ميراث مكتوب رضوى

مشخصات کتاب

سرشناسه: مطهرى، سيّد مصطفى، 1360 - يارى نيا تشريق. رضا، 1357.

عنوان و نام پديدآور: ميراث مكتوب رضوى / سيّد مصطفى مطهرى، رضا يارى نيا تشريق؛ تهيه پژوهشكده كلام اهل بيت (عليهم السلام).

مشخصات نشر: قم: مؤسسه علمى - فرهنگى دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، 1395.

مشخصات ظاهرى: 212 ص.

فروست: پژوهشكده كلام اهل بيت (عليهم السلام)؛ 7.

شابك ( ISBN): 978 -964 - 493 - 881 - 8

وضعيت فهرست نويسى: فيپا.

يادداشت: يادداشت: كتاب حاضر بازخوانى تطبيقى تراث روايى امام على بن موسى الرضا (ع) بر اساس دو كتاب "فهرست اسماء مصنفى الشيعه" نجاشى و "الفهرست" طوسى است.

يادداشت: كتابنامه ص. (206)-212؛ هم چنين به صورت زيرنويس.

موضوع: على بن موسى (ع). امام هشتم. 153؟ - 203 ق. - آثار منسوب.

موضوع: Ali ibn Musa, Imam VIII - Authorship

موضوع: على بن موسى (ع). امام هشتم. 153؟ - 203 ق. - كتابشناسى

موضوع: Ali ibn Musa, Imam VIII - Bibliography

موضوع: على بن موسى (ع). امام هشتم. 153؟ - 203 ق. احاديث

موضوع: - Hadiths Ali ibn Musa, Imam VIII

شناسه افزوده: مؤسسه علمى - فرهنگى دارالحديث. پژوهشكده كلام اهل بيت (عليهم السلام).

شناسه افزوده: پژوهشگاه قرآن و حديث

رده بندى كنگره: 9 1395 م 6 م/ 47/1 BP

رده بندى ديويى: 297/957

شماره كتاب شناسى ملى: 4237263

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ميراث مكتوب رضوى

سيد مصطفى مطهرى

رضا يارى نيا تشريق

ص: 3

ميراث مكتوب رضوى

سيّد مصطفى مطهرى، رضا يارى نيا تشريق

تحقيق: پژوهشكدۀ كلام اهل بيت (عليهم السلام)

ويراستار فارسى: على خنيفرزاده

ويراستار عربى: محمد پورصبَاغ

نمونه خوان: علينقى پارسانيا، سيّد هاشم شهرستانى، محمّدعلى دبّاغى

طراح جلد: حسن فرزانگان

ناشر: سازمان چاپ و نشر دار الحديث

نوبت چاپ: اوّل، 1394

شمارگان: 1000 نسخه

سازمان چاپ و نشر دار الحديث: قم، ميدان شهدا، ابتداى خيابان معلم، پلاك 125

تلفن: 37741650-025-37740523-025 ص. پ: 37185/4468

hadith@hadith.net

http: /www.hadith.net

ص: 4

فهرست مطالب

درآمد 12

نكاتى چند دربارۀ شيوۀ پژوهش 14

1. پيشينۀ بحث 14

2. نكات كلى در بررسى ها 15

گونه شناسى تراث امام رضا (عليه السلام) 17

1. كتاب 18

الف) كتاب هاى مستقل 19

ب) كتاب هاى مشتمل بر روايات رضوى 20

2. المسائل 22

3. نسخه 23

4. رساله 24

5. مسند 25

6. مكاتبه 25

فصل اوّل: المسائل 27

1. ابراهيم بن بشر 27

2. أحمد بن عمر الحلاّل 27

3. حَسن بن على بن زياد 35

4. الحسين بن مهران 58

5. زكريا بن آدم 64

6. سعد بن سعد بن الأحوص 70

7. سعد خادم أبي دلف 84

8. صباح بن نصر 84

ص: 5

9. عبدالله بن محمّد بن حصين 90

10. عيسى بن عبدالله بن سعد ابوبكر الأشعرى 95

11. الفتح بن يزيد الجرجانى 97

12. محمّد بن سنان ابوجعفر الزاهرى 108

13. محمّد بن سهل بن اليسع الاشعرى 118

14. محمّد بن فُضَيل بن كثير ابوجعفر الازرق 120

15. معاوية بن سعيد الكندى 137

16. ياسر الخادم 138

فصل دوم: النسخه 143

1. احمد بن عامر بن سليمان 143

2. العبّاس بن هلال الشامى 145

3. عبدالله بن على بن الحسين بن زيد 155

4. عبدالله بن محمّد بن على بن عباس 159

5. محمّد بن عبدالله بن عمرو بن سالم بن لاحق ابوعبدالله اللاحقى الصفّار 169

6. محمّد بن على بن الحسين بن زيد 170

7. محمّد بن عمرو بن سعيد الزيّات المدائنى 173

8. الحَسَن بن محمّد بن الفضل 176

فصل سوم: رساله و مكاتبه 203

الف) رساله 203

1. إبراهيم بن ابى البلاد 203

2. محمّد بن الحَسَن بن الجمهور 203

ب) مكاتبه 204

1. احمد بن عبدالله بن مهران 204

كتابنامه 206

ص: 6

سخن پژوهشكده

نگارش و نگاهداشت دانش اهل بيت (عليهم السلام) و ارائۀ آن در قالب هاى گوناگون، بخش جدايى ناپذير از حيات تمدن شيعى است كه در برگيرنده و گوياى جنبه هاى اصلى انديشۀ اسلام شيعه است. حضور صدها تن از راويان و مؤلفان كتاب هاى روايى در دوره هاى مختلف از تاريخ نگارش متون حديث گوياى يك جريان هدفمند راهبردى به منظور انتقال معارف منطبق با قرآن و سنت، در فراز و فرودهاى تلخ و شيرين تاريخ اسلامى است. در اين ميان به همان اندازه كه اهتمام بدنه علمى جامعۀ شيعه در دوره حضور اهل بيت (عليهم السلام) در نشر و پاسداشت معارف حديثى، امرى روشن است، تلاش عالمان عصر غيبت نيز در زنده نگاه داشتن ميراث پيشينيان و پالايش آنان نيز ارزشمند و در خور ستايش است.

از اين زاويه مى توان دور نماى كلى و جزئى از پيكره عمومى و محتواى تفصيلى معارف اهل بيت (عليهم السلام) را كه از طريق كتاب هاى فهرست و رجال شيعه در كنار كتاب هاى حديث - به عنوان دو گونه منبع اطلاع دهنده از مسير تاريخى معارف - به نمايش گذاشته شده، به تصوير كشيد؛ ناگفته پيداست كه بازيابى علمى منابع كهن شيعه كه اكنون در ميان ده ها كتاب حديثى پراكنده شده اند و نيز سنجش اعتبار اين منابع، از نخستين گام هاى پژوهش براى پى بردن به ابعاد كمتر دانسته فرهنگ و تمدن شيعه به شمار مى آيد.

مجموعه حاضر تنها برگى از اين دفتر زرين را به نمايش مى گذارد و مى كوشد تا

ص: 7

با تلفيق اطلاعات منابع فهرستى، رجالى و حديثى، ميراث عالمان شيعه در دوره امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) را در همان قالب هاى اصيل و اوليه اش بازنمايى كند.

روشن است كه اين اثر خود نيازمند نقد علمى در جهت تكميل و توسعه است و اين مهم جز با راهنمايى هاى گران مايگان فرهيخته ميسّر نمى شود.

پژوهشكده كلام اهل بيت (عليهم السلام) پژوهش در زمينه هاى مرتبط با معارف بنيادين اسلامى را از اهداف اساسى خويش مى داند و بدين منظور معرفى، احيا و مجموعه سازى ميراث علمى اعتقادى شيعه كه در راستاى تبيين مكتب فكرى اهل بيت (عليهم السلام) تدوين شده است، در كنار پژوهش هاى بنيادى، تطبيقى و كاربردى در معارف اعتقادى كتاب و سنت را از وظايف اصلى خود تلقى مى كند.

در پايان برخود فرض مى دانيم از همۀ كسانى كه اين پژوهشكده را در تبيين ابعاد معرفتى مكتب اهل بيت (عليهم السلام) مدد مى رسانند قدردانى كنيم. از رئيس محترم مؤسسه دارالحديث و پژوهشگاه قرآن و حديث حضرت آيت الله رى شهرى كه همۀ امكانات لازم را براى اين خدمت علمى و معنوى فراهم ساخته اند و نيز قائم مقام محترم پژوهشگاه جناب حجت الاسلام والمسلمين دكتر رضا برنجكار كه بيشترين سهم را در اين ميان برعهده داشته اند؛ از ايشان و از همۀ مسئولان پژوهشگاه و نيز از همكارانم در پژوهشكده و به ويژه از محققان اين اثر قدردانى و سپاسگزارى مى كنم و توفيقات بيشتر ايشان را در سايه عنايات امام عصر (عج) از حضرت حق تعالى خواستارم.

محمد تقى سبحانى

رئيس پژوهشكده كلام اهل بيت (عليهم السلام)

ص: 8

سخن نويسندگان

بى ترديد پژوهش دربارۀ تراث روايى و علمى شيعه در سده هاى نخستين تاريخ آن، سهمى بسزا در معرفى ابعاد گوناگون انديشه تشيع و دست يافتن به زواياى عميق و گاه ندانسته يا كم دانستۀ آن دارد. اين مهم اگر چه همواره به گونه هاى مختلف مورد توجه بوده است و آثار گران سنگ و درخور توجهى را به دنبال داشته است، اما گسترۀ اطلاعات در حوزه هاى مختلف آن، تلاش مجدانه اى را مى طلبد. از مهم ترين اين بخش ها، بازيابى و بازشناسى منابع كهن اماميه است كه مى بايد ضمن تدوين روش هاى مشخص بازيابى متون، با بهره گيرى از انواع منابع حديثى و اطلاعات موجود در كتاب هاى رجال، فهرست، تاريخ و نظائر آنها، براى انجام يافتن اين مهم مبادرت ورزيد.

در اين ميان دو كتاب رجال نجاشى و الفهرست طوسى، جايگاهى ممتاز در آگاهى دادن از مجموعه هاى نگاشته شدۀ عصر پيش از خود دارند كه بر اين اساس به نظر مى رسد كارهاى در خور فراوانى در قبال اين دو اثر تمدنى شيعه شايسته انجام دادن هستند. از جمله اين كارها مى توان به بازخوانى ويژگى هاى فهرستى اين دو اثر و چگونگى تحليل و اعتبارسنجى تراث پيشين در نگاه فهرستى و نيز چگونگى ساماندهى بررسى هاى جديد تطبيقى در مجموعه روايات موجود شيعه بر اساس همان ويژگى ها و نيز امورى از اين دست اشاره كرد. طبيعى است ديدگاه هاى انديشمندانۀ صاحب نظران درحوزه انديشۀ شيعه امرى است كه مى بايد در خلال اين

ص: 9

دست بررسى ها با دقت ارزيابى شوند تا با بهره گيرى از آن، راه هاى پيموده را بازبينى كرده و در راه هاى ناپيموده گام نهيم.

اين امر مهم، از جمله اهداف نوشته پيش روست كه در كنار مسير پيموده خود، بدان نيز توجه دارد و در اين راستا مى كوشد تا نمونه اى را در محدوده اى خاص براى جلب توجه بيشتر پژوهشگران در حوزۀ حديثى شيعه به اين دست بررسى ها، نشان دهد. نمونۀ حاضر، بازخوانى تطبيقى تراث روايى امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) بر اساس دو كتاب رجال النجاشى و الفهرست طوسى است كه با ارائه فصلى تطبيقى از كاركردهاى كتاب هاى فهرستى، بخشى از تراث رضوى (عليه السلام) را نيز معرفى كند.

تأكيد بر محوريت اين دو كتاب فهرستى در پرداختن به تراث علمى آن امام همام، از آن روست كه اين دو به خوبى گزارشى هايى درخور توجه از تراث روايى انتقال يافته از آن حضرت را به تصوير كشيده اند، به گونه اى كه اطلاعات ارائه شده افزون بر كاستن از دشوارى هاى عرصه بازسازى تراث، در شناخت جامع تر از آثار ايشان نيز سودمند خواهند بود. البته بايد توجه كرد كه نمى توان از تفاوت هاى روشى صاحبان اين دو اثر، و دست كم، در التفات به تراث امام رضا (عليه السلام) به سادگى چشم پوشيد. دانسته است كه رجال نجاشى اثرى متأخر از فهرست شيخ طوسى، يا ناظر به آن است و كيفيت گزارش ها و ظرافت بينى هاى مرحوم نجاشى نسبت به شيخ طوسى امرى آشكار است. هرچند در كنار اين سخن نبايد از تلاش هاى هوشمندانه شيخ طوسى در بهره گيرى از مصادر گوناگون فهرستى و روايى براى انتقال اطلاعات پيشين و هموار ساختن دستيابى به آنها، غافل شد. همچنان كه توجه به نقش برجسته و ممتاز دو عالم بزرگ شيعى، ثقة الاسلام كلينى و شيخ صدوق نيز در بهره گيرى از مكتوبات و روايات عالمان پيشين و انتقال حداكثرى تراث علمى اهل بيت (عليهم السلام) امرى بايسته است و از اين رو، مطالعۀ پيوسته آثار حديثى و فهرستى با يكديگر مى تواند به گونه اى مؤثر، نكات پنهان در اعتباربخشى به تراث نخستين اماميه و كيفيت فراگيرى دانش اصحاب و نقش آنها در تمدن شيعى را معرفى كند.

به هر روى، از جمله مهم ترين خصوصيات مشترك گزارش هاى مرتبط به آن امام

ص: 10

رضا (عليه السلام)، ارائه ضابطه مند آن به لحاظ نشر در كتاب هاى فهرست و برخى كتاب هاى روايى است. بر اين اساس، در اين گزارش ها - به ويژه در كتاب رجال نجاشى - امورى از قبيل گزارش قالب هاى متنوع و ساختارى مكتوبات - مانند كتاب، مسائل، نسخه، مكاتبه، رساله و مسند -، طريق به آنها و گاه ارزيابى و اعتبار سنجى آثار به گونه هاى مختلف و تا آنجا كه ممكن بوده، مورد توجه قرار گرفته است.

هرچند كه بررسى هاى بيشترى در اين خصوص ضرورى است.

كتاب حاضر با در نظر گرفتن همين دقت ها به ساماندهى تطبيقى اطلاعات گزارش شده براى اين آثار، در دو محور پرداخته است؛ محور نخست، معرفى اجمالى صاحبان آثار رضوى و قالب هاى نقل تراث را در بر مى گيرد و محور دوم، معرفى تفصيلى دسته هايى از اين قالب ها و بازشناسى آنها را عهده دار است. توضيح اين هر دو در ادامه خواهد آمد.

سيّد مصطفى مطهرى

رضا يارى نيا

ص: 11

درآمد

اشاره

عن عبد السلام بن صالح الهروى عن الرضا (عليه السلام) قال: رَحِمَ اللّهُ عَبداً أحيا أمرنا، فَقُلتُ لَهُ: فَكَيفَ يُحيي أمرَكُم؟ قال: يَتَعَلَّمُ عُلومَنا ويُعَلِّمُها النّاسَ، فَإنَّ النّاسَ لَو عَلِموا مَحاسِنَ كَلامِنا لَاتَّبَعونا....(1)

بى ترديد پژوهش دربارۀ تراث روايى و علمى شيعه در نخستين سده هاى تاريخ آن، در معرفى ابعاد گوناگون انديشۀ اين مكتب و دست يافتن به زواياى عميق و گاه ناشناخته يا كمتر شناخته شدۀ آن، سهمى بسزا دارد. اين كار سترگ اگرچه همواره به گونه هاى مختلفى در كانون توجه بوده و آثار گران سنگى را پديد آورده است، با اين حال، گسترۀ اطلاعاتِ حوزه هاى مختلفِ آن، كوشش هاى مجدّانه اى مى طلبد. از مهم ترين بخش هاى اين كار، بازيابى و بازشناسى منابع كهن اماميه است كه مى بايد با تدوين روش هاى مشخصِ بازيابىِ متون و بهره گيرى از انواع منابع حديثى و اطلاعات موجود در كتب رجالى، فهرستى، تاريخى و ديگر منابع مربوط انجام پذيرد.

در اين ميان، دو كتاب رجال النجاشى و الفهرست، در زمينۀ آگاهى بخشى دربارۀ مجموعه هاى نگاشته شدۀ عصر پيش از خود، جايگاهى ممتاز دارند. از اين روى، شايسته است در قبال اين دو اثرِ تمدنىِ شيعه كارهاى درخور و فراوانى انجام شود. از جملۀ اين كارها مى توان به بازخوانى ويژگى هاى فهرستى اين دو اثر، چگونگى تحليل و اعتبارسنجى تراثِ پيشين در نگاه فهرستى، و نيز چگونگى ساماندهى پژوهش هاى جديد تطبيقى در مجموعۀ روايات موجودِ شيعه، بر اساسِ آن ويژگى ها، اشاره كرد.

ص: 12


1- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 307.

طبيعى است ديدگاه هاى صاحب نظرانِ حوزۀ انديشۀ شيعى را مى بايد در خلال اين دست بررسى ها، با دقت ارزيابى كرد تا با بهره گيرى از آنها، راه هاى پيمودۀ بازبينى و راه هاى نرفته هموارتر شود.

اين مهم، از جمله اهداف نوشتۀ پيش روست كه در كنار مسيرى كه مى پيمايد، بدان نيز توجه دارد و در اين راه مى كوشد تا براى جلب توجه افزون ترِ پژوهشگرانِ حوزۀ حديثىِ شيعه به اين قبيل بررسى ها، نمونه اى را در محدوده اى خاص عرضه كند. پژوهش پيش رو، بازخوانى تطبيقى تراث روايى «امام على بن موسى الرضا (عليه السلام)» بر اساس دو كتاب رجال النجاشى و الفهرست است كه با عرضۀ فصلى تطبيقى از كاركردهاى كتاب هاى فهرستى، بخشى از تراث رضوى - عليه آلاف التحية و الثناء - را نيز معرفى مى كند.

تأكيد بر محوريت اين دو كتاب فهرستى در واكاوىِ تراث علمىِ آن امام بلندمرتبه، از آن روست كه اين دو به خوبى گزارش هايى درخور توجه را از تراث روايىِ انتقال يافته از آن حضرت به تصوير كشيده اند؛ به گونه اى كه اطلاعات عرضه شده در آنها، افزون بر كاستن از دشوارى هاى عرصۀ بازسازى تراث، در شناخت جامع تر آثار ايشان نيز سودمند خواهد بود. البته بايد توجه كرد كه نمى توان از تفاوت هاى روشى صاحبان اين دو اثر، دست كم در التفات به تراث امام رضا (عليه السلام) به سادگى چشم پوشيد. روشن است كه رجال النجاشى اثرى متأخر از فهرست شيخ طوسى، يا ناظر به آن است. نيز كيفيت گزارش ها و باريك بينى هاى نجاشى در قياس با شيخ طوسى بر محققان اين حوزه پوشيده نيست.

البته نبايد از تلاش هاى هوشمندانۀ شيخ طوسى در بهره گيرى از مصادر گوناگون فهرستى و روايى، براى انتقال اطلاعات پيشين و هموار ساختن دستيابى به آنها غفلت كرد. همچنان كه توجه به نقش برجسته و ممتاز دو عالم بزرگ شيعى، ثقة الاسلام كلينى و شيخ صدوق نيز در بهره گيرى از مكتوبات و رواياتِ عالمانِ پيشين و انتقال حد اكثرى تراث علمى اهل بيت امرى بايسته است. از اين رو مطالعۀ تطبيقى و همزمانِ آثار حديثى و فهرستى با يكديگر مى تواند به گونه اى مؤثر، نكات پنهان در اعتباربخشى به تراث

ص: 13

نخستينِ اماميه و كيفيت فراگيرى دانش اصحاب و نيز نقش آنان را در تمدن شيعى، به خوبى آشكار سازد.

به هر روى، از جمله مهم ترين ويژگى هاى مشتركِ گزارش هاى مرتبط به آن امام همام (عليه السلام)، عرضۀ ضابطه مند آنها به لحاظ نشر در كتب فهرستى و برخى كتب روايى است. بر اين اساس، در اين گزارش ها - به ويژه در كتاب رجال النجاشى - امورى از قبيل گزارشِ قالب ها و ساختارهاى متنوعِ مكتوبات - مانند كتاب، مسائل، نسخه، مكاتبه، رساله و مسند -، طريق به آنها، و گاه ارزيابى و اعتبارسنجى آثار به گونه هاى مختلف تا آنجا كه ممكن بوده، كانون توجه قرار گرفته است؛ هرچند بررسى هاى بيشتر در اين زمينه ضرورى است.

پژوهش پيش رو با تلاش براى در نظر گرفتن اين دقت ها، به ساماندهى تطبيقى اطلاعات گزارش شده دربارۀ آثار رضوى در دو محور پرداخته است: محور نخست، ذكر نام صاحبان آثار رضوى و معرفى قالب هاى نقل تراث را دربر مى گيرد؛ و محور دوم، معرفى تفصيلى دسته هايى از اين قالب ها و بازشناسى آنها را در كنار معرفى مصنفان اين آثار برعهده دارد.

نكاتى چند دربارۀ شيوۀ پژوهش

1. پيشينۀ بحث

بهره گيرى عالمان از دانش فراوان امامان در موضوعات مختلف و گردآورى و نشر معارف ايشان در قالب هاى گوناگون، از جمله مهم ترين رويكردهاى علمى شيعيان است. در اين راستا - چنانكه پيش تر نيز گفته شد - گزارش هاى كتب فهرستى دربارۀ تراث علمى امام رضا (عليه السلام) به دليل در برداشتن آگاهى هايى در دو جهتِ گزارش محتوايى آثار، خصوصاً با لحاظ قالب هاى متنوع نگارشى آن، و نيز ارائۀ آگاهى هايى دربارۀ مصنفين و طرق رسيدن به تأليفات ايشان، از جايگاه ممتازى برخوردار است. بيشترين سهم در انتقال اين آگاهى ها از آنِ دو كتابِ رجال النجاشى و الفهرست شيخ طوسى است. پس از اين دو، در ميان كتب متأخر و معاصر نيز كتاب هايى وجود دارد

ص: 14

كه اطلاعات سودمندى دربارۀ تراث امام رضا (عليه السلام) به دست مى دهند. هر چند نكاتى كه در بيشتر اين آثار به چشم مى خورد، عدم توجه به كارهاى تطبيقى در انتقال تراث علمى و نيز فقدان جامعيت نسبت به تمامى تراث است. اين دست اطلاعات به جز پاره اى موارد كه با تأكيد بر گزارش هاى روايى و يا برگرفته از چند نسخۀ خطى قديمى است، همگى به صورت اطلاعات اوليه و تحليل نشده و بر پايۀ همان دو كتاب پيشين است. از اين رو نمى تواند توضيحات كاملى دربارۀ وضعيت تراث امام رضا (عليه السلام) به دست دهد. فهرستى از اين منابع كه پيش از نگارش اين نوشته مورد توجه قرار گرفته اند عبارت اند از:

- الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج 11، ص 239.

- المعجم المفهرس لألفاظ بحارالأنوار، ج 1، ص 44 و 45.

- تدوين السنة الشريفة، ص 177 الى 182.

- حياة الإمام الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 177 تا 273.

- مكاتيب الائمة، ج 5، ص 1 تا 303.

- أعيان الشيعة، ج 2، ص 26 و 27.

- ميراث حديث شيعه، دفتر نهم، ص 7 تا 59 (در اين كتاب فهرستى از آثار پيش گفته و اطلاعات مرتبط به آن ها، به جز كتاب الذريعة إلى تصانيف الشيعة و مكاتيب الائمة ارائه شده است).(1)

2. نكات كلى در بررسى ها

با توجه به نوع موضوع اين نوشتار، موارد زير به عنوان گام هاى اصلى در بررسى هاى انجام شده به شمار مى آيد:

نخست: فهرستى از تراث رضوى ارائه شده توسط دو فهرست نگار بزرگ شيعه،

ص: 15


1- . شايان ذكر است كه كتاب هايى مانند جامع الرواة و اصحاب الامام الرضا (عليه السلام)، نگاشتۀ محمد مهدى نجف، و راويان امام رضا (عليه السلام) در مسندالرضا، تأليف عزيز اللّه عطاردى قوچانى و مجلد امام رضا (عليه السلام) از عوالم العلوم، نوشتۀ عبد اللّه بن نور اللّه بحرانى اصفهانى، و نيز مجلد امام رضا (عليه السلام) از بحارالأنوار علامۀ مجلسى در رديف اين منابع قرار مى گيرند كه در اين كار از نظر به دور نمانده اند.

مرحوم نجاشى و شيخ طوسى گردآورى و تنظيم شده است. بر اساس توضيحات پيشين، كتاب نجاشى محور اصلى مباحث اين نوشته بوده و گزارش هاى شيخ طوسى در تكملۀ مباحث نجاشى بيان شده است. بنابراين در اين مرحله به اين ديدگاه كه نجاشى كتاب خود را ناظر به فهرست شيخ نوشته، چندان مورد لحاظ واقع نشده است؛ زيرا هدفْ اطلاع يافتن از همۀ گزارش هاى مربوط به امام رضا (عليه السلام) در اين دو اثر بوده است. چنانچه پيش تر نيز گفته شد، اين دو اثر بيشترين سهم را در انتقال اطلاعاتِ مكتوباتِ حديثى بر عهده داشته اند، اما بى ترديد دستيابى به مجموعه اى جامع تر نيازمند بررسى هاى بيشترى است (براى نمونه رجوع شود به ذيل مبحث آثار احمد بن عامر بن سليمان).

دوم: در صورتى كه مصنف داراى آثارى باشد كه انتساب آنها از طريق راوىِ مصنف به امام قطعى است، در ذيل هر قالب و اثرِ ارائه شده مانند كتاب، مسائل و نسخه، به آن راوى اشاره شده است. همچنين در صورتى كه تنها وضعيتِ برخى آثارِ يك راوىِ مصنفْ معلوم باشد، در ذيل همان مورد به آثار ديگرى كه انتسابشان به امام چندان مشخص نيست، اشاره مى شود.

سوم: پس از مشخص شدن قالب هاى مكتوبات رضوى، مصنفان، راويان و يا مخاطبان آنها و نيز روايات و گزارش هاى مرتبط با آن راوىِ مصنف از امام رضا (عليه السلام) گردآورى شده است. بايد توجه داشت كه گاه در انتساب و برشمردن آثار يا نامه هاى امام به برخى افراد، به عنوان مكتوباتِ اصحاب تأملاتى وجود دارد، مانند آن جا كه امام نامه اى به يكى از اصحاب نوشته است، نه آنكه خود اثر، تلاش راوى باشد. اين دست موارد نيز بررسى شده و با اندكى تسامح، به عنوان مكتوبات رضوى به شمار آمده اند.

چهارم: كتب اربعه مهم ترين منابع حديثى مورد بررسى و استفاده بوده اند. همچنين با توجه به حجم بالاى اطلاعات، تلاش شده است تا در گردآورى و بررسى روايات جستجوى كاملى انجام شود و هر مجموعه با رعايت نكاتى از قبيل بررسى هاى سندى - طريقى به آن اثر، و برخى شواهد متنى ساماندهى گردد.

ص: 16

پنجم: شيوۀ تخريجِ روايات در اين نوشتار بدين صورت انجام يافته است كه مولفانى كه روايات مذكور در كتب آنها وجود دارد، تا قرن هفتم بررسى شده است و براى پرهيز از تكرار رواياتى كه در چند كتاب حديثى گزارش شده اند، يك روايت از معتبرترين و قديمى ترين و يا كامل ترين متن كتب اخذ شده و روايات مكرر در ذيل همان روايت بر اساس نام مشهور مؤلفْ آدرس داده شده است. در اين آدرس دهى اگر طريق، همان طريق روايت اخذ شده باشد، در ذيل آن بدون ذكر طريق تذكر داده شده است و اگر اختلافى در طريق وجود دارد، آن اختلاف ذكر شده است. متن روايات اگر شبيه روايت اخذ شده و يا با اختلاف لفظى بسيار اندك نقل شده باشد، با تعبير «مِثْلُه» و اگر با اختلافِ لفظى زياد نقل شده باشد، اما در معنا تغييرى به وجود نياورده باشد، با تعبير «نَحْوُه» ذكر شده است.

ششم: مجموعۀ حاضر در بردارندۀ آثارى غير از قالب كتاب است. در دفتر بعدىِ اين مجموعه، كتاب هاى گزارش شده از امام و نيز كتاب هاى در بردارندۀ روايات امام، به تناسب بررسى و ارائه خواهند شد.

هفتم: بررسى هاى پيشين تا اندازه اى كه ممكن بوده ملاحظه، و به آنها ارجاع داده شده است تا از موازى كارى پرهيز شده باشد.

گونه شناسى تراث امام رضا (عليه السلام)

اشاره

تلاش فراوان عالمان و اصحاب اماميه در بهره مندى از دانش آن حضرت، موجب ارائۀ قالب هاى متنوعى از مجموعه هاى روايى در فضاى جامعۀ اسلامى آن دوره شده است، به نحوى كه مى توان گفت در ميان مكتوبات گزارش شده از اهل بيت (عليهم السلام) بيشترين سهم را در حوزه هاى مختلفِ پاسخگويى به شبهات و پرسش ها و در نتيجه تثبيت انديشۀ اسلام و تشيع، به خود اختصاص داده است. هرچند بايد توجه داشت كه تعداد راويان تراث امام رضا (عليه السلام) و مصنفانِ اين حوزه، بيش از تعدادى است كه در دو كتاب رجال النجاشى و الفهرست ذكر شده است - چنانكه مقايسۀ ميان راويان از امام رضا در كتاب شريف الكافى و دو فهرست مذكور، به خوبى اين امر را آشكار

ص: 17

مى سازد - اما صاحبانِ آثار بر اساس اين دو كتاب و انواع قالب هايى كه در آن، آثار خود را ارئه نموده اند، به شرحى كه در پى خواهد آمد موضوع اين نوشتار است.

گفتنى است كه اگر چه ممكن است عناوين و الفاظ به كار رفته در گزارش هاى كتب فهرستى و رجالى، به لحاظ تعريف علمى هم پوشانى داشته باشند(1) و يا حتى تعاريف ارائه شده از آنها همچنان نيازمند بحث و بررسى بيشتر باشد، با اين همه رعايت امانت در نحوۀ گزارش اين دست كتب و انتساب آثار با همين قالب ها به مصنفين آنها، سبب به كارگيرى همان عناوين و الفاظ در اين نوشته بوده است. در ادامه و در ذيل هر قالب از نگاشته هاى گزارش شده در دو كتاب رجال النجاشى و فهرست شيخ طوسى، عنوان صاحب اثر و ارجاع بر اساس شمارۀ صفحۀ كتاب رجال النجاشى، داخل (...) و مقابل هر عنوان، و در صورت نبودنِ اطلاعات كافى در كتاب رجال النجاشى، به فهرست شيخ طوسى با علامت «ست» ارجاع داده شده است.

1. كتاب

اشاره

بيشترين عنوان به كار رفته در مجموع گزارش هاى نجاشى و شيخ طوسى در قالب مكتوبات، به واژۀ «كتاب»(2) اختصاص دارد كه خود بر دوگونه است:

نخست: كتاب هايى كه به طور مشخص در بردارندۀ كلام امام رضا (عليه السلام) است و به روشنى از انتساب آنها به امام سخن گفته شده است. براى نمونه مى توان به كتاب «داود بن سليمان» اشاره نمود كه نجاشى در ترجمۀ وى چنين آورده است: «لَه

ص: 18


1- . أعيان الشيعة، ج 1، ص 668؛ ميراث حديث شيعه، دفتر نهم، ص 18 و 19.
2- . «إنّ الكتاب مستعمل في كلمات الرجاليين في معناه المتعارف، و هو أعمّ مطلقاً من الأصل و النوادر (فوائد الوحيد، ص 32). يُطلق على الأصل كثيراً، و ربّما يُطلق فى مقابل الأصل، و ربّما يُطلق على النوادر فى مقابل الكتاب (فوائد الوحيد، ص 32-33). قيل: الكتاب ما كان فيه كلام المعصوم و كلام مصنّفه أيضاً (فوائد الوحيد، ص 33). قيل: الكتاب ما كان مبوّباً و مفصّلاً (فوائد الوحيد، ص 34). إنّ الكتاب أعمّ من الأصل (عدّة الرجال، ج 1، ص 95؛ نهاية الدراية، ص 529). الكتاب أعمّ مطلقاً من الأصل و النوادر، بل الجميع حتّى التصنيف و التأليف فى العرف المتأخر، و إن كان أحياناً يُطلق بعضها على بعض، إمّا للمناسبه أو بناء على خلاف الإصطلاح المتجدّد (توضيح المقال، ص 235؛ مقباس الهداية، ج 3، ص 32-33)» نقل از كتاب معجم مصطلحات الرجال و الدراية، ص 125-126.

كِتابٌ عن الرِّضا (عليه السلام)».(1)

دوم: كتاب هايى كه به احتمال زياد حاوى رواياتى از برخى ائمه، ازجمله امام رضا (عليه السلام) است. اين احتمال از آن جا ناشى مى شود كه مصنف، از راويان، از امام رضا (عليه السلام) نام برده است، اما كتابِ او همانند قسم اول به طور مستقيم به امام نسبت داده نشده است. براى نمونه نجاشى در ترجمۀ «ابراهيم ابى الكرام» و «ابراهيم بن ابى محمود» چنين آورده است: «رَوى عن الرِّضا (عليه السلام) لَهُ كِتابٌ»(2). در اين موارد بر اساس جستجوهاى انجام شده، مصنف يا راوىِ كتاب داراى رواياتى با سند واحد از امام رضا (عليه السلام) و نيز از برخى امامان ديگر است، كه مجموع اين روايات بر اساسِ معيارهاى بازيابى متون، مى تواند كتاب مورد نظر را سامان دهد. اين موارد عبارتند از؛

الف) كتاب هاى مستقل:

1. احمد بن محمد بن عمرو (75)

2. الفضل بن شاذان بن الخليل (307) [كتاب] العلل و كتاب مشتمل بر روايات

3. جعفر بن بشير البجلى (110، ست)

4. الحسن بن علي بن فضال (36 و 258)

5. الحسن بن محمد بن سهل النوفلى (38) [كتاب] مجالس و كتاب مشتمل بر روايات

6. الحسين بن محمد بن الفضل (56) [كتاب] مجالس

7. داوود بن سليمان بن جعفر (161)

8. عبد السلام بن صالح الهروى (245)

9. عبد العزيز بن يحيى (244)

10. عبد اللّه بن سعيد بن حيان (217)

ص: 19


1- . رجال النجاشى، ص 161، ر 426.
2- . همان، ص 21، ر 29 و ص 25، ر 43.

11. عثمان بن عيسى ابو عمرو (300)

12. على بن على بن رزين (277)

13. على بن مهدى بن صدقه (278)

14. كلثوم بنت سليم (319)

15. موسى بن سلمه (409)

16. وريزة بن محمد الغسانى (432)

17. هاشم بن ابراهيم العباسى (436)

ب) كتاب هاى مشتمل بر روايات رضوى:

1. ابراهيم بن ابى الكرام (21)

2. ابراهيم بن ابى محمود (25)

3. احمد بن الحسن بن اسماعيل (74)

4. احمد بن عمر بن ابى شعبة (98)

5. ادريس بن عبد اللّه بن سعد (104)

6. اسحاق بن آدم بن عبد اللّه (73)

7. اسماعيل بن مهران بن ابى نصر (27)

8. اسماعيل بن همام بن عبد الرحمن (30)

9. الحسن بن الجهم بن بكير (50)

10. الحسين بن سعيد بن حماد (150، ست)

11. حبيب بن المعلل الخثعمى (141)

12. الحسن بن محبوب السراد (123، ست)

13. حمدان بن المعافى ابو جعفر (138)

14. حمزة بن يعلى الأشعرى (141)

15. دارم بن قبيصة بن نهشل (162)

16. داوود بن القاسم ابا هاشم الجعفرى (181؛ ست)

ص: 20

17. داوود بن على اليعقوبى (160)

18. داوود بن كثير الرقى (156)

19. الريّان بن الصلت (165)

20. زكريا بن ادريس بن عبد الله (173)

21. زياد بن مروان ابوالفضل (171)

22. سعيد بن جناح الأزدى (182)

23. سعيد بن جناح (192)

24. سليمان بن جعفر بن ابراهيم (183)

25. صفوان بن يحيى ابومحمد (198)

26. عبد الرحمن بن ابى نجران (236)

27. عبد العزيز بن المهتدى (245)

28. عبد اللّه بن الصلت ابو طالب (217)

29. على بن أسباط بن سالم (253)

30. على بن الحسن بن رباط (251)

31. على بن النعمان الأعلم (274)

32. على بن سيف بن عميرة النخعى (278)

33. على بن مهزيار الأهوازى (254)

34. عمرو بن سعيد المدائنى (287)

35. مقاتل بن مقاتل البلخى (424)

36. محمد بن ابى عمير زياد (327)

37. محمد بن الحسن بن زياد (363)

38. محمد بن القاسم بن الفضيل (362)

39. محمد بن صدقة العنبرى (364)

40. محمد بن عيسى بن عبد الله (338)

41. مرزبان بن عمران (423)

ص: 21

42. معاوية بن حكيم بن معاويه (412)

43. معمر بن خلاد (412)

44. نصر بن قابوس اللخمى (427)

45. هارون بن عمر بن عبدالعزيز (439)

46. الهيثم (هيثم) بن عبداللّه الرمانى (436)

47. يحيى بن الحسن بن جعفر (442)

48. يونس بن عبد الرحمن (447)

49. يونس بن يعقوب بن قيس (446)

2. المسائل

اصحاب اماميه پرسش هاى خود را از امامان گاه به صورت شفاهى و گاهى كتبى، و نيز گاه در طول بازه اى از زمان يا به صورت يك جا سوال كرده و آنرا در قالب «مسائل»(1) ارائه نموده اند. نجاشى، به طور متداول دربارۀ ارتباط اين دست نوشته ها با امام چنين مى آورد:

«لَهُ عَنْهُ (عليه السلام) مَسائل».(2) هر چند ممكن است اين نحوه پرسش ها در مواردى به صورت مكاتبات نيز باشد، اما به نظر مى رسد اساساً مسائل و مكاتبات حجمى متفاوت از يكديگر داشته اند. از اين رو محتواى آنها نيز در دو قالب مجزا ارائه شده است. مسائل محمد بن سنان نمونۀ مشخصى از اين دست مى باشد.(3)

همچنين دربارۀ نگارش هايى با عنوان «المسائل»، تنها به دو شخصيتِ صاحب «المسائل» به نام هاى ابراهيم بن بشر و سعد خادم ابى دلف بر مى خوريم كه به دليل در دست نداشتن روايات نقل شده از ايشان از امام رضا (عليه السلام) در منابع شيعى، تنها از عنوان ايشان ياد شده است.

نگاشته هاى مبتنى بر اين قالب عبارت اند از:

ص: 22


1- . هى مجموعة مختصّة بما سألها صاحب الكتاب من أحد الأئمّة فى مسائل متفرّقة (معجم مصطلحات الرجال و الدراية، ص 156).
2- . رجال النجاشى، ص 99، ر 248 و ص 328، ر 888.
3- . همان.

1. ابراهيم بن بشر (23)

2. احمد بن عمر الحلال (99)

3. الحسن بن علي بن زياد (40)

4. الحسين بن مهران بن محمد (56)

5. زكريا بن آدم بن عبد اللّه (174) و كتاب مشتمل بر روايات

6. سعد بن سعد بن الأحوص (179) و كتاب مشتمل بر روايات

7. سعد خادم أبي دلف (216، ست)

8. صباح بن نصر الهندى (202)

9. عبد اللّه بن عبداللّه بن سعد (227)

10. عيسى بن عبداللّه بن سعد الاشعرى (296)

11. فتح (الفتح) بن يزيد الجرجانى (311)

12. محمد بن سنان ابو جعفر (328)

13. محمد بن سهل بن اليسع (368)

14. محمد بن فضيل بن كثير (367)

15. معاوية بن سعيد (411)

16. ياسر الخادم (515، ست)

3. نسخه

نجاشى از پاره اى مكتوبات با عنوان «نسخه»(1) ياد كرده است كه احتمالاً مراد او از

ص: 23


1- . «هى عنوان عامّ لبعض رسائل صغيرة من مؤلّفات القرون الاُولى، تحتوى على مسائل و أحكام عملية دينية، فهى من مصادر التشريع، وهى كالاُصول الأربع مئة، يرويها الراوى لها عن مصنّفه مع الواسطة فيعبّر عنها بنسخة فلان عن فلان... فلعلّ النسخة اسم لكتاب جُمع فيه أحكام تأسيسية وضعها الإمام و أملاه على الروارى، فى قبال الأصل الذى هو كتاب جُمع فيه أحكام إمضائية نقلها الراوى (وهو المصنّف للأصل أو الراوى عن آبائه) ثمّ عرضها على الإمام و أخذ تأييده لها (الذريعة، ج 24، ص 148). ان نسخه قريبة من الاصل فى كونها مروية (الذريعه، ج 24، ص 318)» نقل از معجم مصطلحات الرجال و الدراية، ص 183. همچنين بر اساس شواهدى مى توان نسخه را رونوشتى از يك نوشته دانست (رجال النجاشى، ص 60)، و يا آن را تحريرى از يك نوشته در حالت بازنگرى آن اثر به شمار آورد (رجال

اين كار، تمييز ميان آثار يك مولف با نمونه اى خاص از تأليفات وى و يا تميز دادن ميان نسخه هاى يك مجموعۀ نقل شده از آن مصنف بوده است. يكى از بارزترين نمونه هاى مورد دوم را مى توان در ترجمۀ احمد بن عامر بن سليمان مشاهده كرد.(1)

1. أحمد بن عامر بن سليمان (100 و 229)

2. العباس بن هلال الشامى (282)

3. عبد اللّه بن علي بن الحسين (227)

4. عبد اللّه بن محمد بن علي (228)

5. محمد بن عبد اللّه بن عمرو (366)

6. محمد بن علي بن الحسين (366)

7. محمد بن عمرو بن سعيد (369)

8. الحسن بن محمد بن الفضل (51) و كتاب مشتمل بر روايات

4. رساله

امامان شيعه گاه بر اساس نيازهاى زمان خود، نوشته هايى را به يكى از اصحاب يا اشخاص در قالب «نامه / رساله»(2) ارسال مى نمودند.

همان گونه كه گاهى بالعكس رساله هايى از طرف اصحاب يا اشخاصى به ايشان ارسال مى شده است. نمونه اى از اين رساله ها، نامۀ امام رضا (عليه السلام) به ابراهيم بن ابى البلاد است كه نجاشى آن را چنين گزارش كرده است: «كانَ لِلرِّضا (عليه السلام) الَيه رِسَالة».(3) البته بايد توجه داشت كه رساله ها،

ص: 24


1- النجاشى، صص 268 و 346) و در حالت سوم نسخه را توصيفى براى محتواى اثر دانست، بدين معنا كه نسخه اثرى از امام به نقل از نياكانش است. اين مورد بيشتر با قرينه ثابت مى شود («جستارى در مفهوم نسخه، سبكى در گردآورى و گزارش احاديث»، احسان سرخه اى، علوم حديث، سال 18، شماره چهارم).
2- . «هى المراسلات التى جرت بين الأصحاب و الأئمّة و حُفظت و دُوِّنت حول مسألة واحدة غالباً، أو موضوع معيّن. الرسالة من قبلهم تقضى بعدالة الرجل و وثاقتة (تنقيح المقال، ج 1، ص 210). الرسالة من قبلهم ليست بدليل على حسن (قاموس الرجال، ج 1، ص 70)» نقل از معجم مصطلحات الرجال و الدرايه، ص 68.
3- . رجال النجاشى، ص 22، ر 32.

به لحاظ موضوعات محتوايى گاه همپوشانى هايى با مسائل / مكاتبه ها دارند. اين موارد عبات اند از:

1. ابراهيم بن ابى البلاد (22)

2. محمد بن حسن بن جمهور (337) و كتاب مشتمل بر روايات

5. مسند

اِسناد روايات توسط امامان به پدرانشان تا به پيامبر (صلى الله عليه وآله)، نمونه اى روشمند از ارائۀ معارف بر اساس ضروريات زمان و نياز مخاطب است. شيخ طوسى نمونه اى از آن را با عنوان «مسند»(1) در ترجمۀ «اسماعيل بن على بن على بن رزين» نام برده است(2) كه البته نجاشى آن را كتابى دانسته، و از اين رو در بخش كتب منسوب به آن حضرت ارائه شده است.

1. إسماعيل بن على (بن على) (33، ست)

6. مكاتبه

نحوۀ ديگرى از ارتباطات علمى گزارش شده با امامان در قالب «مكاتبه»(3) است كه پيش تر توضيحاتى دربارۀ آن در ذيل عنوان «المسائل» ارائه شد. گفتنى است نجاشى تنها در ترجمۀ محمد بن احمد بن عبداللّه بن مهران مكاتبه اى را به پدر وى در ارتباط

ص: 25


1- . هو الحديث الذى اتّصل سنده مرفوعاً من راويه إلى منتهاه الى المعصوم، و أكثر ما يُستعمل فى ما جاء عن النبى، و يقال له: «المتّصل» و «الموصول» أيضاً. (الرعاية فى علم الدراية، ص 96؛ وصول الأخيار، ص 100؛ الرواشح السماوية، ص 127؛ جامع المقال، ص 4؛ توضيح المقال، ص 272؛ نهاية الدراية، ص 186؛ مقباس الهداية، ج 1، ص 202).
2- . الفهرست، ص 32، ر 37.
3- . هو ما حكى كتابة المعصوم، سواء كتبه ابتداءً لبيان حكم أو غيره، أو فى مقام الجواب. و هل يخصّ بكون الكتابة بخطّه الشريف؟ ظاهر بعض العبائر و صريح آخر الاختصاص، و التعميم غير بعيد. لبّ اللباب (چاپ شده در ميراث حديث شيعة، ج 2)، ص 455؛ توضيح المقال، ص 276؛ مقباس الهداية، ج 1، ص 283.

با امام رضا (عليه السلام) گزارش كرده است.(1) البته در ترجمۀ احمد بن عبداللّه تنها از دو كتاب براى وى خبر مى دهد(2)كه بسيار بعيد است مكاتبۀ مذكور يكى از همان كتاب ها باشد. پس تنها مكاتبۀ زير در دست است:

2. احمد بن عبداللّه بن مهران (346)

آنچه در پى مى آيد بازسازى قالب هاى ارائه شدۀ احاديث رضوى، در سه فصل شامل «مسائل»، «نسخه»، «رساله و مكاتبه» است.6.

ص: 26


1- . رجال النجاشى، ص 346، ر 935.
2- . همان، ص 346.

فصل اوّل المسائل

1. ابراهيم بن بشر

در برخى نسخِ كتاب رجال نجاشى با عنوان ابراهيم بن الوليد بن بشير از وى ياد شده و چنين آمده است: «له صغار مسائل إلى الرضا (عليه السلام)». همچنين در برخى نسخ ديگر از وى با عنوان ابراهيم بن اَبان بن بشر ياد شده است. با اين همه، عالمان فن رجال بر درستى عنوان ابراهيم بن بشر اتفاق نظر دارند.(1) در ميان كتب رجالىِ متقدم تنها نجاشى به ذكر ترجمۀ وى پرداخته، و طريق خود را به مسائلى كه ابراهيم بن بشر به خدمت امام (عليه السلام) عرضه داشته، بيان نموده است. از آنجايى كه در كتب حديثى، روايتى از وى، منقول از امام رضا (عليه السلام) ذكر نشده، آگاهى اى دربارۀ سرنوشت اين اثر در اختيار نيست.

2. أحمد بن عمر الحلّال

وى از راويان و مصنفين كوفى است. شيخ وى را به «اَنماطى»(2) نيز توصيف كرده است كه احتمالاً به شغل فرش فروشى وى اشاره دارد(3).

عنوان مشهور «الحلّال (=

ص: 27


1- . معجم رجال الحديث، ج 1، ص 32.
2- . رجال الطوسى، ص 353؛ خلاصة الأقوال، ص 14.
3- . «هذه النسبة إلى بيع الأنماط و هي الفرش التي تُبسط»، (الأنساب، ج 1، ص 378)، همچنين «انماطيون» جماعتى مشهور از اهل نيشابور بوده اند (تاريخ بيهق، ص 126)، و در كرخ نيز بازارى به نام «سوق الانماط» بوده است (المنتظم، ج 5، ص 319).

شيره فروش)» كه در كلام مرحوم نجاشى بدان اشاره شده، گاه به صورت «الخلّال (=سركه فروش)» نيز براى وى ضبط شده است.(1) اين اختلاف در ضبط، منشأ ترديد دربارۀ تعدد يا اتحادِ صاحبان اين تعبير شده است؛ چنانكه شيخ نيز از احمد بن عمر الخلال و الحلال، به ترتيب در باب اصحاب امام رضا (عليه السلام)(2) و در باب «مَنْ لَمْ يَرْوِ عن واحِدٍ...» ياد مى كند.(3) اين سخن در كنار برشمرده شدن وى از اصحاب امام كاظم (عليه السلام)(4) و روايتى از كتاب شريف الكافى(5) كه در آن احمد بن عمر بدون هيچ يك از اين دو تعبير، از امام باقر (عليه السلام) روايتى نقل مى كند، فرضيۀ تعدد را تقويت مى كند(6). علاوه بر اينكه از احمد بن عمر الخلال روايتى از امام صادق (عليه السلام) و امام كاظم (عليه السلام) در مصادر روايى وجود ندارد. هر چند ممكن است همين نكته، يعنى عدم وجود روايتى با عنوان «الخلال» در مصادر روايى، به اتحاد خارجى صاحبان اين دو تعبير به عنوان يكى از شاگردان امام رضا (عليه السلام) دلالت داشته باشد.

دربارۀ وضعيت رجالى او تنها شيخ طوسى در كتاب رجال خود به بيان توثيق و تذكرى دربارۀ وى با عبارت «ثقه ردى الأصل» پرداخته است.

«ردى الأصل» به).

ص: 28


1- . رجال النجاشى، ص 99؛ رجال الطوسى، ص 352؛ رجال ابن داوود، ص 35. همچنين تعابير «الحلبى» در كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 101، و «الجلاب» در وسائل الشيعه، ج 14، ص 104 نقل شده است كه هردو تصحيف «الحلال» است.
2- . رجال الطوسى، ص 352
3- . همان، ص 412.
4- . رجال البرقى، ص 52.
5- . الكافى، ج 8، ص 396. هر چند وى رواياتى از امام صادق (عليه السلام) با واسطه دارد.
6- . در اينجا مى بايست به نكاتى توجه نمود. در برخى از نسخ رجال شيخ نيز الحلّال گزارش شده است. همچنين در خصوص روايت احمد بن عمر از امام باقر (عليه السلام) در كتاب الكافى، چاپ دار الحديث، تعليقه اى نگاشته شده است كه بيانگر وقوع نوعى تحريف در سند است (الكافى، ج 15، ص 863، قم: دارالحديث، 1387 ه -. ش). نيز كثرت اشتباه شيخ در شمارش راويان در باب «من لم يرو عن واحد من الأئمّة» مانع از حكم به تعدد راوى است. (برگرفته از درس گفتارهاى استاد سيد عليرضا حسينى).

كتابى گفته مى شود كه در آن اغلاط فراوان وجود دارد.(1) در نتيجه برخى از عالمان رجال مانند شيخ طوسى(2) و ابن داود(3)قائل اند كه اين عبارت منافاتى با وثاقت راوى ندارد. هرچند برخى ديگر مانند علامۀ حلى با ملاحظۀ اين واژه در پذيرش روايات احمد بن عمر توقف كرده اند.(4)

نجاشى براى احمد بن عمر از اثرى با عنوان «المسائل» ياد كرده(5) كه با مجموعۀ روايات فراوان وى از امام رضا (عليه السلام) كه غالبا با واژه «سَألْته» همراه است سازگارى دارد. اما شيخ طوسى براى وى از نگاشته اى با عنوان «كتاب» ياد كرده است(6) و در فهرست خود دو طريق(7) را به وى نقل مى كند كه با طريق نجاشى(8) به احمد بن عمر همخوان نيستند. شيخ طوسى در رجال به روايت مستقيم محمد بن عيسى اليقطينى از احمد بن عمر اشاره مى كند،(9) در حالى كه محمد بن عيسى بن عبيد در طريق نجاشى با يك واسطه از احمد بن عمر روايت نقل كرده است.(10) با اين حال مسعودى روايتى را از حميرى به نقل از محمد بن عيسى از احمد بن عمر نقل مى كند كه با طريق شيخ8.

ص: 29


1- . در معناى اين اصطلاح اقوال گوناگونى مطرح است، از جمله: برگرفته شدن از كتابى مشتمل بر اغلاط يا تصحيف شده و يا با عربى غير صريح و يا مذموم بودن قبيلۀ مصنف. (عدة الرجال، ج 1، ص 165؛ مناهج الأخيار في شرح الاستبصار، ص 319؛ شعب المقال في درجات الرجال، ص 161؛ الرسائل الرجالية، ج 4، ص 120؛ أعيان الشيعه، ج 3، ص 55؛ الذريعة، ج 2، ص 139).
2- . عدة الرجال، ج 1، ص 165.
3- . رجال ابن داود، ص 35.
4- . خلاصة الأقوال، ص 14.
5- . رجال النجاشى، ص 99
6- . الفهرست، ص 82
7- . أخبرنا به ابن أبي جيد عن محمّد بن الحسن بن الوليد عن محمّد بن أبي القاسم عن محمّد بن علي الكوفي عن أحمد بن عمر (و رواه أيضاً ابن الوليد عن سعد و الحميري عن أحمد بن أبي عبد اللّه عن محمّد بن علي الكوفي عن أحمد بن عمر) (همان).
8- . أخبرنا محمّد بن علي قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن يحيى، قال: حدّثنا عبد اللّه بن جعفر، قال: حدّثنا محمّد بن عيسى بن عبيد، قال: حدّثنا عبد اللّه بن محمّد عن أحمد بن عمر (رجال النجاشى، ص 99).
9- . رجال الطوسى، ص 412، رقم 5970.
10- . همان، ص 99، رقم 248.

طوسى همخوان است.(1)

اما در موارد متعددى از روايات كتاب شريف الكافى،(2) كلينى به طريق خود از معلَّى بن محمد از حسن بن على الوشّاء از احمد بن عمر روايت كرده است.(3) روايات احمد بن عمر در اسناد تهذيب گاه با برخى واسطه هاى مشترك با كتاب شريف الكافى(4) و گاه از طريق برخى راويانى كه معمولاً در انتقال روايات رضوى نقش داشته اند، نقل شده است كه در پاره اى موارد در طريق شيخ طوسى به احمد بن عمر نيز حضور دارند.(5) شيخ صدوق در كتاب من لايحضره الفقيه در دو روايت به واسطه حسن بن على الوشّاء - همانند الكافى -(6) و در يك روايت با واسطۀ حسين بن سعيد(7) از احمد بن عمر نقل روايت كرده است. مجموعۀ اين طرق با لحاظ اشتراكات فراوان آن مى تواند به معناى تعدد طرق المسائل احمد بن عمر الحلّال باشد.).

ص: 30


1- . إثبات الوصية، ص 206.
2- . به جز دو روايت: الكافى، ج 1، ص 52 و ج 4، ص 449.
3- . همان، ج 1، ص 190، ح 3 و ص 215، ح 3 و ص 276، ح 2. بايد توجه داشت كه حسن بن على الوشّاء خود از راويان امام رضا (عليه السلام) و داراى آثارى نيز هست. از اين رو محتمل است اين مجموعه - كه اسناد آن مشخص است - در كتب الوشاء منتقل شده باشد.
4- . و عنه [سعد بن عبداللّه]، عن يعقوب بن يزيد، عن الحسن بن علي الوشّاء، عن أحمد بن عمر (تهذيب الأحكام، ج 2، ص 19، ح 3)، و الحسين بن محمّد، عن معلّى بن محمّد، عن الوشّاء، عن أحمد بن عمر الحلال (الكافى، ج 1، ص 426، ح 70).
5- . عنه [أحمد بن محمّد]، عن عبّاد بن سليمان، عن سعد بن سعد، عن محمّد بن القاسم بن الفضيل، عن أحمد بن عمر (تهذيب الأحكام، ج 2، ص 307، ح 98). أخبرنا به ابن أبي جيد، عن محمّد بن الحسن بن الوليد، عن محمّد ابن أبي القاسم، عن محمّد بن علي الكوفي، عن أحمد بن عمر. (و رواه أيضاً ابن الوليد عن سعد و الحميري عن أحمد بن أبي عبد اللّه، عن محمّد بن علي الكوفي، عن أحمد بن عمر) (الفهرست، ص 82، ر 103).
6- . روى الحسن بن علي الوشّاء عن أحمد بن عمر (كتاب من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 47، ح 3300). روى الوشّاء عن أحمد بن عمر الحلبي (همان، ص 101، ح 3415).
7- . روى الحسين بن سعيد عن أحمد بن عمر (همان، ج 2، ص 408، ح 2833).

روايات

1. و عنه(1) بإسناده عن أحمد بن عمر الحلّال، قال: قُلتُ لأبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام): الرَّجل مِن أصحابِنا يُعطيني الكِتابَ و لا يَقولُ:

اروِه عَنّي، يَجوز لي أن أرويه عَنهُ؟ قال: فَقالَ: إذا عَلِمَت أنَّ الكِتابَ لَهُ فَاروِه عَنهُ.(2)

2. و بهذا الإسناد(3) عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي، عن أحمد بن عمر الحلّال، قال: سَألتُ أبا الحَسَن (عليه السلام) عن قَولِ اللّهِ (عزوجل) (أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ) (4) فَقالَ: أميرُ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ الشّاهِدُ عَلى رَسولُ اللّه (صلى الله عليه وآله)، و رَسولُ اللّه (صلى الله عليه وآله) عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ.(5)

3. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن عن أحمد بن عمر، قال: سَألتُ أبا الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) عن قَولِ اللهِ (عزوجل): (ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْكِتابَ اَلَّذِينَ اِصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا) (6) الآية. قال: فَقالَ: وُلدُ فاطِمَةَ [عليها السلام]، و السّابِقُ بالخَيراتِ الإمامُ، و المُقتَصِدُ العارِفُ بِالإمامِ، و الظّالِمُ لِنَفسِهِ الَّذي لا يَعرِفُ الإمامَ.(7)

4. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أحمد بن عمر، قال: سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) عن قَولِ اللهِ (عزوجل):

(إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَماناتِ إِلى أَهْلِها) .(8) قال: هُم الأئِمَّةُ مِن آلِ محمّد (صلى الله عليه وآله) أن يُؤَدّىَ الإمامُ الأمانَةَ إلى مَن بَعدِهِ و لا يَخُصَّ بِها غَيرَهُ و لا يَزويها عَنهُ.(9)

5. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، قال: حدّثني الوشّاء، قال: حدّثنا أحمد بن عمر الحلّال، قال: قُلتُ لأبي الحَسَن (عليه السلام): أخبِرَني عَمَّن عانَدَكَ و لَم يَعرِف2.

ص: 31


1- . محمّد بن يحيى.
2- . الكافى، ج 1، ص 52، ح 6.
3- . الحسين بن محمّد
4- . هود: 17.
5- . الكافى، ج 1، ص 190، ح 3.
6- . فاطر: 32.
7- . الكافى، ج 1، ص 215، ح 3.
8- . النساء: 58.
9- . الكافى، ج 1، ص 276، ح 2.

حَقَّكَ مِن وُلدِ فاطِمَةَ، هوَ و سائِر النّاسِ سَواءٌ في العِقابِ؟ فَقالَ: كانَ عَليُّ بنُ الحُسَينِ (عليه السلام) يَقولُ: عَلَيهِم ضِعفا العِقابِ.(1)

6. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أحمد بن عمر الحلّال أو غيره، عن الرِّضا (عليه السلام)، قال: قُلتُ لَهُ: إنَّهُم يُحاجّونّا يَقولونَ إنَّ الإمامَ لا يَغسِلُهُ إلّا الإمامُ. قال: فَقالَ: ما يُدريهِم مَن غَسَلَهُ، فَما قُلتَ لَهُم؟ قال: فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، قُلتُ لَهُم: إن قالَ مولايَ أنَّهُ غَسَلَهُ تَحتَ عَرشِ رَبّي فَقَد صَدَقَ، و إن قالَ: غَسَلَهُ في تُخومِ الأرضِ فَقَد صَدَقَ. قالَ: لا هَكَذا. قالَ: فَقُلتُ: فَما أقولُ لهُم؛ قالَ: قُل لَهُم إنّي غَسَلتُهُ، فَقُلتُ: أقولُ لَهُم إنَّكَ غَسَلَتَهُ؟ فَقالَ: نَعَم.(2)

7. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الوشّاء، عن أحمد بن عمر الحلّال، قال: سَألتُ أبا الحَسَن (عليه السلام) عن قَولِهِ تَعالى (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اَللّهِ عَلَى اَلظّالِمِينَ) (3) قالَ: المُؤذِّنُ أميرُ المُؤمِنينَ (عليه السلام)(4).

8. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عَمَّن ذكره، عن أحمد بن عمر الحلّال، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: سَألتُهُ عن امرَأةٍ طافَت خَمسَةَ أشواطٍ ثُمَّ اعتَلَّت. قالَ: إذا حاضَت المَرأةُ و هيَ في الطَّوافِ بِالبَيتِ أو بِالصَّفا و المَروَةِ و جاوَزَت النِّصفَ عَلَّمَت ذَلِكَ المَوضِعَ الَّذي بَلَغَت، فَإذا هيَ قَطَعَت طوافَها في أقَلِّ مِنَ النِّصفَ فَعَلَيها أن تَستَأنِفَ الطَّوافَ مِن أوَّلِهِ.(5)

9. حدّثنا أبي قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ الله، عن عبّاد بن سليمان، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أحمد بن عمر، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: قُلتُ له: هَل تَبقى الأرضُ بِغَيرِ إمامٍ؟ فَقالَ: لا، قُلتُ: فَإنّا نُرَوّى، عن أبي عَبدِ اللّهِ (عليه السلام)، أنَّهُ قَال: لا تَبقى إلّا أن يَسخَطَ اللّهُ على العِبادِ. فَقالَ: لا تَبقى إذاً لَساخَت(6).2.

ص: 32


1- . همان، ص 377، ح 2.
2- . همان، ص 385، ح 1.
3- . الأعراف: 44.
4- . الكافى، ج 1، ص 426، ح 70.
5- . همان، ج 4، ص 449، ح 3.
6- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 272، ح 2.

رواه فى كمال الدين (ج 1، ص 202، ح 5): حدّثنا أبي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ الله، قالَ: حدّثنا محمّد بن الحسين بن أبي الخطّاب، عن أبي داود سليمان بن سفيان المسترق، عن أحمد بن عمر الحلّال نحوه. و (ج 1، ص 203، ح 8): حدّثنا أبي (عليه السلام)، قالَ:

حدّثنا سعد بن عَبدِ اللّه و عَبدِ اللّه بن جعفر الحميري، قالا: حدّثنا إبراهيم بن مهزيار، عن أخيه علي بن مهزيار، عن الحَسَن بن علي الخزّاز، عن أحمد بن عمر. و رواه فى العلل (ج 1، ص 198، ح 19) بهذا الإسناد مثله، و (ج 1، ص 197، ح 15): أبي، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ الله، قالَ: حدّثنا محمّد بن الحسين بن أبي الخطّاب و الهيثم بن أبي مسروق النهدي، عن أبي داود سليمان بن سفيان المسترق، عن أحمد بن عمر الخلّال. و رواه الصفّار فى البصائر (ج 1، ص 488، ح 1): حدّثنا محمّد بن الحسين عن أبي داود المسترق، عن أحمد بن عمر مثله، و (ج 1، ص 489، ح 6) حدّثنا محمّد بن سليمان عن سعد بن سعد مثله.

10. روى الوشّاء، عن أحمد بن عمر الحلبي، قالَ: سَألتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) عن قَولِ اللّهِ (عزوجل): (وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي اَلْحَرْثِ) قالَ: كانَ حُكمُ داودَ (عليه السلام) رِقابَ الغَنَمِ، و الَّذي فَهَّمَ اللّهُ (عزوجل) سليمان (عليه السلام) أن حكم لصاحب الحرث باللبن و الصوف ذَلِكَ العام كله.(1)

11. روى الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أحمد بن عمر، قالَ: سَألتُهُ عن قَولِ اللّهِ (عزوجل) (ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ) قالَ: اللَّذانِ مِنكُم مُسلِمانِ و اللَّذانِ مِن غَيرِكُم مِن أهلِ الكِتابِ، فَإن لَم تَجِد مِن أهلِ الكِتابِ فَمِن المَجوسِ لِأنَّ رَسولُ اللّه (صلى الله عليه وآله) قالَ: سُنّوا بِهِم سُنّةَ أهلِ الكِتابِ، و ذَلِكَ إذا ماتَ الرَّجل بِأرضِ غُربَةٍ فَلَم يَجِد مُسلِمينَ يُشهِدُهُما فَرَجُلانِ مِن أهلِ الكِتابِ.(2)

12. وروى(3) الحسين بن سَعيد، عن أحمد بن عمر، قالَ: سَألتُ أبا الحَسَن (عليه السلام) عند.

ص: 33


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 101، ح 3415
2- . همان، ج 3، ص 47، ح 3300
3- . عن محمّد بن الحسن عن الحسين بن الحسن بن أبان، عن الحسين بن سعيد. و رويته، عن أبى عن سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحسين بن سعيد.

رَجُلٌ نَسيَ رَكعَتَي طَوافِ الفَريضَةِ و قَد طافَ بِالبَيتِ حَتّى يَأتيَ مِنىً. قالَ: يَرجِعُ إلى مَقامِ إبراهيم (عليه السلام) فَليُصَلِّهِما(1).

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 5، ص 140، ح 134) عن موسى بن القاسم(2)، عن أحمد بن عمر مثله.

13. محمّد بن الحَسَن الصفّار، عن يعقوب بن يزيد، عن أحمد بن عمر، قالَ: سَألتُ أبا الحَسَن (عليه السلام) عن رَجُلٍ تَوَضَّأ و نَسيَ أن يَمسَحَ رَأسَهُ حَتّى قامَ في الصَّلاةِ قالَ: مَن نَسيَ مَسحَ رَأسِهِ أو شَيئاً مِن الوُضوءِ الَّذي ذَكَرَهُ اللّهُ تَعالى في القُرآنِ، أعادَ الصَّلاةَ(3).

14. و عنه(4) عن يعقوب بن يزيد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أحمد بن عمر، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: سَألتُهُ عن وَقتِ الظُّهرِ و العَصرِ، فَقالَ: وَقتُ الظُّهرِ إذا زاغَتِ الشَّمسُ إلى أن يَذهَبَ الظِّلُّ قامَةً، و وَقتُ العَصرِ قامَةٌ و نِصفٌ إلى قامَتَينِ(5).

15. عنه(6) عن عبّاد بن سليمان، عن سعد بن سعد، عن محمّد بن القاسم بن الفضيل، عن أحمد بن عمر، قالَ: سَألتُ أبا الحَسَن (عليه السلام) عن الرَّجل يَسجُدُ على كُمِّ قَميصِهِ مِن أذى الحَرِّ و البَردِ أو على رِدائِهِ إذا كانَ تَحتَهُ مِسحٌ أو غَيرُهُ مِمّا لا يُسجَدُ عَلَيهِ. فَقالَ: لا بَأسَ بِهِ(7).

16. ما روي، عن أحمد بن عمر، قالَ: خَرَجتُ إلى الرِّضا (عليه السلام) و امرَأتي حُبلى، فَقُلتُ لَهُ: إنّي خَلَّفتُ أهلي و هيَ حامِلٌ، فَادعُ اللّهَ أن يَجعَلَهُ ذَكَراً. فَقالَ لي: هوَ ذَكَرٌ فَسَمِّهِ عُمَرَ، فَقُلتُ: نَوَيتُ أن أُسَمّيَهُ عَليّاً و أمَرتُ الأهلَ بِهِ. قالَ (عليه السلام): سَمِّه عُمَرَ. فَوَرَدَتُ8.

ص: 34


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 408، ح 2833.
2- . فقد أخبرنى به الشيخ أبو عبد اللّه، عن أبى جعفر محمّد بن على بن الحسين بن بابويه، عن محمّد بن الحسن بن الوليد، عن محمّد بن الحسن الصفّار و سعد بن عبد اللّه، عن الفضل بن غانم و أحمد بن محمّد، عن موسى بن القاسم (تهذيب الأحكام، المشيخة، ص 81).
3- . تهذيب الأحكام، ج 89 1، ح 85.
4- . سعد بن عبداللّه.
5- . تهذيب الأحكام، ج 2، ص 19، ح 3.
6- . أحمد بن محمّد.
7- . تهذيب الأحكام، ج 2، ص 307، ح 98.

الكوفَةَ و قَد وُلِدَ ابنٌ لي و سُمّيَ عَليّاً، فَسَمّيتُهُ عُمَرَ، فَقالَ لي جيراني: لا نُصَدِّقُ بَعدَها بِشَيءٍ مِمّا كانَ يُحكى عَنكَ. فَعَلِمتُ أنَّهُ كانَ أنظَرَ لي مِن نَفسي.(1)

رواه ابن حمزة الطوسى فى الثاقب (ص 214) بهذا الإسناد مثله.

17. الحميري، عن محمّد بن عيسى، عن أحمد بن عمر الحلّال، قال: قُلتُ للرضا (عليه السلام): إنّي أخافُ عَلَيكَ مِن هارونَ. فَقالَ: لَيسَ عليّ بَأسَ مِنهُ، إنَّ اللّهَ (عزوجل) خَلَقَ بِلاداً تُنبِتُ بِالذَّهَبِ وَ قَد حَماها بِأضعَفِ خَلقِهِ بِالنَّملِ، فَلَو أرادَتَها الِفَيَلةُ ما وَصَلَت إلَيها.(2)

رواه الراوندى فى الخرائج (ج 1، ص 369) عن أحمد بن عمر مثله.

3. حَسن بن على بن زياد

در كتب رجالى و روايى با تعابير ابو محمّد الوشاء، ابن بِنتَ الياس الصَّيرفى، الخزّاز و نيز با لقب ربيع از وى ياد شده است.(3)

اگرچه اطلاعات مفصلى دربارۀ خاندان او در اختيار نيست، اما شهرت تعبير «ابن بِنتَ الياس الصَّيرفى» از شخصيت خاندان وى و جايگاه اجتماعى و منطقه اى ايشان حكايت مى كند. نجاشى اصالت او را بجلىِ كوفى مى داند، هرچند شيخ طوسى با بيان عبارت «كان يدعى أنَّهُ عربى كوفى»،(4)در اين باره به ديدۀ ترديد نگريسته است.

بر اساس پاره اى گزارش هاى تاريخى، وى با دعوت امام رضا (عليه السلام) به مرو رفت(5) و به خدمت آن حضرت درآمد. دو گزارش تاريخى در كتاب هاى عيون اخبار الرِّضا (عليه السلام)(6) و فضائل الأشهر الثلاثه(7) از حضور وى در مجالس آن حضرت حكايت مى كند (در

ص: 35


1- . الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 362.
2- . اثبات الوصية، ص 206.
3- . رجال النجاشى، ص 39؛ الفهرست، ص 138؛ رجال الطوسى، ص 354؛ رجال البرقى، ص 58.
4- . رجال الطوسى، ص 354.
5- . المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 337.
6- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 232.
7- . فضائل الأشهر الثلاثة، ص 98.

سند يكى المنذر بن محمّد و در سند ديگر صاع بن ابى حمّاد قرار دارد). نيز بر اساس روايتى از كتب الغيبة(1) و المناقب،(2)وى پيش از آنكه به امامت حضرت رضا (عليه السلام) يقين داشته باشد، از واقفيه بوده است. در عيون اخبار الرِّضا (عليه السلام) نيز چنين آمده كه وى پس از دريافت پاسخ هاى امام - در ماجراى عرضۀ مسائل خويش به ايشان - اعتقاد به وقف را ترك كرده است.(3) بر اين اساس و با توجه به فراوانىِ روايات وى از امام رضا (عليه السلام) و نيزا،

ص: 36


1- . و كذلك الحسن بن على الوشّاء و كان يقول بالوقف فرجع، و كان سببه أنّه قال: خرجت إلى خراسان فى تجارة لى، فلمّا وردته بعث إلىّ أبو الحسن الرضا [(عليه السلام)]، يطلب منى، حبرة و كانت بين ثيابى قد خفى علىّ أمرها، فقلت: ما معى منها شىء، فرد الرسول و ذكر علامتها و أنها فى سفط كذا، فطلبتها فكان كما قال: فبعثت بها إليه، ثمّ كتبت مسائل أسأله عنها، فلمّا وردت بابه خرج إلىّ جواب تلك المسائل التى أردت أن أسأله عنها من غير أن أظهرتها، فرجع عن القول بالوقف إلى القطع على إمامته (الغيبة، طوسى، ص 72).
2- . و روى الحسن بن محمّد بن أحمد السمرقندى؛ المحدّث بالإسناد، عن الحسن بن على الوشّاء الكوفى، قال: كتبت مسائل فى طومار لأجرّب بها على بن موسى، فغدوت إلى بابه فلم أصل إليه؛ لزحام الناس؛ فبينما خادم يسأل الناس عنّى و هو يقول: من الحسن بن على الوشّاء بن بنت إلياس البغدادى؟ فقلت له: يا غلام فها أنا ذا! فأعطانى كتاباً و قال لى: هذه جوابات مسائلك التى معك! فقطعت بإمامته و تركت مذهب الوقف (المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 341).
3- . حدّثنا أبى قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، قال: حدّثنا أبو الخيرصالح بن أبى حمّاد، عن الحسن بن على الوشّاء، قال: كنت كتبت معى مسائل كثيرة قبل أن أقطع على أبى الحسن (عليه السلام) و جمعتها فى كتاب ممّا روى عن آبائه و غير ذلك، و أحببت أن أثبت فى أمره و أختبره، فحملت الكتاب فى كُمّى و صرت إلى منزله، و أردت أن أخذ منه خلوة فأناوله الكتاب، فجلست ناحية و أنا متفكّر فى طلب الإذن عليه و بالباب جماعة جلوس يتحدّثون، فبينا أنا كذلك فى الفكرة فى الاحتيال للدخول عليه، إذ أنا بغلام قد خرج من الدار فى يده كتاب، فنادى: أيّكم الحسن بن على الوشّاء ابن بنت إلياس البغدادى؟ فقمت إليه فقلت: أنا الحسن بن على فما حاجتك؟ فقال: هذا الكتاب أُمرت بدفعه إليك، فهاك خذه. فأخذته و تنحّيت ناحية فقرأته، فإذا و اللّه فيه جواب مسألة مسألة، فعند ذلك قطعت عليه و تركت الوقف (عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 228، ح 1؛ الخرائج، ج 2، ص 767). و روى الحسن بن على الوشّاء، المعروف بابن بنت إلياس، قال: شخصت إلى خراسان و معى، حلّة وشى و، حبرة، فوردت مرو ليلاً، و كنت أقول بالوقف، فوافق موضع نزولى غلام أسود كأنّه من أهل المدينة، فقال: لى: سيّدى يقول لك: وجّه إلىّ بالحبرة التى معك، لأكفّن بها مولىً لنا تُوفّى، فقلت: و من سيّدك؟ فقال: على بن موسى، فقلت: ما بقى معى، حبرة، و لا حلّة إلّا و قد بعتها فى الطريق. فعاد إلىّ فقال: بلى، قد بقيت الحبرة قبلك، فحلفت له أنّى لا أعلمها معى. فمضى و عاد الثالثة، فقال: هى فى عرض السفط الفلانى، فقلت فى نفسى: إن، صحّ هذا،فهى دلالة. و كانت ابنتى دفعت إلىّ الحبرة و قالت: بعها و ابتع بثمنها فيروزجاً و شيحاً من خراسان. فقلت لغلامى: هات السفط، فلمّا أخرجه وجدتها فى عرضه، فدفعتها إليه، و قلت: لا أخذ لها ثمناً. فقال: هذه دفعتها إليك ابنتك فلانة و سألتك أن تبتاع لها بثمنها فيروزجاً و شيحاً، فابتع لها بهذا! فعجبت ممّا ورد علىّ، و قلت: و اللّه لأكتبنّ له مسائل أسأله فيها، و لأمتحنّنه فى مسائل كنت أسأل أباه عنها. فأثبّت ذلك فى درج و غدوت إلى بابه، و الدرج فى كمّى، و معى صديق لى لا يعلم شرح هذا الأمر. فلمّا صرت إلى بابه رأيت القُوّاد و العرب و الجند و الموالى يدخلون إليه، فجلست ناحية و قلت فى نفسى: متى أصل أنا إلى هذا؟ فأنا أفكّر فى ذلك إذ خرج خارج يتصفّح الوجوه و يقول: أين ابن بنت إلياس؟ فقلت: ها أنا ذا. و أخرج من كُمّه درجاً و قال: هذا تفسير مسائلك. ففتحته فإذا فيه تفسير ما معى فى كُمّى، فقلت: أشهد اللّه و رسوله أنّك، حجّة اللّه. و قمت، فقال لى رفيقى: إلى أين أسرعت؟ فقلت: قضيت، حاجتى (دلائل الإمامة، ص 374 ح 337/35).

اين نكته كه امام هيچ گاه در كوفه نبوده است، مى توان چنين نتيجه گرفت كه وى يا سفرهاى زيادى به خراسان داشته، يا اينكه مدت زمانى طولانى را در خراسان زندگى كرده و از محضر امام استفاده برده است.

مرحوم نجاشى براى وى مجموعه اى از تأليفات را نام مى برد. ابتدا به كتاب هايى مانند كتاب الحج، المناسك و النوادر اشاره مى كند، سپس به طريقِ خود از يعقوب بن يزيد از الوشّاء آنها را نقل مى كند. پس از آن، از اثرى با تعبير «له مسائل الرِّضا (عليه السلام)» نام مى برد و به طريق خود از احمد بن محمّد بن عيسى از الوشّاء مجموعه «المسائل» را نقل مى كند.(1) شيخ طوسى نيز براى وى تنها از كتابى ياد كرده كه آن را به طريق خود از احمد بن محمّد بن عيسى نقل كرده است. بنابراين محتمل است كتاب مذكور همان المسائل باشد.(2)

علاوه بر احمد بن محمّد بن عيسى كه در طريق فهرستى شيخ طوسى و مرحوم نجاشى قرار دارد و رواياتى نيز بدين طريق از ايشان نقل شده، انتقال روايات الحَسَن بن على الوشّاء از امام رضا (عليه السلام) از طريق المعلى بن محمّد البصرى و سهل بن زياد - كه البته در پاره اى اسناد به صورت عطف به يكديگر و يا به احمد بن محمّد بن عيسى8.

ص: 37


1- . رجال النجاشى، ص 40. أخبرنا ابن شاذان، عن على بن، حاتم عن أحمد بن إدريس، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحسن بن على الوشّاء بكتابه مسائل الرضا (عليه السلام).
2- . الفهرست، ص 138.

گزارش شده است(1) - نمود بيشترى دارد و به احتمال زياد، طرق ديگرى به مجموعۀ «المسائل» به شمار مى آيد.

رواياتى نيز از طريق عبداللّه بن الصلت،(2) ابراهيم بن اسحاق،(3)عبداللّه بن موسى،(4) محمّد بن عيسى بن عبيد،(5) احمد بن محمّد بنر،

ص: 38


1- . الكافى، ج 5، ص 265 و ص 384 و ج 7، ص 274.
2- . محمّد بن أحمد، عن عمّه عبد اللّه بن الصلت، عن الحسن بن على بن بنت إلياس، عن أبى الحسن (عليه السلام)، قال: سمعته يقول: إنّ على بن الحسين (عليه السلام)، لمّا، حضرته الوفاة أُغمى، عليه، ثمّ فتح عينيه و قرأ إذا وقعت الواقعة و إنّا فتحنا لك و قال: الحمد للّه الذى صدقنا وعده و أورثنا الأرض نتبوّأ من الجنّة، حيث نشاء فنعم أجر العاملين. ثمّ قُبض من ساعته و لم يقل شيئاً (همان، ج 1، ص 468، ح 5).
3- . على بن محمّد بن عبد اللّه، عن إبراهيم بن إسحاق الأحمر، عن الحسن بن على الوشّاء، قال: دخلت على الرضا (عليه السلام) و بين يديه إبريق يريد أن يتهيّأ منه للصلاة، فدنوت منه لأصبّ عليه، فأبى ذلك و قال: مه يا حسن، فقلت له: لِمَ تنهانى أن أصبّ على يدك؟ تكره أن أُوجر؟ قال: تؤجر أنت و أُوزر أنا؟ فقلت له: و كيف ذلك؟ فقال: أما سمعت اللّه (عزوجل) يقول: (فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً)؟ وها أنا ذا أتوضّأ للصلاة و هى العبادة، فأكره أن يشركنى فيها أحد (همان، ج 3، ص 69، ح 1؛ تهذيب الأحكام، ج 1، ص 365، ح 1107).
4- . أبوعلى الأشعرى، عن عبد اللّه بن موسى، عن الحسن بن على الوشّاء، قال: سمعت الرّضا (عليه السلام) يقول: إنّ لكلّ إمام عهداً فى عنق أوليائه و شيعته، و إنّ من تمام الوفاء بالعهد و حسن الأداء زيارة قبورهم، فمن زارهم رغبةً فى زيارتهم و تصديقاً بما رغبوا فيه، كان أئمتهم شفعاءهم يوم القيامة (الكافى، ج 4، ص 567، ح 2)
5- . حدّثنى أبو المفضّل محمّد بن عبد اللّه، قال: حدّثنى أبو النجم بدر، قال: حدّثنى أبو جعفر محمّد بن على، قال: روى محمّد بن عيسى عن أبى محمّد الوشاء. و رواه جماعة من أصحاب الرضا عن الرضا (عليه السلام)، قال: لمّا أردت الخروج من المدينة جمعت عيالى و أمرتهم أن يبكوا عليّ حتّى أسمع بكاءهم، ثمّ فرّقت فيهم اثنى عشر ألف دينار، ثمّ قلت لهم: إنّى لا أرجع إلى عيالى أبداً. ثمّ أخذت أبا جعفر فأدخلته المسجد، و وضعت يده على، حافّة القبر و ألصقته به و استحفظته رسول اللّه (صلى الله عليه وآله)، فالتفت أبو جعفر فقال: لى: بأبى أنت و أُمى، و اللّه تذهب إلى عادية، و أمرت جميع وكلائى و، حشمى له بالسمع و الطاعة و ترك مخالفته و المصير إليه عند وفاتى، و عرّفتهم أنّه القيّم مقامى. و شخص على طريق البصرة إلى خراسان، و استقبله المأمون و أعظمه و أكرمه، و عزم عليه فى أمره، فقال: له: إنّ هذا أمر ليس بكائن إلّا بعد خروج السفيانى. فألّح عليه فامتنع، ثمّ أقسم عليه فأبرّ قسمه و عقد له الأمر، و جلس مع المأمون للبيعة. ثمّ سأله المأمون أن يخرج فيصلّى بالناس، فقال: له: هذا ليس بكائن. فأقسم عليه. فأمر القواد بالركوب معه، فاجتمع الناس على بابه، فخرج و عليه قميصان و رداء و عمامة، فأسدل ذؤابتها من قدّام و خلف، مكحولاً مدّهنا، كما كان يخرج رسول اللّه (صلى الله عليه وآله). فلمّا خرج من بابه ضجّ الناس بالبكاء، و كاد البلد يفتتن، و اتّصل الخبر بالمأمون، فبعث إليه: كنت أعلم منّى بما قلت، فارجع. فرجع و لم يصلّ بالناس. ثمّ زوّجه ابنته، و سأله أن يخطب، فقال: الحمد للّه الذى بيده مقادير الأقدار، و بمشيئته تتمّ الأُمور،و أشهد أن لا إله إلّا اللّه، شهادة يواطئ القلب اللسان، و السرّ الإعلان، و أشهد أنّ محمّداّ عبده و رسوله، انتجبه رسولاً فنطق البرهان بتحقيق نبوّته، بعد أمر لم يأذن اللّه فيه، و قرب أمر مآب مشيئة اللّه إليه، و نحن نتعرّض بالدعاء لخيرة القضاء، و الذى يذكر أُمّ حبيب بنت أمير المؤمنين، صلة الرحم، و أمشاج للشبكة، و قد بذلت لها خمسمائة درهم، فزوّجتنى يا أمير المؤمنين؟ قال: نعم، قال: قد قبلت و رضيت. و جعله ولىّ عهده فى، حياته، و ضرب الدراهم على اسمه، و هى الدراهم الرضوية تُعرف بذلك. و جمع بنى العبّاس و ناظرهم، و ألزمهم الحجّة، و بيّن فضل الرضا، و ردّ فدك على ولد فاطمة (صلوات اللّه عليها). ثمّ غدر به، و فكر فى قتله، فقتله بطوس من خراسان، و استشهد وليّ اللّه و قد كمل عمره تسعة و أربعين سنة و ستّة أشهر، فى شهر رمضان يوم الجمعة سنة اثنتين و مائتين من الهجرة، و يروى: فى، صفر سنة ثلاث و مائتين من الهجرة. و كان سبب وفاته أنّ المأمون سمّه (دلائل الإمامة، ص 349، ح 304؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 217، ح 28؛ إثبات الوصية: ص 211). حدّثنا عبد اللّه بن جعفر، عن محمّد بن عيسى، عن الحسن بن على الوشّاء، عن أبى الحسن (عليه السلام)، قال: على الأئمّة من الفرائض ما ليس على شيعتهم، و على شيعتنا ما ليس علينا، أمرهم اللّه أن يسألونا فقال: (فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) فأمرهم أن يسألونا، و ليس علينا الجواب، إن شئنا أجبنا و إن شئنا أمسكنا (بصائر الدرجات، ج 1، ص 43، ح 28). محمّد بن يحيى، عن محمّد بن موسى، عن محمّد بن عيسى، عن الحسن بن على الوشّاء، عن أبى الحسن الرضا (عليه السلام)، قال: كلّ مسكر حرام، و كل مخمر حرام و الفقاع، حرام (الكافى، ج 6، ص 432، ح 8؛ تهذيب الأحكام، ج 9، ص 124، ح 271).

خالد،(1) ابن فضّال،(2) يعقوب بن يزيد،(3) حسين بن سعيد(4) از الوشّاء نقل شده است.

ص: 39


1- . أبى قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن أبى عبد اللّه رجال البرقى، عن الحسن بن على الوشّاء، قال: قلت للرضا (عليه السلام): ما لمن أتى قبر أحد من الأئمّة؟ قال له: مثل ما لمن أتى قبر أبى عبد اللّه (عليه السلام). قال: فقلت: ما لمن زار قبر أبى الحسن (عليه السلام)؟ قال: له مثل ما لمن زار قبر أبى عبد اللّه (عليه السلام) (ثواب الأعمال، ص 98؛ المزار الكبير، ص 32، ح 3). عنه (محمّد بن أحمد) عن أبى عبد اللّه الرازى، عن أحمد بن محمّد بن أبى نصر، عن الحسن بن على، عن أبى الحسن [(عليه السلام)]، قال: قلت له: إنّ لى جارية ليس لها منّى مكان و هى تحتمل الثمن، إلّا أنّى كنت حلفت فيها بيمين فقلت: للّه على أن لا أبيعها أبداً و لى إلى ثمنها، حاجة مع تخفيف المئونة فقال: فِ لله بقولك له (تهذيب الأحكام، ج 8، ص 310، ح 1149). عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء، عن أبى الحسن الرضا (عليه السلام)، قال: سمعته يقول: قال على بن الحسين (عليه السلام): على الأئمّة من الفرض ما ليس على شيعتهم، و على شيعتنا ما ليس علينا، أمرهم اللّه (عزوجل) أن يسألونا، قال: (فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) (النحل: 43)، فأمرهم أن يسألونا و ليس علينا الجواب، إن شئنا أجبنا و إن شئنا أمسكنا (الكافى، ج 1، ص 212، ح 8؛ بصائر الدرجات، ج 1، ص 38، ح 2). عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء، قال: سمعت الرضا (عليه السلام) يقول: إنّ الأعمال تُعرض على رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) أبرارها و فجارها (الكافى، ج 1، ص 220، ح 6؛ بصائر الدرجات، ج 1، ص 425، ح 7 و 11).
2- . و بهذا الإسناد (و أخبرنى أحمد بن عبدون، عن على بن محمّد بن الزبير)، عن على بن الحسن، عن الحسن بن على بن زياد الخزّاز، عن أبى الحسن [(عليه السلام)]، قال: سألته عن المستحاضة كيف تصنع إذا رأت الدم و إذا رأت الصفرة، و كم تدع الصلاة؟ فقال: أقلّ الحيض ثلاثة، و أكثره عشرة، و تجمع بين الصلاتين (تهذيب الأحكام، ج 1، ص 156، ح 21).
3- . حدّثنا أبى، قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن يعقوب بن يزيد، عن الحسن بن على الوشّاء، قال: سمعت الرضا (عليه السلام) يقول: إذا نام العبد و هو ساجد قال اللّه تبارك و تعالى: عبدى قبضت روحه و هو فى طاعتى (عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 280، ح 24).
4- . الحسين بن سعيد، عن الحسن بن على، قال: سألت أبا الحسن [(عليه السلام)]، عن الصائم إذا اشتكى عينه يكتحل بالذرور و ما أشبهه، أم لا يسوغ له ذلك؟ فقال: لا يكتحل (تهذيب الأحكام،ج 4، ص 259، ح 768)، حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضوان اللّه عليه، قال: حدّثنا الحسين بن الحسن بن أبان، عن الحسين بن سعيد، عن الحسن بن على بن الخزّاز، قال: سمعت أبا الحسن الرضا (عليه السلام) يقول: قال عيسى بن مريم للحواريين: يا بنى إسرائيل، لا تأسوا على ما فاتكم من دنياكم إذا سلم دينكم، كما لا يأسى أهل الدنيا على ما فاتهم من دينهم إذا سلمت دنياهم (الأمالى، صدوق، ص 496، ح 2).

عموم اين روايات گزارش هايى به غير از المسائل مى باشد. چنانكه گاه تنها مشتمل بر گفتگوهايى ميان ابن الوشّاء و امام رضا (عليه السلام) است.(1) كه ممكن است برخى از آنها با كتاب الوشّاء مرتبط باشد.

همچنين با تعبير به كار رفتۀ «له مسائل الرِّضا (عليه السلام)»، اين احتمال وجود دارد كه اين اثر مشتمل بر مسائل گردآورى شده از ديگر راويان از امام رضا (عليه السلام)، و برگرفته از المسائل هاى ديگر نيز باشد. براى نمونه در روايات كتاب شريف الكافى، تهذيب الأحكام و من لا يحضره الفقيه مواردى از روايات حَسَن بن على الوشّاء از امام رضا (عليه السلام) با واسطۀ احمد بن عمر الخلّال نقل شده كه احتمالاً برگرفته از المسائل أحمد بن عمر الخلّال بوده است.(2) بر اين اساس مى توان مجموعۀ روايات الوشّاء با موضوع المسائل را به دو بخش تقسيم كرد: بخشى برگرفته از آثار ديگران، و بخشى كه خود الوشّاء از امام پرسيده است. بنا بر گزارش هايى دربارۀ بخش دوم، الوشّاء مسائل خود را به صورت طومارى كتابت كرده و آن را به محضر امام رضا (عليه السلام) برده است. خادم امام (عليه السلام) پيش از دريافت آن، كتابى حاوى پاسخ هاى اين مجموعه مسائل را به الوشّاء تحويل داده است.(3) بر اساس گزارش عيون اخبار الرضا (عليه السلام)(4)و گزارش مشابه8.

ص: 40


1- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 75 و ص 76 و ص 217.
2- . رجوع شود به بحث مسائل احمد بن عمر الخلال.
3- . المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 342. «قال لى: هذه جوابات المسائل التى معك».
4- ج 4، ص 259، ح 768)، حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضوان اللّه عليه، قال: حدّثنا الحسين بن الحسن بن أبان، عن الحسين بن سعيد، عن الحسن بن على بن الخزّاز، قال: سمعت أبا الحسن الرضا (عليه السلام) يقول: قال عيسى بن مريم للحواريين: يا بنى إسرائيل، لا تأسوا على ما فاتكم من دنياكم إذا سلم دينكم، كما لا يأسى أهل الدنيا على ما فاتهم من دينهم إذا سلمت دنياهم (الأمالى، صدوق، ص 496، ح 2).

ديگرى از كتاب الغيبه،(1) دربارۀ اين مجموعه مسائل مى توان به سه نكته اشاره نمود: الف) از اين نوشته با عنوان مسائل كثيرة ياد شده است. بنابراين به لحاظ حجم مى توان آن را مجموعه اى پيوسته و مشتمل بر چندين سؤال در موضوعات مختلف دانست. ب) اين مسائل برگرفته از روايات پدران امام رضا (عليه السلام) و غير ايشان، به منظور آزمودن امام بوده است،(2) كه در نتيجه پاسخ هاى امام به صورت جدا جدا و مسئله مسئله بوده است. ج) اين ماجرا در خراسان واقع شده است. گفتنى است كه نسخه اى از اين مجموعه المسائل به صورت يك جا گزارش نشده است. هرچند ممكن است مسائل گزارش شده به ويژه با توجه به اشتراكات سندى و طريقى، بخش هايى از آن طومار باشد. با اين همه بايد پذيرفت كه حجم گستردۀ روايات الوشّاء و طرق آن و نيز برخى شواهد متنى، تشخيص و تمييز مجموعۀ روايات المسائل را اندكى دشوار مى سازد.

روايات

1. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن على الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ الرِّضا (عليه السلام) يَقولُ: إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ (عليه السلام)، قالَ: إنَّ الحُجَّة لا تَقومُ لِلّهِ (عزوجل) عَلى خَلقِهِ إلّا بإمامٍ حَتّى يَعرِفَ.(3)

2. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الوشّاء، قالَ: سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) عن قَولِ اللهِ تَعالى (وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ) .(4)

قالَ: نَحنُ العَلاماتُ و النَّجمُ رَسولُ اللّه (صلى الله عليه وآله)(5).2.

ص: 41


1- . الغيبة، طوسى: (ص 72 روايت آن ذكر شد)؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 336 و «قال الحسن بن على الوشّاء: بعث إلىّ الرضا يطلب منّى حبرة و كانت بين ثيابى قد خفى علىّ أمرها، فقلت: ما معى منها شىء، فردّ الرسول و ذكر علامتها و أنّها فى سفط كذا، فطلبتها فكان كما قال، فبعثت بها إليه، ثمّ كتبت مسائل أسأله عنها، فلمّا وردت بابه خرج إلىّ جواب المسائل التى أردت أن أسأله عنها من غير أن أظهرها.
2- . «ممّا روى عن آبائه []، و غير ذلك أجببت أن أثبت فى أمره و أختبره».
3- . الكافى، ج 1، ص 177، ح 2.
4- . النحل: 16.
5- . الكافى، ج 1، ص 207، ح 3.

3. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الوشّاء، قالَ: سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، (فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) (1). فَقالَ: نَحنُ أهلُ الذِّكر و نَحنُ المَسؤولونَ. قُلتُ: فأنتُم المَسؤولون و نَحنُ السّائِلونَ؟ قالَ:

نَعَم، قُلتُ: حَقّاً عَلَينا أن نَسألَكُم؟ قالَ: نَعَم، قُلتُ: حَقّاً عَلَيكُم أن تُجيبونا؛ قالَ: لا، ذاكَ إلَينا إن شِئنا فَعَلنا و إن شِئنا لَم نَفعَل، أما تَسمَعُ قَولَ اللّهِ تَبارَكَ و تَعالى (هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ) (2).(3)

4. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الوشّاء، قالَ: قُلتُ لأبي الحسن (عليه السلام): إنَّهُم رَوَوا عَنكَ في مَوتِ أبي الحَسَنِ (عليه السلام) أنَّ رَجُلاً قالَ لك: عَلِمتَ ذَلِكَ بِقَولِ سَعيدٍ؛ فَقالَ: جاءَ سَعيدٌ بَعدَ ما عَلِمتُ بِهِ قَبلَ مَجيئِهِ، قالَ: و سَمِعتُهُ يَقولُ: طلَّقتُ أُمَّ فَروَة بِنتَ إسحاقَ في رَجَبٍ بَعدَ مَوتِ أبي الحَسَن بيَومٍ. قُلتُ: طَلَّقَتها و قَد عَلِمَت بِمَوتِ أبي الحَسَنِ؟ قالَ: نَعَم، قُلتُ: قَبلَ أن يَقدَمَ عَلَيكَ سَعيدٌ؟ قالَ: نَعَم.(4)

رواه ابن طاووس فى طرف من الأنباء (ص 497) عن محمّد بن يعقوب مثله.

5. عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد و الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، جميعاً عن الوشّاء، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: سَمِعتُهُ يَقولُ: الإيمانُ فَوقَ الإسلامِ بِدَرَجَةٍ، و التَّقوى فَوقَ الإيمانِ بِدَرَجَةٍ و اليَقينُ فَوقَ التَّقوى بِدَرَجَةٍ و ما قُسِمَ في النّاسِ شَيء أقلُّ مِنَ اليَقينِ(5).

6. عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد و الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، جميعاً عن الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ الرِّضا (عليه السلام) يَقولُ:

كانَ الرَّجلُ مِن بَني إسرائيلَ إذا أرادَ العِبادَةَ، صَمَتَ قَبلَ ذَلِكَ عَشَر سِنينَ.(6)

7. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ الرِّضا (عليه السلام)8.

ص: 42


1- . النحل: 43.
2- . ص: 39.
3- . الكافى، ج 1، ص 210، ح 3.
4- . همان، ص 381، ح 3.
5- . همان، ج 2، ص 51، ح 2.
6- . همان، ص 116، ح 18.

يَقولُ: قالَ عيسى بن مَريَمَ (عليه السلام) لِلحَوّارِيَينَ: يا بَني إسرائيلَ، لا تَأسَوا على ما فاتَكُم مِنَ الدُّنيا، كَما لا يَأسى أهلُ الدُّنيا عَلى ما فاتَهُم مِن دينِهِم إذا أصابوا دُنياهُم(1).

رواه الكوفى فى الزهد (ص 51، ح 137) عن الحَسَن بن على مثله.

8. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن على الوشّاء، عن أبى الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) مثله: «ما نَعلَمُ شَيئاً يَزيدُ في العُمُرِ الّا صِلّةَ الرَّحِمِ حَتّى إنَّ الرَّجُلَ يَكونُ أَجَلُهُ ثَلاثَ سِنينَ فَيَكوُنَ وصولاً لِلرَّحِمِ فَيَزيدُ اللّهُ في عُمُرِهِ ثَلاثينَ سَنَةً فَيَجعَلُها ثَلاثاً و ثَلاثينَ سَنَةً و يَكونُ أجَلُهُ ثَلاثاً و ثَلاثينَ سَنَةً فَيَكوُنُ قاطِعاً لِلرَّحِمِ فَيَنقُصُهُ اللّهُ ثَلاثينَ سَنَةً و يَجعَلُ أجَلَهُ إلى ثَلاثِ سِنينَ(2)».

9. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «مَن فَرَّجَ عن مُؤمِنٍ فَرَّجَ اللّهُ عن قَلبِهِ يَومَ القيامَةِ(3)».

10. عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أبي الحَسَنِ (عليه السلام)، قالَ: كانَ عَليُّ بنُ الحُسَينِ (عليه السلام) يَقولُ: «الدُّعاءُ يَدفَعُ البَلاءَ النّازِلَ و ما لَم يَنزِل(4)».

11. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ الرِّضا (عليه السلام) يَقولُ: «إذا زالَتِ الشَّمسُ و أنتَ في المِصرِ و أنتَ تُريدَ السَّفَرَ فَأتِمَّ، فَإذا خَرَجتَ بَعدَ الزَّوالِ قَصِّرَ العَصرَ(5)».

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 3، ص 224، ح 71) بهذا الإسناد و (ص 161، ح 9) عن محمّد بن يعقوب مثله.

12. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: قيلَ لأبي عَبدِ اللّهِ (عليه السلام):

«لِأيِّ شَيء جَعَلَ اللّهُ الزَّكاةُ خَمسَةً و عِشرينَ في كُلِّ ألفٍ و لَم يَجعَلها ثَلاثينَ؟ فَقالَ: إنَّ اللّهَ (عزوجل) جَعَلها خَمسَةً و عِشرينَ،2.

ص: 43


1- . همان، ص 137، ح 25.
2- . همان، ص 153، ح 17.
3- . همان، ص 200، ح 4.
4- . همان، ص 469، ح 5.
5- . همان، ج 3، ص 434، ح 2.

أخرَجَ مِن أموالِ الأغنياءِ بِقَدرِ ما يَكتَفي بِهِ الفُقراءُ، و لَو أخرَجَ النّاس زَكاةَ أموالِهِم ما احتاجَ أحدٌ(1).

13. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: «سَمِعتُهُ يَقولُ: كانَ رَجُلٌ مِن بَني إسرائيلَ و لَم يَكُن لَهُ وَلَدٌ فَوُلِدَ لَهُ غُلامٌ و قيلَ لَهُ: أنَّهُ يَموتُ لَيلَةَ عُرسِهِ فَمَكَثَ الغُلامُ فَلَمّا كانَ لَيلَةُ عُرسِهِ نَظَرَ إلى شَيخٍ كَبيرٍ ضَعيفٍ فَرَحِمَهُ الغُلامُ فَدَعاهُ فَأطعَمَهُ، فَقالَ لَهُ: السّائِلُ: أحيَيتَني أحياكَ اللّهُ. قالَ: فَأتاهُ آتٍ في النَّومِ فَقالَ لَهُ: سَلِ ابنَكَ ما صَنَعَ، فَسَألَهُ فَخَبَّرَهُ بِصَنيعِهِ.

قالَ: فَأتاهُ الآتي مَرَّةً أُخرى في النَّومِ فَقالَ لَه: إنَّ اللّهَ أحيا لَكَ ابنَكَ بِما صَنَعَ بِالشَّيخِ(2)».

14. عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: سَمِعتُهُ يَقولُ: «إذا ماتَ رَجُلٌ و عَلَيهِ صيامُ شَهَرينِ مُتُتابِعَينِ مِن عِلَّةٍ فَعَلَيهِ أن يَتَصَدَّقَ عن الشَّهرِ الأوَّلِ و يَقضيَ الشَّهرِ الثّانيَ(3)».

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 4، ص 249، ح 16) عن محمّد بن يعقوب مثله.

15. عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن الوشّاء، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: سَمِعتُهُ يَقولُ: «المَيسِرُ هوَ القِمارُ(4)».

16. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الوشّاء، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: سَمِعتُهُ يَقولُ: «إنَّ اللّهَ (عزوجل) يُبغِضُ القيلَ و القالَ و إضاعَةَ المالِ و كَثرَةَ السُّؤالِ(5)».

17. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الوشّاء، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: سَمِعتُهُ يَقولُ: «حيلةُ الرَّجُلِ في بابِ مَكسَبِهِ(6)».

18. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن2.

ص: 44


1- . همان، ص 507، ح 1.
2- . همان، ج 4، ص 7، ح 10.
3- . همان، ص 124، ح 6.
4- . همان، ج 5، ص 124، ح 9.
5- . همان، ص 301، ح 5.
6- . همان، ص 307، ح 12.

أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: سَمِعتُهُ يَقولُ في التَّزويجِ، قالَ: من السُّنَّةِ التَّزويجُ بِاللَّيلِ لِأَنَّ اللّهَ جَعَلَ اللَّيلَ سَكَناً و النِّساءُ إنَّما هُنَّ سَكَنٌ».(1)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام، (ج 7، ص 418، ح 47) عن محمّد بن يعقوب مثله. ورواه العيّاشي فى تفسيره (ج 1، ص 371، ح 67) عن الحَسَن بن علي بن بِنتَ إلياس، نحوه.

19. عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد و الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد جميعاً عن الوشّاء، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ:

سَمِعتُهُ يَقولُ: «إنَّ النَّجاشيَّ لَمّا خَطَبَ لِرَسولِ اللّهِ (صلى الله عليه وآله) آمِنَةَ بِنتَ أبي سُفيانَ فَزَوّجَهُ، دَعا بِطَعامٍ و قالَ: إنَّ مِن سُنَنِ المُرسَلينَ الإطعامَ عِندَ التَّزويجِ».(2)

رواه الطوسى فى التهذيب (ج 7، ص 409، ح 5) عنه [محمّد بن يعقوب]، عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن الوشّاء. و رواه البرقى فى المحاسن (ج 2، ص 418، ح 184) عَنهُ عن الحَسَن بن علي الوشّاء مثله.

20. الحسين بن محمّد، عن المُعلّى بن محمّد، عن الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) يَقولُ: «النَّطيحَةُ و المُتَرَدّيَةُ و ما أكَلَ السَّبُعُ إذا أدرَكتَ ذَكاتَهُ فَكُل(3)».

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 9، ص 59، ح 248) عن محمّد بن يعقوب مثله.

21. عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ أبا الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) يَقولُ: «سُئِلَ أبو عَبدِ اللّه (عليه السلام) عن الغِناءِ فَقالَ: هوَ قَولُ اللّهِ (عزوجل): (وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّهِ) (4)».(5)

22. عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: سَمِعتُهُ يَقولُ: «كانَ عَليُّ بنُ الحُسَينِ (عليه السلام) يَلبَسُ في الشِّتاءِ8.

ص: 45


1- . همان، ص 366، ح 1
2- . همان، ص 367، ح 1.
3- . همان، ج 6، ص 235، ح 1.
4- . لقمان: 6.
5- . الكافى، ج 6، ص 432، ح 8.

الخَزَّ و المِطرَفَ الخَزَّ و القَلَنسُوةَ الخَزَّ فَيَشتو فيهِ، و يَبيعُ المِطرَفَ في الصَّيفِ و يَتَصدَّقُ بِثَمَنِه ثُمَّ يَقولُ: (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اَللّهِ اَلَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ اَلطَّيِّباتِ مِنَ اَلرِّزْقِ) (1)».(2)

رواه فى هذا المصدر (ج 6، ص 441، ح 5) الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ الرِّضا (عليه السلام) يَقولُ:

«كانَ عَليَّ بنُ الحُسَينِ (عليه السلام) يَلبَسُ ثَوبَينِ في الصَّيفِ يُشتَرَيانِ بخَمسمِئَةِ دِرهَمٍ». و رواه الطبرسى فى مكارم الأخلاق (ص 97) عن الحَسَن بن علي، عَنهُ - يعني الرِّضا (عليه السلام) - قالَ: «كانَ يوسُفُ يَلبَسُ الدّيباجَ و يَتَزَرَّرُ بِالذَّهَبِ و يَجلِسُ عَلى السَّريرِ و إنَّما يُذَمُّ إن كانَ يُحتاجُ إلى قِسطِهِ و كانَ عَليَّ بنُ الحُسَينِ (عليه السلام) يَلبَسُ الثَّوبَينِ في الصَّيفِ يُشتَرَيانِ لَهُ بخَمسمِئَةِ دينارٍ، و يَلبَسُ في الشَّتاءِ المِطرَفَ الخَزَّ، و يُباعُ في الصَّيفِ بِخَمسينَ ديناراً و يَتَصَدَّقُ بِثَمَنِهِ».

23. عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء، عن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «مَن ساهَمَ بِالعَقيقِ كانَ سَهمُهُ الأوفَرَ».(3)

رواه الصدوق فى ثواب الأعمال (ص 175) حدّثني محمّد بن الحسن، قالَ: حدّثني محمّد بن الحَسَن الصفّار، عن محمّد بن عيسى، عن الحسين بن علي بن بِنتَ إلياس الخزّاز مثله.

24. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد و عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، جميعاً عن الحَسَن بن علي، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ:

كانَ يُعرَفُ مَوضِعُ سُجودِ أبي عَبدِ اللهِ (عليه السلام) بِطيبِ ريحِهِ(4).

25. عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد و الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) يَقولُ: كانَت لِعَليِّ بنُ الحُسَينِ (عليه السلام) أشبيدانَةُ رَصاصٍ مُعُلَّقَهٌ فيها مِسكٌ، فَإذا أرادَ أن يَخرُجَ و لَبِسَ ثيابَهُ تَناوَلَها و أخرَجَ مِنها1.

ص: 46


1- . الأعراف: 32.
2- . الكافى، ج 6، ص 451، ح 4.
3- . همان، ص 470، ح 2.
4- . همان، ص 511، ح 11.

فَتَمَسَّحَ بِهِ(1).

26. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) يَقولُ: «شَتَمَ رَجُلٌ عَلى عَهدِ جَعفَرِ بنِ مُحَمّدٍ (عليه السلام) رَسولَ اللّهِ (صلى الله عليه وآله)، فَأُتيَ بِهِ عامِلَ المَدينَةِ، فَجَمَعَ النّاسَ فَدَخَلَ عَلَيهِ أبو عَبدِ اللّهِ (عليه السلام) و هوَ قَريبُ العَهدِ بِالعِلَّةِ و عَلَيهِ رِداءٌ لَهُ مُوَرَّدٌ، فَأجلَسَهُ في صَدرِ المَجلِسِ و استَأذَنَهُ في الاتِّكاءِ و قالَ لَهُم: ما تَرونَ؟ فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّه بنُ الحَسَن و الحَسَنُ بنُ زَيدٍ و غَيرُهُما: نَرى أن يُقطَعَ لِسانُهُ. فَالتَفَتَ العامِلُ إلى رَبيعَةِ الرَّأيِ و أصحابِهِ فَقالَ: ما تَرونَ؟ فَقالَ: يُؤَدَّبُ، فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ (عليه السلام): سُبحانَ اللّهِ! فَلَيسَ بَينَ رَسولِ اللّه (صلى الله عليه وآله) و بَينَ أصحابِهِ فَرقٌ(2)».

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 10، ص 85، ح 97) عن محمّد بن يعقوب مثله.

27. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد و عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، جميعاً عن الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ الرِّضا (عليه السلام) يَقولُ:

قالَ رَسولُ اللّه (صلى الله عليه وآله): «لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَ غَيرَ قاتِلِهِ أو ضَرَبَ غَيرَ ضارِبِهِ. و قالَ رَسولُ اللّه (صلى الله عليه وآله): لَعَنَ اللّهُ مَن أحدَثَ حَدَثاً أو آوى مُحدِثاً. قُلتُ: و ما المُحدِثُ؟ قالَ: مَن قَتَلَ(3)».

رواه الصدوق فى ثواب الأعمال (ص 279): أبي قالَ: حدّثني سعد بن عَبدِ اللّه، عن أحمد بن محمّد، عن الحسين بن سَعيد. و رواه فى العيون (ج 1، ص 313 ح 85) و رواه فى المعانى (ص 380، ح 6) عن محمّد بن حسن بن أحمد بن الوليد، عن الحسين بن الحَسَن بن أبان عن الحسين بن سعيد، نحوه ولم ترد العبارة الاُولى فى هذِهِ الرواية.

28. حدّثنا محمّد بن موسى المتوكّل(4) عن الحَسَن بن علي الخزّاز قالَ: سَمِعتُ).

ص: 47


1- . همان، ص 514، ح 1.
2- . همان، ج 7، ص 266، ح 30.
3- . همان، ص 274، ح 3
4- . و الظاهر وقع السقط فى هذه الرواية لإختلاف الطبقة، فالصحيح «محمّد بن موسى المتوكّل، عن محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن على الخزّاز» (وسائل الشيعة، ج 2، ص 179، ح 21289).

الرِّضا (عليه السلام) يَقولُ: إنَّ مِمَّن يَتَّخِذُ مَوَدَّتَنا أهلَ البَيتِ لَمَن هوَ أشَدُّ لَعنَةً عَلى شيعَتِنا مِنَ الدَّجّالِ. فَقُلتُ لَهُ: يابنَ رَسولِ اللّهِ، بِماذا؟ قالَ: بِمُوالاةِ أعدائِنا ومُعاداةِ أوليائنا، إنَّهُ إذا كانَ كَذَلِكَ اختَلَطَ الحَقُّ بِالباطِلِ، واشتَبَهَ الأمرُ فَلَم يُعرَفُ مُؤمِنٌ مِن مُنافِقٍ.(1)

29. الحسين بن محمّد، عن المعلّى بن محمّد، عن الوشّاء، قالَ: «سَألتُ أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام): هَل تَبقى الأرضُ بِغَيرِ إمامٍ؟ قالَ:

لا. قُلتُ: إنّا نُرَوّى أنَّها لا تَبقى إلّا أن يَسخَطَ اللّهُ (عزوجل) عَلى العِباد. قالَ: لا تَبقى إذاً لَساخَت».(2)

رواه النعمانى فى الغيبة (ص 140، ح 11). و رواه الصفّار فى البصائر (ج 1، ص 489، ح 7) بهذا الإسناد. و رواه الصدوق فى العلل (ج، 1 ص 198، ح 20). و فى العيون (ج 1، ص 272، ح 3): حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسرور، قال: حدّثنا الحسين بن عامر، عن المعلى بن محمّد البصري (النصرى) مثله.

30. أبي، قالَ، حدّثنا سعد بن عبداللّه قالَ: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عيسى. عن الحَسَن بن علي الخزّاز، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «إنَّ رَسولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) يَومَ القيامَةِ آخِذٌ بِحُجزَةِ اللهِ، و نَحنُ آخِذونَ بِحُجزَةِ نَبيِّنا و شيعَتُنا آخِذونَ بِحُجزَتِنا. ثُمَّ قالَ:

و الحُجزَةُ النَّورُ(3)».

رواه فى العيون (ج 1، ص 126 ح 20) و رواه فى المعانى (ص 16، ح 9) بهذا الإسناد مثله.

31. حدّثنا أبي (عليه السلام)، قالَ: «حدّثنا عَبدِ الله بن جعفر الحميري، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أبي الحَسَن الرِّضا عن أبيه عن آبائه، عن علي، قالَ: قال رَسولُ اللّهِ (صلى الله عليه وآله): لَمّا أُسريَ بي إلى السَّماءِ رَأيتُ رَحِماً مُتَعَلَّقَةً بِالعَرشِ تَشكو رَحِماً إلى رَبِّها، فَقُلتُ لَها: كَم بَينَكَ و بَينَها مِن أبٍ؟ فَقالَت: نَلتَقي في أربَعينَ أباً(4)».3.

ص: 48


1- . صفات الشيعة: ص 8، ح 14.
2- . همان، ج 1، ص 179، ح 13.
3- . التوحيد، ص 165، ح 2.
4- . الخصال، ص 540، ح 13.

رواه فى العيون (ج 1، ص 254، ح 5) بهذا الإسناد مثله.

32. على بن محمّد، عن سهل بن زياد، عن الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ الرِّضا (عليه السلام) يَقولُ: «أقرَبُ ما يَكونُ العَبدُ مِنَ اللّه (عزوجل) و هوَ ساجِدٌ، و ذَلِكَ قَولُهُ تَبارَكَ وتَعالى: (وَ اُسْجُدْ وَ اِقْتَرِبْ) ».(1)

رواه الصدوق فى العيون (ج 2، ص 7، ح 15) حدّثنا أبي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِاللّه، عن أحمد بن محمّد بن عيسى مثله.

33. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قال: سَألتُهُ فَقُلتُ: اللّهُ فَوَّضَ الأمرَ إلى العِبادِ؟ قالَ: اللّهُ أعَزُّ مِن ذَلِكَ، قُلتُ: فَجَبَرهُم عَلى المَعاصي؟ قالَ: اللّهُ أعدَلُ و أحكَمُ مِن ذَلِكَ. قالَ: ثُمَّ قالَ: قالَ اللّهُ: يا ابنَ آدَمَ أنا أولى بِحَسَناتِكَ مِنكَ و أنتَ أولى بِسَيِّئاتِكَ مِنّي، عَمِلتَ المَعاصيَ بِقُوَّتي الَّتي جَعَلتُها فيكَ.(2)

رواه الصدوق فى التوحيد (ص 362، ح 10). و فى العيون (ج 1، ص 143، ح 46): عن جعفر بن محمّد بن مسرور مثله. و رواه الأربلى فى كشف الغمة (ج 2، ص 289) عن الحَسَن بن علي الوشّاء مثله.

34. حدّثنا المظفّر بن جعفر بن مظفّر العلوي، قالَ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسعود، عن أبيه عن عبيداللّه (عبداللّه) بن محمّد بن خالد، قالَ: حدّثني الحَسَن بن علي الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ عَليَّ بنَ موسى الرِّضا (عليه السلام) يَقولُ: «كانَت الحُكومَةُ في بَني إسرائيلَ إذا سَرَقَ أحدٌ شَيئاً استُرِقَّ بِهِ، و كانَ يوسُفُ (عليه السلام) عِندَ عَمَّتِهِ و هوَ صَغيرٌ، و كانَت تُحِبُّهُ، و كانَت لِإسحاقَ (عليه السلام) مِنطَقَةٌ ألبَسَها أباهُ يَعقوبَ، فَكانَت عِندَ ابنَتِهِ، و إنَّ يَعقوبَ طَلَبَ يوسُفَ يَأخُذُهُ مِنَ عَمَّتِهِ، فَاغتَمَّتِ لِذَلِكَ و قالَت لَهُ: دَعهُ حَتّى أُرسِلَهُ إلَيكَ. فَأرسَلَتهُ و أخَذَت المِنطَقَةَ و شَدَّتها في وَسَطِهِ تَحتَ الثّيابِ، فَلَمّا أتى يوسُفُ أباهُ جاءَت فَقالَت: سُرِقَت المِنطَقَةُ. فَفَتَّشَتهُ فَوَجَدَتَها في وَسَطِهِ؛ فَلِذَلِكَ قالَ إخوةُ يوسُفَ حينَ جَعَلَ الصّاعَ في وِعاءِ أخيهِ: (إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ) ، فَقالَ لَهُم يوسُفُ: ما3.

ص: 49


1- . الكافى، ج 3، ص 265، ح 3.
2- . همان، ج 1، ص 157، ح 3.

جَزاءُ مَن وُجِدَ في رَحلِهِ؛ قالوا: هوَ جَزاؤُهُ كَما جَرَت السُّنَّةُ الَّتي تَجري فيهِم (فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اِسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ) ، و لِذَلِكَ قالَ إخوَةُ يوسُفَ: (إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ) يَعنونَ المِنطَقَةَ، (فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ) ....(1)».

علل الشرائع (ج 1، ص 50، ح 2) بهذا الإسناد. و رواه القمّي فى تفسيره (ج 1، ص 355): أَخبرنا الحَسَن بن علي، عن أَبيه، عن الحسين [الحسن] بن بِنتَ إلياس و إسماعيل بن همّام. و رواه العيّاشي فى تفسيره (ج 2، ص 186، ح 54) عن الحَسَن بن علي الوشّاء مثله.

35. حدّثنا محمّد بن أحمد السِّناني قالَ: حدّثنا محمّد بن أبي عَبدِ اللّه الكوفي، قالَ: حدّثنا أبو الفيض صالح بن أحمد، قالَ: حدّثنا سهل بن زياد، قالَ: حدّثنا صالح بن أبي حمّاد، قالَ: حدّثنا الحَسَن بن موسى بن علي الوشّاء البغدادي، قال: «كُنتُ بِخُراسانَ مَعَ عَليِّ بنِ موسى الرِّضا (عليه السلام) في مَجلِسِهِ و زَيدُ بنُ موسى حاضِرٌ قَد أقبَلَ عَلى جَماعَةٍ في المَجلِسِ يَفتَخِرُ عَلَيهِم و يَقولُ: نَحنُ و أبو الحسن (عليه السلام) مُقبِلٌ عَلى قَومٍ يُحَدِّثُهُم، فَسَمِعَ مَقالَةَ زَيدٍ، فَالتَفَتَ إلَيهِ فَقالَ: يا زَيدُ، أ غَرَّكَ قَولُ ناقِلي الكوفَةِ إنَّ فَاطِمَةَ أحصَنَت فَرجَها فَحَرَّمَ اللّهُ ذُرِّيِّتَها عَلى النّار؟ فَوَ اللّهِ ما ذاكَ إلّا لِلحَسَنِ و الحُسَينِ و وُلدِ بَطنِها خاصَّةً، فَأمّا أن يَكونَ موسى بنُ جَعفَرٍ (عليه السلام) يُطيعُ اللّهَ و يَصومُ نَهارَهُ و يَقومُ لَيلَهُ و تَعصيهِ أنتَ ثُمَّ تَجيئانِ يَومَ القيامَةِ سَواءً لَأنتَ أعَزُّ على اللّهِ (عزوجل) مِنهُ؟! إنَّ عَليَّ بنُ الحُسَينِ (عليه السلام) كانَ يَقولُ:

لِمُحسِنِنا كِفلانِ مِنَ الأجرِ، و لِمُسيئِنا ضِعفانِ مِنَ العَذابِ.

قالَ الحَسَنُ الوشّاء: ثُمَّ التَفَتَ إلَيَّ فَقالَ لي: يا حَسَنُ، كَيفَ تَقرَؤون هذِهِ الآيَةَ (قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ) ؟ فَقُلتُ: مِنَ النّاسِ مَن يَقرَأُ: إنَّهُ عَمِلَ غَيرَ صالِحٍ، و مِنهُم مَن يَقرَأُ (إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ) فَمَن قَرَأَ (إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ) فَقَد نَفاهُ عن أبيهِ. فَقالَ (عليه السلام): كَلّا لَقَد كانَ ابنُهُ، و لَكِن لَمّا عَصى اللّهَ (عزوجل) نَفاهُ عن أبيهِ، كَذا مَن كانَ مِنّا لَم يُطعِ اللّهَ (عزوجل) فَلَيسَ مِنّا و أنتَ إذا أطَعتَ اللّهَ (عزوجل) فأنتَ مِنّا أهلَ البَيتِ».(2)1.

ص: 50


1- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 76، ح 6.
2- . همان، ص 232، ح 1.

رواه الصدوق فى معاني الأخبار (ص 105، ح 1): حدّثنا أبو عَبدِ اللّه الحسين بن أحمد بن محمّد بن علي بن عَبدِ اللّه بن جعفر بن عَبدِ الله بن جعفر بن محمّد بن عَليَّ بنُ الحُسَينِ بن علي بن أبي طالب، و محمّد بن علي بن بشّار القزويني (عليه السلام) ما، قالَ: حدّثنا أبو الفرج المظفّر بن أحمد القزويني، قالَ: حدّثنا أبو الفيض صالح بن أحمد، قالَ: حدّثنا الحَسَن بن موسى بن زياد، قالَ: حدّثنا صالح بن حمّاد، قالَ: حدّثنا الحَسَن بن موسى الوشّاء البغدادي مثله.

36. حدّثنا محمّد بن جعفر بن مسرور (عليه السلام)، قالَ: حدّثني الحسين بن محمّد بن عامر، عن مُعلّى بن محمّد البصري، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) يَقولُ: «السَّخيُّ قَريبٌ مِنَ اللهِ قَريبٌ مِن الجَنَّةِ قَريبٌ مِنَ النّاسِ بَعيدٌ مِنَ النّارِ، و البَخيلُ بَعيدٌ مِنَ الجَنَّةِ بَعيدٌ مِنَ النّاسِ قَريبٌ مِنَ النّارِ. قالَ: و سَمِعتُهُ يَقولُ: السَّخاءُ شَجَرَةٌ في الجَنَّة، أغصانُها في الدُّنيا، مَن تَعَلَّقَ بِغُصنٍ مِن أغصانِها دَخَلَ الجَنَّةَ».(1)

و رواه الكلينى فى الكافي، ج 4، ص 40، ح 9 عن الحسين بن محمّد، نحوه.

37. حدّثنا محمّد بن الحَسَن بن أحمد بن الوليد، قالَ: حدّثنا محمّد بن الحَسَن الصفّار، عن محمّد بن عيسى، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، قال:

سَألَني العَبّاسُ بنُ جَعفَرِ بنِ مُحمّدِ بنِ الأشعَثِ أن أسألِ الرِّضا (عليه السلام) أن يُحرِقَ كُتُبَهُ إذا قَرَأها؛ مَخافَةَ أن تَقَعَ في يَدِ غَيرِهِ. قالَ: الوَشّاءُ فابَتَدأني (عليه السلام) بِكِتابٍ قَبلَ أن أسألَهُ أن يُحرِقَ كُتُبَهُ فيهِ: أعلِم صاحِبَكَ أَنّي إذا قَرَأتُ كُتُبَهُ إلَيَّ حَرَقتُها».(2)

رواه الإربلى فى كشف الغمّة (ج 2، ص 302) عن الوشّاء مثله.

38. حدّثنا أبي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ اللّه، قالَ: حدّثنا أبو الخير صالح بن أبي حمّاد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، قال:

«بَعَثَ إلَيَّ أبو الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) غُلامَهُ و مَعَهُ رُقعَةٌ فيها: ابعَث إلَيَّ بِثَوبٍ مِن ثيابِ مَوضِعِ كَذا و كَذا مِن ضَربِ كَذا. فَكَتَبتُ إلَيهِ و قُلتُ لِلرَّسولِ: لَيسَ عِندي ثَوبٌ بِهذِهِ الصِّفَةِ، و ما أعرِفُ هَذا الضَّربَ مِنَ الثّيابِ.3.

ص: 51


1- . همان، ص 12، ح 27.
2- . همان، ص 219، ح 33.

فَأعادَ الرَّسول إلَيَّ و قالَ: فَاطلُبُه، فَأعَدتُ إلَيهِ الرَّسول و قُلتُ: لَيسَ عندي مِن هَذا الضَّربِ شَيءٌ فَأعادَ إلَيَّ الرَّسولَ: اطلُبُه فَإنَّه عِندَكَ مِنهُ.

قالَ: الحَسَن بنُ عَليٍّ الوشّاءُ: و قَد كانَ أبضَعَ مِنّي رَجُلٌ ثَوباً مِنها و أمَرَني ببَيعِهِ، و كُنتُ قَد نَسيتُهُ، فَطَلَبتُ كُلِّ شَيءٍ كانَ مَعي فَوَجَدَتُهُ في سَفَطٍ تَحتَ الثّيابِ كُلِّها، فَحَمَلتُهُ إلَيهِ».(1)

39. حَدّثنا أبي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ اللّه، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: سَمِعتُهُ يَقولُ: «إذا نامَ العَبدُ و هوَ ساجِدٌ قالَ اللّهُ (عزوجل) لِلمَلائِكَةِ: انظُروا إلى عَبدي، قَبضتُ روحَهُ و هوَ في طاعَتي».(2)

40. حدّثنا أبي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ اللّه، قالَ: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحَسَن بن علي الوشّاء بن بِنتَ إلياس، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، أنَّهُ قالَ: «إذا أُهِلَّ هِلالُ ذي الحِجَّةِ و نَحنُ بِالمَدينَةِ، لَم يَكُن لَنا أن نُحرِمَ إلّا بِالحَجِّ؛ لأنّا نُحرِمُ مِنَ الشَّجَرَةِ، و هوَ الَّذي وَقَّتَ رَسولُ اللّهِ (صلى الله عليه وآله) و أنتُم إذا قدمكم [قَدِمتُم] مِنَ العِراقِ فَاُهِلَّ الهِلالَ، فَلَكُم أن تَعتَمِروا؛ لِأنَّ بَينَ أيديكُم ذاتَ عِرقٍ و غَيرَها مِمّا وَقَّتَ لَكُم رَسولُ اللّه (صلى الله عليه وآله). فَقالَ لَهُ الفَضلُ: فَليَ الآنَ أن أتَمَتَّعَ و قَد طُفتُ بِالبَيتِ؟ فَقالَ لَهُ: نَعَم. فَذَهَبَ بِها مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ إلى سُفيانَ بن عُيَينَةَ و أصحابِ سُفيانَ، فَقالَ لَهُم: إنَّ فُلاناً قالَ: قالَ: كَذا و كَذا، فَشَنَّعَ عَلى أبي الحَسَن (عليه السلام)».(3)

41. حدّثنا أبي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا أحمد بن سعد بن عَبدِ اللّه، قالَ: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن الدَّواءِ يَكونَ على يَدَيِ الرَّجُلِ، أ يُجزيهِ أن يَمسَحَ في الوُضوءِ عَلى الدَّواءِ المَطِليَّ عَلَيهِ؟ فَقالَ: نَعَم، يَمسَحُ عَلَيهِ و يُجزيهِ».(4)8.

ص: 52


1- . همان، ص 229، ح 1.
2- . همان، ص 8، ح 19.
3- . همان، ص 15، ح 35.
4- . همان، ص 22، ح 48.

42. حدّثنا أبي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ اللّه، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَمِعتُهُ يَقولُ: قالَ: أبي (عليه السلام)، قالَ أبو عَبدِ اللّه (عليه السلام): إنَّ اللهَ (عزوجل) قالَ لِنوحٍ: يا نوحُ أنَّهُ (لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ) لِأنَّهُ كانَ مُخالِفاً لَهُ، و جَعَلَ مَنِ اتَّبَعَهُ مِن أهلِهِ. قالَ: و سَألَني كَيفَ يَقرؤونَ هذِهِ الآيَةَ في ابنِ نوحٍ؟ فَقُلتُ:

يَقرَؤُها النّاسُ عَلى وَجهَينِ: (إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ) ، و إنَّهُ عَمِلَ غَيرَ صالِحٍ. فَقالَ: كَذَبوا، هوَ ابنُهُ و لَكِن اللّهَ (عزوجل) نَفاهُ عَنهُ حينَ خالَفَهُ في دينِهِ».(1)

رواه فى العلل (ج 1، ص 30، ح 1) بهذا الإسناد. و رواه العيّاشى فى تفسيره (ج 2، ص 151، ح 41) مرسلاً عن الحَسَن بن على الوشاء مثله.

43. حدّثنا محمّد بن الحَسَن بن أحمد بن الوليد (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا محمّد بن الحَسَن الصفّار، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، قالَ: قال أبو الحَسَن الرِّضا (عليه السلام): إنّي سَاُقتَلُ بالسَّمِّ مظلوماً، فَمَن زارني عارِفاً بِحَقّي غَفَرَ اللّهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ و ما تَأخَّرَ.(2)

44. و سأل الحَسَن بن علي الوشّاء أبا الحَسَنِ (عليه السلام) عن رَجُلٌ دَبّر جاريةً و هيَ حُبلى، فَقالَ: إن كانَ عَلِمَ بِحَبلِ الجاريَةِ فَما في بَطنِها بِمَنزِلَتِها، و إن كانَ لَم يَعلَمَ فَما في بَطنِها رِقٌّ. قالَ: و سَألتُهُ عن الرَّجلٍ يُدَبِّرُ المَملوكَ و هوَ حَسَنُ الحالِ ثُمَّ يَحتاجُ، أ يجوزُ لَهُ أن يَبيعَهُ؟ قالَ: نَعَم، إذا احتاجَ إلى ذَلِكَ(3).(4)

45. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الوشّاء، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) عن الرَّجُلِ يُدَبِّرُ المَملوكَ و هوَ حَسَنُ الحالِ، ثُمَّ يَحتاجُ، يَجوزُ لَهُ أن يَبيعَهُ؟ قالَ: نَعَم، إذا احتاجَ إلى ذَلِكَ».(5)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 8، ص 258، ح 938) عن محمّد بن يعقوب مثله.

46. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن رَجُلٍ دَبَّرَ جاريَتَهُ و هيَ حُبلى، فَقالَ: إن كانَ عَلِمَ بِحَبَلِ الجاريَةِ فَما في بَطنِها بِمَنزِلَتِها، و إن كانَ لَم يَعلَمَ فَما في بَطنِها رِقٌّ».(6)4.

ص: 53


1- . همان، ص 75، ح 3.
2- . همان، ص 261، ح 27.
3- . من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 121، ح 3460.
4- . اين روايت مرحوم صدوق و دو روايت بعدى از مرحوم كلينى بايد بر اساس قاعدۀ مصدريابى گزارش مى شد، اما چون متن روايت مرحوم صدوق كامل، ولى سند آن، ناقص بود و متن دو روايت مرحوم كلينى ناقص، ولى سند آنها كامل بود، به صورت جداگانه آمده است.
5- . الكافى، ج 6، ص 183، ح 1.
6- . همان، ص 184، ح 4.

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 8، ص 261 ح 952) عن محمّد بن أحمد بن يحيى، عن محمّد بن عيسى، مثله.

47. محمّد بن أحمد، عن عمّه عَبدِ اللّه بن الصلت عن الحَسَن بن علي بن بِنتَ إلياس، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: سَمِعتُهُ يَقولُ: «إنَّ عَليَّ بنَ الحُسَينِ (عليه السلام) لَمّا حَضَرَتهُ الوَفاةُ أُغميَ عَلَيهِ، ثُمَّ فَتَحَ عَينَيهِ و قَرَأ إذا وَقَعَتِ الواقِعَةُ و إنّا فَتحنا لَكَ، و قالَ: (اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا اَلْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ اَلْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ اَلْعامِلِينَ) ثُمَّ قُبِضَ مِن ساعَتِهِ و لَم يَقُل شَيئاً.(1)

48. أحمد بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، قالَ: «سَمِعتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) يَقولُ: كانَ أبو عَبدِ اللّهِ (عليه السلام) يَقولُ في الرَّجُلِ يَدخُلُ يَدَهُ في أنفِهِ فَيُصيبُ خَمسَ أصابِعِهِ الدَّمُ، قالَ: يُنَقّيهِ و لا يُعيدُ الوُضوءَ».(2)

49. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء و الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، قالَ:

«قال لي أبو الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام): الإعادَةُ في الرَّكعَتَينِ الأوَّلَتَينِ، والسَّهوُ في الرَّكعَتَينِ الأخيرَتَينِ».(3)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 2، ص 177، ح 709) عن محمّد بن يعقوب مثله.

50. محمّد بن أحمد بن يحيى، عن يعقوب بن يزيد، عن الحَسَن بن علي4.

ص: 54


1- . همان، ج 1، ص 468، ح 5.
2- . تهذيب الأحكام، ج 1، ص 348، ح 1024.
3- . الكافى، ج 3، ص 350، ح 4.

الوشّاء، عن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن الصَّلاةِ في المَسجِدِ الحَرامِ و الصَّلاةِ في مَسجِدِ الرَّسولِ (صلى الله عليه وآله) في الفَضلِ سَواءٌ؟ قالَ: نَعَم، و الصَّلاةُ فيما بَينَهُما تَعدِلُ ألفَ صَلاةٍ».(1)

رواه المجلسى فى بحار الانوار، عن الصدوق فى ثواب الأعمال (ج 96، ص 381، ح 7) عن ابى عن سعد، عن ابن يزيد، عن الوشاء مثله.

51. حدّثنا محمّد بن الحَسَن بن أحمد بن الوليد (عليه السلام)، قالَ: «حدّثنا محمّد بن الحَسَن الصفّار، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، قالَ: سَمِعتُ أبا الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) يَقولُ: إنَّ لِكُلِّ إمامٍ عَهداً في عُنُقِ أوليائِهِ و شيعَتِهِ، و إنَّ مِن تَمامِ الوَفاءِ بِالعَهدِ و حُسنِ الأداءِ زيارَةَ قُبورِهِم، فَمَن زارَهُم رَغبَةً في زيارَتِهِم و تَصديقاً بِما رَغِبوا فيهِ، كانَ أئمَّتُهُم شُفعاءَهُم يومَ القيامَةِ».(2)

رواه الصدوق فى العلل (ج 2، ص 459، ح 3) بهذا الإسناد. و رواه فى كتاب من لايحضره الفقيه (ج 2، ص 577، ح 3160) عن الحَسَن بن علي الوشّاء.

و رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 6، ص 79، ح 155 و ص 93، ح 175) عن محمّد بن أحمد بن داود، عن أبيه، قالَ: حدّثنا محمّد بن السندي، عن أحمد بن إدريس عن عَلي بن الحسينِ النيسابوري، عن عَبدِ الله بن موسى بن الحَسَن. ورواه المفيد فى المزار (ص 184). و رواه ابن شهرآشوب فى المناقب (ج 2، ص 209). و رواه ابن المشهدى فى المزار الكبير مرسلاً عن الوشّاء. و رواه ابن قولويه فى كامل الزيارات: حدّثني أبي و أخي و عَليَّ بنُ الحُسَينِ و محمّد بن الحَسَن، جميعاً عن أحمد بن إدريس، عن عبيد الله بن موسى. و رواه أيضاً عن محمّد بن يعقوب، عن أحمد بن ادريس عن عبيد الله، بن موسى مثله.

52. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، عن الرِّضا (عليه السلام)، قال: سَألتُهُ عن زيارَةِ قَبرِ أبي الحَسَنِ (عليه السلام)، مِثلَ قَبرِ الحُسَينِ (عليه السلام)؟ قالَ: نَعَم.(3)2.

ص: 55


1- . تهذيب الأحكام، ج 3، ص 250، ح 686.
2- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 260، ح 24.
3- . الكافى، ج 4، ص 583، ح 2.

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 6، ص 81، ح 1) محمّد بن أحمد بن داود، عن سلامة بن محمّد قالَ: أخبرنا أحمد بن علي بن أبان القمّي، عن أحمد بن محمّد بن عيسى. و رواه الصدوق فى كتاب من لايحضره الفقيه (ج 2، ص 582، ح 3180) عن الحَسَن بن على بن الوشّاء. و رواه ابن قولويه فى كامل الزيارات (ص 298، ح 1): حدّثني علي بن الحسَينِ بن موسى بن بابويه، عن سعد بن عَبدِ الله، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، و (ص 300، ح 8): حدّثني محمّد بن الحَسَن بن أحمد بن الوليد، عن سعد بن عَبدِ الله، عن أحمد بن محمّد. و رواه الشعيرى فى الجامع (ص 28) عن محمّد بن أحمد بن داود، عن سلامة بن محمّد، قالَ: أخبرنا أحمد بن على بن أبان القمّى مثله.

53. عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، قالَ: «سُئِلَ أبو الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) عن شِراءِ المُغَنِّيةِ، فَقالَ:

قَد يَكونُ لِلرَّجُلِ الجاريَةُ تُلهيهِ و ما ثَمَنُها إلّا ثَمنُ كَلبٍ، و ثَمَنُ الكَلبِ سُحتٌ، و السُّحتُ في النّارِ».(1)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 6، ص 357، ح 1019) عن سهل بن زياد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء مثله. و رواه العيّاشى فى تفسيره (ج 1، ص 321، ح 111) عن الحَسَن بن علي الوشاء، نحوه، و ليس فيه: «عَن شراء المغنية... إلّا ثمن كلب»، و فيه. «سمعته» بدل «سُئل».

54. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي الوشّاء، قالَ: سَألتُ الرِّضا (عليه السلام): هَل يَجوزُ بَيعُ الَّنخلِ إذا حَمَلَ؟ فَقالَ:

لايجوزُ بَيعَهُ حَتّى يَزْهُوَ، قُلتُ: و ما الزَّهْوُ جُعِلتُ فِداكَ؟ قالَ: يَحمَرُّ و يَصفَرُّ و شِبهُ ذَلِكَ.(2)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 7، ص 85، ح 363) عن محمّد بن يعقوب. و ورواه الصدوق فى كتاب من لا يحضره الفقيه (ج 3، ص 212، ح 3791)، بهذا الإسناد مثله.

55. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد ومحمّد بن يحيى، عن أحمد بن3.

ص: 56


1- . همان، ج 5، ص 120، ح 4.
2- . همان، ص 175، ح 3.

محمّد، جميعاً عن الوشّاء، قالَ: سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) عن الرَّجُلِ اشتَرى مِن رَجُلٍ أرضاً جُرباناً مَعلومَةً بِمِئَةِ كُرٍّ عِلى أن يُعطيَهُ مِنَ الأرضِ، فَقالَ: حَرامٌ. قالَ: فَقُلتُ لَهُ: فَما تَقولُ جَعَلَني اللهُ فِداكَ إن اشتَرى مِنهُ الأرضَ بِكَيلٍ مَعلومٍ و حِنطَةٍ مِن غَيرِها؟ قالَ: لا بَأسَ.(1)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 7، ص 195، ح 865) عن أحمد بن محمّد(2). و رواه فى هَذا المصدر (ص 148، ح 661) عن الحسين بن سَعيد.

و رواه الصدوق فى كتاب من لايحضره الفقيه (ج 3، ص 240، ح 3878) عن الوشّاء مثله.

56. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد ومحمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، جميعاً عن الوشّاء، عن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: سَمِعتُهُ يَقولُ:

لَو أنَّ رَجُلاً تَزَوَّجَ امرَأةً و جَعَلَ مَهرَها عِشرينَ ألفاً و جَعَلَ لِأبيها عَشرَةَ آلافٍ، كانَ المَهرُ جائِزاً و الَّذي جَعَلَهُ لِأبيها فاسِداً.(3)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 7، ص 361، ح 1465) عن محمّد بن يعقوب مثله.

57. محمّد بن يحيى، عن محمّد بن أحمد، عن محمّد بن عيسى، عن الوشّاء قال: «كتبت إلَيهِ - يعني الرِّضا (عليه السلام) - أسألُهُ عن الفُقّاعِ.

قالَ: فَكَتَبَ: حَرامٌ و هوَ خَمرٌ، و مَن شَرِبَهُ كانَ بِمَنزَلَةِ شارِبِ الخَمرِ. قالَ: و قالَ أبو الحَسَن الأخيرُ (عليه السلام): لَو أنَّ الدّارَ داري لَقَتَلتُ بائِعَهُ و لَجَلَدتُ شارِبَهُ. و قالَ: أبو الحَسَنِ الأخيرُ (عليه السلام): حَدُّهُ حَدُّ شارِبِ الخَمرِ. و قالَ (عليه السلام): هيَ خُمَيرَةٌ استَصغَرَها النّاسُ».(4)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 9، ص 125، ح 540) عن أحمد بن محمّد بن عيسى مثله.

58. الحسين بن محمّد، عن مُعلّى بن محمّد، عن الحَسَن بن علي قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَن (عليه السلام) فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، إنَّ أهلَ الجَبَلِ تَثقُلُ عِندَهُم ألَيَاتُ الغَنَمِ فَيَقطَعونَ9.

ص: 57


1- . همان، ص 265، ح 8.
2- . و من جملة ما ذكرته عن أحمد بن محمّد ما رويته بهذا الإسناد، عن سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد (تهذيب الأحكام، المشيخة، ص 74).
3- . الكافى، ج 5، ص 384، ح 1.
4- . همان، ج 6، ص 423، ح 9.

ألَيَاتَها، فَقالَ: حَرامٌ هيَ، قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، فَنَستَصبِحُ بِها؟ فَقالَ: أ ما تَعلَمُ أنَّهُ يُصيبُ اليَدِ و الثَّوبِ و هوَ حَرامٌ».(1)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 9، ص 77، ح 329) عن محمّد بن يعقوب مثله.

59. عن الوشّاء، قالَ: «دَخَلَ رَجُلٌ عَلى الرِّضا (عليه السلام) فَقالَ لَهُ: ما لي أراكَ مُصفارّاً؟ قالَ: حُمّى الرِّبعِ قَد ألَحَّت عَليَّ فَدَعا بِدَواةٍ و كَتَبَ «بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرَّحيمِ، بِسمِ اللهِ و بِاللهِ، أبجَد هَوَّز حُطّي، عن فُلانِ بنِ فُلانَةَ بِإذنِ اللهِ تَعالى». ثُمَّ تَخَتَّمَ في أسفَلِ الكِتابِ سَبعَ مَرّاتٍ خاتَمَ سُلَيمانَ (عليه السلام)، ثُمَّ طَواهُ، ثُمَّ قالَ: يا مُعَتَّبُ، ائتِني بِسِلكٍ لَم يُصِبهُ الماءُ و لا البُزاقُ فَأتاهُ بِهِ، فَعَقَدَ عَلَيهِ ثُمَّ أدناهُ مِن فِيهِ فَعَقَدَ مِن جانِبٍ أربَعَ عُقَدٍ يَقرَأُ على كُلِّ عُقدَةٍ فاتِحَةَ الكِتابِ و المُعَوِّذَتَينِ و التَّوحيدَ و آيَةَ الكُرسيِّ و عَلى الجانِبِ الآخَرِ ثَلاثَ عُقَدٍ يَقرَأُ عَلَيها مِثلَ ذَلِكَ، و ناوَلَهُ إيّاه و قالَ: اربِطهُ عَلى عَضُدِكَ الأيمَنِ و اقرَأ آيَةَ الكُرسيِّ و اختِم و لا تُجامِع عَلَيهِ - و في رواية - ثُمَّ أدرَجَ الكِتابَ و دَعا بِخَيطٍ مَبلولٍ فَقالَ: ائتوني بِخَيطٍ يابِسٍ. فَعَقَدَ وَسَطَهُ و عَقَدَ عَلى الأيمَنِ أربَعَ عُقَدٍ و عَلى الأيسَرِ ثَلاثَ عُقَدٍ، و قَرَأ عَلى كُلِّ عُقدَةٍ أُمَّ الكِتابِ و المُعَوِّذَتَينِ و قُل هوَ اللهُ أحَدٌ و آيَةَ الكُرسيِّ على التَّرتيبِ. ثُمَّ قالَ: هاكَ شُدُّهُ عَلى عَضُدِكَ الأيمَنِ و لا تُجامِع».(2)

رواه المفيد فى الاختصاص (ص 18) عن الوشاء، نحوه، و فيه: «قال لي» بدل «فَقالَ له».

4. الحسين بن مهران

ملقب به ابو عبداللّه كه با تعبير «ابن ابى نصر السكونى»(3) نيز از وى ياد شده است(4). برخى عالمان رجالى وى را از اصحاب امام كاظم (عليه السلام)(5) و برخى ديگر وى را از

ص: 58


1- . همان، ص 255، ح 3.
2- . مكارم الأخلاق، ص 401.
3- . رجال النجاشى، ص 56.
4- . رجال ابن غضائرى، ص 51.
5- . رجال البرقى، ص 51؛ رجال ابن غضائرى، ص 51.

اصحاب امام رضا (عليه السلام) برشمرده اند(1). مرحوم كشى با ارائۀ گزارشى مفصل به ارتباط وى با امام رضا (عليه السلام) پرداخته است.(2) اما نجاشى با جمع ميان اين دو رأى، وى را از اصحاب هر دو امام برشمرده است.(3)

گزارش كتب رجالى دربارۀ اعتقادات وى، حاكى از ترديدها و شبهاتى است كه او دربارۀ امامت امام رضا (عليه السلام) داشته، به نحوى كه وى را در رديف معتقدان به جريان واقفه قرار داده است. هر چند از سرانجام پايبندى وى به اين اعتقاد اطلاع روشنى در دست نيست، با اين همه دو گزارش از كشى دربارۀ وى در خور تأمل است. نخست گزارشى از مجلس «محمّد بن الفضيل» در حضور امام رضا (عليه السلام) است كه وى در آن از روايتى از امام رضا (عليه السلام) در ذم «الحسين بن مهران» سخن مى گويد مبنى بر اينكه امام به ابن مهران چنين فرموده اند:

«اذهب الله نور قلبك و ادخل الفقر بيتك»(4). دوم، گزارشى از مكاتبه اى ميان ابن مهران و امام كه در آن ابن مهران براى رفع شبهات و عرضۀ مسائلى دربارۀ موضوع واقفيه، سؤالاتى را از امام مى پرسد و امام نيز به سوالات وى پاسخ مى دهد. البته اين جواب بنا به دستور امام در خصوص عدم كتمانِ آن توسط الحسين بن مهران و نيز در راستاى اطلاع يافتن اصحاب از محتواى آن، استنساخ و به صورت عمومى منتشر شده است(5)

تقدم و تأخر اين دو گزارش چندان روشن نيست، با اين همه گزارشى از حضور سران واقفيه از جمله ابن مهران در ابتداى امامت امام رضا (عليه السلام) در نزد ايشان، مى تواند گواهى بر تأخر دعاى امام باشد(6). ابن غضائرى نيز با تعبير «واقف ضعيف» از وى ياد مى كند.(7)

شيخ نيز در طريق خود به كتاب وى از فهرست حميد بن زياد بهره جستهن.

ص: 59


1- . رجال الطوسى، ص 355.
2- . رجال الكشى، ص 599، الرقم 1121.
3- . رجال النجاشى، ص 56.
4- . رجال الكشى، ص 406.
5- . همان، ص 599.
6- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 214.
7- . رجال النجاشى؛ رجال ابن غضائرى، همان.

است(1) كه اين امر نيز مى تواند تا اندازه اى مؤيد اعتقادات ابن مهران و ارتباط وى با جريان وقف باشد كه البته خالى از تأمل نيست.

از ديگر سو در كتب روايى شيعه تنها يك روايت از وى، به نقل از امام رضا (عليه السلام) گزارش شده(2) كه صفوان بن يحيى ناقل آن است. در اين روايت دو سؤال فقهى ابن مهران از امام رضا (عليه السلام) به همراه جواب آن آمده است.(3) اين اندك بودن نقل از وى، خود مى تواند گواهى بر دقت عالمان اماميه در دوره هاى بعدى، در عدم نقل احاديث وى باشد كه ممكن است منشأ اعتقادى داشته باشد. با اين ملاحظه مى توان جانب وقف را ترجيح داد.(4) و بلكه بنا به نفرين امام بدان نيز حكم نمود.

در ميان عالمان رجالى و فهرست نگاران متقدم، شيخ طوسى و ابن غضائرى از وجود كتابى براى وى ياد كرده اند. كشى نيز از مكاتبه اى از وى با امام ياد كرده است و نجاشى نيز ضمن اشاره به نقلِ وى از امام كاظم و امام رضا به وجود نگاشته اى در قالب مسائل اشاره مى كند.(5)

علامه نيز از وجود كتابى از وى، منقول از امام كاظم (عليه السلام) خبر مى دهد و يادآور مى شود كه به روايات وى اعتماد نمى كند.(6)

دربارۀ اين گزارش ها دو احتمال وجود دارد: نخست آنكه از نوشتۀ وى با دو تعبير كتاب و المسائل گزارش شده است. در اين صورت، تك روايتِ صفوان از وى، منقول از همان كتاب يا به تعبير ديگر المسائل است. دوم، تعدد اين آثار است، بدين معنا كه وى دو اثر با قالب هاى كتاب و المسائل داشته است. در اين صورت، تك روايتِ صفوان به حسب ظاهر مربوط به المسائل خواهد بود. با وجود اين، مكاتبه اى از وى(7)1.

ص: 60


1- . الفهرست، ص 147.
2- . البته روايتى از كشى به عنوان مكاتبه گزارش شده است كه در ادامۀ بحث خواهد آمد.
3- . الكافى، ج 6، ص 158.
4- . علامۀ حلى علاوه بر بهره گيرى از كلمات نجاشى و ابن غضائرى، براى وى از تعبيرات «قليل المعرفة بالرضا» و «ضعيف اليقين» استفاده كرده است (خلاصة الأقوال، ص 216).
5- . منابع پيشين.
6- . خلاصة الأقوال، ص 216.
7- . رجال الكشّى، ص 600، ح 1121.

تأمل دربارۀ رابطۀ تك روايتِ صفوان و المسائل را افزون تر مى كند. بنابراين هرچند به علت كمىِ رواياتِ وى نمى توان قضاوت درستى از اتحاد يا عدم اتحاد اين دو اثر ارائه كرد، اما در اين ميان، توجه به دو نكته مفيد است: نخست آنكه اين احتمال وجود دارد كه مراد از مسائل مجموعه رواياتى است كه صفوان نمونه اى از آن را با تعبير «سأل» از الحسين بن مهران ذكر كرده(1) و نامۀ ذكر شده توسط كشى، همان كتابى است كه شيخ از آن، نام برده است. دوم آنكه در هر دو گزارش نجاشى و شيخ، طريق ايشان به ابن مهران به واسطۀ عبيدالله بن احمد بن نهيك است.(2) از اين رو و با توجه به تأخر نجاشى و دقت وى مى توان حكم به اتحاد اين كتاب و مسائل نمود كه در اين صورت، روايت صفوان يك روايت غير مرتبط با اين دو اثرِ مكتوب مى باشد و مكاتبۀ نقل شده توسط كشى همان «المسائل» است كه به طريقى متفاوت از طريق نجاشى و شيخ گزارش شده است؛ چنانكه از قسمت پايانى اين مكاتبه (فقد اجبتك فى مسائل كثيرة)،(3) اين نكته برمى آيد.

روايات

حمدويه قالَ: حدّثنا الحَسَن بن موسى، قالَ: حدّثنا إسماعيل بن مهران عن أحمد بن محمّد، قالَ: «كَتَبَ الحُسَينُ بنُ مهران إلى أبي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) كِتاباً. قالَ: فَكانَ يَمشي شاكّاً في وُقوفِهِ. قالَ: فَكَتَبَ إلى أبي الحَسَنِ (عليه السلام) يأمُرُهُ و يَنهاهُ، فَأجابَهُ أبو الحَسَنِ (عليه السلام) بِجَوابٍ، و بَعَثَ بِهِ إلى أصحابِهِ فَنَسخوهُ و رَدَّ إلَيهِ؛ لِئَلّا يَستُرَهُ حُسَينُ بنُ مِهرانَ، و كَذَلِكَ كانَ يَفعلُ إذا سَألَ عن شَيءٍ فَأحَبَّ سَترَ الكِتابِ، و هذِهِ نِسخَةُ الكِتابِ3.

ص: 61


1- . «أبو على الأشعرى، عن محمّد بن عبدالجبّار، عن صفوان، قال: سأل الحسين بن مهران أبا الحسن الرضا [(عليه السلام)]، عن رجل ظاهر من أربع نسوة، فقال: يكفّر لكلّ واحدة منهنّ كفّارةً. و سأله عن رجل ظاهر من امرأته و جاريتهما عليه؟ قال: عليه لكلّ واحدة منهما كفّارةٌ عتق رقبة، أو صيام شهرين متتابعين أو إطعام ستّين مسكيناً» (الكافى، ج 6، ص 158، ح 20).
2- . أخبرنا [ه] أبو الحسين محمّد بن عثمان، قال: حدّثنا أبو القاسم جعفر بن محمّد، قال: حدّثنا عبيد اللّه بن أحمد بن نهيك (رجال النجاشى، ص 56). رواه حميد، عن عبيد اللّه بن أحمد بن نهيك عنه (الفهرست، ص 147).
3- . رجال الكشّى، ص 603.

الَّذي أجابَهُ بِهِ: «بِسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرَّحيمِ، عافانَا اللّهُ و إيّاكَ، جاءَني كِتابُكَ تَذكُرُ فِيهِ الرَّجُلَ الَّذي عَلَيهِ الخيانَةُ وَ العَينُ، تَقولُ:

أخَذتُهُ و نَذكُرُ ما تَلقاني بِهِ و تَبعَثُ إلَيَّ بِغَيرِهِ وَ احتَجَجتَ فِيهِ فَأكثَرتَ، و عِبتَ عَلَيهِ أمراً و أرَدتَ الدُّخولَ في مِثلِهِ تَقولُ: إنَّهُ عَمِلَ في أمري بِعَقلِهِ و حيلَتِهِ نَظَراً مِنهُ لِنَفسِهِ و إرادَةَ أن تَميلَ إلَيهِ قُلوبُ النّاسِ؛ لِيَكونَ الأمرُ بِيَدِهِ و إلَيهِ يَعمَلُ فِيهِ بِرأيِهِ، و يَزعَمُ إنّي طاوَعتُهُ فيما أشارَ بِهِ عَلَيَّ و هَذا أنتَ تُشيرُ عَلَيَّ فيما يَستَقيمُ عِندَكَ فِي العَقلِ وَ الحيلَةِ بَعدَكَ لا يَستَقيمُ الأمرُ إلّا بِأحَدِ أمرَينِ: إمّا قَبِلتَ الأمرَ عَلى ما كانَ يَكونُ عَلَيهِ، و إمّا أعطَيتَ القَومَ ما طَلَبوا و قَطَعتَ عَلَيهِم و إلّا فَالأمرُ عِندَنا مُعوَجٌّ، وَ النّاسُ غَيرَ مُسَلِّمينَ ما في أيديهِم مِن مالٍ و ذاهِبونَ بِهِ، فَالأمرُ لَيسَ بِعَقلِكَ و لا بِحيلَتِكَ يَكونُ، و لا تَفعَلِ الَّذي تُجيلُهُ بِالرّأيِ وَ المَشُورَةِ و لَكِنَّ الأمرَ إلَى اللهِ (عزوجل) وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ يَفعَلُ في خَلقِهِ ما يشاءُ، مَن يَهدِي اللهُ فَلا مُضِلَّ لَهُ، و مَن يُضلِلهُ فَلا هاديَ لَهُ و لَن تَجِدَ لَهُ مُرشِداً».

فَقُلتُ: و أعمَلُ في أمرِهِم و أحتَلُّ فيهِ؟ و كَيفَ لَكَ الحيلَةُ وَ اللّهُ يَقولُ:

(وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اَللّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا) (1) فِي التَّوراةِ وَ الإنجيلِ، إلى قَولِهِ (عزوجل) (وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ) (2). فَلَو تُجيبُهُم فيما سَألوا عَنهُ استَقاموا و سَلَّموا، و قَد كانَ مِنّي ما أنكَرَت و أنكَروا مِن بَعدي و مُدَّ لي لِقائي، و ما كانَ ذَلِكَ مِنّي إلّا رَجاءَ الإصلاحِ؛ لَقولَ أميرِ المُؤمِنينَ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ: «اقتَرِبوا اقتَرِبوا و سَلوا و سَلوا، فإنَّ العِلمَ يُفيضُ فَيضاً». و جَعَلَ يَمسَحُ بَطنَهُ و يَقولُ: «ما مُلِئَ طَعامٌ و لَكِن مَلَأَهُ عَلمٌ و اللّهِ ما آيَةٌ نَزَلَت في بَرٍّ و لا بَحرٍ و لا سَهلٍ و لا جَبَلٍ إلّا أنا أعلَمُها و أعلَمُ فيمَن نَزَلَت». و قَولِ أبي عَبدِ اللّه (عليه السلام): «إلَى اللّهِ أشكو أهلَ المَدينَةِ إنَّما أنا فيهِم كالشَّعرِ أتَنَقَّلُ يُريدونَني عَلى أن لا أقولَ الحَقَّ، وَ اللّهُ لا أزالُ أقولُ الحَقَّ حَتّى أموتَ، فَلَمّا قُلتُ حَقّاً أُريد بِهِ حِقنَ دِمائِكُم و جَمعَ أمرِكُم عَلى ما كُنتُم عَلَيهِ أن يَكوَن سِرُّكُم مَكنوناً عِندَكُم غَيرَ فاشٍ في غَيرِكُم و قَد قالَ: رَسولُ اللّه (صلى الله عليه وآله) سِرّاً أسَرَّهُ اللّهُ إلى جِبريلَ، و أسَرَّهُ جِبريلُ إلى مُحَمَّدٍ و أسَرَّهُ مُحُمّدٌ إلى عَليٍّ - صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم - و أسَرَّهُ عَليٌّ إلى مَن شاءَ».3.

ص: 62


1- . الأنعام: 38.
2- . همان: 113.

ثُمَّ قالَ: قالَ أبو جَعفَرٍ (عليه السلام): «ثُمَّ أنتُم تُحَدِّثونَ بِهِ في الطَّريقِ، فأرَدتُ حَيثُ مَضى صاحِبُكُم أن ألَّفَ أمرَكُم عَلَيكُم لِئَلّا تُضَيِّعوهُ في غَيرَ مَوضِعِهِ، و لا تَسألوا عَنهُ غَيرَ أهلِهِ فَتَكونوا في مَسألَتِكُم إيّاهُم هَلَكتُم، فَكَم دَعيٌّ إلى نَفسِهِ و لَم يَكُن داخِلَهُ، ثُمَّ قُلتُم لا بُدَّ إذا كانَ ذَلِكَ مِنهُ يَثبُتُ عَلى ذَلِكَ و لا يَتَحَوَّلُ عَنهُ إلى غَيرِهِ. قُلتُ: لِأنَّهُ كانَ مِنَ التَّقيَّةِ و الكَفِّ أوَّلاً و أمّا إذ تَكَلَّمَ فَقَد لَزِمَهُ الجَوابُ فيما يَسألُ عَنهُ، فَصارَ الَّذي كُنتُم تَزعُمونَ أنَّكُم تَذَمّونَ بِهِ فَإنَّ الأمرَ مردودٌ إلى غَيرِكُم و إنَّ الفَرضَ عَلَيكُمُ اتِّباعَهُم فِيهِ إلَيكُم فَصَيَّرتُم مَا استَقامَ في عُقولِكُم و آرائِكُم، و صَحَّ بِهِ القياسُ عِندَكُم بِذَلِكَ لازماً، لِما زَعَمتُم مِن أن لا يَصِحَّ أمرُنا زَعَمتُم حَتّى يَكونَ ذَلِكَ عَلَيَّ لَكُم، فَإن قُلتُم إن لَم يَكُن كَذَلِكَ لِصاحِبِكُم فَصارَ الأمرُ إن وَقَعَ إلَيكُم نَبَذتُم أمرَ رَبِّكُم وراءَ ظُهورِكُم (لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ اَلْمُهْتَدِينَ) (1)و ما كانَ بُدٌّ مِن أن تَكونوا كَما كانَ مَن قَبلَكُم قَد أُخبِرتُم أنَّها السُّنَنُ وَ الأمثالُ القُذَّةَ بِالقُذَّةِ و ما كانَ يَكونُ ما طَلَبتُم مِنَ الكَفِّ أوَّلاً و مِنَ الجَوابِ آخِراً شِفاءً لِصُدورِكُم و لا ذَهابَ شَكِّكُم، و ما كانَ بُدٌّ مِن أن يَكونَ ما قَد كانَ مِنكُم، و لا يَذهَبُ عن قُلوبِكُم حَتّى يُذهِبَهُ اللّهُ عَنكُم، و لَو قَدَرَ النّاسُ كُلُّهُم عَلى أن يُحِبّونا و يَعرِفوا حَقَّنا و يُسَلِّموا لِأمرِنا، فَعَلوا، و لَكِنَّ (اَللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ) (2).

فَقَد أجِبتُكُ في مَسائِلَ كَثيرَةٍ، فانظُر أنتَ و مَن أرادَ المَسائِلَ مِنها و تَدَبَّرَها، فإن لَم يَكُن فِي المَسائِلِ شِفاءٌ، فَقَد مَضى إلَيكُم مِنّي ما فيهِ حُجَّةٌ و مُعتَبَرٌ، و كَثرَةُ المَسائِلِ مُعيبَةٌ عِندَنا مَكروهَةٌ، إنَّما يُريدُ أصحابُ المَسائِلِ المِحنَةَ، لِيَجِدوا سَبيلاً إلى الشُّبهَةِ و الضَّلالَةِ، و مَن أرادَ لَبساً لَبِسَ اللّهُ عَلَيهِ و وَكَلَهُ إلى نَفسِهِ، و لا تَرى أنتَ و أصحابُكَ إنّي أجَبتُ بِذَلِكَ، و إن شِئتُ صَمَتُّ، فَذاكَ إلَىَّ لا ما تَقولُهُ أنتَ و أصحابُكَ لا تَدرونَ كَذا و كَذا، بَل لا بُدَّ مِن ذَلِكَ، إذ نَحنُ مِنهُ عَلى يَقينٍ و أنتُم مِنهُ في شَكٍّ».(3)1.

ص: 63


1- . همان: 56.
2- . الرّعد: 27.
3- . رجال الكشّى، ص 600، ح 1121.

5. زكريا بن آدم

وى از جمله شخصيت هاى بزرگ خاندان اشعرى است. نجاشى با تعابير «ثقة جليل عظيم القدر» از او ياد كرده و وى را از وجوه اصحاب در نزد امام رضا (عليه السلام) دانسته است(1). در فضيلت و بزرگى وى تعابيرى همچون «المأمون على الدين و الدنيا» در روايات امام رضا (عليه السلام)،(2) و «جزى اللّه... و زكريا بن آدم عنى خيراً، فَقَد وفوا لى»(3) در روايت امام جواد (عليه السلام) وارد شده است كه از وثاقت و منزلت وى نزد امامان حكايت دارد. شيخ طوسى نيز وى را از اصحاب امام جواد (عليه السلام) برشمرده است(4).

شيخ طوسى و نجاشى براى وى از دو اثر در قالب كتاب و مسائل ياد مى كنند، اما نجاشى تنها «المسائل» را به نقل از امام رضا (عليه السلام) براى وى برمى شمرد و از آن با تعبير «كتاب مسائله للرضا (عليه السلام)» نام مى برد.(5)

طرق نجاشى به كتاب مسائل زكريا بن آدم(6) با دو طريق شيخ طوسى در فهرست(7)و مجموعه طرق صاحبان كتب اربعه(8) به وى، همخوان نيست. البته بايد توجه داشت

ص: 64


1- . رجال النجاشى، ص 174.
2- . رجال الكشّى، ص 595، رقم 1112؛ الاختصاص، ص 87.
3- . امام جواد (عليه السلام) اين سخن را در بارۀ سه تن از اصحاب خود به كار برده است: صفوان بن يحيى، محمّد بن سنان و زكريا ابن آدم (رجال الكشّى، ص 503).
4- . رجال الطوسى، ص 375.
5- . رجال النجاشى، ص 174.
6- . أخبرنا على بن أحمد بن أبى جيد، قال: حدّثنا محمّد بن الحسن، عن محمّد بن الحسن، قال: حدّثنا عبّاس بن معروف، قال: حدّثنا محمّد بن الحسن بن أبى خالد، عن زكريا بالمسائل (همان، ص 174).
7- . أخبرنا ابن أبى جيد، عن محمّد بن الحسن بن الوليد، عن سعد بن عبد اللّه و الحميرى، عن أحمد بن أبى عبد اللّه، عن محمّد بن الحسن سنبولة عن زكريا. و أخبرنا جماعة عن أبى المفضل، عن ابن بطّة، عن أحمد بن أبى عبد اللّه، عن زكريا (الفهرست، ص 206).
8- . محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سهل (الكافى، ج 3، ص 36) عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن أحمد بن محمّد بن أبى نصر (همان، ج 5، ص 308). عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن أبى عبد اللّه، عن إسماعيل بن مهران (همان، ص 88). عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سهل (همان، ص 210). محمّد بن يحيى، عن محمّد بن موسى، عن الحسن بن المبارك) همان، ج 6، ص 422). و أخبرنى الشيخ أيّده اللّه عن أحمد بن محمّد بن الحسن بن الوليد، قال: أخبرنى أبى، عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن سهل (تهذيب الأحكام، ج 1، ص 10)؛ محمّد بن أحمد بن يحيى، عن يعقوب بن يزيد، عن الحسن بن المبارك (همان، ج 2، ص 278). موسى بن القاسم، عن محمّد بن سهل (همان، ج 5، ص 173). محمّد بن أحمد بن أبى داود، عن محمّد بن همام، قال: حدّثنا أبو جعفر أحمد بن بندار، عن منصور بن العبّاس، عن جعفر الجوهرى (همان، ج 6، ص 82). أحمد بن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن سهل (همان، ص 162). أحمد بن محمّد بن أبى نصر (همان، ج 9، ص 29). أحمد بن محمّد بن عيسى، عن البرقى، عن سعد بن سعد (همان، ص 32). محمّد بن أحمد بن يحيى، عن أحمد بن، حمزة (همان، ص 50).

كه اين طرق در سلسله اسناد زكريا بن آدم ذكر شده اند. اين نكته مى تواند در كنار جايگاه وى، احتمال تعدد طرق اصحاب به «المسائل» و اعتماد بر آن را تقويت كند. بيشترين روايات زكريا بن آدم از طريق محمّد بن سهل بن اليسع مى باشد كه در ادامه توضيحاتى دربارۀ وى خواهد آمد.(1)

روايات

1. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سهل، عن زكريا بن آدم، قال: «سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) عن النّاسورِ، أيَنقُضُ الوُضوءَ؟ قالَ: إنَّما يَنقُضُ الوُضوءَ ثَلاثٌ: البَولُ و الغائِطُ و الرّيحُ».(2)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 1، ص 10 ح 18): و أخبرني الشيخ أيّده اللّه عن أحمد بن محمّد بن الحَسَن بن الوليد، قالَ: أخبرني أبي، عن محمّد بن الحَسَن الصفّار، عن أحمد بن محمّد بن عيسى. و رواه الصدوق فى العيون (ج 2، ص 22 ح 47): حدّثنا أبي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ اللّه، قالَ: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عيسى مثله.

2. عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سهل، عن زكريا بن آدم، قال: «سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) عن قَومٍ مِنَ العَدوِّ صالَحوا ثُمَّ خَفَروا، و لَعَلَّهُم إنَّما خَفَروا لِأنَّهُ لَم يُعدَل عَلَيهِم، أ يَصلُحُ أن يُشتَرى مِن سَبيِهِم؟ فَقالَ: إن كانَ مِن عَدوٍّ قَد استَبانَ عَداوَتُهُم فَاشتَرِ مِنهُم و إن كانَ قَد نَفَروا و ظَلَموا فَلا تَبتَع مِن سَبيِهِم. قالَ: و سَألتُهُ عن سَبيِ الدَّيلَمِ يَسرِقُ بَعضُهُم مِن بَعضٍ، و يُغيرُ المُسلِمونَ عَلَيهِم بِلا إمامٍ، أ يَحِلُّ2.

ص: 65


1- . رجوع شود به ترجمۀ محمّد بن سهل بن اليسع.
2- . الكافى، ج 3، ص 36، ح 2.

شِراؤُهُم؟ قالَ: إذا أقَرّوا بِالعُبوديَّةِ فَلا بَأسَ بِشِرائِهِم. قالَ: و سَألتُهُ عن قَومٍ مِن أهلِ الذِّمَّة أصابَهُم جُوعٌ فَأتاهُ رَجُلٌ بِوَلَدِهِ فَقالَ:

هَذا لَكَ فَأطعِمهُ و هوَ لَكَ عَبدٌ؟ فَقالَ: لا تَبتَع حُرّاً فَإنَّه لا يَصلُحُ لَكَ و لا مِن أهلِ الذِّمَّةِ».(1)

رواه الطوسى فى التهذيب (ج 6، ص 161 ح 5) عن أحمد بن محمّد، نحوه، و ليس فيه «و سَألتُهُ عن سبي الديلم...»، و (ج 7، ص 76، ح 327) عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن سهل، عن زكريا بن آدم، نحوه، و ليس فيه: «فَقالَ: إن كانَ مِن عَدوٍّ.... لا مِن أهلِ الذِّمَّةِ».

3. محمّد بن يحيى، عن محمّد بن موسى، عن الحَسَن بن المبارك عن زكريا بن آدم، قال: «سَألتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) عن قَطرَةِ خَمرٍ أو نَبيذٍ مُسكِرٍ قَطَرَت في قِدرٍ فيها لَحمٌ كَثيرٌ و مَرَقٌ كَثيرٌ. فَقالَ (عليه السلام): يُهَراقُ المَرَقُ أو يُطعِمُهُ لِأهلِ الذِّمَّةِ أو الكِلابِ، و اللَّحمَ فَاغسِلهُ و كُلهُ. قُلتُ: فَإن قَطَرَ فيها الدَّمُ؟ فَقالَ: الدَّمُ تأكُلُهُ النّارُ إن شاءَ اللّهُ. قُلتُ: فَخَمرٌ أو نَبيذٌ قَطَرَ في عَجينٍ، أو دَمٌ؟ قالَ: فَقالَ: فَسَدَ. قُلتُ:

أبيعُهُ مِنَ اليَهودِ و النَّصارى و أُبَيِّنُ لَهُم، فَإنَّهُم يَستَحِلّونَ شُربَهُ؟ قالَ: نَعَم. قُلتُ: و الفُقّاعُ هوَ بِتِلكَ المَنزِلَةِ إذا قَطَرَ في شَيءٍ من ذَلِكَ؟ قالَ: أكرَهُ أن آكُلَهُ إذا قَطَرَ في شَيءٍ مِن طَعامي».(2)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 1، ص 279، ح 107) عن محمّد بن أحمد بن يحيى، عن يعقوب بن يزيد، عن الحَسَن بن المبارك و (ج 9، ص 119، ح 512) عن محمّد بن يعقوب مثله.

4. و سأل(3) زَكَريّا بنُ آدَمَ أبا الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) عن التَّقصيرِ، في كَم يُقَصِّرُ الرَّجُلُ إذا كانَ في ضِياعِ أهلِ بَيتِهِ و أمرُهُ جائِزٌ فيها يَسيرُ في الضِّياعِ يَومَينِ و لَيلَتَينِ و ثَلاثَةَ أيّامٍ و لَياليَهُنَّ؟ فَكَتَبَ: التَّقصيرُ في مَسيرَةِ يَومٍ و لَيلَةٍ.(4)4.

ص: 66


1- . همان، ج 5، ص 210، ح 8.
2- . همان، ج 6، ص 422، ح 1.
3- . أحمد بن زياد بن جعفر الهمدانى عن على بن إبراهيم، عن أحمد بن إسحاق بن سعد، عن زكريا بن آدم القمّى (كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 470).
4- . همان، ج 1، ص 450، ح 1304.

5. و سَأل(1) زَكَريّا بنُ آدَمَ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) عن دَجاجِ الماءِ، فَقالَ: إذا كانَ يَلتَقِطُ غَيرَ العَذِرَةِ فَلا بَأسَ بِهِ.(2)

6. محمّد بن علي بن محبوب(3)، عن محمّد بن الحسين، عن إسحاق بن آدم، عن أبي العبّاس المفضل بن حسان الدالاني، عن زَكَريّا بنُ آدَمَ، قالَ: «قُلتُ لِأبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام): جُعِلتُ فِداكَ، كُنتُ في صَلاتي فَذَكَرتُ فِي الرَّكعَةِ الثّانيَةِ و أنا في القِراءَةِ إنّي لَم أُقِمَ، فَكَيفَ أصنَعُ؟ قالَ: اسكُت مَوضِعَ قِراءَتِكَ و قُل: قَد قامَتِ الصَّلاةُ قَد قامَتِ الصَّلاةُ، ثُمَّ امضِ في قِراءَتِكَ و صَلاتِكَ و قَد تَمَّت صَلاتُكَ».(4)

7. موسى بن القاسم(5)، عن محمّد بن سهل، عن زَكَريَّا بنُ آدَمَ، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) عن المُتَمَتِّعِ إذا دَخَلَ يَومَ عَرَفَةَ؟ قالَ:

لا مُتعَةَ لَهُ، يَجعَلُها عُمرَةً مُفرَدَةً(6)».

8. أحمد بن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن سهل، عن زَكَريّا بنُ آدَمَ، قالَ: «سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) عن رَجُلٍ مِن أهلِ الذِّمَّةِ أصابَهُم جُوعٌ فَأتى رَجُلٌ بِوَلَدٍ لَهُ فَقالَ: هَذا لَكَ، أطعِمهُ و هوَ لَكَ عَبدٌ. قالَ: لا يُبتاعُ حُرٌّ؛ فَإنَّه لا يَصلُحُ لَكَ و لا مِن أهلِ الذِّمَّةِ».(7)

9. أحمد بن محمّد بن أبي نصر، عن زَكَريَّا بنُ آدَمَ، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) عن الكَلبِ و الفَهدِ يُرسِلانِ فَيَقتُلُ؛ قالَ: فَقالَ لي: هُما مِمّا قالَ اللهُ تَعالى: (مُكَلِّبِينَ) فَلا بَأسَ بِأكلِهِ».(8)4.

ص: 67


1- . رجوع به روايت قبل.
2- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 322، ح 4150.
3- . فقد أخبرنى بها أحمد بن عبدون، عن على بن محمّد بن الزبير القرشى، عن أحمد بن الحسين (تهذيب الأحكام، المشيخة، ص 56).
4- . همان، ج 2، ص 278، ح 6.
5- . فقد أخبرنى به الشيخ أبو عبد اللّه، عن أبى جعفر محمّد بن على بن الحسين بن بابويه، عن محمّد بن الحسن بن الوليد، عن محمّد بن الحسن الصفّار و سعد بن عبد اللّه، عن الفضل بن غانم و أحمد بن محمّد، عن موسى بن القاسم (همان، المشيخة، ص 81).
6- . همان، ج 5، ص 173، ح 25.
7- . همان، ج 7، ص 77، ح 45.
8- . همان، ج 9، ص 29، ح 114.

10. عنه(1)، عن محمّد بن عَبدِ اللّه و عَبدِ اللّه بن المغيرة، قال: «سَألَهُ زَكريّا بنُ آدَمَ عَمّا قَتَلَ الفَهدُ و الكَلبُ، فَقالَ: قالَ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ (عليه السلام): الكَلبُ و الفَهدُ سَواءٌ، فَإذا هوَ أخَذَهُ فَأمسَكَهُ و ماتَ و هوَ مَعَهُ، فَكُل؛ فَإنَّه أمسَكَ عَلَيكَ، و إذا هوَ أمسَكَهُ و أكَلَ مِنهُ فَلا تَأكُل مِنهُ فَإنَّما أمسَكَ عَلى نَفسِهِ.(2)

رواه فى هذا المصدر (ح 115): روى أحمد بن محمّد بن عيسى، عن سعد بن سعد و محمّد بن القاسم، عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر، نحوه.

11. عنه(3)، عن البرقي، عن سعد بن سعد، عن زَكَريَّا بنُ آدَمَ، قالَ: «سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) عن صَيدِ البازي و الصَّقرِ يَقتُلُ صَيدَهُ و الرَّجُلُ يَنظُرُ إلَيهِ، قالَ: كُل مِنهُ و إن كانَ قَد أكَلَ مِنهُ أيضاً شَيئاً. قالَ: فَرَدَدتُ عَلَيهِ ثَلاثَ مَرّاتٍ، كُلَّ ذَلِكَ يَقولُ مِثلَ هَذا».(4)

12. عنه(5)، عن أحمد بن حمزة، عن زَكَريّا بنُ آدَمَ، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَن (عليه السلام) فَقُلتُ: إنّ أصحابَنا يَصطادونَ الخَزَّ، فَآكُلُ مِن لَحمِهِ؟ قالَ: فَقالَ: إن كانَ لَهُ نابٌ فَلا تَأكُلهُ. قالَ: ثُمَّ مَكَثَ ساعَةً فَلَمّا هَمَمتُ بِالقيامِ قالَ: أمّا أنتَ فَإنّي أكرَهُ لَكَ أكلَهُ، فَلا تأكُلهُ».(6)

13. محمّد بن أحمد بن يحيى، عن أحمد بن حمزة القمّي، عن زَكَريّا بنُ آدَمَ، قالَ: قال أبو الحَسَنِ (عليه السلام): إنّي أنهاكَ عن ذَبيحَةِ كُلِّ مَن كانَ عَلى خِلافِ الَّذي أنتَ عَلَيهِ و أصحابُكَ إلّا في وَقتِ الضَّرورَةِ إلَيهِ.(7)

14. أحمد بن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن سهل، عن زَكَريَّا بنُ آدَمَ، قالَ: «سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) عن رَجُلٍ وطِئَ جاريَةَ امرَأتِهِ و لَم تَهَبها لَهُ، قالَ: هوَ زانٍ، عَلَيهِ3.

ص: 68


1- . أحمد بن محمّد بن عيسى.
2- . همان، ح 116.
3- . أحمد بن محمّد بن عيسى.
4- . تهذيب الأحكام، ج 9، ص 32، ح 127.
5- . محمّد بن أحمد بن يحيى.
6- . تهذيب الأحكام، ج 9، ص 49، ح 207.
7- . همان، ص 70، ح 33.

الرَّجمُ».(1)

15. حدّثنا أحمد بن محمّد، عن أبيه و سعد بن عَبدِ اللّه، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن حمزة بن اليسع، عن زَكَريَّا بنُ آدَمَ قالَ:

«دَخَلتُ عَلَى الرِّضا (عليه السلام) مِن أوَّلِ اللَّيلِ في حِدثانِ ما ماتَ أبو جَريرٍ، فَسَألَني عَنهُ و تَرَحَّمَ عَلَيهِ، و لَم يَزَل يُحَدِّثُني و أحِدِّثُهُ حَتّى طَلَعَ الفَجرُ ثُمَّ قامَ (صلى الله عليه وآله) و صَلّى صَلاةَ الفَجرِ».(2)

رواه الكشّى فى رجاله (ص 616 ش 1150) عن ابن قولويه، عن سعد، مثله.

16. و عنه(3)، عن أبيه و سعد جميعاً، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن حمزة عن زكريا بن آدم، قالَ: «قُلتُ لِلرضا (عليه السلام):

إنّي أُريدُ الخُروجَ عن أهلِ بَيتي؛ فَقَد كَثُرَ السُّفهاءُ، فَقالَ: لا تَفعَل، فإنَّ أهلَ قُمَّ يُدفَعُ عَنهُم بِكَ كَما يُدفَعُ عن أهلِ بَغدادَ بِأبي الحَسَنِ (عليه السلام)».(4)

رواه الكشّى فى الرجال (ص 594، ش 1111): حدّثني محمّد بن قولويه، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ اللّه بن أبي خلف، عن محمّد بن حمزة مثله.

17. أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سهل، عن زكريا بن آدم، قالَ: «سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) عن طَلاقِ السَّكرانِ و الصَّبيِّ و المَعتوهِ و المَغلوبِ عَلى عَقلِهِ و مَن لَم يَتَزَوَّجَ بَعدَ. فَقالَ: لا يَجوزُ».(5)

18. عنه(6)، عن محمّد بن عَبدِ اللّه و عَبدِ اللّه بن المغيرة، قالَ: «سَألَهُ زَكَريَّا بنُ آدَمَ عَمّا قَتَلَ الفَهدُ و الكَلبُ. فَقالَ: قالَ جَعفَرُ بنُ مُحَمّدٍ (عليه السلام): الكَلبُ و الفَهدُ سَواءٌ، فَإذا هوَ أخَذَهُ فَأمسَكَهُ و ماتَ و هوَ مَعَهُ فَكُل؛ فَإنَّهُ أمسَكَ عَلَيكَ، و إذا هوَ أمسَكَهُ و أكَلَ مِنهُ فَلا تَأكُل مِنهُ، فَإنَّما أمسَكَ عَلى نَفسِهِ».(7)6.

ص: 69


1- . همان، ج 10، ص 14، ح 34.
2- . الاختصاص، ص 86.
3- . أحمد بن محمّد.
4- . الاختصاص، ص 87.
5- . تهذيب الأحكام، ج 8، ص 74، ح 165.
6- . أحمد بن محمّد.
7- . همان، ج 9، ص 29، ح 116.

19. محمّد بن أحمد بن يحيى، عن أحمد بن حمزة القمّي، عن زكريا بن آدم، قالَ: «قال أبو الحسن (عليه السلام): إنّي أنهاكَ عن ذَبيحَةِ كُلِّ مَن كانَ عَلى خِلافِ الَّذي أنتَ عَلَيهِ و أصحابُكَ إلّا في وَقتِ الضَّرورَةِ إلَيهِ».(1)

20. عَن زكريا بن آدم، قالَ: دَخَلتُ عَلى أبي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) فَقالَ: يا زَكَريّا بنَ آدَمَ، شيعَةُ عَليٍّ رُفِعَ عَنهُم القَلَمُ. قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، فَمَا العِلَّةُ في ذَلِكَ؟ قالَ: لِأنَّهُم أُخِّروا في دَولَةِ الباطِلِ يَخافونَ عَلى أنفُسِهِم و يَحذَرونَ عَلى إمامِهِم، يا زَكَريَّا بنَ آدَمَ، ما أحَدٌ مِن شيعَةِ عَليٍّ أصبَحَ صَبيحَةً أتى بِسَيِّئَةٍ أوِ ارتَكَبَ ذَنباً إلّا أمسى و قَد نالَهُ غَمٌّ حَطَّ عَنهُ سَيِّئَتَهُ فَكَيفَ يَجري عَلَيهِ القَلَمُ؟(2)

21. علي بن إسحاق البصري، قالَ: حدّثنا زَكَريَّا بنُ آدَمَ المُقرِئ و كانَ يَخدُمُ الرِّضا بِخُراسانَ، قالَ: سَمِعتُ الرِّضا عَليَّ بنَ موسَى بنِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَليِّ بنِ الحُسَينِ بن عَليِّ بنِ أبي طالِبٍ و قالَ لي يَوماً: يا زَكَريّا! قُلتُ: لَبَّيكَ يا ابنَ رَسولِ اللّهِ، قالَ: قُل على جَميعِ العِلَلِ: «يا مُنزِلَ الشِّفاءِ و مُذهِبَ الدّاءِ، أنزِل عَلى وَجَعيَ الشِّفاء»، فَإنَّكَ تُعافى بِإذنِ اللهِ (عزوجل).(3)

6. سعد بن سعد بن الأحوص

وى از ديگر شخصيت هاى برجستۀ خاندان اشعرى است(4). در اينكه عنوان «الأحوص» نام جد وى مى باشد - چنانكه نجاشى گزارش كرده است -(5) و يا آنكه لقب پدر وى مى باشد - چنانكه شيخ گفته -(6) ترديد وجود دارد. نجاشى و شيخ طوسى با تعبير «ثقه» از وى ياد مى كنند،(7)همچنين كشى در روايتى از امام جواد (عليه السلام) به

ص: 70


1- . همان، ص 70، ح 298.
2- . التمحيص، ص 41.
3- . طب الأئمّة، ص 37.
4- . رجال النجاشى، ص 179، ر 470؛ رجال الطوسى، ص 358، ر 5301؛ رجال البرقى، ص 51.
5- . رجال النجاشى، همان.
6- . رجال الطوسى، همان؛ الفهرست، ص 216.
7- . رجال النجاشى، طوسى، همان.

صراحت از منزلت وى در نزد امام ياد كرده است. امام در اين روايت، سعد بن سعد را كسى مى داند كه به او وفادار بوده است، نيز براى وى جزاى خير طلب مى كند.(1)

برقى وى را از اصحاب امام هفتم،(2) و شيخ طوسى و نجاشى وى را از اصحاب امام هشتم و نهم(3) برشمرده اند. از جمله خصوصيات غالب روايتگرى وى، مى توان به اين نكته اشاره نمود كه نقل هاى وى يا به صورت مستقيم از امام رضا (عليه السلام) است و يا با واسطۀ راويانى كه ايشان بدون واسطه از امام رضا (عليه السلام) نقل مى كنند. از اين رو محتمل است كه كتب وى مشتمل بر مجموعه اى از روايات برگرفته از كتب ديگر اصحاب، از امام رضا (عليه السلام) نيز باشد.

مقايسۀ ميان گزارش شيخ طوسى و گزارش مرحوم نجاشى دربارۀ آثار سعد بن سعد، به روشنى از آگاهى بيشتر نجاشى حكايت دارد. در رجال مرحوم نجاشى، كتب وى به دو صورت مبوب - روايت عباد بن سليمان(4) - و غير مبوب - روايت محمّد بن خالد برقى - به همراه مسائل وى گزارش شده، و براى هر يك طريقى جداگانه - كه در اسناد روايى نيز يافت مى شوند - نقل شده است. پاره اى قرائن نيز از تكرار برخى روايات كتب مبوب و غير مبوب در المسائل حكايت دارد. براى نمونه اگر بپذيريم كه كاربرد واژه هايى مانند «سألت» شاهدى براى قرار گرفتن روايت در المسائل باشد، آنگاه روايتى از كتاب توحيد(5) را مى توان به قرينۀ سندى - كه يكى از طرق به كتاب مبوب به شمار مى آيد و از ديگر سو تشابه زيادى به طريق نجاشى به كتاب مبوب دارد -د.

ص: 71


1- . رجال الكشّى، ص 503، ح 964.
2- . رجال البرقى، ص 51.
3- . رجال الطوسى، ص 358 و 375؛ رجال النجاشى، ص 179.
4- . در كتاب بصائر الدرجات (ص 105، 209، 226، 234) طرق ديگرى منتهى به عباد بن سليمان آمده است بررسى اين موارد نشان مى دهد كه صفار به هر دو كتاب مبوب و غير مبوب دسترسى داشته است. با اين تفاوت كه كتاب مبوب تنها به واسطۀ عباد بن سليمان از سعد نقل مى كند، در حالى كه كتاب غير مبوب را با دو واسطۀ احمد بن محمّد از محمّد بن خالد - براساس آنچه در نجاشى آمده - نقل كرده است.
5- . التوحيد، ص 46، ح 6. سند روايت چنين است: حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الوليد، قال: حدّثنا محمّد بن الحسن الصفّار، عن عباد بن سليمان، عن سعد بن سعد.

و نيز كاربرد واژۀ «سألت» در آن، به هر دو كتاب مبوب و المسائل مرتبط دانست. هر چند كه كاربرد همين واژه مى تواند موجب تميز دادن روايات المسائل از كتاب مبوب باشد، اما شيخ طوسى براى وى دو ترجمه در ذيل سعد بن سعد الأشعرى و سعد بن الأحوص الأشعرى، به همراه طريق به كتاب وى - بدون عنوان مشخص كتاب - ارائه كرده كه احتمالاً هر يك برگرفته از مصادر فهرستىِ جداگانۀ شيخ بوده است.

از ميان اين دو طريق، طريق دومِ شيخ برخلاف طريق نخست آن، نمونه هاى روايى دارد. علاوه بر آن، با طريق نجاشى به كتاب غير مبوب و المسائل همخوانى بيشترى دارد.(1)

گفتنى است كه طريق شيخ به سعد بن سعد و زكريا بن آدم و ادريس بن عبداللّه به واسطه محمّد بن حسن ابى خالد سنبوله مى باشد.(2) بر اساس تحليل فهرستى محتمل است اين طريق ها همسان با اجازات(3)/ كتاب فهرستىِ نسبت داده شده به أحمد بن ابى عبداللّه البرقى باشد كه فقط در فهرست شيخ طوسى گزارش آن آمده است. بنابراين، تعبير «كتاب» ممكن است مسبوق به اطلاعات فهرستى كتاب برقى باشد.

همچنين در اسناد رواياتى از كتاب بصائر الدرجات، روايات سعد از امام رضا (عليه السلام) وجود دارد كه همگى با واسطه هايى كه غالباً صاحبان آثار از امام رضا (عليه السلام) هستند - نقل6.

ص: 72


1- . طريق نجاشى و طريق شيخ به كتب وى به شرح ذيل است؛ كتابه المبوّب رواية عبّاد بن سليمان: أخبرناه على بن أحمد بن محمّد بن طاهر، قال: حدّثنا محمّد بن الحسن بن الوليد، قال: حدّثنا الحسن بن متيل عن عبّاد بن سليمان، عن سعد به. الكتاب غير المبوّب رواية محمّد بن خالد البرقى، أخبرنا الحسين و غيره، عن ابن حمزة عن ابن بطّة، عن الصفّار، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عنه. مسائله للرضا (عليه السلام): أخبرنا الحسين بن عبيد اللّه، عن أحمد بن جعفر، عن أحمد بن إدريس، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن خالد البرقى عنه (رجال النجاشى، ص 179). أخبرنا به عدّة من أصحابنا، عن أبى المفضّل، عن ابن بطّة، عن أحمد بن أبى عبد اللّه، عن محمّد بن الحسن بن أبى خالد سنبولة، عنه (الفهرست، ص 216). رويناه بالإسناد الأول عن ابن بطّة، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن البرقى، عن سعد (همان، ص 217).
2- . همان، به ترتيب: ص 216، ر 317، و ص 206، ر 308 و ص 89، ر 308.
3- . براى نمونه هايى از اين اجازات رجوع شود به همان، ص 89، ص 207 وص 216.

شده اند و در طريق به آن، عباد بن سليمان قرار دارد كه در طريق به كتاب مبوبِ سعد قرار دارد.(1) اين طريق مى تواند به مسيرى در انتقال تراث و بهره گيرى سعد بن سعد از آثار مكتوب اصحاب امام رضا (عليه السلام) به صورت طريق به آن و يا در آثار خودش رهنمون شود. علاوه بر اين، جعفر بن ابراهيم بن ناجية الحضرمى سه روايت را نقل كرده است. از آنجا كه نام وى در كتب فهرستى به عنوان مصنف نيامده است اين احتمال تقويت مى شود كه وى راوى مكتوب باشد. شايان ذكر است كه در كتاب الكافى كه به عنوان مصدر اين روايات به شمار مى آيد، يكى از اين سه روايت در ذيل روايت ديگر منعكس شده است. اين نكته مى تواند اشاره اى به نحوۀ چينش پرسش ها در نسخۀ اصلى المسائل باشد. محتمل است اين المسائل همانند المسائل محمّد بن سنان براساس پرسش ها تفكيك شده باشد. سند ديگر مربوط به على بن ابراهيم از پدرش از سعد بن سعد است. اگر چه تك روايت ابراهيم بن هاشم از سعد امكان مجزا بودن اين روايت را از مجموعۀ المسائل - به ويژه با در نظر گرفتن تفاوت محتواى اين پرسش نسبت به ساير موارد كه بيشتر جنبۀ فقهى دارند - محتمل مى سازد، با اين همه شهرت ابراهيم بن هاشم را در نقل ميراث نيز نمى توان ناديده گرفت.

روايات

1. أحمد بن محمّد، عن البرقي، عن سعد بن سعد، عن أبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن المُحرِمِ يَشتَري الجَواريَ و يَبيعُ؟ قالَ:

نَعَم».(2)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 5، ص 331، ح 52) بهذا الإسناد مثله. و رواه الصدوق فى كتاب من لايحضره الفقيه (ج 2، ص 521، ح 3118) بسنده عن سعد بن سعد مثله، و فيه «قلت» بدل «سألته».8.

ص: 73


1- . براى نمونه: حدّثنا عبّاد بن سليمان، عن سعد بن سعد، عن محمّد بن فضيل عن أبى الحسن (بصائر الدرجات، ج 1، ص 13، ح 5). حدّثنا عبّاد بن سليمان، عن سعد بن سعد، عن صفوان بن يحيى، عن أبى الحسن الرضا (عليه السلام) (همان، ص 42، ح 20). حدّثنا عبّاد بن سليمان، عن سعد بن سعد، عن مقاتل بن مقاتل، عن أبى الحسن الرضا (عليه السلام) (همان، ص 85، ح 8).
2- . الكافى، ج 4، ص 373، ح 8.

2. عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد البرقي، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام)، قال: سَألتُ عن الرَّجُلِ تَحِلُّ عَلَيهِ الزَّكاةُ في السَّنَة في ثَلاثِ أوقاتٍ، أ يُؤَخِّرُها حَتّى يَدفَعَها في وَقتٍ واحِدٍ؟ فَقالَ: مَتى حَلَّت أخرَجَها. و عن الزَّكاةِ في الحِنطَةِ و الشَّعيرِ و التَّمرِ و الزَّبيبِ، مَتى تَجِبُ عَلى صاحِبِها؟ قالَ: إذا ما صَرَمَ و إذا ما خَرَصَ».(1)

3. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن سعد بن سعد، عن أبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن قَولِ أميرِالمُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ: «و اللّهِ لَألفُ ضَربَةٍ بِالسَّيفِ أهوَنُ مِن مَوتٍ عَلى فِراشٍ»، قالَ: في سَبيلِ اللّهِ».(2)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 6، ص 123، ح 10) عن البرقى(3)، عن سعد بن سعد. و رواه الفتّال النيسابورى فى الروضه (ج 2، ص 363) مرسلاً عن الإمامِ الرِّضا (عليه السلام) مثله.

4. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد البرقي، عن سعد بن سعد، عن أبِي الحَسَنِ (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن قومٍ يُصَغَّرونَ القُفزانَ يَبيعونَ بِها. قالَ: أُولَئِكَ الَّذينَ يَبخَسونَ النّاس أشياءَهُم(4)».

5. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن سعد بن سعد، قالَ: «قُلتُ لأبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام): إنَّ أهلَ بَيتي لا يَأكُلونَ لَحمَ الضَّأنِ. قالَ: فَقالَ: و لِمَ؟ قالَ: قُلتُ: إنَّهُم يَقولونَ إنَّهُ يُهَيِّجُ بِهِمُ المِرَّةَ السَّوداءَ و الصُّداعَ و الأوجاعَ، فَقالَ لي: يا سَعدُ! فَقُلتُ: لَبَّيكَ، قالَ: لَو عَلِمَ اللّهُ (عزوجل) شَيئاً أكرَمَ مِنَ الضَّأنِ لَفَدى بِهِ3.

ص: 74


1- . همان، ج 3، ص 523، ح 4.
2- . همان، ج 5، ص 53، ح 1.
3- . فقد أخبرنى به الشيخ أبو عبد اللّه، عن أبى الحسن أحمد بن محمّد بن الحسن بن الوليد، عن أبيه، عن سعد بن عبد اللّه، عنه و أخبرنى أيضاً الشيخ عن أبى جعفر محمّد بن على بن الحسين بن بابويه، عن أبيه، و محمّد بن الحسن بن الوليد، عن سعد بن عبد اللّه و الحسين، عن أحمد بن أبى عبد اللّه، و أخبرنى به أيضاً الحسين بن عبيد اللّه، عن أحمد بن محمّد الزرارى، عن على بن الحسين السعدآبادى، عن أحمد بن أبى عبد اللّه (تهذيب الأحكام، المشيخة، ص 85).
4- . الكافى، ج 5، ص 184، ح 3.

إسماعيلَ (عليه السلام)».(1)

رواه البرقى فى المحاسن (ج 2، ص 467، ح 445) عَنهُ، عن سعد بن سعد. و رواه الطبرسى فى المكارم (ص 159) عن سعد بن سعد مثله. و رواه الكلينى فى الكافي (ج 6، ص 310، ح 3): بعض أصحابنا، عن جعفر بن إبراهيم الحضرمي، عن سعد بن سعد، قالَ: «قُلتُ لِأبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام): إنَّ أهلَ بَيتي يَأكُلونَ لَحمَ الماعِزِ و لا يَأكُلونَ لَحمَ الضَّأنِ، قالَ: و لِمَ؟ قُلتُ: يَقولونَ إنَّهُ لَحمٌ يُهيِّجُ المِرارَ، فَقالَ (عليه السلام):

لَو عَلِمَ اللّهُ (عزوجل) خَيراً مِنَ الضَّأنِ لَفَدى بِهِ يَعني إسحاقَ».

6. بعض أصحابنا، عن جعفر بن إبراهيم الحضرمي، عن سعد بن سعد، قالَ: قُلتُ لِأبِي الحَسَنِ (عليه السلام): إنّا نَأكُلُ الأشنانَ، فَقالَ: «كانَ أبو الحَسَنِ (عليه السلام) إذا تَوَضَّأَ ضَمَّ شَفَتَيهِ، و فِيهِ خِصالٌ تُكرَهُ، إنَّهُ يُورِثُ السِّلَّ، و يَذهَبُ بِماءِ الظَّهرِ، و يُوهِي الرُّكبَتَينِ. فَقُلتُ: فَالطّينُ؟ فَقالَ: كُلُّ طينٍ حَرامٌ مِثلُ المَيتَةِ و الدَّمِ و لَحمِ الخِنزيرِ، إلّا طينَ قَبرِ الحُسَينِ (عليه السلام)؛ فَإنَّ فِيهِ شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ، و لَكِن لا يُكثَرُ مِنهُ و فيهِ أمانٌ مِن كُلِّ خَوفٍ».(2)

رواه فى هذا المصدر (ج 6، ص 266، ح 9) عن علي بن محمّد. و رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 9، ص 89، ح 112) عن محمّد بن يعقوب، عن على بن محمّد، عن بعض اصحابنا. و رواه ابن قولويه فى الكامل (ص 285، ح 2): حدّثني محمّد بن الحَسَن عن محمّد بن الحَسَن الصفّار، عن عبّاد بن سليمان، عن سعد بن سعد، نحوه، و ليس فيه صدره: «إنّا نأكل الأشنان... الركبتين»، و فيه «سألت» بدل «قلت».

7. أخبرنا ابن خُشَيش عن محمّد بن عَبدِاللّه، قال: حدّثني أحمد بن محمّد بن سَعيد الهمداني، قال: حدّثنا علي بن الحَسَن بن علي بن فضّال، قال: حدّثنا جعفر بن إبراهيم بن ناجية، قال: حدّثنا سعد بن سَعيد الأشعري عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قال: سَألتُهُ عن الطّينِ الَّذي يُؤكَلُ، يَأكُلُهُ النّاسُ. فَقالَ: كُلُّ طينٍ حَرامٌ كَالمَيتَةِ و الدَّمِ و ما2.

ص: 75


1- . همان، ج 6، ص 310، ح 2.
2- . همان، ص 378، ح 2.

أُهِلَّ لِغَيرِ اللّهِ بِهِ ما خَلا طينَ قَبرِ الحُسَينِ (عليه السلام)، فَإنَّهُ شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ.(1)

رواه الراوندى فى الخرائج (ج 2، ص 872، ح 89) عن السيّد ذي الفقار بن محمّد بن معبد الحسني، عن الشيخ أبي جعفر الطوسي مثله، و ليس فيه: «الَّذي يُؤكَلُ، يَأكُلُهُ النّاسُ».

8. عنه(2)، عن أبيه(3)، عن سعد بن سعد، قالَ: «سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) عن جُلودِ الخَزِّ. فَقالَ: هوَ ذا نَلبَسُ الخَزَّ، فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، ذاكَ الوَبَرُ، فَقالَ: إذا حَلَّ وَبَرَهُ حَلَّ جِلدُهُ».(4)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 2، ص 372، ح 79) عن أحمد بن محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد، عن البرقى، عن سعد بن سعد، مثله.

9. أحمد بن محمّد، عن عَبدِ العزيز بن المهتدى، عن جدّه، عن محمّد بن الحسين(5)، عن سعد بن سعد، أنَّهُ قالَ: «سَألتُهُ - يَعني أبَا الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) - عن رَجُلٍ كانَيف

ص: 76


1- . الأمالى، طوسى، ص 319، ح 647.
2- . عدة من أصحابنا.
3- . محمّد بن خالد.
4- . الكافى، ج 6، ص 452، ح 7.
5- . در توضيح سند اين روايت، در نسخۀ الكافى (ج 13، ص 488، چاپ دارالحديث، 1387 ه -. ش). چنين آمده است: هكذا فى «ق، بف، به، بى، جت، جص» و الوافى. و فى «ك، ل، م، ن، بح، بن، جد» و الوسائل: «عبدالعزيز بن المهتدى، عن محمّد بن الحسين». و فى المطبوع: «عبدالعزيز بن المهتدى، [عن جدّه]، عن محمّد بن الحسين». و لم نجد رواية عبدالعزيز بن المهتدى، عن جدّه فى موضع، كما لم نجد روايته، عن محمّد بن الحسين أو محمّد بن الحسن. و تقدّم آنفاً أنّ الخبر ورد فى كتاب من لا يحضره الفقيه و تهذيب الأحكام و الاستبصار، عن عبدالعزيز بن المهتدى، عن سعد بن سعد مباشرة. و توجيه ما ورد فى المطبوع بأن يكون الأصل هكذا: «عبدالعزيز بن المهتدى جدّ محمّد بن الحسين»؛ لما ورد فى الفهرست (ص 340، الرقم 535) و رجال الطوسى (ص 435، الرقم 6223)، من عبدالعزيز بن المهتدى جدّ محمّد بن الحسين. هذا التوجيه مشكل جدّاً؛ لاتّفاق جميع النسخ على عدم وجود عبارة «عن جدّه». هذا، و ما أثبتناه و إن لم يكن موافقاً للمعلومات الموجودة، حول السند و عبدالعزيز بن المهتدى، لكنّ الظاهر أنّ الأصل فى السند كان هكذا: «عبدالعزيز بن المهتدى و محمّد بن الحسن، عن سعد بن سعد». و أنّ المراد من محمّد بن الحسن هو محمّد بن الحسن بن أبى خالد الراوى لكتاب سعد بن سعد، ثمّ، حرِّف بما ورد فى بعض النسخ بعد طى مرحلتين من التحريف (راجع: الفهرست، ص 216، ر 317) .

لَهُ ابنٌ يَدَّعيهِ فَنَفاهُ و أخرَجَهُ مِنَ الميراثِ و أَنا وَصيُّهُ، فَكَيفَ أصنَعُ؟ فَقالَ - يعنِي الرِّضا (عليه السلام) -: لَزِمَهُ الوَلَدُ بِإقرارِهِ بِالمَشهَدِ، لا يَدفَعُهُ الوَصيُّ عن شَيءٍ قَد عَلِمَهُ».(1)

رواه الصدوق فى كتاب من لايحضره الفقيه (ج 4، ص 220، ح 5516) و الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 9، ص 235، ح 11) بهذا الإسناد، مثله.

10. عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن البرقي، عن سعد بن سعد الأشعري، قالَ: «سَألتُ أبَا الحَسَن (عليه السلام) عن أقَلِّ ما يَجِبُ فِيهِ الزَّكاةُ مِنَ البِرِّ و الشَّعيرِ و التَّمرِ و الزَّبيبِ. فَقالَ: خَمسَةُ أوساقٍ بِوَسقِ النَّبيِّ (صلى الله عليه وآله)، فَقُلتُ: كَمِ الوَسقُ؟ قالَ: سِتّونَ صاعاً، قُلتُ: فَهَل عَلَى العِنَبِ زَكاةٌ أو إنَّما تَجِبُ عَلَيهِ إذا صَيَّرَهُ زَبيباً؟ قالَ: نَعَم إذا خَرَصَهُ أخرَجَ زَكاتَهُ».(2)

11. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عَمَّن يُصيبُهُ الرَّمَدُ في شَهرِ رَمَضانَ هَل يَذُرُّ عَينَهُ بِالنَّهارِ و هوَ صائِمٌ؟ قالَ: يَذُرُّها إذا أفطَرَ، و لا يَذُرُّها و هوَ صائِمٌ».(3)

12. عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن صَومِ ثَلاثَةِ أيّامٍ في الشَّهرِ، هَل فِيهِ قَضاءٌ عَلَى المُسافِرِ؟ قالَ: لا(4)».

13. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن الفِطرَةِ كَم نَدفَعُ عن كُلِّ رَأسٍ مِنَ الحِنطَةِ و الشَّعيرِ و التَّمرِ و الزَّبيبِ؟ قالَ: صاعٌ بِصاعِ النَّبيِّ (صلى الله عليه وآله)(5)».

رواه الصدوق فى كتاب من لايحضره الفقيه (ج 2، ص 176، ح 2062) بسنده عن

ص: 77


1- . الكافى، ج 7، ص 64، ح 26.
2- . همان، ج 3، ص 514، ح 5.
3- . همان، ج 4، ص 111، ح 2.
4- . همان، ص 130، ح 3.
5- همان، ص 171، ح 5.

محمّد بن خالد. و رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 4، ص 80، ح 1) عن محمّد بن يعقوب، عن محمّد بن يحيى، مثله.

14. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن الصَّبيِّ هَل يُرضَعُ أكثَرَ مِن سَنَتَينِ؟ فَقالَ: عامَينِ، قُلتُ: فَإن زادَ عَلى سَنَتَينِ، هَل عَلى أبَوَيهِ مِن ذَلِكَ شَيءٌ؟ قالَ: لا».(1)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 8، ص 107، ح 12) عن محمّد بن يعقوب، عن محمّد بن يحيى و رواه الصدوق فى كتاب من لايحضره الفقيه (ج 3، ص 475، ح 4662) بسنده عن سعد بن سعد، مثله.

15. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن سعد بن سعد الأشعري قالَ: «سَألتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) عن الرَّجُلِ يَكونُ بَعضُ وُلدِهِ أحَبَّ إلَيهِ مِن بَعضٍ، و يُقَدِّمَ بَعضَ وُلدِهِ عَلى بَعضٍ؟ فَقالَ: نَعَم، قَد فَعَلَ ذَلِكَ أبو عَبدِ اللّه (عليه السلام) نَحَلَ مُحَمَّداً، و فَعَلَ ذَلِكَ أبو الحَسَنِ (عليه السلام) نَحَلَ أحمَدَ شَيئاً، فَقُمتُ أنا بِهِ حَتّى حُزتُهُ لَهُ. فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، الرَّجُل يَكونُ بَناتُهُ أحَبَّ إلَيهِ مِن بَنيهِ؟ فَقالَ:

البَناتُ و البَنونُ في ذَلِكَ سَواءٌ إنَّما هوَ بِقَدرِ ما يُنَزِّلُهُمُ اللّهُ (عزوجل) مِنهُ(2)».

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 8، ص 114، ح 41) عن محمّد بن يعقوب، عن محمّد بن يحيى، مثله.

16. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن البرقي، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن أكلِ لُحومِ الدَّجاجِ في الدَّساكِرِ و هُم لا يَمنَعونَها مِن شَيءٍ، تَمُرُّ عَلى العَذِرَةِ مُخَلّىً عَنها و عن أكلِ بَيضِهِنَّ، فَقالَ: لا بَأسَ بِهِ».(3)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 9، ص 46، ح 193) عن محمّد بن يعقوب، 8

ص: 78


1- . همان، ج 6، ص 41، ح 8.
2- . همان، ص 51، ح 1.
3- . همان، ص 252، ح. 8

عن محمّد بن يحيى مثله.

17. حدّثنا محمّد بن الحَسَن بن أحمد بن الوليد (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا محمّد بن الحَسَن الصفّار، عن عبّاد بن سليمان، عن سعد بن سعد، قالَ: «سَألتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) عن التَّوحيدِ، فَقالَ: هوَ الَّذي أنتُم عَلَيهِ».(1)

18. حدّثنا أبي و محمّد بن موسى بن المتوكّل (عليه السلام)، قالا: حدّثنا علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه، عن سعد بن سعد، قالَ: «سَألتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) عن زيارَةِ فاطِمَةَ بِنتِ موسى بنِ جَعفَرٍ (عليه السلام)، فَقالَ: مَن زارَها فَلَهُ الجَنَّةُ».(2)

رواه فى ثواب الأعمال (ص 98): حدّثني علي بن الحسَينِ بن موسى بن بابويه عن علي بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن سعد بن سعيد [سعد].

و رواه ابن قولويه فى كامل الروايات (ص 324، ح 1): حدّثني علي بن الحسَينِ بن موسى بن بابويه، عن علي بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن سعد بن سعد مثله.

19. «و سَأَلَ سَعدُ بنُ سَعدٍ أبَا الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) عن الرَّجُلِ تَكونُ مَعَهُ المَرأةُ الحائِضُ فِي المَحمِلِ، أ يُصَلّي و هيَ مَعَهُ؟ قالَ: نَعَم».(3)

20. أحمد بن محمّد بن عيسى، عن البرقي، عن سعد بن سعد الأشعري، قالَ: «قالَ الرِّضا (عليه السلام) في سَجدَتَيِ السَّهوِ: إذا نَقَصتَ قَبلَ التَّسليمِ و إذا زِدتَ فَبَعدَهُ».(4)

21. عنه، عن البرقي، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) قال: «سَألتُهُ عن الرَّجُلِ قَرَأ في رَكعَةٍ الحَمدَ و نِصفَ سورَةٍ، هَل يُجزيهِ في الثانيَةِ أن لا يقرَأَ الحَمدَ و يَقرَأَ ما بَقيَ مِنَ السّورَةِ؟ فَقالَ: يَقرَأُ الحَمدَ ثُمَّ يَقرَأُ ما بَقيَ مِن السّورَةِ».(5)

22. و عنه(6)، عن البرقي، عن سعد، عن أبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) قال: «سَألتُهُ عن الرَّجُلِ يَكونُ في بَيتِهِ و هوَ يُصَلّي و هوَ يُرى أنَّ عَلَيهِ لَيلاً، ثُمَّ يَدخُلُ عَلَيهِ الآخَرُ مِنَد.

ص: 79


1- . التوحيد، ص 46، ح 6.
2- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 267، ح 1.
3- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 446، ح 1295.
4- . تهذيب الأحكام، ج 2، ص 195 ح 70.
5- . همان، ص 295، ح 47.
6- . أحمد بن محمّد.

البابِ فَقالَ: قَد أصبَحتَ، هَل يُعيدُ الوَترَ أَم لا، أو يُعيدُ شَيئاً مِن صَلاتِهِ؟ قالَ: يُعيدُ إن صَلّاها مُصبِحاً».(1)

23. علي بن حاتم، عن محمّد بن أبي عَبدِ اللّه، عن سعد بن عَبدِ اللّه، عن أحمد بن محمّد، عن البرقي، عن سعد بن سعد، عن الرِّضا (عليه السلام)، أنَّهُ قال: «هَذا دُعاءُ العافيةِ: «يا اللّهُ يا وَليَّ العافيَةِ، و المَنّانَ بِالعافيَةِ، و رازِقَ العافيَةِ، و المُنعِمَ بِالعافيَةِ، و المُتَفَضِّلَ بِالعافيَةِ عَلَيَّ و عَلى جَميعِ خَلقِهِ، و رَحمانَ الدُّنيا و الآخِرَةِ و رحيمَهُما، صَلِّ عَلى مُحَمّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ، و عَجِّل لَنا فَرَجاً و مَخرَجَاً، و ارزُقنِي العافيَةَ و دَوامَ العافيَةِ في الدُّنيا و الآخِرَةِ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ».

ثُمَّ تُصَلّي رَكعَتينِ، فَإذا فَرَغتَ فَقُل: «اللَّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِرَحمَتِكَ الَّتي وَسِعَت كُلَّ شَيءٍ، و بِقُوَّتِكَ الَّتي قَهَرتَ كُلَّ شَيءٍ، و بِجَبَروتِكَ الَّتي غَلَبتَ كُلَّ شَيءٍ، و بِعِزَّتِكَ الَّتي لا يَقومُ لَها شَيءٌ، و بِعَظَمَتِكَ الَّتي مَلأَت كُلَّ شَيءٍ، و بِعِلمِكَ الَّذي أحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ، و بِوَجهِكَ الباقي بَعدَ فَناءِ كُلِّ شَيءٍ، و بِنورِ وَجهِكَ الَّذي أضاءَ لَهُ كُلُّ شَيءٍ، يا مَنّانُ يا نورُ، يا أوَّلَ الأوَّلينَ و يا آخِرَ الآخِرينَ، يا اللّهُ يا رَحمانُ يا اللّهُ يا رَحيمُ يا اللّهُ، أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تُحدِثُ النِّقَمَ، و أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تُورِثُ النَّدَمَ، و أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تُحبِسُ القِسَمَ، و أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تَهتِكُ العِصَمَ، و أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تَمنَعُ القَضاءَ، و أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تُنزِلُ البَلاءَ، و أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تُديلُ الأعداءَ، و أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تَحبِسُ الدُّعاءَ، و أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تُعَجِّلُ الفَناءَ، و أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تَقطَعُ الرَّجاءَ، و أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تُورثُ الشَّقاءَ، و أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تُظلِمُ الهَواءَ، و أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تَكشِفُ الغِطاءَ، و أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تَحبِسُ غَيثَ السَّماءِ».(2)

24. عنه(3)، عن أبي جعفر، عن عبّاد بن سليمان، عن سعد بن سعد، قال: «كَتَبَه.

ص: 80


1- . تهذيب الأحكام، ج 2، ص 339، ح 260.
2- . همان، ج 3، ص 95، ح 29.
3- . سعد بن عبد اللّه.

رَجُلٌ إلى أبِي الحَسَنِ (عليه السلام): هَل يَشَمُّ الصّائِمُ الرَّيحانَ يَتَلَذَّذُ بِهِ؟ فَقالَ (عليه السلام): لا بَأسَ بِهِ».(1)

25. و عنه(2)، عن البرقي، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن القُنوتِ، هَل يُقنَتُ في الصَّلَوات كُلِّها أُم فيما يُجهَرُ فيها بِالقِراءَةِ؟ قالَ: لَيسَ القُنوتُ إلّا في الغَداةِ و الجُمُعَةِ و الوَترِ و المَغرِبِ».(3)

26. أحمد بن محمّد بن عيسى، عن البرقي، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن سَجدَةِ الشُّكرِ فَقالَ:

أيُّ شَيءٍ سَجدَةُ الشُّكرِ؟ فَقُلتُ لَهُ: إنَّ أصحابَنا يَسجُدونَ بَعدَ الفَريضَةِ سَجدَةً واحِدَةً و يَقولونَ: هيَ سَجدَةُ الشُّكرِ، فَقالَ: إنَّما الشُّكرُ إذا أنعَمَ اللّهُ تَعالى عَلى عَبدِهِ النِّعمَةَ أن يَقولَ: (سُبْحانَ اَلَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ وَ إِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ الحمد لله رب العالمين)».(4)

رواه الصدوق فى من لا يحضره الفقيه (ج 1، ص 332، ح 973) عن سعد بن سعد مثله، و ليس فيه «فَقالَ: أيُّ شَيءٍ سَجدَةُ الشُّكرِ».

27. أحمد بن محمّد بن عيسى، عن البرقي، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن الوَترِ، أ فَصلٌ أم وَصلٌ؟ قالَ: فَصلٌ».(5)

28. ما رواه أحمد بن محمّد، عن البرقي، عن سعد بن سعد الأشعري، عن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن جُلودِ السَّمّورِ، فَقالَ: أيُّ شَيءٍ هوَ ذاكَ الأدبَسُ؟ فَقُلتُ: هوَ الأسوَدُ، فَقالَ: يَصيدُ؟ فَقُلتُ: نَعَم يَأخُذُ الدَّجاجَ و الحَمامَ، قالَ: لا(6)».

29. عنه، عن البرقي، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) قالَ: «سَألتُهُ عن الصَّلاةِ يَومَ الجُمُعَةِ كَم رَكعَةً هيَ قَبلَ الزَّوالِ؟ قالَ: سِتُّ رَكَعاتٍ بُكرَةً، و سِتُّ رَكَعاتٍ بَعدَ ذَلِكَ اثنَتا عَشَرَةَ رَكعَةً، و سَتُّ رَكَعاتٍ بَعدَ ذَلِكَ ثَمانيَ عَشرَةَ رَكعَةً، و رَكعَتانَ بَعدَ الزَّوالِ فَهذِهِ عِشرونَ رَكعَةً، و رَكعَتانِ بَعدَ العَصرِ فَهذِهِ ثِنتانِ35

ص: 81


1- . تهذيب الأحكام، ج 4، ص 266، ح 41.
2- . احمد بن محمّد.
3- . تهذيب الأحكام، ج 2، ص 91، ح 106.
4- . همان، ص 109، ح 181.
5- . همان، ص 128، ح 260.
6- . همان، ص 211، ح 35

و عِشرونَ رَكعَةً».(1)

30. عنه عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن المُسافِرِ إلى مَكَّةَ و غَيرِها هَل عَلَيهِ صَلاةُ العيدَينِ الفِطرِ وَ الأضحى؟ فَقالَ: نَعَم، إلّا بِمِنىً يَومَ النَّحرِ».(2)

رواه الصدوق فى كتاب من لايحضره الفقيه (ج 1، ص 511، ح 1477) عن سعد بن سعد مثله، و ليس فيه «سالته».

31. أحمد بن محمّد بن عيسى، عن البرقي، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبِي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن المُحرِمِ يُظَلِّلُ عَلى نَفسِهِ. فَقالَ: أ مِن عِلَّةٍ؟ فَقُلتُ: يُؤذيهِ حَرُّ الشَّمسِ و هوَ مُحرِمٌ، فَقالَ: هيَ عِلَّةٌ، يُظَلِّلُ و يَفدي».(3)

32. أحمد بن محمّد بن عيسى، عن البرقي، عن سعد بن سعد الأشعري، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن رَجُلٍ يَبيعُ جاريَةً كانَ يَعزِلُ عَنها، هَل عَلَيهِ فيها استِبراءٌ؟ قالَ: نَعَم، و عن أدنى ما يَجزي مِنَ الاستِبراءِ لِلمُشتَري و البائِعِ؟ قالَ: أهلُ المَدينَةِ يَقولونَ:

حَيضَةٌ، و كانَ جَعفَرٌ (عليه السلام) يَقولُ: حَيضَتانِ. و سَألتُهُ عن أدنى استِبراءِ البِكرِ، فَقالَ: أهلُ المَدينَةِ يَقولونَ حَيضَةٌ، و كانَ جَعفَرٌ (عليه السلام) يَقولُ: حَيضَتانِ».(4)

33. محمّد بن أحمد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن البرقي، عن سعد بن سعد، عن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن لُحومِ البَراذينِ و الخَيلِ و البِغالِ، فَقالَ: لا تَأكُلها».(5)

34. أحمد بن محمّد، عن البرقي، عن سعد بن سعد، عن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن رَجُلٍ مُسافِرٍ حَضَرَهُ المَوتُ فَدَفَع مالاً إلى رَجُلٍ مِنَ التُّجّارِ، فَقالَ لَهُ: إنَّ هَذَا المالَ لِفُلانِ بنِ فُلانٍ، لَيسَ [لي] لَهُ فِيهِ قَليلٌ و لا كَثيرٌ، فَادفَعهُ إلَيهِ يَصرِفهُ حَيثُ شاءَ، فَماتَ و لَم يأمُر فيهِ صاحِبَهُ الَّذي جَعَلَهُ لَهُ بأمرٍ، و لا يَدري صاحِبُهُ مَا الَّذي حَمَلَهُ عَلى ذَلِكَ،5.

ص: 82


1- . همان، ج 3، ص 246، ح 51
2- . همان، ص 288، ح 23
3- . همان، ج 5، ص 310، ح 62.
4- . همان، ج 8، ص 171، ح 18.
5- . همان، ج 9، ص 42، ح 175.

كَيفَ يَصنَعُ؟ قالَ: يَضَعُهُ حَيثُ شاءَ».(1)

35. أحمد بن محمّد، عن سعد بن الأحوص القمّي، قالَ: «سَألتُ أبَا الحَسَنِ (عليه السلام) عن رَجُلٍ أوصى إلى رَجُلٍ أن يُعطيَ قَرابَتَهُ مِن ضَيعَتِهِ كَذا و كَذا جَريباً مِن طَعامٍ، فَمَرَّت عَلَيهِ سِنونَ لَم يَكُن في ضَيعَتِهِ فَضلٌ، بَل احتاجَ إلى السَّلَفِ و العِينَةِ، يُجري عَلى مَن أوصى لَهُ مِنَ السَّلَفِ و العِينَةِ، أُم لا؟ فَإن أصابَهُم بَعدَ ذَلِكَ يَجري عَلَيهِم لِما فاتَهُم مِنَ السِّنينَ الماضيَةِ، أم لا؟ فَقالَ: كأنّي لا أُبالي إن أعطاهُم أو أخَّرَ ثُمَّ يَقضي. و عن رَجُلٍ أوصى بِوَصايا لِقَراباتِهِ و أدرَكَ الوارِثُ لِلوَصيِّ أن يُفرِدَ أرضاً بِقدرِ ما يُخرِجُ مِنهُ وَصاياهُ إذا قَسَمَ الوَرَثَةُ و لا يُدخِلُ هذِهِ الأرضَ في قِسمَتِهِم، أم كَيفَ يَصنَعُ؟ فَقالَ: نَعَم كَذا يَنبَغي».(2)

36. و عَنهُ، عن أحمد البرقي(3) عن سعد بن سعد، عن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «قُلتُ: فَإن لَم يَحضَرِ المَساكينُ و هوَ يَحصُدُ كَيفَ يَصنَعُ؟ قالَ: لَيسَ عَلَيهِ شيءٌ».(4)8.

ص: 83


1- . همان، ج 9، ص 160، ح 8. «رواه الكلينى فى الكافى (ج 7، ص 63، ح 23): محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن سعد بن إسماعيل بن الأحوص، عن أبيه نحوه». اگرچه دربارۀ دو عنوان سعد بن سعد و سعد بن سعد بن اسماعيل بن الأحوص مشابهت وجود دارد، قضاوت دربارۀ اتحاد آنها دشوار است. آيت اللّه خويى پس از اشاره به اين راويان مى فرمايد: «فوقع التحريف فى احد الموضعين لامحاله» (معجم رجال الحديث، ج 8، ص 54).
2- . تهذيب الأحكام، ج 9، ص 237، ح 15. «رواه الكلينى فى الكافى (ج 7، ص 64، ح 24) محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن سعد بن إسماعيل بن الأحوص، عن أبيه» (رجوع به پاورقى قبل).
3- . در خصوص ميراث هاى «سعد بن سعد» احمد برقى از سعد روايت نقل نمى كند. بنابراين بايد پدرش محمّد بن خالد باشد و راوى ايشان احمد اشعرى است، نه فرزندش، چنانكه اين روايت در وسائل الشيعه، ج 9، ص 93، ح 11823 اين گونه گزارش شده است: «و عنه، عن أحمد، عنرجال البرقى، اما در دو سند ديگر در وسائل الشيعة چنين آمده است كه احمد برقى از سعد بن سعد نقل روايت كرده است: أحمد بن ابى عبداللّه البرقى فى المحاسن، عن سعد بن سعد الأشعرى (ج 24، ص 193، ح 30322)، أحمد بن محمّد البرقى فى المحاسن عن سعد بن سعد الأشعرى (ج 25، ص 50، ح 31144). اگر چه در روايتى از كتاب وسائل الشيعه از المحاسن سند فوق ذكر شده، در متن المحاسن چنين نقل شده است؛ «عنه، عن سعد بن سعد الأشعرى» (المحاسن، ج 2، ص 472، ح 470) كه گزارش وسائل را با ترديد مواجه مى سازد.
4- . تفسير القمّى، ج 1، ص 218.

37. عنه، عن سعد بن سعد الأشعري، قالَ: «سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) عن الآمِصِ: فَقالَ: و ما هوَ؟ فَذَهَبتُ أصِفُهُ، فَقالَ: ألَيسَ اليَحاميرُ؟ قُلتُ: بَلى، قالَ: ألَيسَ يَأكُلونَهُ بِالخَلِّ و الخَردَلِ و الأبزارِ؟ قُلتُ: بَلى، قالَ: لا بَأسَ بِهِ».(1)

38. وممّا روته العامّة مِمّا ذكره الحاكم أبو عَبدِ اللّه الحافظ بإسناده عن سعد بن سعد أنَّهُ قالَ: «نَظَرَ الرِّضا (عليه السلام) إلى رَجُلٍ فَقالَ:

يا عَبدَ اللّهِ، أوصِ مِمّا تُريدُ و استَعِدَّ لِما لا بُدَّ مِنهُ. فَماتَ الرَّجُلُ بَعدَ ثَلاثَةِ أيّامٍ».(2)

7. سعد خادم أبى دلف

دربارۀ ترجمۀ وى تنها همين نكته دانسته است كه نجاشى و ابن داوود وى را «العجلى» خوانده اند.(3) علاوه بر آن، ابن داوود عنوان «سعيد» را براى وى ضبط نموده است كه تصحيف «سعد» مى باشد. نجاشى و شيخ طوسى براى وى از المسائل با دو تعبير مشابه ياد كرده اند:

«مسائله للرضا»(4) و «له مسائل عن الرضا»(5). طريق نجاشى و شيخ طوسى در بيشتر موارد مشابه يكديگر است.(6). نكتۀ حائز اهميت آن است كه مشابهت فراوانى ميان طريق نجاشى و شيخ طوسى به سعد خادم ابى دلف، و طريق نجاشى و شيخ طوسى به ياسر خادم الرِّضا وجود دارد و تامل دربارۀ اتحاد اين دو را مى طلبد. با اين همه روايتى از سعد از امام رضا (عليه السلام) در تراث اماميه يافت نشد.

8. صباح بن نصر

دربارۀ شخصيت علمى و اجتماعى وى اطلاع اندكى در اختيار است. نگاهى به دو

ص: 84


1- . المحاسن، ج 2، ص 473، ح 470.
2- . المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 341.
3- . رجال النجاشى، ص 179؛ رجال ابن داود، ص 170.
4- . رجال النجاشى، ص 179.
5- . الفهرست، ص 216.
6- . طريق نجاشى: أخبرنا عدّة من أصحابنا، عن الحسن بن حمزة، عن ابن بطّة، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن سعد، عن الرضا (عليه السلام) بها. طريق شيخ طوسى: أخبرنا بها عدّة من أصحابنا، عن أبى المفضل، عن ابن بطّة، عن أحمد بن أبى عبد اللّه، عن سعد خادم أبى دلف.

گزارش نقل شده در المناقب و فرج المهموم(1) - دربارۀ پرسش هاى وى از امام رضا (عليه السلام) - از روحيۀ پرسشگرى وى حكايت مى كند، خاصه آنكه عمدۀ پرسش هاى مطرح در اين دو گزارش، داراى رويكردى كلامى و اغلب آميخته با اعتقادات شرق دور است. البته بايد توجه داشت كه ادبيات اين متون بيشتر به نقل گزارش يك مجلس علمى مى ماند و نيز احتمالاً، بر اساس اين دو گزارش، مسائلِ سؤال شده از امام رضا (عليه السلام) مربوط به مجلس بر پا شده توسط مأمون بوده است كه در آن، امام پاسخگوى سؤالات عالمان بوده است. نكتۀ درخور توجه آنكه در هر گزارش كه بخش هايى از مجلس را مى نماياند، حضور و نقش گزارش مى دهد صباح بن نصر نيز نمايان است(2) كه اين موضوع، خود نياز به بررسى بيشتر دارد.

همچنين دربارۀ انتساب اثرى با قالب مسائل به وى بايد به دو نكته توجه نمود: نخست كلام نجاشى است كه ضمن تصريح به اين انتساب، طريق خود را به وى نيز بيان مى كند. عبارت بيان شده در ذيل كلام نجاشى حائز اهميت است: «... قالَ: حدّثنا الريّان بن شبيب، قالَ:

أحضر المأمون اهل الكلام و ذكر مسائل الرضا (عليه السلام) عن صباح بن نصر».(3) چنين به نظر مى رسد كه جملۀ اخير، گزارش مرحوم نجاشى از نسخه است؛ به عبارت ديگر، اساس اين المسائل توسط الريان بن شبيب تدوين يافته و پايۀ آن، سؤالات صباح بن نصر از امام رضا (عليه السلام) بوده است. مؤيد اين مطلب را مى توان در ترجمۀ الريّان بن شبيب ملاحظه نمود.(4) نجاشى در آنجا پس از بيان ترجمۀ ريّان چنين متذكر مى شود كه «و جمع مسائل الصَبّاح بن نصر الهندى للرضا (عليه السلام)»(5) و پس از آن، طريق خود را ذكر مى كند. بر اين اساس و نيز مشترك بودن طريق نجاشى به ريّان و صباح بن نصر،(6) مى توان نتيجه گرفت كه نجاشى دو طريق به

ص: 85


1- . المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 353 و فرج المهموم، ص 94.
2- . رجال النجاشى، ص 202.
3- . همان، ص 202.
4- . همان، ص 165.
5- . همان.
6- . ريّان بن شبيب؛....... و جمع مسائل الصبّاح بن نصر الهندى للرضا (عليه السلام). أخبرنا أبو العبّاس بن نوح، قال: حدّثنا محمّد بن أحمد الصفوانى، قال: حدّثنا أبو جعفر أحمد بن محمّد، قال: حدّثنا يحيى بن زكريا اللؤلؤى، قال الريّان بن شبيب (رجال النجاشى، ص 165). صبّاح بن نصر الهندى؛ له مسائل عن الرضا (عليه السلام). أخبرنا أحمد بن عبد الواحد، قال: حدّثنا عبيد اللّه بن أحمد الأنبارى، قال: حدّثنا أبو جعفر أحمد بن محمّد بن لاحق الشيبانى، قال: حدّثنا يحيى بن زكريا اللؤلؤى، قال: حدّثنا الريّان بن شبيب، قال: أحضر المأمون أهل الكلام و ذكر مسائل الرضا [(عليه السلام)]، عن، صبّاح بن نصر (همان، ص 202).

مسائل صباح بن نصر داشته است و اين مجموعه، مسائلى است كه ريّان بن شبيب آنها را بر اساس پرسش صباح بن نصر از امام رضا (عليه السلام) نقل كرده است.

مؤيد ديگر اين سخن به مصادر روايى باز مى گردد. دو مصدر حاوى نقل از صباح بن نصر در طريق خود، روشى متفاوت و مختص به خود دارند.

المناقب آن را به صورت مرسل و با عبارت «و مِمّا اجاب بحضرة المامون الصَبّاح بن نصر...»(1) آورده، در حالى كه ابن طاووس سند آن را با ارائۀ تحليلى كامل تر بيان كرده است. ابن طاووس در ابتداى متن، گزارشى توصيفى و شفاف از وضعيت نسخۀ موجود به دست مى دهد و چنين مى آورد: «و وجدت في كتاب مسائل الصَبّاح بن نضر الهندي لمولانا علي بن موسى الرضا (عليه السلام) رواية أبي العبّاس بن نوح و أبي عَبدِ اللّه بن محمّد بن أحمد الصفواني من أصل كتاب عتيق لنا الآن رُبَّما كانَ كتب في حياتهما بالإسناد المتّصل فِيهِ عن الريان بن الصلت، و ذكر اجتماع العلماء بحضرة المأمون و ظهور حجّة الرضا (عليه السلام) على جميع العلماء، و حضور الصَبّاح بن النضر الهندي عِندَ مولانا الرضا (عليه السلام) و سُؤالُهُ إيّاه عن مسائل كثيرة». در انتها نيز از اين اسناد با تعبير «... فى هذِهِ الروايه الجليله الاسناد»(2)ياد مى كند.

دو نكتۀ مهم دربارۀ گزارش ابن طاووس آن است كه اولاً طريق وى همان طريق نجاشى در ترجمۀ ريّان بن شبيب است و ديگر آنكه به جاى ريان بن شبيب، ريان بن الصلت به كار رفته است كه به احتمال زياد در اين متن تصحيفى رخ داده است؛ چه آنكه نجاشى در ترجمۀ ريان بن الصلت ضمن اشاره به نقل روايت وى4.

ص: 86


1- . المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 353.
2- فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم، ص 94.

از امام رضا (عليه السلام)(1) در مجلس مأمون، در فرق بين «آل» و «امه»، از وجود نسخه اى ديگر با عنوان ريان بن شبيب حكايت مى كند. نجاشى در گزارش هاى خود متوجه اين موضوع شده و تمايزها را به دقت در نظر گرفته است. بنابراين مى توان احتمال داد كه دو متن حاضر(2) برگرفته از كتاب الريان بن شبيب از مجلس امام و پرسش هاى صباح بن نصر باشد.

روايات

1. «و وَجَدتُ في كِتابِ مَسائِلِ الصَّبّاح بنِ نَضرِ الهِنديِّ لِمَولانا عَليِّ بنِ موسَى الرِّضا (عليه السلام) رِوايَةَ أبي العَبّاس بنِ نوحٍ و أبي عَبدِ اللّهِ بن مُحَمَّدِ بنِ أحمَدَ الصَّفوانيِّ مِن أصلِ كِتابٍ عَتيقٍ لَنا الآن، رُبَّما كانَ كُتِبَ في حَياتِهِما بِالإسنادِ المُتَّصِلِ فِيهِ عن الرَّيّانِ بنِ الصَّلتِ، و ذَكَرَ اجتِماعَ العُلَماءِ بِحَضرَةِ المَأمونِ و ظُهورَ حُجَّةِ الرِّضا (عليه السلام) على جَميعِ العُلَماءِ، و حُضورَ الصَّبّاحِ بنِ النَّضرِ الهِنديِّ عِندَ مَولانا الرِّضا (عليه السلام)، و سُؤالَهُ إيّاهُ عن مَسائِلَ كَثيرَةٍ، مِنها سُؤالُهُ عن عِلمِ النُّجومِ، فَقالَ: ما هَذا لَفظُهُ هوَ عِلمٌ في أصلٍ صَحيحٍ، ذَكَروا أنَّ أوَّلَ مَن تَكَلَّمَ في النُّجومِ إدريسُ، و كانَ ذو القَرَنَينِ بِهِ ماهِراً، و أصلُ هَذا العِلمِ مِنَ اللهِ تَعالى، و يُقالُ: إنَّ اللهَ تَعالى بَعَثَ المنجم [النَّجمَ](3)الَّذي هوَ المُشتَري إلى الأرضِ في صورَةِ رَجُلٍ، فَأتى بَلَدَ العَجَمِ فَعَلَّمَهُم في حَديثٍ طَويلٍ فَلَم يَستَكمِلوا ذَلِكَ، فَأتى بَلَدَ الهِندِ فَعَلَّمَ رَجُلاً مِنهُم فَمِن هُناكَ صارَ عِلمُ النُّجومِ بِالهِندِ. و5.

ص: 87


1- . رجال النجاشى، ص 165؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 229؛ تحف العقول، ص 432.
2- . «و ممّا أجاب (عليه السلام) بحضرة المأمون لصبّاح بن نصر الهندي و عمران الصابي، عن مسائلهما؛ قال عمران: العين نور مركّبة أم الروح تبصر الأشياء من منظرها؛ قال [(عليه السلام)]: العين شحمة و هو البياض و السواد، و النظر للروح، دليله أنكّ تنظر فيه فترى صورتك فى وسطه، و الإنسان لا يرى صورته إلّا فى ماء أو مرآة و ما أشبه ذلك...» (المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 353). «و وجدت فى كتاب مسائل الصبّاح بن نضر الهندي لمولانا علي بن موسى الرضا (عليه السلام) رواية أبي العبّاس بن نوح و أبي عبد اللّه بن محمّد بن أحمد الصفواني، من أصل كتاب عتيق لنا الآن، ربّما كان كُتب في حياتهما بالإسناد المتّصل فيه عن الريان بن الصلت، و ذكر اجتماع العلماء بحضرة المأمون و ظهور حجّة الرضا (عليه السلام) على جميع العلماء، و حضور الصبّاح بن النضر الهندي عند مولانا الرضا (عليه السلام)، و سؤاله إيّاه عن مسائل كثيرة، منها سؤاله...» (فرج المهموم، ص 94).
3- . بحار الأنوار، ج 55، ص 245.

قالَ: قَومٌ هوَ مِن عِلمِ الأنبياءِ و خُصّوا بِهِ لِأسبابٍ شَتّى، فَلَم يُدرِكِ المُنَجِّمونِ الدَّقيقَ مِنها، فَشابوا الحَقَّ بِالكَذِبِ.

هَذا آخر لفظ مولانا علي بن موسى (عليه السلام) في هذِهِ الرواية الجليلة الإسناد. و قوله (عليه السلام) حجّة على العباد، فَأمّا قوله فيها:

ذكروا و يقال فإنّ عادتهم عِندَ التقية و لدى المخالفين من العامّة يَقولونَ نحو هَذا الكلام تارةً، و تارةً: كانَ أبي يَقولُ: و تارةً: روى عن رَسولُ اللّه (صلى الله عليه وآله)».(1)

2. و مِمّا أجاب (عليه السلام) بحضرة المأمون لصبّاح بن نصر الهندي و عمران الصابي، عن مسائلهما، قالَ: «عمران: العَين نورٌ مُرَكَّبَةٌ، أمِ الرّوحُ تُبصِرُ الأشياءَ مِن مَنظَرِها؟ قالَ (عليه السلام): العَينُ شَحمَةٌ؛ و هوَ البَياضُ و السَّوادُ، و النَّظَرُ لِلرّوحِ، دَليلُهُ أنّكَ تَنظُرُ فِيهِ فَترَى صورَتَكَ في وَسَطِهِ، و الإنسانُ لا يَرى صورَتَهُ إلّا في ماءٍ أو مِرآةٍ و ما أشبَهَ ذَلِكَ.

قالَ صَبّاحٌ: فَإذا عَمِيَتِ العَينُ كَيفَ صارَت الرّوحُ قائِمَةً و النَّظَرُ ذاهِبٌ؟ قالَ (عليه السلام): كَالشَّمسِ طالِعَةً يغشاها الظَّلامُ، قالَ: أينَ تَذهَبِ الرّوحُ؟ قالَ: أينَ يَذهَبُ الضَّوءُ الطّالِعُ مِنَ الكُوَّةِ في البَيتِ إذا سُدَّتِ الكُوَّةُ؟ قالَ: أوضِح لي ذَلِكَ، قالَ (عليه السلام): الرّوحُ مَسكَنُها في الدِّماغِ و شُعاعُها مُنبَثٌ في الجَسَدِ، بِمَنزِلَةِ الشَّمسِ دارَتُها في السَّماءِ و شُعاعُها مُنبَسِطٌ عَلى الأرضِ، فَإذا غابَتِ الدّائِرَةُ فَلا شَمسَ، و إذا قُطِعَ الرَّأسُ فَلا روحَ. قالا: فَما بالَ الرَّجُلِ يَلتَحي دونَ المَرأةِ؟ قالَ (عليه السلام): زَيَّنَ اللّهُ الرِّجالَ بِاللُّحى و جَعَلَها فَضلاً يُستَدَلُّ بِها عَلى الرِّجالِ مِنَ النِّساءِ. قالَ عُمرانُ: ما بالُ الرَّجُلِ إذا كانَ مُؤَنَّثاً و المَرأةُ إذا كانَت مُذَكَّرَةً؟ قالَ (عليه السلام): عِلّةُ ذَلِكَ أنَّ المَرأةَ إذا حَمَلَت و صاَر الغُلامُ مِنها في الرَّحِمِ مَوضِعَ الجاريَةِ كانَ مُؤَنَّثاً، و إذا صارَت الجاريةُ مَوضِعَ الغُلامِ كانَت مُذَكَّرَةً؛ و ذَلِكَ أنَّ مَوضِعَ الغُلامِ في الرَّحِمِ مِمّا يَلي مَيامِنَها و الجاريَةِ مِمّا يَلي مَياسِرَها، و رُبَّما وَلَدَت المَرأةُ وَلَدَينِ في بَطنٍ واحِدٍ، فَإن عَظُمَ ثَدياها جَميعاً تَحمِلُ تَوأمينِ، و إن عَظُمَ أحَدُ ثَديَيها كانَ ذَلِكَ دَليلاً عَلى أنَّهُ تَلِدُ واحِداً لا أنَّهُ إذا كانَ الثَّديُ الأيمَنُ أعظَمَ كانَ المَولودُ ذَكَراً و إذا كانَ الأيسَرُ أعظَمَ كانَ المَولودُ أُنثى، و إذا كانَت حامِلاً فَضَمِرَ ثَديُها الأيمَنُ فَإنَّها تُسقِطُ غُلاماً، و إذا ضَمِرَ ثَديُها الأيسَرُ فَإنَّها4.

ص: 88


1- . فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم، ص 94.

تُسقِطُ أُنثى، و إذا ضَمِرا جَميعاً تُسقِطُهُما جَميعاً.

قالا: مِن أيِّ شَيءٍ الطّولُ و القِصَرُ في الإنسانِ؟ فَقالَ (عليه السلام): مِن قِبَلِ النُّطفَةِ إذا خَرَجَت مِنَ الذَّكَرِ فَاسَتدارَت جاءَ القِصَرُ، و إن استَطالَت جاءَ الطّولُ. قالَ صبّاحٌ: ما أصلُ الماءِ؟ قالَ (عليه السلام): أصلُ الماءِ خَشيَةُ اللهِ، بَعضُهُ مِنَ السَّماءِ و يَسلُكُهُ في الأرضِ يَنابيعَ، و بَعضُهُ ماءٌ عَلَيهِ الأَرضونَ، و أصلُهُ واحِدٌ عَذبٌ فُراتٌ. قالَ: فَكَيفَ مِنها عُيونُ نَفطٍ و كِبريتٍ و مِنها قارٌ و مِلحٌ و أشبَهَ ذَلِكَ؟ قالَ (عليه السلام): غَيَّرَهُ الجَوهرُ و انقَلَبَت كَانقِلابِ العَصيرِ خَمراً، و كَما انقَلَبَتَ الخَمرُ فَصارَت خَلّاً و كَما يُخرِجُ مِن بَينِ فَرثٍ و دَمٍ لَبَناً خالِصاً. قالَ: فَمِن أينَ أُخرِجَت أنواعُ الجَواهِرِ؟ قالَ: انقَلَبَت مِنها كَانقِلابِ النُّطفَةِ عَلَقَةً ثُمَّ مُضغَةً ثُمَّ خِلقَةً مُجتَمِعَةً مَبنيَّةً عَلى المُتَضادّاتِ الأربَعِ. قالَ عُمرانُ: إذا كانَت الأرضُ خُلِقت مِنَ الماءِ و الماءُ البارِدُ رَطبٌ، فَكيفَ صارَت الأرضُ بارِدَةً يابِسَةً؟ قالَ (عليه السلام): سُلِبَتِ النَّداوَةُ فَصارَت يابِسَةً. قالَ: الحَرُّ أنفَعُ أمِ البَردُ؟ قالَ: بَل الحَرُّ أنفَعُ مِنَ البَردِ؛ لِأنَّ الحَرَّ مِن حَرِّ الحَياةِ و البَردُ مِن بَردِ المَوتِ، و كَذَلِكَ السُّمومُ القاتِلَةُ، الحارُّ مِنها أسلَمُ و أقَلُّ ضَرَراً مِنَ السُّمومِ البارِدَةِ.

و سَألاهُ عن عِلَّةِ الصَّلاةِ، فَقالَ: طاعَةٌ أَمَرَهُم بِها و شَريعَةٌ حَمَلَهُم عَلَيها، و في الصَّلاةِ تَوقيرٌ لَهُ و تَبجيلٌ، و خُضوعٌ مِنَ العَبدِ إذا سَجَدَ، و الإقرارُ بِأنَّ فَوقَهُ رَبّاً يَعبُدُهُ و يَسجُدُ لَهُ. و سَألاهُ عن الصَّومِ، فَقالَ (عليه السلام): امتَحَنَهُم بِضَربٍ مِنَ الطّاعَةِ؛ كَيما يَنالوا بِها عِندَهُ الدَّرَجاتَ؛ لِيُعَرِّفَهُم فَضلَ ما أنعَمَ عَلَيهِم مِن لَذَّةِ الماءِ و طيبِ الخُبزِ، و إذا عَطِشوا يَومَ صَومِهِم ذَكَروا يَومَ العَطَشِ الأكبَرِ في الآخِرَةِ، و زادَهُم ذَلِكَ رَقَبَةً في الطّاعَةِ.

و سَألاهُ لِمَ حَرَّمَ الزِّنى؟ قالَ: لِما فِيهِ مِنَ الفَسادِ و ذَهابِ المَواريثِ و انقِطاع الأنسابِ، لا تَعلَمُ المَرأةُ في الزِّنى مَن أحبَلَها، و لا المَولودُ يَعلَمُ مَن أبوهُ، و لا أرحامَ مَوصولَةٌ و لا قَرابَةَ مَعروفَةٌ».(1)3.

ص: 89


1- . المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 353.

9. عبدالله بن محمّد بن حصين

تعابيرى همچون «الحصينى الأهوازى»(1)، «عبدالله بن محمّد الحضينى»(2) و «العبدى»(3) براى وى به كار رفته است. بنا به گزارشى وى از جمله اشخاصى است كه شاگردانى را به محضر امام هدايت كرده است.(4) دربارۀ ميزان وثاقت وى، تعبير «ثقة ثقة» براى او به كار رفته است.(5) همچنين نجاشى - در يكى از دو ترجمۀ ذكر شده براى وى - همانند برقى او را از اصحاب امام رضا (عليه السلام)،(6)و شيخ طوسى نيز او را ازجمله اصحاب امام هشتم و نهم ياد كرده است.(7) اما در رواياتِ كتب اربعه و وسائل الشيعة تنها از امام رضا (عليه السلام) و يكى از معصومين - نامشخص - رواياتى را نقل مى كند كه البته اسناد اين دو گونه روايت ها متفاوت اند.

نجاشى در ذيل دو ترجمه، برخى از آثار وى را برشمرده است. ابتدا در ذيل ترجمۀ عبدالله بن محمّد بن حصين كتابى را به وى منتسب مى كند كه به دنبال بيان طريق به آن، كتاب را «المسائل» مى داند.(8) سپس در ترجمۀ عبدالله بن محمّد الأهوازى به كتاب مسائلى براى وى اشاره مى كند كه اصحاب آن را منقول از موسى بن جعفر (عليه السلام) مى دانند.(9) اما شيخ طوسى براى وى تنها از يك اثر با عنوان كتاب نام برده است.(10) با اين همه روايتى از وى از امام كاظم (عليه السلام) مى تواند شاهدى بر درستى انتساب

ص: 90


1- . رجال النجاشى، ص 227، ر 597.
2- . الفهرست، ص 292؛ رجال البرقى، ص 54.
3- . رجال الطوسى، ص 260، ر 5333.
4- . رجال الكشّى، ص 376، ر 5564.
5- . رجال النجاشى، ص 227، ر 597.
6- . رجال البرقى، ص 54؛ رجال النجاشى، همان.
7- . رجال الطوسى، ص 360 و ص 376.
8- . رجال النجاشى، ص 227. (طريق اول): أخبرنا أبو عبد اللّه بن شاذان، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن يحيى، قال: حدّثنا عبد اللّه بن جعفر، قال: حدّثنا محمّد بن عيسى بن عبيد، عن عبد اللّه بكتابه المسائل للرضا (عليه السلام).
9- . همان. (طريق دوم): ذكر بعض أصحابنا.
10- . الفهرست، ص 292. رويناه بالإسناد الأوّل عن محمّد بن عيسى، عن أحمد بن عمر الحلّال، عن عبداللّه بن محمّد.

«المسائل» به امام رضا (عليه السلام) باشد. چنانكه نجاشى نيز ارتباط قطعى اين مجموعه را با امام كاظم (عليه السلام) نپذيرفته است(1).

ملاحظۀ مجموعه روايات عبدالله بن محمّد بن الحصينى و تقسيم بندى انواع اسناد آن نيز گوياى چگونگى نقل «المسائل» وى از امام رضا (عليه السلام) است. نخست، دو روايت از مرحوم كلينى است كه آن را به صورت معطوف و به سه طريق - «الحسين بن محمّد، عن عَبدِ الله بن عامر، عن علي بن مهزيار و محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن علي [علي بن مهزيار] و علي بن محمّد، عن سهل بن زياد، عن علي بن مهزيار -، از مكتوبى از الحصينى از امام رضا (عليه السلام) نقل كرده است.(2) و در آن، عبارتى مشابه موارد پيشين آمده است: «... قرأت فى كتاب عبدالله بن محمّد الحصينى إلى أبي الحَسَن (عليه السلام): جُعِلتُ فِداكَ، رَوى...». دستۀ ديگر از روايات الحصينى، دو روايت در تهذيب الاحكام است كه شيخ طوسى آن را به طريق خود از الحسين بن سعيد، از الحصينى نقل مى كند و در هر دو عبارت «... قال كتبت إليه جُعِلتُ فِداكَ، رَوى أصحابنا(3)...» تكرار شده است. دوم، دو روايت مكاتبه اى است كه شيخ به طريق خود از احمد بن محمّد بن عيسى، از على بن أحمد بن اشيم، از الحصينى نقل مى كند و در آن، عبارت «قالَ: قُلتُ له: روي عن أبي عَبدِ اللّه... فكتب...» تكرار شده است.

اگرچه هر دو مورد تشابه عبارتى با يكديگر دارند، اما نام امام در روايات اخير بر خلاف مورد پيشين به روشنى معلوم نيست.(4) در ضمن، اين دو سند با طريق شيخ طوسى(5) و نجاشى(6) همخوانى ندارد.7.

ص: 91


1- . رجال النجاشى، ص 227.
2- . براى نمونه، ر. ك: ج 1، 98، ج 407، 3 و 501 و 510 و 511.
3- . در يكى «روى أصحابنا عن أبى جعفر [(عليه السلام)]، و أبى عبد اللّه [(عليه السلام)]» (تهذيب الأحكام، ج 2، ص 249، ح 989 [26]) و در ديگرى «روى أصحابنا عن أبى عبد اللّه [(عليه السلام)] (همان، ج 3، ص 35، ح 939 [17]) آمده است.
4- . همان، ج 8، ص 32 و ص 12. در ص 12 عنوان معصوم نيامده، اما در روايتِ ص 32 نام امام آمده است.
5- . الفهرست، ص 292، ر 437.
6- . رجال النجاشى، ص 227، ر 597.

مقايسۀ مجموع هر سه گروه از روايات، مى تواند به نوعى گوياى ارتباط اين سه دسته با يكديگر باشد. تنوع اسناد در اين موارد در كنار تعبير «عِدّةٌ مِنْ أصْحابِنَا» در كلام مرحوم نجاشى، در ابتداى طريق(1) به كتاب المسائل گوياى شهرت اين اثر و تعدد طرق آن - در صورت يكى دانستن تمامى موارد - است. همچنين گاه در ذيل رواياتْ چند پرسش مطرح شده است كه خود بيانگر گسترده بودن دامنۀ پرسش هاست.(2)

روايات

1. الحسين بن محمّد، عن عَبدِ الله بن عامر، عن علي بن مهزيار و محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن علي و علي بن محمّد، عن سهل بن زياد، عن علي بن مهزيار قالَ: قرأت في كتاب عَبدِ الله بن محمّد إلى أبي الحَسَن (عليه السلام): جُعِلتُ فِداكَ، رَوى زُرارَةُ عن أبي جَعفَرٍ و أبي عَبدِ اللهِ - صلوات الله عليهما - في الخَمرِ يُصيبُ ثَوبَ الرَّجُلِ أنَّهُما قالا: لا بَأسَ بِأن يُصَلّى فِيهِ، إنَّما حُرِّمَ شُربُها. و رَوى غَيرُ زُرارَةَ عن أبي عَبدِ اللهِ (عليه السلام) أنَّهُ قالَ: إذا أصابَ ثَوبَكَ خَمرٌ أو نَبيذٌ - يَعني المُسكِرَ - فَاغسِلهُ إن عَرَفتَ مَوضِعَهُ و إن لَم تَعرِفَ مَوضِعَهُ فَاغسِلهُ كُلَّهُ و إن صَلَّيتَ فِيهِ فَأعِد صَلاتَكَ. فأعلِمني ما آخُذُ بِهِ فَوَقَّعَ بِخَطِّهِ (عليه السلام): خُذ بِقَولِ أبي عَبدِ اللهِ (عليه السلام).(3)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 1، ص 281، ح 113) ما أخبرني به الشيخ أيّده الله تعالى، عن أبي القاسم جعفر بن محمّد، عن محمّد بن يعقوب مثله.

2. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن ابن مهزيار، قالَ: كتب عَبدِ الله بن محمّد إلى أبي الحَسَن (عليه السلام): روى بَعضُ أصحابِنا عن أبي عَبدِ اللهِ (عليه السلام) في الرَّجُلِ يُطَلِّقُ امرَأتَهُ عَلى الكِتابِ و السُّنَّةِ، فَتَبِينُ مِنهُ بِواحِدَةٍ فَتَزَوَّجُ زَوجاً غَيرَهُ، فَيَموتُ عَنها أو يُطَلِّقُها فَتَرجِعُ إلى زَوجِها الأوَّلِ، أنَّها تَكونُ عِندَهُ عَلى تَطليقَتَينِ و واحِدَةٌ قَد مَضَت فَوَقَّعَ (عليه السلام) بِخَطِّهِ: صَدَقوا. و رَوى بَعضُهُم أنَّها تَكونُ عِندَهُ عَلى ثَلاثٍ مُستَقبِلاتٍ و أنَّ4.

ص: 92


1- . همان.
2- . براى نمونه ر. ك: الكافى، ج 3، ص 510، ح 3.
3- . همان، ج 3، ص 407، ح 14.

تِلكَ الَّتي طَلَّقَها لَيسَت بِشَيءٍ؛ لِأنَّها قَد تَزَوَّجَت زَوجاً غَيرَهُ فَوَقَّعَ (عليه السلام) بِخَطّهِ لا.(1)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 8، ص، ص 32، ح 16) عن أحمد بن محمّد بن عيسى(2)، نحوه، و ليس فيه «و روى بعضهم... بخطّه: لا» و فيه «قلت» بدل «كتب».

3. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن علي بن مهزيار، قالَ: كتب عَبدِ الله بن محمّد إلى أبي الحَسَن (عليه السلام): «جُعِلتُ فِداكَ، إنَّ بَعضَ مَواليكَ يَزعُمُ أنَّ الرَّجُلَ إذا تَكَلَّمَ بِالظَّهارِ وَجَبَت عَلَيهِ الكَفّارَةُ حَنِثَ أو لَم يَحنَث، و يَقولُ: حِنثُهُ كَلامُهُ بِالظِّهارِ، و إنَّما جُعِلَت عَلَيهِ الكَفّارَةُ عُقوبَةً لِكلامٍ. و بَعضُهُم يَزعُمُ أنَّ الكَفّارَةَ لا تَلزَمُهُ حَتّى يَحنَثَ في الشَّيءِ الَّذي حَلَفَ عَلَيهِ، فَإن حَنِثَ وَجَبَت عَلَيهِ الكَفّارَةُ، و إلّا فَلا كَفّارَةَ عَلَيهِ، فَوَقَّعَ (عليه السلام) بِخَطِّهِ: لا تَجِبُ الكَفّارَةُ حَتّى يَجِبَ الحِنثُ».(3)

رواه الطوسى في تهذيب الأحكام (ج 8، ص 12، ح 13) عن أحمد بن محمّد بن عيسى(4)، عن على بن أحمد، عن عبدالله بن أحمد، مثله، و فيه «قلت» بدل «كتب».

4. علي بن إسماعيل، قالَ: كَتَبَ عَبدِ الله بن محمّد إلى أبي الحَسَن (عليه السلام): جُعِلتُ فِداكَ، رَوى أصحابُنا عن أبي عَبدِ الله (عليه السلام) في الرَّجُلِ يُطَلِّقُ امرَأتَهُ ثَلاثاً بِكَلِمَةٍ واحِدَةٍ عَلى طُهرٍ بِغَيرِ جِماعٍ بِشاهِدَينِ، أنَّهُ يَلزَمُهُ تَطليقَةٌ واحِدَةٌ، فَوَقَّعَ بِخَطِّهِ (عليه السلام): أُخطِئَ عَلى أبي عَبدِ اللهِ (عليه السلام) إنَّهُ لا يَلزَمُهُ الطَّلاقُ و يُرَدُّ إلى الكِتابِ و السُّنَّةِ إن شاءَ اللهُ».(5)

5. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن العبّاس بن معروف، عن علي بن مهزيار، قالَ: «قَرَأتُ في كِتابِ عَبدِ اللهِ بنِ مُحَمّدٍ إلى أبي الحَسَنِ (عليه السلام): جُعِلتُ1.

ص: 93


1- . همان، ج 5، ص 426، ح 6.
2- . الذى أخذته من نوادره، فقد أخبرنى به الشيخ أبو عبد اللّه و الحسين بن عبيد اللّه و أحمد بن عبدون، كلّهم عن الحسن بن حمزة العلوى و محمّد بن الحسين البزوفري، جميعاً عن أحمد بن إدريس، عن أحمد بن... (تهذيب الأحكام، المشيخة، ص 74).
3- . الكافى، ج 6، ص 157، ح 19.
4- . الذى أخذته من نوادره فقد أخبرني به الشيخ أبو عبد اللّه و الحسين بن عبيد اللّه و أحمد بن عبدون، كلّهم عن الحسن بن حمزة العلوي و محمّد بن الحسين البزوفري، جميعاً عن أحمد بن إدريس، عن أحمد بن... (تهذيب الأحكام، المشيخة، ص 74).
5- . همان، ج 8، ص 56، ح 101.

فِداكَ، رُوي عن أبي عَبدِ اللهِ (عليه السلام) أنَّهُ قالَ: وَضَعَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) الزَّكاةَ عَلى تِسعَةِ أشياءَ: الحِنطَةِ و الشَّعيرِ و التَّمرِ و الزَّبيبِ و الذَّهَبِ و الفِضَّةِ و الغَنَمِ و البَقَرِ و الإبِلِ، و عَفا رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) عَمّا سِوى ذَلِكَ. فَقالَ لَهُ القائِلُ:

عِندَنا شَيءٌ كَثيرٌ يَكونُ أضعافَ ذَلِكَ، فَقالَ: و ما هوَ؟ فَقالَ لَهُ: الأرُزُّ، فَقالَ: أبو عَبدِ اللهِ (عليه السلام): أقولُ لَكَ إنَّ رَسولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) وَضَعَ الزَّكاةَ عَلى تِسعَةِ أشياءَ و عَفا عَمّا سِوى ذَلِكَ، و تَقولُ عِندَنا أرُزٌّ و عِندَنا ذُرَةٌ؟! و قَد كانَت الذُّرَةُ عَلى عَهدِ رَسولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله). فَوَقَّعَ (عليه السلام): كَذَلِكَ هوَ و الزَّكاةُ عَلى كُلِّ ما كِيلَ بِالصّاعِ.

و كَتَبَ عَبدُ اللهِ: و رَوى غَيرُ هَذا الرَّجُلِ عن أبي عَبدِ الله (عليه السلام)، أنَّهُ سَألَهُ عن الحُبوبِ، فَقالَ: و ما هيَ؟ فَقالَ: السِّمسِمُ و الأرُزُّ و الدُّخنُ و كُلُّ هَذا غَلَّةٌ كَالحِنطَةِ و الشَّعيرِ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ (عليه السلام): في الحُبوبِ كُلِّها زَكاةٌ».(1)

رواه الطوسى في تهذيب الأحكام (ج 4، ص 5، ح 11) عن محمّد بن يعقوب، نحوه، و ليس فيه «و كتب عَبدِ الله و... الحبوب كلّها زكاة».

6. عنه(2)، عن عَبدِ الله بن محمّد، قالَ: «كتبت إلَيهِ: جُعِلتُ فِداكَ، رُويَ عن أبي عَبدِ اللهِ (عليه السلام) في المَريضِ يُغمى عَلَيهِ أيّاماً، فَقالَ: بَعضُهُم: يَقضي صَلاةَ يَومِهِ الَّذي أفاقَ فِيهِ، و قالَ بَعضُهُم: يَقضي صَلاةَ ثَلاثَةِ أيّامٍ و يَدَعُ ما سِوى ذَلِكَ، و قالَ بَعضُهُم: إنَّهُ لا قَضاءَ عَلَيهِ.

فَكَتَبَ: يَقضي صَلاةَ اليَومِ الَّذي يُفيقُ فيهِ».(3)

7. عنه(4) عن العبّاس بن معروف، عن علي بن مهزيار، قالَ: «قَرَأتُ في كِتابِ لِعَبدِ اللهِ بنِ مُحَمَّدٍ إلى أبي الحَسَنِ (عليه السلام): اختَلَفَ أصحابُنا في رِواياتِهِم عن أبي عَبدِ اللهِ (عليه السلام) في رَكعَتَي الفَجرِ في السَّفَرِ فَرَوى بَعضُهُم أن صَلِّهِما في المَحمِلِ، و رَوى بَعضُهُم أن لا تُصَلِّهِما إلّا عَلى الأرضِ، فأعلِمني كَيفَ تَصنَعُ أنتَ لِأقتَديَ بِكَ في ذَلِكَ. فَوَقَّعَ (عليه السلام): مُوَسَّعٌ عَلَيكَ بِأيَّةٍ عَمِلَت».(5)2.

ص: 94


1- . الكافى، ج 3، ص 510، ح 3.
2- . حسين بن سعيد.
3- . تهذيب الأحكام، ج 3، ص 305، ح 17.
4- . أحمد بن محمّد.
5- . همان، ج 3، ص 228، ح 92.

8. الحسين بن سَعيد، عن عَبدِ الله بن محمّد، قالَ: «كَتَبتُ إلَيهِ: جُعِلتُ فِداك، َ رَوى أصحابُنا عن أبي جَعفَرٍ و أبي عَبدِ اللهِ أنَّهُما قالا:

إذا زالَت الشَّمسُ فَقَد دَخَلَ وَقتُ الصَّلاتَينِ إلّا أنَّ بَين يَدَيهِما سُبحَةً، إن شِئتَ طَوَّلتَ و إن شِئتَ قَصَّرتَ. و رَوى بَعضُ مَواليكَ عَنهُما أنَّ وَقتَ الظُّهرِ عَلى قَدَمينِ مِنَ الزَّوالِ، و وَقتَ العَصرِ عَلى أربَعَةِ أقدامٍ مِنَ الزَّوالِ، فإن صَلَّيتَ قَبلَ ذَلِكَ لَم يُجزِكَ و بَعضُهُم يَقولُ يُجزي، و لَكِنَّ الفَضلَ في انتِظارِ القَدَمَينِ و الأربَعَةِ أقدامٍ، و قَد أحبَبتُ جُعِلتُ فِداكَ أن أعرِفَ مَوضِعَ الفَضلِ في الوَقتِ. فَكَتَبَ: القَدَمانِ و الأربَعَةُ أقدامٍ صَوابٌ جَميعاً».(1)

10. عيسى بن عبدالله بن سعد ابوبكر الأشعرى

مرحوم نجاشى و شيخ طوسى به نقل روايت عيسى بن عبدِ الله از امام صادق (عليه السلام) و ابى الحسن (بدون تعيين مراد از آن) پرداخته اند.(2)

اما نجاشى براى وى از مسائلى منسوب به امام رضا (عليه السلام) ياد كرده،(3) در حالى كه شيخ تنها كتاب «المسائل» را به وى منسوب كرده است.(4) نكته در خور تأمل وجود روايات متعددى از وى از امام صادق (عليه السلام) است كه در آن لفظ «سأل» نيز به كار رفته است. بر خلاف آن، روايتى از وى از امام رضا (عليه السلام) به دست نيامده است. از اين رو سخن نجاشى با تأملى جدى مواجه است، هر چند اين احتمال نيز وجود دارد كه اساساً كتاب المسائل وى به دست ما نرسيده باشد.

«أخبرنا ابن أبي جيد، عن محمّد بن الحَسَن، عن الصفّار، عن العبّاس بن معروف، عن محمّد بن الحَسَن بن أبي خالد» از عيسى بن عبدالله، طريقى است كه نجاشى و شيخ آن را به طور مشترك آورده اند. «محمّد بن الحَسَن بن ابى خالد»، خود رواياتى را به صورت مستقيم از امام رضا و امام جواد آورده است،(5) اما رواياتى

ص: 95


1- . همان، ج 2، ص 249، ح 26.
2- . رجال النجاشى، ص 296؛ الفهرست، ص 331.
3- . رجال النجاشى، ص 296.
4- . الفهرست، طوسى، ص 331.
5- . براى نمونه: الكافى، ج 6، ص 246، ح 14؛ تهذيب الأحكام، ج 9، ص 39، ح 166 از امام رضا (عليه السلام)؛ الكافى، ج 1، ص 53، ح 15 و ج 3، ص 398، ح 7؛ تهذيب الأحكام، ج 5، ص 408، ح 65 از امام جواد (عليه السلام).

به واسطه عيسى بن عبدالله از امام صادق و امام رضا ندارد. طريق ديگر، طريقى است كه تنها شيخ در فهرست بدان اشاره كرده است.

در اين طريق احمد بن محمّد بن عيسى، از پدرش از جدش عيسى بن عبدالله نقل روايت كرده است.(1) در كتاب تهذيب الأحكام دو روايت وجود دارد كه بخشى از هر دو سندشان با طريق شيخ مشابهت دارد. البته اين دو روايت از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است.(2)

بنابراين اگر چه دو طريق اخير، طرق به المسائل بيان شده اند، همچنان نمى توانند گوياى وضعيت «المسائل» باشند. علاوه بر اين، روايتى از اصول كافى در اختيار مى باشد كه در آن. احمد بن محمّد بن عيسى از شاذان بن الخليل گزارشى از پرسش هاى عيسى بن عبدالله از امام صادق (عليه السلام) را در قالب مكاتبه بيان مى كند(3) كه مى تواند انتساب يك اثر را در قالب المسائل به امام صادق (عليه السلام) قوت ببخشد، چنانكه در مواردى ديگر نيز مرحوم كلينى به طريق خود از على بن الحكم از ابان بن عثمان از عيسى بن عبدالله - كه سومين طريق به وى است - از امام صادق (عليه السلام) رواياتى را گزارش كرده است.(4)

شيخ در يك ترجمه از عيسى بن عبدالله، راوى از وى را ابان (بن عثمان)(5) معرفى مى كند و در ترجمه اى ديگر به روايت برادران عيسى از وى به نام هاى موسى و شعيب(6) اشاره كرده است كه البته از اين مورد در كتب اربعه و وسائل الشيعة روايتى نقل نشده است.5.

ص: 96


1- . و رواها أحمد بن محمّد بن عيسى عن أبيه، عن جدّة عيسى بن عبد اللّه (الفهرست، طوسى، ص 331).
2- . تهذيب الأحكام، ج 10، ص 35، ح 118 و ص 106، ح 31.
3- . «محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن شاذان بن الخليل، قال: و كتبت من كتابه بإسناد له يرفعه إلى عيسى بن عبد اللّه، قال: قال عيسى بن عبد اللّه لأبى عبد اللّه (عليه السلام): جُعلت فداك، ما العبادة؟ قال...» (الكافى، ج 2، ح 83).
4- . الكافى، ج 4، ص 288 و ج 6، ص 217 و 210.
5- رضا (عليه السلام)؛ الكافى، ج 1، ص 53، ح 15 و ج 3، ص 398، ح 7؛ تهذيب الأحكام، ج 5، ص 408، ح 65 از امام جواد (عليه السلام).
6- . همان، ص 265.

11. الفتح بن يزيد الجرجانى

در ميان مصنفان اماميه، الفتح بن يزيد الجرجانى شخصيتى كمتر شناخته شده است. توصيف مدح و ذمى دربارۀ وى وارد نشده است. بيشترين روايات وى در كتاب الكافى و مجموعۀ آثار شيخ صدوق گزارش شده است. وى بخش عمده اى از روايات خود را از ابى الحَسَن (عليه السلام) كه عنوانى مطلق است نقل مى كند. عالمان رجالى متقدم نيز در تعيين مراد دقيق از اين عنوان ميان امام هشتم و دهم اختلاف نظر داشته اند كه در ادامه به آن اشاره خواهد شد.

نجاشى در بررسى آثار وى از اثرى با عنوان المسائل نام مى برد و از اين رو وى را «صاحب المسائل» خوانده كه در يك احتمال حاكى از اعتبار المسائل است. شيخ طوسى نيز تنها از كتابى بدون عنوان براى وى نام مى برد. اين دو عالم هيچ كدام در اثر فهرستى خود حتى به اصل اين موضوع نيز اشاره نكرده اند، اگرچه ابن غضائرى(1)، ديگر عالم متقدم بر اين دو و به تبع وى ابن داوود(2) و علامه(3)، از اختلاف در انتساب المسائل به ابى الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) (202 ه -) و يا ابى الحَسَن الهادى (عليه السلام) (220 ه -) به صراحت سخن گفته اند. با اين همه تنها شيخ طوسى در رجال خود(4)، فتح بن يزيد را از جمله اصحاب ابى الحَسَن الثالث نام برده است. البته ممكن است عدم انتساب المسائل به يكى از اين دو امام توسط نجاشى و به كار بردن عبارت «صاحب المسائل» براى مؤلف آن، اشاره اى به همان ترديد باشد. البته احتمال ديگرى نيز وجود دارد كه به آن اشاره خواهد شد. همچنين برقى نام وى را در رجال ابى الحَسَن الثالث نگاشته است؛(5) امرى كه به نظر مى رسد در حل انتساب المسائل چندان مورد استقبال و استناد واقع نشده است.

دربارۀ منشاء اين ترديد بايد به دو نكته اشاره نمود: نخست آنكه در مجموعه

ص: 97


1- . رجال ابن غضائرى، ص 84.
2- . رجال ابن داوود، ص 492.
3- . خلاصة الأقول، ص 247.
4- . شيخ همچنين وى را در باب «من لم يرو» نام مى برد (رجال الطوسى، ص 436).
5- رجال البرقى، ص 60.

روايات شيعى، الفتح بن يزيد يك راوىِ كمتر شناخته شده است، چنانكه ابن غضائرى دربارۀ وى مى گويد «و الرَّجل مجهول و الإسناد إلَيهِ مدخول».(1) علاوه بر اين حتى راويان از او نيز چنين ويژگى اى دارند و نام آنها در منابع رجالى نيامده است و جز از ابى الحَسَن (عليه السلام) نقل نكرده اند. دوم آنكه تمام روايات وى با عنوان «ابى الحسن» ختم مى شود كه تنها در دو مورد وصف «الرضا (عليه السلام)»(2)براى آن آمده است. از اين رو برخى عالمان متأخر همانند علامۀ مجلسى(3) و آية الله خويى(4) نيز اين كتاب را از مصادر منسوب به امام هشتم مى دانند، در حالى كه در ميان اين روايات، روايتى يافت مى شود كه در آن الفتح بن يزيد الجرجانى از همراهى با امام در مسير بازگشت از حج سخن مى گويد. در اين گزارش، وى در منطقه اى به سوى خراسان مى رود و امام به سوى عراق.(5) از اين رو برخى عالمان ديگر همچون ميرزاى نورى معتقدند كه مراد از ابى الحَسَن امام دهم مى باشد(6). در نتيجه چنانكه پيداست نمى توان به روشنى انتساب اين كتاب را به يكى از آن دو امام همام نسبت داد. بر اين اساس محتمل است كتاب مذكور مشتمل بر مسائلى از هر دو امام باشد و در احتمالى ديگر تعبير نجاشى به «صاحب المسائل» اشاره به همين نكته است.

از ميان شش طريق به المسائل الفتح بن يزيد، تنها دو طريق در كتب فهرستى آمده است و چهار طريق ديگر نيز در روايات موجود است.

طريق مسعودى و نجاشى در احمد بن أبي عَبدِ الله البرقي مشترك است(7) و طريق شيخ طوسى(8) با اندكى تسامحبن

ص: 98


1- . رجال ابن الغضائرى، ج 1، ص 84.
2- . الكافى، ج 5، ص 464، ح 3؛ تفسير العياشى، ج 1، ص 111.
3- . بحار الانوار، ج 4، ص 174.
4- . معجم رجال الحديث، ج 13، ص 249.
5- . الكافى، ج 1، ص 137.
6- . خاتمة المستدرك، ج 8، ص 299.
7- . و روى الحميرى، قال: حدّثنى أحمد بن أبى عبد اللّه رجال البرقى، عن الفتح بن يزيد الجرجانى (إثبات الوصية، ص 235). أخبرنا أبو الحسن بن الجندى، قال: حدّثنا محمّد بن همّام، قال: حدّثنا عبد اللّه بن جعفر، عن أحمد بن أبى عبد اللّه، عن الفتح بها (رجال النجاشى، ص 311).
8- . أخبرنا جماعة عن محمّد بن على بن الحسين، (عن محمّد بن الحسن بن الوليد)، عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن المختار بن بلال بن المختار بن أبى عبيد، عن فتح بن يزيد (الفهرست، ص 367).

در عناوين همانند يكى از چند طريق شيخ صدوق و يكى از دو طريق شيخ كلينى(1) است كه اين دو طريق در تمامى روايات الفتح بن يزيد در كتاب الكافى تكرار شده است. اما در اسناد عياشى واسطه اى نقل نشده است، با اين همه در يكى از طرق صدوق، عياشى واقع شده است. با اين حساب مى توان طرق مرحوم كلينى، شيخ صدوق و مسعودى را طرق اتصال به اثر الفتح بن يزيد دانست.

از خصوصيات بارز دربارۀ روايات وى نحوۀ گزارش روايات است. براى نمونه اگرچه متن روايت مسعودى در متن روايى شيخ صدوق نيز ذكر شده است، اما بخش زيادى از روايات مشترك مرحوم كلينى و روايات شيخ صدوق دچار تفاوت اند؛ يعنى متونى كه مرحوم كلينى نقل كرده، كوتاه تر از متون نقل شده توسط صدوق هستند و دچار تقطيع شده اند.

روايات

1. محمّد بن الحَسَن، عن عَبدِ الله بن الحَسَن العلوي و علي بن إبراهيم عن المختار بن محمّد بن المختار الهمداني، جميعاً عن الفتح بن يزيد، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن أدنى المَعرِفَةِ، فَقالَ: الإقرارُ بأنّه لا إله غَيرُهُ و لا شِبهَ لَهُ و لا نَظيرَ، و أنَّهُ قَديمٌ مُثبَتٌ مَوجودٌ غَيرُ فَقيدٍ، و أنَّهُ لَيسَ كَمِثلِهِ. شَيءٌ».(2)

رواه الصدوق في التوحيد (ص 283، ح 1) و عيون أخبار الرضا (عليه السلام) (ج 1، ص 133، ح 29): حدّثنا محمّد بن علي ماجيلويه، قالَ: حدّثنا علي بن إبراهيم بن هاشم، مثله.

2. حدّثنا علي بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقّاق، قالَ: حدّثنا محمّد بن أبي عَبدِالله الكوفي، قالَ: حدّثنا محمّد بن إسماعيل البرمكي، قالَ: حدّثنا الحسين بن الحَسَن بن بردة، قالَ: حدّثني العبّاس بن عمرو الفُقَيمي، عن أبي القاسم إبراهيم بنن.

ص: 99


1- . الكافى، ج 1، ص 86، ح 1.
2- . همان.

محمّد العلوي، عن الفتح بن يزيد الجرجاني، قال: «لَقيتُهُ (عليه السلام) عَلى الطَّريقِ عِندَ مُنصَرَفي مِن مَكَّةَ إلى خُراسانَ و هوَ سائِرٌ إلى العِراقِ، فَسَمِعتُهُ يَقولُ: مَنِ اتَّقى اللهَ يُتَّقى، و مَن أطاعَ اللهَ يُطاعُ. فَتَلَطَّفَتُ في الوُصولِ إلَيهِ، فَوَصَلتُ فَسَلَّمتُ فَرَدَّ عَلي السَّلامَ، ثُمَّ قالَ:

يا فَتحُ، مَن أرضى الخالِقَ لَم يُبالِ بِسَخَطِ المَخلوقِ، و مَن أسخَطَ الخالِقَ فَقَمِنَ أن يُسَلَّطَ عَلَيهِ سَخَطُ المَخلوقِ و إنَّ الخالِقَ لا يُوصَفُ إلّا بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ، و أنّى يُوصَفُ الَّذي تَعجِزَ الحَواسُّ أن تُدرِكَهُ، و الأوهامُ أن تَنالَهُ، و الخَطَراتُ أن تَحُدَّهُ، و الأبصارُ عن الإحاطَةِ بِهِ جَلَّ عَمّا وَصَفَهُ الواصِفونَ، و تَعالى عَمّا يَنعَتُهُ النّاعِتونَ، نَأى في قُربِهِ و قَرُبَ في نَأيِهِ، فَهوَ في بُعدِهِ قَريبٌ، و في قُربِهِ بَعيدٌ كَيَّفَ الكَيفِ فَلا يُقالُ لَهُ كَيفَ، و أيَّنَ الأينَ فَلا يُقالُ لَهُ أينَ؛ إذ هوَ مُبدِعُ الكَيفوفيَّةِ و الأينونيَّةِ.

يا فَتحُ كُلُّ جِسمٍ مُغَذَّىً بِغِذاءٍ، إلّا الخالِقَ الرَّزّاقَ؛ فَإنَّهُ جَسَّمَ الأجسامَ و هوَ لَيسَ بِجِسمٍ و لا صورَةٍ لَم يَتَجَزَّأَ و لَم يَتَناهَ، و لَم يَتَزايَد و لَم يَتَناقَص، مُبَرَّأٌ مِن ذاتِ ما رَكَّبَ في ذاتِ مَن جَسَّمَهُ، و هوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ، السَّميعُ البَصيرُ، الواحِدُ الأحَدُ الصَّمَدُ، لَم يَلِد و لَم يُولَد و لَم يَكُن لَهُ كُفواً أحَدٌ، مُنشئُ الأشياءِ و مُجَسِّمُ الأجسامِ و مُصَوِّرُ الصُّوَرِ، لَو كانَ كَما يَقولُ المُشَبِّهَةُ لَم يُعرَفِ الخالِقُ مِنَ المَخلوقِ، و لا الرّازِقُ مِن المَرزوقِ، و لا المُنشِئُ مِنَ المُنشأِ، لَكِنَّهُ المُنشِئُ فَرَّقَ بَينَ مَن جَسَّمَهُ و صَوَّرَهُ و شَيَّأَهُ، و بَيَّنَهُ إذ كانَ لا يُشبِهُهُ شَيءٌ.

قُلتُ فَاللهُ واحِدٌ و الإنسانُ واحِدٌ، فَلَيسَ قَد تَشابَهَتِ الوَحدانيَّةُ؟ فَقالَ: أحَلتَ ثَبَّتَكَ اللهُ، إنَّما التَّشبيهُ في المَعاني، فَأمّا في الأسماءِ فَهيَ واحِدةٌ و هيَ دَلالةٌ عَلى المُسَمّى؛ و ذَلِكَ أنَّ الإنسانَ و إن قيلَ واحِدٌ، فَإنَّه يُخبَرُ أنَّهُ جُثَّةٌ واحِدَةٌ و لَيسَ بِاثنينِ، و الإنسانُ نَفسُهُ لَيسَ بِواحِدٍ، لأنَّ أعضاءَهُ مُختَلِفَةٌ و ألوانَهُ مُختَلِفَةٌ غَيرُ واحِدَةٍ، و هوَ أجزاءٌ مُجَزَّأةٌ لَيسَ سَواءً، دَمُهُ غَيرُ لَحمِهِ، و لَحمُهُ غَيرُ دَمِهِ، و عَصَبُهُ غَيرُ عُروقِهِ، و شَعرُهُ غَيرُ بَشَرِهِ، و سَوادُهُ غَيرُ بياضِهِ، و كَذَلِكَ سائِرُ جَميعِ الخَلقِ، فَالإنسانُ واحِدٌ في الاسمِ لا واحِدٌ في المَعنى، و اللهُ جَلَّ جَلالُهُ واحِدٌ لا واحِدَ غَيرُهُ، و لا اختِلافَ فِيهِ و لا تَفاوُتَ، و لا زيادَةَ و لا نُقصانَ، فَأَمَّا الإنسانُ المَخلوقُ المَصنوعُ المُؤلَّفُ، فَمِن أجزاءٍ مُختَلِفَةٍ و جَواهِرَ شَتّى، غَيرَ أنَّهُ بِالاجتِماعِ شَيءٌ واحِدٌ.

ص: 100

قُلتُ: فَقولُكَ: «اللَّطيفُ» فَسِّرهُ لي، فَإنّي أعلَمُ أنَّ لُطفَهُ خِلافُ لُطفِ غَيرِهِ لِلفَصلِ، غَيرَ إنّي أُحِبُّ أن تَشرَحَ لي. فَقالَ: يا فَتحُ، إنَّما قُلتُ اللَّطيفُ لِلخَلقِ اللَّطيفِ و لِعِلمِهِ بِالشَّيءِ اللَّطيفِ، أ لا تَرى إلى أثَرِ صُنعِهِ في النَّباتِ اللَّطيفِ و غَيرِ اللَّطيفِ و في الخَلقِ اللَّطيفِ مِن أجسامِ الحَيَوانِ، مِنَ الجِرجِسِ و البَعوضِ و ما هوَ أصغَرُ مِنهُما مِمّا لا يَكادُ تَستَبينُهُ العيونُ، بَل لا يَكادُ يُستَبانُ لِصِغَرِهِ الذَّكَرُ مِنَ الأُنثى و المَولودُ مِنَ القَديمِ، فَلَمّا رَأينا صِغَرَ ذَلِكَ في لُطفِهِ و اهتِداءَهُ لِلسِّفادِ، و الهَرَبَ مِنَ المَوتِ، و الجَمعَ لِما يُصلِحُهُ بِما في لُجَجِ البِحارِ و ما في لِحاءِ الأشجارِ و المَفاوِزِ و القِفارِ، و إفهامَ بَعضِها عن بَعضٍ، مَنطِقَها و ما تَفهَمُ بِهِ أولادُها عَنها و نَقلَها الغِذاءَ إلَيها، ثُمَّ تأليفَ ألوانِها حُمرَةٍ مَعَ صُفرَةٍ و بَياضٍ مَعَ حُمرَةٍ، عَلِمنا أنَّ خالِقَ هَذا الخَلقِ لَطيفٌ، و أنَّ كُلَّ صانِعِ شَيءٍ فَمِن شَيءٍ صَنَعَ، و اللهُ الخالِقُ اللَّطيفُ الجَليلُ، خَلَقَ و صَنَعَ لا مِن شَيءٍ.

قُلتُ: جُعِلتُ فِداك، َ و غَيرُ الخالِقِ الجَليلِ خالِقٌ؟ قالَ: إنَّ اللهَ تَبارَكَ و تَعالى يَقولُ (فَتَبارَكَ اَللّهُ أَحْسَنُ اَلْخالِقِينَ) فَقَد أخبَرَ أنَّ في عِبادِهِ خالِقينَ، مِنهُم عيسى بنُ مَريَمَ، خَلَقَ مِنَ الطّينِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ بِإذنِ اللهِ، فَنَفَخَ فِيهِ فَصارَ طائِراً بِإذنِ اللهِ، و السّامِريُّ خَلَقَ لَهُم عِجلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ.

قُلتُ: إنَّ عيسى خَلَقَ مِنَ الطّينِ طَيراً دَليلاً عَلى نُبُوّتِهِ، و السّامِريَّ خَلَقَ عِجلاً جَسَداً لِنَقضِ نُبُوّةِ موسى (عليه السلام)، و شاءَ اللهُ أن يَكونَ ذَلِكَ كَذَلِكَ، إنَّ هَذا لَهوَ العَجَبُ! فَقالَ: وَيحَكَ يا فَتحُ، إنَّ لِلهِ إرادَتَينِ و مَشيَّتَينِ؛ إرادَةَ حَتمٍ و إرادَةَ عَزمٍ، يَنهى و هوَ يَشاءُ، و يَأمُرُ و هوَ لا يَشاءُ، أ وَ ما رَأيتَ أنَّهُ نَهى آدَمَ و زَوجَتَهُ عن أن - يأكُلا مِنَ الشَّجَرَةِ و هوَ شاءِ ذَلِكَ، و لَو لَم يَشَأ لَم يَأكُلا، و لَو أكَلا لَغَلَبَت مَشيَّتُهُما مَشِيَّةَ اللهِ، و أمَرَ إبراهيمَ بِذَبحِ ابنِهِ إسماعيلَ (عليه السلام) و شاءَ أن لا يَذبَحَهُ، و لَو لَم يَشَأ أن لا يَذبَحَهُ لَغَلَبَتَ مَشُيَّةُ إبراهيمَ مَشِيَّةَ اللهِ (عزوجل).

قُلتُ: فَرَّجتَ عَنّي فَرَّجَ اللهُ عَنكَ، غَيرَ أنَّكَ قُلتُ: «السَّميعُ البَصيرُ» سَميعٌ بِالأُذُنِ و بَصيرٌ بِالعَينِ؟ فَقالَ: إنَّهُ يَسمَعٌ بِما يُبصِرُ و يَرى بِما يَسمَعُ، بَصيرٌ لا بِعَينٍ مِثلِ عَينِ المَخلوقينَ، و سَميعٌ لا بِمِثلِ سَمعِ السّامِعينَ، لَكِن لَمّا لَم يَخفَ عَلَيهِ خافِيَةٌ مِن أثَرِ

ص: 101

الذَّرَّةِ السَّوداءِ عَلى الصَّخرَةِ الصَّمّاءِ في اللَّيلَةِ الظَّلماءِ تَحتَ الثَّرى و البِحارِ، قُلنا بَصيرٌ لا بِمِثلِ عَينِ المَخلوقينَ، و لَمّا لَم يَشتَبِه عَلَيهِ ضُروبُ اللُّغاتِ و لَم يَشغَلهُ سَمعٌ عن سَمعٍ، قُلنا سَميعٌ لا مِثلُ سَمعِ السّامِعينَ.

قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، قَد بَقِيَت مَسألَةٌ، قالَ: هاتِ لِلهِ أبوكَ، قُلتُ: يَعلَمُ القَديمُ الشَّيءَ الَّذي لَم يَكُن أن لَو كانَ كَيفَ كانَ يَكونُ؟ قالَ: وَيحَكَ! إنَّ مَسائِلَكَ لَصَعبَةٌ، أ ما سَمِعتَ اللهَ يَقولُ: (لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّهُ لَفَسَدَتا) ، و قَولَهُ: (وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ) ، و قالَ يَحكي قَولَ أهلِ النّارِ: (أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ اَلَّذِي كُنّا نَعْمَلُ) ، و قالَ:

(وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ) ؟ فَقَد عَلِمَ الشَّيءَ الَّذي لَم يَكُن أن لَو كانَ كَيفَ كانَ يَكونُ.

فَقُمتُ لِأُقَبِّلَ يَدَهُ و رِجلَهُ، فَأدنى رَأسَهُ فَقَبَّلتُ وَجهَهُ و رَأسَهُ، و خَرَجتُ و بي مِنَ السُّرورِ و الفَرَحِ ما أعجِزُ عن وَصفِهِ؟ لِما تَبَيَّنتُ مِنَ الخَيرِ و الحَظِّ».(1)

رواه فى هَذا المصدر (ص 85، ح 1): حدّثنا محمّد بن علي ماجيلويه، قالَ: حدّثنا علي بن إبراهيم بن هاشم عن المختار بن محمّد بن المختار الهمداني، عن الفتح بن يزيد الجرجاني، نحوه. و رواه الكلينى: (ج 1، ص 118، ح 1 و ص 137، ح 3): محمّد بن الحَسَن، عن عَبدِ الله بن الحَسَن العلوي، و علي بن إبراهيم عن المختار بن محمّد بن المختار الهمداني، جميعاً عن الفتح بن يزيد، نحوه، و ليس فى ذيله «قُلتُ: جُعِلتُ فِداك، َ و غَيرَ الخالِق الجَليلِ خالقٌ؟ قالَ: إنَّ اللهَ...»، و (ص 151، ح 4) عن علي بن إبراهيم، عن المختار بن محمّد الهمذاني، و محمّد بن الحَسَن، عن عَبدِ الله بن الحَسَن العلوي، جميعاً عن الفتح بن يزيد الجرجاني، نحوه. و رواه الصدوق فى عيون أخبار الرِّضا (عليه السلام) (ج 1، ص 127، ح 23): حدّثنا محمّد بن علي ماجيلويه (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا علي بن إبراهيم بن هاشم عن المختار بن محمّد بن المختار الهمداني، عن الفتح بن يزيد الجرجاني مثله.

3. علي بن إبراهيم، عن المختار بن محمّد بن المختار و محمّد بن الحَسَن، عن عَبدِ الله بن الحَسَن العلوي، جميعاً عن الفتح بن يزيد، قالَ:

«سَألتُ أبَا الحَسَن (عليه السلام) عن8.

ص: 102


1- . التوحيد، ص 60-61، ح 18.

المُتعَةِ، فَقالَ: هيَ حَلالٌ مُباحٌ مُطلَقٌ لِمَن لَم يُغنِهِ اللهُ بِالتَّزويجِ فَليَستَعفِف بِالمُتعَةِ، فَإنِ استَغنى عَنها بِالتَّزويجِ فَهيَ مُباحٌ لَهُ إذا غابَ عَنها».(1)

4. علي بن إبراهيم، عن المختار بن محمّد بن المختار و محمّد بن الحَسَن، عن عَبدِ الله بن الحَسَن العلوي، جميعاً عن الفتح بن يزيد الجرجاني، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: «كَتَبتُ إلَيهِ (عليه السلام) أسألُهُ عن جُلودِ المَيتَةِ الَّتي يُؤكَلُ لَحمُها إن ذُكّيَ، فَكَتَبَ: لا يُنتَفَعُ مِنَ المَيتَةِ بِإهابٍ و لا عَصَبٍ، و كُلُّ ما كانَ من السِّخالِ، مِنَ الصّوفِ إن جُزَّ و الشَّعرُ و الوَبَرُ و الإنفَحَةُ و القَرنُ، و لا يُتَعَدّى إلى غَيرِها إن شاءَ اللهُ».(2)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 9، ص 76، ح 58) عن محمّد بن يعقوب، نحوه.

5. علي بن إبراهيم عن المختار بن محمّد بن المختار و محمّد بن الحَسَن، عن عَبدِ الله بن الحَسَن العلوي، جميعاً عن الفتح بن يزيد الجرجاني، عن أبِي الحَسَنِ (عليه السلام) «في رَجُلٍ دَخَلَ عَلى دارِ آخَرَ لِلتَّلَصُّصِ أوِ الفُجورِ فَقَتَلَهُ صاحِبُ الدّارِ، أيُقتَلُ بِهِ أم لا؟ فَقالَ: اعلَم أنَّ مَن دَخَلَ دارَ غَيرِهِ فَقَد أهدَرَ دَمَهُ و لا يَجِبُ عَلَيهِ شَيءٌ».(3)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 10، ص 209، ح 30) بهذا الإسناد، مثله.

6. علي بن إبراهيم عن المختار بن محمّد بن المختار و محمّد بن الحَسَن، عن عَبدِ الله بن الحَسَن العلوي، جميعاً عن الفتح بن يزيد الجرجاني، عن أبِي الحَسَنِ (عليه السلام) «في رَجُلٍ قَتَلَ مَملوكَتَهُ أو مَملوكَهُ، قالَ: إن كانَ المَملوكُ لَهُ أُدِّبَ و حُبِسَ إلّا أن يَكونَ مَعروفاً بِقَتلِ المَماليكِ فَيُقتَلُ بِهِ».(4)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 10، ص 192، ح 55) عن محمّد بن يعقوب مثله.

7. علي بن إبراهيم عن المختار بن محمّد بن المختار و محمّد بن الحَسَن، عن5.

ص: 103


1- . الكافى، ج 5، ص 452، ح 2.
2- . همان، ج 6، ص 258، ح 6.
3- . همان، ج 7، ص 294، ح 16.
4- . همان، ج 7، ص 303، ح 5.

عَبدِ الله بن الحَسَن العلوي، جميعاً عن الفتح بن يزيد الجرجاني، عن أبِي الحَسَنِ (عليه السلام) «في أربَعَةٍ شَهِدوا عَلى رَجُلٍ أنَّهُ زَنى فَرُجِمَ، ثُمَّ رَجَعوا و قالوا: قَد وَهَمنا، يُلزَمونَ الدِّيَةَ، و إن قالوا: إنّا تَعَمَّدنا، قَتَلَ أيَّ الأربَعَةِ شاءَ وَليُّ المَقتولِ، و رَدَّ الثَّلاثَةُ ثَلاثَةَ أرباعِ الدِّيَةِ إلى أولياءِ المَقتولِ الثّاني، و يُجلَدُ الثَّلاثَةُ كُلُّ واحِدٍ مِنهُم ثَمانينَ جَلدَةً، و إن شاءَ وَليُّ المَقتولِ أن يَقتُلَهُم رَدَّ ثَلاثَ دِياتٍ عَلى أولياءِ الشُّهودِ الأربَعَةِ و يُجلَدونَ ثَمانينَ كُلُّ واحِدٍ مِنهُم، ثُمَّ يَقتُلُهُم الإمامُ.

و قالَ في رَجُلَينِ شَهِدا عَلى رَجُلٍ أنَّهُ سَرَقَ فَقُطِعَ، ثُمَّ رَجَعَ واحِدٌ مِنهُما و قالَ: وَهَمتُ في هَذا، و لَكِن كانَ غَيرَهُ، يُلزَمُ نِصفَ دِيَةِ اليَدِ و لا تُقبَلُ شَهادَتَهُ في الآخَرِ، فَإن رَجَعا جَميعاً و قالا: وَهَمنا، بَل كانَ السّارِقُ فُلاناً أُلزِما دِيَةَ اليَدِ، و لا تُقبَلُ شَهادَتُهُما في الآخَرِ، و إن قالا: إنّا تَعَمَّدنا، قُطِعَ يَدُ أحَدِهِما بِيَدِ المَقطوعِ، و يُؤدّي الَّذي لَم يُقطَعُ رُبُعَ دِيَةِ الرَّجُلِ عَلى أولياءِ المَقطوعِ اليَدِ، فَإن قالَ المَقطوعُ الأوَّلُ: لا أرضى أو تُقطَعَ أيديهِما مَعاً رَدَّ دِيَةِ يَدٍ فَتُقسَمُ بَينَهُما و تُقطَعُ أيديهِما».(1)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 10، ص 311، ح 2) بهذا الإسناد مثله.

8. علي بن إبراهيم عن المختار بن محمّد بن المختار و محمّد بن الحَسَن، عن عَبدِ الله بن الحَسَن، جميعاً عن الفتح بن يزيد، قالَ: «سَألتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) عن الشُّروطِ في المُتعَةِ، فَقالَ: الشَّرطُ فيها بِكَذا و كَذا إلى كَذا و كَذا، فَإن قالَت: نَعَم فَذاكَ لَهُ جائِزٌ، و لا تَقولُ كَما أُنهيَ إلَيَّ أن أهلَ العِراقِ يَقولونَ: الماءُ مائي و الأرضُ لَكَ، و لَستُ أسقي أرضَكِ الماءَ و إن نَبَتَ هُناكَ نَبَتٌ، فَهوَ لِصاحِبِ الأرضِ، فَإنَّ شَرطَينِ في شَرطٍ فاسِدٌ، فَإن رُزِقَت وَلَداً قَبِلَهُ، و الأمرُ واضِحٌ فَمَن شاءَ التَّلبيسَ عَلى نَفسِهِ لَبَّسَ».(2)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 7، ص 262، ح 3) عن محمّد بن يعقوب مثله.

9. حدّثنا أبو طالب المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوي السمرقندي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسعود، عن أبيه أبي النضر محمّد بن مسعود العيّاشي،3.

ص: 104


1- . همان، ص 303، ح 4.
2- . همان، ج 5، ص 464، ح 3.

قالَ: حدّثنا جعفر بن أحمد قالَ: حدّثني علي بن محمّد بن شجاع، عن محمّد بن عثمان، عن حميد بن محمّد، عن أحمد بن الحَسَن الصالح، عن أبيه، عن الفتح بن يزيد الجرجاني، «أنَّهُ كَتَبَ إلى أبِي الحَسَنِ (عليه السلام) يَسألُهُ عن رَجُلٍ واقَعَ امرَأةً في شَهرِ رَمَضانَ مِن حَلالٍ أو حَرامٍ في يَومٍ واحِدٍ عَشرَ مَرّاتٍ، قالَ: عَلَيهِ عَشرُ كَفّاراتٍ، لِكّلِّ مَرَّةٍ كَفّارَةٌ، فَإن أكَلَ أو شَرِبَ فَكَفّارَةُ يَومٍ واحِدٍ».(1)

رواه فى الخصال (ج 2، ص 450، ح 54) بهذا الإسناد مثله.

10. حدّثنا علي بن أحمد بن محمّد بن عمران الدّقاق، قالَ: حدّثنا محمّد بن أبي عَبدِالله الكوفي، قالَ: حدّثنا محمّد بن إسماعيل البرمكي، قالَ: حدّثني علي بن العبّاس، قالَ: حدّثني جعفر بن محمّد الأشعري، عن فتح بن يزيد الجرجاني، قالَ: كَتَبتُ إلى أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) أسألُهُ عن شَيءٍ مِنَ التّوحيدِ، فَكَتَبَ إلَيَّ بِخَطِّهِ. قالَ جَعفَرٌ: و إن فَتحاً أخرَجَ إلَيَّ الكِتابَ فَقَرَأتُهُ بِخَطِّ أبِي الحَسَنِ (عليه السلام): بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرَّحيمِ، الحَمدُ لِلهِ المُلهِمِ عِبادَهُ الحَمدَ، و فاطِرِهِم عَلى مَعرِفَةِ رُبوبِيّتِهِ، الدّالِّ عَلى وُجودِهِ بِخَلقِهِ، و بِحُدوثِ خَلقِهِ عَلى أزَلِهِ، و بِأشباهِهِم عَلى أن لا شِبهَ لَهُ، المُستَشهِدِ آياتِهِ عَلى قُدرَتِهِ، المُمتَنِعِ مِنَ الصَّفاتِ ذاتُهُ، و مِنَ الأبصارِ رُؤيَتُهُ، و مِنَ الأوهامِ الإحاطَةُ بِهِ، لا أمَدَ لِكَونِهِ، و لا غايَةَ لِبَقائِهِ، لا يَشمَلُهُ المَشاعِرُ، و لا يَحجُبُهُ الحِجابُ، فَالحِجابُ بَينَهُ و بَينَ خَلقِهِ، لِامتِناعِهِ مِمّا يُمكِنُ في ذَواتِهِم، و لِإمكانِ ذَواتِهِم مِمّا يَمتَنِعُ مِنهُ ذاتُهُ، و لِافتِراقِ الصَانِعِ و المَصنوعِ، و الرَّبِّ و المَربوبِ، و الحادِّ و المَحدودِ، أحَدٍ لا بِتَأويلِ عَدَدٍ، الخالِقِ لا بِمَعنى حَرَكَةٍ، السَّميعِ لا بِأداةٍ، البَصيرِ لا بِتَفريقِ آلَةٍ، الشّاهِدِ لا بِمُماسَّةٍ، البائِنِ لا بِبَراحِ مَسافَةٍ، الباطِنِ لا بِاجتِنانٍ، الظّاهِرِ لا بِمُحاذٍ، الَّذي قَد حَسَرَت دونَ كُنهِهِ نَواقِدُ الأبصارِ، و امتَنَعَ وُجودُهُ جَوائِلَ الأوهامِ، أوَّلُ الدِّيانَةِ مَعرِفَتُهُ، و كَمالُ المَعرِفَةِ تَوحيدُهُ، و كَمالُ التَّوحيدِ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ، لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أنَّها غَيرُ المَوصوفِ، و شَهادَةِ المَوصوفِ أنَّهُ غَيرُ الصِّفَةِ، و شَهادَتِهِما جَميعاً عَلى أنفُسِهِما بِالبَيَّنَةِ المُمتَنِعِ مِنها الأزَلُ، فَمَن وَصَفَ اللهَ فَقَد حَدَّهُ، و مَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ، و مَن عَدَّهُ فَقَد أبطَلَ أزَلَهُ و مَن قالَ كَيفَ فَقَدِ استَوصَفَهُ، و مَن قالَ عَلامَ فَقَد حَمَلَهُ، و مَن3.

ص: 105


1- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 254، ح 3.

قالَ أينَ فَقَد أخلى مِنهُ، و مَن قالَ إلامَ فَقَد وَقَّتَهُ، عالِمٌ إذ لا مَعلومَ، و خالِقٌ إذ لا مَخلوقَ، و رَبٌّ إذ لا مَربوبَ، و إلَهٌ إذ لا مَألوهَ، و كَذَلِكَ يُوصَفُ رَبُّنا و هوَ فَوقَ ما يَصِفُهُ الواصِفونَ».(1)

11. قال فتح بن يزيد الجرجاني، قالَ: «ضَمَّني و أبَا الحَسَنِ الطَّريقُ حينَ مُنصَرَفي مِن مَكَّةَ إلى خُراسانَ و هوَ صائِرٌ إلى العِراقِ، فَسَمِعَتُهُ و هوَ يَقولُ: مَنِ اتَّقى اللهَ يُتَّقى و مَن أطاعَ الله يُطاعُ. قالَ: فَتَلَطَّفتُ في الوُصولِ إلَيهِ، فَسَلَّمتُ عَلَيهِ فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلامَ و أمَرَني بِالجُلوسِ، و أوَّلُ ما ابتَدَأني بِهِ أن قالَ: يا فَتحُ، مَن أطاعَ الخالِقَ لَم يُبالِ بِسَخَطِ المَخلوقِ، و مَن أسخَطَ الخالِقَ فَأيقَنَ أن يُحِلَّ بِهِ الخالِقُ سَخَطَ المَخلوقِ، و إنَّ الخالِقَ لا يُوصَفُ إلّا بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ، و أنّى يُوصَفُ الخالِقُ الَّذي تَعجِزُ الحَواسُّ أن تُدرِكَهُ، و الأوهامُ أن تنالَهُ، و الخَطَراتُ أن تَحُدَّهُ، و الأبصارُ عن الإحاطَةِ بِهِ، جَلَّ عَمّا يَصِفُهُ الواصِفونَ، و تَعالى عَمّا يَنعَتُهُ النّاعِتونَ، نَأى في قُربِهِ و قَرُبَ في نَأيِهِ، فَهوَ في نأيِهِ قَريبٌ و في قُربِهِ بَعيدٌ، كَيَّفَ الكَيفَ فَلا يُقالُ كَيفَ، و أيَّنَ الأينَ فَلا يُقالُ أينَ، إذ هوَ مُنقَطِعُ الكَيفِيَّةِ و الأينِيَّةِ، هوَ الواحِدُ الأحَدُ الصَّمَدُ، لَم يَلِد و لَم يُولَد و لَم يَكُن لَهُ كُفواً أحَدٌ، فَجَلَّ جَلالُهُ، أم كَيفَ يُوصَفُ بِكُنهِهِ مُحَمَّدٌ (صلى الله عليه وآله) و قَد قَرَنَهُ الجَليلُ بِاسمِهِ و شَرَكَهُ في عَطائِهِ، و أوجَبَ لِمَن أطاعَهُ جَزاءَ طاعَتِهِ، إذ يَقولُ: (وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ) ، و قالَ يَحكي قَولَ مَن تَرَكَ طاعَتَهُ و هوَ يُعَذِّبُهُ بَينَ أطباقِ نيرانِها و سَرابيلَ قَطِرانها: (يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اَللّهَ وَ أَطَعْنَا اَلرَّسُولاَ) أم كَيفَ يُوصَفُ بِكُنهِهِ مِنَ قَرَنَ الجَليلُ طاعَتَهُم بِطاعَةِ رسولِهِ، حَيثُ قالَ: (أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ) ، و قالَ: (وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى اَلرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ) ، و قالَ: (إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَماناتِ إِلى أَهْلِها) ، و قالَ: (فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) .

يا فَتحُ، كَما لا يُوصَفُ الجَليلُ جَلَّ جَلالُهُ و الرَّسولُ و الخَليلُ و وُلدُ البَتولِ، فَكَذلِكَ لا يُوصَفُ المُؤمِنُ المُسلِمُ لِأمرِنا، فَنَبيُّنا أفضلُ الأنبياءِ، و خَليلُنا أفضَلُ الأخِلّاءِ، و وَصيُّهُ أكرَمُ الأوصياءِ، اسمُها أفضَلُ الأسماءِ، و كُنيَتُهُما أفضَلُ الكُنى و أجلاها، لَو لَم يُجالِسنا إلّا كُفوٌ لَم يُجالِسنا أحَدٌ، و لَو لَم يُزَوِّجنا إلّا كُفوٌ لَم يُزَوِّجنا4.

ص: 106


1- . التوحيد، ص 56، ح 14.

أحَدٌ، أشَدُّ النّاسِ تَواضُعاً أعظَمُهُم حِلماً و أنداهُم كَفّاً و أمنَعُهُم كَنَفاً، وَرِثَ عَنهُما أوصياؤُهُما عِلمَهُما، فَاردُد إلَيهِمُ الأمرَ و سَلِّم إلَيهِم، أماتَكَ اللهُ مَماتَهُم و أحياكَ حَياتَهُم إذا شِئتَ رَحِمَكَ اللهُ.

قالَ فَتحٌ: فَخَرَجتُ، فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ تَلَطَّفتُ في الوُصولِ إلَيهِ، فَسَلَّمتُ عَلَيهِ فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلامَ، فَقُلتُ: يا ابنَ رَسولِ اللهِ، أ تَأذَن لي في مَسألَةٍ اختَلَجَ في صَدري أمرُها لَيلَتي؟ قالَ: سَل، و إن شَرَحتُها فَلي و إن أمسَكتُها فَلي، فَصَحِّح نَظَرَكَ و تَثَبَّت في مَسألَتِكَ، و اصغِ إلى جَوابِها سَمعَكَ، و لا تَسألَ مَسألَةً تَعَيَّنَت، و اعتَنِ بِما تَعتَني بِهِ، فَإنَّ العالِمَ و المُتَعَلِّمَ شَريكانِ في الرُّشدِ، مَأمورانِ بِالنَّصيحَةِ، مَنهِيّانِ عن الغِشِّ، و أمّا الَّذي اختَلَجَ في صَدرِكَ لَيلَتَكَ، فَإن شاءَ العالِمُ أنبَأكَ، إنَّ اللهَ لَم يُظهِر عَلى غَيبِهِ أحَداً إلّا مَن ارتَضى مِن رَسول، فَكُلُّ ما كانَ عِندَ الرَّسولِ كانَ عِندَ العالِمِ، و كُلُّ مَا اطَّلَعَ عَلَيهِ الرَّسولُ فَقَد اطَّلَعَ أوصياؤُهُ عَلَيهِ؛ لِئَلّا تَخلوَ أرضُهُ مِن حُجَّةٍ يَكونُ مَعَهُ عِلمٌ يِدُلُّ عَلى صِدقِ مَقالَتِهِ و جَوازِ عَدالَتِهِ. يا فَتحُ، عَسَى الشَّيطانُ أرادَ اللُّبسَ عَلَيكَ فَأوهَمَكَ في بَعضِ ما أودَعتُكَ و شَكَّكَكَ في بَعضِ ما أنبَأتُكَ، حَتّى أرادَ إزالَتَكَ عن طَريقِ اللهِ و صِراطِهِ المُستَقيمِ، فَقُلتُ: مَتى أيقَنتُ إنَّهُم كَذا فَهُم أربابٌ، مَعاذَ اللهِ إنَّهُم مَخلوقونَ مَربوبونَ، مُطيعونَ لِلهِ داخِرونَ راغِبونَ، فَإذا جاءَكَ الشَّيطانُ مِن قِبَلِ ما جاءَكَ فاقمَعهُ بِما أنبَأتُكَ بِهِ.

فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، فَرَّجتَ عَنّي و كَشَفتَ ما لَبَّسَ المَلعونُ عَلَيَّ بِشَرحِكَ، فَقَد كانَ أوقَعَ في خَلَدي أنَّكُم أربابٌ.

قالَ: فَسَجَدَ أبو الحَسَنِ و هوَ يَقولُ في سِجودِهِ: راغِماً لَكَ يا خالِقي، داخِراً خاضِعاً.

قالَ: فَلَم يَزَل كَذَلِكَ حَتّى ذَهَبَ لَيلي، ثُمَّ قالَ: يا فَتحُ، كِدتَ أن تَهلِكَ و تُهلِكَ، و ما ضَرَّ عيسى إذا هَلَكَ مَن هَلَكَ، فَاذهَب إذا شِئتَ رَحِمَكَ اللهُ.

قالَ: فَخَرَجتُ و أنا فَرِحُ بِما كَشَفَ اللهُ عَنّي مِنَ اللَّبسِ بِأنَّهُم هُم، و حَمِدتُ اللهَ عَلى ما قَدَرتُ عَلَيهِ. فَلَمّا كانَ في المَنزِلِ الآخَرِ دَخَلتُ عَلَيهِ و هوَ مُتَّكِ و بَينَ يَدَيهِ حِنطَةٌ مَقلُوَّةٌ يَعبَثُ بِها، و قَد كانَ أوقَعَ الشَّيطانُ في خَلَدي أنَّهُ لا يَنبَغي أن يَأكُلوا و يَشرَبوا إذ كانَ ذَلِكَ آفَةٌ، و الإمامُ غَيرَ مَئُوفٍ! فَقالَ: اجلِس يا فَتحُ، فإنَّ لَنا بِالرُّسُلِ أُسوَةً،

ص: 107

كانوا يَأكُلونَ و يَشرَبونَ و يَمشونَ في الأسواقِ، و كُلُّ جِسمٍ مَغذُوٌّ بِهَذا، إلّا الخالِقَ الرّازِقَ؛ لِأنَّهُ جَسَّمَ الأجسامَ و هوَ لَم يُجَسَّم، و لَم يَجُز ابتِناؤُهُ و لَم يَتَزايَد و لَم يَتَناقَص، مُبَرَّأً مِن ذاتِهِ ما رُكِّبَ في ذاتِ مَن جَسِّمَهُ، الواحِدُ الأحَدُ الصَّمَدُ الَّذي لَم يَلِد و لَم يُولَد و لَم يَكُن لَهُ كُفواً أحَدٌ، مُنشِئُ الأشياءِ، مُجَسِّمُ الأجسامِ، و هوَ السَّميعُ العَليمُ، اللَّطيفُ الخَبيرُ، الرَّؤُوفُ الرَّحيمُ، تَباركَ و تَعالى عَمّا يَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّاً كَبيراً، لَو كانَ كَما وَصَفَ لَم يُعرَفِ الرَّبُّ مِنَ المَربوبِ، و لَا الخالِقُ مِنَ المَخلوقِ، و لا المُنشِئُ مِنَ المُنشَأِ، و لَكِنَّهُ فَرقٌ بَينَهُ و بَينَ مَن جَسَّمَهُ، و شَيَّأَ الأشياءَ إذ كانَ لا يُشبِهُهُ شَيءٌ يُرى، و لا يُشبِهُ شَيئاً».(1)

12. عن الفتح بن يزيد الجرجاني، قالَ: «كَتبتُ إلى الرِّضا (عليه السلام) في مثله. فَوَرَدَ مِنهُ الجَوابُ: سَألتَ عَمّا أتى جارِيَتَهُ في دُبُرِها و المَرأةُ لُعبَةٌ الرَّجُلِ لا تُؤذى، و هيَ حَرثٌ كَما قالَ اللهُ تَعالى».(2)

12. محمّد بن سنان ابوجعفر الزاهرى

محمّد بن حسن بن سنان بيشتر با عنوان محمّد بن سنان شناخته مى شود. گفته شده اين شهرت به دليل بر عهده گرفتن سرپرستى وى توسط جدش بوده است.(3)

در خصوص وثاقت و يا عدم وثاقت وى ديدگاه هاى مختلفى وجود دارد. برخى از عالمان رجالى مانند نجاشى، شيخ طوسى و ابن غضائرى(4)او را تضعيف كرده اند. ابن غضائرى با تعبير «ضعيف غال» از وى ياد كرده است،(5) درحالى كه كشى رواياتى را در مدح او نقل مى كند.(6)

نتيجۀ اين موارد سبب شده است تا علامۀ حلى از اظهار نظر در اين مورد خوددارى كند و هيچ گونه بيانى در مدح يا ذم وى ارائه ننمايد(7)و در واقع

ص: 108


1- . كشف الغمّة، ج 2، ص 387.
2- . تفسير العيّاشى، ج 1، ص 111، ح 336.
3- . رجال النجاشى، ص 328، رقم 888.
4- . همان؛ الفهرست، ص 406، ر 620.
5- . رجال ابن غضائرى، ص 92.
6- . رجال الكشّى، ص 503، ر 963-965.
7- . خلاصة الأقوال، ص 251، ر 17.

طريق توقف را در پيش گيرد.

شيخ طوسى وى را از اصحاب امام رضا (عليه السلام) برشمرده است؛(1) چنانكه بنا به گزارش شيخ صدوق وى مدتى را در خراسان نزد امام رضا (عليه السلام) به سر مى برده و در گفتگوى امام (عليه السلام) با مأمون نيز حضور داشته است.(2)

نجاشى در انتساب المسائل وى به امام رضا (عليه السلام) تعبير «مسائل عَنهُ معروفه» را به كار برده است. اين احتمال وجود دارد كه منظور نجاشى از واژۀ «معروفه» مسائلى باشد كه محمّد بن سنان از امام رضا (عليه السلام) در علل احكام پرسيده است؛(3) چرا كه وى روايات فراوانى از امام به صورت پرسش نقل كرده است، اما تنها يك مجموعه از آن، «معروفه» خوانده شده است كه در كتبى مانند علل الشرايع و عيون أخبارالرضا (عليه السلام) آمده است. اما در مقابل، شيخ از اثر وى با تعبير «له كتب» ياد مى كند.

در خصوص انتساب مسائل به وى مى توان به دو نكته اشاره كرد:

نخست آنكه در غالب گزارش هاى وى كلماتى چون «سألته، سألت، قلت، كتبت» به كار رفته است، و اين حاكى از آن است كه بيشتر روايت هاى او به گونۀ مسائل بوده است.

دوم: گزارش مرحوم شيخ صدوق از المسائل در دو كتاب علل الشرايع و عيون أخبارالرضا (عليه السلام) آمده است كه طولانى ترين متن مربوط به المسائل را شامل مى شود. در اين دو كتاب پرسش هاى محمّد بن سنان از امام رضا (عليه السلام) دربارۀ علل احكام نقل شده است، با اين تفاوت كه در كتاب عيون أخبارالرضا (عليه السلام) به صورت يكپارچه گزارش شده، اما در علل الشرايع بيش از سى پرسشِ تقطيع شده آمده است. شيخ صدوق در ابتداى روايت عيون أخبارالرضا (عليه السلام) تمامى سه طريق خود را به متن يكپارچۀ «المسائل»، يك جا آورده و به يكديگر عطف كرده است،(4) اما در علل الشرايع تنها1.

ص: 109


1- . رجال الطوسى، ص 364، ر 5394.
2- . علل الشرائع، ج 1، ص 240.
3- . همان.
4- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 88، ح 1.

ى

ك طريق(1) را غلبه داده و بيشتر روايات را با آن آورده است.(2)

روايات

1. حدّثنا محمّد بن ماجيلويه عن عمّه محمّد بن أبي القاسم، عن محمّد بن علي الكوفي، عن محمّد بن سنان، و حدّثنا علي بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقّاق و محمّد بن أحمد السناني و علي بن عَبدِ الله الورّاق و الحسين بن إبراهيم بن أحمد بن هشام المكتب رضى الله عنهم، قالوا: حدّثنا محمّد بن أبي عَبدِ الله الكوفي، عن محمّد بن إسماعيل، عن علي بن العبّاس، قالَ: حدّثنا القاسم بن الربيع الصحّاف، عن محمّد بن سنان، و حدّثنا علي بن أحمد بن عَبدِ الله البرقي و علي بن عيسى المجاور في مسجد الكوفة و أبو جعفر محمّد بن موسى البرقي بالري، قالوا: حدّثنا محمّد بن علي ماجيلويه عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبيه عن محمّد بن سنان، «أنّ علي بن موسى الرِّضا (عليه السلام) كتب إلَيهِ في جواب مسائله: عِلَّةُ غُسلِ الجَنابَةِ النَّظافَةُ و تَطهيرُ الإنسانِ نَفسَهُ مِمّا أصابَ من أذاهُ و تَطهيرُ سائِرِ جَسَدِهِ؛ لِأنَّ الجَنابَةَ خارِجَةٌ مِن كُلِّ جَسَدِهِ، فَلِذَلِكَ وَجَبَ عَلَيهِ تَطهيرُ جَسَدِهِ كُلِّهِ. و عِلَّةُ التَّخفيفِ فِي البَولِ وَ الغائِطِ؛ لِأنَّهُ أكثَرُ و أدوَمُ مِنَ الجَنابَةِ، فَرَضيَ فِيهِ بِالوُضوءِ؛ لِكَثرَتِهِ و مَشَقَّتِهِ و مَجيئِهِ بِغَيرِ إرادَةٍ مِنهُم و لا شَهوَةٍ. و الجَنابَةُ لا تَكونُ إلّا بِاستِلذاذٍ مِنهُم وَ الإكراهِ لِأنفُسِهِم. و عِلَّةُ غُسلِ العيدَينِ و الجُمُعَةِ و غَيرَ ذَلِكَ مِنَ الأغسالِ؛ لِما فِيهِ مِن تَعظيمِ العَبدِ رَبَّهُ وَ استِقبالِهِ الكَريمَ الجَليلَ، و طَلَبِ المَغفِرَةِ لِذُنوبِهِ، و لِيَكونَ لَهُم يَومَ عيدٍ مَعروفٍ يَجتَمِعونَ فِيهِ عَلى ذِكرِ اللهِ تَعالى، فَجَعَلَ فِيهِ الغُسلَ تَعظيماً لِذَلِكَ اليَومِ و تَفضيلاً لَهُ عَلى سائِرِ الأيّامِ و زيادَةً فِي النَّوافِلِ وَ العِبادَةِ، و لِتَكونَ تِلكَ طَهارَةً لَهُ مِنَ الجُمُعَةِ إلَى الجُمُعَةِ.2.

ص: 110


1- . حدّثنا محمّد بن ماجيلويه، عن عمّه محمّد بن أبى القاسم، عن محمّد بن على الكوفى، عن محمّد بن سنان.
2- . علل الشرائع، ج 1، ص 280 و ص 281 و ص 285 و ص 300 و ج 2، ص 317 و ص 369 و ص 378 و ص 396 و ص 397 و ص 404 و ص 406 و ص 424 و ص 435 و ص 475 و ص 478 و ص 479 و ص 479 و ص 480 و ص 480 و ص 481 و ص 481 و ص 483 و ص 484 و ص 504 و ص 507 و ص 509 و ص 510 و ص 524 و ص 542 و ص 544 و ص 545 و ص 547 و ص 547 و ص 561 و ص 563 و ص 565 و ص 570 و ص 572 و ص 592.

و عِلَّةُ غُسلِ المَيِّتِ أنَّهُ يُغَسَّلُ لِأنَّهُ يُطَهَّرُ و يُنَظَّفُ مِن أدناسِ أمراضِهِ و ما أصابَهُ مِن صُنوفِ عِلَلِهِ؛ لِأنَّهُ يَلقَى المَلائِكَةَ و يُباشِرُ أهلَ الآخِرَةِ، فَيُستَحَبُّ إذا وَرَدَ عَلَى اللهِ و لَقيَ أهلَ الطَّهارَةِ و يُماسّونَهُ و يُماسُّهُم أن يَكونَ طاهِراً نَظيفاً، مُوجَّهاً بِهِ إلَى اللهِ (عزوجل)؛ لِيُطلَبَ بِهِ و يُشَفَّعَ لَهُ، و عِلَّةٌ أُخرى أنَّهُ يَخرُجُ مِنهُ المَنيُّ الَّذي مِنهُ خُلِقَ فَيُجنِبُ فَيَكونُ غُسلُهُ لَهُ. و عِلَّةُ اغتِسالِ مَن غَسَلَهُ أو مَسَّهُ فَطَهارَةً لِما أصابَهُ مِن نَضحِ المَيِّتِ؛ لِأنَّ المَيَّتَ إذا خَرَجَتِ الرّوحُ مِنهُ بَقيَ أكثَرُ آفَتِهِ، فَلِذَلِكَ يَتَطَّهَّرُ مِنهُ و يُطَهَّرُ. و عِلَّةُ الوُضوءِ الَّتي مِن أجلِها صارَ غَسلُ الوَجهِ و الذِّراعينِ و مَسحُ الرَّأسِ وَ الرِّجلَينِ؛ فَلِقيامِهِ بَينَ يَدَيِ اللهِ (عزوجل)، وَ استِقبالِهِ إيّاهُ بِجَوارِحِهِ الظّاهِرَةِ و مُلاقاتِهِ بِهَا الكِرامَ الكاتِبِينَ؛ فَغَسلُ الوَجهِ لِلسُّجودِ و الخُضوعِ، و غَسلُ اليَدَينِ لِيَقلِبَهُما و يَرغَبَ بِهِما و يَرهَبَ و يَتَبَتَّلَ، و مَسحُ الرَّأسِ وَ القَدَمَينِ لأنَّهُما ظاهِرانِ مَكشوفانِ يَستَقبِلُ بِهِما في كُلِّ حالاتِهِ، و لَيسَ فيهِما مِنَ الخُضوعِ و التَّبَتُّلِ ما فِي الوِجهِ وَ الذِّراعَينِ، و عِلَّةُ الزَّكاةِ مِن أجلِ

قُوتِ الفُقَراءِ و تَحصينِ أموالِ الأغنياءِ؛ لِأنَّ اللهَ تَبارَكَ و تَعالى كَلَّفَ أهلَ الصِّحَّةِ القيامِ بَشأنِ أهلِ الزَّمانَةِ وَ البَلوى، كَما قالَ اللهُ تَعالى: (لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ) ، في أموالِكُم بِإخراجِ الزَّكاةِ، و في أنفُسِكُم بِتَوطينِ الأنفُسِ عَلى الصَّبرِ، مَعَ ما في ذَلِكَ مِن أداءِ شُكرِ نِعَمِ اللهِ (عزوجل) و الطَّمَعِ فِي الزِّيادَةِ، مَعَ ما فِيهِ مِنَ الرَّأفَةِ وَ الرَّحمَةِ لِأهلِ الضَّعفِ، وَ العَطفِ عَلى أهلِ المَسكَنَةِ، وَ الحَثَّ لَهُم عَلَى المُواساةِ و تَقويَةِ الفُقراءِ، وَ المَعونَةِ عَلى أمرِ الدِّينِ، و هُم عِظَةٌ لِأهلِ الغِنى و عِبرَةٌ لَهُم؛ لِيَستَدِلّوا عَلى فُقَراءِ الآخِرَةِ بِهِم، و ما لَهُم مِنَ الحَثِّ في ذَلِكَ عَلَى الشُّكرِ لِلهِ تَبارَكَ و تَعالى لِما خَوَّلَهُم و أعطاهُم، وَ الدَّعاءِ و التَّضَرُّعِ و الخَوفِ مِن أن يَصيروا مِثلَهُم في أُمورٍ كَثيرَةٍ، في أداءِ الزَّكاةِ و الصَّدَقاتِ و صِلَةِ الأرحامِ وَ اصطِناعِ المَعروفِ.

و عِلَّةُ الحَجِّ الوِفادَةُ إلَى اللهِ تَعالى و طَلَبُ الزِّيادَةِ و الخُروجُ مِن كُلِّ مَا اقتَرَفَ، و لِيَكونَ تائِباً مِمّا مَضى مُستَأنِفاً لِما يَستَقبِلُ، و ما فِيهِ مِنِ استِخراجِ الأموالِ و تَعَبِ الأبدانِ و حَظرِها عن الشَّهواتِ وَ اللَّذّاتِ، وَ التَّقَرُّبِ بِالعِبادَةِ إلَى اللهِ (عزوجل)، وَ الخُضوعِ وَ الاِستِكانَةِ وَ الذُّلِّ، شاخِصاً إلَيهِ فِي الحَرِّ وَ البّردِ وَ الأمنِ وَ الخَوفِ، دائِباً في ذَلِكَ دائِماً، و ما في ذَلِكَ لِجَميعِ الخَلقِ مِنَ المَنافِعِ و الرَّغبَةِ و الرَّهبَةِ إلَى اللهِ (عزوجل)، و مِنهُ تَركُ قَساوَةِ

ص: 111

القَلبِ و جَسارَةِ الأنفُسِ، و نِسيانِ الذِّكرِ وَ انقِطاعِ الرَّجاءِ وَ العَمَلِ [الأمَلِ]، و تَجديدُ الحُقوقِ و حَظرُ النَّفسِ عن الفَسادِ، و مَنفَعَةُ مَن في شَرقِ الأرضِ و غَربِها و مَن فِي البَرِّ وَ البَحَرِ مِمَّن يَحُجُّ و مِمَّن لا يَحُجُّ، مِن تاجِرٍ و جالِبٍ و بائِعٍ و مُشتَرٍ و كاسِبٍ و مِسكينٍ، و قَضاءُ حَوائِجِ أهلِ الأطرافِ و المَواضِعِ المُمكِنُ لَهُمُ الاِجتِماعُ فيها كَذَلِكَ (لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ) .

و عِلَّةُ فَرضِ الحَجِّ مَرَّةً واحِدَةً لِأنَّ اللهَ (عزوجل) وَضَعَ الفَرائِضَ عَلى أدنَى القَومِ قُوَّةً، فَمَن تِلكَ الفرائِضِ الحَجُّ المَفروضُ واحِدٌ، ثُمَّ رَغَّبَ أهلَ القُوَّةِ عَلى قَدرِ طاقَتِهِم.

و عِلَّةُ وَضعِ البَيتِ وَسَطَ الأرضِ أنَّهُ المَوضِعُ الَّذي مِن تَحتِهِ دُحِيَتِ الأرضُ، و كُلُّ ريحٍ تَهُبُّ فِي الدُّنيا فَإنَّها تَخرُجُ مِن تَحتِ الرُّكنِ الشّاميِّ و هيَ أوَّلُ بُقعَةٍ وُضِعَت فِي الأرضِ؛ لِأنَّهَا الوَسَطُ لِيَكونَ الفَرضُ لِأهلِ الشَّرقِ و الغَربِ في ذَلِكَ سَواءً؛ و سُمِّيَت مَكَّةُ مَكَّةً لِأنَّ النّاسَ كانوا يَمكُونَ فيها، و كانَ يُقالُ لِمَن قَصَدَها قَد مَكا، و ذَلِكَ قَولُ اللهِ (عزوجل) (وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ اَلْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً) ، فالمُكاءُ و التَّصديَةُ صَفقُ اليَدَينِ.

و عِلَّةُ الطَّوافِ بِالبَيتِ إنَّ اللهَ تَبارَكَ و تَعالى قالَ لِلمَلائِكَةِ: (إِنِّي جاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ اَلدِّماءَ) ، فَرَدّوا عَلَى اللهِ تَعالى هَذَا الجَوابَ، فَنَدِموا و لاذوا بِالعَرشِ وَ استَغفَروا، فَأحَبَّ اللهُ (عزوجل) أن يَتَعَبَّدَ بِمِثلِ ذَلِكَ العِبادُ، فَوَضَعَ فِي السَّماءِ الرّابِعَةِ بَيتاً بِحِذاءِ العَرشِ يُسَمّى الضُّراحَ، ثُمَّ وَضَعَ فِي السَّماءِ الدُّنيا بَيتاً يُسَمَّى المَعمورَ بِحذاءِ الضُّراحِ ثُمَّ وَضَعَ هَذَا البَيتَ بِحِذاءِ البَيتِ المَعمورِ، ثُمَّ أمَرَ آدَمَ (عليه السلام) فَطافَ بِهِ فَتابَ اللهُ (عزوجل) عَلَيهِ، و جَرى ذَلِكَ في وُلدِهِ إلى يَومِ القِيامَةِ.

و عِلَّةُ استِلامِ الحَجَرِ إنَّ اللهَ تَبارَكَ و تَعالى لَمّا أخَذَ ميثاقَ بَني آدَمَ التَقَمَهُ الحَجَرُ، فَمِن ثَمَّ كَلَّفَ النّاسَ تَعاهُدَ ذَلِكَ الميثاقِ، و مِن ثَمَّ يُقالُ عِندَ الحَجَرِ: أمانَتي أدَّيتُها و مِيثاق [مِيثاقي] تَعاهَدتُهُ؛ لِتَشهَدَ لي بِالمُوافاةِ، و مِنهُ قَولُ سَلمانَ: لَيَجيئَنَّ الحَجَرُ يَومَ القيامَةِ مِثلَ أبي قُبَيسٍ لَهُ لِسانٌ و شَفَتانِ، يَشهَدُ لِمَن وافاهُ بِالمُوافاةِ.

وَ العِلَّةُ الَّتي مِن أجلِها سُمِّيَت مِنىً مِنىً أنَّ جَبرَئيلَ قالَ هُناكَ لِإبراهيمَ (عليه السلام): تَمَنَّ عَلى رَبِّكَ ما شِئتَ، فَتَمَنّى إبراهيمُ في نَفسِهِ أن يَجعَلَ اللهُ مَكانَ ابنِهِ إسماعيلَ كَبشاً يَأمُرُهُ بِذَبحِهِ فِداءً لَهُ، فَاُعطِيَ مِناهُ.

ص: 112

و عِلَّةُ الصَّومِ لِعرفانِ مَسِّ الجُوعِ وَ العَطَشِ؛ لِيَكونَ العَبدُ ذَليلاً مِسكيناً مَأجوراً مُحتَسِباً صابِراً، فَيَكوُنَ ذَلِكَ دَليلاً لَهُ على شَدائِدِ الآخِرَةِ، مَعَ ما فِيهِ مِنَ الانكِسارِ لَهُ عن الشَّهَواتِ واعِظاً لَهُ فِي العاجِلِ دَليلاً عَلَى الآجِلِ؛ لَيَعلَمَ شِدَّةَ مَبلَغَ ذَلِكَ مِن أهلِ الفَقرِ وَ المَسكَنَةِ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ.

و حَرَّمَ اللهُ قَتلَ النَّفسِ الَّتي لِعَلَّةِ فَسادِ الخَلقِ في تَحليلِهِ لَو أحَلَّ، و فَنائِهِم و فَسادِ التَّدبيرِ.

و حَرَّمَ اللهُ (عزوجل) عُقوقَ الوالِدَينِ لِما فِيهِ مِنَ الخُروجِ عن التَّوقيرِ لِطاعَةِ اللهِ (عزوجل) وَ التَّوقيرِ لِلوالِدَينِ، و تَجَنُّبُ كُفرِ النِّعمَةِ و إبطالِ الشُّكرِ، و ما يَدعو في ذَلِكَ إلى قِلَّةِ النَّسلِ وَ انقِطاعِهِ؛ لِما فِي العُقوقِ مِن قِلَّةِ تَوقيرِ الوالِدَينِ وَ العِرفانِ بِحَقِّهِما و قَطعِ الأرحامِ، وَ الزُّهد مِنَ الوالِدَينِ فِي الوَلَدِ و تَركِ التَّربيَةِ لِعِلَّةِ تَركِ الوَلَدِ بِرَّهُما.

و حَرَّمَ الزِّناءَ لِما فِيهِ مِن الفَسادِ مِن قَتلِ الأنفُسِ، و ذَهابِ الأنسابِ و تَركِ التَّربيَةِ لِلأطفالِ و فَسادِ المَواريثِ، و ما أشبَهَ ذَلِكَ مِن وُجوهِ الفَسادِ.

و حَرَّمَ أكلَ مالِ اليَتيمِ ظُلماً لِعِلَلٍ كَثيرَةٍ مِن وُجوهِ الفَسادِ، أوَّلُ ذَلِكَ أنَّهُ إذا أكَلَ الإنسانُ مالَ اليَتيمِ ظُلماً فَقَد أعانَ عَلى قَتلِهِ؛ إذ اليَتيمُ غَيرَ مُستَغنٍ و لا مُحتَمِلٍ لِنَفسِهِ و لا عَليمٍ بِشَأنِهِ، و لا لَهُ مَن يَقومُ عَلَيهِ و يَكفيهِ كَقيامِ والِدَيهِ، فَإذا أكَلَ مالَهُ فَكَأنَّهُ قَد قَتَلَهُ و صَيَّرَهُ إلى الفَقرِ و الفاقَةِ، مَعَ ما خَوَّفَ الله، (عزوجل) و جَعَلَ مِنَ العُقوبَةِ في قَولِهِ (عزوجل): (وَ لْيَخْشَ اَلَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اَللّهَ) ، و لِقَولِ أبي جَعفَرٍ (عليه السلام): إنَّ اللهَ (عزوجل) وَعَدَ في أكلِ مالِ اليَتيمِ عُقوبَتَينِ: عُقوبَةً في الدُّنيا، و عُقوبَةً في الآخِرَةِ، ففي تَحريمِ مالَ اليَتيمِ استِبقاءُ اليَتيمِ و استِقلالُهُ بِنفسِهِ، و السَّلامَةُ لِلعَقِبِ أن يَصيبَهُ ما أصابَهُ لِما وَعَدَ اللهُ فِيهِ مِن العُقوبَةِ، مَعَ ما في ذَلِكَ مِن طَلَبِ اليَتيمِ بِثَأرِهِ إذا أدرَكَ، و وُقوعِ الشَّحناءِ و العَداوَةِ و البَغضاءِ حَتّى يَتَفانَوا.

و حَرَّمَ اللهُ الفِرارَ مِنَ الزَّحفِ لِما فِيهِ مِنَ الوَهنِ في الدِّينِ، و الاستِخفافِ بِالرُّسُلِ و الأئِمَّةِ العادِلَةِ، و تَركِ نُصرَتِهِم عَلى الأعداءِ، و العُقوبَةِ لَهُم عَلى إنكارِ ما دُعوا إلَيهِ مِنَ الإقرارِ بِالرُّبوبِيَّةِ و إظهارِ العَدلِ، و تَركِ الجَورِ و إماتَةِ الفَسادِ، لِما في ذَلِكَ مِن جُرأةِ العَدوِّ عَلى المُسلِمينَ، و ما يَكونُ في ذَلِكَ مِنَ السَّبيِ و القَتلِ، و إبطالِ دِينِ اللهِ (عزوجل)، و

ص: 113

غَيرِهِ مِنَ الفَسادِ.

و حَرَّمَ التَّعَرُّب بَعدَ الهِجرَةِ لِلرُّجوعِ عن الدّينِ، و تَركِ مُؤازَرَةِ الأنبياءِ و الحُجَجِ و ما في ذَلِكَ مِنَ الفَسادِ و إبطالِ حَقِّ كُلِّ ذي حَقٍّ، لا لِعِلَّةِ سُكنى البَدوِ، و كَذَلِكَ لَو عُرِفَ بِالرَّجُلِ الدِّينِ كامِلاً لَم يَجزُ لَهُ مُساكَنَةُ أهلِ الجَهلِ و الخَوفِ عَلَيهِم؛ لِأنَّهُ لا يُؤمَنُ أن يَقَعَ مِنهُ تَركُ العِلمِ و الدُّخولِ مَعَ أهلِ الجَهلِ و التَّمادي في ذَلِكَ.

و حَرَّمَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيرِ اللهِ لَلَّذي أوجَبَ اللهُ (عزوجل) عَلى خَلقِهِ مِنَ الإقرارِ بِهِ و ذِكرِ اسمِهِ عَلى الذَّبائِحِ المُحَلَّلَةِ، و لِئَلّا يُسَوّيَ بَينَ ما تُقُرِّبَ بِهِ إلَيهِ و بَينَ ما جُعِلَ عِبادَةً لِلشَّياطينِ و الأوثانِ؛ لِأنَّ في تَسمِيَةِ اللهِ (عزوجل) الإقرارَ بِرُبوبيّتِهِ و تَوحيدِهِ، و ما في الإهلالِ لِغَيرِ اللهِ مِنَ الشِّركِ بِهِ و التَّقَرُّبِ بِهِ إلى غَيرِهِ، لِيَكونَ ذِكرُ اللهِ و تَسمِيَتُهُ عَلى الذَّبيحَةِ فَرقاً بَينَ ما أحَلَّ اللهُ و بَينَ ما حَرَّمَ اللهِ.

و حَرَّمَ سِباعَ الطَّيرِ و الوَحشِ كُلِّها لِأكلِها مِنَ الجِيَفِ و لُحومِ النّاسِ و العَذِرَةِ و ما أشبَهَ ذَلِكَ، فَجَعَلَ اللهُ (عزوجل) دَلائِلَ ما أحَلَّ مِنَ الوَحشِ و الطَّيرِ و ما حَرَّمَ، كَما قالَ أبي (عليه السلام): «كُلُّ ذي نابٍ مِنَ السِّباعِ و ذي مِخلَبٍ مِنَ الطَّيرِ حَرامٌ، و كُلُّ ما كانَت لَهُ قانِصَةٌ مِنَ الطَّيرِ فَحَلالٌ». و عِلَّةُ أخرى يُفَرِّقُ بَينَ ما أُحِلَّ مِنَ الطَّيرِ و ما حُرِّمَ قَولُهُ (عليه السلام): «كُلِّ ما دَفَّ و لا تَأكُل ما صَفَّ».

و حَرَّمَ الأرنَبَ لِأنَّها بِمَنزِلَةِ السِّنَّورِ، و لَها مَخاليبُ كَمَخاليبِ السِّنَّورِ و سِباعِ الوَحشِ فَجَرَت مَجراها مَعَ قَذَرِها في نَفسِها و ما يَكونُ مِنها مِنَ الدَّمِ كَما يَكونُ مِنَ النِّساءِ، لِأنَّها مَسخٌ.

و عِلَّةُ تَحريمِ الرِّبا إنَّما نَهى اللهُ عَنهُ لِما فِيهِ مِنَ فَسادِ الأموالِ؛ لِأنَّ الإنسانَ إذا اشتَرى الدِّرهَم بِالدِّرهَمَينِ كانَ ثَمَنُ الدِّرهَمِ دِرهَماً و ثَمَنُ الآخَرِ باطِلاً، فَبَيعُ الرِّبا وَكسٌ عَلى كُلِّ حالٍ، عَلى المُشتَري و عَلى البائِعِ، فَحَرَّمَ اللهُ تَبارَكَ و تَعالى الرِّبا لِعِلَّةِ فَسادِ الأموالِ، كَما حَظَرَ عَلى السَّفيهِ أن يُدفَعَ مالُهُ إلَيهِ؛ لِما يُتَخَوَّفُ عَلَيهِ مِن إفسادِهِ حَتّى يُؤنَسَ مِنهُ رُشدُهُ فَلِهَذِهِ العِلَّةِ حَرَّمَ اللهُ الرِّبا و بَيعَ الدِّرهَمِ بِالدِّرهَمَينِ يَداً بِيَدٍ.

و عِلَّةُ تَحريمِ الرِّبا بَعدَ البَيِّنَةِ لِما فِيهِ مِنَ الاستِخفافِ بِالحَرامِ المُحَرَّمِ، و هيَ كَبيرَةٌ بَعدَ البَيانِ و تَحريمِ اللهِ تَعالى لَها، و لَم يَكُن ذَلِكَ مِنهُ إلّا استِخفافٌ بِالتَّحريمِ لِلحَرامِ،

ص: 114

و الاستِخفافٌ بِذَلِكَ دُخولٌ في الكُفرِ.

و عِلَّةُ تَحريمِ الرِّبا بِالنِّسيَةِ لِعِلَّةِ ذَهابِ المَعروفِ و تَلَفِ الأموالِ، و رَغبَةِ النّاسِ في الرِّبحِ و تَركِهِم القَرضَ و الفَرضَ و صَنائِعَ المَعروفِ، و لِما في ذَلِكَ مِنَ الفَسادِ و الظُّلمِ و فَناءِ الأموالِ.

و حَرَّمَ الخِنزيرَ لِأنَّهُ مُشَوَّهٌ، جَعَلَهُ اللهُ (عزوجل) عِظَةً لِلخَلقِ و عِبرَةً و تَخويفاً و دَليلاً على ما مَسَخَ عَلى خِلقَتِهِ؛ و لِأنَّ غِذاءَهُ أقذَرَ الأقذارِ، مَعَ عِلَلٍ كَثيرَةٍ.

و كَذَلِكَ حَرَّمَ القِردَ لِأنَّهُ مُسِخَ مِثلُ الخِنزيرِ، و جُعِلَ عِظَةً و عِبرَةً لِلخَلقِ، و دَليلاً عَلى ما مُسِخَ عَلى خِلقَتِهِ و صورَتِهِ، و جَعَلَ فِيهِ شِبهاً مِنَ الإنسانِ؛ لِيَدُلَّ عَلى أنَّهُ مِنَ الخَلقِ المَغضوبِ عَلَيهِمِ. و حُرِّمَت المَيتَةُ لِما فيها مِن فَسادِ الأبدانِ و الآفَةِ، و لِما أرادَ اللهُ (عزوجل) أن يَجعَلَ تَسمِيَتَهُ سَبَباً لِلتَّحليلِ و فَرقاً بَينَ الحَلالِ و الحَرامِ.

و حَرَّمَ اللهُ (عزوجل) الدَّمَ كَتَحريمِ المَيتَةِ؛ لِما فِيهِ مِن فَسادِ الأبدانِ، و لِأنَّهُ يُورِثُ الماءَ الأصفَرَ، و يُبخِرُ الفَمَ و يُنَتِّنُ الرّيحُ، و يُسيءُ الخُلُقَ و يُورِثُ القَسوَةَ لِلقَلبِ، و قِلَّةِ الرَّأفَةِ و الرَّحمَةِ حَتّى لا يُؤمَنُ أن يَقتُلَ والِدَهُ و صاحِبَهُ.

و حَرَّمَ الطِّحالَ لِما فِيهِ مِنَ الدَّمِ؛ و لِأنَّ عِلَّتَهُ و عِلَّةُ الدَّمِ و المَيتَةِ واحِدَةٌ، لِأنَّهُ يَجري مَجراها في الفَسادِ.

و عِلَّةُ المَهرِ و وُجوبِهِ عَلى الرِّجالِ و لا يَجِبُ عَلى النِّساءِ أن يُعطينَ أزواجَهُنَّ، لِأنَّ لِلرَّجُلِ مؤونَةَ المَرأةِ؛ و لِأنَّ المَرأةَ بائِعَةٌ نَفسَها و الرَّجُلَ مُشتَرٍ، و لا يَكونُ البَيعُ إلّا بِثَمَنٍ و لا الشِّراءُ بِغَيرِ إعطاءِ الثَّمَنِ، مَعَ أنَّ النِّساءَ مَحظوراتٌ عن التَّعامُلِ و المَتجَرِ، مَعَ عِلَلٍ كَثيرَةٍ.

و عِلَّةُ التَّزويجِ لِلرَّجُلِ أربَعَةَ نِسوَةٍ و تَحريمِ أن تَتَزَوَّجَ المَرأةُ أكثَرَ مِن واحِدٍ؛ لِأنَّ الرَّجُلَ إذا تَزَوَّجَ أربَعَ نِسوَةٍ كانَ الوَلَدُ مَنسوباً إلَيهِ، و المَرأةُ لَو كانَ لَها زَوجانِ و أكثَرُ مِن ذَلِكَ لَم يُعرَفِ الوَلَدُ لِمَن هوَ؛ إذ هُم مُشتَرِكونَ في نِكاحِها، و في ذَلِكَ فَسادُ الأنسابِ و المَواريثِ و المَعارِفِ.

و عِلَّةُ التَّزويجِ [تَزويجِ] العَبدِ اثنَتَينِ لا أكثرَ مِنهُ لِأنَّهُ نِصفُ رَجُلٍ حُرٍّ في الطَّلاقِ و النِّكاحِ، لا يَملِكُ نَفسَهُ و لا لَهُ مالٌ؛ إنَّما يُنفِقُ مَولاهُ عَلَيهِ، و لِيَكونَ ذَلِكَ فَرقاً بَينَهُ و بَينَ

ص: 115

الحُرِّ، و لِيَكونَ أقَلَّ؛ لِاشتِغالِهِ عن خِدمَةِ مَوالَيهِ.

و عِلَّةُ الطَّلاقِ ثَلاثاً لِما فِيهِ مِنَ المُهلَةِ فيما بَينَ الواحِدَةِ إلى الثَّلاثِ؛ لِرَغبَةٍ تَحدُثُ أو سُكونِ غَضَبِهِ إن كانَ، و لِيَكونَ ذَلِكَ تَخويفاً و تَأديباً لِلنِّساءِ و زَجراً لَهُنَّ عن مَعصيَةِ أزواجِهنَّ، فَاستَحَقَّتِ المَرأةُ الفُرقَةَ و المُبايَنَةَ لِدخُولِها فيما لا يَنبَغي مِن مَعصيَةِ زَوجِها.

و عِلَّةُ تَرحيمِ [تَحريمِ] المَرأةِ بَعدَ تِسعِ تَطليقاتٍ فَلا تَحِلُّ لَهُ أبَداً عُقوبَةً؛ لِئَلّا يَتَلاعَبَ بِالطَّلاقِ و لا يَستَضعِفَ المَرأةَ، و لِيَكونَ ناظِراً في أُمورِهِ مُتَيقِّظاً مُعتَبِراً، و لِيَكونَ يَأساً لَهُما مِنَ الاجتِماعِ بَعدَ تِسعِ تَطليقاتٍ.

و عِلَّةُ طَلاقِ المَملوكِ اثنَتَينِ لِأنَّ طَلاقَ الأَمةِ عَلى النِّصفِ، فَجَعَلَهُ اثنَتَينِ احتِياطاً لِكَمالِ الفَرائِضِ، و كَذَلِكَ في الفَرقِ في العِدَّةِ لِلمُتَوفّى عَنها زَوجُها.

و عِلَّةُ تَركِ شَهادَةِ النِّساءِ في الطَّلاقِ و الهِلالِ لِضَعفِهِنَّ عن الرُّؤيَةِ و مُحاباتِهِنَّ في النِّساءِ الطَّلاقَ، فَلِذَلِكَ لا يَجوزُ شَهادَتُهُنَّ إلّا في مَوضِعِ ضَرورَةٍ، مِثلِ شَهادةِ القابِلَةِ و ما لا يَجوزِ لِلرِّجالِ أن يَنظُروا إلَيهِ، كَضَرورَةِ تَجويزِ شَهادَةِ أهلَ الكَتابَ إذا لَم يوجَد غَيرُهُم، و في كِتابِ اللهِ (عزوجل):

(اِثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ) مُسلِمَينِ (أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ) كافِرَينِ، و مِثلِ شَهادَةِ الصِّبيانِ عَلى القَتلِ إذا لَم يُوجَد غَيرُهُم.

والعِلَّةُ في شَهادَةِ أربَعَةٍ في الزِّناءِ و اثنَينِ في سائِرِ الحُقوقِ؛ لِشِدَّةِ حَدِّ المُحصَنِ؛ لِأنَّ فِيهِ القَتلَ، فَجُعِلَتِ الشَّهادَةُ فِيهِ مُضاعَفَةً مُغَلَّظَةً؛ لِما فِيهِ مِن قَتلِ نَفسِهِ و ذَهابِ نَسَبِ وُلدِهِ، و لِفَسادِ الميراثِ.

و عِلَّةُ تَحليلِ مالَ الوَلَدِ لِوالِدِهِ بِغَيرِ إذنِهِ و لَيسَ ذَلِكَ لِلوَلَدِ؛ لِأنَّ الوَلَدَ مَولودٌ لِلوالِدِ في قَولِ اللهِ (عزوجل) (يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ اَلذُّكُورَ) ، مَعَ أنَّهُ المَأخوذُ بِمَؤنَتِهِ صَغيراً أو كَبيراً و المَنسوبُ إلَيهِ أو المَدعوُّ لَهُ؛ لِقولِ اللهِ (عزوجل):

(اُدْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اَللّهِ) ، و قَولِ النَّبيِّ (صلى الله عليه وآله): «أنتَ و مالُكَ لأبيكَ»، و لَيسَ لِلوالِدَةِ كَذَلِكَ، لا تَأخُذُ مِن مالِهِ إلّا بِإذنِهِ أو بِإذنِ الأبِ؛ لِأنَّ الأبَ مَأخوذٌ بِنَفَقَةِ الوَلَدِ، و لا تُؤخَذُ المَرأةُ بِنَفَقَةِ وَلَدِها.

و العِلَّةُ في أنَّ البَيِّنَةَ في جَميعِ الحُقوقِ عَلى المدَّعي و اليَمينَ عَلى المُدّعى عَلَيهِ ما خَلا الدَّمَ؛ لِأنَّ المُدّعى عَلَيهِ جاحِدٌ و لا يُمكِنُهُ إقامَةُ البَيِّنَةِ عَلى الجُحودِ؛ و

ص: 116

لِأنَّهُ مَجهولٌ.

و صارَتِ البَيِّنَةُ في الدَّمِ عَلى المُدَّعى عَلَيهِ و اليَمينُ عَلى المُدَّعي؛ لِأنَّهُ حَوطٌ يَحتاطُ بِهِ المُسلِمونَ لِئَلّا يَبطُلَ دَمُ امرِىءٍ مُسلِمٍ، و لِيَكونَ ذَلِكَ زاجِراً و ناهِياً لِلقاتِلِ لِشِدِّةِ إقامَةِ البَيِّنَةِ عَلَيهِ؛ لِأنَّ مَن يَشهدُ عَلى أنَّهُ لَم يَفعَل قَليلٌ.

و أمَا عِلّةُ القَسامَةِ أن جُعِلَت خَمسينَ رَجُلاً فَلِما في ذَلِكَ مِنَ التَّغليظِ و التَّشديدِ و الاحتِياطِ لِئَلّا يَهدِرَ دَمُ امرِىءٍ مُسلِمٍ.

و عِلَّةُ قَطعِ اليَمينِ مِنَ السّارِقِ لِأنَّهُ يُباشِرُ الأشياءَ بيَمينِهِ، و هيَ أفضَلُ أعضائِهِ و أنفَعُها لَهُ فَجُعِلَ قَطعُها نَكالاً و عِبرَةً لِلخَلقِ؛ لِئَلّا يَبتَغوا أخذَ الأموالِ مِن غَيرِ حِلِّها؛ و لِأنَّهُ أكثَرُ ما يُباشِرُ السَّرِقَةَ بِيَمينِهِ.

و حَرَّمَ غَصبُ الأموالِ و أخذُها مِن غَيرِ حِلِّها لِما فِيهِ مِن أنواعِ الفَسادِ، و الفَسادُ مُحَرَّمٌ؛ لِما فِيهِ مِنَ الفَناءِ، و غَيرِ ذَلِكَ مِن وُجوهِ الفَسادِ.

و حُرمَةُ السَّرِقَةِ لِما فِيهِ مِن فَسادِ الأموالِ و قَتلِ الأنفُسِ لَو كانَت مُباحَةً، و لِما يَأتي في التَّغاصُبِ مِنَ القِتلِ و التَّنازُعِ و التَّحاسُدِ، و ما يَدعو إلى تَركِ التِّجاراتِ و الصِّناعاتِ في المَكاسِبِ، و اقتِناءِ الأموالِ إذا كانَ الشَّيءُ المُقتَنى لا يَكونُ أحَدٌ أحَقَّ بِهِ مِن أحَدٍ.

و عِلَّةُ ضَربِ الزّاني عَلى جَسَدِهِ بِأشَّدِّ الضَّربِ؛ لِمُباشَرَتِهِ الزِّناءَ و استِلذاذِ الجَسَدِ كُلِّهِ بِهِ، فَجُعِلَ الضَّربُ عُقوبَةً لَهُ و عِبرَةً لِغَيرِهِ، و هوَ أعظَمُ الجِناياتِ. و عِلَّةُ ضَربِ القاذِفِ و شارِبِ الخَمرِ ثَمانينَ جَلدَةً؛ لِأنَّ في القَذفِ نَفيَ الوَلَدِ و قَطعَ النَّفسِ و ذَهابَ النَّسَبِ، و كَذَلِكَ شارِبُ الخَمرِ؛ لِأنَّهُ إذا شَرِبَ هَذى، و إذا هَذى افتَرى، فَوَجَبَ عَلَيهِ حَدُّ المُفتَري.

و عِلَّةُ القَتلِ بَعدَ إقامَةِ الحَدِّ في الثّالِثَةِ عَلى الزّاني و الزَانيَةِ؛ لِاستِحقاقِهِما و قِلَّةِ مُبالاتِهِما بِالضَّربِ، حَتّى كأنَّهُما مُطلَقٌ لَهُما ذَلِكَ الشَّيءِ، و عِلَّةُ أُخرى أنَّ المُستَخِفَّ بِاللهِ و بِالحَدِّ كافِرٌ، فَوَجَبَ عَلَيهِ القَتلُ لِدُخولِهِ في الكُفرِ.

و عِلَّةُ تَحريمِ الذُّكرانِ لِلذُّكرانِ و الإناثِ بالإناثِ؛ لِما رُكِّبَ في الإناثِ و ما طُبِعَ عَلَيهِ الذُّكرانُ، و لِما في إتيانِ الذُّكرانِ الذُّكرانَ و الإناثِ الإناثَ مِن انقِطاعِ النَّسلِ و فَسادِ التَّدبيرِ و خَرابِ الدُّنيا.

ص: 117

و أحَلَّ اللهُ تَبارَكَ و تَعالى لُحومَ البَقَرِ و الغَنَمِ و الإبِلِ؛ لِكَثرَتِها و إمكانِ وُجودِها، و تَحليلِ بَقَرِ الوَحشِ و غَيرِها مِن أصنافِ ما يُؤكَلُ مِنَ الوَحشِ المُحَلَّلَةِ؛ لِأنَّ غِذاءَها غَيرُ مَكروهٍ و لا مُحَرَّمٍ و لا هيَ مُضِرَّةٌ بَعضُها بِبَعضٍ و لا مُضِرَّةٌ بالإنسِ، و لا في خِلقَتِها تَشويهٌ. و كُرِهَ كُلُّ لُحومِ البِغالِ و الحَميرِ الأهليَّةِ؛ لِحاجَةِ النّاسِ إلى ظُهورِها و استِعمالِها و الخَوفِ مِن قِلَّتِها، لا لِقَذَرِ خِلقَتِها و لا لِقَذَرِ غِذائِها.

و حُرَّمَ النَّظَرُ إلى شُعورِ النِّساءِ المَحجوباتِ بِالأزواجِ و إلى غَيرِهِنَّ مِنَ النِّساءِ؛ لِما فِيهِ مِن تَهييجِ الرِّجالِ، و ما يَدعو التَّهييجُ إلَيهِ مِنَ الفَسادِ و الدُّخولِ فيما لا يَحِلُّ و لا يَجمُلُ، و كَذَلِكَ ما أشبَهَ الشُّعورَ، إلّا الَّذي قالَ اللهُ تَعالى: (وَ اَلْقَواعِدُ مِنَ اَلنِّساءِ اَللاّتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ) أي غَيرَ الجِلبابِ فَلا بَأسَ بِالنَّظَرِ إلى شُعورِ مِثلِهِنَّ.

و عِلَّةُ إعطاءِ النِّساءِ نِصفَ ما يُعطى الرِّجالُ مِنَ الميراثِ؛ لِأنَّ المَرأةَ إذا تَزَوَّجَت أخَذَتَ و الرَّجُلُ يُعطي، فَلِذَلِكَ وُفِّرَ عَلى الرِّجالِ. و عِلَّةُ أُخرى في إعطاءِ الذَّكَرِ مِثلَي ما يُعطى الأُنثى، لِأنَّ الأُنثى في عِيالِ الذَّكَرِ إن احتَاجَت، و عَلَيهِ أن يَعولَها و عَلَيهِ نَفَقَتُها، و لَيسَ عَلى المَرأةِ أن تَعولَ الرَّجُلَ و لا تُؤخَذُ بِنَفَقَتِهِ إن احتاجَ، فَوَفَّرَ اللهُ تَعالى عَلى الرِّجالِ لِذَلِكَ، و ذَلِكَ قَولُ اللهِ (عزوجل): (اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى اَلنِّساءِ بِما فَضَّلَ اَللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ) و عِلَّةُ المَرأةِ أنَّها لا تَرِثُ مِنَ العَقارِ شَيئاً إلّا قيمَةَ الطُّوبِ و النِّقضِ؛ لِأنَّ العَقارَ لا يُمكنُ تَغييرُهُ و قَلبُهُ، و المَرأةُ يَجوزُ أن يَنقَطِعَ ما بَينَها و بَينَهُ مِنَ العِصمَةِ و يَجوزُ تَغييرُها و تَبديلُها، و لَيسَ الوَلَدُ و الوالِدُ كَذَلِكَ؛ لِأنَّهُ لا يُمكِنُ التَّفَصّي مِنهُما، و المَرأةُ يُمكِنُ الاستِبدالُ بِها، فَما يَجوزُ أن يَجيءَ و يَذهَبَ كانَ ميراثُهُ فيما يَجوزُ تَبديلُهُ و تَغييرُهُ إذا أشبَهَهُ، و كانَ الثابِتُ المُقيمُ عَلى حالِهِ كَمَن كانَ مِثلُهُ في الثَّباتِ و القيامِ».(1)

13. محمّد بن سهل بن اليسع الاشعرى

نجاشى نسب كامل او را ذكر كرده، اما همانند شيخ طوسى به توثيق و تضعيف اين

ص: 118


1- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 88، ح 1.

شخصيت اشعرى نپرداخته است. شيخ طوسى نيز فقط به روايت وى از امام رضا (عليه السلام) اشاره كرده است و وى را داراى نگاشته اى با عنوان «المسائل» از آن امام مى داند. اما نجاشى به روايت وى از امام رضا و امام جواد اشاره مى كند و براى او تنها از كتابى بدون عنوان ياد مى كند كه جماعتى از اصحاب آن را نقل كرده اند. به جز يك روايت از كتاب الخرائج و الجرائح(1) كه از امام نهم (عليه السلام) است، در كتب اربعه و وسائل الشيعة روايتى از امام نهم به نقل از وى وجود ندارد.

بررسى مجموعه روايات وى چنين مى نمايد كه وى تنها دو روايت از امام رضا (عليه السلام) بدون واسطه دارد كه در الكافى(2) و تهذيب الأحكام(3) آمده است. اما مجموع روايات با واسطۀ وى از امام غالباً از طريق پدرش سهل بن يسع(4) و زكريا بن آدم(5) نقل شده كه عموماً با تعبير «سَألتُ أبا الحَسَن» همراه است. در موارد زيادى مراد از اين عنوان يعنى ابا الحسن، عنوانى مشترك ميان امام هفتم و هشتم مى باشد. چنانكه نجاشى، پدر وى، سهل بن يسع را از راويان امام كاظم و امام رضا مى داند و كتابى را - برخلاف شيخ كه تنها از وى در رجال نامى به ميان آورده و او را از اصحاب امام كاظم (عليه السلام) دانسته است - به وى نسبت مى دهد. البته طريق نجاشى به سهل بن اليسع و فرزندش تشابه فراوانى دارد، خصوصاً آنكه محمّد بن سهل در طريق به كتاب پدرش نيز قرار دارد.(6) تنها در دو روايتْ محمّد بن سهل از امام رضا (عليه السلام) بدون واسطه روايت كرده است كه در هر دو احمد بن محمّد از محمّد بن سهل روايت كرده است و).

ص: 119


1- . الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 668.
2- . الكافى، ج 6، ص 333، ح 4.
3- . تهذيب الأحكام، ج 3، ص 277، ح 812.
4- . همان، ج 2، ص 193 و ج 3، ص 47 و ج 6، ص 189 و ج 9، ص 136.
5- . رجوع شود به روايات مدخل زكريا بن آدم.
6- . طريق به محمّد بن سهل؛ أخبرنا على بن أحمد، قال: حدّثنا محمّد بن الحسن قال: حدّثنا سعد و الحميرى و محمّد بن يحيى و أحمد بن إدريس عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن أبيه، عن محمّد بن سهل بكتابه (رجال النجاشى، ص 367). طريق به سهل بن اليسع؛ أخبرنا عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن يحيى العطَار، قال: حدّثنا الحميرى قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عيسى قال: حدّثنا محمّد بن سهل عن أبيه بكتابه (همان، ص 168).

احتمال سقط در سند را افزايش مى دهد.(1) از اين رو محتمل است عدم تذكر نجاشى نسبت به عنوان المسائل براى محمّد بن سهل از اين رو بوده كه اساساً محتواى اثر وى برگرفته از كتاب پدرش، يعنى سهل بن يسع بوده است. در نتيجه نمى توان براى اين اثر عنوان المسائل را به كار برد. نكتۀ ديگر اينكه، طرق به محمّد بن سهل و پدرش و نيز زكريا بن آدم در روايات متعددى يكسان است. بر اين اساس مى توان احتمال داد كه با توجه به محتواى نگاشته هاى اين مجموعه، المسائل تعبيرى سليقه اى از سوى شيخ بوده است، از اين رو نجاشى آن را بيان نكرده است.

14. محمّد بن فُضَيل بن كثير أبوجعفر الأزرق

شيخ وى را اصالتاً ازدى و اهل كوفه مى داند كه ظاهراً به حرفۀ صرّافى اشتغال داشته است.(2) اگر چه برقى وى را از اصحاب امام صادق (عليه السلام) و دو امام هفتم و هشتم برشمرده،(3) اما روايات فراوان وى تنها از امام رضا و امام كاظم يا از عنوان مشترك اين دو امام گزارش شده است. نقل هاى فراوان او، گوياى ارتباط گستردۀ وى با اين دو امام و احتمالاً مهاجرت ها و سفرهاى زياد او به شهرها و مناطقى مانند مدينه، بغداد و خراسان است.

دربارۀ توثيق و تضعيف وى گزارشى در رجال نجاشى نيامده است، جز آنكه نسخۀ كتاب وى را جماعتى از اصحاب اماميه نقل كرده اند كه اين فراوانى نقل ها، خود مى تواند به اعتماد اصحاب به وى اشاره داشته باشد.(4) با اين همه شيخ طوسى نيز تنها در رجال، در ترجمۀ وى، ذيل عنوان «محمّد بن فضيل»، وى را تضعيف كرده و

ص: 120


1- . أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سهل، عن الرضا [(عليه السلام)]، أو قال بعض أصحابنا عن الرضا (عليه السلام) قال: السكر الطبرزد يأكل البلغم أكلاً (الكافى، ج 6، ص 333، ح 4 و المحاسن، ج 2، ص 501، ح 627). عنه، عن محمّد بن سهل، عن الرضا [(عليه السلام)]، قال: الإمام يتحمّل أوهام من خلفه إلّا تكبيرة الافتتاح (تهذيب الأحكام، ج 3، ص 277، ح 132، و كتاب من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 406، ح 1206).
2- . الأنساب، ج 3، ص 574.
3- . رجال البرقى، ص 20 و 21.
4- . رجال النجاشى، همان.

در عنوان «محمّد بن فضيل الصيرفى» با تعبير «يرمى بالغلو» از وى ياد كرده است.(1) ممكن است علت اتهام به غلو به سبب نقل رواياتى در خصوص ويژگى هاى خاص اهل بيت (عليهم السلام)، مانند خلقت نورى ايشان باشد، چنانكه وى روايات متعددى در اين باره در تفسير آيات قرآن نقل كرده است.(2)

نجاشى براى وى از دو مكتوب در قالب كتاب و مسائل ياد مى كند، اما طريق خود را همانند شيخ طوسى تنها به كتاب وى بيان، و تأكيد مى كند كه جماعتى از عالمان نسخه اى از اين اثر را روايت كرده اند(3). در گزارش هاى متعددى كه عموماً به امام رضا (عليه السلام) يا تعبير «ابالحسن» ختم مى شود، تعبير «سَألْتُ» در قالب پرسش هاى مكتوب يا شفاهى به صورت تك مسئله اى(4) و يا چندمسئله اى(5) يافت مى شود كه احتمال شكل گيرى مجموعۀ «المسائل» را در يك بازۀ زمانى تقويت مى كند.

نگاهى به مجموعۀ روايات وى از امام رضا (عليه السلام) گوياى آن است كه محمّد بن فُضَيل داراى شاگردان فراوانى از عالمان برجستۀ شيعه بوده است كه هر يك روايات فراوانى را از محمّد بن فُضَيل نقل كرده اند و به دنبال آن، بخش هايى از مجموعۀ المسائل، به كتب متأخر از وى، مانند كتاب شريف الكافى انتقال يافته است.(6)

از ميان دو طريق مرحوم نجاشى و شيخ طوسى به كتاب محمّد بن فضيل - به ترتيب به واسطه محمّد بن الحسين بن ابى الخطاب و على بن الحكم - طريق نجاشى نمونۀ روايى دارد.(7) برخلاف اين طريق گزارش هاى موجود از روايات على بن).

ص: 121


1- . رجال الطوسى، ص 343 و ص 365.
2- . الكافى، ج 1، ص 195، ح 6.
3- رجال النجاشى، ص 367.
4- . الكافى، ج 2، ص 395؛ تفسير العيّاشى، ج 1، ص 282؛ الزهد، ص 67.
5- . بصائر الدرجات، ص 252؛ ثواب الأعمال، ص 156؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 198 و 201.
6- . محمّد بن يحيى، عن الحسين بن إسحاق، عن على بن مهزيار، عن محمّد بن عبد الحميد و الحسين بن سعيد، جميعاً عن محمّد بن الفضيل (الكافى، ج 2، ص 395).
7- . حدّثنا أبى، قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن محمّد بن الحسين بن أبى الخطّاب، عن محمّد بن الفضيل (عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 7، ح 16).

الحكم از محمّد بن فضيل با واسطه هايى از امام باقر و امام صادق نقل شده است.(1)

روايات

1. علي بن إبراهيم عن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «قُلتُ لَهُ: أتَبقى الأرضُ بِغَيرِ إمامٍ؟ قالَ: لا، قُلتُ: فَإنّا نُرَوّى عن أبي عَبدِ اللهِ (عليه السلام) أنَّها لا تَبقى بِغَيرِ إمامٍ إلّا أن يَسخَطَ اللهُ تَعالى عَلى أهلِ الأرضِ أو عَلى العِبادِ، فَقالَ: لا، لا تَبقى إذاً لَساخَت».(2)

رواه الصدوق فى كمال الدين (ج 1، ص 202، ح 2): حدّثنا محمّد بن الحَسَن بن أحمد بن الوليد (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا محمّد بن الحَسَن الصفّار، قالَ: حدّثنا العبّاس بن معروف عن علي بن مهزيار، عن محمّد بن الهيثم، عن محمّد بن الفضيل مثله. و رواه الصفّار فى البصائر (ج 1، ص 488، ح 4): حدّثنا محمّد بن علي بن إسماعيل، عن العبّاس بن معروف، عن علي بن مهزيار، عن محمّد بن الهيثم، عن محمّد بن الفضيل. و رواه النعمانى فى الغيبة (ص 139، ح 9) عن محمّد بن يعقوب. و رواه الصدوق فى العلل (ج 1، ص 198، ح 17): أبي، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ اللّه، عن أحمد بن محمّد بن عيسى و علي بن إسماعيل بن عيسى، عن العبّاس بن معروف، عن علي بن مهزيار، عن محمّد بن القاسم، عن محمّد بن الفضيل. و رواه ابن شهرآشوب (ج 1، ص 245)، و الاربلى فى كشف الغمّة (ج 2، ص 293) مرسلاً عن الرِّضا (عليه السلام)، نحوه.

2. علي، عن محمّد بن عيسى، عن يونس، عن محمّد بن الفضيل، قالَ: «سَألتُهُ عن أفضَلِ ما يَتَقَرَّبُ بِهِ العِبادُ إلى اللّهِ (عزوجل)؟ قالَ: أفضَلُ ما يَتَقَرَّبُ بِهِ العِبادُ إلى اللّهِ (عزوجل) طاعَةُ اللّهِ و طاعَةُ رَسولِهِ و طاعَةُ أُولي الأمرِ، قالَ أبو جَعَفرٍ (عليه السلام): حُبُّنا إيمانٌ و بُغضُنا كُفرٌ».(3)2.

ص: 122


1- . الكافى، ج 1، ص 230 و ج 5، ص 507.
2- . همان، ص 179، ح 11.
3- . همان، ص 187، ح 12.

رواه البرقى فى المحاسن (ج 1، ص 150، ح 68) عن أحمد، عن محمّد بن على، عن فضيل، نحوه، وليس فيه: «طاعة اُولى الامر».

3. أحمد بن إدريس، عن الحسين بن عبيد الله، عن محمّد بن الحسين و موسى بن عمر، عن الحَسَن بن محبوب، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن قَولَ اللهِ تَبارَكَ و تَعالى: (يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ) ، قالَ:

يُريدونَ لِيُطفِئوا وَلايَةَ أميرِ المُؤمِنينَ (عليه السلام) بِأفواهِهِم، قُلتُ: قَولُهُ تَعالى: (وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ) ؟ قالَ: يَقولُ:

و اللهُ مُتِمُّ الإمامَةِ، و الإمامَةُ هيَ النّورُ، و ذَلِكَ قولُهُ (عزوجل): (فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَلنُّورِ اَلَّذِي أَنْزَلْنا) ، قالَ: النّورُ هوَ الإمامُ».(1)

4. عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسين بن سَعيد، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام) «في قَولَ اللهِ تَبارَكَ و تَعالى: (أَمْ يَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ) ، قالَ: نَحنُ المَحسودونَ».(2)

رواه الصفّار فى البصائر (ج 1، ص 35) عن أحمد بن محمّد، مثله.

5. عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسين بن سَعيد، عن محمّد بن الفضيل، قالَ: «سَألتُهُ عن قَولِ اللهِ (عزوجل): (بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ) ، قالَ: هم الأئِمَّةُ خاصَّةً».(3)

رواه الصفّار فى البصائر (ج 1، ص 206، ح 11) بهذا الإسناد مثله، و ليس فيه: «خاصّه». و (ح 12): حدّثنا عبّاد بن سليمان، عن سعد بن سعد، عن محمّد بن الفضيل مثله.

6. محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن الحسين بن سَعيد، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، «في قَولِ اللهِ (عزوجل):

(إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَماناتِ إِلى أَهْلِها) ، قالَ: هُمُ الأئِمَّةُ يُؤدّي الإمامُ إلى الإمامِ مِن بَعدِهِ و لا يَخُصُّ بِها غَيرَهُ و لا يَزويها عَنهُ».(4)3.

ص: 123


1- . همان، ص 196، ح 6.
2- . همان، ص 206، ح 2.
3- . همان، ص 214، ح 5.
4- . همان، ص 277، ح 3.

رواه الصفّار فى البصائر (ج 1، ص 476، ح 5): حدّثنا عبّاد بن سليمان، عن سعد بن سعد و أحمد بن محمّد، عن الحسين بن سَعيد، عن محمّد بن الفضيل، و (ج 1، ص 477، ح 11): حدّثنا عمران بن موسى، عن يعقوب بن يزيد، عن الحَسَن بن محبوب، عن محمّد بن الفضيل. و رواه العيّاشى فى تفسيره (ج 1، ص 249، ح 165) مرسلاً عن محمّد بن فضيل مثله.

7. أحمد بن إدريس، عن محمّد بن أحمد، عن يعقوب بن يزيد، عن ابن محبوب، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام) «في قَولِ اللهِ (عزوجل):

(يُوفُونَ بِالنَّذْرِ) الَّذي أخَذَ عَلَيهِم مِن ولايَتِنا».(1)

رواه الصفّار فى البصائر (ج 1، ص 90، ح 2): حدّثنا محمّد بن أحمد، عن يعقوب بن يزيد مثله، و فيه: «الميثاق» بعد: «اُخذ عليهم».

8. و بهذا الإسناد(2) عن أحمد بن محمّد، عن عمر بن عَبدِ العزيز، عن محمّد بن الفضيل، عن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «قُلتُ: (قُلْ بِفَضْلِ اَللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ) قالَ: بِوِلايَةِ مُحَمّدٍ و آلِ مُحَمّدٍ، هوَ خَيرٌ مِمّا يَجمَعُ هَؤلاءِ مِن دُنياهُم».(3)

9. عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعيل، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، في قوله: «(وَ أَنَّ اَلْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اَللّهِ أَحَداً) ، قالَ: هُمُ الأوصياءُ».(4)

رواه ابن شهرآشوب فى المناقب (ج 4، ص 387) مرسلاً عن محمّد بن فضيل. و رواه استرآبادى فى تاويل الآيات (ص 705)، فهو ما رواه محمّد بن العبّاس عن الحسين بن أحمد، عن محمّد بن عيسى، عن يونس، عن محمّد بن فضيل مثله.

10. محمّد، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: «وَلايَةُ عَليٍّ (عليه السلام) مَكتوبَةٌ في جَميعِ صُحُفِ الأنبياءِ، و لَن يَبعَثَ اللهُ5.

ص: 124


1- . همان، ص 413، ح 5.
2- . عدّة من أصحابنا.
3- . الكافى، ج 1، ص 423، ح 55.
4- . همان، ص 425، ح 65.

رَسولاً إلّا بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ (صلى الله عليه وآله) و وَصيِّه عَليٍّ (عليه السلام)».(1)

رواه المفيد فى الاختصاص (ص 18) مرسلاً عن الفضيل، نحوه. و رواه الصفّار فى البصائر (ج 1، ص 72، ح 1) عن يعقوب بن يزيد، عن الحَسَن بن محبوب مثله.

11. محمّد بن يحيى، عن الحسين بن إسحاق، عن علي بن مهزيار، عن محمّد بن عَبدِ الحميد و الحسين بن سَعيد جميعاً عن محمّد بن الفضيل، قالَ: «كَتَبتُ إلى أبي الحَسَنِ (عليه السلام) أسألُهُ عن مسألَةٍ، فَكَتَبَ إلَيَّ: (إِنَّ اَلْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اَللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى اَلصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ اَلنّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اَللّهَ إِلاّ قَلِيلاً * مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اَللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً) ، لَيسوا مِنَ الكافِرينَ و لَيسوا مِنَ المُؤمِنينَ و لَيسوا مِنَ المُسلِمينَ، يُظهِرونَ الإيمانَ و يَصيرونَ إلى الكُفرِ و التَّكذيبِ، لَعَنَهُمُ اللّهُ».(2)

رواه حسين بن سعيد فى الزهد (ص 67، ح 176). و رواه العيّاشى فى تفسيره (ج 1، ص 282، ح 294) عن محمّد بن فضيل مثله.

12. عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن محمّد بن علي، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي الصَبّاح الكناني، قالَ: «سَألتُ أبا عَبدِ اللّه (عليه السلام) عن قَولِ اللّهِ (عزوجل): (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اَللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً) ، قالَ: يَتوبُ العَبدُ مِنَ الذَّنبِ ثُمَّ لا يَعودُ فِيهِ.

قالَ محمّد بن الفضيل: سَألتُ عنها أبا الحَسَن (عليه السلام) فَقالَ: يَتوبُ مِنَ الذَّنبِ ثُمَّ لا يَعودُ فِيهِ، و أحَبُّ العِبادِ إلى اللهِ تَعالى المُفَتَّنونَ التَّوّابونَ».(3)

رواه القمّى فى تفسيره (ج 2، ص 377) عن الحسين و محمّد بن فضيل مثله.

13. الحسين بن محمّد، عن عَبدِ الله بن عامر، عن علي بن مهزيار، عن الحسين بن سَعيد، عن محمّد بن الفضيل، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَن (عليه السلام) عن المَرأةِ تُعانِقُ زَوجَها مِن خَلفِه فَتَحَّرَكُ عَلى ظَهرِهِ فَتَأتيها الشَّهوَةُ فَتُنزِلُ الماءَ، عَليها الغُسلُ أو لا يَجِبُ عَليها3.

ص: 125


1- . همان، ص 437، ح 6.
2- . همان، ج 2، ص 395، ح 2.
3- . همان، ح 3.

الغُسلُ؟ قالَ: إذا جاءَتها الشَّهوَةُ فَأنزَلَت الماءَ وَجَبَ عَلَيها الغُسلُ».(1)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام، (ج 1، ص 123، ح 17) عن محمّد بن يعقوب مثله، و (ج 1، ص 121، ح 11): محمّد بن الحَسَن الصفّار، عن محمّد بن عَبدِ الحميد، قالَ: حدّثني محمّد بن الفضيل. و رواه الحميرى فى قرب الإسناد (ص 395، ح 1387) بسنده عن محمّد بن فضيل، نحوه.

14. محمّد بن يحيى، و غيره عن محمّد بن أحمد، عن يعقوب بن يزيد، عن يحيى بن المبارك، عن عَبدِ اللّه بن جبلة، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: «قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، كانَ عِندي كَبشٌ سَمينٌ لِأَضَحّيَ بِهِ، فَلَمّا أخَذتُهُ و أضجَعتُهُ نَظَرَ إلَيَّ فَرَحِمتُهُ و رَقَقتُ عَلَيهِ، ثُمَّ إنّي ذَبَحتُهُ. قالَ: فَقالَ لي: ما كُنتُ أُحِبُّ لَكَ أن تَفعَلَ، لا تُرَبَّيَنَّ شَيئاً مِن هَذا ثُمَّ تَذبَحَهُ».(2)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 5، ص 452 ح 224) عنه [محمّد بن يعقوب]، عن محمّد بن يحيى و غيره، عن محمّد بن أحمد، عن يعقوب بن يزيد، عن يحيى بن المبارك، عن عَبدِ الله بن جبلة، عن محمّد بن الفضيل مثله.

15. محمّد بن يحيى و غيره، عن محمّد بن أحمد، عن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن الفضيل، قالَ: «قُلتُ لِلرِّضا (عليه السلام): رَجُلٌ اشتَرى دَيناً عَلى رَجُلٍ ثُمَّ ذَهَبَ إلى صاحِبِ الدَّينِ فَقالَ لَهُ: ادفَع إلَيَّ ما لِفُلانٍ عَلَيكَ فَقَدِ اشتَريتُهُ مِنهُ، قالَ: يَدفَعُ إلَيهِ قيمَةَ ما دَفَعَ إلى صاحِبِ الدَّينِ، و بَرِئَ الَّذي عَلَيهِ المالُ مِن جَميعِ ما بَقيَ عَلَيهِ».(3)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 6، ص 191، ح 35) محمّد بن أحمد بن يحيى، عن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن الفضيل مثله.

16. علي بن إبراهيم، عن محمّد بن عيسى، عن يونس، عن محمّد بن الفضيل، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) عن المَرأةِ الحَسناءِ الفاجِرَةِ، هَل يَجوزُ لِلرَّجُلِ أن يَتَمَتَّعَ مِنها يَوماً أو أكثَرَ؟ فَقالَ: إذا كانَت مَشهورَةً بِالزِّنا فَلا يَتَمَتَّع مِنها و لا يَنكِحَها».(4)6.

ص: 126


1- . همان، ج 3، ص 47، ح 7.
2- . همان، ج 4، ص 544، ح 20.
3- . همان، ج 5، ص 100، ح 3.
4- . همان، ص 454، ح 6.

و رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 7، ص 252، ح 12) عن محمّد بن يعقوب مثله.

17. عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحسين بن سَعيد، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، «في قَولِ اللهِ (عزوجل) (وَ لا يَأْبَ اَلشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا) فَقالَ: إذا دَعاكَ الرَّجُلُ لِتَشهَدَ لَهُ عَلى دَينٍ أو حَقٍّ لَم يَنبَغِ لَكَ أن تَقاعَسَ عَنهُ».(1)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 6، ص 276، ص 159) عن أحمد بن محمّد بن عيسى مثله.

18. عنه(2)، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الفضل، قالَ: «قال الرِّضا (عليه السلام): كُلُّ طَريقٍ يُوَطَأُ و يُتَطَرَّقُ كانَت فِيهِ جادَّةٌ أو لَم تَكُن، لا يَنبَغي الصَّلاةُ فِيهِ، قُلتُ: فَأينَ أُصلّي؟ قالَ: يَمنَةً و يَسرَةً».(3)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 2، ص 220، ح 74) عن محمّد بن يعقوب. و رواه الصدوق فى كتاب من لايحضره الفقيه (ج 1، ص 243، ح 728) عن الامام الرِّضا (عليه السلام) مثله.

19.(4) عنه(5)، عن ابن فضّال، عن محمّد بن الفضيل، قال: «سَألتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) عن صَيدِ الحَمامَةِ تُساويِ نِصفَ دِرهَمٍ أو دِرهَماً، فَقالَ: إذا عَرَفتَ صاحِبَهُ فَرُدَّهُ عَلَيهِ، و إن لَم تَعرِف صاحِبَهُ و كانَ مُستَويَ الجَناحينِ يَطيرُ بِهِما فَهوَ لَكَ».(6)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 9، ص 61، ح 260) عن محمّد بن يعقوب مثله.

20. علي بن إبراهيم، عن أبيه و محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، جميعاً عن ابن محبوب، عن محمّد بن الفُضَيل، قال: «سَألتُ أبا الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: قُلتُ3.

ص: 127


1- . همان، ج 7، ص 380، ح 3.
2- . محمّد بن يحيى.
3- . الكافى، ج 3، ص 389، ح 8.
4- . عدّة من أصحابنا.
5- . أحمد بن أبى عبد اللّه.
6- . الكافى، ج 6، ص 222، ح 3.

لَهُ: تَجوزُ شَهادَةُ النِّساءِ في نِكاحٍ أو طَلاقٍ أو في رَجمٍ؟ قالَ: تَجوزُ شَهادَةُ النِّساءِ فيما لا يَستَطيعُ الرِّجالُ أن يَنظُروا إلَيهِ و لَيسَ مَعَهُنَّ رَجُلٌ، و تَجوزُ شَهادَتُهُنَّ في النِّكاحِ إذا كانَ مَعَهُنَّ رَجُلٌ، و تَجوزُ شَهادَتُهُنَّ في حَدِّ الزِّنى إذا كانَ ثَلاثَةُ رِجالٍ و امرَأتانِ، و لا تَجوزُ شَهادَةُ رَجُلَينِ و أربَعِ نِسوَةٍ في الزِّنى و الرَّجم، و لا تَجوزُ شَهادَتُهُنَّ في الطَّلاقِ و لا في الدَّمِ».(1)

رواه الصدوق فى كتاب من لايحضره الفقيه (ج 3، ص 51، ح 3309) عن صفوان بن يحيى. و رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 6، ص 264، ح 110) عن أحمد بن محمّد، عن الحَسَن بن محبوب، عن محمّد بن الفضيل، نحوه.

21. محمّد بن يحيى و غيره، عن محمّد بن أحمد، عن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن الفضيل، قال: «قُلتُ للرضا (عليه السلام): رَجُلٌ اشتَرى دَينَاً عَلى رَجُلٍ ثُمَّ ذَهَبَ إلى صاحِبِ الدَّينِ فَقالَ لَه : ُ ادفَع إلَيَّ ما لِفُلانٍ عَلَيكَ فَقَد اشتَريتُهُ مِنهُ، قالَ: يَدفَعُ إلَيهِ قيمَةَ ما دَفَعَ إلى صاحِبِ الدَّينِ، و بَرِئَ الَّذي عَلَيهِ المالُ مِن جَميعِ ما بَقيَ عَلَيهِ».(2)

رواه عوالي اللآلي (ج 3، ص 232، ح 133) عن محمّد بن الفضيل. و رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 6، ص 191، ح 35): محمّد بن أحمد بن يحيى، عن محمّد بن عيسى، عن محمّد بن الفضيل، نحوه.

22. أبو داود، عن الحسين بن سَعيد، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قال: «الصَّلاةُ قُربانُ كُلِّ تَقيٍّ».(3)

رواه الصدوق فى العيون (ج 2، ص 7، ح 16): حدّثنا أبي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِاللّه، عن محمّد بن الحسين بن أبي الخطّاب، مثله.

23. و روى محمّد بن الفضيل، عن الرِّضا (عليه السلام)؛ «قالَ لِبَعضِ مَواليهَ يَومَ الفِطرِ و هوَ يَدعو لَهُ: يا فُلانُ، تَقَبَّلَ اللهُ مِنكَ و مِنّا. قالَ:

ثُمَّ أقامَ حَتّى كانَ يَومُ الأضحى، فَقالَ لَهُ: يا فُلانُ، تَقَبَّلَ اللهُ مِنّا و مِنكَ. قالَ: فَقُلتُ لَهُ: يا ابنَ رَسولِ اللهِ، قُلتَ في الفِطرِ شَيئاً و6.

ص: 128


1- . همان، ج 7، ص 391، ح 5.
2- . همان، ج 5، ص 100، ح 3.
3- . همان، ج 3، ص 265، ح 6.

تَقولُ في الأضحى شَيئاً غَيرَهُ؟ فَقالَ: نَعَم، إنّي قُلتُ لَهُ في الفِطرِ: تَقَبَّلَ اللهُ مِنكَ و مِنا؛ لِأنَّهُ فَعَلَ مِثلَ فِعلي و استَوَيتُ أنا و هوَ في الفِعلِ، و قُلتُ لَهُ في الأضحى: تَقَبَّلَ اللهُ مِنّا و مِنكَ؛ لِأنّا يُمكِنُنا أن نُضَحّيَ و لا يُمكِنُهُ أن يُضَحّيَ، فَقَد فَعَلنا غَيرَ فِعلِهِ».(1)

24. و روى محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن رَجُلٍ قَتَلَ حَمامَةً مِن حَمامِ الحَرَمِ و هوَ في الحَرَمِ غَيرُ مُحرِمٍ، فَقالَ:

عَلَيهَ قيمَتُها، و هوَ دِرهَمٌ يَتَصَدَّقُ بِهِ أو يَشتَري بِهِ طَعاماً لِحَمامِ الحَرَمِ، فَإن قَتَلها و هوَ مُحرِمٌ في الحَرَمِ، فَعَلَيهِ شاةٌ و قيمَةُ الحَمامَةِ».(2)

25. و روى محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن المُحرِمِ و ما يَقتُلُ مِنَ الدَّوابِّ، قالَ: يَقتُلُ الأسوَدَ و الأفعى و الفَأرَةَ و العَقرَبَ، و كُلَّ حَيَّةٍ و إن أرادَكَ السَّبُعُ فَاقتُلهُ، و إن لَم يُرِدكَ فَلا تَقتُلهُ، و الكَلبُ العَقورُ إن أرادَكَ فَاقتُلهُ، و لا بَأسَ لِلمُحرِمِ أن يَرميَ الحِدَأَةَ، و إن عَرَضَ لَهُ اللُّصوصُ امتَنَعَ مِنهُم».(3)

26. و روى محمّد بن الفُضَيل، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) عن رَجُلٍ قَتَلَ حَمامَةً مِن حَمامِ الحَرَمِ و هوَ مُحرِمٌ، فَقالَ: إن قَتَلَها و هوَ مُحرِمٌ في الحَرَمِ فَعَلَيهِ شاةٌ و قيمَةُ الحَمامَةِ دِرهَمٌ، و إن قَتَلَها في الحَرَمِ و هوَ غَير مُحرِمٍ فَعَلَيهِ قيمَتُها و هوَ دِرهَمٌ يَتَصَدَّقُ بِهِ أو يَشتَري بِهِ طَعامَاً لِحَمامِ الحَرَمِ، و إن قَتَلَها و هوَ مُحرِمٌ في غَيرِ الحَرَمِ فَعَلَيهِ دَمُ شاةٍ».(4)

27. روى محمّد بن الفُضَيل، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) عن قَولِ اللهِ (عزوجل): (وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي اَلْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً) ، فَقالَ: نَزَلَت فيمَن سَوَّفَ الحَجَّ - حَجَّةَ الإسلامِ - و عِندَهُ ما يَحُجُّ بِهِ، فَقالَ: العامَ أحُجُّ العامَ أحُجُّ، حَتّى يَموتَ قَبلَ أن يَحُجَّ».(5)

رواه الراوندى فى فقه القرآن (ج 1، ص 326) مرسلاً عن محمّد بن فضيل، مثله.3.

ص: 129


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 173، ح 2053.
2- . همان، ص 258، ح 2353.
3- . همان، ص 364، ح 2722.
4- . همان، ص 367، ح 2730.
5- . همان، ص 447، ح 2933.

28. و روى الحسين بن سَعيد(1) عن محمّد بن الفُضَيل، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) عن لِصٍّ دَخَلَ عَلى امرَأةٍ حُبلى فَوَقَعَ عَليها، فَألقَت ما في بَطنِها فَوَثَبَت عَلَيهِ المَرأةً فَقَتَلَتهُ، قالَ: يُطَلُّ دَمُ اللِّصِّ، و عَلى المَقتولِ دِيَةُ سَخلَتِها».(2)

29.... محمّد بن الفُضَيل، عن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن لِصٍّ دَخَلَ عَلى امرَأةٍ و هيَ حُبلى، فَقَتَلَ ما في بَطنِها، فَعمَدَت المَرأةُ إلى سِكّينٍ فَوَجأتُهِ بِهِ فَقَتَلَتهُ، قالَ: هَدرٌ دَمٌ اللِّصِّ».(3)

30.... حدّثنا به محمّد بن الحَسَن بن أحمد بن الوليد، قالَ: حدّثنا محمّد بن الحَسَن الصفّار، عن محمّد بن الحسين بن أبي الخطّاب، عن محمّد بن الفُضَيل، «قالَ: سَألتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) هَل رَأى رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) رَبَّهُ (عزوجل)؟ فَقالَ: نَعَم، بِقَلبِهِ رآهُ، أ ما سَمِعتَ اللهَ (عزوجل) يَقولُ: (ما كَذَبَ اَلْفُؤادُ ما رَأى) أي لَم يَرَهُ بِالبَصَرِ، و لَكِن رَآهُ بِالفُؤادِ».(4)

31. أبي، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ الله، عن أحمد بن محمّد بن عيسى و علي بن إسماعيل بن عيسى، عن العبّاس بن معروف، عن علي بن مهزيار، عن محمّد بن القاسم، عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «قُلتُ له: تَكونُ الأرضُ و لا إمامَ فيها؟ فَقالَ: لا، إذاً لَساخَت بِأهلِها».(5)

32. حدّثنا محمّد بن الحَسَن بن أحمد بن الوليد (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا محمّد بن الحَسَن الصفّار قالَ: حدّثنا العبّاس بن معروف، عن علي بن مهزيار، عن محمّد بن الهيثم، عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «قُلتُ لَهُ: أ تَبقى الأرضُ بِغَيرِ إمامٍ؟ فَقالَ:

لا، قُلتُ: فَإنّا نُرَوّى عن أبي عَبدِ اللهِ (عليه السلام) أنَّها لا تَبقى بِغَيرِ إمام إلّا أن يَسخَطَ اللهُ عَلى أهلِ الأرضِ أو عَلى العِبادِ، فَقالَ:

لا تَبقى، إذاً لَساخَت».(6)2.

ص: 130


1- . فقد رويته عن محمّد بن الحسن، عن الحسين بن الحسن بن أبان، عن الحسين بن سعيد. و رويته عن أبى، عن سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحسين بن سعيد.
2- . همان، ج 4، ص 146، ح 5324.
3- . همان، ص 164، ح 5372.
4- . التوحيد، ص 116، ح 17.
5- . علل الشرائع، ج 1، ص 198، ح 17.
6- . كمال الدين، ج 1، ص 202، ح 2.

33. و بهذا الإسناد، عن محمّد بن عَبدِ الحميد، عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن الفَرَجِ، قالَ: إنَّ اللهَ (عزوجل) يَقولُ: (فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ اَلْمُنْتَظِرِينَ) ».(1)

34. سعد، عن محمّد بن الحسين، عن محمّد بن عَبدِ الحميد، عن محمّد بن الفُضَيل، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) عن صِبيَةٍ صِغارٍ لَهُم مالٌ بيَدِ أبيهِم أو أخيهِم، هَل تَجِبُ عَلى مالِهِم زَكاةٌ؟ فَقالَ: لا تَجِبُ في مالِهِم زَكاةٌ حَتّى يُعمَلَ بِهِ، فَإذا عُمِلَ بِهِ وَجَبَتِ الزَّكاةُ، فَأمّا إذا كانَ مَوقوفاً فَلا زَكاةَ عَلَيهِ».(2)

35.... محمّد بن علي بن محبوب، عن يعقوب بن يزيد، عن محمّد بن الفُضَيل، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) عن الحائِضِ كَم يَكفيها مِنَ الماءِ؟ قالَ: فَرَقٌ».(3)

36. علي بن مهزيار، عن محمّد بن عَبدِ الحميد، عن محمّد بن الفُضَيل، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) عن اليَومِ الَّذي يُشَكُّ فِيهِ و لا يُدرى أ هوَ مِن شَهرِ رَمَضانَ أو مِن شَعبانَ؟ فَقالَ: شَهرُ رَمَضانَ شَهرٌ مِنَ الشُّهورِ، يُصيبُهُ ما يُصيبُ الشُّهور مِنَ الزّيادَةِ و النُّقصانِ، فَصوموا لِلرُّؤيَةِ و أفطِروا لِلرُّؤيَةِ، و لا يُعجِبنُي أن يَتَقَدَّمَهُ أحدٌ بِصيامِ يَومٍ...» و ذَكَرَ الحَديثَ.(4)

37. و عنه(5)، عن محمّد بن فُضَيل، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) عن الحَدِّ الَّذي إذا أدرَكَهُ الرَّجُلُ أدرَكَ الحَجَّ؟ فَقالَ: إذا أتى جَمعاً و النّاسُ في المَشعَرِ قَبلَ طُلوعِ الشَّمسِ، فَقَد أدرَكَ الحَجَّ و لا عُمرَةَ لَهُ، فَإن لَم يأتِ جَمعاً حَتّى تَطلُعَ الشَّمسُ فَهيَ عُمرَةٌ مُفرَدَةٌ و لا حَجَّ لَهُ، فإن شاءَ أقامَ و إن شاءَ رَجَعَ و عَلَيهِ الحَجُّ مِن قابِلٍ».(6)

38. الحسين بن سَعيد، عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن رَجُلٍ لاعَن امرَأتَهُ و انتَفى من وَلَدِها ثُمَّ أكذَبَ نَفسَهُ هَل يُرَدُّ عَلَيهِ وَلَدُهُ؟ فَقالَ: إذا4.

ص: 131


1- . همان، ج 2، ص 645، ح 4.
2- . تهذيب الأحكام، ج 4، ص 28، ح 8.
3- . همان، ج 1، ص 399، ح 70.
4- . همان، ج 4، ص 166، ح 46.
5- . الحسين بن سعيد.
6- . تهذيب الأحكام، ج 5، ص 291، ح 24.

أكذَبَ نَفسَهُ جُلِدَ الحَدَّ و رُدَّ عَلَيهِ ابنُهُ، ولا تَرجِعُ إلَيهِ امرَأتُهُ أبَداً».(1)

39. الحسين بن سَعيد، عن محمّد بن الفُضَيل قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَن (عليه السلام) عن المَملوكِ كَم يَحِلُّ لَهُ مِنَ النِّساءِ؟ فَقالَ: لا يَحِلُّ لَهُ إلّا ثِنتانِ، و يَتَسرّى ما شاءَ إذا كانَ أذِنَ لَهُ مَولاهُ».(2)

40. حدّثنا أحمد بن محمّد، عن الحسين بن سَعيد، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام) «في قَولِ اللهِ (عزوجل): (قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْكِتابِ) قالَ: هوَ عليُّ بن أبي طالِبٍ (عليه السلام)».(3)

41. حدّثنا الهيثم النهدي، عن محمّد بن الفُضَيل الصيرفي، قالَ: «دَخَلتُ على أبي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) فَسَألتُهُ عن أشياءَ و أرَدتُ أن أسألَهُ عن السِّلاحِ فَأغفَلتُهُ، فَخَرَجتُ و دَخَلتُ عَلى أبي الحَسَنِ بنِ بَشيرٍ، فَإذا غُلامُهُ و مَعَهُ رُقعَتُهُ و فيها: بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرَّحيمِ، أنا بِمَنزِلَةِ أبي و وارِثُهُ، و عِندي ما كانَ عِندَهُ».(4)

رواه الطبرى فى دلائل الامامة (ص 370، ح 327) بهذا الإسناد مثله.

42. حدّثنا إبراهيم بن هاشم، عن محمّد بن الفُضَيل أو عَمَّن رواه، عن محمّد بن الفُضَيل، قالَ: «قُلتُ لأبي الحَسَنِ (عليه السلام): رُوّينا عن أبي عَبدِ اللهِ (عليه السلام) أنَّهُ قالَ: إنَّ عِلمَنا غابِرٌ و مَزبورٌ و نَكتٌ في القَلبِ و نَقرٌ في الأسماعِ. قالَ: فَأمّا الغابِرُ فَما تَقَدَّم مِن عِلمِنا، و أمّا المَزبورُ فَما يَأتينا، و أمَا النَّكتُ في القُلوبِ فَإلهامٌ، و أمّا النَّقرُ في الأسماعِ فَإنَّهُ مِنَ المَلَكِ».(5)

43. حدّثنا أحمد بن محمّد، عن الحسين بن سَعيد، عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، «في هذِهِ الآيَةَ: (قُلِ اِعْمَلُوا فَسَيَرَى اَللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ) ، قالَ: نَحنُ هُم».(6)5.

ص: 132


1- . همان، ج 8، ص 194، ح 4.
2- . تهذيب الأحكام، ج 8، ص 211، ح 55.
3- . بصائر الدرجات، ج 1، ص 215، ح 13.
4- . همان، ص 252، ح 5.
5- . همان، ص 318، ح 2.
6- . همان، ص 427، ح 5.

44. حدّثنا عمران بن موسى، عن يعقوب بن يزيد، عن الحَسَن بن محبوب، عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام) «في قَولِ اللهِ: (إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ اَلنّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ) ، قالَ: هُمُ الأئِمَّةُ مِن آلِ مُحَمَّدٍ (صلى الله عليه وآله)، يُؤدّي الأمانَةَ إلى الإمامِ مِن بَعدِهِ، لا يَخُصُّ بِها أحَدٌ غَيرَهُ و لا يَزويها عَنهُ».(1)

45. حدّثنا محمّد بن علي بن إسماعيل، عن العبّاس بن معروف، عن علي بن مهزيار، عن محمّد بن الهيثم، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «قُلتُ لَهُ: يَكونُ الأرضُ بِلا إمامٍ فيها؛ قالَ: لا، إذاً ساخَت بِأهلِها».(2)

46. حدّثنا عبّاد بن سليمان، عن سعد بن سعد، عن محمّد بن فُضَيل، عن أبي الحَسَن، «في قَولِ اللهِ (عزوجل): (وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اِتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اَللّهِ) ، يَعني اتَّخَذَ دِينَهُ هَواهُ بِغَيرِ هُدىً مِن أئِمَّةِ الهُدى».(3)

47. حدّثنا عبّاد بن سليمان، عن سَعيد بن سعد، عن محمّد بن فُضَيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، «في قَولِ اللهِ تَعالى: (ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْكِتابَ اَلَّذِينَ اِصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا...) الآيَةَ، قالَ: السّابِقُ بِالخَيراتِ هوَ الإمامُ».(4)

48. حدّثنا عبّاد بن سليمان، عن سعد بن سعد، عن محمّد بن الفُضَيل، قال: «سَألتُ أبا عَبدِ اللهِ عن قَولِهِ تَعالى: (فَسَيَرَى اَللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ) ، فَقالَ: إنَّ رَسولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) تُعرَضُ عَلَيهِ أعمالُ أمَّتِهِ كُلَّ صَباحٍ، أبرارُها و فُجّارُها فَاحذَروا».(5)

رواه العياشي فى تفسيره (ج 2، ص 109، ح 123) عن محمّد بن الفُضَيل مثله.

49. و روى محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن رَجُلٍ لاعَنَ امرَأتَهُ و انتَفى مِن وَلَدِها ثُمَّ أكذَبَ نَفسَهُ، هَل يُرَدُّ عَلَيهِ وَلَدُهُ؟ فَقالَ: إذاً أكذَبَ نَفسَهُ جُلِدَ الحَدَّ و رُدَّ عَلَيهِ ابنُهُ و لا تَرجُعُ إلَيهِ امرَأتُهُ أبَداً».(6)2.

ص: 133


1- . همان، ص 477، ح 11.
2- . همان، ص 488، ح 4.
3- . همان، ص 13، ح 5.
4- . همان، ص 46، ح 13.
5- . همان، ص 425، ح 6.
6- . عوالى اللآلى، ج 3، ص 415، ح. 12.

50. و روى محمّد بن الفُضَيل قالَ: «سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) قُلتُ: تَجوزُ شَهادَةُ النِّساءِ في نِكاحٍ أو طَلاقٍ أو في رَجمٍ؟ قالَ تَجوزُ شَهادَةُ النِّساءِ فيما لا يَستَطيعُ الرِّجالُ أن يَنظُروا إلَيهِ و لَيسَ مَعَهُنَّ الرِّجالِ؟ و تَجوزُ شَهادَتُهُنَّ في النِّكاحِ إذا كانَ مَعَهُنَّ رَجُلٌ».(1)

51. أبي، عن سعد بن عَبدِ الله، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحسين بن سَعيد، عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، «في قَولِ اللهِ (عزوجل): (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ) ، قالَ: مَن اجتَنَبَ ما أوعَدَ اللهُ عَلَيهِ النّارِ إذا كانَ مُؤمِناً كَفَّرَ عَنهُ سَيِّئاتِهِ».(2)

رواه العيّاشى فى تفسيره (ج 1، ص 238، ح 112) مرسلاً عن محمّد بن فُضَيل، مثله.

52. قال الحسين: وحدّثني محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، «في قوله: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اَللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً) ، قالَ (عليه السلام): يَتوبُ العَبدُ ثُمَّ لا يَرجِعُ فِيهِ، و إنَّ أحَبَّ عِبادِ اللهِ إلى اللهِ المُتَّقي التائِبُ».(3)

53. قال: حدّثني أبي، عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: «جاءَ العبّاسُ إلى أميرِ المُؤمِنينَ (عليه السلام): فَقالَ: انطَلِق بِنا نُبايَع لَكَ النّاس، فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ (عليه السلام): أ تَراهُم فاعِلَين؟ قال: نَعَم، قالَ: فَأينَ قَولُهُ: (الم * أَ حَسِبَ اَلنّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) ».(4)

54. فإنّه حدّثني أبي، عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قالَ: المُؤذِّنُ أميرُ المُؤمِنينَ: يُؤذِّنُ أذاناً يَسمَعُ الخَلائِقُ كُلَّها.(5)

55. عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، «في قوله: (وَ لَوْ لا فَضْلُ اَللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ) * قالَ: الفَضلُ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) و رَحمَتُهُ أميرُ المُؤمِنينَ (عليه السلام)».(6)8.

ص: 134


1- . همان، ص 539، ح 45.
2- . ثواب الأعمال، ص 130.
3- . تفسير القمّى، ج 2، ص 377.
4- . همان، ص 148.
5- . تفسير القمّى، ج 1، ص 231.
6- . تفسير العيّاشى، ج 1، ص 261، ح 208.

56. عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) «في قول الله: (وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي اَلْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اَللّهِ) إلى قوله: (إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ) ، قالَ: إذا سَمِعتَ الرَّجُلَ يَجحَدُ الحَقَّ و يُكَذِّبُ بِهِ و يَقَعُ في أهلِه، فَقُم مِن عِندِهِ و لا تُقاعِدُه».(1)

57. عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام) «في قوله: (وَ هُوَ اَلَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ) ، قالَ: ما كانَ مِنَ الإيمانِ المُستَقَرٌّ فَمُستَقَرٌّ إلى يَومِ القيامَةِ [أو أبَداً]، و ما كانَ مُستَودَعاً سَلَبَهُ اللهُ قَبلَ المَماتِ».(2)

58. عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، «في قول الله: (خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ) ، قالَ:

هيَ الثّيابُ».(3)

59. عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، «في قوله: (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اَللّهِ عَلَى اَلظّالِمِينَ) ، قالَ: المُؤذِّنُ أميرُ المُؤمِنينَ (عليه السلام)».(4)

60. عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن قَولِ اللهِ: (وَ اِعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبى) ، قالَ: الخُمسُ لِلهِ و لِلرَّسولِ، و هوَ لَنا».(5)

61. عن محمّد بن الفُضَيل، عن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن انتِظارِ الفَرَجِ، فَقالَ: أو لَيسَ تَعلَمُ أنَّ انتِظارَ الفَرَجِ مِنَ الفَرَجِ؟ ثُمَّ قالَ: إنَّ اللهَ تَبارَكَ و تَعالى يَقولُ: (وَ اِرْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ) ».(6)

62. عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن شَيءٍ في الفَرَجِ، فَقالَ: أو لَيسَ تَعلَمُ أنَّ انتِظارَ الفَرَجِ مِنَ الفَرَجِ؟ إنَّ اللهَ يَقولُ: (فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ اَلْمُنْتَظِرِينَ) ».(7)0.

ص: 135


1- . همان، ص 281، ح 290.
2- . همان، ص 371، ح 72.
3- . همان، ج 2، ص 12، ح 21.
4- . همان، ص 17، ح 41.
5- . همان، ص 62، ح 56.
6- . همان، ص 159، ح 62.
7- . همان، ص 138، ح 50.

رواه الصدوق فى كمال الدين (ج 2، ص 645، ح 4) بهذا الإسناد: «حدّثنا المظفّر بن جعفر المظفّر العلوي السمرقندي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسعود»، عن محمّد بن عَبدِ الحميد، عن محمّد بن الفُضَيل، نحوه. و السند فى البحار مختلف (بحار الأنوار، ج 52، ص 128، ح 22).

63. عن محمّد بن الفُضَيل، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، «في قول الله: (وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ) ، قالَ: نَحنُ العَلاماتُ، و النَّجمُ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله)».(1)

64. فرات، قالَ: حدّثني محمّد [بن الحَسَن بن إبراهيم]، معنعناً عن محمّد بن الفُضَيل، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَنِ عن قَولِ اللهِ [تَعالى]: (وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى اَلنَّحْلِ أَنِ اِتَّخِذِي مِنَ اَلْجِبالِ بُيُوتاً) ، قالَ: هُمُ الأوصياءُ. قالَ: قُلتُ: قَولُهُ: (أَنِ اِتَّخِذِي مِنَ اَلْجِبالِ بُيُوتاً) ؟ قالَ: [يعني] قريشا [قريش]. قالَ: قُلتُ: قَولُهُ (وَ مِنَ اَلشَّجَرِ) ؟ قالَ: يَعني مِنَ العَرَبِ.

قالَ: قُلتُ: قَولُهُ (وَ مِمّا يَعْرِشُونَ) ؟ قالَ: يَعني مِنَ المَوالي. قالَ: قُلتُ: قَولُهُ: (فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً) ، قالَ: هوَ السَّبيلُ الَّذي نَحنُ عَلَيهِ مِن دينِهِ، [فَقُلتُ: قَولُهُ]: (فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ) ، قالَ: يَعني ما يَخرُجُ مِن عِلمِ [أميرِ المُؤمِنينَ] عَليِّ [بنِ أبي طالِبٍ] (عليه السلام)، فَهوَ الشِّفاءُ كَما قالَ [اللهُ]: (شِفاءٌ لِما فِي اَلصُّدُورِ) ، (وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ اَلْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ) ، (إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي اَلْقُرْبى) ».(2)

65. فرات، قالَ: حدّثني جعفر بن محمّد [الفزاري، قالَ: حدّثني أحمد بن الحسين الهاشمي، عن محمّد بن حاتم]، عن محمّد بن الفُضَيل بن يسار، قالَ: «سَألتُ أبا الحَسَنِ (عليه السلام) عن قَولِ اللهِ تَعالى: (وَ اَلتِّينِ وَ اَلزَّيْتُونِ) ، قالَ: التّينُ الحَسَنُ، و الزَّيتونُ الحُسينُ. فَقُلتُ: [في] قَولِهِ: (وَ طُورِ سِينِينَ) ، فَقالَ: [ليس هوَ طورَ سِينينَ]، إنَّما هوَ طورُ سَيناءَ، و ذَلِكَ أميرُ المُؤمِنينِ (عليه السلام)، و قَولُهُ: (وَ هذَا اَلْبَلَدِ اَلْأَمِينِ) ، قالَ: ذَلِكَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) ثُمَّ سَكَتَ ساعَةً، ثُمَّ قالَ: لِمَ لا تَستَوفي مَسألَتَكَ إلى آخِرِ السّورَةِ؟ قُلتُ: بِأبي [أنتَ] و أُمّي، قَولُهُ: (إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ) ، قالَ:

ذَلِكَ أميرُ المُؤمِنينِ و شيعَتُهُ5.

ص: 136


1- . همان، ص 256، ح 10.
2- . تفسير فرات، ص 236، ح 235.

كُلُّهُم (فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ) ».(1)

رواه الحسكانى فى شواهد التنزيل (ج 2، ص 454) بهذا الإسناد عن فرات، نحوه.

15. معاوية بن سعيد الكندى

مرحوم نجاشى وى را از جمله اصحاب امام رضا (عليه السلام) به شمار آورده است،(2) اما برقى وى را از اصحاب امام كاظم (عليه السلام)،(3)و شيخ طوسى نيز در دو جا وى را از اصحاب امام صادق (عليه السلام) برشمرده است.(4) يكى از اين دو مورد، به هنگام ذكر ترجمۀ برادرش، محمّد است. شيخ طوسى در ترجمۀ محمّد، از ايشان با تعبير «معروفان» و «الكندى» ياد كرده است.(5)

براى وى در مجموع كتب حديثى، تنها دو روايت در كتاب الكافى(6) و تهذيب الأحكام(7) ذكر شده است. روايت الكافى مستقيماً از امام رضا (عليه السلام) نقل شده، و روايت تهذيب گزارشى از صفوان بن يحيى دربارۀ پرسش معاوية بن سعيد از امام است كه در آن، نام امام را نيز معلوم نساخته است.

ص: 137


1- . همان، ص 578، ح 577.
2- . رجال النجاشى، ص 410.
3- . رجال البرقى، ص 52.
4- . رجال الطوسى، ص 285 و 303.
5- . همان، ص 285.
6- . على بن إبراهيم عن أبيه، عن ابن أبى نجران، عن محمّد بن سنان، عن معاوية بن سعيد، عن الرضا [(عليه السلام)]، قال سألته عن نصرانى أسلم و عنده خمر و خنازير و عليه دين، هل يبيع خمره و خنازيره فيقضى دينه؟ فقال: لا (الكافى، ج 5، ص 231، ح 5).
7- . عنه، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن العبّاس، عن صفوان، قال: سأله معاوية بن سعيد، عن رجل استقرض دراهم من رجل و سقطت تلك الدراهم أو تغيّرت و لا يباع بها شىء، ألصاحب الدراهم الدراهم الأُولى، أو الجائزة التى تجوز بين الناس؟ قال: فقال لصاحب الدراهم، الدراهم الأُولى (تهذيب الأحكام، ج 7، ص 117، ح 114). البته، صفوان هم طبقه با امام هفتم و هشتم است. آقاى خويى با بيان اين مطلب و اينكه صفوان به صورت مضمر از وى نقل مى كند، در وثاقت وى خدشه وارد مى سازد. (معجم رجال الحديث، ج 18، ص 20).

از ميان دو فهرست، مرحوم نجاشى علاوه بر ياد كردن از نوشته اى با قالب المسائل براى وى، منقول از امام رضا (عليه السلام)، طريق خود را به آن نيز ذكر مى كند.(1) اين طريق اگر چه به لحاظ حضور مرحوم ابن الوليد و صفار و محمّد بن الحسين بن ابى الخطاب در آن، داراى اهميت است، با اين همه با هيچ يك از دو سند موجود در مصادر حديثى همخوانى ندارد.

16. ياسر الخادم

عنوان مذكور، عنوانى مشترك ميان نجاشى و شيخ طوسى(2) در يادكرد وى است. در رجال ابن داوود و رجال شيخ از شخصى با عنوان «بائس مولى حمزة بن اليسع» نام برده شده است(3) كه به قرينه ذكر «مولى حمزة بن اليسع» در ترجمۀ ياسر الخادم در هر دو فهرست، «بائس» تصحيف «ياسر» دانسته شده است(4). همچنين از وى به «فرناس» نيز ياد مى شود(5). وثاقت وى نيز تنها در كتاب رجال شيخ بيان شده است.(6)

ص: 138


1- . أخبرنا على بن أحمد الأشعرى، قال: حدّثنا محمّد بن الحسن بن الوليد، عن محمّد بن الحسن الصفّار، قال: حدّثنا محمّد بن الحسين بن أبى الخطّاب عن معاوية بن سعيد، عن الرضا (عليه السلام) (رجال النجاشى، ص 410).
2- . رجال النجاشى، ص 453، رقم 1228؛ الفهرست، ص 515، ص 821.
3- . رجال ابن داوود، ص 64، ر 222؛ رجال الطوسى، ص 353، ر 5234-3.
4- . رجال النجاشى و الفهرست، همان.
5- . مادلونگ در تحقيقات خود راجع به امام رضا (عليه السلام) چنين آورده است. «در سال 200 هجرى قمرى (816-815 ميلادى) خليفه مأمون نامه اى نوشت و او را به مرو فراخواند، و رجاء بن أبى الضحاك، خويشاوند فضل بن سهل وزير و فِرناس خواجه را براى همراهى او در اين سفر فرستاد. منابع شيعى به جاى فِرناس از ياسر خواجه نام مى برند كه بعداً به صورت خادم خصوصى امام درمى آيد و پس از شهادت امام از او در قم روايت نقل مى كند (پروندۀ على بن موسى الرضا (عليه السلام)، نوشتۀ ويلفرد مادلونگ، ترجمۀ احمد نمائى، نشريۀ اطلاعات حكمت و معرفت، (شمارۀ 32 آبان 1387). وى مدرك اين ادعا را معلوم نمى سازد، اما در مصادرى كه در ادامه مى آيد نام وى به عنوان خواجه بيان نشده است: تاريخ الطبرى، ج 8، ص 544: «و فى هذه السنه وجّه المأمون رجاء بن أبى الضحّاك و فرناس الخادم لإشخاص على بن موسى»؛ الإنباء، ص 98: «و فى هذه السنة نفذ المأمون من خراسان جابر بن الضحّاك و فرناس الخادم إلى المدينة لإحضار على بن موسى»؛ تاريخنامۀ طبرى، ج 4، 1240: «پس مأمون خال خود را، رجاء بن [ابى] ضحاك و خادمى نام وى فرناس...»
6- . رجال الطوسى، همان.

دربارۀ حمزة بن اليسع كه از عالمان اشعرى است، اطلاع چندانى وجود ندارد. در اسناد كتب اربعه تنها يك روايت از وى در كتاب شريف الكافى از امام صادق (عليه السلام) آمده است(1) با اين حال دو روايت از ياسر از «اليسع بن حمزه» در الكافى(2) آمده است كه در صورت پذيرش تحريف در عنوان «حمزة بن اليسع» و با توجه به مضمون دو روايت مى توان ياسر را بر اساس اين روايات از همراهان حمزه بن اليسع در مدينه و در كنار امام دانست. همچنين بر اساس گزارش مرحوم كلينى و شيخ صدوق وى در دورۀ حضور امام در خراسان در كنار آن حضرت بوده است.(3) از اين رو «غريب» دانستن روايتى از عيون أخبار الرضا (عليه السلام) توسط شيخ صدوق كه در آن، وى از راويان از امام حسن عسكرى (عليه السلام) برشمرده شده صحيح مى نمايد.(4)

«المسائل» تنها اثرى مى باشد كه به وى نسبت داده شده است. هر چند شيخ طوسى اين اثر را به امام رضا (عليه السلام) مرتبط مى داند،(5)نجاشى از انتساب آن به امام رضا (عليه السلام) سخنى به ميان نياورده است. البته با توجه به اهتمام نجاشى در يادآورى كتاب هاى منسوب به امام رضا (عليه السلام) و صرف نظر از احتمال نسيان، اين اطلاق و سربسته گويى را مى توان در گزارش نجاشى توجيه نمود؛(6) زيرا نجاشى در ابتداى ترجمۀ ياسر به خادمىِ وى در نزد امام رضا (عليه السلام) اشاره كرده است. با اين همه ممكن است عدم انتساب مستقيم «المسائل» به امام به واسطه ياسر، در كنار برشمردن وى از خادمان امام رضا (عليه السلام) به جهت نوع گزارش هايى باشد كه در آثار شيخ صدوق يافت مى شود و حاوى مجموعه اى از اخبار مربوط به امام رضا (عليه السلام) است كه توسط ياسر به على بن ابراهيم منتقل شده است.(7)

در اين گزارش ها به صراحت سخن از پرسش و پاسخ هاى ياسر وبن

ص: 139


1- . الكافى، ج 4، ص 238.
2- . همان، ج 2، ص 428، ح 2 و ج 4، ص 23، ح 3.
3- . همان، ج 1، ص 490؛ فضائل الاشهر الثلاثة، ص 98، ح 84.
4- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 315.
5- . الفهرست، همان.
6- . رجال النجاشى، همان.
7- . احتمال سقط عنوان «عن أبيه» در اين عبارت بسيار زياد است؛ زيرا در موارد متعددى على بن ابراهيم به واسطۀ پدرش از ياسرالخادم روايت نقل مى كند. با اين همه كلينى تمامى موارد منقول از على بن ابراهيم را بدون واسطۀ پدرش از ياسر نقل كرده است.

امام رضا (عليه السلام) به ميان نيامده است. براى نمونه در روايتى چنين آمده است: «قال حدثنى ياسرالخادم لما رجع المأمون من خراسان بعد وفاة ابى الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) بطوس بأخباره كلها»(1). بر اين اساس، ملاحظۀ مجموعۀ روايات و گزارش هاى ياسر الخادم اين نكته را روشن مى كند كه تنها بخشى از آنچه از ياسر الخادم نقل شده شامل المسائل مى شود و بخش ديگر گزارش هاى تاريخى از جريان ها و حوادث خراسان است.(2) از اين رو كتاب به طور كامل، در بردارندۀ المسائل - به اين معنا كه تنها دربردارندۀ سؤالات راوى از امام باشد - نيست.

گفتنى است روايات ياسر الخادم از طريق على بن ابراهيم به صورت مستقيم و يا به واسطۀ پدرش و نيز سهل بن زياد و الحسين بن احمد بن هلال و نوح بن شعيب در مصادر حديثى گزارش شده، و بخشى اندك از آن نيز به صورت مرفوع، به ويژه در كتاب تفسير عياشى نقل شده است. مقايسۀ اين طرق با طرق دو فهرست شيخ و نجاشى نشان مى دهد كه اگر چه بخشى از طريق شيخ طوسى و مرحوم نجاشى يعنى «عن ابن بطه، عن أحمد بن ابى عبداللّه [البرقى]، عن ياسر» مشترك است، اما در عمدۀ طرق موجود، خصوصاً در كتاب شريف الكافى و آثار شيخ صدوق نام على بن ابراهيم تكرار بيشترى دارد. متون اندك رواياتى كه در سند آنها اشخاص ديگرى - از بخش مشترك دو فهرست مذكور - همانند برقى قرار دارند، مشابه رواياتى است كه على بن ابراهيم در طريق آن واقع شده است. علاوه بر اين مورد، نقل قول مرحوم صدوق در ذيل روايتى از على بن ابراهيم از ياسر اشاره به يكى از اصلى ترين طرق نقل احاديثِ ياسر دارد.(3) با اين همه بايد توجه داشت كه على بن ابراهيم گاه با واسطۀ پدرش از ياسر رواياتى را نقل كرده است.(4)

نكتۀ ديگر آنكه بر اساس نقل شيخ صدوق2.

ص: 140


1- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 149.
2- . براى نمونه ر. ك: همان، ص 159 و ص 241؛ الكافى، ج 1، ص 490.
3- . و قال على بن إبراهيم بن هاشم: حدّثنى ياسِر و غيره، عن الرضا (عليه السلام) بأحاديث كثيرة لم أذكرها؛ لأنّى سمعتها منذ دهر (عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 15).
4- . الكافى، ج 2، ص 504، ح 3 و ج 4، ص 13، ح 14 و ج 6، ص 386، ح 3 و ص 511، ح 12.

در عيون أخبار الرضا (عليه السلام) بخشى از اين مجموعه در سال 339 در قم توسط حمزة بن محمّد بر شيخ صدوق تحديث شده، كه على بن ابراهيم آنرا در سال 307 به كتابت بر حمزة بن محمّد اجازه داده است.(1) بنابراين از مجموعه روايات ياسر مى توان چنين برداشت نمود كه تنها بخشى از روايات ياسرالخادم - به طرق مختلف كه مشتمل بر پرسش و پاسخ هستند(2) - از «المسائل» مى باشد.

روايات

1. الحسين بن أحمد بن هلال(3)، عن ياسر الخادم، قالَ: «قُلتُ لِأبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام): رَأيتُ في النَّومِ كَانَّ قَفَصاً فِيهِ سَبعَ عَشرَةَ قارورَةٍ إذ وَقَعَ القَفَصُ فَتَكَسَّرَتِ القَواريرُ، فَقالَ: إن صَدَقَت رُؤياكَ يَخرُجُ رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتي يَملِكُ سَبعَةَ عَشَرَ يَوماً ثُمَّ يَموتُ. فَخَرَجَ مُحَمَّدُ بنَ إبراهيمَ بِالكوفَةِ مَعَ أبي السَّرايا، فَمَكَثَ سَبعَةَ عَشَرَ يَوماً ثُمَّ ماتَ».(4)

رواه ابن شهرآشوب فى المناقب (ج 4، ص 352) عن ياسر الخادم مثله.

2. عنه(5)، عن نوح بن شعيب، عن ياسر الخادم و نادر جميعاً، قالا: قالَ لَنا أبو الحَسَنِ (عليه السلام): «إن قُمتُ عَلى رُءوسِكُم و أنتُم تَأكُلونَ، فَلا تَقوموا حَتّى تَفرُغوا، و لَرُبَّما دَعا بَعضَنا فَيُقالُ لَهُ: هُم يَأكُلونَ، فَيَقولُ: دَعهُم حَتّى يَفرُغوا».(6)

رواه البرقى فى المحاسن (ج 2، ص 423، ح 214) بهذا الإسناد مثله.

3. حدّثنا محمّد بن علي ماجيلويه ره، قالَ: حدّثنا علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه، عن ياسر الخادم، قالَ: «قُلتُ للرضا (عليه السلام):

ما تَقولُ في التَّفويضِ؟ فَقالَ: إنَّ اللهَ0.

ص: 141


1- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 159، ح 24.
2- . الكافى، ج 8، ص 257، ح 370؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 202، ح 3؛ كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 171، ح 2044؛ تفسير العيّاشى، ج 1، ص 8، ح 17 و ص 341، ح 187.
3- . الظاهر الصواب: «الحسين، عن أحمد بن هلال» كما فى بعض النسخ، و كما يدلّ عليه سند الخبر الذى بعده. و الحسين هو ابن محمّد الأشعرى، و يُحتمل ابن أحمد أيضاً كما فى المرآة (پاورقى همين روايت).
4- . الكافى، ج 8، ص 257، ح 370.
5- . أحمد بن محمّد.
6- . الكافى، ج 6، ص 298، ح 10.

تَبارَكَ و تَعالى فَوَّضَ إلى نَبيِّهِ (صلى الله عليه وآله) أمرَ دينِهِ، فَقالَ: (ما آتاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) ، فَأمّا الخَلقُ و الرِّزقُ فَلا. ثُمَّ قالَ (عليه السلام): إنَّ اللهَ (عزوجل) يَقولُ: (اَللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ) ، و هوَ يَقولُ: (اَللّهُ اَلَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْ ءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ) ».(1)

4. و روي(2) عن ياسر الخادم، قالَ: «قُلتُ لِلرِّضا (عليه السلام): هَل يَكونُ شَهرُ رَمَضانَ تِسعَةً و عِشرينَ يَوماً؟ فَقالَ: إنَّ شَهرَ رَمَضانَ لا يَنقُصُ مِن ثَلاثينَ يَوماً أبَداً».(3)

5. حدّثنا محمّد بن علي ماجيلويه (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه، عن ياسر الخادم: «قُلتُ لِلرِّضا (عليه السلام):

هَل يَكونُ شَهرُ رَمَضانَ تِسعَةً و عِشرينَ يَوماً؟ فَقالَ: إنَّ شَهرَ رَمَضانَ لا يَنقُصُ مِن ثَلاثينَ يَوماً أبَداً».(4)

6. عن ياسر الخادم، عن الرِّضا (عليه السلام)، «أنَّهُ سُئِلَ، عن القُرآنِ، فَقالَ: لَعَنَ اللّهُ المُرجِئَةَ، و لَعَنَ اللهُ أبا حَنيفَةَ، إنَّهُ كَلامُ اللّهِ غَيرُ مَخلوقٍ، حَيثُ ما تَكَلَّمَت بِهِ، و حَيثُ ما قَرَأتَ و نَطَقتَ، فَهوَ كَلامٌ و خَبَرٌ و قِصَصٌ».(5)

7. عن ياسر الخادم، عن الرضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن المَيسِرِ، قالَ: الثَّقَلُ مِن كُلِّ شَيءٍ. قالَ: الخُبزُ، و الثَّقَلُ ما يُخرَجُ بَينَ المُتَراهِنَينِ مِنَ الدَّراهِمِ و غَيرِهِ».(6)7.

ص: 142


1- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 202، ح 3.
2- . عن أبى، عن على بن إبراهيم، عن أبيه، عن ياسر خادم الرضا (عليه السلام) (كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 453).
3- . همان، ج 2، ص 171، ح 2044.
4- . الخصال، ص 530، ح 5.
5- . تفسير العيّاشى، ج 1، ص 8، ح 17.
6- . همان، ص 341، ح 187.

فصل دوم النسخه

1. احمد بن عامر بن سليمان

در كتب رجالى و فهرستى به اين مطلب اشاره شده است كه وى از اصحاب امام هشتم، و بنا بر ادعاى فرزندش عبداللّه، مؤذن(1) امام هادى و امام حسن عسكرى نيز بوده است.(2) اجدادش(3) از اصحاب و يارانِ پدران امام هشتم بوده اند و از طرفى فرزندش راوى نسخه اى است كه پدرش از امام رضا (عليه السلام) نقل كرده و وى منحصراً آن را از پدر براى ديگران نقل كرده است.

نجاشى از انتساب نسخه به وى با تعبير «النسخة حسنة» ياد كرده است كه ظاهراً مشعر به عدم ثبوت نسخه نزد وى و يا دست كم بى اطلاعى كامل وى از واقعيت قضيه به سبب جهالت پدر و پسر و كيفيت ملاقات پدر با امام رضا (عليه السلام) و مبهم بودن خصوصيات ديگر اين نسخه است. اما در اينكه اين نسخه متضمن روايات جالبى است جايى براى بحث نيست. از اين رو نجاشى گفته است: «النسخة حسنة».

اين نسخه به همراه دو اثر ديگر چاپ شده است.(4) در اين كتاب روايات احمد بن

ص: 143


1- . هرچند مؤذن بودن براى غير پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و حضرت امير (عليه السلام) براى هيچ امامى معهود نبوده است.
2- . رجال النجاشى، ص 100.
3- . جد سومش وهب بن عامر از ياران حضرت سيد الشهداء بود كه در كربلا به شهادت رسيد. نيز جد پنجم ايشان، حسان بن شريح، در صفين در ركاب حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به شهادت رسيد (همان، ص 229، ش 606).
4- . كتابى يك جلدى كه مشتمل بر سه كتاب با عنوان هاى كتاب ابى الجعد و كتاب نثراللئالى و كتاب الطب مى باشد. اين كتاب به امر آيت اللّه سيد حسين طباطبائى بروجردى و تصحيح ميرزا حسن شعرانى و حمايت محمّد حسين كوشانپور و به مقدمۀ آقاى بروجردى در توصيف ابى الجعد و أحمد بن عامر بن سليمان چاپ شده است. مشخصات كتاب چنين است: كتاب ابى الجعد، انتشارات كتابخانۀ محمّدعلى فردين، تهران، بى تا.

عامر بن سليمان از امام هشتم (عليه السلام) كه حضرت از پدرانش و آنان نيز از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند، آمده است.

عنوان كتاب چاپ شدۀ ديگر در اين باره صحيفة الرضا (عليه السلام) است(1) كه در آن به بررسى طرق اثر و روايات و گردآورى آن ها پرداخته شده، و از جمله طرق به اين مجموعه، طريق داوود بن سليمان دانسته شده است. نجاشى براى او كتابى از امام رضا (عليه السلام) بر شمرده است كه در حال حاضر با عنوان مسند الرِّضا (عليه السلام) به طريق داوود بن سليمان چاپ شده است،(2)اما متضمن همۀ روايات داوود بن سليمان نيست؛ زيرا همۀ روايات، صحيفة الرضا (عليه السلام) را نيز طبق نقل شيخ صدوق در عيون أخبار الرضا (عليه السلام) از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است. همچنين در كتاب عيون أخبار الرضا (عليه السلام) (ج 2، ص 25 تا 49، ح 4 تا 190) مجموعه اى شامل 187 روايت از امام رضا (عليه السلام) توسط سه راوى گزارش شده است: احمد بن عامر الطائى، احمد بن عبداللّه الهروى الشيبانى و داوود بن سليمان الفراء كه از ميان ايشان نجاشى و شيخ به ترجمۀ احمد بن عبداللّه الهروى نپرداخته اند. در اين مجموعه طريق به احمد بن عامر همسو با طريق نجاشى(3) و شيخ طوسى(4) است در حالى كه نجاشى با تعبير «نسخة» و شيخ با تعبير «أسندعنه» از آن ياد كرده است و طريق به داوود بن سليمان همسو با طريق شيخ طوسى است(5) و با طريق نجاشى(6) تفاوت دارد، در حالى كه نجاشى با تعبير1.

ص: 144


1- . مشخصات نشر كتاب چنين است: انتشارات مدرسۀ امام مهدى (عج)، سال 1408 ه. ق، زير نظر محمّدباقر بن مرتضى موحد ابطحى اصفهانى.
2- . مشخصات نشر اين اثر چنين است: مسند الرضا (عليه السلام)، داوود بن سليمان، تحقيق سيد محمّد جواد جلالى حسينى، قم: دفتر تبليغات حوزۀ عليمۀ قم، 1376 ه -. ش.
3- . رجال النجاشى، ص 100.
4- الطب مى باشد. اين كتاب به امر آيت اللّه سيد حسين طباطبائى بروجردى و تصحيح ميرزا حسن شعرانى و حمايت محمّد حسين كوشانپور و به مقدمۀ آقاى بروجردى در توصيف ابى الجعد و أحمد بن عامر بن سليمان چاپ شده است. مشخصات كتاب چنين است: كتاب ابى الجعد، انتشارات كتابخانۀ محمّدعلى فردين، تهران، بى تا.
5- . رجال الطوسى، ص 357.
6- . رجال النجاشى، ص 161.

«كتاب» و شيخ با تعبير «أسندعنه» از آن اثر ياد كرده اند.

2. العبّاس بن هلال الشامى

وى از اصحاب امام هشتم (عليه السلام) به شمار مى آيد. اگر چه شيخ طوسى تنها در كتاب رجال خود اين مطلب را يادآور شده است و ذكرى از وى در فهرست نياورده،(1) اما مرحوم نجاشى در ترجمۀ وى، او را از راويان امام رضا (عليه السلام) دانسته است.(2) شواهدى از گزارش هاى روايى نيز بر اين نكته تأكيد دارد كه وى از موالى امام هفتم و امام هشتم بوده است.(3) چنانكه در برخى روايات تعبيراتى نظير «مولى ابى الحَسَن موسى»، «مولى ابى الحسن»(4) يا «مولى الرِّضا (عليه السلام)»(5) آمده است. مرحوم نجاشى دربارۀ اثر وى، پس از ذكر طريق خود دو نكته را بيان داشته است: نخست قالب نسخه اى اين اثر، و دوم اختلاف نسخه ها بر حسب روات آن.(6) مجموعۀ روايات وى از امام رضا (عليه السلام) را مى توان به چند دسته تقسيم كرد:

دسته اوّل، رواياتى تفسيرى اند كه در كتاب تفسير عياشى به صورت مرسل آمده است. اين روايات گاه در مصادر حديثى و يا تفسيرى ديگر به شكل مرسل و يا با سند كامل گزارش شده است.

دسته دوم، رواياتى هستند كه در كتاب إختيار معرفة الرجال كشى نقل شده است. اين روايات همگى داراى اسنادى هستند كه در صَدرِ آنها، محمّد بن مسعود يا همان عياشى قرار دارد كه از على بن الحسن بن فضال و او از محمّد بن الوليد بن خالد و او از العباس بن هلال، از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است. با اين ملاحظه محتمل است

ص: 145


1- . رجال الطوسى، ص 361.
2- . رجال النجاشى، ص 283.
3- . الكافى، ج 2، ص 275، ح 1 و ص 428، ح 1؛ الأمالى، صدوق، ص 266، ح 9.
4- . همان، ص 453، ح 5.
5- . همان، ص 428.
6- . أخبرنا محمّد بن عثمان بن الحسن، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن سعيد، قال: حدّثنا محمّد بن أحمد بن خاقان النهدى، صاحب القلانس، قال: حدّثنا محمّد بن الوليد الخزّاز، قال: حدّثنا عبّاس بن هلال الشامى، عن الرضا (عليه السلام) بنسخة، و هى تختلف بحسب الرواة (رجال النجاشى، ص 283).

روايات موجود در تفسير عياشى نيز كه به صورت مرسل نقل شده اند، در حقيقت داراى همين سلسله سند بوده اند و به دليلى كه در مقدمۀ تفسير عياشى آمده، ارسال در اسناد رخ داده است، به ويژه آنكه اين طريق با طريق نجاشى نيز مشترك است و مى توان گفت يك طريق اصلى به شمار مى آيد.

دسته سوم، رواياتى است كه اسناد آنها با اسناد روايات كشى موجود در كتاب إختيار معرفة الرجال شباهت دارد و حداقل يك يا دو واسطۀ مشترك با آنها دارند و تنها واسطه هاى ميان، صَدرِ سند و محمّد بن الوليد از العباس بن هلال تغيير مى كند. برخى از اين طرق كه در، صَدرِ آنها عياشى قرار دارد مى تواند طرق ديگر وى نيز به شمار آيد.

روايات

1. وحدّثني أبي، عن العبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قال: «قالَ السَّجّانُ لِيُوسُفَ: إنّي لَأُحِبُّكَ، فَقالَ: يوسُفُ: ما أصابَني بَلاءٌ إلاّ مِنَ الحُبِّ؛ إن كانَت عَمَّتي [خالَتي] أحَبَّتني فَسَرَقَتني، و إن كانَ أبي أحبَّني فَحَسَدوني إخوَتي، و إن كانَتِ امرَأةُ العَزيزِ أحَبَّتني فَحَبَسَتني.

قالَ: و شَكا يُوسُفُ في السِّجنِ إلى اللهِ، فَقالَ: يا رَبِّ، بماذا استَحقَقتُ السِّجنَ؟ فَأوحى اللهُ إلَيهِ: أنتَ اختَرتَهُ حينَ قُلتَ: (رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ) ، هَلّا قُلتَ: العافِيَةُ أحَبُّ إلَيَّ مِمّا يَدعونَني إلَيهِ».(1)

رواه العياشي فى تفسيره (ج 2، ص 175، ح 21) عن العبّاس بن هلال، نحوه.

2. علي بن محمّد، عن سهل بن زياد، عن يعقوب بن يزيد، عن العبّاس بن هلال، قالَ: «سَألتُ الرِّضا (عليه السلام) عن قَولِ اللهِ: (اَللّهُ نُورُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ) ،(2) فَقالَ: هادٍ لِأهلِ السَّماءِ و هادٍ لِأهلِ الأرضِ».

و في رواية البرقي: «هُدى مَن في السَّماءِ و هُدى مَن في الأرضِ».(3)

رواه الصدوق فى التوحيد (ص 155، ح 1). و فى المعانى (ص 15، ح 6): حدّثنا4.

ص: 146


1- . تفسير القمى، ج 1، ص 354.
2- . النور: 35.
3- . الكافى، ج 1، ص 115، ح 4.

أبي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ الله، عن يعقوب بن يزيد، عن العبّاس بن هلال مثله. و رواه ابن شهر آشوب فى المناقب (ج 1، ص 281) مرسلاً عن الرِّضا (عليه السلام). و رواه الطبرسى فى الاحتجاج (ج 2، ص 450) مرسلاً عن العبّاس بن هلال، نحوه.

3. حميد بن زياد، عن محمّد بن عيسى، عن العبّاس بن هلال الشامي مولى أبي الحَسَن (عليه السلام)، عَنهُ، قالَ: «قُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، ما أعجَبَ إلى النّاسِ مَن يَأكُلُ الجَشِبَ و يَلبَسُ الخَشِنَ و يَتَخَشَّعُ، فَقالَ: أ ما عَلِمتَ أنَّ يُوسُفَ (عليه السلام) نَبيُّ ابنُ نَبيٍّ؟ كانَ يَلبَسُ أقبيَةَ الدّيباجِ مَزرورَةً بِالذَّهَبِ، و يَجلِسُ في مَجالِسِ آلِ فِرعَونَ يَحكُمُ، فَلَم يَحتَجِ النّاسُ إلى لِباسِهِ و إنَّما احتاجوا إلى قِسطِهِ، و إنَّما يُحتاجُ مِنَ الإمامِ في أنَّ إذا قالَ صَدَقَ و إذا وَعَدَ أنجَزَ و إذا حَكَمَ عَدَلَ، إنَّ اللهَ لا يُحَرِّمُ طَعاماً و لا شَراباً مِن حَلالٍ، و إنَّما حَرَّمَ الحَرامَ قَلَّ أو كَثُرَ، و قَد قالَ اللهُ (عزوجل):

(قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اَللّهِ اَلَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ اَلطَّيِّباتِ مِنَ اَلرِّزْقِ) ».(1) و(2)

رواه العيّاشى فى تفسيره (ج 2، ص 15) مرسلاً عن العبّاس بن هلال، نحوه.

4. أحمد بن محمّد الكوفي، عن علي بن الحَسَن الميثمي، عن العبّاس بن هلال الشامي مولىً لأبي الحَسَن موسى (عليه السلام)، قالَ: «سَمِعتُ الرِّضا (عليه السلام) يَقولُ: كُلَّما أحدَثَ العِبادُ مِنَ الذُّنوبِ ما لَم يَكونوا يَعمَلونَ، أحدَثَ اللهُ لَهُم مِنَ البَلاءِ ما لَم يَكونوا يَعرِفونَ».(3)

5. عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن محمّد بن علي، عن العبّاس مولى الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَمِعتُهُ (عليه السلام) يَقولُ:

المُستَتِرُ بِالحَسَنَةِ يَعدِلُ سَبعينَ حَسَنَةً، و المُذيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخذولٌ، و المُستَتِرُ بِالسَّيِّئَةِ مَغفورٌ لَهُ».(4)

رواه الصدوق فى ثواب الأعمال (ص 179) حدّثني محمّد بن الحَسَن، قالَ: حدّثني محمّد بن الحَسَن الصفّار، عن محمّد بن عيسى، عن عبّاس بن هلال.

و رواه الطبرسى1.

ص: 147


1- . الأعراف: 32.
2- . الكافى، ج 6، ص 453، ح 5.
3- . همان، ج 2، ص 275، ح 29.
4- . همان، ص 428، ح 1.

فى المشكاة (ص 157) مرسلاً عن الإمام الرِّضا (عليه السلام) مثله.

6. عن العبّاس بن هلال، عن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «ذُكِرَ لَنا أنَّ أجَلَ الإيلاءِ أربَعَةُ أشهُرٍ بَعدَ ما يَأتيانِ السُّلطانَ، فَإذا مَضَتِ الأربَعَةُ الأشهُرِ فَإن شاءَ أمسَكَ و إن شاءَ طَلَّقَ، و الإمساكُ المَسِيسُ».(1)

7. عن العبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَمِعتُهُ و هوَ يَقولُ لِلحَسَنِ: أيُّ شَيءٍ السَّكينَةُ عِندَكُم؟ و قَرَأ: (فَأَنْزَلَ اَللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ) ، فَقالَ لَهُ الحَسَنُ: جُعِلتُ فِداكَ، لا أدري، فَأيُّ شَيءٍ؟ قالَ: ريحٌ تَخرُجُ مِنَ الجَنَّةِ طَيِّبَةٌ، لَها، صورَةٌ كَصورَةِ وَجهِ الإنسانِ. قالَ: فَتَكونُ مَعَ الأنبياءِ. فَقالَ لَهُ عَليُّ بنُ أسباطٍ: تَنزِلُ عَلى الأنبياءِ و الأوصياءِ؟ فَقالَ: تَنزِلُ عَلى الأنبياءِ [و الأوصياءِ]. قالَ: و هيَ الَّتي نَزَلَت عَلى إبراهيمَ (عليه السلام) حَيثُ بَنى الكَعبَة، فَجَعَلَت تَأخُذُ كَذا كَذا، و بَنى الأساسَ عَلَيها. فَقالَ لَهُ مُحَمَّدُ بنُ عَليٍّ: قَولُ اللهِ: (فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ) ، قالَ: هيَ مِن هَذا. ثُمَّ أقبَلَ على الحَسَنِ فَقالَ: أيُّ شَيءٍ التّابوتُ فَيكُم؟ فَقالَ: السِّلاحُ، فَقالَ: نَعَم هوَ تابوتُكُم، فَقالَ: فَأيُّ شَيءٍ في التّابوتِ الَّذي كانَ في بَني إسرائيلَ؟ قالَ: كانَ فِيهِ ألواحُ موسى الَّتي تَكَسَّرَت، و الطَّستُ الَّتي تُغسَلُ فيها قُلوبُ الأنبياءِ».(2)

8. عن العبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، «أنَّهُ ذَكَرَ قَولَ اللهِ: (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ) ، عِبادَةَ الأوثانِ، و شُربَ الخَمرِ، و قَتلَ النَّفسِ، و عُقوقَ الوالِدَينِ، و قَذفَ المُحصَناتِ، و الفِرارَ مِنَ الزَّحفِ، و أكلَ مالِ اليَتيمِ».(3)

9. عن العبّاس بن هلال، عن الرِّضا (عليه السلام)، «أنَّ رَجُلاً أتى عَبدَ اللهُ بنَ الحَسَنِ و هوَ [إمام] بِالسِّبالَةِ، فَسَألَهُ عن الحَجِّ، فَقالَ لَهُ: هَذاكَ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ قَد نَصَبَ نَفسَهُ لِهذَا، فَاسألَهُ. فَأقبَلَ الرَّجُلُ إلى جَعفَرٍ (عليه السلام) فَسَألَهُ، فَقالَ لَهُ: لَقَد رَأيتُكَ واقِفاً عَلى عَبدِ اللهِ بنِ الحَسَنِ، فَما قالَ لَكَ؟ قالَ: سَألتُهُ فَأمَرَني أن آتيكَ. و قالَ: هَذاكَ جَعفَرُ بن مُحَمَّدٌ نَصَبَ نَفسَهُ لِهَذا، فَقالَ جَعفَرٌ (عليه السلام): نَعَم أنّا مِنَ الَّذينَ قالَ اللهُ في كِتابِهِ: (أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى7.

ص: 148


1- . تفسير العيّاشى، ج 1، ص 113، ح 346.
2- . همان، ص 133، ح 442.
3- . همان، ص 238، ح 107.

اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ)، سَل عَمّا شِئتَ. فَسَألَهُ الرَّجُلُ، فَأنبَأهُ عن جَميعِ ما سَألَهُ».(1)

10. عن العبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «إنَّ اللهَ تعالى قالَ لِمُحَمَّدٍ (صلى الله عليه وآله): (إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اَللّهُ لَهُمْ) ، فاستَغفِر لَهُم مِائَةَ مَرَّةٍ لِيَغفِرَ لَهُم، فَأنزَلَ اللهُ: (سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اَللّهُ لَهُمْ) ، و قالَ: (وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ) ، فَلَم يَستَغفِر لَهُم بَعدَ ذَلِكَ، و لَم يَقُم عَلى قَبرِ أحَدٍ مِنهُم».(2)

11. عن العبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، «أنَّهُ ذَكَرَ رَجُلاً كَذّاباً، ثُمَّ قالَ: قالَ اللهُ: (إِنَّما يَفْتَرِي اَلْكَذِبَ اَلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ) ».(3)

12. حدّثنا ابن مسعود، قالَ: أخبرني أبو الحَسَن علي بن الحَسَن بن علي بن فضّال، قالَ: حدّثني محمّد بن الوليد البجلي، قالَ: حدّثني العبّاس بن هلال عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، «ذَكَرَ أنَّ حُذَيفَةَ لَمّا حَضَرَتهُ الوَفاةُ و كانَ آخِرُ اللَّيلِ، قالَ لِابنَتِهِ: أيَّةُ ساعَةٍ هَذِهِ؟ قالَت: آخِرُ اللَّيلِ، قالَ: الحَمدُ للهِ الَّذي بَلَّغَني هَذا المَبلَغَ وَ لَم أُوالِ ظالِماً عَلى، صاحِبِ حَقٍّ، و لَم أُعادِ صاحِبَ حَقِّ. فَبَلَغَ زَيدَ بنَ عَبدِ الرَّحمَنِ بنِ عَبدِ يَغوثَ فَقالَ: كَذَبَ و اللهِ، لَقَد والى عَلى عُثمانَ، فَأجابَهُ بَعضُ مَن حَضَرَهُ: أنَّ عُثمانَ والاهُ يا أخا زُهرَةَ».(4)

13. محمّد بن مسعود، قالَ: حدّثني علي بن الحَسَن بن فضّال، قالَ: حدّثنا محمّد بن الوليد بن خالد الكوفي، قالَ: حدّثنا العبّاس بن هلال، قالَ: «ذكر أبو الحَسَن الرِّضا (عليه السلام) أنَّ طارِقاً مَولىً لِبَني أُمَيَّةَ نَزَلَ ذا المَروَةِ عامِلاً المَدينَةَ، فَلَقِيَهُ بَعضُ بَني أُمَيَّةَ، و أوصاهُ بِسَعيدِ بنِ المُسَيَّب، و كَلَّمَهُ فِيهِ و أثنى عَلَيهِ، و أخبَرَهُ طارِقٌ أنَّهُ أُمِرَ بِقَتلِهِ، فَأعلَمَ سَعيداً بِذَلِكَ: و قالَ لَهُ: تَغَيَّب. و قيلَ لَهُ: تَنَحَّ مِن مَجلِسِكَ فَإنَّهُ طَريقُهُ، فَأبى، فَقالَ سَعيدٌ: اللَّهُمُّ إنَّ طارِقاً عَبدٌ مِن عَبيدِكَ، ناصِيَتُهُ بيَدِكَ و قَلبُهُ بَينَ أصابِعِكَ، تَفعَلُ فِيهِ ما2.

ص: 149


1- . همان، ص 368، ح 55.
2- . همان، ج 2، ص 100، ح 92.
3- . همان، ص 271، ح 71.
4- . رجال الكشّى، ص 36، ح 72.

تَشاءُ، فَأنسِهِ ذِكري و اسمي. فَلَمّا عُزِلَ طارِقٌ، عن المَدينَةِ لَقِيَهُ الَّذي كانَ كَلَّمَهُ في سَعيدٍ مِن بَني أُمَيَّةَ بِذي المَروَةِ، فَقالَ: كَلَّمتُكَ في سَعيدٍ تُشَفِّعُني فِيهِ فَأبَيتَ و شَفَّعتَ فِيهِ غَيري، فَقالَ: و اللهِ ما ذَكَرتُهُ بَعدَ إذ فارَقتُكَ حَتّى عُدتُ إلَيكَ.

و رُوىَ عن بَعضِ السَّلَفِ أنَّهُ لَمّا مُرَّ بِجَنازَةِ عَليَّ بنِ الحُسَينِ (عليه السلام) أجفَلَ النّاسُ، فَلَم يَبقَ في المَسجِدِ إلاّ سَعيدُ بنُ المُسَيَّبِ، فَوَقَفَ عَلَيهِ خَشرَمٌ مَولى أشجَعَ فَقالَ: أبا مُحَمَّدٍ، أ لا تُصَلّي عَلى هَذا الرَّجُلِ الصالِحِ في البَيتِ الصّالِحِ؟ فَقالَ سَعيدٌ: أُصَلّي رَكعَتَينِ في المَسجِدِ أحَبُّ إلَيَّ أن أُصَلّيَ عَلى هَذا الرَّجُلِ الصّالِحِ في البَيتِ الصّالِحِ».(1)

14. محمّد بن مسعود، قالَ: حدّثني علي بن الحَسَن علي بن فضال، قالَ: حدّثنا محمّد بن الوليد البجلي، قالَ: حدّثنا العبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ العبّاسُ: «سَمِعتُ رَجُلاً يُخبِرُ أنَّ أبا البَختَريِّ كانَ يُحَدِّثُ أنَّ النّارَ تَستَأمِرُ في قُرَشيٍّ سَبعَ مَرّاتٍ. قالَ: فَقالَ لَهُ أبو الحَسَنِ: قَد قالَ اللهُ (عزوجل): (عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اَللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ) ، قالَ العَبّاسُ: و ذَكَرَ رَجُلٌ لِأبي الحَسَنِ (عليه السلام): أنَّ أبا البَختَريِّ و حَديثَهُ عن جَعفَرٍ، و كانَ الرَّجُلُ يَكذِبُهُ، فَقالَ لَهُ أبو الحَسَنِ (عليه السلام): لَقَد كَذَبَ عَلى اللهِ و مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ. ثُمَّ ذَكَرَ أبو الحَسَنِ عن أبيهِ أنَّهُ خَرَجَ مَعَ أبي عَبدِ اللهِ جَعفَرٍ جَدِّهِ (عليه السلام) إلى نَخلِهِ، حَتّى إذا كانَ بِبَعضِ الطَّرِيقَ لَقِيَتهُ أُمُّ أبي البَختَريِّ، فَوَقَفَ و عَدَلَ وَجهَ دابَّتِهِ، فَأرسَلَت إلَيهِ بِالسَّلامِ فَرَدَّ، فَلَمّا انصَرَفَ أبوهُ و جَدُّهُ إلى المَدينَةِ، أتى قَومٌ جَعفَراً، فَذَكَروا لَهُ خُطبَتَهُ أُمَّ أبي البَختَريِّ، فَقالَ لَهُم: لَم أفعَل».(2)

15. محمّد بن مسعود، قالَ: حدّثنا علي بن الحسن، قالَ: حدّثنا محمّد بن الوليد البجلي عن العبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن (عليه السلام)، قال: «ذَكَرَ أنَّ مُسلِماً مَولى جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ سِنِديٌّ، و أنَّ جَعفَراً قَالَ لَهُ: أرجو أن تَكونَ قَد وُفِّقَتَ الاسمَ، و أنَّهُ عُلِّمَ القُرآنَ في النَّومِ فَأصبَحَ و قَد عَلِمَهُ. قالَ مُحَمَّدُ بنُ الوَليدِ: كانَ مِن أولادِ السِّندِ».(3)4.

ص: 150


1- . همان، ص 116، ح 185.
2- . همان، ص 309، ح 559.
3- . همان، ص 338، ح 624.

16. محمّد بن مسعود، قالَ: حدّثني علي بن الحسن، قالَ: حدّثني محمّد بن الوليد عن العبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، «ذَكَرَ أنَّ سَعيدَةَ مَولاةَ جَعفَرٍ (عليه السلام) كانَت مِن أهلِ الفَضلِ، كانَت تَعَلَّمُ كُلَّما سَمِعَت مِن أبي عَبدِ اللهِ (عليه السلام)، و أنَّهُ كانَ عِندَها وَصيَّةُ رَسولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله)، و أنَّ جَعفَراً قالَ لَها: «أسألُ اللهَ الَّذي عَرَّفَنِيكَ في الدُّنيا أن يُزَوِّجَنيكَ في الجَنَّةِ»، و أنَّها كانَت في قُربِ دارِ جَعفَرٍ (عليه السلام)، لَم تَكُن تُرى في المَسجِدِ إِلّا مُسَلِّمَةً عَلى النَّبيِّ (صلى الله عليه وآله)، خارِجَةً إلى مَكَّةَ أو قادِمَةً مِن مَكَّةَ، و ذَكَرَ أنَّهُ كانَ آخِرُ قَولِها: قَد رَضينا الثَّوابَ و أمِنّا العِقابَ».(1)

17. محمّد بن مسعود، قالَ: حدّثني علي بن الحسن، قالَ: حدّثني محمّد بن الوليد، قالَ: حدّثنا العبّاس بن هلال، قال: «ذَكَرَ أبو الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) أنَّ سُفيانَ بنَ عُيَينَةَ لَقيَ أبا عَبدِ اللهِ (عليه السلام)، فَقالَ لَهُ: يا أبا عَبدِ اللهِ، إلى مَتى هَذِهِ التَّقيَّةُ و قَد بَلَغتَ هَذِهِ السِّنَّ؟ فَقالَ: و الَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالحَقِّ، لَو أنَّ رَجُلاً، صَلّى ما بَينَ الرُّكنِ و المَقامِ عُمُرَهُ، ثُمَّ لَقيَ اللهَ بِغَيرِ وَلايَتِنا أهلَ البَيتِ، لَلَقيَ اللهَ بِميتَةٍ جاهِليَّةٍ».(2)

18. و في رواية العبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، أنَّهُ قالَ: «مَن أذَّنَ و أقامَ، صَلّى وَراءَهُ، صَفّانِ مِنَ المَلائِكَةِ، و إن أقامَ بِغَيرِ أذانٍ صَلّى عن يَمينِهِ واحِدٌ و عن شِمالِهِ واحِدٌ. ثُمَّ قالَ: اغتَنِمِ الصَّفَّينِ».(3)

19. حدّثنا المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوي السمرقندي، قالَ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسعود عن أبيه أبي النصر محمّد بن مسعود العيّاشي، قالَ: حدّثنا علي بن الحَسَن بن علي بن فضّال، قالَ: حدّثنا محمّد بن الوليد، عن العبّاس بن هلال، عن علي بن موسى الرِّضا (عليه السلام)، عن أبيه موسى، عن أبيه جعفر، عن أبيه محمّد، عن أبيه عَليَّ بنُ الحُسَينِ، عن أبيه الحسين بن علي، عن أبيه علي بن أبي طالب (عليه السلام)، قالَ: «قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): خَمسٌ لا أدَعُهُنَّ حَتّى المَماتِ: الأكُل عَلى الحَضيضِ مَعَ العَبيدِ، و رُكوبيَ الحِمارَ مُؤكَفاً، و حَلبيَ العَنزَ بَيدي، و لُبسُ الصّوفِ، و التَّسليمُ عَلى الصِّبيانِ؛8.

ص: 151


1- . همان، ص 366، ح 681.
2- . همان، ص 390، ح 735.
3- . كتاب من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 287، ح 888.

لِيَكونَ سُنَّةً مِن بَعدي».(1)

رواه فى العلل (ج 1، ص 130، ح 1): حدّثنا المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوي السمرقندي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسعود، عن أبيه أبي النصر محمّد بن مسعود العيّاشي، قالَ: حدّثنا علي بن الحَسَن بن علي بن فضّال، قالَ: حدّثنا محمّد بن الوليد، عن العبّاس بن هلال مثله.

20. حدّثنا المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوي السمرقندي، قالَ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسعود، عن أبيه، قالَ: حدّثنا علي بن الحَسَن بن علي بن فضّال، قالَ: حدّثنا محمّد بن الوليد، عن العبّاس بن هلال، قالَ: «سَمِعتُ أبا الحَسَنِ عَليَّ بنَ موسى الرِّضا (عليه السلام) يَقولُ: مَن صامَ مِن شَعبانَ يَوماً واحِداً ابتِغاءَ ثَوابِ اللهِ، دَخَلَ الجَنَّةَ، و مَن استَغفَرَ في كُلِّ يَومٍ مِن شَعبانَ سَبعينَ مَرَّةً، حُشِرَ يَومَ القيامَةِ في زُمرَةِ رَسولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) و وَجَبَت لَهُ مِنَ اللهِ الكَرامَةُ، و مَن تَصَدَّقَ في شَعبانَ بِصَدَقَةٍ و لَو بِشَقِّ تَمرَةٍ حَرَّمَ اللهُ جَسَدَهُ عَلى النّارِ، و مَن صامَ ثَلاثَةَ أيّامٍ مِن شَعبانَ و وَصَلَها مِن، صيام شهرِ رَمَضانَ، كَتَبَ اللهُ لَهُ صَومَ شَهَرينِ مُتَتابِعَينِ».(2)

رواه فى العيون (ج 1، ص 255، ح 6): حدّثنا المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوي السمرقندي، قالَ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسعود، عن أبيه، قالَ: حدّثنا علي بن الحَسَن بن علي بن فضّال، قالَ: حدّثنا محمّد بن الوليد، عن العبّاس بن هلال. و رواه الأربلى فى كشف الغمّة (ج 2، ص 291) مرسلاً عن العيّاش مولى الرِّضا (عليه السلام)، مثله.

21. حدّثنا المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسعود العيّاشي، عن أبيه، قالَ: حدّثنا علي بن الحَسَن بن علي بن فضّال، قالَ: حدّثنا محمّد بن الوليد عن عبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، «أنَّهُ ذَكَرَ أنَّ اسمَ إبليسَ الحارِثُ، و إنَّما قَولُ اللهِ (عزوجل): (يا إِبْلِيسُ) * يا عاصي. و سُمّي إبليسُ؛ لِأنَّهُ أُبلِسَ مِن رَحمَةِ اللهِ (عزوجل)».(3)1.

ص: 152


1- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 81، ح 14.
2- . الخصال، ج 2، ص 582، ح 6.
3- . معانى الأخبار، ص 138، ح 1.

22. حدّثنا أبي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ الله، عن يعقوب بن يزيد، عن عُبيد(1) بن هلال، قالَ: «سَمِعتُ أبا الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) يَقولُ: إنَي أُحِبُّ أن يَكونَ المُؤمِنُ مُحَدَّثاً. قالَ: قُلتُ: و أيُّ شَيءٍ المُحَدَّثُ؟ قالَ: المُفّهَّمُ».(2)

رواه فى المعاني (ص 172، ح 1) بهذا الإسناد، و فيه «عبّاس بن هلال» بدل «عُبيد بن هلال» مثله.

23. حدّثنا أبي (عليه السلام)، قالَ: حدّثنا سعد بن عَبدِ الله، قالَ: حدّثني محمّد بن عيسى، عن عبّاس مولى الرِّضا (عليه السلام)، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَمِعتُهُ يَقولُ: مَن قالَ حينَ يَسمَعُ أذانَ الصُّبحِ: «اللَّهُمَّ إنّي أسألُكَ بإِقبالِ نَهارِكَ و إدبارِ لَيلِكَ و حُضورِ صَلَواتِكَ و أصواتِ دُعاتِكَ، أن تُصَلّيَ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و أن تَتوبَ عَلَيَّ إنَّكَ أنتَ التَّوابُ الرَّحيمِ»، و قالَ مِثلَ ذَلِكَ إذا سَمِعَ أذانَ المَغرِبِ ثُمَّ ماتَ مِن يَومِهِ أو مِن لَيلَتِهِ، ماتَ تائِباً».(3)

رواه فى الأمالي (ص 266، ح 9) بهذا الإسناد، و فيه «عن أبيه (عليه السلام) قالَ: كانَ أبوعبدالله الصادق (عليه السلام) بدل «قال: سمعته».

و فى ثواب الأعمال (ص 152) بهذا الإسناد، و ليس فيه: «سَمِعتُهُ يقول» مثله.

24.... العبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن الرضا (عليه السلام)، عن أبيه (عليه السلام)، قالَ:

«لَم يقل أحد قط إذا أرادَ أن ينام: (إِنَّ اَللّهَ يُمْسِكُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً) ،(4) فَسَقَطَ عَلَيهِ البَيتُ».(5)

رواه الصدوق فى كتاب من لايحضره الفقيه (ج 1، ص 471، ح 1359) بسنده عن العبّاس بن هلال. و رواه فى ثواب الأعمال (ص 152): حدّثني محمّد بن الحسن،8.

ص: 153


1- . الظاهر أنّه تصحيف، فالعبّاس يكتب: عبّس هكذا، و الخطأ قد يكون رديئاً، فيقرأ عبيد هذا إذا كان الناسخ متأخّراً، و أمّا فى عصر الرضا (عليه السلام) فلعلّ الخطأ كان كوفياً، فالأمر أشكل.
2- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 307، ح 68.
3- . همان، ص 253، ح 1.
4- . فاطر: 41.
5- . تهذيب الأحكام، ج 2، ص 117، ح 208.

قالَ: حدّثني محمّد بن الحَسَن الصفّار، عن محمّد بن عيسى، عن عبّاس بن هلال الشامي. و رواه ابن طاووس فى الفلاح (ص 281): روى أبو الفضل، قالَ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسعود العيّاشي، قال: حدّثنا علي بن محمّد عن محمّد بن أحمد، عن محمّد بن عيسى، عن العبّاس بن هليل مثله.

25. أبو القاسم بن قولويه، عن أبيه، عن عَبدِ الله بن جعفرالحميري، عن محمّد بن الوليد، عن العبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، «ذَكَرَ أنَّهُ لَو أفضى إلَيهِ الحكم لأقر النّاس على ما في أيديهم، و لَم ينظر في شَيء إلّا بما حدث في سلطانِهِ. و ذكر أن النبيَّ (صلى الله عليه وآله) لَم ينظر في حدث أحدثوه و هم مشركون، و أن من أسلم أقره على ما في يده».(1)

26. أبو القاسم جعفر بن محمّد، عن أبيه، عن عَبدِ الله بن جعفر الحميري، عن محمّد بن الوليد، قالَ: حدّثنا العبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «إنّ جعفر بن محمّد (عليه السلام) قالَ لَهُ أبو حنيفة: كَيفَ تقضون باليمين مَعَ الشاهد الواحد؟ فَقالَ جعفر (عليه السلام): قَضى بِهِ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله)، و قَضى بِهِ عَليٌّ (عليه السلام) عِندَكُم. فَضَحِكَ أبو حَنيفَةَ، فَقالَ جَعفَرٌ (عليه السلام): أنتُم تَقضونَ بِشَهادَةِ واحِدٍ شَهادَةَ مِائَةٍ، فَقالَ: ما نَفعَلُ، فَقالَ: بَلى تَشهَدُ مِائَةٌ فَتُرسِلونَ واحِداً يَسألُ عَنهُم ثُمَّ تُجيزونَ شَهادَتَهُم بِقَولِهِ».(2)

27. عنه(3)، عن محمّد بن الوليد، عن العبّاس بن هلال، عن أبي الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «ذُكِرَ أنَّ ابن أبي ليلى و ابنَ شُبرُمَةَ دَخَلا المَسجِدَ الحَرامَ، فَأتَيا مُحَمَّدَ بنَ عَليٍّ (عليه السلام)، فَقالَ لَهُما: بِما تَقضِيانِ؟ فَقالَا: بِكِتابِ اللهِ و السُّنَّةِ، قالَ: فَما لَم تَجِداهُ في الكِتابِ و السُّنَّةِ؟ قالا: نَجتَهِدُ رَأيَنا، قالَ: رَأيُكُما أنتُما، فَما تَقولانِ في امرَأةٍ و جارِيَتِها كانَتا تُرضِعانِ، صَبِيَّينِ في بَيتٍ و سَقَطَ عَلَيهِما فَماتَتا و سَلِمَ الصَّبِيّانِ؟ قالا: القافَةَ، قالَ: القافَةُ يَتَجَهَّمُ مِنهُ لَهُما، قالا: فَأخبِرنا، قالَ: لا. قالَ: ابنُ داودَ مَولىً لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، بَلَغَني أنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عَليّاً (عليه السلام) قالَ: ما مِن قَومٍ فَوَّضوا أمرَهُم إلى اللهِ (عزوجل) و ألقَوال.

ص: 154


1- . همان، ج 6، ص 295، ح 31.
2- . تهذيب الأحكام، ج 6، ص 296، ح 33.
3- . على بن الحسن بن على الفضّال.

سِهامَهُم إلّا خَرَجَ السَّهمُ الأصوبُ. فَسَكَتَ».(1)

3. عبدالله بن على بن الحسين بن زيد

جد وى «الحسين» فرزند زيد بن على (عليه السلام) است. در كتب رجالى دربارۀ توثيق يا تضعيف وى سخنى به ميان نيامده است. نجاشى و شيخ نيز تنها به نقل اثرى از وى و طريق به آن پرداخته اند. نجاشى به نسخه اى از وى از امام رضا (عليه السلام)(2) و شيخ به كتابى(3)از وى اشاره مى كند. مرحوم نجاشى در طريق خود اين نسخه را به واسطه استادش، از محمّد بن عمر جعابى از محمّد بن عبدالله، فرزند صاحب نسخه از امام رضا (عليه السلام) نقل كرده است.

شيخ مفيد نيز در گزارشى، روايتى از محمّد بن عمر جِعابى در روز دوشنبه پنجم شعبان سال 353، از محمّد فرزند عبدالله بن على، از پدرش نقل مى كند.(4) اين طريق در كتاب عيون أخبار الرِّضا (عليه السلام) نيز همين گونه آمده است.(5)

اما شيخ طوسى طريق خود را چنين آورده است: «أخبرنا جماعة عن التلعكبرى عن ابن عقده عن رجاله عنه». چنانكه ديده مى شود در اين عبارت سخنى از نسخۀ منسوب به امام رضا (عليه السلام) به ميان نيامده و به احتمال زياد شيخ اين طريق را براساس منابع فهرستى خود گزارش كرده است.

به هر روى در كتاب أمالى سند مشابهى وجود دارد كه در آن «أخبرنا ابن الصلت، قالَ: أخبرنا ابن عقدة، قالَ: أخبرنى على بن محمّد بن على أبو الحَسَن الحسينى قراءةً عليه قالَ: حدّثنا عَبدُ الله بن على، قالَ: حدّثنا على بن موسى» قرار گرفته است.(6)

ص: 155


1- . تهذيب الأحكام، ج 9، ص 363، ح 18.
2- . رجال النجاشى، ص 227، ر 599.
3- . الفهرست، ص 303، ر 461.
4- . الأمالى، مفيد، ص 109، ح 9.
5- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 68، ح 315.
6- . الأمالى، طوسى، ص 336.

همچنين در مجموعۀ روايات، دو دسته روايت از عبدالله بن على بن الحسين وجود دارد: دستۀ نخست رواياتى است كه سند آن ها به فرزند عبدالله بن على، يعنى محمّد ختم مى شود كه اشتراك بيشترى با طريق نجاشى دارد.(1) دستۀ دوم رواياتى از أمالى شيخ طوسى است كه با طريق شيخ طوسى در فهرست هماهنگى بيشترى دارد و برگرفته از روايات احمد بن محمّد بن الصلت معروف به ابن الصلت است. با اين خصوصيت كه در پاره اى به جاى عنوان عبدالله، «عبيدالله» آمده است(2) و از آنجا كه شخص ديگرى با عنوان «عبيدالله بن على» و «ابوعبيدالله بن على» با همين سند از امام رضا (عليه السلام) روايت ندارد، احتمال وقوع تصحيف تقويت مى شود.(3)

روايات

1. حدّثنا محمّد بن عمر الجعابى الحافظ البغدادى، قالَ: حدّثنى أبو جعفر محمّد بن عبدالله بن على بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب (عليه السلام)، قالَ: حدّثنى أبى، قالَ: حدّثنى على بن موسى الرِّضا، قالَ: حدّثنى أبى موسى، قالَ: حدّثنى أخى إسماعيل، عن على، عن أبيه، عن آبائه، عن الحسين بن على، عن النبى (صلى الله عليه وآله)، عن جبرئيل، عن الله تعالى(4)، قال: «مَن عادى أوليائى فَقَد بارَزَنى بِالمُحارَبَةِ، و مَن حارَبَ أهلَ بَيتِ نَبيّى فَقَد حَلَّ عَلَيهِ عَذابى، و مَن تَوَلّى غَيرَهُم فَقَد حَلَّ عَلَيهِ غَضَبى، و مَن أعَزَّ غَيرَهُم فَقَد آذانى، و مَن آذانى فَلَهُ النّارُ».(5)

2. قال: حدّثنا أبو بكر محمّد بن عمر الجعابى يوم الإثنين لخمس بقين من شعبان سنة ثلاث و خمسين و ثلاثمائة، قالَ حدّثنا أبو جعفر محمّد بن عَبدِ الله بن على بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب (عليه السلام)، قالَ: حدّثنى الرِّضا على بن موسى، عن أبيه موسى بن جعفر، عن أبيه جعفر بن محمّد، عن أبيه محمّد بن5.

ص: 156


1- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 68؛ الأمالى، مفيد، ص 109.
2- . الأمالى، طوسى، ص 338 و ص 342، ح 700-702.
3- . احتمال دارد عبداللّه گاهى مكبّر استعمال مى شده و گاهى مصغّر، لذا تصحيف نخواهد بود.
4- . پر واضح است كه وضعيت اين سند روشن نيست.
5- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 68، ح 315.

على، عن أبيه على بن الحسين، عن أبيه الحسين بن على، عن أبيه أميرالمؤمنين على بن أبى طالب (عليه السلام) قال: «قالَ لى رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): يا عَلىُّ، بِكُمُ يُفتَحُ هَذا الأمرُ و بِكُمُ يُختَمُ، عَلَيكُم بِالصَّبرِ؛ فَإنَّ العاقِبَةَ لِلمُتَّقينَ، أنتمُ حِزبُ اللهِ و أعداؤُكُم حِزبُ الشَّيطانِ، طُوبى لِمَن أطاعَكُم و وَيلٌ لِمَن عَصاكُم، أنتُم حِجَّةُ اللهِ عَلى خَلقِهِ و العُروةُ الوُثقى، مَن تَمَسَّكَ بِها اهتَدى و مَن تَرَكَها ضَلَّ، أسألُ اللهَ لَكُم الجَنَّةَ، لا يَسبِقُكُم أحَدٌ إلى طاعَةِ اللهِ، فَأنتُم أولى بِها».(1)

3. أخبرنا ابن الصلت، قالَ: أخبرنا ابن عقدة، قالَ: أخبرنى على بن محمّد بن على أبوالحسن الحسينى قراءةً عليه، قالَ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن عيسى، قالَ: حدّثنا عبدالله بن على، قالَ: حدّثنا على بن موسى عن أبيه، عن جدّه، عن آبائه، عن على، قالَ: «كُلُّ ما ألهى، عن ذِكرِ اللهِ فَهوَ مِنَ المَيسِرِ».(2)

4. حدّثنا ابن الصلت، قالَ: أخبرنا ابن عقدة، قالَ: أخبرنا على بن محمّد الحسينى، قالَ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن عيسى، قالَ: حدّثنا عُبيد الله بن على، قالَ: حدّثنا على بن موسى عن أبيه، عن جدّه، عن آبائه، عن على، قالَ: «رُؤيا الأنبياءِ وَحىٌ».(3)

5. أخبرنا ابن الصلت، قالَ: أخبرنا ابن عقدة، قالَ: أخبرنى على بن محمّد الحسينى، قالَ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن عيسى، قالَ: حدّثنا عُبيدالله بن على، قالَ: حدّثنا على بن موسى عن أبيه، عن جدّه، عن آبائه، عن على (عليه السلام)، قالَ: «كانَ إبراهيمُ أوَّلَ مَن أضافَ الضَّيفَ، و أوَّلَ مَن شابَ، فَقالَ: ما هَذا؟ قيلَ: وَقارٌ فى الدُّنيا، و نورٌ فى الآخِرَةِ».(4)

6. أخبرنا ابن الصلت، قال: حدّثنا ابن عقدة، قال: حدّثنى على بن محمّد بن على الحسينى، قال: حدّثنا جعفر بن محمّد بن عيسى، قال: حدّثنا عبيد الله بن على، قال:1.

ص: 157


1- . الأمالى، مفيد، ص 109، ح 9.
2- . الأمالى، طوسى، ص 336، ح 681.
3- . همان، ص 338، ح 689.
4- . همان، ح 691.

حدّثنا على بن موسى عن أبيه، عن جدّه، عن آبائه، عن النبى [(صلى الله عليه وآله)]، قال: «إنّى لَأعرِفُ حَجَراً كانَ يُسَلِّمُ عَلَىَّ بِمَكَّةَ قَبلَ أن أُبعَثَ، إنّى لَأعرِفُهُ الآنَ».(1)

7. و بهذا الإسناد(2) عن على بن موسى، عن أبيه، عن جدّه، عن آبائه، عن على (عليه السلام)، قال: «انشَقَّ القَمَرُ بِمَكَّةَ فِلَقَتينِ، فَقالَ:

رَسولُ اللهِ [(صلى الله عليه وآله)]: اشهَدوا اشهَدوا بِهَذا».(3)

8. و بهذا الإسناد(4) أنَّ النبى [(صلى الله عليه وآله)]، قالَ: «يوم بدر: لا تَأسِروا أحَداً مِن بَنى عَبدِ المُطَّلِبِ؛ فَإنَّما أُخرِجوا كُرهاً».(5)

9. أخبرنا ابن الصلت، قالَ: أخبرنا ابن عقدة، قالَ: أخبرنى على بن محمّد بن على قراءةً عليه، قالَ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن عيسى، قالَ:

حدّثنا عُبيد الله بن على، قالَ: حدّثنا على بن موسى عن أبيه، عن جدّه، عن آبائه، عن على، قالَ: «خَلَّفَ رَسولُ اللهِ [(صلى الله عليه وآله)] عَليّاً (عليه السلام) فى غَزوَةِ تَبوكَ، فَقالَ: يا رَسولَ اللهِ، تُخَلِّفُنى بَعدَكَ؟ قالَ: أ لا تَرضى أن تَكونَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى؟ إلّا أنَّهُ لا نَبىَّ بَعدى».(6)

10. أخبرنا ابن الصلت، قالَ: أخبرنا ابن عقدة، قالَ: أخبرنا على بن محمّد بن على العلوى، قالَ: حدّثنى جعفر بن محمّد بن عيسى، قالَ:

حدّثنا عبيد الله بن على، قالَ: حدّثنا على بن موسى عن أبيه، عن جدّه، عن آبائه، عن على، قالَ: «قالَ رَسولُ اللهِ [(صلى الله عليه وآله)]:

كُلُّ نَسَبٍ و صِهرٍ مُنقَطِعٌ يَومَ القيامَةِ، إلّا نَسَبى و سَبَبى».(7)

11. أخبرنا ابن الصلت، قالَ: أخبرنا ابن عقدة، قالَ: أخبرنى عُبيد الله بن على، قالَ: هَذا كتاب جدّى عُبيد الله بن على، فقرأت فيه:

أخبرنى على بن موسى أبو4.

ص: 158


1- . همان، ص 341، ح 696.
2- . أخبرنا ابن الصلت، قال: حدّثنا ابن عقدة، قال: حدّثنى على بن محمّد بن على الحسينى، قال: حدّثنا جعفر بن محمّد بن عيسى، قال: حدّثنا عُبيد اللّه بن على.
3- . الأمالى، طوسى، ص 341، ح 697.
4- . أخبرنا ابن الصلت، قال: حدّثنا ابن عقدة، قال: حدّثنى على بن محمّد بن على الحسينى، قال: حدّثنا جعفر بن محمّد بن عيسى، قال: حدّثنا عبيد اللّه بن على عن على بن موسى، عن أبيه، عن جدّه، عن آبائه، عن على (عليه السلام).
5- . الأمالى، طوسى، ص 341، ح 698.
6- . همان، ص 342، ح 702.
7- . همان، ص 340، ح 694.

الحسن عن أبيه، عن جدّه جعفر بن محمّد، عن آبائه، عن على، «أنَّ النَّبىَّ [(صلى الله عليه وآله)] قَضى بِابنَةِ حَمزَةَ لِخالَتِها، و قالَ:

الخالَةُ والِدَةٌ».(1)

12. أخبرنا ابن الصلت، قالَ: أخبرنى ابن عقدة، قالَ: أخبرنى عُبيد الله بن على، قالَ: هَذا كتاب جدّى عُبيد الله بن على، فقرأت فيهِ:

أخبرنى على بن موسى أبو الحسن عن أبيه، عن جدّه جعفر بن محمّد، عن آبائه «أنَّ عَليّاً (عليه السلام) أوَّلُ مَن أسلَمَ».(2)

4. عبدالله بن محمّد بن على بن عباس

اگرچه بيان مفصلِ عنوانِ صاحب اثر (عبداللّه بن محمّد بن على بن العباس بن هارون التميمى الرازى) اشاره به جايگاه اجتماعى خاندان او دارد، با اين حال در گزارش مرحوم نجاشى، دربارۀ توثيق يا تضعيف وى سخنى به ميان نيامده و شيخ طوسى نيز به ترجمۀ وى نپرداخته است.

مجموعه اى يكپارچه از روايت وى در عيون أخبار الرِّضا (عليه السلام) نقل شده(3) كه طريق به آن همانند طريق مرحوم نجاشى(4) است.

ساير مصادر نيز تنها بر اساس همين طريق، نسخه را نقل كرده اند.(5) غالب اين رواياتْ نبوى است و در سلسلۀ اسناد آن، امامان شيعه قرار دارند. در پاره اى از روايات كسانى كه از پيامبر (صلى الله عليه وآله) روايت مى كنند حضرت فاطمۀ زهرا و اميرالمؤمنين على (عليه السلام) هستند.

مرحوم صدوق براى جلوگيرى از تكرار اسناد، پس از ذكر يك سند، اين مجموعه را با دو عبارت «بهذا الإسناد» و «بإسناده» آورده است.

در برخى موارد نيز همان سند را متذكر مى شود. از اين رو به احتمال قوى مجموعه اى به هم پيوسته را گزارش نموده است. گفتنى است كه در طريق مرحوم صدوق در عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، الحَسَن بن

ص: 159


1- . همان، ص 342، ح 700.
2- . همان، ص 343، ح 703.
3- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 58-68، ح 214-314.
4- . رجال النجاشى، ص 228، رقم 603.
5- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 64، ح 278؛ الأمالى، صدوق، ص 77، ح 7 و، ص 236، ح 10 و، ص 334، ح 5؛ الخصال، ج 1، ص 303، ح 80؛ كمال الدين، ج 1، ص 239، ح 58؛ كنز الفوائد، ج 1، ص 327.

عبدالله بن محمّد، يعنى فرزند صاحب نسخه، اين اثر را بى واسطه از امام نقل كرده است،(1) اما در خلال بيان اين مجموعه، مرحوم صدوق به روايت الحَسَن بن عبداللّه بن محمّد، از پدرش از امام رضا (عليه السلام) اشاره مى كند.(2)

همچنين عنوان كامل صاحب نسخه، عبدالله بن محمّد بن على بن العباس بن هارون التميمى الرازى است(3) كه فرزندش ابومحمّد الحَسَن از وى نقل كرده است، اما در اسناد بصورت معمول از جد عبداللّه، يعنى على نامى برده نشده، براى نمونه چنين آمده است: «الحسن بن عبدالله بن محمّد بن العباس».(4)

همچنين تمامى گزارش هاى پراكنده در ساير كتب مانند: دلائل الامامة،(5) كمال الدين،(6) الامالى صدوق،(7) الخصال(8) و كنز الفوائد(9) در مجموعه گزارش هاى عيون أخبار الرِّضا (عليه السلام) يافت مى شود.

شايان ذكر است كه اين مجموعه مشتمل بر روايات كلامى در اثبات امامت، منزلت و مقامات اهل بيت است و از آنجا كه مجموعه اى گسترده است شايستۀ كارى در خور مى باشد.

روايات

1. حدّثنا محمّد بن عمر بن محمّد بن سلم بن البراء الجِعابى، قالَ: حدّثنى أبو محمّد الحَسَن بن عَبدِ الله بن محمّد بن العبّاس الرازى التميمى، قالَ: حدّثنى سيّدى على7.

ص: 160


1- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 58، ح 214؛ و نيز: كنز الفوائد، ج 1، ص 327. همچنين اين احتمال وجود دارد كه شيخ صدوق نسخه را بر اساس گزارشى از آن در كتاب محمّد بن عمر الجِعابى نقل كرده باشد.
2- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 64، ح 278.
3- . رجال النجاشى، همان.
4- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 58، ح 214.
5- . دلائل الامامة، ص 452.
6- . كمال الدين، ج 1، ص 239.
7- . الأمالى، صدوق، ص 77 و 334.
8- . الخصال، ج 1، ص 31 و ص 303.
9- . كنزالفوائد، ج 1، ص 327.

بن موسى الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: حدّثنى أبى موسى بن جعفر، قالَ: حدّثنى أبى محمّد بن على، قالَ: حدّثنى أبى على بن الحسين، قالَ: حدّثنى أبى الحسين بن على، قالَ: حدّثنى أبى على بن أبى طالب (عليه السلام)، قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): «مَن ماتَ و لَيسَ لَهُ إمامٌ مِن وُلدى، ماتَ ميتَةً جاهِليَّةً، و يُؤخَذُ بُما عَمِلَ فى الجاهِليَّةِ و الإسلامِ».(1)

رواه الكراجكى فى كنزالفوائد (ج 1، ص 327): حدّثنا الشيخ أبو الحَسَن بن أحمد بن علي بن شاذان القمّي، قالَ: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عَبدِ الدين عبّاس، قالَ: حدّثنا محمّد بن عمر، قالَ: حدّثنا الحَسَن بن محمّد بن عَبدِ الله بن محمّد بن العبّاس الرازي، مثله.

2. و بإسناده قالَ: قالَ رَسولُ الله (صلى الله عليه وآله): «أنّا و هَذا - يعنى عليّاً - يَومَ القيامَةِ كَهاتَينِ - و ضَمَّ بَينَ إصبَعَيهِ - و شيعَتُنا مَعَنا، و مَن أعانَ مَظلومَنا كَذَلِكَ».

3. و بإسناده قالَ: قالَ رَسولُ الله (صلى الله عليه وآله): «مَن أحَبَّ أن يَتَمَسَّكَ بِالعُروَةِ الوُثقى، فَليَتَمَسَّك بِحُبِّ عَلىٍّ و أهلِ بَيتى».

4. و بإسناده قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): «الأئِمّةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ (عليه السلام)، مَن أطاعَهُم فَقَد أطاعَ اللهَ، و مَن عَصاهُم فَقَد عَصى اللهَ (عزوجل)، هُمُ العُروةُ الوُثقى، و هُمُ الوَسيلَةُ إلى اللهِ (عزوجل)».

5. و بهذا الإسناد قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): «أنتَ يا علىُّ و وَلَداىَ خِيَرَةُ اللهِ مِن خَلقِهِ».

6. و بإسناده قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): خُلِقتُ إنّا و عَلىٌّ مِن نورٍ واحِدٍ».

و رواه فى الخصال (ج 1، ص 31). و رواه فى الأمالي (ص 236، ح 10) بهذا الإسناد، و فى سندهما: «حدّثني أبي» مثله.

7. و بإسناده قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): «مَن أحَبَّنا أهلَ البَيتِ حَشَرَهُ اللهُ تَعالى آمِناً يَومَ القِيامَةِ».

8. و بإسناده قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) لِعَلىِّ: «مَن أحَبَّكَ كانَ مَعَ النَّبيّينَ فى دَرَجَتِهِمت.

ص: 161


1- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 58، ح 214. در ضمن مرجع احاديث 2 تا 101، ادامۀ همان احاديث آدرسِ حديث شمارۀ 1 در كتاب پيش گفته است.

ى

َومَ القيامَةِ، و مَن ماتَ و هوَ يُبغِضُكَ فَلا يُبالى ماتَ يَهودياً أو نَصرانياً».

9. و بهذا الإسناد قالَ: قال رَسولُ الله (صلى الله عليه وآله) «فى قول الله (عزوجل): (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ) قالَ: عن وَلايَةِ عَلىٍّ (عليه السلام)».

10. و بإسناده قالَ: قالَ رَسولُ الله (صلى الله عليه وآله) لعلى و فاطمة و الحَسَن و الحسين و العبّاس بن عَبدِ المطّلب و عقيل: «إنّا حَربٌ لِمَن حارَبَكُم و سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم».

11. و بهذا الإسناد قالَ: قالَ على (عليه السلام): قالَ: رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): «أنتَ مِنّى و أنّا مِنكَ».

12. و بهذا الإسناد قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): «يا علىُّ، أنتَ خَيرُ البَشَرِ، لا يَشُكُّ فيكَ إلّا كافِرٌ».

رواه فى الأمالي (ص 77، ح 7) بهذا الإسناد، و فى سنده: قال: حدّثني أبي، عَبدِ الله بن محمّد بن علي بن العبّاس بن هارون التميمي، مثله.

13. و بهذا الإسناد قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): «ما زَوَّجتُ فاطِمَةَ إلّا لَمّا أمَرَنى اللهُ بِتَزويجِها».

14. و بهذا الإسناد قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلىٌّ مَولاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَن والاهُ، و عادِ مَن عاداهُ، و أعِن مَن أعانَهُ، و انصُر مَن نَصَرَهُ، و اخذُل مَن خَذَلَهُ، و اخذُل عَدوَّهُ، و كُن لَهُ و لِوُلدِهِ، و اخلُفهُ فيهِم بِخَيرٍ، و بارِك لَهُم فيما تُعطيهِم، و أيَّدهُم بِروحِ القُدُسِ، و احفَظهُم حَيثُ تَوَجَّهوا مِنَ الأرضِ، و اجعَلِ الإمامَةَ فيهِم، و اشكُر مَن أطاعَهُم، و أهلِك مَن عَصاهُم، إنَّكَ قَريبٌ مُجيبٌ».

15. و بإسناده قالَ: قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): «عَلىٌّ أوَّلُ مَن اتَّبَعَنى، و هوَ أوَّلُ مَن يُصافِحُنى بَعدَ الحَقِّ».

16. و بهذا الإسناد قالَ: قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): «يا عَلىُّ، أنتَ تُبرِئُ ذِمَّتى، و أنتَ خَليفَتى عَلى أُمَّتى».

17. و بإسناده قالَ: قالَ النبى (صلى الله عليه وآله): «لا تَقومُ السّاعَةُ حَتّى يَقُومُ قائِمٌ لِلحَقِّ مِنّا، و ذَلِكَ حينَ يَأذَنُ اللهُ (عزوجل) لَهُ، و مَن تَبِعَهُ نَجا، و مَن تَخَلَّفَ عَنهُ هَلَكَ. اللهَ اللهَ عِبادَ اللهِ، فَأتوهُ و لَو عَلى الثَّلجِ؛ فَإنَّهُ خَليفَةُ اللهِ (عزوجل) و خَليفَتى».

رواه الطبرى فى دلائل الإمامة (ص 452، ح 428).

ص: 162

18. و أخبرني أبو طاهر عَبدِ الله بن أحمد الخازن، قال: حدّثنا أبو بكر محمّد بن عمر بن محمّد بن مسلم بن البرّاء الجعابي، قال:

حدّثنا أبو محمّد الحسن بن عَبدِ الله بن محمّد بن العبّاس الرازي القمّي عن أبيه، مثله.

19. و بإسناده قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) و هوَ آخِذٌ بِيَدِ عَلىٍّ (عليه السلام): «مَن زَعَمَ أنَّهُ يُحِبُّنى و لا يُحِبُّ هَذا فَقَد كَذَبَ».

20. و بإسناده قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): «تُوضَعُ يَومَ القيامَةِ مَنابِرُ حَولَ العَرشِ لِشيعَتى و شيعَةِ أهلِ بَيتى المُخلَصينَ فى وَلايَتِنا، و يَقولُ اللهُ (عزوجل): هَلُمّوا يا عِبادى إلَىَّ لِأنشُرَنَّ عَلَيكُم كَرامَتى؛ فَقَد أُوذيتُم فى الدُّنيا».

21. و بإسناده عن على قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): «خُلِقتَ يا عَلىُّ مِن شَجَرَةٍ خُلِقتُ مِنها، أنا أصلُها و أنتَ فَرعُها، و الحُسَينُ و الحَسَنُ أغصانُها، و مُحِبّونا وَرَقُها، فَمَن تَعَلَّق بِشَىءٍ مِنها أدخَلَهُ اللهُ (عزوجل) الجَنَّةَ».

22. و بإسناده عن الحَسَن بن على، عن أبيه (عليه السلام)، قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): «لا يُبغِضُكَ مِنَ الأنصارِ إلّا مَن كانَ أصلُهُ يَهوديّاً».

23. و بإسناده قالَ: قالَ عَلىٌّ (عليه السلام): «أنَّهُ لَعَهدُ النَّبىِّ الأُمّى (صلى الله عليه وآله) إلَىَّ أنَّهُ لا يُحِبُّنى إلّا مُؤمِنٌ و لا يُبغِضُنى إلّا مُنافِقٌ».

24. و بإسناده قالَ: قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): «لا يَحِلُّ لِأحَدٍ يُجنِبُ فى هَذا المَسجِدِ إلّا أنا و عَلىٌّ و فاطِمَةُ و الحَسَنُ و الحُسَينُ و مَن كانَ مِن أهلى؛ فَإنَّهُم مِنّى».

رواه فى الأمالي (ص 334، ح 5) بهذا الإسناد، و فى سنده: «حدّثني أبي» مثله.

25. و بإسناده قالَ: قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): «لا يَرى عَورَتى غَيرُ عَلىٍّ إلّا كافِرٌ».

26. و بإسناده عن على (عليه السلام) قالَ: قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): «تَرِدُ شيعَتُكَ يَومَ القيامَةِ رِواءً غَيرَ عِطاشٍ، و يَرِدُ عَدُوُّكَ عِطاشاً يَستَسقونَ فَلا يُسقَونَ».

27. و بإسناده قالَ: قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): «بُغضُ عَلىٍّ كُفرٌ، و بُغضُ بَنى هاشِمٍ نِفاقٌ».

28. و بإسناده قالَ: قالَ عَلىٌّ (عليه السلام): دَعا لى النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله) فَقالَ: «اللَّهُمَّ اهدِ قَلبَهُ و اشرَح صَدرَهُ و ثَبِّت لِسانَهُ، و قِهِ الحَرَّ و البَردَ».

29. و بإسناده قالَ: قالَ عَلىٌّ (عليه السلام): «أُمِرتُ بِقِتالِ النّاكِثينَ و القاسِطينَ و المارِقينَ».

ص: 163

30. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): «تَعَوَّذوا بِاللهِ مِن حُبِّ الحُزنِ».

31. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: قال النبى (صلى الله عليه وآله): «لا يُؤدّى عَنّى إلّا عَلىٌّ، و لا يَقضى عِداتى إلّا علىٌّ».

32. و بإسناده عن على (عليه السلام) عن النبى (صلى الله عليه وآله)، «أنَّه قالَ لبنى هاشم: أنتُمُ المَستَضعَفونَ بَعدى».

33. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): «خَيرُ مالِ المَرءِ و ذَخائِرِهِ الصَّدَقَةُ».

34. و بإسناده عن النبى (صلى الله عليه وآله)، قالَ: «عَفَوتُ لَكُم عن صَدَقَةِ الخَيلِ و الرَّقيقِ».

35. و بإسناده عن النبى (صلى الله عليه وآله)، أنَّه قالَ: «خَيرُ إخوانى عَلىٌّ، و خَيرُ أعمامى حَمَزةُ، و العَبّاسُ صِنو أبى».

36. و بإسناده عن على عن النبى (صلى الله عليه وآله)، قالَ: «الاثنانِ و ما فَوقَهُما جَماعَةٌ».

37. و بإسناده عن على، عن النبى (صلى الله عليه وآله)، قالَ: «المُؤَذِّنونَ أطوَلُ النّاسِ أعناقاً يَومَ القيامَةِ».

38. و بإسناده عن على، عن النبى (صلى الله عليه وآله)، أنَّه قالَ: «المُؤمِنُ يَنظُرُ بِنورِ اللهِ».

39. و بإسناده عن على، عن النبى (صلى الله عليه وآله)، قالَ: «باكِروا بِالصَّدَقَةِ، فَمَن باكَرَ بِها لَم يِتَخَطّاهُ الدُّعاءُ».

40. و بإسناده: قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): «الحَسَنُ و الحُسَينُ خَيرُ أهلِ الأرضِ بَعدى و بَعدَ أبيهِما و أُمُّهُما أفضَلُ نِساءِ أهلِ الأرضِ».

41. و بإسناده عن النبى (صلى الله عليه وآله)، قالَ: «خَيرُ نِساءٍ رَكِبنَ الإبِلِ نِساءُ قُرَيشٍ، أحناهُ عَلى زَوجٍ».

42. و بإسناده عن النبى (صلى الله عليه وآله)، قالَ: «مَن جاءَكُم يُريدُ أن يُفَرِّقَ الجَماعَةَ و يَغصِبَ الأُمَّةَ أمرَها و يَتَوَلّى مِن غَيرِ مَشوَرَةٍ فَاقتُلوهُ؛ فَإنَّ الله (عزوجل) قَد أذِنَ ذَلِكَ».(1)

43. و بإسناده عن رَسولُ الله (صلى الله عليه وآله)، قالَ: «نَزَلَت هَذِهِ الآيَةُ: (اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ اَلنَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً) فى عَلىٍّ».

44. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النبى (صلى الله عليه وآله) فى قَولِهِ (عزوجل): (وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ) ،ن؟

ص: 164


1- . كيف تُقبل هذه الرواية و هى خلاف أُصول الدين؟

قالَ: دَعوتُ اللهَ أن يَجعَلَها أُذُنَكَ يا عَلىُّ».

45. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «مَا رَأَيْتُ أَحَداً أَبعَدَ مَا بَيْنَ المِنْكِبَينِ مِن رَسولِ اللهِ».

46. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): أوَّلُ ما يُسألُ عَنهُ العَبدُ حُبُّنا أهلَ البَيتِ».

47. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): إنّى تارِكٌ فيكُم الثَّقَلَينِ: كِتابَ اللهِ و عِترَتى، و لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ».

رواه فى كمال الدين (ج 1، ص 239، ح 58) بهذا الإسناد، و فى سنده: «حدّثنى أبى» مثله.

48. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «كانَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله) يُضَحّى بِكَبشَينِ أملَحَينِ أقرَنَينِ».

49. و بإسناده عن على (عليه السلام): «دَعا لِىَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله) أن يَقِيَنِى اللهُ (عزوجل) الحَرَّ و البَردَ».

50. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «أنَا عَبدُ اللهِ و أخو رَسولِهِ، لا يَقولُها بَعدى إلّا كَذّابٌ».

51. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ لى النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): فيكَ مَثَلٌ مِن عيسى؛ أحَبَّهُ النَّصارى حَتّى كَفَروا، و أبغَضَهُ اليَهودُ حَتّى كَفَروا فى بُغضِهِ».

52. و بإسناده قالَ: قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): «إنَّ فاطِمَةَ أحصَنَت َفرجَها فَحَرَّمَ اللهُ ذُرِّيَّتَها عَلى النّارِ».

53. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): مُحِبُّكَ مُحِبّى، و مُبغِضُكَ مُبغِضى».

54. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله) لا يُحِبُّ عَليّاً إلّا مُؤمِنٌ، و لا يُبغِضُهُ إلّا كافِرٌ».

55. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): النّاسُ مِن أشجارٍ شَتّى، و أنا و أنتَ يا عَلىُّ مِن شَجَرَةٍ واحِدَةٍ».

56. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «إنَّ النَّبىَّ (صلى الله عليه وآله) يَتَخَتَّمُ فى يَمينِهِ».

57. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): تَقتُلُ عَمّاراً الفِئَةُ الباغيَةُ».

ص: 165

58. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): مَن تَوَلّى غَيرَ مَواليهِ فَعَلَيهِ لَعنَةُ اللهِ و المَلائِكَةِ و النّاسِ أجمَعينَ».

59. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): الأئِمَّةُ مِن قُرَيشٍ».

60. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): مَن كانَ آخِرُ كَلامِهِ الصَّلاةَ عَلىَّ و عَلى عَلىٍّ دَخَلَ الجَنَّةَ».

61. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «إنَّكُم سَتُعرَضونَ عَلَى البَراءَةِ مِنِّى فَلا تَتَبَرَّءُوا مِنّى؛ فَإنِّى عَلى دِينِ مُحَمَّدٍ (صلى الله عليه وآله)».

62. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «لَقَد عَلِمَ المُستَحفَظونَ مِن أصحابِ مُحَمَّدٍ أنَّ أهلَ صِفّينَ قَد لَعَنَهُم اللهُ عَلى لِسانِ نَبِيِّهِ، (وَ قَدْ خابَ مَنِ اِفْتَرى) ».

63. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ لى النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): ما سَلَكتَ طَريقاً و لا فَجّاً إلّا سَلَكَ الشَّيطانُ غَيرُ طَريقِكَ و فَجِّكَ».

64. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): يَقتُلُ الحُسَينَ شَرُّ الأُمَّةِ، و يَتَبَرَّأُ مِن وُلدِهِ مَن يَكفُرُ بى».

65. حدّثنا محمّد بن عمر الحافظ، قالَ: حدّثنا الحَسَن بن عَبدِ الله التميمى، قالَ: حدّثنى أبى، قالَ: حدّثنى سيّدى على بن موسى الرِّضا (عليه السلام) عن أبيه موسى بن جعفر، عن أبيه جعفر بن محمّد، عن أبيه محمّد بن على، عن أبيه على بن الحسين، عن أبيه الحسين، عن فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله)، «إنَّ النَّبىَّ عَلَيهِ الصَّلاةُ و السَّلامُ قالَ لِعَلىٍّ (عليه السلام): مَن كُنتُ وَليَّهُ فَعَلىٌّ وَليُّهُ، و مَن كُنتُ إمامهُ فَعَلىٌّ إمامُهُ».

66. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «دَفَعَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله) الرّايَةَ يَومَ خَيبَرَ إلىَّ، فَما بَرِحتُ حَتّى فَتَحَ اللهُ عَلى يَدَىَّ».

67. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): أُمِرتُ أن أُقاتِلَ النّاسَ حَتّى يَقولوا: لا إلَهَ إلّا اللهُ، فَإذا قالوها فَقَد حُرِّمَ عَلىَّ دِماؤُهُم و أموالُهُم».

68. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «ما شَبِعَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله) مِن خُبزِ بُرٍّ ثَلاثَةَ أيّام حَتّى مَضى لِسَبيلِهِ.

69. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): سَلمانُ مِنّا أهلَ البَيتِ».

ص: 166

70. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): أبو ذَرٍّ، صِدّيقُ هَذِهِ الأُمَّةِ».

71. و بهذا الإسناد، عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): مَن قَتَلَ حَيَّةً فَقَد قَتَلَ كافِراً».

72. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىِّ (صلى الله عليه وآله): يا عَلىُّ، لا تُتبِعِ النَّظرَةَ النَّظرَةَ، فَليسَ لَكَ إلّا أوَّلُ نَظرَةٍ».

73. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «إنَّ النَّبىَّ (صلى الله عليه وآله) لَمّا وَجَّهَنى إلى اليَمَنِ قالَ: إذا تُقُوضىَ إلَيكَ فَلا تَحكُم لِأحَد الخَصمَينِ دونَ أن تَسمَعَ مِنَ الآخَرِ. قالَ: فَما شَكَكتُ فى قَضاءٍ بَعدَ ذَلِكَ».

74. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «لَعَنَ اللهُ الَّذينَ يُجادِلونَ فى دينِهِ، أُولَئِكَ مَلعونونَ عَلى لِسانِ نَبيِّهِ».

75. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «(وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ) فىَّ نَزَلَت. و قالَ (عليه السلام) فى قَولِهِ (عزوجل):

(أُولئِكَ هُمُ اَلْوارِثُونَ * اَلَّذِينَ يَرِثُونَ اَلْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ) فىَّ نَزَلَت».

76. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): مَن قَرَأ آيَةَ الكُرسىِّ مِائَةَ مَرَّةٍ كانَ كَمَن عَبَدَ اللهَ طولَ حَياتِهِ».

77. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): خَيرُكُم مَن أطابَ الكَلامَ و أطعَمَ الطَّعامَ و صَلّى بِاللَّيلِ و النّاسُ نيامٌ».

78. و بإسناده عن على (عليه السلام)، «أنَّهُ ذَكَرَ الكوفَةَ فَقالَ: يُدفَعُ عَنها البَلاءُ كَما يُدفَعُ عن أخبيَةِ النَّبىِّ (صلى الله عليه وآله)».

79. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «مَن كَذَّبَ بِشَفاعَةِ رَسولِ اللهِ لَم تَنَلهُ».

80. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): لا تَذهَبُ الدُّنيا حَتّى يَقومَ رَجُلٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ يَملَؤُها عَدلاً كَما مُلِئَت ظُلماً و جَوراً».

81. و بإسناده عن على (عليه السلام)، «أنَّهُ شَرِبَ قائِماً و قالَ: هَكَذا رَأيتُ النَّبىَّ (صلى الله عليه وآله) فَعَلَ».

82. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «العِلمُ ضالَّةُ المُؤمِنِ».

83. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): مَن غَشَّ المُسلِمينَ فى مَشُورَةٍ فَقَد بَرِئتُ مِنهُ».

84. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «نَحنُ أهلُ البَيتِ لا يُقاسُ بِنا أحَدٌ، فينا نَزَلَ

ص: 167

القُرآنُ، و فينا مَعدَنُ الرِّسالَةِ».

85. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): أنا مَدينَةُ العِلمِ و عَلىٌّ بابُها».

86. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): إنَّ اللهَ (عزوجل) اطَّلَعَ عَلى أهلِ الأرضِ اطِّلاعَةً فَاختارَنى، ثُمَّ اطَّلَعَ الثّانيَةَ فَاختارَكَ بَعدى، فَجَعَلَكَ القَيِّمَ بِأمرِ أُمَّتى مِن بَعدى، و لَيسَ أحَدٌ بَعَدنا مِثلَنا».

87. و بهذا الإسناد عن على (عليه السلام)، «فى قَولِ اللهِ (عزوجل): (وَ لَهُ اَلْجَوارِ اَلْمُنْشَآتُ فِي اَلْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ) ، قالَ: السُّفُنُ».

88. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): عَمّارٌ عَلى الحَقِّ حينَ يُقتَلُ بَينَ الفِئَتَينِ، إحدى الفِئَتَينِ عَلى سَبيلى و سُنَّتى، و الأُخرى مارِقَةٌ مِنَ الدِّينِ خارِجَةٌ عَنهُ».

89. و بإسناده قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): سُدّوا الأبوابَ الشّارِعَةَ فى المَسجِدِ إلّا بابَ عَلىٍّ (عليه السلام)».

90. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): إذا مِتُّ ظَهَرَت لَكَ ضَغائِنُ فى، صُدورِ قَومٍ يَتَمالَئونَ عَلَيكَ و يَمنَعونَكَ حَقَّكَ».

91. و بإسناده قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): كَفُّ علىٍّ كَفّى».

92. و بإسناده عن الحسين بن على (عليه السلام)، قالَ: «ما كُنّا نَعرِفُ المُنافِقينَ عَلى عَهدِ رَسولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) إلّا بِبُغضِهِم عَليّاً و وُلدَهُ».

93. و بإسناده عن الحسين بن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): الجَنَّةُ تَشتاقُ إلَيكَ و إلى عَمّارٍ و سَلمانَ و أبى ذَرٍّ و المِقدادِ».

رواه فى الخصال (ج 1، ص 303، ح 80) بهذا الإسناد مثله.

94. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): إنَّ أُمَّتى سَتَغدِر بِكَ بَعدى، و يَتبَعُ ذَلِكَ بَرُّها و فاجِرُها».

95. و بإسناده قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): مَن سَبَّ عَليّاً فَقَد سَبَّنى، و مَن سَبَّنى فَقَد سَبَّ اللهَ».

96. و بإسناده قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): أنتَ يا عَلىُّ فى الجَنَّةِ، و أنتَ ذو قَرنَيها».

97. و بإسناده عن الحسين بن على (عليه السلام)، قالَ: «خَطَبَنا أميرُ المُؤمِنينَ (عليه السلام) فَقالَ:

ص: 168

سَلونى عن القُرآنِ أُخبِركُم عن آياتِهِ فيمَن نَزَلَت و أينَ نَزَلَت».

98. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله): إنّى أُحِبُّ لَكَ ما أُحِبُّ لِنَفسى، و أكرَهُ لَكَ ما أكرَهُ لَها».

99. و بإسناده عن الحسين بن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ لى بُرَيدَةُ: أمَرَنا رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) أن أُسَلِّمَ عَلَى أبيكَ بِإمرَةِ المُؤمِنينَ».

100. و بإسناده عن الحسين بن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) لِعَلىٍّ: بَشِّر لِشيعَتِكَ أنّى الشَّفيعُ لَهُم يَومَ القيامَةِ، يَومَ لا يَنفَعُ إلّا شَفاعَتى».

101. و بإسناده عن على (عليه السلام)، قالَ: «قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله): وَسَطُ الجَنَّةِ لى و لِأهلِ بَيتى(1)».

5. محمّد بن عبدالله بن عمرو بن سالم بن لاحق ابوعبدالله اللاحقى الصفّار

نجاشى بدون هيچ گونه توضيح بيشتر، وى را از راويان امام رضا (عليه السلام) برشمرده و براى او نسخه اى ذكر كرده، و در توصيف اين نسخه، به دليل مبوب و بزرگ بودنش آن را شبيه كتاب حلبى دانسته است. بر اساس گزارش نجاشى در طريق به اين نسخه، محمّد بن عبدالله اللاحقى اين نسخه را به سال 250 براى احمد بن محمّد بن عيسى الفراء نقل كرده، او نيز در سال 310 آن را براى محمّد بن عبدالله [ابى المفضل] نقل كرده است. واسطۀ نجاشى به اللاحقى در اين نسخه، محمّد بن على الكاتب ابوالفرج القنائى(2) است كه از اصحاب مرحوم نجاشى و از مشايخ اجازۀ اماميه(3) به شمار مى آيد.(4)

شيخ طوسى در فهرست خود به ترجمۀ ابوعبدالله اللاحقى نپرداخته است، اما در كتاب الأمالى(5) روايت مدينة العلم را از وى گزارش كرده است. تاريخ نقل نسخه توسط ابوعبدالله اللاحقى براى احمد بن عيسى بن محمّد به سال 244 در بصره بيان

ص: 169


1- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، همان، ص 67، ح 314.
2- . رجال النجاشى، ص 366، ر 990.
3- . همان، ص 398.
4- رجال الطوسى، ص 451.
5- . الأمالى، صدوق، ص 577.

شده است. بر اساس اين سند احمد بن محمّد بن عيسى نسخه را در سال 310 در بغداد براى محمّد بن عبدالله ابى المفضل نقل كرده است.(1) اين روايت را ابن بِطريق نيز به سند خود از محمّد بن عبدالله ابى المفضل با تاريخ هاى ذكر شده گزارش نموده است.(2)

6. محمّد بن على بن الحسين بن زيد

وى از نوادگان امام على بن الحسين است. نجاشى براى وى نسخه اى برشمرده است كه وى آن را از امام رضا (عليه السلام) نقل كرده است.(3)

شيخ نيز اگر چه در فهرست خود ترجمه اى از او ارائه نكرده، در أمالى مجموعه اى از روايات وى را، به همان طريق مذكور در ترجمۀ وى در رجال نجاشى، آورده است.(4) در يكى از اسناد اين روايات چنين آمده است: جعفر بن محمّد بن جعفر از نوادگان امام على (عليه السلام)، در رجب سال 307 براى محمّد بن عبدالله (ابى المفضل) رواياتى را از محمّد بن على بن زيد نقل كرده است. در گزارشى ديگر آمده كه اين مجموعه در خلال 75 سال توسط محمّد بن على بن الحسين براى جعفر بن محمّد گفته شده است.(5)

روايات

1. أخبرنا جماعة عن أبى المُفضّل، قالَ: حدّثنى أبو عَبدِ الله جعفر بن محمّد بن جعفر العلوى الحسنى (عليه السلام)، قالَ: حدّثنى محمّد بن على بن الحسين بن زيد بن على،

ص: 170


1- . الأمالى، طوسى، ص 57، ح 1194.
2- . و بالإسناد المقدّم قال: أخبرنا أبو غالب محمّد بن أحمد بن سهل النحوى فى ما أذن لى فى روايته عنه، أنّ أبا طاهر إبراهيم بن عمر بن يحيى، حدّثهم، قال: حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن المطّلب، حدّثنا أحمد بن محمّد بن عيسى سنة عشر و ثلاث مائة، حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن عمر بن مسلم اللّاحقى الصفّار بالبصرة سنة أربع و أربعين و مائتين، قال: حدّثنا أبو الحسن على بن موسى الرضا (عليه السلام)، قال: حدّثنى أبى، عن أبيه جعفر بن محمّد، عن أبيه محمّد بن على، عن أبيه على بن الحسين، عن أبيه الحسين، عن أبيه على بن أبى طالب (عليه السلام)، قال: قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): «يا على، أنا مدينة العلم و أنت الباب، كذب من زعم أنّه يصل إلى المدينة إلّا من الباب» (عمدة عيون صحاح الأخبار، ص 294، ح 486).
3- . رجال النجاشى، ص 366، رقم 992.
4- . الأمالى، طوسى، ص 477 و، ص 487 و، ص 569 و، ص 569 و، ص 588.
5- . همان، ص 570، ح 1178.

قالَ: حدّثنا على بن موسى الرضا، قالَ: حدّثنى أبى عن أبيه، عن جدّه، عن أبيه، عن على بن أبى طالب (صلوات الله عليه)، قالَ:

«قالَ رَسولُ اللهِ [(صلى الله عليه وآله)]: عَلَيكُم بِمَكارِمِ الأخلاقِ؛ فَإنَّ اللهَ (عزوجل) بَعَثَنى بِها، و إنَّ مِن مَكارِمِ الأخلاقِ أن يَعفو الرَّجُلُ عَمَّن ظَلَمَهُ، و يُعطى مَن حَرَمَهُ، و يَصِلُ مَن قَطَعَهُ، و أن يَعودَ مَن لا يَعودُهُ».(1)

2. أخبرنا جماعة عن أبى المُفضّل، قالَ: حدّثنا أبو عَبدِ الله جعفر بن محمّد بن جعفر بن الحَسَن الحسنى (عليه السلام) فى رجب سنة سبع و ثلاثمائة، قالَ: حدّثنى محمّد بن على بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب، قالَ: حدّثنى الرِّضا على بن موسى عن أبيه موسى بن جعفر، عن أبيه جعفر بن محمّد، عن أبيه محمّد بن على، عن أبيه على بن الحسين، عن أبيه الحسين، عن أمير المؤمنين على بن أبى طالب، قالَ: «سَمِعتُ رَسولَ اللهِ [(صلى الله عليه وآله)] يَقولُ: طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ، فَاطلُبوا العِلمَ فى مَظانِّهِ، و اقتَبِسوهُ مِن أهلِهِ، فَإنَّ تَعَلُّمَهُ لِلهِ حَسَنَةٌ، و طَلَبَهُ عِبادَةٌ، و المُذاكَرَةَ فيهِ تَسبيحٌ، و العَمَلَ بِهِ جِهادٌ، و تَعليمَهُ مَن لا يَعلَمَهُ صَدَقَةٌ، و بَذلَهُ لِأهلِهِ قُربَةٌ إلى اللهِ (تَعالى)؛ لِأنَّهُ مَعالِمُ الحَلالِ و الحَرامِ، و مَنارُ سُبُلِ الجَنَّةِ، و المُؤنِسُ فى الوَحشَةِ، و الصّاحِبُ فى الغُربَةِ و الوَحدَةِ، و المُحَدِّثُ فى الخَلوةِ، و الدَّليلُ فى السَّرّاءِ و الضَّرّاءِ، و السِّلاحُ عَلى الأعداءِ، و الزَّينُ عِندَ الأخِلّاءِ. يَرفَعُ اللهُ بِهِ أقواماً فَيَجعَلُهُم فى الخَيرِ قادَةً، تُقتَبَسُ آثارُهُم، و يُهتَدى بِفِعالِهِم، و يُنتَهى إلى آرائِهِم، تَرغَبُ المَلائِكَةُ فى خَلَّتِهِم، و بِأجنِحَتِها تَمُسُّهُم، و فى، صَلاتِها تُبارِكُ عَلَيهِم، يَستَغفِرُ لَهُم كُلُّ رَطبٍ و يابِسٍ حَتّى حيتانُ البَحرِ و هَوامُّهُ، و سِباعُ البَرِّ و أنعامُهُ.

إنَّ العِلمَ حَياةُ القُلوبِ مِنَ الجَهلِ، و ضياءُ الأبصارِ مِنَ الظُّلمَةِ، و قُوَّةُ الأبدانِ مِنَ الضَّعفِ، يَبلُغُ بِالعَبدِ مَنازِلَ الأخيارِ، و مَجالِسَ الأبرارِ، و الدَّرَجاتِ العُلى فى الدُّنيا و الآخِرَةِ، الذِّكرُ فيهِ يَعدِلُ بِالصّيامِ، و مُدارَسَتُهُ بِالقيامِ، بِهِ يُطاعُ الرَّبُّ و يُعبَدُ، و بِهِ تُوصَلُ الأرحامُ، و يُعرَفُ الحَلالُ مِنَ الحَرامِ، العِلمُ إمامُ العَمَلِ و العَمَلُ تابِعُهُ، يلهم بِهِ السُّعَداءَ و يُحَرِّمهُ الأشقياءَ، فَطوبى لِمَن لَم يُحرِمهُ اللهُ مِنهُ حَظَّهُ».(2)9.

ص: 171


1- . الأمالى، طوسى، ص 477، ح 1042.
2- . همان، ص 488، ح 1069.

رواه ابن فهد الحلّى فى عدّة الداعى (ص 72): روى، صاحب كتاب منتقى اليواقيت [المناقب] فِيهِ مرفوعاً إلى محمّد بن عَليَّ بنُ الحُسَينِ بن زيد بن عَليَّ بنُ الحُسَينِ بن علي بن أبي طالب، قالَ: حدّثني الرِّضا مثله. ورواه الطوسى فى أماليه (ص 569، ح 1177) و عَنهُ [حدّثنا الشيخ أبو جعفر محمّد بن الحَسَن بن علي بن الحَسَن الطوسي]، نحوه، و ليس فيه: «تقتبس آثارهم، و يهتدى بفعالهم... فطوبى لَمَن لَم يحرمه الله مِنهُ حظّه».

3. و بإسناده(1) عن على بن الحسين، عن أبيه الحسين بن على، عن أبيه على بن أبى طالب (عليه السلام)، «فى قول الله (عزوجل): (هَلْ جَزاءُ اَلْإِحْسانِ إِلاَّ اَلْإِحْسانُ) ، قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ [(صلى الله عليه وآله)]: هَل جَزاءُ مَن أنعَمتُ عَلَيهِ بِالتَّوحيدِ إلّا الجَنَّةُ»؟(2)

4. و عنه(3)، قالَ: أخبرنا جماعة عن أبى المُفضّل، قالَ: حدّثنا أبو عَبدِ الله جعفر بن محمّد بن جعفر بن الحَسَن بن جعفر [بن الحَسَن المثنّى] بن الحَسَن بن أمير المؤمنين على بن أبى طالب (عليه السلام) فى رجب سنة سبع و ثلاثمائة، قالَ: حدّثنى محمّد بن على بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب منذ خمس و سبعين سنة، قالَ: حدّثنا الرِّضا على بن موسى، قالَ: حدّثنا أبى موسى بن جعفر، قالَ: حدّثنا أبى جعفر بن محمّد، قالَ: حدّثنى أبى محمّد بن على عن أبيه على بن الحسين، عن أبيه الحسين، عن أبيه على بن أبى طالب، قالَ: «سَمِعتُ رَسولَ اللهِ [(صلى الله عليه وآله)] يَقولُ: التَّوحيدُ ثَمَنُ الجَنَّةِ، و الحَمدُ لِلهِ وَفاءُ شُكرِ كُلِّ نِعمَةٍ، و خَشيَةُ اللهِ مِفتاحُ كُلِّ حِكمَةٍ، و الإخلاصُ مِلاكُ كُلِّ طاعَةٍ».(4)8.

ص: 172


1- . حدّثنا الشّيخ أبو جعفر محمّد بن الحسن بن على بن الحسن الطوسى، قال: أخبرنا جماعة عن أبى المُفضّل، قال: حدّثنا أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد بن جعفر بن الحسن الحسنى فى رجب سنة سبع و ثلاثمائة، قال: حدّثنى محمّد بن على بن الحسين [بن زيد بن على بن الحسين]، بن على بن أبى طالب (عليه السلام)، قال: حدّثنى الرضا على بن موسى عن أبيه موسى بن جعفر، عن أبيه جعفر، عن أبيه محمّد.
2- . الأمالى، طوسى، ص 569، ح 1177.
3- . حدّثنا الشيخ أبو جعفر محمّد بن الْحسن بن على بن الْحسن الطوسى.
4- . الأمالى، طوسى، ص 570، ح 1178.

5. و بإسناده،(1) قالَ: «سَمِعتُ رَسولَ اللهِ [(صلى الله عليه وآله)] يَقولُ: إنّى سَمَّيتُ فاطِمَةَ لِأنَّها فُطِمَت و ذُرِّيَّتُها مِنَ النّارِ، مَن لَقىَ اللهَ مِنهُم بِالتَّوحيدِ و الإيمانِ بِما جِئتُ بِهِ».(2)

6. و عنه،(3) قالَ: أخبرنا جماعة عن أبى المُفضّل، قالَ: حدّثنا أبو عَبدِ الله جعفر بن محمّد بن جعفر الحسنى، قالَ: حدّثنى محمّد بن على بن الحسين بن زيد بن على، قالَ: حدّثنا الرِّضا على بن موسى، قالَ: حدّثنى أبى موسى بن جعفر، قالَ: حدّثنى أبى جعفر بن محمّد، قالَ:

حدّثنى أبى محمّد بن على عن أبيه على بن الحسين، عن أبيه الحسين بن على، عن على، قالَ: «قالَ رَسولُ اللهِ [(صلى الله عليه وآله)]: إنَّما ابنُ آدَمَ ليَومِهِ، فَمَن أصبَحَ آمِناً فى سَربِهِ مُعافىً فى جَسَدِهِ عِندَهُ قُوتُ يَومِهِ، فَكَأنَّما حِيزَت لَهُ الدُّنيا».(4)

7. محمّد بن عمرو بن سعيد الزيّات المدائنى

نجاشى با تعبير «ثقه عين» به توثيق وى پرداخته و از روايت نسخه اى از امام رضا (عليه السلام) توسط وى سخن به ميان آورده است.(5)

اما شيخ طوسى بدون پرداختن به توصيف او، تنها از كتابى بدون انتساب آن به امام رضا (عليه السلام) ياد كرده است(6) با اين همه، طريق شيخ و نجاشى در واسطه ها (ابن أبى جيد، عن محمّد بن الحَسَن بن الوليد، عن محمّد بن الحَسَن الصفّار، عن علي بن السندى) مشترك است.(7)

همچنين شيخ در جاى ديگرى از الفهرست به طريق دوم خود اشاره كرده است:

ص: 173


1- . حدّثنا الشيخ أبو جعفر محمّد بن الحسن بن على بن الحسن الطوسى، قال: أخبرنا جماعة عن أبى المُفضّل، قال: حدّثنا أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد بن جعفر بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن أمير المؤمنين على بن أبى طالب (عليه السلام) فى رجب سنة سبع و ثلاثمائة، قال: حدّثنى محمّد بن على بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب منذ خمس و سبعين سنة، قال: حدّثنا الرضا على بن موسى، قال: حدّثنا أبى موسى بن جعفر، قال: حدّثنا أبى جعفر بن محمّد، قال: حدّثنى أبى محمّد بن على عن أبيه على بن الحسين، عن أبيه الحسين، عن أبيه على بن أبى طالب.
2- . الأمالى، طوسى، ص 570، ح 1179.
3- . حدّثنا الشيخ أبو جعفر محمّد بن الْحسن بن على بن الْحسن الطوسى.
4- . الأمالى، طوسى، ص 588، ح 1219.
5- . رجال النجاشى، ص 369.
6- . الفهرست، ص 388.
7- . رجال النجاشى و الفهرست، همان.

«له كتاب رويناه بهذا الإسناد، عن أحمد بن ابى عبداللّه»(1) كه با ملاحظه سند مورد اشارۀ شيخ، طريق مذكور چنين است: «أخبرنا بها عن ابى المفضل، عن ابن بطه عن أحمد بن ابى عبداللّه» از محمّد بن عمرو بن سعيد. بنابراين بر اساس كتب فهرستى و رجالى مى توان گفت حداقل دو طريق به اثر محمّد بن عمرو بن سعيد وجود دارد.

در روايات نيز اين دو طريق ذكر شده است.(2) مرحوم كلينى يك روايت(3) از محمّد بن عمرو بن سعيد آورده است كه در يك واسطه، يعنى على بن اسماعيل السندى، منطبق بر طريق اول مى باشد. ناگفته نماند كه على بن اسماعيل در بيشتر اسناد محمّد بن عمرو به ساير امامان نيز قراردارد.(4) در تهذيب الأحكام نيز هر دو طريق اول و دومِ شيخ در خصوص امام رضا (عليه السلام) و ديگر امامان استفاده شده است(5). دربارۀ اختلاف تعبير نسخه و كتاب نيز ممكن است در نظر نجاشى، اين دو عنوان در اين مورد به يك معنا باشند.

البته به نظر مى رسد برخى طرق ديگر - به جز دو طريق مذكور - ارتباطى با نسخۀ مذكور ندارند،(6) همانند طريقى كه در آن، شيخ از محمّد بن احمد بن يحيى از محمّد بن الحسين از الفضيل بن كثير از محمّد بن عمرو بن سعيد، مكاتبه اى را نقل مى كند. محتمل است اين مكاتبه نوشته اى مستقل باشد، علاوه بر آنكه اين مكاتبه چندان با سخن نجاشى در توصيف نسخه تطابق ندارد: «روى عن الرِّضا (عليه السلام) نسخه»، مضافاً بر اينكه با نوع گزارش هاى پيشين نيز متفاوت است. نمونۀ ديگر نيز سندى است كه در آن، محمّد بن عمرو بن سعيد از پدرش از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه سند آن0.

ص: 174


1- . الفهرست، ص 438.
2- . الكافى، ج 3، ص 331؛ تهذيب الأحكام، ج 2، ص 304 و ج 1، ص 172. البته با صرف نظر از برخى انشعابات در آخرين حلقۀ اتصال به صاحبان كتب حديثى.
3- . الكافى، ج 3، ص 331، ح 6.
4- . براى نمونه: همان، ج 2، ص 464، ح 4 و ج 3، ص 296، ح 3 و ج 6، ص 236، ح 3؛ تهذيب الأحكام، ج 1، ص 462، ح 153 و ج 3، ص 261، ح 57.
5- . تهذيب الأحكام، ج 1، ص 172 و ج 2، ص 304.
6- . وسائل الشيعة، ج 16، ص 114، به نقل از بصائر الدرجات؛ وسائل الشيعة، ج 4، ص 60، به نقل از رجال الكشّى و الكافى، ج 6، ص 360.

چنين است: «... محمّد بن يحيى، عن محمّد بن أحمد، عن على بن السندي، عن محمّد بن عمرو بن سَعيد، عن أبيه». نوع گزارش بيان شده در ابتداى روايت، (... كنت عِندَ ابى الحَسَن حيث دخل عليه داوود الرقى فَقالَ لَهُ:...)(1) نمى تواند چندان ارتباطى با نسخه داشته باشد و بيشتر به گزارشى شفاهى مى ماند؛ چنانكه شيخ نيز به نقل روايت على بن اسماعيل السندى از محمّد بن عمرو بن سعيد اشاره مى كند.(2)

احتمال دارد اين دو روايت با نوادر الحكمة تأليف محمّد بن أحمد بن يحيى، مرتبط باشند كه در طريق به آن محمّد بن يحيى قرار دارد.(3)

روايات

1. أحمد بن إدريس و غيره عن أحمد بن محمّد، عن على بن إسماعيل، عن محمّد بن عمرو بن سعيد، عن أبى الحَسَن الرضا (عليه السلام)، قالَ:

«لا تَسجُد عَلى القِيرِ و لا عَلى الصّاروجِ».(4)

رواه الطوسى فى تهذيب الأحكام (ج 2، ص 304، ح 1228) عن أحمد بن محمّد(5) مثله.

2. وعنه(6)، عن أحمد، عن محمّد بن خالد، عن محمّد بن عمرو بن سعيد، عن أبى الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن الطّامِثِ كَم حَدُّ جُلوسِها؟ فَقالَ: تَنتَظِرُ عِدَّةَ ما كانَت تَحيضُ، ثُمَّ تَستَظهِرُ ثَلاثَةَ أيّامٍ، ثُمَّ هىَ مُستَحاضَةٌ».(7)

3. ما أخبرنى به الشيخ أيّده اللّه عن أحمد بن محمّد، عن أبيه، عن سعد بن عَبدِ اللّه، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد البرقى، عن محمّد بن عمرو بن سعيد،1.

ص: 175


1- . همان، ج 7، ص 141.
2- . الرجال، ص 441.
3- . رجال الطوسى، ص 438.
4- . الكافى، ج 3، ص 331، ح 6.
5- . و من جملة ما ذكرته عن أحمد بن محمّد ما رويته بهذا الإسناد، عن سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد (تهذيب الأحكام، المشيخة، ص 74).
6- . سعد بن عبد اللّه.
7- . تهذيب الأحكام، ج 1، ص 172، ح 491.

عن أبى الحَسَن الرِّضا (عليه السلام)، قالَ: «سَألتُهُ عن الطامِثِ و حَدِّ جُلوسِها، فَقالَ: تَنتَظِرُ عِدَّةَ ما كانَت تَحيضُ، ثُمَّ تَستَظهِرُ بِثَلاثَةِ أيّامٍ، ثُمَّ هىَ مُستَحاضَةٌ»(1).

4. فَأمّا ما رواه محمّد بن أحمد بن يحيى عن محمّد بن عيسى، عن الفضل بن كثير، عن محمّد بن عمرو، قالَ: «كَتَبتُ إلى أبى الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام): أنَّ امرَأةً مِن أهلِنا أوصَت أن نَدفَعَ إلَيكَ ثَلاثينَ ديناراً، و كانَ لَها عِندى فَلَم يَحضُرنى، فَذَهَبتُ إلى بَعضِ الصَّيارِفَةِ فَقُلتُ: أسلِفنى دَنانيرَ عَلى أن أُعطِيَكَ ثَمَنَ كُلِّ دينارٍ سِتَّةً و عِشرينَ دِرهَماً، فَأخَذتُ مِنهُ عَشَرَةَ دَنانيرَ بِمِائَتَينِ و سِتّينَ دِرهَما، و قَد بَعَثتُها إلَيكَ. فَكَتَبَ (عليه السلام): إلَىَّ وَصَلَتِ الدَّنانيرُ»(2).

8. الحَسَن بن محمّد بن الفضل

نجاشى ضمن توثيق او، به نقل روايت وى از امام شش و هفتم به واسطۀ پدرش اشاره كرده و از دو اثر مكتوب براى وى نام برده است. نخست روايت نسخه اى از امام رضا (عليه السلام)، و سپس كتابى بزرگ از وى (لَهُ كتابٌ كَبيرٌ).(3) اما شيخ طوسى متعرض عنوان وى نيز نشده است.

در ميان راويان عنوان «الحسن بن محمّد بن الفضل» در روايات ذكر نشده است، اما تعبير ديگرى با عنوان «الحسن بن محمّد النوفلى ثُمَّ الهاشمى» - در كتب روايى(4) - و «الحسن بن محمّد بن سهل النوفلى» - در كتب فهرستى(5) - آمده است. نجاشى با اينكه «الحسن بن محمّد بن سهل النوفلى» را تضعيف كرده اما كتابى را به وى منتسب مى كند كه با توصيف «حَسَنٌ كَثيرُالفوائِد» از آن ياد مى كند و در ادامه مى گويد كه مصنف اين كتاب گفته است كه مجالس امام رضا (عليه السلام) را با اهل اديان [در

ص: 176


1- . همان، ص 172، ح 492.
2- . همان، ج 7، ص 101، ح 436.
3- . رجال النجاشى، ص 51.
4- . التوحيد، ص 417، ح 1 و، ص 441، ح 1؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 154، ح 1 و ج 1، ص 179، ح 1؛ الاحتجاج، ج 2، ص 401 و، ص 415.
5- . رجال النجاشى، ص 37، ر 75؛ رجال ابن داوود، ص 442، ر 129.

اين كتاب] ذكر كرده است.(1) دو روايت از كتاب التوحيد(2) و عيون أخبار الرضا (عليه السلام)(3) با موضوع «مَجَالِسُ الرِّضَا (عليه السلام) مَعَ الأدْيَان» وجود دارد كه دو مجلس متفاوت را گزارش نموده است. در هر دو روايت، راوى مجلس «الحسن بن محمّد النوفلى» است كه به ظاهر همان «الحسن بن محمّد بن سهل النوفلى» مى باشد.

در اتحاد يا عدم اتحاد «الحسن بن محمّد بن سهل» و «الحسن بن محمّد بن الفضل» ديدگاه هاى متفاوتى ارائه شده است.(4) بنا بر پذيرش اتحاد اين دو، مى توان گفت كه حداقل بخشى از كتاب بزرگ الحَسَن بن محمّد بن الفضل مشتمل بر همان روايت مجالس الرضا (عليه السلام) است.

البته ميان طريق اين دو كتاب(5) در رجال نجاشى با آنچه در روايات آمده است تفاوت هايى به چشم مى خورد كه ممكن است به دليل اختلاف موجود ميان منابع مورد استفادۀ مرحوم نجاشى و ديگران باشد.

علاوه بر اين، گزارشى از نسخۀ الحَسَن بن محمّد بن الفضل و يا روايتى از وى با همين عنوان از امام رضا (عليه السلام) در اختيار نيست و نجاشى نيز تنها به ذكر عنوان نسخۀ روايت شده از امام رضا (عليه السلام) اشاره كرده و طريق خود را بدان بيان نكرده است.(6)

روايات

1. حدّثنا أبو محمّد جعفر بن علي بن أحمد الفقيه القمّي ثُمّ الإيلاقي (عليه السلام)، قالَ: أخبرنا أبو محمّد الحَسَن بن محمّد بن علي بن صدقة القمّي، قالَ: حدّثني أبو عمرو محمّد).

ص: 177


1- . رجال النجاشى، ص 37.
2- . التوحيد، پيشين.
3- . عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، پيشين.
4- . معجم رجال الحديث، ج 5، ص 123.
5- . «الحسن بن محمّد بن الفضل»؛ له كتاب كبير. قال ابن عيّاش: حدّثنا عُبيد اللّه بن أبى زيد، قال: حدّثنا الحسن بن محمّد بن جمهور عنه به (رجال النجاشى، ص 51). «الحسن بن محمّد بن سهل النوفلى»؛ له كتاب حسن كثير الفوائد، جمعه، و قال: ذكر مجالس الرضا (عليه السلام) مع أهل الأديان. أخبرناه أحمد بن عبد الواحد، قال: حدّثنا أبو عبد اللّه احمد بن أبى رافع الصيمرى، قال: حدّثنا الحسن بن محمّد بن جمهور العمى عنه به (رجال النجاشى، ص 37).
6- . روى عن الرضا (عليه السلام) نسخة (رجال النجاشى، ص 51).

بن عمر بن عَبدِ العزيز الأنصاري الكجي، قالَ: حدّثني من سمع الحَسَن بن محمّد النوفلي ثُمّ الهاشمي يَقولُ: «لَمّا قَدِمَ عَليُّ بنُ موسى الرِّضا (عليه السلام) إلى المَأمونِ أمَرَ الفَضلَ بنَ سَهلٍ أن يَجمَعَ لَهُ أصحابَ المَقالاتِ، مِثلَ الجاثِليقِ و رَأسِ الجالوتِ و رُؤساءِ الصّابِئينَ و الهِربِذِ الأكبَرِ و أصحابِ زَردُهشتَ و قِسطاسِ الرّوميِّ و المُتَكَلِّمينَ؛ لِيسمَع كَلامَهُ و كَلامَهُم، فَجَمَعَهُم الفَضلُ بنُ سَهلٍ، ثُمَّ أعلَمَ المَأمونَ بِاجتِماعِهِم، فَقالَ:

أدخِلهُم عَلَيَّ، فَفَعَلَ فَرَحَّبَ بِهِم المَأمونُ، ثُمَّ قالَ لَهُم: إنّي إنَّما جَمَعتكُمُ لِخَيرٍ، و أحبَبتُ أن تُناظِروا ابنَ عَمّي هَذا المَدَنيَّ القادِمَ عَلَيَّ، فَإذا كانَ بُكرَةً فَاغدوا عَلَيَّ و لا يَتَخَلَّف مِنكُم أحَدٌ. فَقالَوا: السَّمعَ و الطّاعَةَ يا أميرَ المُؤمِنينَ، نَحنُ مُبكِرونَ إن شاءَ اللّهُ.

قالَ الحَسَنُ بنُ مُحَمَّدِ النَّوفَليُّ: فَبَينا نَحنُ في حَديثٍ لَنا عِندَ أبي الحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام)، إذ دَخَلَ عَلَينا ياسِرٌ الخادِمُ، و كانَ يَتَوَلّى أمرَ أبي الحَسَنِ (عليه السلام)، فَقالَ: يا سَيّدي، إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ يُقرِئُكَ السَّلامَ فَيَقولُ: فِداكَ أخوكَ، أنَّهُ اجتَمَعَ إلَيَّ أصحابُ المَقالاتِ و أهلُ الأديانِ و المُتَكَلِّمونَ مِن جَميعِ المِلَلِ، فَرَأيُكَ في البُكورِ عَلَينا إن أحبَبتَ كَلامَهُم، و إن كَرِهتَ كَلامَهُم فَلا تَتَجَشَّم، و إن أحبَبتَ أن نَصيرَ إلَيكَ خَفَّ ذَلِكَ عَلَينا. فَقالَ أبو الحَسَنِ (عليه السلام): أبلِغهُ السَّلامَ و قُل لَهُ: قَد عَلِمتُ ما أرَدتَ، و أنا صائِرٌ إلَيكَ بُكرَةً إن شاءَ اللّهُ.

قالَ الحَسَنُ بنُ مُحَمَّدِ النَّوفَليُّ: فَلَمّا مَضى ياسِرٌ التَفَتَ إلَينا ثُمَّ قالَ لي: يا نَوفَليُّ، أنتَ عِراقيٌّ، و رِقَّةُ العِراقيِّ غَيرُ غَليظَةٍ، فَما عِندَكَ في جَمعِ ابنِ عَمِّكَ عَلَينا أهلَ الشِّركِ و أصحابَ المَقالاتِ؟ فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، يُريدُ الامتِحانَ، و يُحِبُّ أن يَعرِفَ ما عِندَكَ، و لَقَد بَنى عَلى أساسٍ غَيرِ وَثيقِ البُنيانِ، و بِئسَ و اللّهِ ما بَنى. فَقالَ لي: و ما بِناؤُهُ في هَذا البابِ؟ قُلتُ: إنَّ أصحابَ البِدَعِ و الكَلامِ خِلافُ العُلَماءِ، و ذَلِكَ أنَّ العالِمَ لا يُنكِرُ غَيرَ المُنكَرِ، و أصحابُ المَقالاتِ و المُتَكَلِّمونَ و أهلُ الشِّركِ أصحابُ إنكارٍ و مُباهَتَةٍ، و إن احتَجَجتَ عَلَيهِم إنَّ اللّهَ واحِدٌ قالوا: صَحِّح وَحدانيَّتَهُ، و إن قُلتَ: إنَّ مُحَمّداً (صلى الله عليه وآله) رَسولُ اللّهِ، قالوا: أثبِت رِسالَتَهُ، ثُمَّ يُباهِتونَ الرَّجُلَ و هوَ يُبطِلُ عَلَيهم

ص: 178

بِحُجَّتِهِ، و يغالِطونَهُ حَتّى يَترُكَ قَولَهُ، فَاحذَرهُم جُعِلتُ فِداكَ.

قالَ: فَتَبَسَّمَ (عليه السلام) ثُمَّ قالَ: يا نَوفَليُّ، أ تَخافُ أن يَقطَعوا عَلَيَّ حُجَّتي؟ قُلتُ: لا و اللّهِ ما خِفتُ عَلَيكَ قَطّ، و إنّي لَأرجو أن يُظفِرَكَ اللّهُ بِهِم إن شاءَ اللّهُ. فَقالَ لي: يا نَوفَليُّ، أ تُحِبُّ أن تَعلَمَ مَتى يَندَمُ المَأمونُ؟ قُلتُ: نَعَم، قالَ: إذا سَمِعَ احتِجاجي عَلى أهلِ التَّوراةِ بِتَوراتِهِم، و عَلى أهلِ الإنجيلِ بإنجيلِهِم، و عَلى أهلِ الزَّبورِ بِزَبورِهِم، و عَلى الصّابِئينَ بِعِبرانيَّتِهِم، و عَلى الهَرابِذَةِ بِفارسيَّتِهِم، و عَلى أهلِ الرّومِ بِروميَّتِهِم، و عَلى أصحابِ المَقالاتِ بِلُغاتِهِم، فَإذا قَطَعتُ كُلَّ صِنفٍ و دَحَضَت حُجَّتُهُ و تَرَكَ مَقالَتَهُ و رَجَعَ إلى قَولي، عَلِمَ المَأمونُ أنَّ المَوضِعَ الَّذي هوَ بِسَبيلِهِ لَيسَ هوَ بِمُستَحَقٍّ لَهُ، فَعِندَ ذَلِكَ تَكونُ النَّدامَةُ مِنهُ، و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَليِّ العَظيمِ.

فَلَمّا أصبَحنا أتانا الفَضلُ بنُ سَهلٍ فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، ابنُ عَمِّكَ يَنتَظِرُكَ و قَد اجتَمَعَ القَومُ، فَما رَأيُكَ في إتيانِهِ؟ فَقالَ لَهُ الرِّضا (عليه السلام)، تَقَدَّمَني فَإنّي، صائِرٌ إلى ناحيَتِكُم إن شاءَ اللّهُ.

ثُمَّ تَوَضَّأ (عليه السلام) وُضوءَ الصَّلاةِ، و شَرِبَ شَربَةَ سَويقٍ، و سَقانا مِنهُ، ثُمَّ خَرَجَ و خَرَجنا مَعَهُ حَتّى دَخَلنا عَلى المَأمونِ، فَإذا المَجلِسُ غاصٌّ بِأهلِهِ، و مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ في جَماعَةِ الطّالبيِّينَ و الهاشِميِّينَ، و القُوّادُ حُضورٌ، فَلَمّا دَخَلَ الرِّضا (عليه السلام) قامَ المَأمونُ و قامَ مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ و قامَ جَميعُ بَني هاشِمٍ، فَما زالوا وُقوفاً و الرِّضا (عليه السلام) جالِسٌ مَعَ المَأمونِ حَتّى أمَرَهُم بِالجلوسِ فَجَلَسوا، فَلَم يَزَل المَأمونُ مُقبِلاً عَلَيهِ يُحَدِّثُهُ ساعَةً، ثُمَّ التَفَتَ إلى جاثِليقَ فَقالَ: يا جاثِليقُ هَذا ابنُ عَمّي عَليُّ بنُ موسى بنُ جَعفَرٍ، و هوَ مِن وُلدِ فاطِمَةَ بِنتَ نَبيِّنا و ابنُ عَليِّ بنِ أبي طالِبٍ (عليه السلام)، فَأُحِبُّ أن تُكَلِّمَهُ وَ تُحاجَّهُ و تُنصِفَهُ، فَقالَ الجاثِليقُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، كَيفَ أُحاجُّ رَجُلاً يَحتَجُّ عَلَيَّ بِكِتابٍ أنا مُنكِرُهُ و نَبيٍّ لا أُومِنُ بِهِ؟ فَقالَ لَهُ الرِّضا (عليه السلام): يا نَصرانيُّ، فَإن احتَجَجتُ عَلَيكَ بِإنجيلِكَ أ تُقِرُّ بِهِ؟ قالَ الجاثِليقُ: و هَل أقدِرُ عَلى دَفعِ ما نَطَقَ بِهِ الإنجيلُ؟ نَعَم و اللّهِ أُقِرُّ بِهِ عَلى رَغمِ أنفي، فَقالَ لَهُ الرِّضا (عليه السلام): سَل عَمّا بَدا لَكَ و افهَم الجَوابَ.

قالَ الجاثِليقُ: ما تَقولُ في نُبُوَّةِ عيسى (عليه السلام) و كِتابِهِ، هَل تُنكِرُ مِنهُما شَيئاً؟ قالَ

ص: 179

الرِّضا (عليه السلام): أنا مُقِرٌّ بِنُبُوَّةِ عيسى و كِتابِهِ و ما بَشَّرَ بِهِ أُمَّتَهُ، و أقَرَّ بِهِ الحَواريّونَ، و كافِرٌ بِنُبُوَّةِ كُلِّ عيسىً لَم يُقِرَّ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ (صلى الله عليه وآله) و بِكِتابِهِ و لَم يُبَشِّر بِهِ أُمَّتَهُ. قالَ الجاثِليقُ: أ لَيسَ إنَّما تُقطَعُ الأحكامُ بِشاهِدَي عَدلٍ؟ قالَ: بَلى، قالَ فَأقِم شاهِدَينِ مِن غَيرِ أهلِ مِلَّتِكَ عَلى نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ مِمَّن لا تُنكِرُهُ النَّصرانيَّةُ، و سَلنا مِثلَ ذَلِكَ مِن غَيرِ أهلِ مِلَّتِنا. قالَ الرِّضا (عليه السلام): الآنَ جِئتَ بِالنَّصفَةِ يا نَصرانيُّ، ألا تَقبَلُ مِنّي العَدلَ المُقَّدَمَ عِندَ المَسيحِ عيسى ابنِ مَريَمَ؟ قالَ الجاثِليقُ: و مَن هَذا العَدلُ؟ سَمِّهِ لي، قالَ: ما تَقولُ في يُوحَنّا الدَّيلَميِّ؟ قالَ: بَخ بَخ، ذَكَرتَ أحَبَّ النّاسِ إلى المَسيحِ، قالَ: فأقسَمتُ عَلَيكَ هَل نَطَقَ الإنجيلُ أنَّ يُوحَنّا قالَ: إنَّ المَسيحَ أخبَرَني بِدينِ مُحَمَّدٍ العَرَبيِّ و بَشَّرَني بِهِ أنَّهُ يَكونُ مِن بَعدِهِ، فَبَشَّرتُ بِهِ الحَوارِّيينَ فَآمَنوا بِهِ؟ قالَ الجاثِليقُ: قَد ذَكَرَ ذَلِكَ يُوحَنّا عن المَسيحِ و بِشَّرَ بِنُبُوَّةِ رَجُلٍ و بِأهلِ بَيتِهِ و وَصيِّهِ، و لَم يُلَخِّص مَتى يَكونُ ذَلِكَ و لَم يُسَمِّ لَنا القَومَ فَنَعرِفَهُم، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَإن جِئناكَ بِمَن يَقرَأُ الإنجيلَ فَتَلا عَلَيكَ ذِكرَ مُحَمَّدٍ و أهلِ بَيتِهِ و أُمَّتِهِ، أ تُؤمِنُ بِهِ؟

قالَ سَديداً: قالَ الرِّضا (عليه السلام) لِقِسطاسِ الرّوميِّ: كَيفَ حِفظُكَ لِلسِّفرِ الثّالِثِ مِنَ الإنجيلِ؟ قالَ: ما أحفَظَني لَهُ. ثُمَّ التَفَتَ إلى رَأسِ الجالوتِ فَقالَ لَهُ: أ لَستَ تَقرَأُ الإنجيلَ؟ قالَ: بَلى لَعَمري، قالَ: فَخُذ عَلى السِّفرِ الثّالِثِ، فَإن كانَ فِيهِ ذِكرُ مُحَمَّدٍ و أهلِ بَيتِهِ و أُمَّتِهِ سَلامُ اللهُ عَلَيهِم فَاشهَدوا لي، و إن لَم يَكُن فِيهِ ذِكرُهُ فَلا تَشهَدوا لي.

ثُمَّ قَرَأ (عليه السلام) السِّفرَ الثّالِثَ، حَتّى إذا بَلَغَ ذِكرَ النَّبيِّ (صلى الله عليه وآله) وَقَفَ، ثُمَّ قالَ: يا نَصرانيُّ، إنّي أسألُكَ بِحَقِّ المَسيحِ و أُمِّهِ، أ تَعلَمُ أنّي عالِمٌ بِالإنجيل؟ قالَ: نَعَم. ثُمَّ تَلا عَلَينا ذِكرَ مُحَمَّدٍ و أهلِ بَيتِهِ و أُمَّتِهِ، ثُمَّ قالَ: ما تَقولُ يا نَصرانيُّ، هَذا قَولُ عيسى بنِ مَريَمَ، فَإن كَذَّبتَ ما يَنطِقُ بِهِ الإنجيلُ فَقَد كَذَّبتَ عيسى و موسى، و مَتى أنكَرتَ هَذا الذِّكرَ وَجَبَ عَلَيكَ القَتلُ؛ لِأنَّكَ تَكونُ قَد كَفَرتَ بِرَبِّكَ و نَبيِّكَ و بِكتابِكَ. قالَ الجاثِليقُ: لا أُنكِرُ ما قَد بانَ لي في الإنجيلِ، و إنّي لَمُقِرٌّ بِهِ. قالَ الرِّضا (عليه السلام): اشهَدوا عَلى إقرارِهِ.

ثُمَّ قالَ: يا جاثِليقُ، سَل عَمّا بَدا لَكَ، قالَ: الجاثِليقُ: أخبِرني، عن حَوارِيِّ عيسى بنِ مَريَمَ كَم كانَ عِدَّتُهُم، و عن عُلَماءِ الإنجيلِ كَم كانوا؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): عَلى الخَبيرِ سَقطتَ؛

ص: 180

أمّا الحَواريّونَ فَكانوا اثنَي عَشَرَ رَجُلاً، و كانَ أفضَلُهُم و أعلَمُهُم ألوقا، و أمّا عُلَماءُ النَّصارى فَكانوا ثَلاثَةَ رِجالٍ، يُوحَنّا الأكبَرُ بِأَج، و يُوحَنّا بِقَرقيسِيا، و يُوحَنّا الدَّيلَمي بِزجان، و عِندَهُ كانَ ذِكرُ النَّبيِّ (صلى الله عليه وآله) و ذِكرُ أهلِ بَيتِهِ و أُمَّتِهِ، و هوَ الَّذي بَشَّرَ أُمَّةَ عيسى و بَني إسرائيلَ بِهِ.

ثُمَّ قالَ (عليه السلام): يا نَصرانيُّ و اللهِ إنّا لَنُؤمِنُ بِعيسى الَّذي آمَنَ بِمُحَمَّدٍ (صلى الله عليه وآله) و ما نَنقُم عَلى عيساكُم شَيئاً إلّا ضَعفَهُ و قِلَّةَ، صيامِهِ و صَلاتِهِ، قالَ الجاثِليقُ: أفسَدتَ و اللّهِ عِلمَكَ و ضَعَّفتَ أمرَكَ، و ما كُنتُ ظَنَنتُ إلّا أنَّكَ أعلَمُ أهلِ الإسلامِ! قالَ الرِّضا (عليه السلام): و كَيفَ ذَلِكَ؟ قالَ الجاثِليقُ: مِن قَولِكَ إنَّ عيساكُم كانَ ضَعيفاً قَليلَ الصّيامِ قَليلَ الصَّلاةِ، و ما أفطَرَ عيسى يَوماً قَطُّ و لا نامَ بِلَيلٍ قَطُّ، و ما زالَ صائِمَ الدَّهرِ قائِمَ اللَّيلِ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَلِمَن كانَ يَصومُ و يُصَلّي؟ قالَ: فَخَرِسَ الجاثِليقُ و انقَطَعَ.

قالَ الرِّضا (عليه السلام): يا نَصرانيُّ إنّي أسألُكَ عن مَسألَةٍ، قالَ: سَل، فَإن كانَ عِندي عِلمُها أجَبتُكَ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): ما أنكَرتَ أنَّ عيسى كانَ يُحيي المَوتى بِإذنِ اللّهِ (عزوجل)؟ قالَ الجاثِليقُ: أنكَرتُ ذَلِكَ مِن قِبَلِ أنَّ مَن أحيا المَوتى و أبرَأَ الأكمَهَ و الأبرَصَ فَهوَ رَبٌّ مُستَحِقٌ لِأن يُعبَدَ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَإنَّ اليَسَعَ قَد صَنَعَ مِثلَ ما صَنَعَ عيسى، مَشى عَلى الماءِ و أحيا المَوتى و أبرَأَ الأكمَهَ و الأبرَصَ، فَلَم يَتَّخِذهُ أُمَّتُهُ رَبّاً و لَم يَعبُدهُ أحَدٌ مِن دونِ اللّهِ (عزوجل)، و لَقَد، صَنَعَ حِزقِيلُ النَّبيُّ (عليه السلام) مِثلَ ما صَنَعَ عيسى ابنُ مَريَمَ (عليه السلام)، فَأحيا خَمسَةً و ثَلاثينَ ألفَ رَجُلٍ مِن بَعدِ مَوتِهِم بِسِتّينَ سَنَةً.

ثُمَّ التَفَتَ إلى رَأسِ الجالوتِ فَقالَ لَه : ُ يا رَأسَ الجالوتِ، أ تَجِدُ هَؤلاءِ في شَبابِ بَني إسرائيلَ في التَّوراةِ؟ اختارَهُم بُختَنَصَّرُ مِن سَبي بَني إسرائيلَ حينَ غَزا بَيتَ المَقدِسِ ثُمَّ انصرَفَ بِهِم إلى بابِلَ، فَأرسَلَهُ اللّهُ (عزوجل) إلَيهِم فَأحياهُم. هَذا في التَّوراةِ لا يَدفَعُهُ إلّا كافِرٌ مِنكُم. قالَ رَأسُ الجالوتِ: قَد سَمِعنا بِهِ و عَرَفناهُ قالَ: صَدَقتَ. ثُمَّ قالَ (عليه السلام): يا يَهوديُّ، خُذ عَلى هَذا السِّفرِ مِنَ التَّوراةِ. فَتَلا (عليه السلام) عَلَينا مِنَ التَّوراةِ آياتٍ، فَأقبَلَ اليَهوديُّ يَتَرَجَّحُ لِقِراءَتِهِ و يَتَعَجَّبُ.

ثُمَّ أقبَلَ عَلى النَّصرانيِّ فَقالَ: يا نَصرانيُّ، أ فَهَؤُلاءِ كانوا قَبلَ عيسى أُم عيسى كانَ

ص: 181

قَبلَهُم؟ قالَ: بَل كانوا قَبلَهُ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): لَقَد اجتَمَعَت قُرَيشٌ إلى رَسولِ اللّهِ (صلى الله عليه وآله) فَسَألوهُ أن يُحييَ لَهُم مَوتاهُم، فَوَجَّهَ مَعَهُم عَليَّ بنَ أبي طالِبٍ (عليه السلام)، فَقالَ لَهُ: اذهَب إلى الجَبّانَةِ فَنادِ بِأسماءِ هَؤُلاءِ الرَّهطِ الَّذينَ يَسألونَ عَنهُم بِأعلى، صَوتِكَ: يا فُلانُ و يا فُلانُ و يا فُلانُ، يَقولُ لَكُم مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ (صلى الله عليه وآله): قوموا بِإذنِ اللّهِ (عزوجل)، فَقاموا يَنفُضونَ التُّرابَ عن رُؤوسِهِم، فَأقبَلَت قُرَيشٌ تَسألُهُم عن أُمورِهِم، ثُمَّ أخبَروهُم أنَّ مُحَمَّداً قَد بُعِثَ نَبيّاً، و قالوا: وَدِدنا أنّا أدرَكناهُ فَنُؤمِنُ بِهِ، و لَقَد أبرَأَ الأكمَهَ و الأبرَصَ و المَجانينَ، و كَلَّمَهُ البَهائِمُ و الطَّيرُ و الجِنُّ و الشَّياطينُ، و لَم نَتَّخِذهُ رَبّاً مِن دونِ اللّهِ (عزوجل)، و لَم نُنكِرٍ لِأحَدٍ مِن هَؤُلاءِ فَضلَهُم؛ فَمَتى اتَّخَذتُم عيسى رَبّاً جازَ لَكُم أن تَتَّخِذوا اليَسَعَ و حِزقِيلَ رَبّاً؛ لِأنَّهُما قَد صَنَعا مِثلَ ما صَنَعَ عيسى مِن إحياءِ المَوتى و غَيرِهِ. إنَّ قَوماً مِن بَني إسرائيلَ هَرَبوا مِن بِلادِهِم مِنَ الطّاعونِ (وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ اَلْمَوْتِ) ، فَأماتَهُم اللّهُ في ساعَةٍ واحِدَةٍ، فَعَمَدَ أهلُ تِلكَ القَريَةِ فَحَظَروا عَلَيهِم حَظيرَةً، فَلَم يَزالوا فيها حَتّى نَخِرَت عِظامُهُم و، صاروا رَميماً، فَمَرَّ بِهِم نَبيٌّ مِن أنبياءِ بَني إسرائيلَ، فَتَعَجَّبَ مِنهُم و مِن كَثرَةِ العِظامِ الباليَةِ، فَأوحى اللهُ إلَيهِ: أ تُحِبُّ أن أُحييَهُم لَكَ فَتُنذِرَهُم؟ قالَ: نَعَم يا رَبِّ، فَأوحى اللهُ (عزوجل) إلَيهِ أن نادِهِم، فَقالَ: أيَّتُها العِظامُ الباليَةُ قومي بِإذنِ اللهِ (عزوجل)، فَقاموا أحياءً أجمَعونَ يَنفُضونَ التَّرابَ عن رُؤُوسِهِم.

ثُمَّ إبراهيمُ (عليه السلام) خَليلُ الرَّحمَنِ حينَ أخَذَ الطُّيورَ و قَطَّعَهُنَّ قِطَعاً، ثُمَّ وَضَعَ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنهُنَّ جُزءاً، ثُمَّ ناداهُنَّ فَأقبَلنَ سَعياً إلَيهِ، ثُمَّ موسى بنُ عِمرانَ و أصحابُهُ و السَّبعونَ الَّذينَ اختارَهُم صاروا مَعَهُ إلى الجَبَلِ، فَقالَوا لَهُ: إنَّكَ قَد رَأيتَ اللّهَ سُبحانَهُ، فَأرِناهُ كَما رَأيتَهُ، فَقَالَ: لَهُم: إنّي لَم أرَه، فَقالَوا: (لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اَللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ اَلصّاعِقَةُ) ، فَاحتَرَقوا عن آخِرِهِم و بَقيَ موسى وَحيداً، فَقالَ: يا رَبِّ، اختَرتُ سَبعينَ رَجُلاً مِن بَني إسرائيلَ، فَجِئتُ بِهِم و أرجِعُ وَحدي، فَكَيفَ يُصَدِّقُني قَومي بِما أُخبِرُهُم بِهِ؟ ف - (لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ اَلسُّفَهاءُ مِنّا) ، فَأحياهُمُ اللّهُ (عزوجل) مِن بَعدِ مَوتِهِم، و كُلُّ شَيءٍ ذَكَرتُهُ لَكَ مِن هَذا لا تَقدِرُ عَلى دَفعِهِ؛ لِأنَّ التَّوراةَ و الإنجيلَ و الزَّبورَ و الفُرقانَ قَد نَطَقَت بِهِ، فَإن كانَ كُلُّ مَن أحيا المَوتى و أبرَأَ الأكمَهَ و الأبرَصَ و

ص: 182

المَجانينَ يُتَّخَذُ رَبّاً مِن دونِ اللّهِ، فَاتَّخِذ هَؤُلاءِ كُلَّهُم أرباباً، ما تَقولُ يا نَصرانيُّ؟ قالَ الجاثِليقُ: القَولُ قَولُكَ، و لا إلَهَ إلّا اللّهُ.

ثُمَّ التَفَتَ (عليه السلام) إلى رَأسِ الجالوتِ فَقالَ: يا يَهوديُّ أقبِل عَلَيَّ أسألكَ بِالعَشرِ الآياتِ الَّتي أُنزِلَت عَلى موسى بنِ عِمرانَ (عليه السلام)، هَل تَجِدُ في التَّوراةِ مَكتوباً نَبَأَ مُحَمَّدٍ و أُمَّتِهِ: «إذا جاءَت الأُمَّةُ الأخيرَةُ أتباعُ راكِبِ البَعيرِ يُسَبِّحونَ الرَّبَّ جِدّاً جِدّاً، تَسبيحاً جَديداً في الكَنائِسِ الجُدُدِ، فَليُفرِغُ بَنو إسرائيلَ إلَيهِم و إلى مَلِكِهِم لِتَطمَئِنَّ قُلوبُهُم؛ فَإنَّ بِأيديهِم سُيوفاً يَنتَقِمونَ بِها مِنَ الأُمَمِ الكافِرَةِ في أقطارِ الأرضِ»؟ هَكَذا هوَ في التَّوراةِ مَكتوبٌ؟ قالَ رَأسُ الجالوتِ: نَعَم إنّا لَنَجِدُهُ كَذَلِكَ.

ثُمَّ قالَ لِلجاثِليقِ: يا نَصرانيُّ، كَيفَ عِلمُكَ بِكِتابِ شَعيَا؟ قالَ: أعرِفُهُ حَرفاً حَرفاً، قالَ الرِّضا (عليه السلام) لَهُما: أ تَعرِفانَ هَذا مِن كَلامِهِ:

«يا قَومِ، إنّي رَأيتُ صورَةَ راكِبِ الحِمارِ لابِساً جَلابيبَ النّورِ، و رَأيتُ راكِبَ البَعيرِ ضَوؤُهُ مِثلُ ضَوءِ القَمَرِ»؟ فَقالَا: قَد قالَ ذَلِكَ شَعيا، قالَ الرِّضا (عليه السلام): يا نَصرانيُّ، هَل تَعرِفُ في الإنجيلِ قَولَ عيسى: «إنّي ذاهِبٌ إلى رَبّي و رَبّكُم و الفارِقِليطا جاءٍ هوَ الَّذي يَشهَدُ لي بِالحَقِّ كَما شَهِدتُ لَهُ، و هوَ الَّذي يُفَسِّرُ لَكُم كُلَّ شَيءٍ، و هوَ الَّذي يُبدي فَضائِحَ الأُمَمِ، و هوَ الَّذي يَكسِرُ عَمودَ الكُفرِ»؟ فَقالَ الجاثِليقُ: ما ذَكَرتَ شَيئاً مِمّا في الإنجيلِ إلّا و نَحنُ مُقِرّونَ بِهِ، فَقالَ: أ تَجِدُ هَذا في الإنجيلِ ثابِتاً يا جاثِليقُ؟ قالَ: نَعَم.

قالَ الرِّضا (عليه السلام): يا جاثِليقُ أ لا تُخبِرُني، عن الإنجيلِ الأوَّلِ حينَ افتَقَدتُموهُ عِندَ مَن وَجَدتُموهُ، و مَن وَضَعَ لَكُم هَذا الإنجيلَ؟ قالَ لَهُ: ما افتَقَدنا الإنجيلَ إلّا يَوماً واحِداً حَتّى وَجَدنا غَضّاً طَريّاً، فَأخرَجَهُ إلَينا يُوحَنّا و مَتّى. فَقالَ لَهُ الرِّضا (عليه السلام): ما أقَلَّ مَعرِفَتَكَ بِسِرِّ الإنجيلِ و عُلَمائِهِ، فَإن كانَ كَما تَزعُمُ فَلِمَ اختَلَفتُم في الإنجيلِ؟ إنَّما وَقَعَ الاختِلافُ في هَذا الإنجيلِ الَّذي في أيديكُمُ اليَومَ، فَلَو كانَ عَلى العَهدِ الأوَّلِ لَم تَختَلِفوا فِيهِ، وَ لكِنّي مُفيدُكَ عِلمَ ذَلِكَ، اعلَم أنَّهُ لَمّا افتُقِدَ الإنجيلُ الأوَّلُ اجتَمَعَتِ النَّصارى إلى عُلَمائِهِم، فَقالَوا لَهُم: قُتِلَ عيسى ابنُ مَريَمَ (عليه السلام) و افتَقَدنا الإنجيلّ، و أنتُمُ العُلَماءُ فَما عِندَكُم؟ فَقالَ لَهُم ألُوقا و مرقابوس: إنَّ الإنجيلَ في صُدورِنا و نَحنُ نُخرِجُهُ

ص: 183

إلَيكُم سِفراً سِفراً في كُلِّ أحَدٍ، فَلا تَحزَنوا عَلَيهِ و لا تُخلوا الكَنائِسَ، فَإنّا سَنَتلوهُ عَلَيكُم في كُلِّ أحَدٍ سِفراً سِفراً حَتّى نَجمَعَهُ لَكُم كُلَّهُ، فَقَعَدَ ألوُقا و مرقابوس و يُوحَنّا و مَتّى، و وَضَعوا لَهُم هَذا الإنجيلَ بَعدَ ما افتَقَدتُمُ الإنجيلَ الأوَّلَ، و إنَّما كانَ هَؤُلاءِ الأربَعَةُ تَلاميذَ التَّلاميذِ الأوَّلينَ، أ عَلِمتَ ذَلِكَ؟ قالَ الجاثِليقُ: أمّا هَذا فَلَم أعلَمهُ، و قَد عَلِمتُهُ الآنَ، و قَد بانَ لي مِن فَضلِ عِلمِكَ بِالإنجيلِ، و سَمِعتُ أشياءَ مِمّا عَلِمتُهُ، شَهِدَ قَلبي أنَّها حَقٌّ فَاستَزَدتُ كَثيراً مِن الفَهمِ.

فَقالَ لَهُ الرِّضا (عليه السلام): فَكَيفَ شَهادَةُ هَؤُلاءِ عِندَكَ؟ قالَ: جائِزَةٌ، هَؤُلاءِ عُلَماءُ الإنجيلِ، و كُلُّ ما شهَدِوا بِهِ فَهوَ حَقٌّ، فَقالَ الرِّضا (عليه السلام) لِلمأمَونِ و مَن حَضَرَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ و مِن غَيرِهِم: اشهَدوا عَلَيهِ، قالوا: قَد شَهِدنا. ثُمَّ قالَ لِلجاثِليقِ: بِحَقِّ الابنِ و أُمِّهِ، هَل تَعلَمُ أنَّ مَتَّى قالَ: «إنَّ المَسيحَ هوَ ابنُ داوُدَ بنِ إبراهيمَ بنِ إسحاقَ بنِ يَعقوبَ بنِ يَهُودا بنِ حضرون»، و قالَ مرقابوس في نِسبَةِ عيسى بنِ مَريَمَ:

«إنَّهُ كَلِمَةُ اللّهِ أحَلَّها في جَسَدِ الآدَميِّ، فَصارَت إنساناً»، و قالَ ألُوقا: «إنَّ عيسى بنَ مَريَمَ و أُمَّهُ كانا إنسانَينِ مِن لَحمٍ و دَمٍ، فَدَخَلَ فيهما روحُ القُدُسِ»، ثُمَّ إنَّكَ تَقولُ مِن شَهادَةِ عيسى عَلى نَفسِهِ: «حَقّاً أقولُ لَكُم يا مَعشَرَ الحَوارِّيينَ أنَّهُ لا يَصعَدُ إلى السَّماءِ إلّا ما نَزَلَ مِنها، إلّا راكِبَ البَعيرِ خاتَمَ الأنبياءِ، فَإنَّهُ يَصعَدُ إلى السَّماءِ و يَنزِلُ»، فَما تَقولُ في هَذا القَولِ؟ قالَ الجاثِليقُ: هَذا قَولُ عيسى لا نُنكِرُهُ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَما تَقولُ في شَهادَةِ ألُوقا و مرقابوس و مَتَّى عَلى عيسى و ما نَسَبوهُ إلَيهِ؟ قالَ الجاثِليقُ: كَذَبوا عَلى عيسى، قالَ الرِّضا (عليه السلام): يا قَومِ، أ لَيسَ قَد زَكّاهُم و شَهِدَ أنَّهُم عُلَماءُ الإنجيلِ و قَولَهُم حَقٌّ؟ فَقالَ الجاثِليقُ: يا عالِمَ المُسلِمينَ، أُحِبُّ أن تُعفيَني مِن أمرِ هَؤُلاءِ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَإنّا قَد فَعَلنا، سَل يا نَصرانيُّ عَمّا بَدا لَكَ، قالَ الجاثِليقُ: لِيَسألكَ غَيري، فَلا و حَقِّ المَسيحِ ما ظَننَتُ أنَّ في عُلَماءِ المُسلِمينَ مِثلَكَ.

فَالتَفَتَ الرِّضا (عليه السلام) إلى رَأس الجالوتِ فَقالَ لَهُ: تَسألُني أو أسألُكَ؟ قالَ: بَل أسألُكَ و لَستُ أقبَلُ مِنكَ حُجَّةً إلّا مِنَ التَّوراةِ أو مِنَ الإنجِيل أو مِن زَبورِ داوُدَ، أو مِمّا في صُحُفِ إبراهيمَ و موسى، فَقالَ الرِّضا (عليه السلام): لا تَقبَل مِنّي حُجَّةً إلّا بِما تَنطِقُ بِهِ التَّوراةُ عَلى

ص: 184

لِسانِ موسى بنِ عِمرانَ، و الإنجيلُ عَلى لِسانِ عيسى بنِ مَريَمَ، و الزَّبورُ عَلى لِسانِ داوُدَ. فَقالَ رَأسُ الجالوتِ مِن أينَ تُثبِتُ نُبُوَّةَ مُحَمَّدٍ؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): شَهِدَ بِنُبُوَّتِهِ (صلى الله عليه وآله) موسى بنُ عِمرانَ و عيسى بنُ مَريَمَ و داوُدُ خَليفَةُ اللّهِ (عزوجل) في الأرضِ فَقالَ لَهُ: أثبِت قَولَ موسى بنِ عِمرانَ قالَ الرِّضا (عليه السلام): هَل تَعلَمُ يا يَهوديُّ أنَّ موسى أوصى بَني إسرائيلَ فَقالَ لَهُم: أنَّهُ سَيَأتيكُم نَبيٌّ هوَ مِن إخوَتِكُم، فبهِ فَصَدِّقوا و مِنهُ فَاسمَعوا، فَهَل تَعلَمُ أنَّ لِبَني إسرائيلَ إخوَةً غَيرَ وُلدِ إسماعيلَ، إن كُنتَ تَعرِفُ قَرابَةَ إسرائيلَ من إسماعيلَ و النَّسَبَ الَّذي بَينَهُما مِن قِبَلِ إبراهيمَ (عليه السلام)؟ فَقالَ رأسُ الجالوتِ: هَذا قَولُ موسى لا نَدفَعُهُ، فَقالَ لَهُ الرِّضا (عليه السلام): هَل جاءَكُم مِن إخوَةِ بَني إسرائيلَ نَبيٌّ غَيرُ مَحَمَّدٍ (صلى الله عليه وآله)؟ قالَ: لا، قالَ: الرِّضا (عليه السلام): أ وَ لَيسَ قَد صَحَّ هَذا عِندَكُم؟ قالَ: نَعَم، و لَكِنّي أُحِبُّ أن تُصَحِّحَهُ لي مِنَ التَّوراةِ. فَقالَ لَهُ الرِّضا (عليه السلام): هَل تُنكِرُ أنَّ التَّوراةَ تَقولُ لَكُم: «جاءَ النّورُ مِن جَبَلِ طُورِ سَيناءَ، و أضاءَ لَنا مِن جَبَلِ ساعيرَ، و استَعلَنَ عَلَينا مِن جَبَلِ فارانَ»؟ قالَ رَأسُ الجالوتِ: أعرِفُ هَذِهِ الكَلِماتِ، و ما أعرِفُ تَفسيرَها، قالَ الرِّضا (عليه السلام): أنا أُخبِرُكَ بِهِ؛ أمّا قَولُهُ: «جاءَ النّورُ مِن جَبَلِ طُورِ سَيناءَ فَذَلِكَ وَحيُ اللّهِ تَبَارَكَ و تَعالى الَّذي أنزَلَهُ عَلى موسى (عليه السلام) عَلى جَبَلِ طُورِ سَيناءَ، و أمّا قَولُهُ: «و أضاءَ لَنا مِن جَبَلِ ساعيرَ»، فَهوَ الجَبَلُ الَّذي أوحى اللّهُ (عزوجل) إلى عيسى بنِ مَريَمَ (عليه السلام) و هوَ عَلَيهِ، و أمّا قَولُهُ: «و استَعلَنَ عَلَينا مِن جَبَلِ فارانَ»، فَذَلِكَ جَبَلٌ مِن جِبالِ مَكَّةَ بَينَهُ و بَينَها يَومٌ.

و قالَ شَعيا النَّبيُّ (عليه السلام) فيما تَقولُ أنتَ و أصحابُكَ في التَّوراةِ: «رَأيتُ راكِبَينِ أضاءَ لَهُما الأرضُ، أحدُهُما راكِبٌ عَلى حِمارٍ، و الآخَرُ عَلى جَمَلٍ»، فَمَن راكِبُ الحِمارِ و مَن راكِبُ الجَمَلِ؟ قالَ رَأسُ الجالوتِ: لا أعرِفُهُما، فَخَبِّرني بِهِما، قالَ (عليه السلام) أمّا راكِبُ الحِمارِ فَعيسى بنُ مَريَمَ، و أمّا راكِبُ الجَمَلِ فَمُحَمَّدٍ (صلى الله عليه وآله): أ تُنكِرُ هَذا مِنَ التَّوراةِ؟ قالَ: لا ما أُنكِرُهُ.

ثُمَّ قالَ الرِّضا (عليه السلام): هَل تَعرِفُ حيقوقَ النَّبيَّ؟ قالَ: نَعَم إنّي بِهِ لَعارِفٌ، قالَ (عليه السلام): فَإنَّه قالَ و كِتابُكُم يَنطِقُ بِهِ: «جاءَ اللّهُ بِالبَيانِ مِن جَبَلِ فارانَ، و امتَلَأت السَّماواتُ مِن تَسبيحِ أحمَدَ و أُمَّتِهِ، يَحمِلُ خَيلَهُ في البَحرِ كَما يَحمِلُ في البَرِّ، يَأتينا بِكِتابٍ جَديدٍ

ص: 185

بَعدَ خَرابِ بَيتِ المَقدِسِ؛ يَعني بِالكِتابِ القُرآنَ، أ تَعرِفُ هَذا و تُؤمِنُ بِهِ؟ قالَ رَأسُ الجالوتِ: قَد قالَ ذَلِكَ حَيقُوقُ (عليه السلام) و لا نُنكِرُ قَولَهُ. قالَ الرِّضا (عليه السلام): و قَد قالَ داوُدُ في زَبورِهِ و أنتَ تَقرَأُ: «اللَّهُمَّ ابعَث مُقيمَ السُّنَّةِ بَعدَ الفَترَةِ، فَهَل تَعرِفُ نَبيّاً أقامَ السُّنَّةَ بَعدَ الفَترَةِ غَيرَ مُحَمَّدٍ (صلى الله عليه وآله)؟ قالَ رَأسُ الجالوتِ: هَذا قَولُ داوُدَ نَعرِفُهُ و لا نُنكِرُهُ، و لَكِن عَنى بِذَلِكَ عيسى، و أيّامُهُ هيَ الفَترَةُ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): جَهِلتَ، إنَّ عيسى لَم يُخالِفِ السُّنَّةَ، و قَد كانَ مُوافِقاً لِسُّنَّةِ التَّوراةِ حَتّى رَفَعَهُ اللهُ إلَيهِ، و في الإنجيلِ مَكتوبٌ: «إنَّ ابنَ البَرَّةِ ذاهِبٌ و الفارَقَليطا جاءَ مِن بَعدِهِ، و هوَ الَّذي يُخَفِّفُ الآصارَ و يُفَسِّرُ لَكُم كُلِّ شَيءٍ، و يَشهَدُ لي كَما شَهِدتُ لَهُ، أنا جِئتُكُم بِالأمثالِ و هوَ يَأتيكُم بِالتَّأويلِ»، أ تُؤمِنُ بِهَذا في الإنجيلِ؟ قالَ: نَعَم لا أُنكِرُهُ.

فَقالَ لَهُ الرِّضا (عليه السلام): يا رَأسَ الجالوتِ، أسألُكَ عن نَبيِّكَ موسى بنِ عِمرانَ، فَقالَ: سَل: قالَ: ما الحُجَّةُ عَلى أنَّ موسى ثَبَتَت نُبُوَّتُهُ؟ قالَ اليَهوديُّ: إنَّهُ جاءَ بِما لَم يَجئ بِهِ أحَدٌ مِنَ الأنبياءِ قَبلَهُ، قالَ لَهُ: مِثلِ ما ذا؟ قالَ: مِثلِ فَلقِ البَحرِ، و قَلبِهِ العَصا حَيَّةً تَسعى، و ضَربِهِ الحَجَرَ فَانفَجَرَت مِنهُ العُيونُ و إخراجِهِ يَدَهُ بَيضاءَ لِلنّاظِرِينَ، و عَلاماتٍ لا يَقدِرُ الخَلقُ عَلى مِثلِها. قالَ لَهُ الرِّضا (عليه السلام): صَدَقتَ إذا كانَت حُجَّتُهُ عَلى نُبُوَّتِهِ أنَّهُ جاءَ بِما لا يَقدِرُ الخَلقُ عَلى مِثلِهِ، أفَلَيسَ كُلُّ مَنِ ادَّعى أنَّهُ نَبيٌّ ثُمَّ جاءَ بِما لا يَقدِرُ الخَلقُ عَلى مِثلِهِ وَجَبَ عَلَيكُم تَصديقُهُ؟ قالَ: لا؛ لِأنَّ موسى لَم يَكُن لَهُ نَظيرٌ لِمَكانِهِ مِن رَبِّهِ و قُربِهِ مِنهُ، و لا يَجب عَليَنا الإقرارُ بِنُبُوَّةِ مَنِ ادَّعاها حَتّى يَأتيَ مِنَ الأعلامِ بِمِثلِ ما جاءَ بِهِ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَكَيفَ أقرَرتُم بِالأنبياءِ الَّذينَ كانوا قَبلَ موسى (عليه السلام) و لَم يَفلِقوا البَحر، و لَم يَفجِرُوا مِنَ الحَجَرِ اثنَتَي عَشرَةَ عَيناً، و لَم يُخرِجوا أيديَهُم بَيضاءَ مِثلَ إخراجِ موسى يَدَهُ بَيضاءَ، و لَم يَقلِبوا العَصا حَيَّةً تَسعى؟ قالَ لَهُ اليَهوديُّ: قَد خَبَّرتُكَ أنَّهُ مَتى جاؤوا عَلى دَعوى نُبُوَّتِهِم مِنَ الآياتِ بِما لا يَقدِرُ الخَلقُ عَلى مِثلِهِ، و لَو جاؤوا بِما لَم يَجئ بِهِ موسى أو كانَ عَلى غَيرِ ما جاءَ بِهِ موسى وَجَبَ تَصديقُهُم.

قالَ الرِّضا (عليه السلام): يا رَأسَ الجالوتِ، فَما يَمنَعُكَ مِنَ الإقرارِ بِعيسى بنِ مَريَمَ و قَد كانَ يُحيي المَوتى و يُبرِئُ الأكمَهَ و الأبرَصَ و يَخلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ ثُمَّ يَنفُخُ فيهِ

ص: 186

فَيَكوُنُ طَيراً بِإذنِ اللهِ؟ قالَ رَأسُ الجالوتِ: يُقالُ إنَّهُ فَعَلَ ذَلِكَ و لَم نَشهَدهُ، قالَ لَهُ الرِّضا (عليه السلام): أ رَأيتَ ما جاءَ بِهِ موسى مِنَ الآياتِ، شاهَدتَهُ؟ أ لَيسَ إنَّما جاءَ في الأخبارِ بِهِ مِن ثِقاتِ أصحابِ موسى أنَّهُ فَعَلَ ذَلِكَ؟ قالَ: بَلى، قالَ: فَكَذَلِكَ أتَتكُمُ الأخبارُ المُتَواتِرَةُ بِما فَعَلَ عيسى بنُ مَريَمَ، فَكَيفَ صَدَّقتُم بِموسى و لَم تُصَدِّقوا بِعيسى؟ فَلَم يُحِر جَواباً. قالَ الرِّضا (عليه السلام): و كَذَلِكَ أمَرُ مُحَمَّدٍ (صلى الله عليه وآله) و ما جاءَ بِهِ، و أمرُ كُلِّ نَبيٍّ بَعَثَهُ اللهُ، و مِن آياتِهِ أنَّهُ كانَ يَتيماً فَقيراً راعياً أجيراً، لَم يَتَعَلَّم كِتاباً ولَم يَختَلِف إلى مُعَلِّمٍ، ثُمَّ جاءَ بِالقُرآنِ الَّذى فيه قِصَصُ الأنبياءِ و أخبارُهُم حَرفاً حَرفاً، و أخبارُ مَن مَضى و مَن بَقيَ إلى يَومِ القيامَةِ، ثُمَّ كانَ يُخبِرُهُم بِأسرارِهِم و ما يَعمَلونَ في بُيوتِهِم، و جاءَ بِآياتٍ كَثيرَةٍ لا تُحصى، قالَ رَأس الجالوتِ: لَم يَصِحَّ عِندَنا خَبَرُ عيسى و لا خَبَرُ مُحَمَّدٍ، و لا يَجوزُ لَنا أن نُقِرَّ لَهُما بِما لَم يَصِحَّ. قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَالشّاهِدُ الَّذي شَهِدَ لِعيسى و لِمُحَمَّدٍ (صلى الله عليه وآله) شاهِدُ زُورٍ؟ فَلَم يُحِر جَواباً.

ثُمَّ دَعا (عليه السلام) بِالهِربِذِ الأكبَرِ فَقالَ لَهُ الرِّضا (عليه السلام): أخبِرني، عن زَردهُشتَ الَّذي تَزعُمُ أنَّهُ نَبيٌّ، ما حُجَّتُكَ عَلى نُبُوَّتِهِ؟ قالَ:

إنَّهُ أتى بِما لَم يَأتِنا بِهِ أحَدٌ قَبلَهُ و لَم نَشهَدهُ، و لَكِنَّ الأخبارَ مِن أسلافِنا وَرَدَت عَلَينا بِأنَّهُ أحَلَّ لَنا ما لَم يُحِلَّهُ غَيرُهُ فَاتَّبَعناهُ، قالَ (عليه السلام): أ فَلَيسَ إنَّما أتَتكُمُ الأخبارُ فَاتَّبَعتُمُوهُ؟ قالَ: بَلى، قالَ: فَكَذَلِكَ سائِرُ الأُمَمِ السّالِفَةِ أتَتهُمُ الأخبارُ بِما أتى بِهِ النَّبيّون و أتى بِهِ موسى و عيسى و مُحَمَّدٌ (صلى الله عليه وآله)، فَما عُذرُكُم في تَركِ الإقرارِ لَهُم إذ كُنتُم إنَّما أقرَرتُم بِزَردهُشتَ مِن قِبَلِ الأخبارِ المُتَواتِرَةِ بِأنَّهُ جاءَ بِما لَم يَجئ بِهِ غَيرُهُ؟ فَانقَطَع الهِربِذُ مَكانَهُ.

فَقالَ الرِّضا (عليه السلام): يا قَومِ، إن كانَ فيكُم أحَدٌ يُخالِفُ الإسلامَ و أرادَ أن يَسألَ فَليَسأل غَيرَ مُحتَشِمٍ. فَقامَ إلَيهِ عِمرانُ الصابِئُ، و كانَ واحِداً في المُتَكَلِّمينَ، فَقالَ: يا عالِمَ النّاسِ، لَو لا أنَّكَ دَعَوتَ إلى مَسألَتِكَ لَم أقدِم عَلَيكَ بِالمَسائِلِ، و لَقَد دَخَلتُ الكوفَةَ و البَصرَةَ و الشّامَ و الجَزيرَةَ، و لَقيتُ المُتَكَلِّمينَ فَلَم أقَع عَلى أحَدٍ يُثبِتُ لي واحِداً لَيسَ غَيرَهُ قائِماً بِوَحدانيَّتِهِ، أ فتَأذَنُ لي أن أسأَلكَ؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): إن كانَ في الجَماعَةِ عِمرانُ الصّابِئُ فَأنتَ هوَ، فَقالَ: أنا هوَ، فَقالَ (عليه السلام): سَل يا عِمرانُ و عَلَيكَ بِالنَّصَفَةِ و إيّاكَ و

ص: 187

الخَطَلَ و الجَورَ، قالَ: و اللهِ يا سَيِّدي ما أُريدُ إلّا أن تُثبِتَ لي شَيئاً أَتَعلَّقُ به فَلا أجوزَهُ، قالَ (عليه السلام): سَل عَمّا بَدا لَكَ.

فَازدَحَمَ عَلَيهِ النّاسُ، و انضَمَّ بَعضُهُم إلى بَعضٍ، فَقالَ عِمرانُ الصّابئُ: أخبِرني، عن الكائِنِ الأوَّلِ و عَمّا خَلَقَ؟ قالَ (عليه السلام): سَألتَ فَافهَم؛ أمّا الواحِدُ فَلَم يَزَل واحِداً كائِناً لا شَيءَ مَعَهُ بِلا حُدودٍ و لا أعراضٍ، و لا يَزالُ كَذَلِكَ ثُمَّ خَلَقَ خَلقاً مُبتَدَعاً مُختَلِفاً بأعراضٍ و حُدودٍ مُختَلِفَةٍ لا في شَيءٍ أقامَهُ و لا في شَيءٍ حَدَّهُ و لا عَلى شَيءٍ حَذاهُ و لا مَثَّلَهُ لَهُ، فَجَعَلَ مِن بَعدِ ذَلِكَ الخَلقِ صَفوَةً و غَيرَ صَفوَةٍ، و اختِلافاً و ائتِلافاً و ألواناً و ذَوقاً و طَعماً، لا لِحاجَةٍ كانَت مِنهُ إلى ذَلِكَ، و لا لِفَضلِ مَنزِلَةٍ لَم يَبلُغها إلّا بِهِ، و لا رَأى لِنَفسِهِ فيما خَلَقَ زيادَةً و لا نُقصاناً، تَعقِلُ هَذا يا عِمرانُ؟ قالَ: نَعَم و اللهِ يا سَيِّدي، قالَ (عليه السلام): و اعلَم يا عِمرانُ أنَّهُ لَو كانَ خَلَقَ ما خَلَقَ لِحاجَةٍ لَم يَخلُق إلّا مَن يَستَعينُ بِهِ عَلى حاجَتِهِ، و لَكانَ يَنبَغي أن يَخلُقَ أضعافَ ما خَلَقَ؛ لِأنَّ الأعوانَ كُلَّما كَثُروا كانَ صاحِبُهُم أقوى، و الحاجَةُ يا عِمرانُ لا يَسَعُها؛ لِأنَّهُ لَم يُحدِث مِنَ الخَلقِ شَيئاً إلّا حَدَثَت فِيهِ حاجَةٌ أُخرى، و لِذَلِكَ أقولُ: لَم يَخلُقِ الخَلقَ لِحاجَةٍ، و لَكِن نَقَلَ بِالخَلقِ الحَوائِجَ بَعضَهُم إلى بَعضٍ، و فَضَّلَ بَعضَهُم عَلى بَعضٍ بِلا حاجَةٍ مِنهُ إلى مَن فَضَّلَ، و لا نَقِمَةٍ مِنهُ عَلى مَن أذَلَّ، فَلِهَذا خَلَقَ.

قالَ عِمرانُ: يا سَيِّدي، هَل كانَ الكائِنُ مَعلوماً في نَفسِهِ عِندَ نَفسِهِ؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): إنَّما تَكونُ المَعلَمَةُ بِالشَّيءِ لِنَفي خِلافِهِ، و ليَكونَ الشَّيءُ نَفسُهُ بِما نُفيَ عَنهُ مَوجوداً و لَم يَكن هُناكَ شَيءٌ يُخالِفُهُ فَتَدعوهُ الحاجَةُ إلى نَفي ذَلِكَ الشَّيءِ عن نَفسِهِ بِتَحديدِ عِلمٍ مِنها، أفَهِمتَ يا عِمرانُ؟ قالَ: نَعَم و اللهِ يا سَيِّدي، فأخبِرني بِأيِّ شَيءٍ عَلِمَ ما عَلِمَ، أ بِضَميرٍ أُم بِغَيرِ ذَلِكَ؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): أ رَأيتَ إذا عَلِمَ بِضَميرٍ، هَل تَجِدُ بُدّاً مِن أن تَجعَلَ لِذَلِكَ الضَّميرِ حَدّاً يَنتَهي إلَيهِ المَعرِفَةُ؟ قالَ عِمرانُ: لا بُدَّ مِن ذَلِكَ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَما ذَلِكَ الضَّميرُ؟ فَانقَطَعَ و لَم يُحِر جَواباً. قالَ الرِّضا (عليه السلام): لا بَأسَ إن سَألتُكَ عن الضَّمِير نَفسِهِ تَعرِفُهُ بِضَميرٍ آخَرَ؟ فَقالَ الرِّضا (عليه السلام) أفسَدتَ عَلَيكَ قَولَكَ و دَعواكَ يا عِمرانُ، أ لَيسَ يَنبَغي أن تَعلَمَ أنَّ الواحِدَ لَيسَ يُوصَفُ بِضَميرٍ و لَيسَ يُقالُ لَهُ أكثَرُ مِن فِعلٍ و عَمَلٍ و

ص: 188

صُنعٍ، و لَيسَ يُتَوَهَّمُ مِنهُ مَذاهِبُ و تَجزِئَةٌ كَمَذاهِبِ المَخلوقينَ و تَجزِئَتِهِم، فَاعقَل ذَلِكَ و ابنِ عَلَيهِ ما عَلِمتَ صَواباً.

قالَ عِمرانُ: يا سَيِّدي، أ لا تُخبِرُني، عن حُدودِ خَلقِهِ كَيفَ هيَ و ما مَعانيها، و عَلى كَم نَوعٍ يَتَكَوَّنُ؟ قالَ (عليه السلام): قَد سَألتَ فَافهَم، إنَّ حُدودَ خَلقِهِ عَلى سِتَّةِ أنواعٍ: مَلموسٍ، و مَوزونٍ، و مَنظورٍ إلَيهِ، و ما لا وَزنَ لَهُ و هوَ الرُّوحُ و مِنها مَنظورٌ إلَيهِ و لَيسَ لَهُ وَزنٌ و لا لَمسٌ و لا حِسُّ و لا لَونٌ و لا ذَوقٌ، و التَّقديرُ و الأعراضُ و الصُّوَرُ و العَرضُ و الطّولُ، و مِنها العَمَلُ و الحَرَكاتُ الَّتي تَصنَعُ الأشياءَ و تُعلِمُها و تُغَيِّرُها مِن حالٍ إلى حالٍ، و تَزيدُها و تَنقُصُها. و أمّا الأعمالُ و الحَرَكاتُ فَإنَّها تَنطَلِقُ لِأنَّها لا وَقتَ لَها أكثَرَ مِن قَدرِ ما يَحتاجُ إلَيهِ، فَإذا فَرَغَ مِنَ الشَّيءِ انطَلَقَ بِالحَرَكَةِ و بَقيَ الأثَرُ، و يَجري مَجرى الكَلامِ الَّذي يَذهَبُ و يَبقى أثَرُهُ.

قالَ لَهُ عِمرانُ: يا سيَّدي، أ لا تُخبِرُني، عن الخالِقِ إذا كانَ واحِداً لا شَيءَ غَيرُهُ و لا شَيءَ مَعَهُ أ لَيسَ قَد تَغَيَّرَ بِخَلقِهِ الخَلقَ؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): لَم يَتَغَيَّر (عزوجل) بِخَلقِ الخَلقِ، و لَكِنَّ الخَلَقَ يَتَغَيَّرُ بِتَغييرِهِ، قالَ عِمرانُ: فَبِأيِّ شَيءٍ عَرَفناهُ؟ قالَ (عليه السلام): بِغَيرِهِ، قالَ:

فَأيُّ شَيءٍ غَيرُهُ؟ قالَ: الرِّضا (عليه السلام): مَشِيَّتُهُ و اسمُهُ و صِفَتُهُ و ما أشبَهَ ذَلِكَ، و كُلُّ ذَلِكَ مُحدَثٌ مَخلوقٌ مُدَبَّرٌ، قالَ عِمرانُ: يا سيِّدي، فَأيُّ شَيءٍ هوَ؟ قالَ (عليه السلام): هوَ نورٌ؛ بِمَعنى أنَّهُ هادٍ لِخَلقِهِ مِن أهلِ السَّماءِ و أهلِ الأرضِ، و لَيسَ لَكَ عَلى أكثَرَ مِن تَوحيدي إيّاهُ، قالَ عِمرانُ:

يا سَيِّدي، أ لَيسَ قَد كانَ ساكِتاً قَبلَ الخَلقِ لا يَنطِقُ ثُمَّ نَطَقَ؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): لا يَكونُ السُّكوتُ إلّا عن نُطقٍ قَبلَهُ، و المَثَلُ في ذَلِكَ أنَّهُ لا يُقالُ لِلسِّراجِ هوَ ساكِتٌ لا يَنطِقُ، و لا يُقالُ إنَّ السِّراجَ لَيُضيئُ فيما يُريدُ أن يَفعَلَ بِنا؛ لِأنَّ الضَّوءَ مِنَ السِّراجِ لَيسَ بِفِعلٍ مِنهُ و لا كَونٍ، و إنَّما هوَ لَيسَ شَيءٌ غَيرَهُ، فَلَمّا استَضاءَ لَنا قُلنا قَد أضاءَ لَنا حَتّى استَضَأنا بِهِ، فَبِهَذَا تَستَبصِرُ أمرَكَ.

قالَ عِمرانُ: يا سيِّدي، فإنَّ الَّذي كانَ عِندي أنَّ الكائِنَ قَد تَغَيَّرَ في فِعلِهِ عن حالِهِ بِخَلقِهِ الخَلقَ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): أحَلتَ يا عِمرانُ في قَولِكَ: إنَّ الكائِنَ يَتَغَيَّرُ في وَجهٍ مِنَ الوُجوهِ حَتّى يُصيبَ الذّاتَ مِنهُ، ما يَغَيِّرُهُ يا عِمرانُ؟ هَل تَجِدُ النّارَ يُغَيِّرُها تَغَيُّرُ نَفسِها؟

ص: 189

أو هَل تَجِدُ الحَرارَةَ تُحرِقُ نَفسَها؟ أو هَل رَأيتَ بَصيراً قَطُّ رَأَى بَصَرَهُ؟ قالَ عِمرانُ: لَم أرَ هَذا، أ لا تُخبِرُني يا سَيِّدي، أ هوَ في الخَلقِ أُمِ الخَلقُ فِيهِ؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): جَلَّ يا عِمرانُ عن ذَلِكَ، لَيسَ هوَ في الخَلقِ و لا الخَلقُ فِيهِ، تَعالى عن ذَلِكَ، و سَأُعَلِّمُكَ ما تَعرِفُهُ بِهِ، و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّا بِاللهِ؛ أخبِرني، عن المِرآةِ، أنتَ فيها أُم هيَ فيكَ؟ فَإن كانَ لَيسَ واحِدٌ مِنكُما في صاحِبِهِ، فَبِأيِّ شَيءٍ استَدلَلتَ بِها عَلى نَفسِكَ؟ قالَ عِمرانُ: بِضَوءٍ بَيني و بَينَها، فَقالَ الرِّضا (عليه السلام): هَل تَرى مِن ذَلِكَ الضَّوِء في المِرآةِ أكثَرَ مِمّا تَراهُ في عَينِكَ؟ قالَ: نَعَم، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَأرِناهُ. فَلَم يُحِر جَواباً. قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَلا أرى النّورَ إلّا و قَد دَلَّكَ و دَلَّ المِرآةَ عَلى أنفُسِكُما مِن غَيرِ أن يَكونَ في واحِدٍ مِنكُما، و لِهَذا أمثالٌ كَثيرَةٌ غَيرُ هَذا، لا يَجِدُ الجاهِلُ فيها مَقالاً (وَ لِلّهِ اَلْمَثَلُ اَلْأَعْلى) .

ثُمَّ التَفَتَ (عليه السلام) إلى المَأمونِ فَقالَ: الصَّلاةُ قَد حَضَرَت، فَقالَ عِمرانُ: يا سَيِّدي، لا تَقطَع عَلَيَّ مَسألَتي فَقَد رَقَّ قَلبي، قالَ الرِّضا (عليه السلام): نُصَلّي و نَعودُ.

فَنَهَضَ و نَهَضَ المَأمونُ، فَصَلّى الرِّضا (عليه السلام) داخِلاً و صَلّى النّاسُ خارِجاً خَلفَ مُحَمَّدِ بنِ جَعفَرٍ، ثُمَّ خَرَجا، فَعادَ الرِّضا (عليه السلام) إلى مَجلِسِهِ و دَعا بِعِمرانَ، فَقالَ: سَل يا عِمرانُ، قالَ: يا سَيِّدي، أ لا تُخبِرُني عن اللّهِ (عزوجل)، هَل يُوَحَّدُ بِحَقيقَةٍ، أو يُوَحَّدُ بِوَصفٍ؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): إنَّ اللّهَ المُبدِئَ الواحِدَ الكائِنَ الأوَّلَ، لَم يَزَل واحِداً لا شَيءَ مَعَهُ، فَرداً لا ثانيَ مَعَهُ، لا مَعلوماً و لا مَجهولاً، و لا مُحكَماً و لا مُتَشابِهاً، و لا مَذكوراً و لا مَنسيّاً، و لا شَيئاً يَقَعُ عَلَيهِ اسمُ شَيءٍ مِنَ الأشياءِ غَيرَهُ، و لا مِن وَقتٍ كانَ و لا إلى وَقتٍ يَكونُ، و لا بِشَيءٍ قامَ و لا إلى شَيءٍ يَقومُ، و لا إلى شَيءٍ استَنَدَ و لا في شَيءٍ استَكَنَّ، و ذَلِكَ كُلُّهُ قَبلَ الخَلقِ، إذ لا شَيءَ غَيرُهُ، و ما أوقِعَت عَلَيهِ مِنَ الكُلِّ فَهيَ صِفاتٌ مُحدَثَةٌ و تَرجَمَةٌ يَفهَمُ بِها مَن فَهِمَ.

و اعلَم أن الإبداعَ و المَشيَّةَ و الإرادَةَ مَعناها واحِدٌ و أسماءَها ثَلاثَةٌ، و كانَ أوَّلُ إبداعِهِ و إرادَتِهِ و مَشيَّتِهِ الحُروفَ الَّتي جَعَلَها أصلاً لِكُلِّ شَيءٍ و دَليلاً عَلى كُلِّ مُدرَكٍ و فاصِلاً لِكُلِّ مُشكِلٍ، و تِلكَ الحُروفُ تَفريقُ كُلِّ شَيءٍ مِن اسمِ حَقٍّ و باطِلٍ أو فِعلٍ أو مَفعولٍ أو مَعنىً أو غَيرِ مَعنىً، و عَلَيها اجتَمَعَتِ الأُمورُ كُلُّها و لَم يَجعَل لِلحُروفِ في

ص: 190

إبداعِهِ لَها مَعنىً غَيرَ أنفُسِها يَتَناهى و لا وُجودَ؛ لِأنَّها مُبدَعَةٌ بِالإبداعٍ، و النّورُ في هَذا المَوضِعِ أوَّلُ فِعلِ اللهِ الَّذي هوَ نورُ السَّماواتِ و الأرضِ، و الحُروفُ هيَ المَفعولُ بِذَلِكَ الفِعلِ، و هيَ الحُروفُ الَّتي عَلَيها الكَلامُ و العِباراتُ كُلُّها مِنَ اللهِ (عزوجل) عَلَمَّها خَلقَهُ، و هيَ ثَلاثَةٌ و ثَلاثونَ حَرفاً، فَمِنها ثَمانيَةٌ و عِشرونَ حَرفاً تَدُلُّ عَلى اللُّغاتِ العَرَبِيَّةِ، و مِنَ الثَّمانيَةِ و العِشرينَ اثنانِ و عِشرونَ حَرفاً تَدُلُّ عَلى اللُّغاتِ السِّريانيَّةِ و العِبرانيَّةِ، و مِنها خَمسَةُ أحرُفٍ مُتَحَرِّفَةٍ في سائِرِ اللُّغاتِ مِنَ العَجَمِ لِأقاليمِ اللُّغاتِ كُلِّها، و هيَ خَمسَةُ أحرُفٍ تَحَرَّفَت مِنَ الثّمانيَةِ و العِشرينَ الحَرفَ مِنَ اللُّغاتِ، فَصارَت الحُروفُ ثَلاثَةً و ثَلاثينَ حَرفاً، فَأمّا الخَمسَةُ المُختَلِفَةُ فَبِحُجَجٍ لا يَجوزُ ذِكرُها أكثَرَ مِمّا ذَكَرناهُ، ثُمَّ جَعَلَ الحُروفَ بَعدَ إحصائِها و إحكامِ عِدَّتِها فِعلاً مِنهُ، كَقولِهِ (عزوجل): (كُنْ فَيَكُونُ) ، و كُن مِنهُ صِنعٌ، و ما يَكونُ بِهِ المَصنوعُ فَالخَلقُ الأوَّلُ مِنَ اللّهِ (عزوجل) الإبداعُ، لا وَزن لَهُ و لا حَرَكَةَ و لا سَمعَ و لا لَونَ و لا حِسَّ، و الخَلقُ الثّاني الحُروفُ، لا وَزن لَها و لا لَونَ، و هيَ مَسموعَةٌ مَوصوفَةٌ غَيرُ مَنظورٍ إلَيها، و الخَلقُ الثّالِثُ ما كانَ مِنَ الأنواعِ كُلِّها مَحسوساً مَلموساً ذا ذَوقٍ مَنظوراً إلَيهِ، و اللّهُ تَبارَكَ و تَعالى سابِقٌ لِلإبداعِ؛ لِأنَّهُ لَيسَ قَبَلَهُ (عزوجل) شَيءٌ و لا كانَ مَعَهُ شَيءٌ، و الإبداعُ سابِقٌ لِلحُروفِ، و الحُروفُ لا تَدُلُّ عَلى غَيرِ أنفُسِها.

قالَ المأمونُ: و كَيفَ لا تَدُلُّ عَلى غَيرِ أنفُسِها؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): لِأنَّ اللّهَ تَبارَكَ و تَعالى لا يَجمَعُ مِنها شَيئاً لِغَيِر مَعنىً أبَداً، فَإذا ألَّفَ مِنها أحرُفاً أربَعَةً أو خَمسَةً أو سِتَّةً أو أكثَرَ مِن ذَلِكَ أو أقَلَّ، لَم يُؤَلِّفها لِغَيرِ مَعنىً، و لَم يَكُ إلّا لِمَعنىً مُحدَثٍ لَم يَكُن قَبلَ ذَلِكَ شَيئاً. قالَ: عِمرانُ: فَكَيفَ لَنا بِمَعرِفَةِ ذَلِكَ؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): أمّا المَعرِفَةُ فَوَجهُ ذَلِكَ و بابُهُ أنَّكَ تَذكُرُ الحُروفَ إذا لَم تُرِد بِها غَيرَ أنفُسِها ذَكَرتَها فَرداً فَقُلتُ: أ ب ت ث ج، ح خ، حَتّى تَأتيَ عَلى آخِرِها، فَلَم تَجِد لَها مَعنىً غَيرَ أنفُسِها، فَإذا ألَّفتَها و جَمَعتَ مِنها أحرُفاً و جَعَلتَها اسماً و صِفَةً لِمَعنى ما طَلَبتَ و وَجهِ ما عَنَيتَ كانَت دَليلَةً عَلى مَعانيها داعيَةً إلى المَوصوفِ بِها، أ فَهِمتَهُ؟ قالَ: نَعَم، قالَ الرِّضا (عليه السلام): و اعلَم أنَّهُ لا يَكونُ صِفَةٌ لِغَيرِ مَوصوفٍ و لا اسمٌ لِغَيرِ مَعنىً و لا حَدٌّ لِغَيرِ مَحدودٍ، و الصِّفاتُ و الأسماءُ كُلُّها

ص: 191

تَدُلُّ عَلى الكَمالِ و الوُجودِ، و لا تَدُلُّ عَلى الإحاطَةِ، كَما تَدُلُّ عَلى الحُدودِ الَّتي هيَ التَّربيعُ و التَّثليثُ و التَّسديسُ؛ لِأنَّ اللهَ (عزوجل) و تَقَدَّسَ تُدرَكُ مَعرِفَتُهُ بِالصِّفاتِ و الأسماءِ، و لا تُدرَكُ بِالتَّحديدِ بِالطّولِ و العَرضِ و القِلَّةِ و الكَثرَةِ و اللَّونِ و الوَزنِ، و ما أشبَهَ ذَلِكَ، و لَيسَ يَحُلُّ بِاللهِ جَلَّ و تَقَدَّسَ شَيءٌ مِن ذَلِكَ حَتّى يَعرِفَهُ خَلقُهُ بِمَعرِفَتِهِم أنفُسَهُم بِالضَّرورَةِ الَّتي ذَكَرنا، و لَكِن يُدَلُّ عَلى اللهِ (عزوجل) بِصِفاتِهِ و يُدرَكُ بِأسمائِهِ و يُستَدَلُّ عَلَيهِ بِخَلقِهِ، حَتّى لا يَحتاجَ في ذَلِكَ الطّالِبُ المُرتادُ إلى رُؤيَةِ عَينٍ و لا استِماعِ أُذُنٍ و لا لَمسِ كَفٍّ و لا إحاطَةٍ بِقَلبٍ، فَلَو كانَت صِفاتُهُ جَلَّ ثَناؤُهُ لا تَدُلّ عَلَيهِ و أسماؤُهُ لا تَدعو إلَيهِ و المَعَلمَةُ مِنَ الخَلقِ لا تُدرِكُهُ لِمَعناهُ، كانَت العِبادَةُ مِنَ الخَلقِ لِأسمائِهِ و صِفاتِهِ دونَ مَعناهُ، فَلَو لا أنَّ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَكانَ المَعبودُ المُوَحَّدُ غَيرَ اللّهِ تَعالى؛ لِأنَّ صِفاتَهُ و أسماءَهُ غَيرُهُ، أ فَهِمتَ؟ قالَ: نَعَم يا سَيِّدي، زِدني، قالَ الرِّضا (عليه السلام): إيّاكَ و قَولَ الجُهّالِ أهلِ العَمى و الضَّلالِ الَّذين يَزعُمونَ أنَّ اللّهَ (عزوجل) و تَقَدَّسَ مَوجودٌ في الآخِرَةِ لِلحِسابِ و الثَّوابِ و العِقابِ، و لَيسَ بِمَوجودٍ في الدُّنيا لِلطّاعَةِ و الرَّجاءِ، و لَو كانَ في الوُجودِ للّهِ (عزوجل) نَقصٌ و اهتِضامٌ لَم يُوجَد في الآخِرَةِ أبَداً، و لَكِنَّ القَومَ تاهوا و عَموا و صَمّوا عن الحَقِّ مِن حَيثِ لا يَعلَمونَ، و ذَلِكَ قَولُهُ (عزوجل): (وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي اَلْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً) ؛ يَعني أعمى، عن الحَقائِقِ المَوجودَةِ، و قَد عَلِمَ ذَوو الألبابِ أنَّ الاستِدلالَ عَلى ما هُناكَ لا يَكونُ إلّا بِما هاهُنا، و مَن أخَذَ عِلمَ ذَلِكَ بِرَأيِهِ و طَلَبَ وُجودَهُ و إدراكَهُ عن نَفسِهِ دونَ غَيرِها، لَم يَزدَد مِن عِلمِ ذَلِكَ إلّا بُعداً؛ لِأنَّ اللّهَ (عزوجل) جَعَلَ عِلمَ ذَلِكَ خاصَّةً عِندَ قَومٍ يَعقِلونَ و يَعلَمونَ و يَفهَمونَ.

قالَ عِمرانُ: يا سَيِّدي، أ لا تُخبِرُني عن الإبداعِ، خَلقٌ هوَ أُم غَيرُ خَلقٍ؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): بَل خَلقٌ ساكِنٌ لا يُدرَكُ بِالسُّكونِ، و إنَّما صارَ خَلقاً لِأنَّهُ شَيءٌ مُحدَثٌ و اللّهُ الَّذي أحدَثَهُ، فَصارَ خَلقاً لَهُ، و إنَّما هوَ اللّهُ (عزوجل) و خَلقُهُ لا ثالِثَ بَينَهُما و لا ثالِثَ غَيرُهُما، فَما خَلَقَ اللّهُ (عزوجل) لَم يَعدُ أن يَكونَ خَلقَهُ، و قَد يَكونُ الخَلقُ ساكِناً و مُتَحَرِّكاً و مُختَلِفاً و مُؤتَلِفاً و مَعلوماً و مُتَشابِهاً، و كُلُّ ما وَقَعَ عَلَيهِ حَدٌّ فَهوَ خَلقُ اللّهِ (عزوجل). و اعلَم أنَّ كُلَّ ما أوجَدَتكَ الحَواسُّ فَهوَ مَعنىً مُدرَكٌ لِلحَواسِّ، و كُلُّ حاسَّةٍ تَدُلَّ على ما جَعَلَ

ص: 192

اللّهُ (عزوجل) لَها في إدراكِها، و الفَهمُ مِنَ القَلبِ بِجَميعِ ذَلِكَ كُلِّه. و اعلَم أنَّ الواحِدَ الَّذي هوَ قائِمٌ بِغَيرِ تَقديرٍ و لا تَحديدٍ خَلَقَ خَلقاً مُقَدَّراً بِتَحديدٍ و تَقديرٍ، و كانَ الَّذي خَلَق خَلقَينِ اثنَينِ التَّقديرُ و المُقَدَّرُ فَلَيسَ في كُلِّ واحِدٍ مِنهُما لَونٌ و لا ذَوقٌ و لا وَزنٌ، فَجَعَلَ أحَدَهُما يُدرَكُ بِالآخَرِ، و جَعَلَهُما مُدرَكَينِ بِأنفُسِهِما، و لَم يَخلُق شَيئاً فَرداً قائِماً بِنَفسِهِ دونَ غَيرِهِ لِلَّذي أرادَ مِنَ الدَّلالَةِ عَلى نَفسِهِ و إثباتِ وُجودِهِ، و اللّهُ تَبارَكَ و تَعالى فَردٌ واحِدٌ لا ثانيَ مَعَهُ يُقيمُهُ و لا يَعضُدُهُ و لا يُمسِكُهُ، و الخَلقُ يُمسِكُ بَعضُهُ بَعضاً بِإذنِ اللّهِ و مَشيَّتِهِ، و إنَّما اختَلَفَ النّاسُ في هَذا البابِ حَتّى تاهوا و تَحَيَّروا، و طَلَبوا الخَلاصَ مِنَ الظُّلمَةِ بِالظُّلمَةِ في وَصفِهِم اللهَ بِصِفَةِ أنفُسِهِم، فَازدادوا مِنَ الحَقِّ بُعداً، و لَو وَصَفوا اللّهَ (عزوجل) بِصِفاتِهِ و وَصَفوا المَخلوقينَ بِصِفاتِهِم، لَقالوا بِالفَهمِ و اليَقينِ، و لَما اختَلَفوا، فَلَمّا طَلَبوا مِن ذَلِكَ ما تَحَيِّروا فِيهِ ارتَبَكوا (وَ اَللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) .

قالَ عِمرانُ: يا سَيِّدي، أشهَدُ أنَّهُ كَما وَصَفتَ، و لَكِن بَقِيَت لي مَسألَةٌ، قالَ: سَل عَمّا أرَدتَ، قالَ: أسألُكَ عن الحَكيمِ في أيِّ شَيءٍ هوَ، و هَل يُحيطُ بِهِ شَيءٌ، و هَل يَتَحَوَّلُ مِن شَيءٍ إلى شَيءٍ، أو بِهِ حاجَةٌ إلى شَيءٍ؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): أُخبِرُكَ يا عِمرانُ فَاعقِل ما سَألتَ عَنهُ، فَإنَّهُ مِن أغمَضِ ما يَرِدُ عَلى المَخلوقينَ في مَسائِلِهِم، و لَيسَ يَفهَمُهُ المُتَفاوِتُ عَقلُهُ العازِبُ عِلمُهُ، و لا يَعجِزُ عن فَهمِهِ أُولو العَقلِ المُنصِفونَ؛ أمّا أوَّلُ ذَلِكَ فَلَو كانَ خَلَقَ ما خَلَقَ لِحاجَةٍ مِنهُ، لَجازَ لِقائِلٍ أن يَقولَ: يَتَحَوَّلُ إلى ما خَلَقَ لِحاجَتِهِ إلى ذَلِكَ، و لَكِنَّهُ (عزوجل) لَم يَخلُق شَيئاً لِحاجَتِهِ، و لَم يَزَل ثابِتاً لا في شَيءٍ و لا عَلى شَيءٍ، إلّا أنَّ الخَلقَ يُمسِكُ بَعضُهُ بَعضاً، و يَدخُلُ بَعضُهُ في بَعضٍ و يَخرُجُ مِنهُ، و اللهُ (عزوجل) و تَقَدَّسَ بِقُدرَتِهِ يُمسِكُ ذَلِكَ كُلَّهُ، و لَيسَ يَدخُلُ في شَيءٍ و لا يَخرُجُ مِنهُ، و لا يَؤُدُهُ حِفظُهُ و لا يَعجِزُ عن إمساكِهِ، و لا يَعرِفُ أحَدٌ مِنَ الخَلقِ كَيفَ ذَلِكَ، إلّا اللهُ (عزوجل) و مَن أطلَعَهُ عَلَيهِ مِن رُسُلِهِ و أهلِ سِرِّهِ و المُستَحفِظينَ لِأمرِهِ و خُزّانِهِ القائِمَينِ بِشَريعَتِهِ، و إنَّما أمرُهُ كَلَمحِ البَصَرِ أو هوَ أقرَبُ، إذا شاءَ شَيئاً فَإنّما يَقولُ لَهُ كُن فَيَكوُنُ بِمَشَّيتِهِ و إرادَتِهِ، و لَيسَ شَيءٌ مِن خَلقِهِ أقرَبَ إلَيهِ مِن شَيءٍ، و لا شَيءٌ مِنهُ هوَ أبعَدَ مِنهُ

ص: 193

مِن شَيءٍ، أفَهِمتَ يا عِمرانُ؟ قالَ: نَعَم، يا سَيِّدي قَد فَهِمتُ، و أشهَدُ أنَّ اللهَ عَلى ما وَصَفتَهُ و وَحَّدتَهُ، و أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ المَبعوثُ بِالهُدى و دِينِ الحَقِّ. ثُمَّ خَرَّ ساجِداً نَحو القِبلَةِ و أسلَمَ.

قالَ الحَسَنُ بنُ مُحَمَّدٍ النَّوفَليُّ: فَلَمّا نَظَرَ المُتَكَلِّمونَ إلى كَلامِ عِمرانَ الصّابِئِ و كانَ جَدِلاً لَم يَقطَعُهُ عن حُجَّتِهِ أحَدٌ قَطُّ، لَم يَدنُ مِنَ الرِّضا (عليه السلام) أحَدٌ مِنهُم و لَم يَسألوهُ عن شَيءٍ، و أمسَينا. فَنَهَضَ المَأمونُ و الرِّضا (عليه السلام) فَدَخَلا، و انصَرَفَ النّاسُ، و كُنتُ مَعَ جَماعَةٍ مِن أصحابِنا إذ بَعَثَ إلَيَّ مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ فَأتيتُهُ، فَقالَ لي: يا نَوفَليُّ، أ ما رَأيتَ ما جاءَ بِهِ صَديقُكَ، لا و اللهِ ما ظَنَنتُ أنَّ عَليَّ بنَ موسى خاضَ في شَيءٍ مِن هَذا قَطُّ و لا عَرَفناهُ بِهِ، أنَّهُ كانَ يَتَكَلَّمُ بِالمَدينَةِ أو يَجتَمِعُ إلَيهِ أصحابُ الكَلامِ. قُلتُ: قَد كانَ الحاجُّ يَأتونَهُ فَيَسألونَهُ عن أشياءَ مِن حَلالِهِم و حَرامِهِم فُيُجيبُهُم، و كَلَّمَهُ مَن يَأتيه لِحاجَةٍ. فَقالَ مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ: يا أبا مُحَمَّدٍ، إنّي أخافَ عَلَيهِ أن يَحسُدَهُ هَذا الرَّجُلُ فَيَسُمَّهُ أو يَفعَلَ بِهِ بَليَّةً، فَأشِر عَلَيهِ بِالإمساكِ عن هَذِهِ الأشياءِ، قُلتُ: إذاً لا يَقبَلُ مِنّي، و ما أرادَ الرَّجُلُ إلّا امتِحانَهُ لِيَعلَمَ هَل عِندَهُ شَيءٌ مِن عُلومِ آبائِهِ. فَقالَ لي: قُل لَهُ إنَّ عَمَّكَ قَد كَرِهَ هَذا البابَ، و أحَبَّ أن تُمسِكَ عن هَذِهِ الأشياءِ لِخِصالٍ شَتّى.

فَلَمّا انقَلَبتُ إلى مَنزِلِ الرِّضا (عليه السلام) أخبَرتُهُ بِما كانَ مِن عَمِّهِ مُحَمَّدِ بنِ جَعفَرٍ، فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قالَ: حَفِظَ اللهُ عَمّي ما أعرَفَني بِهِ، لِمَ كَرِهَ ذَلِكَ؟ يا غُلامُ، صِر إلى عِمرانَ الصّابِئِ فَأتِني بِهِ، فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، أنا أعرِفُ مَوضِعَهُ، هوَ عِندَ بَعضِ إخوانِنا مِنَ الشّيعَةِ، قالَ (عليه السلام):

فَلا بَأس، قَرِّبوا إلَيهِ دابَّةً.

فَصِرتُ إلى عِمرانَ فَأتَيتُهُ بِهِ، فَرَحَّبَ بِهِ و دَعا بِكِسوَةٍ فَخَلَعَها عَلَيهِ، و حَمَلَهُ، و دَعا بِعَشَرَةِ آلافِ دِرهَمٍ فَوَصَلَهُ بِها، فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، حَكَيتَ فِعلَ جَدِّكَ أميرِ المُؤمِنينَ (عليه السلام)، فَقالَ: هَكَذا نُحِبُّ. ثُمَّ دَعا (عليه السلام) بِالعَشاءِ فَأجلَسَني عن يَمينِهِ، و أجلَسَ عِمرانَ عن يَسارِهِ، حَتّى إذا فَرَغنا قالَ لِعِمرانَ: انصَرِف مُصاحِباً و بَكِّر عَلَينا نُطعِمكَ طَعامَ المَدينَةِ. فَكانَ عِمرانُ بَعدَ ذَلِكَ يَجتَمِعُ عَلَيهِ المُتَكَلِّمونَ مِن أصحابِ المَقالاتِ فَيُبطِلُ أمرَهُم، حَتّى اجتَنَبوهُ. و وَصَلَهُ المَأمونُ بِعَشَرَةِ آلافِ دِرهَمٍ، و أعطاهُ الفَضلُ مالاً

ص: 194

و حَمَلَهُ، و وَلّاه الرِّضا (عليه السلام)، صَدَقاتِ بَلخٍ، فَأصابَ الرَّغائِبَ».(1)

رواه فى عيون أخبار الرضا (عليه السلام) (ج 1، ص 154، ح 1). و رواه الطبرسى فى الإحتجاج (ج 2، ص 401، ح 307) بهذا الإسناد، نحوه.

2. حدّثنا أبو محمّد جعفر بن علي بن أحمد الفقيه (عليه السلام)، قالَ: أخبرنا أبو محمّد الحَسَن بن محمّد بن علي بن، صدقة القمّي، قالَ:

حدّثني أبو عمرو محمّد بن عمر بن عَبدِ العزيز الأنصاري الكجي، قالَ: حدّثني من سمع الحَسَن بن محمّد النوفلي يَقولُ: «قَدِمَ سُلَيمانُ المَروَزيُّ مُتَكَلِّمُ خُراسانَ عَلى المَأمونِ، فَأكرَمَهُ و وَصَلَهُ، ثُمَّ قالَ لَهُ: إنَّ ابنَ عَمّي عَليَّ بنَ موسى قَدِمَ عَلَيَّ مِنَ الحِجازِ و هوَ يُحِبُّ الكَلامَ و أصحابَهُ، فَلا عَلَيكَ أن تَصيرَ إلَينا يَومَ التَّرويَةِ لِمُناظَرَتِهِ. فَقالَ سُلَيمانُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، إنّي أكرَهُ أن أسألَ مِثلَهُ في مَجلِسِكَ في جَماعَةٍ مِن بَني هاشِمٍ فَيَنتَقِصَ عِندَ القَومِ إذا كَلَّمَني، و لا يَجوزُ الاستِقصاءُ عَلَيهِ، قالَ المَأمونُ: إنَّما وَجَّهتَ إلَيكَ لِمَعرِفَتي بِقُوَّتِكَ، و لَيسَ مُرادي إلّا أن تَقطَعَهُ عن حُجَّةٍ واحِدَةٍ فَقَط، فَقالَ سُلَيمانُ: حَسبُكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ، اجمعَ بَيني و بَينَهُ و خَلِّني و إيّاهُ و [الذَّمَّ] ألزم.

فَوَجَّهَ المَأمونُ إلى الرِّضا (عليه السلام)، فَقالَ: إنَّهُ قَدِمَ عَلَينا رَجُلٌ مِن أهلِ مَروَ، و هوَ واحِدُ خُراسانَ مِن أصحابِ الكَلامِ، فَإن خَفَّ عَلَيكَ أن تَتَجَشَّمَ المَصيرَ إلَينا فَعَلتَ. فَنَهَضَ (عليه السلام) لِلوُضوءِ، و قالَ لَنا: تَقَدَّموني و عِمرانُ الصّابِئُ مَعَنا. فَصِرنا إلى البابِ، فَأخَذَ ياسِرٌ و خالِدٌ بيَدي فَأدخَلاني عَلى المَأمونِ، فَلَمّا سَلَّمتُ قالَ: أينَ أخي أبو الحَسَنِ أبقاهُ اللهُ؟ قُلتُ: خَلَّفتُهُ يَلبَسُ ثيابَهُ. و أمَرَنا أن نَتَقَدَّم، ثُمَّ قُلتُ:

يا أميرَ المُؤمِنينَ، إنَّ عِمرانَ مَولاكَ مَعي و هوَ بِالبابِ، فَقالَ: مَن عِمرانِ؟ قُلتُ: الصّابِئُ الَّذي أسلَمَ عَلى يَدَيكَ، قالَ: فَليَدخُل. فَدَخَلَ فَرَحَّبَ بِهِ المُأمونُ، ثُمَّ قالَ لَهُ: يا عِمرانُ، لَم تَمُت حَتّى صِرتَ مِن بَني هاشِمٍ! قالَ: الحَمدُ للهِ الَّذي شَرَّفَني بِكُم يا أميرَ المُؤمِنينَ، فَقالَ لَهُ المُأمونُ:

يا عِمرانُ، هَذا سُلَيمانُ المَروَزيُّ مُتَكَلِّمُ خُراسانَ؛ قالَ عِمرانُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، إنَّهُ يَزعُمُ أنَّهُ واحِدُ خُراسانَ في النَّظَرِ، و يُنكِرُ البَداءَ، قالَ: فَلِمَ لا تُناظِرُهُ؟ قالَ1.

ص: 195


1- . التوحيد، ص 417، ح 1.

عِمرانُ: ذَلِكَ إلَيهِ.

فَدَخَلَ الرِّضا (عليه السلام)، فَقالَ: في أيِّ شَيءٍ كُنتُم؟ قالَ عِمرانُ: يا بنَ رَسولِ اللهِ، هَذا سُليمانُ المَروَزيُّ، فَقالَ سُلَيمانُ: أ تَرضى بِأبي الحَسَنِ و بِقَولِهِ فِيهِ؟ قالَ عِمرانُ: قَد رَضيتُ بِقَولِ أبي الحَسَنِ في البَداءِ عَلى أن يَأتيَني فِيهِ بِحُجَّةٍ أحتَجُّ بِها عَلى نُظَرائي مِن أهلِ النَّظَرِ. قالَ المَأمونُ:

يا أبا الحَسَنِ. ما تَقولُ فيما تَشاجَرا فِيهِ؟ قالَ: و ما أنكَرتَ مِنَ البَداءِ يا سُلَيمانُ و اللهُ (عزوجل) يَقولُ: (أَ وَ لا يَذْكُرُ اَلْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً) ، و يَقولُ (عزوجل): (وَ هُوَ اَلَّذِي يَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ) و يَقولُ:

(بَدِيعُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ) ، و يَقولُ (عزوجل): (يَزِيدُ فِي اَلْخَلْقِ ما يَشاءُ) ، و يَقولُ: (وَ بَدَأَ خَلْقَ اَلْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ) ، و يَقولُ (عزوجل):

(وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اَللّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ) ، و يَقولُ (عزوجل): (وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاّ فِي كِتابٍ) ؟ قالَ سُلَيمانُ: هَل رَوَيتَ فِيهِ شَيئاً عن آبائِكَ؟ قالَ: نَعَم، رَوَيتُ عن أبي عَبدِ اللهِ (عليه السلام) أنَّهُ قالَ: إنَّ لِلهِ (عزوجل) عِلمَينِ، عِلماً مَخزوناً مَكنوناً لا يَعلَمُهُ إلّا هوَ، مِن ذَلِكَ يَكونُ البَداءُ، و عِلماً عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ و رُسُلَهُ، فَالعُلَماءُ مِن أهلِ بَيت نَبيِّهِ يِعلَمونَهُ، قالَ سُلَيمانُ: أُحِبُّ أن تَنزِعَهُ لي مِن كِتابِ اللهِ (عزوجل)، قالَ (عليه السلام): قَولُ اللهِ (عزوجل) لِنَبيِّهِ (صلى الله عليه وآله): (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ) أرادَ هَلَاكَهُم، ثُمَّ بَدا لِلهِ فَقالَ: (وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ اَلذِّكْرى تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِينَ) ، قالَ سُلَيمانُ: زِدني جُعِلتُ فِداكَ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): لَقَد أخبَرَني أبي عن آبائِهِ أنَّ رَسولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) قالَ: إنَّ اللهَ (عزوجل) أوحى إلى نَبيٍّ مِن أنبيائِهِ أن أخبِر فُلانَ [فُلاناً] المَلِكَ أنّي مُتَوفّيهِ إلى كَذا و كَذا، فَأتاهُ ذَلِكَ النَّبيُّ فَأخبَرَهُ، فَدَعا اللهَ المَلِكُ و هوَ عَلى سَريرِهِ حَتّى سَقَطَ مِنَ السَّريرِ، فَقالَ: يا رَبِّ، أجِّلني حَتّى يَشِبَّ طِفلي و أقضيَ أمري، فَأوحى اللهُ (عزوجل) إلى ذَلِكَ النَّبيِّ أن ائتِ فُلانَ [فُلاناً] المَلِكَ فَأعلِمهُ أنّي قَد أنسَيتُ في أجَلِهِ و زِدتُ في عُمُرِهِ خَمسَ عَشرَةَ سَنَةً، فَقالَ ذَلِكَ النَّبيُّ: يا رَبِّ، إنَّكَ لَتَعلَمُ أنّي لَم أكذِب قَطُّ، فَأوحى اللهُ (عزوجل) إلَيهِ: إنَّما أنتَ عَبدٌ مَأمورٌ، فَأبلِغهُ ذَلِكَ (و الله لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ) .

ثُمَّ التَفَتَ إلى سُلَيمانَ فَقالَ: أحسَبُكَ ضاهَيتَ اليَهودَ في هَذا البابِ، قالَ: أعوذُ بِاللهِ مِن ذَلِكَ و ما قالَت اليَهودُ. قالَ: قالَت (يَدُ اَللّهِ مَغْلُولَةٌ) ؛ يَعنونَ أنَّ اللهَ قَد فَرَغَ مِنَ الأمرِ، فَلَيسَ يُحدِثُ شَيئاً، فَقالَ اللهُ (عزوجل): (غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا) .

و لَقَد سَمِعتُ

ص: 196

قَوماً سَألوا أبي موسى بنَ جَعفَرٍ (عليه السلام) عن البَداءِ، فَقالَ: و ما يُنكِرُ النّاسَ مِنَ البَداءِ و أن يَقِفَ اللهُ قَوماً يُرجيهِم لِأمرِهِ.

قالَ سُلَيمانُ: أ لا تُخبِرُني عن (إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ اَلْقَدْرِ) في أيِّ شَيءٍ أُنزِلَت؟ قالَ الرِّضا: يا سُلَيمانُ، لَيلَةُ القَدرِ يُقَدِّرُ اللهُ (عزوجل) فيها ما يَكونُ مِنَ السَّنَةِ إلى السَّنَةِ مِن حَياةٍ أو مَوتٍ أو خَيرٍ أو شَرٍّ أو رِزقٍ، فَما قَدَّرَهُ مِن تِلكَ اللَّيلَةِ فَهوَ مِنَ المَحتومِ، قالَ سُلَيمانُ: الآنَ قَد فَهِمتُ جُعِلتُ فِداكَ، فَزِدني، قالَ (عليه السلام): يا سُلَيمانُ، إنَّ مِنَ الأُمورِ أُموراً مَوقوفَةً عِندَ اللهِ تَبارَكَ و تَعالى، يُقَدِّمُ مِنها ما يَشاءُ و يُؤَخِّرُ ما يَشاءُ. يا سُلَيمانُ، إنَّ عَليّاً (عليه السلام) كانَ يَقولُ: العِلمُ عِلمانِ، فَعِلمٌ عَلَّمَهُ اللهُ مَلائِكَتَهُ و رُسُلَهُ، فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ و رُسُلَهُ فَإنَّهُ يَكونُ، و لا يُكَذِّبُ نَفسَهُ و لا مَلائِكَتَهُ و لا رُسُلَهُ، و عِلمٌ عِندَهُ مَخزونٌ لَم يُطلِعْ عَلَيهِ أحَداً مِن خَلقِهِ، يُقَدِّمُ مِنهُ ما يَشاءُ و يُؤَخِّرُ مِنهُ ما يَشاءُ، و يَمحو ما يَشاءُ و يُثبِتُ ما يَشاءُ.

قالَ سُلَيمانُ لِلمَأمونِ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، لا أُنكِرُ بَعدَ يَومي هَذا البَداءَ و لا أُكَذِّبُ بِهِ إن شاءَ اللهُ. فَقالَ المَأمونُ: يا سُلَيمانُ: سَل أبا الحَسَنِ عَمّا بَدا لَكَ، و عَلَيكَ بِحُسنِ الاستِماعِ و الإنصافِ، قالَ سُلَيمانُ: يا سَيِّدي أسألُكَ؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): سَل عَمّا بَدا لَكَ، قالَ: ما تَقولُ فيمَن جَعَلَ الإرادَةَ اسماً و صِفَةً، مِثلَ حَيٍّ و سَميعٍ و بَصيرٍ و قَديرٍ؟ قالَ الرِّضا (عليه السلام): إنَّما قُلتُم: حَدَثَتِ الأشياءُ و اختَلَفَت لِأنَّهُ شاءَ و أرادَ، و لَم تَقولوا: حَدَثَت و اختَلَفَت؛ لِأنَّهُ سَميعٌ بَصيرٌ، فَهَذا دَليلٌ على أنَّها لَيسَت بِمِثلِ سَميعٍ و لا بَصيرٍ و لا قَديرٍ، قالَ سُلَيمانُ:

فَإنَّه لَم يَزَل مُريداً، قالَ: يا سُليَمانُ، فَإرادَتُهُ غَيرُهُ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَقَد أثبَتَّ مَعَهُ شَيئاً غَيرَه لَم يَزَل، قالَ سُلَيمانُ: ما أثبَتُّ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): أ هيَ مُحَدَثَةٌ؟ قالَ سُلَيمانُ: لا، ما هيَ مُحَدَثَةٌ، فَصاحَ بِهِ المَأمونُ و قالَ: يا سُلَيمانُ، مِثلُهُ يُعايا أو يُكابَرُ؟ عَلَيكَ بِالإنصافِ، أ ما تَرى مَن حَولَكَ مِن أهلِ النَّظَرِ. ثُمَّ قالَ: كَلِّمهُ يا أبا الحَسَنِ فَإنَّهُ مُتَكَلِّمُ خُراسانَ فأعادَ عَلَيهِ المَسألَةَ، فَقالَ: هيَ مُحدَثَةٌ يا سُلَيمانُ؛ فَإنَّ الشَّيءَ إذا لَم يَكُن أزَليّاً كانَ مُحدَثاً، و إذا لَم يَكُن مُحدَثاً كانَ أزليّاً، قالَ سُلَيمانُ: إرادَتُهُ مِنهُ، كَما أنَّ سَمعَهُ مِنهُ و بَصَرَهُ مِنهُ و عِلمَهُ مِنهُ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَإرادَتُهُ نَفسُهُ؟ قالَ: لا،

ص: 197

قالَ (عليه السلام): فَلَيسَ المُريدُ مِثلَ السَّميعِ و البَصيرِ، قالَ سُلَيمانُ: إنَّما أرادَ نَفسُهُ كَما سَمِعَ نَفسُهُ و أبصَرَ نَفسُهُ و عَلِمَ نَفسُهُ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): ما مَعنى أرادَ نَفسُهُ أرادَ أن يَكونَ شَيئاً أو أرادَ أن يَكونَ حَيّاً أو سَميعاً أو بَصيراً أو قَديراً؟ قالَ: نَعَم، قالَ الرِّضا (عليه السلام): أ فَبِإرادَتِهِ كانَ ذَلِكَ؟ قالَ سُلَيمانُ: لا، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَلَيسَ لِقَولِكَ أرادَ أن يَكونَ حَيّاً سَميعاً بَصيراً مَعنىً إذا لَم يَكُن ذَلِكَ بِإرادَتِهِ، قالَ سَلَيمانُ: بَلى قَد كانَ ذَلِكَ بِإرادَتِهِ.

فَضَحِكَ المَأمونُ و مَن حَولَهُ، و ضَحِكَ الرِّضا (عليه السلام)، ثُمَّ قالَ لَهُم: ارفُقوا بِمُتَكَلِّمِ خُراسانَ، يا سُلَيمانُ، فَقَد حالَ عِندَكُم عن حالَةٍ و تَغَيَّرَ عَنها، و هَذا مِمّا لا يُوصَفُ اللهُ (عزوجل) بِهِ. فَانقَطَعَ، ثُمَّ قالَ الرِّضا (عليه السلام): يا سُلَيمانُ، أسألُكَ مَسأَلَةً؟ قالَ: سَل جُعِلتُ فِداكَ، قالَ:

أخبِرني عَنكَ و عن أصحابِكَ، تُكَلِّمونَ النّاسَ بِما يَفقَهونَ و يَعرِفونَ، أو بِما لا يَفقَهونَ و لا يَعرِفونَ؟ قالَ: بَل بِما يَفقَهونَ و يَعرِفونَ، قالَ الرِّضا (عليه السلام)، فَالَّذي يَعلَمُ النّاسُ أنَّ المُريدَ غَيرُ الإرادَةِ، و أنَّ المُريدَ قَبلَ الإرادَةِ، و أنَّ الفاعِلَ قَبلَ المَفعولِ، و هَذا يُبطِلُ قَولَكُم إنَّ الإرادَةَ و المُريدَ شَيءٌ واحِدٌ، قالَ: جُعِلتُ فِداكَ، لَيسَ ذاكَ مِنهُ عَلى ما يَعرِفُ النّاسُ و لا عَلى ما يَفقَهونَ، قالَ (عليه السلام): فَأراكُم ادَّعيتُم عِلمَ ذَلِكَ بِلا مَعرِفَةٍ و قُلتُمُ الإرادَةُ كَالسَّمعِ و البَصَرِ إذا كانَ ذَلِكَ عِندَكُم عَلى ما لا يُعرَفُ و لا يُعقَلُ.

فَلَم يُحِر جَواباً، ثُمَّ قالَ الرِّضا (عليه السلام): يا سُلَيمانُ، هَل يَعلَمُ اللهُ (عزوجل) جَميعَ ما في الجَنَّةِ و النّارِ؟ قالَ سُلَيمانُ: نَعَم، قالَ:

أ فَيَكونُ ما عَلِمَ اللهُ (عزوجل) أنَّهُ يَكونُ مِن ذَلِكَ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَإذا كانَ حَتّى لا يَبقى مِنهُ شَيءٌ إلّا كانَ، أ يَزيدُهُم أو يَطويهِ عَنهُم؟ قالَ سُلَيمانُ: بَل يَزيدُهُم، قالَ: فَأراهُ في قَولِكَ قَد زادَهُم ما لَم يَكُن في عِلمِهِ أنَّهُ يَكونُ، قالَ: جُعِلتُ فِداكَ، و المَزيدُ لا غايَةَ لَهُ، قالَ (عليه السلام): فَلَيسَ يُحيطُ عِلمُهُ عِندَكُم بِما يَكونُ فيهِما إذا لَم يَعرِف غايَةَ ذَلِكَ، و إذا لَم يُحِط عِلمُهُ بِما يَكونُ فيهِما لَم يَعلَم ما يَكونُ فيهِما قَبلَ أن يَكونَ، تَعالى اللهُ عن ذَلِكَ عُلُوّاً كَبيراً، قالَ سُلَيمانُ: إنَّما قُلتُ لا يَعلَمُهُ لِأنَّهُ لا غايةً لِهَذا؛ لِأنَّ اللهَ (عزوجل) وَصَفَهُما بِالخُلودِ، و كَرِهنا أن نَجعَلَ لَهُما انقِطاعاً، قالَ الرِّضا (عليه السلام): لَيسَ عِلمُهُ بِذَلِكَ بِموجِبٍ لِانقِطاعِهِ عَنهُم؛ لِأنَّهُ قَد يَعلَمُ ذَلِكَ ثُمَّ يَزيدَهُم ثُمَّ لا يَقطَعُهُ عَنهُم، و كَذَلِكَ قالَ اللهُ (عزوجل) في كِتابِهِ: (كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا

ص: 198

الْعَذَابَ)، و قالَ (عزوجل) لِأهلِ الجَنَّةِ: (عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ) ، و قالَ (عزوجل): (وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ * لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ) ، فَهوَ جَلَّ و عَزَّ يَعلَمُ ذَلِكَ و لا يَقطَعُ عَنهُم الزّيادَةَ، أ رَأيتَ ما أكَلَ أهلُ الجَنَّةِ و ما شَرِبوا، أ لَيسَ يُخلِفُ مَكانَهُ؟ قالَ: بَلى، قالَ، أ فَيَكونُ يَقطَعُ ذَلِكَ عَنهُم و قَد أخلَفَ مَكانَه؟ قالَ سُلَيمانُ: لا. قالَ: فَكَذَلِكَ كُلُّ ما يَكونُ فيها إذا أخلَفَ مَكانَهُ فَلَيسَ بِمَقطوعٍ عَنهُم، قالَ سُلَيمانُ: بَل يَقطَعُهُ عَنهُم فَلا يَزيدُهُم، قالَ الرِّضا (عليه السلام): إذاً يَبيدُ ما فيهِما، و هَذا يا سُلَيمانُ إبطالُ الخُلودِ و خِلافُ الكِتابِ؛ لِأنَّ اللهَ (عزوجل) يَقولُ: (لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ) ، و يَقولُ (عزوجل): (عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ) ، و يَقولُ (عزوجل): (وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ) ، و يَقولُ (عزوجل): (خالِدِينَ فِيها أَبَداً) ، و يَقولُ (عزوجل): (وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ * لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ) ، فَلَم يَحِر جَواباً.

ثُمَّ قالَ الرِّضا (عليه السلام): يا سُلَيمانُ، أ لا تُخبِرُني، عن الإرادَةِ فِعلٌ هيَ أُم غَيرُ فِعلٍ؟ قالَ: بَل هيَ فِعلٌ، قالَ: فَهيَ مُحدَثَةٌ؛ لِأنَّ الفِعلَ كُلَّهُ مُحدَثٌ، قالَ: لَيسَت بِفِعلٍ، قالَ: فَمَعَهُ غَيرُهُ لَم يَزَل، قالَ سُلَيمانُ: الإرادَةُ هيَ الإنشاءُ، قالَ: يا سُلَيمانُ، هَذا الَّذي ادَّعَيتُمُوهُ عَلى ضَرارٍ و أصحابِهِ مِن قَولِهِم إنَّ كُلَّ ما خَلَقَ اللهُ (عزوجل) في سَماءٍ أو أرضٍ أو بَحرٍ أو بَرٍّ مِن كَلبٍ أو خِنزيرٍ أو قِردٍ أو إنسانٍ أو دابَّةٍ، إرادَةُ اللهِ (عزوجل)، و إنَّ إرادَةَ اللهَ (عزوجل) تَحيا و تَموتُ و تَذهَبُ و تَأكُلُ و تَشرَبُ و تَنكِحُ و تَلِدُ و تَظلِمُ و تَفعَلُ الفَواحِشَ و تَكفُرُ و تُشرِكُ، فَتَبَرأُ مِنها و تُعاديها، و هَذا حَدُّها، قالَ سُلَيمانُ: إنَّها كَالسَّمعِ و البَصَرِ و العِلمِ، قَالَ الرِّضا (عليه السلام): قَد رَجَعتَ إلى هَذا ثانيَةً، فأخبِرني عن السَّمعِ و البَصَرِ و العِلمِ، أ مَصنوعٌ؟ قالَ سُلَيمانُ: لا، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَكَيفَ نَفَيتُموهُ؟ فَمَرَّةً قُلتُم لَم يُرِد، و مَرَّةً قُلتُم أرادَ، و لَيسَت بِمَفعولٍ لَهُ، قالَ سُلَيمانُ: إنَّما ذَلِكَ كَقَولِنا مَرَّةً عَلِمَ و مَرَّةً لَم يَعلَم، قالَ الارِّضا (عليه السلام): لاَيسَ ذَلِكَ سَواءً؛ لِأنَّ نَفيَ المَعلومِ لَيسَ بِنَفيِ العِلمِ، و نَفيُ المُرادِ نَفيُ الإرادَةِ أن تَكونَ؛ لِأنَّ الشَّيءَ إذا لَم يُرَد لَم يَكُن إرادَةٌ، و قَد يَكونُ العِلمُ ثابِتاً و إن لَم يَكُن المَعلومُ بِمَنزِلَةِ البَصَرِ، فَقَد يَكونُ الإنسانُ بَصيراً و إن لَم يَكُن المُبصَرُ، و يَكونُ العِلمُ ثابِتاً و إن لَم يَكُن المَعلومُ، قالَ سُلَيمانُ: إنَّها مَصنوعَةٌ، قالَ (عليه السلام):

فَهيَ مُحَدَثَةٌ لَيسَت كَالسَّمعِ و البَصَرِ؛ لِأنَّ السَّمعَ و البَصَرَ لَيسا بِمَصنوعَينِ و هَذِهِ مَصنوعَةٌ، قالَ سُلَيمانُ: إنَّها صِفَةٌ مِن صِفاتِهِ لَم تَزَل، قالَ:

فَيَنبَغي أن يَكونَ الإنسانُ لَم يَزَل؛ لِأنَّ صِفَتَهُ

ص: 199

لَم تَزَل، قالَ سُلَيمانُ: لا، لِأنَّهُ لَم يَفعَلها، قالَ الرِّضا (عليه السلام): يا خُراسانيُّ، ما أكثَرَ غَلَطَكَ، أ فَلَيسَ بِإرادَتِهِ و قَولِهِ تَكونُ الأشياءُ؟ قالَ سُلَيمانُ: لا، قالَ: فَإذا لَم يَكُن بِإرادَتِهِ و لا مَشيَّتِهِ و لا أمرِهِ و لا بِالمُباشَرَةِ، فَكَيفَ يَكونُ ذَلِكَ، تَعالى اللهُ عن ذَلِكَ.

فَلَم يَحِر جَواباً. ثُمَّ قالَ الرِّضا (عليه السلام): أ لا تُخبِرُني، عن قَولِ اللهِ (عزوجل): (وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها) ؛ يَعني بِذَلِكَ أنَّهُ يُحدِثُ إرادَةَ؟ قالَ لَهُ: نَعَم، قالَ: فَإذا أحدَثَ إرادَةً كانَ قَولُكَ إنَّ الإرادَةَ هيَ هوَ، أُم شَيءٌ مِنهُ باطِلاً؛ لِأنَّهُ لا يَكونُ أن يُحدِثَ نَفسَهُ و لا يَتَغَيَّرُ عن حالِهِ، تَعالى اللهُ عن ذَلِكَ، قالَ سُلَيمانُ: إنَّهُ لَم يَكُن عَنى بِذَلِكَ أنَّهُ يُحدِثُ إرادَةً، قالَ: فَما عَنى بِهِ؟ قالَ: عَنى فِعلَ الشَّيءِ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): وَيلَكَ كَم تُرَدِّدُ هَذِهِ المَسألَةَ و قَد أخبَرتُكَ أنَّ الإرادَةَ مُحدَثَةٌ؛ لِأنَّ فِعلَ الشَّيءِ مُحدَثٌ؟ قالَ: فَلَيسَ لَها مَعنىً، قالَ الرِّضا (عليه السلام): قَد وَصَفَ نَفسَهُ عِندَكُم حَتّى وَصَفَها بِالإرادَةِ بِما لا مَعنى لَهُ، فَإذا لَم يَكُن لَها مَعنىً قَديمٌ و لا حَديثٌ بَطَلَ قَولُكُم إنَّ اللهَ لَم يَزَل مُريداً، قالَ سُلَيمانُ: إنَّما عَنيتُ أنَّها فِعلٌ مِنَ اللهِ لَم يَزَل، قالَ: أ لا تَعلَمُ أنَّ ما لَم يَزَل لا يَكُونَ مَفعولاً و حَديثاً و قَديماً في حالَةٍ واحِدَةٍ. فَلَم يَحِر جَواباً.

قالَ الرِّضا (عليه السلام): لا بَأسَ، أتمِم مَسألَتَكَ، قالَ سُلَيمانُ: قُلتُ إنَّ الإرادَةَ صِفَةٌ مِن صِفاتِهِ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): كَم تُرَدِّدُ عَلَيَّ أنَّها صِفَةٌ مِن صِفاتِهِ و صِفَتُهُ مُحدَثَةٌ؟ أوَ لَم تَزَل؟ قالَ سُلَيمانُ؟ مُحَدَثةٌ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): اللهُ أكبرُ، فَالإرادَةُ مُحدَثَةٌ و إن كانَت صِفَةً مِن صِفاتِهِ لَم تَزَل. فَلَم يَرِد شَيئاً. قالَ الرِّضا (عليه السلام): إنَّ ما لَم يَزَل لا يَكونُ مَفعولاً، قالَ سُلَيمانُ: لَيسَ الأشياءُ إرادَةً و لَم يُرِد شَيئاً، قالَ الرِّضا (عليه السلام): وُسْوِسْتَ يا سُلَيمانُ، فَقَد فَعَلَ و خَلَقَ ما لَم يُرِد خَلقَهُ و لا فِعلَهُ، و هّذِهِ صِفَةُ مَن لا يَدري ما فَعَلَ، تَعالى اللهُ عن ذَلِكَ، قالَ سُلَيمانُ: يا سَيِّدي، قَد أخبَرتُكَ أنَّها كَالسَّمعِ و البَصَرِ و العِلمِ، قالَ المَأمونُ: وَيلَكَ يا سُلَيمانُ، كَم هَذا الغَلَطُ و التَّرَدُّدُ؟ اقطَع هَذا و خُذ في غَيرِهِ، إذ لَستَ تَقوى عَلى هَذا الرَّدِّ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): دَعهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ لا تَقطَع عَلَيهِ مَسألَتَهُ فَيَجعَلَها حُجَّةً، تَكَلَّم يا سُليَمانُ، قالَ: قَد أخبَرتُكَ أنَّها كَالسَّمعِ و البَصَرِ و العِلمِ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): لا بَأسَ، أخبِرني عن مَعنى هَذِهِ، أ مَعنىً واحِدٌ، أُم مَعانٍ مُختَلِفَةٌ؟ قالَ سُلَيمانُ: بَل مَعنىً واحِدٌ،

ص: 200

قالَ الرِّضا (عليه السلام)، فَمَعنى الإراداتِ كُلِّها مَعنىً واحِدٌ؟ قالَ سُلَيمانُ. نَعَم، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَإن كانَ مَعناها مَعنىً واحِداً كانَت إرادَةُ القيامِ و إرادَةُ القُعودِ و إرادَةُ الحَياةِ و إرادَةُ المَوتِ، إذا كانَت إرادَتُهُ واحِدَةً لَم يَتَقَدَّم بَعضُها بَعضاً و لَم يُخالِف بَعضُها بَعضاً، و كانَ شَيئاً واحِداً، قالَ سُلَيمانُ: إنَّ مَعناها مُختَلِفٌ، قالَ (عليه السلام): فَأخبِرني، عن المُريدِ، أ هوَ الإرادَةُ أو غَيرُها؟ قالَ سُلَيمانُ، بَل هوَ الإرادَةُ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَالمُريدُ عِندَكُم يَختَلِفُ إن كانَ هوَ الإرادَةُ، قالَ: يا سَيِّدي، لَيسَ الإرادَةُ المُريدَ، قالَ (عليه السلام): فَالإرادَةُ مُحدَثَةٌ، و إلّا فَمَعَهُ غَيرُهُ، افهَم و زِد في مَسألَتِكَ، قالَ سُلَيمانُ: فَإنَّها اسمٌ مِن أسمائِهِ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): هَل سَمَّى نَفسَهُ بِذَلِكَ؟ قالَ سُلَيمانُ: لا لَم يُسَمِّ نَفسَهُ بِذَلِكَ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَلَيسَ لَكَ أن تُسَمِّيَهُ بِما لَم يُسَمِّ بِهِ نَفسَهُ، قالَ: قَد وَصَفَ نَفسَهُ بِأنَّهُ مُريدٌ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): لَيسَ صِفَتُهُ نَفسَهُ أنَّهُ مُريدٌ إخباراً عن أنَّهُ إرادَةٌ، و لا إِخباراً عن أنَّ الإرادَةَ اسمٌ مِن أسمائِهِ، قالَ سُلَيمانُ: لِأنَّ إرادَتَهُ عِلمُهُ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): يا جاهِلُ، فَإذا عَلِمَ الشَّيءَ فَقَد أرادَهُ؟ قالَ سُلَيمانُ: أجَل، قالَ (عليه السلام): فَإذا لَم يُرِدهُ لَم يَعلَمهُ؟ قالَ سُلَيمانُ: أجَل، قالَ (عليه السلام): مِن أينَ قُلتَ ذاكَ، و ما الدَّليلُ عَلى أنَّ إرادَتَهُ عِلمُهُ و قَد يَعلَمُ ما لا يُريدُهُ أبَداً، و ذَلِكَ قَولُهُ (عزوجل): (وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ) ، فَهوَ يَعلَمُ كَيفَ يَذهَبُ بِهِ و هوَ لا يَذهَبُ بِهِ أبَداً، قالَ سُلَيمانُ: لِأنَّهُ قَد فَرَغَ مِنَ الأمرِ، فَلَيسَ يَزيدُ فِيهِ شَيئاً، قالَ الرِّضا (عليه السلام): هَذا قَولُ اليَهودِ، فَكَيفَ قالَ (عزوجل): (اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ) ؟ قالَ سُلَيمانُ: إنَّما عَنى بِذَلِكَ أنَّهُ قادِرٌ عَلَيهِ، قالَ (عليه السلام): أ فَيَعِدُ ما لا يَفي بِهِ؟ فَكَيفَ قالَ (عزوجل):

(يَزِيدُ فِي اَلْخَلْقِ ما يَشاءُ) ، و قالَ (عزوجل): (يَمْحُوا اَللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْكِتابِ) ، - و قَد فَرَغَ مِنَ الأمرِ؟ فَلَم يَحِر جَواباً.

قالَ الرِّضا (عليه السلام): يا سُلَيمانُ، هَل يَعلَمُ أنَّ إنساناً يَكونُ و لا يُريدُ أن يَخلُقَ إنساناً أبَداً، و أنَّ إنساناً يَموتُ اليَومَ و لا يُريدُ أن يَموتَ اليَومَ؟ قالَ سُلَيمانُ: نَعَم، قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَيَعلَمُ أنَّهُ يَكونُ ما يُريدُ أن يَكونَ أو يَعلَمُ أنَّهُ يَكونُ ما لا يُريدُ أن يَكونَ؟ قالَ:

يَعلَمُ أنَّهُما يَكونانِ جَميعاً، قالَ الرِّضا (عليه السلام): إذَن يَعلَمُ أنَّ إنساناً حَيٌّ مَيِّتٌ، قائِمٌ قاعِدٌ، أعمى بَصيرٌ في حالٍ واحِدَةٍ، و هَذا هوَ المُحالُ، قالَ: جُعِلتُ فِداكَ، فَإنَّهُ يَعلَمُ أنَّهُ يَكونُ أحدُهُما دونَ الآخَرِ، قالَ (عليه السلام): لا بَأسَ، فَأيَّهُما يَكونُ، الَّذي أرادَ أن يَكونَ أو الَّذي لَم يُرِد أن يَكونَ؟ قالَ

ص: 201

سُلَيمانُ: الَّذي أرادَ أن يَكونَ، فَضَحكَ الرِّضا (عليه السلام) و المَأمونُ و أصحابُ المَقالاتِ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): غَلِطتَ و تَرَكتَ قَولَكَ إنَّهُ يَعلَمُ أنَّ إنساناً يَموتُ اليَومَ و هوَ لا يُريدُ أن يَموتَ اليَومَ، و إنَّهُ يَخلُقُ خَلقاً و هوَ لا يُريدُ أن يَخْلُقَهُم، فَإذا لَم يَجُزِ العِلمُ عِندَكُم بِما لَم يُرِد أن يَكونَ، فَإنَّما يَعلَمُ أن يَكونَ ما أرادَ أن يَكونَ،

قالَ سُلَيمانُ فَإنَّما قَولي إنَّ الإرادَةَ لَيسَت هوَ و لا غَيرَهُ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): يا جاهِلُ، إذا قُلتَ لَيسَت هوَ فَقَد جَعَلتَها غَيرَهُ، و إذا قُلتَ لَيسَت هيَ غَيرَهُ فَقَد جَعَلتَها هوَ، قالَ سُلَيمانُ: فَهوَ يَعلَمُ كَيفَ يَصنَعُ الشَّيءَ، قالَ (عليه السلام): نَعَم، قالَ سُلَيمانُ: فَإنَّ ذَلِكَ إثباتٌ لِلشَّيءِ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): أحَلتَ؛ لِأنَّ الرَّجُلَ قَد يُحسِنُ البِناءَ و إن لَم يَبنِ و يُحسِنُ الخياطَةِ و إن لَم يَخِط و يُحسِنُ، صَنعَةَ الشَّيء و إن لَم يَصنَعهُ أبَداً.

ثُمَّ قالَ لَهُ: يا سُليَمانُ، هَل يَعلَمُ أنَّهُ واحِدٌ لا شَيءَ مَعَهُ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: أ فَيَكوُنَ ذَلِكَ إثباتاً لِلشَّيءِ؟ قالَ سُلَيمانُ: لَيسَ يَعلَمُ أنَّهُ واحِدٌ لا شَيءَ مَعَهُ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): أ فَتَعلَم أنتَ ذاكَ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَأنتَ يا سُلَيمانُ أعلَم مِنهُ إذاً، قالَ سُلَيمانُ، المَسألَةُ مُحالٌ، قالَ: مُحالٌ عِندَكَ أنَّهُ واحِدٌ لا شَيءَ مَعَهُ و أنَّهُ سَميعٌ بَصيرٌ حَكيمٌ عَليمٌ قادِرٌ؟ قالَ: نَعَم، قالَ (عليه السلام): فَكَيفَ أخبَرَ اللهُ (عزوجل) أنَّهُ واحِدٌ حَيٌّ سَميعٌ بَصيرٌ عَليمٌ خَبيرٌ و هوَ لا يَعلَمُ ذَلِكَ؟ و هَذا رَدُّ ما قالَ و تَكذيبُهُ، تَعالى اللهُ عن ذَلِكَ. ثُمَّ قالَ الرِّضا (عليه السلام): فَكَيفَ يُريدُ صُنعَ ما لا يَدري صُنعَهُ و لا ما هوَ؟ و إذا كانَ الصانِعُ لا يَدري كَيفَ يَصنَعُ الشَّيءَ قَبلَ أن يَصنَعَهُ فَإنَّما هوَ مُتَحَيِّرٌ، تَعالى اللهُ عن ذَلِكَ، قالَ سُلَيمانُ: فَإنَّ الإرادَة القُدرَةُ، قالَ الرِّضا (عليه السلام): و هوَ (عزوجل) يَقدِرُ عَلى ما لا يُريدُهُ أبَداً، و لا بُدَّ مِن ذَلِكَ؛ لِأنَّهُ قالَ تَبارَكَ و تَعالى: (وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ) ، فَلَو كانَت الإرادَةُ هيَ القُدرَةُ كانَ قَد أرادَ أن يَذهَبَ بِهِ لِقُدرَتِهِ.

فَانقَطَعَ سُلَيمانُ. قالَ المَأمونُ عِندَ ذَلِكَ: يا سُلَيمانُ، هَذا أعلَمُ هاشِميٍّ. ثُمَّ تَفَرَّقَ القَومُ».(1)

رواه فى عيون أخبار الرضا (عليه السلام) (ج 1، ص 182، ح 1). و رواه الطبرسى فى الاحتجاج (ج 2، ص 367، ح 284) بهذا الإسناد مثله.1.

ص: 202


1- . التوحيد، ص 445، ح 1.

فصل سوم رساله و مكاتبه

الف - رساله

1. إبراهيم بن ابى البلاد

از او(1) گزارشى كه حاكى از رسالۀ ياد شدۀ وى در كتاب نجاشى باشد يافت نشد.

2. محمّد بن الحَسَن بن الجمهور

وى از جمله شخصيت هاى بحث برانگيز در مباحث رجالى و فهرستى به شمار مى آيد. نجاشى از تضعيف وى در حديث و فساد مذهبش ياد كرده است(2)و به روايت وى از امام رضا (عليه السلام) اشاره مى كند، ليكن اثرى منسوب به آن حضرت را گزارش نكرده است. اما شيخ بدون پرداختن به شخصيت علمى و اعتقادى وى، به اثرى از او با عنوان الرسالة المذهبة عن الرضا (عليه السلام) تصريح كرده است(3). دربارۀ ارتباط اين گزارش /

ص: 203


1- . الكافى، ج 3، ص 448، تهذيب الأحكام، ج 3، ص 186، تهذيب الأحكام، ج 4، ص 126، الغيبة، طوسى، ص 68، بصائرالدرجات، ص 275، الزهد، ص 74، كامل الزيارات، ص 17 و ص 208، كتاب المزار، ص 173، ثواب الأعمال، ص 40، تهذيب الأحكام، ج 2، ص 137، ح 299، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 817. آقاى ميانجى روايتى را در اين باره گزارش نموده، اما خود ايشان نقل آن را از باب احتياط مى داند؛ زيرا در صدر سند آن، عنوان مشترك «ابوالحسن» آمده است. مكاتيب الإمام الرضا (عليه السلام)، ص 147.
2- . رجال النجاشى، ص 337.
3- . الفهرست، ص 413.

رساله با نسخه هاى موجود با عنوان رسالۀ ذهبية (= طب الإمام الرِّضا) (عليه السلام)، و نيز صحت انتساب رسالۀ مذكور به امام، پژوهش هاى فراوانى انجام شده است(1) كه براى اطلاع بيشتر مى بايد به آنها مراجعه شود.

ب - مكاتبه

1. احمد بن عبدالله بن مهران

معروف به ابن خانبه، از «عجم» و از «اصحاب ثقات»، و نيز از خاندانى بزرگ از اصحاب اماميه است.(2) شرح حال وى، گوياى جايگاه اجتماعى و علمى اش است، چنانكه از وى به «أحد غلمان يونس بن عَبدِ الرحمن» تعبير شده است.(3) نجاشى براى او تنها از كتابى با عنوان التأديب با موضوع اعمال روز و شب نام برده و آن را كتابى «حسن جيد، صحيح» معرفى كرده است.(4) از ديگر سو، نجاشى در ذيل ترجمۀ

ص: 204


1- . براى اطلاع از پژوهشى كامل در بارۀ اين رساله رجوع شود به برخى مقالات انتشار يافته در اين باره، مانند: مهدى درخشان «رسالۀ ذهبيه در علم طب، منسوب به حضرت رضا [(عليه السلام)]»، مترجم: حسن بن ابراهيم سلماسى ابوعلى، فصلنامۀ دانشكدۀ ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران، پاييز 1362، شماره هاى 101 و 102 و 103 و 104، (26، صفحه - از 87 تا 112)؛ احمد عابدى؛ نكونام، جعفر؛ نصيرى، هادى»؛ ترديدهاى آشكار و نهان علامۀ مجلسى دربارۀ اعتبار رسالۀ ذهبيه»، پژوهش دينى، پاييز و زمستان 1390، شمارۀ 23 (21 صفحه، از 125 تا 145)؛ رمضان على ايزانلو، «پژوهشى پيرامون آثار منسوب به امام رضا [(عليه السلام)]»، اطلاعات، حكمت و معرفت، آبان 1387، شمارۀ 32 (از صفحۀ 50 تا 53)؛ سيد محمّد كاظم طباطبايى؛ هادى نصيرى «پژوهشى در اعتبار رسالۀ ذهبيه»، علوم حديث، بهار 1391، سال هفدهم، شمارۀ اول 19 (از صفحۀ 3 تا 21)؛ بررسى مبانى اعتبار احاديث پزشكى با تأكيد بر رسالۀ ذهبيه (طب الرضا)، محقق: محمّد عارف قزلباش، مجتمع آموزش عالى امام خمينى، استاد راهنما. مهدى مهريزى، مشاورين: محمّد على رضايى اصفهانى و غلامرضا نورمحمّدى، 1390. همچنين براى آگاهى از برخى نسخه هاى انتشار يافته از اين رساله رجوع شود به: باقر شريف قرشى، شرح الرسالة الذهبية فى الطب للإمام الرضا (عليه السلام)، قم، مهر اميرالمومنين (عليه السلام)، 1425 ق / 1383 ش؛ ابوالقاسم بن محمّد كاظم الشريف الموسوى، رسالۀ محموديه (ترجمه و شرح رسالۀ ذهبيه، تهران، موسسۀ مطالعات تاريخ پزشكى، 1391؛ محمّد على البار، الإمام على الرضا (عليه السلام) و رسالته فى الطب النبوى، بيروت، دار المناهل (1990 م / 1411 ق / 1370 ش).
2- . رجال النجاشى، ص 91؛ رجال الكشّى، ص 566
3- . رجال الكشّى، ص 566؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 222، ح 42.
4- . رجال النجاشى، ص 91.

وى مى گويد كه كتابى جز كتاب تأديب براى وى نمى شناسم، با اين حال در ترجمۀ فرزندش محمّد، از مكاتبه اى ميان پدر او و امام رضا (عليه السلام) حكايت كرده است.(1) از وى تنها دو روايت از امام رضا (عليه السلام) گزارش شده كه هيچ كدام از آن دو روايت، حاوى الفاظى كه گوياى مكاتبه اى بودن آنها باشد نيست.(2)2.

ص: 205


1- . رجال النجاشى، ص 91، ر 226؛ الفهرست، طوسى، ص 63، ر 79؛ رجال الكشّى، ص 566.
2- . الكافى، ج 4، ص 510؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 222.

كتابنامه

1. اثبات الوصية، على بن حسين مسعودى، قم: انصاريان، 1426 ق.

2. الاحتجاج على أهل اللجاج (2 جلد)، احمد بن على طبرسى، تصحيح: محمّدباقر خرسان (2 جلد)، مشهد: نشر مرتضى، 1403 ق.

3. الاختصاص، محمّد بن محمّد بن نعمان مفيد، تصحيح: على اكبر غفارى و محمود محرمى زرندى، قم: كنگرۀ جهانى شيخ مفيد، 1413 ق.

4. الاستبصار فيما اختلف من الأخبار (4 جلد)، ابوجعفر محمّد بن حسن طوسى، تهران: دارالكتب الاسلامية، 1390 ق.

5. إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن حسن طبرسى، تهران: اسلاميه، 1390 ق.

6. الأمالى، ابوجعفر محمّد بن حسن طوسى، قم: دار الثقافة، 1414 ق.

7. الأمالى، محمّد بن على بن بابويه صدوق، تهران: كتابچى، 1376 ش.

8. الأمالى، محمّد بن محمّد بن نعمان مفيد، تصحيح: على اكبر غفارى، قم: كنگرۀ جهانى شيخ مفيد، 1413 ق.

9. الإنباء فى تاريخ الخلفاء، محمّد بن على بن محمّد ابن عمرانى، القاهرة: دار الآفاق العربية، 1421 ق.

10. بحار الانوار (110 جلد)، محمّد باقر بن محمّد تقى مجلسى، بيروت: مؤسسة الوفاء، 1404 ق.

11. بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، محمّد بن ابى قاسم طبرى عماد الدين، نجف اشرف: كتابخانۀ حيدريه، 1383 ق.

12. بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم، محمّد بن حسن بن فروخ صفار، قم: كتابخانۀ آيت الله مرعشى، 1404 ق.

ص: 206

13. بناء المقالة الفاطمية في نقض الرسالة العثمانية، احمد بن موسى بن طاووس، قم: مؤسسۀ آل البيت، 1411 ق.

14. تاريخ الطبرى (11 جلد)، ابوجعفر محمّد بن جرير الطبرى، تحقيق: محمّد ابوالفضل ابراهيم، بيروت: دارالتراث، 1387 ق.

15. تاريخنامۀ طبرى (5 جلد)، بلعمى، تهران: ج 1 و 2، سروش، 1378 ش، ج 3 و 4 و 5، البرز، 1373 ش.

16. تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، سيد شرف الدين حسينى استرآبادى، قم: جامعۀ مدرسين، 1409 ق.

17. التحصين في صفات العارفين، احمد بن محمّد ابن فهد حلى، قم: امام مهدى (عليه السلام)، 1406 ق.

18. التحصين لأسرار ما زاد من كتاب اليقين، سيد رضى الدين على بن موسى بن جعفر بن طاووس، قم: مؤسسۀ دارالكتب، 1413 ق.

19. تحف العقول، حرانى، حسن بن شعبه، قم: جامعۀ مدرسين، 1404 ق.

20. تفسير العيّاشى (2 جلد)، محمّد بن مسعود عياشى، تهران: چاپخانۀ علميه، 1380 ق.

21. تفسير القمى (2 جلد)، على بن هاشم بن ابراهيم قمى، قم: مؤسسة دارالكتب، 1404 ق.

22. تفسير فرات، فرات بن ابراهيم كوفى، چاپ و نشر، 1410 ق.

23. التمحيص، محمّد بن همام بن سهيل بن همام اسكافى، قم: مدرسۀ امام مهدى (عج)، 1404 ق.

24. تنقيح المقال، مرتضى مامقانى، نجف اشرف: چاپخانۀ المرتضوية، بى تا.

25. التوحيد، محمّد بن على بن بابويه صدوق، قم: جامعۀ مدرسين، 1398 ق.

26. توضيح المقال، ملاعلى كنى تهرانى، قم: دارالحديث، 1380 ش.

27. تهذيب الأحكام (10 جلد)، ابوجعفر محمّد بن حسن طوسى، تهران: دار الكتب الاسلامية، 1365 ش.

ص: 207

28. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، محمّد بن على بن بابويه صدوق، قم: شريف رضى، 1364 ش.

29. جامع الأخبار، محمّد بن محمّد شعيرى، نجف: كتابخانۀ حيدريه، بى تا.

30. جامع المقال، فخرالدين طريحى، تحقيق: محمّد كاظم طريحى، تهران: چاپخانه حيدرية، بى تا.

31. جواهر العقدين فى فضل الشرفين، على بن عبدالله سمهودى، بغداد: وزارة الاوقاف، 1407 ق.

32. الخرائج و الجرائح (3 جلد)، سَعيد بن هبة الله قطب الدين راوندى، تصحيح: مؤسسة الإمام المهدى (عليه السلام) قم: 1409 ق.

33. خصائص الأئمة، سيد رضى محمّد بن حسين بن موسى، مجمع البحوث الاسلامية، 1406 ق.

34. الخصال (2 جلد)، محمّد بن على بن بابويه صدوق، تصحيح: على اكبر غفارى، قم: جامعۀ مدرسين، 1362 ش.

35. خلاصة الأقوال فى معرفة أحوال الرجال، حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى، 1 دار قم: الذخائر، 1411 ق.

36. دلائل الامامة، محمّد بن جرير بن رستم طبرى آملى، تصحيح: قسم الدراسات الإسلامية مؤسسة البعثة قم: بعثت، 1413 ق.

37. الذريعة إلى تصانيف الشيعه (28 جلد)، محمّد محسن آقا بزرگ طهرانى، بيروت: دارالاضواء، 1983 ق.

38. رجال ابن غضائرى (7 جلد در 3 مجلد)، احمد بن حسين بن غضائرى، قم: مؤسسۀ اسماعيليان، 1364 ق.

39. رجال البرقى، احمد بن محمّد بن خالد برقى، الطبقات، تهران: انتشارات دانشگاه، 1383 ق.

40. رجال الطوسى (1 جلد)، ابوجعفر محمّد بن حسن طوسى، نجف: انتشارات حيدريه، 1381 ق.

ص: 208

41. رجال الكشى، ابوعمرو محمّد بن عمر بن عَبدِ العزيز كشى، مشهد: دانشگاه، 1348 ق.

42. رجال النجاشى (2 جلد در يك مجلد)، احمد بن على نجاشى، قم: جامعۀ مدرسين، 1407 ق.

43. الرجال، شيخ تقى الدين ابو محمّد حسن بن على بن داوود حلى، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1383 ق.

44. الرعاية فى علم الدراية، زين الدين على بن احمد شهيد ثانى، تحقيق: عبدالحسين محمّدعلى بقال، قم: كتابخانۀ آيت الله مرعشى، 1413 ق.

45. الرواشح السماوية في شرح الأحاديث الإمامية، محمّد بن محمّدباقر حسينى، قم: مؤسسة ولى عصر، 1419 ق.

46. شواهد التنزيل لقواعد التفصيل، عبيدالله بن عبدالله حسكانى، مصحح: محمّد باقر محمودى (2 جلد)، تهران: مجمع إحياء الثقافة الإسلامية، 1411 ق.

47. صحيفة الرِّضا (عليه السلام)، على بن موسى امام رضا (عليه السلام)، مشهد: كنگرۀ جهانى امام رضا (عليه السلام)، 1406 ق.

48. الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم (3 جلد)، على من محمّد بن على بن محمّد بن يونس عاملى نباطى، تصحيح: ميخائيل رمضان، نجف:

كتابخانۀ حيدريه، 1384 ق.

49. صفات الشيعة، محمّد بن على بن بابويه صدوق، تهران: اعلمى، 1362 ش.

50. الصواعق المحرقة، احمد بن محمّد بن حجر هيثمى، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1417 ق.

51. طب الأئمة، عبدالله و حسين ابنا بسطام، قم: شريف رضى، 1411 ه -. ق.

52. طب الرضا (عليه السلام) (الرسالة الذهبية)، على بن موسى امام رضا (عليه السلام)، قم: خيام، 1402 ق.

53. طرف من الأنباء و المناقب، على بن موسى ابن طاووس، تصحيح: قيس عطار، مشهد: تاسوعا، 1420 ق.

54. عدة الداعى و نجاح الساعى، احمد بن محمّد ابن فهد حلى، مصحح: احمد

ص: 209

موحدى قمى، بى جا، مكتب الاسلامى، 1407 ق.

55. عدّة الرجال (2 جلد در يك مجلد)، محسن بن حسن كاظمين، مؤسسة الهداية لإحياء التراث، 1415 ق.

56. علل الشرايع (2 جلد)، محمّد بن على بن بابويه صدوق، قم: كتاب فروشى داورى، 1385 ش / 1966 م.

57. عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار، يحيى بن حسن ابن بطريق، قم: جامعۀ مدرسين، 1407 ق.

58. عوالى اللآلى العزيزية في الأحاديث الدينية (4 جلد)، محمّد بن على ابن ابى جمهور احسائى، قم: سيدالشهداء، 1405 ق.

59. عيون أخبارالرضا (عليه السلام) (2 جلد)، محمّد بن على بن بابويه صدوق، تصحيح: لاجوردى، مهدى، تهران: نشرجهان، 1378 ق.

60. الغيبة، ابوجعفر محمّد بن حسن طوسى، قم: مؤسسۀ معارف اسلامى، 1411 ق.

61. الغيبة، محمّد بن ابراهيم ابن ابى زينب (نعمانى)، تصحيح: على اكبر غفارى، تهران: نشر، صدوق، 1379 ق.

62. فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم، سيد رضى الدين على بن موسى بن جعفر بن طاووس، قم: دارالذخائر، 1368 ق.

63. فصلنامۀ كلام اسلامى، ش 85، مؤسسۀ تعليماتى - تحقيقاتى امام صادق (عليه السلام)، 1392 ش.

64. الفصول المهمة فى معرفة احوال الائمة، ابن صباغ مالكى، بيروت: دارالأضواء، 1409 ق.

65. فضائل الأشهر الثلاثة، محمّد بن على بن بابويه صدوق، تصحيح: غلامرضا عرفانيان يزدى، قم: كتاب فروشى داورى، 1396 ق.

66. فقه القرآن، سَعيد بن هبة الله قطب الدين راوندى، تصحيح: احمد الحسينى و محمود مرعشى (2 جلد)، قم: كتابخانۀ آيت الله مرعشى، 1405 ق.

67. الفقه المنسوب إلى الإمام الرِّضا (عليه السلام)، على بن موسى امام رضا (عليه السلام)، مشهد: كنگرۀ

ص: 210

جهانى امام رضا (عليه السلام)، 1406 ق.

68. فوائد الوحيد، وحيد بهبهانى، محمّدباقر بن محمّد اكمل، تحقيق: محمّدصادق بحرالعلوم، قم: مكتب اعلام اسلامى، 1404 ق.

69. فهرست كتب الشيعة و أصولهم و أسماء المصنّفين و أصحاب الأصول، ابوجعفر محمّد بن حسن طوسى، نجف: المكتبة المرتضوية، بى تا.

70. قاموس الرجال، محمّدتقى تسترى، تحقيق: موسسۀ نشر اسلامى، قم: 1410 ق.

71. قرب الإسناد، عبداللّه بن جعفر حميرى قمى، تهران: كتابخانۀ نينوى، بى تا.

72. الكافى (8 جلد)، محمّد بن يعقوب كلينى، تهران: دارالكتب الإسلامية، 1365 ش.

73. كنز الفوائد، محمّد بن على كراجكى، مصحح: عبدالله نعمه (2 جلد)، قم: دارالذخائر، 1410 ق.

74. كامل الزيارات، جعفر بن محمّد ابن قولويه، نجف اشرف: دار المرتضوية، 1356 ش.

75. كشف الغمة في معرفة الأئمة (2 جلد)، على بن عيسى اربلى، تبريز: مكتبة بنى هاشم، 1381 ق.

76. كمال الدين و تمام النعمة (2 جلد)، محمّد بن على بن بابويه صدوق، تهران: اسلاميه، 1395 ق.

77. لب اللباب، محمّدجعفر شريعتمدار استرآبادى، قم: دارالحديث، 1378 ش.

78. المحاسن، احمد بن محمّد بن خالد برقى، قم: دارالكتب الإسلامية، 1371 ق.

79. المزار الكبير، محمّد بن جعفر ابن مشهدى، تصحيح: جواد قيومى اصفهانى، قم: جامعۀ مدرسين، 1419 ق.

80. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل (خاتمة المستدرك) (28 جلد)، حسين بن محمّد تقى نورى، قم: مؤسسة آل البيت، 1408 ق.

81. مسند الرضا (عليه السلام)، داوود بن سليمان، تحقيق: سيد محمّد جواد جلالى حسينى، قم: دفتر تبليغات حوزۀ علميۀ قم، 1376 ش.

ص: 211

82. مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، ابوجعفر محمّد بن حسن طوسى، بيروت: مؤسسة فقه الشيعة، 1411 ق.

83. معانى الأخبار، محمّد بن على بن بابويه صدوق، تصحيح: على اكبر غفارى، قم: جامعۀ مدرسين، 1403 ق.

84. معجم رجال الحديث (23 جلد)، ابوالقاسم خويى، سيد على اكبر موسوى، قم: مركز نشر آثار شيعه، 1410 ق.

85. معجم مصطلحات الرجال و الدرايه، جديدى نژاد، قم: دارالحديث، 1380 ش.

86. مقباس الهداية، عبداللّه مامقانى، تحقيق: محمّدرضامامقانى، قم: مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1411 ق.

87. مكاتيب الائمة، احمدى ميانجى، مصحح: مجتبى فرجى (7 جلد)، قم: دارالحديث، 1426 ق.

88. مكارم الأخلاق، فضل بن حسن طبرسى، قم: شريف رضى، 1412 ق.

89. من لايحضره الفقيه (4 جلد)، محمّد بن على بن بابويه صدوق، قم: جامعۀ مدرسين، 1413 ق.

90. المناقب آل ابى طالب، محمّد بن شهر آشوب مازندرانى، قم: علامه، 1379 ق.

91. نهاية الدراية، سيد حسن صدر، عاملى كاظمى، تحقيق: ماجد غرباوى، نشر مشعر، بى تا.

92. وسائل الشيعة (30 جلد)، محمّد بن حسن حر عاملى، قم: مؤسسة آل البيت، 1409 ق.

93. وسيلة الخادم الى المخدوم، ابن روزبهان خنجى، قم: انصاريان، 1375 ش.

94. وصول الأخيار الى أصول الأخبار، حسن بن عبدالصمد حارثى، تحقيق: عبداللطيف كوه كمرى، قم: مجمع ذخائر اسلامى، 1401 ق.

ص: 212

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109