پاسخ به ابهامات فكرى جوانان

مشخصات کتاب

سرشناسه:رجبیان، قاسم، 1364 -

عنوان و نام پديدآور:پاسخ به ابهامات فکری جوانان [کتاب]/ نوشته قاسم رجبیان.

مشخصات نشر:قم : عصر رهایی، 1392.

مشخصات ظاهری:270 ص.

شابک:95000 ریال:978-964-2760-85-5

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع:اسلام -- پرسش ها و پاسخ ها

موضوع:اسلام -- مسائل متفرقه

رده بندی کنگره:BP12/ر3پ2 1392

رده بندی دیویی:297/076

شماره کتابشناسی ملی:3281967

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

پاسخ به ابهامات

فکری جوانان

نوشته:

قاسم رجبیان

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین

وصلی الله علی سیدنا محمدواله اجمعین

سیما الامام المبین الحجه القایم المنتظر المهدی عجل الله تعالی فرجه

ص: 3

اهداء

تقديم به استاد عزيزم

كه هر چه دارم از اوست

جانم به فدايش

ص: 4

پيشگفتار

خدايى را شكر مى گويم كه من را محب و ان شاء اللّه شيعه آن امام مظلومى قرارداد كه دائما برفرازمنبرها مى فرمودند:سَلُونِى قَبْلَ أَنْ َفْقِدُونِى(1)الحمد اللّه كه خداى تعالى توفيق اين كه طلبه و محصِّل علوم دينى باشم به حقير عنايت فرمود و فقيهى جامع الشرائط، حكيمى فرزانه، عالمى ربّانى كسى كه قلبش مملوّ از علوم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و روحش متصل به عالمى ديگر است را به عنوان استاد و مربى بر سر راه من قرار داد و الآن قريب به دوازده سال است كه اين بزرگوار بدون كوچك ترين توقع اجر و مزد مشغول تعليم و تربيت من و ديگر شاگردان شان هستند و زحماتى شبانه روزى جهت پيشرفت ما در زمينه هاى علمى و معنوى و روحى متقبل هستند.

اين استاد فرزانه و عالم ربّانى با اين كه الآن ديگر در سنى بسر مى برند كه بيشتر نياز به استراحت دارند امّا وقتى به ايشان مى نگريم شور و شعف و فعاليت هايش ما جوان ها را مجذوب خود مى كند واقعا ايشان به تمام معنا يك شخص خستگى ناپذير هستند كه حتى در اين سن شان تعليم و تربيت خود را محدود به چند ساعت كلاس درس نفرموده اند و خيلى جدى و كوشا شبانه روز خود را وقف امام زمانش نموده و من و ديگر دوستانم را با محبت تمام و بدون كوچك ترين توقع از هر جهت با آغوشى باز پذيرفته اند.

ايشان هميشه مواظب ما بوده تا خداى نكرده به اندازه سر سوزنى از صراط مستقيم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام تخطى نداشته باشيم.

ايشان هميشه مواظب ما بوده تا همه محبت هاى مان متمركز خداى تعالى باشد.

ايشان هميشه مواظب ما بوده تا خداى نكرده عقب قطب ها و مرشدهاى دروغين

ص: 5


1- - وسائل الشيعة جلد: 15 صفحه: 128.

و منحرف از خط اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام نيافتيم و فقط و فقط مطيع اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و در غياب آن بزرگواران مطيع و فرمانبردار علماء و فقهاء جامع الشرايط باشيم.

او به ما آموخته كه زندگى ما بايد بوى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بدهد و هيچ گاه نبايد از ياد و نام امام زمان خويش حضرت حجة بن الحسن العسكرى «ارواحنافداه»غافل شويم.

او به ما آموخته كه آن قدر بايد به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام توسل كنيد تا ان شاء اللّه به توصل آن بزرگواران برسيد.

او به ما آموخته كه داشتن صفات رذيله شايسته شأن يك انسان نيست چه رسد به شما كه در لباس پر افتخار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هستيد. ايشان دائما مى فرمايند: اگر همه لااقل شيعيان اهل تزكيه نفس بودند و نفس خود را از رذائل اخلاقى پاك مى كردند لحظه اى ظهورامام عصر«ارواحنا فداه»به تأخيرنمى افتاد و دنيا مدينه فاضله مى گشت.

ايشان ساليان سال است كه در موارد مختلف از من و ديگر شاگردانش محافظت مى كرده و مى كنند و همچنين مطالب بسيار زيادى به ما آموخته و مى آموزد كه نوشتن همه آن ها نياز به كتابى مستقل دارد، خدا ايشان را حفظ كند و لحظه به لحظه بر توفيقات شان بيافزايد.

الحمد اللّه بنده توفيق داشته و سال ها تحت تربيت چنين عالم ربّانى بوده و از محضرشان مطالب بسيار زيادى آموخته ام، جواب هائى كه در اين كتاب به سؤالاتى كه همان گونه كه از لحن و فحواى سؤالات مشخص است عده زيادى از آن ها طلاب علوم دينى و همچنين دانشجويان و دانش آموزان هستند داده ام همه و همه همان مطالبى است كه از اين بزرگوار آموخته ام.

سؤال هاى موجود در كتاب حاضر سؤالاتى است كه اكثراً در محيط اينترنت و

ص: 6

بعضى ازسؤالات هم بعضا حضورى از من پرسيده شده و من همه آن سؤالات به همراه جواب هايشان را براى خود بايگانى كرده بودم تا ان شاء اللّه مثل چنين روزى همه آن ها را جمع و به كتاب تبديل كنم. البتّه سؤالات خيلى زياد بود امّا آن تعداد ازسؤالات كه قابليت چاپ داشتند و براى عموم مفيد بودند را در اين كتاب آورده ام.

حتى المقدور در سؤال ها هيچ گونه دخل و تصرفى نشده مگر اين كه چون در اكثر قريب به اتفاق سؤال ها از طرف سائل و نويسنده آن ابراز محبت هاى عجيبى به بنده شده بود من همه آن ابراز محبت ها كه بعضى قبل از سؤال و بعضى بعد از سؤال نوشته بودند را حذف كرده ام.

نكته ديگر اينكه وقتى داشتم اين سؤال و جواب ها را براى چاپ آماده مى كردم بعضى از دوستان متوجه شدند و از من خواستند كه به آن ها اجازه بدهم كه سؤالات را فصل بندى كنند لذا زحمت كشيده و سؤالات را با توجّه به موضوعاتشان فصل بندى كرده اند، اجرشان با خداى تعالى.

ضمناً عزيزان توجّه داشته باشند در اول همين كتاب يعنى قسمت شناسنامه كتاب راه هاى ارتباط با مؤلف يعنى آدرس اينترنتى و شماره تلفن همراه مؤلف آمده و خوانندگان محترم مى توانند در صورت تمايل به آدرس اينترنتى و يا شماره همراه مؤلف رجوع كنند و سؤالات خويش را بپرسند.

اميدوارم جواب ها مورد قبول ائمه اطهار عليهم السلام بالاخص امام زمانم حضرت حجة بن الحسن العسكرى «ارواحنا فداه»واقع و براى مردم مسلمان بالاخص مؤنين و سالكين الى اللّه مفيد باشد.

آمين.

قاسم رجبيان

27 رجب 1434

قم مقدسه

ص: 7

خدا شناسى

اشاره

ص: 8

سؤال اول:

آيا تكبر جزء صفات خداى تعالى است؟ خواهشمندم اگر ممكن است در رابطه با آن قدرى توضيح بفرماييد همچنين با توجه به اين كه اولياء الهى آينه تمام نماى صفات خداى تعالى هستند اين صفت در اولياء خدا به چه معناست؟

پاسخ ما:

تكبر مخصوص خداى تعالى است امام صادق عليه السلام مى فرمايند: الْكِبْرُ رِدَاءُ اللَّهِ فَمَنْ نَازَعَ اللَّهَ شَيْئاً مِنْ ذَلِكَ أَكَبَّهُ اللَّهُ فِى النَّارِ(1)تكبر خاص خداى تعالى است و اگر كسى تكبر ورزد هر چند به مقدار كم امّا خداى تعالى او را در آتش مى اندازد.

اولياء الهى در رأس آن ها اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آيينه تمام نماى صفات فعل خداى تعالى هستند نه آيينه صفات ذات خدا.

صفات خداى تعالى دو دسته اند يك دسته را صفات ذات مى گويند و يك دسته صفات فعل و ما انسان ها در صفات فعل مى توانيم آيينه تمام نماى خداى تعالى شويم مثلاً يكى از صفات فعل خداى تعالى مهربانى است و هر كس در حد ظرفيت خويش مى تواند اين صفت را در خود ايجاد كند امّا صفات ذات خدا را هيچ كس (حتى ائمهاطهار عليهم السلام) نمى تواند نستجير باللّه سر سوزنى از آن در خود به وجود بياورد.

لذا هيچ كس حتى اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام اجازه اين كه نستجير باللّه تكبر

ص: 9


1- -الكافى جلد: 2 صفحه: 310.

بورزد را ندارد.

تكبر ورزيدن يعنى انسان خودش را بالاتر و بيشتر از آن چه كه هست معرفى كند و يا جلوه دهد حال چه با زبان و چه با عمل و چه با هر كار ديگر امّا اگر شخصى خودش را آن اندازه اى كه هست معرفى نمود اين تكبر نيست مثلاً حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِى فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِى أَمِنَ عَذَابِى قَالَ فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا(1) مى فرمايد: شرايطى دارد و اطاعت و پيروى كردن از من شرط آن است.

در اين جا نستجير باللّه حضرت رضا عليه السلام تكبر نورزيده اند بلكه يك حقيقتى را بيان فرموده اند.

درمورد خداى تعالى معنا ندارد كه بگوييم نستجير باللّه خداى تعالى خودش بالاتر از آن چه هست معرفى كرده چون خداى تعالى هر طور هم كه خودش را معرفى كند باز بزرگ تر ازآن است.

شخصى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَيِّ شَيْء؟ اين كه مى گوئيم اللّه اكبر يعنى خدا از چه چيز بزرگ تر است حضرت فرمودند: مِنْ كُلِّ شَيْء از هر چه درنظرت بيايد بزرگ تر است سپس فرمودند: اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ(2) اصلاً خداى تعالى بزرگ تر از آن است كه بخواهد وصف شود.

لذا چون هر چه بزرگى درباره خداى تعالى تصور شود هنوز خداى تعالى بزرگ تراز آن است كه در نظرها مى آيد اللَّهُ أَكْبَر بنابراين امام عليه السلام مى فرمايد: الْكِبْرُ رِدَاءُاللَّهِ(3) يعنى تكبر ورزيدن فقط مخصوص خداست.

ص: 10


1- - بحارالأنوار جلد: 3 صفحه: 7.
2- -الكافى جلد: 1 صفحه: 117.
3- - الكافى جلد: 2 صفحه: 309.

سؤال دوم:

با توجه به توضيحاتى كه در مورد متكبر بودن خداى تعالى بيان فرموديد، كه تكبر به اين معناست كه انسان، با عملش و يا با لسانش خودش را بزرگ تر از آن چه كه هست نشان دهد. و در ادامه بيان كرديد در مورد خداى تعالى معنا ندارد كه بگوييم نستجيرباللّه خداى تعالى خودش را بالاتر ازآن چه هست معرفى كرده، چون خداى تعالى هرطور هم خودش را معرفى كند باز بزرگ تر از آن است. پس معناى تكبر چگونه براى خداى تعالى صدق مى شود؟ زيرا خداى تعالى هر چقدر خودش را معرفى كند باز بزرگ تر از آن چه كه هست معرفى نكرده، در حالى كه معناى تكبر اين است كه انسان خودش را بزرگ تر از آن چه كه هست نشان دهد؟ و آيا با توجه به توضيحات شما بزرگوار تكبر جزء صفات ذات خداى تعالى است؟

پاسخ ما:

تكبر جزء صفات ذات خداى تعالى است و آن توضيحى كه در مورد تكبر عرض شد براى انسان ها بود يعنى تكبر اگر براى انسان ها تلقى شود يعنى شخصى كه عملاً و يا لسانا و يا هر طور ديگر خودش را بهتر و بالاتر از آن چه هست معرفى و يا نشان دهدامّا وقتى تكبر براى خداى تعالى به كار مى رود به معنى بزرگ بودن و صاحب قدرت و جلال و عظمت بودن است چون خداى تعالى صاحب قدرت و عظمت حقيقى است هُوَ اللَّهُ الَّذى لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُالْمُتَكَبِّرُ(1)

ص: 11


1- - سوره: حشر آيه: 23.

لذا خداى تعالى هميشه خود را بزرگ نشان مى دهد و هر چه هم بزرگ نشان دهد هنوز بزرگ تر از آن است كه ما مى فهميم و درك مى كنيم اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ.

سؤال سوم:

وقتى خداوند مى خواست حضرت آدم را خلق كند به ملائكه فرمود إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّى أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ با توجه به اين جريان من برداشت كردم كه خداوند هر كارى را مى خواهد انجام دهد اول به ملائكه مى گويد همان گونه كه در مورد خلقت حضرت آدم اين گونه بود.

چرا خداوند با اين كه به تمام امورات آگاه هست و همه چيز را مى داند امّا در كارها با ملائكه مشورت مى كند؟ چون در اعتقادات ما هست كه خداوند كار عبث و بيهوده نمى كند وقتى خداوند كسى را در دستور كار خود شريك نمى كند پس اين سؤال پرسيدن از ملائكه به چه معناست؟

پاسخ ما:

برداشت شما اشتباه است خداى تعالى با ملائكه مشورت نكرد بلكه يك مطلبى را به آن ها اطلاع داد البته اين گونه نيست كه خداى تعالى هميشه مطالب را به ملائكه اطلاع دهد فقط در اين مورد اين گونه بوده است ضمن اين كه هر كجا در آيات و يا روايات در اين باره بحث شده نامى از مشورت برده نشده است استاد عزيزم (جانم به فدايش) درباره مشورت كردن مى فرمايند: مشورت كردن غالبا به دو جهت انجام مى شود يا براى اين كه يك مطلبى بر عقل انسان افزوده شود و يا براى احترام به ديگران

ص: 12

مشورت مى كنند، به عنوان مثال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خودشان عقل كل بودند و همه چيز را مى دانستند و دليل اين كه خداى تعالى به ايشان مى فرمايد: وَ شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْر(1)با ديگران مشورت كن، فقط براى احترام و درجريان گذاشتن آن ها بوده. امّا خداى تعالى به هيچ كدام از اين دو دليل نبايد مشورت كند چون اصلاً مخلوق با خالق هم سنخ نيستند لذا خداى تعالى همه كارها را با آن ولايتى كه بر مخلوقاتش دارد انجام مى دهد.

سؤال چهارم:

جبّار كه از صفات خداى تعالى است به چه معناست؟

پاسخ ما:

جبّاريت خداى تعالى به معناى كسى كه بر همه مسلّط و هيچ كس بر او مسلّط نيست مى باشد.

سؤال پنجم:

با توجه به اين كه يكى از صفات پروردگار لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ مى باشد آيا اين صفت از صفات ذات پروردگار است؟ لطف بفرمائيد توضيح دهيد چه طور ائمه اطهار عليهم السلام متصف به اين صفت هستند؟

پاسخ ما:

خيراين صفت جزء صفات فعل خداى تعالى است، همان گونه كه شما وقتى به حرم هر كدام از ائمه اطهار عليهم السلام به عنوان مثال حرم مطهر امام حسين

عليه السلام مشرف مى شويد مى بينيد كه عده زيادى در گوشه و كنار حرم مطهر ايستاده و متوسل به آن

ص: 13


1- -سوره: آل عمران آيه: 159.

حضرت شده اند و همچنين در اقصى نقاط دنيا نيز افراد بى شمارى هم زمان و در همان لحظه متوسل به امام حسين عليه السلام مى شوند و حضرت سيد الشهداء عليه السلام در همان لحظه صداى همه آن ها اعم از كسانى كه در حرم مطهرشان متوسل مى شوند و كسانى كه در اقصى نقاط دنيا متوسل مى شوند مى شنود و حوائج همه آن ها را مى دهند.

سؤال ششم:

در مورد آيه 53 سوره احزاب سؤالى دارم.

با توجه به اين كه حياء يكى از صفات حميده است چرا خداوند در اين آيه مى فرمايد: خدا حياء نمى كند؟

به طور كلى چه چيزباعث مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه يداللّه و نفس اللّه و خليفه اللّه هستند كارى را ترك كند ولى خداوند آن را انجام دهد؟

پاسخ ما:

آيه شريفه اين است يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ وَ لكِنْ إِذا دُعيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسينَ لِحَديثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤذِى النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيي مِنْكُمْ وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيي مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلُْتمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيماً.

بعضى صفات هستند كه فقط براى مخلوقات خوب و يا بد هستند مثلاً منت گذاشتن براى مخلوقات كار مذموم و بدى است امّا براى خداى تعالى مذموم نيست و

ص: 14

خدا منت مى گذارد آنجا كه مى فرمايد: لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤمِنين(1)و يا حياء اگرمخلوقات حياء نداشته باشند مذموم است امّا رعايت حياء به آن معنا كه براى مخلوق است براى خداى تعالى نيست و مفهومى ندارد.

لذا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به خاطر اين كه بسيار مهربان است و قلبى رئوف دارد و مظهر اخلاق حسنه است مى خواهد كسى را از خود نرنجاند حياء مى كند و چيزى نمى گويد لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤمِنينَ رَؤفٌ رَحيمٌ.(2)

امّا خداى تعالى هيچ چيز و هيچ كس را بيشتر از پيامبرش حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله دوست ندارد و خطاب به پيامبرش مى فرمايد: وَ عِزَّتِى وَ جَلَالِى مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْك(3)لذا اگر كسى باعث رنجش خاطر محبوبش و عزيزش يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بشود او مانعش مى شود وازهيچ چيز و هيچ كس حياء به آن معنا كه ما مخلوقات رعايت مى كنيم نمى كند.

سؤال هفتم:

لطفاً بفرماييد محضر پروردگار كجاست؟

پاسخ ما:

معروف است كه مى گويند يك روز ماهى ها جمع شدند و از يكديگر پرسيدند آب كجاست و از اين بحث به نتيجه نرسيدند لذا گفتند با هم نزد ماهى پير كه هم تجربه و هم سنش از ما بيشتر است برويم و از او بپرسيم كه آب كجاست و آيا او تا كنون آب را ديده يا نه؟

ص: 15


1- -سوره: آل عمران آيه: 164.
2- -سوره: توبه آيه: 128.
3- -الكافى جلد: 1 صفحه: 10.

وقتى نزد ماهى پير رفتند و سؤال شان را پرسيدند ماهى پير به آن ها گفت شما اول غير از آب را به من نشان دهيد تا بعد من آب را به شما نشان دهم.

محضر يعنى جلو، مقابل رو و همه جاى دنيا محضر خداى تعالى است أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى(1)حضرت سيد الشهداء حسين بن على عليهماالسلام مى فرمايند: اطْلُبْ مَوْضِعاً لَا يَرَاكَ اللَّهُ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْت.(2)

سؤال هشتم:

چرا خداى تعالى درآيه 73 سوره مائده كه مى خواهد تثليث و چندخدايى بودن را باطل اعلام كند، خود را اله واحد خداى واحد معرفى مى كند؟ در صورتى كه ما در اعتقادات خداوند را در ذات احد مى دانيم، يعنى يكى كه دومى ندارد. امّا در صفات است كه خداى تعالى را واحد مى دانيم، يعنى يكى كه دوم دارد كلمه واحد كه در اين آيه به كار رفته به كدام معناست؟

پاسخ ما:

در اين آيه اشاره به صفات نشده بلكه به خود خداى تعالى اشاره دارد و خداى تعالى نيز در بعضى صفات واحد و در بعضى صفات احد است لذا وقتى كه مى خواهند به طور كلى در مورد خدا بحث كنند اشكالى ندارد كه هم بگوييم خداى واحد و يا خداى احد امّا اگر در مورد صفت خاصى خواستيم بحث كنيم اگر مربوط به صفات فعل بود بايد بگوييم واحد و اگر مربوط به صفات ذات بود بايد كلمه احد بكار برده شود.

ص: 16


1- -سوره: علق آيه: 14.
2- -جا و مكانى را پيدا كن كه خدا تو را نبيند بعد هرچه كار خواستى انجام بده. بحارالأنوار جلد: 75 صفحه: 126.

سؤال نهم:

اسم اعظم پروردگار چيست؟ آيا تمام اسماء پروردگار اعظم هستند؟ آيا براى به كار گرفتن اسم اعظم فقط ذكر آن نام مهم است، يا اين كه شخصى كه آن نام را به كار مى برد بايد از اولياء خدا باشد؟

پاسخ ما:

ازمهمترين مصاديق اسم اعظم پروردگار نام نامى چهارده معصوم عليهم السلام است(1)مثلاًيا فاطمة الزهراء عليهاالسلاماسم اعظم خداى تعالى است يا صاحب الزمان «ارواحنا فداه»اسم اعظم ديگر خداى تعالى است يا حسين عليه السلام اسم اعظم ديگر خداى تعالى است و همين طور تمامى ائمه اطهار عليهم السلام اسم اعظم پروردگار هستند(2)امّا براى اين كه آن اثراتى كه شما از بردن اسم اعظم پروردگار شنيده ايد داشته باشد اول بايد فرد معرفت آن بزرگواران را كسب كند بنابراين اگر كسى معرفت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را كامل كسب كند با يك يا فاطمة الزهراء گفتن مى تواند كارهاى خدائى بكند در روايت

ص: 17


1- -قال: إن أمير المؤنين عليه السلام مر فى طريق فسايره خيبرى فمر بواد قد سال فركب الخيبرى مرطه و عبرعلى الماء ثم نادى أميرالمؤنين عليه السلام : يا هذا لو عرفت كما عرفت لجريت كما جريت، فقال له أمير المؤنين: مكانك، ثم أومأ إلى الماء فجمد و مر عليه. فلما رأى الخيبرى ذاك أكب على قدميه و قال: يا فتى ما قلت حتى حولت الماء حجرا؟ فقال له أمير المؤنين عليه السلام: فما قلت أنت حتى عبرت على الماء؟ فقال الخيبرى: أنا دعوت الله باسمه الأعظم، فقال أمير المؤنين عليه السلام و ما هو؟ قال: سألته باسم وصى محمد، فقال أمير المؤنين: أنا وصى محمد، فقال الخيبرى: إنك، الحق. ثم أسلم . مشارق الانوار صفحه 271 و كتاب ترجمه القطره جلد اول صفحه 251 و 252 اين جريان و يك جريان ديگر آمده و مدينه المعاجز جلد 1 صفحه 430 حديث 290. قَالَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ ع ذِكْرُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ شِفَاءٌ مِنَ الْوَعْكِ وَ الْأَسْقَامِ وَ وَسْوَاسِ الرَّيْبِ وَ حُبُّنَا رِضَى الرَّبِّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وسائل الشيعة ج : 16 ص : 348.
2- -...نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِى لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَاد... بحار الأنوار ج25 ص 5 باب 1. ...نَحْنُ الِاسْمُ الْمَخْزُونُ الْمَكْنُونُ نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِى إِذَا سُئِلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا أَجَابَ نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْمَكْتُوبَةُ عَلَى الْعَرْش... بحار الأنوار ج27 ص 38 باب 14

هم هست كه خداى تعالى مى فرمايد: يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنِي فِيَما أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ.(1)

مثلاً يك شخصى كه معرفت كاملى كسب كرده اگر بر روى يك مرده يك يا بقية اللّه بگويد آن مرده زنده مى شود(2)زياد ديده شده مريض هاى لا علاجى كه تمام دكترها جوابش مى كنند امّا كسانى كه معرفت كاملى داشته اند با گفتن يك يا على بن ابى طالب عليهماالسلام شفايش داده اند اين كه بعضا يك ميوه و يا چند حبّه قند به يك ولى خدا مى دهيم و از آن ها مى خواهيم روى آن براى ما دعا بخوانند و آن ها روى آن قند با همان

معرفت بالايشان يك و يا چند يا على بن ابى طالب عليهماالسلام و يا نام هر كدام از ائمه معصومين عليهم السلام مى گويند و به آن فوت مى كنند و ما مى خوريم و مرض مان به طور كلى از بين مى رود به همين دليل است يعنى اعتقادات محكم و معرفت بالاى آن ها است و اين كه بعضا ما هر چه دعا مى كنيم جواب نمى گيريم مربوط به ضعف اعتقادات و معرفت مان هست قَوْمٌ لِلصَّادِقِ عليه السلام نَدْعُو فَلَا يُسْتَجَابُ لَنَا قَالَ لِأَنَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُونَه.(3)

سؤال دهم:

چه تفاوتى بين اراده الهى و مشيت الهى است؟

پاسخ ما:

مشيت و اراده دو كلمه مترادف هستند.

ص: 18


1- -مستدرك الوسائل جلد: 11 صفحه: 259.
2- -از نبى اكرم صلى الله عليه و آله: هفت بار سوره حمد شفاء هر بيمارى است، و اگر به كسى 70 بار ب آن تعويذ خوانده شود و روح از تنش بيرون رفته باشد خداوند آن را باز گرداند. و از امام صادق عليه السلام: اگر 70 بار (حمد) را بر مرده بخوانى و زنده شود عجيب نباشد. مكارم الأخلاق-ترجمه ميرباقرى، ج2، ص: 212.
3- - بحارالأنوار جلد: 90 صفحه: 368.

روح

اشاره

ص: 19

سؤال يازده ام:

منظور از حركت روح چيست؟

پاسخ ما:

روح با جسم خيلى فرق دارد حتى با هم قابل قياس نيستند، وقتى مى گويند حركت روح به اين معنى كه روح مانند جسم از مكانى به مكان ديگر نقل مكان كند نيست امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مَنِ اسْتَوَى يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُون(1)يعنى اگر شخصى دو روزش با هم مساوى بود و روحش حركت نكرد، پيشرفت نكرد مغبون است ضرر كرده است و در ادامه مى فرمايند: اگر روز قبلش بهتر از امروزش بود يعنى روحش به عقب حركت كرده بود ملعون است يعنى از رحمت خدا به دور است بنابراين عمده حركت روح به كسب علم و تقوا است.

سؤال دوازده ام:

آيا روح در عالم خواب (البته به غير از ارواح اولياء خدا) مى توانددرجه و مقامى كسب كند يا پيشرفتى داشته باشد؟

ص: 20


1- - وسائل الشيعة جلد: 16 صفحه: 94.

پاسخ ما:

خير، بعيد مى دانم مگر اشخاصى مانند ائمه اطهار عليهم السلام كه خواب و بيدارى شان يكسان است امام عليه السلام مى فرمايند: إِنَّ مَنَامَنَا وَ يَقَظَتَنَا وَاحِدَةٌ.(1)

سؤال سيزده ام:

تاريكى هاى روح را چگونه بايد يكى يكى شناسايى و تزكيه كرد و از كجا و كدام نقطه سياه بايد شروع كرد؟

پاسخ ما:

براى مداواى تاريكى هاى روح حتما بايد به استاد و مجتهد جامع الشرايط رجوع كرد و استاد و يا مربى خودش مى داند كه از كجا شروع كند، ما بدون مشورت با استاد حق انجام هيچ كارى نداريم چون مثالش مثل كسى است كه مريض باشد و به داروخانه برود و از هر داروئى كه خودش خوشش آمد بخورد اين شخص مداوا نمى شود و احتمال اين كه امراضش بيشتر بشود زياد هست.

سؤال چهارده ام:

آيا روح به خواب مى رود؟ چون بعضا مى شنويم كه مى گويند روح بعضى در خواب غفلت است؟

پاسخ ما:

روح با جسم خيلى فرق دارد و از طرفى شباهت هائى نيز به يكديگر دارند، البته

ص: 21


1- -بحارالأنوار جلد: 27 صفحه: 302.

روح مثل جسم كه مى خوابد خواب ندارد چون بدن ما وقتى مى خوابد كه روح موقتا از بدن خارج و روح نباتى در بدن مى ماند چون اگر هم روح اصلى و هم روح نباتى از بدن بيرون بيايد شخص مرده است لذا امام صادق عليه السلام فرمودند: أَنَّ النَّوْمَ أَخُ الْمَوْتِ.(1)يعنى همانا خوابيدن برادر (مانند، شبيه) موت و مردن است.

لذا براى روح آن گونه خوابيدن معنائى ندارد چون براى خوابيدن از جسم روح خارج مى شود از روح چه چيزى خارج بشود؟

امّا خواب كه به روح نسبت داده اند مثلاً خانه كعبه را به خداى تعالى نسبت مى دهند اين نستجير باللّه به اين معنا كه خداى تعالى هم مانند ما در خانه اش يعنى كعبه زندگى مى كند نيست لذا به روح هم خواب را نسبت داده اند و مى گويند فلانى روحش در خواب غفلت است اگر از اين جهت در نظر بگيريم روح نيز خواب و بيدارى دارد.

سؤال پانزده ام:

كسى كه در راه تزكيه نفس حركت مى كند و براى او قبض و بسط صورت مى گيرد آيا مى شود كه او خودش نفهمد كه قبض يا بسط صورت گرفته؟ و آيا مى شود كسى مدت زيادى در قبض يا بسط بسر ببرد؟

پاسخ ما:

قبض و بسط ممكن است طولانى شود و براى هر كس قبض و بسطى اتفاق بيافتد خودش متوجه مى شود.

ص: 22


1- -مستدرك الوسائل جلد: 5 صفحه: 123.

سؤال شانزده ام:

با توجه به اينكه انقباض مربوط به كارهاى بدى است كه ما انجام مى دهيم و انبساط مربوط به كارهاى خوب است پس چرا در كتاب شريف در محضر استاد جلد اول اشاره به اين مطلب دارد كه انقباض و انبساط براى فردى كه سير الى اللّه مى كند كار خداست؟

پاسخ ما:

انقباض براى افراد مختلف است اگر شخص گناه كار باشد انقباض روحش به جهت گناه و كارهاى بدش هست امّا اگر فرد مؤن و پاكى بود انقباض و انبساط نشانه تحرك روحش است وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.(1)

سؤال هفده ام:

آيا حواس پنج گانه (چشايى، بويايى، بينايى، شنوايى و لامسه) مربوط به روح است؟ اگر مربوط به روح است چرا وقتى كسى چشمش كور مى شود ديگر قادر به ديدن نيست؟ و اگر مربوط به جسم است چرا وقتى روح از بدن خارج مى شود (هنگام خواب) ما مسائلى كه دراطراف مان اتفاق مى افتد متوجه نمى شويم؟ واگر هم مربوط به هر دو (جسم و روح) است پس تكليف مسأله استقلال روح چه مى شود؟ يا اين موضوع ربطى به مسأله استقلال روح ندارد؟

پاسخ ما:

مربوط به روح است و بدن وسيله است يعنى وقتى چيزى مى بينيم در واقع روح مان دارد مى بيند امّا به وسيله چشم لذا طبيعى است كه اگر وسيله معيوب شود ديگر

ص: 23


1- -سوره: بقره آيه: 245.

قادر به انجام كار نيستيم يك نجار خودش چوب را برش مى دهد يا اره اش؟

هم خودش و هم اره اش يعنى خودش به وسيله اره اش، حال اگر اره اش خراب شد ديگر نجار نمى تواند چوب را برش بزند.

سؤال هيجده ام:

چرا با وجود آن كه اجنه همراه انسان ها در كلاس تعليمات عالم ارواح حضور داشته اند و حتى قبل از آن در كلاس هاى ملائكه هم بوده اند و مثل بشر اختيار دارند و بايد به رشد و كمالات خود بپردازند، انسان ها فضيلت شان بيشتر از اجنه است؟

پاسخ ما:

چون خداى تعالى اين گونه خلق فرموده كه انسان افضل تمام مخلوقات باشد و زمينه رشد و پيشرفتش از ملائكه و اجنه بيشتر است.

سؤال نوزده ام:

اين كه مى گويند انسان به طور ذاتى فقير است به چه معناست؟ و اين فقر تا چه اندازه است كه شيطان تلاش مى كند كه فقر ذاتى ما را به رخمان بكشد و ما را از ادامه حيات و زندگى روحى مان باز دارد؟

پاسخ ما:

هر كس محدود بود ضعف و فقر ذاتى نيز دارد و فقط نامحدود است كه ضعف و فقر در او راه ندارد و چون فقط خداى تعالى است كه نامحدود است مابقى خلايق حتى معصومين عليهم السلام محدود هستند قرآن در اين باره مى فرمايد: يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ.(1)

ص: 24


1- -سوره: فاطر آيه: 15.

معرفت امام و اولياء خدا

اشاره

ص: 25

سؤال بيستم:

در كتاب در محضر استاد جلد دوم صفحه 12 پاراگراف آخر، مطالعه كردم آمده بود: حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام به آن فرد مى فرمايند: تو درست است كه محبت دنيا را ترك كرده اى و صفات رذيله را از خود دور نموده اى، ولى شرط دوم كه شناختن نور مقدس امام است را هنوز انجام نداده اى.

آيا با تزكيه نفس و از بين بردن صفات رذيله انسان معرفت به نور مقدس ائمه اطهارعليهم السلام پيدا نمى كند؟ و منظور از شناخت نور مقدس امام چيست؟

پاسخ ما:

انسان با تزكيه نفس زمينه ايجاد معرفت در خود ايجاد مى كند يعنى تا انسان از صفات رذيله خود را پاك نكند نمى تواند معرفت امام را كسب كند چون معرفت امام عليه السلام همان معرفت به خداى تعالى است مَعْرِفَتِى بِالنُّورَانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِى بِالنُّورَانِيَّة.(1)

پس كسى كه نفسش را تزكيه مى كند مانند كسى است كه ظرفش كثيف بوده و شيردر آن نمى ريخته اند حالا كه رفته و ظرفش را تميز كرده بايد زحمت بكشد برود به مغازه و شير تهيه كند لذا كسى كه نفسش از خبائث پاك نمود حالا نوبت كسب معرفت

ص: 26


1- -بحارالأنوار جلد: 26 صفحه: 1.

امام بِالنُّورَانِيَّةِ است.

منظور از شناخت نور مقدس امام همان كسب معرفت بِالنُّورَانِيَّة نسبت به مقام امام است كه كمترين حد آن اين است كه معتقد باشيم آن ها از طرف خداى تعالى امام هستند و اطاعت شان بر ما واجب است آن چه درروايات آمده اين است وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ إِمَامٌ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَى الْعِبَادِ.(1)بايد ائمه اطهار عليهم السلام را الگوهائى بدانيم كه از طرف خداى تعالى براى ما انتخاب شده اند امام عليه السلام مى فرمايد:سُمِّيَ الْإِمَامُ إِمَاماً لِأَنَّهُ قُدْوَةٌ لِلنَّاسِ مَنْصُوبٌ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى(2)يعنى امام را به اين جهت امام مى نامند كه براى مردم از طرف خداى تعالى الگو است.

سؤال بيست و يكم:

كتاب امام مجتبى عليه السلام را مطالعه مى كردم در صفحه 40 نوشته بود حضرت موسى بن عمران زمانى كه از خوبان قومش هفتاد نفر براى ميقات پروردگارش انتخاب مى كند همه آن ها منافق از كار بيرون مى آيند.

چگونه ممكن است با علم و عصمت شان اشخاصى انتخاب كنند كه همه آن ها منافق باشند؟

پاسخ ما:

به جهت اين كه فقط چهارده معصوم عليهم السلام هستند كه عصمت مطلق يعنى حتى از جهل نيز عصمت دارند مابقى حتى پيامبران الهى عصمت از جهل ندارند بلكه هر كدام

ص: 27


1- -وسائل الشيعة جلد: 14 صفحه: 415.
2- -معانى الأخبار صفحه: 64.

از آن ها بسته به مقامشان ممكن است عصمت از گناه و خطا و اشتباه داشته باشند.

حضرت موسى نيز عصمت از جهل نداشت بنابراين عده اى را انتخاب كرد كه منافق بودند لذا امام عصر«ارواحنا فداه»همين قضيه را استدلال مى كنند و به سعد بن عبد اللّه قمى مى فرمايند: مردم حتى اگر پيامبران الهى باشند حق انتخاب امام را ندارند وامام را فقط خداى تعالى انتخاب مى كند و اجازه انتخاب امام به هيچ احد الناسى نداده است.(1)

سؤال بيست و دوم:

اگر ممكن است قدرى در رابطه با مشخصات و تفاوت اصحاب خاص و خاص الخاص ائمه و اولياء خدا عليهم السلام شرح بفرماييد؟

پاسخ ما:

نمى دانم منظورتان از اين سؤل چيست امّا مثلاً اصحاب خاص مانند: ابوذر غفارى و اصحاب خاص الخاص: مانند سلمان فارسى.

سؤال بيست و سوم:

يكى ازعلماء و بزرگان درموضوع حقيقت روح انسان مى فرمودند: اولياء خدا دردنيا حكم زندان بان را دارند. هر وقت بخواهند مى توانند روحشان را به ملكوت اعلى پرواز دهند... اولياء خدا اين طرف دنيا و آن طرف دنيا برايشان فرقى نمى كند. با توجه به اين كه اين بزرگوار مى فرمودند: اولياء خدا در اين عالم بودن و يا در عالم بعد بودن برايشان

ص: 28


1- -بحارالأنوار جلد: 23 صفحه: 68.

فرقى ندارد آن چه برايشان مهم است عبوديت و تحت فرمان خداى تعالى بودن است پس چرا خداى تعالى در قرآن فرموده است: اگر گمان مى كنيد كه جزء اولياء خدا هستيد پس تمناى مرگ كنيد؟

پاسخ ما:

به خاطر اين كه درست است اولياء خدا از روى بندگى و عبوديت برايشان فرقى نمى كند كه كجا باشند امّا آن ها نيز انسان هستند و فرق بين جاى خوب و بد را مى فهمند يك ولى خدا در دنيا هر چه اموال و قدرت داشته باشد باز وقتى در قياس با عالم بعدش بسنجيم مى بينيم اصلا قابل قياس نيست مثلاً يك زندانى را رئيس همه زندانى ها كنند بهتر است يا همان زندانى را آزادش كنند و رئيس جمهور كشورش كنند.

لذا اولياء خدا چون هر چه هم در دنيا در رفاه باشند بالاخره برزخ و قيامت بهتر و آبادتر از دنيايشان هست تمنا و خواهش رفتن به آن لذات و خوشى ها را دارند امّا اگر خداى تعالى خواستش بر اين باشد كه اين ولى خدا در دنيا بماند و به مردم خدمت كند از روى عبوديت مى پذيرند.

روزى امام حسن مجتبى عليه السلام در كوچه هاى مدينه در حالى كه لباس فاخرى پوشيده و بر اسب قيمتى سوار شده و عدّه اى از غلامان در خدمتش در حركت بودندعبور مى كردند.

يك مرد يهودى مفلوكى هم در كنار مردم مسلمان سر راه آن حضرت ايستاده و جلالت و عظمت آن حضرت را نگاه مى كرد امّا طاقت نياورد و چند قدم جلو آمد و گفت: از شما سؤلى دارم. امام مجتبى عليه السلام فرمودند: بپرس.

يهودى گفت: فَقَالَ جَدُّكَ يَقُولُ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ أَنْتَ مُؤمِنٌ وَ أَنَا كَافِرٌ فَمَا أَرَى الدُّنْيَا إِلَّا جَنَّةً تَتَنَعَّمُ بِهَا وَ تَسْتَلِذُّ بِهَا وَ مَا أَرَاهَا إِلَّا سِجْناً لِى قَدْ أَهْلَكَنِى

ص: 29

ضُرُّهَا وَ أَتْلَفَنِى فَقْرُهَ. يعنى: جدّ شما فرموده كه دنيا زندان مؤن و بهشت كافر است و حال آن كه شما كه مؤنيد و در دنيا كه زندان شما است با اين راحتى زندگى مى كنيد و من كه كافرم و در دنيا در بهشت هستم با اين فلاكت زندگى مى كنم؟! آيا اين سخن چه معنى دارد؟!

امام مجتبى عليه السلام فرمود: يَا شَيْخُ لَوْ نَظَرْتَ إِلَى مَا أَعَدَّ اللَّهُ لِى وَ لِلْمُؤمِنِينَ فِى الدَّارِ الْآخِرَةِ مِمَّا لَا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ لَعَلِمْتَ أَنِّى قَبْلَ انْتِقَالِى إِلَيْهِ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا فِى سِجْنٍ ضَنْكٍ وَ لَوْ نَظَرْتَ إِلَى مَا أَعَدَّ اللَّهُ لَكَ وَ لِكُلِّ كَافِرٍ فِى الدَّارِ الْآخِرَةِ مِنْ سَعِيرِ نَارِ الْجَحِيمِ وَ نَكَالِ الْعَذَابِ الْمُقِيمِ لَرَأَيْتَ أَنَّكَ قَبْلَ مَصِيرِكَ إِلَيْهِ الْآنَ فِى جَنَّةٍ وَاسِعَةٍ وَ نِعْمَةٍ جَامِعَةٍ(1)يعنى: تو اگر مقام و نعمتهائى كه در قيامت خدا براى مؤنين در نظر گرفته مى ديدى و آن نعمت هاى بهشتى را مشاهده مى كردى متوجّه مى شدى كه من با همه اين نعمت ها بالنسبة به آن الطافى كه خداى تعالى در قيامت به من خواهد داشت در زندان هستم و همچنين اگر آن عذاب هائى را كه خدا به كفّار وعده كرده مى ديدى مى فهميدى كه زندگى دنيا با همه فقر و پستى كه دارد براى تو بهشت است.

سؤال بيست و چهارم:

فرموديد اگر خداى تعالى بخواهد فردى را هدايت كند چون خداى تعالى هميشه كارها را به وسيله اسبابش انجام مى دهد لذا خداى تعالى ما را به وسيله اوليائش هدايت مى كند، پس چرا گاهى فردى هدايت مى شود امّا بعد از مدتى مجددا به راه ضلالت قبلى خويش برمى گردد با اين كه خداى تعالى در قرآن مى فرمايد: خداوند كسى را كه هدايت كند

ص: 30


1- -بحارالأنوار جلد: 43 صفحه: 346.

او از هدايت شدگان است؟ و منظور از هدايت شدگان چه كسانى هستند؟

پاسخ ما:

علت اين است كه همان طور كه اولياء خدا تمام سعى و تلاش خويش را مى كنند تا يك شخص را به طرف خداى تعالى بكشانند در نقطه مقابل شيطان و شيطان سيرتان نيز تمام سعى خود را مى كنند تا همان شخص و ديگران را به ضلالت و بدبختى بكشانند و از اطراف اولياء خدا دورشان كنند زيرا گرچه متاسفانه ما هنوز قطعى و صد در صد به اين نتيجه نرسيده ايم امّا شيطان رجيم در طول مدت عمرش كه زياد هم هست به اين تجربه و نتيجه رسيده است كه قرب با اولياء خدا يعنى قرب با خداى تعالى و اطاعت از اولياء خدا يعنى اطاعت خداى تعالى، در اين ميان افراد مختلفند بعضى زيرك و زرنگ هستند وقتى خداى تعالى هدايت را براى شان رساند، وقتى آن ها را با شخصى كه قلبش مملوّ از علم و حكمت است و روحش متصل به آنجايى است كه عقل من و شما نمى تواند درك كند آشنا نمود قدر مى دانند و لحظه به لحظه خود رامطيع تر و مقرب تر مى كنند امّا بعضى افراد هستند كه بى ارزش هستند و عقل و فكر درست و حسابى هم ندارند و فرق يك ولى خدا با مثلاً اطرافيان منحرف خويش را نمى توانند متوجه باشند حالا چنين شخصى يك كار خوبى انجام داده و خداى تعالى چون شكور است به خاطر تشكر كردن از كار خوب اين فرد كه گاهى شايد تصادفا هم يك كار خوبى كرده باشد ولى چون خداى مهربان شكور است به شكرانه اين كارش بزرگترين لطف خود را شامل حال چنين شخصى مى كند و بزرگترين نعمت خود را به او مى دهد و برنامه زندگى اش را به گونه اى تنظيم مى كند تا او با يكى از اوليائش آشناشود امّا او بعد از مدت كمى به همان دلايل فوق الذكر همان كارهائى كه شما سؤال نموده ايد مى كند.

ص: 31

منظور از هدايت شدگان كسانى هست كه خداى تعالى راه صحيح و صراط مستقيم را به آن ها نشان مى دهد و آن ها هم آن راه را قبول كرده و در صراط مستقيم مى افتند.

سؤال بيست وپنجم:

مقرب و مستعد بودن به اولياء خدا به چه معناست؟

پاسخ ما:

مستعدين يعنى كسانى كه استعداد هضم مطالب علمى سنگين و بالا را دارند اكثر مقربين مستعد نيستند امّا همه مستعدين مقرب هستند مثلاً به عنوان مثال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در نظر بگيريد عده زيادى خود را جزء اصحاب و مقربين ايشان قرار دادند امّا عده انگشت شمارى جزء مستعدين بودند مانند سلمان و ابوذر و امثالهم و بقيه هرچند جزء بهترين و مقرب ترين افراد بودند امّا مستعد نبودند لذا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فقط به سلمان و ابوذر مى فرمايند: منا اهل البيت فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ(1)و يا اين كه به ابوذر فرمودند: يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ.(2)

ص: 32


1- -بحارالأنوار جلد: 17 صفحه: 170.
2- -بحارالأنوار جلد: 74 صفحه: 76.

سؤال بيست و ششم:

چگونه مى توانيم خود را از مقربين و يا مستعدين قرار دهيم؟

پاسخ ما:

براى مقرب شدن بايد سعى كنيم خودمان را روحاً و جسما كه البته روحاً مهم است به اولياء خدا نزديك كنيم و براى اين كه مستعد باشيم ان شاء اللّه بايد زياد ازخداى تعالى تقاضاى اين امر و دعا كنيم چون مستعد شدن تقريبا اكتسابى نيست امّا مقرب شدن اكتسابى است.

سؤال بيست و هفتم:

در روايت إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ آيا ملك مقرب كه در اين جا آمده جزء مستعدين محسوب مى شوند كه قابليت هضم مطالب علمى را دارند يا اين كه اين مقام فقط مربوط به انسان هاست؟

پاسخ ما:

بالاخره هم در انسان ها و هم در اجنه و هم در ملائكه عده اى با استعدادتر از بقيه هستند مثلاً در ملائكه جبرائيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل مستعدتر از مابقى ملائكه هستند إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اخْتَارَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ أَرْبَعَةً اخْتَارَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ وَ مَلَكَ الْمَوْت.(1)

ص: 33


1- -بحارالأنوار جلد: 6 صفحه: 144.

سؤال بيست و هشتم:

با توجه به اين كه اگرمشخصاتى كه اهل بيت عصمت و طهارت

عليهم السلام براى فقيه فرموده اند با هر كسى صدق كرد ما وظيفه داريم به عنوان يك فقيه جامع الشرائط ادب حضورش را حفظ كنيم و در امور دينى مطيعش باشيم چگونه مى توان متوجه اين مشخصات در افراد شد؟

پاسخ ما:

چون ما ملاك داريم لذا هيچ گاه به اشتباه نخواهيم افتاد و كوچك و بزرگ هم براى ما فرقى ندارد علم و تقوا بايد داشته باشد.

علم شامل إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة(1)و تقوا هم شامل صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ(2)مى شود.

اين مشخصات در هر كه جمع بود بدون هيچ شك و شبهه اى قابل تشخيص است كوچك و بزرگ، زن و مرد هم مطرح نيست فرقى ندارد البته خانم ها مى توانند مجتهد بشوند امّا مرجع و مقلَد نمى توانند قرار بگيرند چون خداى تعالى نخواسته آن ها در امور اجتماعى وارد شوند بنابراين حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام با اين كه عصمت مطلقه داشتند امّا امام نبودند.

سن و سال هم مطرح نيست فقط همان مشخصاتى كه اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام براى يك فقيه بيان فرموده اند با هر كس در هر سن و سال صدق كرد همان

ص: 34


1- -الكافى جلد: 1 صفحه: 32.
2- -وسائل الشيعة جلد: 27 صفحه: 131.

شخص فقيه هست فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا ابْنُ ثَلَاثِ سِنِينَ فَقَالَ وَ مَا يَضُرُّهُ مِنْ ذَلِكَ فَقَدْ قَامَ عِيسَى عليه السلام بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثِ سِنِينَ.(1)

يك جريان براى بچه كوچكى كه بزرگ ترين ولى خداست امّا كودك و خردسال است جهت تقريب اذهان مى آورم:

سعد بن عبد اللّه قمى مى گويد در نامه اى چهل و چند مسأله مشكل كه كسى نمى توانست جواب آن ها را بدهد نوشتم و با خود فكر كردم از احمد بن اسحاق وكيل امام حسن عسكرى عليه السلام كه بهترين شخص آن ناحيه بود سؤال كنم. وقتى از وى سراغ گرفتم متوجه شدم كه به طرف سامراء رفته من هم در پى او رفتم در بين راه به او رسيدم.

با يكديگر مصافحه نموديم گفت خوش آمدى سبب آمدنت چيست؟

گفتم علاقه به شما و هم به جهت عادتى كه دارم براى پرسيدن سؤالاتم خدمتتان آمده ام. گفت من نيز قصد دارم خدمت مولايم امام حسن عسكرى عليه السلام برسم و از مشكلات تفسير سؤال هائى دارم توفيقى است كه هر دو از خدمت امام استفاده كنيم چون امام دريائى بى پايان است.

وارد سامراء شديم به در خانه آقايمان امام حسن عسكرى عليه السلام رسيديم اجازه ورود خواستيم اجازه دادند احمد بن اسحاق كيسه اى چرمى داشت كه در داخل آن يك عباى طبرى نهاده و در داخل آن صد و شصت كيسه پارچه اى محتواى درهم و دينار بود كه صاحب هر كيسه سر كيسه اش را بسته و روى آن مهر خود را زده بود.

وقتى چشمم به مولايم افتاد صورتش را چون ماه شب چهارده ديدم بر روى زانوى راستش پسرى بود چون ستاره درخشان و بر سر فرقى با دو گيسوى آويخته

ص: 35


1- -الكافى جلد: 1 صفحه: 321.

داشت مثل اَلِفى كه بين دو واو باشد پيش روى امام انارى از جنس طلا بود كه نقش آن مى درخشيد و نگين هاى عالى بر آن قرار داشت اين انار را يكى از رؤاى بصره به ايشان هديه داده بود.

امام عسكرى عليه السلام نامه اى مى نوشت آن كودك نيز دائما دست امام را مى گرفت و نمى گذاشت امام چيزى بنويسد (مانند ديگر كودكان كه بعضا مزاحمت هائى در عالم كودكى خويش دارند) امام عسكرى عليه السلام براى اين كه آن كودك را مشغول نمايد مكررآن اناررا روى زمين مى انداخت تا آن كودك با آن بازى كند و مزاحم نوشتنش نشود.

ما سلام كرديم امام عسكرى عليه السلام اظهار لطف زيادى نموده و اشاره به نشستن فرمود ما نيز نشستيم وقتى آن جناب از نوشتن نامه فراغت حاصل كرد احمد بن اسحاق كيسه چرمى را از داخل عبا خارج نموده خدمت مولى گذاشت امام عليه السلامنگاهى به كودك كرده فرمودند: مهر از كيسه هاى هداياى شيعيان و دوستان خود بردار.

آن كودك عرض كرد آقا جايز است دست پاك خود را به هديه هاى نجس و اموال ناپاك بزنم كه حلال و حرام آن با يكديگر مخلوط شده است.

امام عسكرى عليه السلام به احمد بن اسحاق فرمود كيسه را باز كن تا حلال و حرام آن را از هم جدا كند.

اولين كيسه اى را كه احمد بن اسحاق برداشت آن كودك فرمود اين كيسه متعلق به فلان كس فرزند فلانى است كه در فلان محل قم ساكن است شصت و دو دينار در آن است كه چهل و پنج دينار آن بهاى خانه اى است كه از پدرش به ارث برده و فروخته وچهارده دينار بهاى نه جامه است و سه دينار آن اجاره دكان است امام عسكرى عليه السلام فرمودند: درست گفتى اينك هر كدام حرام است به او بگو.

فرمود جستجو كنيد از دينارى كه در فلان تاريخ در رى سكه زده شده كه نقش يك

ص: 36

طرف آن سائيده شده و تيكه طلائى كه يك چهارم مثقال وزن دارد. علت حرام بودن آن اين است كه صاحب اين پول ها در فلان تاريخ يك من و ده سير نخ به همسايه پارچه باف خود داده مدتى گذشت نخ را دزدى برد، پارچه باف جريان را به صاحب نخ گفت ولى او قبول نكرد و به جاى آن نخ يك من و نيم نخى باريك تر از آن گرفت از همان نخ لباسى تهيه كرد كه اين دينار و تيكه طلا بهاى همان است.

سر كيسه را باز كرد داخل كيسه دينارى بود به اسم خود آن شخص و مقدارى دينارها همان طورى كه آن جناب فرموده بود. دينارها و آن تيكه طلا را با همان علامت بيرون آورد كيسه ديگرى را بيرون كرد. فرمود اين متعلق به فلان كس است از فلان محله قم پنجاه دينار در آن است كه دست زدن ما به آن جايز نيست پرسيد ازچه جهت؟

آن كودك فرمود: زيرا اين پول بهاى گندمى است كه صاحب آن به زارعش ستم كرده چون در موقع تقسيم سهم خود را با پيمانه پر بر داشته و سهم زارعش را با پيمانه اى سر خالى و كم.

امام عسكرى عليه السلام فرمود صحيح است به احمد بن اسحاق دستور داد همه اين كيسه را برگردان به صاحبانش ما احتياجى به اين ها نداريم.

امام عسكرى عليه السلام فرمود آن جامه پيره زن را بياور. احمد بن اسحاق گفت اين جامه داخل خرجين من بود كه فراموش كرده بودم همين كه رفت آن را بياورد امام عليه السلام به من نگاهى نموده فرمود تو چرا آمده اى؟

عرض كردم احمد بن اسحاق من را به زيارت شما تشويق نمود.

امام عليه السلام فرمودند: مسائلى كه مى خواستى بپرسى چه شد؟

عرض كردم هست.

فرمود از نور ديده ام بپرس و به فرزندش اشاره نمود.

ص: 37

آن كودك فرمود: از هرچه مايلى بپرس.

سؤال هاى مختلفى از قبيل طلاق زنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به دست حضرت على و فاحشه مبينه و از اين دستور خدا به حضرت موسى فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ و از تاويل كهيعص نمودم و جواب كافى گرفتم.

تا اين كه عرض كردم: بفرمائيد چرا مردم نمى توانند براى خود امام و پيشوائى انتخاب نمايند.

آن كودك فرمود: منظورت پيشواى درست است يا نادرست؟

عرض كردم: پيشواى درست.

فرمود: آيا امكان دارد كه مردم كسى را به عنوان يك فرد لايق انتخاب كنند ولى او در حقيقت و در باطن يك فرد نالايق و پستى باشد؟

گفتم: بله ممكن است.

آن حضرت فرمود: همين كه گفتى، علّتى است كه به عنوان دليل براى تو مى گويم و عقلت قبول مى كند (يعنى چون آن ها ممكن است در انتخاب امام اشتباه كنند نبايد خداى تعالى اختيار انتخاب امام را به دست مردم بدهد).

گفتم: بله درست است.

سپس فرمود: آيا پيامبران با آن كه خداى تعالى انتخاب شان كرده و بر آن ها كتاب نازل فرموده و به وسيله وحى تأييدشان نموده ممكن است با علم و عصمت شخصى را انتخاب كنند كه او منافق باشد؟

گفتم: نه اين نمى شود.

فرمود: اين حضرت موسى بن عمران است كه با وفور عقل و علمى كه دارد ووحى براو نازل مى شود ازخوبان قومش هفتاد نفررا براى ميقات پروردگارش

ص: 38

انتخاب مى كند ولى همه آن ها منافق از كار بيرون مى آيند و خداى تعالى درباره آن ها مى فرمايد: وَاخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا.

پس در جائى كه پيغمبر اولوالعزم نتواند اشخاص صالحى را انتخاب كند چگونه ممكن است مردم عادى ولو همه آن ها از مهاجر و انصار باشند بتوانند امام زمان خود را انتخاب نمايند. بنابراين انتخاب امام بايد از جانب خدائى كه از دلها و از آينده و گذشته آن ها آگاه است باشد.

و آن كودك كسى نبود مگر ولى اللّه الاعظم امام زمان ما حضرت حجت بن الحسن العسكرى عليه السلام.

بنابراين اگر كسى ولى خدا باشد كودك باشد يا بزرگ، زن باشد يا مرد از حال و روزش و از علم و تقوايش مشخص است هر چند تا چند لحظه پيش با اعمال كودكانه اش مزاحم نوشتن نامه پدرش امام حسن عسكرى عليه السلام بود و با انار طلا بازى مى كرد راوى مى گويد سَأَلْتُهُ يَعْنِى أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ الْإِمَامِ فَقُلْتُ يَكُونُ الْإِمَامُ ابْنَ أَقَلَّ مِنْ سَبْعِ سِنِينَ فَقَالَ نَعَمْ وَ أَقَلَّ مِنْ خَمْسِ سِنِينَ.(1)

داستان هاى زيادى در مورد امام حسن و امام حسين عليهماالسلام هست كه در عالم كودكى علم و تقوايشان بارز بوده است و همچنين ديگر اولياء خدا.

سؤال بيست و نهم:

چه اعمال و كارهائى هست كه اولياء خدا انجام نمى دهند ولى ما بايد انجام بدهيم و با انجام دادنشان زمينه رشد و پيشرفت خود را فراهم كنيم و چه كارهائى هست كه آن ها انجام مى دهند ولى ما نبايد انجام دهيم و در غير اين صورت زمينه پسرفت مان را فراهم كرده ايم؟

ص: 39


1- -بحارالأنوار جلد: 25 صفحه: 103.

پاسخ ما:

مثلاً ائمه اطهار و اولياء خدا عليهم السلام نستجير باللّه چون گناه نمى كنند توبه نيزنمى كنند چون توبه كردن مخصوص افراد گناه كار است ولى ما اگر گناه كار باشيم بايد توبه كنيم البته اشتباه نشود توبه با استغفار فرق دارد و امّا كارهائى كه آن ها مى كنند و ما نبايد بكنيم مثلاً پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نه همسر دائم داشتند ولى بر ما حرام است كه بيشتر از چهار همسر دائم داشته باشيم.

سؤال سى ام:

بلوغى كه در شرايط مرجع تقليد به آن اشاره شده به چه معناست؟ آيا منظور بلوغى است كه در احكام به آن اشاره شده يا منظور بلوغ فكرى است؟

و اين كه بزرگان فرموده اند فقيه و مجتهد يك سرى خصوصياتىدارد كه بر هر شخصى صدق كرد هر چند قبل از بلوغ باشد چنين شخصى فقيه است به چه معناست؟

پاسخ ما:

بلوغى كه در شرايط مرجعيت بيان شده منظور بلوغ جسمى است شايد يكى از علل آن براى حفظ ظاهر فرموده باشند يعنى اگر كودكى قبل از سن بلوغ مجتهد شد و اين را آوردند و مرجع تقليد كل شيعيان جهان قرارش دادند ممكن است به حسب ظاهر همين امر باعث تمسخر كردن دشمنان دين بشود.

اين كه فرموده اند شرطش بلوغ است اولا براى مرجعيت فرموده اند نه براى اجتهاد چنين كودكى مسلما فقيه و مجتهد است امّا تا زمانى كه نابالغ است نبايد مركزيت و

ص: 40

مرجعيت پيدا كند و ربطى به اين كه او فقيه است يا نيست ندارد البته اگر مطيع چنين فقيهى باشيد هيچ اشكالى كه ندارد مفيد هم هست عده اى از بزرگان ما در سن كودكى به مقام اجتهاد نائل گرديده اند.

سؤال سى و يكم:

آيا به غير از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام ديگر كودكان مى توانند

قبل از بلوغ امامت داشته باشند؟ اگر بتوانند اين امامت چگونه است؟

پاسخ ما:

امام يعنى راهنما خودتان بيانديشيد اگر كودك زير سن بلوغ مى تواند كسى را راهنمائى كند پس مى تواند امام باشد و اگر نمى تواند كسى را راهنمائى كند پس نمى تواند.

من در كتاب در محضر قرآن جلد اول و هم در جلد دوم توضيح مسأله امامت داده ام.

استاد عزيزم (جانم به فدايش) به ما آموخته است كه امامت در اسلام به سه دسته تقسيم مى شود:

امامت خاص الخاص كه شامل امامت چهارده معصوم عليهم السلام مى شود.

امامت خاص كه شامل امامت انبياء الهى و همچنين فقهاء جامع الشرايط مى شود.

امامت عام كه شامل هر كسى كه هر راهنمائى چه مادى و چه معنوى به ديگرى بكند مى شود حتى چنين امامانى ممكن است مردم را به طرف جهنم نيز بكشانند (منظور امامت عام است) قرآن مى فرمايد: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ

ص: 41

الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُون.(1)

آن چه در آيات و روايات آمده امامت نوع اول كه حتماً و قطعاً و همچنين امامت نوع دوم را خداى تعالى انتخاب مى كند و اجازه انتخابش را به احدى نداده است امّا امامت نوع سوم اختيارش با خود ما است مثلاً در يك شهر غريب وارد شده و آدرس فلان خيابان مى خواهيد ازهر شخصى كه خودتان دوست داشتيد مى توانيد بپرسيد امّا احكام دين مان چطور؟

احكام دين چون مربوط به امامت خاص الخاص و يا نهايت خاص مى باشد پس ما اجازه نداريم از هر كسى كه خودمان دوست داشتم بپرسيم بلكه بايد ببينيم چه كسانى از ناحيه خداى تعالى و اهل بيت عصمت عليهم السلام مورد تأييد هستند از همان هابپرسيم.

سؤال سى و دوم:

در فرمايشى كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: إِنَ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِيَاءِدَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِيَاءِ كَرَامَةٌ منظور از اين كه بلا براى اولياء خدا كرامت است به چه معناست؟

پاسخ ما:

يعنى آن ها را نزد خداى تعالى عزيزتر و محبوب تر مى نمايد.

سؤال سى و سوم:

با توجه به اين كه خداى تعالى در حديث قدسى فرموده: بنده من

ص: 42


1- -سوره: قصص آيه: 41.

اطاعت مرا بكن تا تو را مثل خودم قرار دهم، من وقتى به چيزى مى گويم باشد، هست. تو هم وقتى به چيزى مى گوئى باشد،خواهد بود.

آيا مى توان گفت عده اى از اولياء خدا البته غيرازمعصومين عليهم السلام داراى ولايت تكوينى نيز هستند؟

پاسخ ما:

اگر شخصى به اين مقام كه مى فرمايد: أَطِعْنِى فِيَما أَمَرْتُكَ برسد به طورى كه به تمام معنى بتواند بگويد من عبد خداى تعالى هستم بله مى توانند، مانند حضرت عيسى عليه السلامبا اين كه جزء چهارده معصوم نيست امّا چون به تمام معنا و صد در صد عبدخداى تعالى بود كه قرآن از قول ايشان مى فرمايد: إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ لذا در تكوينيات تصرف مى نمود تا آنجا كه وقتى شخصى اجلش مى رسيد و از دنيا مى رفت را زنده مى كرد.

سؤال سى و چهارم:

با توجه به اين كه علوم قرآن طورى است كه براى همه زمان ها مفيد است و محدود به دوره خاصى نمى باشد چرا بطون علوم قرآن به مقتضاى زمان هر يك از ائمه اطهار عليهم السلام بيان مى شده است؟

پاسخ ما:

تمام علوم اولين و آخرين و هر چه بشريت در هر موضوع و در هر دوره اى به آن نيازمند است در قرآن هست وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ(1)اين اصل موضوع.

ص: 43


1- - سوره: نحل آيه: 89.

سواى اين كه تمام علوم اولين و آخرين در اين كتاب هست در اساتيد و معلمان اين كتاب كه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هستند نيز هست وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فى إِمامٍ مُبينٍ(1)و يا در دعاى ندبه مى خوانيم وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِكَ.

پس اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در هر دوره مناسب با نياز همان وقت مطالبى از كتاب خدا براى مردم بيان مى كردند مثل اين كه شما دكتر هستيد و داروخانه هم كناردست شماست از همه داروها به مقدار نياز مردم در داروخانه هست امّا شما به هر مريض مطابق با نيازش دارو مى دهيد.

سؤال سى و پنجم:

در روايتى كه مى فرمايد: إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء خواهشمندم قدرى در اين رابطه كه چگونه و چه چيزهايى از انبياء به علماء به ارث مى رسد توضيح بفرماييد؟

پاسخ ما:

يعنى همان طور كه انبياء همّ و غم شان در امورات مادى مردم نبود و حتى بعد ازمرگ شان درهم و دينارى براى مردم به ارث نمى گذاشتند بلكه هادى مردم به طرف خداى تعالى بودند و علم و تقوا و حكمت براى مردم به ارث مى گذاشتند ما نيز نبايد ازعلماء توقع ماديات داشته باشيم بلكه بدانيم علماء هدايت گر ما به طرف خداى تعالى و خوبى ها هستند لذا انتظار مادى نيز از آن ها نداشته باشيم بلكه انتظارات معنوى ازآن ها داشته باشيم.

از انبياء علم كتاب خدا و علم سنت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى علماء به ارث مى رسد مَا

ص: 44


1- -سوره: ياسين آيه: 12.

أَرِثُ مِنْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَا وَرِثَ الْأَنْبِيَاءُ قَبْلِى قَالَ وَ مَا وَرِثَ الْأَنْبِيَاءُ قَبْلَكَ قَالَ كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّةَ نَبِيِّه.(1)

چون به اعتقاد شيعه تمام انبياء الهى نيز در عوالم قبل شاگردان معصومين مخصوصا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده اند و آن چه در روايات آمده اين است كه خداى تعالى در عالم قبل از همه انبياء تعهد و ميثاق گرفته كه محبت و ولايت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و همچنين على بن ابى طالب عليهماالسلام را به پيروانشان بياموزند.

سؤال سى و ششم:

آيا اين امكان وجود دارد بعضى از اولياء خدا كه در اين زمان با امام عصر «ارواحنا فداه»در ارتباط هستند مقام شان از بعضى از انبياء بالاتر باشد؟

پاسخ ما:

خير، اين امكان وجود ندارد انبياء مقام عظيمى دارند امّا اوحدى از اولياء خدا كه بسيار مقرب باشند امكان دارد مقام شان با مقام انبياء الهى يكى بشود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: عُلَمَاءُ أُمَّتِى كَأَنْبِيَاءِ بَنِى إِسْرَائِيلَ.(2)

سؤال سى و هفتم:

اين كه در بحث اعتقادات سكوت ائمه اطهار عليهم السلام را حجت مى دانيم به چه معناست؟ خواهشمندم اگر ممكن است در اين رابطه مثالى لطف بفرماييد؟

ص: 45


1- -بحارالأنوار جلد: 38 صفحه: 154.
2- - مستدرك الوسائل جلد: 17 صفحه: 320.

پاسخ ما:

همه چيز ائمه اطهار عليهم السلام حجت است، سكوت شان حجت است قيام شان هم حجت است پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا.(1)

حجت است يعنى همان كار در نزد خداى تعالى مورد قبول است و لا غير، مثال: وقتى منافقين و فاسقين از خدا بى خبر داشتند حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام را كتك مى زدند اصحاب خدمت امام على ابن ابى طالب عليه السلام بودند امّا چون ديدند ايشان سكوت كرده و براى حفظ دين و بنا به درخواست پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هيچ اقدامى نمى كنندآن ها نيز سكوت كردند و هيچ اقدامى نكردند، امّا اصحاب حضرت سيد الشهداء عليهم السلام چون ديدند امام شان قيام كرد آن ها نيز به تبع ايشان قيام كردند.

سؤال سى و هشتم:

در دعاى اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّك... جمله حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلا كه نسبت به هر ولى خدايى مى گوييم و از خدا مى خواهيم به چه معناست؟

پاسخ ما:

يعنى از خداى تعالى مى خواهيم و درخواست مى كنيم كه فلان وليت هر ولى خدائى كه منظور كرده و نامش را برده باشيم چون مرحوم شيخ عباس قمى

رحمه الله نيز اين دعا را به صورت اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّك الفلان بن فلان آورده و به جاى فلان بن فلان نام هر ولى خدائى كه خودمان بخواهيم مى توانيم بگوييم امّا چون ايشان خواسته در كتابش نام ولى خدائى را بنويسد كه در وجودش شكى نباشد و درتمام اعصار قابل استفاده

ص: 46


1- -بحارالأنوار جلد: 43 صفحه: 291.

باشد نام مبارك الحجة ابن الحسن را گذاشته است وگرنه غير از نام امام عصر«ارواحنا فداه»شما مى توانيد به جاى الفلان بن فلان نام هر ولى خداى ديگر بخوانيد لذا در اين دعا مااز خداى تعالى مى خواهيم و درخواست مى كنيم كه هر ولى خدائى كه نام برديم را در روى زمين به مدت طولانى امام، يعنى پيشوا و راهنماى مردم و مورد مهر و محبت ديگران قرارش بده.

سؤال سى و نهم:

با توجه به اين كه اولياء و انبياء الهى، فرستادگان خدا به سوى مردم و وسيله هدايت ما هستند آيا به كار بردن لفظ رسول اللّه در خطاب به آنان صحيح مى باشد؟

پاسخ ما:

چون رسول به شخصى مى گويند كه مستقيم و بدون واسطه از ناحيه شخصى پيامى براى ديگران مى آورد لذا به غير از انبياء الهى ديگر اولياء خدا چون مستقيم ازناحيه خدا براى ما پيام نمى آورند بلكه همان پيامى را كه انبياء از ناحيه خداى تعالى براى ما آورده اند را تكرار و توضيح و تفسيرش را به ما مى رسانند لذا اطلاق رسول اللّه به غير از انبيائى كه رسول بودند صحيح نيست.

سؤال چهلم:

در حديث سى و نهم از كتاب شريف در محضر قرآن كه در آن بيان شده لطايف قرآن براى اولياء خدا و حقايق قرآن براى انبياء است تفاوت فهم لطايف قرآن با فهم حقايق قرآن در چيست؟ آيا درك حقايق قرآن چيزى بالاتر از درك لطايف قرآن است؟ اگر اين طور است آيا اولياء خدا

ص: 47

نمى توانند به مقام درك حقايق قرآن برسند؟ يا انبياء نمى توانند به مقامدرك لطايف قرآن برسند؟

پاسخ ما:

آن چه من مى فهمم و تدبر مى كنم منظور از لطائف قرآن مطالب خوشحال كننده و فرحناك در قرآن است كه اين مطالب براى اولياء خداست زيرا هيچ گاه وعده هاى خوشحال كننده قرآن شامل دشمنان دين نمى شود امّا حقيقت قرآن تقريبا مشخص است كه منظور چيست يعنى اصل و حقيقت قرآن.

البته فهم حقيقت قرآن از هر مسأله ديگر مهم تر است و كسى غير از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و بعد از ايشان ائمه معصومين عليهم السلام مستقيما و به تمام معنا به فهم حقيقت قرآن نمى رسد.

كسى كه به حقيقت قرآن رسيده باشد يعنى به همه چيز قرآن رسيده چون اصل روايت اين است قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ.(1)

يعنى: امام حسين عليه السلام فرمودند: كتاب خداى بزرگ شامل چهار چيز است:

1- عبارت 2- اشاره 3- لطائف 4- حقايق، پس عبارت قرآن براى عموم مردم است و اشارات قرآن براى خواص و لطائف آن براى اولياء خدا و حقايق آن براى انبياء.

لذا كسى كه لطائف قرآن براى اوست اشاره و عبارت قرآن هم مى فهمد و كسى كه اشارات قرآن مى فهمد عبارات آن هم مى فهمد امّا مثلاً كسى كه اشارات قرآن مى فهمد

ص: 48


1- -بحارالأنوار جلد: 89 صفحه: 20.

يعنى خواص، لطائف قرآن كه مخصوص اولياء خداست را درك نمى كند.

اولياء خدا بدون واسطه بودن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام نمى توانند به فهم حقائق قرآن برسند.

سؤال چهل و يكم:

آيا حضرت يعقوب عملى انجام داده بودند كه به فراق از حضرت يوسف مبتلا شدند يا دليل ديگرى داشته است؟

پاسخ ما:

حضرت يعقوب مقصر نبودند بلكه فرزندانش يعنى برادران حضرت يوسف به خاطر داشتن هواى نفس باعث اين امر شدند.

سؤال چهل و دوم:

اگر انسان به محضر اولياء خدا مشرف گردد و به ايشان بگويد التماس دعا و درحقيقت دوست داشته و متوقع باشد كه آن ولى خدا برايش دعا كند آيا اين روحيه بدى است؟

پاسخ ما:

خير اين كار توقع مذموم محسوب نمى شود و كار خوبى است كه انسان اولياء خدا را در بين خود و خداى تعالى واسطه قرار دهد يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ (1)رسول خداصلى الله عليه و آله فرمودند: نَحْنُ الْوَسِيلَةُ إِلَى اللَّه(2)من گاهى اوقات وقتى درخدمت يك ولى خدائى نشسته ام فرصت را غنيمت شمرده و در دل خطاب به خداى

ص: 49


1- -سوره: مائده آيه: 35.
2- -بحارالأنوار جلد: 25 صفحه: 23.

تعالى عرض مى كنم خدايا به بركت اين مجالست و به بركت وجود شريف اين وليت فلان حاجت من را به من عطا بفرما و باور كنيد هر وقت اين گونه يك ولى خدا را واسطه كرده ام سريعا خداى تعالى من را اجابت فرموده است و جالب اين كه بعضى اوقات حوائجى را كه مدت ها دعا مى كرده ام و به من عنايت نشده است را وقتى در كنار يك ولى خدا اين گونه دعا مى كنم خيلى سريع در اولين فرصت به من عطا شده است حال اگر آن ولى خدا خودش دعا بفرمايد كه نور على نور مى شود.

سؤال چهل و سوم:

فرموديد ما بايد از حجت هاى خدا الگو بگيريم و معيار كارها و زندگى مان اعمال و رفتار و سكوت و خلاصه هر برخوردى كه حجت هاى خدا كردند باشد و بايد از آن بزرگواران الگو بگيريم و تبعيت كنيم در غير اين صورت از صراط مستقيم خارج هستيم.

اين سؤال و شبهه براى حقير پيش آمده است كه در سيره ائمه اطهار

عليهم السلام آمده است كه گاه به خاطر بعضى مصالح با افراد منحرف و ديگر معاندين و كافران و منافقان برخوردى محبت آميز داشته اند در صورتى كه اصحاب آنان نسبت به آن منحرفان تبرى و اظهار برائت مى كرده اند در اين گونه موارد وظيفه ما چيست؟

به عنوان مثال امام معصوم خليفه جور را اميرالمؤمنين خطاب مى كنند ولى ديگران اظهار برائت نسبت به آنان داشته اند و يا اين كه حضرت على

عليه السلام در مواردى كه اولى و دومى و... از ايشان كمك مى خواسته اند به ايشان كمك مى كرده اند امّا فردى همچون سلمان فارسى نسبت به آن ها برائت مى جسته است.

ص: 50

پاسخ ما:

ما بايد از دأب و رويه حجت هاى الهى تبعيت كنيم و الگو بگيريم نه صرفا از صحبت ها و يا اعمال و رفتارشان در روايات نيز آمده عليكم بالدرايات لا بالروايات همة السفهاء الرواية و همة العلماء الدراية.(1)

يعنى اى اصحاب و شيعيان و دوستان ما شما بايد اهل درايت و فهم باشيد نه اين كه صرفا به سخنان و اعمال ظاهرى ما رجوع كنيد و آن ها را حجت قرار دهيد، افراد سفيه و نادان صرفا سخنان ما و يا اعمال ما را حجت قرار مى دهند امّا افراد با كمال وعالم علاوه بر توجه به سخنان و اعمال ما درايت و فهم خويش را به نيز كار مى اندازند.

شما اگر با درايت به مسأله كمك كردن حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام بنگريد متوجه مى شويد كه اولا اگر شيعيان نسبت به آن خبيث ها تبرّى مى جستند از خود حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام ياد گرفته اند و از ايشان الگو گرفته و تبعيت مى كنند و كمك كردن حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام نيز در واقع كمك به دين اسلام بود و ربطى به آن ها نداشت چون آن ها مقام خلافت را كه متعلق به معصومين عليهم السلام بود را غصب كرده بودند اگر حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام در بعضى موارد به كمك آن هانمى رفت آن ها دين اسلام را اساسا از بين مى بردند و همين تعداد كم شيعه كه امروز وجود دارد وجود نداشت.

در اين جا اگر كسى بگويد من مى خواهم از على بن ابى طالب عليهماالسلام الگو بگيرم و برود خودش را نوكر منافقين و منحرفين قرار بدهد من مطمئنم اكثر شما وقتى چنين كسى را در ذهن تان تصور مى كنيد خنده اى تمسخر آميز مى كنيد.

دراين جريان الگو گرفتن و تبعيت كردن همان لعن و تبرّى جستن نسبت به آن ها

ص: 51


1- -كنزالفوائد جلد: 2 صفحه: 31.

است هر چند على بن ابى طالب عليه السلام در نزد حضرت فاطمه زهراء

عليهاالسلامبراى آن دو واسطه شوند.

يا در مورد حضرت موسى بن جعفرعليهماالسلام ايشان امام شيعيان بودند و يك مركزيت خاصى داشتند لذا چنين شخصى هميشه زيرنظر است و كوچكترين اعمال و سخنانش بارزو مشخص است ايشان درزمان حاكم جورى مثل هارون الرشيد واقع شده هارون الرشيدى كه بدون هيچ دليلى بارها آن حضرت و ديگر دوستان شان را اذيت و آزار مى كرد اگر احساس كوچكترين بى محبتى از امام مى كرد آن حضرت و تمام دوستان و شيعيان شان را قتل عام مى كرد لذا آن حضرت به خاطر تقيه و به خاطر حفظ جان خود و دوستان شان آن ملعون را در آغوش مى گيرد و مى فرمايد: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤمِنِين (1)حالا اگر ديگر شيعيان به هارون الرشيد اميرالمؤمنين گويند به خاطر اين است كه اولا آن ها شرايط امام را ندارند و تحت نظر نيستند و هارون الرشيد هم آن حساسيتى كه روى حضرت موسى بن جعفر

عليهماالسلام دارد روى هيچ احد الناسى ندارد و ثانيا در اين جريان الگو پذيرى و تبعيت به اين است كه به هارون الرشيد اميرالمؤمنين نگويند چون خود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ما ياد داده اند كه به غير از حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام به هر كس ديگر حتى ديگر معصومين اميرالمؤمنين گفتن حرام است لَمْ يُسَمَّ بِهِ أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا يَتَسَمَّى بِهِ بَعْدَهُ إِلَّا كَافِر.(2)

سؤال چهل و چهارم:

در قسمتى از حديث شريف كساء كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: ما

ص: 52


1- - ... مَنْ أَبُو عِيسَى يَا أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ؟ فَقَالَ لَيْسَ لِعِيسَى أَبٌ فَقُلْتُ إِنَّمَا...باب مناظره حضرت با هارون الرشيد در مسئله ى فرزند پيامبر بودن ائمه است الإحتجاج، ج2 ص 392 و عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص 84.
2- -الكافى جلد: 1 صفحه: 412.

ذكر خبرنا هذا فى محفل من محافل اهل الارض و فيه جمع من شيعتنا و محبينا... علت اين همه اهميت و فضيلت حديث شريف كساء كه در آن جا بيان فرموده اند چيست؟

پاسخ ما:

چون در حديث شريف كساء به گوشه اى كوچك از آن همه عظمت حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام اشاره شده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز در بعضى مواقع متوسل به ايشان مى شدند و حتى خداى تعالى حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام را محور قرار داده و مى فرمايد: هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها.

سؤال چهل و پنجم:

چه عاملى باعث مى شود كه فرد بعد از مدتى حركت كردن و جلو رفتن دوباره به عقب برگردد و آن قرابتى كه بايد حاصل شود صورت نگيرد؟

پاسخ ما:

غفلت داشتن و نداشتن معرفت كافى نسبت به خداى تعالى و همچنين اوليائش.

سؤال چهل و ششم:

بزرگ ترين رمز موفقيت اولياء خدا در رسيدن به اين مقام چه بوده است؟

پاسخ ما:

اولياء خدا با رعايت خيلى از مسائل است كه به اين مقام مى رسند خداى تعالى در قرآن مجيد درباره بزرگ ترين رمز موفقيت اولياء بسيار بزرگ خويش مى فرمايد: وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً * إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ

ص: 53

مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورا.(1)پس معلوم مى شود اولا بايد از روى محبت كار كنيم و نسبت به ديگران كه در مرحله اول خداى تعالى در مرحله بعد اوليائش و در مرحله آخر مؤنين منظور هستند بايد محبت داشته باشيم و مهم تر و قدم بالاتر از محبت داشتن در آيه دوم بيان مى فرمايد: بايد لِوَجْهِ اللَّهِ باشد يعنى محبت هاى مان بايد فقط براى خدا باشد و از طرف مقابل هيچ توقعى نداشته باشيم چون در ادامه مى فرمايد: لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورا يعنى وقتى به كسى محبتى كرديد اولا براى خدا باشد حالا آن شخص مى خواهد از اولياء خدا باشد يا مى خواهد از مؤنين باشد و ثانيا توقع و انتظار هيچ گونه جبران از طرف مقابل تان (واقعا و از صميم قلب) نداشته باشيد چون اگر انتظارجبران داشتيد در واقع براى خدا نبوده براى جبران و تلافى بوده يعنى بده و بِستان كرده ايد و از آن بالاتر و قدم بعدى اش مى فرمايد: وَ لا شُكُورا يعنى انتظار و توقع تشكر هم نداشته باشيد چون كسى كه براى خدا كارى كرده معنا ندارد از ديگران توقع تشكر و قدر دانى داشته باشد.

البته انسان خيلى بايد كمالات و پاكى روحش بالا باشد كه اولا براى خدا محبت كند و ثانيا توقع جبران و تلافى محبت نداشته باشد و ثالثا انتظار تشكر كردن از طرف مقابل نداشته باشد حتى بعضى كه خيلى روى خودشان كار كرده اند مثلاً فقط در مورد اول موفق بوده اند و يا بعضى تا مورد دوم موفق بوده اند امّا همه ما بايد بكوشيم كه قلبا و روحاً و اعتقادا و در ظاهر و باطن داراى هر سه مورد باشيم ان شاء اللّه.

سؤال چهل و هفتم:

در كتاب در محضر قرآن جلد اول صفحه 145 فرموده ايد: در دين

ص: 54


1- -سوره: انسان آيه: 8 الى 9.

خدا امام را خداى تعالى انتخاب مى كند و مردم در امر امامت حق انتخاب ندارند.

با توجه به اين مسأله چرا حضرت موسى بن عمران در همان لحظه اى كه خداى تعالى او را به نبوّت و رسالت مبعوث مى كند، درخواست جانشين و خليفه براى خود كرده و هارون برادرش را به اين عنوان تعيين و او را از خداى تعالى درخواست مى نمايد؟

پاسخ ما:

هيچ منافاتى با هم ندارد چون امام را خدا انتخاب مى كند حضرت موسى از خداى تعالى درخواست جانشين براى خود مى كند و پيشنهاد هم مى دهد اگر ممكن است و اواين صلاحيت را از نظر شما كه خدا هستى دارد برادرم هارون به اين مقام برسد و چون انتخاب امام به دست خداى تعالى است خداى تعالى هارون را انتخاب مى كند.

سؤال چهل و هشتم:

در بعضى از روايات به اين نكته اشاره شده اول چيزى كه خداى تعالى خلق كرد انوار مقدس چهارده معصوم عليهم السلام بودند، و خداى تعالى آن ها را به صورت اشباحى در عرش جا داده بود. عرش الهى كه در بعضى از روايات به آن اشاره شده آيا بعد ملكى دارد؟

پاسخ ما:

به طور كلى عرش هم بعد ملكى دارد و هم بعد ملكوتى؛ و در روايات بعضى مواقع بعد ملكى اش منظور است و بعضى اوقات بعد ملكوتى اش.

ص: 55

سؤال چهل و نهم:

آيا حكمت را فقط به اولياء خدا مى دهند، يا اين كه به مؤمنين هم داده مى شود؟ براى به دست آوردن حكمت بايد چه كار كنيم؟

پاسخ ما:

حكمت را فقط به اولياء خدا مى دهند براى به دست آوردن حكمت بايد تزكيه نفس كامل كرد وقتى كه ديگر هيچ صفت رذيله اى در قلب انسان نبود آن وقت از طرف خداى تعالى به انسان حكمت داده مى شود.

سؤال پنجاهم:

معناى اين كه ائمه اطهار

عليهم السلام اسماء الحسنى پروردگار هستند چيست؟ و اسماء الحسنى بودن اين بزرگواران كدام صفت شريفشان را بيان مى كند؟

پاسخ ما:

يعنى آن ها بهترين نشانه خداى تعالى هستند اشاره به تمامى صفات آن ها دارد چون آن ها همه صفات شان بهترين نشانه براى معرفى همان صفت خداى تعالى است مثلاً مهربانى آن ها كه مى بينيم متوجه مى شويم كه خداى تعالى چقدر مهربان است چون هر چه آن ها مهربان باشند خداى تعالى مهربان تر از آن ها و ارحم الراحمين است.

ص: 56

صدقه و انفاق

اشاره

ص: 57

سؤال پنجاه و يكم:

آيا حضرت خديجه كبرى قبل از اين كه تحت تربيت وجود نازنين پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله باشند تمام اموال خويش را تقديم به ايشان فرمودند؟

پاسخ ما:

حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام بعد از ازدواج اموال خويش را جهت پيشرفت دين مقدس اسلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بخشيدند و اين عمل ايشان نقش به سزائى در پيشرفت روحى و تزكيه نفس ايشان داشت.

سؤال پنجاه و دوم:

ببخشيد قبلا در يكى از فرمايشات تان فرموديد:

مردم زمان ائمه اطهارعليهم السلام وقتى مشكل مالى و مادى داشتند خدمت امام زمان شان عليه السلام مى رسيدند و ائمه اطهارعليهم السلام گاها به آن ها مى فرمودند وليمه بدهيد و حتى اگر چيزى نداشتند به غير از يك فرش زير پا، مى فرمودند: بفروشيد و اين كار را انجام بدهيد.

چرا ائمه اطهار عليهم السلام آن ها را به جاى انفاق كردن با توجه به فوائد زياد آن به وليمه دادن تشويق شان مى فرمودند؟

پاسخ ما:

البته چون و چرا داشتن نسبت به ائمه اطهار عليهم السلام اقلش اين است كه خلاف ادباست امّا جواب شما چون وليمه دادن خود يك نوع صدقه است صدقه يعنى چيزى را شما از روى صداقت و محبت به دوست ديگرتان بدهيد حال ممكن است يك نكته

ص: 58

علمى باشد ممكن است غذا باشد و ممكن است پولى باشد و يا ممكن است هر چيز ديگرى شامل شود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: كُلُّ مَعْرُوفٍ صَدَقَةٌ(1)يعنى همه كارهاى خوب و مفيد صدقه اند.

سؤال پنجاه و سوم:

با توجه به اين كه قبلا در جواب يكى از سؤالاتم در معناى صدقه فرموده بوديد هر چيزى را كه از روى محبت و صداقت به ديگرى بدهيم صدقه است، حال چرا چيزى كه از روى محبت است يعنى همان صدقه را نبايد به سادات داد؟

پاسخ ما:

صدقه انواع و اقسام و شعبات زيادى دارد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: كُلُّ مَعْرُوفٍ صَدَقَةٌ(2)و فقط صدقه مالى آن هم از نوع واجب كه همان زكات است بر سادات حرام است و ديگر صدقه هاى مستحب چه مالى و چه غير مالى بر سادات حرام نيست و علت حرام بودن صدقات واجب آن است كه صدقات واجب چرك دست مردم است و در شأن فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله نيست كه از اين نوع پول استفاده كنند لذا خداى تعالى استفاده از چنين پولى را بر آن ها حرام كرده و قسمتى از خمس را براى آن ها در نظرگرفته است امام عليه السلاممى فرمايد: وَ النِّصْفُ لِلْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ أَبْنَاءِ السَّبِيلِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عليه السلام الَّذِينَ لَا تَحِلُّ لَهُمُ الصَّدَقَةُ.

استاد عزيزم (جانم به فدايش) مى فرمايند: خمس سفره اى است كه اطرافش خدا و

ص: 59


1- -الكافى جلد: 4 صفحه: 26.
2- -الكافى جلد: 4 صفحه: 26.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام نشسته اند و اين امتياز بسيار قابل توجّهى است. لذا يكى از امتيازات و فضائل سادات و فرزندان حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام دادن خمس به آن ها است.

سؤال پنجاه و چهارم:

اگر فردى مالى داشته باشد و به منزله شكرانه به دست آوردن آن مال بخواهد مقدارى از آن را به عنوان صدقه بدهد آيا مى شود آن را به نيت سلامتى امام زمان «ارواحنا فداه»انفاق كند؟

پاسخ ما:

بله مى شود خيلى هم خوب و مفيد است.

ص: 60

ادب حضور

اشاره

ص: 61

سؤال پنجاه و پنجم:

اگر شخصى بخواهد در مسأله ادب حضور امام عصر«ارواحنا فداه» كامل گردد چكار بايد بكند؟

پاسخ ما:

اگر كسى بخواهد ادب حضور كاملى كسب كند در مرحله اول بايد ادب حضور دوستان و اطرافيان مخصوصا پدر و مادر خويش را حفظ كند چون رعايت ادب ظاهرى هم خيلى مهم است ما نبايد به گونه اى زندگى كنيم كه به نداشتن ادب معروف باشيم، ادب حضور بزرگان دين مخصوصا فقهاء و علماء بالاخص مراجع عظيم الشأن تقليد؛ چون اين ها كسانى اند كه جاى امام زمان «ارواحنا فداه»نشسته اند را رعايت كنيم، كسى كه اين گونه تمرين ادب حضور كند ان شاء اللّه داشتن ادب ملكه اش مى شود و ديگر در مقابل امام زمان «ارواحنا فداه»نيز مشكلى نخواهد داشت يَا مُؤمِنُ إِنَّ هَذَا الْعِلْمَ وَ الْأَدَبَ ثَمَنُ نَفْسِكَ فَاجْتَهِدْ فِى تَعَلُّمِهِمَا فَمَا يَزِيدُ مِنْ عِلْمِكَ وَ أَدَبِكَ يَزِيدُ فِى ثَمَنِكَ وَ قَدْرِكَ فَإِنَّ بِالْعِلْمِ تَهْتَدِى إِلَى رَبِّكَ وَ بِالْأَدَبِ تُحْسِنُ خِدْمَةَ رَبِّكَ وَ بِأَدَبِ الْخِدْمَةِ يَسْتَوْجِبُ الْعَبْدُ وَلَايَتَهُ وَ قُرْبَهُ فَاقْبَلِ النَّصِيحَةَ كَيْ تَنْجُوَ مِنَ الْعَذَاب.(1)

سؤال پنجاه و ششم:

با توجه به اين كه ادب اين است كه انسان خداى تعالى را با ذكر خفى بخواند، آيا اين ادب در خواندن قرآن و اذكارى مانند صلوات فرستادنهم بايد رعايت شود؟ و اگر اين ها را بلند بخواند بى ادبى نسبت به خداى تعالى نيست؟

ص: 62


1- -روضه الواعظين جلد: 1 صفحه: 11.

پاسخ ما:

اين مسأله مربوط به ادب نيست اولياء خدا در بعضى از مراسم ها مخصوصا مراسم احياء در سه شب نوزدهم و بيست و يكم و بيست سوم ماه رمضان هم خودشان و هم دوستان شان را از نيمه هاى شب تا صبح دستور به گفتن يا اللّه با صداى بلند مى فرمايند.

بعضى مواقع انسان خداى تعالى را با ذكر خفى مى خواند و بعضى مواقع با ذكر جلى و هر دو صورتش هم خوب است و خلاف ادب نيست.

سؤال پنجاه و هفتم:

ببخشيد مَنْ أَهَانَ لِى وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لُِمحَارَبَتِى به چه معناست؟ آيا اگر كسى نداند شخصى ولى خداست و بى ادبى از او نسبت به آن ولى خدا سربزند در روح و زندگى اش اثر بد مى گذارد؟

پاسخ ما:

اين حديث قدسى است يعنى هر كس به وليى از اوليائم اهانت كند قطعا براى جنگ و دشمنى با من مهيا شده است.

اگرواقعا نداند كه طرف مقابلش ولى خداست اشكالى ندارد و اثرى هم نخواهد داشت البته اين كه عرض مى كنم اشكال ندارد نه به اين معنا كه اصلا اشكال ندارد چون ما اجازه اهانت كردن به مردم معمولى هم نداريم چه رسد به اولياء خدا.

امّا آن چه حائز اهميت است اين است كه مخصوصا در زمان ما يا اصلا پيشنمى آيد و يا شايد خيلى خيلى كم پيش بيايد كه شخصى ولى خدا باشد و ديگران متوجه نشوند.

اولياء خدا به گونه اى هستند كه لااقل انسان شك مى كند كه شايد اين يك ولى خدا

ص: 63

باشد نه اين كه بخواهم بگويم مثل چراغ نور دارند خير نور آن ها معنوى است يعنى آن قدر علم و تقوا از آن ها صادر مى شود كه محال است لااقل شك و شبهه اين كه شايد او از اولياء خدا باشد پيش نيايد.

لذا اكثر قريب به اتفاق آن هائى كه به اولياء خدا بى مهرى و بى محبتى مى كنند از عمد هست از لجاجت و عناد است يعنى محال است از جهل و نادانى باشد چون مخصوصا امروزمشخصات اولياء خدا را همه مى دانند حتى سازمان هاى جاسوسى امريكا مشخصات اولياء خدا را مى دانند.

امروزه با آن حساسيتى كه براى قيام حضرت ولى عصر صلوات اللّه عليه پيدا شده سازمان هاى صهونيستى و آمريكائى و همچنين ارتش عربستان سعودى چشم بسته اولياء خدا را مى شناسند(1)و به نيروهاى خويش تعليم مى دهند كه هر كس با اين مشخصات در هر كجاى دنيا ديديد اگر خود حضرت مهدى «ارواحنافداه»نباشد يكى ازاولياء ايشان هست و دستور دستگيرى چنين اشخاصى با آن مشخصات به نيروهاى خود داده اند براى رديابى و به اصطلاح خودشان دستگيرى امام عصر«ارواحنا فداه»چون آن كوتاه فكران تصميم دارند انقلاب جهانى آن حضرت را با دستگير كردنش در نطفه خفه كنند.

حال با اين تفاسير چطور ممكن است ما مردم مسلمان و مخصوصا شيعه اولياء خدا را نشناسيم پس معلوم است بعضى نمى خواهند بشناسند نه اين كه نمى شناسند مثل كسى كه پنبه در گوش خود مى كند تا نشنود چنين شخصى كر نيست بلكه خودش نمى خواهد بشنود.

ص: 64


1- -البتّه اولياء خدا طبق روايات در بين مردم مخفى اند اما خود اهل بيت مشخصات روح و ويژگى هاى اخلاقى آنها را براى ما بيان فرموده اند لذا آنها به شخصه معيين نشده اند اما از نظر اخلاق و رفتار معلومند.

سؤال پنجاه و هشتم:

با توجه به اين كه اظهار محبت بايد از كوچك تر به بزرگ تر باشد وقتى به محضر ولى خدايى مشرف مى شويم مقدم براى دست بوسى و مصافحه با آن ولى خدا شويم آيا اين نحوه ابراز محبت دورازادب است؟

پاسخ ما:

خير؛ اين كار عين رعايت ادب است البته اظهار محبت مخصوص كوچك تر به بزرگ تر نيست فرقى نمى كند هم كوچك ترها بايد نسبت به بزرگترها و هم بزرگترها بايد نسبت به كوچك ترها ابراز محبت بكنند البته ابراز محبت ها فرق مى كند مثلاً بزرگ ترها يك نوع محبت شان را ابراز مى كنند و كوچك ترها طور ديگر، مثلاً مورچه وقتى مى خواهد به حضرت سليمان محبت كند قسمتى از ران ملخ را براى حضرت سليمان هديه مى برد امّا انبياء الهى وقتى مى خواهند به كسى محبت كنند در مضمون روايات هست كه از انبياء و اولياء توقع ماديات نداشته باشيد لذا آن ها روح ما را تزكيه مى كنند، علم ما را بالا مى برند و ما را شفاعت مى كنند و وارد بهشت مان مى كنند لذا همه ما كوچك و بزرگ بايد اهل محبت باشيم نهايت نوع و نمونه محبت ها با هم فرق مى كند.

سؤال پنجاه و نهم:

دراوايل اسلام زمانى كه مشركين، اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را اذيّت مى كردند و آن ها را شكنجه مى دادند و پروردگار متعال به وسيله آيات قرآن به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور صبر و انتظار فرج را داد. مسلمانان از رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست كردند كه اجازه بدهند آن ها به مكانى كه از

ص: 65

شرّ كفّار در امان باشند بروند.

آيا اين درخواست و پيشنهاد آنان بى ادبى و از ضعف آنان نبود؟ و آيا نبايد منتظر دستور خود پيامبر مى بودند؟

پاسخ ما:

در آن زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تازه مبعوث شده و شروع به تعليم قوانين اسلام به پيروان خويش كرده بودند و مردم كم كم تازه از جاهليت وارد نور اسلام مى شدند لذا خيلى معرفتشان بالا نبود آن ها مردمانى بودند كه بعضاً با اين كه به ظاهر اسلام آورده بودند امّا خيلى مقيد نبودند بعضى از آن ها لباسى كه آلوده به خون حيض بود را در دهان مى كردند و با آب دهان مى خواستند آن لكه خون را پاك كنند خود اهل سنت آورده اند فَتَقُصُّه برِيِقهَا أَى تَعَضُّ مَوْضِعَهُ من الثَّوْب بأَسْنانِها ورِيقِها لِيَذْهَبَ أَثَرَهُ(1)بنابراين از چنين مردمى خيلى توقعى نيست لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها.(2)

البته افراد پاك و بزرگوار هم در جمع شان بودند امّا آن قدر جوّ سخت و خفقان بود كه شايد امثال ما اگر در آنجا بوديم معلوم نبود با اين همه فشار باز جزء مسلمانان باقىبمانديم، من خودم شخصا تجربه دارم بعضى به خاطر بعضى مسائل هيچ و پوچ ديگر رفاقت و دوستى شان را از بين برده و از انسان فاصله مى گيرند حالا اين افراد اين قدرهر روز شكنجه مى شدند از نظر مالى وضع شان بد بود و در فشار بودند اكثر اوقات شكم شان گرسنه بود و خيلى فشارهاى ديگر روى آن ها بود امثال ما با اين كه شكم مان سير است و وضع مالى نسبتا خوبى هم داريم امّا تا كم و زيادى مى شود فكر و ظن مان آن چه حرام است را به سراغ مان مى آورد لذا اين است كه خيلى نمى شود به آن ها خرده

ص: 66


1- -النهاية فى غريب الحديث و الاثر ابن اثير جلد: 4 صفحه: 72.
2- -سوره: بقره آيه: 286.

گرفت على كل حال ما وظيفه داريم در همه موارد فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه باشيم.

سؤال شصتم:

رعايت ادب محضر پروردگار به چه صورت است؟

پاسخ ما:

رعايت كردن احكامى كه از ناحيه خداى تعالى صادر شده است به معنى رعايت ادب حضور خداى تعالى است.

جواب بعدى كه متصور مى شود اين است كه رعايت ادب حضور اولياء خدا همان رعايت ادب حضور خداى تعالى است.

سؤال شصت و يكم:

آيا در رعايت مسأله ادب حضور تفاوتى بين خانم ها و آقايان وجود دارد؟

پاسخ ما:

هم آقايان و هم خانم ها موظفند كه ادب حضور ائمه اطهار عليهم السلام و جانشينان آن بزرگواران يعنى فقهاء جامع الشرايط را حفظ كنند و هيچ فرقى ندارد كه بگوييم خانم هامعاف هستند و يا آقايان معاف هستند.

سؤال شصت و دوم:

قبلا در مضمون فرمايشات تان بود كه فرموديد براى محبت و خدمت گذارى به اولياء خدا اگر لازم شد بايد بهانه اى درست كنيم مانند حضرت قاسم بن الحسن

عليهماالسلام كه وصيت پدر بزرگوارشان را بهانه اى براى خدمت به امام حسين عليه السلام قرار دادند سؤلم اين است براى اين كه بخواهيم به ائمه اطهار عليهم السلام و اوليائشان محبتى بكنيم اگر ابتدائا از ما قبول

ص: 67

نكردند و ما بخواهيم اصرار كنيم اين اصرار و خواهش تا چه اندازه بايد باشد تا احيانا بى ادبى و يا تعيين تكليف محسوب نشود؟

پاسخ ما:

اين گونه مسائل تقريبا اجتهادى است يعنى هر كس خودش بايد دو دو تا چهار تا كند و به يك نتيجه صحيحى برسد امّا علت اين كه ائمه زود قبول مى كنند و ديگر اولياءخدا ممكن است به اين راحتى ها قبول نكنند و ما بايد با بهانه و احيانا با خواهش جلوبرويم براى اين است كه ائمه اطهار عليهم السلام رسما و مستقيم با نام و مشخصات از طرف خداى تعالى براى ما تعيين شده و به ما معرفى شده اند لذا هيچ شكى در وجود مبارك شان نيست امّا ديگر اولياء خدا و بزرگان دين چون مستقيم از طرف خدا تعيين نشده اند و مثلاً نام آن ها از طرف خداى تعالى و يا اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام برده نشده بلكه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام با ايماء و اشاره بعضى از مشخصات آن ها را براى ما بيان فرموده اند لذا يك ولى خدا غير از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هر كه و در هر مقامى هم كه باشد بالاخره مخصوصا با فعاليت هاى شيطان و شيطان سيرتان درمعرض شك و شبهه است البته اين شك و شبهه از ناحيه شيطان بر انسان ها مستولى مى شود و مذموم است و نبايد باشد.

با اين توضيح چون سواى از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام ديگر اولياء خدا و بزرگان دين مستقيم و با ذكر نام از طرف خداى تعالى انتخاب نشده بلكه غير مستقيم و به صورت بيان صفات و نشانه معرفى شده اند و همچنين و مهم تر از آن چون تا قبل از ظهور موفور السرور امام زمان «ارواحنا فداه»دست شياطين باز است و آن ها دائما بر عليه خداى تعالى و راه خدا و اولياء خدا فعاليت هاى مخربانه دارند لذا اولياء خدا هميشه خائِفاً يَتَرَقَّب جلو مى روند به عنوان مثال شما اگر در تاريخ توجه كنيد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به

ص: 68

كسانى كه براى توبه نزد ايشان مى آمدند سؤال مى كرد كه چه گناه يا گناهانى كرده اى؟

فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آلهوَيْحَكَ يَا شَابُّ أَ لَا تُخْبِرُنِى بِذَنْبٍ وَاحِدٍ مِنْ ذُنُوبِكَ قَالَ بَلَى(1)امّا امروز يك ولى خدا از هيچ كس چنين سوالى نمى كند به خاطر اين كه شيطان در جامعه ما رواج داده كه اقرار به گناه، ممنوع و گناه است.

بله ما هم مى گوييم اقرار به گناه، گناه است امّا اقرار در نزد عوام مردم ولى درنزد كسانى كه مى خواهند براى توبه و علاج امراض روحى مان ما را راهنمائى كرده و راهكار به ما بدهند مانند ائمه اطهار عليهم السلام و انبياء الهى بلا مانع و چه بسا مفيد باشد.

بعضى مى گويند اولياء خدا خودشان احاطه داشته و از قلب ما با خبرند، در جواب مكرر عرض كرده ام با اين كه ائمه اطهار

عليهم السلام همين گونه اند و احاطه كاملى نسبت به تمام مخلوقات دارند امّا در عين حال آن ها و ديگر اولياء الهى تا قبل ازظهورموفورالسرور امام عصر «ارواحنا فداه»مأمور به ظاهر هستند يعنى تا وقتى كه خودمان اقرارىنكنيم مانند شخصى كه از هيچ چيزى خبر ندارند ممكن است با ما برخورد كنند.

مثلاً دراصحاب و نزديكان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كسانى بودند كه يك لحظه به خدا و رسولش ايمان نياوردند و منافق بودند و حتما و يقينا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از كفر و نفاق آن ها با خبر بودند امّا چون به ظاهر ادعاى اسلام و ايمان داشتند و نفاق و كفرشان را ظاهرا ابراز نمى كردند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز مانند ديگر اصحاب با آن ها برخورد مى كرد تا آن جا كه امروز عده اى نمى توانند خباثت آن ها را تشخيص بدهند.

يا مثلاً در حالات بعضى از ائمه اطهارعليهم السلام آمده است كه به دوستان مى فرمودند: اگر در سال چندين مرتبه از اموال خويش (به عنوان انفاق جهت تزكيه نفس) به ما صله نرسانيد موفق به تزكيه نفس نمى شويد عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى عَبْدِ

ص: 69


1- -بحارالأنوار جلد: 6 صفحه: 24.

اللَّهِ عليه السلام يَوْماً وَ مَعِى شَيْءٌ فَوَضَعَتْهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ مَا هَذَا فَقُلْتُ هَذِهِ صِلَةُ مَوَالِيكَ وَ عَبِيدِكَ قَالَ فَقَالَ لِى يَا مُفَضَّلُ إِنِّى لَأَقْبَلُ ذَلِكَ وَ مَا أَقْبَلَ مِنْ حَاجَةٍ بِى إِلَيْهِ وَ مَا أَقْبَلُهُ إِلَّا لِيَزْكُوا بِهِ ثُمَّ قَالَ سَمِعْتُ أَبِى عليه السلام يَقُولُ مَنْ مَضَتْ لَهُ سَنَةٌ لَمْ يَصِلْنَا مِنْ مَالِهِ قَلَّ أَوْ كَثُرَ لَمْ يَنْظُرِ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا أَنْ يَعْفُوَ اللَّهُ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ يَا مُفَضَّلُ إِنَّهَا فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ عَلَى شِيعَتِنَا فِى كِتَابِهِ إِذْ يَقُولُ لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ فَنَحْنُ الْبِرُّ وَ التَّقْوَى وَ سَبِيلُ الْهُدَى وَ بَابُ التَّقْوَى(1)امّا امروز كدام فقيه جامع الشرائط جرأت دارد به كسى چنين بگويد از يكى از بزرگان(2)نقل شده هر گاه خواستيد افراد نخاله را از اطراف خويش دور كنيد مسائل مادى پيش بكشيد خود به خود افراد نخاله دور مى شوند، چون كسانى كه اهل ماديات و مال اندوز هستند فكر كوتاه و منحرفى دارند و مثل اينكه پول و ماديات به جگرشان چسبيده و گره خورده است.

در عين حال به هيچ وجه اجازه نداريم حتى در فكرمان خطور كند كه ائمه اطهارعليهم السلام و اولياء الهى محتاج به ما و يا اموال ما هستند چون هر كس اين فكر بكند كافر است مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْإِمَامَ يَحْتَاجُ إِلَى مَا فِى أَيْدِى النَّاسِ فَهُوَ كَافِر(3)بلكه بايد بدانيم اين ما هستيم كه به خاطر تزكيه نفس و طهارت روح مان بايد از اموال مان البته به شرط

اين كه از راه حلال به دست آورده باشيم و خمس و زكاتش پرداخته باشيم به ائمه اطهار و اولياء خدا عليهم السلام بدهيم تا آن ها جهت پيشبرد راه خدا خرج نمايند إِنَّمَا النَّاسُ يَحْتَاجُونَ أَنْ يَقْبَلَ مِنْهُمُ الْإِمَامُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها.(4)

ص: 70


1- -بحارالأنوار جلد: 93 صفحه: 216.
2- -مرحوم حاج ملا آقا جان زنجانى رحمه الله.
3- -الكافى جلد: 1 صفحه: 537.
4- -الكافى جلد: 1 صفحه: 537.

و خلاصه از اين قبيل مسائل زياد هست و در اين گونه موارد هيچ كس جرأت اين كه معصومين عليهم السلام را متهم كند ندارد امّا غير از معصومين عليهم السلام ديگران در معرض شك و شبهه ممكن است باشند بنابراين يك مؤن زيرك بايد خودش بفهمد كه صراط مستقيم چيست و هميشه خودش پيش قدم باشد و متوجه باشيم اگر اولياء خدا مانند حضرت سيد الشهداء

عليه السلام در دفعه اول قبول نفرمود حضرت قاسم بن الحسن عليهماالسلام به ميدان برود براى امتحان ماست و يا براى اين است كه انجام آن كار با درخواست خود ما باشد تا بعدا شيطان نيايد و سم پاشى و كار خرابى كند.

اين كه در سؤال آمده در چه موقعى نبايد اصرار كنيم جوابش اين است در مواقعى كه كارى خارج از صراط مستقيم باشد و بخواهيم بزرگان دين را مجبور به انجام كارخارج از صراط مستقيم كنيم.

خود اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هم بعضا مستقيم قبول نمى كردند و كمى اطرافيان را امتحان مى كردند مثلاًدرمثالى كه عرض كردم حضرت قاسم بن الحسن عليه السلام مى خواهد برود و در راه امام زمانش جان فشانى كند امّا حضرت سيد الشهداء عليه السلام مانع مى شوند.

امّا ايشان رفت كمى دورتر نشستند و به اصطلاح دو دو تا چهار تا كردند، حساب و كتاب كردند، ديدند كه كارشان و درخواست شان منافاتى با شرع مقدس ندارد و در صراط مستقيم بوده پس به اين نتيجه رسيد كه رد كردن امام براى امتحان اوست لذا بهانه اى براى خود درست كرد و مجددا خدمت حضرت رسيدند و بهانه شان آوردند يعنى وصيت نامه را به عمو نشان دادند و... نقل جريانش در تاريخ مفصل آمده است حضرت هم قبول فرمودند. شاعر مى گويد:

ص: 71

دست از طلب ندارم تا كام من بر آيد *** يا تن رسد به جانان، يا جان ز تن بر آيد

در همه موارد همين طور است و بايد به گونه اى برنامه ريزى كنيم تا هر كارى كه خواستيم بكنيم ما منت اولياء خدا را بكشيم نه اين كه به گونه اى رفتار كنيم كه احساس شود ما منتى بر اولياء خدا داريم مثلاً حضرت قاسم هيچ منتى بر سيد الشهداء عليه السلام ندارند شما مى گوئيد او جانش را در راه سيد الشهداء عليه السلام داد، ما مى گوييم درست است امّا او چون مى دانست اين كار براى خداست انجام داد لذا منتى بر سيد الشهداء عليه السلام ندارد بلكه حضرت سيد الشهداء عليه السلام بر او منت دارد كه اجازه داد او جانش را در راه خدا بدهد. بنابراين وقتى مى گويند با بهانه جلو برويد عمده علتش همين است يعنى براى انحام كارهايى كه مى دانيد در صراط مستقيم هستند و براى روح تان مفيدند يك بهانه هائى درست كنيد و به گونه اى آن كار را انجام دهيد كه منت بر آن ولى خدا نگذاريد بلكه اگر لازم بود منتش نيز بكشيد و هم به ظاهر و هم درباطن ممنونش باشيد كه چنين اجازه اى به شما داده شده است كه مثلاً به دين خدا خدمتى بكنيد.

به طور كلى ائمه اطهار و اولياء خدا عليهم السلام سبب و وسيله اى هستند تا ديگران به خداى تعالى برسند(1)اگر قرار باشد هر دفعه كه براى هر كسى يك كارى مى كنند تا به خدا برسد اين ولى خدا بخواهد مديون او و زير منت او باشد كه خودتان فكرش را بكنيد چه وضعى پيش مى آيد.

لذا بايد جزء اعتقادات مان باشد كه مثلاً هفتاد و دو شهيد كربلا هيچ كدام شان هيچ منتى برامام حسين عليه السلام ندارند و بلكه برعكس امام حسين عليه السلام بر همه آن ها منت دارد كه آورده و بهشتى شان كرده اين مسائل كه مى نويسم شايد كمتر كسى توجه كند امّا شما

ص: 72


1- -أَيْنَ بَابُ اللَّهِ الَّذِى مِنْهُ يُؤتَى أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِى يَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ الْأَوْلِيَاءُ أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء فرازى از دعاى ندبه و (بحارالأنوار جلد: 99 صفحه: 107).

بايد بر كلمه كلمه اش دقيق بشويد و تفكر كنيد و به آن عمل كنيد چون در غير از اين صورت نمى توانيم به انبياء و اولياء نزديك بشويم و تقرب حاصل كنيم چه برسد به امام زمان «ارواحنا فداه».

سؤال شصت و سوم:

درجريان حضرت خضر و حضرت موسى عليهماالسلام چرا با اين كه حضرت موسى به دستور خداى تعالى و از جانب خداوند خدمت حضرت خضر رسيدند امّا ايشان با بى توجهى فرمودند: إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً؟

پاسخ ما:

براى اين كه اگر سوره كهف را با دقت تلاوت بفرمائيد متوجه مى شويد كه حضرت موسى واقعا لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً شد اين ظاهر امر.

امّا به تدبر من به خاطر اين كه به ما ياد بدهند كه ما هميشه بايد منت بزرگان دين و اساتيد و مربيان امور دين و معنوى را بكشيم و آن ها مى توانند بر ما منت بگذارند چون واقعا كارى كه آن ها مى كنند منت هم دارد.

البته مردم دنيا مخصوصا در عصر حاضر آن قدر از حقيقت دور شده اند و در دنيا و دَنِيات فرو رفته اند كه براى هر كسى بيشتر از يك روحانى ارزش قائلند، روحانى كه دنيا و آخرت آن ها به او بستگى دارد، مردم دنيا اگر لااقل براى يك عالم دينى به اندازه مثلاًيك جوشكار ارزش قائل بودند بايد دائما ارتباط شان را با علماء حفظ مى كردند و خلاصه همان كارهائى كه شما وقتى به يك جوشكار و يا به يك دكتر و يا به يك بنا و هر كس ديگر محتاج مى شويد چطور مى رويد و پول پيش به او مى دهيد و كلى منّتش

ص: 73

را مى كشيد و با ماشين او را به منزل مى آوريد و مجددا او را به محل كارش بر مى گردانيد و يا اگر خودش آمد كرايه اياب و ذهابش را مى پردازيد و در آخر كار كلى هم ممنون و سپاسگزارش مى شويد به خاطر اين كه مثلاً اين آمده و يك پنجره براى شما جوشكارى كرده كه شما در تابستان گرم تان نشود و در زمستان سرما نخوريد.

جسم چقدر ارزش دارد؟

ما مى گوئيم خيلى امّا با روح قابل قياس نيست هر چه براى جسم تان و ماديات تان ارزش قائل شديد بايد ميلياردها برابرش براى روحتان ارزش قائل باشيد چون روح خيلى بيشتر از جسم ارزش دارد در ارزش روح همين بس كه جسم بالاخره فانى و نابود مى شود امّا روح هميشه هست.

لذا شما مثلاً اگر يك عالم دينى كه در نجف اشرف زندگى مى كند را رفتيد و كلى منتش كشيديد و از او خواهش و تمنا كرديد و براى چند روز ايشان را به شهرتان دعوت كرديد و هزينه رفت و برگشت مثلاً با هواپيماى ايشان هم حساب كرديد و بهترين پذيرائى در اين چند روز از او كرديد و كلى هم پول به او داديد در مقابل مثال جوشكارى پنجره كه زدم شما هنوز براى جوشكار بيشتر ارزش قائل شده ايد مى دانيد چرا؟

براى اين كه اعمال شما يكى بود امّا جوشكار يك پنجره براى حفظ بدن شما از سرما و گرما و جانواران درست كرد امّا عالم دينى مى آيد و دنيا و آخرت شما را آباد مى كند و روح شما را از امراض مختلف مداوا و حفظ و علم شما را زياد مى كند و شما را با صراط مستقيم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آشنا مى كند لذا با اين كه ارزش كار اين عالم دينى خيلى بيشتر و اصلا قابل قياس با كار آن جوشكار و يا هر مثال ديگرى كه خودتان مى دانيد اصلاً قابل قياس نيست امّا برخورد شما يكى بوده.

ص: 74

بنابراين چون حضرت خضر مربى است و بايد در همان اول حضرت موسى را متوجه كند تا كار را جدى بگيرد چون حضرت موسى شخص كمى نبود، شخصيتى بود آن هم از طرف خدا چون ما بعضا شخصيت هايمان از طرف ديگران شكل مى پذيرد امّا حضرت موسى از طرف خداى تعالى شخصيتى بود كه تمام پيامبران زمانخودش و تمام پيامبران بعد از خودش تا چند صد سال بعد از خودش تا وقتى كه حضرت عيسى بيايد همه موظف بودند مروج و مبلغ اعتقادات و احكام شرع ايشان باشند.

ببينيد چنين شخصيتى آمده، بنابراين ممكن است زير بار نرود لذا من و شما هر كه هم كه باشيم در مقابل استاد و مربى بايد تسليم محض باشيم و زانوى ادب بزنيم. منت بكشيم و از اين كار وحشتى نداشته باشيم تا بتوانيم ان شاء اللّه پيشرفت كنيم.

ص: 75

سؤال شصت و چهارم:

با ادب بودن در مقابل خداى تعالى به چه معناست و مؤب بودن در مقابل ائمه معصومين عليهم السلام چگونه است؟

پاسخ ما:

ادب يعنى هر چيزى را سر جاى خودش قرار دادن به علم ادبيات هم به همين دليل ادبيات مى گويند چون به ما ياد مى دهد فاعل را كجا و چگونه بياوريم مفعول همين طور و فعل و حرف و اسم و غيره و ذالك نيز همين طور.

در اين علم ما ياد مى گيريم كه هر كدام را كجا و چگونه بياوريم كه مثلاً فاعل را منصوب و مفعول را مرفوع نخوانيم.

و فرقى هم نمى كند در برابر خدا باشد يا اولياء خدا و يا حتى دشمنان خدا، با ادب بودن به اين معنى است كه هر كسى را به اندازه شأنش احترام كنيم نه بيشتر و نه كمتر.

مثلاً ما موظفيم نسبت به بعضى افراد تبرى و بيزارى داشته باشيم حال اگر شخصى نسبت به چنين افرادى احترام نمود و محبت كرد ممكن است عوام بى سواد او را شخص مؤبى بنامند امّا اين چنين شخصى از ديد خدا و اولياء خدا فرد بى ادبى است همچنين اگر نسبت به يك ولى خدا بى توجهى كرديم و آن گونه كه بايد ادب حضورش را رعايت نكرديم نيز بى ادبى كرده ايم.

حضرت ابا الفضل العباس عليه السلام سلطان و مظهر ادب است مى دانيد چرا؟

آيا تا به حال در روحيات اين ولى بزرگ خدا فكر كرده ايد؟

ايشان در مقابل امام حسين عليه السلام آن قدر با ادب و با محبت بودند كه حتى ايشان رابرادر خطاب نمى كردند.و با الفاظ محترمانه مانند يا سيدى و مولاى ايشان را خطاب

ص: 76

مى كردند.

امّا همين حضرت ابا الفضل عليه السلام وقتى شمر بن ذى الجوشن «لعنة اللّه عليه»آمد و با الفاظ محبت آميز مى خواست محبت حضرت ابا الفضل عليه السلام را به خود جلب كند حضرت ابا الفضل عليه السلام نه تنها به محبت هاى شمر هيچ توجهى نفرمودند بلكه او را لعن و نفرين هم فرمود و با او تندى كردند.

ما فكر مى كنيم اگر كسى غضب كرد نمى شود ولى خدا باشد در صورتى كه در بعضى از جاها بايد غضب كرد خداى تعالى غضب مى كند اولياء خدا نيز هركجا لازم باشد غضب مى كنند إِنَّ اللَّهَ يَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ (1)مثلاً يكى از نمونه هاى آن همين جاست شما هر وقت در مقابل دشمنان خدا و اولياء خدا قرار گرفتيد هر چند آن ها قربان و صدقه شما بروند امّا شما اگر بخواهيد به حضرت اباالفضل العباس عليه السلام اقتدا كرده باشيد نبايد به هيچ وجه آن ابراز محبت و قربان و صدقه ها بر روى شما اثر بگذاردو شما را احساساتى كند بلكه اگر مستقيم و يا غير مستقيم به دين و يا بزرگان دين جسارتى كردند بايد در جواب آن محبت ها به او غضب كنيد.

شمر با ابراز محبت به حضرت ابا الفضل العباس عليه السلام و همچنين ديگر برادران مادرى اش امان داد امّا اين امان يعنى سيد و مولاى حضرت ابالفضل العباس عليه السلامكه همان حضرت سيد الشهداء عليه السلام باشد امان ندارد لذا حضرت با غضب او را لعن و نفرين فرمودند و به نزد امام حسين عليه السلام برگشتند.

ما نيز بايد به چنين الگوهائى كه خداى تعالى بر ما منت گذاشته و در اختيار ما قرارداده اقتدا كنيم.

خيلى بايد قدر دين مان را بدانيم اديان ديگر، حتى ديگر فرقه هاى مسلمين اين

ص: 77


1- -بحارالأنوار جلد: 21 صفحه: 279.

همه الگو ندارند امّا ما شيعيان چهارده الگوى كامل و بى نقص و عيب و تأييد شده از طرف خداى تعالى داريم كه حتى اگر به شاگردان اين چهارده نور اقتدا كنيم رستگار خواهيم شد.

سؤال شصت و پنجم:

با توجه به اين كه فرموديد در مقابل سخنان بزرگان دين و اولياء خدا به بحث نشستن و شروع به بيان منظور ايشان از آن سخنان كردن بى ادبى است. هنگامى كه سخنى از بزرگان دين و اولياء خدا به ما مى رسد چگونه بايد در مباحثات و گفتگوهاى مان برخورد كنيم كه بى ادبى نكرده باشيم؟ اگر ممكن است خواهشمندم در اين رابطه بيشتر توضيح بفرماييد؟

پاسخ ما:

انسان تا وقتى كه به آن مقامى نرسيده كه بتواند منظور بزرگان و اولياء خدا را آن گونه كه در واقع هست بفهمد نبايد به طور قطع در مورد سخنان و كلام خداى تعالى و اوليائش اظهار نظر كند مخصوصاً كه يك مشت زايده هاى فكرى خويش را به آن ها ببندد و بگويد منظور اين است و حال آن كه شايد منظور اين مطلبى كه ما مى فهميم نباشد.

امّا يك وقت هست يك كسى به چنين مقامى رسيده و مى تواند منظور بزرگان دينمثل ائمه اطهار عليهم السلام را براى ما توضيح و شرح بدهد چنين شخصى مى تواند و اجازه دارد و بى ادبى هم نيست كه كلام بزرگان را براى ما شرح دهد إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ

ص: 78

مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان.(1)

يك مثال براى تقريب اذهان:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عنوان همان بزرگ در نظر بگيريد تمام اصحاب هم در نظر بگيريد و همچنين على بن ابى طالب عليه السلام.

على بن ابى طالب عليه السلام چنين مقام و اجازه اى دارد كه منظور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و حتى كلمات خداى تعالى را براى ديگران شرح و توضيح بدهد امّا ديگران چنين اجازه اى ندارند چون ديگران به آن مقام نرسيده ونمى فهمند كه منظورپيامبرچه چيزى بوده است لذا پيامبراكرم صلى الله عليه و آله خطاب به على بن ابى طالب عليهماالسلام مى فرمايند: أَنْتَ بِمَنْزِلَةِهَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ أَنْتَ أَخِى وَ وَارِثِى قَالَ وَ مَا أَرِثُ مِنْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَا وَرِثَ الْأَنْبِيَاءُ قَبْلِى قَالَ وَ مَا وَرِثَ الْأَنْبِيَاءُ قَبْلَكَ قَالَ كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّةَ نَبِيِّهِ.(2)يعنى: يا على نسبت تو با من مانند نسبت هارون با حضرت موسى است (چون هارون جانشين حضرت موسى بود) الا اين كه بعد از من نبى و پيامبرى نيست (لذا تو تمام فضائل انبياء را دارى فقط پيامبر نيستى) و تو برادر من و وارث من هستى.

على بن ابى طالب عليهماالسلام عرض كرد: يا رسول اللّه چه چيز من از شما به ارث مى برم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: آن چه پيامبران قبل به ارث گذاشته اند. على بن ابىطالب عليهماالسلام عرض كرد: انبياء قبل چه چيزى را به ارث گذاشته اند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: كتاب خدا و سنت نبى منظور علم كتاب خدا و علم سنت نبى است.

ص: 79


1- -بحارالأنوار جلد: 2 صفحه: 183.
2- -بحارالأنوار جلد: 38 صفحه: 154.

و يا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جاى ديگر مى فرمايند:

أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتَّى.(1)يعنى: من و على از يك شجره هستيم و ساير مردم از شجره ديگر.

سؤال شصت و ششم:

اولين قدم براى اين كه به اين فهم و درك برسيم كه هيچ گاه خودمان را در مقابل ائمه اطهار عليهم السلام و بزرگان دين شخصيتى ندانيم چيست؟

پاسخ ما:

تزكيه نفس كنيد.

سؤال شصت و هفتم:

از آن جا كه بى ادبى كردن نسبت به امام معصوم عليه السلام كفر آور است و درملاقات ها و برخورد با ائمه اطهار عليهم السلام خصوصا حضرت وليعصر«ارواحنا فداه»بايد ادب حضور را كاملا رعايت كنيم. از طرفى گفته مى شود مَثَلِ آن ها مثل كعبه است و ما بايد گرد آنان بگرديم. اگر روزى سعادت ديدار امام زمان «ارواحنا فداه»نصيب مان گرديد وظيفه ما چيست؟

آيا ما بايد به طرف ايشان برويم و اظهار محبت كنيم يا اين كه بايدمنتظر اشاره از طرف وجود مبارك ايشان باشيم كه نزديك گرديم؟

پاسخ ما:

ان شاء اللّه چنين توفيق و سعادتى نسيب همه ما شود هر چه همان لحظه به دلتان افتاد و بر شما الهام شد انجام دهيد البته خيلى بايد مواظب حركات و لحن صحبت هايمان باشيم.

ص: 80


1- -بحارالأنوار جلد: 99 صفحه: 106.

ضمنا بدانيد رسيدن خدمت امام معصوم عليه السلام امر وحشتناك و عجيب و غريب و يا بعيد و غير ممكنى نيست شيعيان در زمان ائمه قبل بسيار راحت خدمت امام زمان شان مى رسيدند ابرازمحبت مى كردند وسؤال هايشان مى پرسيدند و بر مى گشتند امّا ما در اثر دوربودن از امام زمان مان فكر مى كنيم ملاقات با امام يك امر محال يا پيچيده وسختى است.

بعضى از شيعيان بودند كه امام زمان شان به منزل شان به ديدارشان مى رفت.

در كتاب رجال كشى مى گويد كه سليمان بن جعفر گفت: على بن عبيداللّه روزى به من گفت كه من دوست دارم خدمت امام هشتم حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام برسم من به او گفتم چرا به خدمتش نمى روى؟ گفت: بخاطر هيبت و عظمتى كه دارد خجالت مى كشم به خدمتش مشرّف شوم چيزى نگذشت كه حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام مختصر كسالتى پيدا كرد و مردم دسته دسته به ديدنش مى رفتند من على بن عبيداللّه را ديدم و به او گفتم آنچه مى خواستى وقتش رسيده است حضرت رضا عليه السلام كسالت دارد و مردم به ديدنش مى روند او حركت كرد و به خدمت حضرت رضا عليه السلام مشرّف شد آن حضرت او را زياد احترام كرد كه على بن عبيداللّه خيلى خوشحال شد امّا بعد از مدّتى على بن عبيداللّه مريض شد حضرت رضا عليه السلام از او عيادت كرد و منهم با آن حضرت بودم آن حضرت آن قدر نشست تا هر كه در خانه بود بيرون رفت زنى با ما بود او مى گفت وقتى حضرت رضا عليه السلام نشسته بودند امّ سلمه زن على بن عبيداللّه از پشت پرده به حضرت رضا نگاه مى كرد وقتى آن حضرت از منزل بيرون رفت امّ سلمه خود را در محلّى كه آن حضرت نشسته بودند انداخت و مى بوسيد و دست مى كشيد و به صورت مى ماليد.

سليمان بن جعفر مى گويد: من اين موضوع را به امام هشتم گفتم آن حضرت فرمودند: على بن عبيداللّه بن حسن بن على السجاد و زن و فرزندانش اهل

ص: 81

بهشت اند.(1)

سؤال شصت و هشتم:

شخصى است كه محبت زيادى به اولياء الهى دارد امّا معرفت زيادى به ايشان ندارد و به خاطر همين معرفت اندك وقتى به حضور ايشان مى رسد با ديدن كوچك ترين مسأله اى كه توان هضمش را ندارد نسبت به آن ولى خدا افكار بدى در ذهنش مى آيد.

اول: آيا اين افكار بد او نسبت به اولياء خدا بى ادبى محسوب مى شود؟

دوم: با توجه به كمى معرفت اين شخص اين گونه تفكر او موجب پس رفت روحى او مى گردد يا خير؟

پاسخ ما:

اول: بله.

دوم: بله انسان بايد افكارش را درست كند در كتاب شيفتگان حضرت مهدى «ارواحنا فداه»از قول يكى از بزرگان آورده است:

ايشان شب جمعه اى براى گرفتن بعضى از حوائج بدون اطلاع رفقا از مدرسه بيرون و به سرداب مقدس سامراء رفته بودند و مشغول توسل به وجود مبارك امام عصر «ارواحنا فداه»بودند. ايشان شمعى همراه خود داشتند روشن كرده و زيارت ناحيه مقدسه را مى خواندند.

به مجرد روشن شدن شمع، شخصى از سنى ها احساس مى كند كه در سرداب كسى است و به خاطر طمع به مال و عداوت مذهبى با آلت قتّاله به سرداب مقدّس

ص: 82


1- -انوار الزهرا عليهاالسلام صفحه:159 و 160.

مى آيد و بر ايشان حمله مى كند و ايشان شمع را خاموش و فرار مى كنند شخص سنى مذهب نيز ايشان را تعقيب مى كند تا بالاخره عباى ايشان را به دست مى گيرد.

ايشان بى اختيار فرياد مى زند يا صاحب الزمان همان لحظه در آن تاريكى سرداب مقدس شخص سومى پيدا مى شود و صيحه اى بر آن سنى مذهب مى زند و آن سنى مى افتد ضمن اين كه بعد از اين جريان خود آن شخص هم از شدت ترس به حال اغماء و بيهوشى مى رود.

وقتى به هوش مى آيد متوجه مى شود كه سرش در دامن كسى است كه ايشان دارد با كمال محبت و ملاطفت او را به هوش مى آورد و متوجه مى شود كه شمع روشن و آن شخص مردى است با شمايل اعراب باديه اطراف نجف چند دانه خرما به او مى دهند كه آن خرماها هسته نداشته اند ولى ايشان در موقع خوردن متوجه نداشتن هسته خرما نمى شوند.آن شخص عرب به او مى فرمايد: صلاح نيست در چنين مواقع خوف ناك تنها به سرداب آمدن و مقدارى صحبت مى فرمايند: ضمنا از غربت اسلام مطالبى مى فرمايند: و در سخنان شان از كتاب رياض العلماء تمجيد زيادى مى فرمايند.

وقتى كه آن شخص عرب كه در واقع حضرت صاحب الزمان «ارواحنا فداه»بوده اند اين صحبت ها را مى فرمايند: به ذهن آن شخص مى گذرد كه اين عرب را چه به اين حرفها؟

همين كه اين فكر در ذهنش خطور مى كند حضرت ناپديد مى شود و هر چه ايشان آن اطراف را جستجو مى كنند حضرت را نمى يابند و متوجه مى شوند كه ايشان كه بود و چه سعادتى را از دست داد.

لذا كم معرفتى جوازى براى فكر بد كردن نيست يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً

ص: 83

مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم.(1)

سؤال شصت و نهم:

زمانى كه در محضر يكى از بزرگان دين هستيم با ادب و دو زانو در مقابل ايشان مى نشينيم ولى بعد از مدتى پاهايمان خسته مى شود آيا اگر ما مثلاً چهار زانو بنشينيم بى ادبى محسوب مى شود؟

پاسخ ما:

دو زانو نشستن نشانه رعايت ادب است امّا اگر كسى عذر داشت معذور است.

سؤال هفتادم:

با توجه به اين كه بزرگان فرموده اند عبادات توقيفى است و انسان ها بايد بدون دليل و از روى بندگى خداوند، عبادات را انجام دهند، و از طرفى هم خداى تعالى حكيم است و كارى را بدون حكمت انجام نمى دهد، آيا سؤال پرسيدن در مورد حكمت عبادات اشكال دارد وادبى است؟

مثلاً اين كه بپرسيم حكمت اين كه چرا بايد يك ماه در سال را روزه بگيريم، يا چرا بايد پنج بار در روز نماز بخوانيم اشكال دارد؟

پاسخ ما:

ائمه اطهار عليهم السلام حكمت بعضى مطالب را فرموده اند اگر از آن مطالبى كه حكمتش توسط اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بيان شده باشد و براى تفهم بپرسيم تقريبا بلامانع هست امّا اگراز مسائلى كه مصلحت ندانسته اند براى ما بيان كنند و يا به عنوان اعتراض سؤال بپرسيم مذموم است.

ص: 84


1- -سوره: حجرات آيه: 12.

سؤال هفتاد و يكم:

آيا استفاده از جمله هايى مثل خدا به شما توفيق دهد يا اميدوارم هميشه موفق باشيد و همانند اين ها براى بزرگان دين و مجتهدين بى ادبى مى باشد؟

پاسخ ما:

استفاده از الفاظ و جملاتى كه بيانگر ادب و محبت است نشانه معرفت و ادب فرد مقابل است.

سؤال هفتاد و دوم:

چگونه دعاها و حاجاتمان را به درگاه خداى تعالى و ائمه اطهار عليهم السلام با كمال ادب و احترام درخواست كنيم؟

پاسخ ما:

من در كتاب در محضر قرآن اين مسأله را مفصلا توضيح داده ام لطفا به جلد اول آن كتاب صفحه 227 الى 230 رجوع و مطالعه بفرمائيد.

سؤال هفتاد و سوم:

آيا كسى كه در كنار ائمه و اولياء خدا قرار مى گيرد و نمى تواند توجهش به آن ها بدهد نشان دهنده اين است كه دلبستگى به مال دنيا دارد؟

پاسخ ما:

البته امام صادق عليه السلام مى فرمايند: حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة(1)امّا اين كه شخصى نمى تواند توجهش را به شخصى معطوف كند ممكن است علل ديگرى نيز داشته باشد مثلاً فكرش متركز جاى ديگرى باشد و... .

ص: 85


1- - وسائل الشيعة جلد: 16 صفحه: 9.

توبه

اشاره

ص: 86

سؤال هفتاد و چهارم:

در يكى از پست هاى وبلاگ تان بيان فرموده بوديد هر گناه توبه مخصوص به خود را دارد و همچنين بعضى از گناهان هستند كه توبه ندارند مى خواستم از محضر شريفتان بپرسم كه چه گناهانى توبه ندارند؟

پاسخ ما:

همان گونه كه نوشته بودم بعضى از گناهان هستند كه توبه ندارند استاد عزيزم (جانم به فدايش) مى فرمايند: گناه به منزله سم است، علامه مجلسى رحمه الله مى فرمايند:گناهان به منزله سموم قاتله اند همچنان كه آدمى در سموم (در وقت خوردن سم) بايد (خود را) مداوا كند پيش از آن كه او را هلاك كند، همچنين واجب است بر كسى كه گناه كند مبادرت نمايد به توبه، پيش از آن كه او را هلاك كند؛ پس تأخير توبه، گناه ديگر خواهد بود(1)لذا در بُعد مادى كه بنگريم بعضى از سم ها هستند كه انسان را مسموم مى كند امّا با دارو و دكتر مداوا مى شود ولى مثلاً سيانور را هر كه بخورد همان لحظه از بين مى رود و قابل مداوا نمى باشد.

گناهان نيز همين طور هستند بعضى از گناهان روح را فلج مى كنند كه با رجوع به پزشك متخصص روح، كه همان ائمه اطهار و در غياب شان اولياء خدا عليهم السلام هستند روح مان را مداوا مى كنيم و ان شاء اللّه خوب مى شود. امّا بعضى گناهان هست كه در همان لحظه روح را براى هميشه مى كشد مثلاً كشتن امام معصوم و يا انبياء الهى از آنگناهانى است كه توبه ندارد لذا وقتى يزيد «لعنة اللّه عليه»به امام سجاد عليه السلام براى توبه

ص: 87


1- -حق اليقين صفحه: 620.

رجوع كرد و امام زين العابدين عليه السلام برنامه توبه به او دادند حضرت زينب كبرى عليهاالسلام تعجب كرده و به حضرت زين العابدين عليه السلام عرض كردند او ملعون فرزند ملعون و قاتل پدرت هست چگونه به او برنامه توبه مى دهيد؟

امام سجاد عليه السلام فرمودند: اى عمه نگران نباش او هيچ گاه توفيق توبه كردن پيدا نمى كند و همين طور هم شد در تاريخ آمده هر گاه يزيد مى خواست به برنامه عبادى كه از طرف حضرت سجاد عليه السلام براى توبه اش صادر شده بود عمل كند دل درد شديدى مى گرفت و نمى توانست آن عمل را انجام دهد.

يكى ديگر از آن گناهان كشتن اولياء خدا و همچنين مؤنين واقعى به خاطر ايمان شان به خدا است خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً.(1)و در روايات آمده: مَنْ قَتَلَ مُؤمِناً عَلَى دِينِهِ لَمْ تُقْبَلْ تَوْبَتُه.(2)

درروايات اهل بيت عليهم السلام اين عمل را يعنى كشتن اولياء خدا و مؤنين حقيقى به جهت ايمان شان برابر و در رديف شرك باللّه العظيم ذكر شده است مثلاً: عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلامقَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ الْكَبَائِرُ سَبْعَةٌ مِنْهَا قَتْلُ النَّفْسِ مُتَعَمِّداً وَ الشِّرْكُ بِاللَّهِ الْعَظِيم.(3)

همان شركى كه خداى تعالى فرموده است هر گناهى را خواهم بخشيد به غير از شرك إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْضَلَّ ضَلالاً بَعيداً.(4)

ص: 88


1- -سوره: نساء آيه: 93.
2- -بحارالأنوار جلد: 6 صفحه: 23.
3- -الكافى جلد: 2 صفحه: 281.
4- -سوره: نساء آيه: 116.

سؤال هفتاد و پنجم:

با توجه به اين كه با تزكيه كامل نفس، تمامى صفات رذيله از بين مى رود. آيا جناب حر بن يزيد رياحى كه در ابتدا از دشمنان سيد الشهداء عليه السلام بودند و در لحظات آخر عمرشان به امام زمان شان ايمان آوردند همه صفات رذيله ايشان در همان لحظه از بين رفت؟

همچنين آيا مقام ايشان با مقام كسانى كه سال ها به تزكيه نفس مى پردازند يكسان است؟

پاسخ ما:

جناب حر بن يزيد رياحى در ابتدا در خواب غفلت بودند لذا نسبت به اولياء خدا كه در رأس آن ها حضرت سيد الشهداء عليه السلام بود دشمنى مى ورزيد بعد از مدتى از خواب غفلت بيدار شد و به او يقظه دست داد، ايشان آن حالت يقظه و بيدارى خود را حفظ كردند و نزد امام حسين عليه السلام برگشتند و توبه كردند همان لحظه كه توبه كردند چون توبه شان حقيقى بود و از ناحيه امام حسين عليه السلام مورد قبول واقع شد در همان لحظه تمامى گناهانش بخشيده شد ووقتى كه ايشان در راه خدا و در راه سيد الشهداء عليه السلام جهاد كردند زمانى كه اولين قطره خونشان ريخت خداى تعالى علاوه بر اين كه تمامى صفات رذيله ايشان را پاك كرد آن ها را به صفات حميده نيز مبدل فرمودفَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ.(1)

چون در روايات هست وقتى شهيد اولين قطره خونش بريزد خداى تعالى او را پاك مى كند و تا مقام و مرحله عبوديت او را سير مى دهند أَوَّلُ قَطْرَةٍ مِنْ دَمِ الشَّهِيدِ كَفَّارَةٌ

ص: 89


1- -سوره: فرقان آيه: 70.

لِذُنُوبِهِ(1)لذا حضرت حر بن يزيد رياحى وقتى اولين قطره خونشان ريخته شد خداى تعالى او را به مرحله عبوديت رساند.

در مورد مقام ايشان اجازه بدهيد به خداى تعالى واگذار كنيم.

سؤال هفتاد و ششم:

تفاوت استغفار و توبه در چيست؟ و كسى كه مرتكب گناهى مى شود بايد استغفار كند يا توبه؟

پاسخ ما:

توبه يك عمل است ولى استغفار يك ذكر است فرق شان در اين است كه مثلاً شما سوار ماشين نشسته ايد و مقصدتان كربلاى معلّى است امّا اشتباها مسيرتان به سمت افغانستان است وقتى متوجه اشتباه خود مى شويد سريع ترمز مى زنيد و ماشين را كنار جاده نگه مى داريد بعد دور مى زنيد و به طرف كربلا برمى گرديد.

شخصى كه آفريده شده است كه به طرف خداى تعالى برود، وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون(2)اگر اشتباها به طرف نفس و يا شيطان حركت كرد هر وقت متوجهاين اشتباهش شد مى ايستد و مسيرش را عوض مى كند و به طرف خداى تعالى مى رود.

امّا استغفار يك ذكر است يك جمله است آن چه استاد عزيزم (جانم به فدايش) مثال مى فرمودند: اين است كه وقتى شما كنار يك بزرگ نشسته ايد قبل از اين كه صحبتى بكنيد دائما مى گوئيد ببخشيد و يا مى گوئيد عذر مى خواهم بعد صحبت خود را مى كنيد.

ص: 90


1- -من لايحضره الفقيه جلد: 3 صفحه: 183.
2- -سوره: ذاريات آيه: 56.

و يا اين كه كنار يك بزرگ نشسته ايد و آن بزرگ از شما خواسته كه هر كس به شما رجوع كرد جوابش را بدهيد و شما به خاطر اطاعت امر آن بزرگ هر كه آمد را جواب مى دهيد امّا بعد از جواب به هر كدام از آن ها رو به سمت آن بزرگ مى كنيد و مى گوئيد ببخشيد اين ببخشيد در مثال جاى همان استغفار است لذا در احاديث هست كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روزى هفتاد مرتبه استغفار مى فرمودند، كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صل اللّه عليه و آله يَسْتَغْفِرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِى كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً.(1)

شخص گناه كار هم بايد توبه كند و هم استغفار امّا شخصى كه گناه نكرده بايد دائما به محضر خداى تعالى استغفار كند و اين استغفار همان عذر خواهى از خداى تعالى به خاطر غفلت ها و كوتاهى هايى است كه در زندگى روزمره مان داريم.

سؤال هفتاد و هفتم:

حق الناس چگونه بخشيده مى شود؟

پاسخ ما:

با پرداخت كردن و برگرداندن حق طرف مقابل و همچنين خسارتى كه در طول اين مدت ديده است و از او هم حلاليت بطلبد تا مطمئن شود آن شخص او را بخشيده است.

سؤال هفتاد و هشتم:

درطول تاريخ عده زيادى بوده اند كه اعمال ناپسند و خارج از صراط مستقيم انجام مى داده اند ولى خداوند زمينه هدايت آن ها را فراهم

ص: 91


1- -الكافى جلد: 2 صفحه: 505.

كرده به طورى كه يك شبه توبه كرده و به اولياء خدا پيوسته اند از جمله آن ها مى توان به فضيل عياض كه راهزن بود وتوبه كرد اشاره كرد. امّا در مقابل بعضى هم هستند كه توفيق توبه پيدا نمى كنند چه چيزى باعث مى شود تا افرادى همانند فضيل از خواب غفلت بر مى خيزند و توبه مى كنند و ديگران توفيق توبه پيدا نمى كنند؟

پاسخ ما:

خداى تعالى زمينه توبه و هدايت براى همه انسان ها حتى گناه كاران فراهم و حتى آن ها را دعوت به توبه و برگشت به طرف خود مى كند قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ(1)بعضى مانند فضيل عياض قدر دانسته و توبه مى كنند و شروع به تزكيه نفس مى كنند بعضى ديگر توجهى به توفيقات خداى تعالى نمى كنند لذا هدايت نمى شوند إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً.(2)

سؤال هفتاد و نهم:

طبق روايتى كه مى فرمايد: انسان زمانى كه سنش به چهل سالگى رسيد اگر بدى هايش از خوبى هايش بيشتر باشد شيطان پيشانيش را مى بوسد و مى گويد وجه لا يفلح. آيا منظور اين است كه اين افراد ديگر نمى توانند توبه كنند و يا تزكيه شوند؟ چون خداى تعالى مكررا فرموده است كه درب توبه من هميشه به روى بندگانم باز است؟

ص: 92


1- -سوره: زمر آيه: 53.
2- -سوره: انسان آيه: 3.

پاسخ ما:

روايت اين است إذا بلغ الرجل أربعين سنة و لم يغلب خيره شره قبل الشيطان بين عينيه و قال هذا وجه لا يفلح (1)درب توبه به روى همه باز است منظور اين است كه اگر تا آن سن كارى در زمينه روحيات و معنويات براى خودمان انجام نداديم از آن سن به بعد با سختى و مشكلات مى توانيم پيش برويم چون معلوم است كسى كه تا چهل سال يك سرى عقايد منحرف داشته باشد روحياتش تقريبا به آن خرافات و عقايد باطل شكل گرفته حالا بعد از چهل سال كه هم آن عقايد در فكر و روحش نقش بسته و هم سن و سالش بالا رفته اصلاح چنين شخصى خيلى سخت تر از آن جوانى است كه هنوز اعتقادى كسب نكرده چه رسد به اين كه بخواهد در فكرش نقش ببندد و سنش هم بالا نرفته و زرنگ و با حوصله به تزكيه نفس و تصحيح اعتقادات خويش مى پردازد مَنْ تَعَلَّمَ فِى شَبَابِهِ كَانَ بِمَنْزِلَةِ الرَّسْمِ فِى الْحَجَرِ وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ كَبِيرٌ كَانَ بِمَنْزِلَةِ الْكِتَابِعَلَى وَجْهِ الْمَاءِ.(2)

سؤال هشتادم:

اگر فردى بدون شناخت از يك ولى خدا از او در نزد ديگران بدگوئى مى كرده است ولى الان كه آن ولى خدا را شناخته متوجه اشتباه بزرگش شده است.

حالا بايد چكار كند كه جبران آن زمان ها كه در اثر جهل و هواى نفس مانع گرويدن ديگران به آن ولى خدا مى شده بشود؟ و توبه اين گناه بزرگش چيست؟

ص: 93


1- -مشكاه الأنوار صفحه: 169.
2- -بحارالأنوار جلد: 1 صفحه: 222.

پاسخ ما:

اولاً: بايد برود و به هر كسى هر چه خلاف واقع گفته را درست كند يعنى بگويد من اشتباه كرده ام و آن مطالبى كه گفته ام صحت نداشته و خلاصه آن قدر بگويد تا طرف مقابل اگر به خاطر حرف اين منحرف شده از انحرافش دست بكشد.

ثانياً: از خود آن ولى خدا بايد عذر خواهى كند و حلاليت بطلبد چون بالاخره از او غيبت كرده و بدگويى نموده.

ثالثاً: همانگونه كه در زمان جهالتش بغض آن ولى خدا را در دل ديگران مى انداخته الآن به بركت يقظه و بيدارى كه خداى تعالى به او عنايت كرده دائما حبّ آن ولى خدا رادر دل ديگران بياندازد چون بدانيد اگر به واسطه شما يك نفربه طرف خداى تعالى هدايت شود من نمى گويم پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آن هم به على بن ابى طالب عليهماالسلاممى فرمايد:ارزشش ازدنيا و هر چه خورشيد به آن مى تابد بيشتر است لئن يهدى اللّه على يديك رجلا خير لك مما طلعت عليه الشمس و غربت و لك ولاؤ يا على.(1)

ص: 94


1- - مجموعه ورام جلد: 2 صفحه: 277.

ولايت

اشاره

ص: 95

سؤال هشتاد و يكم:

آيا فقهاء جامع الشرائط كه در زمان غيبت، نائب امام معصوم مى باشند داراى ولايت هستند؟

پاسخ ما:

فقهاء جامع الشرائط در زمان غيبت، همگى نائبان عام امام زمان «ارواحنا فداه»هستند و بر ديگران ولايت تشريعى دارند روزى خدمت يكى از مراجع عظيم الشأن تقليد بودم و بحث من با ايشان در مورد ولايت فقهاء بود كه آيا در زمان غيبت امام معصوم عليه السلام همه فقهاء ولايت دارند يا تنها يك فقيه ولايت دارد ايشان به روايت الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُل(1)استدلال كرده و فرمودند: همه فقهاء اگر جامع الشرائط باشند صاحب ولايتند چون درروايت جمع به كار برده شده و فرموده اند الفقهاء.

سؤال هشتاد و دوم:

آيا اعمال نيك و كارهاى خوب افرادى كه تحت تربيت و ولايت يك ولى خدا هستند ارزشمندتر از افرادى است كه همان اعمال را انجاممى دهند امّا تحت تربيت و ولايت نيستند؟ و آيا تحت تربيت و ولايت فقهاء بودن ملاك ارزش براى اعمال و كارهاى افراد هست؟

ص: 96


1- -الكافى جلد: 1 صفحه: 46.

پاسخ ما:

هيچ عملى از كسى كه تحت ولايت نباشد قبول نيست و كوچك ترين عمل از شخصى كه تحت ولايت است حتى اگر در نيتش خطور كند مورد قبول و مانند كسى است كه آن كار را انجام داده باشد و ثواب زيادى برايش ثبت مى كنند لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَ يَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَةٍ مِنْهُ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ حَقٌّ فِى ثَوَابِهِ وَ لَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ.(1)

سؤال هشتاد و سوم:

درسوره نساء در مورد جريان اسامه با مرداس بن نهيك فدكى شما فرموده بوديد كه اسامه بعد از اين جريان قسم ياد كرد كه من با گوينده كلمه شهادتين مقاتله ننمايم و به خاطر همين مسأله در جنگ هاى اميرالمؤمنين عليه السلام با آن حضرت تخلف مى ورزيد لطفا كمى در اين باره مخصوصا در مورد گوينده شهادتين توضيح بفرمائيد؟

پاسخ ما:

شهادتين گفتن يعنى كسى كه جملات أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ و أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدً رَسُولُ اللَّه را به زبان جارى كند. همان گونه كه مى دانيد دشمنان اميرالمؤمنين على بنابى طالب عليهماالسلام خودشان را مسلمان مى دانستند و اين دو جمله هم بر زبان جارى مى كردند.

على بن ابى طالب عليهماالسلام مى فرمود: قرآن ناطق من هستم صاحب شرع و دين مقدس من هستم به قرآن سر نيزه آن ها توجه نكنيد ولى بعضى مى گفتند اين ها هم

ص: 97


1- -الكافى جلد: 2 صفحه: 19.

مسلمان هستند و صحيح نيست كه ما با آن ها بجنگيم اسامه نيز يكى از آن ها بود.

انسان هميشه بايد زيرك باشد در زمان اميرالمؤمنين همه ادعاى ديانت داشتند امّا اكثرا يك مشت اراذل و اوباش و افراد منحرف بودند حتى بعضى ادعاى خليفه رسول اللّه بودن داشتند امّا يك عده آن قدر نمى فهميدند و نمى توانستند تشخيص دهند على بن ابى طالب عليهماالسلام خليفه و جانشين بلافصل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است.

شما فكر نكنيد فقط در روز غدير خم پيامبر جانشينى على بن ابى طالب عليهماالسلام را اعلام فرمودند. بلكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از همان شب اول رسالت شان وقتى كه آيه وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِين(1)نازل شد جانشينى آن امام مظلوم را اعلام فرمود و از آن لحظه تا آخرعمر شريف شان هميشه به هر بهانه اى وصايت و خلافت و ولايت و جانشينى بلافصل ايشان و فرزندان معصومش عليهم السلام را اعلام مى فرمودند امّا يك عده نخواستند قبول كنند و قبول هم نكردند و با عوام فريبى ديگران را نيز فريفتند و عده اى هم ترساندند و خلاصه در حق آن امام مظلوم اجحاف كردند.

سؤال هشتاد و چهارم:

اگر خانمى با يك ولى خدا ازدواج كند آيا اين ازدواج باعث مى شود كه سريع تر موفق به پاكى روح و تزكيه نفس شود با توجه به اين كه خانم ها بعد از ازدواج تحت ولايت همسر خويش هستند؟

پاسخ ما:

يك خانم معلوم نيست كه تحت ولايت همسرش كه ولى خدا هست باشد

ص: 98


1- -سوره: شعراء آيه: 214.

بسيارى از همسران اولياء و انبياء الهى بوده اند كه نه تنها ولايت همسر خويش نپذيرفته اند بلكه با همسر خويش مخالفت و معاندت داشته اند همسر حضرت لوط، همسر حضرت نوح، همسر امام مجتبى عليه السلام، همسر امام جواد عليه السلام و... . جزء خانم هائى هستند كه نه تنها ولايت همسر خويش را نپذيرفتند بلكه با همسران خويش دشمن بودند.

اگر كسى قبول ولايت كند اهل پيشرفت در معنويات، و در دنيا و آخرت به فلاح و رستگارى خواهد رسيد و ربطى به اين كه همسر امام و يا پيامبر باشد و يا همسر آن ها نباشد ندارد.

سؤال هشتاد و پنجم:

چه تفاوتى ميان ولايت كسى كه ولايت خاص دارد با ولايت كسى كه ولايت خاص الخاص دارد هست؟

پاسخ ما:

استاد عزيم (جانم به فدايش) اين گونه به ما ياد داده اند ولايت خاص الخاص مخصوص ائمه اطهارعليهم السلام است ولايت خاص مخصوص فقهاء جامع الشرايط است براى من و شما شايد فرقى نداشته باشد چون فقهاء جامع الشرايط در چهار چوب سخنان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام حركت مى كنند و خداى تعالى فرموده يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ.(1)ويا فرموده إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا.(2)

ص: 99


1- -سوره نساء: آيه: 59.
2- -سوره: مائده آيه: 55.

و أُولِى الْأَمْرِ ما كه همان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام باشند در غياب و نبود خويش ما را به اطاعت از فقهاء جامع الشرايط امر فرموده اند، امام عصر «ارواحنا فداه»فرموده اند وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِى عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ.(1)

در كل فرقش در اين است كه صاحبان ولايت خاص الخاص عصمت مطلقه يعنى همان عصمت از جهل دارند و مستقيم و با نام و مشخصات از طرف خداى تعالى انتخاب شده اند و تعدادشان محدود به چهارده نفر است امّا صاحبان ولايت خاص مستقيم از طرف خدا انتخاب نشده اند يك سرى مشخصاتى فرموده اند هر كسى متصف به آن صفات شود صاحب ولايت مى شود، تعدادشان نيز محدود نيست و همچنين عصمت مطلقه ندارند يعنى ممكن است از گناه و خطا و اشتباه معصوم بشوند امّا در همين اندازه ممكن است معصوم بشوند امّا ائمه اطهار عليهم السلام از همان لحظه اول ورودشان به دنيا عصمت دارند آن هم عصمت مطلقه.

سؤال هشتاد و ششم:

دركتاب در محضر قرآن جلد اول صفحه 144 آورده ايد ائمه اطهار

عليهم السلام براى شفاعت كردنشان شرط و شروطى دارند، ائمه اطهار

عليهم السلام در چه صورتى انسان را شفاعت مى فرمايند؟

پاسخ ما:

در صورتى كه اهل گناه نباشيم چون بعضى بر انجام گناه اصرار دارند و فكر مى كنند مشمول شفاعت قرار خواهند گرفت و در مرحله بعد ولايت هم پذيرفته باشيم اين دو از ابتدائى ترين شرايط شفاعت است.

ص: 100


1- -وسائل الشيعة جلد: 27 صفحه: 140.

يعنى كسى كه خود را از گناه حفظ مى كند و ولايت اولياء الهى نيز پذيرفته و مشغول خودسازى است در اين بين ممكن است كم و كاستى هائى داشته باشد ائمه اطهار عليهم السلام وارد عمل مى شوند و كم و كاستى هاى چنين شخصى را از بين مى برند به اين كار شفاعت مى گويند امّا اين كه كسى انجام گناه برايش عادت شده باشد و دائماً گناهان مختلفى انجام دهد غيبت كند، تهمت بزند و ديگر گناهان انجام دهد و يا اين كه كسى تمام واجبات را صحيح و اول وقت انجام دهد و حتى مقيد به انجام مستحبات باشد امّا ولايت ائمه اطهار عليهم السلام را نپذيرفته باشد و هر دو طيف فوق الذكر فكر كنند با شفاعت وارد بهشت مى شوند كاملا در اشتباه هستند.

سؤال هشتاد و هفتم:

درفرازى اززيارت جامعه كبيره دررابطه با ولايت ائمه اطهار

عليهم السلام مى فرمايد: بمُوَالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِينِنَا وَ أَصْلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيَانَا وَ بِمُوَالاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَةُ، تمت الكلمه كه زير سايه ولايت تحقق مى يابد به چه منظور است؟

پاسخ ما:

از استاد عزيزم (جانم به فدايش) پرسيدم ايشان در جواب فرمودند: منظور از الكلمه در اين جا نعمت هاى خداى تعالى است.

ص: 101

صراط مستقيم

اشاره

ص: 102

سؤال هشتاد و هشتم:

آيا كار همام خارج از صراط مستقيم بود كه به وسيله اصرار زياد به على بن ابى طالب عليهماالسلام منجر شد تا مرگش زودتر از آن چه كه برايش مقرر شده بود فرا رسد در صورتى كه مى توانست بيشتر در اين دنيا بماند و خودش را پاك تر وعالم تر كند؟

پاسخ ما:

مرگ و زندگى در دست خداى تعالى است شما از كجا مى دانيد مرگش زودتر شد چون خود حضرت امير عليه السلام بعدا فرمودند: اجلش رسيده بود.

سؤال هشتاد و نهم:

زياد ديده شده كه اگر انسان بخواهد در صراط مستقيم حركت كند وقتى در محفل و يا در مجلسى قرار مى گيرد از او خرده مى گيرند و يا طعنه و كنايه به او مى زنند سؤال حقير اين بود با توجه به اين كه يكى از صفات رذيله، كم روئى است اگرفردى در چنين مواردى سكوت كرد و چيزى نگفت اين كم روئى محسوب مى شود؟

پاسخ ما:

البته كم روئى از صفات رذيله است امّا صرف سخن نگفتن نمى شود گفت شخص كم روئى است بلكه در بيشتر مواقع جواب ابلهان خاموشى است.

ص: 103

اگر خاموشى شما به علت اين است كه جواب ابلهان خاموشى است خيلى خوب است امّا اگر از ترس و وحشت است از كم روئى است.

سؤال نودم:

آيا ممكن است بفرماييد معناى حجت خدا چيست؟ و چه كسانى حجت خدا هستند؟ و آيا ما مى توانيم از هر كارى كه حجت خدا انجام مى دهد الگو بگيريم و انجام دهيم؟

پاسخ ما:

كلمه حجت با كلمات برهان و دليل و راهنما مترادف هستند معناى حجت خدا يعنى كسى كه راهنماى ما به طرف خداى تعالى است و اعمال و كردار حتى سكوت و سخن نگفتنش براى ما دليل است، يعنى ما به همان دليل كه فلان حجت خدا در فلان جا سكوت كرد سكوت مى كنيم و به همان دليل كه در فلان جا برخورد كرد، برخورد مى كنيم و وقتى از ما مى پرسند به چه دليل فلان كار را انجام داديد و دليل تان چيست؟

مى گوئيم دليل و برهان ما عمل فلان حجت خداست.

چهارده معصوم عليهم السلام حجت هاى خدا هستند همچنين فقهاء جامع الشرايط و اولياء خدا نيز حجت هاى خدا هستند امام زمان «ارواحنا فداه»فرمودند: وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِى عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ.(1)

ما بايد از حجت هاى خدا الگو بگيريم و معيار كارها و زندگى مان اعمال و رفتار و سكوت و خلاصه هر برخوردى كه حجت هاى خدا كردند باشد و بايد از آن بزرگواران الگو بگيريم و تبعيت كنيم در غير اين صورت از صراط مستقيم خارج هستيم.

ص: 104


1- -وسائل الشيعة جلد: 27 صفحه: 140.

سؤال نود و يكم:

آيا يك سالك الى اللّه بايد با تمام رسوماتى كه در ميان مردم عوام وجود دارد مخالفت كند؟ يا اين كه بايد ميزان و معيارى براى پايبندى به بعضى از آن ها داشته باشد؟

پاسخ ما:

حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام خطاب به مالك اشتر فرمودند: وَ لَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَيْهَا الرَّعِيَّةُ.(1)

ما بايد اگر رسوماتى در بين مردم هست كه خارج از صراط مستقيم نيست مخالفتى نكنيم امّا اگر يك سرى رسوماتى هست كه خارج از صراط مستقيم است و از ناحيه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به ما دستورى نرسيده باشد بايد هم عملا و هم لسانا با آن رسومات مخالفت كنيم.

بعضى رسومات هستند با اين كه هيچ ربطى به دين و معنويات ندارد بعضى آن قدر از صراط مستقيم خارج هستند كه مى خواهند هر طورى هست آن مراسم را به دين بچسبانند و عمل كنند.

لذا مثلاً اگر مردم در روز عيد غدير به ديدن سادات مى روند و تبريك عيد مى گويند اين رسم اشكالى ندارد امّا اگر بعضى ايامى كه از ناحيه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام دستور به عيد بودن شان به ما نرسيده را عيد گرفته و به ديدار يكديگر مى روند در اين جا اشكال دارد و از اين قيبل مثال ها زياد است.

اگرمردم يك شهر هر عصر جمعه در يك محلى جمع شوند و يك روحانى

ص: 105


1- -مستدرك الوسائل جلد: 13 صفحه: 148.

برايشان از امام زمان «ارواحنا فداه»صحبت كند بعد يك مداح برايشان دعاى ندبه بخواند و درفراق مولايشان اشك بريزند اين رسم خوبى است امّا اگر بعضى ازشب ها را بى جهت تا صبح بنشينند و تخمه بشكنند و شربت و هندوانه بخورند و بعد نماز صبح شان قضا بشود اين بد است.

معيارش آيات قرآن و روايات اهل بيت است هر عملى كه از اين دو ناحيه دستورى به ما رسيده باشد خوب است و اگر نرسيده باشد بد است و حتى ممكن است بدعت باشد چه ما بانى و يا ميزبان آن مراسم باشيم و چه ميهمان و حاضر در آن مراسم فرقى نمى كند جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤمِنِينَ عليه السلام فَقَالَ أَخْبِرْنِى عَنِ السُّنَّةِ وَ الْبِدْعَةِ وَ عَنِ الْجَمَاعَةِ وَ عَنِ الْفِرْقَةِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ عليه السلامالسُّنَّةُ مَا سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ الْبِدْعَةُ مَا أُحْدِثَ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْجَمَاعَةُ أَهْلُ الْحَقِّ وَ إِنْ كَانُوا قَلِيلًا وَ الْفِرْقَةُ أَهْلُ الْبَاطِلِ وَ إِنْ كَانُوا كَثِيراً.(1)

ص: 106


1- -بحارالأنوار جلد: 2 صفحه: 266.

محبت و تاثيرش در تزكيه نفس

اشاره

ص: 107

سؤال نود و دوم:

شنيده ام در حالات بعضى از ائمه اطهارعليهم السلام آمده است به دوستان شان مى فرمودند: اگردرسال از اموال خويش به ما صله نرسانيد موفق به تزكيه نفس و پاكى روح نمى شويد.

اگر يك خانم بخواهد چنين عملى انجام دهد با توجه به اين كه معمولا خانم ها در ماديات نسبت به آقايان در محدوديت هستند حال اگر بخواهد اين مسأله را عملى كند وظيفه او چيست و چگونه بايد اين اعتقادش را عملى كند؟

پاسخ ما:

در بعضى از روايات در مورد صِلَة الْإِمَام عليه السلام مطالبى آمده و اصلا اگر در كتب حديثى شيعه نگاه كنيد هر كدام از آن ها مثلاً اصول كافى، من لا يحضر الفقيه و همچنين بحار الانوار و ديگر كتب حديثى شيعه هر كدام از آن ها باب مستقلى به نام بَابُ صِلَةِ الْإِمَامِ عليه السلام دارند و درآن باب رواياتى كه ازاهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام دراين باره به ما رسيده جمع آورى كرده اند اين اصل قضيه.

حال البته آن چه واجب است از صِلَة الْإِمَام همان خمس و زكات هست و در غير اين موارد وجوبى ندارد كه البته خمس و زكات هم شامل كسانى مى شود كه توانائى پرداختش را دارند.

مطلب بعد در زمان ما چون امام معصوم عليه السلام در غيبت تشريف دارند لذا هم آقايان

ص: 108

و هم خانم ها دست شان از امام عليه السلام كوتاه است و نمى توانند صله هاى خويش را اعم از واجب يا مستحب به امام عليه السلام برسانند و اين معذوريت فقط خاص خانم ها نيست.

البته شيعه با راهنمائى هاى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام معتقد است كه فقهاء جامع الشرايط جانشينان و نائبان عام ائمه اطهار عليهم السلاماند و در هر دوره از تاريخ در جاى جاى كره زمين چنين فقهائى بوده و هستند كه مردم خمس و زكات و ديگر انفاق ها و تبرعات خويش را به آن ها مى سپارند و آن ها در راه پيشبرد راه خدا خرج مى كنند.

سؤال نود و سوم:

يكى از علماء در سخنرانى شان فرمودند: اگر خواستيد عجله براى رسيدن به خدمت حضرت بقيه اللّه «ارواحنا فداه»كنيد يك قدرى به آن محبت تان عقل هم قاطى كنيد عقل را بايد با سرعت، فعاليت و ارتباط با حضرت قاطى كرد. چگونه مى توانيم محبتى از روى عقل در خود به وجود آوريم؟

پاسخ ما:

البته منظور هر كس را فقط بايد از خود ايشان پرسيد مخصوصا اگر گوينده از علماء و بزرگان باشد و من به خود اجازه دخالت در منظور علماء و بزرگان نمى دهم امّابه طور كلى محبت بايد با عقل همراه باشد وگرنه محبت تنها ممكن است انسان را از صراط مستقيم خارج كند.

درطول تاريخ نمونه هاى زيادى وجود دارد كه محبت بدون عقل چه رسوائى ها وچه درد سرهائى به وجود آورده است.

به عنوان مثال جريان اوليه زليخاه با حضرت يوسف و يا على اللهى ها كه در اثر

ص: 109

كثرت محبت شان به حضرت امير عليه السلام ايشان را خدا مى دانند و مثال هاى ديگر كه بر اثر محبت بدون عقل و تعقل مى باشد.

اگرشخصى فقط با محبت در راه حضرت پيش برود از پاى بيرون مى آيد جريان جوان عاشق اگر شنيده باشيد به همين علت است چون فقط محبت داشت محبت شديدى هم داشت امّا با عقل همراه نبود لذا درخواست مرگ كرد و چون خيلى جوان خوب و پاك و مقربى بود دعايش مستجاب شد.

سؤال نود و چهارم:

با توجه به معناى ولى كه اگر به فرمانده اطلاق شود به معناى فرمانده با محبت و اگر به فرمانبر اطلاق شود به معناى فرمانبر با محبت است چرا در آيه 31 سوره فصلت از ملائكه به عنوان اولياء ما نام برده شده است؟ آيا ملائكه فرمانبر با محبت و يا فرمانده با محبت ما هستند؟

پاسخ ما:

درآيه 31 سوره فصّلت خداى تعالى از قول ملائكه فرموده است نَحْنُ أَوْلِياؤكُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِى الْآخِرَةِ يعنى ما مددكار و خدمت كار شما هستيم و خدمت هايى هم كه مى كنيم از روى محبت است نه روى جبر چون ممكن است يك خدمتكار از روى جبر و مجبورى براى شما خدمت كند مثلاً اصلاً دوست ندارد به شما خدمت كند امّا نيازمند است و به خاطر پول مجبور است به شما خدمت كند و يك خدمتكار هم هست كه اصلا احتياج به پول ندارد بلكه هدفش خدمت كردن به مخدومش هستچنين شخصى اصلا پول برايش مهم نيست حتى از خدا مى خواهد كه اى كاش ارباب من، محبوب من، عزيز من براى ناچيز خدمت هاى من اجرى قرار ندهد و فقط و فقط هدفش محبت كردن و خدمت نمودن به ارباب و مخدومش هست.

ص: 110

دراين جا ملائكه از روى ميل و با محبتى كه به مؤنين دارند به آن ها خدمت مى كنند لذا مى فرمايد: نَحْنُ أَوْلِياؤكُمْ، اگر فرموده بود نَحْنُ خُدَّامُكُمْ ممكن بود منظورخدمت كردن از روى جبر باشد چون خدا به آن ها فرموده و آن ها على رغم ميل باطنى مجبور به خدمت هستند امّا وقتى مى فرمايند: نَحْنُ أَوْلِياؤكُمْ معلوم است خدمت كردن از روى ميل و رغبت و محبت است و شايد براى مشخص شدن نوع خدمت شان با كلمه أَوْلِياؤكُمْ بيان شده باشد.

سؤال نود و پنجم:

اگر كسى به يك مومن محبت لسانى و عملى مى كند امّا آن طور كه دوست دارد از اين كارش لذت ببرد، لذت نمى برد چه كار بايد بكند تا لذت ببرد؟

پاسخ ما:

اول بايد از درستى عملش مطمئن شود كه آيا اين كه انسان به يك مؤمن محبت بكند صحيح است يا نه؟ مى بينيم رسول گرامى اسلام مى فرمايند: وُدُّ الْمُؤمِنِ لِلْمُؤمِنِ فِى اللَّهِ مِنْ أَعْظَمِ شُعَبِ الْإِيمَانِ(1)ابراز محبت و دوست داشتن يك مؤمن، مؤمن ديگر در نزد خداى تعالى از بزرگ ترين شعب ايمان است و يا اين كه فرموده اند الْمُؤمِنُ مَأْلُوفٌ(2)مؤمن بايد اهل محبت و الفت با ديگران مخصوصا با مؤمنين باشد.

ضمناً بايد ببيند طرف مقابلش مؤمن است يا مثلاً مؤمن نيست بعد بايد عالم به مقام مؤمن شود ما بايد بدانيم مؤمن كيست؟

مؤمن كسى است كه از او بوى بهشت استشمام مى شود چون بدن مؤمن از گل

ص: 111


1- -الكافى جلد: 2 صفحه: 125.
2- - وسائل الشيعة جلد: 12 صفحه: 158.

بهشت و همان خاكى كه بدن انبياء آفريده شده خلق شده است إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمُؤمِنَ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ(1)

قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طِينَةَ الْمُؤمِنِ فَقَالَ مِنْ طِينَةِ الْأَنْبِيَاءِ.(2)

خلقت مؤمنين از اضافه گلى كه بدن ائمه اطهارعليهم السلام خلق شده هست إن شيعتنا منا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء ولايتنا.(3)

هيچ كس در نزد خداى تعالى با ارزش تر از مؤمن نيست و ملائكه بزرگترين افتخارشان اين است كه خدمت گذار و نوكران مؤمنين هستند وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقاً أَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْمُؤمِنِ لِأَنَّ الْمَلَائِكَةَ خُدَّامُ الْمُؤمِنِينَ.(4)

مؤمن با ارزش تر از كبريت احمر است كبريت احمر يعنى جواهر گرانقيمت و ناياب الْمُؤمِنُ أَعَزُّ مِنَ الْكِبْرِيتِ الْأَحْمَر.(5)

و خلاصه بايد از لسان آيات و روايات فهم مان نسبت به اين مسأله بالا ببريم وقتى فهميديم كه از ديد خداى تعالى و اهل بيت عصمت و طهارت

عليهم السلام يك شخص مؤمن هر چند هزاران كيلومتر از ما دور باشد و حتى در يك كشور ديگر زندگى كند چقدر ارزش دارد ما نيز براى او خيلى ارزش قائل مى شويم و در مقابل اگر بدانيم شخص فاسق و يا مثلاً منافق چقدر منفور خداى تعالى و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هست ما نيز از چنين شخصى متنفر مى شويم هر چند از اقوام و نزديكان مان باشد.

ص: 112


1- -بصائرالدرجات صفحه: 16.
2- -الكافى جلد: 2 صفحه: 3.
3- -بحارالأنوار جلد: 53 صفحه: 303.
4- -الكافى جلد: 2 صفحه: 33.
5- -الكافى جلد: 2 صفحه: 242.

سؤال نود و ششم:

اگر فردى كه مشغول تزكيه نفس است و استادش از هر نظر مورد احترامش است و حاضر است جان و مالش را فداى استاد و راهش نمايد ولى در مورد وظايفى كه استادش به او محول كرده است مسامحه مى كند مشكل اين فرد از كجاست و چگونه مى تواند خود را متعهد كند؟

پاسخ ما:

چنين شخصى دروغ مى گويد كه استادش را دوست دارد چون اگر كسى استاد و مربى اش را دوست داشته باشد به طورى كه حاضر باشد به خاطر او از مال و جانش بگذرد بايد به طريق اولى براى اوامرش ارزش قائل باشد.

شايد هم شخص كم عقلى باشد مثل بچه كوچكى كه هنوز عقلش كامل نشده گاهى سكه طلا را دوست دارد امّا به خاطر زيبائى اش است كه سكه را دوست دارد نه به خاطر ارزشش و چون عقلش كامل نيست ارزش طلا را نمى داند ما هم بعضا چون عقل مان كامل نيست اولياء خدا را به خاطر ارزششان دوست نداريم بلكه به خاطر مسائل ديگر است مثلاً مى گوييم امام زمان بيايد تا عدالت بر قرار كند اين مثل همان كودكى است كه طلا را به خاطر زيبائى اش دوست دارد نه به خاطر ارزشش.

سعى كند با افراد صالح و عاقل رابطه و دوستى برقرار كند و با آن ها مجالست كند تا عقلش نيز كامل شود مَجَالِسُ الصَّالِحِينَ دَاعِيَةٌ إِلَى الصَّلَاحِ وَ آدَابُ الْعُلَمَاءِ زِيَادَةٌ فِى الْعَقْلِ.(1)

ص: 113


1- -بحارالأنوار جلد: 75 صفحه: 141.

سؤال نود و هفتم:

چرا محبت كردن به اولياء خدا از مستحبات بسيار موكده است و رابطه اش با تزكيه نفس چيست؟

پاسخ ما:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنِ الْحُبِّ وَ الْبُغْضِ أَ مِنَ الْإِيمَانِ هُوَ فَقَالَ وَ هَلِ الْإِيمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ(1)از امام صادق عليه السلام سؤال كردند آيا محبت داشتن به اولياء خدا و بغض داشتن نسبت به دشمنان شان جزء دين و ايمان است؟ امام صادق عليه السلام فرمودند: آيا ايمان داشتن به جزء اين مسأله يعنى محبت داشتن به اولياء اللّه و بغض داشتن نسبت به دشمنان شان چيز ديگرى هست؟ اين يك مسأله مستقل است و تزكيه نفس يك مسأله مستقل ديگر يعنى انسان در اثر تزكيه نفس و پاكى روح به جائى مى رسد كه نسبت به اولياء خدا محبت پيدا مى كند و نسبت به دشمنان شان بغض، و البته اين مسأله به قدرى مهم است كه حتى تا قبل از اين كه انسان از عمق وجود اين گونه بشود بايد تمرين كند تا ان شاء اللّه هر چه زودتر به اين مقام برسد چون تولّى و تبرّى دو ركن بسيار مهم در دين مقدس اسلام است.

سؤال نود و هشتم:

با توجه به اين كه بعضى از اولياء الهى غير از معصومين عليهم السلام آئينه تمام نماى صفات ائمه اطهار عليهم السلام هستند آيا مى توان گفت درجه و مقام فردى كه خدمت گذار ائمه اطهار عليهم السلام است با كسى كه خدمت گذار چنين اولياء خدايى هستند برابر است؟

ص: 114


1- -الكافى جلد: 2 صفحه: 125.

پاسخ ما:

اولياء خدا غير از معصومين آن عده از فقهاء جامع الشرائط هستند كه ائمه اطهارعليهم السلام ما را به طرف آن ها سوق داده اند در مورد اطاعت كردن آن ها و يا مخالفت كردن با آن ها در بعضى اخبار هست كه مانند اطاعت كردن و يا مخالف كردن با خود ائمه اطهارعليهم السلام است امام صادق

عليه السلام فرمودند: فَإِنِّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ عَلَيْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّهِ.(1)

امّا در مورد محبت كردن به نظر من برابر نيست به عنوان مثال ما مى توانيم بگوييم هر چه سلمان فارسى بگويد همان چيزى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده باشد چون سلمان از خود مطلبى امر و يا نهى نمى كند امّا ابراز محبت به شخص على بن ابى طالب عليهماالسلام كجا و به ديگرى هر چند سلمان فارسى باشد كجا؟

البته ابراز محبت به سلمان هم خيلى خوب و مؤر است اميرالمؤمنين عليه السلامفرمودند: إِنَّ سَلْمَانَ بَابُ اللَّهِ فِى الْأَرْضِ مَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً (2)امّا به هر حال

دانه فلفل سياه و خال مه رويان سياه*** هردو جانسوزند امّا اين كجا و آن كجا؟

سؤال نود و نهم:

چرا از ميان همه انبياء و اولياء با اين كه بعضى از پيامبران اولوالعزم نيز بوده اند امّا حضرت خضر عليه السلام بيشتر در محضر و همراهى حضرت وليعصر «ارواحنا فداه»بوده و هستند؟

ص: 115


1- -الكافى جلد: 1 صفحه: 67.
2- -بحارالأنوار جلد: 22 صفحه: 374.

پاسخ ما:

حضرت خضر عليه السلام نه تنها در محضر و همراه امام عصر«ارواحنا فداه»بلكه در محضر و همراه تمامى معصومين عليهم السلام قبلى نيز بوده اند.

درسالهاى قبل از استاد عزيزم (جانم به فدايش) همين سؤال را پرسيدم ايشان فرمودند: چون حضرت خضر عليه السلام در خدمت گذارى از ديگران گوى سبقت را ربوده و بهتر از ديگران خدمت مى كند.

درآن روز من به اين نتيجه رسيدم كه خدمت كردن به اولياء الهى يكى از راه هاى وصل و تقرب به آن هاست تا آنجا كه آن توفيقى كه تمام خوبان و بزرگان عالم آرزوى يك ثانيه اش را دارند (يعنى در خدمت امام عصر«ارواحنا فداه»بودن) حضرت خضر به همين وسيله تمام عمر به آن رسيده است.

سؤال صدم:

امام رضا عليه السلام مى فرمايند: دوست بدار آل محمد صلى الله عليه و آله را اگر چه توفاسقى، و دوست بدار دوستان آن ها را اگر چه آن ها فاسق باشند براى حقير در اين فرمايشى كه حضرت فرموده اند سؤالى پيش آمده:

اين مسأله طبق فرمايش امام عليه السلام چگونه است كه دوستانشان يك فرد فاسقى باشند و ما آن ها را دوست داشته باشيم؟ چرا كه انسان اگر محبوبى داشته باشد مسلماً متعلقات آن را هم دوست دارد حتى اگر متعلق به محبوبش يك فرد فاسقى باشد؟

پاسخ ما:

شما هم سؤال پرسيده ايد و هم به خودتان جواب داده ايد آن قسمت از سؤالتان كه فرموده ايد: چرا كه انسان اگر محبوبى داشته باشد مسلماً متعلقات آن را هم دوست دارد

ص: 116

حتى اگر متعلق به محبوبش يك فرد فاسقى باشد در واقع جواب خودتان است.

سؤال صد و يكم:

آيا محبت داشتن به يك شخص البته صالح؛ همان دلبستگى داشتن است. و آيا دلبسته بودن اشكال دارد اگر مقدور هست توضيح دهيد؟

پاسخ ما:

مربوط به هم نيست اين دو عمل متفاوت است دلبستگى به خداى تعالى و هر چه مربوط به خدا مى شود مثلاً فرد صالح چون وجهه خدائى دارد و مربوط به خداى تعالى مى شود بلامانع وبلكه خوب است الُْمحِبُّ فِى اللَّهِ مُحِبُّ اللَّه.(1)

امّا وابستگى بد است مثلاً اگر من در محضر يك ولى خدائى باشم بهترين فرد هستم امّا اگر از نظر مكانى از او فاصله گرفتم ديگر نمى توانم فرد خوبى باشم و وابسته به فلان ولى خدا باشم اين بد است قوم بنى اسرائيل وقتى حضرت موسى به ميقات رفت و چند روز ديرتر برگشت همه آن ها به غير از برادرش هارون گوساله پرست شده بودند و اين مسأله به خاطر وابسته بودن آن قوم به پيامبرشان بود.

سؤال صد و دوم:

شخصى داراى چند صفت حميده مثلاً سخاوت و زيركى و ... است و از طرف ديگر فساد اعتقادى دارد يا فاسق است محبت چنين شخصى به خاطر داشتن همان چند صفت نيكو خود به خود در قلب من قرار گرفته و منجر به دلبستگى و وابستگى به او شده است.

ص: 117


1- -مستدرك الوسائل جلد: 12 صفحه: 220.

اول:

آيا اين محبت در صراط مستقيم است؟

دوم:

با توجه به اين كه اين محبت احتمالا موجب انس و تأثير دو طرفه مى شود وظيفه انسان مؤن در قبال اين محبت چيست؟

پاسخ ما:

به طور كلى وابستگى به هر شخصى حتى اولياء خدا مذموم است امّا دلبستگى بهچيزهائى كه خدايى هستند بلامانع هست دلبستگى به معناى محبت داشتن به آن چيز و يا شخص است.

اول:

اگر محبت به خود شخص است ممكن است از صراط مستقيم خارج باشد امّا اگر به آن يكى دو صفت خوب شخص است بلامانع هست يعنى يك وقت هست ما فلانى را مستقل از هر صفتش به هر حال دوستش داريم اين صحيح نيست امّا يك وقت هست ما فلانى را به خاطر روحيه سخاوتش هست كه دوستش داريم يعنى همان فرد در زمانى كه غضب بى جا مى كند از وى متنفر هستيم در اين صورت چون محبت به صفت خوبش هست خوب و بلامانع هست.

دوم:

وظيفه انسان مؤمن اين است كه از هر فرصتى مخصوصا دوستى ها و رفاقت ها و محبت ها با ديگران كمال استفاده بكند و آن ها را به طرف خداى تعالى و اولياء خدا سوق و هدايت كند اگر آن ها سوق داده شدند كه الحمد اللّه اگر سوق داده نشدند بداند

ص: 118

دوستى و محبت داشتن به چنين اشخاصى مرضى خداى تعالى نيست و ادامه دادن اين رفاقت نهايت بايد درحد حفظ ظاهر باشد.

سؤال صد و سوم:

شخصى كه داراى استقامت خوبى است ولى گاهى از فراق اولياء خدا بسيار محزون مى شود تا جايى كه اين حزنش شايد ساعت ها و روزها ادامه پيدا كند. آيا اين مسأله نشان دهنده اين است كه ملائكه بر او نازل نمى شوند؟

پاسخ ما:

خير؛ نشانه محبتش هست انسان با كمال، با محبت است و نمى تواند نسبت به مسائل با بى توجهى برخورد كند لذا از بعضى مسائل محزون و ناراحت و نسبت به بعضى الطاف و توفيقات خوشحال و مسرور مى شود.

سؤال صد و چهارم:

با توجه به مسأله مهم و حياتى تولّى و تبرّى، در جريان كرايه دادن شتران صفوان جمّال به هارون الرشيد آيا مى توان نتيجه گرفت كه هر گونه خدمت و محبتى به دشمنان ائمه و اولياء خدا گر چه حتى با پيشنهاد و درخواست خود دشمنان باشد مورد نهى و مذموم است؟

پاسخ ما:

بله، بلكه چه بسا حرام هم باشد خدمت كردن به دشمنان دين و دشمنان بزرگان دين مذموم است و ربطى به اين كه خودمان ابتدا به ساكن خدمت كنيم و يا آن ها از ما خواهش خدمت كنند و ما اجابت كنيم ندارد.

ص: 119

ضمن اين كه در جريان فوق صفوان نمى خواست به هارون الرشيد خدمت كند بلكه مى خواست كرايه از او بگيرد چون شغلش كرايه دادن شتر بود نه اين كه به خاطر محبت و يا خدمت به هارون الرشيد چنين كارى كرده باشد امّا در عين حال امام عليه السلام اورا به شدت از اين كار نهى مى فرمايند: فَقَالَ لِى يَا صَفْوَانُ- كُلُّ شَيْءٍ مِنْكَ حَسَنٌ جَمِيلٌ مَا خَلَا شَيْئاً وَاحِداً- قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَيُّ شَيْءٍ قَالَ إِكَرَاءُكَ جِمَالَكَ مِنْ هَذَا الرَّجُلِ يَعْنِى هَارُونَ- قُلْتُ وَ اللَّهِ مَا أَكْرَيْتُهُ أَشَراً وَ لَا بَطَراً- وَ لَا لِلصَّيْدِ وَ لَا لِلَّهْوِ- وَ لَكِنْ أَكْرَيْتُهُلِهَذَا الطَّرِيقِ يَعْنِى طَرِيقَ مَكَّةَ.(1)

حال شما خودتان حساب كنيد اگر كارى بدون اجر مزد بود چه طور؟ وقتى امام انجام كار آن هم با گرفتن اجر و مزد براى مثل هارون الرشيد منع مى كنند معلوم است كار بدون گرفتن اجر و مزد و از روى محبت چه حكمى دارد.

ص: 120


1- -بحارالأنوار جلد: 72 صفحه: 376.

صفا و صميميت

اشاره

ص: 121

سؤال صد و پنجم:

فرموديد بعضى از مؤمنين به مقامى مى رسند كه آن قدر با هم مأنوس و مألوف مى شوند كه حتى جيب هايشان با هم يكى مى شود لطفاً كمى در اين باره توضيح بفرمائيد چون من مؤمنين و اولياء خدا را خيلى دوست دارم و مى خواهم بدانم آيابراى ما ممكن است به آن ها ابراز محبت كنيم؟

پاسخ ما:

البته اين كه عرض كردم بعضى از مؤمنين اين گونه مى شوند به اين معنا كه بى اجازه دست در جيب رفقايشان كنند نيست منظور اين است كه اين رفقا آن قدر با هم صميمى شده اند كه از قبل به يكديگر چنين اجازه هائى داده اند لذا در آن هنگام چون ازقبل اين اجازه را دارند از رفيقش اجازه نمى گيرد.

البته اين خصوصيت ياران امام عصر«ارواحنا فداه»است و اگر كسانى هم بخواهند تمرين اين كار را بكنند بايد خيلى مواظب باشند تا همه آن جمع اين قدر فكرشان رشد كرده باشد كه اولا سوء استفاده نكنند و ثانيا بدانند و قلبا باور داشته باشند كه المال مال اللّه(1)و كلنّا عيال اللّه(2)وگرنه چنين اعمالى اگر از روى فهم و معرفت نباشد باعث كينه و كدورت مابين دوستان مى شود اين اصل جريان.

به طور كلى هر گونه ابراز محبت نمودن به مؤمنين و اولياء خدا بسيار خوب و مطلوب و باعث رشد و پيشرف روح مى شود.

شخص با محبت بيشتر و زودتر از شخص بى محبت به مقصد مى رسد نه تنها درمعنويات بلكه در مابقى مسائل مادى همين طور است مثلاً اگر يك شخصى اهل

ص: 122


1- -وسائل الشيعة جلد: 11 صفحه: 500.
2- -الكافى جلد: 2 صفحه: 164.

محبت باشد نظر اساتيد و بزرگان در آن حرفه را زودتر از بقيه به خود جلب مى كند و همين امر باعث موفقيت وى در آن امر خواهد شد البته فراموش نشود محبت بايد ابراز شود و محبتى كه ابراز نشود در روايات آمده به منزله خيانت است مَن كانَ لأخيهِ المسلم فى قلبه مودة و لم يعلمه فقد خانَه(1)و بدانيد هر ابراز محبت و هر خدمتى كه به يك ولى خدا بكنيد مانند اين است كه به خود خداى تعالى ابراز كرده باشيد چون نستجير باللّه خداى تعالى كه با چشم سر ديدنى نيست و از جهت ظاهرى جسم نيست لذا اوليائش نمايندگانش هستند شاعر مى گويد:

اين محبت از محبت ها جداست ***حب محبوب خدا حب خداست.

سؤال صد و ششم:

چه عواملى باعث ايجاد صفا و صميميت دربين دوستان مى شود؟ و علت آن كه ما نمى توانيم آن گونه كه اولياء خدا در نظر دارند با يكديگر با صفا و صميميت برخورد كنيم چيست؟

پاسخ ما:

داشتن روحيه عفو و گذشت و ايثار از مهمترين عواملى است كه انسان مى تواند به راحتى به دوستانش محبت كند اگر اين روحيات در ما نباشد نمى توانيم موفق به داشتن صفا و صميميت و ابراز محبت بشويم تعافوا يسقط الضّغائن بينكم.(2)

ص: 123


1- - إرشادالقلوب جلد: 1 صفحه: 186.
2- -نهج الفصاحة صفحه: 385.

زيارت اهل بيت عليهم السلام

اشاره

ص: 124

سؤال صد و هفتم:

اگر بخواهيم در زيارت امامان معصوم و امام زادگان بهترين زيارت را كنيم، حالات روحى و جسمى مان در هنگام زيارت بايد چگونه باشد؟ لطفاً اگر ممكن است در اين رابطه قدرى توضيح بفرماييد.

پاسخ ما:

در زيارت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام حالت روحى بايد اين گونه باشد:

آن ها را امام از طرف خدا و كسانى كه مفترض الطاعه هستند بدانيم وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ إِمَامٌ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَى الْعِبَادِ(1)همچنين آن ها را نبايد مرده بدانيم بلكه بايد بدانيم آن ها زنده اند و بر ما احاطه كاملى دارند ما را مى بينند و صدايمان را مى شنوند و جواب به ما مى فرمايند: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (2)و از آن بالاتر از خطورات قلبى مان نيز آگاهى دارند وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُون.(3)

حالات جسمى بايد مطابق با ادب باشد يعنى زيارت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام كه مى رويد اگر شرايط روحى كه در بالا عرض شد رعايت كرده

ص: 125


1- -تهذيب الأحكام جلد: 6 صفحه: 108.
2- -سوره: آل عمران آيه 169.
3- -سوره: توبه آيه: 105.

باشيد هيچ گاه با بى ادبى به خاطر اين كه به ضريح برسيد مردم را فشار نمى دهيد.

بوسيدن ضريح كار خيلى خوبى است امّا نه به قيمت حق الناس كردن و اصلا اگر كسى معتقد باشد حضرت رضا عليه السلام در آنجا حضور دارند و آن ها را مى بيند اگر كوچك ترين ادب و معرفتى داشته باشد به هيچ وجه نمى تواند بعضى از اين كارهاى سبكى كه بعضى در كنار قبر ائمه اطهار عليهم السلام انجام مى دهند مرتكب شود.

بزرگان و اولياء خدا هيچ گاه آن كارهائى كه مردم عوام مى كنند انجام نمى دهند بلكه با ادب وارد حرم مى شوند و خيلى مؤب يك گوشه مى ايستند زيارت شان كنند و اگر ضريح خلوت بود تبركا ضريح امام را مى بوسند و اگر مانند حرم على بن موسى الرضا عليه السلام شلوغ بود بعد از زيارت و توسل نمودن از همان جا برمى گردند و به طرف ضريح نمى روند.

سؤال صد و هشتم:

آيا هزينه اى كه در سفرهاى زيارتى ائمه اطهار عليهم السلام يا امام زادگان بزرگوار خرج مى شود جزء انفاق حساب مى شود و براى پاكى روح موثر است؟

و آيا عوام مردم كه براى زيارت ائمه اطهار عليهم السلام هزينه مى كنند، در پاكى روحشان مؤثر است يا فقط براى مؤنين اثر دارد؟

پاسخ ما:

هزينه هائى كه در اين راه خرج مى شود ممكن است جزء انفاق محسوب نشود امّا اثرات بسيار زيادى در پاكى و پيشرفت روح دارد و در واقع اصل و حقيقت پيشرفت روح در همين مسأله خلاصه مى شود.

انسان تا مى تواند چه از جهت روحى و چه از جهت جسمى بايد خود را مقرب به

ص: 126

اولياء الهى كه در رأس همه آن ها ائمه اطهار عليهم السلام هستند نمايد.

هركدام از شيعيان با هر روحيه و اعتقاد به سفر زيارتى ائمه اطهار عليهم السلام بروند اگر گناه كار باشند باعث بخشش گناهان و پاكى روح شان و اگر گناه كار نباشند باعث تقرب و پيشرفت بيشتر براى روح شان به خداى تعالى مى شود مَنْ زَارَنِى حَيّاً أَوْ مَيِّتاً أَوْ زَارَ أَبَاكَ أَوْ زَارَ أَخَاكَ أَوْ زَارَكَ كَانَ حَقّاً عَلَيَّ أَنْ أَزُورَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ أُخَلِّصَهُ مِنْ ذُنُوبِهِ.(1)

ما شيعيان، ائمه اطهارعليهم السلام همچنين انبياء الهى و اولياء خدا را به تائيد قرآن زنده مى دانيم وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (2)و آن ها را واسطه و وسيله تقرب خويش به خداى تعالى قرار مى دهيم أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء(3)قرآن مجيد نيز واسطه گرفتن و توسل كردن به اولياء و انبياء الهى را عمل بدى ندانسته و براى تائيد و تشويق ما مردم مسلمان به اين كار جرياناتى ازتوسل كردن ديگران به انبياء الهى ذكر فرموده مثلاً قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئينَ * قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ.(4)

در اين دو آيه وقتى فرزندان حضرت يعقوب به او كه پيامبر خداست توسل مى كنند و از ايشان مى خواهند كه براى بخشش گناهان شان نزد خداى تعالى واسطه شود حضرت يعقوب با اين كه پيامبر خداست به آن ها نمى فرمايد: چرا به من رجوع مى كنيد مستقيم به در خانه خدا برويد بلكه از آن ها قبول مى كند و مى فرمايد: به زودى براى شما طلب بخشش مى كنم.

ص: 127


1- -من لايحضره الفقيه جلد: 2 صفحه: 577.
2- -سوره: آل عمران آيه: 169.
3- -فرازى از دعاى ندبه.
4- -سوره: يوسف آيه: 97 و 98.

سؤال صد و نهم:

آيا روايتى مبنى بر اين كه وقتى براى زيارت اولياء خدا مى رويم غسل بكنيم وجود دارد؟

پاسخ ما:

روايت كلى وجود ندارد فقط براى اهل بيت عصمت و طهارت و همچنين انبياء

عليهم السلام روايت داريم در مورد مابقى اولياء اللّه بايد ببينيم هر كدام شان كه از ناحيه امام معصوم عليه السلام روايتى مبنى بر غسل زيارت برايشان صادر شده باشد مى شود به قصد ورود غسل كرد وگرنه يا نبايد غسل كرد و يا به نيت رجاء بايد غسل نمود.

سؤال صد و دهم:

فردى كه به زيارت خانه خدا مى رود يكى ازعلائم و نشانه هاى اين كه زيارتش مورد قبول واقع شده اين است كه امام زمانش را ملاقات كند.

اول:

آيا اگر فردى به محضر امام زمانش برسد ولى ايشان را نشناسد و يا ملاقاتى صورت گرفت و همان موقع ايشان را نشناسد امّا بعد از جدا شدن از امام زمانش متوجه حقيقت گردد آيا اين فرد زيارتش مورد قبول واقع شده است؟

دوم:

آيا اين مسأله نسبت به زيارت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هم صدق مى كند؟

ص: 128

سوم:

اين مسأله نسبت به اولياء خدا غير از معصومين چگونه است؟

پاسخ ما:

اول:

اصل روايت اين است تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ(1)بله چنين شخصى امام زمانش را ملاقات نموده است.

دوم:

بله اين روايت شامل امام هر زمانى مى شود.

سوم:

اين روايت مربوط به غير از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام نمى شود.

ص: 129


1- -الكافى جلد: 4 صفحه: 549.

استاد و مربى

اشاره

ص: 130

سؤال صد و يازدهم:

چگونه مى شود تمركز بر روى روح و صفات رذيله و حميده آن داشته باشيم.

پاسخ ما:

دو جلد كتاب در محضر استاد را با دقت مطالعه نمائيد بعد از اين كه صفات رذيله و حميده روح را شناختيد بر روى آن ها و روح تان تمركز بگيريد البته براى بهتر به نتيجه رسيدن انسان بايد با متخصصين روح و تزكيه نفس در ارتباط باشد هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشِدُهُ (1)شاعر مى گويد:

طى اين مرحله بى همرهى خضر مكن ***ظلمات است بترس از خطر گمراهى

سؤال صد و دوازدهم:

اگر فردى چند صفت رذيله داشته باشد براى رفع و برطرف كردن آن ها آيا با مراجعه به راهنمايى هاى كتاب ارزشمند در محضر استاد جلد اول كفايت مى كند؟ يا اين كه بايد از استادش كمك بگيرد؟

پاسخ ما:

اين كتاب در حد عمومى بسيار مفيد است امّا براى اين كه اساسى صفات رذيله ازوجودمان بيرون برود بايد با استاد نيز در ميان گذاشته و كمك بگيريم.

ص: 131


1- -بحارالأنوار جلد: 75 صفحه: 159.

تلاش وجديت درراه تزكيه نفس

اشاره

ص: 132

سوال صد و سیزدهم:

آيا پيشرفت روحى ساداتى كه در بهشت برزخى مى باشند با غير سادات از اولياء خدا در بهشت برزخى مساوى است؟

پاسخ ما:

پيشرفت و پسرفت كردن ربطى به سيد بودن و يا نبودن ندارد بلكه به عزم و اراده و فعاليت و كوشش افراد بستگى دارد البته خداى تعالى در دنيا و آخرت يك سرى مزيت هائى براى سادات در نظر گرفته امّا يك سيد با همه اين مزيت ها مى تواند دشمن خدا بشود و يك سيد ديگر با همه اين مزيت ها ولى خدا و يا غير سادات بعضى شان با اين كه مزيت خاصى ندارند خودشان را به مقام ولى خدا مى رسانند مثل سلمان فارسى كه سيد نبود امّا در مرحله دهم از ايمان بود.

لذا چه در دنيا چه در برزخ و چه در قيامت پيشرفت و يا پسرفت بستگى به جدّيّت و اراده و كوشش داشتن و يا نداشتن افراد دارد.

سؤال صد و چهاردهم:

چه كار كنيم كه به سرنوشت بلعم باعورا كه مقاماتى هم نزد خداداشت امّا تنزل پيدا كرد دچار نشويم و براى هميشه در زمره بندگان حقيقى خداى تعالى قرار گيريم؟

ص: 133

پاسخ ما:

به تزكيه نفس و پاكى روح اهميت بدهيد تا زمانى كه در انسان هواى نفس باشد هر لحظه ممكن است به سرنوشت بلعم باعورا دچار شود.

سؤال صد و پانزدهم:

درحديثى كه امام صادق عليه السلام مى فرمايند: اگر كسى دو روزش با هم مساوى بود و پيشرفت نكرد مغبون است آيا اين كار گناه است؟

پاسخ ما:

خير گناه نيست امّا خسارت ديده است و از رحمت خدا دور مى شود.

سؤال صد و شانزدهم:

اگر بخواهيم با اولياء خدا خصوصى و نزديك شويم منظورم اين است كه انسان مورد اعتماد و محرم اسرار اولياء خدا بشود چه عملى بايد انجام دهيم؟

پاسخ ما:

با جديت نشان دادن و تلاش و كوشش براى ايجاد ظرفيت در خود براى تقرّب به اولياء الهى، دراصحاب حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام كميل تقريبا جزء اصحاب عام آن حضرت بوده و ابوذر جزء اصحاب خاص و سلمان فارسى جزء اصحاب خاص الخاص و مورد اعتماد و صاحب سرّ آن حضرت بوده است همه ما ان شاء اللّه بايد مانند سلمان به آن مقام برسيم.

ص: 134

سؤال صد و هفدهم:

در كتاب در محضر قرآن جلد اول فرموده بوديد در قوم بنى اسرائيل هر كه بين الطلوعين مى خوابيد ديگر از مائده هاى آسمانى بى نصيب مى ماند.

آيا اين مسأله دلالت بر اين دارد كه اگر ما بين الطلوعين بخوابيم ديگر از روزى مادى و معنوى محروم مى شويم؟

پاسخ ما:

بله النَّوْمُ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ يُورِثُ الْفَقْر(1)امام سجاد عليه السلام فرمودند: لَا تَنَامَنَّ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ فَإِنِّى أَكْرَهُهَا لَكَ إِنَّ اللَّهَ يُقَسِّمُ فِى ذَلِكَ الْوَقْتِ أَرْزَاقَ الْعِبَادِ.(2)

سؤال صد و هيجده:

اين كه فرموديد چهار ملك از ملائكه ديگر مقرب ترند آن ها عبارتند از: جبرائيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل كه از ميان اين ها جبرائيل از همه برتر و مقرب تر است.

علت تقرب اين ها از ديگر ملائكه چيست و چرا جبرائيل از بقيه مقرب تر است چيست؟

پاسخ ما:

جديت و قرابت شان با اولياء خدا كه منظور ائمه اطهار عليهم السلام اند بيشتر از ديگر ملائكه بوده است.

ص: 135


1- -وسائل الشيعة جلد: 15 صفحه: 347.
2- -وسائل الشيعة جلد: 6 صفحه: 499.

سؤال صد و نوزدهم:

فردى كه در مرحله استقامت است يكى از علائمش اين است كه ملائكه بر او نازل مى شوند اگر اين شخص ملائكه را نبيند مشكل كارش در كجاست در صورتى كه مؤمنين با ملائكه در تماسند و اين براى آن ها يك كار عادى است خواهشمندم كمى توضيح بفرمائيد؟

پاسخ ما:

آن چه در آيه قرآن آمده اين است كه خداى تعالى مى فرمايد: إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.(1)يعنى: قطعا كسانى كه مى گويند مربى ما خداست و سپس بر روى مسائلى كه از ناحيه خداى تعالى براى تربيت آن ها رسيده است استقامت مى كنند بر چنين اشخاصى ملائكه نازل مى شوند و به آن ها مى گويند نترسيد و محزون نشويد و بشارت بهشت را به چنين مؤمنينى مى دهند.

در اين آيه خداى تعالى فرموده ملائكه بر آن ها نازل مى شوند و نفرموده كه آن هاملائكه را مى بينند ملائكه را بايد از آثارشان ديد از توفيقاتى كه در كار مؤمنان مى افتد البته من نمى خواهم منكر ديدن ملائكه با چشم سر بشوم به جهت اين كه وقتى به تاريخ و مهم تر از آن به قرآن مجيد رجوع مى كنيم از بعضى اولياء خدا گرفته تا اراذل و اوباش همه و همه ملائكه را با چشم سر ديده اند.

پيامبران الهى مانند حضرت ابراهيم ملائكه را ديده اند و با ملائكه نيز هم كلام شده اند وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ

ص: 136


1- -سوره: فصلت آيه: 30.

ِعِجْلٍ حَنيذٍ.(1)

حضرت مريم با اين كه پيامبر نيست ملائكه را ديد و با ملائكه صحبت كرد و ملك نيز با ايشان صحبت كرد، إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ.(2)

قوم حضرت لوط با اين كه انسان هاى اراذل و اوباشى بودند ملائكه را ديدند و حتى براى انجام عمل نامشروع به دنبال ملائكه افتادند وَ لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سىِ ءَبهِِمْ وَ ضَاقَ بهِِمْ ذَرْعًا وَ قَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ * وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يهُْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِن قَبْلُ كاَنُواْ يَعْمَلُونَ السَّي¨َِّاتِ قَالَ يَاقَوْمِ هَؤلَاءِ بَنَاتىِ هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ لَا تخُْزُونِ فىِ ضَيْفِى أَ لَيْسَ مِنكمُْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ * قَالُواْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فىِ بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ.(3)

لذا من منكر ديدن ملائكه با چشم سر نيستم امّا آن چه اين آيه مى فرمايد: در مورد نزول ملائكه بر مؤمنين است و ربطى به ديدن و يا نديدن ملائكه ندارد.

بعضى فكر مى كنند ديدن ملائكه خيلى مهم است در صورتى كه اگر حقيقت امر را درك مى كرديم متوجه مى شديم ديدن يا نديدن ملائكه خيلى مهم نيست. اگر به ما بگويند فلانى ملائكه را مى بيند خيلى ذوق زده مى شويم و فكر مى كنيم كسى كه ملك را ببيند كار مهمى كرده است.

ملائكه خدمت گذاران ما هستند إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا(4)در كجاى دنيا ديده ايد افراد از ديدن خدمت گذاران خود ذوق و شوق كنند بلكه برعكس

ص: 137


1- -سوره: هود آيه: 69.
2- -سوره: آل عمران آيه: 45.
3- -سوره: هود آيه: 77 الى 79.
4- بحارالأنوار جلد: 65 صفحه: 6.

خدمت گذاران با ديدن ارباب شان خوشحال مى شوند و شوق و ذوق مى كنند.

يك مثال براى تقريب اذهان اگر شما يك خدمت كار در منزل داشته باشيد و يك سرى كارها را به عنوان وظيفه به او محول كرده باشيد و شما در روز ببينيد تمام كارهائى كه به او محول شده انجام شده مثلاً نظافت منزل بوده، شستن لباس ها بوده و مثلاً گفته ايد هر روز بعد از ظهربا ميوه و چاى و شربت از شما پذيرائى كند.

شما وارد منزل مى شويد مى بينيد منزل تميز است و نظافت شده، لباس ها شسته شده و اتو خورده و بر چوب لباسى آويزان است و يك ديس ميوه و چاى و شيرينى هم روى ميز شما قرار دارد ولى خدمتكار را نمى بينيد مثلاً او در جاى ديگر در حال كار كردن است در اين جا كدام عاقل هست كه بهانه بگيرد كه من خدمتكارم را مى خواهم ببينم.

هيچ عاقلى چنين نمى گويد بلكه وقتى از نشانه ها متوجه مى شود كه خدمت كار وظايفش را به نحو احسن انجام داده خوشحال مى شود و از قرائن متوجه مى شود كه امروز خدمتكار وظايفش انجام داده يا نداده است.

با اين كه در طول تاريخ عده اى موفق شده اند با چشم سر ملائكه را ببينند و با آن ها هم كلام شوند و من و شما نيز ممكن است چنين توفيقى نصيب مان بشود امّا هيچ گاه نبايد دنبال ظواهر باشيم بلكه بايد نزول ملائكه را از آثارشان بفهميم و ديدن و نديدن ملائكه موضوعيتى ندارد و براى ما هم نبايد خيلى مهم باشد حال اگر كسى ملائكه را ديد خوشا به حالش و اگر نديد ولى از آثارش متوجه نزول و حضورشان بود نيز مجددا خوشا به حالش.

ص: 138

ارزش علم و تقوا

اشاره

ص: 139

سؤال صد و بيست:

آيا موقعيت اجتماعى اشخاص در تقرب شان به درگاه ائمه و اولياء الهى موثر است يا خير؟

به عنوان مثال آيا جناب حبيب ابن مظاهر كه بزرگ يك قوم است در نزد سيدالشهداء عليه السلام از جون، غلام سياه آن حضرت با ارزش تر و نزديك تر به ايشان است؟

پاسخ ما:

در هر ارگان و يا جماعتى كه شما در نظر داشته باشيد يك سرى معيارهائى براى تفوّق و برترى دارند مثلاً در ارتش هاى دنيا يك سرى قوسى شكل و ستاره شكل معيار برترى شان هست يعنى هر كس آموزش بيشترى ديد و درس بيشترى خواند ستاره بيشترى به او مى دهند و هر كه ستاره بيشترى روى دوشش داشت چنين شخصى از كسى كه كمتر ماه و ستاره دارد ارزشش بيشتر است و او كه كمتر دارد بايد اين را احترام كند و در هر جماعتى همين گونه است.

امّا در دين مقدس اسلام معيار برترى و تفوّق دو چيز است و لاغير آن هم علم و تقوا است لذا اگر خواستيم اولياء خدا و بزرگان دين را تشخيص بدهيم به اين كه آيا طى الارض دارد يا نه نيست، به اين كه آيا ذهن افراد را مى خواند يا نه نيست، به اين كه آيا غيب مى گويد يا نه نيست خيلى ها شيطان مجسم هستند امّا همه مسائل فوق را ازناحيه شيطان كسب كرده اند.

ص: 140

بنابراين در دين مقدس اسلام ملاك برترى به علم و تقوا است پس هر شخصى را كه خواستيم بفهميم كه چقدر به خداى تعالى نزديك است، آيا در صراط مستقيم هست يا نه بايد توجه كنيم ببينيم علمش و تقوايش چقدر است بسته به ميزان اين دو از مقام بالاترى نيز برخوردار است يعنى هر كس هر چقدر اين دو در او بيشتر بود مقامش بالاتر است.

خداى تعالى مى فرمايد: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ (1)و يا در جاى ديگر مى فرمايد: قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ.(2)

امام صادق عليه السلام از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ(3)و همچنين روايات زياد ديگرى كه در فضل علم و تقوا آمده است لذا معيار برترى و بزرگى در دين مقدس اسلام همين علم و تقوا است.

ان شاء اللّه در زمانى كه امام عصر«ارواحنا فداه»تشريف بياورند ارگان هاى نظامى ديگر ارزش و برترى شان به ماه و ستاره نخواهد بود بلكه در سپاه و ارتش حضرت هر كسى كه علم و تقوايش بيشتر از ديگرى بود همان برتر و بزرگ تر است و همه نظاميانى كه رتبه علمى و تقوائى شان پائين تر است بايد او را احترام كنند و در همه دنيا درزمان

ظهور ملاك همين دو مساله مى شود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اين كه افرادى وجود داشتند كه خيلى ادعايشان مى شد امّا اسامه كه به قول آن ها جوان نورسى بود به خاطر اين كه علم و تقواى اسامه خيلى بيشتر از همه آن فرماندهانى بود كه ادعايشان مى شد لذا پيامبر همين جوان هر چند در ظاهر

ص: 141


1- -سوره: حجرات آيه: 13.
2- -سوره: زمر آيه: 9.
3- -الكافى جلد: 1 صفحه: 34.

نورس بود را فرمانده قرار داد.

بنابراين در نزد حضرت سيد الشهداء عليه السلام حبيب و غير حبيب، غلام و غير غلام فرقى ندارد حضرت به علم و تقواى افراد نگاه مى كنند.

ولكن مطلبى كه تذكرش به جا است اين است كه درست است از ناحيه خدا و ائمه اطهارعليهم السلام هر كه علم و تقواى بيشترى داشت مافوق است و برترى دارد امّا از طرف خودمان كه حساب كنيم البته كسانى كه موقعيت دارند امكان خدمت گذارى بيشترى دارند، بيشتر مى توانند خود را مقرب كنند.

مثلاً بزرگ يك قوم اگر كوچك ترين اشاره اى بكند يك جماعتى را به خدمت امام

عليه السلام جهت خدمت گذارى مى آورد امّا كسى كه چنين موقعيتى ندارد خيلى زرنگ باشد تنها خودش مى تواند بيايد.

كسى كه از نظر مالى متمكن است مى تواند بسيارانفاق كند و باعث رشد و پيشرفت براى روحش بشود امّا كسى كه تنگدست است نمى تواند.

لذا ازطرف خودمان اگرحساب كنيم كسانى كه موقعيت دارند اگرازموقعيت شان خوب و در صراط مستقيم استفاده كنند البته خيلى باعث پيشرفت شان مى شود ولى كلّيت ندارد چون درزمان حضرت سيد الشهداء

عليه السلام خيلى ها بزرگ قوم و قبيله بودند امّا كوچك ترين اقدامى جهت يارى كردن امام زمان شان حضرت سيد الشهداء عليه السلام نكردند يا همين الآن خيلى ها ثروتمند هستند امّا كوچك ترين انفاقى در راه خدانمى كنند.

فراموش نشود اين مساله منوط به اين است كه افراد از موقعيت شان به نفع روح شان استفاده كنند وگرنه در واقعه عاشوراى سال 61 هجرى سليمان بن صرد خزاعى هم صاحب موقعيت بالائى بود اما... .

ص: 142

سؤال صد و بيست و يكم:

چه عواملى دست به دست هم مى دهند كه فردى متوجه ارزش ها شود؟ و همچنين اين مسأله نسبت به فردى كه در كنار اولياء خدا هست چگونه مى تواند باشد؟ خواهش مى كنم اگر امكانش هست بيشتر توضيح بفرمائيد؟

پاسخ ما:

انسان بايد جهل را از خود دور كند و خودش را عالم قرار دهد شخصى كه عالم است مى داند چه چيزى ارزش دارد و چه چيزى ندارد بچه كوچك تا وقتى فهم ندارد فرق بين يك تيكه كاغذ باطله با يك چك سفيد امضاء را نمى داند و چه بسا گاهى كاغذ باطله را بيشتر از چك سفيد امضاء دوست داشته باشد امّا به مجرد اين كه كمى بزرگتر شد و فهمش بالا رفت متوجه ارزش چك سفيد امضاء مى شود لذا در آن موقع هيچ گاه با كاغذ باطله آن را عوض نمى كند.

سؤال صد و بيست و دوم:

با توجه به فرمايشات ارزشمند شما كه فرموديد ملاك ولى خدا بودن به علم و تقواى هر فرد است آيا اين تقوا در اولياء خدا همان عصمت نيست؟ همچنين آيا شخصى كه جزء اولياء خدا قرار مى گيرد بايد همه موارد عصمت از گناه و خطا واشتباه و سهو و نسيان را پيدا كرده باشد؟

پاسخ ما:

خير عصمت با تقوا فرق دارد عصمت مرحله بالاترى از تقوا است، از شخصى كه عصمت از گناه پيدا كند اگر ديگر شرايطش هم در خود ايجاد كرده باشد ولى خدا

ص: 143

مى گويند امام صادق عليه السلام مى فرمايند: إِنَّ الْمُؤمِنَ وَلِيُّ اللَّه(1)تا اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام كه عصمت مطلقه يعنى عصمت از جهل دارند كه شهادت مى دهيم أَشْهَدُ

أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ.

استاد عزيزم (جانم به فدايش) سر درس به من و ديگر شاگردانش تعليم فرمودند كه ما به غير از چهارده معصوم عليهم السلام معصوم هاى ديگرى هم داريم و فرق شان با اين چهارده نفر اين است كه اين چهارده نفر عصمت مطلقه يعنى عصمت از گناه و خطا و نسيان و همچنين جهل و نادانى دارند امّا ديگر معصومين ممكن است فقط عصمت از گناه و يا نهايت عصمت از خطا و اشتباه داشته باشند.

قرآن مجيد نيز ما را به داشتن عصمت فرا خوانده است آنجا كه مى فرمايد: وَ

اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً(2)و يا در جاى ديگر مى فرمايد: وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصيرُ.(3)

لذا به اعتقاد شيعه پيامبران الهى معصوم بوده اند چون اگر معتقد شديم كه يكپيامبر گناه مى كند و يا خطا و اشتباه از او سر مى زند حجيتش از بين مى رود و مردم نمى توانند به وى و دستورات و اعمالش اعتماد داشته باشند پس يك پيامبر بايد لااقل از گناه معصوم باشد بعضى از فرزندان و اصحاب ائمه اطهار عليهم السلام معصوم بوده اندنستجير باللّه كدام يك از شما احتمال مى دهيد زبانم لال حضرت اباالفضل العباس عليه السلام گناه كار بوده باشد؟ حضرت زينب كبرى عليهاالسلام همين طور، فاطمه دختر موسى بن جعفرعليه السلام آن قدر عصمت داشت كه معروف و مشهور شد به فاطمه معصومه عليهاالسلام.

ص: 144


1- -الكافى جلد: 2 صفحه: 170.
2- -سوره: آل عمران آيه: 103.
3- - سوره: حج آيه: 78.

سؤال صد و بيست و سوم:

در حديثى امام على عليه السلام مى فرمايند: إِنَّ أَوْضَعَ الْعِلْمِ مَا وَقَفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعَهُ مَا ظَهَرَ فِى الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْكَانِ پست ترين علم آن است كه بر سر زبان است و برترين علم آن است كه در ميان دل و جان است. منظور امام در اين روايت از بر سر زبان بودن علم چيست؟

آيا منظور اين است كه نبايد علم از طرف هر كسى بيان شود يا مطلب ديگرى منظور است؟

پاسخ ما:

منظور اين است كه اگر كسى علمى داشت و خودش به آن عمل نكرد اين علم برايش مفيد نبوده است و چيزى كه به درد انسان نخورد پست است مَنْ لَمْ يَعْمَلْ بِالْعِلْمِ كَانَ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ وَبَالًا (1)امّا كسى كه علمى دارد كه خودش عامل به علمش هست و آنعلم در اركان و جوارحش جارى است چنين علمى چون براى صاحبش مفيد هست برترين علم است فَإِنَّ الْعِلْمَ إِذَا لَمْ يُعْمَلْ بِهِ لَمْ يَزْدَدْ صَاحِبُهُ إِلَّا كُفْراً وَ لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْداً.(2)

سؤال صد و بيست و چهارم:

اگر يك نفر علم زيادى داشته باشد و تقوايش كم باشد و ديگرى تقواى بسيار بالايى داشته امّا علمش كمتر باشد در اعتقادات و برخوردهايمان بايد كدام يك را بيشتر احترام كنيم؟

ص: 145


1- -غررالحكم صفحه: 152.
2- -الكافى جلد: 1 صفحه: 45.

پاسخ ما:

كسى كه علم داشته باشد از محالات است كه تقوا نداشته باشد نهايتا ما اشتباها فكر مى كنيم او عالم است تنها و تنها كسى احترام دارد و انسان است كه تقوا داشته باشد پس افراد دو دسته اند يا اهل تقوا هستند و علم كمى دارند و يا اهل تقوا هستند و عالم نيزهستند آن كسى كه هم تقوا دارد و هم عالم است طبعا احترامش بيشتر از كسى است كه فقط تقوا دارد فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء(1)دسته سومى وجود ندارد مگر اين كه آن ها را از دائره انسانيت خارج شان بدانيم فرد بى تقوا انسان نيست بلكه از حيوان هم پست تر است خداى تعالى درباره فرد بى تقوا مى فرمايد: أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل.(2)

سؤال صد و بيست و پنجم:

با توجه به اين كه خانم ها فطرتا داراى روحيه ربوبيت هستند چگونه مى توانند اين روحيه را كه در دنيا از دست داده اند دوباره بياد آورند؟

پاسخ ما:

اين روحيه را از دست نمى دهند براى تقويت اين روحيه بايد علم خويش را بالا برده و همچنين صفات رذيله را با كمك يك ولى خداى مربى از روح خويش پاك كنند.

ص: 146


1- -الكافى جلد: 1 صفحه: 34.
2- -سوره: اعراف آيه: 179.

تسليم و عبوديت

اشاره

ص: 147

سؤال صد و بيست و ششم:

درروايتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ أَنْ يُؤخَذَ

بِرُخَصِهِ كَمَا يُحِبُّ أَنْ يُؤخَذَ بِعَزَائِمِهِ اگر ممكن است در رابطه با اين آزاد بودن قدرى توضيح بفرماييد؟ همچنين چگونه مى توانيم در عين اين آزاد بودن خواست و نظر خداى تعالى و اوليائش عملى كنيم؟

پاسخ ما:

آزاد بودن مطلق اصلا معنا ندارد در دنيا هر شخصى كه تصور كنيد در اين رابطه از سه حالت خارج نيست، يا بنده خداى تعالى است، يا بنده شيطان و يا بنده هواى نفس است و چهارمى ندارد لذا همه بنده اند.

و اين كه در روايت مى فرمايد: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ أَنْ يُؤخَذَ بِرُخَصِهِ همين هم در اثر عبوديت است يعنى چون خداى تعالى اجازه فرموده كه در اين جا من خودم تصميم بگيرم و آزاد باشم من الآن خودم تصميم مى گيرم امّا اگر خداى تعالى اين اجازه را نداده بود من نيز تصميمى نمى گرفتم.

مثلاً خداى تعالى اجازه نداده كه شما اگر دوست داشتيد نماز صبح را بخوانيد اگر دوست نداشتيد نخوانيد و يا به شما اجازه نداده كه اگر دوست داشتيد شراب بخوريد بلكه نماز را حتما بايد بخوانيد و شراب را هم حتما نبايد بخوريد امّا مثلاً سيب را به شما اجازه داده كه خودتان تصميم بگيريد كه آيا بخوريد و يا نخوريد و يا اگر خواستيدبخوريد چه وقت و چه اندازه بخوريد حالا اگر خداى تعالى براى خوردن سيب حكم

ص: 148

خاصّى صادر كرده بود تمام مسلمانان طبق همان حكم سيب مى خوردند پس همين آزادى هم منظور در چهار چوب احكام و قوانين شرع است نه اين كه ديگر ما آزاديم و خودسر مى توانيم جلو برويم.

مثلاً در خوردن همان سيب با اين كه آزاد هستيم امّا اگر براى مان ضرر جدى داشت خوردن سيب نيز براى ما حرام مى شود پس مى بينيم اين آزادى بى حساب و كتاب هم نيست و براى خود اصولى دارد.

سؤال صد و بيست و هفتم:

چه چيزى باعث مى شود كه تمامى اعمال و عبادات انسان مورد قبول خداى تعالى و اوليائش واقع شود؟ مانند حضرت ابراهيم عليه السلام كه پس از ساخت خانه كعبه بيان كردند ربنا تقبل منا و خداوند هم از ايشان قبول كرد؟

پاسخ ما:

در مقابل خداى تعالى و اوليائش تسليم محض باشيد مسلمان يعنى شخصى كه تسليم اوامر خداى تعالى و اوليائش مى باشد خداى تعالى مى فرمايد: وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ.(1)و يا در جاى ديگرفرمايد: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَافَّه.(2)

سؤال صد و بيست و هشتم:

چگونه يك فرد مى تواند به هر نحوه اى كه شده و از دستش بر مى آيد تابع اولياء خدا باشد؟ و اين تابع بودن چگونه حاصل مى گردد؟

ص: 149


1- -سوره: آل عمران آيه:85.
2- -سوره: بقره آيه: 208.

پاسخ ما:

اين گونه حاصل مى شود:

اولياء خدا كه در اين سؤال منظور اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هستند الگوى مادى و معنوى براى بشريت هستند لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (1)بنابراين بايد هر گونه كه آن بزرگواران زندگى كرده اند ما هم همان گونه زندگى كنيم به هر چه ما

را امر كرده اند انجام دهيم و از هر چه نهى مان كرده اند بپرهيزيم و به طور كلى براى تك تك اعمال مان دليلى محكم داشته باشيم كه طبق دأب و رويه و سخنان اولياء الهى بوده است.

سؤال صد و بيست و نهم:

چرا در حالات بعضى از انبياء و بزرگان همچون حضرت زكريا و... داريم كه از خداوند تقاضاى داشتن فرزند داشته اند آيا اين از مقام تسليم به دور نيست؟ چون اگر خداوند صلاح مى دانست فرزندى به آن ها عطا مى كرد؟

پاسخ ما:

استاد عزيزم كه (جانم به فدايش)، روزى فرمودند: يك جمله اى است كه در روايات نيست امّا از ناحيه بزرگان است و بسيار جمله خوب و حكيمانه اى است و آناين كه فرموده اند: الدعا من التسليم يعنى دعا كردن خودش نشانه تسليم بودن است دعا كردن مستحب است و خود خداى تعالى فرموده دعا كنيد تا من شما را اجابت كنم ادْعُونى أَسْتَجِبْ لَكُمْ (2)بزرگان نيز به محضر پروردگار دعا مى كنند امّا بعد از دعا ديگر

ص: 150


1- -سوره: احزاب آيه: 21.
2- -سوره: غافر آيه: 60.

تسليم هستند يعنى مانند ما نيستند كه اگر دعا كرديم توقع اجابت نيز داريم بزرگان دعامى كنند و اجابتش را به مصلحت پروردگار مى دانند يعنى اگر حوائجشان به آن ها داده شد فبها و اگر هم داده نشد باز معتقدند دعايشان مستجاب شده و اجابتش به همين ندادن است چون به هر جهت صلاح شان نبوده پس خدا هم اجابت شان نموده و چيزى كه به صلاح شان نبوده به آن ها نداده است.

ص: 151

ايمان

اشاره

ص: 152

سؤال صد و سى ام:

آيا ايمانى كه قبل از تزكيه نفس در روح ما بايد بوجود مى آيد با ايمانى كه بعد از پاك شدن رذائل روحى در ما به وجود مى آيد و مستقر مى شود با هم فرق و تفاوت دارند؟ يا در واقع يكى هستند؟

پاسخ ما:

ايمان مستقر داريم و ايمان مستودع، معمولا بعد از پاكى نفس از خبائث انسان ايمان مستقر پيدا مى كند الْمُسْتَقَرُّ الْإِيمَانُ الثَّابِتُ وَ الْمُسْتَوْدَعُ الْمُعَارُ.(1)

سؤال صد و سى و يكم:

ببخشيد من اولين بار است كه كلمه ايمان مستودع را در سؤال قبليم از شما بزرگوار مى شنونم آيا مى توانم تقاضائى از محضر شما داشته باشم كه بفرمائيد اين ايمان به چه معناست؟

پاسخ ما:

ايمانى كه در وجود انسان مستقر نيست گاهى هست و گاهى نيست يعنى ايمانى كه كم و زياد مى شود را مستودع مى گويند امّا انسان پس از تزكيه نفس كامل، ايمانش مستقر مى شود و ديگر كم و زياد نمى شود.

ص: 153


1- -بحارالأنوار جلد: 66 صفحه: 223.

قدردانى

اشاره

ص: 154

سؤال صد و سى و دوم:

آيا تفاوتى ميان دو صفت قدر دانى و شكر وجود دارد يعنى شخص قدردان همان شخص شاكر است يا خير؟

پاسخ ما:

قدر دان بودن مقدمه ايست براى شاكر بودن يعنى كسى اهل تشكر كردن است كه اول قدر دان باشد.

سؤال صد و سى و سوم:

اگر شخصى با توسل به اولياء خدا مرض روحى و يا مشكلش برطرف بشود، چگونه مى تواند از آن ولى خدا قدر دانى كند؟ به طور كلى انسان چگونه مى تواند قدر دان خداى تعالى و اولياء عزيزش باشد؟

پاسخ ما:

اين سؤال مبهم پرسيده شده چرا كه معلوم نيست آن ولى خدا در قيد حيات است يا از دنيا رفته؛ منظور قدر دانى مادى است يا معنوى امّا على كل حال:

اگر آن ولى خدا در قيد حيات است و منظور قدر دانى مادى است مطابق با وضعمالى خويش هديه اى براى ايشان تهيه كنيد چون اين كار خود نوعى ابراز محبت است و اثرات مفيدى دارد اگر آن ولى خدا از دنيا رفته و منظور قدر دانى مادى است مطابق با

ص: 155

وضع مالى خويش پول در مرقدش بياندازيد و يا به فرزندان و نوادگانش هديه بدهيد اگر هم منظورتان قدردانى مادى نيست بهترين قدردانى از اولياء خدا چه آن اولياء خدائى كه در قيد حيات هستند و چه آن اولياء خدائى كه از دنيا رفته اند اين است كه درصراط مستقيم حركت كنيم و از گناه و معاصى پروردگار بپرهيزيم و اعتقادات صحيحى داشته باشيم شُكْرُ النِّعْمَةِ اجْتِنَابُ الَْمحَارِم.(1)

ص: 156


1- -الكافى جلد: 2 صفحه: 95.

نماز شب

اشاره

ص: 157

سؤال صد و سى و چهارم:

وقتى انسان در اعمال و يا در اموراتش دقيق مى شود مى بيند كوتاهى هايى در طول روز داشته و يا از روى غفلت مرتكب گناهانى هم شده امّا بعضا توفيق خواندن نماز شب هم دارد اين مسأله چگونه است؟

پاسخ ما:

خداى تعالى مهربان است و توفيقش را نگرفته تا شايد به بركت شب زنده داريش دست از خطاها و گناهانش بكشد امّا اگر طول بكشد و دست از خطا و اشتباهش برندارد ممكن است خداى تعالى نيز توفيقش را سلب كند.

سؤال صد و سى و پنجم:

ببخشيد اگر وضعيتى عكس سؤال قبل براى شخصى اتفاق بيفتد مثلاً انسان مناجات و انس با خداى تعالى را بسيار دوست داشته باشد و از نماز شب لذت ببرد در طول روز هم سعى و تلاشش اين باشد كه مرتكب گناهان و كوتاهى ها نشود امّا نيمه شب به سختى براى نماز شببيدار مى شود مشكل از كجاست؟ چرا كه اين موضوع من را بسيار نگران كرده است؟

ص: 158

پاسخ ما:

اگر مربوط به كم توفيقى نباشد مربوط به تنبلى و دير خوابيدن و يا پرخورى در شب است چون بدن انسان به گونه ايست كه بايد آن گونه كه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام فرموده اند كه يك سوم شكم غذا و يك سوم آب و يك سوم هوا باشد فَإِذَا أَكَلَ أَحَدُكُمْ طَعَاماً فَلْيَجْعَلْ ثُلُثَ بَطْنِهِ لِلطَّعَامِ وَ ثُلُثَ بَطْنِهِ لِلشَّرَابِ وَ ثُلُثَ بَطْنِهِ لِلنَّفَسِ(1)و يا اين كه فرموده اند تا وقتى گرسنه نشده ايد غذا نخوريد و وقتى هنوز اشتهاء داريد دست از غذا بكشيد فَإِيَّاكَ أَنْ تَأْكُلَ مَا لَا تَشْتَهِيهِ فَإِنَّهُ يُورِثُ الْحِمَاقَةَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْكُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ(2)اگر اين مسائل رعايت نشود چون تنظيم بدن از بين مى رود لذا نيمه شب نمى توانيم به راحتى از خواب برخيزيم.

ديرخوابيدن نيز مهم است چون بدن ما نياز به استراحت دارد اگر شب تا دير موقع نخوابيم طبعا بدن ما كشش و توانايى اين كه در نيمه شب به راحتى از خواب بيدار شويم را نخواهد داشت، تنبلى نيز مؤر است چون اگر شخصى همه اين موارد را رعايت كند امّا در نيمه شب تنبلى كند و اراده نكند نفس هم كه راحت طلب است و دوست دارد بخوابد شيطان هم به قدرى كه از تهجد و شب زنده دارى يك مؤن و يا مؤنه ترس و واهمه دارد از هيچ چيز ديگر اين قدر نمى ترسد چون تهجد و شب زنده دارى انسان را به يك مقاماتى مى رساند كه باورش براى افراد بى ايمان سخت است لذاشيطان هم نمى گذارد در اين جا ما بايد يك اراده اى از خود نشان دهيم كه هم با نفس و هم با شيطان درگير شويم و موفق هم بشويم.

ص: 159


1- -الكافى جلد: 6 صفحه: 270.
2- -بحارالأنوار جلد: 1 صفحه: 226.

سؤال صد و سى و ششم:

روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه ايشان فرموده اند: سه چيز از دنياى شما مورد پسند من است: بوى خوش، زنان و نور ديدگان من در نماز است منظور از نور ديدگان من در نماز چيست؟

پاسخ ما:

يعنى نماز نور چشم من است انسان وقتى به چيزى علاقه شديدى دارد مى گويد فلان چيز را اندازه چشمانم دوست دارم شايد منظور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همين بوده است.

ص: 160

امام عصر «ارواحنا فداه»

اشاره

ص: 161

سؤال صد و سى و هفتم:

در وبلاگ شخصى تان حضرتعالى فرموده بوديد هر چه انسان بخواهد خود را به امام عصر «ارواحنا فداه»نزديك تر كند بايد شرايط بيشترى در خود ايجاد كند و يكى از آن شرايط فرموده بوديد اين است كه حدّ خودمان را بشناسيم، هر فردى چگونه مى تواند حد خود را بشناسد؟

پاسخ ما:

هر شخصى با صداقت مى تواند حد خود را بشناسد مثلاً اگر كسى پاك نيست يعنى صفات رذيله در روحش وجود دارد چنين شخصى خودش بهتر از هر شخص ديگر مى داند كه روحش آلوده به مثلاً حسادت است لذا حق اين كه اداى افراد پاك و وارسته بيرون بياورد ندارد اگر كسى يك صفت رذيله داشته باشد خودش حتى بهتر از استاد و مربى واقف به صفت رذيله خويش است لذا به جاى اين كه اداى اولياء الهى را بيرون بياوريم بايد بنشينيم و يك فكرى براى تزكيه صفات رذيله مان بكنيم شاعر مى گويد:

تكيه بر جاى بزرگان نتوان زد به گزاف ***مگر اسباب بزرگى همه آماده كنى

سؤال صد و سى و هشتم:

چه موانعى باعث مى شود كه يك شخص قادر به درك محضرحضرت ولى عصر«ارواحنا فداه»و ديدن ملكوت عالم و ملائكه نشود؟

ص: 162

پاسخ ما:

در مرحله اول انجام گناه در مرحله دوم انجام مكروهات در مرحله سوم داشتن صفات رذيله، امام عصر «ارواحنا فداه»خودشان مى فرمايند: وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمُ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتَِماعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِى الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الُْيمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤثِرُهُ مِنْهُم.(1)

همچنين ممكن است خداى تعالى نخواسته باشد، يعنى يك شخص هر چند خود را جزء اولياء خدا كرده باشد امّا خواست خدا بر اين باشد كه اين شخص حضرت را نبيند ملائكه و همچنين ملكوت را نبيند.

ديدن ملكوت و ملائكه با نديدنش هيچ فرقى ندارد ملاك علم و تقواى انسان است ممكن است دو ولى خدا با هم مقامشان يكسان باشد امّا يكى از نظر ظاهرى خيلى چيزها ببيند و ديگرى هيچ نبيند اين كه عرض كردم از نظر ظاهر چون اولياء خدا حتى خداى تعالى را هم مى بينند چه رسد به ملائكه كه مخلوق خدا هستند حضرت اميرعليه السلام فرمودند: من خدائى را كه نديده باشم عبادت نمى كنم مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ (2)

سؤال صد و سى و نهم:

پس از گذراندن چه مراحلى و چگونه ظهور شخصى براى فرد رخ مى دهد؟

ص: 163


1- -بحارالأنوار جلد: 53 صفحه: 177.
2- -الكافى جلد: 1 صفحه: 138.

پاسخ ما:

بعد از اين كه انسان تقوايش را حفظ نمود و اين روحيه ملكه اش شد اكثر مزايائى كه درزمان حضور امام زمان «ارواحنا فداه»براى افراد هست به صورت خصوصى براى چنين شخصى خواهد بود مثلاً در زمان حضور امام زمان «ارواحنا فداه»مردم در صراط مستقيم حركت مى كنند چنين شخصى هم اگر چه در زمان غيبت است امّا به خاطر حفظ تقوا در صراط مستقيم حركت مى كند و يا در زمان حضور امام عليه السلام مردم از علم بالائى برخوردار خواهند بود چنين شخصى نيز با اين كه در زمان غيبت به سر مى برد امّا خداى تعالى علم بالائى به وى عنايت مى فرمايد: و خلاصه منظور ازظهور شخصى اين نيست كه ما به طور خصوصى به منزل آن حضرت برويم چون زمان غيبت است و راه ارتباط حضورى تقريبا بسته شده است البته من مانند بعضى از بى خردان، منكر تشرفات نيستم كه بخواهم بگويم نمى شود خدمت حضرت رسيد خيلى از بزرگان و حتى غير بزرگان و مردم عوام حتى اهل سنت و يهود و نصارا خدمت آن حضرت رسيده و كسب فيض كرده و كتاب ها در اين باره نوشته شده است حتى بعضى از اصحاب خاص آن حضرت مثلاً همان سيصد و سيزده نفرى كه كسى در وجودشان شك و شبهه اى ندارد در همين زمان كه زمان غيبت است حضورى خدمت حضرت مى رسند و ممكن است حضرت مأموريت هائى هم به آن ها بدهند امّا اين كه همه مردم يا اكثر مردم بتوانند اين گونه با حضرت در ارتباط باشند ممكن نيست چون اگر چنين باشد ديگر غيبت نيست بلكه ظهور شده است.

سؤال صد و چهلم:

افرادى كه با امام زمان عليه السلام درارتباط هستند و حضرت به آن ها مأموريت هائى مى دهند چه خصوصيت و ويژگى دارند؟

ص: 164

پاسخ ما:

حلواى لن ترانى تا نخورى ندانى ظاهرا در هر زمان عده اى از افراد پاك و مهذب در خدمت آن حضرت و تحت تربيت ايشان هستند و تعداد آن ها نيز 313 نفر گفته اند و ممكن است بيشتر از اين تعداد نيز باشد اميدوارم با ظهور موفور السرور آن امام مهربان همه ما در خدمت آن بزگوار قرار بگيريم.

سؤال صد و چهل و يكم:

اين كه مى فرمايند: سنخيت روحى با امام زمان «ارواحنا فداه»برقرار كنيد به چه معناست؟

پاسخ ما:

به اين معناست كه شما هم مانند ايشان بشويد يعنى سليقه شما، خواسته هاى شما، زندگى شما، روحيات شما و خلاصه همه چيز شما از همان سنخ و جنسى باشد كه امام زمان «ارواحنا فداه»هستند. مثلاً آيا امام زمان شما سخى است يا نستجير باللّه بخيل شما نيز مثل امام زمانتان باشيد و... .

سؤال صد و چهل و دوم:

با توجه به آيه شريفه وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً و اين كه علماء و بزرگان علم اخلاق مى فرمايند: اگر شخصى با جديت قدم در مراحل تزكيه نفس بگذارد هر چند يك روز باشد كه وارد اين مراحل شده باشد اگر همان روز از دنيا رفت

ص: 165

خداى تعالى لطف مى كند و او را در بهشت برزخى و در كنار انبياء و صديقين و شهداء و صالحين قرار مى دهد.

حال اگرشخصى تازه امّا با جديت قدم در راه تزكيه نفس گذاشته باشد و قبل از اين كه به طور كامل روحش را از صفات رذيله پاك كند امام زمان «ارواحناه فداه»ظهور بفرمايند آيا ممكن است به اين شخص لطف شود و جزء ياران امام عصر «ارواحناه فداه»قرار بگيرد؟ زيرا در زيارت آل يس مى فرمايند: يَوْمَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْل يعنى ايمان آوردن در زمان ظهور نفعى ندارد، مگر اين كه از قبل ايمان داشته باشد؟

پاسخ ما:

اميدواريم اين گونه باشد، ان شاء اللّه.

سؤال صد و چهل و سوم:

اينكه روز جمعه متعلق به امام عصر«ارواحنا فداه»و درآن روز ماميهمان آن حضرتيم اين ميهمانى به چه معنا و چگونه است؟

پاسخ ما:

روز جمعه متعلق به امام عصر«ارواحنا فداه»است و ما ميهمان ايشان هستيم منظور ميهمانى روحى و معنوى است همان گونه كه در ماه مبارك رمضان ميهمان خداى تعالى هستيم هُوَ شَهْرٌ دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّه(1)همان طور نيز روز جمعه ميهمان امام عصر «ارواحنا فداه»هستيم.

ص: 166


1- - وسائل الشيعة جلد: 10 صفحه: 313.

به طور كلى ما نبايد از ائمه اطهار عليهم السلام و انبياء الهى و اولياء خدا توقع ماديات داشته باشيم بلكه بايد از آن ها انتظار مطالب علمى و روحى و معنوى داشته باشيم شاعر مى گويد:

تو بندگى چو گدايان به شرط مزد نكن ***كه دوست خود روش بنده پرورى داند

امّا اين كه اگر هر كدام از ما بخواهيم به آن ها محبتى كنيم مادى محبت مى كنيم مثلاً مورچه قسمتى از ران يك ملخ براى حضرت سليمان هديه مى برد علتش آن است كه ما از جهت روحى و معنوى و علمى در مقابل آن ها هيچ هستيم و نمى توانيم از اين جهات به آن ها نفعى برسانيم، درست است كه از جهت مادى نيز آن ها خداى تعالى را دارند و نيازى به هيچ احد الناسى ندارند امّا ما چه كنيم.

قرآن مى فرمايد: يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ.(1)

ما كه از جهت علمى در مقابل آن ها هيچ هستيم چرا كه آن ها معدن علم هستند وَمَهْبِطَ الْوَحْيِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزَّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ وَ أُصُولَ الْكَرَمِ وَ قَادَةَ الْأُمَمِ وَ أَوْلِيَاءَ النِّعَمِ(2)از نظر روحى و معنوى هم هر چه داريم به بركت آن ها داريم بِمُوَالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِينِنَا وَ أَصْلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيَانَا وَ بِمُوَالاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَةُ وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَةُ وَ بِمُوَالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَةُ الْمُفْتَرَضَة (3)پس چگونه محبت كنيم لذا ناچار هستيم از جهت مادى محبت كنيم شما ببينيد حضرت سليمان آن قدر از جهت مادى و قدرت متمكن بوده كه تا به امروز قدرت و اموالش معروف و مشهور است حتما همه شما مُلك سليمان را شنيده ايد امّا اين مورچه با محبت چگونه محبتش

ص: 167


1- -سوره: يوسف آيه: 88.
2- -فرازى از زيارت جامعه كبيره.
3- -فرازى از زيارت جامعه كبيره.

را به آن حضرت ابراز كند.

لذا هر چند حضرت سليمان آن ملك خدادادى را دارد امّا مورچه متناسب با فكر و وضع مالى خويش قسمتى از ران يك ملخ را براى حضرت سليمان هديه مى برد و هديه اش هم چون روى اخلاص و محبت قلبى بوده هر چند حضرت سليمان مثلاً يك سوم ران يك ملخ اصلا به هيچ دردش نمى خورد امّا از ايشان قبول مى كند چون ما بايد محبت هاى مان را هر طورى هست ابراز كنيم و انبياء و اولياء الهى هم اگر هدايا و محبت هاى ما را قبول مى كنند به همين جهت است كه ما محبت مان را ابراز كرده باشيم وگرنه خودشان نيازى ندارند حضرت امام صادق عليه السلام زمانى كه بعضى از دوستان شان هديه هائى براى ايشان آورده بودند به آن ها فرمودند: من محتاج به هداياى شما نيستم،من در مدينه از همه مردم متموّل تر و ثروتمندتر هستم امّا علت قبول كردن اين هدايا ازشما آن است كه با قبول اين هدايا شما پاكيزه مى شويد يعنى به اين وسيله تزكيه نفسمى شويد سپس فرمودند: شنيدم از پدرم كه فرمودند: هر كس يك سال بر او بگذرد و از مال خود كم يا زياد ما را صله نرساند خداى تعالى روز قيامت به سوى او نظر نخواهد كرد.

چون اين را بدانيد هيچ عملى به اندازه ابراز محبت و هديه دادن به امام و ديگر اولياء الهى انسان را از گناهان پاك و به كمالات روحى نمى رساند مَا مِنْ شَيْءٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ إِخْرَاجِ الدِّرْهَمِ إِلَى الْإِمَامِ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَيَجْعَلُ لَهُ الدِّرْهَمَ فِى الْجَنَّةِ مِثْلَ جَبَلِ أُحُدٍ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ ثُمَّ قَالَ هُوَ وَ اللَّهِ فِى صِلَةِ الْإِمَامِ خَاصَّةً.(1)

ببيند چقدر فرق مى كند كه با چه ديدى به قضايا بنگريم يك وقت هست فكر

ص: 168


1- -بحارالأنوار جلد: 24 صفحه: 279.

مى كنيم اين ولى خدا چقدر خوشحال شد كه فلان هديه به او داديم و يك وقت معرفتش داريم و مى فهميم اين شخص امام است، ولى خداست و مايحتاجش با خود خداست و خدا هم غنى مطلق است و هر چه اوليائش بخواهند به آن ها عطا مى كند پس اگر از ما هديه قبول كردند هر چند به نظر خودمان هديه خيلى بزرگى باشد امّا در ديد اولياء خدا شايد هيچ باشد و ايشان فقط به جهت اين كه ما ابراز محبت خود كرده باشيم براى تزكيه شدن نفس مان است كه آن هديه را قبول مى كنند چون همه كسانى كه قصد خودسازى و تزكيه نفس دارند بايد دائما از اموال و دارائى هاى خويش هر كس متناسب با وسعش هدايائى به انبياء و اولياء الهى عليهم السلام برسانند اين مطلب روايت دارد و من در كتاب در محضر قرآن رواياتش آورده و توضيح داده ام.

شما اگر به جريان مورچه و هديه اش به حضرت سليمان دقيق بشويد متوجه مى شويد كه چه عرض مى كنم.

لذا ما اگر محبت هايمان مادى است از ناچارى مان هست امّا اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام منبع علم و فيض هستند اولياء خدا به تبع آن ها همين طورند لذا آن ها محبت شان معنوى و علمى است و ما هم بايد همين گونه انتظار داشته باشيم نه اين كه وقتى مى گويند روز جمعه ميهمان حضرت هستيم منتظر باشيم تا يك نفر بيايد و دست ما را بگيرد و به منزل حضرت ببرد و حضرت هم يك پرس غذا براى ما تهيه كرده باشند و ما بخوريم و برگرديم.

ص: 169

حجاب فاطمه زهراء عليهاالسلام

اشاره

ص: 170

سؤال صد و چهل و چهارم:

آدرس روايتى كه حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام پوشيه مى زدند در كدام كتاب مى باشد آدرس روايت اگر ممكن هست لطف بفرمائيد؟ چون مى خواهم جواب ديگران در اين رابطه بدهم امّا متأسفانه منبع آن را پيدا نكرده ام؟

پاسخ ما:

اولا به غير از فقهاء و مجتهدين هيچ شخصى اجازه اين كه مستقيما بخواهد به روايت رجوع و يا استناد كند ندارد چون روايت ضعيف و صحيح و ثقه و غير ثقه مرسل و متواتر و... دارد و هر كدام از اين ها كلى بحث دارد كه فقط فقيه متوجه مى شود.

مابقى مردم حتى روحانيون معظم اگر مجتهد نباشند فقط بايد از فتواى مراجع و علماء استفاده كنند.

امّا دلايل و روايات زيادى دال بر اين كه نه تنها خانم حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام بلكه ديگر خانم هاى مسلمان در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و همچنين در زمان ديگر ائمه اطهارعليهم السلام حجاب شان پوشيه بوده داريم.

مثلاً در قسمتى از يك روايت مفصل حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام فرمايند: خَيْرٌ لِلنِّسَاءِ أَنْ لَا يَرَيْنَ الرِّجَالَ وَ لَا يَرَاهُنَّ الرِّجَالُ.

ترجمه آن روايت اين است:

حضرت على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد: در يكى از روزها با عده اى از اصحاب

ص: 171

خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوديم، ايشان از اصحاب پرسيدند: چه مسأله اى براى زنان از همه چيز بهتر است؟

هيچ كس نتوانست پاسخ آن را بگويد. من بلافاصله به سوى حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام رفتم و سؤل رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى او مطرح كردم.

حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام فرمودند: بهترين چيز براى زنان آن است كه آنان مردان نامحرم را نبينند، و مردان نامحرم نيز آن ها را نبينند.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: بازگشتم و اين پاسخ را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرضه داشتم. پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله فرمودند: اين پاسخ را از چه كسى آموختى؟ عرض كردم: از حضرت فاطمه زهراء، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: به درستى او پاره تن من است.

بنابراين اولاً حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام خودشان عامل به علوم شان بوده اند و وقتى مسأله اى مى فرمايند: براى زنان بهترين چيز است خودشان نيز رعايت مى فرموده اند ثانياً اگر زنى بخواهد به گونه اى زندگى كند كه نامحرم او را نبيند يا بايد از اتاق خويش در طول عمرش بيرون نيايد كه زندگى حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام اين گونه نبوده و هر وقت لازم بوده ايشان از منزل بيرون مى آمده اند و يا بايد صورت شان با حجاب اسلامى پوشيده شده باشد.

اين روايت نه تنها شيعيان بلكه اهل سنت نيز قبول دارند و در صحاح سته خويش آورده اند.(1)

ص: 172


1- -آدرس روايت بالا در منابع شيعه: وسائل الشيعة جلد: 20 صفحه: 67 و بحارالأنوار جلد: 43 صفحه: 54 و كشف الغمة جلد: 1 صفحه: 466 و منابع ديگر.

سؤال صد و چهل و پنجم:

آيا اگر خانمى به تنهايى از وطنش مسافرت كند و به زيارت حضرت معصومه

عليهاالسلام برود از عفت و حجاب به دور است و آيا چنين اجازه اى دارد؟

پاسخ ما:

رفتن به زيارت حضرت معصومه عليهاالسلام و يا هر امام زاده ديگر و حتى رفتن به سفرهاى سياحتى براى يك خانم فى نفسه هيچ اشكالى ندارد و منافاتى هم با عفاف و حجاب يك خانم ندارد، لكن هر فردى خودش بايد بيانديشد سفرى كه مى خواهد برود را از نظر شرايط در طول مسير و مكان اسكان در محل مقصد و يا ديگر جوانب سفر خويش را برآورد كند اگر از اين جهات مذكور آن سفر با عفت و حجاب اسلامى منافات داشت كه حكمش مشخص است و اگر نداشت رفتن به آن سفر مانعى ندارد.

البته اگر مجرد هستيد اجازه و رضايت پدر و اگر متاهل هستيد اجازه و رضايت همسرتان شرط است.

ص: 173

صفات رذيله

اشاره

ص: 174

سؤال صد و چهل و ششم:

ببخشيد اين كه هر چه روح و عقل، براى سعادت انسان سعى و كوشش مى كند صفات رذيله براى بدبخت كردنش تلاش مى كند آيا در واقع اين نشان دهنده حركت روح انسان است؟

پاسخ ما:

اين كه فرموده ايد به روح و عقل مربوط نمى شود بلكه خدا و نمايندگانش كه ائمه معصومين عليهم السلام باشند براى هدايت و رستگارى بشريت فعال هستند و درمقابل شيطان و شيطان سيرتان براى گمراه نمودن بشريت فعال هستند.

وجود صفات رذيله در روح انسان باعث مى شود كه انسان از خداى تعالى و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام دور و به شيطان نزديك شود.

سؤال صد و چهل و هفتم:

مصائبى كه در دنيا بر ائمه اطهارعليهم السلام وارد شده به چه علت است؟

پاسخ ما:

به علت داشتن صفات رذيله مخصوصا حب جاه و رياست طلبى در دشمنان و مخالفان شان، اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: إِنَ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِيَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِيَاءِ كَرَامَةٌ.(1)

ص: 175


1- -مستدرك الوسائل جلد: 2 صفحه: 438.

سؤال صد و چهل و هفتم:

با انجام چه كارهايى محبت دنيا زودتر از دل انسان خارج مى شود؟

پاسخ ما:

كسى كه محبت دنيا از دلش خارج كند به مقام شامخ ولى خدايى مى رسد.

كسى كه محبت دنيا از دلش خارج كند ديگر هيچ خطا و اشتباهى از او سر نمى زند.

كسى كه محبت دنيا از دلش خارج كند به مقام عصمت مى رسد امام صادق عليه السلام مى فرمايند: حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ.(1)

بنابراين تزكيه كامل نفس و پذيرفتن ولايت و داشتن اطاعت محض و بى چون چرا از صاحبان ولايت و داشتن محبت شديد به آن ها، چون خداى تعالى در قرآن مى فرمايد: الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ(2)اگر به صورت جدّى و دقيق انجام شود اميد است محبت دنيا از دل برود.

سؤال صد و چهل و هشتم:

اگر انسان بخواهد از بدن و عالم مادى و ملك، دور شود و به ملكوت نزديك گردد نسبت به افكار و اعمال و رفتارش بايد چگونه باشد؟

پاسخ ما:

بايد بسيار تمرين كند تا ظاهر بينى را كناربگذارد و هميشه به عمق وحقيقت مسائل بنگرد.

چشم دل باز كن كه جان بينى ***آنچه ناديدنى است آن بينى

ص: 176


1- -وسائل الشيعة جلد: 16 صفحه: 9.
2- -سوره: بقره آيه: 165.

سؤال صد و چهل و نهم:

كسى كه غضب مى كند و درهمان موقع آيه وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنين را تلاوت مى كند و آرام مى شود امّا مجدداً بعد از يك ساعت دوباره همان طور مى شود آيا صفت رذيله اى باعث مى شود كه اين غضب تشديد بشود و علت پيش آمدن اين حالت چيست؟

پاسخ ما:

اين عمل علتش داشتن صفت رذيله غضب بى جا است و بايد مجدداً در وقتى كه چنين اتفاقى مى افتد خودش را كنترل كند و همان آيه را تلاوت كند.

سؤال صد و پنجاهم:

با توجه به اين كه اگر از صفت غضب درست و بجا استفاده كنيم براى انسان كمال است و استفاده نا بجا از اين صفت انسان را مبتلا به حجاب و ظلمت مى كند چگونه مى توان اقتدا به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام نمود و از آن در صراط مستقيم استفاده كنيم؟

پاسخ ما:

بايد ببينيم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در كجا و چگونه و چه مقدار غضب مى كرده اند ما نيز آن گونه عمل كنيم به اين كار مى گويند اقتدا كردن به آن بزرگواران در اين زمينه.

ص: 177

سؤال صد و پنجاه يكم:

دركتاب در محضر استاد جلد اول صفحه 200 در بخش اسراف، كه قضيه آن تاجر تهرانى و رفتنش به جمكران بيان شده است. آن تاجر چند دقيقه اى وقتش را صرف كرده كه مسافر ديگرى سوار شود. از طرفى در دنيا وقت تنگ است و بايد در خوبى ها سرعت داشت آيا در چنين مواردى جهت اين كه سريع تر به مقصد برسيم مقدارى پول اضافه بدهيم يا در موارد ديگر، اسراف كرده ايم؟

پاسخ ما:

به طور كلى سرعت داشتن در خوبى ها خوب است و جزء اسراف و يا عجله حساب نمى شود وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ.(1)

البته در هر مسأله اى ممكن است استثنائاتى هم داشته باشد مثلاً همين تاجر شايد وقتش آزاد بوده و يا يك دليل موجهى بالاخره داشته وگرنه مثلاً يك تاجر باشد كه هر ساعت اگر سر كارش باشد ميليون ها تومان كار مى كند بعد اين بيايد و يكى دو ساعت بى جهت در تاكسى بنشيند به خاطر اين كه يك تومان بيشتر نخواهد بدهد؟

در اين جا چه بسا همان يك تومان ندادن و خود را اسير كردن اسراف باشد البته من به اين جريان كارى ندارم اين جريان مخصوصا چون از ناحيه عالمى ربانى نقل شده حتما مصلحتى در كار تاجر بوده است مى خواهم بگويم ما بايد هميشه به ائمه اطهارعليهم السلام اقتدا كنيم نه ديگران چون ديگران شايد اشتباه كرده باشند و شايد دليل منطقى و موجهى براى كارهايشان داشته باشند.

خدا رحمت كند يكى از اولياء خدا، از مراجع تقليد بود مى فرمودند: روزى عده از

ص: 178


1- -سوره: واقعه آيه: 10.

شيعيان در خارج از كشور يك قطعه زمين خريدند و حسينه اى ساختند در اين جا ايشان مى فرمود من آن زمان حساب كردم تا به اندازه راه اندازى هفت شبكه راديوئى هزينه اين حسينيه شده است، آن مرجع عظيم الشأن تقليد مى فرمودند: اگر يك هفتم اين پول خرج يك شبكه راديوئى مى كردند ارزشش و اثرش خيلى بيشتر از ساخت اين حسينه بود.

منظور اين كه انسان چه تاجر و چه غير تاجر هميشه بايد در صراط مستقيم حركت كند من و شما الگويمان فلان تاجر نيست بلكه الگويمان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و دليل مان هم عقل است لذا هميشه بايد حساب و كتاب كنيم اهم و مهم كنيم و تصميم بگيريم كه كجا يك ريال هم اضافه ندهيم و كجا صدها هزار تومان هم اضافه بدهيم.

تاجرى كه هر ساعت ميليون ها تومان كار مى كند اگر با هواپيما مسافرت كند و زود سر كارش برسد ثوابش بيشتر از اين است كه با ماشين سفر كند چون اگر با هواپيما سفر كند و زود به محل كارش برگردد دو سه برابر آن چه هزينه بليط هواپيمايش شده بيرون مى آورد امّا اگر با ماشين برود چون سفرش طول مى كشد و دير به محل كارش مى رسد كلى ضررمى كند.

لذا اين مسائل چه در امور مادى و چه در امور معنوى بايد با تعقل و تفكر جلو رفت.

سؤال صد و پنجاه و دوم:

با اجازه از محضر شريفتان ابهامى در اين قسمت از متن كتاب عالم عجيب ارواح صفحه 346 برايم به وجود آمده بود كه مى خواستم اگر امكان دارد در اين باره مقدارى برايم توضيح بفرماييد.

ص: 179

كفار كور دل و به خصوص معاندين و بالاخص كسانى كه راه خدا را به خاطر هوس هاى نفسانى به روى مردم بسته اند، اين ها را خداى تعالى يا در قبر و يا در بدن هاى مسخ شده تا روز قيامت در عذاب قرار مى دهد مگر آن كه باقيات الصالحات و فرزندان صالح و عمل نيكى آن ها را از عذاب نجات دهد و خداى تعالى آن ها را عفو كند و ببخشد.

منظور از اين قسمت كه فرموده اند عده اى در بدن هاى مسخ شده به عنوان عذاب قرار مى گيرند چيست؟ يعنى در بدن حيوانات در دنيا وارد مى شوند؟

پاسخ ما:

خدا مى داند گناهى بزرگتر از اين كه شخصى راه يك نفر و يا عده اى را به سوى خدا سد كند وجود ندارد الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ.(1)

افراد وقتى متوجه بشوند كه يك ولى خدا در همه عمرشان در دسترس شان بوده امّا سال ها از عمر خويش را به خاطر تبليغات سوء عده اى حسود و نفهم در جهالت و تاريكى گذرانده و حتى مثلاً الآن كه ولى خدا را شناخته فرسنگ ها مسافت از بقيه اى كه در طول عمرشان از وجود نورانى اولياء خدا استفاده كرده اند عقب افتاده اند خدا مى داند انسان تا تجربه نكرده باشد نمى فهمد من چه مى گويم انسان يك حالت بدى پيدا مى كند و از خودش و هم از كسانى كه عامل دور ماندن سال هاى سال ايشان از اولياء خدا شده اند يك نفرت شديد و عجيبى پيدا مى كند.

البته افراد متفاوت هستند يك كسى يك عمر با وجود اين كه مى تواند از يك

ص: 180


1- -سوره: نحل آيه: 88.

ولى خدا استفاده كند به خاطر تبليغات سوء چنين حسودانى عمر خويش را در غفلت به پايان مى رساند و بعد از مرگش تازه متوجه مى شود كه فلانى ها كه به عنوان دوست وخير خواه مى شناخته در واقع دشمن و حسود و بلاى جانش بوده اند و او را سال هاى زياد چون از استفاده بهترين نعمت خداى تعالى محروم كرده اند بهترين نعمت خداى تعالى همين عمر و فرصتى است كه در دنيا به ما داده تا آن جا كه اگردرعوالم قبل خودرا بدترين فرد كرده باشيم با استفاده خوب از اين فرصت يعنى عمرمان مى توانيم خود را به مقام بزرگ ترين ولى خدا برسانيم لذا خداى تعالى از قول اين افراد مى فرمايد: يا

وَيْلَتى لَيْتَنى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً(1)اين عده در اثر تبليغات سوء چنين معاندين و حسودان تازه بعد از اين كه بزرگ ترين و بهترين عطيه الهى كه همان مدت عمرشان باشد از دست دادند تازه متوجه مى شوند كه آن هائى كه به عنوان دوست مى شناختند دشمن شان بوده اند و مثلاً ائمه اطهارعليهم السلام كه هيچ توجهى به آن ها نمى كرد و حتىبعضى افراد با آن بزرگواران در مى افتادند امّا در عين حال در عالم بعد متوجه خواهد شد كه اين بزرگواران اولياء خدا بوده اند و او مى توانست سال ها از محضرشان استفاده كند و خود را جزء سعداء و افراد بهشتى قرار دهد اميرالمؤمنين عليه السلام در حالات چنين افرادى مى فرمايد: النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا(2)يعنى مردم مرده اند و وقتى مرگ به سراغشان آمد و دست شان از دنيا كوتاه شد تازه بيدار مى شوند.

توضيح اين كه منظور از مردم همين عده از مردم هستند كه خدمتتان عرض كردم كه تازه وقتى از دنيا رفتند و پرده ها از جلوى چشم شان كنار رفت مى فهمند كه چه كلاهى بر سرشان رفته است. اين عده به طور واقع بعد از مرگ شان مى گويند يك عمر به جاى كلاه شليف سرمان رفت.

ص: 181


1- -سوره: فرقان آيه: 28.
2- - بحارالأنوار جلد: 4 صفحه: 43.

عده اى ديگر يك عمر به خاطر تبليغات سوء چنين معاندين و حسودانى در جهالت مى مانند امّا در اواخر عمر متوجه اشتباه شان مى شوند و بر مى گردند و بعضى چند سال و بعضى يك مدت و خلاصه هر شخصى امكان دارد مدتى اسير نفسانيّت چنين معاندانى بشود و به ازاى لحظه به لحظه اش فرسنگ ها راه از خدا و اهل بيت و معنويات و نورانيت عقب بيافتد.

حد اعلاى اين حالت در منافقان صدر اسلام و همچنين اشياع و اتباع آن ها كه همان مسلمانان منحرف از خط ولايت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اند و همچنين هر كسى كه به آن ها اقتدا كند و پا در جاى پاى اين اراذل و اوباش بگذارد وجود دارد.

چون بعضى افراد بوده و هستند كه پاى شان دقيق در جاى پاى ائمه اطهار

عليهم السلام مى گذارند كه اين ها همان اولياء خدا هستند مانند سلمان فارسى در همان جريان معروفش كه پاى در جاى پاى حضرت مى گذاشت تا در بيابان جاى پايى از خود به جاى نگذاشته باشد البته اين در حالات مادى است و در حالات معنوى هميشه سلمان همين گونه بوده مثل مرحوم حاج ملا آقا جان زنجانى رحمه الله كه جناب آقاى حاج ميرزا ابوالقاسم معروف به عطّار مى فرمايد: در لحظه اى كه حاج ملاّ آقا جان در زنجان فوت مى شد و من از همه جا بى اطّلاع بودم در اتاق خصوصيم استراحت كرده و شايد هم مقدارى تب داشتم، ناگهان ديدم حضرت سيّدالشّهداء و حضرت على بن موسى الرّضا و حضرت بقية اللّه عليهم السلام و حاج ملاّ آقا جان در اتاق من نشسته اند، آقاى حاج ملاّ آقا جان با آن ها صحبت مى كند، گزارش دوران عمر خود را مى دهد و مى گويد: من يك عمر در رياضت بودم. آقايان تصديق مى كردند، زندگى ايشان را به عنوان يك زندگى صحيح و خدا پسندانه قبول كردند.

ناگهان وضعى پيش آمد كه درست نمى شود وصف كرد، مى ديدم مثل آن كه اعمال ائمه اطهارعليهم السلام و اعمال حاج ملاّ آقا جان يكى شد و هيچ فرقى بين اعمال آن ها

ص: 182

نبود.(1)

امّا در مقابل عده اى ديگر نيز پاى جاى پاى دشمنان خدا و اولياء خدا مى گذارند مانند تمامى كسانى كه با اولياء خدا و مؤنين حقيقى همان برخوردهايى مى كنند كه منافقان و معاندان با ائمه اطهار عليهم السلام و پيروان شان مى كردند.

اين عده كه دررأس آن ها منافقان و معاندان هستند و همچنين تمام افرادى كه به آن ها اقتدا كرده اند هر چند نامشان شيعه و يا مسلمان باشد همين طور مى شوند يعنى خداى تعالى روح آن ها را در بدن حيوانات وارد مى كند و تا روز قيامت در آن ابدان معذبند ولى لازم نيست وارد دنيا بشوند چون كسانى كه قائل به تناسخ هستند مى گويند بعضى بعد از مرگشان در بدن حيوانات وارد دنيا مى شوند امّا ما شيعيان اين اعتقاد نداريم و معتقديم دنيا و برزخ فرقى ندارد مثل اين است كه يك سگ در فلان خانه است براى شما چه فرقى مى كند كه اين سگ در اين اتاق است يا آن اتاق بالاخره يك سگ در اين خانه هست براى خداى تعالى و اوليائش اين عالم و يا آن عالم فرقى ندارد براى دشمنان خدا نيز فرقى ندارد چه فرقى مى كند خدا فلان معاند را دراين دنيا عذاب كند و يا در عالم بعد.

لذا روح اين افراد در بدن حيوانات وارد مى شود و اين عذاب بسيار بزرگى است كه با فهم و درك يك انسان در بدن يك حيوان باشند تا روز قيامت حالا چه فرقى مى كند در دنيا باشند و يا در عالم بعد امّا آن چه مُسَلَّم است اين است كه به دنيا برنمى گردند و در همان عالم برزخ در بدن حيوانات معذب مى شوند.

ص: 183


1- -پرواز روح صفحه: 160.

غيبت

اشاره

ص: 184

سؤال صد و پنجاه و سوم:

اتفاقى بين دو دوست رخ مى دهد كه منجر به ناراحتى از يكديگر مى شود و در اين ميان يكى مقصر است.

شخص بى تقصير نزد دوست مشترك شان كه از ماجرا بى خبر بوده (در غياب شخص مقصر) جريان را نقل مى كند و از برخورد او اظهار ناراحتى مى كند. حالا وظيفه دوست مشترك در مقابل شخص مقصر و شخص بى تقصير چيست؟

پاسخ ما:

چون نقل كردن ماجرا در نزد ديگرى غيبت محسوب مى شود وظيفه اين است كه مانع نقل جريان بشويم و به او تذكر بدهيم كه غيبت نكند و مطالبى كه به شخص غايب نسبت داده مى شود را باور نكنيم مگر اين كه خودمان بعداً با چشمان خودمان از او ببينيم يا بشنويم.

سؤال صد و پنجاه و چهارم:

بين دو دوست كدورتى رخ مى دهد كه علت وجود آن كدورتبرخورد بد يكى از آن ها است. آيا شخص بى تقصير مى تواند به جهت رفع اين كدورت يا متوجه كردن دوست مقصرش، ماجرا را براى دوست

ص: 185

سوم مشترك شان بيان كند تا اوميانجى شود و بدى كار او را به وى بفهماند؟

پاسخ ما:

اگر شخص سوم شخص موجهى است كه مورد قبول طرفين است و مى تواند مشكل را حل كند بلامانع است امّا اگر مقبوليت شخص سوم با شايد و اگر همراه باشد اين كار چه بسا غيبت محسوب بشود.

ص: 186

تصحيح اعتقادات

اشاره

ص: 187

سؤال صد و پنجاه و پنجم:

اين كه در تاريخ آمده بعضى از اصحاب ائمه اطهار عليهم السلام خدمت ايشان مى رسيده اند و ايمان و اعتقادات خود را ارائه مى داده اند به چه صورت بوده است؟

پاسخ ما:

به اين صورت بوده كه شيعيان مى رفتند حضورى خدمت امام زمان شان و آن چه كه معتقد بوده اند را به آن حضرت مى گفتند و ارائه مى دادند و امام عليه السلام هر كدام ازعقايدشان كه صحيح بود را تأييد مى فرمودند و هر كجا عيب و ايرادى داشت تصحيح مى فرمودند و از هر اعتقادى هم كه بد و فاسد بود منع شان مى فرمودند.

سؤال صد و پنجاه ششم:

با توجه به اين كه بزرگان فرموده اند اعتقادات زير بناى كمالات است آيا ممكن است كه شخصى با اعتقادات ناصحيح در اخلاق و تزكيه نفس به جائى برسد؟

پاسخ ما:

تا آن جا كه من از استاد عزيزم (جانم به فدايش)، ياد گرفته ام تا كسى اعتقاداتىصحيح و مطابق با صراط مستقيم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام كسب نكند امكان پيشرفت در زمينه معنوى برايش وجود ندارد و همچنين هر كسى نيز به همان اندازه كه

ص: 188

اعتقاداتش صحيح مى باشد امكان پيشرفت در معنويات و روحيات برايش ميسّر است البته بعضى مانند متصوّفه ممكن است فكر كنند با اعتقادات غلط پيشرفت معنوى دارند امّا در اصل آن ها هيچ پيشرفتى نكرده و نمى كنند و لحظه به لحظه به جاى اين كه از شيطان دور و به خداى تعالى نزديك شوند از خداى تعالى دور و به شيطان نزديك تر مى شوند.

سؤال صد و پنجاه و هفتم:

با توجه به اين كه در نزد خداى تعالى داشتن اعتقادات صحيح از هر چيزى مهم تر است منظور از اين كه خدا در آيه 69 سوره مائده فرموده هر كس ايمان به خدا و روز قيامت بياورد و عمل صالح كند خواه يهودى باشد يا مسيحى يا ستاره پرست، هم چون اولياء خدا نه خوفى و نه ترسى دارد چيست؟ آيا اين افراد با همين اعتقاد غلط به صرف عمل صالح كردن ولى خدا مى گردند؟

پاسخ ما:

درآيه شريفه آمده مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ به نظر شما مفهوم ايمان آوردن چيست؟

مثلاًوقتى مى گويند به اولياء خدا ايمان بياوريد يعنى شخص از اعتقادات غلط و نادرست قبلى و گذشته خود دست بردارد و اعتقادات صحيح و پاك را بپذيرد اين كار يعنى ايمان آوردن بعد مى فرمايد: وَ عَمِلَ صالِحاً يعنى به اعتقادات صحيحى كه به كمك اولياء خدا كسب مى كنيد بايد عمل هم بكنيد نه اين كه فقط صرف گفتن با زبان و يا نوشتن با قلم باشد.

ص: 189

متصوفه

اشاره

ص: 190

سؤال صد و پنجاه و هشتم:

لطفا بفرماييد صوفى به چه كسى مى گويند و آن ها چه خصوصيتى داشته و چگونه پيدا شده اند؟

پاسخ ما:

مؤف محترم كتاب شريف پاسخ به سؤالات فلسفى تحقيق جامع و كاملى در اين مورد فرموده و مى نويسد:

اگر صاحب كتاب علل انحطاط مسيحيت در تاريخ حالات رهبران اسلام و قوانين ارزنده آن دقّت مى كرد متوجّه مى شد كه دين مقدّس اسلام با تصوّف و رهبانيت كاملاً مخالفت كرده و مرد صوفى را جزءِ مسلمانان نمى داند اين موضوع آن قدر واضح است كه دانشمندانى كه كتب متصوّفه را رواج مى دهند و يا در مسلك اهل تصوّفند اساس تصوّف را با اساس اسلام جدا دانسته اند چنانكه آقاى مهدى توحيدى پور در مقدّمه كتاب نفحات الانس صفحه 6 كه دراسفند ماه 1336 هجرى شمسى به چاپ رسيده مى گويد:تصوّف اسلامى ايرانى داراى اصالت خاصّى است.و فقط در كادر (چهارچوبه) اسلام نبايستى مورد مطالعه و تحقيق قرار گيرد زيرا اصول طريقت تصوّف در بسيارى موارد با قوانين دين مبين اسلام معارض است.

روح ايرانى در طريقت تصوّف در اوج صفا و عظمت خود جلوه نموده استتصوّف اسلامى ايرانى مظهر عظمت معنوى و صفاى دل و كمال عقل و بزرگى روح و

ص: 191

بيان كننده خصوصيّات ملّى و نژادى ايرانيان است.

همان طورى كه دلاوران ايرانى استقلال سياسى ايرانى را به نيروى بازو و ضربات شمشير حفظ نمودند به همان گونه عرفاى بزرگ ايرانى با نيروى عرفانى ملكوتى خود اصالت نژادى و آزادى و وسعت استقلال انديشه و روح ايرانيان را در برابر اسلام عربى باقى نگه داشتند.

ملاحظه مى فرمائيد كه اين مرد چگونه تصوّف را درمقابل اسلام قرار داده و آن را از اسلام جدا مى داند.

پيشواى هشتم مسلمانان در ضمن حديثى فرموده:

مسلمانى كه در نزد او نام متصوّفه برده شود و او از آنان بيزارى نجويد مسلمان نيست.

و همچنين مورّخين در تاريخ حالات پيشوايان اسلام نوشته اند كه آنان هميشه با متصوّفه زمان خود در مبارزه بوده اند.

ما دراين جا براى توضيح مطلب فوق ناگزيريم به گوشه اى از خصوصيّات و چگونگى پيدايش تصوّف و نظرات متصوّفه و ابراز انزجار علماء بزرگ اسلامى از اين مسلك غلط اشاره كنيم تا براى همگان روشن شود كه اين راه هم مانند راه فلاسفه محال است انسان را به معرفت خدا برساند.

بعضى فكر كرده اند كه تصوّف در حقيقت مغزو حقيقت كلّيه اديان جهان است ولى طرفداران اين مسلك به هيچ وجه به آن رضايت ندارند و بلكه مى گويند: تصوّف داراى اصالت خاصّى است كه هميشه در مقابل اديان جهان استقامت كرده و شخصيّتخود را از دست نداده است.

چنانكه در بالا گفتيم آقاى توحيدى پور در مقدّمه نفحات الانس جامى مى گويد:

ص: 192

تصوّف ايرانى مظهر عظمت معنوى و صفاى دل و كمال عقل و بزرگى روح و بيان كننده خصوصيّات ملّى و نژادى ايرانيان است.

همان طورى كه دلاوران ايرانى استقلال سياسى ايران را به نيروى بازو و ضربات شمشير حفظ كردند به همان گونه عرفاء بزرگ ايران با نيروى عرفان ملكوتى خود اصالت نژادى و آزادى و وسعت و استقلال انديشه و روح ايرانيان را در برابر اسلام عربى باقى نگه داشتند.

و نيز دكتر قاسم غنى در كتاب بحثى در تصوّف مى نويسد:

اين عدم تعصّب و آزادگى و وسعت مشرب انسان است كه مذهب تصوّف را مذهب التقاطى بداند.

مذهب التقاطى اين است كه انسان تا مى تواند نبايد خود را پابند به دين و مسلك خاصّى بكند و بلكه هميشه بايد بكوشد كه از هر دينى نمونه اى بردارد و هيچگاه خود را اسير ديانت خاصّى نكند.

ملاّى رومى در كتاب مثنوى، اسلام و مسيحيت و يهوديت و ديگر اديان را به يك نظر مى نگرد و سبب اختلاف بين مذاهب را تنها ظاهر و رنگ دانسته و تصوّف كه مسلك خود او بوده، نسبت به بى رنگى داده و يا او را اصول رنگها دانسته و مى گويد:

هست بى رنگى اصول رنگها ***صلح ها باشد اصول جنگ ها

چون كه بى رنگى اسير رنگ شد ***موسيى با موسيى در جنگ شد

رنگ را چون از ميان برداشتى ***موسى و فرعون دارند آشتى

تاريخ تصوّف

مورّخين معتقدند كه تاريخ پيدايش تصوّف از سال ها قبل از ميلاد مسيح شروع شده و آنچه از تتبّع در كتب تاريخ استفاده مى شود، اين است كه تصوّف در يونان قديم

ص: 193

به وجود آمده و زائيده فلسفه يونان و حتّى طرفداران اوّليه آن، فلاسفه الهى يونان بوده اند.

ابوريحان بيرونى و مستشرق معاصر آقاى همامر(1)و عدّه زيادى از دانشمنداناين فن عقيده دارند كه حتّى لفظ صوفى مشتقّ از واژه يونانى صوفيا كه به معناى دانش است گرفته شده است.

بنابراين سابقه تصوّف بسيار قديمى است و بدون ترديد در عصر و زمان اديان بزرگ دنيا درمقابل آن ها خودنمائى مى كرده است.

التقاطى بودن تصوّف

چون استعمارگران بشرى براى پيشرفت مقاصد شومشان هميشه از همه چيز بخصوص از دين به نفع خود مى خواسته اند استفاده كنند و از طرفى مسلك تصوّف داراى بهترين وسائل استعمارى از قبيل وحدت وجود و وحدت موجود و جبر و انزوا و بى بند و بارى بوده است آن را با همه اديان مخلوط كرده و قوانينش را در مذاهب مختلف جهان به كار انداخته و به وسيله آن جمعى از مردم را تحت استعمار كشيده اند.

من هم در سابق مثل همه مردم فكر مى كردم كه تصوّف زائيده مكاتيب و اديان گذشته است، چنانكه توحيدى پور در مقدّمه كتاب نفحات مى نويسد:

جمعى از محقّقين تصوّف را زائيده فلسفه و افكار هندى دانسته و عدّه اى آن رامأخوذ از ديانت مسيح و رهبانيت و زهد انجيل شمرده و دسته اى آن را زائيده فلسفه يونان خصوصا فلسفه افلاطونيان جديد تصوّر نموده اند.

ولى در حقيقت تصوّف ايرانى عكس العمل روح آريائى در برابر اسلام عربى است.

ص: 194


1- 1- homamer

ولى پس از تحقيق بيشترى دانستم كه در حقيقت، مبدأ تصوّف به صورت روشنى معلوم نيست كه از كجا به وجود آمد و از چه زمان مورد توجّه دانشمندان جهان قرار گرفته است امّا براى من اين موضوع مسلّم شد كه هيچ يك از اديان بزرگ جهان با اصول تصوّف موافقت نكرده ولى هر مذهبى كه طرفدارانش بى علاقه تر و كم اعتقادتر به آن دين بوده اند با كمك استعمارگران، تصوّف بيشتر توانسته در آن ها رخنه كند.

حتّى مطالعه دقيق تاريخ، براى هر فرد منصفى روشن مى كند كه در يونان قديم به وسيله تزريق همين مسلك بوده كه ثروتمندان از شرّ فقرا و بيچارگان و بخصوص بردگان محفوظ مى ماندند؛ زيرا اصول تصوّف انزوا و رهبانيت وترك دنيا را تعليم مى دهد و مى گويد: بايد دنيا را براى دنيا داران گذاشت.

مورّخين و جمعى از دانشمندان و فلاسفه مانند دكتر ارانى معتقدند كه استعمارگران در دوره قديم يونان كه زياد مقهور طبيعت بودند. براى مشغول كردن اشراف، اداى مراسمى از قبيل آواز خوانى و شعر و موسيقى را رواج مى دادند و توده اى كه براى اشراف كار مى كردند قهرا در جستجو و فكر وسيله اى كه تسلّى خاطر آن ها را فراهم آورد افتادند.

يعنى چون اين بيچارگان نمى توانستند زندگى اشرافى را براى خود به وجود آورند و از طرفى هم حسرت ثروت اشراف را مى خوردند، ناگزير به مطالبى از قبيلاين كه دنيا زودگذر است، مال دنيا انسان را بيچاره مى كند، از لذائذ دنيا بايد دست كشيد و سائر تصوّرات كه براى يك شخص مغلوب و عاجز و ضعيف و محروم از لذائذ دنيا ضرورت داشت، خود را قانع مى كردند كه به اين ترتيب اصول عقائد تصوّف به صورت مكتبى براى اشراف، بى بند بارى و براى بيچارگان، ترك دنيا را ببار آورد و حتّى در عصر و زمان مترقّى ما براى اشراف اشعار عشق و مستى و براى فقرا و بيچارگان كلاه هفت ترك و براى دنياى غرب هيپى شدن و امثال آن را به وجود آورده

ص: 195

است.

و چون اين دو دسته (ثروتمند و ضعيف) در همه زمان ها و با كلّيه مذاهب بوده و استعمارگران از اين دو دسته كمال وحشت را داشته كه مبادا ثروتمندان از ثروتشان و فقرا از فشار تنگ دستى، زيربار شكنجه آنان نروند در كلّيه زمان ها و در همه اديان تصوّف را ترويج كرده اند.

هندوستان و تصوّف

از تحليل تاريخ روشن مى شود، اوّلين مملكتى كه اوّلين ريشه هاى مسلك وحدت موجودى در آن تشخيص داده شد، محيط هندوستان است در آن محيط تصوّف اوّلين ضربه خود را به بودائى ها زد.

در كتاب ودا كه آن را كتاب آسمانى و شنيده شده از مبدأ، تصوّر كرده اند، انسان را جزئى از كل دانسته است و چنين توضيح مى دهد كه:

وجود حقيقى و كلّى خدا است و سپس در قوس نزولى اين كلّى در آتش و زمين و آسمان و آفتاب و ماه و سائر موجودات جلوه گر شده است.

اين مطلب، يعنى: وحدت وجود كه از اصول تصوّف است در اين كتاب قرار دادهشد تا بودائى ها و هندوهاى فقير و مستمند قدرتمندان را خداى خود دانسته و خودشان را هم دست كمى از ثروتمندان نگرفته باشند. محرفين (بودا) هشت مقام بودائى را از تصوّف اقتباس كرده و اين خطّ مشى را از مروّجين تصوّف ديكته نموده اند.

ايران و تصوّف

ايران در آن زمان چون مركز تمدّن و ثروت بود، وقتى تصوّف به آن رسيد، در روح آريائى ايران آن زمان، آزادمنشى و فناء فى اللّه را به وجود آورد و به اين وسيله قدرتمندان متمدّن ايرانى را به عيّاشى و بى بند و بارى وادار كرد تا آن جا كه دستخوش

ص: 196

حملات اجانب واقع شدند.

دراصول تعليمات مزدك تساوى حقوق و روش اشتراكى و ترك غذاهاى حيوانى را با مسأله ى المال مال اللّه كه در تصوّف مندرج است مى توان تطبيق نمود.

و لذا دكتر غنى در كتاب بحثى در تصوّف مى نويسد:

بلخ و اطراف آن از مراكز بسيار مهمّ تصوّف شد و صوفيان خراسان در تهوّر فكرى و آزادمنشى پيشرو صوفيان جهان به شمار مى رفتند.

تصوّف و مسيحيت

استعمارگران به وسيله تصوّف در مسيحيت فقط توانستند رهبانيت و لباس پشمينه پوشيدن را وارد كنند؛ زيرا ترك دنيا را، آن ها از تصوّف براى خود انتخاب كردند و آن را در مسيحيت بدعت گذاردند.

دانشمندان مى نويسند:

وضع اوّليه مسيحيان و جفاهائى كه از جانب يهود قدرتمند آن زمان و مخالفين ديگرشان بر آنان وارد مى آمد ايجاب مى كرد عدّه اى از شاگردان مسيح به كناره گيرى ورهبانيت بپردازند و به اين ترتيب خود را از اجتماع جفاكار نجات دهند.

پولس در رساله اوّل خود كه به قرنتيان نوشته، مى نويسد: تن خود را زبون مى سازم و آن را در بندگى مى دارم؛ مبادا چون ديگران را وعظ مى كنم خود محروم گردم.

مسيحيان از آن به بعد با تشويق دشمنان دوست نماشان عموما از اين روش پيروى كردند تا آنكه مسيحيت، به رسميّت شناخته شد و قسطنطين كشيشان را جزء رؤاى دولت خود محسوب كرد.

و نيز عدّه اى در ميان آن ها جاه طلبى را شعار خود كردند و مردم عوام را توانستند از علم و دانش دور نگه دارند و به وسيله رهبانيت و انزوا نگذارند دستشان به دامن

ص: 197

دانشمندان برسد. و از آن زمان تا به امروز تاركين دنيا و رهبانان، تحت رياست و قدرت پاپ از علم و دانش و حتّى امتيازات اوّليه زندگى بى بهره اند.

پشمينه پوشى

اگر چه ابن سيرين و توحيدى پور و صاحب اغانى و جاحظ و نلد كه مستشرق معروف، عيسى مسيح عليه السلام و مسيحيت را پشمينه پوش معرّفى مى كنند؛ و متصوّفه را دراين جهت پيرو مسيحيت مى دانند. ولى نبايد فراموش كرد كه هيچ گاه مسيحيت كه در اصل، دين آزادى و حريّت بوده است؛ پيروانش را به اين گونه اعمالى كه به شخصيّت مسيحيت از نظر عقل صدمه مى زند و او را بر خلاف طبيعت و حقيقت معرّفى مى كند وادار نمى نمايد.

اسلام و تصوّف

من معتقدم كه اگر هيچ دليلى بر حقّانيّت اسلام، جز روشن بينى و محافظت نمودن پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله اين دين مقدّس را از ورود تصوّف و خطرات آن به اسلام نبود، همينمعنى براى اثبات حقّانيّت آن كافى بود.

زيرا نقل مى كند كه وقتى آيه سوم سوره طلاق نازل شد كه مى گويد: هر كس تقوا پيشه كند از جائى كه گمان ندارد خدا روزيش را مى رساند.(1)

جمعى گوشه هاى مسجد را گرفته و مشغول عبادت شدند، زيرا گمان مى كردند كه تقوا تنها نماز و روزه و از اين قبيل عبادت ها است. ولى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله وقتى اين مطلب را شنيد با آن خُلق عظيمى كه خدا آن را در قرآن ستوده است، تازيانه برداشت و با غضب به آن ها حمله كرد و فرمود:

معنى تقوى تنها اين نيست كه شما عبادت كنيد؛ بلكه بايد عقب كسب و كار

ص: 198


1- -وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ سوره: طلاق آيه: 3.

حركت كنيد. و به تعبير قرآن، مرد آن كسى است كه در پشت ميز تجارت و در حال تجارت خدا را فراموش نكند.

آرى تصوّف در ابتدا وقتى به اسلام رسيد، علاوه بر آن كه نتوانست موقعيّت خود را كاملاً حفظ كند، مورد حمله پيشوايان اسلام هم قرار گرفت.

زيرا اسلام كه يك دين اجتماعى بود، ناگزير پيشوايان آن سخت با اصول تصوّف كه عزلت و اكتفا كردن به اعمال عبادى و آزادى مطلق به بهانه عشق به خدا و وحدت وجود بود مخالفت مى كردند.

دكتر توحيدى پور در طليعه مقدّمه مفصّلى كه بر كتاب نفحات الأنس، جامى نوشته، اثبات مى كند كه:

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله با پوشيدن لباس پشمينه سخت مخالف بود و هميشه توصيه مى كرد كه مسلمانان لباس فاخر بپوشند.

نقل مى كنند كه: روزى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله به ابوذر غفّارى كه مردى از پيروان او بود فرمود: بعدها مردمى پيدا مى شوند كه در زمستان و تابستان لباس پشمينه مى پوشند و گمان مى كنند كه اين عمل براى آن ها فضيلتى به وجود مى آورد، بدان كه اينان از رحمت خدا دورند.

شيخ بهائى كه يكى از دانشمندان بزرگ اسلامى است، در كتاب كشكول نقل كند كه: روزى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمود: زندگى در جهان پايان نپذيرد، مگر آن كه فرقه اى از مسلمانان به وجود آيند كه خود را صوفى مى نامند؛ بدانيد كه آن ها ازمسلمانان محسوب نمى شوند.

و نشانه آن ها اين است كه حلقه ذكر دارند و صداها را به گفتن ذكر بلند مى كنند و نزد خود گمان مى كنند كه از امّت منند. بدانيد كه آن ها مسلمان نيستند، بلكه از كفّار

ص: 199

گمراه ترند و آنان اهل دوزخ اند.

امّا پس از وفات حضرت محمّد صلى الله عليه و آله كه اسلام در اثر اختلافات فرقه اى رو به ضعف گذاشت؛ يعنى قدرت معنوى او ازنيروهاى مادّى و سياسى فاصله گرفت و درنتيجه مردم جاهلى كه ازطرفى نمى خواستند رياست را از دست بدهند و از طرف ديگر به قوانين اسلام كاملاً مسلّط نبودند، دررأس حكومت اسلامى قرار گرفتند؛ تصوّف كم كم توانست در ميان مسلمانان هم رخنه كند تا جائى كه بعضى از محقّقين و دانشمندان پيدايش تصوّف را مربوط به اصحاب صفّه كه در رأس آن ها ابوبكر و جمعى از صحابه پيغمبر

صلى الله عليه و آله بودند مى دانند.

ولى درهمين موقع پيشوايان شيعه به پيروى از پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله با اين جمعيّتمبارزه مى كردند و آن ها را از دائره مسلمانان خارج مى نمودند.

بدون ترديد با دقّت مختصرى در تاريخ اسلام براى همه واضح مى شود كه: پيشوايان معصوم اسلام به حدّى با متصوّفه زمان خود مشغول مبارزه بودند كه با نداشتن امكانات كامل، آن ها را سبّ و لعن مى نمودند و مى كوشيده اند كه مبادا مسلمانان با آن ها رابطه پيدا كنند.

مثلاً حسن بصرى و سفيان ثورى فقط به جرم شبيه بودن به تصوّف از دائره مسلمانان در آن زمان خارج مى شدند.

دركتب تاريخ نقل شده كه حسن بصرى مكرّر به جنگ هاى على بن ابى طالب

عليهماالسلام و ورود او در اجتماع و سياست اسلامى اعتراض مى كرد و مى گفت: اگر على در خانه مى نشست و به خرماى خشك اكتفا مى نمود بهتر از ورود او در اجتماع و مسأله خلافت بود.

روزى او نامه اى به اين مضمون به پيشواى دوّم مسلمانان جهان حضرت حسن بن

ص: 200

على عليهماالسلام نوشت:

پس از عرض سلام ...

معتقدم كه شما از خاندان نبوّت و رسالتيد. و شما منبع علوم و حكمتيد. خداى تعالى شما را در درياى بيكران جهان هستى، كشتى نجات اين امّت قرار داده است؛ هر كس به شما پناهنده شود نجات يابد. و كسى كه دست از دامن شما بردارد هلاك شده است.

و من اين نامه را مى نويسم در موقعيّت عجيب و حيرت فوق العاده اى در معنى قدرت الهى واقع شده ام و اين مسأله سخت برايم مشكل شده است. از آن مقام شامخانتظار مى رود كه نظر مبارك را در اين مورد مرقوم فرموده تا به آن اعتقاد پيدا كنيم.(1)

جواب نامه

حضرت امام حسن مجتبى

عليه السلام در پاسخ نامه حسن بصرى نوشت:

امّا بعد

آن چنان كه نوشته اى، ما از نظر خدا و اولياء او از خاندان رسالت و منبع علم و حكمتيم. و اگر از نظر تو و دوستانت هم اين چنين بوديم هيچ گاه ديگرى را بر ما مقدّم نمى داشتيد و در مقابل ما غير ما را پيشوا و امام خود قرار نمى داديد. و به جان خود قسم مى خورم امثال شما را خدا در قرآن اين گونه مذمّت فرموده: آيا چيزى را كه بهتر است با چيزى كه پست است عوض مى كنيد؟(2)

از اين نامه و پاسخ آن كاملا استفاده مى شود كه: حضرت حسن بن على عليهماالسلام با عقائد و روحيه حسن بصرى موافقت نداشته و او را در عرض ارادتش صادق

ص: 201


1- -اقتباس از نامه عربى سفينة البحار.
2- -اَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذى هُوَ اَدْنى بِالَّذى هُوَ خَيْرٌ سوره: بقره آيه: 60.

نمى دانسته است.

سديرمى گويد: در مسجد الحرام خدمت حضرت امام صادق عليه السلام بودم، آن حضرت به من فرمود: مى خواهى دام هائى كه مردم مسلمان را از دين خدا بازدارد به تو نشان دهم؟

پس از اين جمله به گوشه اى از مسجد نگاه كرد ديدم در همان موقع ابوحنيفه و سفيان ثورى با جمعى از دوستانشان دور هم نشسته اند، امام صادق

عليه السلام با دست اشاره به طرف آن ها كرد و فرمود: اين ها بدون دليل صيّاد و جلوگير مردم مسلمان از راهراست و دين حق شده اند. اين افراد پست اگر در ميان منازلشان مى نشستند و مزاحم مردم نمى شدند، مردم مسلمان گردش مى كردند و وقتى جز ما كسى را كه از معرفت خدا و پيغمبرصلى الله عليه و آله چيزى به آن ها بگويد نمى يافتند، خود به خود به طرف ما مى آمدند و ما آنان را از حقايق و علوم معنوى آگاه مى ساختيم.

در زمان مأمون الرّشيد خليفه عبّاسى كه كتب يونانى به عربى ترجمه شد و در نتيجه دامنه تصوّف توسعه پيدا كرد و پيشواى هشتم شيعيان به ولايت عهدى مأمون انتخاب گرديد، روزى جمعى از صوفيه بر امام هشتم شيعيان در خراسان وارد شدند و گفتند: امّت پيغمبر به امامى احتياج دارد كه غذاى نيكو نخورد و لباس خشن بپوشد و دائما سوار الاغ شود از مريض ها عيادت كند.

حضرت على بن موسى الرّضا

عليه السلام فرمود:

يوسف پيغمبر لباس ديباج و طلا باف مى پوشيد و بر بساط فرعونى تكيه مى كرد و قوانين الهى را اجرا مى نمود.

آن چه كه از امام و پيشواى مردم مسلمان توقّع مى رود، گسترش عدل و داد است. وقتى سخن مى گويد بايد راست بگويد و زمانى كه وعده اى داد بايد وفا كند خداى

ص: 202

بزرگ براى احدى لباس ها و غذاهاى خوب را حرام نكرده و در قرآن مجيد فرموده: بگواى پيغمبر ما، چه كسى زينت و آن چه خدا براى بشر خلق فرموده بر شما حرام نموده؟(1)

ابى خطاب مى گويد: با پيشواى دهم شيعيان در مسجد مدينه بوديم، كه ابى هاشم جعفرى و جمعى از دوستان آن جناب وارد شدند و نزد ما آمدند و سپس چيزىنگذشت كه دسته اى از صوفيه نيز آمدند و در گوشه اى نشستند و مشغول ذكر و گفتن لااله الا اللّه شدند.

امام هادى عليه السلام به ما فرمود:

نگاه به طرف اين حيله گران نكنيد، اين ها جانشين شيطانند و مى خواهند پايه دين را متزلزل كنند.

و بالأخره شيعه در كتب تاريخى و روائى خود دهها حديث از پيشوايان اسلام در مذمّت صوفيه نقل مى كنند كه از نظر علم الحديث هر متتبّعى معتقد مى شود كه اجمالاً ائمّه شيعه و پيشوايان اسلام با اين دسته سخت مبارزه مى كرده و مخالف بوده اند.

پيدايش تصوّف در اسلام

شايد ازروايات فوق، پيدايش مسلك تصوّف دراسلام معلوم شده باشد، ولى توضيحا بايد يادآورشويم كه درزمان حيات پيغمبراسلام صلى الله عليه و آله اسمى ازتصوّف دربين مردم مسلمان نبود و تنها حضرت محمّد صلى الله عليه و آله از نظر پيش بينى و بلكه جلوگيرى از ظهور اين مسلك گاهى سخن به ميان مى آورد و گاهى اگر مسلمانان عزلت طلبى را شعار قرار مى دادند پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله با تازيانه به آن ها حمله مى كرد و آن ها را از آن عمل باز مى داشت. ولى در عصر خلفاء، تقريبا يك نحوه فقر و انزوا كه شباهت كاملى

ص: 203


1- -قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتى اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذينَ آمَنُوا سوره: اعراف آيه: 32.

به اصول تصوّف داشت در اثر اختلافات فرقه اى و فعاليت هاى انتخابى در بين يك عدّه از مقدّسين عوام پيدا شد؛ به عبارت واضح تر وقتى مردم نادان و بى سواد آن عصر كه فقط از اسلام شنيده بودند كه: دنيا بازيچه اى بيش نيست ولى قوانين اجتماعى آن را يا نديده بودند و يا در اثر حسّ عزلت طلبى كه داشتند از آن ها صرف نظر نموده بودند، ديدند كه يك عدّه براى دنيا و رياست آن، بر سر يكديگر مى زنند و بلكه حقّ مسلّمافراد مسلمان را تا مى توانند پايمال كنند و ظلم و ستم در بين بزرگان آنان براى دنيا به وجود آمده است.

در صفّه هاى مسجد، اين عدّه مشغول نماز و ذكر شدند و از معارف و قوانين اجتماعى اسلام كاملاً صرف نظر نمودند؛ اين عدّه از مسلمانان به زهّاد و اصحاب صفّه مشهور شدند لذا حسن بصرى جزء زهّاد ثمانيه بود كه بعدها نامش در طومار متصوّفه نوشته شد.

در زمان ابى بكر و عمر به دو جهت اين افراد عزلت طلب در مسائل اجتماعى و سياسى كاملاً ساكت بودند.

اوّل: ضعف زهّاد كه بعد از پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله هنوز قدرتى پيدا نكرده بودند.

دوّم: مدارا و تظاهراتى كه اين دو نفر در مقابل عموم مسلمين به خصوص اين عدّه كه در تمام دوران ها مورد توجّه مردم عوام و جاهل مى باشد، مى نمودند.

ولى در زمان عثمان كه مرد مادّى و بى باكى بود و در زمان على بن ابى طالب عليهماالسلام كه تنها طرفدار حق و حقيقت و اجتماعى بود، صداى زهّاد بلند شد و بناى مخالفت با آنان را گذاشتند و دائما آن ها را به باد انتقاد مى گرفتند.

اين روحيه در ميان مردم عزلت طلب (كه هميشه اكثريّت اجتماع را تشكيل مى دهند) رو به رشد گذاشت، تا آن كه در زمان خلفاى عبّاسى (حدود سال 200

ص: 204

هجرى) كه كتب فلاسفه و متصوّفه يونان به عربى ترجمه شد، زهّاد و مردم عزلت طلب مسلمان كه در اثر بى سوادى نمى توانستند معانى اصول فلسفه يونان را كاملاً درك كنند،تنها به مبانى تصوّف كه به آن ها سر و سامانى مى داد اكتفا كردند و حلقه هاى ذكر و لباس پشمينه براى خود ترتيب دادند.

بزنطى كه يكى از دانشمندان اسلام است مى گويد: روزى خدمت حضرت امام صادق عليه السلام بودم كه مردى از شيعيان گفت: شما درباره جمعيّتى كه اخيرا پيدا شده اند و نام آن ها صوفى است چه مى فرمائيد؟

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آن ها دشمنان ما هستند كسى كه به مسلك آن ها ميل كند از ما نيست.

ابى هاشم كوفى در همان زمان اوّلين كسى است كه رهبرى متصوّفه را در كادر اسلام به عهده گرفته و افراد عزلت طلب مسلمان را دور خود جمع كرده است.

روزى از امام صادق پيشواى ششم شيعيان عليه السلام سؤل كردند كه: شما درباره ابى هاشم كوفى چه مى گوئيد؟

حضرت فرمود:

او عقائد فاسدى دارد، همين مرد است كه مسلكى در اسلام به نام تصوّف درست كرده و براى عقائد زشت خود، راه فرارى تهيّه نموده است.

دكتر توحيدى پور مى نويسد:

اوّل كسى كه او را صوفى خواندند ابو هاشم كوفى بود و پيش از وى كسى را به اين نام در اسلام نخوانده بودند.

و تقريبا نام صوفى قبل از سال 200 هجرى در اسلام پيدا شد و اوّل خانقاهى كه در اسلام براى صوفيان بنا كردند به وسيله يك فرد نصرانى در رمله شام بود.

ص: 205

ابوالقاسم قشيرى دانشمند صوفى مسلك در رساله قشيريه مى گويد كه: تا زمان ابو هاشم كوفى نامى از تصوّف در اسلام نبود. و در كتاب كشف المحجوب مى گويد: اسم صوفى تقريبا در سال 200 هجرى در اسلام پيدا شد.

شيعه و تصوّف

چنان كه در بالا گفته شد پس از پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله شايد تنها جمعيّتى كه از فِرَق اسلامى با تصوّف سخت مبارزه كردند شيعه دوازده امامى بودند و الاّ تمام فِرَق ديگر اسلام علاوه بر آنكه عكس العملى در مقابل آنان از خود نشان ندادند بلكه با آغوش بازهم از آنان استقبال مى نمودند.

مثلاً اهل تسنّن كه اكثريّت مسلمانان را تشكيل مى دهند، معتقد بودند كه مغز و حقيقت اسلام تصوّف است و حتّى اكثر عرفا و متصوّفه بزرگ مانند ملاّى رومى و محى الدّين عربى، سنّى مذهب بوده اند. ولى اگر در ميان شيعيان يك فرد اظهار تصوّف مى كرد، پيشوايان و علماء شيعه اوّلين كارى كه نسبت به او انجام مى دادند، خطّ قرمزى بود كه روى نام او مى كشيدند و اسم او را از طومار مسلمين خارج مى كردند و سپس او را تا سرحدّ تكفير و اعدام تعقيب مى نمودند، كه شايد حكايت منصور حلاّج بهترين گواه و شاهد مطلب ما باشد.

شيخ بهائى رحمه الله در كشكول مى نويسد: حسين بن منصور حلاّج كسى بود كه اهل بغداد كلاًّ فتواى جواز قتل او را دادند و خليفه عبّاسى المقتدر باللّه او را به دست رئيس پليس خود سپرد و به او دستور داد كه بايد هزار تازيانه بر بدن او بزنند. و اگر زير تازيانه ها نمرد، باز هزار شلاّق ديگر به او زده شود تا بميرد و سپس سر از بدنش جداكنند و آن را به دار آويزند و بدنش را آتش بزنند. و لذا تقريبا همه اين اعمال را نسبت به او به جرم گفتن انا الحق و اظهار تصوّفش انجام دادند.

ص: 206

آرى علماء شيعه دائما به وسيله قلم و گفتار به پيروى از پيشوايانشان، متصوّفه را طرد و لعن كرده و هيچ گاه به آن ها فرصت اظهار حيات در مذهب تشيّع نمى دادند.

1- سيّد مرتضى كه از بزرگان علماء شيعه است، در كتاب تبصرة العوام مى گويد: صوفيان از اهل سنّت اند و هر كه سنّى باشد آن ها را اولياء و صاحب كرامت مى داند.

2- شيخ صدوق در كتاب اعتقاداتش از صوفيه تبرّى جسته و مى گويد: خدايا ما را از ايشان قرار مده و تمام آن ها را لعنت كن.

3- شيخ مفيد در شرح عقائد صدوق مى نويسد كه: منصورحلاّج جزءِ شيعيان نمى باشد و پس ازشرح مختصرى كه درمذمّت صوفيه مى دهد مى گويد: نصارى و مجوس نزديك ترند به ديانت و ايشان دورترند.

4- علاّمه حلّى در كتاب نهج الحق مى گويد: مذهب صوفيه از اهل سنّت است و همه كفر و زندقه است و شيعه چنين مذهبى ندارد.

5- خواجه نصير الدّين در قواعد العقائد پس از آن كه مشروحاً گوشه اى از اعتقادات صوفيه را مورد انتفاد قرار مى دهد مى گويد: صوفيه اين مطالب را بر خلاف عقل و دانش گفته اند.

6- سيّد نعمت اللّه جزايرى معتقد است كه: مسلك تصوّف را خلفاء عبّاسى به چند منظور اختراع كرده اند: اول؛ براى از بين بردن علوم و معارف پيشوايان شيعه. دوم؛براى دور نگه داشتن مردم از علم و دانش و سرگرم كردن آن ها به رياضت هاى باطله و از جهل مردم كمال استفاده را كردن. سوم؛ به منظور آزادى كامل با حفظ اسم مذهب در مقابل سخت گيرى هاى متشرّعه.

7- سيّد بحرالعلوم فتواى قتل معصوم عليشاه و نور عليشاه را كه از بزرگان صوفيه بودند داد و به اين وسيله و دهها جمله ابراز تبرّى از اين دسته را مى نمود.

ص: 207

8- ملاّ احمد نراقى در كتاب معراج السعادة مى نويسد: ششم از اهل غرور، صوفيهو درويشانند و غرور ايشان از هر طايفه بيشتر است و ايشان از اراذل ناس و پست ترين مردم عالمند.

9- علاّمه مجلسى در كتاب هاى خود تا توانسته از اين دسته مذمّت كرده و آن ها را از دائره مسلمانان خارج نموده است.

10- ملاّ صدرا فيلسوف شرق كتاب سرّ الاصنام را در ردّ صوفيه نوشته و به اعتقاد او آن ها در آن كتاب مفتضح شده اند.

و خلاصه هر كدام از علماء بزرگ شيعه كه بيشتر مورد توجّه مردم بوده اند شديدتر ابراز تبرّى نسبت به اين دسته نموده و حتّى در اين عصر هم مراجع بزرگ تقليد شيعه به هيچ وجه حاضر نيستند با آن ها كوچك ترين موافقتى را داشته باشند.

ولى متأسّفانه دست استعمار از اين حسّاسيت علماء شيعه در مقابل متصوّفه از صدر اسلام دائما سوء استفاده كرده و هر زمان كه آنان بر خلاف خواسته استعمارگران اقدامى مى نموده اند، صوفيه را تقويت مى كرده تا بتوانند علماء شيعه را سرگرم به مبارزات عليه آنان بنمايند.

لذا در زمان صفويه كه علماء شيعه به أعلا درجه قدرت رسيده بودند و از طرفى نَسَب سلاطين صفويه به صفى الدّين اردبيلى كه از بزرگان متصوّفه بوده است مى رسد، تصوّف اسلامى ايرانى كه مجموعه اى از رهبانيت مسيحيان و فلسفه ايران باستان و افكار افلاطونيان جديد و هندى بود با پشتيبانى اين سلاطين بزرگ به اوج قدرت خود رسيد كه دكتر توحيدى پور مى گويد:

پس از آن كه ايرانيان مغلوب قوم عرب گرديدند و براى حفظ جان زير بار ديانت اسلام رفتند چون اختلاف نژادى و اوضاع اجتماعى و سبك زندگى قوم عرب و ايران

ص: 208

بسيار شديد بود و خصوصا به علّت سوء رفتار بنى اميّه ايرانيان گذشته از مبارزات سياسى و ادبى با نيروى انديشه فلسفى به مبارزه پرداختند، يكى ازمحصولات اين تلاش فكرى طريقت تصوّف اسلامى ايرانى بود.

بدين ترتيب كه با استادى كامل، تصوّف اسلامى را با پوسته هاى رهبانيت مسيحيان در قالب افكار ايرانى كه متّكى به فلسفه ايران باستان بود ريختند تا شكل كاملاً جديدى پيدا كرد و بعد با فلسفه يونان به خصوص افكار افلاطونيان جديد كه از فلسفه ايران باستان متأثّر بود آميختند و سپس آن را با فلسفه و افكار هندى تلفيق و تكميل نمودند تا به مرحله ذوق و رشد و كمال رسيد، به طورى كه به هيچ وجه قابل مقايسه حتّى با تصوّف اسلامى (عربى) نبوده است».(1)

آقاى دكتر غنى مى گويد:

در نتيجه تأثير عميق فلسفه افلاطونيان جديد و يك سلسله مؤّرات خارجى ديگر كه قريبا گفته خواهد شد تصوّف به شكلى در آمد كه مورد تكفير واقع و جماعتى از بزرگان صوفيه به زحمت افتادند و بعضى ها به قتل رسيدند و اين پيشامدها سبب شد كه صوفيان اسرار خود را از نامحرم مكتوم بدارند و كلمات خود را مرموز و ذو وجوه ادا كنند، ظواهر شرع را رعايت نمايند و مخصوصا در صدد برآمدند كه عرفان و تصوّف را بوسيله تفسير و تأويل با قرآن و حديث تطبيق كنند. و انصاف اين است كه از عهده اين مهم به خوبى بر آمدند و پايه تأويل را به جائى گذاشتند كه دست فيلسوفان و تأويل

كنندگان تورات هم به آن نخواهد رسيد و از آن به بعد تصوّف و عرفان را اسلام حقيقى و ديانت واقعى جلوه داده و گفتند: ما ز قرآن مغز را برداشتيم.(2)

ص: 209


1- -مقدّمه نفحات الأنس جامى.
2- -بحثى در تصوّف صفحه: 10.

تا اينجا واضح شد كه تصوّف مسلك خاصّى است و ارتباطى به هيچ يك از اديان جهان ندارد و سير تاريخى تصوّف از يونان قديم و زمان ارسطو شروع شده و در سال 200 هجرى در اسلام خود نمائى كرده و كاملاً التقاطى بوده است.

بنابراين پرسشى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه: متصوّفه بر متشرّعه امتيازى دارند يا خير؟

و آيا ما مى توانيم به وسيله تصوّف به حقايق جهان آفرينش پى ببريم و از معنويات بهره مند گرديم يا نه؟

يكى از دانشمندان شيعه در مجله اى مى نويسد:

به طور كلّى مى توان گفت كه رابطه مخصوصى ميان اصل دين و طريقه تصوّف موجود است و از همين جهت است كه متصوّفه در ميان همه طوايف دينى جهان، حتّى بودائى ها و برهمائى ها پيدا مى شود. هر طايفه اى كه از يك راهى زمام هستى اجزاء اين جهان پهناور را به دست عالمى مافوق طبيعت سپرده و براى مقام آفريدگار جهان كرنش مى نمايند، عدّه اى از آن ها به اميد پى بردن به اسرار پس پرده غيبت، به مجاهدا ت و رياضات پرداخته و از لذائذ مادّى و شهوات نفسانى چشم پوشيده و به تخليه و تجريد نفس پرداخته اند، اين همان تصوّف است.

اگر چه در ميان هر طايفه به اسم مخصوصى ناميده مى شود و طبعا اين روش در اسلام نيز خودنمائى كرده و نشو و نمائى نموده است و جمعيّت قابل توجّهى از عالم تسنّن و همچنين از عالم تشيّع اين راه را رفته اند.

چيزى كه هست اين است چنان كه روشن شد طريقه تصوّف را نبايد مذهب خاصّى شمرد و در رديف سائر مذاهب گذاشت؛ مثلاً گفته نمى شود كه مذاهب تسنّن، اشعريت و اعتزال و تصوّف و غير آن ها است، بلكه هر يك از مذاهب اسلامى صوفى و

ص: 210

غير صوفى دارد.

و تقسيم حقيقى چنان كه سابقا اشاره نموديم اين است كه براى نائل شدن به واقعيات و حقايق هستى كه اديان و مذاهب به سوى آن ها دعوت مى كنند، سه راه تصوّر شده است:

راه ظواهر بيانات دينى، كه حقايق را در لفّافه دعوت حفظ نموده است.

و راه استدلال عقلى با منطق فطرى، كه راه تفكّر فلسفى است.

و راه تصفيه نفس و مجاهدات دينى، كه راه عرفان و تصوّف است.(1)

كلّيه مطالب فوق به دو جمله خلاصه مى شود:

اوّل: آن كه تصوّف رابطه مخصوصى با اديان جهان دارد، كه در گذشته اثبات شد. رابطه تنها از نظر التقاطى بودن تصوّف به وجود آمده و الاّ در اصل تصوّف كه خود اختراع شده دست يك عدّه مردم غير دينى بوده است معنى ندارد كه كوچك ترين رابطه اى بين آن و اديان جهان وجود داشته باشد.

دوّم: نويسنده معتقد است كه يكى از راه هاى رسيدن به واقعيّات و حقايق هستى كه اديان و مذاهب به سوى آن ها دعوت مى كنند تصوّف و عرفان است.

اين مطلب كه موضوع بحث ما را تعقيب مى كند و ضمنا خود پاسخى به مشكل جوانان در اين مورد مى باشد، بايد كاملاً مورد بحث و بررسى قرار گيرد و تشريح شود كه چگونه ممكن است تصوّف يكى از راه هاى رسيدن به معارف و حقايقى كه اديان جهان به آن دعوت مى كنند بوده باشد.

ما در گذشته ثابت كرديم كه مسلك تصوّف در بسيارى از مطالب با اصول و فروع اديان منافات داشته و حتّى گاهى رهبران بعضى اديان مانند اسلام به مبارزه با آن

ص: 211


1- -مكتب تشيّع، سال دوّم، صفحه 85 نوشته مرحوم علاّمه طباطبائى.

برخواسته اند.

مثلاً در موضوع وحدت اطلاقى و وحدت وجود و فناء فى اللّه كه كلّيه متصوّفه بر سر آن اتّفاق دارند و آن را از بزرگ ترين مطالب پر اهميّت خود مى دانند، به حدّى با اصول اسلام و به خصوص مذهب شيعه منافات دارد كه در كتاب عروة الوثقى يعنى كتابى كه تمام مراجع تقليد شيعه در نيمه قرن اخير، آن را مورد توجّه خود قرار داده رسما قائلين به وحدت وجود را كه ملتزم به لوازم آن هم باشد مورد حمله قرار داده و حتّى آن ها را جزء كفّار دانسته اند.

روى اين فرض، چگونه ممكن است يك فرد تازه وارد باور كند كه تصوّف هم يكى از راه هاى وصول به معارف حقّه اسلامى باشد.(1)

ص: 212


1- -پاسخ به سؤالات فلسفى صفحه 68 الى 107.

عالم ارواح و عالم ذر

اشاره

ص: 213

سؤال صد و پنجاه و نهم:

آيا عالم ذر هم، مانند اين دنيا محل امتحان براى انسان ها بوده است؟

پاسخ ما:

فقط دنيا دار امتحان است إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الدُّنْيَا دَارَ بَلْوَى وَ الْآخِرَةَ دَارَ عُقْبَى(1)امّا چون انسان از وقتى آفريده شده است داراى اختيار بوده لذا هر عالم جزا خانه عالم قبلش مى باشد يعنى بعضى در دنيا نقص و كاستى هائى دارند كه جزاى اعمال عالم ذر شان هست و همچنين بزرخ و قيامت كه هر كدام جزا خانه عالم قبل از خود هستند امّا در بين همه عوالم كه طبق روايات بزرگان فرموده اند پنج عالم وجود داشته و دارد 1- عالم ارواح 2- عالم ذر و يا بعضى ميثاق ناميده اند 3- عالم دنيا 4- عالم برزخ 5- عالم قيامت فقط دنيا محل امتحان است.

سؤال صد و شصتم:

آيا اين امكان وجود دارد كه شخصى در عالم ذر نفسش را تزكيه كامل كند و در همان عالم ذر از اولياء خدا بشود؟ اگر اين امكان وجود دارد آيا ممكن است آن ولى خدا هنگام ورود به دنيا و مورد امتحان قرارگرفتن از مقامش تنزل پيدا كند و در امتحان دنيا مردود شود و جزء معاندين و كفار قرار گيرد؟

ص: 214


1- - إرشادالقلوب جلد: 1 صفحه: 23.

پاسخ ما:

بله اين امكان وجود دارد كه شخصى در عالم قبل تمام مراحل تزكيه نفس را بپيمايد و ولى خدا به دنيا بيايد نمونه بارز آن حضرت عيسى عليه السلام است كه بعد از اين كه متولد شد بلافاصله مرحله عبوديت خويش اعلام فرمود قالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ(1)و ممكن است شخصى در عالم قبل يكى دو مرحله از مراحل تقوا و پاكى روح گذرانده باشد و خلاصه اين امكان هست همچنين چون هيچ وقت اختيار از انسان سلب نمى شود اين امكان نيز هست شخصى كه عالم ذر بسيار خوبى داشته در دنيا امتحانات بدى بدهد و از آن مقام بيافتد و حتى جزء معاندين قرار بگيرد و برعكسش نيز وجود دارد يعنى شخصى كه در عالم ذر خيلى بد بوده و خود را بسيار پست كرده بعد از ورود به دنيا با جبران مافات خود را به مقام بزرگ ترين ولى خدا برساند.

سؤال صد و شصت و يكم:

با توجه به اين كه خداوند هر روحى را كه در عالم قبل ربوبيت و رحمانيت را بيشتر در خود ايجاد كرده بود در قالب زن آفريده و وارد دنيا نموده آيا اين امكان وجود دارد كه خانمى از اولياء خدا بشود امّا مربى نباشد؟

پاسخ ما:

اين مسأله كه هر كسى در عالم قبل روحيه ربوبيت و رحمانيت بيشترى كسب كرده باشد خداى تعالى او را در قالب يك زن وارد دنيا مى كند از بيانات استاد عزيزم (جانم به فدايش) هست و من به غير از ايشان از كس ديگرى نشنيده ام كه اين قدر دقيق و با

ص: 215


1- -سوره: مريم آيه: 30.

ظرافت چنين مطلبى را از روايات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام استنباط كنند البته استاد عزيزم (جانم به فدايش) شانزده ويژگى و امتياز براى خانم ها از آيات و روايات استنباط كرده اند كه آقايان از آن امتيازات محروم هستند و اين يكى از آن شانزده مورد است كه خداى تعالى به خانم ها روحيه مهربانى و مربى گرى خاصى عنايت فرموده كه در هيچ مردى چنين صفتى در آن حد اعلا وجود ندارد امّا جواب شما: بله امكانش هست به خاطر اختيارى كه انسان ها دارند هر چند در عالم قبل ربوبيت را خوب آموخته اند امّا ممكن است در اين دنيا آموخته خويش را به فراموشى بسپارند.

سؤال صد و شصت و دوم:

چرا وقتى ما وارد دنيا مى شويم حقايقى را كه در عالم ارواح ياد گرفته ايم فراموش مى كنيم؟ واصلا عوالم قبل به يادمان نمى آيد؟

پاسخ ما:

براى اين كه دنيا دار امتحان است و به خاطر امتحان شدن خلايق إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ بَلَاءٍ وَ فِتْنَة.(1)

سؤال صد و شصت و سوم:

آيا ارتباطى بين امام هر زمانى و مردم هر زمان از جهت عوالم قبل وجود دارد؟ به عنوان مثال كسانى كه در عالم ارواح مربى شان امام حسين

عليه السلام بوده است در زمان آن امام به دنيا آمده اند و در آن عصر واقع شده باشند؟

ص: 216


1- -بحارالأنوار جلد: 44 صفحه: 54.

پاسخ ما:

خير چنين ارتباط و ملازمه اى وجود ندارد و در عالم ارواح همه ارواح به طور كلى شاگردان اين چهارده نور مقدس بوده اند و اين گونه نبوده كه هر عده اى تحت تعليم امام خاصى باشند.

سؤال صد و شصت و چهارم:

با توجه به اين كه ملائكه نيز علوم شان از خاندان عصمت و طهارت

عليهم السلام ياد گرفته اند، پس چرا از اسمائى كه در نزد حضرت آدم بود بى خبر بودند؟

پاسخ ما:

همه ما يعنى انسان ها، اجنه و ملائكه هر چه علم داريم در عوالم قبل از محضر ائمه اطهار عليهم السلام فرا گرفته ايم امّا بعضى مثل انسان چون ظرفيت بيشترى داشته اند علوم بيشترى به آن ها ياد داده اند و به بعضى ديگر كمتر ياد داده اند و منافاتى با هم نداردضمن اين كه كلاس ها با هم فرق داشته يعنى انسان و ملائكه و اجنه با هم بر سر يك كلاس نبوده اند و براى هر كدام مناسب با وضع ظاهرى و ظرفيت روحى شان كلاس جداگانه اى گذاشته اند.

ص: 217

سؤال صد و شصت و پنجم:

آيا در عالم ارواح كه ما سر درس ائمه اطهار عليهم السلام بوديم اختيار داشته ايم كه به دنبال شيطان برويم و سر كلاس نباشيم يا نه بايد حتماً سر كلاس مى بوديم؟

پاسخ ما:

بايد حتما سر كلاس مى بوديم امّا در كلاس اختيار داشتيم لذا بعضى در خانواده شيعى به دنيا مى آيند و بعضى در خانواده يهودى و اين علتش همان اختيارى است كه در كلاس درس داشته اند منظور اين كه هر كس بهتر از دروس ائمه اطهار عليهم السلام استفاده كرده باشد در اين عالم موقعيت بهترى مثلاً در خانواده شيعه به دنيا آمدن خواهد داشت و بر عكس.

ص: 218

انبياء الهى

اشاره

ص: 219

سؤال صد و شصت و ششم:

چرا از ميان پيامبران تنها پنج نفر اولوالعزم بودند با توجه به اين كه بعضى ديگر از انبياء نيز مشقات و زحمات بسيارى را براى ترويج دين الهى متحمل شدند مانند حضرت يوسف؟

پاسخ ما:

اين مسأله مربوط به صلاح ديد و انتخاب خداى تعالى است، ضمن اين كه اگر خداى تعالى مثلاً شش نفر را اولوالعزم مى كرد امروز شما سؤال مى كرديد چرا شش نفر اولوالعزم شده و هفت نفر نيستند.

سؤال صد و شصت و هفتم:

چرا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فدك را به حضرت على عليه السلام كه صاحب ولايت و وصى و خليفه بلافصل ايشان بودند نبخشيدند و آن را به حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام واگذار كردند؟

پاسخ ما:

البته در تفسير اين آيه روايات بسيارى هست و بايد به تفسير رجوع شود امّا علىكل حال بدانيد خداى تعالى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وحى فرمود كه فدك را به حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام به عنوان حقش عطا كن يعنى فدك متعلق به خود آن حضرت بود امّا

ص: 220

در اختيارش نبود بلكه با رضايت خود حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام در اختيار پيامبراكرم صلى الله عليه و آله بود كه خداى تعالى با نازل كردن آيه فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ(1)پيامبر خويش را مأمور به عطا كردن آن حق به ذَا الْقُرْبى خويش كه همه علماء و دانشمندان حتى اهل تسنن همه متفقند و رواياتى محكم ارائه داده اند كه منظور از ذَا الْقُرْبى حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام و منظور از حَقَّهُ فدك است.

ازعلماى عامه جلال الدين سيوطى در تفسير خود، علاء الدّين على بن حسام معروف به متّقى هندى، مورخ شهير بلاذرى، احمد بن عبدالعزيز جوهرى مؤّف كتاب السقيفه، ابن ابى الحديد، حلبى، مسعودى در كتاب مروج الذّهب، ياقوت حموى، سمهودى در كتاب وفاء الوفاء و از ميان دانشمندان شيعه، شخصيت هاى بزرگى همچون شيخ كلينى و مسعود عياشى و شيخ صدوق به اين مسأله اذعان نموده اند.

با اين كه در اصل و باطن وقتى چيزى به حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام داده شود فرقى نمى كند مثل اين است كه به على بن ابى طالب عليهماالسلام بخشيده شده باشد امّا چون حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام قدر متيقن ذَا الْقُرْباى پيامبر است و قرابتش به پيامبر بيشتر از على بن ابى طالب

عليهماالسلام است اين حق ظاهرا شامل ايشان شد.

سؤال صد شصت و هشتم:

با توجه به اين كه يكى از شرايط ازدواج زن و مرد مسأله كفوّيتاست و زن و شوهر بايد با يكديگر هم كفو باشند خداوند روى چه مصلحتى حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام را كه قبل از ازدواج مسلمان نبودند همسر پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و مادر فاطمه زهراء عليهاالسلام قرار داد؟

ص: 221


1- -سوره: روم آيه: 38.

پاسخ ما:

اولا: خداى تعالى اين كار را نكرد بلكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين اقدام را انجام دادند.

ثانيا: قبل از اين كه احكام و شريعت اسلام بيايد بر كسى لازم نيست مسلمان باشد چون احكام و قوانين اسلام هنوز بيان نشده لذا قبل از آمدن اسلام مردم موظف بودند تابع پيامبر قبل باشند و حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام قبل از اين كه اسلام بياورند يكتا پرست و تابع و مطيع پيامبران الهى ما قبل حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله بودند.

ثالثا: آن مفسده اى كه در ازدواج هاى غير هم كفوّى براى ما دارد براى ائمه معصومين عليهم السلام ندارد وگرنه به غير از حضرت على بن ابى طالب عليه السلام با حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام ديگر هيچ كدام از ائمه با هم كفو خود ازدواج نكرده اند يعنى نبوده كه بخواهند ازدواج كنند ضمن اين كه رعايت كفويت بيشتر براى خانم ها ضرورى است كه تقريبا تمام اختيارشان در دست همسر آينده شان مى افتد و ممكن است آن شوهر دنيا و آخرت شان خراب كند امّا براى آقايان با اين كه توصيه به رعايت كفويت شده امّا اگر كفويت رعايت نشود چون مسلط بر زندگى هستند خيلى مشكلى پيش نمى آيد.

رابعا: خداى تعالى در وقتى كه ايشان جزء اولياء خدا شده بود حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام را به ايشان عنايت كردند.

خامسا: البته سواى ازحضرت خديجه كبرى عليهاالسلام آن چه تاريخ گواهى مى دهد اين است كه ازدواج هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به خاطر ارزشمند بودن خانم مقابل نبوده بلكه سياسى و از روى مصلحت بوده است يعنى با ازدواج هاى متعدد خويش موجب ترويج و تحكيم دين مقدس اسلام مى شدند.

جالب است بدانيد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با قبائل بزرگ قريش مانند بنى اميه و حتى از بنى اسرائيل كه دشمنى عجيب و شديدى با اسلام و مسلمين داشتند همسر اختيار كرده اند

ص: 222

امّا از انصار كه مردمان مسلمان و پيرو ايشان بوده اند هيچ زنى اختيار نكرده اند.

گيورگيو، نويسنده مسيحى مى نويسد:

(حضرت) محمد صلى الله عليه و آلهام حبيبه را به ازدواج خود درآورد تا بدين ترتيب داماد ابوسفيان شود و از دشمنى قريش نسبت به خود بكاهد. در نتيجه پيامبر با خاندان بنى اميه و هند زن ابوسفيان و ساير دشمنان خونين خود خويشاوند شد وام حبيبه عامل بسيار مؤرى براى تبليغ اسلام در خانواده هاى مكه شد.

حتى در تاريخ آمده كه پيامبر با زنان متعددى ازدواج موقت كرد و آن ها به همين قدر خوشحال بودند و مباهات مى كردند كه زنى از قبيله آنان به همسرى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نائل شده، و اين افتخار براى آن ها حاصل گشته است، و به اين ترتيب رابطه و پيوند اجتماعى آن ها با پيامبر صلى الله عليه و آله محكم تر، و در دفاع از او مصمم تر مى شدند.

ام سلمه نيز از طايفه بنى مخزوم، طايفه ابوجهل و خالد بن وليد است، وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وى را به همسرى خويش گرفتند، خالد بن وليد موضع گيرى شديد خود را در برابر مسلمانان مورد تجديد نظر قرار داده و پس از مدتى اسلام آورد.

همچنين بعد از ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با جويريه و صفيه هيچ گونه اقدامى از سوى بنى نضير و بنى مصطلق بر عليه آن حضرت صورت نگرفت.

از سوى ديگر، مسلمانان به خاطر ازدواج پيامبر با جويريه صد خانواده از اسيرانقوم و قبيله وى را به خاطر ازدواج او با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آزاد كردند و گفتند: اين ها خويشاوندان رسول خدا هستند.

لذا روشن است كه چنين منت گذارى بر يك طائفه و قبيله از سوى مسلمانان چه تاثير بسزايى در عمق جان آنان دارد.

بنابراين، ازدواج هاى دائم و يا موقت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با بعضى از خانم ها به خاطر

ص: 223

نبود و فقدان زنانى بهتر در آن جامعه نبوده است بلكه به خاطر مصالح مهمى بوده كه جز با ازدواج پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با آن ها تحقق نمى يافته است.

سؤال صد و شصت و نهم:

آيا فقط با اثبات اعجاز قرآن رسالت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ثابت مى شود يا دلائل ديگرى براى اثبات رسالت وجود دارد؟

پاسخ ما:

يكى ازبهترين و مطمئن ترين راه اثبات رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله اثبات اعجازقرآن كريم است، براى آگاهى بيشتر كتاب دو مقاله و همچنين كتاب توضيح آيات قرآن كريم را مطالعه بفرماييد.

سؤال صد و هفتادم:

آيا تمام صد و بيست و چهار هزار پيغمبرعليهم السلام قبل از ورود به دنيا و در عالم ذر براى رسالت انتخاب شده بودند و به آن ها مقام عصمت داده شده بود، يعنى از وقتى كه وارد دنيا شدند معصوم بودند، يا بعضى ازآن ها در دنيا براى مقام رسالت انتخاب شدند و پس از آن معصوم گرديدند؟

پاسخ ما:

به اعتقاد شيعه همه پيامبران الهى از عالم قبل به خاطر اين كه با اختيار خود در آن عالم افراد ممتازى شدند يعنى از همه مخلوقات به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام

ص: 224

مقرب تر و در اطاعت و محبت نسبت به آن ها از بقيه بهتر و جلوتر بودند انتخاب شدند به همين جهت خداى تعالى از اول ورودشان به اين دنيا آن ها را پيامبر و معصوم قرار داده است، در دعاى ندبه مى خوانيم بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِى دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زُخْرُفِهَا وَ زِبْرِجِهَا فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِكَ وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِيَّ وَ الثَّنَاءَ الْجَلِيَّ وَ أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلَائِكَتَكَ وَ كَرَّمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ وَ جَعَلْتَهُمُ الذَّرَائِعَ إِلَيْكَ وَ الْوَسِيلَةَ إِلَى رِضْوَانِك... .

ص: 225

برزخ و قيامت

اشاره

ص: 226

سؤال صد و هفتاد و يكم:

آيا با دميدن صور اول در قيامت كسانى كه در آسمان چهارم در بهشت برزخى هستند هم مى ميرند يا فقط كسانى كه در روى زمين هستند و ملائكه اى كه با كره زمين در ارتباط بوده اند مى ميرند؟

پاسخ ما:

خداى تعالى مى فرمايد: وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُون(1)پس بنابراين تمام آن هايى كه در آسمان ها و زمين هستند با دميدن صور خواهند مرد مگر آن هائى كه خدا نخواهد كه بميرند استاد عزيزم (جانم به فدايش) مى فرمايند: إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّه ظاهراً همان پنج دسته از اولياء خدا هستند كه در آسمان چهارم زندگى مرفهى دارند.

سؤال صد و هفتاد و دوم:

آن دسته از افراد كه جزء مستضعفين هستند آيا در عالم برزخ به حالت بى هوشى و در قيامت از آن ها امتحان گرفته مى شود؟ يا در عالمبرزخ امتحان از آن ها مى گيرند؟ و اگر در قيامت اين جلسه امتحان تشكيل مى شود در كجا برگزار مى گردد؟ چون در زمان قيامت شرايط

ص: 227


1- -سوره: زمر آيه: 68.

حيات از روى كره زمين برداشته شده است؟ و اين امتحان چگونه برگزار مى شود؟

پاسخ ما:

از افراد مستضعف فكرى معلوم نيست كه امتحان گرفته بشود چون روايتى در اين باره نداريم آن چه در روايات آمده در مورد بچه هايى است كه در زير سن بلوغ از دنيا مى روند لذا از آن ها امتحان گرفته مى شود البته بعيد نيست و ممكن است از مستضعفين هم امتحان بگيرند.

اين امتحان ظاهرا در عالم برزخ از آن ها گرفته مى شود و شايد در عالم برزخ اين افراد جزء افرادى باشند كه به حالت بيهوشى مى روند و در قيامت اين امتحان از آن ها بگيرند.

در مورد چگونگى اين امتحان و مكان برگزارى آن من تا به حال مطلبى در روايات نديده ام و خبر ندارم البته خيلى مهم نيست كه ما بدانيم كجا و چگونه برقرار مى شود آن چه مهم است اين است كه بدانيم بالاخره از اين افراد يك امتحانى گرفته مى شود كه نتيجه آن امتحان در بهشتى و يا جهنمى شدن آن ها مؤثر است.

سؤال صد و هفتاد و سوم:

دو نفر از شيعيان على بن ابى طالب عليهماالسلام كه در دنيا اهل غفلت بوده اند و اقدامى براى پاكى و تزكيه روحشان نكرده باشند، امّا يكى ازآن ها اعمال واجب و مستحبات را انجام دهد و ديگرى انجام ندهد در قيامت شرايط شان با هم فرق مى كند يا نه؟

ص: 228

پاسخ ما:

بله بسيار فرق دارد مثلاً كسى كه خمس مالش داده و كسى كه نداده، كسى كه نماز خوانده با كسى كه نخوانده، كسى كه روزه گرفته با كسى كه روزه نگرفته اين ها با هم مساوى نيستند و الا عدالت خداى تعالى نستجير باللّه زير سؤال مى رود.

خداى تعالى در قرآن مى فرمايد: قُلْ لا يَسْتَوِى الْخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ.(1)

سؤال صد و هفتاد و چهارم:

آيا قيامت و بهشت و جهنم اجنّه با انسان ها يكى است؟

پاسخ ما:

خير يكى نيست.

ص: 229


1- -سوره: مائده آيه: 100.

بهشت و جهنم

اشاره

ص: 230

سؤال صد و هفتاد و پنجم:

آيا ممكن است كسانى كه در طبقات پايين تر از بهشت هستند و مقامشان پايين تر است با پيشرفت روحى به مقام آن هايى كه در درجات بالاى بهشت قرار دارند برسند يا خير؟

پاسخ ما:

خداى تعالى از وقتى انسان را آفريد به او اختيار داده و تا وقتى انسان وجود داشته باشد حال چه در دنيا و چه در برزخ و چه در قيامت اين اختيار از او سلب نمى شود لذا هميشه امكان پيشرفت و يا پسرفت براى انسان وجود دارد.

البته در بهشت چون پرده ها كنار رفته و اهل بهشت حقيقت را مى بينند كسى در بهشت پسرفت نمى كند امّا پيشرفت هست بنابراين همه اهل بهشت اهل پيشرفت هستند امام عليه السلام در اين باره مى فرمايد: مَنِ اسْتَوَى يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُون هر كس دو روزش مثل هم بود ضرر كرده است امّا نكته ظريفى هست كه بايد دقت شود چون سؤال پرسيده اند به مقام آن هايى كه در درجات بالاى بهشت قرار دارند مى رسند يا خير، بايددقت شود كه به مقام فعلى آن ها مى رسند امّا چون خود آن ها هم در حال پيشرفت هستند به مقام اصلى آن ها نمى رسند با يك مثال مطلب را توضيح مى دهم.

مثلاً عده اى هستند كه بعضى از آن ها بوشهر هستند و بعضى شيراز و بعضى اصفهان و همه آن ها با ماشين به طرف شهر مقدس قم در حركت هستند شما مى پرسيدآيا آن هائى كه الآن بوشهر هستند روزى به جاى آن افرادى كه در شيراز هستند و به

ص: 231

طرف شهر مقدس قم در حركتند مى رسند؟

به شما مى گويند بله به شرط اين كه در حال حركت باشند حتماً خواهند رسيد امّا يادتان نرود وقتى كه آن ها به شيراز مى رسند آن هائى كه شيراز بوده اند مثلاً به اصفهان رسيده اند و آن هائى كه اصفهان بوده اند به مثلاً قم رسيده اند و... .

سؤال صد و هفتاد و ششم:

آيا بهشت برزخى فقط در آسمان چهارم است؟ يا در آسمان چهارم و پنجم؟

اگر در آسمان چهارم و پنجم است افرادى كه در هر طبقه از بهشت برزخى زندگى مى كنند از نظر كمالات روحى با هم تفاوت دارند يا نه؟

پاسخ ما:

آن چه در روايات آمده هم آسمان چهارم و هم آسمان پنجم بهشت برزخى است و البته چه در بهشت برزخى و چه در بهشت خلد مقام افراد با هم متفاوت است فِى صِفَةِ الْجَنَّةِ دَرَجَاتٌ مُتَفَاضِلَاتٌ وَ مَنَازِلُ مُتَفَاوِتَاتٌ.(1)

سؤال صد و هفتاد و هفتم:

شما بزرگوار قبلا در پاسخ به يكى از سؤالاتم فرموديد كسانى كه درمقامات پايين بهشت هستند با پيشرفت روحى به مقام فعلى آن هايى كه در مقامات بالاتر بهشت هستند مى رسند امّا خود آن هايى هم كه در مقامات بالا هستند باز از آن مقام بالاتر رفته اند و پيشرفت بيشترى

ص: 232


1- - بحارالأنوار جلد: 8 صفحه: 162.

كرده اند.

سؤال من اين جاست با توجه به اين كه بهشت داراى هشت طبقه است افرادى كه در طبقه اول بهشت زندگى مى كنند ممكن است كه با پيشرفت روحى به طبقه هشتم برسند؟ و اگر اين امكان وجود داشته باشند پس كسانى كه در طبقه هشتم هستند به كجا مى روند؟

پاسخ ما:

البته بهشت خيلى فراتر و بزرگ تر از آن است كه به نظر من و شما مى آيد و بعضى از مكان هاى بهشت هست كه افراد هر چه پيشرفت هم بكنند هيچ گاه به آنجا نمى رسند پس معلوم مى شود بهشت تقريبا شبه بى نهايت است.

مثلاً آن مكانى كه براى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در نظر گرفته اند ديگران هر چه هم بالا بروند هيچ وقت به آن جا نخواهند رسيد و يا از اين پائين تر آن مكانى كه براى سادات در نظر گرفته اند ديگران هر چه هم بالا بروند به آن جا نخواهند رسيد.

بنابراين وقتى يك عده با هم در حال حركت هستند طبيعى است كه همه با هم جلو مى روند و هيچ كس هم به ديگرى نمى رسد مگر اين كه سرعت بعضى بيشتر باشد و يا اين كه سرعت بعضى كمتر باشد و البته در بهشت چون پرده ها كنار رفته يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ (1)كمتر پيش مى آيد كه كسى كُند حركت كند و تقريبا همه در يك سطححركت مى كنند ضمن اين كه آن هائى كه مقام شان بالاتر است سرعت شان نيز بيشتر است.

لذا هر طبقه از بهشت خودش آن قدر وسعت دارد و جاى پيشرفت در آن هست كه شايد كسانى كه مثلاً درطبقه اول بهشت هستند ترلياردها سال در حال پيشرفت باشند

ص: 233


1- -سوره: طارق آيه: 9.

و هنوزدرهمان طبقه اول باشند و به طبقه دوم نرسيده باشند.

طبقه بندى بهشت مثل طبقه بندى آپارتمان هاى دنيا نيست كه در عرض يك دقيقه چند طبقه بالا برويم وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض.(1)

سؤال صد و هفتاد و هشتم:

آيا كسانى كه در جهنم هستند مى توانند روزى با پيشرفت روحى به بهشت بروند؟

پاسخ ما:

به خاطر انجام گناهان و نافرمانى هائى كه در دنيا كرده اند اصل بر اين است كه براى هميشه در عذاب جهنم باشند امّا چون خداى تعالى بسيار مهربان و بخشنده است ممكن است، احتمال دارد بعضى از جهنميان را مورد عفو خويش قرار دهد در اين صورت از جهنم بيرون شان مى آورند اگر موفق به تزكيه نفس شدند وارد بهشت خواهند شد.

سؤال صد و هفتاد و نهم:

با توجه به اين كه بهشت داراى هشت طبقه است و بهشت عدن طبقه چهارم از طبقات بهشت و مخصوص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار

عليهم السلام و فرزندان آن ها كه تا روز قيامت به دنيا مى آيند مى باشد آيا كسانى كه در طبقات بالاتر بهشت هستند مثلاً طبقه پنجم و ششم و هفتم و هشتم،

ص: 234


1- -سوره: آل عمران آيه: 133.

مقامشان بالاتر از آن ها مى باشد؟!! و چه كسانى در هر طبقه از بهشت قرار مى گيرند؟ و تفاوت نعماتى كه در طبقات مختلف بهشت وجود دارد در چيست؟ آيا اين تفاوت نعمات مادى است يا معنوى؟

پاسخ ما:

بر خلاف تصور بعضى كه فكر مى كنند هر چه طبقه بهشت بالاتر باشد جايگاهش بهتر است بايد عرض كنم بهترين جاى بهشت مركز بهشت يعنى وسط بهشت است نه طبقه هفتم و يا هشتمش و آن مركز هم عدن نام دارد كه مخصوص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و فرزندان شان هست.

در مورد ديگر سؤال هايتان بايد رفت و ديد نديده نمى شود پاسخ داد.

سؤال صد و هشتادم:

آيا انسان هايى كه قبل از حضرت آدم بوده اند و قيامت شان بر پا شده بهشت و جهنم شان با ما فرق دارد؟

پاسخ ما:آن ها قيامت شان بر پا شده يعنى بهشت و جهنم شان بر پا شده پس بنابراين بهشت و جهنم شان با ما فرق دارد.

سؤال صد و هشتاد و يكم:

اگر كسى هشتاد سال عمر كرده و چهل سال اول زندگى اش كارهاى خوب و چهل سال آخر عمرش كارهاى بد انجام داده باشد عاقبت جاى او در بهشت است يا جهنم؟

ص: 235

پاسخ ما:

عاقبت افراد را خداى تعالى تعيين مى كند امّا همه ما از افراد گناه كار گرفته تا اولياء خدا اميد به عفو و بخشش خداى تعالى داريم چون خداى تعالى عفو و بخشش زياد و بسيار مهربان است و اگر عفو و بخشش خداى تعالى در كار نباشد اكثر قريب به اتفاق مردم هلاك خواهند شد.

ص: 236

تقيه

اشاره

ص: 237

سؤال صد و هشتاد و دوم:

با توجه به اين كه لقب اميرالمؤمنين را تنها خطاب به على بن ابى طالب

عليهماالسلام مى شود گفت چرا امام صادق عليه السلام در ديدارى كه با منصور دوانيقى دارند او را اميرالمؤمنين خطاب مى فرمايند: و اين لفظ را بكارمى برند؟

پاسخ ما:

به خاطر تقيه بوده است چرا كه خلفاى جور خيلى به اين مسأله حساس بودند و اگر كوچك ترين احساسى مبنى بر اين كه ائمه اطهار عليهم السلام خودشان را امام و ولى خدا مى دانند و يا اين كه آن ها را قبول ندارند مى كردند هم ائمه اطهار عليهم السلام و هم تعدادزيادى از شيعيان شان را مى كشتند و مابقى هم همه تحت شكنجه و زندان مى كردند لذا اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مانند امام صادق عليه السلام به منصورو يا موسى بن جعفر عليه السلام به هارون الرشيد يا اميرالمؤمنين خطاب كردند.

در ديگر برخوردهاى آن بزرگواران بسيار مشهود است كه بسيار تقيه مى كردند تا خلفاى جور احساس نكنند ائمه با آن ها سر ناسازگارى دارند كه البته اين خود يكى از بزرگترين علامت مظلوميت آن بزرگواران است كه كسانى كه از طرف خداى تعالى به عنوان ولى خدا انتخاب شده اند بايد دشمنان خدا و يك مشت كسانى كه از انسانيت سهمى نبرده اند را به عنوان ولى خدا و خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله مورد احترام قرار دهند و يا اين كه سكوت كنند و يا آن ها را اميرالمؤمنين خطاب كنند.

ص: 238

سؤال صد و هشتاد و سوم:

با توجه به اين كه دروغ از گناهان كبيره و دروغ گويى يكى از صفات رذيله به شمار مى رود بعضى اوقات كه سعى مى كنيم تقيه كنيم مجبور به گفتن دروغ مى شويم ولى در واقع دروغ گفته ايم آيا اين عمل ما باعث تيرگى روحمان نمى شود؟ چگونه مى توانيم به بچه ها ياد بدهيم كه مصلحتى در اين كارمان بوده ضمن اين كه به آن ها ياد داده ايم كه دروغ كار زشتى است؟

پاسخ ما:

دروغ گفتن حرام است و ما اصلا دروغ گفتن مصلحتى نداريم دروغ به هر شكل كه باشد حرام است امّا در مورد تقيه اگر كسى تقيه كند دروغ نيست بلكه تقيه است و تقيه بيشتر در مورد مسائل دينى آن هم در مقابل دشمنان قدرت مند است مثلاً موسى بن جعفرعليه السلام اگر به هارون الرشيد نگويد يا اميرالمؤمنين هارون الرشيد ايشان را به شهادت خواهند رساند لذا به ايشان مى فرمايند: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَالْمُؤمِنِين.

امّا ما هر دروغى را كه خواستيم بگوييم نامش را تغيير بدهيم و به نام تقيه دائم دروغ بگوييم بچه ها هم مى بينند و ياد مى گيرند.

لذا تقيه فقط در مورد مطالبى است كه مربوط به دين و معنويات مى شود و به بچه هم اگر تقيه باشد همان مطالبى كه عرض كردم بگوئيد قانع مى شود.

سؤال صد و هشتاد و چهارم:

آيا ممكن است بفرماييد حكمت اين كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت حجت بن الحسن «ارواحنا فداه»هيچ وقت تقيه نمى كنند چيست؟

ص: 239

پاسخ ما:

چون پيامبران الهى از طرف خداى تعالى وظيفه دارند تا قوانين و احكام شرعى براى مردم بيان كنند و اگر بخواهند تقيه كنند لازمه اش اين است كه بعضى از دستورات دين به مردم نرسد.

درمورد امام عصر«ارواحنا فداه»چون خداى تعالى به وسيله ايشان مى خواهد دينش را به صورت تمام و كمال در زمين بگستراند لذا به همان دليل قبلى ايشان نيز تقيه نمى كنند و اگر بخواهند تقيه كنند مفسده قبلى پيش مى آيد.

امّا ديگر اولياء خدا حتى وجود شريف معصومين به غيرازپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت بقيه اللّه «ارواحنا فداه»چنين وظيفه اى نداشته و ندارند لذا تقيه مى كنند امام باقرعليه السلام فرمودند: التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِى وَ دِينِ آبَائِى وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ(1)و امام صادق

عليه السلام فرمودند: إِنَّ التَّقِيَّةَ جُنَّةُ الْمُؤمِنِ.(2)

ص: 240


1- -الكافى جلد: 2 صفحه: 219.
2- -الكافى جلد: 2 صفحه: 220.

سوالات متفرقه

اشاره

ص: 241

سؤال صد و هشتاد و پنجم:

اين كه در روايات آمده است كه مردن كفاره گناهان است چه گناهانى منظور است و آيا براى همه افراد و مردم چنين است و يا تنها شامل مؤمنين مى شود؟

پاسخ ما:

روايت اين است قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله الْمَوْتُ كَفَّارَةٌ لِذُنُوبِ الْمُؤمِنِينَ.(1)

وقتى به روايت دقت كنيد مى بينيد شأن صدورش در مورد مؤمنين است و از طرفى مؤن به هيچ وجه گناه نمى كند وگرنه نمى شود به كسى كه گناه كار است مؤمن گفت.

لذا آن چه من از اين روايت مى فهمم اين است كه اولا اين روايت فقط شامل مؤمنين مى شود و ثانيا چون فرد مؤمن حتى معمولى ترين مؤمنين به هيچ وجه گناه نمى كنند لذا دو احتمال مى رود:

اول: اين روايت مربوط به گناهان گذشته مؤمنين است مثلاً زمانى كه در خواب غفلت بوده اند يعنى قبل از توبه كردن شان شايد گناهانى كرده باشند.

دوم: ممكن است شخصى باشد كه به هيچ وجه گناهى نكرده باشد لذا كلمه ذنب شامل سستى ها و كارهائى كه از نظر عرف زشت و ناپسند هست نيز مى شود.

ص: 242


1- -بحارالأنوار جلد: 6 صفحه: 151.

سؤال صد و هشتاد و ششم:

اگر فردى در مورد يك نياز مادى از خداوند چيزى بخواهد كه اسراف نباشد بلكه لازمه زندگيش هست ولى توان مالى آن را نداشته باشد بلكه با توكل به خدا مى خواهد دنبال آن كار رود آيا اين كار او درست است؟

پاسخ ما:

توكل كردن به خداى تعالى كار بسيار خوبى است.

يك مثال براى تقريب اذهان:

يك خانم كه مى خواهد ازدواج كند اگر در مورد همسر آينده اش هيچ تحقيقى نكند و بگويد من به خدا توكل مى كنم و همسر ايشان مى شوم به اين كار توكل نمى گويند امّا يك خانم وقتى مى خواهد ازدواج كند اول خوب در مورد همسر آينده اش تحقيق مى كند مى بيند همه چيز خوب است حالا در اين ميان ممكن است بعدها هزاران اتفاق بيافتد امّا اين خانم در اين جا مى گويد توكل بر خدا مى كنم و همسرايشان مى شوم مابقى آن با خداى تعالى به اين كار توكل مى گويند.

توكل كردن به خداى تعالى يعنى خداى تعالى را وكيل خود قرار دادن، انسان زمانى كسى را وكيل خود مى كند كه خودش از انجام آن كار عاجز باشد مثلاً در مثال بالادر مورد اولين مثال آن خانم در توانش هست كه تحقيق كند امّا نمى كند و اسمش را توكل مى گذارد ولى در مثال دوم آن خانم تحقيق مى كند امّا از اتفاقات آينده خبر ندارد و درتوانش نيست كه خبر دار باشد لذا توكل مى كند و اين صحيح است.

ص: 243

سؤال صد و هشتاد و هفتم:

آيا اين مطلب صحيح است كه امام حسين عليه السلام همه چيز را از ميان دو انگشتان شان به زهير بن قين نشان داده اند؟

اگر اين مطلب صحيح باشد آيا اگر امام حسين عليه السلام به ديگران نيز اين حقايق را نشان مى دادند افراد و اصحاب بيشترى به ايشان نمى پيوستند؟

پاسخ ما:

اولا هدف امتحان شدن اصحاب و مسلمان ها بود نه فتح و پيروزى ظاهرى كه حضرت در پى جمع آورى لشكر باشند، مسلمين خود وظيفه داشتند لشكرى بزرگ تشكيل بدهند و در خدمت امام زمان شان باشند وگرنه جن و ملك آمدند و آمادگى خويش را به حضرت سيد الشهداء عليه السلام اعلام نمودند ولى آن حضرت به خاطر عبوديت شان يارى آن ها را قبول نفرمودند.

ثانيا حضرت سيد الشهداء عليه السلام همان جايگاهى را كه به زهير بن قين نشان دادند به مابقى اصحاب نيز در شب عاشورا نشان دادند امّا بعد از اين كه آن ها امتحان خود را پس داده بودند يعنى حضرت چراغ ها را خاموش كرده و فرمودند: بيعت و تعهدى كه نسبت به من داريد من از شما برداشتم هر كس با من بماند فردا شهيد خواهد شد حتى طفل شير خوارم، عده زيادى از تاريكى شب استفاده كرده و رفتند و عده قليلى ماندند بعد از اين كه آن عده رفتند و اين عده ماندند حضرت سيد الشهداء عليه السلام جايگاه هركدام در بهشت به آن ها نشان دادند قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى شَرَّفَنَا بِالْقَتْلِ مَعَكَ ثُمَّ دَعَا وَ قَالَ لَهُمُ ارْفَعُوا رُءُوسَكُمْ وَ انْظُرُوا فَجَعَلُوا يَنْظُرُونَ إِلَى مَوَاضِعِهِمْ وَ مَنَازِلِهِمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ هُوَ يَقُولُ لَهُمْ هَذَا مَنْزِلُكَ يَا فُلَانُ وَ هَذَا قَصْرُكَ يَا فُلَانُ وَ هَذِهِ دَرَجَتُكَ يَا فُلَانُ فَكَانَ

ص: 244

الرَّجُلُ يَسْتَقْبِلُ الرِّمَاحَ وَ السُّيُوفَ بِصَدْرِهِ وَ وَجْهِهِ لِيَصِلَ إِلَى مَنْزِلِهِ مِنَ الْجَنَّة.(1)

سؤال صد و هشتاد و هشتم:

در آيه شريفه فَسُبْحانَ الَّذى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ ملكوت هر چيزى در اختيار خداست، در تحت قدرت پروردگار هست يعنى چه؟

پاسخ ما:

جواب اين سؤال مربوط به تفسير است و من اجازه ورود به آن حيطه را ندارم چرا كه تفسير قرآن فقط بايد توسط ائمه معصومين عليهم السلام باشد امّا تدبر و برداشت من اين است كه ملكوت هر چيزى به دست خداى تعالى است مثلاً در منزل شما اگر مجلس لهو و لعب برگزار كنيد ملكوت منزل شما قسمتى از جهنم مى شود و اگر در همان منزل مجلس روضه و خطابه برگزار كنيد ملكوتش قسمتى از بهشت خواهد بود و كسانى كه چشم بازى دارند اين جهنم و بهشت شدن و ملكوت آن منزل را مى بينند و درك مى كنند الْبَيْتُ الَّذِى يُقْرَأُ فِيهِ الْقُرْآنُ وَ يُذْكَرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِ تَكْثُرُ بَرَكَتُهُ وَ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ تَهْجُرُهُ الشَّيَاطِينُ وَ يُضِى ءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا تُضِى ءُ الْكَوَاكِبُ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ إِنَّ الْبَيْتَ الَّذِى لَا يُقْرَأُ فِيهِ الْقُرْآنُ وَ لَا يُذْكَرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِ تَقِلُّ بَرَكَتُهُ وَ تَهْجُرُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ تَحْضُرُهُ الشَّيَاطِين.(2)

ص: 245


1- -الخرائج والجرائح جلد: 2 صفحه: 847.
2- -الكافى جلد: 2 صفحه: 610.

سؤال صد و هشتاد نهم:

با توجه به اين كه حيوانات عقل و تفكر ندارند و خداوند تمامى كارهايى را كه بايد انجام دهند به آن ها وحى مى كند وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذى مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ بنابراين چگونه است كه گاهى بعضى حيوانات بى دليل به انسان حمله مى كنند؟ آيا اين اعمال آن ها وحى و از جانب خداست؟

پاسخ ما:

حيوانات عقل ندارند امّا قدرت تفكر دارند ضمنا همه كارهائى كه مى كنند وحى نيست بعضى از مسائلى كه براى رشد و حيات شان لازم است خداى تعالى به آن ها وحى مى فرمايد.

سؤال صد و نودم:

با توجه به اين كه حيوانات داراى عقل و اختيار نيستند دليل اين كه حضرت سليمان علت غائب شدن هدهد را خواسته و قصد مجازات او را داشت چيست؟

پاسخ ما:حيوانات عقل ندارند امّا فكر و شعور دارند. البتّه براى فهميدن حكمت عمل حضرت سليمان عليه السلام بايد به تفسير رجوع كرد.

سؤال صد و نود و يكم:

با توجه به اين كه انسان ديوانه وسيله به كار انداختن عقل را ندارد،مى خواستم بپرسم وسيله به كار انداختن عقل چيست كه شخص ديوانه از آن بى بهره است؟

ص: 246

پاسخ ما:

يكى از مسائلى كه اكثرا در مورد آن به اشتباه افتاده اند حتى بعضى از دانشمندان بزرگ امّا استاد عزيزم (جانم به فدايش) آن مسأله را به طور صحيح و مطابق با سخنان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام براى ما بيان فرموده اند اين است كه عقل با فكر با هم فرق دارند.

راوى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِى كَانَ فِى مُعَاوِيَةَ فَقَالَ تِلْكَ النَّكْرَاءُ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ.(1)

بنابراين ديوانه وسيله بكار انداختن فكر را ندارد و وسيله به كار انداختن فكر سلول هاى مغز انسان هست. كه سلول هاى مغزى شخص ديوانه عيب و نقص دارد.

سؤال صد و نود و دوم:

درروايتى كه مى فرمايد: الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ التَّفَقُّهُ فِى الدِّينِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ وَتَقْدِيرُ الْمَعِيشَةِ، خواهشمندم اگر ممكن قدرى دررابطه با تقدير معيشتى كه در روايت آمده توضيح بفرماييد كه چگونه بايد باشد و شامل چه مواردى مى شود؟

پاسخ ما:

تقدير معيشت يعنى انسان خرج كردنش با در آمدش يكى باشد يعنى اگر در ماه صد هزار تومان در آمد دارد صد هزار و يك تومان خرج نكند.

ص: 247


1- -الكافى جلد: 1 صفحه: 11.

سؤال صد و نود سوم:

آيا انتخاب شغل در پيشرفت انسان به سوى كمالات مؤثر است؟ اگر مؤر است، چه شغل هايى انسان را سريع تر به كمالات و پاكى روح مى رسانند؟

پاسخ ما:

بله مؤثر هست، شغل هائى كه حرام هستند و در مرحله بعد شغل هائى كه كراهت دارند و يا شغل هائى كه در شأن ما نيستند را نبايد انتخاب كنيم ديگر هر شغلى كه انتخاب كنيم به شرط اين كه براى رضاى خدا و براى اين كه كار و تلاش و كوشش وظيفه ما هست نه اين كه براى مال اندوزى كار كنيم اگر به شرايط مذكور عمل شود هر شغلى كه انسان داشته باشد باعث سرعت در كمالاتش مى شود إِنَّ مِنَ الذُّنُوبِ ذُنُوباً لَا يُكَفِّرُهَا صَلَاةٌ وَ لَا صَدَقَةٌ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا يُكَفِّرُهَا قَالَ الْهُمُومُ فِى طَلَبِ الْمَعِيشَة.(1)إِنَّ الَّذِى يَطْلُبُ مِنْ فَضْلٍ يَكُفُّ بِهِ عِيَالَهُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الُْمجَاهِدِ فِى سَبِيلِ اللَّه.(2)

سؤال صد و نود چهارم:

چه كارهايى مى توانيم انجام دهيم كه اطرافيان خود را به تزكيه نفس و پاكى روح ترغيب كنيم؟

پاسخ ما:

امام صادق عليه السلام در جواب شما مى فرمايند: كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِأَعْمَالِكُمْ وَ لَا تَكُونُوا

ص: 248


1- -مستدرك الوسائل جلد: 13 صفحه: 13.
2- -بحارالأنوار جلد: 75 صفحه: 339.

دُعَاةً بِأَلْسِنَتِكُمْ(1)يعنى مردم را با اعمال نيك خويش به طرف خدا و اهل بيت دعوت كنيد نه با زبان تان چون اگر عمل تان درصراط مستقيم و مورد تأييد اهل بيت عصمت و طهارت

عليهم السلام باشد عمل شما نور خواهد داشت و ديگران بخواهند يا نخواهند اگر فطرت پاك و سالمى داشته باشند هر چند گناه كار باشند محبت شما در قلب شان خواهد افتاد و تابع شما مى شوند امّا اگر عملتان خارج از صراط مستقيم باشد و بخواهيد صرفا با زبان، ديگران را به دين دعوت كنيد چون شما نور نداريد چه بسا ديگران از شما متنفر شوند.

سؤال صد و نود و پنجم:

درسوره هود آيه 64 و 65 خداوند مى فرمايد: بعد از اين كه اهل آن قريه كه آن ناقه را پى كرده و كشتند خداوند متعال به آن ها سه روز مهلت داده بود، يعنى پيامبرشان به آن ها گفت تا سه روز ديگر مى توانيد اززندگى در خانه تان بهرمند شويد.

آيا با توجه به رحمان بودن خداوند تعالى مى شود گفت با اين كه آن ها وعده عذاب شامل شان شده بود امّا اگر آن ها از آن قريه رفته بودند، خداوند آن ها را عذاب نمى كرد با اين كه حتى آن ها پشيمان هم نشده باشند؟

پاسخ ما:

اگر كسى و يا قومى مشمول عذاب الهى باشند هر كجاى عالم هم كه بروند از دائره حكومت خداى تعالى نمى توانند فرار كنند لا يمكن الفرار من حكومتك(2)لذا اگر

ص: 249


1- -بحارالأنوار جلد: 5 صفحه: 198.
2- -المصباح للكفعمى صفحه: 556.

عذاب شامل كسى شود مكانش براى خدا مهم نيست امّا آن چه هست اين است كه خداى تعالى با اين كه آن ها چنين عمل زشت و قبيحى انجام دادند سه روز به آن ها مهلت داد تا بلكه توبه كنند امّا آن ها به قدرى طغيان گر بودند كه توبه نكردند به حضرت صالح گفتند اگر راست مى گوئى كه عذابى از ناحيه خدا هست آن را بر ما نازل كن.

حضرت صالح فرمود: عذاب خدا سه روز ديگر بر شما نازل مى شود شما در منازل خود بمانيد و از زندگانى دنيا هر چه بخواهيد لذت بريد علامت نزول عذاب الهى اين است كه روز اول رنگ صورت شما سفيد خواهد شد و روز دوم سرخ و روز سوم سياه شده و هلاك خواهيد شد.

صبح روز بعد صورت هاى آن ها مانند پنبه سفيد شد گفتند وعده صالح راست بود ولى ما به او ايمان نياوريم هر چند هلاك گرديم روز دوم چهره هايشان مانند خون قرمز شد و روز سوم سياه شدند و به امر پروردگار هنگام شب صيحه آسمانى آن مردمستمكار را گرفت و صبح نمودند در حالى كه هلاك گرديده بودند و چنان نابود شدند كه گويا آن ها هيچ وقت در دنيا و ديار خود زنده نبودند سپس خداوند آتشى فرستاد اجساد آنان را سوزانيد و از بين برد.

سؤال صد و نود ششم:

معناى مشيت اللّه چيست؟ و آيا فقط اهل بيت عصمت و طهارت

عليهم السلام مشيت اللّه هستند يا اولياء خدا هم مى توانند مشيت اللّه باشند؟

پاسخ ما:

مشيت اللّه يعنى اراده خدا و فقط شامل چهارده معصوم عليهم السلام مى شود إِنَّ الْإِمَامَ وَكْرٌ

ص: 250

لِإِرَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَشَاءُ إِلَّا مَنْ يَشَاءُ اللَّهُ.(1)

سؤال صد و نود و هفتم:

اگر مقلَد ما در هر سه زمينه اخلاق و احكام و اعتقادات مجتهد باشد لزومى دارد كه انسان براى تقليد و تبعيت به مجتهد ديگرى رجوع كند؟

پاسخ ما:

خير لزومى ندارد مگر اين كه دسترسى به آن مجتهد نداشته باشد امّا به مجتهدى ديگر دسترسى دارد در چنين مواردى شايد اشكالى نداشته باشد كه انسان به مجتهدديگرى رجوع كند امّا اگر دسترسى دارد و موانع ديگرى نيز ندارد شايد اين كار اصلا عاقلانه نيز نباشد.

ص: 251


1- -بحارالأنوار جلد: 25 صفحه: 385.

فهرست

پيشگفتار...5

خداشناسى

سؤال اول: آيا تكبر از صفات خداى تعالى است؟ خواهشمندم اگر ممكن است در رابطه با آن قدرى توضيح بفرماييد همچنين با توجه به اين كه اولياء الهى آينه تمام نماى صفات خداى تعالى هستند اين صفت در اولياء خدا به چه معناست؟...9

سؤال دوم: با توجه به توضيحاتى كه در مورد متكبر بودن خداى تعالى بيان فرموديد، كه تكبر به اين معناست كه انسان، چه با عملش و چه با لسانش خودش را بزرگ تر از آن چه كه هست نشان دهد. و در ادامه بيان كرديد كه در مورد خداى تعالى معنا نداردكه بگوييم نستجيرباللّه خداى تعالى خودش را بالاتر از آن چه هست معرفى كرده، چون خداى تعالى هر طور هم خودش را معرفى كند باز بزرگ تر از آن است پس معناى تكبر چگونه براى خداى تعالى صدق مى شود؟ زيرا خداى تعالى هر چقدر هم خودش را معرفى كند باز هم بزرگ تر از آن چه كه هست معرفى نكرده، در حالى كه معناى تكبر اين است كه انسان خودش را بزرگ تر از آن چه كه هست نشان دهد؟ و آيا با توضيحات شما بزرگوار تكبر از صفات ذات خداى تعالى است؟... 11

سؤال سوم: وقتى خداوند مى خواست حضرت آدم را خلق كند به ملائكه فرمود تَعْلَمُونَ با توجه به اين جريان من برداشت كردم كه خداوند هر كارى را مى خواهد انجام دهد اول به ملائكه مى گويد همان گونه كه در مورد خلقت حضرت آدم اين گونه بود. چرا خداوند با اين كه به تمام امورات آگاه هست و همه چيز را مى داند امّا در كارها با ملائكه مشورت مى كند؟ چون در اعتقادات ما هست كه خداوند كار عبث و بيهوده نمى كند وقتى خداوند كسى را در دستور كار خود شريك نمى كند پس اين سؤال پرسيدن از ملائكه به چه معناست؟...12

سؤال چهارم: جبّار كه از صفات خداى تعالى است به چه معناست؟... 13

سؤال پنجم: با توجه به اين كه يكى از صفات پروردگار لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ مى باشد آيا اين صفت از صفات ذات پروردگار است؟ لطف بفرمائيد توضيح دهيد چه طور ائمه اطهار عليهم السلام متصف به اين صفت هستند؟...13

سؤال ششم: در مورد آيه 53 سوره احزاب سؤالى دارم. با توجه به اين كه حياء يكى از صفات حميده است چراخداوند در اين آيه مى فرمايد: كه خدا حياء نمى كند؟ به طور كلى چه چيز باعث مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه يداللّه ونفس اللّه و خليفه اللّه است كارى را ترك كند و خداوند آن را انجام دهد؟...14

سؤال هفتم: لطفاً بفرماييد محضر پروردگار كجاست؟...15

سؤال هشتم: چرا خداى تعالى در آيه 73 سوره مائده كه مى خواهد تثليث و چند خدايى بودن را باطل اعلام كند،خود را اله واحد خداى واحد معرفى مى كند؟ در صورتى كه ما در اعتقادات خداوند را در ذات احد مى دانيم، يعنى يكى كه دومى ندارد. امّا درصفات است كه خداى تعالى را واحد مى دانيم ،يعنى يكى كه دوم دارد كلمه واحد كه در اين آيه به كار

ص: 252

رفته به كدام معناست؟...16

سؤال نهم: اسم اعظم پروردگار چيست؟ آيا تمام اسماء پروردگار اعظم هستند؟ آيا براى به كار گرفتن اسم اعظم فقط ذكر آن نام مهم است، يا اين كه شخصى كه آن نام را به كار مى برد بايد از اولياء خدا باشد؟...17

سؤال دهم: چه تفاوتى بين اراده الهى و مشيت الهى است؟...18

روح

سؤال يازده ام: منظور از حركت روح چيست؟... 20

سؤال دوازده ام: آيا روح در عالم خواب (البته به غير از ارواح اولياء خدا) مى تواند درجه و مقامى كسب كند يا پيشرفتى داشته باشد؟... 20

سؤال سيزده ام: تاريكى هاى روح را چگونه بايد يكى يكى شناسايى و تزكيه كرد و از كجا و كدام نقطه سياه بايد شروع كرد؟... 21

سؤال چهارده ام: آيا روح به خواب مى رود؟ چون بعضا مى شنويم كه مى گويند روح بعضى در خواب غفلت است؟... 21

سؤال پانزده ام: كسى كه در راه تزكيه نفس حركت مى كند و براى او قبض و بسط صورت مى گيرد آيا مى شود كه او

خودش نفهمد كه قبض يا بسط صورت گرفته؟ و آيا مى شود كسى مدت زيادى در قبض يا بسط بسر ببرد؟... 22

سؤال شانزده ام: با توجه به اينكه انقباض مربوط به كارهاى بدى هستند كه ما انجام مى دهيم و انبساط مربوط به كارهاى خوب است پس چرا در كتاب شريف در محضر استاد جلد اول اشاره به اين مطلب دارد كه انقباض و انبساط براى فردى كه سير الى اللّه مى كند كار خداست؟... 23

سؤال هفده ام: آيا حواس پنج گانه (چشايى، بويايى، بينايى، شنوايى و لامسه) مربوط به روح است؟ اگر مربوط به روح است چرا وقتى كسى چشمش كور مى شود ديگر قادر به ديدن نيست؟ و اگر مربوط به جسم است چرا وقتى روح از بدن خارج مى شود (هنگام خواب) ما مسائلى كه در اطراف مان اتفاق مى افتد متوجه نمى شويم؟ واگر هم مربوط به هر دو (جسم و روح) است پس تكليف مسأله استقلال روح چه مى شود؟ يا اين موضوع ربطى به مسأله استقلال روح ندارد؟... 23

سؤال هيجده ام: چرا با وجود آن كه اجنه همراه انسان ها در كلاس تعليمات عالم ارواح حضور داشته اند و حتى قبلاز آن در كلاس هاى ملائكه هم بوده اند و مثل بشر اختيار دارند و بايد به رشد و كمالات خود بپردازند، انسان ها فضيلت شان بيشتر از اجنه است؟... 24

سؤال نوزده ام: اين كه مى گويند انسان به طور ذاتى فقير است به چه معناست؟واين فقر تا چه اندازه است كه شيطان تلاش مى كند كه فقر ذاتى ما را به رخ مان بكشد و ما را از ادامه حيات و زندگى روحى مان باز دارد؟... 24

معرفت امام و اولياءخدا

سؤال بيستم: در كتاب در محضر استاد جلد دوم صفحه 12 پاراگراف آخر، مطالعه كردم آمده بود: حضرت فاطمه زهراء

3 به آن فرد مى فرمايند: تو درست است كه محبت دنيا را ترك كرده اى و صفات رذيله را از خود دور نموده اى، ولى شرط دوم كه شناختن نور مقدس امام است را هنوز انجام نداده اى. آيا با تزكيه نفس و از بين بردن صفات رذيله

ص: 253

انسان معرفت به نور مقدس ائمه اطهار عليهم السلام پيدا نمى كند؟ و منظور از شناخت نور مقدس امام چيست؟...26

سؤال بيست و يكم: كتاب امام مجتبى عليه السلام را مطالعه مى كردم در صفحه 40 نوشته بود حضرت موسى بن عمران زمانى كه از خوبان قومش هفتاد نفر براى ميقات پروردگارش انتخاب مى كند همه آن ها منافق از كار بيرون مى آيند. چگونه ممكن است با علم و عصمت شان اشخاصى انتخاب كنند كه همه آن ها منافق باشند؟...27

سؤال بيست و دوم: اگر ممكن است قدرى در رابطه با مشخصات و تفاوت اصحاب خاص و خاص الخاص ائمه و اولياء خدا عليهم السلام شرح بفرماييد؟...28

سؤال بيست و سوم: يكى از علماء و بزرگان در موضوع حقيقت روح انسان مى فرمودند: اولياء خدا در دنيا حكم زندان بان را دارند. هر وقت بخواهند مى توانند روحشان را به ملكوت اعلى پرواز دهند... اولياء خدا اين طرف دنيا و آن طرف دنيا برايشان فرقى نمى كند. با توجه به اين كه اين بزرگوار مى فرمودند اولياء خدا در اين عالم بودن و يا در عالم بعد بودن برايشان فرقى ندارد آن چه برايشان مهم است عبوديت و تحت فرمان خداى تعالى بودن است پس چرا خداى تعالى در قرآن فرموده است: اگر گمان مى كنيد كه جزء اولياء خدا هستيد پس تمناى مرگ كنيد؟...29

سؤال بيست و چهارم: فرموديد اگر خداى تعالى بخواهد فردى را هدايت كند چون خداى تعالى هميشه كارها را به وسيله اسبابش انجام مى دهد لذا خداى تعالى ما را به وسيله اوليائش هدايت مى كند، پس چرا گاهى فردى هدايت مى شود امّا بعد از مدتى مجددا به راه ضلالت قبلى خويش برمى گردد با اين كه خداى تعالى در قرآن مى فرمايد: خداوند كسى را كه هدايت كند او از هدايت شدگان است؟ و منظورازهدايت شدگان چه كسانى هستند؟... 30

سؤال بيست وپنجم: مقرب و مستعد بودن به اولياء خدا به چه معناست؟...32

سؤال بيست و ششم: چگونه مى توانيم خود را از مقربين و يا مستعدين قرار دهيم؟...33

سؤال بيست و هفتم: در روايت إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ آيا ملك مقرب كه در اين جا آمده جزء مستعدين محسوب مى شوند كه قابليت هضم مطالب علمى را دارنديا اين كه اين مقام فقط مربوط به انسان هاست؟... 33

سؤال بيست و هشتم: با توجه به اين كه اگر مشخصاتى كه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام براى فقيه داده اند با هر كسى صدق كرد ما وظيفه داريم به عنوان يك فقيه جامع الشرائط ادب حضورش را حفظ كنيم و در امور دينى مطيعش باشيم چگونه مى توان متوجه اين مشخصات در افراد شد؟... 34

سؤال بيست و نهم: چه اعمال و كارهائى هست كه اولياء خدا انجام نمى دهند ولى ما بايد انجام بدهيم و با انجام دادنشان زمينه رشد و پيشرفت خود را فراهم كنيم و چه كارهائى هست كه آن ها انجام مى دهند ولى ما نبايد انجام دهيم و در غير اين صورت زمينه پسرفت مان را فراهم كرده ايم؟... 39

سؤال سى ام: بلوغى كه در شرايط مرجع تقليد به آن اشاره شده به چه معناست؟ آيا منظور بلوغى است كه در احكام به آن اشاره شده يا منظور بلوغ فكرى است؟ و اين كه بزرگان فرموده اند فقيه و مجتهد يك سرى خصوصياتى دارد كه بر هر شخصى صدق كرد هر چند قبل از بلوغ باشد چنين شخصى فقيه است به چه معناست؟... 40

سؤال سى و يكم: آيا به غير از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام ديگر كودكان مى توانند قبل از بلوغ امامت داشته باشند؟ اگر بتوانند اين امامت چگونه است؟... 41

ص: 254

سؤال سى و دوم: در فرمايشى كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: إِنَ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِيَاءِدَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِيَاءِ كَرَامَةٌ منظور از اين كه بلا براى اولياء خدا كرامت است به چه معناست؟... 42

سؤال سى و سوم: با توجه به اين كه خداى تعالى در حديث قدسى فرموده: بنده من اطاعت مرا بكن تا تو را مثل خودم قرار دهم، من وقتى به چيزى مى گويم باشد، هست. تو هم وقتى به چيزى مى گوئى باشد، خواهد بود. آيا مى توان گفت عده اى از اولياء خدا البته غير از معصومين عليهم السلام داراى ولايت تكوينى نيز هستند؟... 43

سؤال سى و چهارم: با توجه به اين كه علوم قرآن طورى است كه براى همه زمان ها مفيد است و محدود به دوره خاصى نمى باشد چرا بطون علوم قرآن به مقتضاى زمان هر يك از ائمه اطهار عليهم السلام بيان مى شده است؟... 43

سؤال سى و پنجم: در روايتى كه مى فرمايد: إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء خواهشمندم قدرى در اين رابطه كه چگونه و چه چيزهايى از انبياء به علماء به ارث مى رسد توضيح بفرماييد؟... 44

سؤال سى و ششم: آيا اين امكان وجود دارد بعضى ازاولياء خدا كه در اين زمان با امام عصر«ارواحنا فداه»درارتباط هستند مقام شان ازبعضى از انبياء بالاتر باشد؟... 45

سؤال سى و هفتم: اين كه در بحث اعتقادات سكوت ائمه اطهار عليهم السلام را حجت مى دانيم به چه معناست؟ خواهشمندم اگر ممكن است در اين رابطه مثالى لطف بفرماييد؟... 45

سؤال سى و هشتم: در دعاى اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّك... جمله حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلا كه نسبت به هر ولى خدايى مى گوييم و از خدا مى خواهيم به چه معناست؟... 46

سؤال سى و نهم: با توجه به اين كه اولياء و انبياء الهى، فرستادگان خدا به سوى مردم و وسيله هدايت ما هستند آيا به كار بردن لفظ رسول اللّه در خطاب به آنان صحيح مى باشد؟... 47

سؤال چهلم: در حديث سى و نهم از كتاب شريف در محضر قرآن كه در آن بيان شده لطايف قرآن براى اولياء خدا و حقايق قرآن براى انبياء است تفاوت فهم لطايف قرآن با فهم حقايق قرآن در چيست؟ آيا درك حقايق قرآن چيزى بالاتر از درك لطايف قرآن است؟ اگر اين طور است آيا اولياء خدا نمى توانند به مقام درك حقايق قرآن برسند؟ يا انبياء نمى توانند به مقام درك لطايف قرآن برسند؟... 48

سؤال چهل و يكم: آيا حضرت يعقوب عملى انجام داده بودند كه به فراق از حضرت يوسف مبتلا شدند يا دليل ديگرى داشته است؟... 49

سؤال چهل و دوم: اگر انسان به محضر اولياء خدا مشرف گردد و به ايشان بگويد التماس دعا و در حقيقت دوست داشته و متوقع باشد كه آن ولى خدا برايش دعا كند آيا اين روحيه بدى است؟... 49

سؤال چهل و سوم: فرموديد ما بايد از حجت هاى خدا الگو بگيريم و معيار كارها و زندگى مان اعمال و رفتار و سكوت و خلاصه هر برخوردى كه حجت هاى خدا كردند باشد و بايد از آن بزرگواران الگو بگيريم و تبعيت كنيم در غير اين صورت از صراط مستقيم خارج هستيم. اين سؤال و شبهه براى حقير پيش آمده است كه در سيره ائمه اطهارعليهم السلام آمده است كه به خاطر بعضى مصالح با افراد منحرف و ديگر معاندين و كافران و منافقان برخوردى محبت آميز داشته اند در صورتى كه اصحاب آنان نسبت به آن منحرفان تبرى و اظهار برائت مى كرده اند در اين موارد وظيفه ما چيست؟ به عنوان مثال امام معصوم خليفه جور را اميرالمؤمنين خطاب مى كنند ولى ديگران اظهار برائت نسبت به آنان داشته اند

ص: 255

و يا اين كه حضرت على عليه السلام در مواردى كه ملعون هاى اولى و دومى و... از ايشان كمك مى خواسته اند به ايشان كمك مى كرده اند امّا فردى همچون سلمان فارسى نسبت به اينان برائت مى جسته است.... 50

سؤال چهل و چهارم: در قسمتى از حديث شريف كساء كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: ما ذكر خبرنا هذا فى محفل من محافل اهل الارض و فيه جمع من شيعتنا و محبينا... علت اين همه اهميت و فضيلت حديث شريف كساء كه در آن جا بيان فرموده اند چيست؟... 53

سؤال چهل و پنجم: چه عاملى باعث مى شود كه فرد بعد از مدتى حركت كردن و جلو رفتن دوباره به عقب برگردد و آن قرابتى كه بايد حاصل شود صورت نگيرد؟... 53

سؤال چهل و ششم: بزرگ ترين رمز موفقيت اولياء خدا در رسيدن به اين مقام چه بوده است؟... 53

سؤال چهل و هفتم: در كتاب در محضر قرآن جلد اول صفحه 145 فرموده ايد: در دين خدا امام را خداى تعالى انتخاب مى كند و مردم در امر امامت حق انتخاب ندارند. با توجه به اين مسأله چرا حضرت موسى بن عمران در همان لحظه اى كه خداى تعالى او را به نبوّت و رسالت مبعوث مى كند، درخواست جانشين و خليفه براى خود كرده و هارون برادرش را به اين عنوان تعيين و او را از خداى تعالى درخواست نمايد؟...55

سؤال چهل و هشتم: در بعضى از روايات به اين نكته اشاره شده اول چيزى كه خداى تعالى خلق كرد انوار مقدس چهارده معصوم عليهم السلام بودند، و خداى تعالى آن ها را به صورت اشباحى در عرش جا داده بود. عرش الهى كه در بعضى از روايات به آن اشاره شده آيا بعد ملكى دارد؟... 55

سؤال چهل و نهم: آيا حكمت را فقط به اولياء خدا مى دهند، يا اين كه به مؤنين هم داده مى شود؟ براى به دست آوردن حكمت بايد چه كار كنيم؟... 56

سؤال پنجاهم: معناى اين كه ائمه اطهارعليهم السلام اسماء الحسنى پروردگار هستند چيست؟ و اسماء الحسنى بودن اين بزرگواران كدام صفت شريفشان را بيان مى كند؟... 56

صدقه و انفاق

سؤال پنجاه و يكم: آيا حضرت خديجه كبرى قبل از اين كه تحت تربيت وجود نازنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله باشند تمام اموال خويش را تقديم به ايشان فرمودند؟... 58

سؤال پنجاه و دوم: ببخشيد قبلا در يكى از فرمايشات تان فرموديد: مردم زمان ائمه اطهار عليهم السلام وقتى مشكل مالى و مادى داشتند خدمت امام زمان شان عليه السلام مى رسيدند و ائمه اطهار عليهم السلام گاها به آن ها مى فرمودند وليمه بدهيد و حتى اگر چيزى نداشتند به غير از يك فرش زير پا، مى فرمودند بفروشيد و اين كار را انجام بدهيد. چرا ائمه اطهار عليهم السلامآن ها را به جاى انفاق كردن با توجه به فوائد زياد آن به وليمه دادن تشويق شان مى فرمودند؟... 58

سؤال پنجاه و سوم: با توجه به اين كه قبلا در جواب يكى از سؤلاتم در معناى صدقه فرموده بوديد هر چيزى را كه از روى محبت و صداقت به ديگرى بدهيم صدقه است، حال چرا چيزى كه از روى محبت است يعنى همان صدقه را به سادات نبايد داد؟... 59

سؤال پنجاه و چهارم: اگر فردى مالى داشته باشد و به منزله شكرانه به دست آوردن آن مال بخواهد مقدارى از آن را به عنوان صدقه بدهد آيا مى شود آن را به نيت سلامتى امام زمان «ارواحنا فداه»انفاق كند؟... 60

ص: 256

ادب حضور

سؤال پنجاه و پنجم: اگر شخصى بخواهد در مسأله ادب حضور امام عصر «ارواحنا فداه»كامل گردد چكار بايد بكند؟... 62

سؤال پنجاه و ششم: با توجه به اين كه ادب اين است كه انسان خداى تعالى را با ذكر خفى بخواند، آيا اين ادب در خواندن قرآن و اذكارى مانند صلوات فرستادن هم بايد رعايت شود؟ و اگر اين ها را بلند بخواند بى ادبى نسبت به خداى تعالى نيست؟... 62

سؤال پنجاه و هفتم: ببخشيد مَنْ أَهَانَ لِى وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لُِمحَارَبَتِى به چه معناست؟ آيا اگر كسى نداند شخصى ولى خداست و بى ادبى از او نسبت به آن ولى خدا سربزند در روح و زندگى اش اثر بد مى گذارد؟... 63سؤال پنجاه و هشتم: با توجه به اين كه اظهار محبت بايد از كوچك تر به بزرگ تر باشد وقتى به محضر ولى خدايى مشرف مى شويم مقدم براى دست بوسى و مصافحه با آن ولى خدا شويم آيا اين نحوه ابراز محبت دور از ادب است؟... 65

سؤال پنجاه و نهم: در اوايل اسلام زمانى كه مشركين، اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را اذيّت مى كردند و آن ها را شكنجه مى دادند و پروردگار متعال به وسيله آيات قرآن به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور صبر و انتظار فرج را داد. مسلمانان از رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست كردند كه اجازه بدهند آن ها به مكانى كه از شرّكفّار در امان باشند بروند. آيا اين درخواست و پيشنهاد آنان بى ادبى و از ضعف آنان نبود؟ و آيا نبايد منتظر دستور خود پيامبر مى بودند؟... 66

سؤال شصتم: رعايت ادب محضر پروردگار به چه صورت است؟... 67

سؤال شصت و يكم: آيا در رعايت مسأله ادب حضور تفاوتى بين خانم ها و آقايان وجود دارد؟... 67

سؤال شصت و دوم: قبلا در مضمون فرمايشات تان بود كه فرموديد براى محبت و خدمت گذارى به اولياء خدا اگر لازم شد بايد بهانه اى درست كنيم مانند حضرت قاسم بن الحسن عليهماالسلام كه وصيت پدر بزرگوارشان را بهانه اى براى خدمت به امام حسين عليه السلام قرار دادند سؤلم اين است براى اين كه بخواهيم به ائمه اطهار عليهم السلام و اوليائشان محبتى بكنيم اگر ابتدائا از ما قبول نكردند و ما بخواهيم اصرار كنيم اين اصرار و خواهش تا چه اندازه بايد باشد تا احيانا بى ادبى و يا تعيين تكليف محسوب نشود؟... 68

سؤال شصت و سوم: در جريان حضرت خضر و حضرت موسى عليهماالسلام چرا با اين كه حضرت موسى به دستور خداى تعالى و از جانب خداوند خدمت حضرت خضر رسيدند امّا ايشان با بى توجهى فرمودند إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً؟... 73

سؤال شصت و چهارم: با ادب بودن در مقابل خداى تعالى به چه معناست و مؤب بودن در مقابل ائمه معصومين عليهم السلام چگونه است؟... 76

سؤال شصت و پنجم: با توجه به اين كه فرموديد در مقابل سخنان بزرگان دين و اولياء خدا به بحث نشستن و شروع به بيان منظور ايشان از آن سخنان كردن بى ادبى است. هنگامى كه سخنى از بزرگان دين و اولياء خدا به ما مى رسد چگونه بايد در مباحثات وگفتگوهاى مان برخورد كنيم كه بى ادبى نكرده باشيم؟ اگر ممكن است خواهشمندم دراين رابطه بيشترتوضيح بفرماييد؟... 78

ص: 257

سؤال شصت و ششم: اولين قدم براى اين كه به اين فهم و درك برسيم كه هيچ گاه خودمان را در مقابل ائمه اطهارعليهم السلام و بزرگان دين شخصيتى ندانيم چيست؟... 80

سؤال شصت و هفتم: از آن جا كه بى ادبى كردن نسبت به امام معصوم

عليه السلام كفر آور است و درملاقات ها و برخورد با ائمه اطهار عليهم السلام خصوصا حضرت وليعصر«ارواحنا فداه»بايد ادب حضور را كاملا رعايت كنيم. از طرفى گفته مى شود مَثَلِ آن ها مثل كعبه است و ما بايد گرد آنان بگرديم. اگر روزى سعادت ديدار امام زمان «ارواحنا فداه»نصيب گرديد وظيفه ما چيست؟ آيا ما بايد به طرف ايشان برويم و اظهار محبت كنيم يا اين كه بايد منتظر اشاره از طرف وجود مبارك ايشان باشيم كه نزديك گرديم؟... 80

سؤال شصت و هشتم: شخصى است كه محبت زيادى به اولياء الهى دارد امّا معرفت زيادى به ايشان ندارد و به خاطر همين معرفت اندك وقتى به حضور ايشان مى رسد با ديدن مسأله كه توان هضمش را ندارد نسبت به آن ولى خدا افكار بدى در ذهنش مى آيد. اول: آيا اين افكار بد او بى ادبى به اولياء الهى به حساب مى آيد؟ دوم: با توجه به كمى معرفت اين شخص اين گونه تفكر او موجب پس رفت روحى او مى گردد يا خير؟... 82

سؤال شصت و نهم: زمانى كه در محضر يكى از بزرگان دين هستيم با ادب و دو زانو در مقابل ايشان مى نشينيم ولى بعد از مدتى پاهايمان خسته مى شود آيا اگر ما مثلاً چهار زانو بنشينيم بى ادبى محسوب مى شود؟... 84

سؤال هفتادم: با توجه به اين كه بزرگان فرموده اند عبادات توقيفى است و انسان ها بايد بدون دليل و از روى بندگى خداوند، عبادات را انجام دهند، و از طرفى هم خداى تعالى حكيم است و كارى را بدون حكمت انجام نمى دهد، آيا سؤال پرسيدن در مورد حكمت عبادات اشكال دارد و بى ادبى است؟ مثلاً اين كه بپرسيم حكمت اين كه چرا بايد يك ماه در سال را روزه بگيريم، يا چرا بايد پنج بار در روز نماز بخوانيم اشكال دارد؟... 84

سؤال هفتاد و يكم: آيا استفاده از جمله هايى مثل خدا به شما توفيق دهد يا اميدوارم هميشه موفق باشيد و همانند

اين ها براى بزرگان دين و مجتهدين بى ادبى مى باشد؟ ... 85

سؤال هفتاد و دوم: چگونه دعاها و حاجاتمان را به درگاه خداى تعالى و ائمه اطهار عليهم السلام با كمال ادب و احترام درخواست كنيم؟... 85

سؤال هفتاد و سوم: آيا كسى كه در كنار ائمه و اولياء خدا قرار مى گيرد و نمى تواند توجهش به آن ها بدهد نشان دهنده اين است كه دلبستگى به مال دنيا دارد؟... 85

توبه

سؤال هفتاد و چهارم: در يكى از پست هاى وبلاگ تان بيان فرموده بوديد كه هر گناه توبه مخصوص به خود را دارد و همچنين بعضى از گناهان هستند كه توبه ندارند مى خواستم از محضر شريفتان بپرسم كه چه گناهانى توبه ندارند؟... 87

سؤال هفتاد و پنجم: با توجه به اين كه با تزكيه كامل نفس، تمامى صفات رذيله از بين مى رود. آيا جناب حر بن يزيد رياحى كه در ابتدا از دشمنان سيد الشهداء عليه السلام بودند و در لحظات آخر عمرشان به امام زمان شان ايمان آوردند همه صفات رذيله ايشان در همان لحظه از بين رفت؟ همچنين آيا مقام ايشان با مقام كسانى كه سال ها به تزكيه نفس مى پردازند يكسان است؟... 89

ص: 258

سؤال هفتاد و ششم: تفاوت استغفار و توبه در چيست؟ و كسى كه مرتكب گناهى مى شود بايد استغفار كنديا توبه؟... 90

سؤال هفتاد و هفتم: حق الناس چگونه بخشيده مى شود؟... 91

سؤال هفتاد و هشتم: در طول تاريخ عده زيادى بوده اند كه اعمال ناپسند و خارج از صراط مستقيم انجام مى داده اند ولى خداوند زمينه هدايت آن ها را فراهم كرده و يك شبه توبه كرده اند و به اولياء خدا پيوسته اند از جمله آن ها مى توان به فضيل عياض كه راهزن بود وتوبه كرد اشاره كرد. و بعضى هم هستند كه توفيق توبه پيدا نمى كنند چه چيزى باعث مى شود تا افرادى همانند فضيل از خواب غفلت بر مى خيزند و توبه مى كنند و ديگران توفيق توبه پيدا نمى كنند؟... 92

سؤال هفتاد و نهم: طبق روايتى كه مى فرمايد: انسان زمانى كه سنش به چهل سالگى رسيد اگر بدى هايش از خوبى هايش بيشتر باشد شيطان پيشانيش را مى بوسد و مى گويد وجه لا يفلح. آيا منظور اين است كه ديگر اين افراد نمى توانند توبه كنند و تزكيه شوند؟چون خداى تعالى مكررا فرموده است كه درب توبه من هميشه به روى بندگانم باز است؟... 92

سؤال هشتادم: اگر فردى بدون شناخت از يك ولى خدا از او در نزد ديگران بدگوئى مى كرده است ولى الان كه آن ولى خدا را شناخته متوجه اشتباه بزرگش شده است. حالا بايد چكار كند كه جبران آن زمان ها كه در اثر جهل و هواى نفس مانع گرويدن ديگران به آن ولى خدا مى شده بشود؟ و توبه اين گناه بزرگش چيست؟... 93

ولايت

سؤال هشتاد و يكم: آيا فقها جامع الشرائط كه در زمان غيبت، نائب امام معصوم مى باشند داراى ولايت هستند؟... 96

سؤال هشتاد و دوم: آيا اعمال نيك و كارهاى خوب افرادى كه تحت تربيت و ولايت يك ولى خدا هستند ارزشمندتر از افرادى است كه همان اعمال را انجام مى دهند امّا تحت تربيت و ولايت نيستند؟ و آيا تحت تربيت و ولايت فقهاء بودن ملاك ارزش براى اعمال و كارهاى افراد هست؟... 96

سؤال هشتاد و سوم: در سوره نساء در مورد جريان اسامه با مرداس بن نهيك فدكى شما فرموده بوديد كه اسامه بعد از اين جريان قسم ياد كرد كه من با گوينده كلمه شهادتين مقاتله ننمايم و به خاطر همين مسأله در جنگ هاى امير المومنين عليه السلام با آن حضرت تخلف مى ورزيد لطفا كمى در اين باره مخصوصا در مورد گوينده شهادتين توضيح بفرمائيد؟... 97

سؤال هشتاد و چهارم: اگر خانمى با يك ولى خدا ازدواج كند آيا اين ازدواج باعث مى شود كه سريع تر موفق به پاكى روح و تزكيه نفس شود با توجه به اين كه خانم ها بعد از ازدواج تحت ولايت همسر خويش هستند؟... 98

سؤال هشتاد و پنجم: چه تفاوتى ميان ولايت كسى كه ولايت خاص دارد با ولايت كسى كه ولايت خاص الخاص دارد هست؟... 99

سؤال هشتاد و ششم: در كتاب در محضر قران جلد اول صفحه 144 آورده ايد ائمه اطهار عليهم السلامبراى شفاعت كردنشان شرط و شروطى دارند، ائمه اطهار عليهم السلام در چه صورتى انسان را شفاعت مى فرمايند؟... 100

سؤال هشتاد و هفتم: در فرازى از زيارت جامعه كبيره كه در رابطه با ولايت ائمه اطهار عليهم السلام مى فرمايد: بمُوَالاتِكُمْ

ص: 259

عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِينِنَا وَ أَصْلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيَانَا وَ بِمُوَالاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَةُ، تمت الكلمه كه زير سايه ولايت تحقق مى يابد به چه منظور است؟... 101

صراط مستقيم

سؤال هشتاد و هشتم: آيا كار همام خارج از صراط مستقيم بود كه به وسيله اصرار زياد به على بن ابى طالب عليهماالسلام منجر شد تا مرگش زودتر از آن چه كه برايش مقرر شده بود فرا رسد در صورتى كه مى توانست بيشتر در اين دنيا بماند و خودش را پاك تر وعالم تر كند؟... 103

سؤال هشتاد و نهم: زياد ديده شده كه اگر انسان بخواهد در صراط مستقيم حركت كند وقتى در محفل و يا در مجلسى قرار مى گيرد از او خرده مى گيرند و يا طعنه و كنايه به او مى زنند سؤال حقير اين بود با توجه به اين كه يكى از صفات رذيله، كم روئى است اگرفردى در چنين مواردى سكوت كرد و چيزى نگفت اين كم روئى محسوب مى شود؟... 103

سؤال نودم: آيا ممكن است بفرماييد معناى حجت خدا چيست؟ و چه كسانى حجت خدا هستند؟ و آيا ما مى توانيم از هر كارى كه حجت خدا انجام مى دهد الگو بگيريم و انجام دهيم؟... 104

سؤال نود و يكم: آيا يك سالك الى اللّه بايد با تمام رسوماتى كه در ميان مردم عوام وجود دارد مخالفت كند؟ يا اين كه بايد ميزان و معيارى براى پايبندى به بعضى از آن ها داشته باشد؟... 105

محبت و تاثيرش در تزكيه نفس

سؤال نود و دوم: شنيده ام در حالات بعضى از ائمه اطهارعليهم السلام آمده است به دوستان شان مى فرمودند اگر در سال از اموال خويش به ما صله نرسانيد موفق به تزكيه نفس و پاكى روح نمى شويد. اگر يك خانم بخواهد چنين عملى انجام دهد با توجه به اين كه معمولا خانم ها درماديات نسبت به آقايان در محدوديت هستند حال اگر بخواهد اين مسأله را عملى كند وظيفه او چيست و چگونه بايد اين اعتقادش را عملى كند؟... 108

سؤال نود و سوم: يكى از علماء در سخنرانى شان فرمودند: اگر خواستيد عجله براى رسيدن به خدمت حضرت بقيه اللّه «ارواحنا فداه»كنيد يك قدرى به آن محبت تان عقل هم قاطى كنيد عقل را بايد با سرعت، فعاليت و ارتباط باحضرت قاطى كرد. چگونه مى توانيم محبتى از روى عقل در خود به وجود آوريم؟... 109

سؤال نود و چهارم: با توجه به معناى ولى كه اگر به فرمانده اطلاق شود به معناى فرمانده با محبت و اگر به فرمانبراطلاق شود به معناى فرمانبر با محبت است چرا در آيه 31 سوره فصلت از ملائكه به عنوان اولياء ما نام برده شده است؟آيا ملائكه فرمانبر با محبت و يا فرمانده با محبت ما هستند؟... 110

سؤال نود و پنجم: اگر كسى به يك مومن محبت لسانى و عملى مى كند امّا آن طور كه دوست دارد از اين كارش لذت ببرد، لذت نمى برد چه كار بايد بكند تا لذت ببرد؟... 111

سؤال نود و ششم: اگر فردى كه مشغول تزكيه نفس است و استادش از هر نظر مورد احترامش است و حاضر است جان و مالش را فداى استاد و راهش نمايد ولى در مورد وظايفى كه استادش به او محول كرده است مسامحه مى كند مشكل اين فرد از كجاست وچگونه مى تواند خود را متعهدتر كند؟... 113

سؤال نود و هفتم: چرا محبت كردن به اولياء خدا از مستحبات بسيار موكده است و رابطه اش با تزكيه

ص: 260

نفس چيست؟... 114

سؤال نود و هشتم: با توجه به اين كه بعضى از اولياء الهى غير از معصومين عليهم السلام آئينه تمام نماى صفات ائمه اطهارعليهم السلام هستند آيا مى توان گفت درجه و مقام فردى كه خدمت گذار ائمه اطهار عليهم السلام است با كسى كه خدمت گذارچنين اولياء خدايى هستند برابر است؟... 115

سؤال نود و نهم: چرا از ميان همه انبياء و اولياء با اين كه بعضى از پيامبران اولوالعزم نيز بوده اند امّا حضرت خضر عليه السلام بيشتر در محضر و همراهى حضرت وليعصر«ارواحنا فداه»بوده و هستند؟... 116

سؤال صدم: امام رضا

عليه السلام مى فرمايند: دوست بدار آل محمد صلى الله عليه و آله را اگر چه تو فاسقى، و دوست بدار دوستان آن ها را اگر چه آن ها فاسق باشند براى حقير در اين فرمايشى كه حضرت فرموده اند سؤالى پيش آمده: اين مسأله طبق فرمايش امام عليه السلام چگونه است كه دوستانشان يك فرد فاسقى باشند و ما آن ها را دوست داشته باشيم؟ چرا كه انسان اگر محبوبى داشته باشد مسلماً متعلقات آن را هم دوست دارد حتى اگر متعلق به محبوبش يك فرد فاسقى باشد؟... 116

سؤال صد و يكم: آيا محبت داشتن به يك شخص البته صالح؛ همان دلبستگى داشتن است. و آيا دلبسته بودن اشكال دارد اگر مقدور هست توضيح دهيد؟... 117

سؤال صد و دوم: شخصى داراى چند صفت حميده مثلاً سخاوت و زيركى و ... است و از طرف ديگر فساد اعتقادى دارد يا فاسق است محبت چنين شخصى به خاطر داشتن همان چند صفت نيكو خود به خود در قلب من قرار گرفته و منجر به دلبستگى ووابستگى به او شده است. اول: آيا اين محبت در صراط مستقيم است؟ دوم: با توجه به اين كه اين محبت احتمالا موجب انس و تاثير دو طرفه مى شود وظيفه انسان مؤن در قبال اين محبت چيست؟... 118

سؤال صد و سوم: شخصى كه داراى استقامت خوبى است ولى گاهى از فراق اولياء خدا بسيار محزون مى شود تا جايى كه اين حزنش شايد ساعت ها و روزها ادامه پيدا كند. آيا اين مسأله نشان دهنده اين است كه ملائكه بر او نازل نمى شوند؟ ... 119

سؤال صد و چهارم: با توجه به مسأله مهم و حياتى تولّى و تبرّى، در جريان كرايه دادن شتران صفوان جمّال به هارون الرشيد آيا مى توان نتيجه گرفت كه هر گونه خدمت و محبتى به دشمنان ائمه و اولياء خدا گر چه حتى با پيشنهاد و درخواست خود دشمنان باشدمورد نهى و مذموم است؟... 119

صفا و صميميت

سؤال صد و پنجم: فرموديد بعضى از مؤمنين به مقامى مى رسند كه آن قدر با هم مأنوس و مألوف مى شوند كه حتى جيب هايشان با هم يكى مى شود لطفا كمى در اين باره توضيح بفرمائيد چون من مؤمنين و اولياء خدا را خيلى دوست دارم و مى خواهم بدانم آيابراى ما ممكن است به آن ها ابراز محبت كنيم؟... 122

سؤال صد و ششم: چه عواملى باعث ايجاد صفا و صميميت دربين دوستان مى شود؟ و علت آن كه ما نمى توانيم آن گونه كه اولياء خدا در نظر دارند با همديگر با صفا و صميميت برخورد كنيم چيست؟... 123

زيارت اهل بيت عليهم السلام

سؤال صد و هفتم: اگر بخواهيم در زيارت امامان معصوم و امام زادگان بهترين زيارت را كنيم، حالات روحى و جسمى مان در هنگام زيارت بايد چگونه باشد؟ لطفا خواهشمندم اگر ممكن است در اين رابطه قدرى

ص: 261

توضيح بفرماييد.... 125

سؤال صد و هشتم: آيا هزينه اى كه در سفرهاى زيارتى ائمه اطهار عليهم السلام يا امام زادگان بزرگوار خرج مى شود جزء انفاق حساب مى شود و براى پاكى روح موثر است؟ و آيا عوام مردم كه براى زيارت ائمه اطهار

عليهم السلام هزينه مى كنند، در پاكى روحشان موثر است يا فقط براى مؤنين اثر دارد؟... 126

سؤال صد و نهم: آيا روايتى مبنى بر اين كه وقتى براى زيارت اولياء خدا مى رويم غسل بكنيم وجود دارد؟... 128

سؤال صد و دهم: فردى كه به زيارت خانه خدا مى رود يكى از علائم و نشانه هاى اين كه زيارتش مورد قبول واقع شده اين است كه امام زمانش را ملاقات كند. اول: آيا اگر فردى به محضر امام زمانش برسد ولى ايشان را نشناسد و يا ملاقاتى صورت گرفت و همان موقع ايشان را نشناسد امّا بعد از جدا شدن از امام زمانش متوجه حقيقت گردد آيا اين فرد زيارتش مورد قبول واقع شده است؟ دوم: آيا اين مسأله نسبت به زيارت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هم صدق مى كند؟ سوم: اين مسأله نسبت به اولياء خدا غير از معصومين چگونه است؟ ... 129

استاد و مربى

سؤال صد و يازدهم: چگونه مى شود تمركز بر روى روح و صفات رذيله و حميده آن داشته باشيم.... 131

سؤال صد و دوازدهم: اگر فردى چند صفت رذيله داشته باشد براى رفع و برطرف كردن آن ها آيا با مراجعه به راهنمايى هاى كتاب ارزشمند در محضر استاد جلد 1 كفايت مى كند؟ يا اين كه بايد از استادش كمك بگيرد؟... 131

تلاش وجديت در راه تزكيه نفس

سؤال صد و سيزدهم: آيا پيشرفت روحى ساداتى كه در بهشت برزخى مى باشند با غير سادات از اولياء خدا دربهشت برزخى مساوى است؟... 133

سؤال صد و چهاردهم: چه كار كنيم كه به سرنوشت بلعم باعورا كه مقاماتى هم نزد خدا داشت امّا تنزل پيدا كرد دچار نشويم و براى هميشه در زمره بندگان حقيقى خداى تعالى قرار گيريم؟... 133

سؤال صد و پانزدهم: در حديثى كه امام صادق عليه السلام مى فرمايند: اگر كسى دو روزش با هم مساوى بود و پيشرفت نكرد مغبون است آيا اين كار گناه است؟... 134

سؤال صد و شانزدهم: اگر بخواهيم با اولياء خدا خصوصى و نزديك شويم منظورم اين است كه انسان مورد اعتماد و محرم اسرار اولياء خدا بشود چه عملى بايد انجام دهيم؟... 134

سؤال صد و هفدهم: در كتاب در محضر قرآن جلد اول فرموده بوديد در قوم بنى اسرائيل هر كه بين الطلوعين مى خوابيد ديگر از مائده هاى آسمانى بى نصيب مى ماند. آيا اين مسأله دلالت بر اين دارد كه اگر ما بين الطلوعين بخوابيم ديگر از روزى مادى و معنوى محروم مى شويم؟... 135

سؤال صد و هيجده: اين كه فرموديد چهار ملك از ملائكه ديگر مقرب ترند آن ها عبارتند از: جبرائيل، ميكائيل،اسرافيل و عزرائيل كه از ميان اين ها جبرائيل از همه برتر و مقرب تر است. علت تقرب اين ها از ديگر ملائكه چيست و چرا جبرائيل از بقيه مقرب تر است چيست؟... 135

سؤال صد و نوزدهم: فردى كه در مرحله استقامت است يكى از علائمش اين است كه ملائكه بر او نازل مى شوند اگر اين شخص ملائكه را نبيند مشكل كارش در كجاست در صورتى كه مؤمنين با ملائكه در تماسند و اين براى آن ها

ص: 262

يك كار عادى است خواهشمندم كمى توضيح بفرمائيد؟... 136

ارزش علم و تقوا

سؤال صد و بيست: آيا موقعيت اجتماعى اشخاص در تقرب شان به درگاه ائمه و اولياء الهى موثر است يا خير؟ به عنوان مثال آيا جناب حبيب ابن مظاهر كه بزرگ يك قوم است در نزد سيدالشهداء عليه السلام از جون غلام سياه آن حضرت با ارزش تر و نزديك تر به ايشان است؟... 140

سؤال صد و بيست و يكم: چه عواملى دست به دست هم مى دهند كه فردى متوجه ارزش ها شود؟ و همچنين اين مسأله نسبت به فردى كه در كنار اولياء خدا هست چگونه مى تواند باشد؟ خواهش مى كنم اگر امكانش هست بيشتر توضيح بفرمائيد؟... 143

سؤال صد و بيست و دوم: با توجه به فرمايشات ارزشمند شما كه فرموديد ملاك ولى خدا بودن به علم و تقواى هر فرد است آيا اين تقوا در اولياء خدا همان عصمت نيست؟ همچنين آيا شخصى كه جزء اولياء خدا قرار مى گيرد بايد همه موارد عصمت از گناه و خطا واشتباه و سهو و نسيان را پيدا كرده باشد؟... 143

سؤال صد و بيست و سوم: در حديثى امام على عليه السلام مى فرمايند: إِنَّ أَوْضَعَ الْعِلْمِ مَا وَقَفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعَهُ مَاظَهَرَ فِى الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْكَانِ پست ترين علم آن است كه بر سر زبان است و برترين علم آن است كه در ميان دل و جان است. منظور امام در اين روايت از بر سر زبان بودن علم چيست؟ آيا منظور اين است كه نبايد علم از طرف هر كسى بيان شود يا مطلب ديگرى منظور است؟... 145

سؤال صد و بيست و چهارم: اگر يك نفر علم زيادى داشته باشد و تقوايش كم باشد و ديگرى تقواى بسيار بالايى داشته امّا علمش كمتر باشد در اعتقادات و برخوردهايمان بايد كدام يك را بيشتر احترام كنيم؟... 145

سؤال صد و بيست و پنجم: با توجه به اين كه خانم ها فطرتا داراى روحيه ربوبيت هستند چگونه مى توانند اين روحيه را كه در دنيا از دست دادند دوباره بياد آورند؟... 146

تسليم و عبوديت

سؤال صد و بيست و ششم: در روايتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ أَنْ يُؤخَذَ بِرُخَصِهِ كَمَا يُحِبُّ أَنْ يُؤخَذَ بِعَزَائِمِهِ اگر ممكن است در رابطه با اين آزاد بودن قدرى توضيح بفرماييد؟ همچنين چگونه مى توانيم در عين اين آزاد بودن خواست و نظر خداى تعالى و اوليائش عملى كنيم؟... 148

سؤال صد و بيست و هفتم: چه چيزى باعث مى شود كه تمامى اعمال و عبادات انسان مورد قبول خداى تعالى و اوليائش واقع شود؟ مانند حضرت ابراهيم عليه السلام كه پس از ساخت خانه كعبه بيان كردند ربنا تقبل منا و خداوند هم از ايشان قبول كرد؟... 149

سؤال صد و بيست و هشتم: چگونه يك فرد مى تواند به هر نحوه اى كه شده و از دستش بر مى آيد تابع اولياء خدا باشد؟ و اين تابع بودن چگونه حاصل مى گردد؟... 149

سؤال صد و بيست و نهم: چرا در حالات بعضى از انبياء و بزرگان همچون حضرت زكريا و... داريم كه از خداوند تقاضاى داشتن فرزند داشته اند آيا اين از مقام تسليم به دور نيست؟ چون اگر خداوند صلاح مى دانست فرزندى به آن ها عطا مى كرد؟... 150

ص: 263

ايمان

سؤال صد و سى ام: آيا ايمانى كه قبل از تزكيه نفس در روح ما بايد بوجود آيد با ايمانى كه بعد از پاك شدن رذائل روحى در ما به وجود مى آيد و مستقر مى شود با هم فرق و تفاوت دارند؟ يا در واقع يكى هستند؟... 153

سؤال صد و سى و يكم: ببخشيد من اولين بار است كه كلمه ايمان مستودع را در سؤال قبليم از شما بزرگوار مى شنونم آيا مى توانم تقاضائى از محضر شما داشته باشم كه بفرمائيد اين ايمان به چه معناست؟... 153

قدردانى

سؤال صد و سى و دوم: آيا تفاوتى ميان دو صفت قدر دانى و شكر وجود دارد يعنى شخص قدر دان همان شخص شاكر است يا خير؟... 155سؤال صد و سى و سوم: اگر شخصى با توسل به اولياء خدا مرض روحى و يا مشكلش برطرف بشود، چگونه مى تواند از آن ولى خدا قدر دانى كند؟ به طور كلى انسان چگونه مى تواند قدر دان خداى تعالى و اولياء عزيزش باشد؟... 155

نماز شب

سؤال صد و سى و چهارم: وقتى انسان در اعمال و يا در اموراتش دقيق مى شود مى بيند كوتاهى هايى در طول روز داشته و يا از روى غفلت مرتكب گناهانى هم شده امّا بعضا توفيق خواندن نماز شب هم دارد اين مسأله چگونه است؟... 158

سؤال صد و سى و پنجم: ببخشيد اگر وضعيتى عكس سؤال قبل براى شخصى اتفاق بيفتد مثلاً انسان مناجات و انس با خداى تعالى را بسيار دوست داشته باشد و از نماز شب لذت ببرد در طول روز هم سعى و تلاشش اين باشد كه مرتكب گناهان و كوتاهى ها نشود امانيمه شب به سختى براى نماز شب بيدار مى شود مشكل از كجاست؟ چرا كه اين موضوع من را بسيار نگران كرده است؟... 158

سؤال صد و سى و ششم: روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه ايشان فرموده اند: سه چيز از دنياى شما مورد پسند من است: بوى خوش، زنان و نور ديدگان من در نماز است منظور از نور ديدگان من در نماز چيست؟... 160

امام عصر«ارواحنا فداه»

سؤال صد و سى و هفتم: در وبلاگ شخصى تان حضرتعالى فرموده بوديد هر چه انسان بخواهد خود را به امام عصر«ارواحنا فداه»نزديك تر كند بايد شرايط بيشترى در خود ايجاد كند و يكى از آن شرايط فرموده بوديد اين است كه حدّ خودمان را بشناسيم هر فردى چگونه مى تواند حد خود را بشناسد؟... 162

سؤال صد و سى و هشتم: چه موانعى باعث مى شود كه يك شخص قادر به درك محضر حضرت ولى عصر«ارواحنا فداه»و ديدن ملكوت عالم و ملائكه نشود؟... 163

سؤال صد و سى و نهم: پس از گذراندن چه مراحلى و چگونه ظهور شخصى براى فرد رخ مى دهد؟... 163

سؤال صد و چهلم: افرادى كه با امام زمان عليه السلام در ارتباط هستند و حضرت به آن ها ماموريت هائى مى دهند چه خصوصيت و ويژگى دارند؟... 164

سؤال صد و چهل و يكم: اين كه مى فرمايند: سنخيت روحى با امام زمان «ارواحنا فداه»برقرار كنيد به چه

ص: 264

معناست؟... 165

سؤال صد و چهل و دوم: با توجه به آيه شريفه وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً و اين كه علماء و بزرگان علم اخلاق مى فرمايند: اگر شخصى با جديت قدم در مراحل تزكيه نفس بگذارد هر چند يك روز باشد كه وارد اين مراحل شده باشد اگر همان روزاز دنيا رفت خداى تعالى لطف مى كند و او را در بهشت برزخى و در كنار انبياء و صديقين و شهداء و صالحين قرار مى دهد. حال اگر شخصى تازه امّا با جديت قدم در راه تزكيه نفس گذاشته باشد و قبل از اين كه به طور كامل روحش را از صفات رذيله پاك كند امام زمان «ارواحناه فداه»ظهور بفرمايند آيا ممكن است به اين شخص لطف شود و جزء ياران امام عصر«ارواحناه فداه»قرار بگيرد؟ زيرا در زيارت آل يس مى فرمايند: يَوْمَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْل يعنى ايمان آوردن در زمان ظهور نفعى ندارد، مگر اين كه از قبل ايمان داشته باشد؟... 166

سؤال صد و چهل و سوم: اينكه روز جمعه متعلق به امام عصر«ارواحنا فداه»و در آن روز ما ميهمان آن حضرتيم اين ميهمانى به چه معنا و چگونه است؟... 166

حجاب فاطمه زهراء عليهاالسلام

سؤال صد و چهل و چهارم: آدرس روايتى كه حضرت فاطمه زهراء

3 پوشيه مى زدند در كدام كتاب مى باشد آدرس روايت اگر ممكن هست لطف بفرمائيد؟ چون مى خواهم جواب ديگران در اين رابطه بدهم امّا متاسفانه منبع آن را پيدا نكرده ام؟... 171

سؤال صد و چهل و پنجم: آيا اگر خانمى به تنهايى به زيارت حضرت معصومه 3 برود از عفت و حجاب به دور است و آيا چنين اجازه اى دارد؟... 173

صفات رذيله

سؤال صد و چهل و ششم: ببخشيد اين كه هر چه روح و عقل، براى سعادت انسان سعى و كوشش كند صفات رذيله براى بدبخت كردنش تلاش مى كند آيا در واقع اين نشان دهنده حركت روح انسان است؟... 175

سؤال صد و چهل و هفتم: مصائبى كه در دنيا بر ائمه اطهار عليهم السلام وارد شده به چه علت است؟... 175

سؤال صد و چهل و هفتم: با انجام چه كارهايى محبت دنيا زودتر از دل انسان خارج مى شود؟... 176

سؤال صد و چهل و هشتم: اگر انسان بخواهد از بدن و عالم مادى و ملك، دور شود و به ملكوت نزديك گردد نسبت به افكار و اعمال و رفتارش بايد چگونه باشد؟... 176

سؤال صد و چهل و نهم: كسى كه غضب مى كند و در همان موقع آيه وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنين را تلاوت مى كند و آرام مى شود امّا مجددا بعد از يك ساعت دوباره همان طور مى شود آيا صفت رذيله اى باعث مى شود كه اين غضب تشديد بشود و علت پيش آمدن اين حالت چيست؟... 177

سؤال صد و پنجاهم: با توجه به اين كه اگر از صفت غضب درست و بجا استفاده كنيم براى انسان كمال است و استفاده نا بجا از اين صفت انسان را مبتلا به حجاب و ظلمت مى كند چگونه مى توان اقتدا به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام نمود و از آن در صراط مستقيم استفاده كنيم؟... 177

سؤال صد و پنجاه يكم: در كتاب در محضر استاد جلد اول صفحه 200 در بخش اسراف، كه قضيه آن تاجر تهرانى

ص: 265

و رفتنش به جمكران بيان شده است. آن تاجر چند دقيقه اى وقتش را صرف كرده كه مسافر ديگرى سوار شود. از طرفى در دنيا وقت تنگ است و بايددر خوبى سرعت داشت آيا در چنين مواردى جهت اين كه سريع تر به مقصد برسيم مقدارى پول اضافه بدهيم يا در موارد ديگر، اسراف كرده ايم؟... 178

سؤال صد و پنجاه و دوم: با اجازه از محضر شريفتان ابهامى در اين قسمت از متن كتاب عالم عجيب ارواح صفحه 346 برايم به وجود آمده بود كه مى خواستم اگر امكان دارد در اين باره مقدارى برايم توضيح بفرماييد. كفار كور دل و به خصوص معاندين و بالاخص كسانى كه راه خدا را به خاطر هوس هاى نفسانى به روى مردم بسته اند، اين ها را خداى تعالى يا در قبر و يا در بدن هاى مسخ شده تا روز قيامت در عذاب قرار مى دهد مگر آن كه باقيات الصالحات و فرزندان صالح و عمل نيكى آن ها را از عذاب نجات دهد و خداى تعالى آن ها را عفو كند و ببخشد. منظور از اين قسمت كه فرموده اند عده اى در بدن هاى مسخ شده به عنوان عذاب قرار مى گيرند چيست؟ يعنى در بدن حيوانات در دنيا وارد مى شوند؟... 180

غيبت

سؤال صد و پنجاه و سوم: اتفاقى بين دو دوست رخ مى دهد كه منجر به ناراحتى از يكديگر مى شود و در اين ميان يكى مقصر است. شخص بى تقصير نزد دوست مشترك شان كه از ماجرا بى خبر بوده (در غياب شخص مقصر) جريان را نقل مى كند و از برخورد او اظهار ناراحتى مى كند. حالا وظيفه دوست مشترك در مقابل شخص مقصر و شخص تقصير چيست؟... 185

سؤال صد و پنجاه و چهارم: بين دو دوست كدورتى رخ مى دهد كه علت وجود آن كدورت برخورد بد يكى از آن ها است. آيا شخص بى تقصير مى تواند به جهت رفع اين كدورت يا متوجه كردن دوست مقصرش، ماجرا را براى دوست سوم مشترك شان بيان كند تا اوميانجى شود و بدى كار او را به وى بفهماند؟... 186

تصحيح اعتقادات

سؤال صد و پنجاه و پنجم: اين كه در تاريخ آمده بعضى از اصحاب ائمه اطهار عليهم السلام خدمت ايشان مى رسيده اند و ايمان و اعتقادات خود را ارائه مى داده اند به چه صورت بوده است؟... 188

سؤال صد و پنجاه ششم: با توجه به اين كه بزرگان فرموده اند اعتقادات زير بناى كمالات است آيا ممكن است كه شخصى با اعتقادات ناصحيح در اخلاق و تزكيه نفس به جائى برسد؟... 188

سؤال صد و پنجاه و هفتم: با توجه به اين كه نزد خداى تعالى داشتن اعتقادات صحيح از هر چيزى مهم تر است منظور از اين كه خدا در آيه 69 سوره مائده فرموده هر كس ايمان به خدا و روز قيامت بياورد و عمل صالح كند خواه يهودى باشد يا مسيحى يا ستاره پرست،هم چون اولياء خدا نه خوفى و نه ترسى دارد چيست؟ آيا اين افراد با همين اعتقاد غلط به صرف عمل صالح كردن ولى خدا مى گردند؟... 189

متصوفه

سؤال صد و پنجاه و هشتم: لطفا بفرماييد صوفى به چه كسى مى گويند و آن ها چه خصوصيتى داشته و چگونه پيدا شده اند؟... 191

ص: 266

عالم ارواح و عالم ذر

سؤال صد و پنجاه و نهم: آيا عالم ذر هم مانند اين دنيا محل امتحان براى انسان ها بوده است؟... 214

سؤال صد و شصتم: آيا اين امكان وجود دارد كه شخصى در عالم ذر نفسش را تزكيه كامل كند و در همان عالم ذر از اولياء خدا بشود؟ اگر اين امكان وجود دارد آيا ممكن است آن ولى خدا هنگام ورود به دنيا و مورد امتحان قرار گرفتن از مقامش تنزل پيدا كند و درامتحان دنيا مردود شود و جزء معاندين و كفار قرار گيرد؟... 214

سؤال صد و شصت و يكم: با توجه به اين كه خداوند هر روحى را كه در عالم قبل ربوبيت و رحمانيت را بيشتر در خود ايجاد كرده بود در قالب زن آفريده و وارد دنيا نموده آيا اين امكان وجود دارد كه خانمى از اولياء خدا بشود امّا مربى نباشد؟... 215

سؤال صد و شصت و دوم: چرا وقتى ما وارد دنيا مى شويم حقايقى را كه در عالم ارواح ياد گرفته ايم فراموش مى كنيم؟ واصلا عوالم قبل به يادمان نمى آيد؟... 216

سؤال صد و شصت و سوم: آيا ارتباطى بين امام هر زمانى و مردم هر زمان از جهت عوالم قبل وجود دارد؟ به عنوان مثال كسانى كه در عالم ارواح مربى شان امام حسين عليه السلام بوده است در زمان آن امام به دنيا آمده اند و در آن عصر واقع شده باشند؟... 216

سؤال صد و شصت و چهارم: با توجه به اين كه ملائكه نيز علوم شان از خاندان عصمت و طهارت عليهم السلامياد گرفته اند، پس چرا از اسمائى كه در نزد حضرت آدم بود بى خبر بودند؟... 217

سؤال صد و شصت و پنجم: آيا در عالم ارواح كه ما سر درس ائمه اطهار عليهم السلام بوديم اختيار داشته كه به دنبال شيطان برويم و سر كلاس نباشيم يا نه بايد حتما سر كلاس مى بوديم؟... 218

انبياء الهى

سؤال صد و شصت و ششم: چرا از ميان پيامبران تنها پنج نفر اولوالعزم بودند با توجه به اين كه بعضى ديگر از انبياء نيز مشقات و زحمات بسيارى را براى ترويج دين الهى متحمل شدند مانند حضرت يوسف؟... 220

سؤال صد و شصت و هفتم: چرا پيغمبر اكرم«صل اللّه عليه وآله»فدك را به حضرت على عليه السلام كه صاحب ولايت و وصى و خليفه بلافصل ايشان بودند نبخشيدند و آن را به حضرت فاطمه زهراء 3 واگذار كردند؟... 220

سؤال صد شصت و هشتم: با توجه به اين كه يكى از شرايط ازدواج زن و مرد مسأله كفوّيت است و زن و شوهر بايد با يكديگر هم كفو باشند خداوند روى چه مصلحتى حضرت خديجه كبرى 3 را كه قبل از ازدواج مسلمان نبودندهمسر پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و مادر فاطمه زهراء

3 قرار داد؟... 221

سؤال صد و شصت و نهم: آيا فقط با اثبات اعجاز قرآن رسالت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ثابت مى شود يا دلائل ديگرى براى اثبات رسالت وجود دارد؟... 224

سؤال صد و هفتادم: آيا تمام صد و بيست و چهار هزار پيغمبر عليهم السلام قبل از ورود به دنيا و در عالم ذر براى رسالت انتخاب شده بودند و به آن ها مقام عصمت داده شده بود ،يعنى از وقتى كه وارد دنيا شدند معصوم بودند، يا بعضى از آن ها در دنيا براى مقام رسالت انتخاب شدند و پس از آن معصوم گرديدند؟... 224

ص: 267

برزخ و قيامت

سؤال صد و هفتاد و يكم: آيا با دميدن صور اول در قيامت كسانى كه در آسمان چهارم در بهشت برزخى هستند هم مى ميرند يا فقط كسانى كه در روى زمين هستند و ملائكه اى كه با كره زمين در ارتباط بوده اند مى ميرند؟... 227

سؤال صد و هفتاد و دوم: آن دسته از افراد كه جزء مستضعفين هستند آيا در عالم برزخ به حالت بى هوشى و در قيامت از آن ها امتحان گرفته مى شود؟ يا در عالم برزخ امتحان از آن ها مى گيرند؟ و اگر در قيامت اين جلسه امتحان تشكيل مى شود در كجا برگزار مى گردد؟چون در زمان قيامت شرايط حيات از روى كره زمين برداشته شده است؟ و اين امتحان چگونه برگزار مى شود؟ ... 228

سؤال صد و هفتاد و سوم: دو نفر از شيعيان على بن ابى طالب عليهماالسلام كه در دنيا اهل غفلت بوده اند و اقدامى براى پاكى و تزكيه روحشان نكرده باشند، امّا يكى از آن ها اعمال واجب و مستحبات را انجام دهد و ديگرى انجام ندهد در قيامت شرايط شان با هم فرق مى كند يا نه؟... 228

سؤال صد و هفتاد و چهارم: آيا قيامت و بهشت و جهنم اجنه با انسان ها يكى است؟... 229

بهشت و جهنم

سؤال صد و هفتاد و پنجم: آيا ممكن است كسانى كه در طبقات پايين تر از بهشت هستند و مقامشان پايين تر است با پيشرفت روحى به مقام آن هايى كه در درجات بالاى بهشت قرار دارند برسند يا خير؟... 231

سؤال صد و هفتاد و ششم: آيا بهشت برزخى فقط در آسمان چهارم است؟ يا در آسمان چهارم و پنجم؟ اگر در آسمان چهارم و پنجم است افرادى كه در هر طبقه از بهشت برزخى زندگى مى كنند از نظر كمالات روحى با هم تفاوت دارند يا نه؟... 232

سؤال صد و هفتاد و هفتم: شما بزرگوار قبلا در پاسخ به يكى از سؤالاتم فرموديد كسانى كه در مقامات پايين بهشت هستند با پيشرفت روحى به مقام فعلى آن هايى كه در مقامات بالاتر بهشت هستند مى رسند امّا خود آن هايى هم كه در مقامات بالا هستند باز از آن مقام بالاتررفته اند و پيشرفت بيشترى كرده اند. سؤال من اين جاست با توجه به اين كه بهشت داراى هشت طبقه است افرادى كه در طبقه اول بهشت زندگى مى كنند ممكن است كه با پيشرفت روحى به طبقه هشتم برسند؟ و اگر اين امكان وجود داشت پس كسانى كه در طبقه هشتم هستند به كجا مى روند؟... 233

سؤال صد و هفتاد و هشتم: آيا كسانى كه در جهنم هستند مى توانند روزى با پيشرفت روحى به بهشت بروند؟... 234

سؤال صد و هفتاد و نهم: با توجه به اين كه بهشت داراى هشت طبقه است و بهشت عدن طبقه چهارم از طبقات بهشت و مخصوص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام و فرزندان آن ها كه تا روز قيامت به دنيا مى آيند مى باشد آيا كسانى كه در طبقات بالاتر بهشت هستند مثلاً طبقه پنجم و ششم و هفتم و هشتم، مقامشان بالاتر از آن ها مى باشد؟!! و چه كسانى در هر طبقه از بهشت قرار مى گيرند؟ و تفاوت نعماتى كه در طبقات مختلف بهشت وجود دارد در چيست؟ آيا اين تفاوت نعمات مادى است يا معنوى؟... 235

سؤال صد و هشتادم: آيا انسان هايى كه قبل از حضرت آدم بوده اند و قيامت شان بر پا شده بهشت و جهنم شان با ما فرق دارد؟... 235

ص: 268

سؤال صد و هشتاد و يكم: اگر كسى هشتاد سال عمر كرده و چهل سال اول زندگى اش كارهاى خوب و چهل سال آخر عمرش كارهاى بد انجام داده باشد عاقبت جاى او در بهشت است يا جهنم؟... 235

تقيه

سؤال صد و هشتاد و دوم: با توجه به اين كه لقب اميرالمؤمنين را تنها خطاب به على بن ابى طالب عليهماالسلام مى شود گفت چرا امام صادق عليه السلام در ديدارى كه با منصور دوانيقى دارند او را اميرالمؤمنين خطاب مى فرمايند: و اين لفظ را بكارمى برند؟... 238

سؤال صد و هشتاد و سوم: با توجه به اين كه دروغ از گناهان كبيره و دروغ گويى يكى از صفات رذيله به شمار مى رود بعضى اوقات كه سعى مى كنيم تقيه كنيم مجبور به گفتن دروغ مى شويم ولى در واقع دروغ گفته ايم آيا اين عمل ما باعث تيرگى روحمان نمى شود؟چگونه توانيم به بچه ها ياد بدهيم كه مصلحتى در اين كارمان بوده ضمن اين كه به آن ها ياد داده ايم كه دروغ كار زشتى است؟... 239

سؤال صد و هشتاد و چهارم: آيا ممكن است بفرماييد حكمت اين كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت حجت بن الحسن «ارواحنا فداه»هيچ وقت تقيه نمى كنند چيست؟... 239

سوالات متفرقه

سؤال صد و هشتاد و پنجم: اين كه در روايات آمده است كه مردن كفاره گناهان است چه گناهانى منظور است و آيا براى همه افراد و مردم چنين است و يا تنها شامل مؤمنين مى شود؟... 242

سؤال صد و هشتاد و ششم: اگر فردى در مورد يك نياز مادى از خداوند چيزى بخواهد كه اسراف نباشد بلكه لازمه زندگيش هست ولى توان مالى آن را نداشته باشد بلكه با توكل به خدا مى خواهد دنبال آن كار رود آيا اين كار او درست است؟... 243

سؤال صد و هشتاد و هفتم: آيا اين مطلب صحيح است كه امام حسين عليه السلام همه چيز را از ميان دو انگشتان شان به زهير بن قين نشان داده اند؟ اگر اين مطلب صحيح باشد آيا اگر امام حسين عليه السلام به ديگران نيزاين حقايق را نشان مى دادند افراد و اصحاب بيشترى به ايشان نمى پيوستند؟... 244

سؤال صد و هشتاد و هشتم: در آيه شريفه فَسُبْحانَ الَّذى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ ملكوت هر چيزى در اختيار خداست، در تحت قدرت پروردگار هست يعنى چه؟... 245

سؤال صد و هشتاد نهم: با توجه به اين كه حيوانات عقل و تفكر ندارند و خداوند تمامى كارهايى را كه بايد انجام دهند به آن ها وحى مى كند وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذى مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ بنابراين چگونه است كه گاهى بعضى حيوانات بى دليل به انسان حمله مى كنند؟ آيا اين اعمال آن هاوحى وازجانب خداست؟... 246

سؤال صد و نودم: با توجه به اين كه حيوانات داراى عقل و اختيار نيستند دليل اين كه حضرت سليمان علت غائب شدن هدهد را خواسته و قصد مجازات او را داشت چيست؟... 246

سؤال صد و نود و يكم: با توجه به اين كه انسان ديوانه وسيله به كار انداختن عقل را ندارد، مى خواستم بپرسم وسيله به كار انداختن عقل چيست كه شخص ديوانه از آن بى بهره است؟... 247

ص: 269

سؤال صد و نود و دوم: در روايتى كه مى فرمايد: الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ التَّفَقُّهُ فِى الدِّينِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ وَتَقْدِيرُ الْمَعِيشَةِ، خواهشمندم اگر ممكن قدرى در رابطه با تقدير معيشتى كه در روايت آمده توضيح بفرماييد كه چگونه بايد باشد و شامل چه مواردى مى شود؟... 247

سؤال صد و نود سوم: آيا انتخاب شغل در پيشرفت انسان به سوى كمالات مؤثر است؟ اگر مؤثر است، چه شغل هايى انسان را سريع تر به كمالات و پاكى روح مى رسانند؟... 248

سؤال صد و نود چهارم: چه كارهايى مى توانيم انجام دهيم كه اطرافيان خود را به تزكيه نفس و پاكى روح ترغيب كنيم؟... 248

سؤال صد و نود و پنجم: در سوره هود آيه 64 و 65 خداوند مى فرمايد: بعد از اين كه اهل آن قريه كه آن ناقه را پى كرده و كشتند خداوند متعال به آن ها سه روز مهلت داده بود، يعنى پيامبرشان به آن ها گفت تا سه روز ديگر مى توانيد از زندگى در خانه تان بهرمند شويد. آيا با توجه به رحمان بودن خداوند تعالى مى شود گفت با اين كه آن ها وعده عذاب شامل شان شده بود امّا اگر آن ها از آن قريه رفته بودند، خداوند آن ها را عذاب نمى كرد با اين كه حتى آن ها پشيمان هم نشده باشند؟... 249

سؤال صد و نود ششم: معناى مشيت اللّه چيست؟ و آيا فقط اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مشيت اللّه هستند يا اولياء خدا هم مى توانند مشيت اللّه باشند؟... 250

سؤال صد و نود و هفتم: اگر مقلَد ما در هر سه زمينه اخلاق و احكام و اعتقادات مجتهد باشد لزومى دارد كه انسان براى تقليد و تبعيت به مجتهد ديگرى رجوع كند؟... 251

فهرست ... 252

ص: 270

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109