اثبات نبوّت حضرت ابوطالب عليه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه:رجبیان، قاسم، 1364 -

عنوان و نام پديدآور:اثبات نبوت حضرت ابوطالب علیه السلام [کتاب]/ به قلم قاسم رجبیان.

مشخصات نشر:قم : عصر رهایی، 1396.

مشخصات ظاهری:504 ص.

شابک:250000 ریال:978-600-7664-65-0

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

موضوع:ابوطالب بن عبدالمطلب، ، 91؟ -3قبل از هجرت.

رده بندی کنگره:BP25/6/ر3الف2 1396

رده بندی دیویی:297/931

شماره کتابشناسی ملی:4770489

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

اثبات نبوت حضرت ابوطالب علیه السلام

به قلم قاسم رجبیان

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرحیم

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمین وَ صَلِّ اللَّهِ علی سیدنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اجمعین سیما الامام المبین الْحُجَّةِ الْقَائِمِ المهدی عَجَّلَ اللَّهُ تعالی فَرْجَهُ الشریف وَ لَعْنَةَ اللَّهِ علی أَعْدَائِهِمْ اجمعین

ص: 3

اين اثر را تقديم مى كنم به مظلوم، پدر مظلوم، مردى كه آخرين نبى قبل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بودند يعنى حضرت ابوطالب عليه السلام و سعادت و شفاعت را از اين پيامبر الهى و بزرگ مرد جهان اسلام براى دنيا و آخرتم مسألت دارم.

ص: 4

پيشگفتار

وقتى به تاريخ بنگريم متوجه خواهيم شد همواره پيامبران الهى در دنيا مظلوم و مورد اجحاف واقع شده اند، خداى تعالى با لطفى كه داشته آن ها را براى هدايت بشريت ارسال فرموده، اما نفسانيت و خودخواهى بعضى مانع از اطاعت و محبت آن بزرگواران شده، حتى گاهى اذيت و آزارهاى مردم زمان خود را متحمل شدند و حتى توسط بدترين خلايق زمان خويش، به شهادت مى رسيدند.

حضرت ابوطالب عليه السلام نيز پيامبر مظلومى بودند كه در زمان حيات مبارك خود به گونه اى و بعد از فوت به گونه اى ديگر مورد ظلم خبيث ها واقع شدند.

در زمان حيات توسط مشركين و كفار به جرم حمايت جامع و كامل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و بعد از فوت نيز توسط دشمنان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مورد ظلم واقع شدند، دشمنان اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وقتى ديدند آباء و اجداد خويش همه مشرك و كافر و شراب خوار و خبيث هستند اما آباء و اجداد حضرت على عليه السلام همگى از بهترين و پاك ترين و از انبياء الهى بوده اند درصدد شدند تا به گونه اى اين ننگ خودرا سرپوش گذارند و همچنين وقتى ديدند حضرت على عليه السلام از كودكى در منزل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بزرگ شده و تربيت شده ايشان هستند و لحظه اى العياذبالله شرك و كفر در وجودشان نبوده و همچنين بر حسب ظاهر اولين كسى است كه به پيامبر مكرم اسلام صلى الله عليه و آله ايمان آورده و اين مسأله در كتب خودشان هم موجود است، ولى خودشان گذشته اى ننگين داشته و انسان هاى شراب خوار و حرام خوار و مشرك و كافرى بودند به اين نتيجه رسيدند كه با توجه به مسائل ذكر شده مستقيم با خود حضرت على عليه السلام

ص: 5

نمى شود در افتاد، لذا به اين دو دليل به شخصيت حضرت ابوطالب عليه السلام حمله ور شده و با استناد به مطالبى كه حتى از ديد خودشان هيچ سندى ندارد العياذبالله حضرت ابوطالب عليه السلام را مشرك و كافر خوانده اند، تا هم شرك و كفر آباء و اجداد خويش را سرپوش گذارند و هم اين كه شخصيت حضرت على عليه السلام را خراب كنند، علماء و دانشمندان بزرگ شيعه در طول تاريخ جواب اين اراجيف را استدلالا به منابع خودشان داده و ثابت فرموده اند كه اين مطالب غير از تهمت و دروغ و جعل، چيز ديگرى نبوده و حضرت ابوطالب عليه السلام داراى ايمان بوده اند.

حقير با مطالعه و تحقيق در آيات و روايات اسلامى و همچنين تاريخ به اين نتيجه رسيدم كه حضرت ابوطالب عليه السلام علاوه بر اين مطالب جزء انبياء الهى بوده اند كه الحمد اللّه با استدلال به منابع روايى و آيات قرآن و عقل اين مطلب را در اين كتاب به اثبات رسانده ام.

اين كتاب شامل هشت فصل مى باشد، فصل اول: ترفند شيطان، فصل دوم: مراتب نبوّت، فصل سوم: زندگى نامه و شرح احوالات حضرت ابوطالب عليه السلام فصل چهارم:پاسخ به اتهامات، فصل پنجم: صحابه، فصل ششم: حضرت ابوطالب عليه السلام از منظر بزرگان، فصل هفتم: خصوصيات اوصياء الهى، فصل هشتم: اثبات نبوّت حضرت ابوطالب عليه السلام.

اميدوارم اين اثر كه در حد بضاعت كم حقير هست باعث شادى قلب اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گردد و شفاعت حضرت ابوطالب عليه السلام و فرزند قسيم النار و الجنة ايشان را در دنيا و آخرت برايم در بر داشته باشد.

قاسم رجبيان

26 رجب 1438

كربلاء معلى

ص: 6

فصل اول : ترفند شيطان

اشاره

ص: 7

حربه شيطان عليه شخصيت حضرت ابوطالب عليه السلام

بى ترديد شيطان و شيطان سيرتان هميشه از اولياء خدا و بزرگان دين ترسيده و مى ترسند و اين مسأله كاملا طبيعى بوده چرا كه خداى تعالى در قرآن در جواب به بزرگ آن ها فرموده: قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنىِ إِلىَ يَوْمِ يُبْعَثُونَ *قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ* إِلىَ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.(1) و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام يوم الوقت المعلوم را به زمان ظهور امام عصر ارواحنافداه تفسير فرموده اند.

طبيعى است كه بزرگان دين و اولياء خدا وجودشان براى راه خدا و تعجيل در ظهور امام زمان ارواحنافداه بسيار پر منفعت مى باشد تا آنجا كه در روايت مى فرمايد: إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِى الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة؛ يعنى: زمانى كه يك عالم دينى از دنيا برود ضربه جبران ناپذيرى به دين اسلام وارد مى شود و مردم ضرر زيادى مى كنند كه هيچ چيزى آن ضربه و ضرر را جبران نخواهد كرد تا زمانى كه روز قيامت فرا رسد.

البته عمده علت اين ضربه و زيان مخصوصا در زمان ما شايد بتوان گفت به خاطر عدم حضور مستقيم امام معصوم عليه السلام در ميان ما باشد، لذا به نظر من، يكى از معانى يوم القيامه در اين روايت قيامت صغرى است، چون طبق روايت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام ما دو قيامت داريم يكى قيامت صغرى كه منظور روز ظهور امام زمان

ص: 8


1- - سوره: صاد، آيه: 79، الى 81.

ارواحنافداه مى باشد و دوم قيامت كبرى كه همان روز قيامتى است كه بعد از اين عالم برپا مى شود.

شيخ حر عاملى رحمه الله در كتاب الايقاظ مى نويسد:

عَن أبِى عَبدِ اَللّه عليه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللّه صلى الله عليه و آله اِذَا كَانَ يَومُ القِيامَةِ نَصَبَ اَللّهُ لِفَاطِمَة قُبّة مِن نُور فَيَقبَلُ الحُسَين عليه السلام و رَأسُه عَلى يَدِه، فَتَصرخُ صَرخَة اِلَى أن قَالَ: فَيَمثّله اَللّهُ لَها فِى أحسَن صُورَة و هُو تَخَاصَمَ قَتَلَتَه، فَيَجمَعُ اَللّهُ قَتَلتَه و المُجَهّزين عَليه و مَن شَرَكَ فِى دَمِه، فَيَقتُلُهُم حَتّى أَتَى عَلَى آخِرِهِم ثُمّ يُحشَرُون فَيَقتُلُهم الحَسَن، ثُمّ يُنشَرُونَ فَيَقتُلُهُم الحُسَين ثُمّ يُنشَرون فَلا يَبقَى أحَدٌ مِن ذُرِيَتِنَا اِلّا قَتَلَهُم قَتَله، فَعِندَ ذَلِكَ يَكشِفُ اللّه الغَيظَ و يَنسِى الحُزنَ و رَوَاه السِيّد رَضِى الدِين عَلِى بنِ طَاوُس فِى كِتَابِ المَلهُوف عَلى قَتَلى الطُفُوف.

اقول: الظاهر ان المراد من القيامة هنا الرجعة لانها مأخوذة من القيام الخاص اى الحياة بعد الموت و قد اطلق على الرجعة فى كلام بعض المتقدمين اسم القيامة الصغرى و القرينة على إرادة ذلك هنا ما يأتى التصريح به من وقوع هذا بعينه فى الرجعه و ما هو معلوم من عدم ورود الاخبار بوقوع القتل و الحياة بعد الموت مرارا كثيرة جدا فى القيامة الكبرى اصلا.(1)

از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: روز قيامت خداوند قبّه اى از نور براى حضرت زهرا عليهاالسلام نصب مى كند، حسين عليه السلام در حالى كه سر روى دست دارد مى آيد فاطمه زهرا عليهاالسلام ناله اى مى زند... خداوند حسين عليه السلام را به بهترين صورت در مى آورد تا با قاتلانش مخاصمه كند، آن گاه هر كه را كه در خون او شركت داشته و در كشتنش كمك كرده جمع مى فرمايد و همه را مى كشد سپس زنده شوند و امام

ص: 9


1- - الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، جلد: 1، صفحه: 251.

حسن عليه السلام همه را بكشد، باز زنده شوند و امام حسين عليه السلام آن ها را بكشد و همين طور هر يك از فرزندان ما جدا جدا آن ها را مى كشند، آن گاه خداوند خشم و غصه ما را برطرف كند، و اندوه را فراموش گرداند. اين حديث را سيد رضى هم در كتاب «ملهوف» روايت مى كند.

مؤف گويد: ظاهرا مراد از «قيامت» رجعت است، چون قيامت مشتق از قيام است يعنى: قيام مخصوصى كه عبارت از زنده شدن بعد از مرگ است، چنان كه در كلمات بعضى از متقدمين هم از رجعت به قيامت صغرى تعبير شده، و شاهد مطلب هم رواياتى است كه عين جريان مزبور را راجع به رجعت مى فرمايد، چنان كه بيايد و شاهد ديگر اين كه هيچ چيزى وارد نشده كه در قيامت كسى را چند بار بكشند و باز زنده كنند.

با توجه به اين كه رجعت در زمان ظهور امام عصر ارواحنافداه رخ مى دهد لذا قيامت صغرى بر ظهور امام زمان ارواحنافداه اطلاق مى گردد.

لذا در طول تاريخ كه توجه و تفحص مى كنيم به وضوح مى بينيم يكى از مهم ترين و اساسى ترين حربه هايى كه شياطين جنى و انسى هميشه و دائما عليه انبياء و رسولان الهى، ائمه معصومين و اولياء خدا و علماء و بزرگان دين عليهم السلام به كار مى برده اند تهمت زدن به آن بزرگواران و با آبروى آن ها بازى كردن و آن ها را در چشم مردم پست و بد نشان دادن بوده است، و هر كس براى دين خدا مفيدتر بوده در طول تاريخ از اين حربه شيطانى بيشتر ضربه خورده است.

امام صادق عليه السلام در تأييد مدعاى ما مى فرمايند: شما چگونه مى خواهيد از دست و زبان مردم راحت باشيد و حال آن كه انبياء و فرستادگان و حجّت هاى الهى عليهم السلام از آن ها سالم به در نرفته اند.

آيا يوسف صدّيق عليه السلام را به اين كه مى خواسته زنا كند، نسبت ندادند؟!

ص: 10

آيا نگفتند: حضرت ايّوب عليه السلام به خاطر آن كه گناه كرده، به آن بلاها مبتلاء شده است؟

آيا به حضرت داوود عليه السلام تهمت نزدند كه او دنبال پرنده اى به بام رفته تا به زن اوريبا نگاه كند و عشق به او پيدا كرده و شوهرش را به خطّ مقدّم جبهه فرستاده تا كشته شود و زن او را براى خودش بگيرد!

آيا حضرت موسى عليه السلام را متّهم به آن كه او عنّين است، نكردند؟ و به اين سبب او را اذيّت نمودند، تا آن كه خدا او را از آن تهمت نجات داد، زيرا او نزد خدا آبرومند بود!

آيا پيامبران ديگر را به اين كه آن ها دروغگو و ساحر هستند و براى دنيا ادّعاى نبوّت كرده اند، متّهم ننمودند؟

آيا حضرت مريم عليهاالسلام را به اين كه او با شخصى به نام يوسف نجّار زنا كرده و عيسى عليه السلام را متولّد نموده، متّهم نكردند؟

آيا پيامبر اسلام حضرت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله را به اين كه او شاعر ديوانه اى است، نسبت ندادند؟

آيا او را متّهم به اين كه عاشق زن زيد بن حارثه شده و كارهائى انجام داده كه زيد بن حارثه او را طلاق دهد و خودش او را بگيرد، ننمودند؟

آيا در جنگ بدر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را متّهم نكردند به اين كه از غنائم قطيفه حمراء براى خود برداشته تا آن كه پروردگار متعال اين آيه را نازل كرد: «وَ ما كانَ لِنَبِىٍّ اَنْ يَّغُلَّوَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ».

يعنى: پيامبر نمى تواند كه هم فرستاده الهى باشد و هم خيانتكار باشد و كسى كه خيانت كند، او را با آن چه خيانت كرده روز قيامت مى آورند.

آيا به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت ندادند كه او در خصوص خلافت پسر عمويش

ص: 11

حضرت على بن ابى طالب

عليهماالسلام روى هواى نفس حرف مى زند تا آن كه خدا آن ها را تكذيب كرد و فرمود: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى* اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى»؛ يعنى: سخنى روى هواى نفس نمى گويد، جز آن كه هر چه مى گويد، وحى است كه خدا بر او نازل فرموده است.

آيا به آن حضرت نسبت دروغ ندادند و نگفتند كه فرستاده الهى نيست؟! تا آن كه خداى تعالى فرمود: قبل از تو هم پيامبران را تكذيب كرده اند، آن ها در مقابل اين تكذيب صبر نمودند و اذيّت شدند تا آن كه كمك هائى به آن ها رسيد! و يك روز هم كه فرمود: من به آسمان رفته ام، به معراج رفته ام، كسى گفت: به خدا قسم ديشب تا صبح از رختخوابش جدا نشده است!

و امّا آن چه درباره اوصياء پيامبران تهمت زده اند، بيشتر از اين ها است!

آيا به سيّد اوصياء حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نگفتند كه او طالب دنيا و سلطنت است و او فتنه را بر آرامش ترجيح مى دهد، او خون مسلمانان را مى ريزد و اگر در وجود آن حضرت خيرى مى بود به خالد بن وليد دستور داده نمى شد كه گردنش را بزند!

آيا آن حضرت را متّهم نكردند بر اين كه مى خواهد دختر ابوجهل را با بودن حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام بگيرد و گفتند: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آن حضرت در منبر شكايت كرده و فرموده كه حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام مى خواهد دختر دشمن خدا را روى دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بگيرد، همه بدانند كه فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است، كسى كه او را اذيّت كند، مرا اذيّت كرده و كسى كه او را مسرور كند، مرا مسرور كرده وكسى كه او را به غيظ اندازد، مرا به غيظ انداخته است.(1)

ص: 12


1- - بحارالانوار، جلد: 110، صفحه: 304.

نه تنها ائمه اطهار و انبياء و اوصياء عليهم السلام بلكه علماء و بزرگان دين نيز از اين حربه بى بهره نبوده اند؛ به عنوان مثال فرد بى ارزشى كه به پدر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و پدر على بن ابى طالب عليهماالسلام جسارت و توهين كرده و نستجير بالله آن پيامبران الهى را مشرك خوانده همان فرد به علامه مجلسى رحمه الله كه وجودش آن قدر براى دين خدا پر منفعت بوده و فقط بحارالانوار اين عالم بزرگوار مشتى از خروار است، حمله برده و توهين كرده است. خلاصه گاها شيطان و شيطان سيرتان علماء و بزرگان و مراجع ما را مورد اتهام و بدگويى قرار مى دهند.

حضرت ابوطالب عليه السلام نيز از اين حربه شيطانى بى نصيب نمانده و بلكه بيشتر از هر شخص ديگرى گرفتار اين حربه شيطان و اعوانش شده است.

شيطان و شيطان صفتان وقتى خود را در مقابل علماى اعلام و بزرگان دين ضعيف و حقير ديده و خود را در مقابل آن بزرگواران شكست خورده مى بينند به ناچار براى جبران اين ضعف و نقص خود، از ضعف و نقص افكار و عقايد مردم سوء استفاده كرده و گاهى با توهين و تهمت، گاهى با ارعاب و ايجاد وحشت و تهديد، حتى المقدور مردم را از بزرگان دين دور نگه مى دارند همان طور كه با همين ترفند زشت مردم را از وجود مبارك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دور نگه مى داشتند.

البته اين مسأله خود يك امتحانى مى باشد كه هر كس امتحان خويش را بدهد، تا معلوم شود ما انسان ها چقدر از فكر و عقل خويش استفاده مى كنيم، چقدر تابع اوامر پروردگار، و چقدر تابع هواى نفس خويش و يا ديگران هستيم وگرنه در طول تاريخ اديان و انبياء و مخصوصا اسلام اگر توجه شود در آخر نتيجه به نفع انبياء و اولياء الهى بوده و خداى تعالى نيز كثرت جمعيت را نشانه حقانيت ندانسته و در چند جاى قرآن همان اكثريتى كه فاقد عقل و علم و تقوا هستند را محكوم نموده در آنجا كه مى فرمايد:

ص: 13

«أَكْثَرُهُمْ لا يُؤمِنُونَ؛(1) مِنْهُمُ الْمُؤمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُون؛(2) وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون؛(3) وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ؛(4) وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ؛(5) وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرين؛(6) وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقين؛(7) وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا؛(8) وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُون؛(9) وَ ما يُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون؛(10) وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُون؛(11) بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ؛(12) وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ؛(13) َ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤمِنينَ؛(14) وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ».(15)

اما همان تعداد معدود و محدودى كه فريب شيطان و شيطان صفتان نمى خورند و هميشه تابع اوامر پروردگار خويش هستند و به وسوسه ها و توهين و تهمت هاىشياطين جنى و انسى اعتنا نمى كنند هميشه مورد توجه و تمجيد و تاييد خداى تعالى بوده و قرآن در وصفشان فرموده: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ فى سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ

ص: 14


1- - سوره: بقره، آيه: 100.
2- - سوره: آل عمران، آيه: 110.
3- - سوره: مائده، آيه: 103.
4- - سوره: انعام، آيه: 37.
5- - سوره: انعام، آيه: 111.
6- - سوره: اعراف، آيه: 17.
7- - سوره: اعراف، آيه: 102.
8- - سوره: يونس، آيه: 36.
9- - سوره: يونس، آيه: 60.
10- - سوره: يوسف، آيه: 106.
11- - سوره: نحل، آيه: 83.
12- - سوره: انبياء، آيه: 24.
13- - سوره: مؤنون، آيه: 70.
14- - سوره: شعراء، آيه: 8.
15- - سوره: شعراء، آيه: 223.

بُنْيانٌ مَرْصُوص»؛(1) و يا در جاى ديگر در وصف و شأن چنين افرادى مى فرمايد: «إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُون»؛(2) و يا در جاى ديگر با مثال بزرگ آن ها حضرت ابراهيم

عليه السلام فرموده كه هر كدام از چنين افرادى به اندازه يك امت ارزش و قدرت دارند: «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً»؛(3)

لذا گرچه شيطان و شيطان سيرتان موفق بشوند عده زيادى را فريفته و از اولياء خدا و بزرگان دين دور نگه دارند اما خداى تعالى در آيات فوق الذكر آن عده زياد را مذمت و فقط آن عده كمى كه با علم و تقوا جلو رفته اند را ستوده است؛ «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ».(4)

ص: 15


1- - سوره: صف، آيه: 4.
2- - سوره: انفال، آيه: 65.
3- - سوره: نحل، آيه: 120.
4- - سوره: حجرات، آيه: 13.

ص: 16

فصل دوم : مراتب نبوّت

اشاره

ص: 17

مراتب انبياء و پيامبران الهى

پيامبران الهى از جهت موقعيت و مقام به چند دسته تقسيم مى شوند كه براى شما دوستان عزيز قبل از شروع كتاب توضيح اين مسأله را خواهم داد.

پيامبران الهى به پنج دسته: نبى، وصى، رسول، اولوالعزم و خاتم تقسيم مى شوند، در بين دانشمندان بزرگ اسلامى درباره توضيح و فرق مقام نبى و رسول اختلاف نظرهاى زيادى وجود دارد و وقتى من در اين باره در كلمات دانشمندان خارج از خط اهل بيت عليهم السلام و فلاسفه دقت كردم با كمال تعجب ديدم كه هر كدام از آن ها قائل به مطالبى شده كه هيچ كدام نيز نتوانسته اند حق مطلب را ادا كنند.

بعضى از آن ها هيچ فرقى بين رسول و نبى نگذاشته اند، بعضى فرق هايى گذاشته اند كه آن قدر بى اساس است كه لازم به ذكر آن ها نيست، بعضى قائل شده اند رسول كسى است كه كتاب بر او نازل شده و نبى كسى است كه كتاب بر او نازل نشده، بعضى قائل شده اند كه نبى فقط در خواب به او وحى مى شود، اما رسول در بيدارى به او وحى مى شود و خلاصه در توضيح و فرق اين دو عنوان حرف و حديث بسيار است، اما آن چه از نظر حقير تحقيق شده و صحيح است همان مطالب اخذ شده از آيات قرآن و روايات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است كه نبى به پيامبرى گفته مى شود كه به او از طرف خداى تعالى هم در خواب و هم در بيدارى وحى نازل مى شود و آن چه از معارف و اعتقادات و اخلاقيات كه لازم باشد خداى تعالى به او وحى مى كند، اما

ص: 18

پيامبرى كه نبى باشد وظيفه پخش و ارسال آن مطالب را به ديگرى ندارد و خداى تعالى براى خود آن پيامبر به او وحى مى كند.

البته به تمام انبياء وحى مى شده، اما وحى تنها مخصوص پيامبران الهى نيست و در طول تاريخ به غير از انبياء، مانند: مادر حضرت موسى عليه السلام و حتى گاهى به حيوانات از طرف خداى تعالى وحى شده است.

نبى از ريشه ى "نبأ" به معنى خبر گرفته شده و به معناى كسى است كه داراى خبر بوده و خبر به وى داده مى شود؛ همچنين از ريشه ى "نَبْوَة" به معناى بلندى و ارتفاع گرفته شده و نبى به معناى شخصى است كه از شأنى عظيم و مقام بالايى نزد خداى تعالى برخوردار است.

وصى به افضل انبياء هر زمان يعنى: آن دسته از پيامبرانى كه علاوه بر مقام نبوّت مفتخر به جانشينى پيامبر پيش از خود كه يا رسول بوده يا وصى با واسطه يا بى واسطه رسولان قبل از خود بوده گفته مى شود، وصى بى واسطه مثل وصايت حضرت ابوطالب عليه السلام از حضرت عبدالمطلب عليه السلام و وصايت با واسطه مانند وصايت ايشان از حضرت ابراهيم عليه السلام.

بنابراين مقام وصايت برتر از مقام نبوّت است، چرا كه در زمان واحد چندين پيامبر وجود داشته اند و از ميان آن ها فقط يك نفر به وصايت مفتخر مى شد كه اين مسأله به معناى افضليت او بر ساير انبياء زمان خويش است كه تمام اين مباحث در فصول مختلف كتاب استدلالاً ثابت خواهد شد.

رسول به آن دسته از پيامبرانى گفته مى شود كه علاوه بر اين كه نبى بوده اند و از طرف خداى تعالى به آن ها در خواب و بيدارى وحى مى شده، مضافا از طرف خداى تعالى رسالت پخش و انتشار علوم و هدايت ديگران را نيز بر عهده داشته اند، رسولان الهى خود صاحب كتاب و شريعت مستقل نبوده اند، بلكه يا صحف آسمانى

ص: 19

بر آن هانازل مى شد و يا موظف بودند طبق كتاب و شريعت پيامبر اولوالعزم قبل از خود تبليغ كنند و معمولا فاصله زمانى مابين دو پيامبر الوالعزم گاهى نزديك به هزار سال به طول مى انجاميد و در اين بين رسولان متعددى در جاى جاى كره زمين مبعوث و طبق شريعت و كتاب پيامبر الوالعزم قبلى مشغول انجام رسالت خويش مى شدند.

اولوالعزم نيز به پيامبرى گفته مى شود كه اولا؛ نبى، ثانيا؛ رسول، و ثالثا؛ داراى عزم قوى و راسخى در انجام وظايف خويش بوده و صاحب كتاب و شريعت است، لذا خداى تعالى او را به عنوان اولوالعزم انتخاب كرده، به عنوان مثال: چون حضرت آدم عليه السلام عزم راسخى نداشت خداى تعالى مى فرمايد: ما در او عزمى نديديم؛ «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»،(1) و جزء پيامبران اولوالعزم انتخاب نشد.

خاتم به پيامبرى گفته مى شود كه نبى و رسول و الوالعزم بوده و مضافا خاتم الانبياء؛ يعنى: پايان دهنده به امر نبوّت و رسالت مى باشد، به اين دليل كه آن چه خداى تعالى مى خواسته براى بشريت توسط رسولان و پيامبرانش نازل كند و آن چه بشيريت نياز داشته به طور كامل و جامع توسط انبياء و رسولانش نازل فرموده و همچنين همه آن علوم و معارف را يك جا در وجود شريف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذاشته است،(2) كه شاعر در اين باره مى گويد: آن چه خوبان همه دارند تو يك جا دارى، لذا بعد از اين كه خداى تعالى آن چه لازم بوده بر بشريت نازل فرمود، ديگر نيازى به انزال كتب و ارسال رسل نيست و پيامبر خاتم ختم دهنده اين امر بوده است، اما اوصياء پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله كه شيعه و سنى با ذكر نام و نشانى آن بزرگواران را به ما معرفى كرده و فرموده اند: كُلُّهُم مِن قُرَيش أَوَّلُهُمْ عَلِى بْنُ أَبِى طَالِبٍ عليهماالسلام ثُمَّ الْحَسَنُ عليه السلام ثُمَّ الْحُسَينُ عليه السلام، تا مى رسد به نام

ص: 20


1- - سوره: طه، آيه: 115.
2- - وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا يَكُونُ إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِكَ المزار الكبير، صفحه: 575.

مقدس امام زمان ما حضرت حجة بن الحسن العسكرى عليهم السلام اين بزرگواران به عنوان امام معصوم، و خلفاء رسول اللّه صلى الله عليه و آله تا آخرين لحظه دنيا در بين مردم خواهند بود و مردم را از همه جهات مادى و معنوى و غيره و ذالك راهنمايى خواهند نمود، و البته اين بزرگواران به عنوان خليفه و وصى هستند.

حقير پيرو مطالعات و تحقيقات دقيق و فراوانى كه در اين باب داشته و كتب و منابع معتبر فرقه ها و مذاهب مختلف اسلامى را مورد فحص و بررسى قرار داده ام به اين نتيجه رسيدم كه پدر گرامى حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليهماالسلام اگر نتوان ثابت كرد كه رسولى از رسولان الهى بوده، اما به وضوح و محكم و متقن مى توان ثابت كرد و به اين نتيجه رسيد كه اين بزرگوار نبى اى از انبياء الهى بوده كه مفتخر به مقام وصايت شده اند.

و شاهد ما بر اين امر آيات قرآن، روايات صحيحه نبوى، عقل و اجماع علماء اعلام شيعه و همچنين اقرارهايى كه بزرگان و دانشمندان ديگر مذاهب اسلامى درباره اين بزرگوار داشته اند، همه و همه حاكى از اين امر بوده و همان گونه كه عرض شد: اگر رسالتش را نتوان به اثبات رساند، اما محكم و متقن نبوّتش ثابت است.

ما در فصل بعدى زندگى نامه و شرح احوالات اين پيامبر الهى را خواهيم آورد و البته هر كجا كه در شرح احوالات و زندگى نامه ايشان حاكى از اين امر بوده و دليلى بر اثبات نبوّت ايشان باشد، توضيحى اجمالى در همان جا خواهيم داد، اما ان شاء اللّه در فصل اثبات نبوّت به طور مفصل؛ مستدل و مستند به آيات و روايات نبوى و عقل و اجماع به اثبات اين امر خواهيم پرداخت.

اميد است مورد قبول فرزندان مظلومش مخصوصا حضرت على عليه السلام و بالاخص امام زمان حضرت حجة بن الحسن العسكرى ارواحنافداه واقع گردد و اين تحقيق و حق گويى را كه در حد وسع كم علمى من بوده، از حقير قبول بفرمايند.

ص: 21

ص: 22

فصل سوم : زندگى نامه و شرح احوالات حضرت ابوطالب عليه السلام

اشاره

ص: 23

ولادت و خصوصيات حضرت ابوطالب عليه السلام

75 سال قبل از بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يعنى 35 سال قبل از ولادت ايشان، مقارن با سال 535 ميلادى،(1) در مكه مكرمه در خاندان بزرگ قريش، از پدرى كه خودش و تمام پدرانش از انبياء و رسولان الهى بودند، نبى ديگرى از انبياء الهى و وصى ديگرى از اوصياء پيامبران الهى به نام عبدمناف، مُكنّى به ابوطالب ديده به جهان گشود.

عبدمناف به معنى عبدالعالى، يعنى بنده خداى بزرگ مى باشد، مناف از نوف مى آيد و اين واژه حسب گفته صحاح اللّغة و لغويين بر علو و فضيلت دلالت داشته و به معناى ارتفاع و بلندى، عظمت و بزرگى و شرافت است.

حضرت ابوطالب عليه السلام از نظر جسمى سفيد روى، بسيار زيبا و قد بلند و از نظر معنوى بسيار نورانى بودند،(2) ايشان به فرزانگى، پاكى و ورع، دلاورى و شجاعت معروف بود و از همه دارايى ها و توانايى هايش در راه خدمت گزارى و پشتيبانى پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله استفاده كردند.

ص: 24


1- - الاصابه، جلد: 4، صفحه: 115.
2- - احتجاج، جلد: 1، صفحه: 242.

عظمت حضرت ابوطالب عليه السلام

او شكوه و ابهّت پادشاهان و وقار و طمأنينه حكماء را داشت، قريشيان او را "شيخ"؛ يعنى شخص بزرگ و با عظمت خطاب كرده و همواره از هيبت و عظمت وى مى هراسيدند، اهل شهر نيز او را "بيضة البلد" يعنى ريش سفيد و بزرگ شهر مى خواندند.

حضرت ابوطالب عليه السلام آن قدر زيرك و كيس و زرنگ و دانا بودند كه اشخاصى مانند اكثم بن صيفى علم و بزرگى و موفقيت خويش را مديون حضرت ابوطالب عليه السلام مى داند و از ايشان به عنوان سرور عجم و عرب ياد مى كند.

اكثم بن صيفى بن رياح بن حارث از حكماء و دانشمندان معروف عرب بود و نزد ملوك و سلاطين وقت، مقام ارجمند و احترام زيادى داشت. او سيصد و سى سال در دنيا عمر كرد و تا آخر عمر نيز نشاط روحى و فكر و خرد و دانش خود را از دست نداد.

ايشان در دوران جاهليت، از كسانى بود كه به دليل شرافت، صداقت و ديگر صفات خوب و حميده اى كه داشت، آن قدر مورد اعتماد مردم واقع شده بود كه او را به كار قضا گمارده بودند.(1) وى به دليل علم و دانايى و همچنين سخنورى و نطق شيوايى كه داشت، نقش اجتماعى و تربيتى برجسته اى در عصر خود داشت،(2) به طورى كه برخى از بزرگان و فرمانروايان عرب با وى ارتباط و مكاتبه داشته، و از رايزنى با او بهره مند مى شدند.

اكثم از چنان اعتبارى برخوردار بود كه نعمان بن منذر، او را با گروهى از نخبگان

ص: 25


1- - بلاذرى احمد، انساب الاشراف، تاريخ يعقوبى.
2- - جاحظ عمرو، البخلاء.

عرب همراه نامه اى نزد پادشاه ايران به مدائن فرستاد و در اين ديدار وى با پادشاه سخن گفت و شاه از سخنان نيكو و حكيمانه اكثم در شگفت شد و گفت: اگر عرب فقط تو را داشت، كفايت مى كرد.(1)

در منابع تاريخى، روايى و ادبى سخنان حكمت آميز و بليغ بسيار از اكثم آورده اند، و از چنان منزلتى برخوردار است كه در شمار سخنان حكيمان بزرگ قرار گرفته است، دانشمندان و مورخان اسلام او را حكيم ترين و عالم ترين فرد زمان خويش دانسته اند.

اكثم وقتى شنيد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مكه، مردم را به دين اسلام دعوت مى كند، به دليل كهولت سن خودش نمى توانست، لذا فرزندش را فرستاد تا تحقيقى در اين امر كند و چگونگى ماجرا را به او اطلاع دهد. فرزندش آمد و با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ملاقات كردو نزد پدر برگشت و ديده ها و شنيده هايش را به پدر گزارش داد. وقتى اكثم حالات و مشخصات و سخنان پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله را از زبان فرزندش شنيد به نبوّت و رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شهادت داد و مشتاق زيارت آن حضرت گرديد و جهت قبول كردن دين مقدس اسلام با عده اى از قوم خود "بنى تميم" به قصد مدينه منوره و ديدار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به راه افتادند، اما متاسفانه در بين راه درگذشت و موفق به زيارت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نشد ولى همراهانش كه با تبليغ و تحريك هاى ايشان به مدينه آمده بودند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را زيارت كرده و اسلام آوردند.

فرزندان وى در كوفه زندگى مى كردند، يحيى بن اكثم وزير مأمون، از نوادگان او بود. وى در سال 9 هجرى قمرى وفات كرد.

ص: 26


1- - حمداللّه مستوفى، تاريخ گزيده.

پدر و مادر حضرت ابوطالب عليه السلام

پدر او عبدالمطلب، مادرش فاطمه بنت عمرو بن عائذ بن عمران مخزوم مى باشد و به وى فاطمه مخزوميه مى گفتند، ايشان را مُنجبِات من النساء خوانده اند، و علت دادن اين لقب به وى اين بود كه سه پسر شريف و بزرگوار داشت.

ازدواج حضرت ابوطالب عليه السلام

حضرت ابوطالب عليه السلام فقط يك همسر اختيار كردند، فاطمه بنت اسد دختر عموى حضرت ابوطالب عليه السلام بودند، اين ازدواج، اولين ازدواجى بود كه هر دو طرف از نوادگان هاشم و در واقع بنى هاشمى بودند و بنابراين فرزندان شان از دو طرف هاشمى نسب هستند.

حضرت ابوطالب عليه السلام هنگام تزويج حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام خودشان خطبه عقد را خواندند، خطبه عقدى كه ايشان خواندند به شرح زير بود:

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَ الْمَقَامِ الْكَرِيمِ وَ الْمَشْعَرِ وَ الْحَطِيمِ

الَّذِى اصْطَفَانَا أَعْلَاماً وَ سَدَنَةً وَ عُرَفَاءَ خُلَصَاءَ وَ حَجَبَةً بَهَالِيلَ أَطْهَاراً مِنَ الْخَنَى وَ الرَّيْبِ وَ الْأَذَى وَ الْعَيْبِ وَ أَقَامَ لَنَا الْمَشَاعِرَ وَ فَضَّلَنَا عَلَى الْعَشَائِرِ نُخبُّ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ صَفْوَتَهُ وَ زَرْعَ إِسْمَاعِيلَ فِى كَلَامٍ لَهُ ثُمَّ قَالَ وَ قَدْ تَزَوَّجْتُ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ وَ سُقْتُ الْمَهْرَ وَ نَفَّذْتُ الْأَمْرَ فَاسْأَلُوهُ وَ اشْهَدُوا فَقَالَ أَسَدٌ زَوَّجْنَاكَ وَ رَضِينَا بِك.(1)

يعنى: ستايش خاصّ خدا، پروردگار جهانيان است، پروردگار عرش بزرگ و مقام گرامى و مشعر و حطيم و آن خدايى كه ما را به بزرگى و خدمتكارى خانه كعبه برگزيد و

ص: 27


1- - مناقب آل أبى طالب عليهم السلام لابن شهرآشوب، جلد: 2، صفحه: 171.

سرشناسان با اخلاص و پرده دارانى بزرگ گردانيد و از زشتى و شك و ترديد و آزار و عيب پاك كرده و مناسك حج را براى ما بر پا داشت و بر قبائل ديگر برترى بخشيد و برگزيده خاندان ابراهيم و نخبه ايشان و از فرزندان اسماعيل قرار داد. سپس فرمود: من فاطمه بنت اسد را به ازدواج خويش در مى آورم و مهريه را هم به نزدش آورده و كارهاى لازم را در اين باره انجام دادم، اينك از خود او (اسد) بپرسيد و گواهى بخواهيد اسد هم گفت: ما هم او را به ازدواج تو در آورده و بدان راضى شديم.

حضرت ابوطالب عليه السلام پس از عقد حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام هفت روز پياپى به ميمنت اين ازدواج شترهاى زيادى را نحر كرده و وليمه هاى مفصلى دادند.

فرزندان حضرت ابوطالب عليه السلام

حضرت ابوطالب عليه السلام در طول مدت زندگى مشترك خود صاحب پنج پسر و دو دختر به ترتيب زير شدند:

1- طالب 2- عقيل 3- جعفر 4- على عليه السلام 5- طليق كه مادرش كنيز ابوطالب عليه السلام بود 6- امّ هانى 7- جمانه.

هيبرة بن ابى وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم همسر امّ هانى و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب همسر جمانه، دامادهاى حضرت ابوطالب عليه السلام بودند.(1)

بشارت كاهن درباره ولادت على بن ابى طالب عليهماالسلام

روزى حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام با عده اى از زنان قريش نشسته بود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر آن ها وارد شدند در حالى كه يك كاهن پشت سر آن حضرت مى آمد و آن

ص: 28


1- - المحبّر، صفحه: 63.

حضرت را زير نظر داشت و به دقت او را نگاه مى كرد.

وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد آن زنان رسيدند كاهن از آنان درباره حضرت سوالاتى كرد. آنان گفتند: اين محمد است، صاحب شرف عظيم و فضيلت شامخ، كاهن آن چه از منزلت حضرت مى دانست به آنان گفت، و درباره آينده آن حضرت و نبوّت و رسالت و مقام بلندى كه به آن دست خواهد يافت به آنان بشارت داد سپس اضافه كرد:

در بين شما بانويى است كه اين پيامبر را در كودكى پرستارى كرده است، به زودى همين پيامبر فرزند اين زن را پرستارى مى كند، و هر دو از يك ريشه اند. او را به اسرار خود محرم دانسته و به همنشينى خود مخصوص مى گرداند و يگانگى و برادرى خود را با او قرار مى دهد.

حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام به كاهن گفت: منم آن كه از او نگهدارى كرده ام، من همسر عموى او هستم كه به آينده او اميد دارد و منتظر است، كاهن گفت: اگر راست مى گويى به زودى پسرى عالِم، و مطيع پروردگار و عالى مقام به دنيا مى آورى كه نام او سه حرفى است.

او در همه امورش پيرو اين پيامبر است و در همه امور كوچك و بزرگ او را يارى مى كند و پريشانى ها را از او مى زدايد... او يعنى پسر تو كه جانشين او است پيامبر را بعد از فوتش در حجره اش دفن مى كند.(1)

حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام مى گويد: آن روز درباره سخن آن كاهن فكر مى كردم و شب در خواب ديدم: كوه هاى شام به حركت درآمده و پيش مى آمدند در حالى كه پوششى از آهن بر روى آن ها بود، و از داخل آن ها صداى وحشتناكى بر مى خاست. كوه هاى مكه نيز به حركت در آمده و به استقبال آن ها رفتند و با همان صداى وحشتناك

ص: 29


1- - (بحار الأنوار، جلد: 35، صفحه: 39) و (كنزالفوائد، صفحه: 115).

جوابشان را دادند. منظره وحشت آورى بود و آن كوه ها مانند شتر رم كرده و در هيجان بودند. كوه ابوقبيس مانند اسب به حركت درآمده بود و قطعات آن از راست و چپش مى افتاد و مردم آن ها را جمع مى كردند.

من نيز همراه مردم به جمع كردن پرداختم و چهار شمشير و يك كلاه خود آهنين طلاكوب شده برداشتم همين كه وارد مكه شدم يكى از آن شمشيرها در آب افتاد و به قعر آن رسيد و سپس به آسمان بالا رفت دومى آن هم مستقيم به آسمان رفت و سومى به زمين افتاد و شكست و چهارمى از غلاف بيرون كشيده و در دست من ماند.

من آن را به دست گرفته و مى چرخاندم كه ناگاه آن شمشير به بچه شيرى تبديل شد و سپس به شير مهيبى مبدل گرديد و از دست من خارج شد و به سوى كوه ها به راه افتاد و همچنان پستى و بلندى هاى آن را در مى نورديد. در آن حال مردم از او مى ترسيدند و از او حذر مى كردند، كه ناگهان محمد صلى الله عليه و آله آمد و دست در گردن او انداخت و مانند آهوى مهربان با او همراه شد.

آن گاه من از خواب بيدار شدم در حالى كه مرا لرزه گرفته بود و به وحشت افتاده بودم در پى تعبير خواب خود رفتم تا آن كه يكى از معبّرين خواب مرا، به من خبر داد، او در تعبير چنين گفت:

تو چهار فرزند پسر و بعد از آن ها دخترى به دنيا مى آورى يكى از پسران تو غرق مى شود و ديگرى در جنگ كشته مى شود و آن ديگر مى ميرد و نسل او باقى مى ماند ولى چهارمى آن ها امام مردم مى شود او صاحب شمشير و حقيقت است او صاحب فضيلت و مقام والا است او پيامبر مبعوث شده را به بهترين وجه اطاعت مى كند.(1)

ص: 30


1- - بحار الانوار، جلد: 35، صفحه: 42.

بسته شدن نطفه على بن ابى طالب عليهماالسلام از ميوه بهشتى

روزى حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ديد در حالى كه خرمايى ميل مى كرد كه بوى خوش آن از تمام عطرهاى مشك و عنبر بالاتر بود و آن خرما از نخلى بود كه شاخه اى نداشت.

ايشان نيز از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خرما در خواست كرد و آن حضرت خرمائى به او داد تا او ميل كند، حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام پس از اين كه آن خرما را خورد، خرماى ديگرى براى شوهرش حضرت ابوطالب عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله طلب كرد، آن حضرت براى او هم خرما داد.

شب كه شد وقتى حضرت ابوطالب عليه السلام به منزل آمدند، بوى خوشى را استشمام كردند كه هرگز مانند آن را نديده بود. حضرت فاطمه بنت اسد عليه السلام كه متوجه تحير حضرت ابوطالب عليه السلام شد خرما را به او نشان داد و او هم ميل كرد. و اين واقعه درست در شبى بود كه آن ها براى تولد اميرالمؤمنين على عليه السلام همبستر شدند و بدن مطهر آن حضرت از تناول آن خرماى بهشتى به وجود آمد.(1)

خواب فاطمه بنت اسد عليهاالسلام هنگام ولادت اميرالمؤمنين عليه السلام

حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام مى گويد: خداوند سه پسر به من عطا كرد: عقيل و طالب و جعفر، سپس به على عليه السلام حامله شدم.

زمانى كه على عليه السلام را به دنيا آوردم در خواب ديدم عمودى از آهن از وسط سر من جدا شد و در هوا به حركت درآمد تا به آسمان رسيد و سپس به سوى من بازگشت. در

ص: 31


1- - مناقب ابن شهر آشوب، جلد: 1، صفحه: 358.

خواب پرسيدم: اين چيست؟ به من گفته شد:

اين قاتل اهل كفر و صاحب پيمان پيروزى است. حمله او شديد است و از ترس او به وحشت در مى آيند، او كمك پروردگار براى پيامبرش و تأييد او عليه دشمنش مى باشد.(1)

عظمت و وفات فاطمه بنت اسد عليهاالسلام

اين بانوى با عظمت جزء نخستين زنانى بود كه به رسالت پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله شهادت داد و از كسانى بود كه سختى و مشقات و خطرات هجرت را به جان و دل خريد و همراه با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هجرت نمود، همچنين در جنگ بدر نيز حضور داشت، ايشان براى پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله به منزله مادر بود و حتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را از فرزندان خودش بيشتر اكرام و احترام مى كرد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز ايشان را بسيار دوست داشتند به طورى كه ايشان را مادر خطاب مى فرمودند،(2) و درباره وى فرمودند: پس از ابوطالب عليه السلام ايشان بيشترين نيكى و محبت را به من روا داشتند.

وقتى كه فاطمه بنت اسد عليهاالسلام از دنيا رفتند اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليهماالسلام بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد شدند در حالى كه گريان بودند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله علت ناراحتى و گريه على بن ابى طالب عليهماالسلام را جويا شد، آن حضرت گفت: مادرم فاطمه وفات كردند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از شنيدن اين خبر بسيار ناراحت گشته و به گريه افتادند و فرمودند: به خدا مادر من هم بود، آن گاه به زن ها دستور داد تا ايشان را غسل دهند، و به اسامة بن زيد و ابو ايوب انصارى و عمرو و غلام سياه امر فرمودند براى ايشان قبرى حفر كنند، و وقتى به قسمت لحد رسيدند خودشان شخصا با دلى محزون و چشمى اشك بار شروع

ص: 32


1- - بحارالانوار، جلد: 35، صفحه: 43.
2- - خرايج راوندى، جلد: 1، صفحه: 139.

به ادامه حفر قبر كرده و با دستان مبارك خويش قبر را حفر كرده و با دستان مبارك خويش خاك ها را بيرون مى ريخت، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در هنگام تشييع جنازه پاى خويش را برهنه كرده و بسيار آهسته و با احتياط قدم بر مى داشتند و در نماز بر جنازه وى هفتاد تكبير گفتند، بعد ابتدا خود در لحد ايشان خوابيدند،(1) و ايشان را با دست مبارك خويش در آن گذاشتند، سپس سر مبارك خويش را كنار گوش ايشان برده و مدتى با او صحبت مى كردند و در آخر كار فرمودند: پسرت، پسرت، پسرت.

بعد از آن از قبر بيرون آمده و با خاك قبر را پر كردند، مجددا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با گريه و ناله خود را روى قبر ايشان انداخته و مى گريستند و مى فرمودند: لا اله الا اللّه بار خدايا من او را به تو مى سپارم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ايشان را با پيراهن خود كفن كرد و هنگام دفن وى اين چنين در حقش دعا فرمودند: اللَّهُ الَّذِى يُحْيِى وَ يُمِيتُ وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِأُمِّي فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ وَ لَقِّنْهَا حُجَّتَهَا وَ وَسِّعْ عَلَيْهَا مُدْخَلَهَا بِحَقِّ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وَ الْأَنْبِيَاءِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِي فَإِنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.(2)

يعنى: خداوند كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند و او زنده اى است كه نمى ميرد. خدايا! مادر من فاطمه بنت اسد را بيامرز و حجت وى را به او تلقين نما و محل ورود وى را به حق پيامبرت محمد و پيامبران قبل از من گشايش بخش، زيرا تو مهربان ترين مهربان ها هستى.

بعدها وقتى از آن حضرت درباره حكمت آن اعمال در تشييع جنازه فاطمه بنت اسد عليهاالسلام سؤال شد، فرمودند:

با پيراهنم او را كفن كردم، تا روز قيامت كه همه عريان محشور مى شوند، ايشان

ص: 33


1- - اسدالغابه، جلد: 7، صفحه: 212.
2- - بحارالانوار، جلد: 35، صفحه: 179.

عريان نباشد. اين كه قدم هايم را با احتياط و آهسته بر مى داشتم به دليل ازدحام ملائكه در مراسم تشييع جنازه ايشان بود. و علت هفتاد مرتبه تكبير گفتنم اين بود كه ملائكه شركت كننده در مراسم تشييع جنازه در هفتاد صف براى نماز بر جنازه ايشان ايستاده بودند و وقتى كه از او سوال مى پرسيدند تلقينش مى دادم، وقتى از پروردگارش از او سوال كردند جواب داد و وقتى از پيغمبرش پرسيدند نيز جواب داد، اما چون از ولى و امامش پرسيدند زبانش به لكنت افتاد، لذا من گفتم: پسرت، پسرت، پسرت.(1)

حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام اولين شخصى بود كه پس از نازل شدن وجوب نماز ميت بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اولين نماز ميتى كه خواندند، نماز بر جنازه ايشان بود،(2) سال وفات ايشان، سال پنجم هجرى بود.(3)

خدمت و محبت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و فاطمه زهرا عليهاالسلام

حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام هميشه در تمام عمر شريفش خودش را به معناى دقيق كلمه محبّ و خدمت گزار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى دانست و هميشه در دوران كودكى پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله از همه جهات ايشان را بر فرزندان خويش ترجيح مى دادند تا جايى كه گاها فرزندان اين بانوى باعظمت ژوليده بودند ولى هيچ گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ژوليده نبود و هميشه مرتب و منظم و معطر و موهاى سر مبارك شان شانه كشيده و روغن زده بود، گاهى ممكن بود فرزندان اين بانوى عظيم الشأن گرسنه باشند اما هيچ

ص: 34


1- - (الدر النظيم فى مناقب الأئمة اللهاميم، صفحه: 223) و (تسلية المجالس و زينة المجالس، جلد: 1، صفحه: 160) و (مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول، جلد: 5، صفحه: 278) و (بحار الأنوار، جلد: 35، صفحه: 179) و (اصول كافى، جلد: 1 صفحه: 453 الى 454).
2- - السيرة الحلبيه، جلد: 1، صفحه: 347.
3- - الاعلام، صفحه: 5 و 130.

گاه نگذاشت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گرسنه بماند.(1)

همچنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از رحلت حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام را به حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام سپردند و ايشان براى آن حضرت مادرى مى كرد و در دامان مبارك خود، آن بانوى با عظمت عالم بشريت را تا آخر عمر با جان و دل و محبت تمام سرپرستى مى كرد.

عبدالمطلب عليه السلام و نقش فرزندانش در يارى پيامبر صلى الله عليه و آله

عبدالمطلب عليه السلام پدر بزرگوار حضرت ابوطالب عليه السلام زن هاى متعددى به همسرى برگزيد، همسران وى 1- فاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومى 2- هاله دختر وهيب بن عبد مناف 3- نتيله دختر جناب بن كليب 4- سمراء دختر جندب بن حجير 5- لبنى دختر هاجر بن عبدمناف بن ضاطر بوده و از آن ها صاحب ده پسر و شش دختر به نام هاى زير شد:

عبداللّه، حمزه، عبّاس، عبدمناف (ابوطالب)، زبير، حارث، حجل، مقوم، ضرار، ابولهب.

و دخترانش به نام: صفيه، بره، ام حكيم، عاتكه، أميمه، أروى بودند.

مادر عبداللّه، ابوطالب، زبير و دختران غير از صفيه، فاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومى بود.

مادر حمزه و مقوم و حجل و صفيه، هاله دختر وهيب بن عبد مناف بود.

مادر عبّاس و ضرار، نتيله دختر جناب بن كليب بود.

مادر حارث بن عبدالمطلب، سمراء دختر جندب بن حجير بود.

ص: 35


1- - (تاريخ يعقوبى، جلد: 2، صفحه: 10) و (نورالابصار، صفحه: 10).

مادر ابولهب، لبنى دختر هاجر بن عبد مناف بن ضاطر بود.

در بين فرزندان حضرت عبدالمطلب عليه السلام كه عموها و عمه هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بودند، حضرت عبداللّه عليه السلام پدر گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت ابوطالب عليه السلام كفالت و حضانت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را عهده دار شد و بعد از بعثت نيز در مقابل توطئه ها و خصومت هاى قريش با تمام توان ايستاد و از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دفاع محكمى نمود.

حمزه در ركاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شهيد شد.

عبّاس و فرزندانش كه قدر مسلم آن ها عبداللّه و عبيداللّه و فضل هستند در تمام عمر شريف و بابركت خويش محبّ و خدمتگزار و حامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و همچنين اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله بودند، ولى در نسل هاى بعدى فرزندان عبّاس كه همان بنى العبّاس باشند به علت داشتن نفسى آلوده به رذائل اخلاقى و براى تصاحب قدرت و خلافت انواع و اقسام توطئه ها و دشمنى ها نسبت به اهل بيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله روا داشته و

خصومت ورزيده تا آنجا كه اغلب ائمه اطهار عليهم السلام به دست آن ها، و يا با توطئه آن ها مسموم و شهيد شدند.

ابولهب از مخالفان سرسخت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود، به گونه اى كه خود و همسر و فرزندانش در آزار و اذيت وجود نازنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و در وحله بعد، ديگر مسلمانان از هيچ تلاش و كوششى دريغ نكردند تا جائى كه خداى تعالى در مذمت ابولهب و همسرش سوره مسد را نازل فرمود.

اسامى و القاب حضرت ابوطالب عليه السلام

نام حضرت ابوطالب عليه السلام عبدمناف است،(1) و ابوطالب كنيه آن بزرگوار مى باشد اما به علت اين كه شهرت اين كنيه از نام شريف وى غلبه پيدا كرده است، بعضى از

ص: 36


1- - (معانى الاخبار، صفحه: 121) و (مناقب ابن شهر آشوب، جلد: 1، صفحه: 36).

دانشمندان و مورخان شيعه و سنى معتقد بوده اند كه نام ايشان ابوطالب بوده است،(1) در عين حال هم در تاريخ و هم در بعضى روايات اسلامى نام هاى متعددى براى اين پيامبر خدا نقل شده كه ما به آن ها اشاره اى خواهيم نمود.

1- عبدمناف.

2- ابوطالب.

3- عمرو.

4- شيبه.

5- عمران.(2)

القاب حضرت ابوطالب عليه السلام

1- شيخ الابطح 2- سيدالبطحاء 3- والد الائمة الاطهار عليهم السلام 4- شيخ الامة 5- سيدالقريش 6- رئيس المكه 7- كفيل الرسول 8- عم الرسول

و كنيه مبارك آن حضرت ابوطالب عليه السلام.

وفات حضرت آمنه و حضرت عبدالمطلب عليهم السلام

حضرت آمنه شش سال بعد از تولّد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به خدمت حضرت عبدالمطلب عليه السلام رسيد و عرض كرد: دائى جان! اگر اجازه بدهيد مى خواهم به مدينه كه اقوام و خويشاوندانم در آنجا هستند بروم و پسرم را هم با خود ببرم تا اقوامم او را زيارت كنند.

ص: 37


1- - يَا لُكَعُ إِنَّ أَبِى سَمَّانِى زَيْداً بِاسْمِ جَدِّهِ قُصَيٍّ وَ إِنَّ اسْمَ أَبِي عَبْدُ مَنَافٍ فَغَلَبَتِ الْكُنْيَةُ عَلَى الِاسْم الأمالي للصدوق، صفحه: 603.
2- - (مجالس المؤنين، جلد: 1، صفحه: 162) و (حديقة الشيعه، جلد: 1، صفحه: 13).

حضرت عبدالمطلب عليه السلام كه پيرمرد صد و بيست ساله اى بود و كفالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را به عهده داشت به آمنه عليه السلام اجازه داد و او پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را برداشت و با امّ ايمن كه دايه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود به سوى مدينه روانه شد و در محلّه دارالنابغه كه حضرت عبداللّه عليه السلام در آنجا دفن شده بود يك ماه سكونت نمود و اقوام و خويشان خود را ديد و در برگشتن به مكّه در توقّفگاه اَبْوا كه بين راه مكّه و مدينه است، حضرت آمنه عليهاالسلام مريض شد و وفات كرد و امّ ايمن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را به مكّه نزد حضرت عبدالمطلب عليه السلام برگرداند.

وقتى چشم حضرت عبدالمطلب عليه السلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله افتاد كه در سنّ شش سالگى علاوه بر پدر، مادر مهربانش را نيز از دست داده به او بيشتر از قبل محبّت نمودو لحظه اى او را تنها نمى گذاشت و از او با كمال مهربانى پذيرائى مى كرد.

متأسّفانه پس از دو سال حضرت عبدالمطلب عليه السلام در مكّه وفات كرد و حضرت ابوطالب عليه السلام كه عموى آن حضرت بود با كمال محبّت و ايمان متكفّل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه هشت ساله بود گرديد.

ابوطالب عليه السلام كفيل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

زمانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هشت سال و هشت ماه و هشت روز از عمر بابركتشان در دنيا گذشت، حضرت عبدالمطلب عليه السلام در حالى كه صد و بيست سال از عمر شريفش در دنيا گذشته بود، دار فانى را وداع گفت،(1) وى هنگامى كه در حال احتضار قرار داشت فرزندان خود را فرا خواند، و قبل از هر چيزى در مورد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به آن ها سفارش و وصيت نمود.

ص: 38


1- - تاريخ يعقوبى و بحار الانوار.

بعد در مورد اين كه كدام يك از آن ها حاضر مى شوند بعد از مرگ او، كفالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را به عهده بگيرند سخن به ميان آورد، در اين هنگام تمامى فرزندان اعلام آمادگى خويش را جهت اين افتخار بزرگ اعلام كردند، ابولهب گفت: من اين كار را خواهم كرد.

حضرت عبدالمطلب عليه السلام فرمود: تو شرّ به او نرسان، اميدى به خيرت نيست.

بعد از ابولهب، عباس عرض كرد: اگر اجازه بفرماييد من حاضرم چنين كارى انجام دهم.

حضرت عبدالمطلب عليه السلام فرمود: نه، تو چهره اى خشمناك دارى مى ترسم محمد اذيت شود، زبير و ابوطالب عليه السلام نيز مانند ديگران آمادگى خويش را اعلام كرده بودند و هر دوى آنان به حسب ظاهر مورد تاييد جناب عبدالمطلب عليه السلام واقع شده بودند، البته نظر حضرت عبدالمطلب

عليه السلام روى جناب ابوطالب عليه السلام بود، اما چون مى خواست به حسب ظاهر همه چيز عادى پيش برود و همچنين مى دانست خواست خداى تعالى هم بر اين است كه اين كفالت با حضرت ابوطالب عليه السلام باشد، لذا امر را به قرعه بين آن دو بزرگوار محوّل فرمود، و سرانجام قرعه به نام حضرت ابوطالب عليه السلام افتاد.(1)

علت محبت حضرت ابوطالب عليه السلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

در اين جا بعضى از مورخين و دانشمندان علت علاقه حضرت عبدالمطلب عليه السلام براى انتخاب شدن حضرت ابوطالب عليه السلام به عنوان جانشين پدر براى كفالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و همچنين علت علاقه و محبت حضرت ابوطالب عليه السلام به وجود شريف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را از يك پدر و مادر و برادر تنى بودن ايشان با جناب عبداللّه عليه السلام پدر

ص: 39


1- - المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، جلد: 2، صفحه: 281.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دانسته اند، اما حقيقت امر مطلب ديگرى است و اين علت شايد يا اصلا مطرح نبوده يا به عنوان يك علت بسيار كوچك مطرح بوده است.

علت اصلى اين است كه حضرت عبدالمطلب عليه السلام از پيامبران الهى بودند، همچنين حضرت محمد صلى الله عليه و آله نيز پيامبر، بلكه خاتم پيامبران الهى بودند و نيز جناب ابوطالب عليه السلام هم از پيامبران الهى بودند و هر چند كه جناب زبير بن عبدالمطلب انسان شريف و بزرگوارى بود، اما پيامبر خدا اولى و مقدم بر هر شخص ديگرى است كه حضانت و كفالت پيامبر ديگرى را عهده دار شود، هر چند طرف ديگر از شريف ترين و بزرگ ترين انسان ها باشد، و همچنين چون پيامبران الهى از عوالم قبل منتخب خداى تعالى بوده اند، حضرت عبدالمطلب عليه السلام به امر نبوّت فرزندش ابوطالب عليه السلام واقف بود، لذا طبق منابع معتبر تاريخى و روايى حضرت عبدالمطلب عليه السلام از همان اول،نظرش بر كفيل قرار دادن حضرت ابوطالب عليه السلام بود اما چون پيامبران الهى از طرف خداى تعالى مأمور به ظاهر هستند و بايد نظم دنيا كه جلسه امتحان است به هم نخورد و همچنين براى مصالح ديگرى كه در نظر دارند لذا هميشه كارها را بسيار طبيعى و بدون هيچ اعجاز و خارق العاده اى پيش مى برند مگر در مواقعى كه مصالحى در كار باشد كه بسيار به ندرت اتفاق افتاده است.

وصيت عبد المطلب به ابوطالب عليهماالسلام

بعد از اين كه حضرت ابوطالب عليه السلام براى كفالت و سرپرستى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تعيين گشت حضرت عبدالمطلب عليه السلام خطاب به وى فرمود:

وَصّيتُ مَن كُنيَتُه بطَالِب

عَبد مَنَاف وَ هُو ذُو تَجَارِب

يَا ابنَ الحَبِيِب أكرَمُ الأقَارِب

بِابنِ الَذَى قَد غَابَ غَير آئِب(1)

ص: 40


1- - الدر النظيم فى مناقب الائمه اللهاميم، صفحه: 211.

يعنى: به كسى كه كنيه او را ابوطالب نهادم و اسمش عبد مناف است، و مردى كار آزموده و با تجربه است، وصيت مى كنم، اى پسر عزيزترين و گرامى ترين خويشاوندان، در مورد فرزند كسى كه رفته و باز نمى گردد سفارش مى كنم.

حضرت ابوطالب عليه السلام در پاسخ وى اظهار داشت:

لَا تُوصِنى بِلَازم وَ وَاجِب

اَنّى سَمِعتُ أعَجُب العَجَائِب

مِن كُل حِبر عَالِم و كَاتِب

بَانَ بِمُحمَد اللّه قَولُ الرَاهِب(1)

يعنى: اين امر بر من لازم و واجب است، و نيازى به وصيت ندارد، و من مطالب عجيبى شنيده ام، از هر عالم و دانشمند و نويسنده اى، و سپاس خداى را كه گفته راهب روشن شد.

حضرت عبدالمطلب عليه السلام فرمودند:

اى ابوطالب، تو بايد در نگهدارى و نگهبانى اين فرزند تنها، كه بوى پدر را استشمام نكرده و شفقت و مهربانى مادر نچشيده است بكوشى، او را چون جگر گوشه خود بدان، من در ميان تمام فرزندانم تو را به سرپرستى او برگزيدم، براى آن كه تو برادرتنى پدر او هستى.

اگر توانستى از او پيروى كن و به زبان و دست و مال خود او را يارى نما، زيرا به خدا سوگند به زودى بر همه شما سرورى و آقائى خواهد يافت، و مالك چيزى خواهد شد كه هيچ يك از پدران من مالك آن نبوده اند، آيا سفارش و وصيت مرا قبول كردى؟

حضرت ابوطالب عليه السلام عرض كرد: آرى، پذيرفتم و خدا را بر اين امر شاهد مى گيرم.

در اين هنگام حضرت عبدالمطلب عليه السلام فرمود: دستت را دراز كن، و دست

ص: 41


1- - مناقب ابن شهرآشوب، جلد: 1، صفحه: 25.

ابوطالب عليه السلام را گرفت و از وى براى اين امر تعهد گرفت، سپس فرمودند: اكنون مرگ بر من آسان گرديد.(1)

حضرت ابوطالب عليه السلام از اين مقام و سعادتى كه با سرپرستى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شامل حالش شده، شاد و مسرور بود و نهايت سعى و تلاشش را در رسيدگى به امور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انجام مى داد، و از بذل مال و آبروى خويش در اين راه دريغ نمى كرد.

وقتى حضرت ابوطالب عليه السلام كفالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را عهده دار شد، با خوشحالى فراوان به سمت خانه شتافت و به همسرش چنين مژده داد: اين پسر برادرم هست و عزيزتر از همه فرزندان و اموالم خواهد بود، مواظب باش كسى كوچك ترين تعرضى به او نداشته باشد، او نور چشم و پاره تنم است، امر او امر من، و نهى او نهى من خواهد بود،(2) فاطمه بنت اسد عليهاالسلام همسر حضرت ابوطالب عليه السلام نيز در اين زمينه هيچ گونه كوتاهى مرتكب نشد.

حضرت ابوطالب عليه السلام ولى اى از اولياء بزرگ خدا

همان طور كه از بعضى آيات و روايات و همچنين نقل تواريخ به دست مى آيد و ان شاء اللّه ما در اين كتاب مفصلا به يك يك آن ها اشاره خواهيم نمود، حضرت ابوطالب عليه السلام نبى اى از انبياء الهى بوده اند، اما حتى اگر بخواهيم خيلى سطحى نگرانه به اين جريان نگاه كنيم حتى به حسب ظاهر طبق آيات و روايات و نقل تواريخ شيعه و سنى به اين نتيجه خواهيم رسيد كه ايشان ولى اى از اولياء بسيار بزرگ خداى تعالى بوده اند.

ص: 42


1- - كحل البصر فى سيره خير البشر، صفحه: 57.
2- - ابوطالب اسوه مقاومت و ايمان، صفحه: 22.

چون مصلحت خداى تعالى بر تقيه كردن حضرت ابوطالب عليه السلام در عصر خويش بود و بعد از آن نيز دشمنان و منافقان نه تنها نگذاشتند شخصيت بزرگ اين پيامبر خدا به طور صحيح و مطابق با واقع معرفى گردد، بلكه چون قدرت در دست داشتند اين بزرگوار را مطابق با غرائض و كينه هايى كه از فرزندان عزيزش مخصوصا اميرالمؤمنين على عليه السلام داشتند معرفى كردند، لذا به همين جهت است كه عرض مى كنم به حسب ظاهر، وگرنه براى صاحبان مغز و كسانى كه حقد و كينه و تعصب نداشته باشند حتى اگر به تاريخ زندگى ايشان رجوع كنند، اعمال ايشان، گفتار ايشان، سكوت ايشان، قيام ايشان، محبت ايشان، غضب كردن ايشان و خلاصه لحظه به لحظه زندگى ايشان بيانگر اين مطلب است كه غير پيامبر خدا هيچ كس ديگر نمى تواند اين چنين بوده باشد.

بشارت مثرم راهب به ولادت على بن ابى طالب عليهم السلام

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به صحابى جليل القدر جابر بن عبداللّه انصارى فرمودند:

قبل از آن كه على بن ابى طالب عليهماالسلام در رحم مادرش قرار بگيرد، راهب زاهد و پاكى به نام مثرم بن دعيت بن شيقنام زندگى مى كرد.

اين راهب زاهد در عبادت معروف بود و صد و نود سال خداى تعالى را عبادت كرده بود و هرگز در طول عمر خويش حاجتى از خداوند نخواسته بود.

تا اين كه روزى از خداى تعالى حاجتى خواست، و به درگاه خداى تعالى عرض كرد: خداوندا! يكى از اولياء خود را به من نشان بده؛ (تا از وجود مباركش بهره مند شوم) خداى تعالى اجابتش فرمود و به حضرت ابوطالب وحى نمود تا نزد او برود.

زمانى كه مثرم آن حضرت را ديد از جا برخاست و سر او را بوسيد و او را با احترامات ويژه اى در مقابل خود نشانيد و گفت: خدا تو را رحمت كند، تو كيستى؟

ص: 43

حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: مردى از منطقه تهامه.

راهب پرسيد از كدام تهامه؟

ابوطالب عليه السلام فرمود: از تهامه مكه.

راهب پرسيد: از كدام طايفه تهامه مكه هستيد؟

ابوطالب عليه السلام فرمود: از طايفه عبدمناف.

راهب پرسيد: از كدام طايفه عبدمناف؟

ابوطالب عليه السلام فرمود: از بنى هاشم.

وقتى راهب اين مطالب را از آن حضرت شنيد بار ديگر برخاست و سر حضرت ابوطالب عليه السلام را بوسيد و عرض كرد: خدا را شكر كه خواسته و حاجت مرا برآورده نموده و مرا زنده نگه داشت تا ولى خود را به من نشان داد.

سپس خدمت حضرت ابوطالب عليه السلام عرض كرد: تو را بشارت باد! خداوند به من الهامى نموده كه آن الهام مژده اى براى شما است. حضرت ابوطالب عليه السلام پرسيد: آن بشارت چيست؟

گفت: فرزندى از صلب تو به دنيا مى آيد كه ولى اللّه است، او ولى خدا و امام متقين و وصى رسول رب العالمين خواهد بود.

هر گاه آن فرزند را ملاقات كردى سلام من را به ايشان برسان و از طرف من به او بگو: مثرم به تو سلام مى گويد و شهادت مى دهد كه خدايى جز اللّه نيست، يگانه است و شريكى ندارد و محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده خدا است و تو جانشين بر حق او هستى، نبوّت با محمد صلى الله عليه و آله و وصايت با تو كامل مى شود.

در اين جا حضرت ابوطالب عليه السلام گريه كرد و فرمود: نام اين فرزند چيست؟

راهب عرض كرد: نامش على است.

ص: 44

حضرت ابوطالب عليه السلام براى يقين مردم خطاب به راهب فرمود: من حقيقت مطلبى كه مى گوييد فقط با دليل و برهان مى پذيرم.

راهب عرض كرد: براى تاييديه سخنانم هر چه بخواهى همين الان برايت از خداى تعالى درخواست مى كنم كه به شما عطا بفرمايد تا اين كار دليل و برهانى باشد براى شما.

حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: من از تو مى خواهم همين الان طعامى از بهشت برايم آماده شود.

راهب دست به دعا برداشت و هنوز در حال دعا كردن بود كه ملائكه الهى طَبَقى از ميوه هاى بهشتى كه حاوى رطب، انگور و انار بود براى حضرت ابوطالب عليه السلام آوردند.

حضرت ابوطالب عليه السلام مقدارى از آن ميوه هاى بهشتى تناول فرمودند و يك انار نيز از آن طبق ميوه كه برايش نازل شده بود برداشت و بسيار خوشحال و مسرور و با نشاط به منزل خويش برگشت.

وقتى به منزل رسيد آن ميوه بهشتى را با همسرش فاطمه بنت اسد عليهاالسلام تناول فرمودند، همچنين حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام نيز خرماى بهشتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ايشان عطا فرموده بودند را خورده و براى همسرش آورده بود و به ايشان داد و بعد از خوردن آن ميوه هاى بهشتى كه توسط پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مثرم به آن ها داده شده بود زمانى كه آن ميوه ها در صُلب ابوطالب عليه السلام اثر گذاشت با حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام همبستر شد و نطفه اميرالمؤمنين على عليه السلام منعقد گشت.

شفاعت حضرت ابوطالب عليه السلام نزد خداى تعالى براى قريش

وقتى حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام به مولاى متقيان على عليه السلام حامله گشت، تا چندين روز پياپى زمين لرزه هاى بسيار شديدى به وقوع مى پيوست، و آن قدر اين

ص: 45

زمين لرزه ها در مردم هول و وحشت ايجاد كرده بود كه قريش تعدادى از بت هاى خويش برداشته و به كوه ابوقبيس رفته و دست به دامان آن ها شده و از بت ها خواستند تا اين اوضاع درست شود و آرامش به سرزمين شان برگردد.

اما مجددا زمين آن چنان لرزش تند و شديدى پيدا كرد و كوه ابوقبيس هم آن چنان به لرزه در آمد كه هر چه بت با خود برده بودند در هم شكست به طورى كه هيچ اثرى از بت ها باقى نماند.

قريشيان با وحشت و تحير، مأيوسانه به يكديگر مى گفتند: ما توانائى ايستادگى در مقابل اين حادثه را نداريم.

در اين هنگام حضرت ابوطالب عليه السلام كه اول آن ها را به حال خود واگذاشته بود تا به ناتوانى خويش و بت هايشان واقف شوند، با قدرت و صلابت خاصى به طرف آن ها بالاى كوه ابوقبيس رفت و آن ها را مورد خطاب قرار داده و فرمود:

اى مردم! خداى تعالى در شب گذشته امرى بزرگ ايجاد نموده و خلقتى عظيم نموده كه اگر اطاعت آن مخلوق نكنيد و اقرار به ولايت و شهادت به امامتش نداشته باشيد، هيچ گاه اين زمين لرزه تمامى نخواهد داشت به طورى كه خانه و مسكنى براى هيچ كدامتان در تهامه باقى نخواهد گذاشت.

قريشيان گفتند: اى ابوطالب عليه السلام ! ما سخنان شما را قبول داريم، و هر چه امر بفرمايى خواهيم گفت.

در اين هنگام حضرت ابوطالب عليه السلام گريه كرد و دستان مبارك خويش را به طرف آسمان بلند نمود و خطاب به خداى تعالى عرض كرد: بار خدايا! تو را به محمديه محموده، كه منظورش حضرت محمد صلى الله عليه و آله بود، و به علويه عاليه، كه منظورش حضرت على عليه السلام بود، و به فاطميه بيضاء، كه منظورش حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام بود، سوگندمى دهم كه بر تهامه رأفت و رحمتت را نازل بفرمايى.

ص: 46

بلافاصله بعد از دعاى حضرت ابوطالب عليه السلام اوضاع آرام شد و به اين ترتيب قريش پيشاپيش با نام اين بزرگواران آشنا شده و از آن تاريخ به بعد در موارد مهم و در وقت مشكلات، اين اسامى را نوشته و با توسل به آن ها دعا مى كردند.(1)

شكافتن كعبه و ولادت على بن ابى طالب عليهم السلام

بالاخره روز جمعه سيزدهم ماه رجب سال سى عام الفيل مطابق با سال 584 ميلادى زمانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سى سال داشتند، على بن ابى طالب عليهماالسلام در خانه كعبه از مادرش فاطمه بنت اسد عليهاالسلام متولّد شد.

وقتى فاطمه بنت اسد عليهاالسلام درد زايمانش گرفته بود در منزل بود. حضرت ابوطالب عليه السلام به او فرمود: چه شده؟

عرض كرد: من دردى احساس كردم و دعا خواندم فعلاً آرام شده ام.

حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: اجازه بده بروم زن هاى آشنا را خبر كنم تا تو را كمك نمايند.

فاطمه بنت اسد عليهاالسلام عرض كرد: هر طور شما صلاح مى دانيد، انجام دهيد.

حضرت ابوطالب عليه السلام مى گويد:

من وقتى برخاستم از خانه بيرون بروم هاتفى از گوشه خانه ام مرا صدا زد و گفت: اى ابوطالب عليه السلام صبر كن، نبايد دست ناپاك و نجس به بدن ولىّ خدا برسد.

سپس فاطمه بنت اسد عليهاالسلام براى التجاء به خداى تعالى به سوى خانه كعبه حركت مى كند و وقتى كنار خانه كعبه قرار مى گيرد ديوار شكافته مى شود و او وارد خانه كعبه مى گردد.

ص: 47


1- - روضة الواعظين.

جمعى از اهل مكّه كه من جمله آن ها عبّاس بن عبدالمطلب و يزيد بن قعنب بودند مى گويند: ما كنار خانه كعبه نشسته بوديم، ديديم فاطمه بنت اسد عليهاالسلام با كمال عفّت و هيبت و عظمت آرام آرام به طرف كعبه مى آيد. آن روز ايشان نُه ماهه به اميرالمؤمنين عليه السلام حامله بود. او پرده خانه كعبه را گرفت و با خداى تعالى مناجات مى كرد، حال خوشى داشت، من جمله عرض كرد:

پروردگارا! من به تو ايمان دارم و به هر چه تو به عنوان رسول و كتاب فرستاده اى معتقدم و من كلام جدّم حضرت ابراهيم خليل عليه السلام كه اين بناى قديمى را پايه گذارى كرده درباره توحيد راست مى دانم، پس به حقّ آن كسى كه اين خانه را بنا كرده و به حقّ اين طفلى كه در رحم دارم تولّد فرزندم را بر من آسان فرما.

ناگهان حاضرين در مسجد الحرام ديدند كه ديوار پشت آن سمتى كه در كعبه است شكافته شد و فاطمه بنت اسد عليه السلام داخل شد، هرچه كردند قفل در را باز كنند ممكن نشد، لذا اين معجزه باهره را مشاهده كردند همگى دانستند كه حكمت خداوند در كار است و به زودى مسأله اى از جانب خداى تعالى اتّفاق مى افتد.(1)

فاطمه بنت اسد عليه السلام مى گويد: وقتى وارد كعبه شدم ديدم چهار زن مجلّله ايستاده و مرا استقبال مى كنند، آن ها لباس هاى حرير سفيدى پوشيده و خوشبوتر از مشك بودند. همه دست جمعى به من سلام كردند و گفتند: السّلام عليك يا ولية اللّه من به آن ها جواب دادم، سپس نشستم آن ها هم در مقابل من نشستند و با كمال محبّت در زايمان به من كمك كردند، ناگهان ديدم فرزندم كه صورتش مانند خورشيد مى درخشيد متولّد شد. او در همان لحظه اوّل سر به سجده گذاشت و گفت: اَشهَدُ اَن لَا اِلهَ اِلاّ اَللّه وَ اَنّ مُحَمّدا رَسُولُ اَللّه وَ اَشهَدُ اَنّ عَلِيّا وَصِىُّ مُحَمّد رَسُولُ اللّه.

ص: 48


1- - (اعلام الورى، جلد: 1، صفحه: 306) و (ارشاد، جلد: 1، صفحه: 5).

سپس معلوم شد كه اين زن ها حضرت حوّا و حضرت مريم و سوّمى آسيه زن فرعون و چهارمى مادر حضرت موسى عليه السلام هستند.

خروج فاطمه بنت اسد عليهاالسلام از كعبه

حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام سه روز در خانه كعبه از جانب خداى تعالى به وسيله اين چهار زن و ملائكه مقرّب با ميوه هاى بهشتى پذيرائى مى شد و روز چهارم اراده فرمود كه از خانه كعبه بيرون بيايد.

حضرت ابوطالب عليه السلام كه چهار روز بود به انتظار همسر و فرزند عزيزش لحظه شمارى مى كرد در اين مدت در كوچه و بازار صدا مى زد: بشارت باد شما را كه ولى خدا ظاهر شده است، همان كسى كه وصايت به او تمام و كامل مى شود،(1) ناگهان ديد

دوباره ديوار كعبه شكافته شد و فاطمه ى بنت اسد عليهاالسلام در حالى كه فرزندش اميرالمؤمنين عليه السلام در آغوشش مانند خورشيد مى درخشد از خانه كعبه بيرون آمد.

حضرت ابوطالب عليه السلام بى اختيار پريد و فرزندش را در آغوش كشيد و دست فاطمه بنت اسد عليهاالسلام را گرفت و در سرزمين ابطح كنار خانه كعبه ايستاد و در حال مناجات با خداى تعالى عرض كرد:

يَا رَبِّ يَا ذَا الغَسق الدَجِىّ

وَالقَمَر المُبتَلج المُضىّ

بَيّن لَنَا مِن حُكمِكَ المُقضِىّ

مَاذَا تَرَى فِى اِسمِ ذَا الصَبىّ

كه خلاصه معنى اين است: خدايا! براى ما بيان كن كه اسم اين طفل چه باشد.

ناگهان لوحى ديده شد كه اين اشعار رويش نوشته شده بود:

خَصَصّتُما بِالوَلَد الزَكِىّ

وَالطَّاهِر المُنتَجَب الرَضِىّ

فَاسمُه مِن شَامِخ عَلىّ

عَلىّ اِشتَقّ مِن العَلِىّ

ص: 49


1- - بحار الانوار، جلد: 35، صفحه: 13.

كه خلاصه معنى اين است: نام او از نام على اعلى گرفته شده و اسم او بايد على باشد (و اين لوح به خانه كعبه آويزان بود تا زمانى كه هشام بن عبدالملك آن را از خانه كعبه برداشت و از بين برد).

ظاهرا آن خانم ها همچنان با فاطمه بنت اسد عليهاالسلام بوده اند و آن حضرت را بدرقه مى كرده اند تا به خانه حضرت ابوطالب عليه السلام رسيدند.

ابوطالب عليه السلام مى گويد: من سخنان آن ها را كه درباره على عليه السلام مى گفتند كه او طاهر است و اگر ما بخواهيم او را شستشو كنيم به او جسارت كرده ايم، مى شنيدم.

حضرت ابوطالب عليه السلام مى گويد: محمّد صلى الله عليه و آله برادرزاده ام كه هنوز به رسالت مبعوث نشده و حدود سى سال بيشتر از عمرشان نگذشته بود او را از دست خانم ها گرفتند و دست او را در دستشان فشردند و با او حرف زدند و از همه چيز از او سؤل كردند و از اسرار زيادى كه معلوم بود بين آن ها از قبل وجود داشته گفتگو نمودند، در اين موقع آن خانم ها كه آمده بودند غائب شدند و من ديگر آن ها را نديدم.

ولى پسرم على عليه السلام همان گونه كه در آغوش رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود رو به من كرد و گفت: السّلامُ عَليك يَا اَبَه (يعنى سلام بر تو اى پدر) سپس اين آيات را از قرآن قرائت كرد:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ اَلَّذينَ هُمْ فى صَلوتِهِمْ خاشِعُونَ

وَالَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ».

كه در اين جا رسول اللّه صلى الله عليه و آله با شور و اشتياق عجيبى فرمود: به وسيله ى تو رستگار مى شوند، به خدا قسم تو فرمانده آن ها هستى، تو آن ها را از علمت بهره مند مى كنى وآن ها هم بهره مند مى شوند، به خدا قسم تو راهنماى آن ها هستى، به خدا قسم به وسيله تو آن ها هدايت مى شوند.

ص: 50

سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با كمال محبّت زبانشان را در دهان على عليه السلام گذاشتند كه ابواب علوم به قلب او باز شد.(1)

بشارت ولادت على بن ابى طالب عليهماالسلام به مثرم راهب بعد از آن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در گوش راست على بن ابى طالب عليهماالسلام اذان و در گوش چپ او اقامه گفت، سپس اميرالمؤمنين عليه السلام مولود كعبه رو به پدر خود كرد و فرمود: اكنون نزد مثرم راهب برو و به او بشارت بده و آن چه را كه ديدى براى او بازگو كن، او اكنون در فلان غار است.(2)

حضرت ابوطالب عليه السلام جهت انجام اين امر، از مكه راهى سرزمين شام شد تا در كوه لكام،(3) در غارى كه مثرم ساكن بود برود و مثرم را از ولادت حضرت على عليه السلام مطلع كند.

به همين جهت حضرت ابوطالب عليه السلام به مدت چهل روز از چشم مردم غايب و راهى شام شد.

اما متاسفانه هنگامى كه به كوه لكام رسيد و وارد غار شد مشاهده كرد كه مثرم از دنيا رفته و جسد او در روانداز روزانه اش پيچيده شده و به سوى قبله قرار داده شده است. هم چنين دو مار سياه و سفيد را ديد كه كنار بدن او از آن مواظبت مى كنند، مارها همين كه حضرت ابوطالب عليه السلام را ديدند، در غار پنهان شدند.

حضرت ابوطالب عليه السلام مقابل جنازه مثرم قرار گرفت و فرمود: سلام بر تو اى ولى خدا.

ناگهان خداوند مثرم را زنده كرد، او به پا خاست در حالى كه دست بر صورت خود

ص: 51


1- - برگرفته شده از كتاب اميرالمؤمنين عليه السلام.
2- - (العمدة، صفحه: 14) و (امالى شيخ طوسى).
3- - نام كوهى است در شام كه غالبا زهّاد و عبّاد و ابدال در آنجا ساكن و عبادت مى كرده اند.

مى كشيد و مى گفت: اَشهَدُ اَن لَا اِلهَ اِلّا اَلله وَحدَهُ لَاشَرِيكَ لَه و اَنّ مُحَمَدا عَبدُه و رَسُولُه و اَنّ عَلِيا وَلِيُ اَلله وَ الِامَام بَعدَ نَبِي اَلله.

حضرت ابوطالب عليه السلام به مثرم گفت: بشارت ده كه على عليه السلام در زمين ظاهر گشته است!

مثرم پرسيد: علامت آن شبى كه به دنيا آمد چه بود؟

حضرت ابوطالب عليه السلام تمام ماجراهاى پيش آمده را براى مثرم بازگو كرد، تا آنجا كه گفت: على عليه السلام به سخن آمد و به من گفت: نزد تو بيايم و تو را بشارت دهم و آن چه ديده ام برايت بازگو كنم.

مثرم گريه كرد و سپس سجده شكر بجا آورد و بعد از آن دراز كشيد و خوابيد و گفت: روانداز را روى من قرار بده؛ ابوطالب عليه السلام روانداز او را انداخت و متوجه شد او از دنيا رفته است، ابوطالب عليه السلام سه روز در آنجا ماند و هر چه با مثرم سخن گفت: پاسخى نشنيد، بسيار ناراحت و وحشت زده از غار خارج شد، اين جا بود كه بار ديگر دو مار بيرون آمدند و به او گفتند: سلام بر تو اى ابوطالب عليه السلام حضرت هم جواب آن ها را داد سپس به او گفتند: نزد ولى خدا باز گرد كه تو از ديگران سزاوارتر به حفظ و نگهدارى او هستى.

حضرت به آن دو مار فرمود: شما كيستيد؟

آن ها گفتند: ما عمل صالح او هستيم كه خداوند ما را از نيكى هاى اعمالش خلق كرده و تا روز قيامت در اين جا از او محافظت مى كنيم و روز قيامت يكى از ما پيش روى او و ديگرى از پشت سرش او را به بهشت هدايت مى كنيم.

پس از اين ماجرا حضرت ابوطالب عليه السلام از شام به مكه بازگشت و اين سفر چهل روز به طول انجاميد.(1)

ص: 52


1- - بحار الأنوار، جلد: 35، صفحه: 10 الى 15.

بارش باران به دعاى حضرت ابوطالب عليه السلام

در زمانى كه كفالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با جناب عبدالمطلب عليه السلام بود، شهر مكه به مدت دو سال خشكسالى شد و باران نيامد، به طورى كه مردم بسيار در مضيقه و فشار واقع شده و تجمع كرده و در صدد چاره بر آمدند، يكى از آن ها گفت: نزد لات و عزّى برويم، ديگرى گفت: به مناة متوسل شويد، در اين ميان پيرمرد سالمند و خوش صورتى به مردم گفت: چرا به بيراهه مى رويد؟ با اين كه يادگار ابراهيم خليل عليه السلام و نژاد حضرت اسماعيل عليه السلام در ميان شما است!

به او گفتند: منظور شما ابوطالب بن عبدالمطلب عليهماالسلام است؟

گفت: آرى، منظورم او است!

در اين هنگام مردم همگى برخاسته و در خانه حضرت ابوطالب عليه السلام اجتماع كرده و در زدند، همين كه حضرت ابوطالب عليه السلام از خانه بيرون آمد مردم به سوى او هجوم برده و او را در ميان گرفتند و به او گفتند: اى ابوطالب عليه السلام تو به خوبى از قحطى و خشكى بيابان و گرسنگى و تشنگى مردم با خبرى! اينك ما به محضرت آمده و از شما تمنّا داريم تا بيرون آيى و براى مردم از درگاه خدايت طلب باران كنى!

حضرت ابوطالب عليه السلام در اين هنگام به داخل منزل برگشت و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه نوزاد شيرخوارى بود را قنداق كرد و روى دست گرفت و از منزل بيرون آمد تا جهت دعا براى طلب باران به خانه كعبه مشرف شود.

همه مردم مشاهده كردند كه حضرت ابوطالب عليه السلام از منزل بيرون شد در حالى كه فرزندى نورانى مانند قرص خورشيد و معطر از مُشك بر روى دست دارد.

حضرت ابوطالب عليه السلام كنار خانه كعبه رفت و مردم هم پشت سر ايشان مى رفتند،

ص: 53

زمانى كه جنب خانه كعبه رسيد به آن خانه تكيه داد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه نوزاد شيرخوارى بود را روى دست بلند كرد و آن حضرت را واسطه بين خويش و خداى تعالى قرار داد و عرض كرد: خدايا به حق اين كودك، خدايا! به حق اين كودك، خدايا به حق اين كودك بارانى پيوسته و دانه درشت بر ما نازل بفرما.

در اين هنگام با اين كه هيچ تيكه ابرى در آسمان مكه نبود و حتى دو سال بود كه باران نيامده بود اما با دعاى حضرت ابوطالب عليه السلام و توسل به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فورا از شرق و غرب آسمان توده هاى ابر پديدار گرديد و صداى رعد و برق در زمين و آسمان پيچيد و چنان باران تند و دانه درشتى شروع به باريدن گرفت كه مردم از خراب شدن خانه ها مخصوصا خانه خدا به وحشت افتادند.

توضيحى اجمالى بر نبوّت حضرت ابوطالب عليه السلام

عقل سليم و بدون تعصب مخصوصا اگر صاحب آن عقل تحصيل كرده باشد متوجه خواهد بود كه از اين داستان نبوّت حضرت ابوطالب عليه السلام به وضوح به دست مى آيد، چرا كه اولا؛ همان گونه كه در بالا نقل شد و همه مورخين شيعه و سنى به آن اذعان داشته و نقل نموده اند، مردم براى طلب باران به وجود شريف حضرت ابوطالب عليه السلام پناه مى برند، حتى مردم مشرك و بت پرست به بت هاى خود متوسل نمى شوند چون بارها متوسل شده و جواب نگرفته بودند، لذا تا اين جا به دست مى آيد كه حضرت ابوطالب

عليه السلام در جامعه آن روز به عنوان يك شخص معمولى مطرح نبوده بلكه حداقل در بين مردم به عنوان يك ولى خدا معروف بوده كه براى طلب باران به وى متوسل مى شوند وگرنه چرا به ديگرى متوسل نشدند؟!

ثانيا؛ همان گونه كه نقل تاريخ معتبر شيعه و سنى شاهد مدعاى ما است، حضرت ابوطالب عليه السلام وقتى كه مى خواهد براى دعا جهت نزول باران برود، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را كه

ص: 54

در آن زمان طفل شيرخوارى بود همراه خود مى برد و بعد او را واسطه قرار مى دهد و خدا را به حق ايشان قسم مى دهد، و اين در حالى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آن روز به حسب ظاهر يك طفل شيرخوار بيش نبودند، پس فقط يك پيامبر خدا مى تواند در آن زمان پيامبر ديگر را تشخيص دهد و بشناسد، چون همان طور كه عرض شد پيامبران الهى در عوالم قبل از طرف خداى تعالى به اين مقام منصوب و انتخاب شده اند و لذا همگى آن ها، يكديگر را از جهت روح و مقامات معنوى مى شناسند، بنابراين تنها يك پيامبر خدا مانند حضرت ابوطالب عليه السلام مى تواند در آن زمان كه پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله تنها طفل شيرخوارى است تشخيص دهد و بشناسد كه اين طفل؛ رسول خداى تعالى مى باشد، و همين گونه هم بود؛ به طورى كه به گواه تاريخ شيعه و سنى حضرت ابوطالب عليه السلام براى دعا ايشان را با خود مى برد و در زمان دعا به وى توسل كرده و خداى تعالى را به حق او قسم مى دهد.

و همچنين قضايا و جرياناتى كه حضرت ابوطالب عليه السلام از همان دوران طفوليت پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله علم و آگاهى و معرفت به نبوّت و رسالت ايشان داشتند مورخين نقل كرده اند. به عنوان مثال مورخين آورده اند: در همان روزهاى اول پس از وفات حضرت عبدالمطلب عليه السلام كه كفالت و حضانت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حضرت محمد صلى الله عليه و آله به عهده حضرت ابوطالب و حضرت فاطمه بنت اسد عليهماالسلام افتاد و به او خدمت مى كردند، در خانه حضرت ابوطالب عليه السلام نخل هايى بود كه هر روز حضرت فاطمه بنت اسد عليه السلام مقدارى از خرماهايى كه از آن درختان بر زمين مى ريخت براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جمع آورى مى كرد و به ايشان مى دادند.

يك روز فراموش كرد كه براى ايشان خرما جمع آورى كند و كودكان و فرزندان همسايه و آشنايان همه خرماها را از زير درختان جمع كرده و خوردند در حالى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آن ايام كودك خردسالى بود خواب بودند، وقتى ايشان بيدار شد به

ص: 55

طرف درختان نخل رفته و اشاره اى به يكى از آن درختان كرد و فرمود: اى نخل! من گرسنه ام.

ناگهان درخت شاخه هايى را كه خرما داشت خم كرد و مقابل آن حضرت آورد، ايشان هر اندازه كه مى خواست ميل كرد و سپس شاخه ها به جاى خود بازگشتند.

هنگامى كه حضرت ابوطالب عليه السلام به منزل آمد حضرت فاطمه بنت اسد عليه السلام اين ماجرا را به ايشان خبر داد.

حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: تعجب نكن، محمد صلى الله عليه و آله پيامبر خدا است و تو براى او وزير و جانشينى به دنيا خواهى آورد.(1)

آيا به راستى كدام عقل سالم و بدون تعصب مى تواند منكر شود كه فقط پيامبر خدا مى تواند در آن هنگام كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله طفل خردسالى است و هنوز به حسب ظاهر هيچ گونه آثارى از علم و ديگر نشانه ها از او صادر نگرديده؛ از نبوّت و رسالت او و همچنين از وصايت وصى او كه هنوز به دنيا نيامده خبر داده و پيش گويى كند؟!! همچنين در روز تولد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام نزد حضرت آمنه

بنت وهب عليهاالسلام مشرف گشته و حضرت آمنه عليهاالسلام معجزات و كراماتى كه هنگام تولد فرزندش ديده براى وى نقل فرمود.

حضرت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام با حسرت و خوشحالى خدمت همسرش ابوطالب عليه السلام رسيد و ضمن تبريك تولد پسر برادرش كراماتى را كه از حضرت آمنه عليهاالسلام شنيده بود براى همسرش نقل كرد.

حضرت ابوطالب عليه السلام به ايشان فرمودند: از اين امر تعجب نكن، اگر سى سال ديگر صبر كنى من تو را بشارت مى دهم به تولد فرزندى كه غير از مقام نبوّت با ايشان

ص: 56


1- - الغدير، جلد: 7، صفحه: 398.

يكى خواهد بود.

اين پيشگويى نيز در حالى انجام مى شود كه نه تنها على بن ابى طالب عليهماالسلام به دنيا نيامده بود بلكه حضرت ابوطالب و فاطمه بنت اسد عليهماالسلام تا چندين سال بعد از ازدواج به حسب ظاهر عقيم بوده و صاحب فرزند نمى شدند، روايات صحيحه اى كه مؤد اين كلام حضرت ابوطالب

عليه السلام هست؛ يعنى برابرى على بن ابى طالب عليهماالسلام در همه جهات غير از نبوّت با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وجود دارد كه علماء و دانشمندان شيعه و اهل سنت آن روايات را در كتاب خويش آورده اند و ذيلاً به چند مورد آن ها اشاره خواهيم نمود:

علماء و دانشمندان شيعه عبارتند از: علامه طبرسى نورى در كفاية الموحّدين، جلد: 2، صفحه: 285، علامه مجلسى رحمه الله در بحار الانوار، جلد: 38، صفحه: 154، علامه شيخ حر عاملى رحمه الله در اثبات الهداة، جلد: 2، صفحه: 246، علامه حلّى رحمه الله در كشف اليقين، صفحه: 262 و نهج الحق، صفحه: 214، علامه امينى رحمه الله در الغدير، جلد: 7، صفحه: 177 و 239، علامه ابن بطريق رحمه الله در العمدة، صفحه: 234، علامه مظفر

رحمه الله در دلائل الصدق، جلد: 2، صفحه: 377، علامه اربلى در كشف الغمّه، جلد: 1، صفحه: 153، علامه مقدس اردبيلى رحمه الله در حديقة الشيعه، صفحه: 131، علامه حضرت آيت اللّه حاج سيد محمد هادى ميلانى رحمه الله در قادتنا كيف نعرفهم، جلد: 1، صفحات: 389 و 434 و 464، علامه حضرت آيت اللّه نجفى مرعشى رحمه الله در ملحقات احقاق الحق، جلد: 6، صفحه: 46، حضرت آيت اللّه احسان بخش در آثار الصادقين، جلد: 14، صفحه: 371، علامه حضرت آيت اللّه فيروزآبادى در فضائل الخمسه، جلد: 2، صفحه: 34.

و علماء و دانشمندان عامّه عبارتند از: محبّ الدين طبرى در ذخائر العقبى، صفحه: 64، خوارزمى در المناقب الامام على بن ابى طالب عليهماالسلام، صفحه: 85، جزرى در اسنى المطالب، صفحه: 14، شيخ سليمان حنفى بلخى در ينابيع المودّه، جلد: 1، صفحه: 335، شافعى همدانى در السبعين، صفحه: 510، امرتسرى در ارجح المطالب، صفحه:

ص: 57

454، عينى در مناقب سيدنا على عليه السلام، صفحه: 47، على بن حسام الدين متقى در كنز العمال، جلد: 5، صفحه: 32، عبدالرئوف مناوى در كنوز الحقايق، جلد: 2، صفحه 121، گنجى شافعى در كفاية الطالب، صفحه: 260، ابن عساكر دمشقى در ترجمه الامام على بن ابى طالب عليهماالسلام، جلد: 3، صفحه: 5، ابونعيم اصفهانى در حلية الاولياء، جلد: 1، صفحه: 63، ابن حجر عسقلانى در لسان الميزان، جلد: 1، صفحه: 221.

همه دانشمندان فوق الذكر در كتاب هاى خويش كه در بالا آدرس داده شد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت نقل كرده اند: مَا مِن نَبِى اِلّا وَ لَهُ نَظِيرٌ فِى اُمَّتِهِ وَ عَلِى نَظِيرى؛ يعنى: هيچ پيامبرى نبوده مگر اين كه در ميان امتش نظيرى براى او بوده و على عليه السلام نظير من است.

ملاقات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با بحيرا در سفر شام

حضرت ابوطالب عليه السلام ايشان را از فرزند خود بيشتر دوست مى داشت و براى او احترام خاصّى قائل بود. وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دوازده ساله شد و حضرت ابوطالب عليه السلام مى خواست به سفر شام براى تجارت برود، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله زمام شتر حضرت ابوطالب عليه السلام را گرفت و از عمويش سؤل كرد: پس مرا به كه مى سپاريد؟ من نه پدر دارم و نه مادر.

حضرت ابوطالب عليه السلام گريه كرده و عرض كرد: عزيزم تو را با خود مى برم.

بعضى از اقوام حضرت ابوطالب عليه السلام به او گفتند: او هنوز كوچك است و نمى تواند زحمت سفر را تحمّل كند. حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: به هيچ وجه من نمى توانم از او جدا شوم چون او را بسيار دوست مى دارم.

لذا وسائل مسافرت را تهيّه كرد و شتر آن حضرت را هميشه مقابل چشمان خود

ص: 58

قرار مى داد كه مبادا آسيبى به آن حضرت برسد و در بيابان هائى كه آفتاب بود ابرى پيدا مى شد و بر سر آن حضرت سايه مى افكند.

وقتى اهل قافله به شهر بصرا كه اوّل شهر از شهرهاى شام بود رسيدند، ديدند شخصى به نام جرجيس كه لقبش بُحيرا بود از صومعه خود بيرون آمد و به آن حضرت نگاه كرد و گفت: اگر كسى كه من او را مى طلبم وجود داشته باشد تو هستى.

بحيرا مردى بود كه فوق العاده اهميّت اجتماعى داشت. انوشيروان، شاه ابرقدرت ايران به او نامه مى نوشت و براى او احترام خاصّى قائل بود، بحيرا بزرگ ترين عالم نصرانى بود و تمام راهبان وقت همگى به محضر بحيرا ارادت عجيبى داشته و براى كسب فيض به محضرش مى شتافتند.

بحيرا در كتب انبياء گذشته اوصاف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را ديده بود و مى دانست كه روزى پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله از صومعه او عبور خواهد كرد و با او ديدار خواهد نمود. او مكرّر به بام صومعه مى رفت و به راه مكّه نگاه مى كرد و آرزو و انتظار موكب همايونى آن حضرت را مى كشيد.

در آن روز كاروانى را ديده بود كه مى آيند و ابر سفيدى بر سر آن ها سايه انداخته است. بحيرا از اين علامت متوجّه شده بود كه محبوب و مقصود او بايد در اين كاروان باشد. اين جا بود كه بحيرا از صومعه بيرون آمد و در ميان قافله رفت و با كسى حرف نزد مگر اين كه از رئيس كاروان سوال مى گرفت.

حضرت ابوطالب عليه السلام را به عنوان رئيس كاروان به او معرفى كردند، با عجله به سمت حضرت ابوطالب عليه السلام آمد و با التماس از او خواهش كرد كه به سوالات او پاسخ دهد.

حضرت ابوطالب عليه السلام كه از ظاهر ژوليده و حيرت زده بحيرا و اين گونه خواهش كردنش متعجب شده بود با مهربانى و عطوفت به وى فرمود: هر چه مى خواهى بپرس.

ص: 59

بحيرا با عجله سوال كرد: آن كودك كه زير درخت نشسته فرزند كيست؟

حضرت ابوطالب عليه السلام با تعجب بيشتر چون پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله را از فرزندان خودش هم بيشتر دوست داشت فرمود: فرزند من است چه كار دارى؟

بحيراى راهب با دقت بيشترى در صورت حضرت ابوطالب عليه السلام نگاه كرد و گفت: تا آنجا كه من مى دانم نبايد پدر او الان زنده باشد.

حضرت ابوطالب عليه السلام از آگاهى راهب بيشتر تعجب كرد و فرمود: درست است اين فرزند برادر من است كه خيلى پيش از دنيا رفته و من عمو و جاى پدر او هستم.

در اين لحظه كه چشمان بحيرا از شادى و خوشحالى برق مى زد پرسيد: شما كدام عموى او هستيد؟

همراهان و كاروانيان گرد بحيرا و حضرت ابوطالب عليه السلام جمع شده و با تعجب به ماجرا مى نگريستند، حضرت ابوطالب عليه السلام جواب داد: من آن عمويش هستم كه با پدرش از يك مادر هستيم، شما به چه جهت اين سوالات را مى پرسى؟

بحيرا فريادى از شادى كشيد و گفت: آه به خدا قسم خود او است، ايشان همان است كه من اين همه وقت منتظر او بوده ام، قسم مى خورم كه اگر او نباشد من بحيرا نيستم و دائما بى اختيار مى گفت: او است، خود او است و با شوق و اشتياق به طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دويد.

وقتى به محضر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و متوجّه شد كه ابر بر سر او سايه انداخته و درخت خشك خرما به بركت وجود آن حضرت سبز شده و ميوه آورده است. به صومعه برگشت و طعامى براى آن حضرت آورد و به حضرت ابوطالب عليه السلام گفت: اجازه مى دهيد كه اين غذا را براى او ببرم؟

حضرت ابوطالب عليه السلام اجازه داد و به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: پسرم اين مرد

ص: 60

دوست دارد كه تو را اكرام كند از طعام او دورى نكن.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به بحيرا فرمود: همه اهل كاروان مى توانند از اين غذا استفاده كنند يا تنها آن را براى من آورده اى؟

بحيرا عرض كرد: خير، فقط شما مى توانيد از آن استفاده كنيد چون آن قدر زياد نيست كه همه بتوانند از آن بخورند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من بدون اين جمعيّت غذائى را نمى خورم.

بحيرا عرض كرد: من چه كنم بيشتر از اين غذا ندارم و نمى توانم تهيّه كنم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: تو اجازه بده كه اين طعام را من با آن ها تقسيم كنم.

بحيرا عرض كرد: شما مجازيد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همه اهل كاروان را كه صد و هفتاد نفر بودند دعوت كرد و همه را از آن غذاى كم خورانيد و همه سير شدند و بحيرا به آن منظره با تعجّب نگاه مى كرد، سپس بحيرا جلو رفت و سر و صورت آن حضرت را بوسيد و گفت: به خداى مسيح قسم تو همانى كه من انتظارش را مى كشيدم، ولى مردم نمى فهمند.

يكى از اهل كاروان به بحيرا گفت: ما از كنار اين صومعه زياد عبور كرده و توقّف نموده ايم، تو تا به حال ما را اين گونه اكرام نكرده بودى، اين دفعه چه شده كه اين چنين اكراممان مى كنى؟!

بحيرا گفت: آن چه را كه من مى دانم و مى بينم شما نمى دانيد و نمى بينيد، زير اين درخت پسرى نشسته كه اگر آن چه را من از او مى دانم شما مى دانستيد او را بر دوش خود سوار مى كرديد و مى برديد و من اين دفعه شما را بخاطر او اكرام و احترام كرده ام. من نورى در مقابل او بين زمين و آسمان مى بينم. اين ابر سفيد كه به هيچ وجه سايه اش را از سر او بر نمى دارد علامتى براى صحّت گفتار من است. و اين درخت كه به بركت

ص: 61

او سبز شده و برگ كرده و ميوه داده از علائم پيغمبرى است كه از مكّه خروج مى كند و او از اولاد اسماعيل عليه السلام است.

سپس رو به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كرد و گفت: از تو سه سؤل مى كنم به حقّ لات و عزّى به من جواب بده.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آوردن اين دو اسم ناراحت شده و فرمودند: با اين اسم ها از من سؤلى مكن زيرا من كسى را مانند آن ها دشمن نمى دارم.

بحيرا او را به خداى تعالى قسم داد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين لحظه فرمود: قسم بزرگى خوردى، حالا هر چه مى خواهى بپرس.

و مطالبى بين آن ها از قبيل آن چه مربوط به رسالت آن حضرت بود از خواب و بيدارى و مطالبى كه در كتب سابقين نوشته شده بود ردّ و بدل شد و سؤلاتش را مطرح كرد و پاسخ شنيد و با آن چه مى دانست آن ها را تطبيق كرد همه را صحيح و درست ديد. لذا به پاى آن حضرت بوسه زد و گفت: تو همانى كه عرب و عجم خواهى نخواهى از تو پيروى مى كنند و بت هاى لات و عزّى را مى شكنى و مكّه را مالك مى شوى و سلاطين در مقابلت خاضع خواهند شد و من اگر زنده باشم و بعثت تو را درك كنم مثل يك سرباز در مقابلت شمشير مى زنم، و روزى كه تو متولّد شدى زمين از خوشحالى خنديد و تا قيامت خندان خواهد بود و شياطين و اصنام بگريستند و تا روز قيامت گريان خواهند بود. سپس رو به حضرت ابوطالب عليه السلام كرد و گفت: بايد در حفظ و حراست او كوشش كنى. زيرا او دشمنان زيادى خواهد داشت. يهود و نصارى با او دشمن اند، اگر او را بشناسند به او صدمه خواهند زد.(1)

حضرت ابوطالب عليه السلام در اين باره مى فرمايد: هنگامى كه بحيرا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را

ص: 62


1- - (سيره ابن هشام، جلد: 1، صفحه: 191) و (سيره حلبى، جلد: 1، صفحه: 191) و (طبقات الكبرى، جلد: 1، صفحه: 129) و (تاريخ طبرى، جلد: 2، صفحه: 32) و (الغدير، جلد: 7، صفحه: 342).

ترك مى نمود مى گريست و خطاب به ايشان مى گفت: گويا تو را مى بينم كه همه عرب، با كمانشان به سوى تو تير مى اندازند و خويشان با تو قطع رابطه كرده اند و اگر مى دانستند كه تو چه كسى هستى و چه مقام و منزلتى دارى تو را به منزله فرزند خود مى شمردند. حضرت ابوطالب عليه السلام مى فرمايد: در اين هنگام بحيرا متوجه من شد و گفت: و اما تو اى عمو؛ خويشاوندى را در حق وى همواره مراعات كن و وصيت پدر بزرگوارت درباره او حفظ كن، زيرا قريش به زودى تو را به خاطر او ترك مى كنند، و من مى دانم كه تو به صورت علنى به او اظهار ايمان نخواهى كرد و وظيفه ات اين است كه ايمانت را مخفى نگهدارى، به زودى فرزندى خواهى داشت كه به او علنا ايمان مى آورد و او را با عزت يارى مى كند و نامش در آسمان ها "البطل الهاصر" و در زمين "الشجاع الانزع "مى باشد و او دو فرزند شهيد خواهد داشت و سيد عرب و ذوالقرنين آن ها است، آن فرزند تو در كتب و صحف آسمانى معروف تر از اصحاب حضرت عيسى عليه السلام است.

حضرت ابوطالب عليه السلام مى فرمايد: به خدا سوگند هر آن چه بحيرا گفته بود بلكه بيشتر از آن را با چشم خود مشاهده كردم.(1)

ملاقات نسطوراى راهب با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سفر شام

بالاخره حضرت ابوطالب عليه السلام با كاروان به سوى شام حركت كرد، مردم شام كه كم كم وصف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را شنيده بودند به ديدن او مى آمدند، راهبى به نام نسطورا سه روز متوالى به محضر آن حضرت مى آمد و با كسى حرف نمى زد، فقط به آن حضرت نگاه مى كرد، روز سوّم حضرت ابوطالب عليه السلام از او پرسيد: تو اين جا چه

ص: 63


1- - كمال الدين شيخ صدوق، جلد: 1، صفحه: 362.

مى خواهى؟

راهب گفت: مى خواهم بدانم اسم اين جوان چيست؟

حضرت ابوطالب عليه السلام گفت: اسم او محمّد بن عبداللّه است.

وقتى راهب اين نام مقدّس را شنيد از كثرت محبّت رنگ از صورتش پريد و اشك از ديدگانش ريخت و درخواست كرد كه پشت نازنين آن حضرت را ببيند.

حضرت ابوطالب عليه السلام وقتى لباس را از پشت آن حضرت كنار زد و آن راهب مُهر نبوّت را بر دوش آن حضرت ديد بوسه اى بر كتف آن حضرت زد و گفت: اى ابوطالب عليه السلام او را هر چه زودتر به وطن برسان كه او دشمنان زيادى دارد و تا آن حضرت در شام بود نسطورا طعامى براى آن حضرت مى آورد و روز حركت پيراهنى هديه براى آن بزرگوار آورد كه حضرت ابوطالب عليه السلام آن را براى آن حضرت نپذيرفت ولى بخاطر آن كه آن راهب بدش نيايد خودش پوشيد و از شام به سوى مكّه حركت نمودند.

بالاخره حضرت ابوطالب عليه السلام در اين سفر با اين كه به قصد تجارت آمده بود اما تجارتى نكرد و خيلى زود جهت حفظ جان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مكه بازگشت،(1) چرا كه در اين سفر آوازه پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله در همه جا پخش شد و حفظ جان ايشان از شرّ علماء و بزرگان يهود و نصارا از طرفى و از شرّ كفار و مشركين از طرف ديگر يكى از مهم ترين وظايف حضرت ابوطالب عليه السلام بود.

مردم مكّه و تمامى قريش به استقبال آن ها آمدند كه من جمله ابوجهل بود كه در حال مستى به استقبال آمده بود.

ص: 64


1- - دلايل النبوة، جلد: 2، صفحه: 29.

عظمت حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام

حضرت خديجه عليهاالسلام در خانواده اى كه از نظر شرافت خانوادگى و نسبت هاى خويشاوندى، جزء بزرگ ترين قبيله هاى عرب بود چشم به جهان گشود. اين خاندان در تمام سرزمين حجاز محبوبيت و نفوذ داشتند. آثار بزرگى و نجابت و شرافت از همان دوران كودكى از كردار و گفتار حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام پديدار بود.

حضرت خديجه عليهاالسلام از بنى هاشم بود و پدر و اقوامش از ثروتمندان قريش بودند. پدرش خويلد بن اسد بن عبدالعزى بن قصى القريشيه الاسديه،(1) و مادرش فاطمه دختر زائد بن اصم بود.

حضرت خديجه عليهاالسلام در بين اقوام خود يگانه و ممتاز و كم نظير بود. ايشان از همان سن كم به فضيلت اخلاقى و پذيرايى هاى شايان بسيار معروف بود و به همين جهت زنان مكه اغلب به وى حسد مى ورزيدند.

اولين زنى كه اسلام آورد و اولين زنى كه نماز خواند حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام بود، ايشان از كتب آسمانى آگاهى داشت و به خاطر علم و تقوا و پاكى روحى و زيبايى ويژه اى كه داشت او را ملكه بطحاء مى خواندند. حتى قبل از اسلام نيز به خاطر پاك دامنى و نجابتش وى را طاهره، مباركه و سيدة النساء مى خواندند(2)، ايشان مضافا بر علم و تقوا و پاكى، اموال و املاك بسيارى داشت و جزء ثروتمندترين افراد زمان خويش بود، به طورى كه مورخين تعداد شترهايى كه مال التجاره ايشان را حمل مى كردند هشتاد هزار نفر نوشته اند، ايشان آن قدر كريم و بخشنده بود كه مردم او را "ام الصعاليك" و "ام الايتام" مى خواندند.

ص: 65


1- - اسد الغابه فى معرفة الصحابه، جلد: 6، صفحه: 78.
2- - الاصابه فى تمييز الصحابه، جلد: 7، صفحه: 600.

وصيت حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

اين بانوى بزرگ و با عظمت سه سال قبل از هجرت بيمار شد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عيادت وى رفت و فرمود: اى خديجه، اَمَا عَلِمتِ اَنّ اَللهَ قَد زَوّجَنِى مَعَكَ فِى الجَنّه؛ يعنى: آيا مى دانى كه خداوند تو را نيز در بهشت همسرم قرار داده است؟!

آن گاه از حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام دل جويى و تفقد نمود؛ و به او وعده بهشت داد و درجات عالى بهشت را به شكرانه خدمات او توصيف فرمود.

زمانى كه بيمارى حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام شدت يافت، عرض كرد: يا رسول اللّه! چند وصيت دارم: من در حق تو كوتاهى كردم، مرا عفو كن.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هرگز از تو تقصيرى نديدم و نهايت تلاش خود را به كار بردى. در خانه ام بسيار خسته شدى و تمام اموال و دارائيت را در راه خدا مصرف كردى.

عرض كرد: يا رسول اللّه! وصيت دوم من اين است كه مواظب اين دختر باشيد و به حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام اشاره كرد و عرض نمود او بعد از من يتيم و غريب خواهد شد، پس مبادا كسى از زنان قريش به او آزار برساند، مبادا كسى به صورتش سيلى بزند، مبادا كسى بر او فرياد بكشد، مبادا كسى با او برخورد غير ملايم و زننده اى داشته باشد.

اما وصيت سوم را شرم مى كنم بگويم، آن را به فاطمه عليهاالسلام عرض مى كنم تا او برايت بازگو كند. سپس حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام را فراخواند و به وى عرض كرد: اى نور چشمم! به پدرت رسول اللّه بگو: مادرم مى گويد: من از قبر در هراسم؛ از تو مى خواهم مرا در لباسى كه هنگام نزول وحى به تن داشتى، كفن كنى.

حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام از اتاق بيرون آمد و مطلب را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض

ص: 66

كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن پيراهن را براى حضرت خديجه

عليهاالسلام فرستاد و او بسيار خوشحال شد.

وفات حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام

عاقبت آن بانوى بزرگ در سن 50 سالگى در سال 10 بعثت وفات نمود، هنگام وفات حضرت خديجه عليهاالسلام پيامبراكرم صلى الله عليه و آله غسل و كفن وى را به عهده گرفت. ناگهان جبرئيل در حالى كه كفنى از بهشت همراه داشت، نازل شد و عرض كرد: يا رسول اللّه، خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: ايشان اموالش را در راه ما صرف كرد و ما سزاوارتريم كه كفنش را به عهده بگيريم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصاً ايشان را غسل داده و حنوط كردند و با همان پارچه اى كه جبرئيل از طرف خداى تعالى براى حضرت خديجه عليهاالسلام آورده بود، كفن كرد. پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله شخصا درون قبر رفتند و حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام را در خاك نهاده و سنگ لحد را روى آن گذاشت. رحلت اين بانوى بزرگ اسلام بر پيامبر عظيم الشأن

صلى الله عليه و آله بسيار سخت و گران آمد، ايشان بر حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام اشك مى ريخت، دعا مى كرد و برايش آمرزش مى طلبيد. آرامگاه حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام در قبرستان معلاة در دامنه كوه حجون در مكه مكرمه قرار دارد.(1)

مقبره شريف اين بانوى بزرگ جهان اسلام داراى حرم و بارگاه با شكوه و همواره محل عبادت و زيارتگاه مردم مسلمانى بوده كه از اقصى نقاط دنيا جهت انجام حج و عمره به آن سرزمين مقدس مشرف مى شدند، اما متاسفانه اين بارگاه ملكوتى توسط وهابّيت كه تمام آثار و اماكن تاريخى و مذهبى را به خاطر انحراف و جمود فكرى و

ص: 67


1- - الانوار الساطعه من الغرّاء الطاهره، صفحه: 735.

عقيدتى از بين برده و مى برند، بعد از روى كار آمدن حكومت ضالّه آل سعود تخريب شده و امروز اثرى از حرم و بارگاه ملكوتى اين بانوى با عظمت كه آبروى جهان اسلام بوده و مسلمان بودن امروز ما مديون رشادت ها و انفاق ها و اموال اين بزرگ زن هستيم، وجود ندارد، به اميد روزى كه مردم مسلمان به احترام پيامبر خويش و به پاس تشكر و قدر دانى از زحمات پيامبرشان و همچنين جهت تعظيم شعائر الهى اين حرم با شكوه را همراه با حرم و بارگاهى مجلل براى ائمه مظلوم بقيع عليهم السلام مجددا احياء كرده و جهت تقرّب به خداى تعالى به اين عتبات مقدسه متوسل شوند.

جايگاه حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و خداى تعالى

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اين كه بعد از رحلت حضرت خديجه عليهاالسلام ازدواج هاى متعددى انجام داد؛ ولى هرگز حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام و خدمات ارزنده آن بانوى بزرگ و محبت هاى زياد ايشان را از ياد نمى برد، عايشه مى گويد: هر وقت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ياد خديجه مى افتاد، ملول و گرفته مى شد و براى او آمرزش مى طلبيد. روزى من رشك ورزيدم و گفتم: يا رسول اللّه، خداوند به جاى آن پيرزن، زنى جوان و زيبا به تو داد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ناگهان بر آشفت و خشمگين شد و دست بر دست من زد و فرمود: خدا شاهد است خديجه زنى بود كه چون همه از من رو برگردانيدند، او به من روى آورد؛ و چون همه از من مى گريختند، به من محبت و مهربانى مى كرد؛ و چون همه دعوت مرا تكذيب مى كردند، به من ايمان مى آورد و مرا تصديق مى كرد و در مشكلات زندگى مرا يارى مى داد و با مال خود كمك مى كرد و غم از دلم مى زدود.

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام از دنيا رفت، حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام كودكى خردسال بود، نزد پدر آمد و عرض كرد: يَا رَسُولَ اللّه أينَ اُمِّى؛ مادرم كجا است؟

ص: 68

پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت كرد. جبرئيل نازل شد و گفت: خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد: به زهراء بگو، مادرت در بهشت و در كاخ طلايى كه ستونش از ياقوت سرخ است و اطرافش آسيه و مريم هستند، جاى دارد.

آشنايى حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

روزى حضرت خديجه عليهاالسلام كه دوشيزه اى بسيار ثروتمند و با شخصيّت بود با جمعى از زنان در محلّى نشسته بود و به مناظر اطراف نگاه مى كرد، ضمنا يكى از علماء و پيشوايان روحانى يهود در خدمت او بود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آن اطراف مى گذشت، آن عالم يهودى وقتى چشمش به آن حضرت افتاد به حضرت خديجه عليهاالسلام گفت: اگر ممكن است اين جوان را دعوت كن تا او به اين جا بيايد و من چند جمله با او حرف بزنم. حضرت خديجه عليهاالسلام دستور داد كه از آن حضرت درخواست كنند تا به محلّ آن ها تشريف ببرد.

آن حضرت هم اجابت كرد و به مجلس آن ها تشريف برد و نشست عالم يهودى از پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله تقاضا كرد كتف خود را به او نشان دهد. آن حضرت كتف خود را به او نشان داد.

عالم يهود وقتى چشمش به مُهر نبوّت افتاد كه بر شانه راست آن حضرت بود گفت: قسم به خدا كه اين مُهر پيامبرى است.

بعد از اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آنجا رفت. حضرت خديجه عليهاالسلام به آن عالم يهودى فرمود: اگر عمويش حاضر بود نمى گذاشت كه تو به بدن او نگاه كنى، زيرا عمو هايش او را از يهودى ها مى ترسانند و دور نگه مى دارند.

عالم يهودى گفت: كسى نمى تواند به او آسيبى برساند به خدا قسم او پيامبر

ص: 69

آخرالزّمان است.

اين جا بود كه حضرت خديجه عليهاالسلام محبّت شديدى نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهپيدا كرد، سپس به عالم يهودى گفت: تو از كجا دانستى كه او پيغمبر است؟

او در جواب عرض كرد: من اين مطلب را از تورات بدست آورده ام و در آنجا هست كه او پايان دهنده پيامبران و خاتم انبياء است و در آن كتاب آمده كه در كودكى پدر و مادر را از دست مى دهد و جدّ و عمويش او را تكفّل مى كنند، در آنجا آمده: او زنى از قريش به نكاح خود در مى آورد كه او بزرگ قبيله خود مى باشد و در وقت خداحافظى به حضرت خديجه عليهاالسلام گفت: مبادا حضرت محمّد صلى الله عليه و آله را از دست بدهى كه بودن با او سعادت دو جهان را براى تو مهيّا مى كند.

بالاخره روز به روز حضرت خديجه عليهاالسلام محبّتش به پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله زيادتر مى شد تا آن كه يك روز به نزد ورقة بن نوفل كه پسر عمويش و از بزرگان و كشيشان نصارى بود، رفت و اظهار كرد: مايلم شوهر كنم ولى نمى دانم با چه كسى ازدواج نمايم، ورقه به او دستور و برنامه دعا و غسلى داده و گفت: اگر اين اعمال را انجام دهى خداى تعالى تو را راهنمائى خواهد كرد.

حضرت خديجه عليهاالسلام آن اعمال را انجام داد. در خواب ديد مردى كه قدّ ميانه و چشمان سياه و ابروهاى باريك و لب هاى سرخ و گونه هاى گلگون كه ملاحت و زيبائى خاصّى دارد و قطعه ابرى بر سر او سايه انداخته و بر اسبى از نور سوار است از خانه حضرت ابوطالب عليه السلام بيرون آمد و حضرت خديجه عليهاالسلام چون او را ديد او را بغل كرد و اظهار محبّت نمود، وقتى حضرت خديجه عليهاالسلام از خواب بيدار شد نزد ورقه رفت و خواب خود را نقل كرد، ورقه گفت: رستگار شدى و آن كسى را كه در خواب ديده اى صاحب كرامت و شفيع روز قيامت و آقاى عرب و عجم حضرت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله است.

ص: 70

حضرت خديجه عليهاالسلام وقتى اين تعبير خواب را شنيد عشق و محبّتش به آن حضرت چندين برابر شد و به خلوت رفت و در اظهار محبّت به آن حضرت اشك زيادى ريخت و با خود اشعارى درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى سرود و گريه مى كرد كه ناگاه درب خانه را زدند و اين كوبنده درب حضرت ابوطالب عليه السلام بود.

حضرت ابوطالب عليه السلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرده بود: اى پسر برادرم، من مردى هستم كه پير شده و اموالى ندارم، زمان بر ما سخت گرفته و سال هاى دشوارى را مى گذرانيم، خديجه دختر خويلد كسانى را از قوم تو به شام مى فرستد كه برايش تجارت كنند و منافعى را نيز براى خود به دست آورند، اگر تو نيز به او پيشنهاد همكارى دهى به سرعت از تو قبول مى كند و تو را بر ديگران مقدم مى دارد، زيرا او از پاكى و امانت دارى تو خبر دارد، من نيز كراهت دارم كه تو به شام بروى، زيرا از فتنه يهود نسبت به تو هراسانم، لكن چاره اى جز اين نيست، اگر اجازه بفرمائيد سرمايه اى از حضرت خديجه عليهاالسلام برايت بگيريم تا تجارت كنى و آن حضرت اجازه فرموده بودند، لذا حضرت ابوطالب عليه السلام و عبّاس و عموهاى آن حضرت به خانه خديجه عليهاالسلام رفتند. وقتى درب را كوبيدند حضرت خديجه عليهاالسلام كنيز خود را فرستاد تا درب را باز كند و خودش همچنان مشغول خواندن و انشاد اشعار در مدح و دورى از وجود مقدّس پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله بود كه كنيزش برگشت و گفت: بزرگان عرب و فرزندان عبدالمطلب عليه السلام پشت درب خانه اند و آن ها بودند كه در مى زدند، حضرت خديجه عليهاالسلام خوشحال شد و فرمود: در را باز كنيد و از آن ها احترام نمائيد و خودش شخصا برخاست و به استقبال شان رفت و از آن ها پذيرائى كرد.

بالاخره حضرت خديجه عليهاالسلام پشت پرده اى نشست و گفت: اى بزرگان مكّه و حرم خوش آمديد، هر چه بفرمائيد انجام مى دهم. حضرت ابوطالب

عليه السلام فرمود: ما با شما كارى داريم كه البته سودش براى شما هم هست، براى پسر برادرمان محمّد صلى الله عليه و آله

ص: 71

خدمت رسيده ايم.

حضرت خديجه عليهاالسلام نام آن حضرت را كه شنيد فوق العاده مسرور شد و خود را كامياب ديد و فرمود: پس او كجا است؟ چون دوست دارم حاجتش را از دو لب خودش بشنوم. عبّاس عموى آن حضرت فورا به جستجوى او رفت و ايشان را در خوابگاه حضرت ابراهيم عليه السلام پيدا كرده و به او گفت: بيا با هم به خانه خديجه عليهاالسلام برويم تا با تو قرارداد تجارت ببندد.

آن حضرت با عبّاس عموى خود به خانه حضرت خديجه عليهاالسلام رفت، عموهاى آن حضرت كه منتظر او بودند براى استقبالش از خانه حضرت خديجه عليهاالسلام بيرون آمدند و او را وارد خانه خديجه عليهاالسلام كردند.

حضرت خديجه عليهاالسلام از آن حضرت پذيرائى كرد و به آن حضرت خير مقدم گفت و عرض كرد: اى آقاى من، خانه مرا منوّر كردى، آيا مى خواهى امين من باشى و هر كجا كه انتخاب كنى بروى و براى من (به نحو مضاربه) تجارت كنى؟

آن حضرت قبول فرمود و به سوى شام رفت و استفاده بسيارى نمود و مردم در اين سفر از آن حضرت معجزات و كارهاى مهمّى ديدند.

اولين سفر تجارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و كرامات ايشان در اين سفر

در اين سفر حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام به غلام خود ميسره دستور داد تا همراه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده و همه جا مطيع ايشان باشد، هنگامى كه كاروان به نزديكى شام رسيد، از كنار صومعه اى عبور كرد و همان نزديكى اطراق نمود، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در زير درختى كه در آن نزديكى بود فرود آمده و نشستند.

راهب اين صومعه نسطورا نام داشت، و با ميسره به خاطر اين كه در سفرهاى قبل

ص: 72

از آنجا عبور مى كرد آشنا بود.

نسطورا از بالاى صومعه قطعه ابرى را مشاهده كرد كه بالاى سر كاروانيان سايه افكنده و همچنان آن ابر در حركت بود تا بالاى سر آن درختى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله زير آن نشست، ايستاد.

ميسره كه به دستور بانوى خود همه جا همراه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود و از آن حضرت جدا نمى شد ناگهان صداى نسطورا را شنيد كه او را به نام صدا مى زند!

ميسره برگشت و پاسخ داد: بله!

نسطورا گفت: اين مردى كه پاى درخت فرود آمده كيست؟

ميسره گفت: مردى از قريش و از اهل مكه است!

نسطورا گفت: به خدا سوگند زير اين درخت جز پيغمبر خدا ننشسته و سپس سفارش آن حضرت را به ميسره و كاروانيان كرد و از نبوّت و رسالت آن حضرت در آينده خبرهايى داد.

بالاخره كار خريد و فروش و مبادله اجناس كاروانيان در شام به پايان رسيد و آماده مراجعت به مكه شدند، ميسره در راه كه به سوى مكه مى آمدند حساب كرد و ديد سود بسيارى در اين سفر عايد حضرت خديجه عليهاالسلام شده است، از اين رو نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده و عرض كرد: ما سال ها است براى خديجه عليهاالسلام تجارت مى كنيم و در هيچ سفرى اين اندازه سود نبرده ايم، لذا بسيار خوشحال بود و انتظار مى كشيد هر چه زودتر به مكه برسند و خود را به حضرت خديجه عليهاالسلام رسانده و اين مژده را به او بدهد.

وقتى به نزديكى هاى مكه يعنى وادى مرالظهران رسيدند، نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده و گفت: خوب است شما جلوتر از كاروان به مكه برويد و جريان مسافرت و سود بسيار اين تجارت را به اطلاع خديجه عليهاالسلام برسانيد.

ص: 73

نزديك ظهر بود و حضرت خديجه عليهاالسلام در آن ساعت در غرفه اى كه مشرف بر كوچه هاى مكه بود نشسته بود، ناگاه سوارى را ديد كه از دور به سمت خانه او مى آيد و تيكه ابرى بالاى سر اوست و چنان است كه پيوسته به دنبال او حركت مى كند و او را سايبانى مى كند.

سوار نزديك شد و چون به در خانه حضرت خديجه عليهاالسلام رسيد و پياده شد، ديد حضرت محمد صلى الله عليه و آله است كه از سفر تجارت باز گشته است.

حضرت خديجه عليهاالسلام مشتاقانه او را به خانه برد و آن حضرت با بيان شيرين و سخنان دلنشين خود جريان مسافرت و سود بسيارى را كه عايد حضرت خديجه عليهاالسلام شده بود شرح مى داد، حضرت خديجه عليهاالسلام محو گفتار آن حضرت شده بود و پيوسته در فكر آن تيكه ابر بود و چون سخنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تمام شد پرسيد: پس ميسره كجا است؟

آن حضرت فرمود:به زودى او هم خواهد آمد.

حضرت خديجه عليهاالسلام كه مى خواست ببيند آيا آن ابر براى سايبانى او دوباره مى آيد يا نه عرض كرد: خوب است نزد او بروى و با هم بازگرديد!

و چون آن حضرت از خانه بيرون رفت حضرت خديجه عليهاالسلام مجددا به همان غرفه رفت و به تماشا ايستاد و با كمال تعجب مشاهده كرد كه همان ابر آمد و بالاى سر آن حضرت سايه افكنده و به دنبال آن حضرت حركت مى كرد تا آن حضرت از نظر پنهان گرديد.

بالاخره ميسره هم از راه رسيد و جريان مسافرت و آن چه را ديده و از نسطوراى راهب شنيده بود براى حضرت خديجه عليهاالسلام شرح داد.

ص: 74

خواستگارى حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

وقتى آن حضرت مجددا به خانه حضرت خديجه عليهاالسلام وارد شد و سود و فائده تجارتش را به حضرت خديجه عليهاالسلام داد، حضرت خديجه عليهاالسلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: اى آقاى من! هر حاجتى دارى از من بخواه تا من برآورده كنم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از كثرت اظهار محبّت حضرت خديجه عليهاالسلام سر به زير انداخت و صورتش سرخ شد. حضرت خديجه عليهاالسلام عرض كرد: با اين پولى كه نزد من از كاركرد خود دارى چه كار مى كنى؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: عمويم ابوطالب عليه السلام مى خواهد براى من از فاميل خودمان همسرى انتخاب كند.

حضرت خديجه عليهاالسلام عرض كرد: آيا مايل نيستى كه من براى تو همسرى انتخاب كنم؟

آن حضرت فرمود: چرا راضى نباشم، شما انتخاب كنيد.

حضرت خديجه عليهاالسلام عرض كرد: زنى را براى شما مى شناسم كه در جود و سخاوت و در خوش فهمى و نجابت و كمالات روحى و وجاهت از همه زنان مكّه بهتر است و در نسب با تو نزديك باشد و در كارها كمكت خواهد بود و از شما به كمى از خوراك و وسائل زندگى قانع است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله متوجّه شد كه او چه مى گويد و منظورش خود او است، لذا از كثرت حيا پيشانيش عرق كرد و چيزى نفرمود.

حضرت خديجه عليهاالسلام دوباره همان كلمات را تكرار كرد و گفت: اى آقاى من! چرا جواب نمى دهى، به خدا قسم كه تو محبوب منى و من در هيچ كار مخالفتى با تو

ص: 75

نخواهم كرد و مطيع تو هستم.

آن حضرت فرمود: دختر عمو، تو ثروت زيادى دارى و من چيزى ندارم و من بايد زنى بگيرم كه مثل خودم باشد.

حضرت خديجه عليهاالسلام عرض كرد: اگر تو ثروتى ندارى من ثروت زيادى دارم، من كه جانم را حاضرم تقديم كنم چگونه حاضر نباشم مالم را تقديم نمايم، من و آن چه در اختيار دارم متعلق به شما است، تو را به خداى كعبه قسمت مى دهم كه مرا رد مكن و خواهش مرا بپذير.

حضرت خديجه عليهاالسلام وقتى اين كلمات را عرض مى كرد اشكش مى ريخت و زير لب اشعارى مى سرود، آن حضرت وقتى كه متوجه رضايت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شد گفت: همين الآن از جا برخيز و به اقوام خود بگو نزد عمويم بروند و مرا براى تو خواستگارى كنند و اگر او از تو مهر و يا مخارج زيادى براى ازدواج با من خواست اهميّت ندارد، من به تو مى دهم تو به آن ها هر چه خواستند بده، مشكلى ندارد.

سن حضرت خديجه عليهاالسلام و باكره بودن ايشان هنگام ازدواج با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

نكته مهمى كه تذكرش لازم است؛ همان گونه كه مورخان شيعه و سنى در كتاب هاى خود آورده اند: حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام هنگام ازدواج باكره بوده و 25 سال بيشتر از عمر شريفشان نگذشته بود، بيهقى در اين باره مى گويد: ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با خديجه عليهاالسلام 15 سال قبل از بعثت بوده و در جاى ديگر مى گويد:

بعضى مى گويند: سن حضرت خديجه عليهاالسلام (در زمان وفات) 65 سال بوده و برخى ديگر گفته اند: 50 ساله بوده و قول صحيح همين است.(1)

ص: 76


1- - دلائل النبوة، جلد: 2، صفحه: 71.

بنابراين طبق قول اين مورخ وقتى حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام در سال 10 بعثت در سن 50 سالگى رحلت كرده اند و همچنين 15 سال قبل از بعثت با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ازدواج نموده اند، سن شريفشان هنگام ازدواج 25 سال بيشتر نبوده، قول ديگر كه در مورد سن ازدواج ايشان مطرح است 28 سالگى است؛ العكبرى از بزرگان اهل سنت در شذرات الذهب فى اخبار من ذهب و حاكم نيشابورى در مستدرك على الصحيحين قائل به 28 سالگى سن ازدواج حضرت خديجه عليهاالسلام شده اند، همچنين ابن عساكر و ذهبى و اربلى به نقل از ابن عباس سن 28 سالگى را براى ازدواج آن حضرت قائل شده اند.

دشمنان دين مقدس اسلام در اثر جهل و انحراف چون باكره بودن را يك كمال براى زن حساب كرده اند كوشيده اند تا حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام را غير باكره و بعضى ديگر كه باكره نبوده اند را باكره، بلكه تنها همسر باكره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله معرفى كنند.

به عقيده ما باكره بودن يا نبودن صرفا كمالى محسوب نمى شود، بلكه كمال و فضائل هر شخص، مربوط به ميزان عقايد و روحيات و معنويات او است، اما آن چه از تاريخ شيعه و سنى به دست مى آيد حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام در سن 25 سالگى در حالى كه باكره بوده اند با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ازدواج نمودند.

ابوالقاسم اسماعيل بن محمد اصبهانى از دانشمندان اهل سنت به اين مسئله اذعان كرده و در كتابش چنين مى نويسد: و كانت خديجة امراة باكرة ذات شرف و مال كثير و تجارة تبعث بها الى شام فتكون عيرها كعامة عير قريش.

يعنى: حضرت خديجه عليهاالسلام زنى باكره، داراى اعتبار و مال بسيارى بود و كاروانتجاريش را به سوى شام مى فرستاد و كاروان او به اندازه كاروان قريش بود.

ابوالقاسم كوفى از علماء و دانشمندان شيعه در كتاب الاستغاثه مى نويسد:

ص: 77

مورخان و محدثان شيعه و سنى بر اين مطلب اتفاق دارند كه كسى از بزرگان، اشراف، روسا و جوانمردان قريش باقى نماند مگر اين كه از حضرت خديجه عليهاالسلام خواستگارى كرد و ازدواج با ايشان را آرزو مى نمود، اما خديجه كبرى عليهاالسلام دست رد بر سينه همه آن ها زد، ولى وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله با او ازدواج كرد تمام زنان قريش از او فاصله گرفته و رفت و آمد با وى را ترك كردند و گفتند: تو پيشنهاد سران قريش را رد كردى و تن به همسرى كسى دادى كه فقير است و مال و ثروتى ندارد؟!

با اين حال چگونه اهل فهم مى توانند بپذيرند كه حضرت خديجه عليهاالسلام خواستگارى بزرگان قريش را نپذيرفته باشد، اما با يك اعرابى (شوهرهاى قبلى كه براى حضرت خديجه عليهاالسلام نام برده اند) از قبيله بنى تميم ازدواج كرده باشد؟

آيا صاحبان فكر و انديشه نمى دانند كه اين مطلب از آشكارترين محالات و ناپسندترين گفتارها است؟! وقتى براى اهل تحقيق اين مطلب مسلم گردد ثابت مى شود كه حضرت خديجه عليهاالسلام با كسى غير از پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله ازدواج نكرده است.(1)

با توجه به كلام ابوالقاسم كوفى واقعا اين سوال پيش مى آيد كه اگر حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام قبل از ازدواج با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با دو نفر اعرابى ازدواج كرده بود آيا جايى براى اين همه سرزنش هايى كه از طرف ديگران بعد از ازدواج با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به حضرت خديجه عليهاالسلام شد و تمام مورخين شيعه و سنى آن را ذكر نموده اند، وجود دارد؟ همچنين آيا ازدواج زنى بيوه كه قبل از آن با دو نفر اعرابى ازدواج نموده مى تواند آن قدر براى مردم مكه مهم و سنگين باشد كه تمام اشراف قريش طبق نقل تاريخ به همين دليل با او قطع رابطه كرده باشند؟ زمانى كه ازدواج حضرت خديجه عليهاالسلام با شخص امين، معتبر و مشهور آن زمان، يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله صرفا به خاطر نداشتن مال

ص: 78


1- - الاستغاثه، جلد: 1 صفحه: 70.

و ثروت، شايسته اين همه ملامت و سرزنش بود پس چرا قبل از آن، هنگام ازدواج با افرادى كه طبق ادعاى آن ها هر دو اعرابى و يكى از آن ها شغلش گوركنى و ديگرى خاركنى بود، هيچ گونه ملامت و سرزنشى نقل نشده است؟

بنابراين مشخص است كه جريان ازدواج هاى قبل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كاملا ساختگى و براى اين بوده كه به شخصيت حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام لطمه وارد كنند،ضمن اين كه در تاريخ كه مى نگريم حتى نام دقيقى براى شوهران قبلى حضرت خديجه عليهاالسلام وجود ندارد و نام هاى مختلفى براى آن ها ذكر شده.

شبهه فرزندان حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام

مطلب بعد، توضيح فرزندانى است كه به حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام نسبت داده شده است؛ هيچ كدام از آن فرزندان فرزند حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام نبوده اند، بلكه طبق نقل تاريخ حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام خواهرى به نام هاله داشتند كه با مرد مخزومى ازدواج كرده بود و از وى فرزندى هم نام مادرش يعنى هاله داشت، بعد از آن با مرد تميمى به نام ابوهند ازدواج كرد و از او نيز صاحب فرزندى به نام هند شد، اين مرد تميمى همسر ديگرى نيز داشت و از آن همسر دو دختر به نام هاى رقيه و زينب داشت كه خيلى زود مادر خويش را از دست دادند و بعد از مدّتى پدرشان نيز از دنيا رفت، هاله با اين دو دختر كه از همسر ديگر شوهرش بودند به خانه حضرت خديجه عليهاالسلام آمدند و ايشان سرپرستى آن ها را به عهده گرفت، حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام بعد از ازدواج با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين دو دختر را نيز تحت تربيت داشت، لذا اين دو دختر دختران حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام نبودند.

على كل حال بحث پيرامون ام الائمه و ام المؤنين حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام بسيار است كه ان شاء اللّه اگر خداى تعالى توفيق دهد در كتابى ديگر تحقيقات مستقلى

ص: 79

درباره وجود شريف ايشان كرده و از مظلوميت ايشان نيز دفاع خواهم كرد، در اين كتاب بيش از اين مجال براى مطرح كردن اين مباحث نيست چون موضوع كتاب حول وجود شريف حضرت ابوطالب عليه السلام است و بحث از مدار خود خارج مى شود، قدر متيقن آن مباحثى كه ضرورى بود در اين جا عرض كنم همين مطالب بود كه بنا به نقل صحيح مورخان و دانشمندان شيعه و سنى حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام در زمان ازدواج باكره و سن شريفشان 25 سال بوده و نهايت بعضى 28 سال ذكر كرده اند، به اصل بحث بر مى گرديم.

خواستگارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از جا برخاست و به منزل حضرت ابوطالب عليه السلام رفت، اتّفاقا بقيه عموها هم به مناسبتى در آنجا جمع بودند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به آن ها فرمود: همين الآن برخيزيد و به خانه جناب عَمرو بن اسد، عموى خديجه عليهاالسلام برويد و خديجه عليهاالسلام را براى من از او خواستگارى كنيد.

حضرت ابوطالب عليه السلام گفت: برادرزاده عزيز! حضرت خديجه عليهاالسلام حاضر نيست با آن ثروت و وجاهتى كه دارد با پادشاهان دنيا ازدواج كند و همه را رد كرده، چطور ممكن است با تو كه ثروتى ندارى ازدواج كند؟!

ابولهب گفت: اى پسر برادر، خود را در ميان مردم سبك مكن، او به تو جواب رد خواهد داد.

حضرت عبّاس از جا برخاست و با تندى به ابولهب گفت: جمال پسر برادرم حضرت محمّد صلى الله عليه و آله از همه بالاتر است و اگر خديجه عليهاالسلام از او مالى بخواهد من براى او تهيّه مى كنم.

ص: 80

بالاخره پس از گفتگوهاى زياد بنا را بر اين گذاشتند كه صفيّه؛ عمّه آن حضرت به خانه حضرت خديجه عليهاالسلام برود و ببيند كه حضرت خديجه عليهاالسلام نظرش چيست؟!

صفيّه اين كار را كرد و حضرت خديجه عليهاالسلام از او استقبال گرمى نمود و به صفيّه گفت: من شخصيّت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله را مى دانم و ازدواج با او را بسيار مغتنم مى شمارم.

صفيّه از اين گفتار خشنود شد و حضرت خديجه عليهاالسلام به او لباسى هديه داد و او فورا نزد برادران خود رفت و جريان را به آن ها گفت، آن ها خوشحال شدند و حضرت ابوطالب عليه السلام به عنوان رئيس جمعيّت با پسران عبدالمطلب در حالى كه لباس فاخر پوشيده و بر اسب گران قيمتى سوار شده و چون خويلد بن اسد پدر حضرت خديجه عليهاالسلام در يكى از جنگ ها كه بعضى جنگ فِجار نام برده اند از دنيا رفته بود به خانه عَمرو بن اسد عموى حضرت خديجه عليهاالسلام كه يكى از بزرگان و كشيشان مسيحى بود رفتند و حضرت خديجه عليهاالسلام را از ايشان خواستگارى كردند.(1)

وقتى عمرو بن اسد متوجّه آمدن آن ها شد با گرمى از آن ها استقبال نموده و به آن ها خيرمقدم گفت، وقتى همه دور اتاق نشستند حضرت ابوطالب عليه السلام گفت: ما همه از يك نژاد و از يك نسبيم، مى خواهيم بين زن و مردى قرار ازدواج بگذاريم.

عموى حضرت خديجه عليهاالسلام گفت: آن زن و مرد كيست؟

حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: آن مرد سيّد ما و آقاى ما حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و آن زن دختر برادر تو حضرت خديجه عليهاالسلام است.

عمرو بن اسد وقتى اين جمله را شنيد گفت: شما بزرگان عرب هستيد و خديجه خودش از هر كسى داناتر و عاقل تر است، ولى شخصيّت ها و سلاطين از او

ص: 81


1- - (المُحَبَّر، جلد: 1، صفحه: 78) و (الطبقات الكبرى، جلد: 1، صفحه: 131 الى 132).

خواستگارى كرده اند و او جواب مثبت نداده است، چگونه ممكن است به محمّد صلى الله عليه و آله كه جوانى دست تنگ و نادار است جواب مثبت بدهد؟! نه، اين كار ممكن نيست،. حضرت حمزه عليه السلام از جا برخاست و با ناراحتى به طرفدارى از پسر برادر گفت: امروز را نمى توان با ديروز قياس كرد، پسر برادر ما مانند خورشيدى است كه به هيچ چيز تشبيه نمى شود، تو عقلت را از دست داده اى، بدان كه اگر محمّد صلى الله عليه و آله تمام دنيا را بخواهد خدا در اختيار او قرار مى دهد. سپس همه برادران از جا برخاستند و به خانه هاى خود رفتند.

وقتى اين خبر به حضرت خديجه عليهاالسلام رسيد ناراحت شد و فورا از ورقة بن نوفل پسر عموى خود درخواست كرد كه به منزل او بيايد، ورقه مردى دانشمند و از كشيشان و بزرگان مسيحيت بود، به حضرت خديجه عليهاالسلام گفت: چرا غمگينى؟

حضرت خديجه عليهاالسلام فرمود: چرا محزون نباشم و حال آن كه مونسى ندارم.

ورقه گفت: فكر مى كنم مايلى ازدواج كنى و خود را از اين تنهائى بيرون بياورى، سپس گفت: شنيده ام حضرت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله از تو خواستگارى كرده.

حضرت خديجه عليهاالسلام فرمود: اى پسر عمو، اگر از او عيبى مى دانى بگو.

ورقه كلّى مدح او را كرد و گفت: من كيستم كه بتوانم فضائل او را بگويم و اين شعر را در مدح آن حضرت فى البداهه انشاد كرد:

لَقَد عَلِمتَ كُل القَبَائِل والمَلأ

بَاَنّ حَبيِبَ اَللّه اَطهَرهُم قَلبَا

واَصدَقُ مَن فِى اَلارضِ قَولاً و مَوعِدَا

و اَفضَلُ خَلقِ اَللّه كُلهُم قربا

يعنى: همه قبائل و جمعيّت ها مى دانند كه حبيب خدا قلبش از همه پاك تر است و همه مى دانند كه او از همه مردم زمين راستگوتر و به عهدش وفا كننده تر و قربش به خدا از همه بيشتر است.

ص: 82

حضرت خديجه عليهاالسلام گفت: من هم او را همين گونه ديده و جلالت و عظمتش را پسنديده ام.

ورقه گفت: پس يك خبر خوشحال كننده اى به تو بدهم، او به زودى به درجه رسالت خواهد رسيد و دينش بر مشرق و مغرب عالم گسترش پيدا خواهد كرد. حالا بگو به من چه مى دهى اگر همين امشب ازدواج تو را با او درست كنم؟

حضرت خديجه عليهاالسلام فرمود: هر چه بخواهى به تو خواهم داد.

ورقه گفت: از مال دنيا چيزى نمى خواهم، ولى مى خواهم كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله روز قيامت مرا شفاعت كند. زيرا سعادت آن جهان تنها به شفاعت او بستگى دارد. حضرت خديجه عليهاالسلام فرمود: من ضامن مى شوم كه او تو را شفاعت كند.

ورقه فورا از جا برخاست و به منزل عموى خويش عمرو بن اسد رفت و او را سرزنش كرد و گفت: چرا خود را به بدبختى و هلاكت انداختى و بالاخره او را از خشم بزرگان بنى هاشم و خداى تعالى ترساند و او را حاضر كرد كه به خانه حضرت عبدالمطلب عليه السلام برود و از آن ها عذرخواهى كند، پس به اتفاق هم به منزل حضرت ابوطالب عليه السلام رفتند، اتّفاقا همه فرزندان عبدالمطلب عليه السلام در آنجا جمع بودند.

هر دو به آن جمع سلام گفتند و كلماتى در احترام به يكديگر بين آن ها ردّ و بدل شد، سپس عمرو بن اسد گفت: چون من از خواسته خديجه عليهاالسلام اطّلاع نداشتم آن حرف را گفتم، ولى بعد متوجّه شدم كه خودش آن را مايل است، لذا از شما عذر مى خواهم. آن ها عذر او را پذيرفتند و زمانى كه اين خبر به حضرت خديجه عليهاالسلام رسيد خوشحال شد و خلعتى كه پانصد دينار طلا قيمتش بود به ورقه داد.

ص: 83

ازدواج پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام

بالاخره سران قريش و فرزندان ابوطالب عليه السلام در خانه حضرت خديجه عليهاالسلام جمع شدند و حضرت ابوطالب عليه السلام عقد حضرت خديجه عليهاالسلام را براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مهريه چهارصد دينار طلا خواند.

حضرت ابوطالب عليه السلام قبل از خواندن صيغه عقد خطبه اى خواند و فرمود:

الْحَمْدُ لِرَبِّ هَذَا الْبَيْتِ الَّذِى جَعَلَنَا مِنْ زَرْعِ إِبْرَاهِيمَ وَ ذُرِّيَّةِ إِسْمَاعِيلَ وَ أَنْزَلَنَا حَرَماً آمِناً وَ جَعَلَنَا الْحُكَّامَ عَلَى النَّاسِ وَ بَارَكَ لَنَا فِى بَلَدِنَا الَّذِى نَحْنُ فِيهِ ثُمَّ إِنَّ ابْنَ أَخِى هَذَا يَعْنِى رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مِمَّنْ لَا يُوزَنُ بِرَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ إِلَّا رَجَحَ بِهِ وَ لَا يُقَاسُ بِهِ رَجُلٌ إِلَّا عَظُمَ عَنْهُ وَ لَا عِدْلَ لَهُ فِى الْخَلْقِ وَ إِنْ كَانَ مُقِلًّا فِى الْمَالِ فَإِنَّ الْمَالَ رِفْدٌ جَارٍ وَ ظِلٌّ زَائِلٌ وَ لَهُ فِى خَدِيجَةَ رَغْبَةٌ وَ لَهَا فِيهِ رَغْبَةٌ وَ قَدْ جِئْنَاكَ لِنَخْطُبَهَا إِلَيْكَ بِرِضَاهَا وَ أَمْرِهَا وَ الْمَهْرُ عَلَيَّ فِي مَالِيَ الَّذِي سَأَلْتُمُوهُ عَاجِلُهُ وَ آجِلُهُ وَ لَهُ وَ رَبِّ هَذَا الْبَيْتِ حَظٌّ عَظِيمٌ وَ دِينٌ شَائِعٌ وَ رَأْىٌ كَامِل.(1)

يعنى: حمد و سپاس براى پروردگار اين خانه، كه ما را از نسل ابراهيم و ذريه اسماعيل عليهم السلام قرار داد. او كه براى ما حرم امنى به وجود آورد و ما را بر مردم حاكم نمود و براى ما در سرزمينى كه زندگى مى كنيم بركت قرار داد. همانا پسر برادرم (رسول خدا صلى الله عليه و آله) با هر مردى از قريش مقايسه شود بر او برترى و فضيلت دارد. اگر چه ثروت و مالى ندارد، لكن ثروت سايه اى است رفتنى و اصل و نسب چيزى است ماندنى. براى او رغبت و ميل نسبت به خديجه عليهاالسلام پيدا شده و خواستگار او است و همچنين خديجه عليهاالسلام رغبت و ميل به ايشان دارد و ما آمده ايم كه او را با رضايت و امر خويش به

ص: 84


1- - الكافى، جلد: 5، صفحه: 374.

عقد محمد صلى الله عليه و آله در آوريم. مهريه او را هم من متقبل مى شوم كه هر زمان طلب كنيد زود يا دور؛ از مال خودم بپردازم، به پروردگار اين خانه قسم براى محمد صلى الله عليه و آله سعادتى بزرگ و بهره عظيم و دين شايع و رأى و نظر كامل است.

وقتى كلمات حضرت ابوطالب عليه السلام به اين جا رسيد سكوت فرمودند، در اين جا عموى حضرت خديجه عليهاالسلام عمرو بن اسد كه يكى از كشيش هاى بزرگ مسيحيان بود اراده سخن كرده و شروع به سخن نمود، ولى زبانش بند آمد و هر چه كرد نتوانست صبحت بكند، حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام فرمود: اى عمو؛ اگر چه در بين مردم شما از من اولى هستى، ولى در واقع من به خود اولى هستم.

سپس به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رو نمود و عرض كرد: اى محمد

صلى الله عليه و آله خود را همسر تو نمودم و آن مهريه اى كه مشخص شد بر ذمّه من است، و من آن را از مال خود به تو مى بخشم. عموى تو وليمه اى بدهد و تو در منزل عروس قدم بگذار، حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: شاهد باشيد كه خديجه عليهاالسلام قبول تزويج نمود و ضامن مهريه خويش گرديد.

بعضى از افراد حاضر تعجب كرده و گفتند: آيا مهريه را زنان به مردان مى دهند؟!!

حضرت ابوطالب عليه السلام از شنيدن اين سخن بسيار ناراحت و غضبناك شد و از جاى خويش برخاست و با تندى خطاب به آن ها فرمود: اگر داماد شخصيتى مانند برادر زاده من باشيد، جا دارد گران ترين و زيادترين مهريه را زنان بدهند و اگر شما و مانند شما باشد، بايد گران ترين و زيادترين مهريه ها را بدهيد و تا مال زياد در ميان نياوريد به شما زن ندهند، سپس حضرت ابوطالب عليه السلام وليمه اى داد و مراسم عروسى برپا نمودند.

بعد از آن شب حضرت خديجه عليهاالسلام تعدادى هديه از قبيل لباس و عباى قيمتى و چهار صد دينار طلا خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرستاد و پيغام داد كه چهارصد دينار طلا را براى عمويم عمرو بن اسد به عنوان مهر من بفرست تا بدهى ات را داده باشى.

ص: 85

جريان خطبه خواندن حضرت ابوطالب عليه السلام را عدّه اى از علماء و دانشمندان اهل سنت در كتب خويش نقل كرده اند من جمله: ابى الحسن على بن محمد شافعى مشهور به ابن مغازلى، ابن اثير در كتاب الكامل فى التاريخ، ابن جوزى در كتاب تذكرة الخواص، سهيلى در كتاب شرح سيره ابن هشام، خرگوشى در كتاب شرف النبى، زمخشرى در كتاب ربيع الابرار و تفسير كشّاف، ابن بطة در كتاب الابانه، جوينى در كتاب السّير، و حلبى در كتاب سيره حلبى و همچنين احمد بن ابى يعقوب در تاريخ يعقوبى.

اين زوج پر محبّت آن چنان به يكديگر ابراز علاقه مى كردند كه حضرت خديجه عليهاالسلام تمام ثروتش را در راه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله داد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز تا حضرت خديجه عليهاالسلام در قيد حيات بود همسر ديگرى انتخاب نكرد.

فرزندان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام

حضرت خديجه عليهاالسلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله داراى دو پسر و چهار دختر شد كه نام آن ها از اين قرار است: حضرت قاسم و حضرت عبداللّه و حضرت رقيّه و حضرت زينب و حضرت امّ كلثوم و حضرت فاطمه زهراء عليهم السلام.

حمايت حضرت ابوطالب عليه السلام در بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

روزى كه پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله به رسالت مبعوث گرديد، سر كوه حرا در سرزمين ابطح خوابيده بود و على بن ابى طالب عليهماالسلام طرف راست و جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام طرف چپ او و حمزة بن عبدالمطلب عليهماالسلام پائين پاى او خوابيده بودند.

حمزه و جعفر عليهماالسلام نمى دانستند چه حادثه اى در خصوص پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله اتّفاق

ص: 86

مى افتد، حضرت جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل از جانب پروردگار نازل شدند، به دليل معرفت بالاى حضرت جبرئيل به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب عليهماالسلام، مقام و عظمت بيشترى نسبت به آن دو ملك داشت، لذا او جلو رفت و بازوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را گرفت و گفت: بخوان.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: چه بخوانم؟ از كجا شروع كنم؟

جبرئيل آغوش محبّت را باز كرد و آن حضرت را در بغل گرفت و سه مرتبه فشار داد و عرض كرد: بخوان، به نام پروردگارت بخوان، به نام آن خدائى كه خلق كرد، خلق كرد انسان را از خون بسته، بخوان و بدان كه خدايت اكرام كننده و كرم كننده است. آن خدائى كه به وسيله قلم تعليم داده و به انسان آن چه را كه نمى دانسته ياد داده است.

«اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذى خَلَقَ«» خَلَقَ الاْنْسانَ مِنْ عَلَقٍ «» اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاْكْرَمُ «» اَلَّذى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ «» عَلَّمَ الاْنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ«»».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همان گونه كه خداى تعالى مى خواست با كمال آرامش و بدون اضطراب اين آيات را خواند و از همين جا بعثت خاتم انبياء صلى الله عليه و آله آغاز شد، او به عنوان پيامبر رحمت، پيامبر خاتم، پيامبر جنّ و انس، به جهان هستى معرّفى شد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله سر به سجده گذاشت و شكر خداى تعالى را كرد، سپس آن حضرت از كوه حَرا پائين آمد. در و ديوار و درخت و گياه به زبان فصيح به او مى گفتند: السّلام عليك يا رسول اللّه و آن چنان عظمت و هيبتى پيدا كرده بود كه كسى نمى توانست به او خيره شود.

كلماتى از قرآن آورده بود كه اگر جنّ و انس پشت به پشت هم مى دادند نمى توانستند مثل و مانند آن را بياورند.(1)

ص: 87


1- - رسول اكرم صلى الله عليه و آله، صفحه: 43.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از اين كه مبعوث به رسالت گرديدند با عمويش عباس بن عبدالمطلب نزد حضرت ابوطالب عليه السلام رفتند، جريان از اين قرار بود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عمويش عباس فرمود: خداى تعالى زين پس من را به آشكار كردن امر رسالتم فرمان داده و موظف ساخته، نظر شما چيست؟

عباس گفت: اى پسر برادرم، خوب مى دانى كه قريش بيشترين حسادت را نسبت به خاندان تو دارد، و اگر چنين شود كه مى گويى، سخت ترين بلا و مصائب به ما روى مى آورد و تمامى ما را با يك كمان هدف خواهند گرفت و ما را ريشه كن خواهند كرد، لذا براى پيشبرد كار به اين بزرگى بايد به عمويت ابوطالب عليه السلام رجوع كنى، او بزرگ ترين عموى تو است و حداقل اين است كه اگر كمكت نكند خوار و ذليلت نخواهد كرد و تو را تسليم قريش نمى كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين نظريه پخته را پسنديد و هر دو به اتفاق هم نزد حضرت ابوطالب عليه السلام رفتند، وقتى حضرت ابوطالب عليه السلام چشمش به آن دو افتاد عرض كرد: حتما خبرى شده!؟ چه مسأله اى شما را در اين وقت به اين جا كشانده؟!

عباس جريان را براى حضرت ابوطالب عليه السلام تعريف كرد، در اين هنگام حضرت ابوطالب عليه السلام نگاهى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انداخت و فرمود: برخيز اى فرزند برادرم، به راستى كه تو داراى مقامى بس رفيع و حزب و گروهى نيرومند و داراى نسبى عالى هستى. به خدا قسم هيچ زبانى از تو بدگويى نكند مگر اين كه زبان هاى برّان بسيارى پاسخ او را بدهند، شمشيرهاى تيز و برّان بر آن فرود آيد. به خدا قسم كه مشركين عرب در برابر تو خوار و ذليل خواهند شد، مانند رام شدن حيوان نزد صاحبش.

به راستى كه پدرم عبدالمطلب عليه السلام پيوسته كتاب مى خواند و مى گفت: همانا از نسل من پيامبرى خواهد بود و بسيار دوست مى داشتم كه در زمان او زنده مى بودم و به

ص: 88

او ايمان مى آوردم؛ پس هر يك از فرزندانم زمان او را درك نمود به او ايمان بياورد.(1)

سپس اشعارى خواند و حمايت خويش را نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابراز نمود:

وَ اللَّهِ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ بِجَمْعِهِمْ

حَتَّى أُوَسَّدَ فِى التُّرَابِ دَفِيناً

فَاصْدَعْ بِأَمْرِكَ مَا عَلَيْكَ غَضَاضَةٌ

وَ انْشُرْ بِذَاكَ وَ قَرَّ مِنْكَ عُيُوناً

وَ دَعَوْتَنِى وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ نَاصِحٌ

فَلَقَدْ صَدَقْتَ وَ كُنْتَ قَبْلُ أَمِيناً

وَ عَرَضْتَ دِيناً قَدْ عَرَفْتُ بِأَنَّهُ

مِنْ خَيْرِ أَدْيَانِ الْبَرِيَّةِ دِيناً

لَوْ لَا الْمَخَافَةُ أَنْ يَكُونَ مَعَرَّةٌ

لَوَجَدْتَنِى سَمِحاً بِذَاكَ مُبِينا(2)

يعنى: به خدا قسم تا من زنده ام تمام جمعيت كفار قريش دسترسى و تسلط به تو پيدا نخواهند كرد، مگر هنگامى كه من در قبر سر بر خاك مى گذارم.

پس تو بدون ترس و هراس به وظيفه خود عمل نما، بشارت باد بر تو كه موفق خواهى شد و چشمانت روشن باد.

از آنجا كه تو خير خواه من هستى من را به پذيرفتن دين مقدس اسلام دعوت كردى، و به يقين راست گفتى و قبل از اين نيز امين بودى.

تو دين و آئينى را عرضه نمودى كه من يقين دارم بهترين اديان است.

اگر به خاطر ملامت و پرهيز از دشنام نبود، مرا مى يافتى كه چگونه به آسانى گرايش به اسلام را اعلام مى كردم.

كتمان ايمان ابوطالب عليه السلام در بين مردم

وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين امر را با على بن ابى طالب عليهماالسلام در ميان گذاشت آن حضرت فورا ايمان خود را اظهار كرد، پس از آن ابتداء به خانه حضرت خديجه

ص: 89


1- - الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف سيد بن طاووس، صفحه: 85.
2- - (تذكرة الخواص، صفحه: 5) و (مناقب آل ابى طالب، جلد: 1، صفحه: 58).

كبرى عليهاالسلام آمد. حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام وقتى چشمش به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله افتاد و متوجه نور معنوى از چهره مبارك آن حضرت شد عرض كرد: اين چه نورى است كه در تو مشاهده مى كنم؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اين نور نبوّت است، بگو: لااله الاّ اللّه و محمّد رسول اللّه.

حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام شهادتين را گفت و عرض كرد: من سال ها بود انتظار اين لحظه را مى كشيدم و چون پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از نظر بدنى نياز به استراحت داشت لذا فرمود: مرا به ردائى بپوشانيد تا من قدرى استراحت كنم. حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام او را پوشانيد و ايشان استراحت كرد.

ولى چيزى نگذشت كه خداى تعالى به او فرمود: «يا اَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ «» قُمْ فَاَنْذِرْ «»

وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ»؛ يعنى: اى ردا به خود پيچيده برخيز و مردم را از نتائج اعمال بدشان بترسان. و پروردگارت را بزرگ معرّفى كن و تكبير بگو.

آن حضرت صلى الله عليه و آله از جا برخاست و انگشتان خود را به گوش گذاشت و با صداى هر چه بلندتر فرياد زد: اللّه اكبر؛ اللّه اكبر، به طورى كه صداى آن حضرت به گوش همه رسيد.

وقتى مردم جمع شدند فرمود: اى گروه قريش و اى جمعيت عرب؛ شما را دعوت مى كنم به اين كه خداى تعالى را عبادت و بندگى كنيد و شرك و بت پرستى را كنار بگذاريد، شما را دعوت مى كنم به شهادت دادن به اين كه هيچ خدايى جز خداى تعالى وجود ندارد و من هم فرستاده آن خدا هستم، دعوت مرا لبيك گوييد و اجابت كنيد تا بر عرب و عجم مسلط شده و عزت و عظمت پيدا كنيد، و در آخرت بهشت جايگاهتان باشد.

مشركان قريش پس از شنيدن اين سخنان، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را مسخره كرده و عدّه اى با خنده تمسخر آميز گفتند: محمد بن عبداللّه جن زده شده و عده ديگر زبان به ناسزا و

ص: 90

بدگويى گشودند.

حضرت ابوطالب عليه السلام كه خود از انبياء الهى بود، همچنين از موقعيت و مقبوليت و محبوبيت خاصى نزد مردم برخوردار بود و چون از طرفى در دنيا مشيت خداى تعالى بر اين بوده كه همه كارها طبيعى پيش برود و از طرف ديگر انبياء الهى و ائمه اطهار عليهم السلام طبق ادعيه و زيارات و روايات اسلامى سياست مدارترين انسان ها بوده اند، لذا حضرت ابوطالب عليه السلام اولا؛ بنا به دستور خداى تعالى، (چون ايشان همان گونه كه بعدا ثابت خواهد شد جزء انبياء الهى بوده اند و انبياء الهى تمام اعمال شان و قدر متيقن اعمالى كه مربوط به دين و معنويات مى باشد طبق اوامر و نواهى خداى تعالى مى باشد) و ثانيا؛ سياستش چنين ايجاب مى كرد كه علنا اعلام ايمان نكند هر چند در كلمات و برخوردها و حمايت هاى ايشان آن قدر ايمان واضح است كه اظهر من الشمس مى باشد، اما به دلايل فوق الذكر علنا اعلام ايمان به پيامبر صلى الله عليه و آله نمى كردند تا بتوانند از محبوبيت و مقبوليت و موقعيت اجتماعى كه دارند جهت يارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و يارى دين خدا كمال استفاده را بنمايند، قطعا اگر ايشان در آن روز علنا اعلام ايمان به پيامبر

صلى الله عليه و آله مى كرد طبيعتا با آن همه مخالف و دشمن كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و دين نوظهور اسلام داشت، يقينا موقعيت و محبوبيت و مقبوليت وى هم خدشه دار گشته و از بين مى رفت و نمى توانست آن قدرى كه با تقيه و سياست به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كمك كرد، كمك كند.

لذا هميشه خودش را به حسب ظاهر به گونه اى نشان نمى داد كه در نگاه اول كسى متوجه ايمان و محبت وى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شود و طورى وانمود مى كرد كه تعصب خاصى روى ايشان ندارد و هر گاه ايشان كلام منطقى و درستى بگويد قبول مى كند، تا در نتيجه ديگران، مخصوصا كسانى كه عقل درست و حسابى نداشتند تحريك نشوند و در نتيجه از موقعيتش در لفافه كمال استفاده را جهت يارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بنمايد.

ص: 91

لذا حضرت ابوطالب عليه السلام در اين هنگام فرمود: اى پسر برادرم؛ اين سخنان چيست كه مى گويى؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اى عمو جان، اين دينى است كه خداى تعالى آن را براى ملائكه و پيامبرانش پسنديده و دين ابراهيم عليه السلام و تمامى پيامبران بعد از او است و خداى تعالى من را براى مردم به رسالت رسانده است.

حضرت ابوطالب عليه السلام عرض كرد: اى پسر برادرم؛ مردم اين مسائل را از تو قبول نخواهند كرد، آن ها را رها كن و از آنان دست بردار.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: دست بر نخواهم داشت، زيرا خداى تعالى در اين باره به من امر فرموده است.(1)

حضرت ابوطالب عليه السلام بيشتر از اين در آن روز با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بحثى نكرد، اما هيچ وقت دست از يارى او بر نمى داشت.

حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام اولين زن مسلمان

حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام وقتى اين مناظر حيرت انگيز را مشاهده كرد از شوهرش اجازه گرفت و فورا نزد پسر عمويش ورقة بن نوفل رفت و جريان را به او گفت.

ورقه گفت: اگر راست بگوئى ناموس اكبر بر او نازل شده؛ آن چنان كه بر حضرت موسى و عيسى عليهماالسلام نازل شد و او پيامبر اين مردم است، ورقة وقتى در مسجدالحرام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ديد به آن حضرت عرض كرد: به خدا قسم تو پيامبر اين امّتى، اى كاش من زنده باشم و تو را يارى كنم، ولى او پس از چند روز از دنيا رفت، پيامبر

ص: 92


1- - إعلام الورى بأعلام الهدى، صفحه: 39.

اكرم صلى الله عليه و آله بعد از مرگ او فرمود: من او را در بهشت مى بينم كه لباس سبزى پوشيده است، او به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد.

فرداى آن روز در غار حراء جبرئيل باز به آن حضرت نازل شد و دستور نماز را براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورده بود. آن حضرت نماز ظهر را با حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام خواند و سپس به خانه رفت و نماز عصر را با حضرت خديجه و حضرت على بن ابى طالب عليهم السلام به جماعت خواندند، حضرت ابوطالب عليه السلام و حضرت جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام نيز از آن ها متابعت نمودند.

در ميان مردان حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام و در ميان زنان حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام اوّل كسانى بودند كه به صورت ظاهر به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ايمان آوردند.(1)

اعلام رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله به قريش و خويشاوندان

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به كوه صفا رفت و قبائل قريش را يك يك نام برده و فرياد زد: يا صباحاه!

مردم مكّه وقتى صداى آن حضرت را شنيدند فكر كردند فاجعه اى رخ داده، لذا همه جمع شدند و گفتند: چه شده؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: اگر من به شما بگويم پشت اين كوه لشكرى جمع شده و مى خواهند به شما شبيخون بزنند و اموال شما را غارت كنند از من قبول مى كنيد يا مرا دروغگو مى دانيد؟

ص: 93


1- - على بن ابى طالب عليهماالسلام از عوالم قبل داراى ايمان و بلكه منتخب خداى تعالى بوده است و در اين دنيا به حسب ظاهر اعلام ايمان مى كند، بلكه ايشان ايمان خود را اظهار مى نمايد، مثلا على بن ابى طالب عليهماالسلامبعد از تولد با اين كه هنوز قرآن بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل نشده بود، اما سوره مؤنون را تلاوت مى فرمايد.

همه گفتند: ما از تو جز راستى چيزى نشنيده ايم، چرا تو را دروغگو بدانيم.

آن حضرت فرمود: من شما را از عذاب الهى كه در انتظارتان هست مى ترسانم.

مردم هر كدام چيزى گفتند، ابولهب گفت: نابود شوى، تو ما را به خاطر اين مسأله بى اهميّت با آن داد و فرياد جمع كردى؟! سپس رو به مردم كرده و با عذرخواهى گفت: برادرزاده من ديوانه شده، به خانه و سر كارهايتان برگرديد، و مردم پراكنده شدند. ابولهب سنگى برداشت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را با سنگ بزند، خداى تعالى آيه: «تَبَّتْ يَدا اَبى لَهَبٍ وَتَبَّ» را نازل فرمود.

خداى تعالى در همان اولين لحظات بعثت پيامبرش آيه: «وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَقْرَبينَ». يعنى: اى پيامبر، خويشاوندان نزديك خود را از عذاب الهى بترسان، بر او نازل فرمود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از حضرت ابوطالب عليه السلام اجازه گرفت و قرار شد تمام بنى عبدالمطلب را در منزل حضرت ابوطالب عليه السلام دعوت كرده و رسالتش را به آن ها اعلام كند و ايشان را به دين مقدس اسلام دعوت نمايد.

حضرت ابوطالب عليه السلام نيز با كمال ميل اين درخواست پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را اجابت نمود و منزلش را در اختيار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جهت تبليغ رسالتش گذاشت، بعد از اين كه حضرت ابوطالب

عليه السلام با درخواست پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله موافقت نمود ايشان به على بن ابى طالب عليهماالسلام فرمود: گوشت و نانى تهيه نما تا آبگوشتى درست كنيم و قدح شيرى حاضر كن و بنى عبدالمطلب را به نهار دعوت نما تا با آن ها حرف بزنم.

فرداى آن روز چهل نفر از فرزندان عبدالمطلب در خانه ابوطالب عليه السلام جمع شدند. على بن ابى طالب عليهماالسلام سفره انداخت و غذا را در سفره گذاشت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دست به طرف غذا دراز كرد و فرمود: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم؛ با آن كه غذا كم بود ولى همه از آن غذا خوردند و سير شدند و باز هم غذا عينا در جاى خود باقى بود، غذاى آن شب عبارت بود از يك پاى گوسفند و يك قدح شير.

ص: 94

ابولهب بعد از صرف غذا شروع به سخن كرد و گفت: سحر كردى كه با غذاى كم جمع زيادى را سير نمودى، اين ها عموها و عموزادگان تو هستند، سخن بگو و خروج از دين پدران و به آئين تازه گرويدن را كنار بگذار و بهتر اين است كه بنى هاشم تو را حبس كنند و نگذارند از خانه بيرون بيائى تا اقوام عرب به جان يكديگر نيافتند و ما را در مقابل مردم قرار ندهى، زيرا ما طاقت اين همه مخالفت را نداريم و هيچ كس با اقوام خود اين گونه كه تو عمل مى كنى و توقّع دارى عمل نمى كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آن ميهمانى موفق نشد صحبتى بكند و آن جمع متفرّق شده و رفتند، لذا روز بعد مجددا به على بن ابى طالب عليهماالسلام فرمود: ديروز ابولهب نگذاشت ما حرف بزنيم و مرا تكذيب كرد، ولى باز بايد آن ها را دعوت كنيم تا بتوانم رسالت خود را به آن ها ابلاغ نمايم.

حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام براى دوّمين بار آن ها را دعوت كرد و به آن ها به همان ترتيب غذا داد؛ وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خواست شروع به صحبت كند مجددا ابولهب به ايشان اعتراض كرده و مى خواست مانند جلسه قبل مانع سخنرانى كردن پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله بشود، و سخنانى مانند سخنان مجلس قبل گفت و خطاب به جمعيت گفت: برخيزيد تا برويم؛ در اين هنگام حضرت ابوطالب عليه السلام كه سخت از اين

كار زشت ابولهب ناراحت شده بود خطاب به ابولهب با تندى و غضب فرمود: ساكت باش اى اعور؛ (اعور يعنى شخصى كه يك چشمش كور است) تو را چه به اين كارها؟ سپس خطاب به جمعيت بنى عبدالمطلب فرمود: كسى برنخيزد، همه جمع به احترام حضرت ابوطالب عليه السلام مجددا نشستند.

ابولهب با ناراحتى گفت: اين شرم آور است، و اشاره به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كرد و گفت: او كارش ايجاد فتنه و آشوب است، او را از اين كارها باز داريد قبل از آن كه ديگران او را بازدارند.

ص: 95

حضرت ابوطالب عليه السلام با تندى و غضب به او جواب داد: به خدا تا هستيم از او حمايت مى كنيم.(1)

حضرت ابوطالب عليه السلام در اين هنگام خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: سرور من! به پا خيز و آن چه مى خواهى بگو و رسالت پروردگارت را ابلاغ كن.(2)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: حمد و سپاس مخصوص خداى تعالى است، او را مى ستايم و از او يارى مى طلبم، و به او پناه مى برم و به او توكل مى كنم، و شهادت مى دهم كه خدايى جز او نيست؛ اى فرزندان عبدالمطلب گمان نمى كنم كسى براى اقوام خود بهتر از آن چه من براى شما آورده ام آورده باشد؛ و مى دانيد من هيچ گاه دروغ نگفته و نمى گويم، من براى شما سعادت دنيا و آخرت را آورده ام، من رسول و فرستاده خدا هستم كه از طرف او به رسالت رسيده ام؛ براى شما به طور خصوصى و براى همه مردم دنيا به طور عمومى، خداى تعالى مرا به عنوان پيامبر براى تمام مردم دنيا مبعوث كرده و به من امر فرموده كه در مرحله اوّل اقوام و خويشاوندان خود را راهنمائى كنم، به خدا سوگند همان طور كه به خواب مى رويد همان طور هم مى ميريد و پس از مرگ نيز همان گونه كه از خواب بر مى خيزيد بر انگيخته خواهيد شد و در قبال هر آن چه انجام داده و مى دهيد مورد سؤل واقع خواهيد شد، بهشت و جهنم هميشگى و جاودان خواهد بود، شما كه معجزه مرا در بركت يافتن اين غذا ديديد و از آن غذا خورديد، مانند بنى اسرائيل كه آن ها مائده آسمانى را خوردند و ايمان نياوردند، هر كه از شما بعد از خوردن اين غذا ايمان نياورد خداى تعالى به عذاب سختى او را مبتلا خواهد فرمود و اين را هم بدانيد خداى تعالى براى هر پيامبرى از اقوام و نزديكانش وصى و وارثى قرار داده چنان كه هارون را براى حضرت موسى عليه السلام قرار داد. و هر كس زودتر و بهتر

ص: 96


1- - (الكامل فى التاريخ) و (السيرة الحلبيه، جلد: 1، صفحه: 321).
2- - الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف، صفحه: 299.

به من ايمان بياورد برادر من و خليفه من خواهد بود. حالا از ميان شما چه كسى زودتر اين كار را مى كند؟

حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام از جا برخاست و گفت: من با شما بيعت مى كنم. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دوباره و سه باره مطالب خود را تكرار كرد، كسى جز على بن ابى طالب عليهماالسلام جواب آن حضرت را نداد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله على بن ابى طالب عليهماالسلام را جلو خواست و با او بيعت كرده و به او فرمود: تو برادر و خليفه و وارث و وصىّ منى.

حضرت ابوطالب عليه السلام خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: كمك كردن و يارى رساندن به تو براى ما بسيار لذت بخش و دوست داشتنى است، به خيرخواه بودن شما اعتقاد داريم و تمامى سخنانت را تصديق مى كنيم، اين جمعيت كه مى بينى همگى خويشاوندان تو هستند كه گرد هم آمده اند و من نيز يكى از آن ها هستم، با اين تفاوت كه من سريع تر از مابقى آن چه مى طلبى اجابت خواهم نمود، شما مأموريت و رسالتت را به نحو احسن انجام بده، به خدا سوگند دائما محافظ و كمك كننده تو خواهم بود، اما از آئين عبدالمطلب عليه السلام دست بر نخواهم داشت.(1)

در آن شب بعضى از حضّار مجلس به خاطر اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از همان شب اول خلافت بلافصل و امامت و امارت على بن ابى طالب عليهماالسلام را اعلام فرمود رو به حضرت ابوطالب عليه السلام كرده و با تمسخر گفتند: پس از اين تو بايد فرمان بردار پسر خودت باشى و مجلس را ترك كردند.

اولين نماز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با فرزندان حضرت ابوطالب عليه السلام در مسجدالحرام

سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مسجدالحرام رفت و در حجر اسماعيل ايستاد و با صداى بلند فرياد زد: اى مردم، من شما را به وحدانيّت خدا و رسالت خودم دعوت مى كنم و به

ص: 97


1- - سيره ابن هشام، جلد: 2، صفحه: 207.

شما دستور مى دهم كه مرا اجابت كرده و پرستيدن بت ها را ترك كنيد تا بر عرب و عجم حكم فرما شويد و در بهشت سلطنت كنيد

زمانى كه دستور خواندن نماز از ناحيه خداى تعالى بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شد به مسجد الحرام آمد تا نماز بخواند، در اين هنگام حضرت على بن ابى ابى طالب عليهماالسلام كه در آن زمان كودكى 9 ساله بودند وارد مسجدالحرام شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود: اى على نزد من بيا، على بن ابى طالب عليهماالسلام نزد آن حضرت رفتند،

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ايشان فرمودند: من فرستاده خدا هستم، پس بيا طرف راست من بايست تا نماز بخوانيم.

على بن ابى طالب عليهماالسلام عرض كرد: اى رسول خدا، اجازه دهيد تا بروم از پدرم اجازه بگيرم و بيايم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: برو؛ او به تو اجازه خواهد داد.

على بن ابى طالب عليهماالسلام نزد پدر بزرگوار شان آمده و به حسب ظاهر كسب تكليف نمودند.

حضرت ابوطالب عليه السلام به ايشان عرض كرد: اى پسرم؛ خوب مى دانى كه محمد صلى الله عليه و آله هميشه امين و راستگو بوده، و جز به خير و خوبى دعوت نمى كند، پس به سوى او بشتاب و از او پيروى كن تا به فلاح و رستگارى برسى.(1)

حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شتافت و با آن حضرت به نماز ايستادند.

حضرت ابوطالب عليه السلام با فرزندش جعفر عليه السلام به مسجدالحرام آمده و پيامبر

ص: 98


1- - (الاصابه فى تميز الصحابه، جلد: 4، صفحه: 216) و (ينابيع المودة، جلد: 2، صفحه: 28) و (الرياض النضرة، جلد: 2، صفحه: 159) و (غاية المرام، صفحه: 500).

اكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را ديد كه مشغول عبادت خدا هستند، لذا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را خطاب قرار داده و عرض كرد: اى محمد صلى الله عليه و آله چه كار مى كنيد؟!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خداى آسمان ها و زمين را عبادت مى كنم و برادرم على عليه السلام نيز به همراهم است و آن چه من مى پرستم و عبادت مى كنم او نيز مى پرستد و عبادت مى كند.

حضرت ابوطالب عليه السلام در اين جا شعرى سرودند و به فرزندش جعفر عليه السلام كه همراهش بود دستور داده و فرمودند: تو نيز به پسر عمو و برادرت بپيوند.

جعفر عليه السلام نيز سمت چپ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار گرفت و با آن ها نماز خواند.(1)

در اين هنگام حضرت ابوطالب

عليه السلام شعر زير را سرود:

إِنَّ عَلِيّاً وَ جَعْفَراً ثِقَتِى

عِنْدَ مُلِمِّ الزَّمَانِ وَ الْكَرْبِ

وَ اللَّهِ لَا أَخْذُلُ النَّبِيَّ وَ لَا

يَخْذُلُهُ مِنْ بَنِيَّ ذُو حَسَبٍ

لَا تَخْذُلَا وَ انْصُرَا ابْنَ عَمِّكُمَا

أَخِى لِأُمِّى مِنْ بَيْنِهِمْ وَ أَبِى(2)

يعنى: على و جعفر عليهماالسلام هر دو مورد اعتماد من هستند، هنگام سختى و مصيبت هاى روزگار.

به خدا قسم محمد صلى الله عليه و آله پيامبر خدا است و او را تنها نمى گذارم، و هيچ كدام از فرزندانم نيز كه صاحب شرافت باشد او را تنها نخواهند گذاشت.

عموزاده تان را تنها نگذاريد و او را يارى كنيد، كه در ميان برادرانم پدر او برادر پدرى و مادرى من بود.

ص: 99


1- - (الحجة على الذاهب، صفحه: 65) و (تفسير على بن ابراهيم، صفحه: 353) و (هاشم و اميه فى الجاهلية، صفحه: 163) و (رسائل جاحظ، صفحه: 49).
2- - الأمالى للصدوق صفحه: 508.

حضرت ابوطالب عليه السلام يگانه حامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسالتش را شروع نمود و مردم خفته را از خواب غفلت بيدار مى كرد، اما بعضى از بزرگان مشركين كه با بيدار شدن مردم از خواب غفلت و گرويدن آن ها به دين مقدس اسلام براى موقعيت مالى و مقامى خويش احساس خطر كردند از اين كار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بسيار ناراحت بودند و اگر از ترس و ابهت حضرت ابوطالب عليه السلام نبود يك لحظه ايشان را زنده نمى گذاشتند.

بالاخره يك روز كه كاسه صبرشان لبريز گشت عدّه اى از بزرگان مشركين و بت پرست وقت گرفتند و خدمت حضرت ابوطالب عليه السلام مشرف گرديده و از دست پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ايشان شكوه و شكايت كردند و از ايشان خواستند تا جلوى فعاليت هاى پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله را بگيرد.

آن ها به حضرت ابوطالب عليه السلام گفتند: اى ابوطالب عليه السلام برادرزاده ات خدايان ما را دشنام داده و دين ما را به تمسخر گرفته و ما را سفيه و نادان پنداشته و آباء و پدران مان را گمراه مى داند، يا او را از اين اعمال و كردار بازدار و يا به ما اجازه بده تا او را بكشيم، بالاخره شما هم با ما هستى، پس با از بين بردن او خود شما هم از شرّ او راحت خواهيد

شد.

در اين جلسه حضرت ابوطالب عليه السلام با سياستى خاص با آن ها صحبت نمود و آن ها را آرام كرده و برگرداند، در حالى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيش از پيش به دعوت خويش ادامه مى داد.

مدّتى به همين منوال گذشت، بزرگان قريش وقتى ديدند از شكايتى كه نزد حضرت ابوطالب عليه السلام بردند نتيجه اى نگرفتند بلكه پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله بيشتر از گذشته به فعاليت هايش ادامه مى دهد، مجددا عدّه اى كه در رأس آن ها ابوسفيان بن حرب كه

ص: 100

نامش صخر بود و ابوالبخترى كه نامش عاص بن هشام بود و اسود بن مطلب و ابوجهل كه نامش عمرو بود و وليد بن مغيره و نبيه و منبه كه هر دو فرزندان حجاج بن عامر بودند و عاص بن وائل، جمع شده و خدمت حضرت ابوطالب عليه السلام مشرف شدند و

گفتند: اى ابوطالب

عليه السلام شما نزد ما و مردم شخصيت شريف و صاحب منزلت و بزرگوارى هستيد، خاطر شما براى ما عزيز بوده و اصلا دوست نداريم كارى خلاف ميل شما انجام دهيم اما ما قبلا از شما خواستيم كه جلوى اعمال و رفتار و گفتار برادر زاده ات را بگيرى و او را از درگير شدن با ما بازدارى؛ ولى تو اين كار را نكردى، ما ديگر بر ناسزاگويى هاى او به خود و پدرانمان و احمق دانستن بزرگانمان و تمسخر كردن خدايانمان صبر نمى كنيم؛ امروز آمده ايم تا يا ايشان را از اين اعمال مانع شويد يا او را خواهيم كشت.

حضرت ابوطالب عليه السلام آن ها را كمى سرد كرد و بعد فرزندش عقيل را به دنبال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرستاد، وقتى آن حضرت تشريف آوردند با سياستى خاص و به حسب ظاهر جلوى بزرگان قريش به او عرض كرد: اين جمعيت فكر مى كنند تو موجب اذيت و آزارشان هستى، از آزار ايشان دست بردار و بر من و خودت رحم كن و مرا به چيزى كه توانايى اش را ندارم مجبور نساز.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وقتى متوجه مظلوميت حضرت ابوطالب عليه السلام شد كه او با همه شرافت و عظمتى كه دارد براى پيشبرد دين مقدس اسلام تا چه اندازه مجبور است تقيه كند و عظمت و بزرگى خويش را در اين راه زير پا بگذارد اشك در چشمانش حدقه زد و به حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: اى عمو جان! اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند، هرگز دست از تبليغ رسالتم بر نخواهم داشت تا وقتى كه خداى تعالى دينش را آشكار سازد و يا من در اين راه كشته شوم، بعد فرمود: البته من با يك شرط مى توانم با آن ها مدارا كنم كه يك جمله را بگويند تا به وسيله گفتن آن جمله

ص: 101

عزّت پيدا كنند و بر عجم و عرب مالك و حكم فرما شوند.

ابوجهل گفت: چه بهتر از اين، آن جمله چيست تا ما به جاى يك جمله ده ها جمله بگوييم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آن جمله؛ لَا اِلهَ اِلّا اَلله وَ مَحُمَد رَسُولُ اَلله مى باشد.

آن جماعت با شنيدن اين جمله بسيار ناراحت و خشمگين شده و شروع به بدگويى كردند.

در اين لحظه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن جمع را ترك كرد، حضرت ابوطالب عليه السلام با محبت تمام و احترام خاص او را خطاب كرد: اى برادرزاده ام برگرد.

وقتى بزرگان قريش رفتند، حضرت ابوطالب عليه السلام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در آغوش كشيد و به ايشان عرض كرد: برو اى برادر زاده ام آن چه را كه صلاح مى دانى انجام بده، به خدا قسم از حمايت تو دست بر نمى دارم و در مقابل هيچ چيز تو را تسليم نخواهم كرد.(1)

سپس اين اشعار را سرود:

وَ اللَّهِ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ بِجَمْعِهِمْ

حَتَّى أُوَسَّدَ فِى التُّرَابِ دَفِيناً

فَاصْدَعْ بِأَمْرِكَ مَا عَلَيْكَ غَضَاضَةٌ

وَ أَبْشِرْ بِذَاكَ وَ قَرَّ مِنْكَ عُيُوناً

وَ دَعَوْتَنِى وَ زَعَمْتُ أَنَّكَ نَاصِحٌ

فَلَقَدْ صَدَقْتَ وَ كُنْتَ قُدْماً أَمِيناً

وَ عَرَضْتَ دِيناً قَدْ عَرَفْتُ بِأَنَّهُ

مِنْ خَيْرِ أَدْيَانِ الْبَرِيَّةِ دِيناً

لَوْ لَا الْمَخَافَةُ أَنْ يَكُونَ مَعَرَّةً

لَوَجَدْتَنِى سَمِحاً بِذَاكَ مُبِينا(2)

ص: 102


1- - (تاريخ طبرى، جلد: 2، صفحه: 64 الى 67) و (السيرة الهشاميه، جلد: 1، صفحه: 283 الى 285) و (الغدير، جلد: 7، صفحه: 363).
2- - بحار الأنوار، جلد: 35، صفحه: 87.

يعنى: به خدا قسم تا من زنده ام تمام جمعيت كفار قريش دسترسى و تسلط به تو پيدا نخواهند كرد، مگر هنگامى كه من در قبر سر بر خاك مى گذارم.

پس تو بدون ترس و هراس به وظيفه خود عمل نما، بشارت باد بر تو كه موفق خواهى شد و چشمانت روشن باد.

از آنجا كه تو خير خواه من هستى من را به پذيرفتن دين مقدس اسلام دعوت كردى، و به يقين راست گفتى و قبل از اين نيز امين بودى.

تو دين و آئينى را عرضه نمودى كه من يقين دارم بهترين اديان است.

اگر به خاطر ملامت و پرهيز از دشنام نبود، مرا مى يافتى كه چگونه به آسانى گرايش به اسلام را اعلام مى كردم.

بزرگان قريش از طرفى از عظمت و ابهت حضرت ابوطالب عليه السلام واهمه داشتند و از طرفى نيز؛ على رغم اين كه دو مرتبه از حضرت ابوطالب عليه السلام خواسته بودند كه جلوى تبليغات و فعاليت هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را بگيرد، اما پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به تبليغ رسالت خويش لحظه به لحظه بيشتر مى پرداخت، لذا آن ها با هم نقشه كشيدند و مجددا نزد حضرت ابوطالب عليه السلام رفته و گفتند: اين جوان كه همراه خود آورده ايم خوش سيماترين و قوى ترين جوان اين عصر، عماة بن وليد مخزونى است، او را آورده ايم تا شما او را به فرزندى قبول كنيد و در عوض آن، محمد صلى الله عليه و آله را تسليم ما كنى، زيرا او شخصى است كه اجتماع و اتحاد قوم تو را به هم زده و آن ها را بى خرد مى داند، ما او را مى كشيم و مردى را در عوض مردى داده ايم؛ منظورشان عمارة بن وليد بود كه به جاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوطالب عليه السلام بخشيده بودند.

آن ها با فكر كوتاه خود گمان كرده بودند حضرت ابوطالب عليه السلام شيفته زيبايى وجوانى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شده است، حضرت ابوطالب

عليه السلام از شنيدن اين اراجيف بسيار ناراحت و خشمگين شد و فرمود: به خدا قسم بد معامله اى با من انجام مى دهيد،

ص: 103

فرزندتان را مى دهيد كه غذايش دهم و در مقابل فرزندم را مى گيريد كه بكشيد!؟ به خدا هرگز چنين كارى را نمى كنم.(1)

در اين هنگام مطعم بن عدى بن عبد مناف كه عموزاده حضرت ابوطالب عليه السلام و تا آن لحظه از طرفداران ايشان بود گفت: اى ابوطالب عليه السلام قوم تو با انصاف با تو عمل كرده و تلاش كردند تا عملى كه موجب ناراحتى تو است انجام ندهند، اما تو نمى خواهى با آنان همكارى كنى.

حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: به خدا قسم با من به انصاف عمل نكردند و لكن تو مى خواهى از يارى كردن من سرپيچى كنى و اين قوم را عليه من بشورانى، پس هر كارى از دستت بر مى آيد بكن.

بزرگان قريش بعد از سخنان حضرت ابوطالب عليه السلام بسيار خشمگين شده و مجلس را ترك كردند و در حين ترك مجلس بلند بلند مى گفتند: ديگر كار ما از صحبت گذشته، بهترين كار اين است كه او را بى خبر بكشيم.

دقّت و نظارت حضرت ابوطالب عليه السلام بر سلامتى پيامبر صلى الله عليه و آله

بعد از به وقوع پيوستن اين تنش ها و جريانات، حضرت ابوطالب عليه السلام بيش از پيش نگران پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله شده و دقت و نظارتش بر اين وجود مبارك بيشتر از قبل شد، حضرت ابوطالب عليه السلام دائما نگران سلامتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از شرّ كفّار و مشركين بود.

در همان ايام روزى غروب شد و كسى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را نديد، حضرت

ص: 104


1- - (تاريخ طبرى، جلد: 1، صفحه: 545) و (سبل الهدى و الرشاد، جلد: 2، صفحه: 327) و (البداية و النهاية، جلد: 3، صفحه: 53) و (المناقب و المثالب، صفحه: 87).

ابوطالب عليه السلام از اين واقعه بسيار نگران و ناراحت شده و همه جا را به دنبال آن حضرت گشتند، اما هيچ كجا ايشان را نيافتند.

عدّه زيادى از اقوام و آشنايان را جمع نموده و به آن ها فرمود: امروز تا الان از محمد صلى الله عليه و آله خبرى ندارم، همه شهر را به دنبالش گشته ام اما او را نيافته ام، فقط يك جاى ديگر مانده كه گمان نمى كنم آنجا نيز باشد، من بيم آن دارم كه خداى نكرده قريش بلايى به سر ايشان آورده باشند.

لذا آن ها را مسلح به دشنه و چاقو كرد و فرمود: سلاح هايتان را مخفى نگه داريد و به مسجد الحرام وارد شويد و هر كدام از شما در نزديكى يكى از بزرگان قريش بنيشنيد، من به آن مكانى كه احتمال مى دهم محمد صلى الله عليه و آله آنجا باشد مى روم، اگر او را يافتم با هم به مسجد الحرام مى آييم و در آن صورت شما اقدامى نكنيد، اما اگر من تنها و بدون محمد صلى الله عليه و آله برگشتم هر كدام از شما يكى از بزرگان قريش را بكشيد.

آن ها مخفيانه خود را مسلح به چاقو و دشنه و شمشير كرده و وارد مسجد الحرام شده و هر كدام در نزديكى يكى از بزرگان قريش نشستند، حضرت ابوطالب عليه السلام نيز به جستجوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفتند و در راه با خود مى گفتند: به راستى چه غوغايى به پا كنم اگر محمد

صلى الله عليه و آله را نيابم، خوشبختانه ايشان را در آن مكان مشغول عبادت ديدند و بسيار خوشحال و مسرور گشته و ايشان را به آغوش كشيده و با هم به مسجد الحرام برگشتند.

وقتى به مسجد الحرام آمدند قريشيان متوجه تغيير حالت حضرت ابوطالب عليه السلام شدند، چون ايشان به قدرى نگران و ناراحت شده بود كه به راحتى در چهره مبارك شان مى شد فهميد، لذا به حضرت ابوطالب عليه السلام گفتند: اى ابوطالب عليه السلام چرا اين قدر رنگ و رويت پريده! اتفاقى افتاده؟

حضرت ابوطالب عليه السلام به آن جمعيت مسلح فرمود: آن چه با خود داريد بيرون

ص: 105

بياوريد تا همگان ببينند.

آن ها نيز دشنه و شمشيرهاى خود را بيرون آوردند.

قريشيان با ديدن اين صحنه تعجب كرده و كمى ترسيدند و گفتند: اى ابوطالب عليه السلام جريان چيست؟

حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: امروز تا چند لحظه پيش از محمد صلى الله عليه و آله خبرى نداشتم و هر كجا به دنبالش گشتم او را نيافتم، گمان كردم توسط شما بلايى به سرش آمده باشد، لذا به اين افراد دستور دادم مسلح شوند و در كنار شما بنشينند تا اگر مطمئن شدم كه محمد صلى الله عليه و آله توسط شما بلايى به سرش آمده باشد دستور دهم و آن ها شما را بكشند، به خدا قسم اگر او را كشته بوديد يك نفر از شما را زنده نمى گذاشتم.

آن ها با ترس و تعجب گفتند: واقعا چنين كارى مى كرديد؟!

حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: به خداى كعبه قسم، مى كردم.

شخص بى ادبى در ميان جمعيت گفت: اگر اين كار را مى كردى بستگان خودت را از بين مى بردى.

حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: اين كار را مى كردم گر چه اين كار موجب از بين رفتن تمام بستگانم مى شد.(1)

تعرض مشركين به عثمان بن مظعون و عكس العمل حضرت ابوطالب عليه السلام

در همان اوايل بعثت، عثمان بن مظعون كه شخص فعّالى جهت تبليغ دين مقدس اسلام و رسالت پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله بود، كنار خانه كعبه مى آمد و به موعظه و دعوت ديگران به راه حق مى پرداخت و مردم را از بت پرستى منع مى نمود.

ص: 106


1- - (الحجة على الذاهب، صفحه: 61) و (شيخ الابطح، صفحه: 26) و (اثبات الوصية، صفحه: 96).

يكى از روزها عدّه اى از مشركين به او حمله كردند و يكى از آن ها چنان ضربه محكمى به صورت او زد كه ايشان از ناحيه يك چشم مجروح و كور شد.

وقتى اين خبر ناگوار به گوش حضرت ابوطالب عليه السلام رسيد بسيار ناراحت شد و تصميم به قصاص گرفت، سريع به مسجدالحرام آمد و شخص مجرم را گرفتند و جهت قصاص به خدمتش آوردند، بزرگان قريش هر چه حضرت ابوطالب عليه السلام را قسم دادند و التماسش كردند كه از او بگذرد حضرت ابوطالب عليه السلام قبول نكرد، بالاخره بزرگان قريش گفتند: ديه مى دهيم، هر مقدار پول لازم باشد مى دهيم ولى از او بگذر، حضرت ابوطالب

عليه السلام قسم ياد كرد كه تا چشمش را از جا نكند راضى نمى شود، تا درس عبرتى بشود براى تمام مشركين كه زين پس هيچ وقت جرأت نكنند عليه محمد

صلى الله عليه و آله يا اصحاب و دوستانش كوچك ترين اقدامى بكنند و همين كار را هم انجام داد.(1)

روزى ديگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى عبادت به مسجد الحرام رفت و مشغول عبادت خداى تعالى گرديد.

ابوجهل كه تا آن روز ملقب به ابوالحَكَم بود، اما متاسفانه به قدرى رذالت و جهالت از خود نشان داد كه مردم مسلمان از آن به بعد او را ابوجهل لقب دادند، هميشه در صدد

اذيت و آزار رساندن به وجود شريف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود، آن روز به اطرافيان خود اعلام كرد: كدام يك از شما حاضر است به طرف محمد صلى الله عليه و آله برود و او را اذيت كند و نمازش را برهم زند؟

يكى از آن ها به نام ابن الزبعرى اعلام آمادگى كرده و مقدارى شكمبه شتر آورد و وقتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سجده بود روى ايشان ريخت و تمسخر كرد و همگى

ص: 107


1- - الحجة على الذاهب، صفحه: 357.

خنديدند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از اين عمل زشت بسيار ناراحت گشته و بعد از اتمام نماز به منزل رفته و خدمت حضرت ابوطالب عليه السلام عرض شكايت كرد.

حضرت ابوطالب عليه السلام بسيار خشمگين و غضبناك شده و چهل تن از جوانان و اطرافيانش را با خود همراه كرد و به اتفاق حمزه سيدالشهداء عليه السلام به طرف مسجد الحرام رفتند.

قريشيان زمانى كه حضرت ابوطالب عليه السلام را با آن همه خشم و غضب ديدند بلند شدند كه فرار كنند.

حضرت ابوطالب عليه السلام شمشير كشيده و با غضب فرياد زد: به خداى كعبه قسم، اگر كسى از جايش تكان بخورد با شمشير او را خواهم كشت، در اين زمان آن ها هر كدام سر جاى خويش ميخكوب شدند، حضرت ابوطالب عليه السلام ضربه محكمى به بينى ابن الزبعرى زد و به حضرت حمزه عليه السلام دستور دادند شكمبه شتر بردارد و به صورت تمام آن ها بمالد.

حضرت حمزه عليه السلام نيز چنين كرد و حضرت ابوطالب عليه السلام همه آن جمع را بدگويى نمود و سخنان درشتى به آن ها گفت، مشركين از ترس حضرت ابوطالب عليه السلام جرأت انجام هيچ اقدام يا گفتن كلامى نداشتند.(1)

سپس حضرت ابوطالب عليه السلام خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اشعار زير را سرود:

أنتَ النبيُّ محمدُ

قرْمٌ أغرُّ مُسَوَّدُ

لمسوَّدين أكارمٍ

طابوا و طابَ المَوْلدُ

ص: 108


1- - (الغدير، جلد: 7، صفحه: 359) و (المناقب ابن شهر آشوب، صفحه: 35) و (ثمرات الاوراق، جلد: 2، صفحه: 3).

نعمَ الأرومة ُ أصلُها

عَمْرُو الخِضمُّ الأَوحَدُ

هشَمَ الرِّبيكَة فى الجفانِ

و عيشُ مكَّة َ أنكَدُ

فَجَرتْ بذلك سُنَّةً

فيها الخبيزة ُ تُثْردُ

و لنا السقاية للحَجيجِ

بها يُماثُ العُنجُدُ

و المأزمانِ و ما حَوتْ

عَرفاتُها و المسجدُ

أنَّى تُضامُ و لم أمُتْ

و أنا الشجاعُ العِرْبِدُ

و بطاحُ مكة لا يُرى

فيها نَجيعٌ أسْوَدُ

و بنو أبيكَ كأنَّهُمْ

أُسْدُ العرينِ تَوقَّدُ

و لقد عَهدتُك صادقاً

فى القَوْلِ لا تَتَزَيَّدُ

ما زلتَ تنطقُ بالصَّوابِ

و أنتَ طفلٌ أمْرَدُ(1)

يعنى: تو محمد صلى الله عليه و آله پيامبر خدا هستى، تو بزرگوار و بزرگ قوم و سرور هستى بر آقايان بزرگوارى كه نيكو گرديده اند و پاك نهاد هستند.

خاندانى كه بهترين تبار دارند و اصل و بزرگ آن عمرو (هاشم جد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله) در آن سالى كه خشكسالى بى نظيرى بود.

حلواى آغشته به روغن و لذيذ را در ظرف هاى بزرگ تيكه تيكه كرده بود در حالى كه در مكه خشكسالى و قحطى بود (كنايه از اطعام كردن مردم توسط ايشان).

و اين عمل او براى هميشه يك سنت شد كه نان را تيكه تيكه مى كردند.

آب دادن به حاجيان كه به آن كشمش اضافه شده بود افتخارش براى خاندان ما بوده.

ص: 109


1- - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد: 3، صفحه: 315.

دو تنگه ميان مكه و منى و عرفات و مسجد براى ما بوده است.

چطور اجازه دهم كسى به تو ظلمى كند در حالى كه هنوز نمرده ام و شجاع و دلير هستم.

ريگ هاى شهر مكه دلير سياه رويى را در خود نمى بيند.

پسران پدران تو مانند بيشه شير شجاعى هستند كه مى درخشند.

و من تو را راستگو شناختم كه گزافه نمى گويد.

و تو از آن زمان كه طفل نورسى بودى راست گو و حقيقت گو بوده اى.

دانشمندان بزرگ اهل سنت اعتراف كرده اند كه شعر بالا يكى از مشهورترين اشعار حضرت ابوطالب عليه السلام است.

حضرت حمزه عليه السلام حامى دين و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

حضرت حمزه عليه السلام نيز تا مدتى اسلام خود را پنهان نگه داشته بود، ايشان در دعوتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از نازل شدن آيه شريفه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِيِن به اقوام و خويشان خويش دادند حضور داشتند،(1) و در همان شب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ايمان آورده و به نبوّت و رسالت شان معتقد شدند، همچنين در مراسم خواستگارى كه براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام انجام شد حضور داشتند.

ايشان با وجود اين كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ايمان و به نبوّتش معتقد بود ولى بنا به مصالحى تا مدت ها ايمان و اسلام خويش را مخفى نگه داشته بود اما مانند حضرت ابوطالب عليه السلام كه علنا اعلام ايمان به پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله نكرده بود ولى تا آخرين قدرت از ايشان حمايت و همه جا ايشان را كمك مى كردند، حضرت حمزه عليه السلام نيز در كنار

ص: 110


1- - السير و المغازى، صفحه: 146.

حضرت ابوطالب عليه السلام همه جا يار و ياور آن حضرت بود، و آن چنان كه مورخان و بزرگان شيعه و سنى نوشته و تأييد كرده اند حضرت حمزه عليه السلام دائما از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مواظبت مى كرد و اگر كسى توهين و يا جسارتى به پيامبر عظيم الشأن اسلام مى نمود، تلافى كرده و آن ها را به سزاى اعمال زشتشان مى رساند.(1)

علت علنى شدن ايمان حضرت حمزه عليه السلام

ايشان بالاخره در اواخر سال ششم بعثت، در ماه ذى الحجه، اسلام و ايمان خويش را علنى كرد.

علت و انگيزه ى اين كار آن بود كه روزى در كنار كوه صفا ابوجهل گذرش به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله افتاد و مانند هميشه آن حضرت را آزار و اذيت رسانيد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهساكت ماندند و سخنى با او نگفتند.

ابوجهل پاره سنگى برداشت و به سر مبارك آن حضرت زد، طورى كه فرق آن حضرت را شكافت و خون فوّاره زد، سپس نزد قريشيان كه كنار كعبه تجمع كرده بودند رفت و كنار آنان نشست. يكى از كنيزان عبداللّه بن جدعان كه بر دامنه ى صفا منزل داشت، اين صحنه را ديد.

آن كنيز صحنه اى را كه ديده بود براى حضرت حمزه عليه السلام توصيف كرد، حضرت حمزه عليه السلام از شنيدن اين حادثه اسفناك بسيار ناراحت و خشمگين شدند. حضرت حمزه عليه السلام فردى بسيار غيرتمند و حساس ترين و با محبت ترين جوانان قريش نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود.

بسيار ناراحت به راه افتاد و خود را آماده كرده بود كه به محض برخورد با ابوجهل

ص: 111


1- - (انساب الاشراف، جلد: 1، صفحه: 131) و (اصول كافى، جلد: 1، صفحه: 449).

او را تنبيه كند!

وقتى وارد مسجدالحرام شد و ابوجهل را ديد، بالاى سر او رفته و با غضب به او گفت: يا مُصَفِّرَ اِسْتَه (اين يك نسبت تندى بود به معناى كسى كه اختيار باد معده خود را ندارد و زياد باد از معده بيرون مى كند) پسر برادر مرا دشنام مى دهى در حالى كه من بر دين او هستم و هر چه او مى گويد من نيز مى گويم؟! اگر قدرت دارى و مردى آن چه به او گفته اى الان به من هم بگو.

آن گاه با همان كمان كه در دست داشت آن چنان محكم بر سر او كوبيد كه زخم بزرگى بر سر او پديد آمد. عدّه اى از خويشاوندان ابوجهل از قبيله بنى مخزوم برآشفتند.

بنى هاشم نيز كه خويشاوندان حضرت حمزه عليه السلام بودند حالت آماده باش جهت يارى و كمك به حضرت حمزه عليه السلام به خود گرفتند.

ابوجهل گفت: او را واگذاريد! من پسر برادرش را به گونه اى زشت ناسزا گفته ام!

لذا درگيرى خاصّى صورت نگرفت و حضرت حمزه عليه السلام از نزد آن ها خارج شد و بدين صورت بود كه اسلام و ايمان آن حضرت علنى گشت و همه از آن تاريخ به بعد متوجه اسلام و ايمان حضرت حمزه عليه السلام شدند، وقتى كه اسلام وى علنى گشت مشركين از ترس ايشان خيلى كمتر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را اذيت و آزار مى كردند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حضرت حمزه عليه السلام را بسيار دوست مى داشت و بعد از شهادتش بسيار محزون و غمگين شده و لقب سيدالشهداء را به آن بزرگوار دادند.

شعر حضرت ابوطالب عليه السلام براى حضرت حمزه عليه السلام

حضرت ابوطالب عليه السلام بعد از علنى شدن ايمان و اسلام حضرت حمزه عليه السلام بسيار خوشحال شد و شعر زير را سرود:

ص: 112

فَصَبْراً أَبَايَعْلَى عَلَى دِينِ أَحْمَدَ

وَ كُنْ مُظْهِراً لِلدِّينِ وُفِّقْتَ صَابِراً

وَ حُطْ مَنْ أَتَى بِالدِّينِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ

بِصِدْقٍ وَ حَقٍّ لَا تَكُنْ حَمْزُ كَافِراً

فَقَدْ سَرَّنِى إِذْ قُلْتَ إِنَّكَ مُؤمِنٌ

فَكُنْ لِرَسُولِ اللَّهِ فِى اللَّهِ نَاصِراً

وَ نَادِ قُرَيْشاً بِالَّذِى قَدْ أَتَيْتَهُ

جِهَاراً وَ قُلْ مَا كَانَ أَحْمَدُ سَاحِراً

يعنى؛ اى ابويعلى! (حمزه) بر دين احمد پايدار و آشكار كننده آن باش و موفقيت تو در استقامت و شكيبايى تو است.

و از كسى كه از جانب پروردگارش دينى را به راستى و استوارى آورده حمايت كن و از اين امر كوتاهى نكن.

چقدر مسرور و خوشحال شدم كه گفته اى ايمان دارى، پس همواره يارى كننده راه خدا و راه رسول خدا صلى الله عليه و آله باش.

پس آشكارا صداى خود را به آن چه كه ظاهر كرده اى (يعنى ايمانت) بلند كن و به گوش قريشيان برسان كه احمد ساحر و جادوگر نيست.

حضرت ابوطالب عليه السلام شعر ديگرى نيز سرودند كه در آن به چهار نفر از بهترين ها سفارش حمايت كردن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى كند و شعر به شرح ذيل است:

أُوصِى بِنَصْرِ النَّبِيِّ الْخَيْرِ مَشْهَدَهُ

عَلِيّاً ابْنِى وَ شَيْخَ الْقَوْمِ عَبَّاسَا

وَ حَمْزَةَ الْأَسَدَ الْحَامِيَ حَقِيقَتَهُ

وَ جَعْفَراً أَنْ يَذُودُوا دُونَهُ النَّاسَا

كُونُوا فِدَاءً لَكُمْ أُمِّى وَ مَا وَلَدَتْ

فِى نَصْرِ أَحْمَدَ دُونَ النَّاسِ أَتْرَاسَا

يعنى؛ چهار نفر را به يارى كردن و حمايت از پيامبر خدا (حضرت محمد صلى الله عليه و آله) سفارش مى كنم؛ فرزندم على عليه السلام و بزرگ قوم عبّاس را.

و حمزه عليه السلام آن شيرى كه پاسدار حقيقت است و همچنين جعفر عليه السلام را تا به وسيله حمايت خود شرّ و گزند مردم را از او دور بدارند.

ص: 113

اى به فداى شما باد مادرم و همه فرزندانش، در راه يارى احمد همچون سپرها باشيد.

شهادت حضرت حمزه عليه السلام

حضرت حمزه سيدالشهداء عليه السلام سرانجام بعد از عمرى فداكارى و فعاليت جهت پيشبرد دين مقدس اسلام در جنگ احد به شهادت رسيد و شهادت او باعث ناراحتى شديد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گرديد.

مردم مسلمان روى مقبره حضرت حمزه سيدالشهداء عليه السلام عموى بزرگوار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بارگاه و مسجد ساختند و همواره در طول تاريخ به آن مكان مقدس مى رفته و تبرك جسته و به آن وجود مقدس توسل مى كردند و خلاصه در آن مكان خداى تعالى را عبادت مى نمودند، مورخان تاريخ ساخت آن مسجد و بارگاه را قرن دوم گفته اند،(1) در زمان خلافت ابوالعباس احمد بن مستضى ء ملقب به الناصر دين اللّه، خليفه عباسى، كه مورخان وى را فردى بسيار متعصب بر مذهب خود ياد كرده اند به دستور مادر اين خليفه، مسجد و بارگاه حضرت حمزه عليه السلام را توسعه دادند و قبه اى بلند و زيبا و محكم با درى از آهن براى آن بارگاه ساختند و ضريحى منقش از چوب ساج بر قبر مطهرش نهادند،(2) و حتى در عصر عثمانى ها دو مرتبه اين بارگاه تعمير و بازسازى شد،(3) اما متأسفانه بعد از روى كار آمدن فرقه تازه تأسيس وهّابيت، و به قدرت رسيدن آل سعود در سعوديه بارگاه و مسجدى كه مردم مسلمان براى مقبره مطهر اين عموى بزرگوار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه عمرى براى پيشبرد دين مقدس اسلام زحمت كشيد و در راه خدمت به راه خدا و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جان فشانى ها كرد و همان گونه كه مورخين و علماء و

ص: 114


1- - وفاءالوفا باخبار دارالمصطفى، جلد: 3، صفحه:922.
2- - وفاءالوفا باخبار دارالمصطفى، جلد: 3، صفحه: 921 الى 923.
3- - مدينه شناسى، جلد: 2، صفحه:258.

بزرگان سنى و شيعه در كتاب هاى خود نوشته و تاييد كرده اند بعد از علنى كردن ايمان و اسلام حضرت حمزه عليه السلام كمتر موردى پيدا شد كه كسى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را اذيت كند؛ چرا كه تمام مشركين از ابهت و عظمت حضرت حمزه عليه السلام در هراس بودند و همچنين خود حضرت حمزه عليه السلام علنى به تبليغ دين مقدس اسلام و تبليغ رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله مى پرداخت، در اكثر جنگ ها حضور داشت و خلاصه آن قدر نقش بزرگ حضرت حمزه عليه السلام در پيشرفت دين مقدس اسلام مشهود است كه حتى مغرضين هم نتوانسته اند چشم پوشى و حاشا كنند و خدمات ارزنده آن وجود شريف را در كتاب هاى خود ذكر كرده اند، و من متاسفانه چون موضوع كتاب مربوط به حضرت حمزه عليه السلام نيست بيشتر از اين نمى توانم مطلب بنويسم، اما آن قدر بزرگان شيعه و سنى از خدمات و محبت ها و جان فشانى ها و اثرات مثبت حضرت حمزه عليه السلام براى دين مقدس اسلام و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نوشته و تاييد كرده اند كه يقينا اگر بخواهم كتابى در شرح احوالات اين عموى بزرگوار پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله بنويسم كتابى قطور و شايد از يك جلد نيز بيشتر شود، حضرت حمزه اى كه آن قدر براى عالم اسلام عزيز و داراى احترام بود كه بعد از شهادت وى بسيارى از صحابه نام فرزندان خود را حمزه مى گذاشتند،(1) حضرت حمزه اى كه مورخان و بزرگان شيعه و سنى در كتاب هاى خود اذعان كرده اند كه اگر ايشان و جعفر بن ابى طالب عليهم السلام در زمان شهادت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در قيد حيات بودند هيچ كس جرأت اين كه خلافت حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام را غصب كند نداشت،(2) اما متاسفانه فرقه اى تازه تاسيس كه مؤس اصلى آن صهيونيسم هاى يهود بوده كه از تشكيل اين فرقه هدفى جز از بين بردن و نابود كردن دين مقدس اسلام و آثار

ص: 115


1- - (الطبقات ابن سعد، جلد: 5، صفحه:186) و (الكافى، جلد: 6، صفحه:19) و (المستدرك على الصحيحين، جلد: 3، صفحه:196).
2- - (الكافى، جلد: 8، صفحه: 189الى 190) و (شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، جلد: 11، صفحه: 111- 115116).

ارزنده آن نداشته اند و متاسفانه تا حدودى در اين امر موفق بوده اند، به جاى قدردانى از زحمات اين بزرگ مرد جهان اسلام و يا لااقل به پاس احترام و محبتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اين وجود شريف داشت علاوه بر اين كه اين مسائل را ناديده گرفتند، بارگاه مطهر و مسجدى كه روى قبر شريفش بود را خراب كردند.

به اميد روزى كه مردم مسلمان از خواب غفلت بيدار شوند و به پاس خدمات ارزنده اين ابرمرد جهان اسلام كه امروز تمامى مردم مسلمان، اسلام و ايمان خويش را تا حد زيادى مديون جان فشانى ها و خدمات ارزنده اين مرد شريف به عالم اسلام هستند، و به پاس احترام گذاشتن به پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله كه محبت شديدى به حضرت حمزه عليه السلام داشت، رگ غيرتشان به جوش آيد و بيشتر از اين نگذارند فرقه اى كه مؤس آن يهود بوده آثار دين مقدسشان را از بين ببرند و بارگاه با شكوهى براى اين عموى بزرگوار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و همچنين بارگاه مفصلى براى ائمه مظلوم بقيع عليهم السلام كه كم ترين عنوان آن بزرگواران ذرارى و نوادگان پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله است بسازند تا مردم مسلمان مجددا مانند قبل به اين امكنه مقدسه بروند و به ياد خداى تعالى بيافتند و خداى تعالى را عبادت كنند و اولياء خدا را واسطه بين خود و خداى مهربان بگيرند.

توصيه حضرت ابوطالب عليه السلام به بنى هاشم در حمايت پيامبر صلى الله عليه و آله

بالاخره سران مشركين قريش تصميم گرفتند هر كدام از آن ها نسبت به آن دسته از اقوام و خويشانى كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گرويده اند سخت گرفته و حتى المقدور آن ها را آزار و اذيت كنند، با شنيدن اين خبر حضرت ابوطالب عليه السلام اقوام و خويشان و نزديكان خويش را فرا خواند و در جمع آن ها فرمود: هيچ كس حق ندارد رسول خدا صلى الله عليه و آله و پيروان او را بيازارد و از قريش پيروى كند، همه آن جمعيت غير از ابولهب به حضرت ابوطالب عليه السلام لبيك گفتند.

ص: 116

حضرت ابوطالب عليه السلام وقتى حمايت بنى هاشم را ديد مسرور گشت و اشعار زير را سرود:

إذا اجْتَمَعتْ يوماً قُريشُ لِمفْخرٍ

فعبدُ مَنافٍ سِرُّها و صَمِيمُها

فإنْ حُصِّلَتْ أشرافُ عبدِ مَنافِها

فَفى هاشمٍ أَشْرافُها و قَديمُها

فإنْ فَخرتْ يوماً، فإنَّ محمَّداً

هوَ المُصْطفى مَن سِرُّها و كريُها

تَداعَتْ قُريشٌ: غَثُّها و سَمينُها

عَلَيْنا فلم تَظْفَرْ و طاشَتْ حُلومُها

و كنّا قديماً لا نُقِرُّ ظُلامَةً

إذا ما ثَنَوْا صُعْرَ الخُدودِ نُقيمُها

ونَحْمى حِماها كلَّ يومِ كَريهةٍ

و نَضْربُ عَن أحجارِها مَن يَرومُها

همُ السَّادة ُ الأعلَوْنَ فى كلِّ حالةٍ

لهمُ صِرمَة ٌ لا يُسْتطاعُ قرومُها

يَدينُ لهُمْ كلُّ البريَّةِ طاعَةً

و يُكرِمُهم مِلأرضِ عندِى أَديمُها(1)

يعنى: قريش اگر روزى براى اظهار سرافرازى تجمع كنند، خاندان عبدمناف هسته مركزى و نژاد اصيل و پاك آن ها است.

و اگر بخواهند افراد شرافتمند خاندان عبدمناف را بشناسند، پس اشراف و مردان تاريخ ساز آنان در خاندان بنى هاشم هستند.

و اگر بنى هاشم بخواهند به خود ببالند، بايد به شخص محمد صلى الله عليه و آله بنازند كه او برگزيده از هسته مركزى و گرامى ترين مرد آنان است.

قريش كوچك و بزرگ خود را عليه ما بسيج كرد، ولى موفق نشد و آرزو هايش بر باد رفت.

ما از قديم الايام تن به ستم نداده و زير بار ظلم نرفته ايم، و هر وقت مى ديديم گره

ص: 117


1- - منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة، جلد: 17، صفحه: 358.

بر كار كسى افتاده گرفتارى اش را بر طرف مى كرديم.

در زمان هاى سخت ما بوديم كه از قريشيان و مكه دفاع مى كرديم، و كسانى را كه نسبت به خانه كعبه قصد بدى داشتند از اطراف آن دور مى كرديم.

به وسيله ما بود كه گياه پژمرده جان گرفت، و در پناه ما و با حمايت ما بود كه ريشه آن نمناك شد و رشد كرد.

هجرت مسلمانان به حبشه

بالاخره مردم مسلمان به خاطر آزار و اذيت هاى مشركين و بزرگان قريش از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درخواست كردند كه اجازه بدهد آن ها به مكانى كه از شرّ كفّار در امان باشند بروند تا زمانى كه خداى تعالى اجازه دهد با كفّار جنگ كنند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اجازه فرمود كه آن ها به حبشه بروند و فرمود: مردم حبشه مسيحى و اهل كتاب هستند، و آن ها از ظلم و ستم دورى مى كنند و نجاشى سلطان آن ها كه اسمش اَضحَمَه است مرد عدالت گسترى است، لذا اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه تعدادشان يازده مرد و چهار خانم بود به سرپرستى عثمان بن مظعون در ماه رجب پنهانى از مكه گريختند و به سوى حبشه حركت كردند و تا اراضى جدّه پياده راه را پيمودند و از آنجا با دو كشتى بازرگانى با نيم دينار كرايه به حبشه رفتند و در آن مكان با كمال راحتى به عبادت و زندگى عادى خود ادامه دادند و از هرگونه خوف و شكنجه اى در امان بودند.

بعد از تمام شدن ماه مبارك رمضان همان سال شنيدند كه قريشيان نيز اسلام آورده و ديگر آزار و اذيتى به مسلمانان وارد نمى كنند، لذا در ماه شوال به طرف مكه حركت كردند، وقتى به مكه رسيدند متوجه شدند كه خبر اسلام آوردن اهل مكه دروغ بوده، لذا به صورت پنهانى وارد شهر شدند، با اين وجود طولى نكشيد كه مجددا به آزار و اذيت مشركين قريش گرفتار شدند.

ص: 118

جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام نماينده حضرت ابوطالب عليه السلام در حبشه

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى مرتبه دوم نيز به آن ها اجازه فرمود كه مجددا به حبشه مهاجرت كنند، اين مرتبه تعداد هشتاد و سه نفر به سرپرستى جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام رهسپار حبشه شدند، البته علت مهاجرت جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام اذيت و آزار مشركين نبود، چون ايشان علاوه بر ابهت و عظمتى كه خود داشتند، عظمت و ابهت حضرت ابوطالب

عليه السلام نيز باعث شده بود هيچ كس جرأت اين كه كوچك ترين اذيتى به وى وارد كند نداشته باشد.

جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام به عنوان نماينده پدر خويش و براى دل گرمى و حمايت از اصحاب و مسلمانانى كه مهاجرت مى كردند با آن ها همراه شد، حضرت ابوطالب عليه السلام علاوه بر اين كه مى خواست در مكه كنار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بماند و از ايشان حمايت كند و از عظمت و شرافت و بزرگى اش در راه دفاع از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله استفاده كند، مضافا مى خواست از مردم مسلمانى كه به حبشه مهاجرت مى كنند نيز دفاع و حمايت كند، لذا چون به دليل فوق الذكر خودش شخصا نمى توانست به حبشه برود، فرزندش جعفر عليه السلام را به نمايندگى از خود همراه مردم مسلمان به حبشه فرستاد.

كفّار قريش وقتى متوجه اين جريان شدند جلسه اى گرفته و دو نفر را از ميان خود انتخاب كردند تا به حبشه برود و از پادشاه حبشه بخواهد تا اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را به آن ها تحويل دهد و آن دو نفر يكى عمرو عاص و ديگرى عبداللّه بن ابى ربيعه بود، آن دو با هداياى زيادى براى نجاشى به سوى حبشه حركت كردند و به تمام افراد و شخصيّت هاى حكومتى از آن هدايا داده و كاملاً جلب توجّه آن ها را نمودند سپس خدمت نجاشى رسيده و هداياى مناسب او را هم به او اهداء كرده و گفتند: جمعى از نادانان و ديوانه هائى از قبيله ما كه اكثرا جوانان كم تجربه اى نيز هستند. از مذهب و دين

ص: 119

آباء و اجدادى خود دست كشيده و به دين شما هم در نيامده و براى خود دين جديدى اختراع كرده كه نه شما آن دين را قبول داريد و نه ما، و آن ها به مملكت شما آمده اند.

پدرانشان از ما خواسته اند از شما بخواهيم آن ها را به ما برگردانيد، اطرافيان نجاشى به تأييد از كفّار گفتند: آرى بهتر همين است كه آن ها را به وطن خودشان برگردانيد. زيرا بزرگان قريش بهتر مى توانند درباره جوانان خود تصميم بگيرند.

نجاشى به خشم آمد و گفت: به خدا قسم من هرگز اين كار را نمى كنم! زيرا جمعى كه از ميان تمام ممالك و پادشاهان جهان ما را انتخاب كرده اند و به ما پناه آورده اند، من تسليم دشمنانشان نمى كنم، مگر آن كه آن ها را حاضر كنيد و آن ها حرف هايشان را بزنند تا ببينيم چه مى گويند.

بالاخره نجاشى شخصى را نزد مسلمانان فرستاد و آن ها را دعوت به حضور كرد. مسلمانان با يكديگر شور كردند كه در محضر نجاشى چه بگويند، جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام فرمود: هيچ كارى بهتر از درستى و راستى نيست، ما واقعيّتى را كه بوده خواهيم گفت. مسلمانان او را به عنوان سخنگوى خود انتخاب كرده و نزد نجاشى رفتند.

آن ها براى نجاشى به خاك نيافتادند و احترامات معموله را انجام ندادند، يكى از بزرگان آن ها گفت: چرا عظمت پادشاه را نگاه نداشتيد و در مقابل او سجده نكرديد؟

جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام گفت: ما جز در مقابل خداى تعالى سجده نمى كنيم، پيغمبرمان به ما اجازه نفرموده در مقابل ديگرى سجده كنيم.

نجاشى با شنيدن اين سخن رعبى از آن ها در دلش افتاد و گفت: شنيده ام شما از دين خود دست كشيده و دين نصارى را هم قبول نداريد و براى خود دينى انتخاب كرده ايد، اين دين جديد چيست كه شما داريد؟

ص: 120

جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام فرمود: اى پادشاه! ما مردم نادان و جاهلى بوديم، بت ها را عبادت مى كرديم، گوشت مرده مى خورديم، قطع رحم مى كرديم، از زنا پرهيز نمى كرديم، به مردم و ضعفاء ظلم مى كرديم و كارهاى زشت و دور از اخلاق انجام مى داديم، در اين موقع كه لب گودى آتش بوديم خداى تعالى پيامبرى از جانب خود به سوى ما فرستاد كه ما او را مى شناسيم، اصل و نسب او را مى دانيم، او را به راست گوئى و امانتدارى و درستى و كمالات روحى تجربه كرديم.

او ما را به راستگوئى و امانتدارى و صله رحم و حُسن برخورد با مردم به خصوص با همسايگان امر فرمود، ما اطاعت كرديم. او ما را از حرام و زنا و ريختن خون يكديگر و فحشاء و خوردن مال يتيم نهى فرمود، ما قبول نموديم، و درستى كلام خود را با معجزاتى كه از او ظاهر مى شد براى ما اثبات نمود. لذا ما به او ايمان آورديم ولى قريش با ما دشمنى كرده و ما را در وطنمان اذيّت و آزار زيادى نمودند، ما به پيامبرمان شكايت آن ها را كرديم، او به ما دستور داد به اين مملكت هجرت كنيم و در ميان ممالك و پادشاهان دنيا شما را انتخاب كرد، شايد شما ما را يارى كرده و از آزار دشمنانمان حفظ نمائيد.

نجاشى گفت: شما از كلمات قرآن چيزى مى دانيد كه براى من بخوانيد؟

جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام فرمود: بلى، و از اوّل سوره كهيعص براى نجاشى خواند. نجاشى كم كم آن چنان تحت تأثير آيات قرآن قرار گرفت كه اشكش جارى شد و از محاسنش قطرات اشك مى ريخت.

اسقف ها و علماء نصارى كه آنجا بودند همه گريه كرده و از فصاحت و بلاغت و عمق كلمات قرآن در بهت فرو رفته بودند.

نجاشى گفت: به خدا قسم اين كلمات با آن چه حضرت موسى و عيسى عليهماالسلام آورده اند از يك نور است. سپس رو به عمروعاص كرده و گفت: به خدا قسم به هيچ

ص: 121

وجه آن ها را تسليم شما نخواهم كرد و به مسلمانان گفت: شما برويد و در حبشه راحت زندگى كنيد.

فرداى آن روز عمروعاص به عبداللّه بن ابى ربيعه گفت: نجاشى حضرت عيسى عليه السلام را خدا و مسلمان ها او را بنده خدا مى دانند، من فردا نزد نجاشى رفته و او را از اعتقاد آن ها آگاه مى سازم. لذا روز بعد نزد نجاشى رفت و گفت: مسلمان ها درباره حضرت عيسى عليه السلام اعتقاد باطلى دارند اگر مايل باشيد از آن ها سؤل كنيد.

نجاشى مسلمان ها را دوباره به دربارش احضار كرده و گفت: شما درباره حضرت عيسى عليه السلام نظرتان چيست؟

جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام فرمود: ما همان را كه خدا درباره عيسى عليه السلام به پيغمبرمان فرموده مى گوئيم. او مى فرمود: هُو عَبُداللّه وَ رَسُولُه و رُوحُه وَ كَلِمَتُه اَلقَاهَا اِلَى مَريَم العَذرَاءِ البَتُول؛ يعنى: او بنده ى خدا است. او فرستاده ى خدا است. او روح و كلمه خدا است كه به مريم پاك و باكره و شوهر نديده القا فرموده است.

نجاشى چوبى برداشته و گفت: آن چه اين ها درباره حضرت عيسى عليه السلام مى گويند و آن چه واقعيّت دارد به اندازه اين چوب فاصله ندارد، سپس رو به مسلمان ها كرده و گفت: مرحبا به شما و به آن كسى كه شما را به اين جا فرستاده است، بدانيد كه او رسول خدا است و اين پيغمبر شما همان كسى است كه حضرت عيسى عليه السلام از آمدنش خبر داده، شما برويد و در آسايش كامل در اين مملكت زندگى كنيد و اگر من گرفتار مملكت دارى نبودم به مكّه رفته و كفش دارى او را مى كردم! سپس دستور داد هداياى قريش را به آن ها برگردانده و آن ها را قبول نكنند.

ص: 122

نامه هاى حضرت ابوطالب عليه السلام به نجاشى و دعوت او به اسلام

حضرت ابوطالب عليه السلام در اين اثناء نامه اى به نجاشى نوشت و اشعارى در آن خطاب به او سرود و در لفافه او را تحريك به حمايت از اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نمود و آن اشعار اين بود:

ألا ليتَ شِعرى كيفَ فى النَّأْيِ جَعفرٌ

و عَمروٌ و أعداءُ النبيِّ الأقاربُ

فهل نالَ أفعالَ النَّجاشيِّ جعفرا

و أصحابَهُ أو عاقَ ذلك شاعِبُ

تَعلَمُ خِيارُ النَاسِ إنكَ مَاجِد

كَرِيم فَلا يَشقِى لَدَيكَ المَجانِب

تَعلَمُ بَأنّ اَللهَ زَادَكَ بَسطَة

وَ أسبَابَ خَيرِ كُلها لَكَ لَازِب

يعنى: اى كاش مى دانستم كه جعفر

عليه السلام در ميان مردم چگونه است و عمرو و دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله كه خويشاوندند چگونه؟

و اى كاش مى دانستم كه آيا احسان نجاشى به جعفر عليه السلام و ياران او رسيده يا كه افراد آشوب گر و فتنه گر مانع از آن شده اند.

تو كه ناسزا را رد مى كنى، بدان كه تو بزرگ بخشنده اى هستى كه همسايه در كنار تو سختى و رنج نمى بيند.

و بدان كه خداى تعالى تو را بركت داده و تمام اسباب خير به تو ماندگار هستند.

نجاشى وقتى نامه حضرت ابوطالب عليه السلام به دستش رسيد و ابراز محبت ها و تشكرهاى حضرت ابوطالب عليه السلام را ديد بسيار خوشحال و مسرور گشت و در حمايت از مردم مسلمان كوتاهى نكرد.

وقتى خبر الطاف و محبت هاى نجاشى به گوش حضرت ابوطالب عليه السلام رسيد مجددا نامه اى براى او نوشت و او را به دين مقدس اسلام دعوت نموده و اشعارى در

ص: 123

اين جهت برايش سرود:

تَعَلَّمْ مَلِيكَ الْحَبْشِ أَنَّ مُحَمَّداً

نَبِيٌّ كَمُوسَى وَ الْمَسِيحِ ابْنِ مَرْيَمَ

أَتَى بِالْهُدَى مِثْلَ الَّذِى أَتَيَا بِهِ

وَ كُلٌّ بِأَمْرِ اللَّهِ يَهْدِى وَ يَعْصِمُ

وَ أَنَّكُمْ تَتْلُونَهُ فِى كِتَابِكُمْ

بِصِدْقِ حَدِيثٍ لَا حَدِيثٍ مُرَجَّمٍ

فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ نِدّاً وَ أَسْلِمُوا

فَإِنَّ طَرِيقَ الْحَقِّ لَيْسَ بِمُظْلَم

يعنى: اى پادشاه حبشه، آيا مى دانى كه محمد صلى الله عليه و آله همچون موسى و مسيح عليهماالسلام پسر مريم عليه السلام پيامبر خدا است؟

و مانند آن دو پيامبر براى بشريت هدايت و رستگارى آورده، و همه آن ها به فرمان خداى تعالى هدايت و حفظ شده اند.

و شما در كتاب هاى آسمانى خويش نام او را مى خوانيد، آن هم با گفتارى صادقانه نه با سخنان دور از حقيقت.

پس براى خدا شريكى نخوانيد و اسلام بياوريد، و بدانيد كه به درستى راه حق تاريك و مجهول نيست.

و بالاخره آن قدر حضرت ابوطالب عليه السلام توسط نامه و پيام، و فرزندش به نمايندگى از پدر نسبت به نجاشى محبت نموده و او را به دين مقدس اسلام دعوت كردند كه نجاشى مسلمان شد،(1) ولى بنا به مصالحى كه در كار بود ايمان و اسلام خود را تا آخر عمر اظهار نكرد، با اين حال عدّه اى از مردم و اطرافيان نجاشى متوجه تغيير مذهب او شده و گاهى نسبت به وى به همين جهت اعتراض مى كردند.(2)

نزديكى و قرابت جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام با نجاشى آن قدر زياد شده بود كه اسماء

ص: 124


1- - (اعلام الورى باعلام الهدى، جلد: 1، صفحه: 119) و (الاصابه، جلد: 1، صفحه: 593).
2- - (البداية و النهاية، جلد: 3، صفحه: 1084) و (صحيح بخارى، جلد: 5، صفحه: 64).

بنت عميس همسر جعفر عليه السلام كه همان ايام در حبشه صاحب فرزندى شده بود به فرزند تازه متولد شده نجاشى شير مى داد و همين مسأله نيز باعث پيوند و صميميت بيشتر ميان آن دو خانواده شده بود.(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همواره به نجاشى محبت داشت و روزى كه نجاشى از دنيا رفت به اصحاب خويش فرمود: امروز مرد صالحى از دنيا رفت، برخيزيم برايش دعا بخوانيم و به بيابان رفته و براى آن مرحوم دعا و استغفار كردند.(2)

حمايت هاى حضرت ابوطالب عليه السلام و فرزندانش در شعب ابى طالب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

وقتى كه عمروعاص و عبداللّه بن ابى ربيعه با نااميدى از كشور حبشه برگشته و شرح ماوقع را براى ديگر مشركين تعريف كردند، مشركين قريش بسيار ناراحت شده و تصميم به قتل پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله گرفتند.

حضرت ابوطالب عليه السلام وقتى متوجه اين دسيسه شوم شد با ناراحتى زياد شعرى انشاد نموده و فرمود:

وَ اللَّهِ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ بِجَمْعِهِمْ

حَتَّى أُوَسَّدَ فِى التُّرَابِ دَفِيناً

فَاصْدَعْ بِأَمْرِكَ مَا عَلَيْكَ غَضَاضَةٌ

وَ انْشُرْ بِذَاكَ وَ قَرَّ مِنْكَ عُيُوناً

وَ دَعَوْتَنِى وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ نَاصِحٌ

فَلَقَدْ صَدَقْتَ وَ كُنْتَ قَبْلُ أَمِيناً

وَ عَرَضْتَ دِيناً قَدْ عَرَفْتُ بِأَنَّهُ

مِنْ خَيْرِ أَدْيَانِ الْبَرِيَّةِ دِيناً

لَوْ لَا الْمَخَافَةُ أَنْ يَكُونَ مَعَرَّةٌ

لَوَجَدْتَنِى سَمِحاً بِذَاكَ مُبِينا

ص: 125


1- - اباالفضل العباس عليه السلام، جلد: 1، صفحه: 94.
2- - (الخصال، جلد: 2، صفحه: 360) و (تاريخ اورشليم، جلد: 2، صفحه: 119).

يعنى: به خدا قسم تا من زنده ام تمام جمعيت كفار قريش دسترسى و تسلط به تو پيدا نخواهند كرد، مگر هنگامى كه من در قبر سر بر خاك مى گذارم.

پس تو بدون ترس و هراس به وظيفه خود عمل نما، بشارت باد بر تو كه موفق خواهى شد و چشمانت روشن باد.

از آنجا كه تو خير خواه من هستى من را به پذيرفتن دين مقدس اسلام دعوت كردى، و به يقين راست گفتى و قبل از اين نيز امين بودى.

تو دين و آئينى را عرضه نمودى كه من يقين دارم بهترين اديان است.

اگر به خاطر ملامت و پرهيز از دشنام نبود، مرا مى يافتى كه چگونه به آسانى گرايش به اسلام را اعلام مى كردم.

وقتى مشركين متوجه حمايت هاى بى دريغ حضرت ابوطالب عليه السلام نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شدند، يقين كردند كه با اين وضع موفق به قتل آن حضرت نخواهند شد، لذا تصميم به تحريم اقتصادى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اصحاب و پيروانش گرفتند.

آن ها در دارالندوه جمع شده و با يكديگر پيمان بستند كه با مسلمانان به رفق و مدارا عمل نكنند و هرگز زن به آن ها ندهند و زن از آن ها نگيرند و به آن ها چيزى نفروشند و از آن ها چيزى نخرند و به طور كلّى آن ها را تحريم اقتصادى نمايند و اين تعهّد را نشكنند و با آن ها صلح نكنند مگر اين كه حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله را به آن ها تسليم كنند تا آن ها او را بكشند،(1) و اين تحريم اقتصادى توسط هشتاد نفر از بزرگان قبائل مختلف مشركين امضاء شد.

كاتب اين قطعنامه منصور بن عكرمه بود،(2) كه بعد از آن به خواست خداى تعالى

ص: 126


1- - دلائل النبوة، جلد: 2، صفحه: 311 الى 312.
2- - تاريخ يعقوبى، جلد: 2، صفحه: 121.

دستش فلج شد، اين قطع نامه را در ميان صندوقچه اى گذاشته و آن را پلمپ كرده و در خانه كعبه نگهدارى كردند.

مفاد اصلى قطعنامه عبارت بود از:

1- هرگونه خريد و فروش با هوادارن محمد صلى الله عليه و آله تحريم مى شود.

2- ارتباط و معاشرت با آنان اكيداً ممنوع مى گردد.

3- هر گونه ارتباط زناشويى و... با مسلمانان ممنوع است.

4- در تمامى پيش آمدها بايد از مخالفان محمد صلى الله عليه و آله حمايت كرد.

همچنين هر كس وارد شهر مكه مى شد حق نداشت با آن ها معامله كند و اگر كسى چنين كارى انجام مى داد تمام اموالش را مصادره مى كردند.(1)

اين مسأله در شب اول محرم سال هفتم بعثت واقع شد و بنى هاشم و بنى عبدالمطلب غير از ابولهب و همچنين ديگر اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همه جمع شده و به حضرت ابوطالب عليه السلام جهت همراهى و يارى كردن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله لبيك گفته و همه به اتفاق حضرت ابوطالب عليه السلام وارد شعب ابى طالب كه درّه اى در نزديكى مسجد الحرام پشت كوه صفا و مروه و مابين كوه ابوقُبيس و كوه خندمه بود گرديدند،(2) اين شعب ملك شخصى حضرت عبدالمطلب عليه السلام بود و در قسمت شرق خانه با عظمت كعبه، در كنار شعب بنى عامر و پس از مَسعيه قرار داشت و به دليل نزديكى اش به كعبه بهترين نقطه مكه بود.

در شعب ابوطالب مردم مسلمان زندگى بسيار سخت و با فشار زياد داشتند، آن ها به غير از ايام حج و در ماه رجب جهت عمره رجبيه نمى توانستند از شعب ابوطالب

ص: 127


1- - اعلام الورى، صفحه:71.
2- - سيره ابن هشام، جلد: 1، صفحه:352.

بيرون بيايند.

ابوجهل عدّه اى را بر نگهبانى اين شعب گمارده بود تا هيچ كس تحت هيچ شرايطى نتواند آب و غذا به مردم مسلمان برساند، و كودكان از فرط تشنگى و گرسنگى دائما گريان بودند،(1) و بزرگ ترها گاهى مجبور بودند با علف و برگ درختان شكم خود را سير نگه دارند.(2)

در طول مدّتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اصحاب و ياران شان در شعب ابى طالب محاصره اقتصادى بودند حضرت ابوطالب عليه السلام بسيار مراقب پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله بود و حتى شب ها دائما محل خواب وى را با محل خواب فرزندان خود عوض مى كرد تا خداى نكرده اگر دشمن قصد سوئى در مورد ايشان كرده باشد فرزندان خود را فداى آن حضرت كند و آن پيامبر خدا جان سالم در ببرد، و بيشتر از همه حضرت على

عليه السلام جاى خود را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى داد و خود در جاى ايشان مى خوابيدند،(3) چون هر لحظه ممكن بود مشركان مكان خواب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را شناسايى كرده و از بالاى كوه سنگ بزرگ به طرف آن مكان رها كنند و يا اين كه از تاريكى شب استفاده كرده و مسلحانه به مكان خواب آن پيامبر حمله كنند و ايشان را به شهادت برسانند، لذا معمولا در هر شب چند مرتبه جاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را با فرزندان خود عوض مى نمود، همچنين هر كجا كه آن پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه و آله را مى خوابانيد خودش در يك طرف و يكى ديگر از فرزندانش در طرف ديگر او مى خوابيدند و بدين شكل از ايشان محافظت مى كردند.

يك شب وقتى حضرت ابوطالب عليه السلام به پسرش على عليه السلام امر كرد تا در جاى پيامبر

ص: 128


1- - (انساب الاشراف، جلد: 1، صفحه: 234) و (الطبقات الكبرى، جلد: 1، صفحه: 209).
2- - (تاريخ طبرى، جلد: 2، صفحه: 74) و (الكامل فى التاريخ، جلد: 2، صفحه: 59).
3- - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد: 14، صفحه: 64.

اكرم صلى الله عليه و آله بخوابد، اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به پدر فرمودند: پدرجان با اين كار ممكن است من كشته شوم.

در اين هنگام حضرت ابوطالب عليه السلام فرزندش را به صبر و يارى رساندن به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دعوت و نصيحت فرمود و اشعار زير را سرود:

اصْبِرَنْ يَا بُنَيُّ فَالصَّبْرُ أَحْجَى

كُلُّ حَيٍّ مَصِيرُهُ لِشُعُوبٍ

قَدْ بَذَلْنَاكَ وَ الْبَلَاءُ شَدِيدٌ

لِفِدَاءِ النَّجِيبِ وَ ابْنِ النَّجِيبِ

لِفِدَاءِ الْأَغَرِّ ذِى الْحَسَبِ الثَّاقِبِ

وَ الْبَاعِ وَ الْفِنَاءِ الرَّحِيبِ

إِنْ يُصِبْكَ الْمَنُونُ فَالنَّبْلُ يُبْرِى

فَمُصِيبٌ مِنْهَا وَ غَيْرُ مُصِيبٍ

كُلُّ حَيٍّ وَ إِنْ تَمَلَّى بِعَيْشٍ

آخِذٌ مِنْ سِهَامِهَا بِنَصِيب(1)

يعنى: اى پسرم، صبر پيشه كن كه صبر سزاوارتر است و عاقبت هر زنده اى مرگ خواهد بود.

ما تو را بخشيده ايم تا براى محبوبى پسر محبوبى فدا شوى و البته اين يك امتحان بزرگ و سختى است.

و براى آقايى فدا شوى كه اصل و نسب برتر و نجيب دارد.

اگر وقت مرگ تو برسد پيكان تيرها رها خواهند شد كه برخى به هدف مى خورند و برخى نمى خورند.

اما بدان هر زنده اى ولو عمرى طولانى بكند اما روزى آن تير را خواهد چشيد.

على بن ابى طالب عليهماالسلام با تبسمى شيرين و معنا دار پدر بزرگوار خويش را مورد خطاب قرار داده و فرمود:

ص: 129


1- - الفصول المختارة، صفحه: 59.

أَ تَأْمُرُنِى بِالصَّبْرِ فِى نَصْرِ أَحْمَدَ

وَ وَ اللَّهِ مَا قُلْتُ الَّذِى قُلْتُ جَازِعاً

وَ لَكِنَّنِى أَحْبَبْتُ إِظْهَارَ نُصْرَتِى

وَ تَعْلَمَ أَنِّى لَمْ أَزَلْ لَكَ طَائِعاً

وَ سَعْيِى لِوَجْهِ اللَّهِ فِى نَصْرِ أَحْمَدَ

نَبِيِّ الْهُدَى الْمَحْمُودِ طِفْلًا وَ يَافِعا(1)

يعنى: آيا در يارى به احمد مرا به صبر امر مى كنيد! به خدا قسم آن چه گفتم از روى بى تابى و اعتراض نبود.

لكن من دوست داشتم يارى و محبتم را به محمد صلى الله عليه و آله ببينيد و بدانيد كه من هميشه از شما اطاعت خواهم نمود.

من براى رضاى خدا در يارى رساندن به احمد خواهم كوشيد، آن پيامبر هدايتى كه در كودكى و جوانى ستوده بوده است.

پيامبر رحمت صلى الله عليه و آله در موسم حج و عمره از شعب بيرون مى آمد و خود را در اختيار مردم قرار مى داد و آن ها را به طرف نور و هدايت و رشد دعوت مى نمود، ابولهب شخصا و نيز عدّه اى را اجير كرده بود كه در آن ايام در بين مردم حاضر شده و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را فردى كذّاب و دروغگو و ساحر معرفى كنند و مردم را از او ترسانده و پيامبر رحمت را در اذهان عمومى فردى خطرناك جلوه دهند.

يارى كفار و مشركين به مسلمانان شعب ابوطالب

در اين مدّت بعضى از غير مسلمان ها كه هنوز انسانيت و فطرتشان نمرده بود مواد غذايى از قبيل گندم و خرما و غيره و ذالك بر شتران و چهارپايان بار كرده و در نزديكى هاى شعب رها مى نمودند تا شايد اين حيوانات خود را به مردم مسلمان برساند، گاهى اوقات اين چهارپايان اسير دست مأموران ابوجهل شده و اين مواد

ص: 130


1- - ديوان أمير المؤنين عليه السلام، صفحه: 275.

غذايى به دست مردم مسلمان نمى رسيد و گاهى اوقات هم اين چهارپايان دور از چشم ماموران ابوجهل خود را به مردم مسلمان رسانده و مردم مسلمان بدين صورت به مواد غذايى دست پيدا مى كردند.

حكيم بن حزام بن خويلد، پسر برادر حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام كه تاجر بود معمولا شترانى كه بارشان گندم بود و از شام برايش مى آمد همراه با ديگر مواد خوراكى به طرف شعب ابوطالب مى برد و آن ها را دور از چشم مأموران ابوجهل به دست بنى هاشم و مردم مسلمان مى رساند.

روزى ابوجهل او را ديد كه شترانى با بار گندم وارد شعب مى كند، او را گرفت و با او درگير شده و مانع بردن مواد خوراكى براى مسلمانان شد و گفت: با اين كار قبيحت تو را در مكه رسوا خواهم كرد.

در اين هنگام ابوالبخترى بن هاشم بن حارث بن اسد كه يكى از زعماى مشركين بود ولى هيچ گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را اذيت نمى كرد، از راه رسيد و از ابوجهل پرسيد: چه شده؟

ابوجهل جريان را برايش توضيح داد.

ابوالبخترى كه وضعيت را آن طور ديد براى كمك كردن به حكيم بن حزام به ابوجهل گفت: مقدارى گندم كه متعلق به عمّه اش خديجه بنت خويلد هست نزد او امانت بوده كه دارد امانت را به صاحبش مى رساند، او را رها كن تا امانتش را به صاحبش برساند.

ابوجهل نپذيرفت و همچنان مانع رفتن حكيم بن حزام به داخل شعب بود، ابوالبخترى وقتى ديد ابوجهل دست بردار نيست با او درگير شد و بالاخره با استخوان شترى كه در همان نزديكى ها افتاده بود بر سر ابوجهل كوبيد به طورى كه سر ابوجهل شكافت و بعد او را به زمين انداخت و به شدت با لگد او را زد و به حكيم بن حزام

ص: 131

گفت: گندم ها را به آن ها برسان و حكيم نيز چنين كرد.

قريشيان در طول مدتى كه مردم مسلمان در شعب ابى طالب به سر مى بردند چند بار براى حضرت ابوطالب عليه السلام پيام فرستادند كه حضرت محمد

صلى الله عليه و آله را تسليم آن ها كند و دست از يارى وى بردارد تا در مقابل او را پادشاه و امير خود كنند و هر بار حضرت ابوطالب عليه السلام محكم تر از گذشته به آن ها جواب مى داد و مى فرمود: همه ما تا پاى جان و آخرين قطره خون خويش در دفاع و حمايت از محمد صلى الله عليه و آله ايستاده ايم.

نزول رحمت الهى و خروج از شعب ابى طالب

بالاخره نيمه رجب سال دهم بعثت بعد از سه سال تحمل سختى ها و مشقات جبرئيل بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده و عرض كرد: به اذن خداى تعالى موريانه همه قطعنامه تحريم اقتصادى شما غير از نام خدا را خورده و از بين برده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عموى بزرگوارشان حضرت ابوطالب عليه السلام را از اين امر آگاه ساختند و مطلب را با ايشان در ميان گذاشتند، حضرت ابوطالب عليه السلام بعد از شنيدن اين خبر خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: اَشهَدُ اَنّكَ لَا تَقُولُ اِلّا حَقَاً؛(1) يعنى: شهادت مى دهم كه تو صحبتى نمى كنى مگر اين كه حق و حقيقت است، و شعب را به قصد خانه كعبه ترك گفته و به خانه كعبه رفت و در كنار آن خانه با عظمت نشست.

عدّه اى از قريشيان نزد ايشان آمده و گفتند: اى ابوطالب عليه السلام فكر مى كنيم وقت آن شده كه به ياد خويشاوندى ات با ما بيافتى و از حمايت برادرزاده ات دست بكشى.

حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: برويد قطعنامه اى كه عليه محمد صلى الله عليه و آله و دوستانش نوشته ايد بياوريد شايد باعث رها كردن بى مهرى هاى شما باشد و بدين وسيله به ياد

ص: 132


1- - انساب الاشراف، جلد: 1، صفحه: 234.

خويشاوندى خويش بيافتيم.

با هم به طرف صندوق پلمپ شده اى كه در خانه كعبه نگهدارى مى شد و قطعنامه در آن بود رفتند، وقتى به آن رسيدند حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: آيا اين همان صندوقچه نگهدارى از قطعنامه نيست؟

گفتند: بله، همين است.

حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: آيا تا كنون كسى درب آن را باز كرده و دستى به آن زده؟

گفتند: خير؛ هرگز كسى به آن دستى نزده است.

فرمود: محمد صلى الله عليه و آله از طرف خداى تعالى فرموده كه موريانه به جز نام خدا تمام آن قطعنامه را خورده است. اگر سخن محمد صلى الله عليه و آله حقيقت داشت چه كار مى كنيد؟

گفتند: دست از او برداشته و همچنين قطعنامه را لغو مى كنيم.

حضرت ابوطالب عليه السلام فرمود: من نيز اگر سخنش دروغ باشد او را تسليم شما مى كنم تا با او هر چه بخواهيد بكنيد.

مشركين از اين كلام حضرت ابوطالب عليه السلام بسيار خوشحال شده و گفتند: اين حرف حساب است و انصاف دادى، چه خوب سخنى گفتى.

همه با هم پلمپ صندوقچه اى كه عهدنامه در آن بود را شكستند و با كمال تعجب مشاهده كردند موريانه همه آن نوشته ها را جويده و فقط كلمه بِاسمِكَ اَللّهُمّ كه در آن زمان رسم بود بر سر نامه ها مى نوشتند باقى گذاشته است.

ولى متأسفانه آن مشركان به قول خود وفا نكرده و گفتند: اين كار نتيجه سحر و جادوى محمد صلى الله عليه و آله است، حضرت ابوطالب عليه السلام با شنيدن اين سخنان و ديدن اين برخورد آنان سخت ناراحت شده و فرمود: زين پس چه دليلى دارد كه محاصره و

ص: 133

تحريم را ادامه دهيد و حال آن كه حقيقت براى شما روشن شد، به درستى كه شما سزاوار قطع رابطه هستيد، سپس دست به دعا برداشت و عرض كرد: خداوندا، ما را بر كسانى كه به ما ستم روا داشته اند و به وسيله نسبت هاى دروغ و ناشايستى كه به ما دادند پيوند خويشاونديمان را قطع كرده اند، پيروز فرما و با همراهانش مجددا به شعب برگشتند.

عدّه اى از آن مشركين كه انصاف بيشترى داشتند عذاب وجدان گرفته و با ديدن منظره از بين رفتن قطعنامه از ادامه تحريم ها عليه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و طرفدارانش پشيمان شدند.

هشام بن عمرو بن مخزوم كه بزرگ قبيله بنى عامر بن لؤ بود نزد زهير بن امية بن عبداللّه بن عمر بن مخزوم رفت و او را متقاعد كرد تا اين قطعنامه اقتصادى را لغو كنند، وقتى توانست نظر او را جلب كند با هم نزد مُطعم بن عدى رفته و او را نيز با خود موافق و همراه ساخته و بعد سه نفرى نزد ابوالبُختَرى عاص بن هاشم بن حارث بن اسد رفتند، او نيز با آن ها موافق بود، لذا چهار نفرى نزد زَمَعَة بن اَسوَد بن مُطَلِّب بن اسد رفته و موافقت او را هم جلب كردند و اين جمع در آن شب در خطم الجحون جمع شده و قرار گذاشتند فردا صبح به نقض اين قطعنامه علنا اقدام كنند، و قرار شان بر اين شد كه

ابتدا زهير بن امية سخن را شروع نمايد.

صبح فردا همگى كنار خانه كعبه آمدند و زهير پس از انجام طواف رو به جمعيت و بزرگان قريش كرد و با صدايى رسا مردم را از ادامه اين تحريم و بى محبتى نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و دوستانش بر حذر داشت و ادامه داد: اى اهل مكّه! شما چگونه غذا مى خوريد و لباس خوب مى پوشيد و زندگى راحتى داريد و حال آن كه بنى هاشم و نزديكان شما از گرسنگى ناراحتند، و فرياد اطفالشان بلند است. به خدا قسم كه ما هرگز از پاى ننشينيم تا وقتى كه اين قطعنامه را لغو كنيم.

ص: 134

ابوجهل كه بسيار متعجب شده بود و انتظار چنين اقدام و سخنانى نداشت خواست جواب او را بدهد كه متوجه شد چهار نفر از بزرگان قبائل نيز با او هم عقيده هستند و او را تاييد مى كنند.

ابوجهل با ناراحتى فرياد زد: دروغ مى گويى، به هيچ وجه اين قطعنامه لغو نخواهد شد.

زمعة بن اسود به ابوجهل گفت: تو دروغگوتر هستى، و قسم ياد كرد و گفت: وقتى اين قطعنامه نوشته مى شد ما راضى نبوديم.

ابوالبخترى گفت: آرى زمعة راست مى گويد، ما به آن قطعنامه راضى نبوده و نيستيم و آن چه در آن نوشته شده را قبول نداريم.

مطعم بن عدى گفت: آرى، اين ها راست مى گويند، ما از اين عهدنامه و هر چه در آن نوشته شده بيزاريم.

هشام بن عمر نيز سخن آن ها را تاييد كرد.

ابوجهل با خشم و غضب و ناراحتى تمام گفت: اين تصميمى است كه شبانه گرفته شده و اعتبارى ندارد، ابوجهل خيلى سعى كرد جلوى اين اقدام را بگيرد، اما موفق نشد و بالاخره عدّه اى كه در رأس آن ها مطعم بن عدى و عدى بن قيس و زمعة بن اسود و ابوالبخترى و زهير بن امية بودند مسلح شده و مسلحانه به طرف شعب ابى طالب رفتند و به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت ابوطالب عليه السلام و ديگر مسلمانان اعلام كردند كه قطعنامه باطل شده و شما مى توانيد از شعب بيرون و به خانه هاى خويش بازگرديد.

وفات حضرت ابوطالب عليه السلام و حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام

حضرت ابوطالب عليه السلام بالاخره بعد از يك عمر يارى و نصرت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ده روز پس از اتمام تحريم اقتصادى در سال دهم بعثت مطابق با سال 620 ميلادى در سن

ص: 135

هشتاد و شش سالگى در روز بيست و ششم رجب از دار دنيا رفت، و سه روز بعد از رحلت ايشان حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام همسر باوفاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه در مدّت تحريم ها كنار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود از دنيا رفت.(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با به وقوع پيوستن اين دو واقعه اسف بار بسيار ناراحت و محزون گشته و فرمودند: اِجتَمَعَت عَلَى هَذه الأُمَة فِى هِذه الأيَامِ مُصِيبَتَان لَا أَدرِى بَأَيّهِمَا أَنا أَشَدّ جَزعَاً،(2) يعنى: در اين روزها بر اين امت دو مصيبت وارد گشته كه نمى دانم به كدام يك از آن دو بى تاب ترم و مقصودش مصيبت فقدان حضرت ابوطالب عليه السلام و حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام بود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با از دست دادن حضرت ابوطالب عليه السلام و همچنين همسر با وفايش حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام آن قدر محزون و ناراحت گشت كه اين ناراحتى تا يك سال مشهود بود، لذا مردم مسلمان نام آن سال را عام الحزن گذاشتند.

وصيت حضرت ابوطالب عليه السلام

حضرت ابوطالب عليه السلام در واپسين لحظات عمرش بنى عبدالمطلب را جمع كرد و آن ها را نصيحت و وصيت فرمود:

«اى گروه قريش شما انتخاب شدگان خداى تعالى و قلب عرب هستيد، بدانيد براى عرب ها هيچ بهره اى از ارجمندى و سرافرازى بر جاى ننهاديد مگر خود آن را احراز كرديد و آن را يافته ايد.

شما را سفارش مى كنم به بزرگداشت اين خانه (يعنى كعبه معظمه) كه در اين كار

ص: 136


1- - (بحارالانوار، جلد: 35، صفحه: 82) و (التبيين فى انساب القريشيين، صفحه: 63) و (شرح المولد النبوى، صفحه: 439).
2- - تاريخ اليعقوبى، جلد: 2، صفحه: 35.

هم خشنودى خداى تعالى است و هم براى معاش و زندگى خودتان مفيد است و هم باعث صبر و استقامت است، با اقوام و خويشان خود صله رحم كنيد و از ايشان قطع ارتباط نكنيد چرا كه صله رحم باعث طول عمر و زيادى رزق و روزى مى شود.

من شما را در مورد محمد صلى الله عليه و آله سفارش مى كنم كه نسبت به او نيكى كنيد، او امين قريش و راستگوى عرب و داراى همه صفاتى است كه هم اكنون به شما سفارش نمودم، آن چه او آورده دل مى پذيرد ولى زبان از روى دشمنى آن را انكار مى كند.

قسم به خداى تعالى افراد ضعيف و از طبقه پايين اجتماع را در اطراف مى بينم كه دعوت محمد صلى الله عليه و آله را پذيرفته و سخنان او را تصديق مى كنند و اوامرش را بزرگ مى شمارند و در راه پيشبرد اهدافش تا مرز كشته شدن پيش خواهند رفت، در نتيجه همان افراد طبقه پايين بزرگ و از رؤاى قريش خواهند شد، اما بزرگان قريش عقب خواهند ماند و دنباله رو آن جماعت خواهند گشت و خانه هايشان ويران خواهد شد.

ناگهان متوجه خواهيد شد كه ناتوانان آن ها زمامدار شما شده اند، آن كه بزرگ تر بوده محتاج تر شود و آن كه دورتر بوده در حضور محمد صلى الله عليه و آله بهره مندتر گردد.

در آن زمان همه عرب ها دوستدار او خواهند شد و زمام اختيار خود را به او خواهند سپرد و شهرهاى خود را به او مى سپارند.

پس اى گروه قريش! به او بپيونديد كه او در واقع پدر شما است، دوستدارش باشيد و پشتيبانى از حزب و گروهش بكنيد.

به خدا قسم، هر كس به راه او رود سعادت مند و رستگار مى شود و هر كس از تعليمات او بهره مند شود خوشبخت مى گردد. اگر اجل من به تأخير مى افتاد در همه حوادث و اتفاقات از او حمايت مى كردم».(1)

ص: 137


1- - (الرّوض الانف، جلد: 1، صفحه: 259) و (المواهب اللّدنيه بالمنح المحمديه، جلد: 1، صفحه: 72) و (تاريخ الخميس، جلد: 1، صفحه: 300) و (ثمرات الاوراق، صفحه: 294) و (بلوغ الارب، جلد: 1، صفحه: 93).

سپس بنى عبدالمطلب را فرا خواند و به آن ها فرمود: مادامى كه به سخنان محمد صلى الله عليه و آله گوش فرا دهيد و او را لبيك گوييد خير و خوبى را از دست نخواهيد داد پس اگر طالب رشد و هدايت هستيد او را يارى دهيد.

آشكار شدن ايمان حضرت ابوطالب عليه السلام قبل از مرگ

در آخرين لحظات عمر شريف حضرت ابوطالب عليه السلام در حالى كه عدّه اى از كفار و مشركين قريش از جمله ابوجهل و عبداللّه بن اميه نزد ابوطالب عليه السلام بودند پيامبراكرم صلى الله عليه و آله بر حضرت ابوطالب عليه السلام وارد گشت و چون عدّه اى مشرك آنجا بودند به جاى سلام كردن به آن ها فرمود: السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى، سپس نزد عموى بزرگوارشان نشستند و ايشان را بنا به دستورى كه اموات را تلقين دهيد، تلقين داده و فرمودند: اى عمو، بگو: لا اله الا اللّه.

زمانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين جملات را به حضرت ابوطالب عليه السلام مى فرمود ابوجهل و عبداللّه بن اميه در صحبت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دويده و مدام به حضرت ابوطالب عليه السلام با اعتراض مى گفتند: آيا مى خواهى از آيين عبدالمطلب عليه السلام برگردى و به اين جوان ايمان بياورى؟

حضرت ابوطالب عليه السلام كه وظيفه اش در دنيا تقيه بود به آن ها فرمود: بدانيد من بر آيين عبدالمطلب عليه السلام مى باشم.

توضيح اين كه حضرت عبدالمطلب عليه السلام طبق روايات اسلامى و گواه تاريخ خود از انبياء الهى بودند و اين كه كسى بر آيين او است؛ يعنى يكتا پرست مى باشد، حضرت

ص: 138

ابوطالب عليه السلام با اين جمله از برخورد بد مشركين در هنگام مرگ خويش با سياستى خاص جلو گيرى كرد و سپس شهادتين را فرموده و از دنيا رفت.

عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله كه كنار حضرت ابوطالب عليه السلام بود مى گويد: شنيدم كه ابوطالب آهسته آهسته شهادتين را مى گويد و به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: به خدا قسم برادرم (ابوطالب عليه السلام) جملاتى را كه به او فرمان دادى بر زبان جارى كرد.

ابوبكر بن ابى قحافه مى گويد: ابوطالب عليه السلام از دنيا نرفت تا آن كه گفت: خدايى نيست جز خداى يگانه و محمد صلى الله عليه و آله رسول خدا است.(1)

عكرمه مى گويد: ابن عباس به من خبر داد و گفت: پدرم به من خبر داد كه همانا ابوطالب عليه السلام هنگام مرگ شهادتين را گفت و فرمود: لَا اِله اِلّا اَلله و اَنّ مُحَمَد رَسُولُ اَلله.(2)

حضرت ابوطالب عليه السلام در آخرين لحظات عمر با بركت خويش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و فرزند برومندش على عليه السلام را به سينه خود چسبانيد و با ناراحتى عرض كرد: جدايى از شما برايم بسيار سخت و دشوار است و خيلى نگرانم كه بعد از من با شما چه خواهند كرد، سپس رو به طالب و عقيل عليهماالسلام و ساير بستگان كرده و فرمود: همه شما را به خدا مى سپارم و در اين هنگام چشم از جهان فرو بست.

مصيبت فقدان حضرت ابوطالب عليه السلام

درگذشت حضرت ابوطالب عليه السلام براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مردم مسلمان بسيار گران تمام شد، طورى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از وفات ايشان سه سال بيشتر نتوانست در مكه بماند و آن قدر خود و اصحابش مورد اذيت و آزار مشركين قريش واقع شدند،(3) كه

ص: 139


1- - الغدير، جلد: 7، صفحه: 369.
2- - الغدير، جلد: 7، صفحه: 397.
3- - امتاع الاسماع، جلد: 1، صفحه: 45.

بالاخره از طرف خداى تعالى امر به هجرت نازل شد.

عباس بن عبدالمطلب عليه السلام بعد از وفات حضرت ابوطالب عليه السلام تا آنجايى كه توانست براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دل سوزى كرده و مواظب ايشان بود، اما همه آن محبت ها در مقابل خدمات حضرت ابوطالب عليه السلام به هيچ وجه قابل قياس نبود و هيچ كسى نمى توانست جاى حضرت ابوطالب عليه السلام را براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مابقى مسلمان ها پر كند.

آن قدر مصيبت فقدان حضرت ابوطالب عليه السلام بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سنگين بود كه با وجود انواع و اقسام اذيت ها و شكنجه هايى كه از مشركين ديد فرمود: سنگينى اذيت و آزارى كه از قريش ديدم در برابر مصيبت درگذشت ابوطالب عليه السلام ناچيز بود، تا روزى كه ابوطالب

عليه السلام وفات يافت دست قريش از آزار من كوتاه بود.

وداع با حضرت ابوطالب عليه السلام

زمانى كه حضرت ابوطالب عليه السلام فوت كردند پيامبر معظم اسلام

صلى الله عليه و آله بسيار ناراحت و غمگين شده و با اشك و گريه به على بن ابى طالب عليهماالسلام فرمودند: ايشان را غسل بده و كفن نما، بعد مرا خبر كن.

على بن ابى طالب عليهماالسلام نيز چنين كردند، زمانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر سر جنازه حضرت ابوطالب عليه السلام حاضر شدند بسيار مى گريستند، نشستند و قسمت راست صورت ايشان را چهار مرتبه و قسمت چپ را سه مرتبه با دست مبارك شان نوازش كرده و با گريه فراوان فرمودند: اى عموى عزيزم، صله رحم را رعايت كردى هنگامى كه يتيم شدم، كفالتم را بر عهده گرفتى و مرا در دوران كودكى تربيت كردى و در بزرگى يارى ام نمودى، خداى تعالى تو را از جانب من پاداش نيك دهد.

ص: 140

سپس جنازه ايشان را تشييع كردند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شخصا زير تابوت حضرت ابوطالب عليه السلام را گرفت و با پاى برهنه جنازه ايشان را تشييع نمود و در هنگام تشييع با گريه هاى بلند و جان سوز بريده بريده به طورى كه گريه امانش نمى داد فرمود: چه عموى خوبى بودى برايم، من بعد از تو كجا روم؟!

ابوالحسن بكرى در كتاب مولد على عليه السلام جريان دفن حضرت ابوطالب عليه السلام را به شرح زير آورده است:

پس از اين كه حضرت ابوطالب عليه السلام فوت شد على عليه السلام آب مى آورد و پيامبر صلى الله عليه و آله بدن ابوطالب عليه السلام را غسل مى داد و پس از غسل جنازه او را كفن كردند.

پس از آن كه سدر و كافور بهشتى براى جنازه ابوطالب عليه السلام استعمال كردند رسول خدا صلى الله عليه و آله و فرزندان عبدالمطلب و بنى هاشم و بنى عبدمناف و همه اهل مكه محزون شدند و زن ها از اين مصيبت يقه پاره كرده و موهاى سرشان را پريشان نمودند و پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام مى گريستند.

وقتى جنازه كنار قبر رسيد پيامبر صلى الله عليه و آله آن را در ميان لحد گذاشته و تلقين داد و در حالى كه گريه مى كرد فرمود: وَا اَبَتَاه، وَا اَبَاطَالِبَاه، وَاحُزنَاه، يا عَمّاه، آه آه بَعدَكَ يا عَمّاه. يعنى: اى پدرم اى ابوطالب، وامصيبتاه، اى عمو، واى بر من بعد از تو اى عمو، مرا در كودكى بزرگ كردى و در بزرگى يارى ام نموده و دوستم داشتى و نزد تو مانند حدقه براى چشمانت و يا روح براى بدنت بودم.

و بعد از كلى گريه و ناله قبر را با خاك پوشاندند و على بن ابى طالب عليهماالسلام در مرثيه پدر بزرگوارش اشعارى خواند.(1)

ص: 141


1- - تذكره سبط ابن جوزى، صفحه: 6.

علّت نخواندن نماز ميت بر جنازه حضرت ابوطالب عليه السلام

در زمان وفات حضرت ابوطالب عليه السلام بنا به تأييد مورخين سنى و شيعه نماز ميت هنوز تشريع نشده بود، به همين جهت بر جنازه ايشان نماز ميت خوانده نشد.

ابوالفرج اصفهانى در اين باره نوشته: محمد بن حميد به نقل از پدرش نقل مى كند: ابوالجهم بن حذيفه پرسيد: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله بر جنازه ابوطالب عليه السلام نماز گذارد؟

گفتم: در آن زمان نماز ميت كجا بود؟ (يعنى هنوز از طرف خداى تعالى تشريع نشده بود) نماز ميت بعدها تشريع شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله از شنيدن خبر مرگ ابوطالب عليه السلام اندوهگين شد و على عليه السلام را امر به تدفين او نمود و خود نيز در تشييع جنازه اش حضور يافت و عباس و ابوبكر به ايمان ابوطالب عليه السلام گواهى و شهادت داده اند و من نيز به درستى به گواهى آن دو شاهدم؛ چرا كه ابوطالب عليه السلام همواره ايمانش را كتمان مى كرد و اگر تا زمان ظهور و غلبه اسلام زنده مى ماند يقينا ايمان خويش را آشكار مى ساخت.

سيد فخار بن معد موسوى نيز در كتاب خويش آورده: شريف نسابه ابوعلى علوى عمرى معروف به موضّح به اسنادش روايت مى كند: وقتى ابوطالب عليه السلام از دنيا رفت هنوز دستور نماز ميت بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل نشده بود به همين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله بر ابوطالب عليه السلام و خديجه عليهاالسلام نماز ميت نخواند.

نقش نگين انگشترى حضرت ابوطالب عليه السلام

حضرت ابوطالب عليه السلام در طول مدّت عمر شريف خويش انگشترى به دست داشتند كه نقش نگين آن جمله: رَضِيتُ بِاللهِ رَبَّا وَ بِاِبنِ اَخِى مُحَمّد نَبِياً وَ بِابنِى عَلِى لَهُ وَصِيا؛ بود.

ص: 142

يعنى: راضى هستم كه خداى تعالى رب من و پسر برادرم محمد صلى الله عليه و آله پيامبر خدا و پسرم على عليه السلام وصى و جانشين او است.

در آن زمان رسم بر اين بود كه مردان بزرگ انگشترى به دست كرده و روى نگين آن انگشتر جمله كوتاه و مختصرى كه حاكى از اعتقاد و ايمان درونى شان بود حك مى كردند، مطلب فوق و نقش انگشترى حضرت ابوطالب عليه السلام را شيخ ابولفتح در تفسير ابولفتح،(1) و سيد على خان مدنى شيرازى در كتاب الدرجات الرفيعه و اشكورى در كتاب محبوب القلوب آورده و تاييد كرده اند.

در طول تاريخ تا قبل از روى كار آمدن فرقه تازه تاسيس وهابيت مقبره شريف حضرت ابوطالب عليه السلام داراى بارگاه بود، اما متاسفانه وهابيت همانند ديگر آثار اسلام اين بارگاه ملكوتى را نيز از بين برده اند.

ص: 143


1- - تفسير ابوالفتح، جلد: 4، صفحه: 211.

ص: 144

فصل چهارم : پاسخ به اتهامات

اشاره

ص: 145

نام حضرت ابوطالب عليه السلام

علامه ميرزا نجم الدين شريف عسكرى رحمه الله مى گويد: شهرت ابوطالب عليه السلام كنيه اش بوده و اسمش عبد مناف بود.(1)

علامه مجلسى رحمه الله مى گويد:

و الصحيح أن إسمه عبدمناف و بذلك نطقت وصية أبيه عبدالمطلب عليه السلام حين أوصى إليه برسول اللّه صلى الله عليه و آله و هو قوله:

اوصيك يا عبد مناف بعدى

بواحد بعد أبيه فرد.

يعنى: صحيح اين است كه اسم حضرت ابوطالب عليه السلام عبدمناف بوده و پدرش عبدالمطلب عليه السلام وقتى وصيت مى كرد، او را به اين نام خواند، آنجا كه مى گويد: وصيت مى كنم به عبدمناف بعد از خودم... .(2)

شيخ على نمازى در مستدرك سفينه البحار مى نويسد: فيه أن نوره يوم القيامة، يطفئ أنوار الخلائق، إلا خمسة أنوار. فى أنه كان مثله مثل أصحاب الكهف، و أنه كان مستودعا للوصايا، فدفعها إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله، كما فى عدة روايات مذكورة فى البحار فى أنه أسلم بحساب الجمل.

أبو طالب: اسمه عبد مناف، و قيل: اسمه عمران، و يؤد الأول ما يأتى من وصية

ص: 146


1- - ابوطالب حامى الرسول و ناصره، صفحه: 181.
2- - بحار الانوار، جلد: 35، صفحه: 138.

عبد المطلب عليه السلام له بقوله: أوصيك يا عبد مناف بعدى.

و الثانى ما عن بعض النسخ فى زيارة النبى صلى الله عليه و آله من بعيد: السلام على عمك عمران أبى طالب عليه السلام و قيل: اسمه كنيته لما رئى خط أميرالمؤنين عليه السلام .(1)

يعنى: نور ابوطالب عليه السلام در روز قيامت نور همه خلايق غير از پنج نور را خاموش مى كند. اين كه مثل او مثل اصحاب كهف است و اين كه وصاياى انبياء عليهم السلام نزد او به وديعه بود تا به پيامبر صلى الله عليه و آله رساند، همچنان كه در برخى از روايات بحار آمده، و اين كه به حساب ابجد اسلام آورد و شهادتين گفت.

ابوطالب عليه السلام نامش عبدمناف بود و گفته شده عمران نام داشت و آن چه در وصيت عبدالمطلب عليه السلام آمده نظر اول را تاييد كرده كه مى گويد: وصيت مى كنم به عبدمناف بعد از خودم، و نظر دوم را آن چه كه از بعضى نسخه ها در مورد زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله از راه دور وارد شده تاييد مى كند كه مى گويد: سلام بر عموى تو عمران ابى طالب عليه السلام و گفته شده نام او كنيه او است؛ به خاطر چيزى كه از نوشته هاى اميرالمؤمنين عليه السلام ديده شده.

رد ادعاى كفر حضرت ابوطالب عليه السلام

ابن تيميه در كتاب منهاج السنة النبويه،(2) مى گويد:

فهم يقدحون فى العباس عم رسول اللّه صلى الله عليه و آله الذى تواتر إيمانه و يمدحون أباطالب عليه السلام الذى مات كافرا باتفاق أهل العلم، كما دلت عليه الأحاديث الصحيحة... .

يعنى: شيعيان به عباس، عموى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ايراد گرفته و طعنه مى زنند، با اين كه

ص: 147


1- - مستدرك سفينه البحار، جلد: 6 صفحه: 554.
2- - جلد: 4، صفحه: 351.

ايمانش به تواتر ثابت شده است؛ ولى ابوطالب عليه السلام را مدح و ثناء مى گويند، با اين كه به اتفاق و اجماع اهل علم، كافر از دنيا رفته است، همان طور كه احاديث صحيح دلالت بر كفر او دارد.

البته مطلبى كه ايشان در مورد عباس، عموى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفته تهمتى بيش به شيعيان مظلوم على بن ابى طالب عليهماالسلام نيست و من در كتاب اباالفضل العباس عليه السلام در مورد عباس مفصل نوشته و ثابت نموده ام كه ايشان از محبين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است.

متأسفانه مجددا در جلد: 7، صفحه: 304 مى نويسد: عموهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چهار نفر بودند: عباس، حمزه عليه السلام، ابوطالب عليه السلام و ابولهب. عباس و حمزه عليه السلام ايمان آوردند؛ ولى دو نفر ديگر كافر ماندند. يكى از آن دو، ابوطالب عليه السلام بود كه از پيامبر

اكرم صلى الله عليه و آله دفاع و حمايت كرد، اما با كفر از دنيا رفت و ديگرى ابولهب بود كه دشمن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود و با اين كلام به اصطلاح خودش حضرت ابوطالب عليه السلام را با ابولهب، مساوى قرار داده است.

و در اين باره توضيح مى دهد: ابو طالب عليه السلام الذى اعان النبى صلى الله عليه و آله لأجل نسبه و قرابته لا لأجل اللّه و لا تقربا له.

يعنى: اين كه ابوطالب عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دفاع كرد، به خاطر نسب و قرابتى بود كه با او داشت و برادرزاده اش بود، و دفاع او از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به خاطر خدا و تقرب به او نبود.

و براى اين تعصبات و تهمت هايش هيچ گونه روايت يا سند تاريخى هر چند ضعيف ارائه نداده است.

در جاى ديگر مى نويسد:

ص: 148

و توفى ابوطالب عليه السلام كافرا لم يؤن خشية العار، رغم إلحاح الرسول

صلى الله عليه و آله على ذلك.(1)

يعنى: با اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خيلى اصرار كرد تا ابوطالب عليه السلام مسلمان شود، اما كافر از دنيا رفت، چون ايمان آوردن را مايه عار و ننگ براى خود مى دانست.

بطلان حديث ضحضاح

در سند روايتى كه مسلم آورده، سفيان بن ثورى است.

شمس الدين محمد بن احمد ذهبى مورخ و محدّث و از علماء بزرگ اهل سنت در ميزان الاعتدال، جلد: 2، صفحه: 169 درباره سفيان بن ثورى مى گويد:

ايشان مدلّس بوده است.

"مدلّس" اسم مفعول "تدليس" است كه از "دلس" به معناى تاريكى و ابهام گرفته شده، در اصطلاح به حديثى گفته مى شود كه عيب در سند آن مخفى نگاه داشته شده باشد.

تدليس انواعى دارد از جمله:

1- تدليس در إسناد: به اين صورت كه راوى از معاصر خود، چيزى را نقل كند كه در واقع از او نشنيده، اما به گونه اى نقل مى كند كه تصور مى شود از او شنيده است. يا اين كه از ميان سند، افراد ضعيف يا كم سن و سال را مى اندازد تا حديث را معتبر جلوه دهد.

2- تدليس در مشايخ: به اين معنا كه راوى از شيخ خود حديثى را شنيده، اما براى اين كه او به هر دليل شناخته نشود، به گونه اى از او ياد مى كند كه شناخته نشود، مثلا؛ او

ص: 149


1- - مجموع فتاوى ابن تيميه، جلد: 4، صفحه: 62 و 63.

را با نام يا كنيه يا لقب غير معروف قيد مى كند.

به طور كلى مدلس يا تدليس به كسى مى گويند كه در روايت ديگران دست برده و تغيير داده و كم يا زياد مى كند و مطابق ميل و عقيده خود، سخنى از فرمايش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ساخته و تحويل مردم مى دهد.

بزرگان اهل سنت تدليس و دست بردن در روايت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را از گناهان بزرگ شمرده اند. احمد بن على بن ثابت، مشهور به خطيب بغدادى، از شعبى كه از علماى بزرگ اهل سنت است نقل مى كند:

التدليس فى الحديث اشد من الزنا.

يعنى: تدليس در حديث، گناهش از زنا بالاتر است.

در جاى ديگر مى گويد:

لإن أزنى أحب إلى من أن أدلس، خرّب اللّه بيوت المدلسين. ما هم عندى إلا كذابون.(1)

يعنى: اگر زنا كنم، براى من گواراتر است از اين كه تدليس نمايم، خداوند خانه مدلسين را خراب كند، اين ها نزد من جز كذاب، چيز ديگرى نيستند.

ابن مبارك درباره سفيان ثورى مى گويد: سفيان در حال ساختن حديث بود كه من بر او وارد شدم، چون من را ديد حيا كرد و گفت: اين حديث را از تو نقل مى كنيم.(2)

ابن معين درباره اش مى گويد: احاديث مرسل سفيان همانند باد هستند.(3)

در تذكرة الحُفاظ از شمس الدين محمد بن احمد ذهبى نقل شده: فريانى گفته

ص: 150


1- - الكفاية فى علم الرواية، صفحه: 393 و 394.
2- - دلائل الصدق، جلد: 1، صفحه: 398.
3- - اعيان الشيعه، جلد: 35، صفحه: 138.

خودم از سفيان شنيدم كه گفت: اگر من مى خواستم احاديث را آن چنان كه شنيده ام براى شما نقل كنم يك حديث هم براى شما نقل نمى كردم.(1)

بنابراين وقتى در سند روايت، چنين فردى وجود داشته باشد، چنين روايتى از نظر علماء و بزرگان سنى و شيعه مردود و قطعا از درجه اعتبار مى افتد.

راوى دومى كه در اين روايت هست، عبد الملك بن عمير است كه احمد بن حنبل درباره اش مى گويد:

ضعيف جدا.(2)

يعنى: ايشان جدا ضعيف است.

ابوحاتم درباره اش مى گويد:

او حافظ نبود و قوّه حفظش تغيير كرده بود.

راوى ديگر، عبد العزيز بن محمد دراوردى است كه ذهبى از احمد بن حنبل نقل مى كند:

او وقتى حديث مى گفت:

جاء ببواطيل.

يعنى: يك سرى مطالب باطل مى گفت.

ابو حاتم در مورد او مى گويد:

لا يحتج به.(3)

يعنى: روايات او قابل احتجاج نيست.

ص: 151


1- - اعيان الشيعه، جلد: 35، صفحه: 138.
2- - ميزان الاعتدال، جلد: 2، صفحه: 660.
3- - (ميزان الاعتدال ذهبى، جلد: 2، صفحه: 634) و (سير اعلام النبلاء، جلد: 8، صفحه: 367).

در سند ديگر صحيح مسلم، وكيع است كه ذهبى درباره اش مى گويد:

ايشان مدلس بوده و در پانصد روايت خطا كرده است.(1)

ذهبى از احمد بن حنبل نقل مى كند:

سؤل كردم كه آيا وكيع آدم خوبى است يا عبد الرحمن؟

گفت: عبد الرحمن بهتر از وكيع است، چون عبد الرحمن به صحابه فحش نمى دهد و از خوردن شراب هم اجتناب مى كند.(2)

ثانيا؛ در صحيح بخارى و صحيح مسلم از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده:

در حق ابوطالب عليه السلام من شفاعت كرده و رفتم داخل جهنم و ديدم او گرفتار است و او را از جهنم بيرون آوردم و در بخشى كه در يك آب كم عمقى است و حرارت دارد، قرار دادم و از آن حرارت، مغز ابوطالب عليه السلام به جوش مى آيد.

قرآن صراحت دارد بر اين كه:

«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لَا يُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ

عَذَابِهَا»؛(3)

يعنى: اگر كسى وارد آتش جهنم شد، هيچ گونه تخفيفى در عذاب او داده نمى شود.

قرآن مى فرمايد: خدا در عذاب تخفيف نمى دهد، ولى صحيح بخارى و صحيح مسلم مى گويند: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به حضرت ابوطالب عليه السلام تخفيف مى دهد.

همچنين در سوره بقره، آيه: 162 مى فرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ مَاتُواْ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُوْلَئكَ عَلَيهْمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ وَ النَّاسِ

ص: 152


1- - سير اعلام النبلاء، جلد: 9، صفحه: 154.
2- - سير اعلام النبلاء، جلد: 9، صفحه: 153.
3- - سوره: فاطر، آيه: 36.

أَجْمَعِين * خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لَا هُمْ يُنْظَرُونَ».

يعنى: كسانى كه كافر شده اند و با همان كفر مرده اند، لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر آنها خواهد بود. و هميشه در آن لعنت باقى مى مانند و در عذاب آنها تخفيف داده نخواهد شد و به آنها مهلت داده نمى شود.

اما در صحيح بخارى و صحيح مسلم، حضرت ابوطالب عليه السلام مورد رأفت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار مى گيرد؟!!

نكته ديگرى كه در صحيح بخارى و صحيح مسلم، خلاف قرآن بيان شده، اين است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: شفاعت من در حق ابوطالب عليه السلام او را فائده مى دهد و او را در آب كم عمق آتشين و جوشان قرار مى دهم.

حال آن كه قرآن در حق كفار مى گويد:

«فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ».(1)

يعنى: هيچ شفاعتى در حق آن ها فايده اى ندارد.

خداى تعالى در سوره غافر، آيه 18 مى فرمايد:

«وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآَزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لَا شَفِيعٍ يُطَاعُ».

يعنى: كسانى كه در حق خودشان ظلم كرده و استحقاق آتش جهنم دارند، هيچ شفاعتى در حق آن ها پذيرفته نيست.

همچنين در سوره مريم، آيه 86 تا 87 مى فرمايد:

«وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْدًا * لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا».

ص: 153


1- - سوره: مدثر، آيه: 48.

يعنى: شفاعتى در حق اهل جهنم پذيرفته نيست، مگر كسى كه نزد خداوند عهد و پيمان داشته باشد.

و مفسرين اهل سنت همگى متفقا گفته اند: مراد از اين آيه و عهد و پيمان، همان ايمان به خداوند است.(1)

پس شفاعت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديث ضحضاح، خلاف قرآن است.

همچنين خارج شدن حضرت ابوطالب عليه السلام از مكانى به مكان ديگر براى تخفيف عذاب نيز خلاف قرآن است.

اما از جهت مخالفت با سنت:

علماء و دانشمندان اهل سنت با سندهاى صحيح آورده اند:

فَاخَرَت مَسألتِى إلَى يَومِ القِيَامَةِ فَهى لَكُم وَ لِمَن شَهِدَ أن لَا إلَه إلّا اللّه.(2)

يعنى: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: شفاعت من مخصوص كسانى است كه با ايمان از دنيا رفته و شهادت به وحدانيت خداوند داده باشند.

ابن كثير دمشقى درباره اين حديث مى گويد: سندش خوب و قوى است.

ابن ابى شيبه، استاد بخارى و احمد بن حنبل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كنند:

إنّى أخبَأتُ شَفَاعَتِى ثُمّ جَعَلَتهَا لِمَن مَاتَ مِن أمَتِى لَم يُشرِك بِالله شَيئا.(3)

يعنى: من شفاعتم را ذخيره كرده و براى كسى قرار داده ام كه به حال شرك از دنيا

ص: 154


1- - (تفسير قرطبى، جلد: 1، صفحه: 379) و (تفسير ابن كثير، جلد: 3، صفحه: 145) و (الدر المنثور، صفحه: 405).
2- - (مسند احمد بن حنبل، جلد: 2، صفحه: 222) و (سنن كبرى بيهقى، جلد: 1، صفحه: 223) و (تفسير ابن كثير، جلد: 2، صفحه: 266) و (إرواء الغليل ألبانى، جلد: 1، صفحه: 317).
3- - (مسند احمد بن حنبل، جلد: 4، صفحه: 416) و (المصنف ابن أبى شيبة، جلد: 7، صفحه: 410) و (مجمع الزوائد هيثمى، جلد: 8، صفحه: 258) و (تفسير ابن كثير، جلد: 2، صفحه: 266).

نرفته باشد.

ابن كثير درباره اين حديث نيز مى گويد:

و هذا أيضا إسناد صحيح.

احمد بن حنبل از ابوهريره نقل مى كند:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: شَفَاعَتِيْ لِمَنْ شَهِدَ اَنْ لاَّ اِلهَ اِلاَّ اللهُ مُخْلِصًا يَصْدُقُ قَلْبُه لِسَانَه وَ لِسَانُه قَلْبَه.(1)

يعنى: شفاعت من براى كسى است كه مخلصانه لا إله إلا اللّه بگويد و به رسالت من شهادت بدهد، به طورى كه زبان او، قلبش را تأييد كند و قلبش زبان او را.

حاكم نيشابورى مى گويد:

هذا حديث صحيح الاسناد.

يعنى: اين صحيح السند است.

وَ بُعِثتُ إلَى كُلِ أحمَرٍ وَ أسوَدٍ وَ أعطَيتُ الشَفَاعَة و هِى نَائلَةٌ مِن أمّتِى مَن لَا يشرِكُ بِاللهِ شَيئا.(2)

يعنى: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من مبعوث شده ام هم براى سياه پوستان و هم براى سفيد پوستان و هم سرخ پوستان و خداوند براى من حق شفاعت لحاظ كرده است، شفاعت من به كسى از امت من خواهد رسيد كه به خداوند شرك نورزيده باشد.

اين روايات، رواياتى است كه از نظر خود اهل سنت معتبر و صحيحه مى باشد.

ص: 155


1- - (مسند احمد بن حنبل، جلد: 2، صفحه: 307) و (صحيح ابن حبان، جلد: 14، صفحه: 384) و (مستدرك الصحيحين، جلد: 1، صفحه: 70) و (مجمع الزوائد هيثمى، جلد: 10، صفحه: 404).
2- - (مجمع الزوائد هيثمى، جلد: 8، صفحه: 259) و (المصنف ابن أبى شيبة، جلد: 7، صفحه: 432) و (إمتاع الأسماع مقريزى، جلد: 3، صفحه: 313).

رد ارتباط آيه 26 سوره انعام با كفر حضرت ابوطالب عليه السلام

ديگر استدلال كسانى كه مى خواهند نستجير بالله كفر حضرت ابوطالب عليه السلام را ثابت كنند، تمسك جستن به برخى آيات قرآن است و از جمله آن آيات، آيه 26 سوره انعام مى باشد:

«وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ».

يعنى: اين ها مردم را نهى مى كنند و باز مى دارند از رفتن به طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و خودشان هم دورى مى گزينند. جز خودشان كسى را به هلاكت نمى رسانند و به خودشان ضرر مى زنند و نمى فهمند.

محمد بن جرير طبرى در تفسير خود از حبيب بن ابى ثابت عمّن سمع ابن عباس نقل مى كند:

نزلت فى أبى طالب عليه السلام كان ينهى عن محمد صلى الله عليه و آله أن يؤى و ينأى عما جاء به أن يؤن به.(1)

يعنى: اين آيه در مورد ابوطالب

عليه السلام نازل شده كه مردم را نهى مى كند از اين كه پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله را اذيت كنند و خودش هم از ايمان آوردن به او دورى مى گزيند.

همان گونه كه علماء علم رجال واقف هستند در اين جا يك مشكل سندى وجود دارد و آن اين كه اين سند ارسال و قطع دارد، چون مى گويد:

حبيب بن ابى ثابت عمّن سمع ابن عباس،

حبيب بن ابى ثابت نقل مى كند از كسى كه از ابن عباس روايت را شنيده است.

ص: 156


1- - (تفسير جامع البيان طبرى، جلد: 7، صفحه: 227) و (تفسير ابن كثير، جلد: 2، صفحه: 132) و (كشاف زمخشرى، جلد: 1، صفحه: 448).

و علماء و بزرگان رجالى وقتى راوى مجهول باشد، هيچ ارزشى براى روايت قائل نمى شوند.

مضافا؛ در عبارتى كه طبرانى آورده، قيس بن ربيع وجود دارد كه ابن معين و غيره او را تضعيف كرده اند.

ثانيا: علماء و دانشمندان اهل سنت آورده اند كه مراد از:

«وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ»؛ يعنى قرآن مى فرمايد: آن ها نهى كرده و آن ها دورى مى كنند (چون ضمير جمع است)، در حالى كه ابوطالب عليه السلام يك نفر است و بايد مى گفت: و هو ينهى و ينأى عنه؛ و او مردم را از توجه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نهى كرده و خودش هم دورى مى گزيند.

محمد بن جرير طبرى مى گويد:

بأن المراد منهم المشركين المكذبون بآيات اللّه. ينهون الناس عن اتباع محمد صلى الله عليه و آله و القبول منه و ينأون عنه: يتباعدون عنه.(1)

يعنى: مراد از اين آيه، مشركينى هستند كه آيات خدا را تكذيب نموده، مردم را نهى و جلوگيرى مى كردند از اين كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تبعيت و پيروى كنند و سخن او را قبول نمايند و خودشان هم از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دورى مى كردند.

نكته مهم بعد، مفهوم آيه با عملكرد حضرت ابوطالب عليه السلام همخوانى ندارد؛ چون مى گويد:

«وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ»

ص: 157


1- - (تفسير جامع البيان طبرى، جلد: 7، صفحه: 227) و (عمدة القارى عينى، جلد: 18، صفحه: 219) و (تفسير ابن ابى حاتم، جلد: 4، صفحه: 1277) و (درالمنثور سيوطى، جلد: 3، صفحه: 8) و (تفسير ابن كثير، جلد: 2، صفحه: 132).

اين ها مردم را نهى مى كردند از نزديك شدن مردم به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و تبعيت از او، و حال آن كه عمل حضرت ابوطالب عليه السلام بر خلاف اين بود و ايشان براى نزديكى به پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله از كسى جلوگيرى نمى كردند، بلكه تمام وجود و هستى خود و فرزندانش را براى دفاع از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فدا نمود.

حتى ابن كثير دمشقى وقتى به اين قضيه مى رسد، مى گويد:

بعضى ها كه گفته اند مراد از اين آيه ابوطالب عليه السلام است، اشكال دارد.

و أبو طالب لم يكن بهذه المثابة، بل كان يصد الناس عن أذية رسول اللّه صلى الله عليه و آله .(1)

يعنى: ابوطالب عليه السلام اين صفت را نداشت كه مردم را از نزديكى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نهى كند؛ بلكه مردم را از اذيت كردن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله منع مى كرد.

ثالثا: اين حديث كه منظور اين آيه نستجيربالله حضرت ابوطالب عليه السلام است را فقط حبيب بن ابى ثابت نقل كرده و اين در حالى است كه ابن حبّان؛ محدث و فقيه و مورخ و از صاحب نظران علم حديث و رجال شافعى مذهب در موردش آورده: او مدلِّس بوده، و عقيلى آورده: ابن عون او را طعن زده و عيب جويى كرده و مى گويد: او از عطا احاديثى نقل مى كند كه نمى توان بر آن ها اعتماد كرد.

آجرى از ابوداوود نقل مى كند: حبيب بن ثابت از عاصم بن ضمره مطلبى كه صحت داشته باشد نقل نمى كند.(2)

ابن حِبّان و ابن خزيمه اذعان كرده اند كه حبيب بن ثابت جاعل حديث بوده.

رابعا: آن چه از طرق ديگر كه همراه با سند است از ابن عباس در مورد اين آيه نقل شده با اين حرف منافات زيادى دارد. به عنوان مثال: محمد بن جرير طبرى و ابوبكر

ص: 158


1- - (البداية و النهاية ابن كثير، جلد: 3، صفحه: 156) و (السيرة النبوية ابن كثير، جلد: 2، صفحه: 131).
2- - الغدير، جلد: 8، صفحه: 4.

محمد ابراهيم نيشابورى مشهور به ابن منذر و امام ابن ابى الحاتم و ابوبكر احمد بن موسى مشهور به ابن مَردويه از طريق على بن ابى طلحه و عوفى از ايشان نقل كرده اند كه اين آيه درباره مشركانى است كه مردم را از قرابت و ايمان آوردن به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نهى كرده و خود نيز از ايشان فاصله مى گرفتند.(1)

قرطبى نيز از ابن عباس و حسن نقل كرده كه آن دو گفته اند: معناى آيه عام است و شامل همه كفار مى شود.

خامسا: خداى تعالى در اين آيه، همان طورى كه از سياق آيه به دست مى آيد افرادى كه در قيد حيات هستند را منظور فرموده، اين در حالى است كه به تأييد بزرگان اهل سنت اين آيه بعد از وفات حضرت ابوطالب عليه السلام نازل گشته است.

خلاصه جعل اين حديث و گفتن اين سخن به قدرى سخيف و غير قابل قبول است كه مفسران و بزرگان اهل سنت وقتى به آن مى رسند بعضى با عبارت "قيل" كه به معناى قول ضعيف هست و بعضى اذعان كرده اند كه خلاف اين قول اشبه هست؛ يعنى خلاف اين به واقعيت شبيه تر است، آورده اند.

به عنوان مثال: امام فخر رازى در تفسير الكبير وقتى به اين آيه رسيده ابتدا دو نظر را نوشته است: اول؛ نزول آن درباره مشركانى كه مردم را از پيروى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اقرار به رسالت او نهى مى كردند. دوم؛ نزول آن درباره حضرت ابوطالب عليه السلام سپس مى نويسد "و القول الاول اشبه لوجهين" يعنى: به دو دليل قول اول به واقعيت شبيه تر و نزديك تر است.

اول: اين كه همه آيه هاى قبل از اين آيه روش مشركان در برخورد با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را سرزنش و نكوهش مى كند، لذا اين آيه نيز بايد بر امر مذمومى حمل شود، زيرا اگر

ص: 159


1- - (تفسير طبرى، جلد: 7، صفحه: 109) و (الدر المنثور، جلد: 3، صفحه: 8).

حمل بر كار ابوطالب عليه السلام بكنيم كه او مردم را از اذيت كردن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نهى مى كرد، نظم سياق آيات به هم خواهد خورد.

دوم: بعد از اين آيه خداى تعالى فرموده: آنان جز خود را به هلاكت نمى اندازند، مقصود اين است كه آن چه در آيات قبل آمده باعث هلاكت و نابودى آن ها مى شود، بنابراين اگر معناى آيه نهى ابوطالب عليه السلام از اذيت رساندن ديگران به پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، با هلاك شدن سازگارى ندارد، زيرا نهى ابوطالب عليه السلام كار خوب و نيكى بوده و موجب هلاكت نمى شود.

همچنين زمخشرى در تفسير الكشاف و شوكانى در تفسير فتح القدير نظريه اول را ذكر كرده و نظر دوم را با "قيل"، يعنى: قول ضعيف، مطرح كرده اند.

نسفى در تفسيرش در حاشيه تفسير خازن، جلد: 2، صفحه: 10، قول نخست را نقل كرده و مى گويد: گفته اند منظور اين آيه ابوطالب عليه السلام است، در حالى كه احتمال اول يعنى: ارتباط آيه با مشركين، منطقى تر است.

ابن كثير نيز در تفسير خود از قول ابن حنفيه، قتاده، مجاهد، ضحاك و عدّه ديگر قول اين كه آيه در مورد مشركان نازل شده نقل كرده و مى نويسد: اين نظريه ظاهرتر است.(1)

شهاب الدين آلوسى در مورد اين كه آيه در شأن مشركان نازل شده شرح و توضيح مى دهد و بعد درباره اين كه در شأن حضرت ابوطالب عليه السلام نازل شده باشد مى گويد: امام فخر رازى در تفسيرش اين نظريه را رد كرده است و خلاصه اى از سخنان فخر رازى را نقل مى كند.

ص: 160


1- - تفسير قرآن كريم، جلد: 2، صفحه: 127.

رد ارتباط آيه 113 سوره توبه با كفر حضرت ابوطالب عليه السلام

از ديگر آيات قرآن كه نستجير بالله جهت اثبات كفر حضرت ابوطالب عليه السلام استدلال مى كنند، آيه 113 سوره توبه مى باشد:

«مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ».

در صحيح بخارى، جلد: 6، صفحه: 17، حديث 4772 و همچنين در صحيح مسلم، جلد: 1، صفحه: 40 آمده كه اين آيه شريفه در حق حضرت ابوطالب عليه السلام نازل شده است.

در مورد اين مطلب نيز بايد عرض شود همه مردم مسلمان مى دانند كه سوره توبه در مدينه و بعد از فتح مكه نازل شده؛ بلكه بعضى مى گويند: آخرين سوره اى است كه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده است. اما حضرت ابوطالب عليه السلام سال دهم بعثت از دنيا رفتند. و طبق استدلال خود اهل سنت، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى حضرت ابوطالب عليه السلام استغفار مى فرموده، از سال 10 بعثت تا سال 10 هجرت، بين رحلت حضرت ابوطالب عليه السلام و نزول اين آيه، نزديك 13 سال فاصله بوده، اين چه معنايى مى دهد؟ يعنى: خداى تعالى با نزول اين آيه مى خواهد بفرمايد: اى پيامبر! شما كه 13 سال براى حضرت ابوطالب عليه السلام استغفار كرده اى، كار اشتباهى انجام داده اى؟!!

نكته بعد اين كه خود استغفار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى حضرت ابوطالب عليه السلام كه كافر و مشرك از دنيا رفته است، مخالفت با قرآن دارد؛ خداى تعالى در آيه 22 سوره مجادله مى فرمايد:

«لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآَخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُوا

ص: 161

آَبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ».

يعنى: مؤنين حق ندارند با كسانى كه با خدا و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مخالف بودند،محبت كنند؛ حتى اگر پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا خويشانشان باشند.

و شكى نيست كه طلب استغفار براى ديگران، نوعى اظهار محبت است و اين آيه شريفه در سال دوم هجرت نازل شده است. اما پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نستجيربالله اطاعت نكرده تا اين كه بالاخره خداى تعالى در سال آخر هجرت، او را نهى مى كند؟!!

نكته بعدى اين كه از طرفى مى گويند: اين آيه در حق حضرت ابوطالب عليه السلام نازل شده، چون پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حق حضرت ابوطالب عليه السلام استغفار مى كرده است و از طرفى هم در قرآن آمده:

«سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ».(1)

يعنى: فرقى نمى كند براى آن ها، چه براى آن ها استغفار كنى يا استغفار نكنى، هرگز خدا آن ها را نخواهد بخشيد.

اين آيه قبل از آيه 113 سوره توبه نازل شده است؛ يعنى: حدود سه يا چهار سال فاصله.

يعنى: به نظر اين ها پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نستجيربالله اطاعت امر خداى تعالى نكرد و براى حضرت ابوطالب عليه السلام طلب استغفار مى فرمود تا اين كه بعد از فتح مكه، خداوند دستور مى دهد:

«مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى».(2)

يعنى: پيامبر و آن هايى كه ايمان آورده اند، حق ندارند براى مشركين بعد از آن كه

ص: 162


1- - سوره: منافقون، آيه: 6.
2- - سوره: توبه، آيه: 113.

براى آن ها روشن شد كه آن ها اهل جهنم اند از خدا طلب آمرزش كنند، هر چند از خويشان نزديك آن ها باشند.

ضمن اين كه در منابع اهل سنت در اين باره اختلاف نظر وجود دارد و بعضى معتقدند: اين آيه در زمانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نستجير بالله براى مادر گرامى شان طلب استغفار كردند نازل شده.

مسلم در صحيح خود و احمد در مسند، ابوداوود در سنن و نسائى و ابن ماجه از ابوهريره نقل كرده اند كه اين آيه زمانى كه نستجيربالله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى مادر خود طلب استغفار فرمود نازل شده است. زمخشرى نيز در تفسير الكشاف مى نويسد: اين مطلب صحيح تر است، زيرا وفات ابوطالب عليه السلام قبل از هجرت بود و اين سوره آخرين سوره اى است كه در مدينه نازل شد.(1) قسطلانى در ارشاد السارى مى نويسد: اين روايت ثابت شده كه چون پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عُمره انجام داد، بر سر قبر مادرش آمد و از پروردگار خود خواست به او اجازه دهد كه براى مادرش استغفار كند، در اين زمان اين آيه نازل گشت، اين روايت را حاكم و ابن ابى الحاتم از ابن مسعود و طبرانى از ابن عباس نقل كرده اند و اين روايت دلالت مى كند بر اين كه نزول اين آيه پس از وفات ابوطالب عليه السلام بوده و اصل اين است كه نزول آيه تكرار نشده است.

در تفاسير اهل سنت آمده:

لَمَّا قَدِمَ رَسُول اللَّه صلى الله عليه و آله مَكَّة وَقَفَ عَلَى قَبْر أُمّه حَتَّى سَخِنَتْ عَلَيْهِ الشَّمْس رَجَاء أَنْ يُؤذَن لَهُ فَيَسْتَغْفِر لَهَا حَتَّى نَزَلَتْ :مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَاَلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى إِلَى قَوْله: تَبَرَّأَ مِنْهُ.(2)

ص: 163


1- - تفسير الكشاف، جلد: 2، صفحه: 49.
2- - (جامع البيان طبرى، جلد: 11، صفحه: 58) و (تفسير ثعلبى، جلد: 5، صفحه: 100) و (فتح البارى ابن حجر، جلد: 8، صفحه: 390).

يعنى: وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مكه برمى گشت، بر سر قبر مادرش حضرت آمنه عليهاالسلام ايستاد و شروع به طلب استغفار كرد، در همين زمان، حضرت جبرئيل آمد و اين آيه را نازل كرد:

«مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى».

يعنى: پيامبر حق ندارد براى مشركين طلب مغفرت كند، ولو اين كه او از خويشانش باشد.

قسطلانى در ارشاد السارى، جلد: 10، صفحه: 560 آورده است:

قد ثبت أن النبى صلى الله عليه و آله أتى قبر أمه لما اعتمر فاستأذن ربه أن يستغفر لها فنزلت هذه الآية.

يعنى: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر سر قبر مادرش آمد و از خداوند خواست كه به او اجازه دهد براى مادرش طلب استغفار كند و خداوند هم اين آيه را نازل كرد:

«مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى».

لذا ابن حجر عسقلانى مى گويد:

اين رواياتى كه ثابت مى كند اين آيه، يعنى: 113 توبه، درباره ابوطالب عليه السلام نازل شده، با روايات صحيحى كه ثابت مى كند در حق مادر رسول اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده، هم خوانى ندارد.

همچنين قرطبى مفسر و فقيه مالكى مذهب مى گويد:

اين سوره، آخرين سوره اى است كه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده، حال آن كه ابوطالب عليه السلام در آغاز اسلام از دنيا رفته است.(1)

عدّه اى ديگر از مفسرين و بزرگان اهل سنت گفته اند: اين آيه، در حق مردى از

ص: 164


1- - تفسير قرطبى، جلد: 17، صفحه: 308.

صحابه نازل شد كه براى پدر و مادرش كه مشرك بودند طلب استغفار مى كرد، وقتى اين جريان را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفتند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اعتراض كرده و اين آيه نازل شد.(1)

محمد بن جرير طبرى در اين باره مى گويد:

يك نفر نبود، بلكه چند نفر از مؤنين بودند كه پرسيدند:

ألا نستغفر لآبائنا و قد استغفر إبراهيم لأبيه كافرا. فأنزل اللّه: وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْه.(2)

يعنى: آيا نمى توانيم براى پدرانمان كه مشرك بودند و از دنيا رفته اند طلب مغفرت كنيم، در حالى كه حضرت ابراهيم عليه السلام براى پدرش كه كافر بود، استغفار كرده است؟ خداوند اين آيه را نازل كرد: اگر حضرت ابراهيم عليه السلام براى پدرش استغفار مى كرد، به خاطر وعده اى بود كه داده بود و وقتى فهميد كه او مشرك بوده، از او بيزارى جست.

لذا اين اختلافات در شأن نزول و اختلاف در روايات، همان گونه كه علماء علم اصول واقف هستند باعث تساقط آن ها مى شود، چرا كه گفته اند: الدليلان اذا تعارضا تساقطا. ضمن اين كه اين احاديث از جهت سند ضعيف هستند.

رواياتى كه در اين باب جعل كرده اند عبارتند از:

1- اسحاق بن ابراهيم مى گويد عبدالرزاق گفته معمر به ما خبر داده كه زهرى از سعيد بن مسيب نقل كرده كه پدر سعيد بن مسيب گفته: آن گاه كه ابوطالب

عليه السلام در حال مرگ بود، در حالى كه ابوجهل و عبداللّه بن ابى اميه در كنارش بودند، پيامبر صلى الله عليه و آله بر ابوطالب عليه السلام وارد شد و فرمود: اى عمو، بگو: لا اله الا اللّه تا نزد خدا به نفع تو شهادت

ص: 165


1- - (مسند احمد، جلد: 1، صفحه: 99) و (مستدرك الصحيحين، جلد: 2، صفحه: 335).
2- - (جامع البيان، جلد: 11، صفحه: 57) و (فتح البارى، جلد: 8، صفحه: 391).

دهم.

در اين هنگام ابوجهل و عبداللّه بن ابى اميه رو به ابوطالب عليه السلام كرده و گفتند: اى ابوطالب عليه السلام آيا از دين عبدالمطلب عليه السلام رو بر مى گردانى؟! و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من براى تو مادامى كه نهى نشده ام طلب آمرزش و مغفرت خواهم كرد و اين لحظه آيه: مَا كانَ لِلنَّبِيِ وَ الَّذينَ آمَنُوا... نازل گشت.(1)

2- ابواليمان مى گويد شعيب از زهرى به ما خبر داده كه او گفته سعيد بن مسيب از پدرش نقل كرده: وقتى ابوطالب عليه السلام در حال مرگ بود رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ابوطالب عليه السلام وارد شد و ديد كه ابوجهل و عبداللّه بن ابى اميه بن مغيره هم هستند، در اين جا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى عمو، بگو: لا اله الا اللّه تا نزد خدا به نفع تو مناظره كنم. ابوجهل و عبداللّه بن ابى اميه گفتند: اى ابوطالب عليه السلام از دين و ملت عبدالمطلب

عليه السلام رو برمى گردانى؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همچنان كلمه لا اله الا اللّه را بر ابوطالب عليه السلام عرضه مى كرد و آن دو نفر نيز همچنان سخن خودشان را به ابوطالب عليه السلام مى گفتند تا اين كه ابوطالب عليه السلام در آخرين سخن خود گفت: بر آيين عبدالمطلب عليه السلام هستم و از گفتن كلمه لا اله الا اللّه خوددارى كرد، در اين هنگام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا قسم مادامى كه نهى نشوم براى تو از خدا طلب آمرزش مى كنم و در اين هنگام آيه: «مَا كانَ لِلنَّبِيِ وَ الَّذينَ آمَنُوا...» نازل گشت.(2)

3- حرملة بن يحيى التحيبى مى گويد عبداللّه بن وهب به ما خبر داده كه يونس از ابن شهاب نقل كرده كه سعيد بن مسيب از پدرش نقل كرده: زمانى كه ابوطالب عليه السلام در شرف مرگ بود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر او وارد شد، الى آخر جريان كه در روايات قبل

ص: 166


1- - صحيح بخارى، جلد: 2 صفحه: 201.
2- - صحيح بخارى، جلد: 3، صفحه: 107.

آورديم.(1)

4- محمد بن عبّاد و ابن ابوعمر گفته اند كه مروان از يزيد كه همان ابن كيسان باشد نقل كرده كه او از ابن حازم و از ابوهريره نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام مرگ عمويش الى آخر.(2)

5- محمد بن حاتم بن ميمون مى گويد كه يحيى بن سعيد از يزيد بن كيسان نقل كرده كه او از ابو حازم اشجعى نقل كرده كه ابوهريره گفته: رسول خدا صلى الله عليه و آله به عمويش گفت بگو: لا اله الا اللّه، الى آخر.(3)

در يكى از اين روايات شخص مجهولى به نام اسحاق بن ابراهيم وجود دارد كه او را از سلسله سند ساقط مى كنند و مورد اعتماد رجاليون نيست، دارالقنطى او را ضعيف مى داند و ذهبى اصلا او را نمى شناسد، ابن عدى و ازدى او را به خاطر جعل حديث تكذيب كرده اند و حاكم گفته: پيش من قوى نيست، و در جاى ديگر مى گويد: ضعيف است، نسائى او را مورد اعتماد ندانسته، محدث حمص محمد بن عوف طائى او را دروغگو دانسته و تكذيبش مى كند.

شخص بعد در سلسله سند اين روايات عبدالرزاق است، عبدالرزاق بن عمر ثقفى كسى است كه درباره او گفته شده: ضعيف و غير قابل اعتماد است. دارالقطنى در اين باره مى گويد: به اين دليل كتابش از بين رفته كه ضعيف هست. ابومُسهِر درباره اش مى گويد: كتاب عبدالرزاق كه از زهرى نقل مى كرده، از ميان رفت و از آن به بعد دنبالزهرى مى رفت و غير از آن چه در آن كتاب بود از زهرى مى گرفت.(4)

ص: 167


1- - صحيح مسلم، جلد: 1، صفحه: 40.
2- - صحيح مسلم، جلد: 1، صفحه: 40.
3- - صحيح مسلم، جلد: 1، صفحه: 40.
4- - ميزان الاعتدال، جلد: 2، صفحه: 126.

شخص بعدى در سلسه سند اين روايات معمر است و گويا همان معمر بن راشد باشد كه ذهبى درباره او مى گويد: وى داراى اوهام و تخيلات است كه ممكن است از خودش باشد. ابوحاتم مى گويد: هر چه حديث در بصره گفته داراى اشتباهات است.

در سلسله سند يك روايت ديگر تعدادى افراد با نام هاى ناقص وجود دارد، مثلا: ابواليمان كه ايشان اصلا وجود خارجى ندارد، يا شعيب و كسى با اين نام به جز كسى كه دروغگو و بد دهان و جاعل حديث بوده وجود ندارد.

در سلسله سند روايت ديگر حرملة بن يحيى التحيبى وجود دارد، ابوحاتم درباره اش مى گويد: با سخن او نمى توان احتجاج و استدلال كرد، عبداللّه بن محمد فرهاذان او را در روايت هايى كه از ابن عدى نقل مى كند ضعيف دانسته است. همچنين يونس و ابن شهاب نيز وجود دارد كه ناشناس بوده و يا نام هايى از اين قبيل به عنوان دروغگو و يا بسيار دروغگو وجود دارد.(1)

سعيد بن مسيب وجود دارد كه ابن ابى الحديد او را جزء دشمنان على بن ابى طالب عليهماالسلام مى داند.(2)

محمد بن حاتم بن ميمون القطيعى معروف به سمين وجود دارد كه ابن معين و ابن مدينى در موردش گفته اند: او بسيار دروغگو است، فلّاس مى گويد: او اصلا چيزى نيست.(3)

يحيى بن سعيد وجود دارد كه بخارى و ابوحاتم درباره اش مى گويند: او حديث هاى ناپسند روايت مى كند.

نسائى مى گويد: يحيى بن سعيد از زهرى احاديث ساختگى نقل مى كند.

ص: 168


1- - ميزان الاعتدال، جلد: 2، صفحه: 86.
2- - شرح نهج البلاغه، جلد: 1، صفحه: 370.
3- - ميزان الاعتدال، صفحه: 37.

ابن عدى و ديگران گفته اند: او از راويان مورد اعتماد، حديث هاى باطل نقل مى كند.

ابن حبان مى گويد: او بسيار خطا كار و اشتباه زياد مى كند.

از مروان نام برده شده كه تعداد بسيار زيادى مروان وجود دارد كه اكثر آن ها از نظر رجاليون يا دروغگو و يا ناشناخته اند.

ابوهريره وجود دارد كه شخصيتش بر هيچ كس پوشيده نيست، او شخصى است كه عمر بن خطاب او را به علت كثرت روايت از پيامبر صلى الله عليه و آله از نقل حديث بر حذر داشت.(1) همچنين حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام و برخى ديگر از اصحاب نيز در همين مورد زبان به اعتراض گشودند.(2)

ابراهيم نظّام از معتزله، ابوهريره را به كذب و وضع حديث متهم ساخته،(3) ابوجعفر اسكافى نيز در نقض خود بر العثمانيه جاحظ، حكاياتى در انتقاد از ابوهريره نقل مى كند.(4)

خود ابوهريره مى گويد: اگر من اين روايات را كه براى شما گفتم در زمان زندگانى عمر مى گفتم، يقين داشتم كه شلاق به پشتم مى خورد.(5)

ذهبى، در مورد ابوهريره مى نويسد:

عن السائب بن يزيد: سمع عمر يقول لأبى هريرة لتتركن الحديث عن رسول صلى الله عليه و آله أو

ص: 169


1- - ابوزرعه، جلد: 1، صفحه:544.
2- - (ابن قتيبه، تاويل، صفحه:28) و (ابن سعد، جلد: 4، صفحه:332).
3- - (ابن قتيبه، تاويل، صفحه: 27 الى 28) و (بغدادى، صفحه: 89 و192).
4- - ابن ابى الحديد، جلد: 4، صفحه: 68.
5- - البداية و النهاية، جلد: 8، صفحه: 107.

لألحقنك بأرض دوس!(1)

يعنى: از سائب بن يزيد از عمر شنيده شده كه به ابوهريره مى گويد: بايد نقل حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله را ترك كنى يا اين كه تو را به سرزمين دوس تبعيد مى كنم.

يكى از مسائلى كه تمامى علماى رجال اهل سنت بر آن اتفاق نظر دارند، اين است كه ابوهريره مدلس بوده و سخنى را كه از ديگران شنيده بوده، به رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت مى داده است.

ذهبى در مورد ابوهريره مى نويسد:

قال يزيد بن هارون: سمعت شعبة يقول كان أبو هريرة يدلس.(2)

يعنى: يزيد بن هارون گفت از شعبه شنيدم كه مى گفت: ابوهريره تدليس مى كند.

ابن كثير دمشقى بعد از نقل اين سخن در نوع تدليس أبوهريره مى نويسد:

أى يروى ما سمعه من كعب و ما سمعه من رسول اللّه صلى الله عليه و آله و لا يميز هذا من هذا ذكره ابن عساكر. و كان شعبة يشير بهذا إلى حديثه من أصبح جنبا فلا صيام له فإنه لما حوقق عليه قال: أخبرنيه مخبر و لم أسمعه من رسول اللّه صلى الله عليه و آله.(3)

يعنى: او آن چه را كه از كعب شنيده و آن چه را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده بود نقل كرده و بين آن دو فرقى نمى گذاشت؛ اين را ابن عساكر گفته است. و ظاهرا شعبه به اينروايت اشاره مى كند كه هر كس صبح جنب از خواب بيدار شود نمى تواند روزه بگيرد؛ پس به درستى كه وقتى از او در مورد اين روايت بازجويى شد گفت: اين مطلب را

ص: 170


1- - (سير أعلام النبلاء، جلد: 2، صفحه: 600) و (كنز العمال، جلد: 10، صفحه: 291) و (أخبار المدينة، جلد: 2، صفحه: 12) و (تاريخ مدينة دمشق، جلد: 50، صفحه: 172 و جلد: 67، صفحه: 343).
2- - (سير أعلام النبلاء - الذهبى، جلد: 2، صفحه: 608) و (الكامل - عبد اللّه بن عدى، جلد: 1، صفحه: 68) و (تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر، جلد: 67، صفحه: 359).
3- - البداية والنهاية - ابن كثير، جلد: 8، صفحه: 117 الى 118.

كسى به من خبر داده بود و از رسول خدا صلى الله عليه و آله نشنيده بودم.

و روى أبو يوسف، قال: قلت لأبى حنيفة: الخبر يجئ عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله يخالف قياسنا ما تصنع به؟ قال: إذا جاءت به الرواة الثقات عملنا به و تركنا الرأى، فقلت: ما تقول فى رواية أبى بكر و عمر؟ فقال: ناهيك بهما! فقلت: على عليه السلام و عثمان، قال: كذلك، فلما رآنى أعد الصحابة قال: و الصحابة كلهم عدول ما عدا رجالا، ثم عد منهم أباهريرة و أنس بن مالك.(1)

يعنى: ابو يوسف شاگر ابوحنيفه مى گويد به ابوحنيفه گفتم: براى ما رواياتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آيد كه با قياس ما مخالف است، آن ها را چه كنيم؟ گفت: اگر روايت از افراد مورد اطمينان باشد به آن عمل كرده و نظر خويش را كنار مى گذاريم؛ گفتم: نظر شما در مورد روايات ابوبكر و عمر چيست؟

گفت: تو را از كنار گذاشتن آن ها نهى مى كنم.

گفتم: على عليه السلام و عثمان؟

پاسخ داد: آن دو نيز همچنين.

و وقتى كه ديد يك يك صحابه را مى شمارم گفت: همه صحابه عادل هستند غير از چند نفر كه نامشان را برد و از ايشان ابوهريره و مالك بن انس بود.

نهايتا بايد عرض كنم تا زمانى كه اين تعارضات و اشكالات سندى براى اين قبيل روايات نبود، متن و مضمون روايات مطلب بدى ثابت نمى كند، چون به اتفاق نظر علماء و بزرگان حضرت عبدالمطلب عليه السلام از انبياء الهى بوده و حتى عدّه اى از بزرگان و دانشمندان اهل سنت من جمله جلال الدين سيوطى اذعان كرده اند كه حضرت

ص: 171


1- - (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد: 4، صفحه: 68) و (روضة العلماء للزندويستى) و (كتائب أعلام الأخيار للكفوى).

عبدالمطلب عليه السلام يكتا پرست بوده و اين كه حضرت ابوطالب عليه السلام بر آيين حضرت عبدالمطلب عليه السلام باشد كم ترين مطلبى كه ثابت مى كند يكتاپرستى ايشان است، به طور كلى همان گونه كه بعضى از علماء و بزرگان اذعان كرده اند: افسانه عدم ايمان ابوطالب عليه السلام ريشه در خلافت بنى العباس دارد، زيرا خلفاى عباسى براى آن كه خود را به خلافت لايق تر از علويان نشان دهند در بين مردم تبليغ مى كردند كه جد ما عباس به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آورد ولى ابوطالب عليه السلام جد علوى ها مشرك از دنيا رفت. آن ها با اين استدلال ادعا داشتند پس ما اولى و شايسته تر به خلافت هستيم.(1)

مضافا زمخشرى مى گويد: مرگ ابوطالب عليه السلام قبل از هجرت رخ داده و اين آيه در مدينه نازل گشته است.

ص: 172


1- - تفسير ابوالفتوح، جلد: 4، صفحه: 406.

فصل پنجم : صحابه

اشاره

ص: 173

حضرت ابوطالب عليه السلام بهترين صحابى رسول خدا صلى الله عليه و آله

حضرت ابوطالب عليه السلام علاوه بر عناوينى مانند: وصايت و نبوّت، صاحب عنوان صحابه نيز مى باشند، لذا ذيلا تحقيقى اجمالى در مورد اين واژه و صاحبانش ارائه مى گردد تا بگوئيم: كسانى كه معتقدند عنوان صحابه روى هر شخصى بود صرف نظر از روحيات و اعتقادات و اعمالش محترم است و افراد منافق و خبيث را كه خباثت و نفاقشان از آيات قرآن به دست مى آيد، صرفا به جهت اين كه عنوان صحابه دارند محترم مى شمارند، اما چطور به حضرت ابوطالب عليه السلام توهين كرده و حمله ور شده و بى مهرى مى كنند؟! بر فرض محال حضرت ابوطالب عليه السلام از انبياء الهى يا جزو اوصياء پيامبران الهى نبود، اما مخالف و موافق متفقند و جز اين نيست كه از بهترين و فعال ترين صحابى رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند، بنابراين مشخص است بى مهرى ها و حملات به ساحت مقدس حضرت ابوطالب عليه السلام طراحى شده و هدفمند بوده كه از عمده دلايل آن نشانه گرفتن شخصيت حضرت على عليه السلام و همچنين سرپوش گذاشتن و عادى جلوه دادن شرك و نفاق و خباثت آباء و اجداد و بزرگان خويش بوده و هست.

صحابه از ماده "صحب" و به كسانى اطلاق مى شود كه همراه و ملازم و معاشر كسى يا چيزى باشند، همچنين به معناى مصاحبت و همراهى طولانى مدّت نيز استعمال شده است.(1)

ص: 174


1- - (مفردات راغب، ماده صحب) و (لسان العرب، جلد: 7، صفحه: 286) و (تاج العروس، جلد: 1، صفحه: 32).

معنا و مصداق صحابه از منظر شيعه و اهل سنت

دانشمندان و علماء شيعه و سنى برداشت ها و تعاريف متفاوت و مختلفى از واژه صحابه داشته و دارند.

عدّه اى از بزرگان اهل سنت من جمله ابن عبدالبر، ابن منده و يحى بن عثمان بن صالح مصرى قائل هستند: به كسانى كه زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را درك كرده باشند، چنان چه مسلمان شده، حتى اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در طول عمر خويش نديده باشند صحابه اطلاق مى گردد.(1)

ابن حجر عسقلانى معتقد است: صحابه به كسى مى گويند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ديده و اسلام آورده و مسلمان نيز از دنيا رفته باشد.(2)

محمد بن اسماعيل بخارى قائل است: هر كسى رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديده و همراه و ملازم آن حضرت بوده، صحابه محسوب مى شود.(3)

ابن اثير در مقدمه اسد الغابه آورده كه دانشمندان علم حديث درباره هر كسى كه حديث يا سخنى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كند، اصطلاح صحابه را به كار مى برند و اين معنا را به اندازه اى گسترش داده اند كه هر كسى يك مرتبه آن حضرت را ديده باشد شامل مى شود، البته اين مطلب به جهت شرافت و جايگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است، از اين رو، هر كسى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ديده باشد اصطلاح صحابى درباره او به كار مى رود.(4)

ص: 175


1- - (ميزان الاعتدال، جلد: 4، صفحه: 396) و (سير اعلام النبلاء، جلد: 13، صفحه: 354) و (الجرح و التعديل، جلد: 9، صفحه: 175) و (تهذيب التهذيب، جلد: 11، صفحه: 257).
2- - الإصابة، جلد: 1، صفحه: 8.
3- - صحيح بخارى، كتاب بدء الخلق، باب فضائل اصحاب النبى.
4- - اسدالغابه، جلد: 1، صفحه: 9.

سعيد بن مسيب معتقد است: به جهت شرافت همراهى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، رسيدن به اين مقام همراهى طولانى مى طلبد، در نتيجه صحابى كسى است كه حداقل يك يا دو سال همنشين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده و نيز در يك يا دو غزوه حضرت را همراهى كرده باشد.(1)

ابوالمظفر سمعانى قائل شده: صحابه به كسى اطلاق مى شود كه همنشينى اش با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مدّت طولانى بوده و علت همنشينى اش پيروى از آن حضرت بوده، همچنين روايت و سخنى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيده باشد.(2)

جماعتى از علماء و بزرگان اهل سنت نيز معتقدند: همنشينى طولانى مدّت و روايت كردن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شرافت صحابى بودن را نصيب افراد مى كند.(3)

حق مطلب آن است كه لفظ صحابه اصطلاح شرعى كه از طرف خداى تعالى و شارع مقدس وضع شده باشد نيست، بلكه يك واژه و اصطلاح لغوى بوده و در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به معناى لغوى آن استعمال مى شده است، مثلا: به افرادى كه در مسجد النبى ساكن بودند "اصحاب صفّه" گفته مى شد.

اين واژه به مرور زمان علم شد براى افرادى كه همنشين و ياور پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله بودند و بعضا علماء و بزرگان شيعه نيز معناى اصطلاحى اين واژه را توضيح فرمودند، مثلا شهيد ثانى در شرح و توضيح اين واژه مى فرمايد: صحابه به كسى گفته مى شود كه در حال ايمان و مسلمان بودن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ديده و مسلمان نيز از دنيا رفته است،

ص: 176


1- - (الوافى بالوافيات، جلد: 1، صفحه: 206) و (الطبقات الكبرى، جلد: 5، صفحه: 88) و (حلية الاولياء، جلد: 2، صفحه: 161).
2- - (فتح المغيث، جلد: 4، صفحه: 31) و (مقباس الهدايه، جلد: 3، صفحه: 297).
3- - (فتح المغيث، جلد: 3، صفحه: 92 الى 93 و 95) و (الامالى سيد مرتضى، جلد: 1، صفحه: 138) و (تاريخ بغداد، جلد: 12، صفحه: 312).

اگر چه در زمان زندگانى مرتد شده باشد.(1)

سيد حسن صدر معتقد است: صحابى به كسى گفته مى شود كه در حال اسلام با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همنشين و با اسلام از دنيا رفته باشد.(2)

لذا به تمام كسانى كه از نظر فكرى و اعتقادى حتى بدون اين كه حضور فيزيكى در كنار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله داشته باشند، صحابه اطلاق مى شود، بنابراين صحابه و صاحب شامل تمام افراد مؤن، عادل، فاسق و منافق نيز مى شود. شاهد و مؤد اين مدّعا آيات و رواياتى است كه كلمه صحابه درباره اين افراد به كار برده شده است.

به عنوان مثال در منابع و صحاح خود اهل سنت روايتى نقل كرده اند: قَالَ عُمَر دَعنِى اَضرِبُ عُنُقَ هَذَا المُنَافِق فَقَالَ دَعهُ لَايَتَحَدّثُ النَاس اَنّ مُحَمّداً يَقتُلُ اَصحَابَه؛ يعنى: روزى عمر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درخواست نمود تا عبداللّه بن أبى، منافق مشهور را به قتل رساند، پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله فرمودند: اى عمر! با سخن مردم چه خواهى كرد كه بگويند: محمد صلى الله عليه و آله اصحاب خود را مى كشد.(3)

در حديث ديگر جبير بن مطعمه مى گويد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: اِنّ فِى اَصحَابِى مُنَافِقُون.(4) يعنى: در ميان اصحاب من منافقانى هستند، يا اين كه نظير اين روايات در صحيح مسلم چنين آمده است: اِنّ فِى اَصحَابِى اِثنَى عَشَرَ مُنَافِقَا مِنهُم ثَمَانِىْ لَا يَدخُلُونَ الجَنْةَ، حَتّى يَلِجُ الجَمَلَ فِى سَمّ الخِيَاط.(5)

ص: 177


1- - الرعاية على الدراية، صفحه: 339.
2- - نهاية الدرايه، صفحه: 341.
3- - (صحيح مسلم، جلد: 4، باب نصر الاخ ظالماً او مظلوماً، حديث 2584) و (السيرْالنبويه، جلد: 3، صفحه: 303) و (السيرْ النبوى ابن كثير، جلد: 3، صفحه: 299) و (احمد بن حنبل، جلد: 5، صفحه: 40، حديث: 16323) و (تفسير القرآن العظيم ابن كثير، جلد: 2، صفحه: 399).
4- - مسند احمد، صفحه: 83، حديث: 4.
5- - (صحيح مسلم، باب صفات المنافقين، حديث: 4983) و (مسند احمد، كتاب باقى مسند الأنصار،حديث: 22229).

يعنى: در ميان اصحاب من دوازده تن منافق هستند كه هشت نفر آنان محال است وارد بهشت شوند مگر اين كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد.

در حديث ديگر از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده: أنَا فَرَطكُم عَلَى الحَوضِ وَ لَيُرفَعُنَّ رِجَالٌ مِنكُم ثُمّ لَيُختَلَجُنَّ دُونِى، فَأقُولُ يَارَبّ أصحَابِى فَيُقَالُ اِنّكَ لَا تَدرِى مَا احدَثُوا بَعدَك.(1)

يعنى: من وارد بر حوض مى شوم در حالى كه گروهى از مردان شما را بيرون برده و از كنار من دور مى كنند. آن گاه مى گويم: خدايا! اين ها اصحاب من هستند، گفته مى شود: تو نمى دانى كه اين ها پس از تو چه كار كردند؟!

به طور كلى اهل سنت همه اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را صالح و عارى از خطا و اشتباه مى دانند و اجازه نمى دهند كسى نقد و انتقادى از آن ها داشته باشد، لذا قائل به عدالت تمام صحابه هستند و سخنان صحابه را يكى از منابع شريعت اسلام دانسته و پيروى از آن ها را موجب فلاح و رستگارى دنيا و آخرت مى دانند.

اما شيعيان فقط جمعى از صحابه را ستايش كرده و به آن ها ارادت دارند، يعنى: فقط از برخى اصحاب كه در راه خدا و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فداكار و در صراط مستقيم بوده اند تجليل كرده و احترام مى گذارند و براى اصحاب معمولى از خداى تعالى نيز طلب مغفرت مى كنند و اصحابى كه نفاق يا عناد يا فسق شان از آيات قرآن و روايات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اثبات شود به نيكى ياد نمى كنند، بلكه آن ها را تبعا للقرآن لعن و نفرين مى كنند، به عبارت اخرى شيعيان صرف اين كه كسى صحابه و در كنار پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله باشد اعتنايى نكرده و براى صحابه بودن مستقلا هيچ ارزش و اعتبارى قائل نيستند،

ص: 178


1- - (صحيح بخارى، كتاب الرقاق، حديث: 6090) و (مسند احمد، كتاب مسند المكثرين من الصحاب، حديث: 3966).

مخصوصا كه از آيات قرآن و روايات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه مورد قبول طرفين مى باشد استفاده مى شود كه بعضى از صحابه منحرف و منافق بوده و مستحق لعن و نفرين هستند، بلكه شيعيان براى آن عدّه از افرادى كه در كنار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده و همچنين و مهم تر از اين در صراط مستقيم و در چهار چوب اعتقادى، اخلاقى كه پيامبر اكرم براى بشريت به ارمغان آوردند بوده و خود را به مقام اولياء اللهى رسانده باشند ارزش و احترام قائل هستند، كه اين ارزش و احترام براى تقواى آن ها است، براى در صراط مستقيم بودن آن ها است، براى اين است كه خودشان را با تلاش و كوشش و جهاد با نفس به مقام ولى خدايى رسانده اند كه خداى تعالى در تأييد اين عمل شيعيان در قرآن مى فرمايد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبير»؛(1) البته همنشينان و صحابه پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله موقعيت و زمينه بهتر و بيشترى نسبت به ديگر افرادى كه اين امتياز را نداشته اند دارا بوده اند، اما فقط صرف همنشنين و صحابى بودن هيچ ارزشى ندارند، چه بسا افرادى در كنار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وجود داشتند و به تاييد خود اهل سنت آن قدر بد و منحرف بودند كه مستحق اجراى حد بودند، كما اين كه خليفه دوم، بعضى از صحابه را منافق،(2) و يا بعضى ديگر را دشمن خدا مى دانست و بر آن ها حد جارى كرده است.(3)

به طور كلى نه تنها شيعيان، بلكه بعضى از علماء و دانشمندان اهل سنت نيز مانند شيعه صرف صحابى بودن براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ارزشى براى كسى قائل نيستند و معتقدند كه احاديث و رواياتى كه براى صحابه ارزشى قائل شده در زمان بنى اميه و اكثرا به دستور معاويه جعل شده و علت اين كار نيز اين بوده كه مى خواسته اند فضيلتى

ص: 179


1- - سوره: الحجرات، آيه: 13.
2- - صحيح مسلم، جلد: 4، باب فضايل اهل بدر و قصه حاطب بن ابى بلتعه.
3- - أسد الغابه، جلد: 4، صفحه: 295.

دروغين براى خود درست كنند تا بتوانند با بنى هاشم به اصطلاح خودشان در يك حد قرار بگيرند، به عنوان مثال: ابن عرفه مشهور به "نَفطَويه" كه از بزرگان اهل سنّت است همين مطلب را تأييد كرده و مى گويد: بيشتر احاديث مربوط به فضايل صحابه در دوران بنى اميه به منظور نزديكى به بنى اميه و براى ضربه زدن به بنى هاشم گفته شده است.(1)

احمد امين ديدگاه زيديه و معتزله درباره عدالت صحابه را چنين بيان مى كند:

انّا رأينا الصحابه أنفسهم ينقد بعضهم بعضاً، بل يلعن بعضهم بعضاً و لو كانت الصحابه عند نفسها بالمنزله التى لا يصح فيها نقد و لا لعن لعلمت ذلك من حال نفسها، لأنهم أعرف بمحلهم عن عوام أهل دهرنا و هذا طلحه و الزبير و عائشه و من كان معهم و فى جانبهم، لم يروا أن يمسكوا عن علىّ، و هذا معاويه و عمرو بن العاص لم يقصروا دون ضربه و ضرب أصحابه بالسيف، و كالذى روى عن عمر من انّه طعن فى روايه أبى هريره و شتم خالد بن الوليد و حكم بفسقه، و خوّن عمرو بن العاص نسبهما و معاويه و نسبهما الى سرقه مال الفئ و اقتطاعه، و قل أن يكون فى الصحابه من سلم من لسانه او يده، الى كثير من أمثال ذلك ممّا رواه التاريخ و كان التابعون يسلكون بالصحابه هذا المسلك و يقولون فى العصاه منهم هذا القول، و انّما اتخذهم العامه أرباباً بعد ذلك، و الصحابه قوم من الناس، لهم ما للناس و عليهم ما عليهم من أسأ منهم ذممناه، و من أحسن منهم حمدناه، و ليس لهم على غيرهم كبير فضل الاّض بمشاهده الرسول و معاصرته لاغير، بل ربّما كانت ذنوبهم أفحش من ذنوب غيرهم، لأنهم شاهدوا الأعلام و المعجزات، فمعاصينا أخف لأنّنا أعذر.(2)

يعنى: بررسى سيره و رفتار صحابه نشان مى دهد كه آنان يكديگر را مورد نقد و

ص: 180


1- - آراء علماء المسلمين فى التقية و الصحابْه فى الصيانة القرآن الكريم، صفحه: 85، سيد مرتضى رضوى.
2- - ضحى الاسلام، جلد: 3، صفحه 75 الى 76.

انتقاد قرار داده، بلكه يكديگر را لعن و نفرين مى كردند، و چنانچه صحابه نزد خودشان از مقامى برخوردار بودند كه انتقاد و لعن در مورد آنان صحيح نبود به طور حتم آن را بيان مى كردند، چرا كه آنان نسبت به خود از عوام روزگار ما آشناتر بودند. طلحه، زبير، عايشه و كسانى كه همراه آنان بودند در برابر على عليه السلام ايستادند، همچنان كه معاويه و عمر و عاص نيز چنين بودند و نمونه هاى فراوان ديگر كه در تاريخ روايت شده است.

از نگاه اين ها، صحابه گروهى از مردم بودند كه مانند ساير مردم هر كارى كه انجام دهند، خواه درست يا نادرست، به حساب خودشان مى باشد، هر كسى از صحابه كار بدى انجام دهد نكوهش، و هر كسى كار نيكى انجام دهد او را ستايش مى كنيم و آنان جز امتياز مشاهده پيامبر صلى الله عليه و آله از امتياز ديگرى برخوردار نبودند، چه بسا گناهان آنان فاحش تر از گناهان ديگران بود، چون آنان شاهد معجزات و نشانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله بودند، بنابراين گناهان ما سبك تر از آنان خواهد بود، چون عذر ما پذيرفته تر مى باشد.

سعدالدين تفتازانى كه از علماء بزرگ كلامى اشاعره است مى نويسد: و ان ما وقع بين الصحابه من المحاربات و المشاجرات على الوجه المسطور فى كتب التاريخ و المذكور على السنه الثقاة يدل بظاهره على ان بعضهم قد حاد عن طريق الحق و بلغ حدالظلم و الفسق و كان الباعث له الحقد و العناد و الحسد و اللداد و طلب الملك و الرياسة و الميل الى الشهوات.(1)

يعنى: حوادث، جنگ ها و جرياناتى كه بين صحابه به وجود آمد، چنان كه در كتاب هاى تاريخى آمده است و افراد موثق و مورد اطمينان ياد نموده اند، حاكى از اين واقعيت است كه برخى از صحابه از راه حق منحرف گشته تا جايى كه مرتكب ظلم و فسق گرديدند و ريشه اين انحراف و ظلم آنان كينه و دشمنى، حسادت و خصومت،

ص: 181


1- - (شرح المقاصد، سعدالدين تفتازانى، ج 5 - 4، صفحه: 310) و (تدريب الراوى، صفحه: 377).

حكومت خواهى، رياست طلبى، تمايل به لذت ها و شهوت ها بوده است.

جلال الدين سيوطى در ذيل بحث عدالت صحابه مى نويسد:

گفته شده كه در عدالت صحابه جستجو و تحقيق لازم است. برخى ديگر گفته اند: عدالت صحابه پس از پديد آمدن فتنه ها بايد مورد بررسى و پرسش واقع شود و گروه معتزله مى گويند: اصحاب، عادل هستند جز كسانى كه با على عليه السلام جنگيدند.

نظر عدّه اى از علماء اهل سنت در مورد صحابه:

ابن تيميه قائل است:

و من اصول اهل السنه و الجماعه سلامة قلوبهم و السنتهم لاصحاب رسول اللّه

صلى الله عليه و آله كما وصفهم اللّه فى قوله تعالى «وَ الَّذينَ جاؤ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذينَ سَبَقُونا بِالْإيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فى قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤفٌ رَحيم» و طاعة للنبى صلى الله عليه و آله فى قوله و لا تسبوا اصحابى فوالذى نفسى بيده لو ان احدكم انفق مثل احد ذهبا ما بلغ مد احدهم و لا نصفه.(1)

يعنى: از اصول اعتقادى اهل سنت و جماعت، آن است كه دل ها و زبان هايشان از بغض و بدگويى درباره اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پاك و سالم است، همان طور كه خداى تعالى درباره آن ها چنين فرموده: و كسانى كه بعد از آن ها آمده اند مى گويند: پروردگار ما، ما را و برادران ما را كه بر ما در ايمان پيشى گرفته اند بيامرز و در دل هاى ما كينه اى براى كسانى كه ايمان آورده اند قرار نده. پروردگار ما قطعا تو رئوف و مهربان هستى و همچنين تبعا به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه فرموده اند: به اصحاب من ناسزا نگوييد، سوگند به خدايى كه جانم در دست او است اگر يكى از شما به اندازه كوه اُحُد طلا انفاق كند، به پاداش يك نصف مُد از اعمال آن ها نخواهد رسيد.

ص: 182


1- - شرح العقيده الواسطيه، صفحه: 157 الى 158.

ابوالمعالى عبدالملك جوينى قائل است:

و الذى يجب على المعتقد ان يلتزمه ان يعلم ان جلة الصحابه كانوا من رسول اللّه صلى الله عليه و آله بالمحل المغبوط و المكان المحوط و ما منهم الا و هو منه ملحوظ محفوظ و قد شهدت نصوص الكتاب على عدالتهم و الرضا عن جملتهم بالبيعة، بيعة الرضوان و نص القرآن على حسن الثناء على المهاجرين و الانصار.(1)

يعنى: بر هر مسلمان معتقد واجب است بداند كه همه اصحاب از ديد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مقام قابل غبطه و خاصى قرار داشتند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يك يك آن ها توجه ويژه و خاصّى داشته، نصوص قرآنى از عدالت صحابه و خشنودى خداوند از آنان در بيعت رضوان خبر مى دهند و قرائن نيز نشان مى دهند كه مهاجرين و انصار ستايش ويژه اى شده اند.

مسعود بن عمر تفتازانى قائل است: اتفق اهل الحق على وجوب تعظيم الصحابه و الكف عن الطعن فيهم، سيما المهاجرين و الانصار لما ورد فى الكتاب و السنة من الثناء عليهم و التحذير عن الاخلال باجلالهم: اللّه اللّه فى اصحابى، لا تتخذوهم غرضا من بعدى؛ لا تسبوا اصحابى؛ خير القرون قرنى و لو كانوا فسدوا بعده لما قال ذلك بل نبّه و كثير مما حكى عنهم افتراءات و ما صح فله محامل و تأويلات.(2)

اهل حق درباره بزرگداشت صحابه و پرهيز از بدگويى درباره آنان اتفاق نظر دارند، به ويژه درباره مهاجران و انصار كه در قرآن و سنت مناقب آنان ياد شده و در حديث درباره تعرض به جايگاه والاى آنان هشدار داده شده است، مثلا درباره اصحاب من از خدا بترسيد و آنان را بعد از من هدف نسبت هاى ناروا قرار ندهيد؛ يا اين كه به اصحاب من ناسزا نگوييد؛ يا اين كه بهترين و برترين روزگارها روزگار من است؛ لذا اگر

ص: 183


1- - الارشاد الى قواطع الادله فى اصول الاعتقاد، صفحه: 364.
2- - شرح المقاصد، جلد: 5، صفحه: 303.

اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مرگ ايشان دچار انحراف مى شدند حتما ايشان اين موضوع را يادآور مى شدند و اما بسيارى از مطالبى كه درباره صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده در واقع يا صحت ندارد و اگر هم صحيح باشند قابل توجيه و تاويل هستند.

ابو عمر يوسف بن عبد البر قرطبى قائل است:

فهم خير القرون و خير امة اخرجت للناس تثبتت عدالة جميعهم بثناء اللّه عزوجل عليهم و ثناء رسوله صلى الله عليه و آله و لا اعدل ممن ارتضاه اللّه لصحبة نبيه و نصرته و لا تزكية افضل من ذلك و لا تعديل اكمل منه.(1)

يعنى: آن ها افراد بهترين قرن ها و بهترين گروهى هستند كه براى دعوت و ارشاد به سمت خدا و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرستاده شده اند، عدالت همگى آنان با حمد و ستايش خداى تعالى و پيامبرش از آنان به اثبات رسيده است، چه كسى عادل تر از آنانى است كه خداوند ايشان را براى همنشينى و يارى پيامبرش برگزيده است؟ چه شهادت و تزكيه اى بهتر از اين امر وجود دارد؟ و چه گواهى كامل تر و بهتر از اين براى عدالتشان مى توان در نظر گرفت؟

ابو عمرو عثمان بن الصلاح شهرزورى قائل است:

للصحابة بأسرهم خصيصة و هى انه لا يسأل عن عدالة احد منهم بل ذلك امر مفروغ منه لكونهم على الاطلاق معدّلين بنصوص الكتاب و السنة و اجماع من يعتدّ به فى الاجماع من الامة ثم ان الامة مجمعة على تعديل جميع الصحابه و من لابس الفتن منهم فكذلك باجماع العلماء الذين يعتد بهم فى الاجماع احسانا للظن بهم و نظرا الى ما تمهّد لهم من المآثر و كأن اللّه سبحانه و تعالى اتاح الاجماع على ذلك لكونهم نقلة الشريعة.(2)

ص: 184


1- - الاستيعاب، جلد: 1، صفحه: 7.
2- - علوم الحديث، صفحه: 294 الى 295.

يعنى: همه اصحاب از امتياز خاصى برخوردار هستند و آن اين كه از عدالت هيچ يك از آنان سوال نمى شود، بلكه اين مسأله اى قطعى تلقى مى شود، زيرا همه آنان مطلقا از ديدگاه نصوص قرآن، احاديث و اجماع كسانى كه اجماع آنان قابل قبول و معتبر است، عادل هستند، اگر چه صحابه از كسانى باشند كه در درگيرى ها ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله شركت داشته اند، همچنين اين ديدگاه، ديدگاه علمايى است كه اجماع آنان معتبر است. اين اعتقاد به خاطر حسن ظن و با توجه به فضائل و مناقب آنان است و گويا تاييد الهى بوده تا درباره عدالت آنان اجماع باشد، زيرا آنان ناقلان و حافظان شريعت اسلامى بوده اند.

در نتيجه اين بحث بسيار مفصل است كه علماء و دانشمندان اهل سنت اكثرا قائل به عدالت و عصمت صحابه هستند و شيعيان چنين اعتقادى ندارند و بحث هاى زيادى مابين آن ها رد و بدل شده كه چون اولا: توضيح بيشتر از اين مقدار كه جهت تقريب اذهان عرض شد براى موضوع اين كتاب ضرورى نيست، ثانيا: علماء و دانشمندان شيعه و سنى كتب مختلف و مفصلى در اثبات ادعاى خود و رد نظر مقابل نوشته اند كه يك مسلمان اعم از شيعه يا سنى بايد طبق دستور خداى تعالى اولوالالباب باشد،(1) و گفته ها و نوشته هاى هر دو طرف را بشنود و مطالعه كند، بعد هر كدامش كه با آيات شريفه قرآن و روايات نبوى و عقل منطبق بود اخذ كرده و ديگرى را به ديوار بكوبد.

ص: 185


1- - الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ سوره: زمر، آيه: 18.

ص: 186

فصل ششم : حضرت ابوطالب عليه السلام از منظر روايات و بزرگان

اشاره

ص: 187

حضرت ابوطالب عليه السلام از منظر روايات

عظمت حضرت ابوطالب عليه السلام در كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : أَتَانِى جَبْرَئِيلُ عليه السلام فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ حَرَّمَ النَّارَ عَلَى ظَهْرٍ أَنْزَلَكَ وَ بَطْنٍ حَمَلَكَ وَ ثَدْيٍ أَرْضَعَكَ وَ حَجْرٍ كَفَلَكَ.(1)

يعنى: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: جبرئيل نزد من آمد و گفت: به راستى خداى تعالى آتش جهنم را حرام كرده بر صلبى كه تو در آن بودى و بطنى كه تو را پرورانيد و كسى كه تو را شير داد و كسى كه تو را سرپرستى كرد.

ابن عباس از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده:

قَالَ لِعَلِى عليه السلام : لَو كُنتَ مُستَخلَفَا اَحَدَا لَم يكُن اَحَدٌ اَحَقُّ مِنكَ لِقِدمَتِكَ فِى الاسلَامِ وَ قِرَابَتِكَ مِن رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله وَ صَهركَ و عِندَك فَاطِمَة عليهاالسلام سِيدَةِ نِسَاءِ المُومِنِين وَ قَبلَ ذَلِكَ مَا كَان مِن بَلاء ابِى طَالِب عليه السلام اِياى حِينَ نَزَلَ القُرآن و اِنّا حَرِيصٌ اِنّ ارعى ذَلِكَ فِى وُلدِهِ بَعدَه.(2)

يعنى: ابن عباس مى گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روزى به على بن ابى طالب عليهماالسلام فرمودند: اگر بخواهم كسى را جانشين خودم نمايم هيچ كس را شايسته تر از تو نمى بينم، به جهت اين كه تو داراى سوابق درخشانى در اسلام هستى و با من پيوند

ص: 188


1- - معانى الأخبار، صفحه: 179.
2- - (الدرّ المنثور، جلد: 6، صفحه: 407) و (لسان الميزان، جلد: 1، صفحه: 366).

دارى و دارا بودن همسرى چون فاطمه عليه السلام كه سرور زنان اهل ايمان است و مهم تر از اين ها آن همه تحمل و تلاش هايى كه پدرت ابوطالب عليه السلام در راه اسلام نمود، او هنگام نزول قرآن به من ايمان آورد و به حمايت از من برخاست، من دوست دارم اين منصب را بعد از او در فرزندش مشاهده كنم.

عَنْ الْعَبَّاسِ أَنَّهُ سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَقَالَ مَا تَرْجُو لِأَبِى طَالِبٍ

عليه السلام فَقَالَ كُلَّ خَيْرٍ أَرْجُو مِنْ رَبِّى عَزَّ وَ جَل.(1)

يعنى: عباس بن عبدالمطلب از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سؤل كرد: چه اميدى درباره ابوطالب عليه السلام دارى؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: تمام آن چه از خير و خوبى هست از ناحيه خداى تعالى برايش اميد دارم كه به او عنايت شود.

عظمت حضرت ابوطالب عليه السلام در كلام اميرالمؤمنين عليه السلام

عَنْ أَمِيرِالْمُؤمِنِينَ عَلِيٍّ عليه السلام أَنَّهُ كَانَ جَالِساً فِي الرَّحْبَةِ وَ النَّاسُ حَوْلَهُ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَالْمُؤمِنِينَ عليه السلام إِنَّكَ بِالْمَكَانِ الَّذِي أَنْزَلَكَ اللَّهُ وَ أَبُوكَ مُعَذَّبٌ فِي النَّارِ فَقَالَ لَهُ مَهْ فَضَّ اللَّهُ فَاكَ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَوْ شَفَعَ أَبِي فِي كُلِّ مُذْنِبٍ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لَشَفَّعَهُ اللَّهُ، أَ أَبِي مُعَذَّبٌ فِي النَّارِ وَ ابْنُهُ قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ إِنَّ نُورَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَيُطْفِئُ أَنْوَارَ الْخَلَائِقِ إِلَّا خَمْسَةَ أَنْوَارٍ نُورَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ نُوري وَ نُورَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ نُورَ وُلْدِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام أَلَا إِنَّ نُورَهُ مِنْ نُورِنَا خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ قَبْلِ خَلْقِ آدَمَ عليه السلام بِأَلْفَيْ عَام.

يعنى: روزى على بن ابى طالب عليهماالسلام در حياط جلو مسجد كوفه نشسته بود و مردم اطرافش جمع بودند، شخصى بلند شد و خطاب به آن حضرت عرض كرد: به درستى

ص: 189


1- - (منية الراغب، صفحه: 27) و (كنز الفوائد، جلد: 1، صفحه: 184).

كه شما جايگاه بزرگى داريد كه خداى تعالى به شما عنايت كرده، اما پدرت در آتش معذب است.

آن حضرت ناراحت شده و فرمودند: ساكت شو، خدا دهانت را بشكند، به كسى كه محمد صلى الله عليه و آله را به حق و راستى به نبوّت مبعوث نمود قسم، اگر پدر من براى تمام گناهكاران روى زمين شفاعت كند خداى تعالى شفاعتش را قبول خواهد نمود. آيا پدر من در آتش معذب است در حالى كه تقسيم كننده بهشت و جهنم فرزند او است؟!! به خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله را به نبوّت مبعوث كرد قسم، كه نور ابوطالب عليه السلام در روز قيامت آن قدر زياد است كه نور همه خلايق را مى پوشاند مگر نور پنج نفر؛ نور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهو نور من و نور حسن و حسين و نور ائمه از ولد حسين

عليهم السلام آگاه باشيد كه نور پدرم از جنس نور ما است، و نور ما را خداى تعالى دو هزار سال قبل از خلقت حضرت آدم عليه السلام خلق فرمود.

رُوِى أَمِيرَالمُؤِنين عليه السلام قِيلَ لَه: مَن كَانَ آخِرُ الأوصِياءِ قَبَلَ النَبيّ صلى الله عليه و آله؟ فَقَالَ: أَبِي.

خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام سؤل كردند: آخرين وصى پيامبران قبل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چه كسى بوده است؟ حضرت فرمودند: پدرم آخرين وصى قبل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بودند.

عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيّاً عليه السلام يَقُول وَ اللَّهِ مَا عَبَدَ أَبِى وَ لَا جَدِّى عَبْدُ الْمُطَّلِبِ وَ لَا هَاشِمٌ وَ لَا عَبْدُ مَنَافٍ صَنَماً قَطُّ قِيلَ وَ مَا كَانُوا يَعْبُدُونَ قَالَ كَانُوا يُصَلُّونَ إِلَى الْبَيْتِ عَلَى دِينِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام مُتَمَسِّكِينَ بِه.

يعنى: به خدا قسم، پدرم و جدم و هاشم و عبدمناف، هيچ گاه هيچ بتى را نپرستيدند. از آن حضرت سؤل شد: پس چه چيزى را مى پرستيدند؟ فرمود: آن ها به سوى خانه كعبه نماز مى خواندند و بر دين و آيين حضرت ابراهيم عليه السلام بودند.

عَنْ أَمِيرِالْمُؤمِنِينَ عَلِيٍّ عليه السلام قَال: كَانَ وَ اللَّهِ أَبُو طَالِبٍ عَبْدُ مَنَافِ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ

ص: 190

مُؤمِناً مُسْلِماً يَكْتُمُ إِيمَانَهُ مَخَافَةً عَلَى بَنِي هَاشِمٍ أَنْ تُنَابِذَهَا قُرَيْش.(1)

يعنى: به خدا قسم ابوطالب عليه السلام عبدمناف بن عبدالمطلب مؤن و مسلمان بود كه ايمانش را به خاطر خوف از دشمنى قريش با بنى هاشم پنهان مى داشت.

رُوِى عَن عَلِى عليه السلام أنّه قَالَ: قَالَ لِى أبِى يَا بُنّيَ اَلزِم اِبنَ عَمّكَ فَإنّكَ تَسلِمُ بِه مِن كُلِ بَأسٍ عَاجِل وَ آجِل ثُمّ قَالَ لِي:

إنّ الوَثِيقَةَ فِى لُزوُم مُحَمّد

فَاشدُد بِصُحبَتِه عَلَى أيدِيَكَا

يعنى: از على بن ابى طالب عليهماالسلام روايت شده كه فرمودند پدرم به من فرمود: اى پسرم! هميشه ملازم پسر عمويت باش، زيرا تو به وسيله او از هر گرفتارى نزديك و دور در امان خواهى ماند و سالم خواهى بود. سپس فرمود: فرزندم، استوارى و آسودگى در پيوستگى و همراهى با محمد صلى الله عليه و آله مى باشد، پس دست هاى قدرتمندت را در مصاحبت با او محكم بدار.

عظمت حضرت ابوطالب عليه السلام در كلام زين العابدين عليه السلام

عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ أَبِي طَالِبٍ

عليه السلام أَ كَانَ مُؤمِناً؟ فَقَالَ عليه السلام نَعَمْ فَقِيلَ لَهُ إِنَّ هَاهُنَا قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّهُ كَافِرٌ فَقَالَ عليه السلام وَا عَجَباً كُلَّ الْعَجَبِ أَ يَطْعَنُونَ عَلَى أَبِي طَالِبٍ

عليهماالسلام أَوْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ قَدْ نَهَاهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ يُقِرَّ مُؤمِنَةً مَعَ كَافِرٍ فِي غَيْرِ آيَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ وَ لَا يَشُكُّ أَحَدٌ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ عليهاالسلام مِنَ الْمُؤمِنَاتِ السَّابِقَاتِ فَإِنَّهَا لَمْ تَزَلْ تَحْتَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام حَتَّى مَاتَ أَبُو طَالِبٍ عليه السلام.

يعنى: شخصى از امام زين العابدين عليه السلام پرسيد: آيا ابوطالب عليه السلام مؤن بود؟

آن حضرت فرمودند: آرى.

ص: 191


1- - وسايل الشيعه، جلد: 11، صفحه: 481.

كسى گفت: در اين جا گروهى هستند كه گمان مى كنند ابوطالب عليه السلام كافر بوده.

آن حضرت فرمودند: عجيب است، خيلى عجيب است، آيا آن ها با اين كلام مى خواهند به ابى طالب عليه السلام طعنه بزنند يا به رسول خدا

صلى الله عليه و آله؟!! در آيات متعدد قرآن، خداوند از همسرى زن با ايمان با مرد كافر نهى فرموده است و هيچ كس ترديد و شك ندارد كه فاطمه بنت اسد عليهاالسلام از زنان مؤن و پيش قدم در پذيرش اسلام بوده است و تا مرگ ابوطالب عليه السلام همسر آن حضرت بود.

عظمت حضرت ابوطالب عليه السلام در كلام امام باقر عليه السلام

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ: مَاتَ أَبُو طَالِبِ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عليهماالسلام مُسْلِماً مُؤمِناً وَ شِعْرُهُ فِي دِيوَانِهِ يَدُلُّ عَلَى إِيمَانِهِ ثُمَّ مَحَبَّتُهُ وَ تَرْبِيَتُهُ وَ نُصْرَتُهُ وَ مُعَادَاةُ أَعْدَاءِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ مُوَالاةُ أَوْلِيَائِهِ وَ تَصْدِيقُهُ إِيَّاهُ فِيمَا جَاءَ بِهِ مِنْ رَبِّهِ وَ أَمْرُهُ لِوَلَدَيْهِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرٍ عليهماالسلام بِأَنْ يُسْلِمَا وَ يَؤمِنَا بِمَا يَدْعُو إِلَيْه.

يعنى: ابوطالب پسر عبدالمطلب عليهماالسلام مسلمان و مؤن از دنيا رفت و اشعارش كه در ديوانش آمده دلالت بر ايمان او دارد، همچنين محبت و تربيت و يارى نمودن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز دلالت بر ايمان او دارد، همچنين دشمنى او با دشمنان رسول اللّه صلى الله عليه و آله و دوستى او با دوستان آن حضرت و امرى كه به فرزندان خود؛ على و جعفر عليهماالسلام داد كه اسلام و ايمان بياورند، همه نشانه و دلالت بر اسلام و ايمان ايشان دارد.

عَنْ أَبِى بَصِيرٍ لَيْثٍ الْمُرَادِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام سَيِّدِي إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ أَبَا طَالِبٍ عليه السلام فِي ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ يَغْلِي مِنْهُ دِمَاغُهُ فَقَالَ عليه السلام كَذَبُوا وَ اللَّهِ إِنَّ إِيمَانَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام لَوْ وُضِعَ فِي كِفَّةِ مِيزَانٍ وَ إِيمَانَ هَذَا الْخَلْقِ فِي كِفَّةِ مِيزَانٍ لَرَجَحَ إِيمَانُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام عَلَى إِيمَانِهِمْ.

ص: 192

يعنى: ابوبصير مى گويد خدمت امام باقر عليه السلام سؤل پرسيدم: آقاى من، همانا مردم مى گويند كه ابوطالب عليه السلام در روز قيامت در آب گرمى از جهنم است كه از حرارت آن مغزش مى جوشد؟!!

امام عليه السلام فرمودند: به خدا قسم دروغ مى گويند، به درستى كه اگر ايمان جناب ابوطالب عليه السلام در يك كفه ترازو قرار بگيرد و ايمان اين مردم در كفه ديگر، ايمان ابوطالب عليه السلام بر ايمان همه مردم رجحان و برترى دارد.

عظمت حضرت ابوطالب عليه السلام در كلام امام صادق عليه السلام

عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ يَا يُونُسُ مَا يَقُولُ النَّاسُ فِى إِيمَانِ أَبِى طَالِبٍ عليه السلام؟ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَقُولُونَ هُوَ فِى ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ يَغْلِى مِنْهَا أُمُّ رَأْسِهِ فَقَالَ: كَذَبَ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِنَّ أَبَا طَالِبٍ عليه السلام مِنْ رُفَقَاءِ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقا.

يعنى: يونس بن نباته از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند: اى يونس، مردم (عامه) درباره ابوطالب عليه السلام چه مى گويند؟ عرض كردم: فدايتان شوم مى گويند: او تا مچ پا در ميان آتش جهنم است كه مغز سرش از آتش مى جوشد.

امام عليه السلام فرمودند: آن ها دشمنان خدا هستند و دروغ مى گويند، به درستى كه ابوطالب عليه السلام از رفيقان پيامبران، صديقين، شهدا و صالحين است و آنان رفقاى خوبى هستند.

عظمت حضرت ابوطالب عليه السلام در كلام امام رضا عليه السلام

أَبَانُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى الْإِمَامِ الرِّضَا عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عليهماالسلام جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ شَكَكْتُ فِي إِيمَانِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام قَالَ: فَكَتَبَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ فَمَنْ يَتَّبِعْ

ص: 193

غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى إِنَّكَ إِنْ لَمْ تُقِرَّ بِإِيمَانِ أَبِي طَالِبِ عليه السلام كَانَ مَصِيرُكَ إِلَى النَّار.

يعنى: ابان بن محمد مى گويد: خدمت امام رضا عليه السلام نوشتم فدايت شوم، من نسبت به ايمان ابوطالب عليه السلام به شك افتاده ام، آن حضرت در جواب نوشتند: بسم اللّه الرحمن الرحيم، اما بعد، كسى كه غير از راه مؤنين انتخاب كند او را به همان راهى كه مى رود مى بريم و روانه جهنم مى كنيم. قطعا اگر اقرار به ايمان ابوطالب عليه السلام نداشته باشى جايگاهت جهنم خواهد بود.

قَالَ رَوَى الشَّيْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ بَابَوَيْهِ بِإِسْنَادِهِ لَهُ أَنَّ عَبْدَ الْعَظِيمِ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْعَلَوِيَّ الْحَسَنِيَّ الْمَدْفُونَ بِالرَّيِّ كَانَ مَرِيضا يَكْتُبُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام عَرِّفْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَنِ الْخَبَرِ الْمَرْوِيِّ أَنَّ أَبَا طَالِبٍ عليه السلام فِي ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ يَغْلِي مِنْهُ دِمَاغُهُ فَكَتَبَ إِلَيْهِ الرِّضَا عليه السلام بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ إِنْ شَكَكْتَ فِي إِيمَانِ أَبِي طَالِبِ عليه السلام كَانَ مَصِيرُكَ إِلَى النَّارِ.

يعنى: در احوالات حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه نقل شده، ايشان مريض بود و خدمت امام رضا عليه السلام نامه نوشت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از اين خبر كه روايت شده ابوطالب عليه السلام تا مچ پا در آتش است و مغز سرش مى جوشد آگاه گردان.

امام رضا عليه السلام نوشتند: بسم اللّه الرحمن الرحيم، اما بعد، اگر در ايمان ابوطالب عليه السلام شك بياورى جايگاه تو جهنم خواهد بود.

ص: 194

عظمت حضرت ابوطالب عليه السلام در كلام علماء و بزرگان شيعه

امام سيد شمس الدين ابوعلى فِخار بن مَعد موسوى رحمه الله

امام شمس الدين ابوعلى فِخار بن مَعد موسوى از فقهاء و محدثين قرن ششم مى فرمايد:

ما هو الايمان؟

إعلم أن الايمان فى اللغة: التصديق... فأما فى عرف المتكلمين من أهل الاسلام: فهو اعتقاد بالقلب و تصديق باللسان.

و لا طريق لنا إلى معرفة إيمان واحد من المكلفين إلا من وجهين:

أحدهما أن ترى المكلف مصدقا لله تعالى و رسله عليهم السلام مقرا بجملة المعارف، عاملا بأحكام الاسلام... و الوجه الاخر أن يخبرنا من قامت الأدلة الصحيحة على عصمته بايمان واحد من المكلفين... مع أبى طالب عليه السلام... قطعت له بالايمان الصحيح، و الاسلام الصريح، للوجهين اللذين ذكرناهما، و السببين اللذين بيناهما و هما: إخبار النبى و الأئمة الصادقين من أهل بيته صلى الله عليه و آله بصحة إسلامه، و حقيقة إيمانه على ما تواترت به عنهم الروايات، و أسنده إليهم الثقات، و إقراره بتوحيد اللّه تعالى، و صدق رسوله صلى الله عليه و آله على ما تراه فى أشعاره... .(1)

يعنى: ايمان چيست؟

ايمان در لغت به معناى تصديق و در عرف متكلمين اسلامى اعتقاد به قلب و تصديق به زبان و عمل به اركان است. ما براى شناختن ايمان هر شخصى راهى

ص: 195


1- - الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب عليه السلام، صفحه: 61.

نداريم مگر از دو وجه، يكى اين كه ببينيم شخص مكلف، خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله را تصديق كرده و به معارف دينى اقرار دارد و به احكام آن عمل مى نمايد؟ ديگر اين كه از كس ديگرى كه اطمينان به عصمت او داريم درباره وى خبرى بشنويم. حال درباره حضرت ابوطالب عليه السلام ما مى توانيم از هر دو راه به ايمان و اسلام وى اطلاع پيدا كنيم؛ زيرا از اشعارش كه باقى مانده كاملا آشكار است كه او اقرار و اعتراف به نبوّت و رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله داشته و او را تصديق نموده و كمال حمايت و مواظبت را از وى به عمل آورده است.

ايشان در ادامه مى نويسد: براى ما در مورد استدلال بر ايمان ابوطالب عليه السلام همين مقدار كافى است كه اهل بيت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و علماء شيعه اجماع و اتفاق نظر دارند كه ابوطالب عليه السلام مسلمان و مؤن بود، اگر نبود كردار و گفتار ابوطالب عليه السلام كه آن كردار و گفتار را جز فرد با ايمان و مسلمان انجام نمى دهد و نمى گويد، آن ها گواهى به صحت اسلام و ايمان او نمى دادند، بنابراين اجماع آن ها از روى واقعيت و حجت و مورد اعتماد است.(1)

علامه محمد باقر مجلسى رحمه الله

علامه محمد باقر مجلسى رحمه الله مى گويد: قد أجمعت الشيعة على إسلامه، و أنه قد آمن بالنبى صلى الله عليه و آله فى أول الأمر و لم يعبد صنما قط، بل كان من أوصياء إبراهيم عليه السلام و اشتهر إسلامه من مذهب الشيعة حتى أن المخالفين كلهم نسبوا ذلك إليهم و تواترت الأخبار من طرق الخاصة و العامة فى ذلك، و صنف كثير من علمائنا و محدثينا كتابا مفردا فى ذلك كما لا يخفى على من تتبع كتب الرجال.

ص: 196


1- - حجة على الذاهب، صفحه: 64.

يعنى: قطعا شيعه بر اسلام حضرت ابوطالب عليه السلام اجماع دارد، به درستى كه او به پيامير اكرم صلى الله عليه و آله در همان اول رسالت ايمان آورد و هرگز بتى را نپرستيده است، بالاتر از اين، ايشان از اوصياء حضرت ابراهيم عليه السلام بودند، پس بنابر مذهب شيعه، اسلام آن بزرگوار ثابت و يقينى است، حتى مخالفين هم مى دانند و اين نسبت را به شيعه مى دهند و اخبار متواترى بر اسلام ايشان وجود دارد كه شيعه و سنى آن را نقل كرده اند و عدّه زيادى از دانشمندان و محدثين ما به طور جداگانه درباره اين موضوع كتاب نوشته اند، و اگر كسى در علم رجال تتبع كند اين موضوع بر او پوشيده نمى باشد.

حسين بن روح رحمه الله

شخصى از حسين بن روح؛ سومين نايب خاص امام زمان ارواحنافداه سوال كرد: معنى سخن عباس بن عبدالمطلب كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: عمويت ابوطالب عليه السلام به حساب جمل (ابجد) به عدد 63 اسلام آورد چيست؟ ايشان فرمود: منظور از 63 اين جمله است: اِلَهٌ اَحَدٌ جَوَاد، يعنى: خداى يكتا و بخشنده.(1)

سلطان الواعظين شيرازى رحمه الله

مرحوم سلطان الواعظين شيرازى رحمه الله مى گويد: جناب ابوطالب عليه السلام اگر ايمان خود را ظاهر مى كرد امر يكسره مى شد؛ يعنى در اول دعوت كه هنوز رسول اكرم صلى الله عليه و آله ياورى نداشت تمام قريش و جامعه عربيت بر ضد بنى هاشم متحدا قيام مى نمودند و اساس نبوّت را بر هم مى زدند، لذا جناب ابوطالب عليه السلام ايمان خود را از

ص: 197


1- - معانى الاخبار، صفحه: 286.

روى سياست ابراز ننمود تا بتواند به عنوان هم كيشى با قريش جلوى آن ها و ساير اعادى را بگيرد تا آن ها هم محض احترام جناب ابوطالب عليه السلام تصميمات قبيح ترى اتخاذ نكنند و آن حضرت فرصتى كامل داشته باشد تا بتواند مقصد خود را آشكار كند، چنان چه همين قسم هم شد، تا آن جناب زنده بود رسول اكرم صلى الله عليه و آله با قوت قلب تمام مشغول انجام وظيفه بود، همين كه جناب ابوطالب عليه السلام در آخر سال دهم بعثت وفات نمود جبرئيل نازل شد و عرض كرد: از مكه خارج شو كه بعد از ابوطالب عليه السلام ياورى در آنجا ندارى.(1)

سيد بن طاووس رحمه الله

ايشان در اين باره مى نويسند: إنى رأيت المخالفين تظاهروا بالشهادة على أبى طالب عليه السلام عمّ نبيهم و كفيله بأنه مات كافرا و كذبوا الأخبار الصحيحة المتضمنة لإيمانه و ردوا شهادة عترة نبيهم صلوات اللّه عليهم الذين رووا أنهم لا يفارقون كتاب ربهم و إننى وجدت علماء هذه العترة مجمعين على إيمان أبى طالب عليه السلام .(2)

يعنى: همانا من مخالفين را ديده ام كه تظاهر كرده و شهادت مى دهند بر اين كه حضرت ابوطالب عليه السلام كه عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و كفيل او بوده است كافر مرده! و تكذيب مى كنند اخبار صحيحى را كه دربرگيرنده ايمان آن حضرت است و رد مى كنند گواهى خاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را، همان كسانى كه روايت شده از قرآن جدا نمى شوند و به درستى كه من يافته ام دانشمندان اين عترت را كه اجماع دارند بر اين كه ابوطالب عليه السلام مؤمن بوده است.

و همچنين مى گويد: مى بينيم كه مخالفان مجدّانه اظهار مى دارند كه

ص: 198


1- - شبهاى پيشاور، صفحه: 795.
2- - الطرائف.

ابوطالب عليه السلامعمو و سرپرست پيامبر صلى الله عليه و آله در حال كفر از دنيا رفت، و آن همه اخبار صحيحى كه حاكى از ايمان ابوطالب عليه السلام است، ناديده گرفته و گواهى اهل بيت پيامبر عليهم السلام نيز كه طبق نظر و روايات خودشان آن روايات از كتاب خدا جدا نيستند را رد مى كنند.

با اين كه ائمه اطهار عليهم السلام و علماء عترت رسول صلى الله عليه و آله به اتفاق قائل هستند ابوطالب عليه السلام ايمان داشت، و با اين كه علائم و قرائن و روايات بسيارى حكايت از ايمان ابوطالب عليه السلام مى كنند و گواه آن هستند، مجددا مى بينيم كه پيروان مذاهب چهار گانه اهل سنت اين مطلب را انكار كرده و هيچ مطلبى را همانند آن مورد انكار قرار نمى دهند.

هم اكنون به پاره اى از روايات كه خود آنان در مورد ايمان ابوطالب عليه السلام نقل كرده اند كه از نظر لفظ يا معنى با صراحت يا با اشاره دلالت بر ايمان ابوطالب عليه السلام مى كند مى پردازيم تا روشن و مشخص شود كه نسبت نارواى آن ها در مورد عدم ايمان ابوطالب عليه السلام چقدر بى اساس بوده و عامل اين نسبت غير از دشمنى با فرزندش على عليه السلام و بنى هاشم نبوده است.

از جمله آن روايات، روايتى است كه ابى عمر و محمد بن عبدالواحد طبرى لغوى نقل مى كند؛ تغلب از ابن اعرابى نقل مى كند كه گفت: كلمه "عور" به معنى پست و ناپسند از هر چيزى است و كلمه "وعر" به معنى محل ترس آور و وحشتناك است، سپس ابن اعرابى مى گويد: از همين كلمه "عور" است قول ابن عباس كه گفت: وقتى آيه: «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبين» نازل شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام كه او را كاملا تحت توجه و تربيت خود بزرگ نموده بود فرمود: از ناحيه خدا امر شده ام كه بستگان نزديك خود را دعوت به اسلام كرده و انذار كنم، غذايى برايم آماده كن و مقدارى گوشت بپز، على عليه السلام مى گويد: بنى هاشم و بستگان پيامبر صلى الله عليه و آله را شمردم

ص: 199

چهل نفر بودند، غذايى درست كردم كه براى دو يا نهايت سه نفر كافى بود، وقت غذا كه شد پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: غذا را بياور.

غذا را به حضورش بردم كمى از آن غذا را به دهان گذاشتند، سپس قدحى شير آوردم و طبق امر پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم و آن ها را بر سر سفره خواندم، آن ها همگى آمده و از آن غذا و شير خوردند و همگى سير شدند، ولى هنوز نصف غذا اضاف آمده بود و اين در حالى بود كه يك نفر آن ها كافى بود تا تمامى آن غذا و شيرها را بخورد.

بعد از صرف غذا پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و اراده سخن گفتن داشت، ابولهب اعتراض كرد و گفت: آيا براى اين ما را به اين جا دعوت كرده اى؟ سپس سخنان درشت و زشتى گفت و در نتيجه مجلس به هم خورد و همه بلند شده و رفتند.

فرداى آن روز پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: همانند روز قبل غذا تهيه كن، من نيز اطاعت كرده و طبق دستور آن حضرت همه آن ها را مجددا دعوت كردم، پس از صرف غذا رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاست تا سخن بگويد، مجددا ابولهب اعتراض كرد، در اين هنگام ابوطالب عليه السلام به ابولهب فرمود: اُسكُت يا اَعوَر مَا اَنتَ وَ هَذَا؟ يعنى: ساكت باش اى يك چشم تو را چه به اين سخنان؟ به دستور ابوطالب عليه السلام هيچ كس از مجلس بلند نشد، ابوطالب عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله رو كرده و عرض نمود: اى آقاى من آن چه را دوست دارى بگو، قطعا تو راستگو و درست كار هستى.

سيد بن طاووس رحمه الله جريان خطبه خواندن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى آن ها و اين كه همگى گوش دادند و سپس از مجلس بيرون رفته و اكثر آن ها دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را اجابت نكردند مى آورد و در ادامه مى فرمايند: به راستى اگر در شأن حضرت ابوطالب عليه السلام جز حديث فوق نبود، همين حديث براى اثبات ايمان و جلالت قدر او كافى بود، چرا كه حضرت ابوطالب عليه السلام در آن شرايط دشوار و حساس باعث شد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رسالت خود را ابلاغ كند، از طرفى صريحا به آن حضرت عرض

ص: 200

كرد: رسالت پروردگار خود را ابلاغ كن، تو راستگو و تصديق شده هستى، با ذكر اين حديث ديگر نيازى نيست كه به ذكر احاديث ديگر بپردازيم و اگر احاديث ديگرى را در اين جا مى آوريم به خاطر تائيد و تقويت دليل و حجت است.

از جمله آن احاديث حديث حميدى در كتاب الجمع بين الصحيحين است، وى به نقل از مسند عبداللّه بن عمر در حديث يازدهم كتاب بخارى مى گويد: عمر بن حمزه از سالم و او از پدرش نقل مى كند به ياد قول شاعرى افتادم كه گفت:

و أبيضَ يسْتَسْقى الغَمامُ بوجهِهِ

ربيع اليتامى عِصْمَة ٌ للأرامِلِ

يعنى: وه چه چهره تابانى كه از ابرها به خاطر آن چهره طلب باران مى شود چهره پيامبرى صلى الله عليه و آله كه نوازنده يتيمان و سرپرست بيوه زنان است.

اين شعر از اشعار ابوطالب عليه السلام است، عبدالرحمن بن عبداللّه بن دينار مى گويد پدرم نقل كرد: از فرزند عمر شنيدم اين شعر را ابوطالب عليه السلام مى خواند، و اين شعر از قصيده اى است كه بين راويان شهرت دارد كه اين قصيده از ابوطالب عليه السلام است و از اشعار آن اين شعر است:

لَعَمْرِى لَقَدْ كُلِّفْتُ وَجْداً بِأَحْمَدَ

وَ أَحْبَبْتُهُ حُبَّ الْحَبِيبِ الْمُوَاصِلِ

يعنى: به جانم سوگند با كمال ميل از احمد سرپرستى كردم و او را بسان دوست حقيقى دوست دارم.

سيد بن طاووس رحمه الله در جاى ديگر مى فرمايد: چگونه مسلمانى كه علم به اين همه روايات و معانى اشعار ابوطالب عليه السلام دارد به خود اجازه مى دهد تا ايمان ابوطالب عليه السلامرا منكر شود!!؟ با اين كه از سفارشات مؤد ابوطالب عليه السلام به فرزندش على عليه السلام اين است كه هموراه ملازم محمد صلى الله عليه و آله باشد، و از سخنان او است كه مى فرمود: محمد صلى الله عليه و آله جز به خير و سعادت كسى را دعوت نمى كند و پيامبر

صلى الله عليه و آله به

ص: 201

او فرمود: اى عمو؛ خدا به تو پاداش خير دهد، و نيز فرمود: اگر ابوطالب عليه السلام زنده بود ديدگانش با ديدن عظمت اسلام روشن مى شد.

به راستى اگر پيامبر صلى الله عليه و آله نمى دانست كه ابوطالب عليه السلام در حال ايمان از دنيا مى رود اين همه دعا در حق او نمى كرد و چشمش به ديدن شكوه پيامبر صلى الله عليه و آله روشن نمى شد.

اگر جز گواهى عترت و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله به ايمان ابوطالب عليه السلام نبود همين مقدار براى تصديق كافى بود، چنان چه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گواهى داده كه عترتش سنديت دارد و شكى نيست كه عترت پيامبر صلى الله عليه و آله آشناتر و آگاه تر از بيگانگان به باطن ابوطالب عليه السلام هستند، همه شيعيان اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله به اتفاق نظر قائل به صحت ايمان ابوطالب عليه السلام هستند و در اين باره كتاب ها نوشته اند.

هيچ مسلمانى را نشنيده و نديده ايم كه همانند مسأله ايمان ابوطالب عليه السلام اين چنين سلب ايمان از كسى كنند كه از ابوطالب عليه السلام كردند، با اين كه همان ها ايمان كافرى را با كوچك ترين سبب يا خبر واحد ثابت مى نمايند.

راستى چقدر دشمنى با بنى هاشم كردند، تا جايى كه ايمان ابوطالب عليه السلام را منكر شده، با اين كه ادله و براهين محكم و مستدل بر ايمان ابوطالب عليه السلام گواهى مى دهند، اين هم از عجايب روزگار است.(1)

امين الاسلام ابوعلى فضل بن حسن طبرسى معروف به علامه طبرسى رحمه الله

ايشان در اين باره مى فرمايند: به اجماع اهل بيت عليهم السلام ابو طالب عليه السلام داراى ايمان بوده و اجماع و اتفاق ايشان براى ما حجت است، زيرا آن ها يكى از دو ثقل

ص: 202


1- - بحارالانوار، جلد: 35، صفحه: 146.

هستند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله امر به تمسك به آن ها كرده و گفته است: اگر به آن ها تمسك جوييد، هرگز گمراه نمى شويد.(1)

شيخ مفيد رحمه الله

شيخ مفيد رحمه الله مى گويد: به اتفاق شيعه، پدران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آدم تا حضرت عبداللّه عليهم السلام همگى مؤمن به خدا و يكتا پرست بودند... به اجماع شيعه، ابوطالب عليه السلام در حالى كه مؤن بود از دنيا رفت.

قطب الدين ابوالحسين سعيد بن عبداللّه بن حسين بن هبة اللّه راوندى كاشانى معروف به قطب راوندى

ايشان در اين باره مى فرمايند: ابوطالب و پدرش عبدالمطلب عليهماالسلام از همه بيشتر آگاه و آشنا به حال پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بودند، آنان ايمان خود را از نادان ها و كفار زمان خويش پنهان مى داشتند.(2)

سيد محمد على صدرالدين شرف الدين رحمه الله

ايشان مى گويد: شيعه اماميه و اكثر زيديه قائل به اسلام ابوطالب عليه السلام مى باشند و اظهار مى دارند كه ابوطالب عليه السلام اسلام خود را به جهت مصلحت اسلام از قريش پنهان مى كرد.

شيخ ابوجعفر دانشمند بزرگ شيعه معروف به شيخ صدوق رحمه الله

قال الشيخ أبو جعفر اعتقادنا فى آباء النبى صلى الله عليه و آله أنهم مسلمون من آدم إلى أبيه عبد اللّه عليهم السلام و أن أبا طالب عليه السلام كان مسلما و آمنة بنت وهب بن عبد مناف عليهاالسلام أم رسول اللّه صلى الله عليه و آله كانت مسلمة.

ص: 203


1- - مجمع البيان فى تفسير القرآن، جلد: 4 صفحه: 444.
2- - الخرايج و الجرايح، صفحه 177.

وَ قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله خَرَجْتُ مِنْ نِكَاحٍ وَ لَمْ أَخْرُجْ مِنْ سِفَاحٍ مِنْ لَدُنْ آدَمَ عليه السلام وَ قَدْ رُوِيَ أَنَّ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ عليه السلام كَانَ حُجَّةً وَ أَبُو طَالِبٍ عليه السلام كَانَ وَصِيَّهُ.(1)

يعنى: اعتقاد ما درباره اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله آن است كه آنان از حضرت آدم تا حضرت عبداللّه عليهم السلام همگى مسلمان بودند و به درستى كه ابوطالب عليه السلام نيز مسلمان بود و آمنه دختر وهب بن عبدمناف عليه السلام مادر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مسلمان بوده و پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهفرموده است: تمام پدران من از آدم تا عبداللّه عليهماالسلام همه از طريق نكاح و ازدواج متولد شده اند و هيچ يك از زنا متولد نشدند، و قطعا روايت شده كه حضرت عبدالمطلب عليه السلام حجت الهى (پيامبر) بر مردم و جناب ابوطالب عليه السلام وصى ايشان بود.

علامه مجلسى در بيان اين نظر فرموده است:

اتفقت الإمامية رضوان اللّه عليهم على أن والدى الرسول و كل أجداده إلى آدم عليه السلام كانوا مسلمين بل كانوا من الصديقين إما أنبياء مرسلين أو أوصياء معصومين و لعل بعضهم لم يظهر الإسلام لتقية أو لمصلحة دينية؛

يعنى: شيعيان اتفاق نظر دارند كه آباء و اجداد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همگى مسلمان بلكه از صديقين بودند و بعضى از آن ها نبى مرسل و بعضى ديگر از اوصياء و نبى بوده و همه معصوم بودند و اين كه بعضى از آن ها ايمان خود را اظهار نمى كردند به جهت تقيه يا رعايت مصالح ديگر بوده است.

شيخ طوسى رحمه الله

شيخ طوسى رحمه الله مى فرمايند: عقيده ما در مورد پدران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين است كه آن ها از حضرت آدم تا عبداللّه عليهم السلام پدر پيامبر صلى الله عليه و آله همه يكتاپرست بوده اند و

ص: 204


1- - الاعتقادات، صفحه: 110.

ابوطالب عليه السلام نيز يكتاپرست و مسلمان بود، آمنه مادر حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز با ايمان بود، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: من از زمان آدم عليه السلام تا حال از ازدواج هاى مشروع و پاك به دنيا آمدم، نه از ازدواج هاى ناپاك.

ابوالفتح محمد بن على بن عثمان بن على كراجكى

وى پس از ذكر اشعار ابوطالب عليه السلام مى گويد: اشعار ابى طالب عليه السلام الدال على ايمانه و بالرسول الكريم صلى الله عليه و آله و هذا كله دليل واضح على ايمانه عليه السلام بالله تعالى و برسوله.(1)

يعنى: شعرهاى حضرت ابوطالب عليه السلام دلالت بر ايمان او به خدا و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دارد و اين ها دلايل روشنى است بر ايمان ابوطالب عليه السلام نسبت به خداى تعالى و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله.

ابن فتال نيشابورى

وى مى گويد: اعلم ان طائفة المحقه قد اجتمعت على ان اباطالب و عبداللّه بن عبدالمطلب و آمنه بنت وهب عليهم السلام كانوا مؤنين و اجماعهم حجة.(2)

يعنى: بدان به درستى كه طائفه محقه (شيعيان) همگى اجماع دارند بر اين كه حضرت ابوطالب و عبداللّه بن عبدالمطلب و آمنه بنت وهب عليهم السلام همگى مؤن بوده اند و اجماع آنان حجت است.

علامه سيد عبداللّه شبّر

او مى گويد: يجب الايمان بايمان ابوى النبى صلى الله عليه و آله و ابى طالب عليه السلام لاجماع الشيعه

ص: 205


1- - كنزالفوائد، صفحه: 79.
2- - روضة الواعظين، جلد: 1، صفحه: 138.

على ذلك و رووا الروايات فى ذلك من طرق العامه و الخاصه و لقوله تعالى «و الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤمِنُونَ حَقًّا» و قد اتفق المخالف و المؤلف ان اول من آوى النبى و نصره ابوطالب عليه السلام.(1)

يعنى: واجب است ايمان داشتن به ايمان پدران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ابوطالب عليه السلام به خاطر اجماع شيعه بر آن و به خاطر آن رواياتى كه از طريق سنى و شيعه نقل شده است و بنا به قول خداى تعالى كه مى فرمايد: «وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤمِنُونَ حَقًّا». يعنى: همانا كسانى كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤنين حقيقى هستند. و مخالف و موافق اتفاق نظر دارند كه نخستين شخصى كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پناه داد و او را يارى نمود حضرت ابوطالب عليه السلام بوده است.

سيد محسن بن سيد عبدالكريم امين عاملى معروف به سيد محسن امين

ايشان در اين باره مى فرمايند: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مبعوث گشت، ابوطالب عليه السلام به او ايمان آورد و سخنانش را تصديق نمود، اما ايمان خود را به طور كامل آشكار نمى ساخت بلكه كتمان مى كرد تا بتواند با كتمان ايمان خويش به يارى پيامبر صلى الله عليه و آله برخيزد. و اگر چنين نبود او نيز مانند ديگر مسلمانان به شمار مى آمد و نمى توانست حمايتى بايسته و شايسته از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و دين نوپاى اسلام به عمل آورد. ولى او توانست با تظاهر به دين قريش اين مهم را بر آورد... اگر ابوطالب

عليه السلامايمان خويش را آشكار مى كرد نفرت قريش از او بيشتر مى شد، زيرا قريشيان او را تنها به سبب دفاع از برادر زاده اش محكوم مى كردند و اگر به رغم قريش آيين برادرزاده اش را نيز اظهار مى كرد بغض و كينه قريش را بر مى انگيخت و باعث مى شد كه پرده احترامى كه ميان

ص: 206


1- - حق اليقين شبّر، صفحه: 100.

قريشيان و او بود دريده شود و چه بسا كه كفار قريش او و برادر زاده اش را از دم تيغ مى گذراندند و طومار اسلام در هم پيچيده مى شد. ولى از آن رو كه او را به ظاهر به كيش نياكان خود مى يافتند از تسليم برادرزاده اش به آنان مايوس نمى شدند و به انتظار روزى بودند كه او پيامبر صلى الله عليه و آله را تسليم كند و چون حمايت او از پيامبر صلى الله عليه و آله بيشتر به جهت قرابت خانوادگى و مهربانى عمو به برادرزاده پنداشته بودند، او را تا حدى معذور مى دانستند.(1)

ابوالحسين يحيى بن حسن بن حسين بن على بن محمد بن بطريق حلى اسدى معروف به ابن بطريق حلى رحمه الله از بزرگان شيعه در قرن ششم هجرى قمرى

ايشان در كتاب عمدة عيون الصحاح الاخبار فصلى را به نام ما جاء فى ابى طالب عليه السلام قرار داده و در آن اقرار بزرگان اهل سنت را در مورد ايمان حضرت ابوطالب عليه السلام را جمع آورى نموده.

ايشان به نقل از مسند ابن حنبل مى نويسد:

مِنْ مُسْنَدِ ابْنِ حَنْبَلٍ فِى ذِكْرِ وَفَاتِهِ وَ بِالْإِسْنَادِ الْمُقَدَّمِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ يُونُسَ الْقُرَشِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا شَرِيكُ بْنُ عَبْدِ الْمَجِيدِ الْحَنَفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْهَيْثَمُ الْبَكَّاءُ قَالَ حَدَّثَنَا ثَابِتٌ عَنْ أَنَسٍ قَالَ لَمَّا مَرِضَ أَبُو طَالِبٍ عليه السلام مَرَضَهُ الَّذِي مَاتَ فِيهِ أَرْسَلَنِي إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ قَالَ قُلْ لَهُ ادْعُ رَبَّكَ أَنْ يَشْفِيَنِي فَإِنَّ رَبَّكَ يُطِيعُكَ وَ ابْعَثْ إِلَيَّ بِقِطَافٍ مِنْ قِطَافِ الْجَنَّةِ فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وَ أَنْتَ يَا عَمِّ إِنْ أَطَعْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَطَاعَك.

يعنى: انس مى گويد: وقتى ابوطالب عليه السلام در بستر بيمارى كه در آن وفات كرد

ص: 207


1- - اعيان الشيعه، جلد: 8، صفحه: 117.

افتاد مرا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاد و گفت به پيامبر صلى الله عليه و آله بگو: براى شفاى من دعا كن و از خدا بخواه كه قطعا خداوند خواسته تو را عطا مى نمايد و براى من ميوه اى از ميوه هاى بهشت بفرست، پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاد و فرمود: اى عمو! اگر خدا را اطاعت نمايى خدا دعايت را برآورده مى نمايد.

در ادامه مى نويسد:

فهذه أيضا من أدل دليل على ايمانه لأنه اعترف بان النبى صلى الله عليه و آله له دعاء مقبول، و ان له ربا يقبل دعائه، و اعترف بربه أيضا، و انه يطيع نبيه، و هذا تصديق أيضا بما أخبر به النبى صلى الله عليه و آله ان اللّه تعالى يقبل دعائه، و تصديق بالجنة و ما وعد فيها من النعيم من المأكل من حيث طلب قطافا من قطاف الجنة و ان اللّه تعالى هو الفاعل لذلك و قول النبى صلى الله عليه و آله فى جوابه: ان "أطعت اللّه عز وجل أطاعك" ليس هو نهيا له عما هو عليه و لا تركا لإجابة دعائه، بل هو أمر له بطاعة اللّه تعالى، و اقرار له على ما هو عليه، يدل عليه قوله تعالى: "وَ اِن تُطِيعُوه تَهتَدُوا".

يعنى: اين نيز از محكم ترين ادله بر ايمان حضرت ابوطالب عليه السلام است زيرا در آن اعتراف به استجابت دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خداى او و اين كه به پيامبرش همه چيز عطا مى كند و ايضا تصديق سخن پيامبر كه دعايش مستجاب مى باشد است و نيز تصديق بهشت و نعمت هايش است، چرا كه ايشان از پيامبر صلى الله عليه و آله ميوه اى بهشتى در خواست مى نمايد و شكى نيست كه همه اين ها را خداوند انجام مى دهد و سخن پيامبر

صلى الله عليه و آله در پاسخ او (ان أطعت اللّه عزوجل أطاعك) به معنى نهى حضرت ابوطالب عليه السلام از دينى كه داشته يا ترك اجابت خواسته او نمى باشد؛ بلكه دستورى براى او به اطاعت الهى است و اقرارى بر دين حق او است، كه آيه قرآن بر آن دلالت مى كند: «وَ اِن تُطِيعُوه تَهتَدُوا».

در ادامه مى نويسد:

ص: 208

و قد اتفق على هذه الأبيات مقاتل و الثعلبى و ابن عباس و القاسم بن محيضرة و عطاء بن دينار، و فى ذلك شهادة له بتصديقه بدليل شهادة ألفاظها الناطقة، و لو ذكرت مقالة غير أصحاب هذه الكتب، لكان أوضح فى الدليل و أعظم فى التبجيل، و إنما شرطت فى صدر الكتاب ان لا أذكر فيه من غير هذه الطرق شيئا، لكونها قاطعة الحجاج، مزيلة اللجاج، إذ هى من الصحاح الستة و مسند أحمد و تفسير الثعلبى، فهذه عمدة كتب الاسلام.

يعنى: بر اين سخنان (حضرت ابوطالب عليه السلام) مقاتل و ثعلبى و ابن عباس و قاسم بن محيضرة و عطاء بن دينار، اتفاق نظر دارند كه نشان دهنده ايمان ابوطالب عليه السلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است؛ زيرا ايشان با سخنان خود شهادت به اين مطلب داده است و حتى اگر سخنان غير از اين افراد را ذكر مى كردم ادله و سخنانشان هم واضح تر و هم عظيم تر در بزرگداشت حضرت ابوطالب عليه السلام بود و در ابتداى اين كتاب شرط نمودم كه چيزى را از غير اين طرق نقل نكنم، چون ادله آن ها مقبول و از بين برنده عذر افرادلجوج است چرا كه آن ها از صحاح سته و مسند احمد و تفسير ثعلبى كه مهم ترين كتب اسلامى است، مى باشد.

محقق راوندى

او مى گويد: و كان ابوطالب عليه السلام و ابوه عبدالمطلب عليه السلام من اعرف العلماء و اعلم بشأن النبى صلى الله عليه و آله و كانا يكتمان الايمان عن الجهل و اهل الكفر و الضلال.(1)

يعنى: حضرت ابوطالب عليه السلام و پدر او حضرت عبدالمطلب عليه السلام از عارف ترين علماء و داناترين انسان ها به شأن و منزلت رسول خدا

صلى الله عليه و آله بودند و هر دوى آن ها

ص: 209


1- - (الخرايج و الجرايح، صفحه: 177) و (كمال الدين، جلد: 1، صفحه: 343).

ايمان خود را از جاهلان و اهل كفر و گمراهان كتمان مى كردند.

سيد مرتضى رحمه الله

او مى گويد: مما يدل على ايمان ابى طالب عليه السلام اخلاصه فى الود لرسول اللّه صلى الله عليه و آله و نصره له بقلبه و يده و لسانه و امره و لديه عليا و جعفرا عليهماالسلام باتباعه و قول رسول اللّه صلى الله عليه و آله فيه عند وفاته وصلتك رحم و جزيت خيرا يا عم فدعا له و ليس يجوز ان يدعو رسول اللّه

صلى الله عليه و آله بعد الموت الكافر و لا ان يسال اللّه خيرا.(1)

يعنى: از آن چه دلالت مى كند بر ايمان حضرت ابوطالب عليه السلام دوستى خالصانه و يارى قلبى و عملى و زبانى او نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است و اين كه دو فرزندش على و جعفر عليهماالسلام را به پيروى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله امر كرد و رسول خدا

صلى الله عليه و آله هنگام مرگ او فرمود: اى عمو، صله رحم كردى به پاداش خير رسيده اى و دعاهاى خير در حق ايشان نمود. در حالى كه جايز نيست پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى كافرى پس از مرگش دعا كند و از خدا برايش طلب خير نمايد.

عظمت حضرت ابوطالب عليه السلام در كلام علماء و بزرگان اهل سنت

برزنجى

او مى گويد: تواترت الاخبار أنّ أباطالب عليه السلام كان يحب النبى صلى الله عليه و آله و يحوطه و ينصره و يعينه على تبليغ دينه و يصدقه فيما يقوله و يأمر أولاده كجعفر و على عليهماالسلام باتباعه و

ص: 210


1- - الفصول المختاره، صفحه: 228.

نصرته... هذا ألاخبار كلها صريحه فى أنّ قلبه طافح و ممتلى بالايمان بالنبى صلى الله عليه و آله .(1)

يعنى: اخبار به حد تواتر وجود دارد كه حضرت ابوطالب عليه السلام نسبت به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله علاقه زيادى داشت و نگهبانى و يارى او بر ابلاغ رسالتش و تصديق آن چه كه او مى گويد و دستور دادن به فرزندش مثل جعفر و على عليهماالسلام به پيروى و يارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و... تمام اين ها دلالت صريحى دارد كه قلب ابوطالب عليه السلام از ايمان به پيامبر خدا

صلى الله عليه و آله مالامال و لبريز بوده است.

همچنين مى گويد: ابوطالب عليه السلام قبل از صدور وحى، زبان بر طَبَق وحى گشود (منظور اشعار ايشان است) كه پيامبر صلى الله عليه و آله پس از آن كه وحى به او مى شد خبر به قول ابوطالب عليه السلام مى داد (يعنى اشاره به اشعار ابوطالب عليه السلام در گذشته مى كرد)، حديث پيامبر صلى الله عليه و آله مانند قرآن وحى است و از اين اخبار و اشعار استفاده مى شود كه نبوّت پيامبر

صلى الله عليه و آله را تصديق كرد و همين مقدار در نجات او كافى است.

شيخ ابراهيم حنبلى

او مى گويد: سمعت أباطالب عليه السلام يقول حدثنى إبن أخى الصادق الامين و كان واللّه صدقا أن ربه أرسله بصله أرحام و أقام الصلاه و إيتاء الزكاة و كان يقول اشكر ترزق و لا تكفر تعذب.

يعنى: شنيدم ابوطالب عليه السلام مى فرمود: پسر برادرم كه صادق و امين و به خدا سوگند بسيار راستگو است برايم مى گفت: خدايش او را فرستاده است به صله رحمو اقامه نماز و دادن زكات و مى گفت: شكر نما تا روزى خورى و كفر نعمت نكن تا عذاب نبينى.

ص: 211


1- - اسنى المطالب، صفحه: 10.

سيد احمد زينى دحلان امام الحرمين و مفتى بزرگ مكه

وى در كتاب اسنى المطالب مى گويد: از طريق صحيح نقل نشده كه ابوطالب عليه السلام بتى را به عنوان خدا اخذ كرده باشد و يا سنگى را پرستيده باشد و يا اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را از عبادت خداى تعالى نهى كرده باشد، نهايت امر اين است كه به زبان اظهار اسلام نمى كرد و يا اين كه بعضى از واجبات را در ملأ عام انجام نمى داد ولى قلبش مملوّ از ايمان و تصديق پيامبر صلى الله عليه و آله بود، چنين فردى در آخرت به مقتضاى دين ما نجات يافته است.

ابن اثير

وى در كتاب جامع الاصول مى نويسد: طبق روايات اهل بيت عليهم السلام از عموهاى پيامبر صلى الله عليه و آله غير از حمزه و عباس و ابوطالب عليهم السلام كسى ايمان نياورد.

اسماعيل بن على ابوالفداء مورخ شهير

اسماعيل بن على ابوالفداء مورخ شهير كه جغرافى دانى بزرگ نيز بوده مى نويسد: از اشعار ابوطالب عليه السلام استفاده مى شود كه او رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را تصديق كرده است، آنجا كه مى گويد:

و دعوتنى و علمت أنك صادق

و لقد صدقت و كنت ثمّ أمينا

و لقد علمت بان دين محمد

من خير أديان البرية دينا

يعنى: دعوتم كردى و من دانستم كه يقينا تو خير خواه من هستى و تو قبل از اين راستگو و امين بودى و دينى را به مردم عرضه داشتى كه آن بهترين اديان است.

ص: 212

ابوجعفر محمد بن عبداللّه اسكافى

وى در كتاب نقض العثمانية آورده است: ابوطالب عليه السلام در حقيقت پدر رسول خدا صلى الله عليه و آله سرپرست، ياور و حمايت كننده او بوده و كسى است كه اگر نبود امر پيامبر صلى الله عليه و آله اجرا نمى شد.(1)

همچنين در جاى ديگر كتابش آورده است: به خاطر ابوطالب عليه السلام بود كه بنى هاشم در مكه در برابر فشار بنى مخزوم و بنى سهم و بنى جمح بر يارى رسول خدا صلى الله عليه و آله شكيبايى كردند. به خاطر ابوطالب عليه السلام بود كه دشوارى ها و سختى هاى محاصره شعب را بنى هاشم تحمل مى كردند و به خاطر دعا و روى آوردن ابوطالب عليه السلام به محمد صلى الله عليه و آلهبود كه همسرش فاطمه بنت اسد عليهاالسلام مسلمان شد، پس ابوطالب عليه السلام در همراهى و كمك با رسول خدا صلى الله عليه و آله و در ايمان از ميان بزرگان بهتر از ابوبكر و ديگران است، و تا زمانى كه ثابت شود او مسلمان نبوده، تنها تقيه مانع اين كار بوده، وگرنه او مسلمان بوده است.(2)

محمد بن خاوند شاه بن سيد برهان الدين معروف به مير خواند از مورخان بزرگ قرن نهم هجرى قمرى

ايشان در كتاب روضة الصفا فى سيرة الانبياء و الملوك و الخلفاء مى نويسد: ابوطالب عليه السلام شالوده اسلام را استوار ساخت، همواره از پيامبر

صلى الله عليه و آله حمايت مى كرد و بى آن كه در اين مورد غفلت يا سهل انگارى كند از پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع نمود، هنگامى

ص: 213


1- - رسائل جاحظ، صفحه: 32.
2- - رسائل جاحظ، صفحه: 51.

كه خورشيد غروب مى كرد شمشير خود را حمايل نموده و براى حفظ پيامبر صلى الله عليه و آله دورادور او مى گشت و گاهى پيامبر صلى الله عليه و آله را شبانه از خوابگاهش به خوابگاه ديگر منتقل مى نمود تا از گزند دشمن محفوظ بماند، به فرزندان و نوادگان خود امر مى كرد كه از او نگهبانى كنند و سه سال در شعب ابى طالب نگهدارى نمود، با اين همه تلاش و همت باز بعضى از مردم مى گويند: ابوطالب عليه السلام در حال كفر از دنيا رفت؟! زهى سخن باطل.(1)

ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ بصرى

در كتاب العثمانيه مى گويد: آيا نمى دانى كه قريش به طور ويژه و عموم اهل مكه نيز، تا وقتى كه ابوطالب عليه السلام زنده بود قدرت بر اذيت و آزار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را نداشتند؟!(2)

سبط ابن جوزى

او در كتاب تذكرة الخواص مى نويسد: بودن ابوطالب عليه السلام جزء بهشتيان، سخنى است كه هرگز جاى تأمل و بررسى ندارد و شواهد و ودلايل آن بيشتر از آن است كه بيان شود، مثلا: اهميت دادن ايشان به سرپرستى پيامبر اسلام

صلى الله عليه و آله و يارى دادن ايشان، اهميت دادن به زدودن و دور كردن آزار و اذيت بدكاران و كافران از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، بى تابى و ناراحتى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هنگام مرگ ابوطالب عليه السلام و نامگذارى آن سال به سال حزن و اندوه به خاطر مرگ ابوطالب عليه السلام و خديجه عليهاالسلام و طلب آمرزش

ص: 214


1- - روضة الصفا فى سيرة الانبياء و الملوك و الخلفاء، جلد: 2، صفحه: 139.
2- - رسائل جاحظ، صفحه: 5.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى ابوطالب عليه السلام به ويژه در مدت زمانى طولانى، و شكى نيست كه دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله مخصوصا اگر با اصرار باشد، مستجاب است.(1)

وى در ادامه مى نويسد: در تاريخ نيامده كه دشمنانش، به فرزندش بگويند: پدرت كافر بوده، تا با اين جمله دل فرزندش را بسوزانند. معاويه كه دشمن ترين دشمنان و ستيزه جوترين ستيزه جويان على بن ابى طالب عليهماالسلام بود و يا عمروعاص و يا عبداللّه بن زبير و يا مروان و ديگران، با همه عيب جويى آنان در مورد على عليه السلامو نسبت دادن چيزهايى كه در آن حضرت وجود نداشت به اميرالمؤمنين عليه السلام هرگز على بن ابى طالب

عليهماالسلام را به كافر بودن پدرش عيب جويى و ملامت نكردند، در حالى كه على بن ابى طالب عليهماالسلام كفر پدر و مادر آن ها و پستى نسبشان را دائما بر مى شمرد، ولى مى بينيم كه آن ها مقابله به مثل نكرده اند. اين قوى ترين گواه بر اسلام ابوطالب عليه السلام و قوى ترين شاهد بر باطل بودن شدت تعصب گروهى عامّه است كه ابوطالب عليه السلام را كافر مى دانند، پس اى انصاف دهنده بنگر به زشتى درون خفاش صفتان در دشمنى آنان با خورشيد و نور اسلام.

عبدالواحد سفاقى معروف به ابن التين

او در كتاب خود پس از ذكر اشعارى از قصيده لاميه ابوطالب عليه السلام مى گويد: اين اشعار ابوطالب عليه السلام دليل آن است كه او به نبوّت پيامبر صلى الله عليه و آله آگاه بود قبل از آن كه آن حضرت مبعوث به نبوّت شود، ابوطالب عليه السلام اسلام آورده و از ديدن حالات پيامبر صلى الله عليه و آلهاين معنى را درك كرده بود كه از آن حالات اين كه؛ هر وقت باران نمى آمد با اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله از نظر سن كوچك بود به خاطر توسل به او باران مى آمد و

ص: 215


1- - تذكرة الخواص، صفحه: 10.

مى گويد: معرفت ابوطالب عليه السلام نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله از بسيارى از روايات استفاده مى شود.

ابن ابى الحديد

ايشان هر كجا نامى از ابوطالب عليه السلام مى برد بر ايشان درود مى فرستند و بعد از آن كه حضرت ابوطالب عليه السلام را از هر گونه گناه و زشتى مبرّاء دانسته مى نويسد: من چه بگويم در مورد ابوطالب عليه السلام سرور مكه، بزرگ قريش و رئيس مكه.

ابوطالب عليه السلام كسى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در كودكى سرپرستى كرد و در بزرگسالى حمايت و محافظت نمود و او را از مشركين قريش دور ساخت و به خاطر او در رنج و گرفتارى بزرگى افتاد و دشوارى سختى را چشيد، و بر يارى و اقدام به امر پيامبر صلى الله عليه و آله شكيبا بود و در روايتى آمده وقتى ابوطالب عليه السلام از دنيا رفت خداى تعالى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وحى كرد كه از مكه خارج شو زيرا ياور تو از دنيا رفته است.(1)

وى در ادامه مى گويد: كسى كه به تاريخ و سيره علم داشته و مسلط باشد مى داند كه اگر ابوطالب عليه السلام نبود از اسلام چيزى باقى نمى ماند،(2) البته بعد از اين مطالب مطلبى نوشته و نامه اى را ذكر كرده كه اولا؛ از جهت سند و روايت ضعيف هست و ثانيا؛ متنى كه ابن ابى الحديد از آن نامه ذكر كرده با متنى كه ديگر مورخين در كتاب هايشان آورده اند تفاوت دارد و خلاصه باطل بودن آن مطلب بسيار واضح است، البته مؤفين و محققين در طول تاريخ به اين جا كه رسيده اند هر كدام شان مطالبى نوشته اند، اما آن چه من مى فهمم با توجه به مطالبى كه قبلا ايشان در مورد ابوطالب عليه السلام

ص: 216


1- - شرح نهج البلاغه، جلد: 1، صفحه: 39.
2- - شرح نهج البلاغه، جلد: 1، صفحه: 47.

نوشته و حتى هر كجا از ايشان ياد مى كند با احترام ياد مى كند و درود و سلام بر او مى فرستند و همچنين شعرى كه بعدا در مورد حضرت ابوطالب عليه السلامسروده، به نظر من مى رسد اين نوشته او كه با استناد به يك نامه اى كه هم سندا و هم مضموناً داراى ضعف و تناقض و سستى هست يا از جهت تقيه بوده و يا اين كه اصلا ابن ابى الحديد آن مطالب را ننوشته و دستان خبيث دشمنان آل اللّه بعدا اضافه كرده باشند.

ابن ابى الحديد نامه اى را ذكر كرده و نوشته با توجه به متن اين نامه من امر برايم مشتبه شده است.

ايشان در وصف حضرت ابوطالب

عليه السلام چنين سروده است:

فَلَو لَا أبُو طَالبٍ و ابنُهُ

لَما مَثُلَ الدّينُ شَخْصَاً فَقاما

فَهذا بِمَكّة آوى وَ حامى

و هذا بِيَثربَ شامَ الحُساما

تَكَفَّل عَبدُ مُنافٍ بأَمْ

و أودى وَ كانَ عَلىٌّ تَماما

فَقُلْ فِى سَبيلِ ثوى بَعْدَ ما

قَضَى ما قَضاهُ و أبْقى شُماما

فَللَّه ذا فاتِحاً لِلْعُلى

وَ لله ذا لِلْمَعالى خِتاما

وَ ما ضَرَّ مَجدَ أبى طالِبٍ

جَهُولٌ لَغا أو بَصيرٌ تَعاما

كَما لا يَضرُّ إيابَ الصَّبا

مَنْ ظَنَّ ضَوءَ النَّهار ظَلاما

يعنى: اگر ابوطالب عليه السلام و پسرش نبودند دين راست نمى شد تا بايستد.

ابوطالب عليه السلام در مكه پناه داد و حمايت كرد و على عليه السلام در مدينه مرگ را به دشمنان مى چشانيد.

عبدمناف (ابوطالب عليه السلام) امرى را سرپرستى كرد و پناه داد كه على عليه السلام آن كار را تمام كرد.

پس درباره كسى كه مرده بعد از آن كه كارهايى را انجام داد و عطر خوشى را به

ص: 217

جا گذاشت بگو.

به خدا قسم كه او گشاينده هدايت بود و به خدا قسم كه او براى بزرگى ها پايان بود.

مجد و شرف ابوطالب عليه السلام زيانى نمى بيند اگر درباره او نادانى يا بينايى كه خود را به كورى مى زند سخن لغوى بگويد.

همان طور كه به نشانه هاى صبح زيانى نمى رساند آن كه گمان مى برد روشنايى روز تاريك است.

دكتر طه حسين

دكتر طه حسين؛ اديب، نويسنده، سخنور بزرگ مصرى و ناقد معاصر عرب از پيشگامان جنبش نوگرايى در مصر مى گويد: رو آوردن و مهربانى ابوطالب عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله موضوعى شناخته شده است و حمايت او از پيامبر صلى الله عليه و آله و دين اسلام در برابر قريش امرى است كه از شهرت لبريز است.(1)

عبدالعزيز، سيد الاهل

او در كتابى كه درباره حضرت ابوطالب عليه السلام نوشته مى گويد: براى مردم شايسته نيست خبرهاى مردى كه بيش از چهل سال پيامبر صلى الله عليه و آله را سرپرستى و حمايت كرد، بريده بريده شود آن چنان كه بريده بريده شد! يا آن را پراكنده و زير و رو كنند آن چنان كه متاسفانه اين طور شد! و يا اين كه راويان سخنانش را كم و زياد كنند و يا در مورد آن ها شك و ترديد داشته باشند، همچنان كه راويان اخبارش را كم كردند و

ص: 218


1- - الفنتة الكبرى، صفحه: 151.

آن ها را خدشه دار نمودند.

شايسته نيست برترى و فضيلتش را به فراموشى بسپارند و در لحظه مرگش تاريخ در مورد او موضعى سست و عجيب بگيرد و از مردى كه نبوّت را حمايت كرد و با قدرت و فداكارى و ايمان از آن دفاع نمود، با زبانى كه از هواى نفس نشأت گرفته سخن بگويند و او را مردى نفوذى يا تازه واردى غريب نشان دهند.

تمام زندگى او در يارى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گذشت و خاندان خود را به پيروى از او ملزم مى ساخت، كوشش و دوستى و مالش را در راه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله انفاق كرد و با دشمنانش جنگيد و بر آن ها پيروز شد و از خودش براى كم كردن غصه و ناراحتى كسانى كه در دشوارى ها و سختى ها به او پناه مى بردند استقامتى عجيب و اراده اى راستين داشت، همچنان كه ابن خلدون در نظريه اش گفته: وجود ابوطالب عليه السلام براى يارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ضرورتى از ضروريات اصل وجود و آفرينش است و پشتيبانى حتمى براى ظهور بعثت و گسترش دعوت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد.

اين خواست خداوند است، هيچ كس و هيچ آغاز كننده كارى و هيچ دينى، تا زمانى كه به امرى تكيه نكند تا توانش را تقويت و او را از عصبيت هاى وحشتناك حفظ كند، همان طور كه پيروان و يارانش او را تقويت مى كنند، پيروز نخواهد شد. اين امرى است ضرورى كه به ناچار بايد باشد و اگر نباشد پيرو و يارى نخواهد بود.

ابوطالب عليه السلام شناخت وظيفه اى كه به او محول شده بود را از دست نداد و در اجراى وظيفه اى كه بر گردنش نهاده شده بود احساس سنگينى نكرد، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را يارى داد و او را تقويت كرد و با همه مردم به دشمنى برخاست و عزت را با گناه نخريد، در حالى كه ديگر بزرگان وقت در مكه عزّت را با گناه معاوضه كردند و ابوطالب عليه السلام بدون ترديد سرور همه قريش است.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از اعلام خبر مرگ عمويش گريست و چه كسى از روى

ص: 219

دلسوزى و مهربانى و وفادارى گريه كند اگر محمد صلى الله عليه و آله كه خدا او را به نيكويى تربيت كرده بود در مرگ عمويش گريه نكند؟

عمويى كه او را سرپرستى و تربيت كرده و او را سال ها يارى داده است و نهايت تحمل و صبر و استقامت را در برابر مشكلات داشت. آن گاه كه محمد صلى الله عليه و آله پدر نداشت ابوطالب عليه السلام براى او پدر بود، و آن گاه كه محمد صلى الله عليه و آله به كمك و يارى نياز داشت، ابوطالب عليه السلام براى او بازوانى نيرومند بود و آن گاه كه محمد صلى الله عليه و آله نيازمند افراد نيرومند و شايسته بود تا باطل را خوار و ذليل كند و سركشى را نابود سازد ابوطالب عليه السلام براى او يار بود.(1)

بدر الدين قرافى عالم بزرگ و قاضى مصرى

او در كتاب شرح تنقيح، اين شعر را در وصف حضرت ابوطالب عليه السلام آورده:

وَ قَدْ عَلِمُوا أَنَّ ابْنَنَا لَا مُكَذَّبٌ

لَدَيْنَا وَ لَا يُعْبَأُ بِقَوْلِ [بِقِيلِ] الْأَبَاطِل

يعنى: همه مى دانند كه فرزند ما (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله) در ميان قريش دروغگو نبوده و نبايد به حرف هاى باطلى كه در مورد او گفته مى شود اهميت داد.

سپس مى نويسد: اين شعر حاكى از صراحت زبان و عقيده قلبى ابوطالب عليه السلام است، ابوطالب عليه السلام از كسانى است كه در ظاهر و باطن ايمان آورد، نهايت اظهار كفر كرده و در ظاهر وانمود مى كرد كه عقيده به اسلام ندارم، زينى دحلان در توضيح اين كلام مى نويسد: همان گونه كه قبلا خاطر نشان گرديد منظور اين است كه ابوطالب عليه السلام در ظاهر به خاطر اين كه كفار قريش مانع حمايت او از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نشوند اظهار عدم اعتقاد به اسلام مى كرد.

ص: 220


1- - ابوطالب شيخ بنى هاشم، گزيده اى از صفحات 5 و 7 و 89.

شيخ محمد ابوزهره از علماى بزرگ مصر

او در كتاب خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله فصل مستقلى درباره حضرت ابوطالب عليه السلام آورده و مى نويسد: آن چه گفتگو ناپذير است و هيچ مؤنى در آن شك نمى كند آن است كه ابوطالب عليه السلام در دعوت به اسلام موضع كسى را داشت كه از حق پشتيبانى مى كرده و آن را پاس مى داشت و در راه آن رنج ها و شكنجه ها را تحمل كرده است و همراه با بنى هاشم و بنى عبدالمطلب زندگى اى كه محروم از همه لذات بود را انتخاب كرد و بسيار خوشحال هم بودند و در اين هنگام بود كه قوم او همراه با بنى هاشم و كسانى كه به ايشان پيوسته بودند با تحريم اقتصادى روبرو شده و در اين ميان مؤن و كافر ايشان يكسان بودند و پيشاپيش همه اين ها ابوطالب عليه السلام بود كه آن ها را در اين راه بر مى انگيخت.

ثابت شده كه ابوطالب عليه السلام در واپسين لحظات زندگى، دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را تأييد كرد و پس از دعوت محمد صلى الله عليه و آله هرگز ديده نشده كه بت ها را تأييد كند، وى همراه پيامبر صلى الله عليه و آله آزارها را به جان خريد، بگذريم كه افزون بر اين، مهر و محبت آشكارى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى ورزيد.

در روايتى كه عباس بن عبدالمطلب نقل كرده عباس گفته است: ابوطالب عليه السلام شعار؛ لَا اِلَهَ اِلّا اَلله مُحَمّد رَسُولُ اَلله را بر زبان جارى ساخت.

اينك پس از تتبع و فحص مى گوييم: ابوطالب عليه السلام هرگز مشرك نبوده است، زيرا مشرك كسى است كه بت ها را بپرستد و آن ها را شريك خداى تعالى بداند، در حالى كه رفتار، گفتار و مواضع ابوطالب عليه السلام گواه آن است كه او بت پرستى را باطل مى دانسته و با اين حال مايلم اگر اهل انديشه باشم برايش آمرزش بخواهم، چرا كه وى هرگز كافر نبوده و خداوند به دل ها آگاه است.

ص: 221

دكتر احمد راسم النفيس دانشمند بزرگ جهان اسلام

ايشان بعد از تحقيق و جستجو به مذهب حَقّه شيعه گرويد، در كتاب النبوة فى نهج البلاغه با دليل ثابت كرده كه ابوطالب عليه السلام با ايمان ديده از جهان فرو بست و اذعان مى كند: روايات رسيده درباره مرگ كافرانه ابوطالب عليه السلام خلل و اضطراب دارد و به قسمتى از مواضع استوار حضرت ابوطالب عليه السلام كه نشان از ايمان قلبى وى دارد اشاره مى كند، من جمله جريان خواستگارى حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام را مى آورد.

و در جاى ديگر مى نويسد: آيا مى شود ابوطالب عليه السلام در دوزخ باشد و ابوسفيان و خانواده او در بهشت؟

امام احمد بن حسين موصلى حنفى مشهور به ابن وحشى

زينى دحلان در كتاب اسنى المطالب فى نجاة ابى طالب عليه السلام آورده: امام احمد بن حسين موصلى حنفى مشهور به ابن وحشى در شرح خود بر كتاب شهاب الاخبار محمد بن سلامه مى نويسد: به درستى كه دشمنى كردن با ابوطالب عليه السلام باعث كافر شدن مى شود.

تلسمانی

ايشان نوشته اند: ابوطالب عليه السلام شخصى است كه با عمل و گفتار از رسول خدا صلى الله عليه و آله حمايت و يارى كرد، كسى كه ابوطالب عليه السلام را به بدى ياد كند موجب اذيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شده و اذيت كننده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كافر است و كافر هم خونش بى احترام بوده و بايد به قتل برسد.

ص: 222

امام ابوطاهر

ايشان اذعان داشته اند: كسى كه با ابوطالب عليه السلام دشمنى كند كافر است.

عماد الدين ابوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير معروف به ابن كثير

وى از علماء متعصب اهل سنت و شافعى مذهب مى باشد؛ ايشان ابوطالب

عليه السلام را مؤن به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى داند و از زبان ابوطالب

عليه السلام خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند: تو مرا دعوت كردى و مى دانم كه خير خواه من هستى، آرى تو كه مرا به اسلام دعوت مى كنى قبلا هم امين بودى.

هم اكنون به يقين مى دانم كه دين محمد صلى الله عليه و آله از ميان تمام اديان مردم روى زمين بهتر است.(1)

شيخ سحيمى

ايشان در شرحى كه بر كتاب جوهرة التوحيد نوشته نقل مى كند: صحت حديث عباس (كه ابوطالب عليه السلام در آخر عمر شهادتين را به زبان جارى كرد) نزد بعضى از اهل كشف ثابت شده و به نظر اين علماء، اسلام ابوطالب

عليه السلام بى ايراد مى باشد. خداوند متعال در ظاهر شريعت حال ابوطالب

عليه السلام را مبهم و نامعلوم گذاشته به خاطر اين كه دل هاى اصحاب را كه اسلام آورده ولى پدران شان كافر بودند آرام بخشد، توضيح اين كه اگر خداوند توسط پيامبرش آشكارا ابوطالب عليه السلام را نجات يافته اعلام مى كرد و پدران صحابه را كه كافر بودند در ميان عذاب معرفى مى نمود

ص: 223


1- - تاريخ ابن كثير، جلد: 2، صفحه: 42.

(با توجه به اين كه صحابه از نظر ظاهر در رديف على عليه السلام بودند، وقتى پدر على عليه السلام را نجات يافته و پدر خودشان را معذب به آتش دوزخ مى يافتند) دل هايشان مضطرب و پريشان مى گشت، به همين دليل ايمان ابوطالب عليه السلام پنهانى بود.

بعضى مى گويند: اگر ابوطالب عليه السلام اسلام خود را اظهار مى نمود كفار با او دشمنى كرده و او را با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به قتل مى رساندند و نمى توانست از پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع كند، لذا خداى تعالى حال او را مانند حال پدرانش (كه ايمان شان مخفى بود) قرار داد، ولى در واقع او را نجات داد؛ زيرا او بسيار از پيامبر صلى الله عليه و آله يارى و حمايت مى كرد.(1)

عظمت حضرت ابوطالب عليه السلام در كلام علماء و بزرگان مسيحى

عبدالمسيح انطاكى

عبدالمسيح انطاكى نويسنده و مورخ بزرگ مى گويد: تارخ نويسان در اين كه ابوطالب عليه السلام مسلمان شده يا همچنان بر شرك باقى مانده اختلاف نظر دارند، هر گروهى دلايلى دارند كه به آن اعتماد كرده و رواياتى از رسول خدا

صلى الله عليه و آله مى آورند كه به آن استشهاد مى كنند و براى شخصى چون من سزاوار نيست كه در مثل اين امر مهم ريشه يابى كند، ولى وقتى از واقعيت امر تحقيق شود سخن كسانى كه به ايمان ابوطالب عليه السلام اعتقاد دارند ترجيح دارد؛ زيرا انسان هر مقدار هم كه در صله رحم و دوستى فرزند يا برادر زاده اش يا خويشاوندانش حساس باشد، اما هرگاه آن فرزند يا خويشاوند بر دين انسان تعدى و تجاوز كند نمى تواند از او چشم پوشى نمايد،

ص: 224


1- - محمد و على و بنوه الاوصياء، صفحه: 255.

نمى تواند ببيند كه آن فرزند يا برادر زاده اركان دينش را مى شكند و به جاى آن دين، دين ديگرى را مى گذارد، ولو آن انسان مؤن به دين جديد هم نباشد، زيرا گرايش مردم به دين پدرانشان و كوشش آن ها در پاك نگه داشتن و برترى دينشان، بنا به هر دليلى وجود دارد و گاه ممكن است آن شخص، هرگاه ببيند فرزند يا پدرش دينش را تحقير كرده و معبود او را مسخره مى كند، وى را به قتل برساند.

هر گاه اين مطلب به طور عموم صحيح باشد، پس به طريق اولى در مورد ابوطالب عليه السلام به ويژه و مخصوصا بايد صدق كند، ابوطالب عليه السلام جايگاه ويژه و بالايى در ميان قريش داشت، لذا لازم بود هم به جهت خودش و هم به جهت مقامش از دينى كه او و قومش بر آن هستند دفاع كند تا جايگاه و منزلت خود را در چشمان قريش از دست نداده و خود را در معرض خشم خدايانش قرار ندهد تا در آخرتش زيان ببيند.

بر اساس همين مطلب ناچار بايد بپذيريم كه ابوطالب عليه السلام به رسالت برادر زاده اش در قلب ايمان آورده بوده است، اما ايمانش را به دلايلى كه حكمت و سياستش اقتضاء و ايجاب مى كرد علنى و ظاهر نكرد. چرا كه اگر ابوطالب عليه السلام در آغاز بعثت ايمان خود را آشكار مى كرد همه قريش عليه او مى شوريدند و او را از جايگاه بلند و رفيعش پايين كشيده و حرمت و احترامش را نيز از بين مى بردند و اگر اين اتفاقات مى افتاد او ديگر نمى توانست آزار و اذيت هاى قريش بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را دور كند و پيامبر نيز ضعيف واقع مى شد، و اين مسأله علت مهم پنهان كردن ايمان درونى مى باشد.

ظاهر كارها، اشعار و سخنان ابوطالب عليه السلام، ايمان او را به وضوح بيان مى كند، زيرا مى بينيم كه ابوطالب عليه السلام با نفوذ و آبروى خود از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دفاع مى كند و او را در اشعار و سخنانش حتى تا آخرين لحظه زندگيش همچنان كه از وصيت

ص: 225

نامه معلوم است ستايش مى كند، بنابراين بدون بحث و جدل، ابوطالب عليه السلام از بهترين صحابه و ياران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود.

و چه خوب مى شد اگر خداوند متعال در اين روزگار كسانى را موفق مى كرد تا آبروى اسلام را حفظ و حراست كنند و نام او را آشكارا بالا برند.

همچنان كه ابوطالب عليه السلام در آغاز بعثت چنين كارى كرد، در اين صورت اسلام در بهترين وضع مى بود.

آرى، اين ابوطالب عليه السلام است، سرپرست مصطفى و عمو و دوست و ياور رسول خدا صلى الله عليه و آله و پدر سرورمان اميرالمؤمنين عليه السلام پادشاه دين، شير غرنده و پيروز خدا، على عليه السلام.

ابوطالب عليه السلام آن مرد بزرگى است كه اين دو نور تابنده را پرورش داد و آن دو آسمان دنيا و دين را نورانى كردند.(1)

جرج جرداق

او مى نويسد: هنگامى كه جد رسول خدا صلى الله عليه و آله عبدالمطلب عليه السلام از دنيا رفت، عمويش ابوطالب عليه السلام پدر على عليه السلام سرپرستى او را به عهده گرفت، و محمد صلى الله عليه و آله در فضاى مهربانى، آسودگى و تربيت نيكو كه پدرش براى فرزندش به جا گذاشته بود به زندگى خود ادامه داد.(2)

وى در جاى ديگر مى گويد: ابوطالب عليه السلام سرپرستى محمد صلى الله عليه و آله را تنها به اين خاطر قبول كرد كه بتواند با آن چه كه از امر محمد صلى الله عليه و آله مى شناسد و درك مى كند

ص: 226


1- - معجم القبور، جلد: 1، صفحه: 194.
2- - الامام على عليه السلام صوت العدالة، جلد: 1، صفحه: 154.

انس بگيرد، زيرا بيشتر فرزندان عبدالمطلب عليه السلام از مهربانى و دلسوزى بهره اى داشتند، ولى دل هاى آنان در نيرو و عمق مهربانى به پاى دل ابوطالب عليه السلام نمى رسيد و تأثير مهربانى و دلسوزى در بهتر شدن سرپرستى، از تاثير ثروت در آن بيشتر است.

به خاطر همه اين ها عبدالمطلب عليه السلام ابوطالب عليه السلام را براى سرپرستى محمد صلى الله عليه و آله برگزيد، علاوه بر اين در دل ابوطالب عليه السلام از مهربانى نسبت به برادر زاده اش امرى بود كه اگر پدرش هم به او تكليف نمى كرد، باز هم سرپرست محمد صلى الله عليه و آله مى شد، تا چه

رسد به وقتى كه آن عطوفت قلبى و اين تكليف پدرى با هم جمع شوند، و در اين مطلب كه ابوطالب عليه السلام شخصيتى نيكو و دوست داشتنى است اختلافى نيست.

شخصيتى نيكو و زيبا كه ما را به حكيم و فرزانه بودن آن پير پاك و امين و با تجربه رهنمون مى سازد، كسى كه هر آن چه از پاكى و امانت دارى و تجربه داشت در هر حالى عمل مى كرد و آن را به انجام مى رسانيد.

حتى مثل اين كه آن گاه كه خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله را از خاندان عبدالمطلب عليه السلام برگزيد، اين عموى بخشنده اش را نيز براى سرپرستى محمد صلى الله عليه و آله برگزيد و مثل اين كه نيروى گسترده اى وجود ابوطالب عليه السلام را آماده كرد تا از امر برادر زاده اش چيزى را بداند كه غير او آن را نمى داند.

آن چه از نعمت هاى ذاتى در ابوطالب عليه السلام وجود داشت، در پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز وجود داشت، گويا محمد صلى الله عليه و آله جزئى از ذات ابوطالب عليه السلام بود، وجود يافت و تحت سرپرستى عموى دوست داشتنى اش پرورش يافت.

ابوطالب عليه السلام اولين كسى بود كه در اسلام اشعارى سرود كه لبريز از محبت به پيامبر صلى الله عليه و آله است و در آن اشعار ديگران را به يارى او فرا مى خواند، و كارها و گفته هايى كه با آن برادر زاده اش را اذيت مى كردند بر او سنگين مى آمد.

ابوطالب عليه السلام اين مطلب را كه محمد صلى الله عليه و آله ادامه امتيازى در آفرينش است كه

ص: 227

خداوند متعال از روى احسان خود، او و برادرش عبداللّه و پدرش عبدالمطلب عليهم السلام را به آن امتياز ممتاز ساخته است، براى لحظه اى فراموش نكرد و آن گاه كه ابوطالب عليه السلام از دنيا رفت، پيامبر دانست كه بزرگ ترين پناه و تكيه گاهى كه به او تكيه مى زد و اذيت هاى قريش به واسطه او كنار زده مى شد را از دست داده است.

آگاهى پيامبر صلى الله عليه و آله به اين امر دلالت مى كند كه ميان محمد صلى الله عليه و آله و عمويش، كسى كه در خانه او رشد كرد و اخلاقش والا شد، اسباب خيرخواهى رد و بدل مى شده است.

اگر از علّت هاى آگاهى پيامبر صلى الله عليه و آله يكى اين باشد كه وى ياور خود را از دست داده، كسى كه خونش را فداى محمد صلى الله عليه و آله مى كرد و اذيت هاى قريش را از او دفع نموده و پناه گاه محكمى ضد قريش و لجبازان سركشش بود تا جايى كه خود پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده: تا عمويم ابوطالب عليه السلام زنده بود از قوم خودم گزندى به من نرسيد، پس علت اين اندوه ژرف كه قلب محمد صلى الله عليه و آله با مرگ عمويش دچار آن شد، ديگر چه مى تواند باشد؟

در حالى كه محمد صلى الله عليه و آله بسيار صبر كننده و با تدبير بود و هر قدر هم كه دشمن زياد باشد و ياور كم، و هر كارى هم كه خوبان و بدان انجام دهند، پيامبر صلى الله عليه و آله به پيروزى رسالتش مطمئن است، پس چرا اين همه افسرده و دلتنگ بود؟ اگر علت اين اندوهگينى فاجعه غم انگيزى كه محمد صلى الله عليه و آله به آن دچار شده است و آن از دست دادن عزيزترين شخصى كه به او مهربانى كرده و حمايتش مى نمود نباشد، چه چيز ديگرى است؟!

اگر اين اشك هاى فراوان گواهى بر اين نباشد كه پيامبر صلى الله عليه و آله همچون مردى است كه چيزى از گذشته و حال وجود خود را از دست داده، گواه بر چه مى تواند باشد.

ارتباط و دوستى و برادرى ميان محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام براى پيروزى رسالت

ص: 228

ادامه داشت، كار نيك ميان آن دو پى در پى انجام مى گرفت، انجام اين نيكى كه به عمق آن چنگ زده بودند از وقتى كه محمد صلى الله عليه و آله ابوطالب عليه السلام را شناخت و از وقتى كه على عليه السلام محمد صلى الله عليه و آله را شناخت و از وقتى كه اين سه نفر در يك خانه جمع شده بودند وجود داشت و بر جرأت و بى باكى استوار بود.

ويژگى خانه ابوطالب عليه السلام اين بود كه او و على عليهماالسلام در دانستن خلاقيت و امتياز، محمد صلى الله عليه و آله را در آفرينش نسبت به ديگران جلوتر مى دانستند، دانستنى كه در ابوطالب عليه السلام آگاهى و فداكارى را به نمايش گذاشت و در على عليه السلام فكرى بلند و آگاهى ژرف و گسترده و فداكارى كه به معجزه شبيه تر است را نمايان ساخت.(1)

عظمت حضرت ابوطالب عليه السلام در كلام صحابه و خلفاء

ابوبكر بن ابى قحافه

او مى گويد: ابوطالب عليه السلام قبل از مرگ گفت: اَشهَدُ اَنّ لَا اِلهَ اَلله، مُحَمّد رَسُولُ اللّه.

روزى ابوبكر، پدرش ابوقحافه كه پير و فرتوت و نابينا شده بود را نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آورد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: چرا پيرمرد را آوردى، ما خودمان پيش او مى رفتيم؟

ابوبكر گفت: يا رسول اللّه خواستم خداوند پاداشم دهد، قسم به خدايى كه تو را به حق به پيامبرى بر انگيخت، اسلام آوردن عمويت ابوطالب عليه السلام نزد من بهتر و

ص: 229


1- - الامام على عليه السلام صوت العدالة، جلد: 1، صفحه 54 و 59.

خوشحال كننده تر از اسلام آوردن پدرم هست و من خواستم تا ديدگان شما را به اين خبر روشن كنم.(1)

عكرمه

او مى گويد عباس بن عبدالمطلب به من گفت: ابوطالب عليه السلام هنگام مرگ گفت: لَا اِلَهَ اِلّا اَلله، مُحَمّد رَسُولُ اللّه.(2)

عبداللّه بن عباس

مردى از عبداللّه بن عباس پرسيد: اى پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله به من از ابوطالب عليه السلام بگو، آيا او مسلمان درگذشت؟

عبداللّه بن عباس پاسخ داد: چگونه مسلمان نبود در حالى كه چنين سروده:

وَ قَدْ عَلِمُوا أَنَّ ابْنَنَا لَا مُكَذَّبٌ

لَدَيْنَا وَ لَا يُعْبَأُ بِقَوْلِ ]بِقِيلِ [الْأَبَاطِل

يعنى: دانستند كه فرزند ما (محمد) نزد ما مورد تكذيب نيست و به گفته باطل اعتناء ندارد.

بعد عبداللّه بن عباس فرمود: مَثَل ابوطالب عليه السلام مَثَل اصحاب كهف است كه از دل مؤن بودند ولى به ظاهر مردم فكر مى كردند مشرك هستند و خدا دو ثواب به آن ها داد.

ابوذر غفارى

در تفسير الوكيع چنين آمده كه ابوذر غفارى فرمود: به خدايى كه هيچ خدايى غير از او نيست قسم، ابوطالب عليه السلام به زبان حبشى اسلام خويش را به پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 230


1- - الاتحاف بحبّ الاشراف، صفحه: 90.
2- - ضياء العالمين.

اعلام نمود، ابوطالب عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: آيا زبان حبشى را مى فهمى؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: اى عمو جانم خداى تعالى همه زبان ها را به من آموخته است، سپس ابوطالب عليه السلام عرض كرد: يَا مُحَمَّدُ اَسدَنُ لمَصَافَا قَاطَالَاهَا؛ يعنى: خالصانه شهادت مى دهم: لَا اِلَهَ اِلّا اَلله.(1)

مأمون عباسى

از عبداللّه مأمون نقل شده: به خدا سوگند ابوطالب عليه السلام با اين سروده ها اسلام آورد:

نصرت الرَّسولَ رسولَ المليكِ

ببيضٍ تلالا كلمع البروقْ

أذبُّ و أحمى رسولَ الالهِ

حماية حامٍ عليه شفيقْ

و ما إنْ أدُبُّ لأعدائهِ

دَبيبَ البِكارِ حِذارَ الفَنيقِ

و لكنْ أزيرُ لهُمْ ساميا

كما زار ليثٌ بِغيلٍ مَضيقِ(2)

يعنى: من رسول خداى جهانيان را با شمشيرهايى يارى رساندم كه چون برق مى درخشيدند و همانند برادر به دفاع و پشتيبانى از فرستاده خدا برخاستم. من چون دوشيزگان و كنيزكان به جنبش در برابر دشمنان او برنخاستم و با ابهت در برابر آنان غريدم، چنان چه شير در بيشه اى تنگ مى غرّد.

حسان بن ثابت

ايشان از شعراى بنام عرب قبل از اسلام و از صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده اند، درعظمت حضرت ابوطالب عليه السلام چنين سروده:

ص: 231


1- - بحار الأنوار، جلد: 35، صفحه: 78.
2- - شرح نهج البلاغة لابن أبى الحديد، جلد: 14، صفحه: 74.

فَإِذَا نَدَبْتُمْ هَالِكاً

فَابْكُوا الْوَفِيَّ أَخَا الْوَفِي

يعنى: هر گاه بر مرده اى گريه مى كنيد پس بر وفادارى، وفادار و برادر وفادار گريه كنيد.

نوه ابن جوزى قائل است: منظورش از وفادار حمزه و برادر وفادار ابوطالب عليهماالسلام است.(1)

ص: 232


1- - تذكرة الخواص، صفحه: 31.

عظمت حضرت ابوطالب عليه السلام در سخنان ادباء و شعراء صدر اسلام

ثابت بن جابر الفهمى معروف به تأبط شرّا

به ايشان گفتند: سيد عرب كيست؟ پاسخ داد: سيدالعرب ابوطالب بن عبدالمطلب عليهماالسلام است.(1)

ابو بحر صخر بن قيس بن معاويه بن حصين معروف به احنف بن قيس

ايشان شخص حليمى بوده و وقتى از وى سؤل مى كنند: اين حلم و بردبارى را از كجا به دست آورده اى مى گويد: از حكيم عصر و حليم دهر قيس بن عاصم منقرى، ايشان شخص جوانمرد و بردبارى بود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را درك كرد و مشرف به دين مقدس اسلام شد. به قيس گفتند: اين حلم و حكمت را از كه آموخته اى؟ ايشان گفت: از اكثم بن صيفى، وقتى از اكثم سؤل پرسيدند گفت: از هم پيمان حلم و ادب، سيد عجم و عرب، ابوطالب بن عبدالمطلب عليهماالسلام.(2)

وقتى به اكثم گفتند: تو داناترين و بردبارترين فرد عصر هستى گفت: من كه عمرى را با ابوطالب و عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف و قصى عليهم السلام گذرانده ام، چرا چنين نباشم؟! همه اين ها بزرگانى بودند بزرگ زاده، لذا خود را به كردار نيك ايشان آراستم و حلم و سيادتشان را فرا گرفته و از آنان پيروى كردم.(3)

ص: 233


1- - الحجة على الذاهب، صفحه: 332.
2- - الحجة على الذاهب، صفحه: 334.
3- - بحارالانوار، جلد: 15، صفحه: 157.

ص: 234

فصل هفتم : خصوصيات اوصياء الهى

اشاره

ص: 235

وصى كيست؟

كلمه وصيت در فقه به اين معنا است كه شخصى براى انجام كارى بعد از مرگ خود از ديگرى عهد بگيرد كه آن كار را طبق خواست او انجام دهد، در اين صورت به شخص وصيت كننده "موصى" و به شخصى كه تعهد مى دهد آن كار را انجام دهد وصى گفته مى شود، كه قرآن كريم در چند مورد به اين معنا اشاره كرده؛ من جمله: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُم».(1)

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در موقعى كه مرگ يكى از شما مى رسد و موقع وصيت مى شود، دو نفر را كه عادل باشند از خودتان براى وصيتتان شاهد بگيريد.

صاحب كتاب معالم المدرستين در تعريف وصى مى گويد:

الوصيّ في الكتاب و السنّة: هو الإنسان الذي أوصى إليه غيره أن يقوم بعد وفاته بأمر يهمّه سواء في ذلك أن يقول الموصي لوصيّه: أوصيك أن تفعل كذا و كذا من بعدي، أو يقول: أعهد إليك أن تفعل كذا و كذا من بعدي،... و وصيّ النبيّ: هو الإنسان الذي يعهد إليه النبيّ بأمر شريعته و أمته من بعده.(2)

ص: 236


1- - سوره: مائده، آيه: 106.
2- - معالم المدرستين، جلد: 1، صفحه: 573.

يعنى: وصى در كتاب و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله انسانى است كه ديگرى نزد او وصيت مى كند كه بعد از وفاتش كارى كه براى او مهم هست را انجام دهد و فرقى نمى كند كه موصى به او بگويد: به تو وصيت مى كنم كه فلان كار را بعد از من انجام دهى، يا بگويد:

از تو عهد مى گيرم كه بعد از من فلان كار را انجام دهى... و وصى پيامبر صلى الله عليه و آله انسانى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او عهد مى كند كه امور شريعت امتش را بعد از او اداره كند.

در علم كلام و عقايد و در مورد انبياء الهى وصى به كسى كه از طرف انبياء الهى مأمور به اداره امور دين و شريعت آن ها و زمامدارى امت ايشان بعد از خودشان باشد گفته مى شود.(1)

آيت اللّه سيد مرتضى عسكرى در اين باره مى نويسد:

وصىّ پيامبر كسى است كه خداوند او را از ميان مردم برگزيده تا شريعت پيامبر زمان خود را در جامعه نگهدارى، و مردم را به وسيله آن هدايت كند. مانند حضرت يوشع بن نون و داوود و سليمان عليهم السلام كه وصىّ پيامبر صاحب شريعت زمان خود، يعنى حضرت موسى عليه السلام بوده اند، و مانند حضرت على بن ابى طالب و يازده فرزند آن حضرت عليهم السلام كه اوصياء و جانشينان پيامبر خاتم، حضرت محمّد بن عبد اللّه صلى الله عليه و آله مى باشند.(2)

اهميت وصيت در قرآن و سنت

وصيت كردن از امورى است كه در قرآن كريم و متون روايى شيعه و سنى به آن تأكيد شده و خداوند مسلمين را تشويق به وصيت كردن در امور مربوط به خودشان

ص: 237


1- - معالم المدرستين، جلد: 1، صفحه: 227.
2- - نقش ائمه عليهم السلام در احياى دين، جلد: 2، صفحه: 457.

نموده است.

در آيه 180 سوره بقره مى فرمايد:

«كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ

بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ»(1)

يعنى: براى شما نوشته شده است كه وقتى براى يكى از شما زمان مرگ مى رسد، اگر چيز خوبى از خود باقى گذاشته است، آن را براى پدر و مادر و نزديكان به طور نيكويى وصيت كند. اين حقى است كه بر عهده متقين است.

در اين آيه شريفه خداوند وصيت را از جمله حقوق متقين دانسته و به انجام آن توصيه نموده، آنجا كه مى فرمايد: «كُتِبَ عَلَيْكُمْ».

شافعى از ائمه چهارگانه اهل سنت در تفسير اين آيه مى گويد:

قال اللّه تبارك و تعالى: «كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ* فَمَن بَدّلَه بَعدَمَا سَمِعَه» الآية (قال الشافعى (و كان فرضا فى كتاب اللّه تعالى على من ترك خيرا و الخير المال أن يوصى لوالديه و أقربين.(2)

يعنى: خداوند تبارك و تعالى فرموده: «كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ* فَمَن بَدّلَه بَعدَمَا سَمِعَه»شافعى در اين باره گفته: در كتاب خدا بر هر كسى كه از خود (خير) باقى گذاشته، واجب است كه وصيت كند و (خير) اموال است كه بايد براى پدر و مادر و نزديكانش وصيت كند.

ص: 238


1- - سوره: بقره، آيه: 180.
2- - كتاب الام، جلد: 4، صفحه: 103.

النووى از ديگر علماى اهل سنت در اين باره مى گويد:

قال تعالى: «كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ *فَمَن بَدّلَه بَعدَمَا سَمِعَه» قال مجاهد: الخير فى القران كله المال... فدل ذلك على وجوب الوصية للوالدين و الأقربين حقا واجبا و فرضا لازما.(1)

يعنى: خداى متعال فرموده: (كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ* فَمَن بَدّلَه بَعدَمَا سَمِعَه) مجاهد گفته: (الخير) در قرآن كلا به اموال گفته مى شود... پس اين آيه دلالت مى كند بر وجوب وصيت براى پدر و مادر و نزديكان به عنوان حقى واجب و امرى لازم.

در كتاب الفقه المنسوب الى الامام الرضا عليه السلام آمده:

وَ اعْلَمْ أَنَّ الْوَصِيَّةَ حَقٌ وَاجِبٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ يُسْتَحَبُّ أَنْ يُوصِيَ الرَّجُلُ لِقَرَابَتِهِ مِمَّنْ لَا يَرِثُ شَيْئاً مِنْ مَالِهِ قَلَّ أَمْ كَثُرَ وَ إِنْ لَمْ يَفْعَلْ فَقَدْ خَتَمَ عَمَلَهُ بِالْمَعْصِيَةِ.(2)

يعنى: بدان كه وصيت كردن حق واجبى است بر هر مسلمان و مستحب است كه انسان براى نزديكانى كه از او ارث نمى برند چيزى از مالش را كم يا زياد وصيت كند كه اگر اين كار را انجام ندهد اعمالش با معصيت خاتمه پيدا نموده است.

در كتب روايى شيعه نيز به اين مطلب اشارات زيادى شده؛

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: قَالَ لَهُ رَجُلٌ إِنِّي خَرَجْتُ إِلَى مَكَّةَ فَصَحِبَنِي رَجُلٌ وَ كَانَ زَمِيلِي فَلَمَّا أَنْ كَانَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ مَرِضَ وَ ثَقُلَ ثِقْلًا شَدِيداً فَكُنْتُ أَقُومُ عَلَيْهِ ثُمَّ أَفَاقَ حَتَّى لَمْ يَكُنْ عِنْدِي بِهِ بَأْسٌ فَلَمَّا

ص: 239


1- - المجموع نووى، جلد: 15، صفحه: 398.
2- - الفقه المنسوب الى الامام الرضا عليه السلام، صفحه: 298.

أَنْ كَانَ الْيَوْمُ الَّذِي مَاتَ فِيهِ أَفَاقَ فَمَاتَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام مَا مِنْ مَيِّتٍ تَحْضُرُهُ الْوَفَاةُ إِلَّا رَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ مِنْ سَمْعِهِ وَ بَصَرِهِ وَ عَقْلِهِ لِلْوَصِيَّةِ أَخَذَ الْوَصِيَّةَ أَوْ تَرَكَ وَ هِيَ الرَّاحَةُ الَّتِي يُقَالُ لَهَا رَاحَةُ الْمَوْتِ فَهِيَ حَقٌّ عَلَى كُلِّ مُسْلِم.(1)

يعنى: يك نفر به امام صادق عليه السلام عرض كرد: من با مردى به مكه رفتم او در نيمه راه سفر بيمار شد و بيماريش شدت گرفت. من به پرستارى او قيام كرده و تيمارش مى نمودم، چيزى نگذشت كه از بيهوشى بيرون آمد، تا آنجا كه گفتم: خطر مرتفع شده است؛ ولى بعد از هوش و نشاط، ناگهان مرد. سرّ اين موضوع چيست؟ ابو عبد اللّه عليه السلام فرمود: هيچ كس به حال مرگ نمى افتد مگر آن كه خداى عزوجل چشم و گوش و خرد او را به او باز مى گرداند تا وصيت كند، خواه از فرصت الهى استفاده كند و يا استفاده نكند. اين همان نشاطى است كه نام آن را نشاط قبل از مرگ نهاده اند. بر عهده هر مسلمانى حق است كه قبل از مرگ وصيت كند.

عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام أَنَّهُ قَالَ: الْوَصِيَّةُ حَقٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِم.(2)

يعنى: امام جواد عليه السلام فرمود: وصيت كردن حقى است بر هر مسلمان.

وَ رَوَى الْعَلَاءُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام الْوَصِيَّةُ حَقٌ وَ قَدْ أَوْصَى رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَيَنْبَغِى لِلْمُسْلِمِ أَنْ يُوصِى.(3)

يعنى: از امام باقر عليه السلام روايت شده كه وصيت كردن حقى است و به تحقيق كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وصيت نمود، پس براى هر مسلمانى شايسته است كه وصيت كند.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ وَصِيَّةٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة.(4)

ص: 240


1- - الكافى، جلد: 7، صفحه: 3.
2- - دعائم الإسلام، جلد: 2، صفحه: 345.
3- - من لا يحضره الفقيه، جلد: 4، صفحه: 181.
4- - المقنعه، صفحه: 666.

يعنى: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس بميرد در حالى كه وصيت ننموده، به مرگ جاهليت مرده است.

عَن السكُونِى عَن جَعفَر بن مُحَمّد عَن أبِيهِ عَن عَلِى عليهم السلام قَالَ: مَنْ لَمْ يُوصِ عِنْدَ مَوْتِهِ لِذَوِى قَرَابَتِهِ فَقَدْ خَتَمَ عَمَلَهُ بِمَعْصِيَةٍ.(1)

يعنى: امام صادق به نقل از امام باقر و ايشان به نقل از امام على عليهم السلام مى فرمايند:

كسى كه در حين وفاتش براى اقوام و نزديكانش وصيت نكند قطعا اعمالش با معصيت به پايان رسيده.

تناقض در كلمات علماء عامه در مورد وصيت

اهل سنت كه قائل به عدم وصيت رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد جانشين خود بوده و بناى مذهب آن ها بر اين است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وصيتى ننمود و لذا در سقيفه نشستند و خود جانشين انتخاب كرده و حتى فاطمه زهرا عليه السلام را از ارث محروم كردند، با كمال تعجب مى بينيم در بسيارى از روايات خود، تصريح به لزوم وصيت كردن يك مسلمان نموده اند.

نظرات اهل سنت در مورد جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله

عبدالملك جوينى نيشابورى معروف به امام الحرمين؛ فقيه اصولى، اديب و مفسر شافعى مذهب مى گويد:

و ما نص النبى صلى الله عليه و آله على إمامة أحد بعده و توليته إذا لو نص على ذلك لظهر و انتشر كما اشتهرت تولية رسول اللّه صلى الله عليه و آله سائر ولاته و كما اشتهر كل أمر خطير و إذا ثبت

ص: 241


1- - تفسيرالعياشى، جلد: 1، صفحه: 76.

أن الإمامة لم تثبت نصا لأحد دل آن ها ثبت اختيارا ثم المسلمون أجمعوا على إمامة أبى بكر و انقادوا بأجمعهم له من غير مخالفة و كذلك جرى الأمر فى زمن عمر و عثمان و على عليه السلام و معاوية.(1)

يعنى: رسول خدا صلى الله عليه و آله بر امامت و اعطاى ولايت خود به هيچ كس بعد از خود تصريح نكرد، چرا كه اگر تصريح به آن مى نمود آشكار مى گشت و خبرش منتشر مى شد، همچنانى كه اعطاى ولايت او در ساير موارد تولويتش مشهور مى باشد و همچنانى كه هر امر مهمى اين گونه است، و وقتى ثابت شد كه به امامت كسى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله تصريح نشده، دلالت مى كند كه امامت امرى اختيارى است، سپس مسلمين بر امامت ابى بكر اجماع كردند و همه بدون هيچ مخالفى فرمان بردار او شدند و همين طور كار در زمان عمر و عثمان و على عليه السلام و معاويه پيش رفت.

اهل سنت در كتب خود به نقل از صحابه احاديثى در مورد عدم وصيت پيامبر

صلى الله عليه و آلهنقل نموده اند:

حَدَّثَنَا خَلّاد بن يَحْيى حَدَّثَنا مَالك حَدَّثَنا طَلْحَة بن مصرِّفٍ قَالَ: سَأَلت عَبدَ اللهِ بنَ أَبِى أَوْفَى: هَلْ كَانَ النَّبِى صلى الله عليه و آله أَوْصَى؛ فقَال: لَا، فَقلت: كَيْفَ كتِبَ عَلَى النَّاس الوَصِيَّة أَوْ أمِروا بالوَصيَّةِ؛ قالَ: أَوْصَى بِكتَابِ اللهِ.(2)

يعنى: طلحه بن مصرف گفت از عبداللّه بن ابى اوفى پرسيدم: آيا رسول خدا

صلى الله عليه و آلهوصيت كرد؟ پس پاسخ داد: نه، گفتم: پس چگونه وصيت كردن را بر مردم تكليف كرده و امر به وصيت نمود؟ او گفت: به كتاب خدا وصيت نمود.

حَدَّثَنَارعَمْرُو بْنُ زُرَارَةَ، أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِيلُ، عَنْ ابْنِ عَوْنٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ الْأَسْوَدِ، قَالَ: ذَكَرُوا عِنْدَ عَائِشَةَ أَنَّ عَلِيًّا كَانَ وَصِيًّا، فَقَالَتْ مَتَى أَوْصَى إِلَيْهِ وَ قَدْ كُنْتُ مُسْنِدَتَهُ إِلَى

ص: 242


1- - لمع الادله فى قواعد عقائد اهل السنه و الجماعه، صفحه: 114.
2- - صحيح بخارى، جلد: 3، صفحه: 186.

صَدْرِى، أَوْ قَالَتْ: حَجْرِى، فَدَعَا بِالطَّسْتِ، فَلَقَدِ انْخَنَثَ فِى حَجْرِى فَمَا شَعَرْتُ أَنَّهُ قَدْ مَاتَ، فَمَتَى أَوْصَى إِلَيْهِ.(1)

يعنى: اسود مى گويد: نزد عائشه گفته شد كه على عليه السلام وصى پيامبر صلى الله عليه و آله است، عائشه گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله كى چنين وصيتى كرد در حالى كه وقتى از دار دنيا رفت سرش بر سينه من بود، و يا گفت: در آغوشم بود و طشتى طلب كرد و بعد بدنش ضعيف و بى حال شد و ديگر من متوجه چيزى نشدم تا از دنيا رفت، پس كى به على عليه السلام وصيت كرد؟

روايات اهل سنت در مورد لزوم وصيت كردن

اهل سنت با وجود سخنانى كه در بالا ذكر شد باز هم در كتب روايى خود به لزوم وصيت كردن اشاره نموده اند:

اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ: مَا حَقُّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ، لَهُ شَيْءٌ يُوصَى فِيهِ، يَبِيتُ لَيْلَتَيْنِ إِلَّا وَ وَصِيَّتُهُ عِنْدَهُ مَكْتُوبَةٌ.(2)

يعنى: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ مرد مسلمانى كه داراى اموالى است كه مى تواند در آن وصيت كند حق ندارد دو شب را سپرى كند بدون اين كه وصيتش را نوشته و نزد خود گذاشته باشد.

وَ أَخْرَجَهُ مُسْلِمٌ مِنْ حَدِيثِ الزُّهْرِيِّ عَنْ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ بِنَحْوِهِ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ يَبِيتُ ثَلَاثَ لَيَالٍ فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ مَا مَرَّتْ عَلَيَّ لَيْلَةٌ مُنْذُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ ذَلِكَ إِلَّا وَ عِنْدِي وَصِيَّتِي.(3)

ص: 243


1- - صحيح بخارى، جلد: 3، صفحه: 186.
2- - (شرح صحيح مسلم نووى، جلد: 11، صفحه:76) و (سنن ترمذى، جلد: 2، صفحه: 224).
3- - صحيح مسلم، جلد: 5، صفحه: 70.

يعنى: مسلم از حديث زهرى اخراج كرده كه سالم به نقل از پدرش مثل حديث بالا را بيان كرده مگر اين كه گفته: سه شب سپرى كند، پس ابن عمر گفت: از زمانى كه من اين را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم، شبى بر من نگذشت مگر اين كه وصيتم نزدم بود.

حدثنى يعقوب بن إبراهيم، قال ثنا هشيم، عن جويبر، عن الضحاك أنه كان يقول: من مات و لم يوص لذوى قرابته فقد ختم عمله بمعصية.(1)

يعنى: از ضحاك حديث شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: هر كس بميرد و براى نزديكانش وصيت نكند، عملش با معصيت به خاتمه رسيده است.

انتخاب وصى از ناحيه خلفاء

جالب اين كه خلفاى پيامبر صلى الله عليه و آله براى خود وصى و جانشين قرار مى دادند، اما خود رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين مهم العياذ بالله غفلت نموده است.

منصور بن يونس بهوتى از فقهاء حنبلى مذهب مى نويسد:

و أوصى أبوبكر بالخلافة لعمر و وصى بها عمر إلى أهل الشورى.(2)

يعنى: ابوبكر براى خلافت به عمر وصيت كرد و عمر هم در مورد خلافت به اهل شورى وصيت نمود.

احمد بن حجر هيتمى از علماء اهل سنت مى نويسد:

دَخَلَ عَلَيهِ بَعضُ الصَحَابِة فَقَالَ لَه قَائِلٌ مِنهُم مَا أنتَ قَائِلٌ لِرَبّكَ إذَا سَألَكَ عَن تُولِيَةِ

ص: 244


1- - (جامع البيان عن تأويل آى القرآن، نويسنده: محمد بن جرير الطبرى، جلد: 2، صفحه: 159) و (سنن سعيد بن منصور، جلد: 1، صفحه: 112).
2- - كشاف القناع، جلد: 4، صفحه: 405.

عُمَر عَلَينَا و قَد تَرَىَ غِلظَتَه فَقَالَ أبُوبَكر أ بِاللهِ تُخَوّفنِى أقُولُ: اللهُم استَخلَفتُ عَلَيهِم خَيرَ أهلِكَ أبلِغ عَنّى مَا قُلتُ مِن وَرَائك ثُمّ دَعَا عُثمَان فَقَالَ اُكتُب بِسمِ اللهِ الرَحمَنَ الرَحِيم هَذا مَا عَهَدَ أبُوبَكرِ بنِ أبِى قَحَافِة فِى آخِرِ عَهدِه بِالدُنيا.(1)

يعنى: بعضى از صحابه نزد ابوبكر رفتند و يكى از آن ها به او گفت: به خداوند چه پاسخى مى دهى وقتى در مورد ولى قرار دادن عمر بر ما از تو سؤل پرسيد و حال اين كه غلظت او را مى بينى؟

ابوبكر گفت: آيا مرا از خدا مى ترسانى؟! مى گويم: خداوندا بهترين خلقت را بر آن ها خليفه قرار دادم و آن چه گفتم به كسانى كه پشت سرت هستند برسان، سپس عثمان را خواند و گفت: بنويس بسم اللّه الرحمن الرحيم اين عهدى است كه ابوبكر بن ابى قحافه در آخر عمرش در دنيا مى كند.

ابن عساكر نيز در اين باره مى نويسد:

قال أبوبكر: اجمعوا لى الناس أخبركم من اخترت لكم فخرجوا فجمعوا الناس إلى المسجد فأمر من يحمله إليهم حتى وضعه على المنبر فقام فيهم باختيار عمر لهم ثم دخل فاستأذنوا عليه فأذن لهم فقالوا ماذا تقول لربك و قد استخلفت علينا عمر فقال: أقول استخلفت عليهم خير أهلك.(2)

يعنى: ابوبكر گفت: مردم را برايم جمع كنيد تا خبرتان كنم از آن چه برايتان اختيار كرده ام، پس اطرافيانش خارج شدند و مردم را در مسجد جمع كردند، ابوبكر كسى كه حملش مى كرد را امر كرد كه او را بر منبر قرار دهد. پس ابوبكر در بين آن ها ايستاد و عمر را به عنوان خليفه براى مردم اختيار كرد، سپس اصحاب بر ابوبكر داخل شدند و اذن ورود خواستند او هم اجازه داد، گفتند: چه پاسخى به خداوند

ص: 245


1- - الصواعق المحرقة فى الرد على أهل البدع و الزندقة، صفحه: 89.
2- - تاريخ مدينه دمشق، جلد: 44، صفحه:249.

مى دهى در مورد اين كه عمر را خليفه ما قرار دادى؟ ابوبكر گفت: مى گويم: بهترين خلقت را بر آن ها خليفه كردم.

عمر؛ خليفه دوم براى تعيين جانشين خود شوراى شش نفره اى متشكل از امام على عليه السلام عثمان بن عفان، طلحه و زبير، سعد ابى وقاص و عبدالرحمن بن عوف را به وجود آورد كه داستان مفصلى دارد و آن قدر مشهور است كه احتياج به استناد ندارد.

عايشه كه كاملا منكر است پيامبر صلى الله عليه و آله براى خود وصى انتخاب نموده باشد و معتقد است: پيامبر صلى الله عليه و آله امتش را بدون تعيين جانشين رها كرد، در اواخر عمر عمر بن خطاب به ابن عمر اين گونه سفارش مى كند:

يا بنى أبلغ عمر سلامى، و قل له: لا تدع أمة محمد بلا راع، استخلف عليهم، و لاتدعهم بعدك هملا، فإنى أخشى عليهم الفتنة.(1)

يعنى: پسرم سلام مرا به عمر برسان، و به او بگو: امت محمد را بدون سرپرست رها نكن، خليفه اى بر آن ها قرار بده، با آن ها وداع نكن در حالى كه در مورد آن ها اهمال كرده باشى، به درستى كه من از فتنه اى كه بر آن ها خواهد شد مى ترسم.

حتى معاويه كه معلوم الحال است اين درك و فهم را دارد كه نبايد امت را بى امام رها كرد، اما نستجير بالله پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از اين مهم غفلت نمود؟!

معاويه به استناد به همين دليل عقلى تمام صحابه و تابعين را جز اندكى راضى به خلافت يزيد لعنت اللّه عليه كرد.

قال: إنى أرهب أن أدع أمة محمد صلى الله عليه و آله بعدى كالضان لا راعى لها.(2)

يعنى: معاويه گفت: من مى ترسم امت محمد صلى الله عليه و آله را رها كنم در حالى كه بعد از

ص: 246


1- - الامامه و السياسه، جلد: 1، صفحه: 28.
2- - تاريخ طبرى، جلد: 5، صفحه: 304.

من همچون گله بى چوپان باشد.

حاشا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مشمول مضمون اين آيه شريفه باشد.

«أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»(1)

يعنى: آيا شما مردم را به خوبى امر مى كنيد ولى خودتان را فراموش نموده ايد و حال آن كه شما كتاب را تلاوت مى كنيد، پس چرا عقلتان را به كار نمى اندازيد.

چرا كه ايشان در مواقع مختلف رسالت خود از ابتدا كه نزديكان خويش را به اسلام دعوت نمودند تا انتها كه به ماجراى غدير و كاغذ و قلم منتهى شد، وصى خود اميرالمؤمنين حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام را تعيين كرده و سفارشات لازم را به ايشان نمودند و اين همان سنت الهى است كه انبياء گذشته عليهم السلام اجرا نمودند و هيچ پيامبرى از آن تخلف ننمود، حتى ماجراى انتخاب وصى انبياء گذشته عليهم السلام در تورات و انجيل هم ذكر شده.

وصيت انبياء عليهم السلام در كتب آسمانى

در تورات، كتاب اول پادشاهان، باب دوم، در مورد وصيت داوود نبى عليه السلام به فرزندش سليمان نبى عليه السلام آمده:

و چون ايام وفات داوود نزديك شد، پسر خود سليمان را وصيت فرموده، گفت: من به راه تمامى اهل زمين مى روم، پس تو قوى و دلير باش. وصاياى يهوه، خداى خود را نگاه داشته، به طريق هاى وى سلوك نما، و فرايض و اوامر و احكام و شهادات وى را به نوعى كه در تورات موسى مكتوب است، محافظت نما تا در هر

ص: 247


1- - سوره: بقره، آيه: 44.

كارى كه كنى و به هر جايى كه توجه نمايى، برخوردار باشى.(1)

كتاب عهدين در مورد يوشع بن نون در عهد عتيق سفر اعداد فصل 27 مى گويد:

و موسى عليه السلام به خداوند گفت: ملتمس اين كه يهوه خداى ارواح تمامى بشر، كسى را بر اين جماعت بگمارد كه پيش روى ايشان بيرون رود، و پيش روى ايشان داخل شود، و ايشان را بيرون برد و ايشان را درآورد، تا جماعت خداوند مثل گوسفندان بى شبان نباشند، و خداوند به موسى گفت: يوشع بن نون را كه مردى صاحب روح است گرفته، دست خود را بر او بگذار و او را به حضور العازار كاهن و به حضور تمامى جماعت برپاداشته، در نظر ايشان به وى وصيت نما و از عزت خود بر او بگذار تا تمامى جماعت بنى اسرائيل او را اطاعت نمايند. (2)

در مورد شمعون صفا در انجيل نيز مطالبى پيرامون وصايتش نقل شده:

دعا تلاميذه الاثنى عشر و أعطاهم سلطانا على أرواح نجسة حتى يخرجوها و يشفوا كل مرض و كل ضعف و أما أسماء الاثنى عشر رسولا فهى هذه الأول سمعان الذى يقال له بطرس.(3)

يعنى: مسيح دوازده شاگردش را فرا خواند و آن ها را بر ارواح خبيث تسلط عطا كرد تا آن ها را خارج كنند و شفا دهند هر مرض و ضعفى را، و اما اسامى دوازده رسول اين است: اول؛ سمعان كه به او بطرس گفته مى شود.قال له أيضا ثانية يا سمعان بن يونا أتحبنى. قال له نعم يا رب أنت تعلم أنى أحبك.قال له ارع غنمى (4).

ص: 248


1- - تورات و انجيل، صفحه: 582.
2- - التوراة و الانجيل، صفحه: 287.
3- - عهد جديد، صفحه: 17.
4- - عهد جديد، صفحه: 188.

يعنى: خداوند براى دومين بار به او گفت: اى سمعان بن يوحنا! آيا مرا دوست دارى؟ گفت: بله اى خداى من، تو مى دانى كه من تو را دوست دارم، خداوند گفت: گوسفندان مرا مواظبت كن.

فذهب كثير من الناس إلى أنه بطرس و هذا اسمه بالرومية، و اسمه بالعربية سمعان، و بالسريانية شمعون و هو شمعون الصفاء.(1)

يعنى: بيشتر مردم بر اين باورند كه او بطرس بوده و اين اسم رومى او است و نام او به عربى سمعان و به سريانى شمعون است و او شمعون صفا است.

با كمى تأمل به خوبى مى توان به اين مهم پى برد كه قرار دادن وصى براى انبياء الهى عليهم السلام از سنت هاى الهى بوده كه تمام اديان آسمانى به آن عقيده دارند.

روايات اهل سنت در مورد وصى انتخاب كردن رسول اللّه صلى الله عليه و آله

اهل سنت در مورد تعيين وصى براى تمام انبياء الهى عليهم السلام من جمله پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله رواياتى بسيار نقل نموده اند كه در مقام بيان آن ها نيستيم، اما براى نمونه يكى را در اين جا ذكر مى كنيم.

ابن مغازلى از علماى شافعى مذهب اين حديث را در كتاب مناقب خود آورده است:

أَخبَرَنَا أبُو نَصر اِبنِ الطَحّان إجَازة عَن أبِى الفَرَج الخِيوطِيّ حَدّثَنا عَبدُ الحَمِيد بنِ مُوسَى حَدّثَنَا مُحَمّد بنِ أحمَد بنِ سَعيِد حَدّثَنَا مُحَمّد بن حَمِيد الرّازِيّ حَدّثَنَا سَلمَة بنِالفَضل عَن ابن اِسحَاق عَن شَريكِ بنِ عَبد اَللّهِ بنِ أبِي رَبِيعِة الأيَادِيّ، عَن عَبدُ اللّهِ بن بَريِدة قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله لِكُلّ نَبِيّ وَصِيّ وَ وَارِثٌ وَ إنّ وَصِيّي وَ وَارِثي عَلِيّ بن أبِي

ص: 249


1- - مروج الذهب، جلد: 1، صفحه: 79.

طَالِب عليهماالسلام.(1)

يعنى: عبداللّه بن بريده گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: براى هر نبى اى وصى و وارثى هست و قطعا وصى و وارث من على بن ابى طالب عليهماالسلام است.

فضل اللّه امين از علماى سنى مذهب در كتاب ابطال نهج الباطل در صدد بر آمده تا در حديث فوق خدشه وارد كند به اين صورت كه مى گويد:

أقول: قد ذكرنا معنى الوصاية و أنّه غير الخلافة فقد يقال: هذا وصيّ فلان على الصبىّ، و يراد به انّه القائم بعده بأمر الصبىّ و هو قريب من الوارث و لهذا قرنه في هذا الحديث بالوارث، و ليس هذا بنصّ في الخلافة إن صحّت الرّواية.(2)

يعنى: وصى به معناى جانشين نيست و همان طور كه مى گويند: اين وصى فلان كودك است و از آن شخصى را منظور مى كنند كه سرپرستى امور او را به عهده گرفته در اين جا هم به همان معنا است و در واقع مى گويند: وصى به همان معناى وارث است و به همين دليل هم در اين حديث شريف وصى و وارث در كنار هم آمده و لذا اين حديث صراحت در جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد، آن هم بر فرض اين كه حديث صحيح باشد.

در پاسخ گفته مى شود:

وصى در لغت به معناى وصل كردن و عهد گرفتن آمده است،(3) و در اصطلاح و عرف به كسى مى گويند كه بعد از مرگ عهده دار امور موصى مى شود. اين كه ايشان قائل شده وصى طفل به كسى گفته مى شود كه اداره امور متعلق به طفل را به عهده گرفته، مؤد نظريه شيعه است، چرا كه وقتى وصى به طفل نسبت داده شود و

ص: 250


1- - مناقب ابن المغازلى الشافعى، صفحه: 192.
2- - احقاق الحق و ازهاق الباطل، جلد: 7، صفحه: 419.
3- - (لسان العرب، جلد: 15، صفحه: 394) و (مصباح المنير، جلد: 2، صفحه:662).

اين معنا را برساند پس هرگاه وصى به انبياء الهى عليهم السلام نسبت داده شود هيچ معنايى غير از جانشينى بعد از ايشان و اداره امور مربوط به دين و دنيا مردم به ذهن خطور نمى كند و تبادرى كه در اين موارد وجود دارد بزرگ ترين دليل بر اين مدعا مى باشد.

اين كه قائل شده وصى همان وارث است؛ اگر منظورش تطابق لغوى هست كه ادعايى بى دليل است، اما اگر منظورش اين است كه اصطلاحا و عرفا يكى است، باز هم مى گوييم كه اين نيز مؤد نظريه شيعه است، چرا كه وصى هر پيامبر در واقع وارث علم و عصمت و شريعت و همه چيز پيامبر پيش از خود است و لذا در حديث فوق قرين هم ذكر شده اند، كما اين كه حديث زير نيز اشاره به اين مطلب دارد كه ميراث انبياء عليهم السلامهمان علم و خصوصيات خاص ايشان است و كسى كه وارث آن ها شود در واقع داراى علوم و خصوصيات ايشان است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: العِلمُ مِيرَاثِى وَ مِيرَاثُ الأنبِياءِ مِن قَبلِى.(1)

يعنى: علم ميراث من و ميراث انبياء پيش از من است.

و اگر منظور شما از وارث پيامبر، ارث بردن در ماديات و اموال ايشان است كه باز هم مى گوييم: اين سخن با مذهب شما ناسازگار است، چرا كه ابوبكر ارث نهادن پيامبر صلى الله عليه و آله را انكار نموده.

فَقَالَ اَبُوبَكر: اِنّ رَسُولَ اَللهِ صلى الله عليه و آله قَالَ لَانُورّثُ مَا تَرَكنَاه صَدَقَة.(2)

يعنى: ابوبكر گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده: ما انبياء ارث به جا نمى گذاريم و كل ما ترك ما صدقه است.

البته خود خلفاء هم عملا اين روايت ابوبكر را قبول نداشته و به مضمون آن

ص: 251


1- - نهج الفصاحة، (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) صفحه: 582.
2- - سنن ترمذى، جلد: 3، صفحه: 82.

عمل نكردند.(1)

از حيث سند هم بايد عرض شود كه حديث فوق (لِكُلِ نَبّى وَصّى وَ وَارِث...) از طرق مختلف در كتب اهل سنت نقل شده و جايى براى اشكال باقى نگذاشته است.

ص: 252


1- - و روى شريك بن عبد اللّه فى حديث رفعه إن عائشة و حفصة أتتا عثمان حين نقص أمهات المؤنين ما كان يعطيهن عمر فسألتاه أن يعطيهما ما فرض لهما عمر فقال: لا واللّه ما ذاك لكما عندى، فقالتا له: فآتنا ميراثنا من رسول اللّه صلى الله عليه و آله من حيطانه و كان عثمان متكئا فجلس و كان على بن أبى طالب عليه السلام جالسا عنده فقال: ستعلم فاطمة عليهاالسلام أنى ابن عم لها اليوم ثم قال: ألستما اللتين شهدتما عند أبى بكر و لفقتما معكما أعرابيا يتطهر ببوله مالك بن الحويرث بن الحدثان فشهدتم أن النبى صلى الله عليه و آله قال: إنا معاشر الأنبياء لا نورث، ما تركناه صدقة، فإن كنتما شهدتما بحق فقد أجزت شهادتكما على أنفسكما، و إن كنتما شهدتما بباطل فعلى من شهد بالباطل لعنة اللّه و الملائكة و الناس أجمعين فقالتا له: يا نعثل و اللّه لقد شبهك رسول اللّه صلى الله عليه و آلهبنعثل اليهودى فقال لهما: "ضرب اللّه مثلا للذين كفروا امرأة نوح و امرأة لوط"، فخرجتا من عنده. الايضاح، صفحه: 256. يعنى: عايشه و حفصه زمانى كه عثمان سهم مادران مؤنين كنايه از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را از بيت المال كم كرد به پيش عثمان رفته و از او چيزى را خواستند كه عمر برايشان قرار داده بود، عثمان گفت: به خدا سوگند! چيزى براى شما نزد من نيست، آن دو گفتند: پس ميراث ما را از باغ هاى رسول اللّه صلى الله عليه و آله به ما بده و عثمان در اين حال تكيه زده بود كه ناگهان نشست و در آن موقع على بن ابى طالب عليه السلام نزد او نشسته بود و گفت: فاطمه عليهاالسلام امروز خواهد دانست كه من چه پسرعمويى براى او خواهم بود. سپس رو به آن دو كرده، گفت: آيا شما دو نفر نبوديد كه نزد ابوبكر شهادت داديد و آن اعرابى كه با بولش خود را تطهير مى كرد مالك بن حويرث بن حدثان با شما موافقت كرد و با هم شهادت داديد كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهفرموده: پيامبران ارث نمى گذارند و هر چه باقى مى گذارند صدقه است. اگر شهادتتان به حق بوده پس قطعا عليه شما است و اگر شهادت به باطل بوده لعنت خدا و ملائكه و مردم همه با هم بر كسانى كه به باطل شهادت مى دهند. آن دو گفتند: اى نعثل، به خدا قسم رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را به نعثل يهودى تشبيه كرد، پس عثمان به آن دو گفت: "خداوند براى كافران همسر نوح و همسر لوط را مثل مى زند" پس آن دو از پيش عثمان رفتند. البته اين سخنان عثمان به واسطه دفاع از حقوق فاطمه زهرا عليه السلام نبوده، چرا كه به گواهى تاريخ در زمان خلافت او فدك به اهل بيت عليهم السلام برگشت داده نشد و علت اين سخنان اختلافاتى بود كه در آن زمان ميان عثمان و عايشه بود كه در تاريخ فراوان ذكر شده است.

قندوزى در جلد اول ينابيع الموده همين حديث را ذكر كرده و حديث ديگرى را نيز با همين مضمون آورده است. (1)

خوارزمى از علماء حنفى مذهب نيز اين حديث را در مناقب خود با سند كامل بيان نموده.(2)

صدر الدين ابراهيم بن محمد حمويى جوينى از علماء شافعى نيز همين مطلب را در ضمن حديثى طولانى ذكر نموده است.(3)

در كتاب دلائل الصدق لنهج الحق نيز آمده كه سيوطى (از علماى بزرگ عامه) همين حديث را از دو طريق متفاوت در كتاب اللآئى نقل نموده است.(4)

در ضمن متن حديث با بسيارى از روايات ديگر كه متضمن همين معنا (وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله) است تقويت مى شود و خدشه وارد كردن به آن را غير ممكن مى سازد.

در معجم الكبير طبرانى نيز حديثى با همين مضمون ذكر شده:

حَدّثَنَا مُحَمّد بن عَبدُ اَلله الحِضرَمِى ثَنَا إبرَاهِيمِ بنِ الحَسَن الثَعلَبِى ثَنَا يَحيَى بن يَعلِى عَن نَاصِح بن عَبدُ اللّه عَن سَمَاك بن حَربِ عَنْ أَبِى سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ عَنْ سَلْمَانَ قَالَ: قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لِكُلِ نَبِيٍ وَصِيٌ فَمَنْ وَصِيُّكَ فَسَكَتَ عَنِّي فَلَمَّا كَانَ بَعْدُ رَآنِي فَقَالَ يَا سَلْمَانُ فَأَسْرَعْتُ إِلَيْهِ قُلْتُ: لَبَّيْكَ قَالَ: تَعْلَمُ مَنْ وَصِيُّ مُوسَى عليه السلام قُلْتُ: نَعَمْ يُوشَعُ بْنُ نُونٍ قَالَ: لِمَ قُلْتُ لِأَنَّهُ كَانَ أَعْلَمَهُمْ يَوْمَئِذٍ قَالَ: فَإِنَّ وَصِيِّي وَ مَوْضِعَ سِرِّي وَ خَيْرَ مَنْ أَتْرُكُهُ

ص: 253


1- - ينابيع الموده، جلد: 2، صفحه: 79.
2- - المناقب، صفحه: 85.
3- - فرائد السمطين، جلد: 1، صفحه: 271.
4- - دلائل الصدق لنهج الحق، جلد: 6، صفحه: 60.

بَعْدِي يُنْجِزُ عِدَتِي وَ يَقْضِي دَيْنِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب عليهماالسلام.(1)

يعنى: سلمان مى گويد به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتم: براى هر پيامبرى وصى اى هست، پس وصى شما چه كسى است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله سكوت كرد و چيزى نفرمود، بعدا كه مرا ديد فرمود: اى سلمان! با سرعت نزد من بيا، پس من با عجله خود را به او رساندم و گفتم: بله يا رسول اللّه، فرمود: مى دانى وصى موسى عليه السلام چه كسى بود؟ گفتم: بله، يوشع بن نون است، فرمود: به چه دليل؟ گفتم: چون اعلم از بقيه بنى اسرائيل بود، فرمود: پس قطعا وصى و صاحب سرّ من و بهترين كسى كه بعد از من خواهد بود و وعده هاى مرا عملى و ديون مرا اقامه خواهد نمود على بن ابى طالب عليهماالسلام است.

از طرف ديگر هر ايرادى به سند اين حديث (لِكُلِ نَبّى وَصّى...) مردود است، چرا كه راويان اين حديث اكثرا از راويان صحيح مسلم و بخارى هستند كه نزد جماعت مخالف كاملا مورد تأييد و توثيق مى باشند.

علاوه بر اين حديث، طبرى از مورخان برجسته اهل سنت نيز در جلد اول تاريخ خود، صفحه: 102، به سلسله طولانى اوصياء الهى از زمان شيث عليه السلام كه اول وصى الهى است به همراه برخى از جزئيات اشاره نموده كه خود اين مطلب گواهى است بر اين كه تمام انبياء عليهم السلام داراى وصى بوده اند.

خلاصه ترجمه مطالبى كه در تاريخ طبرى ذكر شده است: حوّا براى آدم عليه السلام" هبة اللّه" را كه نام عبرى اش" شيث" مى شود به دنيا آورد، و آدم

عليه السلام او را وصىّ خودقرار داد، براى شيث نيز فرزندى به نام" انوش" زاده شد كه هنگام بيمارى او را وصى خود قرار داد و از دنيا رفت. سپس فرزندان انوش،" قينان" و ديگران به دنيا آمدند كه

ص: 254


1- - المعجم الكبير طبرانى، جلد: 6، صفحه: 221.

وصىّ پدر "قينان" شد، از قينان هم مهلائيل و يارد و گروه ديگرى به دنيا آمدند، كه وصيّت بر عهده"يارد" قرار گرفت. از يارد نيز "اخنوخ" كه همان "ادريس" باشد با ديگر فرزندان به دنيا آمدند و ادريس وصىّ پدر شد، از ادريس نيز "متوشلخ" و تعداد ديگرى به دنيا آمدند، كه وصيّت بر عهده او قرار گرفت.

در كتب روايى شيعه نيز الى ماشاءاللّه از احاديث مربوط به اوصياء انبياء عليهم السلام نقل شده.

در كتاب بصائرالدرجات حديثى نقل شده در مورد يكى از شياطين اجنه به نام "هام" كه توبه نموده و خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى رسد و ميان او و رسول خدا صلى الله عليه و آله سخنانى در مورد اوصياء پيامبران بيان شد كه در اين جا قسمتى از آن را ذكر مى كنيم.

فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَا هَامُ مَنْ وَجَدْتُمْ فِى الْكِتَابِ وَصِيَ آدَمَ عليه السلام قَالَ: شَيْثُ بْنُ آدَمَ عليه السلام قَالَ: فَمَنْ وَجَدْتُمْ وَصِيَّ نُوحٍ عليه السلام قَالَ: سَامُ بْنُ نُوحٍ عليه السلام قَالَ: فَمَنْ كَانَ وَصِيَّ هُودٍ عليه السلام قَالَ: يُوحَنَّا بْنُ حَنَّانَ ابْنُ عَمِّ هُودٍ عليه السلام قَالَ: فَمَنْ كَانَ وَصِيَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام قَالَ: إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام قَالَ: فَمَنْ كَانَ وَصِيُّ مُوسَى عليه السلام قَالَ: يُوشَعُ بْنُ نُونٍ قَالَ: فَمَنْ كَانَ وَصِيُّ عِيسَى عليه السلام قَالَ: شَمْعُونُ بْنُ حَمُّونَ الصَّفَا ابْنُ عَمِّ مَرْيَمَ قَالَ: فَمَنْ وَجَدْتُمْ فِي الْكِتَابِ وَصِيَّ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله قَالَ: هُوَ فِي التَّوْرَاةِ إِلْيَا قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله هَذَا إِلْيَا هُوَ عَلِيٌّ عليه السلام وَصِيِّي.(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى هام! در كتاب، وصى «آدم عليه السلام» را چه كسى يافتيد؟ گفت: «شيث عليه السلام» فرمود: جانشين «نوح عليه السلام» كه بود؟ گفت: «سام عليه السلام» فرمود:

جانشين «هود عليه السلام» كه بود؟ گفت: «يوحنا بن حنان» پسر عموى هود

عليه السلام فرمود: وصىّ

ص: 255


1- - بصائر الدرجات فى فضائل آل محمد صلى الله عليه و آله، جلد: 1، صفحه: 99.

و جانشين «ابراهيم عليه السلام» كه بود؟ گفت: «اسحاق پسر ابراهيم عليه السلام» فرمود: جانشين «موسى عليه السلام» كه بود؟ گفت: «يوشع بن نون» فرمود: جانشين «عيسى عليه السلام» كه بود؟ گفت: «شمعون بن حمون صفا» پسر عموى مريم عليهاالسلام فرمود: در كتاب، جانشين «محمّد

صلى الله عليه و آله» را چه كسى يافته ايد؟ گفت: در تورات، نامش «إليا» است، رسول خدا صلى الله عليه و آله اشاره به حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام كرد و فرمود: اين «إليا» است او على عليه السلام جانشين و برادر من است.

وَ عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ قَالَ: قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ عليه السلام كَانَ وَصِيُ آدَمَ عليه السلام شَيْثَ بْنَ آدَمَ هِبَةَ اللَّهِ وَ كَانَ وَصِيُّ نُوحٍ عليه السلام سَامَ وَ كَانَ وَصِيُّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلامإِسْمَاعِيلَ عليه السلاموَ كَانَ وَصِيُّ مُوسَى عليه السلام يُوشَعَ بْنَ نُونٍ وَ كَانَ وَصِيُّ دَاووُدَ عليه السلامسُلَيْمَانَ عليه السلام وَ كَانَ وَصِيُّ عِيسَى عليه السلام شَمْعُونَ وَ كَانَ وَصِيُّ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليهماالسلام وَ هُوَ خَيْرُ الْأَوْصِيَاء.(1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: وصى آدم عليه السلام شيث بن آدم هبة اللّه بود، و وصى نوح عليه السلام سام، و وصى ابراهيم عليه السلام اسماعيل عليه السلام و وصى موسى عليه السلام يوشع بن نون عليه السلام و وصى داوود عليه السلام سليمان عليه السلام و وصى عيسى عليه السلام شمعون عليه السلام بود، و وصىمحمد صلى الله عليه و آله على بن ابى طالب عليهماالسلام است و او بهترين اوصياء است.

تا اين جاى بحث به خوبى مشخص شد كه تمام اديان الهى و مسلمانان اعم از شيعه و سنى اعتقاد كامل به سلسله اوصياء الهى عليهم السلام دارند و عملا و در محاورات خود از وصى پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ معنايى جز جانشين او اراده نمى كنند، هر چند اهل سنت با بى انصافى تمام در مورد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به كج راهه رفتند، اما كليت مطلب را همه قبول دارند.

ص: 256


1- - الفضائل لابن شاذان القمى، صفحه: 98.

معناى متبادر از وصى

لازم به ذكر است كه هرگاه كلمه وصى به صورت مطلق به كار برده شود به معناى جانشين پيامبر مى باشد و مهم ترين دليل بر اين مدعا تبادرى است كه در اين مسأله وجود دارد، اما اگر قرار باشد از كلمه وصى معناى اول (وصى ميت) استفاده شود بايد قيدى حاليه و يا مقاليه آورده شود، مثل وصى ميت يا وصى طفل يا مثل آن چه در سوره مائده خداوند متعال فرموده: «إذَا حَضَرَ أحَدَكُمُ المَوت» و يا هر قرينه ديگرى كه معنا را به مخاطب بدون ابهام برساند.

كما اين كه وقتى در لسان روايات بررسى مى كنيم مى بينيم كه هرگاه نام وصى به صورت مطلق آورده مى شود منظور جانشينى از انبياء الهى عليهم السلام است، مثلا: عَنِ النَبِى صلى الله عليه و آله أنّه قَالَ لِفَاطِمَة عليهاالسلام: نَبِيُّنَا خَيْرُ الْأَنْبِيَاءِ وَ هُوَ أَبُوكِ، وَ وَصِيُّنَا خَيْرُ الْأَوْصِيَاءِ وَ هُوَ بَعْلُك. (1)

يعنى: رسول خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه زهرا عليهاالسلام فرمود: پيامبر ما بهترين پيامبران است و او پدر تو است، و وصى ما بهترين اوصياء است و او شوهر تو است.

در منابع اهل سنت نيز اين مطلب كه وصى، عندالاطلاق به جانشين پيامبر گفته مى شود به وضوح مشخص شده و واژه وصى هرگاه مطلق و بدون هيچ قيدى باشد حمل بر اوصياء انبياء عليهم السلام مى شود.

عَن عَلِيّ بِن الهِلالِي عَن أبِيهِ قَالَ: دَخَلتُ عَلَى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي الحَالَةِ الَتِي قُبِضَ فِيهَا فَإذَا فَاطِمَةُ عليهاالسلام عِندَ رَأسِه فَبَكَت حَتّى اِرتَفَعَ صَوتَها فَرَفَع صلى الله عليه و آله طَرفَه إِلَيهَا فَقَالَ: حَبِيبتِي فَاطِمَة عليهاالسلام مَا اَلذِي يَبكِيك؟ فَقَالَت: أخشَى الضَيعَة مِن بَعدِك فَقَالَ: يَا حَبِيبَتي

ص: 257


1- - إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، جلد: 3، صفحه: 291.

أمَا عَلِمتِ أَنّ اَللّهَ اِطَّلَع عَلَى أهلِ الأرضِ اِطلَاعَة فَاختَارَ مِنهَا أَبَاكِ فَبَعَثَه بِرِسَالَتِه صلى الله عليه و آله ثَمّ اِطّلعَ اِطِلَاعَة فَاختَار مِنهَا بَعلُكِ و أَوحَى إلىّ أنّ أنكِحَكِ إيّاه، يَا فَاطِمَة عليهاالسلام و نَحنُ أهلُ بَيت فَقَد أعَطانَا اَللّهُ سَبعَ خِصِال لَم تُعطَ أحَدَا قَبلَنَا و لَا تُعطَ أحَدا بَعدَنَا، و أنَا خَاتَم النَبِيّين وَ أكرَمُهم عَلَى اَللّهِ عَزّوجل و أحَبّ المَخلُوقِين إلَى اللّه عَزّ وَ جَلّ و أنَا أبُوكَ و وَصِيّى خَيرُ الأوصِيَاء و أحَبَّهُم إلَى اَللّه عَزّوَجلّ و هُو بَعلُك و... .(1)

يعنى: على بن هلالى به نقل از پدرش مى گويد: خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله در حال احتضار ايشان رسيدم كه فاطمه عليهاالسلام بر بالينش بود و طورى مى گريست كه صدايش بلند شده بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله رو به فاطمه عليهاالسلام نمود و فرمود: حبيبه من! چرا گريه مى كنى؟ فاطمه عليهاالسلام فرمود: بابت چيزهايى كه بعد از شما از بين مى رود مى ترسم، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى حبيبه من! مگر نمى دانى كه خداوند بر اهل زمين نظر كرد و پدرت را انتخاب نمود و او را مبعوث به رسالت كرد، سپس نظر دوباره اى نمود و اين بار شوهرت را برگزيد و بر من وحى فرستاد كه تو را به نكاح او در آورم، اى فاطمه عليهاالسلام ما اهل بيتى هستيم كه خداوند هفت خصلت به ما عطا نموده كه به هيچ كس قبل و بعد از ما عطا ننموده است، و من خاتم انبياء عليهم السلام و اكرم ايشان و دوست داشتنى ترين مخلوق نزد خداوندم و من پدر تو هستم، و وصى من بهترين اوصياء است و دوست داشتنى ترين آن ها نزد خداست و او شوهر تو است... .

اين روايات صريحا بيان كننده اين مطلب است كه هرگاه كلمه وصى به صورت مطلق بيان شود، على الخصوص در مورد يكى از انبياء الهى عليهم السلام به كار رود اولين معنايى كه به ذهن خطور مى كند همان شخصى است كه ادامه دهنده راه پيامبر قبل مى باشد و در واقع جانشين او است.

ص: 258


1- - ذخائر العقبى، صفحه:.135

شيخ على بحرانى در كتاب منارالهدى درباره وصايت مى نويسد: و من معنى الوصية اقامة الموصى الوصى مقامه فى جميع ما له التصرف فيه و الولاية عليه و لا معنى للوصى و الوصية عند العلماء غير هذا و المعروف من معنى وصى النبى هو القائم مقامه فى الأمر و النهى بعهد من النبى إليه.(1)

يعنى: وصيت به معناى اين كه وصى، قائم مقام موصى است در تمام آن چيزهايى كه حق تصرف در آن را داشته و بر آن ها ولايت داشته است، مى باشد و معناى ديگرى غير از اين براى وصى و وصيت نزد علماء وجود ندارد و آن چه معروف است از معناى "وصى نبى"، اين است كه وصى جانشين نبى در امر و نهى كردن به واسطه فرمانى كه از ناحيه پيامبر براى او صادر شده است، مى باشد.

وجود نازنين رسول خدا صلى الله عليه و آله خود در تعريف و توضيح شخصيت اوصياء الهى كه جانشينان پيامبران هستند مى فرمايند: أَوْصِيَاءُ الْأَنْبِيَاءِ عليهم السلام الَّذِينَ يَقُومُونَ بَعْدَهُمْ بِقَضَاءِ دُيُونِهِمْ وَ إِنْجَازِ عِدَاتِهِمْ وَ يُقَاتِلُونَ عَلَى سُنَّتِهِم.(2)

يعنى: اوصياء انبياء عليهم السلام كسانى هستند كه بعد از انبياء الهى عليهم السلام اعمال و گفتار بيان نشده ايشان را انجام مى دهند و وعده هاى دنيوى و اخروى ايشان را عملى مى كنند و بر اساس سيره و روش آن ها با دشمنان مى جنگند.

كلمه "ديون" كه در حديث فوق ذكر شده داراى معناى مهمى است كه معمولا به آن توجه نمى شود و در مقابل معناى متداول "دين" يعنى: بدهى را در معنا لحاظ مى كنند كه واقعيت شخصيت اوصياء الهى را بيان نمى كند.

ديون جمع دَين است به معناى هر آن چه حاضر نيست، كتاب العين از كتب لغت معتبر عرب مى نويسد: جمع الدَّيْنِ دُيُون، و كل شى ء لم يكن حاضرا فهو

ص: 259


1- - منار الهدى فى النص على إمامة الأئمة الإثنى عشر عليهم السلام، صفحه: 207.
2- - بحار الأنوار، جلد: 36، صفحه: 311.

دَيْن.(1)

در حديث بالا از واژه دُيون استفاده شده كه جمع دَين است و به همين معنايى است كه در بالا عرض شد و آن چه كه در مورد انبياء عليهم السلام حاضر نيست و اوصياء قيام به بر آوردن آن مى نمايند چيزى جز توضيح و بيان سخنان ناگفته و مجمل ايشان و كارهايى كه فرصت انجام يا اتمام آن را پيدا ننمودند نيست.

اساس انتخاب اوصياء الهى

مسأله اى كه همواره حول مبحث وصايت و امامت و خلافت مطرح بوده اين است كه انتخاب اوصياء الهى بر چه اساسى است؟ آيا بشر حق دخل و تصرف در اين مقوله را دارا است يا اين كه اصلا در اين وادى حق دخالت ندارد و اگر دارد اين دخالت در چه حدى و به چه گونه اى مى باشد؟

تفتازانى از دانشمندان سنى مذهب در كتاب شرح المقاصد در اين باره مى نويسد:

الفصل الرابع فى الإمامة.

و هى رئاسة عامة فى أمر الدين و الدنيا خلافة عن النبى صلى الله عليه و آله و أحكامه فى الفروع.(2)

يعنى: فصل چهارم در امامت

امامت، رياست بر مردم در امور دين و دنياى آن ها است كه جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله است و از جمله فروع دين مى باشد.

ص: 260


1- - كتاب العين، جلد: 8، صفحه: 72.
2- - شرح المقاصد، جلد: 5، صفحه: 232.

و در ادامه مى نويسد:

و لا خفاء فى أن ذلك من الأحكام العملية دون الاعتقادية، و قد ذكر فى كتبنا الفقهية أنه لا بد للأمة من إمام يحيى الدين، و يقيم السنة، و ينتصف للمظلومين، و يستوفى الحقوق و يضعها مواضعها، و يشترط أن يكون مكلفا، مسلما، عدلا، حرا، ذكرا، مجتهدا، شجاعا، ذا رأى و كفاية، سميعا، بصيرا، ناطقا، قريشيا، فإن لم يوجد من قريش من يستجمع الصفات المعتبرة، ولى كنانى، فإن لم يوجد، فرجل من ولد إسماعيل عليه السلام فإن لم يوجد فرجل من العجم، و لا يشترط أن يكون هاشميا و لا معصوما و لا أفضل من يولى عليهم و تنعقد الإمامة بطرق.(1)

يعنى: و مشخص است كه امامت از احكام عملى اسلام است و اعتقادى نمى باشد و در كتاب هاى فقهى ما آمده كه امت بايد ناچارا امامى داشته باشد كه دين را زنده و سنت را اقامه و انصاف را در مورد مظلومين اجرا و حقوق افراد را استيفا كند و حق را به حق دار بدهد و از شرايطش اين است كه مكلف، مسلمان، عادل، آزاد، مرد، مجتهد، شجاع، صاحب نظر بودن و كفايت داشتن، شنوا، بينا، ناطق، قريشى، كه اگر در قريش يافت نشد، كسى كه جامع صفات بوده و از كنانه باشد، اگر آن هم يافت نشد از فرزندان اسماعيل عليه السلام و اگر نبود، مردى از عجم و شرط نيست كه هاشمى و معصوم و افضل از ديگران باشد و امام به چند روش تعيين مى شود.

سپس به راه هاى انتخاب وصى و امام و خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره مى كند:

أحدها: بيعة أهل الحل و العقد من العلماء و الرؤاء... .

الثانى: استخلاف الإمام و عهده، و جعله الأمر شورى، بمنزلة الاستخلاف، إلا ان

ص: 261


1- - شرح المقاصد، جلد: 5، صفحه: 233.

المستخلف غير متعين، فيتشاورون و يتفقون على أحدهم و إذا خلع الإمام نفسه، كان كموته، فينتقل الأمر إلى ولى العهد.

الثالث: القهر و الاستيلاء، فإذا مات الإمام و تصدى للإمامة من يستجمع شرائطها من غير بيعة و استخلاف، و قهر الناس بشوكته، انعقدت الخلافة له، و كذا إذا كان فاسقا أو جاهلا على الأظهر.(1)

يعنى: اول: بيعت علماء و روساى قبايل كه از اهل حل و عقد باشند...، دوم: از طريق اين كه امام خود جانشينش را تعيين كند و يا از كسى به اين عنوان عهد بگيرد و يا امامت را به حكم شورا واگذار كند كه به منزله تعيين جانشين است، مگر در صورتى كه فرد جانشين معلوم نباشد كه در اين صورت اهل شورى به مشاوره نشسته و بر يك نفر اتفاق مى كنند و هرگاه امام خود را خلع كند، مثل آن است كه مرده، پس امامت به ولى عهد او انتقال پيدا مى كند.

سوم: به وسيله زور و تسلط پيدا كردن، و هرگاه امام مرد، هر كس كه جامع شرايط بود بدون بيعت، و يا جانشين شدن توسط امام قبل، متصدى امامت شود و كسى كه با قدرت و شوكت خود، مردم را مقهور خود سازد، خلافت براى او منعقد مى گردد و همچنين اگر فاسق يا جاهل باشد نيز خلافت براى او ثابت مى شود.

اين ها كلماتى است كه با ناباورى بايد پذيرفت كه متعلق به يك دانشمند و متفكر اسلامى است.

نويسنده بدون در نظر گرفتن حساسيت مسأله اى كه دارد در مورد آن قلم مى زند كاملا بى پروا، بدون ارائه هر گونه دليل عقلى يا شرعى شروع به پردازش يك سرى از علايق و نظرات شخصى خود در اين موضوع مهم مى كند.

ص: 262


1- - شرح المقاصد، جلد: 5، صفحه: 233.

نوشته هاى تفتازانى پرده از واقعيت تلخى بر مى دارد كه پيامدهاى أسف بارى در تاريخ اسلام گذاشت و تا امروز دنباله اين وقايع در اين زمان ادامه دارد، باقلانى از ديگر علماء اهل سنت نيز اين چنين كلماتى را در در كتاب خود ذكر كرده.

باب الكلام فى إبطال النص و تصحيح الاختيار

إن سأل سائل فقال: ما الدليل على ما تذهبون إليه من الاختيار للأمة و إبطال النص على إمام بعينه قيل له: الدليل على هذا أنه إذا فسد النص صح الاختيار لأن الأمة متفقة على أنه ليس طريق إثبات الإمامة إلا هذين الطريقين و متى فسد أحدهما صح الآخر.(1)

يعنى: اگر كسى بپرسد كه چه دليلى براى اعتقاد به اين كه انتخاب امام به عهده مردم است و هيچ نصى براى تعيين شخص معينى نيامده داريد؟

پاسخ داده مى شود: دليل اين كه وقتى نصى در اين رابطه وجود ندارد اختيار مردم در انتخاب امام صحيح مى باشد، چون امت متفقند كه هيچ راهى براى انتخاب امام غير از اين دو وجه وجود ندارد، و وقتى يكى فاسد شد ديگرى ثابت مى شود.

عامه بر اين اعتقادند كه اولا: بحث خلافت جزء اصول دين نيست، بلكه جزء فروع است و ثانيا: انتخاب امام و وصى توسط خود مردم صورت مى گيرد، آن هم بدون وجود ضابطه خاصى، و خداوند در اين مسأله حكمى صادر ننموده است.

ثمره اين عقيده اين شد كه افرادى همچون يزيد بن معاويه به اسم خليفه رسول اللّه صلى الله عليه و آله شراب مى نوشيد و قمار مى كرد و عامل بوجود آمدن حوادث جانگداز سال 61 هجرى قمرى در كربلا شد و در واقعه حره خيل كثير صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله رادر مدينه به قتل رساند و لشكر او در مدينه به تجاوز و غارت نواميس مسلمين

ص: 263


1- - تمهيد باقلانى، صفحه: 442.

پرداخت و سال بعد از آن كعبه را به آتش كشيد.

ثمره اين عقيده اين شد كه شخصى همچون حجاج بن يوسف ثقفى امير مشروع مسلمين مى شود كه عمر بن عبدالعزيز درباره او مى گويد: اگر تمام امّت ها افراد فرومايه و فاسق خود را در قيامت بيرون آورند و ما هم حجاج بن يوسف را مقابل آن ها قرار دهيم، در رذالت و پستى بر همه آن ها برترى خواهيم يافت.(1)

آمار كسانى كه به دست حجاج در غير از جنگ هايش قتل و عام شده اند به 120 هزار نفر مى رسد.(2)

در تاريخ آمده فقط وقتى به درك واصل شد پنجاه هزار مرد و سى هزار زن در زندان هاى مختلط او يافت شد كه شانزده هزار نفر آن ها برهنه و عريان بودند،(3) و جناياتى كه حتى تصور آن هم براى انسان ملال آور است.

و يا شخصيتى همچون عبدالملك مروان به عنوان اولين نفر كه در تاريخ اسلام به عنوان خليفة اللّه خود را معرفى كرده و به خلافت مى رسد كه تاريخ هيچ گاه جنايات او را فراموش نمى كند.

يحيى غَسَّانى گويد: عادت عبد الملك آن بود كه بسيارى از اوقات نزد امِّ دَرْدَاء مى نشست. روزى وى به عبد الملك گفت:

بَلَغَنِى يَا أمِيرَالْمُؤِنينَ أنَّكَ شَرِبْتَ الطِّلاءَ بَعْدَ النُّسْكِ وَ الْعِبَادَةِ؟! قَالَ: إى وَ اللهِ! وَ الدِّمَاءَ قَدْ شَرِبْتُهَا!

يعنى: اى أميرمؤنان! به من اين طور گزارش داده شده است كه تو پس از آن عبادت ها و پرهيزگارى ها اينك شراب مى نوشى! گفت: آرى، سوگند به خدا!

ص: 264


1- - الكامل، جلد: 4، صفحه: 586.
2- - الكامل، جلد: 4، صفحه: 587.
3- - البدايه و النهايه، جلد: 9، صفحه: 136.

خون هاى مردم را همچنين مى نوشم!(1)

وَ قَالَ أَبُوبَكر بنِ أبِى الدُنيَا: ثَنَا الحُسينَ بنِ عَبدُ الرَحمَن، قَالَ: قِيلَ لِسَعِيدِ بنِ المسيب: إن عبد الملك بن مروان قال :قد صرت لا أفرح بالحسنة أعملها، و لا أحزن على السيئة أرتكبها.(2)

يعنى: سعيد بن مسيب مى گويد كه شنيدم عبدالملك مروان گفت: به گونه اى گرديدم كه به واسطه انجام هيچ كار خوبى خوشحال نمى گشتم و به واسطه ارتكاب هيچ كار بدى ناراحت نمى شدم.

اين در حالى است كه عبدالملك قبل از خلافت از فقها و زهاد مدينه، و معروف به زهد و تقوى بود.

ابن سعد راجع به عبد الملك گويد: وى مردى عابد و زاهد و در مدينه پيش از دوران خلافت اهل نُسْك و عبادت به شمار مى رفت.

نافع گويد: من در تمام مدينه گردش كرده ام، هيچ جوانى را مجاهدتر در عبادت، فقيه تر، پرهيزگارتر، كتاب خدا را بهتر و استوار قرائت كننده تر از عبد الملك بن مروان نديده ام.

أبو الزّناد گويد: فقهاى مدينه عبارتند از: سعيد بن مُسَيِّب، عبد الملك بن مَرْوان، عُروة بن زُبَيْر و قبيصة بن ذويب.(3)

در مورد حجاج بن يوسف هم در تواريخ نوشته شده:

حجّاج از جهت فصاحت و بلاغت و ايراد خطبه هاى صحيحه و بدون لَحْن از

ص: 265


1- - (البدايه و النهايه، جلد: 9، صفحه: 80) و (امام شناسى، جلد: 16 و 17، صفحه: 188).
2- - البدايه و النهايه، جلد: 9، صفحه: 80.
3- - امام شناسى، جلد: 16 و 17، صفحه: 188.

نوادر روزگار بود، وى حافظ قرآن نيز بوده است.(1)

اعتقاد شيعه در مورد انتخاب وصى

علماى شيعه با دلايل قطعى و متقن عقلى و نقلى اولا: وصايت و امامت را از اصول دين مى دانند و ثانيا: معتقدند كه بشر هيچ گونه حق و اختيارى در اين مسأله ندارد و انتخاب وصى و امام بايد مستقيما از ناحيه پروردگار صورت پذيرد.

دلايل عقلى در انتخاب وصى

اول

وصى پيامبر بايد داراى عصمت باشد.

با توجه به اين مسأله كه وصى الزاما بايد داراى عصمت باشد و از آنجا كه عصمت از امور باطنى انسان ها مى باشد و هيچ كس جز وجود بارى تعالى، عالم به باطن انسان ها نمى باشد، به سادگى مى توان نتيجه گرفت كه جز خداوند كسى قدرت تعيين وصى و امام را ندارد، همچنانى كه به همين دليل هيچ كس جز خداوند نمى تواند انبياء الهى عليهم السلام را انتخاب نمايد و هر قدر هم بگوييم كه افراد انتخاب كننده ماهر و خبره و عالم و زاهد و عابد و وارسته هستند، باز هم صلاحيت لازم را براى چنين انتخابى ندارند، زيرا وقتى موسى

عليه السلام كه از انبياء اولوالعزم الهى و داراى مقام عصمت و كليم اللّه است، بعد از سال ها تبليغ دين در ميان بنى اسرائيل و شناخت از آن ها، هفتاد نفر از بهترين ها را براى ميقات انتخاب مى كند،(2) و در انتخابش به بيراهه

ص: 266


1- - امام شناسى، جلد: 16 و 17، صفحه: 188.
2- - سوره: اعراف، آيه: 155.

مى رود، تكليف ساير انسان ها معلوم است.

تأييد ديگرى كه بر اين مسأله؛ يعنى انحصار انتخاب وصى در وجود خداوند هست، ماجراى بلعم باعورا مى باشد كه در قرآن مى فرمايد:

«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذى آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ

الْغاوين»(1)

يعنى: و براى آن ها تلاوت كن خبر كسى را كه آيات و نشانه هاى خود را به او ارائه داديم ولى او خود را از آن آيات دور كرد و شيطان در پى او افتاد و از گمراهانگرديد.

بلعم باعورا فردى بسيار صالح بود به طورى كه به مقامات والايى رسيده بود، اما از فريب خوردگان شد، چه بسا انسان هايى كه از باطن افراد آگاه نيستند و چنين شخصى را بر اثر ظاهر بينى انتخاب كرده و سرانجام به انحراف روند، پس چون فقط خداوند از باطن انسان ها آگاه است فقط او است كه مى تواند امام و پيشواى آن ها را انتخاب كند.

دوم

دليل ديگرى كه براى انحصارى بودن تعيين اوصياء از ناحيه خداوند مى توان اقامه نمود قاعده لطف است. قاعده لطف از اين قرار است كه خداوند متعال منشاء تمام كمالات و جامع تمام محاسن است و مهربانى و جود و سخاوت و كرمش دائما جارى و سارى است و هر كجا كه شرايط اظهار لطف به بندگان وجود داشته باشد وهيچ گونه مانعى در كار نباشد اعمال لطف و مهربانى حق تعالى به مقتضاى كمال

ص: 267


1- - سوره: اعراف، آيه: 175.

بى نهايتش و عدم نقص در وجودش، يقينا صورت مى پذيرد كه در علم كلام از طريق همين قاعده مسائل زيادى را اثبات مى كنند، من جمله ضرورت بعثت انبياء عليهم السلام، و دلايل متعددى بر حجيت آن اقامه شده، من جمله از طريق برهان خلف مى توان آن را اثبات نمود، به اين ترتيب كه فرض ما بر اين است كه خداوند جامع تمام كمالات و خوبى ها است، حال در موردى قرار گرفته ايم كه تمام شرايط براى ابراز لطف و مهربانى خداوند وجود دارد و از طرف ديگر هيچ گونه مانعى براى ابراز لطف وجود ندارد، اگر در چنين شرايطى از ناحيه خداوند لطف صورت نگيرد خلاف فرض پيش مى آيد، چرا كه نستجير بالله در ساحت مقدس او بخل و يا هيچ نقص ديگرى وجود ندارد كه بخواهد مانع عدم ابراز لطف شود، پس الزاما در اين گونه موارد به مقتضاى كمال بى نهايت، از ناحيه خداوند لطف صورت مى پذيرد، البته ادله ديگرى نيز بر حجيت اين قاعده وجود دارد كه مفصلا در كتب كلامى مطرح شده است.

بر اساس مقتضاى قاعده لطف و با توجه به كليدى بودن مسأله زعامت و رهبرى مردم كه اهميتش بر هيچ كس پوشيده نيست و چه بسا اگر خداوند امامى را براى مردم معلوم نكند بشر تا انتهاى رذالت و گمراهى پيش رود و از همه مهم تر، در اين موضوع تمام شرايط ابراز لطف؛ يعنى تعيين انسانى كامل و برى از هر عيب و نقص فراهم است و در طرف ديگر هم هيچ مانعى براى اين ابراز لطف نيست، پس بى شك و قطع و يقيين خدواند متعال بر بندگان منت مى نهد و ولى اى الهى را براى زعامت ايشان تعيين مى كند و هر گاه خداوند درباره مسأله اى حكم كند ديگر حكم و نظر و كلام هيچ شخص ديگرى قابل اعتنا نيست، پس مشخص مى گردد كه تعيين وصى منحصرا در اختيار پروردگار است.

ص: 268

دلايل نقلى و شرعى در انتخاب وصى

با رجوع به قرآن كريم به آيات متعددى برخورد مى كنيم كه در آن ها خداوند متعال تعيين خليفه خود و رهبر و پيشواى مردم را به خود نسبت داده است:

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَليفَة.(1)

يعنى: و هنگامى كه خداوند به ملائكه فرمود: من مى خواهم در روى زمين خليفه اى قرار دهم.

در آيه فوق به خوبى مى بينيد كه خداوند قرار دادن جانشين خود را در روى زمين به خود نسبت داده و مى فرمايد: من خليفه بر روى زمين قرار مى دهم.

يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى.(2)

يعنى: اى داوود، ما تو را در روى زمين خليفه قرار داديم، پس بين مردم به حق حكم كن و از هواى نفس تبعيت نكن.

در اين آيه مباركه نيز خداوند قرار دادن و تعيين كردن خليفه خود و حاكم مردم، يعنى حضرت داوود عليه السلام را به خود نسبت داده است.

«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما.»(3)

يعنى: و زمانى كه ابراهيم را پروردگارش با مسائل مختلف و كلماتى آزمايش كرد و او آن كلمات را به پايان رساند خدا به او فرمود: من تو را براى مردم امام قرار دادم.

اين آيه شريفه به صراحت تمام بيان مى كند كه انتخاب پيشوا و امام مردم توسط خداوند صورت مى پذيرد.

ص: 269


1- - سوره: بقره، آيه: 30.
2- - سوره: صاد، آيه: 26.
3- - سوره: بقره، آيه: 124.

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤتِى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ».(1)

يعنى: قطعا خدا او را براى حكومت و سلطنت بر شما انتخاب كرده و به او علم زياد و بدن قدرتمندى داده خدا به هر كس بخواهد، سلطنتش را عنايت مى كند.

آيه فوق اشاره به جريان انتخاب طالوت دارد كه بنى اسرائيل از اين انتخاب ناراضى بودند كه پيامبرشان در پاسخ آن ها اين چنين فرمود كه خداوند او را انتخاب نموده و خداوند به هر كه بخواهد فرمانروايى اش را عطا مى كند و اين آيه از قرآن شريف نيز اين مطلب را تاييد مى كند: «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ»(2) يعنى: و داوود جالوت را كشت و خداوند به او پادشاهى داد و به او حكمت آموخت و هر چه را كه مى خواست، خدا به او تعليم داد.

«وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزيرا».(3)

يعنى: و قطعا ما به موسى كتاب داديم و با او برادرش هارون را به عنوان وزير قرار داديم.

در ماجراى حضرت موسى عليه السلام و برادر بزرگوارشان هارون عليه السلام نيز آن چه كه از آيات قرآن به دست مى آيد اين است كه خداوند ايشان را به عنوان وصى و وزير حضرت موسى عليه السلام قرار داده، هر چند در ابتدا حضرت موسى عليه السلام اين مسأله را از خداوند تقاضا نمود كه در آيات 29 و 30 سوره طه ذكر شده و اين خود به وضوح تأييد كننده اين است كه هيچ كس حتى خود پيامبر هم حق تعيين وزير و جانشين

ص: 270


1- - سوره: بقره، آيه: 247.
2- - سوره: بقره، آيه: 251.
3- - سوره: فرقان، آيه: 35.

الهى براى خود را ندارد لذا احتياج به انتخاب خداى تعالى دارد، به همين خاطر حضرت موسى عليه السلام براى تعيين وصى خود شخصا اقدام نمى كند بلكه از خداى تعالى چنين درخواستى مى كند كه خداوند در آيه فوق با تأكيد،(1) مى فرمايد: ما هارون عليه السلام را وزير موسى عليه السلام قرار داديم.

از آيات ديگرى كه دلالت بر عدم صلاحيت امت در انتخاب امام دارد، اين آيه است:

«أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كَالْمُجْرِمين ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ* أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ* إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ* أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَة إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُون».(2)

يعنى: آيا ما مسلمين را مانند مجرمين قرار مى دهيم؟ شما را چه شده؟ چگونه حكم مى كنيد؟ آيا براى شما كتابى در اين باره هست كه درس بخوانيد؟ كه در آن براى شما هر چه اختيار مى كنيد، باشد يا براى شما تا روز قيامت قسم هاى بليغى كه به عهده ما باشد بوده كه قطعا شما هر چه مى خواهيد حكم كنيد؟

آيه فوق در بر دارنده يكى از صنعت هاى ادبى و بلاغى است كه قرآن كريم در موارد متعددى از آن استفاده نموده است.

كاملا مشخص است كه اين آيه در بر دارنده يك استفهام است، به اين معنا كه آيا شما كتابى داريد كه آن را مى خوانيد و هر چه را كه براى خود انتخاب و اختيار مى كنيد در آن ثبت شده؟

استفهامى كه در اين جا به كار برده شده استفهام انكارى است و اين چيزى

ص: 271


1- - از آنجا كه جعلنا عطف به آتينا شده و معطوف در حكم معطوف عليه است و بر سر معطوف عليه قد آمده كه انگار بر سر جعلنا هم آمده و قد بر سر فعل ماضى دال بر تأكيد و تحقيق است.
2- - سوره: قلم، آيات: 35 تا 39.

است كه مدعاى ما را اثبات مى كند.

استفهام انكارى از انواع استفهام مجازى است، در اين نوع استفهام مقصود سؤل كننده نفى چيزى است كه پس از ادات استفهام قرار مى گيرد.(1)

مثل اين آيه شريفه از قرآن كه مى فرمايد: «أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إنَاثاً».(2) يعنى: آيا پروردگار شما به داشتن پسران شما را برگزيده و خودش از ملائكه دخترانى را اتخاذ كرده است؟

كه در اين جا غرض از اين استفهام معناى حقيقى كه طلب فهم باشد نيست، بلكه بواسطه اين استفهام، هم انكار ما بعد ادات استفهام مى شود و هم مخاطب را تحريك كرده تا باورهاى خود را مورد بازنگرى قرار داده و آن ها را مورد ترديد و سرزنش قرار دهد.

در ما نحن فيه نيز عينا اين واقعه رخ مى دهد، به اين صورت كه خداوند وقتى مى پرسد: آيا شما كتابى داريد كه در آن...، در واقع استفهام حقيقى نمى باشد، بلكه انكارى است، به اين معنا كه اين چنين كتابى وجود ندارد و هر چه هم شما تشخيص دهيد واقع نمى شود و اين مدعايى است كه طبق ادله، آيات و روايات بشر صلاحيت تشخيص مسائل مربوط به دين و معنويات من جمله حق انتخاب امام را ندارد.

از آيات ديگرى كه دلالت بر انحصار انتخاب امام و وصى در خداوند دارد اين آيه شريفه مى باشد:

«أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ

ص: 272


1- - فرهنگ نامه علوم قرآن، جلد: 1، صفحه: 896.
2- - سوره: اسرا، آيه: 40.

بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها.»(1)

يعنى: آيا كسى كه آسمان ها و زمين را خلق كرده و از آسمان براى شما آب نازل فرموده، و به وسيله آن باغ هايى را كه درختانش سر به هم آورده و داراى خرمى و سبزى است براى شما رويانده ايم و شما نمى توانستيد درختانش را برويانيد.

در روايات اهل بيت عليهم السلام و تفاسير شيعه در مورد اين آيه نوشته شده:

امام صادق عليه السلام ضمن حديثى طولانى مى فرمايد: امَا تَرَى اللَّهَ يَقُولُ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها يَقُولُ لَيْسَ لَكُمْ أَنْ تَنْصِبُوا إِمَاماً مِنْ قِبَلِ أَنْفُسِكُمْ تُسَمُّونَهُ مُحِقّاً بِهَوَى أَنْفُسِكُمْ وَ إِرَادَتِكُم.(2)

يعنى: آيا نمى بينى خداوند مى فرمايد: (ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها) يعنى: براى شما جايز نيست كه امامى را از پيش خود قرار دهيد و بر اساس هواى نفس و خواست خودتان او را بر حق بدانيد؟!

علامه مجلسى رحمه الله در اين مورد مى نويسد:

إن الإمامة لا تكون باختيار الأمة صرح بذلك بتأويل قوله تعالى «ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها» بأن المراد بالشجر الإمام كما ورد فى قوله تعالى و مثل شجرة طَيِّبَةً إن المراد بها شجرة النبوّة و الإمامة و بإنباتها نصبه إماما بهوى أنفسهم و كأنه إشارة إلى أنه إذا لم يكن لهم القدرة و الاختيار فى إنبات شجرة خلقها اللّه لمصلحة دينه من الأمور الدنيوية كيف يفوض إليهم و يمكنهم من نصب الإمام الذى هو مناط نظام العالم و علة خلقه و بقائه و به تناط مصالح الدين و الدنيا؟!(3)

يعنى: امامت به انتخاب مردم نمى باشد و تأويل سخن خداوند به آن تصريح

ص: 273


1- - سوره: نمل، آيه: 60.
2- - تحف العقول، صفحه: 328.
3- - بحار الأنوار، جلد: 65، صفحه: 281.

نموده آنجا كه مى فرمايد: «ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها» كه از درخت "امام" را اراده نموده و همچنان كه در قرآن آمده: «مثل شجرة طَيِّبَةً» كه از آن درخت "نبوّت و امامت" اراده شده و مراد از روياندنش، قرار دادن امامى بر اساس هواى نفسشان است و همچنان كه خداوند اشاره مى كند به اين كه براى مردم هيچ قدرت و اختيارى براى روياندن درختى كه خدا آن را براى مصلحت دينش به وسيله امورات دنيايى خلق نموده نيست، چگونه مسأله انتخاب امام را كه محور نظام عالم و سبب خلقت و بقا و منشاء مصالح دين و دنيا است را به انسان ها واگذار مى نمايد؟!

مراتب امامت

اشاره

در يك تقسيم بندى امام به سه دسته تقسيم مى شود.

اول: امام عام

با توجه به اين كه كلمه امام به معناى پيشوا و رهبر و كسى كه جلوى جمعى قرار مى گيرد مى باشد، امام عام به هركسى كه در كارى پيشوا و مقتدا است اطلاق مى شود.(1)

مثلا: استاد نجّار، امام در ساخت يك كمد است، يا معمار كه امام كارگران ساختمان است و امثال اين موارد، و چه بسا شخصى سركرده جمعى از منحرفين هست و امام باشد، كما اين كه قرآن مى فرمايد: «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْر»،(2) يعنى: پس با رهبران كفر بجنگيد و آن ها را بكشيد.

يا در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّار»،(3) يعنى: ما

ص: 274


1- - إِمَام: پيشوا. راغب گويد: امام آن است كه از وى پيروى كنى. قاموس قرآن، جلد: 1، صفحه: 120
2- - سوره: توبه، آيه: 12.
3- - سوره: قصص، آيه: 41.

فرعونيان را پيشوايانى قرار داده ايم كه مردم را به طرف آتش رهبرى مى كنند و روز قيامت يارى نمى شوند.

دوم: امام خاص

كسى كه از طرف خداوند براى رهبرى و اداره امور دين و دنياى مردم قرار داده مى شود كه تمام انبياء و اوصياء الهى عليهم السلام از اين دسته هستند، كه قرآن در مورد آن ها مى فرمايد: «إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما».(1)

سوم: امام خاص الخاص

اين عنوان فقط مخصوص 14 معصوم عليهم السلام است؛ به اين معنا كه ايشان امام و پيشوا و رهبر تمام ما سوى اللّه از طرف خداى تعالى هستند و علم همه چيز نزد ايشان است كه قرآن مى فرمايد: «كُلَّ شَىْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فى إِمامٍ مُبين»،(2) يعنى: علم هر چيزى را در امام مبين احصاء كرده ايم.

در ميان اين سه دسته، امام عام احتياج به انتخاب الهى ندارد، اما امام خاص و خاص الخاص را خداوند انتخاب مى نمايد.

مهمترين دليل انتخاب وصى

آيه ديگرى كه بر انحصار انتخاب وصى و امام توسط خداوند دلالت دارد آيه زير است:

«وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَة».(3)

ص: 275


1- - سوره: بقره، آيه: 124.
2- - سوره: يس، آيه: 12.
3- - سوره: قصص، آيه: 68.

يعنى: پروردگار تو هر چه را بخواهد، خلق مى كند و انتخاب مى كند. براى آن ها حق انتخاب و اختيارى نيست.

اين آيه از صريح ترين آياتى است كه بيان كننده مطلوب ما است كه در تفاسير شيعه در توضيح اين آيه نوشته شده:

و قوله: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ قال يختار اللّه الإمام و ليس لهم أن يختاروا.(1)

يعنى: سخن خداوند كه مى فرمايد: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»، امام معصوم عليه السلام فرمود: خداوند امام را انتخاب مى كند و براى انسان ها اختيارى در انتخاب او نيست.

تفسير نورالثقلين نيز در جلد چهارم خود، صفحه 136، همين مطلب را در تفسير اين آيه شريف آورده.

تفسير البرهان اين حديث شريف را در توضيح اين آيه ذكر كرده:

ابن شهر آشوب: عن على بن الجعد، عن شعبة، عن حماد بن سلمة، عن أنس، قال النبى صلى الله عليه و آله : إن اللّه خلق آدم من طين كيف شاء، ثم قال: وَ يَخْتارُ. إن اللّه تعالى اختارنى و أهل بيتى على جميع الخلق فانتجبنا، فجعلنى الرسول، و جعل على بن أبى طالب عليهماالسلام الوصى، ثم قال: ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ، يعنى ما جعلت للعباد أن يختاروا، و لكنى أختار من أشاء. فأنا و أهل بيتى صفوة اللّه، و خيرته من خلقه، ثم قال: سُبْحانَ اللَّهِ، يعنى تنزيها لله عَمَّا يُشْرِكُونَ به كفار مكة.(2)

يعنى: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: قطعا خدا آدم عليه السلام را از خاك به صورتى كه خواست

ص: 276


1- - تفسير القمى، جلد: 2، صفحه: 143.
2- - البرهان فى تفسير القرآن، جلد: 4، صفحه: 286.

خلق نمود، سپس فرمود: «وَ يَخْتارُ»، يعنى: خداوند متعال مرا و اهل بيت مرا بر همه خلايق انتخاب نمود و ما را برگزيد، پس من را رسول و على بن ابى طالب عليهماالسلام را وصى قرار داد، سپس فرمود: «مَا كَانَ لَهُمُ الخِيرَه»، يعنى: براى بندگان حق انتخاب آن ها را قرار ندادم، و لكن خودم هر كه را بخواهم انتخاب مى كنم، پس من و اهل بيتم انتخاب شده خدا و بهترين خلق او هستيم، سپس فرمود: سبحان اللّه؛ يعنى: منزه است خداوند از آن چه كفار مكه با او شريك مى گردانند.

اكثر تفاسير شيعه در تفسير اين آيه شريفه اين حديث را به نقل از كافى ذكر نموده اند كه بيان گر تمام جزئيات اين مسأله است.

عبد العزيز بن مسلم گفت: در مرو همراه امام رضا عليه السلام بوديم و در مسجد جامع آن شهر گرد آمديم و بحث بر سر امر امامت ميان مردم در گرفت و اختلاف نظرهاى بسيار در آن جا صورت گرفت. من خدمت سرور و آقايم امام رضا عليه السلام آمدم و گفتگوهاى مردم را به عرضش رساندم. امام عليه السلام لبخندى زده و فرمود: اى عبد العزيز، آن گروه ندانستند و در دين خود فريب خوردند، به راستى خداوند عزّوجلّ جان پاك پيامبرش صلى الله عليه و آله را باز نگرفت مگر پس از آن كه دين خود را بر او كامل فرمود و قرآن را كه روشن گر همه چيز است و حلال و حرام و احكام و تمام نيازمندى هاى مردم به كمال و تمام در آن بيان گشته فروفرستاد، و فرمود: «ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» ما در قرآن چيزى را فرو گذار نكرديم، و در حجة الوداع كه پايان عمر آن حضرت بود بر او نازل فرمود: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» امروز دين شما را به حدّ كمال رسانيدم و بر شما نعمت خود را تمام كرده و دين اسلام را بر شما پسنديدم، و امر امامت از كمال دين است و پيامبر صلى الله عليه و آله در نگذشت مگر آن كه همه نشانه هاى دينش را براى امّتش روشن ساخت و راه هايشان را براى ايشان توضيح داد و ايشان را به راه حق سپرد، و

ص: 277

على عليه السلام را پرچم و پيشوايى براى آنان قرار داد، و هيچ چيز از نيازمندى هاى مردم را رها نكرد مگر آن كه آن را بيان كرده باشد. پس هر كه ادّعا كند كه خداوند دينش را كامل نفرموده در واقع كتاب خدا را رد كرده، و هر كه كتاب خدا را رد كند به راستى كافر شده است. آيا قدر امامت و پايگاه آن را در ميان امّت مى فهمند تا انتخاب ايشان در آن روا باشد؟ به راستى، امامت و پيشوايى مقامى است كه خداوند، پس از نبوّت و خليل بودن در مرتبه سوّم، به ابراهيم عليه السلام اختصاص داد و فضيلتى است كه بدان شرفش افزود و نامش را بلند آوازه كرد، پس خداى عزّوجلّ فرمود: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» و چون ابراهيم

عليه السلام را پروردگارش به شعائرى چند آزمود و آموزش داد و او آن ها را به انجام رساند، فرمود: من تو را پيشواى مردم مى گمارم حضرت خليل

عليه السلام شادمانه گفت: «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِى»، قالَ: «لا يَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» و از زاد و رود من چه كسى را قرار مى دهى؟ فرمود: عهد من به ستمكاران (مشركان) نرسد. پس اين آيه امامت و پيشوايى هر ستمكارى را تا روز قيامت باطل كرد و آن را فقط در برگزيدگان نهاد. سپس خداوند امامت را گرامى داشت و آن را در نژاد شايستگان برگزيده و پاكش قرار داد و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ» و اسحاق و يعقوب را به عنوان عطيه اى به او بخشيديم و همه شان را از شايستگان قرار داديم و آن ها را پيشوايانى كه به فرمان ما هدايت مى نمودند، گردانديم، و به آنان نيكوكارى و برپاداشتن نماز و پرداختن زكات را وحى كرديم، و عبادت كنندگان ما بودند، و فرزندان او قرنى پس از قرنى آن را از يك ديگر به ارث بردند تا ميراثش به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آلهرسيد و خداوند فرمود: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» نزديك ترين مردم به ابراهيم عليه السلام همان كسانى هستند كه از او پيروى

ص: 278

كرده اند و اين پيامبر و مؤنان، پس آن امامت و پيشوايى ويژه ايشان بود و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به على عليه السلام سپرد و در فرزندان برگزيده اش كه خداوند به ايشان علم و ايمان داد قرار گرفت و اين گفته او است: «وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِى كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» و كسانى كه از دانش و ايمان برخوردار شده اند گويند كه قطعا شما در دستور نوشته خدا تا روز قيامت مانده ايد، و اين روز رستاخيز است، ولى شما به هيچ وجه نمى دانستيد، به همان ترتيبى كه خدا آن را جارى كرد و در فرزندانش تا روز قيامت واجب ساخت. از آنجا كه پس از محمد صلى الله عليه و آله پيامبرى نيست اين نادانان از كجا امامت را با نظر و آراء ناقص خود برمى گزينند؟ و به نصب امام از پيش خود از طريق شوراى كذايى مى پردازند؟ به راستى امامت مقام پيامبران و ميراث اوصياء و سفارش شدگان به نصّ است، به درستى امامت خلافت خدا و جانشينى پيامبر او صلى الله عليه و آله و مقام امير مؤنان عليه السلام و جانشينى حسن و حسين عليهماالسلام است، به راستى امام، زمام دين و نظام مسلمين و صلاح جهان و عزّت مؤنان است، امام پايه و ريشه اسلام فزاينده و شاخسار روينده و برآينده آن است، به وجود امام است كه نماز و زكات و روزه و حجّ و جهاد درست آيد و فوايد عامّه و صدقات و اجراى حدود و احكام عملى شود و مرزها و نواحى سرزمين اسلام پاسدارى گردد، امام است كه حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام مى كند، و حدود الهى را جارى نموده و از دين خدا دفاع مى نمايد، و با حكمت و پند نيكو و دليل قاطع به راه خدا دعوت مى كند، امام همچون خورشيد درخشانى است كه نورش جهان را فرا مى گيرد، و جايگاهش در افق به گونه اى است كه نه دست ها بدان رسد و نه ديدگان تواندش ديد، امام ماه شب چهارده تابان است و چراغ درخشان و نور طالع و ستاره راهنما در شب هاى تاريك و بيابان هاى بى آب و علف و درياهاى پرگرداب است، امام گمشدگان را

ص: 279

چون آتشى بر بلندى و گرمابخش سرمازدگان است و در حوادث هولناك راهنما است، و هر كه از او جدا شود نابود و هلاك گردد، امام ابرى است پر باران، و بارانى است پر بركت، و آسمانى سايه افكننده، و زمينى است گسترده، و چشمه اى است جوشان، و بركه و گلستان است، امام، امانتدارى است همراه و رفيق، و پدرى است خير خواه، و برادرى است مهربان و پناهگاهى است براى بندگان، امام، امين خدا در زمين، و حجّت او بر بندگان، و خليفه اش در سرزمين هاى او، و دعوت كننده به سوى خدا و نگهدارنده و مدافع حريم او است، امام از گناهان پاك است و از هر عيبى بركنار، و به دانش مخصوص است، و به حلم و بردبارى معروف، اساس و نظام دين و موجب عزّت أهل اسلام و مايه خشم منافقان و هلاكت كافران است، امام يگانه عصر خويش است، نه كسى به پايه اش برسد و نه دانشمندى هم طراز او باشد و نه جايگزينى دارد، امام عارى از هر مانندى است و تمام فضائل بى هيچ سعى و درخواستى مخصوص او است، بلكه اين ويژگى و امتياز از جانب خداوند با فضل و بخشنده به او عنايت شده است. پس ديگر با اين اوصاف چه كسى به معرفت امام رسد يا كنه وصفش را دريابد؟! هرگز هرگز!! عقل و علم در او گم و خردها حيران، و چشم ها بى فروغ و بزرگان كوچك و حكيمان متحيّر و خطيبان الكن و خردمندان قاصر و دانايان جاهل و شاعران درمانده و اديبان ناتوان و بليغان عاجز هستند كه شأنى از شئون و فضيلتى از فضائل امام را وصف كنند و به ناتوانى و تقصير خود معترف هستند چه رسد به آن كه كنه او وصف شود و يا چيزى از اسرار او فهميده شود يا كسى قائم مقام و نايب او شود! نه، از كجا و چطور چنين چيزى ممكن است در حالى كه او مانند ستاره؛ از دسترسى دست اندازان و شرح واصفان دور و برتر است، اين مقام تا چه اندازه از اختيار و خرد مردم فاصله دارد و كجا چنين مقامى يافت مى شود؟! آيا پنداشته اند كه اين مقام جز در آل پيامبر عليهم السلام يافت شود؟

ص: 280

به خدا سوگند خودشان خود را دروغ گو شمردند، و آرزوهاى باطل؛ سست و ضعيفشان ساخته، زيرا به پرتگاهى بلند و سخت و به منزلى لغزنده پا نهاده اند كه سرانجام قدم هايشان لرزيده و به گودال درافتند، و به عقول سرگردان و ناقص و آراى گمراه كننده خود امامى را برگزينند كه جز دورى و گمراهى بر آنان نيفزايد، خدا ايشان را بكشد، تا كى نسبت ناروا مى دهند؟ حال آن كه سختى را طلب كردند و سخن دروغ بر زبان راندند و به ضلالت و گمراهى عميقى درافتادند و در سرگردانى و حيرتى واقع شدند، زيرا كه از روى بصيرت؛ امام را ترك كردند و شيطان اعمالشان را آراست و آنان را از سبيل الهى بازداشت در حالى كه مستبصر بودند، از اختيار خدا و رسول صلى الله عليه و آله روى برگرداندند و به سوى اختيار خود روى آوردند در حالى كه قرآن اين گونه ندايشان مى كند: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ»، و مى فرمايد: «وَ ما كانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» يعنى: و هيچ زن و مرد مؤنى را نرسد كه چون خداى و پيامبر او كارى را فرمايند آنان را در آن كارشان اختيارى باشد، «ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ* أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ* إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ* أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَة إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُون» شما را چه شده؟ چگونه داورى مى كنيد؟ يا مگر شما را كتابى است كه در آن مى خوانيد، كه براى شما در آن هر چه انتخاب كنيد است؟ يا مگر شما را بر ما پيمان هايى است محكم و پيوسته تا روز قيامت، كه هر چه حكم كنيد براى شما باشد؟ از آنان بپرس كه كدامشان ضامن اين دعوى اند؛ يا مگر ايشان را بت ها و معبودانى جز خدا كه پشتيبان آنان باشند، است؟! پس اگر راستگو هستند خدايان و شركاء خويش را بياورند، و "آيا در قرآن نمى انديشند يا بر دل هايشان قفل هايى است؟ يا خدا بر دل هاى آنان مهر نهاده است، از اين رو در نمى يابند"، يا (مانند كسانى نباشيد كه) گفتند: شنيديم و حال آن

ص: 281

كه نمى شنوند، همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند، كران و گنگان هستند كه خرد را به كار نمى بندند و اگر خدا در آنان خيرى مى شناخت شنواشان مى ساخت، و اگر در حالى كه دل هايشان شنوايى ندارد شنوايشان مى ساخت هر آينه روى گردان شده، بر مى گشتند و گفتند: شنيديم و نافرمانى كرديم. آرى مقام امامت از فضل خداوند است و آن را به هر كس كه خواهد عطا فرمايد و خداوند را فضلى عظيم است. آنان را چه به انتخاب امام؟! حال اين كه امام دانايى است عارى از جهل، و سرپرستى است كه طفره نمى رود، امام معدن قدس و طهارت و طريقت و زهد و علم و عبادت است، و مخصوص به دعوت رسول خدا صلى الله عليه و آلهو تعيين او است، و از نسل مطهّر بتول عليه السلام است و در نژاد او سياهى نيست و رجس و پليدى راه ندارد و برايش منزلتى است كه هيچ داراى حسبى بدان دست نيابد، از خاندان قريش و نسب عالى هاشم و عترت آل رسول صلى الله عليه و آله و مورد رضايت خدا است، شرف اشراف و شاخه اى از درخت عبد مناف است، برخوردار از علمى نامى و حلمى كامل است، امام آفريده شده براى امامت است و عالم به سياست و واجب الاطاعة است، او قائم به امر خدا، و ناصح بندگان خدا، و حافظ دين او است. بى ترديد علم پيامبران و ائمّه عليهم السلام كه خداوند موفّق و ياريشان فرمايد و از خزانه علم و حكمتش آن را كه به ديگران نداده به ايشان عطا فرمايد، آن ها ما فوق علم مردم روزگار خود هستند، چنان كه خداى تعالى مى فرمايد: آيا كسى كه به حقّ و درستى راه مى نمايد سزاوارتر و شايسته تر است كه پيروى شود يا آن كس كه خود راه نيابد مگر آن كه او را راه نمايند؟ پس شما را چه شده؟! چگونه حكم مى كنيد؟ و باز مى فرمايد: آن كه حكمت داده شده خير بسيارى نصيب او گرديده، و نيز درباره طالوت فرموده: خدا او را بر شما برگزيده است در دانش، و تن قدرتمندى به او داده است و خداوند پادشاهى خود را به هر كه بخواهد مى دهد و خدا فرمانروايى بخش و دانا است و به

ص: 282

پيامبرش فرموده: و فضل خدا بر تو بزرگ است، و درباره امامان از خاندان و عترت و نسل او فرموده: بلكه به مردم براى آن چه خدا به ايشان از فزونى و عطاى خويش ارزانى داشته رشك و حسد مى برند. همانا ما به خاندان ابراهيم عليه السلام كتاب و حكمت داديم و ايشان را فرمانروايى بزرگ بخشيديم پس از آنان كسانى به او گرويدند و از آنان كسانى از او روى گرداندند و اينان را آتش بر افروخته دوزخ بس است، و بى ترديد هر بنده اى كه خداوند وى را براى امور بندگانش انتخاب فرمايد به جهت اين امر مهمّ سينه اش را وسعت بخشد و به او شرح صدر دهد، و چشمه حكمت را بر دلش روان ساخته و دانش را به او الهام فرمايد، ديگر پس از آن در پاسخ هيچ پرسشى در نماند، و در راه صوابى حيران نماند، پس او همواره معصوم، مؤّد، موفّق، مسدّد است، از هر خطا و لغزشى در امان است، و اين خصوصيّت را خداوند به او ارزانى داشته تا وى حجّت بر خلق و گواه بر بندگانش باشد، و ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ، پس آيا بشر بر چنين چيزى قادر است تا او را انتخاب كرده يا برگزيند؟ و آيا فرد منتخب ايشان چنين اوصافى را دارد تا او را مقدّم بدارند؟! به بيت اللّه سوگند كه با حقّ دشمنى نمودند و كتاب خدا را به پشت انداختند، گويا نمى دانند، و در كتاب خدا هدايت و شفاء است، آن را به كنارى انداختند و از هوى و هوس تبعيّت نمودند و خدا ايشان را سرزنش كرد و دشمن داشت و بدبخت كرد. خداوند متعال فرموده: و كيست گمراه تر از آن كس كه بى رهنمودى از سوى خدا كام و هوس خويش را پيروى كند؟ همانا خدا گروه ستمكاران را راه ننمايد، و نيز فرموده: پس بدبختى و هلاكت باد بر آنان و خدا كارهاشان را تباه و ناچيز ساخت و اين نزد خدا و نزد كسانى كه ايمان آورده اند دشمنى بزرگ است، و اين گونه خداى بر دل هر گردن كش خودكامه اى مهر مى نهد(1).

ص: 283


1- - كافى، جلد: 1، صفحه: 198.

كلام امام رضا عليه السلام بيان كننده تمام مطالب مورد نياز در اين مسأله مى باشد و اگر با دقت به سخنان ايشان توجه شود بر هيچ كس واقعيت مطلب پوشيده نخواهد ماند.

امام صادق عليه السلام نيز در ضمن حديثى طولانى اشاره به مسأله تعيين امام عليه السلام از سوى خدا نموده است.

... ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام ثَلَاثَةٌ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ مَنْ أَنْبَتَ شَجَرَةً لَمْ يُنْبِتْهُ اللَّهُ يَعْنِى مَنْ نَصَبَ إِمَاماً لَمْ يَنْصِبْهُ اللَّهُ أَوْ جَحَدَ مَنْ نَصَبَهُ اللَّهُ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِهَذَيْنِ سَهْماً فِى الْإِسْلَامِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ(1).

يعنى:... سپس امام صادق عليه السلام فرمود: سه نفر هستند كه خداوند روز قيامت با آن ها سخن نمى گويد و به ايشان نگاه نمى كند و آن ها را تزكيه نفس نمى كند و براى آن ها عذاب دردناكى هست؛ كسى كه درختى را بكارد كه خداوند نرويانده، يعنى: كسى كه امامى را نصب كند كه خدا قرار نداده، و كسى كه به امامى كه خدا انتخاب نمود ظلم كند، (حق او را غصب كند) و كسى كه گمان كند براى چنين شخصى سهمى در اسلام هست، و قطعا خدا فرمود: پروردگار تو هر چه را بخواهد، خلق و انتخاب مى كند، براى آن ها حق انتخاب و اختيارى نيست.

حضرت زين العابدين عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

الْإِمَامُ مِنَّا لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَيْسَتِ الْعِصْمَةُ فِى ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَيُعْرَفَ بِهَا وَ لِذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً فَقِيلَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَمَا مَعْنَى الْمَعْصُومِ فَقَالَ: هُوَالْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ لَا يَفْتَرِقَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الْإِمَامُ يَهْدِى إِلَى

ص: 284


1- - تحف العقول، صفحه: 329.

الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَهْدِى إِلَى الْإِمَامِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتِى هِيَ أَقْوَم.(1)

يعنى: امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: امام از خاندان ما غير از معصوم نمى باشد و عصمت در ظاهر افراد نيست كه بتوان آن را شناخت و به همين دليل امام قطعا بايد از جانب خداى تعالى انتخاب شود. شخصى پرسيد: يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله معناى معصوم چيست؟ امام فرمود: كسى است كه به ريسمان الهى چنگ زده و ريسمان الهى قرآن است كه اين دو، تا قيامت از هم جدا نمى شوند و امام به قرآن هدايت مى كند و قرآن به امام هدايت مى كند و آن سخن خداوند عزوجل است كه مى فرمايد: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتِى هِيَ أَقْوَم» يعنى: قطعا اين قرآن به چيزى هدايت مى كند كه قوام بيشترى دارد.

حضرت ولى عصر ارواحنافداه در پاسخ سعد بن عبداللّه قمى مى فرمايند:

سَعدِ بنِ عَبدُ اللّهِ القُمّى قَالَ: سَأَلتُ القَائم عليه السلام فِى حِجرِ أبِيهِ عليه السلام فَقُلْتُ أَخْبِرْنِى يَا مَوْلَايَ عَنِ الْعِلَّةِ الَّتِي تَمْنَعُ الْقَوْمَ مِنِ اخْتِيَارِ الْإِمَامِ لِأَنْفُسِهِمْ قَالَ مُصْلِحٌ أَوْ مُفْسِدٌ؟ فَقُلْتُ مُصْلِحٌ قَالَ هَلْ يَجُوزُ أَنْ يَقَعَ خِيَرَتُهُمْ عَلَى الْمُفْسِدِ بَعْدَ أَنْ لَا يَعْلَمَ أَحَدٌ مَا يَخْطُرُ بِبَالِ غَيْرِهِ مِنْ صَلَاحٍ أَوْ فَسَادٍ؟ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَهِيَ الْعِلَّةُ أَيَّدْتُهَا لَكَ بِبُرْهَانٍ يَقْبَلُ ذَلِكَ عَقْلُكَ؟ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ أَخْبِرْنِي عَنِ الرُّسُلِ الَّذِينَ اصْطَفَاهُمُ اللَّهُ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِمُ الْكُتُبَ وَ أَيَّدَهُمْ بِالْوَحْيِ وَ الْعِصْمَةِ إِذْ هُمْ أَعْلَامُ الْأُمَمِ فَأَهْدَى إِلَى ثَبْتِ الِاخْتِيَارِ وَ مِنْهُمْ مُوسَى وَ عِيسَى عليهماالسلام هَلْ يَجُوزُ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِمَا وَ كَمَالِ عِلْمِهِمَا إِذْ هُمَا عَلَى الْمُنَافِقِ بِالاخْتِيَارِ أَنْ يَقَعَ خِيَرَتُهُمَا وَ هُمَا يَظُنَّانِ أَنَّهُ مُؤمِنٌ؟ قُلْتُ لَا قَالَ فَهَذَا مُوسَى كَلِيمُ اللَّهِ عليه السلام مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِ وَ كَمَالِ عِلْمِهِ وَ نُزُولِ الْوَحْيِ عَلَيْهِ اخْتَارَ مِنْ أَعْيَانِ قَوْمِهِ وَ وُجُوهِ عَسْكَرِهِ لِمِيقَاتِ رَبِّهِ سَبْعِينَ رَجُلًا مِمَّنْ لَمْ

ص: 285


1- - نوادر الأخبار فى ما يتعلق بأصول الدين، صفحه: 116.

يَشُكَّ فِى إِيمَانِهِمْ وَ إِخْلَاصِهِمْ فَوَقَعَ خِيَرَتُهُ عَلَى الْمُنَافِقِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا الْآيَةَ،(1) فَلَمَّا وَجَدْنَا اخْتِيَارَ مَنْ قَدِ اصْطَفَاهُ اللَّهُ لِلنُّبُوَّةِ وَاقِعاً عَلَى الْأَفْسَدِ دُونَ الْأَصْلَحِ وَ هُوَ يَظُنُّ أَنَّهُ الْأَصْلَحُ دُونَ الْأَفْسَدِ عَلِمْنَا أَنْ لَا اخْتِيَارَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ مَا تُخْفِى الصُّدُورُ وَ مَا تُكِنُّ الضَّمَائِرُ وَ يَنْصَرِفُ عَنْهُ السَّرَائِرُ وَ أَنْ لَا خَطَرَ لِاخْتِيَارِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ بَعْدَ وُقُوعِ خِيَرَةِ الْأَنْبِيَاءِ عليهم السلام عَلَى ذَوِى الْفَسَادِ لَمَّا أَرَادُوا أَهْلَ الصَّلَاح.(2)

يعنى: سعد بن عبداللّه قمى گفت از حضرت قائم ارواحنافداه در خانه پدرش عليه السلام پرسيدم: مولاى من! بفرماييد چه چيزى مردم را از انتخاب امام براى خود ممنوع ساخته؟ فرمود: گزينش امام مصلح يا فاسد؟ گفتم: امامى مصلح.

فرمود: آيا امكان دارد منتخب ايشان بر شخص مفسد قرار گيرد؛ زيرا هيچ كس از درون ديگرى مطّلع نيست كه صالح است يا فاسد؟ گفتم: آرى ممكن است.

فرمود: علّت همين مى باشد، آيا برايت علّت ديگرى بياورم تا عقلت آن را بپذيرد؟ گفتم: آرى.

فرمود: بگو ببينم، پيامبران الهى عليهم السلام كه خداوند ايشان را برگزيده و بر آنان كتاب نازل ساخته و با وحى و عصمت تأييدشان فرموده تا پيشوايان امّت ها باشند چگونه افرادى هستند؟ آيا افرادى همچون موسى و عيسى

عليهماالسلام كه خود پيشوايان امّتند با وفور عقل و كمال علمى كه دارند آيا ممكن است منافق را به جاى مؤن انتخاب كنند؟ گفتم: نه ممكن نيست، فرمود: اين موسى كليم اللَّه عليه السلام است با تمام عقل و علم و نزول وحى بر او، از اعيان قوم خود و بزرگان سپاهش براى ميقات پروردگارش هفتاد مرد را برگزيد و هيچ ترديدى در ايمان و اخلاص اينان نداشت،

ص: 286


1- - سوره: اعراف، آيه: 154.
2- - احتجاج على اهل اللجاج، جلد: 2، صفحه: 464.

امّا منافقان را برگزيد، خداى تعالى مى فرمايد: «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا» يعنى: و موسى از قوم خود هفتاد مرد براى وعده گاه ما برگزيد و چون مشاهده كرديم كه منتخب پيامبر برگزيده خداوند فاسد بوده و نه صالح، حال اين كه مى پنداشته آنان صالح هستند، از همين جا پى مى بريم كه انتخاب تنها از داناى به درون سينه ها و ضمائر و سرائر مردم ساخته است، و انتخاب و گزينش مهاجران و انصار ارزشى ندارد در جايى كه برگزيده پيامبران عليهم السلام به جاى افراد صالح افراد فاسد باشند.

در كتاب غاية المرام به نقل از تفاسير اهل سنت در مورد اين آيه شريفه دو حديث نقل شده:

مِن طَريِق العَامِة و فِيه حَديِثَان الحَدِيِث الأَوَل: عَلى بنِ الجَعدِ عَن شُعبة عَن حُماد بنِ سَلَمة عَن أنسِ قَالَ النَبِى صلى الله عليه و آله إنّ اَللّهَ خَلَقَ آدَمَ مِن طِين كَيفَ يَشَاء ثُمّ قَالَ وَ يَخْتارُ أن اختَارَنِى وَ أَهل بَيتِى عليهم السلام عَلَى جَميعِ الخَلقِ فَانتَجَبنَا فجَعَلَنِى الرَسُولُ و جَعَلَ عَلى بنِ أبى طَالِب عليهماالسلام الوَصِى ثُمّ قَالَ: مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ يعنى مَا جَعَلتُ لِلعِبَادِ أن يَختَارُوا وَ لَكِنّى اَختَارُ مَن اَشاء فَأنا وَ أهلُ بَيتِى عليهم السلام صِفوَةُ اللّهِ وَ خِيَرَتِه مِن خَلقِه ثُمّ قَالَ: سُبْحانَ اللَّهِ يَعنِى تَنزيها لِلّهِ عَمّا يُشرِكُونَ بِه كُفارَ مَكّة.

الحَدِيثُ الثَانِى: الحَافِظُ مُحمّد بنِ مُؤِن الشِيرازِى فِى كِتَابِه المُستَخرَج مِن تَفاسِير الاثنَى عَشَر و هُو مِن مَشَايِخ أهلِ السُنَّة فِى تَفسِيرِ قُولِه تَعَالَى: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ يَرفَعَه إلى أنَس بنِ مَالك قَالَ: سَألتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن هَذه الآيةِ فَقَالَ: إنّ اَللّهَ خَلَقَ آدمَ مِن الطِينِ كَيفَ يَشَاءُ وَ يَختَار وَ إنّ اَللّهَ تَعَالَى اختَارَنى و أهَلَ بيَتى عليهم السلام عَلَى جَمِيعِ الخَلقِ فَانتَجَبنَا فَجَعَلنِى الرَسُولَ و جَعَلَ عَلى بن أبى طَالِب عليهماالسلام الوَصَى، ثُمّ قَالَ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ يَعنِى مَا جَعلتُ لِلعِبَادِ أن يَختَارُوا وَ لَكِنّى اَختَارَ مَن اشَاءَ فَأنا و أهلُ بَيتِى صَفوَته و خَيرَته مِن خَلقِه ثُمّ قَالَ سُبحَان اللّهِ يعنى تَنزُها لِلّه عَمّا

ص: 287

يُشرَكُون بِه كُفّار مَكة ثُمّ قَالَ: وَ رَبُّكَ يعنى يا محمد صلى الله عليه و آله لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ مِن بُغض المُنَافِقِين لَكَ و لِأهلِ بَيتِكَ عليهم السلام و مَا يُعلِنُونَ بِألسِنَتَهُم مِن الحُب لَك وَ لِأهلِ بَيتِك.(1)

يعنى: از طرف اهل سنت در مورد اين آيه دو حديث نقل شده حديث اول: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: قطعا خدا آدم را از خاك به صورتى كه خواست خلق نمود سپس فرمود: و انتخاب كرد، يعنى خداوند متعال مرا و اهل بيت مرا بر همه خلايق انتخاب نمود و ما را برگزيد پس من را رسول و على بن ابى طالب عليهماالسلام را وصى قرار داد، سپس فرمود: (مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ) يعنى: براى بندگان حق انتخاب آن ها را قرار ندادم ولكن خودم هر كه را بخواهم انتخاب مى كنم پس من و اهل بيتم عليهم السلام انتخاب شده خدا و بهترين خلق او هستيم، سپس فرمود: سبحان اللّه، يعنى: منزه است خداوند از آن چه كفار مكه با او شريك مى گردانند.

حديث دوم: حافظ محمد بن مؤن شيرازى در كتاب المستخرج من تفاسير اثناعشر كه او از بزرگان اهل سنت است در تفسير سخن خداوند متعال مى نويسد: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» رفع داده به انس بن مالك كه گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد اين آيه پرسيدم، ايشان فرمود: قطعا خدا آدم عليه السلام را از خاك به صورتى كه خواست خلق نمود و انتخاب كرد، خداوند متعال مرا و اهل بيت مرا عليهم السلام بر همه خلايق انتخاب نمود و ما را برگزيد، پس من را رسول قرار داد و على بن ابى طالب عليهماالسلام را وصى قرار داد، سپس فرمود: «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»، يعنى: براى بندگان حق انتخاب آن ها را قرار ندادم ولكن خودم هر كه را بخواهم انتخاب مى كنم، پس من و اهل بيتم عليهم السلام انتخاب شده خدا و بهترين خلق او هستيم، سپس فرمود: سبحان اللّه، يعنى: منزه است خداوند از آن چه كفار مكه با او شريك

ص: 288


1- - (غاية المرام و حجة الخصام، جلد: 3، صفحه: 312) و (الطرائف فى معرفه مذاهب الطوائف، جلد: 1، صفحه: 97).

مى گردانند، سپس فرمود: و پروردگارت، يعنى: اى محمد صلى الله عليه و آله ! پروردگارت آن چه را كه در دل هايشان مخفى مى كنند از بغضى كه منافقين نسبت به تو و اهل بيت تو دارند و آن چه آشكارا بر زبان از دوستى تو و اهل بيتت عليهم السلام ابراز مى كنند را مى داند.

ثعلبى از مفسران اهل سنت در كتاب الكشف و البيان فى تفسير القرآن در ذيل آيه: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»، حديثى را ذكر نموده كه با مبحث ما بسيار مناسب است.

رَوَى مُحَمّد بنِ مَروَان عَن الكَلبِى عَن أبِى صَالِح عَن ابِن عَبّاس قَالَ: زِيد بنِ رَبِيعة هُو وَ عَامِر بن الطُفِيل يُرِيدَان رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه و آله وَ هُو جَالِس فِى نَفَر مِن أصحَابِه، فَدَخَلا المَسجدَ فَاستَشرَفَ النَّاسَ لِجَمالِ عَامِر و كَانَ أعوَر، و كَانَ مِن أجمَلِ النّاس.

و قَالَ رَجَل مِن أصحَابِ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله يَا رَسُولَ اللّه صلى الله عليه و آله هَذَا عَامِرِ بن الطُفيل وَ هُو مُشرِك.

فَقَالَ: دَعهُ فَإن يَرد اللّه بِه خَيرَاً بِهَذِه، فَأقبَلَ حَتّى قَامَ عَلَيه، فَقَالَ: يَا مُحَمّد صلى الله عليه و آله مَا لِى إن أسلَمتُ؟ قَالَ: لَكَ مَا للمُسلِمينَ و عَلَيكَ مَا عَلَى المُسلِمينَ، قَالَ: تَجعَلُ لِى الأمرُ بَعدَكَ. قَالَ: لَيسَ ذَلكَ إليَّ إنّمَا ذَاكَ إلَى اللهِ يَجعَلَه حَيثُ يَشَاء.(1)

يعنى: ابن عباس گفت: زيد بن ربيعه و عامر بن طفيل قصد ملاقات رسول خدا

صلى الله عليه و آلهرا نمودند و پيامبر صلى الله عليه و آله در جمعى از اصحابش نشسته بود، پس داخل مسجد شدند و مردم مشرف به جمال عامر شدند و او كور و از زيباترين مردم بود.

مردى از اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله گفت: يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله اين عامر بن طفيل است كه مشرك مى باشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: رهايش كنيد تا خدا بهتر از اين را برايش اراده كند، پس آمد تا

ص: 289


1- - الكشف و البيان فى تفسير القرآن، جلد: 5، صفحه: 276.

در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت و گفت: اى محمد صلى الله عليه و آله اگر مسلمان شوم چه چيزى نصيبم مى شود؟ فرمود: هر چه براى مسلمين است براى تو نيز هست و هر چه عليه آن ها است عليه تو نيز هست، گفت: جانشينى خود را بعد از خود به من مى دهى؟ فرمود: اين مسأله بر عهده من نيست و تنها خدا عهده دار اين مسأله است و آن را در هر جا بخواهد قرار مى دهد.

اين حديث به صراحت مى گويد كه انتخاب جانشين پيامبر فقط توسط خداوند بايد صورت پذيرد.

ابن هشام از مورخان و اديبان شهير اهل سنت نيز حديثى با همين مضمون را در سيره خود نقل نموده است:

قَالَ ابنِ إسحَاق وَ حَدّثَنى الزُهرِى أنّه قَالَ: أَتَى بَنِى عَامِر بن صَعصَعِة، فَدَعَاهُم إلَى اللهِ عَزّوَجل، و عَرضَ عَلَيهِم نَفسَه، فَقَالَ لَه رَجَل مِنهُم يُقَالُ لَه: بيحرة بنِ فُراس قَالَ ابن هِشَام: فُراس ابنِ عَبدِ اللهِ بنِ سَلَمة الخير بنِ قُشَير بنِ كَعبِ بنِ رَبِيعَة بنِ عَامِر بنِ صَعصَعَة: وَ اللهِ، لَو أنّى أخذَتُ هَذَا الفَتَى مِن قُرَيش لَأكَلت بِه العَرب، ثُمّ قَالَ لَه: أرأيتَ إنّ نَحنُ بَايَعنَاكَ عَلَى أمرِكَ، ثُمّ أظهَرَكَ اللهُ عَلَى مَن خَالَفَكَ، أيكُونَ لَنَا الاَمرُ مِن بَعدِك؟ قَالَ: الاَمرُ إلَى اللهِ يَضَعَه حَيثُ يَشَاء.(1)

يعنى: زهرى حديث مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد بنى عامر بن صعصعه آمد و آن ها را به خداوند عزوجل دعوت كرد، و خود را به عنوان رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن ها عرضه كرد، پس مردى از آن ها (بحيره بن فراس) گفت: به خدا قسم اگر اين جوان قريشى را اجابت كنم عرب به اين خاطر ما را خواهد خورد، سپس به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: اگر ما با تو در اين امر بيعت كنيم سپس خدا تو را بر مخالفينت غالب نمود آيا

ص: 290


1- - سيره ابن هشام، جلد: 2، صفحه: 289.

جانشينى بعد از خود را به ما مى سپارى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اين امر به عهده خدا است و آن را هر كجا بخواهد قرار مى دهد.

اكثر مفسرين سنى مذهب در تفسير اين آيه به اين مقوله پرداخته اند كه آيه شريفه در مورد انحصار تعيين انبياء توسط خداوند است و كسى هيچ حقى در اين مسأله ندارد.

در تفسير سمعانى اين چنين نوشته شده:

«وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ) أى: يخلق ما يشاء من الخلق، و يختار من يشاء للنبوة.(1)

يعنى: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ» يعنى: هر چه از خلايق بخواهد خلق و هر كه را بخواهد براى نبوّت انتخاب مى كند.

نيشابورى در تفسير خود در مورد اين آيه مى نويسد:

«مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» ليس لهم أن يختاروا على اللّه تعالى و ليس لهم الاختيار و المعنى لا يرسل الرسل إليهم على اختيارهم و الباقى ظاهر إلى قوله.(2)

يعنى: «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» يعنى؛ براى مردم اختيار انتخاب چيزى براى خدا وجود ندارد و معناى اين كه اختيار انتخاب ندارند اين است كه خدا رسولانش را نزد مردم به اختيار آن ها نمى فرستد و ما بقى آيه ظاهر و مشخص است.

ابن زمنين در تفسيرش مى نويسد:

«وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ» من خلقه للنبوة. «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» يعنى: أن

ص: 291


1- - تفسير سمعانى، جلد: 4، صفحه: 152.
2- - الوجيز فى تفسير كتاب العزيز، جلد: 2، صفحه: 824.

يختاروا هو "الأنبياء فيتبعونهم".(1)

يعنى: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ» يعنى: خدا انتخاب مى كند از خلقش هر كه را بخواهد براى نبوّت «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» يعنى: خدا انبياء عليهم السلام را انتخاب مى كند و مردم از آن ها تبعيت مى كنند.

در تفسير سمرقندى در مورد شأن نزول اين آيه نوشته شده:

«وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ» و ذلك أن الوليد بن المغيرة كان يقول: «لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيم» يعنى: به نفسه و عروة بن مسعود الثقفى من الطائف فقال تعالى: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ» للرسالة من يشاء «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» يعنى: ليس الخيار إليهم و يقال هو ربك يخلق ما يشاء و يختار لهم ما يشاء «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» أى ما كان لهم طلب الخيار و الأفضل و يقال ما كان لبعضهم على بعض فضل و اللّه تعالى هو الذى يختار و قال: الزجاج الوقف على قوله «يَخْتارُ» و المعنى و ربك يخلق ما يشاء و يختار ثم قال «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» أى لم يكن لهم أبدا أن يختاروا على اللّه و يكون ما للنفى قال و وجه آخر أن تكون بمعنى الذى يعنى و ربك يخلق ما يشاء و يختار الذى لهم الخيرة أن يدعوهم إليه من عبادته ما لهم فيه الخيرة و يقال مَا

كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ يعنى: ليس لهم أن يختاروا على اللّه عزوجل و ليس إليهم الاختيار و المعنى لا نرسل الرسل إليهم على اختيارهم.(2)

يعنى: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ» اين آيه در مورد وليد بن مغيره است كهمى گفت: «لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيم»،(3) يعنى: اگر اين قرآن بر مردى از دو قريه نازل مى شد با عظمت بود، يعنى بر خودش و عروه بن مسعود

ص: 292


1- - تفسير ابن زمنين، جلد: 3، صفحه: 333.
2- - تفسير سمرقندى، جلد: 2، صفحه: 616.
3- - سوره: زخرف، آيه:31.

ثقفى از طائف نازل مى شد، پس خداوند متعال فرمود: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ

يَخْتارُ» يعنى: براى رسالت هر كه را بخواهد انتخاب مى كند، «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»

يعنى: اختيار به دست آن ها نيست و گفته مى شود او است پروردگار تو كه خلق مى كند هر چه را بخواهد و انتخاب مى كند هر كه را بخواهد، «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»

يعنى: براى شما طلب انتخاب و افضليت نمى باشد و فرموده: براى بعضى بر بعض ديگر فضلى نيست و خداوند متعال است كه انتخاب مى كند... و اين كه فرموده: «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» يعنى: براى مردم هيچ اختيارى در انتخاب چيزى بر خدا وجود ندارد و اختيار به دست آن ها نيست و معنايش اين كه انبياء عليهم السلام را به اختيار و انتخاب آن ها نمى فرستد.

بر فرض كه واقعا آن چه كه مفسرين سنى مذهب درباره اين آيه مى گويند صحيح باشد، خود دليلى بر صحت ادعاى شيعه است، چرا كه مؤدى قوى است بر اين كه امورى كه در مورد زعامت و امامت و رهبرى امت مى باشد، مثل: مقام نبوّت يا هر چه كه در مورد اديان الهى باشد، از جمله اختيارات خداوند است كه براى هيچ كس در آن حقى نمى باشد و جانشين پيامبر از آنجا كه قائم مقام پيامبر است و همان كارهايى را كه خدا از پيامبر خواسته او نيز بايد انجام دهد و حافظ دين خدا و ادامه دهنده راه انبياء عليهم السلام باشد پس انتخاب او نيز به دست پروردگار عالم است و با توجه به اين كه در مذهب ايشان قياس از مهم ترين منابع استنباط احكام است قبول اين مطلب برايشان بسيار ساده مى باشد، ضمن اين كه برخى از مفسرين عامه هم به اين مطلب اشاراتى نموده اند.

در تفسير وسيط نوشته شده:

المعنى: إن اللَّه تعالى هو المتفرّد بخلق ما يشاء، و اختيار ما يريد، ما كان لأحد غير اللَّه القدرة على الاختيار، يختار قوما لأداء الرسالة، و يصطفى من الملائكة و الناس

ص: 293

رسلا لأداء المهمة، تنزه اللَّه و تقدّس عن إشراك المشركين، و عن منافسة الأصنام و غيرها فى خلقه و اختياره. سبب نزول هذه الآية الرّد على تطلَّعات قريش و ترقّبهم إنزال القرآن على غير محمد صلى الله عليه و آله و هو أحد رجلين: إما الوليد بن المغيرة من مكّة، أو عروة بن مسعود الثّقفى من الطَّائف. فردّ اللَّه تعالى عليهم أنه سبحانه يختار لرسالته من يريد، و يجعل فيه المصلحة، و ليس الاختيار للناس فى هذا و نحوه، كما أنه تعالى هو الذى يختار الأديان و الشرائع، و ليس لأحد الميل إلى الأصنام و نحوها فى العبادة.(1)

يعنى: خداوند متعال به تنهايى هر چه را بخواهد خلق مى كند و هر چه را اراده كند انتخاب مى كند و براى هيچ كس غير از خدا قدرت بر انتخاب وجود ندارد، عدّه اى را براى رسالت انتخاب مى كند و از مردم و ملائكه عدّه اى را براى انجام امور مهم انتخاب مى نمايد و خداوند از آن چيزى كه مشركان براى او شريك قرار مى دهند و از رقابت كردن با بت ها و غير آن ها در خلقتش و اختيار كردنش منزه و مقدس است. سبب نزول اين آيه: رد كردن نگاه ها و تفكرات قريش و اين كه منتظر بودند قرآن بر غير از حضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل گردد، و او يكى از اين دو مرد بود: يا وليد بن مغيره از مكه يا عروه بن مسعود ثقفى از طائف، پس خداوند تعالى تفكرات آن ها را مردود كرد و هر كه را خود اراده كرد براى رسالت انتخاب نمود و در آن مصلحت قرار داد و در اين امر و امثال آن اختيارى براى مردم نيست همچنان كه خداى تعالى كسى است كه اديان و شرايع را انتخاب مى كند و براى هيچ كس به سوى بت ها و امثالشان ميلى در عبادت نيست.

وهبة مصطفى الزحيلى صاحب اين تفسير در آنجا كه مى گويد: خدا عدّه اى را براى پيامبرى انتخاب مى كند و از ملائكه و انسان ها عدّه اى را براى اجراى امور مهم انتخاب مى كند، اشاره كاملى به اين كه تعيين مناصب مهم فقط در دست خدا است

ص: 294


1- - تفسير الوسيط، جلد: 3، صفحه: 1935.

دارد و ضمنا در آنجا كه مى گويد: (ليس الاختيار للناس فى هذا و نحوه) باز هم به وضوح مى گويد كه انتخاب نبى و انتخاباتى شبيه به آن فقط در دست خداوند است و چه امرى شبيه تر از انتخاب جانشين پيامبر به مسأله انتخاب نبى وجود دارد؟

وقتى به متون عامه مراجعه مى كنيم مى بينيم كه بسيارى از مفسرين و دانشمندان آن ها از طرفى معتقدند انتخاب جانشين پيامبر بايد توسط خود امت صورت پذيرد، اما از طرف ديگر قائل هستند كه خلايق كلا هيچ اختيارى ندارند و بايد كل اختيار را در دست خداوند قرار داد و قائل به جبر شده اند، و به عنوان نمونه اين تضاد اعتقادى در متنى كه بالا از يكى از مفسران آن ها نقل شد مشهود است: (ما كان لأحد غير اللَّه القدرة على الاختيار) و اين از بزرگ ترين تناقضات در كلام آن ها است.

بيضاوى از مفسران بزرگ عامه مى گويد:

«مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» أى التخير كالطيرة بمعنى التطير و ظاهره نفى الاختيار عنهم رأسا و الأمر كذلك عند التحقيق فإن اختيار العباد مخلوق باختيار اللّه منوط بدواع لا اختيار لهم فيها.(1)

يعنى: «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» يعنى؛ برگزيدن، مثل طيره به معنى پريدن، و ظاهر آيه اين است كه اختيار را به صورت كلى از انسان ها نفى مى كند و تحقيقا هم مسأله همين گونه است، در واقع اختيار بندگان مخلوق اختيار خدا است كه مر بوط به خواسته هاى الهى است و براى مردم در آن هيچ اختيارى نيست.

ابن عربى از بزرگان متصوفه ناصبى مذهب در اين باب معتقد است:

«مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» فى ذلك «سُبحَانَ اَلله» نزهه عن أن يكون لغيره اختيار مع

ص: 295


1- - تفسير بيضاوى، جلد: 4، صفحه: 301.

اختياره فيكون شريكه.(1)

يعنى: «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» در آن آيه «سُبحَانَ اَلله» يعنى: منزه است خداوند از اين كه كسى همراه او داراى اختيار باشد كه در اين صورت شريك او مى شود.

در تفسير مدارك التنزيل و حقائق التاويل نوشته شده:

«مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» أى ليس له من يختاروا على اللّه شيئا ما و له الخيرة عليهم و لم يدخل العاطف فى مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ لأنه بيان لقوله و يختار إذ المعنى أن الخيرة لله و هو أعلم بوجود الحكمة فى أفعاله فليس لأحد من خلقه أن يختار عليه.(2)

يعنى: «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» به اين معنا است كه كسى نيست كه بتواند بر خداوند كوچك ترين چيزى را اختيار و انتخاب كند و براى خداوند بر همه اختيار است و حرف عطف بر «مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» وارد نشده، بخاطر اين كه بيان از قول خداوند است كه مى فرمايد: «يختار» يعنى: اين كه اختيار براى خداوند است و او آگاه تر به وجود حكمت در افعالش است و لذا براى هيچ كس از مخلوقات اختيار بر خدا نيست.

يكى ديگر از مفسران عامه در اين باره مى نويسد:

قوله تعالى: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ».

سمعت أبابكر الرازى يقول سمعت الجريرى يقول سئل الجنيد عن قوله: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ» و قال: كيف يكون للعبد اختيار و اللّه المختار له يقول: «و يختار مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»،(3)

ص: 296


1- - تفسير ابن عربى، جلد: 2، صفحه: 119.
2- - مدارك التنزيل و حقائق التاويل، جلد: 3، صفحه: 244.
3- - تفسير سلمى، جلد: 2، صفحه: 109.

يعنى: سخن خداى متعال: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ» از ابابكر رازى

شنيدم كه مى گفت شنيدم جريرى مى گفت از جنيد در مورد اين آيه سوال شد: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ»، گفت: چگونه براى بنده اختيار باشد و حال اين كه خداوند داراى اختيار است كه مى فرمايد: «و يختار مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» انتخاب مى كند و براى كسى در اين باره اختيارى نيست.

صاحب تفسير تيسير الكريم الرحمن فى كلام المنان در مورد اختيار مى نويسد:

هذه الآيات، فيها عموم خلفه لسائر المخلوقات، و نفوذ مشيئته بجميع البريات، و انفراده باختيار من يختاره و يختصه، من الأشخاص، و الأوامر و الأزمان، و الأماكن. و أن أحدا ليس له من الأمر و الاختيار شى ء.(1)

يعنى: در اين آيات حكم كلى است براى همه مخلوقات با تمام اختلافاتشان و نفوذ خواست خداوند در تمام موجودات و يگانگى اش در انتخاب كسى كه اختيار نموده و اختصاص داده از اشخاص و فرامين و زمان ها و مكان ها و براى هيچ كس چيزى از اختيار وجود ندارد.

ابن ابى حاتم رازى مى نويسد:

و المقصود أن يعلم أن الخلق و الاختيار و الاعزاز و الإذلال مفوض إليه ليس لأحد فيه شركة و منازعة ثم أكد ذلك بأنه يعلم ما تكن صدورهم من عداوة رسول اللّه صلى الله عليه و آلهو ما يعلنون من مطاعنهم فيه و قولهم.(2)

يعنى: مقصود خدا اين است كه دانسته شود كه خلق و اختيار و عزت دادن و ذليل كردن به دست خدا است و در آن هيچ شريك و منازعى ندارد، سپس تأكيد

ص: 297


1- - تفسير الكريم الرحمن فى كلام المنان، صفحه: 622.
2- - تفسير رازى، جلد: 25، صفحه: 10.

مى كند كه خدا آن چه در سينه هايشان از دشمنى با پيامبر صلى الله عليه و آله پنهان مى دارند و آن چه از طعنه هايشان در سخن و عملشان آشكار مى كنند را مى داند.

ملا على قارى از علماى حنفى مذهب در باب اختيار مى نويسد:

حديث: خيرة اللّه للعبد خير من خيرته لنفسه لم يعرف له أصل فى مبناه و إن صح معناه كما يستفاد من قوله تعالى: «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون» و من هنا ورد الأمر بالاستخارة صلاة و دعاء و قد ورد ما خاب من استخار و ما ندم من استشار و ثبت فى الدعاء اللهم خر لى و اختر لى و لا تكلنى إلى اختيارى و هذا أصل ما اشتهر على ألسنة العامة الخير فيما اختاره اللّه بل التحقيق عند المشايخ الأخيار أن ليس للعبد حقيقة الاختيار لقوله تعالى «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» و عن السيد أبى الحسن الشاذلى لا نختار فإن كان لا بد أن تختار فاختر أن لا تختار فإن ربك يخلق ما يشاء و يختار.(1)

يعنى: اصلى كه مى گويد: (آن چه خدا انتخاب مى كند براى بنده بهتر از آن است كه خودش براى خود اختيار مى كند) در مبنايش، ريشه اى يافت نشده هر چند معنايش صحيح مى باشد، همچنان كه از سخن خداوند استفاده مى شود كه مى فرمايد: «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون»، يعنى: چه بسا چيزى كه از آن اكراه داريد و آن براى شما بهتر است و چه بسيار چيزهايى كه آن را دوست داريد و حال اين كه شر براى شما است و خداوند مى داند و شما نمى دانيد.

و از همين جا امر به نماز و دعاى استخاره شده و لذا وارد شده كه بيچاره نمى شود كسى كه استخاره كند و پشيمان نمى شود كسى كه مشاوره كند و در دعا

ص: 298


1- - الاسرار المرفوعه فى الاخبار الموضوعه، صفحه: 203.

آمده كه خداوندا! خوبى و نيكى به من عطا كن و طلب خوبى براى من بفرما و مرا به اختيار خود رهايم نكن و اين همان اصلى است كه بر زبان عوام مشهور است، در واقع خير در آن چيزى است كه خداوند اختيار نموده است و بلكه نتيجه تحقيق بهترين اساتيد اين است كه براى بنده حقيقتا هيچ اختيارى نيست، به خاطر كلام خداوند: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» يعنى: پروردگارت خلق مى كند هر چه را مى خواهد و انتخاب و اختيار مى كند و براى شما در آن هيچ اختيارى نيست، و از سيد ابى الحسن شاذلى نقل شده كه ما نبايد هيچ چيز را اختيار و انتخاب كنيم و اگر ناچار به اختيار در چيزى شدى پس اختيار كن كه چيزى انتخاب نكنى، قطعا خداوند هر چه بخواهد خلق و انتخاب و اختيار مى كند.

غزالى از بزرگان عرفاء عامه نيز در اين باره مى نويسد:

فعليك بتفويض الامر كله الى اللّه سبحانه و تعالى و ذلك لامرين.

يعنى: بر تو باد كه همه امورت را به خداوند تفويض (واگذار) كنى و اين به دو دليل است:

احدهما: لطمانينة القلب فى الحال، فان الامور اذا كانت خطيرة مبهمة لايدرى صلاحها من فسادها، فتكون مضطرب القلب هائم النفس، لا تدرى تقع فى صلاح او فساد فاذا فوضت الامر كله الى اللّه تعالى علمت انك لاتقع الا فى صلاح و خير.

يعنى: اول از آن دو: به خاطر طمأنينه و آرامش قلبى در حال حاضر است، قطعا كارها هنگامى كه مهم و مبهم باشد كسى صلاحش را از فسادش نمى داند، پس قلبش مضطرب و روحش پريشان مى شود، نمى دانى در مصلحت واقع شد يا مفسده، پس وقتى تمام كارها را به خداوند واگذار نمايى مى دانى كه در غير از خير و مصلحت واقع نمى شوى.

الثانى من الامرين: حصول الصلاح و الخير فى الاستقبال و ذلك ان الامور

ص: 299

بالعواقب مبهمة فكم من شر فى صورة خير و كم من ضر فى حلية تقع و كم من سم فى هيئة شهد و انت الجاهل بالعواقب و الاسرار.(1)

يعنى: دوم از دو امر: حاصل شدن خير و صلاح در آينده است و آن اين كه عواقب كارها نامعلوم است، چه بسيار شرورى كه در ظاهر خير هستند و چه بسيار ضررهايى كه در زيورها واقع مى شود و چه بسيار سمومى كه در صورت شهد است و تو جاهل به عاقبت امور و اسرار آن ها هستى.

با دقت در كلمات اين جماعت متوجه مى شويم كه مسأله از اين هم ريشه دارتر است.

تحقيق در اين مورد نشان مى دهد كه متفكرين اهل سنت در واقع عقايد شيعيان را به زبان مى آورند اما در علت حكم با شيعيان اختلاف نظر دارند.

بسيارى از علماى عامه و برخى از خلفاى ايشان قائل به جبر هستند و بر اين باور هستند كليه اتفاقاتى كه رخ مى دهد همه خواست خدا و فعل خداوند است و حتى تاريخ نشان مى دهد كه خلفاى ايشان چگونه با همين تفكر سال ها بر گرده مردم مسلمان نشستند و خون ها ريختند.

اين جماعت از آنجا كه معتقدند: كليه امور و افعال از ناحيه خدا و مخلوق او است و فقط صورتى از آن توسط انسان ها تحقق پيدا مى كند، قاعدتا بايد بر اين باور هم باشند كه انتخاب خلفا نيز از ناحيه خداوند صورت مى گيرد و اين همان كلام اماميه است، با اين تفاوت كه اماميه قائل است كه خداوند مستقيما و منصوصا انتخاب وصى را انجام مى دهد اما مخالفان در كلمات خود اين عقيده را ترويج مى كنند كه كليه افعالى كه رخ مى دهد فعل خدا است و همه انسان ها مجبور هستند

ص: 300


1- - منهاج العابدين الى جنه رب العالمين، صفحه: 209 و 210.

و همه وقايع در علم خداوند مضبوط است و به همان شكل كه او خواسته صورت مى پذيرد و انسان ها عملا هيچ اختيارى ندارند.

اول كسى كه بناى تفكر جبر را رسما و به صورت يك ابزار حكومتى گذاشت؛ معاويه بن ابى سفيان بود.

معاويه خطاب به ابن عمر (در مورد مسأله خلافت يزيد) گفت:

و إن أمر يزيد قد كان قضاء من القضاء، و ليس للعباد خيرة من أمرهم.(1)

يعنى: و قطعا حكومت يزيد قضايى از قضاهاى الهى است و براى بندگان در امر حكومت بر آن ها اختيارى نيست.

معاويه در مسائل و جاهاى ديگر نيز از اين ابزار استفاده نمود.

او لم يزنى ربى أنى أهلا لهذا الأمر، ما تركنى و إياه. و لو كره اللّه ما نحن فيه لغيره. و مرة ثانية لا يجد حجة لسلبه الخلافة من بنى هاشم، فيضيف الأمر إلى اللّه تعالى و إرادته أنا خازن من خزان اللّه تعالى، أعطى من أعطاه اللّه، و أمنع من منعه اللّه تعالى، و لو كره اللّه أمرا لغيره... .(2)

يعنى: آيا پروردگار من، مرا با اهليت خلافت مزين ننمود؟ و مرا بر اين امر رها نكرد و اگر خداوند از اين كه من در اين مقام قرار گرفته ام اكراه داشت، هر آينه آن را تغيير مى داد. در مرتبه دوم چون معاويه هيچ دليلى براى سلب خلافت از بنى هاشم پيدا نكرد كار را به خداى متعال و اراده او منتسب نمود و گفت: من ذخيره اى از ذخائر الهى هستم، عطا مى كنم هر كه را خدا عطا كند و منع مى كنم هر كه را خدا منع مى كند و اگر خدا اكراه از كارى داشت هر آينه آن را تغيير مى داد....

ص: 301


1- - الامامه و السياسه، جلد: 1، صفحه: 210.
2- - السلفيه بين اهل السنه و الاماميه، صفحه: 202.

و اين تفكر در ميان خلفاى اموى و واليانشان در تمام ممالك اسلامى پخش شد.

يزيد عليه العنه جانشين معاويه نيز بر همين باور بود:

لما دخلت الرؤس و النساء على يزيد دعا أشراف الشام فأجلسهم حوله، ثم دعا بعلى بن الحسين عليهماالسلام و صبيان الحسين و نسائه، فأدخلن عليه و الناس ينظرون، فقال لعلى بن الحسين عليهماالسلام: يا على أبوك قطع رحمى و جهل حقى و نازعنى سلطانى، فصنع اللّه به ما قد رأيت.(1)

يعنى: وقتى كه سرهاى شهداى كربلا و زنان اهل بيت عليهم السلام بر يزيد داخل شدند، يزيد اشراف شام را دعوت نمود و آن ها را در اطراف خود نشاند، سپس على بن حسين عليهماالسلام و كودكان و زنان را فرا خواند و آن ها وارد شدند در حالى كه مردم نظاره گر بودند، پس به على بن الحسين عليهماالسلام گفت: اى على، پدرت با من قطع رحم كرد و جاهل به حق من شد و با سلطنت من منازعه نمود، پس خداوند با او همان كرد كه ديدى.

عبيداللّه بن زياد كه در زمان امويان حاكم عراق عرب و عجم بود نيز به خوبى براى حكومت بر مردم از اين تفكر استفاده مى كرد.

لما دخل برأس حسين عليه السلام و صبيانه و أخواته و نسائه على عبيد اللّه بن زياد لبست زينب ابنة فاطمة عليهاالسلام أرذل ثيابها و تنكرت و حف بها إماؤا فلما دخلت جلست فقال عبيد اللّه ابن زياد من هذه الجالسة فلم تكلمه فقال: ذلك ثلاثا كل ذلك لا تكلمه فقال: بعض إمائها هذه زينب ابنة فاطمة عليهاالسلام فقال لها عبيد اللّه الحمد لله الذى فضحكم و قتلكم و أكذب أحدوثتكم فقالت الحمد لله الذى أكرمنا بمحمد صلى الله عليه و آله و طهرنا تطهيرا لا كما تقول أنت إنما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر قال فكيف رأيت صنع اللّه بأهل

ص: 302


1- - البدايه و النهايه، جلد: 8، صفحه: 211.

بيتك قالت كتب عليهم القتل فبرزوا إلى مضاجعهم و سيجمع اللّه بينك و بينهم.(1)

يعنى: هنگامى كه سر حسين عليه السلام و فرزندان و خواهران و زنان او بر عبيداللّه بن زياد داخل شدند (حضرت) زينب دختر فاطمه عليهاالسلام بدترين لباسش را پوشيد و خود را ناشناس نشان داد و خود را در وسط كنيزان پوشاند و وقتى داخل شد نشست، پس عبيداللّه گفت: اين زنى كه نشست چه كسى بود؟ (حضرت) زينب عليهاالسلام با او سخن نگفت، تا عبيداللّه سه مرتبه اين حرف را زد و (حضرت) زينب عليهاالسلام پاسخ نداد، تا اين كه بعضى از كنيزان گفتند: اين زينب دختر فاطمه عليهاالسلام است. عبيداللّه به (حضرت) زينب

عليهاالسلام گفت: سپاس خدايى كه شما را مفتضح كرد و كشت و چيزهايى كه به وجود آورديد را تكذيب كرد. (حضرت) زينب عليهاالسلام در پاسخ فرمود: سپاس خدايى كه ما را با محمد صلى الله عليه و آله اكرام و ما را پاك و پاكيزه كرد، نه آن گونه كه تو گفتى، تنها و تنها خدا فاسق را مفتضح مى گرداند و فاجر را تكذيب مى كند، عبيداللّه گفت: ديدى آن چه را خدا با اهل بيتت انجام داد؟ (حضرت) زينب عليهاالسلام فرمود: مرگ براى آن ها نوشته شده بود، پس به سوى آن شتافتند و به زودى خدا بين تو و آن ها را جمع خواهد كرد.

همچنين خطاب به امام سجاد عليه السلام گفت:

و أما سليمان بن أبى راشد فحدثنى عن حميد بن مسلم قال إنى لقائم عند ابن زياد حين عرض عليه على بن الحسين عليهماالسلام فقال له ما اسمك قال أنا على بن الحسين عليهماالسلام قال أ و لم يقتل اللّه على بن الحسين عليهماالسلام فسكت فقال له ابن زياد مالك لا تتكلم قال قد كان لى أخ يقال له أيضا على فقتله الناس.(2)

يعنى: حميد بن مسلم مى گويد: من نزد ابن زياد ايستاده بودم، زمانى كه على بن الحسين عليهماالسلام را نزد او آوردند ابن زياد از او پرسيد: نام تو چيست؟ امام فرمود: من

ص: 303


1- - تاريخ طبرى، جلد: 4، صفحه: 349.
2- - تاريخ طبرى، جلد: 4، صفحه: 350.

على بن الحسين عليهماالسلام هستم. ابن زياد گفت: آيا خدا على بن الحسين عليهماالسلام را نكشت؟ پس امام سكوت كرد، ابن زياد گفت: چه شد، چرا سخن نمى گويى؟ امام فرمود: براى من برادرى بود كه به او هم على مى گفتند كه مردم او را كشتند.

حتى حكام بنى اميه دانشمندانى كه با تفكر جبر مقابله مى نمودند را به قتل مى رساندند.

معبد جهنى از كسانى بود كه قائل به بطلان جبر شد و عليه اين طرز تفكر موضع گيرى نمود كه توسط حجاج بن يوسف ثقفى كشته شد.(1)

غيلان دمشقى از ديگر متكلمينى كه جزء قدريه بود و عقيده خود را ابراز مى كرد نيز اين چنين سرانجامى پيدا نمود.

هذا غيلان الدمشقى أخذ القول بالاختيار عن معبد الجهنى، فنشر الفكرة فى دمشق فكاد عمر بن عبد العزيز أن يقتله لولا أن تراجع غيلان عن رأيه و أعلن توبته و لكنه عاد إلى هذا الكلام أيام هشام بن عبد الملك فأمر هشام بصلبه على باب دمشق، بعد أن أمر بقطع يديه و رجليه.(2)

يعنى: اين غيلان دمشقى است كه قول به اختيار را از معبد جهنى آموخت، پس آن فكر را در دمشق انتشار داد و نزديك بود عمر بن عبدالعزيز اگر غيلان از نظر خود بر نمى گشت و توبه خود را علنى نمى كرد او را بكشد، ولكن در زمان هشام بن عبدالملك دوباره به همين اعتقاد برگشت، پس هشام امر كرد او را بر دروازه دمشق آويزان كنند بعد از اين كه امر به قطع دو دست و دو پايش كردند.

اين تفكر همچنان ادامه پيدا كرد تا به ابوالحسن اشعرى سر سلسله يكى از

ص: 304


1- - برگرفته از مجمع الزوائد، جلد: 7، صفحه: 202.
2- - (نصوص من مصادر السنيين فى الجبر و الاختيار و القضاء والقدر، جلد: 1، صفحه: 600) و (تاريخ طبرى، جلد: 5، صفحه: 516).

مكاتب سه گانه كلامى اهل سنت، يعنى اشاعره رسيد كه او نيز مبحث جبر را با همان واقعيت اما به شكلى ديگر ترويج كرد و آن را در اكثر فرق فقهى اهل سنت تزريق نمود.

يرجع الفضل فى تثبيت دعائم فكرة الجبر إلى معاوية بن أبى سفيان لتدعيم حكمهم كما أسلفنا سابقا حتى بالغوا فى ترويجها مما ألجأهم الأمر إلى قتل من يرفضها، فيروى أن معبد الجهنى و غيلان الدمشقى اللذان رفضا فكرة الجبر قتلا على يد الحجّاج بن يوسف الثقفى و هشام بن عبد الملك. ثم تسلسلت فكرة الجبر إلى أن تسلّمها أبو الحسن الأشعرى و قلّده فيها جمهور العامة لذا ينسبون إليه بالعقائد فيقال إنهم أشعريون أصولا و أحناف أو مالكون أو حنبليون فروعا.(1)

يعنى: تثبيت اركان تفكر جبر به معاويه بن ابى سفيان بر مى گردد، به خاطر اين كه حكومت آن ها را تقويت مى كرد همچنان چه سابقا بيان كرديم، تا جايى كه در ترويج آن مبالغه نمود، به گونه اى كه دستور به قتل مخالفان جبر مى داد و لذا روايت شده كه معبد جهنى و غيلان دمشقى؛ دو نفرى كه با تفكر جبر مخالفت مى كردند به دست حجاج بن يوسف ثقفى و هشام بن عبدالملك كشته شدند، سپس تفكر جبر دست به دست شد تا به ابوالحسن اشعرى رسيد و عموم اهل سنت از او در اين مسأله تقليد كردند، و لذا در عقائد جبر را به او نسبت مى دهند، پس گفته مى شود: آن ها در اصول دين اشعرى، و در فروع دين، حنفى يا مالكى يا حنبلى هستند.

در كتاب شرح المواقف در مورد نظريه اشاعره در مورد جبر نوشته شده:

(واقعة بقدرة اللّه سبحانه و تعالى و حدها) و ليس لقدرتهم تأثير فيها بل اللّه سبحانه أجرى عادته بان يوجد فى العبد قدرة و اختيارا فاذا لم يكن هناك مانع أوجد فيه فعله

ص: 305


1- - الفوائد البهية فى شرح عقائد الإمامية، جلد: 1، صفحه: 316.

المقدور مقارنا لهما فيكون فعل العبد مخلوقا للّه ابداعا و احداثا و مكسوبا للعبد و المراد بكسبه اياه مقارنته لقدرته و ارادته من غير أن يكون هناك منه تأثير أو مدخل فى وجوده سوى كونه محلا له و هذا مذهب الشيخ أبى الحسن الاشعرى.(1)

يعنى: اتفاقاتى كه واقع مى گردد همه به قدرت خداى تعالى به تنهايى مى باشد و براى قدرت انسان ها در آن كارها هيچ اثرى وجود ندارد، بلكه اين عادت الهى است كه اجرا مى شود، به اين صورت كه در بنده قدرت و اختيارى ايجاد مى كند، پس هر گاه در آنجا مانعى وجود نداشته باشد آن كار كه قدرتش به بنده داده شده مقارن با قدرت و خواست خدا صورت مى پذيرد و فعل بنده در واقع از حيث بوجود آمدن و جارى شدن به دست بنده، مخلوق خدا است و از طرفى توسط بنده صورت گرفته به اين معنا كه فعلى كه از او صادر شده مقارن و همزمان گشته با قدرت و خواست خداوند، بدون آن كه براى او در آن كار تاثير يا دخل و تصرفى باشد مگر اين كه او محل اجراى آن فعل بوده، و اين نظر و مذهب شيخ ابوالحسن اشعرى مى باشد.

علامه بياضى در مورد اعتقاد اهل سنت به جبر مى نويسد:

لعل أحدا يقول هذه لا يعتقدها علماؤم و إنما هو فى عوامهم قلنا ذكر الرازى و هو من أعاظمهم فى المسألة الثالثة و العشرين من كتاب الأربعين الذى صنفه لولده العزيز عليه أنه لا يخرج شى ء إلى الوجود إلا بقدرة اللّه و فى الرابعة و العشرين أنه مريد لجميع الكائنات لأن كلما علم وقوعه فهو مراد الوقوع و كلما علم عدمه فهو مراد العدم. قال فعلى هذا إيمان أبى جهل مأمور به و غير مراد و كفره منهى عنه و هو مراد.(2)

يعنى: شايد كسى بگويد: اين مطلب را علماء اهل سنت معتقد نيستند و فقط

ص: 306


1- - شرح المواقف، جلد: 8، صفحه: 145.
2- - الصراط المستقيم إلى مستحقى التقديم، جلد: 3، صفحه: 61.

عوام ايشان بر اين باور هستند، در پاسخ مى گوييم: رازى از بزرگان اهل سنت در مسأله بيست و سه از كتاب اربعين كه براى فرزندش نوشته، آورده كه هيچ چيزى به وجود نمى آيد مگر به قدرت خداوند، و در مسأله بيست و چهارم گفته: خداوند براى تمام موجودات اراده كننده است، چون هر آن چه كه واقع مى شود آن چيزى است كه خداوند واقع شدنش را اراده نموده و هر چه كه به وجود نيامده خداوند اراده به عدم وجودش كرده. رازى گفت: بنابراين ايمان ابى جهل كه امر به آن شده را خدا اراده ننموده و كفر او كه از آن نهى شده را خداوند اراده نموده است.

اصل مدعا اين بود كه اهل سنت بر اين باور هستند كه تعيين وصى اصلا از ناحيه پروردگار صورت نگرفته و انتخاب جانشين پيامبر مسأله اى است كه بر دوش امت نهاده شده است.

علماى عامه در كتب خود مواردى را ذكر نموده اند كه در آن ها رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصى را براى كارى انتخاب نمود كه بعد منكشف شد اين انتخاب خوبى نبوده است، البته بيان اين نكته ضرورى است كه ما در اين جا مى خواهيم با سخنان و نوشته هاى خود مخالفين مدعايمان را ثابت و بطلان نظرات آن ها را بيان كنيم، لذا سخنان آن ها را مى آوريم و اين به اين معنا نمى باشد كه ما آن مطالب را قبول داريم و اگر هم قبول داريم معتقديم مصالحى در آن امور بوده كه عامه قبول ندارند.

1- انتخاب ابوبكر براى اعلام سوره برائت در ميان حجاج بيت اللّه الحرام.

2- انتخاب ابوبكر به عنوان فرمانده سپاه در جنگ خيبر.

3- انتخاب عمر به عنوان فرمانده سپاه در جنگ خيبر.

اين سه واقعه را اهل سنت در كتب خود ذكر نموده اند و شهرتشان به حدى است كه احتياج به بيان ندارد و بيانش در اين مجال نمى گنجد، البته ما نيز وقوع اين سه اتفاق را قبول داريم، ولى معتقديم پيامبر صلى الله عليه و آله در انتخاب اشتباه ننموده، بلكه از

ص: 307

انجام اين امور قصد خاصى داشته اند.

4- انتخاب خالد بن وليد و اعزام او براى دعوت بنى جذيمه به اسلام.

حدثنا محمود حدثنا عبد الرزاق أخبرنا معمر و حدثنى نعيم أخبرنا عبد اللّه أخبرنا معمر عن الزهرى عن سالم عن أبيه قال بعث النبى صلى الله عليه و آله خالد بن الوليد إلى بنى جذيمة فدعاهم إلى الاسلام فلم يحسنوا ان يقولوا أسلمنا فجعلوا يقولون صبأنا صبأنا فجعل خالد يقتل منهم و يأسر و دفع إلى كل رجل منا أسيره حتى إذا كان يوم امر خالد ان يقتل كل رجل منا أسيره فقلت و اللّه لا اقتل أسيرى و لا يقتل رجل من أصحابى أسيره حتى قدمنا على النبى صلى الله عليه و آله فذكرناه له فرفع النبى صلى الله عليه و آله يده فقال اللهم إنى أبرأ إليك مما صنع خالد مرتين.(1)

يعنى: سالم از پدرش حديث مى كند: پيامبر صلى الله عليه و آله خالد بن وليد را براى دعوت بنى جذيمه به اسلام فرستاد، پس بنى جذيمه سخن نيكويى نگفتند و به جاى اين كه بگويند: اسلام آورديم، گفتند: صبانا صبانا؛ (يكى از معانى صبا از دينى به دين ديگر وارد شدن است، اما خالد اين معنا را منظور نكرد و به خاطر عداوت قبلى كه با آنان داشت اين جمله را به معناى عدم اسلام آنان قلمداد نمود و به آن ها حمله كرد) پس خالد يكى از آن ها را گرفت و كشت و يكى را اسير كرد و به هر يك از ما يك اسير داد تا اين كه در آن روز خالد به ما دستور داد هر مردى از ما اسيرش را بكشد و من گفتم: به خدا قسم، من اسيرم را نمى كشم و هيچ يك از ياران من نيز اسيرش را نكشت تا اين كه خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيديم و ماجرا را برايشان بيان نموديم، پس ايشان دستانشان را بالا برده و دو مرتبه فرمودند: خداوندا! من از آن چه خالد انجام داده بيزارى مى جويم و به سوى تو پناه مى برم.

ص: 308


1- - صحيح بخارى، جلد: 5، صفحه: 107.

عامه با اين كه معتقدند پيغمبر صلى الله عليه و آله با آن عظمت در انتخاباتش دچار اشتباه مى شد، باز معتقدند جانشينش را خود انسان ها بايد انتخاب كنند.

حال با همه مطالبى كه در بالا از ادله عقليه و نقليه در مورد انتخاب وصى و سخنان علماء شيعه و تفكرات بزرگان اهل سنت بيان شد:

آيا واقعا خداوند وصى پيامبر صلى الله عليه و آله را انتخاب ننموده است؟

آيا امت صلاحيت و اختيار چنين انتخابى را داشتند؟

آيا اين چنين انتخابى با عقايد اهل سنت سازگار است؟

و در آخر اين كه آيا اين انتخاب و بناى اين تفكر عواقب خوبى براى امت اسلامى به همراه داشته و دارد؟

در پايان جا دارد اين آيه از قرآن را ذكر كنيم:

«وَ ما كانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا.»(1)

يعنى: و زمانى كه خدا و رسولش امرى را حتمى قرار داد، براى هيچ مرد مؤن و زن مؤنه اى اختيارى از جانب خودشان نمى باشد و كسى كه خدا و رسولش را معصيت كند، پس قطعا به گمراهى آشكارى گمراه شده است.

امامت و وصايت از اصول دين

مطلب ديگر اين كه امامت و وصايت از اصول دين است و دليل اين مدعا آيات قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام است.

الحِميَرِى عَن الكَاظِمِ عليه السلام قَالَ: مَا وَكَّدَ اللَّهُ عَلَى الْعِبَادِ فِى شَيْءٍ مَا وَكَّدَ عَلَيْهِمْ

ص: 309


1- - سوره: احزاب، آيه: 36.

بِالْإِقْرَارِ بِالْإِمَامَةِ وَ مَا جَحَدَ الْعِبَادُ شَيْئاً مَا جَحَدُوهَا.(1)

يعنى: امام كاظم عليه السلام فرمود: خداوند براى بندگان در هيچ چيز به آن اندازه كه در اقرار به امامت تأكيد كرده سفارش ننموده است و بندگان در هيچ چيز به آن اندازه كه در امامت كوتاهى كردند قصور ننمودند.

حَدَّثَنَا سَلَمَةُ بْنُ الْخَطَّابِ عَنْ مَنِيعِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ يُونُسَ عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: عَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مِائَةً وَ عِشْرِينَ مَرَّةً مَا مِنْ مَرَّةٍ إِلَّا وَ قَدْ أَوْصَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهَا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بِالْوَلَايَةِ لِعَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام أَكْثَرَ مِمَّا أَوْصَاهُ بِالْفَرَائِض.(2)

يعنى: امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله 120 مرتبه به معراج رفت و در هر مرتبه خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله را بيشتر از ساير واجبات، وصيت به ولايت على و ائمه عليهم السلام مى نمود.

البته روايات در اين باب بسيار است كه ما به همين مقدار اكتفا مى كنيم.

از جمله آيات قرآن كه دليل بر اين مدعا (بودن ولايت و امامت از اصول دين) است:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا.»(3)

يعنى: امروز دين شما را براى شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد.

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرين.»(4)

ص: 310


1- - نوادر الأخبار فى ما يتعلق بأصول الدين، صفحه: 116.
2- - الخصال، جلد: 2، صفحه: 601.
3- - سوره: مائده، آيه: 3.
4- - سوره: مائده، آيه: 67.

يعنى: اى فرستاده، تبليغ كن آن چه از جانب پروردگارت نازل شده است كه اگر اين كار را نكنى، تبليغ رسالتت را از جانب خدا نكرده اى و خدا تو را از شر مردم نگه مى دارد، خدا مردم كافر را هدايت نمى كند.

اين آيات هر دو در مورد جانشينى اميرالمؤمنين على عليه السلام و نصب ايشان به عنوان امام امت بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله در روز عيد غدير است كه بعد از تأليف كتاب الغدير توسط علامه امينى رحمه الله كسى از اهل سنت نمى تواند در دلالت اين آيات بر جانشينى امام على عليه السلام خدشه اى وارد سازد.

اين آيات و روايات صريحا بيان كننده اهميت مسأله امامت است به طورى كه اكمال دين با آن صورت مى پذيرد و اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله در ابلاغ آن كوتاهى نمايد رسالتش را انجام نداده و با توجه به اين كه دين بدون امام ناقص است معلوم مى گردد كه امامت و وصايت پيامبر صلى الله عليه و آله جزء اصول دين است.

افضليت اوصياء بر مردم زمان خود

از مطالب ديگرى كه در مورد اوصياء الهى مطرح مى باشد مسأله افضليت ايشان در هر زمان است، يعنى امام و وصى و پيشواى امت در هر زمان مى بايست افضل مردم زمان خود باشد، البته اهل سنت به خاطر تعصبات جاهلانه و به دليل اين كه اگر بخواهند اين مطلب را بپذيرند، مى بايست اصل مذهب خود را منكر شوند اين حقيقت روشن را نمى پذيرند، كما اين كه در كلماتى كه از تفتازانى سابقا ذكر كرديم مشخص گرديد.

ص: 311

حكم عقل در مورد افضليت وصى

در مطالب فوق ثابت شد كه اوصياء الهى را خداوند انتخاب مى نمايد و بشر هيچ حق انتخابى در آن ندارد و همچنين معلوم است كه العياذ بالله خداى تعالى هيچ گونه فعل قبيحى مرتكب نمى شود؛ چرا كه از ساحت مقدسش به دور است.

اگر خداى تعالى شخصى كه افضل امت نيست را به عنوان وصى قرار دهد از دو حال خارج نيست، يا اين كه منتخب الهى شخصى است كه با ديگران مساوى مى باشد كه گرفتار ترجيح بلامرجّح مى شويم، و يا اين كه منتخب الهى مفضول از بقيه است كه گرفتار ترجيح مرجوح مى شويم كه هر دو قبيح است و با توجه به منتفى شدن اين دو صورت فقط صورت اول باقى مى ماند كه هيچ گونه مانع عقلى ندارد، پس عقلا معلوم مى گردد كه وصى پيامبر بايد افضل امت باشد.

البته بناء عقلا هم اين مسأله را ثابت مى نمايد؛ چرا كه وقتى به عقلاى عالم مى نگرييم مى بينيم كه هيچ گاه عقلاى عالم مثلا براى انتخاب رئيس يك دانشكده پزشكى يك دانشجوى مبتدى را بر يك دكتر با تجربه و حاذق مقدم نمى كنند.

از ديگر ادله عقلى اين كه؛ با توجه به مقبوليت اين مسأله كه انبياء هر زمان افضل مردم آن دوره بوده اند و از آنجا كه اوصياء انبياء بايد تالى تلو و كفو پيامبر پيش از خود باشند، لذا مشخص است كه امام و وصى پيامبر نيز بايد افضل امت باشد.

سيف الدين آمدى از متكلمين اشاعره مى نويسد:

لإجماع سلف الأمة على أن الأنبياء عليهم السلام، أفضل من غيرهم، و لأن الأنبياء عليهم السلام هم المبلغون عن اللّه تعالى و الداعون إليه، و القائمون بشرائعه، و المخاطبون من اللّه تعالى شفاها، أو بالوحى، أكثر نفعا للخلق من غيرهم، و غيرهم فغايته أن يكون تابعا لسنتهم، و

ص: 312

سالكا لطريقتهم؛ فلا يكون غير الأنبياء عليهم السلام أفضل منهم.(1)

يعنى: به خاطر اجماع صحابه امت بر اين كه انبياء عليهم السلام افضل بر همه امت هستند و به خاطر اين كه آن ها مبلغان الهى بوده و مردم را به سوى خدا دعوت مى كنند و اديان الهى را برپا كرده و خداوند به صورت شفاهى يا از طريق وحى با آن ها سخن مى گويد، لذا منفعت آن ها براى خلق اللّه بيشتر از ديگران است و ديگران نهايتا مى توانند پيروانى براى سيره و روش و روندگانى براى طريقت آن ها باشند و از اين جهت غير از انبياء بر انبياء عليهم السلام افضل نمى باشند.

علامه حلى رحمه الله در اين باره مى نويسد:

يجب أن يكون النّبيّ صلى الله عليه و آله أفضل أهل زمانه المبعوث هو إليهم أى أعلم و أكمل منهم، لأنّه لو لم يكن أفضل منهم لكان إمّا مساويا أو مفضولا لهم و كلاهما باطلان، الأوّل لامتناع الترجيح من غير مرجّح، و الثّاني لقبح تقديم المفضول النّاقص على الفاضل الكامل عقلا و سمعا.(2)

يعنى: واجب است پيامبرى كه بر مردمى مبعوث به رسالت مى شود بالاتر و با فضيلت تر از همه اهل آن زمان باشد، يعنى عالم ترين و كامل ترين آن ها باشد؛ چرا كه در غير اين صورت بايد يا مساوى با آن ها يا در مرتبه پايين تر از آن ها باشد و هر دوى اين ها باطل و مردود است؛ اولى به خاطر ممنوع بودن ترجيح بلا مرجح و دومى به خاطر قبح مقدم كردن شخص ناقص و پايين مرتبه بر انسانى كه از حيث عقل و فهم از او كامل تر و با فضيلت تر است.

ص: 313


1- - أبكار الأفكار فى أصول الدين، جلد: 5، صفحه: 291.
2- - الباب الحادى عشر مع شرحيه النافع يوم الحشر و مفتاح الباب، صفحه: 187.

دلايل نقلى بر افضليت وصى

قرآن كريم در مورد افضليت زعيم و پيشواى امت مى فرمايد:

«أَ فَمَنْ يَهْدى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّى إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون».(1)

يعنى: آيا كسى كه مردم را به طرف حق هدايت مى نمايد، سزاوارتر است كه از او پيروى شود يا آن كسى كه هدايت نمى شود، مگر آن كه هدايتش كنند؟ شما را چه شده؟ چگونه حكم مى كنيد؟

اين آيه شريفه در قالب يك استفهام توبيخى به وضوح بيان كننده اين حكم كلى است كه كسى كه داراى فضائلى هست كه در نتيجه آن مى تواند ديگران را هدايت كند، به مراتب سزاوارتر است براى مورد تبعيت قرار گرفتن تا كسانى كه هيچ فضيلتى ندارند كه بخواهند ديگران را هدايت كنند و بلكه خود احتياج به هدايت دارند، در واقع آيه در مقام بيان حكم كسى است كه قرار است زعيم و پيشواى مردم قرار گيرد و اين چنين حكم مى كند كه مى بايست شخصى كه داراى فضائل و حسنات بيشترى است را بر ديگرى مقدم نمود و اين همان معناى افضليت است.

علامه حلى رحمه الله براى اثبات افضليت امام به وسيله ادله شرعيه به اين آيه شريفه استدلال مى نمايد.(2)

فاضل مقداد از ديگر علماء شيعه در توضيح اين آيه مى نويسد:

«أَ فَمَنْ يَهْدى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّى إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ

ص: 314


1- - سوره: يونس، آيه 35.
2- - الباب حادى عشر، صفحه: 10.

تَحْكُمُون» هذا دليل قاطع على اعتبار الافضلية فى الامام.(1)

يعنى: «أَ فَمَنْ يَهْدى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّى إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون»، اين آيه دليل قاطعى بر معتبر بودن افضليت امام و وصى است.

در كتاب آلوسى و التشيع نوشته شده:

أما اعتبار الأفضلية فى الإمام من الرعية كافة فممّا جاء به الكتاب و السنّة و العقل.

أما الكتاب، فقوله تعالى: «أَ فَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّى إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»،(2) فالآية صريحة الدلالة على أن المحتاج فى الهداية إلى غيره لا يصح اتباعه و لا يصلح أن يكون هاديا للآخرين.(3)

يعنى: اما لازم بودن افضليت امام بر عموم مردم از امورى است كه قرآن و سنت و عقل به آن حكم نموده است.

اما در قرآن، در كلامى كه خداى متعال مى فرمايد: «أَ فَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّى إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»، اين آيه به صراحت دلالت مى كند بر اين كه آن كه در هدايت محتاج ديگران است تبعيت كردن از او صحيح نيست و صلاحيت اين كه هدايت كننده ديگران باشد را ندارد.

دانشمندان و مفسران شيعه اين آيه شريفه را در مورد افضليت پيشوا، امام و خليفه رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى دانند، ولى با توجه به اين كه اهل سنت اذعان بر اين كه خلفاء، افضل امت اسلام نبوده اند دارند، لذا متعصبانه اين مطلب را انكار كرده و در كتب خود اين آيه شريفه را در مورد اصنام و بت هاى جاهليت دانسته اند؛ به اين معنا كه خداى يكتا كه قادر به هدايت ديگران است سزاوارتر به پرستش است تا

ص: 315


1- - ارشاد الطالبين الى نهج المسترشدين، صفحه: 337.
2- - سوره: يونس، آيه: 35.
3- - آلوسى و التشيع، صفحه: 384.

خدايانى سنگى كه قادر به هدايت ديگران نيستند.

قرطبى مى نويسد:

«أَ فَمَنْ يَهْدِى» أى يرشد، «إِلَى الْحَقِّ» و هو اللّه سبحانه و تعالى، «أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّى إِلَّا أَنْ يُهْدى» يريد الأصنام التى لا تهدى أحدا.(1)

يعنى: «أَ فَمَنْ يَهْدِى» به اين معنا است كه ارشاد مى كند، «إِلَى الْحَقِّ» يعنى: به سوى خداى منزه و متعال. «أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّى إِلَّا أَنْ يُهْدى» يعنى: خداوند بت هايى را اراده نموده كه كسى را هدايت نمى كنند.

آلوسى نيز در تفسير خود نوشته:

و المراد هل من يهدى إلى الحق بإعطاء العقل و بعثة الرسل و إنزال الكتب و التوفيق إلى النظر و التدبر بما نصب فى الآفاق و الأنفس إلى غير ذلك اللّه سبحانه أم الشركاء؟(2)

يعنى: آن چه (در اين آيه) اراده شده كه آيا كسى كه ديگران را به وسيله اعطاى عقل و فرستادن انبياء و نازل كردن كتاب هاى آسمانى و موفق داشتن انسان ها در تفكر و تدبر در آسمان ها و موجودات و امورى غير از اين ها، به حق هدايت مى كند خداوند سبحان است يا شركايى كه برايش قرار مى دهند؟

در تفسير وسيط در مورد اين آيه شريفه آمده:

هذا وصف آخر لقصور الأصنام و عجزها، و تنبيه على قدرة اللّه عزّوجلّ.(3)

يعنى: اين خصوصيت ديگرى بر عاجز و بى قدرت بودن بت ها و آگاهى دادن بر

ص: 316


1- - الجامع الاحكام القرآن قرطبى، جلد: 8، صفحه: 341.
2- - تفسير آلوسى، جلد: 11، صفحه: 113.
3- - تفسير وسيط، جلد: 2، صفحه: 969.

قدرت خداوند عزوجل است.

اما بر خلاف نظرات اهل سنت در اين آيه قرينه اى وجود دارد كه مى گويد: منظور بت ها نمى باشند؛ آنجا كه مى فرمايد: «أَمَّنْ لا يَهِدِّى إِلَّا أَنْ يُهْدى» يعنى: كسى كه هدايت به حق مى كند سزاوارتر است به تبعيت شدن از كسى كه هدايت نمى شود، مگر آن كه هدايتش كنند.

اين فراز آخر كاملا مبين اين مسأله است كه منظور، انسان ها مى باشند نه بت ها، چرا كه بت اصلا قابليت هدايت نداشته و معنا ندارد كه خداوند بفرمايد: مگر اين كه هدايتش كنند، بلكه موجودات با شعورى همچون جن و انس هستند كه قابليت هدايت را دارند و اين قرينه اى بر اشتباه آن ها در تفسير اين آيه و تأييد توضيحى كه مفسران شيعه در اين باره نوشته اند مى باشد.

از آيات ديگر قرآن كه بر اين مطلب دلالت مى كند آيات زير است:

«قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الْأَعْمى وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُون».(1)

يعنى: بگو: آيا كور با بينا يكسان است؟ پس چرا فكر نمى كنيد؟

«قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ».(2)

يعنى: بگو: آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند با هم مساوى هستند؟

«قُلْ لا يَسْتَوِى الْخَبيثُ وَ الطَّيِّب».(3)

يعنى: بگو: پاكى و ناپاكى با هم مساوى نيستند.

آيات فوق كاملا دلالت بر اين مسأله دارند كه نزد خداوند خوب و بد، عالم و

ص: 317


1- - سوره: انعام، آيه: 50.
2- - سوره: زمر، آيه: 9.
3- - سوره: مائده، آيه: 100.

جاهل، يكى نيستند و همواره خوبان بر بدان، و علماء بر جهال فضيلت دارند.

خداوند در ماجراى انتخاب طالوت به عنوان فرمانرواى بنى اسرائيل علت انتخاب او را اين چنين بيان مى نمايد:

«زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْم».(1)

خدا به او علم زياد و بدن قدرتمندى داده است.

يعنى: چون طالوت داراى اين فضائل بوده و به واسطه اين خصوصيات بر ساير بنى اسرائيل برترى داشته خداوند او را به فرمانروايى برگزيده و اين مدعاى ما است كه پيشواى مردم بايد افضل امت باشد.

صاحب كتاب عقائد الامامية الاثنى عشرية در مورد افضليت وصى و پيشواى مردم به اين آيه شريفه استناد كرده و نوشته است:

و لأن الملائكة لما سألوا عن ترجيح آدم عليه السلام عليهم أجيبوا بالأعلمية كما قال تعالى: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِى بِأَسْماءِ هؤلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ».(2)

يعنى: و به خاطر اين كه وقتى ملائكه از اين كه خدا آدم عليه السلام را بر آن ها ترجيح داده است از خدا سؤل نمودند خداوند به آن ها جواب داد: به خاطر اين كه او اعلم از شما است، همچنان كه در قرآن آمده: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِى بِأَسْماءِ هؤلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»، يعنى: (و خداوند تمام نام ها و نشانه ها همه اش را به آدم تعليم داد. سپس آن ها را در معرض ديد ملائكه قرار داد و فرمود: شما از نام هاى اين جمع به من خبر بدهيد، اگر شما از راستگويان هستيد).

ص: 318


1- - سوره: بقره، آيه: 247.
2- - عقائد الامامية الاثنى عشرية، جلد: 2، صفحه: 166.

استدلال ايشان به اين صورت است كه ملائكه به خداوند اعتراض كردند كه چرا موجود خونريز و فاسد ديگرى را خلق مى نمايى و حال اين كه ما تو را تسبيح و تقديس مى نماييم كه خداوند در پاسخ، اعلميت آدم عليه السلام را دليل بر ترجيح او بر ملائكه قرار مى دهد و اين يعنى خداوند افضليت را در انتخاب خود لحاظ مى نمايد.

با سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز مى شود افضليت وصى پيامبر را اثبات نمود:

فِى كِتَابِ جَامِعِ الأنسَاب بِسَنَدِه عَن عَلِى بنِ الحُسِين عليهماالسلام وَ عَن ابنِ عُمَر قالَ: مَرَّ سَلْمانُ الْفارْسِىُّ وَ هُوَ يُريدُ انْ يَعُودَ رَجُلًا وَ نَحْنُ جُلُوسٌ فى حَلْقَةٍ وَ فينا رَجُلٌ يَقوُلُ: لَوْ شِئْتُ لَانْبَأْتُكُمْ بِأفْضَلِ هذِهِ الْأُمَّةِ بَعْدَ نَبِيِّها وَ أَفْضَلَ مِنْ هذَيْنِ الرَّجُليْنِ ابى بَكْرٍ وَ عُمَرَ، فَسُئِلَ سَلْمانُ فَقالَ: اما وَ اللهِ لَوْ شِئْتُ لَانْبَأْتُكُمْ بِأفْضَلِ هذِهِ الْامَّةِ بَعْدَ نَبِيِّها وَ افْضَلَ مِنْ هذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ ابى بَكْرٍ وَ عُمَرَ. ثُمَّ مَضى سَلْمانُ فَقيلَ لَهُ: يا ابا عَبْدِ اللهِ عليه السلام ما قُلْتَ؟ قالَ: دَخَلْتُ عَلى رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله فى غَمَراتِ الْمَوْتِ فَقُلْتُ: يا رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه و آله هَلْ اوْصَيْتَ؟ قالَ: يا سَلْمان! أ تَدْرِى من الْاوْصياءُ؟ قُلْتُ: اللهُ وَ رَسُولُهُ اعْلَمُ. قال: آدَمُ عليه السلاموَ كانَ وَصِيَّه شَيْثٌ وَ كانَ افْضَلَ مَنْ تَرَكَهُ بَعْدَهُ مِنْ وُلْدِهِ، وَ كانَ وَصِىّ نُوحٍ عليه السلام سامٌ وَ كانَ افْضَلَ مَنْ تَرَكَهُ بَعْدَهُ، وَ كانَ وَصِىَّ مُوسى عليه السلام يُوشَعُ وَ كانَ افْضَلَ مَنْ تَرَكَهُ بَعْدَهُ، وَ كانَ وَصِىَّ عيسى عليه السلام شَمْعُونُ بْنُ فَرْخِيا وَ كانَ افْضَلَ مَنْ تَرَكَهُ بَعْدَهُ، وَ انِّى اوْصَيْتُ الى عَلِىٍّ عليه السلام وَ هُوَ افْضَلُ مَنْ اتْرُكُهُ مِنْ بَعْدى. (1)

يعنى: سلمان فارسى از نزد ما عبور مى نمود و قصد عيادت مردى را داشت و ما جماعتى بوديم كه حلقه وار نشسته بوديم و در ميان ما مردى بود كه مى گفت: اگر بخواهم شما را خبر مى دهم از افضل اين امت بعد از پيغمبر

صلى الله عليه و آله و افضل از اين دو

ص: 319


1- - إحقاق الحق و إزهاق الباطل، جلد: 22، صفحه:203.

مرد ابوبكر و عمر، در اين حال از سلمان در مورد اين موضوع سؤل شد، سلمان گفت: اگر بخواهم من نيز به شما خبر مى دهم از با فضيلت ترين اين امت بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله و افضل از اين دو مرد؛ ابوبكر و عمر، اين را گفت و رد شد، بعضى گفتند: اى سلمان چه گفتى؟ سلمان در جواب گفت: من در حال سكرات مرگ بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدم و عرض كردم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله آيا شما وصيت نموده ايد؟ حضرت فرمودند: اى سلمان! آيا اوصياء پيمبران گذشته را مى شناسى؟ عرض كردم: خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله داناتر هستند. حضرت فرمودند: وصى آدم ابوالبشر عليه السلام شيث بود و او با فضيلت ترين فرد از اولاد او بود كه بعد از آدم به جاى ماند، و وصى نوح پيغمبر عليه السلام سام بود و او افضل افرادى بود كه بعد از نوح عليه السلامباقى ماند، و وصى موسى عليه السلام يوشع بود و او با فضيلت ترين فردى بود كه بعد از موسى عليه السلام بود، و وصى عيسى عليه السلام شمعون بن فرخيا عليه السلام بود و او افضل فردى بود كه بعد از عيسى عليه السلام به جاى ماند، و من وصيت نموده ام به على بن ابيطالب عليهماالسلام و او افضل امت من است كه بعد از من به جاى خواهد ماند.

همان طور كه در حديث فوق به صراحت بيان شده، اوصياء انبياء عليهم السلام افضل امت بعد از رسول زمان خود هستند، قندوزى از علماء سنى حنفى مذهب نيز در ينابيع الموده، جلد: 2، صفحه: 297، اين حديث را ذكر نموده است.

از ديگر رواياتى كه در كتب اهل سنت در اين رابطه آمده حديث زير است:

عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله" إِمَامُ الْقَوْمِ وَافِدُهُمْ إِلَى اللَّهِ فَقَدِّمُوا أَفْضَلَكُمْ "....(1)

يعنى: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: امام و پيشواى هر قومى نماينده آن ها نزد خداوند

ص: 320


1- - بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث، صفحه: 57.

است؛ پس با فضليت ترين تان را در امامت مقدم كنيد.

اين روايت مؤد اين مطلب است، اما شايد گمان شود كه در مورد نماز جماعت و امام جماعت صادر شده.

در پاسخ مى گوييم: اين روايت از دو حال خارج نيست:

يا اين كه كلام داراى اطلاق و در مقام كلى گويى است و هر گونه امامت و پيشوايى را شامل مى شود، كه اين مدعاى ما است.

يا اين كه بگوييم: اين حديث در مورد امام جماعت است كه بايد افضل بر مأمومين خود باشد، كه در اين صورت هم عرض مى كنيم: وقتى خداى متعال و رسولش در مورد اقامه نماز جماعت كه از كوچك ترين تكاليف اجتماعى امت است، شرط امام را افضليت قرار مى دهد، پس به طريق اولى بايد در امور مهم و اساسى دين و مذهب همچون پيشوايى امت و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله كه به مراتب از اقامه جماعت مهم تر است اين شرط را لحاظ فرمايد، پس مى بينيم در اين صورت نيز اين حديث مثبت اين ادعا است.

عبيداللّه بن عبداللّه حسكانى از علماى اهل سنت در كتاب شواهد التنزيل مى نويسد:

قَرَأْتُ فِى التَّفْسِيرِ الْعَتِيقِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ شُجَاعٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى لَيْلَى عَنْ كَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ، قَالا: قَالَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ عَلِىٍّ عليه السلام فَقَالَ: أَفْضَلُكُمْ عَلِىٌّ عليه السلام أَقْدَمُكُمْ إِسْلَاماً وَ أَوْفَرُكُمْ إِيمَاناً وَ أَكْثَرُكُمْ عِلْماً وَ أَرْجَحُكُمْ حِلْماً وَ أَشَدُّكُمْ فِى اللَّهِ غَضَباً، عَلَّمْتُهُ عِلْمِى وَ اسْتَوْدَعْتُهُ سِرِّى وَ وَكَّلْتُهُ بِشَأْنِى فَهُوَ خَلِيفَتِى فِى أَهْلِى وَ أَمِينِى فِى أُمَّتِى.(1)

ص: 321


1- - شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، جلد: 2، صفحه: 356.

يعنى: در تفسير عتيق خواندم كه كعب بن عجزه و عبداللّه بن مسعود گفتند: از رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد على عليه السلام سؤل شد، رسول خدا صلى الله عليه