وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ) 64 5

(وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَّنَهُمْ سُبُلَنَا) 69 433

الأحزاب (33)

(إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ) 72 392

فاطر (35)

(يُضِلُّ مَنْ يَشَآءُ وَيَهْدِى مَنْ يَشَآءُ) 8 355

ص: 483

آيه رقم آيه صفحه

(لَهُ المُلْكُ) 13 212

(يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرآءُ إِلَى اللّه ِ وَاللّه ُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ) 15 117، 182

(وَمَا أَنْتَ بمُسْمِعٍ مَنْ فِى الْقُبُورِ) 22 205

(إِنَّمَا يَخْشَى اللّه َ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ) 28 20

يس (36)

(بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ ءٍ) 83 115، 212

(فَسُبْحَانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ ءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) 83 416

ص (38)

(كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ اُوْلُوا الألْبَابِ) 29 237

(أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ) 76 96

(خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) 76 215

(وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) 76 96

(فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصِينَ) 82 - 83 201، 271

(لَأُغْوِيَنَّهُمْ) 82 213

الزمر (39)

(أَلا للّه ِ الدِّينُ الْخَالِصُ) 3 198

ص: 484

آيه رقم آيه صفحه

(يَا حَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللّه ِ) 56 7، 44

(فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّموَاتِ وَمَنْ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شَاءَ اللّه ُ) 68 336

(وَأَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا) 69 119، 189

غافر (40)

(لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ) 16 333

(للّه ِِ الْوَاحِدِ القَهَّارِ) 16 333

(يَا هَامَانُ ابْنِ لِى صَرْحاً) 36 389

الشورى (42)

(فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ) 7 333

(لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ) 11 380

(مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا

وَمَا لَهُ فِى الاْخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ) 20 199

(وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً إِنَّ اللّه َ غَفُورٌ شَكُورٌ) 23 155

الزخرف (43)

(هُوَ الَّذِى فِى السَّمَاءِ إِلهٌ وَفِى اْلأَرْضِ إِلهٌ) 84 115، 227، 300، 330

ص: 485

آيه رقم آيه صفحه

الدخان (44)

(حم * وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ * إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ * فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ) 1 - 4 402

(إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ) 3 388

محمّد (47)

(أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُهَا) 24 247

ق (50)

(نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ) 16 330

(لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ) 37 229

الذاريات (51)

(وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَاْلإنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ) 56 126

النجم (53)

(قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى) 9 171

(أَوْ أَدْنى) 9 299، 372

القمر (54)

(وَلَقَدْ يَسَّرْنَا القُرْآنَ لِلذّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) 17 237

ص: 486

آيه رقم آيه صفحه

الرحمن (55)

(كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ) 29 373، 377

الواقعة (56)

(فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ) 74 438

(إِنَّهُ لَقرْآنٌ كَرِيمٌ * فِى كِتَابٍ مَكْنُونٍ * لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ) 77 - 79 247

(نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيهِ مِنْكُمْ) 85 330

الحديد (57)

(هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ) 3 100، 227، 371، 458

(وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُم) 4 371

(هُوَ مَعَكُمْ) 4 227

(عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ) 6 369

(أَلَمْ يَأنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّه ِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ) 16 20

الحشر (59)

(هُوَ اللّه ُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ) 22 317

الجمعة (62)

(يُسَبِّحُ للّه ِ مَا فِى السَّموَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ) 1 228

ص: 487

آيه رقم آيه صفحه

(مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْريةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً) 5 260

التغابن (64)

(يُسَبِّحُ للّه ِ مَا فِى السَّموَاتِ وَمَا فِى الأَرْضِ) 1 228

الطلاق (65)

(وَمَنْ قُدِرَ عَلَيهِ رِزْقُهُ) 7 395

التحريم (66)

(لا يَعْصُونَ اللّه َ مَا أَمَرَهُمْ ويَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ) 6 275

الملك (67)

(بِيَدِهِ الْمُلْكُ) 1 212

المدّثّر (74)

(وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ) 31 413

النبأ (78)

(يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ صَفّاً) 38 414

(وَيَقُولُ الْكَافِرُ يَا لَيْتَنِى كُنْتُ تُراباً) 40 241

ص: 488

آيه رقم آيه صفحه

النازعات (79)

(أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى) 24 290، 292

المطفّفين (83)

(كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ) 15 233

الأعلى (87)

(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأَعْلَى) 1 439

الغاشية (88)

(إِنَّ إلَيْنَا إِيَابَهُمْ) 25 321

(إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ) 25 - 26 322

الفجر (89)

(وَجآءَ رَبُّكَ) 22 244

الشمس (91)

(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّيهَا * وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّيهَا) 9 - 10 232

التين (95)

(ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ) 5 354

ص: 489

آيه رقم آيه صفحه

القدر (97)

(إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ) 1 388، 421

(وَمَا أَدْريكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ) 2 408

(لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ) 3 408، 410، 411

(خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ) 3 225

(تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ) 4 414

(تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ) 4 412

(سَلامٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ) 5 201، 419

البينة (98)

(وَما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللّه َ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ) 5 199

الزلزلة (99)

(فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ...) 7 4

التكاثر (102)

(أَلْهيكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ) 1 - 2 282

(لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ) 8 188

الهمزة (104)

(نارُ اللّه ِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ) 6 - 7 305

ص: 490

آيه رقم آيه صفحه

الكافرون (109)

(قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ) 1 387

الإخلاص (112)

(قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ) 2 368، 369، 372،376، 380، 383،386، 387، 388

الفلق (113)

(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ) 1 281

الناس (114)

(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ) 1 281

(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ) 1 - 3 284

(مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِى يُوَسْوِسُ

فِى صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ) 4 - 6 280

(الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النَّاسِ) 5 284

ص: 491

ص: 492

2 - فهرست احاديث شريفه

أبيتُ عِنْدَ رَبّي يُطْعِمُني وَيَسْقيني ... 135

إذا أذَّنْتَ وَأقَمْتَ، صَلّى خَلْفَكَ صَفّانِ مِنَ الْمَلائِكةِ؛ وَإذا أقَمْتَ، صَلّى خَلْفَكَ... ... 178

إذا أردْتَ الطهارَةَ وَالوُضوءَ، فَتَقَدَّمْ إلى الْماءِ تَقَدُّمَكَ إلى رَحْمَةِ اللّه، فَإنَّ اللّه... ... 76

إذا اسْتَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ، فَآيِسْ مِنَ الدُّنْيا وَما فيها وَالخَلْقِ وَما هُمْ فيهِ ... 146

إذا بَلَغْتَ بَابَ المَسْجِدِ، فَاعْلَمْ أنَّكَ قَدْ قَصَدْتَ بَابَ مَلِكٍ عَظيمٍ، لا يَطَأُ بِسَاطَهُ ... 128

إذا رَأيْتُمُ الْعالِمَ مُحِبّاً لِلدُّنْيا فَاتَّهِمُوهُ عَلى دينِكُمْ، فَإنَّ كُلَّ مُحِبٍّ بِشَى ءٍ يَحُوطُ... ... 210

إذا كَبَّرْتَ، فَاسْتَصْغِرْ ما بَيْنَ العُلى وَالثَّرى دُونَ كِبْرِيائِهِ ... 157

إذا نَشَطَتِ الْقُلُوبُ فَأوْدِعُوهَا، وَإذَا نَفَرَتْ فَوَدِّعُوهَا ... 32

أرِحْنَا يا بِلال ... 139، 153

أزْيَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤمِنينَ لِباسُ التَّقْوى؛ وَأنْعَمُهُ الإيمانُ.... 120

اسْتَوْصُوا بِعَمَّتِكُمُ النَخْلَةِ خَيْراً؛ فَإنَّهَا خُلِقَتْ مِنْ طينَةِ آدم ... 99

إسْماعيلُ يَشْهَدُ أنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللّه ... 347

أشْهَدُ أنَّ عَليّاً أميرَ الْمؤمِنينَ حقّاً، مرَّتَيْنِ ... 173

أشْهَدُ أنَّ عَليّاً وَلِىٌّ اللّه، مرَّتَيْنِ ... 173

أشْهَدُ أنَّ محَمّداً رَسُولُ اللّه ِ، أشْهَدَ أنّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه ... 172

ص: 493

أطَّتِ السَّماءُ؛ وَحَقٌّ لَهُ أنْ تَئِطَّ؛ ما فيها مَوْضِعُ قَدَمٍ إِلاّ وَفِيهِ مَلَكٌ ساجِدٌ... ... 416

اعْبُدْ رَبَّكَ كَأنَّكَ تَراهُ؛ فإن لَمْ تَكُنْ تَراهُ، فَإنّهُ يَرَاك ... 186

أعُوذُ بِكَلِماتِ اللّه ِ التامّاتِ ... 284

أعُوذُ بِكَ مِنْكَ ... 281، 182، 285، 298

أعُوذُ بِوَجْهِ اللّه ِ الْكَريمِ، وَبِكَلِماتِ اللّه ِ الَّتي لايُجاوِزُهُنَّ بَرٌّ وَلا فاجِرٌ ... 283

أفَبِلِساني هذَا الْكالِّ أشْكُرُكَ ... 426

أفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ العِبادَةَ وَعانَقَها وَأحَبَّها بِقَلْبِهِ وَباشَرَها بِجَسَدِهِ ... 152

الآن وَصَلْتَ، فَسَمِّ بِاسْمِى ... 347

اللّه ُ جَلَّ جَلالُهُ رَبّي ... 324

إلهي، إنْ كُنْتُ غَيْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِكَ، فَأنْتَ أهْلٌ أنْ تَجُودَ ... ... 469

إلهى! هَبْ لى كَمالَ الانْقِطاعِ إلَيْكَ، وَأنِرْ أبْصارَ قُلُوبِنا... ... 1، 2، 206، 272، 464

أنَا اللّه ُ، وأنَا الرَّحْمنُ؛ خَلَقْتُ الرَّحِمَ وَشَقَقْتُ لَها اسماً مِنْ اسْمي ... 98

أنَّ إبراهيمَ (علیه السلام) كانَ يُسْمَعُ تَأَوُّهُهُ عَلى حَدِّ ميلٍ، حَتّى مَدَحَهُ اللّه ُ ... 187

أنا جَليسُ مَنْ جَلَسَني ... 453

إنَّ الرَّحْمنَ اسْمٌ خاصٌّ لِصِفَةٍ عامَّةٍ؛ وَالرَّحيمَ اسمٌ عامٌّ لِصِفَةٍ خاصّةٍ ... 301

إنَّ اللّه َ لا يَنْظُرُ إلى صُوَرِكُمْ، وَلكِنْ يَنْظُرُ إلى قُلوبِكُم ... 118

أنَا وَالسَّاعَةُ كَهاتَيْن ... 336

إنَّ أوْليائي تَحْتَ قِبابي لا يَعرِفُهُمْ غَيْري ... 120

أنْتَ كَما أثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِك ... 182، 298، 339

إنَّ رَسولَ اللّه ِ(صلی الله علیه و آله) كانَ نائِماً في ظِلِّ الْكَعْبَةِ؛ فأتَاهُ جِبْرَئيلُ... ... 165

إنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأشَدُّ اتّصَالاً بِرُوحِ اللّه ِ مِنْ اتّصَالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بِها ... 116

أنْزَلَ اللّه ُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ عَلَيْهِ مَحْمِلاً مِنْ نُورٍ، فيهِ أرْبَعُونَ نَوْعاً مِنْ أنْواعِ النُّوِر ... 159

إنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاها، وَإنْ رُدَّتْ رُدَّ مَا سِوَاها ... 7

ص: 494

إنَّ للّه ِ تِسْعَاً وَتِسْعينَ اسْماً؛ مَنْ أحْصاها، دَخَلَ الْجَنَّةَ ... 253

إنّ للّه ِ سَبعينَ ألفَ حِجابٍ ... 224

إنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: آيةٌ مُحْكَمَةٌ؛ وَفَريضَةٌ عَادِلةٌ؛ وسُنَّةٌ قَائِمَةٌ ... 243

إنَّمَا اُمِرَ بالوُضُوءِ لِيَكُونَ العَبْدُ طَاهِراً إذَا قَامَ بَيْنَ... ... 84

إِنَّمَا كَلاَمُهُ فِعْلُه ... 377، 395

إنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ ما نَوى: فَمَنْ كانَ هِجْرَتُهُ إلى اللّه ِ وَرَسُولِهِ، فَهِجْرَتُهُ ... ... 199

إنّ مِنَ الْعُلَماءِ مَنْ يُحِبُّ أنْ يَجْمَعَ عِلْمَهُ وَلا يُحِبُّ أنْ يُؤْخَذَ عَنْهُ... ... 209

إنَّهُمَا اسْمانِ رقيقان. أحَدُهُما أرَقُّ مِنَ الاْخَرِ: فَالرَّحمنُ الرَّقيقُ... ... 303

أوحَى اللّه تَعالى إلى داوُدَ (علیه السلام): لا تَجْعَلْ بَيني وَبَيْنَكَ عالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنيَا... ... 210

أوّلُ مَا خَلَقَ اللّه الْعَقْلُ ... 414

أوّلُ مَا خَلَقَ اللّه الْقَلَمُ ... 414

أوْلِيائي تَحْتَ قِبابى، لا يَعْرِفُهُمْ غَيْري ... 393

أيْ، أسِمُ نَفْسي بِسِمَةٍ مِنْ سِمَاتِ اللّه ... 294

بِاللّه ِ الْحَمْدُ للّه ِ ... 298

بِسْمِ اللّه أي أسْتَعينُ ... 294

بِكُمْ فَتَحَ اللّه وبِكُمْ يَخْتِمُ وَإيابُ الْخَلقِ إلَيْكُم ... 321، 171

بَيْتُ علِيّ وَفاطِمَةَ حُجْرَةُ رَسولِ اللّه(صلی الله علیه و آله) ، وَسَقْفُ بَيْتِهمْ عَرْشُ رَبِّ الْعالَمينَ ... 402

التَشَهُّدُ ثَنَاءٌ عَلَى اللّه ِ تعالى؛ فَكُنْ عَبْداً لَهُ فِي السِرِّ خَاضِعاً لَهُ فيالْفِعْل... ... 445

ثُّمَ أوْحَى اللّه عَزَّ وَجَلَّ إلَيْهِ: إقْرَأْ يا مُحَمَّدُ نِسْبَةَ رَبِّكَ ... ... 421

جاءَ نَفَرٌ مِنَ اليَهُودِ إلى رَسُولِ اللّه(صلی الله علیه و آله) فَسَأَلُوهُ عَنْ مَسائِلَ ... 87

جاءَ نَفَرٌ مِنَ الْيَهُودِ إلى رَسُولِ اللّه(صلی الله علیه و آله) ؛ فَسَأَلَهُ أعْلَمُهُمْ عَنْ مَسائِلَ ... 92

جُعِلَتْ لِيَ اْلأرْضُ مَسْجِداً وَطَهُوراً ... 125

الْحَمْدُ للّه ِ ... 314

ص: 495

حَيَّ عَلَى الصَّلاة ... 176

حَيَّ عَلَى الفَلاح ... 176

حَيَّ عَلَى خَيْرِ العَمَل ... 176

خِيْرُ هذِهِ الاُمَّةِ النَّمَطُ الْأوْسَطُ يَلْحَقُ بِهِمُ التّالي وَيَرْجِعُ إِلَيْهِمُ الْغالي ... 357

الدُنْيا بِمَنْزِلَةِ صورَةٍ رأْسُها الْكِبْرُ، وَعَيْنُها الْحِرصُ، وَاُذُنُها الطَّمَعُ، وَلِسانُها... ... 62

الدُّنْيا والآخِرَةُ ضَرَّتَان ... 13

دينُ اللّه لا يُصابُ بالْعُقُول ... 245

الَّذينَ يَقُولُونَ إذا نَظَرُوا إلى جَهَنَّمَ تَزْفَرُ إلى أهْلِ مَعْصِيَتِكَ: سُبْحَانَكَ، ما عَبَدْنَاكَ... ... 216

رَأيْتُ الخَيْرَ كُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ في قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا في أيْديِ النّاسِ ... 164

رَأْسُ كُلِّ خَطيئَةٍ حُبُّ الدُّنْيا ... 61

رَحِمَ اللّه امْرَءاً عَرَفَ قَدْرَهُ، وَلَمْ يَتَعَدَّ طَوْرَه ... 422

رَحِمَ اللّه ُ امْرَءاً علِمَ مِنْ أيْنَ وَفي أيْنَ وَإلى أيْنَ ... 126، 114

الرَّحْمنُ بِجَميعِ خَلْقِهِ وَالرَّحيمُ بِالْمُؤْمِنينَ خاصَّةً ... 301

الرفيقُ ثُمَّ الطَّريق ... 176

الْزِمْنا وَأدِمْنا وثَبِّتْنا ... 267

سُبْحَانَ مَنِ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأوْلِيَائِهِ في شِدّةِ نِقْمَتِهِ وَاشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ لِأعْدائِهِ... ... 18

سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه ... 303

سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوح ... 128

سُمِّي المُسْتَراحُ مُسْتَرَاحاً لاسْتراحَةِ النُّفُوسِ مِنْ أثْقَالِ النَّجَاسَاتِ ... 101

الصَّلاةُ قُربانُ كُلّ تَقِيّ ... 427

ضَلَّتْ فيكَ الصِّفاتُ، وَتَفَسَّخَتْ دُونَكَ النُّعوُت ... 373

الْعَارِفُ شَخْصُهُ مَعَ الْخَلْقِ وَقَلْبُهُ مَعَ اللّه، لَوْ سَهَا قَلْبُهُ عَنِ اللّه ِ طَرْفَةَ عَيْنٍ ... 117

العُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ؛ فَما فُقِدَ مِنَ العُبودِيَّةِ وُجِد فِي الرُّبُوبِيَّةِ، ... 12

ص: 496

عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أحَدُ حُسّادِ عَقْلِه ... 217

عَليٌّ عَيْنُ اللّه ِ وَيَدُ اللّه ... 254

فَاجْعَلْ قَلْبَكَ قِبْلَةً لِلِسَانِكَ، لا تُحَرِّكْهُ إلاّ بِإشَارَةِ الْقَلْبِ... ... 23، 40

فَإذَا أرَدْتَ أنْ تَقُومَ إلَى الصَّلاةِ، فَلا تَقُمْ إلَيها مُتَكَاسِلاً ... 186

فَإذا قالَ - أىِ الْعَبْدُ - فِي صَلاتِهِ: بِسْم اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم، يَقُولُ اللّه ... 347

فإنَّ تَحْتَ كُلِّ شَعْرَةٍ جَنَابَةً ... 95

فَانْظُرْ إلى عَرْشي. قال رَسُولُ اللّه: فَنَظَرْتُ إلى عَظَمَةٍ ذَهَبَتْ لَها نَفْسي ... 428

فَلا يَخْلُو مِنْهُ مَكانٌ، وَلا يَشْتَغِلُ بِهِ مَكانٌ، وَلا يَكُونُ إِلى مَكانٍ أقْرَبُ ... 331

فَلَكَ الْحَمْدُ عَلى ابْتِدائِكَ بِالنِّعَمِ الجِسامِ وَإلهامِكَ الشُّكْرَ عَلَى الاْءحْسَان ... 214

فَهَبْني صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ أصْبِرُ عَلَى فِراقِكَ ... 273

قَالَ اللّه ُ عَزَّ وَجَلَّ: يَابْنَ آدَمَ اُذْكُرْني في نَفْسِكَ، أذْكُرْكَ في نَفْسي... ... 266

قالَ أميرُ المؤمنين (علیه السلام): إنَّ للّه ِ عِباداً كَسَرَتْ قُلُوبَهُمْ خَشْيَتُهُ... ... 153

قالَ رَسُولُ اللّه(صلی الله علیه و آله) : يَا عَلِيُّ، إنَّ هذَا الدِّينَ مَتينٌ؛ فَأوْغِلْ فيهِ بِرِفْقٍ... ... 32

قَسمْتُ الصلاةَ بَيْني وَبَيْنَ عَبْدي: فَنِصْفُها لي، وَنِصْفُها لِعَبْدي ... 262

كانَ أبي يقولُ: كانَ عَليُّ بنُ الحُسَينِ إذا قامَ إلى الصَّلاةِ، كَأنَّهُ سَاقُ شَجَرٍ ... 184

كانَ عَليُّ بْنُ الْحُسَينِ (علیهما السلام) إذا قامَ إلى الصَّلاةِ، تَغَيَّرَ لَوْنُهُ، فَإذا سجَدَ... ... 184

كَلامُكُمْ نُور ... 377

كُلُّ عَمَلٍ تُريدُ بِهِ اللّه َ عَزَّ وَجَلَّ فكُنْ فيِهِ مُقَصِّراً عِنْدَ نَفْسِكَ؛ فَإنّ النّاسَ... ... 216

كُلُّ ما ذَكَرْتَهُ وَوَصَفْتَهُ، مِنْ فَضْلِ اللّه ِ سُبْحَانَهُ وَتأييدِهِ وَتَوْفيقهِ ... 219

كَلِمَةُ لا إلهَ إلاّ اللّه ُ حِصْني؛ فَمَنْ دَخَلَ حِصْني، أمِنَ مِنْ عَذابي ... 273

كَمالُ الإخْلاصِ نَفْيُ الصِّفاتِ عَنْه ... 373

كُنْتُ سَمْعَهُ... وبَصَرَهُ ... 94

كُنْتُ سَمْعَهُ وبَصَرَهُ ... 17، 24، ... 107

ص: 497

كُنْتُ كَنْزاً مَخْفيّاً؛ فَأحْبَبْتُ أنْ اُعْرَفَ، فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَىْ اُعْرَفَ ... 352

كَيْفَ أصْبِرُ عَلى فِراقِكَ ... 205

لا اُحْصي ثَناءً عَلَيْكَ؛ أنْتَ كَما أثْنَيْتَ عَلى نَفْسِك ... 312

لا تَتِمُّ الصَّلاةُ إلاّ لِذي طُهْرٍ سابغٍ وَتَمامٍ بالغٍ غيرِ نازغٍ ولا زائِغٍ، عَرَفَ فَوَقَفَ ... 185

لا تَسْتَكْثِرُوا كَثيرَ الْخَيْر ... 216

لا تُكَرِّهُوا إلى أنْفُسِكُمُ الْعِبادَةَ ... 32

لا صَلاةَ إلاّ بِطهُورٍ ... 91

لا يَرْكَعُ عَبْدٌ للّه رُكُوعاً عَلَى الْحَقيقَةِ، إلاّ زَيَّنَهُ اللّه تَعالى بِنوُرِ بَهائِهِ... ... 430

لَقَدْ تَجَلَّى في كَلامِهِ لِعِبَادِه ... 377

لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ ... 391

لَوْ دُلّيتُمْ بِحَبْلٍ إلى الأرَضينَ السُّفْلى لَهَبَطْتُمْ عَلى اللّه ... 100، 331

اللّهُمَّ أرِنِي الأشيَاءَ كَما هِي ... 16

لَيْسَ شَيءٌ أبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجَالِ مِنْ تَفْسيرِ الْقُرآنِ ... 245

لَيُغَانُ عَلى قَلْبي وَإنّي لأسْتَغْفِرُ اللّه في كُلِّ يَوْمٍ سَبْعينَ مَرَّة ... 82، 59

لي مَعَ اللّه ِ وَقْتٌ لا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبيٌّ مُرْسل ... 135

مَا خَسِرَ - وَاللّه - مَنْ أَتَى بِحَقِيقَةِ السُّجُودِ وَلَوْ كَانَ فِي الْعُمْرِ مَرَّةً وَاحِدَةً... ... 436

ما زِلْتُ اُرَدِّدُ هذِهِ الآيَةَ عَلى قَلْبي حَتّى سَمِعْتُها مِنَ الْمُتَكَلِّمِ بِهَا فَلَمْ يَثْبُتْ... ... 39

ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ وَما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبَادتِكَ ... 217، 373

محمّدٌ(صلی الله علیه و آله) نبيّي، وعَليٌّ وأولادُهُ الْمَعْصُومينَ أئِمَّتي، وَالْقُرآنُ كِتابي ... 324

مُحمَّدٌ وَآلُ محمّدٍ خَيْرُ اْلبَريّة ... 173

مَعْنى «السَّلامِ» فِي دُبرِ كُلِّ صَلاةٍ، الْأَمَانُ؛ أَيْ مَنْ أَدَّى أَمْرَ اللّه ِ وَسُنَّةَ نَبِيِّهِ ... 450

مَعنى قَوْل الْقائِل: بِسْمِ اللّه، أيْ أسِمُ عَلى نَفْسي سِمَةً مِنْ سِمَاتِ اللّه ... 286

مَنْ أخْلَصَ للّه ِِ أرْبَعينَ صَباحاً جَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِه ... 201، 272

ص: 498

مَنْ أكْثَرَ ذِكْرَ اللّه ِ أحَبَّهُ اللّه ... 266

مِنَ الْحَيِّ القَيّوُمِ الَّذي لاَ يَمُوتُ إِلَى الْحَيِّ القَيُّومِ الَّذي لاَ يَمُوتُ ... 42

مَنْ صَلَّى الصَّلوَاتِ الْمَفْرُوضَاتِ في أوَّلِ وَقْتِها وَأقامَ حُدُودَهَا، رَفَعَهَا الْمَلَكُ... ... 4

مَنْ طَلَبَ العِلْمَ لِيُباهِىَ بِهِ الْعُلَماءَ أوْ يُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ أوْ يَصْرِفَ... ... 210

المُؤْمِنُ وَحْدَهُ جَماعَة ... 342

نَحْنُ آلُ مُحَمَّدٍ، النَّمَطُ الْأوْسَطُ الَّذي لا يُدْرِكُنَا الْغَالي، وَلا يَسْبِقُنَا التّالي ... 357

نَحْنُ أسْماؤُهُ الْحُسْنى ... 254

نَحْنُ الأوَّلُونَ السّابِقُون ... 449

نِعَمُكَ ابْتِداءٌ وإحسانُكَ التَّفَضُّل ... 214

وَأدْنى حَدِّ الاْءخْلاَصِ بَذْلُ الْعَبْدِ طاقَتَهُ، ثُمَّ لا يَجْعَلُ لِعَمَلِهِ عِنْدَ اللّه ِ قَدْراً ... ... 214، 215

وَاعْلَمْ، أنَّهُ إِذا كانَ فِى السَّماءِ الدُّّنْيا فَهُوَ كَما هُوَ عَلَى الْعَرْشِ. وَالاَْشْياءُ كُلُّها ... 331

وَاللّه ِ إنَّ عَليّ بنَ الْحُسينِ كانَ يَعْرِفُ الِّذي يَقُومُ بَيْنَ يَدَيْهِ ... 184

والوَجْهُ الآخَرُ «اللّه ُ أكْبرُ» فيهِ نَفْيُ كَيْفِيَّتِهِ؛ كَأنَّهُ يقولُ... ... 156

وَأمّا حُقُوقُ الصَّلاةِ، فَأنْ تَعْلَمَ أنّها وَفَادَةٌ إلى اللّه وَأنَّكَ فيها قائِمٌ بَيْنَ يَدَيِ اللّه... ... 186

وإنَّما اُمِرُوا بالْغُسْل مِنَ الْجَنَابَةِ: وَلَمْ يُؤْمَرُوا باِلْغُسْلِ مِنَ الْخَلاءِ ... 92

وإيابُ الخَلْقِ إلَيْكُمْ وحِسابُهُمْ عَلَيْكُم ... 321، 322

وأيُّ وُضوءٍ أنْقى مِنَ الْغُسْل ... 95

وَبِاسْمِكَ الَّذي تَجَلَّيْتَ عَلى ... 295

وَبِنُورِ وَجْهِكَ الَّذي تَجَلَّيْتَ بِهِ لِلْجَبَلِ فَجَعَلْتَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً، ... 297

وَتَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ؛ فإنَّهُ رَبيعُ الْقُلُوب، واسْتَشْفُوا بِنُورِهِ؛ فَإنّهُ شِفاءُ الصُّدُور ... 251

وطَهِّرْ قَلْبَكَ باِلتَّقْوى وَالْيَقينِ عِنْدَ طَهَارَةِ جَوَارِحِكَ بِالْمَاءِ ... 89

وكَمالُ التَّوْحيدِ نَفْيُ الصِّفاتِ عَنْه ... 340، 432

ولا يدْخُلُ الجَنَّةَ إلا الطَّيِّبُ ... 94

ص: 499

وَلكِنِ اقْرَعُوا بِهِ قُلُوبَكُمُ الْقَاسِيَةَ، وَلا يَكُنْ هَمُّ أحَدِكُمْ آخِرَ السُّورَة ... 38

ومَا رَأيْتُ شَيْئاً إلاّ [و] رَأيْتُ اللّه فيهِ وَمَعَهُ ... 59

وهو سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللّه ِ وَسِتْرٌ مِنْ سِتْرِ اللّه ِ ... 355

وَيْلٌ لِمَنْ قَرَأَهَا وَلَمْ يَتَفَكَّرْ فيها ... 250

هذا بَيْني وَبَيْنَ عَبْدي ... 267

هِيَ شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داءٍ إلاَّ السّام ... 365

يَا أبَا اُسَامَة! ادْعُوا (ارْعَوْا) قُلُوبَكُمْ ذِكْرَ اللّه وَاحْذَروُا النَّكْتَ ... 38

يَا أبَاذَر! رَكْعَتانِ مُقْتَصِدَتَانِ في تَفَكُّرٍ خَيْرٌ مِنْ قِيامِ لَيْلَةٍ والْقَلْبُ لاهٍ ... 39

يَابْنَ آدَمَ خَلَقْتُ الْأشيَاءَ لِأجْلِكَ، وَخَلَقْتُكَ لِأجْلي ... 321

يَا بُنَيَّ، عَلَيْكَ بِالْجِدِّ؛ لا تُخْرِجَنَّ نَفْسَكَ مِنْ حَدِّ التَّقْصيرِ في عِبادَةِ اللّه... ... 215، 216

يَا جابِرُ، ألا اُخْبِرُكَ عَنْها؟ ... 365

يَا جابِرُ، ألا اُعَلِّمُكَ أفْضَلَ سُورَةٍ أنْزَلَهاَ اللّه في كِتابِهِ؟ ... 365

يَا رَحْمنَ الدُّنْيَا وَاْلآخِرَةِ وَرَحيمَهُمَا ... 301

يَا رَحْمنَ الدُّنْيَا وَرَحيمَ الآخِرَةِ ... 301

يَا مَنْ أظْهَرَ الْجَميل ... 462

يَا موسى، أنَا جَليسُ مَنْ ذَكَرَني ... 266

ص: 500

3 - فهرست اسماء معصومين (علیهم السلام)

احمد، محمّد، نبى ختمى، پيغمبر اكرم، نبى اكرم، رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) محمّد بن عبداللّه(صلی الله علیه و آله) ، پيامبر اسلام محمّد بن عبداللّه(صلی الله علیه و آله) ، پيامبر اسلام 1، 7، 14، 20، 23، 24، 34، 39، 42، 48، 52، 57، 63، 66، 87، 135، 136، 159، 171، 172، 173، 174، 186، 222، 224، 225، 238، 260، 265، 266، 274، 280، 291، 299، 312، 321، 324، 328، 334، 338، 357، 359، 365، 366، 369، 371، 372، 377، 378، 380، 384، 387، 390، 392، 397، 401، 402، 405، 406، 407، 408، 409، 411، 412، 421، 444، 447، 449، 450، 451، 461، 467، 470

اميرالمؤمنين (علیه السلام) على بن ابى طالب (علیه السلام)، امام اول على بن ابى طالب (علیه السلام)، امام اول 18، 38، 63، 104، 114، 137، 152، 156، 172، 173، 174، 204، 205، 217، 219، 222، 251، 259، 265، 272، 334، 335، 340، 351 ،366، 367، 386، 395، 402، 467

صديقۀ طاهره، فاطمه (علیها السلام) فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) 118، 402، 465، 466

امام حسن مجتبى (علیه السلام) حسن بن على (علیه السلام)، امام دوّم حسن بن على (علیه السلام)، امام دوّم 138، 334، 402

امام حسين حسين بن على (علیه السلام)، امام سوم

ص: 501

حسين بن على (علیه السلام)، امام سوم 137، 334، 385، 403

سجّاد، امام زين العابدين على بن حسين (علیه السلام)، امام چهارم على بن حسين (علیه السلام)، امام چهارم 49، 138، 164، 169، 184، 186، 188، 218، 219، 334، 369، 385، 386، 425، 467

امام باقر، ابو جعفر (علیه السلام) محمّد بن على (علیه السلام)، امام پنجم محمّد بن على (علیه السلام)، امام پنجم 35، 50، 64، 169، 197، 210، 256، 257، 313، 314، 352، 383، 384، 385، 386، 387، 402، 404، 405، 408، 421، 467

امام جعفر صادق، ابو عبداللّه، جعفر بن محمّد (علیه السلام) جعفر بن محمّد (علیه السلام)، امام ششم جعفر بن محمّد (علیه السلام)، امام ششم 4، 5، 12، 23، 32، 35، 38، 40، 46، 50، 51، 62، 64، 76، 99، 101، 109، 110، 116، 117، 119، 120، 128، 146، 157، 159، 163، 164، 186، 184، 195، 197، 199، 209، 217، 257، 259، 266، 331، 365، 366، 368، 383، 387، 404، 405، 406، 415، 430، 436، 445، 450، 465، 467

امام موسى كاظم، موسى بن جعفر (علیه السلام) موسى بن جعفر (علیه السلام)، امام هفتم موسى بن جعفر (علیه السلام)، امام هفتم 153، 215، 402، 467

امام رضا، ابو الحسن على بن موسى (علیه السلام) على بن موسى (علیه السلام)، امام هشتم على بن موسى (علیه السلام)، امام هشتم 84، 86، 92، 186، 267، 286، 294

امام محمّد تقى (علیه السلام) محمّد بن على (علیه السلام)، امام نهم محمّد بن على (علیه السلام)، امام نهم 331، 467

امام على نقى (علیه السلام) على بن محمّد (علیه السلام)، امام دهم على بن محمّد (علیه السلام)، امام دهم 467

امام حسن عسكرى، ابو محمّد حسن بن على (علیه السلام)، امام يازدهم حسن بن على (علیه السلام)، امام يازدهم 32، 467

امام قائم، حجة بن الحسن عسكرى (علیه السلام) صاحب الزمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف)، امام دوازدهم

ص: 502

صاحب الزمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف)، امام دوازدهم 225، 399 آدم 74، 87، 88، 89، 91، 92، 93، 95، 96، 99، 120، 122، 228، 229، 231، 236، 252، 253، 263، 266، 272، 282، 341، 414، 432

نوح، پيامبر 5، 169، 334

خليل الرحمن (علیه السلام) ابراهيم، پيامبر ابراهيم، پيامبر 18، 19، 187، 229، 231، 234، 240، 297، 334

موسى، پيامبر يهود 97، 135، 136، 229، 231، 238، 240، 243، 244، 266، 291، 292، 296، 297، 298، 321، 334، 361، 362، 406، 409 عيسى، مسيح 231، 238، 334

خضر، پيامبر 231، 240، 243، 244

داود، پيامبر 210

شعيب، پيامبر 292

هارون، پيامبر 291

يحيى، پيامبر 19

يوسف، پيامبر 231

مريم (علیها السلام) 417

ص: 503

ص: 504

4 - فهرست اعلام

ابان بن تغلب 184

ابليس 27، 42، 43، 46، 70، 71، 73، 74، 75، 89، 93، 127، 131، 132، 153، 194، 195، 208، 212، 213، 229، 232، 236، 246، 252، 274، 281، 282، 283، 284، 356، 414

ابن بابويه، محمّد بن على 6، 92، 119، 169، 173، 184، 209، 257، 349، 383، 462

ابن خلّكان، أحمد بن محمّد 238

ابن خلّكان ابن خلّكان، أحمد بن محمّد ابن سينا، حسين بن عبداللّه 370، 371، 372، 417

ابن طاوس، على بن موسى 137، 185، 218، 406

ابن عبّاس، عبداللّه بن عبّاس 303، 365، 367

ابن عربى، محيى الدين محمّد بن على 418

ابو اسامه 38

ابو البخترى وهب بن وهب القرشى 383، 385، 386

ابوالفضل بن محمّد الهروى الهروى، ابوالفضل بن محمّد ابو بصير 415

ابوبكر الصديق ابوبكر، عبداللّه بن ابى قحافه ابوبكر، عبداللّه بن ابى قحافه 174

ابو جعفر الطوسى طوسى، محمّد بن حسن ابوحمزۀ ثمالى 49، 169

ابوذر غفارى 39

ص: 505

ابولهب 388

ارسطاطاليس ارسطو

ارسطو 370

اسرافيل 174، 334، 335، 391

انصارى، عبداللّه بن محمّد 250

بحر العلوم، محمّد مهدى بن مرتضى 202

بحر العلوم بحر العلوم، محمّد مهدى بن مرتضى بلال 139، 153

بلقيس 366

جابر بن عبداللّه انصارى 365

جبرئيل، جبرائيل 119، 159، 160، 165، 172، 174، 207، 224، 225، 334، 335، 377، 387، 389، 391، 393، 394، 415

حائرى، عبدالكريم 328

حذيفة بن يمان 367

حسان بن ابى على 404

حوا 236

خليل بن أحمد 238، 400

خواجه عبداللّه انصارى انصارى، عبداللّه بن محمّد خواجه نصير الدين طوسى نصير الدين طوسى، محمّد بن محمّد ديلمى ديلمى، حسن بن محمّد ديلمى، حسن بن محمّد 63

ربيع بن خثيم 430

زراره 197، 405

الزهرى زهرى، محمّد بن مسلم زهرى، محمّد بن مسلم 219

زيد بن على 385

سعد بن معاذ 387، 400

سفيان بن السيط (السمط خ - ل) 405

سكّاكى سكّاكى، يوسف بن أبى بكر سكّاكى، يوسف بن أبى بكر 237

سلمان 387

سيبويه سيبويه، عمرو بن عثمان سيبويه، عمرو بن عثمان 238

سيد بن طاوس، على بن طاوس ابن طاوس، على بن موسى شاه آبادى شاه آبادى، محمّد على شاه آبادى، محمّد على 65، 175، 190، 381، 401

شهاب بن عبدربه 404

شهيد ثانى شهيد ثانى، زين الدين بن على شهيد ثانى، زين الدين بن على 54، 118

شيخ الرئيس، ابوعلى سينا ابن سينا، حسين بن عبداللّه

ص: 506

شيخ بهايى شيخ بهايى، محمّد بن حسين شيخ بهايى، محمّد بن حسين 359، 361، 362

شيخ عبدالكريم يزدى حائرى، عبدالكريم صدر الملّة والدين، صدر المتألهين صدرالدين شيرازى، محمّد بن ابراهيم صدرالدين شيرازى، محمّد بن ابراهيم 318، 371

طوسى، محمّد بن حسن 402

عبدالصمد بن بشير 165

عبداللّه عجلان السكونى 402

عبدالملك بن مروان 219

عبدالواحد بن المختار الأنصارى 404، 405

عجلى، يزيد بن معاويه 352

عزرائيل 334، 335، 389، 391

عطّار عطّار، محمّد بن ابراهيم عطّار، محمّد بن ابراهيم 72

عياشى، محمّد بن مسعود 165، 172

فرعون 232، 290، 293، 389

فيض كاشانى فيض كاشانى، محمّد بن شاه مرتضى فيض كاشانى، محمّد بن شاه مرتضى 119، 295، 372

قاسم بن معاويه 174

قاضى سعيد قمى قاضى سعيد قمى، محمّد سعيد بن محمّد مفيد قاضى سعيد قمى، محمّد سعيد بن محمّد مفيد 372

قطب راوندى قطب راوندى، سعيد بن هبة اللّه قطب راوندى، سعيد بن هبة اللّه 109

كلينى، ابوجعفر محمّد بن يعقوب 32، 178، 184، 186، 210، 421

لبيد 144

مجلسى، محمّد باقر مجلسى، محمّد باقر بن محمّد تقى مجلسى، محمّد باقر بن محمّد تقى 24، 412

مجلسى، محمّد تقى مجلسى، محمّد تقى بن مقصود على مجلسى، محمّد تقى بن مقصود على 412

محمّد بن حنيفه 385

محمّد بن على بن الحسين صدوق ابن بابويه، محمّد بن على محمّد بن مسعود عياشى عياشى، محمّد بن مسعود

ص: 507

محمّد بن مسلم 169

محيى الدين بن عربى ابن عربى، محيى الدين محمّد بن على مسعودى مسعودى، على بن حسين مسعودى، على بن حسين 238

ميكائيل 334، 415

نصير الدين طوسى، محمّد بن محمّد 326

هامان 389

الهروى، ابوالفضل بن محمّد 406

يزيد بن معاويه عجلى عجلى، يزيد بن معاويه

ص: 508

5 - فهرست كتب وارده در متن

أثولوجيا 370

الأمالى (صدوق) 387

احتجاج 174

اربعين شرح چهل حديث (اربعين حديث)

ارشاد القلوب 63

اصول كافى الكافى

اقبال اقبال الأعمال

اقبال الأعمال 405، 406

البرهان فى تفسير القرآن 402، 419

تحفة الملوك في السير السلوك رسالۀ

سير و سلوك (منسوب به بحر العلوم)

تفسير برهان البرهان فى تفسير القرآن

تفسير صافى تفسير الصافي

تفسير الصافي 419

تفسير عياشى تفسير العياشي

تفسير العياشي 172

التوحيد (صدوق) 116، 286، 349، 462

ثواب الاعمال 6، 178، 388

خصال الخصال

الخصال 209، 259

خواص القرآن 421

رساله سير و سلوك (منسوب به بحر العلوم) 202

سرّ الصلوة 11، 40، 98، 372، 427، 436، 466

شرح اربعين شرح چهل حديث

(اربعين حديث)

شرح چهل حديث (اربعين حديث) 40، 61، 357، 372، 468

شرح دعاى سحر شرح دعاء السحر

شرح دعاء السحر 299

شرح فقيه لوامع صاحبقرانى

ص: 509

صحيفۀ كامله سجاديه 216

عدّة الداعى 187

عروة الوثقى العروة الوثقى

العروة الوثقى 359

عقاب الاعمال 257

العلل علل الشرائع

علل الشرائع 87، 166، 172، 184

علم اليقين 119

فتح الابواب 219

فقه الرضا الفقه المنسوب للإمام

الرضا (علیه السلام)

الفقه المنسوب للإمام الرضا (علیه السلام) 186

فلاح السائل 137، 185

الكافى 6، 35، 38، 61، 64، 110،

116، 163، 164، 169، 197، 210،

215، 228، 243، 256، 259، 266،

276، 294، 331، 334، 349، 357،

368، 369، 386، 387، 402، 415،

421، 439، 440

كنز اليواقيت 406

لوامع صاحبقرانى 412

مجالس الأمالى (صدوق)

مجمع مجمع البيان

مجمع البيان 368

مرآة العقول24

مستدرك مستدرك الوسائل

مستدرك الوسائل 198، 388

مصباح الشريعة 12، 23، 62، 76، 89،

101، 117، 120، 128، 146، 214،

268، 430، 436، 445، 450

مصباح الهداية مصباح الهداية إلى

الخلافة والولاية

مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية 168،

299، 358، 359

معانى الأخبار 259، 387

منية المريد 118

نهج البلاغة 377

وسائل وسائل الشيعة

وسائل الشيعة 4، 92، 169، 198، 266، 387، 388

يواقيت كنز اليواقيت

ص: 510

6 - فهرست اشعار

و ما حُبُّ الدّيارِ شَغَفْنَ قَلْبي *** وَلكِنْ حُبَّ مَنْ سكنَ الدّيارا - 265

عنقا شكار كس نشود دام بازگير *** كانجا هميشه باد به دست است دام را - 457

ما عدمهاييم هستى ها نما *** تو وجود مطلق و هستى ما - 410

مذهب عاشق ز مذهب ها جداست *** عاشقان را مذهب و ملت خداست - 326

مادر بت ها بت نفس شما است *** زآنكه آن بت مار و اين بت اژدهاست - 12

تو را زكنگرۀ عرش مى زنند صفير *** ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است - 65 - 108

به جهان خرّم از آنم كه جهان خرم از اوست *** عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست - 134، 265

و في كُلّ شيءٍ له آيةٌ *** تدلّ على أنّه واحدٌ - 318

مدعى خواست كه آيد به تماشاگه دوست *** دست غيب آمد و بر سينۀ نامحرم زد - 72

جايى كه عقاب پر بريزد *** از پشۀ لاغرى چه خيزد - 217، 426

اين مدعيان در طلبش بى خبرانند *** آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد - 207

پاى استدلاليان چوبين بود *** پاى چوبين سخت بى تمكين بود - 116، 276، 309

وَأنْتَ الْكِتابُ المُبينُ الَّذي *** بِأحْرُفِهِ تَظْهَرُ المُضْمَرُ - 255

در ضمير ما نمى گنجد به غير از دوست، كس *** هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست، بس - 145

حيرت اندر حيرت آيد زين قصص *** بى هشىّ خاصگان اندر اخسّ - 310

اى كه در كوچۀ معشوقۀ ما مى گذرى *** با خبر باش كه سر مى شكند ديوارش - 130

ص: 511

جان كمال است و نداى او كمال *** مصطفى گويان «أرحنا يا بلال ...» - 139

ألا كُلُّ شَيءٍ ما خَلاَ اللّه َ باطِلٌ *** وَكُلُّ نَعيمٍ لا مَحالَةَ زائِلٌ - 144

پاى ما لنگست و منزل بس دراز *** دست ما كوتاه و خرما بر نخيل - 106

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه *** قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم - 309

يا حارُ، أيقن أنّ ملكك زائل *** وَاعْلَمْ بِأنَّكَ ما تَدينُ تُدانُ - 337

پس عدم گردم عدم چون ارغنون *** گويدم إنّا إليه راجعون - 320

فَلَمّا أصْبَحَ الشَرِّ وَأمْسَى وَهُو عُريانٌ *** وَلَمْ يَبْقِ سِوىَ الْعُدوانِ دَنّاهم كما دانُوا - 337

شست وشويى كن و آنگه به خرابات خرام *** تا نگردد زتو اين دير خراب آلوده - 94

ص: 512

7 - فهرست منابع

«قرآن كريم».

منابع فارسى

1 - امثال وحكم. على اكبر دهخدا (1258 - 1334 ش)، چاپ يازدهم، تهران، انتشارات امير كبير، 1379 ش.

2 - تقريرات فلسفه امام خمينى. سيّد عبدالغنى اردبيلى (1299 - 1369 ش)، تهران، مؤسسۀ چاپ و نشر عروج، 1381 ش.

3 - رساله سير و سلوك. منسوب به بحر العلوم (م 1312)، تحقيق و تصحيح علاّمه سيّد محمّد حسين حسينى طهرانى، چاپ چهارم، مشهد، انتشارات علاّمه طباطبايى، 1415 ق.

4 - شرح حديث جنود عقل و جهل، ضمن موسوعة الإمام الخميني (قدس سره) موسوعة الإمام الخميني (قدس سره).

5 - علم اليقين. محمّد بن مرتضى مولى محسن فيض كاشانى (م 1091)، تحقيق و تصحيح محسن بيدارفر، قم، انتشارات بيدار، 1385 ق.

6 - لقاء اللّه. ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (م 1343)، مصححّ صادق حسن زاده، قم، آل على (علیه السلام)، 1385 ش.

7 - كليه و دمنه. ترجمه نصر اللّه بن محمّد بن عبدالحميد منشئ (م 555 / 583)، تصحيح

ص: 513

عبدالعظيم قريب، تهران، انتشارات سعدى، 1368 ش.

8 - كليات سعدى. سعدى، مصلح بن عبداللّه، چاپ چهارم، تهران، انتشارات اقبال، 1374 ش.

9 - كليات شيخ بهايى. شيخ محمّد حسين عاملى معروف به شيخ بهايى (953 - 1031)، قم، انتشارات فراهانى.

10 - مثنوى معنوى. جلال الدين مولوى، تصحيح نيكلسون، چاپ پنجم، تهران، انتشارات پژوهش، 1378 ش.

11 - ديوان حافظ. خواجه شمس الدين محمّد حافظ شيرازى (791 - ؟ ق)، تصحيح محمّد قدسى، چاپ دوم، تهران، انتشارات نشر چشمه، 1387 ش.

12 - سرّ الصلوة، ضمن موسوعة الإمام الخميني (قدس سره) موسوعة الإمام الخميني (قدس سره).

13 - شرح مصباح الشريعة . منسوب به امام جعفر صادق (علیه السلام)، ترجمه و شرح فارسى عبدالرزاق گيلانى، تصحيح سيّد جلال الدين محدث (ارموى)، تهران، كتابخانۀ صدوق، 1344 ش.

14 - لوامع صاحبقرانى المشتهر ب «شرح الفقيه» . مولى محمّد تقىّ مجلسى (1003 - 1070) ، چاپ دوّم ، 8 مجلّد ، قم ، انتشارات اسماعيليان ، 1414 ق .

منابع عربى

«أ»

15 - آلاء الرحمن في تفسير القرآن. الشيخ محمّد جواد البلاغي (1282 - 1352)، الطبعة الاُولى، قم، مؤسّسة البعثة، 1420 ق.

16 - الاحتجاج . أبو منصور أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي (القرن السادس) ، تحقيق إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به ، الطبعة الاُولى ، مجلّدان ، قم ، منشورات اُسوة ،1413 ق .

17 - إحياء علوم الدين . أبو حامد محمّد بن محمّد الغزالي (م 505) ، الطبعة المحقّقة الاُولى ،

ص: 514

5 مجلّدات + الفهارس ، بيروت ، دار الهادي ، 1412 ق / 1992 م .

18 - الإشارات والتنبيهات ، مع الشرح للمحقّق نصير الدين الطوسي وشرح الشرح للعلاّمة قطب الدين الرازي . الشيخ الرئيس أبو علي حسين بن عبداللّه بن سينا (370 - 427) ، الطبعة الثانية ، 3 مجلّدات ، طهران ، دفتر نشر كتاب ، 1403 ق .

19 - الأشعثيات (المطبوع مع قرب الإسناد). أبو علي محمّد بن محمّد الأشعث (القرن الرابع)، طهران، مكتبة نينوى الحديثة.

20 - إرشاد القلوب. أبو محمّد الحسن بن محمّد الديلمي (م القرن الثامن) ، تحقيق السيّد هاشم الميلاني ، الطبعة الاُولى ، مجلّدان ، قم ، دار الاُسوة للطباعة والنشر ، 1417 ق / 1375 ش .

21 - إرشاد الطالبين إلى نهج المسترشدين . جمال الدين مقداد بن عبداللّه السيوري الحلّي (م 826) ، تحقيق السيّد مهديّ الرجائي ، قم ، مكتبة آية اللّه المرعشي ، 1405 ق .

22 - أسرار الصلاة. الحاج ميرزا جواد الملكي التبريزي (م 1343)، تحقيق محسن بيدارفر، الطبعة الاُولى، قم، انتشارات بيدار، 1382 ش.

23 - إقبال الأعمال. السيّد رضي الدين علي بن موسى بن جعفر بن طاووس (589 - 664)، بيروت، مؤسّسة الأعلمي، 1417 ق.

24 - أعيان الشيعة. السيّد محسن بن عبدالكريم الأمين الحسيني العاملي الشقرائي (1284 - 1371)، إعداد السيّد حسن الأمين، الطبعة الخامسة، 10 مجلّدات + الفهرس، بيروت، دار التعارف، 1403 ق.

25 - الأمالي أو المجالس. أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين القمّي المعروف ب«الشيخ الصدوق» (م 381)، الطبعة الخامسة، بيروت، مؤسّسة الأعلمي للمطبوعات، 1400 ق.

26 - الأمالي . أبو جعفر شيخ الطائفة محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (385 - 460) ، تحقيق مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، قم ، دار الثقافة ، 1414 ق .

27 - إنشاء الدوائر. محيي الدين بن العربي (م 638)، مدينة ليدن، مطبعة بريل، 1336 ق.

28 - أنوار الهداية، ضمن موسوعة الإمام الخميني (قدس سره) موسوعة الإمام الخميني (قدس سره).

ص: 515

«ب»

29 - بحار الأنوار الجامعة لدُرر أخبار الأئمّة الأطهار. العلاّمة محمّد باقر بن محمّدتقيّ المجلسي (1037 - 1110) ، الطبعة الثانية ، إعداد عدّة من العلماء ، 110 مجلدٍ (إلاّ 6 مجلّدات ، من المجلّد 29 - 34) + المدخل ، بيروت ، دار إحياء التراث العربي ، 1403 ق / 1983 م .

30 - البحر المحيط . أثيرالدين أبو عبداللّه محمّد بن يوسف بن علي بن يوسف بن حيّان الآندلسي الشهير بأبي حيّان (654 - 754) ، الطبعة الثانية ، 8 مجلّدات ، بيروت ، دار إحياء التراث العربي ، 1411 ق / 1990 م .

31 - البرهان في تفسير القرآن . السيّد هاشم بن سليمان بن إسماعيل بن عبدالجواد الحسيني البحراني (م 1107) ، تحقيق قسم الدراسات الإسلامية ، مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، 10 مجلّدات ، بيروت ، مؤسّسة البعثة ، 1419 ق / 1999 م .

32 - بصائر الدرجات . أبو جعفر محمّد بن الحسن بن فرّوخ الصفّار (م 290) ، تصحيح الميرزا محسن كوچه باغي ، قم ، مكتبة آية اللّه المرعشي ، 1404 ق .

33 - بيان السعادة في مقامات العبادة. الحاجّ سلطان محمّد الجنابذي الملقّب بسلطان عليشاه، الطبعة الثانية، تهران، مطبعة دانشگاه تهران، 1385 ق.

«ت»

34 - تاج العروس من جواهر القاموس . السيّد محمّد بن محمّد مرتضى الحسيني الزبيدي (1145 - 1205) ، الطبعة الاُولى ، 10 مجلّداً ، بيروت ، منشورات دار مكتبة الحياة ،1306 ق .

35 - التبيان في تفسير القرآن . أبو جعفر شيخ الطائفة محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (385 - 460) ، تحقيق وتصحيح أحمد حبيب قصير العاملي ، بيروت ، 10 مجلّدات ، دار إحياء التراث العربي .

36 - تصنيف غرر الحكم و درر الكلم. عبد الواحد بن محمّد تميمي آمدي (من علماء القرن

ص: 516

الخامس)، تحقيق المصطفى الدرايتي، قم، مكتب الإعلام الإسلامي.

37 - التعليقات على شرح اللمعة الدمشقية. الآغا جمال الدين محمّد بن الحسين بن جمال الدين محمّد الخوانساري (م 1125) المدرسة الرضوية، قم، الطبعة الثانية، 1364 ش.

38 - تعليقات على شرح فصوص الحكم، ضمن موسوعة الإمام الخميني (قدس سره) موسوعة الإمام الخميني (قدس سره).

39 - التعليقة على الفوائد الرضوية، ضمن موسوعة الإمام الخميني (قدس سره) موسوعة الإمام الخميني (قدس سره).

40 - التعليقة على كتاب الكافي. الأمير السيّد محمّد باقر الحسيني المشتهر بالداماد (م 1041)، تحقيق السيّد مهدي رجائي، قم، مطبعة الخيام، 1403 ق.

41 - تفسير العيّاشي . أبو النضر محمّد بن مسعود بن محمّد بن عيّاش السمرقندي (أواخر قرن الثالث) ، تصحيح السيّد هاشم الرسولي المحلاّتي ، مجلّدان ، طهران ، المكتبة العلمية الإسلامية .

42 - التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري (علیه السلام) . تحقيق مدرسة الإمام المهديّ (علیه السلام) ، الطبعة الاُولى ، قم ، مدرسة الإمام المهديّ (علیه السلام) ، 1409 ق .

43 - تفسير البيضاوي ( أنوار التنزيل وأسرار التأويل) . أبو سعيد عبداللّه بن عمر بن محمّد الشيرازي البيضاوي (م 791) ، الطبعة الاُولى ، مجلّدان ، بيروت ، دار الكتب العلمية ، 1408 ق / 1988 م .

44 - تفسير القرآن الكريم. صدر المتألهين محمّد بن إبراهيم الشيرازى (م 1050)، تصحيح محمّد خواجوي، الطبعة الثانية، قم، انتشارات بيدار، 1366 ش.

45 - التفسير الكبير . محمّد بن عمر الخطيب فخرالدين الرازي (544 - 606) ، الطبعة الثالثة ، 32 جزءاً في 16 مجلّداً ، قم ، مكتب الإعلام الإسلامي ، 1411 ق .

46 - تفسير الصافي . محمّد بن مرتضى المولى محسن الفيض الكاشاني (1007 - 1091) ، الطبعة الاُولى ، 5 مجلّدات ، مشهد ، دار المرتضى للنشر ، 1402 ق .

ص: 517

47 - تفسير الطبري (جامع البيان في تأويل القرآن) . أبو جعفر محمّد بن جرير الطبري (م 310) ، إعداد أحمد إسماعيل شكوكاني ، الطبعة الثالثة ، 12 مجلّداً + الفهرس ، بيروت ، دار الكتب العلمية 1420 ق / 1999 م .

48 - تفسير القمّي . أبو الحسن علي بن إبراهيم بن هاشم القمّي (من أعلام قرني 3 و 4 ) مطبعة النجف ، النجف الأشرف ، 1387 .

49 - تفسير القرآن الكريم. محيي الدين بن عربي (م 638)، تحقيق مصطفى غالب، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1368 ش.

50 - التوحيد . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي ، الشيخ الصدوق (م 381) ، تحقيق السيّد هاشم الحسيني الطهراني ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1398 ق .

«ث»

51 - ثواب الأعمال وعقاب الأعمال . أبو جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381) ، تصحيح علي أكبر الغفّاري ، طهران ، مكتبة الصدوق ، 1391 ق .

«ج»

52 - جامع الأخبار . الشيخ محمّد بن محمّد السبزواري (من أعلام القرن السابع) ، تحقيق علاء آل جعفر ، الطبعة الاُولى ، قم ، مؤسّسة آل البيت (علیهم السلام) لإحياء التراث ، 1414 ق .

53 - جامع الأسرار ومنبع الأنوار. السيّد حيدر بن علي الآملى (م القرن الثامن)، تصحيح هندي كربين وعثمان إسماعيل يحيى، الطبعة الثانية، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1368 ش.

54 - الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي) . أبو عبداللّه محمّد بن أحمد الأنصاري القرطبي (م671) ، تصحيح أحمد عبدالعليم البردوني ، الطبعة الثانية ، 24 مجلّداً ، بيروت ، دار إحياء التراث العربي ، 1405 ق / 1985 م .

ص: 518

55 - جامع الشواهد . الشيخ ميرزا محمّد باقر بن المولى عليرضا الأردكاني (م حدود 1300) ، جزءان في مجلّد واحد ، أصفهان ، مؤسّسة المطبوعات الأدبية ، 1380 ق .

56 - جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام . الشيخ محمّد حسن بن باقر النجفي (م 1266) ، تحقيق الشيخ عبّاس القوچاني ، الطبعة الثالثة ، 43 مجلّداً ، طهران ، دار الكتب الإسلامية ، 1367 ش .

57 - الجواهر السنية في الأحاديث القدسية. محمّد بن الحسن الشيخ الحرّ العاملي (1033 - 1104)، الطبعة الاُولى، قم، نشر يس، 1402 ق.

«ح»

58 - حديقة الحقيقة وشريعة الطريقة. أبو المجد مجدود بن آدم سنائي غزنوي، تصحيح مدرّس رضوي، تهران، مؤسسه انتشارات وچاپ دانشگاه تهران، 1374 ش.

59 - الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة . صدر المتأ لّهين محمّد بن إبراهيم الشيرازي (م 1050) ، الطبعة الثانية ، 9 مجلّدات ، قم ، مكتبة المصطفوي، 1387 ق .

«خ»

60 - الخصال . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381) ، تصحيح علي أكبر الغفّاري ، الطبعة الثانية ، جزءان في مجلّد واحد ،

قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1403 ق .

«د»

61 - الدرّ المنثور في التفسير بالمأثور. جلال الدين عبدالرحمن بن أبي بكر بن محمّد جلال الدين السيوطي (849 - 911)، مكتبة آية اللّه المرعشي النجفي، قم، 1404 ق.

62 - ديوان أبو العتاهية. تحقيق الدكتور شكري فيصل، دمشق، مكتبة دار الملاح.

63 - ديوان اشعار منسوب به حضرت امير المؤمنين على (علیه السلام). ترجمه منظوم از مولانا شوقى (قرن نهم)، تصحيح سيّده مريم روضاتيان، تهران، انجمن آثار مفاخر فرهنگى، 1383 ش.

ص: 519

64 - ديوان لبيد. لبيد بن ربيعة بن مالك العامري (م 41)، بيروت دار الأرقم، 1417 ق.

«ر»

65 - رسائل الشريف المرتضى . أبو القاسم علي بن الحسين الموسوي المعروف بالشريف المرتضى وعلم الهدى (355 - 436) ، إعداد السيّد مهدي الرجائي ، الطبعة الاُولى ، 4 مجلّدات ، قم ، دار القرآن الكريم ، 1405 - 1410 ق .

66 - رسائل الشهيد الثاني. زين الدين بن علي العاملي المشهور بالشهيد الثاني (911 - 965)، تحقيق مركز الأبحاث والدراسات الإسلامية، الطبعة الاُولى، مجلّدان، قم، مركز النشر التابع لمكتب الإعلام الإسلامي، 1421 ق / 1379 ش.

67 - رسائل الشهيد الثاني . زين الدين بن علي العاملي المشهور بالشهيد الثاني (911 - 965) ، قم، مكتبة بصيرتي.

68 - روح المعاني في تفسير القرآن الكريم والسبع المثاني . العلاّمة أبو الفضل شهاب الدين السيّد محمود الآلُوسي البغدادي (م 1270) ، الطبعة الرابعة ، 30 جزءاً في 15 مجلّداً ، بيروت ، دار إحياء التراث العربي ، 1405 ق .

69 - روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن (تفسير أبي الفتوح رازى). حسين بن علي بن محمّد بن أحمد الخزاعي النيسابوري المشهور ب «أبو الفتوح الرازي» (م قرن ششم)، تحقيق دكتر محمّد جعفر ياحقي و دكتر محمّد مهدى ناصح، چاپ دوم، 20 جلد، مشهد انتشارات آستان قدس رضوي، 1377 ش.

«س»

70 - سنن ابن ماجة . أبو عبداللّه محمّد بن يزيد بن ماجة القزويني (207 - 275) ، تحقيق محمّد فؤاد عبدالباقي ، مجلّدان ، بيروت ، دار الكتب العلمية .

71 - سنن الترمذي . أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سورة الترمذي (209 - 279) ، تحقيق عبدالوهّاب عبداللطيف ، الطبعة الثانية ، 5 مجلّدات ، بيروت ، دار الفكر للطباعة والنشر ، 1403 ق .

ص: 520

«ش»

72 - شرح الأسماء. المولى هادي بن مهدي السبزواري (1212 - 1289)، تحقيق نجفقلي حبيبي، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1372 ش.

73 - شرح اُصول الكافي. صدر الدين محمّد بن إبراهيم الشيرازي، المعروف ب «ملاّصدرا» (979 - 1050)، تصحيح محمّد خواجوي، تهران، مؤسّسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1366 ش.

74 - شرح دعاء السحر، ضمن موسوعة الإمام الخميني (قدس سره) موسوعة الإمام الخميني (قدس سره).

75 - شرح فصوص الحكم. محمّد داود القيصري الرومي (م 751)، بإهتمام سيّد جلال الدين الآشتياني، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1375 ش.

76 - شرح المقاصد . مسعود بن عمر بن عبداللّه المعروف ب «سعد الدين التفتازاني» (712 - 793) ، تحقيق عبدالرحمن عميرة ، الطبعة الاُولى ، 5 أجزاء في 4 مجلّدات ، قم ، منشورات شريف الرضيّ ، 1370 - 1371 ش .

77 - شرح المنظومة . المولى هادي بن مهدي السبزواري (1212 - 1289) ، تصحيح وتعليق وتحقيق حسن حسن زاده الآملي و مسعود الطالبي ، الطبعة الاُولى ، 5 مجلّدات ، طهران ، نشر ناب ، 1369 - 1379 ش .

78 - الشفاء . الشيخ الرئيس أبو علي حسين بن عبداللّه بن سينا (370 - 427) ، تحقيق عدّة من الأساتذة ، 10 مجلّداً ( الإلهيات + المنطق 4 مجلّدات + الطبيعيات 3 مجلّدات + الرياضيات مجلّدان) ، قم ، مكتبة آية اللّه المرعشي ، 1405 ق .

«ص»

79 - الصحاح (تاج اللغة وصحاح العربية) . إسماعيل بن حمّاد الجوهري (م 393) ، تحقيق أحمد عبدالغفور عطّار ، الطبعة الرابعة ، 6 مجلّدات ، بيروت ، دار العلم للملايين ، 1407 ق / 1987 م .

80 - صحيح مسلم . أبو الحسين مسلم بن الحجّاج القشيري النيسابوري (206 - 261) ،

ص: 521

تحقيق وتعليق الدكتور موسى شاهين لاشين والدكتور أحمد عمر هاشم ، الطبعة الاُولى ، 5 مجلّدات ، بيروت ، مؤسّسة عزّ الدين ، 1407 ق / 1987 م .

81 - صحيفۀ كاملۀ سجاديه. الإمام علي بن الحسين زين العابدين (علیه السلام)، الطبعة الثامنة ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي، 1378 ش.

«ع»

82 - عدّة الداعي ونجاح الساعي . أبو العباس أحمد بن فهد الحلّي الأسدي (757 - 841) ، تحقيق مؤسّسة المعارف الإسلامية ، الطبعة الاُولى ، قم ، مؤسّسة المعارف الإسلامية ،1420 ق .

83 - العروة الوثقى . السيّد محمّد كاظم الطباطبائي اليزدي (م 1337) ، مع تعليقات عدّة من الفقهاء العظام ، إعداد أحمد المحسني السبزواري ، الطبعة الثانية ، 6 مجلّدات ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1421 ق .

84 - العروة الوثقى، ضمن حبل المتين. أبو الفضائل محمّد بن الشيخ حسين الجبعي العاملي المعروف بالشيخ البهائي (953 - 1031)، قم، مكتبة بصيرتي.

85 - علل الشرائع . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381) ، الطبعة الاُولى ، النجف الأشرف ، المكتبة الحيدرية ، 1385 ق / 1966 م .

86 - عوالي اللآلي العزيزية في الأحاديث الدينية . محمّد بن علي بن إبراهيم الأحسائي المعروف بابن أبي جمهور (م - أوائل القرن العاشر) ، تحقيق مجتبى العراقي ، الطبعة الاُولى ، قم ، مطبعة سيّدالشهداء ، 1403 ق .

87 - عيون أخبار الرضا (علیه السلام) . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي ، الشيخ الصدوق (م 381) ، تصحيح السيّد مهدي الحسيني اللاجوردي ، الطبعة الثانية ، منشورات جهان .

«غ»

88 - غرر الحكم ودرر الكلم . عبد الواحد بن محمّد التميمي الآمدي (من علماء القرن

ص: 522

الخامس) ، تصحيح السيّد مهديّ الرجائي ، قم ، دار الكتاب الإسلامي ، 1410 ق / 1990 م .

«ف»

89 - فتح الأبواب بين ذوى الألباب وبين ربّ الأرباب في الاستخارات. السيّد الجليل أبي القاسم علي بن موسى بن طاووس الحسني الحلّي (589 - 664)، تحقيق حامد الخفّاف، قم، مؤسّسة آل البيت (علیهم السلام) لإحياء التراث، 1409 ق.

90 - الفتوحات المكّية. محيي الدين بن عربي (م 638)، 4 مجلّدات، بيروت، دار إحياء التراث العربي.

91 - فرائد الأدب ضمن المنجد. لوئيس معلوف وعدّة من الأساتذة، الطبعة الثالثة والثلاثون، بيروت، دار المشرق، 1992 م.

92 - الفقه المنسوب للإمام الرضا (علیه السلام) . تحقيق مؤسّسة آل البيت (علیهم السلام) لإحياء التراث ، الطبعة الاُولى ، مشهد المقدّس ، المؤتمر العالمي للإمام الرضا (علیه السلام)، 1406 ق .

93 - فلاح السائل ونجاح المسائل في عمل اليوم والليلة. السيّد رضي الدين أبي القاسم علي بن موسى بن جعفر بن محمّد بن أحمد بن محمّد بن أحمد بن محمّد الطاووس العلوي، الحسني الحسيني، المعروف ب «ابن طاووس» (589 - 664)، الطبعة الاُولى، قم، مكتب الإعلام الإسلامي، 1419 ق .

«ق»

94 - القبسات . السيّد محمّد باقر بن شمس الدين محمّد الحسيني الأسترآبادي المعروف ب«الميرداماد» (م 1041) ، تحقيق الدكتور مهدي المحقّق ، الطبعة الثانية ، طهران ، انتشارات و چاپ دانشگاه طهران ، 1374 ش .

«ك»

95 - الكافي . ثقة الإسلام أبو جعفر محمّد بن يعقوب بن إسحاق الكليني الرازي (م 329) ،

تحقيق علي أكبر الغفّاري ، الطبعة الخامسة ، 8 مجلّدات ، طهران ، دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش .

ص: 523

96 - الكشّاف عن حقائق غوامض التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل . جاراللّه محمود بن عمر الزمخشري الخوارزمي (467 - 528) ، إعداد مصطفى حسين أحمد ، الطبعة الثالثة ، 4 مجلّدات ، بيروت ، دار الكتاب العربي ، 1407 ق / 1987 م .

97 - كشف الأسرار وعدّة الأبرار. ابوالفضل رشيدالدين ميبدى (م 530)، تصحيح على اصغر حكمت، چاپ پنجم، 10 جلد، تهران، انتشارات اميركبير، 1371 ش.

98 - كشف المحجوب. أبو الحسن علي بن عثمان الجلاّبي الهجويري الغزنوي، تصحيح ژوكوفسكي، الطبعة الثالثة، تهران، كتابخانه طهورى، 1373 ش.

99 - كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد . العلاّمة الحلّي جمال الدين الحسن بن يوسف بن المطهّر ، تحقيق الشيخ حسن حسن زاده الآملي ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1414 ق .

100 - كمال الدين وتمام النعمة . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي الشيخ الصدوق (م 381) ، تحقيق علي أكبر الغفّاري ، الطبعة الاُولى ، طهران ، مكتبة الصدوق ، 1390 ق .

101 - كنز العمّال في سنن الأقوال والأفعال . علاء الدين علي المتّقي بن حسام الدين الهندي (888 - 975) ، إعداد بكري حيّاني وصفوة السقا ، الطبعة الثالثة ، 16 مجلّداً + الفهرس ، بيروت ، مؤسّسة الرسالة ، 1409 ق / 1989 م .

«ل»

102 - لسان العرب . أبو الفضل جمال الدين محمّد بن مكرم بن منظور المصري (630 - 711) ، الطبعة الاُولى ، 15 مجلّداً + الفهرس ، بيروت ، دار إحياء التراث العربي ، 1408 ق / 1988 م .

«م»

103 - مجمع البيان في تفسير القرآن . أبو علي أمين الإسلام الفضل بن الحسن الطبرسي (حوالي 470 - 548) ، تحقيق وتصحيح السيّد هاشم الرسولي المحلاّتي والسيّد فضل اللّه اليزدي الطباطبائي ، الطبعة الاُولى ، 10 أجزاء في 5 مجلّدات ، بيروت ،

ص: 524

دار المعرفة للطباعة والنشر .

104 - مجموعه مصنّفات شيخ اشراق. شهاب الدين يحيى سهروردي (م - قرن ششم)، تصحيح هنري كربين، الطبعة الثانية، 3 مجلّدات، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372 ش.

105 - المحاسن . أبو جعفر أحمد بن محمّد بن خالد البرقي (م 274 أو 280) ، تحقيق جلال الدين الحسيني الاُرموي ، الطبعة الثانية ، قم ، دار الكتب الإسلامية .

106 - المحجّة البيضاء في تهذيب الإحياء . محمّد بن المرتضى المولى محسن المعروف بالفيض الكاشاني (1006 - 1091) ، تصحيح على أكبر الغفّاري ، الطبعة الرابعة ، 8 أجزاء في 4 مجلّدات ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي، 1417 ق .

107 - مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول . العلاّمة محمّد باقر بن محمّد تقيّ المجلسي (1037 - 1110) ، تصحيح السيّد هاشم الرسولي والسيّد جعفر الحسيني والشيخ علي الآخوندي ، الطبعة الثانية ، 26 مجلّداً ، طهران ، دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش .

108 - مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل . الحاج الميرزا حسين المحدّث النوري الطبرسي ، (1254 - 1320) ، تحقيق مؤسّسة آل البيت (علیهم السلام) لإحياء التراث ، الطبعة الاُولى ، 25 مجلّداً ، قم ، مؤسّسة آل البيت (علیهم السلام) لإحياء التراث ، 1407 ق .

109 - المسند . أحمد بن محمّد بن حنبل (164 - 241) ، إعداد أحمد محمّد شاكر وحمزة أحمد الزين ، الطبعة الاُولى ، 20 مجلّداً ، القاهرة ، دار الحديث ، 1416 ق .

110 - مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين. الحافظ رجب البرسي (أعلام القرن الثامن)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت (علیهم السلام).

111 - مصادقة الإخوان . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي ، المعروف ب «الشيخ الصدوق» (م 381) ، تحقيق السيّد علي الخراساني ، قم ، ليتوغراف الكرماني ، 1402 ق / 1982 م (بالاُوفست عن طبع منشورات مكتبة الإمام صاحب الزمان العامّة ، الكاظمية - العراق ، 1366 ق ).

112 - مصباح الاُنس. محمّد بن حمزة الفناري، مع تعليقات الميرزا هاشم الإشكوري والآية

ص: 525

اللّه الخميني و سيّد محمّد القمّي و آقا محمّد رضا قمشه اى و حسن زاده آملي، وفتح المفتاح، تصحيح محمّد خواجوى، تهران، انتشارات مولى، 1374 ش.

113 - مصباح الشريعة . المنسوب إلى الإمام الصادق (علیه السلام) ، الطبعة الثالثة ، بيروت ، مؤسّسة الأعلمى للمطبوعات ، 1413 ق / 1992 م .

114 - مصباح المتهجّد وسلاح المتعبّد . أبو جعفر شيخ الطائفة محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (385 - 460) ، تحقيق الشيخ حسين الأعلمي ، الطبعة الاُولى ، بيروت ، مؤسّسة الأعلمي للمطبوعات ، 1418 ق / 1998 م .

115 - مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية، ضمن موسوعة الإمام الخميني (قدس سره) موسوعة الإمام الخميني (قدس سره).

116 - المصنّفات الأربعة ، (كشف الريبة ، مسكّن الفؤاد ، التنبيهات العليّة ، حقيقة الإيمان) . الشيخ زين الدين بن علي العاملي المشهور ب «الشهيد الثاني» (911 - 965) ، تحقيق مركز الأبحاث والدراسات الإسلامية ، الطبعة الاُولى ، مركز النشر التابع لمكتب الإعلام الإسلامي ، 1422 ق / 1380 ش .

117 - مفردات ألفاظ القرآن . حسين بن محمّد المفضّل الراغب الأصفهاني (م حدود 425) ، تحقيق عدنان صفوان داوودي ، الطبعة الثانية ، قم ، منشورات ذوي القربى ، 1423 ق .

118 - مفتاح الكرامة في شرح قواعد العلاّمة . السيّد محمّد جواد الحسيني العاملي (1160 - 1228) ، تحقيق محمّد باقر الخالصي ، الطبعة الاُولى ، 26 مجلّداً ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1419 1433 ق .

119 - المقنع . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (311 - 381) ، تحقيق لجنة التحقيق التابعة لمؤسّسة الإمام الهادي (علیه السلام) ، قم ، مؤسّسة الإمام الهادي (علیه السلام)، 1415 ق .

120 - معاني الأخبار . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381) ، تصحيح علي أكبر الغفّاري ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1361 ش .

ص: 526

121 - مكارم الأخلاق . أبو نصر رضيّ الدين الحسن بن الفضل الطبرسي ( القرن السادس الهجري) ، تحقيق علاء آل جعفر ، مجلّدان ، الطبعة الاُولى ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1414 ق .

122 - منازل السائرين. أبو إسماعيل عبداللّه أبي منصور محمّد الأنصاري، (م 396 - 481)، إعداد علي الشيرواني، الطبعة الاُولى، بيروت، دار العلم، 1417 ق.

123 - من لا يحضره الفقيه . أبو جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381) ، إعداد السيّد حسن الموسوي الخرسان ، الطبعة الرابعة ، 4 مجلّدات ، النجف الأشرف ، دار الكتب الإسلامية ، 1377 ق / 1957 م .

124 - منية المريد . زين الدين علي بن أحمد العاملي المعروف بالشهيد الثاني (911 - 965) ، تحقيق رضا المختاري ، قم ، مكتبة الإعلام الإسلامي ، 1409 ق .

125 - موسوعة الإمام الخميني (قدس سره). تحقيق مؤسّسة تنظيم ونشر آثار الإمام الخميني (قدس سره)، الطبعة الاُولى، قم، مؤسّسة تنظيم ونشر آثار الإمام الخميني (قدس سره)، 1434 ق / 1392 ش.

«ن»

126 - نهج البلاغة ، من كلام مولانا أمير المؤمنين (علیه السلام) . جمعة الشريف الرضي ، محمّد بن الحسين (359 - 406) ، إعداد الدكتور صبحي الصالح ، قم، انتشارات الهجرة ، 1395 ق «بالاُفست عن طبعة بيروت 1387 ق» .

«و»

127 - الوافي . محمّد بن المرتضى المولى محسن المعروف بالفيض الكاشاني (1006 - 1091) ، إعداد ضياء الدين الحسيني ، الطبعة الاُولى ، 26 مجلّداً ، أصفهان ، مكتبة الإمام أمير المؤمنين (علیه السلام) ، 1412 ق .

128 - وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة. الشيخ محمّد بن الحسن الحرّ العاملي (1033 - 1104) ، تحقيق مؤسّسة آل البيت (علیهم السلام) لإحياء التراث ، الطبعة الاُولى ، 30 مجلّداً ، قم ، مؤسّسة آل البيت (علیهم السلام) لإحياء التراث ، 1409 ق .

ص: 527

ص: 528

8 - فهرست مطالب

فهرست اجمالى ... پنج

مقدمه ناشر ... هفت

اهداى كتاب به حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى ... يازده

اهداى كتاب به خانم دكتر فاطمه طباطبايى ... سيزده

متن كتاب ... 1 - 469

و در آن يك مقدمه، سه مقاله و يك خاتمه است:

مقدّمه: در بيان آن كه از براى نماز باطنى است ... 3

مقاله اولى

در آدابى كه در تمام حالات نماز

بلكه در تمام عبادات و مناسك ضرور است

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: در توجه به عزّ ربوبيت و ذلّ عبوديت ... 11

در بيان قول امام (علیه السلام): «العبودية جوهرة كنهها الربوبية» ... 12

فصل دوم: در مراتب مقامات اهل سلوك ... 15

فصل سوم: در بيان خشوع است ... 18

فصل چهارم: در بيان طمأنينه است ... 22

ص: 529

فصل پنجم: در بيان محافظت عبادت از تصرّف شيطان است ... 26

فصل ششم: در بيان نشاط و بهجت است ... 30

در بيان مراعات و اهمّيت آن ... 32

فصل هفتم: در بيان تفهيم است ... 36

فصل هشتم: در بيان حضور قلب است ... 40

غرورها و دام هاى شيطانى ... 45

فصل نهم: در احاديث اهل بيت راجع به ترغيب حضور قلب ... 48

فصل دهم: در دعوت به تحصيل حضور قلب ... 51

بيان طريقۀ تحصيل حضور قلب ... 53

فصل يازدهم: در بيان دواء نافع براى تحصيل حضور قلب ... 55

فصل دوازدهم: در اشاره به آن كه حبّ دنيا مانع از حضور قلب است ... 59

در بيان علاج حبّ دنيا ... 60

تتميم: در اعراض دادن نفس است از دنيا ... 64

مقاله ثانيه

در مقدّمات نماز است و ذكر بعض آداب قلبيۀ آن

و در آن چند مقصد است:

مقصد اوّل: در طهارت است ... 69

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: در بيان آداب اجمالى طهور است ... 69

فصل دوم: در اشاره به مراتب طهور است ... 73

فصل سوم: در آداب قلبيّۀ سالك است هنگام توجه به آب براى طهارت ... 76

فصل چهارم: در طهور است ... 81

فصل پنجم: در شمّه اى از آداب وضو به حسب باطن و قلب ... 84

ص: 530

وصل: در بيان سرّ وضو و اشاره به خطيئۀ آدم (علیه السلام) و مظاهر آن ... 87

فصل ششم: در غسل است و آداب قلبيّۀ آن ... 90

باطن جنابت ... 90

حديث نبوى راجع به سرّ غسل جنابت ... 92

فصل هفتم: در پاره اى از آداب باطنيّۀ ازالۀ نجاست و تطهير از اخباث ... 94

لزوم خروج از افراط و تفريط و جمع بين ظاهر و باطن شريعت ... 97

وصل: در ذكر حديثى از مصباح الشريعة ... 101

مقصد دوم: در شمّه اى از آداب لباس است ... 105

و در آن دو مقام است:

مقام اوّل: در آداب مطلق لباس است ... 105

در بيان آنكه لباس پست گاهى تكبّر آورد ... 109

مقام دوم: در پاره اى از آداب لباس مصلّى است ... 111

و در آن دو باب است:

باب اوّل: در سرّ طهارت لباس است ... 111

مراتب تطهير قلب ... 114

باب دوم: در اعتبارات قلبيۀ ستر عورت است ... 116

در بيان نسبت دنيا به آخرت ... 118

وصل: در ذكر حديثى از مصباح الشريعة ... 120

مقصد سوم: در آداب قلبيۀ مكان مصلّى است ... 125

و در آن دو فصل است:

فصل اوّل: در معرفت مكان است ... 125

وصل: در ذكر حديثى از مصباح الشريعة ... 128

فصل دوم: در بعض آداب اباحۀ مكان است ... 131

مقصد چهارم: در آداب قلبيۀ وقت است ... 133

ص: 531

و در آن دو فصل است:

فصل اوّل: در وقت و آداب آن است ... 133

فصل دوم: در مواظبت از وقت ... 136

احاديث مربوط به احوال معصومين در وقت نماز ... 137

مقصد پنجم: در بعض آداب استقبال است ... 141

و در آن دو فصل است:

فصل اوّل: در سرّ جملى استقبال است ... 141

فصل دوم: در بعضى از آداب قلبيۀ استقبال است ... 142

وصل: در ذكر حديثى از مصباح الشريعة ... 146

مقالۀ ثالثه

در مقارنات نماز است

و در آن چند باب است:

باب اوّل: در بعض آداب اذان و اقامه است ... 151

و در آن پنج فصل است:

فصل اوّل: در سرّ جملى و آداب اجماليه آنها است ... 151

فصل دوم: در بعضى از آداب و اسرار تكبيرات اذان و اقامه است ... 155

فصل سوم: بعض آداب شهادت به الوهيت و ارتباط آن با اذان ... 161

تنبيه عرفانى: در مراتب شهادت ... 163

وصل: در ذكر حديث معراج و بدو اذان ... 165

فصل چهارم: در بعض آداب شهادت به رسالت است ... 167

بيان ارتباط شهادت به رسالت به اذان و اقامه ... 170

نكتۀ عرفانيه: راجع به حديث معراج ... 172

شهادت به ولايت و إمارت مؤمنين ... 173

ص: 532

فصل پنجم: در بعضى از آداب «حَيَّعَلات» است ... 176

وصل وتتميم: در ذكر حديثى راجع به اذان و اقامه ... 178

باب دوم: در قيام است ... 181

و در آن دو فصل است:

فصل اول: در سرّ جملى قيام است ... 181

فصل دوم: در آداب قيام است ... 182

در موعظه اى حسنه ... 189

باب سوم: در سرّ نيّت و آداب آن است ... 193

و در آن پنج فصل است:

فصل اول: در حقيقت نيّت است در عبادات ... 193

وسوسه و مكايد شيطان ... 194

علاج وسوسه ... 197

فصل دوم: در اخلاص است ... 198

فصل سوم: در بيان بعضى مراتب اخلاص است ... 202

فصل چهارم: در ترغيب به اخلاص است ... 205

فصل پنجم: ذكر بعض درجات ديگر اخلاص ... 213

حديثى در احوال سيّد سجاد (علیه السلام) ... 218

باب چهارم: در ذكر شمّه اى از آداب قرائت و اسرار آن ... 221

و در آن چند مصباح است:

مصباح اول: در آداب مطلقۀ قرائت قرآن شريف است ... 221

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: در تعظيم است ... 221

در بيان عظمت قرآن ... 223

فصل دوم: در بيان مطالب كتاب شريف الهى ... 226

ص: 533

فصل سوم: در طريق استفاده از قرآن شريف ... 234

فصل چهارم: در رفع موانع استفاده از قرآن ... 238

حجاب خودبينى ... 239

حجاب آراء فاسده ... 240

حجاب معاصى ... 245

حجاب حبّ دنيا ... 247

فصل پنجم: در بيان تفكر در قرآن است ... 248

فصل ششم: در تطبيق است ... 252

خاتمه: در ذكر رواياتى راجع به فضيلت قرآن ... 256

مصباح دوم: ذكر شمّه اى از آداب قرائت در خصوص نماز ... 261

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: مراتب قرّاء در قرائت نمازى ... 261

تكميل: بيان آن كه تمام نماز بين حق و خلق منقسم است ... 268

فصل دوم: در بعض آداب استعاذه است ... 270

تتميم و نتيجه: نتيجه كلام در استعاذه ... 278

فصل سوم: در بيان اركان استعاذه است ... 279

فصل چهارم: در بعض آداب تسميه است ... 286

فصل پنجم: در بيان اجمالى از تفسير سورۀ مباركۀ «حمد» ... 293

تفسير «بسم اللّه الرحمن الرحيم» ... 293

تحقيق عرفانى: در بيان نكته تقديم «رحمان» بر «رحيم» ... 302

بحث و تحصيل: در بيان اشتقاق لفظ «رحمان» و «رحيم» ... 303

تفسير «الحمد للّه» ... 307

نقل و تحقيق: در حقيقت «حمد» پيش عامّه و خاصّه ... 310

تتميم: در فضيلت «الحمد للّه» عقلاً و نقلاً ... 313

تفسير (ربّ العالمين) ... 314

ص: 534

تنبيه: در اشتقاق لفظ «عالَمين» ... 317

تنبيهٌ آخر: بيان تناسب (ربّ العالمين) با تحميد ... 319

ايقاظ ايمانى: در بيان ربوبيّت حق تعالى از عالميان ... 323

تفسير (الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) ... 325

تفسير (مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) ... 327

تحقيق حكمى: كيفيت مالكيت حق و حقيقت آن ... 329

وجه اختصاص (مالِكِ) به (يَوْمِ الدِّينِ) ... 331

الهام عرشى: در بيان عرش و نكتۀ ذكر اسماء شريفه در سورۀ حمد ... 333

تنبيه عرفانى: در ترتيب اسماء اربعه شريفه ... 335

تنبيه ادبى: در بيان معنى «دين» است ... 337

تفسير (إيَّاك نعبُدُ وَإيَّاكَ نَسْتَعينُ) ... 338

تنبيه اشراقى: نكتۀ عدول از غيبت به خطاب ... 339

تحقيق عرفانى: در نكته اتيان به صيغه متكلم مع الغير ... 341

تنبيه و نكتة: در وجه تقديم (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) بر (إِيَّاكَ نَسْتعينُ) ... 343

فائدة عرفانية: بيان آن كه حصر در اين آيات از مقامات كمّل نيست ... 344

ايقاظ ايمانى: در موعظت اصحاب سلوك و عبادت ... 345

فرع فقهى: در جواز قصد انشاء در (إيَّاكَ نَعبُدُ وَ...) ... 346

فائدة: در معنى عبادت است ... 348

تفسير (اهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقِيم...) ... 350

تنبيه اشراقى و اشراق عرفانى: در بيان آن كه حبّ كمال فطرى است ... 352

تنبيه ايمانى: در مراتب هدايت و صراط ... 354

تنبيه عرفانى: بيان آن كه براى هر موجودى صراطى خاصّ است ... 358

نقلُ كَلامٍ لزيادة إفهامٍ: نقل كلام شيخ جليل بهايى ... 359

خاتمه: در اشاره به جامعيت سورۀ حمد ... 362

فصل ششم: در شمّه اى از تفسير سورۀ مباركۀ «توحيد» ... 368

ص: 535

تنبيه حِكْمى: در قول حكما در صفات ثبوتيه و سلبيه ... 375

تنبيه عرفانى: در نعت كتاب و نبوّت و شريعت نبىّ ختمى(صلی الله علیه و آله) ... 377

تفسير حكمى: در تفسير سورۀ شريفه مطابق بيان شيخ استاد ... 381

حكمة مشرقية: در اشتمال سورۀ شريفه بر جميع شؤون الهيه ... 383

تتميم: در ذكر حديث باقرى در تفسير سورۀ توحيد ... 383

خاتمه: احاديث شريفه در فضل سورۀ توحيد ... 386

فصل هفتم: در شمّه اى از تفسير سورۀ مباركۀ «قدر» ... 388

تفسير (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْر) ... 388

تنبيه عرفانى: در بيان عرفانى در تعلق بسم اللّه به سوره ... 405

تتمّة: در ذكر بعض روايات كه در فضل «ليلة القدر» وارد شده ... 406

تفسير (وَمَا أَدْريكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدرِ) ... 408

تفسير(لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألفِ شَهْرٍ) ... 410

تنبيه عرفانى: در بيان يوم القدر و حقيقت آن ... 411

تفسير (تَنَزَّلُ المَلاَئِكَةُ والرُّوحُ...) ... 412

و در آن چند امر است:

امر اوّل: ذكر صنوف ملائكة اللّه تعالى و اشارۀ به حقيقت آنها ... 412

امر دوم: در بيان كيفيت تنزّل ملائكة اللّه است بر ولىّ امر ... 416

امر سوم: در مكاشفۀ رسول خدا و ائمه هدى: در ليلة القدر ... 418

تفسير (سَلامٌ هِىَ حَتَّى مَطلَعِ الفَجْرِ) ... 419

تنبيه عرفانى: در حقيقت سلام تا مطلع فجر ... 420

خاتمة: در بيان آن كه اين سوره نسبت رسول (صلی الله علیه و آله) و اهل بيت (علیهم السلام) است ... 420

اعتذار: عذر از طغيان قلم و بيان آن كه اين مطالب تفسير به رأى نيست ... 422

باب پنجم: در شمّه اى از آداب و اسرار ركوع است ... 425

و در آن پنج فصل است:

فصل اول: در تكبير قبل از ركوع است ... 425

ص: 536

فصل دوم: در آداب انحناء ركوعى است ... 426

فصل سوم: در ركوع صلات معراج است ... 428

فصل چهارم: در ذكر حديث مصباح الشريعه ... 430

فصل پنجم: در رفع رأس از ركوع است ... 432

باب ششم: در اشارۀ اجماليه به اسرار و آداب سجود است ... 435

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: در سرّ جملى آن است ... 435

فصل دوم: در حديث مصباح الشريعة ... 436

فصل سوم: در ذكر سجود و ركوع ... 438

فصل چهارم: در بعض اسرار سجده و ذكر آن و رفع رأس است ... 441

باب هفتم: در اشارۀ اجماليّه به آداب تشهّد است ... 443

و در آن دو فصل است:

فصل اول: در شهادت به وحدانيت و رسالت و بعض اسرار آن ... 443

فصل دوم: در نقل حديث مصباح الشريعة در اين باب ... 445

باب هشتم: در آداب سلام است ... 449

و در آن دو فصل است:

فصل اوّل: در اشاره اجماليه به سرّ سلام و ادب آن ... 449

فصل دوم: ذكر حديث مصباح الشريعه در سرّ و ادب سلام ... 450

خاتمه كتاب

در آداب بعضى از امور داخله و خارجه نماز است

و در آن چند فصل است:

فصل اوّل: در تسبيحات اربعه و اسرار و آداب قلبيۀ آن ... 457

ص: 537

فصل دوم: در آداب قلبيۀ قنوت است ... 460

فصل سوم: در تعقيب است ... 464

تسبيحات صدّيقه طاهره سلام اللّه عليها ... 465

ختم و دعاء: در دعا به لسان عجز است ... 468

فهارس

1 - فهرست آيات قرآن كريم ... 473

2 - فهرست احاديث شريفه ... 493

3 - فهرست اسماء معصومين (علیهم السلام) ... 501

4 - فهرست اعلام ... 505

5 - فهرست كتب وارده در متن ... 509

6 - فهرست اشعار ... 511

7 - فهرست منابع ... 513

ص: 538

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109