موسوعة الامام الخمیني قدس سرة الشریف المجلد 21 حکومت اسلامی و ولایت فقیه

مشخصات کتاب

سرشناسه : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368.

عنوان و نام پديدآور : موسوعة الامام الخمیني قدس سرة الشریف المجلد 21 حکومت اسلامی و ولایت فقیه / خمینی (س).

مشخصات نشر : تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، 1379.

مشخصات ظاهری : هشت، 228ص.

فروست : کوثر.

شابک : 5000 ریال: 964-335-023-1 ؛ 18000 ریال (چاپ دوازدهم) ؛ 12000 ریال ( چاپ سیزدهم) ؛ 15000 ریال (چاپ چهاردهم) ؛ 18000 ریال (چاپ هفدهم) ؛ 18000 ریال : چاپ نوزدهم 978-964-335-023-8 : ؛ 37000 ریال (چاپ بیست و هفتم) ؛ 37000 ریال (چاپ بیست و هشتم)

وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری

يادداشت : به مناسبت صدمین سال میلاد امام خمینی (س).

يادداشت : چاپ قبلی: امیرکبیر، 1357.

يادداشت : چاپ دوازدهم: 1381.

يادداشت : چاپ سیزدهم: 1385.

يادداشت : چاپ چهاردهم: 1387.

يادداشت : چاپ هفدهم و نوزدهم: 1388.

يادداشت : چاپ بیست و هفتم: 1391.

يادداشت : چاپ بیست و هشتم: 1391.

یادداشت : کتابنامه: ص. 166 - 169؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : ولایت فقیه

اسلام و دولت

شناسه افزوده : موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

رده بندی کنگره : BP223/8/خ 8و8 1379

رده بندی دیویی : 297/45

شماره کتابشناسی ملی : م 78-10569

آدرس سایت : https://www.icpikw.ir

خیراندیش دیجیتالی : مرکز خدمات حوزه علمیه اصفهان

ویراستار: محمّد علی ملک محمّد

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

مقدمه ناشر

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين والصلاة والسلام على محمّد وآله الطاهرين

مسأله «ولايت فقيه» و نيز لزوم تصدّى امور عامه توسط فقيه و وجوب رجوع مردم به فقيه در احاديث معصومين علیهم السلام آمده و از آن سرچشمه جريان يافته است. اين انديشه در آغاز، از زمان صدور روايات و تدوين فقه شيعه كه فقهى مأثور بوده، در كتب اوليه و مجامع روايى مطرح شده است مانند: «العلماء ورثة الأنبياء»، «الفقهاء أمناء الرسل»، «مجارى الاُمور والأحكام على أيدى العلماء باللّه»، «فإنّى قد جعلته عليكم حاكماً» و «فارجعوا فيها إلى رواة أحاديثنا».

در مرحله بعد كه فقه اماميه به صورت تفصيلى و با پرداختن به فروعات، توسعه يافت، فقها اين تفكر را در جاى جاى فقه مطرح و پياده كردند، و هرجا كه از تعبيراتى مانند «الامام العادل»، «السلطان العادل» و «الحاكم» استفاده كرده اند، مقصودشان فقيه جامع الشرائط بوده است. اين رويكرد فقهى در همه ابواب فقه، از طهارت تا ديات قابل مشاهده است و فقها در اين دورۀ طولانى با اصطلاحاتى مانند «النصب»، «النيابة» و «التولية» تفكر ولايت فقيه و جانشينى ايشان را نسبت به معصومين علیهم السلام مورد نظر قرار داده اند، اگرچه در پرداختن به ادله آن داراى نگاهى اجمالى بوده اند.

در قرن دهم قمرى كه دولت صفويه در ايران استقرار يافت، با توجه به گرايشات شيعى، فقه اجتماعى - سياسى شيعه بيشتر مورد توجه و نظر فقها قرار گرفت و مرحله ديگرى از تفكر ولايت فقيه شكل گرفت و به مثابه يك نظريه علمى در فقه ظاهر شد و

ص: 5

با احاديث پيش گفته، اين نظريه مورد استدلال - ولو به اختصار - واقع گرديد و از صلاحيت هاى فقيه در تصدى امور عامه بيشتر سخن به ميان آمد.

سپس در نيمه نخست قرن سيزدهم قمرى مرحله برجسته اين نظريه آغاز شد و ملا احمد نراقى (متوفى 1245 ق) و مير عبدالفتاح مراغى (متوفى 1266 ق) با نگارش رساله هاى مستقل پيرامون ولايت فقيه و ولايت حاكم، آن نظريه را غناى بيشتر بخشيده و پايه هاى آن را مستحكم تر نمودند.

رويكرد برجسته و تفصيلى به مسأله ولايت فقيه در آثار فقهاى پس از ايشان كم و بيش پيگيرى شد و حوادث سياسى جهان تشيع نيز همانند لزوم دفاع از سرزمين هاى شيعيان و جريان مشروطيت، در توجه فقها به اين بحث تأثير جدى نمود. امام خمينى(س) نيز پس از آن كه به صورت متفرقه و مختصر در دروس خارج فقه و اصول خويش و در «كشف اسرار» به ولايت فقيه پرداخته بودند، در مباحث «كتاب البيع» در حوزه علميه نجف اشرف در سال 1389 ق - 1348 ش بحث ولايت فقيه را مستقلاً و مفصلاً و با رويكردى كاملاً فقهى - سياسى و ناظر به زندگى مسلمانان و پيروان اهل بيت علیهم السلام مطرح كردند. ايشان در حالى كه در متن مبارزه با حكومت طاغوتى و ظالم پهلوى بوده و دوران تبعيد خود را در نجف سپرى مى كردند، نظريه ولايت فقيه را به عنوان نظريه اى سياسى و حكومتى براى برون رفت از سلطه حكومت ديكتاتورى و وابسته پهلوى ارائه دادند.

نكته برجسته اى كه در تبيين ديدگاه امام در طرح نظريه ولايت فقيه بايد ذكر كرد اين است كه ايشان در آغاز با تبيين ابعاد اسلام، اين مكتب الهى را منحصر در امور فردى يا معنوى و اخروى نمى دانند، بلكه اسلام را دين زندگى و براى ادارۀ انسان معرفى كرده و بر همين اساس براى اثبات حكومت اسلامى و ولايت فقيه، در گام اول به سراغ احاديث و روايات - كه مناقشات سندى و دلالتى در آن ها مطرح بوده - نرفته اند؛ بلكه با توجه به جامعيت ابعاد و گستره احكام اسلام وشريعت محمديه صلی الله علیه و آله وسلم

ص: 6

نسبت به مسائل سياسى - اجتماعى، ضرورت وجود حكومت اسلامى و رياست فقيه مدبّر عادل را بر آن نتيجه مى گيرند. ايشان با برشمردن احكام متنوع و فراوان سياسى - اجتماعى اسلام كه بدون حضور فقيه امكان اجراى آن در دوره غيبت فراهم نمى گردد و با توجه به سيره پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه معصومين علیهم السلام و برداشت همه فِرَق اسلامى بر لزوم تشكيل حكومت اسلامى، ولايت فقيه را بى نياز از ادله لفظيه دانسته و احاديث و ادله لفظيه را صرفاً به عنوان مؤيد مطرح مى سازند.

كتاب «ولايت فقيه» كه آن را در اين جلد از موسوعه امام خمينى(س) ملاحظه مى كنيد، چنانچه اشاره شد حاصل سيزده جلسه تدريس حضرت امام در فاصلۀ سيزدهم ذى قعده 1389 تا دوم ذى حجه 1389 در ايام اقامت در نجف اشرف و تدريس «كتاب البيع» مى باشد كه حاصل مطالب آن به قلم حضرت امام در ضمن جلد دوم «كتاب البيع» آمده است.

متن ويرايش شده درس ها در همان ايام به زبان فارسى، به صورت يك يا چند درس و سپس دوره كامل آن جزوات، تكثير و منتشر شده است. همچنين ترجمه عربى آن كه توسط آيت اللّه محمد هادى معرفت انجام پذيرفته بود، بدون نام مترجم در حوزه نجف توسط چاپخانه آداب منتشر گرديد. در پاييز 1349 ش، ويرايش جديدى از كتاب توسط آقاى جلال الدين فارسى انجام پذيرفت و پس از تأييد امام خمينى(س) براى چاپ آماده شد و با هزينه امام در بيروت به چاپ رسيد و پنهانى به ايران فرستاده شد و همزمان براى استفادۀ مسلمانان انقلابى به كشورهاى اروپايى، آمريكا، پاكستان و افغانستان ارسال گرديد. از آن پس، همين متن به عنوان تنها متن رسمى كتاب امام خمينى(س) با عنوان هاى مختلف مثل «حكومت اسلامى»، «ولايت فقيه» و... منتشر گرديد. ترجمه عربى اين اثر توسط آقاى جلال الدين فارسى و با اجازه امام صورت پذيرفت و بدون نام مترجم نشر يافت.

اين كتاب قبل از پيروزى انقلاب اسلامى در سال 1356 ش نيز در ايران با نام

ص: 7

«نامه اى از امام موسوى كاشف الغطاء» به ضميمه جهاد اكبر به چاپ رسيده است. و پس از پيروزى انقلاب اسلامى و استقرار نظام جمهورى اسلامى مكرر چاپ شده تا اين كه مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س) اقدام به چاپ منقح آن به همراه استخراج آيات و احاديث و توضيحاتى در پاورقى كرد كه به دفعات و در تيراژ بسيار زياد چاپ و منتشر و به زبان هاى عربى، روسى، انگليسى و اردو ترجمه شده است.

مراحل تحقيق

1 - از ميان عناوين مختلفى كه براى كتاب حاضر قرار داده شده، مؤسسه عنوان «ولايت فقيه؛ حكومت اسلامى» را انتخاب نموده است.

2 - پاورقى هاى متعددى جهت تعيين شماره آيات، مرجع روايات و منابع اقوال بر كتاب افزوده شده است.

3 - پاورقى هاى متعددى جهت معرفى راويان و اشخاصى كه در كتاب، نام ايشان برده شده، اضافه گرديده است.

4 - عنوان هاى فرعى بيشترى در ميان عنوان هاى كتاب گنجانيده شده است.

5 - متن يا ويرايش كتاب اگر داراى اشكالى بوده، با توجه به متن درس هاى امام خمينى(س)، تصحيح شده است.

6 - فهرست هاى فنى متنوعى جهت تسهيل دسترسى به كتاب، ضميمه گرديده است.

مراحل تحقيق اگرچه در چاپ هاى مختلف مؤسسه صورت پذيرفته امّا جهت انتشار اين كتاب در موسوعه امام خمينى(س)، يكبار ديگر دقت هاى لازم تكرار شده است.

مؤسسۀ تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)

دفتر قم

ص: 8

مقدمۀ چاپ اول

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه ولا حول ولا قوة إلا باللّه العلي العظيم

والصلاة والسلام على رسول اللّه محمّد خاتم النبيين وآله الطيبين.

كتاب «ولايت فقيه» كه اينك متن مصحح آن همراه با پانوشته هاى توضيحى و مجموعه اى از فهرست ها به جامعۀ اهل فضل و تحقيق و مشتاقان آثار حضرت امام تقديم مى گردد، مجموعۀ سيزده سخنرانى است كه حضرت امام خمينى، سلام اللّه عليه، در فاصلۀ سيزده ذى قعده 1389 تا دوم ذى حجه 1389 (مطابق با 1/ 11/ 1348 تا 20/ 11/ 1348 ش) در ايام اقامت در نجف اشرف ايراد فرموده اند. اين سخنرانى ها در همان ايام به صور مختلف، گاهى كامل و گاه به صورت يك يا چند درس تكثير و منتشر شده است. و در پاييز 1349 ش. پس از ويرايش و تأييد حضرت امام براى چاپ آماده گرديد و نخست توسط ياران امام در بيروت به چاپ رسيد و پنهانى به ايران فرستاده شد و همزمان براى استفادۀ مسلمانان انقلابى به كشورهاى اروپايى و امريكا و پاكستان و افغانستان ارسال گرديد. اين كتاب قبل از پيروزى انقلاب اسلامى نيز در سال 1356 ش. در ايران با نام «نامه اى از امام موسوى كاشف الغطاء» به ضميمۀ «جهاد اكبر» چاپ شده است. كتاب «ولايت فقيه» همچون ديگر آثار امام خمينى در رژيم شاه در صدر ليست كتب ممنوعه قرار داشت و چه بسيار بودند كسانى كه به جرم

ص: 9

چاپ و تكثير اين كتاب و حتى به جرم همراه داشتن و يا مطالعه اين اثر به زندان افتاده و زير شكنجه قرار مى گرفتند ولى على رغم فشار ساواك و تضييقات رژيم شاه، جانبدارى از انديشه حكومت اسلامى كه مبانى فقهى آن در كتاب حاضر به وسيلۀ حضرت امام خمينى تبيين گرديده بود به سرعت در ميان نيروهاى مسلمان و انقلابى در حوزه هاى علميه، دانشگاه ها و ديگر مراكز گسترش يافت و ايدۀ تشكيل حكومت اسلامى بر اساس ولايت فقيه به عنوان يكى از اصلى ترين آرمان هاى قيام پانزده خرداد و نهضت امام خمينى جلوه گر شد.

فقها در باب ولايت فقيه معمولاً به تناسب مورد در ابواب مختلف فقه بحث هاى كوتاهى كرده اند و گرچه بعضى بسيار مختصر و برخى به تفصيل بيشتر به موضوع پرداخته اند، اما يك بحث منظم و جامع در اين مورد در كتب فقهى قدما ديده نمى شود. كه دليل آن را مى بايست در شرايط سياسى و اجتماعى حاكم بر تاريخ گذشتۀ ممالك اسلامى و سلطه حكومت هاى جائر و عدم امكان طرح چنين مباحثى به لحاظ مهيا نبودن شرايط حاكميت فقها جستجو كرد. در عين حال قطع نظر از اختلاف آراى فقهاى شيعه در محدودۀ اختيارات و شئون ولايت فقيه در زمان غيبت، عموم فقها در اثبات نوعى ولايت براى فقيه جامع الشرايط اجمالاً اتفاق نظر دارند، كه اخيراً در همين رابطه آراى فقها در باب ولايت و دامنه اختيارات آن ها در زمان غيبت در ضمن كتاب هايى چند گردآورى شده است.

بر اساس منابع موجود مرحوم آيت اللّه ملا احمد نراقى از علماى عصر قاجاريه در كتاب «عوائد الايام» بيشتر و جامع تر از سايرين به اين موضوع پرداخته است. ايشان ابتدا با تمسك به روايات متعدد، به طور كلى ثابت كرده است كه در «عصر غيبت» فقيه در دو چيز حق ولايت دارد.

1 - در همۀ امورى كه پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه علیهم السلام در آن ها صاحب اختيار بوده و ولايت

ص: 10

داشته اند مگر اين كه مواردى به دليل شرعى استثنا شود.

2 - در همۀ امورى كه با دين و دنياى بندگان خدا ارتباط دارد و بايد انجام شود. ايشان در ادامه به ده مورد از شئونات ولايت فقها و از آن جمله: افتاء، اجراى حدود الهى، حفظ اموال يتيمان و مجانين و غايبين، تصرف در اموال امام معصوم علیه السلام و ... با استناد به آيات و روايات و استدلال هاى فقهى توجه خاص كرده و به تفصيل بحث كرده است(1).

گرچه از مطالب اوليه مرحوم نراقى رحمه الله علیه برمى آيد كه او ولايت فقيه را شامل امر حكومت نيز مى دانسته است، اما خود در وجهى گسترده بر آن تصريح و تأكيد نمى كند.

پس از مرحوم نراقى، حضرت امام خمينى(س) تنها فقيهى است كه علاوه بر بحث در اين مورد مثل ساير فقيهان به تناسب مسائل مختلف، ولايت فقيه را در تصدى امر حكومت با همان معناى جامع و شامل، براى اولين بار با روشنى و تأكيد و تصريح، تفصيلاً مورد بررسى و اثبات قرار داده است و چنان كه اشاره شد مبحث ولايت فقيه را يك بار به صورت شفاهى در طى سيزده جلسه در نجف اشرف تدريس نموده اند كه كتاب حاضر، صورت مكتوب و ويرايش شدۀ همان درس هاست. و بار ديگر مبحث ولايت فقيه را در جلد دوم - از مجموعه پنج جلدى - «كتاب البيع»(2) تقريباً با همان سبك نوشته اند.

امام خمينى در كتاب «ولايت فقيه» با عنايت و تأكيد بسيار، اصل «ولايت» - كه اساس و پايه تمام وظايف است - به خصوص ولايت در امر حكومت و جنبه هاى سياسى آن را مورد بررسى قرار داده اند. و در اين باب علاوه بر تبيين عوامل سياسى و اجتماعى كه سبب شده است تا اين مهمترين موضوع اسلامى مورد بى اعتنايى قرار

ص: 11


1- . البيع، ج 2، ص 655.
2- . همان.

گيرد، ضمن بحث هاى استدلالى بر همان روش متقن فقهى، به برنامه ريزى عملى براى تحقق ولايت فقيه در امر حكومت با طرح كردن راه هاى مشخص و قابل عملى نيز توجه داشته اند.

حضرت امام در اين كتاب ابتدا به نقشه هاى دشمنان كه براى نابودى اسلام به معرض اجرا گذارده شده اشاره مى كنند و با بيانى مستدل به شبهاتى از قبيل اين كه اسلام در عصر تمدن و صنعت قادر نيست جامعه را اداره كند و يا اين كه موازين حقوقى آن براى حل مشكلات جامعه ضعيف و ناتوان است، پاسخ مى دهند و در همين رابطه اشاره مى كنند كه القائات دشمنان در ايجاد زمينۀ لازم براى جدايى دين از سياست حتى در حوزه هاى علميه نيز اثر كرده است به طورى كه اگر كسى بخواهد دربارۀ حكومت اسلامى سخن بگويد، بايد تقيه كند. امام خمينى با اشاره به ضعف هاى داخلى و خودباختگى در برابر تمدن جديد كه رهاورد تبليغات استعمارگران بوده است، به حوزه ها و طلاب جوان و انديشمندان اسلام هشدار مى دهند كه با جديت تمام به وظايف سياسى و اجتماعى خويش همت گمارند، و فريب اين نقشه ها و شبهه ها را نخورند، زيرا اسلام با پيشرفت مادى مخالف نيست و مشكلات اجتماعى راه حل هاى اخلاقى و اعتقادى مى خواهد و اسلام دينى است جامع كه قادر است تمامى مشكلات را حل كند مشروط به آن كه انديشمندان و علماى اسلام به تلاش برخيزند.

امام خمينى با بيان اين واقعيت مسلّم تاريخى كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم خليفه تعيين كرده است. اين سؤال را مطرح مى كند كه آيا تعيين خليفه براى بيان احكام است؟ بيان احكام كه خليفه نمى خواهد. خليفه براى حكومت است، براى اجراى مقررات و قوانين است. در اينجا مهم اين است كه ما به ضرورت تشكيل حكومت اسلامى معتقد شويم و در اين صورت است كه جايگاه خليفه روشن مى شود.

ص: 12

حضرت امام در اين كتاب مواردى را به عنوان دلايل ضرورت تشكيل حكومت اسلامى ذكر مى كنند كه عبارتند از:

1 - عمل پيامبر در تشكيل حكومت؛

2 - ضرورت استمرار اجراى احكام الهى كه فقط در زمان پيامبر ضرورت ندارد بلكه براى هميشه است؛

3 - ماهيت و كيفيت قوانين اسلام كه بدون حكومت قابل اجرا نيست. مثل: احكام مالى، دفاع ملى، و احكام حقوقى و جزايى.

امام خمينى پس از بيان مستدل ضرورت حكومت اسلامى، به سابقۀ تاريخى انحراف از اين اصل كه به عصر بنى اميه بازمى گردد و در دوران بنى عباس ادامه مى يابد، اشاره مى كنند. با اين بيان كه روش آنان در حكومت شيوه اى ضد اسلامى و به صورت نظام شاهنشاهى ايران و امپراتورى روم و فراعنۀ مصر بود و در دوران هاى بعد نيز به همان اشكال غير اسلامى ادامه يافت. حضرت امام تأكيد مى كند كه عقل و شرع بر قيام براى تغيير اين وضع حكم مى كنند، پس وقوع يك انقلاب سياسى ضرورت مى يابد و علاوه بر ضرورت جلوگيرى از حكومت طاغوتى و لزوم ايجاد زمينه لازم براى حكومت اسلامى و پياده شدن احكام اسلام، لزوم وحدت امت اسلامى كه بر اثر عوامل گوناگون داخلى و خارجى دچار تفرقه شده و نيز لزوم نجات مردم مظلوم و محروم كه از تكاليف الهى مسلمين و به خصوص علما مى باشد، انجام يك انقلاب سياسى را ضرورى مى سازد. امام خمينى در ادامه با ذكر روايتى از فضل بن شاذان در فلسفه تشريع حكومت، به لزوم تشكيل حكومت از نظر اخبار و روايات مى پردازد.

بخش مهمى از كتاب «ولايت فقيه» به بيان فرق حكومت اسلامى با ساير حكومت ها اختصاص يافته است و به اين نكته اشاره شده است كه حكومت اسلامى نوع خاصى از حكومت مشروطه است، يعنى مشروط به قوانين اسلام؛ بدين جهت از

ص: 13

نظر امام خمينى وظيفه قوۀ مقننه و مجالس قانونگذارى در واقع برنامه ريزى براى وزارتخانه هاى مختلف و تشكيلات حكومت در محدودۀ احكام اسلامى است نه قانونگذارى مصطلح در ساير حكومت ها.

حضرت امام در ادامه مباحث ولايت فقيه به شرايط زمامدار كه مستقيماً ناشى از طبيعت طرز حكومت اسلامى است اشاره مى كند و مى فرمايد: پس از شرايط عامه، مثل عقل و تدبير براى زمامدار دو شرط اساسى وجود دارد كه عبارتند از: علم به قانون و عدالت.

ولايت فقيه در عصر غيبت موضوع مباحث بعدى كتاب است. امام خمينى با تكيه بر مطالب گذشته مى فرمايند: «اكنون كه دوران غيبت است و از طرفى بنا است احكام اسلام اجرا شود و از طرف ديگر از طرف خداى متعال كسى براى اجراى احكام تعيين نشده است، تكليف چيست؟» و سرانجام پس از بررسى اين موضوع چنين نتيجه مى گيرند كه «خداوند خاصيت حكومتى را كه از صدر اسلام تا زمان [شروع غيبت ] حضرت صاحب علیه السلام موجود بود براى بعد غيبت هم قرار داده است. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عدۀ بى شمارى از فقهاى عصر ما موجود است، اگر با هم اجتماع كنند مى توانند حكومت عدل عمومى در عالم تشكيل دهند» و بعد به اين مطلب اشاره مى كنند كه ولايت فقيه يك امر اعتبارى عقلايى است و تمام اختياراتى كه پيامبر و ائمه براى ادارۀ جامعه داشته اند براى فقيه جامع الشرايط نيز ثابت است و اين ولايت «واقعيتى جز جعل ندارد و فى حد ذاته شأن و مقامى نيست بلكه وسيلۀ انجام وظيفه اجراى احكام است.»

حضرت امام پس از اين مباحث به هدف هاى عالى حكومت و خصال لازم براى حاكم اشاره مى كنند و با ذكر اخبار و استدلال بر آن ها به اثبات ولايت براى فقيه در معناى تصدى حكومت مى پردازند كه قسمت اعظم اين كتاب را همين مباحث تشكيل

ص: 14

مى دهد. بخش پايانى كتاب به ضرورت برنامه ريزى مبارزۀ طولانى براى رسيدن به اين هدف الهى اختصاص يافته است. امام خمينى در اين قسمت ابتدا به مسأله تبليغات و تعليمات و اهميت و ضرورت آن ها اشاره مى كنند و مى فرمايند: بايد اجتماعات در خدمت اين دو امر قرار گيرد. بايد در اين مورد مثل عاشورا برخورد شود بايد كارى كرد كه راجع به حكومت اسلامى موج به وجود آيد و اجتماعات برپا گردد. و نبايد منتظر بود كه زود به نتيجه برسد بلكه بايد به يك مبارزۀ طولانى همت گماشت.

لزوم پرداختن به امور آموزشى و تبليغاتى، اصلاح حوزه ها، از بين بردن آثار فكرى و اخلاقى استعمارى، اصلاح مقدس نماها، تصفيه حوزه ها و طرد آخوندهاى دربارى و اقدام هاى عملى براى براندازى حكومت هاى جائر، از جمله مسائلى است كه در قسمت نهايى كتاب مطرح شده است.

توجه خوانندگان گرامى را به اين نكته جلب مى كنيم كه امام خمينى پس از آن كه قيام الهى خويش را در پرتو عنايات حق تعالى و بيدارى و اتحاد مردم در 22 بهمن 1357 با سرنگونى نظام سلطنتى ايران و تشكيل جمهورى اسلامى در اين كشور به ثمر نشاند، بر اساس خواست عمومى ملت ايران و بر طبق اصول قانون اساسى نظام اسلامى در نقش رهبر انقلاب اسلامى، ولايت و هدايت جامعه اسلامى را بر عهده گرفت، از اين رو فهم دقيق ابعاد نظريه حضرت امام در باب «ولايت فقيه» كه اصول آن در كتاب حاضر ارائه شده است، زمانى كامل خواهد شد كه به مشى عملى آن حضرت در دوران زمامدارى جامعه و آرا و نظرياتى كه در برهۀ پس از پيروزى انقلاب اسلامى در زمينۀ اصل ولايت فقيه و محدودۀ اختيارات و شئون ولايت ابراز نموده اند و در سخنرانى ها و پيام ها و نامه هاى ايشان منعكس گرديده است، توجه كافى مبذول شود.

«بارالها، دست ستمگران را از بلاد مسلمين كوتاه كن. خيانتكاران به اسلام و

ص: 15

ممالك اسلامى را ريشه كن فرما. سران دولت هاى اسلام را از اين خواب گران بيدار كن تا در مصالح ملت ها كوشش كنند، و از تفرقه ها و سودجويى هاى شخصى دست بردارند. نسل جوان و دانشجويان دينى و دانشگاهى را توفيق عنايت فرما تا در راه اهداف مقدسۀ اسلام به پاخيزند، و با صف واحد در راه خلاص از چنگال استعمار و عمال خبيث آن و دفاع از كشورهاى اسلامى اشتراك مساعى كنند. فقها و دانشمندان را موفق كن كه در هدايت و روشن كردن افكار جامعه كوشا باشند؛ و اهداف مقدسۀ اسلام را به مسلمين خصوصاً نسل جوان برسانند؛ و در برقرارى حكومت اسلامى مجاهدت كنند. إنّك ولى التوفيق. ولا حول ولا قوة إلا باللّه العلي العظيم»(1).

مؤسسۀ تنظيم و نشر آثار امام خمينى (س)

ص: 16


1- . دعاى مندرج در پايان كتاب حاضر (ولايت فقيه).

بسم اللّه الرحمن الرحيم

وبه نستعين

الحمد للّه ربِّ العالمين

وصلّى اللّه على خير خلقه محمّد وآله أجمعين

ص: 1

ص: 2

مقدمه

ضرورت و بداهت ولايت فقيه

موضوع «ولايت فقيه» فرصتى است كه راجع به بعضى امور و مسائل مربوط به آن صحبت شود. ولايت فقيه از موضوعاتى است كه تصور آنها موجب تصديق مى شود، و چندان به برهان احتياج ندارد؛ به اين معنى كه هر كس عقايد و احكام اسلام را حتى اجمالاً دريافته باشد چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد، بى درنگ تصديق خواهد كرد، و آن را ضرورى و بديهى خواهد شناخت. اين كه امروز به ولايت فقيه چندان توجهى نمى شود و احتياج به استدلال پيدا كرده، علتش اوضاع اجتماعى مسلمانان عموماً، و حوزه هاى علميه خصوصاً، مى باشد. اوضاع اجتماعى ما مسلمانان و وضع حوزه هاى علميه ريشۀ تاريخى دارد كه به آن اشاره مى كنم.

نقش استعمار در معرفى ناقص و نادرست اسلام

نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهود شد؛ و تبليغات ضد اسلامى و دسايس فكرى را نخست آنها شروع كردند؛ و به طورى كه ملاحظه مى كنيد دامنۀ آن تا به حال كشيده شده است. بعد از آنها نوبت به طوايفى رسيد كه به يك معنا شيطان تر از يهودند؛ اين ها

ص: 3

به صورت استعمارگر از سيصد سال پيش، يا بيشتر، به كشورهاى اسلامى راه پيدا كردند(1)؛ و براى رسيدن به مطامع استعمارى خود لازم ديدند كه زمينه هايى فراهم سازند تا اسلام را نابود كنند. قصدشان اين نبود كه مردم را از اسلام دور كنند تا نصرانيت نضجى بگيرد؛ چون اين ها نه به نصرانيت اعتقاد داشتند و نه به اسلام؛ لكن در طول اين مدت، و در اثناى جنگ هاى صليبى(2)، احساس كردند آنچه سدى در مقابل منافع مادى آن هاست و منافع مادى و قدرت سياسى آنها را به خطر مى اندازد، اسلام و احكام اسلام است و ايمانى كه مردم به آن دارند. پس، به وسايل مختلف بر ضد اسلام تبليغ و دسيسه كردند. مبلغينى كه در حوزه هاى روحانيت درست كردند، و عمّالى كه در دانشگاه ها و مؤسسات تبليغات دولتى يا بنگاه هاى انتشاراتى داشتند، و مستشرقينى كه در خدمت دولت هاى استعمارگر هستند، همه دست به دست هم داده در تحريف حقايق اسلام كار كردند؛ به طورى كه بسيارى از مردم و افراد تحصيل كرده نسبت به اسلام گمراه و دچار اشتباه شده اند.

اسلام دين افراد مجاهدى است كه به دنبال حق و عدالتند. دين كسانى است كه آزادى و استقلال مى خواهند. مكتب مبارزان و مردم ضد استعمار است. اما اين ها اسلام را طور ديگرى معرفى كرده اند و مى كنند. تصور نادرستى كه از اسلام در اذهان

ص: 4


1- . از اواسط قرن شانزدهم ميلادى؛ يعنى بيش از سه قرن پيش بود كه پرتغالى ها و به دنبال آنان اتباع كشورهاى هلند، انگلستان، فرانسه و ايتاليا به استعمار كشورهاى مسلمان نشين پرداختند. در آغاز كشورهاى تازه كشف شدۀ افريقا، و بعد از پيدا شدن راه هاى دريايى، كشورهاى آسيايى (كه ارتباط آنها بعد از استيلاى تركان عثمانى بر قسطنطنيه، با اروپا قطع شده بود) تحت استعمار درآمد.
2- . جنگ هاى صليبى نام سلسله جنگ هايى است كه بين قرون يازده و سيزده ميلادى، ميان مسيحيان اروپايى و مسلمانان، به منظور گرفتن اورشليم (بيت المقدس) از مسلمين جريان داشت. اين جنگ ها كه طى هشت مرحله صورت گرفت، در 1096م. (489 ه .ق) با فتواى پاپ اوربان دوم آغاز گرديد، و با مرگ سن لويى پادشاه فرانسه در 1270م. (669ه .ق) خاتمه يافت. مسيحيان از آن رو كه پارچه اى قرمز رنگ به شكل صليب، بر شانۀ راست خود دوخته بودند، به قشون صليب يا صليبيون مشهور شدند.

عامه به وجود آورده و شكل ناقصى كه در حوزه هاى علميه عرضه مى شود براى اين منظور است كه خاصيت انقلابى و حياتى اسلام را از آن بگيرند، و نگذارند مسلمانان در كوشش و جنبش و نهضت باشند؛ آزادى خواه باشند؛ دنبال اجراى احكام اسلام باشند؛ حكومتى به وجود بياورند كه سعادتشان را تأمين كند؛ چنان زندگى داشته باشند كه در شأن انسان است.

مثلاً تبليغ كردند كه اسلام دين جامعى نيست؛ دين زندگى نيست؛ براى جامعه نظامات و قوانين ندارد؛ طرز حكومت و قوانين حكومتى نياورده است. اسلام فقط احكام حيض و نفاس است. اخلاقياتى هم دارد؛ اما راجع به زندگى و ادارۀ جامعه چيزى ندارد. تبليغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامۀ مردم، طبقۀ تحصيل كرده، چه دانشگاهى و چه بسيارى از محصلين روحانى، اسلام را درست نفهميده اند و از آن تصور خطايى دارند. همان طور كه مردم افراد غريب را نمى شناسند، اسلام را هم نمى شناسند. و [اسلام] در ميان مردم دنيا به وضع غربت زندگى مى كند. چنانچه كسى بخواهد اسلام را آن طور كه هست معرفى كند، مردم به اين زودى ها باورشان نمى آيد؛ بلكه عمال استعمار در حوزه ها هياهو و جنجال به پا مى كنند.

براى اين كه كمى معلوم شود فرق ميان اسلام و آنچه به عنوان اسلام معرفى مى شود تا چه حد است، شما را توجه مى دهم به تفاوتى كه ميان «قرآن» و كتب حديث، با رساله هاى عمليه هست: قرآن و كتاب هاى حديث، كه منابع احكام و دستورات اسلام است، با رساله هاى عمليه، كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مى شود، از لحاظ جامعيت و اثرى كه در زندگانى اجتماعى مى تواند داشته باشد، به كلى تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن، از نسبت صد به يك هم بيشتر

ص: 5

است! از يك دوره كتاب حديث، كه حدود پنجاه كتاب(1) است و همۀ احكام اسلام را در بردارد، سه - چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است، مقدارى از احكام هم مربوط به اخلاقيات است؛ بقيه همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق، و سياست و تدبير جامعه است.

شما آقايان، كه نسل جوان هستيد و ان شاء اللّه براى آيندۀ اسلام مفيد خواهيد بود، لازم است در تعقيب مطالب مختصرى كه بنده عرض مى كنم در طول حيات خود در معرفى نظامات و قوانين اسلام جديت كنيد. به هر صورتى كه مفيدتر تشخيص مى دهيد، كتباً، شفاهاً، مردم را آگاه كنيد كه اسلام از ابتداى نهضت خود چه گرفتارى هايى داشته، و هم اكنون چه دشمنان و مصايبى دارد. نگذاريد حقيقت و ماهيت اسلام مخفى بماند، و تصور شود كه اسلام مانند مسيحيت اسمى - و نه حقيقى - چند دستور دربارۀ رابطۀ بين حق و خلق است، و «مسجد» فرقى با «كليسا» ندارد.

آن روز كه در غرب هيچ خبرى نبود و ساكنانش در توحش به سر مى بردند و امريكا سرزمين سرخ پوستان نيمه وحشى بود، دو مملكت پهناور ايران و روم محكوم استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند، و اثرى از حكومت مردم و قانون در آنها نبود(2)؛ خداى تبارك و تعالى به وسيلۀ رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم قوانينى فرستاد

ص: 6


1- . «كتاب» در اصطلاح اهل فقه و حديث به ابوابى گفته مى شود كه در آنها احاديث مربوط به يك موضوع جمع آورى شده، يا احكام خاص يك موضوع مورد بحث قرار گرفته است. مانند «كتاب التوحيد»، «كتاب الإيمان والكفر»، «كتاب الصلاة» و مانند آن. فى المثل دوره كافى - در حديث - شامل 35 «كتاب» است و يا شرائع الإسلام - در فقه - بيش از پنجاه «كتاب» دارد.
2- . تاريخ تمدن اسلامى، جرجى زيدان، ج 10، ص 3341؛ تاريخ اجتماعى ايران، مرتضى راوندى، ص 660؛ ايران در زمان ساسانيان، آرتور كريستين سن، ص470 و 523؛ جهان در عصر بعثت، شهيد محمدجواد باهنر، اكبر هاشمى رفسنجانى؛ تاريخ روم، آلبر ماله و ژول ايزاك؛ تاريخ كليساى قديم در امپراتورى روم.

كه انسان از عظمت آنها به شگفت مى آيد. براى همۀ امور قانون و آداب آورده است. براى انسان پيش از آن كه نطفه اش منعقد شود، تا پس از آن كه به گور مى رود، قانون وضع كرده است. همان طور كه براى وظايف عبادى قانون دارد، براى امور اجتماعى و حكومتى قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقى و متكامل و جامع است. كتاب هاى قطورى كه از دير زمان در زمينه هاى مختلف حقوقى تدوين شده، از احكام «قضا» و «معاملات» و «حدود»(1) و «قصاص»(2) گرفته تا روابط بين ملت ها و مقررات صلح و جنگ و حقوق بين الملل عمومى و خصوصى، شمه اى از احكام و نظامات اسلام است. هيچ موضوع حياتى نيست كه اسلام تكليفى براى آن مقرر نداشته و حكمى دربارۀ آن نداده باشد.

دست هاى اجانب براى اين كه مسلمين و روشنفكران مسلمان را، كه نسل جوان ما باشند، از اسلام منحرف كنند، وسوسه كرده اند كه اسلام چيزى ندارد؛ اسلام پاره اى احكام حيض و نفاس است! آخوندها بايد حيض و نفاس بخوانند!

حق هم همين است! آخوندهايى كه اصلاً به فكر معرفى نظريات و نظامات و جهان بينى اسلام نيستند، و عمدۀ وقتشان را صرف كارى مى كنند كه آنها مى گويند و ساير كتاب هاى اسلام را فراموش كرده اند، بايد مورد چنين اشكالات و حملاتى قرار بگيرند. آنها هم تقصير دارند؛ مگر خارجى ها تنها مقصرند؟ البته بيگانگان براى مطامع سياسى و اقتصادى كه دارند از چند صد سال پيش، اساس را تهيه كرده اند؛ و به واسطۀ اهمالى كه در حوزه هاى روحانيت شده موفق گشته اند. كسانى در بين ما، روحانيون،

ص: 7


1- . «حد» در شرع اسلام بر آن دسته از مجازات هاى بدنى اطلاق مى شود كه براى معاصى خاصى مقرر مى گردند. اندازۀ اين مجازات ها از سوى شارع تعيين شده است.
2- . «قصاص» در فقه اسلام، عبارت است از آن كه به حكم قانون، عين جنايت خواه قتل باشد يا قطع عضو و يا ضرب و جرح، در مورد جانى اعمال شود؛ اگر كسى كه مورد جنايت واقع شده يا اولياى او تقاضاى قصاص نمايند و از اخذ ديه امتناع ورزند.

بوده اند كه ندانسته به مقاصد آنها كمك كرده اند تا وضع چنين شده است.

گاهى وسوسه مى كنند كه احكام اسلام ناقص است، مثلاً آيين دادرسى و قوانين قضايى آن چنان كه بايد باشد نيست. به دنبال اين وسوسه و تبليغ، عمال انگليس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازى مى گيرند؛ و مردم را نيز (طبق شواهد و اسنادى كه در دست است) فريب مى دهند و از ماهيت جنايت سياسى خود غافل مى سازند. وقتى كه مى خواستند در اوايل مشروطه قانون بنويسند و قانون اساسى را تدوين كنند، مجموعۀ حقوقى بلژيكى ها را از سفارت بلژيك قرض كردند، و چند نفرى (كه من اين جا نمى خواهم اسم ببرم) قانون اساسى را از روى آن نوشتند؛ و نقايص آن را از مجموعه هاى حقوقى فرانسه و انگليس به اصطلاح «ترميم» نمودند!(1) و براى گول زدن ملت، بعضى از احكام اسلام را ضميمه كردند! اساس قوانين را از آنها اقتباس كردند و به خورد ملت ما دادند. اين مواد قانون اساسى و متمم آن كه مربوط به سلطنت و ولايتعهدى و امثال آن است، كجا از اسلام است؟ اين ها همه ضد اسلامى است؛ ناقض طرز حكومت و احكام اسلام است. سلطنت و ولايتعهدى همان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده، و بساط آن را در صدر اسلام در ايران و روم شرقى و مصر و يمن برانداخته است. رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم در مكاتيب مباركش كه به امپراتور روم

ص: 8


1- . طرح نخستين قانون اساسى مشروطه، توسط هيأتى از نمايندگان نوشته شد و در 51 اصل به تصويب رسيد. كسروى در اين باره مى نويسد: «گويا مشيرالدوله و مؤتمن الملك و پسران صدر اعظم آن را مى نوشتند؛ يا بهتر بگوييم ترجمه مى كردند.» پس از آن كميسيونى تشكيل شد تا متنى به عنوان «متمم» به قانون اساسى بيفزايد. اين متن در ضمن 107 اصل تهيه شد. طبق روايت آقاى مصطفى رحيمى: «اين هيأت با استفاده از قانون اساسى بلژيك، و تا حدى قانون اساسى فرانسه، و توجه به قوانين كشورهاى بالكان از نظر تازه بودن مطالب و نزديك تر بودن به زمان تدوين متمم مورد بحث به تدوين متمم قانون اساسى و رفع نقص قانون سابق پرداخت.» تاريخ مشروطه ايران، كسروى تبريزى، ص 170 و 224؛ قانون اساسى ايران و اصول دموكراسى، مصطفى رحيمى، ص 94؛ قانون اساسى و متمم آن، چاپخانه مجلس شوراى ملى.

شرقى (هراكليوس) (1) و شاهنشاه ايران(2) نوشته، آنها را دعوت كرده كه از طرز حكومت شاهنشاهى و امپراتورى دست بردارند؛ از اين كه بندگان خدا را وادار به پرستش و اطاعت مطلقۀ خود كنند دست بردارند؛ و بگذارند مردم خداى يگانه و بى شريك را، كه سلطان حقيقى است، بپرستند(3). سلطنت و ولايتعهدى همان طرز

ص: 9


1- . هراكليوس (هرقل) اول (حدود 575 - 641 م) امپراتور روم شرقى.
2- . خسرو دوم معروف به خسرو پرويز (628 م) شاه ساسانى.
3- . پيامبر اسلام در سال ششم از هجرت رسولانى را به سوى فرمانروايان كشورهاى همجوار اعزام فرمود. از جمله آنان عبداللّه بن حُذافۀ سَهمى را به سوى خسرو پرويز، و دحية بن خليفه كلبى را به سوى قيصر روم گسيل داشت. پيامبر اسلام در نامه هاى خود آنان را به اسلام و يكتاپرستى دعوت فرمود. متن نامه پيامبر به خسروپرويز چنين است: «بسم اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ. مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللّه ِ إلى كِسرى عَظيمِ فارسٍ. سَلامٌ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى وَآمَنَ بِاللّه ِ وَرَسُولِهِ، وَشَهِدَ أنْ لا إلهَ إلاَّ اللّه ُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُه. أَدْعُوكَ بدعايَةِ اللّه ِ، فَإنّي أَنَا رَسُولُ اللّه ِ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً؛ لِأُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيّاً وَيَحِقَّ القَوْلُ عَلَى الكافِرينَ. أسْلِمْ تَسْلَمْ فَإِنْ اَبَيْتَ، فَعَلَيْكَ إثْمُ المَجوُسِ». «به نام خداوند بخشايندۀ مهربان. از محمد، پيغمبر خدا، به كسرا، فرمانرواى پارس. درود بر كسى كه پيرو هدايت گردد و به خدا و فرستاده او ايمان آورد و گواهى دهد كه معبودى جز اللّه نيست كه يكى است و شريكى ندارد، و گواهى دهد محمد بنده و فرستادۀ اوست. تو را به سوى خدا مى خوانم و من فرستادۀ خدا به سوى همۀ مردم هستم تا گروندگان را بيم دهم و بر كافران حجت را تمام گردانم. اسلام بياور تا در امان مانى. پس اگر سر باز زنى، گناه مجوسيان بر گردن تو است». متن نامۀ آن حضرت به هرقل: «بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيم. مِن مُحَمَّد بنِ عَبْدِاللّه ِ إِلى هِرَقْل عَظيمِ الرُّومِ. سَلامٌ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى، أمّا بَعْدُ؛ فَإنّي أدْعُوكَ بِدِعايَةِ الاْءسْلامِ؛ أسْلِمْ تَسْلَمْ؛ يُؤتِكَ اللّه ُ أجْرَكَ مَرَّتَيْنِ، فإنْ تَوَلَّيْتَ، فَإنَّما عَلَيْكَ إثْمُ الأَريسين. وَ(يَا أَهْلَ الْكِتابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَآءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّه َ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّه ِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ)». «به نام خداوند بخشايندۀ مهربان. از محمد پسر عبداللّه به هرقل، فرمانرواى روم. درود بر كسى كه پيرو هدايت گشت. اما بعد، من تو را به سوى اسلام دعوت مى كنم. اسلام بياور تا در امان مانى، و خداوند به تو دو بار پاداش عطا كند. پس اگر روى برگردانى، گناه مردمانت بر گردن تو است. (و اى اهل كتاب به كلمه اى كه بين ما و شما يكسان است روى آوريد. و آن اين كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را با او شريك قرار ندهيم، و برخى از ما برخى ديگر را به جاى خداوند واحد به خدايى نگيرد، و اگر روى بگردانند، پس بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم)». آل عمران (3) : 64. تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 77؛ تاريخ الطبري، ج 2، ص 649 و 654؛ مكاتيب الرسول، ج 1، ص 90 و 105.

حكومت شوم و باطلى است كه حضرت سيدالشهدا علیه السلام براى جلوگيرى از برقرارى آن قيام فرمود و شهيد شد. براى اين كه زير بار ولايتعهدى يزيد(1) نرود و سلطنت او را به رسميت نشناسد قيام فرمود، و همۀ مسلمانان را به قيام دعوت كرد. اين ها از اسلام نيست. اسلام سلطنت و ولايتعهدى ندارد. اگر نقص به اين معنا باشد، اسلام ناقص است! چنان كه اسلام براى رباخوارى و بانكدارى توأم با رباخوارى و براى پياله فروشى و فحشا هم قانون و مقررات ندارد؛ چون اساساً اين ها را حرام كرده است. اين هيأت هاى حاكمۀ دست نشاندۀ استعمار كه مى خواهند در بلاد اسلامى چنين كارهايى را رواج بدهند، البته اسلام را ناقص مى بينند، و مجبورند براى اين كارها قانونش را از انگليس و فرانسه و بلژيك، و اخيراً از امريكا، وارد كنند! اين كه اسلام مقرراتى براى سر و صورت دادن به اين كارهاى ناروا ندارد، از كمالات اسلام است؛ از افتخارات اسلام است.

توطئه اى كه دولت استعمارى انگليس در آغاز مشروطه كرد به دو منظور بود: يكى كه در همان موقع فاش شد، اين بود كه نفوذ روسيۀ تزارى را در ايران از بين ببرد. و ديگرى همين كه با آوردن قوانين غربى، احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند.

تحميل قوانين بيگانه بر جامعۀ اسلامى ما منشأ گرفتارى ها و مشكلات بسيار شده است. اشخاص مطّلعى الآن در عدليه هستند كه از قوانين دادگسترى و طرز كار آن شكايت ها دارند. اگر كسى گرفتار دادگسترى فعلى ايران يا ساير كشورهاى مشابه آن شود، يك عمر بايد زحمت بكشد تا مطلبى را ثابت كند. وكيل متبحّرى كه در جوانى

ص: 10


1- . يزيد بن معاوية بن أبى سفيان (25 - 64 ه . ق) دومين خليفۀ اموى.

ديده بوديم مى گفته محاكمه اى را كه بين دو دسته است من تا آخر عمرم در ميان قوانين و چرخ و پر دستگاه دادگسترى مى چرخانم! و بعد از من پسرم اين كار را ادامه خواهد داد! الآن درست همين طور شده است؛ مگر در مورد پرونده هايى كه اعمال نفوذ مى شود، كه البته به سرعت، ولى به ناحق، رسيدگى و تمام مى شود. قوانين فعلى دادگسترى براى مردم جز زحمت، جز بازماندن از كار و زندگى، جز اين كه استفاده هاى غير مشروع از آنها بشود، نتيجه اى ندارد. كمتر كسى به حقوق حقۀ خود مى رسد. تازه در حل و فصل دعاوى همۀ جهات بايد رعايت شود، نه اين كه [فقط] هر كس به حق خود برسد. بايد ضمناً وقت مردم، كيفيت زندگى و كارهاى طرفين دعوا، ملاحظه شود؛ و هر چه ساده تر و سريع تر انجام بگيرد. دعوايى كه آن وقت ها قاضى شرع در ظرف دو - سه روز حل و فصل مى كرد، حالا در بيست سال هم تمام نمى شود! در اين مدت، جوانان، پيرمردان و مستمندان بايد هر روز صبح تا عصر به دادگسترى بروند، و در راهروها و پشت ميزها سرگردان باشند؛ آخرش هم معلوم نمى شود كه چه شد. هر كدام كه زرنگ تر و براى رشوه دادن دست و دل بازتر باشند، كار خود را به ناحق هم كه شده زودتر از پيش مى برند؛ وگرنه تا آخر عمر بايد بلاتكليف و سرگردان بمانند.

گاهى در كتاب ها و روزنامه هايشان مى نويسند كه احكام جزايى اسلام احكام خشنى است! حتى يك نفر با كمال بى آبرويى نوشته بود احكام خشنى است كه از اعراب پيدا شده است! اين خشونت عرب است كه اين گونه احكام آورده است!

من تعجب مى كنم، اين ها چگونه فكر مى كنند! از طرفى اگر براى ده گرم هروئين چندين نفر را بكشند مى گويند قانون است! (ده نفر را مدتى پيش و يك نفر را هم اخيراً براى ده گرم هروئين كشتند. و اين چيزى است كه ما اطلاع پيدا كرديم). وقتى اين قوانين خلاف انسانى جعل مى شود، به نام اين كه مى خواهند جلو فساد را بگيرند،

ص: 11

خشونت ندارد! من نمى گويم هروئين بفروشند، لكن مجازاتش اين نيست. بايد جلوگيرى شود، اما مجازاتش بايد متناسب با آن باشد. اگر شارب الخمر را هشتاد تازيانه بزنند خشونت دارد، اما اگر كسى را براى ده گرم هروئين اعدام كنند خشونت ندارد! در صورتى كه بسيارى از اين مفاسد كه در جامعه پيدا شده از شرب خمر است: تصادفاتى كه در راه ها واقع مى شود، خودكشى ها، آدم كشى ها، بسيارى از آنها معلول شرب خمر است. استعمال هروئين مى گويند بسا از اعتياد به شرب خمر است. مع ذلك، اگر كسى شراب بخورد اشكالى ندارد؛ چون غرب اين كار را كرده است! و لهذا آزاد مى خرند و مى فروشند. اگر بخواهند فحشا را، كه شرب خمر يكى از واضح ترين مصاديق آن است، جلوگيرى كنند و يك نفر را هشتاد تازيانه بزنند، يا زناكارى را صد تازيانه بزنند، يا محصنه يا محصن را رجم كنند(1)، وامصيبتاست! اى واى كه اين چه حكم خشنى است! و از عرب پيدا شده است! در صورتى كه احكام جزايى اسلام براى جلوگيرى از مفاسد يك ملت بزرگ آمده است. فحشا كه تا اين اندازه دامنه پيدا كرده كه نسل ها را ضايع، جوان ها را فاسد، و كارها را تعطيل مى كند، همه دنبال همين عياشى هايى است كه راهش را باز كردند، و به تمام معنا دامن مى زنند و از آن ترويج مى كنند. حال اگر اسلام بگويد براى جلوگيرى از فساد در نسل جوان يك نفر را در محضر عموم شلاق بزنند(2)، خشونت دارد؟

ص: 12


1- . در قوانين جزايى اسلام، ثبوت اِحصان يكى از شرايط وجوب رجم است در مجازات فرد زناكار. مُحْصَن يا مُحْصَنه مرد يا زنى را گويند كه بالغ و عاقل بوده و ضمن داشتن همسر دائمى به او دسترسى داشته باشد.
2- . در قانون اسلام، حضور تعدادى از مؤمنان، به هنگام اجراى حدود، از جملۀ آداب كيفر خاطى برشمرده شده است. فقهاى شيعه بر رعايت اين سنت در زمان اجراى حد زنا و قيادت و قذف تصريح نموده اند. فتواى آنان در مورد نخست ناظر به آيۀ (2 ) از سورۀ نور است.«و گروهى از مؤمنان بايد بر مجازات مرد و زن زناكار گواه باشند». وجه ديگر آن است كه حاضران، از عقوبت آنان عبرت گيرند و هر آن كس در او ميلى بدين كار هست يا آن را مرتكب شده است، از ارتكاب باز ايستد».

از آن طرف، كشتارى كه قريب پانزده سال است به دست ارباب هاى اين هيأت هاى حاكمه در ويتنام(1) واقع مى شود، و چه بودجه هايى خرج شده و چه خون هايى ريخته شده است، اشكالى ندارد! اما اگر اسلام براى اين كه مردم را در برابر قوانينى كه براى بشر مفيد است خاضع كند، فرمان دفاع يا جنگ بدهد، و چند نفر مفسد و فاسد را بكشد، مى گويند اين جنگ چرا شده است؟

تمام اين ها، نقشه هايى است كه از چند صد سال پيش كشيده شده؛ و به تدريج

ص: 13


1- . ويتنام پس از سال هاى طولانى مبارزه با استعمارگران فرانسوى و ژاپنى، از سال 1960 م. بار ديگر درگير جنگى فراگير با امريكا شد. اين جنگ كه به سال 1973 با شكست و عقب نشينى نيروهاى امريكايى پايان گرفت، صدمات و تلفات بسيارى بر مردم ويتنام وارد ساخت. ارقام مستند زير هر چند از توصيف دقيق ميزان تلفات و ضايعات اين تهاجم بى رحمانه قاصر است، مى تواند تا حدى گوياى واقعيات تلخ تاريخ معاصر باشد: تا اوايل سال 1965 كه دامنۀ جنگ به ويتنام شمالى كشيده شد، اين تعداد از مردم ويتنام جنوبى هلاك گرديده يا صدمه ديده بودند: 000/ 170 تن كشته 000/ 800 تن مجروح و 000/ 400 تن زندانى. در اين زمان تعداد كسانى كه به اردوگاه اسيران، كه آنها را به نام «واحدهاى كشاورزى» مى خواندند، فرستاده شده بودند از 000/000/ 5 تجاوز مى كرد. به نقل برنامۀ صداى امريكا (6 ژانويه 1963) طى سال 1962 نيروى هوايى ايالات متحده 000/ 50 بار به دهكده هايى كه در خارج از مرز «دهكده هاى دولتى» قرار داشتند، حمله كرده بود؛ و طبق اظهارات ژنرال هاركينز، در همين سال قريب 000/ 30 نفر از دهقانان به هلاكت رسيدند. عمليات هوايى ارتش ايالات متحده بر فراز ويتنام جنوبى به 000/ 30 پرواز در ماه رسيد؛ و طبق گزارش روزنامۀ نيويورك تايمز در عمليات مشترك نيروهاى ايالات متحده و دولت سايگون تقريباً 1400 دهكده از 2600 دهكدۀ جنوب با بمب هاى ناپالم و سلاح هاى شيميايى كاملاً نابود شد. گزارش سازمان صليب سرخ آزاد ويتنام جنوبى حاكى از آن بود كه بر اثر به كار بردن تركيبات سمى در نواحى وسيع و پرجمعيت، هزاران نفر از ساكنان جنوب به امراض مختلف، خصوصاً امراض جلدى، مبتلا شده و مدت ها دچار رنج ها و ناراحتى هاى ناشى از بيمارى بوده اند. علاوه بر آن، بسيارى از رمه هاى گاو و گاوميش و چهارپايان اهلى ديگر نابود شده و برگ ها و گل ها و ميوه هاى درختان و نيز همۀ مزارع برنج كاملاً از بين رفته بود.

دارند اجرا مى كنند و نتيجه مى گيرند. ابتدا مدرسه اى در جايى تأسيس كردند؛ و ما چيزى نگفتيم و غفلت كرديم. امثال ما هم غفلت كردند كه جلو آن را بگيرند و نگذارند اصلاً تأسيس شود. كم كم زياد شد، و حالا ملاحظه مى فرماييد كه مبلغين آنها به تمام دهات و قصبات رفته اند و بچه هاى ما را نصرانى يا بى دين مى كنند(1). نقشه آن است كه ما را عقب مانده نگه دارند، و به همين حالى كه هستيم و زندگى نكبت بارى كه داريم نگه دارند، تا بتوانند از سرمايه هاى ما، از مخازن زيرزمينى و منابع و زمين ها، و

ص: 14


1- . نخستين ميسيون پايدار مسيحى در ايران (هيأتى كه به منظور تبليغات مذهبى به ايران اعزام شده بودند). ميسيون «نسطورى ها» بود كه در سال 1835 م. به سرپرستى يك كشيش، به نام جاستين پركينز و دكتر ايزاهل گرانت شروع به كار كرد. در سال 1832 م. از سوى «هيأت مركزى ميسيون هاى خارجى» امريكا مأموريت داشت اولين مدرسۀ به سبك جديد كه جنبه تبليغى مذهبى نيز داشت را در اروميه تأسيس كرد؛ و در سال 1255 هجرى قمرى توانست حمايت شاه ايران را نيز جلب كند. پيش از اين هيأت هاى مذهبى آلمانى، سوئيسى، انگليسى و فرانسوى در ايران فعاليت داشتند. «طبق توافقى كه بعداً با انگليسى ها به عمل آمد، شمال و غرب ايران منطقه فعاليت ميسيون هاى امريكايى، و بقيه مناطق حيطه فعاليت ميسيون هاى انگليسى شناخته شد». در سال 1871 م. افزون بر مركز ميسيونرى اروميه، چهل و هشت مركز مختلف ديگر در خارج از اين شهر داير بود. مراكز ميسيونرى تهران، تبريز، همدان و سلماس نيز به ترتيب در سال هاى 1871، 73، 81، 85 گشايش يافت. طبق اظهارات باست، ميسيونر كليساى پرستبرين امريكا، در سال 1884، شمارى از مسلمانان در تهران و تبريز در مراسم عبادى پروتستان ها شركت مى كردند. نظرى به كارنامه سال 1884 م. ميسيونرهاى امريكايى نشان خواهد داد كه وسعت فعاليت هاى آنان تا چه حد بوده است: ادارۀ 24 ميسيون امريكايى در تهران، اروميه، همدان و تبريز، تعليم و ارشاد 230 مددكار بومى؛ ادارۀ 25 كليسا با 1796 شركت كننده؛ برگزارى 4578 مراسم مذهبى؛ شركت 208 دانش آموز در مدارس شبانه روزى با تعليم 2452 دانش آموز در مدارس روزانه؛ و انتشار 1680890 صفحه چاپى و دريافت 1910 دلار اعانه. سليسون فعاليت ميسيونرهاى كليساى انگليكن را بيشتر مصروف اصلاح كليساى نسطورى ها دانسته است. به اعتقاد او پرستبرين ها بيشتر خواهان تغيير مذهب مسلمانان بودند. روابط سياسى ايران و امريكا، آبراهام سليسون، ترجمه محمدباقر آرام؛ نقش كليسا در ممالك اسلامى، مصطفى خالدى و عمر فروخ، ترجمه مصطفى زمانى.

نيروى انسانى ما، استفاده كنند. مى خواهند ما گرفتار و بيچاره بمانيم؛ فقراى ما در همين بدبختى بمانند و به احكام اسلام، كه مسأله فقر و فقرا را حل كرده است، تسليم نشوند؛ و آنان و عمّالشان در كاخ هاى بزرگ بنشينند، و آن زندگانى مرفه و كذايى را داشته باشند.

اين ها نقشه هايى است كه دامنه اش حتى به حوزه هاى دينى و علمى رسيده است؛ به طورى كه اگر كسى بخواهد راجع به حكومت اسلام و وضع حكومت اسلام صحبتى بكند، بايد با تقيه صحبت كند، و با مخالفت استعمارزدگان رو به رو شود. چنانچه پس از نشر چاپ اول اين كتاب، عمّال سفارت (سفارت رژيم شاه در عراق) به پا خاسته و حركات مذبوحانه اى كردند؛ و خود را بيش از پيش رسوا نمودند. اكنون كار به اين جا رسيده كه لباس جندى (سربازى)، را جزء خلاف مروت و عدالت مى دانند!(1) در صورتى كه ائمه دين ما جندى (سرباز) بودند؛ سردار بودند؛ جنگى بودند. در جنگ هايى كه شرحش را در تاريخ ملاحظه مى فرماييد با لباس سربازى به جنگ مى رفتند؛ آدم مى كشتند؛ كشته مى دادند. اميرالمؤمنين علیه السلام «خُود» بر سر مبارك مى گذاشت و زره بر تن مى كرد و شمشير حمايل داشت. حضرت امام حسن علیه السلام و سيدالشهدا چنين بودند. بعد هم فرصت ندادند وگرنه حضرت باقر علیه السلام هم اين طور مى بود حالا مطلب به اين جا رسيده كه پوشيدن لباس جندى مضر به عدالت انسان است! و نبايد لباس جندى پوشيد! و اگر بخواهيم حكومت اسلامى تشكيل دهيم، بايد با همين عبا و عمامه تشكيل حكومت دهيم، و الاّ خلاف مروت و عدالت است! اين ها

ص: 15


1- . عدالت يك صفت راسخ نفسانى است كه شخص را بر ملازمت تقوا؛ يعنى ترك محرمات و انجام واجبات وادارد. عدالت از شرايط قاضى و مفتى و امام جماعت است. و مروت به معنى پيروى از عادات نيكو و دورى از زشتى هاى رفتارى، حتى امور مباحى كه در نظر مردم ناپسند است، مى باشد. برخى مروت را از شروط تحقق عدالت به شمار آورده اند.

موج همان تبليغاتى است كه به اين جا رسيده؛ و ما را به اين جا رسانيده است كه حالا محتاجيم زحمت بكشيم، تا اثبات كنيم كه اسلام هم قواعد حكومتى دارد.

اين است وضع ما. خارجى ها به واسطۀ تبليغاتى كه كرده اند و مبلغينى كه داشته اند اين اساس را درست كرده اند. قوانين قضايى و سياسى اسلام را تمام از اجرا خارج كرده اند؛ و به جاى آن مطالب اروپايى نشانده اند، تا اسلام را كوچك كنند و از جامعۀ اسلامى طرد كنند؛ و عمّالشان را روى كار بياورند و آن سوء استفاده ها را بكنند.

خودباختگى در برابر پيشرفت هاى مادى غرب

نقش تخريبى و فاسد كنندۀ استعمار را گفتيم؛ حالا عوامل درونى بعضى از افراد جامعۀ خودمان را بايد بر آن اضافه كنيم؛ و آن خودباختگى آنهاست در برابر پيشرفت مادى استعمارگران. وقتى كشورهاى استعمارگر با پيشرفت علمى و صنعتى، يا به حساب استعمار و غارت ملل آسيا و آفريقا، ثروت و تجملاتى فراهم آوردند، اين ها خود را باختند. فكر كردند راه پيشرفت صنعتى اين است كه قوانين و عقايد خود را كنار بگذارند! همين كه آنها مثلاً به كرۀ ماه رفتند، اين ها خيال مى كنند بايد قوانين خود را كنار بگذارند! رفتن به كرۀ ماه چه ربطى دارد به قوانين اسلامى!

مگر نمى بينند كه كشورهايى با قوانين و نظامات اجتماعى متضاد توانسته اند در پيشرفت صنعتى و علمى و تسخير فضا با هم رقابت كنند، و با هم پيش بروند. آنها به كرۀ مريخ هم بروند، به كهكشان ها هم بروند، باز از سعادت و فضايل اخلاقى و تعالى روانى عاجزند؛ و قادر نيستند مشكلات اجتماعى خود را حل كنند؛ چون حل مشكلات اجتماعى و بدبختى هاى آنها محتاج راه حل هاى اعتقادى و اخلاقى است، و كسب قدرت مادى يا ثروت و تسخير طبيعت و فضا از عهدۀ حل آن بر نمى آيد. ثروت و قدرت مادى و تسخير فضا، احتياج به ايمان و اعتقاد و اخلاق اسلامى دارد تا تكميل و متعادل شود و در خدمت انسان قرار گيرد؛ نه اين كه بلاى جان انسان بشود؛ و اين

ص: 16

اعتقاد و اخلاق و اين قوانين را ما داريم. بنابراين تا كسى جايى رفت يا چيزى ساخت، ما نبايد فوراً از دين و قوانينى كه مربوط به زندگى بشر است و مايۀ اصلاح حال بشر در دنيا و آخرت است دست برداريم.

در مورد تبليغات استعمارگران وضع همين طور است. آنها كه دشمن ما هستند تبليغاتى كرده اند، و متأسفانه بعضى از افراد جامعۀ ما تحت تأثير قرار گرفته اند؛ در حالى كه نبايد قرار مى گرفتند. استعمارگران به نظر ما آوردند كه اسلام حكومتى ندارد؛ تشكيلات حكومتى ندارد. بر فرض كه احكامى داشته باشد، مجرى ندارد. و خلاصه اسلام فقط قانون گذار است. واضح است كه اين تبليغات جزئى از نقشۀ استعمارگران است براى بازداشتن مسلمين از سياست و اساس حكومت. اين حرف با معتقدات اساسى ما مخالف است.

اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت جزء ولايت است

ما معتقد به «ولايت» هستيم؛ و معتقديم پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم بايد خليفه تعيين كند و تعيين هم كرده است(1). آيا تعيين خليفه براى بيان احكام است؟ بيان احكام خليفه نمى خواهد. خود آن حضرت بيان احكام مى كرد. همۀ احكام را در كتابى مى نوشتند، و دست مردم مى دادند تا عمل كنند. اين كه عقلاً لازم است خليفه تعيين كند، براى حكومت است. ما خليفه مى خواهيم تا اجراى قوانين كند. قانون مجرى لازم دارد. در همۀ كشورهاى دنيا اين طور است كه جعل قانون به تنهايى فايده ندارد و سعادت بشر

ص: 17


1- . پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم در موارد متعددى بر جانشينى على عليه السلام تصريح فرموده است؛ از جمله در حديث يوم الدار (روز دعوت خويشاوندان)، حديث منزلت (جانشينى على عليه السلام پيامبر را در جنگ تبوك)، واقعه غدير خم و حديث ثقلين. الشافي في الإمامة، ج 2، ص 217 و 258، و ج 3، ص 5 و 110؛ غاية المرام، ج 1، ص 267، و ج 2، ص 5 و 23 و 304، و ج 3، ص 276؛ الغدير، ج 1، ص 9.

را تأمين نمى كند. پس از تشريع قانون، بايد قوۀ مجريه اى به وجود آيد. در يك تشريع يا در يك حكومت، اگر قوۀ مجريه نباشد، نقص وارد است.

به همين جهت، اسلام همان طور كه جعل قوانين كرده، قوۀ مجريه هم قرار داده است. «ولىّ امر» متصدى قوۀ مجريۀ قوانين هم هست. اگر پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم خليفه تعيين نكند، (فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ)(1) رسالت خويش را به پايان نرسانده است. ضرورت اجراى احكام و ضرورت قوۀ مجريه و اهميت آن در تحقق رسالت و ايجاد نظام عادلانه اى كه مايۀ خوشبختى بشر است، سبب شده كه تعيين جانشين مرادف اتمام رسالت باشد.

در زمان رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم اين طور نبود كه فقط قانون را بيان و ابلاغ كنند؛ بلكه آن را اجرا مى كردند. رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم مجرى قانون بود. مثلاً قوانين جزايى را اجرا مى كرد:

دست سارق را مى بريد؛ حد مى زد؛ رجم مى كرد(2). خليفه هم براى اين امور است. خليفه قانون گذار نيست. خليفه براى اين است كه احكام خدا را كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم آورده اجرا كند. اين جاست كه تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره لازم مى آيد. اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره جزئى از ولايت است؛ چنان كه مبارزه و كوشش براى آن از اعتقاد به ولايت است. درست توجه كنيد. همان طور كه آنها بر ضد شما اسلام را بد معرفى كرده اند، شما اسلام را آن طور كه هست معرفى كنيد؛ ولايت را چنان كه هست معرفى كنيد. بگوييد ما كه به ولايت معتقديم و به اين كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم تعيين خليفه كرده و خدا او را واداشته تا تعيين خليفه كند و «ولىّ امر» مسلمانان را تعيين كند، بايد به ضرورت تشكيل حكومت معتقد

ص: 18


1- . المائدة (5): 67 .
2- . وسائل الشيعة، ج 28، ص 277، «كتاب الحدود والتعزيرات»، «أبواب حدّ السرقة»، حديث 4، و ص 234، «أبواب حدّ المسكر»، حديث 4 و ص 101، «أبواب حدّ الزنا»، حديث 1 و 2.

باشيم و بايد كوشش كنيم كه دستگاه اجراى احكام و اداره امور برقرار شود. مبارزه در راه تشكيل حكومت اسلامى لازمۀ اعتقاد به ولايت است. شما قوانين اسلام و آثار اجتماعى و فوايد آن را بنويسيد و نشر كنيد. روش و طرز تبليغ و فعاليت خودتان را تكميل كنيد. توجه داشته باشيد كه شما وظيفه داريد حكومت اسلامى تأسيس كنيد. اعتماد به نفس داشته باشيد، و بدانيد كه از عهدۀ اين كار برمى آييد. استعمارگران از 300 - 400 سال پيش زمينه تهيه كردند. از صفر شروع كردند تا به اين جا رسيدند. ما هم از صفر شروع مى كنيم. از جنجال چند نفر غربزده و سر سپردۀ نوكرهاى استعمار هراس به خود راه ندهيد. اسلام را به مردم معرفى كنيد تا نسل جوان تصور نكند كه آخوندها در گوشۀ نجف يا قم دارند احكام حيض و نفاس مى خوانند و كارى به سياست ندارند؛ و بايد ديانت از سياست جدا باشد. اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماى اسلام در امور اجتماعى و سياسى دخالت نكنند، استعمارگران گفته و شايع كرده اند. اين را بى دين ها مى گويند. مگر زمان پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم سياست از ديانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عده اى روحانى بودند، و عدۀ ديگر سياستمدار و زمامدار؟ مگر زمان خلفاى حق، يا ناحق، زمان خلافت حضرت امير علیه السلام سياست از ديانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ اين حرف ها را استعمارگران و عمّال سياسى آنها درست كرده اند تا دين را از تصرف امور دنيا و از تنظيم جامعۀ مسلمانان بركنار سازند، و ضمناً علماى اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادى و استقلال جدا كنند. در اين صورت مى توانند بر مردم مسلط شده، و ثروت هاى ما را غارت كنند. منظور آنها همين است.

اگر ما مسلمانان كارى جز نمازخواندن و دعا و ذكرگفتن نداشته باشيم، استعمارگران و دولت هاى جائر متحد آنها هيچ كارى به ما ندارند. شما برو هر قدر مى خواهى اذان بگو، نماز بخوان؛ بيايند هر چه داريم ببرند، حواله شان با خدا! لا حَوْلَ

ص: 19

وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّه ِ! وقتى كه مُرديم، ان شاء اللّه به ما اجر مى دهند! اگر منطق ما اين باشد، آنها كارى به ما ندارند. آن مردك (نظامى انگليس در زمان اشغال عراق) پرسيد اين كه در بالاى مأذنه دارد اذان مى گويد به سياست انگلستان ضرر دارد؟ گفتند: نه. گفت: بگذار هرچه مى خواهد بگويد! اگر شما به سياست استعمارگران كارى نداشته باشيد و اسلام را همين احكامى كه هميشه فقط از آن بحث مى كنيد بدانيد و هرگز از آن تخطى نكنيد، به شما كارى ندارند. شما هرچه مى خواهيد نماز بخوانيد. آنها نفت شما را مى خواهند، به نماز شما چه كار دارند. آنها معادن ما را مى خواهند؛ مى خواهند كشور ما بازار فروش كالاهاى آنها باشد. و به همين جهت حكومت هاى دست نشاندۀ آنها از صنعتى شدن ما جلوگيرى مى كنند؛ يا صنايع وابسته و مونتاژ تأسيس مى كنند. آنها مى خواهند ما آدم نباشيم! از آدم مى ترسند. اگر يك آدم پيدا شد از او مى ترسند. براى اين كه توليد مثل مى كند، و تأثيراتى مى گذارد كه اساس استبداد و استعمار و حكومت دست نشاندگى را در هم مى ريزد. لذا هر وقت آدمى پيدا شد، يا او را كشتند؛ يا زندانى و تبعيدش كردند؛ يا لكه دارش كردند كه «سياسى» است! اين آخوند «سياسى» است! پيغمبر صلی الله علیه و آله وسلم هم سياسى بود. اين تبليغ سوء را عمّال سياسى استعمار مى كنند تا شما را از سياست كنار بزنند، و از دخالت در امور اجتماعى باز دارند؛ و نگذارند با دولت هاى خائن و سياست هاى ضد ملى و ضد اسلامى مبارزه كنيد؛ و آنها هر كارى مى خواهند بكنند و هر غلطى مى خواهند بكنند، كسى نباشد جلو آنها را بگيرد.

ص: 20

دلايل لزوم تشكيل حكومت

لزوم مؤسسات اجرايى

مجموعۀ قانون براى اصلاح جامعه كافى نيست. براى اين كه قانون مايۀ اصلاح و سعادت بشر شود، به قوۀ اجراييه و مجرى احتياج دارد. به همين جهت، خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قانون؛ يعنى احكام شرع، يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است. رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم در رأس تشكيلات اجرايى و ادارى جامعۀ مسلمانان قرار داشت. علاوه بر ابلاغ وحى و بيان و تفسير عقايد و احكام و نظامات اسلام، به اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را به وجود آورد. در آن زمان، مثلاً به بيان قانون جزا اكتفا نمى كرد، بلكه در ضمن به اجراى آن مى پرداخت: دست مى بريد، حد مى زد؛ و رجم مى كرد. پس از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم خليفه همين وظيفه و مقام را دارد. رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم كه خليفه تعيين كرد فقط براى بيان عقايد و احكام نبود؛ بلكه همچنين براى اجراى احكام و تنفيذ قوانين بود. وظيفۀ اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام بود كه تعيين خليفه را تا حدى مهم گردانيده بود، كه بدون آن پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم ما بَلّغَ رِسالتَه، رسالت خويش را به اتمام نمى رسانيد. زيرا مسلمانان پس از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم نيز به كسى احتياج داشتند كه

ص: 21

اجراى قوانين كند؛ نظامات اسلام را در جامعه برقرار گرداند؛ تا سعادت دنيا و آخرتشان تأمين شود.

اصولاً قانون و نظامات اجتماعى مجرى لازم دارد. در همۀ كشورهاى عالم و هميشه اين طور است كه قانون گذارى به تنهايى فايده ندارد. قانون گذارى به تنهايى سعادت بشر را تأمين نمى كند. پس از تشريع قانون بايستى قوۀ مجريه اى به وجود آيد. قوۀ مجريه است كه قوانين و احكام دادگاه ها را اجرا مى كند و ثمرۀ قوانين و احكام عادلانۀ دادگاه ها را عايد مردم مى سازد. به همين جهت، اسلام همان طور كه قانون گذارى كرده، قوۀ مجريه هم قرار داده است. «ولىّ امر» متصدى قوۀ مجريه هم هست.

سنّت و رويّه رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم

سنت و رويّه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم دليل بر لزوم تشكيل حكومت است؛ زيرا:

اولاً، خود تشكيل حكومت داد، و تاريخ گواهى مى دهد كه تشكيل حكومت داده، و به اجراى قوانين و برقرارى نظامات اسلام پرداخته، و به ادارۀ جامعه برخاسته است؛ والى به اطراف مى فرستاده؛ به قضاوت مى نشسته، و قاضى نصب مى فرموده؛ سفرايى به خارج و نزد رؤساى قبايل و پادشاهان روانه مى كرده؛ معاهده و پيمان مى بسته؛ جنگ را فرماندهى مى كرده. و خلاصه، احكام حكومتى را به جريان مى انداخته است.

ثانياً، براى پس از خود به فرمان خدا تعيين «حاكم» كرده است. وقتى خداوند متعال براى جامعۀ پس از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم تعيين حاكم مى كند، به اين معناست كه حكومت، پس از رحلت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم نيز لازم است. و چون رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم با وصيت خويش فرمان الهى را ابلاغ مى نمايد، ضرورت تشكيل حكومت را نيز مى رساند.

ص: 22

ضرورت استمرار اجراى احكام

بديهى است ضرورت اجراى احكام، كه تشكيل حكومت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم را لازم آورده، منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست؛ و پس از رحلت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم نيز ادامه دارد.

طبق آيۀ شريفه(1)، احكام اسلام محدود به زمان و مكانى نيست، و تا ابد باقى و لازم الاجراست. تنها براى زمان رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم نيامده، تا پس از آن متروك شود، و ديگر حدود و قصاص؛ يعنى قانون جزاى اسلام، اجرا نشود، يا انواع ماليات هاى مقرر گرفته نشود، يا دفاع از سرزمين و امت اسلام تعطيل گردد. اين حرف كه قوانين اسلام تعطيل پذير يا منحصر و محدود به زمان يا مكانى است، بر خلاف ضروريات اعتقادى اسلام است. بنابراين، چون اجراى احكام پس از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و تا ابد ضرورت دارد، تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره ضرورت مى يابد. بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، كه همۀ جريانات و فعاليت هاى افراد را از طريق اجراى احكام تحت نظام عادلانه در آورد، هرج و مرج به وجود مى آيد، و فساد اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى پديد مى آيد. پس، براى اين كه هرج و مرج و عنان گسيختگى پيش نيايد و جامعه دچار فساد نشود، چاره اى نيست جز تشكيل حكومت و انتظام بخشيدن به همۀ امورى كه در كشور جريان مى يابد. بنابراين، به ضرورت شرع و عقل آنچه در دورۀ حيات رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و زمان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب علیه السلام لازم بوده؛ يعنى حكومت و دستگاه اجرا و اداره، پس از ايشان و در زمان ما لازم است.

ص: 23


1- . منظور از آيۀ شريفه، همان آيۀ 19 از سورۀ «انعام» است. (وَأُوحِىَ إِلَىَّ هَذَا الْقُرانُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ) ؛ «اين قرآن بر من وحى شده است تا شما را و هر كس را كه به او برسد بيم دهم».

براى روشن شدن مطلب اين سؤال را مطرح مى كنم: از غيبت صغرا(1) تا كنون كه بيش از هزار سال مى گذرد و ممكن است صد هزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورد، در طول اين مدت مديد احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود، و هر كه هر كارى خواست بكند؟ هرج و مرج است؟ قوانينى كه پيغمبر اسلام در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراى آن بيست و سه سال زحمت طاقت فرسا كشيد فقط براى مدت محدودى بود؟ آيا خدا اجراى احكامش را محدود كرد به دويست سال؟ و پس از غيبت صغرا اسلام ديگر همه چيزش را رها كرده است؟

اعتقاد به چنين مطالبى يا اظهار آنها بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است. هيچ كس نمى تواند بگويد ديگر لازم نيست از حدود و ثغور و تماميت ارضى وطن اسلامى دفاع كنيم؛ يا امروز ماليات و جزيه(2) و خراج(3) و خمس(4) و زكات(5)

ص: 24


1- . دوازدهمين پيشواى شيعيان، حضرت حجّت بن الحسن در سال 260 ه . ق از انظار غايب شدند. از آن زمان تا سال 329 ه .ق شيعيان از طريق نايبان چهارگانه (عثمان بن سعيد، محمد بن عثمان، حسين بن روح و على بن محمد) با حضرتش در ارتباط بودند. اين دوره را عصر غيبت صغرا نامند. بعد از آن دورۀ غيبت كبراى ايشان آغاز شد.
2- . جزيه مالى است كه اهل كتاب به حكومت اسلام مى دهند و در ازاى آن جان و مال و عرض ايشان از سوى حكومت اسلام حمايت مى شود.
3- . خراج مقدار مالياتى است كه حكومت اسلامى بر زمين هايى كه به دست مسلمانان فتح شده و موسوم به «اراضى خراجيه» است، مى بندد.
4- . خمس يكى از حقوق واجب در اسلام است كه با احراز شرايط به اموال هفتگانه ذيل تعلق مى گيرد: 1- غنايمى كه در جنگ با كفار حربى گرفته مى شود. 2- معادن. 3- گنج؛ يعنى مالى كه در جايى دفينه شده باشد. 4- اشياء گرانبهاى دريايى، مانند مرواريد و مرجان، كه از طريق غوّاصى به دست آيند. 5- مال حلال مخلوط به حرام به صورتى كه تميز داده نشود و مقدار و مالك آن معلوم نباشد. 6- زمينى كه كافر ذمى از مسلمانان بخرد. 7- آنچه زايد بر مخارج سالانه شخص باشد.
5- . زكات ماليات حكومت اسلامى است كه با شرايط آن از 9 جنس گرفته مى شود: 1- شتر، 2- گاو، 3- گوسفند انعام ثلاثه، 4- طلا، 5- نقره (نقدين)، 6- گندم، 7- جو، 8- خرما، 9- كشمش (غلات اربع). نوع ديگر از زكات موسوم به زكات فطره، در شب عيد فطر واجب مى گردد و مقدار آن معادل سه كيلو از قوت رايج و يا بهاى آن است.

نبايد گرفته شود؛ قانون كيفرى اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود. هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شده، و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است.

رويّۀ اميرالمؤمنين على بن ابى طالب علیه السلام

پس از رحلت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم هيچ يك از مسلمانان در اين معنا كه حكومت لازم است ترديد نداشت. هيچ كس نگفت حكومت لازم نداريم. چنين حرفى از هيچ كس شنيده نشد. در ضرورت تشكيل حكومت همه اتفاق نظر داشتند. اختلاف فقط در كسى بود كه عهده دار اين امر شود و رئيس دولت باشد. لهذا، پس از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم ، در زمان متصديان خلافت و زمان حضرت امير علیه السلام هم، حكومت تشكيل شد، سازمان دولتى وجود داشت و اداره و اجرا صورت مى گرفت.

ماهيت و كيفيت قوانين اسلام

دليل ديگر بر لزوم تشكيل حكومت، ماهيت و كيفيت قوانين اسلام (احكام شرع) است. ماهيت و كيفيت اين قوانين مى رساند كه براى تكوين يك دولت و براى ادارۀ سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه تشريع گشته است:

اولاً، احكام شرع حاوى قوانين و مقررات متنوعى است كه يك نظام كلى اجتماعى را مى سازد. در اين نظام حقوقى هرچه بشر نياز دارد فراهم آمده است: از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهرى و امور خصوصى و زندگى زناشويى گرفته، تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل؛ از

ص: 25

قوانين جزايى تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزى. براى قبل از انجام نكاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور مى دهد كه نكاح چگونه صورت بگيرد، و خوراك انسان در آن هنگام يا موقع انعقاد نطفه چه باشد، در دورۀ شيرخوارگى چه وظايفى بر عهدۀ پدر و مادر است و بچه چگونه بايد تربيت شود، و سلوك مرد و زن با همديگر و با فرزندان چگونه باشد. براى همۀ اين مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربيت كند؛ انسان كامل و فاضل، انسانى كه قانون متحرك و مجسم است و مجرى داوطلب و خودكار قانون است. معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسى و اقتصادى جامعه اهتمام مى ورزد تا همۀ شرايط به خدمت تربيت انسان مهذب و بافضيلت درآيد.

قرآن مجيد و سنت، شامل همۀ دستورات و احكامى است كه بشر براى سعادت و كمال خود احتياج دارد. در كافى(1) فصلى است به عنوان «تمام احتياجات مردم در كتاب و سنت بيان شده است»(2)، و «كتاب» يعنى قرآن، «تِبيانُ كُلِّ شيءٍ» است(3) روشنگر همه چيز و همۀ امور است. امام سوگند ياد مى كند (طبق روايات) كه تمام آنچه ملت احتياج دارد، در كتاب و سنت هست(4)، و در اين شكى نيست.

ص: 26


1- . كتاب كافى از كتب اربعۀ شيعه، تأليف محمد بن يعقوب كلينى، اين اثر شامل 34 كتاب و 326 باب است و احاديث آن را تا 000/ 16 شماره كرده اند.
2- . الكافي، ج 1، ص 59 - 62، «كتاب فضل العلم»، «بابُ الردّ إلى الكتاب والسُنَّةِ... وجميع ما يحتاج الناسُ إليه إلاّ وَقد جاءَ فيه كتاب أوْ سُنَّةٌ».
3- . اشاره است به آيه 89 از سوره «نحل»: «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ...»؛ «و ما بر تو قرآن را فرو فرستاديم، در حالى كه روشنگر هر چيز است».
4- . عن مُرازِمٍ، عن أبي عبداللّه عليه السلام قال: «إِنَّ اللّه َ تَبَارَكَ وَتَعالَى أَنْزَلَ في القُرآنِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيءٍ، حَتَّى وَاللّه ِ مَا تَرَكَ اللّه ُ شَيئاً يَحتَاجُ إِلَيهِ العِبَادُ حَتَّى لاَ يَسْتَطِيعَ عَبْدٌ يَقُولُ لَوْ كَانَ هَذَا أُنزِلَ فِي القُرآنِ إلاَّ وَقَد أَنْزَلَهُ اللّه ُ فِيهِ»؛ «امام صادق عليه السلامفرمود: خداى تبارك و تعالى بيان هر چيز را در قرآن فرو فرستاده، تا آن جا كه به خدا سوگند چيزى از احتياجات بندگان را فروگذار نكرده. و بنده نتواند بگويد كاش اين در قرآن آمده بود، چه همان را خدا در قرآن بيان فرموده است». الكافي، ج 1، ص 59، «كتاب فضل العلم»، «باب الرد إلى الكتاب والسنّة...»، حديث 1.

ثانياً، با دقت در ماهيت و كيفيت احكام شرع در مى يابيم كه اجراى آنها و عمل به آنها مستلزم تشكيل حكومت است؛ و بدون تأسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره نمى توان به وظيفۀ اجراى احكام الهى عمل كرد.

ما اكنون بعضى موارد را ذكر مى كنيم، آقايان به موارد ديگر هم مراجعه كنند.

1- احكام مالى

ماليات هايى كه اسلام مقرر داشته و طرح بودجه اى كه ريخته نشان مى دهد تنها براى سد رمق فقرا و سادات فقير نيست؛ بلكه براى تشكيل حكومت و تأمين مخارج ضرورى يك دولت بزرگ است:

مثلاً «خمس» يكى از درآمدهاى هنگفتى است كه به بيت المال مى ريزد، و يكى از اقلام بودجه را تشكيل مى دهد. طبق مذهب ما، از تمام منافع كشاورزى، تجارت، منابع زيرزمينى و روى زمينى، و به طور كلى از كليه منافع و عوايد، به طرز عادلانه اى [خمس] گرفته مى شود. به طورى كه از سبزى فروش درب اين مسجد تا كسى كه به كشتيرانى اشتغال دارد، يا معدن استخراج مى كند، همه را شامل مى شود. اين اشخاص بايد خمس اضافه بر درآمد را پس از صرف مخارج متعارف خود به حاكم اسلام بپردازند، تا به بيت المال وارد شود. بديهى است، درآمد به اين عظمت براى ادارۀ كشور اسلامى و رفع همۀ احتياجات مالى آن است. هرگاه خمسِ درآمد كشورهاى اسلام، يا تمام دنيا را - اگر تحت نظام اسلام درآيد - حساب كنيم، معلوم مى شود منظور از وضع چنين مالياتى فقط رفع احتياج سيد و روحانى نيست؛ بلكه قضيه مهم تر از اين هاست. منظور رفع نياز مالى تشكيلات بزرگ حكومتى است. اگر حكومت اسلامى تحقق پيدا كند، بايد با همين ماليات هايى كه داريم؛ يعنى خمس و زكات - كه البته ماليات اخير زياد نيست - جزيه و «خراجات» (يا ماليات بر اراضى ملى كشاورزى) اداره شود.

ص: 27

سادات كى به چنين بودجه اى احتياج دارند؟ خمسِ درآمد بازار بغداد براى سادات و تمام حوزه هاى علميه و تمام فقراى مسلمين كافى است، تا چه رسد به بازار تهران و بازار اسلامبول و بازار قاهره و ديگر بازارها. تعيين بودجه اى به اين هنگفتى دلالت دارد بر اين كه منظور تشكيل حكومت و ادارۀ كشور است. براى عمدۀ حوايج مردم و انجام خدمات عمومى، اعم از بهداشتى و فرهنگى و دفاعى و عمرانى، قرار داده شده است. مخصوصاً با ترتيبى كه اسلام براى جمع آورى و نگه دارى و مصرف آن تعيين كرده، كه هيچ گونه حيف و ميلى در خزانۀ عمومى واقع نشود؛ و رئيس دولت و همۀ واليان و متصديان خدمات عمومى؛ يعنى اعضاى دولت، هيچ گونه امتيازى در استفاده از درآمد و اموال عمومى بر افراد عادى ندارند؛ بلكه سهم مساوى مى برند. آيا اين بودجۀ فراوان را بايد به دريا بريزيم؟! يا زير خاك كنيم تا حضرت بيايد؟!(1) يا براى اين است كه آن روز مثلاً پنجاه نفر سيد بخورند؟! يا اكنون فرض كنيد به پانصد هزار سيد بدهند كه ندانند چكارش كنند؟! در صورتى كه مى دانيم حق سادات و فقرا به مقدارى است كه با آن امرار معاش كنند. منتها طرح بودجۀ اسلام اين طور است كه هر درآمدى مصارف اصلى معينى دارد. يك صندوق مخصوص زكات، وصندوق ديگر براى صدقات و تبرّعات، و يك صندوق هم براى خمس است. سادات از صندوق اخير تأمين معاش مى كنند. و در حديث است كه سادات در آخر سال بايد اضافه از مخارج خود را به حاكم اسلام برگردانند. و اگر كم آوردند، حاكم به آنان كمك مى كند(2).

ص: 28


1- . در مصرف خمس، به ويژه نصف آن، كه «سهم امام» ناميده مى شود، نظر فقهاى اماميه مختلف است. برخى گويند كه آن، ملك شخص امام معصوم است و بايد تا ظهور آن حضرت در زير خاك مدفون و محفوظ بماند. المقنعة، ص 285 - 286؛ النهاية، شيخ طوسى، ص 201؛ الخمس، ضمن تراث الشيخ الأعظم، ج 11، ص 332.
2- . عن العبد الصالح عليه السلام: «وَلَهُ نِصْفُ الخُمُسِ كَمَلاً وَنِصفُ الخُمُسِ البَاقِي بَينَ أهلِ بَيتِهِ. فَسَهْمٌ لِيَتَامَاهُمْ؛ وَسَهمٌ لِمَسَاكِينهِم؛ وَسَهمٌ لأَبناءِ سَبِيِلِهم. يُقْسَمُ بَينَهُم عَلَى الكِتَابِ وَالسُنَّةِ مَا يَستَغْنُونَ بِهِ فِي سَنَتِهِمْ. فَإِنْ فَضَلَ عَنهُم شَيءٌ، فَهُوَ لِلْوَالِي. وَإِنْ عَجَزَ أَوْ نَقَصَ عَنِ اسْتِغْنَائِهِمْ، كَانَ عَلَى الوَالي أَن يُنْفِقَ مِنْ عِنْدِهِ بِقَدْرِ مَا يَسْتَغْنُونَ بِهِ. وَإِنَّمَا صَارَ عَلَيهِ أَنْ يَمُونَهُمْ لأَنَّ لَهُ مَا فَضَلَ عَنْهُمْ». موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «نصف كامل خمس از آن امام است، و نصف ديگر بين خانواده او تقسيم مى شود. يك سهم به يتيمان آنها، و يك سهم به تهيدستان، و يك سهم به در راه ماندگانشان داده مى شود، تا طبق قرآن و سنت پيامبر به مقدارى كه يك سالشان را كفايت كند ميان آنها تقسيم شود. و اگر چيزى از مخارج آنها زياد آيد، به حاكم مى رسد. و اگر قابل قسمت نبود يا كمتر از مقدار كفاف آنها بود، بر عهده حاكم است كه از آنچه در دست دارد ايشان را بى نياز سازد. و بدان سبب تأمين مخارج آنها بر عهدۀ حاكم گذارده شده است كه آنچه از سهم آنها باقى مى ماند به امام تعلّق مى گيرد». الكافي، ج 1، ص 540، «كتاب الحجّة»، «باب الفيء والأنفال»، حديث 4؛ وسائل الشيعة، ج 9، ص 520، «كتاب الخمس»، «أبواب قسمة الخمس»، حديث 1 و 2.

از طرفى «جزيه» كه بر «اهل ذمّه»(1) مقرر شده، و «خراج» كه از اراضى كشاورزى وسيعى گرفته مى شود، درآمد فوق العاده اى را به وجود مى آورد. مقرر شدن چنين ماليات هايى دلالت دارد بر اين كه حاكمى و حكومتى لازم است. وظيفۀ حاكم و والى است كه بر «اهل ذمّه» بر حسب استطاعت مالى و درآمدشان ماليات سرانه ببندد؛ يا از مزارع و مواشى(2) آنها ماليات متناسب بگيرد. همچنين، «خراج» يعنى ماليات بر اراضى وسيعى را كه «مال اللّه» و در تصرف دولت اسلامى است، جمع آورى كند. اين كار مستلزم تشكيلات منظم و حساب و كتاب و تدبير و مصلحت انديشى است؛ و با هرج و مرج انجام شدنى نيست. اين به عهدۀ متصديان حكومت اسلامى است كه چنين ماليات هايى را به اندازه و به تناسب و طبق مصلحت تعيين كرده، سپس جمع آورى كنند، و به مصرف مصالح مسلمين برسانند.

ملاحظه مى كنيد كه احكام مالى اسلام بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد؛ و

ص: 29


1- . اهل ذمّه به كسانى از اهل كتاب گفته مى شود كه با شرط پرداخت جزيه و خراج در سرزمين اسلام و تحت حمايت حكومت اسلام زندگى مى كنند.
2- . ستور و چهارپايان به ويژه شتر، گاو و گوسفند.

اجراى آن جز از طريق استقرار تشكيلات اسلامى ميسر نيست.

2- احكام دفاع ملى

از طرف ديگر، احكامى كه راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تماميت ارضى و استقلال امت اسلام است، بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد. مثلاً اين حكم: )وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ((1). كه امر به تهيه و تدارك هرچه بيشتر نيروى مسلح و دفاعى به طور كلى است؛ و امر به آماده باش و مراقبت هميشگى در دورۀ صلح و آرامش.

هرگاه مسلمانان به اين حكم عمل كرده و با تشكيل حكومت اسلامى به تداركات وسيع پرداخته، به حال آماده باش كامل جنگى مى بودند، مشتى يهودى جرأت نمى كردند سرزمين هاى ما را اشغال كرده مسجد اقصاى ما را خراب كنند و آتش بزنند، و مردم نتوانند به اقدام فورى برخيزند. تمام اين ها نتيجۀ اين است كه مسلمانان به اجراى حكم خدا برنخاسته و تشكيل حكومت صالح و لايق نداده اند. اگر حكومت كنندگان كشورهاى اسلامى نمايندۀ مردمِ با ايمان و مجرى احكام اسلام مى بودند، اختلافات جزئى را كنار مى گذاشتند، دست از خرابكارى و تفرقه اندازى برمى داشتند، و متحد مى شدند و يد واحده(2) مى بودند، در آن صورت مشتى يهودى بدبخت، كه عمال امريكا و انگليس و اجانبند، نمى توانستند اين كارها را بكنند، هر چند امريكا و انگليس پشتيبان آنها باشند. اين از بى عرضگى كسانى است كه بر مردم مسلمان حكومت مى كنند.

آيۀ (وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ . . .) دستور مى دهد كه تا حد امكان نيرومند و

ص: 30


1- . «هر آنچه از نيروى سلاح و اسبان آماده مى توانيد فراهم سازيد». الأنفال (8) : 60.
2- . تعبيرى است برگرفته از فرمايشات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم از جمله: «وَإِنَّ المُسلِمين يدٌ واحِدَةٌ عَلَى مَن سَواهُم» بحار الأنوار، ج 28، ص 104، «كتاب الفتن والمحن»، باب 3، حديث 3.

آماده باشيد تا دشمنان نتوانند به شما ظلم و تجاوز كنند. ما متحد و نيرومند و آماده نبوديم كه دستخوش تجاوزات بيگانه شده و مى شويم و ظلم مى بينيم.

3- احكام احقاق حقوق و احكام جزايى بسيارى از احكام، از قبيل ديات كه بايد گرفته و به صاحبانش داده شود، يا حدود و قصاصى كه بايد با نظر حاكم اسلامى اجرا شود، بدون برقرارى يك تشكيلات حكومتى تحقق نمى يابد. همۀ اين قوانين مربوط به سازمان دولت است؛ و جز قدرت حكومتى از عهدۀ انجام اين امور مهم بر نمى آيد.

لزوم انقلاب سياسى

پس از رحلت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم ، معاندين و بنى اميه - لعنهم اللّه - نگذاشتند حكومت اسلام با ولايت على بن ابى طالب علیه السلام مستقر شود. نگذاشتند حكومتى كه مرضىّ خداى تبارك و تعالى و رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم بود در خارج وجود پيدا كند. در نتيجه، اساس حكومت را دگرگون كردند. برنامۀ حكومتشان بيشترش با برنامۀ اسلام مغايرت داشت. رژيم حكومت و طرز اداره و سياست «بنى اميه»(1) و «بنى عباس»(2) ضد اسلامى بود. رژيم حكومت كاملاً وارونه و سلطنتى شد؛ و به صورت رژيم شاهنشاهان ايران و امپراتوران روم و فراعنۀ مصر درآمد. و در ادوار بعد غالباً به همان اشكال غير اسلامى ادامه پيدا كرد تا حالا كه مى بينيم.

شرع و عقل حكم مى كند كه نگذاريم وضع حكومت ها به همين صورت ضد اسلامى يا غير اسلامى ادامه پيدا كند. دلايل اين كار واضح است:

ص: 31


1- . فرزندان امية بن عبد شمس بن عبد مناف، از قبيلۀ قريش. معاويه اولين خليفه از اين خاندان بود كه در سال 41 ه . ق به حكومت رسيد. اين سلسله در سال 132 ه . ق با قتل مروان دوم منقرض شد.
2- . فرزندان عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم. اين سلسله در سال 132 ه . ق با خلافت عبداللّه سفاح آغاز شد و در سال 656 ه . ق با كشته شدن مستعصم به پايان رسيد.

چون برقرارى نظام سياسى غير اسلامى به معناى بى اجرا ماندن نظام سياسى اسلام است.

همچنين به اين دليل كه هر نظام سياسى غير اسلامى، نظامى شرك آميز است، چون حاكمش «طاغوت»(1) است؛ و ما موظفيم آثار شرك را از جامعۀ مسلمانان و از حيات آنان دور كنيم و از بين ببريم.

و باز به اين دليل كه موظفيم شرايط اجتماعى مساعدى براى تربيت افراد مؤمن و با فضيلت فراهم سازيم. و اين شرايط درست ضد شرايط حاكميت «طاغوت» و قدرت هاى نارواست. شرايط اجتماعى اى كه ناشى از حاكميت «طاغوت» و نظام شرك آميز است لازمه اش همين فسادى است كه مى بينيد. اين همان «فساد فى الارض» است كه بايد از بين برود؛ و مسببين آن به سزاى اعمال خود برسند. اين همان فسادى است كه فرعون با سياست خود در كشور مصر به وجود آورد و (إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ) (2) در اين شرايط اجتماعى و سياسى، انسان مؤمن و متقى و عادل نمى تواند زندگى كند و بر ايمان و رفتار صالحش باقى بماند. و دو راه در برابر خود دارد: يا اجباراً اعمالى مرتكب شود كه شرك آميز و ناصالح است. يا براى اين كه چنين اعمالى مرتكب نشود و تسليم اوامر و قوانين «طواغيت» نشود، با آنها مخالفت و مبارزه كند تا آن شرايط فاسد را از بين ببرد.

ما چاره نداريم جز اين كه دستگاه هاى حكومتى فاسد و فاسدكننده را از بين ببريم و هيأت هاى حاكمۀ خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنيم.

اين وظيفه اى است كه همۀ مسلمانان در يكايك كشورهاى اسلامى بايد انجام بدهند و انقلاب سياسى اسلامى را به پيروزى برسانند.

ص: 32


1- . طاغوت هر متجاوز و هر معبود غير خداوند را گويند.
2- . «همانا او از فسادگران بود». القصص (28) : 4.

لزوم وحدت اسلامى

از طرفى، وطن اسلام را استعمارگران و حكام مستبد و جاه طلب تجزيه كرده اند. امت اسلام را از هم جدا كرده و به صورت چندين ملت مجزا درآورده اند.

يك زمان هم كه دولت بزرگ عثمانى به وجود آمد، استعمارگران آن را تجزيه كردند. روسيه و انگليس و اتريش و ساير دولت هاى استعمارى متحد شدند، و با آن جنگ ها كردند، و هر كدام قسمتى از قلمرو آن را به تصرف يا تحت نفوذ خود درآوردند(1). گرچه بيشتر حكام دولت عثمانى لياقت نداشتند، و بعضى از آنها فاسد بودند و رژيم سلطنتى داشتند، باز اين خطر براى استعمارگران بود كه افراد صالحى از ميان مردم پيدا شوند، و به كمك مردم در رأس اين دولت قرار گرفته، با قدرت و وحدت ملى بساط استعمار را برچينند. به همين علت، پس از جنگ هاى متعدد، در جنگ بين الملل اول آن را تقسيم كردند، كه از قلمرو آن ده تا پانزده مملكت يك وجبى پيدا شد! هر وجب را دست يك مأمور يا دسته اى از مأمورين خود دادند. بعدها بعضى از آنها از دست مأمورين و عمال استعمار بيرون آمده است.

ما براى اين كه وحدت امت اسلام را تأمين كنيم، براى اين كه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولت هاى دست نشاندۀ آنها خارج و آزاد كنيم، راهى نداريم جز اين كه تشكيل حكومت بدهيم. چون به منظور تحقق وحدت و آزادى ملت هاى مسلمان بايستى حكومت هاى ظالم و دست نشانده را سرنگون كنيم و پس از

ص: 33


1- . انحطاط امپراتورى عثمانى از اوايل قرن نوزدهم آغاز شد. در جنگ اتحاد بالكان كه به عهدنامۀ لندن (1913 م) انجاميد، اين دولت تقريباً كليه مستملكات اروپايى خود و درياى اژه را از دست داد. در جريان جنگ جهانى اول و با انعقاد قرارداد لوزان (1932 م) سرزمين هاى عربى شامل عراق، سوريه، عربستان، اردن و فلسطين از تصرف آن خارج شد و تحت قيمومت دول اروپايى درآمد. پس از آن نواحى ترك نشين مستقل شد و به كشور تركيۀ فعلى محدود گشت.

آن حكومت عادلانۀ اسلامى را كه در خدمت مردم است به وجود آوريم. تشكيل حكومت براى حفظ نظام و وحدت مسلمين است؛ چنان كه حضرت زهرا، سلام اللّه عليها، در خطبه خود مى فرمايد كه امامت براى حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به اتحاد است(1).

لزوم نجات مردم مظلوم و محروم

به علاوه، استعمارگران به دست عمال سياسى خود، كه بر مردم مسلط شده اند، نظامات اقتصادى ظالمانه اى را تحميل كرده اند؛ و بر اثر آن مردم به دو دسته تقسيم شده اند: ظالم و مظلوم. در يك طرف، صدها ميليون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است؛ و در طرف ديگر، اقليت هايى از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سياسى، كه عياش و هرزه گرد و فاسدند. مردم گرسنه و محروم كوشش مى كنند كه خود را از ظلم حكام غارتگر نجات بدهند، تا زندگى بهترى پيدا كنند، و اين كوشش ادامه دارد؛ لكن اقليت هاى حاكم و دستگاه هاى حكومتى جائر مانع آنهاست. ما وظيفه داريم مردم مظلوم و محروم را نجات دهيم. ما وظيفه داريم پشتيبان مظلومين و دشمن ظالمين باشيم. همين وظيفه است كه اميرالمؤمنين علیه السلام در وصيت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذكر مى دهد و مى فرمايد: «وَكُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً ، وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً»(2)؛ «دشمن ستمگر، و ياور و پشتيبان ستمديده باشيد».

علماى اسلام موظفند با انحصارطلبى و استفاده هاى نامشروع ستمگران مبارزه كنند؛ و نگذارند عدۀ كثيرى گرسنه و محروم باشند، و در كنار آنها ستمگران غارتگر و حرام خوار در ناز و نعمت به سر ببرند. اميرالمؤمنين علیه السلام مى فرمايد: من حكومت را به

ص: 34


1- . «...وَالطَّاعَةَ نِظَاماً لِلمِلَّة وَالإمَامَةَ لَمّاً مِنَ الفُرقَةِ». علل الشرائع، ص 248، حديث 2؛ من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 372، حديث 1754؛ بحار الأنوار، ج 6، ص 107، حديث 1.
2- . نهج البلاغة، ص 421، نامه 47.

اين علت قبول كردم كه خداوند تبارك و تعالى از علماى اسلام تعهد گرفته و آنها را ملزم كرده كه در مقابل پرخورى و غارتگرى ستمگران و گرسنگى و محروميت ستمديدگان ساكت ننشينند و بى كار نايستند:

«أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الحَبَّةَ وَبَرَأَ النَسَمَةَ ، لَوْلاَ حُضُورُ الحَاضِرِ وَقِيَامُ الحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللّه ُ عَلَى العُلَماءِ أَلاَّ يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَلا سَغَبِ مَظْلُومٍ ، لأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأسِ أَوَّلِهَا ؛ وَلَأَلْفَيْتُم دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ» (1).

«سوگند به آن كه بذر را بشكافت و جان را بيافريد، اگر حضور يافتن بيعت كنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدى من با وجود يافتن نيروى مددكار تمام نمى شد، و اگر نبود كه خدا از علماى اسلام پيمان گرفته كه بر پرخورى و غارتگرى ستمگران و گرسنگى جانكاه و محروميت ستمديدگان خاموش نمانند، زمام حكومت را رها مى ساختم و از پى آن نمى گشتم. و مى ديديد كه اين دنياتان و مقام دنيايى تان در نظرم از نَمى كه از عطسۀ بزى بيرون مى پرد، ناچيزتر است».

امروز چطور مى توانيم ساكت و بى كار بنشينيم و ببينيم عده اى خائن و حرامخوار و عامل بيگانه به كمك اجانب و به زور سرنيزه ثروت و دسترنج صدها ميليون مسلمان را تصاحب كرده اند و نمى گذارند از حد اقل نعمت ها استفاده كنند؟ وظيفۀ علماى اسلام و همۀ مسلمانان است كه به اين وضع ظالمانه خاتمه بدهند و در اين راه، كه راه سعادت صدها ميليون انسان است، حكومت هاى ظالم را سرنگون كنند و حكومت اسلامى تشكيل دهند.

لزوم حكومت از نظر اخبار

طبق ضرورت عقل و ضرورت احكام اسلام و رويّۀ رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و حضرت

ص: 35


1- . نهج البلاغة، ص 50، خطبه 3 (شقشقيه).

اميرالمؤمنين علیه السلام و مفاد آيات و روايات، تشكيل حكومت لازم است. اكنون به عنوان نمونه روايتى را كه از حضرت الرضا علیه السلام نقل شده مى آورم:

عبدالواحد بنُ محمّد بنِ عبدوسِ النَيسابوري العَطّار ، قالَ : حَدَّثني أبوالحسن علي بنُ محمّدِ بنِ قُتَيْبَةَ النَيسَابوري ، قالَ قَال أبو مُحمّد الفَضلُ بنُ شَاذانَ النَيسَابُوري : «إنْ سَأَلَ سَائِلٌ فَقَالَ : أَخبِرني هَلْ يَجُوزُ أَنْ يُكَلِّفَ الحَكِيمُ . . . ؟

فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ : وَلِمَ جَعَلَ أُولِي الأمرِ وَأَمَرَ بِطَاعَتِهِمْ؟ قِيلَ لِعِلَلٍ كَثيَرةٍ :

مِنْها : أَنَّ الخَلْقَ لَمَّا وُقِفُوا عَلى حَدٍّ مَحْدُودٍ وَأُمِرُوا أَنْ لاَ يَتَعدُّوا تِلْكَ الحُدُودَ - لِمَا فِيهِ مِنْ فَسادِهِمْ - لَمْ يَكُنْ يَثْبُتُ ذَلِكَ وَلاَ يَقُومُ إِلاَّ بِأَنْ يَجْعَلَ عَلَيْهِم ؛ فِيها أَمِيناً يَأْخُذُهُمْ بالوَقْفِ عِنْدَ مَا أُبِيحَ لَهُمْ وَيَمْنَعُهُمْ مِنَ التَعدِّي عَلى مَا حُظِرَ عَلَيْهِم ، لَأَ نَّهُ لو لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ لَكَانَ أَحَدٌ لاَ يَتْرُكُ لَذَّتَهُ وَمَنْفَعَتَهُ لِفَسَادِ غَيرِهِ . فَجُعِلَ عَلَيْهِم قَيِّمٌ يَمْنَعُهُمْ مِن الفَسَادِ وَيُقِيمُ فِيهِمُ الحُدُودَ وَالأَحكَامَ .

وَمِنها : أَنَّا لا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الفِرَقِ وَلاَ مِلَّةً مِنَ المِلَلِ بَقُوْا وَعَاشُوا إِلاَّ بِقَيِّمٍ وَرَئيسٍ لِمَا لاَ بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فِي أَمْرِ الدِّينِ وَالدُّنْيَا . فَلَمْ يَجُزْ فِي حِكمَة الحَكِيمِ أَنْ يَتْرُكَ الخَلْقَ مِمَّا يَعْلَمُ أَ نَّهُ لاَ بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَلاَ قِوامَ لَهُمْ إِلاَّ بِهِ فَيُقَاتِلُونَ بِهِ عَدُوَّهُم وَيَقْسِمُونَ بِهِ فَيْئَهُمْ وَيُقيِمُونَ بِهِ جُمُعَتَهُم وَجَمَاعَتَهُمْ وَيَمْنَعُ ظَالِمَهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِم .

وَمِنْها : أنَّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إماماً قَيِّماً أميناً حافِظاً مُستَوْدَعاً ، لَدَرَسَتِ المِلَّةُ وَذَهَبَ الدّينُ وَغُيِّرَتِ السُّنَنُ وَالأحْكامُ ، وَلَزادَ فيهِ المُبْتَدِعُونَ وَنَقَصَ مِنْهُ المُلحِدُونَ وَشَبَّهُوا ذلِكَ عَلَى المُسْلِمينَ ؛ اِذْ قَدْ وَجَدْنَا الخَلقَ مَنقُوصِينَ مُحْتاجِينَ غَيْرَ كامِلينَ ، مَعَ اخْتِلاَفِهِم وَاخْتِلافِ أهْوائِهِمْ وَتَشَتُّتِ حالاَتِهِمْ ، فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ فِيها قَيِّماً حافِظاً لِمَا جاءَ بِهِ الرَّسُولُ الأوَّلُ ، لَفَسَدُوا عَلَى نَحْوِ مَا بَيَّنَّاهُ وَغُيِّرتِ الشَّرَائِعُ وَالسُّنَنُ وَالأحْكامُ وَالإيمَانُ ، وَكَانَ في ذلِكَ فَسَادُ الخَلْقِ أَجْمَعِينَ» (1).

ص: 36


1- . علل الشرائع، ص 251، باب 182، حديث 9.

قسمت اول حديث را كه مربوط به نبوت است و الآن مورد بحث ما نيست نياورديم. مورد بحث ما قسمت اخير است كه امام مى فرمايد:

اگر كسى بپرسد چرا خداى حكيم «اولى الامر» قرار داده و به اطاعت آنان امر كرده است، جواب داده خواهد شد كه به علل و دلايل بسيار چنين كرده است:

از آن جمله، اين كه چون مردم بر طريقۀ مشخص و معينى نگه داشته شده، و دستور يافته اند كه از اين طريقه تجاوز ننمايند و از حدود و قوانين مقرر در نگذرند، زيرا كه با اين تجاوز و تخطّى دچار فساد خواهند شد، و از طرفى اين امر به تحقق نمى پيوندد و مردم بر طريقۀ معيّن نمى روند و نمى مانند و قوانين الهى را بر پا نمى دارند، مگر در صورتى كه فرد (يا قدرت) امين و پاسدارى بر ايشان گماشته شود كه عهده دار اين امر باشد و نگذارد پا از دايرۀ حقشان بيرون نهند، يا به حقوق ديگران تعدى كنند؛ زيرا اگر چنين نباشد و شخص يا قدرت بازدارنده اى گماشته نباشد، هيچ كس لذت و منفعت خويش را كه با فساد ديگران ملازمه دارد فرو نمى گذارد و در راه تأمين لذت و نفع شخصى به ستم و تباهى ديگران مى پردازد.

و علت و دليل ديگر اين كه ما هيچ يك از فرقه ها يا هيچ يك از ملت ها و پيروان مذاهب مختلف را نمى بينيم كه جز به وجود يك برپا نگه دارندۀ نظم و قانون و يك رئيس و رهبر توانسته باشد به حيات خود ادامه داده باقى بماند، زيرا براى گذران امر دين و دنياى خويش ناگزير از چنين شخص هستند؛ بنابراين، در حكمت خداى حكيم روا نيست كه مردم؛ يعنى آفريدگان خويش را بى رهبر و بى سرپرست رها كند؛ زيرا خدا مى داند كه به وجود چنين شخصى نياز دارند، و موجوديتشان جز به وجود وى قوام و استحكام نمى يابد؛ و به رهبرى اوست كه با دشمنانشان مى جنگند؛ و درآمد عمومى را ميانشان تقسيم مى كنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار مى كنند؛ و دست ستمگران جامعه را از حريم حقوق مظلومان كوتاه مى دارند.

ص: 37

و باز از جملۀ آن علل و دلايل، يكى اين است كه اگر براى آنان امام بر پا نگه دارندۀ نظم و قانون، خدمت گزار امين و نگاهبان پاسدار و امانتدارى تعيين نكند، دين به كهنگى و فرسودگى دچار خواهد شد، و آيين از ميان خواهد رفت؛ و سنن و احكام اسلامى دگرگونه و وارونه خواهد گشت؛ و بدعت گذاران چيزها در دين خواهند افزود؛ و ملحدان و بى دينان چيزها از آن خواهند كاست، و آن را براى مسلمانان به گونه اى ديگر جلوه خواهند داد؛ زيرا مى بينيم كه مردم ناقصند، و نيازمند كمالند و ناكاملند؛ علاوه بر اين كه با هم اختلاف دارند و تمايلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنابراين، هرگاه كسى را كه برپا نگه دارندۀ نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پيامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتى كه شرح داديم فاسد مى شدند؛ و نظامات و قوانين و سنن و احكام اسلام دگرگونه مى شد و عهدها و سوگندها دگرگون مى گشت، و اين تغيير سبب فساد همگى مردمان و بشريت به تمامى است.

چنان كه از فرمايش امام علیه السلام استنباط مى شود، علل و دلايل متعددى تشكيل حكومت و برقرارى «ولىّ امر» را لازم آورده است. اين علل و دلايل و جهات موقتى و محدود به زمانى نيستند؛ و در نتيجه لزوم تشكيل حكومت هميشگى است. مثلاً تعدى مردم از حدود اسلام و تجاوز آنان به حقوق ديگران و اين كه براى تأمين لذت و نفع شخصى به حريم حقوق ديگران دست اندازى كنند هميشه هست. نمى توان گفت اين فقط در زمان حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام بوده، و مردم بعداً همه ملائكه مى شوند! حكمت آفريدگار بر اين تعلق گرفته كه مردم به طريقۀ عادلانه زندگى كنند و در حدود احكام الهى قدم بردارند. اين حكمت، هميشگى و از سنت هاى خداوند متعال، و تغييرناپذير است. بنابراين، امروز و هميشه وجود «ولىّ امر»؛ يعنى حاكمى كه قيّم و برپا نگه دارندۀ نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد؛ وجود حاكمى كه مانع تجاوزات و ستمگرى ها و تعدى به حقوق ديگران باشد؛ امين و امانتدار و پاسدار خلق

ص: 38

خدا باشد؛ هادى مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعت هايى كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات مى گذارند جلوگيرى كند. مگر خلافت اميرالمؤمنين علیه السلام به خاطر همين معانى نبود؟ آن علل و ضرورت هايى كه آن حضرت را امام كرده است، الآن هم هست؛ با اين تفاوت كه شخص معينى نيست؛ بلكه موضوع را «عنوانى» قرار داده اند(1) تا هميشه محفوظ باشد.

پس، اگر احكام اسلام بايد باقى بماند و از تجاوز هيأت هاى حاكمۀ ستمگر به حقوق مردم ضعيف جلوگيرى شود و اقليت هاى حاكمه نتوانند براى تأمين لذت و نفع مادى خويش مردم را غارت و فاسد كنند، اگر بايد نظم اسلام برقرار شود و همۀ افراد بر طريقۀ عادلانۀ اسلام رفتار كنند و از آن تخطى ننمايند، اگر بايد جلو بدعت گذارى و تصويب قوانين ضد اسلامى توسط مجلس هاى قلابى گرفته شود، اگر بايد نفوذ بيگانگان در كشورهاى اسلامى از بين برود، حكومت لازم است. اين كارها بدون حكومت و تشكيلات دولت انجام نمى شود. البته حكومت صالح لازم است؛ حاكمى كه قيّم امين صالح باشد، وگرنه حكومت كنندگان موجود به درد نمى خورند، چون جابر و فاسدند و صلاحيت ندارند.

چون در گذشته براى تشكيل حكومت و برانداختن تسلط حكام خائن و فاسد به طور دسته جمعى و بالاتفاق قيام نكرديم، و بعضى سستى به خرج دادند و حتى از بحث و تبليغ نظريات و نظامات اسلامى مضايقه نمودند، بلكه به عكس، به دعاگويى حكام ستمكار پرداختند! اين اوضاع به وجود آمد؛ نفوذ و حاكميت اسلام در جامعه

ص: 39


1- . مراد آن است كه در لزوم تشكيل حكومت و هدايت مردمان، عنوان «ولىّ امر» مذكور آمده است؛ نه آن كه از شخص معيّنى مثلاً حضرت امير عليه السلام نام برده شده باشد. بنابراين ادارۀ نظام اسلامى در هر عصر، از وظايف كسى است كه عنوان «ولىّ امر» بر او قابل انطباق باشد.

كم شد؛ ملت اسلام دچار تجزيه و ناتوانى گشت؛ احكام اسلام بى اجرا ماند، و در آن تغيير و تبديل واقع شد؛ استعمارگران براى اغراض شوم خود به دست عمال سياسى خود قوانين خارجى و فرهنگ اجنبى را در بين مسلمانان رواج دادند و مردم را غرب زده كردند. اين ها همه براى اين بود كه ما قيّم و رئيس و تشكيلات رهبرى نداشتيم. ما تشكيلات حكومتى صالح مى خواهيم. اين مطلب از واضحات است.

ص: 40

طرز حكومت اسلامى

اختلاف آن با ساير طرز حكومت ها

حكومت اسلامى هيچ يك از انواع طرز حكومت هاى موجود نيست. مثلاً، استبدادى(1) نيست كه رئيس دولت مستبد و خودرأى باشد؛ مال و جان مردم را به بازى بگيرد و در آن به دلخواه دخل و تصرف كند؛ هر كس را اراده اش تعلق گرفت بكشد، و هر كس را خواست انعام كند، و به هر كه خواست تيول بدهد و املاك و اموال ملت را به اين و آن ببخشد. رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام و ساير خلفا هم چنين اختياراتى نداشتند. حكومت اسلامى نه استبدادى است و نه مطلقه؛ بلكه «مشروطه»(2) است. البته نه مشروطه به معناى متعارف فعلى آن كه تصويب قوانين

ص: 41


1- . حكومت استبدادى حكومتى است كه مردم در آن نماينده يا حق رأى نداشته و از هر سهمى در ادارۀ امور كشور محروم باشند. نامحدود بودن قدرت فرمان روا از لحاظ قانونى و وجود دستگاه متمركزى كه هر نوع مخالفتى را سركوب مى كند، از مشخصات اين نظام است.
2- . مشروطه، نوعى رژيم حكومتى است كه در آن قدرت حكومت ناشى از مردم شناخته مى شود و به اصول معين و قابل اجرايى محدود و مشروط مى گردد. قانون اساسى، بالاترين مرجع و سند عاليه كشورى مى باشد كه در آن حقوق اصلى و اساسى كلّيۀ افراد و گروه ها محترم شناخته شده است. حكومت مشروطه به دو شكل اصلى سلطنتى و جمهورى وجود دارد. اختيارات رئيس جمهور نسبت به شاه در نظام مشروطه كمتر مى باشد.

تابع آراى اشخاص و اكثريت باشد. مشروطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعۀ شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم معين گشته است. «مجموعۀ شرط» همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت حكومت اسلامى «حكومت قانون الهى بر مردم» است.

فرق اساسى حكومت اسلامى با حكومت هاى «مشروطۀ سلطنتى»(1) و «جمهورى»(2) در همين است: در اين كه نمايندگان مردم، يا شاه، در اين گونه رژيم ها به قانون گذارى مى پردازند؛ در صورتى كه قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام به خداوند متعال اختصاص يافته است. شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است. هيچ كس حق قانون گذارى ندارد؛ و هيچ قانونى جز حكم شارع را نمى توان به مورد اجرا گذاشت. به همين سبب، در حكومت اسلامى به جاى «مجلس قانون گذارى»، كه يكى از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل مى دهد، «مجلس برنامه ريزى» وجود دارد كه براى وزارتخانه هاى مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتيب مى دهد؛ و با

ص: 42


1- . پادشاهى يا سلطنتى شكلى است از نظام حكومت كه در آن رئيس كشور عنوان پادشاه يا ملكه دارد. ويژگى اين نوع نظام جانشينى ارثى است اگرچه گاه به صورت انتخاب از سوى شاه يا ديگران انجام مى پذيرد. حكومت سلطنتى گاه نامحدود است و تمامى اقتدارات دولتى در دست شاه بوده و قواى سه گانه از او ناشى مى شود كه آن را سلطنت مطلقه گويند. و گاه اقتدارات شاه توسط مجلس قانون گذارى محدود مى شود و وضع قوانين به نمايندگان مردم تفويض مى گردد. اين نوع حكومت را «سلطنت مشروطه» نامند.
2- . جمهورى نوعى حكومت است كه زمامدار آن توسط رأى مستقيم يا غير مستقيم مردم انتخاب مى شود. در اين شكل از حكومت توارث دخالتى ندارد و مدّت رياست محدود است. جمهورى رژيم كشورهايى است كه دموكراسى پارلمانى دارند، اما گاه بر حكومت هاى ديكتاتورى غير سلطنتى نيز اطلاق مى شود.

اين برنامه ها كيفيت انجام خدمات عمومى را در سراسر كشور تعيين مى كند.

مجموعۀ قوانين اسلام كه در قرآن و سنت گرد آمده توسط مسلمانان پذيرفته و مطاع شناخته شده است. اين توافق و پذيرفتن كار حكومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق كرده است. در صورتى كه در حكومت هاى جمهورى و مشروطۀ سلطنتى، اكثريت كسانى كه خود را نمايندۀ اكثريت مردم معرفى مى نمايند هر چه خواستند به نام «قانون» تصويب كرده، سپس بر همۀ مردم تحميل مى كنند.

حكومت اسلام حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون فرمان و حكم خداست. قانون اسلام، يا فرمان خدا، بر همۀ افراد و بر دولت اسلامى حكومت تام دارد. همۀ افراد، از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم گرفته تا خلفاى آن حضرت و ساير افراد، تا ابد تابع قانون هستند؛ همان قانونى كه از طرف خداى تبارك و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اكرم صلی الله علیه و آله وسلم بيان شده است. اگر رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم خلافت را عهده دار شد، به امر خدا بود. خداى تبارك و تعالى آن حضرت را خليفه قرار داده است: «خليفة اللّه في الأرض». نه اين كه به رأى خود حكومتى تشكيل دهد و بخواهد رئيس مسلمين شود. همچنين بعد از اين كه احتمال مى رفت اختلافاتى در امت پديد آيد - چون تازه به اسلام ايمان آورده و جديدالعهد بودند - خداى تعالى از راه وحى رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم را الزام كرد كه فوراً همان جا، وسط بيابان، امر خلافت را ابلاغ كند(1).

پس رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم به حكم قانون و به تبعيت از قانون حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام را به خلافت تعيين كرد؛ نه به اين خاطر كه دامادش بود، يا خدماتى كرده بود؛ بلكه چون مأمور و تابع حكم خدا و مجرى فرمان خدا بود.

ص: 43


1- . اشاره است به واقعۀ غدير خم به دنبال نزول آيۀ (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ...)؛ «اى پيامبر آنچه را بر تو از پروردگارت فرو فرستاده شده برسان، و اگر اين كار را انجام ندهى پيامش را نرسانده اى». المائدة (5) : 67؛ الغدير، ج 1، ص 214 - 229.

بارى، حكومت در اسلام به مفهوم تبعيت از قانون است، و فقط قانون بر جامعه حكم فرمايى دارد. آن جا هم كه اختيارات محدودى به رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و ولات داده شده، از طرف خداوند است. حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم هر وقت مطلبى را بيان يا حكمى را ابلاغ كرده اند، به پيروى از قانون الهى بوده است؛ قانونى كه همه بدون استثنا بايستى از آن پيروى و تبعيت كنند. حكم الهى براى رئيس و مرئوس متبع است. يگانه حكم و قانونى كه براى مردم متبع و لازم الاجراست، همان حكم و قانون خداست. تبعيت از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم هم به حكم خدا است كه مى فرمايد: (وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ)؛ «از پيامبر پيروى كنيد». پيروى از متصديان حكومت يا «اولوا الامر» نيز به حكم الهى است، آن جا كه مى فرمايد: (أَطِيعُوا اللّه َ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ)(1). رأى اشخاص، حتى رأى رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم ، در حكومت و قانون الهى هيچ گونه دخالتى ندارد؛ همه تابع ارادۀ الهى هستند.

حكومت اسلام سلطنتى هم نيست، تا چه رسد به شاهنشاهى و امپراتورى(2). در اين نوع حكومت ها حكام بر جان و مال مردم مسلط هستند و خودسرانه در آن دخل و تصرف مى كنند. اسلام از اين رويّه و طرز حكومت منزه است. به همين جهت، در حكومت اسلامى، برخلاف رژيم سلطنت و شاهنشاهى و امپراتورى، اثرى از كاخ هاى بزرگ، عمارات كذايى، خدم و حشم، دفتر مخصوص، دفتر وليعهد، و ديگر لوازم سلطنت، كه نصف يا بسيارى بودجۀ مملكت را از بين مى برد، نيست. زندگى پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم را كه رئيس دولت اسلام بود و حكومت مى كرد همه مى دانيد. بعد از آن حضرت نيز، تا قبل از دورۀ بنى اميه اين سيره و روش باقى بود. دو نفر اول سيرۀ

ص: 44


1- . النساء (4) : 59.
2- . «امپراتورى» عنوان كشورهايى است با وسعت زياد، داراى جمعيت بسيار، مركب از ملل و نژادهاى مختلف كه تحت حكومت يك فرمانروا (امپراتور) وحدت يافته باشد.

پيغمبر صلی الله علیه و آله وسلم را در زندگى شخصى و ظاهرى حفظ كرده بودند؛ گرچه در امور ديگر مخالفت ها كردند؛ كه انحراف فاحش، دورۀ عثمان ظاهر شد(1)؛ همان انحراف هايى كه ما را امروز به اين مصيبت ها دچار كرده است. در عهد حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام طرز حكومت اصلاح شده و رويّه و اسلوب حكومت صالح بود. آن حضرت با اين كه بر كشور پهناورى حكومت مى كرد، كه ايران و مصر و حجاز و يمن از استان هاى آن بود، طورى زندگى مى كرد كه يك طلبۀ فقير هم نمى تواند زندگى كند. به حسب نقل، وقتى كه دو پيراهن خريد؛ يكى را كه بهتر بود به قنبر (مستخدم خود) داد و پيراهن ديگر را كه آستينش بلند بود براى خود برداشت و زيادى آستين را پاره كرده پيراهن آستين پاره را بر تن كرد(2). در صورتى كه بر كشور بزرگ و پرجمعيت و پر درآمدى فرمانروايى مى كرد. هرگاه اين سيره حفظ مى شد و حكومت به شيوۀ اسلام مى بود، نه تسلط بر جان و مال مردم، نه سلطنت و نه شاهنشاهى، اين ظلم ها و غارتگرى ها و دستبرد به خزانۀ عمومى و فحشا و منكرات واقع نمى شد. بسيارى از اين مفاسد از همان هيأت حاكمه و خانوادۀ حاكم مستبد و هوسران سرچشمه مى گيرد. اين حكام هستند كه اماكن فساد درست مى كنند؛ مراكز فحشا و ميگسارى مى سازند؛ و موقوفات را صرف ساختن سينما مى كنند. اگر اين تشريفات پرخرج سلطنتى و اين ريخت وپاش ها واختلاس ها نبود، بودجۀ مملكت كسر نمى آورد تا در برابر امريكا و انگليس خاضع شوند و تقاضاى قرض و كمك كنند. مملكت به خاطر اين ريخت وپاش ها و اختلاس ها محتاج شده است؛ وگرنه نفت ما كم است؟ يا ذخاير و

ص: 45


1- . شرح نهج البلاغة، ابن أبى الحديد، ج 2، ص 126161، شرح خطبه 30، و ص 324 - 333، و ج 3، ص 3 - 69، شرح خطبه 43؛ بحار الأنوار، ج 31، ص 149؛ الغدير، ج 8، ص 97 - 323.
2- . مكارم الأخلاق، ج 1، ص 246، حديث 730؛ مناقب آل أبى طالب، ج 2، ص 112؛ بحار الأنوار، ج 40، ص 324، حديث 6.

معادن نداريم؟ همه چيز داريم، لكن اين مفت خورى ها و اختلاس ها و گشادبازى هايى كه به حساب مردم و از خزانۀ عمومى مى شود مملكت را بيچاره كرده است. اگر اين ها نبود، احتياج پيدا نمى كرد كه از اين جا راه بيفتد برود امريكا، در برابر ميز آن مردك (رئيس جمهور امريكا) گردن كج كند كه مثلاً به ما كمك كنيد!

از طرف ديگر، تشكيلات ادارى زايد و طرز ادارۀ توأم با پرونده سازى و كاغذبازى، كه از اسلام بيگانه است، خرج هايى بر بودجۀ مملكت تحميل مى كند كه از خرج هاى حرامِ نوع اول كمتر نيست. اين سيستم ادارى از اسلام بعيد است. اين تشريفات زايد كه براى مردم جز خرج و زحمت و معطلى چيزى ندارد از اسلام نيست. مثلاً آن طرزى كه اسلام براى احقاق حقوق و حل و فصل دعاوى و اجراى حدود و قانون جزا تعيين كرده است بسيار ساده و عملى و سريع است. آن وقت كه آيين دادرسى اسلام معمول بود، قاضى شرع در يك شهر با دو - سه نفر مأمور اجرا و يك قلم و دوات فصل خصومات مى كرد، و مردم را به سراغ كار و زندگى مى فرستاد. اما حالا اين تشكيلات ادارى دادگسترى و تشريفات آن خدا مى داند چقدر زياد است و تازه هيچ كارى هم از پيش نمى برد. اين هاست كه مملكت را محتاج مى كند، و جز زحمت و معطلى اثرى ندارد.

شرايط زمامدار

شرايطى كه براى زمامدار ضرورى است، مستقيماً ناشى از طبيعت طرز حكومت اسلامى است. پس از شرايط عامه، مثل عقل و تدبير، دو شرط اساسى وجود دارد كه عبارتند از: علم به قانون و عدالت.

چنان كه پس از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم وقتى در آن كس كه بايد عهده دار خلافت شود اختلاف پيدا شد، باز در اين كه مسئول امر خلافت بايد فاضل باشد هيچ گونه اختلاف

ص: 46

نظرى ميان مسلمانان بروز نكرد. اختلاف فقط در موضوع بود.

1. علم به قانون:

چون حكومت اسلام حكومت قانون است، براى زمامدار علم به قوانين لازم مى باشد، چنان كه در روايت آمده است(1). نه فقط براى زمامدار، بلكه براى همۀ افراد، هر شغل يا وظيفه و مقامى داشته باشند، چنين علمى ضرورت دارد. منتها حاكم بايد افضليت علمى داشته باشد. ائمۀ ما براى امامت خودشان به همين مطلب استدلال كردند كه امام بايد فضل بر ديگران داشته باشد(2). اشكالاتى هم كه علماى شيعه بر ديگران نموده اند در همين بوده كه فلان حكم را از خليفه پرسيدند نتوانست جواب بگويد، پس لايق خلافت و امامت نيست. فلان كار را برخلاف احكام اسلام انجام داد، پس لايق امامت نيست(3) و...

«قانوندانى» و «عدالت» از نظر مسلمانان شرط و ركن اساسى است. چيزهاى ديگر در آن دخالت و ضرورت ندارد. مثلاً علم به چگونگى ملائكه، علم به اين كه صانع تبارك و تعالى داراى چه اوصافى است، هيچ يك در موضوع امامت دخالت ندارد. چنان كه اگر كسى همۀ علوم طبيعى را بداند و تمام قواى طبيعت را كشف كند، يا موسيقى را خوب بلد باشد، شايستگى خلافت را پيدا نمى كند. و نه به اين وسيله بر كسانى كه قانون اسلام را مى دانند و عادلند، نسبت به تصدى حكومت اولويت پيدا مى كند. آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و ائمۀ ما علیهم السلام دربارۀ آن صحبت و بحث شده و بين مسلمانان هم مسلم بوده، اين است كه حاكم و خليفه

ص: 47


1- . ر.ك: نهج البلاغة، ص 189، خطبه 131.
2- . على عليه السلام مى فرمايد: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الأَمرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِاللّه ِ فِيهِ»؛ «اى مردم، سزاوارترين مردمان براى خلافت، تواناترين و داناترين ايشان به دستورهاى خداوند است». نهج البلاغة، ص 247، خطبه 173.
3- . الشافي في الإمامة، ج 4، ص 157؛ كشف المراد، ص 376 - 379؛ بحار الأنوار، ج 30، ص 506.

اولاً بايد احكام اسلام را بداند؛ يعنى قانوندان باشد؛ و ثانياً عدالت داشته از كمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار باشد. عقل همين اقتضا را دارد؛ زيرا حكومت اسلامى حكومت قانون است، نه خودسرى و نه حكومت اشخاص بر مردم. اگر زمامدار مطالب قانونى را نداند، لايق حكومت نيست؛ چون اگر تقليد كند، قدرت حكومت شكسته مى شود. و اگر نكند، نمى تواند حاكم و مجرى قانون اسلام باشد. و اين مسلّم است كه «الفقهاءُ حُكّامٌ عَلَى السَلاطِين»(1). سلاطين اگر تابع اسلام باشند، بايد به تبعيت فقها درآيند و قوانين و احكام را از فقها بپرسند و اجرا كنند؛ در اين صورت حكام حقيقى همان فقها هستند؛ پس بايستى حاكميت رسماً به فقها تعلق بگيرد، نه به كسانى كه به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعيت كنند. البته لازم نيست كه صاحب منصبان و مرزبانان و كارمندان ادارى، همۀ قوانين اسلام را بدانند و فقيه باشند؛ بلكه كافى است قوانين مربوط به شغل و وظيفۀ خويش را بدانند، چنان كه در زمان پيغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و اميرالمؤمنين علیه السلام اين طور بوده است. مصدر امور بايد داراى اين دو امتياز باشد؛ لكن معاونين و صاحب منصبان و مأمورانى كه به شهرستان ها فرستاده مى شوند بايد قوانين مربوط به كار خود را دانسته و در موارد ديگر از مصدر امر بپرسند.

2. عدالت:

زمامدار بايستى از كمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار و عادل باشد؛ و دامنش به معاصى آلوده نباشد. كسى كه مى خواهد «حدود» جارى كند؛ يعنى قانون جزاى اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدى بيت المال و خرج و دخل مملكت شود، و خداوند اختيار ادارۀ بندگانش را به او بدهد، بايد معصيت كار نباشد: (قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِى

ص: 48


1- . امام صادق عليه السلام فرمود: «المُلُوكُ حُكّامٌ عَلَى الناسِ، وَالعُلَماءُ حُكّامٌ عَلَى المُلُوكِ»؛ «پادشاهان حاكم بر مردمند، عالمان حاكم بر پادشاهانند». بحار الأنوار، ج 1، ص 183، حديث 92.

الظَّالِمِينَ) (1) خداوند تبارك و تعالى به جائر چنين اختيارى نمى دهد. زمامدار اگر عادل نباشد، در دادن حقوق مسلمين، اخذ ماليات ها و صرف صحيح آن، و اجراى قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد، و ممكن است اعوان و انصار و نزديكان خود را بر جامعه تحميل نمايد، و بيت المال مسلمين را صرف اغراض شخصى و هوسرانى خويش كند.

بنابراين، نظريۀ شيعه در مورد طرز حكومت و اين كه چه كسانى بايد عهده دار آن شوند در دورۀ رحلت پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم تا زمان غيبت، واضح است. به موجب آن، امام بايد فاضل و عالم به احكام و قوانين و در اجراى آن عادل باشد.

شرايط زمامدار در دورۀ غيبت

اكنون كه دوران غيبت امام علیه السلام پيش آمده و بناست احكام حكومتى اسلام باقى بماند و استمرار پيدا كند و هرج و مرج روا نيست، تشكيل حكومت لازم مى آيد. عقل هم به ما حكم مى كند كه تشكيلات لازم است تا اگر به ما هجوم آوردند بتوانيم جلوگيرى كنيم؛ اگر به نواميس مسلمين تهاجم كردند، دفاع كنيم. شرع مقدس هم دستور داده كه بايد هميشه در برابر اشخاصى كه مى خواهند به شما تجاوز كنند براى دفاع آماده باشيد. براى جلوگيرى از تعديات افراد نسبت به يكديگر هم حكومت و دستگاه قضايى و اجرايى لازم است. چون اين امور به خودى خود صورت نمى گيرد، بايد حكومت تشكيل داد؛ چون تشكيل حكومت و ادارۀ جامعه بودجه و ماليات مى خواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالياتش را نيز تعيين نموده است؛ مانند خراجات، خمس، زكات، و غيره.

اكنون كه شخص معينى از طرف خداى تبارك و تعالى براى احراز امر حكومت در

ص: 49


1- . البقرة (2) : 124.

دورۀ غيبت تعيين نشده است، تكليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها كنيد؟ ديگر اسلام نمى خواهيم؟ اسلام فقط براى دويست سال بود؟ يا اين كه اسلام تكليف را معين كرده است، ولى تكليف حكومتى نداريم؟ معناى نداشتن حكومت اين است كه تمام حدود و ثغور مسلمين از دست برود و ما با بى حالى دست روى دست بگذاريم كه هر كارى مى خواهند بكنند. و ما اگر كارهاى آنها را امضا نكنيم، رد نمى كنيم. آيا بايد اين طور باشد؟ يا اين كه حكومت لازم است؛ و اگر خدا شخص معينى را براى حكومت در دورۀ غيبت تعيين نكرده است، لكن آن خاصيت حكومتى را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب علیه السلام موجود بود، براى بعد از غيبت هم قرار داده است. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد، در عدۀ بى شمارى از فقهاى عصر ما موجود است. اگر با هم اجتماع كنند، مى توانند حكومت عدل عمومى در عالم تشكيل دهند.

ولايت فقيه

اگر فرد لايقى كه داراى اين دو خصلت باشد به پا خاست و تشكيل حكومت داد، همان ولايتى را كه حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم در امر ادارۀ جامعه داشت دارا مى باشد و بر همۀ مردم لازم است كه از او اطاعت كنند.

اين توهّم كه اختيارات حكومتى رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم بيشتر از حضرت امير علیه السلام بود، يا اختيارات حكومتى حضرت امير علیه السلام بيش از فقيه است، باطل و غلط است. البته فضايل حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم بيش از همۀ عالم است؛ و بعد از ايشان فضايل حضرت امير علیه السلام از همه بيشتر است؛ لكن زيادى فضايل معنوى اختيارات حكومتى را افزايش نمى دهد. همان اختيارات و ولايتى كه حضرت رسول و ديگر ائمه، صلوات اللّه عليهم، در تدارك و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را براى حكومت فعلى قرار داده است؛ منتها شخص معيّنى نيست، روى عنوانِ «عالم عادل» است.

ص: 50

ولايت اعتبارى

وقتى مى گوييم ولايتى را كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه علیهم السلام داشتند، بعد از غيبت، فقيه عادل دارد، براى هيچ كس اين توهّم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه علیهم السلام و رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم است. زيرا اين جا صحبت از مقام نيست؛ بلكه صحبت از وظيفه است. «ولايت»؛ يعنى حكومت و ادارۀ كشور و اجراى قوانين شرع مقدّس، يك وظيفۀ سنگين و مهم است؛ نه اين كه براى كسى شأن و مقام غير عادى به وجود بياورد و او را از حد انسان عادى بالاتر ببرد. به عبارت ديگر، «ولايت» مورد بحث؛ يعنى حكومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى كه خيلى از افراد دارند، امتياز نيست بلكه وظيفه اى خطير است.

«ولايت» فقيه از امور اعتبارى عقلايى(1) است و واقعيتى جز جعل ندارد؛ مانند جعل (قرار دادن و تعيين) قيّم براى صغار. قيّم ملت با قيّم صغار از لحاظ وظيفه و موقعيت هيچ فرقى ندارد. مثل اين است كه امام علیه السلام كسى را براى حضانت(2)، حكومت، يا منصبى از مناصب، تعيين كند. در اين موارد معقول نيست كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و امام با فقيه فرق داشته باشد.

مثلاً يكى از امورى كه فقيه متصدى ولايت آن است اجراى «حدود» (يعنى قانون جزاى اسلام) است. آيا در اجراى حدود بين رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و امام و فقيه امتيازى است؟ يا چون رتبۀ فقيه پايين تر است بايد كمتر بزند؟ حد زانى كه صد تازيانه است

ص: 51


1- . امور اعتبارى، در برابر امور تكوينى، امورى را گويند كه به فرض و جعل و قرارداد ايجاد مى شود و آن را به واضع و جاعل آن نسبت دهند؛ چنانچه اگر واضع آن شارع باشد آن را «اعتبار شرعى» نامند و اگر واضع آن مردم باشند كه براى ادارۀ امور زندگى خود وضع و جعل كنند آن را «اعتبار عقلايى» گويند.
2- . حضانت، اداره و نگه دارى طفل را گويند، كه در درجۀ اول بر عهدۀ مادر و پدر است. و اگر اين دو حيات نداشته باشند يا فاقد صلاحيت باشند، امام و حاكم اسلامى كسى را براى اين كار برمى گزيند.

اگر رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم جارى كند، صد و پنجاه تازيانه مى زند، و حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام صد تازيانه، و فقيه پنجاه تازيانه؟ يا اين كه حاكم، متصدى قوۀ اجراييه است و بايد حد خدا را جارى كند؛ چه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم باشد، و چه حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام ، يا نماينده و قاضى آن حضرت در بصره و كوفه، يا فقيه عصر.

ديگر از شئون رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و حضرت امير علیه السلام اخذ ماليات، خمس، زكات، جزيه، و خراج اراضى خراجيه(1) است. آيا رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم اگر زكات بگيرد، چقدر مى گيرد؟ از يك جا، ده يك و از يك جا، بيست يك؟ حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام خليفه شدند چه مى كنند؟ جنابعالى فقيه عصر و نافذ الكلمه شديد چطور؟ آيا در اين امور ولايت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم با حضرت اميرالمؤمينن علیه السلام و فقيه فرق دارد؟ خداوند متعال رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم را «ولىّ» همۀ مسلمانان قرار داده و تا وقتى آن حضرت باشند، حتى بر حضرت امير علیه السلام ولايت دارند. پس از آن حضرت، امام بر همۀ مسلمانان، حتى بر امام بعد از خود ولايت دارد؛ يعنى اوامر حكومتى او دربارۀ همه نافذ و جارى است و مى تواند قاضى و والى نصب و عزل كند. همين ولايتى كه براى رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و امام در تشكيل حكومت و اجرا و تصدى اداره هست، براى فقيه هم هست. لكن فقها «ولىّ مطلق» به اين معنا نيستند كه بر همۀ فقهاى زمان خود ولايت داشته باشند و بتوانند فقيه ديگرى را عزل يا نصب نمايند. در اين معنا مراتب و درجات نيست كه يكى در مرتبۀ بالاتر و ديگرى در مرتبۀ پايين تر باشد؛ يكى والى و ديگرى والى تر باشد.

پس از ثبوت اين مطلب، لازم است كه فقها اجتماعاً يا انفراداً براى اجراى حدود و

ص: 52


1- . اراضى خراجيه يا زمين هاى خراجى به زمين هايى آباد گفته مى شود كه مسلمانان به فرمان پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلميا امام آن را فتح كرده باشند. اين نوع زمين ها به تمام مسلمين تعلق دارد و خريد و فروش آن ممنوع است. حكومت اسلامى آنها را واگذار مى كند و در برابر استفادۀ از آن مالى دريافت مى كند كه به آن «خراج» مى گويند.

حفظ ثغور و نظام، حكومت شرعى تشكيل دهند. اين امر اگر براى كسى امكان داشته باشد، واجب عينى است؛ وگرنه واجب كفايى است(1)؛ در صورتى هم كه ممكن نباشد، ولايت ساقط نمى شود، زيرا از جانب خدا منصوبند. اگر توانستند بايد، ماليات، زكات، خمس، و خراج را بگيرند و در مصالح مسلمين صرف كنند؛ و اجراى حدود كنند. اين طور نيست كه حالا كه نمى توانيم حكومت عمومى و سراسرى تشكيل بدهيم، كنار بنشينيم؛ بلكه تمام امور[ى] كه مسلمين [بدان] محتاجند و از وظايفى است كه حكومت اسلامى بايد عهده دار شود، هر مقدار كه مى توانيم بايد انجام دهيم.

ولايت تكوينى

لازمۀ اثبات ولايت و حكومت براى امام علیه السلام اين نيست كه مقام معنوى نداشته باشد. براى امام مقامات معنوى هم هست كه جدا از وظيفۀ حكومت است. و آن، مقام خلافت كلى الهى است كه گاهى در لسان ائمه علیهم السلام ، از آن ياد شده است. خلافتى است تكوينى، كه به موجب آن جميع ذرات در برابر «ولىّ امر» خاضعند. از ضروريات مذهب ماست كه كسى به مقامات معنوى ائمه علیهم السلام نمى رسد، حتى ملك مقرب و نبى مرسل. اصولاً رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه علیهم السلام - طبق رواياتى كه داريم - قبل از اين عالم، انوارى بوده اند در ظلّ عرش؛ و در انعقاد نطفه و طينت از بقيۀ مردم امتياز داشته اند(2)؛ و مقاماتى دارند الى ماشاء اللّه؛ چنان كه در روايات «معراج» جبرئيل عرض مى كند: «لَوْ دَنَوْتُ أنْمُلَةً ، لاحْتَرقْتُ»(3)؛ «هرگاه كمى نزديك تر مى شدم، سوخته بودم». يا اين

ص: 53


1- . واجبى را «عينى» گويند كه انجام آن براى يكايك مكلفين الزامى است؛ و انجام دادن يكى موجب سقوط تكليف از عهدۀ ديگرى نمى شود، مانند: نماز و روزه. و واجبى را «كفايى» نامند كه اگر شخص يا عده اى آن را به جا آورند از عهدۀ ديگران ساقط مى شود، مانند: امر به معروف و نهى از منكر.
2- . بصائرالدرجات، ص 34 - 40، باب 9 و 10؛ بحار الأنوار، ج 25، ص 1 - 103.
3- . بحار الأنوار، ج 18، ص 382، حديث 86؛ جامع الأسرار، ص 417.

فرمايش كه: «إنَّ لَنا مَعَ اللّه ِ حالات لا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِيٌ مُرْسلٌ»(1)؛ «ما با خدا حالاتى داريم كه نه فرشتۀ مقرب آن را مى تواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل». اين جزء اصول مذهب ماست كه ائمه علیهم السلام چنين مقاماتى دارند، قبل از آن كه موضوع حكومت در ميان باشد. چنان كه، به حسب روايات، اين مقامات معنوى براى حضرت زهرا، سلام اللّه عليها، هم هست(2)؛ با اين كه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضى و نه خليفه. اين مقامات سواى وظيفۀ حكومت است. لذا وقتى مى گوييم حضرت زهرا I، قاضى و خليفه نيست، لازمه اش اين نيست كه مثل من و شماست؛ يا بر ما برترى معنوى ندارد. همچنين اگر كسى قائل شد كه: (النَّبِىُّ أَوْلى بِالمُؤمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)(3). سخنى در بارۀ رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم گفته، بالاتر از اين كه آن حضرت مقام ولايت و حكومت بر مؤمنان را دارد؛ و ما در اين باره اكنون صحبتى نداريم، زيرا به عهدۀ علم ديگرى است.

حكومت وسيله اى است براى تحقق بخشيدن به هدف هاى عالى

عهده دار شدن حكومت فى حد ذاته، شأن و مقامى نيست؛ بلكه وسيلۀ انجام وظيفۀ اجراى احكام و برقرارى نظام عادلانۀ اسلام است. حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام دربارۀ نفس حكومت و فرماندهى به ابن عباس(4) فرمود: اين كفش چقدر مى ارزد؟ گفت: هيچ. فرمود: فرماندهى بر شما نزد من از اين هم كم ارزش تر است؛ مگر اين كه

ص: 54


1- . شرح توحيد صدوق، ج 3، ص 396؛ بحار الأنوار، ج 18، ص 360. (با اندكى تفاوت)
2- . علل الشرائع، ص 179، باب 143، حديث 1؛ معاني الأخبار، ص 64 و 107؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 12 به بعد.
3- . «پيامبر از خود مؤمنان به آنها سزاوارتر است». الأحزاب (33): 6.
4- . عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب (3 سال قبل از هجرت - 68 ه) پسرعموى رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و على عليه السلام، تفسير را از على عليه السلام فرا گرفت و به «رئيس المفسرين» و «حِبْر الاُمّة» (دانشمند امت) معروف گرديد. از ياران و سرداران سپاه حضرت در جنگ هاى جمل و صفين و نهروان بوده است.

به وسيلۀ فرماندهى و حكومت بر شما بتوانم حق (يعنى قانون و نظام اسلام) را برقرار سازم و باطل (يعنى قانون و نظامات ناروا و ظالمانه) را از ميان بردارم(1). پس، نفس حاكم شدن و فرمانروايى وسيله اى بيش نيست. و براى مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدف هاى عالى نيايد، هيچ ارزش ندارد. لذا در خطبه نهج البلاغة مى فرمايد: «اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به اين كار نشده بودم آن را (يعنى فرماندهى و حكومت را) رها مى كردم»(2). بديهى است تصدى حكومت، به دست آوردن يك وسيله است؛ نه اين كه يك مقام معنوى باشد؛ زيرا اگر مقام معنوى بود؛ كسى نمى توانست آن را غصب كند يا رها سازد. هرگاه حكومت و فرماندهى وسيلۀ اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانۀ اسلام شود، قدر و ارزش پيدا مى كند؛ و متصدى آن صاحب ارجمندى و معنويت بيشتر مى شود. بعضى از مردم چون دنيا چشمشان را پر كرده، خيال مى كنند كه رياست و حكومت فى نفسه براى ائمه علیهم السلام شأن و مقامى است، كه اگر براى ديگرى ثابت شد دنيا به هم مى خورد. حال آن كه نخست وزير شوروى يا انگليس و رئيس جمهور امريكا حكومت دارند، منتها كافرند. كافرند، اما حكومت و نفوذ سياسى دارند؛ و اين حكومت و نفوذ و اقتدار سياسى را وسيلۀ كامروايى خود از طريق اجراى قوانين و سياست هاى ضد انسانى مى كنند.

ائمه و فقهاى عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتى براى اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانۀ اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صِرف حكومت براى آنان جز رنج و زحمت چيزى ندارد؛ منتها چه بكنند؟ مأمورند انجام وظيفه كنند. موضوع «ولايت فقيه» مأموريت و انجام وظيفه است.

ص: 55


1- . نهج البلاغة، ص 76، خطبه 33.
2- . نهج البلاغة، ص 50، خطبه 3، (شقشقيه).

هدف هاى عالى حكومت

حضرت دربارۀ اين كه چرا حاكم و فرمانده و عهده دار كار حكومت شده، تصريح مى كند كه براى هدف هاى عالى؛ براى اين كه حق را برقرار كند و باطل را از ميان ببرد.

فرمايش امام اين است كه خدايا تو مى دانى ما براى به دست آوردن منصب و حكومت قيام نكرده ايم؛ بلكه مقصود ما نجات مظلومين از دست ستمكاران است. آنچه مرا وادار كرد كه فرماندهى و حكومت بر مردم را قبول كنم، اين بود كه «خداى تبارك و تعالى از علما تعهد گرفته و آنان را موظف كرده كه بر پرخورى و بهره مندى ظالمانۀ ستمگران و گرسنگى جانكاه ستمديدگان سكوت ننمايند»(1). يا مى فرمايد:

«اللّهُمَّ ، إنَّكَ تَعْلَمُ أَ نَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذي كانَ مِنّا مُنافَسةً فِي سُلْطانٍ ، وَلا التِماسَ شَيءٍ مِنْ فُضُولِ الحُطامِ» (2).

«خدايا، تو خوب مى دانى كه آنچه از ما سر زده و انجام شده، رقابت براى به دست گرفتن قدرت سياسى، يا جستجوى چيزى از اموال ناچيز دنيا نبوده است».

و بلافاصله دربارۀ اين كه پس او و يارانش به چه منظور كوشش و تلاش مى كرده اند مى فرمايد:

«وَلَكِن لِنَرِدَ المَعالِمَ مِنْ دِينِكَ ، وَنُظْهِرَ الاْءصلاَحَ فِي بِلادِكَ فَيَأمَنَ المَظلُومُون مِنْ عِبادِكَ ، وَتُقامَ المُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ» .

«بلكه براى اين بود كه اصول روشن دينت را بازگردانيم و به تحقق رسانيم و اصلاح را در كشورت پديد آوريم؛ تا در نتيجۀ آن بندگان ستمديده ات ايمنى يابند و قوانين (يا قانون جزاى) تعطيل شده و بى اجرا مانده ات به اجرا درآيد و برقرار گردد».

ص: 56


1- . نهج البلاغة، ص 50، خطبه 3.
2- . نهج البلاغة، ص 189، خطبه 131.

خصال لازم براى تحقق اين هدف ها

حاكمى كه مى خواهد به وسيلۀ تشكيلات دولت و قدرت آمرانه اى كه دارد هدف هاى عالى اسلام را عملى كند، همان هدف هايى را كه امام علیه السلام شرح داد، بايستى همان خصال ضرورى را كه سابقاً اشاره كرديم داشته باشد؛ يعنى عالم به قانون و عادل باشد. به همين جهت، حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام به دنبال فرمايشات خود در تعيين هدف هاى حكومت به خصال لازم حاكم اشاره مى فرمايد:

«اللّهُمَّ إِنّي أوَّلُ مَنْ أنابَ وَسَمِعَ وأَجابَ . لَمْ يَسْبِقْني إِلاّ رَسُولُ اللّه ِ صلّى اللّه عَلَيهِ وَآلِه بِالصَّلاةِ . وَقَدْ عَلِمْتُمْ أ نَّهُ لا يَنْبَغي أَنْ يَكُونَ الوالي عَلَى الفُرُوجِ وَالدِّماءِ وَالمَغانِمِ وَالْأحْكامِ وَإِمَامَةِ المُسلِمينَ البَخيلُ ، فَتكُونَ في أموالِهِمْ نَهْمَتُهُ» .

«خدايا، من اولين كسى بودم كه رو به تو آورد و دينت را كه بر زبان رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم جارى شد شنيد و پذيرفت. هيچ كس جز پيغمبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم در نمازگزاردن بر من سبقت نجست. و شما مردم خوب مى دانيد كه شايسته نيست كسى كه بر نواميس و خون ها و درآمدها و احكام و قوانين و پيشوايى مسلمانان ولايت و حكومت پيدا مى كند بخيل باشد، تا بر اموال مسلمانان حرص ورزد».

«وَلا الجاهِلُ فَيُضِلَّهُم بِجَهلِهِ» .

«و بايد كه جاهل و نا آگاه از قوانين نباشد، تا از روى نادانى مردم را به گمراهى بكشاند».

«وَلا الجافِي فيَقطَعَهم بِجَفائِهِ ، وَلا الخائِفُ لِلدُّوَلِ فيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ» .

«و بايد كه جفاكار و خشن نباشد، تا به علت جفاى او مردم با او قطع رابطه و مراوده كنند. و نيز بايد كه از دولت ها نترسد تا با يكى دوستى و با ديگرى دشمنى كند».

ص: 57

«وَلا المُرْتَشي فِي الحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالحُقُوقِ وَيَقِفَ بها دُونَ المَقاطِعِ ، وَلا المُعَطِّلُ لِلسُّنَةِ فَيُهْلِكَ الْأُمَّةَ» (1).

«و بايد كه در كار قضاوت رشوه خوار نباشد تا حقوق افراد را پايمال كند و نگذارد حق به حق دار برسد. و نبايد كه سنت و قانون را تعطيل كند تا امت به گمراهى و نابودى نرود».

درست توجه كنيد كه مطالب اين روايت حول دو موضوع دور مى زند: يكى «علم»، و ديگرى «عدالت». و اين دو را خصلت ضرورى «والى» قرار داده است. در عبارت «وَلا الجَاهِلُ فَيُضِلَّهُم بِجَهلِهِ» روى خصلتِ «علم» تكيه مى كند. و در ساير عبارات روى «عدالت» به معناى واقعى تأكيد مى نمايد. عدالت به معناى واقعى اين است كه در ارتباط با دول و معاشرت با مردم و معاملات با مردم و دادرسى و قضا و تقسيم درآمد عمومى، مانند حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام رفتار كند؛ و طبق برنامه اى كه براى مالك اشتر(2) و در حقيقت براى همۀ واليان و حكام تعيين فرموده است(3)؛ چون بخشنامه اى است عمومى كه فقها هم اگر والى شدند بايستى دستورالعمل خويش بدانند.

ص: 58


1- . نهج البلاغة، ص 189، خطبه 131.
2- . مالك بن حارث نخعى معروف به اشتر (37 ه .ق) از فرماندهان سپاه اسلام و در شجاعت زبانزد بود. در جنگ هاى جمل و صفين در كنار حضرت امير عليه السلام شمشير زد امام ولايت مصر را بدو سپرد و در راه رسيدن به آن سامان با دسيسۀ معاويه مسموم و شهيد گشت. فرمان امام خطاب به مالك موسوم به عهدنامۀ مالك اشتر كه در نهج البلاغة (نامه 53) مذكور گرديده شهرت بسيار دارد.
3- . نهج البلاغة، ص 426، نامه 53.

ولايت فقيه به استناد اخبار مرسله شيخ صدوق

جانشينان رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم فقهاى عادلند

از رواياتى كه در دلالتش اشكال نيست اين روايت است: قَالَ أَميرالمُؤمنين علیه السلام : «قَالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله وسلم : اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائي (ثَلاثَ مَرّاتٍ) قِيلَ : يَا رَسُولَ اللّه ِ ، وَمَن خُلَفاؤُك؟ قَالَ : الَّذينَ يَأتُونَ مِن بَعْدي ، يَروُونَ حَدِيثي وَسُنتَّي فَيُعلِّمُونَها النّاسَ مِنْ بَعْدي» (1).

اميرالمؤمنين علیه السلام مى فرمايد كه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «خدايا، جانشينان مرا رحمت كن». و اين سخن را سه بار تكرار فرمود. پرسيده شد كه اى پيغمبر خدا، جانشينانت چه كسانى هستند. فرمود: «كسانى كه بعد از من مى آيند، حديث و سنت مرا نقل مى كنند، و آن را پس از من به مردم مى آموزند».

شيخ صدوق(2) عليه الرحمه، اين روايت را در كتاب هاى معانى

ص: 59


1- . «صاحب وسائل الشيعة اين حديث را در «كتاب القضاء»، «أبواب صفات القاضى»، باب 8، حديث 50، و نيز باب 11، حديث 7 به طور ارسال آورده است، و از معانيالأخبار و مجالس به دو سند كه در بعض رجال باهم مشتركند نقل مى كند، و در عيون به سه سند مختلف كه در تمام رجال غير يكديگرند و در سه مكان دور از هم به سر مى برده اند (مرو و نيشابور و بلخ) نقل شده است». [مؤلّف قدس سره]
2- . محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، مكنّى به «ابوجعفر»، معروف به «صدوق» و «ابن بابويه» (381 ه . ق) از بزرگان علماى اماميه و مشايخ حديث و فقهاى شيعه. ولادت وى در غيبت صغرا و به دعاى امام زمان واقع شد. وى از پدر خود، على بن بابويه و محمد بن حسن بن وليد و جعفر بن محمد قولويه، روايت كرده است. شيخ مفيد، ابن شاذان، غضائرى، و شيخ ابوجعفر دوريستى از او روايت كرده اند. تأليفاتش را حدود سيصد عدد نوشته اند، معروف ترين آنها عبارت است از: من لا يحضره الفقيه، الخصال، التوحيد، عيون أخبار الرضا، الأمالي، معاني الأخبار، علل الشرائع، كمال الدين.

الأخبار(1)، عيون اخبار الرضا (2)، و مجالس(3)، از پنج طريق - كه تقريباً چهار طريق مى شود، چون دو طريق از بعضى جهات مشترك است - نقل كرده است.

در مواردى كه «مُسنَد»(4)، ذكر شده است، در يك مورد «فَيُعلِّمُونَها» و در بقيۀ موارد «فَيُعلِّمُونَها الناسَ»(5) مى باشد. و آن جا كه «مُرسل»(6)، ذكر شده است، فقط صدر روايت است و جملۀ «فَيُعلِّمُونَها الناسَ من بَعدي» را ندارد(7).

ما دربارۀ اين روايت روى دو فرض صحبت مى كنيم:

فرض كنيم روايت «واحده» باشد و جملۀ «فيعلّمونها . . ». در ذيل حديث زياده شده، و يا اين كه جملۀ مزبور بوده و افتاده است. و سقوط جمله به واقع نزديك تر است؛ زيرا اگر اضافه شده باشد، نمى توان گفت از روى خطا يا اشتباه بوده است؛ چون همان طور كه عرض شد، روايت از چند طريق رسيده، و راويان حديث هم دور از هم زندگى مى كرده اند: يكى در بلخ، و ديگرى در نيشابور، و سومى در جاى ديگر. با اين وصف نمى شود عمداً اين جمله زياد شده باشد. و بعيد به نظر مى رسد كه چند نفر دور از هم به ذهنشان بيايد كه چنين جمله اى را به حديث اضافه كنند. بنابراين،

ص: 60


1- . معاني الأخبار، ص 374، باب 423. معاني الأخبار از آثار شيخ صدوق است. مؤلف در اين كتاب احاديثى را كه در تفسير كلمات و اخبار معصومين وارد شده، گرد آورده است.
2- . عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 37، باب 31، حديث 94. عيون أخبارالرضا شامل روايات و شرح احوال امام رضا عليه السلامكه داراى 139 باب است.
3- . الأمالي أو المجالس، ص 152، مجلس 34، حديث 4. كتاب امالى معروف به مجالس يا عرض المجالس از شيخ صدوق اين كتاب در 97 «مجلس» ترتيب يافته است.
4- . «مُسنَد» روايتى است كه تمام راويان آن در سلسلۀ سند تا معصوم عليه السلام مذكور گرديده باشند.
5- . در وسائل الشيعة (ج 3، ص 418، سطر 16 ط - حجرى) به نقل از مجالس با «فَيُعلِّمُونَها» و در عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 37، باب 31، حديث 94؛ و وسائل الشيعة، ج 27، ص 92، «كتاب القضاء»، «أبواب صفات القاضي»، باب 8، حديث 53. (ط - آل البيت) با «يُعَلِّمُونَها الناسَ» آمده است.
6- . «مرسل» روايتى است كه تمامى يا برخى راويان آن در سلسله سند افتاده باشد.
7- . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 302، باب 176، حديث 915.

اگر روايت «واحده» باشد، ما قاطعيم كه جملۀ «فيعلّمونها . . .» از طريقى كه صدوق رحمه الله علیه نقل كرده اند ساقط شده و از قلم نساخ افتاده. يا اين كه صدوق رحمه الله علیه جمله را ذكر نكرده است.

فرض ديگر اين كه دو حديث باشد: يكى بدون جملۀ «فيعلّمونها . . .» و ديگرى با اين جمله وارد شده باشد. بنابر اين كه جملۀ مزبور در حديث باشد، قطعاً كسانى را كه شغل آنان نقل حديث باشد و از خود رأى و فتوايى ندارند، شامل نمى شود؛ و نمى توان گفت بعضى از محدثين كه اصلاً حديث را نمى فهمند و مصداق «رُبَّ حَامِلِ فِقهٍ لَيْسَ بِفَقيهٍ»(1) هستند و مانند دستگاه ضبط اخبار و روايات را مى گيرند و مى نويسند و در دسترس مردم قرار مى دهند، خليفه اند و علوم اسلامى را تعليم مى دهند. البته زحمات آنان براى اسلام و مسلمين ارزنده است، و بسيارى از آنان هم فقيه و صاحب رأى بوده اند؛ مانند كلينى (2)؛ شيخ صدوق رحمه الله علیه و پدر شيخ صدوق (3)؛ كه از فقها بوده و احكام و علوم اسلام را به مردم تعليم مى داده اند. ما كه مى گوييم شيخ صدوق رحمه الله علیه با شيخ

مفيد (4)؛ فرق دارد، مراد اين نيست كه شيخ صدوق رحمه الله علیه فقاهت نداشته؛ يا اين كه فقاهت

ص: 61


1- . رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در مسجد خيف در ضمن خطبه اى فرمود: «فَرُبَّ حَامِلِ فِقهٍ لَيسَ بِفَقيهٍ. وَرُبَّ حَامِلِ فِقهٍ إِلى مَنْ هُوَ أفْقَهُ مِنْهُ»؛ «چه بسا حامل دانشى كه خود به آن آگاه نباشد. و چه بسا بردارندۀ دانشى كه آن را به آگاه تر از خود رساند». الكافي، ج 1، ص 404، «كتاب الحجّة»، «باب ما أمر النبي صلى الله عليه و آله وسلمبالنصيحة لأئمّة المسلمين»، حديث 2؛ عوالي اللآلي، ج 4، ص 66، حديث 24؛ بحار الأنوار، ج 21، ص 138، حديث 33.
2- . محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى رازى، (328 يا 329 ه .ق) معروف به «ثقه الإسلام» از محدّثان بزرگ شيعه و شيخ مشايخ اهل حديث. وى اولين مؤلف از مؤلفان «كتب اربعه» شيعه است كه به ساليان دراز كتاب عظيم كافى را در سه بخش «اصول» و «فروع» و «روضه» گرد آورد.
3- . على بن حسين بن موسى بن بابويه (329 ه .ق) فقيه و محدث گرانقدر شيعه، كتاب هاى بسيارى را به او منسوب كرده اند از جمله: التوحيد، الإمامة والتبصرة من الحيرة، الصلاة، الأخوان و الشرائع.
4- . ابو عبداللّه محمد بن محمد بن نعمان (336 يا 338 - 413 ه . ق) ملقب به «شيخ مفيد» و «ابن معلم» از فقها و متكلمان و محدّثان نام آور شيعه است كه در زمان خود رياست علمى بغداد را به عهده داشت. سيد مرتضى علم الهدى، سيدرضى، شيخ طوسى، و نجاشى از مشهورترين شاگردان وى بوده اند. حدود 200 اثر كوچك و بزرگ از او به جاى مانده است كه از معروف ترين آنهاست: الإرشاد، الاختصاص، أوائل المقالات، الأمالي، المقنعة.

او از مفيد رحمه الله علیه كمتر بوده است؛ شيخ صدوق رحمه الله علیه همان كسى است كه در يك مجلس تمام اصول و فروع مذهب را شرح داده است(1)؛ لكن فرق ايشان با مفيد رحمه الله علیه اين است كه مفيد رحمه الله علیه و امثال ايشان از مجتهدينى هستند كه نظر خودشان را در روايات و اخبار به كار مى برده اند؛ و صدوق رحمه الله علیه از فقهايى است كه نظر خود را به كار نمى برده، يا كمتر به كار مى برده اند.

حديث، آنهايى را شامل مى شود كه علوم اسلام را گسترش مى دهند، و احكام اسلام را بيان مى كنند، و مردم را براى اسلام تربيت و آماده مى سازند تا به ديگران تعليم بدهند. همان طور كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه علیهم السلام احكام اسلام را نشر و بسط مى دادند؛ حوزۀ درس داشتند و چندين هزار نفر در مكتب آنان استفادۀ علمى مى كردند و وظيفه داشتند به مردم ياد بدهند. معناى «يعلّمونها الناس» همين است كه علوم اسلام را بين مردم بسط و نشر بدهند و احكام اسلام را به مردم برسانند. اگر گفتيم كه اسلام براى همۀ مردم دنياست، اين امر جزء واضحات عقول است كه مسلمانان، مخصوصاً علماى اسلام، موظفند اسلام و احكام آن را گسترش بدهند و به مردم دنيا معرفى نمايند.

در صورتى كه قائل شويم جملۀ «يعلّمونها الناس» در ذيل حديث نبوده است، بايد ديد فرمودۀ پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم : «اللَّهُمَّ ارحَم خُلَفائي . . . الَّذينَ يَأتُونَ مِن بَعدي يَروُونَ حَدِيثي وَسُنَّتي» چه معنايى دارد. در اين صورت، روايت باز راويان حديثى را كه فقيه

ص: 62


1- . الأمالي أو المجالس، مجلس 93، ص 509 - 520. بحار الأنوار، ج 10، ص 393 - 405، «كتاب الاحتجاج»، باب 25.

نباشند شامل نمى شود. زيرا سنن الهى، كه عبارت از تمام احكام است، از باب اين كه به پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم وارد شده، سنن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ناميده مى شود. پس، كسى كه مى خواهد سنن رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم را نشر دهد، بايد تمام احكام الهى را بداند، صحيح را از سقيم تشخيص دهد، اطلاق و تقييد(1) عام و خاص(2) و جمع هاى عقلايى(3) را ملتفت باشد، رواياتى را كه در هنگام تقيه وارد شده از غير آن تميز بدهد، و موازينى را كه براى آن تعيين كرده اند بداند. محدثينى كه به مرتبۀ اجتهاد نرسيده اند و فقط نقل حديث مى كنند اين امور را نمى دانند، و سنت واقعى رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم را نمى توانند تشخيص دهند. و اين از نظر رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم بى ارزش است. مسلّم است كه آن حضرت نمى خواسته اند فقط «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم » و «عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم » - گرچه دروغ باشد و از آن حضرت نباشد - در بين مردم رواج پيدا كند. بلكه منظورشان اين بوده كه سنت واقعى نشر شود، و احكام حقيقى اسلام بين مردم گسترش يابد. روايت

ص: 63


1- . «مطلق» در اصطلاح علم اصول لفظى است كه نسبت به افراد معناى خود شايع و فراگير بوده و بر هر كدام از آنها قابليت انطباق داشته باشد؛ مانند كلمه «مرد» كه بر هر مذكر قابل صدق است. و «مقيد» لفظى را گويند كه مطلق نباشد؛ مانند «مرد دانشمند».
2- . «عام» در اصطلاح علم اصول لفظى را گويند كه همۀ افراد معناى خود را در برگيرد. هر لفظ توسط ادات عموم يا موقعيت خاص در كلام مفيد اين معنا خواهد بود؛ مانند هر دانشمندى را احترام كن. و «خاص» لفظى است كه فقط بر بعضى از افراد معناى خود دلالت كند، مانند: هر دانشمندى را جز آن كه ناپرهيزكار است احترام كن.
3- . «جمع عقلايى» شيوۀ مردمان عاقل و زباندان را گويند كه دو كلام و دليل در ظاهر متنافى را با هم آشتى دهند و يكى را در مقابل ديگرى از درجۀ اعتبار ساقط ننمايند، و از اين راه مراد گوينده را معلوم سازند. براى مثال دو دليل «هر زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد» و «زناكار محصن را سنگسار كنيد» در نظر نخست متنافى است، اما عقلا اول را «عام» و دوم را «خاص» مى گيرند، و حكم عام را در مورد خاص سرايت نمى دهند. و به عبارت ديگر، خاص را از دايرۀ شمول عام خارج ساخته و به هر دو دليل عمل مى كنند.

«مَنْ حَفِظَ عَلى أُمَّتي أرْبَعينَ حَديثاً ، حَشَرهُ اللّه ُ فَقيهاً»(1) و ديگر رواياتى كه در تمجيد از نشر احاديث وارد شده(2)، مربوط به محدثينى نيست كه اصلاً نمى فهمند حديث يعنى چه؟ اين ها راجع به اشخاصى است كه بتوانند حديث رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم را مطابق حكم واقعى اسلام تشخيص دهند. و اين ممكن نيست مگر مجتهد و فقيه باشند، كه تمام جوانب و قضاياى احكام را بسنجند، و روى موازينى كه در دست دارند، و نيز موازينى كه اسلام و ائمه علیهم السلام معين كرده اند، احكام واقعى اسلام را به دست آورند. اينان خليفۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم هستند، كه احكام الهى را گسترش مى دهند و علوم اسلامى را به مردم تعليم مى كنند، و حضرت در حق آنان دعا كرده است: «اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائي» .

بنابراين، جاى ترديد نيست كه روايت «اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائي» شامل راويان حديثى كه حكم كاتب را دارند نمى شود و يك كاتب و نويسنده نمى تواند خليفۀ رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم باشد. منظور از «خلفا»، فقهاى اسلامند. نشر و بسط احكام و تعليم و تربيت مردم با فقهايى است كه عادلند؛ زيرا اگر عادل نباشند، مثل قضاتى هستند كه روايت بر ضد اسلام جعل كردند؛ مانند سمرة بن جندب(3) كه بر ضد حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام

ص: 64


1- . اين مضمون با الفاظ مختلف در منابع شيعه و اهل سنّت آمده است. رجوع كنيد به: بحار الأنوار، ج 2، ص 153 - 157؛ كنز العمّال، ج 10، ص 224.
2- . بحار الأنوار، ج 2، ص 144 - 168، ابواب 19 و 20 و 21؛ كنز العمّال، ج 10، ص 220 - 243.
3- . ابو عبدالرحمان سمرة بن جندب بن هلال بن جريح (58 ه . ق) از پيامبر بسيار روايت كرده است. بعد از مرگ «زياد» چندى در بصره جانشين وى بود تا آن كه معاويه وى را معزول ساخت. طبرى مى نويسد كه سمره در ايامى كه والى بصره بود فرمان قتل هشت هزار تن را صادر كرد. چون به كوفه آمد زياد از او پرسيد: نمى ترسى كه فرد بى گناهى را كشته باشى؟ گفت: اگر افزون بر اين هم مى كشتم نمى ترسيدم. به نقل از ابن ابى الحديد، در شرح نهج البلاغة - (ج 4، ص 73) معاويه در ازاى صد هزار درهم به او پيشنهاد كرد تا روايت كند كه آيۀ (وَمِنَ النّاسِ مَنْ يُعجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الحَيَوةِ الدُّنْيَا) البقرة (2): 204 در شأن على بن ابى طالب نازل گرديده است و آيۀ (وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرضَاتِ اللّه) البقرة(2): 207 در شأن ابن ملجم فرو فرستاده شده و سمره به چهار برابر آن مقدار پذيرفت كه آن روايت را جعل كند.

روايت جعل كرد. و اگر فقيه نباشند، نمى توانند بفهمند كه فقه چيست و حكم اسلام كدام. و ممكن است هزاران روايت را نشر بدهند كه از عمّال ظلمه و آخوندهاى دربارى در تعريف سلاطين جعل شده است.

به طورى كه ملاحظه مى كنيد، با دو روايت ضعيف چه بساطى راه انداخته اند(1)، و آن را در مقابل قرآن قرار داده اند - قرآنى كه جديت دارد بر ضد سلاطين قيام كنيد و

ص: 65


1- . در بين روايات به ندرت اخبارى ديده مى شود كه اطاعت پادشاه و سلاطين را لازم شمرده است. اين روايات دستاويز گروهى براى توجيه سكوت در برابر ستمگران گرديده است، با اين كه اين روايات از حيث سند ضعيف و از جهت دلالت نيز عموماً نارساست. براى تأييد مدعا در اين جا دو نمونه از روشن ترين و مهم ترين اين روايات را مى آوريم: عَنْ جَماعَةٍ عَن أبي المُفَضَّل، عَن جَعفر بنِ مُحمّد بنِ جَعفر، عَن عَلي بنِ الحَسن بنِ عَلي بن عُمر بن عَلي بنِ الحُسين عَن حُسين بنِ زَيد بنِ عَلي عَن جَعفر بنِ مُحمّد، عَن آبائه عليهم السلام عَن النَبي صلى الله عليه و آله وسلم، قَال: «السُّلْطانُ ظِلُّ اللّه ِ فِي الْأرضِ، يَأوِي إلَيْهِ كُلُّ مَظْلُومٍ، فَمَنْ عَدَلَ كانَ لَهُ الأَجْرُ وَعَلىَ الرَّعِيَةِ الشُكْرُ. وَمَنْ جارَ كانَ عَلَيْهِ الوِزْرُ وعَلَى الرَّعيَةِ الصَّبْرُ حَتّى يَأْتِيَهُمُ الأَمرُ» بحار الأنوار، ج 72، ص 354، حديث 69. پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «پادشاه سايه خدا بر روى زمين است، هر ستمديده اى به او پناه مى برد. اگر عدالت ورزد، براى او پاداش نيكوست، و بر مردم است كه وى را شكر گزارند. و اگر ستم كند، گناه آن بر اوست، و بر مردم است كه شكيبايى نشان دهند تا آن كه امر خدا در رسد». مُحمّد بن عَلي بن بَشّار، عَن عَلي بنِ إبراهيم القَطَّان، عن مُحمّد بنِ عَبدِاللّه الحَضرَمي، عَن أحمد بنِ بَكر، عَن مُحمّد بن مُصعَب، عَن حَمّاد بن سَلَمَة، عن ثَابت، عَن أَنس، قَال: قَال رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله وسلم: «طاعَةُ السُّلطانِ واجِبَةٌ وَمَنْ تَرَكَ طاعَةَ السُّلطانِ، فَقَدْ تَرَكَ طاعَةَ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ، وَدَخَلَ في نَهيِهِ. إنَّ اللّه َ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ: (وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ). بحار الأنوار، ج 72، ص 368، حديث 1. پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «اطاعت پادشاه واجب است؛ هر كس اطاعت او را رها كند، فرمان خدا را رها كرده است و در نهى خداوند وارد شده است كه فرموده: «با دست خود خود را به هلاكت نيندازيد». اما از راويان روايت اول ابى المفضل ضعيف، و على بن الحسن مجهول، و حسين بن زيد غير ثقه است. از راويان روايت دوم نيز على بن ابراهيم و محمد بن مصعب مجهول و محمد بن عبداللّه و احمد بن بكر و حماد بن سلمه و ثابت و انس غير ثقه اند. در مقابل اين روايات، در (بحار الأنوار، ج 72، ص 335 - 385، ابواب 81 - 84) روايات فراوانى بر خلاف مضمون آن دو روايت وارد شده است.

موسى را به قيام عليه سلاطين وامى دارد(1). علاوه بر قرآن مجيد، روايات بسيارى دربارۀ مبارزه با ستمگران و كسانى كه در دين تصرف مى كنند وارد شده است(2). تنبل ها اين ها را كنار گذاشته، آن دو روايت ضعيف را، كه شايد «وعاظ السلاطين» جعل كرده اند، در دست گرفته و مستند قرار داده اند كه بايد با سلاطين ساخت و دربارى شد! اگر اين ها اهل روايت و دين شناس بودند، به روايات بسيارى كه بر ضد ظلمه است عمل مى كردند. و اگر اهل روايت هم هستند، باز عدالت ندارند. چون عادل و از معاصى به دور نيستند، از قرآن و آن همه روايت چشم مى پوشند و به دو روايت ضعيف مى چسبند! شكم آنهاست كه آنها را متوسل به اين دو روايت ضعيف كرده، نه علم! اين شكم و حب جاه است كه انسان را دربارى مى كند، نه روايت.

در هر صورت، گسترش دادن علوم اسلام و نشر احكام با فقهاى عادل است، تا احكام واقعى را از غير واقعى، و رواياتى كه ائمه علیهم السلام از روى تقيه صادر كرده اند، تميز بدهند. چون مى دانيم كه ائمۀ ما گاهى در شرايطى بودند كه نمى توانستند حكم واقع را بگويند؛ و گرفتار حكام ستمگر و جائر بودند، و در حال شدت تقيه و خوف به سر مى بردند (البته خوف از براى مذهب داشتند نه براى خودشان). كه اگر در بعضى موارد تقيه نمى شد، حكام ستمگر ريشۀ مذهب را قطع مى كردند.

و اما دلالت حديث شريف بر ولايت فقيه نبايد جاى ترديد باشد، زيرا خلافت همان جانشينى در تمام شئون نبوت است؛ و جملۀ «اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائي» دست كم از جملۀ «عليٌّ خَلِيفَتي»(3) ندارد. و معنى خلافت در آن، غير معنى خلافت در دوم نيست.

ص: 66


1- . الأعراف (7) : 103؛ يونس (10) : 75 - 85؛ طه (20) : 24 و 43؛ المؤمنون (23) : 45 - 47؛ النازعات (79) : 17.
2- . وسائل الشيعة، ج 16، ص 267، «كتاب الأمر والنهي»، «أبواب الأمر والنهي»، باب 39، و ج 17، ص 177، «كتاب التجارة»، «أبواب ما يكتسب به»، باب 42.
3- . ر.ك: بحار الأنوار، ج 38، ص 98، حديث 16، 18، 36، 47، 54، 77، 81، 96، 97 و 123.

و جملۀ «الَّذينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعدِي وَيَروُون حَدِيثِي» معرفى خلفاست، نه معنى خلافت؛ زيرا معنى خلافت در صدر اسلام امر مجهولى نبود كه محتاج بيان باشد؛ و سائل نيز معنى خلافت را نپرسيد، بلكه اشخاص را خواست معرفى فرمايد و ايشان با اين وصف معرفى فرمودند. جاى تعجب است كه هيچ كس از جملۀ «عليٌّ خليفتي» يا «الأئمّةُ خُلَفائي»(1) «مسأله گويى» نفهميده، و استدلال براى خلافت و حكومت ائمه به آن شده است، لكن در جملۀ «خلفائي» كه رسيده اند توقف نموده اند. و اين نيست مگر به واسطۀ آن كه گمان كرده اند خلافت رسول اللّه محدود به حد خاصى است، يا مخصوص به اشخاص خاصى، و چون ائمه علیهم السلام ، هر يك خليفه هستند، نمى شود پس از ائمه علما فرمانروا و حاكم و خليفه باشند؛ و بايد اسلام بى سرپرست و احكام اسلام تعطيل باشد! و حدود و ثغور اسلام دستخوش اعداى دين باشد! و آن همه كجروى رايج شود كه اسلام از آن برى است.

روايت على بن ابى حمزه

مُحمّد بنُ يَحيى ، عن أحمد بن مُحمّد ، عن ابن محبوبٍ ، عن عليِّ بن أبي حمزةَ ، قال سمعتُ أبا الحسن موسى بنَ جعفر علیهماالسلام ، يقول : «إذا ماتَ المُؤمِنُ ، بَكَتْ عَلَيْهِ الملائِكةُ وَبِقاعُ الأْرْضِ التي كانَ يَعْبُدُ اللّه َ عَلَيْها ، وَأبْوابُ السَّماء التي كانَ يُصْعَدُ فيها بِأعْمالِهِ ؛ وَثُلِمَ في الإسلامِ ثُلْمَةٌ لا يَسُدُّها شَيْءٌ ، لأنَّ المُؤمِنينَ الفُقَهاءَ حُصُونُ الاْءِسْلامِ كَحِصْنِ سُورِ المَدِينَةِ لَها» (2).

مى گويد از امام موسى بن جعفر الصادق علیه السلام شنيدم كه مى فرمود: «هرگاه مؤمن (يا فقيه مؤمن) بميرد، فرشتگان بر او مى گريند و قطعات زمينى كه بر آن به پرستش خدا

ص: 67


1- . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 132، حديث 457؛ إكمال الدين، ص 253، حديث 3؛ بحار الأنوار، ج 36، ص 245، حديث 57.
2- . الكافي، ج 1، ص 38، «كتاب فضل العلم»، «باب فقد العلماء»، حديث 3.

بر مى خاسته و درهاى آسمان كه با اعمالش بدان فرا مى رفته است. و در (دژ) اسلام شكافى پديدار خواهد شد كه هيچ چيز آن را ترميم نمى كند، زيرا فقهاى مؤمن دژهاى اسلامند، و براى اسلام نقش حصار مدينه را براى مدينه دارند».

دربارۀ متن اين روايت

در همين باب از كتاب كافى روايت ديگرى هست كه به جاى «إذا مَات المُؤمنُ» جملۀ «إذا مَات المُؤمنُ الفَقيهُ» دارد(1). در حالى كه صدر روايتى كه نقل كرديم كلمۀ «الفقيه» را ندارد، لكن از ذيل آن كه تعليل مى فرمايد به: «لأنَّ المُؤمِنينَ الفُقهاء» معلوم مى شود كلمۀ «فقيه» از بالاى روايت افتاده باشد. مخصوصاً با مناسبتى كه از «ثُلِمَ في الإسلامِ» «حصن»، و مانند آن استفاده مى شود كه تمام مناسب با فقهاست.

در مفهوم روايت

اين كه مى فرمايد: «مؤمنان فقيه دژهاى اسلامند» در حقيقت فقها را موظف و مأمور مى كند كه نگهبان باشند، و از عقايد و احكام و نظامات اسلام نگهبانى كنند. بديهى است اين فرمايش امام به هيچ وجه جنبۀ تشريفات ندارد. مثل تعارفاتى نيست كه به هم مى كنيم. من به شما «شريعتمدار» مى گويم، و شما به من «شريعتمدار» مى گوييد! يا مثل اين كه پشت پاكت به هم مى نويسيم: حضرت مستطاب حجه الاسلام. اگر فقيه كنج منزل بنشيند و در هيچ امرى از امور دخالت نكند، نه قوانين اسلام را حفظ كند، نه احكام اسلام را نشر دهد، نه دخالت در امور اجتماعى مسلمانان كند، و نه اهتمام به امور مسلمين داشته باشد، به او «حصن الاسلام» گفته مى شود؟ او حافظ اسلام است؟ اگر رئيس حكومتى به صاحب منصب يا سردارى بگويد: برو فلان ناحيه را حفظ كن و حافظ آن ناحيه باش، وظيفۀ نگهبانى او اجازه مى دهد كه برود خانه بخوابد تا دشمن

ص: 68


1- . الكافي، ج 1، ص 38، «كتاب فضل العلم»، «باب فقد العلماء»، حديث 2.

بيايد آن ناحيه را از بين ببرد؟ يا به هر نحوى كه مى تواند بايد در حفظ آن ناحيه جديت كند؟ اگر بگوييد كه ما بعضى احكام اسلام را حفظ مى كنيم، من از شما سؤال مى كنم:

- آيا حدود را جارى و قانون جزاى اسلام را اجرا مى كنيد؟

- نه.

شكافى در اين جا ايجاد گرديد و در هنگامى كه شما وظيفۀ نگهبانى داشتيد، قسمتى از ديوار خراب شد.

- مرزهاى مسلمين و تماميت ارضى وطن اسلامى را حفظ مى كنيد؟

- نه، كار ما دعاگويى است!

قسمت ديگر ديوار هم فرو ريخت.

- شما از ثروت مندان حقوق فقرا را مى گيريد و به آنان مى رسانيد؟ چون وظيفۀ اسلامى شما اين است كه بگيريد و به ديگران بدهيد.

- نه، اين ها مربوط به ما نيست. ان شاء اللّه ديگران مى آيند انجام مى دهند!

ديوار ديگر هم خراب شد. شما مانديد مثل شاه سلطان حسين و اصفهان! (1) اين چه «حصنى» است كه هر گوشه اى را به آقاى «حصن الاسلام» عرضه بداريم عذرخواهى مى كند! آيا معنى «حصن» همين است؟

اين كه فرموده اند «فقها حصون اسلامند» يعنى مكلفند اسلام را حفظ كنند، و زمينه اى را فراهم آورند كه بتوانند حافظ اسلام باشند. و اين از اهمّ واجبات است. و از واجبات مطلق مى باشد نه مشروط(2). و از جاهايى است كه فقهاى اسلام بايد دنبالش

ص: 69


1- . مقصود حسين اول، فرزند سليمان اول (1135 ه . ق) آخرين پادشاه سلسلۀ صفويه است كه شاهى نالايق و بى كفايت بود. وى در 1105 به سلطنت رسيد. در زمان او محمود افغان به اصفهان لشكر كشيد. سلطان حسين به اميد آن كه وى از اصفهان صرف نظر كند فرح آباد و جلفا را به او تسليم كرد، اما محمود به اصفهان بى دفاع حمله آورد و آن را تصرف كرد و سلطان بى تدبير را به قتل رساند.
2- . اگر وجوب يك واجب نسبت به چيزى مشروط نباشد، «واجب مطلق» خواهد بود نسبت بدان چيز؛ مانند: وجوب نماز نسبت به وضو و هرگاه وجوب واجب نسبت به چيزى مشروط باشد، «واجب مشروط» خواهد بود نسبت به همان چيز؛ مانند: وجوب حج نسبت به استطاعت.

بروند، حوزه هاى دينى بايد به فكر باشند و خود را مجهز به تشكيلات و لوازم و قدرتى كنند كه بتوانند اسلام را به تمام معنا نگهبانى كنند، همان گونه كه خود رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه علیهم السلام حافظ اسلام بودند و عقايد و احكام و نظامات اسلام را به تمام معنا حفظ مى كردند.

ما تمام جهات را كنار گذاشته ايم، و مقدارى از احكام را گرفته، خلفاً عن سلف(1)، مباحثه مى كنيم. بسيارى از احكام اسلام جزء علوم غريبه(2) شده است! اصلاً اسلام غريب است. از آن فقط اسمى مانده است. تمام جزاييات اسلام، كه بهترين قانون جزايى است كه براى بشر آمده، الآن به كلى فراموش شده، ولم يبق إلاّ اسمه(3).

تمام آيات شريفه كه براى جزاييات و حدود آمده است لم يبق إلاّ قرائته ما قرائت مى كنيم: (الزَّانِيَةُ وَالزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ) (4) اما تكليف نداريم. فقط بايد قرائت كنيم تا قرائت ما خوب شود و از مخرج ادا كنيم! اما اين كه واقعيت هاى اجتماعى چگونه است، و جامعۀ اسلامى در چه حالى است، و فحشا و فساد چگونه رواج پيدا كرده، و حكومت ها مؤيد و پشتيبان زناكاران هستند، به ما مربوط نيست! ما فقط بفهميم كه براى زن و مرد زناكار اين مقدار حد تعيين شده است، ولى جريان حد و اجراى قانون مبارزه با زنا به عهدۀ چه كسى مى باشد، به ما ربطى ندارد!

ص: 70


1- . نسلى بعد از نسلى.
2- . علومى كه از نيروهاى فوق طبيعى مكتوم يا اسرار آميز بحث مى كنند؛ مانند علوم سحر، رمل، جفر، تسخير ارواح، تسخير جن.
3- . اشاره است به سخن نبى اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «سَيَأْتي عَلى أُمَّتي زَمانٌ لا يَبْقى مِنَ القُرآنِ إلاّ رَسْمُهُ وَلا مِنَ الاْءسلامِ إلاّ اسْمُهُ...»؛ «روزگارى براى امت من خواهد آمد كه از قرآن جز نشانه اى و از اسلام جز نامى باقى نماند». بحار الأنوار، ج 2، ص 109، حديث 14؛ نهج البلاغة، ص 540، حكمت 369.
4- . «هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد». النور (24) : 2.

مى پرسم آيا رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم اين طور بودند؟ قرآن را مى خواندند و كنار مى گذاشتند و به حدود و اجراى قانون كارى نداشتند؟ خلفاى بعد از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم بنايشان بر اين بود كه مسائل را دست مردم بدهند و بگويند با شما كارى نداريم؟ يا به عكس، حدود معين كرده بودند و شلاق مى زدند و رجم مى كردند، حبس ابد مى كردند، نفى بلد مى كردند؟ به فصل «حدود» و «ديات» اسلام رجوع كنيد، مى بينيد همۀ اين ها از اسلام است، و اسلام براى اين امور آمده است. اسلام آمده تا به جامعه نظم بدهد، امامت اعتبارى و حكومت براى تنظيم امور جامعه است.

ما مكلف هستيم كه اسلام را حفظ كنيم. اين تكليف از واجبات مهم است؛ حتى از نماز و روزه واجب تر است. همين تكليف است كه ايجاب مى كند خون ها در انجام آن ريخته شود. از خون امام حسين علیه السلام كه بالاتر نبود، براى اسلام ريخته شد.

و اين روى همان ارزشى است كه اسلام دارد. ما بايد اين معنا را بفهميم، و به ديگران هم تعليم بدهيم. شما در صورتى خلفاى اسلام هستيد كه اسلام را به مردم بياموزيد. و نگوييد بگذار تا امام زمان علیه السلام بيايد. شما نماز را هيچ وقت مى گذاريد تا وقتى امام زمان علیه السلام آمد بخوانيد؟ حفظ اسلام واجب تر از نماز است. منطق حاكمِ خمين را نداشته باشيد كه مى گفت: بايد معاصى را رواج داد تا امام زمان علیه السلام بيايد! اگر معصيت رواج پيدا نكند، حضرت ظهور نمى كند! اين جا ننشينيد فقط مباحثه كنيد؛ بلكه در ساير احكام اسلام مطالعه كنيد؛ حقايق را نشر دهيد؛ جزوه بنويسيد و منتشر كنيد. البته مؤثر خواهد بود. من تجربه كرده ام كه تأثير دارد.

ص: 71

روايت سكونى

عليّ عن أبيه ، عن النَّوفَلي ، عن السَكُوني ، عن أبي عبداللّه علیه السلام ، قال : «قال رَسُولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله وسلم : الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرُّسُلِ ما لَمْ يَدْخُلوُا في الدُّنيا . قِيلَ يا رَسول اللّه وَما دُخولُهم في الدُّنيا؟ قالَ : اتِّباعُ السُّلْطَانِ . فَإذا فَعَلوُا ذلِكَ ، فَاحذَرُوهُمْ عَلى ديِنِكُمْ» (1).

رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم مى فرمايد: «فقها امين و مورد اعتماد پيامبرانند تا هنگامى كه وارد (مطامع و لذايذ و ثروت هاى نارواى) دنيا نشده باشند. گفته شد: اى پيغمبر خدا، وارد شدنشان به دنيا چيست». مى فرمايد: «پيروى كردن قدرت حاكمه. بنابراين اگر چنان كردند، بايستى از آنها بر دينتان بترسيد و پرهيز كنيد».

بررسى تمام اين روايت محتاج به بحث طولانى است، ما فقط دربارۀ جملۀ «الفُقهاءُ اُمناءُ الرُّسُل» كه مورد نظر و مربوط به «ولايت فقيه» مى باشد، صحبت مى كنيم. ابتدا بايد ديد پيغمبران چه وظايف و اختيارات و شغلى دارند، تا معلوم شود فقها، كه مورد اعتماد و امانتدار ايشان هستند، چه وظايفى بر عهده دارند.

هدف بعثت ها و وظايف انبيا

به حكم عقل و ضرورت اديان، هدف بعثت و كار انبيا علیهم السلام تنها مسأله گويى و بيان احكام نيست. اين طور نيست كه مثلاً مسائل و احكام از طريق وحى به

ص: 72


1- . الكافي، ج 1، ص 46، «كتاب فضل العلم»، «باب المستأكل بعلمه والمباهى به»، حديث 5. اين از جمله رواياتى است كه مرحوم نراقى ذكر كرده؛ و مرحوم نورى در كتاب مستدرك الوسائل، أبواب ما يكتسب به، باب 38، روايت 8، از كتاب نوادر راوندى به سند صحيح از امام هفتم عليه السلام و نيز در «أبواب صفات قاضى»، باب 11، حديث 5، از كتاب دعائم الإسلام از امام ششم عليه السلام آورده است. روايتى هم در كتاب الكافي (ج 1، ص 33، «كتاب فضل العلم»، «باب صفة العلم وفضله»، حديث 5) هست به اين مضمون: عن أبي عبداللّه عليه السلام، قال: «العُلماء أُمَناءُ وَالأتقياءُ حُصُونٌ، والأَوصياءُ سادَةٌ» يعنى: «علما امينند و افراد متقى مرزبانند و اوصيا رهبر و مهترند».

رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم رسيده باشد، و آن حضرت و حضرت اميرالمؤمنين و ساير ائمه علیهم السلام مسأله گوهايى باشند كه خداوند آنان را تعيين فرموده تا مسائل و احكام را بدون خيانت براى مردم نقل كنند؛ و آنان نيز اين امانت را به فقها واگذار كرده باشند تا مسائلى را كه از انبيا گرفته اند بدون خيانت به مردم برسانند، و معناى «الفُقهاءُ اُمناءُ الرُّسُل» اين باشد كه فقها در مسأله گفتن امين باشند.

در حقيقت، مهم ترين وظيفۀ انبيا علیهم السلام برقرار كردن يك نظام عادلانۀ اجتماعى از طريق اجراى قوانين و احكام است، كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد الهى ملازمه دارد. چنان كه اين معنا از آيۀ شريفه به وضوح پيدا است: (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسطِ)(1). هدف بعثت ها، به طور كلى، اين است كه مردمان بر اساس روابط اجتماعى عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده، قد آدميت راست گردانند. و اين با تشكيل حكومت و اجراى احكام امكان پذير است. خواه نبى خود موفق به تشكيل حكومت شود، مانند رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم ، و خواه پيروانش پس از وى توفيق به تشكيل حكومت و برقرارى نظام عادلانۀ اجتماعى را پيدا كنند.

خداوند متعال كه در باب «خمس» مى فرمايد: (وَاعْلَمُوا أَ نَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَأَنَّ للّه ِِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى . . .)(2). يا دربارۀ «زكات» مى فرمايد: (خُذْ مِنْ أَمُوَالِهِمْ صَدَقَةً . . .) (3) يا دربارۀ «خراجات» دستوراتى صادر مى فرمايد، در حقيقت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم را نه براى فقط بيان اين احكام براى مردم، بلكه براى اجراى آنها موظف

ص: 73


1- . «به درستى كه پيامبران خود را با نشانه هاى روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم عدالت را به پا دارند». الحديد (57) : 25.
2- . «پس بدانيد از هر آنچه غنيمت برديد، يك پنجم آن براى خدا و پيامبر و نزديكان وى و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است». الأنفال (8) : 41.
3- . «از اموالشان صدقه بگير». التوبة (9) : 103.

مى كند. همان طور كه بايد اين ها را ميان مردم نشر دهد، مأمور است كه اجرا كند؛ ماليات هايى نظير خمس و زكات و خراج را بگيرد و صرف مصالح مسلمين كند؛ عدالت را بين ملت ها و افراد مردم گسترش دهد؛ اجراى حدود و حفظ مرز و استقلال كشور كند؛ و نگذارد كسى ماليات دولت اسلامى را حيف و ميل نمايد.

اين كه خداوند رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم را رئيس قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است: (أَطِيعُوا اللّه َ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ)(1). مراد اين نبوده كه اگر پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم مسأله گفت، قبول كنيم و عمل نماييم. عمل كردن به احكام، اطاعت خداست. همۀ كارهاى عبادى و غير عبادى كه مربوط به احكام است اطاعت خدا مى باشد. متابعت از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم عمل كردن به احكام نيست، مطلب ديگرى است. البته اطاعت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم به يك معنا اطاعت خداست، چون خدا دستور داده از پيغمبرش اطاعت كنيم. اگر رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم ، كه رئيس و رهبر جامعۀ اسلامى است، امر كند و بگويد همه بايد با سپاه اسامه(2) به جنگ بروند، كسى حق تخلف ندارد(3).

اين، امر خدا نيست، بلكه امر رسول است. خداوند حكومت و فرماندهى را به آن حضرت واگذار كرده است، و حضرت هم بنابر مصالح به تدارك و بسيج سپاه مى پردازد؛ والى و حاكم و قاضى تعيين مى كند، يا بركنار مى سازد.

ص: 74


1- . «خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و كسانى را از بين خودتان كه ولىّ امر هستند اطاعت كنيد». النساء (4) : 59.
2- . اسامة بن زيد بن حارثه (54 ه .ق ) در اسلام به دنيا آمد، پدر و مادرش هر دو از بندگان آزاد شدۀ پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمبودند. ايشان در آخرين سال حيات خود (سال دهم هجرى) اسامه را در حالى كه بيش از بيست سال نداشت به فرماندهى سپاهى از مهاجر و انصار برگزيد كه به سوى شام و فلسطين (روم) گسيل شده بودند.
3- . اشاره است به سخن پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در وقت روانه كردن سپاه همراه اسامه كه فرمود: «جَهِّزوا جَيشَ أُسامَةَ، لَعَنَ اللّه ُ مَن تَخَلَّفَ عَنه»، «لشكر اسامه را ساز و برگ آماده كنيد، خدا لعنت كند كسى را كه با اين لشكر همراهى نكند». الملل والنحل، ج 1، ص 29، مقدمۀ چهارم.

فقها در اجراى قوانين و فرماندهى سپاه و ادارۀ جامعه

و دفاع از كشور ودادرسى و قضاوت مورد اعتماد پيامبرند بنابراين «الفُقَهاءُ اُمَناءُ الرسُلِ» يعنى كليۀ امورى كه به عهدۀ پيغمبران است، فقهاى عادل موظف و مأمور انجام آنند. گرچه «عدالت» اعم از «امانت» است و ممكن است كسى در امور مالى امين باشد اما در عين حال عادل نباشد، لكن مراد از «اُمناء الرسل» كسانى هستند كه از هيچ حكمى تخلف نكنند، و پاك و منزه باشند، چنان كه در ذيل حديث مى فرمايد: «مَا لَم يَدخُلُوا في الدُنيا». يعنى تا هنگامى كه به منجلاب دنياطلبى درنيامده اند. پس اگر فقيهى در فكر جمع آورى مال دنيا باشد، عادل نيست و نمى تواند امين رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و مجرى احكام اسلام باشد. فقط فقهاى عادلند كه احكام اسلام را اجرا كرده نظامات آن را مستقر مى گردانند، حدود و قصاص را جارى مى نمايند، حدود و تماميت ارضى وطن مسلمانان را پاسدارى مى كنند. خلاصه، اجراى تمام قوانين مربوط به حكومت به عهدۀ فقهاست: از گرفتن خمس و زكات و صدقات و جزيه و خراج، و صرف آن در مصالح مسلمين، تا اجراى حدود و قصاص - كه بايد تحت نظر مستقيم حاكم باشد و ولىّ مقتول هم بدون نظارت او نمى تواند عمل كند - حفظ مرزها، و نظم شهرها همه و همه.

همان طور كه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم مأمور اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام بود و خداوند او را رئيس و حاكم مسلمين قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است، فقهاى عادل هم بايستى رئيس و حاكم باشند، و اجراى احكام كنند و نظام اجتماعى اسلام را مستقر گردانند.

ص: 75

حكومت بر وفق قانون

چون حكومت اسلام حكومت قانون است، قانون شناسان، و از آن بالاتر دين شناسان؛ يعنى فقها، بايد متصدى آن باشند. ايشان هستند كه بر تمام امور اجرايى و ادارى و برنامه ريزى كشور مراقبت دارند. فقها در اجراى احكام الهى امين هستند. در اخذ ماليات، حفظ مرزها، اجراى حدود امينند. نبايد بگذارند قوانين اسلام معطل بماند، يا در اجراى آن كم و زياد شود.

اگر فقيه بخواهد شخص زانى را حد بزند، با همان ترتيب خاص كه معين شده بايد بياورد در ميان مردم، و صد تازيانه بزند. حق ندارد يك تازيانه اضافه بزند، يا ناسزا بگويد، يك سيلى بزند، يا يك روز او را حبس كند. همچنين، اگر به اخذ ماليات پرداخت، بايد روى موازين اسلام؛ يعنى بر وفق قانون اسلام، عمل كند. حق ندارد يك شاهى اضافه بگيرد. نبايد بگذارد در بيت المال هرج و مرج واقع شود، و يك شاهى ضايع گردد. اگر فقيهى بر خلاف موازين اسلام كارى انجام داد، «نعوذ باللّه» فسقى مرتكب شد، خود به خود از حكومت منعزل است، زيرا از امانتدارى ساقط شده است.

حاكم در حقيقت قانون است. همه در امان قانونند، در پناه قانون اسلامند. مردم و مسلمانان در دايرۀ مقررات شرعى آزادند؛ يعنى بعد از آن كه طبق مقررات شرعى عمل كردند، كسى حق ندارد بگويد اين جا بنشين يا آن جا برو. اين حرف ها در كار نيست. آزادى دارند و حكومت عدل اسلامى چنين است. مثل اين حكومت ها نيست كه امنيت را از مردم سلب كرده اند. هر كس در خانۀ خود مى لرزد كه شايد الآن بريزند و كارى انجام دهند. چنان كه در حكومت معاويه و حكومت هاى مانند آن امنيت را از مردم سلب نموده و مردم امان نداشتند. به تهمت يا صرف احتمال مى كشتند، تبعيد مى كردند، و حبس مى كردند - حبس هاى طويل المدة - چون حكومت اسلامى نبود.

ص: 76

هرگاه حكومت اسلامى تأسيس شود، همه در سايۀ قانون با امنيت كامل به سر مى برند، و هيچ حاكمى حق ندارد بر خلاف مقررات و قانون شرع مطهر قدمى بردارد.

پس، معناى «امين» اين است كه فقها تمام امورى را كه اسلام مقرر داشته به طور امانت اجرا كنند، نه اين كه تنها مسأله بگويند. مگر امام مسأله گو بود و تنها بيان قانون مى كرد؟ مگر پيامبران مسأله گو بودند تا فقها در مسأله گويى امين آنها باشند؟ البته مسأله گويى و بيان قوانين هم يكى از وظايف فقهى است، لكن اسلام به قانون نظر آلى دارد؛ يعنى آن را آلت و وسيلۀ تحقق عدالت در جامعه مى داند، وسيلۀ اصلاح اعتقادى و اخلاقى و تهذيب انسان مى داند. قانون براى اجرا و برقرار شدن نظم اجتماعى عادلانه به منظور پرورش انسان مهذب است. وظيفۀ مهم پيغمبران اجراى احكام بوده، و قضيۀ نظارت و حكومت مطرح بوده است.

روايت حضرت رضا علیه السلام را خواندم كه «لَو لَم يَجعَل لَهُم إماماً قَيِّماً أميناً حَافِظاً مُستَودِعاً ، لَدَرَسَتِ المِلَّةُ . . .»(1) به طور قضيۀ كلى مى فرمايد: براى مردم امامِ قيّمِ حافظِ امين لازم است. و در اين روايت مى فرمايد: فقها اُمناء رسل هستند. از اين صغرا و كبرا(2) برمى آيد كه فقها بايد رئيس ملت باشند، تا نگذارند اسلام مندرس شود و احكام آن تعطيل شود. چون فقهاى عادل در كشورهاى مسلمان نشين حكومت نداشته و ولايتشان برقرار نشده، اسلام مندرس گشته و احكام آن تعطيل شده است، فرمايش حضرت رضا علیه السلام به تحقق پيوسته است. تجربه صحت آن را بر همه ثابت كرده است.

اكنون اسلام مندرس نشده است؟ اكنون كه در بلاد اسلامى احكام اسلام اجرا

ص: 77


1- . علل الشرائع، ص 253، حديث 9؛ عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 101، حديث 1؛ بحار الأنوار، ج 6، ص 60، حديث 1.
2- . مراد حضرت امام رحمه الله از صغرا و كبرا به ترتيب، اين دو جمله است: «فقها اُمناء رسل هستند» و «براى مردم، امام قيّم حافظ امين لازم است» يعنى با علم به اين كه فقها امين پيامبرانند و رهبر مردم هم بايد فردى امين باشد نتيجه مى گيريم كه سررشته امور را فقيهان بايد به دست گيرند.

نمى گردد، حدود جارى نمى شود، احكام اسلام حفظ نشده، نظام اسلام از بين رفته، هرج و مرج و عنان گسيختگى متداول شده، اسلام مندرس نيست؟ آيا اسلام همين است كه در كتاب ها نوشته شود؟ مثلاً در كافى نوشته و كنار گذاشته شود؟ اگر در خارج احكام اجرا نشد، و حدود جارى نگشت، دزد به سزاى خود نرسيد، غارتگران و ستمگران و مختلسين به كيفر نرسيدند، و ما فقط قانون را گرفتيم و بوسيديم و كنار گذاشتيم، قرآن را بوسيديم و حفظ كرديم، و شب هاى جمعه سورۀ «ياسين» خوانديم، اسلام حفظ شده است؟

چون بسيارى از ما فكر نكرديم كه ملت اسلام بايد با حكومت اسلامى اداره و منظم شود، كار به اين جا رسيد كه نه تنها نظم اسلام در كشورهاى اسلامى برقرار نيست و قوانين ظالمانه و فاسد كننده به جاى قانون اسلام اجرا مى شود، بلكه برنامه هاى اسلام در ذهن خود آقايان علما هم كهنه شده، به طورى كه وقتى صحبت مى شود، مى گويند «الفُقَهاءُ اُمناءُ الرسُل» يعنى در گفتن مسائل امين هستند. آيات قرآن را نشنيده مى گيرند، و آن همه روايات را كه دلالت دارد بر اين كه در زمان غيبت علماى اسلام «والى» هستند تأويل مى كنند كه مراد «مسأله گويى» است. آيا امانتدارى اين طور است؟ آيا امين لازم نيست كه نگذارد احكام اسلام تعطيل شود، و تبهكاران بدون كيفر بمانند؟ نگذارد در ماليات ها و درآمدهاى كشور اين قدر هرج و مرج و حيف و ميل واقع شود و چنين تصرفات ناشايسته بشود؟ بديهى است كه اين ها امين لازم دارد. و وظيفۀ فقهاست كه امانتدارى كنند. و در اين صورت امين و عادل خواهند بود.

روايت اسحاق بن عمار

منصب قضا متعلق به كيست

عن مُحمّد بن يَحيى ، عن مُحمّد بن أحمد ، عن يعقوب بْنِ يزيدَ ، عن يحيى بن المبارك ، عن عبداللّه بْنِ جَبَلة ، عن أبي جَميلة ، عن إسحاقِ بن عمّارِ ، عنْ أبي عَبْداللّه علیه السلام قال : «قالَ

ص: 78

أميرُالمُؤْمنين صَلَواتُ اللّه عَليْهِ ، لِشُرَيْحٍ : يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ (ماجلسه)(1) إلاّ نَبيٌّ اَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ أوْ شَقيٌّ» (2).

حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام خطاب به شريح مى فرمايد: «تو بر مقام و منصبى قرار گرفته اى كه جز نبى يا وصى نبى و يا شقى كسى بر آن قرار نمى گيرد».

و شريح چون نبى و وصى نبى نيست، شقى بوده است كه بر مسند قضاوت نشسته است. شريح(3) كسى است كه در حدود 50 - 60 سال منصب قضاوت را در كوفه عهده دار بود، و از آن آخوندهايى كه به واسطۀ تقرب به دستگاه معاويه حرف هايى زده و فتواهايى صادر كرده، و برخلاف حكومت اسلامى قيام كرده است. حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام در دوران حكومت خود هم نتوانست او را عزل كند، رجّاله نگذاشتند، و به عنوان اين كه «شيخين» او را نصب كرده اند و شما بر خلاف آنان عمل نكنيد، او را بر حكومت عدل آن حضرت تحميل كردند. منتها حضرت نمى گذاشتند برخلاف قانون دادرسى كند.

دادرسى با فقيه عادل است

از روايت برمى آيد كه تصدى منصب قضا با پيغمبر صلی الله علیه و آله وسلم يا وصى اوست. در اين كه فقهاى عادل به حسب تعيين ائمه علیهم السلام منصب قضا (دادرسى) را دارا هستند و منصب قضا از مناصب فقهاى عادل است، اختلافى نيست. برخلاف مسألۀ

ص: 79


1- . بنابر نقل مرحوم صدوق در من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 4، حديث 8.
2- . الكافي، ج 7، ص 406، «كتاب القضاء والأحكام»، «باب أنّ الحكومة إنّما للإمام»، حديث 2؛ وسائل الشيعة، ج 27، ص 17، «كتاب القضاء»، «أبواب صفات القاضي»، باب 3، حديث 2.
3- . ابو اُميّه، شريح بن حارث كندى (78 ه .ق) اصل او از يمن بود و پيش از ظهور اسلام به دنيا آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را درك نكرد و به همين دليل در شمار صحابه از او ياد نمى شود. در عهد عمر و عثمان و حضرت امير و معاويه قاضى كوفه بود. گويند در واقعۀ عاشورا جانب ابن زياد را گرفت و مردم را به قيام عليه امام فرا خواند.

«ولايت»(1) كه بعضى مانند مرحوم نراقى(2)، و از متأخرين مرحوم نائينى(3)، تمام مناصب و شئون اعتبارى امام را براى فقيه ثابت مى دانند(4)، و بعضى نمى دانند. اما اين كه منصب قضاوت متعلق به فقهاى عادل است، محل اشكال نيست و تقريباً از واضحات است.

نظر به اين كه فقها مقام نبوت را دارا نمى باشند، و شكى نيست كه «شقى» هم نيستند، بالضروره بايد بگوييم كه «اوصيا» يعنى جانشينان رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم مى باشند.

منتها از آن جا كه غالباً وصى نبى را عبارت از وصى دست اول و بلافصل گرفته اند، لذا به اين گونه روايات اصلاً تمسك نشده است. لكن حقيقت اين است كه دايرۀ مفهوم «وصى نبى» توسعه دارد و فقها را هم شامل مى شود، البته وصى بلافصل، حضرت امير علیه السلام است، و بعد از او ائمه علیهم السلام مى باشند، و امور مردم به آنان محوّل شده است.

تصور نشود كه منصب حكومت يا قضا براى حضرات ائمه علیهم السلام شأنى بوده است. زمامدارى فقط از جهت اين كه بتوانند حكومت عدل را برپا كنند و عدالت اجتماعى را

ص: 80


1- . مراد از «ولايت» در اين جا حق حكومت يعنى ولايت بر اموال و جان هاست.
2- . احمد بن محمد مهدى بن ابى ذر نراقى (1245 ه .ق) فقيه و محدّث و رجالى و رياضى دان و استاد در فنون و علوم عقلى به زهد و تقوا مشهور بود. بيشتر علوم را از محضر پدر خود ملا محمد مهدى نراقى، استفاده كرد. نيز نزد سيدمهدى بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء تلمذ جست. وى استاد شيخ انصارى و سيد محمد شفيع جابلقى است. از آثار اوست: معراج السعادة، مفتاح الأحكام، عوائد الأيّام، منهاج الوصول إلى علم الاُصول، مستند الشيعة و ديوان شعر فارسى.
3- . ميرزا حسين (يا محمد حسين) بن عبدالرحيم نائينى نجفى (1273 - 1355 ه .ق) فقيه، اصولى، حكيم، و از مراجع بزرگ شيعه. تحصيلات خود را در نائين آغاز و در اصفهان و سامرا به پايان رسانيد. بعد از اعلام مشروطيت در ايران كتاب تنزيه الملة و تنبيه الاُمة را نگاشت كه با تقريظ آخوند خراسانى انتشار يافت. پس از فوت شيخ محمدتقى شيرازى، شاگرد آخوند، مرجعيت عامّه شيعه در انحصار مرحوم نائينى و سيدابوالحسن اصفهانى درآمد. از آثار اوست: رسالة الصلاة في المشكوك، رساله أحكام الخلل في الصلاة، رسالة في قاعدة نفي الضرر، التعليقة على العروة الوثقى.
4- . عوائد الأيام، ص 536 - 539؛ منية الطالب، ج 2، ص 236 - 240.

بين مردم تطبيق و تعميم دهند، قابل اهميت بوده است. لكن مقامات روحانى ائمه علیهم السلام كه فوق ادراك بشر مى باشد، به نصب و جعل مربوط نيست. چنانچه اگر رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم حضرت امير علیه السلام را وصى هم قرار نمى داد، مقامات معنوى آن حضرت محفوظ بود. اين مقام حكومت و منصب نيست كه به انسان شأن و منزلت معنوى مى دهد، بلكه اين منزلت و مقام معنوى است كه انسان را شايسته براى حكومت و مناصب اجتماعى مى سازد.

در هر حال، از روايت مى فهميم كه «فقها» اوصياى دست دوم رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم هستند، و امورى كه از طرف رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم به ائمه علیهم السلام واگذار شده، براى آنان نيز ثابت است، و بايد تمام كارهاى رسول خدا را انجام دهند؛ چنان كه حضرت امير علیه السلام انجام داد.

روايت سليمان بن خالد

روايت ديگر كه از ادلّه يا مؤيدات مطلب است و از حيث سند و دلالت از روايت اول(1) بهتر مى باشد، از طريق كلينى نقل شده. و از اين طريق ضعيف است(2).

لكن صدوق روايت را از طريق سليمان بن خالد(3) آورده كه صحيح و معتبر مى باشد(4).

روايت چنين است:

ص: 81


1- . منظور از «روايت اول» روايت قبلى است كه از اسحاق بن عمار مى باشد.
2- . زيرا در طريق كلينى، ابو عبداللّه المؤمن مى باشد كه تضعيف شده است.
3- . سليمان بن خالد بن دهقان بن نافله، قارى، فقيه، محدث و از اصحاب و معتمدان امام باقر عليه السلامو امام صادق عليه السلامبود.
4- . روايت «صحيح» روايتى را گويند كه تمامى راويان آن امامى و عادل و موثق باشند. و طريق صدوق به سليمان بن خالد چنان كه در مشيخه فقيه آمده است عبارتند از: پدر صدوق از سعد بن عبداللّه از ابراهيم بن هاشم از محمد بن ابى عمير از هشام بن سالم كه همگى امامى و مورد وثوقند از ميان آنان ابراهيم بن هاشم توثيق خاص ندارد، اما چون از مشاهير راويان امامى است توثيق وى محل ترديد نيست.

وعن عِدّة مِن أصحَابِنا ، عن سَهلِ بن زياد ، عن محمّد بن عيسى، عن أبي عبداللّه المُؤمِنِ ، عن ابنِ مُسكانَ ، عن سليمانَ بْنِ خالد ، عن أبي عبداللّه علیه السلام قال : «اتَّقُوا الحُكُومَةَ ، فَإنَّ الحُكُومَةَ إنَّما هِيَ للإمامِ العالِمِ بِالقَضاءِ العادِلِ فِي المُسلِمينَ ، لِنبيّ (كَنَبِيّ) أوْ وَصِيِّ نَبيٍّ» . (1) امام مى فرمايد: «از حكم كردن (دادرسى) بپرهيزيد، زيرا حكومت (دادرسى) فقط براى امامى است كه عالم به قضاوت (و آيين دادرسى و قوانين) و عادل در ميان مسلمانان باشد، براى پيغمبر است يا وصى پيغمبر».

ملاحظه مى كنيد كسى كه مى خواهد حكومت (دادرسى) كند، اولاً بايد امام باشد. در اين جا معناى لغوى «امام» كه عبارت از رئيس و پيشوا باشد مقصود است، نه معناى اصطلاحى. به همين جهت، نبى را هم امام دانسته است. اگر معناى اصطلاحى «امام» مراد بود، قيد «عالم» و «عادل» زايد مى نمود.

دوم، اين كه عالِم به قضا باشد. اگر امام بود لكن علم به قضا نداشت؛ يعنى قوانين و آيين دادرسى اسلام را نمى دانست، حق قضاوت ندارد.

سوم، اين كه بايد عادل باشد.

پس، قضا (دادرسى) براى كسى است كه اين سه شرط (يعنى رئيس و عالم و عادل بودن) را داشته باشد. بعد مى فرمايد كه اين شروط بر كسى جز نبى يا وصى نبى منطبق نيست.

قبلاً عرض كردم كه منصب قضا براى فقيه عادل است. و اين موضوع از ضروريات فقه است و در آن خلافى نيست. اكنون بايد ديد شرايط قضاوت در فقيه موجود است يا نه. بديهى است منظور «فقيه عادل» است، نه هر فقيهى. فقيه طبعاً عالم

ص: 82


1- . الكافي، ج 7، ص 406، «كتاب القضاء»، «باب أنّ الحكومة إنّما هي للإمام»، حديث 1؛ من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 4، حديث 7؛ وسائل الشيعة، ج 27، ص 17، «كتاب القضاء»، «أبواب صفات القاضي»، باب 3، حديث 3.

به قضاست، چون فقيه به كسى اطلاق مى شود كه نه فقط عالم به قوانين و آيين دادرسى اسلام، بلكه عالم به عقايد و قوانين و نظامات و اخلاق باشد؛ يعنى دين شناس به تمام معناى كلمه باشد. فقيه وقتى عادل هم شد، دو شرط را دارد. شرط ديگر اين بود كه امام يعنى رئيس باشد. و گفتيم كه فقيه عادل مقام امامت و رياست را براى قضاوت - به حسب تعيين امام علیه السلام - داراست. آن گاه امام علیه السلام حصر فرموده كه اين شروط جز بر نبى يا وصى نبى بر ديگرى منطبق نيست. فقها چون نبى نيستند پس وصى نبى يعنى جانشين او هستند. بنابراين، آن مجهول از اين معلوم به دست مى آيد كه «فقيه» وصى رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم است و در عصر غيبت، امام المسلمين و رئيس الملة مى باشد، و او بايد قاضى باشد، و جز او كسى حق قضاوت و دادرسى ندارد.

توقيع مبارك صاحب الامر

در رويدادهاى اجتماعى به كه رجوع كنيم

روايت سوم، توقيعى(1) است كه مورد استدلال واقع شده، و ما كيفيت استدلال را عرض مى كنيم:

في كتاب إكمال الدين وإتمام النِعْمَةِ(2) عن محمّد بن محمّد بن عِصام ، عن محمّد بن يعقوبَ ، عن إسحاقَ بن يعقوب ، قال : سَألتُ محمّدَ بنَ عُثْمانَ العَمرِي أن يُوصِلَ لي كتاباً قد سَألتُ فيه عن مسائِلَ أَشكَلَتْ عَلَيَّ . فَورَد التوقيعِ بِخطِّ مَولانا صاحبِ الزمان علیه السلام : «أمّا

ص: 83


1- . «توقيع» در لغت به معناى نشان نهادن بر روى نامه است و نشان و دستخط پادشاه را بر فرمان يا نامه نيز توقيع گويند. نامه هاى معصومان عليهم السلام به خصوص آنهايى كه از ناحيۀ مقدسه امام زمان شرف صدور يافته و يكى از نوّاب اربعه آن را ابلاغ كرده در كتاب هاى تاريخ و حديث به «توقيعات» مشهور است.
2- . إكمال الدين وإتمام النعمة كه به نام «كمال الدين وتمام النعمة» شهرت يافته، از آثار شيخ صدوق (381 ه .ق ) است و دربارۀ غيبت امام زمان و مسائل مربوط به آن به نگارش درآمده است.

ما سَأَلْتَ عَنْهُ - أرْشَدَكَ اللّه ُ وثَبَّتَكَ - . . . (إلى أن قال :) وَأمَّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ ، فَارْجِعُوا فيها إلى رُواةِ حَديثِنا . فَإنَّهُم حُجَّتي عَلَيْكُم ، وَأَنا حُجّةُ اللّه . وَأمَّا مُحَمَّدُ بْنُ عُثمان العَمرِيٌّ ، فَرَضِيَ اللّه ُ عَنْهُ وَعَنْ أَبيِه ، فَإنَّهُ ثِقَتي وَكِتابُهُ كِتابي» (1).

اسحاق بن يعقوب(2)، نامه اى براى حضرت ولى عصر مى نويسد، و از مشكلاتى كه برايش رخ داده سؤال مى كند. و محمد بن عثمان عمرى، نمايندۀ آن حضرت، نامه را مى رساند. جواب نامه به خط مبارك صادر مى شود كه «... در حوادث و پيشامدها به راويان حديث ما رجوع كنيد، زيرا آنان حجت من بر شمايند، و من حجت خدايم ...» منظور از «حوادث واقعه» كه در اين روايت آمده مسائل و احكام شرعيه نيست. نويسنده نمى خواهد بپرسد دربارۀ مسائل تازه اى كه براى ما رخ مى دهد چه كنيم. چون اين موضوع جزو واضحات مذهب شيعه بوده است و روايات متواتره دارد كه در مسائل بايد به فقها رجوع كنند(3). در زمان ائمه علیهم السلام هم به فقها رجوع مى كردند و از آنان مى پرسيدند. كسى كه در زمان حضرت صاحب سلام اللّه عليه، باشد و با نوّاب اربعه(4) روابط داشته باشد و به حضرت نامه بنويسد و جواب دريافت كند، به اين

ص: 84


1- . إكمال الدين، ص 484، باب 45، حديث 4.
2- . اسحاق بن يعقوب كلينى خود تصريح كرده است كه از طريق محمد بن عثمان عمرى پاره اى مسائل مشكل را بر امام عصر عرضه كرده و پاسخ گرفته است. در توقيع امام خطاب به او چنين عباراتى آمده: «أمّا ما سَأَلْتَ عَنْهُ أرْشَدَكَ اللّه ُ وَثَبّتَكَ مِنْ أمْرِ المُنكرينَ لي مِنْ أهْلِ بَيْتِنا وبَني عَمِّنا... السَّلامُ عليكَ يا إسحاقَ بنَ يعقوبَ و على مَنِ اتّبَعَ الهُدى». اين گونه خطاب ها را از طرف امام دليل نبالت شأن و جلالت قدر او دانسته اند.
3- . صاحب وسائل الشيعة روايات مربوط به رجوع به فقها را در وسائل الشيعة، به خصوص در «كتاب القضاء»، «أبواب صفات القاضي»، باب 11، با الفاظ مختلف نقل كرده است.
4- . «نوّاب اربعه» عنوان چهار تن نايب ويژۀ امام زمان است كه در دورۀ غيبت صغرا (260 - 329) واسطه بين امام و شيعيان بودند. اين چهار تن عبارتند از: 1- ابو عمرو عثمان بن سعيد بن عمرو العمرى، از اصحاب و معتمدان امام هادى و امام عسكرى عليهماالسلام كه امام عسكرى عليه السلام وى را نايب امام غايب معرفى فرمود. 2- ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد، از اصحاب و نايبان امام عسكرى عليه السلامكه امام يازدهم و پدرش عثمان بن سعيد وى را از نايبان حضرت شمردند. وى در سال 304 يا 305 ه .ق وفات كرد و در بغداد در كنار مدفن پدر خود به خاك سپرده شد. 3- ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى كه وى را محمد بن عثمان به عنوان جانشين خود و نايب امام معرّفى كرد. 4- ابوالحسن على بن محمد السمرى كه وى را حسين بن روح به عنوان وكيل امام عليه السلام شناساند. سمرى در نيمۀ شعبان سال 328 يا 329 وفات يافت. وى آخرين نايب آن حضرت بود.

موضوع توجه دارد كه در فراگرفتن مسائل به چه اشخاص بايد رجوع كرد.

منظور از «حوادث واقعه» پيشامدهاى اجتماعى و گرفتارى هايى بوده كه براى مردم و مسلمين روى مى داده است. و به طور كلى و سربسته سؤال كرده اكنون كه دست ما به شما نمى رسد، در پيشامدهاى اجتماعى بايد چه كنيم، وظيفه چيست. يا حوادثى را ذكر كرده، و پرسيده در اين حوادث به چه كسى رجوع كنيم. آنچه به نظر مى آيد اين است كه به طور كلى سؤال كرده، و حضرت طبق سؤال او جواب فرموده اند كه در حوادث و مشكلات به روات احاديث ما؛ يعنى فقها، مراجعه كنيد. آنها حجت من بر شما مى باشند، و من حجت خدا بر شمايم.

«حجت خدا» يعنى چه؟ شما از كلمۀ «حجة اللّه» چه مى فهميد؟ يعنى خبر واحد حجت است؟(1) و اگر زراره(2) روايتى را نقل كرد حجت مى باشد؟ حضرت امام زمان

ص: 85


1- . خبر واحد آن است كه به حد تواتر نرسد؛ يعنى تعداد ناقلان آن به اندازه اى نباشد كه نوعاً مفيد قطع و يقين است. خبر واحد را در صورتى كه ناقلان آن مورد اعتماد باشند، «معتبر» گويند و در احكام شرعى مى توان به آن استناد كرد. مقصود از «حجّيت خبر واحد» اين است كه عمل به آن واجب است. و اگر مطابق با واقع نباشد، عامل به آن معذور خواهد بود.
2- . عَبْد رَبهِ بن أعيَن شيبانى كوفى ملقّب به زراره (متوفى 150 ه.ق) از اصحاب بزرگ امام باقر و امام صادق عليهماالسلام، وى شيخ اهل حديث و از فقهاى اصحاب به شمار مى آيد. تمام علماى رجال او را توثيق كرده اند و از اصحاب اجماع شمرده اند و رواياتى از امام صادق عليه السلامرسيده است كه حاكى است از آن كه آن حضرت وى را گرامى مى داشته است. كتاب هاى الاستطاعة و الجبر به او منسوب است.

نظير زراره است كه اگر خبرى از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل كرد، بايد بپذيريم و عمل كنيم؟ اين كه مى گويند «ولىّ امر» حجت خداست، آيا در مسائل شرعيه حجت است كه براى ما مسأله بگويد؟ اگر رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم فرموده بود كه من مى روم، و اميرالمؤمنين علیه السلام حجت من بر شماست. شما از اين مى فهميديد كه حضرت رفتند، كارها همه تعطيل شد، فقط مسأله گويى مانده كه آن هم به حضرت امير علیه السلام واگذار شده است؟ يا اين كه «حجة اللّه» يعنى همان طور كه حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم حجت است و مرجع تمام مردم، خدا او را تعيين كرده تا در همۀ كارها به او رجوع كنند، فقها هم مسئول امور و مرجع عام توده هاى مردم هستند؟

«حجة اللّه» كسى است كه خداوند او را براى انجام امورى قرار داده است، و تمام كارها، افعال و اقوال او حجت بر مسلمين است. اگر كسى تخلف كرد، بر او احتجاج (و اقامه برهان و دعوى) خواهد شد. اگر امر كرد كه كارى انجام دهيد، حدود را اين طور جارى كنيد، غنايم، زكات و صدقات، را به چنين مصارفى برسانيد و شما تخلف كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج مى كند. اگر با وجود حجت، براى حل و فصل امور به دستگاه ظلم رجوع كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج خواهد كرد كه من براى شما حجت قرار دادم، چرا به ظلمه و دستگاه قضايى ستمگران مراجعه كرديد. خدا به وجود حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام بر متخلفين و آنها كه كجروى داشتند احتجاج مى كند، بر متصديان خلافت، بر معاويه، و خلفاى بنى اميه و بنى عباس و بر كسانى كه طبق خواسته هاى آنان عمل مى كنند، احتجاج مى شود كه چرا زمام مسلمين را غاصبانه به دست گرفتيد. شما كه لياقت نداشتيد چرا مقام خلافت و حكومت را غصب كرديد.

ص: 86

خداوند حكام جور و هر حكومتى را كه برخلاف موازين اسلامى رفتار كند بازخواست مى كند كه چرا ظلم كرديد. چرا با اموال مسلمين هوسبازى كرديد. چرا جشن چند هزار ساله بر پا داشتى(1). چرا مال مردم را صرف «تاجگذارى» و آن جشن كذايى كردى؟(2) اگر بگويد با اوضاع روز نمى توانستم عدالت كنم، يا اين كه [نمى توانستم] قبه و بارگاه، كاخ و عمارت كذايى، نداشته باشم، تاجگذارى كردم كه

ص: 87


1- . محمدرضا پهلوى در پاييز سال 1350 ش. براى 2500 سال حكومت شاهنشاهى در ايران مراسم جشنى در محل «پرسپوليس» برپا كرد. در اين مراسم از 69 كشور، 20 پادشاه و امير عرب، 5 ملكه، 21 شاهزاده، 16 رئيس جمهورى، 3 نخست وزير، 4 معاون رئيس جمهورى و 2 وزير خارجه شركت داشتند. اين جشن يك هفته اى بيش از 000/000/ 200 دلار خرج برداشت! در روزنامه هاى رسمى هزينه اين جشن را فقط 133 ميليون تومان اعلان كردند! مدعوّين در 3 چادر عظيم و 50 چادر بزرگ ديگر كه در محل برافراشته بودند پذيرايى شدند، براى تأمين برق محل جشن از تهران و شيراز 6000 مايل كابل برق به كار برده بودند. غذاهاى اين جشن شاهانه عبارت بود از: تخم بلدرچين با خاويار، خوراك خرچنگ، كباب بره با قارچ، طاووس بريان كه درون آن را از جگر غاز پر كرده بودند. و دسر اين خوراك ها شامل تمشك تازۀ فرانسه با شيرۀ انجير و تمشك مخصوص بود. شخصى فرانسوى با يك اكيپ 159 نفرى از سرآشپز و بسيارى خدمۀ ديگر، از 10 روز پيش از برگزارى جشن به تهران دعوت شده بود تا عهده دار پذيرايى از ميهمانان شاه شود. رستوران مشهورى در پاريس به نام «ماكسيم» غذاها و مشروبات و از جملۀ 000/ 25 بطرى شراب مخصوص خود را براى اين ميهمانى فرستاده بود. در روزهاى برپايى مراسم جشن دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهى 600 روزنامه نگار و عكاس و فيلمبردار از اطراف جهان به تخت جمشيد آمده بودند و بيش از يك ميليون كلمه درباره اين جشن به سراسر دنيا مخابره كردند. شبكۀ تلويزيونى N.B.Cاز ايالات متحده امريكا مراسم را از طريق ماهواره براى دهها ميليون بينندۀ امريكايى پخش كرد. تاريخ سياسى 25 سالۀ ايران، غلامرضا نجاتى، ج 1، ص 348 - 351؛ شكست شاهانه، ماروين زونيس، ترجمۀ عباس مخبر، ص 123 به بعد.
2- . محمدرضا پهلوى در آبان 1346 ش. جشنى مفصل با هزينه اى گزاف به راه انداخت و در طى تشريفاتى رسمى تاج سلطنت بر سر نهاد! اين مراسم يك ماه ادامه داشت! براى برگزارى اين جشن خيابان هاى پايتخت را با 700 تن آهن و فولاد و 300 كيلومتر كابل و صدها هزار لامپ برق و چراغ هاى فلورسنت و مقادير بسيارى ورق هاى پلاستيكى و آلومينيومى مزيّن ساخته بودند. تاج هاى شاه و ملكه را «پرآريل» جواهرساز معروف فرانسوى، از طلا و طلاى سفيد ساخت، و گوهرهاى گران قيمت در آن به كار برد.

دولت اين جا را و ترقى خودمان را معرفى كنم، مى گويند اين (اشاره به حضرت امير علیه السلام ) هم حاكم بود؛ حاكم بر مسلمين و سرزمين پهناور اسلامى بود، تو شرف اسلام و مسلمين و بلاد اسلامى را بيشتر مى خواستى يا اين مرد؟ مملكت تو بيشتر بود يا او؟ قلمرو حكومت تو جزئى از قلمرو حكومتش بود؛ عراق و مصر و حجاز و ايران همه در قلمرو حكومتش بود؛ در عين حال دارالعمارۀ او مسجد بود، و دكة القضاء در گوشۀ مسجد قرار داشت؛ و سپاه در مسجد آماده مى شد، و از مسجد حركت مى كرد؛ مردم نمازگزار و معتقد، به جنگ مى رفتند؛ و ديديد كه چگونه پيشرفت مى كردند و چه كارها انجام دادند(1).

امروز فقهاى اسلام «حجت» بر مردم هستند؛ همان طور كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم حجت خدا بود، و همۀ امور به او سپرده شده بود، و هر كس تخلف مى كرد بر او احتجاج مى شد. فقها از طرف امام علیه السلام حجت بر مردم هستند. همۀ امور و تمام كارهاى مسلمين به آنان واگذار شده است. در امر حكومت، تمشيت امور مسلمين، اخذ و مصرف عوايد عمومى، هر كس تخلف كند، خداوند بر او احتجاج خواهد كرد. در دلالت روايتى كه آورديم هيچ اشكالى نيست؛ منتها سندش قدرى محل تأمل است(2). و اگر دليل نباشد، مؤيد مطالبى است كه گفته شد.

مقبوله عمر بن حنظله

اشاره

روايت ديگرى كه از مؤيدات بحث ماست «مقبولۀ(3) عمر بن حنظله» مى باشد. چون در اين روايت به آيۀ شريفه اى تمسك شده، لازم است ابتدا آن آيه و آيات قبل

ص: 88


1- . ر.ك: تاريخ الطبري، ج 3 و 4؛ الفتوح، ابن اعثم؛ تاريخ فتوحات اسلامى در اروپا، شكيب ارسلان.
2- . وجه تأمل سند به جهت اسحاق بن يعقوب است كه توثيقى دربارۀ وى نرسيده است.
3- . «مقبوله» حديثى است كه علماى فقه و حديث بدون توجه به صحت يا عدم صحت سند آن، مضمون آن را پذيرفته و بر طبق آن عمل كرده باشند. مانند حديث عمر بن حنظله.

آن مورد بحث قرار گيرد، و معناى آن تا حدودى معلوم شود، سپس روايت، مورد بحث قرار گيرد.

تفسير آيه ذكر شده در مقبوله و آيات قبل از آن

أَعُوذُ باللّه مِن الشَّيَطَانَ الرَجِيم

(إِنَّ اللّه َ يَأمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّه َ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللّه َ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً * يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه َ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلىَ اللّه ِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّه ِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً)(1).

«خداوند امر فرموده كه امانت ها را به اهلش (صاحبش) بدهيد. و هرگاه بين مردم داورى كرديد، به عدالت داورى كنيد. خدا چه خوب به آن اندرزتان مى دهد و يادآوريتان مى كند. بى شك خدا شنواى بيناست. اى ايمان آوردگان، خدا را اطاعت كنيد؛ و پيامبران را اطاعت كنيد؛ و اولياى امرتان (متصديان رهبرى و حكومتتان) را. بنابراين، اگر در مورد چيزى با يكديگر كشمكش پيدا كرديد، آن را به خدا و پيامبر عرضه بداريد، اگر به خداى يگانه و دورۀ آخرت ايمان داريد. آن روش بهتر است و خوش عاقبت تر».

«خداوند امر فرموده كه امانات را به اهلش رد كنيد». عده اى بر اين عقيده اند كه منظور از «امانت» مطلق امانت خلقى (يعنى مال مردم) و خالقى (يعنى احكام شرعيه) مى باشد. و مقصود از «رد امانت الهى» اين است كه احكام اسلام را آن طور كه هست اجرا كنند(2). گروه ديگرى معتقدند كه مراد از «امانت» امامت است(3). در روايت هم

ص: 89


1- . النساء (4) : 58 - 59.
2- . مجمع البيان، ج 3، ص 98، سورۀ «نساء»، ذيل آيۀ 58.
3- . همان؛ تفسير الطبري، ج 4، ص 147، سورۀ «نساء»، ذيل آيۀ 58.

آمده كه مقصود از اين آيه ما - يعنى ائمه علیهم السلام - هستيم كه خداوند تعالى به ولات امر (رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه علیهم السلام ) امر كرده ولايت و امامت را به اهلش رد كنند(1)؛ يعنى رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم ولايت را به اميرالمؤمنين علیه السلام و آن حضرت هم به ولىّ بعد از خود واگذار كند، و همين طور ادامه يابد.

در ذيل آيه مى فرمايد: (وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدلِ). «وقتى كه حاكم شديد بر پايۀ عدل حكومت كنيد». خطاب به كسانى است كه زمام امور را در دست داشته حكومت مى كنند، نه قضات. قاضى قضاوت مى كند، نه حكومت به تمام معناى كلمه. قاضى فقط از جهتى حاكم است و حكم مى كند، چون فقط حكم قضايى صادر مى كند، نه حكم اجرايى. چنان كه قضات در طرز حكومت هاى قرون اخير يكى از سه دستۀ حكومت كننده هستند، نه تمام حكومت كنندگان. و دو دستۀ ديگر، هيأت وزيران (مجريان) و مجلس (برنامه ريزان و قانون گذاران) هستند. اساساً قضاوت يكى از رشته هاى حكومت و يكى از كارهاى حكومتى است. پس بايد قائل شويم كه آيۀ شريفۀ (وَإِذَا حَكَمْتُمْ) در مسائل حكومت ظهور دارد؛ و قاضى و همۀ حكومت كنندگان را شامل مى شود.

وقتى بنا شد تمام امور دينى عبارت از امانت الهى باشد و بايد اين امانت به اهلش رد شود، يكى از آنها هم حكومت است. و به موجب آيۀ شريفه بايد هر امرى از امور حكومت بر موازين عدالت؛ يعنى بر مبناى قانون اسلام و حكم شرع، باشد. قاضى حكم به باطل نكند؛ يعنى بر مبناى قانون نارواى غير اسلامى حكم صادر نكند؛ و نه آيين دادرسى او، و نه قانونى كه حكم خود را به آن مستند مى كند، هيچ يك غير اسلامى (باطل) نباشد؛ برنامه ريزان كه در مجلس برنامۀ مثلاً مالى كشور را طرح

ص: 90


1- . الكافي، ج 1، ص 276، «كتاب الحجّة»، «باب أنّ الإمام عليه السلام يعرف الإمام الذي يكون من بعده...»، حديث 1؛ البرهان في تفسير القرآن، ج 3، ص 130 - 134، سورۀ «نساء»، ذيل آيۀ 58.

مى كنند، بر كشاورزان املاك عمومى خراج به مقدار عادلانه تعيين كنند؛ و طورى نباشد كه آنان را بيچاره كنند، و سنگينى ماليات باعث از بين رفتن آنان و خرابى املاك و كشاورزى شود؛ اگر مجريان خواستند احكام قضايى را اجرا كنند و مثلاً حدود را جارى نمايند، از مرز قانون بايد تجاوز نكنند؛ يك شلاق بيشتر نزنند و اهانت ننمايند.

حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام بعد از اين كه دست دو نفر دزد را قطع مى كند، چنان نسبت به آنان عاطفه و محبت نشان مى دهد و معالجه و پذيرايى مى كند كه از مداحان حضرت مى شوند(1). يا وقتى مى شنود ارتش غارتگر معاويه خلخال از پاى يك زن اهل ذمّه درآورده اند، به قدرى ناراحت مى شود و عواطفش چنان جريحه دار مى گردد كه در نطقى مى فرمايد:(2) اگر از تأثر اين واقعه انسان بميرد، قابل سرزنش نخواهد بود! با اين همه عاطفه، روزى هم شمشير مى كشد و افراد مفسد را با كمال قدرت از پا در مى آورد. معناى عدالت اين است.

حاكم عادل رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم است. او اگر فرمان داد كه فلان محل را بگيريد، فلان خانه را آتش بزنيد، فلان طايفه را كه مضر به اسلام و مسلمين و ملت ها هستند از بين

ص: 91


1- . الكافي، ج 7، ص 264، «كتاب الحدود»، «باب النوادر»، حديث 22؛ وسائل الشيعة، ج 28، ص 300، «كتاب الحدود»، «أبواب حدّ السرقة»، باب 30، حديث 1؛ بحار الأنوار، ج 40، ص 281، «تاريخ أميرالمؤمنين عليه السلام»، باب 97، حديث 44.
2- . «وَلَقَدْ بَلَغَني أنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأةِ الْمُسْلِمَةِ وَالأُخْرى الْمُعاهِدَةِ، فَيَنْتَزعُ حِجْلَها وَقُلُبَها وَقَلائِدَها ورُعُثَها ما تَمْتَنِعُ مِنْهُ إلاّ بِالاسْتِرْجاعِ وَالاسْتِرْحامِ؛ ثُمَّ انْصَرَفُوا وافِرينَ ما نالَ رَجُلاً مِنْهُم كَلْمٌ وَلا اُريقَ لَهُمْ دَمٌ. فَلَوْ أَنَّ امْرأً مُسْلِماً ماتَ مِنْ بَعْدِ هذا أسَفاً، ما كانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كانَ بِهِ عِنْدي جَديراً». «به من خبر رسيده است يكى از مهاجمان بر زنى مسلمان و ديگرى بر زنى كه در پناه اسلام است وارد شده، و گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان بيرون كرده است و آن ستم ديدگان به زارى تقاضاى ترحم كرده اند، آنگاه غارت گران با دست پر كامياب بازگشته اند، نه زخمى بر جاى نهاده و نه خونى از آنها ريخته شده. اگر مسلمانى از اندوه چنين حادثه اى بميرد، جاى ملامت نيست بلكه مرگ او در نظر من شايسته است». نهج البلاغة، ص 69 - 70، خطبه 27.

ببريد، حكم به عدل فرموده است. اگر در چنين مواردى فرمان ندهد، خلاف عدالت مى باشد؛ زيرا ملاحظۀ حال اسلام و مسلمين و جامعۀ بشرى را نكرده است. كسى كه بر مسلمين و جامعۀ بشرى حكومت دارد، هميشه بايد جهات عمومى و منافع عامه را در نظر بگيرد؛ و از جهات خصوصى و عواطف شخصى چشم بپوشد. لهذا اسلام بسيارى از افراد را در مقابل مصالح جامعه فانى كرده است؛ بسيارى از اشخاص را در مقابل مصالح بشر از بين برده است؛ ريشۀ بسيارى از طوايف را چون مفسده انگيز و براى جامعه مضر بوده اند، قطع كرده است.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم يهود «بنى قريظه» را چون جماعت ناراحتى بودند و در جامعۀ اسلامى مفسده ايجاد كرده و به اسلام و حكومت اسلامى ضرر مى رساندند، از ميان برداشت(1). اصولاً اين دو صفت از صفات مؤمن است، كه در جاى عدالت با كمال قدرت و جرأت اجراى عدالت كند، و هيچ عاطفه نشان ندهد؛ و در مورد عطوفت هم كمال محبت و شفقت را بنمايد. براى جامعه «مأمن»؛ يعنى پناهگاه باشد. مسلمان و غيرمسلمان در سايۀ حكومت او در امن و آسايش باشد؛ به راحتى زندگى كند و بيم نداشته باشد. اين كه مردم از اين حكام مى ترسند، براى اين است كه حكومت آنها روى قواعد و قوانين نيست؛ قلدرى است. ليكن در حكومت شخصى مانند حضرت امير علیه السلام ، در حكومت اسلامى، خوف براى كسانى است كه خائنند؛ ظالمند؛

ص: 92


1- . «بنى قريظه» يكى از قبايل يهوديان بودند كه در كنار مدينه سكونت داشتند و با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلمپيمان دوستى منعقد كرده بودند، ولى در هنگامۀ جنگ «احزاب» (خندق) پيمان خود را شكستند و با قريش و غطفان بر عليه مسلمانان هم پيمان شدند و مدينه را ناامن كردند، پس از پيروزى مسلمانان، پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم آنها را در محاصره در آورد و يهوديان بنى قريظه پذيرفتند كه سعد بن معاذ دربارۀ آنان داورى كند. سعد حكم كرد كه مردان جنگى آنها به قتل رسند و زنان و فرزندان ايشان اسير، و اموال آنها بين مسلمانان تقسيم گردد. المغازي، واقدى، ج 1، ص 510 - 525؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 244؛ تاريخ الطبري، ج 2، ص 586 - 594.

متعدى و متجاوزند؛ ولى براى عموم مردم ترس و نگرانى مفهوم ندارد.

در آيۀ دوم مى فرمايد: (يَا أَيُهَّا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه َ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُم) .

در روايت است كه آيۀ اول (أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلى أَهلِهَا)مربوط به ائمه علیهم السلام است، و آيۀ حكم به عدل (وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ) مربوط به امرا مى باشد، و اين آيه (أَطِيعُوا اللّه َ) خطاب به جامعۀ مسلمين است(1). به آنان امر مى فرمايد كه از خدا، در احكام الهى، و از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و اُولوا الأمر؛ يعنى ائمه، پيروى و اطاعت كنند. از تعاليمشان پيروى، و از احكام حكومتى آنان اطاعت نمايند.

عرض كردم كه اطاعت از اوامر خداى تعالى غير از اطاعت از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم مى باشد. كليۀ عباديات و غير عباديات (احكام شرع الهى) اوامر خداوند است. رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم در باب نماز هيچ امرى ندارد. و اگر مردم را به نماز وا مى دارد، تأييد و اجراى حكم خداست. ما هم كه نماز مى خوانيم، اطاعت امر خدا را مى كنيم.

و اطاعت از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم غير از «طاعة اللّه» مى باشد. اوامر رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم آن است كه از خود آن حضرت صادر مى شود و امر حكومتى مى باشد. مثلاً از سپاه اسامه پيروى كنيد؛ سرحدات را چطور نگه داريد، ماليات ها را از كجا جمع كنيد؛ با مردم چگونه معاشرت نماييد ... اين ها اوامر رسول اكرم است. خداوند ما را الزام كرده كه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم اطاعت كنيم؛ چنان كه مأموريم از «اُولوا الأمر» - كه به حسب ضرورت مذهب ما مراد ائمه علیهم السلام مى باشند - اطاعت و پيروى نماييم. اطاعت از «اُولوا الأمر»، كه در اوامر حكومتى مى باشد، نيز غير اطاعت خداست. البته از باب اينكه خداى تعالى فرمان داده كه از رسول و اُولوا الأمر پيروى كنيم، اطاعت از آنان در

ص: 93


1- . الكافي، ج 1، ص 276، «كتاب الحجّة»، «باب أنّ الإمام عليه السلام يعرف الإمام الذي يكون من بعده...»، حديث 1؛ تفسير القمّي، ج 1، ص 141؛ تفسير العياشي، ج 1، ص 249، حديث 167.

حقيقت اطاعت خدا هم مى باشد.

در دنبال آيه مى فرمايد: (. . . فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّه ِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللّه ِ وَالْيَومِ الاْخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً)؛ «. . . اگر در امرى با هم نزاع داشتيد، به خدا و پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم رجوع كنيد».

منازعه اى كه بين مردم واقع مى شود، بر دو نوع است: يك نوع، اين كه بين دو دسته يا دو نفر سر موضوعى اختلاف مى شود. مثلاً يكى ادعا دارد كه طلبكار است و ديگرى انكار مى كند و موضوع، اثبات شرعى يا عرفى لازم دارد. در اين مورد بايد به قضات رجوع شود و قاضى بايد موضوع را بررسى كرده دادرسى نمايد. اين ها دعاوى حقوقى است.

نوع ديگر، اين كه اختلافى در بين نيست، بلكه مسأله ظلم و جنايت است. مثلاً قلدرى مال كسى را به زور گرفته است، يا مال مردم را خورده است، دزد به خانۀ كسى رفته و مالش را برده است، در چنين مواردى، مرجع و مسئول، قاضى نيست؛ بلكه مدعى العموم (دادستان) است. در اين موارد، كه موارد جزايى - و نه حقوقى - است، و گاهى جزايى و حقوقى توأم است، ابتدا مدعى العموم، كه حافظ احكام و قوانين است و مدافع جامعه به شمار مى آيد شروع به كار مى كند و كيفرخواست صادر مى نمايد؛ سپس، قاضى رسيدگى كرده حكم صادر مى كند. اين احكام، چه حقوقى و چه جزايى، به وسيلۀ دستۀ ديگرى از حكام، كه مجريان باشند، اجرا مى شود.

قرآن مى فرمايد: (فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ) در هر امرى از امور بين شما نزاع واقع شد، مرجع در احكام، خدا و در اجرا، رسول است. رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم بايد احكام را از خدا بگيرد و اجرا نمايد. اگر موضوع اختلافى بود حضرت رسول به عنوان قاضى دخالت مى كند و قضاوت (دادرسى) مى نمايد. و اگر منازعات ديگرى، از قبيل زورگويى و حق كشى بود، نيز مرجع رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم است. او چون رئيس دولت اسلام است، ملزم

ص: 94

مى باشد دادخواهى كند؛ مأمور بفرستد و حق را بگيرد و رد نمايد. بايد دانست در هر امرى كه مرجع رسول اكرم باشد، ائمه علیهم السلام هم مى باشند، و اطاعت از ائمه علیهم السلام نيز اطاعت از رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم مى باشد.

خلاصه، آيۀ اول: (إِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ) و دوم: (أَطِيعُوا اللّه َ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ)و آيۀ (فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْ ءٍ) اعم از حكومت و قضاوت مى باشد؛ و اختصاص به باب قضاوت ندارد. صرف نظر از اين كه بعضى از آيات ظهور در حكومت به مفهوم اجرايى دارد.

در آيۀ بعد مى فرمايد: (ألَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَ نَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ . . .).

«آيا نديدى كسانى را كه مى پندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده اند، مى خواهند نزد طاغوت (قدرت هاى ناروا) دادخواهى كنند؛ در حالى كه مسلم است كه دستور دارند به آن (يعنى طاغوت) كافر شوند».

اگر نگوييم منظور از «طاغوت» حكومت هاى جور و قدرت هاى نارواى حكومتى به طور كلى است، كه در مقابل حكومت الهى طغيان كرده و سلطنت و حكومت برپا داشته اند، بايد قائل شويم كه اعم از قضات و حكام است. چون رجوع براى دادرسى و احقاق حقوق و كيفر متعدى غالباً با مراجعه به مقامات قضايى انجام مى گيرد؛ و باز حكم قضايى را مجريان - كه معمولاً آنها را حكومت كننده مى شناسند - اجرا مى كنند. حكومت هاى جور، چه قضات و چه مجريان و چه اصناف ديگر آنها طاغوتند؛ چون در برابر حكم خدا سركشى و طغيان كرده، قوانينى به دلخواه وضع كرده، به اجراى آن و قضاوت بر طبق آن پرداخته اند. خداوند امر فرموده كه به آنها كافر شويد؛ يعنى در برابر آنها و اوامر و احكامشان عصيان بورزيد. بديهى است كسانى كه مى خواهند به «طاغوت» كافر شوند؛ يعنى در برابر قدرت هاى حاكمۀ ناروا سر به نافرمانى بردارند،

ص: 95

وظايف سنگينى خواهند داشت كه بايستى به قدر توانايى و امكان در انجام آن بكوشند.

بررسى مقبوله «عمر بن حنظله»

اكنون مى پردازيم به بررسى روايت مقبولۀ عمر بن حنظله، تا ببينيم چه مى گويد و منظور چه مى باشد:

مُحمّد بنُ يعقُوب ، عن مُحمّد بنِ يحيى ، عن مُحمّد بنِ الحُسين ، عن مُحمّد بنِ عيسى ، عن صَفوانَ بنِ يحيى ، عن داودَ بنِ الحُصين ، عن عُمر بن حَنظلة قال: سألتُ أبا عبْداللّه ِ علیه السلام عنْ رجلين من أصحابنا بينهما مُنازعةٌ في دَينٍ أو ميراثٍ فتحاكما إلى السلطانِ وَإلى القُضاةِ أ يحِلُّ ذلِكَ؟ قال : «مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ في حَقٍّ أوْ باطِلٍ ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ ، وَما يُحْكَمُ لَهُ فَإنَّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً وَإنْ كان حَقّاً ثابِتاً لَهُ ، لَأنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَما أمْرَاللّه ُ أنْ يُكْفَرَ بِهِ . قالَ اللّه ُ تَعالى : (يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ) ». قُلتُ : فَكيفَ يصنعان؟ قال : «يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَنَظَر فِي حَلالِنا وَحَرامِنا وَعَرَف أَحكامَنا فَلْيَرْضَوا بِهِ حَكَماً . فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً . . .» (1).

عمر بن حنظله(2) مى گويد: از امام صادق علیه السلام دربارۀ دو نفر از دوستانمان (يعنى شيعه) كه نزاعى بينشان بود در مورد قرض يا ميراث، و به قضات براى رسيدگى مراجعه كرده بودند، سؤال كردم كه آيا اين رواست؟ فرمود: «هر كه در مورد دعاوى

ص: 96


1- . الكافي، ج 1، ص 67، «كتاب فضل العلم»، «باب اختلاف الحديث»، حديث 10؛ وسائل الشيعة، ج 27، ص 136، «كتاب القضاء»، «أبواب صفات القاضي»، باب 11، حديث 1.
2- . ابو صخر، عمر بن حنظله عجلى كوفى، شيخ طوسى و برقى او را از اصحاب امامان صادق و باقر عليهماالسلام شمرده اند. عمر بن حنظله خود يكى از راويان مشهور است و بزرگان اصحاب، مانند زراره، هشام بن سالم، عبداللّه بن بكير و عبداللّه بن مسكان و صفوان بن يحيى... از وى روايت كرده اند، و اين براى وثاقت وى كافى است. علاوه بر آن، روايت يزيد بن خليفه دلالت بر مدح وى دارد.

حق يا دعاوى ناحق به ايشان مراجعه كند، در حقيقت به «طاغوت» (يعنى قدرت حاكمۀ ناروا) مراجعه كرده باشد؛ و هر چه را كه به حكم آنها بگيرد، در حقيقت به طور حرام مى گيرد؛ گرچه آن را كه دريافت مى كند حق ثابت او باشد؛ زيرا كه آن را به حكم و با رأى «طاغوت» و آن قدرتى گرفته كه خدا دستور داده به آن كافر شود، خداى تعالى مى فرمايد: (يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ)» پرسيدم: چه بايد بكنند؟ فرمود: «بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده و در حلال و حرام ما مطالعه نموده و صاحب نظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است ... بايستى او را به عنوان قاضى و داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار داده ام».

همان طور كه از صدر و ذيل اين روايت، و استشهاد امام علیه السلام به آيۀ شريفه به دست مى آيد موضوع سؤال، حكم كلى بوده؛ و امام هم تكليف كلى را بيان فرموده است. و عرض كردم كه براى حل و فصل دعاوى حقوقى و جزايى هم به قضات مراجعه مى شود و هم به مقامات اجرايى و به طور كلى حكومتى. رجوع به قضات براى اين است كه حق ثابت شود و فصل خصومات و تعيين كيفر گردد و رجوع به مقامات اجرايى براى الزام طرف دعوى به قبول محاكمه، يا اجراى حكم حقوقى و كيفرى هر دو، است. لهذا، در اين روايت از امام سؤال مى شود كه آيا به سلاطين و قدرت هاى حكومتى و قضات رجوع كنيم؟

تحريم دادخواهى از قدرت هاى ناروا

حضرت در جواب، از مراجعۀ به مقامات حكومتى ناروا، چه اجرايى و چه قضايى، نهى مى فرمايند. دستور مى دهند كه ملت اسلام در امور خود نبايد به سلاطين و حكام جور و قضاتى كه از عمال آنها هستند رجوع كنند؛ هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند براى احقاق و گرفتن آن اقدام كنند. مسلمان اگر پسر او را كشته اند يا

ص: 97

خانه اش را غارت كرده اند، باز حق ندارد به حكام جور براى دادرسى مراجعه كند.

همچنين، اگر طلبكار است و شاهد زنده در دست دارد، نمى تواند به قضات سرسپرده و عمال ظلمه مراجعه نمايد. هرگاه در چنين مواردى به آنها رجوع كرد، به «طاغوت»؛ يعنى قدرت هاى ناروا، روى آورده است. و در صورتى كه به وسيلۀ اين قدرت ها و دستگاه هاى ناروا به حقوق مسلّم خويش نائل آمد . «فَإنَّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً وَإنْ كان حَقّاً ثابِتاً لَهُ» ؛ به حرام دست پيدا كرده و حق ندارد در آن تصرف كند. حتى بعضى از فقها در «عين شخصى» گفته اند كه مثلاً اگر عباى شما را بردند و شما به وسيلۀ حكام جور پس گرفتيد نمى توانيد در آن تصرف كنيد(1). ما اگر به اين حكم قائل نباشيم، ديگر در كليات؛ يعنى در «عين كلى»، شك نداريم. مثلاً در اين كه اگر كسى طلبكار بود و براى گرفتن حق خود به مرجع و مقامى غير از آن كه خدا قرار داده مراجعه و طلب خود را به وسيلۀ او وصول كرد، تصرف در آن جايز نيست. و موازين شرع همين را اقتضا مى كند.

حكم سياسى اسلام

اين حكم سياسى اسلام است. حكمى است كه سبب مى شود مسلمانان از مراجعه به قدرت هاى ناروا و قضاتى كه دست نشاندۀ آنها هستند خوددارى كنند تا دستگاه هاى دولتى جائر و غير اسلامى بسته شود؛ و اين تشكيلات عريض و طويل دادگسترى، كه جز زحمت فراوان براى مردم كارى صورت نمى دهد، برچيده گردد؛ و راه به سوى ائمۀ هدى علیهم السلام و كسانى كه از طرف آنان حق حكومت و قضاوت دارند باز شود. مقصد اصلى اين بوده كه نگذارند سلاطين و قضاتى كه از عمال آنها هستند مرجع امور باشند و مردم دنبال آنها بروند. به ملت اسلام اعلام كرده اند كه اين ها مرجع نيستند؛ و

ص: 98


1- . كفاية الفقه (كفاية الأحكام)، ج 2، ص 663.

خداوند امر فرموده كه مردم بايد به سلاطين و حكام جور كافر شوند (عصيان بورزند)، و رجوع به آنها با كفر ورزيدن به آنها منافات دارد، شما اگر كافر به آنان باشيد و آنان را نالايق و ظالم بدانيد، نبايد به آنها رجوع كنيد.

مرجع امور علماى اسلامند

بنابراين، تكليف ملت اسلام چيست؟ و در پيشامدها و منازعات بايد چه كنند، و به چه مقامى رجوع كنند؟ قال: «يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَنَظَر فِي حَلالِنا وَحَرامِنا وَعَرَف أَحكامَنا» . در اختلافات به راويان حديث ما كه به حلال و حرام خدا، طبق قواعد آشنايند و احكام ما را طبق موازين عقلى و شرعى مى شناسند رجوع كنند. امام علیه السلام هيچ جاى ابهام باقى نگذاشته تا كسى بگويد پس راويان حديث (محدثين) هم مرجع و حاكم مى باشند. تمام مراتب را ذكر فرموده، و مقيد كرده به اين كه در حلال و حرام طبق قواعد نظر كند و به احكام معرفت داشته، موازين دستش باشد، تا رواياتى را كه از روى تقيه يا جهات ديگر وارد شده و خلاف واقع مى باشد تشخيص دهد. و معلوم است كه معرفت به احكام و شناخت حديث غير از نقل حديث است.

علما منصوب به فرمانروايى اند

مى فرمايد: «فإنّي قَد جَعلتُه عَلَيكُم حاكِماً» ؛ «من كسى را كه داراى چنين شرايطى باشد، حاكم ( فرمانروا ) بر شما قرار دادم». و كسى كه اين شرايط را دارا باشد از طرف من براى امور حكومتى و قضايى مسلمين تعيين شده؛ و مسلمان ها حق ندارند به غير او رجوع كنند. بنابراين، اگر قلدرى مال شما را خورد، مرجع شكايت عبارت از مجريانى است كه امام تعيين فرموده و اگر با كسى سر دين (وام) نزاع داريد و احتياج به اثبات دارد، نيز مرجع آن قاضى اى است كه حضرت تعيين فرموده؛ و نمى توانيد به ديگرى رجوع نماييد. اين، وظيفه عمومى مسلمان هاست؛ نه اين كه «عمر بن حنظله»

ص: 99

به چنين مشكله اى گرفتار شده و تكليف او چنين باشد.

اين فرمان كه امام علیه السلام صادر فرموده كلى و عمومى است. همان طور كه حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام در دوران حكومت ظاهرى خود حاكم، والى و قاضى تعيين مى كرد، و عموم مسلمانان وظيفه داشتند كه از آنها اطاعت كنند، حضرت امام صادق علیه السلام هم چون «ولىّ امر» مطلق مى باشد و بر همه علما، فقها و مردم دنيا حكومت دارد، مى تواند براى زمان حيات و مماتش حاكم و قاضى تعيين فرمايد. همين كار را هم كرده، و اين منصب را براى فقها قرار داده است. و تعبير به «حاكماً» فرموده تا خيال نشود كه فقط امور قضايى مطرح است و به ساير امور حكومتى ارتباط ندارد.

نيز از صدر و ذيل روايت و آيه اى كه در حديث ذكر شده، استفاده مى شود كه موضوع تنها تعيين قاضى نيست كه امام علیه السلام فقط نصب قاضى فرموده باشد و در ساير امور مسلمانان تكليفى معين نكرده، و در نتيجه يكى از دو سؤال را كه راجع به دادخواهى از قدرت هاى اجرايى ناروا بوده بلاجواب گذاشته باشد.

اين روايت از واضحات است؛ و در سند و دلالتش وسوسه اى نيست. جاى ترديد نيست كه امام علیه السلام فقها را براى حكومت و قضاوت تعيين فرموده است. بر عموم مسلمانان لازم است كه از اين فرمان امام علیه السلام اطاعت نمايند.

روايت ابو خديجه

اشاره

براى اين كه مطالب بهتر روشن شود و به روايات ديگر مؤيد گردد، روايت ابو خديجه(1) را نيز مى آورم:

محمّد بنُ الحَسن بِإسنادهِ عن محمّد بن عَلِي بن مَحبُوب ، عن أحمد بن محمّد ، عن

ص: 100


1- . سالم بن مكرم بن عبداللّه كناسى، مكنّى به ابوخديجه و ابوسلمه، از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام بوده و از هر دو امام روايت كرده است. ابن قولويه و على بن فضّال او را توثيق كرده اند و نجاشى رجالى بزرگ از او به «ثقة» ياد كرده است.

الحسين بن سَعيدٍ ، عن أبي الجَهْم ، عن أبي خديجة ، قال : بَعَثَني أبُو عبدِاللّه علیه السلام إلى أَصحابنا فقالَ : «قُلْ لَهُمْ : إيّاكُمْ ، إذا وَقَعَتْ بَيْنَكُمْ خُصُومَةٌ أَوْ تَدَارَى في شَيء مِنَ الأخْذِ وَالْعَطاءِ أَنْ تَحاكَمُوا إلى أحَدٍ مِنْ هؤلاء الفُسّاقِ . اجْعَلُوا بَيْنَكُم رَجُلاً قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَحَرامَنا ؛ فَإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ قاضِياً . وَإيّاكُمْ أنْ يُخاصِمَ بَعْضُكمُ بَعْضاً إلَى السُلْطانِ الْجائِرِ» (1).

ابو خديجه (يكى از اصحاب مورد اعتماد امام صادق علیه السلام ) مى گويد كه حضرت صادق علیه السلام به من مأموريت دادند كه به دوستانمان (شيعه) از طرف ايشان چنين پيغام بدهم: «مبادا وقتى بين شما خصومت و نزاعى اتفاق مى افتد، يا در مورد دريافت و پرداخت اختلافى پيش مى آيد، براى محاكمه و رسيدگى به يكى از اين جماعت زشت كار مراجعه كنيد. مردى را كه حلال و حرام ما را مى شناسد بين خودتان حاكم و داور سازيد؛ زيرا من او را بر شما قاضى قرار داده ام. و مبادا كه بعضى از شما عليه بعضى ديگرتان به قدرت حاكمۀ جائر شكايت ببرد».

منظور از «تَدَارَى في شَيء» كه در روايت آمده همان اختلاف حقوقى است؛ يعنى در اختلاف حقوقى و منازعات و دعاوى به اين «فساق» رجوع نكنيد. از اين كه دنبال آن مى فرمايد: «من براى شما قاضى قرار دادم». معلوم مى شود كه مقصود از «فساق» و جماعت زشت كار، قضاتى بوده اند كه از طرف امراى وقت و قدرت هاى حاكمۀ ناروا منصب قضاوت را اشغال كرده اند. در ذيل حديث مى فرمايد: «وَإيّاكُمْ أَنْ يُخاصِمَ بَعضُكُم بَعضاً إلَى السُلطانِ الْجائِرِ» . در مخاصمات نيز به سلطان جائر؛ يعنى قدرت حاكمۀ جائر و ناروا، رجوع نكنيد؛ يعنى در امورى كه مربوط به قدرت هاى اجرايى است به آنها مراجعه ننماييد. گرچه «سلطان جائر» قدرت حاكمه جائر و ناروا به طور

ص: 101


1- . تهذيب الأحكام، ج 6، ص 303، حديث 846؛ وسائل الشيعة، ج 27، ص 139، «كتاب القضاء»، «أبواب صفات القاضي»، باب 11، حديث 6.

كلى است و همۀ حكومت كنندگان غير اسلامى و هر سه دستۀ قضات و قانون گذاران و مجريان را شامل مى شود، ولى با توجه به اين كه قبلاً از مراجعه به قضات جائر نهى شده معلوم مى شود كه اين نهى تكيه بر روى دستۀ ديگر؛ يعنى مجريان است. جملۀ اخير طبعاً تكرار مطلب سابق؛ يعنى نهى از رجوع به فساق نيست. زيرا اول، از مراجعه به قاضى فاسق در امور مربوط به او، كه عبارت از بازجويى، اقامۀ بيّنه و امثال آن مى باشد نهى كردند و قاضى تعيين نموده وظيفۀ پيروان خود را روشن فرمودند. سپس، از رجوع به سلاطين نيز جلوگيرى كردند. از اين معلوم مى شود كه باب «قضا» غير از باب رجوع به سلاطين است و دو رشته مى باشد. در روايت «عمر بن حنظله» كه مى فرمايد از سلاطين و قضات دادخواهى نكنيد، به هر دو رشته اشاره شده است. منتها در اين روايت فقط نصب قاضى فرموده؛ ولى در روايت «عمر بن حنظله» هم حاكم مجرى و هم قاضى را تعيين كرده است.

آيا علما از منصب حكومت معزولند؟

اكنون بايد ديد اين كه امام علیه السلام در زمان حيات خود - طبق اين روايت - منصب قضاوت را براى فقها قرار داده و بنا به روايت «عمر بن حنظله» هر دو مقام رياست و قضاوت را به آنان واگذار كرده است، آيا وقتى كه امام از دنيا رحلت فرمودند، فقها خود به خود از اين مقام بركنار مى شوند؟ تمام قضات و امرايى كه ائمه علیهم السلام قرار داده بودند با رفتن خودشان از منصب رياست و قضاوت معزول مى گردند يا نه؟

با قطع نظر از اين معنى كه وضع و ولايت امام علیه السلام با ديگران فرق دارد و بنابر مذهب شيعه تمام دستورات و اوامر ائمه علیهم السلام در زمان حيات و مماتشان لازم الاتباع است بايد ديد وضع مناصب و مقاماتى كه در دنيا براى اشخاص تعيين مى شود چگونه است؟

ص: 102

در رژيم هاى دنيا، چه سلطنتى و چه جمهورى يا هر شكل ديگر، اگر رئيس جمهور يا سلطان وقت از دنيا رفت، يا اوضاع دگرگون شد و رژيم تغيير كرد، مقامات و منصب هاى نظامى به هم نمى خورد، مثلاً درجۀ يك سپهبد خود به خود از او گرفته نمى شود؛ سفير از سفارت عزل نمى گردد؛ وزير ماليه، استاندار، فرماندار، و بخشدار از مقام خود بركنار نمى شوند. البته رژيم جديد و دولت بعدى مى تواند آنان را از مقامشان بركنار و عزل نمايد؛ ولى اين مناصب خودبه خود سلب نمى گردد. بعضى امور است كه خود به خود از بين مى رود، مثل اجازۀ حسبيه(1)، يا وكالتى كه فقيه به كسى مى دهد كه در فلان شهر امورى را انجام دهد. اگر فقيه فوت شود، اين امر هم زايل مى شود. اما اگر فقيه فرض بفرماييد قيّم براى صغيرى يا متولى براى موقوفه اى تعيين كرد، با فوت او اين مناصب از بين نرفته به حال خود باقى است.

منصب هاى علما هميشه محفوظ است

نيز مقام رياست و قضاوتى كه ائمه علیهم السلام براى فقهاى اسلام تعيين كرده اند، هميشه محفوظ است. امام علیه السلام كه متوجه همۀ جهات است و در كار او غفلت امكان ندارد، از اين موضوع اطلاع دارد كه در حكومت هاى دنيا با رفتن رئيس، منصب و مقام اشخاص محفوظ است. اگر در نظر داشت كه با رفتن ايشان حق رياست و قضاوت از فقهايى كه نصب كرده سلب مى شود، بايد گوشزد مى كرد كه اين منصب براى فقها تا وقتى است كه من هستم و بعد از من معزول مى باشند.

بنابراين، علماى اسلامى - طبق اين روايت - از طرف امام علیه السلام به مقام حكومت و

ص: 103


1- . «امور حسبيه» كارهاى پسنديده اى است كه شرع خواهان تحقق آنها در جامعه است؛ و با انجام دادن يك يا چند نفر، از عهدۀ ديگران برداشته مى شود. از جمله مصاديق امور حسبيه مى توان امر به معروف و نهى از منكر و دفاع و قضاوت را نام برد. تصدى اين امور در عصر غيبت بر عهدۀ فقيه عادل است و او مى تواند شخص شايسته اى را اجازۀ تصدى بدهد.

قضاوت منصوبند، و اين منصب هميشه براى آنها محفوظ مى باشد. احتمال اين كه امام بعدى اين حكم را نقض كرده و فقها را از اين منصب عزل فرموده باشد، نادرست است؛ زيرا امام علیه السلام كه مى فرمايد براى گرفتن حق خود به سلاطين و قضات آنها رجوع نكنيد، رجوع به آنها رجوع به طاغوت است، بعد هم به آيۀ شريفه تمسك مى فرمايد كه خداوند امر فرموده به طاغوت كفر بورزيد و سپس قاضى و حاكم براى مردم نصب مى كند، اگر امام بعدى اين منصب را بردارد و حاكم و قاضى ديگر هم قرار ندهد، تكليف مسلمانان چه مى شود؟ در اختلافات و منازعات بايد چه كنند؟ آيا به فساق و ظلمه رجوع كنند، كه رجوع به طاغوت و برخلاف امر خداست؟ يا اين كه دست روى دست بگذارند، و ديگر مرجع و پناهى نيست، هرج و مرج است؟ هر كس خواست مال ديگرى را بخورد، حق ديگران را از بين ببرد، و هر كارى مى خواهد بكند؟

ما يقين داريم كه اگر حضرت امام صادق علیه السلام اين مقام و منصب را براى فقها جعل فرموده باشند، حضرت موسى بن جعفر، يا ائمه بعدى علیهم السلام ، نقض نفرموده اند؛ يعنى نمى شود نقض كنند و بگويند در امور خود به فقهاى عدول رجوع نكنيد؛ يا به سلاطين رجوع كنيد؛ يا دست روى دست بگذاريد تا حقوق شما پايمال شود. البته اگر امامى براى يك شهر قاضى قرار داد، بعد از رفتن او امام ديگر مى تواند اين قاضى را عزل كند و ديگرى را به جاى او نصب نمايد، ليكن نمى شود مقام و منصب هاى تعيين شده را به طور كلى به هم بزند. اين مطلب از واضحات است.

روايات مؤيّدۀ ولايت فقيه

رواياتى را كه اكنون مى آوريم از مؤيدات مطلب ماست. اگر دليل ما منحصر به يكى از اين روايات بود، مدعاى خود را نمى توانستيم ثابت كنيم. لكن اصول مطلب گذشت؛ و رواياتى را كه قبلاً ذكر كرديم دلالتشان تمام بود.

ص: 104

صحيحۀ قَدّاح

عَلِي بنُ إبراهيمَ ، عن أبِيِه ، عن حَمَّاد بنِ عيسى ، عَنِ القَدّاحِ (عبداللّه بن ميمون) (1) عَنْ أبي عبدِاللّه علیه السلام قالَ : «قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله وسلم : مَنْ سَلَكَ طَريقاً يَطلُبُ فيهِ عِلماً ، سَلَكَ اللّه ُ بِه طَريِقاً إلىَ الْجَنَّهِ . وَإنَّ المَلائِكَةَ لَتَضَعُ أجنِحَتَها لِطالِبِ العِلم رِضاً بِه . وَإنَّهُ يَستَغْفِرُ لِطالبِ الْعِلْمِ مَنْ فِي السَّماءِ وَمَنْ في الْأرضِ حَتَّى الحُوتِ في البَحرِ . وَفَضلُ العالِم عَلى الْعابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ . وإنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِياءِ . إِنَّ الْأنْبِياءَ لَمْ يُوَرِّثُوا ديناراً وَلا دِرهَماً ؛ وَلكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ . فَمَنْ أخَذَ مِنْهُ ، أخَذَ بِحَظٍّ وافِرٍ» (2).

امام صادق علیه السلام از قول پيامبر عالى قدر صلی الله علیه و آله وسلم نقل مى فرمايد كه «خداوند براى كسى كه در پى دانش راه بپيمايد، راهى به سوى بهشت مى گشايد؛ و فرشتگان براى ابراز خشنودى خويش (يا خدا) بال و پرشان را بر دانشجو فرو مى گسترند، و براى دانشجو هر كه در آسمان است و هر كه در كرۀ زمين، حتى ماهى در دريا، طلب آمرزش مى كند. و برترى دانشمند بر عابد، مثل برترى ماه شب چهارده بر ساير ستارگان است، و به راستى دانشمندان ميراث بر پيامبرانند، و پيامبران هيچ گونه پولى به ميراث نمى گذارند؛ بلكه «علم» به ميراث مى گذارند، بنابراين، هر كس بهره اى از علم فرا گيرد، بهره اى شايان و فراوان برده باشد».

رجال حديث همگى ثقه اند، حتى پدر على بن ابراهيم(3) (ابراهيم بن هاشم)(4) از

ص: 105


1- . عبداللّه بن ميمون بن الأسود القدّاح، از اصحاب امام صادق عليه السلام است. نجاشى و علاّمه در خلاصه وى را از جمله ثقات شمرده اند.
2- . الكافي، ج 1، ص 34، «كتاب فضل العلم»، «باب ثواب العالم والمتعلّم»، حديث 1.
3- . على بن ابراهيم بن هاشم قمى، محدّث، مفسّر و فقيه اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجرى و از مشايخ كلينى. تأليفات فراوانى منسوب به اوست از جمله كتاب المناقب، كتاب قرب الإسناد، كتاب الشرائع، كتاب المغازي، كتاب الأنبياء و كتاب التفسير. مدفن وى در قم است.
4- . ابراهيم بن هاشم قمى از اصحاب امام جواد عليه السلام است و از اصحاب ائمه بسيار روايت كرده است. گفته اند او اولين كسى بود كه احاديث كوفيان را در قم نشر داد. كتاب نوادر و قضاياى اميرالمؤمنين از آثار اوست.

بزرگان ثقات (معتمدين در نقل حديث) است، نه اين كه فقط ثقه باشد.

اين روايت با كمى اختلاف در مضمون، به سند ديگرى نقل شده كه ضعيف است؛ يعنى سند تا ابوالبخترى صحيح است؛ ولى خود ابوالبخترى(1) ضعيف مى باشد. اينك آن روايت:

روايت ابوالبخترى

عن مُحمّدِ بنِ يحيى ، عن أحمدَ بنِ محمّدِ بنِ عيسى ، عن محمّدِ بنِ خالدٍ ، عن أبي البَختَرِى ، عن أبي عبداللّه ِ علیه السلام ، قال : «إِنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأنبِياءِ ، وَذاكَ أَنَّ الأنبِياءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَلا دِيناراً ؛ وَإِنّما أوْرَثُوا أحادِيثَ مِنْ اَحادِيثِهِمْ ، فَمَنْ أَخَذَ بِشيءٍ مِنها ، فَقَد أَخَذَ حَظّاً وافِراً . فَانظُروُا عِلْمَكُمْ هذا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ . فَإِنَّ فِينا ، أهلَ البَيْتِ ، في كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً ، يَنْفُونَ عَنْهُ تَحرِيفَ الغالِينَ وَانْتِحالَ المُبْطِلينَ وَتَأوِيلَ الجاهِلِينَ» (2).

امام صادق علیه السلام مى فرمايد: «علما ميراث برانند؛ زيرا كه پيامبران هيچ گونه پولى به ميراث نمى گذارند؛ بلكه احاديثى از سخنانشان را به ميراث مى گذارند. بنابراين، هر كه بهره اى از احاديثشان برگيرد، در حقيقت بهره اى شايان و فراوان برده باشد. پس، بنگريد كه اين علمتان را از چه كسانى مى گيريد؛ زيرا در ميان ما اهل بيت پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم در هر نسلى افراد عادل درست كارى هستند كه تحريف مبالغه ورزان و روش سازى

ص: 106


1- . وَهب بن وَهب بن كثير بن عبداللّه معروف به ابوالبخترى (200 ه .ق) از راويان امام صادق عليه السلام و هشام بن عروه، نزيل بغداد. در احاديث خود متهم است و علماى اهل سنت، از جمله احمد بن حنبل، او را جاعل و كذّاب شمرده اند. از علماى اماميه شيخ طوسى او را عامّى المذهب و ضعيف دانسته است. ابن غضائرى درباره وى گويد: او عامّى و كذّاب است اما از امام صادق عليه السلام احاديثى روايت كرده كه مورد وثوق است.
2- . الكافي، ج 1، ص 32، «كتاب فضل العلم»، «باب صفة العلم وفضله وفضل العلماء»، حديث 2.

نارواگران و تأويل نابخردان را از دين دور مى سازند (ساحت دين را از تغييرات مغرضان و تحريف هاى نادانان و امثال آن پاك مى گردانند).

بررسى «العلماءُ وَرَثَةُ الأنبياءِ»

مقصود ما از نقل اين روايت، كه مرحوم نراقى هم به آن تمسك كرده(1)، اين است كه معنى جملۀ «العلماءُ وَرَثَةُ الأنبِياءِ» كه در اين روايت آورده شده معلوم شود. در اين جا چند بحث است:

1. مراد از «العُلماءُ» چه كسانى هستند؟ آيا علماى امت است؟ يا اين كه ائمه علیهم السلام مقصود مى باشند؟ بعضى احتمال داده اند كه مراد، ائمه علیهم السلام باشد(2). ليكن ظاهر اين است كه مراد علماى امت باشد، و خود حديث حكايت مى كند كه مقصود ائمه علیهم السلام نيست: زيرا وضع مناقبى كه دربارۀ ائمه علیهم السلام وارد شده غير از اين است. اين جملات كه «انبيا احاديثى از خود به ارث گذاشته اند، و هر كس آن را اخذ كند حظ وافرى برده ...» نمى تواند تعريف ائمه علیهم السلام باشد. اين جملات شاهد بر اين است كه مراد علماى امت است. همچنين، در روايت ابوالبخترى بعد از جملۀ «العُلماءُ وَرَثَةُ الأنبِياءِ» مى فرمايد: «فَانْظُرُوا عِلْمَكُم هذا عَمَّنْ تَأخُذُونَه». كه ظاهراً مى خواهد بفرمايد علما ورثۀ انبيا هستند؛ منتها بايد توجه داشته باشند كه علمشان را از چه كسى بايد بگيرند، تا بتوانند ورثۀ انبيا باشند. اين كه بگوييم مراد اين است كه ائمه ورثۀ انبيا هستند، و مردم بايد علم را از ائمه كسب كنند، خلاف ظاهر است. هر كس رواياتى را كه دربارۀ ائمه علیهم السلام ، وارد شده ملاحظه كند و موقعيت آن حضرات را نزد رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم بداند، متوجه مى شود كه مراد از اين روايت ائمه نيستند؛ بلكه علماى امتند. چنان كه امثال اين

ص: 107


1- . عوائد الأيام، ص 531، حديث 1.
2- . بلغة الفقيه، ج 3، ص 226؛ منية الطالب، ج 2، ص 233؛ حاشية المكاسب، محقق اصفهانى، ج 2، ص 385.

مناقب براى علما در روايات بسيارى وارد شده؛ مانند: «علماءُ أُمَّتي كسائرِ أنبياءِ قَبْلي» (1)، و «عُلماءُ أُمَّتي كَأنبياءِ بَني إسرائيلَ»(2). در هر صورت، اين ظاهر است كه مراد علماى امت باشد.

2. ممكن است گفته شود كه از جملۀ «العلماءُ وَرَثةُ الأَنبياءِ» به تنهايى نمى توانيم مطلبى را كه مى خواهيم ( ولايت فقيه ) استفاده كنيم، زيرا انبيا يك جهت نبوت دارند؛ و آن اين است كه علم را از مبدأ اعلى به وحى، يا الهام، و يا به كيفيت ديگر مى گيرند؛ ولى اين حيثيت اقتضاى ولايت بر مردم و مؤمنين را ندارد، و اگر خداى تعالى حيثيت امامت و ولايت را براى آنان قرار ندهد، قهراً اين حيثيت را دارا نيستند، و فقط نبى هستند. و اگر مأمور به تبليغ هم شدند بايد چيزهايى را كه دارند به مردم برسانند. در روايات ما بين «نبى» و «رسول» فرق گذاشته شده است؛ به اين معنا كه «رسول» مأمور به تبليغ است؛ ولى «نبى» فقط مطالب را مى گيرد(3). و چون حيثيت «نبوت» و حيثيت «ولايت» با هم فرق دارد، و در اين عبارت «العُلماءُ وَرثَةُ الأنبِياءِ» وصف عنوانى(4) انبيا مراد بوده و علما را به لحاظ همين وصف عنوانى نازل منزلۀ انبيا قرار داده است. و اين وصف هم اقتضاى ولايت را ندارد، بنابراين ما نمى توانيم از اين جمله براى علما استفادۀ ولايت را بنماييم. البته اگر فرموده بود علما به منزلۀ موسى يا عيسى هستند، ما

ص: 108


1- . جامع الأخبار، ص 111، حديث 196؛ عوائد الأيام، ص 532.
2- . بحار الأنوار، ج 2، ص 22، «كتاب العلم»، باب 8، حديث 67.
3- . الكافي، ج 1، ص 174، «كتاب الحجة»، «باب طبقات الأنبياء والرسل والائمه عليهم السلام »، حديث 1، و ص 176، «باب الفرق بين الرسول والنبى والمحدّث»، حديث 1، 2، 3 و4.
4- . «وصف عنوانى» صفتى است كه در جاى يكى از اجزاى قضيه مى نشيند. مراد آن است كه مضمون حديث تنها ناظر است به صفت «نبوت» لا غير. يعنى علما وارثان «انبيا» هستند و «انبيا» كسانى اند كه مطالب دينى را از منبع وحى دريافت مى كنند. بنابراين از اين حديث بر نمى آيد كه مسئوليت ولايت و امامت كه بر عهدۀ بعضى از انبيا بوده است متوجه وارثان انبيا نيز هست.

مى فهميديم همان طورى كه حضرت موسى همۀ جهات و حيثيات را كه يكى از آنها ولايت مى باشد، دارا هستند، علما نيز داراى حيثيت ولايت مى باشند، ليكن چون اين طور نفرموده و علما را نازل منزلۀ شخص قرار نداده، نمى توانيم از جملۀ مزبور چنين استفاده اى را بنماييم.

در جواب اين اشكال، بايد عرض كنم كه ميزان در فهم روايات و ظواهر الفاظ، عرف عام و فهم متعارف مردم است، نه تجزيه و تحليل هاى علمى. و ما هم تابع فهم عرف هستيم. اگر فقيه بخواهد در فهم روايات دقايق علمى را وارد كند، از بسيارى مطالب باز مى ماند. بنابراين، اگر عبارت «العُلماءُ وَرثَةُ الأنبِياءِ» را به عرف عرضه كنيم آيا در ذهن آنها مى آيد كه وصف عنوانى انبيا مراد است، و فقط در همين وصف عنوانى تنزيل مى باشد؟ يا اين كه اين جمله را اماره قرار مى دهد براى اشخاص؟ يعنى اگر از عرف مردم سؤال شود فلان فقيه به منزلۀ موسى و عيسى است يا نه؟ جواب مى دهد طبق اين روايت آرى، چون موسى و عيسى از انبيا هستند. يا اگر سؤال شود كه فقيه وارث رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم است يا نه؟ مى گويد: آرى، چون رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم از انبياست.

بنابراين، ما نمى توانيم «انبيا» را وصف عنوانى بگيريم. خصوصاً چون به لفظ جمع است. اگر به لفظ مفرد مى آورد، باز راهى براى آن احتمال بود، ليكن وقتى كه گفتند «انبيا» و لفظ جمع آوردند؛ يعنى كل فرد من الأنبياء؛ نه اين كه كل فرد من الأنبياء بما هم انبيا كه نظر به وصف عنوانى باشد(1)؛ و اين وصف عنوانى را از ساير اوصاف جدا كند، و بگويد فقيه به منزلۀ نبى است؛ نه به منزلۀ رسول، و نه به منزلۀ ولىّ. اين تجزيه و

ص: 109


1- . «كلّ فردٍ مِنَ الأنبياءِ» يعنى هر كدام از انبيا با تمام مراتب و مسئوليت هايى كه برعهده دارد. و «كلّ فردٍ منَ الأَنبِياءِ بما هُم أنبياء» يعنى هر كدام از انبيا تنها از اين نظر كه «نبى» است؛ بدون لحاظ آن كه وظيفه امامت و ولايت هم بر عهده دارد يا نه.

تحليل ها در باب روايات، خلاف فهم عرف و عقلاست.

3. بر فرض ما قبول كنيم كه تنزيل در وصف عنوانى شده و علما به منزلۀ انبيا بما هم انبيا هستند، بايد حكمى را كه خداوند تعالى به حسب اين تنزيل، براى نبى ثابت فرموده حكم آن را براى علما هم ثابت بدانيم. مثلاً اگر گفته شود كه فلان شخص به منزلۀ عادل است؛ سپس بگويد كه اكرام عادل واجب است؛ از اين حكم و تنزيل فهميده مى شود كه آن شخص وجوب اكرام دارد. بنابراين، ما مى توانيم از آيۀ شريفه (النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) (1) استفاده كنيم كه منصب «ولايت» براى علما هم ثابت است. به اين بيان كه مراد از «اولويت»، ولايت و امارت است. چنان كه در مجمع البحرين(2)، در ذيل اين آيۀ شريفه، روايتى از امام باقر علیه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند: «اين آيه دربارۀ اِمارت (حكومت و ولايت) نازل شده است»(3). بنابراين، نبى ولايت و امارت بر مؤمنين دارد، و همان امارت و ولايتى كه براى نبى اكرم صلی الله علیه و آله وسلم است براى علما نيز ثابت مى باشد؛ چون در آيه حكم روى وصف عنوانى آمده، و در روايت هم تنزيل در وصف عنوانى شده است.

به علاوه، مى توانيم به آياتى كه براى رسول احكامى را ثابت كرده است استدلال كنيم، مانند آيۀ شريفه (أَطِيعُوا اللّه َ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ) به اين كه بگوييم «رسول» و «نبى» در نظر عرف فرقى ندارد - اگر چه در بعضى روايات بين رسول و نبى از نظر كيفيت نزول وحى فرق گذاشته شده است - (4) ولى نبى و رسول در نظر

ص: 110


1- . الأحزاب (33) : 6.
2- . مجمع البحرين و مطلع النيّرين في غريب القرآن و الحديث كتابى است در شرح لغات وارد در قرآن و احاديث بر پايه مرويّات شيعه اماميه، تأليف فخرالدين بن محمد بن على بن احمد بن طريح نجفى، معروف به شيخ فخرالدين طريحى (1085 ه .ق)، وى در تأليف خود از منابعى چون صحاح، قاموس و نهايۀ ابن اثير، سود جسته است.
3- . مجمع البحرين، ج 1، ص 457، مادّۀ ولا.
4- . الكافي، ج 1، ص 176 - 177، «كتاب الحجة»، «باب الفرق بين الرسول والنبي والمحدّث».

عرف و عقلا به يك معنا مى باشند. از نظر عرف، «نبى» كسى است كه از طرف خداوند

انباء مى كند، و «رسول» كسى مى باشد كه آنچه را خداوند به او فرموده به مردم مى رساند.

4. ممكن است گفته شود احكامى كه بعد از وفات پيغمبر صلی الله علیه و آله وسلم از ايشان به جاى گذاشته شده نوعى «ميراث» است، - اگر چه اصطلاحاً به آن «ميراث» گفته نمى شود - و كسانى كه اين احكام را مى گيرند وارث پيغمبر هستند؛ لكن از كجا معلوم منصب ولايتى كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم بر همۀ مردم دارد قابل ارث باشد و به ارث برده شود؟

شايد آنچه قابل ارث مى باشد همان احكام و احاديث است. در همين روايت هم دارد كه انبيا «علم» را به ارث مى گذارند. و همچنين در روايت ابوالبخترى مى فرمايد:

«إنّما أَورَثُوا أحادِيثَ مِن أحادِيثِهِم». پس، معلوم مى شود «احاديث» را به ارث گذاشته اند؛ و ولايت قابل ارث و ميراث نيست.

اين اشكال هم صحيح نيست. زيرا ولايت و امارت از امور اعتباريه و عقلايى است، و در اين امور بايد به عقلا مراجعه كنيم و ببينيم كه آنان انتقال ولايت و حكومت را از شخصى به شخص ديگر به عنوان «ارث» اعتبار مى كنند يا نه؟ مثلاً اگر از عقلاى دنيا سؤال شود كه وارث فلان سلطنت كيست؟ آيا در جواب اظهار مى دارند كه منصب قابل از براى ميراث نيست؟ يا مى گويند كه فلانى وارث تاج و تخت است؟ اصولاً اين جملۀ «وارث تاج و تخت» از جملات معروفه است. شكى نيست كه امر «ولايت» از نظر عقلا مانند ارث در اموال كه از شخصى به ديگرى منتقل مى شود، قابل انتقال است. اگر كسى به آيۀ شريفۀ (النَّبِىُّ أَوْلَى بِالمُؤمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) نظر كند و اين روايتى را كه مى گويد: «العُلماءُ وَرَثَةُ الأنبياءِ» بنگرد، متوجه مى شود كه مراد همين امور اعتباريه است كه عقلا آن را قابل انتقال مى دانند.

اگر اين عبارت «العُلماءُ وَرَثَةُ الأنبياءِ» دربارۀ ائمه علیهم السلام ، وارد شده بود، همچنان كه

ص: 111

در روايت آمده كه ائمه علیهم السلام در همۀ امور وارث پيغمبر صلی الله علیه و آله وسلم هستند(1)، جاى ترديد نبود كه مى گفتيم ائمه علیهم السلام در همۀ امور وارث پيغمبر صلی الله علیه و آله وسلم هستند؛ و اين طور نبود كه كسى بگويد كه مراد وراثت در علم و مسائل شرعيه است.

بنابراين، اگر ما فقط جملۀ «العُلماءُ وَرثَةُ الأنبياءِ» را در دست داشتيم، و از صدر و ذيل روايت صرف نظر مى كرديم، به نظر مى رسيد كه تمام شئون رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم كه بعد از ايشان قابل انتقال است، و از آن جمله امارت بر مردم كه بعد از ايشان براى ائمه ثابت عليهم السلام است براى فقها هم ثابت مى باشد؛ مگر شئونى كه به دليل ديگرى خارج شود. و ما هم به مقدارى كه دليل خارج مى كند كنار مى گذاريم.

قسمت عمده اى كه از اشكال فوق باقى مى ماند اين است كه جملۀ «العُلماءُ وَرَثَةُ الأنبياءِ» در خلال جملاتى قرار گرفته كه مى تواند قرينه باشد بر اين كه مراد از ميراث، «احاديث» است. چنان كه در «صحيحۀ قداح» دارد: «إنَّ الأَنبِياءَ لَم يُوَرّثُوا دِيناراً وَلا دِرهَماً وَلكنْ وَرّثُوا العِلمَ». و در روايت ابوالبخترى بعد از جملۀ «لم يُورِثُوا دِرهَماً وَلاَ دِيناراً» مى گويد: «وَإنّما أَورَثُوا أحادِيثَ مِنْ أحادِيثِهم» . اين عبارات قرينه مى شود كه ميراث انبيا احاديث است؛ و چيز ديگرى از آنان باقى نمانده كه قابل ارث باشد، خصوصاً كه در اول جمله «إنّما» دارد كه دلالت بر حصر مى كند.

اين اشكال هم تمام نيست. زيرا اگر مراد اين باشد كه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم فقط احاديث را از خود به جاى گذاشته و چيز ديگرى از ايشان نيست كه به ارث برده شود، اين خلاف ضرورت مذهب ماست. چون پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم امورى را از خود به جاى گذاشته كه ارث برده مى شود، و جاى ترديد نيست كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم ولايت بر امت داشتند؛ و بعد از ايشان امر ولايت به اميرالمؤمنين علیه السلام منتقل شد؛ و بعد از ايشان

ص: 112


1- . الكافي، ج 1، ص 265، «كتاب الحجّة»، «باب التفويض إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم وإلى الأئمّة عليهم السلامفي أمر الدين».

هم به ائمه علیهم السلام يكى پس از ديگرى، واگذار گرديد. كلمۀ «إنّما» هم در اين جا حتماً براى حصر نيست، و اصلاً معلوم نيست كه «إنّما» دلالت بر حصر داشته باشد، علاوه بر اين كه «إنّما» در صحيحۀ قداح نيست؛ و در روايت ابوالبخترى آمده آن هم عرض كردم از نظر سند ضعيف است.

ما اكنون عبارت «صحيحه» را مى خوانيم تا ببينيم كه جملات آن قرينه مى شوند بر اين كه ميراث انبيا اختصاص به احاديث دارد يا نه؟

«مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطلُبُ فِيه عِلماً سَلَكَ اللّه ُ بِه طَرِيقاً إلى الجَنَّةِ». اين جمله در ستايش علماست. تصور نشود كه اين ستايش مربوط به هر عالمى است، و علما هر طور باشند اين تعريف، آنان را شامل مى شود. به رواياتى كه در كافى نسبت به اوصاف و وظايف علماست مراجعه كنيد(1)؛ تا معلوم شود كه تا كسى چند كلمه درس خواند از علما و ورثۀ انبيا نمى شود؛ بلكه وظايفى دارد و آن وقت كار مشكل مى شود.

«وَإنّ المَلائِكةَ لَتَضَعُ أجنِحَتَها لِطالِبِ العِلم رِضاً بِه». معنى «وضع اجنحه» نزد اهلش معلوم است(2) و اكنون جاى بحث آن نيست. اين عمل براى احترام يا خفض جناح و تواضع است.

«وَإنّهُ يَستغفِرُ لطالبِ العِلمِ مَن فِي السماءِ وَمَن فِي الأَرضِ حتّى الحُوتِ فِي البَحرِ». اين جمله، احتياج به بيان مفصلى دارد كه فعلاً از بحث ما خارج است(3).

«وَفَضلُ العالِمِ عَلى العابِدِ كفضلِ القَمَرِ على سائرِ النُجوُمِ لَيلَةَ البَدرِ» . معنى اين جمله هم معلوم است.

«وإنّ العلماءَ ورثةُ الأنبياءِ». از صدر روايت تا اين جا، در مقام تعريف علما و بيان

ص: 113


1- . الكافي، ج 1، ص 36، «كتاب فضل العلم»، «باب صفة العلماء».
2- . ر.ك: شرح الاُصول الكافي، صدر المتألهين، ج 2، ص 70؛ شرح چهل حديث، امام خمينى قدس سره، ص 414، شرح حديث 26.
3- . ر.ك: شرح چهل حديث، امام خمينى قدس سره، حديث 26.

فضايل و اوصاف آنها مى باشد و يكى از فضايل آنان اين است كه ورثۀ انبيا هستند. وارث انبيا بودن وقتى براى آنان فضيلت است كه مانند انبيا ولايت (حكومت) بر مردم داشته و واجب الاطاعه باشند.

و اما اين كه ذيل روايت دارد: «إنَّ الأَنبِياءَ لَم يُوَرّثوُا دِيناراً وَلا دِرهَماً» معنايش اين نيست كه انبيا غير از علم و حديث هيچ ارث نمى گذارند. بلكه اين جمله كنايه از اين است كه آنان با اين كه ولىّ امر بوده و حكومت بر مردم دارند، رجال الهى هستند، افرادى مادى نيستند تا در پى جمع آورى زخارف دنيوى باشند، و اين كه اسلوب حكومت انبيا غير از حكومت سلطنتى و حكومت هاى متداول است كه براى متصدى خود مايۀ مال اندوزى و كامرانى مى شود. وضع زندگى پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم بسيار ساده بود. از مقام و منصب خود به نفع زندگى مادى استفاده نكردند تا چيزى از خود به جاى گذارند و آنچه را كه باقى گذاشتند علم است كه اشرف امور مى باشد، خصوصاً علمى كه از ناحيۀ حق تعالى باشد. و خصوص «علم» را كه در روايت ذكر كرده شايد به همين جهت بوده است. بنابراين، نمى توان گفت چون در اين روايت كه اوصاف علما بيان شده وراثت در علم و عدم توريث مال در آن ذكر شده، ظاهر است در اين معنا كه علما منحصراً علم و حديث را ارث مى برند.

در بعضى موارد، اين حديث به جملۀ «مَا تَرَكْناهُ صَدَقَة» تذييل شده است(1) كه جزو حديث نيست و روى جهت سياسى به حديث اضافه شده، چون اين حديث در فقه عامه هم مى باشد(2).

نهايت چيزى كه در اين جا مى توان گفت اين است كه با احتمال به اين كه اين

ص: 114


1- . المسند، أحمد بن حنبل، ج 1، ص 190، حديث 58؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 28، حديث 49؛ سنن الترمذي، ج 3، ص 82، حديث 1659.
2- . المسند، أحمد بن حنبل، ج 16، ص 71، حديث 21612؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 98؛ سنن الترمذي، ج 4، ص 153، حديث 2823؛ كنز العمّال، ج 10، ص 146، حديث 28746.

جملات قرينه باشد ما نتوانيم تمسك به اطلاق جملۀ «العُلماءُ وَرَثَةُ الأنبِياءِ» بنماييم و بگوييم: «كلّ ما كان للأنبياء للعلماء» ليكن اين طور نيست كه احتمال قرينه بودن اين جملات موجب شود كه بگوييد روايت ظهور دارد در اين كه علما فقط از علم انبيا ارث مى برند و بعد معارضه واقع شود بين اين روايت و رواياتى كه قبلاً ذكر كرديم كه دلالت بر مطلب ما داشت و اين روايت آن مطالب را هدم كند. چنين چيزى از اين روايت استفاده نمى شود.

و اگر فرضاً گفته شود كه از روايت استفاده مى شود كه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم جز علم چيزى به ارث نگذاشته است، و امر ولايت و خلافت هم ارثى نيست، و اگر خود رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم مى فرمود: «عليّ وارثي» استفاده نمى كرديم كه حضرت امير علیه السلام خليفۀ آن حضرت است. در اين صورت، ناچاريم كه راجع به خلافت اميرالمؤمنين و ائمه علیهم السلام ، به نص متشبث شويم و بگوييم كه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم اميرالمؤمنين علیه السلام را به خلافت منصوب كرده است؛ و همين مطلب را نسبت به ولايت فقيه مى گوييم. چون بنابر آن روايتى كه سابقاً ذكر شد فقها از طرف رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم به خلافت و حكومت منصوبند. به اين طريق بين اين روايت و رواياتى كه دلالت بر نصب دارد جمع مى كنيم.

مؤيدى از فقه رضوى

در عوائد(1) نراقى از فقه رضوى(2) روايتى نقل مى كند به اين مضمون: «مَنْزلَةُ الفَقيِه فِي

ص: 115


1- . عوائد الأيام من مهمات أدلّة الاحكام نگاشته «ملا احمد بن مهدى بن ابى ذر نراقى كاشانى» (1245 ه .ق) كتاب در بيان قواعد استنباط احكام شرعى و در 88 «عائده» ترتيب يافته است.
2- . فقه الرضا يا فقه رضوى عنوان مجموعه اى از احكام فقهى است كه برخى از اعلام آن را به امام رضا عليه السلامنسبت داده اند ولى برخى در صحت نسبت آن ترديد كرده اند. رجوع كنيد به: مقدمه كتاب الفقه المنسوب للإمام الرضا عليه السلام، نشر كنگره جهانى امام رضا عليه السلام، 1406 ه .ق .

هذَا الوَقْتِ كَمَنْزِلَةِ الأَنْبِياءِ فِي بَني إسْرائيلَ»(1). «مقام فقيه اين زمان مثل مقام پيامبران بنى اسرائيل است».

البته نمى توانيم بگوييم كه فقه رضوى از امام رضا علیه السلام صادر شده؛ ولى مى توان به عنوان مؤيد به آن تمسك كرد.

بايد دانست مراد از «انبياى بنى اسرائيل» فقهايى كه در زمان حضرت موسى بودند - و شايد به آنان از جهتى انبيا گفته مى شد - نمى باشد. فقهايى كه در زمان حضرت موسى بودند، همه تابع آن حضرت بودند؛ و به پيروى او كارهايى داشتند. و شايد وقتى كه حضرت موسى آنان را براى تبليغ به جايى مى فرستاد ولىّ امرشان هم قرار مى داد. البته ما از وضع آنها اطلاع دقيق نداريم، اما اين معلوم است كه خود حضرت موسى علیه السلام از انبياى بنى اسرائيل است؛ و همه چيزهايى كه براى حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم هست، براى حضرت موسى هم بوده است. البته به اختلاف رتبه و مقام و منزلتشان. بنابراين، ما از عموم منزلت(2) در روايت مى فهميم آنچه را كه براى حضرت موسى در امر حكومت و ولايت بر مردم بوده، براى فقها هم مى باشد.

روايت «جامع الأخبار»

از جامع الأخبار(3) هم روايتى نقل مى كنند كه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است: «أفتَخِرُ

ص: 116


1- . عوائد الأيام، ص 532، حديث 7؛ الفقه المنسوب للإمام الرضا عليه السلام، ص 338، باب 89.
2- . مراد از «عموم منزلت» آن است كه اطلاق حديث مذكور مى فهماند منزلت فقها از هر نظر هم سنگ پيامبران بنى اسرائيل است؛ بدون آن كه اين تعميم در منزلت، در موردى مثل امامت و ادارۀ جامعه تخصيص خورده باشد.
3- . جامع الأخبار، كتابى است كه به نام شيخ صدوق شهرت يافته، اما به تحقيق از آن شخصى است به نام محمد بن محمد بن على كه در قرن ششم هجرى مى زيسته است. و به تعيين دانسته نيست. الذريعة، ج 5، ص 33 - 37.

يَوْمَ القِيامَةِ بِعُلَماءِ أُمَّتي ، فأقول: عُلَماءُ أُمَّتي كَسائرِ أَنْبياءِ قَبْلي»(1). «در دورۀ قيامت به علماى امتم افتخار و مباهات خواهم كرد، پس مى گويم: علماى امت من مثل ساير انبياى سابقند». اين روايت هم از مؤيدات مطلب ماست.

روايت «مستدرك الوسائل»

در مستدرك(2) روايتى از غرر(3) نقل مى كند، به اين مضمون:

«اَلْعُلَماءُ حُكّامٌ عَلَى النّاسِ» (4). «علما حاكم بر مردمند». و به لفظ «حُكّماءٌ عَلَى الناسِ» نيز نقل شده، ولى به نظر مى آيد كه صحيح نباشد. گفته شد كه در خود غرر به صورت «حُكّامٌ عَلَى الناسِ» بوده است. اين روايت هم اگر سندش معتبر بود(5)، دلالتش واضح و يكى از مؤيدات است.

روايات ديگرى هست كه مى توان براى تأييد ذكر كرد.

ص: 117


1- . عوائد الأيام، ص 186 / سطر 7 (منشورات مكتبة بصيرتى)؛ جامع الأخبار، ص 111، حديث 196.
2- . مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، از ميرزا حسين بن ميرزا محمد تقى بن ميرزا على محمد طبرسى نورى (1320 ه .ق) كه در آن حدود 000/ 23 حديث گرد آورده است. وى اين تأليف خود را به عنوان تكملة وسائل الشيعة به ذكر احاديثى كه در وسائل نيامده اختصاص داده است. كتاب بر اساس ترتيب وسائل تنظيم شده، و مؤلف فهرستى مفصل و خاتمه اى در علم رجال و درايه بر آن افزوده است.
3- . غرر الحكم و درر الكلم من كلام علي بن أبى طالب از ابوالفتح عبدالواحد بن محمد بن عبدالواحد بن محمد آمِدى، (510 ه .ق) حاوى مواعظ و كلمات قصار حضرت على عليه السلام كه به ترتيب حروف الفبا مرتب شده است.
4- . غرر الحكم و درر الكلم. فصل اول، ص 36، حديث 559 ؛ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 321، «كتاب القضاء»، «أبواب صفات القاضي»، باب 11، حديث 33.
5- . روايت از غرر الحكم نقل شده است و روايات اين كتاب همگى مرسل است.

روايت «تحف العقول»

از جملۀ اين گونه روايات، روايت تحف العقول(1) است تحت عنوان «مَجارِي الاُمُورِ وَالأحْكامِ عَلى أيْدِي العُلماءِ». اين روايت از دو قسمت تشكيل يافته: قسمت اول روايتى است از حضرت سيد الشهداء علیه السلام كه از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب علیه السلام نقل فرموده، دربارۀ «امر به معروف و نهى از منكر» و قسمت دوم نطق حضرت سيد الشهدا است دربارۀ «ولايت فقيه» و وظايفى كه فقها در مورد مبارزه با ظلمه و دستگاه دولتى جائر به منظور تشكيل حكومت اسلامى و اجراى احكام دارند. اين نطق مشهور را در «مِنى» ايراد، و در آن علت جهاد داخلى خود را بر ضد دولت جائر اموى تشريح فرموده است. از اين روايت دو مطلب مهم به دست مى آيد: يكى «ولايت فقيه» و ديگرى اين كه فقها بايد با جهاد خود و با امر به معروف و نهى از منكر، حكام جائر را رسوا و متزلزل و مردم را بيدار گردانند، تا نهضت عمومى مسلمانان بيدار حكومت جائر را سرنگون و حكومت اسلامى را برقرار سازد. اينك روايت:

«اعْتَبِرُوا أيُّها النّاسُ بِما وَعَظَ اللّه ُ بِهِ أوْلِياءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الْأَحْبارِ إِذْ يَقُولُ : (لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاْءِثْمَ) (2) وَقَال : (لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِى إِسْرَائِيلَ) إِلى قوله : (لَبِئسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ) (3) وَإنَّما عابَ اللّه ُ ذلِكَ عَلَيْهِمْ ؛ لأنَّهُم كانُوا يَرَونَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذينَ بَيْنَ أظْهُرِهِمُ المُنكَرَ وَالفَسادَ ، فَلا يَنْهَوْنَهُم عَنْ ذلِكَ رَغْبَةً فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَرَهْبَةً مِمّا يَحْذَرُونَ ؛ وَاللّه ُ يَقُولُ : (فَلاَ تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ) (4) وَقالَ : (الْمُؤْمِنُونَ

ص: 118


1- . تحف العقول فيما جاء من الحكم والمواعظ عن آل الرسول، جمع آورى شده توسط ابو محمد حسن بن على بن حسين بن شعبه حرّانى حلبى، از علماى قرن چهارم و از مشايخ شيخ مفيد و معاصر شيخ صدوق. الذريعة، ج 3، ص 400.
2- . المائدة (5) : 63.
3- . المائدة (5) : 78 - 79.
4- . المائدة (5) : 44.

وَالمُؤمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ) (1) .

فَبَدَأَ اللّه ُ بِالأَمرِ بِالمَعْروُفِ وَالنَّهْىِ عَنِ المُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ ، لِعِلْمِهِ بِأ نَّها إِذا أُدِّيَتْ وَأُقيمَتِ ، اسْتَقامَتِ الفَرائِضُ كُلُّها ، هَيِّنُها وَصَعْبُها . وَذلِكَ أَنَّ الأمْرَ بِالمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ المُنْكَرِ دُعاءٌ إِلَى الإِسْلامِ مَعَ رَدِّ المَظالِمِ وَمُخالَفَةِ الظالِمِ ، وَقِسْمَةِ الفَيْءِ وَالغَنائِمِ ، وَأَخذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَوَضْعِها في حَقِّها .

ثُمَّ أَنْتُمْ أَيَّتُهَا العِصَابَةُ عِصابةٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَبِالخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَبالنَّصيحَةِ مَعْرُوفَةٌ ، وَبِاللّه ِ في أَنْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ ، يَهابُكُمُ الشَّريفُ وَيُكْرِمُكُم الضَّعيفُ ، وَيُؤثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَلا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ ، تَشفَعُونَ فِي الحَوائِجِ إِذَا امْتَنَعَتْ مِنْ طُلاّبِها ، وَتَمْشُونَ في الطَّريقِ بِهَيْبَةِ المُلُوكِ وَكرامَةِ الأكابِرِ . أَلَيْسَ كُلُّ ذلِكَ إِنَّما نِلتُمُوهُ بما يُرْجَى عِنْدَكُمْ مِنَ القِيامِ بِحَقِّ اللّه ِ ، وَإِنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرُونَ ، فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الأَئِمّةِ ، فَأمّا حَقَّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُم . وَأمَّا حَقَّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُم . فلا مالاً بَذَلْتُمُوهُ ؛ وَلاَ نَفْسَاً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذي خَلَقَها ؛ وَلا عَشيرَةً عادَيْتُمُوها في ذاتِ اللّه ِ .

أنْتُمْ تَتَمنَّونَ عَلَى اللّه ِ جَنَّتَهُ وَمُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وَ أَماناً مِنْ عَذابِهِ . لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ ، أَيُّهَا المُتَمَنُّونَ عَلَى اللّه ِ ، أنْ تَحُلَّ بِكُمْ نَقِمَةٌ مِنْ نَقِماتِهِ . لأَنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِ اللّه ِ مَنْزِلةً فُضِّلْتُم بِها ؛ وَمَنْ يُعرَفُ بِاللّه ِ لا تُكْرِمُونَ وَأَنْتُمْ بِاللّه ِ فِي عِبادِهِ تُكْرَمُونَ . وَقَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللّه ِ مَنْقُوضَةً فَلا تَفْزَعُونَ ، وَأنْتُمْ لِبَعضِ ذِمَمِ آبائِكُمْ تَفْزَعُونَ ؛ وَذِمّةُ رَسُولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله وسلم مَحْقُورَةٌ ، وَالعُميُ وَالبُكْمُ وَالزّمْنُ(2) في المَدائِنِ مُهْمَلةٌ ، لا تُرْحَمُونَ ؛ وَلا في مَنْزِلَتِكُم تَعْمَلُونَ وَلا مَنْ عَمِلَ فيها تُعينُونَ ؛ وَبالإِدْهانِ وَالمُصانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأمَنُونَ . كُلُّ ذلِكَ مِمّا أَمَركُمُ اللّه ُ بِهِ مِنَ النَّهْيِ وَالتَّناهِي ، وَأَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ .

وَأَنْتُمْ أَعْظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ العُلَماءِ لَوْ كُنْتُمْ تَسْعَونَ (3)؛ ذلِكَ بِأَنَّ

ص: 119


1- . التوبة (9): 71.
2- . «الزّمن» موافق با نسخۀ بحار الأنوار و وافى مى باشد ولكن در بقيۀ مصادر «الزّمنى» ثبت شده است.
3- . در بعضى از نسخه ها «تَشْعُرُونَ» بدل «تَسْعَوْنَ» آمده است.

مَجارِيَ الأُمُورِ وَالأحْكامِ عَلَى أَيْدِي العُلماءِ بِاللّه ِ الأُمَناءِ عَلى حَلالِهِ وَحَرامِهِ . فَأَنْتُمُ المَسْلُوبُونَ تِلْكَ المَنْزِلَةَ ، وَما سُلِبْتُمْ ذلِكَ ، إلاّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الحَقِّ وَاخْتِلافِكُمْ في السُنَّةِ بَعْدَ البَيِّنَةِ الواضِحَةِ .

وَلَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الأَذَى وَتَحَمَّلْتُمُ المَؤُونَةَ في ذاتِ اللّه ِ ، كانَتْ أُمُورُاللّه ِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَعَنْكُم تَصْدُرُ وَإلَيْكُمْ تَرْجِعُ . وَلكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَاسْتَسلَمْتُمْ أُمُورَ اللّه ِ في أَيْديهِمْ يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهاتِ وَيَسيرُونَ في الشَّهَواتِ ، سَلَّطَهُمْ عَلَى ذَلِكَ فِرارُكُم مِ-نَ المَوْتِ وَإعجابُكُمْ بِالحَياةِ الَّتي هِيَ مُفارِقَتُكُم . فَأَسْلَمْتُمُ الضُعَفاءَ في أَيْدِيهِمْ ، فَمِنْ بَيْنِ مُستَعْبَدٍ مَقْهُورٍ ، وَبَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشَتِهِ مَغْلُوبٍ ، يَتَقَلَّبُونَ في المُلْكِ بِآرائِهِمْ وَيَسْتَشْعِروُنَ الخِزْيَ بِأَهْوائِهِمْ ، اقْتِداءً بِالأَشرارِ وَجُرْأَةً عَلَى الجَبّارِ . في كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلَى مِنْبَرِهِ خَطيبٌ يَصْقَعُ ؛ فَالأَرضُ لهم شاغِرَةٌ ؛ وَأَيْديهِمْ فيها مَبْسُوطَةٌ ، وَالنّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ ، لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ ، فَمِنْ بَيْنِ جَبّارٍ عَنيدٍ ، وَذي سَطْوَةٍ عَلَى الضَّعَفةِ شَديدٍ ، مُطاعٍ لا يَعْرِفُ المُبْدِئَ المُعيدَ . فَيا عَجَباً ، وَما لِيَ لا أَعْجَبُ ، وَالأَرْضُ مِنْ غاشٍّ غَشُومٍ وَمُتَصدِّقٍ ظَلُومٍ وَعاملٍ عَلَى المُؤمِنينَ بِهِمْ غَيْرِ رَحيمٍ . فَاللّه ُ الْحاكِمُ فيما فِيهِ تَنازَعْنا وَالقاضِي بِحُكْمِهِ فيما شَجَرَ بَيْنَنا .

اللّهُمَّ ، إِنَّكَ تَعْلَمُ أَ نَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنّا تَنافُساً فِي سُلطانٍ وَلاَ التِماسَاً مِنْ فُضُولِ الحُطام . وَلكِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ ؛ وَنُظْهِرَ الاْءِصْلاحَ في بِلادِكَ ؛ وَيَأمَنَ المَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ ؛ وَيُعْمَلَ بفَرائضِكَ وسُنَنِكَ وَأَحكامِكَ، فَإِنْ لَمْ تَنْصُرُونا وَتُنْصِفُونا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَعَمِلُوا في إطْفاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ . وَحَسْبُنَا اللّه ُ ، وَعَلَيْهِ تَوَكَّلْنا ، وَإِلَيْهِ أَنَبْنا ، وَإِلَيْهِ المَصيرُ» (1).

«اى مردم، از پندى كه خدا به دوست دارانش به صورت بدگويى از «اَحبار» داده عبرت بگيريد؛ آن جا كه مى فرمايد: «چرا نبايد علماى دينى و اَحبار از گفتار گناه كارانۀ آنان (يعنى يهود) و حرام خوارى آنان جلوگيرى كنند، راستى آنچه انجام مى داده و به

ص: 120


1- . تحف العقول، ص 237 - 239.

وجود مى آورده اند چه بد بوده است». و مى فرمايد: «آن عده از بنى اسرائيل كه كفر ورزيدند لعنت شدند». تا آن جا كه مى فرمايد: «راستى كه آنچه انجام مى داده اند چه بد بوده است». در حقيقت، خدا آن را از اين جهت بر ايشان عيب مى شمارد و مايۀ ملامت مى سازد كه آنان با چشم خود مى ديدند كه ستم كاران به زشت كارى و فساد پرداخته اند، و باز منعشان نمى كردند، به خاطر عشقى كه به دريافتى هاى خود از آنان داشتند؛ و نيز به خاطر ترسى كه از آزار و تعقيب آنان به دل راه مى دادند، در حالى كه خدا مى فرمايد: «از مردم نترسيد؛ و از من بترسيد». و مى فرمايد: «مردان مؤمن دوستدار و رهبر و عهده دار يكديگرند، همديگر را امر به معروف و نهى از منكر مى كنند».

(مى بينيم كه در اين آيه در شمردن صفات مؤمنان، صفاتى كه مظهر دوست دارى و عهده دارى و رهبرى متقابل مؤمنان است) خدا از امر به معروف و نهى از منكر شروع مى كند و نخست اين را واجب مى شمارد، زيرا مى داند كه اگر امر به معروف و نهى از منكر انجام بگيرد و در جامعه برقرار شود، همۀ واجبات، از آسان گرفته تا مشكل، همگى برقرار خواهد شد. و آن بدين سبب است كه امر به معروف و نهى از منكر عبارت است از دعوت به اسلام؛ (يعنى جهاد اعتقادى خارجى) به اضافۀ بازگرداندن حقوق ستم ديدگان به ايشان؛ و مخالفت و مبارزه با ستمگران (داخلى)؛ و كوشش براى اين كه ثروت هاى عمومى و درآمد جنگى طبق قانون عادلانۀ اسلام توزيع شود، و صدقات (زكات و همۀ ماليات هاى الزامى يا داوطلبانه) از موارد صحيح و واجب آن جمع آورى و گرفته شود، و هم در موارد شرعى و صحيح آن به مصرف برسد.

علاوه بر آنچه گفتم، شما اى گروه! اى گروهى كه به علم و عالم بودن شهرت داريد و از شما به نيكى ياد مى شود و به خيرخواهى و اندرزگويى و راهنمايى در جامعه معروف شده ايد، و به خاطر خدا در دل مردم شكوه و مهابت پيدا كرده ايد به طورى كه

ص: 121

مرد مقتدر از شما بيم دارد و ناتوان به تكريم شما برمى خيزد و آن كس كه هيچ برترى بر او نداريد و نه قدرتى بر او داريد شما را بر خود برترى داده است و نعمت هاى خويش را از خود دريغ داشته به شما ارزانى مى دارد، در موارد حوايج (يا سهميۀ مردم از خزانۀ عمومى) وقتى به مردم پرداخت نمى شود وساطت مى كنيد، و در راه با شكوه و مهابت پادشاهان و بزرگوارى بزرگان قدم برمى داريد. آيا همۀ اين احترامات و قدرت هاى معنوى را از اين جهت به دست نياورده ايد كه به شما اميد مى رود كه به اجراى قانون خدا كمر ببنديد؟ گرچه در مورد بيشتر قوانين خدا كوتاه آمده ايد؛ بيشتر حقوق الهى را كه به عهده داريد فرو گذاشته ايد، مثلاً حق امامان را خوار و فرو گذاشته ايد، حق افراد ناتوان و بى قدرت را ضايع كرده ايد؛ اما در همان حال به دنبال آنچه حق خويش مى پنداريد برخاسته ايد. نه پولى خرج كرده ايد؛ و نه جان را در راه آن كه آن را آفريده به خطر انداخته ايد؛ و نه با قبيله و گروهى به خاطر خدا در افتاده ايد.

شما آرزو داريد و حق خود مى دانيد كه بهشتش و همنشينى پيامبرانش و ايمنى از عذابش را به شما ارزانى دارد؛ من، اى كسانى كه چنين انتظاراتى از خدا داريد، از اين بيمناكم كه نكبت خشمش بر شما فرو افتد، زيرا در سايۀ عظمت و عزت خدا به منزلتى بلند رسيده ايد، ولى خداشناسانى را كه ناشر خداشناسى هستند احترام نمى كنيد؛ حال آن كه شما به خاطر خدا در ميان بندگانش مورد احتراميد. و نيز از آن جهت بر شما بيمناكم كه به چشم خود مى بينيد تعهداتى كه در برابر خدا شده گسسته و زير پا نهاده است، اما نگران نمى شويد در حالى كه به خاطر پاره اى از تعهدات پدرانتان نگران و پريشان مى شويد؛ اينك تعهداتى كه در برابر پيامبر انجام گرفته(1) مورد

ص: 122


1- . يعنى مناسبات اسلامى كه از طريق بيعت با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم تعهد شده. همچنين، تعهد اطاعت و پيروى از جانشينانش، على و اولادش، كه در غدير خم در برابر پيامبر انجام گرفته.

بى اعتنايى است؛ نابينايان، لال ها، و زمين گيران ناتوان، در همۀ شهرها بى سرپرست مانده اند، و بر آنها ترحم نمى شود. و نه مطابق شأن و منزلتتان كار مى كنيد؛ و نه به كسى كه چنين كارى بكند و در ارتقاى شأن شما بكوشد اعتنا يا كمك مى كنيد. با چرب زبانى و چاپلوسى و سازش با ستم كاران، خود را در برابر قدرت ستمكاران حاكم، ايمن مى گردانيد. تمام اين ها دستورهايى است كه خدا به صورت نهى، يا همديگر را نهى كردن و بازداشتن، داده و شما از آنها غفلت مى ورزيد.

مصيبت شما از مصايب همۀ مردم سهمگين تر است؛ زيرا منزلت و مقام علمايى را از شما باز گرفته اند اگر مى دانستيد؛ چون در حقيقت، جريان ادارى كشور و صدور احكام قضايى و تصويب برنامه هاى كشور بايد به دست دانشمندان روحانى، كه امين حقوقى الهى و داناى حلال و حرامند، سپرده باشد. اما اينك مقامتان را از شما بازگرفته و ربوده اند، و اين كه چنين مقامى را از دست داده ايد، هيچ علتى ندارد جز اين كه از دور محور حق (قانون اسلام و حكم خدا) پراكنده ايد؛ و دربارۀ سنت، پس از اين كه دلايل روشن بر حقيقت و كيفيت آن وجود دارد، اختلاف پيدا كرده ايد.

شما اگر مردانى بوديد كه بر شكنجه و ناراحتى شكيبا بوديد و در راه خدا حاضر به تحمل ناگوارى مى شديد، مقررات براى تصويب پيش شما آورده مى شد؛ و به دست شما صادر مى شد؛ و مرجع كارها بوديد. اما شما به ستمكاران مجال داديد تا اين مقام را از شما بستانند؛ و گذاشتيد حكومتى كه قانوناً مقيد به شرع است به دست ايشان بيفتد تا بر اساس پوسيدۀ حدس و گمان به حكومت پردازند؛ و طريقۀ خودكامگى و اقناع شهوت را پيشه سازند. مايۀ تسلط آنان بر حكومت، فرار شما از كشته شدن بود، و دلبستگى تان به زندگى گريزان دنيا. شما با اين روحيه و رويّه، تودۀ ناتوان را به چنگال اين ستمگران گرفتار آورديد تا يكى برده وار سركوفته باشد؛ و ديگرى بيچاره وار سرگرم تأمين آب و نانش؛ و حكام خودسرانه به اميال خود عمل كنند؛ و با

ص: 123

هوس بازى خويش ننگ و رسوايى به بار آورند، پيرو بدخويان گردند و در برابر خدا گستاخى ورزند. در هر شهر سخنورى از ايشان بر منبر آمده و گماشته است. زمين برايشان فراخ و دستشان در آن گشاده است. مردم بندۀ ايشانند و قدرت دفاع از خود را ندارند. يك حاكم، ديكتاتور و كينه ورز و بدخواه است؛ و حاكم ديگر بيچارگان را مى كوبد و به آنها قلدرى و سختگيرى مى كند؛ و آن ديگر فرمانروايى مسلط است كه نه خدا را مى شناسد و نه روز جزا را. شگفتا! و چرا نه شگفتى! كه جامعه در تصرف مرد دغلباز ستمكارى است كه مأمور مالياتش ستم ورز است؛ و استاندارش نسبت به اهالى ديندار، نامهربان و بى رحم است. خداست كه در مورد آنچه درباره اش به كشمكش برخاسته ايم حكومت و داورى خواهد كرد؛ و دربارۀ آنچه بين ما رخ داده با رأى خويش حكم قاطع خواهد كرد.

خدايا! بى شك تو مى دانى آنچه از ما سر زده(1) رقابت در به دست آوردن قدرت سياسى نبوده؛ و نه جستجوى ثروت و نعمت هاى ناچيز دنيا، بلكه براى اين بوده كه اصول و ارزش هاى درخشان دينت را بنماييم و ارائه دهيم؛ و در كشورت اصلاح پديد آوريم؛ و بندگان ستم زده ات را ايمن و برخوردار از حقوق مسلّمشان گردانيم؛ و نيز تا به وظايفى كه مقرر داشته اى و به سنن و قوانين و احكامت عمل شود. بنابراين، شما (گروه علماى دين) اگر ما را در انجام اين مقصود يارى نكنيد و حق ما را از غاصبان نستانيد؛ ستمگران بر شما چيره شوند و در خاموش كردن نور پيامبرتان بكوشند. خداى يگانه ما را كفايت است؛ و بر او تكيه مى كنيم؛ و به سوى او رو مى آوريم. و سرنوشت به دست او و بازگشت به اوست».

مى فرمايد: «اعْتَبِرُوا أيُّها النّاسُ بِما وَعَظَ اللّه ُ بِهِ أوْلِياءهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الْأَحْبارِ». خطاب به دستۀ مخصوص، حاضرين مجلس، اهل شهر و بلد، اهل مملكت، و يا مردم

ص: 124


1- . يعنى مبارزه اى كه بر ضد دستگاه حاكمۀ اموى پيش گرفته ايم.

دنياى آن روز نيست، بلكه هر كس را در هر زمان كه اين ندا را بشنود شامل مى شود.

مثل: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ) كه در قرآن آمده است، خداوند با اعتراض به «اَحبار»، يعنى علماى يهود و استنكار رويّۀ آنها، اولياى خويش را موعظه فرموده، و به آنان پند داده است. منظور از «اولياء» كسانى هستند كه توجه به خدا دارند، و در جامعه داراى مسئوليت مى باشند؛ نه اين كه منظور ائمه علیهم السلام باشد.

إذ يقول: (لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاْءِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ ، لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ). خداوند در اين آيه «ربّانيّون» و «اَحبار» را مورد نكوهش قرار مى دهد كه چرا آنها، كه علماى دينى يهود بوده اند، ستمكاران را از «قول إثم»؛ يعنى گفتار گناه كارانه، كه اعم از دروغ پردازى و تهمت و تحريف حقايق و امثال آن باشد، و از «اَكل سُحت» يعنى حرام خوارى نهى نكرده و باز نداشته اند. بديهى است اين نكوهش و تقبيح اختصاص به علماى يهود ندارد؛ و نه اختصاص به علماى نصارا دارد. بلكه علماى جامعۀ اسلامى، و به طور كلى علماى دينى را شامل مى شود. بنابر آن، علماى دينى جامعۀ اسلامى هم اگر در برابر رويّه و سياست ستمكاران ساكت بنشينند، مورد نكوهش و تقبيح خدا قرار مى گيرند. اين امر فقط مربوط به سلف و نسل گذشته نيست؛ نسل هاى گذشته و آينده در اين حكم يكسانند. حضرت امير علیه السلام اين موضوع را با استناد به قرآن ذكر فرموده، كه علماى جامعۀ اسلامى هم عبرت بگيرند و بيدار شوند؛ و از اداى وظيفۀ امر به معروف و نهى از منكر باز نايستند؛ و در برابر هيأت هاى حاكمۀ ستمگر و منحرف سكوت ننمايند. حضرت با استشهاد به آيۀ (لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَبَّانِيُّونَ . . .) دو نكته را گوشزد فرموده است:

1. اين كه سهل انگارى علما در وظايف، ضررش بيش از كوتاهى ديگران در انجام همان وظايف مشترك است. چنان كه هرگاه يك بازارى كار خلافى بكند، ضررش به خود او مى رسد؛ ليكن اگر علما در وظيفه كوتاهى كردند، مثلاً در برابر ستمگران

ص: 125

سكوت نمودند ضررش متوجه اسلام مى شود، و اگر به وظيفه عمل كردند و آن جا كه بايد صحبت كنند سكوت نكردند، نفع آن براى اسلام است.

2. با اين كه بايد از همۀ امورى كه مخالف شرع است نهى كرد، روى «قول إثم» يعنى دروغ پردازى «و اَكل سُحت» يعنى حرام خورى تكيه كرده است تا بفهماند كه اين دو منكر از همۀ منكرات خطرناك تر است؛ و بايستى بيشتر مورد مخالفت و مبارزه قرار گيرد. چون گاهى گفتار و تبليغات دستگاه هاى ستمگر بيش از كردار و سياستشان براى اسلام و مسلمين ضرر دارد؛ و غالباً حيثيت اسلام و مسلمين را به مخاطره مى اندازد. خداوند نكوهش مى كند كه چرا از گفتار نادرست و تبليغات گناهكارانۀ ستمكاران جلوگيرى نكردند؟ چرا آن مردى را كه ادعا كرد من «خليفة اللّه» هستم و آلت مشيت الهى هستم، و احكام خدا همين گونه است كه من اجرا مى كنم، عدالت اسلامى همين است كه من مى گويم و اجرا مى كنم (در صورتى كه اصولاً عدالت سرش نمى شد) تكذيب نكردند؟ اين گونه سخنان «قول إثم» است، اين حرف هاى گناهكارانه را كه ضرر زيادى براى جامعه دارد، چرا جلوگيرى نكردند؟ ظلمه را كه حرف هاى نامربوط زدند، خيانت ها مرتكب شدند، بدعت ها در اسلام گذاشتند، ضربه به اسلام زدند، چرا نهى نكردند و از اين گناهان باز نداشتند؟

اگر كسى احكام را آن طور كه خدا راضى نيست تفسير كرد، بدعتى در اسلام گذاشت به اسم اين كه عدل اسلامى چنين اقتضا مى كند، احكام خلاف اسلام اجرا كرد، بر علما واجب است كه اظهار مخالفت كنند. هرگاه اظهار مخالفت نكنند، مورد لعن خدا قرار مى گيرند، و اين از آيۀ شريفه پيداست.

و نيز در حديث است كه «إِذا ظَهَرَتِ البِدَعُ ، فَلِلعالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ ؛ وَإِلاّ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّه ِ»(1). «چون بدعت ها پديد آيد، بر عالم واجب است كه علم ( دين ) خويش را اظهار

ص: 126


1- . الكافي، ج 1، ص 54، «كتاب فضل العلم»، «باب البدع...»، حديث 2 (با اندكى تفاوت).

كند؛ وگرنه لعنت خدا بر او خواهد بود». خود اظهار مخالفت و بيان تعاليم و احكام خدا، كه مخالف بدعت و ظلم و گناه مى باشد، مفيد است؛ چون سبب مى شود عامۀ مردم به فساد اجتماعى و مظالم حكام خائن و فاسق يا بى دين پى برده، به مبارزه برخيزند؛ و از همكارى با ستمكاران خوددارى نمايند؛ و به عدم اطاعت در برابر قدرت هاى حاكمۀ فاسد و خائن دست بزنند. اظهار مخالفت علماى دينى در چنين مواردى يك «نهى از منكر» از طرف رهبرى دينى جامعه است كه موجى از «نهى از منكر» و يك نهضت مخالفت و «نهى از منكر» را به دنبال مى آورد، نهضتى را به دنبال مى آورد كه همۀ مردم ديندار و غيرتمند در آن شركت دارند؛ نهضتى كه اگر حكام ستمكار و منحرف به آن تسليم نشوند و به صراط مستقيم رويّۀ اسلامى تبعيت از احكام الهى باز نيايند و بخواهند با قدرت اسلحه آن را ساكت كنند، در حقيقت به تجاوز مسلحانه دست زده و «فئۀ باغيه» خواهند بود؛ و بر مسلمانان است كه به جهاد مسلحانه با «فئۀ باغيه»؛ يعنى حكام «تجاوزكار»، بپردازند، تا سياست جامعه و رويّۀ حكومت كنندگان مطابق با اصول و احكام اسلام باشد.

شما كه فعلاً قدرت نداريد جلو بدعت هاى حكام را بگيريد و اين مفاسد را دفع كنيد، اقلاً ساكت ننشينيد. تو سر شما مى زنند، داد و فرياد كنيد؛ اعتراض كنيد، انظلام نكنيد. انظلام (تن به ظلم دادن) بدتر از ظلم است. اعتراض كنيد؛ انكار كنيد؛ تكذيب كنيد، فرياد بزنيد. بايد در برابر دستگاه تبليغات و انتشارات آنها دستگاهى هم اين طرف به وجود بيايد تا هر چه به دروغ مى گويند تكذيب كند، بگويد دروغ است؛ بگويد عدالت اسلامى اين نيست كه آنها ادعا مى كنند. عدل اسلامى، كه براى خانواده ها و جامعه مسلمين قرار داده شده، همۀ برنامه اش مضبوط و مدوّن است، برنامه هاى اسلام غير از اين است كه آنها دارند.

اين مطالب بايد گفته شود تا مردم متوجه باشند؛ و نسل آينده سكوت اين جماعت

ص: 127

را حجت قرار ندهد و نگويد لابد اعمال و رويّۀ ستمكاران مطابق شرع بوده است و دين مبين اسلام اقتضا مى كرده كه ستمگران «اكل سحت» يعنى حرام خوارى كنند و مال مردم را غارت كنند.

از آن جا كه دايرۀ فكر عده اى از دايرۀ همين مسجد تجاوز نمى كند و جولان و گسترش ندارد، وقتى گفته مى شود «اكل سحت» يعنى حرام خوارى، فقط بقال سر كوچه به نظرشان مى آيد كه - العياذ باللّه - كم فروشى مى كند! ديگر آن دايرۀ بزرگ حرام خوارى و غارتگرى به نظر نمى آيد كه يك سرمايۀ بزرگ را مى بلعند، بيت المال را اختلاس مى كنند؛ نفت ما را مى خورند؛ به نام نمايندگى كمپانى هاى خارجى كشور ما را بازار فروش كالاهاى گران و غير ضرورى بيگانه مى كنند، و از اين راه پول مردم را به جيب خود و سرمايه داران بيگانه مى ريزند. نفت ما را چند دولت بيگانه پس از استخراج براى خود مى برند(1)؛ و مقدار ناچيزى هم كه به هيأت حاكمۀ همدست خودشان مى دهند، از طرق ديگر به جيب خودشان برمى گردد. و اندكى كه به صندوق دولت مى ريزد خدا مى داند صرف كجا مى شود. اين يك «اكل سحت» و حرام خوارى

ص: 128


1- . در سال 1280 ش. قراردادى ميان مظفرالدين شاه قاجار و ويليام فاكس دارسى انگليسى بسته شد و به موجب آن امتياز كشف و استخراج نفت ايران به انگلستان تعلق گرفت. مدت اين قرارداد شصت سال بود و ايران تنها شانزده درصد از منافع خالص را مى برد. در موافقتنامه اى كه سى و دو سال بعد به امضا رسيد مقدار سهم ايران به بيست درصد افزايش يافت. پس از سقوط مصدق، كنسرسيوم جديدى در سال 1333 ش. تشكيل گرديد. اين كنسرسيوم از شركت نفت ايران و انگليس با 40 درصد سهام، پنج شركت امريكايى «اكسون»، «موبيل»، «گلف»، «شورون» و «تگزاكو» با 40 درصد سهام، شركت هلندى «رويال داچ شل» با 14 درصد سهام و شركت نفت فرانسه با 6 درصد سهام، به استناد آمار موجود، از سال 33 تا سال 57؛ يعنى در مدت 24 سال 800/ 947/ 891/ 205 بشكه نفت خام و 000/ 090/ 212/ 152/ 10 پاى مكعب گاز ايران به جهان غرب صادر گشت. رجوع كنيد به: نفت از آغاز تا به امروز؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج 2؛ ايران سراب قدرت؛ داستان اوپك؛ نفت قدرت و اصول.

در مقياس وسيع و در مقياس بين المللى است. «منكر» وحشتناك و خطرناك ترين منكرات همين است. شما اوضاع جامعه و كارهاى دولت و دستگاه ها را دقيقاً مطالعه كنيد، تا معلوم شود چه «اكل سحت»هاى وحشتناكى صورت مى گيرد. اگر زلزله اى در گوشۀ كشور رخ دهد، يك راه درآمد و حرام خوارى به روى سودجويان حاكم باز مى گردد، تا به نام زلزله زدگان جيب خودشان را پر كنند. در قراردادهايى كه حكام ستمكار و ضد ملى با دولت ها يا شركت هاى خارجى مى بندند، ميليون ها از پول ملت را به جيب مى زنند؛ و ميليون ها از پول ملت را عايد خارجيان و اربابان خود مى كنند.

اين ها جريانات سيل آسايى از حرام خورى است كه پيش چشم ما صورت مى گيرد؛ و هنوز ادامه دارد؛ چه در تجارت خارجى، و چه در به اصطلاح قراردادهايى كه براى استخراج معادن يا بهره بردارى از جنگل ها و ساير منابع طبيعى بسته مى شود؛ يا براى كارهاى ساختمانى و راه سازى؛ يا خريد اسلحه از استعمارگران غربى و استعمارگران كمونيست.

ما بايد جلو اين غارتگرى ها و حرام خورى ها را بگيريم. همۀ مردم موظف به اين كار هستند، ولى علماى دينى وظيفه شان سنگين تر و مهم تر است. ما بايد پيش از ساير افراد مسلمان به اين جهاد مقدس و اين وظيفۀ خطير اقدام كنيم. ما به خاطر مقام و موقعيتى كه داريم بايستى پيش قدم باشيم. اگر امروز قدرت نداريم كه جلو اين كارها را بگيريم و حرام خواران و خائنين به ملت و دزدان مقتدر و حاكم را به كيفر برسانيم بايد كوشش كنيم اين قدرت را به دست بياوريم. و در عين حال، به عنوان حداقل انجام وظيفه، از اظهار حقايق و افشاى حرام خورى ها و دروغ پردازى ها كوتاهى نكنيم. وقتى قدرت به دست آورديم، نه تنها سياست و اقتصاد و ادارۀ كشور را درست مى كنيم؛ بلكه حرام خورها و دروغ پردازها را شلاق مى زنيم و به كيفر مى رسانيم.

مسجد اقصى را آتش زدند. ما فرياد مى كنيم كه بگذاريد مسجد اقصى به همين

ص: 129

حال نيم سوخته باقى باشد؛ اين جرم را از بين نبريد(1)؛ ولى رژيم شاه حساب باز مى كند و صندوق مى گذارد، و به اسم بناى مسجد اقصى از مردم پول مى گيرند تا بتوانند از اين راه استفاده نمايند و جيب خود را پر كنند؛ و ضمناً آثار جرم اسرائيل را از بين ببرند!

اين ها مصيبت هايى است كه گريبان گير امت اسلام شده، و كار را به اين جا رسانده است. آيا علماى اسلام نبايد اين مطالب را بگويند؟ (لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَنْ قَولِهِمُ الاْءِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ). چرا فرياد نمى زنند؟ چرا از اين غارتگرى ها هيچ سخنى نمى گويند؟

بعد به آيۀ (لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِى إِسْرَائِيلَ) استناد شده كه ذكر آن از فرصت بحث ما خارج است.

سپس مى فرمايد:

ص: 130


1- . در سى مرداد سال 1348 صهيونيست ها مسجدالاقصى، قبله اول مسلمانان را به آتش كشيدند. اين جنايت كه خشم مسلمانان جهان را عليه اسرائيل برانگيخت، در مطبوعات ايران انعكاس شديد نيافت و عاملان شاه كه مراقب نشر اخبار در ايران بودند منتهاى سعى را به كار مى بردند تا در رسانه هاى تبليغاتى مطلبى تحريك آميز بر ضد اسرائيل منتشر نگردد. وزارت دربار ايران با انتشار بيانيه اى از اين واقعه ابراز تأسف نمود اما كمترين اشاره اى به عاملان و محركان اين واقعه نكرد. شاه نيز مبلغى را براى تعمير مسجدالاقصى اختصاص داد. ملك فيصل و او خواستار تشكيل كنفرانس سران كشورهاى اسلامى شدند تا در مورد اين واقعه به تبادل رأى بپردازند. در هفتمين روز اين حادثه ميليون ها مسلمان در كشورهاى اسلامى به تظاهرات و اعتصاب دست زدند و عامل اين جنايت بزرگ را كه جهان اسلام را تكان داده بود اسرائيل شناختند، اما در ايران رژيم از برگزارى هرگونه تظاهرات مانع گرديده و اين كار او مورد اعتراض مراجع وقت قرار گرفت. در همان روزها روزنامۀ الجمهوريه، چاپ بغداد، سخنان امام را دربارۀ اين حادثۀ بزرگ چنين منعكس ساخت: امام ضمن دعوت مسلمانان به اتحاد، كنفرانس «رباط» را پوششى بر اين جنايت و وسيله اى براى منصرف ساختن اذهان مسلمانان از جنايت صهيونيسم دانستند و گفتند كه تا زمانى كه فلسطين در اشغال يهوديان است، مسجدالاقصى را نبايد مرمت كرد و آثار اين جرم بايد باقى بماند. شوراى امنيت سازمان ملل نيز اسرائيل را براى اين عمل مورد اعتراض قرار داد.

«وَإنَّما عَابَ اللّه ُ ذلكَ عَلَيهِم لِأَنَّهُم كَانُوا يَرَونَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِينَ بَينَ أَظْهُرِهِمُ المُنكَرَ وَالفَسادَ فَلاَ يَنهَونَهُم عَنْ ذَلِكَ رَغْبَةً فِيما كَانُوا يَنالُونَ مِنْهُم وَرَهْبَةً مِمّا يَحذَرُونَ» .

اين كه خدا از «ربّانيون» استنكار كرده، روى اين اصل است كه آنان با اين كه مى ديدند ظلمه چه كارها مى كنند و چه جنايت ها مرتكب مى گردند، ساكت بودند و آنها را نهى نمى كردند. و سكوتشان به حسب اين روايت روى دو علت بوده است: 1 - سودجويى؛ 2 - زبونى.

يا افراد طمع كارى بودند، و از ظلمه استفاده مادى مى كردند و به اصطلاح حق السكوت مى گرفتند و يا بزدل و ترسو بودند و از آنها مى ترسيدند.

به روايات امر به معروف و نهى از منكر مراجعه فرماييد، در آن روايات عمل بعضى را كه براى فرار از امر به معروف و نهى از منكر مرتباً عذرتراشى مى كنند، تقبيح مى كند و آن سكوت را عيب مى شمرد(1).

وَاللّه ُ يَقُولُ :(فَلاَ تَخْشَوُا النّاسَ وَاخْشَوْنِ). و خدا مى فرمايد كه از آنها نترسيد، چه ترسى داريد؟ جز اين نيست كه شما را زندانى مى كنند، بيرون مى كنند؛ مى كشند. اولياى ما براى اسلام جان دادند، شما هم بايد براى اين امور آماده باشيد. وقال: (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ . . .) .

و در ذيل آيه مى فرمايد: (وَيُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَيُطِيعُونَ اللّه َ وَرَسُولَهُ . . .).

«فَبَدأَ اللّه ُ بِالأَمْرِ بِالمَعرُوفِ وَالنَّهْىِ عَنِ المُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَ نَّها إِذا أُدِّيَتْ وَأُقيمَت اسْتَقامَتِ الفَرائِضُ كُلُّها هَيِّنُها وَصَعْبُها وَذلِكَ أنَّ الْأَمرَ بِالمَعْرُوفِ وَالنَّهْىَ عَنِ المُنْكَرِ دُعاءٌ إِلَى الإِسْلامِ مَعَ رَدِّ المَظالِمِ وَمُخالَفَةِ الظّالِمِ وَقَسمَةِ الفَيْءِ وَالغَنائِمِ وَأَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَوَضْعِها في حَقِّها» .

ص: 131


1- . الكافي، ج 5، ص 55 - 59، «كتاب الجهاد»، «باب الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر»، احاديث 1، 6، 8 و 15؛ وسائل الشيعة، ج 16، ص 117، «كتاب الأمر والنهي»، باب 1.

اگر امر به معروف و نهى از منكر به خوبى اجرا شود، ديگر فرائض قهراً برپا خواهد شد. اگر امر به معروف و نهى از منكر اجرا شود، ظلمه و عمالشان نمى توانند اموال مردم را بگيرند و به ميل خود صرف كنند و ماليات هاى مردم را تلف نمايند. آمر به معروف و ناهى از منكر دعوت به اسلام و رد مظالم و مخالفت با ظالم مى كند.

عمدۀ وجوب امر به معروف و نهى از منكر براى اين امور است. ما امر به معروف و نهى از منكر را در دايرۀ كوچكى قرار داده و به مواردى كه ضررش براى خود افرادى است كه مرتكب مى شوند يا ترك مى كنند، محصور ساخته ايم. در اذهان ما فرو رفته كه «منكَرات» فقط همين هايى هستند كه هر روز مى بينيم يا مى شنويم. مثلاً اگر در اتوبوس نشسته ايم، موسيقى گرفتند، يا فلان قهوه خانه كار خلافى را مرتكب شد، يا در وسط بازار كسى روزه خورد، منكرات مى باشند و بايد از آن نهى كرد، ولى به آن منكرات بزرگ توجه نداريم. آن مردمى را كه دارند حيثيت اسلام را از بين مى برند، حقوق ضعفا را پايمال مى كنند و ... بايد نهى از منكر كرد. اگر يك اعتراض دسته جمعى به ظلمه، كه خلافى مرتكب مى شوند، يا جنايتى مى كنند، بشود، اگر چند هزار تلگراف از همۀ بلاد اسلامى به آنها بشود كه اين كار خلاف را انجام ندهيد، يقيناً دست برمى دارند. وقتى كه برخلاف حيثيت اسلام و مصالح مردم كارى انجام دادند، نطقى ايراد كردند اگر از سراسر كشور، از تمام قرى و قصبات، از آنان استنكار شود، زود عقب نشينى مى كنند. خيال مى كنيد مى توانند عقب نشينى نكنند؟ هرگز نمى توانند. من آنها را مى شناسم. من مى دانم كه چكاره اند! خيلى هم ترسو هستند! خيلى زود عقب نشينى مى كنند. ليكن وقتى كه ديدند ما از آنها بى عرضه تريم، جولان مى دهند.

در قضيه اى كه علما با هم اتحاد داشتند و اجتماع كردند و از شهرستان ها هم از آنان پشتيبانى شد و هيأت ها آمدند، خطابه ها ايراد كردند، دستگاه عقب نشينى كرد و آن

ص: 132

لايحه را نسخ نمود(1). بعد كه به تدريج ما را سرد و سست كردند و از هم جدا ساختند و براى هر يك «تكليف شرعى» معين كردند، در نتيجۀ اين اختلاف كلمه و تشتت اقوال جرى شدند؛ و اكنون هر كارى كه مى خواهند با مسلمين و مملكت اسلامى مى كنند.

«دُعاءٌ إِلَى الإِسْلامِ مَعَ رَدِّ المَظالِمِ وَمُخالَفَةِ الظالِمِ». امر به معروف و نهى از منكر براى اين امور مهم است. آن عطار بيچاره اگر كار خلافى كرد، ضررى به اسلام نمى زند، به خودش ضرر مى زند. آنهايى را كه به اسلام ضرر مى زنند بايد بيشتر امر به معروف و نهى از منكر كرد. آنهايى را كه به عناوين مختلف هستى مردم را غارت مى كنند بايد نهى كرد.

اين مطالب بعضى مواقع در خود روزنامه ها ديده مى شود - منتها گاهى به صورت شوخى است، و گاهى به صورت جدى - كه بسيارى از چيزهايى كه به اسم سيل زدگان يا زلزله زدگان جمع آورى كردند، خودشان خوردند! يكى از علماى ملاير مى گفت كه ما براى مردگان حادثه اى يك كاميون كفن برديم، مأمورين نمى گذاشتند به آنها برسانيم و مى خواستند بخورند!! امر به معروف و نهى از منكر براى اينان لازم تر است.

اكنون من از شما استفسار مى كنم: آيا مطالبى كه حضرت امير علیه السلام در اين حديث فرمودند، براى اصحابى است كه در اطراف خودشان بودند و بيانات حضرت را

ص: 133


1- . اشاره است به قضيۀ لايحه موسوم به «لايحه انجمن هاى ايالتى و ولايتى» كه در 16 مهر 1341 از سوى دولت وقت به تصويب رسيد. در متن تصويب نامه قيد «اسلام» از شرايط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان برداشته شده بود و سوگند به «كتاب آسمانى» جايگزين سوگند به «قرآن» گرديده بود. اين لايحه نخست از سوى حضرت امام و سپس از طرف مراجع ديگر تقبيح و مردود گرديد. جانب دارى گروه هاى مردم از سخنان و اوامر پيگير حضرت امام و انتشار اعلاميه هاى مراجع تقليد سرانجام باعث گرديد كه دولت در 17 آذر همان سال رسماً لايحۀ انجمن هاى ايالتى و ولايتى را ملغى اعلام دارد. نهضت امام خمينى، دفتر اول، ص 165 - 245.

مى شنيدند؟ آيا «اعْتَبِرُوا أَيُّها النّاسُ» خطاب به ما نيست؟ ما از «ناس» و جزو مردم نيستيم؟! آيا نبايد از اين خطاب عبرت بگيريم؟

همان طور كه در اول بحث عرض كردم، اين مطالب براى دسته و جمعيت خاصى نيست؛ بلكه از طرف آن حضرت براى هر امير، هر وزير، هر حاكم، و هر فقيه، براى همۀ دنيا، همۀ بشر و همۀ افرادى كه زنده هستند، بخشنامه شده است. بخشنامه هاى آن حضرت همدوش قرآن است و همانند قرآن تا روز قيامت واجب الاتباع مى باشد. آيه اى هم كه به آن استدلال شده (لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ . . .) هر چند به «ربانيون و اَحبار» خطاب كرده ليكن روى خطاب به عموم است. از آن جا كه ربانيون و اَحبار از جهت طمع يا ترس در برابر ظلم ظلمه سكوت كردند، در صورتى كه با دادها، فريادها و با گفتارهايشان مى توانستند كارى انجام دهند و جلو ظلم را بگيرند مورد استنكار خداوند واقع شدند؛ علماى اسلام هم اگر در برابر ستمگران قيام نكنند و سكوت نمايند مورد استنكار قرار خواهند گرفت.

«ثُمَّ أَنتُم أَيّتُها العِصابَةُ» بعد از خطاب به مردم، گروه علماى اسلام را مورد خطاب قرار داده است:

«عِصابَةٌ بِالعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَبِالخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَبِالنَصيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَبِاللّه ِ في أَنْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ ، يَهابُكُمُ الشَّريفُ وَيُكْرِمُكُم الضَّعيفُ وَيُؤثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَلا يَدَ لَكُم عِنْدَهُ ، تَشْفَعُونَ في الحَوائِجِ إِذا امْتَنَعَتْ مِنْ طُلاّبِها وَتَمْشُونَ في الطَّريقِ بِهَيْبَةِ المُلُوكِ وَكَرامَةِ الأَكابِرِ ، أَلَيْسَ كُلُّ ذلِكَ إِنَّما نِلْتُمُوهُ بِما يُرْجى عِنْدَكُمْ مِنَ القِيامِ بِحَقِّ اللّه ِ» .

شما در جامعه هيبت و شوكت داريد؛ ملت اسلام به شما احترام مى گذارند و براى شما كرامت قائلند. اين مهابت و عزتى كه در جامعه داريد براى اين است كه از شما انتظار مى رود كه در برابر ظلمه بحق قيام كنيد؛ حق ستمديدگان را از ظالم بگيريد. به شما اميدوارند كه قيام نماييد و از تعدى ظلمه جلوگيرى كنيد.

ص: 134

«وَإِنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرُونَ ، فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الأَئِمَّةِ ، فَأمّا حَقَّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُم . وَأَمَّا حَقَّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُم . فلا مالاً بَذَلْتُمُوهُ ؛ وَلا نَفْسَاً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذي خَلَقَها ؛ وَلا عَشيرَةً عادَيْتُمُوها في ذاتِ اللّه ِ . أنْتُمْ تَتَمنَّونَ عَلَى اللّه ِ جَنَّتَهُ وَمُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وَأَماناً مِنْ عَذابِهِ . لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ ، أَيُّهَا المُتَمَنُّونَ عَلَى اللّه ِ ، أنْ تَحُلَّ بِكُمْ نَقِمَةٌ مِنْ نَقِماتِهِ . لأَنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِ اللّه ِ مَنْزِلةً فُضِّلْتُم بِها ؛ وَمَنْ يُعرَفُ بِاللّه ِ لا تُكْرِمُونَ وَأَنْتُمْ بِاللّه ِ فِي عِبادِهِ تُكْرَمُونَ» .

شما مقام و منزلت پيدا كرديد؛ ليكن وقتى كه به مقام رسيديد، حق آن را ادا نكرديد.

«وَقَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللّه ِ مَنْقُوضَةً فَلا تَفْزَعُونَ ، وَأَنْتُمْ لِبَعضِ ذِمَمِ آبائِكُمْ تَفْزَعُونَ ؛ وَذِمّةُ رَسُولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله وسلم مَحْقُورَةٌ (مَخْفُورَةٌ)» .

اگر براى پدران شما پيشامدى كند، يا خداى نخواسته كسى نسبت به پدر شما بى احترامى كند ناراحت مى شويد، داد مى زنيد؛ در حالى كه جلو چشمان شما عهدهاى الهى را مى شكنند، اسلام را هتك مى كنند صدايتان در نمى آيد، حتى قلباً ناراحت نمى شويد، اصولاً اگر ناراحتى در كار بود، صدايى بلند مى شد.

«وَالعُميُ وَالبُكْمُ وَالزمنُ في المَدائِنِ مُهْمَلةٌ ، لا تُرْحَمُونَ» كوران، لال ها، و زمين گيران ناتوان از بين مى روند و كسى به فكر آنها نيست، كسى در فكر ملت بيچارۀ پابرهنه نيست.

خيال مى كنيد اين هياهويى را كه در راديو راه مى اندازند راست است؟! شما خودتان برويد از نزديك ببينيد كه مردم با چه وضعى زندگى مى كنند! در هر صدتا، دويست تا ده يك درمانگاه وجود ندارد! براى بيچاره ها و گرسنه ها فكرى نشده است. مهلت هم نمى دهند كه اسلام آن فكرى را كه براى فقرا كرده عملى كند. اسلام مشكلۀ فقر را حل كرده، و در رأس برنامۀ خود قرار داده است: (إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ . . .) (1)

ص: 135


1- . التوبة 9: 60.

اسلام توجه داشته كه بايد اول كار فقرا را اصلاح كرد؛ كار بيچاره ها را اصلاح نمود. ليكن نمى گذارند كه عملى شود.

ملت بيچاره در حال فقر و گرسنگى به سر مى برند، و هيأت حاكمۀ ايران هر روز آن همه ماليات را از مردم گرفته صرف ولخرجى هاى خود مى كند، طيّارۀ فانتوم مى خرد تا نظاميان اسرائيل و عمال آن در كشور ما تعليمات نظامى ببينند! اسرائيل، كه اكنون با مسلمان ها در حال جنگ است - و كسانى كه او را تأييد كنند، آنان نيز با مسلمان ها در حال جنگ مى باشند - به طورى پر و بالش در مملكت ما باز شده و به طورى مورد تأييد دستگاه حاكمه قرار گرفته كه نظاميان او براى ديدن تعليمات به كشور ما مى آيند! مملكت ما پايگاه آنها شده، بازار ما هم دست آنهاست و اگر به همين وضع باشد و مسلمانان به همين سستى بمانند، بازار مسلمين را ساقط خواهند كرد.

«وَلا في مَنْزِلَتِكُم تَعْمَلُونَ وَلا مَنْ عَمِلَ فيها تُعينُونَ» شما از مقام خود استفاده نكرده و كارى انجام نمى دهيد و آن كسى را هم كه به وظيفه عمل مى كند كمك نمى نماييد.

«وَبالإِدْهانِ وَالْمُصانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأمَنُونَ . كُلُّ ذلِكَ مِمّا أَمَركُمْ اللّه ُ بِهِ مِنَ النَّهْيِ وَالتَّناهِي ، وَأَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ» .

همت و دلخوشى شما به اين است كه ظالم پشتيبان شما باشد؛ براى شما احترام قائل شود، مثلاً «أيّها الشيخ الكبير» بگويد! ديگر كارى نداريد كه به سر ملت چه مى آيد و دولت چه مى كند.

«وَأَنْتُمْ أعْظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ العُلَماءِ لَوْ كُنْتُمْ تَسْعَوْنَ . ذلِكَ بِأَنَّ مَجارِيَ الْأُمُورِ وَالأَحْكامِ عَلَى أَيْدِي العُلَماءِ بِاللّه ِ الأُمَناءِ عَلى حَلالِهِ وَحَرامِهِ . فَأَنْتُمُ المَسْلُوبُونَ تِلْكَ المَنزِلَةَ» .

امام علیه السلام مى توانست بگويد حق مرا ربودند شما قيام نكرديد؛ يا حق ائمه را مى بردند، شما ساكت نشستيد؛ ولى «علماء باللّه» فرمود كه عبارت از «ربانيون» و

ص: 136

پيشوايان است؛ نه اين كه مراد اهل فلسفه و عرفان باشد. «عالم باللّه» عبارت از كسى است كه عالم به احكام خداست، و احكام الهى را مى داند و به او «روحانى» و «ربانى» گفته مى شود، البته در صورتى كه روحانيت و توجه به خداى تعالى در او غالب باشد.

«فَأَنْتُمُ المَسْلُوبُونَ تِلْكَ المَنْزِلَةَ . وَما سُلِبْتُمْ ذلِكَ إِلاّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الحَقِّ وَاخْتِلافِكُمْ في السُنَّةِ بَعْدَ البَيِّنَةِ الواضِحَةِ . وَلَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الأذَى وَتَحَمَّلْتُمُ المَؤُونَة في ذاتِ اللّه ِ كانَتْ أُمُورُاللّه ِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَعَنْكُمْ تَصْدُرُ وَإِلَيْكُمْ تَرْجِعُ» .

اگر شما مردم درستكارى بوديد و قيام به امر مى كرديد، مى ديديد كه ورود و صدور امور به شما ارتباط پيدا مى كند؛ از شما صادر مى شود و به سوى شما باز مى گردد. اگر آن حكومتى كه اسلام مى خواست پديد مى آمد، حكومت هاى فعلى دنيا نمى توانستند در برابر آن بايستند؛ تسليم مى شدند. ليكن متأسفانه كوتاهى شده است كه چنين حكومتى برپا شود. و نه مخالفين صدر اسلام گذاشتند كه تشكيل شود، و حكومت به دست آن كس كه خدا و رسول از او راضى بودند قرار گيرد تا كار به اين جا نكشد.

«وَلكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ» . وقتى شما به وظيفه قيام نكرديد و امر حكومت را واگذاشتيد، براى ظلمه امكانات فراهم آمد كه اين قيام را اشغال نمايند.

«وَاسْتَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللّه ِ في أَيْديهِمْ ، يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهاتِ وَيَسِيرُونَ في الشَّهَواتِ ، سَلَّطَهُمْ عَلَى ذلِكَ فِرارُكُمْ مِنَ المَوْتِ وَإِعْجابُكُم بِالحَياةِ الّتي هِيَ مُفارِقَتُكُمْ ، فَأَسْلَمْتُمُ الضُّعَفاءَ في أيْدِيهِمْ فَمِنْ بَيْنِ مُسْتَعبَدٍ مَقْهُورٍ وَبَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشَتِهِ مَغْلُوبٍ» .

تمامى اين مطالب بر زمان ما منطبق است. تطبيق آن بر عصر ما بيش از آن موقعى است كه حضرت فرموده اند.

«يَتَقَلَّبُونَ فِي المُلْكِ بِآرائِهِمْ وَيَسْتَشْعِرُونَ الخِزْيَ بِأَهْوائِهِمْ اقْتِدَاءً بِالأَشْرارِ وَجُرْأَةً عَلَى الجَبَّارِ . فِي كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُم عَلَى مِنْبَرِهِ خَطِيبٌ يَصْقَعُ» .

آن موقع خطيب روى منبر از ظلمه تعريف مى كرد، و اكنون راديوها هر روز داد

ص: 137

مى زنند و بر خلاف اسلام به نفع آنها تبليغ مى نمايند؛ و احكام اسلام را بر خلاف آنچه هست وانمود مى كنند.

«فَالأَرْضُ لَهُمْ شاغِرةٌ». اكنون سرزمين ها براى ظلمه آماده و بلامانع مى باشد، و كسى نيست در برابرشان قيام كند.

«وَأَيْديهِمْ فيها مَبْسُوطَةٌ ، وَالنّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ ، لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ ، فَمِنْ بَيْنِ جَبّارٍ عَنيدٍ ، وَذي سَطْوَةٍ عَلَى الضَّعَفَةِ شَديدٍ ، مُطاعٍ لا يَعْرِفُ المُبْدِئَ المُعيدَ . فَيا عَجَباً ، وَمَا لِيَ لا أَعْجَبُ ، وَالأَرْضُ مِنْ غاشٍّ غَشُومٍ وَمُتَصدِّقٍ ظَلُوْمٍ وَعاملٍ عَلَى المُؤمِنينَ بِهِمْ غَيْرِ رَحيمٍ . فَاللّه ُ الحاكِمُ فيما فِيهِ تَنازَعْنا وَالقاضِي بِحُكْمِهِ فيما شَجَرَ بَيْنَنا» .

«اللّهُمَّ إِنَّك تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنّا تَنافُساً فِي سُلطانٍ وَلاَ التِماساً مِنْ فُضُولِ الحُطام ولكِنْ لِنُرِىَ المَعالِمَ مِنْ دينِكَ وَنُظْهِرَ الإِصْلاحَ في بِلادِكَ وَيَأْمَنَ المَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ وَيُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَسُنَنِكَ وَأحْكامِكَ . فَإنْ لَمْ تَنْصُرُونا وَتُنْصِفُونا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَعَمِلُوا في إِطْفاءِ نُورِ نَبِيِّكُم وَحَسْبُنَا اللّه ُ وَعَلَيْهِ تَوَكَّلْنا وَإِلَيْهِ أَنَبْنا وَإِلَيْهِ المصيرُ» .

به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، اول تا آخر روايت مربوط به علماست. هيچ خصوصيتى هم نيست كه مراد از «علماء باللّه» ائمه علیهم السلام باشد. علماى اسلام «علماء باللّه» هستند، و ربانى هستند. «ربانى» به كسى گفته مى شود كه به خدا اعتقاد دارد، احكام خدا را حفظ مى كند، و عالم به احكام خداست و نيز بر حلال و حرام خدا امين مى باشد.

اين كه مى فرمايد: مجارى امور در دست علماست، براى دو سال و ده سال نيست؛ فقط نظر به اهالى مدينه نيست. از خود روايت و خطبه معلوم مى شود كه حضرت امير علیه السلام نظر وسيعى دارد؛ نظر به يك امت بزرگ است كه بايد به حق قيام كنند.

اگر علما، كه در حلال و حرام الهى امين مى باشند و آن دو خاصيت «علم» و «عدالت» را كه قبلاً عرض كردم دارا بودند، حكم الهى را اجرا مى كردند، حدود را

ص: 138

جارى مى ساختند و احكام و امور اسلام به دست آنان جريان مى يافت، ديگر ملت بيچاره و گرسنه نمى ماند، احكام اسلام تعطيل نمى گرديد.

اين روايت شريفه از مؤيدات بحث ماست. اگر از نظر سند ضعيف نبود(1)، مى توان گفت از ادلّه است، اگر نگوييم كه خود مضمون روايت شاهد بر اين است كه از لسان معصوم علیه السلام صادر شده و مضمون صادقى است.

ما از موضوع «ولايت فقيه» گذشتيم، و ديگر در اين زمينه صحبتى نمى كنيم. نيازى هم نيست كه در موضوع فروع مطلب، مثلاً زكات بايد چگونه باشد، حدود چطور اجرا شود، بحث كنيم. ما اصول موضوع را، كه عبارت از ولايت فقيه (حكومت اسلامى) مى باشد مورد بررسى قرار داديم. و عرض كردم ولايتى كه براى پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه علیهم السلام مى باشد براى «فقيه» هم ثابت است. در اين مطلب هيچ شكى نيست، مگر موردى دليل بر خلاف باشد، و البته ما هم آن مورد را خارج مى كنيم.

همان طور كه قبلاً عرض كردم، موضوع ولايت فقيه چيز تازه اى نيست كه ما آورده باشيم؛ بلكه اين مسأله از اول مورد بحث بوده است.

حكم مرحوم ميرزاى شيرازى(2) در حرمت تنباكو چون حكم حكومتى بود، براى

ص: 139


1- . مؤلف تحف العقول روايات را با حذف اسناد آورده است. و همين موجب ارسال و ضعف روايت گرديده است.
2- . ميرزا حسن (يا محمدحسن) بن محمود حسينى شيرازى (12301312 ه .ق) فقيه، اصولى و رئيس اماميه در عصر خود. نخست در شيراز و اصفهان به تحصيل پرداخت و در نجف از شيخ انصارى بهرۀ فراوان برد و 22 سال به درس اصول و فقه وى حاضر گرديد. پس از فوت شيخ، به عنوان مرجع شيعيان انتخاب گشت. ماجراى معروف تنباكو كه در سال درگذشت وى اتفاق افتاد و منجر به ترك استعمال توتون توسط ميليون ها ايرانى و متعاقباً لغو قرارداد با طرف انگليسى شد، نمونۀ روشنى از اقتدار دينى و بينش سياسى اوست. ميرزا حسين نورى، آقا رضا همدانى، شيخ جعفر كاشف الغطاء، سيد كاظم يزدى، شيخ فضل اللّه نورى و ميرزا حبيب اللّه خراسانى از شاگردان او بوده اند. رساله در رضاع، رساله در اجتماع امر و نهى و كتابى در طهارت تا مبحث وضو از آثار اوست.

فقيه ديگر هم واجب الاتباع بود. و همۀ علماى بزرگ ايران - جز چند نفر - از اين حكم متابعت كردند(1). حكم قضاوتى نبود كه بين چند نفر سر موضوعى اختلاف شده باشد، و ايشان روى تشخيص خود قضاوت كرده باشند. روى مصالح مسلمين و به «عنوان ثانوى»(2) اين حكم حكومتى را صادر فرمودند. و تا عنوان وجود داشت، اين حكم نيز بود، و با رفتن عنوان، حكم هم برداشته شد.

مرحوم ميرزا محمدتقى شيرازى(3) كه حكم جهاد دادند - البته اسم آن دفاع بود - و همۀ علما تبعيت كردند، براى اين است كه حكم حكومتى بود.

به طورى كه نقل كردند، مرحوم كاشف الغطاء(4) نيز بسيارى از اين مطالب را

ص: 140


1- . تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ج 1، ص 14؛ حيات يحيى، يحيى دولت آبادى، ج 1، ص 109؛ تحريم تنباكو، ابراهيم تيمورى، ص 119؛ تحريم تنباكو در ايران، نيكى ركدى، ترجمه: شاهرخ قائم مقامى، ص 118.
2- . عناوينى كه حكم شرعى بدان تعلق مى گيرد دو صورت دارد: صورت اول، عنوان يا موضوع غير مقيد است به قيودى چون اضطرار، اكراه و...؛ در اين صورت حكمى كه براى آن قرار داده مى شود «حكم اولى» نام دارد. صورت دوم عنوان يا موضوع مقيد است به قيودى مانند اضطرار، اكراه، حرج، ضرر و فساد، كه در اين صورت حكمى كه به آن تعلق مى گيرد «حكم ثانوى» نام دارد. مثلاً خوردن گوشت مردار به عنوان اوّلى حرام است، ولى اگر شخصى به خوردن آن مضطر گرديد، به ميزان سدّ جوع، خوردن آن جايز مى گردد. يا خريد و فروش تنباكو و استعمال آن به عنوان اولى حلال و جايز است، و چون موجب ضرر و فساد و غلبه كفار بر مسلمين شود، حلّيت آن ساقط مى گردد.
3- . ميرزا محمدتقى بن محب على شيرازى حائرى (م 1338 ه .ق) پس از تكميل دروس مقدماتى به سامرا رفت و به درس ميرزاى شيرازى بزرگ حاضر گرديد و در شمار بهترين شاگردان وى درآمد. پس از ميرزا در سامرا مقام مرجعيت يافت و بعد از سيد محمدكاظم يزدى رياست شيعه را عهده دار گرديد. با فتوايى مشهور در عراق اعلان جهاد داد و مردم را به مبارزه بر ضد دولت انگليسى كه به عراق دست انداخته بود، دعوت كرد. از وى آثارى علمى بر جاى مانده كه از جمله آنهاست: رسالاتى در علم اصول، حاشيه بر مكاسب. اشعارى نيز به فارسى از وى به جاى مانده كه در مدح و مراثى اهل بيت سروده است.
4- . جعفر بن خضر بن يحيى نجفى (1228 يا 1227 ه .ق) معروف به شيخ جعفر كاشف الغطاء، بعد از فوت استادش علامۀ بحرالعلوم (1212 ه .ق) رياست تامه شيعه را برعهده گرفت. مشهور بود كه در فقه معتدل بوده و نيز به قوت استنباط از ادلّه شهرت داشت. وى شعر نيز نيكو مى سرود. كشف الغطاء، شرح قواعد علامه، كتاب طهارت، غاية المأمول في علم الاُصول، مختصر كشف الغطاء، الحق المبين في تصويب المجتهدين وتخطئة الأخباريين از آثار اوست.

فرموده اند(1). عرض كردم كه از متأخرين، مرحوم نراقى، همۀ شئون رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم را براى فقها ثابت مى دانند، و مرحوم آقاى نائينى نيز مى فرمايند كه اين مطلب از مقبولۀ «عمر بن حنظله» استفاده مى شود(2). در هر حال، طرح اين بحث تازگى ندارد؛ و ما فقط موضوع را بيشتر مورد بررسى قرار داديم، و شعب حكومت را ذكر كرده در دسترس آقايان گذاشتيم، تا مسأله روشن تر گردد. و تبعاً لأمر اللّه تعالى فى كتابه و لسان نبيه صلی الله علیه و آله وسلم كمى از مطالب مورد احتياج روز را نيز بيان كرديم؛ وگرنه مطلب همان است كه بسيارى فهميده اند.

ما اصل موضوع را طرح كرديم. و لازم است نسل حاضر و نسل آينده در اطراف آن بحث و فكر نمايند؛ و راه به دست آوردن آن را پيدا كنند، سستى، سردى و يأس را از خود دور نمايند. و ان شاء اللّه تعالى كيفيت تشكيل و ساير متفرعات آن را با مشورت و

تبادل نظر به دست بياورند؛ و كارهاى حكومت اسلامى را به دست كارشناسان امين و خردمندان معتقد بسپارند؛ و دست خائن را از حكومت، وطن و بيت المال مسلمين قطع كنند، و مطمئن باشند كه خداوند توانا با آنهاست.

ص: 141


1- . كشف الغطاء، ج 4، ص 332 - 335، 343، 348، 375، 401، 402 و 430 - 431.
2- . منية الطالب في شرح المكاسب، ج 2، ص 236 - 237.

ص: 142

برنامه مبارزه براى تشكيل حكومت اسلامى

اشاره

ما موظفيم براى تشكيل حكومت اسلامى جديت كنيم. اولين فعاليت ما را در اين راه تبليغات تشكيل مى دهد. بايستى از راه تبليغات پيش بياييم. در همۀ عالم و هميشه همين طور بوده است. چند نفر با هم مى نشستند فكر مى كردند، تصميم مى گرفتند، و به دنبال آن تبليغات مى كردند، كم كم بر نفرات هم فكر اضافه مى شد. سرانجام به صورت نيرويى در يك حكومت بزرگ نفوذ كرده يا با آن جنگيده، آن را ساقط مى كردند. محمد على ميرزايى(1) را از بين مى بردند، و حكومت مشروطه تشكيل مى دادند.

هميشه از اول، قشون و قدرتى در كار نبوده است؛ و فقط از راه تبليغات پيش مى رفته اند. قلدرى ها و زورگويى ها را محكوم مى كردند، ملت را آگاه مى ساختند و به مردم مى فهماندند كه اين قلدرى ها غلط است. كم كم دامنۀ تبليغات توسعه مى يافت، و

ص: 143


1- . محمدعلى شاه (1289 - 1343 ه .ق / 1304 ه .ش) وى فرزند ارشد مظفرالدين شاه قاجار و تاج الملوك دختر بزرگ ميرزا تقى خان اميركبير بود. در زمان وى مجلس را به توپ بستند و جمعى از نمايندگان آن را كشتند و عده اى از آنها را تبعيد يا زندانى كردند. يك سال پس از اين ماجرا، وى از سلطنت خلع گرديد و 16 سال در بلاد مختلف گذراند و سرانجام در ايتاليا درگذشت.

همۀ گروه هاى جامعه را فرا مى گرفت. مردم، بيدار و فعال مى شدند، و به نتيجه مى رسيدند.

شما الآن نه كشورى داريد و نه لشكرى؛ ولى تبليغات براى شما امكان دارد و دشمن نتوانسته همۀ وسايل تبليغاتى را از دست شما بگيرد. البته مسائل عبادى را بايد ياد بدهيد، اما مهم مسائل سياسى اسلام است، مسائل اقتصادى و حقوقى اسلام است.

اين ها محور كار بوده و بايد باشد. وظيفۀ ما اين است كه از حالا براى پايه ريزى يك دولت حقۀ اسلامى كوشش كنيم، تبليغ كنيم، تعليمات بدهيم، هم فكر بسازيم، يك موج تبليغاتى و فكرى به وجود بياوريم، تا يك جريان اجتماعى پديد آيد و كم كم توده هاى آگاه وظيفه شناس و ديندار در نهضت اسلامى متشكل شده قيام كنند و حكومت اسلامى تشكيل دهند.

تبليغات و تعليمات دو فعاليت مهم و اساسى ماست. وظيفۀ فقهاست كه عقايد و احكام و نظامات اسلام را تبليغ كنند و به مردم تعليم دهند تا زمينه براى اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام در جامعه فراهم شود. در روايت ملاحظه كرديد كه در وصف جانشينان پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم ؛ يعنى فقها، آمده است كه «يعلّمونها النّاس» يعنى دين را به مردم تعليم مى دهند. مخصوصاً در شرايط كنونى كه سياست هاى استعمارى و حكام ستمگر و خائن و يهود و نصارا و ماديون در تحريف حقايق اسلام و گمراه كردن مسلمانان تلاش مى كنند. در اين شرايط ، مسئوليت ما براى تبليغات و تعليمات بيش از هر وقت است. امروز مى بينيم كه يهودى ها - خذلهم اللّه -(1) در قرآن تصرف كرده اند؛ و در قرآن هايى كه در مناطق اشغالى چاپ كرده اند تغييراتى داده اند. ما موظفيم از اين تصرفات خائنانه جلوگيرى كنيم، بايد فرياد زد و مردم را متوجه كرد تا معلوم شود كه يهودى ها و پشتيبانان خارجى آنها كسانى هستند كه با اساس اسلام

ص: 144


1- . «خداوند ايشان را خوار گرداند».

مخالفند و مى خواهند حكومت يهود در دنيا تشكيل دهند، و چون جماعت موذى و فعالى هستند، مى ترسم - نعوذ باللّه - روزى به مقصود برسند، و سستى بعضى از ما باعث شود كه يك وقت حاكم يهودى بر ما حكومت كند، خدا آن روز را نياورد. از طرف ديگر، عده اى از مستشرقين، كه عمال تبليغاتى مؤسسات استعمارى هستند مشغول فعاليتند تا حقايق اسلام را تحريف و وارونه كنند. مبلغين استعمارى سرگرم كارند؛ در هر گوشه از بلاد اسلامى جوان هاى ما را با تبليغات سوء دارند از ما جدا مى كنند، نه اين كه يهودى و نصرانى كنند؛ بلكه آنها را فاسد و بى دين و لاابالى مى سازند. و همين براى استعمارگران كافى است. در تهران ما، مراكز تبليغات سوء كليسايى و صهيونيسم(1) و بهاييت(2) به وجود آمد، كه مردم را گمراه مى كند و از احكام

ص: 145


1- . «صهيونيسم» عنوان يك جريان ناسيوناليستى بسيار متعصب است كه بۀانگيزه ايجاد يك كشور مستقل يهودى به وجود آمد. نام آن از كوه «صهيون» در بيت المقدس گرفته شده كه آرامگاه داود نبى است. «صهيونيسم» واكنشى بود در برابر يهودستيزى كشورهاى اروپايى. پيشرو اين نهضت يك روزنامه نويس مجارستانى يهودى به نام «تئودور هرتسل» بود كه در سال 1897 م. نخستين كنگره جهانى صهيونيسم را در سوئيس برپا داشت. در اين كنگره شخصى به نام وايزمن، كه بعدها نخستين رئيس جمهور دولت اسرائيل شد، اعضاى كنگره را به هر وسيله متقاعد ساخت كه فلسطين را به عنوان موطن يهوديان بشناسند و با توطن يهوديان در اين كشور موافقت كنند. با صدور اعلاميه «بالفور» و موافقت انگلستان با كوچ يهوديان به فلسطين، صهيونيست ها يهوديان بيشترى به فلسطين آوردند و به كمك سرمايه هاى امريكا زمين ها و مزارع و خانه هاى اعراب را از چنگ آنان بيرون آوردند، چنان كه اكنون قدرت مالى سازمان صهيونيسم برابر دارايى بزرگ ترين شركت هاى انحصارى جهان است. مركز اين سازمان امريكاست و فعاليت هاى جمعيت هاى صهيونيست را در بيش از شصت كشور جهان رهبرى مى كند. سازمان صهيونيسم داراى هجده سازمان اصلى جهانى، 281 سازمان ملى يهودى، 251 فدراسيون محلى است و نيز انواع مجامع مشورتى و صندوق پولى و بسيارى امكانات سياسى و اقتصادى ديگر را در اختيار دارد. اين سازمان همچنين داراى مراكز اطلاعات و جاسوسى در اكثر كشورهاى جهان است. و از رسانه هاى عمومى سراسر دنيا كمك مى گيرد. صهيونيست ها جمعاً 1036 روزنامه و مجله در اختيار دارند كه معروف ترين آنها روزنامه نيويورك تايمز است.
2- . در سال 1260 ه .ق مردى به نام سيد على محمد خود را «باب امام» و وسيله تماس با ايشان معرفى كرد و پس از چندى ادعاى مهدويت نمود. على محمد باب دستگير و كشته شد اما در ميان اتباع او دو برادر موسوم به «صبح ازل» و «بهاء» مدعى جانشينى وى شدند. پيروان صبح ازل خود را «بابى» (ازلى) و پيروان بهاء اللّه خود را «بهايى» ناميدند. دولت عثمانى بهاء اللّه و پيروانش را به «عكّا» در فلسطين و صبح ازل و طرفدارانش را به جزيره قبرس تبعيد كرد، فرقۀ بهاييان با كمك هاى انگليس در فلسطين نضج گرفت و بعدها رژيم اسرائيل نيز به آن مدد رسانيد. اين فرقه در دوره حكومت محمدرضا پهلوى در ايران موقعيتى ممتاز يافتند و در سياست خارجى ايران و تأمين منافع صهيونيسم تأثير عمده اى نهادند.

و تعاليم اسلام دور مى سازد. آيا هدم اين مراكز كه به اسلام لطمه مى زند وظيفۀ ما نيست. آيا براى ما كافى است كه فقط نجف را داشته باشيم؟ كه آن را هم نداريم. آيا بايد در قم بنشينيم و عزا بگيريم، يا بعكس، بايد مردم زنده و فعالى باشيم؟

شما نسل جوان حوزه هاى روحانيت بايد زنده باشيد و امر خدا را زنده نگه داريد.

شما نسل جوانيد؛ فكرتان را رشد و تكامل دهيد. افكارى را كه همه در اطراف حقايق و دقايق علوم دور مى زند كنار بگذاريد؛ چون اين ريزبينى ها بسيارى از ما را از انجام مسئوليت هاى خطيرمان دور نگه داشته است. به داد اسلام برسيد، و مسلمانان را از خطر نجات دهيد. اسلام را دارند از بين مى برند، به اسم احكام اسلام به اسم رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم ، اسلام را نابود مى كنند. مبلغين همه جوره داخلى و خارجى، چه آنهايى كه تبعۀ استعمارند و چه مبلغين داخلى و بومى آنها، به تمام دهات و بخش هاى ايران رفته اند؛ و بچه ها و نوجوانان ما را، آنهايى را كه به درد اسلام مى خورند، منحرف مى كنند. به داد آنها برسيد.

شما موظفيد آنچه را تفقه كرده ايد بين مردم منتشر كنيد؛ و مردم را با مسائلى كه ياد گرفته ايد آشنا سازيد. آن همه تعريف و تمجيدى كه در اخبار از اهل علم و فقيه آمده(1) براى همين است كه احكام و عقايد و نظامات اسلام را معرفى مى كند و سنت

ص: 146


1- . براى نمونه رجوع كنيد به: الكافي، ج 1، ص 32 - 33، «كتاب فضل العلم»، «باب صفة العلم وفضله وفضل العلماء».

رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم را به مردم مى آموزد. شما بايد به تبليغات و تعليمات در جهت معرفى و بسط اسلام همت بگماريد.

ما موظفيم ابهامى را كه نسبت به اسلام به وجود آورده اند برطرف سازيم. تا اين ابهام را از اذهان نزداييم، هيچ كارى نمى توانيم انجام بدهيم. ما بايد خود و نسل آينده را وادار كنيم. و به آنها سفارش كنيم كه نسل آتيۀ خويش را نيز مأمور كنند اين ابهامى را كه بر اثر تبليغات سوء چند صد ساله نسبت به اسلام در اذهان حتى بسيارى از تحصيل كرده هاى ما، پيدا شده رفع كنند. جهان بينى و نظامات اجتماعى اسلام را معرفى كنند. حكومت اسلامى را معرفى نمايند، تا مردم بدانند اسلام چيست و قوانين آن چگونه است. امروز حوزۀ قم، حوزۀ مشهد، و حوزه هاى ديگر، موظفند كه اسلام را ارائه بدهند و اين مكتب را عرضه كنند. مردم، اسلام را نمى شناسند. شما بايد خودتان را، اسلامتان را، نمونه هاى رهبرى و حكومت اسلامى را، به مردم دنيا معرفى كنيد، مخصوصاً به گروه دانشگاهى و طبقۀ تحصيل كرده. دانشجويان چشمشان باز است. شما مطمئن باشيد اگر اين مكتب را عرضه نماييد و حكومت اسلامى را چنان كه هست به دانشگاه ها معرفى كنيد، دانشجويان از آن استقبال خواهند كرد. دانشجويان با استبداد مخالفند؛ با حكومت هاى دست نشانده و استعمارى مخالفند؛ با قلدرى و غارت اموال عمومى مخالفند؛ با حرام خورى و دروغ پردازى مخالفند. با اسلامى كه طرز حكومت اجتماعى و تعاليم دارد، هيچ دانشگاه و دانشجويى مخالفت ندارد. اين ها دستشان به طرف حوزۀ نجف دراز است كه براى ما فكرى بكنيد. آيا بايد بنشينيم تا آنها ما را امر به معروف كنند و به انجام وظيفه دعوت نمايند؟ جوانان از اروپا ما را امر به معروف كنند كه ما حوزۀ اسلامى تشكيل داده ايم شما به ما كمك كنيد!

وظيفۀ ماست كه اين مطالب را تذكر بدهيم، طرز حكومت اسلامى و روش زمامداران اسلام را در صدر اسلام بيان كنيم؛ بگوييم كه دارالأمارة و دكة القضاى

ص: 147

(وزارت دادگسترى ) او در گوشۀ مسجد قرار داشت، و دامنۀ حكومتش تا انتهاى ايران و مصر و حجاز و يمن گسترش داشت. متأسفانه وقتى حكومت به طبقات بعدى رسيد، طرز حكومت تبديل به سلطنت و بدتر از سلطنت شد. بايد اين مطالب را به مردم رسانيد و آنان را رشد فكرى و سياسى داد، بايد گفت كه چگونه حكومتى مى خواهيم، و زمامدار و متصديان امور حكومتى ما بايد چگونه باشند و چه رفتار و سياستى را پيش گيرند. زمامدار جامعۀ اسلامى كسى است كه با برادرش عقيل، چنان رفتار مى كند(1) تا هرگز درخواست تبعيض اقتصادى و اضافه كمك از بيت المال نكند، دخترش را، كه از بيت المال عاريۀ مضمونه گرفته، بازخواست مى كند، و مى فرمايد اگر عاريۀ مضمونه نبود، تو اولين هاشميه اى بودى كه دستت قطع مى شد!(2) ما چنين حاكم و زمامدارى مى خواهيم، زمامدارى كه مجرى قانون باشد؛ نه مجرى هوس ها و تمايلات خويش، افراد مردم را در برابر قانون مساوى بداند، و آنها را داراى وظايف و حقوق اساسى متساوى؛ بين افراد امتياز و تبعيض قائل نشود، خاندان خود و ديگرى را به يك نظر نگاه كند، اگر پسرش دزدى كرد، دستش را قطع كند، برادر و خواهرش هروئين فروشى كردند آنها را اعدام كند؛ نه اين كه عده اى را براى ده گرم هروئين بكشند، و كسان آنها باند هروئين داشته باشند و خروارها هروئين وارد كنند!

اجتماعات در خدمت تبليغات و تعليمات

بسيارى از احكام عبادى اسلام منشأ خدمات اجتماعى و سياسى است. عبادت هاى اسلامى اصولاً توأم با سياست و تدبير جامعه است. مثلاً نماز جماعت و اجتماع حج و جمعه در عين معنويت و آثار اخلاقى و اعتقادى، حائز آثار سياسى

ص: 148


1- . نهج البلاغة، ص 346، خطبه 224.
2- . بحار الأنوار، ج 40، ص 337 و 338، «تاريخ اميرالمؤمنين عليه السلام»، باب 98، حديث 22؛ وسائل الشيعة، ج 28، ص 292، «كتاب الحدود والتعزيرات»، «أبواب حدّ السرقة»، حديث 1.

است. اسلام اين گونه اجتماعات را فراهم كرده تا از آنها استفادۀ دينى بشود؛ عواطف برادرى و همكارى افراد تقويت شود؛ رشد فكرى بيشترى پيدا كنند؛ براى مشكلات سياسى و اجتماعى خود راه حل هايى بيابند؛ و به دنبال آن به جهاد و كوشش دسته جمعى بپردازند. در كشورهاى غير اسلامى يا حكومت هاى غير اسلامى در كشورهاى اسلامى، هرگاه بخواهند چنين اجتماعاتى فراهم آورند، مجبورند ميليون ها از ثروت و بودجۀ مملكت را صرف كنند، تازه اجتماعات آنها بى صفا و ظاهرى و عارى از آثار خير است. اسلام ترتيباتى داده كه هر كس خودش آرزو مى كند به حج برود، و راه افتاده به حج مى رود. خودش با اشتياق به نماز جماعت مى رود، بايد از اين اجتماعات به منظور تبليغات و تعليمات دينى و توسعۀ نهضت اعتقادى و سياسى اسلامى استفاده كنيم. بعضى به اين فكرها نيستند، و بيش از اين كه (وَلاَ الضَّالِّينَ) را خوب ادا كنند فكرى ندارند، حج كه مى روند، به جاى اين كه با برادران مسلمان خود تفاهم كنند، عقايد و احكام اسلام را نشر دهند و براى مصايب و مشكلات عمومى مسلمانان چاره اى بينديشند، و مثلاً براى آزاد كردن فلسطين كه وطن اسلام است اشتراك مساعى كنند، به اختلافات دامن مى زنند! در حالى كه مسلمين صدر اسلام با اجتماع حج و با جماعت جمعه كارهاى مهم انجام مى دادند. در خطبه روز جمعه اين طور نبود كه فقط يك سوره و دعايى بخوانند و چند كلمه اى بگويند؛ با خطبه هاى جمعه بسيج سپاه مى شد و از مسجد به ميدان جنگ مى رفتند. و كسى كه از مسجد به ميدان جنگ برود، فقط از خدا مى ترسد و بس، و از كشته شدن و فقر و آوارگى نمى ترسد، و چنين سپاهى سپاه فاتح و پيروز است. هرگاه خطبه هايى را كه راجع به جمعه است و خطبه هاى حضرت امير علیه السلام را ملاحظه كنيد، مى بينيد كه بنا بر اين بوده كه مردم را به راه بيندازند و به حركت درآورند و به مبارزه برانگيزند؛ براى اسلام فدايى و مجاهد بسازند و گرفتارى هاى مردم دنيا را برطرف كنند. اگر هر روز جمعه

ص: 149

مجتمع مى شدند و مشكلات عمومى مسلمانان را به ياد مى آوردند و رفع مى كردند يا تصميم به رفع آن مى گرفتند، كار به اين جا نمى كشيد. امروز بايد با جديت اين اجتماعات را ترتيب دهيم، و از آن براى تبليغات و تعليمات استفاده كنيم. به اين ترتيب، نهضت اعتقادى و سياسى اسلام وسعت پيدا مى كند و اوج مى گيرد.

عاشورايى به وجود آوريد

اسلام را عرضه بداريد و در عرضۀ آن به مردم، نظير عاشورا به وجود بياوريد. چطور عاشورا را محكم نگه داشته و نگذاشته ايم از دست برود، چگونه هنوز مردم براى عاشورا سينه مى زنند و اجتماع مى كنند - سلام بر مؤسس آن - شما هم امروز كارى كنيد كه راجع به حكومت موجى به وجود آيد؛ اجتماعات برپا گردد؛ روضه خوان و منبرى پيدا كند؛ و در ذهن مردم مطرح بماند.

اگر اسلام را معرفى نماييد و جهان بينى (عقايد) و اصول و احكام و نظام اجتماعى اسلام را به مردم بشناسانيد، با اشتياق كامل از آن استقبال مى كنند. خدا مى داند كه خواستاران آن بسيارند. من تجربه كرده ام. وقتى كلمه اى القا مى شد، موجى در مردم ايجاد مى گرديد. براى اين كه مردم همگى از اين وضع ناراحت و ناراضى هستند، زير سرنيزه و خفقان نمى توانند حرفى بزنند، كسى را مى خواهند كه بايستد و با شجاعت صحبت كند. اينك شما فرزندان دلير اسلام مردانه بايستيد و براى مردم نطق كنيد، حقايق را به زبان ساده براى توده هاى مردم بيان كنيد؛ و آنان را به شور و حركت درآوريد، از مردم كوچه و بازار، از همين كارگران و دهقانان پاكدل و دانشجويان بيدار، مجاهد بسازيد. همۀ مردم مجاهد خواهند شد. از همۀ اصناف جامعه آماده اند كه براى آزادى و استقلال و سعادت ملت مبارزه كنند. مبارزه براى آزادى و سعادت احتياج به دين دارد. اسلام را كه مكتب جهاد و دين مبارزه است در اختيار مردم قرار دهيد تا عقايد و اخلاق خودشان را از روى آن تصحيح كنند و به صورت يك نيروى

ص: 150

مجاهد، دستگاه سياسى جائر و استعمارى را سرنگون كرده، حكومت اسلامى را برقرار سازند.

فقهايى «حصن اسلام» هستند كه معرف عقايد و نظامات اسلام و مدافع و حافظ آن باشند؛ و اين تعريف و دفاع و حفاظت را با نطق هاى پرشور و بيداركننده و رهبرى مردم ثابت كنند. در اين صورت است كه اگر بعد از صد و بيست سال درگذشتند، مردم احساس خواهند كرد كه مصيبتى بر اسلام وارد و خلئى ايجاد شده است، و به تعبير روايت «ثُلِمَ فِي الاْءِسْلامِ ثُلْمةٌ لا يَسُدُّها شَيءٌ»(1). اين كه مى فرمايد فقيه مؤمن اگر بميرد «ثُلِمَ فِي الاْءسْلامِ». خلئى جبران ناپذير در جامعه اسلام به وجود مى آيد، مردن بنده است كه در خانه نشسته ام و كارى جز مطالعه ندارم؟ از رفتن من چه خلئى در جامعۀ اسلام ايجاد مى شود؟ اسلام وقتى امام حسين علیه السلام را از دست مى دهد ثُلِمَ فِيه ثُلْمَةٌ، خلئى جبران ناپذير در آن به وجود مى آيد. كسانى كه حافظ عقايد و قوانين و نظام اجتماعى اسلام هستند، مانند خواجه نصير(2) و علاّمه(3) كه خدمت شايان و نمايانى

ص: 151


1- . المحاسن، ص 233، حديث 185؛ الكافي، ج 1، ص 38، «كتاب فضل العلم»، «باب فقد العلماء»، حديث 2.
2- . محمد بن حسن طوسى معروف به «خواجه نصير» و «محقق طوسى» (597 - 672 ه .ق) از حكما و دانشمندان مشهور اسلام در فلسفه و كلام و رياضيات و هيأت سرآمد اقران بوده است. علاّمه حلّى، قطب الدين شيرازى و سيد عبدالكريم بن طاووس از شاگردان وى بوده اند. آثار ارزشمندى از او به جاى مانده است مانند: شرح إشارات، تجريد الاعتقاد، تحرير اقليدس، تحرير مجسطى و اخلاق ناصرى.
3- . شيخ جمال الدين حسن بن يوسف بن على بن مطهّر حلّى (648 - 726 ه .ق) فقيه، محدّث، مفسّر، متكلم، اديب، جامع معقول و منقول و رئيس اماميه در عصر خود بود. شهرت «علامه» از اختصاصات اوست. وى نزد بزرگان شيعه و سنى تلمذ جست. از جمله استادانش محقق حلى، خواجه نصيرالدين طوسى، سيد احمد بن طاووس و شيخ نجيب الدين بوده اند و خواجه نصير از درس فقه او استفاده كرده است. پسر وى، فخرالمحققين، نيز از شاگردان پدر بوده است. تبصرة المتعلمين، مختلف الشيعة، قواعد الأحكام و تذكرة الفقهاء در فقه؛ كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد در كلام؛ الألْفَيْن در اثبات امامت؛ خلاصة الأقوال و إيضاح الاشتباه در رجال و نهج الإيمان في تفسير القرآن در تلخيص كشّاف زمخشرى در تفسير از آثار اوست.

كرده اند، اگر بميرند خلئى به وجود مى آيد. اما من و جنابعالى براى اسلام چه كرده ايم كه اگر مرديم مصداق اين روايت باشد؟ هزار نفر از ما بميرد، هيچ خبرى نمى شود! ما يا فقيه نيستيم حق فقه؛ يعنى آن طور كه بايد بود؛ و يا مؤمن نيستيم حق ايمان.

مقاومت در مبارزه اى طولانى

هيچ عاقلى انتظار ندارد كه تبليغات و تعليمات ما به زودى به تشكيل حكومت اسلامى منتهى شود. براى توفيق يافتن در استقرار حكومت اسلامى احتياج به فعاليت هاى متنوع و مستمرى داريم. اين، هدفى است كه احتياج به زمان دارد. عقلاى عالم يك سنگ اين جا مى گذارند تا بعد از دويست سال ديگرى پايه اى بر آن بنا كند و نتيجه اى از آن به دست آيد. خليفه به پيرمردى كه نهال گردو مى كاشت گفت: پيرمرد! گردو مى كارى كه پنجاه سال ديگر و بعد از مردنت ثمر مى دهد؟ در جوابش گفت: ديگران كاشتند ما خورديم، ما مى كاريم تا ديگران بخورند.

فعاليت هاى ما اگر هم براى نسل آينده نتيجه بدهد، بايد دنبال شود. چون خدمت به اسلام است و در راه سعادت انسان هاست؛ و امر شخصى نيست كه بگوييم چون حالا به نتيجه نمى رسد و ديگران بعدها نتيجۀ آن را مى گيرند، به ما چه ربطى دارد؟! سيد الشهدا علیه السلام كه تمام جهات مادى خود را به معرض خطر درآورد و فدا كرد، اگر چنين تفكرى داشت و كارها را براى شخص خود و استفادۀ شخصى مى كرد، از اول سازش مى نمود و قضيه تمام مى شد. هيأت حاكمۀ اموى از خدا مى خواستند كه امام حسين علیه السلام دست بيعت بدهد و با حكومت آنها موافقت نمايد. از اين بهتر براى آنها چه بود كه پسر پيغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و امام وقت به آنها «اميرالمؤمنين» بگويد و حكومتشان را

ص: 152

به رسميت بشناسد. ولى آن حضرت در فكر آيندۀ اسلام و مسلمين بود. به خاطر اين كه اسلام در آينده و در نتيجۀ جهاد مقدس و فداكارى او در ميان انسان ها نشر پيدا كند و نظام سياسى و نظام اجتماعى آن در جامعه ها برقرار شود، مخالفت نمود، مبارزه كرد و فداكارى كرد.

در روايتى كه قبلاً آوردم دقت كنيد مى بينيد حضرت امام صادق علیه السلام در شرايطى كه تحت فشار حكام ستمكار قرار دارد و در حال تقيه به سر مى برد و قدرت اجرايى ندارد و بسيارى اوقات تحت مراقبت و محاصره به سر مى برد، براى مسلمانان تكليف معين مى كند، و حاكم و قاضى نصب مى فرمايد. آيا اين كار آن حضرت چه معنا دارد؟ و اصولاً بر اين نصب و عزل چه فايده اى مترتب است؟ مردان بزرگ، كه داراى سطح فكر وسيعى مى باشند، هيچ گاه مأيوس نگرديده و به وضع فعلى خود - كه در زندان و اسارت به سر مى برند و معلوم نيست آزاد مى شوند يا نه - نمى انديشند؛ و براى پيشبرد هدف خويش در هر شرايطى كه باشند طرح نقشه مى كنند تا بعداً اگر توانستند شخصاً آن طرح را به مرحلۀ اجرا در آورند؛ و اگر خودشان فرصت نيافتند، ديگران - هر چند بعد از دويست يا سيصد سال - دنبال اين طرح بروند و اجرا نمايند. اساس بسيارى از نهضت هاى بزرگ به همين صورت ها بوده است. رئيس جمهور سابق اندونزى، سوكارنو(1)، در زندان داراى اين افكار بوده، و نقشه ها كشيده و طرح ها داده كه بعداً به اجرا درآمده است.

ص: 153


1- . احمد سوكارنو (19011970 م) فرزند يك آموزگار بود. در نوزده سالگى وارد يك كالج فنى هلندى شد و در رشتۀ مهندسى فارغ التحصيل گشت. بر اثر مجاهدات ضد استعمارى خود مدت ها در زندان و تبعيد به سر برد. در سال 1945 م. تأسيس حكومت جمهورى اندونزى را اعلام كرد و در 1949 م. رسماً به رياست جمهورى كشور خود انتخاب شد. وى يكى از چهره هاى برجستۀ سياست جهانى و از بنيان گذاران جنبش عدم تعهد بود. او در سال 1967 م. پس از كودتاى نظاميان طرفدار غرب مجبور به استعفا شد. از آثار او كتاب پرچم انقلاب را مى توان نام برد.

امام صادق علیه السلام علاوه بر دادن طرح، نصب هم فرموده اند. اين نصب امام علیه السلام اگر براى آن روز بود، البته كار لغوى محسوب مى شد؛ ولى آن حضرت به فكر آينده بودند. مثل ما نبودند كه فقط به فكر خودش باشد و وضع خود را بنگرد. فكر امت بوده؛ فكر بشر بوده؛ فكر همۀ عالم بوده است. مى خواسته بشر را اصلاح كند، و قانون عدل را اجرا نمايد. او بايد در هزار و چند صد سال پيش طرح بدهد، نصب نمايد، تا آن روز كه ملت ها بيدار شدند، ملت اسلام آگاه گرديد و قيام كرد، ديگر تحيرى نباشد وضع حكومت اسلامى و رئيس اسلام معلوم باشد.

اصولاً دين اسلام و مذهب شيعه و ساير مذاهب و اديان به همين نحو پيشرفت كرده است؛ يعنى ابتدا جز طرح چيزى نبوده؛ و سپس بر اثر ايستادگى و جديت رهبران و پيامبران به ثمر رسيده است. موسى شبانى بيش نبود و سال ها شبانى مى كرد؛ آن روز كه براى مبارزه با فرعون مأمور شد، ياور و پشتيبانى نداشت؛ ولى بر اثر لياقت ذاتى و ايستادگى خود با يك عصا اساس حكومت فرعون را برچيد. شما خيال مى كنيد اگر عصاى موسى دست من و جنابعالى بود، اين كار از ما مى آمد؟ همت و جديت و تدبير موسى مى خواهد تا با آن عصا بساط فرعون را به هم بريزد، و اين كار از هر كسى ساخته نيست. پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم وقتى كه به رسالت مبعوث شد، و شروع به تبليغ كرد، يك طفل هشت ساله (حضرت امير علیه السلام ) و يك زن چهل ساله (حضرت خديجه) به او ايمان آوردند. جز اين دو نفر كسى را نداشت. و همه مى دانند كه چقدر آن حضرت را اذيت كردند و كارشكنى ها و مخالفت ها نمودند. ليكن مأيوس نشد، و نفرمود كسى ندارم. ايستادگى كرد؛ و با قدرت روحى و عزمى قوى از «هيچ» رسالت را به اين جا رسانيد كه امروز هفتصد ميليون جمعيت تحت لواى او هستند.

مذهب شيعه هم از صفر شروع شد. روزى كه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم اساس آن را پايه گذارى كرد با استهزا مواجه گرديد! وقتى كه مردم را جمع و مهمان نمود و فرمود

ص: 154

كسى كه چنين و چنان باشد وزير من است، و جز حضرت امير علیه السلام كه در آن وقت هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ولى داراى روحى بزرگ بود، بزرگ تر از همۀ دنيا، كسى از جا برنخاست، شخصى رو كرد به حضرت ابى طالب و با استهزا گفت اكنون بايد زير پرچم پسرت بروى!(1) آن روز هم كه ولايت و حكومت اميرالمؤمنين علیه السلام را به مردم عرضه داشت، با «بخٍّ بخٍّ» (مبارك باد) ظاهرى مواجه گرديد؛ (2) ليكن مخالفت ها از همان جا شروع شد، و تا آخر هم ادامه داشت. اگر حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم ايشان را فقط مرجع مسائل شرعيه قرار مى داد هيچ گونه مخالفتى نمى شد؛ ولى چون منصب جانشينى را به حضرت داد و فرمود ايشان بايد حاكم بر مسلمين بوده و سرنوشت ملت اسلام را در دست داشته باشد موجب آن ناراحتى ها و مخالفت ها شد. شما هم اگر امروز در خانه بنشينيد و در امور مملكتى دخالت نكنيد، كسى به شما كارى ندارد. آن روز به شما كارى دارند كه بخواهيد در مقدرات كشور دخالت كنيد. حضرت امير علیه السلام و شيعه چون در امور حكومتى و كشورى دخالت مى كردند، آن همه مورد اذيت و مصيبت قرار گرفتند، اما دست از جهاد و فعاليت نكشيدند تا بر اثر تبليغات و مجاهدات آنان امروز تقريباً دويست ميليون شيعى در دنيا وجود دارد.

اصلاح حوزه هاى روحانيت

معرفى و ارائه اسلام مستلزم اين است كه حوزه هاى روحانيت اصلاح شود؛ به اين ترتيب كه برنامۀ درسى و روش تبليغات و تعليمات تكميل گردد؛ سستى و تنبلى و يأس و عدم اعتماد به نفس جاى خود را به جديت و كوشش و اميد و اعتماد به نفس

ص: 155


1- . تاريخ الطبري، ج 2، ص 319 - 322.
2- . الغدير، ج 1، ص 11 و 222 و 233؛ المناقب، خوارزمى، ص 156، حديث 184؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 350.

بدهد؛ آثارى كه تبليغات و تلقينات بيگانگان در روحيۀ بعضى گذاشته از بين برود، افكار جماعت مقدس نما، كه مردم را از داخل حوزه هاى روحانيت از اسلام و اصلاحات اجتماعى باز مى دارند، اصلاح شود؛ آخوندهاى دربارى، كه دين را به دنيا مى فروشند، از اين لباس خارج و از حوزه ها طرد و اخراج شوند.

از بين بردن آثار فكرى و اخلاقى استعمار

عمال استعمار و دستگاه هاى تربيتى و تبليغاتى و سياسى حكومت هاى دست نشانده و ضد ملى قرن هاست كه سمپاشى مى كنند و افكار و اخلاق مردم را فاسد مى سازند. كسانى كه از ميان مردم وارد حوزه هاى روحانيت مى شوند طبعاً آثار سوء فكرى و اخلاقى را با خود مى آورند. حوزه هاى روحانيت جزئى از جامعه و مردم است؛ بنابراين، ما بايد در اصلاح فكرى و اخلاقى افراد حوزه كوشش كنيم. آثار فكرى و روحى را، كه ناشى از تبليغات و تلقينات بيگانگان و سياست دولت هاى خائن و فاسد است، از بين ببريم و با آن مبارزه كنيم.

اين آثار، كاملاً مشهود است. مثلاً بعضى را مى بينيم كه در حوزه ها نشسته به گوش يكديگر مى خوانند كه اين كارها از ما ساخته نيست. چكار داريم به اين كارها؟ ما فقط بايد دعا كنيم و مسأله بگوييم! اين افكار، آثار تلقينات بيگانگان است. نتيجۀ تبليغات سوء چند صد سالۀ استعمارگران است كه در اعماق قلوب حوزه نجف و قم و مشهد و ديگر حوزه ها وارد شده، و باعث افسردگى و سستى و تنبلى گرديده و نمى گذارد رشدى داشته باشند.

مرتباً عذرخواهى مى كنند كه اين كارها از ما ساخته نيست. اين افكار غلط است. مگر آنها كه اكنون در كشورهاى اسلامى امارت و حكومت دارند چكاره اند كه آنها از عهده بر مى آيند و ما برنمى آييم؟ كدام يك از آنها بيش از فرد متعارف و معمولى لياقت

ص: 156

دارد؟ بسيارى از آنها اصلاً تحصيل نكرده اند. حاكم حجاز(1) كجا تحصيل كرده و چه تحصيل كرده است؟ رضاخان اصلاً سواد نداشت، و سرباز بى سوادى بيش نبود! در تاريخ نيز چنين بوده است: بسيارى از حكام خودسر و مسلط ، از لياقت ادارۀ جامعه و تدبير ملت و علم و فضيلت بى بهره بوده اند. هارون الرشيد(2) يا ديگران، كه بر كشور بزرگى حكومت مى كردند، چه تحصيل كرده بودند؟ تحصيلات و داشتن علوم و تخصص در فنون، براى برنامه و براى كارهاى اجرايى و ادارى لازم است، كه ما هم از وجود اين نوع اشخاص استفاده مى كنيم. آنچه مربوط به نظارت و ادارۀ عاليه كشور و بسط عدالت بين مردم و برقرارى روابط عادلانه ميان مردم مى باشد، همان است كه فقيه تحصيل كرده است. آنچه براى حفظ آزادى ملى و استقلال لازم است، همان است كه فقيه دارد. اين فقيه است كه زير بار ديگران و تحت نفوذ اجانب نمى رود؛ و تا پاى جان از حقوق ملت و از آزادى و استقلال و تماميت ارضى وطن اسلام دفاع مى كند. فقيه است كه به چپ و راست انحراف پيدا نمى كند.

شما اين افسردگى را از خود دور كنيد، برنامه و روش تبليغات خودتان را تكميل نماييد، و در معرفى اسلام جديت به خرج دهيد، و تصميم به تشكيل حكومت اسلامى بگيريد، و در اين راه پيش قدم شويد، و دست به دست مردم مبارز و آزادى خواه بدهيد؛ حكومت اسلامى قطعاً برقرار خواهد شد. به خودتان اعتماد داشته باشيد. شما كه اين قدرت و جرأت و تدبير را داريد كه براى آزادى و استقلال ملت مبارزه مى كنيد، شما كه توانسته ايد مردم را بيدار و به مبارزه وادار كنيد و دستگاه استعمار و استبداد را به لرزه در آوريد، روز به روز بيشتر تجربه مى آموزيد و تدبير و لياقت شما در كارهاى

ص: 157


1- . فيصل بن عبدالعزيز آل سعود (1906 - 1975 م) مدت ها وزير امور خارجه و نخست وزير عربستان بود و در سال 1964 م پس از خلع برادرش به جاى او نشست.
2- . هارون الرشيد (193 ه .ق) پنجمين خليفه عباسى.

اجتماعى بيشتر مى شود. وقتى موفق شديد دستگاه حاكم جائر را سرنگون كنيد، يقيناً از عهدۀ ادارۀ حكومت و رهبرى توده هاى مردم برخواهيد آمد. طرح حكومت و اداره، و قوانين لازم براى آن، آماده است. اگر ادارۀ كشور ماليات و درآمد لازم دارد اسلام مقرر داشته. و اگر قوانين لازم دارد، همه را وضع كرده است. احتياجى نيست بعد از تشكيل حكومت بنشينيد قانون وضع كنيد يا مثل حكام بيگانه پرست و غرب زده به سراغ ديگران برويد تا قانونشان را عاريه بگيريد؛ همه چيز آماده و مهياست. فقط مى ماند برنامه هاى وزارتى، كه آن هم به كمك و همكارى مشاورين و معاونين متخصص در رشته هاى مختلف در يك مجلس مشورتى ترتيب داده و تصويب مى شود.

خوشبختانه ملت ها هم تابع و متحد شما هستند. آنچه كه كم داريم همت و قدرت مسلح است، كه آن را هم ان شاء اللّه به دست مى آوريم، به عصاى موسى احتياج داريم و به همت موسى، كسانى بايد باشند كه عصاى موسى و شمشير على بن ابى طالب علیه السلام را به كار ببرند.

بله، آن آدم هاى بى عرضه اى كه در حوزه ها نشسته اند از عهدۀ تشكيل و ادامه حكومت برنمى آيند، چون آن قدر بى عرضه اند كه قلم هم نمى توانند به كار ببرند، قدمى هم در هيچ كارى بر نمى دارند.

از بس اجانب و عمالشان به گوش ما خوانده اند كه آقا برو سراغ كارت، سراغ مدرسه و درس و تحصيل، به اين كارها چكار داريد، اين كارها از شما نمى آيد، ما هم باورمان آمده كه كارى از ما نمى آيد! و اكنون من نمى توانم اين تبليغات سوء را از گوش بعضى بيرون كنم، و به آنها بفهمانم كه شما بايد رئيس بشر باشيد، شما هم مثل ديگرانيد، شما هم مى توانيد مملكت را اداره كنيد، مگر ديگران چطور بودند كه شما نيستيد؟ جز اين نيست كه بعضى از آنها به جايى رفته خوشگذرانى كرده و يا تحصيلى هم كرده اند.

ص: 158

ما نمى گوييم تحصيل نكنند، ما مخالف تحصيل نيستيم، مخالف با علم نيستيم، به كرۀ ماه بروند، صنايع اتمى درست كنند، ما جلو آنها را نمى گيريم، منتها در آن موارد هم تكاليفى داريم. شما اسلام را معرفى كنيد، برنامۀ حكومتى اسلام را به دنيا برسانيد، شايد اين سلاطين و رئيس جمهورهاى ممالك اسلامى متوجه شوند كه مطلب صحيح است و تابع گردند. ما كه نمى خواهيم از دست آنها بگيريم؛ هر كدام را كه تابع و امين باشند سر جايشان مى گذاريم.

ما امروز در دنيا هفتصد ميليون جمعيت داريم، صد و هفتاد ميليون يا بيشتر شيعه داريم. اين ها همه پيرو ما هستند؛ ولى از بس بى همت هستيم نمى توانيم آنها را اداره كنيم. ما بايد حكومتى تشكيل دهيم كه امانتدار مردم باشد؛ مردم به او اطمينان داشته باشند و بتوانند سرنوشت خود را به او بسپارند. ما حاكم امين مى خواهيم، تا امانتدارى كند و ملت ها در پناه او و پناه قانون آسوده خاطر به كارها و زندگى خود ادامه دهند.

اين ها مطالبى است كه بايد در فكر آن باشيد، مأيوس نباشيد، خيال نكنيد اين امر نشدنى است. خدا مى داند كه لياقت و عرضۀ شما كمتر از ديگران نيست. اگر عرضه، ظلم و آدم كشى باشد، البته ما نداريم. آن مردك(1) وقتى كه آمد (در زندان) پيش من، من بودم و آقاى قمى(2) سلمه اللّه - كه اكنون هم گرفتارند. گفت: سياست عبارت از بدذاتى، دروغ گويى و... خلاصه پدرسوختگى است و اين را بگذاريد براى ما ! راست هم مى گفت، اگر سياست عبارت از اين ها است، مخصوص آنها مى باشد. اسلام كه

ص: 159


1- . مراد پاكروان، رئيس سازمان امنيت وقت است، كه در يازده مرداد 1342، زمانى كه امام در زندان بودند، به ديدار ايشان رفت. نهضت امام خمينى، دفتر اول، ص 699.
2- . مراد آيت اللّه حاج سيدحسن قمى، فرزند مرحوم آيت اللّه حاج سيد حسين قمى است كه در آن تاريخ با حضرت امام رحمه الله در حبس بوده اند، و سپس تا سال پيروزى انقلاب در منطقه كرج به حال تبعيد به سر مى بردند، و با شروع نهضت اسلامى به رهبرى امام رحمه الله و حركت مردم از تبعيد آزاد شدند و به مشهد بازگشتند.

سياست دارد، مسلمانان كه داراى سياست مى باشند، ائمه هدى علیهم السلام كه «ساسة العباد»(1) هستند، غير اين معنايى است كه او مى گفت. او مى خواست ما را اغفال كند. بعد رفت در روزنامه اعلام كرد تفاهم شده كه روحانيون در سياست دخالت نكنند!(2) ما هم بعد از آزادى رفتيم سر منبر تكذيبش كرديم، گفتيم دروغ گفته است! اگر خمينى يا ديگرى چنين حرفى بزند، بيرونش مى كنيم(3).

اين ها از اول در ذهن شما وارد كردند كه سياست به معناى دروغ گويى و امثال آن مى باشد، تا شما را از امور مملكتى منصرف كنند؛ و آنها مشغول كار خودشان باشند، و شما هم مشغول دعاگويى باشيد، شما اين جا بنشينيد «خلّد اللّه ُ ملكَه»(4) بگوييد! و آنها

ص: 160


1- . «ساسة» جمع «سائس» به معنى مرد سياست و نيز متولى امر است. اين تعبير در زيارت «جامعه كبيره» و بعضى ادعيۀ ديگر وارد شده است. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 370، حديث 1625؛ عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 277، حديث 1؛ تهذيب الأحكام، ج 6، ص 95، حديث 177.
2- . در دوازده مرداد 1342 جرايد كشور اين خبر را منتشر ساختند: (طبق اطلاع رسمى كه از سازمان اطلاعات و امنيت كشور واصل گرديده است چون بين مقامات انتظامى و حضرات آقايان خمينى، قمى، محلاتى تفاهم حاصل شد كه در امور سياسى مداخله نخواهند كرد...) رجوع كنيد به: نهضت امام خمينى، دفتر اول، ص 715 - 716.
3- . امام خمينى قدس سره در روز جمعه 21 فروردين 1343 در منزل ضمن سخنانى كه ايراد فرمودند اشاره كردند: «در مورخ [ 13 / 5 / 1342] كه مرا از زندان قيطريه آوردند، روزنامه ها نوشتند كه روحانيت در سياست مداخله نخواهد كرد. من الآن حقيقت موضوع را براى شما بيان مى كنم. آمد يك نفر از اشخاصى كه ميل ندارم اسمش را بياورم، گفت آقا سياست عبارت است از دروغ گفتن، خدعه، فريب، نيرنگ، خلاصه پدرسوختگى است! و آن را شما براى ما بگذاريد! چون موقع مقتضى نبود نخواستم با او بحثى بكنم. گفتم: ما از اول وارد اين سياست كه شما مى گوييد نبوده ايم. امروز چون موقع مقتضى است مى گويم اسلام اين نيست. واللّه اسلام تمامش سياست است. اسلام را بد معرفى كرده اند. سياست مُدُن از اسلام سرچشمه مى گيرد. من از آن آخوندها نيستم كه در اين جا بنشينم و تسبيح دست بگيرم. من پاپ نيستم كه فقط روزهاى يكشنبه مراسمى انجام دهم و بقيه اوقات براى خودم سلطانى باشم و به امور ديگر كارى نداشته باشم». كوثر، ج 1، ص 104 - 105؛ صحيفه امام، ج 1، ص 268 - 269.
4- . «خداوند حكومت او را پايدار سازد».

هم هر كارى كه دلشان مى خواهد بكنند، هرگونه هرزگى كه مى خواهند بكنند. البته خودشان بحمداللّه اين فهم ها را ندارند، ولى اساتيد و كارشناسانشان اين نقشه ها را كشيده اند. استعمارگران انگليسى كه از سيصد سال پيش در ممالك شرق نفوذ كردند و از همه جهات اين ممالك اطلاع دارند، اين برنامه را درست كردند. بعدها نيز استعمارگران امريكايى و غير آنها با انگليس ها همراه و متفق شدند، و در اجراى اين برنامه شركت كردند. من در همدان بودم كه يكى از طلبه هاى ما، كه مرد فاضلى بود و از لباس خارج شده ولى اخلاقش محفوظ بود، ورقۀ بزرگى را به من نشان داد كه در آن به رنگ سرخ علامت گذارى هايى شده بود، به طورى كه مى گفت اين علامت هاى سرخ مال مخازن زيرزمينى بود كه در ايران وجود دارد، و كارشناسان خارجى كشف كرده بودند! كارشناسان خارجى روى كشور ما مطالعه كردند. همۀ مخازن زيرزمينى ما را كه كجا طلا دارد، كجا مس دارد و نفت و ... به دست آوردند، روحيه افراد ما را هم سنجيدند كه چطورى است. و ديدند تنها چيزى كه نمى گذارد نقشه هايشان عملى گردد و در مقابلشان سد مى باشد، اسلام و روحانيت است. آنان قدرت اسلام را ديدند كه بر اروپا سلطه پيدا كرد، و دانستند كه اسلام واقعى مخالف با اين بساط است. نيز دست آوردند كه روحانيين واقعى را نمى توانند تحت نفوذ خود درآورند و در فكرشان تصرف كنند؛ لذا از روز اول كوشيدند كه اين خار را از سر راه سياست خود بردارند، و اسلام را كوچك و روحانيت را ضايع كنند. با تبليغات سوء اين كار را هم كردند، به طورى كه امروز اسلام در نظر ما بيش از چهار تا مسأله نيست! از طرفى بر آن شدند كه فقها و علماى اسلام را كه رأس جمعيت هاى اسلامى قرار دارند با تهمت، يا به وسايل ديگر لكه دار و ضايع نمايند. آن شخص بسيار بى آبرو، كه عامل استعمار است در كتابش نوشته ششصد نفر از علماى نجف و ايران وظيفه خوار انگليس بودند!

ص: 161

شيخ مرتضى(1) فقط دو سال حقوق بگير بود بعد متوجه شد!(2) مدركش اسنادى است كه در وزارت خارجۀ انگلستان در هند بايگانى شده است!

اين دست استعمار است كه مى گويد به ما فحش بدهيد تا نتيجه بگيريم. استعمار خيلى مايل است كه همۀ علما را جيره خوار خودش معرفى كنند، تا علماى اسلام را در ميان مردم بدنام ساخته مردم را از آنان روگردان و منصرف كنند.

از طرف ديگر، با تبليغات و تلقينات خود تلاش كرده اند تا اسلام را كوچك و محدود كنند و وظايف فقها و علماى اسلام را به كارهاى جزئى منحصر گردانند. به گوش ما خوانده اند كه فقها جز مسأله گفتن كارى ندارند و هيچ تكليف ديگرى ندارند! بعضى هم نفهميده باور كرده و گمراه شده اند. ندانسته اند كه اين ها نقشه است تا استقلال ما را از بين ببرند، و همۀ جهات كشورهاى اسلامى را از دست ما بگيرند. و ندانسته به بنگاه هاى تبليغات استعمارى و به سياست آنها و به تحقق هدف هاى آنها كمك كرده اند. مؤسسات تبليغاتى استعمارى وسوسه كرده اند كه دين از سياست جداست. روحانيت نبايد در هيچ امر اجتماعى دخالت كند. فقها وظيفه ندارند بر سرنوشت خود و ملت اسلام نظارت كنند. متأسفانه عده اى باور كرده و تحت تأثير قرار گرفته اند و نتيجه اين شده كه مى بينيم. اين همان آرزويى است كه استعمارگران

ص: 162


1- . مراد شيخ مرتضى انصارى - فقيه و اصولى بزرگ شيعه - است.
2- . حقوق بگيران انگليس در ايران، اسماعيل رائين، ص 102 و 103. توضيح آن كه رائين از بدو تأسيس ساواك با شماره رمز 1498 با آن همكارى داشت. او كتاب فراموش خانه و فراماسونرى خود را با همكارى ساواك تهيه و منتشر كرد. تطبيق اسناد مندرج در كتاب رائين با اسناد فراماسونرى بايگانى ساواك نشان مى دهد كه بخش مهمى از اين اسناد به شكل گزينش شده، عيناً در كتاب رائين آمده است. وى با علم - وزير دربار شاهنشاهى ايران - نيز روابط حسنه اى داشت؛ و همو بود كه رائين را به تأليف كتاب حقوق بگيران انگليس در ايران واداشت تا از اين رهگذر چهرۀ روحانيت را مخدوش جلوه دهد. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج 2، ص 242 - 246؛ مطالعات سياسى، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى سياسى، كتاب اول، ص 41 - 92.

داشته اند و دارند و خواهند داشت.

شما به حوزه هاى علميه نگاه كنيد. آثار همين تبليغات و تلقينات استعمارى را مشاهده خواهيد كرد. افراد مهمل و بيكاره و تنبل و بى همتى را مى بينيد كه فقط مسأله مى گويند، و دعا مى كنند؛ و كارى جز اين از آنها ساخته نيست. ضمناً به افكارى و رويّه هايى برخورد مى كنيد كه از آثار همين تبليغات و تلقينات است. مثلاً اين كه حرف زدن منافى شأن آخوند است! آخوند و مجتهد بايد حرف بلد نباشد! و اگر بلد است حرف نزند! فقط «لاَ إلهَ إِلاَّ اللّه ُ» بگويد! و گاهى يك كلمه بگويد! در حالى كه اين، غلط است، و برخلاف سنت رسول اللّه است. خدا از سخن گويى و بيان و قلم و نگارش تجليل كرده، و در سورۀ «الرحمن» مى فرمايد: (عَلَّمَهُ الْبَيَانَ) (1) و اين را كه بيان كردن آموخته نعمتى بزرگ و اكرامى مى شمارد. بيان براى نشر احكام خدا و تعاليم و عقايد اسلام است، با بيان و نطق است كه مى توانيم دين را به مردم بياموزيم و مصداق «يعلّمونها الناس» شويم. رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم و حضرت امير علیه السلام نطق ها و خطبه ها ايراد مى كرده و مرد سخن بوده اند.

اصلاح مقدس نماها

اين گونه افكار ابلهانه، كه در ذهن بعضى وجود دارد به استعمارگران و دولت هاى جائر كمك مى كند كه وضع كشورهاى اسلامى را به همين صورت نگه دارند، و از نهضت اسلامى جلوگيرى كنند. اين ها افكار جماعتى است كه به «مقدسين» معروفند؛ و در حقيقت «مقدس نما» هستند نه مقدس. بايد افكار آنها را اصلاح كنيم، و تكليف خود را با آنها معلوم سازيم. چون اين ها مانع اصلاحات و نهضت ما هستند و دست ما

ص: 163


1- . «به او سخن گفتن آموخت». الرحمن (55) : 4.

را بسته اند. روزى مرحوم آقاى بروجردى(1)، مرحوم آقاى حجت(2)، مرحوم آقاى صدر(3)، مرحوم آقاى خوانسارى(4) - رضوان اللّه عليهم - براى مذاكره در يك امر سياسى در منزل ما جمع شده بودند(5). به آنان عرض كردم كه شما قبل از هر كار تكليف اين مقدس نماها را روشن كنيد. با وجود آنها مثل اين است كه دشمن به شما حمله كرده، و يك نفر هم محكم دست هاى شما را گرفته باشد. اين هايى كه اسمشان «مقدسين» است - نه مقدسين واقعى - و متوجه مفاسد و مصالح نيستند دست هاى شما را بسته اند. و اگر بخواهيد كارى انجام بدهيد، حكومتى را بگيريد، مجلسى را قبضه

ص: 164


1- . آيت اللّه العظمى سيد حسين طباطبايى بروجردى (1292 - 1380 ه .ق) فقيه، اصولى و زعيم حوزۀ علميه و مرجع شيعيان جهان. از درس اساتيدى چون آخوند خراسانى و سيد محمدكاظم يزدى و شيخ الشريعۀ اصفهانى بهره برد. به تقاضاى علما و طلاب شهر قم از سال 1364 ه .ق در آن ديار رحل اقامت افكند. از آثار اوست: حاشيه بر كتاب هاى عروة الوثقى و كفاية الاُصول و نهايۀ شيخ طوسى و نيز تقريرات درس فقه و اصول كه به قلم شاگردانش فراهم آمده است.
2- . آيت اللّه سيد محمد حجت (13101373 ه- .ق) از مجتهدان و مدرسان فقه و اصول مى باشد او از سال 1349 ه .ق در شهر قم سكونت گزيد، و پس از درگذشت آيت اللّه حائرى، به همراهى آيات الهى صدر و خوانسارى به ادارۀ حوزۀ علميه اهتمام نمود. از آثار اوست: الاستصحاب، كتاب البيع، تنقيح المطالب المهمّة في عمل الصور المجسّمة، حاشية الكفاية في الاُصول، كتاب الصلاة، كتاب الوقف.
3- . آيت اللّه سيد صدرالدين صدر (12991373 ه .ق) از شاگردان آخوند خراسانى و آيت اللّه نائينى مى باشد كه به دعوت آيت اللّه حائرى به قم رفت و سمت مشاورت و همكارى ايشان را به عهده گرفت. از آثار اوست: المهدي، خلاصة الفصول و مدينة العلم.
4- . آيت اللّه سيد محمدتقى خوانسارى (13051371 ه .ق) از محضر بزرگانى چون آخوند خراسانى، ميرزاى نائينى و سيد محمدكاظم يزدى بهره برد. در قيام مردم عراق عليه استعمار انگلستان، در صف مجاهدان نهضت بود. پس از درگذشت آيت اللّه حائرى، به همراهى آقايان حجت و صدر به اداره امور حوزه علميه همت گماشت و در خشكسالى سال (1363 ه .ق) به دعوت مردم قم نماز «استسقاء» اقامه نمود كه در پى آن باران فراوانى باريدن گرفت.
5- . به استناد اظهارات آقايان دوانى و خلخالى، امر سياسى مذكور بحث پيرامون مسأله مجلس مؤسسان بوده است.

كنيد كه نگذاريد اين مفاسد واقع شود، آنها شما را در جامعه ضايع مى كنند. شما بايد قبل از هر چيز فكرى براى آنها بكنيد.

امروز جامعۀ مسلمين طورى شده كه مقدسين ساختگى جلو نفوذ اسلام و مسلمين را مى گيرند، و به اسم اسلام به اسلام صدمه مى زنند. ريشۀ اين جماعت، كه در جامعه وجود دارد، در حوزه هاى روحانيت است. در حوزه هاى نجف و قم و مشهد و ديگر حوزه ها افرادى هستند كه روحيۀ مقدس نمايى دارند؛ و از اين جا روحيه و افكار سوء خود را به نام اسلام در جامعه سرايت مى دهند. اين ها هستند كه اگر يك نفر پيدا شود بگويد بياييد زنده باشيد، بياييد نگذاريد ما زير پرچم ديگران زندگى كنيم، نگذاريد انگليس و امريكا اين قدر به ما تحميل كنند، نگذاريد اسرائيل اين طور مسلمانان را فلج كند. با او مخالفت مى كنند.

اين جماعت را ابتدا بايد نصيحت و بيدار كرد، به آنها گفت: مگر خطر را نمى بينيد؟ مگر نمى بينيد كه اسرائيلى ها دارند مى زنند و مى كشند و از بين مى برند و انگليس و امريكا هم به آنها كمك مى كنند، و شما نشسته ايد تماشا مى كنيد؟ آخر شما بايد بيدار شويد، به فكر علاج بدبختى هاى مردم باشيد. مباحثه به تنهايى فايده ندارد. مسأله گفتن به تنهايى دردها را دوا نمى كند. در شرايطى كه دارند اسلام را از بين مى برند، بساط اسلام را به هم مى زنند، خاموش ننشينيد مانند نصرانى ها كه نشستند دربارۀ روح القدس و تثليث صحبت كردند تا آمدند آنها را گرفته از بين بردند، بيدار شويد و به اين حقايق و واقعيت ها توجه كنيد. به مسائل روز توجه كنيد. خودتان را تا اين اندازه مهمل بار نياوريد. شما با اين اهمال كارى ها مى خواهيد كه ملائكه اجنحۀ خود را زير پاى شما پهن كنند؟ مگر ملائكه تنبل پرورند؟! ملائكه بالشان را زير پاى اميرالمؤمنين علیه السلام پهن مى كنند؛ چون مردى است كه به درد اسلام مى خورد؛ اسلام را بزرگ مى كند؛ اسلام به واسطۀ او در دنيا منتشر مى شود و شهرت جهانى پيدا مى كند؛ با

ص: 165

زمامدارى آن حضرت جامعه اى خوشنام و آزاد و پرحركت و پرفضيلت به وجود مى آيد. البته ملائكه براى حضرتش خضوع مى كنند، و همه براى او خضوع و خشوع مى كنند. حتى دشمن در برابر عظمتش تعظيم مى كند، براى شما كه جز مسأله گفتن تكليفى نداريد خضوع معنا و مورد ندارد.

هرگاه بعد از تذكر و ارشاد و نصيحت هاى مكرر، بيدار نشده و به انجام وظيفه برنخاستند، معلوم مى شود قصورشان از غفلت نيست، بلكه درد ديگرى دارند. آن وقت حسابشان طور ديگرى است.

تصفيه حوزه ها

حوزه هاى روحانيت محل تدريس و تعليم و تبليغ و رهبرى مسلمانان است.

جاى فقهاى عادل و فضلا و مدرسين و طلاب است. جاى آنهاست كه امانتدار و جانشين پيغمبران هستند. محل امانتدارى است؛ و بديهى است كه امانت الهى را نمى توان به دست هركس داد. آن آدمى كه مى خواهد چنين منصب مهمى را به عهده بگيرد و ولىّ امر مسلمين و نايب اميرالمؤمنين باشد و در اعراض، اموال و نفوس مردم، مغانم، حدود و امثال آن دخالت كند بايد منزه بوده دنياطلب نباشد. آن كسى كه براى دنيا دست و پا مى كند، هر چند در امر مباح باشد، امين اللّه نيست، و نمى توان به او اطمينان كرد. آن فقيهى كه وارد دستگاه ظلمه مى گردد و از حاشيه نشينان دربارها مى شود و اوامرشان را اطاعت مى كند، امين نيست و نمى تواند امانتدار الهى باشد. خدا مى داند كه از صدر اسلام تاكنون از اين علماى سوء چه مصيبت هايى بر اسلام وارد شده است؟ ابو هريره(1) يكى از فقهاست؛ ليكن خدا مى داند كه به نفع معاويه و امثال او

ص: 166


1- . ابوهريره (57 يا 58 ه . ق) صحابى در سال هفتم هجرى اسلام آورد. هرچند بيش از سه سال از مصاحبت پيامبر برخوردار نبود، اما بيش از هر صحابى ديگر از آن حضرت حديث نقل كرد. تا آن جا كه در عصر خلفا بارها بزرگان صحابه به او اعتراض كردند. در روزگار عمر ولايت بحرين داشت، سپس معزول گشت و به كيفر بردن اموال بيت المال به پرداخت ده هزار درهم غرامت محكوم گرديد. در زمان خلافت عثمان براى تقرب به وى احاديثى در فضيلت وى جعل كرد. در دورۀ خلافت اميرالمؤمنين با سكوت ظاهرى از خيرخواهى جهت دستگاه معاويه دريغ ننمود. گويند در هنگامۀ جنگ صفين از پيكار كناره گرفت و روزى را در خيمه گاه حضرت امير و روز ديگر را در ميان لشكريان معاويه مى گذراند. و گويند در نماز به حضرت اقتدا مى نمود و در طعام سفرۀ معاويه را رجحان مى نهاد و مى گفت: غذاى معاويه چرب تر و نماز با على عليه السلام افضل است. بسيارى از احاديث وى را دانشمندان اسلامى، چه شيعه و چه سنى، مردود شناخته اند. رجوع كنيد به: شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج 4، ص 63 - 69؛ ابوهريره، علامه شرف الدين؛ شيخ المضيرة أبوهريره، محمود أبوريه؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 397.

چقدر احكام جعل كرد و چه مصيبت هايى بر اسلام وارد ساخت. قضيۀ ورود علما در دستگاه ظلمه و سلاطين غير از ورود افراد عادى است. يك آدم عادى اگر وارد دستگاه شود فاسق است، و بيش از اين چيزى بر آن مترتب نيست. ليكن يك فقيه، يك قاضى، مثل ابو هريره و شريح قاضى، وقتى كه در دستگاه ظلمه وارد شوند، دستگاه را عظمت مى دهند؛ اسلام را لكه دار مى كنند. يك نفر فقيه اگر وارد دستگاه ظلمه شد، مثل اين است كه يك امت وارد شده باشد، نه اين كه يك نفر آدم عادى وارد شده است؛ و لذا ائمه علیهم السلام از ورود به اين دستگاه ها شديداً تحذير كردند و فرمودند اگر شماها وارد نمى شديد، كار به اين جاها نمى رسيد(1).

تكاليفى كه براى فقهاى اسلام است بر ديگران نيست. فقهاى اسلام براى مقام فقاهتى كه دارند بايد بسيارى از مباحات را ترك كنند و از آن اعراض نمايند. فقهاى اسلام بايد در موردى كه براى ديگران تقيه است تقيه نكنند. تقيه براى حفظ اسلام و مذهب بود، كه اگر تقيه نمى كردند مذهب را باقى نمى گذاشتند. تقيه مربوط به فروع است، مثلاً وضو را اين طور يا آن طور بگير؛ اما وقتى كه اصول اسلام، حيثيت اسلام،

ص: 167


1- . رجوع كنيد به: وسائل الشيعة، ج 17، ص 199، «كتاب التجارة»، «أبواب ما يكتسب به»، باب 47، حديث 1.

در خطر است، جاى تقيه و سكوت نيست، اگر يك فقيهى را وادار كنند كه برود سر منبر خلاف حكم خدا را بگويد، آيا مى تواند به عنوان «التقيّةُ ديني وَدينُ آبائي»(1) اطاعت كند؟ اين جا جاى تقيه نيست، اگر بنا باشد به واسطۀ ورود يك فقيه در دستگاه ظلمه بساط ظلم رواج پيدا كند و اسلام لكه دار گردد، نبايد وارد شود، هر چند او را بكشند. و هيچ عذرى از او پذيرفته نيست؛ مگر اين كه معلوم شود ورود او در آن دستگاه روى پايه و اساس عقلايى بوده است؛ مثل على بن يقطين(2)، كه معلوم است براى چه وارد شده است، يا خواجه نصير - رضوان اللّه عليه - كه معلوم است در ورود او چه فوايدى بود. البته فقهاى اسلام از اين حرف ها منزه اند، وضعشان از صدر اسلام تاكنون روشن است، مثل نور پيش ما مى درخشد و لكه اى ندارد. آن آخوندهايى كه در آن زمان با دستگاه بودند، از مذهب ما نبودند. فقهاى اسلام نه تنها اطاعت آنها را نكردند، بلكه مخالفت كردند، حبس ها رفتند، زجرها كشيدند و اطاعت نكردند. كسى خيال نكند كه علماى اسلام در اين دستگاه ها وارد بوده يا هستند. البته بعضى مواقع براى كنترل يا منقلب ساختن دستگاه وارد مى شدند؛ كه اكنون هم اگر چنين كارى از ما ساخته باشد واجب است كه وارد شويم اين موضوع مورد صحبت نيست، اشكال سر آنهاست كه عمامه بر سر گذاشته و چهار كلمه هم اين جا يا جاى ديگر خوانده يا

ص: 168


1- . «تقيه مسلك من و مسلك پدران من است.» وسائل الشيعة، ج 16، ص 210، «كتاب الأمر والنهي»، باب 24، حديث 24.
2- . على بن يقطين (124 - 182 ه .ق) پدرش در دوران حكومت بنى اميه داعى حكومت آل عباس بود، از اين رو پس از روى كار آمدن بنى عباس، على بن يقطين نزد آنان منزلتى تام يافت تا آن جا كه هارون الرشيد او را به وزارت خود برگزيد. وى در عين حال از ياران امام كاظم عليه السلام بود و آن حضرت را واجب الاطاعه مى دانست و در اجراى فرمانش مى كوشيد. امام عليه السلام دربارۀ او فرمود: «اى على، خداوند در كنار دستياران ستم پيشگان ياورانى دارد كه آنها را وسيله حمايت دوستان خود قرار مى دهد، و تو اى على از آنان هستى». اختيار معرفة الرجال، ص 433، رقم 817؛ الفهرست، شيخ طوسى، ص 154، رقم 388.

نخوانده و براى شكم يا بسط رياست به اين دستگاه ها پيوسته اند. با اين ها بايد چه كنيم؟

آخوندهاى دربارى را طرد كنيد

اين ها از فقهاى اسلام نيستند، و بسيارى از اين ها را سازمان امنيت ايران معمم كرده تا دعا كنند. اگر در اعياد و ديگر مراسم نتوانست به زور و جبر ائمه جماعت را وادار كند كه حضور يابند، از خودشان داشته باشند تا «جلّ جلاله» بگويند! اخيراً لقب «جلّ جلاله» به او(1) داده اند! اين ها فقها نيستند؛ شناخته شده اند؛ مردم اين ها را مى شناسند، در اين روايت است كه از اين اشخاص بر دين بترسيد؛ اين ها دين شما را از بين مى برند. اين ها را بايد رسوا كرد، تا اگر آبرو دارند در بين مردم رسوا شوند؛ ساقط شوند. اگر اين ها در اجتماع ساقط نشوند، امام زمان را ساقط مى كنند؛ اسلام را ساقط مى كنند.

بايد جوان هاى ما عمامۀ اين ها را بردارند. عمامۀ اين آخوندهايى كه به نام فقهاى اسلام، به اسم علماى اسلام، اين طور مفسده در جامعۀ مسلمين ايجاد مى كنند بايد برداشته شود. من نمى دانم جوان هاى ما در ايران مرده اند؟ كجا هستند؟ ما كه بوديم اين طور نبود؟ چرا عمامه هاى اين ها را برنمى دارند؟ من نمى گويم بكشند؟! اين ها قابل كشتن نيستند، لكن عمامه از سرشان بردارند. مردم موظف هستند، جوان هاى غيور ما در ايران موظف هستند كه نگذارند اين نوع آخوندها (جلّ جلاله گوها) معمّم در جوامع ظاهر شوند و با عمامه در بين مردم بيايند. لازم نيست آنها را خيلى كتك بزنند! ليكن عمامه هايشان را بردارند، نگذارند معمم ظاهر شوند. اين لباس، شريف است نبايد بر تن هر كسى باشد. عرض كردم كه علماى اسلام از اين مطالب منزه اند، و

ص: 169


1- . شاه.

در اين دستگاه ها نبوده و نيستند و آنهايى كه به اين دستگاه وابسته اند مفت خورهايى هستند كه خود را به مذهب و علما بسته اند؛ و حسابشان اصلاً جداست و مردم آنها را مى شناسند.

خود ما نيز وظايف دشوارى داريم. لازم است خودمان را از لحاظ روحى و از حيث طرز زندگى كامل تر كنيم. بايد بيش از پيش پارسا شويم و از حطام دنيوى رو بگردانيم. شما آقايان(1) بايد خود را براى حفظ امانت الهى مجهز كنيد، امين شويد. دنيا را در نظر خود تنزل دهيد، البته نمى توانيد مثل حضرت امير علیه السلام باشيد كه مى فرمود دنيا در نظر من مثل «عفطۀ عنز» است(2). ليكن از حطام دنيا اعراض كنيد؛ نفوس خود را تزكيه كنيد، متوجه به حق تعالى شويد، متقى باشيد. اگر خداى نكرده براى اين درس مى خوانيد كه فردا به نوايى برسيد، نه فقيه خواهيد شد و نه امين اسلام خواهيد بود. خود را مجهز كنيد تا براى اسلام مفيد باشيد. لشكر امام زمان باشيد، تا بتوانيد خدمت كنيد و عدالت را بسط دهيد. افراد صالح طورى هستند كه وجود آنها در جامعه مصلح است. ما از اين اشخاص ديده ايم. انسان به واسطۀ راه رفتن و معاشرت با آنها منزه مى شود، شما كارى كنيد كه با كار شما و اخلاق و سلوك شما و اعراض شما از حطام دنيا مردم اصلاح شوند، به شما اقتدا كنند، شما مقتدى الاَنام(3) باشيد. جنداللّه، سرباز خدا شويد، تا اسلام را معرفى كنيد، حكومت اسلامى را معرفى كنيد من نمى گويم ترك تحصيل نماييد. لازم است درس بخوانيد، فقيه شويد، جديت در فقاهت كنيد، نگذاريد اين حوزه ها از فقاهت بيفتد، تا فقيه نشويد نمى توانيد به اسلام خدمت كنيد.

ليكن در خلال تحصيلات خود در فكر باشيد كه اسلام را به مردم معرفى كنيد. فعلاً كه اسلام غريب است و كسى اسلام را نمى شناسد؛ ولى لازم است كه شما اسلام و احكام

ص: 170


1- . خطاب به روحانيون.
2- . «همانا دنياى شما نزد من از آب بينى بز پست تر است». نهج البلاغة، ص 50، خطبه 3، (شقشقيه).
3- . پيشواى مردم.

اسلام را به مردم برسانيد تا مردم بفهمند اسلام چيست، و حكومت اسلام چه مى باشد، رسالت و امامت يعنى چه؟ اصلاً اسلام براى چه آمده است و چه مى خواهد؟ كم كم اسلامى معرفى گردد، و ان شاء اللّه روزى حكومت اسلامى تشكيل شود.

حكومت هاى جائر را براندازيم

روابط خود را با مؤسسات دولتى آنها قطع كنيم. با آنها همكارى نكنيم. از هر گونه كارى كه كمك به آنها محسوب مى شود پرهيز كنيم. مؤسسات قضايى، مالى، اقتصادى، فرهنگى و سياسى جديدى به وجود آوريم.

برانداختن «طاغوت»؛ يعنى قدرت هاى سياسى ناروايى كه در سراسر وطن اسلامى برقرار است، وظيفۀ همۀ ماست. دستگاه هاى دولتى جائر و ضد مردم بايد جاى خود را به مؤسسات خدمات عمومى بدهد و طبق قانون اسلام اداره شود و به تدريج حكومت اسلامى مستقر گردد.

خداوند متعال در قرآن، اطاعت از «طاغوت» و قدرت هاى نارواى سياسى را نهى فرموده است و مردمان را به قيام بر ضد سلاطين تشويق كرده(1)؛ و موسى را به قيام عليه سلاطين واداشته است(2). روايات بسيارى هست كه در آن مبارزه با ظلمه و كسانى كه در دين تصرف مى كنند تشويق شده است(3).

ائمه علیهم السلام و پيروانشان؛ يعنى شيعه، هميشه با حكومت هاى جائر و قدرت هاى سياسى باطل مبارزه داشته اند. اين معنا از شرح حال و طرز زندگانى آنان كاملاً پيداست. بسيارى اوقات گرفتار حكام ظلم و جور بوده اند، و در حال شدت تقيه و

ص: 171


1- . النساء (4) : 60 ؛ النحل (16) : 36.
2- . طه (20) : 24 و 43 ؛ النازعات (79) : 17.
3- . وسائل الشيعة، ج 16، ص 267، «كتاب الأمر والنهي»، «أبواب الأمر والنهي»، باب 39، و ج 17، ص 177، «كتاب التجارة»، «أبواب ما يكتسب به»، باب 42.

خوف به سر مى برده اند. البته خوف از براى مذهب داشتند نه براى خودشان. و اين مطلب در بررسى روايات هميشه مورد نظر است.

حكام جور هم هميشه از ائمه علیهم السلام وحشت داشتند. آنها مى دانستند كه اگر به ائمه علیهم السلام فرصت بدهند قيام خواهند كرد. و زندگى توأم با عشرت و هوس بازى را بر آن ها حرام خواهند كرد. اين كه مى بينيد «هارون» حضرت موسى بن جعفر علیه السلام را مى گيرد و چندين سال حبس مى كند، يا «مأمون»(1) حضرت رضا علیه السلام را به مرو مى برد و تحت الحفظ نگه مى دارد و سرانجام مسموم مى كند(2)، نه از اين جهت است كه سيد و اولاد پيغمبرند و اين ها با پيغمبر صلی الله علیه و آله وسلم مخالفند؛ هارون و مأمون، هر دو شيعى بودند(3). بلكه از باب «الملك عقيم»(4) است، ولو اين ها مى دانستند كه اولاد على علیه السلام داعيۀ خلافت داشته، بر تشكيل حكومت اسلامى اصرار دارند، و خلافت و حكومت را وظيفۀ خود مى دانند. چنان كه آن روز كه به امام علیه السلام پيشنهاد شد حدود فدك(5) را تعيين

ص: 172


1- . عبداللّه مأمون (170 - 218 ه . ق) فرزند هارون الرشيد و هفتمين خليفه عباسى.
2- . الإرشاد، ج 2، ص 260 - 263؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 452؛ مروج الذهب، ج 4، ص 5.
3- . اشارۀ امام به اقرار آنها به حقانيت ائمه عليهم السلام است. چنان كه مأمون خليفه عباسى خود را شيعه مى شمرد و تشيع خود را از پدرش هارون مى دانست. وى گفته است كه چون از پدرش، هارون، درباره امام كاظم پرسيد، هارون به او گفت: «من پيشواى ظاهرى مردمم و با زور و غلبه بر ايشان تسلط يافتم و موسى بن جعفر امام بر حق است. به خدا سوگند پسرم اگر تو هم در امر حكومت با من بستيزى، چشم هايت را از كاسه بيرون خواهم آورد؛ بدان كه حكومت بى زاد و ولد است». عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 72، حديث 11؛ بحار الأنوار، ج 48، ص 129 - 133، حديث 4.
4- . مقصود هارون از اين كه گفت: «قدرت بى زاد و ولد است» آن بود كه چون مخاصمه بر سر قدرت و حكومت در گيرد، خويشاوندى ها فراموش مى گردد و هيچ پدرى آن را حتى بر فرزند خود نيز روا نخواهد داشت و از او سلب خواهد كرد چنان كه گويى اصلاً عقيم بوده و فرزندى نداشته است. مقصود امام از «الملك عقيم» اشاره به همين معناست.
5- . «فدك» قريۀ آبادى بوده است واقع در يك منزلى خيبر كه پس از جنگ خيبر ساكنان آن با پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلمپيمان صلح بستند و فدك از آن پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم گرديد، و پيامبر به دستور خداوند آن را به دخترش فاطمه عليهاالسلام بخشيد. تاريخ الطبري، ج 3، ص 15 و 20؛ شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج 16، ص 209 - 286؛ الفدك في التاريخ، شهيد سيد محمدباقر صدر.

فرمايد تا آن را به ايشان برگردانند، طبق روايت، حضرت حدود كشور اسلامى را تعيين فرمود(1). يعنى، تا اين حدود حق ماست و ما بايد بر آن حكومت داشته باشيم، و شما غاصبيد. حكام جائر مى ديدند كه اگر امام موسى بن جعفر علیه السلام آزاد باشد، زندگى را بر آنها حرام خواهد كرد؛ و ممكن است زمينه اى فراهم شود كه حضرت قيام كند و سلطنت را براندازد. از اين جهت مهلت ندادند. اگر مهلت داده بودند بدون ترديد حضرت قيام مى كرد. شما در اين شك نداشته باشيد كه اگر فرصتى براى موسى بن جعفر علیه السلام پيش مى آمد، قيام مى كرد و اساس دستگاه سلاطين غاصب را واژگون مى ساخت.

همچنين، مأمون حضرت رضا علیه السلام را با آن همه تزوير و سالوس و گفتن «يا ابن عم» و «يا بن رسول اللّه» تحت نظر نگه مى دارد! كه مبادا روزى قيام كند و اساس سلطنت را در هم بريزد. چون پسر پيغمبر صلی الله علیه و آله وسلم است و در حق او وصيت شده، و نمى شود او را در مدينه آزاد گذاشت. حكام جائر، سلطنت مى خواستند و همه چيز را فداى اين سلطنت و امارت مى كردند؛ نه اين كه دشمنى خصوصى با كسى داشته باشند. چنان كه اگر امام علیه السلام - نعوذ باللّه - دربارى مى شد كمال عزت و احترام را به او

ص: 173


1- . دربارۀ مهدى، خليفه عباسى، نوشته اند كه وى تصميم گرفت حقوق و اموال به ناحق رفته را به صاحبانش باز گرداند. اين خبر به امام موسى بن جعفر عليه السلام رسيد، امام به او فرمود: چرا حق ما را باز نمى گردانى. مهدى گفت: حق شما چيست؟ فرمود: فدك حق ماست و سپس وسعت آن را كوه احد، عريش مصر، دومة الجندل و سيف البحر، تعيين فرمود. چون مهدى متعجبانه پرسيد آيا تمام اين هاست. امام فرمود: آرى، همۀ اين هاست. بحار الأنوار، ج 48، ص 7 - 156، حديث 29؛ ابن شهر آشوب از كتاب أخبار الخلفاء اين برخورد را با هارون نقل مى كند و حدود آن را سرزمين هاى عدن، سمرقند، آفريقا، سيف البحر (نزديك ارمنستان) مى شمرد. مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 346.

مى گذاشتند و دستش را هم مى بوسيدند. بر حسب روايت، وقتى كه امام علیه السلام بر «هارون» وارد شد، دستور داد حضرت را تا نزديك مسند سواره بياورند و كمال احترام را به ايشان نمود. بعد كه موقع تقسيم سهميۀ بيت المال شد و نوبت به بنى هاشم(1) رسيد، مبلغ بسيار اندكى مقرر داشت! مأمون كه حاضر بود، از آن تجليل و اين طرز توزيع درآمد تعجب كرد. هارون به او گفت عقل تو نمى رسد. بنى هاشم را بايد همين طور نگه داشت. اين ها بايد فقير باشند؛ حبس باشند؛ تبعيد باشند؛ رنجور باشند؛ مسموم شوند؛ كشته شوند؛ وگرنه قيام خواهند كرد، و زندگى را بر ما تلخ خواهند ساخت(2).

ائمه علیهم السلام نه فقط خود با دستگاه هاى ظالم و دولت هاى جائر و دربارهاى فاسد مبارزه كرده اند، بلكه مسلمانان را به جهاد بر ضد آنها دعوت نموده اند. بيش از پنجاه روايت در وسائل الشيعة(3) و مستدرك و ديگر كتب هست كه از سلاطين و دستگاه ظلمه كناره گيرى كنيد(4)، به دهان مدّاح آنها خاك بريزيد(5)، هر كس يك مداد به آنها بدهد يا

ص: 174


1- . «بنى هاشم» نام طايفه اى بزرگ و اصيل از قريش، فرزندان عمرو بن عبد مناف ملقب به «هاشم» كه پدر «عبدالمطلب» جد پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بود.
2- . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 74، حديث 11؛ بحار الأنوار، ج 48، ص 131، حديث 4.
3- . تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعه، كه اختصاراً وسائل ناميده مى شود، تأليف علاّمه محدّث، شيخ حرّ عاملى است. اين كتاب جامع ترين تصنيف در احاديث احكام و داراى بهترين ترتيب و تبويب در اين زمينه است. احاديث اين كتاب بر طبق ديگر كتب فقهى ترتيب يافته و در آخر فوائدى از علم رجال به آن ضميمه گشته است.
4- . وسائل الشيعة، ج 17، ص 177، «كتاب التجاره»، «أبواب ما يكتسب به»، ابواب 42 و 45؛ مستدرك الوسائل، ج 13، ص 122 - 129، «كتاب التجارة»، «أبواب ما يكتسب به»، ابواب 35 - 38.
5- . عن الصادق جعفر بن محمّد عن أبيه عن آبائه عن رسول اللّه في حديث «المناهي» أ نّه نهى عن المدح و قال: «أُحثُوا في وجوهِ المدّاحين التُّرابَ». من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 273، حديث 8 ؛ وسائل الشيعة، ج 17، ص 183، «كتاب التجارة»، «أبواب ما يكتسب به»، باب 43، حديث 1.

آب در دواتشان بريزد، چنين و چنان مى شود(1). خلاصه دستور داده اند كه با آنها به هيچ وجه همكارى نشود و قطع رابطه بشود. از طرف ديگر، آن همه روايت كه در مدح و فضيلت عالم و فقيه عادل وارد شده، و برترى آنها را بر ساير افراد مردم گوشزد كرده اند؛ اين ها همه طرحى را تشكيل مى دهند كه اسلام براى تشكيل حكومت اسلامى ريخته، براى اين كه ملت را از دستگاه ستمكاران منصرف و روگردان سازد و خانۀ ظلم را ويران كند؛ و درب خانۀ فقها را به روى مردم بگشايد؛ فقهايى كه عادل و پارسا و مجاهد هستند و در راه اجراى احكام و برقرارى نظام اجتماعى اسلام مى كوشند.

مسلمانان هنگامى مى توانند در امنيت و آسايش به سر برده ايمان و اخلاق فاضلۀ خود را حفظ كنند كه در پناه حكومت عدل و قانون قرار گيرند - حكومتى كه اسلام نظام و طرز اداره و قوانينش را طراحى كرده است - اكنون وظيفۀ ماست كه طرح حكومتى اسلام را به اجرا درآوريم و پياده كنيم. اميدوارم كه معرفى طرز حكومت و اصول سياسى و اجتماعى اسلام به گروه هاى عظيم بشر موجى در افكار به وجود آورد، و قدرتى كه از نهضت مردم پديد مى آيد عامل استقرار نظام اسلام شود.

بارالها، دست ستمگران را از بلاد مسلمين كوتاه كن، خيانت كاران به اسلام و ممالك اسلامى را ريشه كن فرما، سران دولت هاى اسلام را از اين خواب گران بيدار كن تا در مصالح ملت ها كوشش كنند، و از تفرقه ها و سودجويى هاى شخصى دست بردارند. نسل جوان و دانشجويان دينى و دانشگاهى را توفيق عنايت فرما تا در راه

ص: 175


1- . در عقاب الأعمال از امام صادق نقل كرده كه از جدش رسول خدا روايت فرمود: «إذا كانَ يومُ القِيامةِ نادَى مُنادٍ: أيْنَ أعْوانُ الظّلمَةِ وَمنْ لاقَ لَهُم دَوَاةً أَو رَبَطَ كِيْساً أَو مَدَّ لَهُم مَدَّةَ قَلَمٍ، فَاحْشُرُوهُمْ مَعَهُمْ»؛ «كجايند ياران ستمگران! و آنان كه در مركبشان، ليقه نهادند و يا كيسۀ زر براى ايشان بستند يا براى آنان قلمى به دوات آغشتند، پس اينك با همان ياران ستمگران محشورشان كنيد». عقاب الأعمال، ص 309، حديث 1؛ وسائل الشيعة، ج 17، ص 180، «كتاب التجارة»، «أبواب ما يكتسب به»، باب 42، حديث 11.

اهداف مقدسۀ اسلام به پا خيزند، و با صف واحد در راه خلاص از چنگال استعمار و عمال خبيث آن و دفاع از كشورهاى اسلامى اشتراك مساعى كنند. فقها و دانشمندان را موفق كن كه در هدايت و روشن كردن افكار جامعه كوشا باشند؛ و اهداف مقدسۀ اسلام را به مسلمين خصوصاً به نسل جوان برسانند؛ و در برقرارى حكومت اسلامى مجاهدت كنند.

إِنّك وليّ التوفيق

ولا حول ولا قوة إلاّ باللّه العلي العظيم

ص: 176

فهارس

اشاره

1 - آيات كريمه

2 - احاديث شريفه

3 - اسماء معصومين علیهم السلام

4 - اعلام

5 - كتب وارده در متن

6 - اماكن

7 - منابع تحقيق

8 - مطالب

ص: 177

ص: 178

1 - فهرست آيات كريمه

آيه رقم آيه صفحه

الحمد (1)

(وَلاَ الضَّالِّينَ) 7 149

البقرة (2)

(قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ) 124 49

النساء (4)

(إِنَّ اللّه َ يَأمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّه َ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللّه َ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً * يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه َ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلىَ اللّه ِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّه ِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً) 58 - 59 89

ص: 179

آيه رقم آيه صفحه

(وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدلِ) 58 90، 93، 95

(يَا أَيُهَّا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه َ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُم) 58 93

(أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلى أَهلِهَا) 58 93

(. . . فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّه ِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللّه ِ وَالْيَومِ الاْخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً) 58 94، 95

(أَطِيعُوا اللّه َ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ) 58 93، 95

(أَطِيعُوا اللّه َ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ) 58 44، 74، 110

(ألَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَ نَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ . . .) 60 95

(يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ) 60 93، 97

المائدة (5)

(فَلاَ تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ) 44 118، 131

(لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاْءِثْمَ) 63 118، 125،

130، 134

(فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ) 67 18

ص: 180

آيه رقم آيه صفحه

(لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِى إِسْرَائِيلَ) 78 118، 130

(لَبِئسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ) 79 118

الأنفال (8)

(وَاعْلَمُوا أَ نَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَأَنَّ للّه ِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى . . .) 41 73

(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ) 60 30

التوبة (9)

(إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ . . .) 60 135

(وَالْمُؤْمِنُونَ وَالمُؤمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ) 71 119، 131

(وَيُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَيُطِيعُونَ اللّه َ وَرَسُولَهُ . . .) 71 131

(خُذْ مِنْ أَمُوَالِهِمْ صَدَقَةً . . .) 103 73

النور (24)

(الزَّانِيَةُ وَالزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ) 2 70

ص: 181

آيه رقم آيه صفحه

القصص (28)

(إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ) 4 32

الأحزاب (33)

(النَّبِىُّ أَوْلى بِالمُؤمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) 6 54، 110، 111

الرحمن (55)

(عَلَّمَهُ الْبَيَانَ) 4 163

الحديد (57)

(لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسطِ) 25 73

ص: 182

2 - فهرست احاديث شريفه

الأئمّةُ خُلَفائي ... 67

اتَّقُوا الحُكُومَةَ ، فَإنَّ الحُكُومَةَ إنَّما هِيَ للإمامِ العالِمِ بِالقَضاءِ العادِلِ فِي ... 82

إِذا ظَهَرَتِ البِدَعُ ، فَلِلعالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ ؛ وَإِلاّ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّه ِ ... 126

إذا مَات المُؤمنُ الفَقيهُ ... 68

إذا ماتَ المُؤمِنُ ، بَكَتْ عَلَيْهِ الملائِكةُ وَبِقاعُ الأْرْضِ التي كانَ يَعْبُدُ اللّه َ عَلَيْها ... 67

اعْتَبِرُوا أيُّها النّاسُ بِما وَعَظَ اللّه ُ بِهِ أوْلِياءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الْأَحْبارِ... ... 118، 124، 134

أفتَخِرُ يَوْمَ القِيامَةِ بِعُلَماءِ أُمَّتي ، فأقول: عُلَماءُ أُمَّتي كَسائرِ أَنْبياءِ قَبْلي ... 117

الَّذينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعدِي وَيَروُون حَدِيثِي ... 67

أمّا ما سَأَلْتَ عَنْهُ . . . وَأمَّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ ، فَارْجِعُوا فيها إلى رُواةِ حَديثِنا ... 84

أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الحَبَّةَ وَبَرَأَ النَسَمَةَ ، لَوْلاَ حُضُورُ الحَاضِرِ وَقِيَامُ الحُجَّةِ ... 35

إنَّ الأَنبِياءَ لَم يُوَرّثُوا دِيناراً وَلا دِرهَماً وَلكنْ وَرّثُوا العِلمَ ... 112، 114

إِنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأنبِياءِ ، وَذاكَ أَنَّ الأنبِياءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَلا دِيناراً ... 106، 113

إنْ سَأَلَ سَائِلٌ فَقَالَ : أَخبِرني هَلْ يَجُوزُ أَنْ يُكَلِّفَ الحَكِيمُ . . . ؟ ... 36

إنَّ لَنا مَعَ اللّه ِ حالات لا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِيٌ مُرْسلٌ ... 54

إنّما أَورَثُوا أحادِيثَ مِن أحادِيثِهِم ... 111

تَدَارَى في شَيء ... 101

ص: 183

التقيّةُ ديني وَدينُ آبائي ... 168

ثُلِمَ فِي الاْءِسْلامِ ثُلْمةٌ لا يَسُدُّها شَيءٌ ... 68، 151

ثُمَّ أَنتُم أَيّتُها العِصابَةُ ... 134

حُكّامٌ عَلَى الناسِ ... 117

دُعاءٌ إِلَى الإِْسْلامِ مَعَ رَدِّ المَظالِمِ وَمُخالَفَةِ الظالِمِ ... 133

رُبَّ حَامِلِ فِقهٍ لَيْسَ بِفَقيهٍ ... 61

عِصابَةٌ بِالعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَبِالخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَبِالنَصيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَبِاللّه ِ في ... 134

عُلماءُ أُمَّتي كَأنبياءِ بَني إسرائيلَ ... 108

علماءُ أُمَّتي كسائرِ أنبياءِ قَبْلي ، ... 108

العُلَماءُ حُكّامٌ عَلَى النّاسِ ... 117

العُلماءُ وَرَثَةُ الأنبِياءِ ... 107، 108، 109، 111، 112، 115

عليٌّ خَلِيفَتي ... 66، 67

فَالأَرْضُ لَهُمْ شاغِرةٌ ... 138

فَانْظُرُوا عِلْمَكُم هذا عَمَّنْ تَأخُذُونَه ... 107

فَإنَّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً وَإنْ كان حَقّاً ثابِتاً لَهُ ... 98

فإنّي قَد جَعلتُه عَلَيكُم حاكِماً ... 99

فَأَنْتُمُ المَسْلُوبُونَ تِلْكَ المَنْزِلَةَ . وَما سُلِبْتُمْ ذلِكَ إِلاّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الحَقِّ ... 137

فَبَدَأَ اللّه ُ بِالأَمرِ بِالمَعْروُفِ وَالنَّهْىِ عَنِ المُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ ، لِعِلْمِهِ بِأ نَّها إِذا ... 119، 131

الفقهاءُ اُمناءُ الرُّسُل ... 72، 73، 75، 78

الفقهاءُ حُكّامٌ عَلَى السَلاطِين ... 48

فَيُعلِّمُونَها الناسَ ... 60، 61، 62، 144، 163

قالَ أميرُالمُؤْمنين صَلَواتُ اللّه عَليْهِ ، لِشُرَيْحٍ : يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا ... 79

قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله وسلم : الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرُّسُلِ ما لَمْ يَدْخُلوُا في الدُّنيا ... 72

ص: 184

قَالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله وسلم : اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائي (ثَلاثَ مَرّاتٍ) قِيلَ : يَا رَسُولَ اللّه ِ ... 59

قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله وسلم : مَنْ سَلَكَ طَريقاً يَطلُبُ فيهِ عِلماً ، سَلَكَ اللّه ُ بِه طَريِقاً ... 105

قُلْ لَهُمْ : إيّاكُمْ ، إذا وَقَعَتْ بَيْنَكُمْ خُصُومَةٌ أَوْ تَدَارَى في شَيء مِنَ الأخْذِ ... 101

لأنَّ المُؤمِنينَ الفُقهاء ... 68

اللهُمَّ ارحَم خُلَفائي . . . الَّذينَ يَأتُونَ مِن بَعدي يَروُونَ حَدِيثي وَسُنَّتي ... 62، 66

اللهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذي كانَ مِنّا مُنافَسةً فِي سُلْطانٍ . ... 56

اللهُمّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنّا تَنافُساً فِي سُلطانٍ وَلاَ التِماسَاً ... 120، 138

اللهُمَّ إِنّي أوَّلُ مَنْ أنابَ وَسَمِعَ وأَجابَ . لَمْ يَسْبِقْني إِلاّ رَسُولُ اللّه ِ ... 57

لَوْ دَنَوْتُ أنْمُلَةً ، لاحْتَرقْتُ ... 53

لَو لَم يَجعَل لَهُم إماماً قَيِّماً أميناً حَافِظاً مُستَودِعاً ، لَدَرَسَتِ المِلَّةُ . . . ... 77

مَا تَرَكْناهُ صَدَقَة ... 114

مَا لَم يَدخُلُوا في الدُنيا ... 75

مَجارِي الاُمُورِ وَالأحْكامِ عَلى أيْدِي العُلماءِ ... 118

مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ في حَقٍّ أوْ باطِلٍ ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ ... 96

مَنْ حَفِظَ عَلى أُمَّتي أرْبَعينَ حَديثاً ، حَشَرهُ اللّه ُ فَقيهاً ... 64

مَنْزلَةُ الفَقيِه فِي هذَا الوَقْتِ كَمَنْزِلَةِ الأَنْبِياءِ فِي بَني إسْرائيلَ ... 116

مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطلُبُ فِيه عِلماً سَلَكَ اللّه ُ بِه طَرِيقاً إلى الجَنَّةِ ... 113

وَاسْتَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللّه ِ في أَيْديهِمْ ، يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهاتِ وَيَسِيرُونَ في الشَّهَواتِ ... 137

وَالعُميُ وَالبُكْمُ وَالزمنُ في المَدائِنِ مُهْمَلةٌ ، لا تُرْحَمُونَ ... 135

وَاللّه ُ يَقُولُ : (فَلاَ تَخْشَوُا النّاسَ وَاخْشَوْنِ). ... 131

وَإنّ المَلائِكةَ لَتَضَعُ أجنِحَتَها لِطالِبِ العِلم رِضاً بِه ... 113

وَإِنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرُونَ ، فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الأَئِمَّةِ ... 135

وَإنّما أَورَثُوا أحادِيثَ مِنْ أحادِيثِهم ... 112

ص: 185

وَإنَّما عَابَ اللّه ُ ذلكَ عَلَيهِم لِأَنَّهُم كَانُوا يَرَونَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِينَ بَينَ أَظْهُرِهِمُ ... 131

وَإنّهُ يَستغفِرُ لطالبِ العِلمِ مَن فِي السماءِ وَمَن فِي الأَرضِ حتّى الحُوتِ فِي البَحرِ ... 113

وَإيّاكُمْ أَنْ يُخاصِمَ بَعضُكُم بَعضاً إلَى السُلطانِ الْجائِرِ ... 101

وَأَنْتُمْ أعْظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ العُلَماءِ لَوْ كُنْتُمْ تَسْعَوْنَ ... 136

وَأَيْديهِمْ فيها مَبْسُوطَةٌ ، وَالنّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ ، لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ ، فَمِنْ بَيْنِ ... 138

وَبالإِدْهانِ وَالْمُصانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأمَنُونَ . كُلُّ ذلِكَ مِمّا أَمَركُمْ اللّه ُ بِهِ ... 136

وَفَضلُ العالِمِ عَلى العابِدِ كفضلِ القَمَرِ على سائرِ النُجوُمِ لَيلَةَ البَدرِ ... 113

وَقَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللّه ِ مَنْقُوضَةً فَلا تَفْزَعُونَ ، وَأَنْتُمْ لِبَعضِ ذِمَمِ آبائِكُمْ تَفْزَعُونَ ... 135

وَكُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً ، وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً ... 34

وَلا الجافِي فيَقطَعَهم بِجَفائِهِ ، وَلا الخائِفُ لِلدُّوَلِ فيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ . ... 57

وَلا الجاهِلُ فَيُضِلَّهُم بِجَهلِهِ ... 57، 58

وَلا المُرْتَشي فِي الحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالحُقُوقِ وَيَقِفَ بها دُونَ المَقاطِعِ ... 58

وَلا في مَنْزِلَتِكُم تَعْمَلُونَ وَلا مَنْ عَمِلَ فيها تُعينُونَ ... 136

وَلكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ ... 137

وَلَكِن لِنَرِدَ المَعالِمَ مِنْ دِينِكَ ، وَنُظْهِرَ الاْءصلاَحَ فِي بِلادِكَ فَيَأمَنَ المَظلُومُون ... 56

وَلَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الأَذَى وَتَحَمَّلْتُمُ المَؤُونَةَ في ذاتِ اللّه ِ ، كانَتْ أُمُورُاللّه ِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ ... 120

يَتَقَلَّبُونَ فِي المُلْكِ بِآرائِهِمْ وَيَسْتَشْعِرُونَ الخِزْيَ بِأَهْوائِهِمْ اقْتِدَاءً بِالأَشْرارِ ... 137

يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَنَظَر فِي حَلالِنا وَحَرامِنا وَعَرَف ... 99

ص: 186

3 - فهرست اسماء معصومين علیهم السلام

حضرت محمّد، رسول اللّه، رسول اكرم، پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم =محمد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله وسلم ، پيامبر اسلام

محمد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله وسلم ، پيامبر اسلام 6، 8، 17، 18، 19، 20، 21، 22، 23، 24، 25، 31، 35، 41، 42، 43، 44، 46، 47، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 57، 59، 62، 63، 64، 67، 70، 71، 72، 73، 74، 75، 79، 80، 81، 83، 86، 88، 90، 91، 92، 93، 94، 95، 105، 107، 109، 110، 111، 112، 114، 115، 116، 119، 135، 139، 141، 146، 147، 152، 154، 155، 163، 173

حضرت امير، امام على بن ابى طالب، امير المؤمنين علیه السلام =على بن ابى طالب علیه السلام ، امام اول

على بن ابى طالب علیه السلام ، امام اول 15، 19، 23، 25، 31، 34، 36، 38، 39، 41، 43، 45، 48، 50، 52، 54، 57، 58، 59، 64، 73، 79، 80، 81، 86، 88، 90، 91، 92، 100، 112، 115، 118، 125، 133، 138، 149، 154، 155، 158، 163، 165، 170، 172

فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) 34، 54

امام حسن علیه السلام =حسن بن على علیه السلام ، امام دوم

حسن بن على علیه السلام ، امام دوم 15

امام حسين، سيد الشهداء علیه السلام =حسين بن على علیه السلام ، امام سوم

حسين بن على علیه السلام ، امام سوم 10، 71، 118، 151، 152

امام باقر، ابو جعفر علیه السلام =محمد بن على علیه السلام ، امام پنجم

محمد بن على علیه السلام ، امام پنجم 15، 110

ص: 187

امام صادق، ابو عبداللّه علیه السلام =جعفر بن محمد علیه السلام ، امام ششم

جعفر بن محمد علیه السلام ، امام ششم 67، 72، 78، 82، 96، 100، 101، 104، 105، 106، 153، 154

ابو الحسن علیه السلام =موسى بن جعفر علیه السلام ، امام هفتم

موسى بن جعفر علیه السلام ، امام هفتم 67، 104، 172، 173

حضرت رضا علیه السلام =على بن موسى علیه السلام ، امام هشتم

على بن موسى علیه السلام ، امام هشتم 36، 77، 116، 172، 173

امام عصر علیه السلام ، صاحب الزمان=امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف)

امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف) 49، 50، 71، 83، 84، 85

عيسى مسيح 108، 109

موسى، پيامبر يهود 66، 108، 109، 116، 154، 158، 171

ص: 188

4 - فهرست اعلام

ابراهيم بن هاشم=قمى، ابراهيم بن هاشم

ابن بابويه، على بن حسين 61

ابن بابويه، محمد بن على 59، 61، 62، 81

ابن عباس، عبداللّه 54

ابن محبوب، حسن 67

ابن مسكان=عبداللّه بن مسكان

ابو البخترى 106، 107، 111، 112، 113

ابو الجهم=هارون بن الجهم

ابو جميله=مفضّل بن صالح

ابو خديجه، سالم بن مكرم جمّال 100، 101

ابو هريره 166، 167

احمد بن محمد=احمد بن محمد بن عيسى

احمد بن محمد بن عيسى 67، 100، 106، 107

اسامه 74، 93

اسحاق بن عمّار 78، 84

اسحاق بن يعقوب 83، 84

اشعرى، محمد بن أحمد بن يحيى بن عمران 78

امام خمينى (سلام اللّه عليه) 160

انصارى، مرتضى بن محمدامين 162

اهوازى، حسين بن سعيد 101

برقى، محمد بن خالد 106

بروجردى=بروجردى، حسين (آيت اللّه)

بروجردى، حسين (آيت اللّه) 164

پدر شيخ صدوق=ابن بابويه، على بن حسين

حجت كوه كمره يى، محمد (آيت اللّه) 164

حجت=حجت كوه كمره يى، محمد

ص: 189

(آيت اللّه)

حسين بن سعيد=اهوازى، حسين بن سعيد

حسين صفوى، شاه ايران 69

حماد بن عيسى 105

خمينى=امام خمينى (سلام اللّه عليه)

خواجه نصير=نصيرالدين طوسى، محمد بن محمد

خوانسارى=خوانسارى، محمد تقى (آيت اللّه)

خوانسارى، محمد تقى (آيت اللّه) 164

داود بن الحصين 96

رضا پهلوى، شاه ايران 157

رضا خان=رضا پهلوى، شاه ايران

زراره 85، 86

سكونى=سكونى، اسماعيل بن ابى زياد

سكونى، اسماعيل بن ابى زياد 72

سليمان بن خالد 81، 82

سمرة بن جندب 64

سوكارنو 153

سهل بن زياد 81

شاه سلطان حسين=حسين صفوى، شاه ايران

شاه=محمدرضا پهلوى، شاه ايران

شريح 79، 167

شيخ صدوق=ابن بابويه، محمد بن على

شيخ مرتضى انصاري=انصارى، مرتضى بن محمد امين

شيخ مفيد=مفيد، محمد بن محمد

شيرازى، محمدتقى بن محبعلى 140

صدر، صدرالدين 164

صدوق=ابن بابويه، محمد بن على

صفّار، محمد بن حسن 96

صفوان بن يحيى 96

طباطبائى قمى، حسن (آيت اللّه) 159

طوسى، محمد بن حسن 100

عبداللّه بن جبله 78

عبداللّه بن مسكان 82

عبدالواحد بن محمد بن عبدوس= نيشابورى، عبدالواحد بن محمد بن عبدوس

عبيدى، محمد بن عيسى 82، 96

عثمان=عثمان بن عفّان

عثمان بن عفّان 45

عقيل=عقيل بن ابى طالب

عقيل بن ابى طالب 148

ص: 190

علاّمه حلّى، حسن بن يوسف 151

على بن ابراهيم=قمى، على بن ابراهيم

على بن ابى حمزه 67

على بن محمد بن قتيبه=نيشابورى،

على بن محمد بن قتيبه

على بن يقطين 168

عمر بن حنظله 88، 96، 99، 102، 141

عمرى، محمد بن عثمان 83، 84

فرعون 32، 154

فضل بن شاذان=نيشابورى، فضل بن شاذان

قداح، عبداللّه بن ميمون 105، 112، 113

قمى، ابراهيم بن هاشم 105

قمى، على بن ابراهيم 72، 105

قمى=طباطبائى قمى، حسن (آيت اللّه)

كاشف الغطاء، جعفر بن خضر 140

كاشف الغطاء=كاشف الغطاء، جعفر بن خضر

كلينى، محمد بن يعقوب 61، 81، 83، 96

مالك اشتر 58

مأمون، خليفه عباسى 172، 173، 174

محمد بن احمد=اشعرى، محمد بن احمد بن يحيى بن عمران

محمد بن حسن=طوسى، محمد بن حسن

محمد بن حسين=صفّار، محمد بن حسن

محمد بن خالد=برقى، محمد بن خالد

محمد بن على بن محبوب 100

محمد بن عيسى=عبيدى، محمد بن عيسى

محمد بن محمد بن عصام الكلينى 83

محمد بن يحيى العطار 67، 78، 96، 106

محمدرضا پهلوى، شاه ايران 15

محمد على قاجار، شاه ايران 143

محمد على ميرزا=محمد على قاجار، شاه ايران

معاويه=معاوية بن ابى سفيان خليفه اموى

معاوية بن ابى سفيان خليفه اموى 76، 79، 86، 91، 166

مفضّل بن صالح 78

مفيد، محمد بن محمد 61، 62

مؤمن، ابو عبداللّه 82

ميرزاى شيرازى، محمدحسن بن محمود 139

ص: 191

نائينى، محمد حسين 80، 141

نراقى، احمد بن محمد مهدى 80، 107، 115، 141

نصيرالدين طوسى، محمد بن محمد 151، 168

نوفلى حسين بن يزيد 72

نيشابورى، عبدالواحد بن محمد بن عبدوس 36

نيشابورى، على بن محمد بن قتيبه 36

نيشابورى، فضل بن شاذان 36

هارون الرشيد 157، 172، 174

هارون بن الجهم 101

هراكليوس 9

يحيى بن المبارك 78

يزيد بن معاويه خليفه اموى 10

يزيد=يزيد بن معاويه خليفه اموى يعقوب بن يزيد 78

ص: 192

5 - فهرست كتب

اكمال الدين 83

الامالى او المجالس للصدوق 60

تحف العقول 118

جامع الاخبار 116

عوائد=عوائد الايام

عوائد الايام 115

عيون اخبار الرضا علیه السلام 60

غرر=غرر الحكم ودرر الكلم

غرر الحكم و درر الكلم 117

الفقه المنسوب للإمام الرضا علیه السلام 115، 116

فقه رضوى=الفقه المنسوب للإمام الرضا علیه السلام

كافى 26، 68، 78، 113

مجالس=الامالى او المجالس للصدوق

مجمع البحرين 110

مستدرك=مستدرك الوسائل

مستدرك الوسائل 117، 174

معانى الاخبار 59، 60

نهج البلاغة 55

وسائل الشيعه 174

ص: 193

ص: 194

6 - فهرست اماكن

آسيا 16

آفريقا 16

اتريش 33

اسلامبول 28

امريكا 6، 10، 30، 46، 55، 161، 165

ايران 6، 8، 9، 10، 31، 45، 88، 136، 146، 148، 161، 162

اصفهان 69

انگليس 8، 10، 20، 30، 33، 55، 161، 165

اسرائيل 130، 136، 165

اندونزى 153

بلخ 60

بغداد 28

بلژيك 8، 10

تهران 28

حجاز 45، 88، 148، 157

روم 6، 8، 31

روسيه، شوروى 10، 33، 55

عراق 15، 88

فرانسه 8، 10

قاهره 28

قم 146، 156، 165

فلسطين 149

مصر 8، 31، 32، 45، 88، 148

ملاير 133

مشهد 156، 165

نيشابور 60

نجف 146، 156، 161، 165

هند 162

ويتنام 13

يمن 8، 45، 148

ص: 195

ص: 196

7 - فهرست منابع

«قرآن الكريم» .

منابع فارسى

«أ»

1 - ايران در زمان ساسانيان . آرتور كريستين سن، تهران، دنياى كتاب، 1368.

2 - ايران سراب قدرت . رابرت گراهام، ترجمه: فيروز فيروزنيا، چاپ اوّل، سحاب كتاب، 1358.

«ت»

3 - تاريخ اجتماعى ايران. مرتضى راوندى، چاپ چهارم، تهران، انتشارات امير كبير.

4 - تاريخ بيدارى ايرانيان. ناظم الاسلام كرمانى، چاپ دوم، تهران، كتاب فروشى ابن سينا.

5 - تاريخ روم. آلبر ماله و ژول ايزاك، ترجمه: عبدالحسين زيرك زاده، تهران، كتاب فروشى ابن سينا.

6 - تاريخ سياسى 25 سالۀ ايران. غلام رضا نجاتى، چاپ اوّل، تهران، مؤسسۀ خدمات فرهنگى رسا، 1371.

7 - تاريخ كليساى قديم در امپراتورى روم. و.م.ميلر، ترجمه: على نخستين و عباس آريانپور.

ص: 197

8 - تاريخ مشروطۀ ايران. كسروى تبريزى، چاپ نهم، تهران، انتشارات امير كبير، 1351.

9 - تحريم تنباكو. ابراهيم تيمورى، چاپ سوم، شركت سهامى كتاب هاى جيبى، 1361.

10 - تحريم تنباكو در ايران. نيكى ر.كدى، ترجمه: شاهرخ قائم مقامى، چاپ اول، شركت سهامى كتاب هاى جيبى، 1356.

«ج»

11 - جهان در عصر بعثت. محمّد جواد باهنر و اكبر هاشمى رفسنجانى.

«ح»

12 - حقوق بگيران انگليسى در ايران. اسماعيل رائين، چاپ سوم، تهران، 1348.

13 - حيات يحيى. يحيى دولت آبادى، چاپ پنجم، تهران، 1371.

«د»

14 - دائرة المعارف بزرگ اسلامى. زير نظر غلام حسن مصاحب، چاپ اول، مؤسّسۀ انتشارات فرانكلن.

15 - داستان اوپك. پى ير ترزيان، ترجمه: عبدالرضا غفرانى، چاپ اول، 1367.

«ر»

16 - روابط سياسى ايران و امريكا. آبراهام سليسون، ترجمه: محمد باقر آرام، تهران، انتشارات امير كبير، 1368.

«ش»

17 - شرح چهل حديث. ضمن موسوعة الإمام الخميني قدّس سرّه .=موسوعة الإمام الخميني قدّس سرّه .

18 - شكست شاهانه. ماروين زونيس، ترجمه: عباس مخبر، چاپ اوّل، طرح نو، 1370.

«ص»

19 - صحيفه امام. امام خمينى قدّس سرّه ، تهران، مؤسسۀ تنظيم و نشر آثار امام خمينى قدّس سرّه ، 1378.

«ظ»

20 - ظهور و سقوط سلطنت پهلوى. مؤسسۀ مطالعات و پژوهشهاى سياسى، تهران، انتشارات اطلاعات، 1370.

ص: 198

«ق»

21 - قانون اساسى ايران و اصول دموكراسى. مصطفى رحيمى، تهران، كتاب فروشى ابن

سينا، 1354.

22 - قانون اساسى و متمّم آن. چاپ خانۀ مجلس شوراى ملى، 1346.

«ك»

23 - كوثر. مجموعه سخنرانى هاى حضرت امام خمينى قدّس سرّه ، تهران، مؤسّسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى قدّس سرّه ، چاپ اوّل، 1371.

«م»

24 - مطالعات سياسى. نشريۀ مؤسّسۀ مطالعات و پژوهشهاى سياسى، كتاب اوّل، تهران، 1370.

«ن»

25 - نفت از آغاز تا به امروز. انتشارات روابط عمومى و ارشاد وزارت نفت، تهران، 1361.

26 - نفت، قدرت و اصول. مصطفى علم، ترجمه: غلام حسين صالحيار، چاپ اوّل، انتشارات اطلاعات، 1371.

27 - نقش كليسا در ممالك اسلامى. مصطفى خالدى و عمر فروخ، ترجمه: مصطفى زمانى.

28 - نهضت امام خمينى. سيّد حميد روحانى، چاپ پانزدهم، مؤسّسه چاپ و نشر عروج، 1381.

منابع عربى

«أ»

29 - اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّي) . أبو جعفر شيخ الطائفة محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (385 - 460) ، تصحيح حسن المصطفوي ، جامعة مشهد ، 1348 ش .

ص: 199

30 - الإرشاد في معرفة حجج اللّه على العباد ، ضمن «مصنّفات الشيخ المفيد» ج 11 . أبو عبداللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (336 - 413) ، تحقيق مؤسّسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث ، الطبعة الاُولى ، جزءان في مجلّد واحد ، قم ، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد ، 1413 ق .

31 - الأمالي . أبو جعفر شيخ الطائفة محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (385 - 460) ، تحقيق مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، قم ، دار الثقافة ، 1414 ق .

32 - إكمال الدين . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي الشيخ الصدوق (م 381) ، تحقيق علي أكبر الغفّاري ، الطبعة الاُولى ، طهران ، مكتبة الصدوق ، 1390 ق .

«ب»

33 - بحار الأنوار الجامعة لدُرر أخبار الأئمّة الأطهار . العلاّمة محمّد باقر بن محمّدتقيّ المجلسي (1037 - 1110) ، الطبعة الثانية ، إعداد عدّة من العلماء ، 110 مجلدٍ (إلاّ 6 مجلّدات ، من المجلّد 29 - 34) + المدخل ، بيروت ، دار إحياء التراث العربي ، 1403 ق / 1983 م .

34 - البداية والنهاية . أبو الفداء الحافظ ابن كثير الدمشقي (م 774)، بيروت، منشورات دار الكتب العلمية، 1408 ق .

35 - البرهان في تفسير القرآن. السيّد هاشم بن سليمان بن إسماعيل بن عبد الجواد الحسيني البحراني (م 1107) ، تحقيق قسم الدراسات الإسلامية ، مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، 10 مجلّدات ، بيروت ، مؤسّسة البعثة ، 1419 ق / 1999 م .

36 - بلغة الفقيه. الحجّة المحقّق السيّد محمّد آل بحر العلوم ، تحقيق السيّد محمّد تقىّ آل بحر العلوم ، الطبعة الرابعة ، 4 مجلّدات ، طهران ، مكتبة الصادق ، 1403 ق .

37 - البيع ، ضمن «موسوعة الإمام الخميني قدّس سرّه » .=موسوعة الإمام الخميني قدّس سرّه .

«ت»

38 - تاريخ التمدن الإسلامي. جرجي زيدان (1278 - 1332) ، تعليق الدكتور حسين

ص: 200

مؤنس ، 5 مجلّدات ، القاهرة ، دار الهلال ، 1958 م .

39 - تاريخ الطبري (الاُمم والملوك). أبو جعفر محمّد بن جرير الطبري (224 - 310) ، تحقيق محمّد أبو الفضل إبراهيم ، الطبعة السادسة ، 11 مجلّداً ، القاهرة ، دار المعارف ، 1387 ق / 1967 م .

40 - تاريخ اليعقوبي. أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح الكاتب العباسي

المعروب باليعقوبي (م 248)، بيروت، دار صادر.

41 - تحف العقول عن آل الرسول . أبو محمّد بن الحسن بن علي بن الحسين بن شعبة الحرّاني (م 381) ، تصحيح علي أكبر الغفّاري ، الطبعة الثانية ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1404 ق .

42 - تفسير الطبري (جامع البيان في تأويل القرآن) . أبو جعفر محمّد بن جرير الطبري (م 310) ، إعداد أحمد إسماعيل شكوكاني ، الطبعة الثالثة ، 12 مجلّداً + الفهرس ، بيروت ، دار الكتب العلمية ، 1420 ق / 1999 م .

43 - تفسير العيّاشي . أبو النضر محمّد بن مسعود بن محمّد بن عيّاش السمرقندي ( أواخر قرن الثالث) ، تصحيح السيّد هاشم الرسولي المحلاّتي ، مجلّدان ، طهران ، المكتبة العلمية الإسلامية .

44 - تفسير القمّي. أبو الحسن علي بن إبراهيم بن هاشم القمّي (م 307) ، تصحيح السيّد طيّب الموسوي الجزائري ، الطبعة الثالثة ، مجلّدان ، قم ، مؤسّسة دار الكتاب ، 1404 ق .

45 - تهذيب الأحكام . أبو جعفر محمّد بن الحسن ، الشيخ الطوسي (385 - 460) ، إعداد السيّد حسن الموسوي الخرسان ، الطبعة الرابعة ، 10 مجلّدات ، طهران ، دار الكتب الإسلامية ، 1365 ش .

«ث»

46 - ثواب الأعمال وعقاب الأعمال . أبو جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381) ، تصحيح علي أكبر الغفّاري ، طهران ، مكتبة الصدوق ، 1391 ق .

ص: 201

«ج»

47 - جامع الأخبار. الشيخ محمّد بن محمّد السبزواري (من أعلام القرن السابع) ، تحقيق علاء آل جعفر ، الطبعة الاُولى ، قم ، مؤسّسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث ، 1414 ق

48 - جامع الأسرار ومنبع الأنوار . سيّد حيدر الآملي (م القرن الثامن) ، تحقيق هنري كربن ، الطبعة الثانية ، طهران ، انتشارات علمى و فرهنگى ، 1368 ش .

«ح»

49 - حاشية المكاسب. الشيخ محمّد حسين الغروي الأصفهاني (1296 - 1361) ، تحقيق الشيخ عبّاس محمّد آل سباع القطيفي ، الطبعة الاُولى ، 5 مجلّدات ، قم ، ذوي القربى ، 1418 ق .

«خ»

50 - الخمس. ضمن «تراث الشيخ الأعظم» ج 24 - 27 . الشيخ الأعظم مرتضى بن محمّد أمين الأنصاري (1214 - 1281) ، إعداد لجنة تحقيق تراث الشيخ الأعظم ، الطبعة الاُولى ، 4 مجلّدات ، قم ، مجمع الفكر الإسلامي ، 1419 ق / 1377 ش .

«ذ»

51 - الذريعة إلى تصانيف الشيعة . الشيخ محمّد محسن آقا بزرگ الطهراني (1293 - 1389) ، 25 جزءاً في 28 مجلّداً (الجزء 9 في 4 مجلّدات) ، قم ، مؤسّسة اسماعيليان.

«س»

52 - سنن الترمذي . أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سورة الترمذي (209 - 279) ، تحقيق عبدالوهّاب عبداللطيف ، الطبعة الثانية ، 5 مجلّدات ، بيروت ، دار الفكر للطباعة والنشر ، 1403 ق .

53 - سنن الدارمي. أبو محمّد عبداللّه بن عبدالرحمن السمرقندي الدارمي (181 - 255) ، مجلّدان ، بيروت ، دار الفكر ، 1398 ق .

54 - السيرة النبوية. أبو محمّد عبدالملك بن هشام الحميري (م 213)، مصر، مطبعة مصطفى البابي وأولاده، 1355 ق.

ص: 202

«ش»

55 - الشافي في الإمامة . الشريف المرتضى علي بن الحسين الموسوي (م 436) ، الطبعة الثانية ، طهران ، مؤسّسة الصادق ، 1410 ق .

56 - شرح الاُصول الكافي. صدر المتألّهين محمّد بن إبراهيم الشيرازي (م 1050)، طهران، مكتبة المحمودي، 1391 ق.

57 - شرح توحيد الصدوق . القاضي سعيد محمّد بن محمّد مفيد القمّي (1049 - 1107) ، تصحيح الدكتور نجفقلي حبيبي ، الطبعة الاُولى ، 3 مجلّدات ، طهران ، مؤسّسة الطباعة والنشر ، 1405 ق .

58 - شرح نهج البلاغه . عزّ الدين عبدالحميد بن محمّد بن أبي الحديد المعتزلي (م 656) ، تحقيق محمّد أبو الفضل إبراهيم ، الطبعة الثانية ، 20 جزءاً في 10 مجلّدات ، القاهرة ، دار إحياء الكتب العربية ، 1385 ق / 1965 م .

«ص»

59 - صحيح مسلم . أبو الحسين مسلم بن الحجّاج القشيري النيسابوري (206 - 261) ، تحقيق وتعليق الدكتور موسى شاهين لاشين والدكتور أحمد عمر هاشم ، الطبعة الاُولى ، 5 مجلّدات ، بيروت ، مؤسّسة عزّ الدين ، 1407 ق / 1987 م .

«ع»

60 - علل الشرائع. أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381) ، الطبعة الاُولى ، النجف الأشرف ، المكتبة الحيدرية ، 1385 ق / 1966 م .

61 - عوائد الأيّام. المولى أحمد بن محمّد مهديّ بن أبي ذرّ النراقي (1185 - 1245) ، تحقيق مركز الأبحاث والدراسات الإسلامية ، الطبعة الاُولى ، قم ، مكتب الإعلام الإسلامي ، 1417 ق / 1375 ش .

62 - عوالي اللآلي العزيزية في الأحاديث الدينية . محمّد بن علي بن إبراهيم الأحسائي

ص: 203

المعروف بابن أبي جمهور (م - أوائل القرن العاشر) ، تحقيق مجتبى العراقي ، الطبعة الاُولى ، قم ، مطبعة سيّدالشهداء ، 1403 ق .

63 - عيون أخبار الرضا علیه السلام . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي ، الشيخ الصدوق (م 381) ، تصحيح السيّد مهديّ الحسيني اللاجوردي ، الطبعة الثانية ، منشورات جهان .

«غ»

64 - غاية المرام . شمس الدين محمّد بن مكّي العاملي الشهيد الأوّل (م 786) ، تحقيق رضا المختارى ، الطبعة الاُولى ، 4 مجلّدات ، قم ، مكتب الإعلام الإسلامي ، قم ، 1414 ق .

65 - الغدير في الكتاب والسنّة والأدب . العلاّمة الشيخ عبدالحسين أحمد الأميني (1320 - 1390) ، الطبعة الثانية ، 11 مجلّداً ، طهران ، دار الكتب الإسلامية ، 1366 ش .

66 - غرر الحكم و درالكلم عبدالواحد بن محمّد التميمي الآمدي (من علماء القرن الخامس) ، تصحيح السيّد مهديّ الرجائي ، قم ، دار الكتاب الإسلامي ، 1410 ق / 1990 م .

«ف»

67 - الفتوح . أبو محمّد أحمد بن أعثم الكوفي (م 314)، تحقيق علي شيري، بيروت، دار الأضواء.

68 - الفدك في التاريخ. محمّد باقر صدر، نجف الأشرف، الطبعة الحيدرية، 1374 ق.

69 - الفقه المنسوب للإمام الرضا علیه السلام . تحقيق مؤسّسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث ، الطبعة الاُولى ، مشهد المقدّس ، المؤتمر العالمي للإمام الرضا علیه السلام ، 1406 ق .

70 - الفهرست . أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (380 - 460) ، تحقيق الشيخ جواد القيّومي ، الطبعة الاُولى ، قم ، مؤسّسة نشر الفقاهة ، 1417 ق .

«ك»

71 - الكافي . ثقة الإسلام أبو جعفر محمّد بن يعقوب بن إسحاق الكليني الرازي (م329) ،

ص: 204

تحقيق علي أكبر الغفّاري ، الطبعة الخامسة ، 8 مجلّدات ، طهران ، دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش .

72 - كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغرّاء . الشيخ جعفر بن خضر المعروف ب- «كاشف الغطاء» (1156 - 1228) ، تحقيق مكتب الإعلام الإسلامي - فرع خراسان ، الطبعة الاُولى ، 4 مجلّداً ، قم ، مركز النشر التابع لمكتب الإعلام الإسلامي ، 1422 ق / 1380 ش .

73 - كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد . العلاّمة الحلّي جمال الدين الحسن بن يوسف بن المطهّر ، تحقيق الشيخ حسن حسن زاده الآملي ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1414 ق .

74 - كفاية الفقه المشتهر ب- «كفاية الأحكام» . محمّد باقر بن محمّد مؤمن الشريف الخراساني السبزواري (1017 - 1090) ، تحقيق الشيخ مرتضى الواعظي الأراكي ، الطبعة الاُولى ، مجلّدان ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1423 ق .

75 - كنز العمّال في سنن الأقوال والأفعال . علاء الدين علي المتّقي بن حسام الدين الهندي (888 - 975) ، إعداد بكري حيّاني وصفوة السقا ، الطبعة الثالثة ، 16 مجلّداً + الفهرس ، بيروت ، مؤسّسة الرسالة ، 1409 ق / 1989 م .

«م»

76 - مجمع البحرين ومطلع النيّرين . فخر الدين الطريحي (972 - 1085) ، الطبعة الاُولى ، 6 مجلّدات ، بيروت ، دار ومكتبة الهلال ، 1985 م .

77 - مجمع البيان في تفسير القرآن . أبو علي أمين الإسلام الفضل بن الحسن الطبرسي (حوالي 470 - 548) ، تحقيق وتصحيح السيّد هاشم الرسولي المحلاّتي والسيّد فضل اللّه اليزدي الطباطبائي ، الطبعة الاُولى ، 10 أجزاء في 5 مجلّدات ، بيروت ، دار المعرفة للطباعة والنشر .

78 - مروج الذهب ومعادن الجوهر. أبو الحسن علي بن الحسين بن علي المسعودي (م

ص: 205

346)، تحقيق محمّد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، دار الأندلس، 1385 ق.

79 - مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل . الحاج الميرزا حسين المحدّث النوري الطبرسي

(1254 - 1320) ، تحقيق مؤسّسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث ، الطبعة الاُولى ، 25 مجلّداً ، قم ، مؤسّسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث ، 1407 ق .

80 - المسند . أحمد بن محمّد بن حنبل (164 - 241) ، إعداد أحمد محمّد شاكر وحمزة أحمد الزين ، الطبعة الاُولى ، 20 مجلّداً ، القاهرة ، دار الحديث ، 1416 ق .

81 - معاني الأخبار . أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381)، تصحيح علي أكبر الغفّاري، قم، مؤسّسة النشر الإسلامي، 1361ش.

82 - المغازي . محمّد بن عمر الواقدي (130 - 207)، قم، مكتب الإعلام الإسلامي، 1418 ق.

83 - المقنعة . أبو عبداللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (م 413) ، تحقيق مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الثانية ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1410 ق .

84 - مكارم الأخلاق . أبو نصر رضيّ الدين الحسن بن الفضل الطبرسي (القرن السادس الهجري) ، تحقيق علاء آل جعفر ، مجلّدان ، الطبعة الاُولى ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1414 ق .

85 - مكاتيب الرسول . على أحمدي، بيروت، دار صعب.

86 - الملل والنحل . أبو الفتح محمّد بن عبدالكريم بن أبي بكر أحمد الشهرستاني (479 - 548) ، تخريج محمّد بن فتح اللّه بدران ، الطبعة الثانية ، جزءان في مجلّد واحد ، القاهرة ، مكتبة الانجلو المصرية ، 1375 ق / 1956 م .

87 - مناقب آل أبي طالب . أبو جعفر رشيد الدين محمّد بن علي بن شهر آشوب المازندراني (م 588) قم، مؤسّسة انتشارات العلاّمة.

88 - المناقب. أبو المؤيّد الموفق بن أحمد بن محمّد البكري المكي الحنفي المعروف

ص: 206

بأخطب خوارزم (م 568)، إصدار مكتبة نينوى الحديثة، تهران.

89 - من لا يحضره الفقيه. أبو جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (م 381) ، إعداد السيّد حسن الموسوي الخرسان ، الطبعة الرابعة ، 4 مجلّدات ، النجف الأشرف ، دار الكتب الإسلامية ، 1377 ق / 1957 م .

90 - منية الطالب فى شرح المكاسب (تقريرات المحقّق النائيني) . الشيخ موسى بن محمّد النجفي الخوانساري (1254 - 1363) ، تحقيق مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الثانية ، 3 مجلّدات ، قم ، مؤسّسة النشر الإسلامي ، 1424 ق .

91 - موسوعة الإمام الخميني قدّس سرّه . تحقيق مؤسّسة تنظيم ونشر آثار الإمام الخميني قدّس سرّه ، الطبعة الاُولى، قم، مؤسّسة تنظيم ونشر آثار الإمام الخميني قدّس سرّه ، 1434 ق / 1392 ش.

«ن»

92 - النهاية في مجرّد الفقه والفتاوى . أبو جعفر شيخ الطائفة محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (385 - 460) ، قم ، انتشارات قدس محمّدي .

93 - نهج البلاغة . من كلام مولانا أمير المؤمنين علیه السلام . جمعه الشريف الرضي ، محمّد بن الحسين (359 - 406) ، إعداد الدكتور صبحي صالح ، انتشارات الهجرة ، قم ، 1395 ق «بالاُفست عن طبعة بيروت 1387 ق » .

«و»

94 - وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة . الشيخ محمّد بن الحسن الحرّ العاملي (1033 - 1104) ، تحقيق مؤسّسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث ، الطبعة الاُولى ، 30 مجلّداً ، قم ، مؤسّسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث ، 1409 ق .

ص: 207

ص: 208

8 - فهرست مطالب

مقدمۀ ناشر ... پنج

مقدمۀ چاپ اول ... نه

مقدمه

ضرورت و بداهت ولايت فقيه ... 3

نقش استعمار در معرفى ناقص و نادرست اسلام ... 3

خودباختگى در برابر پيشرفت هاى مادى غرب ... 16

اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت جزء ولايت است ... 17

دلايل لزوم تشكيل حكومت

لزوم مؤسسات اجرايى ... 21

سنّت و رويّه رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم ... 22

ضرورت استمرار اجراى احكام ... 23

رويّۀ اميرالمؤمنين على بن ابى طالب علیه السلام ... 25

ماهيت و كيفيت قوانين اسلام ... 25

لزوم انقلاب سياسى ... 31

لزوم وحدت اسلامى ... 33

لزوم نجات مردم مظلوم و محروم ... 34

لزوم حكومت از نظر اخبار ... 35

ص: 209

طرز حكومت اسلامى

اختلاف آن با ساير طرز حكومت ها ... 41

شرايط زمامدار ... 46

شرايط زمامدار در دورۀ غيبت ... 49

ولايت فقيه ... 50

ولايت اعتبارى ... 51

ولايت تكوينى ... 53

حكومت وسيله اى است براى تحقق بخشيدن به هدف هاى عالى ... 54

هدف هاى عالى حكومت ... 56

خصال لازم براى تحقق اين هدف ها ... 57

ولايت فقيه به استناد اخبار

مرسله شيخ صدوق ... 59

جانشينان رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم فقهاى عادلند ... 59

روايت على بن ابى حمزه ... 67

دربارۀ متن اين روايت ... 68

در مفهوم روايت ... 68

روايت سكونى ... 72

هدف بعثت ها و وظايف انبيا ... 72

فقها در اجراى قوانين و فرماندهى سپاه و ادارۀ جامعه... ... 75

حكومت بر وفق قانون ... 76

روايت اسحاق بن عمار ... 78

منصب قضا متعلق به كيست ... 78

ص: 210

دادرسى با فقيه عادل است ... 79

روايت سليمان بن خالد ... 81

توقيع مبارك صاحب الامر ... 83

در رويدادهاى اجتماعى به كه رجوع كنيم ... 83

مقبوله عمر بن حنظله ... 88

تفسير آيه ذكر شده در مقبوله و آيات قبل از آن ... 89

بررسى مقبوله «عمر بن حنظله» ... 96

تحريم دادخواهى از قدرت هاى ناروا ... 97

حكم سياسى اسلام ... 98

مرجع امور علماى اسلامند ... 99

علما منصوب به فرمانروايى اند ... 99

روايت ابو خديجه ... 100

آيا علما از منصب حكومت معزولند؟ ... 102

منصب هاى علما هميشه محفوظ است ... 103

روايات مؤيّدۀ ولايت فقيه ... 104

صحيحۀ قَدّاح ... 105

روايت ابوالبخترى ... 106

بررسى «العلماءُ وَرَثَةُ الأنبياءِ» ... 107

مؤيّدى از فقه رضوى ... 115

روايت «جامع الاخبار» ... 116

روايت «مستدرك الوسائل» ... 117

روايت «تحف العقول» ... 118

ص: 211

برنامه مبارزه براى تشكيل حكومت اسلامى

اجتماعات در خدمت تبليغات و تعليمات ... 148

عاشورايى به وجود آوريد ... 150

مقاومت در مبارزه اى طولانى ... 152

اصلاح حوزه هاى روحانيت ... 155

از بين بردن آثار فكرى و اخلاقى استعمار ... 156

اصلاح مقدس نماها ... 163

تصفيه حوزه ها ... 166

آخوندهاى دربارى را طرد كنيد ... 169

حكومت هاى جائر را براندازيم ... 171

فهارس

1 - فهرست آيات كريمه ... 179

2 - فهرست احاديث شريفه ... 183

3 - فهرست اسماء معصومين علیهم السلام ... 187

4 - فهرست اعلام ... 189

5 - فهرست كتب ... 193

6 - فهرست اماكن ... 195

7 - فهرست منابع ... 197

8 - فهرست مطالب ... 209

ص: 212

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109