کوکب دری : ستاره درخشان، شرحی بر توحید مفضل امام صادق علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : بوحمیدی، محمدرضا، 1364-

عنوان قراردادی : توحید المفضل. شرح

عنوان و نام پديدآور : کوکب دری : ستاره درخشان ، شرحی بر توحید مفضل امام صادق علیه السلام/مولف محمدرضا بوحمیدی.

مشخصات نشر : اصفهان: نورالحیات، 1401.

مشخصات ظاهری : 296ص.

شابک : 978-622-5985-03-2

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

يادداشت : کتاب حاضر شرحی است "بر توحید المفضل" که مطالب آن توسط امام صادق (علیه السلام) بر مفضل املاء نموده شده است.

یادداشت : کتابنامه: ص.292- 296.

عنوان دیگر : ستاره درخشان ، شرحی بر توحید مفضل امام صادق علیه السلام.

موضوع : جعفربن محمد (علیه السلام)، امام ششم، 83 - 148ق.

موضوع : jafar i bn Mu hammad‪, Imam VI‪, 702- 765.

موضوع : مفضل بن عمر، قرن 2ق . توحید المفضل -- نقد و تفسیر

موضوع : خدا -- اثبات

God -- Proof

خداشناسی

God -- Knowa bleness

شیعه -- دفاعیه ها

Shi'ah -- Apologeti c works

شناسه افزوده : جعفربن محمد (علیه السلام)، امام ششم، 83 - 148ق.

شناسه افزوده : jafar i bn Mu hammad‪, Imam VI‪, 702- 765.

شناسه افزوده : مفضل بن عمر، قرن 2ق . توحید المفضل. شرح

رده بندی کنگره : bP217/2

رده بندی دیویی : 297/42

شماره کتابشناسی ملی : 8891256

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

جلد 1

اشاره

کوکب دری (ستارۀد رخشان) ، شرحی بر توحید مفضل امام صادق (علیه السلام)

جلد اول

نویسنده : محمد رضا بوحمیدی

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست

پيشگفتار 11

1- شرح حال كوتاهى از مفضّل بن عمر 11

2- جايگاه رفيع مفضّل در روايات 12

3- جايگاه مفضّل از نظر دانشمندان اسلامى 14

4- پاسخ به يك شبهه 19

5- كتاب توحيد مفضّل 21

6- مشابهت توحيد مفضّل با قرآن كريم 21

7- معجزات كلام امام صادق (علیه السلام) 24

8- کلام آخر 26

توحيد مفضل 31

گفتگوى مفضّل و ابن ابى العوجاء. 32

[علت املاى كتاب بر مفضّل]. 33

مجلس اوّل 36

[هيأت جهان و شكل گيرى آن]. 39

برهان نظم 40

[آفرينش آدمى و تدبير جنين در رحم]. 53

نشانه هاى او در تطّورات جنين 54

[چگونگى تولد كودك، تغذيه، رشد دندان و بالغ شدن او]. 61

انتقال جنين به خارج 62

راز رويش مو بر صورت 68

بی مو بودن صورت مردان ، غالباً دو علت دارد. 68

الاهمال ام التدبیر؟. 70

ص: 5

[اگر انسان، با هوش و انديشه به دنيا مى آمد]. 73

بيدار شدن تدريجى عقل و حواس در كودكان 75

[فوايد گريه كودكان]. 78

[آفرينش آلات مجامعت و شكل مناسب آنها]. 80

اعضاى بدن و فوايد هر كدام 81

نشانه هاى او در آفرينش اعضاى بدن 82

[پندار اهل طبيعت و پاسخ به آنان]. 85

طبيعت فعل خداست 86

[هضم غذا، ساخت خون و جريان آن در تمام بدن]. 89

دستگاه گوارش (آبدارخانه و آشپزخانه بدن) 90

[آغاز رشد بدن و چگونگى شكل گيرى آن در رحم]. 100

[ايستادن و نشستن وجه تمايزى براى انسان]. 102

اختصاص حواسّ پنجگانه به آدمى و بزرگداشت او]. 104

شگفتي هاى چشم 105

[اسرار حواسّ پنجگانه]. 110

[حكمت محروم بودن عدّه اى از چشم و گوش و عقل]. 113

چشم و گوش دو ابزار مهمّ شناخت 114

چرا خداوند بعضی از انسانها را ناقص آفریده است؟. 117

[آفرينش اعضاى جفت و فرد]. 127

[چگونگى آفرينش دستگاه صوتى]. 129

سخن گفتن. 130

[مغز و جمجمه و محافظ ها]. 132

ستاد كلّ فرماندهى بدن. 132

[شگفتى در پلك چشم]. 138

[قلب و پوشش آن]. 139

ص: 6

تلمبه خودكار 139

[ناى و مرى]. 145

[منافذ خروجى مواد زايد]. 146

كنترل حرارت 147

نظم و نكات توحيدى: 148

1. وقت شناسى ريه ها 148

2. همكارى ريه ها و قلب. 149

3. قدرت عجيب ريه ها 150

4. اقدامات احتياطى 150

[جهاز هاضمه و كبد]. 152

[مغز، خون، ناخنها، گوش و ران]. 153

دستگاه گردش خون (دستگاه پخش ارزاق كشور تن) 154

عظمت رگها 157

نعمت شنوایی. 157

[آفرينش انسان به صورت نر و ماده]. 159

[قلب و پيوند آن با ريه]. 162

[آلت مرد و تدبير در آفرينش آن]. 162

[چگونگى آفرينش مخرج]. 164

[آفرينش شگفت دندانها]. 166

نعمت دندان. 166

[مو و ناخن و فوايد آنها]. 169

موی انسان. 170

[راز رويش مو در روى زهار و زير بغل]. 172

[فوايد آب دهان]. 174

چشمه هاى بزاق. 175

ص: 7

[چرا شكم انسان مانند لباس، زيپ و دكمه ندارد؟]. 177

[اسرار خوردن، خوابيدن و مجامعت كردن]. 180

حس گرسنگی. 183

جهان اسرار آميز خواب 183

[نيروهاى درونى و جايگاه آنها]. 190

[نعمت حافظه و فراموشى]. 190

حافظه انسان. 191

[در ميان حيوانات، تنها انسان با حياست]. 199

اقسام حیاء. 200

[اختصاص يافتن آدمى به نطق و نوشتن]. 204

[رفع نيازهاى دينى و دنيايى انسان]. 207

اهميّت علم منحصر به علوم دينى نيست! 208

فراگيرى علوم مفيد در روايات اسلامى 212

با حقيقت غيب آشنا شويم. 219

با اقسام غيب آشنا شويم. 221

دريچه هايى به جهان اسرار آميز غيب. 224

[عدم آگاهى انسان به مدت عمر خود]. 230

[خواب و راز درهم آميختگى راست و دروغ آن]. 234

هنگام خواب. 234

معارف الهي رزق كريم است. 235

رؤيا دريچه اي به جهان آخرت. 236

كسب معارف در عالم رؤيا 237

تفاوت تعبير خواب و تأويل. 239

صدق رؤيا در سحر 240

[شرح آفرينش اشيا براى رفع نياز آدمى]. 242

ص: 8

توصيه اسلام به بهره گيري از منابع طبيعي. 244

ضرورت بهره وري بهينه از منابع طبيعي. 245

اهميت كار در اسلام. 250

رابطه كار و هستي شناسي. 251

گستردگي عرصه كار 252

تلاش جدّي و مستمر 253

كار، مآيه كسبِ عزّت. 256

اصول و ضوابط كار 258

1. تخصّص و تعهّد. 258

2 . اتقان و زيبايي اثر 259

3. پايداري در كار 261

4.اخلاص در كار 261

5. انتخاب شغل مناسب. 262

6. خلاقيت در كار 262

7. كار هدفمند. 263

[نان و آب، عوامل اصلى معاش و حيات آدمى]. 265

نعمت نان. 266

اهمیت نان. 268

نعمت آب. 269

[ناهمگونى شكلهاى مردم و همگونى وحوش و پرندگان]. 272

اختلاف صورت انسانها 273

[رشد بدن حيوان و راز توقف آن]. 274

عوامل موثر بر رشد انسان کدامند؟. 275

وضعیت اجتماعی و اقتصادی. 275

ژنتیک.. 275

ص: 9

تومورهای هیپوفیز 276

دارو. 276

بیماری. 276

میکروب ، رشد بدن از دولت سر ميكروب ها! 277

[دشوارى حركت و راه رفتن براى انسان]. 278

«مصائب بيدارگر». 279

قرآن و مصائب بيدار كننده 281

حوادث بيدارگر در روايات اسلامى 284

آزمون به وسيله مشكلات! 286

[تولد نر و ماده، عامل بقاى نسل حيوانات]. 288

نظام جنسيت در جهان بشريت 288

[راز رويش مو بر زهار و رشد ريش براى مردان]. 291

منابع و مآخذ. 292

ص: 10

پيشگفتار

اشاره

از آنجا كه «مفضّل بن عمر» راوى اين كتاب است و كسى است كه امام صادق (علیه السلام) او را سزاوار حمل اين اسرار و معارف دانسته و اين شگفتي­ها و عجايب خلقت را بر او املا فرموده، هر قدر كه جايگاه رفيعش بيشتر روشن شود، بر اعتبار كتاب نيز افزوده مى شود.

نگارنده هر چه تلاش كرد به شرح حال كاملى از اين شخصيت اسلامى دست نيافت (1) در نتيجه در اين مقدمه بيشتر كوشش شده كه جايگاه و منزلت مفضّل در نزد امامان معصوم علیهم السلام و دانشمندان بزرگ اسلامى- رضوان اللَّه عليهم- بيان شود.

1- شرح حال كوتاهى از مفضّل بن عمر

نامش «مفضّل»، نام پدرش «عمر» و كنيه اش «ابو محمد» يا «ابو عبدللَّه» است.(2)

و در اواخر قرن اول يا آغاز قرن دوم هجرى در شهر كوفه به دنيا آمده است.(3)

وى از اصحاب جليل القدر امام صادق و امام كاظم (علیهما السلام) بوده است.(4) او در نزد ائمّه (علیهم السلام) از جايگاه رفيع و منزلت عظيمى برخوردار بوده و از اصحاب خاص آنان به شمار مى رفته است (5).

در عصر امام صادق و امام كاظم (علیهما السلام) در ميان مردم كوفه وكيل آنان بوده، نيز از جانب امام صادق (علیه السلام) وظيفه داشت با اموالى كه از طرف او در اختيارش گذاشته شده بود و يا اجازه اخذ آنها را از مردم داشت، ميان مردم را اصلاح

ص: 11


1- . البته در كتاب «توحيد مفضّل» با مقدمه و تعليقه هاى آقاى« كاظم مظفر» مقدمه اى در شرح حال«مفضّل» آمده كه تا حدودى به ابعاد حيات او پرداخته شده است.
2- . الذّريعة الى تصانيف الشيعة، ج 4، ص 482.
3- . توحيد المفضّل، با مقدمه و تعليقه هاى آقاى كاظم مظفر، ص 4.
4- . رجال شيخ طوسى، در اصحاب امام صادق (علیه السلام) ، ص314 و اصحاب امام كاظم (علیه السلام) ، ص 360.
5- . الارشاد في معرفة حجج اللَّه على العباد، ص 208.

كند و اختلاف­ها را بردارد.(1) در اين باره در كتاب شريف «كافى» داستانى شيرين و واقعى بيان شده كه مجال ذكر آن نيست امّا خوب است كه خوانندگان آن را بخوانند.(2)

2- جايگاه رفيع مفضّل در روايات

مهمترين دليل عظمت اين شخصيت كم نظير اسلامى، روايات بسيارى است كه در فضيلت و برترى او از خود امامان (علیهم السلام) رسيده است، اين روايات به قدرى زياد است كه ذكر همه آنها در اين مقدمه نمى گنجد، امّا چون مهمترين دليل ما در اعتبار اين مرد جليل القدر به شمار مى رود،(3) ناچاريم كه به برخى از آنها اشاره كنيم:

1- شيخ مفيد، با سند صحيح از امام صادق (علیه السلام) نقل مى كند:

اى مفضّل! به خدا سوگند تو را و دوستدار تو را دوست دارم. اى مفضّل! اگر همه اصحاب من آنچه را كه تو مى دانى مى دانستند، هيچ گاه ميان دو كس از آنان اختلافى رخ نمى داد.»(4)

2- «محمد بن سنان»(5)

مى گويد:

«به خدمت امام كاظم (علیه السلام) شرفياب شدم. در اين هنگام، فرزند بزرگوارش، على بن موسى (علیهما السلام) در نزد او بود. امام كاظم (علیه السلام) به من فرمود: اى محمّد! عرض

ص: 12


1- . اصول كافى، ج 2، ص 209.
2- . اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب اصلاح بين مردم، ص 209.
3- . اعتبار كتاب را منوط به اعتبار او ندانستيم؛ زيرا به تعبير مرحوم مجلسى كه در آينده مى آيد، متن كتاب بخوبى گوياست كه سخنان معصوم است و حتى ضعف راوى و .. زيانى به حديث نمى رساند، به ويژه آنكه حديث در باره احكام نيست و عقل در آن نقش بيشترى دارد.
4- . الإختصاص، ص 216، حديث مفضّل و آفرينش ارواح شيعيان از ائمّه (علیهم السلام) .
5- . محمد بن سنان در سند روايت مفضّل هست و اين روايت دليل اعتبار و منزلت او در نزد امام (علیه السلام) است.

كردم: بله بفرماييد، فرمود: اى محمّد! مفضّل انيس و همدم و راحتى بخش من بود و تو نيز همدم و باعث راحتى آن دو [امام رضا و جواد (علیهما السلام)] هستى.»(1)

3- «كلينى(قدس سره) » در كتاب گرانقدر «كافى» با چند واسطه، از ابن سنان و او از مفضّل نقل مى كند:

«امام صادق (علیه السلام) فرمود: هر گاه ميان دو نفر از شيعيان ما منازعه اى رخ داد با مال من بين آنان آشتى برقرار كن.»(2)

4- «يونس بن يعقوب» مى گويد:

«امام صادق (علیه السلام) فرمانم داد كه به نزد مفضّل بروم و مرگ اسماعيل (علیه السلام) را به او تسليت بگويم. آنگاه امام (علیه السلام) فرمود: به مفضّل سلام برسان و به او بگو: مصيبت مرگ اسماعيل بر ما وارد شد و صبر كرديم. تو نيز چون ما در اين مصيبت صابر باش. ما چيزى خواستيم و خدا چيزى ديگر اراده كرد و ما تسليم امر خداى جلّ و علا شديم.»(3) مرحوم خويى(قدس سره) در كتاب گرانقدر «معجم رجال الحديث» در ذيل اين حديث مى گويد: «اين روايت نشان از شدت علاقه امام صادق (علیه السلام) به مفضّل بن عمر دارد و روايت، صحيح است.»(4)

5- «فيض بن مختار»(5)

مى گويد:

«به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم: جانم فداى شما باد. من هر گاه كه در ميان گروه­هاى دانشمندان كوفه مى نشينم، از بس در ميانشان اختلاف عقيده مى بينم، گاه در ترديد مى افتم، ولى هنگامى كه به «مفضّل بن عمر» روى

ص: 13


1- . عيون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 1، باب 4، حديث 29.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 209.
3- . اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب صبر، حديث 16.
4- . معجم رجال الحديث، ج 18، ص 302.
5- . از اصحاب ثقه و جليل القدر امام صادق (علیه السلام) بوده است. نگاه كن به: منتهى الآمال، ج 2، اصحاب امام صادق (علیه السلام) ص 320.

مى آورم، مرا چنان آگاه مى كند كه راحت مى شوم و دلم آرام مى گيرد. امام صادق (علیه السلام) فرمود: بله اى فيض! حقيقت چنان است كه مى گويى.»(1)

6- «هشام بن احمد» مى گويد:

«در يك روز گرم و سوزان، در زمينى كه امام صادق (علیه السلام) در آن مشغول كار بودند و عرق از سينه مباركشان سرازير بود، به خدمت آن حضرت رسيدم تا در باره «مفضّل بن عمر» بپرسم. پيش از آنكه حرفى بزنم، امام (علیه السلام) فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست، مفضّل بن عمر جعفى مرد خوبى بود. آن گونه كه من شمردم، امام (علیه السلام) سى و چند بار اين عبارت را همچنان تكرار كرد.»(2)

براستى كه تنها يكى از اين احاديث كافى است كه نشان از عظمت و جايگاه والاى اين مرد بزرگ باشد. اميد كه خواننده عزيز به شتاب از احاديث نگذرد و با تفكر و تدبر در آنها به خوبى از جايگاه مفضّل آگاه گردد.

3- جايگاه مفضّل از نظر دانشمندان اسلامى

بسيارى از دانشمندان علم رجال و شرح حال نگار، فقهاى عاليقدر و محدثان بزرگوار به مرتبه «شامخ» اين مرد بزرگ اشاره كرده اند. در اينجا تنها به بخش اندكى از اين ديدگاه­ها مى پردازيم:

«شيخ صدوق (قدسس » در جايى جاى كتابهاى گرانقدر خود احاديث و رواياتى آورده كه «مفضّل» در طريق آنها قرار گرفته است. از آنجا كه بناى شيخ صدوق آن بوده كه بويژه در كتاب «من لا يحضره الفقيه» تنها به احاديث معتبر و آنها كه بين او و خدا حجت است بپردازد، از طرفى بارها به احاديث مفضّل استناد جسته مى توان نتيجه گرفت كه مفضّل در نزد شيخ صدوق از جايگاه و اعتبار بالايى برخوردار بوده است.(3) «محمد بن يعقوب كلينى» نيز در

ص: 14


1- . معجم رجال الحديث، ج 18، ص 303، به نقل از رجال كشى.
2- . رجال كشّى، شرح حال مفضّل بن عمر جعفى.
3- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 3.

جاى جاى كتاب «كافى» به احاديثى پرداخته كه «مفضّل» راوى آنهاست. بويژه روايت «يونس به يعقوب»(1) كه به وضوح دليل بر جلالت شأن و منزلت عظيم مفضّل است.

شيخ مفيد(قدس سره) در باره مفضّل مى گويد:

«او از كسانى است كه نصّ امامت امام موسى كاظم (علیه السلام) را از پدر بزرگوارش، امام صادق (علیه السلام) نقل نموده. وى از ياران خاص و جليل القدر امام صادق (علیه السلام) و از فقيهان صالح و مورد وثوق- رحمة­اللَّه عليهم- بوده است.»(2)

«شيخ طوسى(قدس سره) » هم مفضّل بن عمر جعفى را از اصحاب امام صادق و امام كاظم (علیهما السلام) شمرده است.(3) نيز در كتاب «الغيبة» مى گويد:

«وى از اصحاب و ياران واقعى ائمه (علیهم السلام) و در نزد آنان مورد وثوق و اعتماد بوده و همواره پوينده طريق آنان بوده است.»(4) يكى از دانشمندان بزرگ اسلامى، در توضيح يكى از احاديث شيخ طوسى(قدس سره) كه از مفضّل بن عمر نقل كرده، مى گويد:

«اين سخن شيخ طوسى، دليل قاطع و صريحى است كه شيخ بر مفضّل اعتماد داشته و نزد او ضعيف و مطعون نيست.»(5)

«ابن شهر آشوب(قدس سره) » او را از خواصّ اصحاب امام صادق (علیه السلام) شمرده است.(6)

«سيد بن طاوس(قدس سره) » در باره كتاب مفضّل مى فرمايد:

«از جمله آداب مسافر آن است كه كتاب» توحيد مفضّل» را كه در باره شناخت حكمتها، تدابير و اسرار نهفته در آفرينش اين جهان است و وى آن را

ص: 15


1- . اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب صبر، حديث 16.
2- . الارشاد في معرفة حجج اللَّه على العباد، ص 208.
3- . رجال شيخ طوسى، اصحاب امام صادق و امام كاظم (علیهما السلام) به ترتيب، صفحات 314 و 360.
4- . الغيبة، ص 210.
5- . معجم رجال الحديث، ج 18، ص 294.
6- . المناقب، ج 4، باب امامت امام صادق (علیه السلام).

از امام صادق (علیه السلام) نقل كرده، به همراه داشته باشد.»(1)

همچنين خطاب به فرزندش مى گويد:

«در نهج البلاغه و اسرار آن و در كتاب مفضّل بن عمر كه امام صادق (علیه السلام) در باره آفرينش خداى جلّ و علا بر او املا فرموده، بنگر و انديشه كن.»(2) «علّامه مجلسى(قدس سره) » نيز به خاطر ارزشى كه براى اين دو حديث (3)

قائل بوده، هر دو را به طور كامل در جلد سوم «بحار الانوار»(4) آورده است و جاى جاى آنها را شرح و توضيح داده است.

وى در آغاز ذكر آنها مى گويد:

«مرسل (5)

بودن توحيد مفضّل و رساله هليله كه از امام صادق (علیه السلام) روايت شده اند، زيانى ندارد؛ زيرا انتساب آنها به مفضّل در ميان دانشمندان اشتهار دارد. از جمله «سيد بن طاوس» و ديگران آنها را تأييد كرده اند. نيز ضعيف شمردن «محمد بن سنان» و «مفضّل بن عمر» هم زيانى ندارد؛ زيرا ما اين ضعفها را نمى پذيريم؛ چون در روايات فراوانى به جلالت قدر و منزلت آن دو اشاره شده است. وانگهى متن دو خبر، شاهد صدقى بر صحت آنهاست و علاوه بر اين نوع متون نيازى به صحيح بودن خبر ندارد»(6) نيز در اول ترجمه توحيد مفضّل، اين دو كتاب و راوى آنها را اين گونه ستايش مى كند:

ص: 16


1- .الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، ص 78. نيز نگاه كن: سفينة البحار، ج 2، ص 372.
2- . كشف المحجة لثمرة الحجة»، ص 50.
3- . مقصود، حديث توحيد مفضّل و اهل حديث اهليجيه (هليله) است.
4- . بحار الانوار، ج 3، ص 57 و 152.
5- . حديث مرسل آن است كه اسناد آن متصل نباشد، در مقابل، حديث مسند است و آن حديثى است كه «محدّث» با ذكر همه اسناد، آن را به معصوم (علیه السلام) نسبت دهد. براى توضيح بيشتر ر. ك: سبحانى، جعفر، اصول الحديث و احكامه، ص 95.
6- . بحار الانوار، ج 3، ص 55 و 56. دليل سخن آخر مرحوم مجلسى آن است كه: احاديثى بايد صحيح السّند باشند كه بيانگر حكمى عبادى و يا غير عبادى باشند اما چنين حديث روشنى كه عقل تمام مضامين آن را تأييد مى كند چه نيازى دارد كه سند آن صحيح باشد.

«چون حديث شريفى در اثبات صانع قدير و توحيد و ساير صفات كماليه او- جلّ شأنه و تعالى سلطانه و عظم برهانه- [از] شيخ جليل، مفضّل بن عمر جعفى كه از خواص اخيار، سلاله اطهار، امام المغارب و المشارق، ابو عبد اللَّه، جعفر بن محمد صادق (علیهما السلام) بود ... و رشاقت مضامين و وثاقت براهينش شهادت مى داد و مى دهد كه از منبع وحى و الهام جارى گرديده ... و كافّه

شيعيان در تقويت بيقين ايقان و ايمان به آن محتاج بودند و ... آن را به فارسى ترجمه كردم.»(1)

«علّامه سيد صدر الدين عاملى(قدس سره) »(2) مى گويد:

«كسى كه بدقت در حديث مشهور مفضّل از امام صادق (علیه السلام) بنگرد، در مى يابد كه امام (علیه السلام) اين سخنان بليغ و معانى شگفت و الفاظ غريب (3)

را جز با مردى بزرگ، جليل القدر، دانشمند، با ذكاوت، هوشمند و شايسته حمل اسرار دقيق و ظريف و بديع با كس ديگر در ميان نمى نهد. اين مرد در نزد من بسيار رفيع المقام و جليل القدر است(قدس سره) .»(4) محدث بزرگ اسلامى، «حاج شيخ عباس قمى(قدس سره) » نيز اگر چه در كتاب گرانقدر «سفينة البحار» با اينكه آراء مختلف را بيان نموده امّا گويى عقيده خويش را ذكر ننموده و ليكن در كتاب شريف «منتهى الآمال» هنگام بحث در اصحاب امام موسى كاظم (علیه السلام) به طور

ص: 17


1- .ترجمه توحيد مفضّل، ترجمه مرحوم مجلسى(قدس سره) ، ص 3 و 4.
2- . براى شناخت اين عالم بزرگ اسلامى نگاه كن: منتهى الآمال، ج 2، ص 410.
3- . توحيد مفضّل در دو بخش است، يك بخش همين مقدار كه در عالم سفلى است و در ميان دانشمندان به «توحيد مفضّل» مشهور است و در چهار مجلس تدوين يافته و بخش ديگر همان معارف ملكوتى و ما وراء الطبيعى است كه «صادق الوعد (علیه السلام)» به مفضّل وعده كرد. اين بخش بمراتب مهمتر و شگفت تر از توحيد مفضل مشهور است. چنان كه از سخنان مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى بر مى آيد، شخصى به نام« سيد ميرزا ابو القاسم ذهبى» اخيرا به آن دست يافته و همه آن را در كتابى به نام« تباشير الحكمة» گرد آورده است. هنگامى بيشتر به عمق و درستى سخن مرحوم صدر پى مى بريم كه به اين نكته نيز توجه كنيم.( ر. ك: الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 4، ص 488).
4- . اعيان الشيعة، ج 10، ص 132 و 133 و سفينة البحار، ج 2، ص 372.

مفصّل در باره مفضّل بحث نموده و از جمله در ستايش از اين مرد بزرگ مى گويد:

«از كتاب شيخ معلوم مى شود كه او از «قوّام ائمّه» و پسنديده نزد ايشان بوده و بر منهاج ايشان از دنيا گذشته و هم دلالت دارد بر جلالت و وثاقت او بودن او از وكلاى حضرت صادق و كاظم (علیهما السلام) و «كفعمى»(1) او را از بوّابين ائمه شمرده است.»(2)

آنگاه به چند حديث (3)

كه در فضيلت «مفضّل» آمده اشاره مى نمايد و در پايان در باره احاديثى كه در ردّ مفضّل است و نيز ضعيف بودن وى در نزد برخى از علما، سخنانى دارد كه ما اين سخنان را- ان شاء اللَّه- در پايان اين بخش مى آوريم.

«شيخ آقا بزرگ تهرانى» در فضيلت مفضّل و كتابش چنين مى نگارد:

«اين كتاب از آن ابو عبداللَّه يا ابومحمد، مفضّل بن عمر جعفى كوفى است.

«نجاشى» در رجالش آن را كتاب «فكر» ناميده و يكى از دانشمندان بر آن، نام «كنز الحقائق و المعارف» (گنجينه حقايق و معارف) نهاده است. «سيد بن طاوس» در كتاب «كشف المحجة» و «امان الاخطار» امر نموده كه اين كتاب همراه باشد و در آن انديشه شود ... نيز به خاطر جليل و شريف بودن اين دو كتاب (4)، مرحوم مجلسى عيناً هر دو را در «بحار الانوار»(5) آورده است.»(6)

صاحب مستدرك (قدس سره) نيز از جمله عالمانى است كه از جايگاه رفيع او دفاع

ص: 18


1- . مرحوم كفعمى آنگاه مى گويد: گويا مقصود از باب امام، باب اسرار و دانشهاى اوست. ر. ك: المصباح، ص 277) نيز مرحوم نورى در «مستدرك الوسايل»، ج 3، ص 570 و ابو على در ص 319 رجالش و صاحب« اعيان الشيعه» در ج 4، ص 544، اين سخن را نقل كرده اند.
2- . منتهى الآمال، ج 2، باب نهم، فصل هفتم، ص 442 و 443.
3- . اين احاديث را در بخش مفضّل از ديدگاه روايات آورديم.
4- . كتاب توحيد مفضّل و توحيد هليله.
5- . بحار الانوار، ج 3، ص 57 و 152.
6- . الذّريعة الى تصانيف الشيعة، ج 4، ص 482 و 483.

كرده و به شبهات برخى از روايات پاسخ داده است.(1) «آيت اللَّه خويى(قدس سره) » مفسّر، فقيه و رجالى بزرگ در باره مفضّل مى گويد:

«در جلالت و عظمت مفضّل همين قدر بس كه امام صادق (علیه السلام) او را مورد چنين لطف و عنايتى قرار داد و كتاب مشهور به «توحيد مفضّل» را به او املا نمود.(2) اين كتاب همان است كه «نجاشى» آن را كتاب «فكّر» (انديشه كن) ناميده. اين امر خود دليل واضحى است كه مفضّل از خواص اصحاب و مورد عنايت امام صادق (علیه السلام) بوده است. گذشته از اين، «ابن قولويه» و «شيخ مفيد» به وثاقت او تصريح كرده اند و شيخ مفيد او را از سفراء ممدوح شمرده است.»(3)

4- پاسخ به يك شبهه

پس از ذكر اين ديدگاه­ها بايد مسأله اى را روشن كنيم و آن اين است كه:

اگر مفضّل از اصحاب خاص، بوّاب ائمّه، از قوّام آنان، حامل و محرم اسرار آنان و خلاصه از چنين مرتبت و جلالت قدرى برخوردار است، چرا رواياتى در ذم و ردّ او رسيده (4)

و شمارى او را ضعيف الايمان، فاسد و ... دانسته اند؟

هنگامى مى توان به پاسخى قطعى و درست رسيد كه انسان از اوضاع عصر امام صادق (علیه السلام) و فشارهاى عباسيان آگاه باشد.

به خاطر فشارهاى دستگاه بنى العباس بر امام (علیه السلام) و يارانش، «تقيّه» يكى از كارهاى رايج آنان بوده است. گاه امام (علیه السلام) نزديكترين افرادش را متهم مى كرد

ص: 19


1- . در صفحات بعد، سخن مرحوم حاج شيخ عباس قمى در اين باره مى آيد.
2- . بايد دانست كه لطف و عنايت امام (علیه السلام) به مفضّل از اين هم بالاتر است؛ زيرا در پايان مجلس چهارم اين كتاب، امام (علیه السلام) به مفضّل وعده مى دهد كه در مجالسى ديگر، معارف و حقايق ملكوت را برايش بگويد، بى شك امام، صادق الوعد است و بايد به دنبال آن كتاب نيز گشت. البته سخن مرحوم آقا بزرگ تهرانى را در باره يافتن آن كتاب نيز ذكر كرديم. در هر حال اين وعده و عمل به آن خود بيانگر جايگاه و گنجايش مفضّل در نزد امام صادق (علیه السلام) است.
3- . نگاه كن:« معجم رجال الحديث»، ج 18، ص 303 و 304.
4- . نگاه كن: معجم رجال الحديث، ج 18، ص 300 و رجال نجاشى و رجال ابن غضائرى.

تا آنان را از مرگ و نابودى به دست دشمنان برهاند. اين است راز احاديثى كه در ذم اصحابى رسيده كه عدالت و وثوق آنها جاى هيچ شكى ندارد. «مفضّل» نيز از همين گروه است كه بايد احاديث در ردّ او را حمل بر «تقيّه» نمود.

امام صادق (علیه السلام) به «عبد اللَّه بن زرارة بن اعين» مى گويد:

«به پدرت سلام برسان و به او بگو: اگر سخنى عليه تو مى گويم بدان كه براى دفاع از توست. مردم و دشمنان همواره تلاش مى كنند افرادى را كه در نزد ما جايگاه دارند و به ما نزديكند، بيازارند. آنان اين افراد را به خاطر دوستى ما به آنان، نكوهش مى كنند و مى كشند. در عوض، هر كه را كه ما نكوهش مى كنيم و ردّ مى نماييم ستايش مى كنند. [بگو به پدرت:] اگر در ظاهر تو را نكوهش و ردّ مى كنم به خاطر آن است كه تو به ولايت ما شناخته شده اى و همه مى دانند كه طالب مايى؛ از اين رو در نزد مردم مذموم و ناپسندى چون كه ما را دوست دارى و به جانب ما مايلى پس خواستم تو را در ظاهر ردّ و نكوهش كنم تا در نزد مردم محبوب باشى و بدين ترتيب به دينت آسيب نرسد و شرّ آنان از تو برداشته شود.»(1)

در اين باره شيخ عباس قمى(قدس سره) مى گويد:

«و امّا روايات قدح در مفضّل قابل معارضه با اخبار مدح او نيستند. شيخ ما در خاتمه مستدرك، كلام را در حال او بسط داده و از روايات قدح در او جواب داده و كسى كه رجوع كند به توحيد مفضّل كه امام صادق (علیه السلام) براى او فرموده، خواهد دانست كه مفضّل نزد آن حضرت، مرتبه و منزلتى عظيم داشته و قابل تحمل علوم ايشان بوده است.»(2)

صاحب «معجم الرجال» نيز پس از تحليل و بررسى محققانه احاديث مدح و ذمّ مفضّل و وارسى سخنان دانشمندان رجالى، در پايان بحث اين­گونه نتيجه مى گيرد (نقل به مضمون):

ص: 20


1- . وسائل الشيعة، ج 3، ص 584 و رجال كشى، ص 91.
2- . منتهى الآمال، ج 2، ص 443 و 444.

«روايات فراوانى در جلالت شأن و عظمت قدر مفضّل رسيده كه غالباً علم اجمالى به صدور آنها از معصوم (علیه السلام) پديد مى آيد. اگر چند حديث نيز در ذم و ردّ او رسيده بايد گفت: در ميان اين احاديث تنها سه حديث، سند تامّ دارند و اين احاديث اندك در برابر آن همه حديث معتبر تاب نمى آورد. همچنين در باره اين احاديث بايد همان حكمى را صادر كنيم كه در باره احاديث ردّ «زرارة بن اعين» بيان نموديم (1)

و علم واقعى اين احاديث را در اختيار اهل آن بدانيم.»(2)

5- كتاب توحيد مفضّل

پس از ذكر نمى از درياى بيكران فضيلت مفضّل، اينك نكاتى را در باره كتابش يادآور مى شويم.

امام صادق (علیه السلام) اين حديث بلند را در چهار روز و چهار نشست، بر مفضّل املا فرموده است. شايد بتوان براى هر مجلس عنوانى كلى را برشمرد.

مجلس اول: در باره شگفتي­هاى آفرينش انسان.

مجلس دوم: در باره شگفتي­هاى آفرينش حيوان

مجلس سوم: در باره شگفتي­هاى آفرينش طبيعت

مجلس چهارم: در باره ناملايمات و مصائب

6- مشابهت توحيد مفضّل با قرآن كريم

اين يك شيوه قرآنى است كه مردم دعوت شوند به تأمل و تدبّر در باره اشيا و موجودات پيرامون خود. با يك نظر اجمالى در مى يابيم كه قرآن كريم بارها و بارها مردم را به تدبر و نگريستن در چيزهايى فراخوانده كه مردم در طول روز و بلكه هر لحظه و هر ساعت با آن در تماس هستند.

ص: 21


1- . علت اين امر در سطرهاى گذشته ذكر شد. نيز نگاه كن: معجم رجال الحديث، ج 7، ص 245.
2- . معجم رجال الحديث، ج 18، ص 303.

قرآن كريم مردم را تشويق مى كند كه به «شتر»، «آسمان»، «كوه­ها» و «زمين» بنگرند. راستى مگر مردم آنها را نديده اند؟ در پاسخ بايد گفت: آرى ديده اند، اما در آنها درنگ و انديشه نكرده اند. اگر مردم در همين امور «به ظاهر بديهى» بنگرند و براستى در آنها انديشه و تدبر نمايند، به شگفتيهاى تمام اجزاى آفرينش پى مى برند. امام صادق (علیه السلام) نيز كه قرآن ناطق است مردم را به تأمل در كوه، دشت، دريا، آسمان، زمين، حيوان، انسان، پرنده، درنده و ... فرا مى خواند.

نظم، تدبير، حكمت، اندازه گيرى و هماهنگى در اشيا محيّر العقول است.

در اين جهان هستى همه اجزا، از ستاره تا ذرّه با حكمت شگفتى همراه است. امّا چون انسان تدريجاً با اين جهان هستى آشنا مى شود براى او همه چيز عادى و طبيعى جلوه مى كند. هنگامى كه انسان به دنيا مى آيد هيچ چيز نمى فهمد.(1) اندك اندك رشد مى كند و با پيرامون خود آشنا مى شود. اين شناخت چنان آرام و تدريجى است كه ملموس نيست. اگر انسان در آغاز تولّد از درك بالايى برخوردار بود و ناگاه وارد اين عالم هستى مى شد، حيرت و شگفتى مانع حيات طبيعى او مى شدند.

خواننده عزيز، سخنان امام (علیه السلام) را دست كم و آسان مگير. راه نجات همين است كه با انديشه در همين نظم و حكمت حاكم بر همه عالم، به مبدأ متعال پى ببرى و نيك فرجام شوى.

امام (علیه السلام) مفضّل و همه مردم را به انديشه در آفاق و انفس فرا مى خواند؛ زيرا آيات الهى را در آنها مى توان مشاهده كرد. قرآن كريم مى فرمايد:

«به زودى آيات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنها نشان خواهيم داد تا بر ايشان آشكار شود كه او حق است.»(2) پس انديشه در سخنان

ص: 22


1- . حكمت­هاى فراوان اين امر نيز در سخنان امام (علیه السلام) آمده است.
2- . سوره فصّلت، آيه 52

امام صادق (علیه السلام) انسان را به سوى حقيقت رهنمون مى سازد و انسان وجود خدا را در همه جا مى يابد. خداوند در ادامه آيه مذكور مى فرمايد:

«آيا اينكه پروردگار تو در همه جا حاضر است، كافى نيست» گويى اگر انسان در آفاق و انفس بينديشد بر اثر حكمتهاى شگفت، خداى را نيز در همه جا جلوه گر مى بيند.

بايد انسان عادت كند كه در همه چيز بينديشد. اگر كسى ديده عبرت بين داشته باشد، به قول حضرت على (علیه السلام) همه چيز آفرينش عبرت آور است.

پس بى جهت نيست كه در روايات ساعتى تفكر برتر از هفتاد سال عبادت

شمرده شده است (1)؛ زيرا تفكر و انديشه، انسان را به خدا مى رساند. گاه انسان چيزى را مى داند ولى دانستن كافى نيست بايد در دانسته ها انديشيد. امام صادق (علیه السلام) در همين كتاب، بارها مفضّل را چنين خطاب مى كند: «انّك ترى ...»؛ يعنى: «تو مى بينى كه ...» براستى اگر مفضّل «مى داند» و بالاتر اينكه «مى بيند» امام از او چه مى خواهد؟ امام از او انديشه و عبرت مى خواهد؛ از اين رو همواره مى فرمايد: «اى مفضّل در ... انديشه كن و از ... درس عبرت بگير».

همه مردم مى دانند كه چوب بر روى آب مى ماند و اين در نظر آنان امرى عادى است و مسأله خاصى در آن نيست امّا امام (علیه السلام) مى فرمايد: در همين امر انديشه كنيد عادى بودن يك امر نبايد مانع انديشيدن شود، انسان از انديشه در همين امور به ظاهر ساده به مسائل بزرگى مى رسد.

همه مردم بارها سقوط سبيب را از درخت ديده اند و اى بسا گاه بر سر عده اى خورده باشد و آخى! هم گفته باشند امّا چرا در اين ميان تنها «نيوتن» از سقوط سيب بر زمين و طرح پرسشهاى فراوان به يك قانون بزرگ علمى

ص: 23


1- . در باره فضيلت «تفكر»، «تدبر» و «تأمل» رجوع كن به: «المحجة البيضاء»، ج 8، كتاب التفكر، ص 192 و بعد از آن.

(جاذبه عمومى) پى مى برد؟؛ زيرا بديهى بودن و ساده بودن امور مانع انديشيدن او نشده است. بايد همه اجزاى اين عالم را به چشم انديشه بنگريم.

غالب مردم از شگفتي­هايى چون، كهكشان­ها، آسمان، موشك، هواپيما، سفر انسان به كرات ديگر، شكافتن اتم و ديگر امور خارق العاده عبارت «جلّ الخالق» را بر زبان جارى مى سازند، در حالى كه «جليل» و «حكيم» بودن خدا در همه چيز، جارى و سارى است و اين همان چيزى است كه امام از مفضّل و همه انسان­ها مى طلبد.

به مضمون آيه برگرديم، در جهان طبيعت و آفاق و در جهان درون و انفس انديشه كنيد تا پى به وجود «حق» ببريد.

7- معجزات كلام امام صادق (علیه السلام)

«معجزه» عملى است كه ديگران از آوردن آن عاجز باشند، هميشه وقتى كه مردم بخواهند از معجزه هاى ائمه (علیهم السلام) نام ببرند، فكرشان به سوى، زنده كردن مرده، برگرداندن خورشيد، رام كردن حيوان درنده، شفا دادن بيمار لا علاج و ديگر امور مى رود. در حالى كه «نهج البلاغه» معجزه است، «صحيفه سجاديه» معجزه است، و «توحيد مفضّل» نيز معجزه است و ضرورتى ندارد كه آنها را بكاويم تا يك سخن از آينده و يك پيشگويى ببينيم.

اين كتاب يك معجزه است، امام صادق (علیه السلام) به فلسفه و اسرار آفرينش كاملا احاطه داشته و در القاى اين درسها به صورت فيلسوفى الهى، دانشمندى كلامى، پزشكى حاذق، تحليلگرى شيميدان، تشريح كننده اى متخصص، كارشناس كشاورزى و درختكارى و به يك كلام، «عالم و آگاه از همه پديده هاى ميان آسمان و زمين» جلوه گر شده است.(1) براستى چه اعجازى از اين بالاتر؟! ناگفته نماند، از همان نوع معجزهاى «جلىّ» كه درك اعجاز در آن به تدبر و انديشه زياد نياز ندارد در اين كتاب وجود دارد؛ از جمله:

ص: 24


1- .محمد حسين المظفر، حياة الامام الصادق (علیه السلام)، ص 248.

1- هنگامى كه امام (علیه السلام) در باره عجايب آفرينش ماهى سخن مى گويند، مى فرمايند: «ماهى، آب را از دهان مى گيرد و از دو گوش بيرون مى كند تا چون ديگر حيوانات از فوايد هوا بهره ببرد».

اين سخن بروشنى بيانگر استفاده ماهى از «اكسيژن» هواست كه قرنها پس از سخن امام كشف شده است.

2- هنگامى كه امام (علیه السلام) در باره ستارگان و حركت آنها سخن مى گويد، براى هر ستاره دو حركت را ذكر كرده اند، آنگاه اين دو حركت را به حركت كردن مورچه بر روى سنگ آسياب به سمت چپ و حركت سنگ به سمت راست تشبيه كرده اند. در چنين صورتى سنگ به جانب راست مى گردد

و مورچه با اينكه با سنگ مى گردد امّا خود نيز به جانب مخالف و از راست به چپ مى گردد. از سخن و مثال امام (علیه السلام) مى توان به حركت «وضعى» و «انتقالى» و جهت حركت ستارگان پى برد. البته امام (علیه السلام) در اين بخش و بسيارى از قسمتهاى ديگر مفصّلا بحث كرده اند و اگر دانشمندان متخصص هر رشته به گرد هم آيند و به بحث بنشينند بى شك ده­ها و صدها قانون حتى كشف نشده را در مى يابند. اما افسوس كه بشر با بى اعتنايى به سخنان معصومين (علیهم السلام) بزرگترين ستم را بر خود روا مى دارد.

3- امام (علیه السلام) در بحث «هوا»، آن را عامل حركت امواج صدا دانسته اند، امروز نيز به اثبات رسيده كه در مكان بى هوايى (خلأ) امواج به حركت در نمى آيند. نيز مركّب بودن هوا و جسم بودن آن بدرستى از سخن امام (علیه السلام) فهميده مى شود در صورتى كه در آن اعصار مردم به مركّب بودن هوا و جسم بودن آن پى نبرده بودند.

4- مى توان «حركت زمين» و «كروى» بودن آنها را از عبارات امام در اين بخشها فهميد. امام (علیه السلام) فرموده است: «فجعلت تطّلع اوّل النّهار من المشرق فتشرق على ما قابلها من وجه المغرب»؛ يعنى: خورشيد چنين آفريده شد كه

ص: 25

از جانب مشرق طلوع كند و بر آنچه كه از جانب مغرب با آن رو به رو مى شود بتابد.

به ويژه تكيه ما بر روى «ما قابلها من وجه المغرب» است. و اينكه امام (علیه السلام) نفرمود: «قابلته» كه ضمير به خورشيد برگردد و اين نشان از آن است كه بر اثر گردش زمين نور خورشيد به همه جاى آن مى رسد.

نيز در جاى ديگر هنگام ذكر فوايد غروب كردن خورشيد از جمله مى فرمايد: «و غروب مى كند تا بر آنچه كه در آغاز صبح نتابيده بتابد» به راستى چه عبارت شگفتى است! شما اگر درست دقت كنيد مى يابيد كه در اين جمله كروى بودن زمين و حركت آن نهفته است.

در جاى ديگر مى فرمايد «و خورشيد بر زمين مى تابد تا هر بخشى از زمين نصيب خود را از نور آن بگيرد.» اين جمله نيز هم بيانگر كروى بودن زمين و هم حركت آن است؛ زيرا در عبارت امام (علیه السلام) «قسط» است كه ما آن را «نصيب»، ترجمه كرديم. و «قسط» بيانگر نوعى همانندى نسبى است و اين در حالت كروى بودن زمين درست است.

در هر حال سرتاسر كتاب اعجاز است و شگفتى و تنها بايد در آن انديشيد و به مبدأ اعلى يقين پيدا كرد.(1)

8- کلام آخر

خدا را شکر می­کنم که به این بنده حقیر ناتوان توفیق داد که قدمی برای اهل بیت (علیهم السلام) بردارد و قطره­ای از دریای بیکران علوم امام صادق (علیه السلام) را برای رهروان راه حقیقت بیان کند علومی که قرن­ها دانشمندان را متحیّر کرده و مقام و منزلت الهی این امام را ثابت کرده امید است که این عمل ناچیز مورد قبول ذات اقدس الهی قرار بگیرد ومن را مورد لطف خود قرار بدهد و در پایان از زحمات و همراهی همسر صبور و مهربانم نهایت تشکر و سپاس را دارم و

ص: 26


1- . شگفتي­هاى آفرينش (ترجمه توحيد مفضل)، ص: 31.

ثواب نوشتن این کتاب را به ائمه اطهار (علیهم السلام) و صلحاء ومومنین وبالاخص پدر همسرم هدیه می­کنم .

وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین

ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم

محمد رضا بوحمیدی

27رجب1439 / بهار 1397شمسی

مصادف با مبعث پیامبرکرامی اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم)

ص: 27

كلام ابن أبي العوجاء مع صاحبه

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ (1)

قَالَ حَدَّثَنِي الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ(2) قَالَ كُنْتُ ذَاتَ يَوْمٍ بَعْدَ الْعَصْرِ جَالِساً فِي الرَّوْضَةِ بَيْنَ الْقَبْرِ وَ الْمِنْبَرِ وَ أَنَا مُفَكِّرٌ فِيمَا خَصَّ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ سَيِّدَنَا مُحَمَّداً ص مِنَ الشَّرَفِ وَ الْفَضَائِلِ وَ مَا مَنَحَهُ وَ أَعْطَاهُ وَ شَرَّفَهُ وَ حَبَاهُ مِمَّا لَا يَعْرِفُهُ الْجُمْهُورُ مِنَ الْأُمَّةِ وَ مَا جَهِلُوهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ عَظِيمِ مَنْزِلَتِهِ وَ خَطِيرِ مَرْتَبَتِهِ فَإِنِّي لَكَذَلِكَ إِذْ أَقْبَلَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ فَجَلَسَ بِحَيْثُ أَسْمَعُ كَلَامَهُ فَلَمَّا اسْتَقَرَّ بِهِ الْمَجْلِسُ إِذْ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ قَدْ جَاءَ فَجَلَسَ إِلَيْهِ فَتَكَلَّمَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ(3)

فَقَالَ

ص: 28


1- . هو أبو جعفر الزاهري. ذكر الكشّيّ في شأنه ما يدلّ على مدح عظيم و على قدح ايضا، و ذكر انه روي عنه جماعة من العدو و الثقاة من أهل العلم و الإنصاف، و جميع الروايات المجرحة له واهية ساقطة، فقد أشار الكثير إلى قوته و الذب عنه، و تفنيد ما قيل فيه من الضعف. و ان اجتماع الأعيان على الرواية عنه ادل شي ء على كمال قوته عده الشيخ المفيد من خاصّة الإمام الكاظم و ثقاته و أهل الورع و العلم و الفقه من شيعته كما عده الشيخ في الغيبة من الوكلاء المرضيين الذين لم يغيروا و لم يبدلوا، بل مضوا على منهاج الأئمّة، و في الخلاصة كان مكفوف البصر اعمى توفى عام 220 ه.
2- . مضت ترجمة المفضل بصورة مفصلة في المقدّمة.
3- . هو عبد الكريم بن أبي العوجاء ربيب حماد بن سلمة على ما يقول ابن الجوزي و من تلامذة الحسن البصري، و ذكر البغداديّ انه كان ما نويا يؤمن بالتناسخ و يميل إلى مذهب الرافضة(!) و يقول بالقدر، و يتخذ من شرح سيرة مانى وسيلة للدعوة، و تشكيك الناس في عقائدهم، و يتحدث في التعديل و التجوير على ما يذكر البيرونى. و من هنا يتبين ان ابن أبي العوجاء هذا كان زنديقا مشهورا بذلك و له مواقف حاسمة مع الإمام الصّادق، أفحمه الامام في كل مرة منها، سجنه والي الكوفة محمّد بن سليمان ثمّ قتله في أيّام المنصور عام 155 ه، و قيل عام 160 ه في أيّام المهدى تجد ذكره في تاريخ الطبريّ ج 3 ص 375 ط ليدن، و فهرست ابن النديم ص 338، و الفرق بين الفرق ص 255 ط محمّد بدر، و دائرة المعارف الإسلامية ، مج 1، ص 81، و احتجاج الطبرسيّ ص 182 و 183 ط النجف، و ما للهند من مقولة ص 123.

لَقَدْ بَلَغَ صَاحِبُ هَذَا الْقَبْرِ الْعِزَّ بِكَمَالِهِ وَ حَازَ الشَّرَفَ بِجَمِيعِ خِصَالِهِ وَ نَالَ الْحُظْوَةَ فِي كُلِّ أَحْوَالِهِ فَقَالَ لَهُ صَاحِبُهُ إِنَّهُ كَانَ فَيْلَسُوفاً ادَّعَى الْمَرْتَبَةَ الْعُظْمَى وَ الْمَنْزِلَةَ الْكُبْرَى وَ أَتَى عَلَى ذَلِكَ بِمُعْجِزَاتٍ بَهَرَتِ الْعُقُولَ وَ ضَلَّتْ فِيهَا الْأَحْلَامُ وَ غَاصَتِ الْأَلْبَابُ عَلَى طَلَبِ عِلْمِهَا فِي بِحَارِ الْفِكْرِ فَرَجَعَتْ خَاسِئَاتٌ وَ هِيَ حُسَّرٌ فَلَمَّا اسْتَجَابَ لِدَعْوَتِهِ الْعُقَلَاءُ وَ الْفُصَحَاءُ وَ الْخُطَبَاءُ دَخَلَ النَّاسُ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً فَقَرَنَ اسْمَهُ بِاسْمِ نَامُوسِهِ (1)

فَصَارَ يَهْتِفُ بِهِ عَلَى رُءُوسِ الصَوَامِعِ فِي جَمِيعِ الْبُلْدَانِ وَ الْمَوَاضِعِ الَّتِي انْتَهَتْ إِلَيْهَا دَعْوَتُهُ وَ عَلَتْهَا كَلِمَتُهُ وَ ظَهَرَتْ فِيهَا حُجَّتُهُ بَرّاً وَ بَحْراً سَهْلًا وَ جَبَلًا فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ مُرَدِّداً فِي الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ لِيَتَجَدَّدَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ ذِكْرُهُ وَ لِئَلَّا يُخْمَلَ أَمْرُهُ فَقَالَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ دَعْ ذِكْرَ مُحَمَّدٍ ص فَقَدْ تَحَيَّرَ فِيهِ عَقْلِي وَ ضَلَّ فِي أَمْرِهِ فِكْرِي وَ حَدِّثْنَا فِي ذِكْرِ الْأَصْلِ الَّذِي نَمْشِي لَهُ ثُمَّ ذَكَرَ ابْتِدَاءً الْأَشْيَاءَ وَ زَعَمَ أَنَّ ذَلِكَ بِإِهْمَالٍ لَا صَنْعَةَ فِيهِ وَ لَا تَقْدِيرَ وَ لَا صَانِعَ وَ لَا مُدَبِّرَ بَلِ الْأَشْيَاءُ تَتَكَوَّنُ مِنْ ذَاتِهَا بِلَا مُدَبِّرٍ وَ عَلَى هَذَا كَانَتِ الدُّنْيَا لَمْ تَزَلْ وَ لَا تَزَالُ.

محاورة المفضل مع ابن أبي العوجاء

قَالَ الْمُفَضَّلُ فَلَمْ أَمْلِكْ نَفْسِي غَضَباً وَ غَيْظاً وَ حَنَقاً فَقُلْتُ يَا عَدُوَّ اللَّهِ أَلْحَدْتَ فِي دِينِ اللَّهِ وَ أَنْكَرْتَ الْبَارِيَ جَلَّ قُدْسُهُ الَّذِي خَلَقَكَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ وَ صَوَّرَكَ فِي أَتَمِّ صُورَةٍ وَ نَقَلَكَ فِي أَحْوَالِكَ حَتَّى بَلَغَ إِلَى حَيْثُ انْتَهَيْتَ فَلَوْ تَفَكَّرْتَ فِي نَفْسِكَ وَ صَدَقَكَ (2) لَطِيفُ حِسِّكَ لَوَجَدْتَ دَلَائِلَ الرُّبُوبِيَّةِ وَ آثَارَ الصَّنْعَةِ فِيكَ

ص: 29


1- . الناموس: الشريعة.
2- . صدقك: اي قال لك صدقا.

قَائِمَةً وَ شَوَاهِدَهُ جَلَّ وَ تَقَدَّسَ فِي خَلْقِكَ وَاضِحَةً وَ بَرَاهِينَهُ لَكَ لَائِحَةً فَقَالَ يَا هَذَا إِنْ كُنْتَ مِنْ أَهْلِ الْكَلَامِ كَلَّمْنَاكَ فَإِنْ ثَبَتَتْ لَكَ حُجَّةٌ تَبِعْنَاكَ وَ إِنْ لَمْ تَكُنْ مِنْهُمْ فَلَا كَلَامَ لَكَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ أَصْحَابِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ فَمَا هَكَذَا تُخَاطِبُنَا وَ لَا بِمِثْلِ دَلِيلِكَ تُجَادِلُ فِينَا وَ لَقَدْ سَمِعَ مِنْ كَلَامِنَا أَكْثَرَ مِمَّا سَمِعْتَ فَمَا أَفْحَشَ فِي خِطَابِنَا وَ لَا تَعَدَّى فِي جَوَابِنَا وَ إِنَّهُ الْحَلِيمُ الرَّزِينُ الْعَاقِلُ الرَّصِينُ لَا يَعْتَرِيهِ خُرْقٌ (1)

وَ لَا طَيْشٌ وَ لَا نَزَقٌ (2)

يَسْمَعُ كَلَامَنَا وَ يُصْغِي إِلَيْنَا وَ يَتَعَرَّفُ حُجَّتَنَا حَتَّى إِذَا اسْتَفْرَغْنَا(3)

مَا عِنْدَنَا وَ ظَنَنَّا أَنَّا قَطَعْنَاهُ دَحَضَ حُجَّتَنَا بِكَلَامٍ يَسِيرٍ وَ خِطَابٍ قَصِيرٍ يُلْزِمُنَا بِهِ الْحُجَّةَ وَ يَقْطَعُ الْعُذْرَ وَ لَا نَسْتَطِيعُ لِجَوَابِهِ رَدّاً فَإِنْ كُنْتَ مِنْ أَصْحَابِهِ فَخَاطِبْنَا بِمِثْلِ خِطَابِهِ

سبب إملاء الكتاب على المفضل

قَالَ الْمُفَضَّلُ فَخَرَجْتُ مِنَ الْمَسْجِدِ مَحْزُوناً مُفَكِّراً فِيمَا بُلِيَ بِهِ الْإِسْلَامُ وَ أَهْلُهُ مِنْ كُفْرِ هَذِهِ الْعِصَابَةِ وَ تَعْطِيلِهَا(4) فَدَخَلْتُ عَلَى مَوْلَايَ ع فَرَآنِي مُنْكَسِراً فَقَالَ مَا لَكَ فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا سَمِعْتُ مِنَ الدَّهْرِيَّيْنِ (5)

وَ بِمَا رَدَدْتُ عَلَيْهِمَا فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ لَأُلْقِيَنَّ عَلَيْكَ مِنْ حِكْمَةِ الْبَارِي جَلَّ وَ عَلَا وَ تَقَدَّسَ اسْمُهُ فِي خَلْقِ الْعَالَمِ وَ السِّبَاعِ وَ

ص: 30


1- . الخرق: ضعف الرأي و سوء التصرف و الحمق.
2- . النزق: هو الطيش و الخفة عند الغضب.
3- . لعله من الافراغ بمعنى الصب. يقال: استفرغ مجهوده، أي بذل طاقته
4- . التعطيل: مصدر، و في الاصطلاح الديني هو انكار صفات الخالق الباري، و المعطلة: هم أصحاب مذهب التعطيل.
5- . واحده الدهري، و هو الملحد الذي يزعم بان العالم موجود ازلا و ابدا.

الْبَهَائِمِ وَ الطَّيْرِ وَ الْهَوَامِّ وَ كُلِّ ذِي رُوحٍ مِنَ الْأَنْعَامِ وَ النَّبَاتِ (1)

وَ الشَّجَرَةِ الْمُثْمِرَةِ وَ غَيْرِ ذَاتِ الثَّمَرِ وَ الْحُبُوبِ وَ الْبُقُولِ الْمَأْكُولِ مِنْ ذَلِكَ وَ غَيْرِ الْمَأْكُولِ مَا يَعْتَبِرُ بِهِ الْمُعْتَبِرُونَ وَ يَسْكُنُ إِلَى مَعْرِفَتِهِ الْمُؤْمِنُونَ وَ يَتَحَيَّرُ فِيهِ الْمُلْحِدُونَ فَبَكِّرْ عَلَيَّ غَداً(2)

توحيد مفضل

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* «محمّد بن سنان» از «مفضّل بن عمر» نقل مى كند:

پايان روز بود. در «روضه»، ميان قبر و منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نشسته بودم و در باره شرافت و فضيلت­هاى خدادادى و برترى جايگاه رفيعش كه جمهور امّت نسبت به آنها آگاه نبودند، مى انديشيدم.

ص: 31


1- . العطف التشريكي هنا يكشف عن رأي الإمام الصّادق في النبات و ان له روحا، و بعبارة اخرى ان لديه حسا و حركة. و لم تكتشف هذه النظرية العلمية إلّا في اواخر القرن الثامن عشر الميلادي، و اول من فاك بان في النبات حسا تشله السموم و تميته الكهربية هو « بيشا» العالم الفصيولوجي الفرنسي المتوفى عام 1802 م( عجائب الخلق لزيدان ص 193) و قد ثبتت هذه النظرية بوجود بعض الأزهار المتفتحة نهارا و المقفلة ليلا( ص 625 من كتاب التأريخ الطبيعي) و قام عالم هندي هو( السرجفادس بوز) بوضع آلة دقيقة تظهر بها حركات النبات، و ما يتأثر به من المؤثرات الخارجية، كالمنبهات و المخدرات، و انشأ هذا العالم معهدا كبيرا في( كلكتة) لدرس حركات النبات، و انفعاله بالحر و البرد و الظلمة و النور- فصول في التاريخ الطبيعي للدكتور يعقوب صروف ص 49- و قد أصبح من المشهور وجود بعض نباتات تفترس بعض الحشرات و الحيوانات الصغيرة، و توجد أيضا ازهار تضحك و اخرى تبكي- ص 1020 من السنة السادسة و الثلاثين لمجلة الهلاك- و امثلة ذلك النبتة المستحبة و ندى الشمس و اعجوبة القدر و الاباريق و مصيدة الذباب و اللقاح و غير هذه.-- و في مقدمات كتابنا( في دنيا النبات) وضعنا فصلا طريفا عن طبائع النبات و حركاته، و منه اقتبسنا هذه الكلمات.
2- . توحید المفضل، ص 43.

در اين حال بودم كه ناگاه «ابن ابى العوجاء» وارد شد و در جايى نشست كه مى توانستم سخنش را بشنوم. آنگاه يكى از يارانش نزد او رسيد و نشست. ابن ابى العوجاء لب به سخن گشود و گفت: «بى شك، صاحب اين قبر در تمام حالاتش به منتها درجه كمال، شرافت و عظمت رسيده بود.» همراه او گفت: «او فيلسوفى بود كه دعوى مرتبه اى بس عظيم و منزلتى بس بزرگ داشت و بر اين ادّعاى خود معجزاتى آورد كه عقلها را مغلوب و فهم ها را ناتوان و سرگشته نمود. خرد پيشگان براى درك حقيقت آنها در درياى خروشان انديشه فرو رفتند و سرگشته و ناكام و تهيدست باز آمدند.

آنگاه كه انديشمندان و فصيحان و خطيبان، دعوتش را به جان پذيرفتند، مردم ديگر، گروه گروه به دينش درآمدند. نام او با نام خداى جلّ و علا قرين گشت و روزانه پنج بار در اذان و اقامه اين فرياد از مأذنه عبادتگاه­ها و هر جايى كه دعوت و حجت الهى او بدان جا راه يافته بود، در دشت و صحرا و كوه و دريا به هوا خاست ... تا هر ساعت، يادش تازه ماند و رسالتش به خموشى نگرايد.» ابن ابى العوجاء گفت: «سخن از محمّد (صلی الله علیه و آله وسلم) را بگذار و بگذر كه عقل من در باره او سرگشته و انديشه ام در كار او گمراه و بسته است. در باره راز و ريشه كار او سخن بگو كه مردم بدان سبب آن را مى پويند.» آنگاه بگونه اى به آغاز پديد آمدن اشيا پرداخت، كه هيچ پردازش، تدبير و تقديرى نبوده و آفرينش، صانع و تدبيرگرى ندارد، بلكه همه چيز خود به خود و بدون تدبير مدبّرى پديد آمده و دنيا هميشه چنين بوده و چنين خواهد بود.

گفتگوى مفضّل و ابن ابى العوجاء

اشاره

مفضّل مى گويد: [با شنيدن اين سخنان ناروا] چنان به خشم و غضب آمدم كه عنان از كفم بيرون رفت و [خطاب به او] گفتم:

«اى دشمن خدا! در دين خدايت الحاد مى ورزى و خداوندى را كه به نيكوترين صورت و كاملترين آفرينش پديدت آورد و تو را تا بدين جا رسانيده،

ص: 32

انكار مى كنى؟! اگر در درون خويش نيك انديشه كنى و حس لطيف تو در خطا نيفتد، هر آينه براهين ربوبيّت و آثار صنعت صانع را در وجودت نهفته و نشانه ها و دلايل او- جلّ و علا- را در آفرينشت روشن مى يابى.

زاده ابو العوجاء [پس از شنيدن آهنگ تند سخنان مفضّل] گفت:

«اى مرد! اگر از متكلمانى با تو سخن مى گوييم. در صورتى كه [بر ما چيره شدى و] حق را نزد تو يافتيم، از تو پيروى خواهيم كرد. اما اگر از اينان نيستى هيچ سخن مگوى. اگر از ياران و اصحاب [امام] جعفر صادق (علیه السلام) هستى، بدان كه او با ما اين گونه سخن نمى گويد و همانند تو با ما مجادله نمى كند. او بيش از آنچه تو از ما شنيدى، از ما شنيده، امّا هيچ گاه سخن را با فحش و تعدى آلوده ننموده است. او همواره در سخنان خود شكيبا، باوقار، انديشه گر و استوار بوده و هيچ زمانى به ستوه مى آمد و خلقش تنگ نمى گشت و بر نمى آشفت. ابتدا نيك به سخنان ما گوش فرا مى دهد، مى كوشد كه دليل ما را بدرستى دريابد، ما نيز همه چيز خود را به ميان مى آوريم. هنگامى كه [سخنان ما تمام مى شود و] مى پنداريم او را محكوم كرديم [و بر او چيره شديم]، ناگاه با سخنى كوتاه و اندك [بر ما غالب مى آيد،] دليلمان را مى شكند. عذرمان را مى برد و ما را تسليم دليل خود مى كند، به گونه اى كه هيچ پاسخى در جواب به دلايلش نمى يابيم. حال اگر از ياران اويى تو نيز با ما چون او سخن بگو.

[علت املاى كتاب بر مفضّل]

مفضّل مى گويد: در حالى كه از اين سخنان، اندوهگين و در اين انديشه بودم كه چگونه اسلام و مسلمانان، دچار كفر و انكار اين گروه شده اند از مسجد بيرون آمدم. به نزد مولايم (علیه السلام) رفتم. آن حضرت مرا شكسته دل و نگران ديد. فرمود: چه شده است؟ من نيز تمام سخنانى را كه از آن گروه دهرى شنيده بودم و هم سخنان خود را بازگو كردم(1)

ص: 33


1- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص41.

المجلس الأول

قَالَ الْمُفَضَّلُ فَانْصَرَفْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَرِحاً مَسْرُوراً وَ طَالَتْ عَلَيَّ تِلْكَ اللَّيْلَةُ انْتِظَاراً لِمَا وَعَدَنِي بِهِ فَلَمَّا أَصْبَحْتُ غَدَوْتُ فَاسْتُوذِنَ لِي فَدَخَلْتُ وَ قُمْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَأَمَرَنِي بِالْجُلُوسِ فَجَلَسْتُ ثُمَّ نَهَضَ إِلَى حُجْرَةٍ كَانَ يَخْلُو فِيهَا وَ نَهَضْتُ بِنُهُوضِهِ فَقَالَ اتْبَعْنِي فَتَبِعْتُهُ فَدَخَلَ وَ دَخَلْتُ خَلْفَهُ فَجَلَسَ وَ جَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ كَأَنِّي بِكَ وَ قَدْ طَالَتْ عَلَيْكَ هَذِهِ اللَّيْلَةُ انْتِظَاراً لِمَا وَعَدْتُكَ فَقُلْتُ أَجَلْ يَا مَوْلَايَ فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى كَانَ وَ لَا شَيْ ءَ قَبْلَهُ وَ هُوَ بَاقٍ وَ لَا نِهَايَةَ لَهُ فَلَهُ الْحَمْدُ عَلَى مَا أَلْهَمَنَا وَ الشُّكْرُ عَلَى مَا مَنَحَنَا فَقَدْ خَصَّنَا مِنَ الْعُلُومِ بِأَعْلَاهَا وَ مِنَ الْمَعَالِي بِأَسْنَاهَا وَ اصْطَفَانَا عَلَى جَمِيعِ الْخَلْقِ بِعِلْمِهِ وَ جَعَلَنَا مُهَيْمِنِينَ (1) عَلَيْهِمْ بِحِكَمِهِ فَقُلْتُ يَا مَوْلَايَ أَ تَأْذَنُ لِي أَنْ أَكْتُبَ مَا تَشْرَحُهُ وَ كُنْتُ أَعْدَدْتُ مَعِي مَا أَكْتُبُ فِيهِ فَقَالَ لِي افْعَلْ يَا مُفَضَّلُ

جهل الشكاك بأسباب الخلقة و معانيها

إِنَّ الشُّكَّاكَ جَهِلُوا الْأَسْبَابَ وَ الْمَعَانِيَ فِي الْخِلْقَةِ وَ قَصُرَتْ أَفْهَامُهُمْ عَنْ تَأَمُّلِ الصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ فِيمَا ذَرَأَ(2) الْبَارِي جَلَّ قُدْسُهُ وَ بَرَأَ(3) مِنْ صُنُوفِ خَلْقِهِ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ السَّهْلِ وَ الْوَعْرِ فَخَرَجُوا بِقَصْرِ عُلُومِهِمْ إِلَى الْجُحُودِ وَ بِضَعْفِ بَصَائِرِهِمْ إِلَى التَّكْذِيبِ وَ الْعُنُودِ حَتَّى أَنْكَرُوا خَلْقَ الْأَشْيَاءِ وَ ادَّعَوْا أَنَّ تَكَوُّنَهَا بِالْإِهْمَالِ لَا صَنْعَةَ فِيهَا وَ لَا تَقْدِيرَ وَ لَا حِكْمَةَ مِنْ مُدَبِّرٍ وَ لَا صَانِعٍ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَصِفُونَ وَ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ*(4)

ص: 34


1- . جمع مهيمن، و هو الأمين و المؤتمن و الشاهد.
2- . ذرأ اللّه الخلق: خلقهم.
3- . برأه: خلقه من العدم.
4- . أي ينصرفون عن الحق.

فَهُمْ فِي ضَلَالِهِمْ وَ غَيِّهِمْ وَ تَجَبُّرِهِمْ بِمَنْزِلَةِ عُمْيَانٍ دَخَلُوا دَاراً قَدْ بُنِيَتْ أَتْقَنَ بِنَاءٍ وَ أَحْسَنَهُ وَ فُرِشَتْ بِأَحْسَنِ الْفُرُشِ وَ أَفْخَرِهِ وَ أُعِدَّ فِيهَا ضُرُوبُ الْأَطْعِمَةِ وَ الْأَشْرِبَةِ وَ الْمَلَابِسِ وَ الْمَآرِبِ الَّتِي يُحْتَاجُ إِلَيْهَا وَ لَا يُسْتَغْنَى عَنْهَا وَ وُضِعَ كُلُّ شَيْ ءٍ مِنْ ذَلِكَ مَوْضِعَهُ عَلَى صَوَابٍ مِنَ التَّقْدِيرِ وَ حِكْمَةٍ مِنَ التَّدْبِيرِ فَجَعَلُوا يَتَرَدَّدُونَ فِيهَا يَمِيناً وَ شِمَالًا وَ يَطُوفُونَ بُيُوتَهَا إِدْبَاراً وَ إِقْبَالًا مَحْجُوبَةً أَبْصَارُهُمْ عَنْهَا لَا يُبْصِرُونَ بُنْيَةَ الدَّارِ وَ مَا أُعِدَّ فِيهَا وَ رُبَّمَا عَثَرَ بَعْضُهُمْ بِالشَّيْ ءِ الَّذِي قَدْ وُضِعَ مَوْضِعُهُ وَ أُعِدَّ لِلْحَاجَةِ إِلَيْهِ وَ هُوَ جَاهِلٌ لِلْمَعْنَى فِيهِ وَ لِمَا أُعِدَّ وَ لِمَا ذَا جُعِلَ كَذَلِكَ فَتَذَمَّرَ وَ تَسَخَّطَ وَ ذَمَّ الدَّارَ وَ بَانِيَهَا فَهَذِهِ حَالُ هَذَا الصِّنْفِ فِي إِنْكَارِهِمْ مَا أَنْكَرُوا مِنْ أَمْرِ الْخِلْقَةِ وَ ثَبَاتِ الصَّنْعَةِ فَإِنَّهُمْ لَمَّا عَزَبَتْ (1) أَذْهَانُهُمْ عَنْ مَعْرِفَةِ الْأَسْبَابِ وَ الْعِلَلِ فِي الْأَشْيَاءِ صَارُوا يَجُولُونَ فِي هَذَا الْعَالَمِ حَيَارَى فَلَا يَفْهَمُونَ مَا هُوَ عَلَيْهِ مِنْ إِتْقَانِ خِلْقَتِهِ وَ حُسْنِ صَنَعْتِهِ وَ صَوَابِ هَيْئَتِهِ وَ رُبَّمَا وَقَفَ بَعْضُهُمْ عَلَى الشَّيْ ءِ يَجْهَلُ سَبَبَهُ وَ الْإِرْبَ (2) فِيهِ فَيُسْرِعُ إِلَى ذَمِّهِ وَ وَصْفِهِ بِالْإِحَالَةِ وَ الْخَطَإِ كَالَّذِي أَقْدَمَتْ عَلَيْهِ الْمَنَانِيَّةُ(3) الْكَفَرَةُ وَ جَاهَرَتْ بِهِ الْمُلْحِدَةُ الْمَارِقَةُ الْفَجَرَةُ وَ أَشْبَاهُهُمْ مِنْ أَهْلِ

ص: 35


1- . أي غابت.
2- . الارب:- بالفتح- المهارة او الحاجة.
3- . او المانوية: هم أصحاب الحكيم الفارسيّ مانى بن فاتك الذي ظهر في أيّام سابور« ثانى ملوك الدولة الساسانية» و مذهبة مزيج من المجوسية و النصرانية، و قد تبعه في معتقده خلق كثير، و بقى قسم كبير منهم في الدور العباسيّ الأول ثمّ تسربت آراؤه إلى أوربا و بقية الاقطار الاسيوية و مانى هذا كان راهبا بحران ولد حوالي عام 215 م و قتله بعدئذ بهرام بن هرمز. انظر في ذلك الملل و النحل للشهرستانى ج 2 ص 81 و مروج الذهب ج 1 ص 155، و الفهرست ص 456، و معرب الشاهنامه ج 2 ص 71، و الفرق بين الفرق ص 162 و 207، و الآثار الباقية للبيرونى ص 207، و تاريخ الفكر العربى لإسماعيل مظهر ص 39، و حرية الفكر لسلامة موسى ص 55.

الضَّلَالِ الْمُعَلِّلِينَ أَنْفُسَهُمْ بِالْمُحَالِ (1) فَيَحِقُّ عَلَى مَنْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِمَعْرِفَتِهِ وَ هَدَاهُ لِدِينِهِ وَ وَفَّقَهُ لِتَأَمُّلِ التَّدْبِيرِ فِي صَنْعَةِ الْخَلَائِقِ وَ الْوُقُوفِ عَلَى مَا خُلِقُوا لَهُ مِنْ لَطِيفِ التَّدْبِيرِ وَ صَوَابِ التَّقْدِيرِ بِالدَّلَالَةِ الْقَائِمَةِ الدَّالَّةِ عَلَى صَانِعِهَا أَنْ يُكْثِرَ حَمْدَ اللَّهِ مَوْلَاهُ عَلَى ذَلِكَ وَ يَرْغَبَ إِلَيْهِ فِي الثَّبَاتِ عَلَيْهِ وَ الزِّيَادَةِ مِنْهُ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ يَقُولُ- لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ(2)

مجلس اوّل

امام فرمود: بامدادان به نزد من آى تا حكمت خداى جلّ و علا در آفرينش جهان، درندگان، چهارپايان، پرندگان، حشرات و جانوران ديگر؛ چون: حيوانات، گياهان، درختان ميوه دار و بى ميوه و سبزيهاى خوردنى و ناخوردنى را چنان برايت بيان كنم كه شايستگان از آن عبرت گيرند، مؤمنان با شناخت آن، آرام گردند و ملحدان و انكاركنندگان در آن سرگشته شوند.

مفضّل مى گويد: خرسند و شادمان از نزد آن حضرت (علیه السلام) خارج شدم. آن شب به خاطر وعده امام (علیه السلام) و انتظار آن، بر من دير گذشت.

بامدادان، به نزد مولايم شتافتم، اجازه ورود يافتم. در برابرش [از سر ادب] ايستادم. فرمود: بنشين. آنگاه به اتاقى رفت كه در آن خلوت مى كرد. من نيز با خاستن او به پا خاستم. فرمود: در پى من بيا. به دنبال آن حضرت رفتم. به اتاق وارد شد و من نيز پشت سر او وارد شدم. امام (علیه السلام) نشست و من هم در برابرش نشستم. فرمود: اى مفضّل! مى دانم به خاطر شدت انتظار براى آنچه كه وعده ات دادم، ديشب بر تو به درازا كشيد.

گفتم: آرى اين گونه بود، مولايم! فرمود: اى مفضّل! خداوند هميشه بوده است، بى آنكه پيش از او چيزى باشد و هميشه باقى خواهد بود، بى آنكه پايانى

ص: 36


1- . أي الشاغلين انفسهم عن طاعة ربهم بأمور يحكم العقل السليم باستحالتها.
2- . سورة إبراهيم آية 7. توحید المفضل ص47.

داشته باشد. او را سپاس كه به ما الهام كرد و او را شكر كه به ما عطا كرد و برترين و والاترين دانشها و برتريها را بويژه نصيب ما نمود. با علم خود ما را بر جميع آفرينش برگزيد و با حكمت خويش ما را امين و گواه بر آنان قرار داد.

ناآگاهى اهل شك به اسباب و علل آفرينش

اشاره

اى مفضّل! دو دلان [شكّاكان] اسباب و معانى آفرينش را در نيافتند و آنگاه كه انديشه هاى آنان از درك صواب و حكمت آفريدگان بارى- عز و جلّ- درماند با ناچيزى دانش خود، همه چيز را انكار كردند و با ضعف بصيرت خود به تكذيب و عناد پناه بردند. آنان آفرينش اشيا را انكار نمودند و مدعى شدند كه هيچ صنعت، تدبير و تقديرى در آفرينش اشيا نيست و حكمت هيچ مدبّر و صانعى در كار خلقت وجود ندارد. بى شك خداوند از آنچه پندارند برتر است. خداى اينان را بكشد. از حقيقت به كدام سوى مى گريزند؟(1) اينان در گمراهى و تيره بختى و سرگردانى به كورانى مى مانند كه بر سرايى در مى آيند در نهايت استحكام و زيبايى، در آنجا بهترين و فاخرترين فرشها گسترانده شده، همه نوع خوردنى، نوشيدنى، پوشيدنى و هر نياز ديگرشان فراهم آمده. در آنجا هر چيزى از سر حكمت و تقدير بر جاى شايسته خود است. اما اين بى بصران از اين سوى به آن سوى مى روند و همه جاى آن سرا را به زير پا مى نهند ولى هيچ چيزى نمى بينند. نه سراى را مى بينند و نه آنچه را كه در آن مهيّاست. بلكه چه بسا [به خاطر نابينايى] گاه پاى يكى از آنان بلغزد و چيزى را كه به آن نيازمندند و در جاى مناسبش قرار داده شده و او از حكمت وجود آن آگاه نيست از ميان ببرد و او نيز به خشم و غضب آيد و سراى و صاحب آن را نكوهش كند.

حال اين گروه كه حكمت و تدبير را در كار آفرينش انكار مى كنند همين گونه است.

ص: 37


1- . سوره توبه ، آیه 30.

از آنجا كه انديشه هاى اينان از درك اسباب و علل آفرينش اشيا ناكام ماند، در اين جهان چنان سرگشته شدند كه اتقان، استوارى، حسن تدبير، شكل دهى و هيأت آفرينى نيكوى آن را [به دست يك حكيم و آفريننده] در نيافتند چه بسا كسى از اين گروه به خاطر عدم آگاهى به سبب و حكمت آفرينش يك چيز، به نكوهش و انكار و لغزش آن بپردازد. مانند كار گمراهانى چون «مانى» و اصحاب كافر او و ملحدان فاجر و فاسق و خارج از دين. كسانى كه با سخنان محال و دروغين، خود را سرگرم كردند. [و از اطاعت پروردگارشان سرباز زدند].

بنا بر اين، بر كسى كه خداوند جلّ و علا، نعمت شناخت و هدايت و بينش به او داده و موفقش نموده كه در كار آفرينش ژرف بينديشد و با برهان قاطع بر وجود صانع هستى، لطف تدبير و حسن تعبير را دريابد، لازم است كه پيوسته مولاى خود را به خاطر اين نعمت عظيم سپاس گويد و از او بخواهد كه در اين طريق، ثابت قدم ماند و نعمتش فزونى يابد. خداوند جلّ و علا، فرموده است: «گر سپاس گوييد، نعمتتان را بيفزاييم و گر كفر ورزيديد بى شك عذابم سخت است.»(1) و (2)

ص: 38


1- . سوره ابراهیم ، آیه 7 .
2- . شگفتی­های آفرینش (ترجمه توحید مفضل ) ، ص 45.

تهيئة العالم و تأليف أجزائه

يَا مُفَضَّلُ أَوَّلُ الْعِبَرِ وَ الدَّلَالَةِ عَلَى الْبَارِي جَلَّ قُدْسُهُ تَهْيِئَةُ هَذَا الْعَالَمِ وَ تَأْلِيفُ أَجْزَائِهِ وَ نَظْمُهَا(1) عَلَى مَا هِيَ عَلَيْهِ فَإِنَّكَ إِذَا تَأَمَّلْتَ الْعَالَمَ بِفِكْرِكَ وَ خَبَرْتَهُ بِعَقْلِكَ وَجَدْتَهُ كَالْبَيْتِ الْمَبْنِيِّ الْمُعَدِّ فِيهِ جَمِيعُ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ عِبَادُهُ فَالسَّمَاءُ مَرْفُوعَةٌ كَالسَّقْفِ وَ الْأَرْضُ مَمْدُودَةٌ كَالْبِسَاطِ وَ النُّجُومُ مُضِيئَةٌ(2) كَالْمَصَابِيحِ وَ الْجَوَاهِرُ مَخْزُونَةٌ كَالذَّخَائِرِ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ فِيهَا لِشَأْنِهِ مُعَدٌّ وَ الْإِنْسَانُ كَالْمَلِكِ ذَلِكَ الْبَيْتِ وَ الْمُخَوَّلِ (3) جَمِيعَ مَا فِيهِ وَ ضُرُوبُ النَّبَاتِ مُهَيَّأَةٌ لِمَآرِبِهِ وَ صُنُوفُ الْحَيَوَانِ مَصْرُوفَةٌ فِي مَصَالِحِهِ وَ مَنَافِعِهِ فَفِي هَذَا دَلَالَةٌ وَاضِحَةٌ عَلَى أَنَّ الْعَالَمَ مَخْلُوقٌ بِتَقْدِيرٍ وَ حِكْمَةٍ وَ نِظَامٍ وَ مُلَائَمَةٍ وَ أَنَّ الْخَالِقَ لَهُ وَاحِدٌ وَ هُوَ الَّذِي أَلَّفَهُ وَ نَظَّمَهُ بَعْضاً إِلَى بَعْضٍ جَلَّ قُدْسُهُ وَ تَعَالَى جَدُّهُ وَ كَرُمَ وَجْهُهُ وَ لَا إِلَهَ غَيْرُهُ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُ الْجَاحِدُونَ وَ جَلَّ وَ عَظُمَ عَمَّا يَنْتَحِلُهُ الْمُلْحِدُونَ (4)

[هيأت جهان و شكل گيرى آن]

اى مفضّل! نخستين عبرت و دليل بر خالق جلّ و علا، همين هيأت دهى، گردآورى اجزا و نظم آفرينى در كار اين عالم است؛ از اين رو اگر با انديشه و خرد در كار عالم، نيك و عميق تأمل كنى، هر آينه آن را چون خانه و سرايى مى يابى كه تمام نيازهاى بندگان خدا در آن آماده و گرد آمده است. آسمان، همانند سقف، بلند گردانيده شده، زمين بسان فرش، گسترانيده شده،

ص: 39


1- . الضمير راجع إلى الاجزاء.
2- . في نسخة منضودة اي جعل بعضها فوق بعض فهي منضودة.
3- . من التخويل و هو الاعطاء و التمليك.
4- . توحید المفضل، ص 47.

ستارگان چون چراغ­هايى چيده شده و گوهرها همانند ذخيره هايى در آن نهفته شده و همه چيز در جاى شايسته خود چيده شده است. آدمى نيز چون كسى است كه اين خانه را به او داده اند و همه چيز آن را در اختيارش نهاده اند. همه نوع گياه و حيوان براى رفع نياز و صرف در مصالح او در آن مهياست. اينها همه، دليل آن است كه جهان هستى با اندازه گيرى دقيق و حكيمانه و نظم و تناسب و هماهنگى آفريده شده. آفريننده آن يكى و او همان شكل ده، نظم آفرين و هماهنگ كننده اجزاى آن است. براستى كه او در قدسش جليل و در كارش بلند مرتبه و وجهش كريم است. خدايى جز او نيست و از آنچه منكران مى پندارند منزّه و از آنچه ملحدان به او نسبت مى دهند برتر و جليلتر است.(1)

برهان نظم

اشاره

انسان هاى خداپرست براى اثبات وجود آفريدگار جهان، دلايل فراوانى را آورده اند و روشن ترين و قانع كننده ترين دليل آنها برهان نظم مى باشد. چرا كه برهان نظم، عقل و وجدان را قانع و راضى مى سازد. به همين دليل، اين برهان، هميشه مورد توجّه دانشمندان و فلاسفه الهى قرار گرفته است.

محورهاى اساسى برهان نظم

اشاره

برهان نظم بر دو محور عمده قرار گرفته است:

1. در سرتاسر جهان، آثار و نشانه هاى نظم، حساب، قانون و هدف به چشم مى خورد.

2. هر دستگاه و مجموعه اى كه در آن، آثار نظم، حساب، قانون و هدف باشد، نشان دهنده آن است كه سازنده آن از علم و عقل برخوردار بوده است.

اينك به توضيح دو محور فوق توجّه فرماييد:

ص: 40


1- . شگفتی­های آفرینش ، ترجمه توحید مفضل، ص 46.
محور اوّل:

در تمام نقاط اين دنياى وسيع، دستگاه ها و سازمان هاى منظّم و مرتّبى به چشم مى خورد در حالى كه برنامه، حساب و قانون، حتّى بر كوچك ترين اجزاى آنها حكومت مى كند. موجودات گوناگون جهان، مانند لشكرى بزرگ كه به گروههاى مختلفى تقسيم شده اند، با صف هاى منظّم و هماهنگى شگرف و عجيبى، زير نظر فرمانده اى واحد، به سمت هدف مشخّصى، حركت مى كنند.

به عبارت ديگر جهان آفرينش، آشفته و مشوّش نيست بلكه مى بايست موجودات و حوادث در مسير مشخّصى حركت كنند تا سرانجام به هدف نهايى كه دست تقدير براى آنها رقم زده برسند.

به عبارت سوم يك نوع ارتباط و هماهنگى خاصّى در بين تمام اجزا و موجودات عالَم هستى ديده مى شود كه با اوّلين نگاه متوجّه آن مى شويم. براى روشنتر شدن اين حقيقت به نكات زير توجّه فرماييد:

1. همواره بايد در اين جهان مجموعه اى از علّت و معلول (قوانين و شرايط خاص) دست به دست هم دهند تا موجود زنده اى پديد آمده و بقا يابد و تا آخرين لحظه زندگى از پرتو هدايت آن قوانين بهره مند گردد. به عنوان مثال براى آنكه دانه اى سر از خاك در آورد و به صورت درخت سرسبزى در آيد و سرانجام ميوه دهد، بايستى آب، هوا، زمين و حرارت مناسب و مشخّصى داشته باشد و همچنين مى بايست مسائلى از قبيل: تنفّس، تغذيه، توليد مثل و تمام فعّاليّت هاى حياتى آن، مطابق با شرايط و قوانين خاصّى انجام پذيرد و سرانجام مى بايست از انتهاى ريشه ها تا سَرِ شاخه ها، زير نظر يك سلسله قوانين منظّم تكوينى و طبيعى اداره شود تا به كمال برسد. بدين ترتيب روشن و واضح است كه عدم يكى از شرايط موجود، آن را به نابودى و تباهى مى كشاند. از اين جريان به خوبى متوجّه مى شويم كه موجودات در هر نوع شرايطى، امكان رشد ندارند.

ص: 41

2. هر موجودى داراى اثر و خاصيّتى مخصوص به خود مى باشد و وجود هر موجود، مشروط به اين است كه آن اثر و خاصيّت، وجود داشته باشد. به عنوان

مثال اثر و خاصيّت آتش، سوزاندن و سم، كشتن است. سوزاندن و كشتن آتش و سم در شرايط مناسب از لوازم اين اشيا است، مگر اينكه قدرتى مافوق قوانين طبيعى در اثر و خاصيّت آنها دخل و تصرّف كند و آنها را كم اثر و يا بى اثر سازد. بدين ترتيب، ثبات اثر و خاصيّت مخصوص موجودات، يكى ديگر از نشانه هاى نظم جهان به شمار مى رود.

3. موجوداتى كه در راهى معيّن و به سوى هدفى مشخّص در حركت اند، تمام اعضا و جوارح وجودى آنان در اين هدف مشترك با همديگر همكارى و هماهنگى دارند. به عنوان مثال يكى از موجودات اين جهان، بدن انسان است. اگر خراشى در دست ايجاد شود، سربازان بدن هجوم آورده و براى جلوگيرى از ورود عفونت و ميكروب در محلّ زخم تجمّع مى كنند.

عمل دستگاه گوارش، فعّاليّت هاى معده براى هضم غذا، ترشّحات غدّه هاى هفت ميليونى معده به منظور آسان شدن هضم، باز و بسته شدن دريچه معده، تصفيه و توزيع خون به وسيله قلب به تمام سلّول هاى بدن و ... از ديگر نمونه هاى هماهنگى اعضاى بدن در راه رسيدن به يك هدف عالى و مشترك است.

4. علاوه بر هماهنگى خصوصى در ميان اعضا و جوارح يك موجود، در بين تمامى موجودات عالم، نوعى اتّحاد و هماهنگى عمومى، برقرار مى باشد. گويى همه آنان با هم متّحد شده و در مسير مشخّصى، هدف واحد و معيّنى را تعقيب مى كنند. در حالى كه كار هر كدام از آن موجودات، لازم و ملزوم يكديگر است و در واقع يكى، مكمّل فعّاليّت ديگرى است. به عنوان مثال براى رشد يك گياه مى بايست ابر و باد و مه و خورشيد و فلك دست به كار شوند؛ خورشيد بتابد، آب دريا بخار شود، باد آن را به هر طرف ببرد. برف و باران به گونه اى جالب، زيبا، طرب انگيز و فرح بخش، فرو بارند و گياهان را با نشاط و

ص: 42

طرب انگيز سازند. از سوى ديگر، زمين به وظيفه خود (تأمين موادّ غذايى) عمل نمايد تا در نهايت، گياه رشد كند و براى مدّتى به زندگى ادامه دهد.

شعاع اين همكارى ها به اندازه اى گسترده است كه حتّى كرات مختلف منظومه شمسى و فراتر از آن را هم در بر مى گيرد و تنها منحصر به يك گوشه از اين عالم خلقت نمى باشد.

محور دوم:

نمى توان باور داشت كه دقّت و نظم چنين سازمانى، نتيجه اتّفاق و تصادف باشد. يعنى، تعدادى عوامل بدون درك و شعور، آن را به وجود آورده باشند.

از اين دو مقدّمه (نظم عالم و ممكن نبودن آن نظم بدون فاعل عاقل حكيم) مى توان چنين نتيجه گرفت كه جهان داراى آفريدگارى دانا و تواناست و اين آفريدگار دانا و توانا، سازمان عظيمى را طبق نقشه و هدف خاصّى ايجاد كرده و رهبرى و هدايت مى كند.

حال كه اساس اين استدلال به طور اختصار روشن شد، به توضيح كامل هر يك از آن دو مقدّمه مى پردازيم و چون مطالب مقدّمه دوم ساده تر و از طرفى در هنگام مطالعه از مقدّمه اوّل جلوتر و به حضور ذهن نزديك تر است (1)، ابتدا به اثبات مقدّمه دوم و سپس به بحث پيرامون مقدّمه اوّل مى پردازيم.

چگونه نظم مى تواند نشانه عقل و فكر باشد؟

از دو راه مى توان به اين حقيقت رسيد كه نظم همواره حكايت از يك مبدأ عاقل و متفكّر مى كند. اين دو راه عبارتند از:

ص: 43


1- . به خلاف آنچه كه در منطق رايج است، زيرا كه در منطق، در ترتيب صناعى، «صغرى» مقدّم بر«كبرى» است!

1. همه مى دانيم كه بايد براى ساختن يك خانه معمولى از مصالح خاصّى (سنگ، چوب، آهن و ...)، باكميّت (مقدار متناسب مصالح) و كيفيّت خاصّى (مثل اينكه آهن به صورت بُراده نباشد) استفاده شود.

بنابراين بايد براى رسيدن به مقصود، از ميان تمام مصالح و موادّ گوناگون موجود، موادّ مورد نظر را انتخاب نماييم. همچنين بايد به مقدار و اندازه آن نيز توجّه داشته باشيم كه كم و زياد نشود و نيز كيفيّت و چگونگى هر يك از مصالح را از ميان تمام كيفيّات موجود، انتخاب كنيم و گر نه هرگز به هدف خود نخواهيم رسيد.

وقتى از اين سه مرحله كه گذشتيم، صحبت از طرز تركيب اين مصالح مختلف پيش مى آيد كه چگونه آنها را به صورت خاصّ و به هم پيوسته تركيب كنيم، تا ساختمان موردنظر به دست آيد؟

بديهى است كه هر يك از اين مراحل چهارگانه (انتخاب نوع مصالح، كمّيّت لازم، كيفيّت مورد نظر و طرز تركيب آنها با يكديگر) نيازمند به يك مبدأ عقل و شعور است كه آن را انجام دهد و بدون آن هيچ يك از اين مراحل، عملى نيست.

تصادف كور و كر نمى تواند مصالح لازم و كيفيّت و كميّت آن را انتخاب كرده و به گونه اى خاص با هم تركيب كند. اين گونه است كه ما با مشاهده يك ساختمان به سرعت متوجّه مبدأ عقل و شعورى مى شويم كه در ساختن آن به كار رفته است.

2. راه دوم، حساب احتمالات است.(1)

فرض كنيد كتابى علمى كه مطالب آن طبق شماره صفحه مرتّب شده و داراى 100 برگ مى باشد، در اختيار داريد. اوراق آن را درهم ريخته و پس و

ص: 44


1- . «حساب احتمالات» در سال 1654 توسّط بلز پاسكال (علیهم السلام)lais Pas (علیهما السلام)al دانشمند معروف فرانسوى به وجود آمد و امروز در بسيارى از رشته هاى علوم، به خصوص فيزيك از آن استفاده مى شود.

پيش سازيد، به طورى كه شماره ها و مطالب به صورت نامنظّم قرار گيرند. اكنون كتاب را به دست شخص بى سواد و يا نابينايى بدهيد و خواهش كنيد كه آن را به صورت اوّل باز گرداند. به منظور برداشتن برگه اوّل، يك برگه بر مى دارد، ناگفته پيداست كه احتمال رسيدن او به اين مقصود، يك احتمال از صد احتمال است. اين برگه را هر چه كه هست، كنار مى گذارد؛ برگه ديگرى را به احتمال برگه دوم برمى دارد، احتمال درست از آب در آمدن آن، يك احتمال در نودونه احتمال است. بنابراين موفّقيّت او در قرار گرفتن برگه هاى شماره 1 و 2 در پشت سر هم، حدود يك احتمال در مقابل ده هزار احتمال است.

000، 110/ 1100* 1100

ميان اين ده هزار احتمال، تنها يك احتمال وجود دارد كه در دفعه اوّل، برگه اوّل و در دفعه دوم، برگه دوم را بتواند بردارد.

همچنين اگر برگه ديگرى را به منظور برگه سوم بردارد، احتمال موفّقيّت آن، يك احتمال در نودوهشت احتمال است. يعنى احتمال منظّم شدن برگه اوّل و دوم و سوم، حدود يك احتمال در مقابل يك ميليون احتمال است.

000، 000، 11/ 1100* 1100* 1100

بنابراين احتمال موفّقيّت اين شخص نابينا يا بى سواد در جمع آورى اين كتاب و مرتّب كردن آن، يك احتمال از عدد يك با بيش از 150 صفر در مقابل آن است. به عبارت ديگر، احتمال موفّقيّت اين شخص نابينا يا بى سواد از روى تصادف، مساوى با صفر است.

چند مثال ديگر:

1. فرض كنيد شعرى در كمال فصاحت و بلاغت و داراى مضمونى اخلاقى و بسيار موزون، و خوش قافيه بر روى كاغذى نوشته شده است. آيا كسى، احتمال مى دهد كه بچّه خردسالى به قصد بازى، قلمى در دست گرفته و از روى اتّفاق، اين شعر زيبا را به وجود آورده باشد!؟

ص: 45

2. فرض كنيد تابلوى نقاشى بسيار زيبايى كه مربوط به دو هزار سال پيش بوده در يكى از حفّارى ها به دست آمده است. آيا مى توان احتمال داد كه اين تابلوى هنرمندانه بر اثر چرخش ناهماهنگ دست كسى كه هيچ گونه اطّلاعى از اصول نقّاشى نداشته، به وجود آمده است!؟

3. بدن انسانى را در نظر بگيريد. فرض كنيد اين بدن داراى صد جزء است كه با صد كيفيّت، تشكيل يافته است. هر كدام از اين اجزا با يك حساب دقيق، تنظيم شده و هر كدام به طور منظّم، كار خود را انجام مى دهند. آيا اكنون احتمال به وجود آمدن اين بدن با اين كيفيّت از روى تصادف و اتّفاق، بر طبق حساب احتمالات، با صفر، مساوى نيست!؟ و آيا مى توان اين موجود منظّم و هزاران موجود ديگر را كه در سازمان خلقت به چشم مى خورند، به علل بدون شعور و اراده نسبت داد!؟

اساساً موضوع حكايت نظم، از وجود يك مبدأ عاقل، به اندازه اى روشن است كه بعضى آن را از بديهيّات شمرده اند تا آنجا كه فريد وجدى دانشمند معروف مصرى آن را از فطريّات، مى داند.

از مباحث بالا چهار نتيجه گرفته مى شود كه چهار اصل مادّى گرايان را كه اساس اعتقادات آنها را تشكيل مى دهد متزلزل مى سازد:

1. نيرويى مقتدر و دانا در ماوراى جهان مادّه وجود دارد كه سازمان هستى را بنا كرده و اداره مى كند.

2. همه حوادث و موجودات را نمى توان به علل طبيعى تفسير كرد.

3. در ساختمان جهان، نقشه صحيح به كار رفته است، بنابراين علّت اوّليه داراى هدف است.

4. اين دستگاه شگفت انگيز با آن همه ريزه كارى هاى دقيق از روى تصادف به وجود نيامده و احتمال تصادفى بودن آن مساوى با صفر است.

ص: 46

نظم در سراسر جهان

براى پى بردن به چگونگى نظم جهان طبيعت، تنها راهى كه به نظر مى رسد، همان مطالعه و تفكّر در موجودات مختلف عالم است. البتّه ناگفته پيداست كه براى اين منظور، نمى توان با نظر سطحى و بدون تفكّر، به موجودات عالم نگريست؛ بلكه بايد براى درك و فهم هر گوشه اى از جهان خلقت، تجربه ها، ابزارهاى علمى، فكرها و عمرها مصرف شود. بنابراين ما تنها با حواسّ ظاهر، نمى توانيم به مطالعه ظواهر اين عالم، اكتفا كرده و با ادراكات و حواسّ محدود خود، نظم عالم را دريابيم و به اسرار خلقت، آگاه گرديم.

خوشبختانه پيش از ما دانشمندانى عمر خود را در اين راه صرف كرده اند.

ميليون ها دانشمند در طىّ صدها سال، هر كدام در گوشه اى از جهان، مشغول مطالعه و دقّت بوده اند و فرآورده هاى فكرى و نتيجه هاى علمى خود را تحويل جامعه بشريّت داده اند و در نتيجه اسرار پاره اى از موجودات عالم براى بشر معلوم گرديده است.

البتّه مسلّم است كه مقصود همه آنها از اين همه رنج و مشقّت، رسيدن به هدف ما نبوده و همه آنها از نقطه نظر توحيد و خداپرستى به موجودات عالم نگاه نمى كردند، بلكه اگر خوشبين باشيم بايد بگوييم كه مقصود آنها از اين همه تفكّر و كوشش، تنها پيشرفت علم بوده و بس! ولى در هر حال ما از زير ذرّه بين خداپرستى، فرآورده هاى علمى آنها را مورد مطالعه و بررسى قرار مى دهيم. به راستى نهايت بى انصافى است كه اگر از اين ميراث هاى علمى، نتايج توحيدى نگيريم و از دانشمندان تقدير و سپاسگزارى ننماييم.

چرا بايد درباره نظم عالم فكر كرد؟

مى توانيم پاسخ اين سؤال را در دو قسمت خلاصه كنيم:

1. بديهى است هر چه معلومات بشر زيادتر شود، معرفت او نسبت به خالق جهان، زيادتر خواهد گرديد و هر اندازه به اسرار و رموز جهان خلقت، آشناتر

ص: 47

گردد، ايمان او نسبت به پديد آورنده آن، راسخ تر و محكم تر مى گردد و از همين جاست كه زمينه مناسبى براى اين سؤال پيش مى آيد كه آيا دانشمندان علم نجوم در گذشته كه جهان را بسيار كوچك و محدود و آن را در كره اى به نام فلك الافلاك گنجانيده بودند و فاصله زمين را تا سطح مقعّر (فرو رفته) آن با محاسبات رياضى تعيين كرده بودند، معرفتشان نسبت به مبدأ اين جهان بيشتر بوده يا دانشمندان امروز كه با وسايل و تجهيزات بسيار پيشرفته، جهان را مطالعه مى كنند!؟ آيا بطلميوس دانشمند قرن دوم ميلادى كه قائل بود ستارگان مانند ميخ بر صفحه آسمان كوبيده شده اند! بهتر مى توانست به عظمت پروردگار پى ببرد يا نيوتن (1) دانشمند فلك شناس قرن اخير كه مى گويد: «كواكب داراى مدار و فاصله معيّنى هستند كه اگر هر كدام از آنها از مدار خود خارج شوند، جهان هستى از هم مى پاشد!».

به طور كامل روشن است آن كه جهان را عظيم و به همان نسبت، منظّم و دقيق مى داند، ايمانش بيشتر است از آن كه جهان را در قالبى كوچك ريخته و به همان نسبتِ محدود، به نظم و ترتيب عالم پى برده است.

بنابراين يكى از فوايد تفكّر در نظم جهان، آشنايى هر چه بيشتر باعظمت و قدرت پديدآورنده آن است كه ايمان انسان را قوى تر و راسخ تر مى گرداند.

ص: 48


1- . اسحاق نيوتن Isaa c Newton دانشمند معروف فلك شناس انگليسى، درست يك سال بعد از وفات گاليله يعنى 4 ژانويه 1643 در وولس تورپ Wools Thorpe واقع در ناحيه لينكول شايرLin col Shire متولّد شد و در سال 1727 وفات يافت. او مانند گاليله، تنفّر فوق العاده اى نسبت به رژيم استبداد داشت. از سال 1684 تا 1686 به نوشتن كتاب «اصول رياضى فلسفه طبيعى» مشغول شد كه در سال 1687 چاپ و منتشر گشت. «تانرى» درباره اين كتاب اين گونه اظهارنظر مى كند:« هرگز كتابى درباره علوم مثبت ديده نشده است كه داراى چنين اهميّتى باشد و مشكل به نظر مى رسد كه كتاب ديگرى با همين حجم، بتواند شامل اين همه حقايق جديد و داراى همين ارزش باشد».

2. مطالعه در نظم عالم، حسّ شكرگزارى را در بشر تحريك مى كند. بشر خود را جهانى كوچك و منظّم در مقابل جهانى بزرگ و منظّم مى بيند. او اگر بداند كه قلب و يا ساير اعضاى او چگونه با نظم خاصّى به انجام وظيفه مشغول هستند و از طرفى بفهمد كه تمام موجودات عالم، مانند خود او داراى نظم و حسابند و همه در ادامه بقا و زندگى او تأثير دارند؛ كه اگر به فرض محال گوشه اى از عالم، از حساب و برنامه خود خارج شود، زندگى براى او محال خواهد بود، فطرتاً حسّ شكرگزارى او نسبت به خالق بزرگى كه اين جهان عظيم را بر پا كرده، تحريك شده و با عشق و محبّت در مقابل او خضوع مى كند. امّا آن كه جهان را با نظر سطحى بنگرد، به همان اندازه، خضوع و شكرگزارى او از خالق جهان، سطحى خواهد بود!

اكنون نمونه هايى از صفحات خيره كننده و منظّم عالم را ورق مى زنيم.

اندكى به اين آسمان نيلگون خيره شويد!. خورشيد مى درخشد، ماه نور مى دهد، ستارگان به صورت زيبايى چشمك مى زنند، طلوع و غروب خورشيد و ماه، رفت و آمد منظّم شب و روز، به وجود آمدن چهار فصل، كسوف و خسوف و ... سبب شد كه فكر بشر از اوّلين روز به سوى جهان بالا متوجّه گردد و اين موضوع از ابتدايى ترين موضوعاتى است كه فكر او را به سوى خود جلب كرده است.

پس اين آسمان زيبا و نيلگونى را كه مى بينيد، همان آسمانى است كه هميشه فكر كنجكاو بشر، براى فهميدن اسرار آن مى انديشيده، امّا هميشه عظمت آن در نظر او به اندازه رشد فكرى وى بوده است.

دانشمندان فلك شناس قديم بر پايه معلومات و توانايى فكرى خويش اوضاع آسمان را تشريح و نظريّه هايى نسبت به آن مى دادند. سالها گذشت تا علماى فلكى و نجومى وارد ميدان شدند و هر كدام با مطالعات عميق خود، مجهولاتى را كشف كرده و گرهى از گره هاى بى شمار آن باز نمودند، پرده هاى جهل را كنار زده، معلومات تازه اى از آسمان براى بشر به ارمغان آوردند.

بشر تا حدود قرن 16 ميلادى، تنها با نيروى ضعيف و ناتوان چشم، اوضاع

ص: 49

آسمان را مطالعه مى كرد، امّا اين وضع با ظهور گاليله (1)

دانشمند ايتاليايى، تغيير پيدا كرد، زيرا او اوّلين كسى بود كه با چشم مسلّح به آسمان خيره شد.

ص: 50


1- . «گاليلو گاليله»Gallilo Galile در سال 1546 در «پيز» متولّد شد. تا 19 سالگى تمام اوقات خود را به مطالعات عميق در ادبيّات يونان و لاتين گذرانيد تا روزى كه در يكى از مراسم مذهبى كليسا شركت كرد و مشاهده چهل چراغى كه در بالاى سرش نوسان مى كرد، توجّه او را به خود جلب نمود. اين موضوع، بسيار ساده و عادى بود ولى متفكّرين بزرگ، اين ويژگى را دارند كه هيچ مطلبى را ساده و بيهوده نمى انگارند و از مسايل ساده و پيش پا افتاده، درس هاى بزرگ مى گيرند. چه بسيارند اشخاصى كه حس كرده اند بدنشان در آب سبك مى شود يا سيبى از درخت سقوط مى كند يا چهل چراغى در بالاى سرشان به جنبش درمى آيد؛ امّا فقط «ارشميدس» پيدا مى شود كه از آن، اصول فشار و تعادل مايعات را نتيجه مى گيرد و تنها «نيوتن» مى تواند قانون جاذبه عمومى را كشف كند و فقط« گاليله» است كه قانون سقوط اجسام را از روى آن به دست مى آورد ... اوّلين اختراع گاليله، دوربينى بود كه او را به سوى آسمان متوجّه كرد و نظريّاتى درباره سيّارات اظهار نمود. گاليله به وسيله دوربين اختراعى خود مشاهده كرد كه ماه برخلاف ارسطو كه آن را كره اى صاف و صيقلى مى دانست، پوشيده از كوه ها و درّه هايى است كه نور خورشيد، برجستگى هاى آن را مشخّص تر كرده است. گاليله، ستارگان نامرئى بسيارى كشف كرد كه تا آن زمان، شناخته نشده بودند؛ به خصوص لكّه متّحدالشّكل كهكشان كه تبديل به گرد و غبارى از ستارگان مى گرديد و نيز چهار قمر كوچك را ديد كه به دور سيّاره مشترى در حال حركت مى باشند و سرانجام لكّه هاى خورشيد را با چشم مشاهده كرد. گاليله در سال 1610 اين نتايج را در جزوه اى به نام« قاصد آسمان»n(قدس سره) nti(قدس سره) ssidere(قدس سره) s انتشار داد و همين طور كه عدّه اى او را مورد تحسين و تمجيد قرار دادند، جمعى هم به او اعتراض كردند. از او مى پرسيدند چرا تعداد سيّارات را هفت عدد نمى داند؟ و حال آنكه تعداد فلزّات هفت است و شمعدان معبد نيز هفت شاخه دارد و در سر انسان هفت سوراخ موجود است! آيا باور كردنى است كه ستارگانى وجود دارد كه بطلميوس آنها را نمى شناخته است؟ امّا جواب همه اين سؤالات آن بود كه خودتان از پشت دوربين نگاه كنيد تا پى به اشتباه خود ببريد. سرانجام در سال 1632 بين گاليله و ارباب كليسا، برخوردى روى داد و او در محكمه تفتيش عقايد، محكوم و زندانى گرديد و چون ديگر نمى توانست به مطالعه آسمان بپردازد، به سراغ اوّلين تجسّسات خود در مكانيك رفت و در سنّ 70 سالگى، علم «ديناميك» را به وجود آورد كه درباره بررسى كنش ها و واكنش­هاى اجسام متحرّك و چگونگى تأثير نيروها مى باشد. از اين به بعد مخالفين فرصت مباحثه نداشتند و از طرفى كم كم، محيط صلح و آرامش بيشترى در اطراف دانشمند پير ايجاد مى شد. سرانجام گاليله در حالى كه قوّه بينايى خود را از دست داده بود و دنيا با چشم احترام به او مى نگريست، در 8 ژانويه 1642 چشم از جهان فرو بست و به حيات پرافتخار خود پايان داد.

بعد از گاليله، دوربين هاى قوى و تلسكوپ هاى بزرگ، اختراع شد و در نتيجه معرفت و دانش بشر به عوالم آسمانى به سرعت پيش رفت و به صورت كامل ترى درآمد. در ضمن نبايد از نظر دور داشت كه محاسبات رياضى در حلّ قسمتى از اسرار عالم بالا، نقش مهمّى را بازى كرد. بايد گفت: تكميل ابزار فلكى و محاسبات رياضى، دو عامل پيشرفت علم نجوم و شناختن اوضاع جوّى محسوب مى گردد.

حال اندكى به اين آسمان نيلگون خيره شويد تا گوشه اى از عظمت آن را براى شما تشريح كنيم. آنگاه تصديق خواهيد كرد كه اگر فرمول هاى رياضى و اعداد و محاسبات نبود، تصوّر آن براى افكار محدود ما چقدر مشكل بود؟

راستى شگفت آور است! زمانى كه خود را در مقابل اين عظمت عجيب ملاحظه مى كنيم.

پاسكال (1)

دانشمند معروف قرن 17 ميلادى فرانسه، بارها مى گفت: «بشر در

ص: 51


1- . بلز پاسكال، نويسنده، مهندس، فيزيكدان و فيلسوف قرن 17 ميلادى فرانسه در 19 ژوئن 1623 در« كلرمون فران» متولّد شد. به اندازه اى با استعداد و خوش فكر بود كه در سنّ 12 سالگى بدون گرفتن كمك از كتاب، سخت ترين مسايل هندسه اقليدس را حل كرد و در 16 سالگى كتابى درباره مقاطع مخروطى نوشت كه موجب تعجّب« دكارت» فيلسوف شهير فرانسه گشت و هنوز يكى از قضاياى آن به نام او مشهور است. در 18 سالگى يعنى در سال 1641 براى اينكه زحمت پدرش را كه به سِمَت رئيس دارايى شهر «روان» معيّن شده بود، تخفيف دهد، اوّلين ماشين حساب را اختراع كرد كه هنوز در «كنسرواتوآر» صنايع و مشاغل محفوظ است. وى در سال 1654 يعنى در سنّ 31 سالگى «حساب احتمالات» را به وجود آورد. پاسكال روزى هنگام عبور از روى يك پل، اسب هاى درشكه اش به طرف راه خطرناكى تاخت كردند و چيزى نمانده بود كه به درّه خطرناكى واژگون شود ... پاسكال نجات يافت و اين حادثه چنان تأثير عميقى در روح او بخشيد كه ناگهان او را از مسير خود برگرداند و به طور كلّى از دنيا روى گردان شد. سپس معتكف دير« پرروايل» شده و به خدا پناه برد تا اينكه در سال 1662 وفات كرد. نويسندگان متحيّرند كه آيا او را دوست فلسفه بشمارند يا دشمن آن و نمى دانند كه نام پاسكال را در تاريخ دانشمندان طبيعى و فلسفه ضبط كنند و يا در تاريخ زُهّاد و موحّدين! پى يرروسو در تاريخ علوم، پاسكال را« رياضى دان عارف» لقب داده است.( پى يرروسو؛ تاريخ علوم، ص 214، لغت لاروس).

طبيعت چيست؟ عدمى در مقابل بى نهايت! ... بى نهايتى در مقابل عدم! ... مركزى است در ميان عدم و وجود».

اين سخن مربوط به 420 سال پيش است، امّا حالا كه عظمت علوم و عوالم بيشتر آشكار گرديده چه بايد گفت!؟(1)

ص: 52


1- . آفریدگار جهان، ص 61.

خلق الإنسان و تدبير الجنين في الرحم

نَبْدَأُ يَا مُفَضَّلُ بِذِكْرِ خَلْقِ الْإِنْسَانِ فَاعْتَبِرْ بِهِ فَأَوَّلُ ذَلِكَ مَا يُدَبَّرُ بِهِ الْجَنِينُ فِي الرَّحِمِ وَ هُوَ مَحْجُوبٌ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ظُلْمَةِ الْبَطْنِ وَ ظُلْمَةِ الرَّحِمِ وَ ظُلْمَةِ الْمَشِيمَةِ(1)

حَيْثُ لَا حِيلَةَ عِنْدَهُ فِي طَلَبِ غِذَاءٍ وَ لَا دَفْعِ أَذًى وَ لَا اسْتِجْلَابِ مَنْفَعَةٍ وَ لَا دَفْعِ مَضَرَّةٍ فَإِنَّهُ يَجْرِي إِلَيْهِ مِنْ دَمِ الْحَيْضِ مَا يَغْذُوهُ الْمَاءُ وَ النَّبَاتُ فَلَا يَزَالُ ذَلِكَ غِذَاؤُهُ (2)

[آفرينش آدمى و تدبير جنين در رحم]

اى مفضّل! سخن خود را با بيان آفرينش انسان آغاز مى كنيم، تو نيز بكوش كه از آن پند گيرى.

اوّل اينكه: تدبير چنان شد كه جنين، در رحم در پس سه ظلمت، پوشيده ماند: شكم، رحم و بچه دان، جايى كه توان چاره انديشى براى اخذ غذا و دفع ناروا را ندارد. نه صلاح خويش مى داند و نه ضرر خويش مى راند.

خون حيض براى او غذاست، چون آب براى گياه. پيوسته غذايش چنين است.(3)

ص: 53


1- . المشيمة: غشاء ولد الإنسان يخرج معه عند الولادة، جمعه مشيم و مشايم.
2- . توحید المفضل، ص48.
3- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص47.

نشانه هاى او در تطّورات جنين

اشاره

ساليان دراز دگرگونى هاى جنين در شكم مادر از نظر دانشمندان پنهان بود؛ تا اينكه سر پنجه علم پرده از روى اين جهان اسرارآميز برداشت، و نشان داد كه يك نطفه هنگامى كه در قرارگاه رحم واقع مى شود و سير تكاملى خود را شروع مى كند، چه مراحل مختلف و گوناگونى را طى مى نمايد تا به صورت يك انسان كامل درآيد؛ و عجيب اينكه قرآن مجيد در آيات مختلف، در آن عصر و زمان كه خبرى از اين اكتشافات نبود روى مسأله تطوّرات جنين بارها تكيه كرده، گاه براى اثبات توحيد و گاه براى اثبات معاد.

گرچه علم جنين شناسى هنوز مراحل طفوليّت خود را طى مى كند، و اطلاعات ما از اين عالم اسرارآميز هنوز بسيار ناچيز است؛ ولى همين مقدار كه دانش بشرى پرده از روى آن برداشته، دنيائى از عجائب و شگفتى ها را در برابر چشمان دانشمندان مجسّم ساخته است.

با اين اشاره اكنون با هم به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم.

1- وَلَقَدْ خَلَقْنَا الأِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِيْنٍ- ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَكيْنٍ- ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ احْسَنُ الْخالِقِيْنَ (1)

2- الَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِىٍّ يُمْنَى- ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الَذَّكَرَ وَ الأنْثَى (2)

3- أوَلَمْ يَرَى الأِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَاذا هُوَ خَصِيْمٌ مُبِيْنٌ (3)

ص: 54


1- .. سوره مؤمنون، آيات 12- 14.
2- . سوره قيامت، آيات 37- 39.
3- . سوره يس، آيه 77.

4- قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّاكَ رَجُلًا(1)

5- هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثَمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثَمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّ كُمْ ثَمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا اجلًا مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُوْنَ (2)

ترجمه

1- «ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم- سپس آن را نطفه اى در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار داديم- سپس نطفه را به صورت «علقه» (خون بسته) و «علقه» را به صورت «مضغه» (چيزى شبيه گوشت جويده) و «مضعه» را به صورت استخوان هايى در آورديم، از آن پس، آن را آفرينش تازه اى بخشيديم، بزرگ است خدائى كه بهترين خلق كنندگان است.»

2- «آيا انسان نطفه اى ناچيز از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود؟ سپس به صورت خون بسته در آمد، و خدا او را آفريد و موزون ساخت- و از او دو مذكر و مؤنث خلق كرد.»

3- «آيا انسان نمى داند كه ما او را از نطفه اى بى ارزش آفريديم؟ سپس او (چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه) به مخاصمه اشكار برخاست!»

4- «دوست (با ايمان) اش در حالى كه با او به گفتگو پرداخته بود گفت: آيا به خدايى كه تو را از خاك، و سپس از نطفه، آفريد، و بعد از آن تو را مرد كاملى قرار داد، كافر شدى؟!»

ص: 55


1- . سوره كهف، آيه 37.
2- . سوره غافر، آيه 67. در اين زمينه آيات ديگرى نيز در قرآن است؛ كه به خاطر شباهت آنها با آيات فوق تنها به شماره آنها در اينجا اشاره مى شود: سوره فاطر، آيه 11- سوره حج، آيه 5.

5- «او كسى است كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، بعد از علقه (خون منعقد) سپس شما را به صورت طفلى بيرون مى فرستد، بعد به مرحله كمال قوّت مى رسيد، بعد از آن پير مى شويد و (در اين ميان) گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى مى رند و هدف اين است كه شما به سرآمد عمر خود برسيد و شايد تعقل كنيد.»

نقش بر آب

ضرب المثل معروفى است كه وقتى مى خواهند ناپايدارى چيزى را بيان كنند، مى گويند: همچون نقش بر آب است؛ چرا كه با اندك حركت و نسيمى به هم مى خورد. ولى عجب اينكه خداوند بزرگ تمام نقش هاى مختلف انسانى و بسيارى از جانداران ديگر را نقش بر آب مى كند، و اين همه صورت ها را بر قطره آب نطفه مى زند؛ و به راستى چه كسى در آب، صورت گرى كرده است جز خداوند بزرگ؟

در ظلمات ثلاث

عجيب تر اينكه: به گفته قرآن، اين خلقت هاى پى در پى را كه در آب نطفه ايجاد مى كند، تا در مدّت كوتاهى، به صورت انسان كاملى درآيد، همه را در ظلمت كده اى كه هيچ كس دسترسى به آن ندارد انجام مى دهد؛ چنانكه قرآن در آيه 6 سوره زمر مى گويد: يَخْلُقُكُمْ فِى بُطُوْنِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلَقٍ فِى ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لاالهَ الّا هُوَ فَانّى تُصْرَفُوْنَ: «شما را در شكم مادرتان، خلقتى بعد از خلقت ديگر، در ميان تاريكى هاى سه گانه مى بخشد، اين است خداوند پروردگار شما كه حكومت جهان هستى از آن او است، هيچ معبودى جز او وجود ندارد، با اين همه نشانه هاى روشن چگونه از راه حق منتحرف مى شويد؟»

ص: 56

ظلمت هاى سه گانه، چنانكه بسيارى از مفسّران گفته اند و در بعضى از روايات نيز به آن اشاره شده؛ ظلمت شكم مادر، سپس ظلمت رحم، و بعد از آن ظلمت «مَشيمه» (كيسه مخصوصى كه جنين در آن قرار دارد) مى باشد كه به صورت سه پرده ضخيم بر روى جنين كشيده شده است.(1)

نقاشّان و صورت گران چيره دست هميشه بايد در مقابل نور و روشنائى؛ كامل، صورتگرى كنند؛ ولى آن آفريدگار بزرگ در آن تاريك خانه عجيب، چنان نقشى بر آب مى زند كه همه را مجذوب و مفتون و محو تماشاى خود مى كند.

جايگاه امن و امان

قرآن با صراحت در آيه 13 سوره مؤمنون مى گويد: ما نطفه انسان را در قرارگاه أمن و امانى قرار داديم: «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَكِيْنٍ»

در حقيقت محفوظ­ترين نقطه بدن همان جايى است كه نطفه و جنين در آن قرار مى گيرد كه از هر طرف تحت حفاظت است. از يكسو ستون فقرات و دنده ها، و از سوى ديگر استخوان پر قدرت لگن خاصره، و از سوى سوم پوشش ها و عضلات متعدّدى كه روى شكم را فرا گرفته، بعلاوه به هنگام بروز بعضى از حوادث خطرناك دست هاى مادر نيز به صورت ناخودآگاه سپرى مى شوند در مقابل آن!

از همه اينها شگفت انگيزتر اينكه جنين در ميان كيسه اى است مملو از يك آب لزج به طورى كه در ميان آن كيسه به صورت معلّق و در حالت كاملاً بى وزنى قرار دارد. يعنى هيچ فشارى از هيچ سو بر آن وارد نمى شود، چرا كه

ص: 57


1- . تفسير مجمع البيان، الميزان، فخررازى و تفاسير ديگر( مرحوم طبرسى در مجمع البيان نيز اين معنى را در حديثى از امام باقر (علیه السلام) نقل كرده است.)

به قدرى ساختمان جنين (مخصوصاً در آغاز كار) ظريف و لطيف است كه مختصر فشارى بر آن مى تواند آن را متلاشى سازد.

اين كيسه با آن آب مخصوص، حالت ضد ضربه را نيز دارد؛ و درست مانند فنرهاى بسيار نرم كه در كامل ترين اتومبيل ها كار مى گذارند هرگونه ضربه اى كه بر اثر حركات سريع مادر متوجّه آن شود در خود جذب كرده، و از ميان مى برد.

جالب تر اينكه درجه حرارت را بر روى جنين در حد اعتدال نگه مى دارد، و اجازه نمى دهد حرارت ها و برودت هاى ناگهانى كه از بيرون متوجّه شكم مادر مى شود به آسانى روى جنين اثر بگذارد!

آيا قرار گاهى از اين مطمئن تر پيدا مى شود؟ و قرآن چه زيبا جايگاه نطفه را «قَرارٍ مِكِيْن» نام نهاده است؟!

خَصِيْمٌ مُبِيْنٌ (پرخاشگر آشكار)

اين نيز يكى ديگر از شگفتى هاى جنين است، خواه آن را به معنى قدرت انسان بر سخن گفتن و استدلال و محاجّه كردن تفسير كنيم؛ آنچنان كه جمعى از مفسّران گفته اند، يا به معنى مسابقه و منازعه اى كه ميان اسپرم ها (نطفه هاى نر) هنگام حركت به سوى اوول (نطفه ماده) در رحم مادر صورت مى گيرد؛ كه سرانجام يكى از آنان موفّق مى شود با اوول تركيب گردد و بقيّه كه در اين مخاصمه شكست خورده اند محو و نابود و جذب خون مى شوند؛ و يا اشاره به هر دو تفسير بدانيم؟

در هر حال اين از نكته هاى ظريف و بديع جنين است كه از موجود به ظاهر پست و ناچيز آنچنان پديده اى والا و پر ارزش به وجود مى آيد.

ص: 58

تغذيه جنين

از عجائب ديگر، مسأله تغذيه جنين است؛ چرا كه براى پرورش و نموّ سريع جنين، مواد غذايى به طور كامل و از هر نظر پاك و تصفيه شده از يك سو، و اكسيژن از سوى ديگر، و آب به حد كافى لازم است كه به طور مداوم به جنين برسد. خداوند اين وظيفه را بر عهده دستگاهى بنام جفت گذارده است كه از همان لحظه نخستين آن را در كنار جنين قرار داده؛ از يك طرف به وسيله دو شريان و يك وريد به قلب مادر مربوط است و از طرف ديگر از طريق بند ناف با جنين ارتباط دارد. تمام مواد غذائى و آب و اكسيژن لازم را از طريق سيستم جريان خون مادر جذب كرده، و بعد از تصفيه مجدّد به جنين منتقل مى كند؛ و زوائد و فضولات و كربن و مانند آن را جمع آورى كرده به خون مادر باز مى گرداند.

بنابراين جفت هم نقش دستگاه گيرنده و دهنده دارد و هم به منزله يك فيلتر و كابراتور است كه به تنهايى انسان از مطالعه ساختمان شگفت انگيز همين جفت مى تواند پى به عظمت خالق برد.

جالب اينكه در حديثى آمده است كه امام (علیه السلام) فرمود: «بچه از نسيمى كه مادر استفاده مى كند بهره مى برد!»

چند سال است كه دانشمندان دانسته اند بچه اى كه ريه اش كار نمى كند، و در آب رحم شناور است اكسيژن لازم دارد؟ و چند سال است كه فهميده اند اكسيژنى كه مادر مصرف مى كند وارد خون اش شده و به جفت مى رسد، و بچّه از راه بندناف از آن استفاده مى نمايد؟

هرچه باشد زمان زيادى نگذشته؛ ولى چشم بيناى امام (علیه السلام) آن را ديده و مى فرمايد: بچه از اين نسيم استفاده مى كند. آيا در برابر هواى آلوده اى كه ما تنفّس مى كنيم تعبيرى بهتر از نسيم كه امام براى بيان اكسيژن ذكر فرموده پيدا مى شود؟(1)

ص: 59


1- . اقتباس از كتاب اولين دانشگاه، ج 1، ص 253؛ پيام قرآن، ج 2، ص 83.

كيفية ولادة الجنين و غذائه و طلوع أسنانه و بلوغه

حَتَّى إِذَا كَمَلَ خَلْقُهُ وَ اسْتَحْكَمَ بَدَنُهُ وَ قَوِيَ أَدِيمُهُ (1) عَلَى مُبَاشَرَةِ الْهَوَاءِ وَ بَصَرُهُ عَلَى مُلَاقَاةِ الضِّيَاءِ هَاجَ الطَّلْقُ (2)

بِأُمِّهِ فَأَزْعَجَهُ أَشَدَّ إِزْعَاجٍ وَ أَعْنَفَهُ حَتَّى يُولَدَ فَإِذَا وُلِدَ صَرَفَ ذَلِكَ الدَّمَ الَّذِي كَانَ يَغْذُوهُ مِنْ دَمِ أُمِّهِ إِلَى ثَدْيِهَا وَ انْقَلَبَ الطَّعْمُ وَ اللَّوْنُ إِلَى ضَرْبٍ آخَرَ مِنَ الْغِذَاءِ وَ هُوَ أَشَدُّ مُوَافَقَةً لِلْمَوْلُودِ مِنَ الدَّمِ فَيُوَافِيهِ فِي وَقْتِ حَاجَتِهِ إِلَيْهِ فَحِينَ يُولَدُ قَدْ تَلَمَّظَ(3) وَ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ طَلَباً لِلرِّضَاعِ فَهُوَ يَجِدُ ثَدْيَ أُمِّهِ كَالْإِدَاوَتَيْنِ (4) الْمُعَلَّقَتَيْنِ لِحَاجَتِهِ فَلَا يَزَالُ يَتَغَذَّى بِاللَّبَنِ مَا دَامَ رَطْبَ الْبَدَنِ رَقِيقَ الْأَمْعَاءِ لَيِّنَ الْأَعْضَاءِ- حَتَّى إِذَا يُحَرِّكُ وَ احْتَاجَ إِلَى غِذَاءٍ فِيهِ صَلَابَةٌ لِيَشْتَدَّ وَ يَقْوَى بَدَنُهُ طَلَعَتْ لَهُ الطَّوَاحِنُ مِنَ الْأَسْنَانِ وَ الْأَضْرَاسِ (5) لِيَمْضَغَ (6) بِهَا الطَّعَامَ فَيَلِينَ عَلَيْهِ وَ يَسْهُلَ لَهُ إِسَاغَتُهُ فَلَا يَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يُدْرِكَ فَإِذَا أَدْرَكَ وَ كَانَ ذَكَراً طَلَعَ الشَّعْرُ فِي وَجْهِهِ فَكَانَ ذَلِكَ عَلَامَةَ الذَّكَرِ وَ عِزَّ الرَّجُلِ الَّذِي يَخْرُجُ بِهِ مِنْ جد [حَدِّ] الصَّبَا وَ شَبَهِ النِّسَاءِ وَ إِنْ كَانَتْ أُنْثَى يَبْقَى وَجْهُهَا نَقِيّاً مِنَ الشَّعْرِ لِتَبْقَى لَهَا الْبَهْجَةُ وَ النَّضَارَةُ الَّتِي تُحَرِّكُ الرَّجُلَ لِمَا فِيهِ دَوَامُ النَّسْلِ وَ بَقَاؤُهُ اعْتَبِرْ يَا مُفَضَّلُ فِيمَا يُدَبَّرُ بِهِ الْإِنْسَانُ فِي هَذِهِ الْأَحْوَالِ الْمُخْتَلِفَةِ هَلْ تَرَى مِثْلَهُ يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ بِالْإِهْمَالِ أَ فَرَأَيْتَ لَوْ لَمْ يَجْرِ إِلَيْهِ ذَلِكَ الدَّمُ وَ هُوَ فِي الرَّحِمِ أَ لَمْ يَكُنْ سَيَذْوِي وَ يَجِفُّ كَمَا

ص: 60


1- . الاديم: الجلد المدبوغ.
2- . الطلق «بسكون الثاني» وجع الولادة.
3- . تلمظ: إذا أخرج لسانه فمسح به شفتيه.
4- . الاداوة:- بكسر ففتح- إناء صغير من جلد يتخذ للماء، جمعه أداوى.
5- . الطواحن: هي الأضراس، و تطلق الأضراس غالبا على المآخير و الأسنان على المقاديم، كما هو الظاهر هنا، و ان لم يفرق اللغويون بينهما.
6- . مضغ الطعام: لاكه بلسانه.

يَجِفُّ النَّبَاتُ إِذَا فَقَدَ الْمَاءَ وَ لَوْ لَمْ يُزْعِجْهُ الْمَخَاضُ عِنْدَ اسْتِحْكَامِهِ أَ لَمْ يَكُنْ سَيَبْقَى فِي الرَّحِمِ كَالْمَوْءُودِ(1)

فِي الْأَرْضِ وَ لَوْ لَمْ يُوَافِقْهُ اللَّبَنُ مَعَ وِلَادَتِهِ أَ لَمْ يَكُنْ سَيَمُوتُ جُوعاً أَوْ يَغْتَذِي بِغِذَاءٍ لَا يُلَائِمُهُ وَ لَا يَصْلُحُ عَلَيْهِ بَدَنُهُ وَ لَوْ لَمْ تَطْلُعْ لَهُ الْأَسْنَانُ فِي وَقْتِهَا أَ لَمْ يَكُنْ سَيَمْتَنِعُ عَلَيْهِ مَضْغُ الطَّعَامِ وَ إِسَاغَتُهُ أَوْ يُقِيمُهُ عَلَى الرَّضَاعِ فَلَا يَشْتَدُّ بَدَنُهُ وَ لَا يَصْلُحُ لِعَمَلٍ ثُمَّ كَانَ يَشْغَلُ أُمَّهُ بِنَفْسِهِ عَنْ تَرْبِيَةِ غَيْرِهِ مِنَ الْأَوْلَادِ (2)

[چگونگى تولد كودك، تغذيه، رشد دندان و بالغ شدن او]

آنگاه كه آفرينش او كامل گردد، بدنش سخت شود، پوستش بتواند با هوا سازگار آيد و ديده اش تاب ديدن نور به هم رساند، مادرش درد زاييدن گيرد و درد، چنان بر او سخت مى آيد كه جنين از فشار درد بيرون مى افتد. چون [از تنگناى رحم به پهناى جهان آمد و] متولد گشت، همان خونى كه غذايش بود، اينك با رنگ و بويى جز آنچه بود و در شكل غذايى ديگر، از پستان مادر سرازير مى شود. اين غذا براى نوزاد از همه چيز سازگارتر است.

وقتى كه به دنيا آمد، زبان خود را به نشانه خواستن غذا بيرون مى كند و پيرامون دهان مى چرخاند. در اين زمان پستان­هاى مادرش را كه چونان دو مشك از سينه او آويخته، مى يابد و تا زمانى كه تن او تر و درونش ظريف و اعضايش نرم است از آن مى نوشد.

آنگاه كه حركت كرد و به غذايى سخت و قوى نياز پيدا نمود تا تنش استحكام يابد، در هر طرف، دندان­هاى آسيا سر برمى آورد تا غذا را بجود، نرم گرداند و براحتى فرو برد. پيوسته حالش اين گونه است تا آنگاه كه پاى در

ص: 61


1- . و أد البنت: دفنها في التراب و هي حية، كما كان العرب يفعلون ذلك في العهد الجاهلي.
2- . توحید المفضل، ص 49.

بلوغ نهد. در اين وقت اگر مذكّر است، موى در رويش مى رويد تا نشانه مردى و عزّت او باشد و از همانندى با زنان و بچگان بدور ماند و اگر مؤنث است، رخش از موى پيراسته ماند تا طراوت و زيبايى اش دل مردان را بربايد و نسل بشر ماندگار و پايدار گردد.

اى مفضّل! در اين مراحل، نيك بينديش. آيا مى شود كه [اين همه تدبير] بى مدبّر و حكيم باشد؟ مى دانى اگر در رحم، خون به او نمى رسيد همانند گياهى كه آب به وى نرسد خشك و پژمرده مى گشت؟ آيا مى دانى وقتى كه بزرگ شد اگر مادرش را درد زاييدن نمى گرفت چون زنده بگور در رحم مى ماند و اگر در هنگام ولادت، شير با او نمى ساخت، يا از گرسنگى مى مرد و يا با غذايى نامناسب و زيانبار تغذيه مى شد؟ و اگر در وقت مناسب، دندانهايش نمى روييد، بر جويدن و فرو بردن غذا ناتوان بود و بايد هميشه شير مى خورد و بدن او براى كار، قوت و استحكامى نمى يافت و مادرش به خاطر او از تربيت فرزندان ديگرش باز مى ماند؟(1)

انتقال جنين به خارج

همانگونه كه در تفسير آيه 5 سوره حج خوانديم؛ خداوند بيرون فرستادن جنين را از رحم به خودش نسبت مى دهد، «سپس شما را به صورت طفلى بيرون مى فرستيم»: ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً اين تعبير اهميّت مسأله تولّد را كه امروز دانشمندان به آن پى برده اند روشن مى سازد.

چه عاملى زمان تولّد را تنظيم مى كند؟ و تحت چه شرايطى فرمان خروج به جنين داده مى شود؟ و چگونه تمام اعضاى بدن خود را آماده براى اين تحوّل مهم مى كنند؟ تحت چه عواملى كودك تدريجاً معلّق مى گردد تا با سر متولّد شود؟ آيا مى داند تولّد او با پا غير ممكن يا بسيار مشكل است؟ چه

ص: 62


1- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص48.

كسى به تمام عضلات بدن مادر دستور مى دهد شديدترين فشار را روى جنين براى خارج شدن بياورند؟

هنگامى كه ندرتاً اين سيستم به هم مى خورد و اطبّا مجبور به سزارين مى شوند؛ اهميّت آن معلوم مى شود، و شايد وجود چنين افراد نادرى هشدارى است به همگان تا به اهميّت اين موضوع بينديشند.

البته در بعضى از موارد زمان تولّد را به طور تقريبى پيش بينى مى كنند؛ ولى در پاره اى از موارد طفل زودتر از موعد و گاهى ديرتر متولّد مى گردد.

به اين ترتيب مسأله تولّد با تمام شاخ و برگ حساب شده اش، آيتى ديگر از آيات الهى است.

دگرگونى هاى شگفت انگيز در لحظه تولّد

همان گونه كه گفتيم هيچ كس دقيقاً نمى تواند لحظه تولّد را تعيين كند؛ و آنچه به صورت پيش بينى از سوى اطبّا بطور عموم، يا بطور خصوص، به افراد گفته مى شود، جنبه تخمينى دارد؛ چنانكه در آيه 8 سوره رعد مى خوانيم:

اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُثْنى وَ ما تَغِيْضُ الأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَي ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ: «خدا از جنين هايى كه هر مؤنث حمل مى كند، آگاه است، و نيز از آنچه رحم ها كم مى كنند (و قبل از موعد معمول مى زايند) و هم از آنچه افزون مى كنند (بعد از موعد مى زايند) با خبر است، و هر چه نزد او اندازه اى دارد»(1)

ص: 63


1- . «تغيض» از مادّه «غيض» (بر وزن فيض) به معنى فرو بردن مايع، يا فروكش كردن آن است. سپس به معنى نقصان و نيز به معنى فساد آمده است؛ و لذا در آيه فوق بعضى «تغيض» را به معنى نقصان جنين و بعضى به معنى قبل از موعد تولّد يافتن تفسير كرده اند؛ و مشهور ميان مفسرّين همين معنى است. همين تفسير در حديثى از امام باقر يا امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است؛ و ذيل آيه نيز گواه بر آن است.

ظاهر آيه اين است كه اين از علوم خاصّ الهى است؛ كه ويژگى هاى جنين را قبل از تولّد از هر نظر مى داند. نه تنها مسأله جنسيت بلكه از تمام استعدادها، ذوق ها، صفات ظاهر و باطن جنين با خبر است؛ و همچنين لحظه تولّد جنين را تنها خدا مى داند، و براى اينكه تصوّر نشود اين كم و زيادها بى حساب و بى دليل است؛ بلكه ساعت و ثانيه و لحظه آن حساب دارد، مى افزايد: «و كُلُّ شَيى ءٍ عِنْدَهَ بِمِقْدارٍ»: «هر چيز نزد او اندازه و مقدار معينى دارد.»

جالب اينكه در لحظه تولّد، دگرگونى هاى عجيبى در سيستم زندگانى نوزاد، ظاهر مى شود كه براى تطبيق دادن او با محيط جديد، كاملاً ضرورى است، و از ميان آنها تنها به دو موضوع اشاره مى كنيم:

الف: دگرگون شدن سيستم گردش خون؛

به اين صورت كه مسأله گردش خون در جنين يك گردش ساده است؛ زيرا حركت خون هاى آلوده به سوى ريه ها براى تصفيه انجام نمى گردد، چون در آنجا تنفّسى وجود ندارد؛ لذا دو قسمت قلب او (بطن راست و چپ) كه يكى عهده دار رساندن خون به اعضاء، و ديگرى عهده دار رساندن خون به ريه براى تصفيه است به يكديگر راه دارد. امّا به محض اينكه جنين متولّد شد، اين دريچه بسته مى شود، و خون دو قسمت مى گردد: بخشى به سوى تمام سلّول­هاى بدن براى تغذيه فرستاده مى شود و بخش ديگرى به سوى ريه ها براى تنفس!

آرى جنين تا در شكم مادر است اكسيژن لازم را از خون مادر مى گيرد ولى بعد از تولّد بايد خودكفا باشد و از طريق ريه و تنفس، اكسيژن را دريافت دارد.

ريه اى كه قبلًا در رحم مادر كاملًا ساخته و آماده شده با يك فرمان الهى ناگهان به كار مى افتد؛ كه به راستى از عجائب است.

ب- بسته شدن بند ناف و خشكيدن و افتادن آن بند ناف را كه طريق تغذيه جنين به وسيله جفت از خون مادر است معمولًا بعد از تولّد مى چينند؛ ولى اگر هم نچينند تدريجاً مى خكشد و مى افتد. يعنى به هنگام تولّد

ص: 64

همان طور كه راه دريافت اكسيژن عوض مى شود؛ راه تغذيه نيز ناگهان عوض مى شود، و دهان و معده و روده ها كه در دوران جنينى كاملاً ساخته و آماده شده اما به كار نيفتاده اند ناگهان به كار مى افتند؛ و اين يكى ديگر از شگفتى هاى مهم آفرينش انسان است(1)

غذاى طفل قبل از تولّد آماده است

نوزاد انسان و بسيارى از حيوانات در آغاز تولّد، قدرت استفاده از غذاهاى سخت و سنگين را ندارند؛ به همين دليل، دست قدرتمند آفرينش، غذاى مخصوصى به نام شير براى آنها در پستان مادر، فراهم ساخته است. در حقيقت همان خون هاى بدن مادر، كه در دوران جنينى مورد استفاده او بود؛ با يك دگرگونى وسيع و سريع به شكل شير در مى آيد، و تا مدّت لازم او را تغذيه مى كند.

پستان مادر، در دوران باردارى تدريجاً تغيير شكل مى دهد؛ و بر اثر ترشّحاتى كه از جفت به خون مادر مى ريزد و به آنها آماده باش مى دهد، روز به روز بزرگ تر شده و خود را براى وظيفه سنگين آينده آماده مى سازد. لوله هايى كه در پستان است و تا نوك پستان امتداد دارد، منشعب و زياد شده و ترشّح مختصرى دارند، و به هنگام تولّد نوزاد، اعلام آمادگى كامل مى كنند.

عجب اينكه ترشح شير از سلّول­هاى پستان دائمى نيست، وگرنه مرتّباً به خارج مى ريخت، بلكه به محض اينكه لب هاى نوزاد، به پستان مادر مى رسد، و شروع به مكيدن مى كند، تحريكات عصبى از راه اعصاب به نخاع و از نخاح به هيپوتالاموس رفته و باعث دو نوع ترشح مى گردد كه يكى از آنها از راه خون به پستان ها مى ريزد و نسوج اطراف مجارى شير را منقبض ساخته و به آنها فشار وارد مى كند تا شير به سوى نوك پستان رانده شود، و تمام اين اعمال، ظرف

ص: 65


1- . پيام قرآن، ج 2، ص 88.

30 ثانيه كامل مى شود، و عجيب تر اينكه نه تنها شير در آن پستانى كه به آن لب زده جارى مى گردد؛ بلكه در پستان ديگرى نيز همين جريان برقرار و آماده مى شود، و لذا تأكيد شده نوزاد را از هر دو پستان شير دهند.

شير يك غذاى كامل است؛ مخصوصاً شير مادر براى نوزادش غذاى اكملى محسوب مى شود، و هيچ چيز در دنيا جانشين آن نمى گردد.

شير داراى ويتامين آ، ب، د، پ، و ويتامين هاى ديگر است؛ و 22 نوع مادّه مختلف از سوى دانشمندان در آن كشف شده است، به اضافه انواع آنزيم ها.

بسيارى از داروهاى لازم نيز از طريق شير مادر به نوزاد منتقل مى شود؛ و به همين دليل كودكانى كه از شير مادر بى بهره مى شوند گرفتار كمبودهاى مختلفى مى گردند.

به نظر مى رسد كه شير مادر تنها جسم كودك را تغذيه نمى كند؛ بلكه عواطف و روح او را نيز سيراب مى كند، به همين دليل كسانى كه از شير مادر محروم مى شوند داراى اشكالات و كمبودهاى عاطفى نيز احياناً خواهند بود.

به همين دليل قرآن مجيد مى گويد: «وَالْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمنْ أرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ»؛ «مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير مى دهند اين براى كسى است كه بخواهد دوران شير دادن را تكميل كند»(1)

ص: 66


1- . سوره بقره، آيه 233؛ پيام قرآن، ج 2، ص 92.

حال من لا ينبت في وجهه الشعر و علة ذلك

وَ لَوْ لَمْ يَخْرُجِ الشَّعْرُ فِي وَجْهِهِ فِي وَقْتِهِ أَ لَمْ يَكُنْ سَيَبْقَى فِي هَيْئَةِ الصِّبْيَانِ وَ النِّسَاءِ فَلَا تَرَى لَهُ جَلَالَةً وَ لَا وَقَاراً قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ لَهُ يَا مَوْلَايَ فَقَدْ رَأَيْتُ مَنْ يَبْقَى عَلَى حَالَتِهِ وَ لَا يَنْبُتُ الشَّعْرُ فِي وَجْهِهِ وَ إِنْ بَلَغَ الْكِبَرَ فَقَالَ ع ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ(1)

فَمَنْ هَذَا الَّذِي يَرْصُدُهُ (2) حَتَّى يُوَافِيَهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مِنْ هَذِهِ الْمَآرِبِ إِلَّا الَّذِي أَنْشَأَهُ خَلْقاً بَعْدَ أَنْ لَمْ يَكُنْ ثُمَّ تَوَكَّلَ لَهُ بِمَصْلَحَتِهِ بَعْدَ أَنْ كَانَ فَإِنْ كَانَ الْإِهْمَالُ يَأْتِي بِمِثْلِ هَذَا التَّدْبِيرِ فَقَدْ يَجِبُ أَنْ يَكُونَ الْعَمْدُ وَ التَّقْدِيرُ يَأْتِيَانِ بِالْخَطَإِ وَ الْمُحَالِ لِأَنَّهُمَا ضِدُّ الْإِهْمَالِ وَ هَذَا فَظِيعٌ مِنَ الْقَوْلِ وَ جَهْلٌ مِنْ قَائِلِهِ لِأَنَّ الْإِهْمَالَ لَا يَأْتِي بِالصَّوَابِ وَ التَّضَادَّ لَا يَأْتِي بِالنِّظَامِ (3)

تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَقُولُ الْمُلْحِدُونَ عُلُوّاً كَبِيراً (4)

ص: 67


1- . سورة آل عمران آية 182.
2- . يرصده: أي يرقبه.
3- . أي إذا لم تكن الأشياء منوطة باسبابها، و لم ترتبط الأمور بعللها، فكما جاز ان يحصل هذا الترتيب و النظام التام بلا سبب، فجاز أن يصير التدبير في الأمور سببا لاختلافها. و هذا خلاف ما يحكم به العقلاء لما يرون من سعيهم في تدبير الأمور و ذمهم من يأتي بها على غير تأمل و روية .. و يحتمل أن يكون المراد ان الوجدان يحكم بتضاد آثار الأمور-- المتضادة، و ربما أمكن اقامة البرهان عليه أيضا، فإذا أتي الاهمال بالصواب يجب ان يأتي ضده و هو التدبير بالخطإ، و هذا أفظع و أشنع. (من تعليقات البحار)
4- . توحید المفضل، ص50.

راز رويش مو بر صورت

اشاره

مى دانى اگر در صورتش موى نمى روييد، همواره به هيأت و صورت زنان و بچگان مى ماند، در نتيجه نه ابّهت داشت و نه وقار؟

مفضّل مى گويد: عرض كردم: آقاى من! من كسانى را ديده ام كه بزرگ و كهنسال بوده اند ولى مويى بر رويشان نروييده است.

حضرت (علیه السلام) فرمود: «اين به خاطر اعمالى است كه از پيش فرستاده اند و خداى جلّ و علا هيچ گاه بر بندگانش ستم روا نمى دارد». (انفال، آيه 51) جز خدايى كه از نيستى اش رهانيد و هستى اش بخشيد، چه كسى همواره در انديشه برآورى اين همه نيازهاى اوست و تأمين آنها را خود بر عهده گرفته است؟(1)

بی مو بودن صورت مردان، غالباً دو علت دارد

یکی وجود بیماری های مهلکی چون «سفلیس»و«سوزاک» و دیگر کشیده شدن بیضه ها. این امر مسلم است که اعمال و رفتارهای زشت و ناهنجار، تأثیر بسزا و مستقیمی بر بدن دارند، و هر چه عمل ناپسندتر باشد، تأثیر نیز شدیدتر است. مثلاً گناهی همچون «زنا» با عث بیماری­های کشندۀ مقاربتی، همچون«سلفیس» و «سوزاک» می شود واین بیماری­ها دگرگونی­هایی در جسم به وجود می­آورند که نه تنها شخص زناکار که نسل در نسل پس از او را دست خوش این مشکل قرار می­دهند. یکی از آثار نفرت انگیز میکروب «سلفیس» این است که چون وارد خون می شود وبه همه قسمت­های بدن راه می­یابد، ریشه موهای بدن را فاسد می­کند ودر نتیجه باعث ریزش مو، به ویژه در قسمت صورت می­گردد و اگر کسی که چنین مشکلی پیدا کرده، در این حالت، فرزندی بیاورد، او نیز صورتی کوسه و بی مو خواهد داشت. به راستی

ص: 68


1- . شگفتی­های آفرینش (ترجمه توحید مفضل) ، ص 48.

عامل این همه آسیب که شخص گناه کار ونسل پس از او را در مخاطره قرار داده کیست، جز خود او؟ بی شک خدا به بندگانش ستم نمی­کند.

اما علت دوم: نزد پزشکان ثابت شده که بیضه­ها علاوه بر منی، ماده دیگری به نام «هرمون بیضوی» ترشح می­کنند که مایه قدرت وقوت ونشاط در مرد است و روییدن مو و فراوان شدن آن، به ویژه در صورت او، و باعث خشونت صدا ودرشتی اندامش می­شوند. بنابراین اگر بیضه­ها پیش از بلوغ کشیده شوند، علایم مردانگی در قیافه وهیکل شخص بروز نمی­کند و اگر این کار پس از آن انجام گردد، نشانه­ها یکی یکی از بین می­روند و مرد، صورت و صدا و اندامی زن گونه می­یابد.(1)

ص: 69


1- . توحید المفضل ، مترجم: محمد مهدی رضایی، ص272.

الاهمال ام التدبیر؟

اشاره

الاهمال ام التدبیر؟(1)

فَمَنْ هَذَا الَّذِي يَرْصُدُهُ (2) حَتَّى يُوَافِيَهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مِنْ هَذِهِ الْمَآرِبِ إِلَّا الَّذِي أَنْشَأَهُ خَلْقاً بَعْدَ أَنْ لَمْ يَكُنْ ثُمَّ تَوَكَّلَ لَهُ بِمَصْلَحَتِهِ بَعْدَ أَنْ كَانَ فَإِنْ كَانَ الْإِهْمَالُ يَأْتِي بِمِثْلِ هَذَا التَّدْبِيرِ فَقَدْ يَجِبُ أَنْ يَكُونَ الْعَمْدُ وَ التَّقْدِيرُ يَأْتِيَانِ بِالْخَطَإِ وَ الْمُحَالِ لِأَنَّهُمَا ضِدُّ الْإِهْمَالِ وَ هَذَا فَظِيعٌ مِنَ الْقَوْلِ وَ جَهْلٌ مِنْ قَائِلِهِ لِأَنَّ الْإِهْمَالَ لَا يَأْتِي بِالصَّوَابِ وَ التَّضَادَّ لَا يَأْتِي بِالنِّظَامِ (3) تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَقُولُ الْمُلْحِدُونَ عُلُوّاً كَبِيراً(4)

اگر چنين تدبير و حكمتى زاييده اهمال و رها بودن امور به حال خود بود، مى بايست از تقدير و هدفمندى نيز اختلال و ناهماهنگى برخيزد؛ زيرا اين دو ضدّ اهمال اند. [و بايد نتيجه آنها نيز با نتايج اهمال نسازد] بى شك چنين سخنى ناشايست و ناصواب و نشانه ناآگاهى و كم مايگى گوينده آن است؛ چه هيچ گاه در اثر اهمال و بى تدبيرى، درستى و صواب پديد نمى آيد و تضاد نيز نظم و هماهنگى را در پى ندارد. خداوند چه بسيار منزه و والاتر از گفته ملحدان است. (اسراء، آيه 43) (5)

ص: 70


1- . توحید مفضل، ترجمه محمد مهدی رضایی.
2- . يرصده: أي يرقبه.
3- . أي إذا لم تكن الأشياء منوطة باسبابها، و لم ترتبط الأمور بعللها، فكما جاز ان يحصل هذا الترتيب و النظام التام بلا سبب، فجاز أن يصير التدبير في الأمور سببا لاختلافها. و هذا خلاف ما يحكم به العقلاء لما يرون من سعيهم في تدبير الأمور و ذمهم من يأتي بها على غير تأمل و روية .. و يحتمل أن يكون المراد ان الوجدان يحكم بتضاد آثار الأمور- المتضادة، و ربما أمكن اقامة البرهان عليه أيضا، فإذا أتي الاهمال بالصواب يجب ان يأتي ضده و هو التدبير بالخطإ، و هذا أفظع و أشنع. (من تعليقات البحار)
4- . توحید المفضل، ص50.
5- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص 49.

یعنی وجدان انسان در می­یابد و حکم می­کند که امور متضاد، مثل سرما و گرما، آثار متضاد و نا هم خوان با یکدیگر دارند. اهمال و تدبیر نیز از امور متضاداند. پس اگر اهمال باعث این همه نظم وترتیب و درستی شده است، ضد آن یعنی«تدبیر» باید خطا و اشتباه و به هم ریختگی نظام در پی داشته باشد، در حالی که هیچ صاحب خردی به این مطلب تن نمی­دهد و آن را نمی­پذیرد. پس حقیقت غیر آن است که منکران می­گویند. نظم و ترتیب، علامت تدبیر و وجود مدبر است و اختلاف در نظام و اشتباه کاری نشانه بی تدبیری و نبود تدبیر کننده، و ما هر چه در اطراف خود ودر عالم هستی می­نگریم، جز صواب و راست کاری و نظم نمی­بینیم.(1)

ص: 71


1- . بحار الانوار، ج 3، ص 65؛ توحید المفضل، مترجم: محمد مهدی رضایی، ص 272.

حال المولود لو ولد فهما عاقلا و تعليل ذلك

وَ لَوْ كَانَ الْمَوْلُودُ يُولَدُ فَهِماً(1) عَاقِلًا لَأَنْكَرَ الْعَالَمَ عِنْدَ وِلَادَتِهِ وَ لَبَقِيَ حَيْرَانَ تَائِهَ الْعَقْلِ إِذَا رَأَى مَا لَمْ يَعْرِفْ وَ وَرَدَ عَلَيْهِ مَا لَمْ يَرَ مِثْلَهُ مِنِ اخْتِلَافِ صُوَرِ الْعَالَمِ مِنَ الْبَهَائِمِ وَ الطَّيْرِ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ مِمَّا يُشَاهِدُهُ سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ وَ يَوْماً بَعْدَ يَوْمٍ وَ اعْتَبِرْ ذَلِكَ بِأَنَّ مَنْ سُبِيَ مِنْ بَلَدٍ وَ هُوَ عَاقِلٌ يَكُونُ كَالْوَالِهِ الْحَيْرَانِ فَلَا يُسْرِعُ إِلَى تَعَلُّمِ الْكَلَامِ وَ قَبُولِ الْأَدَبِ كَمَا يُسْرِعُ الَّذِي سُبِيَ صَغِيراً غَيْرَ عَاقِلٍ ثُمَّ لَوْ وُلِدَ عَاقِلًا كَانَ يَجِدُ غَضَاضَةً(2) إِذَا رَأَى نَفْسَهُ مَحْمُولًا مُرْضَعاً مُعَصَّباً بِالْخِرَقِ مُسَجًّى (3) فِي الْمَهْدِ لِأَنَّهُ لَا يَسْتَغْنِي عَنْ هَذَا كُلِّهِ لِرِقَّةِ بَدَنِهِ وَ رُطُوبَتِهِ حِينَ يُولَدُ ثُمَّ كَانَ لَا يُوجَدُ لَهُ مِنَ الْحَلَاوَةِ وَ الْوَقْعِ مِنَ الْقُلُوبِ مَا يُوجَدُ لِلطِّفْلِ فَصَارَ يَخْرُجُ إِلَى الدُّنْيَا غَبِيّاً(4) غَافِلًا عَمَّا فِيهِ أَهْلُهُ فَيَلْقَى الْأَشْيَاءَ بِذِهْنٍ ضَعِيفٍ وَ مَعْرِفَةٍ نَاقِصَةٍ ثُمَّ لَا يَزَالُ يَتَزَايَدُ فِي الْمَعْرِفَةِ قَلِيلًا قَلِيلًا وَ شَيْئاً بَعْدَ شَيْ ءٍ وَ حَالًا بَعْدَ حَالٍ حَتَّى يَأْلَفَ الْأَشْيَاءَ وَ يَتَمَرَّنَ وَ يَسْتَمِرَّ عَلَيْهَا فَيَخْرُجَ مِنْ حَدِّ التَّأَمُّلِ لَهَا وَ الْحَيْرَةِ فِيهَا إِلَى التَّصَرُّفِ وَ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْمَعَاشِ بِعَقْلِهِ وَ حِيلَتِهِ وَ إِلَى الِاعْتِبَارِ وَ الطَّاعَةِ وَ السَّهْوِ وَ الْغَفْلَةِ وَ الْمَعْصِيَةِ وَ فِي هَذَا أَيْضاً وُجُوهٌ أُخَرُ فَإِنَّهُ لَوْ كَانَ يُولَدُ تَامَّ الْعَقْلِ مُسْتَقِلًّا بِنَفْسِهِ لَذَهَبَ مَوْضِعُ حَلَاوَةِ تَرْبِيَةِ الْأَوْلَادِ وَ مَا قُدِّرَ أَنْ يَكُونَ لِلْوَالِدَيْنِ فِي الِاشْتِغَالِ بِالْوَلَدِ مِنَ الْمَصْلَحَةِ وَ مَا يُوجِبُ التَّرْبِيَةَ لِلْآبَاءِ عَلَى الْأَبْنَاءِ مِنَ الْمُكَافَأَةِ بِالْبِرِّ وَ الْعَطْفِ

ص: 72


1- . الفهم:- بفتح فكسر- السريع الفهم.
2- . الغضاضة: هى الذلة و المنقصة- جمعها غضائض.
3- . التسجية: هى التغطية بثوب يمد على الجسم.
4- . على وزن فعيل- و هو القليل الفطنة.

عَلَيْهِمْ عِنْدَ حَاجَتِهِمْ إِلَى ذَلِكَ مِنْهُمْ (1) ثُمَّ كَانَ الْأَوْلَادُ لَا يَأْلَفُونَ آبَاءَهُمْ وَ لَا يَأْلَفُ الْآبَاءُ أَبْنَاءَهُمْ لِأَنَّ الْأَوْلَادَ كَانُوا يَسْتَغْنُونَ عَنْ تَرْبِيَةِ الْآبَاءِ وَ حِيَاطَتِهِمْ فَيَتَفَرَّقُونَ عَنْهُمْ حِينَ يُولَدُونَ فَلَا يَعْرِفُ الرَّجُلُ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ وَ لَا يَمْتَنِعُ مِنْ نِكَاحِ أُمِّهِ وَ أُخْتِهِ وَ ذَوَاتِ الْمَحَارِمِ مِنْهُ إِذَا كَانَ لَا يَعْرِفُهُنَّ وَ أَقَلُّ مَا فِي ذَلِكَ مِنَ الْقَبَاحَةِ بَلْ هُوَ أَشْنَعُ وَ أَعْظَمُ وَ أَفْظَعُ وَ أَقْبَحُ وَ أَبْشَعُ لَوْ خَرَجَ الْمَوْلُودُ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَ هُوَ يَعْقِلُ أَنْ يَرَى (2)

مِنْهَا مَا لَا يَحِلُّ لَهُ وَ لَا يُحْسِنُ بِهِ أَنْ يَرَاهُ أَ فَلَا تَرَى كَيْفَ أُقِيمَ كُلُّ شَيْ ءٍ مِنَ الْخِلْقَةِ عَلَى غَايَةِ الصَّوَابِ وَ خَلَا مِنَ الْخَطَإِ دَقِيقُهُ وَ جَلِيلُهُ (3)

[اگر انسان، با هوش و انديشه به دنيا مى آمد]

اگر نوزاد، فهيم و عاقل به دنيا مى آمد، وقت تولد جهان هستى را انكار مى كرد و هنگامى كه با حيوانات، پرندگان و ديگر موجودات غريب روبرو مى گشت و هر ساعت و هر روز پاره اى از اشكال مختلف و شگفت عالم را كه از پيش نديده بود مى ديد، هر آينه عقل و انديشه اش سرگشته و گمراه مى گشت.

بدان كه اگر عاقلى را به اسيرى از سرزمينى به سرزمين ديگر ببرند [از ديدن شگفتي­هاى نامأنوس] همواره واله و سرگشته است و به خلاف كودكى كه در كودكى اسير شود به سرعت، زبان و آداب [آن سرزمين جديد] را فرا نمى گيرد. نيز اگر نوزاد، دانا و هوشمند پاى در جهان مى نهاد از اينكه [آنقدر

ص: 73


1- . أي بان يبر الابناء بآبائهم و العطف عليهم عند حاجة الآباء إلى ذلك في كبرهم و ضعفهم، و جزاء لما عانوا من الشدائد في سبيل تربية الابناء
2- . خبر لقوله: أقل ما في ذلك.
3- . ان بعض هذا البيان البديع من الامام عن تدرج الإنسان في نموه، و نموه في أوقاته، كاف في حكم العقل، بان له صانعا صنعه عن علم و حكمة و تقدير و تدبير. (عن كتاب الإمام الصّادق) للشيخ محمّد حسين المظفر، ج 1 ، ص 171. «توحید المفضل»

ناتوان است كه توان راه رفتن ندارد و ناچار] بايد ديگران بر دوشش گيرند، شيرش بنوشانند، در جامه اش بپيچند و در گاهوارش بخوابانند، سخت احساس خوارى و پستى مى كرد از سوى ديگر او به خاطر ظرافت و طراوت و رطوبت بدن، هيچ گاه از اين امور بى نياز نيست [در نتيجه چه بسا در هلاكت مى افتاد و يا رشد روحى و] [بدنى مناسب نمى كرد.] همچنين در چنين حالى آن شيرينى، دلبندى و محبوبيت كودكان را نداشت؛ از اين رو آنان در حالى به دنيا مى آيند كه از كار جهان و جهانيان غافلند.

اينان با ذهن ضعيف و شناخت اندك و ناقص خود با همه چيز روبرو مى شوند، امّا اندك اندك و گام به گام و در حالتهاى گوناگون بر شناخت و آگاهى آنان افزوده مى شود. كودك، پيوسته چنين كسب شناخت مى كند تا آنكه از مرحله حيرت و سرگشتگى و تأمل، پاى فراتر مى نهد و با كمك عقل و انديشه، قدم در وادى تصرف و تدبير و چاره انديشى معاش و ... مى گذارد، از حوادث، پند مى گيرد، اطاعت مى كند و يا در اشتباه و فراموشى و غفلت گناه سقوط مى كند.

حكمتهاى فراوان ديگرى نيز در پس اين امر نهفته است؛ از جمله:

اگر كودك در گاه تولد، عقلى كامل داشت و مستقل و خودكفا مى بود، شيرينى فرزند دارى از ميان مى رفت. پدر و مادر به مصالحى كه در تربيت كودك نهفته است نمى رسيدند؛ در نتيجه، تربيت، سرپرستى و رحم و شفقت بر آنان هنگام پيرى بر فرزند لازم نبود. [زيرا پدر و مادر در قبال او زحمتى نكشيده اند كه او در سنّ كهنسالى و نياز، به آنان برسد. او از آغاز، مستقل و بى نياز از والدين بوده است].

همچنين با اين فرض، در ميان فرزندان و والدين هيچ پيوند و الفتى حاكم نبود؛ زيرا كودكان از تربيت و سرپرستى پدران بى نياز بودند و از زمان تولد از پدران خويش جدا مى گشتند. او نيز پس از آن، پدر و مادرش را [و خواهر و

ص: 74

برادرش را] نمى شناخت و اين عدم شناخت باعث مى شد كه بر سر راه ازدواج با مادر و خواهر و ديگر محارم مانعى پديد نيايد.

و كمترين مفسده- و بلكه شنيع­ترين و قبيح­ترين زشتى- هنگامى است كه چنين طفل هوشمندى، در هنگام تولد بر چيزى نظر افكند كه رخصت اين عمل را از او ستانده اند و سزاوار نيست كه چنين كند.

آيا نمى بينى كه چگونه هر چيز آفرينش در جاى مناسب خود استوار گشته و در ريز و درشت اجزاى هستى، اندك خلل و ناصوابى پيدا نيست؟(1)

بيدار شدن تدريجى عقل و حواس در كودكان

اشاره

اگر كودك از آغاز عقل مى داشت، مسلّماً بسيار رنج مى برد؛ زيرا احساس ناتوانى و مذلّت مى كرد. چرا كه نمى تواند راه برود، غذا بخورد و كمترين حركتى داشته باشد؛ بايد او را در پارچه اى بپيچند و در گهوار بخوابانند و جامه اى بر او بيفكنند وتر و خشك كنند.

امام صادق (علیه السلام) ضمن اشاره به اين مطلب در حديث معروف توحيد مفضّل مى افزايد: «به علاوه اگر عاقل متولّد مى شد و زندگى مستقل داشت، شيرينى حركات كودكانه و حلاوت تربيت اولاد و رابطه اى كه از اين طريق ميان فرزندان و پدر و مادر در تمام عمر برقرار مى شود از ميان مى رفت.»(2)

گذشته از اينها انتقال به دنياى كاملًا جديد و ناشناخته چنان وحشت و اضطرابى در او ايجاد مى كرد كه ممكن بود فكر و اعصاب او را آزار دهد؛ ولى آن قدرت لايزالى كه انسان را براى تكامل آفريده همه اين اصول را در او پيش بينى فرموده است.

ص: 75


1- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص 51.
2- . بحارالانوار، ج 3، ص 64.

همچنين اگر حواس او كامل بود، يك مرتبه چشم باز مى كرد و صحنه هاى تازه را مشاهده مى نمود و گوش او صداها و آهنگ هاى جديد را مى شنيد؛ و چه بسا قدرت تحمّل آنها را نداشت؛ لذا اين امور تدريجاً و يكى پس از ديگرى صورت مى گيرد.

جالب توجّه اينكه قرآن مجيد مى گويد: «وَاللَّهُ أخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُوْنَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمْ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُروُنَ»: خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج ساخت، در حالى­كه هيچ نمى دانستيد و براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد تا شكر نعمت او را به جا آوريد»(1)

طبق اين آيه، در آغاز انسان هيچ علمى نداشت و حتّى گوش و چشم نداشت؛ سپس خداوند قدرت شنيدن و ديدن و انديشيدن را به او داد. شايد ذكر واژه «سمع» «گوش» قبل از ذكر «ابصار» «چشم ها» اشاره به اين است كه در نوزادان نخست فعاليّت گوش شروع مى شود، و بعد از مدّتى چشم ها توانايى ديد پيدا مى كند. حتّى همانگونه كه قبلًا اشاره كرديم بعضى معتقدند كه گوش در عالم جنين، كم و بيش قدرت شنوايى دارد و آهنگ قلب مادر را مى شنود، و به آن عادت مى كند(2)

ص: 76


1- . سوره نحل، آيه 78.
2- . پيام قرآن، ج 2، ص 90.

منفعة الأطفال في البكاء

اعْرِفْ يَا مُفَضَّلُ مَا لِلْأَطْفَالِ فِي الْبُكَاءِ مِنَ الْمَنْفَعَةِ وَ اعْلَمْ أَنَّ فِي أَدْمِغَةِ الْأَطْفَالِ رُطُوبَةً إِنْ بَقِيَتْ فِيهَا أَحْدَثَتْ عَلَيْهِمْ أَحْدَاثاً جَلِيلَةً وَ عِلَلًا عَظِيمَةً مِنْ ذَهَابِ الْبَصَرِ وَ غَيْرِهِ وَ الْبُكَاءُ يُسِيلُ تِلْكَ الرُّطُوبَةَ مِنْ رُءُوسِهِمْ فَيُعْقِبُهُمْ ذَلِكَ الصِّحَّةَ فِي أَبْدَانِهِمْ وَ السَّلَامَةَ فِي أَبْصَارِهِمْ أَ فَلَيْسَ قَدْ جَازَ أَنْ يَكُونَ الطِّفْلُ يَنْتَفِعُ بِالْبُكَاءِ وَ وَالِدَاهُ لَا يَعْرِفَانِ ذَلِكَ فَهُمَا دَائِبَانِ (1) لِيُسْكِتَانِهِ وَ يَتَوَخَّيَانِ (2)

فِي الْأُمُورِ

مَرْضَاتَهُ لِئَلَّا يَبْكِيَ وَ هُمَا لَا يَعْلَمَانِ أَنَّ الْبُكَاءَ أَصْلَحُ لَهُ وَ أَجْمَلُ عَاقِبَةً فَهَكَذَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ مَنَافِعُ لَا يَعْرِفُهَا الْقَائِلُونَ بِالْإِهْمَالِ وَ لَوْ عَرَفُوا ذَلِكَ لَمْ يَقْضُوا عَلَى الشَّيْ ءِ أَنَّهُ لَا مَنْفَعَةَ فِيهِ مِنْ أَجْلِ أَنَّهُمْ لَا يَعْرِفُونَهُ وَ لَا يَعْلَمُونَ السَّبَبَ فِيهِ فَإِنَّ كُلَّ مَا لَا يَعْرِفُهُ الْمُنْكِرُونَ يَعْلَمُهُ الْعَارِفُونَ (3) وَ كَثِيراً مَا يَقْصُرُ عَنْهُ عِلْمُ الْمَخْلُوقِينَ مُحِيطٌ بِهِ عِلْمُ الْخَالِقِ جَلَّ قُدْسُهُ وَ عَلَتْ كَلِمَتُهُ فَأَمَّا مَا يَسِيلُ مِنْ أَفْوَاهِ الْأَطْفَالِ مِنَ الرِّيقِ فَفِي ذَلِكَ خُرُوجُ الرُّطُوبَةِ الَّتِي لَوْ بَقِيَتْ فِي أَبْدَانِهِمْ لَأَحْدَثَتْ عَلَيْهِمُ الْأُمُورَ الْعَظِيمَةَ كَمَنْ تَرَاهُ قَدْ غَلَبَتْ عَلَيْهِ الرُّطُوبَةُ فَأَخْرَجَتْهُ إِلَى حَدِّ الْبَلَهِ وَ الْجُنُونِ وَ التَّخْلِيطِ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ مِنَ الْأَمْرَاضِ الْمُتْلِفَةِ كَالْفَالِجِ (4) وَ اللَّقْوَةِ(5) وَ مَا أَشْبَهَهُمَا

ص: 77


1- . الدءوب: الجد و التعب.
2- . التوخي. التحرّي و القصد
3- . أي ان ذلك ممّا لا يقصر عن ادراكه ذو العلم و الفهم.
4- . الفالج: داء يحدث في أحد شقى البدن، فيبطل احساسه و حركته.
5- . اللقوة:- بفتح فسكون- داء يصيب الوجه، يعوج منه الشدق إلى أحد جانبي العنق، جمعه لقاء و القاء.

فَجَعَلَ اللَّهُ تِلْكَ الرُّطُوبَةَ تَسِيلُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ فِي صِغَرِهِمْ لِمَا لَهُمْ فِي ذَلِكَ مِنَ الصِّحَّةِ فِي كِبَرِهِمْ فَتَفَضَّلَ عَلَى خَلْقِهِ بِمَا جَهِلُوهُ وَ نَظَرَ لَهُمْ بِمَا لَمْ يَعْرِفُوهُ وَ لَوْ عَرَفُوا نِعَمَهُ عَلَيْهِمْ لَشَغَلَهُمْ ذَلِكَ مِنَ التَّمَادِي فِي مَعْصِيَتِهِ فَسُبْحَانَهُ مَا أَجَلَّ نِعْمَتَهُ وَ أَسْبَغَهَا عَلَى الْمُسْتَحِقِّينَ وَ غَيْرِهِمْ مِنْ خَلْقِهِ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُ الْمُبْطِلُونَ (1) عُلُوّاً كَبِيراً(2)

[فوايد گريه كودكان]

اى مفضّل! از منافع گريه كودكان نيز آگاه باش، بدان كه در مغز كودكان رطوبتى است كه اگر در آن بماند بيماريها و نارساييهاى سخت و ناگوار به او رساند؛ مانند نابينايى و جز آن. گريه آن رطوبت را از سر كودكان سرازير و بيرون مى كند و بدين وسيله سلامتى تن و درستى ديده ايشان را فراهم مى آورد. پدر و مادر از اين راز آگاه نيستند و مانع آن مى شوند كه كودك از گريه اش سود ببرد.

اينان همواره در سختى مى افتند و مى كوشند كه او را ساكت كنند و با فراهم كردن خواسته هايش از گريه بازش دارند، ولى نمى دانند كه گريه كردن به سود اوست و سرانجام نيكى پيدا مى كند.

بدين ترتيب چه بسا كه در اشيا، منافعى نهفته باشد كه معتقدان به اهمال و بى تدبيرى در كار عالم از آن غافل اند و اگر مى دانستند، هيچ گاه نمى گفتند كه فلان چيز بى ثمر است؛ زيرا آنان از اسباب و علل آگاه نيستند. براستى هر چه را كه منكران نمى دانند عارفان مى بينند. چه بسيار است چيزهايى كه دانش اندك آفريدگان از آن كوتاه و خالق آفرينش با دانش بى پايانش از آن آگاه است. قداستش عظيم و كلمه اش والاست.

ص: 78


1- . يقال: أبطل اي جاء بالباطل.
2- . توحید المفضل، ص 54.

و اما آبى كه از دهان كودكان سرازير مى شود و خارج مى گردد، رطوبتى است كه اگر در بدنهايشان بماند، آثار وخيمى برجاى مى گذارد. چنان كه دانى گاه كه رطوبت بدن چيره مى شود [و بر ديگر عناصر، غلبه مى كند] شخص، دچار كودنى، ديوانگى، كم عقلى، فلج و لقوه و جز آن مى گردد.

خداوند جلّ و علا تدبير چنان نمود كه اين رطوبت در دوران كودكى از دهانشان بيرون رود و در بزرگى از سلامت تن برخوردار گردند. بدين ترتيب، پروردگار به خاطر نادانى آفريدگان بر آنان منت نهاد و تفضل نمود. اگر اينان از داده ها و نعمتهاى بى شمار او آگاه بودند، هيچ گاه در معصيتى و لغزش از فرمانش فرو نمى افتادند. پاك و منزه خدايى كه چه بزرگ است نعمتهاى او بر مستحقان و ديگر آفريدگان! و چه والاتر است از آنچه باطل گرايان مى پندارند(1)

جز آنچه امام علیه السلام ذکر فرموده گريه براي بچه­ها فايده­هاي دیگري نِیز دارد بالای هر چشم و زیر پلک بالايی چشم غده­هاي مخصوصی وجود دارد که اشک از آنها به چشم ترشح می­کند وبا به هم خوردن پلک­ها، اشک در اطراف چشم پخش می­شود وآن را شست و شو می­دهد. وقتی این اشک بیش از نیاز چشم باشد، از سوراخ گوشه داخلی چشم، از سمت پایین-که نزدیک بینی است- به داخل بینی می­ریزد واز آنجا به صورت مخاط دفع می­گردد و گرد و غبار و میکروب­ها را بیرون می­راند. این غده­های اشکی، با گریه وتنفس شدید و ناله وشیون به کار می افتند و وظیفه خویش را به انجام می­رسانند.

نیز با گریه و شیون، هوا با شدت وارد ریه طفل می شود و ریه­های او را برای تنفس وجذب اکسیژن وبیرون دادن کربن آمادگی بیش­تر می­بخشد، و دستگاه تنفس و خون رسانی طفل تقویت می­شود.(2)

ص: 79


1- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص 52.
2- . توحید المفضل، مترجم: محمد مهدی رضایی، ص 272.

آلات الجماع و هيئتها

انْظُرِ الْآنَ يَا مُفَضَّلُ كَيْفَ جُعِلَتْ آلَاتُ الْجِمَاعِ فِي الذَّكَرِ وَ الْأُنْثَى جَمِيعاً عَلَى مَا يُشَاكِلُ ذَلِكَ عَلَيْهِ فَجَعَلَ لِلذَّكَرِ آلَةً نَاشِرَةً تَمْتَدُّ حَتَّى تَصِلَ النُّطْفَةُ(1)

إِلَى الرَّحِمِ إِذَا كَانَ مُحْتَاجاً إِلَى أَنْ يَقْذِفَ مَاءَهُ فِي غَيْرِهِ وَ خَلَقَ لِلْأُنْثَى وِعَاءً قَعِراً(2) لِيَشْتَمِلَ عَلَى الْمَاءَيْنِ جَمِيعاً وَ يَحْتَمِلَ الْوَلَدَ وَ يَتَّسِعَ لَهُ وَ يَصُونَهُ حَتَّى يَسْتَحْكِمَ أَ لَيْسَ ذَلِكَ مِنْ تَدْبِيرِ حَكِيمٍ لَطِيفٍ- سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (3)

[آفرينش آلات مجامعت و شكل مناسب آنها]

اينك اى مفضّل! بنگر كه چگونه در مرد و زن، آلات مجامعت آفريد. همه در صورتى كه شايسته است. براى مرد آلتى بلند و كشيده قرار داد تا به قعر رحم برسد و بتواند نطفه اش را در آن بريزد. براى زن نيز ظرف گودى را آفريد تا هر دو آب را يك جا گرد آورد، فرزند را جاى دهد و [به تناسب رشد او] گشاده شود تا او استحكام يابد. آيا اين از تدبير حكيم و لطيف نيست؟ به درستى كه خداى، منزه از شرك مشركان است.(4) و (5)

ص: 80


1- . النطفة: ماء الرجل او المرأة، و الجمع نطاف و لطف.
2- . القعر من كل شي ء: عمقه و نهاية أسفله.
3- . توحيد المفضل، ص 54.
4- . سوره نمل، آيه 63 .
5- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 52.

أعضاء البدن و فوائد كل منها

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِي أَعْضَاءِ الْبَدَنِ أَجْمَعَ وَ تَدْبِيرِ كُلٍّ مِنْهَا لِلْإِرْبِ- فالْيَدَانِ لِلْعِلَاجِ وَ الرِّجْلَانِ لِلسَّعْيِ وَ الْعَيْنَانِ لِلِاهْتِدَاءِ وَ الْفَمُ لِلِاغْتِذَاءِ وَ الْمَعِدَةُ لِلْهَضْمِ وَ الْكَبِدُ لِلتَّخْلِيصِ وَ الْمَنَافِذُ(1)

لِتَنْفِيذِ الْفُضُولِ وَ الْأَوْعِيَةُ لِحَمْلِهَا وَ الْفَرْجُ لِإِقَامَةِ النَّسْلِ وَ كَذَلِكَ جَمِيعُ الْأَعْضَاءِ إِذَا مَا تَأَمَّلْتَهَا وَ أَعْمَلْتَ فِكْرَكَ فِيهَا وَ نَظَرَكَ وَجَدْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ مِنْهَا قَدْ قُدِّرَ لِشَيْ ءٍ عَلَى صَوَابٍ وَ حِكْمَةٍ(2)

اعضاى بدن و فوايد هر كدام

اشاره

اى مفضّل! در تمام اعضاى جسم آدمى و تدابيرى كه در آنها نهفته است انديشه كن. دستها براى كار كردن، پاها براى رفتن، ديدگان براى راه يافتن و ديدن، دهان براى خوردن، معده براى هضم كردن، كبد براى تصفيه نمودن، منافذ خروجى بدن براى دفع فضولات جسم، ظرف­هايى براى حمل آنها و فرج براى حفظ نسل آفريده شده اند؟ اگر ژرف در كار تمام عضوهاى بدن انديشه نمايى مى يابى كه هر چيزى از سر حكمت و تدبير و استوارى پديد آمده است(3)

ص: 81


1- . المنافذ هنا بمعنى النوافذ من الإنسان، اى كل سم او خرق فيه كالفم و الأنف، و الظاهر ان المراد بها هنا محل خروج البول و الغائط.
2- . توحید المفضل، ص 55.
3- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص 53.

نشانه هاى او در آفرينش اعضاى بدن

براى اينكه انسان بتواند با خارج از وجود خود رابطه برقرار كند؛ به ابزارهاى مختلفى نيازمند است كه آفريدگار او را با آنها مجهّز ساخته. براى مشاهده شكل و رنگ و كميّت و كيفيت موجودات، حس بينائى و چشم، و براى ضبط انواع صداها، حسّ شنوائى و گوش، و همچنين حواس ديگر براى درك بوها، سرما و گرما، خشونت و لطافت و ... ساختمان اين ابزار به قدرى پيچيده و ظريف و دقيق است كه شرح هر كدام مى تواند موضوع علم مستقلى قرار گيرد؛ و در اين باره كتاب هاى زيادى نوشته شده كه در حقيقت مجموعه اى است از اسرار توحيد، و درس هاى خداشناسى، و پيام ها و نغمه هايى از معرفة اللَّه، كه از سوى اين اعضاء در گوش جان انسان نواخته مى شود.

ممكن نيست كسى در ساختمان اين اعضاء دقت كند و در برابر قدرت و عظمت آفريدگار آنها سر تعظيم فرود نياورد؛ خواه با زبان اعتراف بكند يا نكند.

با اين اشاره به سراغ قرآن مى رويم و به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- «وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُوْنِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُوْنَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئَدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُوْنَ»(1)

2- «وَ هُوَ الَّذِىْ أَنْشَأَلَكُمْ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفئِدَةَ قَلِيْلًا ما تَشْكُرُوْنَ»(2)

3- «قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أمْ مَنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ ... وَ مَنْ يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ فَسَيَقُوْلُوْنَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُوْنَ»(3)

4- «ألَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ»(4)

ص: 82


1- . سوره نحل، آيه 78.
2- . سوره مؤمنون، آيه 78.
3- . سوره يونس، آيه 31.
4- . سوره بلد، آيات 8 و 9.

5- «قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ اخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلَى قُلُوْبِكُمْ مَنْ الهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيْكُمْ بِهِ أُنْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُوْنَ»(1)

6- «سَنُرِيْهِمْ آياتِنا فى اْلآفاقِ وَ فى أنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أنَّهُ الْحَقُ»(2)

ترجمه:

1- «و خداوند شما را از شكم مادران خارج نمود در حالى كه هيچ نمى دانستيد، اما براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد، شايد شكر نعمت او را به جا آوريد.»

2- «او كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب (عقل) آفريد، اما كمتر شكر او را بجا مى آوريد.»

3- «بگو چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ و يا چه كسى مالك (و خالق) چشم و گوش ها است؟ ... و چه كسى امور جهان را تدبير مى كند؟ به زودى (در پاسخ) مى گويند: خدا، بگو: پس چرا تقوا پيشه نمى كنيد؟ (و از خدا نمى ترسيد)»

4- «آيا براى او (انسان) دو چشم قرار نداديم؟- و يك زبان و دو لب؟»

5- «بگو آيا فكر كرده ايد اگر خداوند گوش و چشم هاى شما را بگيرد و بر دل هايشان مهر نهد (كه چيزى را نفهميد) چه كسى جز خدا است كه آنها را باز گرداند؟ ببين چگونه آيات را براى آنها به گونه هاى مختلف شرح مى دهيم سپس آنها رو مى گردانند.»

6- «به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان، و در درون جانشان، به آنها نشان مى دهيم، تا آشكار گردد كه او حق است.»

ص: 83


1- . سوره انعام، آيه 46.
2- . سوره فصلّت، آيه 53.

از مجموع آيات گذشته به خوبى نتيجه مى گيريم كه هريك از اعضاى بدن انسان، بلكه هر جزئى از اجزاى آن، آئينه تمام نماى حق است، و نشانه مستقل روشنى از علم و قدرت و حكمت و تدبير خالق جهان محسوب مى شود.(1)

ص: 84


1- . پيام قرآن، ج 2، ص 436.

زعم الطبيعيين و جوابه

قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ يَا مَوْلَايَ إِنَّ قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّ هَذَا مِنْ فِعْلِ الطَّبِيعَةِ فَقَالَ ع سَلْهُمْ عَنْ هَذِهِ الطَّبِيعَةِ أَ هِيَ شَيْ ءٌ لَهُ عِلْمٌ وَ قُدْرَةٌ عَلَى مِثْلِ هَذِهِ الْأَفْعَالِ أَمْ لَيْسَتْ كَذَلِكَ فَإِنْ أَوْجَبُوا لَهَا الْعِلْمَ وَ الْقُدْرَةَ فَمَا يَمْنَعُهُمْ مِنْ إِثْبَاتِ الْخَالِقِ فَإِنَّ هَذِهِ صَنْعَتُهُ (1) وَ إِنْ زَعَمُوا أَنَّهَا تَفْعَلُ هَذِهِ الْأَفْعَالَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا عَمْدٍ وَ كَانَ فِي أَفْعَالِهَا مَا قَدْ تَرَاهُ مِنَ الصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ عُلِمَ أَنَّ هَذَا الْفِعْلَ لِلْخَالِقِ الْحَكِيمِ فَإِنَّ الَّذِي سَمَّوْهُ طَبِيعَةً هُوَ سُنَّتُهُ فِي خَلْقِهِ الْجَارِيَةُ عَلَى مَا أَجْرَاهَا عَلَيْهِ (2)

[پندار اهل طبيعت و پاسخ به آنان]

مفضّل مى گويد: گفتم: آقا! برخى مى پندارند كه اين همه از كار «طبيعت» است. فرمود: از اينان بپرس كه اين طبيعت كه مى گوييد، نسبت به اين افعال، «علم» و «قدرت» دارد يا نه؟

اگر علم و قدرت را براى طبيعت ثابت كردند، پس چرا از اثبات خالق سر مى زنند؟ اين هم صنعت و تدبيرش. و اگر مى گويند كه بدون علم و قدرت، اين اعمال حكيمانه و با تدبير را انجام داده، معلوم مى شود كه كار از آفريننده اى

ص: 85


1- . لعل المراد انهم إذا قالوا بذلك فقد اثبتوا الصانع، فلم يسمونه بالطبيعة، و هي ليست بذات علم و لا إرادة و لا قدرة؟.
2- . أي ظاهر بطلان هذا الزعم، و الذي صار سببا لذهولهم إلى ان اللّه تعالى اجرى عادته بأن يخلق الأشياء باسبابها، فذهبوا إلى استقلال- تلك الأسباب في ذلك. و بعبارة أخرى ان سنة اللّه و عادته قد جرت لحكم كثيرة، فتكون الأشياء بحسب بادي النظر مستندة إلى غيره تعالى، ثم- يعلم- بعد الاعتبار و التفكر- ان الكل مستند إلى قدرته و تأثيره تعالى، و انما هذه الأشياء وسائل و شرائط لذلك و من هنا تحير وافي الصانع تعالى «من تعليقات البحار» توحید المفضل، ص 55.

حكيم است و آنچه طبيعتش مى شمارند همان سنّت الهى در آفرينش اشياست كه مطابق فرمان و حكمت الهى جريان دارد(1)

طبيعت فعل خداست

اشاره

آنچه را كه ما طبيعت مى ناميم، آنچه امروزه دانشمندان به كمك علوم كشف كرده و به آن مى بالند، تمام اسرارى كه با سرپنجه دانش گشوده شده، همه اسرارى كه چهره پر ابهّت و مرموز خود را همچنان در پشت پرده اين طبيعت از نظر پنهان داشته و عاشقان بى قرار خود (دانشمندان و متفكّرين) را به تكاپوى مداوم وا داشته؛ به يقين هزاران هزار مرتبه از آنچه كشف شده بيشتر است. آرى همه اينها كار خدا، خواست او و مظهر مشيّت و اراده اوست و هيچ يك از اينها از خود استقلال و اختيار ندارند.

كواكبى كه قانون جاذبه و نيروى گريز از مركز، آنها را در مدارهاى معيّن و با حركات منظّم نگاهداشته، هرگز از خود اراده و اختيارى ندارند و از نتيجه و آثار خود هم بى خبرند. نه تنها اين دو قانون بلكه تمام طبيعت بى جان، به اندازه يك كودك چند ماهه عقل، هوش، اراده و اختيار ندارد. با اين حال اين همه قوانين با يك نظم حيرت آور، سر سختى فوق العاده، نقشه حساب شده و سرانجام هدفى مشخّص، به وظايف سنگين خود ادامه مى دهند.

آقايان مادّى! اينهاست كه ما را به وجود آن مبدأ بزرگ علم و قدرت رهبرى مى كند، اينها همان گواه وجود آن مبدأ بزرگ هستى است، اينها در عين خاموشى هزار زبان دارند و با هر زبان علم و حكمت آفريدگار خود را شرح مى دهند، اينها همه وابسته به او و سر به فرمان اويند.

طبيعت كور و كر و فاقد شعور و اراده، كوچك تر از آن است كه بتواند از طريق تصادف، يك اطاق گِلى بسازد، تا چه رسد به اينكه يك موجود بى ارزش

ص: 86


1- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص53.

و پست مانند نطفه را كه با چشم ديده نمى شود، آن قدر پرورش و عظمت دهد تا انسان متفكّرى گردد و فضا را جولانگاه خود قرار دهد.

جهانى كه تمام دانشمندان در برابر اسرار آن خاضعند و تنها كشف يك راز آن كافى است كه كاشف آن را براى هميشه سربلند ساخته و نام او را با افتخار تا ابد به عنوان كاشف يا مخترع بزرگ در تاريخ بشريّت ثبت كند، چنين جهانى نمى تواند معلول مادّه بى روح و طبيعت بى شعور باشد، پس اين طبيعت فعل خداست نه بيگانه از او(1)

نزاع لفظى

در پايان اين بحث ذكر اين نكته نيز لازم بنظر مي­رسد كه در كلمات علماء علوم طبيعى گاه ديده مي­شود كه براى «طبيعت» (خالق اصلى جهان از نظر آنها) صفاتى از قبيل علم و هدف قائل شده اند مثلا مي­گويند: «طبيعت دريچه­هاى قلب را باين جهت يك طرفه قرار داده كه خون از حفره­هاى پائين قلب به حفره­هاى بالا برنگردد و عمل گردش خون مختل نشود»!

بديهى است طبيعت كور و كر، نه تنها در كارش «هدف» ندارد، بلكه اساسا وجود خود را هم درك نميكند و اين خداوند بزرگ است كه قدرت و علم فوق العاده دارد و هر چيز را در اين جهان براى هدف و منظور خاصى آفريده است.

اين دسته از علماء مادى را بايد «خدا پرستان شرمگين»! نام نهاد زيرا به حقيقت ذات و صفات او معترفند ولى در اسم گذارى او با خداپرستان سر جنگ دارند. و روى نامگذارى دعوا دارند؛ در حالى كه ما آنها را كاملا از نظر نامگذارى آزاد مى­گذاريم. آنها همين­قدر بگويند علت نخستين اين جهان داراى علم و هدف و برنامه است ما از آنها قبول مى­كنيم، بگذار نام او را «طبيعت» بگذارند.(2)

ص: 87


1- . آفریدکار جهان، ص 227.
2- . در جستجوی خدا، ص194.

عملية الهضم و تكون الدم و جريانه في الشرايين و الأوردة

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِي وُصُولِ الْغِذَاءِ إِلَى الْبَدَنِ وَ مَا فِيهِ مِنَ التَّدْبِيرِ فَإِنَّ الطَّعَامَ يَصِيرُ إِلَى الْمَعِدَةِ فَتَطْبُخُهُ وَ تَبْعَثُ بِصَفْوِهِ إِلَى الْكَبِدِ فِي عُرُوقٍ دِقَاقٍ وَاشِجَةٍ(1) بَيْنَهُمَا قَدْ جُعِلَتْ كَالْمُصَفِّي لِلْغِذَاءِ لِكَيْلَا يَصِلَ إِلَى الْكَبِدِ مِنْهُ شَيْ ءٌ فَيَنْكَاهَا(2)- وَ ذَلِكَ أَنَّ الْكَبِدَ رَقِيقَةٌ لَا تَحْتَمِلُ الْعُنْفَ ثُمَّ إِنَّ الْكَبِدَ تَقْبَلُهُ فَيَسْتَحِيلُ بِلُطْفِ التَّدْبِيرِ دَماً وَ يُنْفِذُهُ إِلَى الْبَدَنِ كُلِّهِ فِي مَجَارِي مُهَيَّأَةٍ لِذَلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْمَجَارِي الَّتِي تُهَيَّأُ

لِلْمَاءِ لِيَطَّرِدَ فِي الْأَرْضِ كُلِّهَا وَ يَنْفُذَ مَا يَخْرُجُ مِنْهُ مِنَ الْخَبَثِ وَ الْفُضُولِ إِلَى مَفَايِضَ (3) قَدْ أُعِدَّتْ لِذَلِكَ- فَمَا كَانَ مِنْهُ مِنْ جِنْسِ الْمِرَّةِ(4) الصَّفْرَاءِ جَرَى إِلَى الْمَرَارَةِ(5) وَ مَا كَانَ مِنْ جِنْسِ السَّوْدَاءِ جَرَى إِلَى الطِّحَالِ وَ مَا كَانَ مِنَ الْبِلَّةِ وَ الرُّطُوبَةِ جَرَى إِلَى الْمَثَانَةِ(6) فَتَأَمَّلْ حِكْمَةَ التَّدْبِيرِ فِي تَرْكِيبِ الْبَدَنِ وَ وَضْعِ هَذِهِ الْأَعْضَاءِ مِنْهُ مَوَاضِعَهَا وَ إِعْدَادِ هَذِهِ الْأَوْعِيَةِ فِيهِ لِتَحْمِلَ تِلْكَ الْفُضُولَ لِئَلَّا تَنْتَشِرَ

ص: 88


1- . الواشجة: مؤنث الواشج اسم فاعل بمعنى المشتبك، يقال:و شجت العروق و الاغصان إذا اشتبكت. و المراد بالواشجة هنا الموصلة او الواصلة.
2- . نكأ القرحة قشرها قبل ان تبرأ فندبت.
3- . المفايض: المجارى، مأخوذة من فاض الماء، و في بعض النسخ بالغين من غاض الماء غيضا، أي نضب و ذهب في الأرض.
4- . المرة: بكسر ففتح- خلط من اخلاط البدن و هو الصفراء أو السوداء، جمعه مرار.
5- . المرارة: هنة شبه كيس لاصقة بالكبد تكون فيها مادة صفراء هي المرة أشار إليها الامام، جمعها مرائر و مرارات.
6- . في كلام الإمام عليه السلام هنا معان صريحة عن الدورة الدموية- التي اكتشفها العالم الانكليزي وليم هار في« 1578- 1657» بل ان الامام قد فصل القول- كما ترى هنا- عن جريان الدم في الاوردة و الشرايين، و ان مركزه هو القلب فنستطيع إذن ان نقول بان الامام هو المكتشف الأول للدورة الدموية ...

فِي الْبَدَنِ فَتُسْقِمَهُ وَ تَنْهَكَهُ فَتَبَارَكَ مَنْ أَحْسَنَ التَّقْدِيرَ وَ أَحْكَمَ التَّدْبِيرَ وَ لَهُ الْحَمْدُ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ مُسْتَحِقُّهُ (1)

[هضم غذا، ساخت خون و جريان آن در تمام بدن]

اى مفضّل! در باره تغذيه بدن و تدابير نهفته در آن نيك بينديش. غذا در آغاز به معده مى رسد، معده آن را مى پزد [هضم مى كند]. آنگاه عصاره آن از طريق مجارى بسيار ريز و نازكى كه مانند يك پالنده كار مى كنند به كبد مى رسد. اين مجارى ريز براى آن است كه مبادا چيزى خشن و غليظ به آن راه يابد؛ زيرا كبد در نهايت ظرافت و نازكى است و تاب فشار و خشونت را ندارد. كبد، آن را مى پذيرد و با تدبير حكيم به خون تبديل مى شود و از طريق عروق و مجارى به تمام بدن سرازير مى شود، بسان جويهايى كه در زمين است و آب را به همه جاى آن مى رسانند. نيز مواد زايد و آلوده در ظرفهاى خاص خود قرار مى گيرد. آنچه از صفراست به سوى كيسه صفرا، آنچه از سوداء است به سمت طحال و آنچه از ترى و رطوبت است به جانب مثانه مى رود. در حكمت الهى در تركيب بدن درنگ كن كه چگونه هر عضوى را در جايش قرار داده و اين ظرفها را چنان نهاد كه مواد زايد و فاسد را در خود گرد آورند تا اين مواد در سراسر بدن منتشر نگردد و جسم را بيمار و زار ننمايد. چه بلند مرتبه است كسى كه تقدير را نيكو نمود و تدبير را استوار كرد. سپاس او را چنان كه شايد و سزد.(2)

ص: 89


1- . توحید المفضل، ص57.
2- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص54.

دستگاه گوارش (آبدارخانه و آشپزخانه بدن)

اشاره

دستگاه گوارش كه از مهم ترين دستگاه هاى بدن انسان است، مأمور تأمين نيازمندى هاى غذايى بدن مى باشد.

موقعيّت اين دستگاه در زندگى بدن، به اندازه اى است كه با تعطيل شدن آن در شرايط عادى، ادامه حيات براى انسان امكان پذير نخواهد بود.

اين دستگاه از تعدادى اعضا و كارگاه هاى فرعى تشكيل شده كه با نظم و هماهنگى بى نظيرى، موادّ غذايى را از خارج بدن دريافت داشته و آنها را در اثر فعّاليّت هاى مداوم شبانه روزى، به صورتى در مى آورد كه قابل ورود به خون و تغذيه سلّول ها باشد.

غذاهاى خارج از بدن، به صورت معمولى قابليّت ندارند كه به طور مستقيم،

جزء بدن انسان شوند.(1)

براى درك اين واقعيّت، كافى است كه مقدارى شير، سبزى و ميوه را با گوشت، خون و پوست انسان مقايسه كنيد و ببينيد تا چه اندازه تفاوت دارد؟

ص: 90


1- . اغلب غذاهاى خارجى از تعدادى موادّ ساده تركيب يافته اند كه آنها را غذاى ساده حقيقى مى نامند و آنها را به شش دسته تقسيم مى كنند كه عبارتند از:« آب، املاح معدنى، پروتيدها، گلوسيدها، ليپيدها و ويتامين ها» كه خواص، آثار و تركيبات هر كدام از آنها، بحث هاى مفصّل و جداگانه اى در علم غذاشناسى دارد. منظور از اشاره نمودن به اين موضوع، شرح آن نيست، بلكه منظور ما يادآورى اين نكته است كه حتّى غذاهايى كه به مصرف انسان مى رسد نيز پر از اسرار و نكات توحيدى مى باشد، به طورى كه انسان وقتى خواص و آثار آنها را با نيازمندى هاى دستگاه هاى بدن مقايسه مى كند، خواه ناخواه به اين موضوع اساسى پى مى برد كه يك هدف واحد در آفرينش آنها به كار رفته و نقشه واحدى، آفرينش اين دو را به هم پيوند داده است. نكته جالب ديگر آنكه بيشتر غذاها خاصيّت دارويى دارند كه وجود هدف را در اين دستگاه روشن تر مى سازد. البتّه نبايد فراموش كرد كه موضوع زنجيره غذايى و نسبت تناسب آن توسّط عوامل توليد كننده و عوامل نابود كننده، يكى ديگر از درس هاى آموزنده توحيدى نظام آفرينش است.

از اين گذشته تمام آنها به درد بدن نمى خورد؛ بنابراين براى اينكه اين گونه موادّ غذايى بتواند جايگزين انرژى، حرارت و موادّ مصرف شده بدن شود، بايد قسمت هاى مورد نياز آن تجزيه شده، به صورت مناسبى درآيد و بقيّه قسمت­هاى زايد دفع گردد. اين كار در طىّ چند مرحله در دستگاه گوارش صورت مى گيرد كه اكنون به شرح قسمت هاى جالب آن مى پردازيم.

بلعيدن، كه آن قدر هم آسان نيست!

زمانى كه غذا نرم و به صورت گلوله لغزنده اى در مى آيد، بايد دهان را ترك گفته و به قسمت ديگر دستگاه گوارشى تحويل گردد. اين كار به وسيله عمل مكانيكى بلع انجام مى گيرد. براى اين كار لازم است تمام راه هاى حلق به كلّى كنترل و بسته شده و غذا تنها به راهى كه به معده منتهى مى شود، هدايت گردد. مجراهايى كه هنگام عبور غذا از حلق بايد بسته شوند، عبارتند از:

1. مجراى تنفّس كه در قسمت جلوى گردن و حلق واقع شده است.

2. مجراى بينى

3. مجراى گوش

اكنون به چگونگى انجام عمل بلع توجّه فرماييد:

دريچه غضروفى اپى گلوت مَدخَل حنجره و مجراى شش ها را گرفته، زبان

كوچك هم به حالت افقى در جلوى مجراى بينى آويزان شده و سرانجام عضلات و ماهيچه هاى مخصوصى مجراى بينى را به طور كامل مى بندد. در اين هنگام نوك زبان به سقف تكيه كرده، لقمه را به عقب مى راند و حنجره نيز بالا آمده و به وسيله انقباض ماهيچه هاى حلق كه يك نوع عمل مكانيكى و انعكاسى مى باشد، به سرعت غذا را از حلق عبور داده و به مرى- كه تنها راه باز است- وارد مى كند و به اين وسيله عمل بلع انجام مى گيرد.

مأموريّت اين دسته از خدمتگزاران، شبانه روزى است و همواره به حالت آماده باش به سر مى برند و به محض اينكه قطره آب و يا لقمه غذايى وارد اين

ص: 91

محوطه (حلق) شود، در يك لحظه با هم همكارى كرده و انجام وظيفه مى كنند.

حال تصوّر كنيد كه اگر كوچك ترين راهى به يكى از مجارى بينى، گوش و به خصوص شش ها باز باشد، چه دردسرها وزحماتى براى انسان به وجود خواهد آمد؛ حتّى ممكن است ورود يك تكّه غذا به مجراى شش ها، باعث مرگ انسان گردد!

طبّاخى (عمل هضم)

هنگامى كه لوله مرى غذا را دريافت مى كند، به كمك حركات مخصوصى كه در ماهيچه هاى ديواره آن ظاهر مى شود، لقمه غذا را به معده تحويل مى دهد و معده نيز شروع به فعّاليّت نموده و عمل مكانيكى خود را آغاز مى نمايد.

وظيفه معده تا اندازه اى سنگين است، زيرا همه گونه غذاى سنگين و دير هضم وارد آن مى شود كه بايد همه هضم و طبخ شده و به صورت مايع رقيق و قابل جذبى در آيد. ابتدا معده با حركات مخصوصى شبيه به حركت دود، از دريچه ابتدايى معده تا دريچه انتهايى آن غذا را به اين طرف و آن طرف مى راند و به اين وسيله اجزاى آن را به كلّى در هم آميخته و به صورت رقيق ترى در مى آورد.

غدد معده نيز دست به كار مى شوند و با ترشّح موادّ لازم، اعمال انجام شده را تكميل مى كنند. سرانجام غذا با موادّ مزبور و شيره معده، مخلوط گرديده و يك سلسله فعل و انفعالات شيميايى بر روى آن انجام مى گيرد كه در نتيجه تغيير صورت داده و با حالت هضم شده و به صورت مايع رقيقى به نام «كيموس معدى» بار يك سفر طولانى را مى بندد.(1)

ص: 92


1- . بايد توجّه داشت كه قسمت مهمّى از عمل هضم و فعل و انفعالاتى كه بايد روى غذا صورت بگيرد تا به طور كامل قابل جذب شود، در روده ها انجام مى شود؛ بنابراين كار معده تنها يك قسمت از عمل هضم است.

تعداد غدّه هاى معده كه در هضم غذا با معده همكارى مى كنند، در حدود 6 تا 7 ميليون مى باشند كه در هر سانتيمتر مربع از ديوار معده تعداد 1200 عدد از آنها وجود دارند!

علاوه بر اين هر كدام از آنها براى خود ساختمان و سازمان مخصوصى دارند كه در زير ميكروسكوپ مى توان آنها را تشريح و مطالعه نمود.

براستى ديگِ معده بسيار عجيب است! زيرا در موقع خالى بودن به اندازه يك مشت بسته بيشتر نيست، در حالى كه مى تواند بيش از 5 ليتر آب و انواع غذا را در خود پذيرفته و با فعّاليّت دائمى، در خواب و بيدارى و با همكارى ياران بى شمار و وفادارش، همه آنها را در هم ريخته و هضم نمايد!

آيا ممكن است اين همه نظم و همكارى دائمى شگفت انگيز، از علل فاقد شعور و طبيعت كور و كر پديد آمده باشد؟ و آيا مى توان آن را از پيش آمدهاى تصادفى محض و پيش بينى نشده به حساب آورد؟ باور كنيد پديدآمدن يك غدّه معدى به اين صورت محال است تا چه رسد به 7 ميليون غدّه و اعضاى عجيب ديگر.

چگونه غذا جزء بدن مى شود؟

در طول مدّت فعّاليّت معده، دريچه انتهايى معده- كه در حقيقت مرزبان معده و روده هاست- به طور كامل بسته است. وقتى كه غذا در معده به اندازه كافى هضم شد، دريچه انتهايى معده به دفعات متوالى باز شده و هر دفعه مقدارى از كيموس معدى را وارد اوّلين قسمت روده ها (اثنا عشر) مى كند و اين عمل چندين بار اتّفاق مى افتد تا معده به طور كامل خالى گردد.

در اين هنگام كه كيموس معدى وارد اثنى عشر مى شود، غدّه هاى مهمّ بدن شروع به فعّاليّت كرده و موادّ غذايى را براى جذب، آماده تر مى سازد.

ص: 93

لوزالمعده (پانكراس) شيره مخصوصى ترشّح مى كند كه از مجراى خاصّى به داخل اثنى عشر وارد مى شود و كبد نيز- كه از بزرگترين غدد بدن است- مايعى به نام صفرا توليد مى كند.

صفرا كه در كيسه مخصوصى جمع مى شود، ابتدا در مجراى شيره پانكراس وارد شده وبا آن مخلوط مى گردد وسپس توسّط مجراى ظريفى وارد اثنى عشر مى گردند. از طرف ديگر، غدد روده اى دست به كار شده و با ترشّح شيره روده اى، عمل همكاران خود را تكميل مى كنند و به اين وسيله غذا در روده، به طور كامل هضم شده و به صورت مايع قابل جذبى- كه به نام كيموس روده اى خوانده مى شود- در مى آيد.

كيموس روده اى كه در طول روده باريك در حركت است، كم كم موادّ غذايى خود را از دست مى دهد و اين عمل كه به نام «جذب» خوانده مى شود، به وسيله گروه مأمورين فعّال بيشمارى انجام مى گيرد.

در ديواره درونى روده، تعداد زيادى از برآمدگى هاى مخصوصى به نام «خمل ها» وجود دارد كه موادّ غذايى را از كيموس روده اى جذب نموده و به رگ هاى بسيار نازكى به نام «رگ­هاى مويين» تحويل مى دهند و آنها نيز به نوبه خود موادّ دريافت شده را به شبكه هاى خون هدايت مى كنند.

قابل توجّه اينكه در هر سانتيمتر مربع از ديواره داخلى روده، تعداد 2500 خمل ديده مى شود! كه هر كدام براى خود دستگاه جداگانه اى دارند. عمل جذب آنها نيز يك عمل مطلق و ساده نيست و تمام موادّ محتوى روده را جذب نمى كنند، بلكه عمل خمل ها به صورت انتخابى انجام مى گيرد، يعنى تنها آن قسمت از مواد را كه به درد خون وبدن مى خوردوبا هدف دستگاه گوارشى موافقت دارد، جذب مى كنند.

هرگز در مأموريّت خود راه خطا نپيموده و خلاف نظم و قانون عمل نمى كنند.

ص: 94

حال خود بگوييد، آيا درست است كه انسان از تمام اين اعمال منظّم وهماهنگ، غفلت ورزد و درباره اهميّت اين عمل حياتى و به وجود آورنده آن نينديشد؟!

چگونه كثافت ها جاروب مى شوند؟

تمام محتويّات كيموس روده اى قابل جذب نيست، زيرا قسمتى از موادّ آن يا هضم نشده و يا به هيچ وجه قابل هضم نمى باشد. اين قسمت پس از عمل جذب، به وسيله دريچه مخصوصى وارد روده بزرگ شده و همين دريچه از برگشت موّاد نامبرده جلوگيرى مى كند.

روشن است كه بايد اين مواد، كشور تن را ترك كنند. به همين خاطر، روده بزرگ پس از آنكه موادّ دفعى را حدّاكثر در حدود 19 تا 24 ساعت نگهدارى نمود، به وسيله حركات مخصوصى آنها را از خود دفع مى كند. ديگر اينكه ممكن است باز مقدارى از موادّ قابل جذب در محتويّات روده بزرگ وجود داشته باشد كه در طول مدّت اقامت اين مواد، آنها نيز به وسيله جدار روده

بزرگ جذب مى شوند. از كارهايى كه به وسيله روده بزرگ انجام مى گيرد، ترشّحات مخصوصى است كه در سهولت امر دفع، تأثير بخشيده و موادّ دفعى را براى بيرون راندن آماده مى كند(1)

گردش خون

امير المؤمنين مولا على (علیه السلام) براى اولين بار و صريحاً «گردش خون در بدن» را در نامۀ شماره 10 نهج البلاغه به معاويه بن ابوسفيان اعلام مى دارد. آن حضرت خطاب به پسر ابوسفيان مى فرمايد:

ص: 95


1- . آفریدگار جهان ، ص129.

تو فردى خوشگذران هستى كه شيطان بر تو مسلط گرديده است، به آرزوى خود از تو رسيده است و همانند روح و خون در بدن تو در گردش است.

متن كامل ترجمه نامه شماره 10 امام (علیه السلام) به شرح زير است:

امام (علیه السلام) به معاويه نوشت:

وقتى زينت هاى دنيا كه تو را فريفته است و لذت­هايى كه تو را گول زده است از تو گرفته شود چه خواهى كرد؟

لذتها تو را دعوت كرده اند، پذيرفته اى! تو را رهبرى نموده اند قبول كرده اى. دنيا به تو امر كرده اطاعت كرده اى. ترس اين هست كه به جايى منتهى شوى كه راه نجاتى برايت نماند. از روشى كه داراى دست بردار! گوش خود را در اختيار گمراهان قرار مده! اگر گوش به حرف من ندادى به آنچه از آن غافلى آگاهت مى سازم.

تو فردى خوشگذران هستى كه شيطان بر تو مسلط گرديده است به آرزوى خود از تو رسيده است و همانند روح و خون در بدن تو درگردش است.

اى معاويه! شما (بنى اميه)چه وقت سياستمدار و رهبر اين ملت بوده ايد!نه حسن سابقه اى دارى و نه شرافت خوبى. به خدا پناه مى برم از وجود سوابق ظلم و ستم!

اى معاويه به تو اعلام خطر مى كنم بيش از اين در غرور آرزوهاى آشكار و نهان نفاق پيش نروى. من تو را به جنگ دعوت مى كنم. مردم را كنار بگذار و خودت به جنگ بيا! مردم را رها مى كنيم و هردو به جنگ يكديگر مى رويم تا ببينيم چه كسى قلب، چشم و فكر را از دست داده است؟

من ابو الحسن هستم قاتل جد، برادر و دايى تو.من بودم كه آنها را در جنگ بدر مانند نى شكستم. همان شمشير در دست من است و با همان قلب با دشمنم روبرو مى شوم. نه دين خدا را تغيير داده ام و نه پيامبرى تازه آورده ام. من در همان مسيرى كه شما از اطاعت آن سرپيچى كرديد و از روى جبر وارد آن شديد (اسلام) گام برمى دارم.

ص: 96

فكر مى كنى كه براى خونخواهى عثمان آمده اى! مى دانى كه خون عثمان را چه كسى ريخته است. (طلحه و زبير) اگر مطالبه خون مى كنى از آنان مطالبه كن.

مى بينم كه از جنگ به تنگ مى آيى همان وقت كه حيوانات باركش زير بار انتقال وسايل جنگ به تنگ بيايند و مى بينم كه با يارانت از ضربه هاى پى درپى حادثه اى كه به وجود آمده،كشته ها

پشت سرهم روى زمين مى ريزد عاجز شده اى و فرياد ناله ات بلند است و قرآن كتاب خدا را كه همگى به آن كافر هستيد قاضى قرار مى دهيد و با دعوت به پيمان عدم تعرض مى نماييد.(1)

امام صادق (علیه السلام) (83-148 ه.ق) در سخنان خود به شاگردش مفضل «گردش خون»را بيان كرده است.وى مى فرمايد:

«اى مفضل! در مورد رسيدن غذا به بدن فكر كن و ببين خداوند چه تدبير عظيمى در اين عمل به كار برده است.زيرا غذا وقتى كه داخل معده شد، معده با ترشحات و حرارت لازم آن غذا را خورد مى كند.عصاره آن را از موادش جدا مى سازد، آن عصاره تصفيه شده را به كبد مى دهد، آن هم به وسيله رگ­هاى بسيار ريز كه شاخه شاخه شده مثل اينكه براى صاف كردن غذا به وجود آمده اند تا در كبد چيزى به معده داخل نشود. چون كبد بسيار رقيق و نرم است فشار زياد را تحمل نمى كند، در نتيجه عصارۀ غذاها به وسيله آن رگ­هاى نرم و صافى بودن فشار زياد وارد كبد مى شود، بعد هم كه آن عصاره ها را مى گيرد در خود به وسيلۀ انجام اعمالى تبديل به خون مى كند كه بعد آنها را در مجراهاى آماده شده در رگهاى انتقال دهندۀ خون به تمام بدن مى رساند. اين مجراها مانند همان مجراهايى است كه مى خواهد آب به همه زمين برسد كار مى كنند. بعد هم كبد هنگام تهيه خون آنچه كثافات و فضولات دارد جدا مى كند، آنها را جدا به محلها و مجارى مى دهد كه براى همين كار در بدن

ص: 97


1- . ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج سوم، مصطفى زمانى، صفحات 169 و 170 .

آماده شده اند. مثلا آنچه كه در آن فضولات تلخ و صفرايى باشد به كيسۀ صفرا مى ريزد و اگر از جنس سودا باشد به طحال مى ريزد و اگر از جنس رطوبت باشد و مايع به مثانه مى ريزد.

پس در حكمت و تدبير خداوند قادر و حكيم فكر كن كه چه حكمتى در ساختمان بدن به كار برده است و هركدام از اين اعضا را در مكان مناسب قرار داده و اين ظرف­ها را در بدن آماده كرده تا جمله فضولات را حفظ كنند و نگذارند در سطح بدن پراكنده شده آنرا بيمار و ناتوان كنند تعادل آن را به هم بزنند،پس مبارك باد چنين تقدير و حكمت و تدبير از سوى خداوند متعال».

سخنان آن حضرت علاوه بر كيفيت دوران خون، وظايف جهاز هاضمه و جهاز بولى-كبد و مثانه را هم بيان مى كند.امروزه ثابت شده است كه اگر بول از مثانه برگشته به خون داخل شود،به واسطه انتشار خون در همه بدن آن بول هم در تمام بدن منتشر مى شود، مسموميت بولى به وجود مى آورد، درنتيجه بدن را بيمار مى كند. همچنين اگر فضولات از مجارى اصلى معده خارج نشوند به تمام بدن مى ريزند و آنرا بيمار مى كنند.(1)

در سال 1924 ميلادى جوانى مصرى به نام «التطاوى» در دانشكدۀ طب آلمان در شهر فراى بورگ دكترايى نوشت كه در آن ثابت كرده بود كه «گردش خون كوچك» را «ابن النفيس» در قرن 12 تا 13 ميلادى كشف كرده است.يعنى 300 سال قبل از«ويليام هاروى» انگليسى و 200 سال قبل از«ميخائيل زروت» اسپانيايى.

اين حملۀ متقابل يك دانشجوى آفريقايى كه در قلب اروپا انجام گرفت با توجه به كم اهميت بودنش مقدمه اى بود براى بحث و گفتگو و توجه دانشمندانى كه در همان اروپا به وسيله انواع دروغ پردازى هاى خودشان از

ص: 98


1- . طب الرضا علیه السلام و طب الصادق علیه السلام، صص 30-28.

حقايق تاريخ تمدن جهان به خصوص اسلام به دور نگه داشته مى شدند و مى شوند.(1)

نکته:

از جمله این بیماری ها که طب جدید به آن دست یافته، یکی (مسمومیت ادراری) است که ازباقی ماندن ادرار در خون، یا بازگشت ادرار از مثانه به خون، حاصل می شود . همچنین بیماری «یرقان» و مانند آنکه نتیجه جدا نشدن صفرا از خون و نریختن آن از کبد به کیسه صفرا است . نیز بیماری های سوداوی پوستی همچون دمل ها و اگزما که چون مواد سودایی از خون به طحال نمی ریزد و در آن باقی می ماند ، بروز می کنند .

بی شک خون در همه بدن پخش و جاری است و اگر فضولات بدن به ظرفهای مخصوص خود نریزند و از بدن خارج نشوند و همچنان در خون باقی بمانند ، تمام دستگاههای بدن را دچار بیماری و نا توانی می­کنند.(2)

ص: 99


1- . فرهنگ اسلام در اروپا اختراعات و اکتشافات دانشمندان اسلامی، ج 1، ص21.
2- . توحید المفضل، مترجم: محمد مهدی رضایی، ص273.

أول نشوء الأبدان تصوير الجنين في الرحم

اشاره

قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ صِفْ نُشُوءَ الْأَبْدَانِ وَ نُمُوَّهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ حَتَّى تَبْلُغَ التَّمَامَ وَ الْكَمَالَ قَالَ ع أَوَّلُ ذَلِكَ تَصْوِيرُ الْجَنِينِ فِي الرَّحِمِ حَيْثُ لَا تَرَاهُ عَيْنٌ وَ لَا تَنَالُهُ يَدٌ وَ يُدَبِّرُهُ حَتَّى يَخْرُجَ سَوِيّاً مُسْتَوْفِياً جَمِيعَ مَا فِيهِ قِوَامُهُ وَ صَلَاحُهُ مِنَ الْأَحْشَاءِ وَ الْجَوَارِحِ وَ الْعَوَامِلِ إِلَى مَا فِي تَرْكِيبِ أَعْضَائِهِ مِنَ الْعِظَامِ وَ اللَّحْمِ وَ الشَّحْمِ وَ الْعَصَبِ وَ الْمُخِّ وَ الْعُرُوقِ وَ الْغَضَارِيفِ (1) فَإِذَا خَرَجَ إِلَى الْعَالَمِ تَرَاهُ كَيْفَ يَنْمُو بِجَمِيعِ أَعْضَائِهِ وَ هُوَ ثَابِتٌ عَلَى شَكْلٍ وَ هَيْئَةٍ لَا تَتَزَايَدُ وَ لَا تَنْقُصُ إِلَى أَنْ يَبْلُغَ أَشُدَّهُ إِنْ مُدَّ فِي عُمُرِهِ أَوْ يَسْتَوْفِيَ مُدَّتَهُ قَبْلَ ذَلِكَ هَلْ هَذَا إِلَّا مِنْ لَطِيفِ التَّدْبِيرِ وَ الْحِكْمَةِ(2)

[آغاز رشد بدن و چگونگى شكل گيرى آن در رحم]

مفضّل مى گويد: عرض كردم: رشد تدريجى بدن تا مرحله كمال و تمام آن را شرح دهيد.

فرمود: در آغاز، جنين، در رحم- جايى كه چشمى آن را نمى بيند و دستى بدان نمى رسد- شكل و صورت داده مى شود. اين تدبير همچنان ادامه دارد تا اينكه انسانى كامل و استوار با تمام نيازهاى او بيرون مى آيد. بدن اين انسان، كامل و استوار و همه چيز در آن نهفته شده است، از احشا و جوارح و ديگر عوامل بدن گرفته تا استخوان و گوشت و پيه و مغز و عصب و رگها و غضروفها. وقتى كه به جهان پاى نهاد چنان كه مى بينى تمام اعضاى او همه با هم و

ص: 100


1- . الغضاريف: جمع غضروف و هو كل عظم رخص لين.
2- . توحید المفضل، ص 58.

هماهنگ چنان رشد مى كنند كه شكل و هيأت و اعضاى او ثابت مى ماند، نه افزايش مى يابد و نه كاستى مى پذيرد. اين سير همچنان ادامه دارد تا شخص اگر تقدير باشد به سن بلوغ و كمالش برسد. آيا اين [پيچيدگي­ها و حكمت­ها] جز از لطف مدبرى و حكيمى است؟(1)

ص: 101


1- . شگفتی­های آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 55.

اختصاص الإنسان بالانتصاب و الجلوس دون البهائم

اشاره

انْظُرْ يَا مُفَضَّلُ مَا خُصَّ بِهِ الْإِنْسَانُ فِي خَلْقِهِ تَشَرُّفاً وَ تَفَضُّلًا عَلَى الْبَهَائِمِ فَإِنَّهُ خُلِقَ يَنْتَصِبُ قَائِماً وَ يَسْتَوِي جَالِساً لِيَسْتَقْبِلَ الْأَشْيَاءَ بِيَدَيْهِ وَ جَوَارِحِهِ وَ يُمْكِنَهُ الْعِلَاجُ وَ الْعَمَلُ بِهِمَا فَلَوْ كَانَ مَكْبُوباً عَلَى وَجْهِهِ كَذَوَاتِ الْأَرْبَعِ لَمَا اسْتَطَاعَ أَنْ يَعْمَلَ شَيْئاً مِنَ الْأَعْمَالِ (1)

[ايستادن و نشستن وجه تمايزى براى انسان]

اى مفضّل! بنگر كه خداوند جلّ و على به خاطر تكريم و بزرگداشت و شرافت انسان، و برترى او بر چهارپايان چگونه در آفرينش او ويژگي­هاى قرار داد.

چنان آفريده شده كه مى ايستد و راست مى نشيند تا با دست و اعضايش رو به اشيا باشد و بتواند با دستانش كار كند. چنان كه اگر چون چهار پايان برو در مى افتاد نمى توانست كارى كند(2)

در جواب به این پرسش که انسان چگونه کشیده و راست قامت می­شود، پاسخ­های متعدد داده شده که نزدیک ترین آنها به ذهن، جوابی است که «ابن مسکویه» به «ابوحیان» داده و خلاصه آن چنین است: حرارت، طبیعی لطیف و سبک، و تاثیرگذار در رطوبت دارد و قبول امتداد و کشیدگی می­کند، و جسم دارای حرارت را به سمت طبیعی خود، یعنی بالا، می­کشاند و مستقیم می­سازد.از طرفی واژگونی و میل به سمت پایین به خاطر دو چیز است: ضعیف و کم شدن حرارت جسم، و پذیرش اندک حرارت از سوی جسم.

ص: 102


1- . توحید المفضل، ص 58.
2- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص 55.

انسان جسمی است رشد کننده، و چون حرارتی قوی در آن موجود است و اجزای خاک وآب بدن او لطیف و معتدل­اند و سخت و سنگین نشده­اند، به طور طبیعی، روبه بالا و کشیده و راست قامت، رشد می­کند. از این رو وقتی پیر می­شود و حرارت بدنش کاستی می­پذیرد، و رطوبت­های غلیظ فراوان می­گردند و حرارت روبه بالای بدن را پس می­زنند،جسم منحنی وگوژ می­شود تا اینکه به صورت شاخه­ای خشک و لاغر در می­آید.(1)

ص: 103


1- . توحید مفضل، ترجمه محمد مهدی رضایی، ص 273.

تخصص الإنسان بالحواس و تشرفه بها دون غيره

انْظُرِ الْآنَ يَا مُفَضَّلُ إِلَى هَذِهِ الْحَوَاسِ (1) الَّتِي خُصَّ بِهَا الْإِنْسَانُ فِي خَلْقِهِ وَ شُرِّفَ بِهَا عَلَى غَيْرِهِ كَيْفَ جُعِلَتِ الْعَيْنَانِ فِي الرَّأْسِ كَالْمَصَابِيحِ فَوْقَ الْمَنَارَةِ لِيَتَمَكَّنَ مِنْ مُطَالَعَةِ الْأَشْيَاءِ وَ لَمْ تُجْعَلْ فِي الْأَعْضَاءِ الَّتِي تَحْتَهُنَّ كَالْيَدَيْنِ وَ الرِّجْلَيْنِ فَتَعْتَرِضَهَا الْآفَاتُ وَ يُصِيبَهَا مِنْ مُبَاشَرَةِ الْعَمَلِ وَ الْحَرَكَةِ مَا يُعَلِّلُهَا وَ يُؤَثِّرُ فِيهَا وَ يَنْقُصُ مِنْهَا وَ لَا فِي الْأَعْضَاءِ الَّتِي وَسَطَ الْبَدَنِ كَالْبَطْنِ وَ الظَّهْرِ فَيَعْسُرَ تَقَلُّبُهَا وَ اطِّلَاعُهَا نَحْوَ الْأَشْيَاءِ(2)

اختصاص حواسّ پنجگانه به آدمى و بزرگداشت او]

اينك اى مفضّل! در چگونگى آفرينش حواسّ آدمى كه نشانه شرافت و برترى او بر ديگر مخلوقات است بينديش. بنگر كه چگونه ديدگان، چون چراغ­هايى بر فراز مناره در سر او قرار گرفته تا بتواند همه چيز را بدرستى و كامل ببيند و در اعضاى سافله چون دست­ها و پاها قرار نگرفتند تا از آفات نگاهدارى شوند و مستقيماً با كار و ابزار در تماس نباشند و اين برخوردها نارسايى در آنها پديد نياورد. نيز مانند شكم و پشت در وسط بدن قرار نگرفتند؛ تا اطلاع بر اشيا و ديدن آنها دشوار نشود.(3)

ص: 104


1- . هى الأعضاء التي تؤمن مناسباتنا مع المحيط الخارجي، و هى خمسة أعضاء اللمس و الذوق و الشم و البصر و السمع.
2- . توحید المفضل، ص 59.
3- . شگفتی­های آفرینش، (ترجمه توحید مفضل)، ص 55.

شگفتي هاى چشم

اشاره

چشم را معمولا به يك دستگاه دوربين عكاسى تشبيه مى كنند كه با عدسى بسيار ظريف خود از صحنه هاى مختلف عكسبردارى مى كند، عكس­هايى كه به جاى فيلم روى "شبكيه چشم" منعكس مى شود، و از آنجا به وسيله اعصاب بينايى به مغز منتقل مى گردد.

اين دستگاه عكس­بردارى فوق العاده ظريف و دقيق، در شبانه روز ممكن است هزاران هزار عكس از صحنه هاى مختلف بردارد، ولى از جهات زيادى قابل مقايسه حتى با پيشرفته ترين دستگاه­هاى عكس­بردارى و فيلم­بردارى نيست، زيرا:

1- دريچه تنظيم نور (ديافراگم) در اين دستگاه كه همان" مردمك چشم" است به طور خودكار در برابر نور تغيير شكل داده در مقابل نور قوى تنگ تر و در مقابل نور ضعيف گشادتر مى شود در حالى كه دستگاه­هاى عكاسى را بايد به وسيله اشخاص تنظيم كرد.

2- عدسى چشم بر خلاف تمام عدسي­هايى كه در دوربين­هاى عكاسى دنيا به كار رفته دائما تغيير شكل مى دهد، به طورى كه گاه قطر آن 5/ 1 ميليمتر است و گاه تا 8 ميلي­متر مى رسد! تا آماده عكس­بردارى از صحنه هاى دور و نزديك شود، و اين كار به وسيله عضلاتى كه اطراف عدسى را گرفته اند، و آن را مى كشند يا رها مى كنند انجام مى شود، به طورى كه يك عدسى چشم

به تنهايى كار صدها عدسى را انجام مى دهد! 3- اين دستگاه عكاسى در چهار جهت مختلف حركت مى كند، و مى تواند به كمك عضلات چشم به هر طرف حركت كرده و فيلم­بردارى كند.

4- نكته مهم ديگر اينجا است كه در دوربين­هاى عكاسى بايد فيلم­ها را عوض كنند، و يك حلقه فيلم كه تمام شد بايد حلقه ديگرى جاى آن بگذارند، اما چشم­هاى انسان در تمام طول عمر فيلم­بردارى مى كند، بى آنكه چيزى از آن عوض شود، اين به خاطر آن است كه در قسمت شبكيه چشم كه تصويرها

ص: 105

روى آن منعكس مى شود دو رقم سلول وجود دارد، سلول­هاى" مخروطى" و استوانه اى" كه داراى ماده بسيار حساسى در برابر نور است، و با كمترين تابش نور تجزيه مى شود و امواجى به وجود مى آورد كه به مغز منتقل مى شود، و بعد اثر آن زائل مى شود، و شبكيه مجددا آماده فيلم­بردارى جديد خواهد شد.

5- دوربين­هاى عكاسى از موادى بسيار محكم ساخته شده است، ولى دستگاه عكاسى چشم به قدرى ظريف و لطيف است كه با مختصر چيزى خراش مى يابد و به همين جهت در محفظه محكم استخوانى قرار گرفته اما در عين ظرافت بسيار از آهن و فولاد پر دوامتر است.

6- مساله" تنظيم نور" براى فيلم­برداران و عكاسان مساله بسيار مهمى است و براى اينكه تصويرها روشن باشد گاهى لازم است چندين ساعت مشغول تنظيم نور و مقدمات آن باشند در حالى كه چشم در هر شرائطى از نور قوى و متوسط و ضعيف حتى در تاريكى به شرط آنكه نور بسيار كمى در آنجا باشد عكس­بردارى مى كند، و اين از عجائب چشم است.

7- گاهى ما از روشنايى به تاريكى مى رويم، و يا لامپ­هاى برق دفعتاً خاموش مى شود در آن لحظه مطلقا چيزى را نمى بينيم، ولى با گذشتن چند لحظه چشم ما به طور خودكار وضع خود را با آن نور ضعيف تطبيق مى دهد، بطورى كه وقتى به اطراف خود نگاه مى كنيم تدريجاً اشياء زيادى را مى بينيم و مى گوئيم چشم ما با تاريكى عادت كرد، و اين تعبير عادت كه با زبان ساده ادا مى شود نتيجه مكانيسم بسيار پيچيده اى است كه در چشم قرار دارد، و مى تواند خود را در زمان بسيار كوتاهى با شرائط جديد تطبيق دهد.

عكس اين معنى به هنگامى كه از تاريكى به روشنايى منتقل مى شويم نيز صادق است، كه در آغاز، چشم ما تحمل نور قوى را ندارد ولى بعد از چند لحظه خود را با آن تطبيق مى دهد و به اصطلاح عادت مى كند، اين امور هرگز

در دستگاه­هاى فيلم­بردارى وجود ندارد.

ص: 106

8- دستگاه هاى فيلم بردارى از فضاى محدودى مى توانند فيلم تهيه كنند در حالى كه چشم انسان تمام نيم دايره افق را كه در مقابل او قرار داد مى بيند و به تعبير ديگر ما تقريبا 180 درجه دائره اطراف خود را مى بينيم در حالى كه هيچ دستگاه عكاسى چنين نيست.

9- از مطالب عجيب و جالب اينكه دو چشم انسان كه هر كدام دستگاه مستقلى است چنان تنظيم شده كه عكس­هاى حاصل از آنها درست روى يك نقطه مى افتد بطورى كه اگر كمى اين تنظيم به هم بخورد انسان با دو چشمش جسم واحد را دو جسم مى بيند! همانگونه كه در اشخاص" احول" (دو بين) اين معنى مشاهده مى شود.

10- نكته جالب ديگر اينكه تمام صحنه هايى كه چشم از آن عكسبردارى مى كند به طور وارونه روى شبكيه چشم مى افتد، در حالى كه ما هيچ چيز را وارونه نمى بينيم، اين به خاطر عادت كردن چشم، و حفظ نسبت اشياء با يكديگر مى باشد.

11- سطح چشم بايد دائما مرطوب باشد به طورى كه اگر چند ساعتى خشك شود ضربه شديدى بر آن وارد مى گردد، اين رطوبت دائمى از غده هاى اشك تامين مى شود، كه از يك سو وارد چشم شده، و از رگ­هاى بسيار باريك و ظريفى كه در گوشه چشمان قرار دارد بيرون مى رود، و به بينى ها منتقل مى شود، و بينى را نيز مرطوب مى كند.

اگر غده هاى اشك بخشكد چشم به خطر مى افتد و حركت پلك­ها غير ممكن مى شود، و اگر بيش از حد فعاليت كند دائماً اشك بر صورت جارى مى شود يا اگر راه باريك فاضل آب چشم بسته شود بايد دائماً دستمالى به دست داشته باشيم آبهاى زيادى را از صورت خشك كنيم و چه دردسر بزرگى است.

12- تركيب اشك (آب چشم) تركيب پيچيده اى است، و از بيش از ده عنصر تشكيل مى يابد كه در مجموع بهترين و مناسب­ترين مايع براى نگهدارى چشم است.

ص: 107

كوتاه سخن اينكه عجائب چشم به قدرى زياد است كه بايد روزها نشست و در باره آن سخن گفت، و كتاب­ها نوشت، و با تمام اينها ماده اصلى آن را كه مى نگريم تقريبا يك تكه پيه بيشتر نيست! امير مؤمنان على (علیه السلام) در آن سخن پرمايه اش مى فرمايد:

اعجبوا لهذا الانسان ينظر بشحم، و يتكلم بلحم، و يسمع بعظم، و يتنفس من خرم!: " شگفتا از اين انسان كه با يك قطعه پيه مى بيند، و با قطعه گوشتى سخن مى گويد، و با استخوانى مى شنود، و از شكافى نفس مى كشد"! (و اين كارهاى بزرگ حياتى را با اين وسائل كوچك انجام مى دهد)(1)

ص: 108


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 8؛ تفسیر نمونه، ج 27، ص22.

الحواس الخمس و أعمالها و ما في ذلك من الأسرار

فَلَمَّا لَمْ يَكُنْ لَهَا فِي شَيْ ءٍ مِنْ هَذِهِ الْأَعْضَاءِ مَوْضِعٌ كَانَ الرَّأْسُ أَسْنَى الْمَوَاضِعِ لِلْحَوَاسِّ وَ هُوَ بِمَنْزِلَةِ الصَّوْمَعَةِ لَهَا فَجَعَلَ الْحَوَاسَّ خَمْساً تَلْقَى خَمْساً لِكَيْ لَا يَفُوتَهَا شَيْ ءٌ مِنَ الْمَحْسُوسَاتِ فَخَلَقَ الْبَصَرَ لِيُدْرِكَ الْأَلْوَانَ فَلَوْ كَانَتِ الْأَلْوَانُ وَ لَمْ يَكُنْ بَصَرٌ يُدْرِكُهَا لَمْ تَكُنْ فِيهَا مَنْفَعَةٌ وَ خَلَقَ السَّمْعَ لِيُدْرِكَ الْأَصْوَاتَ فَلَوْ كَانَتِ الْأَصْوَاتُ وَ لَمْ يَكُنْ سَمْعٌ يُدْرِكُهَا لَمْ يَكُنْ فِيهَا إِرْبٌ وَ كَذَلِكَ سَائِرُ الْحَوَاسِّ ثُمَّ هَذَا يَرْجِعُ مُتَكَافِياً فَلَوْ كَانَ بَصَرٌ وَ لَمْ تَكُنِ الْأَلْوَانُ لَمَا كَانَ لِلْبَصَرِ مَعْنًى وَ لَوْ كَانَ سَمْعٌ وَ لَمْ تَكُنْ أَصْوَاتٌ لَمْ يَكُنْ لِلسَّمْعِ مَوْضِعٌ.

فَانْظُرْ كَيْفَ قَدَّرَ بَعْضَهَا يَلْقَى بَعْضاً فَجَعَلَ لِكُلِّ حَاسَّةٍ مَحْسُوساً(1)

يَعْمَلُ فِيهِ وَ لِكُلِّ مَحْسُوسٍ (2) حَاسَّةً تُدْرِكُهُ وَ مَعَ هَذَا فَقَدْ جُعِلَتْ أَشْيَاءُ مُتَوَسِّطَةٌ بَيْنَ الْحَوَاسِّ وَ الْمَحْسُوسَاتِ لَا تَتِمُّ الْحَوَاسُّ إِلَّا بِهَا كَمِثْلِ الضِّيَاءِ وَ الْهَوَاءِ فَإِنَّهُ لَوْ لَمْ يَكُنْ ضِيَاءٌ يُظْهِرُ اللَّوْنَ لِلْبَصَرِ لَمْ يَكُنِ الْبَصَرُ يُدْرِكُ اللَّوْنَ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ هَوَاءٌ يُؤَدِّي الصَّوْتَ إِلَى السَّمْعِ لَمْ يَكُنِ السَّمْعُ يُدْرِكُ الصَّوْتَ فَهَلْ يَخْفَى عَلَى مَنْ صَحَّ نَظَرُهُ وَ أَعْمَلَ فِكْرَهُ أَنَّ مِثْلَ هَذَا الَّذِي وَصَفْتُ مِنْ تَهْيِئَةِ الْحَوَاسِّ وَ الْمَحْسُوسَاتِ بَعْضُهَا يَلْقَى بَعْضاً وَ تَهْيِئَةِ أَشْيَاءَ أُخَرَ بِهَا تَتِمُّ الْحَوَاسُّ لَا يَكُونُ إِلَّا بِعَمَلٍ وَ تَقْدِيرٍ مِنْ لَطِيفٍ خَبِيرٍ.(3)

ص: 109


1- . لعل الأصل في كلمة محسوس هنا هو« حس» و لا تأتي كلمة محسوس هنا، لان حس بمعنى شعر و علم فعل لازم، و من البديهي عدم جواز صيغة اسم المفعول من الفعل اللازم، إلّا إذا عدي بحرف-- الجر او جاء مع المصدر او للظرف، و يأتي فعل حس متعديا بغير هذا المعنى، فيقال: حصه إذا قتله و استأصله.
2- . همان.
3- . توحید المفضل، ص 60.

[اسرار حواسّ پنجگانه]

وقتى كه هيچ عضو ديگرى براى ديدگان جايى مناسب نبود بى ترديد، «سر» بهترين جايگاه حواس انسان و همانند خانه و صومعه آنهاست.

براى انسان پنج حسّ آفريده شد تا پنج محسوس را درك نمايد و از درك چيزى از محسوسات عاجز نماند. ديده آفريده شد تا رنگ­ها و صورت­ها را دريابد.

اگر صورت­ها و رنگ­ها بودند ولى ديدگانى براى ديدنشان نمى بود چه سودى داشتند؟

گوش آفريده شد تا صداها را بشنود. اگر صدايى بود و گوش نبود، نيازى به آن نبود. ديگر حسها نيز اين گونه است.

به عكس آن نيز صادق است، اگر ديده اى بود امام صورت و رنگى نبود، چه معنى داشت و يا اگر گوش بود ولى صدايى نبود گوش به چه كار مى آمد؟

بنگر كه چگونه تقدير شده كه هر كدام چيزى را دريابند. براى هر حسّ، محسوسى است و هر محسوس، حسّى دارد كه آن را ادراك مى كند. با اين همه، چيزهايى در ميان حسّ و محسوس قرار گرفته كه تنها از طريق آنها، حس صورت مى پذيرد؛ مانند نور و هوا. اگر نورى كه رنگ و صورت را براى ديده عيان كند نبود ديده آن را ادراك نمى كرد و نمى ديد. اگر هوايى نبود كه امواج صدا را به گوش برساند گوش نيز آن را ادراك نمى نمود.

آيا بر كسى كه در آنچه شرح دادم، مانند آفرينش خاص حواس و محسوسات و رابطه آنها و نيز ديگر لوازم ادراك و حس، نيك تأمل و انديشه كند پوشيده مى ماند كه اين اعمال حكيمانه جز نتيجه هدف، تقدير و تدبير از جانب خداوند لطيف و خبير نيست؟(1)

اینکه خداوند برای انسان پنج حس گر بیرونی قرار داده، بی علت نیست. وقتی ما به اشیاء خارجی اطراف خود-که محسوسات به شمار می­آیند- دقت

ص: 110


1- . شگفتی­های آفرینش، (ترجمه توحید مفضل)، ص 56.

می کنیم، می بینیم یا به صورت جسم و شکل و رنگ و دور ونزدیک قرار دارند که «چشم» آنها را درک می­کند، یا به صورت پدیده­هایی دارای بوهای خوش نامطبوع، تند و قوی یافت می­شود که «بینی» آنها را از یکدیگر تمیز می­دهد، یا دارای مزه خاصی هستند که «زبان» آنها را می­چشد یا نقطه تماسی خشن یا نرم دارد یا سبک­اند یا سنگین و یا گرم­اند یا سرد که خداوند حس لامسه را در همه جای«پوست بدن» برای درک آنها قرار داده است، و یا صدایی دارند که از حرکت و سکون آنها ایجاد می­شود و «گوش» انواع مختلف آن را حس می­کند.

بی شک هر محسوس دیگری جر آنچه گفتیم، وجود داشته باشد، تحت یکی از حس گرهای بالا قرار می گیرد و اگر جز این بود خداوند حس ششمی خلق می­کرد.(1)

ص: 111


1- . توحید مفضل، ترجمه محمد مهدی رضایی، ص274.

فيمن عدم البصر و السمع و العقل و ما في ذلك من الموعظة

اشاره

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِيمَنْ عَدِمَ الْبَصَرَ مِنَ النَّاسِ وَ مَا يَنَالُهُ مِنَ الْخَلَلِ فِي أُمُورِهِ فَإِنَّهُ لَا يَعْرِفُ مَوْضِعَ قَدَمَيْهِ وَ لَا يُبْصِرُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ فَلَا يَفْرُقُ بَيْنَ الْأَلْوَانِ وَ بَيْنَ الْمَنْظَرِ الْحَسَنِ وَ الْقَبِيحِ وَ لَا يَرَى حُفْرَةً إِنْ هَجَمَ عَلَيْهَا وَ لَا عَدُوّاً إِنْ أَهْوَى إِلَيْهِ بِسَيْفٍ وَ لَا يَكُونُ لَهُ سَبِيلٌ إِلَى أَنْ يَعْمَلَ شَيْئاً مِنْ هَذِهِ الصِّنَاعَاتِ مِثْلِ الْكِتَابَةِ وَ التِّجَارَةِ وَ الصِّيَاغَةِ حَتَّى أَنَّهُ لَوْ لَا نَفَاذُ ذِهْنِهِ لَكَانَ بِمَنْزِلَةِ الْحَجَرِ الْمُلْقَى وَ كَذَلِكَ مَنْ عَدِمَ السَّمْعَ يَخْتَلُّ فِي أُمُورٍ كَثِيرَةٍ فَإِنَّهُ يَفْقِدُ رَوْحَ الْمُخَاطَبَةِ وَ الْمُحَاوَرَةِ وَ يَعْدَمُ لَذَّةَ الْأَصْوَاتِ وَ اللُّحُونِ الْمُشْجِيَةِ وَ الْمُطْرِبَةِ وَ تَعْظُمُ الْمَئُونَةُ عَلَى النَّاسِ فِي مُحَاوَرَتِهِ حَتَّى يَتَبَرَّمُوا بِهِ وَ لَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنْ أَخْبَارِ النَّاسِ وَ أَحَادِيثِهِمْ حَتَّى يَكُونَ كَالْغَائِبِ وَ هُوَ شَاهِدٌ أَوْ كَالْمَيِّتِ وَ هُوَ حَيٌّ فَأَمَّا مَنْ عَدِمَ الْعَقْلَ فَإِنَّهُ يُلْحَقُ بِمَنْزِلَةِ الْبَهَائِمِ بَلْ يَجْهَلُ كَثِيراً مِمَّا تَهْتَدِي إِلَيْهِ الْبَهَائِمُ أَ فَلَا تَرَى كَيْفَ صَارَتِ الْجَوَارِحُ وَ الْعَقْلُ وَ سَائِرُ الْخِلَالِ (1) الَّتِي بِهَا صَلَاحُ الْإِنْسَانِ وَ الَّتِي لَوْ فَقَدَ مِنْهَا شَيْئاً لَعَظُمَ مَا يَنَالُهُ فِي ذَلِكَ مِنَ الْخَلَلِ يُوَافِي (2) خَلْقَهُ عَلَى التَّمَامِ حَتَّى لَا يَفْقِدَ شَيْئاً مِنْهَا فَلِمَ كَانَ كَذَلِكَ إِلَّا أَنَّهُ [لِأَنَّهُ] خُلِقَ بِعِلْمٍ وَ تَقْدِيرٍ قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ فَلِمَ صَارَ بَعْضُ النَّاسِ يَفْقِدُ شَيْئاً مِنْ هَذِهِ الْجَوَارِحِ فَيَنَالُهُ مِنْ ذَلِكَ مِثْلُ مَا وَصَفْتَهُ يَا مَوْلَايَ قَالَ ع ذَلِكَ لِلتَّأْدِيبِ وَ الْمَوْعِظَةِ لِمَنْ يَحِلُّ ذَلِكَ بِهِ وَ لِغَيْرِهِ بِسَبَبِهِ كَمَا يُؤَدِّبُ الْمُلُوكُ النَّاسَ لِلتَّنْكِيلِ وَ الْمَوْعِظَةِ فَلَا يُنْكَرُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ بَلْ يُحْمَدُ مِنْ رَأْيِهِمْ وَ يُتَصَوَّبُ مِنْ تَدْبِيرِهِمْ ثُمَّ إِنَّ

ص: 112


1- . الخلال: جمع خلة و هي الخصلة.
2- . يوافي خبر الى صارت المتقدمة قبل سطرين.

لِلَّذِينَ تَنْزِلُ بِهِمْ هَذِهِ الْبَلَايَا مِنَ الثَّوَابِ بَعْدَ الْمَوْتِ إِنْ شَكَرُوا وَ أَنَابُوا مَا يَسْتَصْغِرُونَ مَعَهُ مَا يَنَالُهُمْ مِنْهَا حَتَّى إِنَّهُمْ لَوْ خُيِّرُوا بَعْدَ الْمَوْتِ لَاخْتَارُوا أَنْ يُرَدُّوا إِلَى الْبَلَايَا لِيَزْدَادُوا مِنَ الثَّوَابِ (1)

[حكمت محروم بودن عدّه اى از چشم و گوش و عقل]

اى مفضّل! در حال كسى كه از داشتن ديده محروم است، انديشه كن. بنگر كه چگونه در كارش نارسايى پديد مى آيد. اين شخص قدمگاهش را نمى شناسد، مقابلش را نمى بيند، رنگها را از هم باز نمى شناسد، زشت و زيبا را تفاوت نمى دهد. اگر ناگاه بر گودالى مشرف شود آن را نمى بيند، اگر دشمنى به او هجوم برد نمى شناسدش. به درستى توان كتابت و تجارت و صياغت (زرگرى، ريخته گرى) ندارد. تا جايى كه اگر از ذهن و انديشه برخوردار نباشد همانند يك سنگ در حال سقوط است.

همچنين كسى كه نمى شنود، نارسايى بسيار در كارش پديد مى آيد. روح و لذت مخاطبه (گفت و شنود) و محاوره را از دست مى دهد، از نغمه هاى دلربا و الحان راحت افزا محروم است، براى مردم گفتگو با او بسيار دشوار و ملال آور مى شود. مانند يك غايب و مرده بدرستى از اخبار مردم ديگر آگاه نمى شود در حالى كه همه چيز را مشاهده مى كند و زنده است. امّا اگر عقل و انديشه نداشته باشد، به حيوان مى ماند و چه بسا بسيارى از مصالح حيوانات را نداند و نتواند؛ [زيرا حيوانات از سر غريزه كارهاى شگفتى مى كنند].

آيا نمى بينى كه چگونه براى انسان اعضا، عقل و ديگر ويژگيها آفريده شد تا با نبود و يا ناقص بودن آنها دشوارى در كارش رخ ندهد و آفرينش او تمام و كامل باشد. چرا چنين شد؟ آيا اين جز بيانگر خلقتى حكيمانه و عالمانه است؟

ص: 113


1- . توحید المفضل، ص 61.

مفضّل مى گويد: عرض كردم: پس از چه روى برخى از مردم شمارى از اين اعضا را ندارند و به خاطر آن در دشواريهايى كه فرموديد مى افتند؟

فرمود: اين امر گاه براى آن است كه شخص مبتلا، تأديب شود و نيز ديگران از آن، درس عبرت بگيرند. چنان كه گاه پادشاهان مردم را به خاطر اين اهداف تأديب مى كنند. بى شك اين اعمال آنان، گاه پسنديده و تدبيرى نيكوست.

همچنين كسانى كه دچار اين بلاها مى شوند اگر [بى شكيب نباشند و] خداى را سپاس گويند و به درگاهش انابه كنند، پس از مرگ از پاداش عظيم و بسيار بهره مند مى گردند تا جايى كه اگر پس از مرگ اختيار داشته باشند چنين مى خواهند كه بار ديگر در بلاها درافتند و از پاداش و اجر الهى سود ببرند.(1)

چشم و گوش دو ابزار مهمّ شناخت

مهم ترين ابزار شناخت انسان چشم و گوش اوست، آدمى در ابتداى تولّد فاقد هر گونه علم و دانش است (وَ اللَّهُ اخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ امَّهاتِكُم لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً).(2) تمام علوم و دانش هاى انسان پس از رشدِ لازم از طريق چشم و گوش به او مى رسد؛ حتّى علوم عقلى.

علوم تجربى از طريق چشم منتقل مى شود؛ انسان در آزمايشگاه مسايل مختلف را تجربه كرده، مى بيند و بدان واقف و آگاه مى شود امّا علوم نقلى كه ديگران آن را منتقل مى سازند- مخصوصاً دانش هايى كه از طريق وحى به انسان منتقل مى شود- از طريق گوش نصيب آدمى مى گردد. البتّه علوم عقلى نيز بر پايه علوم حسّى است؛ يعنى اگر چيزى ديده يا شنيده نشود، عقل

ص: 114


1- . شگفتی­های آفرینش، (ترجمه توحید مفضل)، ص 58.
2- . سوره نحل، آيه 78.

نمى تواند مسايل آن را درك كند؛ زيرا بنيان علوم عقلى، بر اساس «تجريد» و «تعميمِ» محسوسات است. بدين جهت، اگر انسانى فاقد حسّ بينايى و شنوايى باشد- كه طبعاً لال نيز خواهد بود- هرچند مغزى همچون مغز بوعلى سينا هم داشته باشد، به اندازه بچّه پنج ساله اى نخواهد فهميد؛ زيرا چنين انسانى، دو پايه اساسى علوم عقلى؛ يعنى بينايى و شنوايى را از دست داده است.(1)

نعمت عقل

اشاره

حیوانات برای گذراندن زندگی خود و سالم ماندن از مخاطرات و تهدیدهای در کمین، از نوعی الهامات فطری و هدایت­های طبیعی بر خوردارند که خداوند به لطف خود در وجود آنها نهاده است. امّا انسان، این موجود محاصره شده در چنبره انواع مشکلات و هجمه­ها و ناملایمات محیط و طبیعت اطراف، نه قوت و نیرویی طبیعی حیوان را دارد و نه هوش خاص حیوانی و الهامات فطری او را، ولی در عوض، نیرویی گرامی­تر و با ارزش­تر همچون عقل به او عطا گردیده که در حالات و موقعیت­های گوناگون ، در طریق زندگی دنیا و آخرت او بسیار مفید و راه گشا است .

اگر آدمی از این نیرو و موهبت الاهی خود سود نبرد و تدبیر امور مادی و معنوی خود آن را به کار نگیرد، بی شک در شمار حیوانات به حساب می­آیند، و نیک که بنگریم از آنها هم ضعیف تر و گمراه تر خواهد گردید چون با وجود نعمت عقل و اندیشه، به حیات حیوانی تن در داده و همچون آنان زیسته است.(2)

ص: 115


1- . مثال­هاى زيباى قرآن، ج 1، ص 257.
2- . توحید مفضل، ترجمه محمد مهدی رضایی، ص 274.

النواقص خلقهم(1)

قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ فَلِمَ صَارَ بَعْضُ النَّاسِ يَفْقِدُ شَيْئاً مِنْ هَذِهِ الْجَوَارِحِ فَيَنَالُهُ مِنْ ذَلِكَ مِثْلُ مَا وَصَفْتَهُ يَا مَوْلَايَ قَالَ ع ذَلِكَ لِلتَّأْدِيبِ وَ الْمَوْعِظَةِ لِمَنْ يَحِلُّ ذَلِكَ بِهِ وَ لِغَيْرِهِ بِسَبَبِهِ كَمَا يُؤَدِّبُ الْمُلُوكُ النَّاسَ لِلتَّنْكِيلِ وَ الْمَوْعِظَةِ فَلَا يُنْكَرُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ بَلْ يُحْمَدُ مِنْ رَأْيِهِمْ وَ يُتَصَوَّبُ مِنْ تَدْبِيرِهِمْ ثُمَّ إِنَّ لِلَّذِينَ تَنْزِلُ بِهِمْ هَذِهِ الْبَلَايَا مِنَ الثَّوَابِ بَعْدَ الْمَوْتِ إِنْ شَكَرُوا وَ أَنَابُوا مَا يَسْتَصْغِرُونَ مَعَهُ مَا يَنَالُهُمْ مِنْهَا حَتَّى إِنَّهُمْ لَوْ خُيِّرُوا بَعْدَ الْمَوْتِ لَاخْتَارُوا أَنْ يُرَدُّوا إِلَى الْبَلَايَا لِيَزْدَادُوا مِنَ الثَّوَابِ (2)

مفضّل مى گويد: عرض كردم: پس از چه روى برخى از مردم شمارى از اين اعضا را ندارند و به خاطر آن در دشواريهايى كه فرموديد مى افتند؟

فرمود: اين امر گاه براى آن است كه شخص مبتلا، تأديب شود و نيز ديگران از آن، درس عبرت بگيرند. چنان كه گاه پادشاهان مردم را به خاطر اين اهداف تأديب مى كنند. بى شك اين اعمال آنان، گاه پسنديده و تدبيرى نيكوست.

همچنين كسانى كه دچار اين بلاها مى شوند اگر [بى شكيب نباشند و] خداى را سپاس گويند و به درگاهش انابه كنند، پس از مرگ از پاداش عظيم و بسيار بهره مند مى گردند تا جايى كه اگر پس از مرگ اختيار داشته باشند چنين مى خواهند كه بار ديگر در بلاها درافتند و از پاداش و اجر الهى سود ببرند(3)

ص: 116


1- . توحید مفضل، ترجمه: محمد مهدی رضایی.
2- . توحید المفضل، ص 61.
3- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص 58.

چرا خداوند بعضی از انسانها را ناقص آفریده است؟

طبق بیان آیات و روایات، فطرت انسان بر نیكی و خیر بنا نهاده شده است و بشر با فطرت و سرشت نیكوی الهی خلق شده است و هیچ فطرت بد و سرشت ناروا در كار نیست؛ زیرا هدف خداوند از خلقت انسان، تكامل و رشد او است و نیز او ارحم الراحمین است و با هیچ كس دشمنی ندارد.

خداوند درباره آفرینش انسان می فرماید:

«لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقویم؛(1) ما انسان را به بهترین شكل آفریدیم.»

و نیز می فرماید: «اَلّذی اَحْسَنَ كُلَّ شَیءْ خَلْقَهُ»(2)

«او همان كسی است كه هر چه را آفرید نیكو آفرید.»

نعمت­های الهی عمومی است و اگر به كسی نرسد، باید دید عیب از كجاست و چه عواملی باعث گرفتاری او شده است. بنابراین در این جهان بینی، خلقت بد و فطرت ناروا معنا ندارد. چنانكه رسول خدا a می فرماید:

«ما مِنْ مَوْلُودٍ اِلاّ یولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ فَأَبَواهُ یهَوِّدانِهِ وَینَصِّرانِهِ ویمَجِّسانِهِ(3)؛ تمام انسانها بر فطرت [سالم] متولد می شوند و این پدر و مادر كودك اند كه او را یهودی و نصرانی و مجوسی می كنند.»

خداوند بدبختیها و زشتیها را از خود انسان می داند و می فرماید: «ما أَصابَكَ مِن حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّه وَما أصابَكَ مِنْ سَیئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكْ»(4)؛ «هر احسان و نیكی كه به تو می رسد از جانب خداست، و هر بدی و زشتی كه به تو می رسد از خود توست.»

ص: 117


1- . تین/5.
2- . سجده/7.
3- . من لا یحضره الفقیه ، ج2، ص49، ح1668.
4- . نساء/79.

و نیز می فرماید: «وما أصابَكُمْ مِّنْ مُّصیبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أیدیكُمْ»؛(1) «هر مصیبتی كه به شما می رسد نتیجه اعمال شماست.»

از این آیات و روایات به دست می آید كه اصل، در آفرینش انسان، بی عیب و نقص بودن است و اگر انسانی فاقد بعضی كمالات باشد، وجود او استثنایی بوده و جنبه ثانوی دارد كه بر قانون خلقت وارد شده است، و نیز بیانگر آن است كه تمام بدی­ها، پلیدی­ها، نقص­ها و صفات زشت و ناهنجاری­ها، همه از خود انسان است.

علل ناقص الخلقه شدن

اشاره

آنچه از روایات اسلامی و ره آورد دانش بشری به دست می آید این است كه بخش مهمی از این نقیصه ها مربوط به جهل و نادانی والدین درباره وظایف همسری، نحوه آمیزش، كیفیت پرورش فرزندان و تغذیه مادران هنگام بارداری و نیز ناشی از اموری مانند مصرف شراب، مواد مخدر، سیگار، آمیزشهای حرام و تا حد زیادی وراثت است. به دیگر سخن آن نقیصه ها و كمبودها، غرامتی است كه پدران و مادران به جهت نادانی خود می پردازند. البته علل پیدایش این استثناها منحصر در عوامل یاد شده نیست.(2)

ص: 118


1- . شوری/30.
2- . در اینجا فقط به فهرست برخی از عوامل نارساییها و نقصها اشاره می كنیم: 1. بیماری پدر و پدران. 2. بیماریهای روانی پدر و مادر. 3. غذای پدر و مادر. 4. حالات غیرعادی پدر، مستی و... 5. آمیزش در حال حیض (عادات ماهانه) . 6. عكس العمل گناه پدر و مادر. 7. رفتار ناهنجار مادر در دوران بارداری. 8. كمبود مواد غذایی در دوران بارداری. 9. ترس و وحشت مادر در دوران حاملگی و شیردادن. 10. دلهره و نگرانی­های مادر در دوران بارداری. 11. غم و اندوه و غصه های مادران. 12. تحركات شدید در دوران بارداری. 13. مسمومیت­های غذایی مادر. 14. اعتیاد مادر به الكل و سیگار.... در توضیح عوامل فوق و اطلاع بیشتر در این زمینه می توانید به كتاب­های زیر مراجعه كنید: عدل الهی، استاد شهید مرتضی مطهری، مسئولیت تربیت، محمد دشتی، حلیة المتقین، علامه محمدباقر مجلسی، اعجاز خوراكی­ها، دكتر غیاث الدین جزایری، علل كال زایی زنان، بنیامین اسپاك، جنگ شیمیایی، سروان محمود كسری، اصول بیماری­های ارثی، دكتر مولوی، كودك، ج1 و 2، محمدتقی فلسفی، آیین تربیت، ابراهیم امینی، تعالیم بهداشتی اسلام، دكتر صفدر صانعی، زندگی و پرورش كودك، ژان پیاژه، تغذیه و تربیت كودك، بنیامین اسپاك، اسلام و اطفال عقب مانده، قدسیه حجازی، همخونی از نظر ژنتیك در اسلام، دكتر اردوباری.

الف) سوء تغذیه

احادیث اسلامی، سوء تغذیه را مایه پیدایش كمبودها دانسته و تغذیه مناسب را یك پیشگیری می داند: قال رسول اللّه a : «اَطْعِمُوا السَفَرجَلَ فَاِنَّهُ یحْسن اَوْلادكُم؛(1)

[به زنان باردار] به بخورانید زیرا این میوه مایه زیبایی كودكان شما می شود.» و در روایت دیگر می فرماید: «أَطعِموا نِساءَكُمْ اَلحَوامِلَ اللُّبانَ فَانَّهُ یزیدُ فی عقلِ الصبی؛(2)

به همسران باردار خود «كندر» بدهید، زیرا كندر خِرَد بچه را می افزاید.»

در علوم روز نیز این مسئله به طور گسترده مطرح است كه سوء تغذیه باعث بیماری و نقص كودك می گردد. در ذیل نمونه هایی متذكر می شویم:

1. یكی از پزشكان اروپا آمار جامعی از نطفه هایی كه در اوایل سال مسیحی منعقد می شود برداشته و منتشر كرده است. این پزشك اروپایی می نویسد:

«به طور كلی هشتاد درصد اشخاص ناقص الخلقه و معلول، محصول شب اول ژانویه می باشند؛ زیرا در این شب مسیحیان عید بزرگی دارند و به عیش و نوش پرداخته، بیش از حد متعارف مشروب می خورند و عیاشی می كنند؛ به حدی كه مریض می شوند.»(3)

ص: 119


1- . بحارالانوار، ج63، ص176.
2- . سفینه البحار، ج7، ص570.
3- . دكتر غیاث الدین جزایری، اعجاز خوراكی­ها، ص214.

2. «اگر هنگام تولید مثل، نطفه پدر مسموم باشد، تمام سلول­های بدن او مسموم بوده و در نتیجه علیل خواهد بود و از این نطفه مسموم و علیل جنین ناقص و علیل به وجود می آید. این مسمومیت ممكن است در اثر غذای فاسد چون خوردن مشروب، كشیدن تریاك، كشیدن بنگ و غیره باشد. پس در هنگام مسمومیت به خصوص مستی باید از تولید مثل خودداری كرد.»(1)

3. عده ای از كودكان در روزهای اول عمر مبتلا به زخم­هایی می شوند كه آنها را «اگزمای» كودكان و «رشكا» می نامند. این زخم نتیجه سوء تغذیه مادر هنگام بارداری است. مادر در این مدت بر اثر خوردن ادویه جات مانند خردل یا دارچین، نوزاد را مبتلا به «اگزما» می كند.(2)

4. بنابر نظر پزشكان، سلامتی جنین و مادر بستگی كامل به غذایی دارد كه مادر در زمان حمل می خورد. كم مو بودن و پر مو شدن كودك، نتیجه غذای مصرفی مادر است، رنگ چهره، مو، سرخی و سفیدی، سبزه نمكی، مشكی شدن موی سر، بور شدن آن و رنگ چشم، به غذای مادر بستگی دارد.(3)

5. سوء تغذیه باعث كم هوشی می شود. همچنین كاهش عمومی هوش و نیروی عقل، از الكل و مصرف غذای اعتیادآور ریشه می گیرد. طبق یك آمار رسمی 80% از كودكان ناقص الخلقه جهان و كودكانی كه دارای نقصان رشد مغزی، عصبی و جسمی هستند، مادرانشان در دوران بارداری تغذیه درست نداشته­اند.(4)

ص: 120


1- . همان مدرك، ص215.
2- . ر. ك: اعجاز خوراكی­ها، ص247 - 248.
3- . همان مدرك، ص220. برای اطلاع بیشتر در این زمینه می توانید به اعجاز خوراكیها از صفحه 216 به بعد مراجعه كنید.
4- . مسئولیت تربیت، قم، نشر امام علی علیه السلام ، ص87 به نقل از بهداشت جسمی و روانی كودك، ص62.

6. فرزندان مادران سیگاری در دوران تحصیل از سایر كودكان هم سن خود عقب مانده­ترند، و این عقب ماندگی به مقدار سیگار مصرفی مادر در دوران حاملگی بستگی دارد؛ زیرا سیگار باعث كم شدن سلول­های مغز كودك می گردد.(1)

دكتر «ملوین كنزلی» كه سال­های زیادی را به تحقیق درباره الكلیسم گذرانده است، در كنگره جهانی مبارزه با الكل و الكلیسم در «واشنگتن» گفت: «تحقیقات گسترده ای كه درباره مصرف الكل شده است، نشان می دهد كه مشروبات الكلی - حتی به میزان بسیار كم - سبب ضایعات مغز و انحلال در كار سلول­های مغزی می شود.»(2)

خلاصه سخن اینكه: بنابر پژوهش­های پزشكان، سوء تغذیه ممكن است آثار زیر را در پی داشته باشد:

سقط جنین، نارس و ناقص به دنیا آمدن كودك، مرگ بچه قبل از تولد، كمبود وزن و قد كودك.(3)

از مطالب گذشته این چنین به دست می آید كه هر گونه سوء تغذیه در دوران حاملگی؛ اعم از خوردن غذاهای غیرمقوی یا حرام مانند شراب، كشیدن سیگار، و غذاهای فاسد، به امراض گوناگون و سقط جنین یا نارس بودن و ناقص الخلقه بودن كودك می انجامد.

ب. وراثت

وراثت اصلی است كه اسلام بر آن صحه گذاشته است. گرچه ژنتیك در غرب علم نوپایی است، اما قانون وراثت به صورت كلی در قرآن و احادیث اسلامی وارد شده است.

ص: 121


1- . مسئولیت تربیت، ص88، به نقل از مكتب اسلام سال 15، ش6.
2- . دكتر برای همه، تهران، ص46 - 47.
3- . تعالیم بهداشتی اسلام، ص 108.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود:

«اُنْظُر فی ای شَیءٍ تَضَعُ وَلَدكَ فَاِنَّ العِرْقَ دَسّاسٌ؛(1) ببین نطفه خود را در چه محلی قرار می دهی؛ زیرا اخلاق پدران به فرزندان منتقل می شود.»

امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«اِنَّ اللّه تبارك وَتعالی اِذا أرادَ اَنْ یخْلُقَ خَلقا جَمَعَ كُلَّ صُورَةٍ بَینَهُ وَبَینَ آبائِهِ اِلی آدَمَ g ثُمّ خَلَقَه عَلی صُورَةِ أحَدِهِمْ فَلا یقُولَنّ اَحَدٌ هذا لایشْبِهُنی وَلا یشْبِهُ شَیئا مِنْ آبائی؛(2) وقتی خدا بخواهد انسانی را بیافریند صورت­هایی كه میان او و پدران او تا حضرت آدم، وجود دارد جمع كرده و او را به شكل یكی از آن صورت­ها می آفریند. كسی نباید بگوید این فرزند به من و یا به یكی از پدران من شباهت ندارد.»

پزشكان امراض روحی، ثابت كرده­اند كه 66% كودكان مبتلا به امراض روحی بیماری را از مادران خود به ارث برده­اند (3)

دكتر آلكسیس كارل فیرایولوژیست و جراح و زیست شناس معروف فرانسوی در این باره می گوید: «هیچ كس نباید با افرادی كه نشانه های بیماریهای ارثی دارند، زناشویی كند. تقریبا تمام بدبختی­های آدم ناشی از نقایص ساختمان عفونی و روانی و عوامل ارثی اوست، در حقیقت كسانی كه بهره بسیاری از دیوانگی، ضعف عقل و سرطان ارثی به دوش دارند باید از زناشویی خودداری كنند.»(4)

ص: 122


1- . شرح نهج البلاغه، ، ج12، ص116.
2- . من لا یحضره الفقیه ، ج3، ص484، ح4709؛ علل الشرایع، ج1، ص103، باب1، ح93.
3- . المحجة البیضاء، ج3، ص94.
4- . انسان موجود ناشناخته، ترجمه پرویز دبیری، ص312.

ج. آداب آمیزش

آمیزش زن و مرد پاسخ به یك نیاز فطری است. با اینكه این كار، یك عمل طبیعی و غریزی است، ولی آدابی در اسلام(1)

برای آن بیان شده است كه سرپیچی از آن مایه تباهی فرزند می شود. در ذیل نمونه هایی از آن را متذكر می شویم:

جنون و دیوانگی كودك

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند:

«یكْرَهُ أنْ یغْشَی الرَّجُلُ الْمَرْأَةُ وَقَدْ اِحْتَلَمَ حتّی یغْتِسلَ مِنْ اِحْتِلامِهِ الَّذی رَأی، فَإِنْ فَعَلَ فَخَرَجَ الْوَلَدُ مَجْنُونا فَلا یلُومَنَّ إلاّ نَفْسَهُ؛(2)

كراهت دارد كه مرد محتلم قبل از غسل [جنابت] از احتلامی كه دیده است با همسرش نزدیكی كند. اگر چنین كرد و فرزند دیوانه ای به وجود آمد، فقط خود را ملامت كند.»

بیماری جذام و برص

كسی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) پرسید: چرا بیماری جذام و برص دامنگیر كودكان می شود؟ حضرت فرمود:

«مَنْ جامَعَ اِمْرأئةً وَهِی حائضٌ فَخَرَجَ الوَلَدُ مَجْذُوما اَو أَبْرَصَ فَلا یلُومَنَّ الاّ نَفْسَهُ؛(3) اگر كسی با همسرش در حال حیض نزدیكی كرد و فرزندش با جذام یا برص به دنیا آمد، فقط خودش را سرزنش كند.»

ص: 123


1- . حلیة المتقین، ص69، فصل سوم، چهارم و پنجم.
2- . من لا یحضره الفقیه، ج3، باب 121، ح7/1212.
3- . من لا یحضره الفقیه ، ج3، باب 121، ح8/1213.

كوری كودكان

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

در هنگام آمیزش به آلت جنسی زن نگاه نكنید كه بیم آن می رود فرزند كور شود.(1)

لال بودن فرزند

از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه فرمودند:

مرد و زن در هنگام آمیزش سخن نگویند، زیرا بیم آن می رود كه فرزند لال شود.(2)

والدین بی خبر چه تقصیری دارند؟

در اینجا ممكن است سؤالی مطرح شود و آن اینكه والدین خبر نداشتند كه این عمل در فلان شرایط آثار سویی روی نوزاد می گذارد، در این صورت آنان چه تقصیری دارند؟

پاسخ آن است كه دانستن یا ندانستن پدر و مادر در پیامد طبیعی اثر ندارد. ما اگر ندانیم كه در سیم، برق است و دست به آن بزنیم، برق ما را می گیرد. برق صبر نمی كند ببیند ما بی اطلاعیم تا به ما كاری نداشته باشد. ما اگر ظرف شرابی را به خیال آب بخوریم، مست خواهیم شد. زیرا مست شدن پیامد طبیعی شراب است. خواه خیال كنیم آب است یا چیز دیگر، بنابراین بی تقصیری پدر و مادر به معنای آن است كه گناه عمدی نكرده، اما پیامدهای طبیعی و وضعی همچنان درجای خود باقی است.(3)

ص: 124


1- . حلیة المتقین، همان، ص70، ف4.
2- . همان.
3- . اصول عقاید، ص97.

گناه كودك چیست؟

اشاره

سؤال دیگر این است كه اگر والدین كوتاهی كردند، گناه كودك چیست؟

در پاسخ می توان گفت: هم خدا منزّه است و هم كودك بی تقصیر. مقصر اصلی، والدین هستند ولی ناراحتی آن به دوش كودك است و این مخصوص نوزاد نیست. در تمام ظلم­های عالم، ظالم مقصر است؛ اما ناراحتی ظلم به دوش مظلوم می افتد.

اگر من سنگی به سوی شما پرتاب كردم و پیشانی شما شكست، نه شما گناهكارید، نه خدا، گناه از من است كه سنگ زدم. ولی سختی این گناه را شما تحمل می كنید. این سؤال مانند سؤال در مورد سایر ظلمهاست كه ظالمان تقصیر كرده­اند، گناه مظلومان چیست؟ آیا اگر شما خمیر شور یا تلخی را نزد نانوا ببرید و او نان شور یا تلخ به شما داد، می گویید نانوا ظالم است؟

در ادامه باید گفت: تأثیر علل و اسباب طبیعی، یك امر قهری است و به اراده و خواست ما تعلق ندارد. ما خواه بدانیم یا ندانیم، هر علت طبیعی نتیجه خاصی را به دنبال دارد. عدسی چشم به اندازه ای ظریف و لطیف است كه اصابت سنگریزه ای آن را نابود می سازد، خواه چشم انسان بی گناه باشد یا مجرم، كودك باشد یا بزرگسال، عالم باشد یا جاهل.

به عبارت دیگر: اگر انسان كاری انجام دهد و اثر نكند و به نتیجه نرسد، و خداوند آثار علل را از معلول­ها بگیرد، مثلا: سم اثر نكند، الكل مؤثر نباشد، ترس شدید بی اثر باشد و... و اگر فقط جلوی آثار كارهای بد را بگیرد و یا نگذارد كار بد صورت بپذیرد، جبر لازم می آید و این خلاف اختیار و انتخاب و آزادی انسان است. و اگر گفته شود، انسان­ها، هرچه می خواهند بخورند و هركاری دلشان می خواهد انجام دهند، خدا هست، بلاها و بدی­ها را دور می كند!! حرف بسیار نادرستی است، چون خلاف قانون علت و معلول و اثر و مؤثر است، در نظام هستی خداوند علت و معلول را كنار هم نهاده است.

ص: 125

بنابراین، این ما هستیم كه بر اثر عدم رعایت شرایط بهره برداری، خود و عزیزان خود را میان بلاها و آفت­ها می افكنیم. كاشف نیروی الكتریسیته عالی ترین خدمت را به جامعه انسانی انجام داده است، ولی هرگاه كسی در مقام بهره برداری، شرایط لازم را رعایت نكند، هرگز نمی توان «ادیسون» را مقصر شناخت كه بشر را به چنین موهبت طبیعی راهنمایی كرده است.(1)

حاصل سخن اینكه: از تمام این مطالب استفاده می شود:

1. مقصر اصلی ناقص الخلقه شدن، خود انسان است.

2. جهانی كه افراد سالم و معلول در آن به سر می برند، جهان ماده و طبیعت است و تكامل هر فردی در آن به صورت تدریجی در عین حال در گرو شرایطی است كه باید با آن همراه شود، در غیر این صورت به نتیجه مطلوب نخواهد رسید.

3. بشر در رحم مادر مانند درختی است كه باید پدر و مادر در مراقبت آن به طور كامل كوشش كنند و از روزی كه پیوند زناشویی می بندند، باید شرایط تحویل كودكان سالم را نیز فراهم سازند.

ص: 126


1- . ر. ك: پرسش­ها و پاسخ­ها، ص337، پاسخ پرسش 52؛ پاسخ به مشكلات جوانان، ص228. منبع: ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره60. به نقل از سایت ذی طوی.

الأعضاء المخلوقة أفرادا و أزواجا و كيفية ذلك

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِي الْأَعْضَاءِ الَّتِي خُلِقَتْ أَفْرَاداً وَ أَزْوَاجاً وَ مَا فِي ذَلِكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ التَّقْدِيرِ وَ الصَّوَابِ فِي التَّدْبِيرِ فَالرَّأْسُ مِمَّا خُلِقَ فَرْداً وَ لَمْ يَكُنْ لِلْإِنْسَانِ صَلَاحٌ فِي أَنْ يَكُونَ لَهُ أَكْثَرُ مِنْ وَاحِدٍ أَ لَا تَرَى أَنَّهُ لَوْ أُضِيفَ إِلَى رَأْسِ الْإِنْسَانِ رَأْسٌ آخَرُ لَكَانَ ثِقْلًا عَلَيْهِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ إِلَيْهِ لِأَنَّ الْحَوَاسَّ الَّتِي يَحْتَاجُ إِلَيْهَا مُجْتَمِعَةٌ فِي رَأْسٍ وَاحِدٍ ثُمَّ كَانَ الْإِنْسَانُ يَنْقَسِمُ قِسْمَيْنِ لَوْ كَانَ لَهُ رَأْسَانِ فَإِنْ تَكَلَّمَ مِنْ أَحَدِهِمَا كَانَ الْآخَرُ مُعَطَّلًا لَا إِرْبَ فِيهِ وَ لَا حَاجَةَ إِلَيْهِ وَ إِنْ تَكَلَّمَ مِنْهُمَا جَمِيعاً بِكَلَامٍ وَاحِدٍ كَانَ أَحَدُهُمَا فَضْلًا لَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وَ إِنْ تَكَلَّمَ بِأَحَدِهِمَا بِغَيْرِ الَّذِي تَكَلَّمَ بِهِ مِنَ الْآخَرِ لَمْ يَدْرِ السَّامِعُ بِأَيِّ ذَلِكَ يَأْخُذُ وَ أَشْبَاهُ هَذَا مِنَ الْأَخْلَاطِ وَ الْيَدَانِ مِمَّا خُلِقَ أَزْوَاجاً وَ لَمْ يَكُنْ لِلْإِنْسَانِ خَيْرٌ فِي أَنْ يَكُونَ لَهُ يَدٌ وَاحِدَةٌ لِأَنَّ ذَلِكَ كَانَ يُخِلُّ بِهِ (1)

فِيمَا يَحْتَاجُ إِلَى مُعَالَجَتِهِ مِنَ الْأَشْيَاءِ أَ لَا تَرَى أَنَّ النَّجَّارَ وَ الْبَنَّاءَ لَوْ شَلَّتْ إِحْدَى يَدَيْهِ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُعَالِجَ صِنَاعَتَهُ وَ إِنْ تَكَلَّفَ ذَلِكَ لَمْ يُحْكِمْهُ وَ لَمْ يَبْلُغْ مِنْهُ مَا يَبْلُغُهُ إِذَا كَانَتْ يَدَاهُ تَتَعَاوَنَانِ عَلَى الْعَمَلِ (2)

[آفرينش اعضاى جفت و فرد]

اى مفضّل! در آفرينش عضوهاى جفت و فرد و حكمتها و تدبيرهاى درست نهفته در آن بينديش. «سر» از اعضاى فرد است. به سود انسان نبود كه بيش از يك سر داشته باشد؛ زيرا در همين يك سر تمام حواسّ مورد نياز انسان قرار

ص: 127


1- . يقال: اخل بالشي ء إذا قصر فيه.
2- . توحید المفضل ص 62 .

گرفته و اگر سرى ديگر مى داشت بى آنكه به آن نيازى باشد تنظيم بدن از ميان مى رفت.

اگر انسان دو سر داشت در واقع به دو بخش تقسيم مى شد. اگر با يكى سخن مى گفت ديگرى بى فايده مى ماند. اگر با هر دو يك سخن بگويد، يكى زايد است و اگر با يكى سخنى بگويد و با ديگرى سخن ديگر، شنونده نمى داند كه به كدام توجه كند. نيز آميختگي­هاى ديگر پيش مى آمد.

دست­ها جفت آفريده شدند؛ زيرا از يك دستى، سود فراوان به انسان نمى رسيد و در كارهاى روزمره او خلل وارد مى ساخت، نمى بينى كه اگر نجّار و بنّا يك دست داشته باشند قادر به انجام كار خويش نخواهند بود و در فرضى كه با يك دست به كارهايش بپردازد آن استوارى و فوايد كار دو دستى را نخواهد داشت؟(1)

ص: 128


1- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص 59.

الصوت و الكلام و تهيئة آلاته في الإنسان و عمل كل منها

اشاره

أَطِلِ الْفِكْرَ يَا مُفَضَّلُ فِي الصَّوْتِ وَ الْكَلَامِ وَ تَهْيِئَةِ آلَاتِهِ فِي الْإِنْسَانِ فَالْحَنْجَرَةُ كَالْأُنْبُوبَةِ لِخُرُوجِ الصَّوْتِ وَ اللِّسَانُ وَ الشَّفَتَانِ وَ الْأَسْنَانُ لِصِيَاغَةِ الْحُرُوفِ وَ النَّغْمِ أَ لَا تَرَى أَنَّ مَنْ سَقَطَتْ أَسْنَانُهُ لَمْ يُقِمِ السِّينَ وَ مَنْ سَقَطَتْ شَفَتُهُ لَمْ يُصَحِّحِ الْفَاءَ وَ مَنْ ثَقُلَ لِسَانُهُ لَمْ يُفْصِحِ الرَّاءَ وَ أَشْبَهُ (1)شَيْ ءٍ بِذَلِكَ الْمِزْمَارُ(2)

الْأَعْظَمُ فَالْحَنْجَرَةُ تُشْبِهُ قَصَبَةَ الْمِزْمَارِ وَ الرِّئَةُ تُشْبِهُ الزِّقَ (3)

الَّذِي يُنْفَخُ فِيهِ لِتَدْخُلَ الرِّيحُ وَ الْعَضَلَاتُ الَّتِي تَقْبِضُ عَلَى الرِّئَةِ لِيَخْرُجَ الصَّوْتُ كَالْأَصَابِعِ الَّتِي تَقْبِضُ عَلَى الزِّقِّ حَتَّى تَجْرِيَ الرِّيحُ فِي الْمَزَامِيرِ وَ الشَّفَتَانِ وَ الْأَسْنَانُ الَّتِي تَصُوغُ الصَّوْتَ حُرُوفاً وَ نَغْماً كَالْأَصَابِعِ الَّتِي تَخْتَلِفُ فِي فَمِ الْمِزْمَارِ فَتَصُوغُ صَفِيرَهُ أَلْحَاناً غَيْرَ أَنَّهُ وَ إِنْ كَانَ مَخْرَجُ الصَّوْتِ يُشْبِهُ الْمِزْمَارَ بِالْآلَةِ وَ التَّعْرِيفِ فَإِنَّ الْمِزْمَارَ فِي الْحَقِيقَةِ هُوَ الْمُشَبَّهُ بِمَخْرَجِ الصَّوْتِ(4)

[چگونگى آفرينش دستگاه صوتى]

اى مفضّل! در صدا، سخن گفتن و آفرينش ابزار آنها در انسان، بسيار انديشه كن. «حنجره» مانند لوله اى صدا را خارج مى كند. زبان و لب­ها و دندان­ها نيز وسيله اداى حروف و نغمه ها هستند. نمى نگرى كسى كه دندان

ص: 129


1- . يظهر ان الجملة ناقصة و تكملتها:( مخرج الصوت اشبه شي ء)
2- . المزمار: الآلة التي يزمر فيها- جمعها مزامير.
3- . المراد بالزق هنا الجلد الذي يستعمل في المزمار.
4- . توحید المفضل، ص 63.

ندارد «سين» و كسى كه لب ندارد «كاف» و كسى كه زبانش سنگين است، «ر» را بدرستى تلفظ نمى كند؟

اين دستگاه بيش از هر چيز به يك قره نى مى ماند. حنجره شبيه ناى آن و ريه بسان انبانى است كه در آن مى دمند تا باد داخل آن شود. عضلاتى كه شش را مى گيرند تا صدا بيرون آيد همچون انگشتانى است كه بر آن انبان مى نهند تا باد در قره نى در جريان افتد. لب و دندانى هم كه حروف و نغمات را ادا مى كنند چون انگشتانى است كه پيوسته و مرتب بر دهان قره نى مى گذارند تا از دميدن در آن، صداهاى مختلف پديد آيد. اگر چه براى راهنمايى و ... دستگاه صوتى را به اين وسيله شبيه دانستيم امّا در واقع اين وسيله خود شبيه دستگاه صوتى انسان است.(1)

سخن گفتن

گرچه ما به خاطر عادت به سخن گفتن آن را مساله ساده اى فكر مى كنيم، ولى در حقيقت سخن گفتن از پيچيده ترين و ظريف ترين اعمال انسان است، بلكه مى توان گفت هيچ كارى به اين ظرافت و پيچيدگى نيست! زيرا از يك سو دستگاه­هاى صوتى براى ايجاد اصوات مختلف با يكديگر همكارى مى كنند، ريه هوا را در خود جمع مى كند و آن را تدريجا از حنجره بيرون مى فرستد، تارهاى صوتى به صدا در مى آيند، و صداهاى كاملا متفاوت كه بعضى نشانه رضا و ديگرى خشم و ديگرى استمداد و ديگرى تكلم و ديگرى محبت يا عداوت است ايجاد مى كنند، سپس اين صداها با كمك زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت خاصى به وجود

مى آورند، و به تعبير ديگر آن صداى ممتد و يك نواخت كه از حنجره بيرون مى آيد به اشكال و اندازه هاى مختلف بريده مى شود و حروف از آن تشكيل مى گردد.

ص: 130


1- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص 59.

از سوى ديگر مساله وضع لغات پيش مى آيد كه انسان بر اثر پيشرفت فكرى لغات گوناگون براى انواع نيازهاى مادى و معنويش وضع مى كند، و عجب اينكه هيچگونه محدوديتى براى انسان در وضع لغات نيست، و تعداد زبان­هاى موجود در دنيا به قدرى زياد است كه دقيقاً نمى توان آنها را احصا كرد، و حتى با گذشت زمان لغات و زبان­هاى جديدى تدريجاً تشكيل مى شود.

بعضى تعداد زبان­هاى موجود در دنيا را سه هزار زبان! مى دانند، و بعضى اين عدد را بالاتر از اين ذكر كرده اند(1) ولى به نظر مى رسد كه هدف، شمارش اصول السنه بوده و گرنه اگر زبانهاى محلى را در نظر بگيريم مطلب از اين هم فراتر خواهد بود تا آنجا كه گاه ديده شده دو روستاى مجاور با دو زبان مختلف محلى صحبت مى كنند.

از سوى سوم مساله تنظيم جمله بندي­ها و استدلالات يا بيان احساسات از طريق عقل و فكر پيش مى آيد كه روح بيان و نطق است، و به همين دليل سخن گفتن مخصوص انسان­هاست.(2)

ص: 131


1- . دائرة المعارف، فريد وجدى، ج 8 ، ص 364 ، ماده" لغت".
2- . تفسیر نمونه، ج 23 ، ص100.

الدماغ و أغشيته و الجمجمة و فائدتها

اشاره

وَ لَوْ رَأَيْتَ الدِّمَاغَ إِذَا كُشِفَ عَنْهُ لَرَأَيْتَهُ قَدْ لُفَّ بِحُجُبٍ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ لِتَصُونَهُ مِنَ الْأَعْرَاضِ وَ تُمْسِكَهُ فَلَا يَضْطَرِبَ وَ لَرَأَيْتَ عَلَيْهِ الْجُمْجُمَةَ بِمَنْزِلَةِ الْبَيْضَةِ كَيْمَا تَقِيهِ (1)

هَدَّ الصَّدْمَةِ وَ الصَّكَّةِ الَّتِي رُبَّمَا وَقَعَتْ فِي الرَّأْسِ ثُمَّ قَدْ جُلِّلَتِ الْجُمْجُمَةُ بِالشَّعْرِ حَتَّى صَارَتْ بِمَنْزِلَةِ الْفَرْوِ لِلرَّأْسِ يَسْتُرُهُ مِنْ شِدَّةِ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ فَمَنْ حَصَّنَ الدِّمَاغَ هَذَا التَّحْصِينَ إِلَّا الَّذِي خَلَقَهُ وَ جَعَلَهُ يَنْبُوعَ الْحِسِّ وَ الْمُسْتَحِقَّ لِلْحِيطَةِ وَ الصِّيَانَةِ بِعُلُوِّ مَنْزِلَتِهِ مِنَ الْبَدَنِ وَ ارْتِفَاعِ دَرَجَتِهِ وَ خَطِيرِ مَرْتَبَتِهِ (2)

[مغز و جمجمه و محافظ ها]

اگر موانع كنار مى رفت و مغز را مى ديدى، در مى يافتى كه به حايلها و لايه هاى مختلف پوشيده شده تا ثابت ماند و از حوادث آسيبى نبيند. جمجمه نيز كلاه خودى است كه مغز را از آسيب پذيرى در برابر ضربه ها و صدمات نگاه مى دارد. نيز سر انسان با انبوهى از مو پوشيده شده تا پوستينى براى سر باشد و آن را از گرما و سرماى شديد حفظ كند. براستى جز كسى كه مغز را آفريده و منشأ فرماندهى احساس قرارش داده و به خاطر بلند مرتبه بودنش در بدن و حساس و ....(3)

ستاد كلّ فرماندهى بدن

مغز وظيفه سنگين و بسيار ارزشمندى را در زندگى انسان به عهده دارد.

ص: 132


1- . في نسخة يفته بدلا عن تقيه، و يفته من الفت و هو الكسر.
2- . توحید المفضل، ص 64.
3- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص 60.

اين عضو كوچك و بسيار لطيف، فرمانده تمامى نيروهاى بدن است و تمام دستگاه هاى بدن در روابط دو طرفه خود، به وسيله آن اداره مى شوند. علاوه بر اين مغز رابط بين بدن و محيط خارج و همچنين وسيله تفكّر و فعّاليّت هاى روحى انسان مى باشد.

بديهى است كه انسان براى ادامه زندگى، احتياج به ارتباط با جهان خارج و محيط زندگى خود دارد تا بتواند به اين وسيله از اوضاع محيط و شرايط خارجى زندگى خود آگاه گردد.

مغز براى اين موضوع، مأمورينى در اختيار دارد كه وى را در اين كار خطير يارى مى كنند. كارگاه هاى حواسّ پنجگانه (بينايى، شنوايى، بويايى، چشايى و لامسه)- يا بيشتر- هر كدام با ساختمان شگفت انگيزى كه دارند با صميميّت تمام با مغز همكارى كرده و ارتباط انسان را با جهان خارج برقرار مى نمايند. اينها در حقيقت، شبكه آگاهى و سازمان اطّلاعات مغز هستند كه به وسايل گوناگونى مجهّز مى باشند و هر كدام در حوزه مأموريّت خود با مهارت زياد مشغول جمع آورى اخبار و گزارش آن به مركز فرماندهى هستند.

به عنوان مثال چشم، منظره و اشياى خارج را به خوبى دريافت كرده، به وسيله دستگاه مجهّز مخصوصى شبيه به دستگاه عكاسى از آنها عكس بردارى نموده و تصوير آنها را خيلى سريع به مغز انتقال مى دهد. گوش هم صداهاى گوناگون را با دستگاه مخصوص خود گرفته، به مغز گزارش مى كند. همچنين ساير حواس كه ساختمان و طرز كار هر كدام به نوبه خود شرح مفصّلى دارد.

جالب تر اينكه حواسّ مذكور، يك نوع همكارى سرّى و عميق با هم دارند، زيرا در مورد يك حادثه، همه با هم كار مى كنند و جريانات مربوطه را به مغز گزارش مى دهند؛ مغز هم در يك لحظه همه آنها را گرفته و بلافاصله دستورات لازم را صادر مى كند؛ يعنى هنگام مخابره با چشم از گزارشات گوش غفلت

ص: 133

ندارد و با استفاده از يك سيستم تناوب سريع، با اطّلاعاتى كه از راه حواسّ ديگر مى رسد، همه را به دقّت بررسى كرده و تصميم خود را مى گيرد!(1)

اگر كسى مُخ نداشته باشد چه مى شود؟!

همان طور كه اشاره شد مغز انسان مركز سلسله اعصاب و داراى موقعيّت بسيار خطيرى مى باشد، زيرا دستگاهى فوق العاده دقيق و منظّم است و هنوز هم قسمتى از اسرار آن براى

متخصّصين فن پوشيده است، ولى به طور اختصار مسلّم است كه مغز، از دو قسمت مخ و مخچه تشكيل شده است.(2)

قسمت اصلى مغز همان مخ است كه در اينجا شرح مختصر آن را از نظرتان مى گذرانيم. مخ بزرگ ترين قسمت اصلى مغز و عضو بسيار لطيفى است كه به وسيله مادّه خاكسترى رنگى به ضخامت چند ميليمتر پوشانده شده و با يك شكاف بزرگ به دو نيمكره تقسيم مى گردد. شكل ظاهرى آن شباهت زيادى به مغز گردو دارد و البتّه رشته هاى مخصوصى اين دو نيمكره را به هم مربوط مى سازد.

در سطح مخ شيارها، پستى و بلندى ها و خطوط عجيب و غريبى وجود دارد كه آن را بسيار چين خورده مى سازد. گر چه ساختمان اين عضو لطيف، بسيار حيرت آور است، ولى كارها و وظايف خطيرى كه به وسيله آن انجام مى گيرد به مراتب حيرت آورتر و شگفت انگيزتر مى باشد.

مخ مركز هوش، اراده، شعور و حافظه است و بسيارى از اعمال روحى مانند:

ص: 134


1- . البتّه فرمان هاى مراكز عصبى به وسيله اعصاب ديگرى( اعصاب محرّك) به اعضاى مختلف بدن منتقل مى شود، ولى اعصابى كه انعكاسات عوامل را به مركز هدايت مى كنند، «اعصاب حسّى» نام دارند.
2- . حجم مغز انسان به طور متوسّط 1500 سانتيمتر مكعّب و وزن متوسّط آن نيز در حدود 1500 گرم مى باشد. البتّه در زنان و بعضى از افراد، كوچك تر و سبك تر و در برخى ديگر، بزرگ تر و سنگين تر از اين ميزان متوسّط ديده مى شود.

ترس، نگرانى و ... با آن رابطه دارد، زيرا آزمايش هايى كه بر روى حيوانات مختلف انجام گرفته، اين موضوع را تأييد كرده است، به عنوان مثال در آزمايشى كه بر روى كبوترى به عمل آمد، مشاهده شد كه كبوتر پس از برداشتن مخ زنده ماند، ولى شعور خود را به كلّى از دست داد و چيزى از محيط خود را ادراك نكرد، به گونه اى كه اگر به هوا پرتابش مى كردند، مى توانست پرواز كند، ولى از موانعى كه در جلوى راهش قرار داشت، بى خبر بود و بدون توجّه، خود را به در، ديوار، درخت و ...

مى زد و اگر دانه در جلويش مى ريختند متوجّه نمى شد، به همين جهت از گرسنگى و تشنگى مى مرد، ولى اگر دانه را در دهانش مى گذاشتند، آن را مى بلعيد و به اين ترتيب ممكن بود كه مدّتى را به زندگى خود ادامه دهد، زيرا همان گونه كه به اختصار گذشت، اعصاب مربوط به حركت وفعّاليّت دستگاه گوارشى و ... خودكار بوده و مراكز اراده و حس مى توانند چرخهاى دستگاه هاى خودكار بدن را به گردش درآورند.

همچنين در آزمايشى، مخ سگى را بيرون آوردند و مشاهده كردند كه سگ تا مدّت 18 ماه زنده ماند، ولى حافظه، هوش، خشم، ترس و ... را از دست داد و دوست و دشمن را از هم نمى شناخت.

آزمايش هاى مربوط به مغز و مخ انسان نيز نشان داده ضايعاتى كه در مخ پيدا مى شود، همواره با نقصان هوش و حافظه همراه بوده و چه بسا موجب جنون مى گردد و از دست دادن اين عضو حسّاس با از دست دادن درك و شعور مطلق همراه است!

ص: 135

كتابخانه اى بسيار بزرگ در مكانى بسيار كوچك!

مخ داراى قسمت هاى مختلف است كه هر كدام از آنها مركز بخشى از فعّاليّت هاى ادراكى مى باشد،(1) و از جالب ترين و شگفت انگيزترين آنها مى توان قسمت مربوط به حافظه و خاطره را نام برد. كار اين قسمت بسيار حيرت آور است، زيرا در آنجا خاطرات يك عمر به صورت پرونده هاى منظّمى بايگانى مى گردد و انسان مى تواند با دقّت و مراجعه، در عرض چند ثانيه، تمام پرونده هاى بايگانى شده را زير و رو كند و به طور كلّى اوضاع چندين سال پيش، درباره شخص يا حادثه اى را به ياد آورد!

از اين گذشته، اين قسمت كوچك مخ، كار يك كتابخانه بزرگ را انجام مى دهد و دانش ها و فرآورده هاى علمى و تحقيقاتى انسان در همين قسمت ناچيز درج مى شود، با اين تفاوت كه در كتابخانه هاى بزرگ و مجهّز، لااقل چندين دقيقه براى پيدا كردن كتاب و مطلبى، وقت لازم است، در صورتى كه اين كتابخانه چند ميليمترى، بيشتر از چند ثانيه تفحّص و جستجو نياز ندارد و اغلب به محض اراده كردن، صفحات پرونده يا كتاب مورد نظر در مقابل فكر، مجسّم مى شود.

در بعضى از جرّاحى ها كه يك قسمت از مراكز حافظه كسى را برداشته شده مشاهده مى شود كه شخص مورد آزمايش جريان چند سال از عمر خود را به كلّى فراموش كرده و مانند كسى كه هيچ وقت آن سال ها را در دنيا

ص: 136


1- . مراكز و منطقه هاى مختلف مخ عبارتند از: الف) مراكز حسّى كه شامل منطقه هاى شنوايى، بينايى، چشايى، بويايى و لامسه است. ب) مراكز حسّى كه در آن، منطقه حركات سر و گردن، تنه، دست ها و پاها از هم متمايز مى باشد. ج) مراكزى كه شامل مناطق خاطره هاى حواس است. د) مراكزى كه از مناطق خاطره، معانى، تكلّم تشكيل شده است. ه) مراكز ارتباطى كه احساسات گوناگون مناطق مختلفه را به هم ارتباط مى دهد.

نبوده، از كارهاى نيك و بد خود، از آشنايى ها و اوضاع و حوادثى كه در اين مدّت به وقوع پيوسته بود، به طور كامل بى اطّلاع شده و هر چه فكر و تأمّل مى كرد چيزى از آنها را در خود نمى يافت! آيا به نظر شما ثبت و ضبط كردن آن همه معلومات و خاطرات در يك چنين عضو بسيار كوچك، آن هم به صورتى كه به آسانى هر چه بيشتر، در دسترس فكر انسان باشد، كار ساده اى است؟ معلوم نيست آنهايى كه طبيعت بى عقل و فكر و حافظه را به وجود آورنده موجودات مى دانند، در مورد پيدايش عقل، فكر و حافظه چه جوابى دارند؟(1)

ص: 137


1- . آفریدگار جهان، ص 155.

الجفن و أشفاره

اشاره

تَأَمَّلْ يَا مُفَضَّلُ الْجَفْنَ عَلَى الْعَيْنِ كَيْفَ جُعِلَ كَالْغِشَاءِ وَ الْأَشْفَارَ(1) كَالْأَشْرَاحِ (2) وَ أَوْلَجَهَا(3) فِي هَذَا الْغَارِ وَ أَظَلَّهَا بِالْحِجَابِ وَ مَا عَلَيْهِ مِنَ الشَّعْرِ(4)

[شگفتى در پلك چشم]

اى مفضّل! در باره پلك چشم فكر كن و بنگر كه چگونه بسان پرده اى روى ديدگان را مى پوشاند. در كنار آن بندها و حلقه ها تعبيه شده تا هر وقت كه خواهند بالا كشند و ديده در ميان غارى قرار داده شده و با آن پرده و موهاى مژه، چشم حفظ مى شود.

از جمله فواید وحکمت­های وجود پلک­ها آن است که از برخورد اشیا خارجی و داخل شدن غبار جلوگیری می­کنند، مانع رسیدن نور شدید به چشم­ها می­شوند، چشم­ها را شست و شو می­دهند، و با حرکات پی درپی غده­های اشکی و چربی را برای ترشح در چشم تحریک می­کنند.(5)

ص: 138


1- . الاشفار جمع شفر و هو أصل منبت الشعر في الجفن.
2- . الاشراح: العرى.
3- . أولجها: أدخلها.
4- . توحید المفضل، ص 65.
5- . توحید مفضل، ترجمه محمد مهدی رضایی، ص 274.

الفؤاد و مدرعته

اشاره

يَا مُفَضَّلُ مَنْ غَيَّبَ الْفُؤَادَ فِي جَوْفِ الصَّدْرِ وَ كَسَاهُ الْمِدْرَعَةَ(1) الَّتِي غِشَاؤُهُ وَ حَصَّنَهُ بِالْجَوَانِحِ وَ مَا عَلَيْهَا مِنَ اللَّحْمِ وَ الْعَصَبِ لِئَلَّا يَصِلَ إِلَيْهِ مَا يَنْكَؤُهُ (2)

[قلب و پوشش آن]

اى مفضّل! چه كسى قلب را در ميان سينه نهاده و با پرده محكمى آن را پوشانده و با دنده ها و گوشت و پوستى كه بر آنهاست آن را از صدمه نگاه مى دارد؟(3)

تلمبه خودكار

مركز دستگاه گردش خون، عضوى است به نام «قلب» كه گلابى شكل بوده و حجم آن به اندازه يك مشت بسته است. اين عضو از نظر اهميّت فوق العاده اى كه دارد، در جاى محفوظى از بدن، ميان دو ديواره محكم استخوان هاى پشت و قفسه سينه، در بين دو شش و در سمت چپ بدن قرار گرفته و توسّط سرخرگ ها و سياهرگ هاى بزرگ از بالا آويزان است. اين عضو عجيب (قلب) داراى ساختمان پيچيده و بسيار دقيقى مى باشد كه در اينجا به قسمت هايى از آن به طور مختصر اشاره مى نماييم.

ص: 139


1- . كأن المراد بالمدرعة هنا ثوب الجديد فالمدرعة في الأصل جبة مشقوقة المقدم او كما عند اليهود ثوب من كتان كان يلبس عظيم اخبارهم و لكن الذي يريده الامام من حدّ قولهم درع إذا لبس درع الحديد
2- . نكأه: جرحه و آذاه. توحید المفضل، ص 65.
3- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص61.

به طور كلّى قلب داراى چهار حفره است؛ دو حفره در قسمت بالا به نام «دهليز» و دو حفره در قسمت پايين به نام «بطن».

اين حفره ها به گونه اى خاص با هم ارتباط دارند، يعنى دهليز فوقانى سمت چپ، به وسيله دريچه مخصوصى (دريچه سه لختى) با بطن راست ارتباط دارد. البتّه ديواره و گنجايش حفره ها با هم فرق دارد. بطن ها هم ضخيم تر و هم بزرگ ترند، به خصوص بطن چپ كه با ديواره ضخيم و ظريف، بيشتر نقش اصلى را در دستگاه گردش خون ايفا مى كند. اين را هم بايد دانست كه بطن و دهليز راست به وسيله ديواره اى از بطن و دهليز چپ جدا شده و به اين وسيله قلب به دو بخش چپ و راست تقسيم مى گردد و همانطورى كه خواهيم ديد اعمال اين بخش نيز به طور كامل از هم متمايز و جدا مى باشد.(1)

چگونه تلمبه كار مى كند؟

كارهاى اساسى قلب را مى توان در دو قسمت زير خلاصه كرد:

ص: 140


1- . از جمله شگفتى هاى اسرارآميز آفرينش قلب اين است كه وقتى طفل هنوز متولّد نشده، دو حفره فوقانى قلب او (دهليزها) به وسيله سوراخى به هم راه دارد و جريان خون در بدن او بر خلاف گردش خون در يك انسان كامل است، ولى به محض اينكه طفل متولّد مى شود و اوّلين استنشاق را از هواى خارج به عمل مى آورد، فورى سوراخ مزبور گرفته شده و جريان خون وى طبيعى مى گردد! گر چه رابطه علّت و معلولى استنشاق و بسته شدن دريچه مزبور، به صورت اسرارآميزى است، ولى هدف و نتيجه آن يك درس توحيدى روشن مى باشد، زيرا همان طورى كه مى دانيم جدايى و استقلال حفره هاى بالاى قلب (دهليزها) براى اين است كه يكى خون كثيف را از طريق بطن به ريه يا پالايشگاه بدن براند و ديگرى خون صاف و زنده را براى تغذيه به طرف تمام سلول هاى بدن بفرستد، البتّه اين اختلاف وظيفه در زمانى است كه دستگاه تنفّس و پالايش بدن به كار افتاده باشد، ولى چون جنين از خون تصفيه شده رحم مادر استفاده مى كند و راهى براى تنفّس ندارد، اين موضوع براى جنين منتفى است!

1. پس از آنكه خون، پاكيزه و تصفيه شد، در اثر حركت هاى مخصوص حفره هاى فوقانى، به وسيله سياهرگ هاى شش، وارد دهليز چپ (تحويلدار قلب) مى شود؛ حفره مزبور (دهليز چپ) به وسيله انقباض و جمع شدن با باز شدن دريچه، خون محتوى خود را به حفره پايين (بطن چپ) خالى مى كند و بطن چپ نيز (وكيل خرج قلب) در اثر انقباض شديد، خون را به وسيله لوله بزرگى به نام سرخرگ آئورت، با فشار تمام به داخل شريان ها و مويرگ هاى بدن مى فرستد و به اين وسيله، خون در لوله هاى پرپيچ و خم و باريك بدن به راه افتاده و عادلانه در تمام قسمت هاى بدن تقسيم مى گردد.

اينجاست كه رازِ بزرگى و استحكام بطن چپ نيز روشن مى شود، زيرا بطن چپ، بايد در يك انقباض، با فشار زياد، سيل خون را به تمام نقاط بدن برساند. به همين خاطر بايد ساختمان آن نيز از جهت استحكام و ظرفيّت متناسب با اين وضع باشد، يعنى ديواره هايش محكم باشد تا هنگام انقباض، بتواند فشار بيشترى را تحمّل كند و حجمش هم بيشتر باشد تا در هر مرتبه مقدار زيادى خون در رگ ها به جريان افتد.(1)

2. خون كه حامل موادّ غذايى و حياتى است، بعد از آنكه به اين ترتيب با سرعت و نشاط، سيل آسا در تمام بدن منتشر شد و با يك بخشش بى دريغ موادّ حياتى لازم سلّول ها را به آنها داد، بار ديگر به سوى وطن اصلى (قلب)

ص: 141


1- . سرعت خون در سياهرگ ها (رگ­هايى كه خون را به قلب باز مى گردانند) نصف سرعت خون در سرخرگ هاى مشابه آن مى باشد. از جمله عواملى كه خون را در سياهرگ ها به جريان مى اندازد و در بازگشت آن به قلب مؤثّر مى باشد عبارتنداز: الف) انقباض بطن چپ؛ ب) فشار مخصوص قفسه سينه؛ ج) فشار ناحيه شكم در هنگام دم زدن؛ د) فشار واكنش قلب؛ ه) ضربان سرخرگ ها ؛ و) جاذبه زمين براى قسمت هاى بالاى بدن؛ ز) انقباض و انبساط ماهيچه هاى پاها ؛ ح) دريچه هاى لانه كبوترى رگ­هاى پا ولى علّت اصلى، همان انقباض بطن چپ قلب مى باشد.

حركت مى كند و به وسيله دو مجراى مخصوص به نام «سياهرگ زيرين» و «زبرين»، وارد دهليز راست مى گردد.

خون در اين بازگشت ديگر آن سرعت، نشاط و شفّافيّت گذشته را ندارد و علاوه بر اينكه موادّ حياتى را از دست داده، حامل موادّ سمّى است كه از سلّول ها جمع آورى كرده و به همين خاطر رنگ آن تيره و كبود است.

دهليز راست هم كه خون كثيف و افسرده را دريافت داشته، به نوبه خود با يك ضربه (انقباض)، آن را به بطن راست مى ريزد و سپس خون مزبور در اثر انقباض ديواره هاى بطن راست به طرف ريه ها رانده مى شود و همان طور كه در ادامه خواهيم ديد خون كثيف، پس از عبور از سرخرگ شش، در مويرگ هاى بيشمار ريه ها پخش شده، در آنجا تصفيه مى شود و دوباره با نشاط و رنگ روشن به دهليز چپ قلب باز مى گردد و فعّاليّت حياتى خود را از نو شروع مى كند. بنابراين خون در بدن، دو گردش دارد:

الف) گردش بزرگ و طولانى، كه در تمام بدن انجام گرفته و از بطن چپ آغاز و در بطن راست پايان مى يابد.

ب) گردش كوچك و كوتاه، كه از بطن راست شروع شده، پس از تصفيه در پالايشگاه شش ها، در دهليز چپ خاتمه پيدا مى كند و قلب با قدرت و پشت كار عجيبى مانند دو دستگاه تلمبه قوى خودكار به وسيله ضربات متوالى، اين دو گردش خون را اداره مى كند.(1)

عمل قلب دائمى است؛ و شب و روز در خواب و بيدارى آنى از كوشش و فعاليت نمى­ايستد و كوشش و فعاليت نمى­ايستد و كوچكترين وقفه در كار قلب با مرگ ناگهانى توأم است و همانست كه «سكته قلبى» ناميده مي­شود، بنابراين قلب تنها موتورى است كه هرگز سرويس نمى­شود.

ص: 142


1- . آفریدگار جهان، ص 134.

با اين ترتيب شما خودتان مي­توانيد حساب كنيد كه در يك شبانه روز و سپس در يك سال و يك عمر چند مليون ليتر خون از قلب مي­گذرد و چند مليون مرتبه باز و بسته مي­شود، استعداد و قدرت اين قطعه گوشت مختص كه به اندازه يك مشت بسته انسان بيش نيست راستى حيرت آور است، و با توجه به اين حقايق ثابت مى­شود كه اين موتور به نسبت خود نيرومندترين موتورهاى جهان است.

درس هایى كه قلب بما مي دهد

در «دستگاه گردش خون» علاوه بر آنچه گفته شد نكات و اسرار فراوان ديگرى ديده مي­شود كه هر كدام به نوبه خود شاهد بارزى بر وجود منبع علم و قدرت بى پايانى است كه بر همه سازمان­هاى جهان طبيعت حكومت مي­كند، در اينجا فقط چند قسمت آنرا از نظرتان مي­گذرانيم:

1- همه چيز در اين دستگاه حساب و ميزان معينى دارد: تعداد ضربان­ها و فواصل آنها، مقدار فشار حاصل از انقباض و انبساط هر يك از حفره­ها، مواد تركيبى خون و ميزان هر يك از اجزاء آن، به طوري كه هر گاه يكى از اين حساب­ها به هم بخورد فوراً يك نوع بيمارى پشت سر آن به انسان دست مي­دهد.

2- ميزان كار قلب در سنين مختلف عمر، بر حسب كم و زياد شدن احتياجات بدن فرق مي­كند و به طور كلى در اوائل و اواخر عمر فعاليت آن بيشتر و در اواسط عمر كمتر است به اين ترتيب كه تعداد ضربان قلب به طور متوسط:

در طفل يكساله 130 مرتبه در دقيقه است.

در طفل سه ساله 100 مرتبه در دقيقه است.

در 10 ساله 90 مرتبه در دقيقه است.

از 20 تا 50 ساله در حدود 70 مرتبه در دقيقه است.

ص: 143

و بعداً رو به زيادى ميگذارد و تا حدود 80 و بيشتر مي­رسد. البته اين نوسان مربوط بكم و زياد شدن احتياجات سلول­ها و مقاومت آنها در برابر گرسنگى و تشنگى است به شرحى كه در مقاله سابق گفته شد.

3- ميزان كار قلب در مواقع فوق العاده مانند موقع ورزش و انجام كارهاى سنگين زياد و در مواقع استراحت كمتر مي­شود. يعنى قلب جداً مراقب وضع بدن و احتياجات سلول­هاست و فوراً خود را بر هر وضعى تطبيق مي­دهد.

4- قبل از تولد نوزاد دو دستگاه راست چپ قلب وسيله دريچه مخصوصى به هم مربوط است و حكم يك دستگاه را دارد ولى پس از تولد، دريچه مزبور بلافاصله براى هميشه بسته مي­شود و فقط دريچه­هایى كه هر يك از دهليزها را ببطن زيرين مربوط مي­سازد به حال خود مي­ماند. علت اين موضوع نيز انطباق بر وضع موجود است، زيرا در رحم مادر چون هوا وجود ندارد تصفيه ريوى كه به كمك دهليز و بطن راست صورت مي­گيرد موضوعى ندارد و جنين در واقع از همان خون­هاى تصفيه شده وسيله ريه مادر و جفت استفاده مي­كند. اما همين كه قدم به خارج رحم گذارد و ريه­ها شروع به كار كردند و تصفيه وسيله آنها صورت گرفت بايد دستگاه راست قلب به صورت يك دستگاه مستقل كار خود را انجام دهد.

5- مقاومت جدار هر يك از چهار حفره قلب به اندازه فشاريست كه بايد آن را تحمل كند و به همين دليل جدار «بطن چپ» كه بيش از همه تحمل فشار مي­كند و بايد خونرا به تمام اعضاء برساند از همه ضخيم­تر است.

6- دريچه­هایى كه هر يك از دهليزها را به بطن زيرين آن مربوط مي­سازد (مانند تلمبه­هاى معمولى) يك طرفه است و باين ترتيب خون از دهليزها با فشار به بطن­ها ميريزد ولى هرگز از بطن ها بدهليز برنمي­گردد.

اين اسرار عجيب و صدها نظائر آن است كه انسان را بى اختيار در برابر آفريدگار و پديد آورنده آن وادار به خضوع كرده و دل را مملو از نشاط و ايمان مي­سازد.(1)

ص: 144


1- . در جستجوی خدا، ص100.

الحلق و المري ء

اشاره

مَنْ جَعَلَ فِي الْحَلْقِ مَنْفَذَيْنِ أَحَدُهُمَا لِمَخْرَجِ الصَّوْتِ وَ هُوَ الْحُلْقُومُ الْمُتَّصِلُ بِالرِّئَةِ وَ الْآخَرُ مَنْفَذاً لِلْغِذَاءِ وَ هُوَ الْمَرِي ءُ(1) الْمُتَّصِلُ بِالْمَعِدَةِ الْمُوصِلُ الْغِذَاءِ إِلَيْهَا وَ جَعَلَ عَلَى الْحُلْقُومِ طَبَقاً يَمْنَعُ الطَّعَامَ أَنْ يَصِلَ إِلَى الرِّئَةِ فَيَقْتُلَ.(2)

[ناى و مرى]

چه كسى دو مجرا در گلو آفريد، يكى براى خروج صدا كه همان نامى متصل به ريه است و ديگرى مرى، محل عبور غذا كه به معده ختم مى شود؟

و چه كسى در گلو در پوشى آفريد تا غذا به ريه نرسد و آدمى را هلاك نگرداند؟ و چه كسى ريه را وسيله خنكى قلب قرار داد تا با كار هميشگى و پيوسته اش حرارتى در قلب گرد نيايد و به هلاكت شخص نينجامد.(3)

ص: 145


1- . المري: هو العرق الذي يمتلئ و يدر باللبن جمعه مرايا، و قد أبان الامام وظيفة المرى و عمله بتعبير لطيف.
2- . توحید مفضل، ص66.
3- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص 61.

الرئة و عملها أشراج منافذ البول و الغائط

اشاره

مَنْ جَعَلَ الرِّئَةَ مِرْوَحَةَ الْفُؤَادِ لَا تَفْتُرُ وَ لَا تَخْتَلُّ لِكَيْلَا تَتَحَيَّرَ(1)

[تَتَحَيَّزَ] الْحَرَارَةُ فِي الْفُؤَادِ فَتُؤَدِّيَ إِلَى التَّلَفِ مَنْ جَعَلَ لِمَنَافِذِ الْبَوْلِ وَ الْغَائِطِ أَشْرَاجاً(2)

تَضْبِطُهُمَا لِئَلَّا يَجْرِيَا جَرَيَاناً دَائِماً فَيَفْسُدَ عَلَى الْإِنْسَانِ عَيْشُهُ فَكَمْ عَسَى أَنْ يُحْصِيَ الْمُحْصِي مِنْ هَذَا بَلِ الَّذِي لَا يُحْصَى مِنْهُ وَ لَا يَعْلَمُهُ النَّاسُ أَكْثَرُ(3)

چه كسى دو مجرا در گلو آفريد، يكى براى خروج صدا كه همان نامى متصل به ريه است و ديگرى مرى، محل عبور غذا كه به معده ختم مى شود؟

و چه كسى در گلو در پوشى آفريد تا غذا به ريه نرسد و آدمى را هلاك نگرداند؟ و چه كسى ريه را وسيله خنكى قلب قرار داد تا با كار هميشگى و پيوسته اش حرارتى در قلب گرد نيايد و به هلاكت شخص نينجامد؟

[منافذ خروجى مواد زايد]

جز خدا چه كسى براى منافذ خروجى بول و غائط، شيرهايى قرارداد كه هر گاه خواهند ببندند و هر گاه خواهند بگشايند تا هميشه جارى نباشند و زندگى آدمى را به فساد نكشانند؟ براستى انسان تا كجا مى تواند اين نعمت­ها را به شماره در آورد؟ بى شك آنچه كه شمرده نمى شود بيش از آن است كه مردم مى دانند و مى شمارند.(4)

ص: 146


1- . تحيرت الحرارة: ترددت كأنها لا تدري كيف تجري فتجمعت و في نسخة تتحيز و ليس لها معنى مستقيم.
2- . الاشراج جمع شرج و هو في الأصل الشقاق في القوس، و قد استعار الامام منها معنى لمنافذ البول و الغائط.
3- توحید المفضل، ص66.
4- شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص 62.

كنترل حرارت

در ميان مردم مشهور است كه «ريه بادزن قلب است؛ زيرا قلب بر اثر حركت دائمى گرم مى­شود، ريختن خونهاى گرم به قلب آن هم بر حرارت آن مى افزايد؛ اما همين­كه خونها از قلب بريه آمدند و در ديواره هاى ريه منتشر شدند و با هواى ملايم تماس پيدا كردند، مقدار زيادى از حرارت خود را از دست داده و به وسيله «بازدم» به خارج مى­فرستند، اين خون هنگامي­كه به قلب بر مى­گردد تأثير عميقى در كنترل حرارت قلب دارد لذا هر وقت قلب ما به واسطه گرما زدگى دچار خفقان مى­شود با تنفس در هواى ملايم آن­را تسكين مى­دهيم اين نعمت هم از دولت سر ريه هاست.(1)

شش ها كه به صورت دو توده ارتجاعىِ اسفنجى شكل ديده مى شود، در پشت قفسه سينه جاى دارد و داراى تعداد زيادى از حفره هاى بسيار كوچك به نام «كيسه هاى هوايى» است. وجود اين كيسه ها سبب مى شود كه گنجايش شش ها به مراتب زيادتر گردد، به طورى كه همين توده كوچك، وسعتى برابر با 200 متر مربع دارد و اين يكى از نكات حيرت آور شش هاست.(2)

در ديواره شش ها مويرگ هاى زيادى پخش شده كه همه از دو سرخرگ شش- كه خون تيره را از قلب به شش ها مى آورند- منشعب گرديده اند. اين مويرگ ها كه در كيسه هاى هوايى شش ها وجود دارد، پيوسته با آنها در تماس بوده و هنگامى كه در اثر تنفّس، هوا وارد كيسه هاى مزبور مى گردد، مبادله ميان خون و هوا صورت مى گيرد، يعنى موادّ حياتى هوا از ديواره كيسه هاى هوايى نفوذ كرده، از ديواره نازك مويرگ ها نيز گذشته و وارد خون مى شود. همچنين سموم خون، تحويل حفره ها گرديده و به وسيله بازدم از راه حلق و

ص: 147


1- . در جستجوی خدا، ص89.
2- . شش ها در حال عادى، به طور متوسّط، 5/ 4 ليتر گنجايش دارند ولى در افراد مختلف فرق مى كند و همين تفاوت باعث اختلاف در بسيارى از حالات روحى و جسمى مى شود. گنجايش شش ها به وسيله «اسپيرومتر» اندازه گيرى مى شود.

بينى به خارج فرستاده مى شود. به اين ترتيب در هر دم و بازدم مقدارى خون در مويرگ ها تصفيه شده و كم كم به هم پيوسته و جمع مى شود و سپس به وسيله چهار سياهرگ شش به قلب (دهليزچپ) باز مى گردد.

هنگامى كه ما هوا را از بينى يا دهان به شش ها هدايت مى كنيم (دم) كيسه هاى هوايى پر شده و به حجم شش ها افزوده مى شود. پس از مبادله و عمل تصفيه، شش ها به حال عادى برگشته و حفره ها خالى مى گردند و هواى مسموم به خارج رانده مى شود (بازدم).(1)

حركت ريه ها- كه همان باز و بسته شدن آنهاست- مانند حركت قلب، يك حركت خودكار و دائمى مى باشد كه در تمام مدّت عمر در خواب و بيدارى انجام مى گيرد، با اين تفاوت كه انسان مى تواند حركت آن را به اختيار خود كنترل كند ولى حركت قلب به كلّى از كنترل ما خارج است.

نظم و نكات توحيدى:

اشاره

در اين دستگاه نيز نكات دقيق توحيدى بسيارى وجود دارد كه همگى از وجود يك آفريننده دانا و توانا حكايت مى كند. به عنوان نمونه مى توان نكات قابل توجّه زير را ذكر كرد:

1. وقت شناسى ريه ها

حركت شش ها مانند ضربان قلب، در سنين مختلف انسان و انواع حيوانات تفاوت فاحشى دارد. لطفاً به دو جدول زير توجّه فرماييد.

ص: 148


1- . طبق آزمايش هايى كه بر روى هواى دم به عمل آمده معلوم مى شود كه هوايى كه هنگام دم زدن وارد شش ها مى شود، بيش از 20% اكسيژن و مقدار كمى انيدريد كربنيك دارد، در صورتى كه موقع بازدم، اكسيژن آن به 16% تنزّل يافته و مقدار انيدريد كربنيك آن افزوده مى شود و اين خود دليل بر اين است كه در داخل شش ها اين دو نوع گاز مبادله مى شود.

حركت شش ها در انسان

مقدار سن تعداد حركت شش ها در دقيقه ابتداى تولّد 544 سالگى 2026- 15 سالگى 2520- 20 سالگى 3018- 25 سالگى 4016 سالگى 18

حركت شش ها در حيوانات

اشاره

نوع حيوان تعداد حركت شش ها در دقيقه اسب 12- 10 سگ 20- 15 گربه 24 خرگوش 60- 55 موش 150

از آنچه ذكر شد روشن مى گردد كه تعداد تنفّس در جانداران مختلف متفاوت است و دقّت در اين اختلاف، ما را به يكى از نمونه هاى آشكار نظام دقيق خلقت هدايت مى كند. همان گونه كه احتياجات غذايى بدن حيوانات با يكديگر تفاوت دارد، احتياجات بدن آنها نسبت به مادّه حياتى اكسيژن نيز متفاوت است، به همين جهت هر اندازه كه احتياج سلّول هاى بدن حيوانى، به اين مادّه حياتى، بيشتر باشد، تنفّس آن سريع تر و تعداد حركات شش ها نيز افزايش خواهد يافت. چنانكه در اطفال، حيوانات كوچك و انسان هاى پير به علّت احتياج بيشتر بدن آنها به اكسيژن و به عبارت صحيح تر، عدم مقاومت آنها در برابر كمبود آن، تعداد حركت ريه ها و تنفّس بيشتر است.

2. همكارى ريه ها و قلب

موضوع جالب تر، همكارى مستقيم ريه ها و قلب است كه با يك نظم و تناسب مخصوص، همواره در بين آن دو مركز حسّاس، ارتباط و هماهنگى برقرار مى باشد؛ به گونه اى كه هر اندازه ضربان و فعّاليّت قلب- به منظور بيشتر رساندن موادّ حياتى به سلّول ها- زيادتر شود، به همان اندازه، حركات تنفّس، سريع تر و عمل تصفيه زودتر انجام مى گيرد. به اين وسيله با همكارى اين دو دستگاه، احتياجات سلّول هاى بى شمار بدن، برآورده مى شود.

ص: 149

به يقين مشاهده كرده ايد كه در موقع ورزش، انجام كارهاى سنگين و يا در موقع ظهور بعضى از حالات روحى (مانند: وحشت، اضطراب و ...) تعداد ضربان قلب همراه با تعداد تنفّس، بالا مى رود؛ زيرا سلّول ها در اثر فعّاليّت زياد و احتراق (مصرف) موادّ حياتى، توليد مواد سمّى و انيدريد كربنيك نموده و براى اعمال حياتى و فعّاليّت بيشتر، احتياج به اكسيژن و موادّ غذايى بيشترى پيدا مى كنند، به همين جهت لازم است كه موادّ سمى خيلى سريع جمع آورى شده، خون مسموم سريع تر تصفيه گردد و رساندن موادّ غذايى و اكسيژن، به سلّول ها زودتر انجام پذيرد، كه اين مشكل با همكارى و هماهنگى عجيب ريه ها و قلب حل مى شود.

3. قدرت عجيب ريه ها

قدرت عجيب شش ها، يكى ديگر از شگفتى هاى جهان آفرينش است. اين عضو لطيف اسفنجى شكل، داراى مقاومت و قدرتى است كه به طور متوسّط در هر دقيقه، 20 مرتبه و در هر 24 ساعت، در حدود 28800 مرتبه باز و بسته شده و خون را تصفيه مى كند. به اين ترتيب، ساليانه در حدود چهار هزار تن خون را تصفيه كرده و از خود عبور مى دهد. بر اين اساس، در يك عمر متوسّط، ممكن است 250 هزار تن خون، در آن تصفيه گردد و هرگز اين همه فعّاليّت و كار طاقت فرسا، آن را خسته نمى كند و هيچ وقت اتّفاق نيفتاده كه ما در تنفّس، حركت و فعّاليّت ريه هاى خود در حال عادى، احساس خستگى نماييم.

4. اقدامات احتياطى

هواى مورد احتياج براى تنفّس، همه جا هست ولى چه بسا اتّفاق افتاده كه هواى اطراف انسان كثيف و غبار آلوده است. بنابراين اگر هوا با همان وضع وارد ريه ها شود ممكن است در كار ريه ها توليد اشكال و ناراحتى كند، به

ص: 150

همين دليل در مجراى طبيعى ورود هوا، برنامه اى پيش بينى شده كه از ورود كثافات و گرد و غبار جلوگيرى مى كند.

گرچه اين موضوع، جزئى به نظر مى رسد ولى دو نكته در آن قابل توجّه است؛ اوّلًا، در دو حفره بينى، كه مجراى طبيعى و معمولى هوا مى باشد، موهايى وجود دارد كه در مسير عبور هوا تشكيل شبكه اى مى دهد. هوا در هنگام عبور از آن تا اندازه اى تصفيه شده، گرد و غبار و كثافات خود را از دست مى دهد.

ثانياً، لوله بينى همواره در اثر جريان اشك- كه هميشه از گوشه چشم وارد آن مى شود- و ترشّحات غدّه خاصّى، كه در خودبينى قرار دارد، به اندازه مناسبى گرم و مرطوب است. اين كار باعث مى شود كه هواى تنفّسى، جهت ورود به ريه ها آماده و مناسب گردد، زيرا بسيارى از اوقات، هواى مزبور، سرد و خشك است و اگر به همان ترتيب داخل ريه ها گردد، ايجاد سرماخوردگى و يا امراض ديگر ريوى مى كند؛ بنابراين لازم است كه چنين هوايى قبل از ورود به ريه ها، گرم و مرطوب شود. اين مهم در هنگام عبور از دو حفره بينى، تأمين مى گردد. به همين جهت بايد تا جايى كه امكان دارد به خاطر مسايل بهداشتى، از تنفّس به وسيله دهان پرهيز كرده و فقط با بينى تنفّس نمود.(1)

ص: 151


1- . آفریدگار جهان، ص 148.

المعدة عصبانية و الكبد

اشاره

مَنْ جَعَلَ الْمَعِدَةَ عَصَبَانِيَّةً شَدِيدَةً وَ قَدَّرَهَا لِهَضْمِ الطَّعَامِ الْغَلِيظِ وَ مَنْ جَعَلَ الْكَبِدَ رَقِيقَةً نَاعِمَةً لِقَبُولِ الصَّفْوِ(1)

اللَّطِيفِ مِنَ الْغِذَاءِ وَ لِتَهْضِمَ وَ تَعْمَلَ مَا هُوَ أَلْطَفُ مِنْ عَمَلِ الْمَعِدَةِ إِلَّا اللَّهُ الْقَادِرُ أَ تَرَى الْإِهْمَالَ يَأْتِي بِشَيْ ءٍ مِنْ ذَلِكَ كَلَّا بَلْ هُوَ تَدْبِيرُ مُدَبِّرٍ حَكِيمٍ قَادِرٍ عَلِيمٍ بِالْأَشْيَاءِ قَبْلَ خَلْقِهِ إِيَّاهَا لَا يُعْجِزُهُ شَيْ ءٌ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.(2)

[جهاز هاضمه و كبد]

چه كسى جز خدا معده را اين گونه سخت و با صلابت آفريده تا غذاهاى سنگين را نيز هضم كند؟ چه كسى جگر را آن­قدر نرم و لطيف آفريده تا عصاره و لطافت غذا را بپذيرد و هضم آن از عمل معده ظريفتر باشد؟

آيا اندكى اهمال و ناهماهنگى در اين اعمال مى بينى؟ هرگز! چه اينها همه به تدبير مدبّرى حكيم است كه پيش از آفرينش، نسبت به اشيا قادر و دانا بود و چيزى او را ناتوان نمى گرداند و هم او لطيف و بسيار آگاه است.(3)

ص: 152


1- . الصفو من كل شي ء: خالصه و خياره.
2- . توحيد المفضل، ص 67.
3- . شگفتي­هاى آفرينش، (ترجمه توحيد مفضل)، ص 62.

المخ و الدم و الأظفار و الأذن و لحم الأليتين و الفخذين

اشاره

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ لِمَ صَارَ الْمُخُّ الرَّقِيقُ مُحَصَّناً فِي أَنَابِيبِ الْعِظَامِ هَلْ ذَلِكَ إِلَّا لِيَحْفَظَهُ وَ يَصُونَهُ لِمَ صَارَ الدَّمُ السَّائِلُ مَحْصُوراً فِي الْعُرُوقِ بِمَنْزِلَةِ الْمَاءِ فِي الظُّرُوفِ (1) إِلَّا لِتَضْبِطَهُ فَلَا يَفِيضَ لِمَ صَارَتِ الْأَظْفَارُ عَلَى أَطْرَافِ الْأَصَابِعِ إِلَّا وِقَايَةً لَهَا وَ مَعُونَةً عَلَى الْعَمَلِ لِمَ صَارَ دَاخِلُ الْأُذُنِ مُلْتَوِياً كَهَيْئَةِ اللَّوْلَبِ (2)

إِلَّا لِيَطَّرِدَ فِيهِ الصَّوْتُ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى السَّمْعِ وَ لِيَكْسِرَ حُمَّةَ الرِّيحِ فَلَا يَنْكَأَ فِي السَّمْعِ لِمَ حَمَلَ الْإِنْسَانُ عَلَى فَخِذَيْهِ وَ أَلْيَتَيْهِ هَذَا اللَّحْمَ إِلَّا لِيَقِيَهُ مِنَ الْأَرْضِ فَلَا يَتَأَلَّمُ مِنَ الْجُلُوسِ عَلَيْهَا كَمَا يَأْلَمُ مَنْ نَحَلَ جِسْمُهُ وَ قَلَّ لَحْمُهُ إِذَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْأَرْضِ حَائِلٌ يَقِيهِ صَلَابَتُهَا.(3)

[مغز، خون، ناخنها، گوش و ران]

مفضّل! بينديش كه چرا مغز رقيق و ظريف در درون استخوان­هاى لوله اى شكل قرار گرفته؟ اين جز براى حفظ و نگاهدارى آن است؟

چرا خون روان در رگ­ها قرار گرفت و بسان آب در ظرف شد؟ آيا جز براى نگاهدارى و هدايت صحيح آن است؟

چرا ناخن­ها بر سر انگشتان روييد؟ جز براى حفظ انگشتان و يارى شخص

ص: 153


1- . الظروف جمع ظرف و هو كل ما يستقر فيه غيره و يغلب استعماله للقربة و السقاء.
2- . اللولب! آلة من خشب او حديد ذات محور ذي دوائر و هو الذكر او داخلة و هو الأنثى جمعه لوالب.
3- . توحيد المفضل، ص 67.

در كار كردن است؟ چرا ميان گوش را مانند محبس­ها و دخمه ها پيچيده قرار داد؟ آيا اين جز براى آن است كه صدا وارد گوش شود، بشكند و به پرده گوش آسيب نرساند؟

چرا انسان اين گوشت­هاى زياد ران­ها و نشستن­گاه­ها را حمل مى كند؟ جز براى آن است كه درگاه نشستن بر زمين سخت و بى حايل مانند افراد نحيف و لاغر در سختى درد نيفتد؟(1)

دستگاه گردش خون (دستگاه پخش ارزاق كشور تن)

يكى ديگر از دستگاه هاى بزرگ بدن، دستگاه گردش خون مى باشد كه هميشه خون را در تمام بدن انسان به گردش در مى آورد. دستگاه گردش خون به خاطر نظم عجيب و دقّت و ظرافت فوق العاده اى كه دارد بسيار قابل توجّه است!

اين دستگاه از هيچ طرف به خارج راه نداشته و از اين جهت دستگاه بسته ناميده مى شود.

دستگاه گردش خون، نمونه كامل لوله كشى بسيار دقيق و منظّمى است كه با نقشه و هندسه شگفت آورى در تمام پيچ و خم اعضاى كوچك و بزرگ بدن انسان كشيده شده و به طور خودكار يك وظيفه مهمّ حياتى را انجام مى دهد.

لوله هاى اين دستگاه كه در سرتاسر كشور تن، كشيده شده، در بعضى از جاها به قدرى ظريف و باريك است كه گرچه به نام «مويرگ» خوانده مى شود، ولى به مراتب از مو باريك تر و ظريف تر مى باشد، امّا با وجود اين، وظيفه خود را به خوبى انجام داده، خون محتوى موادّ غذايى را عبور مى دهند و گردش خون را اداره مى كنند.

ص: 154


1- . شگفتي­هاى آفرينش، (ترجمه توحيد مفضل)، ص63.

نقش اساسى اين دستگاه

اين دستگاه با فعّاليّت دائمى و خستگى ناپذيرى كه دارد، مأمور رساندن موادّ حياتى (انواع موادّ غذايى، آب و هوا) به تمام كارگاه هاى بزرگ و كوچك بدن است و نقش يك دستگاه مجهّز پخش ارزاق را در كشور تن بازى مى كند؛ در ضمن تمام سلّول هاى بدن را شستشو داده، موادّ دفعى و زايد آنها را دريافت مى دارد و از اين راه كار سازمان بهداشت و نظافت بدن را نيز انجام مى دهد!

دستگاه گردش خون به وسيله مأمورين فعّالى كه در اختيار دارد، اين مأموريّت سنگين را در پيچ و خم هاى باريك اعضاى بدن، حتّى در لابه لاى طبقات حسّاس مغز، پرده هاى ظريف چشم، ... به خوبى انجام داده و جيره غذايى لازم را به سلّول هاى آنها مى رساند.

دستگاه گردش خون، موادّ غذايى لازم را از روده ها و هواى لازم را از ريه ها و همچنين در موقع عبور خون از كبد، مقدارى از موادّ قندى لازم را نيز از آنجا مى گيرد، آنگاه با نظم و دقّت شگفت آورى كه شرح داده خواهد شد، تمام سلّول هاى بدن انسان (ده كاتريليون) را غذا داده و آنها را شستشو مى دهد!(1)

چه وظيفه اى از اين سنگين تر كه بايد احتياجات ده كاتريليون جيره خوار زودرنج و كم طاقت را برآورده سازد، كه هميشه چشم به راه كمك هاى حياتى او هستند؟!(2)

ص: 155


1- . عجيب تر اينكه دستگاه گردش خون، اين وظيفه سنگين را در هر دقيقه، دوبار انجام مى دهد، يعنى در هر دقيقه دوبار به هر كدام از ده كاتريليون سلّول بدن انسان سركشى كرده، موادّ غذايى و حياتى لازم آنها را مى رساند و موادّ دفعى آنها را نيز دريافت مى دارد.
2- . آفریدگار جهان، ص 131.

انواع گردش خون

خون كه حامل موادّ غذايى و حياتى است، بعد از آنكه به اين ترتيب با سرعت و نشاط، سيل آسا در تمام بدن منتشر شد و با يك بخشش بى دريغ موادّ حياتى لازم سلّول ها را به آنها داد، بار ديگر به سوى وطن اصلى (قلب) حركت مى كند و به وسيله دو مجراى مخصوص به نام «سياهرگ زيرين» و «زبرين»، وارد دهليز راست مى گردد.

خون در اين بازگشت ديگر آن سرعت، نشاط و شفّافيّت گذشته را ندارد و علاوه بر اينكه موادّ حياتى را از دست داده، حامل موادّ سمّى است كه از سلّول ها جمع آورى كرده و به همين خاطر رنگ آن تيره و كبود است.

دهليز راست هم كه خون كثيف و افسرده را دريافت داشته، به نوبه خود با يك ضربه (انقباض)، آن را به بطن راست مى ريزد و سپس خون مزبور در اثر انقباض ديواره هاى بطن راست به طرف ريه ها رانده مى شود و همان طور كه در ادامه خواهيم ديد خون كثيف، پس از عبور از سرخرگ شش، در مويرگ هاى بيشمار ريه ها پخش شده، در آنجا تصفيه مى شود و دوباره با نشاط و رنگ روشن به دهليز چپ قلب باز مى گردد و فعّاليّت حياتى خود را از نو شروع مى كند. بنابراين خون در بدن، دو گردش دارد:

الف) گردش بزرگ و طولانى، كه در تمام بدن انجام گرفته و از بطن چپ آغاز و در بطن راست پايان مى يابد.

ب) گردش كوچك و كوتاه، كه از بطن راست شروع شده، پس از تصفيه در پالايشگاه شش ها، در دهليز چپ خاتمه پيدا مى كند و قلب با قدرت و پشت كار عجيبى مانند دو دستگاه تلمبه قوى خودكار به وسيله ضربات متوالى، اين دو گردش خون را اداره مى كند.(1)

ص: 156


1- . آفریدگار جهان، ص 134.

عظمت رگها

رگ­ها: به منزله لوله هاى بزرگ و كوچك براى تقسيم عادلانه خون هستند و شكل ساختمان و موقعيّت آنها در گردش خون، اهميّت به سزايى دارد و سه نوع رگ در بدن ديده مى شود، سرخرگ ها، سياهرگ ها و مويرگ­ها.(1)

نعمت شنوایی

اشاره

شنوايى در انسان­ها از طريق انتقال امواج به گوش ها- كه در برابر امواج صوتى حساسيّت دارد و پرده «صماخ» را كه همچون پوسته طبلى است، به حركت در مى آورد و از آنجا به مغز منتقل مى شود- مى باشد، و از آنجا كه ساختمان اين اسباب از جهات مختلفى محدود است انسان توانايى شنيدن همه صداها را ندارد و به گفته دانشمندان: «تنها قادر است صداهايى را بشنود

ص: 157


1- . سرخرگ ها، لوله هاى قابل ارتجاعى هستند كه خون را از قلب گرفته و از خود عبور مى دهند و به جهت ارتجاعى بودن مى توانند باز و بسته شده و عمل قلب را تكميل كنند و خون را با فشار به جلو برانند. اين نوع از رگ ها كه «شريان» ناميده مى شوند اغلب در اعماق بدن جا دارند و پس از مرگ به علّت انتقال خون آنها به سياهرگ ها، خالى مانده و به صورت لوله هاى زردرنگى در مى آيند. قسمت ديگر از رگ ها كه به نام سياهرگ ها و وريدها ناميده مى شوند، خون تيره رنگ در آنها به سوى قلب جريان دارد. رنگ اين لوله ها قرمز و قابليت ارتجاعى آنها كمتر است و مهم ترين سياهرگ هاى بدن، چهار سياهرگ گردن و دو سياهرگ زيرين و زبرين قلب مى باشد. نوع سوم كه به علّت ظريفى و نازكى، آنها را «مويرگ» مى نامند به تعداد فوق العاده زيادى در تمام قسمت هاى بدن پخش شده و عدّه اى از آنها به قدرى نازك و باريكند كه با چشم ديده نمى شوند. قطر مويرگ ها اغلب از 6 تا 12 ميكرون است. جالب آنكه موادّ غذايى و حياتى از ديواره اين مويرگ ها به خارج نفوذ كرده و موادّ دفعى و سمّى نيز به داخل آنها نفوذ مى كند و به اين وسيله عمل جذب و دفع سلّول ها انجام مى گيرد. کتاب آفریدگار جهان، ص 127.

كه طول موج آن، بين شانزده مرتبه در ثانيه تا بيست هزار مرتبه در ثانيه بوده باشد» يعنى: آنچه زير شانزده مرتبه در ثانيه مى باشد براى انسان قابل درك نيست، همانطور كه آنچه بيش از بيست هزار مرتبه در ثانيه باشد شنيده نمى شود.

البتّه اين اعداد در همه جانداران يكسان نيست. حيواناتى پيدا مى شوند كه حسّ شنوايى آنها از ما بيشتر است و صداهايى را مى شنوند كه طول موج آنها كمتر است ولى آنها نيز قادر به شنيدن همه صداها نيستند و هر گاه طول موج آن از تعداد معيّنى پايينتر باشد براى آنها قابل درك نيست، اين از يكسو.

از سوى ديگر، هر گاه طول امواج بسيار شديد باشد، ممكن است پرده گوش آدمى را پاره كند و براى هميشه از نعمت شنوايى محروم گردد، به همين دليل به هنگام آتش كردن بعضى از سلاح هاى پر صداى جديد، نظاميان از آن دور مى شوند و جلوى گوش هاى خود را محكم مى گيرند، مبادا به پرده گوش آنها آسيب برسد.

از سوى سوم، صدا هر قدر قوىّ باشد اگر انسان زياد از آن دور شود توان شنيدن آن را ندارد و به اين ترتيب حسّ شنوايى انسان و ساير جانداران از جهات متعدّدى ناتوان است. در گرداگرد ما آن قدر امواج صوتى وجود دارد كه ما از لحظه تولّد تا مرگ، از شنيدن آنها ناتوان و محروميم.(1)

ص: 158


1- . پيام امام امير المومنين (علیه السلام) ، ج 3، ص 76.

الإنسان ذكر و أنثى و تناسله و آلات العمل و حاجته و حيلته و إلزامه بالحجة

مَنْ جَعَلَ الْإِنْسَانَ ذَكَراً وَ أُنْثَى إِلَّا مَنْ خَلَقَهُ مُتَنَاسِلًا وَ مَنْ خَلَقَهُ مُتَنَاسِلًا إِلَّا مَنْ خَلَقَهُ مُؤَمِّلًا وَ مَنْ أَعْطَاهُ آلَاتِ الْعَمَلِ إِلَّا مَنْ خَلَقَهُ عَامِلًا وَ مَنْ خَلَقَهُ عَامِلًا إِلَّا مَنْ جَعَلَهُ مُحْتَاجاً وَ مَنْ جَعَلَهُ مُحْتَاجاً إِلَّا مَنْ ضَرَبَهُ بِالْحَاجَةِ(1) وَ مَنْ ضَرَبَهُ بِالْحَاجَةِ إِلَّا مَنْ تَوَكَّلَ بِتَقْوِيمِهِ (2) وَ مَنْ خَصَّهُ بِالْفَهْمِ إِلَّا مَنْ أَوْجَبَ الْجَزَاءَ وَ مَنْ وَهَبَ لَهُ الْحِيلَةَ إِلَّا مَنْ مَلَّكَهُ الْحَوْلَ (3) وَ مَنْ مَلَّكَهُ الْحَوْلَ إِلَّا مَنْ أَلْزَمَهُ الْحُجَّةَ مَنْ يَكْفِيهِ مَا لَا تَبْلُغُهُ حِيلَتُهُ إِلَّا مَنْ لَمْ يَبْلُغْ مَدَى شُكْرِهِ فَكِّرْ وَ تَدَبَّرْ مَا وَصَفْتُهُ هَلْ تَجِدُ الْإِهْمَالَ يَأْتِي عَلَى مِثْلِ هَذَا النِّظَامِ وَ التَّرْتِيبِ تَبَارَكَ اللَّهُ تَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ (4)

[آفرينش انسان به صورت نر و ماده]

چه كسى انسان را نر و ماده آفريد، جز آنكه او را براى تناسل پديد آورد؟

چه كسى او را براى تناسل پديد آورد جز كسى كه او را اميدوار آفريد؟

چه كسى او را اميدوار آفريد و ابزار كار به او داد جز كسى كه او را كار كن خلق كرد؟

چه كسى او را كاركن آفريد جز كسى كه او را نيازمند خلق كرد؟

چه كسى او را نيازمند آفريد جز كسى كه اسباب رفع نياز را برايش پديد آورد؟ چه كسى اسباب رفع نياز را پديد آورد جز كسى كه ضامن رفع حاجتش شد؟

ص: 159


1- .أي سبب له أسباب الاحتياج او خلفه بحيث يحتاج.
2- . أي تكفل يرفع حاجته و تقويم اوده.
3- . الحول مصدر بمعنى القدرة و القوّة على التصرف و جودة النظر و الحذق.
4- . توحید المفضل، ص 68.

چه كسى او را در ميان آفريدگان، با عقل و شعور ممتاز كرد جز كسى كه برايش پاداش و كيفر مقرر فرمود؟

چه كسى او را چاره داد جز كسى كه او را توان چاره انديشى عطا كرد؟

چه كسى به او چنين قدرتى داد جز آنكه بر او حجت را تمام كرد؟

چه كسى كارهاى او را كه او قادر به چاره انديشى آنها نيست چاره كرده جز

كسى كه كس قادر بر شكر واقعى او نيست؟ در آنچه گفتم خوب انديشه نما، آيا ذرّه اى در اين سازماندهى و نظم و ترتيب، ناهماهنگى مى بينى؟ براستى كه خداوند از آنچه وصف مى كنند پيراسته است.(1)

امید وآرزو حالتی است ثابت در نفس که هر چه نیرومندتر شود، راه برای وصول به خواسته­ها هموارتر می­گردد. امید و زندگی، دو هم زادند که بی یکدیگر، نمی­توانند بود. بی آرزو و امیدواری، نیروهای معنوی و مادی انسان به ضعف می­گرایند و عزم و ارده­ها سست می­شوند و یأس بر اندام حیات انسانی سایه می­افکند. آرزوها از دسته فضایل­اند، چرا که شخص آرزومند را از بسیاری گناهان و لغزش­ها باز می­دارند و فرجام­های نیک و فرخنده را پیش چشمش می آورند واو را از لذتی فکری، که اگر درک شود از بهترین خوشی­ها است، برخوردار می­کنند. در حدیث است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود:

«امیدواری، از سر رحمت، برای امت من قرار داده شده است. اگر امید و آرزو نباشد، هیچ مادری فرزندش را شیر نمی­دهد و هیچ باغبانی درخت نمی­کارد.»(2)

ص: 160


1- . انعام / 100؛ شگفتي­هاى آفرينش (ترجمه توحيد مفضل)، ص 64.
2- . سفینة البحار، ج 1، ص30 ؛ توحید مفضل، ترجمه محمد مهدی رضایی، ص 274.

الفؤاد و ثقبه المتصلة بالرئة

أَصِفُ لَكَ الْآنَ يَا مُفَضَّلُ الْفُؤَادَ اعْلَمْ أَنَّ فِيهِ ثُقَباً مُوَجَّهَةً نَحْوَ الثُّقَبِ الَّتِي فِي الرِّئَةِ تُرَوِّحُ عَنِ الْفُؤَادِ حَتَّى لَوِ اخْتَلَفَتْ تِلْكَ الثُّقَبُ وَ تَزَايَلَ بَعْضُهَا عَنْ بَعْضٍ لَمَا وَصَلَ الرَّوْحُ إِلَى الْفُؤَادِ وَ لَهَلَكَ الْإِنْسَانُ أَ فَيَسْتَجِيزُ ذُو فِكْرَةٍ وَ رَوِيَّةٍ أَنْ يَزْعُمَ أَنَّ مِثْلَ هَذَا يَكُونُ بِالْإِهْمَالِ وَ لَا يَجِدُ شَاهِداً مِنْ نَفْسِهِ يزعه (1)

[يَنْزِعُهُ] عَنْ هَذَا الْقَوْلِ لَوْ رَأَيْتَ فَرْداً مِنْ مِصْرَاعَيْنِ فِيهِ كَلُّوبٌ (2) أَ كُنْتَ تَتَوَهَّمُ أَنَّهُ جُعِلَ كَذَلِكَ بِلَا مَعْنًى بَلْ كُنْتَ تَعْلَمُ ضَرُورَةً أَنَّهُ مَصْنُوعٌ يَلْقَى فَرْداً آخَرَ فَيُبْرِزُهُ لِيَكُونَ فِي اجْتِمَاعِهِمَا ضَرْبٌ مِنَ الْمَصْلَحَةِ وَ هَكَذَا تَجِدُ الذَّكَرَ مِنَ الْحَيَوَانِ كَأَنَّهُ فَرْدٌ مِنْ زَوْجٍ مُهَيَّأٌ مِنْ فَرْدٍ أُنْثَى فَيَلْتَقِيَانِ لِمَا فِيهِ مِنْ دَوَامِ النَّسْلِ وَ بَقَائِهِ فَتَبّاً(3) وَ خَيْبَةً وَ تَعْساً لِمُنْتَحِلِي الْفَلْسَفَةِ كَيْفَ عَمِيَتْ قُلُوبُهُمْ عَنْ هَذِهِ الْخِلْقَةِ الْعَجِيبَةِ حَتَّى أَنْكَرُوا التَّدْبِيرَ وَ الْعَمْدَ فِيهَا.

فرج الرجل و الحكمة فيه

اشاره

لَوْ كَانَ فَرْجُ الرَّجُلِ مُسْتَرْخِياً كَيْفَ كَانَ يَصِلُ إِلَى قَعْرِ الرَّحِمِ حَتَّى يُفْرِغَ النُّطْفَةَ فِيهِ وَ لَوْ كَانَ منعضا(4) [مُنْعَظاً] أَبَداً كَيْفَ كَانَ الرَّجُلُ يَتَقَلَّبُ فِي الْفِرَاشِ أَوْ يَمْشِي بَيْنَ النَّاسِ وَ شَيْ ءٌ شَاخِصٌ أَمَامَهُ ثُمَّ يَكُونُ فِي ذَلِكَ مَعَ قُبْحِ الْمَنْظَرِ تَحْرِيكُ الشَّهْوَةِ فِي كُلِّ وَقْتٍ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ جَمِيعاً فَقَدَّرَ اللَّهُ جَلَّ اسْمُهُ أَنْ يَكُونَ أَكْثَرَ ذَلِكَ

ص: 161


1- . يزعه: يكفه و يمنعه.
2- . الكلوب- بفتح الأول و تشديد الثاني- المهماز او حديدة معطوفة الرأس يجربها الجمر او خشبة في رأسها عقافة منها او من حديد و الجمع كلاليب.
3- . تبا لفلان تنصبه على المصدر باضمار فعل اي الزمه اللّه هلاكا و خسرانا.
4- . المنعض كأنّه مأخوذ من العض و هو القرن يريد أنّه صلب شديد.

لَا يَبْدُو لِلْبَصَرِ فِي كُلِّ وَقْتٍ وَ لَا يَكُونَ عَلَى الرِّجَالِ مِنْهُ مَؤُنَةٌ بَلْ جَعَلَ فِيهِ قُوَّةَ الِانْتِصَابِ وَقْتَ الْحَاجَةِ إِلَى ذَلِكَ لِمَا قَدَّرَ أَنْ يَكُونَ فِيهِ مِنْ دَوَامِ النَّسْلِ وَ بَقَائِهِ (1)

[قلب و پيوند آن با ريه]

اى مفضّل! اينك قلب را برايت شرح مى دهم:

بدان در برابر روزنه هاى شش، روزنه هايى نيز در قلب است تا قلب حرارت نگيرد، تا جايى كه اگر اين روزنه ها ناهماهنگ گردند و ترتيب و تقابل را از دست بدهند نسيم و نفس به دل نمى رسد و آدمى هلاك مى گردد، آيا هيچ هوشمند و خردمندى مى پندارد كه اين از سر خود چنين باشد و آيا عقل او سخنش را تصديق مى نمايد؟

اگر لنگه درى را ببينى كه در آن لولايى است آيا آن را بيهوده مى شمارى؟

هرگز بلكه در مى يابى كه سازنده اين لنگه، لنگه ديگر را نيز آفريده كه با هم جفت شوند و به همراه يك ديگر هدفى را به انجام رسانند و سود بدهند. حيوان نر نيز يكتاست و عقل حكم مى كند كه براى او جفتى آفريده شود و مؤنثى تا نسل آدمى پايدار ماند.

ننگ و نفرين و مرگ باد بر كسانى كه مدّعى فلسفه و حكمت اند ولى ديدگان دلهاشان از اين آفرينش شگفت كور است و تدبير و هدفمندى را در كار هستى انكار كردند!

[آلت مرد و تدبير در آفرينش آن]

اگر آلت مرد، سست و آويخته مى بود چگونه به قعر رحم مى رسيد و نطفه را در آن مى نهاد؟ يا اگر هميشه ايستاده و بلند بود شخص با اين چيز سخت و بلند كه در جلو داشت چگونه در ميان بستر مى گرديد و يا در ميان مردم راه

ص: 162


1- . توحيد المفضل، ص 69.

مى رفت؟ اين حالت، گذشته از قبيح المنظر بودنش، باعث تحريك دائمى شهوت مردان و زنان مى شد. خداوند حكيم چنان كرد كه غالبا به چشم نيايد و مردان از آن در دشوارى نيفتند؛ از اين رو چنان است كه در هنگام نياز مى تواند راست شود تا نسل آدمى از ميان نرود و باقى بماند.(1)

منظور از سوراخ روبه روی ریه، در سخن امام علی علیه السلام، بطن راست قلب است که خون را به سوراخ ریه، یعنی ورید ریوی، می­راند و این ورید، خون را به ریه راست و چپ می­رساند تا مواد کربنی آن گرفته شود و با اکسیژن حاصل از تنفس ریه­ها، تصفیه و پالایش گردد(2)

منفذ الغائط و وصفه

اشاره

اعْتَبِرِ الْآنَ يَا مُفَضَّلُ بِعِظَمِ النِّعْمَةِ عَلَى الْإِنْسَانِ فِي مَطْعَمِهِ وَ مَشْرَبِهِ وَ تَسْهِيلِ خُرُوجِ الْأَذَى أَ لَيْسَ مِنْ حُسْنِ التَّقْدِيرِ فِي بِنَاءِ الدَّارِ أَنْ يَكُونَ الْخَلَاءُ فِي أَسْتَرِ مَوْضِعٍ مِنْهَا فَكَذَا جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْمَنْفَذَ الْمُهَيَّأَ لِلْخَلَاءِ مِنَ الْإِنْسَانِ فِي أَسْتَرِ مَوْضِعٍ مِنْهُ فَلَمْ يَجْعَلْهُ بَارِزاً مِنْ خَلْفِهِ وَ لَا ناشزا [نَاشِراً] مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ بَلْ هُوَ مُغَيَّبٌ فِي مَوْضِعٍ غَامِضٍ مِنَ الْبَدَنِ مَسْتُورٌ مَحْجُوبٌ يَلْتَقِي عَلَيْهِ الْفَخِذَانِ وَ تَحْجُبُهُ الْأَلْيَتَانِ بِمَا عَلَيْهِمَا مِنَ اللَّحْمِ فَتُوَارِيَانِهِ فَإِذَا احْتَاجَ الْإِنْسَانُ إِلَى الْخَلَاءِ وَ جَلَسَ تِلْكَ الْجِلْسَةَ أَلْفَى (3) ذَلِكَ الْمَنْفَذُ مِنْهُ مُنْصَبّاً مُهَيَّأً لِانْحِدَارِ الثُّفْلِ (4) فَتَبَارَكَ مَنْ تَظَاهَرَتْ آلَاؤُهُ وَ لَا تُحْصَى نَعْمَاؤُهُ (5)

ص: 163


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 65.
2- توحید مفضل، ترجمه محمد مهدی رضایی، ص 274.
3- . الفى. وجد
4- . الثفل- بالضم- ما يستقر في أسفل الشي ء من كدرة.
5- .توحيد المفضل، ص70.

[چگونگى آفرينش مخرج]

اينك اى مفضّل! در نعمتهايى كه خداوند جلّ و علا در خوردن، آشاميدن و آسانى دفع زوايد قرار داد انديشه كن و درس عبرت بگير.

آيا حكيمانه نيست كه در ساختن يك سرا، مستراح در پوشيده ترين جايگاه قرار گيرد؟ خداوند نيز مجراى خروجى انسان را در مخفي­ترين جاى قرار داد. آن را در پشت او ظاهر نكرد و در جلويش ننهاد. بلكه در جايى از ديدگان پوشيده است.

رانها و لگنها آن را با گوشت در بر گرفته اند و پوشانده اند. هر گاه كه انسان به قضاى حاجت نيازمند گشت و به آن هيأت معمول نشست، مخرج چنان مى گردد كه سنگينى و فضولات را براحتى دفع مى كند. خداوند، والامرتبه است، كسى كه نعمت­هايش عيان و عطايش بى پايان است.(1)

قال الصادق (علیه السلام) : انما سمى المستراح مستراحا لاستراحة الانفس (النفوس) من أثقال النجاسات و استفراغ الكثافات و القذر فيها، و المؤمن يعتبر عندها ان الخالص من حطام الدنيا كذلك يصير عاقبته، فيستريح بالعدول عنها و تبركها، و يفرغ نفسه و قلبه من شغلها، و يستنكف عن جمعها و أخذها استنكافه عن النجاسة و الغائط و القذر، و يتفكر في نفسه المكرمة في حال: كيف تصير ذليلة في حال.

حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: مستراح به اين كلمه ناميده شد بخاطر استراحت نفوس از حمل سنگينى نجاسات، و براى فارغ شدن از كثافات در آن محل.

شخص مؤمن بايد از موضوع مستراح عبرت بگيرد كه متاع لذيذ دنيا و خوردني­هاى خوشمزه چگونه به اين صورت در آمده است، و عاقبت امر آنها به كجا مى رسد.

ص: 164


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص65.

پس شخص مؤمن چنان كه از نجاست و كثافت پرهيز مى كند و از حفظ و حمل آنها استنكاف مى نمايد، چون از زينتهاى دنيا منصرف شده و از جمع و جلب متاع دنيا خود دارى كند، از هموم و غموم دنيا راحت شده، و آرامش خاطر و فراغت قلب پيدا خواهد كرد و ضمناً شخص عاقل بايد به خود آمده و تفكر كند كه: نفس گرامى و عزيز او، در اين حال كه محتاج به مستراح رفتن است چگونه عاجز و ذليل و كوچك مى شود.

همين طورى كه با دفع و تخليه فضولات غذا، كمال استراحت و آرامش و سكونت بدن حاصل مى شود: روح انسان نيز براى آرامش و سكونت و رفع اضطراب و گرفتگى باطنى محتاج به تخليه فضولات است. و اين معنى در علم اخلاق به عنوان تخليه اخلاق و صفات رذيله و تزكيه قلب از ذمائم انديشه ها و خويها عنوان مى شود. و تا تخليه از فضولات و آلودگي­ها حاصل نشده است، تغذيه و تجديد قوى و تحليه (آراستن با نيكويي­ها و خوبي­ها) امكان پذير نخواهد شد. جاروب كن تو خانه و پس ميهمان طلب.

پس توقع ايمان و نورانيت و روحانيت و دعوى سير و سلوك و توجه و حال و ارتباط و مقام پيش از تخليه كامل، كاملا بيمورد و باطل بوده، و هرگز صحيح و پسنديده نيست. و اگر توجه و حالى براى چنين آدم پيدا شد موقتى است، زيرا روايات شريفه قريب به مضمون «الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب» و در مورد صفات رذيله ديگر زياد است.(1)

ص: 165


1- . مصباح الشریعه، ص40.

الطواحن من أسنان الإنسان

اشاره

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِي هَذِهِ الْطَوَاحِنِ (1) الَّتِي جُعِلَتْ لِلْإِنْسَانِ فَبَعْضُهَا حِدَادٌ(2) لِقَطْعِ الطَّعَامِ وَ قَرْضِهِ وَ بَعْضُهَا عُرَاضٌ (3) لِمَضْغِهِ وَ رَضِّهِ فَلَمْ يَنْقُصْ وَاحِدٌ مِنَ الصِّفَتَيْنِ إِذْ كَانَ مُحْتَاجاً إِلَيْهِمَا جَمِيعاً(4)

[آفرينش شگفت دندانها]

مفضّل! قدرى در باره دندان­ها بينديش. برخى تيزند تا غذا را قطع كنند و ببرند و برخى پهنند تا غذا را بسايند و خرد گردانند. خداوند هر دو نوع را به انسان داد؛ زيرا به هر دو نياز است(5)

نعمت دندان

غذا در اوّلين مرحله وارد فضاى دهان مى شود و براى اينكه آماده هضم شود بايد در آنجا نرم و به صورت نيمه مايع درآيد. اين كار كه بايد در آستانه دستگاه گوارش انجام گيرد، توسّط 32 دندان محكم، دو فكّ قوى و نيرومند و سه جفت غدّه بزاقى با نظارت و هدايت زبان انجام مى شود. وقتى غذا وارد محوّطه دهان مى شود، فكّ پايين به وسيله بالا و پايين آمدن و با قدرت عجيبى كه دارد، دندان ها را به كار مى اندازد؛ دندان ها هم كه سه دسته ممتاز هستند، شروع به فعّاليّت كرده و غذا را بريده بريده و خرد مى كنند.

ص: 166


1- . الطواحن جمع طاحن و هو الضرس.
2- . حداد أي قاطعة.
3- . عراض جمع عريض ضد طويل، و ربما أريد به المعارضة و هي السن التي في عرض الفم او ما يبدو من الفم عند الضحك.
4- . توحید المفضل، ص 70.
5- . شگفتی­های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص 66.

از سوى ديگر چشمه هاى بزاقى شروع به كار كرده و با ترشّح مايع لزج مخصوصى، كار دندان ها را راحت و جويده شدن و نرم شدن غذا را تكميل مى نمايند؛ زبان هم امر هدايت را به عهده گرفته و با جَست و خيزهاى ماهرانه خود، تكّه هاى غذا را به اين طرف و آن طرف حركت مى دهد و غذاهاى جويده شده را به عقب رانده و آنهايى را كه هنوز جويده نشده است، به زير دندان ها هدايت مى كند، كه كار خطرناكى است! ولى زبان چنان در كار خود ورزيده و ماهرانه عمل مى كند كه همواره در طول اين مدّت، جان خود را از نيش دندان ها حفظ كرده و به ندرت اتّفاق مى افتد كه انسان زبان خود را بجود. البتّه اين هم لطفى است در جهت آگاهى و بيدارى انسان كه اگر نظمى در كار نبود، مى بايست در هر بار، براى جويدن غذا، زبان هم همراه غذا جويده شود!

سرانجام پس از گذراندن مراحل تشريفات، گذرنامه عبور غذا از مرزِ گلو به سوى معده صادر مى گردد.

نظم و كاربرد دندان ها

تعداد 32 دندان كه تا حدود 30 سالگى تكميل مى شوند، بر روى آرواره ها با نظم و نقشه مخصوصى قرار دارند كه از نظر شكل و نوع كار، به سه دسته تقسيم مى شوند:

1. هشت عدد از دندان هاى پيشين (چهار تا بالا و چهار تا پايين) به نام «ثنايا» كه مأمور بريدن غذا مى باشند.

2. چهار دندان (دو تا بالا و دو تا پايين) به نام «انياب» كه در دو طرف دندان هاى ثنايا قرار گرفته و به جهت تيز بودنشان، به كار دريدن غذا مى خورند.

3. هشت دندان آسياى كوچك (چهار تا بالا و چهار تا پايين) كه در دو طرف دندان هاى انياب جاى گرفته و دوازده دندان آسياى بزرگ (شش تا بالا و شش تا پايين) كه هم پهن است و هم برجستگى هايى دارد و براى ساييدن غذا مورد استفاده قرار مى گيرند(1)

ص: 167


1- آفریدگار جهان، ص 124.

الشعر و الأظفار و فائدة قصهما

اشاره

تَأَمَّلْ وَ اعْتَبِرْ بِحُسْنِ التَّدْبِيرِ فِي خَلْقِ الشَّعْرِ وَ الْأَظْفَارِ فَإِنَّهُمَا لَمَّا كَانَا مِمَّا يَطُولُ وَ يَكْثُرُ حَتَّى يُحْتَاجَ إِلَى تَخْفِيفِهِ أَوَّلًا فَأَوَّلًا جُعِلَا عَدِيمَا الْحِسِّ لِئَلَّا يُؤْلِمَ الْإِنْسَانَ الْأَخْذُ مِنْهُمَا وَ لَوْ كَانَ قَصُّ الشَّعْرِ وَ تَقْلِيمُ الْأَظْفَارِ مِمَّا يُوجَدُ لَهُ أَلَمٌ وَقَعَ مِنْ ذَلِكَ بَيْنَ مَكْرُوهَيْنِ إِمَّا أَنْ يَدَعَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَتَّى يَطُولَ فَيَثْقُلَ عَلَيْهِ وَ إِمَّا أَنْ يُخَفِّفَهُ بِوَجَعٍ وَ أَلَمٍ يَتَأَلَّمُ مِنْهُ قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ فَلِمَ لَمْ يَجْعَلْ ذَلِكَ خِلْقَةً لَا تَزِيدُ فَيَحْتَاجُ الْإِنْسَانُ إِلَى النُّقْصَانِ مِنْهُ فَقَالَ ع إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ اسْمُهُ فِي ذَلِكَ عَلَى الْعَبْدِ نِعَماً لَا يَعْرِفُهَا فَيَحْمَدَهُ عَلَيْهَا اعْلَمْ أَنَّ آلَامَ الْبَدَنِ وَ أَدْوَاءَهُ (1) تَخْرُجُ بِخُرُوجِ الشَّعْرِ فِي مَسَامِّهِ (2)

وَ بِخُرُوجِ الْأَظْفَارِ مِنْ أَنَامِلِهَا وَ لِذَلِكَ أُمِرَ الْإِنْسَانُ بِالنُّورَةِ وَ حَلْقِ الرَّأْسِ وَ قَصِّ الْأَظْفَارِ فِي كُلِّ أُسْبُوعٍ لِيُسْرِعَ الشَّعْرُ وَ الْأَظْفَارُ فِي النَّبَاتِ فَتَخْرُجَ الْآلَامُ وَ الْأَدْوَاءُ بِخُرُوجِهِمَا(3) وَ إِذَا طَالا تَحَيَّرَا [تَحَيَّزَا] وَ قَلَّ خُرُوجُهُمَا فَاحْتَبَسَتِ الْآلَامُ وَ الْأَدْوَاءُ فِي الْبَدَنِ- فَأَحْدَثَتْ عِلَلًا وَ أَوْجَاعاً وَ مَنَعَ مَعَ ذَلِكَ الشَّعْرَ مِنَ الْمَوَاضِعِ الَّتِي تَضُرُّ بِالْإِنْسَانِ وَ تُحْدِثُ عَلَيْهِ الْفَسَادَ وَ الضُّرَّ لَوْ نَبَتَ الشَّعْرُ فِي الْعَيْنِ أَ لَمْ يَكُنْ سَيَعْمَى الْبَصَرُ وَ لَوْ نَبَتَ فِي الْفَمِ أَ لَمْ يَكُنْ سَيُنَغِّصُ عَلَى الْإِنْسَانِ طَعَامَهُ وَ شَرَابَهُ وَ لَوْ نَبَتَ فِي بَاطِنِ الْكَفِّ أَ لَمْ يَكُنْ سَيَعُوقُهُ عَنْ صِحَّةِ

ص: 168


1- . الادواء جمع داء و هو المرض و العلة.
2- . المسام من الجلد ثقبه و منافذه كمنابت الشعر، و منهم من يجعلها جمع سم اي الثقب مثل محاسن و حسن.
3- . يؤيد هذا الرأي علم الطبّ الحديث، و ان كانت نظرية التطور تقول بان الشعر و الاظافر من الزوائد الحيوانية الأولى التي لم يعد لها نفع و لا فائدة.

اللَّمْسِ وَ بَعْضِ الْأَعْمَالِ وَ لَوْ نَبَتَ فِي فَرْجِ الْمَرْأَةِ وَ عَلَى ذَكَرِ الرَّجُلِ أَ لَمْ يَكُنْ سَيُفْسِدُ عَلَيْهِمَا لَذَّةَ الْجِمَاعِ فَانْظُرْ كَيْفَ تَنَكَّبَ (1)

الشَّعْرُ عَنْ هَذِهِ الْمَوَاضِعِ لِمَا فِي ذَلِكَ مِنَ الْمَصْلَحَةِ ثُمَّ لَيْسَ هَذَا فِي الْإِنْسَانِ فَقَطْ بَلْ تَجِدُهُ فِي الْبَهَائِمِ وَ السِّبَاعِ وَ سَائِرِ الْمُتَنَاسِلاتِ فَإِنَّكَ تَرَى أَجْسَامَهَا مُجَلَّلَةً بِالشَّعْرِ وَ تَرَى هَذِهِ الْمَوَاضِعَ خَالِيَةً مِنْهُ لِهَذَا السَّبَبِ بِعَيْنِهِ فَتَأَمَّلِ الْخِلْقَةَ كَيْفَ تَتَحَرَّزُ(2)

وُجُوهَ الْخَطَإِ وَ الْمَضَرَّةِ وَ تَأْتِي بِالصَّوَابِ وَ الْمَنْفَعَةِ (3)

[مو و ناخن و فوايد آنها]

باز تأمل كن در اينكه خداوند با حسن تدبير و حكمت، مو و ناخن را آفريد.

از آنجا كه اين دو رشد مى كنند و بلند مى شوند و بايد كوتاه گردند، حس ندارند تا انسان به هنگام گرفتن آنها احساس درد نكند. اگر انسان از گرفتن مو و ناخن درد مى كشيد ميان دو محذور قرار مى گرفت: يا اينكه هر دو را رها مى كرد تا دراز شوند و يا اينكه با دشوارى و تحمل درد، آنها را كوتاه مى كرد.

مفضّل مى گويد: به امام g عرض كردم: چه مى شد اگر خداوند آنها را چنان مى آفريد كه افزوده نگردند تا آدمى به اصلاح و كوتاه كردن نيازمند نباشد.؟

امام (علیه السلام) فرمود: خداوند متعال در اين كار، نعمتهايى نهاده كه آدمى از آنها آگاه نيست تا سپاس گويد. آگاه باش! دردهاى بدن با خروج مو از منافذ بدن و با خروج ناخن از سر انگشتان خارج مى گردد؛ از اين رو به انسان فرمان داده شده كه هر هفته با نوره ماليدن و مو تراشيدن و كوتاه كردن ناخن­ها به اين

ص: 169


1- . تنكب عنه: عدل عنه و تجنبه.
2- . احترز منه و تحرز أي تحفظه و توقاه كأنّه جعل نفسه في حرز منه
3- . توحید المفضل، ص 72.

كار اقدام كند. اين كار باعث مى شود كه موى و ناخن با شتاب بيشترى برويند و دردها و بيماري­ها را سريع­تر خارج كنند. اگر شخص چنين نكند، رشد آنها كوتاه و اندك مى شود، در نتيجه، دردها در بدن مى ماند و بيماريهاى مختلف پديد مى آيد.

نيز از رويش مو در چند جاى بدن كه وجود آن براى انسان مايه رنج و زيان است جلوگيرى شده. اگر مو در ديدگان مى روييد آيا آدمى نابينا نمى شد؟ و اگر در دهانش مى روييد آيا خوردن و آشاميدن انسان دشوار و بى لذّت نمى گشت؟ اگر در كف دست رشد مى كرد آيا انسان از لمس درست اشيا و انجام برخى از كارها باز نمى ماند؟ يا اگر بر فرج زن و يا آلت مرد مى روييد آيا لذّت مجامعت از اينان نمى گرفت؟ پس نيك بنگر كه چگونه در جايى كه سود و مصلحتى در كار نيست نروييده. اينها مخصوص انسان نيست، بلكه در چهارپايان و درندگان و ديگر حيوانات توليد مثل كننده نيز چنين است؛ از اين رو با اينكه بدن آنها از مو پوشيده است و ليكن اين مناطق، دقيقا به خاطر آنچه كه ذكر شد، مويى بر آنها نيست. نيك انديشه كن كه چگونه آفرينش از هر خطا، زيان و ناهماهنگى به دور است و يكسره حكمت و تقدير است و مصلحت و سود.(1)

موی انسان

وقتی غذا هضم­های چهارگانه خود را پشت سر می­گذارد و به صورت خون در می­آید و قلب آن رابه سرتاسر بدن روانه می­کند، مقداری زایده و تفاله از آن درون جسم باقی می­ماند. حرارت بدن این تفاله­ها را می­گدازد و بخاری­های حاصله از آن، از منفذهای زیر پوست خارج می­شوند. این بخارها اگر سبک باشند، به همان صورت بیرون می­آیند: ولی اگر غلیظ و سنگین باشند، در

ص: 170


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 67.

منافذ می­مانند و موها را می­رویانند. فرایند رویش مو بدین صورت است که بخارهای غلیظ، زیر پوست جمع شوند و پیازچه های مو را به وجود می­آورند.

هر پیازچه از لوله­ای باریک تشکیل شده که جای بیرون آمدن مو است. برای اینکه موها خشک نگردند و نرم و لطیف باشند، مقداری از چربی­های زیر پوست به داخل این پیازچه­ها سرازیر می­شوند که هرگاه متراکم گردند باعث تجمع غبار و چرک و مانند آن روی پوست و مو می­شوند. از این رو، شستن و کوتاه کردن و نظافت مو امر مهم و پسندیده­ای است.(1)

ص: 171


1- . توحید مفضل، ترجمه محمد مهدی رضایی، ص 275.

شعر الركب و الإبطين

اشاره

إِنَّ الْمَنَّانِيَّةَ(1)

وَ أَشْبَاهَهُمْ حِينَ أَجْهَدُوا فِي عَيْبِ الْخِلْقَةِ وَ الْعَمْدِ(2) عَابُوا الشَّعْرَ النَّابِتَ عَلَى الرَّكَبِ وَ الْإِبْطَيْنِ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ ذَلِكَ مِنْ رُطُوبَةٍ تَنْصَبُّ إِلَى هَذِهِ الْمَوَاضِعِ فَيَنْبُتُ فِيهَا الشَّعْرُ كَمَا يَنْبُتُ الْعُشْبُ فِي مستنفع [مُسْتَنْقَعِ] الْمِيَاهِ أَ فَلَا تَرَى إِلَى هَذِهِ الْمَوَاضِعِ أَسْتَرَ وَ أَهْيَأَ لِقَبُولِ تِلْكَ الْفَضْلَةِ مِنْ غَيْرِهَا- ثُمَّ إِنَّ هَذِهِ تُعَدُّ مِمَّا يَحْمِلُ الْإِنْسَانُ مِنْ مَؤُونَةِ هَذَا الْبَدَنِ وَ تَكَالِيفِهِ لِمَا لَهُ فِي ذَلِكَ مِنَ الْمَصْلَحَةِ فَإِنَّ اهْتِمَامَهُ بِتَنْظِيفِ بَدَنِهِ وَ أَخْذِ مَا يَعْلُوهُ مِنَ الشَّعْرِ مِمَّا يَكْسِرُ بِهِ شِرَّتَهُ (3)

وَ يَكُفُّ عَادِيَتَهُ (4) وَ يَشْغَلُهُ عَنْ بَعْضِ مَا يُخْرِجُهُ إِلَيْهِ الْفَرَاغُ مِنَ الْأَشَرِ(5) وَ الْبِطَالَةِ(6)

[راز رويش مو در روى زهار و زير بغل]

اصحاب «مانى» و ديگران كه خواستند بر آفرينش و هدفمندى آن اشكال گيرند، رويش مو در روى زهار و زير بغل را ناروا شمردند، غافل از اينكه رشد مو در اين مكانها با وجود رطوبت در آنها مرتبط است و چنان كه گياه در جاى مرطوب مى رويد، مو نيز در اين جايها رشد مى كند. آيا نمى بينى كه اين جايها براى پذيرش مواد زايد بدن از همه جا مناسب­تر است؟ وانگهى اين امر باعث مى شود كه [گذشته از تدابير الهى] خود انسان نيز قدرى به بدن خود برسد و

ص: 172


1- . المنانية او المانوية سبق الكلام عنها في اوائل الكتاب.
2- . يقال فعله عمدا و عن عمد أي قصدا لا عن طريق الصدفة.
3- . الشرة- بكسر فتشديد- الحدة و النشاط او الشر.
4- . العادية: الحدة و الغضب او الشغل او الظلم و الشر.
5- . الاشر- بفتحتين- البطر و شدة الفرح و الجمع أشرون و اشارى
6- . توحید المفضل، ص 73.

از رهگذر بهداشت و نظافت، تنى سالم داشته باشد. همچنين با كوتاه كردن موهاى زايد بدن، روحيه آتشين، تندى، سرمستى و خشم او شكسته شود و از پرداختن به سرگرمي­هاى گمراه كننده و بيكارى پرهيز نمايد.(1)

ص: 173


1- شگفتي­هاى آفرينش، (ترجمه توحيد مفضل)، ص68.

الريق و ما فيه من المنفعة

اشاره

تَأَمَّلِ الرِّيقَ وَ مَا فِيهِ مِنَ الْمَنْفَعَةِ فَإِنَّهُ جُعِلَ يَجْرِي جَرَيَاناً دَائِماً إِلَى الْفَمِ لِيَبُلَّ الْحَلْقَ وَ اللَّهَوَاتِ (1) فَلَا يَجِفَّ فَإِنَّ هَذِهِ الْمَوَاضِعَ لَوْ جُعِلَتْ كَذَلِكَ كَانَ فِيهِ هَلَاكُ الْأَسْنَانِ ثُمَّ كَانَ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُسِيغَ (2) طَعَاماً إِذَا لَمْ يَكُنْ فِي الْفَمِ بِلَّةٌ تُنْفِذُهُ تَشْهَدُ بِذَلِكَ الْمُشَاهَدَةُ وَ اعْلَمْ أَنَّ الرُّطُوبَةَ مَطِيَّةُ الْغِذَاءِ وَ قَدْ تَجْرِي مِنْ هَذِهِ الْبِلَّةِ إِلَى مَوَاضِعَ أُخَرَ مِنَ الْمِرَّةِ(3) فَيَكُونُ فِي ذَلِكَ صَلَاحٌ تَامٌّ لِلْإِنْسَانِ وَ لَوْ يَبِسَتِ الْمِرَّةُ لَهَلَكَ الْإِنْسَانُ.(4)

[فوايد آب دهان]

درباره آب دهان و مصالح آن بينديش. خداى جلّ و علا چنان تدبير نمود كه اين آب همواره به سوى دهان سرازير باشد تا كام و گلو را تر نگاه دارد و خشك نشوند. اگر اين جاي­ها نامرطوب بمانند هر آينه آدمى هلاك مى شود؛ زيرا آبى در دهان نمى ماند كه انسان با آن آب، غذاى خشك را نرم گرداند و فرو برد [بسيار ديده شده كه غذايى، خشك آدمى را هلاك كرده است] بدان كه اين رطوبت در حكم مركب راهوار غذاست [و آن را به معده مى رساند] نيز اين ترى به صفرا [و يا سوداء] مى رسد و اين كاملا به سود انسان است و اگر صفرا خشك شود آدمى در هلاكت مى افتد.(5)

ص: 174


1- . اللهوات جمع لهاة و هي اللحمة المشرفة على الحلق في اقصى سقف الفم.
2- . اساغ الطعام يصيغه سيغا: سهل مطعمه.
3- . المرة- بالكسر- خلط من اخلاط البدن و هو الصفراء او السوداء و الجمع مرار
4- . توحید المفضل، ص 73.
5- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 68.

چشمه هاى بزاق

سه جفت چشمه هاى بزاقى، در دهان به قدرى حسّاس و بيدارند كه به محض مشاهده غذا و يا تصوّر آن، شروع به فعّاليّت نموده و مايع مخصوص بزاق را ترشّح مى كنند. در هر شبانه روز در حدود 300 تا 1100 گرم بزاق ترشّح مى شود كه در سال، حدود 300 كيلوگرم مى شود!

جالب تر اينكه غدّه هاى مزبور كه يك جفت آن در انتهاى دهان و ابتداى حلق، جفت ديگر در فكّ زيرين و جفت سوم در زير زبان جاى دارند، همه يك نوع بزاق ترشح نمى كنند، بلكه هر كدام بزاق مخصوصى از خود بيرون مى دهند و هر كدام وظيفه خاصّى به عهده دارند.

اين مايعات در نرم كردن غذا، لغزندگى آن، سهولت بلع و همچنين در امر هضم، تأثير فراوانى دارند و گذشته از تمام اينها به دهان نوعى آمادگى و طراوت دائمى مى بخشند!(1)

ص: 175


1- . آفریدگار جهان، ص124.

محاذير كون بطن الإنسان كهيئة القباء

اشاره

وَ لَقَدْ قَالَ قَوْمٌ مِنْ جَهَلَةِ الْمُتَكَلِّمِينَ وَ ضَعَفَةِ الْمُتَفَلْسِفِينَ بِقِلَّةِ التَّمْيِيزِ وَ قُصُورِ الْعِلْمِ لَوْ كَانَ بَطْنُ الْإِنْسَانِ كَهَيْئَةِ الْقَبَاءِ(1) يَفْتَحُهُ الطَّبِيبُ إِذَا شَاءَ فَيُعَايِنُ مَا فِيهِ وَ يُدْخِلُ يَدَهُ فَيُعَالِجُ مَا أَرَادَ عِلَاجَهُ أَ لَمْ يَكُنْ أَصْلَحَ مِنْ أَنْ يَكُونَ مُصْمَتاً(2)

مَحْجُوباً عَنِ الْبَصَرِ وَ الْيَدِ لَا يُعْرَفُ مَا فِيهِ إِلَّا بِدَلَالاتٍ غَامِضَةٍ كَمِثْلِ النَّظَرِ إِلَى الْبَوْلِ وَ جَسِّ الْعِرْقِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ مِمَّا يَكْثُرُ فِيهِ الْغَلَطُ وَ الشُّبْهَةُ حَتَّى رُبَّمَا كَانَ ذَلِكَ سَبَباً لِلْمَوْتِ فَلَوْ عَلِمَ هَؤُلَاءِ الْجَهَلَةُ أَنَّ هَذَا لَوْ كَانَ هَكَذَا كَانَ أَوَّلَ مَا فِيهِ أَنْ كَانَ يَسْقُطُ عَنِ الْإِنْسَانِ الْوَجَلُ مِنَ الْأَمْرَاضِ وَ الْمَوْتِ وَ كَانَ يَسْتَشْعِرُ الْبَقَاءَ وَ يَغْتَرُّ بِالسَّلَامَةِ فَيُخْرِجُهُ ذَلِكَ إِلَى الْعُتُوِّ(3)

وَ الْأَشَرِ(4) ثُمَّ كَانَتِ الرُّطُوبَاتُ الَّتِي فِي الْبَطْنِ تَتَرَشَّحُ وَ تَتَحَلَّبُ (5) فَيُفْسِدُ عَلَى الْإِنْسَانِ مَقْعَدَهُ وَ مَرْقَدَهُ وَ ثِيَابَ بدلته [بِذْلَتِهِ] وَ زِينَتِهِ بَلْ كَانَ يُفْسِدُ عَلَيْهِ عَيْشَهُ ثُمَّ إِنَّ الْمَعِدَةَ وَ الْكَبِدَ وَ الْفُؤَادَ إِنَّمَا تَفْعَلُ أَفْعَالَهَا بِالْحَرَارَةِ الْغَرِيزِيَّةِ الَّتِي جَعَلَهَا اللَّهُ مُحْتَبِسَةً فِي الْجَوْفِ فَلَوْ كَانَ فِي الْبَطْنِ فَرْجٌ يَنْفَتِحُ حَتَّى يَصِلَ الْبَصَرُ إِلَى رُؤْيَتِهِ وَ الْيَدُ إِلَى عِلَاجِهِ لَوَصَلَ بَرْدُ الْهَوَاءِ إِلَى الْجَوْفِ فَمَازَجَ الْحَرَارَةَ الْغَرِيزِيَّةَ وَ بَطَلَ عَمَلُ الْأَحْشَاءِ فَكَانَ فِي ذَلِكَ هَلَاكُ الْإِنْسَانِ أَ فَلَا تَرَى أَنَّ كُلَّمَا تَذْهَبُ إِلَيْهِ الْأَوْهَامُ سِوَى مَا جَاءَتْ بِهِ الْخِلْقَةُ خَطَأٌ وَ خَطَلٌ.(6)

ص: 176


1- . القباء- بالفتح- ثوب يلبس فوق الثياب جمعه أقبية.
2- . مصمت اسم مفعول الذي لا جوف له.
3- . العتو: الاستكبار و تجاوز الحد.
4- . الأشر- بفتحتين- من أشر اي بطر و مرح فهو اشر و أشران و جمعه اشرون و أشارى.
5- . ترشح و تحلب بمعنى واحد و هو السيلان.
6- . الخطل: المنطق الفاسد المضطرب. توحید المفضل، ص 75 .

[چرا شكم انسان مانند لباس، زيپ و دكمه ندارد؟]

برخى از نادانان كه بدروغ دعوى كلام و فلسفه مى كنند، از سر كم مايگى و كوته انديشى مى گويند: چه مى شد كه شكم انسان نيز مانند قبا و بالاپوش باشد تا هر گاه كه پزشك اراده كرد، آن را بگشايد و درون آن را به درستى ببيند، دست در آن كند و به معالجه بپردازد و اين گونه بسته و پوشيده از چشم و دست نباشد؟ زيرا پزشك تنها با دلالت­ها و راهنمايي­هاى ناقص؛ چون: نظر در بول و معاينه و لمس عرق و ديگر امور اشتباه آميز و نادرست به درمان مى پردازد و اين امور [و عدم درمان صحيح] چه بسا به مرگ بيمار منتهى شود.

اين جاهلان نمى دانند كه اگر اين پندار واقع مى شد، گذشته از آنكه انسان، ديگر هيچ هراس و دلهره اى از مرگ نداشت و غرور بقا و سلامت، او را به ورطه سرمستى و خوشگذرانى مى كشانيد، باعث مى گشت كه مايعات شكم ترشح كند و سرازير شود و خواب و بيدارى او را بر هم زند و فاسد گرداند. نيز اين ترشحات، لباس و آراستگى انسان را آلوده مى سازد و در كل، زندگى شخص را خراب مى نمايد.

معده و كبد و قلب نيز با يك حرارت مشخّصى كه خداوند در درون انسان قرار داده كار مى كنند. اگر شكم شكافى داشت كه چشم درون آن را بنگرد و دست به آن برسد، هر آينه سردى دماى خارج به داخل بدن راه مى يافت. با حرارت بدن در مى آميخت و آن را از حالت تعادل خارج مى نمود؛ در نتيجه كار طبيعى احشا و درون انسان بى ثمر مى شد و شخص هلاك مى گشت. آيا نمى بينى جز آنچه در آفرينش پديد آمده، تمام پندارهاى خيال انسان، ناصواب و خطاست؟(1)

ص: 177


1- . شگفتي­هاى آفرينش، (ترجمه توحيد مفضل)، ص 69.

أفعال الإنسان في الطعم و النوم و الجماع و شرح ذلك

اشاره

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِي الْأَفْعَالِ الَّتِي جُعِلَتْ فِي الْإِنْسَانِ مِنَ الطُّعْمِ وَ النَّوْمِ وَ الْجِمَاعِ وَ مَا دُبِّرَ فِيهَا فَإِنَّهُ جُعِلَ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهَا فِي الطِّبَاعِ نَفْسِهِ مُحَرِّكٌ يَقْتَضِيهِ وَ يَسْتَحِثُّ بِهِ فَالْجُوعُ يَقْتَضِي الطُّعْمَ الَّذِي فِيهِ رَاحَةُ الْبَدَنِ وَ قِوَامُهُ وَ الْكَرَى (1)

يَقْتَضِي النَّوْمَ الَّذِي فِيهِ رَاحَةُ الْبَدَنِ وَ إِجْمَامُ (2) قُوَاهُ وَ الشَّبَقُ (3) يَقْتَضِي الْجِمَاعَ الَّذِي فِيهِ دَوَامُ النَّسْلِ وَ بَقَاؤُهُ وَ لَوْ كَانَ الْإِنْسَانُ إِنَّمَا يَصِيرُ إِلَى أَكْلِ الطَّعَامِ لِمَعْرِفَتِهِ بِحَاجَةِ بَدَنِهِ إِلَيْهِ وَ لَمْ يَجِدْ مِنْ طِبَاعِهِ شَيْئاً يَضْطَرُّهُ إِلَى ذَلِكَ كَانَ خَلِيقاً أَنْ يَتَوَانَى (4) عَنْهُ أَحْيَاناً بِالثِّقْلِ وَ الْكَسَلِ حَتَّى يَنْحَلَ بَدَنُهُ فَيَهْلِكَ كَمَا يَحْتَاجُ الْوَاحِدُ إِلَى الدَّوَاءِ لِشَيْ ءٍ مِمَّا يَصْلُحُ بِهِ بَدَنُهُ فَيُدَافِعُ بِهِ حَتَّى يُؤَدِّيَهُ ذَلِكَ إِلَى الْمَرَضِ وَ الْمَوْتِ وَ كَذَلِكَ لَوْ كَانَ إِنَّمَا يَصِيرُ إِلَى النَّوْمِ بِالْفِكْرِ فِي حَاجَتِهِ إِلَى رَاحَةِ الْبَدَنِ وَ إِجْمَامِ قُوَاهُ كَانَ عَسَى أَنْ يَتَثَاقَلَ عَنْ ذَلِكَ فَيَدْفَعَهُ حَتَّى يُنْهَكَ بَدَنُهُ وَ لَوْ كَانَ إِنَّمَا يَتَحَرَّكُ لِلْجِمَاعِ بِالرَّغْبَةِ فِي الْوَلَدِ كَانَ غَيْرَ بَعِيدٍ أَنْ يَفْتُرَ عَنْهُ حَتَّى يَقِلَّ النَّسْلُ أَوْ يَنْقَطِعَ فَإِنَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ لَا يَرْغَبُ فِي الْوَلَدِ وَ لَا يَحْفِلُ بِهِ- فَانْظُرْ كَيْفَ جُعِلَ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْ هَذِهِ الْأَفْعَالِ الَّتِي بِهَا قِوَامُ الْإِنْسَانِ وَ صَلَاحُهُ مُحَرِّكاً مِنْ نَفْسِ الطَّبْعِ يُحَرِّكُهُ لِذَلِكَ وَ يَحْدُوهُ عَلَيْهِ وَ اعْلَمْ أَنَّ فِي الْإِنْسَانِ قُوًى أَرْبَعاً قُوَّةً جَاذِبَةً تَقْبَلُ الْغِذَاءَ وَ تُورِدُهُ عَلَى الْمَعِدَةِ وَ قُوَّةً مَاسِكَةً تَحْبِسُ الطَّعَامَ حَتَّى تَفْعَلَ فِيهِ الطَّبِيعَةُ فِعْلَهَا وَ قُوَّةً

ص: 178


1- . الكرى: النعاس.
2- . الاجمام من الجمام و هو الراحة يقال: جم الفرس إذا ذهب اعياؤه.
3- . الشبق بفتحتين شدة الشهوة.
4- . يتوانى: يقصر.

هَاضِمَةً وَ هِيَ الَّتِي تَطْبُخُهُ وَ تَسْتَخْرِجُ صَفْوَهُ وَ تَبُثُّهُ فِي الْبَدَنِ وَ قُوَّةً دَافِعَةً تَدْفَعُهُ وَ تَحْدُرُ الثُّفْلَ (1) الْفَاضِلَ بَعْدَ أَخْذِ الْهَاضِمَةِ حَاجَتَهَا فَفَكِّرْ فِي تَقْدِيرِ هَذِهِ الْقُوَى الْأَرْبَعِ الَّتِي فِي الْبَدَنِ وَ أَفْعَالِهَا وَ تَقْدِيرِهَا لِلْحَاجَةِ إِلَيْهَا وَ الْإِرْبِ فِيهَا وَ مَا فِي ذَلِكَ مِنَ التَّدْبِيرِ وَ الْحِكْمَةِ فَلَوْ لَا الْجَاذِبَةُ كَيْفَ كَانَ يَتَحَرَّكُ الْإِنْسَانُ لِطَلَبِ الْغِذَاءِ الَّذِي بِهِ قِوَامُ الْبَدَنِ وَ لَوْ لَا الْمَاسِكَةُ كَيْفَ كَانَ يَلْبَثُ الطَّعَامُ فِي الْجَوْفِ حَتَّى تَهْضِمَهُ الْمَعِدَةُ وَ لَوْ لَا الْهَاضِمَةُ كَيْفَ كَانَ يَنْطَبِخُ (2) حَتَّى يَخْلُصَ مِنْهُ الصَّفْوُ الَّذِي يَغْذُو الْبَدَنَ وَ يَسُدُّ خَلَلَهُ (3)

وَ لَوْ لَا الدَّافِعَةُ كَيْفَ كَانَ الثُّفْلُ الَّذِي تُخَلِّفُهُ الْهَاضِمَةُ يَنْدَفِعُ وَ يَخْرُجُ أَوَّلًا فَأَوَّلًا أَ فَلَا تَرَى كَيْفَ وَكَّلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِلُطْفِ صُنْعِهِ وَ حُسْنِ تَقْدِيرِهِ هَذِهِ الْقُوَى بِالْبَدَنِ وَ الْقِيَامِ بِمَا فِيهِ صَلَاحُهُ وَ سَأُمَثِّلُ لَكَ فِي ذَلِكَ مِثَالًا إِنَّ الْبَدَنَ بِمَنْزِلَةِ دَارِ

الْمَلِكِ لَهُ فِيهَا حَشَمٌ (4) وَ صِبْيَةٌ وَ قُوَّامٌ (5) مُوَكَّلُونَ بِالدَّارِ فَوَاحِدٌ لِقَضَاءِ حَوَائِجِ الْحَشَمِ وَ إِيرَادِهَا(6)

عَلَيْهِمْ وَ آخَرُ لِقَبْضِ مَا يَرِدُ وَ خَزْنِهِ إِلَى أَنْ يُعَالَجَ وَ يُهَيَّأَ وَ آخَرُ لِعِلَاجِ ذَلِكَ وَ تَهْيِئَتِهِ وَ تَفْرِيقِهِ وَ آخَرُ لِتَنْظِيفِ مَا فِي الدَّارِ مِنَ الْأَقْذَارِ وَ إِخْرَاجِهِ مِنْهَا فَالْمَلِكُ فِي هَذَا هُوَ الْخَلَّاقُ الْحَكِيمُ مَلِكُ الْعَالَمِينَ وَ الدَّارُ هِيَ الْبَدَنُ وَ الْحَشَمُ هُمُ (7) الْأَعْضَاءُ وَ الْقُوَّامُ هُمْ (8) هَذِهِ الْقُوَى الْأَرْبَعُ وَ لَعَلَّكَ تَرَى ذِكْرَنَا هَذِهِ

ص: 179


1- . الثفل هو ما يستقر في اسفل الشي ء من كدرة.
2- . انطبخ مطاوع طبخ تقول طبخ اللحم اي أنضجه.
3- . الخلل جمع خلة- بالفتح- و هي الثقبة.
4- . الحشم: الخدم و العيال او من يغضبون له او يغضب لهم من اهل و عبيد و جيرة.
5- . لعل القوام جمع قيم إذ القيم على الامر هو المتولى عليه.
6- . أورده ايرادا اي احضره المورد ثمّ استعمل لمطلق الاحضار.
7- . في بعض النسخ هى.
8- . في بعض النسخ هى.

الْقُوَى الْأَرْبَعَ وَ أَفْعَالَهَا بَعْدَ الَّذِي وَصَفْتُ فَضْلًا وَ تَزْدَاداً(1) وَ لَيْسَ مَا ذَكَرْتُهُ مِنْ هَذِهِ الْقُوَى عَلَى الْجِهَةِ الَّتِي ذُكِرَتْ فِي كُتُبِ الْأَطِبَّاءِ وَ لَا قَوْلُنَا فِيهِ كَقَوْلِهِمْ لِأَنَّهُمْ ذَكَرُوهَا عَلَى مَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ فِي صِنَاعَةِ الطِّبِّ وَ تَصْحِيحِ الْأَبْدَانِ وَ ذَكَرْنَاهَا عَلَى مَا يُحْتَاجُ فِي صَلَاحِ الدِّينِ وَ شِفَاءِ النُّفُوسِ مِنَ الْغَيِ (2)كَالَّذِي أَوْضَحْتُهُ بِالْوَصْفِ الشَّافِي وَ الْمَثَلِ الْمَضْرُوبِ مِنَ التَّدْبِيرِ وَ الْحِكْمَةِ فِيهَا (3)

[اسرار خوردن، خوابيدن و مجامعت كردن]

اى مفضّل! در خوردن، خوابيدن، مجامعت كردن و تدابير نهفته در آنها بنگر، براى هر كدام از اين افعال، محرّك و عاملى درونى پديد آمده: گرسنگى عامل خوردن و راحتى و قوام بدن است. بي­خوابى و چرت زدن، عامل خواب، استراحت و تقويت بدن است. شهوت [و شعله ور شدن آن] عامل مجامعت و ماندگارى نسل است.

اگر انسان [گرسنه نمى شد و] در درون، تقاضاى طبيعى براى خوردن نمى يافت، بلكه از طريق ديگر به نياز بدنش به غذا پى مى برد، چه بسا بر اثر

سنگينى و كسالت و ... چيزى نمى خورد و در اثر آن، لاغر و سپس هلاك مى شد.

چنان كه گاه آدمى براى درمان يك نارسايى به دارو نيازمند است ولى بر اثر سهل انگارى و عدم استفاده از آن، درد و بيمارى اش شديد و يا به مرگ منتهى مى شود.

ص: 180


1- . لعل الأصل في الكلمة مزيدا من الزيادة أو تزيدا من قولك تزيد الرجل في حديثه اي زخرفه و زاد فيه على الحقيقة، و تزيد في الشي ء أي تكلف الزيادة فيه.
2- . الغي: الضلال و الهلاك و الخيبة.
3- . توحيد المفضل، ص 77.

همچنين اگر انسان [بدون آنكه به طور طبيعى خوابش بيايد] تنها با توجه به نياز بدن به خواب و استراحت و تقويت مى خوابيد، چه بسا بر اثر سستى و تنبلى و يا ... نمى خوابيد و اين امر او را به ضعف جسمى دچار مى كرد و در پايان به هلاكت او مى انجاميد.

نيز اگر [نيروى شهوت در درون نبود و] انسان، تنها به خاطر علاقه و به هم رسيدن فرزند به مجامعت تن در مى داد، هيچ دور نبود كه چنين كارى نكند و در نتيجه، نسل انسان كاسته مى شد و يا از ميان مى رفت؛ زيرا بسيارند كسانى كه به فرزنددارى رغبتى ندارند و به آن اهميت نمى دهند.

بنگر كه چگونه براى هر كدام از اين افعال كه قوام و سود بدن در آنهاست، در درون و به طور طبيعى محرّك و عامل حركت دهنده آن قرار داده شده است.

بدان كه در [جسم] انسان چهار نيرو [و دستگاه] نهفته شده است:

1- نيروى جاذبه [يا گرسنگى يا طلب درونى غذا] كه غذا را مى گيرد و سوى معده مى فرستد.

2- نيروى ماسكه [يا نگاهدارنده] كه غذا را در معده و جز آن نگاه مى دارد تا عمليات طبيعى روى آن انجام شود.

3- نيرو [يا جهاز] هاضمه كه غذا را در معده طبخ [يا هضم] مى كند.

عصاره و اصل خالص آن را جدا مى كند و در تمام بدن مى پراكند.

4- نيروى دافعه كه زوايد و سنگينيهاى غذا را پس از رفع نياز دستگاه هاضمه به جانب پايين سرازير مى كند [و دفع مى نمايد].

با تأمل فراوان در اين نيروهاى چهارگانه و كارهاى آنها نياز بدن به آنها و هم در حكمتها و تدابير الهى نهفته در آن انديشه كن.

اگر نيروى جاذبه نبود، انسان چگونه در انديشه چاره جويى غذا كه ايستادگى بدن به آن است، مى افتاد.؟

اگر نيروى نگاهدارنده و ماسكه غذا نبود، چگونه غذا در درون مى ايستاد تا معده آن را هضم كند؟

ص: 181

اگر نيروى هاضمه نبود، چگونه غذا هضم مى شد و مى پخت تا خالص آن كه برآورنده نياز [سلولهاى] بدن است، از آن جدا شود؟

اگر نيروى دافعه نبود، چگونه سنگيني­ها، غذاهاى غير قابل هضم و مانده هاى دستگاه هاضمه دفع و خارج مى گشت؟

نمى نگرى كه خداوند جلّ و علا چگونه با لطف تدبير و حسن تقدير خود اين نيروها را بر بدن گمارد تا به سود و مصلحت و براى تقويت آن عمل كنند؟

در اين باره براى تو مثالى مى زنم:

بدن به منزله خانه پادشاه است. او در اين خانه غلامان، نوكران، خدمتكاران و تدبيرگران داخلى دارد، يكى از اين مدبّران براى رفع نيازها و برآورى حاجات آنان (جاذبه)، يكى براى آنكه هر چه را كه وارد مى شود بگيرد و ذخيره سازد (ماسكه). يكى براى آنكه آن را به عمل آورد و مهيا سازد و ميان نيازمندان پخش كند. (هاضمه). و يكى براى آنكه خانه را از آلودگي­ها و زوايد پاكيزه نمايد. (دافعه).

در سخن ما نيز آفرينشگر حكيم، پادشاه عالميان و بدن نيز همان خانه و غلامان و حشم، اعضاى آن است و موكلان و مدبّران هم اين نيروهاى چهارگانه به شمار مى روند. شايد بپندارى كه شرح اين قوى و نيروهاى چهارگانه و عملكرد آنها زيادى است.

آنچه كه من شرح كردم با آنچه كه طبيبان در نوشته هاى خويش گرد آورده اند يكسان نيست؛ آنان چيزهايى را توضيح داده اند كه دانش پزشكى و سلامت بدن به آن نياز دارد ولى ما آن را به گونه اى گفتيم كه مصلحت دين و شفاى جان­ها از بيمارى گمراهى در آن نهفته است. براى اين مقصود، حكمت­ها و تدابير را با شرح كافى و مثال نيك بيان نموديم.(1)

ص: 182


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 72.

حس گرسنگی

از فواید «صفرا» این است که اگر به معده ترشح نکند، حس گرسنگی و طعام خواهی در انسان پیدا نمی­شود و معده خالی می­ماند، بی آنکه طلب غذا نماید وبه احتیاج خود واقف گردد. و اگر این وضع ادامه پیدا کند، هلاکت انسان حتمی خواهد بود. همچنین وقتی صفرا بر عضله­ای که در مخرج روده بزرگ واقع است، می­ریزد، خبر از تخلیه وخروج فضولات می­دهد. پس اگرصفرا با رطوبت آب دهن که در غذا است، به جریان نیفتد، بی شک می­خشکد، در نتیجه غذایی جذب بدن نمی­شود و تخلیه­ای صورت نمی­گیرد واین دو که نباشند، برای انسان بقا وآسایش نخواهد بود.(1)

جهان اسرار آميز خواب

اشاره

حقيقت خواب چيست؟ و چه مى شود كه انسان به خواب مى رود؟ در اين باره دانشمندان بحث­هاى فراوانى دارند:

بعضى آن را نتيجه انتقال قسمت عمده خون از مغز به ساير قسمت­هاى بدن مى دانند، و به اين ترتيب براى آن" عامل فيزيكى" قائلند.

بعضى ديگر عقيده دارند كه فعاليت­هاى زياد جسمانى سبب جمع شدن مواد سمى مخصوصى در بدن مى شود، و همين امر روى سيستم سلسله اعصاب اثر مى گذارد و حالت خواب به انسان دست مى دهد، و اين حال ادامه دارد تا اين سموم تجزيه و جذب بدن گردد، به اين ترتيب" عامل شيميايى" براى آن قائل شده اند.

جمعى ديگر يك نوع" عامل عصبى" براى خواب قائلند و مى گويند:

ص: 183


1- . توحید مفضل، ترجمه محمد مهدی رضایی، ص275.

دستگاه فعال عصبى مخصوصى كه در درون مغز انسان است و مبدء حركات مستمر اعضا مى باشد بر اثر خستگى زياد از كار مى افتد و خاموش مى شود.

ولى هيچ­يك از اين نظرات نتوانسته است پاسخ قانع كننده اى به مساله خواب بدهد، هر چند تاثير اين عوامل را به طور اجمال نمى توان انكار كرد؟

ما فكر مى كنيم چيزى كه سبب شده دانشمندان امروز از بيان تفسير روشنى براى مساله خواب عاجز بمانند همان تفكر مادى آنها است، آنها مى خواهند بدون قبول اصالت و استقلال روح اين مساله را تفسير كنند، در حالى كه خواب قبل از آنكه يك پديده جسمانى باشد يك پديده روحانى است كه بدون شناخت صحيح روح تفسير آن غير ممكن است.

قرآن مجيد در آيات فوق دقيقترين تفسير را براى مساله خواب بيان كرده، زيرا مى گويد خواب يك نوع" قبض روح" و جدايى روح از جسم است اما نه جدايى كامل.

به اين ترتيب هنگامى كه به فرمان خدا پرتو روح از بدن برچيده مى شود و جز شعاع كم رنگى از آن بر اين جسم نمى تابد، دستگاه درك و شعور از كار مى افتد، و انسان از حس و حركت باز مى ماند، هر چند قسمتى از فعاليت­هايى كه براى ادامه حيات او ضرورت دارد، مانند ضربان قلب و گردش خون و فعاليت دستگاه تنفس و تغذيه ادامه مى يابد.

در حديثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانيم:

ما من احد ينام الا عرجت نفسه الى السماء، و بقيت روحه فى بدنه، و صار بينهما سبب كشعاع الشمس، فان اذن اللَّه فى قبض الا روح اجابت الروح النفس، و ان اذن اللَّه فى رد الروح اجابت النفس الروح، فهو قوله سبحانه" اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها ...؛

ص: 184

" هر كس مى خوابد نفس او به آسمان صعود مى كند و روح در بدنش مى ماند، و در ميان اين دو ارتباطى همچون پرتو آفتاب است، هر گاه خداوند فرمان قبض روح آدمى را صادر كند" روح" دعوت نفس را اجابت مى كند، و به سوى او پرواز مى نمايد، و هنگامى كه خداوند اجازه بازگشت روح را دهد" نفس" دعوت" روح" را اجابت مى كند و به تن باز مى گردد، و اين است معنى سخن خداوند سبحان كه مى فرمايد: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها"(1)

و(2)

ضمنا از اينجا مساله مهم ديگرى كه مساله "رؤيا" (خواب ديدن است) نيز حل مى شود، چرا كه بسيارند خواب­هايى كه عيناً يا با مختصر تغييرى در خارج واقع مى شوند.

تفسيرهاى مادى از بيان و توجيه اين­گونه خواب­ها عاجزند، در حالى كه تفسيرهاى روحى به خوبى مى توانند اين مطلب را روشن سازند، زيرا روح انسان به هنگام جدايى از تن و ارتباط با عالم ارواح حقايق بيشترى را مربوط به گذشته و آينده درك مى كند، و همين است كه اساس رؤياهاى صادقه را تشكيل مى دهد.(3)

وقت خواب

بهترین و مناسب ترین وقت برای خواب شب است، چرا که در شب ، به واسطه سکون و آرامش هوا، گردش خون به کندی می­گراید و حرارت طبیعی بدن اندک می­شود، در نتیجه بدن کرخت و بی حس، و برای خواب آماده می­گردد. همچنین وقتی نور خورشید که از بزرگترین منابع حیات و جنب و

ص: 185


1- . مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث و تفسير صافى.
2- . توجه داشته باشيد كه" روح" در اين روايت به معنى روح حيوانى و كار كردن دستگاه­هاى اصلى بدن، و" نفس" به معنى روح انسانى است.
3- . تفسیر نمونه، ج19، ص 483.

جوش است – وجود ندارد، نیروها و قوای حیاتی ضعیف می­شوند و از حرکت روزانه باز می­مانند. نیز رطوبت فراوان هوا در شب، تخدیر جسم و اعصاب را در پی می­آورد و باعث آرامش و استراحت می­گردد.

خوب است که خواب انسان معتدل باشد ، نه چندان زیاد بخوابد که عقل و حافظه و قوه تخیّل او به تحلیل رود و نه چندان کم که لاغری و روی زردی و کج خلقی و سر درد و مانند این به سراغش آید.(1)

برنامه ريزي خواب

اگر ما به دستورات بيان شده در روايات عمل كنيم، مي توانيم نياز بدنمان را به خواب با ساعات كم تري تأمين كنيم؛ از جمله اين كه اگر ما قسمت عمده خواب خود را قبل از نيمه شب قرار دهيم، بسيار مفيدتر خواهد بود تا اين كه آن را به بعد از نيمه شب موكول كنيم. متأسفانه امروزه شرايط زندگي به گونه اي شده است كه خواب بيش تر خانواده ها از نيمه شب به بعد است. در زمان پيامبر و ائمه اطهار (علیهم السلام) و برخي زمان هاي ديگر كه مردم به دستورات اسلام و ائمه (علیهم السلام) عمل مي كردند، برنامه هر شب آنها به اين صورت بود كه اول مغرب نمازشان را به جماعت مي خواندند، سپس به منزل رفته و شام مي خوردند، مجدداً به مسجد برگشته و نماز عشا را مي خواندند و آن گاه به منزل رفته و مي خوابيدند. البته، امكانات و شرايط زندگي هم به گونه اي بود كه به اين برنامه كمك مي كرد؛ مثلا نبودن برق و تاريكي شب يكي از دلايل زودتر خوابيدن مردم بود.

خواب سرشب علاوه بر اين كه نياز عمده بدن را تأمين مي كند، موجب مي­شود تا انسان بتواند سحر با نشاط از خواب برخيزد و به عبادت بپردازد. طبيعي است كسي كه تا نيمه هاي شب به تماشاي تلويزيون مي پردازد، نمي تواند چنين برنامه اي داشته باشد؛ زيرا خستگي و كسلي او حتي مانع از اداي به موقع فريضه صبح مي گردد.

ص: 186


1- . توحید مفضل، ترجمه محمد مهدی رضایی، ص 275.

در گذشته، مسلمانان كمبود خواب خود در شب را با خواب قيلوله در روز جبران مي كردند. اين خواب كه قبل از ظهر و حدود نيم ساعت به طول مي­انجاميد، از سويي، موجب برطرف شدن خستگي كار روزانه مي شد و از سوي ديگر، آمادگي لازم را در مسلمانان فراهم مي كرد تا با نشاط بيش تري نمازظهر خود را به جا آورند. اين شيوه زندگي، به مسلمانان كمك مي كرد تا از خوابيدن كم اما به موقع خود، بيش ترين بهره و نشاط لازم را ببرند.

اگر چه امروزه شرايط زندگي نسبت به گذشته تغيير كرده است، اما با برنامه ريزي درست و سعي و تلاش مي توانيم از اوقات زندگي خود حداكثر استفاده را ببريم، مثلاً نبايد وقت خود را صرف تماشاي فيلم هاي بي فايده و يا برنامه هاي سرگرم كننده اي كنيم كه نه به درد دنياي ما مي خورد و نه آخرتمان و چه بسا ضرر هم دارند. افرادي كه احتياج به مطالعه دارند، خصوصاً طلبه ها كه عادت دارند اول شب مطالعه كنند، بهتر است قسمت عمده مطالعه خود را به آخر شب موكول نمايند. اين كار باعث مي شود تا اولا، به دليل بازتر بودن و آمادگي بيش تر ذهن، استفاده بيش تري از مطالعه عايد گردد و ثانياً، فرصتي فراهم شود تا انسان به نافله شب و قرائت قرآن نيز بپردازد.

نكته ديگر اين كه صِرف كم خوابيدن در شب به تنهايي موضوعيت ندارد، بلكه نحوه سپري كردن آن مهم است. هدف از بيدار ماندن، گپ زدن و انجام كارهاي لغو و بي فايده و يا خداي ناكرده كشيده شدن به سمت امور مشتبه نيست، بلكه براي پرداختن به عبادت فردي و خودسازي است:

«وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً»؛(1) و شب را[در نماز]به سجده خدا پردازو شب دراز را به تسبيح و ستايش او صبح گردان. «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً»؛(2) و بخشي از شب بيدار و

ص: 187


1- . سوره انسان، آیه 26.
2- . سوره اسراء ، آیه 79.

متهجد باش و نمازشب كه بهره افزوني براي تو است به جاي آور، باشد كه خدايت به مقام محمود (شفاعت) مبعوث گرداند.

از روايات و احاديث چنين برمي آيد كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله وسلم) در طول شب چندين مرتبه مي خوابيدند و بيدار مي شدند. مستحب است كه مؤمنان بعد از بيدار شدن در نيمه شب، ابتدا چهار ركعت نافله بخوانند و بعد استراحت كنند. مجدداً بيدار شوند و چهار ركعت ديگر بخوانند و باز استراحت كنند... . البته اين برنامه براي كساني است كه بتوانند به خوبي از آن استفاده كنند به گونه­اي كه به كار و وظايف واجبشان لطمه اي وارد نيايد. كساني كه مي خواهند از دقايق عمرشان حداكثر استفاده را ببرند، بايد براي كيفيت و تقسيم مطلوب آن نيز برنامه ريزي كنند. اما كساني كه دلشان مي خواهد وقتشان را طوري بگذرانند كه حتي نفهمند عمرشان چگونه گذشته است، احتياجي به برنامه ريزي ندارند؛ چرا كه شيطان زمينه را به گونه اي فراهم مي كند كه همواره سرگرمي هايي از قبيل جدول پر كردن، فيلم تماشا كردن، سخن لغو گفتن و... براي آنها مهيا باشد.

بر خلاف شب، كه مخصوص خودسازي و انجام عبادات فردي است، روز براي عبادات جمعي و فعاليت هاي اجتماعي از قبيل تحصيل، تدريس، جهاد، كمك به مستمندان و... است. انجام بعضي از مشاغلي كه جامعه به آنها نياز دارد، علاوه بر اين كه واجب كفايي است، اگر به قصد قربت باشد، بزرگ ترين عبادت است. بنابراين مي توان گفت كه كارهاي اجتماعي بيش تر در روز و كارهاي فردي و اموري كه پنهاني بودن آنها مطلوب است، بيش تر در شب انجام مي شود. يكي از برنامه هاي شبانه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله وسلم) ، حضرت علي (علیه السلام) و ساير ائمه (علیهم السلام) رسيدگي به فقرا بود به گونه­اي كه شناخته نشوند. حال اگر ما از انجام اين امور در شب عاجزيم، حداقل مي توانيم انفاق سرّي را جزو برنامه هاي روزمان قرار دهيم.(1)

ص: 188


1- . پندهای امام صادق (علیه السلام) به رجویان صادق، ص 142.

قوى النفس و موقعها من الإنسان

تَأَمَّلْ يَا مُفَضَّلُ هَذِهِ الْقُوَى الَّتِي فِي النَّفْسِ وَ مَوْقِعَهَا مِنَ الْإِنْسَانِ- أَعْنِي الْفِكْرَ وَ الْوَهْمَ وَ الْعَقْلَ وَ الْحِفْظَ وَ غَيْرَ ذَلِكَ أَ فَرَأَيْتَ لَوْ نُقِصَ الْإِنْسَانُ مِنْ هَذِهِ الْخِلَالِ (1) الْحِفْظَ وَحْدَهُ كَيْفَ كَانَتْ تَكُونُ حَالُهُ وَ كَمْ مِنْ خَلَلٍ كَانَ يَدْخُلُ عَلَيْهِ فِي أُمُورِهِ وَ مَعَاشِهِ وَ تَجَارِبِهِ إِذَا لَمْ يَحْفَظْ مَا لَهُ وَ مَا عَلَيْهِ وَ مَا أَخَذَهُ وَ مَا أَعْطَى وَ مَا رَأَى وَ مَا سَمِعَ وَ مَا قَالَ وَ مَا قِيلَ لَهُ وَ لَمْ يَذْكُرْ مَنْ أَحْسَنَ إِلَيْهِ مِمَّنْ أَسَاءَ بِهِ وَ مَا نَفَعَهُ مِمَّا ضَرَّهُ ثُمَّ كَانَ لَا يَهْتَدِي لِطَرِيقٍ لَوْ سَلَكَهُ مَا لَا يُحْصَى وَ لَا يَحْفَظُ عِلْماً وَ لَوْ دَرَسَهُ عُمُرَهُ وَ لَا يَعْتَقِدُ دِيناً وَ لَا يَنْتَفِعُ بِتَجْرِبَةٍ وَ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَعْتَبِرَ شَيْئاً عَلَى مَا مَضَى بَلْ كَانَ حَقِيقاً أَنْ يَنْسَلِخَ مِنَ الْإِنْسَانِيَّةِ

النعمة على الإنسان في الحفظ و النسيان

اشاره

فَانْظُرْ إِلَى النِّعْمَةِ عَلَى الْإِنْسَانِ فِي هَذِهِ الْخِلَالِ وَ كَيْفَ مَوْقِعُ الْوَاحِدَةِ مِنْهَا دُونَ الْجَمِيعِ وَ أَعْظَمُ مِنَ النِّعْمَةِ عَلَى الْإِنْسَانِ فِي الْحِفْظِ النِّعْمَةُ فِي النِّسْيَانِ فَإِنَّهُ لَوْ لَا النِّسْيَانُ لَمَا سَلَا(2) أَحَدٌ عَنْ مُصِيبَةٍ وَ لَا انْقَضَتْ لَهُ حَسْرَةٌ وَ لَا مَاتَ لَهُ حِقْدٌ وَ لَا اسْتَمْتَعَ بِشَيْ ءٍ مِنْ مَتَاعِ الدُّنْيَا مَعَ تَذَكُّرِ الْآفَاتِ وَ لَا رَجَاءَ غَفْلَةٍ مِنْ سُلْطَانٍ وَ لَا فَتْرَةَ مِنْ حَاسِدٍ أَ فَلَا تَرَى كَيْفَ جُعِلَ فِي الْإِنْسَانِ الْحِفْظُ وَ النِّسْيَانُ وَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ مُتَضَادَّانِ وَ جُعِلَ لَهُ فِي كُلٍّ مِنْهُمَا ضَرْباً مِنَ الْمَصْلَحَةِ وَ مَا عَسَى أَنْ يَقُولَ الَّذِينَ

ص: 189


1- . الخلال جمع خلة بالفتح- و هي الخصلة و الصفة.
2- . سلا الشي ء و سلا عنه: نسيه و هجره و طابت نفسه عنه و ذهل عن ذكره.

قَسَّمُوا الْأَشْيَاءَ بَيْنَ خَالِقَيْنِ مُتَضَادَّيْنِ فِي هَذِهِ الْأَشْيَاءِ الْمُتَضَادَّةِ الْمُتَبَايَنَةِ وَ قَدْ تَرَاهَا تَجْتَمِعُ عَلَى مَا فِيهِ الصَّلَاحُ وَ الْمَنْفَعَةُ(1)

[نيروهاى درونى و جايگاه آنها]

اى مفضّل! [پس از قواى بدنى و ظاهرى اينك] در باره نيروى انديشه، خيال، عقل، حافظه و ديگر قواى درونى و باطنى انديشه كن، هيچ مى دانى كه اگر در ميان اين نيروهاى روانى فقط حافظه [وجود نداشت و يا] ناقص بود انسان چه حالتى پيدا مى كرد؟ آيا مى دانى اگر سود و زيان، داد و ستد، ديده ها و شنيده ها، چيزى كه گفته و آنچه بدو گفته اند و مفيد و مضرّ را نمى دانست و به ياد نمى آورد و شخصى را كه به او نيكى كرده و يا بدى نموده فراموش مى كرد، چه خلل و نارساييهاى در زندگى معيشتى و تجربه اى او پديد مى آمد؟

اگر چنين بود هر قدر كه از راهى مى رفت آن را فرا نمى گرفت، اگر تمام عمرش را بر روى حفظ و فراگيرى درس مى نهاد هيچ گاه آن را نمى آموخت، نه دينى مى توانست برگزيند و نه از تجربه اى سود برد و نه از گذشته اى درس عبرت بگيرد. در حقيقت از انسانيت خارج مى شد [و مانند حيوانات هيچ انديشه و اختيارى نداشت].

[نعمت حافظه و فراموشى]

بنگر كه چگونه تنها يكى از اين ويژگيهاى فراوان باطنى اين گونه مهم است [كه اگر وجود نداشته باشد اين همه نارسايى در كار انسان پديد مى آيد؟ با اينكه نعمت حافظه تنها يكى از آن همه نعمت است].

ص: 190


1- . يقول علم النفس الحديث ان النسيان عمل من أعمال الذهن كالتذكر تماما، و ليس في مقدورنا ان نتذكر شيئا الا إذا نسينا اشياء حتى ليمكن القول بان الذاكرة هي أداة النسيان، و نحن نفكر بفضل ما نسينا، كما نفكر بفضل ما تذكرنا. توحید المفضل، ص 79.

بدان كه نعمت فراموشى بسيار بزرگتر از نعمت حافظه و يادآورى است.

اگر [نعمت] فراموشى نبود، هيچ كس مصيبت و سختى خود را فراموش نمى كرد.

حسرتش پايان نمى يافت. كينه اش تمام نمى گشت. با ياد داشتن [و عدم فراموشى] آفات دنيا هيچ گاه از آن بهره نمى جست. اميدى به فراموشى و غفلت سلطان [و حاكمى كه دشمن اوست] و رهايى از حسد رشكبران نداشت.

آيا نمى بينى كه چگونه دو نيروى حافظه و فراموشى كه ضدّ يك ديگرند، هر كدام براى مصلحتى خاص در نهاد آدمى نهفته شده است؟

حال كه چنين است و اين دو نعمت [خداى جلّ و علا] كه ضدّ يك ديگرند به سود انسان كار مى كنند و هر كدام براى آدمى ضرورى است، چرا، بايد برخى [از مردم نادان و مشرك] در اين اشياء متضاد به دو خالق و آفرينشگر متضاد معتقد شوند؟(1)

حافظه انسان

حافظه انسان كه بايگانى معلومات مختلف او است به قدرى عجيب و شگفت انگيز است كه اگر ما بخواهيم صدها نفر را مأمور نگهدارى و بايگانى معلومات خود كنيم محال است بتوانند كار حافظه را با اين سرعت و ظرافت انجام دهند.

اگر يك ساعت نيروى حافظه از ما گرفته شود زندگى كردن براى ما غير ممكن خواهد شد. نه تنها راه خانه خود را پيدا نخواهيم كرد؛ بلكه حتى براى خوردن غذا فراموش مى كنيم كه بايد لقمه را در دهان بگذاريم! همه چيز براى ما ناشناخته، نامأنوس، و مجهول و حيرت زا خواهد شد.

ص: 191


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 73.

جوانى كه در يك حادثه رانندگى بر اثر يك ضربه مغزى تنها بخشى از حافظه خود را از دست داده بود وقتى او را به خانه اصلى اش بردند آنجا را نشناخت و مى گفت: اين اولين بارى است كه گام در اين خانه مى گذارد! و حتى مادرش را زن بيگانه اى تصور كرد، و تابلود نقاشى كه كار خود او بود كاملًا ناآشنا به نظر مى رسيد و مى گفت: اولين بارى است كه آن را مى بينم!

ما هزاران هزار موجود، و هزاران هزار انسان، و هزاران هزار مواد مختلف، و هزاران هزار خاطره و صحنه، و هزاران هزار معلومات مختلف ديگر را در بايگانى حافظه خود جاى داده ايم؛ و شگفت انگيز اينكه براى يادآورى يك خاطره بيش از يك هزارم ثانيه وقت لازم نيست تا انسان بتواند خاطره مورد نظر را كه مربوط به يك لحظه، يا يك سال، يا پنجاه سال پيش است، از ميان معلومات طبقه بندى شده بيرون آورد و مورد توجّه قرار دهد! مخصوصاً دانشمندان به يكى از كارهاى حيرت انگيز حافظه اشاره مى كنند كه به آن معجزه حافظه نام داده اند و آن به اين شرح است:

بسيار مى شود كه انسان نام شخص يا موضوعى را فراموش كرده، سپس به تلاش و كوشش براى پيدا كردن آن مى پردازد؛ و قفسه هاى بايگانى حافظه را يكى پس از ديگرى زير و رو مى كند.

خوب، اگر انسان آن اسم يا آن موضوع را مى داند، چرا دنبالش مى گردد؟ و اگر نمى داند چگونه دنبال چيزى كه نمى داند مى گردد؟ آيا ممكن است انسان دنبال گمشده اى بگردد كه نمى داند چيست، يا كيست؟!

با اين حال اين مطلب در مورد حافظه انسان صادق است كه به هنگام نسيان و فراموشى دنبال گمشده اى مى گردد كه نمى داند چيست؟ و ناگهان به سراغ قفسه اى مى رود كه گمشده او آنجا است و آن را مى يابد.(1)

ص: 192


1- . اقتباس از كتاب حافظه، از سرى چه مى دانم.

در اينجا نكته باريكى وجود دارد كه راه حل شگفت آور مسأله در آن نهفته است؛ و آن اينكه: در اينگونه موارد انسان دنبال خود آن نام يا آن موضوع كه نمى داند چيست نمى گردد؛ بلكه براى به دست آوردن آن، مجموعه حوادثى را كه اجمالاً مى داند همراه نام مورد نظر در ذهنش جمع آورى و بايگانى شده جستجو مى كند.- زيرا حوادث مختلف به صورت مجموعى و گروهى بايگانى مى شوند- مثلًا مى داند با شخص مورد نظر كه نامش را فراموش كرده، در فلان روز و فلان محل براى نخستين بار آشنا شده است؛ فوراً پرنده آن روز و آن محل را از بايگانى حافظه مى خواهد و برق آسا آن را ورق مى زند، تا در لابلاى آن، نام شخص مورد نظر را پيدا كند.

اين سخن را با كلامى از امام صادق (علیه السلام) كه در توحيد مفضّل آمده است پايان مى دهيم. فرمود:

«اى مفضّل! در اين قوا و نيروهايى كه در نفس و روح آدمى است، بينديش:

در تفكّر و وهم و عقل و حافظه و غير اينها. اگر از ميان همه اينها حافظه به تنهايى از دست رود حال انسان چگونه خواهد بود؟ و چه اختلالاتى در امر معاش و تجارت رخ مى دهد؟ اگر نتواند آنچه را كه به نفع او يا به زيان او است حفظ كند، و همچنين اگر آنچه را گرفته، و آنچه را داده، آنچه را ديده، و آنچه را شنيده، آنچه را گفته و آنچه درباره او گفته اند، همه اينها را فراموش كند، چه خواهد شد؟

در صورت فراموشكارى اگر هزاران بار از جادّه اى برود باز هم آن را پيدا نمى كند، و اگر در تمام عمر درسى بخواند چيزى فرا نمى گيرد، و به هيچ دين و مذهبى نمى تواند عقيده پيدا كند، و از هيچ تجربه اى نمى تواند بهره گيرد، و نه از هيچ حادثه اى عبرت بيندوزد؛ بلكه سزاوار است كه نام انسانيّت به كلّى از او برداشته شود!» سپس امام افزود: «از نعمت حافظه بالاتر نعمت فراموشى

است. (فراموشى در موارد معيّن) اگر نسيان و فراموشى نبود يك مصيبت كه در زندگى انسان رخ مى داد براى هميشه او را داغدار مى كرد؛ حسرت و

ص: 193

اندوهش هرگز پايان نمى يافت و با يادآورى آفات و مشكلات هيچ نعمتى در دنيا براى او گوارا نبود.»(1)

مقايسه مغز انسان ما مغزهاى الكترونيكى

گاه بعضى از ناآگاهان، ساختمان روح و فكر و مغز انسان را با ساختمان مغزهاى الكترونيكى مقايسه مى كنند؛ در حالى كه تفاوت اين دو با هم از تفاوت هواپيماى بازيچه كودكان با يك هواپيماى غول پيكر واقعى بيشتر است! توضيح اينكه:

فعاليّت مغزهاى الكترونيكى تنها در محدوده حافظه آنها است، و حافظه آنها همان چيزى است كه انسان به آنها تغذيه مى كند، و لذا در ماوراى اين حافظه محدود، مطلقاً فعاليّتى ندارند؛ در حالى كه دامنه فعاليّت مغز و فكر انسان نامحدود است.

به علاوه مغزهاى الكترونيكى فاقد هرگونه ابتكار و انديشه در برابر يك حادثه جديد است، هر قدر حادثه ساده باشد. مانند عكس العمل نشان دادن در مقابل وزش يك باد شديد، تا چه رسد به ابتكار و خلاقيت و ابداع در مسائل مهم و پيچيده.

وانگهى فرض كنيم اين دو، قابل مقايسه باشند؛ كدام عقل باور مى كند كه ساختن يك مغز الكترونيكى پيشرفته كه اعجوبه صنايع بشرى محسوب مى شود به وسيله يك انسان بى سواد و يا حتى كور و كر و ديوانه انجام گرفته باشد.

آيا طبيعت بى روح، و فاقد عقل و تفكّر و ابتكار، مى تواند پديد آورنده روح و عقل و ابتكار باشد؟ اينجا است كه مى گوئيم در درون روح انسان هزاران آيه از آيات پروردگار و نشانه از نشانه هاى او است.(2)

ص: 194


1- . بحارالانوار، ج 3، ص 80 و 81. (با كمى تلخيص).
2- . پيام قرآن، ج 2، ص: 126.

تاثیر میل وعلاقه

تأثير ميل و علاقه در ادراك منحصر به ادراكات حسي نيست، بلكه در تخيّلات و افكار و حتي در استنتاجات عقلي به صورت­هاي گوناگون وجود دارد: مثلاً حافظه افراد نسبت به چيزهاي مورد علاقه ايشان قوي تر است و كارهاي فكري در مورد مسائلي كه مورد علاقه متفكر است بهتر پيش مي رود.

شخصي نقل مي كرد كه ما در يكي از دانشگاه­هاي لندن درس مي خوانديم و روزي در كلاس درس روان شناسي كه دانشجوياني از مليّت­هاي گوناگون در آن شركت داشتند، استاد روان شناسي واژه­هاي گوناگون و درهمي را از زبان­هاي مختلف بر روي تابلو نوشت. سپس تك تك دانشجويان را خواست كه از آغاز تا انتها آن واژه­ها را مطالعه و مرور كنند. بعد از آن ها خواست كه چشم از تابلو بردارند و واژه­هايي را كه در حافظه سپرده اند بيان كنند. مشخص شد كه هر دانشجو، واژه­هاي زبان مادري خود كه معاني زشت و ناخوشايندي داشته­اند به حافظه نسپرده است و واژه­هاي را در حافظه نگهداري كرده بود كه معنايي خوشايند داشته است.

شگفت آورتر آن كه بسياري از اشخاص از افكار خودشان همان نتيجه اي را مي گيرند كه قبلا دلشان پسنديده و به ايشان الهام كرده است. گرچه گمان كنند كه اين نتيجه به طور طبيعي از استدلال عقلي به دست آمده، اما بي ترديد ميل باطني ايشان در انتخاب مقدمات يك دليل و يا در كيفيت تنظيم آن مقدمات مؤثر بوده و چه بسا موجب مغالطه و منحرف گشتن از حق و استنتاج

باطلي گشته است: بَلْ يُرِيدُ الاْنْسَانُ لِيَفْجُرَ اَمَامَهُ(1) ؛ بلكه آدمي مي­خواهد كه فراپيش خود (در آينده نيز) گناه كند(2)

ص: 195


1- . قیامت/ 5
2- . به سوی خود سازی، ص 341.

علوم ميزبان و ميهمان

دو دسته آيات درباره علم و جهل انسان هست: برخي آفرينش بشر را همراه سرمايه هاي علمي مي داند و بعضي بشر را هنگام آفريده شدن جاهل مي داند كه به تدريج از جهل به سوي علم مي رود. مضمون دسته نخست، ناظر به علوم و معارف الهي و اصول ارزشي نظير خداشناسي، معادشناسي، شناخت فضايل و... است و سخن افلاطون مبني بر تذكّري بودن علوم در اين باره است، هرچند جريان تقدّم روح بر بدن با مبناي «جسمانيّة الحدوث و روحانية البقاء»

هماهنگ نيست. دسته دوم درباره دانش­هايي چون علوم تجربي، رياضي و... است كه محصول كاوش­هاي بشري و مهمان روح آدمي است و اثبات صحّت رأي افلاطون درباره اين علوم دشوار است.

قرآن كريم علوم ذاتي، فطري و حضوري را ميزبان و صاحب اصلي جان انسان مي داند و علوم كسبي و حصولي را كه از عوارض بشري است و سابقه و لاحقه عدم دارد، مهمان نفس او مي شمارد؛ مگر آنكه علوم كسبي در روند ادراك به امامت عقل نظري كه از قواي فطري بينش انسان است ادراك شود، كه در اين صورت، هماهنگ با علوم فطري و به تبع آن، ثابت و جاودان خواهد شد.

علومي كه از عوارض روح آدمي است و مهمان نفس بشر به شمار مي رود، از راه اكتساب و تحصيل به دست مي آيد؛ مانند دانش پزشكي، مهندسي و... از علوم بشري و زير مجموعه آنها كه هيچ يك در نهاد انسان ذخيره نشده و درباره آنها آگاهي قبلي وجود نداشته، بلكه بشر به تدريج آنها را تحصيل كرده است و در مقطع پاياني عمر نيز شايد آنها را از دست بدهد.

قرآن كريم درباره عدم سابقه اين علوم به جهل نوزاد اشاره مي فرمايد: «واللّهُ اَخرَجَكُم مِن بُطُونِ اُمَّهتِكُم لاتَعلَمونَ شيءاً».(1) كلمه «شيئاً» كه در

ص: 196


1- . سوره نحل، آيه 78.

اصطلاح ادبي، نكره در سياق نفي است و افاده عموم مي كند، دلالت دارد كه نوزاد هيچ شيئي از اين علوم عادي و بشري را نمي داند و همه را از راه چشم و گوش و عقل فرا مي گيرد: «وجَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ والاَبصرَوالاَفءدَةَ لَعَلَّكُم تَشكُرون»(1) پس هيچ كس همزاد با هيچ علم بشري به دنيا نيامده است.

درباره سرانجام اين علوم بشري نيز مي فرمايد: «ومِنكُم مَن يُرَدُّ اِلي اَرذَلِ العُمُرِ لِكَي لا يَعلَمَ بَعدَ عِلمٍ شيءاً»(2)؛ يعني بعضي پيران دانسته هاي خود را فراموش مي كنند. اينجا نيز كلمه «شيئاً» نكره در سياق نفي است و دلالت دارد كه ذرّه اي از آنچه در همه عمر به دست آورده اند، در حافظه علمي برخي از آنان نمي ماند.

دانشي كه به علم حصولي و وجود ذهني پديد آمده است، اگر به لحاظ وجودي با حقيقت و جان عالم متّحد نشده باشد و در حدّ وصف حال نفساني او باشد، با برخي بيماريها و پديد آمدن بعضي از عوارض جسماني زوال پذير است؛ مثلاً حادثه توانفرساي مرگ، چنان قوي است كه بسياري از بديهيات دانش حصولي را نيز از ياد مي برد. به همين دليل نيز بسياري در شب اوّل قبر از پاسخ به پرسشهاي ابتدايي ديني نظير سؤال از خدا و پيامبر و دين او باز مي مانند. البته كساني كه اين معارف فطري را پاس مي دارند، كاملاً نسبت به آنها حضور ذهن دارند.

آن كه علوم تحصيلي را با جان و گوهر هستي خود پيوند مي زند، برپايه «من حفظ من أُمّتي أربعين حديثاً ممّا يحتاجون إليه من أمر دينهم، بعثه الله يوم القيامة فقيهاً عالماً»(3) در قيامت فقيه مبعوث مي شود، زيرا او اين دانش را

ص: 197


1- . سوره نحل، آيه 78.
2- . سوره نحل، آيه 70.
3- . بحار الأنوار، ج 2، ص 153.

با خود به برزخ مي برد و در قيامت نيز عالم محشور مي شود و اذن شفاعت ديگران را نيز مي يابد.

برخي علم را كه حسنه اي الهي است، به برزخ و قيامت مي برند؛ يعني نه تنها فعل نيكو در دنيا انجام مي دهند، بلكه با «حسنه» از حوادث مرگ مي گذرند و در معاد با حسنات دنيايي خود همراه مي شوند كه در آنجا چندين برابر پاداش مي گيرند: «مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها»(1)؛ امّا هر كه علم را تنها خرج نام و نان كند و دانش با هستي او وحدت و يگانگي نيابد، در قيامت به تباهي و هلاكت كرده هايش پي خواهد برد: «فَاُولئِكَ حَبِطَت اَعملُهُم».(2)

ص: 198


1- . سوره انعام، آيه 160.
2- . سوره بقره، آيه 217. تفسیر انسان به انسان، ص176.

اختصاص الإنسان بالحياء دون بقية الحيوانات

اشاره

انْظُرْ يَا مُفَضَّلُ إِلَى مَا خُصَّ بِهِ الْإِنْسَانُ دُونَ جَمِيعِ الْحَيَوَانِ مِنْ هَذَا الْخَلْقِ الْجَلِيلِ قَدْرُهُ الْعَظِيمِ غَنَاؤُهُ أَعْنِي الْحَيَاءَ فَلَوْلَاهُ لَمْ يُقْرَ ضَيْفٌ (1) وَ لَمْ يُوفَ بِالْعِدَاتِ وَ لَمْ تُقْضَ الْحَوَائِجُ وَ لَمْ يُتَحَرَّ الْجَمِيلُ وَ لَمْ يُتَنَكَّبِ (2)

الْقَبِيحُ فِي شَيْ ءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ حَتَّى إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأُمُورِ الْمُفْتَرَضَةِ أَيْضاً إِنَّمَا يُفْعَلُ لِلْحَيَاءِ فَإِنَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ لَوْ لَا الْحَيَاءُ لَمْ يَرْعَ حَقَّ وَالِدَيْهِ وَ لَمْ يَصِلْ ذَا رَحِمٍ وَ لَمْ يُؤَدِّ أَمَانَةً وَ لَمْ يَعِفَّ عَنْ فَاحِشَةٍ أَ فَلَا تَرَى كَيْفَ وَفَى الْإِنْسَانُ جَمِيعَ الْخِلَالِ الَّتِي فِيهَا صَلَاحُهُ وَ تَمَامُ أَمْرِهِ (3)

[در ميان حيوانات، تنها انسان با حياست]

اى مفضّل! در آنچه كه خداوند جليل القدر و عظيم الغناء در ميان آفريدگان تنها انسان را به آن آراست بنگر. مقصودم «حيا» ست.

اگر حيا نبود انسان هيچ­گاه ميهمان نمى پذيرفت، به وعده وفا نمى كرد، نيازها [اى مردم] را برآورده نمى ساخت، از نيكي­ها بر حذر بود و بدي­ها را مرتكب مى شد.

بسيارى از امور لازم و واجب نيز به خاطر حيا انجام مى شود. بسيارى از مردم هستند كه اگر حيا نمى كردند و شرمگين نمى شدند، حقوق والدين را رعايت نمى نمودند، صله هيچ رحمى نمى كردند، هيچ امانتى را بدرستى باز پس نمى دادند و از فاحشه بر حذر نبودند.

ص: 199


1- . قرى الضيف: اضافه.
2- . يتنكب: يتجنب.
3- . توحيد المفضل، ص 79.

نمى نگرى چسان تمام ويژگي­هايى كه انسان به آنها نياز دارد و سود و مصلحت و كمال او در آنهاست، در او گرد آمده است؟(1)

اقسام حیا

در حديثى آمده است كه حيا و شرم دو قسم است: شرم معقول و شرم احمقانه (2) حياى عقل و شرم معقول آن است كه انسان به هنگام مواجهه با گناه و معصيت از خداوند خويش شرم كند و به سراغ گناه نرود. بيزارى از گناه و زشتيها، شرم معقول و خجالت ممدوح و پسنديده است. و امّا شرم احمقانه، خجالت از پرسش در برابر مجهولات است. انسان بايد در سؤال كردن شجاع و دلير باشد، و شرم و خجالت را كنار بگذارد؛ و نه تنها خود در مورد موضوعات مورد سؤال پرسشگر باشد، كه ديگران را هم تشويق به اين كار كند(3)

در حديثى امام على (علیه السلام) مى فرمايند:

«قُرِنَ الحياءُ بِالْحِرمانِ ؛ كم­رويى با محروميت قرين است».(4)

اين نوع حيا جلوى پيشرفت انسان را مى گيرد. در حديث ديگرى همان حضرت فرموده است:

«الحَياءُ يَمنَعُ الرِّزْقَ ؛ كمرويى مانع روزى است».(5)

يك معناى ديگرى هم حديث مورد بحث دارد كه اشخاصى داراى حيا و شرم ممدوح و پسنديده هستند بايد تن به محروميت هايى بدهند يعنى شخص

ص: 200


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 74.
2- . ميزان الحكمه، ج 2، باب 992، ح 4577.
3- از تو سوال مى كنند (مجموعه سوالات قرآنى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله وسلم) )، ص 17. پرسش و سؤال كردن نسبت به آنچه نمى داند خجالت نكشد».[6]
4- . غرر الحكم، ح 6714.
5- . غرر الحكم، ح 274.

با حيا آن آزادى را كه يك فرد معمولى دارد، ندارد بلكه محدوديت هايى براى او وجود دارد.

درباره خود شرم و حيا روايات فراوان است كه نمونه هايى را ذكر مى كنيم:

امام على (علیه السلام) مى­فرمايند:

«الحياءُ سَبَبٌ إلى كُلِّ جَميلٍ؛ شرم وسيله رسيدن به هر زيبايى و نيكى است».(1)

و همچنين فرموده است:

«الحياءُ مِفْتاحُ كُلِّ الخَيرِ ؛ شرم كليد همه خوبى هاست».(2)

و از ايشان روايت شده است كه:

«الحَيَاءُ يَصِدُّ عنِ الفِعْلِ القَبِيحِ؛ شرم مانع زشتكارى مى شود».(3)

و همچنين فرموده اند:

«سَبَبُ العِفَّةِ الحَياءُ؛ علّت پاكدامنى حياست.(4)

امام صادق (علیه السلام) فرموده است:

«لا إيمانَ لِمَنْ لاحَياءَ لَهُ ؛ ايمان ندارد كسى كه حيا ندارد».(5)

امام على (علیه السلام) هم فرموده اند:

«مَنْ لَمْ يَسْتَحْىِ منَ النّاسِ لَمْ يَسْتَحْىِ مِنَ اللَّهِ سُبحانَهُ ؛ كسى كه از مردم حيا نكند از خداوند هم حيا نمى كند».(6)

و رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) مى فرمايند:

ص: 201


1- . بحارالانوار، ج 77، ص 211.
2- . غرر الحكم، ح 340.
3- . همان مدرك، ح 1393.
4- . همان مدرك، ح 5527.
5- . اصول كافى، ج 2، ص 106.
6- . غرر الحكم، ح 9081.

«لِيَسْتَحِ أحَدُكُمْ مِن مَلَكَيْهِ اللّذَيْنِ مَعَهُ كما يَسْتَحِي مِنْ رَجُلَيْنِ صَالِحَيْنِ مِن جِيْرَانِهِ وَهُما مَعَهُ باللَّيْلِ والنَّهارِ؛ هر يك از شما بايد از دو فرشته اى كه با خود دارد شرم كند، همچنان كه از دو همسايه خوب خود كه شب و روز كنارش هستند، شرم مى كند.(1)

ص: 202


1- . ميزان الحكمه، ج 2، ص 568 ؛ گفتار معصومین (علیهم السلام)، ج2، ص179.

اختصاص الإنسان بالمنطق و الكتابة

اشاره

تَأَمَّلْ يَا مُفَضَّلُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ بِهِ عَلَى الْإِنْسَانِ مِنْ هَذَا الْمَنْطِقِ الَّذِي يُعَبِّرُ بِهِ عَمَّا فِي ضَمِيرِهِ وَ مَا يَخْطُرُ بِقَلْبِهِ وَ يُنْتِجُهُ فِكْرُهُ- وَ بِهِ يَفْهَمُ عَنْ غَيْرِهِ مَا فِي نَفْسِهِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ الْبَهَائِمِ الْمُهْمَلَةِ الَّتِي لَا تُخْبِرُ عَنْ نَفْسِهَا بِشَيْ ءٍ وَ لَا تَفْهَمُ عَنْ مُخْبِرٍ شَيْئاً وَ كَذَلِكَ الْكِتَابَةُ الَّتِي بِهَا تُقَيَّدُ أَخْبَارُ الْمَاضِينَ لِلْبَاقِينَ وَ أَخْبَارُ الْبَاقِينَ لِلْآتِينَ وَ بِهَا تُخَلَّدُ الْكُتُبُ فِي الْعُلُومِ وَ الْآدَابِ وَ غَيْرِهَا وَ بِهَا يَحْفَظُ الْإِنْسَانُ ذِكْرَ مَا يَجْرِي بَيْنَهُ وَ بَيْنَ غَيْرِهِ مِنَ الْمُعَامَلَاتِ وَ الْحِسَابِ وَ لَوْلَاهُ لَانْقَطَعَ أَخْبَارُ بَعْضِ الْأَزْمِنَةِ عَنْ بَعْضٍ وَ أَخْبَارُ الْغَائِبِينَ عَنْ أَوْطَانِهِمْ وَ دَرَسَتِ الْعُلُومُ وَ ضَاعَتِ الْآدَابُ وَ عَظُمَ مَا يَدْخُلُ عَلَى النَّاسِ مِنَ الْخَلَلِ فِي أُمُورِهِمْ وَ مُعَامَلَاتِهِمْ وَ مَا يَحْتَاجُونَ إِلَى النَّظَرِ فِيهِ مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ وَ مَا رُوِيَ لَهُمْ مِمَّا لَا يَسَعُهُمْ جَهْلُهُ وَ لَعَلَّكَ تَظُنُّ أَنَّهَا مِمَّا يُخْلَصُ إِلَيْهِ بِالْحِيلَةِ وَ الْفِطْنَةِ وَ لَيْسَتْ مِمَّا أُعْطِيَهُ الْإِنْسَانُ مِنْ خَلْقِهِ وَ طِبَاعِهِ وَ كَذَلِكَ الْكَلَامُ إِنَّمَا هُوَ شَيْ ءٌ يَصْطَلِحُ عَلَيْهِ النَّاسُ فَيَجْرِي بَيْنَهُمْ وَ لِهَذَا صَارَ يَخْتَلِفُ فِي الْأُمَمِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ كَذَلِكَ لِكِتَابَةِ الْعَرَبِيِّ وَ السِّرْيَانِيِّ وَ الْعِبْرَانِيِّ وَ الرُّومِيِّ وَ غَيْرِهَا مِنْ سَائِرِ الْكِتَابَةِ الَّتِي هِيَ مُتَفَرِّقَةٌ فِي الْأُمَمِ إِنَّمَا اصْطَلَحُوا عَلَيْهَا كَمَا اصْطَلَحُوا عَلَى الْكَلَامِ فَيُقَالُ لِمَنِ ادَّعَى ذَلِكَ أَنَّ الْإِنْسَانَ وَ إِنْ كَانَ لَهُ فِي الْأَمْرَيْنِ جَمِيعاً فِعْلٌ أَوْ حِيلَةٌ فَإِنَّ الشَّيْ ءَ الَّذِي يَبْلُغُ بِهِ ذَلِكَ الْفِعْلَ وَ الْحِيلَةَ عَطِيَّةٌ وَ هِبَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِي خَلْقِهِ فَإِنَّهُ لَوْ لَمْ يَكُنْ لَهُ لِسَانٌ مُهَيَّأٌ لِلْكَلَامِ وَ ذِهْنٌ يَهْتَدِي بِهِ لِلْأُمُورِ لَمْ يَكُنْ لِيَتَكَلَّمَ أَبَداً وَ لَوْ لَمْ تَكُنْ لَهُ كَفٌّ مُهَيَّئَةٌ وَ أَصَابِعُ لِلْكِتَابَةِ لَمْ يَكُنْ لِيَكْتُبَ أَبَداً وَ اعْتَبِرْ ذَلِكَ مِنَ الْبَهَائِمِ

ص: 203

الَّتِي لَا كَلَامَ لَهَا وَ لَا كِتَابَةَ فَأَصْلُ ذَلِكَ فِطْرَةُ الْبَارِي جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَا تَفَضَّلَ بِهِ عَلَى خَلْقِهِ فَمَنْ شَكَرَ أُثِيبَ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ(1)

[اختصاص يافتن آدمى به نطق و نوشتن]

اى مفضّل! بنگر كه چگونه خداوند- تقدّست اسمائه- به آدمى نعمت نطق عطا كرد و او مى تواند با اين نيرو آنچه را كه در نهان و قلب دارد باز گويد و انديشه اش را بيان نمايد و از درون مردم آگاه شود؟

اگر اين توان نطق در او نبود، هر آينه به يك حيوان چهار پا مى مانست كه نتواند ديگران را از درون و انديشه هاى خود آگاه سازد و نه از ما في الضمير ديگران با خبر شود.

قدرت كتابت و نوشتن نيز اين گونه [با اهميت و] مخصوص انسان است. با نوشتن، اخبار گذشتگان براى حاضران و اخبار حاضران براى آيندگان حفظ و منتقل مى شود.

با نوشتن، دانش­ها و علوم و آداب مختلف در قالب نوشته ها و كتاب­ها جاودان و ماندگار مى مانند.

با نوشتن، حساب و كتاب و روابط بين انسان­ها در معاملات ثبت مى شود.

اگر نوشتن نبود، اخبار و حوادث روزگاران نابود و منقطع مى گشت، خبرى از غايبان به ميهنشان نمى رسيد، دانش­ها مندرس و محو مى شد، آداب [و فرهنگ­ها] از ميان مى رفت، در كار، زندگى و معاملات مردم نارسايى و دشوارى پديد مى آمد، مردم نمى توانستند كه براى حفظ دين و عمل به شريعت به احكام نوشته شده و روايات نقل شده كه آنها را نمى دانند بنگرند.

ممكن است پندارت چنين باشد كه اين نيروى نطق در سرشت و آفرينش انسان نيست بلكه او با كياست و چاره جويى آن را مى يابد. سخن گفتن نيز اين

ص: 204


1- . توحید المفضل ، ص 81.

گونه است. خود مردم اين الفاظ و كلمات را در ميان خود اصطلاح كرده اند و در ميانشان جارى است؛ از اين رو هر امّتى و ملّتى زبان و كلماتى متفاوت با زبان و كلمات ديگر امت­ها دارد. در نتيجه يكى به عربى، ديگرى به سريانى، كسى به عبرى و يكى به رومى و ... مى نويسد. اين لغت­ها و زبان­ها در ميان اقوام منتشر است و خود آنان آنها را وضع نموده اند.

در پاسخ پندار اين مدّعى بايد گفته شود:

اگر چه انسان، خود با كياست و چاره جويى به اين دو مى رسد ولى بايد انديشيد كه ابزار اين امور چيست؟ جز آن است كه خداوند جلّ و علا در آفرينش و طبيعت او ابزار نطق و نوشتن را به وديعت نهاد؟ بى ترديد اگر زبانى مناسب براى سخنگويى و انديشه و ذهنى براى درك اشيا و معانى نداشت، هيچ گاه قادر به سخن گفتن نبود. اگر كف دست و انگشتانى مناسب براى نوشتن نداشت، هيچ گاه توان نوشتن چيزى در او نبود. اين حقيقت را در نگرش و تأمل در حيواناتى درياب كه نه سخن مى گويند و نه مى نويسند؛ پس اصل و ريشه اين نعمت­هاى سترگ، آفرينش حكيمانه خداى جلّ و علا و تفضل او بر آفريدگان است. آن كه سپاس گويد پاداش مى گيرد و آن كه كفر و ناسپاسى ورزد بى ترديد خداى جلّ و علا از همه عالميان بى نياز است. (سوره نمل، آيه 40)(1)

ص: 205


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 76.

إعطاء الإنسان ما يصلح دينه و دنياه و منعه مما سوى ذلك

اشاره

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِيمَا أُعْطِيَ الْإِنْسَانُ عِلْمَهُ وَ مَا مُنِعَ فَإِنَّهُ أُعْطِيَ جَمِيعَ عِلْمِ مَا فِيهِ صَلَاحُ دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ فَمِمَّا فِيهِ صَلَاحُ دِينِهِ مَعْرِفَةُ الْخَالِقِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِالدَّلَائِلِ وَ الشَّوَاهِدِ الْقَائِمَةِ فِي الْخَلْقِ وَ مَعْرِفَةُ الْوَاجِبِ عَلَيْهِ مِنَ الْعَدْلِ عَلَى النَّاسِ كَافَّةً وَ بِرِّ الْوَالِدَيْنِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ مُوَاسَاةِ أَهْلِ الْخُلَّةِ وَ أَشْبَاهِ ذَلِكَ مِمَّا قَدْ تُوجَدُ مَعْرِفَتُهُ وَ الْإِقْرَارُ وَ الِاعْتِرَافُ بِهِ فِي الطَّبْعِ وَ الْفِطْرَةِ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ مُوَافِقَةٍ أَوْ مُخَالِفَةٍ وَ كَذَلِكَ أُعْطِيَ عِلْمَ مَا فِيهِ صَلَاحُ دُنْيَاهُ كَالزِّرَاعَةِ وَ الْغِرَاسِ وَ اسْتِخْرَاجِ الْأَرَضِينَ وَ اقْتِنَاءِ الْأَغْنَامِ وَ الْأَنْعَامِ وَ اسْتِنْبَاطِ الْمِيَاهِ وَ مَعْرِفَةِ الْعَقَاقِيرِ الَّتِي يُسْتَشْفَى بِهَا مِنْ ضُرُوبِ الْأَسْقَامِ وَ الْمَعَادِنِ الَّتِي يُسْتَخْرَجُ مِنْهَا أَنْوَاعُ الْجَوَاهِرِ وَ رُكُوبِ السُّفُنِ وَ الْغَوْصِ فِي الْبَحْرِ وَ ضُرُوبِ الْحِيَلِ فِي صَيْدِ الْوَحْشِ وَ الطَّيْرِ وَ الْحِيتَانِ وَ التَّصَرُّفِ فِي الصِّنَاعَاتِ وَ وُجُوهِ الْمَتَاجِرِ وَ الْمَكَاسِبِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِمَّا يَطُولُ شَرْحُهُ وَ يَكْثُرُ تَعْدَادُهُ مِمَّا فِيهِ صَلَاحُ أَمْرِهِ فِي هَذِهِ الدَّارِ فَأُعْطِيَ عِلْمَ مَا يَصْلُحُ بِهِ دِينُهُ وَ دُنْيَاهُ وَ مُنِعَ مَا سِوَى ذَلِكَ مِمَّا لَيْسَ فِي شَأْنِهِ وَ لَا طَاقَتِهِ أَنْ يَعْلَمَ كَعِلْمِ الْغَيْبِ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ وَ بَعْضُ مَا قَدْ كَانَ أَيْضاً كَعِلْمِ مَا فَوْقَ السَّمَاءِ وَ مَا تَحْتَ الْأَرْضِ وَ مَا فِي لُجَجِ الْبِحَارِ وَ أَقْطَارِ الْعَالَمِ وَ مَا فِي قُلُوبِ النَّاسِ وَ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَ أَشْبَاهِ هَذَا مِمَّا حُجِبَ عَنِ النَّاسِ عِلْمُهُ- وَ قَدِ ادَّعَتْ طَائِفَةٌ مِنَ النَّاسِ هَذِهِ الْأُمُورَ فَأَبْطَلَ دَعْوَاهُمْ مَا يَبِينُ مِنْ خَطَئِهِمْ فِيمَا يَقْضُونَ عَلَيْهِ وَ يَحْكُمُونَ بِهِ فِيمَا ادَّعَوْا عَلَيْهِ [عِلْمَهُ] فَانْظُرْ

ص: 206

كَيْفَ أُعْطِيَ الْإِنْسَانُ عِلْمَ جَمِيعِ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ لِدِينِهِ وَ دُنْيَاهُ وَ حُجِبَ عَنْهُ مَا سِوَى ذَلِكَ لِيَعْرِفَ قَدْرَهُ وَ نَقْصَهُ وَ كِلَا الْأَمْرَيْنِ فِيهَا صَلَاحُهُ (1)

[رفع نيازهاى دينى و دنيايى انسان]

اى مفضّل! بينديش كه خداوند جلّ و علا چه دانشى را به آدمى آموخت و عطا نمود و كدام را به او نداد؟ دانش دين و دنيا را به او ارزانى داشت. در باره دانش دينى، با نشانه ها و براهينى كه در ميان آفرينش نهفته شده معرفت و شناخت آفرينشگر را و شناخت واجباتى چون، رعايت عدالت در ميان مردم، نيكى و احسان به پدر و مادر، اداى امانت، كمك به برادران دينى و ... را به او عطا كرد.

اين امور همه باعث مى گردند كه انسان مخالف و موافق در سرشت خود خداى را بشناسند و در فطرتشان به او اقرار و اعتراف نمايند.

همچنين دانش دنيا را نيز به او هديه نمود. از جمله اين نوع دانش مى توان به دانش زراعت و درختكارى، دانش استفاده از زمين، نگاهدارى از گوسفندان و چهارپايان ديگر، جارى كردن و اخراج آبها از دل زمين بر روى آن، شناخت داروهاى شفا بخش بيماري­هاى گونه گون، شناخت و بهره گيرى از معادن مختلف كه از آنها جواهر استخراج مى شود، سوار شدن بر كشتي­ها، فرو رفتن در دل آب، انواع چاره ها در شكار حيوانات وحشى، پرندگان و ماهيان، به كارگيرى صنعتها و تجارت و بازرگانى و كسب اشاره كرد. بى شك اگر بخواهيم دانشهاى مفيد دنيوى ديگر را كه به سود انسان است برشماريم از شماره بيرون است و شرح آنها بدرازا مى كشد.

خداوند جلّ و علا تنها به انسان دانش­هايى عطا فرمود كه به سود دين و دنياى اوست و او را از فراگيرى دانش­هايى كه در شأن و طاقت او نيست باز

ص: 207


1- . توحید المفضل، ص 82.

داشته است؛ مانند دانش غيب، علم به آنچه واقع مى شود؛ علم برخى از آنچه واقع شده؛ چون: دانش فوق آسمان­ها و درون زمين، دانش ژرفاى برخى از آب­ها و بخش­هاى جهان، دانش شناخت درون دل­هاى مردم، شناخت ما في الارحام و دانش­هايى چون اين دانشها كه از مردم پوشيده شده است.

گروهى دعوى دانستن اين دانش­ها را دارند و حال آنكه لغزش­ها و نادرستى سخنان و پيشگويي­هاى آنان خود دليل بطلان ادعاى آنان است.

نيك بنگر كه چگونه تمام دانش­هايى كه به سود دين و دنياى اوست به او داده شده و از ديگر شناخت­ها محروم گشته تا نقص و كمال خود را دريابد؛ زيرا اين دو امر هر دو به سود اوست.(1)

اهميّت علم منحصر به علوم دينى نيست!

ممكن است بعضى چنين تصوّر كنند؛ اين همه تأكيدات كه درباره فراگرفتن تعليم و تعلّم و نشر علوم و دانش­ها در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى آمده است؛ تنها ناظر به علوم دينى است، و آنچه را در «بحث حكومت اسلامى» و گسترش همه علوم مورد توجّه است، شامل نمى شود.

ولى اين اشتباه بزرگى است؛ زيرا هم از آيات قرآن و هم از روايات اسلامى اهميّت علم و تعليم و تربيت به طور مطلق استفاده مى شود.

شواهد اين معنى فراوان است از جمله در آيات قرآن، موارد زير به چشم مى خورد:

1- در داستان آدم (علیه السلام) مسأله تعليم اسماء بيان شده كه اشاره به علم و آگاهى بر اسرار آفرينش تمام موجودات است نه اينكه در علوم دينى منحصر باشد: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا»(2)

ص: 208


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 77.
2- . سوره بقره، آيه 31 .

2- در سوره «الرّحمن» به تعليم بيان از سوى خداوند پرداخته، و آن را به عنوان يك موهبت عظيم الهى در آغاز سوره اى كه مجموعه بزرگترين نعمت­ها در آن ذكر شده است معرّفى مى كند «عَلَّمَهُ الْبَيان».(1)

3- در سوره «يوسف» به علم تعبير خواب و حكايت رؤياها از حوادث آينده- كه گاه مى تواند در سرنوشت ملّتى همچون ملّت مصر اثر بگذارد- اشاره كرده، و از قول يوسف نقل مى كند «ذلِكُما مِمّا عَلَّمنى رَبّى».(2)

4- باز در همين سوره به مسأله تدبير امر يك كشور و آگاهى بر مديريّت بيت المال اشاره كرده، و از قول يوسف خطاب به عزيز مصر مى گويد: «اجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ الارْضِ انّى حَفيظ عَليم ؛ مرا سر پرست خزائن اين سرزمين (مصر) بگمار كه من نگاه دارنده و آگاهم». (و مديريّت آن را به خوبى مى دانم).(3)

5- (در همين مديريّت يك كشور) داستان طالوت و جالوت، هنگامى كه دليل انتخاب طالوت را از سوى پيغمبر آن زمان (اشموئيل) بيان مى كند، مى گويد: «انَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَزادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ» ؛ «خداوند او را بر شما برگزيده است، و علم و قدرت جسمانى او را وسعت بخشيده».(4) بديهى است امتياز طالوت برساير بنى اسرائل تنها در معارف الهى نبود بلكه آگاهى و مديريّت در امور نظامى و سياسى كه در نهاد اين جوان هوشيار و مدبّر وجود داشت، نيز مورد توجّه و استدلال بوده است.

6- در داستان داود (علیه السلام) نيز تعليم «صنعةَلَبُوس» (علم زره بافى) را يكى از افتخارات بزرگ او مى شمرد بلكه «لبوس» به گفته طبرسى در مجمع البيان

ص: 209


1- . سوره الرّحمن، آيه 4 .
2- . سوره يوسف، آيه 37 .
3- . سوره يوسف، آيه 55 .
4- . سوره بقره، آيه 247 .

هر گونه اسلحه دفاعى و تهاجمى را شامل مى شود و منحصر به زره نيست (1)؛

و مى فرمايد: «وَعَلّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأسِكُمْ».(2)

7- در سوره «كهف» در داستان موسى و خضر، از علوم و دانش­هايى سخن مى گويد كه از سوى خضر (علیه السلام) به موسى (علیه السلام) آموخته شد و هيچ كدام از آنها از علوم و معارف دينى به معنى خاص نبود، بلكه از علومى بود كه جامعه انسانى را طبق نظام احسن اداره مى كند، مى فرمايد:

فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً: در آنجا (موسى و دوست همسفرش يوشع) بندهى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود، علم فراوانى به او تعليم داده بوديم.(3)

و سپس در آيات بعد سه نمونه از اين علوم را مشروحاً بيان مى كند كه هيچ كدام از علوم و معارف دينى نيست؛ بلكه همه آنها مربوط به تدبير اموز زندگى است.

8- در سوره «نمل» از آگاهى سليمان نسبت به چگونگى سخن گفتن پرندگان سخن به ميان آورده، و آن را به عنوان يكى از افتخارات سليمان كه به آن مباهات مى كرد؛ ذكر مى كند: «وَقالَ يا ايُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ؛ گفت اى مردم زبان پرندگان به ما تعليم داده شده است».(4)

9- در اواخر سوره «كهف» در داستان ذى القرنين سخن از سدّ سازى او به عنوان يك واقعه مهم به ميان آمده، و حتى جزئياتى از چگونگى تدبير او در امر ساختن يك سدّ نيرومند آهنين براى جلوگيراى از هجوم قبايل فاسد و

ص: 210


1- . مجمع البيان، ذيل آيه 80 سوره انبياء، ولى قرائنى در آيه وجود دارد كه بيشتر اشاره به زره دارد ..
2- . سوره انبياء، آيه 80 .
3- . سوره كهف، آيه 65.
4- . سوره نمل، آيه 16.

مفسد (يأجوج و مأجوج) را بيان مى كند: «آتُونى زُبُرَ الْحَديدِ حَتّى اذا ساوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى اذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونى افْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً ؛ قطعات بزرگ آهن را برايم بياوريد (و آنها را روى هم بچينيد) تا هنگامى كه كاملاً ميان دو كوه را پوشانيد، سپس گفت:" (در اطراف آن آتش بيفروزيد) و در آن بدميد" (آنها دميدند) تا قطعات آهن را سرخ و گداخته كرده، گفت اكنون مس مذاب برايم بياوريد تا بر روى آن بريزم».(1)

اين موهبت نيز به علم و دانش سد سازى اشاره مى كند.

10- در سوره «لقمان» نيز در آياتى كه شرح و صاياى لقمان به فرزندش مى دهد به يك سلسله دستورات برخورد مى كنيم كه جنبه روان­شناسى و اجتماعى و مردم دارى دارد؛ كه رعايت آنها براى همگان در زندگى نيز مهم و كارساز است؛ از جمله اينكه به پسرش دستور می­دهد: «نسبت به مردم بى اعتنايى و ترشرويى نكن، مغرورانه بر زمين راه نرو، در راه رفتن اعتدال را رعايت كن، بلند سخن نگو، فرياد نكش، و صبر و شكيبايى و استقامت در كارها داشته باش».(2)

اين در حالى است كه خداوند مقام لقمان را به خاطر برخوردارى از موهبت علم و حكمت و دانش بزرگ داشته است، تا آنجا كه سخن او را در كنار سخن خويش قرار داده است!

11- در سوره «سباء» در شرح حال سليمان، سخن از برنامه هاى گسترده عمرانى و هنرى به ميان آمده است، كه پريان زير نظر سليمان، انجام مى دادند: «يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحاريبَ وَ تَماثيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسياتٍ؛ آنها هر چه سليمان مى خواست (و دستور مى داد) برايش درست مى كردند معبدها، تمثال­ها، ظروف بزرگ غذا همانند حوض و ديگ­هاى ثابت»!(3) و در آيه

ص: 211


1- . سوره كهف، آيه 96 .
2- . سوره لقمان، آيات 17- 19.
3- . سوره سبأ، آيه 13.

قبل از آن، به دستيابى سليمان به دانش ذوب فلزّات اشاره كرده، و مى فرمايد: «وَاسَلْنا لَهُ عَيْنَ القِطْرِ؛ ما چشمه هاى مس (مذاب) را براى او روان ساختيم».(1)

12- در سوره «بقره» درباره زمامدارى داوود پيامبر (علیه السلام) مى فرمايد:

«وَ قَتَلَ داوُودُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ ؛ داوود جالوت را كشت و خداوند حكومت و حكمت و دانش را به او بخشيد و از آنچه مى خواست به او تعليم داد».(2)

روشن است علم و حكمت در اينجا دانشى است كه براى تدبير ملك و مملكت لازم است؛ و اگر معنى وسيع ترى نيز داشته باشد، اين بخش از علوم مربوط به كشوردارى و نظام حكومت را قطعاً شامل مى شود.

از مجموع اشاراتى كه در آيات فوق و بعضى ديگر از آيات قرآن وارد شده به خوبى مى توان استفاده كرد؛ كه بر خلاف پندار كسانى كه تصوّر مى كنند، قرآن تنها به علوم دين و معارف الهيّه؛ اهميّت داده و سخنى از علوم ديگر به ميان نياورده است، قرآن براى اين بخش از علوم اهميّت فوق العاده اى قائل است، و آن را از مواهب بزرگ الهيّه مى شمرد، و مسلمانان را تشويق به فراگيرى هر گونه علم مفيد و نافع در زندگى مادّى و معنوى مى نمايد.

فراگيرى علوم مفيد در روايات اسلامى

در احاديث اسلامى نيز (به پيروى از آيات قرآن مجيد)، تنها اكتفا به تشويق از فراگيرى علوم دينى نشده بلكه علاوه بر آن هر گونه علم مفيد در زندگى مادّى و معنوى مورد توجّه قرار گرفته است؛ به عنوان نمونه به روايات زير توجّه كنيد:

1- در حديث معروفى از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله وسلم) مى خوانيم؛ كه فرمودند:

ص: 212


1- . سوره سبأ، آيه 12.
2- . سوره بقره، آيه 251.

«اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصِّيْنِ فَانَّ طَلَبَ الْعِلْمِ فَريضَة عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ ؛ دانش را فرا گيريد هر چند در كشور چين باشد؛ زيرا تحصيل دانش بر هر مسلمانى واجب است».(1)

بايد توجّه داشت كه مملكت چين در آن زمان دورترين كشور جهان شناخته مى شد؛ بنابراين منظور اين است كه به سراغ دانش برويد هر چند در دور افتاده ترين كشورهاى دنيا باشد.

بديهى است دانشى كه در آن روز در چين يافت مى شد معارف قرآنى و دينى نبود؛ چرا كه جاى آن مراكز وحى بود بلكه منظور دانش هاى مفيد دنيوى است.

2- در حديث ديگرى از امام اميرالمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانيم:

«الْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤمِنِ فَاطْلُبُوها وَلَوْ عِنْدَ الْمُشْرِكِ ؛ دانش گمشده شخص با ايمان است، پس آن را طلب كنيد هر چند نزد مشركان باشد».(2)

روشن است، آنچه نزد مشركان يافت مى شود؛ معارف توحيدى و علوم الهى نيست، بلكه علوم مفيد ديگرى است كه در زندگى به كار مى آيد، و گاه نزد آنان است.

اين گونه احاديث؛ شعار معروف «علم وطن ندارد» را تداعى مى كند؛ و تأكيد مى نمايد كه علم و دانش گمشده مؤمنان است، هر جا و نزد هر كس بيابند، آن را فرا مى گيرند.

چنانچه در حديث ديگرى آمده است:

«كَلِمَةُ الْحِكْمَةِ ضالَةُ الْمُؤمِنِ فَحَيثُ وَجَدهَا فَهُوَ احَقُّ بِها ؛ دانش گمشده مؤمن است، هرجا آن را بيابد به آن سزاوارتر است».(3)

ص: 213


1- . بحار الانوار، ج 1، ص 180 و كنز العمال، ح 28697 .
2- . بحار الانوار، ج 75، ص 34.
3- . بحار الانوار، ج 2، ص 199، ح 58.

3- در حديث معروفى از پيامبر اكرمa مى خوانيم:

«الْعِلْمُ عِلْمانِ: عِلْمُ الادْيانِ وَ عِلْمُ الابْدانِ ؛ علم دو گونه است: علوم دينى و علوم پزشكى».(1)

اوّلى مايه سلامت روح انسان است و دوّمى مايه سلامت جسم.

4- در حديث ديگر از همان حضرت آمده است:

«الْعِلْمُ ثَلاثَة: الْفِقْهُ لِلَادْيانِ وَ الطِّبُ لِلَابْدانِ وَ النَّحْوُ لِلِّسانِ؛ علم بر سه گونه است: آگاهى نسبت به اديان، و پزشكى براى بدن ها، و نحو (ادبيات) براى زبان».(2)

در اين حديث سه شاخه مهم از علوم الهى و بشرى مطرح شده است؛ علوم دينى و علم پزشكى و ادبيات كه در واقع كليد علوم ديگر است.

5- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على (علیه السلام) آمده است:

«الْعُلُومُ ارْبَعَةٌ: الْفِقْهُ لِلَادْيانِ وَالطِّبُ لِلَابْدانِ وَالنَّحْوُ لِلِّسانِ، و النُّجُومُ لِمَعْرِفةِ الازْمان؛ دانش چهار بخش است: فقه براى دين، پزشكى براى بدن، نحو (ادبيّات) براى زبان، ستاره شناسى براى شناخت اوقات».(3)

6- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«وَكَذلِكَ اعْطى (الِانْسانَ) عِلْمَ ما فيهِ صَلاح دُنْياهُ كَالزِّراعَةِ وَالغِراسِ وَاسْتِخْراجِ الارَضِيْنَ، وَاقْتِناءِ الاغْنامِ وَالانْعامِ وَاسْتِنْباطِ المِياهِ، وَ مَعْرِفَةِ الْعَقاقِير الَّتى يُسْتَشْفى بِها مِنْ ضُرُوبِ الاسْقامِ، والْمَعادِنِ الَّتى يُسْتَخْرَجُ مِنْها انْواعُ الْجَواهِرِ، وَ رُكُوبِ السُّفُنِ وَالْغَوْصِ فِى الْبَحْرِ ... وَالتَّصَرُّفِ فِى الصِّناعاتِ وَ وُجُوهِ الْمَتاجِرِ وَالْمَكاسِبِ»:

ص: 214


1- . بحار، ج1 ، ص 220، ح52 .
2- . بحار الانوار، ج 75، ص 45، ح 52.
3- . بحار، ج1، ص 218.

امام صادق (علیه السلام) مطابق اين روايت ضمن بر شمردن علوم و دانش­هاى مفيدى كه خداوند به لطف و كرمش بر انسان ارزانى داشته، مى فرمايد: «همچنين به او علومى بخشيده؛ كه اصلاح دنياى او در آن است، مانند:" كشاورزى، باغدارى، استخراج زمين (1)،

دامدارى و استخراج آبها از زمين، شناخت گياهان دارويى كه براى انواع بيمارى­ها مفيد است و شناخت معادنى كه از آن انواع جواهر استخراج مى شود، وسوار شدن بر كشتى ها و غواصّى در درياها ... و تصرّف در انواع صنايع و انواع تجارت­ها و كسب ها"».(2)

به اين ترتيب امام (علیه السلام) تمام اين علوم را از مواهب الهى شمرده و انسان­ها را به تحصيل و تعليم و گسترش آن تشويق فرموده است.

7- در حديثى از پيامبر اكرم a ضمن بيان حقوق فرزندان بر پدران آمده است:

«وَيُعَلِّمَهُ كِتابَ اللَّهِ وَ يُطَهِّرَهُ وَ يِعَلِّمَهُ السِّباحَةِ ؛ از حقوق فرزندان بر پدر اين است كه كتاب خدا را به او تعليم كند، و او را از پليدى ها و گناهان پاك سازد، و فن شنا را به او بياموزد».(3)

از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه حتّى تعليم فن شنا از نظر قانون گذار اسلام دور نمانده، و تعليم آن را به فرزندان توصيه كرده است.

8- در حديثى ديگرى از امام موسى بن جعفر (علیهما السلام) مى خوانيم:

«وَ بَعْدَ عِلْمِ الْقُرآنِ ما يَكُونُ اشْرَفَ مِنْ عِلْمِ النُّجُومِ وِ هُوَ عِلْمُ الانْبياءِ وَالاوْصِياءِ وَ وَرَثَةِ الانْبياءِ الَّذينَ قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: وَ عَلاماتٍ وَ بالْنَجْم هُمْ يَهْتَدونَ ؛ بعد از علم قرآن علمى شريف تر از علم نجوم و ستاره شناسى نيست و آن علم انبياء و

ص: 215


1- . با توجّه به اينكه استخراج معادن در عبارات بعد آمده بعيد نيست، كه منظور از استخراج زمين ها آماده كردن زمين ها موات، براى كشاورزى بوده باشد.
2- . بحار الانوار، ج3، ص 83.
3- . وسايل، ج15، ص 199، باب 88، ح 7 .

اوصياء و وارثان آنها است، همان­ها كه خداوند متعال در حقّ آنها فرموده: خداوند علاماتى قرار داد و به وسيله ستارگان هدايت مى شوند».(1)

از مجموع آيات و روايات فوق و نيز روايات ديگرى كه شرح همه آنها به طول مى انجامد به خوبى استفاده مى شود كه چگونه اسلام يك نهضت علمى نيرومند را پايه گذارى كرد؟ و به همين دليل با گذشت دو سه قرن اين نهال برومند رشد و نمو كرد و شاخ و برگ آن سراسر جهان اسلام را زير پوشش خود قرار داد، و چنان به ثمر نشست كه در مدّت كوتاهى كتاب هاى فراوان در رشته هاى مختلف علمى اعم از معارف الهى، فلسفه، طب بهداشت، جغرافيا، فيزيك، شيمى و غير آنها تأليف و تصنيف شد؛ كه بخشى از آن به صورت ترجمه، و بخش ديگرى به صورت تحقيقات جديد دانمشندان اسلام، در رشته هاى مختلف علمى انتشار يافت.

دانشمندانى كه درباره تاريخ تمدن اسلام بحث كرده يا كتاب نوشته اند؛ از جمله دانشمندان غربى فصل مهمّى از تاريخ تمدن اسلام را به نهضت علمى مسلمين اختصاص داده؛ و رشته هاى مختلف علوم را كه زير نظر مسلمين رونق و گسترش يافت؛ را با ذكر نام دانشمندان هر يك از علوم و فنون بر شمرده اند.

اين نكته بسيار قابل توجّه است كه به اعتراف صريح مورّخان غربى نهضت علمى اروپا از نهضت علمى مسلمين مايه گرفت؛ و اروپائيان در نهضت علمى خود مديون دانشمندان اسلام­اند!

در كتاب تاريخ تمدن غرب و مبانى آن در شرق كه به وسيله چند نفر از دانشمندان غربى نگارش يافته مى خوانيم: «هنگامى كه كمك هاى بيزانس (2) و

ص: 216


1- . بحار الانوار، ج 47، ص 146 و آيه 116 سوره نحل .
2- . بيزانس امپراطورى روم شرقى بود؛ كه پايتخت آن بيزانس نام داشت و الآن بخشى از تركيه را شامل مى شود و بيزانس درمحل استامبول كنونى واقع بوده است..

مسلمانان را (به فرهنگ مغرب زمين) مورد توجّه قرار دهيم؛ مى توان گفت كه نور بسيارى از شرق به غرب تابيده است»!

دكتر ماكس ميرهوف در كتاب ميراث اسلام مى گويد:

«علوم عرب (مسلمانان) مانند ماه تابانى بود كه تاريك ترين شب­هاى اروپاى قرون وسطى را روشن كرد، و چون علوم جديد ظاهر گشت، ماه بى رنگ شد، و همان ماه بود كه ما را در شب­هاى تار هدايت كرد تا به اينجا رسانيد، و مى توانيم بگوييم هنوز هم تابش آن با مااست»!(1)

در عبارت ديگرى در همان كتاب مى خوانيم: «... خلاصه به اين وسيله (وسيله ترجمه كتب دانشمندان اسلام) علوم شرق مانند باران رحمت بر خاك خشك اروپا باريد و آن را حاصل خيز و بارور ساخت و كم كم اروپائيان با علوم شرق آشنا شدند!»

او در يادداشت­هايى تحت عنوان علوم طبيعى و طب، چنين مى نويسد: «آنچه در اين سال­هاى اخير كشف شده روشنايى جديدى بر تاريخ قديم علوم جهان اسلام افكنده است؛ مسلّماً اين كشفيّات هنوز كافى نيست؛ و دنيا در آينده بيشتر به اهميّت علوم اسلامى پى خواهد برد.»(2)

در گفته ديگر از پرفسور گيب استاد زبان عربى در دانشگاه لندن، در مقاله اى كه تحت عنوان نفوذ ادبيات اسلامى در اروپا نگاشته چنين نقل مى كند:

«هنگامى كه به گذشته نظر مى افكنيم، مى بينيم علوم و ادبيّات شرق و به منزله خمير مايه اى (براى تمدن غرب بود، به گونه اى كه نفوذ روحيّات و افكار شرق، روح تاريك مردم قرون گذشته غرب) را روشن ساخت و آنها را به جهان وسيع­ترى هدايت نمود»!(3)

ص: 217


1- . ميراث اسلام، ص 134.
2- . ميراث اسلام، ص 111.
3- . همان مدرك، ص 181.

جرجى زيدان مورّخ معروف مسيحى در كتاب تاريخ تمدن اسلامى در بحث تأثير اسلام در علوم و دانش­هايى كه از خارج به حوزه اسلامى وارد شد چنين مى نويسد:

«هنگامى كه تمدّن اسلامى به مرحله كامل رسيد و علوم بيگانه در بلاد اسلام انتشار يافت؛ مسلمانان به فراگرفتن آن پرداختند، گروهى (از دانشمندان اسلام) نبوغ خود را به كار گرفته و بر صاحبان اصلى آن علوم پيشى گرفتند؛ و آراء و كشفيّات جديدى بر آن افزودند؛ و به اين ترتيب علوم و دانش­ها تنوّع و تكامل يافت، و با فرهنگ و آداب اسلامى آميخته شد، و شكل تمدّن اسلامى به خود گرفت و هنگامى كه اروپائيان براى باز پس گرفتن علوم يونان نهضت كردند، بيشتر اين علوم را با همان رنگ اسلامى از لغت عربى گرفتند»!(1)

در عبارت ديگرى مى نويسد:

«از آنچه درباره نقش تعليم، در تمدّن اسلامى گفتيم به خوبى استفاده مى شود كه علم و دانش، در جهات مختلف (نزد مسلمانان) بارور گشت، و علما و فقها و پزشكان و فلاسفه، نبوغ خود را در اين راه آشكار ساختند».(2) كوتاه سخن اينكه در كتب تاريخ عمومى جهان، يا كتبى كه در خصوص تاريخ تمدّن اسلامى نوشته شده است؛ اعترافات زيادى از مورّخان شرق و غرب، پيرامون نهضت علمى مسلمانان و تأثير آن در دراز مدّت و كوتاه مدّت در تاريخ علم و فرهنگ بشرى به چشم می خورد که شرح آن در خور کتاب مستقلی است وآنچه در بالا گفته شد تنها گوشه ناچیزی از آن است».(3)

ص: 218


1- . تاريخ تمدن اسلامى، جرجى زيدان، ج 3، ص 196 .
2- . همان مدرك، ص 222 .
3- . پيام قرآن، ج 10، ص 262.

با حقيقت غيب آشنا شويم

1. غيب در مقابل شهادت است.

2. همه چيزها در برابر خدا حاضر است و مقياس در تقسيم موجود، به حاضر و غائب، حواس نارساى بشر است.

3. اقسام و اصول سه گانه غيب.

4. طرق و راه هاى آگاهى از غيب.

5. پيش بينى­هاى كارشناسان امور سياسى و اقتصادى آگاهى از غيب نيست.

از بررسى موارد استعمال لفظ «غيب» اين حقيقت به دست مى­آيد كه مقصود از «غيب» همان امور پنهان از حس بشر است، يعنى امورى كه از قلمرو ابزار آگاهى­هاى عادى او بيرون مى­باشد. مثلاً هنگامى كه آفتاب از ديدگان انسان مستور و پنهان مى­گردد، مى­گويند: «غابت الشمس»؛ آفتاب پنهان گرديد.

قرآن چيزهايى را كه از قلمرو حس بشر بيرون باشد «غائبة» مى­گويد، آن جا كه مى­فرمايد:

«وَما مِنْ غائِبَة فِى السَّماءِ وَ الأَرْضِ إِلاّ فى كِتاب مُبین (1)؛ هيچ امر پنهانى در آسمان و زمين نيست، مگر آن كه در كتاب مبين مضبوط مى­باشد».

قرآن در آيات متعددى، خدا را با صفت «عالم الغيب والشهادة» توصيف مى­كند، مقصود اين است كه علم او بر آنچه كه از قلمرو حس بشر خارج است، يا در قلمرو حواس او قرار دارد، محيط و مسلط مى­باشد و او از آنچه كه از شما غايب يا بر شما محسوس است آگاه مى­باشد.

از اين بيان مى­توان دو مطلب را نتيجه گرفت.

ص: 219


1- . سوره نمل ، آیه 75.

1. در زبان عرب نقطه مقابل «غيب»، لفظ «شهادت» است و لذا قرآن خدا را به «عالم الغيب والشهادة» توصيف مى­نمايد.

پيامبر گرامى پس از پيام تاريخى خود در سرزمين غدير فرمود:

«ألا فليبلغن الشاهد الغائب(1)؛ حاضران به غايبان برسانند».

امير مؤمنان در نكوهش گروهى از ياران خود چنين فرمود:

«مالي أراكم أشباحاً بلا أرواح... وايقاظاً نُوَّماً وشهوداً غُيَّباً؛(2) چرا شما را جسم­هاى بدون روان، بيدارهايى مانند خفتگان و حاضرانى، بسان غايبان، مى­بينم؟».

2. ملاك در تقسيم اشياء، به غايب و حاضر، پنهان و آشكار، علم محدود انسان است، از آن جا كه برخى از اشياء در محيط حس و علم او قرار دارند، و برخى ديگر از قلمرو احساس و ابزار ارتباط او با خارج، بيرون مى باشند، اشياء و حوادث در نظر او به دو نوع تقسيم شده­اند. برخى حاضر و برخى ديگر غايب و پيرو همين تقسيم، آگاهى او نيز بر دو نوع منقسم گرديده است: آگاهى از غيب، و آگاهى از شهادت و محور تمام اين تقسيم­ها علم محدود و ابزار نارساى ادراكى انسان است.

اگر اين جهت را ناديده بگيريم و موجودات را با علم محيط خدا بسنجيم، علمى كه تمام موجودات جهان از ريز و درشت، زمينى و آسمانى در پيشگاه او حاضر است، اين تقسيم مفهوم درستى نخواهد داشت. نه موجودى خواهيم داشت كه از وجود و قلمرو علم او خارج باشد، نه آگاهى خواهيم داشت كه نام آن را آگاهى از غيب بگذاريم، بلكه تمام ذرات جهان، در برابر ذات او حاضر بوده و علم و آگاهى او شهود مطلق خواهد بود. اگر اميرمؤمنان خدا را با صفت «عالم السرائر و الضمائر» توصيف مى­كند، و مى­فرمايد:

ص: 220


1- . الفصول المهمة، تأليف ابن صباغ مالكى، ص 24 و غيره.
2- . نهج البلاغه عبده، خطبه 104.

«قد علم السرائر وخبر الضمائر له الاحاطة بكلّ شىء و الغلبة لكلّ شىء(1)؛ خدا، از ضماير و افكار درونى انسان آگاه است، بر همه چيز احاطه دارد، و بر همه چيز چيره است».

اين تقسيم برپايه آگاهى محدود انسان و از نقطه نظر اوست، و اگر ملاك در تقسيم، علم الهى باشد همه چيز براى او ظاهر و آشكار مى­باشد از اين جهت امام در يكى از خطبه­هاى خويش خدا را چنين توصيف مى­كند:

«كلّ سرّ عندك علانية، وكلّ غيب عندك شهادة(2)؛ هر رازى پيش تو آشكار و هر پنهانى نزد تو، حاضر است».

با اقسام غيب آشنا شويم

مهمترين منابع آگاهى از غيب را مى­توان در سه قسم خلاصه نمود:

1. موجوداتى كه از افق حس بشر بيرون بودن، و هيچ گاه در قلمرو حس او قرار نمى­گيرد. مانند ذات پروردگار جهان و حقيقت اسماء و صفات وى، و جنود غيبى خدا يعنى فرشتگان و شيوه كار آنان مانند تدبير عالم خلقت، و جهان ارواح و جن و عالم برزخ و فرازهاى مختلف آن، و رستاخيز و مواقف گوناگون آن و....

حقايق اين موجودات و كيفيات و خصوصيات آنها از افق حس و ادراك انسان بيرون بوده، و هيچ گاه بشر از حقيقت و خصوصيات كمى و كيفى آنها، آگاه نخواهد گشت، و در برابر آنها وظيفه­اى جز ايمان به وجود آنها ندارد و اگر قرآن يكى از صفات افراد پرهيزگار را ايمان به غيب مى­شمارد، مقصود، ايمان به اين گونه از غيب­ها است آنجا كه مى فرمايد:

«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب(3)؛ كسانى كه به غيب ايمان دارند».

ص: 221


1- . نهج البلاغه، خطبه82، چاپ عبده.
2- . نهج البلاغه، خطبه105، چاپ عبده.
3- . سوره بقره، آيه 3.

انسان فقط در يك صورت مى­تواند از حقيقت برخى از موجودات غيبى آگاه گردد، مثلاً فرشتگان و مواقف برزخ و عرصات محشر و نعيم هاى بهشتى و عذاب­هاى دوزخى از نزديك مشاهده كند، و آن وقتى است كه ظرف زندگى را دگرگون سازد، و گام در عالم غيب بگذارد و به تعبير قرآن، ديده او تيزبين گردد.(1)

2. مكتشفات علمى بشر مانند قوانينى كه بر پهنه هستى حكومت مى­كنند و موجوداتى كه قرن­ها از افق حس او بيرون بوده اند. مثلاً روزگارى بشر از قانون جاذبه و قانون گريز از مركز آگاه نبود و نمى­دانست كه كاخ بى ستون منظومه شمسى، و تمام كهكشان­ها و سحابى­ها بر اساس اين دو قانون استوار است، از اين جهت اين دو قانون و قوانين ديگرى كه بشر بعدها كشف كرد همگى از اقسام «مغيبات» بودند.

قرآن از اين قوانين خبر داده و فرموده است:

«اللّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمواتِ بِغَيْرِ عَمَد تَرَونَها(2)؛ خدايى كه زمين و آسمان­ها را بدون ستونى كه ديده شود برافراشت».

اين نوع گزارش، خبر از غيب است و گزارش چنين قوانين مستور بر انسان­هاى آن روز، خود يكى از جهات اعجاز قرآن به شمار مى­رود.

روزگارى بشر از وجود سلول و ميكرب و ملكول و اتم و جهان­هاى دور از حس مانند كهكشان­ها و سحابى­ها و كيفيت آنها، آگاه نبود. و اگر در قرآن و يا در سخنان پيشوايان معصوم، مطالبى در اين مورد مى­رسيد همگى يك نوع اخبار از غيب به شمار مى­رفت، ولى پس از آن كه بشر از طريق تجربه آزمايش، و با اختراع ميكروسكوپ و تلسكوپ، بر اين قوانين خارج از حس و يا موجودات دور از قلمرو احساس دست يافت، همه آنها از جهان غيب گام فراتر

ص: 222


1- . «فبصرك اليوم حديد»، سوره ق، آيه 22.
2- . سوره رعد ، آیه 2.

نهاده و در حوزه علوم و دانش­هاى حسى بشر قرار مى­گرفتند و آنچه كه تاكنون بشر كشف نكرده و قوانينى كه بر آنها دست نيافته و موجوداتى را كه با ديدگان مسلح خود نديده است، همچنان در شماره موجودات غيبى باقى مانده­اند تا روزى كه بشر به اراده خداوند بزرگ بتواند پرده از روى آنها نيز بردارد.

3. حوادث غيبى كه در گذشته اتفاق افتاده و يا در آينده رخ خواهد داد.

فرض كنيد در خانه كسى، حادثه­اى رخ داد و او شاهد آن بود، آگاهى چنين فردى، آگاهى از امر محسوس بوده و آگاهى از غيب نبود و اگر همان شخص همان حادثه را براى ديگران كه در آن محل نبودند، بازگو كند گزارش از غيب نداده است.

ولى اگر كسى بدون آن كه همان حادثه را ببيند و يا از كسى بشنود، و يا از طريق كتاب و روزنامه و ديگر وسايل ارتباط جمعى، از آن آگاه گردد و يا از قراينى آن را حدس بزند ناگهان به طور يقين از وجود حادثه­اى ما را مطلع سازد، يك چنين گزارش، خبر از غيب خواهد بود.

بنابراين گزارش­هاى قرآن راجع به امت­هاى پيشين به وسيله پيامبرى كه نه درس خوانده و نه اين مطالب را از فردى شنيده است، خبر از غيب مى باشد، چيزى كه هست اين گونه خبرهاى غيبى از طريق وحى قرآن براى او رسيده است ولى در عين حال ممكن است پيامبر برخى از حوادث گذشته را از طريق وحى قرآن آگاه نگردد و در اختيار امت بگذارد و اين قسمت همان حوادث غيبى مربوط به امت­هاى پيشين است كه در سنت و اخبار وارد شده است.

در اين گونه گزارش­هاى غيبى گزارش از آينده نيز بسان گزارش از گذشته آگاهى از غيب خواهد بود(1).

ص: 223


1- . علم غيب (آگاهی سوم)، ص31.

دريچه هايى به جهان اسرار آميز غيب

اشاره

خدا با لطف و مرحمتى كه نسبت به بندگان خود دارد، دريچه هايى را به سوى جهان غيب باز گذارده است تا همگان بدانند كه آگاهى از غيب يك امر محال و غير ممكن نيست بلكه تسلط انسان بر غيب امرى است صد در صد ممكن؛ كه جاى هيچ شك و ترديد در آن وجود ندارد.

1. وحى به حيوانات

كارهاى شگفت انگيز حيوانات كه در كتاب­هاى جانور شناسى، به طور گسترده پيرامون آنها بحث شده است نمونه واضحى از وجود الهام در حيوانات است.

كارهاى محيرالعقول جانداران از قبيل تقسيم كار، انتخاب وظيفه، ساختن عضو مفقود و آشنايى به كليه نيازمندى­هاى زندگى را نمى­توان از راه تعقل و تفكر توجيه نمود زيرا بديهى است كه حيوان، فاقد دستگاه تفكر و تعقل است همچنان كه نمى­توان آن­ها را معلول نظم داخلى و ارگانيزم وجود خارجى جانداران دانست زيرا تركيب خواص فيزيكى و شيميايى يك موجود براى انجام امور ابتكارى و ابداعى مانند تقسيم كار، انتخاب وظيفه، تجديد ساختمان عضو مفقود و انطباق با محيط، كافى نمى­باشد.

يك ماشين حساب ممكن است آن چنان منظم ساخته شود كه اعمال جمع و تفريق و ضرب و تقسيم را دقيقاً انجام دهد امّا هرگز ماشين حساب قادر به ابداع و ابتكار يك قاعده رياضى نيست، يك ماشين ترجمه مى­تواند دقيقاً سخنان يا نوشته يك نفر را ترجمه كند ولى هرگز نظم دقيق آن ماشين قادر به تصحيح اشتباه گوينده نمى­باشد. چون در زندگى حيوانات كارهاى ابداعى و ابتكارى بى سابقه ديده مى­شود، جز اين كه آنها را معلول الهام از جهان بالا بدانيم توجيه ديگرى ندارد. قرآن مجيد چنين راه يابى را وحى مى­نامد.(1)

ص: 224


1- . سوره نحل، آيه68، مشروح اين بحث را مى­توانيد در كتاب راه خداشناسى تأليف نگارنده، ص 245- 262 بخوانيد.

2. روشن بينى و تله پاتى

دانشمندان مى­گويند در نهاد انسان استعداد مرموزى وجود دارد كه به مدد آن مى­تواند افكار ديگران را بخواند و از حوادثى كه در نقاط دوردست رخ مى­دهد؛ با نيروى مافوق حس، آگاهى پيدا كند. مبادله افكار و احساسات از راه دور به واسطه حس مخصوص كاملاً يك امر عملى است هر چند از طريق وسايل فنى نوين از قبيل: تلويزيون، راديو، تلفن و تلگراف، افكار را مبادله مى­كنند ولى دانش، براى چنين مبادله­اى راه ديگرى به نام «تله پاتى» و يا حس، روشن بينى معتقد است.

فرق «تله پاتى» با روشن بينى اين است كه روشن بينى همان قدرت درك اتفاقى است از فاصله­هاى دور زمانى و مكانى، آن هم بدون وسايل حسى، ولى «تله پاتى» كيفيتى است كه به وسيله آن افكار و هيجانات و احساسات از مغزى به مغز ديگر بدون وسيله حسّى منتقل مى­شود و در حقيقت روشن بينى و تله پاتى دو روى يك سكه هستند و هر دو نام مناسبى مى­باشند براى ديد دوم انسان، چه در خواب و چه در بيدارى.

امروز «پوگيسم» در اين زمينه به وسعت نظر بيشترى قائل شده است و زندگى را موج مى­داند و براى آن امواج گيرنده و فرستنده مى­شناسد و معتقد است كه امواج را همچنان كه با سيم مى­توان گرفت با انديشه نيز مى­توان گرفت اندشه را موجى مى­شناسد كه بعد از آفريده شدن به ارتعاش مى­آيد و در صورت وجود گيرنده قابل گرفتن است.

3. ارتباط با ارواح

ارتباط با ارواح به صورت­هاى مختلفى انجام مى­گيرد كه صورت روشن و قابل اعتماد آن اين است كه استاد ماهر اين فن شخصى را كه براى اين كار آمادگى دارد، با نگاه و تلقين خواب مى­كند و روح او به سؤالات استاد پاسخ مى­دهد و گاهى در اين تماس از اسرار نهفته پرده برداشته مى­شود.

ص: 225

تماس با ارواح به صورت «علمى» از جهات گوناگون قابل مطالعه مى­باشد در اين زمينه كتاب­ها و رساله­هاى فراوانى به وسيله دانشمندان شرق و غرب نگارش يافته و صفحات زيادى از برخى دايرة المعارف­هاى علمى را به خود اختصاص داده است.

دانشمندان اين فن و كسانى كه ساليان دراز در اين راه كوشيده­اند اظهار مى­دارند كه نتوانسته­اند با مجاهدت­هاى پى گير و آزمايش­هاى فراوان از روى گوشه­اى از جهان مرموز و ناشناخته ارواح، پرده بردارند و كارهاى خارق عادت و حيرت انگيزى را كه به وسيله آنها انجام مى­شود از نزديك مشاهده نمايند، نويسنده دايرة المعارف قرن بيستم در جلد چهارم كتاب خود، درباره روح فهرستى از دانشمندان مشهور كه به واقعيت اين علم اعتراف كرده­اند را ارائه مى­دهد. در اين فهرست نام چهل و هفت نفر از دانشمندان بزرگ فرانسه، انگلستان، ايتاليا، آلمان و آمريكا را ذكر مى كند.

البته بايد دانست كه ارتباط با ارواح به طور اجمال مطلبى است صحيح، ولى هرگز نمى­توان گفتار هر مدعى را در اين باره پذيرفت بلكه بايد با قراين و علايم، راستگويان را از دروغگويان تميز داد.

4. الهام

گاهى ممكن است مطلبى به قلب القاء شود و انسان يك مرتبه خود را بر مطلبى واقف و آگاه ببيند به اين نوع القاء در اصطلاح، الهام مى­گويند.

اين گونه الهامات به قدرى در هر زمان و مكان فراوان است كه بايد آن را در رديف حوادث معمولى قرارداد حتى منشأ بسيارى از اختراعات و اكتشافات علمى و ابتكارات و مضامين عالى شعرى همين الهام است.

قرآن مجيد نمونه­اى در اين مورد نقل مى­كند و مى­فرمايد:

ص: 226

«وَأَوْحَيْنا إِلى أُمّ مُوسى أَنِ ارْضِعيه(1)؛ به مادر موسى الهام كرديم كه كودك خود را شير ده».

5 . خواب هاى راستين

خواب انواع و اقسامى دارد كه يك نوع آن مورد نظر ما است و آن خواب­هايى است كه از يك واقعيت جدا از انديشه و ذهن، از واقعيتى محكم واستوار و پا برجا گزارش مى­دهد اين نوع خواب­هاى الهى است كه ما را با جهان خارج از خود مربوط مى سازد و از روى حقايقى دور از محيط ذهن و انديشه پرده بر مى­دارد و اين قبيل خواب­ها به اندازه­اى زياد است كه هرگز نمى­توان آن را انكار كرد.

پيامبر گرامى اسلام درباره اين نوع خواب­ها فرموده است:

«انّ الرؤيا الصادقة جزء من النبوة(2)؛ رؤياى صادق بخشى از نبوت است»(3).

ص: 227


1- . سوره قصص آیه 7.
2- . بحارالأنوار، ج14، ص 635، چاپ قديم، اين نوع خواب­ها كه به طور مستقيم با آينده سر و كار دارد، نه با گذشته، نمى­تواند علت مادى داشته باشد و هرگز نمى­توان پرونده اين خواب­ها را درگذشته جستجو نمود. بلكه اين نوع خواب­ها فاقد پرونده است و ما در كتاب راز رسالت، پيرامون اين نوع خواب­ها به گونه­اى سخن گفته­ايم.
3- . علم غيب (آگاهی سوم)، ص 58.

ما ستر عن الإنسان علمه من مدة حياته

اشاره

تَأَمَّلِ الْآنَ يَا مُفَضَّلُ مَا سُتِرَ عَنِ الْإِنْسَانِ عِلْمُهُ مِنْ مُدَّةِ حَيَاتِهِ فَإِنَّهُ لَوْ عَرَفَ مِقْدَارَ عُمُرِهِ وَ كَانَ قَصِيرَ الْعُمُرِ لَمْ يَتَهَنَّأْ بِالْعَيْشِ مَعَ تَرَقُّبِ الْمَوْتِ وَ تَوَقُّعِهِ لِوَقْتٍ قَدْ عَرَفَهُ بَلْ كَانَ يَكُونُ بِمَنْزِلَةِ مَنْ قَدْ فَنِيَ مَالُهُ أَوْ قَارَبَ الْفَنَاءَ فَقَدِ اسْتَشْعَرَ الْفَقْرَ وَ الْوَجَلَ مِنْ فَنَاءِ مَالِهِ وَ خَوْفِ الْفَقْرِ عَلَى أَنَّ الَّذِي يَدْخُلُ عَلَى الْإِنْسَانِ مِنْ فَنَاءِ الْعُمُرِ أَعْظَمُ مِمَّا يَدْخُلُ عَلَيْهِ مِنْ فَنَاءِ الْمَالِ لِأَنَّ مَنْ يَقِلُّ مَالُهُ يَأْمُلُ أَنْ يَسْتَخْلِفَ مِنْهُ فَيَسْكُنُ إِلَى ذَلِكَ وَ مَنْ أَيْقَنَ بِفَنَاءِ الْعُمُرِ اسْتَحْكَمَ عَلَيْهِ الْيَأْسُ وَ إِنْ كَانَ طَوِيلَ الْعُمُرِ ثُمَّ عَرَفَ ذَلِكَ وَثِقَ بِالْبَقَاءِ وَ انْهَمَكَ فِي اللَّذَّاتِ وَ الْمَعَاصِي وَ عَمِلَ عَلَى أَنَّهُ يَبْلُغُ مِنْ ذَلِكَ شَهْوَتَهُ ثُمَّ يَتُوبُ فِي آخِرِ عُمُرِهِ وَ هَذَا مَذْهَبٌ لَا يَرْضَاهُ اللَّهُ مِنْ عِبَادِهِ وَ لَا يَقْبَلُهُ أَ لَا تَرَى لَوْ أَنَّ عَبْداً لَكَ عَمِلَ عَلَى أَنَّهُ يُسْخِطُكَ سَنَةً وَ يُرْضِيكَ يَوْماً أَوْ شَهْراً لَمْ تَقْبَلْ ذَلِكَ مِنْهُ وَ لَمْ يَحُلَّ عِنْدَكَ مَحَلَّ الْعَبْدِ الصَّالِحِ دُونَ أَنْ يُضْمِرَ طَاعَتَكَ وَ نُصْحَكَ فِي كُلِّ الْأُمُورِ وَ فِي كُلِّ الْأَوْقَاتِ عَلَى تَصَرُّفِ الْحَالاتِ فَإِنْ قُلْتَ أَ وَ لَيْسَ قَدْ يُقِيمُ الْإِنْسَانُ عَلَى الْمَعْصِيَةِ حِيناً ثُمَّ يَتُوبُ فَتُقْبَلُ تَوْبَتُهُ قُلْنَا إِنَّ ذَلِكَ شَيْ ءٌ يَكُونُ مِنَ الْإِنْسَانِ لِغَلَبَةِ الشَّهَوَاتِ لَهُ وَ تَرْكِهِ مُخَالَفَتَهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يُقَدِّرَهَا فِي نَفْسِهِ وَ يَبْنِيَ عَلَيْهِ أَمْرَهُ فَيَصْفَحُ اللَّهُ عَنْهُ وَ يَتَفَضَّلُ عَلَيْهِ بِالْمَغْفِرَةِ فَأَمَّا مَنْ قَدَّرَ أَمْرَهُ عَلَى أَنْ يَعْصِيَ مَا بَدَا لَهُ ثُمَّ يَتُوبَ آخِرَ ذَلِكَ فَإِنَّمَا يُحَاوِلُ خَدِيعَةَ مَنْ لَا يُخَادَعُ بِأَنْ يَتَسَلَّفَ (1) التَّلَذُّذَ فِي الْعَاجِلِ وَ يَعِدَ وَ يُمَنِّيَ نَفْسَهُ

ص: 228


1- . التسلف: الاقتراض كأنّه يجرى معاملة مع ربّه، بان يتصرف في اللذات عاجلا و يعد ربّه في عوضها التوبة ليؤدي إليه آجلا .. و في بعض النسخ يستسلف و هو طلب و بيع الشي ء سلفا.

التَّوْبَةَ فِي الْآجِلِ وَ لِأَنَّهُ لَا يَفِي بِمَا يَعِدُ مِنْ ذَلِكَ فَإِنَّ النُزُوعَ مِنَ التَّرَفُّهِ وَ التَّلَذُّذِ وَ مُعَانَاةَ(1)

التَّوْبَةِ وَ لَا سِيَّمَا عِنْدَ الْكِبَرِ وَ ضَعْفِ الْبَدَنِ أَمْرٌ صَعْبٌ وَ لَا يُؤْمَنُ عَلَى الْإِنْسَانِ مَعَ مُدَافَعَتِهِ بِالتَّوْبَةِ أَنْ يُرْهِقَهُ الْمَوْتُ فَيَخْرُجَ مِنَ الدُّنْيَا غَيْرَ تَائِبٍ كَمَا قَدْ يَكُونُ عَلَى الْوَاحِدِ دَيْنٌ إِلَى أَجَلٍ وَ قَدْ يَقْدِرُ عَلَى قَضَائِهِ فَلَا يَزَالُ يُدَافِعُ بِذَلِكَ حَتَّى يَحِلَّ الْأَجَلُ وَ قَدْ نفذ [نَفِدَ] الْمَالُ فَيَبْقَى الدَّيْنُ قَائِماً عَلَيْهِ فَكَانَ خَيْرَ الْأَشْيَاءِ لِلْإِنْسَانِ أَنْ يُسْتَرَ عَنْهُ مَبْلَغُ عُمُرِهِ فَيَكُونَ طُولَ عُمُرِهِ يَتَرَقَّبُ الْمَوْتَ فَيَتْرُكَ الْمَعَاصِيَ وَ يُؤْثِرَ الْعَمَلَ الصَّالِحَ فَإِنْ قُلْتَ وَ هَا هُوَ الْآنَ قَدْ سُتِرَ عَنْهُ مِقْدَارُ حَيَاتِهِ وَ صَارَ يَتَرَقَّبُ الْمَوْتَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ يُقَارِفُ (2)

الْفَوَاحِشَ وَ يَنْتَهِكُ الْمَحَارِمَ (3) قُلْنَا إِنَّ وَجْهَ التَّدْبِيرِ فِي هَذَا الْبَابِ هُوَ الَّذِي جَرَى عَلَيْهِ الْأَمْرُ فِيهِ فَإِنْ كَانَ الْإِنْسَانُ مَعَ ذَلِكَ لَا يَرْعَوِي (4) وَ لَا يَنْصَرِفُ عَنِ الْمَسَاوِئِ فَإِنَّمَا ذَلِكَ مِنْ مَرَحِهِ وَ مِنْ قَسَاوَةِ قَلْبِهِ لَا مِنْ خَطَإٍ فِي التَّدْبِيرِ كَمَا أَنَّ الطَّبِيبَ قَدْ يَصِفُ لِلْمَرِيضِ مَا يَنْتَفِعُ بِهِ فَإِنْ كَانَ الْمَرِيضُ مُخَالِفاً لِقَوْلِ الطَّبِيبِ لَا يَعْمَلُ بِمَا يَأْمُرُهُ وَ لَا يَنْتَهِي عَمَّا يَنْهَاهُ عَنْهُ لَمْ يَنْتَفِعْ بِصِفَتِهِ وَ لَمْ تَكُنِ الْإِسَاءَةُ فِي ذَلِكَ لِلطَّبِيبِ بَلْ لِلْمَرِيضِ حَيْثُ لَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ وَ لَئِنْ كَانَ الْإِنْسَانُ مَعَ تَرَقُّبِهِ لِلْمَوْتِ كُلَّ سَاعَةٍ لَا يَمْتَنِعُ عَنِ الْمَعَاصِي فَإِنَّهُ لَوْ وَثِقَ بِطُولِ الْبَقَاءِ كَانَ أَحْرَى بِأَنْ يَخْرُجَ إِلَى الْكَبَائِرِ الْفَظِيعَةِ فَتَرَقُّبُ الْمَوْتِ عَلَى كُلِّ حَالٍ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الثِّقَةِ بِالْبَقَاءِ ثُمَّ إِنَّ تَرَقُّبَ الْمَوْتِ وَ إِنْ كَانَ صِنْفٌ مِنَ النَّاسِ يَلْهَوْنَ عَنْهُ وَ لَا

ص: 229


1- . المعاناة: مقاساة العناء و المشقة.
2- . في الأصل المطبوع يفارق و لا يستقيم المعنى بها بل يكون عكسيا. و لما رجعنا إلى البحار وجدناها يقارف.
3- . المحارم جمع محرم و هو الحرام.
4- . الارعواء: الكف عن الشي ء، او الندم على الشي ء و الانصراف عنه و تركه.

يَتَّعِظُونَ بِهِ فَقَدْ يَتَّعِظُ بِهِ صِنْفٌ آخَرُ مِنْهُمْ وَ يَنْزِعُونَ عَنِ الْمَعَاصِي وَ يُؤْثِرُونَ الْعَمَلَ الصَّالِحَ وَ يَجُودُونَ بِالْأَمْوَالِ وَ الْعَقَائِلِ (1) النَّفِيسَةِ فِي الصَّدَقَةِ عَلَى الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ فَلَمْ يَكُنْ مِنَ الْعَدْلِ أَنْ يُحْرَمَ هَؤُلَاءِ الِانْتِفَاعَ بِهَذِهِ الْخَصْلَةِ لِتَضْيِيعِ أُولَئِكَ حَظَّهُمْ مِنْهَا.(2)

[عدم آگاهى انسان به مدت عمر خود]

اينك اى مفضّل! در عدم آگاهى انسان به مدت عمرش انديشه كن. اگر او به عمر كوتاهش پى مى برد، هيچ لذتى نمى برد و با علم به مرگ و انتظار آن، زندگى براى او گوارا و شيرين نبود، چنين كسى همانند شخصى است كه مالش نابود شده و يا در شرف نابودى است و احساس فقر و نابودى مال، او را هراسناك كرده. حال آنكه آثار و عواقب ناگوار شناخت پايان عمر بمراتب از آثار نابودى مال بزرگتر و دشوارتر است؛ زيرا كمبود مال جبران شدنى است و اين امر باعث آرامش نسبى شخص مى گردد. ولى كسى كه به پايان پذيرى عمر يقين و باور داشته باشد اگر چه عمرش طولانى شود، هيچ اميدى ندارد.

نيز اگر شخص به طول عمر و بقاى خود اطمينان بيابد، در درياى لذات و معاصى غرق مى گردد. او به اين اميد كه در پايان عمر توبه خواهد كرد همواره در رسيدن به شهوات مى كوشد. بى شك خداى جلّ و علا از اين عقيده خشنود نيست و آن را از بندگانش نمى پذيرد. اگر تو غلامى داشته باشى كه يك سال خشم و نارضايتى تو را باعث شود و يك روز يا يك ماه خشنودت سازد. آيا از او مى پذيرى؟ بى ترديد نمى پذيرى و تا وقتى كه در همه كار و همه وقت فرمان تو را نبرد و سفارشت را گوش فرا ندهد، او را بنده اى صالح نمى شمارى.

ص: 230


1- . العقائل جمع عقيلة و العقيلة من الإبل هي الكريمة، و العقيلة من كل شي ء هي اكرمه.
2- توحيد المفضل، ص 84.

اگر بگويى مگر نشده كه گاه شخصى تمام اوقاتش را در معصيت و گناه گذرانده آنگاه توبه نموده و توبه او پذيرفته شده است؟ پاسخ مى دهيم: اين امر هنگامى است كه شهوات بر انسان چيره گردند و از مخالفت با آنها عاجز شود، نه اينكه اساس كار را بر ارتكاب معصيت بگذارد، [تا آخر كار توبه كند.] تنها در اين صورت خداوند از او مى گذرد و با بخشايش بر او تفضّل مى كند. امّا كسى كه با توجه و با قصد گناه كار مى كند تا در پايان كار توبه كند در واقع مى كوشد تا كسى را بفريبد كه فريفتنى نيست، او مى خواهد لذت نقد را بگيرد و قول توبه نسيه بدهد.

[به قول معروف: وعده سر خرمن مى دهد.] غالبا چنين اشخاصى در عمل به اين وعده خود توفيق چندانى نمى يابند؛ زيرا دل كندن از لذت و رفاه و دشوارى توبه به ويژه در دوران كهولت و ضعف بدن كارى بسيار دشوار [و گاه ناشدنى] است.

وانگهى معلوم نيست كه بر اثر فردا فردا كردن، مرگ غافل­گيرش نكند و او را بدون توبه از دنيا نبرد [و ميان او و خواسته اش جدايى نيفكند.] چنان كه گاه كسى براى مدتى قرضى گرفته ولى او آنقدر درنگ و فردا فردا مى كند كه زمان پرداخت فرا مى رسد، پولش تمام شده و قرض بر گردن او باقى است.

به اين ترتيب بهترين چيز همان است كه زمان مرگ و مدت عمر بر انسان ناپيدا و پوشيده ماند. تا در طول عمر منتظر مرگ باشد و [با ياد مرگ] گناهان را ترك كند و كارهاى صالح و نيكو را برگيرد.

اگر بگويى: الان هم كه زمان دقيق مرگ از او پنهان مانده و هر ساعت به انتظار مرگ است، باز در فساد و محرّمات غرق گشته است، در پاسخ مى گوييم! وجه تدبير در اين امر همان است كه گذشت و اگر آدمى با اين حال باز از گناه بر حذر نيست و از فساد فاصله نمى گيرد، از سرمستى و سنگدلى او سرچشمه مى گيرد نه از تدبير ناصواب. چنان كه گاه پزشك براى بيمار نسخه اى مى نويسد كه به سود اوست. امّا اگر بيمار از طبيب فرمان نبرد و با او

ص: 231

مخالفت نمايد و از آنچه گفته پرهيز كند و يا بر حذر نباشد، هيچ گاه نسخه دكتر سودى به او نمى بخشد و اين كار زشت و ناروا نه به زيان پزشك كه به زيان خود بيمار است؛ زيرا او از سخنان طبيبانه پزشك پيروى ننموده است.

وانگهى اگر انسان به طول بقاى خود [و عدم فرا رسيدن مرگ ناگهانى] اطمينان داشته باشد، بسيار بيشتر در طغيان و گناهان بزرگ در مى غلتد. پس انتظار مرگ براى او در هر حال از اطمينان بقا مفيدتر است، وانگهى اگر چه شمارى از مردم از ياد مرگ غافل مى شوند و موعظت نمى پذيرند، امّا شمارى ديگر اثر مى پذيرند و از معاصى بازشان مى دارد و اينان عمل صالح را بر مى گزينند. اين دسته از اموال گرانقدر و شتران پر قيمت خود بر فقيران و مساكين انفاق و صدقه مى كنند. با اين وصف از عدالت نيست كه به خاطر عدم آگاهى و غفلت يك گروه كه حق خود را ناديده مى گيرند و سود خود را از اين امر نمى برند، گروهى ديگر از بهره جويى و استفاده از اين امر محروم گردند(1)

از جمله مسائل پوشيده بر انسان، پايان عمر اوست. هيچ كس نمى داند كى مى ميرد. در قرآن مى فرمايد:

«وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ بِأَىّ أَرْضٍ تَمُوتُ؛ هيچ كس نمى داند كه فردا چه به دست مى آورد، و هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد».(2)

اين جزءِ حكمت هاى الهى است كه انسان از مرگ خود بى خبر باشد؛ زيرا پنهان ماندن آن دو فايده دارد كه در كتاب توحيد مفضل بدان ها اشاره شده است.

اگر مقدار عمر انسان معلوم بود از دو حال خارج نبود:

ص: 232


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 80.
2- . سوره لقمان، آيه 34.

الف) يا مى دانست عمر طولانى دارد كه در اين صورت، غفلت دامان او را مى گرفت و به خودش وعده مى داد كه من ده يا بيست يا پنجاه سال ديگر در اين دنيا مى مانم مجال توبه هم بسيار است عجله اى براى توبه نيست، آن گاه به گناه و غفلت و بى خبرى آلوده مى شد.

ب) اگر هم مى دانست كه تا يك ساعت ديگر يا يك روز يا يك ماه يا يك سال ديگر زندگى مى كند زندگى بر او ناگوار مى شد به خودش مى گفت: من كه تا يك ماه ديگر بيشتر زنده نيستم پس چرا تلاش كنم؟ نشاط زندگى از بين مى رفت و مأيوس مى شد.

همين موضوع فايده ديگرى هم دارد كه انسان هر لحظه احتمال دو طرف را مى دهد، يعنى دائماً بين خوف و رجاست. از يك سو دست از طلب بر نمى دارد و از سوى ديگر آلوده به گناه نمى شود، چون نمى داند شايد ساعتى بيش از عمرش باقى نمانده باشد. در احاديث بر اين مسأله بسيار تأكيد شده است.(1)

ص: 233


1- . انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى، ص 154.

الأحلام و امتزاج صادقها بكاذبها و سرّ ذلك

اشاره

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِي الْأَحْلَامِ كَيْفَ دَبَّرَ الْأَمْرَ فِيهَا فَمَزَجَ صَادِقَهَابِكَاذِبِهَا فَإِنَّهَا لَوْ كَانَتْ كُلُّهَا تَصْدُقُ لَكَانَ النَّاسُ كُلُّهُمْ أَنْبِيَاءَ وَ لَوْ كَانَتْ كُلُّهَا تَكْذِبُ لَمْ يَكُنْ فِيهَا مَنْفَعَةٌ بَلْ كَانَتْ فَضْلًا لَا مَعْنَى لَهُ فَصَارَتْ تَصْدُقُ أَحْيَاناً فَيَنْتَفِعُ بِهَا النَّاسُ فِي مَصْلَحَةٍ يَهْتَدِي لَهَا أَوْ مَضَرَّةٍ يَتَحَذَّرُ مِنْهَا وَ تَكْذِبُ كَثِيراً لِئَلَّا يَعْتَمِدَ عَلَيْهَا كُلَّ الِاعْتِمَادِ(1)

[خواب و راز درهم آميختگى راست و دروغ آن]

اى مفضّل! در باره خوابها و حكمت درهم آميختگى راست و دروغ آن نيك بينديش. اگر تمام خوابها راست و صادق بود همه مردم پيامبر [و از اخبار غيب آگاه] بودند و اگر تمام آنها نادرست و كاذب بود، چيزى زايد و بى معنى بود و سودى نداشت. از اين رو گاه راست است و مردم از آن سود مى برند و با آن به سوى نيكى مى روند و از بدى پرهيز مى نمايند و بسيارى از آنها نيز دروغ است تا بر خوابها اعتماد كامل نشود.(2)

هنگام خواب

هنگام خواب، حواس آدمی تعطیل می­شوند وپیوند نفس با عالم ماده به گونه­ای قطع می­گردد و روی به عالم بالا و افق اعلا می­کند وچیزهایی را مشاهده می­نمایند که در حال بیداری هرگز نمی­بیند. این مشاهدات و رویاها که برای انسان دست می­دهد، گاه خبرهایی از آینده را در خود دارد و از این

ص: 234


1- . توحید المفضل، ص 85.
2- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 80.

نظر به یکی از ویژگی­های بزرگ پیامبران که خبر دادن از غیب و آینده از طریق رویاهای صادقه است، شباهت می­رساند. از این رو امام (علیه السلام) فرمود:

اگر تمام رویاها صادق می­بود، همه پیامبر می­شدند، پس حکمت خداوند بر این جاری گشته که بعضی خواب­ها راست وبعضی دروغ باشند.(1)

معارف الهي رزق كريم است

يكي از عوامل زياد شدن روزي امانت است و بهترين روزي، معارف الهي است كه رزق كريم است و انسان امين از اين رزق كريم برخوردار است، خواه در بيداري، خواه در خواب، چون معلم انسان در بيداري و خواب، خداي سبحان است: «علم الانسان ما لم يعلم»(2)، «و اتقوا الله ويعلمكم الله»(3)و انسان در حال بيداري ديرتر از خداي سبحان علم فرامي گيرد تا در خواب،زيرا انسان در خواب به خداوند نزديكتر است و در بيداري دورتر. گرچه خداي سبحان نسبتش به همه اشيا

در همه حالات مساوي است و او به ما از خود ما نيز نزديكتر است، ولي ما در خواب به خدا نزديكتر از بيداري هستيم، زيرا آنچه ما را به عالم طبعيت دعوت مي كند مشاغل ماست، ولي در خواب اين شواغل حسي كم مي شود. از اين رو قرآن كريم خواب را توّفي مي داند و مي فرمايد: «الله يتوفّي الانفس حين موتها والتي لم تمت في منامها»(4) و «وهو الّذي يتوفّاكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنار»(5)؛ وقتي شما مي خوابيد خداوند شما را توفي مي كند، يعني حقيقت شما را نزد خود مي آورد.

ص: 235


1- . توحید مفضل، ترجمه محمد مهدی رضایی، ص276.
2- . سوره علق ، آیه 4.
3- . سوره بقره ، آیه 282.
4- . سوره زمر، آيه 42.
5- . سوره انعام ، آيه 60.

افسوس به كسي كه در حالت خواب، روح تبهكار و آلوده­اي را به خداي سبحان بدهد. چنين روحي وقتي تسليم خدا مي شود شرمنده است. اين است كه از تقرّب و تَوّفي هر شب طرفي نمي بندد. انسان اگر در بيداري مواظب اعمال خود باشد، خواب­هاي صادقي خواهد داشت يا در بيداري نيز حقايقي نصيب انسان مي شود.

اين كه انسان امين، هم در عالم خواب موجود با بركت است هم در عالم بيداري، براي آن است كه امانت وصداقت منشاء بركت است. انساني كه دربيداري امين نيست، اگر نعمتي الهي در عالم رؤيا نيز نصيبش شد، باز قوه خيال و وهم او آن را كم يا زياد مي كند، از اين رو وقتي بيدار شد، چيزي در خاطر دارد كه تعبير آن يا دشوار است و يا ناممكن، ولي انسان صادق و امين همان طور كه در بيداري امانت و صداقت را حفظ كرده، در عالم خواب هم اگر چيزي را از عالم ملكوت مشاهده كند، با همان حالت مشاهده اش آن را دارد؛ همچنين يك مُعَبِّر حاذق مي تواند آن صورت ملكوتي را به اصلش برگرداند و عبور بدهد (تعبير رؤيا).

يوسف صديق (علیه السلام) و ديگر انبياي الهي چون خود امينند، هم خوابهاي خوب مي بينند و هم توان آن را دارند كه خواب­هاي خوب ديگران را تعبير كنند. بنابراين رؤياي صادق رزق كريمي است كه خداي سبحان نصيب انسان­هاي امين و صادق كرده است.

رؤيا دريچه اي به جهان آخرت

در برخي روايات آمده است كه انسانهاي اوّلي خواب نمي ديدند. وقتي انبياي الهي به آنها مي گفتند: خدايي هست و امر و نهيي دارد،آنها مي گفتند: اگر ما دستورات خدا را عمل كنيم چه خواهد شد؟ جواب مي دادند كه بعد از مرگ پاداش مي گيريد و اگر انجام نداديد بعد از مرگ كيفر مي بينيد. انكار آنان بيشتر شده، مي گفتند بعد از مرگ خبري نيست، زيرا نياكان ما رفتند و

ص: 236

برنگشتند. اينها اوّلاً مي پنداشتند مرگ نابودي است و ثانياً اگر حيات بعد از مرگ راست باشد بايد مردگان به همين دنيا باز گردند و چون مي ديدند نياكان مرده آنها به دنيا برنگشتند، معاد را انكار مي كردند. آنها نمي دانستند كه معاد تبديل نشئه دنيا به نشئه آخرت است نه بازگشت به دنيا. تا اين كه خداي سبحان رؤيا را نصيب انسانهاي اوّلي كرد. آنگاه به انبيا مراجعه كرده، مي گفتند: اينها چيست كه ما در خواب مشاهده مي كنيم؟ انبيا مي فرمودند: آنچه ما به شما وعده مي دهيم، كه پس از مرگ مي بينيد از همين قبيل است (1) يعني وجودي است مثالي كه در عالم مثال (برزخ) با صور مثاليه محشور است و در قيامت كبرا به همان بدن اصلي برمي­گردد.(2)

كسب معارف در عالم رؤيا

خواب مكتبي است كه انسان مي تواند از آن بهره هاي فراوان ببرد. چنانكه خداوند به رسولش مي فرمايد: بعضي از اسرار را ما در خواب به تو فهمانديم: «لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنين محلقين رُؤُسكم و مقصّرين لا تخافون فعلم ما لم تعلموا فجعل من دون ذلك فتحاً قريباً»(3) ؛ خداوند فتح مكه را در عالم رؤيا به رسول خود تفهيم مي كند، چنانكه ذبح اسماعيل را در رؤيا براي حضرت ابراهيم (علیه السلام) بيان كرده است: «يا بني اِني أَريٰ في المنام أَني أذبحك»(4) يا اجتبا و برجستگي يوسف را در عالم رؤيا به او تفهيم كرده است: «اني رأيت أحد عشر كوكبا والشمس والقمر رأيتهم لي ساجدين»(5)

ص: 237


1- . وافي، ج25، ص641.
2- . در روايات بين عالم مثال و قيامت فرق گذاشته شده است.
3- . سوره فتح، آيه 27.
4- . سوره صافات، آيه 102.
5- . سوره يوسف، آيه 4.

پس انسان توان آن را دارد كه در حالت خواب صور حق را ببيند و بسياري از معارف را كسب كند. آنها كه در حالت بيداري از عالم طبيعت منزهند، هم در بيداري از علوم حصولي بهره­اي دارند و هم در خواب از علوم شهودي طرفي مي بندند.

يوسف صديق منشأ همه اين بركات را توحيد خداي سبحان مي داند. اما كساني كه ايمان ندارند، وقتي سخن از خدا و وحدت او به ميان مي آيد، منزجر و مشمئز مي شوند و وقتي سخن از غير خداست خوشحال مي گردند: «وإذا ذكر الله وحده اشمأزّت قلوب الّذين لا يُؤمنون بالآخرة و إذا ذكر الّذين من دونه اذا هم يستبشرون»(1) ، زيرا انسان طبيعت گرا از عالم وحدت هراسناك بوده به جهان كثرت متمايل است. از اين رو يوسف صديق به هم زندانيهاي خود مي فرمود: آيا اين الهه دروغين و پراكنده بهترند يا خداوند واحد قهار؟(2)

و همچنين مي فرمايد: «ذلكما ممّا علّمني ربّي اني تركت ملة قوم لايؤمنون بالله وهم بالآخرة هم كافرون ٭ واتبعت مِلّة آبائي ابراهيم واسحاق و يعقوب ما كان لنا أن نشرك بالله من شي ء ذلك من فضل الله علينا و علي النّاس ولكن أكثر النّاس لا يشكرون»(3)؛ چون موحد بودم و راه مستقيم انبياي الهي را پيمودم و از پدران معصوم خود پيروي كردم خداي سبحان اين علوم را بر من تفضّل كرد. ممكن نيست انسان موحد باشد و در خواب و بيداري از علوم الهي بهره نبرد، چون هر لحظه­اي كه مي خوابد، خدا روحش را قبض مي كند. چگونه ممكن است انسان به حضور حكيم عليم برود اما از حكمت و علم چيزي فرا نگيرد مگر آن كه قلبش كور باشد.(4)

ص: 238


1- . سوره زمر، آيه 45.
2- . سوره يوسف، آيه 39.
3- . سوره یوسف، آیات 37 و 38.
4- . سيره پيامبران در قرآن، ج 7 ، ص 23.

تفاوت تعبير خواب و تأويل

تعبير رؤيا به عالم الفاظ و مفاهيم ارتباط دارد و معبّر با استفاده از آن ها بيننده رؤيا را از صورت مناميّه مي گذراند و به حقيقت آن مي رساند، زيرا آنچه انسانْ نخست در خواب مي بيند، اگر اضغاث احلام نباشد، حق است؛ ولي قوه متخيّله صورت هايي را بر آن مي افزايد؛ يا از آن مي كاهد و پس از بيدار شدن، آخرين صورت را كه به ياد دارد براي معبّر نقل مي كند و معبّر بايد از اين صورت ها بگذرد و به صورت نخستين برسد كه حق است. او اگر داراي چنين قدرتي باشد، داناي به تعبير است، وگرنه تعبير به رأي كرده است.

تأويل رؤيا محقق شدن آن در بيرون است، پس «تأويل» وجود خارجي رؤياست و «تعبير» صورت مفهومي آن، هرچند قرآن كريم گاهي «تأويل» را مرادفِ «تعبير» هم به كار برده است؛ دو نمونه: 1. در شرح زنداني شدن يوسف (علیه السلام) : دو زنداني از وي تأويل رؤياي خود را خواستند و حضرت فرمود كه پيش از آنكه طعامي براي شما بياورند، تأويل رؤياي شما را مي گويم: «نَبِّئنا بِتَأويلِهِ إنّا نَراكَ مِنَ المُحسِنين ٭ قالَ لايَأتيكُما طَعامٌ تُرزَقانِهِ إلاّ نَبَّأتُكُما بِتَأويلِه»(1)؛ آن گاه پس از دعوت آنان به «توحيد» فرمود كه يكي از شما دو نفر آزاد و ساقي دربار مي گردد و آن ديگري به دار آويخته خواهد شد.

اين بيان در حقيقت، «تعبير» است كه «تأويل» ناميده شده است، زيرا جريان آن دو زنداني هنوز در مرحله الفاظ و صور ذهني بوده و در خارج رخ نداده است.

2. در داستان شاه مصر: «قالوا أضْغَاثُ أحْلامٍ وما نَحنُ بِتَأويلِ الأحْلامِ بِعَالِمِين»(2)، پس «تأويل» كه حقيقت خارجي و عيني است، گاهي مرادف «تعبير» آمده است كه از مقوله الفاظ و مفاهيم ذهني است.

ص: 239


1- . سوره یوسف، آیات36 و 37.
2- . سوره يوسف، آيه 44.

بر اين اساس، وقتي گفته مي شود كه كلّ قرآن «تأويل» دارد، مي تواند معاني ذهني (تعبير) يا وجود حقايق خارجي (تأويل) مراد باشد كه قرآن در ظرف آن ظهور مي كند و در بعضي آيات هم كه آمده است در قيامت تأويل قرآن روشن مي شود(1)،

لزوماً وجود خارجي آن مراد نيست، زيرا به مفهوم ذهني آن هم «تأويل» گفته شده است و اين دو اصطلاح (تأويل و تعبير)، مثبتين هستند. البته اگر به طور حصر در يكي از دو معناي مزبور به كار رود، جمع هر دو پذيرفته نيست.

تأويل چنانچه با روايتي تأييد شود، يا شاهد قرآني داشته باشد يا لطايف عقلي آن را همراهي كند و نيز مخالف با ظواهر ديني و برهان عقلي نباشد، پذيرفتني و معتبر است، وگرنه اعتبار ندارد.(2)

صدق رؤيا در سحر

حضرت ختمي نبوّت (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: أصدقُ الرؤيا بالأسحار.(3)

صدرالدين قونوي در شرح آن چنين گفته است:

سحر، پايان شب و استقبال آغاز روز است. شب مظهر غيب و ظلمت، و روز زمان كشف و وضوح و پايان سفر مقدّرات غيبي در عالم الهي و آن گاه در عالم معاني و ارواح است و چون زمان سَحَر آغاز زمان استقبالِ كمالِ انكشاف و تحقق است، لازم آن اين است كه چيزي كه در آن وقت ديده شود ظهور و تحقق آن نزديك باشد....(4)

صدق رؤيا و نزاهت آن از اضغاث احلام، گاهي توجيه فاعلي دارد و زماني توجيه قابلي؛ توجيه قابلي آن هنگامي به لحاظ زمان است و وقتي به لحاظ

ص: 240


1- . سوره اعراف، آيات 52 - 53.
2- . تسنیم ، ج13، ص176.
3- . سنن الدارمي، ج1، ص 605؛ سنن الترمذي، ج4، ص122.
4- . شرح اربعين حديث، قونوي، ص33.

متزمّن. گفتار جناب قونوي توجيه قابلي رؤيا به لحاظ زمان بود؛ ولي توجيه قابلي آن به لحاظ متزمّن، يعني خود شخص بيننده رؤيا، سهل و دلپذيرتر است.(1)

ص: 241


1- . تسنیم، ج13، ص 366.

الأشياء المخلوقة لمآرب الإنسان و إيضاح ذلك

اشاره

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِي هَذِهِ الْأَشْيَاءِ الَّتِي تَرَاهَا مَوْجُودَةً مُعَدَّةً فِي الْعَالَمِ مِنْ مَآرِبِهِمْ فَالتُّرَابُ لِلْبِنَاءِ وَ الْحَدِيدُ لِلصِّنَاعَاتِ وَ الْخَشَبُ لِلسُّفُنِ وَ غَيْرِهَا وَ الْحِجَارَةُ لِلْأَرْحَاءِ(1)

وَ غَيْرِهَا وَ النُّحَاسُ لِلْأَوَانِي وَ الذَّهَبُ وَ الْفِضَّةُ لِلْمُعَامَلَةِ وَ الذَّخِيرَةِ وَ الْحُبُوبُ لِلْغِذَاءِ وَ الثِّمَارُ لِلتَّفَكُّهِ وَ اللَّحْمُ لِلْمَأْكَلِ وَ الطِّيبُ لِلتَّلَذُّذِ وَ الْأَدْوِيَةُ لِلتَّصَحُّحِ (2) وَ الدَّوَابُّ لِلْحُمُولَةِ وَ الْحَطَبُ لِلتَّوَقُّدِ وَ الرَّمَادُ لِلْكِلْسِ (3)

وَ الرَّمْلُ لِلْأَرْضِ وَ كَمْ عَسَى أَنْ يُحْصِيَ الْمُحْصِي مِنْ هَذَا وَ شِبْهِهِ أَ رَأَيْتَ لَوْ أَنَّ دَاخِلًا دَخَلَ دَاراً فَنَظَرَ إِلَى خَزَائِنَ مَمْلُوءَةٍ مِنْ كُلِّ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ النَّاسُ وَ رَأَى كُلَّمَا فِيهَا مَجْمُوعاً مُعَدّاً لِأَسْبَابٍ مَعْرُوفَةٍ أَ كَانَ يَتَوَهَّمُ أَنَّ مِثْلَ هَذَا يَكُونُ بِالْإِهْمَالِ وَ مِنْ غَيْرِ عَمْدٍ فَكَيْفَ يَسْتَجِيزُ قَائِلٌ أَنْ يَقُولَ هَذَا مِنْ صُنْعِ الطَّبِيعَةِ فِي الْعَالَمِ وَ مَا أُعِدَّ فِيهِ مِنْ هَذِهِ الْأَشْيَاءِ-(4)

[شرح آفرينش اشيا براى رفع نياز آدمى]

اى مفضّل! در اين اشيا و موجودات در عالم كه رافع نياز انسان هستند انديشه كن. خاك براى ساختن بنا، آهن براى استفاده در صنعت، چوب براى ساختن كشتى و جز آن، سنگ براى آسياب و جز آن، مس براى ساخت ظروف، طلا و نقره براى معامله و ذخيره سازى ثروت، حبوبات براى غذا، ميوه ها

ص: 242


1- . الارحاء جمع رحى و هي الطاحونة.
2- . التصحح من صحح المريض: أزال مرضه.
3- . الكلس:- بالكسر- ما يقوم به الحجر و الرخام و نحوهما و يتخذ منها باحراقها.
4- . توحيد المفضل، ص 85.

براى استفاده و لذت، گوشت براى خوردن، بوى خوش براى تلذذ، داروها براى بهداشت و درمان، حيوانات و چهارپايان براى حمل بار، هيزم براى سوزاندن، خاكستر براى ساروج ساختن و رمل براى فرش زمين آفريده شد. راستى مگر انسان مى تواند اين همه و جز آن را در شماره آورد؟! آيا اگر كسى وارد يك خانه شود و تمام اشياى مورد نياز مردم را در آنجا بيابد مى پندارد كه اين آفرينش [و هماهنگى و گردآورى] بى هدف و خود به خود باشد؟ چگونه كسى به خود اجازه مى دهد كه اين همه تدبير عالم و اشياى مهيا و هماهنگ را كار طبيعت بداند؟

اى مفضّل! از آفرينش و آماده سازى حكيمانه و مدبّرانه اشيا براى رفع نياز انسان درس عبرت بگير. براى او غلّات و حبوبات آفريده شده است. در نتيجه بايد آنها را آرد كند، آرد را خمير گرداند و با آن نان و غذا بپزد. براى پوشاكش پشم آفريده شده و او بايد آن را بزند، بريسد و ببافد. براى او درخت آفريده شده و او بايد آن را در زمين بكارد، آب دهد و به آن برسد و از آن بهره گيرد. داروها براى درمانش پديد آمده و او بايد آنها را [از زمين] برگيرد، با مواد ديگر آميخته نمايد و داروى شفا بخش بسازد. ديگر اشيا نيز همين گونه آفريده شده است.

بنگر كه چگونه تمام نيازهاى ضرورى انسان آفريده شده ولى انسان بايد براى دسترسى به آنها قدرى تلاش و حركت كند [تا بركت يابد] اين به سود و صلاح اوست؛ زيرا اگر اين اشيا بدون هيچ كار و تلاش و حركتى نيازهاى او را بر مى داشت، همواره در وادى سرمستى و طغيان سقوط مى كرد و چه بسا دست به اعمالى مى زد كه خود را نيز هلاك كند. اگر تمام نيازهاى انسان آماده و كافى بود براى او زندگى، هيچ مزه و لذّتى نداشت و گوارا نبود. چنان كه مى بينى اگر كسى چند صباحى نزد عده اى مهمان باشد و آنان غذا، نوشيدنى و ديگر نيازهايش را برطرف كنند، هر آينه از بيكارى آزرده مى شود و با خود منازعه و ناسازگارى مى كند كه بايد به كارى مشغول گردد. حال اگر

ص: 243

انسان در تمام عمر براى تحصيل ما يحتاج خود به هيچ تلاش و حركتى نياز نداشته باشد كار بمراتب دشوارتر و ناگوارتر مى گردد.

پس حكمتى عظيم و تدبيرى سترگ در اين است كه نيازهاى انسان با حركت و قدرى تلاش به دست آيند تا از سويى بيكارى او را در دشوارى نيفكند و از سوى ديگر نتواند كه در پى چيزى باشد كه به او نمى رسد و يا اگر برسد به سود او نباشد.(1)

توصيه اسلام به بهره گيري از منابع طبيعي

قرآن كريم گاهي با بيان «وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ»(2) و زماني با عبارت: «فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها»(3)، انسان را به بهره گيري از منابع طبيعي فراخوانده مي فرمايد: روي دوش زمين راه برويد و روزي بگيريد. لازمه اين فرمان، تلاش براي استخراج معادن، كشاورزي، ... و بهره گيري هرچه بهتر از مواد خام طبيعت است. امتثال اين دستور الهي كار آساني نيست، بلكه نياز به تلاش و همت جدي دارد. اين سفره گسترده نعم الهي در صحرا و دريا و در اعماق كوه­ها براي بشر پهن شده و انسان بايد با تلاش خويش از آنها بهره مند شود. خداوند قبل از خلقت انسان همه نعمت­هاي لازم جهت زندگي را آفريد؛ يعني زمين و زمينه را براي زندگي بشر فراهم كرد، آن گاه بشر را در روي زمين خلق كرد.

چنين نبود كه انسان ابتدا آفريده شود سپس براي رفع نياز او موجودات ديگر خلق شوند؛ چنان كه نوزاد چون توان هضم غذا ندارد، ابتدا شير مادر براي او فراهم شد و پس از مدتي كه توان غذا خوردن و كار كردن يافت غذا و فعاليت او مشخص گرديد، به انسان نيز عقل و خرد داد، ابزار در اختيار او نهاد،

ص: 244


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 82.
2- . سوره جمعه، آيه 10.
3- . سوره ملك، آيه 15.

فرمان تلاش در روي زمين و آبادكردن آن را بيان كرد و فرمود: شما حركت كنيد، «ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ»(1)؛ ما راه را براي شما آسان مي كنيم.

ضرورت بهره وري بهينه از منابع طبيعي

خداي سبحان موجودات را در تسخير انسان قرار داد؛ نه به آن معنا كه خود انسان آنها را تسخير كند، بلكه خداوند آنها را براي بشر مسخر قرار داد؛ چنان كه در سوره «ابراهيم» مي فرمايد: «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي البَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الأَنْهَار ٭ وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ دَائِبَيْنِ

وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ»(2)در اين آيات كلمه «سَخَّر» چهار بار تكرار شده است و ضمير خطاب «لَكُمُ» نيز چندين بار تكرار شده است. هر چند واژه «تسخير» مفهوم جامع ذهني دارد ولي تسخير شمس و قمر با تسخير ليل و نهار متفاوت است؛ همچنان كه تسخير بحر با تسخير نهر متفاوت است. بنابراين هر يك از مخلوقات الهي؛ هم وجودشان با ديگري تفاوت دارد و هم تسخير آنها، از اين جهت بهره برداري از آنها نيز متفاوت خواهد بود.ولي آنچه مهم است اينكه همه موجودات مسخر انسان هستند، از اين جهت لازم است به نحو احسن از اين نعمت­هاي الهي بهره برداري شود كه در غير اين صورت كفران نعمت است.

يكي از نعمت­هاي خدادادي دريا است. اگر انسان استفاده ابتدايي از آن بكند، او با ساير موجودات آبزي و پرندگان دريايي در استفاده از دريا يكسان است و تسخير آن مصداق ندارد. اگر انسان افزون از استفاده از آب دريا و كشتيراني، در درياي نعمتهاي الهي غواصي كند و از عمق دريا تا فضاي درون و بيرون آن به تحقيق علمي بپردازد و معادن دريايي و سرمايه هاي موجود در

ص: 245


1- . سوره عبس، آيه 20.
2- . سوره ابراهيم، آيات 32 و 33.

دريا را شناسايي و به بشر عرضه كند، آنگاه مي توان گفت از درياي تسخير شده استفاده صحيح كرده است؛ چنان كه اگر تنها از روشنايي و گرماي خورشيد استفاده كند، تفاوتي ميان انسان و ديگر موجودات زنده - اعم از حيوانات و نباتات - در استفاده از خورشيد نخواهد بود، كسي مي تواند ادّعا كند كه از نعمت خورشيد به خوبي استفاده كرده و به آيه «سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْس»(1) عمل كرده است كه انواع استفاده هاي مفيد و منافع زيست محيطي آن را شناسايي كرده در اختيار بشريت قرار دهد.

زمين را نيز خداوند مسخر انسان قرار داد تا به راحتي توان زندگي روي آن را داشته باشد؛ براي كشاورزي بتواند آن را شخم زده و براي استخراج معادن و كاوش­هاي علمي در رشته هاي مختلف خاك شناسي و معدن شناسي بتواند حفاري­هاي عميق كند و همچنين براي شناخت گسل­ها و مناطق زلزله خيز به تحقيق عمقي زمين بپردازد تا مردم از زندگي مرفه و أمني برخوردار شوند ولي اگر استفاده از زمين تنها در حد ساختن آشيانه و زندگي عادي باشد، ديگر حيوانات نيز چنين بهره مندي را دارند. هم چنان كه انسان به عمق زمين مي رود و نفت و گاز و ديگر منابع زيرزميني را استخراج مي كند بايد از فضا و موجودات آن نيز بهره برداري مناسب كند.

اگر تنها به استفاده ابتدايي از نعمتهاي الهي بسنده شود و مسخر بودن موجودات براي انسان ناديده گرفته شود؛ چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: «أَلَمْ يَرَوْا إِلَي الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ»(2) «وَالخَيْلَ وَالبِغَالَ وَالحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا»(3) و از مخلوقات الهي به طور شايسته بهره مند نشود، كفران نعمت كرده شامل آيات: «أَلَمْ تَرَ إِلَي

ص: 246


1- . سوره ابراهیم، آیه 33.
2- . سوره نحل، آيه 79.
3- . سوره نحل، آيه 8.

الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ البَوَارِ»(1)، «إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ»(2) خواهد بود.(3)

ص: 247


1- . سوره ابراهيم، آيه 28.
2- . سوره ابراهيم، آيه 34.
3- . اسلام و محیط زیست ، ص 32.

اعْتَبِرْ يَا مُفَضَّلُ بِأَشْيَاءَ خُلِقَتْ لِمَآرِبِ الْإِنْسَانِ وَ مَا فِيهَا مِنَ التَّدْبِيرِ فَإِنَّهُ خُلِقَ لَهُ الْحَبُّ لِطَعَامِهِ وَ كُلِّفَ طَحْنَهُ وَ عَجْنَهُ وَ خَبْزَهُ وَ خُلِقَ لَهُ الْوَبَرُ لِكِسْوَتِهِ فَكُلِّفَ نَدْفَهُ وَ غَزْلَهُ وَ نَسْجَهُ وَ خُلِقَ لَهُ الشَّجَرُ فَكُلِّفَ غَرْسَهَا وَ سَقْيَهَا وَ الْقِيَامَ عَلَيْهَا وَ خُلِقَتْ لَهُ الْعَقَاقِيرُ لِأَدْوِيَتِهِ فَكُلِّفَ لَقْطَهَا(1) وَ خَلْطَهَا وَ صُنْعَهَا وَ كَذَلِكَ تَجِدُ سَائِرَ الْأَشْيَاءِ عَلَى هَذَا الْمِثَالِ فَانْظُرْ كَيْفَ كُفِيَ الْخِلْقَةَ الَّتِي لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ فِيهَا حِيلَةٌ وَ تُرِكَ عَلَيْهِ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ مَوْضِعُ عَمَلٍ وَ حَرَكَةٍ لِمَا لَهُ فِي ذَلِكَ مِنَ الصَّلَاحِ لِأَنَّهُ لَوْ كُفِيَ هَذَا كُلَّهُ حَتَّى لَا يَكُونَ لَهُ فِي الْأَشْيَاءِ مَوْضِعُ شُغُلٍ وَ عَمَلٍ لَمَا حَمَلَتْهُ الْأَرْضُ أَشَراً وَ بَطَراً(2) وَ لَبَلَغَ بِهِ ذَلِكَ إِلَى أَنْ يَتَعَاطَى أُمُوراً فِيهَا تَلَفُ نَفْسِهِ وَ لَوْ كُفِيَ النَّاسُ كُلَّمَا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ لَمَا تَهَنَّئُوا(3) بِالعَيْشِ وَ لَا وَجَدُوا لَهُ لَذَّةً أَ لَا تَرَى لَوْ أَنَّ امْرَءاً نَزَلَ بِقَوْمٍ فَأَقَامَ حِيناً بَلَغَ جَمِيعَ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ مِنْ مَطْعَمٍ وَ مَشْرَبٍ وَ خِدْمَةٍ لَتَبَرَّمَ بِالْفَرَاغِ وَ نَازَعَتْهُ نَفْسُهُ إِلَى التَّشَاغُلِ بِشَيْ ءٍ فَكَيْفَ لَوْ كَانَ طُولُ عُمُرِهِ مَكْفِيّاً لَا يَحْتَاجُ إِلَى شَيْ ءٍ فَكَانَ مِنْ صَوَابِ التَّدْبِيرِ فِي هَذِهِ الْأَشْيَاءِ الَّتِي خُلِقَتْ لِلْإِنْسَانِ أَنْ جُعِلَ لَهُ فِيهَا مَوْضِعُ شُغُلٍ لِكَيْلَا تُبْرِمَهُ الْبِطَالَةُ وَ لِتَكُفَّهُ عَنْ تَعَاطِي مَا لَا يَنَالُهُ وَ لَا خَيْرَ فِيهِ إِنْ نَالَهُ (4)

اى مفضّل! از آفرينش و آماده سازى حكيمانه و مدبّرانه اشيا براى رفع نياز انسان درس عبرت بگير. براى او غلّات و حبوبات آفريده شده است. در نتيجه

ص: 248


1- . اللقط مصدر من لقط الشي ء: اخذه من الأرض بلا تعب، و لقط الطائر الحب: أخذه بمنقاره
2- . الاشر و البطر «كلاهما بالفتح» بمعنى واحد.
3- . و في نسخة البحار تهنوا.
4- . توحيد المفضل، ص 86.

بايد آنها را آرد كند، آرد را خمير گرداند و با آن نان و غذا بپزد. براى پوشاكش پشم آفريده شده و او بايد آن را بزند، بريسد و ببافد. براى او درخت آفريده شده و او بايد آن را در زمين بكارد، آب دهد و به آن برسد و از آن بهره گيرد. داروها براى درمانش پديد آمده و او بايد آنها را [از زمين] برگيرد، با مواد ديگر آميخته نمايد و داروى شفا بخش بسازد. ديگر اشيا نيز همين گونه آفريده شده است.

بنگر كه چگونه تمام نيازهاى ضرورى انسان آفريده شده ولى انسان بايد براى دسترسى به آنها قدرى تلاش و حركت كند [تا بركت يابد] اين به سود و صلاح اوست؛ زيرا اگر اين اشيا بدون هيچ كار و تلاش و حركتى نيازهاى او را بر مى داشت، همواره در وادى سرمستى و طغيان سقوط مى كرد و چه بسا دست به اعمالى مى زد كه خود را نيز هلاك كند. اگر تمام نيازهاى انسان آماده و كافى بود براى او زندگى، هيچ مزه و لذّتى نداشت و گوارا نبود. چنان كه مى بينى اگر كسى چند صباحى نزد عده اى مهمان باشد و آنان غذا، نوشيدنى و ديگر نيازهايش را برطرف كنند، هر آينه از بيكارى آزرده مى شود و با خود منازعه و ناسازگارى مى كند كه بايد به كارى مشغول گردد. حال اگر انسان در تمام عمر براى تحصيل ما يحتاج خود به هيچ تلاش و حركتى نياز نداشته باشد كار بمراتب دشوارتر و ناگوارتر مى گردد.

پس حكمتى عظيم و تدبيرى سترگ در اين است كه نيازهاى انسان با حركت و قدرى تلاش به دست آيند تا از سويى بيكارى او را در دشوارى نيفكند و از سوى ديگر نتواند كه در پى چيزى باشد كه به او نمى رسد و يا اگر برسد به سود او نباشد(1)

ص: 249


1- . شگفتي­هاى آفرينش (ترجمه توحيد مفضل)، ص82.

اهميت كار در اسلام

كار، در نظام ارزشي اسلام به عنوان راز آفرينش و حكمت وجود مطرح است. آدمي جوهره وجودي خويش را با سعي و تلاش مي نماياند و ارزش حقيقي خود را با كار تعيين مي كند.

خداي سبحان، انسان را آفريد و روح منسوب به خويش را در او به وديعت نهاد: «وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي»(1)و هر آنچه را كه در جهت كسب كمالات و تعالي روحي و مادي، ضروري بود مسخّر وي ساخت: «أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ»(2) و او را به وصف كرامت و فضيلت بر بسياري از پديده ها ستود: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً»(3) خداي سبحان انسان را از زمين انشا كرد. تا با كار و كوشش، هم به عمران و آباداني زمين بپردازد: «هُوَ أنْشَأكُمْ مِنَ الأرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها»(4) و هم با كارهاي شايسته، به حكمت وجودي خود پي ببرد و كرامت نفساني خويش را تحصيل كند. تا در پرتوي تلاش در عمارت زمين و شناخت خويش محيط زيست بشر سالم و تكامل او حاصل شود.

عزت، كرامت، استقلال، سلامت و امنيت هر ملتي در گرو همت و تلاش آن ملت است؛ چنانكه فرومايگي، زبوني، فسردگي و ناامني هر امتي، پيامد تنبلي و راحت طلبي و بيكاري اوست.

اهمّيت كار و ارزش اشتغال را مي توان از اسناد كار به خداوند استنباط كرد. قرآن كريم در موارد فراوان، انجام كارهاي گوناگون را به خداوند استناد

ص: 250


1- . سوره حجر، آیه 29.
2- . سوره لقمان، آیه 20.
3- . سوره اسراء، آیه 70.
4- . سوره هود، آيه 61.

مي دهد و در برخي از آيات، به طور جامع فراگير مي فرمايد: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»(1)؛ هر روز، بلكه هر ظهور و تجلّي، خداوند در كاري تازه است. كارهاي خداوند، مشابه يكديگر و تكراري نيست؛ چون او هميشه در حال ايجاد است و هر وجودي داراي خصوصيتي است كه در ديگري نيست لذا تجلّي خداوند تكرارپذير نخواهد بود و همه پديده ها، نيازهاي خود را تنها بر او عرضه مي دارند: «يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ

وَالأَرْضِ»(2)؛ وخدا تنها مبدئي است كه همه نيازها را پاسخگوست و كارگشايي همه گره ها منوط به اراده اوست: «وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ»(3)

رابطه كار و هستي شناسي

نگرش انسان به كار، برابر با نگرش وي به جهان هستي است؛ آن كس كه همه موجودات را منحصر در قلمرو ماده مي داند و در بخش شناخت شناسي، راهي جز راه حس و تجربه را به رسميت نمي شناسد، كار را در حد توليد مادي و مصرف مادي مي انگارد؛ ولي آن كس كه با فرهنگ قرآن آشناست، مي داند كه قرآن، هستي را به غيب و شهادت تقسيم كرده است. از اين رو، شناخت نيز به اين دو شعبه تقسيم مي شود؛ چنان كه كار نيز اين دو شعبه را دارد. بر اين اساس، كسي كه هستي را فراتر از ماده مي بيند، به كار نيز با ديد وسيع تري نگاه مي كند و با تقدس بخشيدن به آن از راه ديد معنوي، عرصه هاي فعاليت را گسترده تر مي سازد.

ص: 251


1- . سوره الرحمن، آيه 29.
2- . سوره الرحمن، آيه 29.
3- . سوره ابراهيم، آيه 34.

گستردگي عرصه كار

فعاليت توليدي و كسب و كار، با چيرگي بر طبيعت و استخدام آن، وظيفه مستمر و روزانه است. خداي سبحان مي فرمايد: «وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشاً»(1) روز را براي تحصيل معاش مقرر كرديم: «إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً»(2)؛ براي تو در روز جهت طلب روزي، كوشش و فرصتي وسيع است.

حوزه كار بشر، محدود به نقطه خاصي نيست؛ بلكه از اعماق درياها تا اوج آسمانها و فراخناي خشكي و صحرا ميدان كار و تلاش است: «هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها وَكُلُوا مِن رِزْقِهِ»(3)؛ اوست كسي كه زمين را براي شما رام گردانيد؛ پس در فراخناي آن رهسپار شويد و از روزي او بخوريد؛ «وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ البَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَه تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون»(4)؛ اوست كسي كه دريا را مسخّر گردانيد تا از آن، گوشت تازه بخوريد و از آن زيورهايي كه چون دُرّ و مرجان و خز مي پوشيد، بيرون آوريد و كشتي­ها را در آن، شكافنده مي بيني تا از فضل او بجوييد و باشد كه شكرگزاريد.

لازم است عنايت شود كه كار، منحصر به فعاليت بدني نيست؛ بلكه دانشمندي كه با دانش و تحقيق خود در رفع مشكل علمي جامعه مي كوشد يا پزشكي كه بيماران را مداوا مي كند يا مهندسي كه طرح فنّي مي ريزد يا دانش پژوهي كه در راه تحصيل دانش رنج مي برد و ...، هر كدام از اين كوشش­هاي علمي و پژوه­شهاي تحقيقي، مصداق بارزي از مصاديق كارند؛ با اين تفاوت كه ارزش آنها يكسان نيست.

ص: 252


1- . سوره نبأ، آيه 11.
2- . سوره المزمل آیه 7.
3- . سوره ملك، آيه 15.
4- . سوره نحل، آيه 14.

تلاش جدّي و مستمر

از تأكيدات مهم اسلام به انسان­ها، آن است كه در هيچ زماني از زندگي خود، از كار و تلاش باز نايستند. انسان، همواره بايد در عرصه هاي مختلف زندگي - كه بخشي از آن، تلاش براي تأمين نيازهاي اقتصادي و معيشتي است - به صورتي جدّي و مستمر كوشش كند تا در پرتو چنين تلاش­ها و زحماتي، جامعه ديني، هم از جهت فردي به صلاح دست يابد و هم از جهت اجتماعي به اهداف عالي خود نايل شود.

بيان نوراني حضرت رسول اكرمa به خوبي روشن كننده ميزان سعي مسلمان در زندگي خود است؛ «ان قامت الساعه و في يد أحدكم الفسيله فإن استطاع أن لا تقوم الساعه حتي

يغرسها فليغرسها»(1)؛ يعني اگر خوشه يا نشايي در دست توست و قيامت هم در آستانه برپايي است و چيزي نمانده كه بميري، اين نهال را بكار و بمير.

طبق اين بيان، انسان تا نفس دارد، بايد كار كند و در جامعه اسلامي، هر كسي به تناسب استعداد و قابليتي كه دارد، بايد تلاش و كوشش كند.

كشاورز در توليد محصولات زراعتي، صنعتگر در توليدات صنعتي، معلم در آموزش و محقق در تأليف و نگارش، همگي بايد دائماً همه همّت خود را براي انجام كمّي و كيفي وظايف خويش به كار گيرند و به معناي واقعي تا توان دارند، كار كنند.

از سوي ديگر، همان گونه كه مردم - طبق تعاليم الهي - به تلاش در عرصه توليد، امر و ترغيب شده اند، از كم كاري و سستي نيز منع شده اند؛ به گونه اي كه فرد بيكار با عدم فعاليت خود در جامعه اسلامي، افزون بر آنكه در سلامت رواني خانواده و محيط زيست سالم تأثير سوء دارد، بزرگ ترين تهديد و

ص: 253


1- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص460؛ كنزالعمال، ج 3، ص 892.

بدبختي در نظام آفرينش را (غضب الهي) براي خود فراهم مي كند؛ چنانكه امام كاظم (علیه السلام) فرمودند:

«إن الله ليبغض العبد الفارغ؛(1) خداوند، به بنده بيكار خشم مي ورزد.

در روايات اهل بيت (علیهم السلام) ، رخوت و سستي از منفورترين خصوصيات اخلاقي بشر شمرده مي شود كه بر اساس آن، هم دنياي فرد از رونق مي افتد و هم آخرت او تباه مي شود. حضرت موسي بن جعفر (علیهما السلام) در اين باره مي فرمايد:

«إياك و الكسل و الضجر فإنهما يمنعانك من حظك من الدنيا و الآخره؛(2) از تنبلي و بي حوصلگي بپرهيزيد كه اين دو شما را از بهره مندي از دنيا و آخرت، منع مي كند.

انسان تا زنده است بايد به وسيله كار و تلاش خويش براي جامعه مفيد باشد. كاري كه به عهده و در توان اوست بايد آن را به نحو احسن انجام دهد، خواه كشاورزي، دامداري، صنعت يا كارهاي فرهنگي و علمي. بيكاري نه مطلوب جامعه و نه مورد رضايت خداوند است. از اين جهت انسان بيكار اگر دعا كند نيايش وي مستجاب نمي شود. هر چند مقدار كاري كه از يك جوان برومند توقع مي رود و از سالمند انتظار نمي رود، ولي با ملاحظه توان جسمي و فكري افراد همگان موظف به كار هستند.

البته روايات زيادي در اين رابطه هست كه نگاه فراگير به آنها مي تواند بيان كننده ارزش فوق العاده كار و تلاش، در مكتب اسلام باشد؛ امّا با همه اين تأكيدات، عده اي مي خواهند برخورد مثبت دين را با تلاشهاي فردي و جمعي مردم براي تحصيل امور مادي زندگي، انكار كنند. آنان براي اين كار به تأكيدات قرآني و روايي اي استناد مي كنند كه در آنها مؤمنان از «دنيا طلبي» منع، و به دوري از مظاهر دنيوي و دلبستگي به آنها امر شده اند.

ص: 254


1- . وسائل الشيعه، ج 17، ص 58.
2- . كافي، ج 5، ص 85.

به نظر مي رسد روايت زير، به خوبي بطلان توهّم فوق را در قالب مغايرت دنيا طلبي - كه واقعاً مذموم است - با تلاش براي تحصيل امور مادي زندگي - كه واقعاً محمود است - بيان مي كند.

شخصي به نام «محمد بن المنكدر» مي گويد: در اطراف مدينه بودم كه حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) را ديدم. ايشان به سبب كار طاقت فرساي كشاورزي در صحراي گرم مدينه به شدت عرق كرده بود و به كمك غلامان خود حركت مي كرد. با خودم فكر كردم او را نصيحت كنم تا خود را اين اندازه به جهت دنياطلبي و تحصيل متاع ناچيز دنيا به زحمت و عذاب نيفكند. به آن حضرت گفتم: خدا تو را اصلاح كند! شيخ بزرگي مانند شما كه ازشيوخ قريش هستيد، در اين ساعت از روز، در اين وضع، بعيد است كه در حال طلب دنيا باشد، سپس او - يعني محمد بن منكدر - با اين تصور كه چنين عملكردي مخصوص طالبان و شيفتگان دنيا و غافلان از مرگ و قيامت است، به حضرت امام باقر (علیه السلام) عرض كرد: اگر با همين حال، مرگ به سراغت بيايد چه خواهي كرد و جواب خدا را چه خواهي داد؟ حضرت امام باقر (علیه السلام) فرمود:

«لو جاءني والله الموت وأنا في هذه الحال جاءني و أنا في طاعه من طاعات الله تعالي؛(1) به خدا قسم! اگر در اين حال، مرگ به سراغم آيد، من در حال به جا آوردن طاعتي از طاعات خداوند جان خواهم داد.

به راستي، بين اين توهم كه تلاش براي فراهم كردن لوازم مادي زندگي، نوعي تخلف از فرامين الهي و تخطي از آخرت طلبي و ايمان واقعي به معاد دانسته شود و اين معرفت حكيمانه كه چنين تلاشي در رديف يكي از طاعت­هاي الهي قرار مي گيرد و تأكيدات زيادي براي ترغيب آحاد جامعه به آن اختصاص دارد،

ص: 255


1- . بحارالانوار، ج 46، ص 10.

فرق فراواني است؛ به ويژه اموري كه فروگذاري آنها ممكن است عواقب جبران ناپذيري براي دنيا و آخرت انسان داشته باشد.(1)

كار، مآيه كسبِ عزّت

عزّت و سربلندي هر كسي از ثمرات ايمان او به خداست. مؤمن عزيز است و همواره بايد در حفظ و اعتلاي عزت خود بكوشد و كار، يكي از راه­هاي كسب عزّت و رسيدن به استقلال مادي است. از اين رو، پيشوايان بزرگ ما از كار به «عزّت»، تعبير كرده اند.

امام صادق (علیه السلام) به يكي از اصحاب خود فرمود: صبح هنگام، در محل كسب عزت خويش، حضور ياب: «أغْدُ إلي عزّك»(2)

«عبدالأعلي» كه از اصحاب امام صادق (علیه السلام) است مي گويد: روز بسيار گرمي، آن حضرت (علیه السلام) را در يكي از راه­هاي مدينه ديدم و به او گفتم: شما با مقامي كه نزد خداوند و انتسابي كه به پيامبرa داريد، چرا در چنين روز گرمي، خود را به زحمت انداخته ايد؟

حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمود: من در طلب روزي بيرون آمده ام تا از مثل تو بي نياز باشم: «خرجت في طلب الرزق لأستغنى عن مثلك».(3)

از سوي ديگر، اسلام با خواري و فرومايگي كه پيامد تلخ كسالت و بيكاري است به شدت برخورد كرده، ريشه هاي آن را مي خشكاند؛ چنانكه در روايات معصومان (علیهم السلام) مي خوانيم:

«اياك و الكسل؛(4) از كسالت بپرهيز».

ص: 256


1- . اسلام ومحیط زیست، ص240.
2- . وسائل الشيعه، ج 17، ص 10.
3- . كافي، ج 5، ص 74.
4- . كافي، ج 5، ص 85.

«آفه النجح الكسل؛(1)آفت پيروزي، سستي و كسالت است».

«إيّاك و الكسل و الضجر فإنّهما مفتاح كل شرّ ؛(2) كسالت و نداشتن تحمّل، كليد هر بدي است:

حضرت علي (علیه السلام) مي فرمايد:

«من وجد ماءً و تراباً ثم افتقر فأبعده الله؛(3) كسي كه آب و خاك - به اندازه كافي - داشته باشد و نيازمند به ديگران شود، خدا او را - از رحمت خود - دور كند. اين سخنان، همگان را به توليد و پرهيز از بيكاري دعوت مي كند.

مردي به امام صادق (علیه السلام) عرض كرد: من نمي توانم به خوبي با دستم كار كنم و با تجارت نيز آشنايي كافي ندارم و نيازمند و بيچاره ام، چه كنم؟

امام صادق (علیه السلام) فرمود: كار كن و با سر خود، بار ببر و اين گونه از مردم بي نياز باش.(4)

امام صادق (علیه السلام) وي را به كار تشويق مي كند و به او روحيّه خودباوري مي دهد كه او امرار معاش كند و متكي به ديگران نباشد؛ كه نيازمند ديگران بودن، با عزت و شرافت انسان سازگار نيست.

امام صادق (علیه السلام) مي فرمايد:

«طلب الحوائج الي الناس استلاب للعزّ، مذهبه للحياء؛ درخواست حاجت از مردم، عزّت آدمي را مي ربايد و حيا و شرم او را از بين مي برد».(5)

ص: 257


1- . شرح غررالحكم، ج 3، ص 112.
2- . بحارالانوار، ج 75، ص 175.
3- . بحارالانوار، ج 100، ص 65.
4- . كافي، ج 5، ص 76.
5- . كافي، ج 2، ص 148.

اصول و ضوابط كار

اشاره

در هر جامعه اي ذوق هنري و تأمين صحيح نشاط و نيازهاي عاطفي وابسته به ارائه كارهاي هنري هنرمندان است.

استقلال و رشد اقتصادي هر جامعه نيز در گرو نحوه رويكرد آن جامعه به پديده كار است. اسلام، براي سامان بخشي و رشد اقتصادي و تعالي جامعه، اصول و ضوابطي را براي كار، مورد

توجه قرار داده است كه نيازهاي بدني و روحي امّت، در پرتو رعايت آن تأمين مي شود. برخي از اين اصول عبارتند از:

1. تخصّص و تعهّد

بي ترديد، دو اصل تخصص و تعهّد، در رشد كمّي و كيفي كار مؤثر است؛ زيرا انسان متعهّد و متخصّص، در حوزه مسئوليت شغلي خود، از انضباط و وجدان كاري مناسب برخوردار است و خداي سبحان چنين انساني را دوست دارد: «إنّ الله عزّوجلّ يحبّ المحترف الأمين»(1) و از كسي كه بدون داشتن دو بال تخصّص و تعهّد، تصدّي شغلي را پيشنهاد و آمادگي خود را اعلام مي دارد بيزار است؛ چنانكه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله وسلم) مي فرمايد:

«فمن دعا النّاس إلي نفسه و فيهم من هو أعلم منه لم ينظر الله إليه يوم القيامه؛(2) كسي كه مردم را به خويش فراخواند، در صورتي كه ميان آنان شخصي باشد كه از تخصّص بيشتري برخوردار است، خدا در قيامت به او نمي نگرد؛ يعني نظر عنايي و نگاه تشريفي خداوند در معاد، بهره او نمي شود».

جامعه اي كه كار را به كاردان نمي سپارد، همواره سير نزولي خود را طي مي كند؛ پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله وسلم) مي فرمايد:

ص: 258


1- . كافي، ج 5، ص 113.
2- . بحارالانوار، ج 2، ص 110.

«ما ولّت أمه أمرها رجلاً قطُّ و فيهم من هو أعلم منه إلاّ لم يزل أمرهم يذهب سفالاً حتّي يرجعوا الي ما تركوا؛(1) اُمتي كه غير متخصّصي را به كار خويش گمارد و در ميان آنان داناتر از وي باشد، پيوسته كارشان رو به تنزّل و سقوط است تا وقتي كه از آن دست بكشند».

تعهّد در كار، موجب مي شود كه شخص در انتخاب شغل، نياز جامعه و سود اقتصادي عموم را در نظر بگيرد و از شغل هاي كاذبي كه تكاثر و درآمدهاي كلان شخصي دارد ولي خساراتي را به پيكر اقتصادي جامعه وارد مي كند، بپرهيزد.

2 . اتقان و زيبايي اثر

اسلام در تمام شئون حيات، به دو عنصر محوري اهميت مي دهد و همگان، به ويژه دولتمردان را مسئول تأمين آن دو ركن اساسي مي داند: يكي استحكام عمل و ديگري هنرمندي و زيبايي آن؛ يعني كاري كه مطابق اصول علمي نباشد، چون متقن و استوار نيست، مقبول نيست و كاري كه در عين اتقان و استواري هنرمندانه و زيبا نيست، مطبوع و مطلوب نخواهد بود.

رسول گرامي اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) درباره عنصر محوري اول چنين فرمود:

«إنّ الله يحبّ اذا عمل أحدكم عملاً أن يتقنه؛(2) يعني آنچه محبوب خداست، كار محكم و عمل مُتْقن است».

و درباره عنصر محوري دوم، چنين فرمود:

«يحبّ الله العامل اذا عمل أن يحسن؛(3)يعني آنچه محبوب خداست، كار هنرمندانه، اديبانه و زيباست.»

ص: 259


1- . بحارالانوار، ج 10، ص 143.
2- . نهج الفصاحه، ج 2، ص 683.
3- . نهج الفصاحه، ج 2، ص 691.

خداوند نيز جهان را با دو اصل استحكام و زيبايي آفريد و دوست دارد كه جانشين او در زمين، انسانِ وارسته اي باشد كه معماري كارهاي او فنّي و زيباسازيهاي عمل او نيز هنرمندانه باشد. رعايت دو اصل ياد شده، حافظ تمام اصول معياري زيست؛ محيطي است. زيرا استحكام و زيبايي، مآيه پالايش فضاي زندگي است و فضاي پالوده، پايدار خواهد بود؛ همان طوري كه محيط آلوده، زدودني و از بين رفتني است.

انجام هر كاري بدون در نظر گرفتن ضوابط، جوانب و پيامدهاي آن، نافرجام و بي حاصل است. اگر هدف از كار، رفع نياز عموم و تحكيم مباني اقتصادي جامعه است و نه تكاثر، انسان ملزم است به اقتضاي وجدان، هر كاري را كه متصدّي آن است، تحكيم بخشد و آن را در نهايت دقّت و اتقان به ثمر رساند.

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله وسلم) پس از آن كه بنايي را با نهايت دقّت و محكم كاري تمام كرد، فرمود:

«...لكنّ الله يحبّ عبداً إذا عمل عملاً أحكمه؛ (1)مي دانم كه پس از مدّتي فرو مي ريزد؛ ليكن خدا بنده اي را دوست دارد كه وقتي كاري را انجام داد، آن را محكم سازد».

در اسلام از كم كاري، خيانت و تزوير در كار، نيرنگ و پنهان كردن حقيقت، به شدت نكوهش شده است؛ قرآن كريم به گونه اي فراگير و عام از اين مسئله نهي مي كند: «وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ(2)؛ هيچ چيز از مردم كم مگذاريد و پيمانه و ترازو را تمام نهيد». جامعيت پيام اين آيه به قدري است كه تمام اشيا و امور واقع در تحت قانون كار، مشمول آن است؛ خواه كار از سنخ نقل و انتقال كار مادي باشد و خواه از صنف كار معنوي.

ص: 260


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 220.
2- . سوره شعراء، آيه 138.

3. پايداري در كار

داوند در قرآن، پيامبر و مسلمانان را به استقامت و پايداري فرا مي خواند: «فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ»(1) استقامت در كار، موجب مي شود كه كارگر سختي­هاي موقّت و محروميتهاي مقطعي را ناديده بگيرد و براي رسيدن به هدف سامي، كوششي همه جانبه داشته باشد.

از قرآن كريم استفاده مي شود كه استقامت موجب تقويت و آرامش دل(2) و وسعت رزق(3)است.

هيچ گاه، نبايد راه علاج را بسته ديد و چاره را منتفي تلقي كرد؛ زيرا جست و جوي مداوم و كوشش پي گير، سرانجام نتيجه بخش خواهد بود. علي (علیه السلام) مي فرمايد:

هر كس، چيزي را طلب كند به همه آن يا دست كم به بخشي از آن خواهد رسيد.(4)

4.اخلاص در كار

گرچه لازمه كار، تقويت بنيه اقتصادي و قطع دست بيگانگان از ميهن اسلامي و رسيدن به استقلال است، ليكن در دستورهاي ديني توصيه شده است كه انسان، تنها به منظور اطاعت از فرمان خدا كار كند. اخلاص، صبغه عبادي كار را تقويت مي كند و به آن رنگ تقدّس مي بخشد و به منزله زينت كار و زيور عمل است.

علي (علیه السلام) مي فرمايد:

ص: 261


1- . سوره هود، آيه 112.
2- . سوره فصلت، آيه 30.
3- . سوره جن، آيه 16.
4- . نهج البلاغه، حكمت 386.

«أخلصوا إذا عملتم؛(1)سعي كنيد كاري را كه انجام مي دهيد با اخلاص و بي پيرايه باشد:

5. انتخاب شغل مناسب

حرفه هر فردي، اثر مستقيم در اخلاق و رفتار وي دارد؛ كسي كه بر اثر طمع زراندوزي، در انتخاب كار و شغل مناسب دقّت نمي كند، بيش از هر كس به خود ضرر مي زند و شخصيت انساني خود را در هم مي شكند. با داشتن شغلي نامشروع، نمي توان روحيه اي نجيب و برجسته داشت و معضلي را حل كرد. شغل خوب و آبرومند، گره از كار جامعه مي گشايد و نيز در تعالي روحي و اخلاقي انسان اثر مي گذارد؛ چنانكه امام صادق (علیه السلام) مي فرمايد:

«إن الله يحبّ معالي الأمور و يكره سفسافها؛(2)خداي عزيز و جليل، كارهاي شكوهمند و عالي را دوست مي دارد و كارهاي پست و سبك را خوش ندارد».

همين مضمون را سيّدالشهدا (علیه السلام) از رسول گراميa فرموده است.

اسلام، برخي شغل­ها را واجب، بعضي را حرام، بخشي را مستحب و پاره اي از شغل­ها را مكروه مي داند و يكي از حقوق فرزندان بر پدر را انتخاب شغل مناسب براي فرزند مي شمارد.(3)

6. خلاقيت در كار

گوهر كار بلكه كار گوهرين، هماهنگي كامل بين سنت و صنعت و هماوايي بين طبيعت و هنر است. خداي سبحان، همه موادّ خام و لازم هرگونه ابتكار را در سفره سنّت الهي قرار داده و زمينه هرگونه صنعت بديع و هر نوع نوآوري را

ص: 262


1- . شرح غرر الحكم، ج 2، ص 239.
2- . وسائل الشيعه، ج 17، ص 73.
3- . وسائل الشيعه، ج 21، ص390.

در نهان بشر نهادينه كرده است تا اصل كار از سادگي صدف به پيچيدگي گوهر، بار يابد و از تكرار پرهيز شود و به سمت خلاقيّت جهت گيري كند.

اصل حاكم بر كار، تزيين موادّ خام سنّتي به چهره دلپذير صنعتي است كه يكي را خداوند با دست طبيعت در خارج از ذهن فراهم نموده و ديگري را همان خداوند با دست صنعت در قلمرو انديشه بشر، شكوفا كرده است تا تمام خواسته هاي انساني، «از علم به عين آيد و از گوش به آغوش»؛ چنين كار گوهرين را كيميا گويند.

حضرت امام صادق (علیه السلام) از صنعت كشاورزي به كيمياي اكبر ياد فرمود: «الكيمياء الأكبر الزراعه»(1)؛ زيرا در پرتو چنين صنعتي به موادّ جامد طبيعي، حيات گياهي بخشوده مي شود و هنر اين فنّ ويژه، فراهم نمودن شرايط جهش از مرحله جماد و مردگي به منطقه نبات و زندگي است. پس، اصل كار بايد به منزله دميدن روح هنر در مادّه به ظاهر بي روح طبيعت باشد تا صنايع آدميان، تبلوري از حيات هنر و تجلّي زنده بودن و زنده شدن باشد.

7. كار هدفمند

كاري به صورت هنر مدرن متبلور مي شود كه از بدعت سهل انگاري، سست رفتاري، بي رمق و بي رونق بودن، رهايي يابد و به سنّت نوآوري و هدفمند بودن برسد.

چون دوام زندگي و تداوم حيات مسئولانه كارگر، مرهون كار بديع و قانونمند اوست و هر انساني مي كوشد از گمنامي برهد و به نامداري برسد، لازم است كه:

1. كار براي خودِ كار نباشد؛ بلكه براي هدف برين باشد.

2. هدف آن، معقول و مقبول جامعه الهي و انساني باشد.

ص: 263


1- . وسائل الشيعه، ج 19، ص 34.

3. كارهاي متنوّع همانند اعضا و جوارح و جوانح يك پيكر زنده و بالنده، مكمّل يكديگر باشند.

4. فرهنگ كار، جذبه ديني و مدني خود را در تفسير كارهاي گوناگون نسبت به يكديگر تبلور دهد تا كارها بيان كننده و مكمّل يكديگر بوده، تمام نيازهاي صادق جامعه بشري را به بهترين وضع برطرف كنند.

از اين رهگذر است كه گفته مي شود: كار براي هدف برين است؛ نه كار براي خودِ كار.(1)

ص: 264


1- . اسلام ومحیط زیست، ص 264.

الخبز و الماء رأس معاش الإنسان و حياته

اشاره

وَ اعْلَمْ يَا مُفَضَّلُ أَنَّ رَأْسَ مَعَاشِ الْإِنْسَانِ وَ حَيَاتِهِ الْخُبْزُ وَ الْمَاءُ فَانْظُرْ كَيْفَ دُبِّرَ الْأَمْرُ فِيهِمَا فَإِنَّ حَاجَةَ الْإِنْسَانِ إِلَى الْمَاءِ أَشَدُّ مِنْ حَاجَتِهِ إِلَى الْخُبْزِ وَ ذَلِكَ أَنَّ صَبْرَهُ عَلَى الْجُوعِ أَكْثَرُ مِنْ صَبْرِهِ عَلَى الْعَطَشِ وَ الَّذِي يَحْتَاجُ إِلَيْهِ مِنَ الْمَاءِ أَكْثَرُ مِمَّا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ مِنَ الْخُبْزِ لِأَنَّهُ يَحْتَاجُ إِلَيْهِ لِشُرْبِهِ وَ وُضُوئِهِ وَ غُسْلِهِ وَ غَسْلِ ثِيَابِهِ وَ سَقْيِ أَنْعَامِهِ وَ زَرْعِهِ فَجُعِلَ الْمَاءُ مَبْذُولًا لَا يُشْتَرَى لِتَسْقُطَ عَنِ الْإِنْسَانِ الْمَئُونَةُ فِي طَلَبِهِ وَ تَكَلُّفِهِ وَ جُعِلَ الْخُبْزُ مُتَعَذِّراً لَا يُنَالُ إِلَّا بِالْحِيلَةِ وَ الْحَرَكَةِ لِيَكُونَ لِلْإِنْسَانِ فِي ذَلِكَ شُغُلٌ يَكُفُّهُ عَمَّا يُخْرِجُهُ إِلَيْهِ الْفَرَاغُ مِنَ الْأَشَرِ وَ الْعَبَثِ أَ لَا تَرَى أَنَّ الصَّبِيَّ يُدْفَعُ إِلَى الْمُؤَدِّبِ وَ هُوَ طِفْلٌ لَمْ تَكْمُلْ ذَاتُهُ لِلتَّعْلِيمِ كُلُّ ذَلِكَ لِيَشْتَغِلَ عَنِ اللَّعِبِ وَ الْعَبَثِ اللَّذَيْنِ رُبَّمَا جَنَيَا عَلَيْهِ وَ عَلَى أَهْلِهِ الْمَكْرُوهَ الْعَظِيمَ وَ هَكَذَا الْإِنْسَانُ لَوْ خَلَا مِنَ الشُّغُلِ لَخَرَجَ مِنَ الْأَشَرِ وَ الْعَبَثِ وَ الْبَطَرِ إِلَى مَا يَعْظُمُ ضَرَرُهُ عَلَيْهِ وَ عَلَى مَنْ قَرُبَ مِنْهُ وَ اعْتَبِرْ ذَلِكَ بِمَنْ نَشَأَ فِي الْجِدَةِ(1) وَ رَفَاهِيَةِ الْعَيْشِ وَ التَّرَفُّهِ وَ الْكِفَايَةِ وَ مَا يُخْرِجُهُ ذَلِكَ إِلَيْهِ(2)

[نان و آب، عوامل اصلى معاش و حيات آدمى]

اى مفضّل! بدان كه نان و آب اصل و رأس معاش و زندگى انسان به شمار مى روند. به حكمت­ها و تدابير نهفته در آنها بنگر. نياز آدمى به آب تشديدتر از نيازش به نان است؛ زيرا شكيبايى او بر گرسنگى بيش از صبر او در تشنگى

ص: 265


1- . الجدة- بالتخفيف- الغنى.
2- . توحيد المفضل، ص 87.

است. اين به خاطر آن است كه بدن انسان به آب بيشتر از نان محتاج است. چون كه آدمى براى نوشيدن، شستن خود و لباس [و ظروفش] و سيراب كردن حيوانات و آبيارى مزرعه به آب نيازمند است. به خاطر اين نيازهاى فراوان، آب براحتى در دسترس قرار گرفته تا انسان براى خريدن و تحصيل آن در دشوارى و رنج فراوان نيفتد. اما نان جز با رنج و مشقت و تلاش و حركت به دست نمى آيد تا انسان [به كسب حلال مشغول شود و] به خاطر بيكارى و بطالت در سرمستى و فساد غوطه ور نگردد. آيا نمى بينى كه طفل را با اينكه به سنّ آموزش نرسيده است در نزد مربّى مى گذارند تا از بازى و فسادى كه چه بسا او و خانواده اش را در امر ناگوارى بيفكند، به دور ماند؟ انسان نيز اين گونه است، اگر مشغول نباشد بر اثر سرمستى و خوشحالى و بيكارى، باعث زيان خود و نزديكانش مى گردد. براى درك اين واقعيت به كسانى بنگر كه در ثروت، رفاه، بى نيازى و خوشى بزرگ شده اند. و ببين كه كارشان به كجا كشيده مى شود.(1)

نعمت نان

گندم، مهم ترین ماده غذایی بشر است که تاکنون نتوانسته اند برای آن جانشینی بیابند، و از حیث پروتئین و سایر مواد کالری زا در ردیف بهترین و سالم ترین مواد غذایی قرار دارد.

با توجه به آنچه که از متون تاریخی برمی آید، استفاده، شناخت، کاشت، داشت و مصرف گندم را بایستی همزاد با تاریخ بشر دانست. شاید همین قدمت استفاده از این ماده حیاتی یکی از دلایل مهمی باشد که در برخی تفاسیر، شجره ممنوعه را گندم، معنا کرده اند(2)

ص: 266


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 82.
2- . تفسیر شریف لاهیجی، ج 1، ص 35.

اهمیت گندم، آن چنان واضح است که آدمی را از پرداختن به آن بی نیاز می­سازد. اگر در تواریخ می­خوانیم که فلان حاکم و یا فلان حکیم، مردم را به ذخیره گندم برای مبارزه با قحطی­ها و خشکسالی­ها توصیه می کند و اگر یکی از دلایل نجات حضرت یوسف (علیه السلام) از زندان و وزیر شدن او، تدبیر خاصّ وی دربارة ذخیرة گندم بود، همگی بر اهمیت ویژه و حیاتی این محصول دلالت دارد.

گندم در میان تمامی جوامع بشری از قداست خاصّ برخوردار است.

دین مبین اسلام، سفارش بسیاری درباره نان کرده و اهمیت فوق العاده­ای برای آن قائل شده است.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) می­فرماید:

«بارِکْ لَنا فِی الْخُبْزِ وَلا تَفَرَّقَ بَیْنَنا وَبَیْنَه؛(1)خدایا! به نان ما برکت بده و میان ما و آن جدایی میفکن.»

همچنین می­فرماید:

«فَاِنَّ الْخُبْزَ مُبارَکٌ اَرْسَلَ اللَّهُ لَهُ السَّماءَ مِدْراراً وَلَهُ اَنْبَتَ اللَّهُ الْمَرْعَی وَبِهِ صَلَّیْتُمْ؛(2) نان مبارک است. خدای بزرگ برای [به دست آمدن ] آن، آسمان را فرستاد که بسیار ببارد، و به خاطر نان زمین را رویاند. و به وسیله ناناست که می­توانید، نماز بخوانید.»

امیر مؤمنان (علیه السلام) می­فرماید:

«اَکْرِمُوا الْخُبْزَ فَاِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَنْزَلَ لَهُ بَرَکاتِ السَّماءِ وَاَخْرَجَ بَرَکاتِ الْاَرْضِ؛(3) نان را اکرام کنید. همانا خداوند عزیز و جلیل، برای آن، برکات آسمان را نازل کرد و برکات زمین را خارج نمود.»

ص: 267


1- . کافی، ج 5، ص 73.
2- . وسائل الشیعه، ، ج 24، ص 393.
3- . مستدرک الوسائل، ج 16، ص 303.

اهمیت نان

اشاره

از آنجایی که دین مبین اسلام به معاش انسان توجه خاصی دارد، برای تأمین نیازمندی­های او برنامه ریزی کرده است؛ چنانچه مال را مایه «قوام» و تداوم زندگی، و نان را از اسباب برپا داشتن نماز، روزه، حج و دیگر واجبات دانسته است.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) در بیانی می­فرماید:

«فَلَوْلا الْخُبْزُ ما صَلَّیْنا وَلا صُمْنا وَلا اَدَّیْنا فَرائِضَ رَبِّنا عَزَّ وَ جَلَّ؛(1)اگر نان نبود، نه نماز می­خواندیم و نه روزه می­گرفتیم و نه واجبات پروردگار بزرگ خود را ادا می­کردیم.»

و در جایی دیگر می­فرماید:

«وَبِهِ (الْخُبْزِ) حَجَجْتُمْ بَیْتَ رَبِّکُمْ؛(2) با نان به حجّ خانه پروردگارتان می­توانید رفت.»

آنچه از روایات ائمه اطهار: درباره نان به دست می­آید، به شرح ذیل است:

1. سرچشمه زندگی

امام صادق (علیه السلام) به مفضل می­فرماید:

«وَاعْلَمْ یا مُفَضَّلُ اَنَّ رَأسَ مَعاشِ الْاِنْسانِ وَ حَیاتِهِ الْخُبْزُ وَ الْماءُ؛(3) ای مفضل! بدان که سرچشمه زندگی و معاش انسان، نان است و آب.»

2. بهترین طعام

در سخنان گهربار امامان معصوم: نان، بهترین طعام معرفی شده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود:

«خَیْرُ طَعامِکُمُ الْخُبْزُ وَخَیْرُ فاکِهَتِکُمْ الْعِنَب؛(4) بهترین خوراکتان نان و بهترین میوه تان انگور است.»

ص: 268


1- . کافی، ج 6، ص 287.
2- . همان، ص 303.
3- . بحار الانوار، علامه مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ق، ج 3، ص 86.
4- . مستدرک الوسائل، ج 16، ص 393.

3. ساختمان بدن و نان

ساختمان وجودی انسان به گونه ای است که بدون خوردن نان با مشکل مواجه می­شود؛ چنانچه در روایتی از حضرت علی g است که حضرت موسیg گفت: «پروردگارا! هر چه به من از نیکی عطا کنی، نیازمندم.» به خدا سوگند! موسیg جز قرص نانی که گرسنگی را برطرف سازد، چیز دیگری نخواست؛ زیرا موسی g از سبزیجات زمین می­خورد، تا آنجا که بر اثر لاغری و آب شدن گوشت بدن، سبزی گیاه از پشت پرده شکم او آشکار بود.»(1)

امام ششمg نیز در تبیین ساختمان وجودی بدن می­فرماید:

«اِنَّما بُنِیَ الْجَسَدُ عَلَی الْخُبْزِ؛(2) تن آدمی بر نان بنا شده است.»(3)

نعمت آب

اشاره

خداوند در قرآن به يكى ديگر از مظاهر قدرت الهى كه از بركات آسمان و زمين محسوب مى شود يعنى باران اشاره كرده مى گويد:" ما از آسمان آبى فرو فرستاديم به اندازه معين" «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ»(4).

نه آن قدر زياد كه زمين­ها را در خود غرق كند، و نه آن قدر كم كه تشنه كامان در جهان گياهان و حيوانات سيراب نگردند.

سپس به مساله مهم­ترى در همين رابطه كه مساله ذخيره آبها در منابع زير زمينى است پرداخته مى گويد" ما اين آب را در زمين در مخازن مخصوص

ص: 269


1- . حَیْثُ یَقُولُ: رَبِّ اِنِّی لِما اَنْزَلْتَ اِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ وَاللَّهُ مَا سَأَلَهُ اِلَّا خُبْزاً یَأکُلُهُ لِاَنَّهُ کانَ یَأکُلُ بَقْلَة الْاَرْضِ وَلَقَدْ کانَتْ خَضْرَةُ الْبَقْلِ تُرَی مِنْ شَفِیفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ، لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ: نهج البلاغه، ترجمه دشتی، ص299.
2- . کافی، ج 6، ص 286.
3- . مجله مبلغان اسفند 1387 و فروردین 1388 - شماره 113.
4- . سوره مومنون ، آیه هجدهم .

ساكن كرديم، در حالى كه اگر مى خواستيم آن را از بين ببريم كاملا قدرت داشتيم" «فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ».

مى دانيم قشر روئين زمين از دو طبقه كاملا مختلف تشكيل يافته: طبقه نفوذ پذير و طبقه نفوذ ناپذير، اگر تمام قشر زمين نفوذ پذير بود آبهاى باران فوراً در اعماق زمين فرو مى رفتند و بعد از يك باران ممتد و طولانى همه جا خشك مى شد و قطره اى آب پيدا نبود! و اگر تمام قشر زمينى طبقه نفوذ ناپذير همچون گل رس بود تمام آبهاى باران در سطح زمين مى ماندند آلوده و متعفن مى شدند و عرصه زمين را بر انسان تنگ مى كردند، و اين آبى كه مايه حيات است مايه مرگ انسان مى شد.

ولى خداوند بزرگ و منان قشر بالا را نفوذ پذير و قشر زيرين را نفوذ ناپذير قرار داده تا آبها در زمين فرو روند و در منطقه نفوذ ناپذير مهار شوند و ذخيره گردند، و بعدا از طريق چشمه ها، چاهها و قناتها مورد استفاده واقع شوند، بى آنكه بگندند و توليد مزاحمت كنند يا آلودگى پيدا كنند(1)

اين آب گوارايى را كه ما امروز از چاه عميق بيرون مى كشيم و با نوشيدن آن جان تازه پيدا مى كنيم ممكن است از قطرات بارانى باشد كه هزاران سال قبل از ابرها نازل شده و در اعماق زمين براى امروز ذخيره گشته است، بى آنكه فاسد شود. به هر حال كسى كه انسان را براى زندگى آفريد و مهمترين مايه حيات او را آب قرار داد منابع بسيار مهمى براى ذخيره اين ماده حياتى قبل از او آفريده و آبها را در آن ذخيره كرده است! البته قسمتى از ذخيره هاى اين ماده حياتى بر فراز كوه ها است (به صورت برف­ها و يخ­ها) كه گاهى همه ساله آب شده جريان مى يابد و گاه صدها و يا هزاران سال بر قله كوهى مى مانند تا روزى كه فرمان نزول به آنها داده شود و بر اثر تغيير حرارت جوى به سوى دشت و هامون سرازير گردد و زمين­هاى تشنه را سيراب كند.(2)

ص: 270


1- . بايد توجه داشت كه عبور آبهاى آلوده از قشر نفوذ پذير زمين غالبا موجب تصفيه آن مى شود!
2- . تفسير نمونه، ج 14، ص 218.

اختلاف صور الناس و تشابه الوحوش و الطير و غيرها من الحكمة في ذلك

اعْتَبِرْ لِمَ لَا يَتَشَابَهُ النَّاسُ وَاحِدٌ بِالْآخَرِ كَمَا تَتَشَابَهُ الْوُحُوشُ وَ الطَّيْرُ وَ غَيْرُ ذَلِكَ فَإِنَّكَ تَرَى السِّرْبَ مِنَ الظِّبَاءِ وَ الْقَطَا تَتَشَابَهُ حَتَّى لَا يُفَرَّقُ بَيْنَ وَاحِدٍ مِنْهَا وَ بَيْنَ الْأُخْرَى وَ تَرَى النَّاسَ مُخْتَلِفَةً صُوَرُهُمْ وَ خَلْقُهُمْ حَتَّى لَا يَكَادَ اثْنَانِ مِنْهُمْ يَجْتَمِعَانِ فِي صِفَةٍ وَاحِدَةٍ وَ الْعِلَّةُ فِي ذَلِكَ أَنَّ النَّاسَ مُحْتَاجُونَ إِلَى أَنْ يَتَعَارَفُوا بِأَعْيَانِهِمْ وَ حُلَاهُمْ لِمَا يَجْرِي بَيْنَهُمْ مِنَ الْمُعَامَلَاتِ وَ لَيْسَ يَجْرِي بَيْنَ الْبَهَائِمِ مِثْلُ ذَلِكَ

فَيَحْتَاجُ إِلَى مَعْرِفَةِ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهَا بِعَيْنِهِ وَ حِلْيَتِهِ أَ لَا تَرَى أَنَّ التَّشَابُهَ فِي الطَّيْرِ وَ الْوَحْشِ لَا يَضُرُّهَا شَيْئاً وَ لَيْسَ كَذَلِكَ الْإِنْسَانُ فَإِنَّهُ رُبَّمَا تَشَابَهَ التَّوْأَمُ (1)

تَشَابُهاً شَدِيداً فَتَعْظُمُ الْمَئُونَةُ عَلَى النَّاسِ فِي مُعَامَلَتِهِمَا حَتَّى يُعْطَى أَحَدُهُمَا بِالْآخَرِ وَ يُؤْخَذُ أَحَدُهُمَا بِذَنْبِ الْآخَرِ(2)

وَ قَدْ يَحْدُثُ مِثْلُ هَذَا فِي تَشَابُهِ الْأَشْيَاءِ فَضْلًا عَنْ تَشَابُهِ الصُّوَرِ فَمَنْ لَطُفَ بِعِبَادِهِ بِهَذِهِ الدَّقَائِقِ الَّتِي لَا تَكَادُ تَخْطُرُ بِالْبَالِ حَتَّى وَقَفَ بِهَا عَلَى الصَّوَابِ إِلَّا مَنْ وَسِعَتْ رَحْمَتُهُ كُلَّ شَيْ ءٍ لَوْ رَأَيْتَ تِمْثَالَ الْإِنْسَانِ مُصَوَّراً عَلَى حَائِطٍ وَ قَالَ لَكَ قَائِلٌ إِنَّ هَذَا ظَهَرَ هُنَا مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِهِ لَمْ يَصْنَعْهُ صَانِعٌ أَ كُنْتَ تَقْبَلُ ذَلِكَ بَلْ كُنْتَ تَسْتَهْزِئُ بِهِ فَكَيْفَ تُنْكِرُ هَذَا فِي تِمْثَالٍ مُصَوَّرٍ جَمَادٍ وَ لَا تُنْكِرُ فِي الْإِنْسَانِ الْحَيِّ النَّاطِقِ.(3)

ص: 271


1- . التوأم: المولود مع غيره في بطن واحد جمعه توائم. و في جميع النسخ توأمان و ورودها هنا خطأ ظاهر، إذ لا يجوز فيها لأكثر من فردين، و مجيئها بهذا النصّ دلالة على التثنية فيكون معناها أربعة افراد.
2- .أي قد يشبه مال شخص بمال شخص آخر كثوب او دينار فيصير سببا للاشتباه و التشاجر و التنازع فضلا عن تشابه الصورة فانه أعظم فسادا.
3- . توحيد المفضل، ص 88.

[ناهمگونى شكل هاى مردم و همگونى وحوش و پرندگان]

نيك بنگر و درس عبرت بگير كه چرا مردم شبيه يك ديگر نيستند ولى حيوانات و پرندگان و ديگر جانداران چون يك ديگرند. اگر به يك گلّه آهوان بنگرى چنان با يك ديگر همانندند كه نمى توان يكى را از ديگرى باز شناخت. اما مردم را ناهمگون مى بينى چنان كه بسختى مى توان دو كس را كه در يك ويژگى همانندند يافت؛ زيرا مردم به خاطر معاملاتى كه در ميانشان جريان دارد بايد يك ديگر را با ويژگي­هايى بشناسند. ولى حيوانات در ميانشان معاملاتى چنين وجود ندارد تا نياز به اين گونه شناختنى باشد. همانندى پرندگان و هم حيوانات به زيانشان نيست ولى در انسان چنين نمى باشد، اگر دو انسان دو قلو به يك ديگر شديدا شبيه باشند مردم در معامله با آنان در رنج و دشوارى مى افتند تا جايى كه به جاى يكى به ديگرى داده مى شود و يا به جاى يكى ديگرى مجازات مى گردد.

اين مشكل گاه در همانندى اشيا اتفاق مى افتد چه رسد به همانندى خود انسانها. چه كسى با اين امور دقيق و ظريف كه به ذهن احدى خطور نمى كند بر بندگانش لطف و عنايت مى كند جز آنكه رحمتش همه چيز را در بر گرفته است؟

اگر كسى بگويد اين صورت انسان كه بر روى ديوار است خود به خود به وجود آمده و كسى آن را نساخته سخنش را باور مى كنى؟ هرگز! بلكه او را به استهزا مى گيرى. چگونه است كه اين امر را در باره يك صورت جامد و بيجان [بر ديوار] انكار مى كنى و در باره خود انسان زنده با شعور و سخنگو مى پذيرى؟(1)

ص: 272


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 83.

اختلاف صورت انسانها

بى شك زندگى اجتماعى بشر بدون" شناخت افراد و اشخاص" ممكن نيست كه اگر يك روز همه انسانها يك شكل و يك قيافه و داراى يك قد و قواره باشند در همان يك روز شيرازه زندگى

آنها به هم مى ريزد، نه پدر و فرزند و همسر از بيگانه شناخته مى شوند، و نه مجرم از بيگناه، بدهكار از طلبكار، فرمانده از فرمانبر و رئيس از مرءوس، و ميزبان از مهمان، دوست از دشمن شناخته نمى شود و چه جنجال عجيبى بر پا خواهد شد! اتفاقاً گاهى اين مساله در مورد برادران دوقلو كه از هر نظر شباهت با هم دارند پيش مى آيد و چه مشكلاتى در برخورد مردم و مناسبات با آنها روى مى دهد تا آنجا كه شنيده ايم گاهى يكى از برادران دو قلوى همرنگ و هم شكل، بيمار بوده و مادر دارو را به ديگرى داده است! لذا براى سازمان يافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرار داده است.

به گفته" فخر رازى" شناسايى انسان نسبت به انسان يا بايد از طريق" چشم" حاصل شود يا به وسيله" گوش"، خداوند براى تشخيص چشم رنگها و صورتها و شكلها را مختلف آفريده، و براى تشخيص گوش اختلاف آوازها و آهنگهاى صدا را ايجاد كرده است، بطورى كه در تمام جهان نمى توان دو انسان را پيدا كرد كه از نظر چهره و آهنگ صدا از تمام جهات يكسان باشند يعنى صورت انسان كه عضو كوچكى است و آهنگ صداى انسان كه موضوع ساده اى است به قدرت پروردگار به ميلياردها شكل مختلف در مى آيد و اين از آيات عظمت او است.(1)

خداوند در قرآن می­فرماید :

«مِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّموَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ». (الروم/ 22)

ص: 273


1- . تفسیر نمونه، ج 16، ص 395.

نمو أبدان الحيوان و توقفها و سبب ذلك

اشاره

لِمَ صَارَتْ أَبْدَانُ الْحَيَوَانِ وَ هِيَ تَغْتَذِي أَبَداً لَا تَنْمِي بَلْ تَنْتَهِي إِلَى غَايَةٍ مِنَ النُّمُوِّ ثُمَّ تَقِفُ وَ لَا تَتَجَاوَزُهَا لَوْ لَا التَّدْبِيرُ فِي ذَلِكَ فَإِنَّ تَدْبِيرَ الْحَكِيمِ فِيهَا أَنْ تَكُونَ أَبْدَانُ كُلِّ صِنْفٍ مِنْهَا عَلَى مِقْدَارٍ مَعْلُومٍ غَيْرِ مُتَفَاوِتٍ فِي الْكَبِيرِ وَ الصَّغِيرِ وَ صَارَتْ تَنْمِي حَتَّى تَصِلَ إِلَى غَايَتِهَا ثُمَّ تَقِفُ ثُمَّ لَا تَزِيدُ وَ الْغِذَاءُ مَعَ ذَلِكَ دَائِمٌ لَا يَنْقَطِعُ وَ لَوْ تَنْمِي نُمُوّاً دَائِماً لَعَظُمَتْ أَبْدَانُهَا وَ اشْتَبَهَتْ مَقَادِيرُهَا(1)

حَتَّى لَا يَكُونَ لِشَيْ ءٍ مِنْهَا حَدٌّ يُعْرَفُ.(2)

[رشد بدن حيوان و راز توقف آن]

اگر تدبير و حكمتى در كار نيست چرا با اينكه حيوانات دائما تغذيه مى كنند، امّا بدن آنها هميشه رشد نمى كند بلكه رشد آنها پايان و حدّى دارد و پس از آن مى ايستد و از آن حد نمى گذرد؟ حكمت و تدبير اين امر آن است كه بدنهايشان گذشته از بزرگى و كوچكى مقدارى خاص داشته باشد. در نتيجه رشد مى كند و به مرز كه رسيد رشد آن متوقف مى گردد و بيشتر نمى رود. اما با اين همه،

تغذيه ادامه دارد. اگر همواره در حال رشد باشند بدنها بسيار بزرگ مى شوند و اندازه ها از كنترل و حساب خارج مى شود و هيچ كدام حدى ندارند كه با آن، شناخته شوند.(3)

ص: 274


1- . أي لم يعرف غاية ما ينتهي إليه مقداره، فيشتبه الامر عليه، فيما يريد أن يهيئه لنفسه من دار و ثياب و زوجة.
2- . توحيد المفضل، ص 89.
3- . شگفتي­هاى آفرينش،ترجمه توحيد مفضل، ص84.

عوامل موثر بر رشد انسان کدامند؟

اشاره

اگرچه رشد در درجه اول توسط مقدار هورمون رشدی که بدن انسان تولید می­کند، تعیین می­شود اما تولید هورمون رشد می­تواند تحت شرایط خاص، تغییر کند.

وضعیت اجتماعی و اقتصادی

مجله «طب اجتماعی و پیشگیرانه بریتانیا» می­گوید که کودکانی با وضعیت اجتماعی و اقتصادی پایین­تر یا کودکانی از خانواده­های بزرگ، اغلب آهسته­تر رشد می­کنند و بنابراین کوچک­تر و سبک­تر از کودکان خانواده­های ثروتمندتر هستند.

بنابراین فرض احتمالی این است که این کودکان، فاقد برخی مواد (احتمالا مربوط به مواد مغذی) هستند که در خانواده­های ثروتمندتر، فراوان­تر است. این روند حتی در آمریکا نیز ادامه دارد و کودکان خانواده­های حقوق بگیر (کارمند) معمولا بلندتر از کودکانی هستند که خانواده­هایشان، درامد کمتری داشته و در طبقه اجتماعی پایین تری قرار دارند.

ژنتیک

واضح است که قد شما مستقیماً با قد هر یک از والدین­تان مرتبط است. حتی اگر شما به طور قابل توجهی بلندتر یا کوتاه­تر از سایر اعضای خانواده تان هستید، ژن­هایی که شما از پدر و مادرتان به ارث برده­اید، در رشد قدتان نقش دارند.

به گفته آنی تکلنبورگ، یک متخصص ژنتیک در دانشگاه استنفورد، دانشمندان تخمین می­زنند که بین 7 تا 20 ژن وجود دارند که می­توانند بر رشد انسان تاثیر بگذارند. بنابراین الگوهای رشد کودکان در یک خانواده ممکن است به علت آنکه هر کودک، یک ترکیب مختلف از ژن­ها را دریافت می­کند، به طور قابل توجهی متفاوت باشند.

ص: 275

تومورهای هیپوفیز

افرادی که با تومورهای هیپوفیز متولد شده یا بعدا دچار تومور هیپوفیز می­شوند، ممکن است الگوهای رشد متفاوتی را نسبت به افراد دیگر تجربه کنند. به گفته دکتر دانیل کلی، جراح مغز و اعصاب در موسسه سرطان جان وین در کالیفرنیا، یک تومور درغده هیپوفیز می­تواند باعث شود این غده، بیش­تر از مقادیر طبیعی، هورمون رشد انسانی ترشح کند و به آکرومگالی (اغلب به غول پیکری معروف است) منجر شود. در مقابل، کوتولگی به جای یک تومور غده هیپوفیز معمولا توسط یک جهش ژنتیکی به وجود می­آید.

دارو

قرار گرفتن در معرض داروهای خاصی می­تواند الگوهای رشد انسان را مهار کند و منجر شود که فرد آهسته­تر رشد کرده یا هرگز به قد کاملش دست نیابد. یک نمونه از این مورد، گزارش اخبار (علیهما السلام) (علیهم السلام)S در سال 2007 است که اعلام کرد داروی اختلال کمبود توجه و بیش فعالی (یعنی داروی ریتالین)، یک اثر سرکوب کنندگی رشد روی کودکان دارد و باعث می­شود افرادی که از این دارو استفاده می­کنند، بطور متوسط کوتاهتر و سبک­تر از همتایان هم سن و سالشان شوند.

بیماری

کودکانی که در دوره شیرخوارگی یا اوایل کودکی به یک بیماری شدید مبتلا می­شوند، بیشتر احتمال دارد که الگوهای رشد مهار شده را نشان دهند. سوابق تاریخی نشان می­دهند افرادی که در قرن 18 و 19 در مناطق مملو از عفونت و بیماری زندگی می­کردند، نسبت به آنهایی که در معرض بیماری شدید نبودند، تا ارتفاع کوتاه­تری رشد کردند.

ص: 276

علاوه بر این، هنگامی که تکنولوژی تا درجه ای پیشرفت کرد که چنین بیماری­هایی توانستند با موفقیت درمان شوند، الگوهای قد انسان­ها بطور قابل توجهی بهبود یافت.(1)

میکروب ، رشد بدن از دولت سر ميكروب ها!

يكى از دانشمندان در اين باره مى گويد:

اگر ميكروب هاى مضرّ وجود نداشت، اندازه قد انسان از 80 سانتى متر تجاوز نمى كرد!

اين جانداران با آزار، در رشد و نموّ بدن تأثير به سزايى دارند؛ زيرا حملات پى در پى ميكروب باعث مى شود گلبول ها و ساير نيروهاى بدن بيشتر فعّاليّت كنند و بديهى است كه هر چه فعّاليّت نيروهاى بدن در مقابل احساس خطر و مبارزات شدّت يابد، به همان اندازه قوى تر شده و رشد و نموّش بيشتر خواهد بود.(2)

ص: 277


1- . مجله سرگرمی باشگاه خبرنگاران جوان، «منبع : برترینها».
2- . آفریدگار جهان، ص96.

ما يعتري أجسام الإنس من ثقل الحركة و المشي لو لم يصبها ألم

اشاره

لِمَ صَارَتْ أَجْسَامُ الْإِنْسِ خَاصَّةً تَثْقُلُ عَنِ الْحَرَكَةِ وَ الْمَشْيِ وَ تَجْفُو عَنِ الصِّنَاعَاتِ اللَّطِيفَةِ(1) إِلَّا لِتَعْظِيمِ الْمَئُونَةِ فِيمَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ النَّاسُ لِلْمَلْبَسِ وَ الْمَضْجَعِ وَ التَّكْفِينِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ لَوْ كَانَ الْإِنْسَانُ لَا يُصِيبُهُ أَلَمٌ وَ لَا وَجَعٌ بِمَ كَانَ يَرْتَدِعُ عَنِ الْفَوَاحِشِ وَ يَتَوَاضَعُ لِلَّهِ وَ يَتَعَطَّفُ عَلَى النَّاسِ ...-

أَ مَا تَرَى الْإِنْسَانَ إِذَا عَرَضَ لَهُ وَجَعٌ خَضَعَ وَ اسْتَكَانَ وَ رَغِبَ إِلَى رَبِّهِ فِي الْعَافِيَةِ وَ بَسَطَ يَدَهُ بِالصَّدَقَةِ وَ لَوْ كَانَ لَا يَأْلَمُ مِنَ الضَّرْبِ بِمَ كَانَ السُّلْطَانُ يُعَاقِبُ الدُّعَّارَ(2)

وَ يُذِلُّ الْعُصَاةَ الْمَرَدَةَ وَ بِمَ كَانَ الصِّبْيَانُ يَتَعَلَّمُونَ الْعُلُومَ وَ الصِّنَاعَاتِ وَ بِمَ كَانَ الْعَبِيدُ يَذِلُّونَ لِأَرْبَابِهِمْ وَ يُذْعِنُونَ لِطَاعَتِهِمْ أَ فَلَيْسَ هَذَا تَوْبِيخَ ابْنِ أَبِي الْعَوْجَاءِ(3)

وَ ذَوِيِّهِ الَّذِينَ جَحَدُوا التَّدْبِيرَ وَ الْمَانَوِيَّةِ الَّذِينَ أَنْكَرُوا الْوَجَعَ وَ الْأَلَمَ.(4)

[دشوارى حركت و راه رفتن براى انسان]

چرا در ميان حيوانات، حركت و راه رفتن، تنها براى آدمى دشوار است و به اعمال و كارهاى پر دقت و لطيف و ظريف نمى پردازد؟ آيا اين جز براى آن است كه براى تحصيل ضروريات خود؛ مانند: پوشاك، مسكن و كفن كردن

ص: 278


1- . أي يبتعد و يجتنب و لا يداوم على الصناعات اللطيفة أي التي فيها دقة و لطافة. و المراد ان اللّه تعالي جعل اجسام الإنسان بحيث تثقل عن الحركة و المشى قبل سائر الحيوانات، و تكل عن الاعمال الدقيقة لتعظم عليه مئونة تحصيل ما يحتاج إليه، فلا يبطر و لا يطمع، او ليكون لهذه الاعمال اجر، فيصير سببا لمعايش أقوام يزاولونها.
2- . الدعار جمع داعر و هو الخبيث .. و في النسخة المطبوعة الذعار بالذال و هذا تصحيف.
3- . تقدمت ترجمة ابن أبي العوجاء في مقدّمة الكتاب.
4- . توحید المفضل، ص90.

قدرى در دشوارى افتد؟ اگر هيچ درد و رنجى به انسان نرسد چگونه از فساد و فحشا دور ماند، در برابر خداى جلّ و علا فروتنى ورزد و با مردم مهربان باشد؟ نمى بينى هر گاه كه انسان دچار درد و دشوارى مى گردد خاضع و فروتن مى شود، به سمت خداى جلّ و علا مى رود، از او طلب سلامتى مى نمايد و دستش را براى صدقه دادن مى گشايد. اگر از زدن، احساس درد نمى كرد، سلطان و حاكم چگونه فاسدان را معاقبه نمايد و بزند و ستمكاران و طاغيان را خوار و فروتن كند؟ و بچه ها چگونه دانشها و حرفه ها را فرا مى گرفتند؟ و غلامان و بندگان چسان در برابر اربابانشان فروتن مى گشتند و فرمانشان را گردن مى نهادند؟ آيا اين، توبيخ (ابن ابى العوجاء) و ياران او كه تدبير و حكمت را [در كار آفرينش] و توبيخ اصحاب «مانى» كه حكمت درد و رنج را انكار مى كنند نيست؟(1)

«مصائب بيدارگر»

اشاره

بدون شك بخشى از حوادث ناراحت كننده، اثر مثبتى در پاره كردن پرده هاى غرور، و بيدار ساختن انسان از خواب غفلت، و نجات او از چنگال خود كامگى و هوسرانى دارد، و بسيارى از آنها نقطه عطفى در زندگى انسان هايى كه آمادگى دارند محسوب مى شود.

وفور نعمت، قدرت حكومت، و برخوردارى از سلامت، گاه چنان انسان را مغرور مى سازد كه به كلى خود را فراموش مى كند، همه مواهب را از خود مى داند، خويش را از ديگران برتر مى شمارد، گوئى زندگى را جاودانى مى پندارد، و در اين حال به موجودى خطرناك، بيدارگر، انحصار طلب، خودكامه، و هوسباز، تبديل مى شود، و اگر در زندگى او مشكلى پيش نيايد اينها همچنان ادامه مى يابد، هم زندگى خود را تباه مى سازد، و هم ديگران را.

ص: 279


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 85.

اينجا است كه دست لطف الهى از آستين رحمانيتش بيرون مى آيد و به كمك انسان مى پردازد.

مصيبتى سخت و سنگين رخ مى دهد، عزيزى از دست او مى رود، در تلاش

خود با شكست و ناكامى مواجه مى شود، زلزله اى كاخ آمال او را فرو مى ريزد، و صاعقه اى بخشى از اموال او را به آتش مى كشد.

در اين حال تكانى مى خورد، گاه بيدار مى شود، در انديشه و فكر فرو مى رود، از بيراهه باز مى گردد، و در جادّه صحيح گام مى گذارد.

ديده ايم در بسيارى از جاده هاى يكنواخت دست اندازهاى مصنوعى ايجاد مى كنند، تا مانع خواب رانندگان گردد، و از سقوط آنها در پرتگاه جلوگيرى كند. بخشى از مصائب «دست اندازهاى جاده زندگى انسان» است كه ماشين وجود او را سخت تكان مى دهد، و از خواب زدگى و غفلت كه منجر به هلاكت او مى شود، باز مى دارد.

اين سخن درباره يك فرد، يا يك جامعه، يا كل جوامع بشرى مى تواند صادق باشد، و فلسفه با ارزشى براى بخشى از حوادث دردناك زندگى ارائه مى دهد.

امروز بشر در پرتو پيشرفت صنايع به قدرى نيرومند شده كه آسمان و زمين را جولانگاه خود ساخته، و دستگاه هاى فضائى او از اسرار دورترين سيّارات منظومه شمسى نيز پرده برداشته، و اخبار عجيب و شگفت انگيزى را از آن مخابره كرده است.

مغزهاى الكترونيكى و كامپيوترها غوغا مى كند، پيوند اعضاء به صورت كار ساده اى درآمده است.

مجموع اين پديده ها ممكن است باعث غرور بسيارى از دانشمندان گردد، امّا وقتى مى بينند على رغم تلاش هزاران بلكه ميليون ها دانشمند در طول تاريخ هنوز معماى سرطان (يعنى يك سلول طغيانگر!) به حال خود باقى است، و يا بيمارى نوظهور ايدز كه از ميكرب يا ويروس بسيار كوچكى سرچشمه مى گيرد، همه را در حيرت و اضطراب فرو برده، و جالب اين كه اين

ص: 280

بيمارى از كشورهاى پيشرفته صنعتى بيش از همه جا قربانى مى گيرد، لرزه شديدى بر بنيان افكار او مى افتد، و لحظه اى متوجّه ضعف و ناتوانى اين انسان نيرومند، در برابر دستگاه عظيم خلقت و خالق آن مى گردد.

انكار نمى توان كرد كه گروه عظيمى از مردم جهان هرگز از اين حوادث پندى نمى گيرند، و درسى نمى آموزند، و همچنان به سير انحرافى خود ادامه مى دهند، و پيوسته در انبوهى از خيالات و پندارها غوطه ورند، ولى مسلماً گروهى از آنها درس مى آموزند و نتيجه مى گيرند، به اصلاح خويش مى پردازند، و اين فلسفه مهم و قابل ملاحظه اى است.

اشتباه نشود نمى گوئيم همه مصائب و حوادث دردناك در اين رده جاى مى گيرد، و نيز نمى گوئيم بايد تسليم حوادث بود و براى مبارزه با مشكلات و مصائب قيام نكرد، بلكه مى گوئيم بخشى از حوادث تلخ است كه نه انسان قدرت پيش بينى آن را دارد، و نه قدرت قيام در مقابل آن، و

بخشى از اين بخش داخل در بحث ما است و در زمره مصائب بيدارگر و حوادث دردناك و هشدار دهنده است.

قرآن و مصائب بيدار كننده

اكنون به قرآن باز مى گرديم تا ببينيم در اين باره چه مى گويد يعنى دليل عقل را به محك بيان نقلى زده و با آن تأييد مى كنيم.

از آنجا كه قرآن يك كتاب بزرگ تربيتى است، و موضوع بحث ما نيز رابطه بسيار نزديك با مسائل تربيتى دارد قرآن در اين باره سخن بسيار گفته، و تعبيرات متنوع و مختلف و جالبى دارد از جمله:

1. وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِىٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (1)

ص: 281


1- . «يضرَعُوْنَ» از ماده« تضرّع» به معناى خضوع و حالت تقاضاى توام با تواضع است (در اصل از ماده ضرع به معناى نزول شير از پستان است).

«و ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم مگر اين كه اهل آن را به سختى­ها و رنج­ها گرفتار ساختيم؛ شايد (به خود آيند، و به سوى خدا) باز گردند و تضّرع كنند».(1)

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه يكى از فلسفه هاى حوادث ناراحت كننده، در مورد اقوامى كه غرق انواع گناه بودند هشدار و بيدارى بوده و تقارن اين حوادث با دعوت انبياء از اين جهت صورت مى گرفته كه زمينه را براى پذيرش دعوت آنها آماده سازد، و هماهنگى «تكوين» و «تشريع» تأثير اندرزهاى آنها را قويتر سازد.

2. ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ؛ فساد، در صحرا و دريا بخاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است؛ خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد (به سوى حق) بازگردند».(2)

اين آيه در دو بعد مختلف، قابل استفاده است، بعد بلاهاى خود ساخته، و هم بعد بلاهاى هشدار دهنده، و هماهنگى اين بخش از مصائب و حوادث نامطلوب زندگى را با مسائل تربيتى و برنامه هاى سازنده الهى روشن مى سازد.

3. وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ؛ به آنان از عذاب نزديك (دنيا) پيش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانيم، شايد بازگردند».(3)

«عذاب ادنى» مفهوم وسيعى دارد كه غالب احتمالاتى را كه مفسّران به طور جداگانه در تفسير آن نوشته اند يكجا فرا مى گيرد (مصائب و درد و رنج ها، زيان هاى مالى، خشكسالى و قحطى و گرسنگى، شكست در جنگ ها و مانند آن) و امّا اين احتمال كه در بعضى از كلمات مفسّران آمده كه منظور از عذاب

ص: 282


1- . اعراف / 94- شبيه اين آيه با كمى تفاوت در سوره انعام، آيه 42، نيز آمده است.
2- . روم / 41.
3- . سجده / 21.

ادنى عذاب قبر است با ظاهر آيه سازگار نيست، زيرا جمله «لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» هدف اين عذاب را بازگشت و تجديد نظر مى شمارد كه در مورد عذاب قبر مفهوم ندارد (دقّت كنيد).(1)

4. و در مورد آل فرعون چنين مى خوانيم:

وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ؛ و ما فرعونيان را به خشكسالى و كمبود ميوه­ها گرفتار كرديم، شايد متذكّر گردند».(2)

گرچه اين آيه در مورد خصوص آل فرعون است ولى مى دانيم آنها از اين نظر تفاوتى با اقوام ديگر ندارند، خداوند بسيارى از اقوام را گرفتار مشكلات طاقت فرسا مى كند تا از مركب غرور فرود آيند، و بيدار شوند، و به راه حق باز گردند.

جالب اين كه در بعضى از آيات فوق، هدف را تذكر و در بعضى تضرع و در بعضى رجوع و بازگشت ذكر كرده كه در حقيقت مراتب مختلف و منظم بازگشت به سوى خدا را تشكيل مى دهند. نخست انسان متذكر مى شود، سپس به درگان خداوند تضرع مى كند، و بعد عملًا مسير خود را اصلاح كرده و باز مى گردد.

يا به تعبير ديگر مرحله اول فكر است و مرحله دوم ذكر است و مرحله سوم عمل و اين گونه نكته هاى لطيف به هنگامى كه آيات قرآن كنار هم قرار مى گيرند و به صورت موضوعى تفسير مى شوند پيام هاى تازه اى از اين كتاب آسمانى خواهد بود.

البتّه هم تاريخ نشان مى دهد و هم قرآن با صراحت مى فرمايد كه بسيارى از اقوام گنهكار و منحرف واكنش مثبتى در برابر اين مصائب و مجازات هاى بيدارگر نشان نداده و همچنين به راه خود ادامه دادند، تا مجازات نهايى الهى آنها را از ميان برداشت، چنانكه در سوره مؤمنون آيه 76 مى خوانيم:

ص: 283


1- . نظير همين معناى در سوره اعراف، آيه 168 و سوره زخرف، آيه 48 نيز آمده است.
2- . اعراف /130.

«وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ؛ و به راستى ما آنها را به عذاب (و بلا) گرفتار ساختيم (تا بيدار شوند)، امّا آنان نه در برابر پروردگارشان تواضع كردند، و نه به درگاهش تضرّع مى كنند».

با اينحال اقوامى بودند كه در برابر اين گونه حوادث واكنش مثبت نشان دادند، و يا در ميان اين اقوام سركش افرادى پيدا شدند كه از آن درس گرفتند و هدايت يافتند و به اين ترتيب اين گونه بلاها براى گروهى عامل بيدارى بود، و براى گروهى اتمام حجت.

حوادث بيدارگر در روايات اسلامى

در روايات اسلامى نيز تعبيرات روشنى كه حاكى از رابطه ميان بعضى از مصائب و مشكلات زندگى، با امور تربيتى مى باشد، ديده مى شود كه آنچه را از طريق عقل و آيات قرآن استفاده كرديم تأييد مى كند مانند:

1. در يكى از خطبه هاى اميرمؤمنان على (علیه السلام) در نهج البلاغه مى خوانيم:

«انَّ اللَّهَ يَبْتَلى عِبادَهُ عِنْدَ الأَعْمالِ السَّيِّئَةِ بِنَقْصِ الثَّمراتِ، وَ حَبْسِ الْبَرَكاتِ، وَ اغْلاقِ خَزائِنِ الْخَيْراتِ، لِيَتُوْبَ تائِبٌ، وَ يُقْلِعَ مُقْلِعٌ، وَ يَتَذَكَّرَ مُتَذَكِّرٌ، وَ يَزْدَجِرَ مُزْدَجِرٌ! ؛ خداوند بندگان خويش را به هنگامى كه اعمال بد انجام مى دهند، با كمبود ميوه ها، و جلوگيرى از نزول بركات، و بستن درهاى گنج هاى خيرات به روى آنان، مبتلا مى سازد، تا توبه كاران توبه كنند، و آنها كه بايد دست از گناه بكشند خوددارى نمايند، و پندپذيران پند گيرند، و آنها كه آماده اند از گناه باز ايستند».(1)

2. در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانيم:

ص: 284


1- . نهج البلاغه، خطبه 143.

«انَّ الْبَلاءَ لِلظّالِمِ ادَبٌ، وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحانٌ، وَ لِلأَنْبِياءِ دَرَجَةٌ، وَ لِلأَوْلياءِ كَرامَةٌ! ؛ بلا براى ظالم ادب است، و براى مؤمن آزمايش، و براى انبياء درجه، و براى اولياء كرامت است»(1)

3. در حديث ديگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم:

«الْمُؤْمِنُ لا لِمَضى يَمِى عَلَيْهِ ارْبَعُونَ لَيْلَةً الّا عَرَضَ لَهُ امْرٌ يُحْزِنُه يَذَّكَّرُبِهِ ؛ مؤمن چهل شب بر او نمى گذرد مگر اين كه حادثه غم انگيزى براى او رخ مى دهد كه مايه تذكر و بيدارى او گردد».(2)

4. در حديث ديگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است:

«اذا ارادَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً فَاذْنَبَ ذَنْباً تَبِعَهُ بِنِقْمَةٍ، فَنُذكِّرُهُ الْاسْتِغْفارَ، وَ اذا ارادَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِعَبْدٍ شَرّاً فَاذْنَبَ ذَنْباً تَبِعَهُ بِنِعْمَةٍ، لِيُنْسِيَهُ الْاسْتِغْفارَ، وَ يَتَمادى بِه، وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعاصى! ؛ هنگامى كه خداوند خير و سعادتى براى بنده اى بخواهد اگر گناهى كند او را به ناراحتى مبتلا مى سازد، و توبه و استغفار را به ياد او مى آورد، و هنگامى كه براى بنده اى (بر اثر طغيانگرى زياد) شرّى بخواهد، اگر گناهى كند نعمتى به او مى دهد! تا استغفار را فراموش كند، و به راه خود ادامه دهد! و اين همان چيزى است كه خداوند فرموده:" ما آنها را از آنجا كه نمى دانند تدريجاً به سوى عذاب مى بريم" به اين گونه كه به هنگام معصيت، نعمت به انها مى دهيم».(3)

5. اين بحث را با حديث ديگرى از على (علیه السلام) پايان مى دهيم، فرمود:

ص: 285


1- . بحارالانوار، ج 64، ص 235، ح 54.
2- . بحارالانوار، ج 64، ص 211، ح 14.
3- . اصول كافى، ج 2، ص 452، باب استدراج، ح1.

«اذا رَأَيْتَ اللَّهَ سُبْحانَهُ يُتابِعُ عَلَيْكَ البَلاءَ فَقَدْ ايْقَظَكَ، اذا رَأَيْتَ اللَّهَ سُبْحانَهُ يُتابِعُ عَلَيْكَ النَّعَمَ مَعَ الْمَعاصى فَهُوَ اسْتِدراجٌ لَكَ ؛ هنگامى كه مشاهده كنى (بعد از ارتكاب گناه) خداوند بلاهايى پشت سر هم بر تو مى فرستد تو را بيدار كرده، و هنگامى كه خداوند متعال با انجام معاصى نعمت هايش را بر تو مى فرستد اين نوعى عذاب استدراجى است».(1)

آزمون به وسيله مشكلات!

اين را مى دانيم كه آزمون هاى الهى با آزمون هاى بشرى كاملاً متفاوت است، انسان ها به خاطر اين به آزمايش شخص، يا چيزى، اقدام مى كنند، كه مجهولاتى براى آنها روشن گردد، و مقاومت و استعداد و ساير خصوصيات آن شخص يا آن چيز در پرتو امتحان معلوم شود.

در درون و برون اشيا، مخفى و پنهان نيست، تا از طريق آزمايش به آن آگاه شود. پس چرا و چگونه آزمايش مى كند؟!

آزمون هاى الهى جنبه پرورشى دارد، يعنى همان گونه كه «طلا» را به بوته مى برند تا زير فشار آتش ناخالصى هايش بسوزد و خالص گردد، يا سربازان را با كارها و اعمال سنگين و خشن تمرين مقاومت و پايدارى مى دهند تا سطح كارآئى آنها را از اين طريق بالا برند، آزمون هاى الهى درست به همين صورت است.

انسان ها را مقاوم تر، آگاه تر، و خالص تر مى سازد، و در يك كلمه آزمون هاى الهى وسيله تكامل و پرورش روح و جسم انسان است.

بنابراين جاى تعجب نيست كه بخشى از مصائب و مشكلات زندگى در همين راستاى آزمون و امتحان باشد (تكرار مى كنيم بخشى از مصائب و نه همه آنها در اين راستا است).

ص: 286


1- . ميزان الحكمه جلد اول: البلاء مذكر، ص 489.

هيچ ملتى در جهان قادر به پيشرفت و ترقى در جنبه هاى صنعتى و نظامى و علمى نشد مگر اين كه تحت فشارهايى قرار گرفته بود، و به گفته فيلسوف و مفسّر معروف تاريخ تواين بى تمدن هاى درخشانى كه در جهان به وجود آمد به خاطر آن بود كه ملتى مورد هجوم شديد يك دشمن خارجى قرار گرفته (و در اينجا بود كه تمام استعداد و توان و قدرت خود را به كار گرفت و آنچه در درون داشت برون ريخت و به جلو پرتاب شد).

فرماندهانى كه در كوره داغ جنگ هاى بزرگ قرار مى گيرند كاملًا نيرومند و آبديده اند، و تجارى كه در تنگناهاى شديد اقتصادى واقع مى شوند تجربه هاى ذى قيمتى مى اندوزند، و سياستمدارانى كه بحران هاى مختلف را از سر گذرانده اند سياستمدارانى ورزيده و قوى مى باشند.

افراد انقلابى در زندان ها و زير شكنجه ها آبديده مى شوند نمى گوئيم بايد به زندان بيفتند، بلكه مى گوئيم زندان آنها را مقاوم تر و آبديده تر مى كند.

فكر مى كنم با اين تحليل ها و مثال ها رابطه مشكلات و مصائب زندگى با پرورش و تكامل انسان روشن شده باشد، و البتّه باز در اينجا حساب مصائب خود ساخته را بايد جدا ساخت، و آنچه را در بالا اشاره كرديم هرگز بهانه اى براى ترك مبارزه با مشكلات و مصائب قرار نداد.(1)

ص: 287


1- . پيام قرآن، ج 4، ص550.

انقراض الحيوان لو لم يلد ذكورا و إناثا

اشاره

وَ لَوْ لَمْ يُولَدْ مِنَ الْحَيَوَانِ إِلَّا ذَكَرٌ فَقَطْ أَوْ أُنْثَى فَقَطْ أَ لَمْ يَكُنِ النَّسْلُ مُنْقَطِعاً وَ بَادَ مَعَ أَجْنَاسِ الْحَيَوَانِ فَصَارَ بَعْضُ الْأَوْلَادِ يَأْتِي ذُكُوراً وَ بَعْضُهَا يَأْتِي إِنَاثاً لِيَدُومَ التَّنَاسُلُ وَ لَا يَنْقَطِعُ (1)

[تولد نر و ماده، عامل بقاى نسل حيوانات]

اگر از حيوان، فقط جنس نر و يا ماده زاده مى شد آيا نسل، منقطع و نابود نمى گشت؟ در نتيجه تقدير و تدبير چنين حكم كرده است كه برخى از اولاد «ذكور» و برخى ديگر «اناث» باشند تا آفرينش نسل ادامه يابد و منقطع نگردد.(2)

نظام جنسيت در جهان بشريت

اشاره

با تمام گفتگوهايى كه در باره عوامل جنسيت جنين شده، و اينكه تحت تاثير چه امورى تبديل به جنس" مذكر" يا" مؤنث" مى شود، هنوز هيچكس به درستى نمى داند كه عوامل اصلى چيست؟

درست است كه بعضى از مواد غذايى يا پاره اى از داروها ممكن است در اين مساله بى تاثير نباشد. ولى يقيناً هيچكدام عامل تعيين كننده محسوب نمى شود، و به تعبير ديگر اين مطلبى است كه علمش نزد خداوند عالم است.

از سوى ديگر همواره يك تعادل نسبى در ميان اين دو جنس در همه جوامع ديده مى شود گرچه در غالب جوامع تعداد زنان كمى بيشتر و ندرتا در

ص: 288


1- . توحيد المفضل، ص 90.
2- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 85.

بعضى جوامع تعداد مردان كمى زيادتر است ولى روي هم­رفته يك تعادل نسبى در ميان اين دو جنس وجود دارد.

اگر فرضاً روزى فرا رسد كه اين تعادل به هم بخورد، و مثلا تعداد زنان ده برابر مردان، يا تعداد مردان ده برابر زنان شود، فكر كنيد چگونه نظام جامعه انسانى به هم مى خورد؟ و چه مفاسد عجيبى از اين رهگذر به وجود مى آيد كه در برابر هر يك زن ده مرد، و يا در برابر هر ده مرد يك زن وجود داشته باشد، و چه جنجالى بر پا مى شود.

فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى اشاره لطيف و سر بسته اى به اين دو موضوع است: از يك سو به تنوع مرموز انسانها، و تقسيم آنها به اين دو جنس در دوران جنين اشاره مى كند، و از سوى ديگر به اين تعادل نسبى.(1)

ص: 289


1- . اينكه معروف است تعداد زنان در هر جامعه اى بيشتر از مردان است و آن را يكى از دلائل تعدد زوجات مى گيرند قابل قبول است، اما اين منافات با تعادل نسبى ندارد، فى المثل در يك جامعه 50 ميليون نفرى ممكن است 26 ميليون زن و 24 ميليون مرد باشد يعنى تفاوت اين دو تنها حدود يك دهم يا كمتر باشد اما اينكه تعداد زنان چند برابر مردان بوده باشد در هيچ جامعه اى ديده نشده است. (تفسیر نمونه، ج25، ص322)

ظهور شعر العانة عند البلوغ و نبات اللحية للرجل دون المرأة و ما في ذلك من التدبير

لِمَ صَارَ الرَّجُلُ وَ الْمَرْأَةُ إِذَا أَدْرَكَا تَنْبُتُ لَهُمَا الْعَانَةُ ثُمَّ تَنْبُتُ اللِّحْيَةُ لِلرَّجُلِ وَ تَتَخَلَّفُ عَنِ الْمَرْأَةِ لَوْ لَا التَّدْبِيرُ فِي ذَلِكَ فَإِنَّهُ لَمَّا جَعَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الرَّجُلَ قَيِّماً وَ رَقِيباً عَلَى الْمَرْأَةِ وَ جَعَلَ الْمَرْأَةَ عِرْساً وَ خَوَلًا(1)

لِلرَّجُلِ أَعْطَى الرَّجُلَ اللِّحْيَةَ لِمَا لَهُ مِنَ الْعِزِّ وَ الْجَلَالَةِ وَ الْهَيْبَةِ وَ مَنَعَهَا الْمَرْأَةَ لِتَبْقَى لَهَا نَضَارَةُ الْوَجْهِ وَ الْبَهْجَةُ الَّتِي تُشَاكِلُ الْمُفَاكَهَةَ(2)

وَ الْمُضَاجَعَةَ أَ فَلَا تَرَى الْخِلْقَةَ كَيْفَ تَأْتِي بِالصَّوَابِ فِي الْأَشْيَاءِ وَ تَتَخَلَّلُ مَوَاضِعَ الْخَطَإِ(3) فَتُعْطِي وَ تَمْنَعُ عَلَى قَدْرِ الْإِرْبِ (4) وَ الْمَصْلَحَةِ بِتَدْبِيرِ الْحَكِيمِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ الْمُفَضَّلُ ثُمَّ حَانَ وَقْتُ الزَّوَالِ فَقَامَ مَوْلَايَ إِلَى الصَّلَاةِ وَ قَالَ بَكِّرْ(5)

إِلَيَّ غَداً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى فَانْصَرَفْتُ مِنْ عِنْدِهِ مَسْرُوراً بِمَا عَرَفْتُهُ مُبْتَهِجاً بِمَا أُوتِيتُهُ حَامِداً لِلَّهِ تَعَالَى عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى مَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَيَّ شَاكِراً لِأَنْعُمِهِ عَلَى مَا مَنَحَنِي بِمَا عَرَّفَنِيهِ مَوْلَايَ وَ تَفَضَّلَ بِهِ عَلَيَّ فَبِتُّ فِي لَيْلَتِي مَسْرُوراً بِمَا مَنَحَنِيهِ مَحْبُورٌ [مَحْبُوراً] بِمَا عَلَّمَنِيهِ.(6)

ص: 290


1- . الخول- بفتحتين- العبيد و الإماء و غيرهم من الحاشية و هو يستعمل بلفظ واحد للجميع، و ربما قيل للواحد خائل.
2- . المفاكهة: هى الممازحة و المضاحكة.
3- . يحتمل أن تكون الجملة حالية، اي تأتي بالصواب مع انها تدخل مواضع هي مظنة الخطأ من قولهم تخللت القوم اي دخلت خلالهم و يحتمل أن يكون المراد بالتخلل التخلف أو الخروج من خلالها، لكن تطبيقها على المعاني اللغويّة يدعو الى التكلف.
4- . الارب- بفتحتين-: الحاجة و الغاية و الجمع آراب.
5- . بكر- بالتشديد- أتاه بكرة.
6- . توحيد المفضل، ص 91.

[راز رويش مو بر زهار و رشد ريش براى مردان]

اگر تدبيرى در كار نيست چرا وقتى كه دختر و پسر به سن بلوغ رسيدند بر زهار آنان موى مى رويد ولى بر روى مرد «ريش» مى رويد و صورت زن از آن پيراسته مى ماند؟

از آنجا كه خداوند حكيم و والامرتبه، مرد را قيّم و مراقب زن قرار داد و زن را تابع و جفت او گردانيده، به مرد «ريش» داد تا عزّت و جلالت و هيبت او افزوده شود و به زن نداد تا زيبايى صورت، شادابى، طراوت و ظرافت او كه براى خوشى و همبسترى آنان مناسبتر است. نگاه داشته شود. آيا نمى بينى كه حكيم و تدبيرگر هستى چگونه همه چيز را حكيمانه و پر صواب آفريده و با حكمت و اندازه اى دقيق به قدر نياز و مصلحت مى دهد و مى گيرد؟

مفضّل مى گويد: در اين هنگام ظهر فرا رسيد و مولايم براى نماز به پا خاست و به من فرمود: با خواست خداى جلّ و علا [بار ديگر] بامدادان به نزد من آى. من نيز شاد و سرحال از آنچه فرا گرفتم و به من داده شد و با سپاس خداى عزّ و جلّ بر نعمت عظيم شناخت و اينكه مرا

توفيق فراگيرى سخنان مولايم (علیه السلام) داد و مورد تفضّل و عنايتم نهاد راه خود را گرفتم و شبانگاه را با سرور تمام از آنچه از او (علیه السلام) فرا گرفته بودم آرميدم.(1)

ص: 291


1- . شگفتي­هاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل، ص 86.

منابع و مآخذ

قرآن کریم

الارشاد في معرفة حجج اللَّه على العباد.

اسلام ومحیط زیست.

اصول عقاید، محسن قرائتی، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ چهارم.

اصول كافى،

اعجاز خوراكی­ها، دكتر غیاث الدین جزایری، تهران، انتشارات كتاب­های پرستو، 1345 ش.

اعيان الشيعة.

الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان.

انسان موجود ناشناخته، الكسیس كارل، ترجمه پرویز دبیری، اصفهان، انتشارات تأیید، چاپ پنجم، 1348 ش.

انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى.

آفریدگار جهان.

بحار الانوار، علامه مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ق.

به سوی خود سازی.

بهداشت جسمی و روانی كودك.

پاسخ به مشكلات جوانان، شهید سیدعبدالكریم هاشمی نژاد، مشهد، انتشارات كانون بحث و انتقاد دینی.

پرسش­ها و پاسخ­ها، استاد جعفر سبحانی، قم، انتشارات سیدالشهداء

پند های امام صادق (علیه السلام) به رجویان صادق.

پيام امام امير المومنين (علیه السلام) ، آیت الله مکارم شیرازی.

پيام قرآن، شیخ ناصر مکارم شیرازی.

تاريخ تمدن اسلامى، جرجى زيدان.

ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج سوم، مصطفى زمانى.

ص: 292

تسنیم، آیت الله جوادی آملی

تعالیم بهداشتی اسلام، دكتر صفدر صانعی، مشهد، انتشارات كتابفروشی جعفری.

تفسیر شریف لاهیجی.

تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی

توحید مفضل، ترجمه محمد مهدی رضایی.

توحيد المفضّل، با مقدمه و تعليقه هاى آقاى كاظم مظفر.

حلیة المتقین، علامه محمدباقر مجلسی، تهران، كتابفروشی اسلامیه، چاپ افست.

حياة الامام الصادق، محمد حسين المظفر.

دائرة المعارف، فريد وجدى.

در جستجوی خدا.

دكتر برای همه، اسماعیل اژدری، تهران، چاپ اقبال، نوبت سی ونهم، 1374ش.

الذّريعة الى تصانيف الشيعة.

سفینة البحار، شیخ عباس قمی، دارالأسوة، الطبعة الثانیه، 1416 ق.

سنن الترمذي،

سنن الدارمي،

سيره پيامبران در قرآن .

شرح اربعين حديث، قونوي.

شرح غرر الحكم.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، قم، كتابخانه آیت اللّه مرعشی،20 جلد در ده مجلد، 1404 ق.

شگفتيهاى آفرينش، ترجمه توحيد مفضل.

طب الرضا (علیه السلام)

طب الصادق (علیه السلام)

علم غيب (آگاهی سوم).

ص: 293

عيون اخبار الرضا (علیه السلام) ، شیخ صدوق.

غرر الحكم

فرهنگ اسلام در اروپا اختراعات و اکتشافات دانشمندان اسلامی.

الفصول المهمة، تأليف ابن صباغ مالكى.

کافی، کلینی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1365 ش.

كشف المحجة لثمرة الحجة.

كنزالعمال، متقی هندی.

گفتار معصومین علیهم السلام.

ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان.

مثال­هاى زيباى قرآن.

مجله سرگرمی باشگاه خبرنگاران جوان،

مجله مبلغان

مجمع البيان،

المحجة البیضاء، محمدمحسن فیض كاشانی، انتشارات المكتبة الشفیعی، ج3، ص94.

مستدرک الوسائل، محدث نوری، قم، مؤسسة آل البیت، 1408ق.

مسئولیت تربیت، محمد دشتی، قم، نشر امام علی (علیه السلام)، چاپ ششم، 1368 ش.

معجم رجال الحديث.

من لا یحضره الفقیه، الشیخ ابی جعفر الصدوق، بیروت، دارالاضواء، الطبعة الثانیه، 1413ق

المناقب.

منتهى الآمال، شیخ عباس قمی.

ميراث اسلام.

ميزان الحكمه. محمد محمدی ری شهری، دارالحدیث

ص: 294

نهج البلاغه، ترجمه دشتی،

نهج البلاغه، چاپ عبده.

نهج الفصاحه.

وافي.

وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، قم، مؤسسة آل البیت، 1409 ق.

ص: 295

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : بوحمیدی، محمدرضا، 1364-

عنوان قراردادی : توحید المفضل. شرح

عنوان و نام پدیدآور : کوکب دری " ستاره درخشان" شرحی بر توحید مفضل امام صادق علیه السلام/ نویسندگان محمدرضا بوحمیدی، حمیده راوند، جواد کیا ن مهر.

مشخصات نشر :اصفهان: نورالحیات، 1402-

مشخصات ظاهری:ج.

شابک:978-622-5985-17-9

وضعیت فهرست نویسی: فیپا

یادداشت:فهرستنویسی بر اساس جلد دوم، 1402.

یادداشت:جلد اول این کتاب به صورت مستقل منتشر شده است.

یادداشت:کتاب حاضر شرحی بر" توحید المفضل" که مطالب آن توسط امام صادق (ع) بر مفضل املاء نموده شده است.

موضوع :خدا -- اثبات

God -- Proof

موضوع : جعفربن محمد (ع)، امام ششم، 83 - 148ق.

موضوع : Jafar ibn Muhammad‪, Imam VI‪, 702- 765.

موضوع : مفضل بن عمر، قرن 2ق . توحید المفضل -- نقد و تفسیر

موضوع : خداشناسی

God -- Knowableness

شیعه -- دفاعیه ها

Shi'ah -- Apologetic works

شناسه افزوده : راوند، حمیده، 1365-

شناسه افزوده : کیان مهر، جواد، 1365-

شناسه افزوده : جعفربن محمد (ع)، امام ششم، 83 - 148ق.

شناسه افزوده : Jafar ibn Muhammad‪, Imam VI‪, 702- 765.

شناسه افزوده : مفضل بن عمر، قرن 2ق . توحید المفضل. شرح

ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری

رده بندی کنگره : BP217/2

رده بندی دیویی : 297/42

شماره کتابشناسی ملی : 9265398

اطلاعات رکورد : فیپا

کتابشناسی : فیپا

کوکب دری (ستارۀدرخشان) ، شرحی بر توحید مفضل امام صادق (علیه السلام) جلد دوم

نویسندگان : محمدرضا بوحمیدی ، حمیده راوند ، جواد کیان مهر

انتشارات : نورالحیات

چاپ : اول ، تابستان 1402

قطع : وزیری / 290صفحه

صفحه آرایی و حروف چینی : مهدی آقابابایی

شمارگان : 1000 نسخه

شابک : 9-17-5985-622-978

ص: 1

اشاره

کوکبٌ دریٌ «ستاره درخشان»

شرحی بر توحید مفضل امام صادق (علیه السلام)

جلد دوم

نویسندگان : محمدرضا بوحمیدی ، حمیده راوند ، جواد کیان مهر

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ اَلْرَحیمْ

ص: 3

ص: 4

فهرست

المجلس الثاني. 13

أبنية أبدان الحيوان و تهيئتها و إيضاح ذلك. 14

مجلس دوم. 15

أجساد الأنعام و ما أعطيت و ما منعت و سبب ذلك. 17

چگونگى آفرینش حیوانات. 17

نشانه هاى او در آفرینش حیوانات. 18

شرح مفردات:. 21

تفسیر و جمع بندى:. 22

خلق الأصناف الثلاثة من الحیوان. 40

[آفرینش حیوانات سه گانه]. 40

[حکمت ها و تدابیر نهفته در حیوانات گوشتخوار]. 42

حیوانات گوشتخوار. 43

ذوات الأربع و استقلال أولادها. 44

[راز استقلال بچه هاى چهارپایان]. 45

قوائم الحيوان و كيفية حركتها. 46

[پاهاى حیوان و چگونگى حرکت]. 46

انقياد الحيوانات المسخرة للإنسان و سببه. 49

[راز انقیاد برخى از حیوانات در برابر انسان]. 49

رام شدن حیوانات. 50

افتقاد السباع للعقل و الروية و فائدة ذلك.53

[راز عدم شعور و عقل در درندگان]. 53

ص: 5

آیا حیوانات عقل دارند؟. 54

یک نکته. 56

عطف الكلب على الإنسان و محاماته عنه. 59

[سگ حیوان با وفا و مدافع انسان]. 59

محبت ووفا به صاحب.. 61

داستانهائی از وفای سگ. 61

سگ با حیا. 63

نگهداری سگ... 64

سگ در جامعه اسلامی :. 65

مضرات نگهداری سگ در جامعه :. 65

1- بیماری. 65

2- دوری از روابط اجتماعی.. 66

3- فرار از فرزند داری و کم شدن جمعیت.. 66

4- اسراف در هزینه ها و هدر رفت وقت و سرمایه. 66

5- انحرافات جنسی.. 67

نگاه اسلام. 67

وجه الدابة و فمها و ذَنَبها و شرح ذلك. 71

[اسرار شکل صورت؛ دهان و دم چهارپا]. 72

الفيل و مشفره. 74

حياء الأنثى من الفيلة. 74

[اسرار آفرینش فیل و خرطوم آن]. 74

[شرمگاه حیوان ماده]. 75

دسته فیل ها. 76

داستان اصحاب الفیل. 77

الزرافة و خلقتها و كونها ليست من لقاح أصناف شتى. 82

ص: 6

[شگفتى آفرینش زرافه]. 83

زرافه. 84

القرد و خلقته و الفرق بينه و بين الإنسان. 93

[آفرینش میمون و تفاوت آن با انسان]. 93

میمون و بوزینه ( قرده):. 94

شباهت میمون ها. 95

«داروینیسم». 95

تکامل انواع و اعتقاد به خدا. 97

«داروینیسم» و کتاب های آسمانی.. 98

داروینیسم در ادوار گذشته. 99

رمز انتشار فرضیۀ «داروین». 100

طرح مسأله. 102

سیر تاریخی مسأله ی تحول انواع پیش از داروین.. 102

نظریۀ تحول انواع. 103

نخستین مکتب «تحول انواع» مکتب «لامارکیسم». 104

خلاصۀ نظریۀ «لامارک». 106

ارزش علمی نظریۀ «لامارک». 107

دومین مکتب «تحول» نئولامارکیسم. 109

فرضیۀ سوم «تحول» فرضیۀ «داروین». 110

زندگینامۀ «داروین». 111

آشنایی «داروین» با پروفسور «هستلر». 112

پنج سال جهانگردی.. 112

اصول چهارگانۀ «داروینیسم». 113

1. تنازع بقا. 114

2. انتخاب اصلح «طبیعى». 115

ص: 7

3. قانون وراثت.. 115

4. قانون سازش با محیط.. 116

شجره انسان از نظر «داروین». 116

نظر دانشمندان دربارۀ فرضیۀ «داروین». 117

نقد اصول چهارگانه «داروین». 120

الف. قانون تنازع بقا تا چه اندازه درست است؟!. 120

ب. انتخاب اصلح تا چه پایه درست است؟!. 120

ج. قانون وراثت در صفات اکتسابی.. 122

د. «سازش با محیط». 130

إكساء أجسام الحیوانات و خلقة أقدامها بعكس الإنسان و أسباب ذلك. 133

[راز پوشش جسم حیوانات و ناهمگونى پاهاى آنها]. 133

[حیوانات در وقت احساس مرگ خود را پنهان مى کنند]. 138

نشانه هاى او در هدایت فطرى و غریزى انسان و حیوان. 138

هدایت فطرى و غریزى در علم روز. 140

الفطن التي جعلت في البهائم الأيل و الثعلب و الدلفين. 148

[راز هوش حیواناتى چون بز كوهى، روباه و دلفین]. 149

هوش حیوانات. 150

التنين و السحاب. 154

[افعى و ابر]. 154

في الذرة و النمل و أسد الذباب و العنكبوت و طبائع كل منهما. 158

[مورچه، شیر مگس، عنکبوت و سرشت آنها]. 159

در عالم مورچگان چه مى گذرد؟. 161

زندگى بسیار شگفت انگیز مورچه ها. 166

تار عنکبوت یکى از آیات بزرگ الهى. 169

جسم الطائر و خلقته. 171

ص: 8

الدجاجة و تهيجها لحضن البيض و التفريخ. 172

[حکمت هاى نهفته در آفرینش پرنده]. 172

نشانه هاى او در آفرینش پرندگان. 174

فنّ پیچیده پرواز. 176

عجائب پرندگان و پرندگان عجیب. 178

پرندگان در خدمت انسان ها و محیط زیست. 181

درس هاى توحیدى در وجود پرندگان. 183

خلق البيضة و التدبير في ذلك. 185

[آفرینش تخم پرندگان و تدابیر نهفته در آن]. 185

شرح. 189

حوصلة الطائر. 191

[چینه دان پرنده]. 191

اختلاف ألوان الطير و علة ذلك. 192

[راز ناهمگونى رنگ پرندگان]. 192

رنگ ها. 193

رنگ در علم روان شناسی.. 193

رنگ در قرآن کریم. 196

3-1-رنگ آبی.. 197

3-2- رنگ زرد. 199

3-3-رنگ سبز. 199

3-4- رنگ قرمز. 201

3-5- رنگ سفید و تاثیرات ان از منظر قران کریم. 201

نتیجه. 211

رنگ درمانی.. 212

تاثیرات فیزیکی رنگ ها. 214

ص: 9

ريش الطائر و وصفه. 217

[چگونگى پر پرندگان]. 217

الطائر الطويل الساقين و التدبير في ذلك. 219

[راز درازپایى برخى از پرندگان]. 219

العصافير و طلبها للأكل. 221

[گنجشکان در پى یافتن غذا]. 221

گنجشک... 222

تلاش برای کسب روزی.. 222

عشق ورزی خالصانه. 223

نیت خوب.. 224

نشانه هاى او در آفرینش ارَزاق عمومى. 224

از شگفتى هاى جهان ارزاق. 227

آیا روزى مقسوم است؟. 231

اگر روزى همه تضمین شده پس چرا گروهى گرسنه اند؟. 233

گستردگى و تنگى رزق:. 235

معاش البوم و الهام و الخفاش. 238

[معاش جغد و شب پره]. 238

چگونه یک جغد می تواند شب ها به خوبی بیند؟. 239

سوگواری جغد برای امام حسین.  240

کاهش صدای توربین های بادی با الهام از پرواز خاموش جغد. 241

خلقة الخفاش. 243

[آفرینش شب پره (خفاش)]. 243

خفاش و هواپیماهاى بدون خلبان. 244

شگفتی های خفاش... 247

نکته آفرینش حیرت انگیز خفاش!. 248

ص: 10

حيلة الطائر أبو نمرة بالحسكة و منفعتها. 251

[حیله ابن تمّره در استفاده از خار خسك]. 251

خارخسک... 252

تاثیرگذاری بر سلامت دستگاه قلبی- عروقی و قند خون. 252

کمک به تقویت میل جنسی.. 253

سایر آثار بالقوه. 253

نحوه مصرف و عوارض... 254

النحل عسله و بيوته. 255

[زنبور عسل، از ساخت خانه تا ساخت عسل]. 255

نشانه هاى او در زندگى زنبوران عسل. 256

تمدن عجیب زنبوران!. 257

جمع آورى شیره گل ها و ساختن عسل. 259

عسل غذاى مفید و داروى شفابخش. 262

ساختمان جسمانى زنبوران نیز عجیب است!. 266

الجراد و بلاؤه. 268

كثرة الجراد. 268

[ملخ، حیوانى ضعیف و در عین حال قوى!]. 268

[سیل ملخ]. 269

شگفتی های خلقت «ملخ». 269

نکته زندگى عجیب ملخ ها. 271

ملخ در قرآن. 273

وصف السمك. 274

كثرة نسل السمك و علة ذلك. 274

[آفرینش ماهی ها]. 275

[راز كثرت نسل ماهی ها]. 275

ص: 11

زاد و ولد ماهی ها. 276

دنیای ماهی ها. 276

نعمت گوشت ماهی.. 278

نقش آبزیان در حیات بشر. 278

استفاده زینتی.. 279

استفاده تفریحی.. 279

استفاده صنعتی.. 280

استفاده تغذیه ای.. 280

تغذیه از ماهی.. 280

تغذیه از غیر ماهی.. 281

مصرف ماهی از نگاه قران و روایات.. 282

چند نکته. 283

ویژگی های تغذیه با ماهی.. 284

پیام های کوتاه. 286

به چه دلیل ماهی بدون فلس حرام است؟. 287

سعة حكمة الخالق و قصر علم المخلوقين. 289

[گستردگى حکمت آفرینشگر و كوتاهى دانش آفریدگان]. 290

ص: 12

المجلس الثاني

قَالَ الْمُفَضَّلُ فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الثَّانِي بَكَّرْتُ إِلَى مَوْلَايَ فَاسْتُؤْذِنَ لِي فَدَخَلْتُ فَأَمَرَنِي بِالْجُلُوسِ فَجَلَسْتُ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ مُدَبِّرِ الْأَدْوَارِ(1) وَ مُعِيدِ الْأَكْوَارِ(2)

طَبَقاً(3)

عَنْ طَبَقٍ وَ عَالَماً بَعْدَ عَالَمٍ- لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى عَدْلًا مِنْهُ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ وَ جَلَّتْ آلَاؤُهُ- لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ يَشْهَدُ بِذَلِكَ قَوْلُهُ جَلَّ قُدْسُهُ- فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ. وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ فِي نَظَائِرَ(4) لَهَا فِي كِتَابِهِ الَّذِي فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ وَ لِذَلِكَ.

قَالَ سَيِّدُنَا مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنَّمَا هِيَ أَعْمَالُكُمْ تُرَدُّ إِلَيْكُمْ ثُمَّ أَطْرَقَ الْإِمَامُ هُنَيْئَةً وَ قَالَ يَا مُفَضَّلُ الْخَلْقُ حَيَارَى عَمِهُونَ (5)

سُكَارَى فِي طُغْيَانِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ وَ بِشَيَاطِينِهِمْ وَ طَوَاغِيتِهِمْ يَقْتَدُونَ بُصَرَاءُ عُمْيٌ لَا يُبْصِرُونَ نُطَقَاءُ بُكْمٌ (6)

لَا يَعْقِلُونَ سُمَعَاءُ(7) صُمٌ (8)

لَا يَسْمَعُونَ رَضُوا بِالدُّونِ (9) وَ حَسِبُوا أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ حَادُوا(10)

عَنْ مَدْرَجَةِ(11)

الْأَكْيَاسِ (12)

وَ رَتَعُوا فِي مَرْعَى

ص: 13


1- . الادوار جمع دور مصدر بمعنى الحرکة.
2- . الاکوار جمع کور- بالفتح- مصدر بمعنى الجماعة الکثيرة او القطيع من الإبل و البقر و يقال کل دور کور و المراد اما استيناف قرن بعد قرن و زمان بعد زمان.
3- . الطبق: وجه الأرض و لعلّ المراد به معنى الحال يقال: الدهر اطباق- اى أحوال تختلف.
4- . أي قالها في ضمن نظائرها او مع نظائرها.
5- . عمهون، جمع عمه- بفتح فکسر- و هو المتردد في الضلال و المتحير في أمره أو طريقه.
6- . بکم، جمع أبکم و هو الاخرس.
7- . سمعاء، جمع سميع بمعنى السامع و المسمع و هو للمبالغة.
8- . الصم، جمع أصم و هو الذي انسدت اذنه و ثقل سمعه او ذهب عنه بتاتا.
9- . الدون، أريد به هنا معنى الخسيس الحقير السافل.
10- . حادوا: مالوا.
11- . مدرجة جمع مدارج: ما يساعد على التوصل الى ما هو أفضل او أعلى منه.
12- . الاکياس: جمع کيس بتشديد الياء- اي الفطن الحسن الفهم و الأدب

الْأَرْجَاسِ (1)

الْأَنْجَاسِ كَأَنَّهُمْ مِنْ مُفَاجَأَةِ الْمَوْتِ آمِنُونَ وَ عَنِ الْمُجَازَاةِ مُزَحْزَحُونَ يَا وَيْلَهُمْ مَا أَشْقَاهُمْ وَ أَطْوَلَ عَنَاءَهُمْ وَ أَشَدَّ بَلَاءَهُمْ- يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ قَالَ الْمُفَضَّلُ فَبَكَيْتُ لِمَا سَمِعْتُ مِنْهُ فَقَالَ لَا تَبْكِ تَخَلَّصْتَ إِذْ قَبِلْتَ وَ نَجَوْتَ إِذْ عَرَفْتَ.

أبنية أبدان الحيوان و تهيئتها و إيضاح ذلک

ثُمَّ قَالَ أَبْتَدِئُ لَكَ بِذِكْرِ الْحَيَوَانِ لِيَتَّضِحَ لَكَ مِنْ أَمْرِهِ مَا وَضَحَ لَكَ مِنْ غَيْرِهِ فَكِّرْ فِي أَبْنِيَةِ أَبْدَانِ الْحَيَوَانِ وَ تَهْيِئَتِهَا عَلَى مَا هِيَ عَلَيْهِ فَلَا هِيَ صِلَابٌ كَالْحِجَارَةِ وَ لَوْ كَانَتْ كَذَلِكَ لَا تَنْثَنِي (2)

وَ لَا تَتَصَرَّفُ فِي الْأَعْمَالِ وَ لَا هِيَ عَلَى غَايَةِ اللِّينِ وَ الرَّخَاوَةِ فَكَانَتْ لَا تَتَحَامَلُ وَ لَا تَسْتَقِلُّ بِأَنْفُسِهَا فَجُعِلَتْ مِنْ لَحْمٍ رَخْوٍ يَنْثَنِي تَتَدَاخَلُهُ عِظَامٌ صِلَابٌ يُمْسِكُهُ عَصَبٌ وَ عُرُوقٌ تَشُدُّهُ وَ تُضَمُّ بَعْضُهُ إِلَى بَعْضٍ وَ غُلِفَتْ (3)

فَوْقَ ذَلِكَ بِجِلْدٍ يَشْتَمِلُ عَلَى الْبَدَنِ كُلِّهِ وَ أَشْبَاهُ ذَلِكَ هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي تُعْمَلُ مِنَ الْعِيدَانِ وَ تُلَفُّ بِالْخِرَقِ وَ تُشَدُّ بِالْخُيُوطِ وَ تُطَّلَى فَوْقَ ذَلِكَ بِالصَّمْغِ فَتَكُونُ الْعِيدَانُ بِمَنْزِلَةِ الْعِظَامِ وَ الْخِرَقُ بِمَنْزِلَةِ اللَّحْمِ وَ الْخُيُوطُ بِمَنْزِلَةِ الْعَصَبِ وَ الْعُرُوقِ وَ الطِّلَاءُ بِمَنْزِلَةِ الْجِلْدِ فَإِنْ جَازَ أَنْ يَكُونَ الْحَيَوَانُ الْمُتَحَرِّكُ حَدَثَ بِالْإِهْمَالِ مِنْ غَيْرِ صَانِعٍ جَازَ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ فِي هَذِهِ التَّمَاثِيلِ الْمَيِّتَةِ فَإِنْ كَانَ هَذَا غَيْرَ جَائِزٍ فِي التَّمَاثِيلِ فَبِالْحَرِيِّ أَنْ لَا يَجُوزَ فِي الْحَيَوَانِ(4)

ص: 14


1- . الارجاس لعله جمع رجس- بالکسر- القذر و المأثم او کل ما استقذر من العمل و العمل المؤدي الى العذاب.
2- . لا تنثني: لا تنعطف و لا تميل.
3- . في نسخة و عليت.
4- توحيد المفضل، ص 94.

مجلس دوم

مفضّل مى گوید: در روز دوم، صبح زود به نزد مولایم (علیه السلام) شتافتم. به من اذن ورود داده شد و به امر آن حضرت (علیه السلام) نشستم. آنگاه فرمود:

سپاس خداى راست، او که پس از هر زمان زمانى و بعد از هر قرن قرنى و پس از هر عالم عالمى مى آورد. تا از روى عدل، آنان را که بد کردند کیفر دهد و نیکوکاران را پاداش عطا کند. اسماى او مقدس و منزّه است و نعماتش فراوان. بر هیچ کس ستم نمى کند بلکه خود مردم به خود ستم مى نمایند. سخن او جلّ و علا دلیل این گفته است:

«هر کس که به اندازه ذرّه اى نیکى کند پاداش آن را مى بیند و آنکه به قدر ذرّه اى بدى کند کیفر آن را مى یابد»(1)

این حقیقت در آیات بسیار دیگرى نیز در قرآن کریم آمده است. کتابى که بیانگر هر چیزى است و از پس و پیش آن باطلى نمى آید و فرستاده خداى حکیم و حمید است. از این رو بزرگ ما، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «این [پاداش­ها و کیفرها] همان اعمال شماست که به جانب شما بازگردانده مى شود.» آنگاه امام اندکى سر [مبارک] خود را پایین انداخت، سپس [سر بلند کرد و] فرمود:

اى مفضّل! مردم همه سرگشته اند و در طغیان خود متردّد و سرمستند. اینان از شیاطین و طاغوتهاى خود پیروى مى کنند. [ظاهرا] چشم دارند ولى [در واقع] کورند و نمى بینند. [ظاهرا] سخنگویند، امّا [در حقیقت] لالند و نمى اندیشند، [در ظاهر] مى شنوند و لیکن [در حقیقت] کرند و نمى شنوند. به چیز اندک و پست خشنود گشتند و مى پندارند که بر راه مستقیم هستند. از راه هوشمندان و اهل کیاست منحرف و در چراگاه فاسدان و پلیدان به چرا مشغول گشته اند. گویا این گروه از فرا رسیدن مرگ ناگهانى در امانند و از مجازات و کیفر برکنارند.

ص: 15


1- . زلزله /7.

اى واى بر اینان! چقدر تیره بختند! و چقدر دشوارى و عذاب آنان دراز است! در روزى که هیچ یارى یار دیگر را یارى نمى کند [و بارى از دوش او بر نمى دارد] و جز آنکه خدایش رحم کند، هیچ کدام یارى نمى شوند.

مفضّل مى گوید: از سخنان امام (علیه السلام) سخت به گریه افتادم. فرمود:

گریه نکن! اگر پذیرفتى و شناختى خلاصى و نجات مى یابى. آنگاه فرمود: از حیوان آغاز مى کنم تا در باره آن نیز همانند چیزهاى دیگر توضیح دهم:

در ساختار و شکل دهى بدنهاى آنها اندیشه کن. مانند سنگ سخت نیست؛ زیرا اگر چنین باشد در وقت کار کردن و حرکت نمودن انعطاف پذیر نیست. نیز بسیار نرم و سست نیست که بر پاى خود نایستد بلکه از گوشت نرم است. در میان گوشتها استخوانهاى سخت و با صلابت آفریده شده و با عصب و عروق و ریشه ها

همه به هم پیوند خورده اند. نیز بر روى آنها پوست محکمى به عنوان محافظ، تمام بدن را فرا گرفته است.

برخى براى ساختن مجسمه، چوبهایى را با ریسمان به پارچه مى بندند و روى همه را صمغ مى مالند. این کار همانند آن است که ما شرح دادیم. چوبهاى سخت به منزله استخوانها، پارچه هاى نرم در حکم گوشت، ریسمانها به مثابه عصب و عروق و ... و آن صمغ به منزله پوست است. اگر مى شود که حیوان زنده خود به خود به وجود آید، این مجسمه دست ساز هم خود به خود و بدون سازنده پدید مى آید، امّا اگر آفرینش خود به خودى و بى آفرینشگر را در این مجسمه ها نمى پذیرید به طریق اولى نباید در حیوانات زنده [و بمراتب پیچیده و منظّمتر] چنین سخن فاسدى را معتقد گردید(1).

ص: 16


1- شگفتی هاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 89.

أجساد الأنعام و ما أعطيت و ما منعت و سبب ذلک

وَ فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ بَعْدَ هَذَا فِي أَجْسَادِ الْأَنْعَامِ (1) فَإِنَّهَا حِينَ خُلِقَتْ عَلَى أَبْدَانِ الْإِنْسِ مِنَ اللَّحْمِ وَ الْعَظْمِ وَ الْعَصَبِ أُعْطِيَتْ أَيْضاً السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ لِيَبْلُغَ الْإِنْسَانُ حَاجَتَهُ فَإِنَّهَا لَوْ كَانَتْ عُمْياً صُمّاً لَمَا انْتَفَعَ بِهَا الْإِنْسَانُ وَ لَا تَصَرَّفَتْ فِي شَيْ ءٍ مِنْ مَآرِبِهِ ثُمَّ مُنِعَتِ الذِّهْنَ وَ الْعَقْلَ لِتَذِلَّ لِلْإِنْسَانِ فَلَا تَمْتَنِعَ عَلَيْهِ إِذَا كَدَّهَا الْكَدَّ الشَّدِيدَ وَ حَمَّلَهَا الْحِمْلَ الثَّقِيلَ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّهُ قَدْ يَكُونُ لِلْإِنْسَانِ عَبِيدٌ مِنَ الْإِنْسِ يَذِلُّونَ وَ يُذْعِنُونَ بِالْكَدِّ الشَّدِيدِ وَ هُمْ مَعَ ذَلِكَ غَيْرُ عَدِيمِي الْعَقْلِ وَ الذِّهْنِ فَيُقَالُ فِي جَوَابِ ذَلِكَ إِنَّ هَذَا الصِّنْفَ مِنَ النَّاسِ قَلِيلٌ فَأَمَّا أَكْثَرُ النَّاسِ فَلَا يُذْعِنُونَ بِمَا تُذْعِنُ بِهِ الدَّوَابُّ مِنَ الْحَمْلِ وَ الطَّحْنِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ وَ لَا يُغْرَوْنَ (2)

بِمَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ مِنْهُ ثُمَّ لَوْ كَانَ النَّاسُ يُزَاوِلُونَ مِثْلَ هَذِهِ الْأَعْمَالِ بِأَبْدَانِهِمْ لَشُغِلُوا بِذَلِكَ عَنْ سَائِرِ الْأَعْمَالِ لِأَنَّهُ كَانَ يُحْتَاجُ مَكَانَ الْجَمَلِ الْوَاحِدِ وَ الْبَغْلِ الْوَاحِدِ إِلَى عِدَّةِ أَنَاسِيَّ فَكَانَ هَذَا الْعَمَلُ يَسْتَفْرِغُ النَّاسَ حَتَّى لَا يَكُونَ فِيهِمْ عَنْهُ فَضْلٌ لِشَيْ ءٍ مِنَ الصِّنَاعَاتِ مَعَ مَا يَلْحَقُهُ مِنَ التَّعَبِ الْفَادِحِ فِي أَبْدَانِهِمْ وَ الضِّيقِ وَ الْكَدِّ فِي مَعَاشِهِمْ (3)

چگونگى آفرینش حیوانات

اینک در بدن چهارپایان بنگر که مانند جسم انسان از گوشت و استخوان و رگ و عصب پدید آمده و به آنها نیز همانند انسان گوش و چشم داده شده تا بتوانند نیاز آدمى را برآورند. اگر کر و کور بودند انسان از آنها بهره مند نمى گشت. و با آنها نیازهایش رفع نمى شد. اما از فکر و ذهن و اندیشه و عقل محروم شده اند تا در برابر کارهاى سختى که گاه انسان از آنها مى کشد و بارهاى گرانى بر آنها مى نهد شانه

ص: 17


1- . الأنعام جمع نعم- بفتحتين- الإبل و تطلق على البقر و الغنم.
2- . لا يغرون- بالغين على بناء المفعول- اي لا يؤثر فيهم الاغراء و التحريض على جميع الاعمال التي يحتاج إليها الخلق من ذلک العمل الذي تأتى به الدوابّ.
3- توحيد المفضل، ص 95.

خالى نکنند و از انجام کار و بردن بار امتناع نورزند.اگر کسى بگوید: گاه غلامان نیز در برابر اربابان، خاضع و خوار و گوش به فرمان مى گردند و کار شدید انجام مى دهند در حالى که از عقل و ذهن نیز بهره دارند. پاسخ داده مى شود که: این گروه از مردم بسیار اندک اند. بیشتر مردم حاضرنیستند که مانند چهارپایان بار ببرند و آسیاب کنند و ... همچنین اگر انسانها همانند حیوانها بدین امور بپردازند از اعمال دیگرشان باز مى مانند؛ زیرا در برابر یک شتر و استر باید شمارى از مردم کار کنند [تا شاید به اندازه او مفید باشند.] و این کار، گذشته از دشوارى، خستگى و رنج فراوان جسمى سبب مى شود که به فراگیرى حرفه هاى دیگر نپردازند و از آنها محروم شوند(1).

نشانه هاى او در آفرینش حیوانات

حیوانات، بخش عظیمى از موجودات زنده جهان را تشکیل مى دهند.

حیوانات با ساختمان هاى مختلف و اشکال گوناگون و تنوّع فراوان، و شگفتى هاى عظیم، توجّه هر بیننده اى را به خود جلب مى کند؛ و مطالعه درباره هریک از آنها، انسان را، به علم و قدرت بى پایان آفریننده آنها آشنا مى سازد.

اهمیّت این مسأله وقتى روشن تر مى شود، که ما این حیوانات را در یکجا در کنار هم ببینیم. مثلًا قدمى به باغ وحش بگذاریم، و از غرفه هاى ماهى ها و انواع پرندگان، میمون ها، شیر و ببر و پلنگ و زرّافه و فیل، یکى پس از دیگرى دیدن کنیم، و حرکات و عادات و عجائب خلقت هریک را از نظر بگذرانیم. ممکن نیست کسى، کمترین بهره اى از عقل و هوش داشته باشد؛ و به هنگام دیدن آنها در فکر و اندیشه فرو نرود و در برابر آفریننده این موجودات متنوّع و عجیب، سر تعظیم فرود نیاورد.

از میان این حیوانات، حیوانات اهلى که در خدمت انسان ها هستند و منافع و برکات گوناگونى براى بشر دارند، بیشتر قابل توجّه اند. به همین دلیل قرآن مجید در

ص: 18


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 90.

آیات توحیدى خود، روى تمام جنبندگان به طور کلّى، و روى انعام و چهار پایان بالخصوص تکیه کرده، و قسمت هایى از شگفتى هاى آنها را در آیات متعدّد بر شمرده است.

با این اشاره، به آیات زیر، گوش جان فرا مى دهیم:

1- وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ مابَثَّ فِيْهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ اذا يَشاءُ قَدِيْرٌ.(1)

2- انَّ فِى السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ لَاياتٍ لِلْمُؤمِنيْنَ وَ فِى خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مُنْ دابَّة آياتٌ لِقَوْمٍ يُوْقِنُونَ.(2)

3- أفَلا يَنْظُرُوْنَ الَى اْلأِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ.(3)

4- وَ انَّ لَكُمْ فى اْلأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيْكُم مِمّا فى بُطُوْنِها وَ لَكُمْ فِيْها مَنافِعُ كَثِيْرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُوْنَ- وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُوْنَ.(4)

5- وَ انَّ لَكُمْ فِى اْلأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيْكُمْ مِمّا فى بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشّارِبِيْنَ.(5)

6- وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوْتِكُمْ سَكَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُوْدِ اْلأَنْعامِ بُيُوْتاً تَسْتَخِفُّوْنَها يَوْمُ ظَعِنكُمْ وَ يَوْمَ إقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إلى حِيْنٍ.(6)

7- وَ مِنَ النّاسِ وَ الدَّوابِّ وَ اْلأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ انَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلماءُ انَّ اللَّهَ عَزِيْزٌ غَفُوْرٌ.(7)

8- أَوَلَمْ يَرَوْا انّا خَلَقْنالَهُمْ مِمّا عَمِلَتْ ايْدِيْنا أنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُوْنَ وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوْبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُوْنَ- وَلَهُمْ فِيْها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَفَلا يَشْكُرُوْنَ.(8)

ص: 19


1- . سوره شورى، آيه 29.
2- . سوره جاثيه، آيات 3 و 4.
3- . سوره غاشيه، آيه 17.
4- . سوره مؤمنون، آيات 21 و 22.
5- . سوره نحل، آيه 66.
6- . سوره نحل، آيه 80.
7- . سوره فاطر، آيه 28.
8- . سوره يس، آيات 71 تا 73.

9- وَالَّذِىْ خَلَقَ اْلأَزْواجَ كُلَّها وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ الْفُلْكِ وَ اْلأَنْعامِ ما تَرْكَبُوْنَ لِتَسْتَووُا عَلى ظُهُوْرِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوْا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ اذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُوْلُوا سُبْحانَ الَّذِىْ سَخَّرَلَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِيْنَ.(1)

10- اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمْ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُوْنَ- وَلَكُمْ فِيْها مَنافِعُ وَلِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فى صُدُوْرِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُوْنَ- وَ يُرِيْكُمْ آياتِهِ فَاىَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُوْنَ.(2)

ترجمه:

1- «و از آیات او است آفرینش آسمان ها و زمین و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و منتشر نموده، و هرگاه بخواهد قادر بر جمع آنها است.»

2- «بدون شک در آسمان ها و زمین نشانه هاى فراوانى است براى آنها که اهل ایمانند- و همچنین در آفرینش شما و جنبندگانى که در سراسر زمین منتشر ساخته، نشانه هایى است براى جمعیتى که اهل یقینند.»

3- «آیا آنها به شتر نمى نگرند، چگونه آفریده شده؟!»

4- «و براى شما در چهار پایان عبرتى است، از آنچه در درون آنها است (از شیر) شما را سیراب مى کنیم، و براى شما در آنها منافع فراوانى است و از گوشت آنها مى خورید. و بر آنها بر کشتى ها سوار مى شوید.»

5- «و در وجود چهارپایان براى شما (درس هاى) عبرتى است، از درون شکم آنها از میان غذاهاى هضم شده، و خون، شیر خالص و گوارا به شما مى نوشانیم!»

6- «و خدا براى شما از خانه هایتان محل سکونت (و آرامش) قرارداد، و از پوست چهار پایان نیز براى شما خانه هایى قرار داد که هنگام کوچ کردن و روز اقامتتان به آسانى مى توانید آنها را جابه جا کنید، و از پشم و کرك و موى آنها اثاث و متاع (وسائل مختلف زندگى) تا زمان معیّنى قرار داد.»

ص: 20


1- . سوره زخرف، آيات 12 و 13.
2- . سوره غافر، آیات 79 تا 81. آیات دیگرى نیز در این زمینه در قرآن مجید وجود دارد، مانند: سروه شعراء، آیه 33- سوره انعام، آیه 142- سروه زمر، آیه 6 و سوره زخرف، آیه 11.

7- «و از انسان ها و جنبندگان و چهارپایان انواعى با الوان مختلف آفرید (آرى) حقیقت چنین است، از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مى ترسند، خداوند عزیز و غفور است.»

8- «آیا آنها ندیدند که از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ایم چهار پایانى براى آنها آفریدیم که آنان مالک آن هستند؟- آنها را رام ایشان

ساختیم، هم مرکب آنان از آن است و هم از آن تغذیه مى کنند- و براى آنان منافع دیگرى در آنها است، و نوشیدنى هاى گوارائى، آیا با این حال شکرگذارى نمى کنند؟»

9- «و همان کسى که همه زوج ها را آفرید، و براى شما از کشتى ها و چهار پایان مرکب هایى قرار داد که بر آن سوار شوید- تا بر پشت آنها به خوبى قرار گیرید، سپس نعمت پروردگارتان را هنگامى که بر آنها سوار شدید متذکر شوید، و بگوئید: پاک و منزه است کسى که این را مسخّر ما ساخت وگرنه ما توانائى آن را نداشتیم.»

10- «خداوند کسى است که چهارپایان را براى شما آفرید تا بعضى را سوار شوید، و از بعضى تغذیه کنید و براى شما در آنها منافع مهمّى است، هدف این است، که به وسیله آنها به مقصدى که در دل دارید برسید، و بر آنها و بر کشتى ها سوار مى شوید،- او آیاتش را همواره به شما نشان مى دهد، کدام یکى از آیات او را انکار مى کنید؟!»

شرح مفردات:

«دابَّة»- چنانکه قبلًا نیز گفته ایم- از مادّه «دبیب»، به معنى راه رفتن آهسته و ملایم است؛ ولى معمولًا به همه جنبندگان اطلاق مى شود. این واژه بر مذکّر و مؤنّث و موجوداتى که روى زمین راه مى روند و حتّى پرندگان آسمان اطلاق مى گردد؛ و جمع آن، «دوابّ» است به معنى جنبندگان.

ص: 21

گاه، در مورد نفوذ و حلول چیزى در موجود دیگر، نیز به کار رفته است؛ مثلًا گفته مى شود: «دبَّ الشَّرابُ فى الجِسْمِ وَ دَبَّ السُّقْمُ فى البَدَنِ»: «نوشابه در جسم و بیمارى در تن، نفوذ کرد.»

این واژه حتى انسان را نیز شامل مى شود؛ و موارد استعمال آن در قرآن

مجید، شاهد این مدعّى است.(1)

«انْعام» جمع «نَعَم» (بر وزن قَلَم) در اصل از مادّه «نعمت» گرفته شده است.

سپس به شتر اطلاق شده؛ زیرا شتر در نزد عرب، برترین نعمت بود. به چهار پایان دیگر، مانند گاو و گوسفند نیز این واژه اطلاق مى شود؛ مشروط بر اینکه شتر نیز جزء آنها بوده باشد.(2)

جمعى از ارباب لغت تصریح کرده اند که «نعم» معنى جمعى دارد و مفردى براى آن نیست؛ و «انعام» جمع الجمع است.(3)

ابن منظور در لسان العرب مى گوید: «نَعَم» به معنى حیوانى است که به چرا مى رود؛ سپس از بعضى نقل مى کند که «نعم» به خصوص شتر گفته مى شود، و از بعضى دیگر، نقل مى کند که به شتر و گوسفند گفته مى شود.

«نُعامَة» به معنى شتر مرغ است؛ زیرا به خاطر بزرگى جُثّه شباهت زیادى به شتر دارد. سپس به همین مناسبت به سایبان هایى که در کوه ها، یا غیر آن، درست مى کنند، و یا پرچم هایى که در بیابان ها براى پیدا کردن راه نصب مى نمایند «نعامه» گفته شده است.

به هر حال معنى نخستین واژه «انعام» هر چه بوده، در اطلاقات معمولى به حیواناتى که به چرا مى روند (گاو و گوسفند و شتر) اطلاق مى شود.

تفسیر و جمع بندى:

در عالم حیوانات چه خبر است؟

ص: 22


1- . لسان العرب، مفردات راغب، و مجمع البحرین مادّه« دبّ».
2- . مفردات راغب.
3- . مجمع البحرین و اقرب الموارد.

در اولین و دومین آیه از آیات مورد بحث، بعد از اشاره به نشانه هاى خداوند در آفرینش آسمان ها و زمین، و همچنین آفرینش انسان، اشاره به خلقت تمامى جنبندگان که در آسمان ها و زمین اند کرده، مى فرماید: «از آیات خداوند آفرینش آسمان ها و زمین و جنبندگانى است که در آنها خلق و پراکنده ساخته»: وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيْهما مِنْ دابَّةٍ

«بَثّ» در اصل به معنى پراکنده ساختن چیزى است؛ همانگونه که باد، خاک ها را پراکنده مى سازد. این تعبیر در آیه مورد بحث به معنى ایجاد و آفرینش و آشکار ساختن موجودات مختلف، و منتشر نمودن آنها در مناطق گوناگون است.

به هر حال این تعبیر تمامى جنبندگان و حیوانات و انسان ها را شامل مى شود. از موجودات زنده ذرّه بینى که داراى حرکت ظریف و مرموزى هستند گرفته؛ تا حیوانات غول پیکرى که ده ها متر طول و گاه بیش از یکصد تن وزن دارند.(1) از انواع پرندگان و صدها هزار نوع حشرات گوناگون، و هزاران هزار انواع حیوانات وحشى و اهلى و درندگان و خزندگان و ماهیان کوچک و بزرگ و موجودات زنده دریائى همه را در بر مى گیرد.

اگر کمى بیشتر در وسعت مفهوم «دابّه» و شمول آن نسبت به تمام انواع جنبندگان بیندیشیم؛ دنیائى از عجائب و شگفتى ها و قدرت نمائى ها در برابر ما مجسّم مى شود، که هریک به تنهایى کافى است ما را به علم و قدرت مبدأ بزرگ آفرینش آشنا سازد.

هزاران هزار کتاب به زبان هاى مختلف درباره خصوصیات ساختمان و زندگى انواع جانداران نوشته شده، و فیلم هاى زیادى در این زمینه تهیه کرده اند؛

ص: 23


1- . وزن بعضى از نهنگ هاى غول پیکر به یکصد و بیست تن مى رسد که به گفته نویسنده کتاب نظرى به طبیعت و اسرار آن( پرفسور لئون برتن) این وزن معادل با وزن هزار و پانصد مرد قوى هیکل! یا بیست و چهار فیل بزرگ است! نامبرده محاسبه اى نیز روى وزن اجزاء بدن آن کرده: قلب او را ششصد کیلو، خون هشت هزار کیلو، ریه ها یک تن، عضلات پنجاه تن، پوست و استخوان و امعاء و احشاء او را شصت تن برآورد کرده است! ( صفحه 238).

مجله هاى گوناگونى به زبان هاى مختلف درباره همین موضوع نشر مى شود که مطالعه و مشاهده آنها انسان را در دریائى از شگفتى ها و اعجاب غرق مى کند؛ و تازه تمام این تلاش هایى که از ناحیه دانشمندان در طول هزاران

سال براى شناخت آنها انجام شده، تنها از گوشه اى از زندگى آنها پرده برداشته؛ و مسلّماً در آینده هر روز اسرار تازه اى از زندگانى آنها کشف مى شود.

بعضى از دانشمندان تنها بیست سال از عمر خود را صرف مطالعه زندگى مورچگان کرده اند؛ و اگر با همین روش بخواهند زندگى همه انواع جانداران را مطالعه کنند معلوم نیست عمر تمام بشریت کافى براى شناخت همه اسرار آنها باشد.

قابل توجّه اینکه آنچه ما از آن سخن مى گوئیم موجودات زنده زمین است؛ در حالى که از تعبیر «فیهما» (در آسمان ها و زمین) استفاده مى شود که جنبندگان زیادى در آسمان ها نیز وجود دارد که مطلقاً از دسترس مطالعات دانشمندان ما بیرون است؛ و شاید روزى انسان ها با مسافرت هاى فضائى به موجودات زنده عجیب و غریب دیگرى در کرات دیگر دست یابند که امروز حتى تصوّر کردن شکل و خصوصیات آنها براى ما ممکن نیست.

بعضى از مفسّران گفته اند: منظور از جنبندگان آسمان ها همان فرشتگان اند، در حالى که کلمه «دابّة» بر فرشته اطلاق نمى شود، و بعضى نیز به گمان اینکه در آسمان ها غیر از فرشتگان موجود زنده اى نیست، توجیهات و تفسیرهاى دیگرى براى آیه ذکر کرده اند، در حالى که امروز این معنى براى ما روشن است که موجودات زنده منحصر به کره زمین ما نیست، و به گفته دانشمندان میلیون ها میلیون کره در این فضاى بیکران است که قابل سکونت براى انواع جنبندگان و جانداران مى باشد.

همچنین قابل توجّه اینکه موجودات زنده تنها از نظر ساختمان و طرز زندگى و جنبه هاى مختلف حیات از آیات خدا نیست؛ بلکه از نظر فوائد گوناگون و برکات زیادى که براى جهان انسانیت به ارمغان مى آورند نیز آیتى از آیات خدایند.

ص: 24

اگر مى فرماید: این آیات براى گروهى است که اهل یقینند؛ اشاره به کسانى است که آماده پذیرش حق و ایمان آوردن هستند نه افراد لجوج و متکبّر و خودخواه.

در سوّمین آیه مورد بحث، به صورت یک استفهام توبیخى، مى فرماید: «آیا آنها به شتر نگاه نمى کنند که چگونه آفریده شده است»؟! أَفَلا

يَنْظُرُوْنَ الَى الأبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ

جالب اینکه پشت سر آن اشاره به عظمت آفرینش آسمان، و سپس کوه ها و بعد زمین شده است؛ و قرار گرفتن شتر در کنار این امور، خود دلیل بر اهمیّت خلقت این حیوان چهارپا است.

دقت در حالات این حیوان، نشان مى دهد، ویژگى هاى مختلفى دارد که او را از چهارپایان دیگر جدا مى سازد؛ و با توجّه به این ویژگى ها به خوبى روشن مى شود که چرا قرآن، مخصوصاً روى این موضوع تکیه کرده است. از جمله:

1- مقاومت شتر، بى نظیر است، مخصوصاً در مقابل گرسنگى، تحمّل بسیار دارد و در برابر تشنگى از آن سخت تر است. گاه تا ده روز یا بیشتر مقاومت مى کند و به همین دلیل، بهترین مرکب براى پیمودن بیابان هاى خشک و سوزان است، و از این رو آن را کشتى بیابان نام داده اند؛ چرا که او مى تواند مواد غذائى و آب را براى مدّت زیادى در خود ذخیره کند و در مصرف آن نیز صرفه جوئى نماید.

2- او در تغذیه، مقیّد به نوع خاصّى از غذا نیست؛ غالباً از تمام آنچه در بیابان ها مى روید، استفاده مى کند.

3- از آن عجیب تر اینکه در میان طوفان هاى پر گرد و غبار، و مملّو از شن که چشم و گوش انسان را کور و کر مى کند؛ مى تواند به راه خود ادامه دهد. او مى تواند سوراخ بینى خود را موقتاً ببندد، و گوش هاى خود را از گرد و غبار شن مصون دارد! چشم او داراى دو پلک است، که در این مواقع یکى را بر هم مى نهد، و از پشت آن مى بیند! و اینکه بعضى گفته اند: شتر با چشم بسته راه مى رود، منظور همین است. حتى بعضى از مفسّران نوشته اند در شب هاى تاریک نیز به خوبى راه را پیدا مى کند!

ص: 25

4- چهار پایان مختلف اند، بعضى استفاده گوشتى دارند، بعضى به درد سوارى مى خورند، و بعضى تنها از شیرشان استفاده مى شود، و بعضى براى باربرى. ولى در شتر، تمام این چهار جهت، جمع است؛ هم براى سوارى و باربرى خوب است و هم شیر و گوشت و پوست و کرك آن مورد استفاده مى باشد.

5- از عجائب استثنائى این حیوان این است که برخلاف چهارپایان دیگر هنگامى که خوابیده است باربر او مى نهند یا سوار او مى شوند و با یک حرکت از جا برمى خیزد و روى پاى خود مى ایستد؛ در حالى که چنین قدرتى در چهارپایان دیگر نیست.

بعضى نوشته اند این به خاطر قدرت عجیبى است که در گردن دراز او نهفته شده که طبق قانون فیزیکى اهرمها که براى نخستین بار به وسیله ارشمیدس کشف شد، عمل مى کند.- مى گویند ارشمیدس مى گفت: من اگر نقطه اتکائى در خارج از کره زمین پیدا کنم با یک اهرم بزرگ مى توانم تمام این کره را از جا تکان دهم! و در واقع همین است. چرا که مطابق قانون اهرم ها فشار وارد بر یک طرف اهرم در فاصله اى که با نقطه اتکاء دارد ضرب مى شود و در سر دیگر اهرم که با نقطه اتکاء فاصله کمى دارد فشار عظیم ظاهر مى گردد- و به این ترتیب گردن شتر با توجّه به نقطه اتکاى آن که پاهاى جلو مى باشد حکم یک اهرم را پیدا مى کند و با یک تکان سریع و محکم بارى را که بر پشت او است سبک مى سازد و به شتر اجازه مى دهد که بتواند پاهاى عقب را آزاد کرده برخیزد!.(1)

اینها و شگفتى ها و ویژگى هاى دیگر، سبب شده که به عنوان آیتى از آیات بزرگ خدا روى آن تکیه شود، نه فقط به خاطر این که شتر یکى از ارکان مهم زندگى اعرابى بوده است که نخستین بار مخاطب این آیات بوده اند.

چه کسى مى تواند این همه شگفتى و برکات را در یک موجود بیافریند؟ و سپس آن را چنان رام انسان سازد که اگر کودک خردسالى مهار یک قطار شتر را در دست

ص: 26


1- . در کتاب اولین دانشگاه، جلد 6، صفحه 32 اشاره کوتاهى به این مسأله شده است، و در کتب دیگر اشارتى مشروح تر.

بگیرد مى تواند آن را به آنجا برد که خاطر خواه او است؛ و عجب اینکه آوازهاى موزون (همچون حدى) نیز در او اثر مى گذارد و او را به شور و نشاط و شوق حرکت وا مى دارد.

آیا اینها نشانه هایى از عظمت و قدرت آفریدگار نیست؟ آرى فقط آنها که به سادگى از کنار این آیات نمى گذرند، مى توانند اسرار آنها را درک کنند.

(فراموش نکنید که جمله افَلا يَنْظُرُون از مادّه نظر به معنى نگاه کردن است؛ اما نه نگاه عادى، بلکه نگاه کردن همراه با اندیشه و دقت و تفکّر. (دقت کنید.)

در چهارمین و پنجمین آیه مورد بحث، ضمن اشاره به منافع مختلف چهار پایان براى انسان ها، مى فرماید: «براى شما در چهارپایان، عبرت مهمّى است.» وَ انَّ لَكُمْ فى اْلأَنْعامِ لَعِبْرَةً

در اینجا «عبرت» به صورت نکره ذکر شده که دلیل بر اهمّیّت فوق العاده آن است. به گفته راغب در کتاب مفردات، «عِبْرَتْ» از مادّه «عَبْر» (بر وزن ابر) به معنى عبور کردن و گذشتن از حالتى به حالت دیگر است؛ و از آنجا که شخص عبرت گیرنده حالتى را مشاهده مى کند و از آن به حقیقتى که قابل مشاهده نیست پى مى برد به آن عبرت گفته اند.

بنابراین مفهوم آیه این است که شما، با مشاهده اسرار و شگفتى هاى چهارپایان، مى توانید به معرفت خداوند و عظمت و علم و قدرت مبدء بزرگ آفرینش پى ببرید.

سپس قرآن در شرح این معنى، به چهار قسمت از فوائد مهم چهارپایان اشاره کرده؛ نخست مى گوید: «ما از آنچه در درون آنها است شما را سیراب مى کنیم»: نُسْقِيْكُمْ مِمّا فِى بُطُوْنِها

آرى شیر، این مادّه گوارا که هم نوشیدنى و هم غذاى نیروبخش و کاملى است از درون این حیوانات و از لابلاى خون و گوشت آنها بیرون مى آید، همین معنى با تأکید بیشترى در آیه پنجم آمده است. مى فرماید: «از درون شکم حیوانات، از

ص: 27

میان غذاهایى هضم شده و خون، شیر خالص و گوارا به شما مى نوشانیم»: نُسْقِيْكُمْ مِمّا فى بُطُوْنِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائغاً لِلشّارِبِيْنَ (1)

این چه قدرتى است که از لابلاى این همه اشیاء آلوده چنین غذاى پاک و خالص و لذتبخش بیرون مى فرستد؟ رنگ آن سفید، طعم آن شیرین بوى آن معطّر، از هر نظر گوارا است.

عجب اینکه دانشمندان مى گویند: براى اینکه یک لیتر شیر در پستان حیوان تولید شود، باید در حدود پانصد لیتر خون از این عضو عبور کند تا مواد لازم براى آن یک لیتر شیر از خون گرفته شود! و براى تولید یک لیتر خون در عروق باید مواد غذائى زیادى از روده ها بگذرد؛ و اینجا است که مفهوم «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ» روشن مى شود.

درباره ترکیب شیر و چگونگى پیدایش آن در پستان ها، و انواع مواد حیاتى و ویتامین هاى موجود در آن، و خواص نیروبخش و فرآورده هاى مختلفى که از شیر حاصل مى شود، و مفید بودن آن براى هر سن و سال، مطالب بسیار زیادى گفته شده که اگر جمع آورى گردد کتاب مهمّى را تشکیل مى دهد؛ و ورود در آن ما را از بحث تفسیر خارج مى سازد.

در اینجا تنها به ذکر روایتى پرمعنى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قناعت مى کنیم که فرمود: «اذا أَكَلَ أَحَدُكُمْ طَعاماً فَلْيَقُلْ اللّهُمَّ بارِكْ لَنا فِيْهِ وَ أَطْعِمْنا خَيْراً مِنْهُ، وَ اذا شَرِبَ لَبَناً فَلْيَقُلْ اللّهُمَّ بارِكْ لَنا فِيْهِ وَزِدْنا مِنْهُ، فَانِّى لا أَعَلَمُ شَيْئاً أَنْفَعُ فِى الطَّعامِ وَ الشَّرابِ

ص: 28


1- .« فرث» به معنى غذاى هضم شده و« دم» به معنى خون است، و« سائغ» یعنى گوارا، همان چیزى که به آسانى از گلو مى گذرد و به راحتى هضم مى شود. قابل توجّه اینکه در آیه سوره مؤمنون« بُطُونها» با ضمیر مؤنث ذکر شده که اینگونه موارد معنى جمعى دارد و در آیه سوره نحل« بُطُونِه» با ضمیر مذکر که معنى مفرد دارد. جمعى از مفسّران گفته اند« انعام» اسم جمع است اگر ملاحظه ظاهر لفظ شود ضمیر مفرد به آن بر مى گردد، و اگر ملاحظه معنى آن گردد ضمیر جمع، و بعضى گفته اند ضمیر مفرد به خاطر مفهوم جمع و ضمیر مؤنث به خاطر مفهوم جماعة( به تفسیر کشّاف و فخررازى و روح المعانى و ابوالفتوح رازى مراجعه شود.)

مِنْهُ». «هنگامى که یکى از شما غذائى مى خورد، بگوید: خداوندا، ما را در آن برکت عطا کن و بهتر از آن را روزى ما فرما، اما هنگامى که شیر مى نوشد بگوید: خداوندا، ما را برکت در آن عطا کن و بیشتر روزى ده، چرا که من چیزى از غذاها و نوشیدنى ها را مفیدتر از شیر نمى دانم.»(1)

سپس به دومین فایده چهارپایان پرداخته؛ در یک جمله کوتاه و سربسته مى فرماید: «براى شما در آن منافع بسیارى است» وَلَكُمْ فِيْها مَنافِعُ كَثِيْرَةٌ

این تعبیر ممکن است اشاره به پشم و کرك و موى چهارپایان باشد که همیشه انواع لباس ها و پوشش ها و فرش ها را از آن تهیه مى کنند، و همچنین اشاره به پوست و روده و چرم و استخوان و شاخ آنها است که وسائل مختلف زندگى از آن تهیه مى شود؛ حتى مدفوع آنها براى پرورش درختان و تقویت زراعت و گیاهان مورد استفاده است.

در سومین مرحله به فایده دیگر اشاره کرده؛ مى فرماید: «و از آنها مى خورید» وَ مِنْها تَأْكُلُوْنَ

با تمام زیان هایى که جمعى از غذاشناسان براى گوشت ذکر کرده اند، و با تمام ایراداتى که از نظر طبّى و اخلاقى و غیر آن بر گوشتخواران جهان گرفته اند، بسیارى را عقیده بر این است که مصرف گوشت به مقدار کم، نه تنها مضر نیست؛ بلکه براى بدن انسان لازم است، و تجربه اى که در افراد گیاهخوار شده نیز نشان مى دهد که آنها گرفتار اختلالات و کمبودهایى مى شوند و رنگ پریده چهره آنها نشان این کمبودها است، این به خاطر آن است که در گوشت و پروتئین پاره اى از مواد حیاتى است که در هیچیک از گیاهان پیدا نمى شود، و اهمیّت دادن قرآن به این مسأله نیز حاکى از همین معنى است.

ولى بدون شک افراط در گوشت خوارى هم از نظر اسلام مذموم است، و هم از نظر طب امروز.

ص: 29


1- . روح البیان، ج 5، ص 48.

در آخرین و چهارمین قسمت از این آیه، اشاره به بهره گیرى از چهارپایان و غیر آنها براى سوارى کرده؛ مى فرماید: «بر آنها و بر کشتى ها، سوار مى شوید»:

وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُوْنَ

همیشه این حیوانات، وسیله خوبى براى باربرى و سوارى بوده اند؛ حتّى امروز که عصر اتومبیل و خودروهاى موتورى است؛ بشر از وجود این حیوانات براى سوارى و حمل بار، بى نیاز نشده است. مخصوصاً در بعضى از مناطق کوهستانى و جاده هایى که هیچ وسیله نقلیه جدیدى قابل استفاده نیست، از چهارپایان براى حمل و نقل استفاده مى شود. براى فرستادن مهمّات در جبهه هاى جنگ بر فراز کوه هاى صعب العبور نیز بهترین وسیله، چهارپایانى همچون قاطرهاى نیرومند است، و بدون وجود آنها تسلّط بر ارتفاعات سوق الجیشى مشکل مى باشد.

به این ترتیب، خداوند منافع فراوانى در این حیوانات آفریده، و آثار عظمت و لطف خویش را نسبت به انسان با آن نمایان ساخته است.

جالب اینکه: در این جمله از آیه، چهارپایان، در برابر کشتى ها قرار گرفته اند و این نشان مى دهد که اینها کشتى هاى خشکى هستند!.(1)

در ششمین آیه به عنوان معرّفى خداوند یا ذکر نعمت هایى که انسان را به معرفت او مى کشاند؛ به بعضى از منافعى که از پوست و پشم حیوانات، عائد انسان مى شود اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند براى شما از خانه هایتان محل سکونت و آرامش قرار داد»: وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوْتِكُمْ سَكَناً

سپس مى افزاید: «و براى شما از پوست چهارپایان، خانه هایى قرارداد، بسیار سبک و کم وزن که روز کوچ کردن و روز اقامت، به اسانى، آنها را جابه جا مى کنید»: وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُوْدِ اْلأَنْعامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ اقامَتِكُمْ

ص: 30


1- . شبیه همین مضمون در آیات 5 تا 8 سوره نحل نیز آمده است؛ که به منافع گوناگون چهارپایان اشاره مى کند.

آرى همیشه خانه هاى ثابت جوابگوى نیازهاى انسان نیست. در بسیارى از مواقع انسان نیاز به خانه هاى متحرّک دارد که بتواند آنها را به آسانى حمل و نقل کند و در عین حال در برابر سرما و گرما، و با دو طوفان و مانند آن مقاوم باشد.

یکى از بهترین خانه هاى سَيّار، خیمه هایى است که از پوست ساخته مى شود که در این آیه به آن اشاره شده است؛ و به مراتب از خیمه هاى تهیه شده از پشم یا پنبه محکم تر و مقاومت تر و راحت بخش تر است.

در پایان آیه به بخش دیگرى از منافع مهم آنها پرداخته؛ مى افزاید: «و از پشم ها و کرک ها و موهاى آنها براى شما اثاث و متاع و وسائل زندگى تا زمان معینى قرارداد»: وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً الى حِيْنٍ (1)

البته مى دانیم پشم از آن گوسفند، کرك از آن شتر، و مو از آن بز است؛ و نیز مى دانیم از این سه مادّه، انواع لباس ها، فرش ها، پوشش ها، پرده ها، خیمه ها، سفره ها، طناب ها، و مانند آن تهیه مى کنند، که و در زندگى انسان نقش بسیار مهمّى دارند.

گرچه امروز از مواد صنعتى و نفتى انواع لباس و فرش مى سازند؛ ولى مطالعات دانشمندان نشان داده که اینها وسائل سالمى براى زندگى انسان محسوب نمى شود، و غالباً عکس العمل هاى نامناسبى در سلامت انسان دارد؛ در حالى که لباس هاى پشمین و کرکین و موئین از سالم ترین لباس ها محسوب مى شوند.

ص: 31


1- .« بیوت» جمع« بیت» به معنى اطاق یا خانه و مأواى شبانه انسان است، و واژه« بیتوته» که به معنى توقف شبانه است نیز از همین جا گرفته شده.« ضعن» به معنى کوچ کردن و انتقال از نقطه اى به نقطه دیگر است در مقابل اقامت، و« اصواف» جمع« صوف» به معنى پشم و« اوبار» جمع« وَبر» به معنى کرك و« اشعار» جمع« شعر» به معنى مو و« اثاث» از مادّه« اث» به معنى کثرت و درهم پیچیدگى است و به وسائل منزل گفته مى شود چرا که داراى کثرت است و بعضى آن را به معنى پوشش و لباس و لحاف و بعضى به معنى فرش گرفته اند و بعضى آن را با متاع که وسیله تمتع و بهره گیرى در زندگى است یکى دانسته اند.

تعبیر به «الى حِيْن» را بعضى اشاره به مقدار دوام وسائلى که از این مواد سه گانه تهیه مى کنند دانسته اند، و جمعى آن را اشاره به این مى دانند که همه این وسائل فانى شدنى است و نباید دل به آنها بست؛ و این معنى مناسب تر به نظر مى رسد.

در هفتمین آیه که در ضمن آیات توحیدى در سوره فاطر آمده است؛ توجّه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را، به آفرینش انسان و جنبندگان و چهار پایان معطوف ساخته، مى فرماید: همانگونه که از میوه ها و کوه ها، الوان مختلفى آفرید، «از انسان ها و جنبندگان و چهارپایان، موجوداتى آفریده است که الوان مختلفى دارند»: وَ مِنَ النّاسِ وَ الدَّوابّ وَ اْلأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ (1)

یعنى همانگونه که خداوند میوه هاى گوناگون با الوان مختلف آفریده، و رنگ کوه ها نیز با یکدیگر مختلف است؛ همچنین در جانداران اعم از انسان و جنبندگان و چهارپایان، الوان مختلفى آفریده است. گرچه بسیارى از مفسّران، «الوان» را در اینجا به معنى رنگ هاى مختلف ظاهرى گرفته اند(2)

ولى ظاهر این است که تعبیر مزبور، مفهوم وسیعترى دارد، و اشاره به اختلاف انواع و اصناف انسان ها و جنبندگان و چهارپایان است، که یکى از مهمترین عجائب و شگفتى هاى خلقت مى باشد.

زیرا مى دانیم امروز صدها هزار نوع جنبنده و حیوان در عالم وجود درد؛ بلکه بعضى از دانشمندان، انواع آنها را بالغ بر یک میلیون و پانصد هزار نوع! مى دانند؛ و این تنوّع عجیب با ویژگى هایى که هر کدام دارد، آیتى از آیات بزرگ حق، و نشانه اى از نشانه هاى علم و قدرت او است.

آرى این نقّاش چیره دست با یک قلم و یکنوع رنگ، انواع بى شمارى از نقش ها و نمونه هاى رنگارنگى از تابلوها ابداع کرده است که هریک، شاهکارى از صنعت آفرینش است.

ص: 32


1- . من الناس خبر مبتداى محذوفى است، و در تقدیر چنین است:« ما هو مختلف الوانه» و « کذلک» اشاره به میوه هاى مختلف و رنگ هاى متفاوت کوه ها است که در آیه قبل آمده است.
2- .« المیزان» و« تفسیر ابوالفتوح رازى» و« تفسیر فى ضلال» و« تفسیر قرطبى» و غیر آن.

منتهى، اندیشمندان و دانشمندان اند که چشم دل باز کرده، و جان جهان را در این صحنه هاى بدیع مى بینند، و آنچه نادیدنى است، آن مى بینند. لذا در ذیل آیه مى فرماید: «از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او، خشیت دارند، و خداوند عزیز و غفور است»: انَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ انَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُوْرٌ.

رنگ هاى مختلف ظاهرى مخلوقات، افراد سطحى را به خود مشغول مى دارد، و رنگ هاى باطنى و خلقت هاى متفاوت آنها اهل دل و معنى را.

رنگ هاى ظاهرى گل ها، حشرات و زنبوران عسل را به خود جذب مى کند، تا در امر بارورى به آنها کمك کنند؛ و نیز حیوانات نر و مادّه را (مخصوصاً در میان پرندگان) به سوى یکدیگر مى کشاند؛ ولى رنگ هاى درونى و ساختمان هاى مختلف آنها، علماء و صاحبان فکر را به سوى خود مى خواند، تا اندیشه خود را از بذر توحید بارور سازند.

«خَشْيت» به معنى ترس آمیخته با تعظیم، ناشى از علم و آگاهى است؛ و در حقیقت مجموعه اى است از بیم و امید؛ و به همین دلیل بلافاصله خداوند را با دو وصف «عزیز» و «غفور»: «قدرتمند و بخشنده» توصیف نموده که اوّلى مبدء بیم است و دوّمى سرچشمه امید؛ و به این ترتیب ذیل آیه در حقیقت از علت و معلول ترکیب یافته است.

ضمناً ذکر «انْعام» (چهار پایان) بعد از «دَوابّ» (جنبندگان) از قبیل ذکر خاص بعد از عام است؛ و به خاطر اهمیّتى است که چهارپایان در زندگى انسان ها دارند.

در هشتمین آیه با یک استفهام توبیخى مشرکان و کافرانى که راه را گم کرده، و خالق جهان را گذارده، به سوى بت ها رفته اند، مورد سرزنش قرار داده؛مى گوید: «آیا آنها ندیدند که ما از آنچه با قدرت خود ایجاد کرده ایم چهارپایانى براى آنها آفریدیم که مالک آن هستند؟!» أوَلَمْ يَرَوْا أَنّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمّا عَمِلَتْ أَيْدِيْنا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُوْنَ.

تعبیر به «لَهُمْ» «براى آنها» مفهوم بسیار وسیعى دارد که منافع گوناگونى را که در تمام اجزاى این چهار پایان است شامل مى شود. آرى لطف او ایجاب کرده که «خالق» او باشد و «مالک» دیگران!

ص: 33

سپس به نکته تازه اى در مورد چهارپایان اشاره کرده؛ مى افزاید: «ما آنها را براى ایشان رام و مطیع ساختیم به طورى که مرکب آنها از آن است، و تغذیه آنها نیز از آن،- و منافع دیگر، و نوشیدنى هایى نیز در آنها دارند»: وَذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوْبُهُمْ و مِنْها يَأْكُلُونَ- وَ لَهُمْ فِيْها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ.

در پایان مى فرماید: آیا با این همه نعمت هایى که خدا به انسان ها داده شکر او را بجا نمى آورند؟ و به سراغ معرفت ذات پاک او نمى روند؟ أَفَلا يَشْكُرُوْنَ

تعبیر مِمّا عَمِلَتْ أَيْدِيْنا ممکن است اشاره به پیچیدگى مسأله حیات و زندگى باشد که هنوز معمّاى آن براى بشر کشف نشده و این تنها از قدرت بى پایان او سرچشمه مى گیرد.

تعبیر به «مَشارِبْ» (نوشیدنى ها) بعد از ذکر «مَنافِع» از قبیل ذکر خاص بعد از عام است که به خاطر اهمیّت اش روى آن تکیه شده.

ضمناً «مَشارِبْ» جمع «مشرب» به معنى نوشیدنى است- زیرا مصدر میمى است که به معنى اسم مفعول آمده- و ممکن است اشاره به انواع مختلف شیرهاى چهارپایان باشد که هر کدام آثار و خواصّى ویژه خود دارد، و یا اشاره به فرآورده هاى مختلفى است که از شیر به دست مى آید، و چون ریشه همه آنها شیر است واژه «مشارب» بر آنها اطلاق شده است؛ و مى دانیم که امروز قسمت مهمّى از غذاى انسان ها را شیر و فرآورده هاى آن تشکیل مى دهد.(1)

درباره ذَلَّلَناها (ما چهار پایان را رام و ذلیل انسان ساختیم) بحث جالبى داریم که در بخش توضیحات به خواست خدا خواهد آمد.

نهمین آیه مورد بحث، نیز در سلک آیات مربوط به خداشناسى، و توحید است چرا که در آیات قبل مى فرماید: اگر از آنها سؤال کنى، خالق زمین و آسمان ها کیست؟ مى گویند: خالق آنها خداوند قادر و دانا است. سپس به معرفى خداوند

ص: 34


1- . بعضى از مفسّران« مشارب» را اشاره به ظروف مختلفى مى دانند که از پوست حیوانات ساخته مى شود؛ مانند انواع مشک ها و ظرف هاى دیگر. ولى این تفسیر بسیار بعید به نظر مى رسد چرا که این موضوع اهمیّت فوق العاده اى ندارد که بعد از ذکر منافع روى آن تکیه شود.

قادر و دانا پرداخته، مى گوید: او کسى است که از آسمان، آبى نازل کرد و به وسیله آن، زمین مرده را زنده فرموده. سپس در آیه مورد بحث مى افزاید: «و او کسى است که تمام جفت ها را آفرید»: والّذِىْ خَلَقَ اْلأَزْواجَ كُلَّها

چنین به نظر مى رسد که منظور از «ازواج» در اینجا جفت هاى نر و مادّه از حیوانات و جانوران است؛ به خصوص که بعد از آن نیز مى افزاید: «و خداوند براى شما از کشتى ها و چهارپایان، وسیله سوارى قرارداد» (کشتى در دریاها و چهارپایان در خشکى) وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ الْفُلْكِ وَ اْلأَنْعامِ ما تَرْكَبُوْنَ

به این ترتیب، ذکر «انعام»، بعد از «ازواج»، از قبیل ذکر خاص بعد از عام است.

ولى جمعى از مفسّران معتقدند که «ازواج» در اینجا اشاره به اصناف مختلف موجودات است؛ اعم از حیوان و گیاه و جماد، چرا که هریک جنس مخالفى دارد. در حیوانات و گیاهان، نر و ماده، و در غیر آنها نور و ظلمت، آسمان و زمین، خورشید و ماه، خشک وتر، حتّى در درون افکار انسان نیز خیر و شر، کفر و ایمان، تقوى و فجور، و مانند آنها موجود است. تنها وجودى که هیچگونه دوگانگى در ذات مقدّس اش راه ندارد، و از هر نظر یکتا و یگانه است، ذات پاک خدا است. ولى تفسیر اوّل به قرینه اى که گفتیم صحیح تر به نظر مى رسد.

به هر حال، در این آیه، آفرینش ازواج از یک سو، و آفرینش چهارپایان براى سوارى از سوى دیگر، به عنوان نشانه هایى از وجود مقدّس خداوند شمرده شده است.

نظام دقیقى که بر تولید مثل موجودات زنده و حیوانات، حاکم است؛ نظام بسیار پیچیده و عجیبى است. چه عواملى سبب مى شود که جنینى در رحم مادر، مذکّر یا مؤنّث مى شود؟ و چه عواملى سبب مى شود که تعادل میان جنس نر و مادّه برقرار گردد؟ چه عواملى آنها را به سوى یکدیگر جذب مى کند، تا مقدّمات بارورى حاصل شود؟ و چه عواملى در دوران پر فراز و نشیب زندگى جنینى، آنها را هدایت و تکمیل مى نماید؟

ص: 35

اگر درست بیندیشیم، در هر گامى در این راه طولانى آیات عظیمى از خدا به چشم مى خورد، همچنین در مورد رام شدن حیوانات براى سوارى.

سپس از تسخیر این حیوانات نیرومند و قوى پیکر در برابر انسان سخن به میان آورده؛ مى فرماید: «هدف این بوده است که به راحتى بر پشت این چهار پایان سوار شوید، سپس نعمت پروردگارتان را به خاطر آورید و بگوئید: پاک و منزه است خدائى که اینها را مسخره ما ساخت، وگرنه ما توانائى آن را نداشتیم»:

لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُوْرِهِ ثُمَّ تَذْكُروُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ اذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُوْلُوا سُبْحانَ الَّذِىْ سَخَّرَلَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنيْنَ

درست است که ما به خاطر عادات روزانه این مسأله را ساده مى انگاریم که قافله هاى عظیمى از شتران و اسب ها، و حتى حیواناتى بزرگ تر مانند: فیل ها، مسخّر فرمان یک كودک ضعیف انسان هستند، و گاه افسار قطارى از آنها را به کودکى مى سپارند و به هر سو بخواهد مى برد. ولى در حقیقت این یک مسأله ساده نیست، اگر کمترین حال تمرد و پرخاشگرى در یکى از آنها بود به هیچوجه به درد سوارى نمى خورد؛ بلکه نگهدارى آنها در محیط زندگى انسان کار خطرناکى بود.

ما هرگز نمى توانیم یک باز شکارى پرخاشگر، و یا حتى یک گربه خشمگین و عصبانى را در کنار خود نگهداریم؛ با این حال چگونه ممکن است این حیوانات عظیم نیرومند که بعضى شاخ دارند و بعضى دندان هاى برنده و فک قوى، و بعضى پاهاى بزرگ و محکم براى کوبیدن و لگد زدن، اگر رام نباشند در کنار خود نگهداریم، و بر آنها سوار شویم؟ و راستى اگر تسخیر الهى نبود ما هرگز قدرت بهره گیرى از آنها را نداشتیم ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِيْنَ (1)

ص: 36


1- . ضمیر مفرد در« ظهوره» و« علیه» و« له» همگى به« انعام» باز مى گردد، زیرا همانگونه که قبلًا گفتیم« انعام» معنى جمعى دارد، ولى لفظا مفرد است. بعضى نیز احتمال داده اند که این ضمائر به« ما» در« ماترکبون» باز مى گردد، و در این صورت هم شامل چهار پایان مى شود و هم کشتى ها ضمناً« مُقرنین» از مادّه« اقران» به معنى توانائى بر چیزى است، و بعضى آن را به معنى ضبط و نگهدارى کردن تفسیر کرده اند.

این نکته نیز قابل ملاحظه است که پشت چهارپایان آنچنان آفریده شده است که براى سوارى انسان، بسیار متناسب و آماده است.

قابل توجّه اینکه نخستین هدف را سوار شدن بر این مرکب ها ذکر مى کند، و هدف متوسط را یاد نعمت هاى پروردگار، و هدف نهایى را معرفت ذات پاک او و تسبیح و تقدیس اش مى شمرد؛ و همیشه توجّه به نعمت ها انسان را در مسیر معرفت منعم قرار مى دهد. همه این مواهب آفرینش بهانه اى است براى معرفة اللَّه و مقدمه اى است براى شناخت او.

همین معنى در دهمین و آخرین آیه به اضافه منافع دیگر ذکر شده است؛ و در واقع در این آیه، به پنج فایده عمده که در چهار پایان است، اشاره گردیده؛ و آنها را از آیات الهى مى شمرد.

نخست مى فرماید: «خداوند همان کسى است که چهارپایان را براى شما آفرید تا بعضى را سوار شوید»: االلَّهُ الَّذِىْ جَعَلَ لَكُمْ اْلأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها

«و از بعضى تغذیه مى کنید»: وَ مِنْها تَأْكُلُوْنَ

و بعد به منافع مختلفى، همچون شیر و پشم و پوست و مواد داروئى و امثال اینها اشاره کرده؛ به طور جمعى مى فرماید: «و براى شما در آنها منافع است»:

وَلَكُمْ فِيْها مَنافِعُ

«منافع» به صورت نکره ذکر شده تا دلالت بر اهمّيّت این منفعت ها بکند.)

در چهارمین مرحله، مى گوید: «و غرض این بوده، که به وسیله آنها به مقصدى که در دل دارید برسید»: وَلِتَبْلُغُوْا عَلَيْها حاجَةً فى صُدُوْرِكُم

ذکر این معنى، به صورت یک منفعت مستقل، با اینکه مسأله رکوب و سوارى قبلًا ذکر شده است، ممکن است از این جهت باشد، که منظور از آن حمل و نقل بارها و مایحتاج زندگى است، همانگونه که در آیه 6 سوره نحل نیز به آن اشاره شده است، و یا مقاصد تفریحى و سیاحت و مسابقه ها و یا کسب قدرت، در میدان جهاد، یا مبارزه با بعضى از حیوانات وحشى و یا عبور از رودخانه ها به وسیله شناى

ص: 37

حیوانات است، زیرا اینها در واژه جامع «حاجةً» مندرج است، و اینها نیازهایى است غیر از مسأله سوارى در سفرها.

در پنجمین و آخرین منفعت مى فرماید: «و بر آنها و بر کشتى ها حمل مى شوید»: وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُوْنَ

تعبیر به «حَمْل» مفهومى غیر از مفهوم «رکوب»: «سوارى» دارد؛ و به نظر مى رسد که مقصود از آن، محمل ها و کجاوه هایى است که در سابق بر چهارپایان مى گذاردند و زنان و کودکانى را که توانائى بر سوارى نداشتند، در آنها مى نشاندند، و همچنین براى بیماران و پیرمردان و افراد ضعیف و ناتوان، از آن استفاده مى شد.

ذکر جمله «تُحْمَلُوْنَ»: «حمل کرده مى شوید» به صورت فعل مجهول، و قرار گرفتن آن در کنار کشتى ها که شباهت این دو را به یکدیگر مى رساند (کشتى در دریا و چهارپایان در خشکى) قرینه هاى دیگر بر تفسیر فوق است، و به این ترتیب، تفاوت این سه جمله لِتَرْكَبُواْ- وَلِتَبْلُغُوا ...- وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُوْنَ روشن مى شود؛ هرچند جمعى از مفسّران در تفسیر اینها دچار مشکلاتى شده اند، و گاه آنها را به یک معنى، تفسیر کرده اند!

گرچه جمعى معتقدند که «انعام» در این آیه تنها به معنى شتران است؛ ولى با توجه به گستردگى مفهوم «انعام» و عدم وجود قیدى در آیه، محدود ساختن آن دلیلى ندارد، به خصوص اینکه تکرار «منها»- با توجّه به اینکه «من» در اینگونه موارد به معنى تبعیض است- نشان مى دهد که بعضى از چهارپایان به درد سوارى مى خورند، و بعضى به درد تغذیه؛ در حالى که اگر منظور شتر باشد به درد همه اینها مى خورد.

جالب اینکه: در آیه بعد از آن به صورت یک نتیجه گیرى کلّى مى فرماید:

«خداوند آیاتش را همواره به شما نشان مى دهد، پس کدامین آیات او را انکار مى کنید»؟: وَيُرِيْكُمْ آياتِهِ فَأَىَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُوْنَ

ص: 38

اشاره به اینکه هریک از این امور براى اندیشمندان و خردمندان آیتى از آیات خدا است؛ آیتى آشکار و غیر قابل انکار، و آنها که منکرند سزاوار هرگونه ملامت و سرزنش مى باشند.

به این ترتیب ملاحظه مى کنیم که در این بخش از نشانه هاى او یعنى در جهان جانداران و حیوانات، مخصوصاً چهارپایان، در هر قدمى به آیتى از آیات او و نشانه اى از علم و قدرت و حکمت و لطف و مرحمت او مواجه مى شویم؛ و هر کدام با زبان بى زبانى به ما درس توحید و خداشناسى مى دهند و حس شکرگزارى را در ما بر مى انگیزند، و همین شکرگزارى ما را دعوت به معرفت او مى کند(1).

ص: 39


1- . پیام قرآن، ج 2، ص 419.

خلق الأصناف الثلاثة من الحيوان

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِي هَذِهِ الْأَصْنَافِ الثَّلَاثَةِ مِنَ الْحَيَوَانِ وَ فِي خَلْقِهَا عَلَى مَا هِيَ عَلَيْهِ مِمَّا فِيهِ صَلَاحُ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهَا فَالْإِنْسُ لَمَّا قُدِّرُوا أَنْ يَكُونُوا ذَوِي ذِهْنٍ وَ فِطْنَةٍ وَ عِلَاجٍ لِمِثْلِ هَذِهِ الصِّنَاعَاتِ مِنَ الْبِنَاءِ وَ التِّجَارَةِ وَ الصِّيَاغَةِ وَ الْخِيَاطَةِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ خُلِقَتْ لَهُمْ أَكُفٌّ كِبَارٌ ذَوَاتُ أَصَابِعَ غِلَاظٍ لِيَتَمَكَّنُوا مِنَ الْقَبْضِ عَلَى الْأَشْيَاءِ وَ أَوْكَدُهَا هَذِهِ الصِّنَاعَاتُ (1)

[آفرینش حیوانات سه گانه]

اى مفضّل! در آفرینش حکیمانه و مصالح این حیوانات سه گانه (انسان، چهارپایان و مرغان) تأمل و اندیشه کن. هر کدام را به گونه اى آفریده که به مصلحت آنهاست. از آنجا که انسان هوش و اندیشه دارد و مى تواند به کارهایى چون ساخت، بازرگانى، زرگرى، خیاطى و دیگر کارها بپردازد، براى او دست هایى بزرگ و انگشتانى قوى و مناسب آفریده شده تا بتواند اشیا را بگیرد و به این حرفه ها بپردازد.(2)

ص: 40


1- . توحيد المفضل، ص 96.
2- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 90.

آکلات اللحم من الحيوان و التدبير في خلقها

وَ آكِلَاتُ اللَّحْمِ لَمَّا قُدِّرَ أَنْ تَكُونَ مَعَايِشُهَا مِنَ الصَّيْدِ خُلِقَتْ لَهُمْ أَكُفٌّ لِطَافٌ مُدْمَجَةٌ(1)

ذَوَاتُ بَرَاثِنَ (2)

وَ مَخَالِبَ (3)

تَصْلُحُ لِأَخْذِ الصَّيْدِ وَ لَا تَصْلُحُ لِلصِّنَاعَاتِ وَ آكِلَاتُ النَّبَاتِ لَمَّا قُدِّرَ أَنْ يَكُونُوا لَا ذَوَاتَ صَنْعَةٍ وَ لَا ذَاتَ صَيْدٍ خُلِقَتْ لِبَعْضِهَا أَظْلَافٌ تَقِيهَا خُشُونَةَ الْأَرْضِ إِذَا حَاوَلَتْ طَلَبَ الْمَرْعَى وَ لِبَعْضِهَا حَوَافِرُ مُلَمْلَمَةٌ(4)

ذَوَاتُ قَعْرٍ(5)-كَأَخْمَصِ

الْقَدَمِ تَنْطَبِقُ عَلَى الْأَرْضِ عِنْدَ تَهَيُّئِهَا لِلرُّكُوبِ وَ الْحَمُولَةِ تَأَمَّلِ التَّدْبِيرَ فِي خَلْقِ آكِلَاتِ اللَّحْمِ مِنَ الْحَيَوَانِ حِينَ خُلِقَتْ ذَوَاتُ أَسْنَانٍ حِدَادٍ وَ بَرَاثِنَ شِدَادٍ وَ أَشْدَاقٍ (6)

وَ أَفْوَاهٍ وَاسِعَةٍ فَإِنَّهُ لَمَّا قُدِّرَ أَنْ يَكُونَ طُعْمُهَا(7)

اللَّحْمَ خُلِقَتْ خِلْقَةً تُشَاكِلُ ذَلِكَ وَ أُعِينَتْ بِسِلَاحٍ وَ أَدَوَاتٍ تَصْلُحُ لِلصَّيْدِ وَ كَذَلِكَ تَجِدُ سِبَاعَ الطَّيْرِ ذَوَاتَ مَنَاقِيرَ وَ مَخَالِبَ مُهَيَّئَةٍ لِفِعْلِهَا وَ لَوْ كَانَتِ الْوُحُوشُ ذَوَاتَ مَخَالِبَ كَانَتْ قَدْ أُعْطِيَتْ مَا لَا تَحْتَاجُ إِلَيْهِ لِأَنَّهَا لَا تَصِيدُ وَ لَا تَأْكُلُ اللَّحْمَ وَ لَوْ كَانَتِ السِّبَاعُ ذَوَاتَ أَظْلَافٍ كَانَتْ قَدْ مُنِعَتْ مَا تَحْتَاجُ إِلَيْهِ أَعْنِي السِّلَاحَ الَّذِي تَصِيدُ بِهِ وَ تَتَعَيَّشُ أَ فَلَا تَرَى كَيْفَ أُعْطِيَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَ الصِّنْفَيْنِ مَا يُشَاكِلُ صِنْفَهُ وَ طَبَقَتَهُ بَلْ مَا فِيهِ بَقَاؤُهُ وَ صَلَاحُهُ.(8)

ص: 41


1- . مدمجة أي مستقيمة محکمة متداخلة.
2- . البراثن جمع برثن بالضم- من السباع و الطير بمنزلة الاصبع من الإنسان.
3- . المخالب جمع مخلب- بالکسر- و هو الظفر خصوصا من السباع.
4- . ململمة اي مجموعة بعضها الى بعض.
5- . قعر کل شي ء اقصاه.
6- . الاشداق جمع شدق- بالفتح او الکسر- زاوية الفم من باطن الخدين.
7- . الطعم- بالضم- الطعام.
8- .توحيد المفضل، ص 97.

[حکمت ها و تدابیر نهفته در حیوانات گوشتخوار]

چنین تقدیر شد که غذاى حیوانات گوشتخوار از شکار حیوانات باشد؛ از این رو براى این حیوانات دستها، پنجه ها و چنگالهایى سخت، تیز و محکم و مناسب براى شکار کردن آفریده شد. این دست و پنجه و چنگال براى حرفه هاى انسانى مناسب نیستند.

حیوانات علفخوار نیز از آنجا که حکمت اقتضا کرده که نه صنعت و حرفه اى [همانند آنچه نام بردیم] داشته باشند و نه شکار کنند، براى برخى از آنها سمهایى آفریده شده که از سختى و ناهموارى چراگاهها آزار نبینند و براى شمارى [از این علفخواران] سمهایى گوى دار آفریده شده همانند گوى و گودى پاى آدمى تا بر زمین منطبق گردد و براى سوارى و باربرى مناسب باشند.

همچنین تأمل کن که چگونه در گوشتخواران، دندانهایى تیز، پنجه ها و چنگالهایى قوى و تیز و دهانهایى با فضاى گشاده و بزرگ آفریده شده است.

از آنجا که تقدیر و حکمت، اقتضا نموده که غذاى این حیوانات از گوشت باشد، به گونه اى آفریده شده اند که مناسب این هدف باشد؛ در نتیجه این حیوانات با داشتن سلاح و ابزار مناسب شکار، یارى شده اند. پرندگان شکارى و درنده نیز داراى نوکها و چنگالهاى مناسب شکار هستند. در مقابل اگر به حیوانات وحشى و علفخوار چنگال داده مى شود در واقع چیزى براى آنان آفریده شده که بدان محتاج نیستند؛ زیرا نه شکار مى کنند و نه گوشت مى خورند. نیز اگر حیوانات درنده داراى سم بودند این امر خلاف نیازهاى آنها در جهت شکار کردن و زندگى مناسب خود آنها بود.

آیا نمى نگرى که براى هر دسته از این دو دسته چیزهایى آفریده شده که با آن صنف و طبقه مى سازد و مناسب و مایه بقا و مصلحت آن است.(1)

ص: 42


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 91.

حیوانات گوشت خوار

حیواناتی که فقط خوراکشان کوشت است و به دو دسته خشگی و دریایی تقسیم می شوند . درندگانی چون شیر پلنگ و گرگ از گوشت خواران خشکی وشیر دریایی که دندان های بلندش همچون عاج فیل بهترین مشخصه آن است ،از گوشتخواران دریایی است.

حیوانات گیاه خوار، دو دسته اند: حیواناتی هچون اسب آبی و خوک که نشخوار کننده نیستند ، وحیوانات گیاه خواری که نشخوار می کنند ، مثل گاو و گوسفند و آهو و..... ونشخوارکردن یعنی که حیوان ابتدا غذا را 0بدون جویدن به قسمتیاز معده سرازیر کندو چون آن قسمت پر شد ومحتویات ، خیس و نمکدار گردند ، آنها را اندک اندک به دهان باز گرداند و بجود وبار دیگر به معده فرستد تا طی فرایندی، خوبهضم شوند وبین اعضایمختلف بدن حیوان تقسیم گردند.(1)

ص: 43


1- . توحید مفضل ترجمه محمد مهدی رضایی، ص277.

ذوات الأربع و استقلال أولادها

انْظُرِ الْآنَ إِلَى ذَوَاتِ الْأَرْبَعِ كَيْفَ تَرَاهَا تَتْبَعُ أُمَّاتِهَا(1)

مُسْتَقِلَّةً بِأَنْفُسِهَا لَا تَحْتَاجُ إِلَى الْحَمْلِ وَ التَّرْبِيَةِ كَمَا تَحْتَاجُ أَوْلَادُ الْإِنْسِ فَمِنْ أَجْلِ أَنَّهُ لَيْسَ عِنْدَ أُمَّاتِهَا مَا عِنْدَ أُمَّهَاتِ الْبَشَرِ مِنَ الرِّفْقِ وَ الْعِلْمِ بِالتَّرْبِيَةِ وَ الْقُوَّةِ عَلَيْهَا بِالْأَكُفِّ وَ الْأَصَابِعِ الْمُهَيَّأَةِ لِذَلِكَ أُعْطِيَتِ النُّهُوضَ وَ الِاسْتِقْلَالَ بِأَنْفُسِهَا وَ كَذَلِكَ

تَرَى كَثِيراً مِنَ الطَّيْرِ كَمِثْلِ الدَّجَاجِ وَ الدُّرَّاجِ (2) وَ الْقَبْجِ (3)

تَدْرُجُ وَ تَلْقُطُ حِينَ تَنْقَابُ عَنْهَا الْبَيْضَةُ فَأَمَّا مَا كَانَ مِنْهَا ضَعِيفاً لَا نُهُوضَ فِيهِ كَمِثْلِ فِرَاخِ الْحَمَامِ وَ الْيَمَامِ (4)

وَ الْحُمَّرِ(5)

فَقَدْ جُعِلَ فِي الْأُمَّهَاتِ فَضْلُ عَطْفٍ عَلَيْهَا فَصَارَتْ تَمُجُ (6)

الطَّعَامَ فِي أَفْوَاهِهَا بَعْدَ مَا تُوعِيهِ (7) حَوَاصِلُهَا(8)

فَلَا تَزَالُ تَغْذُوهَا حَتَّى تَسْتَقِلَّ بِأَنْفُسِهَا وَ لِذَلِكَ لَمْ تُرْزَقِ الْحَمَامُ فِرَاخاً كَثِيرَةً مِثْلَ مَا تُرْزَقُ الدَّجَاجُ لِتَقْوَى الْأُمُّ عَلَى تَرْبِيَةِ فِرَاخِهَا فَلَا تَفْسُدُ وَ لَا تَمُوتُ فَكُلًّا أُعْطِيَ بِقِسْطٍ مِنْ تَدْبِيرِ الْحَكِيمِ اللَّطِيفِ الْخَبِيرِ.(9)

ص: 44


1- . الامات جمع أم و قيل انها تستعمل في البهائم، و اما في الناس فهي أمّهات.
2- . الدراج- بضم فتشديد- طائر شبيه بالحجل و أکبر منه ارقط بسواد و بياض قصير المنقار يطلق على الذکر و الأنثى، جمعه دراريج و واحدته دراجة و التاء للوحدة لا للتأنيث.
3- . القبج- بفتحتين- طائر يشبه الحجل و في القاموس هو الحجل و الواحدة قبجة تقع على الذکر و الأنثى.
4- .اليمام: الحمام الوحشى.
5- . الحمر- بضم فتشديد- طائر احمر اللون و الواحدة حمرة.
6- . تمج الطعام اي ترمي به.
7- . توعيه من اوعى الزاد و نحوه- اي جعله في الوعاء.
8- . الحواصل کأنّها جمع حوصلة و حوصلاء و هي من الطير بمنزلة المعدة من الإنسان.
9- . توحيد المفضل، ص 98.

[راز استقلال بچه هاى چهارپایان]

اکنون به چهارپایان بنگر که چگونه [بلا فاصله پس از تولّد] خود برپا مى ایستند و در پى مادر خود مى روند و مانند بچه انسان نیستند که به برداشتن، حمل کردن و تربیت و سرپرستى نیازمند باشند. به خاطر آنکه مادران این حیوانات همانند آدمى نیستند که از دانش و توان رفق و سرپرستى بهره مند باشند و دستان و انگشتان مناسب این کارها را ندارند در نتیجه به اولادشان چنان قدرتى داده شده که [پس از تولد بى آنکه به حمل و سرپرستى مادر نیازمند باشند] مستقلانه و خود به خود بر پاى ایستند.

همچنین دیده اى که بسیارى از پرندگان؛ مانند مرغ، کبک، تیهو و ماکو پس از آنکه از تخم بیرون مى آیند در پى دانه مى افتند، امّا جوجه هاى ضعیف؛ مانند: جوجه کبوتر، کبوتر کوهى و نوعى پرنده سرخ رنگ توان برخاستن ندارند. در مقابل در نهاد مادرانشان چنان مهر و شفقتى نهاده شده که دانه ها را در چینه دان خود جمع کرده بتدریج در دهانشان مى گذراند تا وقتى که جوجه ها [قوت یابند و] مستقل شوند [و خود بتوانند در پى غذا بگردند.] از این لحاظ مى بینى که به کبوتر همانند مرغ جوجه هاى زیاد داده نمى شود تا مادر بتواند جوجه ها را بزرگ کند و از بین نروند، پس هر دو از تدبیر و حکمت خداى لطیف و خبیر بهره مندند.(1)

ص: 45


1- . [1]شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 92.

قوائم الحيوان و کيفية حرکتها

انْظُرْ إِلَى قَوَائِمِ الْحَيَوَانِ كَيْفَ تَأْتِي أَزْوَاجاً لِتَتَهَيَّأَ لِلْمَشْيِ وَ لَوْ كَانَتْ أَفْرَاداً لَمْ تَصْلُحْ لِذَلِكَ لِأَنَّ الْمَاشِيَ يَنْقُلُ قَوَائِمَهُ يَعْتَمِدُ عَلَى بَعْضٍ فَذُو الْقَائِمَتَيْنِ يَنْقُلُ وَاحِدَةً وَ يَعْتَمِدُ عَلَى وَاحِدَةٍ وَ ذُو الْأَرْبَعِ يَنْقُلُ اثْنَتَيْنِ وَ يَعْتَمِدُ عَلَى اثْنَتَيْنِ وَ ذَلِكَ مِنْ خِلَافٍ لِأَنَّ ذَا الْأَرْبَعِ لَوْ كَانَ يَنْقُلُ قَائِمَتَيْنِ مِنْ أَحَدِ جَانِبَيْهِ وَ يَعْتَمِدُ عَلَى قَائِمَتَيْنِ مِنَ الْجَانِبِ الْآخَرِ لَمْ يَثْبُتْ عَلَى الْأَرْضِ كَمَا يَثْبُتُ السَّرِيرُ وَ مَا أَشْبَهَهُ فَصَارَ يَنْقُلُ الْيُمْنَى مِنْ مَقَادِيمِهِ مَعَ الْيُسْرَى مِنْ مَآخِيرِهِ وَ يَنْقُلُ الْأُخْرَيَيْنِ أَيْضاً مِنْ خِلَافٍ فَيَثْبُتُ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَا يَسْقُطُ إِذَا مَشَى.(1)

[پاهاى حیوان و چگونگى حرکت]

به پاى حیوانات بنگر که چگونه جفت جفت است تا براى راه رفتن مناسب باشد. اگر پاها فرد مى بود مناسب نبود؛ زیرا کسى که راه مى رود هنگامى که پاهایش را [براى حرکت] بر مى دارد، بر پاهاى دیگر تکیه مى کند، موجودى که [چون انسان] دو پا دارد در این وقت یک پا را بر مى دارد و بر پاى دیگر تکیه مى کند، حیوانى که چهار پا دارد، دو پا را بر مى دارد و بر دو پاى دیگر تکیه مى کند.

لیکن این برداشتنها و گذاردنها بر عکس است [؛ یعنى یک پا از جانبى و پاى دیگر از جانب دیگر، یکى از پس و یکى از پیش] و چنین نیست که دو پاى جلو را

بردارد و بر دو پاى عقب تکیه کند؛ زیرا در این حالت بر زمین ثابت نمى مانند چنان که اگر دو پایه تخت و کرسى را بردارند بر زمین ایستادن نمى توانند. در نتیجه از دستها [که در جلو است]، دست راست و از پاها، پاى چپ را بر مى دارد، بار دیگر دست چپ و پاى راست و به همین ترتیب راه مى رود و بر زمین مى ماند و در هنگام راه رفتن بر زمین نمى افتد.(2)

ص: 46


1- . توحيد المفضل، ص 99.
2- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 93 .

خداوند در قرآن می فرماید :

وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِير ؛(1)

(و خداوند هر جنبده اى را از آب آفرید، پس برخى از آنها بر شکم خویش راه مى رود و برخى بر دو پا راه مى رود و بعضى بر چهار پا راه مى رود. خداوند هر چه بخواهد مى آفریند، زیرا خدا بر هر چیزى تواناست.)

در این آیه، خداوند به اصناف حیوانات اشاره فرموده است: خزندگان، چرندگان و پرندگان.

حضرت على (علیه السلام) در نهج البلاغه درباره ى برخى حیوانات از جمله طاووس و مورچه سخنانى آموزنده گفته است.(2)

و لو فکّروا في عظيم القدرة، و جسيم النّعمة، لرجعوا إلى الطّريق، و خافوا عذاب الحريق، و لکن القلوب عليلة، و البصائر مدخولة! ألا ينظرون إلى صغير ما خلق، کيف أحکم خلقه، و أتقن ترکيبه، و فلق له السّمع و البصر، و سوّى له العظم و البشر! انظروا إلى النّملة في صغر جثّتها، و لطافة هيئتها، لا تکاد تنال بلحظ البصر، و لا بمستدرک الفکر، کيف دبّت على أرضها، و صبّت على رزقها، تنقل الحبّة إلى حجرها، و تعدّها في مستقرّها. تجمع في حرّها لبردها، و في وردها لصدرها؛ مکفول برزقها، مرزوقة بوفقها؛ لا يغفلها المنّان، و لا يحرمها الدّيّان، و لو في الصّفا اليابس، و الحجر الجامس! و لو فکّرت في مجاري أکلها، في علوها و سفلها، و ما في الجوف من شراسيف بطنها، و ما في الرأس من عينها و أذنها، لقضيت من خلقها عجبا، و لقيت من وصفها تعبا! فتعالى الّذي أقامها على قوائمها، و بناها على دعائمها! لم يشرکه في فطرتها فاطر، و لم يعنه على خلقها قادر. و لو ضربت في مذاهب فکرک لتبلغ غاياته، ما دلّتک الدّلالة إلّا على أنّ فاطر النّملة هو فاطر النّخلة، لدقيق تفصيل کلّ شي ء، و غامض اختلاف کلّ حيّ. و ما الجليل و اللّطيف، و الثّقيل و الخفيف، و القويّ و الضّعيف، في خلقه إلّا سواء.

اگر در عظمت قدرت (خداوند) و اهمیّت نعمت او مى اندیشیدند، به راه راست باز مى گشتند، و از آتش سوزان دوزخ مى ترسیدند؛ ولى دلها بیمار و چشم هاى

ص: 47


1- . سوره نور آیه 45.
2- . تفسير نور، ج 6، ص 199.

بصیرت معیوب است، آیا به مخلوقات کوچکى که خدا آفریده، نمى نگرند که چگونه آفرینش آنها را دقیق و حساب شده و ترکیب آنها را متقن ساخته، گوش و چشم براى آنها آفریده و استخوان و پوست آنها را مرتّب نموده است. به این مورچه نگاه کنید با آن جثه کوچک و اندام ظریفش که از کوچکى درست، با چشم دیده نمى شود و در اندیشه نمى گنجد؛ ولى با این حال چگونه روى زمین (ناهموار و پرسنگلاخ) راه مى رود و به روزیش دست مى یابد، دانه ها را (از راه هاى دور و نزدیک) به لانه اش منتقل مى کند و در جایگاه مخصوص نگهدارى مى نماید. در فصل گرما براى سرما، و به هنگام توانایى براى روز ناتوانى، ذخیره مى کند، روزیش (از سوى خدا) تضمین شده و خوراک موافق طبعش در اختیار او قرار گرفته است، خداوند منّان هرگز از او غافل نمى شود و پروردگار مدبّر محرومش نمى سازد، هرچند در دل سنگ سخت و خشک و در میان صخره اى فاقد رطوبت باشد.

اگر در مجارى خوراک و در بالا و پایین دستگاه گوارش او و آنچه در جوفش از اطراف دنده ها وجود دارد و آنچه در سر او از چشم و گوش قرار گرفته، بیندیشى شگفت زده خواهى شد و از وصف عجایب او به زحمت خواهى افتاد. پس بزرگ و بلندمرتبه است خداوندى که مورچه را روى دست و پا (ى ضعیف و ظریفش) برپا داشته و او را بر ستونهاى محکمى (نسبت به او) بنا نهاده است. هیچ آفریدگارى در آفرینش این حشره با او شریک نبوده و هیچ قدرتمندى او را در آفرینش آن یارى نکرده است. اگر همه راههاى فکر و اندیشه را طى کنى تا به آخر رسى، همه دلایل به تو مى گوید که آفریننده مورچه کوچک همان آفریدگار درخت (تناور) نخل است، زیرا ساختمان اجزاى هرموجودى دقیق است و هرمخلوق زنده اى در درون خود اعضاى مختلف و پیچیده اى دارد. (به یقین) بزرگ و کوچک، سنگین و سبک، قوىّ و ضعیف، همه در خلقتش یکسان است و در برابر قدرتش همگون!(1)

ص: 48


1- . پیام امام امیر المومنین (علیه السلام) ، ج 7، ص 156.

انقياد الحيوانات المسخرة للإنسان و سببه

أَ مَا تَرَى الْحِمَارَ كَيْفَ يَذِلُّ لِلطَّحْنِ وَ الْحَمُولَةِ وَ هُوَ يَرَى الْفَرَسَ مُودَعاً مُنَعَّماً وَ الْبَعِيرَ لَا يُطِيقُهُ عِدَّةُ رِجَالٍ لَوِ اسْتَعْصَى كَيْفَ كَانَ يَنْقَادُ لِلصَّبِيِّ وَ الثَّوْرَ الشَّدِيدَ كَيْفَ كَانَ يُذْعِنُ لِصَاحِبِهِ حَتَّى يَضَعَ النِّيرَ(1) عَلَى عُنُقِهِ وَ يَحْرِثَ بِهِ وَ الْفَرَسَ الْكَرِيمَ يَرْكَبُ (2) السُّيُوفَ وَ الْأَسِنَّةَ بِالْمُوَاتَاةِ لِفَارِسِهِ وَ الْقَطِيعَ مِنَ الْغَنَمِ يَرْعَاهُ وَاحِدٌ وَ لَوْ تَفَرَّقَتِ الْغَنَمُ فَأَخَذَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهَا فِي نَاحِيَةٍ لَمْ يَلْحَقْهَا وَ كَذَلِكَ جَمِيعُ الْأَصْنَافِ الْمُسَخَّرَةِ لِلْإِنْسَانِ كَانَتْ كَذَلِكَ إِلَّا بِأَنَّهَا عُدِمَتِ الْعَقْلَ وَ الرَّوِيَّةَ فَإِنَّهَا لَوْ كَانَتْ تَعْقِلُ وَ تَتَرَوَّى فِي الْأُمُورِ كَانَتْ خَلِيقَةً أَنْ تَلْتَوِيَ عَلَى الْإِنْسَانِ فِي كَثِيرٍ مِنْ مَآرِبِهِ حَتَّى يَمْتَنِعَ الْجَمَلُ عَلَى قَائِدِهِ وَ الثَّوْرُ عَلَى صَاحِبِهِ وَ تَتَفَرَّقُ الْغَنَمُ عَنْ رَاعِيهَا وَ أَشْبَاهُ هَذَا مِنَ الْأُمُورِ.(3)

[راز انقیاد برخى از حیوانات در برابر انسان]

آیا «درازگوش» را نمى بینى با اینکه اسب را از کارهاى دشوار معاف و در رفاه مى بیند امّا چگونه در آسیاب کردن و بار بردن تسلیم انسان است؟ و شتر را نمى بینى که با آن قدرتى که چند مرد قوى از عهده اش بر نمى آیند چگونه در برابر طفلى خرد سر تسلیم فرود مى آورد و منقاد مى شود؟ و گاو نر قدرتمند چگونه در برابر صاحبش مطیع و خاضع است تا یوغ را بر گردنش بگذارد و با گاو آهن شخم کند؟ و اسب نجیب چگونه خود را به انبوه شمشیر و نیزه مى زند تا خواسته صاحبش را انجام دهد؟ و گلّه اى گوسفند را چگونه یک كس مى چراند [و نگاهدارى مى کند.]؟ اگر گوسفندان پراکنده مى گشتند و هر کدام به سویى مى رفتند چگونه یک شخص به آنها مى رسید؟ تمام حیوانات رام نیز این گونه اند؟ آیا این انقیاد و اطاعت جز براى آن است که عقل و درک و شعور ندارند؟ اگر آنها در کارها عقل و

ص: 49


1- . النير- بالکسر- الخشبة المعترضة في عنقي الثورين بأداتها و الجمع انيار و نيران.
2- . يرکب السيوف و الاسنة اي يلقى نفسه عليها.
3- .توحيد المفضل، ص 100.

شعور و فهم داشتند از انقیاد در برابر انسان و رفع نیازهاى او سرباز مى زدند. شتر از ساربان و راننده اش و گاه از صاحبش پیروى و اطاعت نمى کردند.

گوسفندان نیز در تحت فرمان شبان گردهم نمى آمدند بلکه هر کدام به سویى مى رفتند. حیوانات دیگر هم بدین ترتیب [از انقیاد در برابر انسان سر باز مى زدند.](1)

رام شدن حیوانات

قابلیت براى اهلى شدن حیوانات، یک مسأله بسیار مهم است.

براى پى بردن به اهمّیّت هر نعمتى، باید حالتى را که در فرض از دست رفتن آن، حاصل مى شود مورد توجّه قرار داد.

اگر امروز حیوانات اهلى مبدّل به حیوانات وحشى شوند؛ شتر مانند یک پلنگ حمله کند و با آرواره هاى نیرومندش انسان ها را پاره نماید، و گاو شاخ بزند، و اسب ها با لگد، پشت و پهلوى کسانى را که به آنها نزدیک مى شوند بشکنند، آن وقت است که نه تنها این گلّه گوسفندان و شتران و گاوها، سرمایه موجودى محسوب نمى شود؛ بلکه باید براى نجات از شرّ آنها به هر وسیله نابود کننده اى متوسّل شویم و عطایشان را به لقایشان ببخشیم. در حال حاضر نیز گهگاه، این حیوانات رام و سر به زیر خشمگین و خطرناک مى شوند، فیل ها یاد هندوستان مى کنند، شترهاى عصباى به صاحبان خود حمله ور مى شوند، و اگر کمى غفلت شود، ممکن است به نابودى آنها منتهى گردد، گوئى خدا مى خواهد نشان دهد که اگر من فرمان تسلیم و خضوع را از آنها بگیرم ببینید به چه صورتى در مى آیند!

قرآن با تعبیرهاى مختلفى از این واقعیت یاد کرده است؛ گاه مى فرماید:

وَذَلَّلْناها لَهُمْ: «ما آنها را ذلیل (و رام) انسان ها ساختیم»(2) و گاه مى فرماید:

ص: 50


1- شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 93.
2- . سوره یس، آیه 72.

«هنگامى که سوار بر چهار پایان مى شوید: بگوئید: سُبْحانَ الّذِى سَخَرَّلَنا هذا وَ ما كُنّا مُقْرِنینَ: «منزه است خداوندى که این را براى ما تسخیر کرد و ما توانائى آن را نداشتیم»(1)

در توحید مفضّل نیز به این نکته اشاره شده، و بعد از بیان خلقت چهار پایان مى فرماید: «ثُمَّ مُنِعَتْ الذِّهْنَ وَ الْعَقْلَ لِتَذِلَّ لِلأَنْسانِ فَلا تَمْتَنِعَ عَلَيْهِ إذا كَدَّها الْكَدُّ الشَّدِيْدُ و حَمَّلَها الْحِمْلَ الثَّقِيْلَ»: «سپس خداوند عقل و هوش را از چهارپایان برداشت تا تسلیم و رام انسان شوند؛ و هنگامى که زحمات شدید و بارهاى سنگین بر آنها تحمیل مى گردد سرپیچى نکنند.»(2)

البته نداشتن عقل و ذهن قسمتى از دلیل رام شدن آنها است، زیرا علاوه بر این، خداوند حکیم آنها را چنان آفریده است که به زودى رام مى شوند و براى همیشه به همان حال باقى مى مانند؛ در حالى که بعضى از حیواناتى که در هوش و عقل همانند آنها هستند (مانند گرگ و پلنگ) اگر با زحمت زیاد رام شوند جنبه موقتى دارد و در همان حال نیز باید شدیداً از آنها احتیاط کرد، و گاه با مختصر غفلتى صاحبان خود را مى درند(3).

درست است که ما به خاطر عادات روزانه این مسأله را ساده مى انگاریم که قافله هاى عظیمى از شتران و اسب ها، و حتى حیواناتى بزرگ تر مانند: فیل ها، مسخّر فرمان یک كودک ضعیف انسان هستند، و گاه افسار قطارى از آنها را به کودکى مى سپارند و به هر سو بخواهد مى برد. ولى در حقیقت این یک مسأله ساده نیست، اگر کمترین حال تمرد و پرخاشگرى در یکى از آنها بود به هیچوجه به درد سوارى نمى خورد؛ بلکه نگهدارى آنها در محیط زندگى انسان کار خطرناکى بود.

ما هرگز نمى توانیم یک باز شکارى پرخاشگر، و یا حتى یک گربه

ص: 51


1- . سوره زخرف، آیه 13.
2- . توحید مفضّل( بحارالانوار، ج 3، ص 91).
3- .پیام قرآن، ج 2، ص 421.

خشمگین و عصبانى را در کنار خود نگهداریم؛ با این حال چگونه ممکن است این حیوانات عظیم نیرومند که بعضى شاخ دارند و بعضى دندان هاى برنده و فک قوى، و بعضى پاهاى بزرگ و محکم براى کوبیدن و لگد زدن، اگر رام نباشند در کنار خود نگهداریم، و بر آنها سوار شویم؟ و راستى اگر تسخیر الهى نبود ما هرگز قدرت بهره گیرى از آنها را نداشتیم .

این نکته نیز قابل ملاحظه است که پشت چهارپایان آنچنان آفریده شده است که براى سوارى انسان، بسیار متناسب و آماده است.

قابل توجّه اینکه نخستین هدف را سوار شدن بر این مرکب ها ذکر مى کند، و هدف متوسط را یاد نعمت هاى پروردگار، و هدف نهایى را معرفت ذات پاک او و تسبیح و تقدیس اش مى شمرد؛ و همیشه توجّه به نعمت ها انسان را در مسیر معرفت منعم قرار مى دهد. همه این مواهب آفرینش بهانه اى است براى معرفة اللَّه و مقدمه اى است براى شناخت او.(1)

خداوند در سوره زخرف آیات سیزده وچهارده می فرماید:

لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ (تا بر پشت آنها قرار گیرید و آنگاه که بر آن استقرار یافتید نعمت پروردگارتان را یاد کنید و بگویید منزّه است آن که این مرکب را براى ما رام کرد و ما بر آن توانا نبودیم.)

وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ (و همانا ما به سوى پروردگارمان باز خواهیم گشت).(2)

ص: 52


1- . پیام قرآن، ج 2، ص 417 .
2- . تفسیر نور، ج 8، ص 440 .

افتقاد السباع للعقل و الروية و فائدة ذلک

وَ كَذَلِكَ هَذِهِ السِّبَاعُ لَوْ كَانَتْ ذَاتَ عَقْلٍ وَ رَوِيَّةٍ فَتَوَازَرَتْ (1)

عَلَى النَّاسِ كَانَتْ خَلِيقَةً أَنْ تَجْتَاحَهُمْ فَمَنْ كَانَ يَقُومُ لِلْأُسْدِ وَ الذِّئَابِ وَ النُّمُورِ وَ الدِّبَبَةِ لَوْ تَعَاوَنَتْ وَ تَظَاهَرَتْ عَلَى النَّاسِ أَ فَلَا تَرَى كَيْفَ حُجِرَ(2)

ذَلِكَ عَلَيْهَا وَ صَارَتْ مَكَانَ مَا كَانَ يُخَافُ مِنْ إِقْدَامِهَا وَ نِكَايَتِهَا تَهَابُ مَسَاكِنَ النَّاسِ وَ تُحْجِمُ عَنْهَا ثُمَّ لَا تَظْهَرُ وَ لَا تَنْتَشِرُ لِطَلَبِ قُوتِهَا إِلَّا بِاللَّيْلِ فَهِيَ مَعَ صَوْلَتِهَا كَالْخَائِفِ مِنَ الْإِنْسِ بَلْ مَقْمُوعَةٍ(3) مَمْنُوعَةٍ مِنْهُمْ وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ لَسَاوَرَتْهُمْ فِي مَسَاكِنِهِمْ وَ ضَيَّقَتْ عَلَيْهِمْ.(4)

[راز عدم شعور و عقل در درندگان]

همچنین اگر درندگان، با عقل و هوش بودند و علیه مردم یک دست و هماهنگ مى گشتند هر آینه [در اندک زمانى] مردم را به عجز و ناتوانى مى کشانیدند. راستى اگر شیران، ببران، پلنگان و گرگان همه علیه مردم متّحد و همدست مى گشتند؛ چه کسى یاراى رویارویى و مقابله با آنان را داشت؟

نمى بینى که از این امر باز داشته شدند و به جاى آنکه آدمیان از قدرت آنها بهراسند آنها از جایگاههاى آدمیان مى هراسند و کناره مى گیرند و براى طلب روزى [غالبا] در شبها ظاهر مى شوند و از جایگاه خود بیرون مى آیند؟ آنها با تمام توان و قدرتى که دارند از آدمى سخت در هراس و وحشتند و اگر نبود [که آنهایى عقل و اندیشه و بدون درک آفریده شده اند] هر آیه بر آدمیان بر مى جستند و در مساکنشان کار را بر ایشان دشوار مى گردانیدند.(5)

ص: 53


1- . توازرت أي اجتمعت و اتحدت.
2- .حجر عليه الأمر: حرّمه و منعه.
3- . مقموعة: مقهورة ذليلة.
4- .توحيد المفضل، ص 100.
5- .شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 94.

آیا حیوانات عقل دارند؟

هر چند ما از جهان حیوانات آگاهى زیادى نداریم، و با تمام پیشرفت هاى علمى که در این زمینه صورت گرفته، هنوز ابهام هاى فراوانى در این باره وجود دارد، اما دو نکته را یادآور مى شویم: 1- حیوانات عقل ندارند حیوانات داراى «عقل» به معناى مصطلح آن نیستند; و یکى از تفاوت هاى عمده بین انسان و حیوان این است که انسان «عقل» دارد، ولى حیوان عقل ندارد. دانشمندان در تعریف عقل گفته اند: «عقل» قوه اى است که انسان به وسیله آن کلیات را درک مى کند که از آن تعبیر به «نفس ناطقه» مى کنند؛(1)

ولى حیوانات داراى چنین «قوه مدرکه اى» نیستند. «عقل» در روایات معصومین (علیهم السلام) نیز چنین بیان شده است: «شخصى از امام صادق (علیه السلام) پرسید: عقل چیست؟ فرمود: ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان؛ عقل چیزى است که به وسیله آن خداوند رحمان پرستش مى شود، و بهشت به دست مى آید».(2)علامه

طباطبایى نیز با توجه به آیات قرآن عقل را این گونه معنا مى کند: عقل نیرویى است که انسان به وسیله آن راه حق را مى یابد و از دین خدا پیروى می کند؛(3)

امّا حیوانات داراى چنین نیرویى نیستند و بهشت و جهنم نیز ندارند. به همین جهت قرآن مجید انسان هایى را که کافر و پیرو هوى و هوس بوده، و مانند حیوانات فقط به فکر خوردن و آشامیدن و شهوات هستند از حیوانات پست تر مى داند؛(4) چرا که حیوانات «عقل» ندارند، ولى آن ها عقل دارند، اما نمى اندیشند و از آن پیروى نمى کنند: «صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ; (بقره،171) 2- حیوانات از نوعى فهم و شعور برخوردارند. حیوانات هر چند داراى عقل انسانى نیستند، اما به تناسب خلقت خود از یک نوع فهم و شعور (غریزى و تکوینى و یا غیر آن) برخوردارند. حیوانات هر چند «عقل» ندارند; اما

ص: 54


1- . ر.ک: فرهنگ معارف اسلامى، دکتر سید جعفر سجادى، ص 1272، انتشارات کومش.
2- . ر.ک: اصول کافى، کلینى(رحمه الله) ج 1، ص 54، کتاب عقل و جهل، دارالتعارف للمطبوعات.
3- . المیزان، علامه طباطبایى، ج 17، ص 251، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان.
4- . ر.ک: فرقان، 43 - 44; محمد، 12; اعراف، 179.

مانند انسان داراى حواس پنج گانه (شنوایى، بویایى، بینایى، چشایى، و لامسه) هستند، و از این راه چیزهایى را به تناسب حس خود مى فهمند، و چه بسا برخى از حواس هاى پنج گانه آن ها، در برخى حیوانات، از انسان قوى تر باشد. در این جا به برخى از چیزهایى که شاهد بر فهم و درک حیوانات است اشاره مى کنیم: 1- شواهد قرآنى قرآن مجید از حیوانات زیادى مانند: زنبور عسل، ماهى، هدهد، مورچه، سگ اصحاب کهف، چهارپایان، پرندگان و... نام برده است.(1) و درباره هیچ یک از حیوانات به عقل داشتن و «تعقل» آنان اشاره اى ندارد; اما در برخى آیات شواهدى بر نوعى فهم و شعور در حیوانات وجود دارد مانند: الف: داستان فرار مورچگان از برابر لشکر سلیمان: قرآن مجید مى فرماید: هنگامى که لشکر سلیمان به سرزمین مورچگان رسید، مورچه اى از مورچگان متوجه لشکر سلیمان شد و خطر آن را درک كرد و به همنوعان خود گفت: «يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَكِنَكُمْ لاَ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَنُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ; (نمل،18) به لانه هاى خود بروید تا سلیمان و لشکرش شما را پایمال نکنند در حالى که نمى فهمند.» ب: داستان هدهد و آوردن خبر براى سلیمان: این که حضرت سلیمان(2)سخن پرندگان و مورچگان و سایر حیوانات را مى فهمید، و پرندگانى همچون هدهد مطیع فرمان او بودند، جزء معجزات آن حضرت است، اما این که هدهد با عبور از سرزمین «سبأ» فهمید که مردم آن دیار خدا را پرستش نمى کنند و براى خورشید سجده مى کند، خود حکایت از نوعى فهم و شعور در هدهد دارد. ج: آگاهى حیوانات از تسبیحشان قرآن مجید به حیوانات نسبت درک و آگاهى مى دهد و مى فرماید: آن ها تسبیح خدا را مى کنند و نسبت به تسبیحشان آگاهى دارند (هر چند ما انسان ها تسبیح آن ها را نمى فهمیم): أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ «نور 41»آیا ندیدى

ص: 55


1- . ر.ک: عالم الحيوان بين العلم و القرآن، محمد محمود عبدالله دارالمکتبة الحياة مؤسسة الخليل التجاريه / القرآن و عالم الحيوان، عبدالرحمن حامد، الدار السودانية للکتب.
2- . ر.ک: نمل، 23 - 24.

تمام آنان که در آسمان ها و زمینند براى خدا تسبیح مى کنند، و همچنین پرندگان به هنگامى که بر فراز آسمان بال گسترده اند؟! هر یک از آن ها نماز و تسبیح خود را مى داند; و خداوند به آن چه انجام مى دهند داناست.»(1)

2- شواهد تجربى علاقه اى که بسیارى از حیوانات تدریجاً به صاحب خود پیدا مى کنند، وفاى برخى حیوانات و جبران خدمات انسانى به آن ها، پیدا کردن لانه و خانه خود از فاصله هاى بسیار دور دست، تربیت یافتن برخى سگ ها براى گرفتن جنایتکاران، تربیت بعضى حیوانات براى خرید جنس از مغازه ها و... همه این ها حکایت از یک نوع فهم و شعور در حیوانات دارد.(2)

یک نکته

در این که حیوانات از موهبت عقل محروم اند، جای تردید نیست. ، ولی حیوانات مراتب پائین تر از درک و شعور را دارا هستند، ولی آنچه درباره هدهد مطرح است:

مواخذه حضرت سلیمان از هدهد از باب مواخذه فرد عاقل و مکلف که به نسبت تخلف از تکلیفش مواخذه می شود، نبوده است، بلکه از این باب بوده که حضرت سلیمان به اذن الهی، حکومت و تسلط خاصی بر همه موجودات داشته و همه آن ها تحت فرمان تکوینی او رفتار نموده اند. وقتی هدهد مدتی غایب بود، حضرت سلیمان او را تهدید به مواخذه نمود.

ثانیاً: مرغ سلیمان حساب ویژه ای داشته و از سایر هدهدها در همه اعصار و زمان ها متفاوت بوده، شاید از همین رو است که قرآن کریم از او استدلال عقلی و منطقی بسیار دقیق را نقل نمود:

ص: 56


1- . ر.ک: المیزان، علامه طباطبایى، ج 15، ص 135، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان / تفسیر نمونه، آیة الله مکارم شیرازى، ج 14، ص 498 - 500.
2- . ر.ک: المیزان، علامه طباطبایى، همان، ج 7، ص 73 - 77 / آفرینش از دیدگاه قرآن، محمد على حسین زاده، ص 156 - 160، پایان نامه / تفسیر نمونه، همان، ج 5، ص 224 - 225 و ج 15، ص 435.( مشاور: روابط عمومی راسخون https://rasekhoon.net/)

إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ ،وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ؛(1) همانا در آن سرزمین زنی را یافتم که بر آن ها پادشاهی می کرد، و از هرگونه نعمتی به او عطا شده بود و تخت با عظمتی داشت. آن زن و قومش را چنین یافتم که به جای خدا خورشید را سجده می کردند و می پرستیدند. شیطان اعمال زشت شان را در نظرشان زیبا جلوه داده بود. از راه خدا بازشان داشته بود. آنان به حق هدایت نیافته بودند.

کسانی که با روش استدلال منطقی آشنا هستند، به خوبی می دانند که مرغ سلیمان در واقع به روش قیاس شکل اول از اقسام قیاس های منطقی.(2)

استدلال کرده و گفته: بلقیس و قوم او را شیطان فریب داده است. کسانی را که شیطان فریب دهد، گمراه می شوند و غیر خدا را می پرستند. آن ها در برابر خورشید سجده می کنند.

معلوم می شود که ممکن است حیوانی تحت تصرف و تربیت انسان کامل، گفتار و کردار عاقلانه انجام دهد.

از همین باب است که اسب امام حسین در روز عاشورا حرکاتی خردمندانه داشته(3) ممکن است که هدهد سلیمان به دلیل تصرف و تربیت خاص به گونه ای بوده است که می توانست به دلیل غیبت ،مورد مؤاخذه حضرت سلیمان قرار گیرد. در حالی که چنین توقعی هرگز از هدهدهای دیگر معقول نیست. پس این گونه موارد جزئی مسایل استثنائی است و هرگز دلیل بر عقل داشتن حیوانات نخواهد شد.

علامه طباطبایی در مورد عقل و اختیار حیوانات توضیح خوبی داده اند:

ص: 57


1- . نمل آيه 23و24.
2- . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار،قم، انتشارات صدرا، 1376 شمسی، ج5، ص111.
3- . صادقی ،محمد امین، جلوه های عرفانی نهضت حسینی،قم ،انتشارت بوستان کتاب، 1388 هجری شمسی، ص133.

مى توان گفت حیوانات هم تا اندازه اى مختار هستند. احتمالا به تکالیفى مناسب با افق فهم و اختیارشان مکلف هستند.

دقت در آنچه گذشت آدمى را مطمئن و جازم مى کند به اینکه حیوانات نیز مانند آدمیان تا اندازه اى از موهبت اختیار بهره دارند، البته نه به آن قوت و شدتى که در انسان هاى متوسط هست. شاهد روشن مدعا این است که ما به چشم خود بسیارى از حیوانات و مخصوصا حیوانات اهلى را مى بینیم که در بعضى از موارد که عمل مقرون با موانع است، حیوان از خود حرکاتى نشان مى دهد که آدمى مى فهمد حیوان در انجام عمل مردد است، و در بعضى از موارد مى بینیم که به ملاحظه نهى صاحبش و از ترس تنبیه یا به خاطر تربیتى که یافته، از انجام عملى خوددارى مى کند.

این ها همه دلیل بر این است که در نفوس حیوانات هم حقیقتى به نام اختیار و استعداد حکم کردن به سزاوار و غیر سزاوار، وجود دارد. ...... وقتى صحیح باشد که بگوییم حیوانات هم تا اندازه اى خالى از معناى اختیار نیستند و آن ها هم از این موهبت سهمى دارند، هر چه هم ضعیف باشد، چرا صحیح نباشد احتمال دهیم که خداى سبحان حد متوسط از اختیار ضعیف را ملاک تکالیف مخصوصى قرار دهد که مناسب با افق فهم آنان باشد، و ما از آن اطلاعى نداشته باشیم؟ یا از راه دیگرى با آن ها برخورد مختار بکند و ما به آن معرفت نداشته باشیم؟خلاصه راهى باشد که از آن راه پاداش دادن به حیوان مطیع و مؤاخذه و انتقام از حیوان سرکش، صحیح باشد. و جز خداى سبحان کسى را بر آن راه آگاهى نباشد؟(1)

ص: 58


1- . طباطبایی، محمد حسین،تفسیر المیزان، ترجمه موسوی همدانی ،محمد باقر،قم ، انتشارات جامعه مدرسین،چاپ پنجم، 1374 هجری شمسی،ج 7، ص 115.( مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی عقل حیوانات).

عطف الکلب على الإنسان و محاماته عنه

ثُمَّ جُعِلَ فِي الْكَلْبِ مِنْ بَيْنِ هَذِهِ السِّبَاعِ عَطْفٌ عَلَى مَالِكِهِ وَ مُحَامَاةٌ عنْهُ وَ حَافِظٌ لَهُ يَنْتَقِلُ عَلَى الْحِيطَانِ وَ السُّطُوحِ فِي ظُلْمَةِ اللَّيْلِ لِحِرَاسَةِ مَنْزِلِ صَاحِبِهِ وَ ذَبِّ الذعار [الدَّغَّارِ] عَنْهُ وَ يَبْلُغُ مِنْ مَحَبَّتِهِ لِصَاحِبِهِ أَنْ يَبْذُلَ نَفْسَهُ لِلْمَوْتِ دُونَهُ وَ دُونَ مَاشِيَتِهِ وَ مَالِهِ وَ يَأْلَفُهُ غَايَةَ الْإِلْفِ (1)

حَتَّى يَصْبِرَ مَعَهُ عَلَى الْجُوعِ وَ الْجَفْوَةِ فَلِمَ طُبِعَ الْكَلْبُ عَلَى هَذِهِ الْأُلْفَةِ وَ الْمَحَبَّةِ إِلَّا لِيَكُونَ حَارِساً لِلْإِنْسَانِ لَهُ عَيْنٌ (2) بِأَنْيَابٍ (3)

وَ مَخَالِبَ وَ نُبَاحٌ هَائِلٌ لِيَذْعَرَ مِنْهُ السَّارِقَ وَ يَتَجَنَّبَ الْمَوَاضِعَ الَّتِي يَحْمِيهَا وَ يَخْفِرُهَا.(4)

[سگ حیوان با وفا و مدافع انسان]

در میان این درندگان، «سگ» چنان آفریده شده که به صاحبش مهر بورزد و از او دفاع و حمایت و نگاهدارى نماید. در شب تاریک بر دیوارها و بامها بالا رود تا خانه و صاحب خود را از شرّ دزدان [و مزاحمان] نگاهدارى کند.

مهر و دوستى سگ و علاقه اش به صاحب خود، گاه به درجه اى مى رسد که براى حفاظت از جان و مال و حیوانات صاحبش جانش را در خطر مرگ مى افکند. سگ چنان با صاحبش انس و الفت دارد که همراه او در برابر گرسنگى و تشنگى شکیبایى مى ورزد، راستى چرا در آفرینش سگ این مهرورزى و مهربانى نهاده شده است؟ آیا جز براى آن است که سگ نگاهبان آدمى باشد؟

ص: 59


1- . الالف- بفتح فسکون- المحبة و الانس.
2- . العين- بالفتح- الغلظة في الجسم و الخشونة.
3- . الانياب جمع ناب و هو السن خلف الرباعية مؤنث.
4- . يخفرها: يجيرها و يؤمنها. توحيد المفضل، ص 101.

براى آن، نیشهاى برنده، چنگال هاى درنده و صدایى هول انگیز و وحشت آورنده پدید آمده تا دزدى که در قلمرو حفاظتى آن سگ طمع کرده فرار را بر قرار ترجیح دهد و سگ از آن منطقه بخوبى حراست نماید(1).

سگ یکی از حیواناتی که مطالعه وبررسی خصلتهای اخلاقی ونوع زندگانی او پندهای فراوانی به همراه دارد . سگ می باشد اگرچه سگ ها از دوران کهن برای نگهبانی از منزل و حراست از چارپایان وگله ها به کاربرده می شود . اما امروزه با توجه به نیازهای مختلف افراد و اقتضائات جدید زندگی مدنی ،بهره وری واستفاده از آنان به شکل های مختلفی تغییر یافته است . به عنوان نمونه می توان به سگ های تعلیم دیده ای اشاره نمود که در تامین امنیت زندگی دسته جمعی ایفای نقش می کنند .سگ های که به منظور تشخیص مواد منفجره یا مواد مخدر در اداره های امنیتی پلیس تربیت می شوند. قرآن کریم به خوبی به این مساله پرداخته و به قابلیت علم آموزی سگ ها اشاره کرده . در آن جا که به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید(2): يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ [سوره المائدة آيه 4] ؛ از تو سؤال مى کنند چه چیزها براى آنها حلال شده است بگو آنچه پاکیزه است براى شما حلال گردیده و (نیز صید) حیوانات شکارى که از آنچه خداوند به شما تعلیم داده به آنها یاد داده اید (براى شما حلال است) پس از آنچه این حیوانات براى شما (صید مى کنند و) نگاه مى دارند بخورید و نام خدا را (به هنگام فرستادن حیوان براى شکار) بر آن برید و از خدا بپرهیزيد که خداوند سریع الحساب است (3).

ص: 60


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 95.
2- .سیری در دنیای حیوانات، ص297.
3- . تفسیر نمونه، ج 4، ص 272.

محبت ووفا به صاحب

محبت ووفا به صاحب(1)

همانطورکه امام صادق (علیه السلام) می فرماید :

ثُمَّ جُعِلَ فِي الْكَلْبِ مِنْ بَيْنِ هَذِهِ السِّبَاعِ عَطْفٌ عَلَى مَالِكِهِ وَ مُحَامَاةٌ عنْهُ وَ حَافِظٌ لَهُ يَنْتَقِلُ عَلَى الْحِيطَانِ وَ السُّطُوحِ فِي ظُلْمَةِ اللَّيْلِ لِحِرَاسَةِ مَنْزِلِ صَاحِبِهِ وَ ذَبِّ الذعار [الدَّغَّارِ] عَنْهُ وَ يَبْلُغُ مِنْ مَحَبَّتِهِ لِصَاحِبِهِ أَنْ يَبْذُلَ نَفْسَهُ لِلْمَوْتِ دُونَهُ وَ دُونَ مَاشِيَتِهِ وَ مَالِهِ وَ يَأْلَفُهُ غَايَةَ الْإِلْفِ حَتَّى يَصْبِرَ مَعَهُ عَلَى الْجُوعِ وَ الْجَفْوَةِ(2)

داستانهائی از وفای سگ

روزی مرحوم حسینعلی میرزا فرمانفرما در کنار دریا و برای شنا کردن آماده شده بود، سگی داشت که مانعش می شود؛ فرمانفرما اعتنائی نمی کند، و همینکه اراده میکند در آب برود، ناگهان سگ خود را در دریا می اندازد و حیوانی بزرگ فوراً او را می بلعد. فرمانفرما از رفتن به دریا منصرف می شود، و می فهمد که این سگ برای این منظور از رفتن او به دریا جلوگیري میکرده است و اینک كه دیده است منع او فائده بخش نیست خود را انداخته و جان خود را برای سلامتی او فدا کرده است.

و از جمله آنکه:

از مرحوم حاج معتمد الدّوله فرهاد میرزا نقل است که او میگوید: من در طهران با سفیر انگلیس آشنائی داشتم، و روزی به دیدنش رفتم، او آلبوم عکس های خود را برای نشان دادن به من آورد و مرتّباً نشان میداد، تا رسید به عکس سگی، او را که دید گریه کرد.

من تعجّب کردم و پرسیدم چرا گریه کردی؟

گفت: من خاطرۀ عجیبي از وفای این سگ دارم! روزی که در لندن از طرف حکومت برای مأموریّتی بنا شد به خارج شهر بروم، و قدری مسافت بود؛ کیف

ص: 61


1- .سری در دنیای حیوانات .
2- .توحيد المفضل، ص 101.

خود را که در آن اسناد دولتی بود و بسیار مهمّ بود، و نیز از اسکناس هم در آن بود برداشتم و رهسپار شدم. سگی داشتم که او هم همراه من آمد تا رسیدم به درختی، در زیر سایۀ درخت قدری استراحت کردم و سپس برخاستم و عازم بر حرکت شدم!در این حال سگ مانع شد و از رفتن من جلوگیري میکرد، هر چه کردم بروم فائده ای نکرد؛ و در رفتن ناچار بودم، فلهذا هفت تیر خود را که همراهم بود در آورده و چند تیر به او زدم و رفتم. چون قدری از راه را پیمودم ناگهان متوجّه شدم که کیف را در زیر درخت جا گذاشته ام و فراموش کرده ام بیاورم، فوراً به سمت درخت برگشتم و دانستم که این همه ممانعت سگ برای این بوده است.چون به زیر درخت رسیدم کیف را نیافتم، بسیار متأثّر شدم که هم سگ را بی جهت کشته ام و هم کیف از دست رفته است. با خود گفتم به سراغ سگ بروم و ببینم او در چه حالی است؟ چون به محلّ تیر زدن رسیدم، قدری خون بر روی زمین مشاهده کردم، و دیدم گویا سگ حرکت نموده و راه رفته است، به دنبال اثر خون آمدم، دیدم که سگ در گودالی افتاده و جان داده است و کیف مرا بر دندان خود گرفته است.دانستم که این حیوان که ممانعت خود را در رفتن من بدون فائده دید، پس از تیر زدن و حرکت کردن به فکر افتاده است که کیف را از دستبرد راهگذر دور نگاه دارد، شاید بدین وسیله به دست من برسد. لذا با آن حال جراحت، خود را به زیر درخت کشانده و کیف را از سر راه برداشته و به کناری در گودالی رفته و جان داده است!

آیا سزاوار نیست من برای این سگ، غمگین باشم؟!

باری، از وفای سگ حکایت ها و داستان ها نقل میکنند، و چه بسا دیده شده است که این حیوان به جهت حفظ و پاسداری از اموال صاحبش، در سرمای زمستان جان داده و خشک شده است، درحالی که آمدن او به پناهی گرم و مناسب امکان داشته است(1).

ص: 62


1- . معاد شناسی ، ص 58.

سگ با حیا

شیخ بهایی می نویسد:

عابدی در کوه لبنان در زمان های پیشین زندگی می کرد. وی روزها روزه می گرفت و هر شب گرده ی نانی برای او می آمد. با نیمی از آن افطار و نیم دیگر را برای سحر می گذاشت. مدتی بر این وضع زندگی می کرد و از کوه پایین نمی آمد. شبی اتفاق افتاد که نان برایش نرسید. گرسنگی او را فرا گرفت، آن شب خوابش نبرد، بعد از نماز پیوسته انتظار می کشید که غذای هر شبه اش برسد، چیز دیگری نیز نیافت تا گرسنگی اش را رفع کند. در پایین کوه قریه ای وجود داشت که ساکنان آن نصرانی بودند. صبحگاه عابد از کوه پایین آمد و از مردی نصرانی تقاضای غذا کرد. دو گرده نان جوین به او دادند. نان ها را گرفت و به طرف کوه رهسپار شد، سگ گر و لاغری که بر در خانه ی مرد نصرانی بود دامن او را گرفت. عابد یک نان را نزدش انداخت شاید برگردد. سگ نان را خورد و برای مرتبه ی دوم به دامن او چسبید و او نان دیگر را نیز جلوی سگ انداخت. سومین مرتبه نیز عابد را رها نکرد و دامنش را پاره کرد. عابد گفت: سبحان الله! سگی به این بی حیایی ندیده بودم. صاحب تو دو گرده ی نان بیشتر به من نداد هر دو را از من گرفتی دیگر چه می خواهی؟! خداوند آن سگ را به زبان آورد و گفت: من بی حیا نیستم. بر در خانه ی این مرد مدتی است زندگی میکنم، گوسفندان و خانه اش را نگه داری میکنم و به نان یا استخوانی قانع هستم. گاهی چند روز میگذرد که چیزی برای خود پیدا نمی کند و به من هم نمی دهد، با این وصف در خانه ی این مرد را رها نکرده ام؛ اما تو یک شب که نانت قطع شد تاب نیاوردی و به دشمن روی آوردی. اکنون بی حیا منم یا تو؟ عابد این سخن را که شنید چنان تحت تأثیر قرار گرفت که بر سر خود زد و غش کرد.

سگی را لقمه ای هرگز فراموش نگردد، ور زنی صد نوبتش سنگ(1)

ص: 63


1- . پند تاریخ 148/5 ؛ به نقل از: کشکول شیخ بهایی 27/1.

نگهداری سگ

از آسیب هایی که سلامت وفرهنگ جامعه اسلامی را تهدید می کند، رواج سگ بازی و زندگی با سگ است یکی از دلایل اصلی این مسأله تقلید از فرهنگ بیگانگان وکم شدن روابط عاطفی بین انسان هاست (1)،زمان شروع زندگی اجتماعی همراه سگ در کشورهای غربی ، به طور دقیق مشخص نیست . ظاهرا این پدیده مانند پدیده های اجتماعی دیگر، به تدریج رخ داده است. خانواده یکي از ارکان زندگی های کشورهای اسلامی است که این رکن اصلی در کشورهای غربی و آمریکایي به دلایل فروان مفقود شده است و مشکلات بسیاری را برای آنان فراهم کرده است و کشورهای غربی از نبود خانواده در بطن جامعه ی خود، رنج بسیاری می برند.

با از بین رفتن کانون خانواده جایگزیني برای ابراز عواطف و جبران کمبود محبت دیده نمی شود، برخی از کارشناسان ورود سگ به زندگی اجتماعی غربی ها را عدم نبود خانواده می دانند، تا جایي که برخی از اروپاییان سگ را از خانواده و پدر و مادر یا فرزند، بهتر می دانند و به خاطر خصلت های خوبی همچون وفاداری این حیوان ، او را به عنوان همدم خود انتخاب می کنند. رابطه سگ با انسان در برخی از کشورهای اروپایي به گونه ای است که تعداد جمعیت شهر از جمعیت سگ های خانگی کمتر است و حتی در حقوق مدنی غرب ، حق الارث هم برای این حیوان خانگی لحاظ می کنند. سگ ها در کشورهای اروپایي دارای قبرستان ، شهر، کلینیک ، هتل و پرستار ویژه هستند. این حقوق ها تا جایي پیش رفته که امروز سگ ها را به عنوان یک چهره ی سیاسی و عضوی از ساکنان کاخ های ریاست جمهوری و جاهای دیگر ادارات دولتی می دانند، به نحوی که در برخی موارد انتخاب سگ حساس تر از انتخاب یک وزیر می شود، حتی در سال های گذشته یک سگ در انتخابات شهرداری شرکت کرده و در انتخابات پیروز شده و شهردار شده است .(2)

ص: 64


1- . رفتار با حیوانات، ص34.
2- . پایگاه خبرگزاری مهر،1394.

در برخی از کشورهای اروپایي رابطه به قدری شکل گرفته که بعضی از زنان و مردان با سگ ها ازدواج می کنند که این مسئله می تواند خطرناک ترین فرهنگ جهانی باشد.

سگ در جامعه اسلامی :

فرهنگ نگهداری از حیوانات خانگی مانند مرغ و خروس و حیوانات سود ده مانند گاو گوسفند از دیر باز در فرهنگ روستایي جامعه اسلامی وجود داشته و همواره سگ به عنوان ابزاری در حراست از گله های گوسفند و شکار مورد استفاده بوده است . اما دشمنان اسلام همواره در صدد ترویج فرهنگ غربی در جوامع اسلامی بوده اند و برای آن نیز برنامه ریزي های کوتاه مدت و بلند مدت می کنند و دنبال از بین بردن سبک زندگی جوامع اسلامی هستند.

یکي از این مصادیق نیز نگهداری و ایجاد رابطه با سگ است که متأسفانه در جامعه اسلامی گسترش یافته ودر اماکن عمومی ایران نیز بسیار دیده می شود.

مضرات نگهداری سگ در جامعه :

1- بیماری

بر اساس گزارش سازمان جهانی بهداشت ، از میان 1719 عامل بیماری زا،832 عامل ، از حیوانات به انسان منتقل می شود و از میان 156 بیماری نوپدید شناخته شده در انسان ، 114 مورد آن از حیوانات به انسان منتقل می شود. سهم سگ از این تعداد بیماری قابل چشم پوشی نیست .

با توجه به اینکه افراد دارنده سگ ، این حیوان را در تمام شئون زندگی خود داخل کرده اند و حتی خواب و غذا خوردن و حمام رفتنشان نیز با این حیوان است ، امکان انتقال بیماری نیز بسیار بالاست .

ص: 65

برخی از بیماری هایي که قابل انتقال از سگ به انسان است عبارت اند از: امراض جلدی ، کیست ، سل ، هاری ، کک و شپش ، کرم کدوی سگ وبسیاری از بیماری های دیگر که جای بحث در این مقاله را ندارد

و این بیماری ها در برخی اوقات موجب مرگ نیز می شود.(1)

2- دوری از روابط اجتماعی

در بحث علل گرایش گفته شد که کم بودن روابط اجتماعی عامل گسترش این پدیده است ، اما نگهداری سگ خود می تواند موجب گوشه نشیني و فرار از اجتماع باشد و اگر به طور حتم نگوییم که موجب کم شدن روابط اجتماعی می شود، می توان جزء عواملی نام برد، که این مطلب در زندگی جوامع غربی کاملا مشهود است .

3- فرار از فرزند داری و کم شدن جمعیت

کسانی که حیوان خانگی نگه می دارند مخصوصا سگ که وفاداری او موجب شگفت زدگی و اشباع حس تسلیم پذیري می شود، این حیوان را مثل فرزند خود می دانند و در بسیاری از موارد آن را بهتر از فرزند و کم دردسرتر می دانند. این رویه با مرور زمان موجب کم شدن جمعیت نیز می شود مثل برخی از شهرهای اروپایي که تعداد حیوان خانگی از تعداد جمعیت بیشتر است .(2)

4- اسراف در هزینه ها و هدر رفت وقت و سرمایه

با توجه به اینکه بیشتر کسانی که در کشورهای اسلامی مخصوص ایران به نگهداری سگ روی آورده اند، بسیاری از اوقات خود را صرف سگ های خود می کنند. در ایران به خصوص در پایتخت ، هزینه هایي که افراد برای سگ های خودشان می کند در بسیاری از موارد، از خرج و سرمایۀ یک خانوادۀ عادی بیشتر است .

ص: 66


1- . پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان ،1391)13؛ پایگاه اطلاعات نشریات کشور- مگیران .
2- . خبر گزاری فارس ،1391.

در تهران آرایشگاه هایي مخصوص برای تزیین سگ ها وجود دارد که مبالغ زیادی برای تزیین سگ ها دریافت می کنند و همچنین در تهران دیده شده که برای سگ های خود، جشن تولد میلیونی گرفته اند.

حتی برای سگان سایت های همسر یابی درست شده که با گرفتن مبالغی برای سگ جفت پیدا می کنند. (1)

5- انحرافات جنسی

وقتی کل زندگی و رابطه افراد منحصر در سگ و یک حیوان می شود و حتی افراد موقع خواب هم با سگشان می خوابند، این روش ممکن است باعث انحرافات جنسی نیز شود. به طور مثال اخیرا در کشورهای اروپایي هم جنس گرایان و حتی غیر آنان نیز به اینکار شنیع رو آورده اند. زنان و مردان اروپایي حتی با بعضی از سگ ها ازدواج رسمی می کنند و برای آن ها شناسنامه ازدواج نیز صادر می شود. پس با این بیان و با این تجربه می توان گفت که این رابطه ، نیازهای جنسی افراد را تهدید می کند. (2)

نگاه اسلام

نگهداری سگ در دو شیوه متفاوت آن از نظر اسلام دو حکم متفاوت دارد ،به این ترتیب که گروهی از سگ ها منافع واقعی برای انسان داشته اند و ازآنها برای نگهبانی منازل ،دام یا شکار استفاده می شده که اکنون کاربردهای جدیدی همانند جستجوی مواد منفجره،مواد مخدرونیز عملیات امداد ونجات در زلزله ها وبلایای طبیعی به کاربردهای سگ اضافه شده است. نظر به اینکه ازدیدگاه اسلام ، انسان اشرف مخلوقات است وسایر موجودات در خدمت انسان اند ، سگ نیز استثنایی بر این قاعده نیستند ونگهداری آنها در صورت فایده کاربردی واقعی

ص: 67


1- . خبرگزاری فارس ،1391؛ شبکه اطلاع رسانی راه دنا،1395.
2- . پایگاه خبری مازند پرس.

ایرادی ندارد که نمونه از آن را در قرآن می یابیم که سگ اصحاب کهف همانند خود آنها به غار رفته ودر ورودی غار به استراحت می پرداخته است(1)

در جای دیگر از قرآن ، به شکار توسط سگ آموزش دیده اشاره شده است (2)

در شیوه ای دیگر، نگهداری سگ توسط انسان برای استفاده از فواید و منافع آن نیست، بلکه تنها برای سرگرمی و خوشگذرانی است.دین اسلام از اساس با سرگرمی های بی فایده ای که هیچ منفعتی برای انسان ها ندارد، بلکه آنان را ازیاد و نیزحضوردراجتماع و انجام کارهای مفید ویاری همنوعان باز می دارد، مخالف است واین مخالفت اختصاصی به سگ ندارد ، بلکه شامل سرگرمی های دیگری از این نوع همانند قماربازی(3) و گوش فرا دادن به افسانه ها(4)

وحتی رفتن به شکار تفریحی نیز می شود(5)

.از سوی دیگر دین اسلام تمام سگ ها را به هر دلیل نجس دانسته است(6) و پاک نگاه داشتن منزل ولباس که درستی نماز وابسته به آن است، با نگهداری سگ دشوار است

بنابرین در فرض اول،نگهداری سگ ایرادی ندارد ، اما در فرض دوم ، نگهداری سگ به خودی خود موجب رویگردان شدن خداوند وفرشتگان از خانه ای است که در آن سگ نگهداری می شود. در روایتی امام صادق ع می فرمایند:در خانه ای که سگ نگهداری می شود ، نماز گذارده نمی شود ؛ زیرا فرشتگان داخل خانه ای که

ص: 68


1- . سوره کهف، 18.
2- .سورة المائدة ، آیة 4.
3- .سورة المائدة آیة 90-91.
4- .لقمان :6
5- . وسایل الشیعه فصلی با این عنوان بیان شده که اگر شخصی برای خوشگذرانی وزیاده طلبی به شگار رود نماز او تمام است ( چون سفرش گناه آلود است) اما اگر برای کسب و روزی خود و خانواده اش به شکار رود ایرادی ندارد (وسائل الشیعة ؛ ج8 ، ص 478.
6- .در رساله علمیه تمام مراجع به نجاست سگ اشاره شده است .

در آن سگ نگهداری ، نمی گردند ، مگر اینکه سگ شکاری باشد و او را در قسمت جداگانه ای نگهداری کنند که در این صورت ایرادی ندارد(1)

در اینجا بیان دو نکته ضروری است

اول اینکه اسلام با اصل سرگرمی مخالف نیست، بلکه پیامبراکرم ص در وصیت خود خطاب به امیر المومنین (علیه السلام) می فرمایند:هر انسان عاقل باید فرصت های زندگی خود را به سه قسمت تقسیم کند : یک قسمت را باعبادت وراز ونیاز با خدا سپری کند و قسمت دیگر را به تلاش اقتصادی جهت تامین نیازهای زندگی اختصاص دهد وقسمت سوم را به سرگرمی های حلال بپردازد(2) در برخی روایات، این نوع سرگرمی ها کمکی به انجام بهتر سایر وظایف انسان تلقی شده است(3)

دوم اینکه تاکید اسلام برخودداری ازنگهداری سگ درمنزل منافاتی با برخورد مهربانانه انسان ها با این حیوان به عنوان موجود زنده وبخشی از طبیعت ندارد و روایات فراوانی وجود دارد که محبت به حیوانات را موجب آمرزش گناهان دانسته که به یکی از اینها اشاره می شود(4)

عَنْ مُسْلِمٍ أَنَّ اَلنَّبِيَّ (صلی الله علیه و آله و سلم) قَالَ: بَيْنَمَا اِمْرَأَةٌ تَمْشِي بِفَلاَةٍ مِنَ اَلْأَرْضِ إِذَا اِشْتَدَّتْ عَلَيْهَا اَلْعَطَشُ فَنَزَلَتْ بِئْراً فَشَرِبَتْ ثُمَّ صَعِدَتْ فَوَجَدَتْ كَلْباً يَأْكُلُ اَلثَّرَى مِنَ اَلْعَطَشِ فَقَالَتْ لَقَدْ بَلَغَ بِهَذَا اَلْكَلْبِ مِثْلُ اَلَّذِي بَلَغَ بِي ثُمَّ نَزَلَتِ اَلْبِئْرَ فَمَلَأَتْ خُفَّهَا وَ أَمْسَكَتْهُ بِفِيهَا ثُمَّ صَعِدَتْ فَسَقَتْهُ فَشَكَرَ اَللَّهُ لَهَا ذَلِكَ وَ غَفَرَ لَهَا فَقَالُوا يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَ وَ لَنَا فِي اَلْبَهَائِمِ أَجْرٌ قَالَ نَعَمْ فِي كُلِّ كَبِدٍ رَطْبَةٍ أَجْرٌ.(5)

ازپیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده : در این میان که زنى در بیابانى راه میرفت سخت تشنه شد و بچاهى فرو شد و از آن نوشید و بالا آمد و سگى را دید که از تشنگى خاک نمدار می خورد با خود گفت این سگ بدرد تشنگى من گرفتار است و بچاه

ص: 69


1- . وسائل الشیعة، ج 5، ص 175.
2- . همان ج 11 ص 344.
3- . همان ج 17 ص63 .
4- .رفتار با حیوانات ص38.
5- . شناسه حدیث : 256313 | نشانی : بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (علیهم السلام) , ج62 ، ص65 .

رفت و کفش خود را پر از آب کرد و بدم گرفت و بالا آمد و آن سگ را سیراب کرد و خدا از او قدردانى کرد و او را آمرزید گفتند:یا رسول اللّٰه! براى ما در باره جانوران هم مزدیست؟

فرمود:آرى هر جگر تشنه اى تر شود مزد دارد(1)...

ص: 70


1- . بحارالأنوار ،ج 54 تا 63 / ترجمه کمره ای ، ج 8 ،ص 288 .

وجه الدابة و فمها و ذَنَبها و شرح ذلک

يَا مُفَضَّلُ تَأَمَّلْ وَجْهَ الدَّابَّةِ كَيْفَ هُوَ فَإِنَّكَ تَرَى الْعَيْنَيْنِ شَاخِصَتَيْنِ أَمَامَهَا لِتُبْصِرَ مَا بَيْنَ يَدَيْهَا لِئَلَّا تَصْدِمَ حَائِطاً أَوْ تَتَرَدَّى فِي حُفْرَةٍ وَ تَرَى الْفَمَ مَشْقُوقاً شَقّاً فِي أَسْفَلِ الْخَطْمِ (1)

وَ لَوْ شُقَّ كَمَكَانِ الْفَمِ مِنَ الْإِنْسَانِ فِي مُقَدَّمِ الذَّقَنِ لَمَا اسْتَطَاعَ أَنْ يَتَنَاوَلَ بِهِ شَيْئاً مِنَ الْأَرْضِ أَ لَا تَرَى أَنَّ الْإِنْسَانَ لَا يَتَنَاوَلُ الطَّعَامَ بِفِيهِ وَ لَكِنْ بِيَدِهِ تَكْرِمَةً لَهُ عَلَى سَائِرِ الْآكِلَاتِ فَلَمَّا لَمْ يَكُنْ لِلدَّابَّةِ يَدٌ تَتَنَاوَلُ بِهَا الْعَلَفَ جُعِلَ خُرْطُومُهَا(2) مَشْقُوقاً مِنْ أَسْفَلِهِ لِتَقْبِضَ عَلَى الْعَلَفِ ثُمَّ تَقْضَمَهُ وَ أُعِينَتْ بِالْجَحْفَلَةِ(3)

لِتَتَنَاوَلَ بِهَا مَا قَرُبَ وَ مَا بَعُدَ اعْتَبِرْ بِذَنَبِهَا وَ الْمَنْفَعَةِ لَهَا فِيهِ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَةِ الطَّبَقِ (4)

عَلَى الدُّبُرِ وَ الْحَيَاءِ جَمِيعاً يُوَارِيهِمَا وَ يَسْتُرُهُمَا وَ مِنْ مَنَافِعِهَا فِيهِ أَنَّ مَا بَيْنَ الدُّبُرِ وَ مَرَاقَّيِ الْبَطْنِ مِنْهَا وَضَرٌ(5)

يَجْتَمِعُ عَلَيْهَا الذُّبَابُ وَ الْبَعُوضُ فَجُعِلَ لَهَا الذَّنَبُ كَالْمِذَبَّةِ(6)

تَذُبُّ بِهَا عَنْ تِلْكَ الْمَوَاضِعِ وَ مِنْهَا أَنَّ الدَّابَّةَ تَسْتَرِيحُ إِلَى تَحْرِيكِهِ وَ تَصْرِيفِهِ يَمْنَةً وَ يَسْرَةً فَإِنَّهُ لَمَّا كَانَ قِيَامُهَا عَلَى الْأَرْبَعِ بِأَسْرِهَا وَ شُغِلَتِ الْمُقَدِّمَتَانِ بِحَمْلِ الْبَدَنِ عَنِ التَّصَرُّفِ وَ التَّقَلُّبِ كَانَ لَهَا فِي تَحْرِيكِ الذَّنَبِ رَاحَةٌ وَ فِيهِ مَنَافِعُ أُخْرَى يَقْصُرُ عَنْهَا الْوَهْمُ فَيُعْرَفُ مَوْقِعُهَا فِي وَقْتِ الْحَاجَةِ إِلَيْهَا فَمِنْ ذَلِكَ أَنَّ الدَّابَّةَ تَرْتَطِمُ فِي الْوَحَلِ (7) فَلَا يَكُونُ شَيْ ءٌ أَعْوَنَ عَلَى نُهُوضِهَا مِنَ الْأَخْذِ بِذَنَبِهَا وَ فِي شَعْرِ الذَّنَبِ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ كَثِيرَةٌ يَسْتَعْمِلُونَهَا فِي مَآرِبِهِمْ ثُمَّ جُعِلَ ظَهْرُهَا مُسَطَّحاً مَبْطُوحاً عَلَى قَوَائِمَ أَرْبَعٍ لِيَتَمَكَّنَ مِنْ رُكُوبِهَا وَ جُعِلَ حَيَاهَا بَارِزاً مِنْ وَرَائِهَا لِيَتَمَكَّنَ الْفَحْلُ مِنْ ضَرْبِهَا وَ

ص: 71


1- . خطم الدابّة: مقدم انفها و فمها.
2- .الخرطوم: الانف او مقدمه او ما ضممت عليه الحنکين.
3- . الجحفلة هي لذات الحافر کالشفة للإنسان.
4- .الطبق- بفتحتين- مصدر الغطاء جمعه اطباق.
5- . الوضر- بفتحتين- مصدر الوسخ.
6- . المذبة- بالکسر- ما يذب به الذباب.
7- .الوحل- بفتحتين- الطين الرقيق جمعه وحول و أوحال.

لَوْ كَانَ أَسْفَلَ الْبَطْنِ كَمَا كَانَ الْفَرْجُ مِنَ الْمَرْأَةِلَمْ يَتَمَكَّنِ الْفَحْلُ مِنْهَا أَ لَا تَرَى أَنَّهُ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَأْتِيَهَا كِفَاحاً(1)

كَمَا يَأْتِي الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ(2)

[اسرار شکل صورت؛ دهان و دم چهارپا]

اى مفضّل! در چگونگى ترکیب اعضاى صورت چهارپا بیندیش.

چشمانش در پیش نهاده شده تا مقابلش را نیک بنگرد، به دیواره اى نخورد و در چاله اى نیفتد. شکاف دهانش در زیر است و اگر شکاف دهانش همانند انسان در روى چانه مى بود نمى توانست که از روى زمین چیزى بخورد، نمى بینى که انسان با دهانش چیزى بر نمى گیرد بلکه با دست در دهان مى گذارد؟ این امر نشانه تکریم و بزرگداشت انسان در میان سایر خورنده هاست. از آنجا که چهارپا دستى مناسب براى خوردن گیاه و سبزه ندارد شکاف و بریدگى دهان در زیر آفریده شده تا گیاه را [براحتى] به دهان گیرد و بخورد. نیز پوزه هاى دراز بدانها داده شده که گیاه دور و نزدیک را بخورند.

در دم و حکمتها و فواید آن بنگر:

1- در حکم پوششى است که شرمگاههاى حیوان را مى پوشاند.

2- در میان دبر و شکم حیوان آلودگیهایى است که مگسان و پشه ها بر روى آن گرد مى آیند. دم حیوان مانند پشه پرانى است که مگسها و پشه ها را با آن مى پراند.

3- حیوان با حرکت دادن دم به سمت چپ و راست استراحت مى کند و این زمانى است که بر چهار پا ایستاده و سنگینى بدن بر دو دست آن است در نتیجه

حیوان با حرکت دادن دم احساس راحتى مى کند.

دم حیوان سودهاى فراوان دیگر نیز دارد که اندیشه انسان قادر به درک همه آنها نیست ولى گاه به وقت حاجت، برخى از آنها معلوم مى گردد، از جمله: گاه که

ص: 72


1- . الکفاح- بالکسر- الملاقاة وجها لوجه.
2- . توحید المفضل ص: 102.

حیوان در گل مى ماند و هیچ دستگیرى براى خلاصى او نیست دم آن، دستگیره خوبى براى بلند کردن و بیرون نمودن حیوان است. در موى دم حیوان نیز سودهاى فراوانى براى مردم نهاده شده است که از آن در رفع بسیارى از نیازها بهره ها مى گیرند.

حیوان بر چهار پا مى ایستد در نتیجه پشت آن صاف و براى سوار شدن مناسب است. نیز شرمگاه آن در جاى ظاهرى است که حیوان نر براحتى قادر به جفتگیرى باشد و اگر مانند فرج زنان بود حیوان نر قادر به این کار نبود. نمى بینى که حیوان قادر نیست که مانند مردان از رو به رو جفتگیرى کند؟(1)

ص: 73


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 96.

الفيل و مشفره

تَأَمَّلْ مِشْفَرَ(1)

الْفِيلِ وَ مَا فِيهِ مِنْ لَطِيفِ التَّدْبِيرِ فَإِنَّهُ يَقُومُ مَقَامَ الْيَدِ فِي تَنَاوُلِ الْعَلَفِ وَ الْمَاءِ وَ ازْدِرَادِهِمَا إِلَى جَوْفِهِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمَا اسْتَطَاعَ أَنْ يَتَنَاوَلَ شَيْئاً مِنَ الْأَرْضِ عَدَمِ الْعُنُقِ مُسْتَوْفِياً مَا فِيهِ بُلُوغُ حَاجَتِهِ

حياء الأنثى من الفيلة

انْظُرِ الْآنَ كَيْفَ جُعِلَ حَيَاءُ الْأُنْثَى مِنَ الْفِيَلَةِ فِي أَسْفَلِ بَطْنِهَا فَإِذَا هَاجَتْ لِلضِّرَابِ ارْتَفَعَ وَ بَرَزَ لِأَنَّهُ لَيْسَتْ لَهُ رَقَبَةٌ يَمُدُّهَا كَسَائِرِ الْأَنْعَامِ فَلَمَّا عَدِمَ الْعُنُقَ أُعِينَ مَكَانَ ذَلِكَ بِالْخُرْطُومِ الطَّوِيلِ لِيَسْدُلَهُ فَيَتَنَاوَلَ بِهِ حَاجَتَهُ فَمَنْ ذَا الَّذِي عَوَّضَهُ مَكَانَ الْعُضْوِ الَّذِي عَدِمَ مَا يَقُومُ مَقَامَهُ إِلَّا الرَّءُوفُ بِخَلْقِهِ وَ كَيْفَ يَكُونُ هَذَا بِالْإِهْمَالِ كَمَا قَالَتِ الظَّلَمَةُ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ فَمَا بَالُهُ لَمْ يَخْلُقْ ذَا عُنُقٍ كَسَائِرِ الْأَنْعَامِ قِيلَ إِنَّ رَأْسَ الْفِيلِ وَ أُذُنَيْهِ أَمْرٌ عَظِيمٌ وَ ثِقْلٌ ثَقِيلٌ فَلَوْ كَانَ ذَلِكَ عَلَى عُنُقٍ عَظِيمٍ لَهَدَّهَا وَ أَوْهَنَهَا فَجَعَلَ رَأْسَهُ مُلْصَقاً بِجِسْمِهِ لِكَيْلَا يَنَالَهُ مِنْهُ مَا وَصَفْنَاهُ وَ خَلَقَ لَهُ مَكَانَ الْعُنُقِ هَذَا الْمِشْفَرَ لِيَتَنَاوَلَ بِهِ غِذَاءَهُ فَصَارَ مَعَ حَتَّى يَتَمَكَّنَ الْفَحْلُ مِنْ ضَرْبِهَا فَاعْتَبِرْ كَيْفَ جُعِلَ حَيَاءُ الْأُنْثَى مِنَ الْفِيَلَةِ عَلَى خِلَافِ مَا عَلَيْهِ فِي غَيْرِهَا مِنَ الْأَنْعَامِ ثُمَّ جُعِلَتْ فِيهِ هَذِهِ الْخُلَّةُ لِيَتَهَيَّأَ لِلْأَمْرِ الَّذِي فِيهِ قِوَامُ النَّسْلِ وَ دَوَامُهُ.(2)

[اسرار آفرینش فیل و خرطوم آن]

در اسرار و حکمتهاى نهاده شده در خرطوم فیل تأمل کن. خرطوم در گرفتن گیاه و آب و خوردن آنها کار دست را مى کند. اگر [چنین آفریده نمى شد و] خرطوم

ص: 74


1- . المشفر- بکسر فسکون ففتح- الشفة و تستعمل للبعير الا ان الإمام الصّادق عدل المعنى الى خرطوم الفيل إذ هو بمثابة الشفاه، بل هو شفاهه الحقيقية التي بها يتناول العلف و الماء.
2- . توحيد المفضل، ص 104.

نداشت هیچ گاه قادر نبود که چیزى از زمین برگیرد و بخورد، زیرا فیل مانند دیگر چهارپایان نیست که گردنى دراز داشته باشد و آن را به سوى غذا دراز کند.

حال که گردن ندارد خرطومى دراز به او داده شده که کار گردن را بکند و با آن به نیازش برسد. جز آفرینشگر مهربان و عطوف بر خلق چه کسى به جاى آن عضوى که ندارد عضوى دیگر داده که کار همان عضو مفقود را انجام دهد؟ و این چگونه با عقیده ستمگران که آفرینش را بى هدف و خود به خود مى پندارند مى سازد؟

اگر کسى بگوید چرا براى این حیوان نیز همانند دیگر حیوانات گردنى دراز آفریده نشده؟ پاسخ گفته مى شود که: سر و گوشهاى فیل، بسیار سترگ و سنگین اند، اگر قرار بود که بر گردنى بزرگ و مناسب آن سر و گوش قرار داده مى شد هر آینه آن گردن را درهم مى کوبیدند. پس سر فیل به بدنش متصل و چسبیده شده تا این دشوارى در کارش پدید نیاید. به جاى چنین گردنى خرطوم آفریده شده تا غذایش را با آن برگیرد و بخورد و تقدیر چنان شد که بدون گردن نیز به نیازش برسد و کارش سخت نگردد.

[شرمگاه حیوان ماده]

اینک در چگونگى آفرینش شرمگاه «ماده فیل» بنگر که چگونه در زیر شکم قرار گرفته؟ هر گاه شهوت بالا مى گیرد بالا مى آید و ظاهر مى گردد تا فیل نر بتواند با او در آویزد. بنگر که چگونه جایگاه فرج ماده فیل با دیگر حیوانات ناهمگون است؟ [با این همه]، ابزار تناسل آن به گونه اى آفریده شده که نسل آن ماندگار شود و باقى بماند.(1)

ص: 75


1- . شگفتی هاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 97.

دسته فیل ها

فیل(1) ها بزرگترین حیوانات خشکی هستند.آنان منزوی و گوشه گیر بوده و در هرجایی به چشم نمی خورند.فیل ها بصورت گله ای زندگی می کنند. و در گروه شان از نرها خبری نیست.بلکه ماده فیل پیری، صدای بلند و زنگداری سر می دهد و جلوی گله راه می افتد و گروه هم به دنبالش حرکت می کنند. و بچه فیل ها در بین فیل های ماده رشد کرده و بزرگ می شوند.

خرطوم دراز و لوله ای شکل فیل ها که دماغ آنان است، فایده زیادی برای فیل ها دارد. اشیاء را با آن می گیرند. علف ها را با آن در دهان خود قرار می دهند. هنگام آب خوردن بوسیله آن، آب را مکیده و به دهان خود می ریزند. فیل مادر هم از آن برای تنبیه، تربیت و تشویق یا نوازش فرزندانش استفاده می کند. گوش های بزرگ فیل کمک می کند تا ضعیف ترین صداها را بشنود و در گرما نیز از آن به عنوان باد بزنی برای خنک کردن جثه بسیار بزرگش استفاده کند.

عاج فیل که در واقع دندان های پیشین آن محسوب می شود و از جنس نوعی استخوان است، کاربردهای زیادی دارد. مانند کندن زمین برای یافتن غذا، سرنگون کردن درختان برای استفاده از میوه یا برگ آن ها و یا مبارزه با دشمنان.

این حیوان به خاطر ارزش زیاد عاجش ، شکار می شود.به همین دلیل نسلش در حال انقراض است. فیل آسیایی کوچکتر از فیل آفریقایی است و ماده آن عاج ندارد.

نام این حیوان در قرآن کریم ، همراه با داستان ابرهه ذکر شده است. ابرهه یکی از یکی سرداران یمنی ، قبل از اسلام به منظور نابودی کعبه با لشکری فیل سوار از صنعا به مکه حمله کرد(2).

ص: 76


1- . از شگفتیهای رفتار فیل اینکه جز با یک فیل ماده آمیزش نمی کند ونسبت به آن غیرتی شدید نشان می دهد ونمی گذارد فیل دیگری با ماده اش جفت شود چون میل جفت گیری اش به هیجان آید هیچ کس جرات نزدیک شدن به او را ندارد واگرغیرماده اش فیل دیگری او نزدیک او رود به اوحمله می کند وجانش را می گیرد ( توحید مفضل نگاهی موحدانه به شگفتی های آفرینش از زبان امام صادق (علیه السلام) ترجمه محمد مهدی رضایی، ص 277).
2- . از کتاب حیوانات در قرآن.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ (1) أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ (2) وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ (3) تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ (4) فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ (5)

بنام خداوند بخشنده مهربان 1- آیا ندیدى پروردگارت با اصحاب فیل (لشگر ابرهه که به قصد نابودى کعبه آمده بودند) چه کرد؟! 2- آیا نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟

3- و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد.

4- که با سنگهاى کوچکى آنها را هدف قرار مى دادند.

5- در نتیجه آنها را همچون کاه خورده شده قرار داد.

داستان اصحاب الفیل

مفسران و مورخان این داستان را به صورتهاى مختلفى نقل کرده اند، و در سال وقوع آن نیز گفتگو دارند، اما اصل داستان آن چنان مشهور است که در ردیف اخبار متواتر قرار گرفته، و ما آن را طبق روایات معروف که از" سیره ابن هشام" و" بلوغ الارب" و" بحار الانوار" و" مجمع البیان" خلاصه کرده ایم مى آوریم:

" ذو نواس" پادشاه، مسیحیان نجران را که در نزدیکى آن سرزمین مى زیستند تحت شکنجه شدید قرار داد، تا از آئین مسیحیت بازگردند، (قرآن این ماجرا را به عنوان اصحاب الاخدود در سوره" بروج" آورده، و ما آن را در تفسیر همان سوره مشروحا بیان کردیم).

بعد از این جنایت بزرگ مردى بنام" دوس" از میان آنها جان سالم به در برد، و خود را به" قیصر روم" که بر آئین مسیح بود رسانید، و ماجرا را براى او شرح داد.

از آنجا که فاصله میان" روم" و" یمن" زیاد بو" قیصر" نامه اى به" نجاشى" سلطان" حبشه" نوشت تا انتقام نصاراى نجران را از" ذو نواس" بگیرد، و نامه را با همان شخص براى" نجاشى" فرستاد.

ص: 77

" نجاشى" سپاهى عظیم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى به نام" اریاط" روانه یمن کرد" ابرهه" نیز یکى از فرماندهان این سپاه بود.

" ذو نواس" شکست خورد، و" اریاط" حکمران یمن شد، بعد از مدتى، ابرهه بر ضد او قیام کرد و او را از بین برد و بر جاى او نشست.

خبر این ماجرا به نجاشى رسید، او تصمیم گرفت" ابرهه" را سرکوب کند، ابرهه براى نجات خود موهاى سر را تراشید، و با مقدارى از خاک یمن به نشانه تسلیم کامل نزد نجاشى فرستاد و اعلام وفادارى کرد.

نجاشى چون چنین دید او را بخشید و در پست خود ابقا نمود.

در این هنگام" ابرهه" براى اثبات خوش خدمتى کلیساى بسیار زیبا و مهمى بنا کرد که مانند آن در آن زمان در کره زمین وجود نداشت، و به دنبال آن تصمیم گرفت مردم جزیره عربستان را به جاى" کعبه" به سوى آن فرا خواند، و تصمیم گرفت آنجا را کانون حج عرب سازد، و مرکزیت مهم مکه را به آنجا منتقل کند.

براى همین منظور مبلغان بسیارى به اطراف، و در میان قبائل عرب و سرزمین حجاز فرستاد، اعراب که سخت به" مکه" و" کعبه" علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ" ابراهیم" خلیل مى دانستند احساس خطر کردند.

طبق بعضى از روایات گروهى آمدند و مخفیانه" کلیسا" را آتش زدند، و طبق نقل دیگرى بعضى آن را مخفیانه آلوده و ملوث ساختند، و به این ترتیب در برابر این دعوت بزرگ عکس العمل شدید نشان دادند و معبد" ابرهه" را بى اعتبار کردند.

" ابرهه" سخت خشمگین شد، و تصمیم گرفت خانه" کعبه" را به کلى ویران سازد، تا هم انتقام گرفته باشد، و هم عرب را متوجه معبد جدید کند، با لشگر عظیمى که بعضى از سوارانش از" فیل" استفاده مى کردند عازم مکه شد.

هنگامى که نزدیک مکه رسید کسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل مکه را به غارت آورند، و در این میان دویست شتر از" عبد المطلب" غارت شد.

" ابرهه" کسى را به داخل مکه فرستاد و به او گفت بزرگ مکه را پیدا کند، و به او بگوید:" ابرهه" پادشاه" یمن" مى گوید: من براى جنگ نیامده ام، تنها براى این

ص: 78

آمده ام که این خانه کعبه را ویران کنم، اگر شما دست به جنگ نبرید نیازى به ریختن خونتان ندارم! فرستاده" ابرهه" وارد مکه شد و از رئیس و شریف" مکه" جستجو کرد، همه" عبد المطلب" را به او نشان دادند، ماجرا را نزد" عبد المطلب" بازگو کرد" عبد المطلب" نیز گفت: ما توانایى جنگ با شما را نداریم، و اما خانه کعبه را خداوند خودش حفظ مى کند.

فرستاده ابرهه به عبد المطلب گفت، باید با من نزد او بیایى، هنگامى که عبد المطلب وارد بر ابرهه شد، او سخت تحت تاثیر قامت بلند و قیافه جذاب و ابهت فوق العاده عبد المطلب قرار گرفت، تا آنجا که" ابرهه" براى احترام او را از جا برخاست و روى زمین نشست، و" عبد المطلب" را در کنار دست خود جاى داد، زیرا نمى خواست او را روى تخت در کنار خود بنشاند، سپس به مترجمش گفت از او بپرس حاجت تو چیست؟

مترجم گفت: حاجتم این است که دویست شتر را از من به غارت برده اند دستور دهید اموالم را بازگردانند.

ابرهه سخت از این تقاضا در عجب شد، و به مترجمش گفت: به او بگو هنگامى که تو را دیدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت، اما این سخن را که گفتى در نظرم کوچک شدى تو در باره دویست شترت سخن مى گویى، اما در باره" کعبه" که دین تو و اجداد تو است و من براى ویرانیش آمده ام مطلقا سخنى نمى گویى؟!" عبد المطلب" گفت: انا رب الإبل، و ان للبیت ربا سیمنعه!:

" من صاحب شترانم، و این خانه صاحبى دارد که از آن دفاع مى کند" (این سخن، ابرهه را تکان داد و در فکر فرو رفت).

" عبد المطلب" به مکه آمد، و به مردم اطلاع داد که به کوه هاى اطراف

پناهنده شوند، و خودش با جمعى کنار خانه کعبه آمد تا دعا کند و یارى طلبد، دست در حلقه در خانه کعبه کرد و اشعار معروفش را خواند:

لاهم إن المرء يمنع رحله فامنع رحالک *** لا يغلبن صليبهم و محالهم غدوا محالک

ص: 79

جروا جميع بلادهم و الفيل کي يسبوا عيالک *** لاهم إن المرء يمنع رحله فامنع رحالک

فانصر على آل الصليب و عابديه اليوم آلک.

" خداوندا! هر کس از خانه خود دفاع مى کند تو خانه ات را حفظ کن"!" هرگز مباد روزى که صلیب آنها و قدرتشان بر نیروهاى تو غلبه کنند".

" آنها تمام نیروهاى بلاد خویش و فیل را با خود آورده اند تا ساکنان حرم تو را اسیر کنند".

خداوندا! هر کس از خانواده خویش دفاع مى کند تو نیز از ساکنان حرم امنت دفاع کن".

" و امروز ساکنان این حرم را بر آل صلیب و عبادت کنندگانش یارى فرما".

سپس عبد المطلب به یکى از دره هاى اطراف مکه آمد و در آنجا با جمعى از قریش پناه گرفت، و به یکى از فرزندانش دستور داد بالاى کوه ابو قبیس بروند ببیند چه خبر مى شود.

فرزندش به سرعت نزد پدر آمد و گفت: پدر! ابرى سیاه از ناحیه دریا (دریاى احمر) به چشم مى خورد که به سوى سرزمین ما مى آید، عبد المطلب خرسند شد صدا زد: یا معشر قریش! ادخلوا منازلکم فقد آتاکم اللَّه بالنصر من عنده:" اى جمعیت قریش! به منزلهاى خود بازگردید که نصرت الهى به سراغ شما آمد" این از یک سو.

از سوى دیگر ابرهه سوار بر فیل معروفش که" محمود" نام داشت با لشگر انبوهش براى درهم کوبیدن کعبه از کوه هاى اطراف سرازیر مکه شد، ولى هر چه بر فیل خود فشار مى آورد پیش نمى رفت، اما هنگامى که سر او را به سوى یمن بازمى گرداندند به سرعت حرکت مى کرد، ابرهه از این ماجرا سخت متعجب شد و در حیرت فرو رفت.

در این هنگام پرندگانى از سوى دریا فرا رسیدند، همانند پرستوها و هر یک از آنها سه عدد سنگریزه با خود همراه داشت، یکى به منقار و دو تا در پنجه ها، تقریبا

ص: 80

به اندازه نخود، این سنگریزه ها را بر سر لشگریان ابرهه فرو ریختند، و به هر کدام از آنها اصابت مى کرد هلاک مى شد، و بعضى گفته اند:

سنگریزه ها به هر جاى بدن آنها مى افتاد سوراخ مى کرد و از طرف مقابل خارج مى شد.

در این هنگام وحشت عجیبى بر تمام لشگر ابرهه سایه افکند، آنها که زنده مانده بودند پا به فرار گذاشتند، و راه یمن را سؤال مى کردند که بازگردند، ولى پیوسته در وسط جاده مانند برگ خزان به زمین مى ریختند.

خود" ابرهه" نیز مورد اصابت سنگى واقع شد و مجروح گشت، و او را به صنعاء (پایتخت یمن) بازگرداندند و در آنجا چشم از دنیا پوشید.

بعضى گفته اند اولین بار که بیمارى حصبه و آبله در سرزمین عرب دیده شد آن سال بود.

تعداد فیلهایى را که ابرهه با خود آورده بود بعضى همان فیل" محمود" و بعضى هشت فیل و بعضى ده، و بعضى دوازده نوشته اند.

و در همین سال مطابق مشهور پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تولد یافت، و جهان به نور وجودش روشن شد، و لذا جمعى معتقدند که میان این دو رابطه اى وجود داشته.

به هر حال اهمیت این حادثه بزرگ بقدرى بود که آن سال را" عام الفیل" (سال فیل) نامیدند و مبدأ تاریخ عرب شناخته شد"(1)

ص: 81


1- . سیره ابن هشام ج 1 ص 38 تا 62 و" بلوغ الارب" ج 1 ، ص 250 تا 263 و" بحار الانوار" ج 15 ص 130 به بعد و" مجمع البیان" ج 10 ،ص 542؛ تفسیر نمونه، ج 27، ص 335.

الزرافة و خلقتها و کونها ليست من لقاح أصناف شتى

فَكِّرْ فِي خَلْقِ الزَّرَافَةِ وَ اخْتِلَافِ أَعْضَائِهَا وَ شِبْهِهَا بِأَعْضَاءِ أَصْنَافٍ مِنَ الْحَيَوَانِ فَرَأْسُهَا رَأْسُ فَرَسٍ وَ عُنُقُهَا عُنُقُ جَمَلٍ وَ أَظْلَافُهَا أَظْلَافُ بَقَرَةٍ وَ جِلْدُهَا جِلْدُ نَمِرٍ وَ زَعَمَ نَاسٌ مِنَ الْجُهَّالِ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ نِتَاجَهَا مِنْ فُحُولٍ شَتَّى قَالُوا وَ سَبَبُ ذَلِكَ أَنَّ أَصْنَافاً مِنْ حَيَوَانِ الْبَرِّ إِذَا وَرَدَتِ الْمَاءَ تَنْزُو عَلَى بَعْضِ السَّائِمَةِ وَ يُنْتَجُ مِثْلُ هَذَا الشَّخْصِ الَّذِي هُوَ كَالْمُلْتَقَطِ مِنْ أَصْنَافٍ شَتَّى وَ هَذَا جَهْلٌ مِنْ قَائِلِهِ وَ قِلَّةُ مَعْرِفَةٍ بِالْبَارِئِ جَلَّ قُدْسُهُ وَ لَيْسَ كُلُّ صِنْفٍ مِنَ الْحَيَوَانِ يُلْقِحُ كُلَّ صِنْفٍ فَلَا الْفَرَسُ يُلْقِحُ الْجَمَلَ وَ لَا الْجَمَلُ يُلْقِحُ الْبَقَرَ وَ إِنَّمَا يَكُونُ التَّلْقِيحُ مِنْ بَعْضِ الْحَيَوَانِ فِيمَا يُشَاكِلُهُ وَ يَقْرُبُ مِنْ خَلْقِهِ كَمَا يُلْقِحُ الْفَرَسُ الْحِمَارَ فَيَخْرُجُ بَيْنَهُمَا الْبَغْلُ وَ يُلْقِحُ الذِّئْبُ الضَّبُعَ فَيَخْرُجُ مِنْ بَيْنِهِمَا السِّمْعُ (1) عَلَى أَنَّهُ لَيْسَ يَكُونُ فِي الَّذِي يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِهِمَا عُضْوُ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا كَمَا فِي الزَّرَافَةِ عُضْوٌ مِنَ الْفَرَسِ- وَ عُضْوٌ مِنَ الْجَمَلِ وَ أَظْلَافٌ مِنَ الْبَقَرَةِ بَلْ يَكُونُ كَالْمُتَوَسِّطِ بَيْنَهُمَا الْمُمْتَزَجِ مِنْهُمَا كَالَّذِي تَرَاهُ فِي الْبَغْلِ فَإِنَّكَ تَرَى رَأْسَهُ وَ أُذُنَيْهِ وَ كَفَلَهُ (2) وَ ذَنَبَهُ وَ حَوَافِرَهُ وَسَطاً بَيْنَ هَذِهِ الْأَعْضَاءِ مِنَ الْفَرَسِ وَ الْحِمَارِ وَ شَحِيجَهُ (3)

كَالْمُمْتَزِجِ مِنْ صَهِيلِ الْفَرَسِ وَ نَهِيقِ الْحِمَارِ فَهَذَا دَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُ لَيْسَتِ الزَّرَافَةُ مِنْ لِقَاحِ أَصْنَافٍ شَتَّى مِنَ الْحَيَوَانِ كَمَا زَعَمَ الْجَاهِلُونَ بَلْ هِيَ خَلْقٌ عَجِيبٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ لِلدَّلَالَةِ عَلَى قُدْرَتِهِ الَّتِي لَا يُعْجِزُهَا شَيْ ءٌ وَ لِيُعْلِمَ أَنَّهُ خَالِقُ أَصْنَافِ الْحَيَوَانِ كُلِّهَا يَجْمَعُ بَيْنَ مَا يَشَاءُ مِنْ أَعْضَائِهَا فِي أَيِّهَا شَاءَ وَ يُفَرِّقُ مَا شَاءَ مِنْهَا فِي أَيِّهَا شَاءَ وَ يَزِيدُ فِي الْخِلْقَةِ مَا شَاءَ وَ يَنْقُصُ مِنْهَا مَا شَاءَ دَلَالَةً عَلَى قُدْرَتِهِ عَلَى الْأَشْيَاءِ وَ أَنَّهُ لَا يُعْجِزُهُ شَيْ ءٌ أَرَادَهُ جَلَّ وَ تَعَالَى فَأَمَّا طُولُ عُنُقِهَا وَ الْمَنْفَعَةُ لَهَا فِي ذَلِكَ

ص: 82


1- . السمع- بکسر فسکون- ولد الذئب من الضبع و الأنثى سمعة.
2- . الکفل- بفتحتين- من الدابّة: العجز او الردف و الجمع اکفال.
3- . الشحيج من شحج البغل: صوّت و غلظ صوته.

فَإِنَّ مَنْشَأَهَا وَ مَرْعَاهَا فِي غَيَاطِلَ (1) ذَوَاتِ أَشْجَارٍ شَاهِقَةٍ ذَاهِبَةٍ طُولًا فِي الْهَوَاءِ فَهِيَ تَحْتَاجُ إِلَى طُولِ الْعُنُقِ لِتَتَنَاوَلَ بِفِيهَا أَطْرَافَ تِلْكَ الْأَشْجَارِ فَتَقَوَّتَ مِنْ ثِمَارِهَا.(2)

[شگفتى آفرینش زرافه]

در آفرینش زرافه، ناهمگونى اعضا و همانندى اعضاى آن با اعضاى چند حیوان اندیشه کن. سر آن چون سر اسب، گردنش چون گردن شتر، سمهایش چون سم گاو و پوستش چون پوست پلنگ است.

شمارى از مردم ناآگاه و جاهل به خداى جلّ و علا [و اسرار آفرینش او] پنداشته اند:

این حیوان از مجامعت چند حیوان پدید مى آید. اینان مى گویند: چون حیوانات گونه گون از خشکى به سوى آب مى روند و در آب گرد مى آیند جملگى بر یک حیوان علفخوار مى جهند و این حیوان مختلف الاعضاء به هم مى رسد [!] این از نادانى گوینده و ناچیزى شناخت آفرینشگر جلّ قدسه است، [زیرا] هر حیوانى که با هر صنفى نزدیکى نمى نماید. اسب با شتر و یا شتر با گاو در نمى آویزد و مقاربت نمى کند، بلکه جفتگیرى هنگامى است که دو حیوان [از یک جنس باشند و یا] با هم شبیه و در آفرینش به یک دیگر نزدیک باشند، مانند: نزدیکى اسب با خر که از آنها «استر» به هم مى رسد و یا نزدیکى گرگ با کفتار که از آنها حیوانى به نام «سمع» پدید مى آید. وانگهى چنین نیست که حیوانى که از آنها به هم مى رسد؛ مانند زرافه که عضوى از اسب، عضوى از شتر و عضوى از گاو دارد، همه اعضاى آنها را داشته باشد بلکه گویا آمیخته اى از آنهاست [و مجموعش به مجموع آنها ماند نه اینکه عضوى به یکى ماند و عضو دیگر به دیگرى] چنان که در آستر اگر به سر و گوش و سرین و دم و سم آن بنگرى مى بینى که شکل آنها [مانند همان اعضا از اسب و دراز گوش است و] چیزى میان اعضاى این دو حیوان است حتى صداى

ص: 83


1- .الغياطل جمع غيطل و هو الشجر الکثير الملتف.
2- . توحيد المفضل، ص 105.

استر چیزى شبیه صداى آن دو و گویا آمیخته شیهه اسب و عرعر درازگوش است. این خود دلیل آن است که بخلاف پندار جاهلان ثمره مجامعت چند حیوان نیست، بلکه آفرینشى شگفت از شگفتیهاى خلقت است که خداوند جل و علا آن را برهان قدرتش نهاده و اینکه کسى را یاراى ناتوان نمودن او نیست. نیز تا دانسته شود که او آفرینشگر تمام حیوانات است و مى تواند اعضاى چند حیوان را در هر حیوان که بخواهد گرد آورد و آنها را در هر جا که خواهد بپراکند و هر چه خواهد بر آفرینش بیفزاید و هر چه

خواهد از آن بکاهد، اینها دلیل آن است که او بر همه چیز تواناست و هیچ چیز اراده او را بر نمى گرداند.

گردن زرافه نیز از آن جهت دراز آفریده شده که چراگاه و محل رشد این حیوان در میان جنگلهاى انبوه با درختان برافراشته است. در نتیجه به گردنى دراز نیازمند است که دهانش به شاخ و برگ درختان برسد و از میوه و دیگر بخشهاى درختان تغذیه کند.(1)

زرافه

همه موجودات زنده جهان به مقیاسى وسیع، از نظر قواى طبیعى و سرمایه هاى غریزى و اعضاى بدن و دیگر لوازم زندگى با محیط زیستى خود منطبق هستند و براى تهیه غذا و مسکن و تربیت فرزند و نبرد با دشمن به وسایل و ابزارهاى لازم مجهزند.

این حقیقت مورد قبول همه رهبران الهى و الهیون و دانشمندان علوم زیستى است با این تفاوت که رهبران الهى و جمع کثیرى از زیست شناسان این انطباق را ناشى از صفت قیمومیت حق و دلیل بر آفرینش حکیمانه خداوند مى دانند، ولى آنان که بر اساس مکتب مادى فکر مى کنند کوشش دارند تا این انطباق حساب شده و منظم را مستند به علل طبیعى و بر اساس اتفاق و تصادف وانمود کنند،

ص: 84


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 99.

مطلبى که متکى به هیچ دلیل عقلى و مستند علمى نیست و به هیچ صورت قابل اثبات نبوده و نمى باشد.

فرعون هنگامى که موسى و هارون را در کاخش دید خطاب به موسى گفت:

فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى . قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى :

اى موسى پروردگار شما دو نفر کیست؟ پاسخ داد: پروردگار حکیمى است که در نظام آفرینش و خلقت حکیمانه و حساب شده خود به هر موجودى آنچه را که درخور او بوده و براى تداوم زندگى اش ضرورت داشته به وى عطا نموده به علاوه همان موجود را در مسیر زندگى و شناخت نیازمندى ها و بهره بردارى از اعضایش هدایت فرموده است.

حضرت صادق (علیه السلام) مى فرماید:

«فجعل کل شى ء من خلقه متشاکلًا للامر الذى قدر ان یکون علیه:»

خداوند بزرگ هر یک از موجودات زنده را مشابه و مشاکل محیط، و برنامه اى که براى زندگى اش مقدر شده آفریده است.

حضرت صادق (علیه السلام) امام معصوم شیعه که از جانب خداوند علیم به انواع رشته هاى علمى مادى و معنوى آراسته بود، و تا کنون نظریات علمى آن حضرت زنده و محکم و پابرجا مانده و تا پایان عمر دنیا نیز پابرجا مى ماند و هرگز با پیشرفت علوم و ابزارها به حاشیه رانده نمى شود و از گردونه حقیقت خارج نمى گردد، درباره انطباق موجود زنده با محیط خود به زرافه مثل زده است.

لامارک نیز که یکى از رهبران مشهور و بزرگ مکتب تحول است درباره بحث انطباق بر اساس فرضیه خود زرافه را شاهد آورده است.

در این قسمت کلام حضرت صادق (علیه السلام) از توحید مفضل، و سخنان لامارک از کتاب بنیاد انواع از مجموعۀ چه مى دانم نقل مى شود، آنگاه به شرح پاره اى از نقص ها و اشکالات علمى دانشمندان به فرضیه لامارک پرداخته مى گردد.

ص: 85

حضرت صادق (علیه السلام) پس از آن که شرحى را درباره خلقت زرافه و ساختمانش با مفضل در میان مى گذارد، و آن را از شگفتى هاى آفریده هاى خداوند به حساب مى آورد مى فرماید:

«فاما طول عنقها و المنفعة لها فى ذلک فان منشأها و مرعاها فى غیاطل ذوات اشجار شاهفة ذاهبة طولًا فى الهواء، فهى تحتاج الى طول العنق لیتناول بفیها اطراف تلک الاشجار فتقوت من ثمارها؛ بلندى گردن زرافه و سودى که از آن نصیبش مى شود این است، که محیط پیدایش و چراگاه این حیوان جنگل هاى انبوه و سرزمین هائى است که از درختان سر به آسمان کشیده پوشیده است، زرافه به گردن دراز نیاز داشت تا بتواند به آسانى برگ درختان را بخورد و از میوه هاى جنگلى تغذیه نماید.

لامارک درباره ى تغییر شکل حیوان و رشد اعضاى مورد احتیاج در دگرگونى هاى محیط براى انطباق با شرایط جدید چنین مى گوید:

هنگامى که شرایط تغییر مى کند، براى حیوانات نیازمندى هائى پدید مى آورد، که در صورت عدم ارضاى آنها دچار مرگ و نیستى مى گردند، از این جهت براى آن که نیازهاى خود را برآورده سازند، حیوانات به عاداتى جدید خو مى گیرند و براى این کار پاره اى از اعضا را بیشتر به کار مى برند.

اعضائى که به کار مى روند نمو مى کنند و اعضائى که بر اثر این عادات جدید بى استفاده مى مانند راه ضعف و نابودى را پیش مى گیرند.

در طى مدتى طولانى این تغییرات موروثى مى شوند و حتى هنگامى که شرایط مولّد آنها از میان رفته باز به حال خود مى مانند.

اجداد زرافه چون در اراضى صحرائى که کم علف بوده زندگى مى کرده اند ناچار بوده اند که از برگ درختان هم تغذیه کنند، بر اثر کوشش هاى فراوانى که براى دست یافتن به شاخ و برگ درختان به کار مى برده اند رفته رفته گردن آنها دراز شده است و بخاطر همین درازى گرن، زرافه میتواند سرش را تا ارتفاع شش متر بالا ببرد، با این قبیل اعمال، تأثیر شرایط توانسته است طرح ساختمان حیوان را تغییر دهد. ملاحظه مى کنید که مکتب الهى و مکتب تحول هر دو مى گویند:

ص: 86

درازى گردن زرافه براى تغذیه از برگ درختان و به منظور انطباق آن حیوان با شرایط محیط زندگى است، با این تفاوت که حضرت صادق (علیه السلام) مى فرماید: چون زندگى این حیوان در محیط جنگل هاى انبوه بوده و طبق قضاى الهى باید از برگ هاى درختان تغذیه کند خداوند قیّوم از ابتدا او را با گردن دراز آفریده و به عضوى که براى تداوم حیاتش لازم است مجهز نموده تا بتواند به آسانى دهان خود را به برگ هاى دور دست درختان برساند و شکم خود را سیر نماید، ولى لامارک مى گوید: محیط زندگى زرافه کم علف بوده و براى تغذیه کامل لازم بود حتما از برگ درختان نیز استفاده نماید و براى آن که دهان خود را به برگ ها برسند، ناچار بود گردن خود را تا جائى که میتوانست بالا ببرد و به این کار ادامه دهد، بر اثر تکرار این عمل رفته رفته گردنش رشد بیشترى کرد و در طى قرون متمادى درازى گردن در نسل هاى بعد این حیوان صفت موروثى شد و اخلافش این صفت را از آباى خود ارث بردند.

فرضیه لامارک بر دو اصل استوار است:

اصل اول: آن که موجودات زنده به حیات خود علاقه فطرى دارند و براى ادامه حیات حداکثر مجاهده و کوشش را مبذول مى دارند، موقعى که بر اثر تحولات طبیعى و دگرگونى هاى غیر اختیارى، شرایط محیطشان تغییر مى کند با نیازمندى هاى تازه اى مواجه مى گردند و براى ادامه زندگى، ناچار به فعالیت هاى جدیدى دست مى زنند تا بتوانند خویشتن را با محیط تازه منطبق سازند، و خود را از خطر مرگ و نیستى برهانند.

لامارک مى گوید: فعالیت هاى تازه و پى گیر حیوان روى اعضاى بدن و اندامش اثر مى گذارد تا جائى که ضرورت تغذیه از برگ درختان، گردن زرافه را دراز و مهره هاى استخوان گردنش را قطور مى سازد.

اصل دوم: آن که این تغییرات سطحى، که از مجاهدات پى گیر و مداوم حیوان پدیدار مى گردد، رفته رفته در گروه صفات موروثى وارد مى شود و بر اساس قانون وراثت از نسل هاى سابق به نسل هاى بعد منتقل مى گردد.

ص: 87

اما دانشمندان این زمان درباره ى این دو اصل سخنى دیگر دارند:

استاد دانشگاه ژنو مى گوید: امروز فرضیه لامارک به نظر ما واقعاً کودکانه مى نماید، بى گمان بر اثر استعمال یا عدم استعمال ممکن است عضوى نمو کند یا از نمو باز ماند، یا مفاصل نرم و چالاک شوند، یا آن که سخت و جامد گردند، یا پاره اى از اعمال انعکاسى کامل شوند یا به کلى از میان بروند، ولى چگونه مى توان باور کرد که استخوان ها بر اثر تمرین دراز یا کوتاه، ضخیم یا نازک مى گردند؟ باز چگونه مى توان پذیرفت که بر اثر شناى زیاد در مدتى مدید دست هاى ما به بال شنا مبدل مى شود و یا بر اثر جهیدن در هوا یا باز کردن بازوان، بازوها به صورت بال و پر بیرون مى آیند؟!

مى گویند تغییر خیلى به کندى انجام مى گیرد و براى دیدن نتیجۀ آن عمر چندین نسل لازم است.

ولى اگر اجداد پرندگان که بر اثر احتیاج ناچار بوده اند غذاى خود را در هوا بیابند، پیش از آن که بال و پر داشته باشند و برابر عمر چندین نسل در هوا جهیده باشند، چه نیازى آنها را به انجام مجدد این کوشش هاى بیهوده وامى داشت؟

زیرا نخستین امکان پرواز در آینده بسیار دورى به دست مى آید.

پیروان این فرضیه از یاد مى برند که اگر اجداد زرافه بر اثر کوشش هایى مى توانستند به کوچک ترین شاخه ها برسند بچه هاى آنان که نمى توانستند خود را تا این حد بلند کنند، بایستى اجباراً نابود شده باشند، همه جاى این فرضیه از ابهام و دلایل نامحتمل پوشیده شده است. به طورى که ملاحظه مى کنید اصل اول سخن لامارک در نظر دانشمندان امروز کودکانه و پوشیده از دلایل نامحتمل است، استاد دانشگاه ژنو درباره ى اصل دوم فرضیه لامارک یعنى موروثى شدن صفات اکتسابى چنین مى گوید:

باید به یاد بیاوریم که فکر لامارک «1829- 1744» در تاریخى بر جهانیان عرضه گردید که دانشمندان از ساختمان یاخته موجودات زنده و نمودهاى توالد و تناسل و وراثت بى خبر بودند.

ص: 88

در زمان لامارک ممکن بود که فرضیه او را درباره ى وراثت صفات اکتسابى بپذیرند، ولى امروز ما مى دانیم که صفات موروثى به وسیله مولکول هاى شیمیائى یا ژن ها که در کرموزوم هاى هسته جا دارند منتقل مى شوند.

در هر هسته چندین هزار مولکول شیمیائى وجود دارد، بعضى از آنها به رنگ پوست و بعضى دیگر به رنگ یا شکل چشم و عده اى به شکل یا نسج یا وضع بال ها مربوط مى باشند.

براى آن که یک تغییر اکتسابى مثلًا سیاهى پوست بر اثر تأثیر نور موروثى باشد باید این تغییر جسم به وسیله اى که هنوز معلوم نشده در غدد تناسلى، در هر ناحیه یا به عبارت بهتر در هر هسته نفوذ کند و به مولکول هاى شیمیائى که مربوط به رنگ جلد هستند برسد و با دقت، چنان جهت آنها را تغییر دهد که فرزندان از همان آغاز تولد پوستشان رنگ دار گردد، ولى این گونه نفوذ خاص غیر قابل فهم است، از روى هیچ رابطه ى عصبى یا ترشحى نمى توان فهمید که تغییر موضعى بدن پدر و مادر بتواند در جهتى موازى پاره اى از یاخته هاى مولد مولکول شیمیائى را تغییر دهد.

تغییراتى که بر اثر محیط در بدن افراد روى مى دهد و قابلیت تغییر فردى را پدید مى آورد نمى تواند موروثى باشد، در عوض خصایص ژنوتیپ ها انواع ابتدائى یا نژادها هم موروثى اند و هم ثابت، باید از این فکر که صفات رفته رفته موروثى مى شوند چشم پوشید.

هیچ طبیعى دان وارسته و بى غرضى که به نتایج تجربى و قضایاى تحقیقى بیش از فرضیه ها ارزش قائل باشد، هنوز نمى تواند به وراثت صفات اکتسابى معتقد باشد و بر پایه این اصل غلط فرضیه اى درباره ى تکامل پدید آورد. «1» اصل تکامل و توجیه تکوین انواع حیوانات بر اساس نظریه ى داروین نیز مانند نظریه و فرضیه لامارک سالهاست با استدلالات استوار مردود شناخته شده و پرونده آن را دانشمندان بسته اند.

فرضیه داروین در بنیاد انواع متکى به اصل تنازع بقا و انتخاب انسب است.

ص: 89

به نظر داروین اندام حیوان قابل تغییر است، ولى دگرگونى و تغییر اعضا معلول کوشش و فعالیت اختیارى نیست بلکه ناشى از یک سلسله علل و عوامل ناشناخته است.

پیروان مکتب داروین آن را به تصادف و اتفاق تعبیر کرده اند، این تغییرات ناگهانى در بعضى از موارد سبب مى شود که موجود زنده با محیط خود انطباق بهترى پیدا کند و به نام موجود انسب برگزیده طبیعت گردد و بر اثر آن در صحنه تنازع بقا از خطر نابودى مصون بماند.

موضوع اساسى فرضیه داروین به دو کلمه بستگى دارد: قابلیت، تغییر و انتخاب انسب.

به نظر داروین مشکل مى نماید که قابلیت تغییر را وابسته تأثیر شرایط خارجى بداند.

در مواقعى دیده مى شود که تغییراتى مشابه در موجودات زنده اى که تابع شرایطى بسیار متفاوت مى باشند به وجود مى آید و برعکس، تغییراتى بسیار متفاوت ممکن است در افرادى که در شرایط متساوى به سر میبرند مؤثر افتد.

داروین مى گوید این مشاهدات ما را بر آن مى دارد که براى قابلیت تغییر، بیش از تأثیر مستقیم شرایط محیط ارزش قائل شویم، قابلیت تغییر معلول عللى است که از آنها مطلقاً خبر نداریم.

به همین جهت شاگردان داروین معتقد شدند که تغییرات بر اثر تصادف پدیدار مى شود!!

در فرضیه داروین تغییرات، تصادفاً بى آن که رابطه با نوع زندگى داشته باشد پدید مى آیند و هیچ صفت انطباقى اجبارى ندارند، تنها انتخاب انسب با حفظ اعضاى مفید و حذف تغییرات مضر یا خطرناک رفته رفته نوعى انطباق که در این جا نمودى فرعى است به وجود مى آورند.

استاد دانشگاه ژنو مى گوید:

ص: 90

بر فرضیه داروین خرده بسیار گرفته اند و سپس به شرح قسمت هاى مهم آن مى پردازد که بخش مختصرى از آن در اینجا نقل مى شود:

تنازع بقا، همیشه با آن بى رحمى که داروین مى پندارد همراه نیست، بى گمان تعادل حیوانات از قربانى هاى فراوان پدید آمده ولى عمده کشتارها و ویرانى ها، هیچ رابطه اى با تغییرات مفید یا زیان بخش اعضاى افراد ندارد، اگر یک جفت قورباغه هزاران تخم و نوزاد پدید آورند به طور متوسط دوتاى آنها زنده مى ماند و باقى را یا افراد دیگر مى خورند، یا بر اثر بیمارى ها و انگل ها از بین مى روند و این هیچ رابطه اى با آن که فلان فرد دمى کوتاه یا دراز یا پوستى روشن تر یا تیره تر و دستگاه تنفسى کامل تر یا ناقص تر و شیره هضمى کم و بیش مؤثر داشته باشد ندارد، و این نابودى دسته جمعى بدون انتخاب انسب به وقوع پیوسته است.

هیچ کس نمى تواند بپذیرد که شاخى درازتر از چند میلى متر و پرده ى پایى به ضخامت دو یا سه میلى متر میتواند صاحب خود را از گزند حوادث برهاند، تنازع بقا میدان مسابقه المپیک نیست و نمى توان آن را به مسابقه اسب دوانى که درازى سر اسب هم در پیروزى دخیل است تشبیه کرد. در فصل دهم کتاب تکامل عمقى مى گوید: اگر بخواهیم به این بیندیشیم که چگونه تکامل سطحى که نژادها و انواع را پدید مى آورد آغاز مى شود، هیچ یک از معلومات تجربى به ما اجازه نمى دهد که درباره ى پیدایش دسته ها، جنس ها، خانواده ها و مخصوصاً رشته ها و طبقه ها و شاخه ها نظرى معقول و صائب داشته باشیم، تنها مى دانیم که در این باره مدارک دیرینه شناسى به طور کلى مهر خاموشى بر لب نهاده اند. در فصل یازدهم جهش ها و انطباق مى گوید: حقیقتى واضح و روشن است که موجودات زنده به مقیاس بزرگ، با محیط خود منطبق مى گردند، یعنى در شرایط مسکن خود مى توانند زندگى کنند، ولى غیر از این انطباق کلى، توجه دانشمندان طبیعى از دیرباز به پاره اى از انطباقات جزئى و قابل ملاحظه معطوف گردیده است.

ص: 91

باید به خاطر سپرد که در این زمینه قسمت اعظم افکار هنوز هم از اصول آفرینش سرچشمه مى گیرند، هر نوع چون موضوع یک عمل خاص خالق بوده، آنچه مفید و لازم بود به او داده شده است.

برناردن دوسن پیر مى گوید: هیچ حیوانى فاقد عضو مفید نیست، و هیچ حیوانى عضو غیر مفید ندارد، بسیارى از طبیعى دانان به این عقیده گرویده و از آن دفاع کرده اند. به طورى که ملاحظه کردید فرضیه لامارک و داروین که دو منشأ حسن انطباق موجود زنده با محیط است به درستى توجیه و تبیین نماید و به این پرسش علمى روى یک اساس صحیح و قابل قبول پاسخ گوید. و سرانجام استاد دانشگاه ژنو به منطق الهیون اشاره کرد و صریحاً خاطر نشان ساخت که در دنیاى کنونى قسمت اعظم افکار به اصل آفرینش توجه دارد و مى گویند هر نوعى از موجودات زنده یک عمل خاص خالق بوده و آفریدگار توانا، تمام انواع حیوانات را با اعضائى که براى زندگى آنها ضرورى و لازم بوده آفریده است.(1)

ص: 92


1- . پایگاه اطلاع رسانی انصاریان /پایگاه عرفان.

القرد و خلقته و الفرق بينه و بين الإنسان

تَأَمَّلْ خِلْقَةَ الْقِرْدِ وَ شِبْهَهُ بِالْإِنْسَانِ فِي كَثِيرٍ مِنْ أَعْضَائِهِ أَعْنِي الرَّأْسَ وَ الْوَجْهَ وَ الْمَنْكِبَيْنِ وَ الصَّدْرَ وَ كَذَلِكَ أَحْشَاؤُهُ شَبِيهَةٌ أَيْضاً بِأَحْشَاءِ الْإِنْسَانِ وَ خُصَّ مَعَ ذَلِكَ بِالذِّهْنِ وَ الْفِطْنَةِ الَّتِي بِهَا يَفْهَمُ عَنْ سَائِسِهِ مَا يُومِئُ إِلَيْهِ وَ يَحْكِي كَثِيراً مِمَّا يَرَى الْإِنْسَانَ يَفْعَلُهُ حَتَّى إِنَّهُ يَقْرُبُ مِنْ خَلْقِ الْإِنْسَانِ وَ شَمَائِلِهِ فِي التَّدْبِيرِ فِي خِلْقَتِهِ عَلَى مَا هِيَ عَلَيْهِ أَنْ يَكُونَ عِبْرَةً لِلْإِنْسَانِ فِي نَفْسِهِ فَيَعْلَمُ أَنَّهُ مِنْ طِينَةِ الْبَهَائِمِ وَ سِنْخِهَا(1) إِذْ كَانَ يَقْرُبُ مِنْ خَلْقِهَا هَذَا الْقُرْبَ وَ أَنَّهُ لَوْ لَا فَضِيلَةٌ فَضَّلَهُ بِهَا فِي الذِّهْنِ وَ الْعَقْلِ وَ النُّطْقِ كَانَ كَبَعْضِ الْبَهَائِمِ عَلَى أَنَّ فِي جِسْمِ الْقِرْدِ فُضُولًا أُخْرَى تَفْرُقُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْإِنْسَانِ كَالْخَطْمِ (2) وَ الذَّنَبِ الْمُسَدَّلِ وَ الشَّعْرِ الْمُجَلِّلِ لِلْجِسْمِ كُلِّهِ وَ هَذَا لَمْ يَكُنْ مَانِعاً لِلْقِرْدِ أَنْ يُلْحَقَ بِالْإِنْسَانِ لَوْ أُعْطِيَ مِثْلَ ذِهْنِ الْإِنْسَانِ وَ عَقْلِهِ وَ نُطْقِهِ وَ الْفَصْلُ الْفَاصِلُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْإِنْسَانِ فِي الْحَقِيقَةِ هُوَ النَّقْصُ فِي الْعَقْلِ وَ الذِّهْنِ وَ النُّطْقِ.(3)

[آفرینش میمون و تفاوت آن با انسان]

در آفرینش میمون و همگونى بسیارى از اعضاى آن چون: سر، صورت، شانه ها، سینه و اعضاى درونى با اعضاى آدمى اندیشه کن. و اینکه از هوش و کیاست بهره مند است و با این هوش و ذکاوت به اشارات و فرمانهاى پرورنده و مربى اش پى مى برد و اکثر افعال انسان را تقلید مى کند. این حیوان در آفرینش و ویژگیها بسیار شبیه انسان است تا انسان از آن درس عبرت بگیرد و دریابد که با این همه همگونى او نیز از طینت و طبیعت حیوانى آفریده شده و اگر ویژگى و برترى ذهن، اندیشه، عقل، نطق و شعور نبود او نیز یک حیوان بیش نبود وانگهى در جسم میمون

ص: 93


1- .النسخ- بالکسر- الأصل و الجمع اسناخ و سنوخ.
2- . الخطم من الدابّة: مقدم انفها و فمها.
3- . توحيد المفضل، ص 106.

تفاوتهایى هست که در انسان نیست؛ مانند: پوزه، دم دراز و مویى که تن میمون را یکسره پوشانیده است. البته اگر به میمون نیز ذهن و عقل و نطقى [همانند این ویژگیهاى انسان] داده مى شد این تفاوتهاى جزئى مانع پیوستن میمون به سلک انسان نمى شد. در نتیجه جداکننده اصلى میمون از انسان همان ناقص بودن اندیشه، ذهن و نطق است(1).

میمون و بوزینه ( قرده):

این حیوانات انواع زیادی دارند و بسیار شلوغ ، کنجکاو، فعال و چابک هستند. و بصورت گروهی زندگی می کنند. و معمولا یک نر بالغ و قوی رهبری آن ها را بر عهده می گیرد.

اگرچه زیرک هستند و حرکات آدمی را تقلید می کنند و اندام آنها شباهت زیادی به انسان دارد، اما داشتن پوزه ، دم ، چنگال و موی زیاد آنان را متفاوت از انسان می سازد.

اغلب روی درختان جست و خیز می کنند و سر و صدا و جیغ و داد، راه می اندازند. آنان از میوه و برگ و گل و جوانه گیاهان تغذیه می کنند.

میمونها به طور کلی دو دسته هستند: با دم و بدون دم.

میمون های بدون دم دارای سر و جمجمه ای بزرگ و متناسب با بدنشان دارند. و چشمانشان جلوی صورتشان واقع شده است و دست هایشان درازتر از پاهایشان است.

گوریل ها مانند شامپانزه ها ، بوزینه ها و اورانگوتان ها جزء خانواده میمون ها به شمار می روند.

همه میمون ها مادرانی خوب و مهربان هستند ولی گوریل ها از همه مادران دنیا مهربان تر هستند.و اگرچه گوریل بالغ کمی ترسناک به نظر می رسد اما مادری بسیار دوست داشتنی و آرام است.

ص: 94


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص99.

گوریل مادر ، بچه اش را بمدت سه سال تغذیه می کند و تا چند سال بعد هم او را تر و خشک و مراقبت می کند.

قرآن کریم نام این حیوان را در مورد طایفه ای از بنی اسراییل بکار برده است که امت حضرت موسی (علیه السلام) به خاطر تمسخر احکام الهی ، عذاب شده و سرانجام به شکل بوزینه و میمون درآمدند و بعد از چند روز نابود شدند(1).

شباهت میمون ها

علاوه بر شباهت اعضای ظاهری بدن بوزینه به انسان، از نظر پزشکان ، بین خونمیمون و خون انسان کمترین تفاوت وجود دارد.همچنین میمون ها به بیماری های همچون سفلیس و تیفوس مبتلا می شوند. می گویند شامپانزه که ازمیان میمون ها بیشترین شباهت را به انسان می برد ، به خوردن مشروبات الکلی حریص است و با دیدن زن ها به هوس می افتد.(2)

«داروینیسم»

«داروینیسم»(3)

ریشه های مسأله تکامل انواع را، در فلسفه ی یونان باستان باید جست، و در ترجمه هایی که از فلسفه ی یونانی شده و در جمله هایی که از دانشمندان آنجا نقل گردیده است، موضوع اشتقاق انواع به چشم می خورد. بنابراین «غرب» در طرح این مسأله مبتکر نیست. اگر چه در اقامه دلایل و جمع شواهد پیشگام می باشد، ولی زیرسازی این مسئله به دانشمندان یونان باز می گردد.

در تحولات علمی «غرب» که جهانی نوین ساخت و اکثر مسائل فلسفی و علمی را از نو پایه گذاری کرد، مسأله تکامل انواع در قرن هفدهم مطرح گردید و

ص: 95


1- . حیوانات در قرآن.
2- .توحید مفضل ترجمه محمد مهدی رضایی ، ص278.
3- . «داروینیسم» آیت الله سبحانی.

طرفدارانی جدی در ثبات انواع، پیدا کرد و عده انگشت شماری به طور شک و تردید یا ظن و تخمین، تطور انواع را ترجیح دادند.(1)

نخستین کسی که فرضیه تحول را با روش علمی تشریح و اساس آن را روی اصول طبیعی، بیان کرد و در حقیقت تحول بزرگی در طرز تفکر دانشمندان طبیعی بوجود آورد، دانشمندان معروف فرانسه «لامارک» (1744-1829) و پس از وی «چارلز داروین» (1809-1882) دانشمند انگلیسی بود و در حقیقت باید این دو دانشمند را قهرمان تحول انواع نامید.

بیشتر اصول چهارگانۀ «داروین» در نوشته های «لامارک» موجود است و روی این جهت باید پایه گذار واقعی را «لامارک» شمرد و بسیار دور از انصاف است که نام او را از صفحات سیر علمی تطور انواع در ادوار مختلف، حذف نمود.

مع الوصف، موضوع تکامل انواع و یا به عبارت روشن تر، فرضیه ی تکامل، به نام «داروین» تمام شد. به طور «تداعی معانی» هر موقع نام «داروین» در محافل علمی به میان بیاید، فوراً فرضیه تکامل در نظر ترسیم می شود. حتی کار به جایی رسیده است که در عنوان کردن فرضیه تحول انواع، از لفظ «داروینیسم» استمداد می جویند، گویا لفظ «داروین» آن معنای علمی خود را از دست داده است و به معنی تازه ای (تحول انواع) نقل شده است.

این اشتهار در میان دانشمندان از آن جهت است که «لامارک» فرضیۀ تحول را زمانی پیش کشید، که جهان علمی و محیط دانشگاه های آن روز، آماده پذیرش و هضم چنین مسأله ای نبود، و از این نظر در نطفه خفه گردید، و مورد توجه محافل علمی قرار نگرفت. ولی هنگامی که «چارلز داروین» فرضیۀ تکامل را عنوان کرد، بیشتر گره های علمی از هم گشوده شده و علوم طبیعی پیشرفت های قابل ملاحظه ای کرده بود و جهان دانش، آمادگی پذیرش چنین فرضیه ای را داشت. روی این جهت «چارلز داروین» پایه گذار تحول انواع و قهرمان این داستان معرفی گردید.

ص: 96


1- . به کتاب های «داروینیسم» تألیف دکتر «محمود بهزاد» و «بنیاد انواع» اثر «گوبینو» مراجعه شود.

تکامل انواع و اعتقاد به خدا

در این کتاب، تئوری تکامل انواع به طرز واضح و دور از هر گونه اصطلاحات پیچیدۀ علمی مورد بررسی قرار گرفته است، و نتیجه بررسی این شده که مسألۀ «تحول انواع» فرضیه ای، بیش نیست. حتی آخرین نظریۀ طرفداران اشتقاق انواع، که تحول را بر اساس «جهش» می دانند با آن همه ادعایی که هواداران تکامل دربارۀ آن دارند، هنوز فرضیه ای بیش نیست، و گام از دایرۀ «تئوری» فراتر ننهاده است.

ولی قابل توجه این که دانشمندان مادی، هواداران مکتب «ماتریالیسم دیالک تیک» از این فرضیه علمی، به عنوان یک حربه ی علمی، بر ضد خداپرستان استفاده کرده اند، در صورتی که نه تحول انواع، مخالفتی با اصول خداشناسی دارد و نه ثبات انواع از دلایل خداشناسان می باشد، بلکه هر دو مسأله، نسبت به اثبات صانع، یکسان است. زیرا بزرگ ترین برهان توحید و روشن ترین دلیل برای اثبات صانع، همان برهان نظم در جهان هستی است، و آشکارا دلالت دارد که این جهان روی نقشه و تدبیری آفریده شده و معلول تصادف و بخث و اتفاق، نیست.

نظم در جهان جانداران مورد اتفاق است، خواه اساس آن، تحول و اشتقاق انواع باشد، یا ثبات وجود آنها، و به عبارت روشن تر، اصول چارگانه «داروین» آشکارا، گواهی می دهد که جانداران روی نظام خاصی آفریده شده، و روی نظم و انتظام مخصوصی رو به تکامل گذارده اند. و به قول مرحوم «فروغی»: فرضیه «داروین» مسجل می کند که جهان روزی نظام مقرر و محفوظ است، و این بهترین دلیل است که در نظام هستی هرج و مرج نیست و به قول معروف دنیا صاحبی دارد.(1)

یکی از اشتباهات بزرگ مادی ها، این است که تصور کرده اند: اصول خداپرستی بر اساس ثبات انواع، استوار است و گرایش به تحول انواع، پایه های خداشناسی را متزلزل می سازد. در صورتی که این سخن اندیشه ای بیش نیست و هرگز اصول خداشناسی به هیچ کدام بستگی ندارد. هر دو مکتب در نظر

ص: 97


1- . «سیر حکمت در اروپا» بخش «فرضیۀ داروین».

خداشناس یکسان است، زیرا تکیه گاه او فقط و فقط نظم در جهان هستی است و این موضوع در هر دو نظریه محفوظ می باشد.

«داروینیسم» و کتاب های آسمانی

کتاب های آسمانی دربارۀ تطور یا ثبات انواع (غیر انسان) سخنی ندارند. اما ظواهر قرآن مجید و توراتی که فعلاً در دست است درباره ی انسان این است که خداوند جهان، انسان را از گل آفرید، و این تفسیر با فرضیۀ تکامل انواع دربارۀ انسان، که مدعی است انسان مراحلی را طی نموده تا انسان شده است، سازگار نیست. زیرا ظواهر غیر قابل انکار قرآن این است که انسان را از گل آفریده و حلقه هایی در این مبانی وجود ندارد. ولی با این همه هر گاه فرضیۀ تحول انواع در آینده، رنگ علمی به خود گرفت و روی دلایل قطعی و روشن ثابت شد که انسان کنونی، پس از تحولات جوهری و تبدیلات نوعی، موجود دوپا و صاحب نفس ناطقه شده است و این ثبوت به مرحله ای رسیده که مسألۀ تحول انواع را در شمار مسائل قطعی و روشن که جای هیچ گونه انکار نباشد وارد ساخت، در این صورت، ظواهر قرآن طوری نیست که قابل تأویل و تفسیر نباشد زیرا می توان گفت: اینکه خداوند فرموده انسان را از گل آفریده است، هرگز منافات ندارد که میان گل و انسان شدن مراحلی بوده که خداوند به آنها اشاره و یا تصریحی نفرموده است. و هرگز سکوت، گواه بر نبودن واسطه نیست، زیرا ممکن است در حالی که ریشه هستی انسان گل باشد ولی از مبدأ وجود انسان تا به این حد انسانی، مراحل و حلقه هایی وجود داشته باشد که قرآن کریم روی مصالحی به آنها، اشاره و تصریحی ننموده است.

ولی چنان که گفته شد فرضیه تحول تاکنون جز داستان و خیال علمی چیزی نیست و آینده را خداوند بهتر می داند.

این کتاب به طور اختصار بحثی در این زمینه دارد که برای سومین بار چاپ می شود تا کسانی که آشنایی با نظریه ی تکامل انواع ندارند اطلاعاتی به دست آورند.

بحث بیشتر و مفصل تر به وقت دیگر موکول می شود.

ص: 98

داروینیسم در ادوار گذشته

دیر زمانی است که مسأله ی تحول و تکامل انواع در جوامع علمی مورد بحث و نقادی قرار گرفته و مکتب های مختلفی را به وجود آورده است. با این که موضوع اشتقاق نوعی از نوع دیگر، در فلسفۀ یونان باستان مطرح بود، مع الوصف پیش از قرن نوزدهم به صورت یک مسألۀ علمی مطرح نشده بود.

نخستین کسی که فرضیۀ تحول انواع را با روش علمی تعقیب کرد، چنان که به طور مشروح بیان خواهیم کرد، «لامارک»(1744-1829) دانشمند معروف فرانسوی بود، پس از وی «چارلز داروین» (1809-1882) دانشمند معروف انگلیسی قهرمان داستان تکامل انواع گردید، و با پیشرفت علوم، مکتب های دیگری به نام های «نئولامارکیسم» و «نئوداروینیسم» به وسیله جمعی از دانشمندان به وجود آمد، ولی سیر علوم، تمام فرضیه ها را مردود و مطرود شناخت.

آنچه امروز در محافل علمی مطرح است و طرفداران جدی دارد، همان تحول و تکامل انواع بر اساس جهش است که در قسمت دوم این کتاب مشروحاً بیان خواهد شد.

روش ها و تئوری ها و فرضیه های دیگری که تکامل را پیوسته و تدریجی می دانند، ارزش علمی خود را از دست داده اند، آنچه امروز مورد توجه دانشمندان می باشد، همان تحول بر اساس جهش است و فرضیه های دیگر، به دست فراموشی سپرده شده اند، و گفتگویی از آنها نیست.

از این نظر گرچه شایسته نبود، در فرضیه «داروین» که تکامل را پیوسته و تدریجی می داند، تا این حد که ملاحظه خواهید فرمود وارد شویم، ولی از آنجا که این فرضیه در دوران خود، سر و صدای عجیبی به راه انداخت به طوری که تاکنون، نصیب هیچ فرضیه ای نشده است، مادی های بی اطلاع، از آن به عنوان حربۀ تبلیغاتی، بر ضد خداپرستی استفاده می نمایند به گمان این که دژ محکمی را فتح کرده اند و پاره ای اصول مادی گری را بر اساس «داروینسیم» نهاده اند، برای این جهات و جهت های دیگر، لازم دیدیم که اصول «داروینسیم» را مورد بررسی قرار دهم.

ص: 99

رمز انتشار فرضیۀ «داروین»

علت رواج موقت فرضیۀ «داروین» را باید عواملی دانست که کلیسا و دستگاه «پاپ» آن هارا به وجود آورده بود. محافل علمی اروپا برای قرن های متمادی، تحت سیطرۀ عوامل کلیسا قرار داشت، دستگاه «پاپ» و ایادی وی در آن روزها برای حفظ موقعیت خود، همه گونه آزادی را از دانشمندان سلب کرده بودند، هیچ کس جرأت نداشت که بر خلاف کتاب مقدس (انجیل) سخنی بگوید.

کتاب مقدس که به گمان آن ها زمین را مرکز جهان و غیرمتحرک کرده است، باعث شده بود که هر گونه اظهار نظر بر خلاف آن به عنوان کفر و ارتداد کوبیده، و احیاناً صاحب نظر محکوم به اعدام شود و یا زیر شکنجه قرار گیرد.

سیطره دستگاه «پاپ» بر سرتاسر جهان غرب، سبب شد که اروپا مدت ها در جهل و گمراهی بماند، و سال های زیادی به جای ترقی و پیشرفت، در جا زند، تا روزی که این زنجیر از هم گسست و این طلسم شکست، و محیط آزادی، نصیب دانشمندان گردید.

روزی که در اروپا آزادی تفکر، عقیده، بیان و قلم اعلام گردید، روزی بود که دستگاه روحانی جهان غرب مانند جسد بی جان، از حرکت و فعالیت افتاده بود.

این موقع بهترین فرصتی بود که دانشمندان از دستگاه «پاپ» انتقام بگیرند و با کشف قوانین علمی و گسترش علم و دانش، رهبران کلیسا را بکوبند.

«داروین» با روش های طبیعی و تجربی، موضوع تحول و تکامل انواع را مطرح کرد و نظر خود را با چاپ کتاب «بنیاد انواع» به گوش محافل علمی رسانید.

این بار دستاویز محکمتری به دست مخالفان «پاپ» افتاد، و برای کوبیدن تشکیلات دینی آن روز غرب، شروع به تبلیغ کرده و از هر نقطه ای قیام بر ضد دستگاه روحانی اروپا، آغاز گردید، و گفتار کتاب مقدس را که مؤید ثبوت انواع است، به باد مسخره گرفتند و توانستند با این حربه ی تازه، زیان های سنگینی وارد سازند.(1)

ص: 100


1- . «علی اطلال المذهب المادی» تألیف «فرید وجدی» ج 1، ص 103.

نظریۀ داروین بر اثر تعصب کور و انتقام جویی، صد برابر بیش از آنچه ارزش علمی داشت، طرفدار پیدا کرد، و گروهی نفهمیده و نسنجیده با آغوش باز، از آن استقبال کردند.

ولی این استقبال جنبۀ سیاسی داشت. هدف خرد کردن و له کردن دستگاه «پاپ» بود، و به جنبه های علمی آن کمتر متوجه می شد.

تا این که دوران جنگ سرد، پایان یافت، و به قول معروف «آبها از آسیاب افتاد.» دانشمندان حس انتقام جویی و کینه توزی را کنار گذاردند، و در میحط آزاد، دور از هر گونه تعصب، به منظور کشف حقیقت، توانستند مسأله را از نظر فهم واقعیت، مورد بررسی قرار دهند. در این مرحله سستی و بی پایگی اصول و نتایج «داروین» روشن گردید.

اینک ما در این کتاب خلاصه ی مکتب های تحول را شرح می دهیم، سپس به انتقادهای اجمالی و تفصیلی که از طرف دانشمندان، پیرامون آنها بیان شده است، می پردازیم. و روشن می کنیم که موضوع تکامل انواع، فرضیه ای بیش نیست، و هنوز در ردیف مسائل علمی مسلم جهان قرار نگرفته است.

در این کتاب پیرامون مکتب های چهارگانه تحول و تکامل سخن گفته شده است:

1. لامارکیسم

2. نئولامارکیسم

3. داروینیسم

4. نئوداروینیسم

هر یک از این مکتب ها به طور اجمال مورد بحث و انتقاد قرار گرفته است جز مکتب سوم و پیرامون آن به عللی که یادآور شدیم تا حدی به طور مشروح سخن گفته خواهد شد.

ص: 101

طرح مسأله

در روی زمین جانداران و گیاهان متنوع و زیادی مشاهده می شوند، که اکنون به صورت انواع گوناگون و اصناف مختلف، درآمده اند. این مسأله در فکر انسان بوجود می آید، که آیا تمام جانداران و نباتات از روز نخست، به همین وضع و شکل و هیئت که هستند، آفریده شده اند؟ یا این که تمام آن ها در مسیر تحول بوده، و از واحد یا واحدهای ساده تری به این صورت درآمده اند؟

روشن تر گفته شود، آیا هر نوع از جاندار و گیاه، دارای قالب واحدی بوده، و هیچ از آن تجاوز نکرده است؟ مثلاً، اسب از اول به همین وضع بوده، و انسان نیز به همین کیفیت، و همچنین گیاهان، یا اینکه انواع فعلی اعم از جاندار و غیرجاندار، نتیجه تکامل، انواع دیگری است، و آن نیز نتیجه ی تکامل انواع پیشین است، تا برسد به یک اصل واحد.

هر گاه این تکامل به طور تدریج در طول زمان انجام گرفته باشد، این همان اساس فرضیه «لامارک» و «داروین» و توابع آن ها است و اگر به صورت دفعی، و به طور جهش (موتاسیون) انجام گیرد، این همان آخرین نظریه است که در بخش دوم این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است.

سیر تاریخی مسأله ی تحول انواع پیش از داروین

پیش از نیمه سده هیجدهم، قانون مسلم در علوم طبیعی، این بود که از هر جانور یا گیاهی عادتاً جانور یا گیاه هم شکل خود پدید می آید، مثلاً از نوع آدم، آدم ؛ از نوع اسب، اسب؛ از مور، مور؛ و روی این اصل نتیجه گرفته می شد که هر نوعی از انواع در آغاز آفرینش به همین شکل بوده است و همواره همانند خود را بوجود آورده است و به همین طریق نیز خواهد بود.

نخستین کسی که نظریۀ ثبوت انواع را به عنوان یک اصل علمی بیان کرد دانشمند گیاه شناس انگلیسی «برون ری» (1628-1704) است. این دانشمند اظهار کرد که همۀ موجودات زنده، معمولاً موجوداتی نظیر خود را تولید می کنند.

ص: 102

پس از وی دانشمند گیاه شناس سوئدی «لینه» (1778-1707) بوده است.

پس از این دو دانشمند، یگانه مدافع نظریۀ ثبوت انواع در جهان غرب، دانشمند دیرینه شناس و پایه گذار تشریح مقایسه ای «ژرژ کوویه» فرانسوی (1762-1832) است، وی درباره ی آثار و باقیمانده های جانوران از بین رفته (فسیل) چنین نظر داده، که یک عده جانورانی که در طی ادوار گذشته عمر زمین، زندگی می کردند از بین رفته اند، و آثار آنها که اکنون در درون رسوبات باقیمانده است با آنچه که امروز در همان نواحی زندگی می کنند تفاوت کلی دارد. وی علل از بین رفتن جانوران را حدوث بلایای عظیم طبیعی، بر روی زمین می پندارد و معتقد می شود که در هر انقلابی، گروهی از جانوران از بین رفته و انواع دیگری بوجود آمده اند و این نظریه همان، فرضیه ی معروف «کاتاستروفیسم»(1)

است.

اکنون لازم است به تاریخچۀ تحول انواع رسیدگی کنیم و ریشۀ این فکر را به دست آوریم.

نظریۀ تحول انواع

رسیدگی به تاریخ پیدایش این نظریه، نیازمند بررسی فراوان است، و آن هم معلوم نیست که نتیجه بخش باشد. گاهی نظریۀ مزبور، به گروهی از دانشمندان فلسفی و طبیعی نسبت داده می شود که پیش از میلاد مسیح در یونان باستان زندگی می کردند مانند: «انکسیمند روس»، «ثالس ملطی»، «انباذ قلس»، «ارسطو»، «کولرسیوس» و امثال آنان. ولی از آنجا که آثار این دانشمندان بلند پایه در اختیار ما نیست، ما نمی توانیم درباره ی آنان قضاوت قطعی کنیم.

آنچه مسلم است این است که، رجالی از بنیانگذاران علوم غربی، که پیش از «لامارک» «و داروین» دراین باره گفتگو کرده و راه را برای این دو دانشمند هموارتر کرده اند مانند: «شارل بوته» فیلسوف و طبیعی دان معروف سویسی (1720-1793)، «ویوفون» طبیعی دان و نویسنده ی فرانسوی (1707-1788) و دیگران.

ص: 103


1- . Catastrophisme

نخستین کسی که فرضیه ی تحول انواع را بر اساس علمی استوار کرد، دانشمند معروف فرانسوی «لامارک» بوده است، و بسیاری از اصول چهارگانه ای که بعدها «داروین» نظر خود را، روی آنها استوار کرد، در لابلای سخنان وی به چشم می خورد، و در واقع باید گفت که نظریۀ «داروین» تکامل یافته نظریۀ «لامارک» است، که اساس آن را محکمتر، و شواهد و دلایل آن را روشن تر ساخته است.

نخستین مکتب «تحول انواع» مکتب «لامارکیسم»

نخستین مکتب «تحول انواع»(1) مکتب «لامارکیسم»

طبق نظریۀ «لامارک» تصور خلقت جداگانه برای هر دسته از جانوران، بی اساس است و تقسیم جانوران به انواع، امری غیر طبیعی است، بلکه اساساً در طبیعت، نوع وجود ندارد، و آنچه هست، افراد جانوران مختلف است.

«لامارک» راجع به طرز پیدایش اعضا در جانوران، چنین اظهار نظر می کند: وقتی گرمای آفتاب به درون پیکر جانور ساده ای نفوذ می کند، سعی دارد، «مولکول» ها را از همدیگر جدا سازد، ولی چون بین «مولکول» های بدن جانور، همواره پیوستگی خاصی موجود است، لذا بین دو عامل، نزاعی درمی گیرد، در نتیجه این عمل، حالت کشش مخصوص در ماده ی زنده، ایجاد می شود، که «اورگاسم» نامیده می شود.

«لامارک» قابلیت تحریک را ماده زنده تحت اثر «اورگاسم» تصور می کند.

وی می گوید: هنگامی که برخی از نواحی بدن، تحت اثر یک عامل خارجی بیش از نقاط دیگر تحریک گردید، مایعات حیاتی بدن، به سوی آن نقطه بهتر کشانده شده، در نتیجه این عمل، کشش مخصوص در ناحیه تحریک شده ایجاد گشته و ساختمان مخصوصی ظاهر می گردد، و با این روش اعضای جدید بوجود می آید.

ص: 104


1- . تلخیص از کتاب «داروین» تألیف دکتر «محمود بهزاد» صفحات 13-22.

او معتقد است که جانوران عالی تر که اعضای مختلف دارند، می توانند با اراده، مایعات حیاتی بدن را بر طبق احتیاجات محیط، به نقطه ای از بدن رانده، و سبب تشکیل اعضای جدید گردند.

در جای دیگر می گوید: تغییرات در شرایط زندگی، برای جانوران، احتیاجات زندگی بوجود می آورد، و اگر احتیاجات دائم و ثابت باشد، جانور به ناچار عادات تازه پیدا می کند، مثلاً:

1. اجداد زرافه روزی مجبور گشتند، در ناحیه ای فاقد علف زندگی کنند، به ناچار از برگ های درختان، سدجوع کردند، و برای تأمین این منظور، کوشش داشتند که حتی المقدور، سر خود را به برگ های درختان نزدیک سازند، در نتیجه این کوشش دائم، گردن آنها درازتر گردید. ادامه کوشش مذکور، در نسل های متمادی، رفته رفته گردن زرافه را درازتر ساخته، و به صورتی درآورده است که امروز می توانند سر خود را به ارتفاع شش متری بلند کرده، به سهولت از برگ درختان تغذیه بنمایند.

2. دراز شدن زبان مارها، و مارمولک ها برای این است که چشم آنها در پهلو و یا در قسمت فوقانی سر قرار گرفته و نمی توانند برای رؤیت اشیایی که در جلو قرار دارند، از آن ها استفاده کنند.

3. پیدایش پرده بین انگشتان پرندگانی که در آب زندگی و از جانوران آبی تغذیه می کنند بدین طریق است، که آنان روزی مجبور شده اند که غذای خود را در آب جستجو کنند، در نتیجه کوششی که برای دور کردن انگشتان پا از هم و به منظور عمل شناوری مبذول داشته اند، پرده موجود بین انگشتان آن ها، اندکی انبساط حاصل کرده، بر اثر تکرار این کوشش، در طی نسل های متمادی تدریجاً پرده ی بین انگشتان پهن تر شده، و به صورتی درآمده که امروز در پای «غاز»، «اردک» و «قو» دیده می شود.

خلاصه رخ دادن تغییرات در محیط زندگی، و پیدایش احتیاجات جدید، جانور را مجبور می کند که با فعالیت های مخصوص، اعضای خود را به کار ببرد و فعالیت

ص: 105

مزبور سبب می شود که تغییراتی در بدن جانور بوجود آید و این تغییرات، نسل به نسل منتقل گردیده و پس از طی زمانی، به صورت عضوی درمی آید.

بر اثر این سازش ها انسان از میمون هایی که نیمه خمیده حرکت می کردند، تکامل یافته، و حالت قائم و تکامل کنونی را پیدا کرده است.

سپس نتیجه می گیرد: استعمال و به کار بردن عضوی به منظور رفع نیازمندی، سبب رشد و نمو عضو می گردد، چنان که عدم استعمال عضوی، باعث تحلیل و از بین رفتن آن می شود.

به نظر «لامارک» اعضایی که بی مصرف می شوند، از این لحاظ است که چون تحت اثر تغییر دهندۀ مایعات حیاتی قرار نمی گیرند، رفته رفته، تحلیل رفته و گاهی از بین می روند.

مثلاً فقدان دندان در «بالن» و «مورچه خوار»، که از طعمه های کوچک تغذیه می کنند. و همچنین در پرندگانی که منقار قوی دارند، کوچک بودن چشم در «موش کور» و سایر جانورانی که در تاریکی بسر می برند، نبودن پا در «مار»ها که عادت کرده اند روی زمین، بین علفها بخزند، و برای رفتن در سوراخ ها، بدن خود را دراز کنند، فقدان بال در بعضی حشرات، و کوچک بودن این عضو در پرندگان دونده، نظیر «شترمرغ» تمام، در نتیجه عدم استعمال عضو، بر اثر نبودن احتیاج است.

خلاصۀ نظریۀ «لامارک»

خلاصه این که موجود جاندار، در مرتبه ی اول بسیار پست و ساده بوده، سپس از نوعی به نوعی، و از صنفی به صنفی، متحول گشته است، و علت این تحول در جانور، همان میل و اراده ی جانور است که می خواهد خود را با محیط تطبیق کند، و نیازمندی های خود را رفع نماید، و فعالیت ارادی جانور باعث می شود که تغییرات تدریجی در بدن و شکل و هیئت و اعضا جانور، بوجود آید و این تغییرات در تولد و تناسل، به ارث منتقل گردیده و به این طریق در طی زمان هایی تنوع پیدا

ص: 106

شده است. ولی علت تغییر گیاهان و تنوع آن ها، همان تأثیر محیط است و بس و علت اختلاف جانوران همان اراده جانور است که خود را با محیط های مختلف سازش می دهد.

ارزش علمی نظریۀ «لامارک»

این فرضیه امروز کوچکترین ارزش علمی ندارد و به قول «گوبینو» به نظر کودکانه می رسد؛ زیرا بی گمان بر اثر استعمال و یا عدم استعمال ممکن است عضوی نمو کند یا از نمو باز ماند، یا مفاصل نرم و چالاک شوند و یا آنکه سخت و جامد گردند، ولی چگونه می توان باور کرد که استخوان ها بر اثر تمرین، دراز یا کوتاه، ضخیم یا نازک گردند؟ باز چگونه می توان پذیرفت که بر اثر تمرین، دراز یا کوتاه، ضخیم یا نازک گردند؟ باز چگونه می توان پذیرفت که بر اثر شنای زیاد در مدتی مدید، دستهای ما به بال شنا مبدل شوند و یا بر اثر جهیدن در هوا و باز کردن بازوان، بازوها به صورت بال و پر بیرون آیند.

می گویند: تغییر، خیلی به کندی انجام می گیرد، و برای دیدن نتیجه ی آن، عمر چندین نسل لازم است، ولی اگر اجداد پرندگان که بر اثر احتیاج ناچار بوده اند، غذای خود را در هوا بیابند پیش از آن که بال و پر داشته باشند، برابر عمر چندین نسل در هوا جهیده باشند چه عاملی آنها را به انجام مجدد این کوشش های بیهوده وا می داشت.

پیروان این فرضیه از یاد می برند که اگر اجداد «زرافه» بر اثر کوشش گاهی می توانستند به کوچک ترین شاخه ها برسند، بچه های آنان که نمی توانستند خود را تا این حد، بلند کنند، بایستی احیاناً نابود شده باشند(1)

و همه جای این فرضیه از ابهام پوشیده است.(2)

ص: 107


1- . مگر این که اجداد به داد فرزندان رسیده و غذایی را که از هوا به دست می آوردند به فرزندان خود داده باشند.
2- . بنیاد انواع، ص 56.

فرضیۀ «لامارک» بر پایۀ وراثت صفات اکتسابی است و هر گاه این اصل بی اساس گردد، تمام کاخ موهوم فرضیه فرو می ریزد، زیرا می باید مثلاً دربارۀ «مرغابی»، چنین گوید: که پرده پایی که به وسیلۀ اجداد، در دورۀ زندگی فردی بدست آمده، قسمتی از آن به فرزندان منتقل می شود و جوجگان، این پرده موروثی را در طول زمان، به وسیلۀ پرورش و تعاقب نسل، به صورت کاملتر درآوردند.

ولی اعتقاد به انتقال صفات اکتسابی به اخلاف، یک از پندارهای بی اساس است که صدها تجربه و ده ها دانشمند بر خلاف آن گواهی داده اند، و در زمان «لامارک» ممکن بود که فرضیۀ او را دربارۀ وراثت صفات اکتسابی پذیرفت. ولی امروز ما می دانیم که صفات موروثی به وسیله «ملکول» های شیمیایی یا «ژن»ها که در «کروموزوم»های هسته، جای دارند، منتقل می شوند، و در هر هسته چندین هزار «ملکول» شیمیایی وجود دارد، بعضی از آنها به رنگ پوست و بعض دیگر به رنگ و شکل چشم، و عده ای به شکل یا نسج یا وضع بال ها مربوط می باشند.

برای آنکه یک تغییر جسم، به وسیله ای که هنوز معلوم نشده، در غدد تناسلی در هر ناحیه یا به عبارت بهتر در هر هسته نفوذ کند، و به «ملکول»های شیمیایی که مربوط به رنگ جلد هستند، برسد و با دقت، چنان جهت آنها را تغییر دهد، که فرزندان از همان آغاز تولد، پوستشان رنگ دار گردد.

هیچ طبیعی دان وارسته و بی غرضی که به نتایج تجربی و قضایای تحقیقی بیش از فرضیه ها ارزش قائل باشد، نمی تواند به وراثت اکتسابی، معتقد باشد و بر پایه این اصل غلط فرضیه ای درباره تکامل به دست آورد.(1)

ص: 108


1- . بنیاد انواع، صفحه 58 و ما، در انتقاد از فرضیه ی «داروین» پیرامون وراثت صفات اکتسابی سخن خواهیم گفت.

دومین مکتب «تحول» نئولامارکیسم

«نئولامارکیسم»، یا فرضیۀ دست خورده «لامارک» که به وسیله «لامارکیست» های جدید که سر سلسلۀ آنها دانشمند آمریکایی «کوپ» است پی ریزی شده، چندان اختلافی با فرضیۀ «لامارک» ندارد.

«لامارک» جانوران و گیاهان را تحت اثر مستقیم شرایط محیط زندگی، قابل تغییر می داند و معتقد است که استعمال عضوی سبب تقویت و رشد، و عدم استعمال، باعث تحلیل رفتن آن عضو می گردد، به علاوه صفات و تغییرات اکتسابی حاصل در جانور را، تحت اثر محیط زندگی قابل انتقال به اولاد تصور می کند.

به نظر «مارلاک» با این روش انواع جانوران و گیاهان تدریجاً تکامل یافته به صورت های دیگر درمی آیند.

«لامارک» در خصوص جانوران، اراده و تمایل مخصوصی تصور می کند، که هر جانوری وقتی در محیط جدیدی قرار می گیرد، تمایل پیدا می کند، تا خود را به طریقی تغییر دهد، تا رفته رفته بتواند اعضای لازم را برای سازش با آن محیط دارا گردد.

ولی «لامارکیست» های جدید، آن تمایل و اراده ای را که «لامارک» در جانوران برای تغییر صورت یافتن، تصور می کرد، قبول ندارند؛ و معتقدند که تحت تأثیر مستقیم محیط زندگی، در جانوران و گیاهان، تغییراتی حاصل می گردد و این تغییرات اکتسابی، موروثی شده و به اولاد منتقل می گردد و نسل به نسل، تشدید می یابد تا به حدی که جانور را بیش از پیش، به منظور سازش با محیط زندگی، تغییر می دهد.(1)

بنابراین «لامارک» در تکامل جانوران اراده و تمایل مخصوصی را که در نهاد آن ها است، موثر می داند و می گوید که: جانور در هر محیط قرار بگیرد، خود را طبق ارادۀ خویش، طوری تغییر می دهد که رفته رفته بتواند اعضای لازم، برای سازش با آن محیط پیدا کند ولی «لامارکیست» های جدید این قید را زده و معتقدند که تمام

ص: 109


1- . «داروینیسم» تألیف دکتر «محمود بهزاد» ص 190-191.

تغییرات، زیر اثر مستقیم محیط زندگی در جانداران و گیاهان، صورت می پذیرد، و ملاک تغییر در جانوران و گیاهان یکی است.

این فرضیه اگر چه از برخی از انتقادهای فرضیۀ «لامارک» مصون می باشد، ولی اساس آن «وراثت صفات اکتسابی» است که جنبۀ علمی ندارد. و بعداً دربارۀ آن، مشروحاً بحث خواهیم کرد.

فرضیۀ سوم «تحول» فرضیۀ «داروین»

از دیرباز علمای طبیعی، برای فهم چگونگی تکامل، بیش از دو فرضیه در اختیار نداشته اند یکی فرضیه ی «لامارک» و دیگری فرضیۀ «داروین» بود.

همان طوری که پیروان «لامارک» در فرضیۀ وی کم و بیش، تصرفاتی کرده و مکتب تحولی به نام «لامارکیسم» جدید، به وجود آورده اند، همچنین پیروان مکتب «داروین» در فرضیه ی وی، تصرفاتی کرده و مکتبی به نام «نئوداروینیسم» پدید آورده اند و همه این مکتب ها که در این بخش، مورد بحث قرار می گیرد، در این قسمت مشترکند که همگی می خواهند تکامل را به صورت نمودی پیوسته، جلوه دهند و معتقدند که تغییر شکل، به آهستگی و تدریجی و با تغییرات بسیار کوچک، و یا صورت های نامحدود رابطه ها انجام می گیرد.

اکنون برای روشن شدن اذهان، اشاره ای به زندگی«داروین» کرده، سپس اصول فرضیۀ وی را به طور مشروح مورد بحث قرار داده، آنگاه تصرفاتی را که برخی از پیروان مکتب وی در فرضیه ی او انجام داده و مکتبی را که به نام «نئوداروینیسم» به وجود آورده اند، مورد بررسی قرار می دهیم.

ص: 110

زندگینامۀ «داروین»

زندگینامۀ «داروین»(1)

«چارلز داروین» روز 12 فوریه سال 1809 در شهر کوچک «شروزبری» دیده به جهان گشود، پدرش «رابرت وازینک داروین» پزشک حاذقی بود. «چارلز» در هشت سالگی، مادرش را از دست داد، و از آن پس، تحت سرپرستی پدر و برادر بزرگ و خواهرش قرار گرفت و از نه سالگی تا شانزده سالگی در مدرسه شبانه روزی دکتر «بوتلر» به تحصیلات مقدماتی، پرداخت. از کودکی، علاقه مفرطی به جمع آوری اشیاء و تهیه کلکسیون های مختلف تمبر، صدف، تخم پرندگان و حشرات داشت، و در آغاز جوانی علاقه فوق العاده ای به شکار از خود نشان می داد، تا روزی که، پدرش به او گفت: «تو فقط در فکر شکار و بازی با سگان و به دام انداختن موش ها هستی، تو ننگ خود و خانواده ات خواهی شد».

وقتی که پدرش از تحصیلات وی در مدرسه دکتر بوتلر، مأیوس می گردد، او را به دانشگاه «ادیمبرو» می فرستد(1825) تا به تحصیل علم پزشکی مشغول شود ولی چیزی نمی گذرد که محیط دانشکده برای وی خسته کننده می گردد. در تمام مدت تحصیل در دانشگاه «ادیمبرو» شکار، نخستین برنامه کار او را تشکیل می داد و همه وقت با بی صبری هر چه تمامتر در انتظار پاییز بود تا بتواند نزد عموی خود رفته و به شکار بپردازد.

پدرش پس از یأس ثانوی او را به دانشکده ی علوم الهی می فرستد تا لااقل یک مرد روحانی شود، وی این پیشنهاد را از این نظر می پسندد که فرصت کافی برای شکار در دوران کشیشی، پیدا خواهد کرد. و در سال 1828 وارد دانشگاه «کمبریج» می گردد و مدت سه سال در آنجا به تحصیل ادامه می دهد ولی این بار نیز مانند دفعات پیش، دنبال شکار رفته و در ساعات درس غیبت می کند و بالنتیجه در ردیف جوانان بی عار قرار می گیرد.

ص: 111


1- . تلخیص از کتاب «داروینیسم» تألیف دکتر «محمود بهزاد».منبع:سبحانی، جعفر؛ (1386) مسائل جدید کلامی، قم: مؤسسه امام صادق (علیه السلام) .

آشنایی «داروین» با پروفسور «هستلر»

وی در سال های آخر تحصیلاتش در «کمبریج» با پروفسور «هستلر» معلم گیاه شناس آشنا می گردد. این آشنایی در روح او، انقلاب عجیبی به وجود می آورد که در راهنمایی های علمی، و فلسفی و اجتماعی او در طریق تکامل و رشد علمی، و فلسفی و اجتماعی او در طریق تکامل و رشد علمی، مؤثر می افتد تا جایی که این آشنایی ساده، به یک دوستی عمیق مبدل می گردد و در نتیجه استاد او را در گردش های علمی با خود همراه کرده و او را با شخصیت های برجسته علوم آشنا می سازد.

چند ماه پیش از آن که «داروین» از دانشکده «کمبریج» فارغ التحصیل گردد بنا به سفارش «هستلر» به عنوان یک طبیعی دان بدون دریافت حقوق، به وسیله کشتی سلطنتی «بیگل» عازم یک مسافرت طولانی می شود. حرکت کشتی دو ماه به تأخیر می افتد، و او در این مدت کتابی را که دربارۀ عجایب طبیعی مناطق حاره نوشته شده بود، می خواند و علاقه اش برای سفر و مشاهده حیوانات تشدید می گردد و بالنتیجه روز 21 دسامبر سال 1831، دومین دورۀ زندگی وی آغاز می گردد.

پنج سال جهانگردی

وی در جهانگردی، خود مرتب کار می کرد، و از چیزهایی که می دید یادداشت برمی داشت، جانورانی را که با قلاب از دریا می گرفت، تشریح می کرد و به تفکر می پرداخت. در این سفر، گیاهان و جانداران زیادی در جزایر و سواحل دریاها دید و نمونه هایی از آنها را جمع آوری و با دقت هر چه تمام تر، آن ها را مقایسه کرده و نتایج افکار خود را یادداشت و قضایای مختلفی را به یکدیگر مربوط می ساخت و روابط مخصوص میان جانوران و گیاهان، از طرفی، بین انسان و جانداران از طرف دیگر و همچنین بین جانداران و محیط زندگی بین حال و گذشته استنباط می کرد. «داروین» پس از پنج سال و دو روز جهانگردی روز 14 اکتبر 1836 به میهن خود مراجعت کرده و به تنظیم کلکسیون ها و نمونه هایی که از سفر به ارمغان

ص: 112

آورده بود، پرداخت و از همین ایام دوران تألیف و انتشار افکار او آغاز شد، و ضمناً به مطالعه در زمین شناسی و معدن شناسی می پرداخت.

از سال 1837 به بعد کتاب هایی مانند: «سفر یک طبیعی دان به دور دنیا»، «ساختمان و انتشار جزائر مرجانی»، «مطالعات زمین شناسی در آتشفشانی»، و «مطالعات زمین شناسی در آمریکای جنوبی» و غیره را منتشر کرد.

او در تمام این مدت در فکر راه حلی برای تنوع حیوانات و گیاهان و جانوران بود، که علت اختلاف آن ها را بدست آورد. تا آن که روز 24 اکتبر 1859 نظر مخصوص خود را درباره ی این آزمایش ها و استنباطات در کتاب «اصل انواع» منتشر ساخت، و موضوع تبدل انواع و اشتقاق جانداران و گیاهان از یکدیگر که پس از «لامارک» بدست فراموشی سپرده شده بود، بار دیگر بر سر زبان ها افتاد، و غوغای عجیبی در محافل علمی و مذهبی جهان برپا کرد. و در نتیجه گروهی از طبیعی دان ها آن را پذیرفتند ولی ارباب کلیسا به رد و انتقاد و تکفیر وی پرداختند.

وی در این کتاب به طور کلی دربارۀ «انواع» بحث کرده است ولی در سال 1871 کتابی به نام «اصل انسان» منتشر ساخت و فرض تبدل «انواع» را در انسان نیز صادق دانسته و می گوید که انسان و میمون دارای اجداد مشترکی می باشند.

«داروین» با داشتن عقیده فوق هرگز ملحد و خدانشناس نبود و تا پایان عمر تکالیف مذهبی خود را انجام می داد و در 19 آوریل 1882 در سن هفتادو چهارسالگی چشم از جهان بست و در کنار آرامگاه «نیوتون» به خاک سپرده شد.(1)

اصول چهارگانۀ «داروینیسم»

«داروین» نظریۀ خود را بر روى چهار اصل استوار ساخت و اصول چهارگانۀ وى عبارتند از:

1. تنازع بقا

2. انتخاب اصلح

3. وراثت صفات اکتسابى

ص: 113


1- .سبحانی، جعفر؛ (1386) مسائل جدید کلامی، قم: مؤسسه امام صادق (ع).

4. سازش با محیط

اینک به شرح هر یک از این اصول مى پردازیم:

1. تنازع بقا

افزایش نامحدود جانوران و گیاهان، سبب مى شود که غذا و مسکن براى عموم آنها کفایت نکند، تنها فرزندان آدم، اگر با مرگ و میر غیر طبیعى روبرو نشوند، در هر بیست و پنج سال جمعیت آنها در کره زمین دو برابر مى گردد و چیزى نمى گذرد که براى سرپا ایستادن فرزندان آدم، جایى پیدا نمى شود و هرگاه جانوران و گیاهان با موانعى روبرو نگردند، پس از مدتى تمام سطح کره زمین را فرا مى گیرند.

در صحنۀ زندگى، هر موجودى با صدها عوامل نابود کننده، روبرو است که اساس زندگى آن را تهدید مى کند، و هر موجودى مى خواهد عوامل بقاى خود را تحصیل کرده و از علل نابود کننده دور باشد. از این نظر همواره میان موجودات عالم نزاع و کشمکش برقرار است.

منازعه و جنگ که اثر مستقیم افزایش نامحدود موجودات جاندار و گیاهان است، در جانوران، آشکار و در گیاهان مخفى است.

«داروین» به قدرى به این اصل ایمان دارد که دربارۀ آن مى گوید: چیزى سهل تر از قبول حقیقت اصل تنازع بقا نیست و اگر چنین امرى موجود نباشد تعادلى که در طبیعت حکمفرما است، به درستى درک نخواهد شد.

پرندگان خوش آواز که با فراغ خاطر بر فراز شاخه ها مى نشینند، از حشرات و دانه ها تغذیه مى کنند، و با این عمل خود، دائماً عده اى از موجودات زنده را معدوم مى سازند.

مرغان شکارى یا چهار پایان گوشت خوار دائماً در کمین مى باشند تا این پرندگان خوش آواز را طعمه خود ساخته از تخم ها و نوزادان آن ها سد جوع کنند.

ص: 114

2. انتخاب اصلح «طبیعى»

مدرک كشف این اصل همان انتخاب مصنوعى است، که میان کشاورزان مرسوم است: آنان از هر نسل، تعدادى را که داراى عالى ترین صفات مطلوب مى باشند، انتخاب مى کنند و با اعمال طولانى سرانجام از این انتخاب مصنوعى، نژادى به دست مى آید که از کلیه آلودگى ها پیراسته مى باشد.

روى این اساس: در این جهان تنازع، موفقیت و بقا از آن موجوداتى است که شرایط بقاى آن ها بیشتر، و عوامل حیاتى در آنان بیش از دیگران موجود باشد مثلاً در میان حیوانات، تعدادى با شاخ هاى کوچک و بزرگ پیدا مى شوند، از آنجا که دستۀ اوّل به خوبى مسلح نشده اند احتمال نابودى آن ها بیشتر است، و دسته دوم در برابر حوادث بهتر پایدارى مى کنند. اگر اخلاف آنها به نوبۀ خود با شاخ هایى بهتر به دنیا آیند، این اعضا به تدریج در نسل هاى دیگر کامل تر مى شوند و بدین طریق انتخاب انسب، سبب پیدایش تکامل مى گردد.

خلاصه در این میدان مبارزه، فتح و غلبه با افرادى است که با شرایط نیرومندترى مجهز گردند، در این صورت طبقه مغلوب جاى خود را به فاتح داده و خصایص طبقۀ فاتح تحت قانون وراثت به نسل هاى بعد منتقل مى شود و در هر نسلى به صورت کامل ترى درآمده بالنتیجه تحول انواع به وجود مى آید.

3. قانون وراثت

قانون وراثت سومین اصلى است که «داروین» به آن تکیه کرده است، وى معتقد است که صفات اسلاف به اخلاف منتقل مى گردد، و هر تحوّلى که در پدر و مادر به عنوان یک پدیدۀ مادى رخ دهد همان گونه به فرزندان آن ها انتقال مى یابد و در طول زمان در نسل هاى آینده به صورت یک تغییر کلى و نوعى درمى آید و در حقیقت این تغییرات جزئى پس از چند نسل، باعث مى شود، فاصله اى زیاد، میان نیاکان و فرزندان به وجود آید، به طورى که هنگام مقایسه به صورت دو نوع مختلف و گوناگون درآیند.

ص: 115

نتیجۀ مطالعات او در این باره این است: «اگر صفت یا تغییرى در جانور یا گیاهى در مرحله اى از زندگى ظاهر شود، در فرزندان او در همان سن یا زودتر بروز خواهد نمود».

4. قانون سازش با محیط

اعضاى هر موجودى از گیاهان و جانوران، تابع محیطى است که در آن جا زندگى مى کنند، اگر تغییرى در محیط زندگى آن ها رخ دهد، لازم است براى ادامۀ زندگى تغییراتى در سازمان وجود آنان پدید آید، مثلاً: هرگاه یک موجود خاکى به محیط آبى انتقال یابد، و ناچار شود که غذاى خود را در آب تهیه کند، باید اعضاى مناسب محیط زندگى در او بوجود آید. هرگاه بر اثر تغییر محیط، اعضا سابق آن بى مصرف شود، کم کم رو به تحلیل گذارده و از بین مى رود. وى پیدایش پردۀ شنا را در پاى «اردک»، از این راه تحلیل و تفسیر مى کند و نتیجه مى گیرد که هرگاه حیوان چشم دارى مجبور شود که در غارها و دالان هاى زیرزمینى بسر برد، کم کم قوۀ بینایى او از ببن مى رود، و پس از چند نسل در ردیف حیوانات نابینا درمى آید.

«داروین» با این اصول چهارگانه معتقد شده که موجوداتى که امروز به صورت انواع مختلف دیده مى شوند روز نخست یک نوع بیش نبودند سپس به مرور زمان از یکدیگر جدا شده اند و دربارۀ انسان نیز همین گونه نظر مى دهد.

شجره انسان از نظر «داروین»

«داروین» بر اثر شباهت هاى زیادى که، میان انسان و میمون وجود دارد، تبار انسان را به میمون رسانیده و احتمال مى دهد، که میمون ها از جانورانى پدید آمده اند که امروز آن ها را در دسته اى به نام «لمور» ها(1) جاى مى دهند.

«لمور» هم چنان که به میمون شباهت دارد، به کیسه داران نیز بى شباهت نیست. این جانوران از پستانداران اشتقاق یافته، و زیر شکم

ص: 116


1- . قدر مشترکى که میان میمون و برخى از جانوران «لمور» تصور کرده است همان «پریمات» است.

خود کیسه مخصوصى دارند و نمو فرزندان آنها در میان آن به پایان مى رسد سپس با طى وسایطى ریشه وجود انسان را به پست ترین ماهى ها مى رساند. اینک به طرز تحول و تکامل انسان در مکتب «داروین» توجه فرمایید: «داروین» پس از مقایسه هاى فراوان میان انسان و میمون از نظر دست، پا، ماهیچه، عضلات، مغز، جمجمه و سایر قسمت ها، دربارۀ تحول انسان چنین مى گوید: «بوزینگانى که در نواحى سنگلاخ روزگار مى گذرانند، و معمولاً به بالاى درختان نمى روند روشى حاصل کردند که کاملاً شبیه روش سگان است. فقط انسان از آن میان به روش دوپایى تمایل نمود. قدرت کنونى انسان اثر مستقیم دست هاى او است. وى دست هاى خود را به منظور راه بردن تند و تحمل وزن بدن و براى بالا رفتن از درختان به کار مى برد؛ هرگز چنین موقعیتى را نداشت، وى موقعى توانست برخى از کارها را انجام دهد، که دست ها و قسمت فوقانى تنه آزاد گردید. این اعمال به نوبۀ خود اتکا به روى دو پا، و حالت «قائم» بودن را تشدید کرد». «براى رسیدن به این هدف سودمند، پاها مسطح گردید. انگشت شست پا به تناسب وضعیت، تغییر شکل داد و انسان دیگر خمیده راه نرفت و تغییرات جزئى دیگر در خلال این تغییر حادث گردید. مثلاً دندان هاى «انیاب» براى پاره کردن گوشت به کار نرفت و تدریجاً به اندازۀ دندان هاى دیگر باقى ماند. سپس قیافه موحشى که داشت از بین رفت، مغز رفته رفته بزرگ تر گردید، جمجمه و ستون فقرات براى نگهدارى و حفظ آن، تغییراتى حاصل نمود، و بالنتیجه قدم به قدم به مرحلۀ کنونى نزدیکتر شد». این بود خلاصه «نظریه» یا «فرضیه» «داروین» در صد سال پیش.

نظر دانشمندان دربارۀ فرضیۀ «داروین»

ما پیش از این که به انتقاد هر یک از اصول چهارگانۀ «داروینیسم»، بپردازیم، نظریات برخى از دانشمندان طبیعى را که به قول «گوبینو» وارسته و بى غرضند، در این جا منعکس مى سازیم. دانشمند مصرى «فرید وجدى»، این نظریات را نقل

ص: 117

کرده است(1) و ما قسمتى از آن را در این جا مى آوریم و سپس مشروحاً به نقد اصول چهارگانه مى پردازیم. «فون بایر» دانشمند بزرگ و باستان شناس آلمانى در کتاب «ابطال نظر داروین» که در سال 1886 چاپ شده است، مى نویسد: هر کس بگوید که انسان، زاده میمون است، باید او را یک فرد جسور و متهور دانست، زیرا ما در حفارى هاى خود، کوچکترین گواهى بر این گفتار پیدا نکردیم. «فیرکو»، طبیعى دان آلمانى متخصص علم «آنتروپولوژى» (تاریخ طبیعى انسان) مى نویسد: پیشرفت هاى محسوسى که علم تاریخ طبیعى انسان نموده است، روز به روز خویشاوندى انسان و میمون را دورتر مى سازد. دقت در حفریات عهد چهارم زمین شناسى این مطلب را به خوبى مى رساند، که انسان هاى آن وقت مثل انسان هاى حالا بودند و هرگاه انسان، زاده میمون باشد بایست انسان هاى آن وقت به آبا و اجداد خود میمون شبیه تر باشند، هنگامى که جمجمه هاى آنها را در نظر مى گیریم و مورد دقت قرار مى دهیم آرزو مى کنیم که اى کاش کله هاى ما هم مثل آنها بوده باشد. و ما در حفریات خود نسبت به آن دوران هرگز به انسان ناقص الخلقه برخورد نکردیم در صورتى که در انسان هاى فعلى ناقص الخلقه فراوان است، و هرگز به کله میمونى که به کله انسان شباهت داشته باشد، دست نیافتیم. «ایلى دوسیون»، در چاپ دوم کتاب خود به نام «اللّٰه والعلم» مى نویسد: فرضیۀ «داروین» که بیست سال تمام با حملات مخالفان خود روبرو بود و در برابر آنها مقاومت مى کرد، به وسیله دو ضربت شدیدى که از ناحیۀ بعضى از طرفداران سابق خود، بر دو اصل آن وارد آمد، آخرین مقاومت خود را از دست داد: قانون انتخاب طبیعى به وسیله «هربرت اسپنسر» ابطال گردید و قانون وراثت اوصاف اکتسابى که پایۀ نظریۀ «داروین» است با تحقیقات دانشمند جنین شناس «ریسمان» از پاى در آمد.

چینو» استاد دانشگاه «نانسى» در کتاب خود به نام «اصول تکوینى انواع» که برندۀ جایزۀ مخصوص دانشمندان تاریخ طبیعى گردید، مى نویسد: قانون سازش با محیط و تطبیق اعضا با مقتضیات وضع زندگى، بى پایه است. کسانى که تصور

ص: 118


1- . «على اطلال المذهب المادّى»، صفحات 103-108.

کرده اند که «اردک» بر اثر شنا، این پرده شنا را در پا پیدا کرده است و در روز نخست دارا نبوده است، سخت در اشتباهند، بلکه او خود را مجهز با ابزار شنا دیده از این جهت دست به شنا زده و مسلماً او از روز نخست براى شنا کردن آفریده شده است. «بلوجر» دانشمند فیزیولوژیست آلمانى در کتاب خود، مى نویسد: من از نزدیک تمام استدلالات کسانى را که معتقد به انتقال صفات اکتسابى بوده اند (و صفاتى که جسم از آغاز دارا نبوده، بلکه بعداً روى اسباب خارجى پیدا کرده است) یک یک مورد بررسى قرار داده ام، ولى هیچ کدام آن ها قدرت اثبات این قانون کلى را ندارند. «دوواریموند»، فیزیولوژیست فرانسوى مى نویسد: قانون وراثت براى تغییر حوادث طبیعى اختراع گردید، و خود، جز فرضیه چیز دیگرى نیست. نویسندگان فرانسوى «دائرة المعارف قرن بیستم»: در جلد 31، صفحه 299 مى نویسند: فرضیۀ «داروین» گروهى را گول زد و عده اى نداى او را اجابت کردند، ولى اساس آن باطل است، زیرا لازمۀ این فرضیه این است که تمام اوصاف سودمند در موجودات زنده به طور اتفاق، به وجود آمده اند و خود این نتیجه، اساس این نظریه را متلاشى مى سازد. استاد «ایف دورج» عضو مجمع علمى فرانسه مى گوید: هنگامى که «داروین» قانون انتخاب طبیعى را کشف کرد، در آغاز تصور شد که بزرگترین قوانین علمى که به دست «نیوتون» ها کشف مى گردد، پا به منصۀ ظهور گذارده است ولى چیزى نگذشت، در برابر اشکالات دندان شکن تاب نیاورد. این ها سخنانى است که استادان علوم طبیعى دربارۀ این فرضیه گفته و نوشته اند، و خوب مى رساند که نظریۀ «داروین» نه تنها یک فرضیۀ علمى نیست، بلکه بر اثر تحقیقات اخیر دانشمندان حتى از دایرۀ فرضیۀ علمى، که جا دارد پیرامون آن بحث و گفتگو و اظهار نظر شود؛ نیز بیرون رفته است. ولى، شاید این اعترافات اجمالى براى ما کافى نباشد، زیرا بالاخره ممکن است، گفته شود، که هر نظریۀ مسلمى تا چه رسد به غیر مسلم، مخالفى دارد، و مخالفت هاى این دانشمندان شاید از این حدود بیرون نرود، از این نظر لازم است هر یک از اصول چهارگانۀ «داروینیسم» را مورد

ص: 119

بررسى قرار داده و پیرامون آن ها بحث کنیم. اینک مشروح بحث در اطراف اصول و پایه هاى آن:

نقد اصول چهارگانه «داروین»

نقد اصول چهارگانه «داروین»(1)

الف. قانون تنازع بقا تا چه اندازه درست است؟!

محاسبۀ «داروین» درباره ی جانداران و گیاهان عین واقع است، ولی علل تعادل و یا به عبارت روشن تر، علل کشتارها و ویرانی ها، این نیست که: اقویا، ضعفا را از بین می برند. هرگز داشتن اعضای مفید یا زیان بخش رابطه ای با این قسمت ندارد، بلکه حوادث غیرمترقب خارج از دایره ی جانوران، موجب این تعادل می شود. گاهی بر اثر خشکیدن یک مرداب کلیه ی جانورانی که در آن اطراف زندگی می کردند، از بین می رفتند، و این نابودی دسته جمعی کوچکترین ارتباطی به انتخاب اصلح ندارد. دم های کوچک و دراز، پوست های ضخیم و نازک در این مورد برابر می باشند.

و به قول «گوبینو»(2)

تنازع بقا همیشه با آن بی رحمی که «داروین» می پندارد، همراه نیست. بی گمان تعادل حیوانات از قربانی های فراوانی پدید آمده است. اگر یک «قورباغه» هزاران تخم و نوزاد آورد، دو تا از آنها زنده می مانند باقی را یا قورباغه ها و حشرات دیگر می خورند یا بر اثر انگل ها و بیماری ها از میان می روند. این ویرانی ها بی آن که هیچ رابطه ای با این که فلان فرد دمی کوتاه یا دراز، و یا پوستی روشن تر و تاریک تر، و دستگاه تنفسی کامل تر یا ناقص تر و... داشته باشد، انجام می گیرد.

ب. انتخاب اصلح تا چه پایه درست است؟!

تغییرات و تحولاتی که در جانداران به وسیلۀ دگرگون شدن محیط رخ می دهد در چندین نسل، بسیار جزئی و نامرئی و غیر محسوس است و پس از مرور هزاران سال به صورت یک تغییر کلی درآمده و پایۀ انواع را تشکیل می دهند.

ص: 120


1- . داروینیسم ، ص 62 .
2- . «بنیاد انواع»، ص 61.

بنابراین، این تغییرات جزئی چطور می تواند پیروزی دسته ای را که این تحول ناچیز در آن رخ داده است بر دسته ای که این تغییر در آن ها به وجود نیامده است، تضمین کند.

فرض کنید بر اثر دگرگون شدن شرایط زندگی دسته ای از پستانداران، با سپری شدن زمان و توالدهای زیاد، تحولات ناچیزی در ناحیه ی گردن یا دم و شاخ پیدا نمودند، آیا این تحول به آن حد می رسد، که بتوانند بر همجنسان خود پیروز گردند و آن ها را به حکم اینکه «... در نظام طبیعت ضعیف پامال است» از بین ببرند، و یا مقاومت آن ها در برابر حوادث کمتر بوده و خود به خود طومار زندگی آن ها در هم پیچیده شود؟

«گوبینو» استاد دانشگاه در کتاب «بنیاد انواع» صفحه 62 می نویسد:

«تغییرات مولد قابلیت تغییر فردی، چون همیشه خفیف و ناچیزند، سود یا زیان آن ها هم بسیار کوچک است. آیا این تغییرات می تواند تحولی به منظور انتخاب فرد لایق و مستعدتر انجام دهد؟ هیچ کس نمی تواند بپذیرد که شاخی درازتر از چند میلیمتر، و پرده پایی به ضخامت دو یا سه میلیمتر، می تواند خود را از گزند حوادث برهاند. تنازع بقا میدان مسابقه «المپیک» نیست و نمی توان آن را به مسابقه اسب دوانی که درازی سر اسب هم در پیروزی دخیل است، تشبیه کرد. فقط تغییرات بزرگ، محاسن یا معایب کافی را برای انجام انتخاب انسب پدید می آورد و از این رو امتیازات فردی دارای اهمیتی بسیار کوچک می باشد».

«انتخاب انسب متوجه صفتی مجرد نمی شود، و به موجودات زنده که دارای مجموع صفات خوب یا بد هستند، کار دارد. در این صورت پیش بینی این تنازع بسیار دشوار است. صفتی که در یک شرایط فرد را از خطر نیستی می رهاند، ممکن است در شرایط دیگر مایه ی نابودی گردد. از آن گذشته، مشاهدات، چنین نشان می دهد که انتخاب انسب با حذف افراد متغیر، دسته ی متوسط را از نیستی حفظ می کند».

ص: 121

ج. قانون وراثت در صفات اکتسابی

باید گفت اصل وراثت، یکی از اصول مسلم جهان علم بوده و هست و هرگز مورد تردید نبوده و نمی باشد. اساساً حافظ صورت نوعی جانداران و گیاهان، قانون وراثت است. یک درخت گردو تمام خصوصیات ریشه، شاخ و برگ و دانه بستن را از هستۀ گردو، به ارث می برد، و در واقع تمام این تفاصیل به طور اجمال در آن هسته وجود داشته و پس از کاشتن یکی پس از دیگری آشکار می گردد. یک تخم گل که به صورت ظاهر یک دانه ی خشکیده است، در باطن تمام خصوصیات گل از ریشه، ساقه، برگ، رنگ و بو در درون آن نهفته است و در یک محیط و شرایط مخصوص این وجود اجمالی، مبدل به وجود تفصیلی می گردد.

به حکم قانون وراثت، فرزند آفریقایی از نظر سیاهی پوست، پیچیدگی مو، کلفتی لب و سایر خصوصیات، مانند پدر می گردد. چشمان آبی و موی بور یک فرد اروپایی هم تحت قانون وراثت به او رسیده است و....

تمام این ها و صدها نظایر آن، مسلم بودن قانون وراثت را اثبات کرده و آن را در ردیف امور حسی درآورده است.

ولی سابقاً کیفیت انتقال این اوصاف معلوم نبود و هم چنین سایر مطالب در پشت پرده قرار گرفته بود، تا این که دانشمندان با پنجه های علم پرده های جهل را پاره کرده و با دستگاه های قوی و ذره بین های نیرومند «سلول» را کشف و روشن کردند که منشأ پیدایش یک موجود زنده، موجود بسیار ریزی است که در شرایطی مخصوص تکامل پیدا می کند و بالنتیجه به صورت گیاه، حشره، حیوان و یا انسان درمی آید.

کشف این راز مطلب را پیچیده تر کرد و ابهام بیشتر گردید، زیرا در آغاز تفکر هرگز قابل قبول نبود که تمام این خصایص و صفات در یک موجود ریز به نام «سلول» که بایست به کمک ذره بین دیده شود، نهفته گردد.

حیات شناسان به امید حل این معما، وقت خود را به سلول شناسی گذراندند، و در پشت میکروسکوب ها صرف وقت کردند.

ص: 122

مسأله پر از مشکلات فراوان بود، از یک طرف با «سلول» سرو کار داشتند که عضو مادی و واجد خواص فیزیکی و شیمیایی بود. و از طرف دیگر با موضوع وراثت مواجه بودند و با خود می گفتند عامل وراثت در کجای آن و در کدام قسمت از «سلول» قرار گرفته است. مسئولیت آن را به کدام یک از اعضا آن دهیم؟ کدام یک از قطعات هسته موجب می گردد که مثلا پسری، بینی مادر و چشمان پدر را به ارث ببرد و فلان کیفیت را از اجداد خویش اخذ کند؟(1)

سرانجام کاوش های علمی دانشمندان پرده از این راز نیز برداشت، در تقسیم «سلول» به قسمت های مختلف آن برخوردند. از آن جمله، هسته ای بیضی شکل، که در موقع تقسیم «سلول» قطعات کوچکی در آن پیدا می شود، و نام این قطعات ریز «کروموزوم» است. دامنه ی تحقیقات هم چنان توسعه یافت و بسیاری از دانشمندان موفق شدند که شماره ثابت این «کروموزوم»ها را به دست آورند.

این دانشمندان در نتیجه اثبات کردند، که هر یک از سلول های بدن انسان دارای چهل و هشت «کروموزوم» است. سلول گاو 60، موش 40، مگس 12، نخود 14، گوجه فرنگی 24، زنبور عسل 32، انگل اسب 54. اسب 46 و... «کروموزوم» دارند.

گسترش پژوهش های علمی دانشمندان به این نتیجه رسید که در میان «کروموزوم»ها ذرات بسیار کوچکی نیز وجود دارد، به نام «ژن» که در واقع عامل وراثت اوصاف والدین به فرزندان است.

خواص ارثی مربوط به عواملی هستند، که به نام «ژن» موسوم اند، و تعدادشان خیلی زیاد، و مانند دانه های تسبیح جای گرفته اند. «ژن»ها در روی یکدیگر بی تأثیر نیستند و ممکن است یک خاصیت، به چند «ژن» بستگی داشته باشد. بدین معنی که هر یک از آنها یک قسمت معینی از خواص و صفات مشخص را تولید کنند. نتیجه اینکه مبدأ حیاتی یک موجود زنده به نام انسان سلولی است که از اتحاد دو نطفه نر (اسپرماتوزوئید) و ماده (اوول) به وجود می آید و صفتی که

ص: 123


1- . تاریخ علوم، ص 707.

بخواهد از والدین به اولاد منتقل گردد، باید در سلول های نطفه، موجود باشد و از طریق آنها به اولاد انتقال یابد. بنابراین اگر هر تغییر یا صفتی در «ژن»ها موجود باشد آن تغییر یا صفت، ارثی است و اگر در آنها موجود نباشند، ارثی نیست.

عامل ارث در زمان «داروین» کشف نشده بوده ولی آنچه امروز برای دانشمندان هنوز هم مبهم است این است که «ژن»ها تحت چه عواملی متأثر می شوند و چه وسایلی می توانند تغییراتی در آنها ایجاد کند تا بر اثر این تغییرات، بتوانند اوصاف را به اخلاف منتقل سازند. این نقطه هنوز مبهم است.

«گوبینو» می گوید امروز ما می دانیم که صفات موروثی به وسیله مولکول های شیمیایی یا «ژن»ها که در «کروموزوم» های هسته جای دارد، منتقل می شوند. در هر هسته چند هزار «ملکول» شیمیایی وجود دارد. بعضی از آن ها به رنگ پوست و بعض دیگر به رنگ یا شکل چشم، و عده ای به شکل یا نسج و یا وضع بال ها مربوط می باشد برای آن که یک تغییر اکتسابی مثلاً سیاهی پوست بر اثر تأثیر نور موروثی باشد، باید این تغییر جسم به وسیله ای که هنوز معلوم نشده، در غدد تناسلی در هر ناحیه یا به عبارت بهتر در هر هسته نفوذ کند، به «مولکول»های شیمیایی که مربوط به رنگ جلد است برسد، و با دقت چنان جهت آنها را تغییر دهد که فرزندان از همان آغاز تولد، پوستشان رنگ دار گردد.

ولی این گونه نفوذ خاص، غیر قابل فهم است. از روی هیچ رابطه ی عصبی یا ترشحی نمی توان فهمید که تغییر موضعی بدن پدر یا مادر، بتواند در جهتی موازی پاره ای از یاخته های مولد «ملکول» های شیمیایی را تغییر دهد.(1)

این ها دانش های امروز بشر است. روی این مبانی مسلم، ادعای انتقال صفات اکتسابی چنان که «داروین» ادعا کرده است کاملاً بی اساس است، زیرا این اوصاف در صورتی منتقل می شوند که در «ژن» تحولاتی ایجاد کنند و بدون تحول، انتقال صفات امکان پذیر نخواهد بود. ولی متأسفانه تاکنون عامل تحول در «ژن»

ص: 124


1- . «بنیاد انواع» چه می دانم ، ص 58.

برای بشر مکشوف نگردیده است و هنوز علم ثابت نکرده است به کار بردن یا نبردن عضوی یا دگرگونی محیط می تواند در عامل وراثت تحولاتی ایجاد کنند.

آزمایش ها، موروثی بودن صفات اکتسابی را تکذیب می کند. علاوه بر این که گواهی بر صحت انتقال صفات اکتسابی در دست نیست آزمایش ها بر خلاف آن گواهی می دهند.

تغییرات اکتسابی به یکی از شش روش زیر ممکن است در جانوری ظهور کند:

1. قطع شدن یک یا چند عضو

2. بر اثر بعضی از امراض

3. مصونیت عمومی بدن تحت اثر بعضی امراض میکربی.

4. اثر نور، حرارت، رطوبت، غذا، و مانند این ها.

5. اثر استعمال یا عدم استعمال اعضا.

6. اثر تعلیم و تربیت.

ولی آزمایش های پی در پی بر خلاف تمام این طرق شش گانه گواهی داده و هرگز بر اثر هیچ یک از این اسباب، صفات اکتسابی به اخلاف منتقل نگردیده است و اینک تفصیل هر یک از این آزمایش ها:

1. قطع شدن عضوی از اعضا

به طور کلی قطع شدن عضو، اساساً موروثی نمی گردد، از جمله آزمایش هایی که در این باره به عمل آمده است، این است که در طی بیست و دو نسل متوالی، دم یک دسته موش را بریدند (در حدود 1592موش) ولی نوزاد همیشه با داشتن دم طبیعی، به دنیا می آمدند.

روشن تر از همه مسألۀ بکارت دختران است، از روزی که تمایلات جنسی میان مرد و زن بوجود آمده است، همواره مادران این پرده را از دست داده اند ولی هرگز این صفت به اخلاف منتقل نگردیده است و تقریباً تمام دختران با پردۀ بکارت پا به عرصۀ وجود نهاده و این خصیصه را از مادران خود به ارث نبرده اند.

ص: 125

مسلمانان و کلیمیان قرن هاست که فرزندان خود را ختنه می کنند ولی کمتر پسری ختنه شده پا به دنیا می گذارد. اینها تمام گواه بر این است که هرگز اختصاصاتی که با قطع شدن اعضا به جانوری دست می دهد، موروثی نمی شود.

2. اختلالاتی که از طریق امراض به وجود می آید

آزمایش و تجربه نیز موروثی بودن این سنخ از صفات و اختصاصات را تکذیب می کند. و هرگز اختلالاتی که از طریق بعضی از امراض، در جاندار پدید می آید، موروثی نمی شود. به چند خرگوش باردار بیست روز پس از باردار شدن چند دفعه متوالی محلولی قوی از نفتالین مخلوط با روغن زیتون نیم گرم خوراندند، این ماده معمولا اثرش بر روی عدسی چشم است و آن را کدر می کند، در خاتمه عمل خرگوش های باردار از یک طرف و جنین آنها از طرف دیگر دارای عدسی های کدر شدند و پس از پایان دوره ی حمل نوزادان همه دارای عدسی های کدر بودند. از جفت گیری اولاد حاصل از نسل اول هر چه خرگوش زاییده شده، عدسی سالم داشته اند.

3. مصونیت عمومی بدن بر اثر بعضی امراض میکربی

این عامل نیز هرگز باعث موروثی بودن مصونیتی که بر اثر برخی از امراض میکربی در جاندار پدید می آید، نمی گردد. و این مطلب به قدری روشن است که احتیاج به آزمایش ندارد. بسیاری از افراد انسان، در دوران عمر به بیماری های حصبه، دیفتری و غیره مبتلا می شوند و معالجه کامل، تا مدتی مصونیتی در بدن بیمار پدید می آورد و او را از ابتلای مجدد مصون می دارد ولی هرگز این خاصیت اکتسابی (مصونیت) موروثی نیست و اولاد همین افراد در دوران عمر خود به همین بیماری ها مبتلا می گردند.

4. اثر نور، حرارت، رطوبت و غذا در موروثی شدن یک صفت

جای شک نیست که محیط در روی جانور اثرهای مخصوص می گذارد و تغییراتی به وجود می آورد، ولی بحث و گفتگو در اینجاست که آیا این صفات و حالات که محیط به وجود آورده است، موروثی می شود، یا نه؟ و از آزمایش های

ص: 126

متعدد، چنین نتیجه گرفته شده است که این صفات و تغییرات اکتسابی موروثی نمی گردد.

«سوستر» در سال 1915 عده ای از موش ها را در اتاق گرم دارای حرارت 22 درجه و عدۀ دیگر را در اتاق دارای صفر الی چهار درجه، به مدت شش ماه پرورش داد و سپس ملاحظه کرد که درازی گوش و دم موش های اتاق گرم بیشتر از موش های اتاق سرد است، و اولاد حاصل از دو دسته مذکور را پس از آن که در حرارت عادی پرورش داد در وضع طول پا و دم آنها، تفاوتی مشاهده نکرد.

«پن» آزمایشی در این باره دارد که ما آن را در توضیح اصل چهارم بیان خواهیم کرد.

ممکن است گفته شود که صفات اکتسابی در صورتی موروثی است که جنبه ی طبیعی داشته باشد نه مصنوعی و تمام این آزمایش ها دور تحولاتی می گردد که تمام تغییرات در آنجا مصنوعاً به وجود آمده است.

ولی هرگز علت این تخصیص روشن نیست و زمام موروثی بودن صفات در دست ما نیست که هر کجا دل ما بخواهد به آن طرف برگردانیم، و نیز ممکن است تصور شود که موروثی بودن یک صفت مدت طولانی تری لازم دارد و مدت این آزمایش ها بسیار کوتاه است.

این عذر تا حدی پذیرفته است ولی مدت طولانی در آنجا لازم است که صفت موروثی بخواهد به طور بارزی جلوه گر شود. به طوری که نوع واحدی را دو صنف قلمداد کند، ولی آثار جزئی هرگز نیازی به مدت طولانی ندارد. دراز شدن دم و یا کوتاه شدن آن به اندازه یک میلیمتر بایست در طول بیست و دو نسل به منصه ی ظهور برسد، در صورتی که چنین اختلافاتی مشاهده نشده است.

5. وراثت، بر اثر استعمال و عدم استعمال عضو

«داروین» و «لامارک» روی این قسمت بیشتر تکیه کرده اند و نابینا بودن بسیاری از جانوران غارنشین را روی همین اصل می دانند، ولی آنچه مسلم است، این است که استعمال و عدم استعمال وسیلۀ تقویت عضو و ضعف آن می گردد، و

ص: 127

دانشمندان امروز، کوری برخی از حیوانات را که احتیاج به قوه بینایی ندارند، بر اثر جهشی می دانند که گاهی یک مرتبه در حیوانات پدید می آید و ما فرضیۀ جهش را بعداً بررسی خواهیم کرد.

علاوه بر این دانشمندان در همان محیط های تاریک جانوران زیادی را پیدا کرده اند که نه فقط چشم های عادی دارند بلکه بسیاری از آنها دارای چشم های درشت و غیر عادی هستند و مشروح این بحث در انتقاد از اصل چهارم بیان می شود.

6. تعلیم و تربیت

ششمین راهی که برای موروثی بودن صفات اکتسابی در دست است، همان تعلیم و تربیت می باشد. در این باره آزمایش هایی به عمل آمده است که نتایج مختلف دارد. به طور مسلم در انسان پاسخ منفی است، زیرا ملکات فاضله و صفات و سجایای ارزنده و رذائل اخلاقی که از طریق تعلیم و تربیت پدید آمده باشد، در آدمیزاد ارثی نیست، یعنی موروثی بودن کلیت ندارد، و مطالبی که از همان طریق آموخته است به اخلاف منتقل نمی شود. هرگز فرزند یک بنا یا یک معمار و یا یک مهندس بنا و معمار و مهندس زاییده نمی شوند. همچنین....

آزمایشی که دانشمند معروف «پاولوو» به عمل آورده است به نفع این مطلب گواهی می دهد، یک عده موش را این طور عادت می دهند، که حاضر بودن غذا را به وسیلۀ صدای زنگ، به آنها اطلاع دهد. این عادت پس از 300 بار تکرار در آنها چنان عادی می شود که به محض شنیدن صدای زنگ به طرف غذا می دوند. اولاد حاصل از این موش ها بر اثر 100 بار تمرین مانند والدین خود به صدای زنگ عادت می کنند و در نسل دوم 20 بار تمرین در نسل سوم 10 بار و بالاخره در نسل چهارم پنج دفعه تمرین کفایت می کند.

«پاولوو» چنین نتیجه می گیرد که پس از چند نسل، این عادت چنان موروثی می شود که به شنیدن نخستین صدای زنگ، عمل اجدادی خود را صورت خواهند داد.

ص: 128

ولی آزمایش «پاولوو» با آزمایش های نظیر آن اساساً مطابقت نمی کند. چنان که «مارک دوول» در سال 1924 در طی چند نسل متوالی یک عده موش سفید را این طور عادت می دهد که غذای خود را در محلی پیدا کنند که برای رسیدن به آن باید از راه های پرپیچ و خم عبور کنند ولی این صفت هرگز در فرزندان آنها موروثی نگشته است. وقتی «مارک دوول» اولاد این موش ها را مورد آزمایش قرار می دهد بر خلاف «پاولوو» نتیجه می گیرد، یعنی برای عادت دادن بچه های آنها ناچار می شود به اندازه ای وقت صرف کند که برای والدین آنها کرده بود.

در پایان لازم است درباره ی غرایز و احساسات عجیب حیوانات و کارهای دقیقی که بعضی از این حیوانات انجام می دهند، که با اعمال یک انسان فهمیده و هوشمند که پس از مدتی فکر و اندیشه بجا می آورد، برابری می کند؛ سخنی بگوییم.

زنبور عسل، خانه های شش گوشه می سازد. شیرۀ گل ها را با مهارت کامل مکیده، برای خود و آدمیزاد لذیذترین غذا را آماده می کند، مورچگان با مهارت کامل، خانه می سازند. نوزادان خود را تربیت می کنند. کارهایی انجام می دهند، که خردمندان انگشت تعجب به دندان می گیرند.

«داروین» می گوید: زنبور عسل و مورچگان پس از یک سلسله آزمایش ها، موفق به چنین کارها شده اند و این ادراک به عنوان توارث به فرزندان آنها رسیده است.

ولی گفتار «داروین» در این باره بسیار گنگ و پیچیده است و قادر به حل اشکال نیست زیرا هر گاه این سنخ ادراکات از طریق توارث به اخلاف می رسد، پس چرا علوم انسان از طریق وراثت به اخلاف واگذار نمی شود؟ فرزند دانشمند، عالم و دانشمند نمی گردد؟ فرزندان بنا و آهنگر تا کارگاه نروند، بنا و آهنگر نمی شوند و همچنین...؟

گاهی گفته می شود ممکن است فرزندان حیوانات این گونه کارها را از پدران و مادران خود بیاموزند و با مراقبت هایی یاد بگیرند، ولی این اندیشه بسیار بی پایه

ص: 129

است، زیرا بسیاری از حیوانات روی پدر و مادر را نمی بینند و این حسرت را تا روز مرگ با خود دارند. مع الوصف به انجام کارهای زندگی خود توانا و عالمند. نمونۀ روشن این موضوع پرنده ای به نام «اکسیکلوب» است. دانشمند معروف فرانسه «وارد» دربارۀ این حیوان مطالعه کرده و می گوید: از خصایص آن این است که وقتی تخم گذاری او تمام شد، می میرد. یعنی هرگز روی نوزادان خود را نمی بیند و همچنین نوزادان روی پر مهر مادر خود را نخواهند دید. آنها هنگام بیرون آمدن از تخم، به صورت کرم هایی هستند بی بال و پر، که قدرت تحصیل آذوقه و مایحتاج زندگانی را ندارند. لذا بایست تا یک سال به همان حالت در یک مکان محفوظ بمانند و غذای آنها مرتب در کنارشان باشد. به همین جهت وقتی پرندۀ مادر احساس می کند که موقع تخمگذاریش فرا رسیده است قطعۀ چوبی تهیه کرده و سوراخ عمیقی در آن احداث می کند سپس مشغول جمع آوری آذوقه می شود و از برگ ها و شکوفه هایی که قابل استفاده برای تغذیه ی نوزادان او می باشد به اندازۀ خوراک یک سال، هر یک از آنها تهیه کرده و در انتهای سوراخ می ریزد و بعداً تخم روی آن می گذارد و سقف نسبتاً محکمی از خمیرهای چوب بر بالای آن بنا می کند.

چطور می توان گفت، این حیوان که در هیچ نسلی روی مادر خود را نمی بیند این گونه امور شگفت انگیز را از طریق تعلیم آموخته است؟

بهترین گواه ما همین زنبور عسل است که همه با آن آشنا هستیم، زنبور عسل را هر گاه پس از تولد در نقطه ای دور از پدر و مادر پرورش دهیم، باز هم به انجام تکالیف خود از قبیل خانه سازی و مکیدن گل ها بدون کوچکترین تعلیمی، قادر خواهد بود.

د. «سازش با محیط»

جاندار و گیاهی که در محیطی زندگی می کند، باید یکی از این دو راه را انتخاب کند یا خود را با محیط تطبیق دهد و اعضایی متناسب با محیط به دست آورد و یا زندگی خود را از دست بدهد.

ص: 130

جای شک نیست که محیط روی موجود زنده تأثیر دارد، گل هایی که در کوهستان ها می رویند، یا گل هایی که در زمین های پست پرورش داده می شوند، کاملاً با هم فرق دارند. جانداری که در خشکی زندگی می کند، با جاندار آبی تفاوت دارد. ولی هرگز این اصل کلیت ندارد و آزمایش هایی به عمل آمده که کلیت آن را تکذیب می کند و اینک نمونه هایی از این آزمایش ها:

1. دانشمندی به نام «پن» شصت و نه سال متوالی مگس سرکه را در تاریکی پرورش داد و اولاد آخرین نسل را به روشنایی آورد و کمترین اختلافی در ساختمان چشم آن ها مشاهده نکرد.

گاهی گفته می شود که این مدت برای تحلیل رفتن دیدگان آن ها کم است و صدها نسل می خواهد که محیط درباره ی آن ها تأثیر کند، ولی این گفتار بی اساس است زیرا اگر محیط تاریک قدرت تحلیل بردن نیروی بینایی آخرین را نداشته باشد، به طور مسلم باید تأثیر مختصری در طی این نسل های فراوان گذارده باشد.

2. در غارهای آهکی تاریک انواع مختلف جانوران زندگی می کنند، که غالباً فاقد چشم می باشند. «داروین» معتقد است که فقدان مزبور نتیجه ی مستقیم سازش با محیط است ولی در همان محیط تاریک جانوران دیگری نیز دیده می شوند که نه فقط چشمشان وضع عادی دارد بلکه عده ای چشمان درشت تر از حد معمولی نیز دارند.

3. درباره ی «بالن» پستاندار عظیم الجثه ای که در آب زندگی می کند، «داروین» معتقد است که بر اثر سازش با محیط دست های آن، به بال تبدیل شده و پاهای آن از بین رفته و منتها الیه بدنش به بال مخصوص وی تبدیل شده است، مع الوصف پستاندارانی در آب زندگی می کنند که دست و پای خود را به خوبی محفوظ داشته اند و مهارت کمتری از انواع سازش یافته در زندگی آبی، به خرج نمی دهند.

ص: 131

4. «اردک» و «قو» بین انگشتان خود پرده ی نازکی دارند که به وسیله ی آن، در کمال سهولت شنا می کنند و وجود این پرده در مکتب «داروین» اثر سازش با محیط است. مع الوصف پرندگان زیادی در آب زندگی می کنند که با نهایت مهارت شناوری کرده، و از ماهی ها تغذیه می کنند بدون این که پرده ای بین انگشتان آنها موجود باشد.

5. «موش کور»، پستاندار کوچک حشره خواری است که دالان هایی در زمین حفر می کند و در آن ها روزگاری می گذراند، به شکار حشرات می پردازد. چشم های کوچک و تحلیل رفته دارد، در دست های او چنگال های تیز و مخصوصاً یک انگشت اضافی دارای چنگال دیده می شود. «داروین» وجود این اعضا را اثر مستقیم سازش با محیط می داند ولی در آن نقاط تاریک جوندگانی نیز مانند «موش کور» در دالان های زیرزمینی زندگی می کنند که در حفاری از موش تواناترند ولی خصوصیات بدنی موش کور را، ندارند.

این ها و امثال آن که هر کدام اساس سازش با محیط را از بین برده فکر ما را به نقطۀ دیگری معطوف می دارد که بایست در آن جا علل این همه اختلافات را جستجو کنیم.(1)

ص: 132


1- . سبحانی، جعفر؛ (1386) مسائل جدید کلامی، قم: مؤسسه امام صادق (علیه السلام) .

إکساء أجسام الحيوانات و خلقة أقدامها بعکس الإنسان و أسباب ذلک

انْظُرْ يَا مُفَضَّلُ إِلَى لُطْفِ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ بِالْبَهَائِمِ كَيْفَ كُسِيَتْ أَجْسَامُهَا هَذِهِ الْكِسْوَةَ مِنَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ وَ الصُّوفِ لِتَقِيَهَا مِنَ الْبَرْدِ وَ كَثْرَةِ الْآفَاتِ أُلْبِسَتِ الْأَظْلَافُ وَ الْحَافِرُ وَ الْأَخْفَافُ لِتَقِيَهَا مِنَ الْحَفَاءِ(1) إِذْ كَانَتْ لَا أَيْدِيَ لَهَا وَ لَا أَكُفَّ وَ لَا أَصَابِعَ مُهَيَّأَةً لِلْغَزْلِ وَ النَّسْجِ فَكُفُوا بِأَنْ جُعِلَ كِسْوَتُهُمْ فِي خَلْقِهِمْ بَاقِيَةً عَلَيْهِمْ مَا بَقُوا لَا يَحْتَاجُونَ إِلَى تَجْدِيدِهَا وَ اسْتِبْدَالٍ بِهَا فَأَمَّا الْإِنْسَانُ فَإِنَّهُ ذُو حِيلَةٍ وَ كَفٍّ مُهَيَّأَةٍ لِلْعَمَلِ فَهُوَ يَنْسِجُ وَ يَغْزِلُ- وَ يَتَّخِذُ لِنَفْسِهِ الْكِسْوَةَ وَ يَسْتَبْدِلُ بِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ وَ لَهُ فِي ذَلِكَ صَلَاحٌ مِنْ جِهَاتٍ مِنْ ذَلِكَ أَنَّهُ يَشْتَغِلُ بِصَنْعَةِ اللِّبَاسِ عَنِ الْعَبَثِ وَ مَا تُخْرِجُهُ إِلَيْهِ الْكِفَايَةُ وَ مِنْهَا أَنَّهُ يَسْتَرِيحُ إِلَى خَلْعِ كِسْوَتِهِ إِذَا شَاءَ وَ لُبْسِهَا إِذَا شَاءَ وَ مِنْهَا أَنْ يَتَّخِذَ لِنَفْسِهِ مِنَ الْكِسْوَةِ ضُرُوباً لَهَا جَمَالٌ وَ رَوْعَةٌ فَيَتَلَذَّذُ بِلُبْسِهَا وَ تَبْدِيلِهَا وَ كَذَلِكَ يَتَّخِذُ بِالرِّفْقِ مِنَ الصَّنْعَةِ ضُرُوباً مِنَ الْخِفَافِ (2)

وَ النِّعَالِ يَقِي بِهَا قَدَمَيْهِ وَ فِي ذَلِكَ مَعَايِشُ لِمَنْ يَعْمَلُهُ مِنَ النَّاسِ وَ مَكَاسِبُ يَكُونُ فِيهَا مَعَايِشُهُمْ وَ مِنْهَا أَقْوَاتُهُمْ وَ أَقْوَاتُ عِيَالِهِمْ فَصَارَ الشَّعْرُ وَ الْوَبَرُ وَ الصُّوفُ يَقُومُ لِلْبَهَائِمِ مَقَامَ الْكِسْوَةِ وَ الْأَظْلَافُ (3)

وَ الْحَوَافِرُ وَ الْأَخْفَافُ مَقَامَ الْحِذَاءِ.(4)

[راز پوشش جسم حیوانات و ناهمگونى پاهاى آنها]

اى مفضّل! بنگر که خداى جلّ و علا از سر لطف و مهرش به حیوانات چگونه جسم آنها را این گونه با مو، کرك و پشم پوشانیده تا از سرما و بسیارى از آفات و نارساییها در امان باشند. نیز براى آنها سمهاى شکافته آفرید تا از ناهموارى زمین آزار نبینند [و نیازى به کفش نداشته باشند]؛ زیرا این حیوانات براى ریسیدن و

ص: 133


1- . الحفاء هو المشي بلا خف و لا نعل.
2- . الخفاف جمع خف- بالضم- و هو ما يلبس بالرجل.
3- .الاظلاف- بالکسر- و هو لما اجتر من الحيوانات کالبقرة و الظبي بمنزلة الحافر للفرس.
4- .توحید المفضل ، ص 107.

بافتن [لباس و پاپوش و ...] دست و انگشت مناسب ندارند در نتیجه در آفرینش آنها این نیازها در نظر بوده و آفریده شده و هیچ نیازى به تجدید و تبدیل آنها نیست و تا زنده اند این نیازها برآورده است.

امّا انسان، چاره اندیشى و دستى مناسب کار دارد. او مى ریسد و مى بافد و براى خود پوشاک تهیه مى کند و به تناسب وضعش آن را دگرگون و تعویض مى نماید. از چند جهت این کار به سود اوست:

[1] با اشتغال به کار ساخت پوشاک از فساد و بیهودگى به دور مى ماند و بى نیازى، او را در کار عبث نمى افکند.

[2] متناسب با وضعش از در آوردن و گاه از بر تن کردن آنها لذت مى برد.

[3] با حسن انتخاب خود از پوشیدن لباسهاى زیبا و با شکوه و نیز تغییر و تبدیل آنها متلذذ مى شود.

[4] با بهره گیرى از این صنعت به ساخت انواع جوراب، پاپوش و کفش مى پردازد و بدین وسیله پاهایش را حفظ مى کند.

[5] این کار لوازم اشتغال بسیارى از مردم را فراهم مى آورد و شمارى از مردم با کار کردن در این بخش صنعتى مى توانند معاش و روزى خود و خانواده خود را به دست آورند.

پس مو، کرك و پشم در حکم پوشاک حیوانات و سمهاى گونه گون در حکم کفش آنهاست(1).

خداوند درقرآن می فرماید:

وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوْتِكُمْ سَكَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُوْدِ اْلأَنْعامِ بُيُوْتاً تَسْتَخِفُّوْنَها يَوْمُ ظَعِنكُمْ وَ يَوْمَ إقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إلى حِيْنٍ ؛(2)

«و خدا براى شما از خانه هایتان محل سکونت (و آرامش) قرارداد، و از پوست چهار پایان نیز براى شما خانه هایى قرار داد که هنگام کوچ کردن و روز اقامتتان به

ص: 134


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 101.
2- . سوره نحل، آيه 80.

آسانى مى توانید آنها را جابه جا کنید، و از پشم و کرك و موى آنها اثاث و متاع (وسائل مختلف زندگى) تا زمان معیّنى قرار داد.»

مى فرماید: «خداوند براى شما از خانه هایتان محل سکونت و آرامش قرار داد»: وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوْتِكُمْ سَكَناً

سپس مى افزاید: «و براى شما از پوست چهارپایان، خانه هایى قرارداد، بسیار سبک و کم وزن که روز کوچ کردن و روز اقامت، به اسانى، آنها را جابجا

مى کنید»: وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُوْدِ اْلأَنْعامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ اقامَتِكُمْ

آرى همیشه خانه هاى ثابت جوابگوى نیازهاى انسان نیست. در بسیارى از مواقع انسان نیاز به خانه هاى متحرّک دارد که بتواند آنها را به آسانى حمل و نقل کند و در عین حال در برابر سرما و گرما، و با دو طوفان و مانند آن مقاوم باشد.

یکى از بهترین خانه هاى سَيّار، خیمه هایى است که از پوست ساخته مى شود که در این آیه به آن اشاره شده است؛ و به مراتب از خیمه هاى تهیه شده از پشم یا پنبه محکم تر و مقاومت تر و راحت بخش تر است.

در پایان آیه به بخش دیگرى از منافع مهم آنها پرداخته؛ مى افزاید: «و از پشم ها و کرک ها و موهاى آنها براى شما اثاث و متاع و وسائل زندگى تا زمان معینى قرارداد»: وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً الى حِيْنٍ (1)

البته مى دانیم پشم از آن گوسفند، کرك از آن شتر، و مو از آن بز است؛ و نیز مى دانیم از این سه مادّه، انواع لباس ها، فرش ها، پوشش ها، پرده ها، خیمه ها،

ص: 135


1- .« بیوت» جمع« بیت» به معنى اطاق یا خانه و مأواى شبانه انسان است، و واژه« بیتوته» که به معنى توقف شبانه است نیز از همین جا گرفته شده.« ضعن» به معنى کوچ کردن و انتقال از نقطه اى به نقطه دیگر است در مقابل اقامت، و« اصواف» جمع« صوف» به معنى پشم و« اوبار» جمع« وَبر» به معنى کرك و« اشعار» جمع« شعر» به معنى مو و« اثاث» از مادّه« اث» به معنى کثرت و درهم پیچیدگى است و به وسائل منزل گفته مى شود چرا که داراى کثرت است و بعضى آن را به معنى پوشش و لباس و لحاف و بعضى به معنى فرش گرفته اند و بعضى آن را با متاع که وسیله تمتع و بهره گیرى در زندگى است یکى دانسته اند.

سفره ها، طناب ها، و مانند آن تهیه مى کنند، که و در زندگى انسان نقش بسیار مهمّى دارند.

گرچه امروز از مواد صنعتى و نفتى انواع لباس و فرش مى سازند؛ ولى مطالعات دانشمندان نشان داده که اینها وسائل سالمى براى زندگى انسان محسوب نمى شود، و غالباً عکس العمل هاى نامناسبى در سلامت انسان دارد؛ در حالى که لباس هاى پشمین و کرکین و موئین از سالم ترین لباس ها محسوب

مى شوند.

تعبیر به «الى حِيْن» را بعضى اشاره به مقدار دوام وسائلى که از این مواد سه گانه تهیه مى کنند دانسته اند، و جمعى آن را اشاره به این مى دانند که همه این وسائل فانى شدنى است و نباید دل به آنها بست؛ و این معنى مناسب تر به نظر مى رسد.(1)

نکته

مى دانیم موهایى که بر بدن چهار پایان مى روید بعضى کاملا خشن است، مانند موهاى بز که عرب آن را" شعر" مى گوید (و جمع آن اشعار است) و گاهى کمى نرمتر است که آن را پشم مى گوئیم و عرب آن را صوف مى نامد (و جمع آن اصواف است) و گاهى از آن هم نرمتر است که آن را" کرک" مى نامیم که عرب آن را" وبر" (بر وزن ظفر) جمع آن اوبار مى گوید بدیهى است این تفاوت ساختمان موها سبب مى شود که از هر کدام براى مصرف خاصى استفاده شود، از یکى فرش درست کنند، از دیگرى لباس، از دیگرى خیمه و مانند آن(2).

ص: 136


1- .پیام قرآن، ج 2، ص 412.
2- . تفسیر نمونه، ج 11، ص 344.

مواراة البهائم عند إحساسها بالموت

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِي خِلْقَةٍ عَجِيبَةٍ جُعِلَتْ فِي الْبَهَائِمِ فَإِنَّهُمْ يُوَارُونَ (1) أَنْفُسَهُمْ إِذَا مَاتُوا كَمَا يُوَارِي النَّاسُ مَوْتَاهُمْ وَ إِلَّا فَأَيْنَ جِيَفُ هَذِهِ الْوُحُوشِ وَ السِّبَاعِ وَ غَيْرِهَا لَا يُرَى مِنْهَا شَيْ ءٌ وَ لَيْسَتْ قَلِيلَةً فَتَخْفَى لِقِلَّتِهَا بَلْ لَوْ قَالَ قَائِلٌ أَنَّهَا أَكْثَرُ مِنَ النَّاسِ لَصَدَقَ فَاعْتَبِرْ فِي ذَلِكَ بِمَا تَرَاهُ فِي الصَّحَارِي وَ الْجِبَالِ مِنْ أَسْرَابِ الظِّبَاءِ(2) وَ الْمَهَا(3) وَ الْحَمِيرِ الْوَحْشِ وَ الْوُعُولِ (4) وَ الْأَيَائِلِ (5) وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِنَ الْوُحُوشِ وَ أَصْنَافِ السِّبَاعِ مِنَ الْأُسْدِ وَ الضِّبَاعِ وَ الذِّئَابِ وَ النُّمُورِ وَ غَيْرِهَا وَ ضُرُوبِ الْهَوَامِّ وَ الْحَشَرَاتِ وَ دَوَابِّ الْأَرْضِ وَ كَذَلِكَ أَسْرَابُ الطَّيْرِ مِنَ الْغِرْبَانِ وَ الْقَطَاةِ وَ الْإِوَزِّ وَ الْكَرَاكِي (6) وَ الْحَمَامِ وَ سِبَاعِ الطَّيْرِ جَمِيعاً وَ كُلُّهَا لَا يُرَى مِنْهَا إِذَا مَاتَتْ إِلَّا الْوَاحِدَ بَعْدَ الْوَاحِدِ يَصِيدُهُ قَانِصٌ أَوْ يَفْتَرِسُهُ سَبُعٌ فَإِذَا أَحَسُّوا بِالْمَوْتِ كَمَنُوا فِي مَوَاضِعَ خَفِيَّةٍ فَيَمُوتُونَ فِيهَا وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَامْتَلَأَتِ الصَّحَارِي مِنْهَا حَتَّى تَفْسُدَ رَائِحَةُ الْهَوَاءِ وَ تَحْدُثَ الْأَمْرَاضُ وَ الْوَبَاءُ فَانْظُرْ إِلَى هَذَا بِالَّذِي يَخْلُصُ إِلَيْهِ النَّاسُ وَ عَمِلُوهُ بِالتَّمْثِيلِ (7) الْأَوَّلِ الَّذِي مُثِّلَ لَهُمْ كَيْفَ جُعِلَ طَبْعاً وَ إِذْكَاراً(8) فِي الْبَهَائِمِ وَ غَيْرِهَا لِيَسْلَمَ النَّاسُ مِنْ مَعَرَّةِ(9) مَا يَحْدُثُ عَلَيْهِمْ مِنَ الْأَمْرَاضِ وَ الْفَسَادِ(10)

ص: 137


1- .يوارون انفسهم: يخفونها.
2- . الظباء جمع ظبية و هي انثى الغزال.
3- .المها: جمع مهاة و هي البقرة الوحشية.
4- . الوعول جمع وعل و هو تيس الجبل له قرنان قويان منحنيان کسيفين أحدبين.
5- . الايائل جمع أيل- بفتح فتشديد- حيوان من ذوات الظلف للذکور منه قرون منشعبة لا تجويف فيها، أما الاناث فلا قرون لها.
6- . الکراکى جمع کرکى- بضم فسکون فکسر- طائر کبير أغبر اللون طويل العنق و الرجلين أبتر الذنب قليل اللحم.
7- . المراد بالتمثيل ما ذکره اللّه تعالى في قصة قابيل.
8- .في الأصل المطبوع ادکارا بالدال المهملة، و لکن الاذکار اوضح و هو من قولهم ذکر الشي ء: حفظه في ذهنه.
9- . المعرة: الأمر القبيح و المساءة و الاثم و الاذى.
10- .توحید المفضل ، ص109.

[حیوانات در وقت احساس مرگ خود را پنهان مى کنند]

اى مفضّل! در ویژگى شگفتى که در آفرینش چهارپایان نهاده شده بیندیش. آنها وقتى که مردند مانند انسانها که یک دیگر را در خاک مى نهند خود را مخفى مى کنند. و اگر چنین نبود این همه مردار حیوانات وحشى، درندگان و جز آن کجاست که پیدا نیست؟ این حیوانات که اندک نیستند تا پیدا نباشند. حتى اگر کسى بگوید شماره آنها بیش از مردم است سختى راست گفته است.

در کوه و صحرا به دسته هاى انبوه آهوان، گاوهاى وحشى، گورخران، گوزنها و بزهاى کوهى و همچنین به درندگانى چون شیرها، پلنگها، گرگها، کفتارها و ... و به حشرات و جنبندگان روى زمین و به دسته هاى پرندگانى چون کلاغها، سنگخواره ها، غازها، کبوتران و پرندگان درنده و گوشتخوار بنگر. این همه حیوان گونه گون وقتى که مى میرند جز شمار اندکى که صیادى شکار کند و یا درنده اى بدرد هیچ کدام پیدا نیستند.

این حیوانات وقتى که احساس کردند که زمان مرگشان فرا رسیده در جاى پست و گودى مخفى مى شوند و در همان جا مى میرند. اگر چنین نبود تمام دشت [و کوه و دریا] از بوى گندیده و فساد آنها فاسد مى شد و بیماریهاى کشنده اى چون وبا در همه جا منتشر مى گشت.

بنگر که چگونه این خصلت آدمى که آن را در آغاز آفرینش انسان، از به خاکسپارى کلاغى توسط کلاغ دیگر فرا گرفت در سرشت حیوانات نهاده شده است تا آدمى از آلودگى و بیماریهاى گونه گون جان سالم به در برد؟(1)

نشانه هاى او در هدایت فطرى و غریزى انسان و حیوان

نه فقط انسان ها که بسیارى از جانداران دیگر با یک سلسله علوم و دانش هاى فطرى و غریزى از مادر متولّد مى شوند. دانش هایى که براى فرا گرفتن آن مسلّماً معلّمى وجود نداشته، و محصول و نتیجه تجربه و آزمایش نیست؛ بلکه معلّم

ص: 138


1- .شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 102 .

نخستین، آنها را از همان آغاز به طرز اسرارآمیز و اعجاب آورى در عمق وجود انسان و سایر حیوانات جاى داده است.

مطالعه این دانش ها و آگاهى ها و هدایت هاى فطرى و غریزى آیات عظیمى از عظمت خداوند، و نشانه هاى روشنى بر علم و قدرت او است.

با این اشاره کوتاه به آیات زیر گوش جان فرا مى دهیم:

1- قالَ رَبُّنَا الَّذِىْ أَعْطى كُلِّ شَى ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى.(1)

2- ألَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ- وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ- وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ.(2)

3- فَأَلْهَمَها فَجُوْرَها وَ تَقْواها.(3)

4- فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّيْنِ حَنِيْفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيْلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدَّيْنُ الْقَيِّمُ وَلِكنَّ اكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُوْنَ.(4)

5- الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ- عَلَّمَ اْلأَنْسانَ مالَمْ يَعْلَمْ.(5)

6- الرَّحْمنُ- عَلَّمَ الْقُرانَ- خَلَقَ الْانِسانَ- عَلَّمَهُ الْبَيانَ.(6)

7- فَذَكِّرْ انَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ(7)

ترجمه:

1- «موسى گفت: پروردگار ما کسى است که به هر موجودى آنچه را لازمه آفرینش او بود داد، و سپس رهبرى کرد.»

2- «آیا ما براى او (انسان) دو چشم قرار ندادیم؟- و یک زبان و دو لب؟ - و او را به خیر و شرش هدایت ننمودیم.»

ص: 139


1- . سوره طه، آيه 50.
2- . سوره بلد، آيات 8- 10.
3- . سوره شمس، آيه 8.
4- . سوره روم، آيه 30.
5- . سوره علق، آيات 4 و 5.
6- . سوره رحمن، آيات 1- 7.
7- . سوره غاشيه، آيه 21.

3- «سپس (بعد از تکمیل آفرینش انسان) فجور و تقوى (آگاهى بر شرّ و خیر) را به او الهام کرد.»

4- «روى خود را متوجّه آئین خالص پروردگار کن. این فطرتى است که خداوند انسان ها را بر آن آفریده، دگرگونى در آفرینش خدا نیست، این است دین و آئین محکم و استوار، ولى اکثر مردم نمى دانند.»

5- «همان کسى که به وسیله قلم تعلیم نمود، و به انسان آنچه را نمى دانست یاد داد.»

6- «خداوند رحمان- قرآن را تعلیم فرمود- انسان را آفرید- و به او سخن گفتن را تعلیم داد.»

7- «پس تذکّر ده، تو فقط «تذکّر» دهنده اى.»

هدایت فطرى و غریزى در علم روز

با پیشرفت علم روانشناسى و روانکاوى و مطالعات دانشمندان درباره حواس اسرارآمیز حیوانات و جانوران، اسرار بسیار شگفت انگیزى از هدایت فطرى و غریزى در جهان موجودات زنده کشف شده است؛ و با پدیده هایى برخورد مى کنیم که علوم از تفسیر آن عاجزند، و هرگز نمى توانند نشان دهند که این هدایت ها از کجا سرچشمه گرفته است؟ جز اینکه بپذیریم مبدأ بزرگ عالم هستى که وظیفه هدایت همه موجودات را بر عهده گرفته این علوم را از طریق یک الهام مرموز درونى به انسان یا حیوانات دیگر بخشیده است.

در این زمینه آن قدر شاهد و نمونه داریم که اگر جمع آورى شود یک كتاب بزرگ را تشکیل مى دهد، که از آن جمله موارد جالب زیر است:

1- انسان به هنگام تولاد ز مادر بدون آنکه نیاز به معلّم داشته باشد مکیدن پستان و شیر خوردن و کمك گرفتن از دست و پنجه براى این کار و منتقل ساختن نیازهاى خود به مادر از طریق گریه را به خوبى مى داند.

ص: 140

وضع لغات، و ابداع کلمات، و سخن گفتن، و مسائل دیگرى را از این قبیل به صورت یک استعداد مرموز همراه خود از مادر به دنیا مى آورد، و همچنین درک حسن و قبح، زشتى ها و زیبائى ها، و قسمت زیادى از بایدها و نبایدها و آشنائى به مبدأ جهان آفرینش و معرفة اللَّه را نیز در درون جان خود دارد.

یکى از دانشمندان مى گوید: وقتى مادران براى آرام کردن کودکان خود آنها را به آغوش مى کشند معمولًا در طرف چپ سینه قرار مى دهند، بى آنکه خودشان بدانند چه مى کنند؟ در اینجا سر کودک را مجاور قلب خویش قرار مى دهند، و او از شنیدن صداى ضربان قلب مادر آرام مى گیرد! زیرا این صدائى است آشنا که از دوران جنینى با آن خود گرفته و عادت کرده است. کمتر مادرى است که این نکته را بداند و به همین دلیل کار او در این زمینه صرفاً با یک الهام فطرى انجام مى گیرد.

2- مسأله هدایت فطرى و غریزى در جهان حیوانات بسیار گسترده تر از انسان است؛ و امروز دانشمندان نمونه هاى شگفت آورى از آن ارائه مى دهند.

در کتاب دریا دیار عجائب (نوشته: فرد دنیاندلین) چنین آمده است:

«رفتار بعضى از ماهى ها از اسرار طبیعت است که هیچ کس قادر به بیان علت آن نیست. ماهى قزل آلا دریا را ترک مى کند و به آب شیرین نهرهایى که زندگى را در آن آغاز کرده باز مى گردد؛ در جهت مخالف جریان آب با کوشش تمام شنا مى کند، و از روى صخره ها مى جهد، و حتى از آبشارها بالا مى پرد! تعداد آنها گاهى آنقدر زیاد است که نهر را پر مى کند، این ماهى ها وقتى به محلّى که در جستجویش بودند مى رسند تخم گذارى مى کنند و مى میرند!

اینکه چگونه این ماهى ها، نهرها یا رودخانه هاى مناسب را مى یابند؟! از کار اختراع رادیو و تلویزیون هم عجیب تر است. زیرا آنها نقشه ندارند، و دید آنها زیر آب زیاد نیست، و کسى هم راه را به آنها نشان نمى دهد.»(1)

3- در همان کتاب آمده است: «رفتار مار ماهى ها از این هم عجیب تر است.

ص: 141


1- . دریا دیار عجائب، ص 116.

مار ماهى هاى انگلستان وقتى به هشت سالگى مى رسند، آبگیر یا نهرى را که محل زندگى آنها است رها مى کنند، و مثل مار شب ها روى علف هاى مرطوب مى خزند تا به کنار دریا مى رسند. سپس اقیانوس اطلس را با شنا طى مى کنند و به آب هاى نزدیک برمودا مى روند؛ آنجا به زیر آب فرو رفته تخم مى گذارند، و

مى میرند! ... و عجب اینکه بچه هاى مارماهى به سطح آب مى آیند سپس سفر دراز خود را به سوى وطن آغاز مى کنند، که این مسافرت دو یا سه سال طول مى کشد!

مار ماهى ها چگونه مقصد خود را مى دانند با اینکه هرگز آن مسیر را طى نکرده اند؟ این سؤالى است که شما نیز مانند عاقل ترین دانشمندان مى توانید به آن پاسخ دهید؛ زیرا هیچ کس از دانشمندان پاسخ آن را نمى داند!»(1)

4- نویسنده کتاب حواس اسرارآمیز حیوانات، (ویتوس در وشر) مى گوید:

دانشمندان درباره خفاش ها موضوعات شگفت انگیزترى کشف کرده اند، از جمله این که در جهان چهار نوع خفّاش وجود دارد که ماهى ها را شکار مى کنند. آنها در شب تاریک در سطح آب پرواز مى کنند و ناگهان پاهاى خود را در آب فرو مى برند و یک ماهى را از آنجا بیرون مى کشند و در دهان مى گذارند! راز شگفت آور این است که آنها از کجا اطلاع دارند که در آن نقطه بخصوص یک ماهى زیر آب شنا مى کند؟ انسان با تمام وسائل و پیشرفت هاى فنى خود تاکنون موفّق به این کار نشده است. یک هواپیماى بمب افکن نمى تواند محل دقیق یک زیر دریائى را در زیر آب تشخیص دهد؛ باید نشانه هاى موّاج مخصوص را بر روى آب پرتاب کند تا با علائمى که این نشانه با امواج رادیو تلگرافى به هواپیما مى رساند از محل زیر دریائى مطلع گردد ...

(آرى) هواپیما برخلاف خفّاش ها نمى تواند مستقیماً از وجود هدفى که در زیر آب است اطلاع یابد ... پروفسور «گرى فن» مى گوید: هیچ توضیح قابل قبول براى این موضوع وجود ندارد.»

ص: 142


1- . همان مدرک.

نامبرده سپس اضافه مى کند: «تاکنون هر موقعى که انسان اکتشاف فنى کرده مشاهده نموده که طبیعت قبل از او همان عمل را انجام داده است؛ البته این اکتشاف موجب تسکین حسّ خودپسندى انسان مى گردد، ولى او همیشه متوجّه مى شود که در این قسمت از طبیعت عقب تر است!»

از این جهت دانشمندان آمریکائى دانش جدیدى را بنیان نهادند بنام: بیولى.

هدف این علم آن است که از روى سرمشق هایى که طبیعت به ما مى دهد با پى بردن به رازهاى آن نتائج فنى و تکنیکى جدیدى بگیریم.

سپس مى افزاید: «اگر یکى از پستانداران بالدار (خفّاش) را داخل جعبه سربسته و تاریکى بگذاریم و سیصد کیلومتر از لانه اش دور کنیم، و بعد رهایش سازیم، با اینکه تقریباً روز کور است و با آن محل آشنا نیست در کمترین مدّت مستقیماً به لانه خود باز مى گردد!»(1)

5- نویسنده معروف (کرسى موریسن) در کتاب خود (راز آفرینش انسان) در یکى از فصول کتاب که تحت عنوان شعور حیوانى نگاشته؛ نمونه هاى زیادى از این موضوع را بیان مى کند. از جمله اینکه:

«پرندگان به طور غریزى لانه ساز و لانه یابند- هرچند نمونه اى را قبلًا ندیده باشند- چلچه اى که در رواق خانه شما آشیانه مى سازد؛ در فصل زمستان به گرمسیرى مى رود اما همین که طلیعه بهار آشکار شد به لانه خود بر مى گردد، در سرماى دى ماه.

خیلى از پرندگان به سمت جنوب و نواحى گرم مسافرت مى کنند؛ و غالب آنها صدها فرسنگ فاصله را در زمین و بر فراز دریاها مى پیمایند، اما هرگز راه خانه را گم نمى کنند!

ماهى آزاد سال ها در دریا زیست مى کند و سپس به رودخانه اى که از آنجا به دریا آمده بر مى گردد، و عجب تر آنکه از حاشیه رودخانه بالا رفته و به نهرى که خود سابقاً در آن متولّد شده است مى رود ... ماهى آزاد به تبعیّت از شعور باطنى خود به

ص: 143


1- . حواس اسرارآمیز حیوانات، ص 17.

همان ساحلى مى رود که محل نشو و نماى او بوده است. چه حسّى سبب مى شود که این حیوان این طور دقیق و قطعى به موطن خود برگردد؟

(کسى نمى داند.)

اگر جوجه پرنده اى را از آشیانه خارج کنیم و در محیطى دیگر آن را پرورش

دهیم؛ همین که به مرحله رشد و تکامل رسید خود شروع به ساختن لانه به سبک و روش پدرانش مى کند ... آیا اعمال مشخص و متمایزى که از انواع مخلوقات زمین صادر مى شود همه اتفاقى و بر سبیل تصادف است یا عقل و شعور کلّى باعث صدور آنها است؟»(1)

6- یکى از دانشمندان فرانسه به نام: وارد، درباره پرنده اى به نام:

اکسیکلوپ، چنین مى گوید:

«من در حالات این پرنده مطالعاتى کرده ام، از خصائص او این است که وقتى تخم گذارى او تمام شد مى میرد؛ یعنى هرگز روى نوزادان خود را نمى بیند، همچنین نوزادان هیچگاه روى پر مهر مادران خود را نخواهند دید.

هنگام بیرون آمدن از تخم به صورت کرم هایى هستند بى بال و پر که قدرت تحصیل آذوقه و مایحتاج زندگى را نداشته، و حتى قدرت دفاع از خود را در مقابل حوادثى که با حیات آنها مى جنگد ندارند. لذا باید تا یکسال به همین حالت در مکان محفوظى بمانند و غذاى آنها مرتّب در کنار آنها باشد؛ به همین جهت وقتى مادر احساس مى کند که موقع تخم گذارى او فرا رسیده است قطعه چوبى پیدا کرده و سوراخ عمیقى در آن احداث مى کند، سپس مشغول جمع آورى آذوقه مى شود و از برگ ها و شکوفه هایى که قابل استفاده براى تغذیه نوزادان او مى باشد به اندازه آذوقه یکسال به جهت یکى از آنها تهیه کرده و در انتهاى سوراخ مى ریزد؛ سپس یک تخم روى آن مى گذارد، و سقف نسبتاً محکمى از خمیره هاى چوب بر بالاى آن بنا مى کند. باز مشغول جمع آورى آذوقه مى شود، و پس از تأمین احتیاجات یکسال براى نوزاد دیگر و ریختن آن در روى طاق اطاق اول تخم دیگرى

ص: 144


1- . راز آفرینش انسان، فصل 8، شعور حیوانى.

در بالاى آن گذارده و طاق دوم را روى آن مى سازد، به همین ترتیب چندین طبقه را ساخته و پرداخته و بعد از اتمام عمل مى میرد!»

(فکر کنید این پرنده ضعیف از کجا مى داند که نوزادان او چنین احتیاجاتى

را دارند و این تعلیمات را از که آموخته؟! آیا از مادر خود آموخته؟ در حالى که هرگز روى او را نمى بیند؛ یا اینکه به تجربه دریافته، با اینکه این عمل در طول زندگانى او یک مرتبه بیشتر رخ نخواهد داد ... آیا نباید اعتراف کرد که این کار صرفاً متّکى به یک الهام غیبى و غریزى است که دست قدرت خداوند دانا در وجود او قرار داده است؟!)

7- پلا تونف، دانشمند و روانشناس معروف روسى در کتاب روانشناسى در شوروى مى گوید: «در جنگ بزرگ جهانى تصادفاً به پزشکى برخوردم که پس از چند شب بى خوابى بالاخره کمى خوابید. در همان موقع مجروحین زیادى را آوردند که مى بایستى فوراً تحت عمل قرار مى گرفتند، ولى پزشک را نمى شد بیدار کرد؛ تکانش دادیم، آب به صورتش پاشیدیم، سرش را تکان مى داد، و دوباره به خواب مى رفت. من به همه اشاره کردم سکوت کنید (تا بیدارش کنم) سپس آهسته و به طور واضح به پزشک گفتم: دکتر! مجروحین را آورده اند و به شما احتیاج دارند. پزشک فوراً بیدار شد!»

سپس مى افزاید: «این موضوع را چنین مى توان توجیه کرد آنهایى که قبلًا سعى مى کردند بیدارش کنند روى قسمت ممنوعه مغزش اثر مى گذاشتند در صورتى که من پست نگهبانى مغز او را تحت تأثیر قرار دادم. این قسمت حتى در سنگین ترین خواب هم بیدار مى ماند، و بوسیله همین پست نگهبانى است که بشر با دنیاى خارج رابطه برقرار مى کند (و مسائل مورد علاقه اش را ناخودآگاه به همین پست نگهبانى مى سپارد.)

مادرى که در کنار بچه بیمارش خوابیده و حتى بوسیله فریاد اطرافیانش هم بیدار نمى شود با کوچکترین ناله بچه بیمار بیدار مى گردد.

ص: 145

آسیابانى که در تمام مدّت طوفان همراه رعد و برق مى خوابد همین که سنگ آسیایش از کار مى ایستد بیدار مى شود. (اینها همه به خاطر آن است که ناخود آگاه مطالب مورد نظر را به پست نگهبانى مغز سپرده اند.)»(1)

8- درباره کبوتران نامه بر و مسأله بازگشت اسرارآمیز آنها به سوى لانه، (دروشر) در کتاب خود چنین مى نویسد:

«اگر آنها را در جعبه هاى سربسته و تاریک صدها کیلومتر از لانه هایشان دور کنیم، و هنگام طى این مسافت راه هاى پر پیچ و خمى را طى نمائیم به محض اینکه آنها را از جعبه بیرون آوریم، مدّت ده تا بیست ثانیه خورشید را نگاه کرده، بعد مستقیماً به سوى لانه خود پرواز مى کنند. این موضوع به وسیله آزمایش هاى متعدّد توسط دانشمند معروفى بنام دکتر کرامر، ثابت شده است ...

مى توان روش کار او را بدین طریق تشریح نمود که مثلًا یک كبوتر شهر هامبورگ مى داند که خورشید در فلان ساعت روز در کدام محل قرار دارد. مثلًا اگر او را به «برم» ببرند حیوان مى فهمد خورشید در آنجا نیم درجه شمالى تر و 25/ 1 درجه شرقى تر قرار دارد، پس براى اینکه به لانه خود در هامبورگ برگردد باید با در نظر گرفتن خورشید در شهر هامبورگ در آن واحد به سوى شمال و شرق پرواز کند ...

ولى معلوم نیست هنگامى که هوا ابر است، و خورشید پدیدار نیست، چگونه آنها راه خود را تشخیص مى دهند؟ تجربه نشان داده که بیشتر آنها بدون قطب نماى خورشیدى راه خویش را پیدا مى کنند».(2)

به فرض که این پرندگان از قطب نماى خورشیدى استفاده کنند؛ مسلّماً تعیین زاویه ها آن هم زاویه هاى بسیار کوچک بدون استفاده از آلت نقاله و زاویه یاب امکان پذیر نیست. اینها مسائلى است که جز در سایه هدایت تکوینى الهى قابل تفسیر نمى باشد.

ص: 146


1- . روانشناسى در شوروى، ص 19( با کمى تلخیص).
2- . حواس اسرارآمیز حیوانات، ص 183.

اینها و صدها نوع مانند آن گواه زنده اى است که در پشت این دستگاه طبیعت، علم و قدرت بى پایانى است که هر موجودى را در مسیر زندگى خود

هدایت و رهبرى مى کند ... آرى اینها همه نشانه هاى آن بى نشان است.

9- این سخن را با گفتارى از امام صادق (علیه السلام) طبق آنچه در حدیث توحید مفضّل آمده است پایان مى دهیم. فرمود:

«اى مفضّل! در خلقت عجیبى که در چهار پایان قرار داده شده بیندیش! آنها مرده هاى خود را همچون انسان ها پنهان مى کنند، و الّا جیفه هاى این همه حیوانات وحشى بیابان و درندگان و غیر آنها کجا است که دیده نمى شود؟

مقدار کمى نیست که از نظر پنهان بماند، و اگر کسى بگوید تعداد آنها از انسان ها بیشتر است راست گفته ... این به خاطر آن است که هنگامى که احساس فرا رسیدن مرگ خود مى کنند در مناطقى پنهان مى شوند، و در آنجا مى میرند! و اگر جز این بود صحراها از مرده هاى آنها پر مى شد، و هوا را فاسد مى کرد، و موجب انواع بیمارى ها و وبا مى شد. درست نگاه کن، ببین چیزى که انسان ها با فکر و اندیشه انجام مى دهند حیوانات به صورت یک غریزه انجام مى دهند تا انسان ها از آثار سوء آن در امان بمانند.»(1)

ص: 147


1- . بحارالانوار، ج 3، ص 99( با کمى تلخیص). پیام قرآن، ج 2، ص 147.

الفطن التي جعلت في البهائم الأيل و الثعلب و الدلفين

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِي الْفِطَنِ الَّتِي جُعِلَتْ فِي الْبَهَائِمِ لِمَصْلَحَتِهَا بِالطَّبْعِ وَ الْخِلْقَةِ لُطْفاً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ لِئَلَّا يَخْلُوَ مِنْ نِعَمِهِ جَلَّ وَ عَزَّ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ لَا بِعَقْلٍ وَ رَوِيَّةٍ فَإِنَّ الْأُيَّلَ يَأْكُلُ الْحَيَّاتِ فَيَعْطَشُ عَطَشاً شَدِيداً فَيَمْتَنِعُ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ خَوْفاً مِنْ أَنْ يَدِبَّ السَّمُّ فِي جِسْمِهِ فَيَقْتُلَهُ وَ يَقِفُ عَلَى الْغَدِيرِ وَ هُوَ مَجْهُودٌ عَطَشاً فَيَعِجُّ عَجِيجاً عَالِياً وَ لَا يَشْرَبُ مِنْهُ وَ لَوْ شَرِبَ لَمَاتَ مِنْ سَاعَتِهِ فَانْظُرْ إِلَى مَا جُعِلَ مِنْ طِبَاعِ هَذِهِ الْبَهِيمَةِ مِنْ تَحَمُّلِ الظَّمَإِ الْغَالِبِ الشَّدِيدِ خَوْفاً مِنَ الْمَضَرَّةِ فِي الشُّرْبِ وَ ذَلِكَ مِمَّا لَا يَكَادُ الْإِنْسَانُ الْعَاقِلُ الْمُمَيِّزُ يَضْبِطُهُ مِنْ نَفْسِهِ وَ الثَّعْلَبُ إِذَا أَعْوَزَهُ الطُّعْمُ تَمَاوَتَ وَ نَفَخَ بَطْنَهُ حَتَّى يَحْسَبَهُ الطَّيْرُ مَيِّتاً فَإِذَا وَقَعَتْ عَلَيْهِ لِتَنْهَشَهُ وَثَبَ عَلَيْهَا فَأَخَذَهَا فَمَنْ أَعَانَ الثَّعْلَبَ الْعَدِيمَ النُّطْقِ وَ الرَّوِيَّةِ بِهَذِهِ الْحِيلَةِ إِلَّا مَنْ تَوَكَّلَ بِتَوْجِيهِ الرِّزْقِ لَهُ مِنْ هَذَا وَ شِبْهِهِ فَإِنَّهُ لَمَّا كَانَ الثَّعْلَبُ يَضْعُفُ عَنْ كَثِيرٍ مِمَّا تَقْوَى عَلَيْهِ السِّبَاعُ مِنْ مُسَاوَرَةِ الصَّيْدِ أُعِينَ بِالدَّهَاءِ وَ الْفِطْنَةِ وَ الِاحْتِيَالِ لِمَعَاشِهِ وَ الدُّلْفِينَ (1)

يَلْتَمِسُ صَيْدَ الطَّيْرِ فَيَكُونُ حِيلَتُهُ فِي ذَلِكَ أَنْ

يَأْخُذَ السَّمَكَ فَيَقْتُلَهُ وَ يَسْرَحَهُ (2) حَتَّى يَطْفُوَ عَلَى الْمَاءِ ثُمَّ يَكْمُنُ تَحْتَهُ وَ يُثَوِّرُ الْمَاءَ الَّذِي عَلَيْهِ حَتَّى لَا يَتَبَيَّنَ شَخْصُهُ فَإِذَا وَقَعَ الطَّيْرُ عَلَى السَّمَكِ الطَّافِي وَثَبَ إِلَيْهَا فَاصْطَادَهَا فَانْظُرْ إِلَى هَذِهِ الْحِيلَةِ كَيْفَ جُعِلَتْ طَبْعاً فِي هَذِهِ الْبَهِيمَةِ لِبَعْضِ الْمَصْلَحَةِ(3)

ص: 148


1- . الدلفين- بضم فسکون- دابة بحرية کبيرة و الجمع دلافين، و اللفظ دخيل و مرادفه في العربية الدخس- بضم ففتح-.
2- . في الأصل المطبوع يشرحه بالشين، لکن کلمة يسرحه هنا اکثر أداء للمعنى المقصود.
3- . توحید المفضل ص110.

[راز هوش حیواناتى چون بز کوهى، روباه و دلفین]

اى مفضّل! در هوش حیوانات اندیشه کن و بنگر که خداوند جلّ و علا چگونه از سر لطف و رحمت و براى آنکه حیوانات بى عقل و اندیشه از نعمتى محروم نگردند در سرشت آنها هوش و کیاست نهاد؟

نوعى بز نر کوهى از مارها تغذیه مى کند بر اثر آن، تشنگى سختى مى یابد.

از هراس آنکه مبادا سمّ در جانش منتشر شود و او را هلاک گرداند، بر کرانه آب مى ایستد، بسیار ناله مى زند و صدا مى کند ولى ذره اى از آن نمى نوشد؛ زیرا اگر بنوشد بزودى هلاک مى گردد.

بنگر که سرشت این حیوان چگونه آفریده شده که از هراس زیان نوشیدن آب، آن تشنگى شدید را بر خود هموار مى سازد؟ براستى که حتى انسان اندیشمند و عاقل نیز غالبا در چنین زمانى تحمل و خویشتن دارى نمى تواند.

«روباه» نیز هنگامى که گرسنگى شدید بر او غالب مى آید، به پشت مى خوابد. شکمش را باد مى کند تا پرنده اى مرده اش بپندارد. وقتى که بر آن نشست روباه بر آن مى جهد، به چنگش مى آورد و آن را مى خورد. جز آن کسى که این گونه و از راه این حیله متکفل روزى روباه شده چه کسى روباه بى عقل و اندیشه را بر این نیرنگ یارى داده است؟

همچنین از آنجا که روباه از آن صولت و قدرت و توان حمله ورى دیگر درندگان برخوردار نیست به او هوش و ذکاوت داده شده تا از راه نیرنگ و فریب زندگى کند.

«دلفین» هم که پرنده شکار مى کند، هنگامى که در میان آب است، نیرنگ او براى شکار این گونه است: یک ماهى را مى گیرد، مى کشد و آن را بر روى آب مى نهد تا بر آب بماند. آنگاه در زیر آن مخفى مى شود. آب را حرکت مى دهد تا از بیرون آب پیدا نباشد وقتى که پرنده بر ماهى نشست حمله مى برد و آن را فرا چنگ مى آورد(1)

ص: 149


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 103.

هوش حیوانات

شاید انتخاب این عنوان بعد از آنچه در بحث گذشته گفته شد عجیب و متناقض به نظر آید؛ در حالى که چنین نیست؛ با اینکه حیوانات ظاهراً موجوداتى کم هوش یا بى هوش هستند؛ و ما انسان ها معمولًا افراد کودن را به چهار پایان تشبیه مى کنیم؛ ولى آنها در پاره اى از مسائل چنان هوش و درایتى از خود نشان مى دهند که اعجاب آور است.

بسیارى از ما دیده ایم که وقتى گلّه گوسفندان از صحرا باز مى گردند- در روستاهایى که هرچند رأس گوسفند و بز متعلّق به خانواده اى است- نزدیک آبادى که مى رسند هر کدام از آنها با سرعت از پیچ و خم هاى کوچه هاى ده مى گذرد و بدون اشتباه به خانه صاحب خود مى رود.

همچنین دیده ایم که هیچ گوسفندى اجازه نمى دهد غیر از نوزاد خودش از پستان اش بنوشد؛ و هنگامى که در تاریکى شب نوزادان را رها مى کنند و وارد گله گوسفندان مى شوند، هر نوزادى به سراغ مادر خود مى رود، و مادر بعد از شناخت او آماده شیر دادن اش مى شود، و این شناخت تنها از طریق بوئیدن صورت مى گیرد، و این به آن معنى است که به تعداد گوسفندان جهان بوهاى مختلف داریم، و هرگوسفند بوى نوزاد خود را از میان این بوها تشخیص مى دهد!

(کرسى موریسن) در کتاب راز آفرینش انسان مى گوید: «غالب حیوانات در شب ظلمانى راه خود را پیدا مى کنند، و به آسانى راه مى روند؛ و اگر چشمان آنها در تاریکى کند باشد، اختلاف هواى اطراف جاده را درک مى کنند، و نور بسیار ضعیف ماوراى قرمز که از سطح جاده مى تابد در چشم آنها اثر مى گذارد.»

طرز خانه سازى، پرورش فرزندان، چگونگى مبارزه با دشمن، حتى معالجه کردن خود هنگامى که بیمار مى شوند در حیوانات عجیب است؛ و شرح هریک از آنها احتیاج به بحث مشروحى دارد.

یکى از زیست شناسان معروف به نام (پرفسور هانرمنرو) در کتاب خود در زمینه استعداد پاره اى از حیوانات براى معالجه بیمارى خویش مى نویسد:

ص: 150

«بعضى از کشفیّات پزشکى از روى معالجات آنها گرفته شده است. مثلًا نوعى مرغ ماهى خوار است که به سبب پاهاى بلندى که دارد، گاه هنگام پرواز دسته جمعى یا نشستن در روى زمین، پاهایش آسیب مى بیند. او کاملًا به خواص گچ گیرى و معالجه شکستگى آشنائى دارد، و در ساحل دریا و نقاط باتلاقى که گل آن، آلوده به گچ هاى مخصوص گچ گیرى است؛ مى رود، و پاهایش را در گچ هاى تر، فرو برده، بعد در آفتاب مى نشیند تا خشک شود، سپس مدتى پاهایش را در همین حال، مراقبت مى کند تا محل شکستگى کاملًا جوش بخورد ...

اتفاقاً گچ هایى را که پزشکان در بیمارستان ها به کار مى برند، از نوع همین گچى است که مرغ ماهى خوار براى معالجه خود به کار مى گیرد؛ چون بسیار چسبنده و گیرنده است.»(1)

دانشمندان معتقدند، بسیارى از حیوانات براى خود زبانى دارند، و به وسیله آن با یکدیگر تفاهم مى کنند. مورچه ها با تماس بدنى، یا برخورد شاخک هاى خود با هم صحبت مى کنند، و پیام مبادله مى نمایند، و بعضى از آنها به هنگام خطر با کوبیدن پاهایشان به کف لانه (مانند تلگرام) پیام هاى رمز، مخابره مى کنند.

بیشتر جانوران علاوه بر زبان خصوصى، داراى یک زبان همگانى هستند که به کمك آن، زبان یکدیگر را مى فهمند؛ و به کمك همین زبان است که کلاغ ها هنگام احساس خطر، با صداى مخصوصى به حیوانات دیگر هشدار مى دهند تا هرچه زودتر از منطقه خطر بگریزند، این حیوانات در واقع جاسوسان جنگل اند!

زیست شناسان در مطالعات خود به این نتیجه رسیده اند که حشرات بعد از انسان ها، از سیستم ارتباطى تکامل یافته اى برخوردارند؛ به ویژه مکالمه و سیستم مخابراتى زنبورها، عجیب ترین و کم نظیرترین آنها است.(2)

یک جانور شناس سوئدى در دانشگاه لاند، سخنرانى جالب توجهى درباره زبان زنبوران عسل کرده است و نتیجه این تحقیق و تجربه، زبانى است که جانور شناس

ص: 151


1- . بهترین راه شناخت خدا، ص 197.
2- . مجله شکار و طبیعت، شماره 72.

به یارى دستگاه هاى خود، و به وسیله مقایسه، به آسانى مى تواند به معنى آن پى ببرد.(1)

شگفتى هاى جهان حیوانات بیش از آن است که بتوان حقّ آن را در یک كتاب و ده کتاب ادا کرد، چه بهتر که به همین قناعت کنیم و این دفتر را همین جا ببندیم و با نهایت خضوع و تواضع به پیشگاه خداوند عرضه داریم: «سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ لا تُحْصى عَجائِبُ خِلْقَتِكَ وَ انَّكَ عَلى كُلِّ شَيى ءٍ قَدِيْرٌ.»(2)

ما از هوش حیوانات مخصوصا پرندگان مطالبى عجیبتر از این سراغ داریم.

بعضى از آنها چنان مهارتى در ساختن خانه و لانه دارند که گاه از مهندسین ما پیشى مى گیرند!

بعضى از پرندگان چنان اطلاعاتى از وضع نوزادان آینده خود و نیازها و مشکلات آنها دارند و چنان دقیقا براى حل آنها عمل مى کنند که براى همه ما اعجاب انگیز است!.

پیش بینى آنها درباره وضع هوا حتى نسبت به چند ماه بعد، و آگاهى آنها از زلزله ها قبل از وقوع آن، و حتى پیش از آنکه زلزله سنجهاى ما خفیفترین لرزشها را ثبت کنند معروف است.

تعلیماتى که در عصر ما به حیوانات داده مى شود، و کارهاى خارق العاده آنها را در سیرکها بسیارى دیده اند، که حاکى از هوش شگفت انگیز آنها است.

کارهاى شگفت آور" مورچگان" و تمدن شگرف آنها.

عجائب زندگى" زنبوران عسل" و ردیابى حیرت انگیز آنها.

آگاهى" پرندگان مهاجر" که گاه فاصله میان قطب شمال و جنوب را طى مى کنند، از وضع راهها در این مسیر فوق العاده طولانى.

ص: 152


1- . پرورش زنبور عسل، ص 60.
2- . پيام قرآن، ج 2، ص 423.

اطلاعات فوق العاده" ماهیان آزاد" در مهاجرت دستجمعى در اعماق دریاها عموما از مسائلى است که از نظر علمى مسلم و دلیل بر وجود مرحله مهمى از درک و یا غریزه و یا هر چه آن را بنامیم در این حیوانات است.

وجود حواس فوق العاده اى در حیوانات همچون دستگاه رادار مانند شب پره و شامه بسیار قوى بعضى از حشرات، و دید فوق العاده نیرومند بعضى از پرندگان و امثال آن نیز دلیل دیگرى است بر اینکه آنها در همه چیز از ما عقب مانده تر نیستند! با در نظر گرفتن این امور جاى تعجب نیست که آنها تکلم مخصوصى نیز داشته باشند، و بتوانند با کسى که از الفباى کلام آنها آگاه است، سخن گویند.

در آیات قرآن نیز به عناوین مختلف به این امر اشاره شده است از جمله در آیه 38 سوره انعام مى خوانیم: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ:" هیچ جنبنده اى در زمین و پرنده اى که با دو بال خود پرواز مى کند نیست مگر اینکه امتهایى همانند شما هستند"!(1) در روایات اسلامى نیز مطالب زیادى وجود دارد که بیانگر نطق حیوانات و مخصوصا پرندگان است، و حتى براى هر یک از آنها سخنى شعار مانند نقل شده است که شرح آنها به درازا مى کشد(2)

در روایتى از امام صادق (علیه السلام) می خوانیم که امیر مؤمنان على (علیه السلام) به ابن عباس فرمود:

ان اللَّه علمنا منطق الطیر کما علم سلیمان ابن داود، و منطق کل دابة فى بر او بحر ؛ خداوند سخن گفتن پرندگان را به ما آموخت همانگونه که به سلیمان بن داود، و سخن گفتن هر جنبنده اى را در خشکى و دریا.(3)

ص: 153


1- . در ذیل آیه 38- انعام بحث دیگرى نیز در این زمینه داشته ایم( به جلد پنجم تفسیر صفحه 220 به بعد مراجعه شود).
2- . براى آگاهى بیشتر مى توانید به" تفسیر قرطبى" ذیل آیات مورد بحث و تفسیر نور الثقلین ج 4 ، ص 77 به بعد مراجعه فرمائید.
3- . همان مدرک ص 81. تفسیر نمونه، ج 15، ص 424.

التنين و السحاب

قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ أَخْبِرْنِي يَا مَوْلَايَ عَنِ التِّنِّينِ (1)

وَ السَّحَابِ فَقَالَ (علیه السلام) إِنَّ السَّحَابَ كَالْمُوَكَّلِ بِهِ يَخْتَطِفُهُ حَيْثُمَا ثَقِفَهُ (2) كَمَا يَخْتَطِفُ حَجَرُ الْمِغْنَاطِيسِ الْحَدِيدَ فَهُوَ لَا يَطْلُعُ رَأْسَهُ فِي الْأَرْضِ خَوْفاً مِنَ السَّحَابِ وَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا فِي الْقَيْظِ(3)

مَرَّةً إِذَا صَحَتِ السَّمَاءُ فَلَمْ يَكُنْ فِيهَا نُكْتَةٌ(4)

مِنْ غَيْمَةٍ قُلْتُ فَلِمَ وَكَّلَ السَّحَابَ بِالتِّنِّينِ يَرْصُدُهُ وَ يَخْتَطِفُهُ إِذَا وَجَدَهُ قَالَ لِيَدْفَعَ عَنِ النَّاسِ مَضَرَّتَهُ.(5)

[افعى و ابر]

مفضّل مى گوید: عرض کردم: آقا! از ماجراى افعى و ابر بگویید. امام (علیه السلام) فرمود: ابر [از جانب خداى جلّ و علا] گویى که وکیل است تا هر جا که افعى را بیابد برباید به گونه اى که آهن ربا آهن را مى رباید. از این رو آنگاه که فصل باران و ابر است این حیوان از هراس ابر، سر از خاک بیرون نمى آورد، تنها هنگامى سر بیرون مى آورد که هوا بسیار گرم باشد و ابرى در آسمان نباشد.

عرض کردم: چرا باید ابر در کمین افعى باشد و اگر آن را دید بربایدش؟

ص: 154


1- . التنين- بالکسر- الحية العظيمة و الجمع تنانين.
2- . ثقفه: أدرکه و ظفر به.
3- . القيظ: حميم الصيف و شدة الحرّ و الجمع أقياظ و قيوظ.
4- .النکتة: النقطة السوداء في الأبيض او البيضاء في الأسود و الجمع نکت و نکات. توحيد المفضل، ص 110.
5- . الذي يظهر ان هذا الأمر الغريب کان معروفا عند العرب- الأوائل، و قد ورد ذکره في الشعر القديم، کالذي جاء في قصيدة للشاعر العباسيّ إسماعيل بن محمّد المعروف بالسيّد الحميري المتوفّى سنة 173، فقال من تلک القصيدة التي يذکر فيها إحدى فضائل الإمام عليّ (علیه السلام) : ألا يا قوم للعجب العجاب لخف أبي الحسين و للحباب عدو من عدات الجن عبد بعيد في المرادة من صواب کريه اللون اسود ذو بصيص حديد الناب أزرق ذو لعاب أتى خفا له فانساب فيه لينهش رجله منها بناب فقض من السماء له عقاب من العقبان او شبه العقاب فطار به فحلق ثمّ أهوى به للأرض من دون السحاب.

فرمود: تا مردم را از شر آن خلاصى دهد(1).

درروایت است: «قَالَ الْمُفَضَّلُ: فَقُلْتُ أَخْبِرْنِی یَا مَوْلَایَ عَنِ التِّنِّینِ وَ السَّحَابِ فَقَالَ إِنَّ السَّحَابَ کَالْمُوَکَّلِ بِهِ یَخْتَطِفُهُ حَیْثُمَا ثَقِفَهُ

کَمَا یَخْتَطِفُ حَجَرُ الْمِغْنَاطِیسِ الْحَدِیدَ فَهُوَ لَا یَطْلُعُ رَأْسَهُ فِی الْأَرْضِ خَوْفاً مِنَ السَّحَابِ وَ لَا یَخْرُجُ إِلَّا فِی الْقَیْظِ مَرَّةً إِذَا صَحَتِ السَّمَاءُ فَلَمْ یَکُنْ فِیهَا نُکْتَةٌ مِنْ غَیْمَةٍ قُلْتُ فَلِمَ وَکَّلَ السَّحَابَ بِالتِّنِّینِ یَرْصُدُهُ وَ یَخْتَطِفُهُ إِذَا وَجَدَهُ قَالَ لِیَدْفَعَ عَنِ النَّاسِ مَضَرَّتَهُ»؛(2) مفضّل می گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره افعى و ابر پرسیدم. امام (علیه السلام) فرمود: «ابر [از جانب خداى تعالی] گویى که وکیل است تا هر جا که افعى را بیابد برباید به گونه اى که آهن ربا، آهن را می رباید. از این رو؛ آن گاه که فصل باران و ابر است این حیوان از هراس ابر، سر از خاک بیرون نمی آورد، تنها هنگامى سر بیرون می آورد که هوا بسیار گرم باشد و ابرى در آسمان نباشد». گفتم: چرا باید ابر در کمین افعى باشد و اگر آن را دید بربایدش؟ آن حضرت فرمود: «تا مردم را از شرّ آن خلاصى دهد».

ابتدا باید دانست؛ مقصود از «تنین» در این روایت چیست؟ در لغت برای «تنین» معانی گوناگونی از جمله؛ یک نوع مار بزرگ،(3) ستاره ای خاص،(4) مجموعه ای از ستارگان به شکل مار(5) و ناحیه ای در آسمان(6) وارد شده است. با توجه

ص: 155


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 103.
2- . مفضل بن عمر، توحید المفضل، محقق و مصحح: مظفر، کاظم، ص 110، داوری، قم، چاپ سوم، بی تا؛ مجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار، ج 3، ص 101، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.
3- . ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 13، ص 74 ، دار الفکر، بیروت، چاپ سوم، 1414ق؛ حمیرى، نشوان بن سعید، شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم، ج 2، ص 703، دار الفکر المعاصر، بیروت، چاپ اول، 1420ق؛ طریحى، فخر الدین، مجمع البحرین، ج 6، ص 221، کتابفروشى مرتضوى، تهران، چاپ سوم، 1416ق.
4- . همان.
5- . این قول به علمای نجوم نسبت داده شده است؛ واسطى زبیدى، محب الدین محمد مرتضى، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 18، ص 89، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت، چاپ اول، 1414ق.
6- . لسان العرب، ج 13، ص 75.

به سیاق مباحث قبل و بعد این بخش از توحید مفضل که درباره چگونگی آفرینش حیوانات و ویژگی های آنها است، به نظر می رسد مراد از «تنین» نوعی مار بزرگ باشد که برخی آن را به مار افعی ترجمه کرده اند.(1)

گویا مراد این است که؛ این مار خاص فقط در فصل گرما، زمانی که در آسمان هیچ ابری وجود نداشته باشد، سر از خاک بر می آورد و این بدان سبب است که مردم از شرّ آن در امان باشند.

درباره رابطه بین ابر و این نوع مار خاص را از دو منظر می توان بررسی کرد: یکی علمی با تکیه بر دانش زیست شناسی و دیگری معنایی است که با بررسی عبارت در روایت می توان برداشت کرد.

آنچه از ظاهر تعبیر «کالموکّل به» برمی آید، این است که خدای تعالی ابر را مانند نگهبانی بر تنین گماشته است و تنین نیز به ادراک غریزی خود از این نکته آگاهی دارد و به گمان این که ابر برایش خطرناک است، برای در امان ماندن جز یک بار در سال، سر از خاک بر نمی آورد.

ممکن است کسی ادعا کند خداوند علاوه بر ایجاد این ادراک غریزی در تنین، واقعاً در ابر هم نیروی ربایشی قرار داده است تا اگر تنین بیش از یک بار از خاک بیرون آمد، آن را به مثل آهن ربا برباید، یا ابر با سرعتی مانند سرعت ربایش آهن ربا به سمت تنین برود و آن را گرفته، به آسمان ببرد.(2) البته ممکن است مقصود امام صادق (علیه السلام) تنها در حد تشبیه به آهن و آهن ربا و ساده سازی و رساندن بهتر مطلب به مخاطب بوده باشد.

هرچند بحث از منظر علمی و با رویکرد زیست شناسانه از عهده این نوشته بیرون است، اما در صورتی که از نظر علمی بین تنین و ابر رابطه ای واقعی مانند

ص: 156


1- . مفضل بن عمر، توحید مفضل، ترجمه علامه مجلسی، محقق و مصحح: باقری بیدهندی، ناصر، پاورقی: طباطبایی، سیدمحمدحسین، ص 138، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، چاپ اول، 1379ش؛ میرزایى، نجف على، شگفتی هاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 103، هجرت، قم، چاپ پنجم، 1377ش.
2- . این احتمال با معنای عبارت «یخْتَطِفُهُ» نیز سازگار است؛ چنان که در لغت، اختطاف به معنای «چیزی را با سرعت گرفتن» وارد شده است؛ لسان العرب، ج 9، ص 75.

رابطه آهن و آهن ربا باشد یا به لحاظ زیست شناسی رابطه شکار و شکارچی باشد، هیچ محذور عقلی ای پیش نخواهد آمد.(1)

ص: 157


1- . www.islamquest.net.

في الذرة و النمل و أسد الذباب و العنکبوت و طبائع کل منهما

قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ قَدْ وَصَفْتَ لِي يَا مَوْلَايَ مِنْ أَمْرِ الْبَهَائِمِ مَا فِيهِ مُعْتَبَرٌ لِمَنِ اعْتَبَرَ فَصِفْ لِيَ الذَّرَّةَ وَ النَّمْلَةَ وَ الطَّيْرَ فَقَالَ ع يَا مُفَضَّلُ تَأَمَّلْ وَجْهَ الذَّرَّةِ الْحَقِيرَةِ الصَّغِيرَةِ هَلْ تَجِدُ فِيهَا نَقْصاً عَمَّا فِيهِ صَلَاحُهَا فَمِنْ أَيْنَ هَذَا التَّقْدِيرُ وَ الصَّوَابُ فِي خَلْقِ الذَّرَّةِ إِلَّا مِنَ التَّدْبِيرِ الْقَائِمِ فِي صَغِيرِ الْخَلْقِ وَ كَبِيرِهِ انْظُرْ إِلَى النَّمْلِ وَ احْتِشَادِهِ فِي جَمْعِ الْقُوتِ وَ إِعْدَادِهِ فَإِنَّكَ تَرَى الْجَمَاعَةَ مِنْهَا إِذَا نَقَلَتِ الْحَبَّ إِلَى زُبْيَتِهَا(1) بِمَنْزِلَةِ جَمَاعَةٍ مِنَ النَّاسِ يَنْقُلُونَ الطَّعَامَ أَوْ غَيْرَهُ بَلْ لِلنَّمْلِ فِي ذَلِكَ مِنَ الْجِدِّ وَ التَّشْمِيرِ مَا لَيْسَ لِلنَّاسِ مِثْلُهُ-

أَ مَا تَرَاهُمْ يَتَعَاوَنُونَ عَلَى النَّقْلِ كَمَا يَتَعَاوَنُ النَّاسُ عَلَى الْعَمَلِ ثُمَّ يَعْمِدُونَ إِلَى الْحَبِّ فَيُقَطِّعُونَهُ قِطَعاً لِكَيْلَا يَنْبُتَ فَيَفْسُدَ عَلَيْهِمْ فَإِنْ أَصَابَهُ نَدًى أَخْرَجُوهُ فَنَشَرُوهُ حَتَّى يَجِفَّ ثُمَّ لَا يَتَّخِذُ النَّمْلُ الزُّبْيَةَ إِلَّا فِي نَشَزٍ(2) مِنَ الْأَرْضِ كَيْلَا يُفِيضَ السَّيْلُ فَيُغْرِقَهَا وَ كُلُّ هَذَا مِنْهُ بِلَا عَقْلٍ وَ لَا رَوِيَّةٍ بَلْ خِلْقَةٌ خُلِقَ عَلَيْهَا لِمَصْلَحَةٍ مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ انْظُرْ إِلَى هَذَا الَّذِي يُقَالُ لَهُ اللَّيْثُ (3) وَ تُسَمِّيهِ الْعَامَّةُ أَسَدَ الذُّبَابِ وَ مَا أُعْطِيَ مِنَ الْحِيلَةِ وَ الرِّفْقِ فِي مَعَاشِهِ فَإِنَّكَ تَرَاهُ حِينَ يُحِسُّ بِالذُّبَابِ قَدْ وَقَعَ قَرِيباً مِنْهُ تَرَكَهُ مَلِيّاً حَتَّى كَأَنَّهُ مَوَاتٌ لَا حَرَاكَ بِهِ فَإِذَا رَأَى الذُّبَابَ قَدِ اطْمَأَنَّ وَ غَفَلَ عَنْهُ دَبَّ دَبِيباً دَقِيقاً حَتَّى يَكُونَ مِنْهُ بِحَيْثُ تَنَالُهُ وَثْبَتُهُ ثُمَّ يَثِبُ عَلَيْهِ فَيَأْخُذُهُ فَإِذَا أَخَذَهُ اشْتَمَلَ عَلَيْهِ بِجِسْمِهِ كُلِّهِ مَخَافَةَ أَنْ يَنْجُوَ مِنْهُ فَلَا يَزَالُ قَابِضاً عَلَيْهِ حَتَّى يُحِسَّ بِأَنَّهُ قَدْ ضَعُفَ وَ اسْتَرْخَى ثُمَّ يُقْبِلُ عَلَيْهِ فَيَفْتَرِسُهُ وَ يَحْيَا بِذَلِكَ مِنْهُ فَأَمَّا الْعَنْكَبُوتُ فَإِنَّهُ يَنْسِجُ ذَلِكَ النَّسْجَ فَيَتَّخِذُهُ شَرَكاً وَ مَصِيدَةً لِلذُّبَابِ ثُمَّ يَكْمُنُ (4) فِي جَوْفِهِ فَإِذَا نَشِبَ فِيهِ الذُّبَابُ أَحَالَ (5) عَلَيْهِ يَلْدَغُهُ سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ فَيَعِيشُ بِذَلِكَ مِنْهُ-

ص: 158


1- . الزبية- بضم فسکون-: الرابية لا يعلوها ماء جمعها زبى.
2- . النشز- بفتحتين- المکان المرتفع جمعه نشاز و أنشاز.
3- . الليث: ضرب من العناکب و الجمع ليوث و مليثة.
4- . في الأصل المطبوع يتمکن و هو خطأ.
5- . أحال: أقبل و وثب.

فَذَلِكَ (1) يَحْكِي صَيْدَ الْكِلَابِ وَ الْفُهُودِ وَ هَذَا(2) يَحْكِي صَيْدَ الْأَشْرَاكِ وَ الْحَبَائِلِ فَانْظُرْ إِلَى هَذِهِ الدُّوَيْبَّةِ الضَّعِيفَةِ كَيْفَ جُعِلَ فِي طَبْعِهَا مَا لَا يَبْلُغُهُ الْإِنْسَانُ إِلَّا بِالْحِيلَةِ وَ اسْتِعْمَالِ الْآلَاتِ فِيهَا فَلَا تَزْدَرِي بِالشَّيْ ءِ إِذَا كَانَتِ الْعِبْرَةُ فِيهِ وَاضِحَةً كَالذَّرَّةِ وَ النَّمْلَةِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ فَإِنَّ الْمَعْنَى النَّفِيسَ قَدْ يُمَثَّلُ بِالشَّيْ ءِ الْحَقِيرِ فَلَا يَضَعُ مِنْهُ ذَلِكَ (3) كَمَا لَا يَضَعُ مِنَ الدِّينَارِ وَ هُوَ مِنْ ذَهَبٍ أَنْ يُوزَنَ بِمِثْقَالٍ مِنْ حَدِيدٍ.(4)

[مورچه، شیر مگس، عنکبوت و سرشت آنها]

مفضّل مى گوید: عرض کردم: آقاى من! در باره زندگى چهارپایان نکاتى فرمودید که هر که اهل و سزاوار است درس عبرت مى گیرد، حال در باره مورچه ریز و درشت و پرنده بفرمایید. حضرت (علیه السلام) فرمود: در صورت کوچک مورچه بنگر آیا در آنچه که به مصلحت اوست و به آن نیازمند است کمبودى مشاهده مى کنى؟ جز حکمت آفرینشگر در ریز و درشت آفرینش، این حکمت و

تقدیر حساب شده در آفرینش این حیوان ریز از کجا سرچشمه مى گیرد؟ در زندگى «مور» و همکارى انبوه آنها در گردآورى روزى و آماده کردن آن نیک بنگر. بنگر هنگامى که دسته اى از آنها دانه ها را به محلّ مرتفعى مى برند و ذخیره مى سازند انسان به یاد تلاش مردم در انتقال غذا به خانه مى افتد، بلکه مور در این کار بیش از انسان کمر همّت مى بندد و جدّ و تلاش دارد. نمى بینى همانند انسانها نیز در حمل و انتقال دانه و غذا به لانه، یک دیگر را یارى مى دهند؟ آنها دانه را به دو نیم مى کنند تا دانه در لانه سبز نشود و کارشان را خراب نکند، اگر آبى به دانه ها

ص: 159


1- . يعني به أسد الذباب.
2- . يعني به العنکبوت و في نسخة- هکذا-.
3- . أي لا ينقص من قدر المعنى النفيس تمثيله بالشي ء الحقير.
4- .توحيد المفضل، ص 113.

رسید، آنها را بیرون مى آورند و خشک مى گردانند. نیز موران جز در جاهاى بالا و بلند مسکن و لانه نمى گزینند تا مبادا آب در آن ریزد و غرقشان سازد.

اینها همه نه از سر اندیشه و عقل و شعور که از غریزه و سرشتى است که خداى جلّ و علا به خاطر مصلحت در آنها نهفته است.

به «لیث» که مردم آن را «شیرمگس» مى گویند بنگر که چگونه در کسب روزى و معاش، نیروى فریبندگى مدارا به او داده شده است؟

وقتى که «شیرمگس» حس مى کند که در نزدیکى او مگس است، آن را مهلت مى دهد و قدرى خود را بى حرکت نگاه مى دارد. مگس مطمئن مى شود که مرده است در نتیجه از آن غفلت مى کند. ناگاه با حرکتى دقیق، حساب شده و سریع آن را مى گیرد. آنگاه با تمام وجود آن را در بر مى گیرد که مبادا از چنگش آزاد شود. همچنان در این حالت نگاهش مى دارد تا وقتى که حس مى کند سست و بى جان شده در این وقت آن را مى درد و مى خورد و بدین وسیله زنده مى ماند.

«عنکبوت» نیز آن تار را مى تند و از آن به عنوان دام مگسها استفاده مى کند. در این زمان خود را در میان تارها پوشیده مى نماید. آنگاه که مگس در تارش گرفتار آمد، ساعت به ساعت آن را نیش مى زند و از آن تغذیه مى کند و بدین وسیله زنده مى ماند.

آن حیوان نمایانگر شکار سگان و شیران است و این حیوان نمونه کوچکى از شکار با دام و تور است.

به این جنبنده ضعیف و کوچک بنگر که چگونه در سرشت آن چیزى آفریده شده که آدمى، تنها با حیله و به کارگیرى ابزار و آلات مى تواند آن را انجام دهد. اگر در چیزى کوچک، مانند: مورچه و مور و ... عبرت و درس آموزنده اى هست آن را به خاطر کوچک بودن آنها حقیر مدار، زیرا گاه یک معنى و مفهوم بسیار نفیس و گرانقدرى با یک چیز کوچک و ناچیز سنجیده مى شود و این کار به هیچ روى از قدر و ارزش آن معنى ارزشمند نمى کاهد. چنان که اگر دینار طلا را با وزنه آهنى وزن کنند هیچ گاه از قیمت آن طلا کاسته نمى شود(1).

ص: 160


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 105.

در عالم مورچگان چه مى گذرد؟

پس از حیوانات ذره بینى کوچک ترین جاندارانى که با چشم دیده مى شوند حشراتند، این طبقه نیز بخودى خود انواع بیشمارى دارند که هر یک ساختمان مخصوص و ممتازى دارا مى باشند، و مهم ترین آنها مورچگانند که از دیرزمانى بشر به تفکّر و مطالعه درباره آنها پرداخته، و از نزدیک ناظر وضع زندگى آنها بوده است، و حقاً نتایج گرانبهایى بدست آورده که از نظر توحید و علم شایان اهمیّت فراوان است.

نتیجه این مطالعات به اندازه اى عجیب است که قبول آن براى افراد عادى که مورچه را یک موجود پست و ضعیف مى شمارند و به ظواهر ساده زندگانى آنها نگاه مى کنند، خالى از اشکال نیست، ولى کسانى که درست تشکیلات زندگى اجتماعى آنها را مطالعه کرده اند مورچه ها را با هوش ترین حیوانات روى زمین پس از انسان مى دانند!

تمدن جامعه بشرى بعد از گذشتن سال هاى دراز و طى مراحل مختلفى به پاى تمدن مورچگان رسید و شاید هم اکنون نیز تمدن آنها از تمدن «بعضى» از طوایف انسان بیشتر باشد!

وضع ساختمان بدنى آن ها عجیب، و طرز احساسات آن ها عجیب تر و وضع تشکیلات لانه و زندگى آن ها از هر دو حیرت آورتر است، البتّه نمى توان بااین مختصر آن همه مطالبى که در پیرامون این سه قسمت در کتاب هاى متعددى جمع آورى شده شرح داد ولى براى نمونه به شرح چند قسمت از آن مى پردازیم.

بدن مورچه اساساً از سه قسمت عمده تشکیل یافته یکى ناحیه سر، و دیگرى ناحیه سینه، و سوم ناحیه شکم است، قسمت اوّل داراى اعضاى حساس مانند مغز، و دو چشم بینا، و قوه شامه قوى، و دو چنگال نیرومند، که وسیله گرفتن اشیا و دو شاخک كه حکم آنتن رادیو و هواسنج را دارد، مى باشد. حتى گفته مى شود بوسیله همین شاخک ها با همنوعانش صحبت و راز و نیاز مى کند، مغز کوچک مورچه مرکز احساسات و غرایز بسیارى است که به بعضى از آنها اشاره خواهد شد.

ص: 161

سینه مورچه خیلى کوچک و بعد از سر حساس ترین قسمت بدن اوست و مرکز عضلات و اعصاب محرکه دست و پاى او نیز مى باشد.

شکم بزرگ مورچه داراى معده و روده و بعضى داراى کیسه زهرى است که بعد از زخم کردن بدن دشمن به وسیله دندان، با چابکى آن را در محل زخم خالى مى کند!

مورچه ها احساسات گوناگونى مانند انسان دارند، مخصوصاً در تنفر از بیگانگان و علاقه مندى به آب و خاک و لانه و وطن چنان هستند که اگر مورچه اى سر زده داخل لانه آنها شود با طرز بیرحمانه اى او را مى کشند و جسدش را به کنارى مى اندازند، در حالى که اگر تخم مورچه اى را از لانه خارج کرده و پرورش دهیم و پس از بزرگ شدن دوباره به همان لانه اوّل وارد کنیم هموطنان او از اظهار خوشوقتى و ملاطفت و پذیرایى گرم و صمیمانه نسبت به او مضایقه نخواهند کرد، بعضى عقیده دارند این شناسایى به وسیله حس

شامه و بوى مخصوصى است که از مشخصات اهل هر لانه است!

حس وظیفه شناسى مورچه ها زیاد و از اوّلین شخص لانه یعنى «ملکه» تا آخرین فرد ضعیف کارگر و دایه هاى اطفال، همگى در انجام وظایف خود جدى و کوشا هستند، مخصوصاً پشتکار و صبر و حوصله آنها قابل توجه و تحسین است و شاید نظیر آن در بین افراد بشر کمتر دیده شود!

مورچه ها علاوه بر کارهاى ضرورى زندگى اعمال تفریحى مانند بازى ها و سرگرمى ها و کشتى گرفتن و پرش کردن! نیز دارند مخصوصاً رقصیدن و روى دست ایستادن و جست و خیز آنها در اطراف ملکه در روز جشن تاجگذارى و تشکیل لانه جدید تماشایى است!

مورچه ها در جمع آورى و ذخیره دانه ها خیلى دقیق و ماهرند و با استادى خاصى آنها را در انبارهاى مخصوصى ذخیره مى کنند که نه سبز شوند و نه فاسد، براى جلوگیرى از سبز شدن حبوبات بعضى را دو قسمت کرده و در صورت لزوم به سه قسمت تقسیم مى کنند.

ص: 162

راه دیگر آنها براى پیش گیرى از فاسد شدن که ضمناً منافع دیگرى نیز در بر دارد این است که اوّل مى گذارند دانه ها کمى سبز شده و مواد نشاسته اى آن به مواد قندى تبدیل گردد (همان طور که افراد بشر نیز براى ساختن بعضى از غذاها مانند سمنو! از این راه استفاده مى کنند) و بعداً جوانه ها را قطع کرده و دانه ها را خشک مى نمایند.

علاوه بر این ها به تجریه رسیده که اگر مورچه ها را از خانه ها بیرون کنند دانه هایى که در آنجاست فاسد مى شود. این موضوع یا در اثر بوى مخصوص مورچه هاست و یااینکه کار دیگرى روى آن انجام مى دهند که تابحال بر بشر مخفى مانده است!

از روى پاره اى از قرائن حدس مى زنند که بعضى از مورچه ها «کشاورزى» را نیز بلد هستند و در اطراف لانه هاى خود زمین هایى را کشت و زرع کرده و درو مى کنند، ولى مسلّم این است که از «دامپرورى» و تربیت حیوانات اهلى اطلاع کافى دارند و حشرات کوچکى را از قبیل «شته» که داراى یک نوع ماده قندى مخصوص است نگاهدارى کرده و پرورش مى دهند، حتى آنها را به چرا برده و باز مى گردانند و از عسل مخصوص آنها استفاده مى کنند!

«لانه هاى مورچگان» از لحاظ ساختمان، شایان توجه فراوان است: خیلى از آن ها لانه خود را از گل رس که از حیث استحکام و عدم قابلیت نفوذ فوق العاده است بنا مى کنند، به این ترتیب که از گل هاى مزبور قطعات کوچکى شبیه به خشت جدا کرده و با همان رطوبتى که دارد روى هم مى چینند و دیوارها و طاق هاى محکمى از آن مى سازند. گاهى نیز یک عده مواد خارجى از قبیل تار عنکبوت و ذرات چوب براى استحکام به آن مى افزایند، بعضى از آنها به این مقدار نیز قناعت نکرده و ساختمان هاى نسبتاً مجللى که درها و پنجره هایى از برگ هاى باریک كاج و امثال آن دارد، برپا مى سازند، روزها پنجره ها را باز و شب ها محکم مى بندند!

ص: 163

پاره اى از این لانه ها خیلى بزرگ و داراى تشکیلات وسیعى است که بدون اغراق براى آنها حکم یک كشور را دارد که صدها هزار نفر در آن زندگى مى کنند، براى نمونه کافى است به وسعت یکى از آنها که توسط یکى از جهانگردان کشف گردیده اشاره کنیم: آن لانه یکصد و هشتاد متر طول داشت و داراى اطاق هاى تو در تو و سالن هاى متعدد بود!

اگر تعجب نکنید مورچگان «جنگ» هم دارند و در پاره اى از اوقات در اثر تجاوز اهل یک لانه به لانه دیگر، نبردهاى خونینى! بین اهل دو لانه درگیر مى شود و نفرات بسیارى کشته و یا مجروح مى شوند.

سربازانى که در ارتش مورچه ها کار مى کنند از حیث ساختمان بدن از سایرین ممتازند؛ جثه هاى قوى و چنگال هاى نیرومند و سرهاى درشت که با پوسته سختى مانند «خود» پوشیده شده است دارند، یکى از راه هاى دفاع آنها در مقابل این سربازان خونخوار این است که مورچه هاى کارگر تخم هاى لانه را برداشته و از درختان و ساقه هاى گیاهان بالا مى روند زیرا مورچه هاى جنگى در اثر سنگینى جثه قدرت تعقیب آنها را ندارند، آنها درعین قوت و شهامت از انجام کارهاى زندگى نیز بسیار عاجز و محتاج به کمك دیگران هستند ...(1)

امام علی (علیه السلام) می فرماید:

و لو فکّروا في عظيم القدرة، و جسيم النّعمة، لرجعوا إلى الطّريق، و خافوا عذاب الحريق، و لکن القلوب عليلة، و البصائر مدخولة! ألا ينظرون إلى صغير ما خلق، کيف أحکم خلقه، و أتقن ترکيبه، و فلق له السّمع و البصر، و سوّى له العظم و البشر! انظروا إلى النّملة في صغر جثّتها، و لطافة هيئتها، لا تکاد تنال بلحظ البصر، و لا بمستدرک الفکر، کيف دبّت على أرضها، و صبّت على رزقها، تنقل الحبّة إلى حجرها، و تعدّها في مستقرّها. تجمع في حرّها لبردها، و في وردها لصدرها؛ مکفول برزقها، مرزوقة بوفقها؛ لا يغفلها المنّان، و لا يحرمها الدّيّان، و لو في الصّفا اليابس، و الحجر الجامس! و لو فکّرت في مجاري أکلها، في علوها و سفلها، و ما

ص: 164


1- . فیلسوف نماها، ص 117.

في الجوف من شراسيف بطنها، و ما في الرأس من عينها و أذنها، لقضيت من خلقها عجبا، و لقيت من وصفها تعبا! فتعالى الّذي أقامها على قوائمها، و بناها على دعائمها! لم يشرکه في فطرتها فاطر، و لم يعنه على خلقها قادر. و لو ضربت في مذاهب فکرک لتبلغ غاياته، ما دلّتک الدّلالة إلّا على أنّ فاطر النّملة هو فاطر النّخلة، لدقيق تفصيل کلّ شي ء، و غامض اختلاف کلّ حيّ. و ما الجليل و اللّطيف، و الثّقيل و الخفيف، و القويّ و الضّعيف، في خلقه إلّا سواء.

ترجمه

اگر در عظمت قدرت (خداوند) و اهمیّت نعمت او مى اندیشیدند، به راه راست باز مى گشتند، و از آتش سوزان دوزخ مى ترسیدند؛ ولى دلها بیمار و چشمهاى بصیرت معیوب است، آیا به مخلوقات کوچکى که خدا آفریده، نمى نگرند که چگونه آفرینش آنها را دقیق و حساب شده و ترکیب آنها را متقن ساخته، گوش و چشم براى آنها آفریده و استخوان و پوست آنها را مرتّب نموده است. به این مورچه نگاه کنید با آن جثه کوچک و اندام ظریفش که از کوچکى درست، با چشم دیده نمى شود و در اندیشه نمى گنجد؛ ولى با این حال چگونه روى زمین (ناهموار و پرسنگلاخ) راه مى رود و به روزیش دست مى یابد، دانه ها را (از راه هاى دور و نزدیک) به لانه اش منتقل مى کند و در جایگاه مخصوص نگهدارى مى نماید. در فصل گرما براى سرما، و به هنگام توانایى براى روز ناتوانى، ذخیره مى کند، روزیش (از سوى خدا) تضمین شده و خوراک موافق طبعش در اختیار او قرار گرفته است، خداوند منّان هرگز از او غافل نمى شود و پروردگار مدبّر محرومش نمى سازد، هرچند در دل سنگ سخت و خشک و در میان صخره اى فاقد رطوبت باشد.

اگر در مجارى خوراک و در بالا و پایین دستگاه گوارش او و آنچه در جوفش از اطراف دنده ها وجود دارد و آنچه در سر او از چشم و گوش قرار گرفته، بیندیشى شگفت زده خواهى شد و از وصف عجایب او به زحمت خواهى افتاد. پس بزرگ و بلندمرتبه است خداوندى که مورچه را روى دست و پا (ى ضعیف و ظریفش) برپا داشته و او را بر ستونهاى محکمى (نسبت به او) بنا نهاده است. هیچ آفریدگارى در

ص: 165

آفرینش این حشره با او شریک نبوده و هیچ قدرتمندى او را در آفرینش آن یارى نکرده است. اگر همه راههاى فکر و اندیشه را طى کنى تا به آخر رسى، همه دلایل به تو مى گوید که آفریننده مورچه کوچک همان آفریدگار درخت (تناور) نخل است، زیرا ساختمان اجزاى هرموجودى دقیق است و هرمخلوق زنده اى در درون خود اعضاى مختلف و پیچیده اى دارد. (به یقین) بزرگ و کوچک، سنگین و سبک، قوىّ و ضعیف، همه در خلقتش یکسان است و در برابر قدرتش همگون!

زندگى بسیار شگفت انگیز مورچه ها

گرچه مورچه ها بر اثر کثرت و تنوّع و وجود بى شمارشان در کوه و صحرا و درون خانه ها، به صورت یک امر عادى درآمده و توجه عامّه مردم را هرگز به خود جلب نمى کند؛ ولى براى دانشمندانى که گاه بیست سال درباره زندگى آنها اندیشیده اند بسیار شگفت آور است و مطالعات آنها درباره اسرار آفرینش مورچگان درهاى بزرگى را براى پى بردن به عظمت آفریدگار به روى ما گشوده است که به گوشه اى از آن ذیلا اشاره مى شود:

1. حیوانات و حشراتى که به صورت گروهى زندگى مى کنند کم نیستند؛ مانند بخشى از پرندگان و ماهیان و گوزنها و آهوها؛ ولى آنها که زندگى دسته جمعیشان براساس تقسیم کار است کم هستند و مورچگان یکى از شاخص ترین آنها هستند. مورچه هاى ماده وظیفه جمع آورى غذا، نگهدارى نوزادان و حتى نگهدارى مادر لانه (ملکه مورچگان) را بر عهده دارند. مورچه هاى نر کارشان بارور ساختن ملکه و ملکه کارش تخم گذارى است و جالب این که نرها بعد از جفت گیرى مى میرند. گروهى نیز به صورت نیروهاى مسلّح هستند که آرواره هاى قوى دارند و از لانه در برابر هجوم دشمنان پاسدارى مى کنند.

2. مورچه هاى کارگر (ماده ها) زمین را سوراخ مى کنند و به تدریج خاک را مى کنند تا محل مناسبى براى زندگى آنها در زیر سطح زمین فراهم شود؛ ولى همه

ص: 166

مورچه ها در زیر زمین زندگى نمى کنند. گروهى از مورچه ها که آنها را مورچه نجار مى نامند، درون چوبها را سوراخ مى کنند و در آن لانه مى سازند.

3. مورچه ها در اندام کوچک خود که گاهى فقط به دو میلیمتر مى رسد تمام دستگاههایى را که در یک حیوان عظیم الجثه است، دارا هستند و حتى چیزى بیش از او دارند، پاهاى اضافى و شاخکهایى که آنها را با محیط خود آشنا مى سازد و عقل و هوش اجتماعى قوى و آینده نگرى.

4. بسیارى از مورچه ها، حشرات دیگر را به خدمت خود درمى آورند و از آنها استفاده مى کنند (در واقع نوعى دامدارى دارند) از جمله مورچه گندمزار یکى از این نوع مورچه هاست. جانورى که مورد استفاده این نوع مورچه قرار مى گیرد، شپشه هاى گیاهى است. این حشرات اگر خشمگین شوند مایع شیرینى مانند عسل ترشح مى کنند و مورچه ها از آن بهره مى گیرند.

بعضى دیگر از مورچه ها، حشرات مخصوصى را که در پوست درختان تخم مى گذارند یا سوسکها را به خدمت خود درمى آورند.

5. اگر تعجب نکنید گروهى از مورچه ها دست به کشاورزى مى زنند. نوعى مورچه که به نام مورچه چترى نامیده مى شود، باغچه اى در اطراف لانه خود ترتیب مى دهد و در آن قارچهاى کوچک مى پروراند. مورچه هاى کارگر براى رشد قارچها قطعات کوچکى از برگها را جدا مى کنند و با خود مى آورند. هنگامى که مورچه کارگر قطعه اى از برگ را با خود مى آورد گویى چترى بالاى سر دارد و به همین دلیل به این نام نامیده شده است.

6. نوعى از مورچه ها به مورچه هاى سپاهى نامیده شده اند که مانند عشایر از جایى به جاى دیگر کوچ مى کنند. آنها حشراتى واقعا درنده هستند که حتى فیلها سعى مى کنند سر راه آنها قرار نگیرند وگرنه صدمه زیادى به آنها مى زنند.

گروهى از این مورچگان که در مناطق حارّه زندگى مى کنند گوشت خوارند و هرگاه دسته جمعى به جانورى حمله کنند به زودى از پاى در مى آید و در مدت کمى همه عضلات حیوان را مى خورند و تنها اسکلتى از او به جاى مى ماند.

ص: 167

7. مورچه ها معمولا سرى بزرگ و کمرى باریک دارند و نسبت به جثه خود بسیار قوى و پرزورند چنان که دانه اى را که چندین برابر آنها وزن دارد با دندان مى گیرند و از دیوار بالا مى روند کارى که براى هیچ قهرمان وزنه بردارى از انسانها امکان پذیر نیست. آرى! مورچه برخلاف جثه کوچک خود، به راحتى مى تواند بارهایى را که ده برابر خودش وزن دارد بلند کند یا جابجا نماید.

8. آینده نگرى مورچه و مدیریت او بسیار جالب است؛ در تابستان با الهام درونى به فکر زمستان سخت است در صورتى که چه بسا در طول عمرش هرگز زمستان ندیده باشد. دانه هاى غذایى را به طرز مطلوبى نگهدارى مى کند؛ گاه آنها را از لانه بیرون مى آورد تا هوا بخورد و فاسد نشود و گاه آنها را به دو یا چند قسمت تقسیم مى کند تا سبز نشود و فاسد نگردد، حتى نوشته اند دانه گشنیز را به چهار قسمت تقسیم مى کند، زیرا اگر کمتر از آن باشد سبز مى شود.

9. موقعیت شناسى مورچه عجیب است. بعضى از دانشمندان نوشته اند مورچه اى را در وسط دایره اى از آتش قرار دادند او براى نجات خود به هرسو حرکت کرد و چون راه فرارى پیدا نکرد سرانجام جان داد. نقطه اى را که او جان داده بود اندازه گیرى کردند درست مرکز دایره بود؛ یعنى دورترین نقطه به آتش اطراف.

10. مورچه ها انواع زیادى دارند که بعضى از دانشمندان بالغ بر چهار هزار نوع را شمارش کرده اند و تعداد مورچه هاى روى زمین را ده برابر مجموع انسانها مى دانند.

مطالعات جدید نشان مى دهد که مورچه ها در زمینه حل مشکل ترافیک از انسانها پیشى گرفته اند. میلیونها مورچه صبورانه با دنبال کردن یک ساختار ساده «تک گذر» بهترین راه را براى رسیدن به مقصد در اسرع وقت و بدون تأخیر در پیش مى گیرند.

شگفتیهاى دنیاى مورچگان بسیار بیش از آن است که در بالا گفته شد و در این زمینه کتابها یا مقالات فراوانى نوشته شده است و از اینجا روشن مى شود که امیر

ص: 168

مؤمنان على (علیه السلام) در این خطبه بر چه نقطه حساسى از آفرینش خداوند انگشت نهاده است.(1)

تار عنکبوت یکى از آیات بزرگ الهى

تار عنکبوت از عجایب خلقت و آفرینش است؛ همان گونه که عنکبوت- که در نظر همه ما موجودى کم ارزش جلوه مى کند- نیز از عجایب آفرینش است.

دانشمندان بیست هزار نوع عنکبوت را تا اکنون کشف کرده اند که داراى شکل هاى گوناگون، کارهاى متفاوت و زندگى هاى مختلفى هستند.

در زیر شکم عنکبوت گودى بسیار کوچکى به اندازه سر سوزن وجود دارد که مادّه چسبنده اى همانند بعضى از چسبهاى مایع از آن تراوش مى کند. هنگامى که این مایع در معرض هوا قرار مى گیرد، محکم مى شود. عنکبوت با پنجه هاى مخصوصى که دارد به این گودى مى زند و مایع مذکور تبدیل به تار مى شود و بیرون مى آید.

عنکبوت با این تار، خانه یا دام مى سازد. عنکبوت ضعیف و ناتوان، خوراکش

حشرات است؛ یعنى او یک حیوان گوشتخوار است، حشراتى که در مسیر تار عنکبوت پرواز مى کنند، به این تار برخورد مى کنند و به دام مى افتند؛ عنکبوت که در کمین است، همین که حشره اى به دامش افتاد، با سرعت به دور او تار مى تند و او را در میان تارهایش گرفتار مى سازد. این زندانى به همین شکل مى ماند تا مى میرد؛ سپس طعمه و غذاى عنکبوت مى شود. این تارها داراى ویژگیهاى منحصر به فردى است که به برخى از آنها اشاره مى شود:

1- تار عنکبوت از فولاد محکم تر است! یعنى اگر فولاد را به اندازه تار عنکبوت نازک كنیم، چنین فولادى سست تر از تار عنکبوت است و اگر تار عنکبوت را به قطر لوله فولاد بتابانیم به مراتب محکم تر از فولاد خواهد شد!

ص: 169


1- . دائرة المعارف موسوم به فرهنگ نامه، نوشته موریس پارکر که توسط ده نفر از اساتید دانشگاههاى ایران به فارسى برگردانده شده است؛ فرهنگ معین؛ مقالات مطبوعات روز و حیاة الحیوان دمیرى. پیام امام امیر المومنین (علیه السلام) ، ج 7، ص 166.

2- عنکبوت با این مایع چسبنده گودى شکم خود، چیزى در حدود 500 تار مى تند و این واقعاً عجیب است!

3- عجیب تر از همه این ها، این که برخى از تارهاى عنکبوت متشکل از چهار تار است که هر کدام، از هزار تار ساخته شده است! آیا این ها نشانه خدا نیست؟ «وَ كَايِّنْ مِنْ آيَةٍ فِى السّمواتِ وَالارْضِ يَمُرُّون عَلَيْها وَهُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (1)؛ و چه بسیار نشانه اى (از خدا) در آسمانها و زمین که از کنارش مى گذرند و به آن اعتنا ندارند.»

4- توان مهندسى عنکبوت نیز از امور اعجاب آور است؛ این حیوان به ظاهر ضعیف تار خود را همچون شعاع خورشید به صورت مساوى و منظّم مى تند. تمام فاصله ها و زاویه ها بسیار دقیق است.

خلاصه این که خداوند عالم در خلقت این حشره ضعیف چنان دستور و برنامه اى را نهاده است که بسیار دقیق کار خود را انجام مى دهد.

آرى هر یک از این عجایب براى شناسایى خداوند کافى است، در حالى که سراسر جهان هستى مملوّ از نشانه هاى خداوند است؛ یعنى هیچ مسأله اى به اندازه توحید خداوند، دلیل و برهان ندارد؛ توحید میلیون ها میلیون دلیل دارد؛ تمام ستارگان آسمان؛ اتم هاى موجود در جهان؛ گیاهان؛ حتى برگ درختان؛ حیوانات؛ انسان ها، همه و همه دلیل هاى خداوندند.

«او» چیزى نیست که مخفى باشد(2).

ص: 170


1- . سوره یوسف، آیه 105.
2- .مثالهاى زیباى قرآن، ج 2، ص 164.

جسم الطائر و خلقته

تَأَمَّلْ يَا مُفَضَّلُ جِسْمَ الطَّائِرِ وَ خِلْقَتَهُ فَإِنَّهُ حِينَ قُدِّرَ أَنْ يَكُونَ طَائِراً فِي الْجَوِّ خُفِّفَ جِسْمُهُ وَ أُدْمِجَ (1) خَلْقُهُ وَ اقْتُصِرَ بِهِ مِنَ الْقَوَائِمِ الْأَرْبَعِ عَلَى اثْنَتَيْنِ وَ مِنَ الْأَصَابِعِ الْخَمْسِ عَلَى أَرْبَعٍ وَ مِنْ مَنْفَذَيْنِ لِلزِّبْلِ وَ الْبَوْلِ عَلَى وَاحِدٍ يَجْمَعُهُمَا ثُمَّ خُلِقَ ذَا جُؤْجُؤٍ(2) مُحَدَّدٍ لِيَسْهُلَ عَلَيْهِ أَنْ يَخْرِقَ الْهَوَاءَ كَيْفَ مَا أَخَذَ فِيهِ كَمَا جُعِلَتِ السَّفِينَةُ بِهَذِهِ الْهَيْئَةِ لِتَشُقَّ الْمَاءَ وَ تَنْفُذَ فِيهِ وَ جُعِلَ فِي جَنَاحَيْهِ وَ ذَنَبِهِ رِيشَاتٌ طِوَالٌ مِتَانٌ لِيَنْهَضَ بِهَا لِلطَّيَرَانِ وَ کسا(3) (كُسِيَ) كُلُّهُ الرِّيشَ لِيَتَدَاخَلَهُ الْهَوَاءُ فَيُقِلَّهُ (4) وَ لَمَّا قُدِّرَ أَنْ يَكُونَ طُعْمُهُ الْحَبَّ وَ اللَّحْمَ يَبْلَعُهُ بَلْعاً بِلَا مَضْغٍ نُقِصَ مِنْ خِلْقَةِ الْإِنْسَانِ وَ خُلِقَ لَهُ مِنْقَارٌ صُلْبٌ جاسي [جَاسٍ] يَتَنَاوَلُ بِهِ طُعْمَهُ فَلَا يَنْسَحِجُ (5) مِنْ لَقْطِ الْحَبِّ وَ لَا يَتَقَصَّفُ (6)

مِنْ نَهْشِ اللَّحْمِ وَ لَمَّا عَدِمَ الْأَسْنَانَ وَ صَارَ يَزْدَرِدُ الْحَبَّ صَحِيحاً وَ اللَّحْمَ غَرِيضاً(7) أُعِينَ بِفَضْلِ حَرَارَةٍ فِي الْجَوْفِ تَطْحَنُ لَهُ الطُّعْمَ طَحْناً يَسْتَغْنِي بِهِ عَنِ الْمَضْغِ وَ اعْتَبِرْ ذَلِكَ بِأَنَّ عَجَمَ الْعِنَبِ (8) وَ غَيْرِهِ يَخْرُجُ مِنْ أَجْوَافِ الْإِنْسِ صَحِيحاً وَ يُطْحَنُ فِي أَجْوَافِ الطَّيْرِ لَا يُرَى لَهُ أَثَرٌ ثُمَّ جُعِلَ مِمَّا يَبِيضُ بَيْضاً وَ لَا يَلِدُ وِلَادَةً لِكَيْلَا يَثْقُلَ عَنِ الطَّيَرَانِ فَإِنَّهُ لَوْ كَانَتِ الْفِرَاخُ فِي جَوْفِهِ تَمْكُثُ حَتَّى تَسْتَحْكِمَ لَأَثْقَلَتْهُ وَ عَاقَتْهُ عَنِ النُّهُوضِ وَ الطَّيَرَانِ فَجُعِلَ كُلُّ شَيْ ءٍ مِنْ خَلْقِهِ مُشَاكِلًا لِلْأَمْرِ الَّذِي قُدِّرَ أَنْ يَكُونَ عَلَيْهِ ثُمَّ صَارَ الطَّائِرُ السَّائِحُ فِي هَذَا الْجَوِّ يَقْعُدُ عَلَى بَيْضِهِ فَيَحْضُنُهُ أُسْبُوعاً وَ بَعْضُهَا أُسْبُوعَيْنِ وَ بَعْضُهَا ثَلَاثَةَ أَسَابِيعَ حَتَّى يَخْرُجَ الْفَرْخُ مِنَ

ص: 171


1- . أدمج خلقه: لفه و أحسنه.
2- . الجؤجؤ من الطائر و السفينة: الصدر و الجمع جآجئ
3- . في الأصل کتبت بالالف المقصورة و هي خطأ.
4- . يقله: يحمله و يرفعه.
5- . ينسحج: أي ينتشر.
6- . يتقصف: أي يتکسر.
7- . الغريض: کل ابيض طري.
8- . عجم العنب: ما کان في جوف العنب من النوى الصغير.

الْبَيْضَةِ ثُمَّ يُقْبِلُ عَلَيْهِ فَيَزُقُّهُ الرِّيحَ لتتسح [لِتَتَّسِعَ] حَوْصَلَتُهُ لِلْغِذَاءِ ثُمَّ يُرَبِّيهِ وَ يُغَذِّيهِ بِمَا يَعِيشُ بِهِ فَمَنْ كَلَّفَهُ أَنْ يَلْقُطَ الطُّعْمَ وَ الْحَبَّ يَسْتَخْرِجُهُ بَعْدَ

أَنْ يَسْتَقِرَّ فِي حَوْصَلَتِهِ وَ يَغْذُو بِهِ فِرَاخَهُ وَ لِأَيِّ مَعْنًى يَحْتَمِلُ هَذِهِ الْمَشَقَّةَ وَ لَيْسَ بِذِي رَوِيَّةٍ وَ لَا تَفَكُّرٍ وَ لَا يَأْمُلُ فِي فِرَاخِهِ مَا يُؤَمِّلُ الْإِنْسَانُ فِي وَلَدِهِ مِنَ الْعِزِّ وَ الرِّفْدِ(1)

وَ بَقَاءِ الذِّكْرِ فَهَذَا مِنْ فِعْلِهِ يَشْهَدُ أَنَّهُ مَعْطُوفٌ عَلَى فِرَاخِهِ لَعَلَّهُ لَا يَعْرِفُهَا وَ لَا يُفَكِّرُ فِيهَا وَ هِيَ دَوَامُ النَّسْلِ وَ بَقَاؤُهُ لُطْفاً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ

الدجاجة و تهيجها لحضن البيض و التفريخ

انْظُرْ إِلَى الدَّجَاجَةِ كَيْفَ تُهَيَّجُ لِحِضْنِ الْبَيْضِ وَ التَّفْرِيخِ وَ لَيْسَ لَهَا بَيْضٌ مُجْتَمَعٌ وَ لَا وَكْرٌ مُوَطَّأٌ بَلْ تَنْبَعِثُ وَ تَنْتَفِخُ وَ تَقْوَى (2)

[تُقَوْقِي] وَ تَمْتَنِعُ مِنَ الطُّعْمِ حَتَّى يُجْمَعَ لَهَا الْبَيْضُ فَتَحْضُنُهُ وَ تُفَرِّخُ فَلِمَ كَانَ ذَلِكَ مِنْهَا إِلَّا لِإِقَامَةِ النَّسْلِ وَ مَنْ أَخَذَهَا بِإِقَامَةِ النَّسْلِ وَ لَا رَوِيَّةَ لَهَا وَ لَا تَفْكِيرَ لَوْ لَا أَنَّهَا مَجْبُولَةٌ عَلَى ذَلِكَ(3)

[حکمت هاى نهفته در آفرینش پرنده]

اى مفضّل! در جسم و آفرینش پرنده بنگر. آنگاه که تقدیر و حکمت بر آن تعلق گرفت که پرنده در آسمان باشد، تنش سبک و نیکو آفریده شد و به جاى چهار دست و پا تنها دو پا و به جاى پنج انگشت چهار انگشت و به جاى دو مخرج بول و فضولات یک مخرج به آن داده شد.

چنان که قسمت پیشین کشتى تیز و باریک است و آب را مى شکافد و پیش مى رود، سینه و جلوى پرنده نیز به گونه اى شبیه کشتى است تا هوا را بشکافد و

ص: 172


1- . الرفد- بالکسر- المعونة و العطاء و الجمع ارفاد و رفود.
2- . في الأصل کتبت الالف مشالة، و تقوى من القوى أي الجوع فکأن الدجاجة تبيت جائعة .. و في نسخة تقوقى اي تصيح.
3- . توحيد المفضل، ص 115.

چنان که خواهد به پرواز در آید. همچنین در بالها و دمش پرهاى بلندى نهاده شده تا براحتى او را براى پرواز بلند کنند. تمام بدنش پوشیده از پر است تا هوا در آنها

نفوذ کند و براحتى در ارتفاع بالا بماند و پرواز کند.

از آنجا که حکمت، چنین تعلق گرفت که غذاى پرندگان از دانه و گوشت باشد و باید آنها را بدون جویدن فرو برد، همانند لب و دندان آدمى براى آنها آفریده نشد بلکه منقارى تیز و سخت به آنها داده شد تا غذا را با آن برگیرند و بخورند و از چیدن و شکستن دانه هاى سخت [از زمین ناهموار] پاره نشود و از پاره کردن گوشت نشکند.

از آنجا که پرنده دندان ندارد و دانه را سالم و گوشت را سخت و ناپخته فرو مى برد در درون آن حرارتى نهاده شده که دانه را چنان خرد و آسیاب مى کند که از جویدن مستغنى مى گردد. به خاطر نبودن این نیرو در انسان [اگر این دانه ها را آدمى ناجویده فرو برد] به همان شکل سالم دفع مى گردد ولى همین دانه هاى سالم در درون پرنده چنان خرد مى گردد که اثرى از آن نمى ماند.

نیز تقدیر چنان شد که پرندگان تخم گذارند و بچه نزایند تا در وقت پرواز سنگین نباشند. اگر فرزند در شکم آنها بماند تا قوى شود [چنان که در پستانداران چنین است]، سنگینى آن، آنها را از برخاستن و پرواز نگاه مى دارد. پس همه چیز پرندگان چنان آفریده شده که با ویژگی هاى آنها متناسب و هماهنگ باشد.

آنگاه پرنده اى که غالبا در پرواز و گشت است، گاه هفته اى، برخى دو هفته و برخى دیگر سه هفته بر تخم خود مى خوابند تا آن را بپرورانند و جوجه از تخم بیرون آید. چون جوجه بیرون آمد باد در دل جوجه مى دمد تا چینه دانش گشاده گردد و بتواند غذا را جاى دهد. آنگاه او را غذایى مناسب و سازگار مى دهد و بزرگ مى کند.

چه کسى تدبیر چنان نموده که او غذا و دانه برچیند و در چینه دان ریزد و آنگاه براى جوجه اش دانه ها را برآورد؟ چرا این گونه خود را در رنج و سختى مى افکند و حال آنکه عقل و اندیشه ندارد و از جوجه اش انتظارى که آدمیان از فرزند دارند؛ مانند: فخر، عزت، یارى و ماندگارى نام ندارد؟

ص: 173

خداوند جلّ و علا از سر لطف و کرامت، چنان تدبیر نموده که او بدون اندیشه در این امور، از سر غریزه خدادادى جوجه اش را دوست دارد و غذایش دهد تا نسل آنها پایدار ماند.

بنگر که مرغ چگونه شور تخمگذارى و پرورش جوجه در سر دارد حال آنکه جاى و لانه مناسبى براى گرد آوردن تخمها در آن ندارد؟ مرغ در این زمان برانگیخته مى شود. تخم مى گذارد و گرسنه مى ماند و چیزى نمى خورد تا تخمهایش گرد آیند و آنها را بپروراند و جوجه گرداند. راستى آیا این جز براى ماندگارى نسل است؟ و با اینکه مرغ درک و اندیشه ندارد- چرا براى بقاى نسل این گونه مى کوشد؟ آیا جز براى آن است که آفرینشگر حکیم این نیرو را در سرشت و غریزه او نهاده است؟(1)

نشانه هاى او در آفرینش پرندگان

انسان همیشه در طول تاریخ، پرندگان را دوست داشته و از زندگى آنها لذّت مى برده و مشاهده مى کرده است که به طرز بسیار زیبائى بالاى سر او و بر فراز آسمان، پرواز مى کنند؛ و این پدیده همواره مایه اعجاب او بوده است، که چگونه جسم سنگین برخلاف جاذبه زمین به این راحتى، به آسمان مى رود و با آن سرعت، حرکت مى کند؟!

نه تنها این ویژگى که ویژگى هاى دیگرى مانند بال و پر رنگارنگ پرندگان، آواز خواندن زیباى بعضى از آنان، طرز ساختن خانه و لانه، و پرورش نوزادان و تغذیه آنها، مهاجرت طولانى گروهى از آنان، و امور دیگرى از این قبیل، مایه شگفتى او بوده است.

هرچند تکرار این صحنه هاى شگفت انگیز کم کم سبب مى شده که عدّه اى به سادگى از کنار آن بگذرند. امّا قرآن مجید در بخشى از آیات توحیدى، انگشت روى این مسأله گذارده، و همگان را به مطالعه عالم پرندگان فرا مى خواند، تا آیات و نشانه هاى خدا را در جاى جاى آن بنگرند.

ص: 174


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 107.

با این اشاره کوتاه به آیات زیر گوش جان فرا مى دهیم:

1- الَمْ يَرَوْا الى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِى جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ الَّا اللَّهُ انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ يُؤْمِنُوْنَ.(1)

2- أَوَلَمْ يَرَوْا الىَ الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ مايُمتسِكُهُنَّ الَّا الرَّحمانُ انَّهُ بِكُلِّ شَيْى ءٍ بَصِيْرٌ.(2)

3- ألَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسبَّحُ لَهُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الأرْضِ وَ الطَّيْرُ صافّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيْحَهُ وَ اللَّهُ عَلِيْمٌ بِما يَفْعَلُوْنَ.(3)

4- وَ مِا مِنْ دابَّةِ فِى الأَرْضِ وَ لاطائرٍ يَطِيْرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَيْى ءٍ ثُمَّ إلى رَبِّهِمُ يُحْشَرُوْنَ.(4)

ترجمه

1- «آیا آنها به پرندگانى که برفراز آسمان تسخیر شده اند نظر نیفکندند؟

هیچکس جز خدا آنها را نگاه نمى دارد، در این نشانه هایى است (از عظمت

و قدرت خدا) براى کسانى که ایمان مى آورند.»

2- «آیا پرندگانى را که لابه لاى سرشان، گاه بال هاى خود را گسترده و گاه جمع مى کنند، نگاه نکردند؟ جز خداوند رحمان کسى آنها را بر فراز آسمان نگه نمى دارد، چرا که او به هر چیز بینا است.»

3- «آیا ندیدى که براى خدا تسبیح مى کنند تمام آنان که در آسمان ها و زمین اند و همچنین پرندگان به هنگامى که بر فراز آسمان بال گسترده اند، هریک از آنها نماز و تسبیح خود را مى داند! و خداوند به آنچه انجام مى دهند عالم است.»

ص: 175


1- . سوره نحل، آيه 79.
2- . سوره ملک، آيه 19.
3- . سوره نور، آيه 41.
4- . سوره انعام، آيه 38.

4- «هیچ جنبنده اى در زمین، و هیچ پرنده اى که با دو بال خود پرواز مى کند نیست، مگر اینکه امت هایى همانند شما هستند، ما هیچ چیز را در این کتاب فرو گذار نکردیم، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى گردند.»

فنّ پیچیده پرواز

سال ها انسان فکر مى کرد؛ این چه نیروى مرموزى است که پرندگان را که اجسام نسبتاً سنگینى هستند برخلاف نیروى جاذبه به این آسانى به بالا مى برد و به نرمى و راحتى و چابکى در اوج آسمان به پرواز در مى آورد، و به سرعت جابجا مى شود؛ ولى با اختراع و تکمیل هواپیما، این معنى کشف شد که نیروئى به نام نیروى بالابر وجود دارد که نه تنها پرندگان؛ بلکه مى تواند اجسام بسیار سنگین را در آسمان به پرواز در آورد؛ و در یک عبارت ساده و خالى از اصطلاحات فنّى مى توان آن را چنین توضیح داد:

اگر جسمى داراى دو سطح متفاوت باشد- مانند بال هاى پرندگان یا بال هاى هواپیما که سطح روئین اش داراى انحناء و برجستگى است- اگر چنین جسمى به طور افقى حرکت کند، نیروى خاصّى در آن پیدا مى شود که آن را به طرف بالا سوق مى دهد. این به خاطر آن است که فشار هوا، بر سطح زیرین، نسبت به سطح روئین بیشتر خواهد بود. (چون سطح روئین بیشتر از سطح زیرین است.)

استفاده از این قانون، هسته اصلى پرواز اجسام سنگین را در هوا تشکیل مى دهد؛ و اگر درست در بال هاى پرندگان دقت کنیم، این قانون فیزیکى را دقیقاً مى توانیم درک كنیم.

ولى این تنها یک مسأله از ده ها مسأله مهم پرواز است، و براى تکمیل آن امور زیر نیز ضرورت دارد:

1- سرعت اولیّه براى ایجاد نیروى بالابر (هواپیماها براى بدست آوردن این سرعت، مدّت زیادى روى زمین راه مى روند؛ ولى پرندگان گاه با کمى دویدن و گاهى با یک پرش سریع در هوا به این هدف مى رسند!)

ص: 176

2- چگونگى خنثى کردن این نیرو براى فرود آمدن (این معنى با کم کردن سرعت و تغییر شکل بال ها، در پرندگان و هواپیماها صورت مى گیرد!)

3- چگونگى تغییر مسیر، به هنگام پرواز (این معنى نیز عمدتاً به وسیله حرکات دم هواپیما است یا پرهاى مخصوص دم پرندگان که در جهات مختلف

صورت مى گیرد و پرنده را به هر سو که قصد کند برد.)

4- شکل مناسب براى پرواز به طورى که مقاومت هوا را روى جسم پرنده به حداقل برساند. (این معنى در پرندگان به وسیله اندام دوکى شکل، کلّه گرد و بیضى شکل، منقار کشیده و تیز تأمین شده، و شکل هواپیماها نیز تقلیدى از آن است!)

5- ابزار همآهنگ با پرواز (این معنى با پوشش پرها که به پرندگان اجازه مى دهد بر هوا سوار شوند، تخم گذارى به جاى باردار شدن، تا بدن آنها سنگین نگردد، چشم هاى تیزبین که از نقطه دور، هدف یا طعمه یا شکار خود را به خوبى ببیند، و امثال اینها تأمین شده است.)

6- مدّت ها بود که دانشمندان ملاحظه مى کردند که وجود چرخ هاى هواپیما علاوه بر اینکه از سرعت آنها مى کاهد؛ خالى از خطراتى در هنگام پرواز نیست. تا اینکه با مشاهده وضع پرندگان که به هنگام پرواز همینکه از زمین بلند شدند پاى خود را جمع مى کنند و کمى قبل از فرود آمدن پاى خود را باز مى کنند؛ فهمیدند که باید از چرخ هاى متحرّک استفاده کنند که پس از اوج گرفتن جمع شود، و کمى قبل از فرود آمدن باز گردد!

اصولًا اگر تعجب نکنید سالیان درازى است که دانشمندان روى انواع مختلف پرندگان از نظر چگونگى پرواز، و چگونى فرود آمدن، و طرز بال ها و دم ها، مطالعه مى کنند؛ و انواع مختلفى از هواپیما را به تقلید از انواع مختلف پرندگان ساخته اند. (دقت کنید.)

آیا اصولى که گفته شد که هریک براى پرواز ضرورت دارد از طبیعت کور و کر ممکن است؟ آیا اینها دلیل بر علم و قدرت بى مانند مبدأ آفرینش نیست؟ و آیا

ص: 177

جمله ما يُمْسِكُهُنَّ الَّا الرَّحْمنُ: «پرندگان را جز خداوند رحمان بر فراز آسمان نگه نمى دارد» اشاره لطیف و زیبائى به تمام این اصول نیست؟ به خصوص اینکه به دنبال آن جمله انَّهُ بِكُّلِ شَى ءٍ بَصیرٌ: «او نسبت به هر چیز بینا است» این معنا را تکمیل مى کند.

عجائب پرندگان و پرندگان عجیب

پرندگان انواع مختلفى دارند و همه عجیب اند؛ اما در میان آنها بعضى عجیب تر است. بعضى از دانشمندان مى گویند: تاکنون 289 نوع کبوتر و 209 نوع کبك و 100 هزار نوع پروانه مشاهده شده است!(1)

از میان پرندگان عجیب و استثنائى خفاش را مى توان نام برد. او بر خلاف پرندگان دیگر از روشنائى آفتاب بیزار است، و در تاریکى و ظلمت شب با شجاعت و جسارت، به هر طرف پرواز مى کند. بدن او اصلًا پر ندارد و بالهایش از پرده هاى گوشت نازک ساخته شده، باردار مى شود، پستان دارد، مانند زنان، رگل مى بیند! گوشتخوار است. مى گویند تمام پرندگان با او دشمن اند، و او هم با پرندگان دیگر مخالف! و به همین دلیل زندگانى اش در انزوا مى گذرد.

حرکت سریع و جسورانه او در ظلمت شب بى آنکه به مانعى برخورد کند بسیار حیرت انگیز است. او از لابلاى پیچ و خم هاى زیاد مى گذرد بى آنکه راه خود را گم کند، طعمه خود را در هر گوشه اى پنهان شده باشد به دست مى آورد بى آنکه خطا کند، و اینها به خاطر آن است که دستگاه مرموزى شبیه رادار در اختیار دارد.

او با گوشش مى بیند! (آرى با گوشش!) زیرا امواج مخصوصى با حنجره خود ایجاد و از بینى خود بیرون مى فرستد. این امواج به هر مانعى که اطراف اش باشد برخورد مى کند و باز مى گردد، و او با گوش خود انعکاس امواج را مى گیرد، و موقعیت تمام اطراف خود را از نظر وجود موانع کاملًا درک مى کند.

ص: 178


1- . به کتاب اسرار زندگى حیوانات، ص 142 تا 196 و مجله شکار و طبیعت مرداد ماه 53 مراجعه شود.

ساختمان حنجره و بینى و گوش او راستى عجیب است؛ و داراى دقت و قدرت بى مانندى است که در هیچ یک از پستانداران وجود ندارد.

امواجى را که او بیرون مى فرستد امواج ماوراء صوتى است، یعنى ما قادر به شنیدن آن نیستیم، در حالى که در هر ثانیه 30 الى 60 بار این امواج را در اطراف خود پخش مى کند و بازتاب آن را مى گیرد.

درباره خفّاش بحث هاى زیادى کرده اند و مقالات فراوانى نوشته اند که یک دنیا درس خداشناسى در آن نهفته شده است.

به همین دلیل امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبه اى از نهج البلاغه که به نام خطبه خفّاش معروف است از این حیوان سخن مى گوید، و ریزه کارى ها و ظرافت هاى وجود آن را با بیان نیرومند و فصیح و بلیغ خود منعکس مى سازد.

آنجا که مى فرماید.

«از لطائف صنع خدا و شگفتى هاى خلقت اش اسرار پیچیده حکمتى است که در وجود شب پره ها به ما نشان داده»، و بعد از آن توصیف بلیغى در این باره مى فرماید.(1)

کمتر حیوانى بچه خود را در آغوش گرفته و همراه مى برد، و اگر تعجب نکنید یکى از این حیوانات نادر خفّاش است که به هنگام پرواز در آن تاریکى شب، نوزاد خود را در زیر بال ها و گاه با دهان گرفته به این سو و آن سو مى برد، و در حال پرواز به او شیر مى دهد!(2)

پرنده دیگرى به نام طاووس از عجائب خلقت است. با آن پرهاى زیبائى که وقتى انسان در آن دقیق مى شود از رنگ آمیزى آن در حیرت عمیقى فرو مى رود؛ گوئى همان ساعت از زیر دست نقّاش چیره دستى بیرون آمده و در همان لحظه رنگ آمیزى شده است. رنگ هایى زیبا، دل انگیز، نشاط آور، ثابت و مقاوم، شفّاف و

ص: 179


1- . به نهج البلاغه، خطبه 155 مراجعه فرمائید.
2- . سفینة البحار، ج 1، ص 403.

جذاب، و قرار گرفتن این پرها در کنار یکدیگر و ساختن آن چتر عجیب و فراموش نشدنى، خود آیت دیگرى از آیات خلقت خدا است.

به همین دلیل، معلّم بزرگ توحید و خداشناسى على (علیه السلام) در یکى از خطبه هاى نهج البلاغه خطبه (طاووس) روى این مطلب تأکید کرده مى فرماید:

«وَ مِنْ اعْجَبِها خَلْقاً الطاوُوُسُ الَّذِى اقامَهُ فى احْكَمِ تَعْدیلٍ ...»: «یکى از شگفت ترین پرندگان از نظر خلقت طاووس است که خداوند او را در موزون ترین شکل آفریده، و با رنگ هاى مختلف به عالى ترین صورت رنگ آمیزى نموده ...»

هنگام حرکت به سوى جفت خویش بال ها را مى گشاید، و همچون چترى بر سر خود سایبان مى سازد! گوئى بادبان کشتى است که ناخدا آن را بر افراشته، و هر لحظه آن را به طرفى مى چرخاند، او با این همه زیبائى و رنگ در دریایى از غرور فرو مى رود، و با حرکات متفاخرانه اش به خود مى نازد ...»(1)

پرندگان مهاجر نیز از شگفت ترین نوع پرندگان هستند. آنها گاهى تقریباً تمام مسافت میان قطب شمال و جنوب را طى مى کنند، سپس به محل اوّل خود، بازگشت مى نماید؛ و به این ترتیب، سفرى بسیار طولانى و دور و دراز که هزاران کیلومتر است، در پیش دارند؛ و عجب اینکه در این مسافت فوق العاده طولانى، از وسائل راهنمائى مرموزى استفاده مى کنند که به کمك آن مى توانند راه خود را از میان کوه ها و جنگل ها و دشت ها و کوه ها و دریاها پیدا کنند.

از همه عجیب تر اینکه: گاهى هفته ها، بدون یک لحظه توقّف، شب و روز به پرواز خود ادامه مى دهند بى آنکه نیاز به غذا داشته باشند، زیرا قبل از آغاز مسافرت خود با یک الهام درونى، شروع به پرخورى کرده و بیش از اندازه نیاز غذا مى خورند؛ و این غذاها به صورت چربى در اطراف بدنشان ذخیره مى شود، تا انرژى لازم را براى این پرواز طولانى بى وقفه از آن کسب کنند.

آیا آنها از قوّه مغناطیسى قطب زمین، براى پیدا کردن مسیر خود استفاده مى کنند؟ یا از وضع قرار گرفتن خورشید در آسمان و ستارگان شب ها؟ در این

ص: 180


1- . دنباله این سخن را در خطبه 165 نهج البلاغه مطالعه فرمائید.

صورت باید ستاره شناسان لایق و قابلى باشند، و یا وسیله مرموز دیگرى که ما هنوز نشناخته ایم؟

مهم تر از همه اینکه گاهى در آسمان در خواب اند، و همچنان در پروازاند و به سوى مقصد ادامه مى دهند! و نیز آنها قبل از دگرگونى هوا با یک الهام درونى، تغییرات جوّى را پیش بینى کرده، آماده حرکت مى شوند.(1)

شاید با چشم خود دیده باشید که پرندگان مهاجر، به صورت جمعى در دو صف حرکت مى کنند؛ و تشکیل شکلى شبیه 7 مى دهند. آیا این تصادفى است؟

تحقیقات دانشمندان نشان مى دهد که وقتى یک پرنده در هوا بال مى زند، آن را مرتباً به پائین مى راند، و بال زدن را براى پرنده بعدى، سهل و آسان مى کند، به همین دلیل وقتى پرندگان به شکل فوق حرکت مى کنند، کمتر خسته مى شوند، و مقدار قابل ملاحظه اى از انرژى خود را ذخیره مى کنند! کدام معلّم این درس دقیق را به آنها آموخته است؟!

ماهى ها نیز به هنگام مهاجرت به صورت دسته جمعى و در شکل مخروطى که رأس آن در جلو قرار دارد به مسیر خود ادامه مى دهند. محاسبات متخصّصان فن در این مورد ثابت کرده که با اتخاذ این روش، سرعت ماهى ها، شش برابر بیشتر از حرکت انفرادى آنها مى شود!.(2)

پرندگان در خدمت انسان ها و محیط زیست

یکى از دانشمندان مى گوید:

شقاوت و بى رحمى بشر، و غفلت و بى خبرى او حدّ و حصر ندارد. او باید بداند کشتن پرندگان این ضرر بزرگ را در بر دارد که او را از کمك و یارى عزیزترین و گرانبهاترین یاران و دوستان خود در نبرد با حشرات موذى و جوندگان محروم مى سازد.

ص: 181


1- . مجلّه دانشمند( شماره شهریور 63).
2- . همان مدرک( شماره خرداد 64).

انسان در نبرد با حشرات غارتگر دو روش در پیش دارد: یکى روش ابتدائى که عبارت است از گرفتن و کشتن کرم ها از میان باغات و مزارع و جمع آورى ملخ و سن و شته از داخل محصول، به وسیله سموم مختلف، و دیگر نبرد

علمى از طریق بیولوژیکى به وسیله ویروس ها و طفیلى هاى مخصوصى که براى این منظور انتخاب و تکثیر مى شود.

ولى این دو روش مبارزه بسیار گران تمام مى شود؛ و مستلزم تحمّل زحمات و مشقّت فوق العاده است. در حالى که اگر پرندگان را سالم بگذارند، و اگر مرغانى مانند جغد و بوف که قاتل جوندگان اند در صورت لزوم تکثیر نماید، و از پرندگان حشره خوار حمایت کنند مبارزه ساده تر و بهتر (و ارزان تر) خواهد بود.

دانشمندى به نام میشله مى گوید: «بى وجود پرندگان، زمین طعمه حشرات خواهد شد،» و دانشمند دیگرى به نام فابر در تأیید او مى نویسد: «بى وجود، پرندگان، قحطى بشر را نابود مى کند!»

«در اینجا آمارها با ما سخن مى گویند؛ زیرا اگر حساب نسبتاً دقیقى از میزان کرم ها و حشراتى که هر سال پرندگان کوچک به مصرف طعمه خود و جوجه هایشان مى رسانند به دست آوریم این مسأله بسیار روشن خواهد شد.

مرغ کوچکى بنام (رواتوله) وجود دارد که هر سال سه میلیون از این حشرات غارتگر را مى خورد! یکنوع سار به نام سار آبى رنگ است که سالیانه شش میلیون و نیم حشره را مى خورد، و بیست و چهار میلیون را براى تغذیه جوجه هاى خود که معمولًا از دوازده یا شانزده جوجه کمتر نیستند مصرف مى کند ... پرستو در روزى بیش از ششصد کیلومتر طى طریق مى کند، و میلیون ها مگس مى گیرد! مرغى بنام (تروگلودیت) وجود دارد که از روزى که از تخم سر در مى آورد تا روزى که از لانه مى پرد نه میلیون حشره غذاى او است!

ص: 182

مردم معمولًا کلاغ سیاه را پرنده مضر مى دانند؛ اما اگر یکى از آنها را بکشید و محتواى چینه دانش را بررسى کنید مى بینید مملو است از یکنوع کرم سفید است.»(1)

این گوشه اى از خدمات پرندگان به کشاورزان و محیط زیست است. حال فرض کنید آنها سهم مختصرى از دانه هاى غذائى و میوه هاى ما را نیز ببرند،- سهمى که یکهزارم مزد آنها نمى شود!- آیا این سبب مى گردد که ما آنها را حیوانات موذى و مزاحم بدانیم؟

چه کسى این مأموریت را به این پرندگان سپرده است که براى تعادل قوا در عالم جانداران و حشرات که خود آنها نیز فوائدى دارند نقش مهمّى را بر عهده بگیرند؟!

درس هاى توحیدى در وجود پرندگان

امام صادق (علیه السلام) این معلم بزرگ توحید در حدیث معروف مفضل مى فرماید:

«اى مفضّل! در اندام پرندگان و آفرینش آنها اندیشه کن. از آنجا که مقدّر شده در هوا پرواز کند، اندام آنها سبک و فشرده آفریده شده؛ تنها از ستون هاى چهارگانه بدن دو ستون را دارند، و از انگشتان پنجگانه به چهار انگشت اکتفا شده، و بجاى دو منفذ براى مدفوعات تنها یک منفذ، سینه او محدب آفریده شده تا به آسانى هوا را بشکافد، همانند سینه کشتى ها که آب را مى شکافد. در دو بال و دم او پرهاى طولانى محکمى است که بوسیله آن قادر بر پرواز مى شود، تمام اندام اش با پر پوشانیده شده تا هوا در آن داخل شود، و وزن اش را نسبت به حجم اش سبک كند، و چون مقدّر است که طعمه اش دانه یا گوشت باشد و آن را فوراً ببلعد و بدون جویدن پرواز کند دندان از وجود او حذف شده، و بجاى آن منقارى محکم و تیز و طولانى دارد که از ربودن دانه و جدا کردن گوشت خسته و ناراحت نمى شود، و چون از دندان محروم شده حرارت خاصّى در درون او وجود دارد که دانه هاى

ص: 183


1- . نظرى به طبیعت و اسرار آن، ص 195 تا 197( با تلخیص).

درشت را نرم مى کند. (و به این ترتیب هاضمه مخصوصى غیر از هاضمه انسان ها دارد.)

آنها معمولًا تخم مى گذارند و فرزند نمى زایند، تا به خاطر باردارى سنگین نشوند و قادر بر پرواز باشند.»

سپس امام (علیه السلام) به دنبال آن، نکات جالب و دقیق دیگرى را درباره پرندگان شرح مى دهد که به خاطر رعایت اختصار از آن خوددارى مى شود.(1)

ص: 184


1- . بحارالانوار، ج3، ص 103 به بعد. پیام قرآن، ج 2، ص 378.

خلق البيضة و التدبير في ذلک

اعْتَبِرْ بِخَلْقِ الْبَيْضَةِ وَ مَا فِيهَا مِنَ الْمُحِ (1) الْأَصْفَرِ الْخَاثِرِ(2) وَ الْمَاءِالْأَبْيَضِ الرَّقِيقِ فَبَعْضُهُ يَنْشُو مِنْهُ الْفَرْخُ وَ بَعْضُهُ لِيَغْتَذِيَ بِهِ إِلَى أَنْ تَنْقَابَ عَنْهُ الْبَيْضَةُ وَ مَا فِي ذَلِكَ مِنَ التَّدْبِيرِ فَإِنَّهُ لَوْ كَانَ نُشُوءُ(3) الْفَرْخِ فِي تِلْكَ الْقِشْرَةِ الْمُسْتَحْفَظَةِ(4)

الَّتِي لَا مَسَاغَ لِشَيْ ءٍ إِلَيْهَا جُعِلَ مَعَهُ فِي جَوْفِهَا مِنَ الْغِذَاءِ مَا يَكْتَفِي بِهِ إِلَى وَقْتِ خُرُوجِهِ مِنْهَا كَمَنْ يُحْبَسُ فِي حَبْسٍ حَصِينٍ لَا يُوصَلُ إِلَى مَنْ فِيهِ فَيُجْعَلُ مَعَهُ مِنَ الْقُوتِ مَا يَكْتَفِي بِهِ إِلَى وَقْتِ خُرُوجِهِ مِنْهُ (5)

[آفرینش تخم پرندگان و تدابیر نهفته در آن]

از آفرینش تخم پرنده درس عبرت گیر. در آن، ماده زرد رنگ و آب رقیق و سفید نهاده شده. بخشى براى آنکه جوجه به هم رسد و بخش دیگر براى تغذیه آن است تا آنگاه که تخم را بشکافد و بیرون آید. در تدابیر نهفته در این امور بنگر. از آنجا که رشد جوجه در درون آن جداره ها و لایه هاى سخت است و هیچ چیز به درون آن راه ندارد، در درون آن، آنقدر غذا تعبیه شده که جوجه را تا هنگام بیرون آمدن بس باشد. جوجه به یک زندانى مى ماند که در درون زندانى محبوس است و پیرامون زندان را دژهاى سخت فرا گرفته. هیچ راهى براى رسیدن غذا به او وجود ندارد در نتیجه غذا و روزى لازم براى مدت حبس را در کنارش مى نهند.(6)

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْخَفَّافِ أَوْ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ: إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ الدَّيَصَانِيَ (7) سَأَلَ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ فَقَالَ لَهُ أَ لَكَ رَبٌّ فَقَالَ بَلَى قَالَ أَ

ص: 185


1- .المح- بالضم- صفرة البيض، و في بعض النسخ بالخاء المعجمة أي مخ
2- . خثر اللبن: نحن و اشتد فهو خاثر.
3- . سقطت الهمزة من الأصل.
4- . المستحفظة من استحفظه السر او المال: سأله ان يحفظه.
5- . توحيد المفضل، ص 116.
6- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 108.
7- .بالتحريک من داص يديص ديصانا إذا زاغ و مال، معناه الملحد:( آت).

قَادِرٌ هُوَ قَالَ نَعَمْ قَادِرٌ قَاهِرٌ قَالَ يَقْدِرُ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا الْبَيْضَةَ لَا تَكْبُرُ الْبَيْضَةُ وَ لَا تَصْغُرُ الدُّنْيَا قَالَ هِشَامٌ النَّظِرَةَ(1) فَقَالَ لَهُ قَدْ أَنْظَرْتُكَ حَوْلًا ثُمَّ خَرَجَ عَنْهُ فَرَكِبَ هِشَامٌ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ فَأَذِنَ لَهُ فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَتَانِي عَبْدُ اللَّهِ الدَّيَصَانِيُ بِمَسْأَلَةٍ لَيْسَ الْمُعَوَّلُ فِيهَا إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ عَلَيْكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَمَّا ذَا سَأَلَكَ فَقَالَ قَالَ لِي كَيْتَ وَ كَيْتَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا هِشَامُ كَمْ حَوَاسُّكَ قَالَ خَمْسٌ قَالَ أَيُّهَا أَصْغَرُ قَالَ النَّاظِرُ قَالَ وَ كَمْ قَدْرُ النَّاظِرِ قَالَ مِثْلُ الْعَدَسَةِ أَوْ أَقَلُّ مِنْهَا فَقَالَ لَهُ يَا هِشَامُ فَانْظُرْ أَمَامَكَ وَ فَوْقَكَ وَ أَخْبِرْنِي بِمَا تَرَى فَقَالَ أَرَى سَمَاءً وَ أَرْضاً وَ دُوراً وَ قُصُوراً وَ بَرَارِيَ وَ جِبَالًا وَ أَنْهَاراً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) إِنَّ الَّذِي قَدَرَ أَنْ يُدْخِلَ الَّذِي تَرَاهُ الْعَدَسَةَ أَوْ أَقَلَّ مِنْهَا قَادِرٌ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا الْبَيْضَةَ(2) لَا تَصْغَرُ الدُّنْيَا وَ لَا تَكْبُرُ الْبَيْضَةُ فَأَكَبَّ هِشَامٌ عَلَيْهِ وَ قَبَّلَ يَدَيْهِ وَ رَأْسَهُ وَ رِجْلَيْهِ وَ قَالَ حَسْبِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ غَدَا عَلَيْهِ الدَّيَصَانِيُ فَقَالَ لَهُ يَا هِشَامُ إِنِّي جِئْتُكَ مُسَلِّماً وَ لَمْ أَجِئْكَ مُتَقَاضِياً لِلْجَوَابِ فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ مُتَقَاضِياً فَهَاكَ الْجَوَابَ فَخَرَجَ الدَّيَصَانِيُ عَنْهُ حَتَّى أَتَى بَابَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ فَأَذِنَ لَهُ فَلَمَّا قَعَدَ قَالَ لَهُ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ دُلَّنِي عَلَى مَعْبُودِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا اسْمُكَ فَخَرَجَ عَنْهُ وَ لَمْ يُخْبِرْهُ بِاسْمِهِ فَقَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ كَيْفَ لَمْ تُخْبِرْهُ بِاسْمِكَ قَالَ لَوْ كُنْتُ قُلْتُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ كَانَ يَقُولُ مَنْ هَذَا الَّذِي أَنْتَ لَهُ عَبْدٌ فَقَالُوا لَهُ عُدْ إِلَيْهِ وَ قُلْ لَهُ يَدُلُّكَ عَلَى مَعْبُودِكَ وَ لَا يَسْأَلُكَ عَنِ اسْمِكَ فَرَجَعَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ دُلَّنِي عَلَى مَعْبُودِي وَ لَا تَسْأَلْنِي عَنِ اسْمِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اجْلِسْ وَ إِذَا غُلَامٌ لَهُ صَغِيرٌ فِي كَفِّهِ بَيْضَةٌ يَلْعَبُ بِهَا فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) نَاوِلْنِي يَا غُلَامُ الْبَيْضَةَ فَنَاوَلَهُ إِيَّاهَا فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا دَيَصَانِيُّ هَذَا حِصْنٌ مَكْنُونٌ لَهُ جِلْدٌ غَلِيظٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِيظِ جِلْدٌ رَقِيقٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقِيقِ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ وَ فِضَّةٌ ذَائِبَةٌ فَلَا

ص: 186


1- . النظرة أي المهلة.
2- . هذه مجادلة بالتي هي أحسن و جواب جدلى مسکت يناسب فهم السائل و الجواب البرهانى أن يقال ان عدم تعلق قدرته تعالى على ذلک ليس من نقصان في قدرته تعالى و لا القصور في عمومها و شمولها کل شي ء بل إنّما ذاک من نقصان المفروض و امتناعه الذاتي و بطلانه الصرف و عدم حظه من الشيئية( فى).

الذَّهَبَةُ الْمَائِعَةُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّةِ الذَّائِبَةِ وَ لَا الْفِضَّةُ الذَّائِبَةُ تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَةِ الْمَائِعَةِ فَهِيَ عَلَى حَالِهَا لَمْ يَخْرُجْ مِنْهَا خَارِجٌ مُصْلِحٌ فَيُخْبِرَ عَنْ صَلَاحِهَا وَ لَا دَخَلَ فِيهَا مُفْسِدٌ فَيُخْبِرَ عَنْ فَسَادِهَا لَا يُدْرَى لِلذَّكَرِ خُلِقَتْ أَمْ لِلْأُنْثَى تَنْفَلِقُ (1)

عَنْ مِثْلِ أَلْوَانِ الطَّوَاوِيسِ أَ تَرَى لَهَا مُدَبِّراً(2) قَالَ فَأَطْرَقَ مَلِيّاً(3) ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّكَ إِمَامٌ وَ حُجَّةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَنَا تَائِبٌ مِمَّا كُنْتُ فِيهِ.(4)

عبد اللَّه دیصانى از هشام پرسید: تو پروردگارى دارى، گفت: آرى گفت: او قادر است؟ گفت: آرى قادر و هم قاهر است گفت: میتواند تمام جهان را در تخم مرغى بگنجاند که نه تخم مرغ بزرگ شود و نه جهان کوچک: هشام گفت: مهلتم بده، دیصانى گفت: یک سال بتو مهلت دادم و بیرون رفت. هشام سوار شد و خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و اجازه خواست و حضرت باو اجازه داد، هشام عرضکرد: یا بن رسول اللَّه عبد اللَّه دیصانى از من سؤالى کرده که در آن تکیه گاهى جز خدا و شما نباشد. امام فرمود: چه سؤالى کرده:

عرض کرد: چنین و چنان گفت. حضرت فرمود: اى هشام چند حس دارى! گفت: پنج حس. فرمود

کدام یک كوچکتر است! گفت باصره (یعنى چشم). فرمود: اندازه بیننده چه قدر است، گفت:

اندازه یک عدس یا کوچکتر از آن پس فرمود: اى هشام به پیش رو و بالاى سرت بنگر و بمن بگو چه مى بینى، گفت: آسمان و زمین و خانه ها و کاخها و بیابانها و کوهها و نهرها مى بینم. امام (علیه السلام) فرمود آنکه توانست آنچه را تو مى بینى در یک عدس یا کوچکتر از عدس درآرد مى تواند جهان را در تخم مرغ درآورد بى آنکه جهان

ص: 187


1- .أي تنشق. و الطواويس جمع طاوس.
2- . استفهام تقرير أو إنکار، أي لا ترى لها مدبرا من أمثالنا فلا بدّ لها من مدبر غير مرئى و لا جسم و لا جسماني لا يحتاج علمه بالاشياء إلى الدخول فيها و الدنو منها مطلقا.( آت).
3- . أي: سکت ناظرا إلى الأرض زمانا طويلا.( آت).
4- .الکافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص80.

کوچک و تخم مرغ بزرگ شود، آنگاه هشام بجانب حضرت خم شد و دست و سر و پایش بوسید و عرض کرد: مرا بس است اى پسر پیغمبر و بمنزلش بازگشت. دیصانى فردا نزد او آمد و گفت اى هشام من آمدم که بتو سلام دهم نه آنکه از تو جواب خواهم، هشام گفت اگر براى طلب جواب هم آمده ئى اینست جوابت (جواب حضرت را باو گفت) دیصانى از نزد او خارج شد و در خانه امام صادق (علیه السلام) آمد و اجازه خواست، حضرت باو اجازه داد، چون نشست گفت. اى جعفر بن محمد مرا بمعبودم راهنمائى فرما، امام صادق باو فرمود: نامت چیست؟ دیصانى بیرون رفت و اسمش را نگفت رفقایش باو گفتند چرا نامت را بحضرت نگفتى؟ جواب داد: اگر مى گفتم نامم عبد اللَّه (بنده خدا) است مى گفت: آنکه تو بنده اش هستى کیست؟ آنها گفتند باز گرد و بگو ترا بمعبودت دلالت کند و اسمت را نپرسد. او بازگشت و گفت: مرا بمعبودم راهنمائى کن و نامم مپرس حضرت باو فرمود: بنشین، در آنجا یکى از کودکان امام (علیه السلام) تخم مرغى در دست داشت و با آن بازى مى کرد: حضرت باو فرمود: این تخم مرغ را بمن ده

آن را بوى داد امام (علیه السلام) فرمود: اى دیصانى این تخم سنگریست پوشیده که پوست کلفتى دارد و زیر پوست کلفت پوست نازکى است و زیر پوست نازک طلائى است روان و نقره ایست آب شده که نه طلاى روان به نقره آب شده آمیزد و نه نقره آب شده با طلاى روان درهم شود و به همین حال باقى است، نه مصلحى از آن خارج شده تا بگوید من آن را اصلاح کردم و نه مفسدى درونش رفته تا بگوید من آن را فاسد کردم و معلوم نیست براى تولید نر آفریده شده یا ماده، ناگاه میشکافد و مانند طاوس رنگارنگ بیرون میدهد آیا تو براى این مدبرى در مییابى، دیصانى مدتى سر بزیر افکند و سپس گفت: گواهى دهم که معبودى جز خداى یگانه بى شریک نیست و اینکه محمد بنده و فرستاده اوست و تو امام و حجت خدائى بر مردم و من از حالت پیشین توبه گزارم.

ص: 188

شرح

- جواب امام صادق (علیه السلام) در موضوع گنجیدن جهان در یک تخم مرغ مانند تمام سخنان و بیانات این خانواده از معجزات کلام و محکمات استدلال و منطق است، پیداست که سؤال دیصانى از یک امر غیر ممکن و محال عقلى بوده است که دانشمندان گویند قدرت خداوند بمحال تعلق نمیگیرد و این نقص از ناحیه امر محال است نه از ناحیه قدرت خدا، زیرا که امر محال ذات و شیئیت ندارد تا شایسته باشد در دائره ممکن و موجود در آید و مانند شریکست براى خدا که قدرت نامتناهى خدا هم بایجادش تعلق نگیرد زیرا هر چه خدا خلق کند باز او مخلوقست و خداى خالق و شریک خدا نتواند بود، امام (علیه السلام) در جواب دیصانى این مطلب را صریحا نفرموده و مثال بینائى دیده و منطبع شدن آنچه میبینید را در آن بیان فرموده است تا بطور کنایه و التزام دلالت داشته باشد بر اینکه اولا سؤال تو غلط و بیجاست چون هر کودکى میفهمد که آن نشدنى است ثانیا اگر میخواهى کمال قدرت خدا را بدانى در اینکه من میگویم بیندیش که در عین اینکه محال نیست از خوارق عادت و رقایق خلقت و دقایق نظام طبیعت است و ثالثا اگر گنجیدن دنیا را در تخم مرغ میخواهى باین طریق که من گفتم یعنى از راه انطباع و انعکاس ممکن است و خدا هم بر آن قدرت دارد و رابعا اگر خدا تخم- مرغ را مانند عدسى چشم قرار میداد که جهان در آن منعکس شود در نظام خلقت مصلحتى نداشت و فائده اى بر آن مترتب نبود آنچه بمصلحت بشر است بینائى چشم اوست باین طریق حیرت انگیز که اختراع فرموده است. خلاصه این 4 مطلب با وضوح و روشنى کامل بشرط اندکى دقت از این حدیث شریف پیداست و سؤال و جواب در این حدیث عینا مثل اینست که شخصى از دیگرى بپرسد انسان میتواند بهوا بپرد او جواب دهد انسان میتواند هواپیما بسازد و در آن بنشیند و در هوا سیر کند یعنى اولا سؤال تو غلط و بیجاست ثانیا اگر میخواهى قدرت فوق العاده بشر را بدانى در ساختن هواپیما بیندیش و ثالثا پرواز در هوا با هواپیما ممکن است رابعا عاقل باش و بفهم بهوا پریدن ثمرى ندارد و آنچه فائده دارد طى مسافت است که با هواپیما

ص: 189

انجام میگیرد من که هر چه فکر مى کنم جوابى از بیان حضرت دقیق تر و محکمتر و مناسبتر نمیتوان پیدا کرد و گمان نمیکنم مطالبى که ما از این حدیث شریف بدلالت التزام استنباط کردیم تکلف و تعسفى داشته و توجیه و تأویلى باشد بلکه از جمله اشارات و معاریض سخن است که در هر لغتى موجود است چنانچه با مثل فارسى پرواز انسان هم تطبیق کردیم بنا بر این گمان نمیکنم که در بیان حدیث احتیاجى باشد باین که بگوئیم جواب حضرت از باب مجادله با حسن و ساکت کردن خصم است چنانچه مرحوم فیض (قدس سره) فرموده یا بگوئیم سؤال دیصانى از گنجیدن دنیا در تخم مرغ نبوده بلکه از «حاصل شدن چیز بزرگى در چیز کوچکى بوده است» و یا آنکه امام (علیه السلام) می دانسته است که دیصانى فرق بین داخل شدن و منطبع شدن را نمى گذارد لذا آن طور جوابش داد، چنانچه مرحوم مجلسى ره فرموده یا بگوئیم اگر امام (علیه السلام) جواب می داد که آنچه تو گفتى امر محالیست، او نمیفهمید زیرا فهم مردم عوام باین دقایق نمیرسد و لذا جواب اقناعى داد چنانچه مرحوم ملا صدرا (قدس سره) فرموده، البته مرحوم مجلسى (قدس سره) به دو وجه از چهار وجهى که ما بیان کردیم اشاره فرموده و جزء احتمالات شمرده اند ولى خود ایشان آن را نپسندیده و قسمت اخیر را که از ایشان نقل کردیم اختیار کرده و اظهر دانسته اند.

علاوه بر آنچه گفتیم امام (علیه السلام) در مقام جواب مناسبترین و منطبقترین مثال را که در مصنوعات خدا بهتر از آن نمی توان فکر کرد پیدا کرده و تحویل هشام داده است، من گاهى فکر می کردم که مثال منعکس شدن اشیاء در ذهن انسان از مثال امام وسیعتر است، انسان می تواند در یک آن تمام جهان و صدها مانند آن را در ذهن خود حاضر کند ولى بعد متوجه شدم که سؤال دیصانى از گنجیدن محسوس بوده است و وجه شبه در مثال امام (علیه السلام) کمال تناسب را با سؤال او دارد و بگنجیدن محسوس نزدیکتر است زیرا آنجا انطباع و انعکاس است ولى در ذهن شبح است و عرض اگر درست باشد و همچنین امثال وجود میلیون ها درخت تنومند در یک هسته نیست زیرا که در اینجا فعلیت و وجودى نیست بلکه قوه محض است(1).

ص: 190


1- . أصول الکافی، ترجمه مصطفوى، ج 1، ص 105.

حوصلة الطائر

فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِي حَوْصَلَةِ الطَّائِرِ وَ مَا قُدِّرَ لَهُ فَإِنَّ مَسْلَكَ الطُّعْمِ إِلَى الْقَانِصَةِ(1)

ضَيِّقٌ لَا يَنْفُذُ فِيهِ الطَّعَامُ إِلَّا قَلِيلًا قَلِيلًا فَلَوْ كَانَ الطَّائِرُ لَا يَلْقُطُ حَبَّةً ثَانِيَةً حَتَّى تَصِلَ الْأُولَى إِلَى الْقَانِصَةِ لَطَالَ عَلَيْهِ وَ مَتَى كَانَ يَسْتَوْفِي طُعْمَهُ فَإِنَّمَا يَخْتَلِسُهُ اخْتِلَاساً لِشِدَّةِ الْحَذَرِ فَجُعِلَتْ لَهُ الْحَوْصَلَةُ كَالْمِخْلَاةِ(2)

الْمُعَلَّقَةِ أَمَامَهُ لِيُوعِيَ فِيهَا مَا أَدْرَكَ مِنَ الطُّعْمِ بِسُرْعَةٍ ثُمَّ تُنْفِذُهُ إِلَى الْقَانِصَةِ عَلَى مَهْلٍ وَ فِي الْحَوْصَلَةِ أَيْضاً خُلَّةٌ أُخْرَى فَإِنَّ مِنَ الطَّائِرِ مَا يَحْتَاجُ إِلَى أَنْ يَزُقَّ فِرَاخَهُ فَيَكُونُ رَدُّهُ لِلطُّعْمِ مِنْ قُرْبٍ أَسْهَلَ عَلَيْهِ (3)

[چینه دان پرنده]

اى مفضّل! در آفرینش چینه دان و تدابیر نهفته در آن بیندیش. راه غذا از چینه دان تا به سنگدان باریک است و غذا تنها بسیار آرام و اندک اندک وارد آن مى شود و اگر پرنده تا رسیدن دانه نخست دانه دوم را برنچیند، کار او بدرازا مى کشد و غذایى کافى به او نمى رسد.

[در نتیجه او منتظر رسیدن دانه اول به سنگدان نمى شود بلکه تند تند دانه مى چیند و روانه چینه دان مى کند] مرغ از شدت توجه و هراس، دانه ها را از زمین مى رباید. پس چینه دان پرنده مانند توبره اى در پیش او آویخته شده تا هر چه را که مى یابد بسرعت برگیرد و وارد چینه دان کند ولى آرام آرام از چینه دان روانه سنگدان گرداند.

در چینه دان، ویژگى دیگرى نیز هست و آن اینکه برخى از پرندگان از درون خود غذا به دهان جوجه مى ریزند در این صورت برگرداندن غذا از چینه دان نزدیکتر و راحت تر است(4).

ص: 191


1- . القانصة للطير کالمعدة للإنسان جمعها قوانص.
2- .المخلاة: ما يجعل فيه العلف و يعلق في عنق الدابّة و الجمع مخال.
3- . توحيد المفضل، ص 116.
4- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل) ، ص108.

اختلاف ألوان الطير و علة ذلک

قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ إِنَّ قَوْماً مِنَ الْمُعَطِّلَةِ يَزْعُمُونَ أَنَّ اخْتِلَافَ الْأَلْوَانِ وَ الْأَشْكَالِ فِي الطَّيْرِ إِنَّمَا يَكُونُ مِنْ قِبَلِ امْتِزَاجِ الْأَخْلَاطِ وَ اخْتِلَافِ مَقَادِيرِهَا المرج [بِالْمَرَجِ](1)

وَ الْإِهْمَالِ قَالَ يَا مُفَضَّلُ هَذَا الْوَشْيُ الَّذِي تَرَاهُ فِي الطَّوَاوِيسِ وَ الدُّرَّاجِ (2) وَ التَّدَارِجِ عَلَى اسْتِوَاءٍ وَ مُقَابَلَةٍ كَنَحْوِ مَا يُخَطُّ بِالْأَقْلَامِ كَيْفَ يَأْتِي بِهِ الِامْتِزَاجُ الْمُهْمَلُ عَلَى شَكْلٍ وَاحِدٍ لَا يَخْتَلِفُ وَ لَوْ كَانَ بِالْإِهْمَالِ لَعَدِمَ الِاسْتِوَاءَ وَ لَكَانَ مُخْتَلِفاً.(3)

[راز ناهمگونى رنگ پرندگان]

مفضّل مى گوید: برخى از منکران پنداشته اند که ناهمگونى رنگ و شکل پرندگان از درآمیختگى خود به خود و ناهماهنگ و بى حساب و کتاب اخلاط سرچشمه مى گیرد. امام (علیه السلام) فرمود:

اى مفضّل! این رنگ آمیزیهاى گوناگون و دقیق و هماهنگ که در طاووس ها و کبك ها مى بینى و گویا با قلم نقاشى بى مانند بر آنها نقش بسته چگونه مى شود از اهمال و بى تدبیرى ناشى شود و خود به خود و بى هدف پدید آید؟ و چرا این ناهماهنگى و آمیختگى بى هدف و تصادفى اخلاط، شکل و صورت واحدى را پدید آورده است؟

بى تردید اگر [این نقشها و رنگها] از اهمال و خود به خود پدید مى آمد هر آینه بایست این گونه نظم و هماهنگى و یک دستى در کار نبود و همه چیز ناهماهنگ و در هم ریخته بود(4).

ص: 192


1- . المرج- بالتحريک- الاضطراب و اللبس و الفساد و الاختلاط و في بعض النسخ بالزاء المعجمة .. و الأول اظهر و اجلى للمعنى المقصود.
2- .الدراج طائر تقدم ذکره.
3- .توحید المفضل ص117.
4- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 109.

رنگ ها

درباره رنگ و کیفیت به

وجود آمدن آن، امر مسلم و تجربه شده فیزیک دانان این است که اولا رنگ ، تنها با وجود نور و تابش آن دیده می شود ، ثانیاً رنگ یک صفت عارضی بر جسم است واز خود وجود مستقلی ندارد، یعنی تاجسمی نباشد ، رنگ تحقق نمی یایبد، ثالثا نور دارای موج هایی است که در هوا منتشر می شوند و هر کدام طول موج های مختلفی دارند، وبا تابش نورهای حاوی طول موج های گوناگون،رنگ های مختلفی به وجود می آیند ،بدین معنی که رنگ اشعه ها، طبق اختلاف طول موج های نور، متفاوت می گردد.مثلارنگ قرمز،بزرگترین طول موج نوری را دارد یعنی(000076 /0)سانتی متر ، و کوتاه ترین طول ، ازآن رنگ بنفش است که (000028/0) سانتی متر می رسد ، بین رنگ قرمز و بنفش ، عدد بی شماری از طول موج های نوری وجود دارد ، که رنگ های گوناگون را می سازد(1)

رنگ در علم روان شناسی

روان شناسی دانشی بسیار گسترده است و از رشته ها و دیدگاه های اجتماعی و اموزشی گوناگون تشکیل یافته است؛ لذا نمی توان یک تعریف جامع و مقبول از همه روان شناسان ارایه داد. با این همه، اکثر پژوهش گران این رشته، روان شناسی را دانش رفتار و فرایندهای روانی تعریف کرده اند که هم رفتار مشهود و هم اندیشه و احساس های پنهان را مورد بررسی قرار می دهد.(2)

انسان ها غالباً سلایق خاصی در انتخاب رنگ ها داشته و هر کس رنگ بخصوصی را بیشتر از سایر رنگ ها دوست دارد. شاید همه مردم این را ندانند که انسان ها بیش از حد تصور خود از رنگ ها تاثیر می پذیرند و باید اذعان کرد که غالب مردم، هنوز به یقین و دقیق نمی دانند که از نظر روان شناسی و فیزیکی تا چه اندازه تحت تاثیر رنگ ها هستند.

ص: 193


1- . توحید مفضل ترجمه محمد مهدی رضایی، ص279.
2- . پارسا، بنیادهای روان شناسی، 1378: 12.

رنگ ها با تمام عوامل و جزییات زندگی ما چنان رابطه تنگاتنگی دارد که باید گفت وجود فیزیکی و روحی انسان را با سایر جزییات و پدیده های جهان هستی در ارتباط قرار می دهد. این ارتباط و تاثیر تا حدی است که بشر برای بیان احساسات درونی از رنگ ها استفاده می کند. همگان می دانند که هر فردی، نسبت به رنگی خاص، جاذبه و یا دافعه ای دارد، حتی اگر دافعه یا جاذبه شخص بسیار کم باشد.

از روزگاران بسیار دور، رنگ ها همواره پیرامون بشر را احاطه کرده و وی را تحت نفوذ خود دراورده است. زندگی بشر اولیه تحت تاثیر دو عاملی قرار داشت که خارج از کنترل او بودند؛ این دو عامل روز و شب است؛ یعنی تاریکی و روشنی. شب محیطی را پدید می اورد که فعالیت بشر را متوقف می کرد. روز موجب محیطی بود که در ان کار و عمل مقدور بود؛ لذا بشر اولیه در روز دست به کار می شد تا توشه مواد غذایی خود را پر کند یا به جست وجوی شکار بپردازد. شب به همراه خود، بی حرکتی، ارامش و کاهش عمومی سوخت و ساز فعالیت های جسمانی را به ارمغان می اورد، اما روز به همراه خود، امکان کار، عمل و افزایش فعالیت جسمانی را می اورد و به انسان نیرو و هدف می دهد.

رنگ های مرتبط با این دو محیط رنگ ابی متمایل به تیره اسمان شب و زرد روشن نور افتاب می باشد؛ لذا رنگ ابی متمایل به تیره، رنگ ارامش و عدم فعالیت است، در حالی که رنگ زرد روشن، رنگ امید و فعالیت است. چون هر یک از این دو نشان گر محیط های شب و روز است؛ از این رو، هر یک به جای اینکه در کنترل بشر قرار گیرد عاملی است که انسان را در کنترل خود دارد.(1)

معلوم شد که انسان ها از همان ابتدای خلقت، از رنگ ها تاثیر می پذیرفته اند تا جایی که فعالیت های روزمره خود را بر اساس رنگ ها (روز و شب) تنظیم می کرده اند. بشر که همواره در پی کشف مجهولات و علل پدیده هاست، در عصر نوین، بابی در علم روان شناسی با عنوان (روان شناسی رنگ ها) باز نموده تا از

ص: 194


1- . لوشر، روان شناسی رنگ ها، 1373: 19-22.

اسرار پدیده رنگ که از ابتدای خلقت انسان او را تحت الشعاع خودش قرار داده است، پرده بردارد.

رنگ بر نیازهای روحی - روانی، شرایط یادگیری، کنترل رفتار خشم گینانه، احساسات، درمان افسردگی، اختلالات یادگیری و سطح انرژی اثر دارد و برای کنترل نبض، تپش قلب، فشار خون، اشتها و حتی خواب مفید است. همچنین در درمان بیماری هایی مانند میگرن، سرطان، اعتیاد، امراض پوستی و حتی تومورهای مغزی موثر است.(1)

؛ برای نمونه، رنگ سفید، نماد پاکی، پاکدامنی، بی گناهی و صلح است.(2) این رنگ، رنگی ملیح و براق است و باعث می شود که انسان ان گونه که هست، جلوه کند و اثری دلگشا دارد.(3) این گونه است که امروزه علم روان شناسی اثبات کرده است که هر رنگی نشانه یا درمان است و در ایجاد جاذبه و دافعه، توازن و تعادل بین ذرات عالم می تواند موثر باشد حتی گاهی راز دل خلایق را رو می کنند؛ به گونه ای که علاقه هر شخص به رنگی خاص، حکایت از شخصیت درونی و ذوق او دارد.

گفته شده است که رنگ روشن، خوشحال کننده و رنگ تیره غم انگیز است و رنگ سرخ و قرمز، تقویت کننده و محرک می باشد. رنگ سبز، ارامش دهنده و استراحت دهنده است. رنگ زرد، بسیاری از حشرات را دور می کند. در بیمارستان های روانی، بیماران تندخو را تحت تاثیر مداوم رنگ ابی و بیماران منزوی و بی تحرک را با رنگ زرد مداوا می کنند؛ زیرا این رنگ، تحریک کننده ذهن و هوش نیز هست و شدیداً موجب تقویت فکر انسان می شود.

امام علی (علیه السلام) رنگارنگی پرهای طاووس را سبب بروز احساسی همچون تکبر در وی می داند و می فرماید: (کاَنَّهُ قِلْعُ دَارِی عَنَجَهُ نُوتِیهُ یخْتَالُ بِاَلْوَانِهِ...؛ گویا ان دم

ص: 195


1- . عرب اول، دنیای رنگ ها، 1388: 1/247.
2- . شی جی وا، همنشینی رنگ ها، 1377: 22.
3- . لوشر، روان شناسی رنگ ها، 1373: 93.

مانند بادبان کشتی است که کشتیبان ان را از جانبی به جانب دیگر می گرداند و او به رنگ هایش به خود می نازد).(1)

رنگ در قرآن کریم

هر اثر هنری از لحظه ای که ارایه می شود، منش ارتباطی می یابد.(2)

قرآن نیز با وجود اینکه یک کتاب هنری یا علمی صرف نیست، چه از جنبه هنری و چه از جنبه علمی، هم تاثیرات روان شناختی رنگ ها را بیان کرده و هم با نوع بیان هنری خود، از طریق نام رنگ ها بر مخاطب اثر می گذارد.

در قران کریم از شش رنگ سفید و سیاه (بقره /187؛ ال عمران /106؛ نحل /58؛ زمر /60؛ زخرف /17) زرد (بقره /69؛ روم /51؛ زمر /21؛ حدید /20؛ مرسلات /33)، سبز (انعام /99؛ یوسف/43و46؛ یس /80؛ کهف /31؛ حج /63؛ الرحمن /76؛ انسان /21)، کبود (ابی) (انعام /69) و قرمز (فاطر /27) یاد گردیده و به طور مستقیم یا غیر مستقیم به تاثیرات روان شناختی و بعضاً فیزیولوژیکی انها اشاره شده است.

رنگ در قران کریم هم به شکل توصیفی و هم استعاره ای وجود دارد.کاربرد اصلی رنگ در تشریح قدرت افرینش پروردگار بوده است که در حضور و تغییر رنگ های مختلف در جهان دیده می شود. البته ارزش های فرهنگی نیز در موارد کاربرد استعاری رنگ ها رویت پذیر است.(3)

در فصول سال که حاوی رنگ های مختلف است برای خردمندان نشانه هایی هست اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللَّهَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکهُ ینابیعَ فِی الْاَرْضِ ثُمَّ یخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً اَلْوانُهُ ثُمَّ یهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یجْعَلُهُ حُطاماً اِنَّ فی ذلِک لَذِکری لِاُولِی الْاَلْبابِ (زمر/21)؛ (ایا نظر نکرده ای که خدا از اسمان ابی فروفرستاد و ان را به چشمه هایی که در زمین است وارد نمود، سپس به وسیله ان زراعتی را با رنگ های

ص: 196


1- . نهج البلاغه، خطبه 164.
2- . احمدی، حقیقت و زیبایی، 1383: 391.
3- . Rippin, EQ, 2/365-366.

متفاوتش بیرون می اورد؛ سپس خشک می گردد، پس ان را زرد می بینی؛ سپس ان را درهم شکسته می گرداند؟! قطعاً، در این (مطلب) تذکری برای خردمندان است). مشاهده رنگارنگی در خوراکی ها نیز دیده و خوردن انها را لذت بخش تر می کند؛ اَ لَمْ تَرَ اَنَّ اللَّهَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً اَلْوانُها؛(1)؛

(ایا نظر نکرده ای که خدا از اسمان، ابی فرو فرستاد، به وسیله ان محصولاتی که رنگ هایش متفاوت است (از زمین) خارج ساختیم).

دگرگونی زبان ها و رنگ های مردم نیز ایتی برای دانشمندان دانسته شده است؛ وَ مِنْ ایاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ اخْتِلافُ اَلْسِنَتِکمْ وَ اَلْوانِکمْ اِنَّ فی ذلِک لَایاتٍ لِلْعالِمینَ ؛(2)

(و از نشانه های او افرینش اسمان ها و زمین و تفاوت زبان هایتان و رنگ های شماست. قطعاً، در ان[ها] نشانه هایی برای دانایان است).

3-1-رنگ آبی

این رنگ به صورت مستقیم یک بار در قران به معنای حزن و اندوه به کار رفته است: یوْمَ ینْفَخُ فِی الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمینَ یوْمَیِذٍ زُرْقاً؛(3)

(همان) روزی که در شیپور دمیده می شود؛ و خلافکاران را در ان روز، در حالی که (چشمانشان کور و) کبود است گرد می اوریم!).

رنگ ابی در این ایه دلالت بر ترس و وحشت نمی کند؛ جز انکه با رنگ سیاه ترکیب شود و مجرمان با بدن های کبود در ان روز جمع می شوند.(زُرقاً) ابی پر رنگ است و خود این واژه بر شدت ابی دلالت دارد؛ بر عکس ابی باز و کم رنگ که همان رنگ اسمان و دریاهاست که بسیار ارام بخش است. رنگ ابی اسمان، اثر تسکینی شگرفی بر انسان می گذارد، لذا خداوند رنگ اسمان و اقیانوس ها و دریاها را (که تصویر ابی اسمان را در خود نشان می دهند) به رنگ ابی مزین

ص: 197


1- . فاطر/27.
2- . روم/22.
3- . طه/102.

ساخته است. بدین ترتیب، خداوند حکیم زندگی انسان را بر اساس فطرت و نیاز روحی او رنگ امیزی کرد و این دلالت بر ربوبیت خدای واحد دارد. انسان وقتی به اسمان می نگرد، رنگ ابی را می بیند که ارام بخش است و چون به زمین می نگرد، رنگ سبز را می بیند که حالتی مسرّت بخش و متعادل به روان او می بخشد. ابی به دلیل همین خواص، بهترین رنگ برای کاشی کاری مساجد و زیارت گاه ها می باشد. اسمان در شب به رنگ ابی تیره و کبود در می اید و چه زیباست که قران شب را مایه استراحت قرار داده است.(1)

رنگ شناسان معتقدند رنگ ابی تیره (رنگ شب) ساختار ارامش و سکوت کامل است. این رنگ از یک تاثیر ارام بخش در سیستم اعصاب برخوردار است. فشار خون، نبض و تنفس در اثر ان کاهش می یابد و در عین حال، بدن تجدید قوا می کند و نیرو می گیرد. به نظر می رسد یکی از دلایل تاکید اسلام برای تهجد و شب زنده داری نیز همین می باشد؛ چرا که انسان در لباس شب از ارامشی بهره مند می شود که حتی اثر ان به معاش در روز هم کشیده می شود.(2)

امام صادق (علیه السلام) در کتاب توحید مفضل با اشاره به رنگ کبود اسمان در شب می فرمایند: (پس تفکر کن که چگونه رنگ اسمان را کبود مایل به سیاه قرار داد که نگاه کردن مکرر به اسمان به دیده ضرر نرساند...).(3)

رنگ ابی، مشترک بین اسمان و زمین و مانند رنگ سبز موجب تقویت چشم است. خداوند این رنگ را برای تسکین و ارامش افریده است؛ از این رو؛ پزشکان ان را برای اتاق بیماران تب دار نیز تجویز می کنند.(4) این رنگ برای اتاق خواب پیشنهاد می شود؛ چرا که ارام بخش و خواب اور است.(5)

ص: 198


1- . رستم نژاد و نوید، اعجاز رنگ ها در قران، مجله قران و علم، 7/131.
2- . پهلوان حسین، روان شناسی رنگ و قران کریم، 1387: 190.
3- . رستم نژاد و نوید، اعجاز رنگ ها در قران، 7/131.
4- . پهلوان حسین، روان شناسی رنگ و قران کریم، 1387: 188-189.
5- . رستم نژاد و نوید، اعجاز رنگ ها در قران، 7/131.

3-2- رنگ زرد

در ایه 69 سوره بقره به درخواست قوم موسی به این رنگ اشاره شده است که گفتند: از پروردگارت بخواه که رنگ گاو را مشخص کند و خداوند فرمود: صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرینَ؛(1)

(در حقیقت ان گاوی زرد است که رنگش یک دست است که بینندگان را شاد می سازد).

رنگ زرد، محرّک فکری است. بر کمبود فکری روحی موثر است و برخی حالات عصبی را ارام می کند. شاید به همین دلیل این رنگ برای اتاق مطالعه پیشنهاد شده است. در روان شناسی رنگ ها نیز رنگ زرد نشاط اور و چشمگیر عنوان شده است و اثر ان به صورت روشنی، شادمانی و درخشانی ظاهر می شود.(2)

برای تحریک ذهن نیز از نور زرد استفاده می شود. زرد فزاینده نیروست. زندگی در فضای زرد انسان را فعال می کند. با طلوع اشعه زرد خورشید انسان ها برای فعالیت دوباره اماده می شوند. در بیمارستان های روانی بیماران منزوی و بی تحرّک را با قرار دادن در نور و رنگ زرد مداوا می کنند. زرد یک دست ازار دهنده و اگر متغیر باشد، شادی افرین است. زرد سبب بی خوابی، هیجان، اضطراب و تلاطم فکری می شود. زرد گرم ترین رنگ طیف خورشید است.(3)

3-3-رنگ سبز

رنگ سبز زیباترین رنگی است که ده بار در قران مطرح شده و در چند ایه به بساط بهشتیان و لباس های ابریشمی و حریرهای سبز رنگ انان با این رنگ اشاره شده است. همچنین رنگ گیاهان سبز هم چند بار در قران امده است. سبز، انتقال دهنده شادی، انبساط خاطر و بهجت است. نماد رویش، حیات و زندگی است. سبز نماد ایمان، کمال و رنگ بهشتی است و چون در رنگ سبز ایمان و

ص: 199


1- . بقره/69.
2- . لوشر، روان شناسی رنگ ها، 1378: 94.
3- . رستم نژاد و نویداعجاز رنگ ها در قران، 7/131.

اطمینان مشهود است، نزد مسلمانان رنگ مقدس شمرده می شود و مردم میان این رنگ و پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت طاهرین (علیهم السلام) و اولادشان ارتباط برقرار می کنند (همان).

در مورد رنگ سبز نیز ایات زیادی وجود دارد؛ خداوند در قران کریم فرموده است: الَّذی جَعَلَ لَکمْ مِنَ الشَّجَرِ الْاَخْضَرِ ناراً فَاِذا اَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ؛(1) ((همان) کسی که برای شما از درخت سبز، اتشی قرار داد و شما در هنگام (نیاز) از ان (اتش) می افروزید).

در مورد لباس و تکیه گاه بهشتیان نیز اشاره شده است که وَ یلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ اِسْتَبْرَقٍ...؛(2) (و لباس هایی سبز، از حریر نازک و ضخیم، می پوشند، در حالی که در انجا بر تخت ها تکیه کرده اند). در ایه ای دیگر رنگ درختان بهشتی چنین توصیف نموده است: مُدْهامَّتانِ؛(3) (دو (بوستان) سبز سیاه فام اند) که ابتهاج درختانش به اوج رسیده است) (الرحمن/64؛ همان، 192).

حضرت علی (علیه السلام) ، نگاه به سبزه و چمن را دعا و تعویذی برای درمان بیماری ها دانسته اند: (والنظر الی الخضره نشره)(4)

در مجموع از اشارات قران کریم و تحقیقات دانشمندان روشن می شود که رنگ سبز از رنگ های شادی اور و از نشانه های پرورگار عالمیان است و به توحید ربوبی دلالت دارد؛ چون همان کسی که انسان را خلق کرده، این طبیعت سرسبز، زیبا و مسرّت بخش را برای او افریده و نهایت پیوستگی، ارتباط و نظم را در کل این مجموعه قرار داده و بین تک تک اجزای ان هماهنگی بخشیده است.

دانشمندان امروزه نیز رنگ سبز را برای درمان بیماری های عصبی و اختلالات روانی به کار برده و ان را خنک کننده، تعدیل کننده نور خورشید و مسکن توصیف

ص: 200


1- . یس / 80.
2- . کهف/31.
3- . الرحمن/64.
4- . نهج البلاغه، حکمت 400.

کرده اند. این رنگ در سیستم عصبی برای بی خوابی ها و خستگی ها موثر است. فشارخون را کم می کند و مویرگ ها را منبسط می کند.(1)

3-4- رنگ قرمز

رنگ قرمز انرژی دهنده و محرک بسیار قوی است. سوره فاطر، کلمه (حمر) به معنای رنگ قرمز دیده می شود: وَمِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ اَلْوانُها وَ غَرابیبُ سُودٌ (فاطر/27) (و از کوه ها راه ها (و رگه ها)ی سپید و سرخ، که رنگ هایش متفاوت است و سیاه سیاه (افریدیم)؟!). ازمایشاتی که بر روی افراد متفاوت انجام شده و انان را وادار به تفکر بر رنگ قرمز سیر نموده اند، نشان داده که این رنگ، سیستم عصبی را تحریک می کند؛ یعنی فشار خون را بالا می برد و تنفس و ضربان قلب را سریع تر می کند؛ لذا رنگ قرمز از لحاظ تاثیری که بر سیستم اعصاب دارد، یک عامل محرّک به شمار می رود و معنای فیزیولوژیک ان، داشتن ارزوهای بسیار، شور و شوق زندگی و تهور و قدرت اراده است (همان، 198).

در مورد رنگ قرمز انچه از سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در این زمینه به ما رسیده، کراهت ایشان در استفاده از رنگ قرمز برای لباس بوده است مگر در اعیاد و در روز جمعه برای جشن و شادمانی که علت ان را می توان در تاثیر این رنگ بر روان ادمی جستجو کرد (همان).

3-5- رنگ سفید و تاثیرات ان از منظر قران کریم

قران کریم برای بیان رنگ سفید از ماده (بیض) و مشتقات ان (بِیضٌ، بَیضٌ، اَبْیضُ، تَبْیضُّ، ابْیضَّتْ و بَیضاء) استفاده کرده است. بیض و مشتقاتش دوازده بار و در دوازده ایه امده است. با توجه به ایاتی از قران کریم که در انها از رنگ سفید

ص: 201


1- . پهلوان حسین، روان شناسی رنگ ها در قران کریم، 1387: 188-189.

سخن به میان امده، می توانیم دریابیم که این رنگ تاثیرهای گوناگونی بر انسان دارد:

الف) رنگ سفید، نشانه سعادتمندی

یوْمَ تَبْیضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ... ؛(1)

((در) روزی که چهره هایی سفید می شوند و چهره هایی سیاه می گردند...). وَ اَمَّا الَّذینَ ابْیضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَتِ اللَّهِ... هُمْ فیها خالِدُونَ ؛(2) (و امّا کسانی که چهره هایشان سفید شده، پس در رحمتِ خدایند...).

سپیدی از شریف ترین رنگ هاست.(3)

و در نهایت صفا(4)

و لطافت(5)

است و این لطافت، نورانی است(6)

گفته شده که سفیدی چهره ها (به خاطر نور ایمان است)(7) و امده است که هر کس در این دنیا قلبی سفید داشته باشد، در اخرت چهره اش سفید است(8) سفیدی از نور است و کسانی که اهل نور حق باشند، به رنگ سفید نامیده می شوند و چهره هایشان درخشان می شود(9) رنگ سفید، رنگی بسیار لطیف و شریف است و خداوند با سفید کردن چهره مومنان در قیامت به شرافت و لطافت انان می افزاید و ملاحت، پاکی، پاکدامنی و بی گناهی انان را با این رنگ نمایان می کند.

ص: 202


1- . آل عمران/106
2- . آل عمران/107
3- . ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القران، 1408: 16/188
4- . طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القران، 1372: 8/692
5- . ثعلبی نیشابوری، الکشف و البیان عن تفسیر القران، 1422: 8/134
6- . طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القران، 1372: 8/692.
7- . تستری، تفسیر التستری، 1423: 1/50
8- . قشیری، لطایف الاشارات، بی تا: 1/269.
9- . طبرسی، جوامع الجامع، 1377: 1/195.

اصولاً رنگ سفید، نشانه افراد سعادتمند در رستاخیز است(1) () و این نکته از نظر نشانه شناسی جالب توجه و در خور بررسی است.

ب) رنگ زیبایی در طبیعت

... وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ اَلْوانُها وَ غَرابیبُ سُودٌ؛(2)

(... و از کوه ها راه ها (و رگه ها)ی سپید و سرخ، که رنگ هایش متفاوت است و سیاه سیاه (افریدیم)؟!). خدای تعالی طبیعت را خلق کرده و کوه ها را جلوه ای از ان دانسته است و این کوه ها را با (راه ها و رگه هایی در ان به رنگ های مختلف از جمله سفید)(3)

معرفی می کند.

چنان که بیان کردیم، رنگ سفید، رنگی لطیف و دلگشا و در نهایت صفاست. حق تعالی با جلوه دادن رنگ سفید در کوه، لطافت های طبیعت را به رخ می کشد و با اثری که این رنگ دارد، طبیعت را لطیف و با صفا می کند که باعث دلگشایی انسان به هنگام دیدن ان می شود.

ج) دست سفید؛ نشانه ای اعجازامیز

- وَ نَزَعَ یدَهُ فَاِذا هِی بَیضاءُ لِلنَّاظِرینَ ؛(4) (و دستش را (از گریبان) بیرون اورد، پس به ناگاه، ان برای بینندگان سفید (و درخشان) شد).

- وَ اضْمُمْ یدَک اِلی جَناحِک تَخْرُجْ بَیضاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ ایه اُخْری؛(5) (و دستت را به پهلویت بگذار، تا سفیدگونه، بدون (عیب) بدی، بیرون اید، در حالی که نشانه (معجزه اسای) دیگری است).

ص: 203


1- . ال عمران /106.
2- . فاطر/27.
3- . سمرقندی، بحرالعلوم، 3/106.
4- . اعراف/108؛ شعرا/33.
5- . طه/22.

- وَ اَدْخِلْ یدَک فی جَیبِک تَخْرُجْ بَیضاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ فی تِسْعِ ایاتٍ اِلی فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ اِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقینَ ؛(1) (و دستت را در گریبانت داخل کن تا سفیدگونه، بدون (عیب) بدی بیرون اید؛ با نشانه های (معجزه اسای) نه گانه به سوی فرعون و قومش (برو؛ چرا) که انان گروهی نافرمان بودند).

- اسْلُک یدَک فی جَیبِک تَخْرُجْ بَیضاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ اِلَیک جَناحَک مِنَ الرَّهْبِ فَذانِک بُرْهانانِ مِنْ رَبِّک اِلی فِرْعَوْنَ وَ مَلاَیِهِ اِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقینَ؛(2)

(دستت را در گریبانت وارد کن، تا سفیدگونه، بدون (عیب) بدی بیرون اید؛ و (دست و) بالت را (برای ارامش) از هراس به (سینه) خودت بگذار؛ و این دو (معجزه) دلیل های روشنی از جانب پروردگارت به سوی فرعون و اشراف اوست؛ [چرا]که انان گروهی نافرمان اند).

یکی از معجزات بارز حضرت موسی (علیه السلام) ید بیضاء یا همان دست سفید و درخشنده بود.

در تفاسیر آمده که سفیدی دست حضرت موسی (علیه السلام) درخششی شبیه به درخشش خورشید داشت که چشم ها از شدت سفیدی ان تاریک می شدند.(3) و برخی هم گفته اند که نور ان بر نور خورشید غلبه داشته است.(4) . خداوند در داستان بنی اسراییل، بارها معجزه دست سفید و درخشنده حضرت موسی (علیه السلام) را به فرعونیان نشان داد و با قرار دادن دست ان حضرت به این رنگ و سفید جلوه دادن دستش، او را انسانی صلح طلب، به دور از گناه، پاک و پاکدامن معرفی نمود تا قوم متعصب و بهانه جوی بنی اسراییل با دیدن این رنگ ارامش یابند و ایمان اوردن به مکتبش را راحت تر پذیرا باشند.

ص: 204


1- . نمل/12
2- . قصص/32
3- . بلخی، مقاتل بن سلیمان، 1423: 2/53
4- . طبرسی، جوامع الجامع، 1377: 1/458.

د) لذت بخشی و ارامش

- بَیضاءَ لَذَّه لِلشَّارِبینَ؛(1)

((شرابی) سپید (و درخشان) که برای نوشندگان لذت بخش است).

- کاَنَّهُنَّ بَیضٌ مَکنُونٌ ؛(2)

((از شدّت سفیدی) چنانکه گویی انان تخم مرغ های (زیرپر) پنهان مانده اند).

گفته اند که این بهترین و نیکوترین رنگ هاست.(3).

ه-) رنگ سفید مو و چشم، نشانه ضعف، سستی و پیری

- قالَ رَبِّ اِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّاْسُ شَیباً وَ لَمْ اَکنْ بِدُعایِک رَبِّ شَقِیا ؛(4)

(گفت: پروردگارا! به راستی من استخوانم سست گردیده و از جهت پیری، (موی) سر شعله ور شده (و سفید گشته است.) و پروردگارا! (من) به سبب خواندن تو در (زحمت و) بدبختی نبوده ام).

قران در ایه ای دیگر نیز از رنگ سفید البته به طور غیر مستقیم و با استعاره ای زیبا یاد می کند.

در مورد اشتعال راس گفته شده که (اشتعال، انتشار شعله ها و لهیب اتش در ان چیزی است که اتش گرفته است) و ایه وَ اشْتَعَلَ الرَّاْسُ شَیباً از نیکوترین استعارات است و معنای ان انتشار پیری (سفیدی مو) در سر است؛ همان گونه که شعله های اتش انتشار می یابد.(5) . نیز گفته اند تشبیه محاسن در سفیدی و انتشار ان در مو به شعله های اتش است.(6) . طبرسی نیز گفته است: معنای ان درخشش محاسن در

ص: 205


1- . صافات/46.
2- . صافات/49.
3- . ابن جوزی، 1422: 3/541.
4- . مریم/4.
5- . طباطبایی، المیزان، 1417: 8/14.
6- . اندلسی، البحر المحیط، 1420: 7/239.

سر است.(1) از ایه وَ ابْیضَّتْ عَیناهُ مِنَ الْحُزْنِ؛(2)

(و دو چشم او از اندوه سفید شد) به دست می اید که بینایی حضرت یعقوب (علیه السلام) از بین رفته بود. بعضی ها گفته اند با بیاض عین مقداری از بینایی باقی می ماند. علامه در ردّ این سخن می گوید: آیه 93 همین سوره که می گوید: این پیراهن مرا ببرید و به صورت پدرم بیندازید که بینا می شود، دلیل ان است که بینایی وی از بین رفته بود.

خداوند سفیدی چشم را حاصل شدت غم و حزن معرفی کرده و مفسران این سفیدی را به کوری تعبیر نموده اند.(3) . خداوند رنگ سفید چشم را ناراحت کننده، بیان گر شدت غم و اندوه، و سفیدی موها و محاسن را بیان گر سستی، پیری و ضعف می داند و از طرفی، ان را لذت بخش و لطیف بیان می کند و تاثیر این رنگ را دو وجهی می شمارد. علم نوین روان شناسی نیز با این جمله که می گوید: این رنگ می تواند رنگ یک سرویس گران قیمت چینی باشد و یا رنگ یک ظرف کاغذی یک بار مصرف، دو وجهی بودن این رنگ را اذعان کرده و موید همین مطلب در قران است.

و)تاثیر رنگ سفید در همنشینی و ترکیب با رنگ سیاه

-...وَ کلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّی یتَبَینَ لَکمُ الْخَیطُ الْاَبْیضُ مِنَ الْخَیطِ الْاَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ...؛(4) ... و بخورید و بیاشامید، تا رشته سپید بامداد، از رشته سیاه (شب) بر شما نمودار گردد...).

- وَ حُورٌ عینٌ؛(5) ؛ (و حوریان فراخ چشم (و سپید چشم)).

ص: 206


1- . طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القران، 1372: 6/776.
2- . یوسف/84.
3- . طوسی، التبیان، بی تا: 6/182.
4- . بقره/187
5- . واقعه/22.

در ایات ال عمران/106، فاطر/27، دخان/54، طور/20 والرحمن/72 ملاحظه می شود که رنگ سیاه و سفید به صورت زیبایی در کنار هم امده اند و زیباتر از همه این است که این دو رنگ در یک کلمه - که ان هم حور می باشد - امده است.

حور در لغت شدت سفیدی چشم در شدت سیاهی ان است(1)

و در تفاسیر در این مورد دیدگاه های مختلفی ذکر شده است؛ از جمله: سفید روی(2)، سفید ،(3)سفید

رو و با چشمان زیبا ،(4)سفید

روی و با لباس سبز و خالی از زیور الات(5)

و سفید بودن سفیده چشم به غایت سفیدی و سیاهه ان در نهایت سیاهی(6) چنان که از معنای حور در لغت و تفاسیر برمی اید، حور دارای رنگ سفید و سیاه است و مطابق علم امروزی، استفاده از رنگ سیاه و سفید در کنار هم، باعث می شود که فرد از درون ارامش یابد و عدم تعادل و توازن وی از بین برود.(7)

نیز ملاحظه می شود که قران، با ظرافت بسیار زیاد و زیبایی از جهنم و عاقبت کافران سخن می گوید بدون اینکه کوچک ترین تاثیر منفی در درون مخاطب خود ایجاد کند.

ز)توصیف اعجاز امیز بهشت با توجه به تاثیرات رنگ سفید

اگر کسی کلمه قرمز را که نام یک رنگ است، بر زبان اورد و پنجاه نفر هم ان را بشنوند، می توان گفت که پنجاه نوع قرمز به ذهن انان خطور می کند و مطمیناً همه انان هم با هم متفاوت هستند. حتی هنگا می که رنگ به خصوصی را مشخص

ص: 207


1- . مصطفوی، التحقیق فی کلمات القران، 1360: 2/306؛ طریحی، مجمع البحرین، 1375: 3/278.
2- . بلخی، مقاتل بن سلیمان، 1423: 3/826.
3- . فراء، معانی القران، بی تا: 3/44.
4- . سمرقندی، بحرالعلوم، بی تا: 3/274.
5- . سورابادی، تفسیر سور ابادی، 1380: 4/2293.
6- . ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القران، 1408: 17/219.
7- . لوشر، روان شناسی رنگ ها، 1373: 99.

می کنیم که تمام افرادی که نام ان را می شنوند، بارها ان را دیده باشند، باز هم هر یک از انان قرمزی متفاوت با دیگری را به خاطر می اورد.

وقتی پیوستگی ها (تداعی ها) و واکنش هایی را که در ارتباط با رنگ و نام ان تجربه شده اند، به رنگ اضافه می کنیم، احتمالاً باز هم اختلاف در مورد تشخیص رنگ بیشتر می شود. اینها چه چیزی را نشان می دهند؟

به خاطر اوردن رنگ های مشخص، اگر غیرممکن نباشد، مشکل است. این مسئله این حقیقت مهم را مورد توجه قرار می دهد که حافظه بصری در مقایسه با حافظه شنوایی بسیار ضعیف است. در حافظه شنوایی، اغلب ملاحظه می شود که شخص پس از یک یا دو بار شنیدن یک ملودی، می تواند ان را تکرار نماید.(1)

پس حافظه بصری ضعیف است و تصور دوباره انسان بعد از دیدن رنگ ان است که خود می خواهد نه انکه مورد نظر نویسنده یا گوینده نام رنگ است.

(یکی از مهم ترین روش های تصویرافرینی در قران، سخن گفتن درباره مجردات و معنویات در لباس محسوسات و اجسام مادی است. (روش تصویر و نمایش هنری) (محسوس سازی و تجسیم) از روش های تعبیری، برتر و زیباتر است. برای بیان این برتری کافی است که معانی در صورت های ذهنی مجرد تصوّر شود (تخییل هستی)، سپس انها را در صورت های تصویری شخصیت پردازی کنیم (تجسیم فنی). در روش اول، ذهن و ادراک مخاطب است، ولی در روش دوم، حس و وجدان. قانون (تخییل) و ایین (تجسیم) دو قانون بارز و اشکار در بیان و نمایاندن تصاویر فنی و هنری قران است.(2)

قران با به کارگیری این دو قانون و روش، جنبه ای از اعجاز خود را به نمایش می گذارد؛ بدین صورت که با نام بردن رنگ سفید در توصیف بهشت، نوشیدنی ها و همسران بهشتی، مخاطب را وادار به تصور رنگ سفید می کند.چنان که بیان شد، مخاطب نیز ان رنگی را که خود به ان علاقمند است، متصور می شود؛ لذا انسان با

ص: 208


1- . البرز، تاثیر متقابل رنگ ها، 1368: 20-21.
2- . پیری سبزواری، جلوه هایی از اعجاز هنری قران از دیدگاه سید قطب، بی تا: 2.

خواندن و یا شنیدن ایاتی که در انها بهشت با رنگ سفید توصیف شده است، بهترین حالت رنگ سفید را در اوج لطافت، شرافت، روشنی، پاکی، ملاحت، صفا، رویا و... برای خود در بهترین مکان به تصویر می کشد و این یک عامل بسیار فوق العاده روان شناسانه برای ترغیب انسان ها به انجام اعمال نیک و دوری از گناه است که قران از ان استفاده کرده است.

ح) رنگ سفید در روایات

در روایتی از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) امده است: (از لباس های شما هیچ کدام بهتر از لباس های سفید نیست، برای پوشیدن ان را انتخاب کنید: (لَیسَ مِن لِباسِکُم شَیءٌ اَحسَنُ مِنَ البَیاضِ، فَالبِسوه)(1) شاید سبب پاکیزه تر بودن جامه سفید ان باشد که این رنگ بیشتر و بهتر از هر رنگ دیگری، لکه های سیاه را اشکار می سازد و پوشنده را زودتر به تعویض جامه و نظافت ان وادار می کند.(2)

با توجه به ایات قران، رنگ سفید از رنگ های بهشتی است و این روایت ذیل نیز موید همین مطلب است:

فرات ابن ابراهیم کوفی در تفسیرش از ابن عبّاس روایت کرده است: زمانی که روز قیامت به پا شود، منادی ندا می کند: ای مردم! چشمان خود را ببندید تا فاطمه (علیها السلام) ، دختر محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) عبور کند، فاطمه (علیها السلام) اوّلین کسی است که دوازده هزار حوریه از فردوس او را استقبال خواهند کرد. انان احدی را قبل از فاطمه (علیها السلام) و بعد از ان بانو استقبال نکرده و نخواهند کرد. ان حوریه ها بر ناقه هایی سوارند که بال های ان از یاقوت، مهار انها از لولو و رحل هایی از درّ بر پشت انهاست که بر هر یک از انها بالشی از سندس قرار دارد و رکاب های انها زبرجد است. انان از صراط می گذرند تا فاطمه زهرا (علیها السلام) را وارد فردوس می نمایند و اهل بهشت با ان بانو ملاقات خواهند کرد. در وسط فردوس قصرهای سفید و زردی است از لولو که در یک محل

ص: 209


1- . پاک نژاد، اولین دانشگاه و اخرین پیامبر، 1363: 18/69.
2- . دانشمند، استفاده از رنگ های شاد، 1363: 2.

می باشد. در ان قصرهای سفید، هفتاد هزار خانه است که منزل حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل طاهر ان بزرگوار است(1)

بهشتی بودن دو رنگ زرد و سفید، بیانگر روشن، درخشنده، مصفا، لطیف، شریف، رویایی بودن و... می باشد.

خداوند شرابی سفید را لذتی برای نوشندگان ان بیان کرده و با این بیان، درخشندگی این رنگ را موجب لذت و ارامش روح می داند.

این نکته نیز جالب توجه است که رنگ سفید مانند رنگ های ملایم ابرهای تابستانی، لطیف و رویایی است و این خود، باعث ایجاد لطافت روحی و اوج لذت در رویا می شود؛ به همین دلیل، همسران بهشتی را سفید معرفی می کند تا ارامشی برای بهشتیان باشند و از انها لذت ببرند.

در نقطه مقابل رنگ سفید، در مورد رنگ سیاه نیز روایات معتبری از معصومان (علیها السلام) درباره کراهت ان نقل شده است؛ از جمله روایت زیر:

(عِدَّه مِنْ اَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی الْهَمَذَانِی عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی اَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) وَ فِی رِجْلِی نَعْلٌ سَوْدَاءُ فَقَالَ یا حَنَانُ مَا لَک وَ لِلسَّوْدَاءِ اَ مَا عَلِمْتَ اَنَّ فِیهَا ثَلَاثَ خِصَالٍ تُضْعِفُ الْبَصَرَ وَ تُرْخِی الذَّکرَ وَ تُورِثُ الْهَمَّ وَ مَعَ ذَلِک مِنْ لِبَاسِ الْجَبَّارِینَ قَالَ فَقُلْتُ فَمَا اَلْبَسُ مِنَ النِّعَالِ قَالَ عَلَیک بِالصَّفْرَاءِ فَاِنَّ فِیهَا ثَلَاثَ خِصَالٍ تَجْلُو الْبَصَرَ وَ تَشُدُّ الذَّکرَ وَ تَدْرَاُ الْهَمَّ وَ هِی مَعَ ذَلِک مِنْ لِبَاسِ النَّبِیین)(2)

روان شناسان رنگ سیاه را بی رنگی مطلق می دانند که تمام رغبت ها را از بین می برد؛ از این رو، در قران چهره دوزخیان با رنگ سیاه نشان داده شده است؛ به گونه ای که کسی به انان توجه ندارد: وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّه (زمر/60). قیامت عرصه بروز اسرار نهان و تجسم اعمال و افکار است انان در این دنیا قلب های سیاه و

ص: 210


1- . روحانی علی ابادی، زندگانی حضرت زهرا (علیها السلام) ، 1379: 852.
2- . کلینی، کافی، 1365: 6/465.

تاریک داشتند و اعمالشان مانند افکارشان تاریک بود، در قیامت این حال درون به بیرون منتقل می شود و چهره هایشان سیاه خواهد بود.

نتیجه

بی شک، اکثر ما به اهمیت رنگ در دنیای امروز واقفیم. در دنیایی که از هر سو مورد بمباران تصویر و رنگ از سوی رسانه های دیداری قرار داریم، پیام هایی بیشتر در ذهن ثبت و ضبط می شود و اثرگذار است که به لحاظ بصری مورد پسند قرار گیرد. رنگ یکی از ارکان اصلی در انتقال این پیام ها به شمار می رود و در علوم مختلف از جمله جامعه شناسی، روان شناسی و هنر از جنبه های مختلف مورد واکاوی قرار گرفته است.

در قران کریم و روایات از رنگ های مختلف سخن به میان امده است و به برخی تاثیرات انها پرداخته شده است. رنگ ابی، مایه ارامش، زرد، مایه شادی و روشنایی، قرمز باعث تحریک اعصاب، سبز، رنگ تمدد اعصاب، سیاه رنگی دارای کراهت و سفید، رنگی شریف، لطیف، ملیح، پاک، پاکدامن و... معرفی شده و خداوند متعال در قیامت، کسانی را که اعمال صالح انجام می دهند، با چهره ای به این رنگ محشور می نماید؛ لذا چهره سفید و درخشنده مومنان نمایان گر این خصوصیات در انان است.

قران در توصیف بهشت، این رنگ را از رنگ های بهشتی می داند و از برخی بهشتیان، نوشیدنی های بهشتی، همسران بهشتی و...، با این رنگ یاد می کند. از جمله خصوصیات این رنگ، تصور اوج لطافت، صفا، ارامش و... است. بهشت نیز چون سرای جاودانه و به دور از خستگی، ملالت اوری، اضطراب، تاریکی و... است، با این رنگ توصیف می شود. با توجه به اینکه انسان با شنیدن و خواندن نام هر رنگ، ان رنگی را که مورد پسند خودش است، متصور می شود، قران نیز با معرفی بهشت به رنگ سفید، مخاطب را وادار به تصور بهترین حالت این رنگ می کند و انسان بهترین رنگ، حالت و مکان را برای خود در سرای جاودان تداعی می

ص: 211

کند؛ چه این یک عامل روان شناختی برای ترغیب انسان ها به انجام اعمال صالح و دوری از گناه می باشد.(1)

رنگ درمانی

اثر رنگ ها بر حیات ادمی، از ابتدای پیدایش ان یعنی زمانی که زندگی تحت تاثیر تاریکی و روشنایی قرار داشت، از اهمیت به سزایی برخوردار بود. در اوایل سده ی بیستم (ردولف استیز) پژوهش هایی پیرامون رنگ درمانی در اروپا انجام داد. او طی این بررسی ها مشخص کرد که چونی (کیفیت) ارتعاشی رنگ هایی که از اشکال معین متاثر هستند، می تواند بر روی جان داران، اثرات ویران گر یا سازنده داشته باشد.درسال 1940 یک دانش مند روسی موسوم به (کروکف) اظهار داشت که رنگ سرخ، بخش سمپاتیک دستگاه عصبی خودکار و رنگ ابی، قسمت پاراسمپاتیک این دستگاه را تحریک می-کند. یافته های او در سال 1958 به وسیله ی دانش مند دیگری به نام (جرارد) مورد تایید قرار گرفت. به موجب این مطالعات، رنگ قرمز به تندخشمی (تحریک پذیری) و در پی ان به اضطراب می انجامد. در حالی که رنگ ابی سبب تسکین و احساس ارامش می شود. در ضمن بر اثر نور قرمز و ابی، میزان فشارخون به ترتیب افزایش و کاهش می یابد. بر اساس خواص درمانی رنگ ابی، در مورد استفاده ی ثانوی از این رنگ به عنوان مداوا کننده ی امراض گوناگون، پیش نهادهایی ارایه شد.پاره ای از رنگ های ویژه، قابل اندازه گیری و در خور پیش بینی بر روی دستگاه عصبی هستند. بدین معنا که فشارخون، نبض و تعداد تنفس تحت تابش نور سرخ، نارنجی و زرد به ترتیب دچار افزایش شدید، متوسط و کم می شوند و همین نشانه ها زیر نور سیاه، ابی و سبز به کاهش شدید، متوسط و کم می انجامد:

ص: 212


1- . گنجینه معارف ؛ رنگ از منظر قرآن، حدیث و روان شناسی، تاریخ انتشار : 1396/6/4 بازدید : 26258 منبع : دو فصلنامه علمی - ترویجی قران و علم، ش14 , شریفی، علی( پایگاه اطلاع رسانی حوزه)

در همین مورد، پژوهش های دیگری توسط گیاه شناسان در زمینۀ تاثیر رنگ ها بر روی رشد و نمو گیاهان صورت گرفته است. گیاهانی که زیر شیشه های قرمز قرار داشته باشند، چهار برابر سریع تر از گیاهانی که زیر نور معمولی خورشید واقع می شوند، رشد می کند و بر همین منوال گیاهانی که زیر شیشه های سبز قرار گیرند، رشدشان کندتر می شوند.هر چند نور سرخ در ابتدا موجب رشد فوری تر گیاهان می گردد. ولی تدریجاً رشد گیاهان کند می-شود. در حالی که نور ابی باعث رشد اولیه ی کندتر لیکن، پرورش گیاهانی بلندتر و ضخیم تر می-گردد.

در ضمن حیواناتی که در زیر پلاستیک های ابی قرار داده شوند، رشد طبیعی دارند، اما پوشش بدنی ان ها متراکم تر و پرتر می شود و در زیر پلاستیک های سرخ یا صورتی، دچار افزایش اشتها و تسریع رشد می گردند.طی سال 1950 بررسی ها نمایاند که (یرقان) که باعث مرگ دو سوم نوزادان نارس می شد، زیر تابش نور خورشید مداوا می گردد. این نظریه در سال 1960 مورد تایید قرار گرفت و تاباندن نور سفید به نوزاد، جای گزین تزریق خون در معالجه ی این بیماری گردید. بعدها مشخص شد که نور ابی، موثرتر و کم خطرتر از طیف کامل نور است.

امروزه نور سفید در مداوای سرطان ها، بی اشتهایی، بی خوابی، اعتیاد به باده خواری، دارو و بسیاری موارد دیگر به کار می رود.

نور ابی در درمان یرقان نوزادان اثر فراوانی داشته و همین طور در درمان روماتیسم مفصلی (ارتریت روماتویید) کاربرد دارد. براساس پژوهش های انجام یافته، بیش تر کسانی که در دوره های متعدد، حداکثر تا پانزده دقیقه، در معرض تابش نور ابی قرار داشتند، کاهش درد را حس کردند. در نتیجه معلوم شد که تقلیل درد به هر دو عامل یعنی نور ابی و مدت زمان تماس با ان بستگی دارد. نور ابی در بهبود بافت های مجروح و پیش گیری از پیدایش زخم، درمان سرطان، توده های خوش خیم و نیز بیماری های پوست و ریه تاثیر دارد.

از سوی دیگر، طیف کامل نور یعنی نور سرخ، در مداوای سردرد های میگرنی و سرطان موثر است.

ص: 213

در حال حاضر رنگ ها به نحو گسترده ای به عنوان یک ابزار درمانی در امراض مورد توجه واقع می-شوند. شیوه ی نوینی که در خلال دو دهه ی اخیر در معالجه ی امراض به کار می رود، به روش (فتو دینامیک) موسوم است. مطابق این راه کار، تزریق وریدی مواد شیمیایی حساس به رنگ که در زیر اشعه ی فرابنفش قابل شناسایی هستند، باعث تجمع در یاخته های سرطانی شده و زمانی که با نور قرمز که طول موج کوتاه تری دارد، فعال می شوند، سبب تخریب یاخته های سرطانی می گردند. شیوۀ یادشده برای تشخیص و درمان به کار می رود.

رنگ صورتی از دیگر رنگ هاست که به تسکین و ارامش در فرد می انجامد و رفتارهای پرخاش -جویانه و دلهره امیز را مهار می سازد. استفاده از رنگ صورتی در نقاشی دیوار زندان ها به مهار رفتارهای مهاجمانه ی زندانیان و کاهش توان عضله ها در انان منتهی می گردد. برعکس، در این قبیل موارد از رنگ زرد نباید بهره برد چون موجب افزایش تحریک پذیری می شود. مطابق پژوهش های صورت گرفته، ارتباط موثری بین جنایات خیابانی و چراغ های زرد خیابان وجود دارد.

در ضمن مشخص گردیده است که عینک های رنگی (اغشته به رنگ های رقیق) می توانند کمک موثری در مداوای اختلالات یادگیری باشند.

تاثیرات فیزیکی رنگ ها

تا چندی پیش گمان می رفت که نور، تنها به بینایی مرتبط است؛ ولی امروزه کاملاً مشخص گردیده که رنگ ها برای این که اثرات تن کرد شناسی (فیزیولوژیکی) و روان شناسی خویش را نشان دهند، نیازی به این که دیده شوند، ندارند.

امکان دارد رنگ ها به وسیله ی نابینایان، کور رنگ ها و کسانی که چشمان شان را بسته اند؛ نیز تشخیص داده شوند. این پدیده که بدان بینایی بدون چشم گفته می شود از سال 1920 مورد مطالعه قرار گرفت. در این سال طی ازمایش هایی مشاهده شد که افراد هیپنوتیزم شده ای که چشم شان بسته است، می توانند رنگ ها و اشکال اشیاء را با پیشانی خود تشخیص دهند. در سال 1960 در

ص: 214

روسیه مطالعاتی در این قلمرو صورت گرفت و براساس ان از هر شش مورد ازمایش، یک تن قادر بود با دیدگان بسته، رنگ و شکل شیء مورد نظر را بعد از 30-20 دقیقه با نوک انگشتانش تشخیص دهد. این زمان در نابینایان حتی سریع تر است.

دربارۀ علت این پدیده، بررسی ها متوجه هورمون های (ملاتونین) و (سروتونین) که هر دو به وسیلۀ غدۀ (پینه ال) در مغز تولید می گردند، معطوف شد. ملاتونین، هورمونی است که جانوران توسط ان به نور واکنش نشان می دهند و تغییرات روزانه، ماهیانه و فصلی بدن شان به کمک ان مهار می شود. سروتونین هم یک واسطۀ شیمیایی پر اهمیت در مغز شمرده می شود که تغییر عمل ان بسیار مرتبط با اختلالات مغزی از جمله روان پریشی (اسکیزوفرنی) و توهم است. سروتونین، مادۀ محرکی است که روزانه تولید می شود، در حالی که تولید ملاتونین به وضعیت خواب فرد بستگی دارد. به گونه ای که با شروع تاریکی مقدار ان افزایش یافته و با اغاز روشنایی از مقدارش کاسته می گردد.

مهم ترین نقطه ی اثر ملاتونین، هیپوتالاموس است؛ یعنی ان بخش از مغز که واسطه ی تاثیرات هورمون های گوناگون و منظم کننده ی احساسات فرد است. تغییر در تولید ملاتونین در واکنش به نور بر روی تک تک یاخته های بدن و به ویژه فرایند تولید مثل، اثر می نهد. مقادیر فراوان ملاتونین در زنان موجب اختلالات تخمک گذاری و بی اشتهایی عصبی و در مردان سبب کاهش تولید اسپرم می شود. گذشته از این، افسردگی در ادمیان، ارتباط کاملاً تنگاتنگی با سطح ملاتونین بدن دارد و بیماران افسرده، به نور طبیعی خورشید و و یا نور درمانی با لامپ های تولید کننده ی نور سفید، بازتاب مطلوبی از خود نشان می دهند.

پژوهش ها حکایت از ان دارند که بخش های خاصی از مغز، نه تنها به نور حساس هستند که به طول موج های متفاوت نور هم واکنش های گونه گون می نمایانند، بدین ترتیب که طول موج های مختلف رنگ ها، تاثیرات گوناگونی بر روی دستگاه غدد داخلی گذاشته، باعث کاهش یا افزایش تولید هورمون ها می شود.

ص: 215

رنگ درمانی، ریشه در تاریخ باستانی بشر دارد و اصول اصلی ان در فرهنگ های مختلف سرتاسر جهان یک سان است(1).

ص: 216


1- . منابع: 1. روزنامۀ همشهری، ش3402 ؛ ماهنامۀ نیکی، ش30 ؛ مجله پیام زن تیر 1389 - شماره 220 ؛ رنگ درمانی: نویسنده : تدوین: ا. امیردیوانی(پایگاه اطلاع رسانی حوزه).

ريش الطائر و وصفه

تَأَمَّلْ رِيشَ الطَّيْرِ كَيْفَ هُوَ فَإِنَّكَ تَرَاهُ مَنْسُوجاً كَنَسْجِ الثَّوْبِ مِنْ سُلُوکٍ (1)

دِقَاقٍ قَدْ أُلِّفَ بَعْضُهُ إِلَى بَعْضٍ كَتَأْلِيفِ الْخَيْطِ إِلَى الْخَيْطِ وَ الشَّعْرَةِ إِلَى الشَّعْرَةِ ثُمَّ تَرَى ذَلِكَ النَّسْجَ إِذَا مَدَدْتَهُ يَنْفَتِحُ قَلِيلًا وَ لَا يَنْشَقُّ لِتُدَاخِلَهُ الرِّيحُ فَيَقِلَّ الطَّائِرُ إِذَا طَارَ وَ تَرَى فِي وَسَطِ الرِّيشَةِ عَمُوداً غَلِيظاً مَتِيناً قَدْ نُسِجَ عَلَيْهِ الَّذِي هُوَ مِثْلُ الشَّعْرِ لِيُمْسِكَهُ بِصَلَابَتِهِ وَ هُوَ الْقَصَبَةُ الَّتِي فِي وَسَطِ الرِّيشَةِ وَ هُوَ مَعَ ذَلِكَ أَجْوَفُ لِيَخِفَّ عَلَى الطَّائِرِ وَ لَا يَعُوقَهُ عَنِ الطَّيَرَانِ (2)

[چگونگى پر پرندگان]

در چگونگى پر پرندگان تأمل و اندیشه نما. مى بینى که [این پرها] مانند لباس، از رشته هاى بسیار باریک و نازکى بافته شده و مانند پیوستگى نخها و تارهاى مو همه به هم پیوسته و بسته اند و وقتى که آنها را مى کشى، از هم نمى گسلند، بلکه اندکى بازمى گردند تا در میانشان باد باشد و پرنده براحتى پرواز کند و در هوا سنگین نشود. در میان پر، ستونى سخت و میله اى شکل نهاده شده تا با سختى خود اجزاى پر را نگاه دارد. ولى باز با این سختى و استحکام، تو خالى است تا سنگینى آن پرنده را از پرواز باز ندارد(3).

پر پرندگان

فایده دیگر پرهای پرنده این است که کار عایق را انجام می دهند و مانع خروج حرارت بدن او می شوند ، همچنین او را در برابر صدمات خارجی محافظت می کنند .بال وپر غالب پرندگان ، آب را به خود نمی گیرد، به خاطر غده هایی که در عقب دم پرنده قرار داده شده و روغن را به پرهای او ترشح می کند.پرنده نیز در

ص: 217


1- . السلوک جمع سلک و هو الخيط ينظم فيه الخرز و نحوه.
2- . توحيد المفضل، ص 118.
3- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل) ، ص109.

روغن کاری پرهایش دست به کار می شود وبا کشیدن منقار خود به بال ها این کار را انجام می دهد.(1)

ص: 218


1- . توحید مفضل ، ترجمه محمد مهدی رضایی ، ص279.

الطائر الطويل الساقين و التدبير في ذلک

هَلْ رَأَيْتَ يَا مُفَضَّلُ هَذَا الطَّائِرَ الطَّوِيلَ السَّاقَيْنِ (1) وَ عَرَفْتَ مَا لَهُ مِنَ الْمَنْفَعَةِ فِي طُولِ سَاقَيْهِ فَإِنَّهُ أَكْثَرُ ذَلِكَ فِي ضَحْضَاحٍ (2)

مِنَ الْمَاءِ فَتَرَاهُ بِسَاقَيْنِ طَوِيلَيْنِ كَأَنَّهُ رَبِيئَةٌ(3)

فَوْقَ مَرْقَبٍ (4)

وَ هُوَ يَتَأَمَّلُ مَا يَدِبُّ فِي الْمَاءِ فَإِذَا رَأَى شَيْئاً مِمَّا يَتَقَوَّتُ بِهِ خَطَا خُطُوَاتٍ رَقِيقاً حَتَّى يَتَنَاوَلَهُ وَ لَوْ كَانَ قَصِيرَ السَّاقَيْنِ وَ كَانَ يَخْطُو نَحْوَ الصَّيْدِ لِيَأْخُذَهُ يُصِيبُ بَطْنُهُ الْمَاءَ فَيَثُورُ وَ يُذْعَرُ مِنْهُ فَيُفَرَّقُ عَنْهُ فَخُلِقَ لَهُ ذَلِكَ الْعَمُودَانِ لِيُدْرِكَ بِهِمَا حَاجَتَهُ وَ لَا يَفْسُدَ عَلَيْهِ مَطْلَبُهُ تَأَمَّلْ ضُرُوبَ التَّدْبِيرِ فِي خَلْقِ الطَّائِرِ فَإِنَّكَ تَجِدُ كُلَّ طَائِرٍ طَوِيلِ السَّاقَيْنِ طَوِيلَ الْعُنُقِ وَ ذَلِكَ لِيَتَمَكَّنَ مِنْ تَنَاوُلِ طُعْمِهِ مِنَ الْأَرْضِ وَ لَوْ كَانَ طَوِيلَ السَّاقَيْنِ قَصِيرَ الْعُنُقِ لَمَا اسْتَطَاعَ أَنْ يَتَنَاوَلَ شَيْئاً مِنَ الْأَرْضِ-وَ رُبَّمَا أُعِينَ مَعَ الْعُنُقِ بِطُولِ الْمَنَاقِيرِ لِيَزْدَادَ الْأَمْرُ عَلَيْهِ سُهُولَةً وَ إِمْكَاناً أَ فَلَا تَرَى أَنَّكَ لَا تُفَتِّشُ شَيْئاً مِنَ الْخِلْقَةِ إِلَّا وَجَدْتَهُ عَلَى غَايَةِ الصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ(5)

[راز درازپایى برخى از پرندگان]

اى مفضّل! پرنده دراز پا را دیده اى و به راز این ویژگى پى برده اى؟ این پرنده را غالبا در آبگیرها مى بینى. داراى دو ساق بلند است. گویا دیدبانى است که از بالاى برجک دیدبانى درون آب را مى نگرد و آن را زیر نظر دارد. هر گاه که روزى خود را دید، آرام آرام گام برمى دارد تا آن را به دست آورد.

ص: 219


1- . ينطبق الوصف الذي ذکره الإمام الصّادق للطائر الطويل الساقين على بعض الطيور المائية کالنحام و الانيس.
2- . الضحضاح: الماء اليسير او القريب القعر.
3- . الربيئة: العين التي ترقب، أو الطليعة الذي ينظر للقوم لئلا يدهمهم عدو، و لا يکون إلّا على جبل.
4- . المرقب: الموضع المرتفع يعلوه الرقيب جمعه مراقب.
5- .توحيد المفضل، ص 119.

اگر این پرنده پا کوتاه بود، هنگامى که به جانب صید حرکت مى کرد تا آن را بگیرد، شکمش با آب تماس مى گرفت و آب حرکت مى کرد و شکار از هراس پا به فرار مى گذاشت. پس این دو پا برایش آفریده شده تا خواسته اش را دریابد، غذایش حاصل شود و زنده بماند.

در تدابیر هماهنگ در آفرینش پرنده بنگر. پرنده اى که دو ساق بلند دارد، گردنى دراز نیز دارد تا بتواند غذایش را از زمین بردارد. اگر پرنده، پاهایى دراز داشت ولى گردنش کوتاه بود، قادر نبود که چیزى از زمین بردارد.

گاه درازى منقارش، گردن او را در رسیدن به هدف یارى مى کند تا کار بر او آسان گردد.

نمى نگرى که در آفرینش هر چه را که مى بینى در نهایت استوارى و صواب است و تمام وجودش حکیمانه و با تدبیر و تقدیر است؟(1)

ص: 220


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 110.

العصافير و طلبها للأکل

انْظُرْ إِلَى الْعَصَافِيرِ كَيْفَ تَطْلُبُ أُكُلَهَا بِالنَّهَارِ فَهِيَ لَا تَفْقِدُهُ وَ لَا تَجِدُهُ مَجْمُوعاً مُعَدّاً بَلْ تَنَالُهُ بِالْحَرَكَةِ وَ الطَّلَبِ وَ كَذَلِكَ الْخَلْقُ كُلُّهُ فَسُبْحَانَ مَنْ قَدَّرَ الرِّزْقَ كَيْفَ فَرَّقَهُ فَلَمْ يَجْعَلْ مِمَّا لَا يُقْدَرُ عَلَيْهِ إِذْ جَعَلَ بِالْخَلْقِ حَاجَةً إِلَيْهِ وَ لَمْ يَجْعَلْ مَبْذُولًا يُنَالُ بِالْهُوَيْنَا(1)

إِذْ كَانَ لَا صَلَاحَ فِي ذَلِكَ فَإِنَّهُ لَوْ كَانَ يُوجَدُ مَجْمُوعاً مُعَدّاً كَانَتِ الْبَهَائِمُ تَنْقَلِبُ عَلَيْهِ وَ لَا تَنْقَلِعُ عَنْهُ حَتَّى تَبْشَمَ (2)

فَتَهْلِكَ وَ كَانَ النَّاسُ أَيْضاً يَصِيرُونَ بِالْفَرَاغِ إِلَى غَايَةِ الْأَشَرِ وَ الْبَطَرِ حَتَّى يَكْثُرَ الْفَسَادُ وَ تَظْهَرَ الْفَوَاحِشُ(3)

[گنجشکان در پى یافتن غذا]

به گنجشکان بنگر که چگونه در روز در پى غذا هستند. اگر چه غذایشان آماده نیست ولى با حرکت و تلاش مداوم به آن دست مى یابند و آن را از دست نمى دهند. آفریدگان همه این گونه اند. منزه است خدایى که روزى را این گونه در میانشان پراکنده است.

نه چنان کرد که دست یافتن بر روزى سخت و ناممکن باشد؛ زیرا آفریدگان را نیازمند به آن آفرید و نه چنان کرد که بى هیچ رنجى به دست آید؛ زیراصلاح و سود آفریدگان در این است. اگر نیاز و روزى آنها یکسره مهیا و آماده بود حیوانات آنقدر مى خوردند که هلاک شوند و انسانها به خاطر بیکارى و بطالت در سرمستى و گناه و ارتکاب فواحش سقوط مى کردند(4).

ص: 221


1- . الهوينا: التؤدة و الرفق، و هي تصغير الهوني، و الهونى تأنيث الأهون .. و قد کتبت الهوينا في الأصل هکذا: الهوينى.
2- . تبشم أي تتخم من الطعام.
3- .توحيد المفضل، ص 119.
4- .شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 111.

گنجشک

گنجشک،پرنده ای با آن جثه کوچک و ظریف که آنچنان قدرت پرواز دارد تا بلندای آسمان کبود را هم ندارد، درس های بزرگی در زندگی او دیده میشود که راهگشای بسیاری از مشکلات فردی و اجتماعی ما می باشد. بر اساس یافته های ما در میان روایات اهل بیت (علیهم السلام) به سه نکته درس آموز از زندگانی این پرنده اشاره شده است که از دیدگان خوانندگان محترم می گذرانیم:

تلاش برای کسب روزی

رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) جوانی را دیدند، بسیار از او خوششان امد و از کار و حرفه اش سوال کردند، در پاسخ عرض کرد: بیکارم و حرفه ای ندارم، حضرت فرموند:سقط من عینی(1)

، از چشمم افتادی !

از خصوصیات بارز گنجشک ها، تلاش بی وقفه آنان برای بدست آوردن طعام است.هر لحظه از این طرف و آن طرف می پرند و از درختی بر روی درخت دیگری می نشینند تا بتوانند طعام روزانه خویش را تامین کنند.امام صادق (علیه السلام) در بخشی از روایت مشهور به توحید مفضل به این مطلب اشاره کرده و فرمودند:

انظر الی العصافیر کیف تطلب اکلها بالنهار فهی لا تفقده و لا تجده مجموعا معدا بل تناله بالحرکه و الطلب و کذلک الخلق کله فسبحان من قدر الرزق(2).

( ای مفضل) نظر کن به سوی گنجشکها که چگونه هر روزبه طلب روزی خود پرواز می کنند و روزی خود را می یابند و چنان نیست که در یک جا برای ایشان مجتمع و مهیا باشد! بلکه می بایست به حرکت و جستجو بیابند. و همچنین حیوانات و آدمیان روزی های خود را به سعی و طلب می یابند.پس تنزیه می کنم خداوندی را که روزی را چنانچه شاید و باید برای هر یک مقدر ساخته !

ص: 222


1- . بحار الانوار ، ج 100 ، ص 9.
2- . بحار الانوار، ج3 ،ص 106.

آری، سعی و تلاش در کسب روزی، از بزرگترین درسهایی است که ازاین پرنده می توان فرا گرفت.

عشق ورزی خالصانه

نقل شده است روزی حضرت سلیمان، گنجشک نری را دید که با ماده اش چنین سخن می گوید:چرا مرا از خودت محروم می کنی از من کناره جویی می کنی؟ با این که اگر بخواهم می توانم بارگاه سلیمان را با منقار خویش برداشته و به داخل دریا اندازم! سلیمان که از این سخن گنجشک متبسم گشته بود ، دستور داد تا آن دو را نزد وی حاضر سازند، آنگاه از آن گنجشک نر پرسید: آیا تو توان چنین کاری را داری؟ گنجشک جواب داد: نه یا رسول الله ! لکن خواستم نزد همسرم فخرفروشی و بزرگ نمایی نمایم و البته هیچ محب وعاشقی نباید بخاطر گفته هایش مورد ملامت واقع شود!

آنگاه سلیمان رو به گنجشک ماده کرد، و از او پرسید چرا با آنکه همسرت تا این درجه به نو علاقه دارد از او کناره جویی می کنی؟ او پاسخ داد : ای پیامبر خدا شوهرم در بیان خود صادق نیست، چرا که او غیر مرا دوست می دارد! کلام پرنده تاثیری شگرف در روان سلیمان ایجاد کرد و بغض گریه گلویش را فشرد. از آن هنگام به بعد، سلیمان چهل روز از مردم فاصله گرفت و از خدا خواست تا قلبش فقط از عشق او آکنده باشد و دیگران را در این میان سهمی نباشد(1).

در این داستان درس بزرگی برای سالکان طریقت و بندگان حقیقی مسیر عبودیت است که قلب خود را حریم اختصاصی حق متعال قرار داده و از محبت اغیار خالی نمایند!

ص: 223


1- النور المبین فی قصص الانبیاء والمرسلین ، ص 370.

نیت خوب

در روایت دیگری از مجموعه داستان های شیرین و درس آموز حضرت سلیمان با حیوانات می خوانیم که آن حضرت روزی شنید گنجشک نری به ماده خود می گوید : به نزدیک من آی ، تا مجامعت کنیم، ما پیر شدیم اما امید است که خداوند به ما فرزندی عنایت کند که ذکر او را همیشه بر زبان خود جاری سازد! حضرت سلیمان با شگفتی از سخن آن پرنده گفت: نیت این پرنده از تمام عرصه های حکومت من بهتر است!(1)

در این داستان دو نکته قابل تامل است، اول این که تمامی مراحل زندگی انسان توام با نیت های خوب ، اصلاح و سازندگی باشد. دومین نکته که قابل توجه می باشد، اهتمام جامعه مسلمین به مساله فرزندآوری " است. اگرچه امروزه ، تدبیر معاش و تربیت صحیح فرزندان با مشکلات فراوانی رو به رو شده است، اما هرگز نمی تواند دلیل تام و مناسبی برای جلوگیری از بارداری و تولید و تولید نسل باشد! رسول مکرم اسلام(ص) در روایتی روح افزا و جانبخش در این باره فرمودند:

اطلبوا الولد والتمسوه فانه قره العین و ریحانه القلب(2)

از خداوند فرزند بخواهید و آن را طلب کنید، چرا که مایه چشم روشنی و شادی قلب است(3).

نشانه هاى او در آفرینش ارَزاق عمومى

هر موجود زنده اى براى ادامه حیات خود نیازهایى دارد؛ یا به تعبیر دیگر فعالیّت هاى حیاتى، مواد انرژى زائى مى طلبد که دائماً باید به موجود زنده برسد، و به اصطلاح جبران مافات، و بدل مایتحلّل گردد.

ص: 224


1- . بحار الانوار ، ج 14 ، ص 95.
2- . مکارم الاخلاق ، ص224.
3- . سیری در دنیای حیوانات، ص 323.

این مواد باید از تمام جهات دقیقاً متناسب با آن موجود زنده باشد؛ تا بتواند به راحتى از آن بهره گیرد.

نظام رزق و روزى در عالم آفرینش، و چگونگى تهیه آنها، و سپس طرز قرار گرفتن در اختیار هر موجود زنده، و همچنین طرز استفاده از آنها نظام بسیار ظریف و دقیق، و گاه اسرارآمیز است که فصلى از نشانه هاى مهم توحید و علم و قدرت خداوند در آن نهفته است؛ لذا قرآن کراراً در آیات مختلف روى آن تکیه کرده است.

با این اشاره به قرآن باز مى گردیم و به آیات زیر گوش جان فرا مى دهیم:

1- يا أَيُّها النّاسُ أُذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ لاالهَ الَّا هُوَ فَأنَّى تُؤْفَكُوْنَ.(1)

2- اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيْكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَى ءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُوْنَ.(2)

3- أَمَّنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيْدُهُ وَ مَنْ يَرْزَقَكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَأِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ انْ كُنْتُمْ صادِقِيْنَ.(3)

4- أَمَّنْ هذَا الَّذِىْ يَرْزُقُكُمْ إنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوافِى عُتُوِّ وَ نُفُوْرٍ.(4)

5- أَوَلَمْ يَرَوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إنَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُوْنَ.(5)

6- إنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزاقُ ذُوالْقُوَّةِ الْمَتِيْنُ.(6)

7- وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِى اْلأَرْض الَّا عَلى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتُوْدَعَها كُلٌّ فِى كِتابٍ مُبِيْنٍ.(7)

ص: 225


1- . سوره فاطر، آيه 3.
2- . سوره روم، آيه 40.
3- . سوره نمل، آيه 64.
4- . سوره ملک، آيه 21.
5- . سوره روم، آيه 37.
6- . سوره ذاريات، آيه 58.
7- . سوره هود، آيه 6.

8- قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إنَّا أَوْايّاكُمْ لَعَلى هُدَىً أَوْفِى ضَلالٍ مُبِيْنٍ (1)

9- وَنَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءاً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الحَصِيْدِ وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيْدٌ- رِزْقاً لِلْعِبادِ(2)

10- فَلْيَنْظُرِ اْلأنْسانُ إلى طَعامِهِ- إِنّا صَبَبْنا الْماءَ صَبّاً- ثُمَّ شَقَقْنَا اْلأَرْضَ شَقّاً- فَأَنْبَتْنا فِيْها حَبّاً- وَ عِنَباً وَ قَضْباً- وَ زَيْتُوْناً وَ نَخْلًا- وَ حدائِقَ غُلْباً- وَ فاكِهَةً وَ أَباً- مَتاعاً لَكُمْ وَ لأِنْعامِكُمْ (3)

ترجمه

1- «اى مردم! به یاد آوردى نعمت خدا را بر شما، آیا خالقى غیر از خدا وجود دارد که شما را از آسمان و زمین روزى دهد؟ هیچ معبودى جز او

نیست، با این حال چگونه به سوى باطل منحرف مى شوید؟»

2- «خداوند همان کسى است که شما را آفرید، سپس روزى داد بعد مى میراند، سپس زنده مى کند، آیا هیچیک از همتایانى که براى خدا ساخته اید چیزى از این کارها را مى توانند انجام دهند؟ منزه است او، و برتر است از آنچه همتاى او قرار مى دهند.»

3- «یا کسى که آفرینش را آغاز کرد، و سپس آن را تجدید مى کند، و کسى که شما را از آسمان و زمین روزى مى دهد، آیا معبودى با خداست؟

بگو: دلیلتان را بیاورید اگر راست مى گوئید!»

ص: 226


1- . سوره سبأ، آيه 24.
2- . سوره ق، آيات 9 تا 11.
3- . سوره عبس، آيات 24 تا 32. آیات فراوان دیگرى نیز در این زمینه وارد شده که شباهت با آیات فوق دارد؛ از جمله: آیه 31 سوره یونس، آیه 172 سوره بقره، آیه 28 سوره روم، آیه 19 سوره شورى، آیه 26 سوره رعد، آیه 12 سوره شورى، آیه 27 سوره شورى، آیه 22 سوره بقره، آیه 32 سوره ابراهیم، آیه 73 سوره نحل، آیه 17 سوره عنکبوت، و آیه 13 سوره غافر.

4- «یا آن کسى که شما را روزى مى دهد اگر روزیش را باز دارد (چه کسى مى تواند نیاز شما را تأمین کند؟) ولى آنها در سرکشى و فرار از حقیقت لجاجت مى ورزند.»

5- «آیا ندیدند که خداوند روزى را براى هرکس بخواهد گسترده یا تنگ مى سازد؟ در این نشانه هایى است براى جمعیّتى که ایمان مى آورند (و آماده پذیرش حق اند).»

6- «خداوند روزى دهنده و صاحب قوت و قدرت است.»

7- «هیچ جنبنده اى در زمین نیست مگر این که روزى آن بر خدا است، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند، همه اینها در کتاب آشکارى ثبت است (کتاب علم پروردگار).»

8- «بگو: چه کسى شما را از آسمان و زمین روزى مى دهد؟ بگو: اللَّه، و ما با شما بر هدایت، یا در ضلالت آشکارى هستیم!»

9- «و از آسمان، آبى پر برکت فرستادیم و به وسیله آن باغ ها و دانه هایى را که درو مى کنند رویاندیم- و نخل هاى بلند قامت که میوه هاى متراکم دارند- همه اینها به منظور بخشیدن روزى به بندگان است.»

10- «انسان باید به غذاى خویش بنگرد- ما آب فراوانى از آسمان فرو ریختیم- سپس زمین را از هم شکافتیم- و در آن دانه هاى فراوانى رویاندیم- و انگور و سبزى بسیار- و زیتون و نخل فراوان- و باغ هاى پر درخت- و میوه و چراگاه- تا وسیله اى براى بهره گیرى شما و چهار پایانتان باشد.»

از شگفتى هاى جهان ارزاق

راستى اگر در نظام عجیبى که در مسأله ارتزاق موجودات مختلف از منابع طبیعى وجود دارد، بیندیشیم؛ نکات جالب و شگفت انگیزى از قدرت پروردگار بر ما روشن مى شود.

ص: 227

نخستین مطلبى که به نظر مى رسد این است که چرا مواد غذائى روى زمین با آنکه محدود است و انسان ها و حیوانات، طىّ هزاران هزار سال از آنها استفاده کرده اند؛ کم نمى شود؟! چگونه این خوان نعمت بى دریغ که در همه جا گسترده است پایان نمى گیرد؟!

وقتى درست دقت مى کنیم مى بینیم مواد غذائى این جهان، شکل خاصّى دارد که اگر تا میلیون ها میلیون سال از آن بهره گیرى شود، سر سوزنى از آن کم نمى گردد؛ و این به خاطر گردش دورانى آن است. مثلًا آب ها از دریا بخار مى شود و به صورت ابر و باران در مى آید، قسمتى از آب باران باز به دریا مى ریزد، و قسمت دیگرى جزء بدن انسان و حیوانات و گیاهان شده و تبخیر مى گردد، و در فضا پخش مى شود، و مرتباً این گردش دورانى ادامه دارد.

درختان مواد غذائى زمین را مى گیرند و شاخ و برگ پیدا مى کنند، برگ ها مى ریزد و مى پوسد و باز تبدیل به کود و مواد غذائى براى همان درختان مى شود.

حیوانات از مواد غذائى استفاده مى کنند و بعداً خاک مى شوند و جزء مواد غذائى زمین مى گردند.

انسان و حیوانات، با تنفّس خود، اکسیژن را گرفته و گاز کربن پس مى دهند؛ ولى درختان برعکس، گاز کربن را گرفته و اکسیژن پس مى دهند؛ و این مبادله دائماً تکرار مى شود. اینجا است که مى بینیم این سفره فناناپذیر الهى دائماً گسترده است و همه مخلوقات زنده بر سر این خوان نعمت، نشسته اند و روزى مى بنرد و کاستى ندارند.

چگونگى تهیه روزى براى حیوانات مختلف نیز عجیب است. بعضى گیاهان مواد غذایى و رطوبت را از زمین مى گیرند، بعضى از آب (گیاهان شناور) بعضى از هوا، و بعضى از طریق وابستگى به گیاهان دیگر. (مانند بعضى از پیچک ها)

حیوانات اعماق دریاها در جائى زندگى مى کنند که مطلقاً گیاهى نمى روید؛ چرا که آخرین اشعّه نور آفتاب در اعماق ششصد تا هفتصد متر به کلّى محو مى شود و بعد از آن شبى ظلمانى و جاودانى بر آن دریا حاکم است؛ ولى خداوند

ص: 228

روزى آنها را در سطح دریا طبخ و آماده مى کند و براى آنها به اعماق دریا مى فرستد. گیاهانى که در لابلاى امواج در مقابل نور آفتاب به صورت

بسیار زیاد پرورش مى یابند بعد از رسیدن و دادن سهمیه موجودات زنده سطح دریا، سنگین مى شود، و به اعماق دریا فرو مى روند؛ همچنین بقایاى موجودات زنده سطح دریا به صورت مائده هاى آسمانى به سوى موجودات زنده اعماق دریا فرستاده مى شود.

گاهى مرغان هوا را نصیب ماهى دریا مى کند، و گاه ماهیان دریا نصیب مرغان هوا! گاه گیاهان را غذاى حیوانات قرار مى دهد، و گاه حیوانات را غذاى گیاهان گوشتخوار! گاهى از باقیمانده و تفاله مزاحم غذاى یک موجود، غذاى لذیذى براى موجود دیگرى مى سازد! فى المثل بعضى از نهنگ هاى دریائى که بعد از تغذیه از ماهیان مختلف دریا، بقایاى آن در لابلاى دندانشان باقى مى ماند؛ به ساحل مى آیند و دهان خود را که همچون غارى است باز مى گذارند.

دسته از پرندگان ساحلى وارد دهان آنها مى شوند و بقایاى گوشت ها را از لابلاى دندانشان که غذاى لذیذى براى آنها محسوب مى شود بیرون مى کشند و مى خورند، و عملًا مسواک خوبى به دندان هاى این حیوان مى زنند. او هم در عالم همکارى ناسپاسى نمى کند، و تا آخرین پرنده از دهان اش بیرون نیاید دو فک خود را بر هم نمى نهد! وقتى برنامه تمام شد و او از مواد مزاحم رهایى یافت و پرندگان، شکمى از عزا درآوردند دهان برهم نهاده و راهى اعماق دریا مى شود!(1)

کوتاه سخن اینکه: هر قدر در این مسأله، باریک تر شویم؛ نکته هاى تازه اى در زمینه علم و حکمت آفریدگار، و تدبیرى که در زمینه ارزاق به کار رفته است عائدمان مى شود به گونه اى که احتمال هرگونه تصادف را از میان بر مى دارد.

ص: 229


1- . فخررازى در تفسیر خود، ضمن اشاره کوتاهى به این موضوع، مى افزاید که روى سر این پرنده چیزى شبیه به خار است، گه اگر احیاناً تمساح تصمیم بر بلعیدن آن پرنده بگیرد آن خار او را آزار مى دهد!( تفسیر فخررازى، ج24، ص 11).

کافى است به حال انسان در دوران هاى سه گانه جنینى، و شیرخوارگى، و غذاخورى بیندیشیم که چگونه خداوند در هریک از این سه مرحله حسّاس آنچه را که مناسب حال او بوده، بى کم و کاست در اختیارش نهاده است.

هنگامى که در شکم مادر است، از طریق سیستم پیچیده جفت و بند ناف و پیوند مستقیم با خون مادر؛ و بعد از تولّد، در آن زمانى که نه دندانى براى جویدن غذا دارد، و نه معده و روده هاى او آماده پذیرفتن غذاهاى خشن است، پستان پر از شیر مادر را در اختیار او مى گذارد، غذائى ملائم و مملوّ از تمام مواد حیاتى، نه سرد و نه گرم، نه زیاد شیرین و نه شور، نه محتاج جویدن و نه زیاد معده براى هضم کردن. و در مرحله سوّم، انواع غذاهاى مطبوع در اختیار او نهاده.

راستى اگر غذاها براى انسان یا سایر جانداران، مطبوع نبودند و مجبور بود همانند داروى تلخ از آنها استفاده کند؛ چه مشکل بزرگى در زندگى انسان روى مى داد؟! آیا غالب انسان ها به خاطر عدم تغذیه صحیح نابود نمى شدند؟

از سوى دیگر، در انسان احساس گرسنگى و تشنگى قرار داده تا به صورت خودکار، به هنگام نیاز بدن به این دو مادّه حیاتى، به سوى آن جذب شود. فکر کنید اگر این احساس نبود چه مى شد؟!

چنانکه در حدیث معروف مفضّل، امام صادق علیه السلام مى فرماید:

«اى مفضّل! درست بیندیش در کارهایى که در انسان قرار داده شده، از قبیل غذا خوردن و خوابیدن و آمیزش جنسى و تدبیرى که در آنها است. خداوند براى هریک از آنها در طبیعت آدمى، محرّک و انگیزه اى قرار داده، تا به سوى آن حرکت کند. گرسنگى انسان را به سوى غذائى مى فرستد که حیات بدن و قوام اش در آن است، و خستگى، خواب را مى طلبد که راحت بدن و تجدید قوا در آن است، و شهوت جنسى او را به آمیزش جنسى دعوت مى کند که بقاى نوع آدمى در آن است.

هرگاه انسان، این محرّکات را نداشت و مى خواست از طریق تفکّر و به خاطر نیاز بدن به سراغ این امور برود؛ چیزى نمى گذشت که بر اثر کوتاهى در این امور هلاک

ص: 230

مى شد. ولى خداوند بزرگ براى هریک از این نیازمندى هاى مهم و ضرورى محرّکى در طبع آدمى آفریده که او را به سوى آنها مى راند.»(1)

به همین دلیل براى انسان هاى سالم، تمایل به نوعى از غذا، دلیل بر نیازمندى بدن به خصوص آن غذا است؛ و نیز به همین دلیل چنین اشخاصى، باید به این گونه تمایلات درونى پاسخ مثبت دهند. دانشمند معروف روسى پاولف مى گوید: «غذاى طبیعى و مفید، غذائى است که با اشتهاء و لذّت، صرف شود.»(2)

به همین دلیل، رژیم گرفتن در برابر غذاهایى که مورد علاقه انسان است براى یک انسان سالم، معنى ندارد؛ چرا که تمایل او به غذاها خود بهترین دلیل نیاز بدن به آنها است.

این چه تشکیلاتى است که این قدر حساب شده است که خودش نوع نیازمندى و سوخت و ساز خویش را تعیین مى کند؟ و به محض اینکه کمبودى رخ دهد؛ از طریق مخابرات مرموزاش، طبع آدمى را بیدار و به سراغ آن مى فرستد؟ آیا این گونه امور را مى توان، حمل بر تصادف کرد؟ و آیا بدون عقل و تدبیر گسترده اى امکان چنین برنامه منظّمى وجود دارد؟!

آیا روزى مقسوم است؟

در بعضى از آیات فوق این نکته آمده است که رزق هر جنبنده اى بر خدا است؛ و خدا آن را تکفل فرموده است: وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِى اْلأَرْضِ الّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها ...(3) و در بعضى دیگر آمده است که وسعت و تنگى روزى به خواست خدا است.(4)

در روایات اسلامى نیز به این معنى اشاره شده است. امیرمؤمنان علیه السلام مى فرماید: «وَقَدَّرَ الأَرْزاقَ فَكَثَّرَها وَ قَلَلَّها وَ قَسَّمَها عَلىَ الضِّيْقِ وَ السَّعَةِ»: «خداوند

ص: 231


1- . بحارالانوار، توحید مفضّل، ج 3، ص 78 و 79.
2- . اولین دانشگاه، ج 4، ص 195.
3- . سوره هود، آیه 6.
4- . سوره روم، آیه 37 و آیات دیگر.

ارزاق را مقدّر ساخته و زیاد و کم نموده و برحسب تنگى و وسعت معیشت آن را تقسیم کرده است»(1) در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم که در تشویق براى تحصیل علم مى فرماید: «انَّ طَلَبَ الْعِلْمِ أَوْجَبُ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِ الْمالِ، انَّ الْمالَ مَقْسُوْمٌ مَضْمُوْنٌ لَكُمْ قَدْقَسَّمَهُ عادِلٌ بَيْنَكُمْ وَ ضَمِنَهُ وَ سَيَفِى لَكُمْ وَ الْعِلْمُ مَحْزُوْنٌ عِنْدَ اهْلِهِ امْرِتُمْ بِطَلَبِهِ»: «طلب دانش بر شما از طلب مال لازم تر است. چرا که مال تقسیم و تضمین شده، عادلى آن را قسمت نموده و ضمانت کرده و وفا مى کند، ولى علم و دانش در نزد اهل آن است و شما مأمور به طلب آن هستید.»(2)

اکنون این سؤال پیش مى آید که اگر چنین باشد تلاش و کوشش براى تحصیل معاش و روزى و برنامه ریزى براى بهبود وضع اقتصادى یک جامعه چه مفهومى خواهد داشت؟

ولى با توجّه به سایر آیات و روایات هنگامى که همه در کنار هم چیده شود، پاسخ این سؤال روشن مى گردد که منظور از تضیمن رزق از سوى خداوند و تکفّل و تعهّد و تقسیم آن، فراهم آوردن زمینه ها است. زمینه هایى در خارج از وجود انسان، و زمینه هایى در درون وجود او است که هرگاه دست به دست هم دهند انسان سهم خود را از روزى دریافت مى کند.

این درست به آن مى ماند که حقوق کارکنان یک دستگاه از ناحیه رئیس آن دستگاه تعیین مى شود؛ ولى هرگز حقوق را در خانه آنها نمى آورند؛ بلکه آنها باید کار کنند، سپس شخصاً بروند و لیست حقوق را پر کنند و حق خود را دریافت دارند.

این نکته را نیز نباید فراموش کرد که خداوند براى اینکه مردم، در عالم اسباب گم نشوند و روزى را نتیجه منحصر به فرد تلاش و کوشش هاى خود

ندانند؛ گاه به اشخاصى روزى مى رساند که تلاش چندانى نکرده اند؛ و گاه روزى را از کسانى مى گیرد که پرتلاش اند تا روشن سازد در پشت این دستگاه،

ص: 232


1- . نهج البلاغه، خطبه 91.
2- . معالم الدین، ص 9.

قدرت دیگرى حاکم است. (ولى نباید فراموش کرد اینها در حقیقت استثناءهایى است، اما اصل اساسى همان تلاش و کوشش است.)

شاید به خاطر همین امر در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمود:

«وَاعْلَمُوا أنَّ الرِّزْقَ رِزْقانِ: فَرِزْقٌ تَطْلُبُونَهُ وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكُمْ فَاطلبُوا أَرْزاقَكُمْ مِنْ حَلالٍ، فَأِنَّكُمْ انْ طَلَبْتُمُوها مِنْ وُجُوْهِها أَكَلْتُمُوْها حَلالًا وَ انْ طَلَبْتُمُوها مِنْ غَيْرِ وُجُوهِها أَكَلْتُمُوها حَراما»: «بدانید رزق دو گونه است: رزقى که شما به دنبال آن مى روید، و رزقى که به دنبال شما مى آید. بنابراین رزق را از طریق حلال طلب کنید که اگر از طریق صحیح آن بطلبید آن را به صورت حلال مى خورید، و اگر از غیر طریق صحیح بطلبید همان را به صورت حرام مى خورید!»(1)

این دوگانگى روزى در واقع دلیلى است بر جمع میان آیات و روایاتى که روزى را مقسوم و تضمین شده مى شمرد؛ و آیات و روایاتى که در نقطه مقابل آن، جد و جهد و تلاش را شرط بهره گیرى از روزى معرفى مى کند.(2)

به علاوه آگاهى این دوگانگى رزق سبب مى شود که افراد حریص از حرص باز ایستند، و مؤمنان خود را آلوده کارهاى حرام براى طلب روزى بیشتر نکنند، و محرومان نیز به یأس و نومیدى کشیده نشوند.

اگر روزى همه تضمین شده پس چرا گروهى گرسنه اند؟

در آیات فوق این حقیقت به خوبى منعکس بود که خداوند روزى همه موجودات زنده را بر عهده گرفته؛ و هرجا باشند به آنها مى رساند. ولى این سؤال پیش مى آید: پس چرا در دنیاى کنونى، و در طول تاریخ، گروهى از گرسنگى مرده و مى میرند؟ آیا روزى آنها تأمین نشده است؟!

ص: 233


1- . وسائل الشیعه، ج 12، ص 29.
2- . براى اطلاع از این روایات به، ج 12 وسائل الشیعه، کتاب التجارة، صفحات 9 و 16 و 18 و 22 و 24 و 26 مراجعه شود.

در پاسخ این سؤال باید به این نکات توجّه کرد: اولًا: تأمین و تضمین روزى به این معنى نیست که آن را براى انسان عاقل با شعور فراهم ساخته، به در خانه اش بفرستند، یا لقمه کنند و در دهانش بگذارند؛ بلکه زمینه ها فراهم شده است، و تلاش و کوشش انسان شرط تحقق و به فعلیت رسیدن این زمینه ها است. حتى مریم علیها السلام در آن شرائط سخت وضع حمل در آن بیابان خاموش که خداوند روزى اش را به صورت خرماى تازه (رطب) بر شاخسار نخلى که در آن بیابان بود ظاهر ساخت؛ مأمور شد حرکتى کند و مخاطب به جمله وَهُزِّى الَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ ...(1) «تو اى مریم نیز تکانى به این درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ریزد» گردید.

ثانیاً: اگر انسان هایى در گذشته و حال غصب حقوق دیگران کنند و روزى هاى آنها را به ظلم از آنها بگیرند؛ دلیل بر عدم تأمین روزى از ناحیه خدا نیست. به تعبیر دیگر: علاوه بر مسأله تلاش و کوشش، وجود عدالت اجتماعى نیز شرط تقسیم عادلانه روزى ها است؛ و اگر گفته شود: خداوند چرا جلو ظلم ظالمین را نمى گیرد؟ مى گوئیم اساس زندگى بشر بر آزادى اراده است تا همگى آزمایش شوند نه بر اجبار و اکراه؛ و گرنه تکاملى صورت نخواهد گرفت.

(دقت کنید.)

ثالثاً: منابع زیادى براى تغذیه انسان ها در همین کره خاکى وجود دارد که باید با هوش و درایت آنها را کشف و به کار گرفت؛ و اگر انسان در این زمینه کوتاهى کند مقصّر خود او است.

ما نباید فراموش کنیم مناطقى از آفریقا که مردم اش از گرسنگى مى میرند، بعضاً از غنى ترین مناطق جهان است؛ ولى عوامل ویرانگر که در بالا به آن اشاره شده آنها را به این روز سیاه انداخته اند.

این بحث فشرده را با سخنى از على علیه السلام در نهج البلاغه پایان مى دهیم. آنجا که فرمود:

ص: 234


1- . سوره مریم، آیه 25.

«أُنْظُرُوا الىَ النَّمْلَةِ فِى صِغَر جُثَتِّها وَ لَطافَةِ هَيْئَتِها لا تَكادُ تُنالُ بلَحْظ الْبَصَر وَ لا بِمُسْتَدْرَكِ الْفِكَرِ كَيْفَ دَبَّتْ عَلى أَرْضِها، وَ صُبَّتْ عَلى رِزْقِها تَنْقُلُ الْحَبَّةَ الى جُحْرِها وَ تُعِدُّها فِى مُسْتَقرِّها، تَجْمَعُ فى حَرِّها لِبَرْدِها، وَ فى وِرْدِهَا لِصَدْرِها»:

«به این مورچه با آن جثّه کوچک و اندام ظریف اش بنگرید که از کوچکى و لطافت به خوبى به چشم دیده نمى شود، و در اندیشه نمى گنجد، چگونه روى زمین راه مى رود و براى به دست آوردن روزى تلاش مى کند، دانه ها را به لانه منتقل مى سازد و در جایگاه مخصوص نگهدارى مى کند، در فصل گرما براى سرما و در هنگام وجود امکانات براى زمانى که ممکن نیست ذخیره مى کند!»(1)

گستردگى و تنگى رزق:

در آیات فوق آمده بود که خداوند روزى را براى هرکس بخواهد گسترده و براى هرکس بخواهد تنگ مى کند. این تعبیر که در آیات فراوانى تکرار شده؛ ممکن است این توهّم را ایجاد کند که روزى به کلّى از دست انسان خارج است؛ بنابراین اگر گروهى متنعّم و گروه دیگر محروم اند همه آنها خواست خدا است و کارى از ما ساخته نیست! و این مى تواند دستآویز مناسبى براى کسانى که اصل مذهب را زیر سؤال مى برند و آن را مولود حرکت ها و طرح هاى استعمارى مى پندارند! باشد.

ولى اگر در همان آیات و روایات دقت کنیم و در عوامل تنگى و گستردگى روزى بیندیشیم؛ تفسیر آن آیات و اسرار این روایات کاملًا روشن و سمپاشى ها برچیده مى شود، و نکات مهمّى از آنها به دست مى آید که بسیار ارزنده است.

کراراً گفته ایم تعبیر به «مشیّت الهى» مفهوم اش اراده بى حساب و کتاب نیست؛ بلکه اراده اى است آمیخته با حکمت.

حکمت خدا ایجاد مى کند که هرکس تلاش و کوشش و اخلاص و فداکارى بیشترى داشته باشد روزى اش را گسترده تر گرداند: وَ أَنْ لَيْسَ لْلِانْسانِ الَّا ما سَعى

ص: 235


1- . نهج البلاغه، خطبه 185.

«انسان بهره اى جز نتیجه تلاش و کوشش خود ندارد»(1) وَ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِيْنَةٌ «هر انسانى در گرو اعمال و کوشش هاى خویش است»(2)

«هرکس تقوا پیشه کند خداوند گشایشى به کار او مى دهد و از آنجا که انتظار ندارد روزیش مى بخشد»: وَ مَنْ يَتّقِ اللَّه يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ.(3)

تقوا موجب حاکمیت عدالت اجتماعى و عدالت اجتماعى سبب گسترش روزى ها است؛ همچنین سعى و کوشش زمینه ساز شکوفه هایى اقتصادى و عامل وسعت روزى است. بنابراین تعلیمات فوق با توجّه به ریشه هاى آنها نه تنها عامل سکون و ترک تلاش نیست؛ بلکه از عوامل مؤثر آن محسوب مى شود.

شاهد این سخن حدیث لطیفى است که از على (علیه السلام) نقل شده؛ آنجا که فرمود: «إنَّ اْلأَشْياءَ لَمّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْكَسَلُ وَ الْعَجْزُ فَنَتَجا بِيْنَهُما الْفَقْرَ»: «هنگامى که (در آغاز کار) موجودات جهان با هم ازدواج کردند تنبلى و ناتوانى با هم عقد زوجیت بستند؛ فرزندى از آنها متولّد شد به نام فقر!»(4)

آرى فقر و تنگدستى یک ملّت، نتیجه مستقیم ضعف ها و تنبلى هاى آنها است؛ و حکمت خداوند ایجاب مى کند که روزى را بر چنین کسانى تنگ کند.

دقت در عوامل تنگى و وسعت روزى در روایات اسلامى شاهد گویاى دیگرى براى گفتار بالا است.

از جمله امورى که در روایات اسلامى موجب وسعت و فزونى روزى شمرده شده؛ امور زیر است:

صله رحم، نظافت خانه و ظروف و بدن، مواسات با برادران مسلمان، صبح زود به دنبال کسب و کار رفتن، شکر نعمت، ترک حرص، پرهیز از قسم دروغ، استغفار و

ص: 236


1- . سوره نجم، آیه 39.
2- . سوره مدثّر، آیه 38.
3- . سوره طلاق، آیه 2.
4- . وسائل الشیعه، ج 12، ص 38.

توبه از گناهان، حسن نیّت در کارها، نیکى نسبت به همسایگان و سرانجام توجّه به خدا.(1)

تأثیر هریک از این امور در سالم سازى جامعه و پیشبرد اهداف اقتصادى و فزونى ارزاق روشن است.

در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مى خوانیم: «طِيْبُ الْكَلامِ يَزِيْدُ فى الارْزاقِ»: «خوش زبانى روزى را زیاد مى کند.»(2)

در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) آمده است: «فِى سَعَةِ الاخْلاقِ كُنُوزُ الارزاقِ»: «گنج هاى روزى در اخلاق خوب و گسترده نهفته شده.»(3)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده: «كَثَرْةُ السُحْتِ يَمْحَقُ الرِّزْقَ»: «کثرت حرام روزى را نابود مى کند!»(4)

ص: 237


1- . بحارالانوار، ج 73، ص 314، به بعد( باب مایورث الفقر و الغنى). سفینة البحار، ج1، ص 519 و 520.
2- . همان مدرک.
3- . همان مدرک.
4- . همان مدرک. پیام قرآن، ج 2، ص 360.

معاش البوم و الهام و الخفاش

أَ عَلِمْتَ مَا طُعْمُ هَذِهِ الْأَصْنَافِ مِنَ الطَّيْرِ الَّتِي لَا تَخْرُجُ إِلَّا بِاللَّيْلِ كَمِثْلِ الْبُومِ وَ الْهَامِ (1) وَ الْخُفَّاشِ-قُلْتُ لَا يَا مَوْلَايَ قَالَ إِنَّ مَعَاشَهَا مِنْ ضُرُوبٍ تَنْتَشِرُ فِي الْجَوِّ مِنَ الْبَعُوضِ وَ الْفَرَاشِ وَ أَشْبَاهِ الْجَرَادِ وَ الْيَعَاسِيبِ (2)

وَ ذَلِكَ أَنَّ هَذِهِ الضُّرُوبَ مَبْثُوثَةٌ فِي الْجَوِّ لَا يَخْلُو مِنْهَا مَوْضِعٌ وَ اعْتَبِرْ ذَلِكَ بِأَنَّكَ إِذَا وَضَعْتَ سِرَاجاً بِاللَّيْلِ فِي سَطْحٍ أَوْ عَرْصَةِ دَارٍ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ مِنْ هَذِهِ الضُّرُوبِ شَيْ ءٌ كَثِيرٌ فَمِنْ أَيْنَ يَأْتِي ذَلِكَ كُلُّهُ إِلَّا مِنَ الْقُرْبِ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّهُ يَأْتِي مِنَ الصَّحَارِي وَ الْبَرَارِي قِيلَ لَهُ كَيْفَ يُوَافِي تِلْكَ السَّاعَةَ مِنْ مَوْضِعٍ بَعِيدٍ وَ كَيْفَ يُبْصِرُ مِنْ ذَلِكَ الْبُعْدِ سِرَاجاً فِي دَارٍ مَحْفُوفَةٍ بِالدُّورِ فَيَقْصِدُ إِلَيْهِ مَعَ أَنَّ هَذِهِ عِيَاناً تَتَهَافَتُ عَلَى السِّرَاجِ مِنْ قُرْبٍ فَيَدُلُّ ذَلِكَ عَلَى أَنَّهَا مُنْتَشِرَةٌ فِي كُلِّ مَوْضِعٍ مِنَ الْجَوِّ فَهَذِهِ الْأَصْنَافُ مِنَ الطَّيْرِ تَلْتَمِسُهَا إِذَا خَرَجَتْ فَتَتَقَوَّتُ بِهَا فَانْظُرْ كَيْفَ وُجِّهَ الرِّزْقُ لِهَذِهِ الطُّيُورِ الَّتِي لَا تَخْرُجُ إِلَّا بِاللَّيْلِ مِنْ هَذِهِ الضُّرُوبِ الْمُنْتَشِرَةِ فِي الْجَوِّ وَ اعْرِفْ ذَلِكَ الْمَعْنَى فِي خَلْقِ هَذِهِ الضُّرُوبِ الْمُنْتَشِرَةِ الَّتِي عَسَى أَنْ يَظُنَّ ظَانٌّ أَنَّهَا فَضْلٌ لَا مَعْنَى لَهُ (3)

[معاش جغد و شب پره]

آیا مى دانى که غذاى شب پره ها چگونه تأمین مى شود؟

عرض کردم: نه مولاى من! امام (علیه السلام) فرمود: روزى آنها از انواع پشه ها، شاپرک ها، ملخ ها و زنبورهایى است که در هوا پراکنده اند؛ زیرا این حشرات و موجودات در همه جاى آسمان وجود دارند. براى درک این حقیقت مى توانى شبانگاهان، چراغى را در بالاى بام و یا درون حیاط بگذارى و ببینى که چقدر از این حشرات به گرد آن

ص: 238


1- . الهام جمع هامة: نوع من البوم الصغير تألف القبور و الاماکن الخربة و تنظر من کل مکان أينما درت ادارت رأسها، و تسمى أيضا الصدى.
2- . اليعاسيب جمع يعسوب و هو ذکر النجل و أميرها.
3- . توحيد المفضل، ص 120.

جمع مى شوند. اگر این پرندگان در پیرامون چراغ نباشند از کجا مى آیند؟ اگر کسى بگوید از دشت و صحرا مى آیند باید گفت: مى شود این راه دور را در ساعتى یا لحظه اى بپیمایند؟ وانگهى از آن منطقه دور چگونه چراغى را در درون خانه اى مى بینند و سوى آن مى شتابند؟ پس این نشان آن است که حشرات در همه جاى آسمان پراکنده اند. این پرندگان شب پره نیز هنگامى که در هوا پرواز مى کنند از آنها تغذیه مى نمایند.

حال بنگر که چگونه روزى این پرندگان که تنها در شب پرواز مى کنند از این حشرات پراکنده در هوا فراهم مى آید؟ نیز به [یک راز از اسرار] آفرینش این حشرات پى ببر. حشراتى که چه بسا کسانى بپندارند که زایدند و سودى در آنها نهفته نیست(1).

چگونه یک جغد می تواند شب ها به خوبی بیند؟

جغد یک پرنده شکاری با سر و چشم های بزرگ، گردن کوتاه، بال های پهن و پنجه های تیز است. در حدود 130 گونه مختلف از جغد های در سراسر جهان یافت می شوند. در بعضی از کشورها این پرنده به عنوان پرنده ای خوش یمن شناخته می شود در حالیکه در بعضی از کشورها نماد ثروت و دانش است. چیزی که در مورد جغدها عجیب است این است که در که آنها در شب بهتر از روز می بینند. این حقیقت که آنها در شب ها زندگی را شروع می کنند آنها را به نمونه مناسبی از پرنده های شب گرد تبدیل کرده است.

پرنده هایی که شب ها بهتر از روز دید دارند به پرنده های شب گرد معروف هستند، بر عکس، پرنده هایی که در طول روز بهتر از شب دید دارند پرنده های روزانه نامیده می شوند. شما باید در مورد دانستن اینکه چگونه پرنده های شب گرد به خصوص جغدها در شت بهتر از روز می بینند بسیار

ص: 239


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 111.

کنجکاو باشید. برای دانستن این موضوع اول باید بدانید ما چگونه چیزها را می بینیم. نور شکسته شده که از اجسام وارد چشم ما می شود توسط عدسی هایی درون چشم ما بر روی پرده ای می افتد. این پرده می شود. این تصویر توسط مغز به حالت اول بر گردانده می شود و ما جسم را می بینیم.

چشمان جغد 4 خصوصیت ویژه دارد که به وسیله آن شب ها دید بهتری دارد. اول اینکه فاصله بین عدسی ها و شبکیه در چشم جغد بیشتر از چشمان انسان است، به همین دلیل تصویر تشکیل شده روی شبکیه بزرگ تر از اندازه عادی آن است. تعداد سلول های تعداد سلول های ویژه ی بینایی در شبکیه جغد در حدود 10000 در هر متر مربع است. در مقایسه با چشم انسان که حدود 2000 در هر متر مربع سلول دارد، به همین دلیل جغد 5 برابر بیشتر از ما اجسام را می بیند. سوم اینکه چشمان جغد مایع قرمز رنگ مخصوصی از جنس پروتئین دارد که چشمانش را حساس تر نسبت به نور خورشید می کند. چهارم اینکه مردمک های چشم جغد بیشتر باز می شوند و به همین دلیل کمترین مقدار نور وارد چشم هایش می شود. به خاطر وجود این 4 عامل جغد ها در شب بهتر می بینند.

به خاطر حساسیت زیاد چشمان آنها در برابر نور در روشنایی روز برای چشمان آنها بسیار روشن و ناراحت کننده هستند، از همه جالب تر آنکه جغد می تواند سرش را 180 درجه بچرخاند و پشت سرش را هم ببیند(1).

سوگواری جغد برای امام حسین (علیه السلام)

حسین بن ابی غندر می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که دربارۀ جغد فرمودند: آیا کسی از شما این حیوان را در روز دیده است؟ (زیرا گفته شده است که جغد در روز ظاهر نمی شود). سپس فرمودند: آگاه باشید که او پیوسته در اماکن آباد زندگی می کرد؛ اما وقتی خبر شهادت امام حسین (علیه السلام) را شنید با خود

ص: 240


1- . دانشنامه مصور کودکان و نوجوانان.

عهد بست که هرگز در جای آباد زندگی نکند و تنها در خرابه ها به سر برد. حسین بن علی بن صاعد بریري که متولی قبر آقا امام رضا (علیه السلام) بود از پدر بزرگوارش نقل می کند: حضور آقا امام رضا (علیه السلام) شرفیاب شدم، ایشان فرمودند: آیا این جغد را می بینی؟ مردم درباره اش چه می گویند؟ گفتم: فدایت شوم! برای همین سؤال خدمت شما رسیده ام.

ایشان فرمودند: این جغد در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در منازل و کاخ ها زندگی می کرد. وقتی مردم غذا می خوردند پرواز می کرد و در مقابل آن ها فرود می آمد و آن ها مقداری غذا برای او می انداختند و آن حیوان می خورد و می نوشید و به جای خود باز می گشت؛ اما بعد از شهادت آقا امام حسین (علیه السلام) از مکان های آباد به جاهای ویران و بیابان روی آورد و گفت: شما امت بدی هستید؛ زیرا پسر دختر پیامبرتان را کشتید و من از شما بر جان خود ایمن نیستم.(1)

کاهش صدای توربین های بادی با الهام از پرواز خاموش جغد

محققان آمریکایی از پرواز بی سر و صدای جغدها برای کاهش صدای توربین ها الهام گرفته اند. محققان آمریکایی از پرواز بی سر و صدای جغدها برای کاهش صدای توربین ها الهام گرفته اند .به گزارش سرویس علمی ایسنا منطقه خراسان، جغدها شکارچیان استثنایی هستند و علاوه بر دید و شنوایی چشمگیرشان، قابلیت قابل توجه دیگری هم دارند و آن پرواز در سکوت است.این پرواز بی صدا به لطف ساختار بال پرنده است و محققان با بررسی و تحقیق بر روی پرواز این پرنده، یک پوشش پیش ساخت تولید کرده اند که به ادعای آن ها می تواند به طور چشمگیری سر و صدای تولید شده فن کامپیوتر، هواپیماها و توربین های بادی را کاهش دهد.محققان دانشگاه کمبریج، ویرجینیا و دانشگاه فلوریدا این بررسی را

ص: 241


1- . کرامات حسینیه و عباسیه ؛ موسی رمضانی پور نوبت چاپ: هفتم تاریخ چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ناشر: صالحان صفحات 49 و 50 پایگاه اطلاع رسانی استاد انصاریان؛ ثمرات الحیات، ص 279.

انجام و ساختار بال جغد را به صورت میکروسکوپی مورد مطالعه قرار دادند و به نتایجی دست یافتند.ساختار پر جغد زمانی که از بالا مشاهده شود، شبیه جنگلی است و ویژگی متخلخل و سازگار لبه فرار بال های جغد منجر به کاهش قابل توجه صدا می شود.نایجل پیک، محقق این بررسی اظهار کرد: هیچ پرنده ای این ساختار بال را ندارد و تمامی پرنده ها و هواپیماها برای حرکت، بال هایشان صدا تولید می کند و این صدا از برخورد لبه انتهایی بال است.بال های جغد، سه ویژگی خاص دارد؛ یک شانه پر سفت در امتداد لبه بال، یک ماده نرم پرزدار در بالای بال و یک حاشیه انعطاف پذیر در لبه انتهایی بال که دانشمندان این ویژگی ها را برای پرواز بی صدای پرنده مورد بررسی قرار داده اند.تلاش های اولیه برای کاهش ناهمواری سطح زیرین و کاهش سروصدا در حدود 30 دسی بل است.نتایج این بررسی در کنفراس ابرآکوستیک در دالاس آمریکا ارائه می شود(1).

ص: 242


1- . خبرگزاری دانشجویان ایران، ایسنا، (مجله سپهر دانش)

خلقة الخفاش

خُلِقَ الْخُفَّاشُ خِلْقَةً عَجِيبَةً بَيْنَ خِلْقَةِ الطَّيْرِ وَ ذَوَاتِ الْأَرْبَعِ هُوَ إِلَى ذَوَاتِ الْأَرْبَعِ أَقْرَبُ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ ذُو أُذُنَيْنِ نَاشِزَتَيْنِ (1)

وَ أَسْنَانٍ وَ وَبَرٍ-وَ هُوَ يَلِدُ وِلَاداً وَ يَرْضِعُ وَ يَبُولُ وَ يَمْشِي إِذَا مَشَى عَلَى أَرْبَعٍ وَ كُلُّ هَذَا خِلَافُ صِفَةِ الطَّيْرِ ثُمَّ هُوَ أَيْضاً مِمَّا يَخْرُجُ بِاللَّيْلِ وَ يَتَقَوَّتُ بِمَا يَسْرِي (2)

فِي الْجَوِّ مِنَ الْفَرَاشِ وَ مَا أَشْبَهَهُ وَ قَدْ قَالَ قَائِلُونَ إِنَّهُ لَا طُعْمَ لِلْخُفَّاشِ وَ إِنَّ غِذَاءَهُ (3) مِنَ النَّسِيمِ وَحْدَهُ وَ ذَلِكَ يَفْسُدُ وَ يَبْطُلُ مِنْ جِهَتَيْنِ أَحَدُهُمَا خُرُوجُ الثُّفْلِ (4)

وَ الْبَوْلِ مِنْهُ فَإِنَّ هَذَا لَا يَكُونُ مِنْ غَيْرِ طُعْمٍ وَ الْأُخْرَى أَنَّهُ ذُو أَسْنَانٍ وَ لَوْ كَانَ لَا يَطْعَمُ شَيْئاً لَمْ يَكُنْ لِلْأَسْنَانِ فِيهِ مَعْنًى وَ لَيْسَ فِي الْخِلْقَةِ شَيْ ءٌ لَا مَعْنَى لَهُ وَ أَمَّا الْمَآرِبُ فِيهِ فَمَعْرُوفَةٌ حَتَّى أَنَّ زِبْلَهُ يَدْخُلُ فِي بَعْضِ الْأَعْمَالِ وَ مِنْ أَعْظَمِ الْإِرْبِ فِيهِ خِلْقَتُهُ الْعَجِيبَةُ الدَّالَّةُ عَلَى قُدْرَةِ الْخَالِقِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ وَ تَصَرُّفِهَا فِيمَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ لِضَرْبٍ مِنَ الْمَصْلَحَةِ.(5)

[آفرینش شب پره (خفاش)]

آفرینش خفاش که چیزى میان آفرینش پرندگان و چهارپایان است بسیار شگفت و حیرت آور است. البته آفرینش آن به چهارپایان نزدیکتر است؛ زیرا دو گوش بلند، دندان و کرك دارد، بچه مى زاید، بچه شیر مى دهد و بول مى کند و هنگامى که راه مى رود بر چهار دست و پا راه مى رود که همه اینها با ویژگیهاى پرندگان ناسازگار است.

ص: 243


1- . الناشز: ما کان ناتئا مرتفعا عن مکانه .. و فی نسخة ناشر بالراء أی مبسوط.
2- .یسرى: یسیر فی اللیل.
3- . سقطت الهمزة فی الطبعة الأولى.
4- . الثفل- بالضم- الکدرة المستقرة فی اسفل الشی ء.
5- . توحید المفضل، ص 121.

خفاش از شمار پرندگانى است که در شب پرواز مى کنند و از حشرات پراکنده در هوا تغذیه مى کنند. برخى پنداشته اند، خفاش غذایى ندارد و از نسیم تغذیه مى کند. این از دو روى ناصواب است:

1- بیرون شدن آلودگى و بول از آن که جز با تغذیه توجیه پذیر نیست.

2- دندان دارد. اگر خفاش چیزى نمى خورد داشتن دندان به چه معنى است؛ حال آنکه مى دانیم در آفرینش، هیچ چیز بى حکمت نیست.

این پرنده براى انسان سودمند است حتى فضله اش را [در کار ساختن دارو و ...] به کار مى گیرند و از همه چیز مهمتر، آفرینش شگفت [و محیّر العقول] آن است که بر قدرت آفرینشگر جلّ و علا دلالت دارد و اینکه به خاطر هر مصلحتى که داند و خواهد در آنچه که اراده کند تصرف نماید(1).

خفاش و هواپیماهاى بدون خلبان

بدون شک یکى از پرندگان عجیب «شب پره» یا «خفاش» است، این «صیاد شب» همه چیزش عجیب است اما، پروازش در تاریکى از همه عجیب تر!

«حرکت سریع خفاش در تاریکى شب بدون برخورد بمانع» بقدرى جالب است که هر قدر درباره آن بحث شود اسرار تازه اى از این پرنده اسرارآمیز بدست میآید.

دانشمندان علوم طبیعى در این باره زیاد بحث کرده اند که: چرا و چگونه این حیوان عجیب الخلقه در ظلمت و تاریکى مطلق با آن شجاعت و جسارت به هر طرف پرواز میکند، بدون اینکه کوچکترین وحشتى از برخورد بمانع داشته باشد؟ او در ظلمت آنچنان پرواز میکند که کبوتر در پرتو نور آفتاب!

اگر راستى او وسیله تازه اى براى اطلاع از وجود موانع بر سر راه خود نمیداشت حتماً میبایست دست بعصا! در آن ظلمت شب پرواز کند.

در حالیکه نه تنها دست بعصا پرواز نمی کند، بلکه اگر او را در یک اطاق تاریک و ظلمانى که چندین رشته سیم در جهات مختلف از هر طرف در آن کشیده اند

ص: 244


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 112.

حبس کنند او با کمال شجاعت به هر سو پرواز می کند بدون اینکه به سیم ها برخورد کند! و اگر او را در تونل تاریک و باریک و پرپیچ و خمى بفرستند از آنطرف تونل سر در میآورد بدون اینکه حتى یکبار، بدیوار تونل خورده باشد.

این وضع عجیب و استثنائى خفاش را معلول خاصیتى مشابه «رادار» در وجود او میدانند، و در حقیقت خفاش در این سیر و سیاحت شبانه بیش از همه مدیون گوشهاى خود میباشد نه چشمهاى کم نور و ضعیفش.

اکنون توضیح بیشترى در این زمینه بشنوید:

یکنفر دانشمند سویسى بنام «ژورین» با تجربیاتى ثابت کرده که اگر گوشهاى خفاش را بردارند نمیتوانند بدون برخورد بمانع در تاریکى پرواز کند، در حالى که اگر چشم او سالم نباشد (یا بکلى برداشته شود) حرکت او با کمال مهارت انجام خواهد یافت!

چند سال پیش دو دانشمند امریکائى بنامهاى «گریفین»

و «گامامبوس» این مطلب اعجاب انگیز را کشف کردند که پرواز خفاش هنگام شب درست مانند پرواز هواپیماهاى بدون خلبان است که تنها بوسیله دستگاه «رادار» هدایت مى شود و به هر مقصدى که بخواهند مى فرستند. یا براى پیدا کردن هواپیماهاى دشمن از آن استفاده میگردد.

بد نیست از طرز کار دستگاه «رادار» اجمالًا با خبر شوید تا بتوانید طرز پرواز خفاش را هنگام شب نیز از آن دریابید: در بحث «صوت» در فیزیک سخن از امواجى بمیان میآید به نام «امواج ماوراء صوت» این امواج همان امواجى هستند که تناوب و طول آنها به قدرى زیاد است که گوش انسان قادر بدرک آن نیست؛ و به همین جهت آنها را ماوراء صوت مینامند.

هنگامیکه چنین امواجى را بوسیله یک مبدء فرستنده قوى در فضا ایجاد کنند این امواج همه جا پیش مى رود، ولى همین که در یک نقطه از فضا بمانعى برخورد کند (مانند هواپیماى دشمن، یا هر مانع دیگر) منعکس مى گردد و به سوى مبدء

ص: 245

خود باز می گردد. درست مانند صدائى که ما در برابر یک كوه یا یک دیوار مرتفع مى دهیم و بسوى ما باز می گردد.

باین ترتیب وجود مانع بر سر راه این امواج (با تعیین نقطه و محل وجود مانع) کاملا مشخص مى گردد. یعنى با محاسبه زمان بازگشت این امواج و کیفیت آن مى توان محل و فاصله آن مانع را نیز حساب کرد.

کشتیها نیز هنگام حرکت شبانه در میان اقیانوسها از رادار براى آگاهى از نزدیک شدن ساحل یا کشتى دیگر بخوبى آگاه مى شوند.

اکنون که با طرز کار دستگاه «رادار» اجمالا آشنائى حاصل کردیم باید ببینیم این پرنده شب گرد چگونه از این وسیله در پروازهاى شبانه استفاده می کند و آیا راستى در جثه کوچک این پرنده چنین دستگاهى وجود دارد؟

باز در اینجا دانشمندان با وسائل خود به کمك ما می شتابند و مى گویند: اگر خفاشى را در اطاقى بپرواز در آوریم و در همان لحظه میکروفون مخصوصى که میتواند امواج ماوراء صوت را بامواج صوتى که براى ما قبل شنیدن است تبدیل کند، به کار اندازیم ناگهان همهمه گوشخراش عجیبى سکوت آن اطاق را در هم می شکند، و معلوم می شود این پرنده آرام و بى سر و صدا در حال پرواز در هر ثانیه «30 الى 60» مرتبه امواج ماوراء صوتى از خود بیرون می فرستد!، اگر این آزمایش را درباره خفاشى که در حال استراحت است انجام دهیم، مثلا آن میکروفون مخصوص را نزدیک لانه خفاش ببریم، باز همان غوغا و سر و صدا را بطور خفیفترى میشنویم، و تجربه نشان میدهد که او در حال استراحت نیز مشغول بپراکندن امواج ماوراء صوتى است و در هر ثانیه 10 مرتبه این کار را تکرار می نماید.

بدیهى است این امواج مرتباً در فضا پراکنده مى شود و هر گاه بمانعى برخورد کند منعکس مى گردد و بسوى خود او بازگشت میکند و وجود موانع را بر سر راه باو خبر می دهد!.

تنها سؤالى که در اینجا باقى میماند اینست که این دستگاه فرستنده، همچنین دستگاه گیرنده امواجى که منعکس مى گردد در کدام عضو خفاش قرار دارد؟

ص: 246

دانشمندان از روى این راز نیز پرده برداشته و مى گویند باحتمال قوى این امواج بوسیله حنجره خفاش تولید مى شود، و ساختمان عجیب حنجره او با عضلات نیرومند آن که او را از تمام پستانداران دیگر ممتاز ساخته شاهد این نظریه است. خفاش هنگامی که این امواج را با حنجره بزرگ خود ایجا کرد از راه سوراخ هاى بینى بخارج مى فرستد و بوسیله گوش خود انعکاس امواج را به خوبى ضبط مى کند، ساختمان فوق العاده عجیب گوش او هم حاکى از اینست که وظیفه بسیار مهم و سنگینى بر عهده دارد، آرى وظیفه آن ضبط انعکاس امواج است.

شما فکر کنید کسی که این دو دستگاه عجیب و حیرت انگیز را در جثه کوچک و ناچیز این پرنده شب گرد بوجود آورده است، بعلاوه طرز استفاده از این دو دستگاه دقیق را باو آموخته، و در پناه این وسیله مطمئن او را از خطرات فراوانى که حرکت شبانه او در تاریکیها در بردارد حفظ کرده است، آیا مى تواند طبیعت فاقد شعور و عقل باشد؟(1)

شگفتی های خفاش

درباره خفّاش بحث هاى زیادى کرده اند و مقالات فراوانى نوشته اند که یک دنیا درس خداشناسى در آن نهفته شده است.

به همین دلیل امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبه اى از نهج البلاغه که به نام خطبه خفّاش معروف است از این حیوان سخن مى گوید، و ریزه کارى ها و ظرافت هاى وجود آن را با بیان نیرومند و فصیح و بلیغ خود منعکس مى سازد.

آنجا که مى فرماید. «از لطائف صنع خدا و شگفتى هاى خلقت اش اسرار پیچیده حکمتى است که در وجود شب پره ها به ما نشان داده»، و بعد از آن توصیف بلیغى در این باره مى فرماید.(2)

ص: 247


1- . در جستجوى خدا، ص 122.
2- . به نهج البلاغه، خطبه 155 مراجعه فرمائید. و پیام قرآن، ج 2، ص 373.

نکته آفرینش حیرت انگیز خفاش!

در این خطبه امام (علیه السلام) از آفرینش بدیع خفاش سخن به میان آورده که تقریبا همه چیز او بر خلاف سایر پرندگان است تا آن جا که در بعضى از کتب علمى تصریح مى کنند که خفاش، جزء پرندگان نیست؛ بلکه جزء پستانداران است.

بدن خفاش، پوشیده از مو است؛ در حالى که پرندگان پر دارند.

خفاش دندان دارد؛ در حالى که پرندگان منقار دارند.

بال هاى خفاش از پرده هاى نازک گوشتى تشکیل شده؛ در حالى که پرندگان چنین نیستند.

خفاش دو دست و دو پا دارد و روى زمین مانند چهار پایان با دست ها و پاهایش راه مى رود؛ در حالى که پرندگان چنین نیستند.

پرندگان از طریق تخم گذارى صاحب بچه مى شوند؛ در حالى که خفاش باردار مى شود و بچه مى زاید.

پرندگان نوزادان خود را با مواد غذایى مناسب سیر مى کنند؛ ولى خفاش نوزاد خود را شیر مى دهد.

پرندگان معمولا روزها در تلاش معاشند و خفاش در تاریکى شب.

خفاش ها عموما هنگام روز مى خوابند و پس از غروب آفتاب به پرواز در مى آیند و هنگام خواب؛ خود را از پاهاى عقب از درختان یا سقف غارها آویزان مى کنند.

غذاى خفاش از حشرات است و هنگام پرواز دهان خود را باز نگه مى دارد و ده ها یا صدها حشره را مى بلعد و شاید بوى بد خفاش به علت همین حشره خوارى او باشد؛ امّا خفاش ها به خاطر همین کارشان خدمت زیادى به انسان ها در پاک سازى محیط از حشرات مى کنند؛ لذا در برخى از مناطق که حشرات زیادند برج هایى براى پرورش خفاش ها مى سازند تا محیطشان را پاک سازى کنند.

بر خلاف آن چه بعضى تصور مى کنند که چشم خفاش ضعیف است و مى گویند: فلان کس مثل خفاش کور است، بینایى خفاش بسیار خوب است؛ لیکن چشمانش در برابر نور، حساسیت زیادى دارد که قادر به تحمل آن نیست.

ص: 248

خفاش با سرعت و مهارت در شب پرواز مى کند؛ حتى در تاریکى شدید بى آن که به مانعى برخورد کند. خفاش در این پرواز سریع تنها از چشم کمك نمى گیرد؛ بلکه مدیون دستگاه صوتى خاصى شبیه رادار است. خفاش در حین پرواز، صدایى از بینى خود بیرون مى آورد که ما قادر به شنیدن آن نیستیم؛ اما این صدا به هر چیزى که بر سر راه آن باشد برخورد مى کند و منعکس مى شود. گوش هاى بزرگ خفاش صداى منعکس شده را مى گیرد و از وجود مانع بر سر راه خود به طور دقیق آگاه مى شود و تغییر جهت مى دهد و این جاست که مى گویند: خفاش با گوش خود مى بیند.

بعضى از دانشمندان، آزمایش جالبى درباره خفاش کرده اند. آنان تونل باریک پر پیچ و خمى را به وجود آوردند که دیواره داخلى آن با دوده آغشته شده بود. خفاشى را از یک طرف تونل وارد کرده و با نهایت تعجب دیدند از طرف دیگر بیرون آمد؛ بى آن که بر بال هایش کم ترین اثر دوده باشد.

خفاش ها معمولا حشره خوارند؛ ولى بعضى از خفاشان میوه مى خورند و بعضى از آن ها خونخوار و خطرناکند که تعداد آن ها بسیار کم است. آن ها حتى به انسان در موقع خواب با ظرافت خاصى حمله مى کنند و جایى از بدن او را که رشته هاى عصبى در آن کم تر است و حساس نیست مانند نرمه گوش در نظر مى گیرند و دندان هاى خود را آهسته در آن فرو مى کنند و خون او را مى خورند؛ و از آن خطرناک تر این که ممکن است آنها از این طریق ناقل میکروب هاى مهلکى همچون تب زرد که از بیمارى هاى خطرناک است، باشند.

خفاش ها به هنگام پرواز از روى آب ها با فاصله بسیار کم مى گذرند و آب مى نوشند؛ اما آب خوردن آن ها مانند گربه با زبان است.

خفاش هاى سبک وزن گاهى چهار بچه مى آورند و همه آن ها را در حال پرواز به خود آویزان کرده حرکت مى کنند؛ ولى خفاش هاى بزرگ جثه که گاهى به اندازه یک گربه هستند و آن ها را روباه پرنده مى نامند، تنها یک بچه مى آورند. این در حالى است که بعضى از خفاش ها به قدرى کوچکند که وزن بدنشان به اندازه یک سکه بیشتر نیست.

ص: 249

خفاش ها در زمستان در گوشه تاریکى به صورت آویزان به وسیله پاها مى خوابند؛ این خواب زمستانى مدت زیادى ادامه دارد تا هوا گرم شود. در این موقع بیدار مى شوند و به حرکت در مى آیند.(1)

در کتاب «توحید مفضّل» نیز عبارات کوتاه و پر معنایى درباره آفرینش عجیب «خفاش» نقل شده است و با توجه به این که این سخنان را زمانى امام صادق (علیه السلام) فرمود که علم و دانش بشر درباره جانداران بسیار محدود بود، جالب و قابل ملاحظه است؛ مى فرماید:

«خداوند به خفاش آفرینش عجیبى داده است؛ آفرینشى ما بین پرندگان و چهار پایان (پستاندار)؛ این به علت آن است که دو گوش بلند و دندان و پشم دارد؛ فرزند خود را مى زاید و شیر مى دهد و بول مى کند و روى چهار دست و پا راه مى رود؛ تمام این ها بر خلاف صفات پرندگان است. او همچنین در شب بیرون مى آید و غذاى او از پروانه ها و مانند آن (از حشرات) است که در هوا در حرکتند؛ بعضى گمان مى کنند خفاش غذایى نمى خورد و غذاى او فقط هواست و این باطل است؛ زیرا اوّلا از او فضله و بول خارج مى شود و این بدون خوردن غذا ممکن نیست و دیگر این که او داراى دندان است اگر غذایى نمى خورد وجود دندان براى او معنایى نداشت و مى دانیم در آفرینش چیزى بى هدف نیست».(2) به هر حال هر چه درباره خفاش بیشتر دقت کنیم اسرار شگفت انگیز بیشترى را پیدا خواهیم کرد و این جا است که به عظمت کلام امام (علیه السلام) پى مى بریم که این موجود استثنایى را که گویى خدا براى قدرت نمایى آفریده است به عنوان یکى از لطایف صنعت و عجایب خلقت پروردگار در خطبه مذکور بیان کرده و روى قسمت هاى مهمى از شگفتى هاى آفرینش او تکیه فرموده است.(3)

ص: 250


1- . فرهنگنامه، ج 7، ص 658.( این کتاب به وسیله دانشمند غربى( موریس پارکر) تألیف شده و به وسیله آقاى« رضا اقصى» با همکارى ده نفر از نویسندگان معروف کشور ترجمه و نگارش یافته است) و همچنین کتاب« المعجم الزولوجى الحدیث»( جانور شناسى جدید) تألیف« محمّد کاظم الملکى»، ج 2، ص 636 و کتاب« در جستجوى خدا» نوشته« آیة اللّه العظمى مکارم شیرازى».
2- . بحار الانوار، ج 3، ص 107.
3- .پیام امام امیر المؤمنین (علیه السلام) ، ج 6، ص 127.

حيلة الطائر أبو نمرة بالحسکة و منفعتها

فَأَمَّا الطَّائِرُ الصَّغِيرُ الَّذِي يُقَالُ لَهُ ابْنُ نمرة(1)- [تُمَّرَةَ] فَقَدْ عَشَّشَ فِي بَعْضِ الْأَوْقَاتِ فِي بَعْضِ الشَّجَرِ فَنَظَرَ إِلَى حَيَّةٍ عَظِيمَةٍ قَدْ أَقْبَلَتْ نَحْوَ عُشِّهِ فَاغِرَةً فَاهَا تَبْغِيهِ لِتَبْتَلِعَهُ فَبَيْنَمَا هُوَ يَتَقَلَّبُ وَ يَضْطَرِبُ فِي طَلَبِ حِيلَةٍ مِنْهَا إِذْ وَجَدَ حَسَكَةً فَحَمَلَهَا فَأَلْقَاهَا فِي فَمِ الْحَيَّةِ فَلَمْ تَزَلِ الْحَيَّةُ تَلْتَوِي وَ تَتَقَلَّبُ حَتَّى مَاتَتْ أَ فَرَأَيْتَ لَوْ لَمْ أُخْبِرْكَ بِذَلِكَ كَانَ يَخْطُرُ بِبَالِكَ أَوْ بِبَالِ غَيْرِكَ أَنَّهُ يَكُونُ مِنْ حَسَكَةٍ مِثْلُ هَذِهِ الْمَنْفَعَةِ أَوْ يَكُونُ مِنْ طَائِرٍ صَغِيرٍ أَوْ كَبِيرٍ مِثْلُ هَذِهِ الْحِيلَةِ اعْتَبِرْ بِهَذَا وَ كَثِيرٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ يَكُونُ فِيهَا مَنَافِعُ لَا تُعْرَفُ إِلَّا بِحَادِثٍ يَحْدُثُ أَوْ خَبَرٍ يُسْمَعُ بِهِ (2)

[حیله ابن تمّره در استفاده از خار خسک]

و امّا در باره پرنده کوچکى که به آن «ابن تمّره» مى گویند: روزى در لابه لاى شاخه هاى درختى لانه کرد. ناگاه دید مارى عظیم بر لانه اش مشرف گشته و دهان را گشوده است. پرنده سخت در تشویش و اضطراب افتاد و در پى چاره مى گشت که ناگاه گیاه «خار خسک» را مشاهده کرد و آن را یافت. آن را برداشت و در دهان مار افکند. مار نیز آنقدر به خود پیچید که جان داد.

راستى اگر تو را از این خبر آگاه نمى کردم به ذهن تو و دیگران خطور مى کرد که «خار خسک» چنین سود و مصلحتى داشته باشد یا از پرنده اى کوچک یا بزرگ چنین حیله و چاره اى برآید؟ از این و بسیارى از اشیاى دیگر درس عبرت بگیر و بدان که منافع و فواید بى شمارى دارند ولى باید حادثه اى رخ دهد یا خبرى از آنها ذکر گردد تا [این سودها] دانسته شود.(3)

ص: 251


1- . في الأصل المطبوع أبو تمرة و هو غير صحيح، و في نسخة البحار ابن تمرة .. و تمرة او ابن تمرة طائر أصغر من العصفور.
2- . توحيد المفضل، ص 122.
3- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 113.

خارخسک

به گزارش مشرق، خارخَسَک با نام علمی Tribulus Terrestris گیاهی علفی، یک ساله و دارای ساقه های خوابیده است که گل هایی کوچک به رنگ زرد دارد. هرچند از تمام قسمت های گیاه مورد نظر از جمله میوه، دانه، برگ و ریشه می توان برای مقاصد درمانی و دارویی استفاده کرد، اما معمولا میوه پرکاربردترین بخش خارخسک است.این گیاه بوته ای که تحت عناوین دیگری نظیر خسک و شکوهنج نیز شناخته می شود، در نقاط مختلف کره زمین مانند اروپا، آسیا، آفریقا و خاورمیانه رشد می کند. ریشه و میوه خارخسک از دیرباز در طب سنتی چین و طب آیورودا هند تاریخچه ای طولانی و مصرف دارویی داشته اند. مردم محلی مناطق مذکور غالبا از این گیاه برای افزایش میل جنسی، حفظ سلامت مجاری ادراری، تسهیل دفع سنگ های ادراری و همچنین کاهش تورم استفاده می کنند. مجموعه این فواید سبب شده تا امروزه از تریبولوس به طور گسترده در تولید مکمل های دارویی کمک گرفته شود. این محصولات به راحتی از طریق داروخانه های سراسر کشور قابل خریداری هستند.در ادامه نگاهی به برخی از پر مصرف ترین و در عین حال مهم ترین مزایای استفاده از خارخسک خواهیم داشت که همگی با استناد به مقاله منتشر شده توسط مرکز ملی اطلاعات زیست فناوری آمریکا جمع آوری شده اند.

تاثیرگذاری بر سلامت دستگاه قلبی- عروقی و قند خون

هر چند اکثر مردم از خارخسک بیشتر به خاطر اثرات بالقوه آن بر عملکرد جنسی استفاده می کنند، اما این گیاه خارق العاده به واسطه فواید مهم دیگری نظیر تاثیرگذاری بر سلامت دستگاه قلبی و همینطور قند خون هم مورد بررسی قرار گرفته است.برای مثال در پژوهشی تاثیر مصرف روزانه 1000 میلی گرم خارخسک روی 98 زن مبتلا به دیابت نوع 2 آزمایش شد. پس از گذشت 3 ماه بانوانی که مکمل مصرف کرده بودند در مقایسه با شرکت کنندگان گروه دارونما، سطح قند خون و کلسترول پایین تری را نشان دادند.علاوه بر این مطالعات حیوانی نیز تایید کردند که

ص: 252

خارخسک می تواند با کاهش سطح قند خون، رگ های خونی را از آسیب های احتمالی محافظت کرده و از افزایش کلسترول خون نیز جلوگیری کند.

کمک به تقویت میل جنسی

یکی از محبوب ترین کاربردهای خارخسک به همین مورد مربوط می شود. محققان دریافته اند که مصرف دوز روزانه 750 الی 1500 میلی گرم از این گیاه به مدت 2 ماه در مردان، میل جنسی کاهش یافته را تا 79 درصد افزایش می دهد. از طرفی 67 درصد بانوان با مشکل مشابه نیز تقویت میل جنسی به دنبال مصرف 90 روزه 500 الی 1500 میلی گرم خارخسک را گزارش کردند.در خصوص اختلال نعوظ آقایان هم نتایج ضد و نقیضی به دست آمده است. برخی مطالعات نشان می دهند که مصرف 800 میلی گرم از این مکمل به طور روزانه قادر به بهبود اختلال عنوان شده خواهد بود. در مقابل گزارشاتی دیگری در دست هستند که دوز روزانه 1500 میلی گرم در راستای تاثیر قابل قبول را توصیه می کنند.

سایر آثار بالقوه

بر اساس نتایج به دست آمده از مطالعات گوناگون، شمار زیادی از دانشمندان معتقد هستند که می توان نسبت به فواید زیر نیز اظهار امیدواری کرد:

- تعادل مایعات: خارخسک با اثر مدری خود به عنوان یک عامل ادرار آور عمل کرده و تولید آن را افزایش می دهد.

- تقویت سیستم ایمنی: تجویز فرآورده های گیاهی حاوی خارخسک در موش های صحرایی در فضای آزمایشگاهی نشان دهنده تاثیر این گیاه بر تقویت سیستم ایمنی بوده است.

- سلامت مغز و دستگاه عصبی: این ترکیب در محصولات چند جزئی، اثر ضد افسردگی بر موش های آزمایشگاهی داشته است.

- کاهش التهاب: برخی از تست های آزمایشگاهی نشان داده اند که خارخسک می تواند حاوی اثرات ضد التهابی باشد.

ص: 253

- تسکین درد: مکمل های با دوز بالا از خارخسک قادر به مهار سیگنال درد در موش های صحرایی بوده اند.

- کمک به درمان سرطان: تست های آزمایشگاهی حاکی از تاثیر ضد سرطانی احتمالی خارخسک هستند.

نحوه مصرف و عوارض

محققان تا به امروز از دوزهای متنوع به منظور ارزیابی اثرات خارخسک استفاده کرده اند. در مطالعات انجام شده روی فواید مرتبط با کاهش قند خون، بیشتر از دوز روزانه 1000 میلی گرم استفاده شد. این در حالی است که مطالعات مربوط به افزایش میل جنسی، دوزهای 250 الی 1500 میلی گرم به صورت روزانه را بررسی کرده اند. گفتنی است که بر اساس یک سری از پژوهش ها، بهتر است تنظیم دوز مصرفی خارخسک با توجه به وزن بدن صورت گیرد. در چنین مطالعاتی معمولا به ازای هر کیلوگرم وزن بدن، از 10 الی 20 میلی گرم عصاره استاندارد شده گیاهی استفاده شده است. برای مثال اگر وزن شما حدودا 70 کیلوگرم است، دوز روزانه معادل 700 الی 1400 میلی گرم مناسبتان خواهد بود.در خصوص عوارض جانبی، آزمایش با استفاده از دوزهای متفاوت نگرانی های بسیار خفیفی را در این زمینه به دنبال داشت. با این وجود عوارض جانبی غیر معمول شامل گرفتگی معده و آسیب احتمالی کلیوی هستند. لازم به ذکر است که یک مورد مسمومیت هم در مردی که به منظور درمان سنگ کلیه از این فرآورده استفاده می کرد، گزارش شد. در مجموع بر اساس مطالعاتی که تا به امروز انجام شده اند، مکمل های دارویی خارخسک فاقد عوارض جانبی جدی، شدید و تهدید کننده حیات هستند. اما توصیه می شود که افراد علاقه مند به مصرف این دسته از فرآورده های گیاهی، پیش از هرگونه اقدامی نخست با پزشک و یا داروساز خود مشورت کنند و احتیاطات مصرف را در نظر داشته باشند(1).

ص: 254


1- .عصر ایران mshrgh.ir/1277078 -https://www.mashreghnews.ir › news -Translate this page

النحل عسله و بیوته

انْظُرْ إِلَى النَّحْلِ وَ احْتِشَادِهِ فِي صَنْعَةِ الْعَسَلِ وَ تَهْيِئَةِ الْبُيُوتِ الْمُسَدَّسَةِ وَ مَا تَرَى فِي ذَلِكَ مِنْ دَقَائِقِ الْفِطْنَةِ فَإِنَّكَ إِذَا تَأَمَّلْتَ الْعَمَلَ رَأَيْتَهُ عَجِيباً لَطِيفاً وَ إِذَا رَأَيْتَ الْمَعْمُولَ وَجَدْتَهُ عَظِيماً شَرِيفاً مَوقِعُهُ مِنَ النَّاسِ وَ إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْفَاعِلِ أَلْفَيْتَهُ غَبِيّاً جَاهِلًا بِنَفْسِهِ (1)

فَضْلًا عَمَّا سِوَى ذَلِكَ فَفِي هَذَا أَوْضَحُ الدَّلَالَةِ عَلَى أَنَّ الصَّوَابَ وَ الْحِكْمَةَ فِي هَذِهِ الصَّنْعَةِ لَيْسَ لِلنَّحْلِ بَلْ هِيَ لِلَّذِي طَبَعَهُ عَلَيْهَا وَ سَخَّرَهُ فِيهَا لِمَصْلَحَةِ النَّاسِ.(2)

[زنبور عسل، از ساخت خانه تا ساخت عسل]

به زنبور عسل و همکارى گروهى آنها در ساختن عسل بنگر و ببین که چگونه با ذکاوت و مهارت و دقّت تمام، این خانه هاى شش ضلعى را مى سازند.

اگر در این کار بدرستى اندیشه کنى هر آینه آن را شگفت، ظریف و لطیف مى یابى. آنگاه که به عمل و نتیجه آن نگاه مى کنى آن را در میان مردم، عظیم، شریف و نیکو مى بینى، ولى وقتى که به فاعل این فعل مى نگرى آن را حتى جاهل و نادان به خود مى یابى چه رسد به دیگران، این امر بخوبى دلیل پر واضحى است که صواب و حکمت [و اتقان و استوارى] این کار نه براى زنبور عسل [نادان و بى اندیشه] بلکه از آن کسى است که سرشت و فطرت آن را چنین آفریده و براى سود رسانى به مردم آن را بر این کار «مجبول» نموده است(3).

ص: 255


1- . أی لیس له عقل یتصرف فی سائر الأشیاء على نحو تصرفه فی ذلک الأمر المخصوص، فظهر ان خصوص هذا الامر إلهام من مدبر حکیم او خلقة و طبیعة جبله علیها فی شأن مصلحته الخاصّة، مع کون هذا الحیوان غافلا عن المصلحة أیضا، و لعلّ هذا یؤید ما یقال ان الحیوانات العجم غیر مدرکة للکلیات.( من تعلیقات البحار)
2- .توحید المفضل، ص 122.
3- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 113.

نشانه هاى او در زندگى زنبوران عسل

زندگى زنبوران عسل از شگفت انگیزترین پدیده هاى آفرینش است، و در پرتو مطالعات دانشمندان عجائبى از زندگى این حشره کوچک كشف شده که بعضى معتقدند تمدّن و زندگى اجتماعى آنها از انسان پیشرفته تر است! شما هیچ جامعه پیشرفته اى را پیدا نمى کنید که مسأله بیکارى و گرسنگى را به طور کامل حل کرده باشد؛ ولى این مسأله در کشور زنبوران عسل (کندوها) کاملًا حل شده است. در تمام این شهر یک زنبور بیکار و نیز یک زنبور گرسنه پیدا نمى شود!

خانه سازى، طرز جمع آورى شیره گل ها، ساختن و ذخیره کردن عسل و پرورش نوزادان و کشف مناطق پر گل و دادن آدرس به سایر زنبوران و پیدا کردن کندو از میان صدها یا هزاران کندو، همگى نشانه هوش فوق العاده این حشره است.

ولى مسلّماً انسان در گذشته چنین اطلاعاتى را درباره زنبوران عسل نداشت؛ اما با این حال قرآن مجید در سوره اى که به نام همین حشره «نَحْل» نامیده شده؛ اشاره هاى پر معنایى به زندگى پیچیده و شگفت انگیز این حشره کرده است.

با این اشاره به آیات زیر گوش جان فرا مى دهیم:

1- «وَ أَوْحى رَبُّكَ الَى النَّخْلِ أَنِ اتَّخِذِىْ مِنَ الْجِبالِ بُيُوْتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُوْنَ ؛(1) پروردگار تو به زنبور عسل وحى فرستاد که از کوه ها و درختان و داربست هایى که مردم مى سازند خانه هایى برگزین.»

2- «ثُمَّ كُلِى مِنَ كُلِ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِى رَبِّكِ ذُلَلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُوْنِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيْهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ انَّ فِى ذلِكَ لَايَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُوْنَ؛(2) سپس از تمام ثمرات تناول کن، و راه هایى را که پروردگارت براى تو تعیین کرده به راحتى بپیما، از درون شکم او نوشیدنى خاصّى خارج مى شود، به رنگ هاى مختلف که در آن شفاى مردم است، در این امر نشانه روشنى است (از عظمت خدا) براى جمعیتى که اهل فکراند.»

ص: 256


1- . سوره نحل، آیه 68.
2- . سوره نحل، آیه 69.

تمدن عجیب زنبوران!

با گسترش علم حیوان شناسى و زیست شناسى و مطالعات وسیع دانشمندان پر حوصله، مسائل عجیب و تازه اى از زندگى این حشره کوچک كشف شده که انسان را سخت در حیرت فرو مى برد؛ و هرگز نمى توان باور کرد که این همه نظم و تدبیر و برنامه اى که بر زندگى زنبوران حاکم است بدون یک شعور طبیعى باشد.

یکى از دانشمندان زیست شناس (مترلینگ) که مطالعات فراوانى طى سال هاى طولانى درباره زندگى زنبوران عسل داشته؛ درباره نظام عجیبى که بر کشور یا شهر آنها حکمفرما است چنین مى گوید: «ملکه در شهر زنبوران عسل آن طور که ما تصوّر مى کنیم فرمانفرما نیست؛ بلکه او نیز مثل سایر افراد این شهر مطیع یک سلسله قوانین و نظامات کلّى مى باشد.»

سپس مى افزاید: «ما نمى دانیم که این قوانین و نظامات از کجا و با چه وسیله وضع مى شود، و در انتظار این هستیم که شاید روزى بتوانیم به راز آن پى ببریم و واضع این مقرّرات را بشناسیم، ولى فعلًا به طور موقّت آن را بنام روح کندو مى نامیم. ما نمى دانیم روح کندو در کجا است و در کدامیک از سکنه شهر عسل حلول کرده؛ ولى مى دانیم که ملکه نیز مانند دیگران از روح کندو اطاعت مى کند!»

«روح کندو شبیه به غریزه پرندگان نیست، و به صورت یک عادت و اراده کورکورانه عمل نمى کند. روح کندو وظیفه هریک از سکنه این شهر بزرگ را بر طبق استعدادشان مشخص مى کند و به هر کدام مأموریتى مى دهد. گاه به گروهى دستور خانه سازى مى دهد، و گاه به همگى فرمان کوچ و مهاجرت صادر مى کند.»

«خلاصه ما نمى توانیم بفهمیم قوانین کشور زنبوران که به وسیله روح کندو وضع شده؛ در کدام مجلس شورا مطرح و تصویب و تصمیم به اجراى آن گرفته مى شود، و کیست که فرمان حرکت را در روز معیّن صادر مى کند؟!»(1)

ص: 257


1- . کتاب زنبور عسل، نوشته مترلینگ، ص 35 و 36 با تخلیص.

ولى قرآن پاسخ تمام این سؤالات را با تعبیر بسیار زیبا و جالبى بیان کرده است مى فرماید: وَ أوْحى رَبُّكَ الَى النَّحْلِ: «پرودگارت به زنبور عسل وحى فرستاد!» همان تعبیرى که درباره پیامبران بزرگ بیان فرموده است.

درست است که این وحى با آن وحى فرق بسیار دارد، ولى هماهنگى تعبیر دلیلى بر اهمّیّت علم و دانشى است که خداوند در اختیار زنبوران عسل گذارده، تا آنجا که متفکران عالم را به مطالعه پیرامون حال آنها دعوت مى کند.

خانه ساختن زنبور عسل مسلّماً با الهام خداوندى است، چون خانه هاى مسدس منظّمى مى سازد که از کمترین مقدار موم بیشترین گنجایش حاصل مى شود. (و تمام زوایاى آن قابل استفاده و مقاومت آن در برابر فشار نیز زیاد است) خانه هاى آنها دو طبقه است، هنگامى که در کوه یا درختان بیابان خانه کنند منحصر به همان دو است ولى در کندوهاى مصنوعى طبقات را دو به دو افزایش مى دهند تا آنجا که گنجایش کندو است.

قعر هر خانه به شکل هرمى است که از سه سطح لوزى شکل تشکیل شده و رأس و برجستگى هاى یک طبقه در فرورفتگى طبقه زیر قرار گرفته است.

تجربه نشان مى دهد که اگر سطحى از موم به شکل مربع یا شکل دیگرى که دلخواه زنبور نیست به وسیله قالب هاى مصنوعى پى ریزى کنند و زنبور را در آن رها سازند او به نیروى الهام الهى از آن پایه غلط پیروى نمى کند، و دیوارها را به شکل صحیح بالا مى برد.

یکى از دانشمندان، (لوزى) قعر خانه زنبوران را اندازه گرفت، زاویه بزرگ آن صد و نه درجه و بیست و هشت صدم درجه بود، سپس این مسأله را به یک مهندس بزرگ آلمانى به نام کنیک به صورت یک سؤال کلى داد که اگر کسى بخواهد با کمترین مصالح هرمى با بزرگترین گنجایش بسازد که از سه سطح لوزى فراهم شود زوایاى آن چه اندازه باید باشد؟

او با حساب دیفرانسیل این مشکل را حل کرد و در جواب نوشت، صد و نه درجه و بیست و شش صدم درجه بى آنکه بداند سؤال راجع به خانه زنبور است و به این ترتیب فقط به اندازه دو درجه حساب او با خانه زنبوران تفاوت داشت.

ص: 258

بعد از او مهندس دیگرى بنام (ماگ لورن) محاسبات دقیق ترى به عمل آورد و متوجّه شد که آن دو درجه نتیجه مسامحه مهندس اول بوده است و جواب صحیح درست همانند کار زنبوران عسل است!»(1)

(مترلینگ) دانشمند معروف بلژیکى در کتاب زنبور عسل از یکى از دانشمندان بنام (رایت) چنین نقل مى کند که تنها سه روش علمى در هندسه براى تقسیم فواصل منظّم و ارتباط آنها و ایجاد اشکال بزرگ و کوچک در دست است. این سه وسیله عبارت است از مثلث قائم الزاویه، و مربع، و مسدس. در ساختمان حجره هاى زنبور عسل از روش سوم یعنى مسدس استفاده شده است؛ و این شکل براى استحکام بنا مناسب تر است. (زیرا اگر کمى دقت کنیم مى بینیم که شکل مسدس از هر طرف مانند طاق هاى ضربى است که در برابر فشار حداکثر مقاومت را دارد، در حالى که مثلث و مربع در مقابل فشار بسیار آسیب پذیر است.)

از این گذشته حجم بدن زنبور تقریباً اسطوانه اى است و براى ورود و خروج در چنین خانه اى کاملًا مناسب است.

به هر حال هر قدر بیشتر درباره آنچه قرآن در مسأله خانه سازى زنبوران عسل به آن اشاره کرده دقیق تر شویم؛ نکات تازه اعجاب انگیزى به دست مى آوریم، و بى اختیار در برابر خالق و مبدع و پرورش دهنده این حشره عجیب سر تعظیم فرود مى آوریم.

جمع آورى شیره گل ها و ساختن عسل.

دومین مطلبى که قرآن روى آن تکیه کرده؛ مسأله جمع آورى عسل از شیره گل ها است، و این به راستى از عجیب ترین و حیرت آورترین مسائل مربوط به زنبوران عسل است.

بعضى از دانشمندان مى گویند: براى تهیه یک كیلوگرم عسل باید 50 هزار زنبور عسل دست به یک سفر روزانه بزنند!

ص: 259


1- . تفسیر ابوالفتوح رازى پاورقى مرحوم شعرانى، ج 7، ص 123( با کمى تلخیص).

اکنون ببینیم براى اینکه زنبوران عسل فقط یک گرم شیره گل را جمع آورى کنند باید چند گل را بمکند؟ باز محاسبات دانشمندان نشان مى دهد براى تهیه یک گرم شیره گل باید به طور متوسط هفت هزار و پانصد گل را مکیده و شیره آن را استخراج کند. (و طبق این محاسبه براى تهیه یک كیلو عسل 5/ 7 میلیون گل باید مکیده شود!)(1)

این را نیز باید بدانیم که زنبوران عسل در هر روز بالغ بر هفده تا بیست و چهار بار براى جمع آورى شیره گل ها سفر مى کنند.

اگر تعجب نکنید زنبور عسل در تمام عمر خود استراحت نمى کند؛ و از همه عجیب تر اینکه زنبور عسل مطلقاً خواب ندارد؛ یعنى تمام عمر بیدار است!(2)

براى اینکه کار پر زحمت این حشره پرتلاش را درک كنیم باید بگوئیم که براى هر چهارصد گرم عسلى که به دست ما مى رسد زنبور عسل دست کم 80 هزار بار از کندو به صحرا رفته و بازگشته است! و اگر این رفت و آمدها را به هم پیوند دهیم و مسافت هر نوبت را (به طور متوسط) یک كیلومتر در نظر بگیریم؛ مسافتى را که زنبور عسل براى به دست آوردن چهارصد گرم عسل مى پیماید دو برابر محیط کره زمین مى شود! یعنى این حشره پر کار براى گرد

آوردن نوشى که چهارصد گرم عسل از آن ساخته شود راهى معادل دو دور کره زمین را پیموده است!.(3)

توجه به این نکته نیز کاملًا لازم است که بیشتر گل ها در هر وقت از روز شیره ندارد که زنبورها بتوانند آن را بمکند؛ بلکه فقط روزى یکبار و در ساعات معیّنى شیره خود را عرضه مى دارند ... و این ساعت ها بستگى به نوع گل دارد.

بعضى گل ها صبح، بعضى ظهر، و بعضى دیگر بعد از ظهر، شیره مى دهند، و عجب اینکه زنبوران عسل این برنامه را به خوبى مى دانند و درست مطابق همان

ص: 260


1- . پرورش زنبور عسل، ص 112.
2- . پرورش زنبور عسل، ص 115.
3- . جهان حشرات( طبق نقل شگفتى هاى آفرینش، ص 143).

برنامه به سراغ گل ها مى روند تا بیهوده وقت خود را تلف نکنند!(1) راستى انسان هنگامى که ارقام و اعداد فوق را در زمینه جمع آورى عسل و تعداد پروازها و گل ها را در نظر مى گیرد؛ شرمنده مى شود که براى یک گرم از این مادّه حیاتى که روى نان پهن کرده و در درون دهان مى گذارد این همه زحمت کشیده شده، ولى اگر در همان حال به عظمت آفریننده و پروردگار این حشره زحمتکش بیندیشد و درباره علم و قدرت او فکر کند و در برابر او سر تعظیم فرود آورد، شکر این نعمت را بجا آورده است؛ و ممکن است همه اینها مقدمه اى براى آن هدف عالى باشد.

آخرین نکته اى که باید در اینجا یادآور شویم و این پرونده بزرگ را پیش از آنکه از کیفیت بحث تفسیرى خارج شویم ببندیم؛ این است که زنبوران عسل علاوه بر مکیدن شیره گل ها، مأموریت جمع آورى گرده هاى زرد رنگ گل که پولن نامیده مى شود، و آمیختن آن با عسل دارند.

این گرده داراى آثار حیاتى فوق العاده اى است؛ از جمله: داراى 21 نوع اسید امینه، انواع چربى ها، هورمون هاى نمو، قند، و آنزیم ها است، عصاره گرده براى مبارزه با عفونت ها و آماس هاى مزمن که آنتى بیوتیک ها قادر به درمان آن نیستند نیز به کار مى رود؛ و اثرات تقویتى فوق العاده اى دارد.(2)

زنبور عسل در پنجه هاى پاى عقب خود شانه و مسواکى دارد که با آنها گرد گل را مى روبد، و به شکل گلوله اى از گرد در مى آورد؛ و نیز در کنار همان پنجه هاى عقب چیزى شبیه به سبد و چیزى شبیه به انبر دارد که گلوله هاى گرد گل را در آن مى ریزد و نگه مى دارد، و به این ترتیب وقتى به کندو باز مى گردد علاوه بر شیره گل که در چینه دان ریخته؛ دو گلوله زرد رنگ که محصول کار روزانه او است نیز با خود مى آورد.(3)

ص: 261


1- . حواس اسرارآمیز حیوانات، نوشته( ویتوس درروشر) ، ص 157( با تلخیص).
2- . اولین دانشگاه، ج 5، ص 57 تا 59( با تلخیص).
3- . نظرى به طبیعت و اسرار آن، ص 127.

عسل غذاى مفید و داروى شفابخش

قرآن در سومین بخش از آیات فوق روى مسأله تأثیر مهم عسل در شفاى بیماران سخن گفته و تعبیر فشرده و سربسته دارد که امروز در سایه مطالعات دانشمندان غذاشناس پرده از روى اسرار آن برداشته شده است. آنها براى عسل خواص و آثار بى شمارى ذکر مى کنند که اعجاب انسان را بر مى انگیزد.

آنها مى گویند: عسل مادّه اى است که اگر خالص باشد هزاران سال سالم مى ماند و هرگز فاسد نمى شود، چرا که هرگز هیچ میکروبى را به خود نمى پذیرد.(1) در قبور فراعنه مصر ظرف هایى از عسل یافته اند که مربوط به چند هزار سال پیش است؛ این عسل ها کاملًا سالم و طبیعى باقیمانده است! و این خود دلیل بر صدق ادّعاى فوق است.

عسل از آنجا که از شیره گل هاى مختلف گرفته مى شود- و مى دانیم گل ها هر کدام خواص درمانى ویژه اى دارند- مى تواند یکجا خواص آن گل ها را با خود داشته باشد.

دانشمندان مى گویند: عسل به خاطر داشتن ویتامین ها و دیاستاز و اسید فورمیک یک مادّه زنده است. عسل داراى ویتامین هاى ششگانه آ، ب، ث، د، کا و اى، و داراى مواد معدنى پتاسیم، آهن، فسفر، سرب، منگنز، آلومینیوم، مس، سولفور، سدیم و مواد مختلف دیگر است و نیز داراى انواع مختلف اسیدها است.(2)

مى دانیم هریک از این مواد حیاتى نقش عمده اى در زندگى انسان دارد و به همین دلیل عسل داراى خواص زیر است:

عسل در خونسازى مؤثّر است.

عسل براى رفع خستگى و فشردگى عضلات اثر خوبى دارد.

عسل از ایجاد عفونت در معده و روده جلوگیرى مى کند.

عسل براى زنان باردار سبب مى شود نوزادانشان داراى شبکه عصبى قوى باشد.

ص: 262


1- . مجله تندرست.
2- . اوّلین دانشگاه، ج5، ص 129( با کمى تلخیص).

عسل براى کسانى که دستگاه گوارش ضعیفى دارند؛ مفید است.

عسل یک ترمیم کننده قوى محسوب مى شود.

عسل در تقویت قلب مؤثر است.

عسل در سالخوردگان نیروى قابل توجهى به وجود مى آورد.

عسل در درمان معده و زخم اثنا عشر عامل مؤثرى شناخته شده.

عسل براى درمان آسم (تنگى نفس) نافع است.

عسل در بیمارى هاى ریوى کمك کننده خوبى است.

عسل به عنوان داروى معالج رماتیسم، نقصان قوه نمو عضلات، و ناراحتى هاى عصبى، شناخته شده است.

عسل به خاطر خاصّیت میکروب کشى اش براى مبتلایان به اسهال مفید است.

از عسل داروهایى مى سازند که براى لطافت و زیبائى پوست و برطرف ساختن چین و چروک ها مؤثّر است.

با عسل داروئى مى سازند که ورم دهان را تسکین مى دهد و نفس را معطّر مى سازد.

عسل در معالجه خشکى پوست، ترک خوردگى،، سوختگى، کروک، نیش هاى دردناک حیوانات، ورم چشم، سرفه نیز مورد استفاده قرار مى گیرد.

بعضى از دانشمندان قرص هایى از شیره گل ها ساخته اند که خواصّى شبیه عسل دارد. مهمترین اثر این قرص ها ازدیاد نیروى جوانى، فعال کردن سلّولها و در نتیجه شادابى و طول عمر است.(1)

به همین دلیل معروف است که فیثاغورث به شاگردان خود توصیه مى کرد:

تا مى توانید عسل و نان بخورید؛ و بقراط مى گفت: اگر مى خواهید عمر طولانى داشته باشید باید عسل بخورید.

ص: 263


1- . اوّلین دانشگاه، ج 5، ص 212 تا 290، نشریه طب و دارو و کتب دیگر.

آثار نیرو بخش و خواص درمانى و ترمیم کننده عسل، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد. حتى بعضى از دانشمندان درباره خواص غذائى و درمانى عسل، کتاب مستقلى نوشته اند.

قرآن مجید، همه این مطالب را در جمله فیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ به طرز جالبى جمع کرده است.

اگر تعجب نکنید، نیش زنبور عسل و زهر موجودات در آن، نیز درمان بسیارى از بیمارى ها است. بیمارى هایى همچون روماتیسم، مالاریا، گواتر، درد اعصاب، بعضى از بیمارى هاى چشم، و غیر آن. درمان با نیش زنبور باید طبق برنامه خاصّى زیر نظر طبیب باشد؛ مثلًا روز اوّل یک عدد، و روز دوم دو عدد، تا روز دهم ده عدد زنبور انتخاب مى شود، و این مرحله اوّل درمان است، و در مراحل بعد، برنامه شکل دیگرى به خود مى گیرد. البته اگر نیش زنبور از حدّ معیّنى بگذرد، ممکن است، خطراتى ایجاد کند، و در اشخاصى که نسبت به آن حساسیّت دارند، مقدار کم آن هم، زیان آور است.

بعضى از دانشمندان در این زمینه، مقاله یا مقاله هایى نوشته اند، و بعضى رساله دکتراى خود را تحت عنوان فرآورده هاى زهر زنبور عسل و خواص

درمانى آن نگاشته اند.(1)

خدمات دیگر زنبور عسل که از عسل گرانبهاتر است!

زندگى زنبوران عسل، پر از عجائب و ماجراها است؛ و آنچه تاکنون گفته ایم فقط گوشه اى از آن بود. داستان ساختن موم،- همان مصالحى که خانه زنبوران عسل، کلًاّ از آن تشکیل شده،- خود داستان مفصّلى است؛ و عجب اینکه از این موم، تنها براى خانه سازى استفاده نمى کنند. گاه لاشه حشرات مزاحمى را که قادر به حمل آن به خارج از کندو نیستند، مومیائى مى کنند تا از شرّ آن در امان بمانند!

ص: 264


1- . همان مدرک، ص 174.

یکى از زنبور شناسان مى گوید: روزى در داخل کندو، گلوله اى از موم، جلب توجّه او را کرد، که نسبتاً بزرگ بود. وقتى آن را شکافت دید لاشه ملخى در داخل آن است که به وسیله زنبوران مومیائى شده است.

بعضى درباره موم گفته اند: موم روح عسل و عسل روح گل است و به قدرى لطیف است که وزن پانصد خانه از شهر زنبوران عسل، بیش از چند گرم نیست! گرچه براى ما مشکل است که بدانیم که این موم چگونه و به چه ترتیب براى زنبوران عسل تراوش مى کند، و امروز به خوبى مى دانیم که موم مصرف هاى مهمّى در صنایع دارد.

مسأله تلقیح و بارور ساختن گل ها، یکى دیگر از مهمترین کارهاى زنبوران عسل است.

یکى از دانشمندان مى گوید: «بى وجود حشرات، سبدهاى ما از میوه خالى مى شود؛ زیرا حشراتى که با گل سر و کار دارند، بهتر از هر عاملى مى توانند گرد گل را به گل تلقیح کنند. هنگامى که یکى از حشرات گل دوست، خرطوم خود را در گلى فرو مى برد، یا چنانکه اغلب پیش مى آید، قسمتى از بدن خود را در

حقه گل داخل مى کند؛ هنگام خروج تنش از گرد زرد رنگى که همان گرد گل است پوشیده مى شود و بلافاصله آن را به گل دیگرى منتقل مى کند، و چنانکه مى دانیم؛ گرد گل عامل مؤثّرى است که بى وجود آن نه تخم تبدیل به دانه، و نه تخمدان بدل به میوه مى شود.

این نکته از نظر فلسفى قابل توجّه است که حشرات گل دوست از بدو پیدایش با گل سر و کار داشته اند ... هر دو به موازات هم، توسعه و تکامل یافته، و امروز به مرحله اى رسیده اند که بى وجود هم نمى توانند زندگى کنند ...

مهمترین حشرات گل دوست که لابد شما هم مى شناسید، عبارتند از: پروانه و زنبور عسل و زنبور طلائى ... اما در میان این حشرات گل دوست زنبوران عسل براى بیرون کشیدن گرد و شیره گل از همه مجهّزترند.»(1)

ص: 265


1- . نظرى به طبیعت و اسرار آن، صفحه 126.

توجّه به این نکته نیز ضرورت دارد که درختانى که داراى گل هاى نر و مادّه اند، دو دسته اند: درختان نازا، که قادر به بارور ساختن تخم هاى گل خود نمى باشند، و درختان زاینده که این قدرت را دارند.

براى بارور ساختن دسته اوّل، یک واسطه لازم است، که این واسطه زنبور عسل مى باشد؛ و ثابت شده که حدود هشتاد درصد از عمل لقاح گل ها به وسیله زنبوران عسل صورت مى گیرد و براى مزید اطلاع درباره نقش زنبوران عسل باید توجّه داشت که همه انواع درختان سیب، گلابى، گیلاس و بادام و مانند آنها، جزء درختان نازا هستند!

کوشش هایى که در مورد امکان لقاح، از طرق شیمیائى و میکانیکى و مصنوعى به جاى زنبور عسل آمده، به شکست انجامیده است، و از اینجا نقش زنبوران عسل روشن تر مى شود.(1)

بعضى از دانشمندان مى گویند: «در برابر یک هزار تومان عسل و موم که زنبور براى ما درست مى کند؛ دست کم دویست هزار تومان در کار زراعت به ما کمك مى کند!»(2)

این سخن را با جمله عجیبى از مترلینگ دانشمند زیست شناس به پایان مى بریم. او مى گوید: «همین امروز اگر زنبور عسل (اعم از وحشى و اهلى) از بین برود، یکصد هزار نوع از گیاهان و گل ها و میوه ها از بین خواهد رفت و از کجا که اصولًا تمدّن ما از بین نرود!!»(3)

ساختمان جسمانى زنبوران نیز عجیب است!

ساختمان زنبوران عسل نیز خود داستان طولانى و شگفت انگیزى دارد؛ که در این میان چشم آنها از همه عجیب تر است. دانشمندان مى گویند: چشم زنبوران

ص: 266


1- . پرورش زنبور عسل، صفحه 233 و 234( با تلخیص).
2- . اقتباس از جهان حشرات.
3- . اولین دانشگاه، جلد 5، صفحه 55.

عسل از دو هزار و پانصد صفحه کوچک تشکیل شده که با یکدیگر زاویه دو تا سه درجه را تشکیل مى دهد! این چشم ها قادرند هنگامى که ابرها جلو خورشید را گرفته اند از محل آن اطلاع حاصل کنند، و این از طریق شعاع هاى ماوراء بنفس است که روى چشم آنها اثر مى گذارد.

زبان زنبوران عسل و مشاوره آنها با یکدیگر نیز از حقایق علمى است که در سال هاى اخیر کشف شده.(1)

زنبوران عسل گل هاى رنگارنگ را به شکل و رنگى که ما مى بینیم نمى بینند؛ بلکه آنها را به وسیله نور ماوراء بنفش مى بینند، و این نور خود بر زیبائى و جلوه گل ها مى افزاید. (و آنها را به سوى گل ها جلب و جذب مى نماید.)(2)

افسوس که وضع بحث، به ما اجازه نمى دهد که بیش از این در این زمینه سخن بگوئیم؛ ولى همین قدر باید گفت که هرچه بیشتر در اصل وجود و در کارهاى این حشره که قرآن مجید روى آن انگشت گذارده دقیق تر مى شویم

اسرار تازه اى از عظمت خداوند بزرگ که خالق این همه شگفتى ها است براى ما آشکار مى گردد.

براى حسن ختام گوش جان را به سوى کلام امام صادق علیه السلام در توحید مفضّل متوجّه مى سازیم. آنجا که مى فرماید:

«اى مفضل! به زنبور عسل و تلاش او در صنعت عسل و تهیه خانه هاى شش گوشه، و آنچه در زندگى او از دقائق هوشیارى مى بینى بنگر، که اگر درست دقت کنى او را موجودى عجیب و لطیف خواهى یافت ... و در این نشانه روشنى است بر اینکه صواب و حکمت فوق در صنعت عسل از آن زنبور نیست؛ بلکه از آن کسى است که او را چنین آفریده و در طریق مصالح انسان ها تسخیر فرموده است.»(3)

ص: 267


1- . حواس اسرارآمیز حیوانات، ص 137 و 140 و 143.
2- . راز آفرینش انسان، ص 93.
3- . بحارالانوار، ج 3، ص 108. پیام قرآن، ج 2، ص 397.

الجراد و بلاؤه

انْظُرْ إِلَى هَذَا الْجَرَادِ مَا أَضْعَفَهُ وَ أَقْوَاهُ فَإِنَّكَ إِذَا تَأَمَّلْتَ خَلْقَهُ رَأَيْتَهُ كَأَضْعَفِ الْأَشْيَاءِ وَ إِنْ دَلَفَتْ (1)

عَسَاكِرُهُ نَحْوَ بَلَدٍ مِنْ بُلْدَانٍ لَمْ يَسْتَطِعْ أَحَدٌ أَنْ يَحْمِيَهُ مِنْهُ أَ لَا تَرَى أَنَّ مَلِكاً مِنْ مُلُوكِ الْأَرْضِ لَوْ جَمَعَ خَيْلَهُ وَ رَجِلَهُ (2)

لِيَحْمِيَ بِلَادَهُ مِنَ الْجَرَادِ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى ذَلِكَ أَ فَلَيْسَ مِنَ الدَّلَائِلِ عَلَى قُدْرَةِ الْخَالِقِ أَنْ يَبْعَثَ أَضْعَفَ خَلْقِهِ إِلَى أَقْوَى خَلْقِهِ فَلَا يَسْتَطِيعُ دَفْعَهُ

کثرة الجراد

انْظُرْ إِلَيْهِ كَيْفَ يَنْسَابُ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ مِثْلَ السَّيْلِ فَيَغْشَى السَّهْلَ وَ الْجَبَلَ وَ الْبَدْوَ وَ الْحَضَرَ حَتَّى يَسْتُرَ نُورَ الشَّمْسِ بِكَثْرَتِهِ فَلَوْ كَانَ هَذَا مِمَّا يُصْنَعُ بِالْأَيْدِي مَتَى كَانَ تَجْتَمِعُ مِنْهُ هَذِهِ الْكَثْرَةُ وَ فِي كَمْ سَنَةٍ كَانَ يَرْتَفِعُ فَاسْتَدِلَّ بِذَلِكَ عَلَى الْقُدْرَةِ الَّتِي لَا یؤدها [يَئُودُهَا] شَيْ ءٌ وَ لَا يُكْثِرُ عَلَيْهَا(3)

[ملخ، حیوانى ضعیف و در عین حال قوى!]

به ملخ بنگر، به راستى چقدر ضعیف و قوى است! هنگامى که به آفرینش آن بنگرى گویى ناتوانترین حیوان است، ولى اگر لشکرهایى از آن به جانب سرزمینى در حرکت افتند، هیچ کس نتواند که آن جا را از دست آنها برهاند. نمى بینى که اگر پادشاهى از پادشاهان زمین تمام لشکر سواره و پیاده نظام خود را بسیج گرداند تا سرزمین خود را از ملخ ها رهایى دهد، نتواند؟ آیا این از نشانه هاى قدرت خداى جلّ و علا نیست که ضعیفترین آفریده اش را به جانب قویترین آفریده گسیل دارد و آفریده قوى نتواند در برابرش تاب آورد؟

ص: 268


1- .دلف دلفا و دلفانا: مشى کالمقید و قارب الخطو فی مشیه.
2- .الرجل- بالفتح- جمع راجل و هو من یمشی على رجلیه لا راکبا.
3- . توحید المفضل، ص 123.

[سیل ملخ]

به ملخها بنگر که چگونه چون سیلى خروشان بر زمینى جارى مى گردند و کوه و صحرا و شهر و روستا را مى پوشانند. این پوشش چنان است که مانع تابش نور عظیم و تابناک خورشید مى گردد. اگر دستى عادى [جز دست قدرتمند بارى جلّ و علا] مى خواست این لشکر عظیم را سامان دهد و گرد آورد چند سال به طول مى کشید؟ این نمونه را در اثبات قدرت بى مانند خداى که کس را یاراى آن نرسد به کارگیرد بدان استدلال نما(1).

شگفتی های خلقت «ملخ»

حشرات را مى توان بر سه گونه تقسیم کرد: گروهى از آنها خدمتگزار انسان ها هستند مانند «زنبور عسل» که شهد گل ها را براى ما جمع آورى مى کند و عموم زنبورها که گردهاى گل را جابه جا کرده و آنها را بارور مى کنند و میوه هاى درختان را پربرکت مى سازند. بخش دیگرى از حشرات بى آزارند که (در ظاهر) نه خدمتى دارند و نه زحمت و دردسرى، و گروه سومى هستند که جزء آفات و بلاها محسوب مى شوند؛ مانند «ملخ».

امام علی (علیه السلام) در بخشى از خطبه 185 «نهج البلاغه» درباره حشره اى سخن مى گوید که از مأموران عذاب الهى است و مى تواند لشکرى فراهم کند و به باغ ها و زراعت ها چنان حمله ور شود که هیچ قدرت و لشکرى نتواند با آن مقابله کند و به این ترتیب خداوند قدرت نمایى خود را در تمام جهات آشکار مى سازد و خوف و رجاء را در انسان ها تقویت کرده، مى فرماید: (و اگر بخواهى درباره ملخ گفتگو کن که خداوند براى او دو چشم سرخ رنگ و دو حدقه همچون دو قرص ماه آفریده و گوش پنهان و دهان مرتب و متناسب به او بخشیده است)؛ «وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتَ فِي

ص: 269


1- . شگفتی هاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 114.

الْجَرَادَةِ(1)،

إِذْ خَلَقَ لَهَا عَيْنَيْنِ حَمْرَاوَيْنِ، وَ أَسْرَجَ لَهَا حَدَقَتَيْنِ قَمْرَاوَيْنِ(2)

، وَ جَعَلَ لَهَا السَّمْعَ الْخَفِيَّ، وَ فَتَحَ لَهَا الْفَمَ السَّوِيَّ».(3) در ادامه سخن مى افزاید: (خداوند براى او حس قوى و دو دندان که با آنها [ساقه و شاخه گیاهان و برگ هاى درختان را] مى چیند و دو وسیله همچون دو داس که با آنها اشیاى مورد نظر را مى گیرد)؛ «وَ جَعَلَ لَهَا الْحِسَّ الْقَوِيَّ، وَ نَابَيْنِ(4) بِهِمَا تَقْرِضُ، وَ مِنْجَلَيْنِ(5) بِهِمَا تَقْبِضُ».

بعضى از دانشمندان مى گویند: ملخ موجود عجیبى است که در هر بخشى از اعضاى خود شبیه یکى از حیوانات است و به تعبیر دیگر با اینکه ظاهراً حیوان ضعیفى است ده شباهت به ده حیوان نیرومند دارد: صورتش همچون صورت اسب، چشمانش مانند چشمان فیل، گردنش همانند گردن گاو، شاخک هایش همچون شاخ هاى گوزن، سینه اش همچون سینه شیر، شکمش همچون شکم عقرب، بال هایش همانند بال هاى عقاب، ران هایش همچون ران هاى شتر، پاهایش مانند پاهاى شترمرغ و دم او مانند دم مار است و امام (علیه السلام) در بیان بالا به هفت ویژگى شگفت آور او اشاره فرموده؛ چشم ها، حدقه ها، گوش پنهان، دهان مخصوص، احساس قوى، دندان هاى نیرومند و دو عضو شبیه دو داس در دو طرف دهان.

سپس امام (علیه السلام) به خطرات عظیم این حشره ظاهراً ضعیف پرداخته، مى افزاید: (کشاورزان براى زراعت خود از آنها مى ترسند؛ ولى هرگز قادر بر دفع آنها نیستند، حتى اگر همه دست به دست هم دهند. ملخ آنچنان نیرومندانه پیش مى آید تا با جست و خیز خود در کشتزارها وارد شود و آنچه را میل دارد بخورد [و هر زمان مایل بود - و احتمالا پس از نابودى کشتزارها - آنجا را ترک گوید] اینها همه در حالى است

ص: 270


1- . «الجرادة» یعنى ملخ. ریشه اصلى آن «جرد»، بر وزن «فرد» به معناى پوست کندن است، که ظاهراً این کلمه از آن گرفته شده است.
2- . «قمراوین» تثنیه «قمراء» از ریشه «قمر» گرفته شده و قمراء جنبه وصفى دارد؛ یعنى نورانى.
3- . «سوىّ» به معناى موجود صحیح و سالم است.
4- . «نابَيْنِ» تثنیه «ناب» دندان جلو است.
5- . «منجلین» تثنیه «منجل» به معناى داس است و در اینجا کنایه از پاها یا دست هاى ملخ است که قوسى شکل است و با آن، برگ ها و ساقه ها را مى گیرد و با دندانش مى چیند.

که تمام پیکر او به اندازه یک انگشت باریک نیست)؛ «يَرْهَبُهَا الزُّرَّاعُ فِي زَرْعِهِمْ، وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ ذَبَّهَا، وَ لَوْ أَجْلَبُوا بِجَمْعِهِمْ، حَتَّى تَرِدَ الْحَرْثَ فِي نَزَوَاتِهَا»(1) ؛ «وَ تَقْضِي مِنْهُ شَهَوَاتِهَا، وَ خَلْقُهَا كُلُّهُ لَا يُكَوِّنُ إِصْبَعاً مُسْتَدِقَّةً»(2)

راستى عجیب است هرگاه فرماندهان بزرگ تاریخ، لشکر خود را براى مبارزه با این حشره کوچک بسیج کنند قادر بر دفع آن نیستند؛ دسته هاى ملخ ها همچون قطعات بزرگ ابر در آسمان ظاهر مى شوند و ناگهان بر باغ ها و زراعت هاى وسیع فرود مى آیند و در مدّت کوتاهى ساقه هاى گیاهان و شاخه ها و برگ ها را مى خورند و بیابانى خشک یا درختانى عریان از هرگونه برگ و میوه از خود به یادگار مى گذارند.

حتى امروز که با هواپیماى سمپاشى و وسایل دیگر به مبارزه با آنها بر مى خیزند تنها در بعضى از موارد ممکن است توفیقى نصیبشان شود، اگر حمله ملخ ها شدید باشد وسایل امروز نیز قادر به مبارزه با آنها نیست.(3)

نکته زندگى عجیب ملخ ها

یکى از حشرات شگفت انگیز ملخ است حیوانى که در حال عادى به صورت بى ضرر و غیر مزاحم در گوشه و کنار مزارع، باغها، درّه ها و کوه ها زندگى مى کند؛ ولى هنگامى که فرمان مرموزى به او داده شود به سرعت تکثیرمثل مى کند و به صورت دسته جات عظیم؛ مانند قطعات ابر در آسمان به پرواز درمى آید و بر هرزراعت و باغى فرود آید آن را نابود مى کند.

به گفته دانشمندان ساختمان این حشره بسیار پیچیده و عجیب است؛ از جمله اینکه داراى دو زوج چشم مرکّب و سه چشم بسیط است، چشم هاى مرکّب او از

ص: 271


1- . «نزوات» جمع «نزوه» به معناى پرش است.
2- . «مستدقة» از ریشه «دقّت» به معناى باریک بودن گرفته شده و «مستدقّه» به معناى باریک است.
3- . گردآوری از کتاب: پیام امام امیر المؤمنین (علیه السلام) ، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: جمعى از فضلاء، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1386 شمسی، چاپ: اول، ج 7، ص 175 . پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی.

چهار هزار قسمت تشکیل شده و هریک ساختمان مخصوص به خود را دارد و از مجموع آنها چشم مرکب با دید واحد تشکیل مى شود. اما چشمهاى سه گانه بسیط او در بالاى سرش قرار گرفته سینه اش از سه حلقه و شکمش از ده حلقه شبیه به یکدیگر تشکیل شده است.

او داراى دو زوج بال است؛ یک زوج بال هاى جلو او که سخت است و به صورت قابى درآمده و جهت پرواز به کار نمى رود و کارش حفاظت بالهاى ظریف پرواز است که به هنگام استراحت چند مرتبه چین مى خورد و زیر بالهاى سخت جلو محفوظ مى ماند.

پاهاى عقب ملخ رشد زیادى کرده و براى جهش و پرش به او کمك مى کند. ملخها در فصل تابستان یا بهار تخم ریزى مى کنند، این تخمها به وسیله نوع ماده از انتهاى دم او بیرون مى آید و در سوراخهایى از زمین که بوجود آورده قرار مى گیرد، نوزادان پس از خروج از تخم بسیار پرخور و حریصند و آنچه را سر راه خود بیابند مى خورند و از این جهت در مبارزه با ملخ همیشه باید محلّ تخم ریزى آنها را دانست و وسیله نابودى نوزادها را قبل از خروج از تخم فراهم کرد.

ملخ انواع و اقسامى دارد؛ ملخهاى دریایى، ملخهاى مراکشى، ملخهاى ایتالیایى که بیش از انواع ملخها به زراعتها خسارت وارد مى کنند.

از شگفتی هاى زندگى ملخ این است که از هنگامى که از تخم بیرون مى آید تا زمانى که کامل شود و به پرواز درآید شش بار تغییر شکل مى دهد.

توده هاى ملخ گاهى به قدرى زیاد و گسترده مى شوند که هزاران کیلومتر مربع از آسمان را مى پوشانند.(1)

ص: 272


1- . رجوع شود به الزلجىّ الحدیث تألیف و ترجمه محمد کاظم الملکى، ج 2، ص 329 و فرهنگ معین، واژه ملخ. پیام امام امیر المومنین (علیه السلام) ، ج 7، ص 179.

ملخ در قرآن

قرآن کریم نام این حیوان را در داستان فرعون وپیروان او و قوم بنی اسراییل نقل کرده(1) می فرماید : فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ؛(2) سپس (بلاها را پشت سرهم بر آنها نازل کردیم) طوفان و ملخ و آفت گیاهى و قورباغه ها و خون را که نشانه هایى از هم جدا بودند بر آنها فرستادیم (ولى باز بیدار نشدند) و تکبر ورزیدند و جمعیت گنهکارى بودند(3).

قرآن کریم در جای دیگر ، مردم را در روز قیامت به ملخ ها تشبیه کرده است.(4)

خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ ؛ (5) آنها از قبرها خارج مى شوند در حالى که چشم هایشان از وحشت به زیر افتاده و (بى هدف) همچون ملخ هاى پراکنده به هر سو مى دوند!(6)

ص: 273


1- حیوانات در قرآن ص7.
2- . سوره الأعراف ، آیه 133.
3- تفسیر نمونه، ج 6، ص: 320.
4- حیوانات در قرآن ص 7.
5- سوره القمر آیه 7.
6- تفسیر نمونه، ج 23، ص 20.

وصف السمک

تَأَمَّلْ خَلْقَ السَّمَكِ وَ مُشَاكَلَتَهُ لِلْأَمْرِ الَّذِي قُدِّرَ أَنْ يَكُونَ عَلَيْهِ فَإِنَّهُ خُلِقَ غَيْرَ ذِي قَوَائِمَ لِأَنَّهُ لَا يَحْتَاجُ إِلَى الْمَشْيِ إِذْ كَانَ مَسْكَنُهُ الْمَاءَ وَ خُلِقَ غَيْرَ ذِي رِيَةٍ لِأَنَّهُ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَنَفَّسَ وَ هُوَ مُنْغَمِسٌ فِي اللُّجَّةِ-وَ جُعِلَتْ لَهُ مَكَانَ الْقَوَائِمِ أَجْنِحَةٌ شِدَادٌ يَضْرِبُ بِهَا فِي جَانِبَيْهِ كَمَا يَضْرِبُ الْمَلَّاحُ بِالْمَجَاذِيفِ مِنْ جَانِبَيِ السَّفِينَةِ وَ كَسَا(1) جِسْمَهُ قُشُوراً مِتَاناً مُتَدَاخِلَةً كَتَدَاخُلِ الدُّرُوعِ وَ الْجَوَاشِنِ (2) لِتَقِيَهُ مِنَ الْآفَاتِ فَأُعِينَ بِفَضْلِ حِسٍّ فِي الشَّمِّ لِأَنَّ بَصَرَهُ ضَعِيفٌ وَ الْمَاءُ يَحْجُبُهُ فَصَارَ يَشَمُّ الطُّعْمَ مِنَ الْبُعْدِ الْبَعِيدِ فَيَنْتَجِعُهُ (3) فَيَتَّبِعُهُ وَ إِلَّا فَكَيْفَ يَعْلَمُ بِهِ وَ بِمَوْضِعِهِ وَ اعْلَمْ أَنَّ مِنْ فِيهِ إِلَى صِمَاخِهِ (4) مَنَافِذَ فَهُوَ يَعُبُّ الْمَاءَ بِفِيهِ وَ يُرْسِلُهُ مِنْ صِمَاخَيْهِ فَيَتَرَوَّحُ إِلَى ذَلِكَ كَمَا يَتَرَوَّحُ غَيْرُهُ مِنَ الْحَيَوَانِ إِلَى تَنَسُّمِ هَذَا النَّسِيمِ

کثرة نسل السمک و علة ذلک

فَكِّرِ الْآنَ فِي كَثْرَةِ نَسْلِهِ وَ مَا خُصَّ بِهِ مِنْ ذَلِكَ فَإِنَّكَ تَرَى فِي جَوْفِ السَّمَكَةِ الْوَاحِدَةِ مِنَ الْبَيْضِ مَا لَا يُحْصَى كَثْرَةً وَ الْعِلَّةُ فِي ذَلِكَ أَنْ يَتَّسِعَ لِمَا يَغْتَذِي بِهِ مِنْ أَصْنَافِ الْحَيَوَانِ فَإِنَّ أَكْثَرَهَا يَأْكُلُ السَّمَكَ حَتَّى إِنَّ السِّبَاعَ أَيْضاً فِي حَافَاتِ الْآجَامِ (5) عَاكِفَةٌ عَلَى الْمَاءِ أَيْضاً كَيْ تُرْصِدَ السَّمَكَ فَإِذَا مَرَّ بِهَا خَطِفَتْهُ فَلَمَّا كَانَتِ السِّبَاعُ تَأْكُلُ السَّمَكَ وَ الطَّيْرُ يَأْكُلُ السَّمَكَ وَ النَّاسُ يَأْكُلُونَ السَّمَكَ وَ السَّمَكُ يَأْكُلُ السَّمَكَ كَانَ مِنَ التَّدْبِيرِ فِيهِ أَنْ يَكُونَ عَلَى مَا هُوَ عَلَيْهِ مِنَ الْكَثْرَةِ.(6)

ص: 274


1- . في الأصل کتبت الالف المقصورة.
2- . الجواشن جمع جوشن و هو الدرع او الصدر.
3- . ينتجع: يطلب الکلاء في موضعه.
4- . الصماخ- بالکسر- خرق الاذن الباطن الماضي الى الرأس، و الجمع صمخ و اصمخة.
5- . الآجام جمع الجمع للأجمة: الشجر الکثير الملتف.
6- .توحيد المفضل، ص 125.

[آفرینش ماهی ها]

در آفرینش ماهى و تناسب، حکمت و تدابیر نهفته در آن که مناسب آن است نیک بنگر. در آفرینش [این موجود زنده] دست و پا نهاده نشده؛ زیرا به راه رفتن نیازى ندارد و جایگاهش آب است. نیز براى آن، شش آفریده نشده؛ چون که در میان آب نفس نمى تواند کشد. در مقابل دست و پا، باله هایى سخت و قوى به آن داده شده است و چنان که قایقران با پارو زدن به پیش ماهى مى رود نیز با حرکت دادن این باله ها آب را به کنار زند و پیش رود. نیز بدنش با فلسهایى سخت و درهم فرو رفته چون در هم فرورفتگى اجزاى زره هاى پولادین پوشانیده گشته تا از آفات و آسیبها به کنار ماند.

دیدگان ماهى، کم سو و ضعیف است و آب مانع دید دقیق و درست او مى شود؛ در نتیجه، این نقص با اعطاى شامّه اى قوى، جبران شده است. از فاصله اى بسیار دور غذا و طعمه خود را بو مى کند و در پى آن در جستجو مى افتد.

اگر این [توان در او نهاده] نبود چگونه از آن و جایگاهش آگاه مى گشت؟

روزنه هایى در میان دهان ماهى و گوش آن باعث پیوند دهان و گوش آن است.

ماهى آب را با دهان مى گیرد و از سوراخهاى گوش خارج مى کند. تا مانند حیوانات دیگر از مزایاى نسیم و هوا سود ببرد و در راحتى افتد.

[راز کثرت نسل ماهی ها]

اینک در کثرت نسل ماهى و ویژگیهاى آن تأمل و اندیشه کن. اگر مى بینى که در درون یک ماهى آنقدر تخم (خاویار) هست که به شماره نیاید، به خاطر آن است که کار بر ماهیخواران که شماره آنها اندک نیست آسان گردد. حتى درندگان جنگلها هم براى شکار ماهى به آب پناه مى آورند. در این وقت این حیوانات اگر ماهى را بیابند آن را از آب مى ربایند. حال که درندگان خشکى ماهى مى خورند، پرندگان ماهى مى خورند، مردم ماهى مى خورند و حتى ماهیان هم ماهى مى خورند حکمت و تدبیر چنان به کار آمد که ماهیها این گونه در شماره نیایند و فراوان باشند(1).

ص: 275


1- . شگفتی هاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 115.

زاد و ولد ماهی ها

طریقه زاد و ولد در ماهی ها بدین صورت است که ماده های که غالبا بزرگتر از نرها هستند ، تخم های خود را یک جا وتوده شده ، وبه مقدار بسیار زیاد ، در حدود صد هزار عدد ، می ریزند و آنها را به حال خود رها می کنند . در این جا نرها به سراغ تخم ها می روند و نطفه خود را روی آ ن ها قرار می دهند و مراقب آن ها می مانند تا تخم ها بیرون آیند ، واین کاراز یک هفته تا چهار هفته طول می کشد . رسیدگی ماهی نر به نوزادان تا آن جا است که آن ها را به دهان می گیرند و می برد ودر سوراخ های کف دریا با شن وماسه می پوشاند تا کم کم بزرگ شوند و به اندازه ای برسند که خود از عهده کارهای خویش برآیند(1)

دنیای ماهی ها

دانشمندان مى گویند: در دریاهاى جهان پانزده هزار نوع ماهى وجود دارد. بعضى از آن ها بسیار کوچکند که از یکى دو سانتى متر تجاوز نمى کنند و بعضى از آن ها مانند نهنگ هاى عظیم (که بالن، بال و وال نیز نامیده مى شود) طول بدنشان تا سى متر و وزنشان به سى تن مى رسد. آن ها شگفتى هاى زیادى دارند؛ مانند: معده آن ها بسیار بزرگ است که چند خروار خوراک در آن ها جاى مى گیرد! بچه هاشان هنگام تولد از سه تا شش متر طول دارند! نوزادان آن ها از شیر مادر که مانند فواره از بدن او خارج مى شود در زیر آب مى نوشند!! آن ها براى تنفس همیشه روى آب حرکت مى کنند و بیش از یک ساعت نمى توانند زیر آب بمانند. آن ها بزرگترین جانوران دریایى و بزرگ ترین حیوانات روى زمین اند و جزء پستانداران محسوب مى شوند. بدن آن ها چربى بسیار زیادى دارد که مورد استفاده در صنایع مختلف است و به جاى دندان، تیغه هاى استخوانى دراز و خطرناکى دارند و شکارچیان به

ص: 276


1- . توحید مفضل ترجمه محمد مهدی رضایی ، ص280.

علت استفاده از چربى ها و تیغه هاى دهانشان این حیوانات را با تدابیر مخصوصى شکار مى کنند(1).

در کتاب دریا دیار عجائب (نوشته: فرد دنیاندلین) چنین آمده است:

«رفتار بعضى از ماهى ها از اسرار طبیعت است که هیچ کس قادر به بیان علت آن نیست. ماهى قزل آلا دریا را ترک مى کند و به آب شیرین نهرهایى که زندگى را در آن آغاز کرده باز مى گردد؛ در جهت مخالف جریان آب با کوشش تمام شنا مى کند، و از روى صخره ها مى جهد، و حتى از آبشارها بالا مى پرد! تعداد آنها گاهى آنقدر زیاد است که نهر را پر مى کند، این ماهى ها وقتى به محلّى که در جستجویش بودند مى رسند تخم گذارى مى کنند و مى میرند!

اینکه چگونه این ماهى ها، نهرها یا رودخانه هاى مناسب را مى یابند؟! از کار اختراع رادیو و تلویزیون هم عجیب تر است. زیرا آنها نقشه ندارند، و دید آنها زیر آب زیاد نیست، و کسى هم راه را به آنها نشان نمى دهد.»(2)

در همان کتاب آمده است: «رفتار مار ماهى ها از این هم عجیب تر است.

مار ماهى هاى انگلستان وقتى به هشت سالگى مى رسند، آبگیر یا نهرى را که محل زندگى آنها است رها مى کنند، و مثل مار شب ها روى علف هاى مرطوب مى خزند تا به کنار دریا مى رسند. سپس اقیانوس اطلس را با شنا طى مى کنند و به آب هاى نزدیک برمودا مى روند؛ آنجا به زیر آب فرو رفته تخم مى گذارند، و مى میرند! ... و عجب اینکه بچه هاى مارماهى به سطح آب مى آیند سپس سفر دراز خود را به سوى وطن آغاز مى کنند، که این مسافرت دو یا سه سال طول مى کشد!

مار ماهى ها چگونه مقصد خود را مى دانند با اینکه هرگز آن مسیر را طى نکرده اند؟ این سؤالى است که شما نیز مانند عاقل ترین دانشمندان مى توانید به آن پاسخ دهید؛ زیرا هیچ کس از دانشمندان پاسخ آن را نمى داند!»(3)

ص: 277


1- پیام امام امیر المومنین (علیه السلام) ، ج 6، ص 394.
2- . دریا دیار عجائب، صفحه 116.
3- . همان مدرک. پیام قرآن، ج 2، ص 142.

نعمت گوشت ماهی

گوشتى که زحمت پرورش آن را نکشیده اید تنها دست قدرت خدا آن را در دل اقیانوسها پرورش داده و رایگان در اختیارتان گذارده است.

مخصوصا تکیه روى طراوت و تازگى این گوشت، با توجه به اینکه در آن عصر و زمان از یک جهت، و در عصر و زمان ما از جهت دیگر، گوشتهاى کهنه فراوان بوده و هست، اهمیت این نعمت را آشکارتر مى سازد، و هم اهمیت تغذیه از گوشت تازه را.

با تمام پیشرفتى که در زندگى و تمدن مادى بشر به وجود آمده، هنوز دریا یکى از مهمترین منابع تغذیه انسان را تشکیل مى دهد، و همه سال صدها هزار تن از گوشت تازه اى که دست لطف پروردگار براى انسانها پرورش داده، از دریا صید مى شود.

لذا اکنون که جمعیت کره زمین رو به افزایش است و بعضى در مطالعات ابتدایى خود احساس مى کنند خطر کمبود مواد غذایى مردم جهان را براى آینده تهدید مى کند، افکار دانشمندان متوجه دریاها شده و چشم امید خود را به آن دوخته اند تا از طریق پرورش و تکثیر نسل انواع ماهیها بتوانند این کمبود را به مقدار قابل ملاحظه اى بر طرف سازند.

این از یک سو، از سوى دیگر مقرراتى براى جلوگیرى از آلوده شدن آب دریاها و از میان رفتن نسل ماهى ها وضع کرده اند که از مجموع آن اهمیت جمله فوق که در چهارده قرن قبل در قرآن نازل شده است روشنتر مى شود(1)

نقش آبزیان در حیات بشر

اگرچه صید ابزیان بی قصد و غرض صورت نمی گیرد، امّا مصرف آن ها به حساب نیازهای انسانی متفاوت است. بهره برداری غذایی و نیز استفاده های زینتی - زینت های ارایشی و نگه داری ان ها در آکواریوم - ، تفریحی، ورزشی، اقتصادی، صنعتی، ازمایشگاهی و دارویی از مصارف عقلایی ابزیان شمرده می شود که بسیار

ص: 278


1- . تفسیر نمونه، ج 11، ص 180.

قابل توجه بوده و باید در جای خود بررسی گردد. در این نوشتار گذری کوتاه بر این مباحث داریم:

استفاده زینتی

با این که انسان ها دارای سلیقه های گوناگون می باشند، امّا در به کارگیری اشیای مختلف زینتی سازگارند. ابزیان یکی از منابع مهمّ دست یابی به تزیینات به شمار می آیند که گاه با انجام تغییرات ساده یا پیچیده، طراوت بخش فضای زندگی هستند. دو کفه ای ها و حلزون های دریایی به خوبی دارای این اثرند. برخی حلزون ها به عنوان دکمه های زینتی برای لباس استفاده می شوند و گونه هایی از صدف ها و مرواریدها در جواهرسازی کاربرد دارند.

فقه اسلام نه تنها این امور را نهی نمی کند، بلکه نسبت به مصرف صحیح و اصولی ان تشویق می نماید؛ چرا که کشش و گرایش انسان به زیبایی ودیعۀ الهی و جزو ارزش ها به شمار می آید.همچنان که صاحب تفسیر گران سنگ المیزان در ذیل آیۀ شریفۀ: «.... وَتَسْتَخْرِجوُا مِنْهُ حِلْیَهً تَلْبَسُونَهَا...»(1) می فرماید: مقصود از استخراج زینت برای پوشیدن لولو و مرجانی است که از دریا گرفته می شود و زنان خود را با ان می آرایند.(2)

استفاده تفریحی

نگه داری ابزیان در اکواریوم و کلکسیون ها از جمله استفاده های تفریحی مجاز است. صید ورزشی نیز از اقسام استفاده تفریحی می باشد.

ابزیان یکی از منابع عمدۀ اقتصاد بعضی کشورها به حساب می آیند. درامد ارزی حاصل از صید، فروش و صادرات این نعمت های الهی می تواند به عنوان یکی از شاخص های رشد ارز و نیز اشتغال زایی شمرده شود.

ص: 279


1- . سوره النّحل ، 14.
2- . علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 12، ص 318، ذیل ایه.

قواعد عمومی قراردادها مانند وجود شرایط کافی برای طرفین قرارداد؛ همچون قصد، اختیار، بلوغ و نیز قواعد عمومی کالای مورد معامله از جمله؛ معلوم بودن کالا و قابلیت تسلیم آن و ... که در فقه معاملات امده است باید رعایت شود. از این رو می توان گفت: بهره مندی عقلایی و شرعی خواه در زمینه خرید و فروش و تجارت یا دیگر کاربردهای اقتصادی بلامانع است.

استفاده صنعتی

استفاده از آبزیان در امور صنعتی و ازمایشگاهی تا آن جا که مغایر قواعد عمومی فقه ابزیان نباشد، بدون اشکال است. می توان از روغن ماهی و بعضی سموم ابزیان برای درمان بیماری ها استفاده نمود. استفادۀ درمانی از فراورده های ماهی بدون فلس با اجازۀ مجتهد جامع الشرایط و به تشخیص پزشک متعهد در شرایط اضطراری نیز یکی از موضوعات روز است که در نوشتارهای بعدی به این گونه مصارف می پردازیم. این مقاله نگاهی به بررسی استفاده تغذیه ای به عنوان مشهورترین مصرف دارد.

استفاده تغذیه ای

توجه عموم انسان ها در طول تاریخ به ابزیان نگاه تغذیه ای بوده است. امروز نیز این موضوع بخش عمده ای از مطالعات و پژوهش های علمی را به خود اختصاص داده است.

تغذیه از ماهی

ماهی مشهورترین نوع از اقسام ابزیان به شمار می آید. کشور ما با داشتن آب های شمال و جنوب امکان دسترسی به این نعمت الهی را بسیار اسان کرده است. با این وجود نوع ماهی ها به حسب دریا متفاوت اند:

1. ماهی های دریای خزر (حوزۀ جنوبی دریای خزر؛ بخش آب های ایران).

2. ماهی های خلیج فارس و دریای عمان.

ص: 280

براساس برخی پژوهش ها تا کنون حدود 100 گونه ماهی در جنوب دریای خزر یافت شده است.(1) از انواع ماهی های خلیج فارس و دریای عمان نیز تا کنون 380 گونه شناسایی گردیده است.(2)

تغذیه از غیر ماهی

خوردن ابزیان غیر از ماهی و میگو در فقه ما حرام است و بر این مطلب ادعای اجماع شده است. در برخی از روایات نیز این حکم امده است. از آن جمله در روایت موثق عمار از امام صادق (علیه السلام) نسبت به حیوان دریایی به نام ربیثا پرسش شد. امام (علیه السلام) فرمود: ای عمار ما ان را از ماهی ها نمی دانیم.(3) تعلیل به این که حیوان نام برده از ماهی ها نیست؛ نشان دهنده این است که از حیوانات دریایی فقط ماهی قابلیت خوراکی برای انسان را دارد.همچنین دربارۀ برخی از ابزیان تصریح به حرمت تغذیه شده است، مانند: گوشت صدف های دریایی یا رودخانه ای و همچنین گوشت قورباغه، خرچنگ و لاک پشت.

شیخ کلینی (قدس سره) با سند از امام کاظم (علیه السلام) نقل کرد که حضرت فرمود: لایحلّ اکل الجرّی، ولا السلحفاه، ولا السرطان. قال: و سالته عن اللحم الذی یکون فی اصداف البحر والفرات، ایوکل؟ قال: ذلک لحم الضفادع، لایحلّ اکله؛ خوردن ماهی جری (از ماهی های بی فلس)، لاک پشت و خرچنگ حلال نیست. راوی از خوردن گوشت درون صدف های دریایی و رودخانه ای پرسید، امام (علیه السلام) فرمود: حکم آن ها حکم گوشت قورباغه را دارد و حلال نیست.(4) خوردن مارهای ابزی نیز

ص: 281


1- . نادری جلودار، اطلس ماهیان حوزه جنوبی دریای خزر، موسسه تحقیقاتی شیلات.
2- . دهقانی پشت رودی، اطلس ماهیان خلیج فارس و دریای عمان، انتشارات سازمان تحقیقاتی و اموزشی شیلات ایران.
3- . شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج 24، ص 140، ح 4.
4- . وسایل الشیعه، ج 24، ص 146، ح 1.

تحریم گردیده است و دلیل ان اطلاق روایتی از امام صادق (علیه السلام) است که فرمود: لایوکل من الحیّات شیء.(1)

مصرف ماهی از نگاه قران و روایات

ماهی از جمله غذاهای قدیمی بشر است.

آیۀ شریفۀ: «وَهُوَ الَّذی سَخَّرَالْبَحْرَ لِتَاکُلوُا مِنْهُ لَحْماً طَرِیّاً وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَهً تَلْبَسُونَهَا وَتَری الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ وَلِتَبْغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعلَّکُمْ تَشْکُرُون»(2) که به آیۀ شیلاتی مشهور است، اشاره به گوشت تازۀ ماهی دارد. علامه بزرگوار طباطبایی (قدس سره) می فرماید: ... مقصود از خوردن گوشت تازه از دریا، خوردن گوشت ماهی است که از دریا صید می شود.(3)

خوردن ماهی در روایات نیز مورد تاکید است. امام کاظم (علیه السلام) فرمود: بر شما باد به خوردن ماهی؛ چرا که اگر ان را بدون نان بخوری برای تو کافی است و اگر همراه نان بخوری بر تو غذایی دلنشین است.(4)

هرگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ماهی میل می کرد، می فرمود: «اللّهم بارک لنا فیه و ابدلنا به خیراً منه».(5)

البته مباحث فقهی صید و نیز شرایط ماهی مورد استفاده در تغذیه و دیگر مصارف مورد بحث در کتاب های فقهی امده است.در روایات بر حرمت استفاده خوراکی از ماهی بدون فلس مانند: مار ماهی اشاره شده است.

در برخی روایات نیز خوردن ان دسته از ماهیانی که دارای فلس بوده، ولی به دلایلی، هنگام صید، فاقد فلس شوند، جایز شمرده شده است. در روایت صحیح از

ص: 282


1- . همان، ج 24، ص 147.
2- . سوره النحل ، 14.
3- . علامه طباطبایی، تفسیرالمیزان، ج 12، ذیل ایه.
4- . وسایل الشیعه، ج 25، ص 74.
5- . همان، ج 25، ص 74.

حمّاد بن عثمان از امام صادق (علیه السلام) نسبت به خوردن ماهی سؤال شد، امام (علیه السلام) فرمود: انچه که فلس داشته باشد، خوردنش جایز است.

حمّاد از ماهی کنعت پرسش می نماید. امام (علیه السلام) می فرماید: خوردنش جایز است. حمّاد می گوید: کنعت ماهی بدون فلس است. امام (علیه السلام) می فرماید: بلی و لکنّها حوت سییه الخلق تحتکّ بکل شی فاذا نظرت فی اصل اذنها وجدت لها قشر.(1)

بلی، و امّا کنعت ماهی بد خُلقی است که خودش را به هر چیزی می زند (و در نتیجه پولک هایش می ریزد)؛ اگر به کنار گوشش نگاه کنی در آن فلس هایی می بینی.

میگو را نیز از جنس ماهی فلس دار می دانند.

امام خمینی (قدس سره) در مساله سوم از کتاب اطعمه و اشربه می فرماید: الاربیان المسمی فی لسان اهل هذا الزمان بالروبیان من جنس السمک الذی له فلس فیجوز اکله.(2)

چند نکته

1. مراد از فلس ان چیزی است که در عرف به ان پولک گفته می شود. چنانچه عرف گونه هایی از ماهی ها را بدون فلس بداند، استفاده غذایی از ان ماهی جایز نیست. از این نظر ماهی ها را می توان به سه دسته تقسیم کرد:

الف. ماهی های دارای فلس دایم.

ب. ماهی های دارای فلس غیر دایم.

ج. ماهی های بدون فلس.

2. حکم تخم ماهی و هرگونه فراورده های غذایی تابع همان ماهی است؛ پس اگر خوردن گوشت ان ماهی حلال باشد، استفاده های غذایی دیگر از ان نیز جایز

ص: 283


1- . همان، ج 24، ص 137.
2- . امام خمینی (ره)، تحریر الوسیله، ج 2، ص 126.

است، وگرنه جایز نمی باشد. این حکم در بین فقها مشهور است. محقق حلی (قدس سره) در شرایع می گوید: و بیض السمک المحلّل حلال و کذا بیض المحرّم حرام.(1)

3. چنانچه در شکم ماهی صید شده، ماهی دیگری باشد، در صورتی که ان ماهی از انواع حلال باشد، خوردنش اشکال ندارد. سکونی از امام صادق (علیه السلام) روایت نمود که از امیرالمؤمنین (علیه السلام) دربارۀ ماهی که درون شکم ماهی دیگر است، سوال شد. حضرت فرمود: هر دو را بخور.(2)

5 . خوردن ماهی زنده، به نظر برخی از فقها جایز است، از نظر بعضی فقها نیز احتیاط در مصرف امده است. مگر در مقام درمان و ضرورت که اشکالی ندارد.

ویژگی های تغذیه با ماهی

1. پروتیین غذاهای دریایی ارزش بالایی دارد و دارای کلیه اسیدهای امینه مورد نیاز بدن برای رشد و نمو می باشد. ن ان ماهی از انواع ان ماه

2. ماهی با دارا بودن 19% پروتیین و جذب 99% از این میزان و نیز وجود چربی ها و اسید امینه های ضروری بدن و ویتامین ها و مواد معدنی مهم، دارای ارزش بسیار بالای غذایی است.

3. برای درمان ناراحتی های گوارشی و عروقی موثر است. از گذشته های دور پزشکان بیشتر کشورها از جمله روسیه به جای تجویز دارو بیماران خود را به خوردن ماهی تشویق می کردند؛ زیرا داروهای شیمیایی دارای عوارض جانبی است و مصرف زیاد و طولانی ان باعث بروز ناهنجاری و ناراحتی های دیگر می گردد.

4. در مقایسه با سایر انواع گوشت ها، گوشت ماهی بافت پیوندی کمتری دارد. از این رو می توان گفت که تقریباً همه گوشت ماهی مصرف شده جذب بدن می گردد. به همین دلیل برای درمان بسیاری از ناراحتی ها خوردن گوشت ماهی توصیه می شود.

ص: 284


1- . شرایع الاسلام.
2- . وسایل الشیعه، ج 24، ص 6 8 ، ح 2.

5 . بسیاری از غذاهای پر ارزش دارای موادی هستند که ممکن است خوردن آن ها چندان نافع نباشد. بیشتر غذاهای جانوری از نظر پروتیین کامل هستند، و همه اسیدهای امینه مورد نیاز بدن را دارا می باشند. ولی غذاهای دریایی از این نظر اهمیت بسیاری دارند، چون علاوه بر تامین پروتیین مورد نیاز بدن دارای بسیاری از انواع مواد معدنی و ویتامین ها، به ویژه ویتامین ب 12 است. بدیهی است اگر این غذاها توام با سبزیجات مصرف گردد، ارزش غذایی ان افزون خواهد شد.

6 . گوشت، تخم و جگر ماهی دارای پروتیین، چربی و مواد معدنی بسیار مفید در سلامت انسان است.

7. پروتیین ماهی از نوع پروتیین سفید است و هضم ان در معده به راحتی انجام می شود. از این رو به کسانی که مبتلا به زخم یا ورم معده هستند خوردن گوشت ماهی توصیه می شود؛ زیرا هیچ گونه درد و ناراحتی در معده ایجاد نمی کند.

8 . چربی ماهی نیز از جمله چربی های اشباع نشده به شمار می آید و دارای دو نوع اسید چرب لینولینگ و لینولییک می باشد که به علت پایین بودن درجه ذوب هیچ گاه در خون و دیگر قسمت های بدن ذخیره نمی شود، بلکه جذب بدن می گردد. کسانی که دارای چربی خون هستند، مولکول های چربی ماهی قادر است تا مولکول های چربی موجود در خون و نیز چربی های رسوبی جدارۀ رگ ها را وارد عمل سوخت و ساز نماید و با این گردش زمینۀ کاهش چربی خون را فراهم کند.

9. گوشت ماهی دارای امگا 3 و امگا 6 می باشد که امگا 3 برای درمان ناراحتی های قلب و عروق بسیار مفید است و امگا 6 نقش موثری در شادابی پوست بدن و نشاط انسان دارد. خاویار نیز سرشار از امگا 3 و امگا 6 و اسیدهای چرب اشباع نشده، می باشد.

10. چربی امگا 3 موجود در گوشت ماهی در پیش گیری سکته مغزی و لخته شدن خون در عروق چشم و مغز و سایر اندام نقش مهمی دارد.

11. امگا 3 سبب کاهش میزان تری گلیسریدها نیز می گردد.

ص: 285

12. چربی امگا 3 به علت اثر بر روی پروستاگلاندین سبب کاهش فشار خون می شود.

13. ماده امگا 3 یک اسید چرب است که نقش عمده ای در جلوگیری از ارتریت ها (تورم مفاصل) دارد.

14. چربی امگا 3 نقش ضد سرطان دارد؛ شاید به همین دلیل زنان اسکیمو به ندرت مبتلا به سرطان سینه می شوند.

15. گوشت ماهی ها محتوی انواع متعدد و مقادیر مناسب ویتامین ها و مواد معدنی است و چربی - کلسترول - ان بسیار کم می باشد.

هرچه در رژیم غذایی روزانه، ماهی و سایر ابزیان بیشتر جایگزین شود؛ سلامت و فراغت از بیماری های گوناگون ارمغان زندگی خواهد بود.

16. وجود فسفر در مغز ماهی و میگو در رشد مغز و ازدیاد شیارهای مغزی بسیار موثر بوده و سبب بالا رفتن ضریب هوشی کودکان می شود. ید نیز برای رشد و نمو کودکان مفید است. به همین دلیل باید خانم های باردار ماهی را در طول دوران بارداری به عنوان غذای اصلی استفاده نمایند.

البته در مصرف ماهی اعم از پرورشی و دریایی باید این نکته بسیار مهم مورد توجه قرار گیرد که از مصرف و تغذیه پوست ماهی خودداری شود؛ زیرا پوست ماهی با داروهای شیمیایی ضد عفونی کنندۀ آب و نیز میکروب های موجود در اب تماس یافته و احتمال آلودگی ان زیاد است؛ از این رو بهتر است که پوست ماهی مورد استفاده قرار نگیرد.

پیام های کوتاه

ماهی هدیۀ الهی است، ان را از کودکان خود دریغ ننمایم.

با مصرف ماهی سلامتی را به خانواده خود هدیه کنید.

مصرف ابزیان باعث کاهش درصد سکته های قلبی می شود.

با مصرف ماهی، کودکانی سالم تر، شاداب تر و باهوش تر خواهید داشت.

ص: 286

تناسب اندام، سلامتی جسم و ... با مصرف ماهی نسبت دارد.

مصرف دو وعده ماهی در هفته موجب تقویت هوش و ذکاوت فرزندان ما می گردد.

با مصرف ماهی بدن خود را در مقابل افزایش رسوب کلسترول بیمه نمایید.

گوشت ماهی حاوی 13 نوع ویتامین ضروری برای بدن است.

مصرف ماهی از بروز افسردگی جلوگیری می کند.

طراوت و شادابی روحی و جسمی با مصرف ابزیان نسبت دارد.

مصرف ماهی موجب طول عمر بیشتر می شود.

ویتامین موجود در گوشت ماهی موجب تقویت قوۀ بینایی می گردد.

با مصرف مرتب گوش ماهی خطر ابتلا به بیماری گواتر و اسم کاهش می یابد.

سلامتی بدون پزشک با مصرف ماهی میسر است.

مصرف ماهی در سلامتی دندان ها موثر است.

با مصرف ماهی از پیری زودرس جلوگیری کنید.

ماهی فقط غذا نیست، دوا نیز هست.(1)

به چه دلیل ماهی بدون فلس حرام است؟

پاسخ

اهل البیت (علیهم السلام) انواعی از ماهی را تحریم کرده اند و به عنوان یک قاعده کلی فرموده اند که هر ماهی که فلس پولک نداشته باشد حرام است که ما در اینجا فقط به بیان چند روایت اکتفاء می کنیم:

الف: امام صادق (علیه السلام) فرمود: از ماهی هر ان چه که فلس و پولک دارد بخور و از ان چه که پولک ندارد نخور.(2)

ص: 287


1- . سایت شیلات ایران.مجله مطالعات قرآنی نامه جامعه (نامه جامعه) فروردین و اردیبهشت 1386، شماره 31 و 32 ، نقش آبزیان در حیات بشر، نویسنده: فاطمه صالحه شاهنوش فروشانی/کارشناس مهندسی محیط زیست(پایگاه اطلاع رسانی حوزه).
2- . من لا یحضره الفقیه، ج 3، باب صید و ذباحه ، ص 413.

ب: امام رضا (علیه السلام) در نامه ای به مامون تحریم گوشت ماهی بدون پولک را از شرایط اسلام بر شمرده است:( تَحْرِیمُ الْجِرِّیِّ (مِنَ السَّمَکِ) وَ السَّمَکِ الطَّافِی وَ الْمَارْمَاهِی وَ الزِّمِّیرِ وَ کُلِّ سَمَکٍ لَا یَکُونُ لَهُ فَلْس ) و حرام شمردن سگ ماهی و ماهی که مرده باشد و روی اب افتاده باشد و مار ماهی و زمیر و هر ماهی که پولک نداشته باشد.(1)

ج: امام صادق (علیه السلام) فرمود که حضرت امیر (علیه السلام) مرکب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سوار می شد و در بازار ماهی فروشان کوچه عبور می کرد و می فرمود نخورید و خرید و فروش نکنید ان ماهی های که پولک ندارند.(2)

برای اطلاع بیشتر می توانید به وسایل الشیعه ج 24 باب تحریم الحل السمک الذی لیس له فلوس صفحه 127 به بعد و تهذیب الاحکام ج 9 ص 2 به بعد (اول جلد) مراجعه فرمایید.

اهل سنت حتی خوک دریایی و .... را حلال می دانند و هر نوع ماهی را حلال می دانند الا بعضی از مکاتب انها که مار ماهی را حلال نمی دانند.(3)

ص: 288


1- . وسایل الشیعه، باب تحریم اکل السمک الذی لیس له فلس، ج 24 ، ص 129.
2- . تهذیب الاحکام ، ج 9 ، ص 2.
3- . الفقه علی مذاهب الاربعه ج 2 بحث اطعمه و اشربه. احکام خوردنی ها و آشامیدنی ها ، حرمت ماهی های بدون پولک ، تاریخ انتشار : 1385/10/9( منبع : پایگاه اطلاع رسانی حوزه)

سعة حکمة الخالق و قصر علم المخلوقين

فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْرِفَ سَعَةَ حِكْمَةِ الْخَالِقِ وَ قِصَرَ عِلْمِ الْمَخْلُوقِينَ فَانْظُرْ إِلَى مَا فِي الْبِحَارِ مِنْ ضُرُوبِ السَّمَكِ وَ دَوَابِّ الْمَاءِ وَ الْأَصْدَافِ وَ الْأَصْنَافِ الَّتِي لَا تُحْصَى وَ لَا تُعْرَفُ مَنَافِعُهَا إِلَّا الشَّيْ ءُ بَعْدَ الشَّيْ ءِ يُدْرِكُهُ النَّاسُ بِأَسْبَابٍ تُحْدَثُ مِثْلُ الْقِرْمِزِ(1)

فَإِنَّهُ لَمَّا عَرَفَ النَّاسُ صِبْغَهُ بِأَنَّ كَلْبَةً تَجُولُ عَلَى شَاطِئِ الْبَحْرِ فَوَجَدَتْ شَيْئاً مِنَ الصِّنْفِ الَّذِي يُسَمَّى الْحَلَزُونَ (2)

فَأَكَلَتْهُ فَاخْتَضَبَ خَطْمُهَا(3) بِدَمِهِ فَنَظَرَ النَّاسُ إِلَى حُسْنِهِ فَاتَّخَذُوهُ صِبْغاً(4) وَ أَشْبَاهُ هَذَا مِمَّا يَقِفُ النَّاسُ عَلَيْهِ حَالًا بَعْدَ حَالٍ وَ زَمَاناً بَعْدَ زَمَانٍ (5)-

قَالَ الْمُفَضَّلُ وَ حَانَ وَقْتُ الزَّوَالِ فَقَامَ مَوْلَايَ ع إِلَى الصَّلَاةِ وَ قَالَ بَكِّرْ إِلَيَّ غَداً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى فَانْصَرَفْتُ وَ قَدْ تَضَاعَفَ سُرُورِي بِمَا عَرَّفَنِيهِ مُبْتَهِجاً بِمَا مَنَحَنِيهِ حَامِداً لِلَّهِ عَلَى مَا آتَانِيهِ فَبِتُّ لَيْلَتِي مَسْرُوراً مُبْتَهِجاً.(6)

ص: 289


1- . القرمز صبغ احمر.
2- . الحلزون: دويبة تکون في صدف و هي المعروفة بالبزاق.
3- . الخطم مقدم انف الدابّة و فمها.
4- . يظهر من کلام الإمام (علیه السلام) اتّحاد القرمز و الحلزون، و يحتمل أن يکون المراد ان من صبغ الحلزون تفطن الناس باعمال القرمز للصبغ، لما فيهما من تشابه.
5- . ليس العجب من خالق أمثال هذه الذرة و الدودة و اصناف الأسماک الغريبة التي اختلفت اشکالها و تنوعت الحکمة فيها، و ليس العجيب- ان يهتدي الى الحکمة في کل واحد من تلک المصنوعات بعد وجودها و تکوينها، و انما العجب ممن ينکر فاطر السماوات و الأرض و ما فيهن و ما بينهن، مع إتقان الصنعة و احکام الخلقة و بداعة الترکيب، و لو نظر الجاحد الى نفسه مع غريب الصنع و تمام الخلق، لکان أکبر برهان على الوجود و وحدانية الوجود. ( الإمام الصّادق للمظفر ، ج 1 ، ص 177).
6- . توحيد المفضل، ص 126.

[گستردگى حکمت آفرینشگر و کوتاهى دانش آفریدگان]

هر گاه که خواستى از گستردگى حکمت آفرینشگر و کوتاهى دانش مخلوقان آگاه گردى به ماهیها، حیوانات آبى، صدفها و دیگر آبزیانى که در آبها زندگى مى کنند و در شماره نیایند بنگر. و تو از منافع این آفریدگان آگاه نمى گردى مگر اندکى که بر اثر برخى از حوادث رخ مى نماید. مثلا مردم هنگامى به فایده نوعى حلزون پى بردند که رنگ قرمز را شناختند [داستان این کشف این گونه بود]:

هنگامى که سگى در ساحل آب در گردش بود حلزونى را یافت. آن را خورد و خونش دهان او را رنگین کرد. [آنگاه که دهان سگ را دیدند] مردم به زیبایى آن رنگ پى بردند و از آن به عنوان رنگ استفاده کردند و دیگر مواردى که مردم گاه گاهى بر اثر بروز وقایعى به آنها پى مى برند.

مفضّل مى گوید: چون سخن بدین جا رسید ظهر شد. و مولایم (علیه السلام) براى اقامه نماز از جاى برخاست و فرمود: به خواست خداى بلند مرتبه، صبح زود به نزد من آى. به خاطر تعالیم و آموزش هاى امام (علیه السلام) سخت شادمان و مسرور گشتم و با سپاس از خداى جلّ و علا به خاطر آنچه عطایم فرمود راه خود را در پیش گرفتم و از خدمت امام (علیه السلام) مرخّص شدم و آن شب را شادمان و مسرور استراحت کردم(1).

ص: 290


1- . شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص 116.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109