ناسخ التواریخ : زندگانی حضرت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : سپهر، محمدتقی بن محمدعلی، 1216 - 1297ق.

عنوان و نام پديدآور : ناسخ التواریخ : زندگانی حضرت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام/ تالیف محمدتقی لسان الملک سپهر.

مشخصات نشر : قم: مطبوعات دینی، 13 -

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : دوره 964-5990-80-7 : ؛ 3300 ریال (ج. 3، ق. 1) ؛ 35000 ریال: ج.3، ق2، چاپ سوم 964-5990-75-0 : ؛ 35000 ریال: ج. 3، چاپ سوم: 964-5990-74-2

وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری

يادداشت : فهرستنویسی براساس جلد سوم، جزء اول: 1369.

يادداشت : بخش هایی از کتاب شامل اشعار و روایات به عربی است.

يادداشت : ج.1، چاپ؟ : 1377ق = 1335ش.

يادداشت : ج. 2، ق. 1 ( چاپ ؟: [؟1338] ).

يادداشت : ج. 2، ق. 3 (چاپ ؟: 13).

يادداشت : ج. 3 (چاپ سوم: 1384).

يادداشت : ج.3،ق.2 (چاپ سوم: 1384).

يادداشت : ج. 6، ق. 4 (چاپ ؟: بهمن 1336).

يادداشت : ناشر جلد ششم، جزوء چهارم موسسه مطبوعاتی دینی قم و کتابفروشی اسلامیه می باشد.

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج. 1. حضرت عیسی علیه السلام.- ج. 2. جزءاول. حضرت رسول صلی الله علیه و آله.- ج. 3. جزء اول. حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه.-- ج. 6. جزوء چهارم. در احوالات حضرت سیدالشهداء علیه السلام

موضوع : خاندان نبوت

موضوع : اسلام -- تاریخ

پیامبران

ائمه اثناعشر

رده بندی کنگره : BP14/س2ن3 1370ی

رده بندی دیویی : 297/912

شماره کتابشناسی ملی : م 70-672

ناسخ التواریخ : حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله عليه

تالیف : مورخ شهیر میرزا محمدمتقی لسان الملک سپهر

ناشر: موسسه مطبوعاتی دینی قم

خیابان ارم

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

جلد 1

ديباجة الكتاب

این دیباچه را فرزند اعزار شد ارجمندمیرزا هدایت الله مستوفی دیوان اعلی تلفیق داده و از آنجا که این بنده را در تمامت بضاعت این جهانم اگر چند مزجاة است بهره مند بود خواستم تا در پاداش آن دیگر سرایم نیز بی نصيبه و قسمت نماند از این روی نگارش دیباچه را بدوحوالت نمودم وهي هذه

بسم الله الرحمن الرحيم

یکتا خدائی را ظهر سلطانه و بهر برهانه ستایش سزاست که بمشیت، شامله و قدرت کامله مراسم مآثر پیشینیان سلف را زواجر مسامع باز پسنيان خلف ساخت تا از فاتحة الكتاب الوهیتش آیت لمن الملك اليوم لله الواحد القهار تلاوت نماید و با معان و تحقیق صدق نسبت وحدانیتش را گردن نهند ، و از روی سویدای دل و جان اذعان و تصدیق فرمایند ، و بزرگی کبریائی را جلت عظمته وعظمت قدرته نیایش رو است که بحکمت بالغه و رحمت سابقه مواقع وقایع آثار ماضمين راقوارع سوا مع مستقبلين فرمود تا از مقدمة الكتاب دیمو میتش کلمت : کل شی هالك الاوجه را قرائت کنند ، وبادله عقلیه تحقق اضافت قیمومیتش را زانو زند و واجب القبول از بدیهیات اولیه شمارند و بدرگاهی پناه آورده ایم که عاقله عقول عشره راکمیت فکرت در شش جهت ساخت عظمت و جلالش اگر چند سد اسبه تازد پای مسیر در

ص: 2

عقده عقال اندازد ؟ و ببار گاهی پناهنده ایم که مدرکه ناطقه نفوس مفارقه را سفير كمان هر چند جولان کند و طفره در مسافت را مجوز شمارد در چهار خانه قدرت و کمالش در ششدر حیرت فرو ماند و از حيز خویش گامی بیرون شدن نتواند سبحان الله ندانم که با کدامین زبان ثنای تو گذارم و شکر تو آرم که برهر ثنایم ثنائی و بر هرشکرم شکری واجب نسازم كما قال على امير المؤمنين عليه صلوات الله رب العالمين .

من شكر الله سبحانه وجب عليه شكران شكر النعمة وشكر أن وفقه الله لشکره.

پس در خور و شایان چنان دانم که زبان بعجز و مسکنت همی بر گشایم و بفقر و فاقت خویش گواهی در دهم و شكر و ثنای بر تو را جز از تو بر تو نخواهم و صلوة افزون از حوصله بیان وتحیاتی بیرون از هندسه گمان آستان آسمان بنیانی را ارمغان است که بهین آموزگار آموختگان ازل است ، ومهين خداوندگار و خشوران کردگار لم يزل آنکه صحیفه صور ممکنات را ستوده دیباچه هبوبات است ، و قضیه اشکال موجودات را گزیده نتیجه مقدمات اولین صادر يست که تعینات اولیه را آخرين سبب اصلی است ، و پیشین سببی است که تشخصات ثانویه را نخستین علت غائی تام الصفاتی است که ذات ذو الجلال خدائی رامر آت جلال و جمال است کامل الذاتي است که صفات کمال کبریائی را آیات بروز كمال عدمي الإيجابی است که واجب الوجودش خوانند، ممکن الوجودیست که ضروری الوجودش دانند ، شهریاری است که در چار بالش لولاك لما خلقت الافلاك مربع نشینی ویرا سزد ، بختیاری است که در جهات شش سرير كنت نبياً و آدم بین المآء والطين مسند گزینی او رازیبد ، کامکاریست که جمال شاهد عیب احببت ان اعرف را تابش آفتاب و تجلیاتست ، نامداریست که محبوب لاریب فخلقت الخلق لکی اعرف را ریزش سحاب فيوضات اعني واقدموا قد خلوتسرای دنی فتدلی شاهد مشاهد وحدت سرای قاب قوسین او ادنی خاتم انبیا ، خواجه هردو سرا محمد مصطفی صلی الله علیه و اله و سلم

ص: 3

الطيبين الطاهرين

الذين هم دعائم الدين ، قوائم اليقين اولیاء الرحمن ادلاء الإيمان كلمات الله القارعة آيات الله البارعة انوار الله المقدسة مظاهر الله المنعكسة سيما ابن عمه وصهره و ظهیره وظهره وموضع سرير ته و ودیعته و عيبة علمه وحلمه، و ثبج اوداجه وودج اثباجه ، و شقيق اعرافه في اصلابه و دوحة اوراقه في اعقابه ، نقطة دوائر الابداع ، خاتمة زوايا الاختراع واسطة التكوين و التقويم ، رابطة الحادث بالقديم المرتدي رداء من اطاع علياً ادخله الجنة وان عصاني و المكتسی کساء من عصى علياً ادخله الناروان اطاعني ، المبشر ببشارة لولا على لما خلقتك، والمخاطب بخطابة أنت مني وانا منك القائل بقول انا ابو الحسن القرم سلوني قبل أن تفقدونی و المتكلم بكلمة ياحار همدان من يمت یر نی مصلی القبلتين ، بايع البيعتين الضارب بالسيفين ، والطاعن بالرمحين قاتل القاسطين و عبدة اللات والعزى و مبير الناكثين والمارقين لإعلاء كلمة الله العليا اعني سباق الحلبات ، فلاق الهامات ، کشاف الکر بات ، حلال المشكلات و عين الله الناظرة يدالله القاهرة ، وجه الله الكريم ، صراط الله المستقيم ، عروة الله الوثقى كلمة الله العليا حبل الله المتين، خليفة الله في العالمين الذي من تشبث به هدی ومن لايقتدي به غوى ، ومن لايتای به فقد عمی ملجا الهارب منجا الائب بغية الراغب منية الجاذب مظهر العجایب مظهر الغرايب امير المؤمنين على ابن ابیطالب عليه من الصلوات ماطابت و من التحيات ماطهرت ما النجوم انارت و ماالافلاك تحر کت ودارت.

و بعد چنین مینگارد بنده از بندگان در گاه سبحانی و چاکری از چاکران پیشگاه سلطانی هدایت الله بن لسان الملك نال کلماتمناه ، وعميت عين من عاداه که بحمدالله و المنة كه در خجسة روزگار فرخنده آثار ، فرازنده کاویان لوای کیهان خدائی برازنده شایگان ردای کبریائی ستاننده باج وخراج جهانبانی، گذارنده دیهیم و تاج کیانی زینت بخشای اریکه ایوان کسروی، رتبت افزای و ساده دیوان

ص: 4

خسروی ، شمس شرفات شوکت و جلال ، بدر غرفات قدرت و کمال ، غره ناصيه بخت و بهروزی، فره باصره؛ فتح وفيروزی، حامی حمای حوزه ملك قویم، راعی ضیای بیضه دین مستقیم، موسس اساس جود و انتصاف، مطمس أدناس بغی و اعتساف، بانی بنیه عدل ساتر ماحی دمنه جور،جایر جوهر کان کرم و کرامت ، عنصر ارکان جود وجودت فهرست مقدمة الكتاب كیاست ، عنوان خاتمه الابواب فراست ، طغرای منشور نبالت سر لوح سطور ایالت ، مشيد اصول ملك ، ممهد فصول دین و دولت شراره اوراق فوز و فلاح، پیرایه اطباق رشد و صلاح ، فروزان فروغ بینندگان افسرده دلان ، درخشان چراع شبستان تیره روزگاران ، ضرغام غات فهر و غلبت ، صمصام قراب فتح و نصرت ، نهنگ اوژن دریا بار شجاعت ، پلنگ افکن کوهسار مناعت ، بیژن شکن افراسیاب عزم، تهمتن اسفندیار رزم ، سلیمان قدر جمشید اورنگ، فریدون فر هوشنگ فرهنگ، خسرو کسری بشان ، سکندر دارا در بان، فلذة الكبد کالبد دانش حبة القلب قالب بینش ؟ قرة العين ديده علم و عطا ثمرة الفواد سينه حلم وحيا اعني ذا الحزم المتين والراى المبين غيث الانام غیاث الاسلام ملاذ العرب و العجم معاذالترك والديلم اخذ الرقيب و المعلی في حلبة المجد والعلی حائز قصب السباق في حومة الفخار والاستباق ظل الله في الارضين قهرمان الماء و الطين ناصر الاسلام و المسلمين كاسر الأصنام والمشرکین السلطان بن السلطان بن السلطان والخاقان بن الخاقان بن الخاقان ابوالمظفر سلطان صاحبقران السلطان:

ناصر الدین شاه قاجار شاهنشاه تمام ممالک محروسه ایران صانها الله عن طوارق الليالي و الايام و عوائق الشهور و الاعوام .

سر پادشاهان گردنفر از*** بدرگاه او بر زمین نیاز

تو اضعت الملوك لعزه***و اطاعة الأفلاك والادوار

که تامهر را شرف، بدر را کلف، اختر را تأثير قمر را تدویر گرد ونرا اوج جیحونرا موج است گردونش بلند پیشگاه خورشیدش کیانی ، کلاه مریخش

ص: 5

لشکر را دیدهبان بهرامش کشور را نگاهبان بادالی یوم التناد.

بصريحة اذا اقبلت الدول خدمت الشهوات العقول بمصابيح ملكه عقل مستفاد که ابواب واردات ایام وشهور را مفاتيح معضلات است و بمشكاة رویه و رای بیضا نهاد که صور صادرات اعوام ودهور را مرآتی مجلاة است و از زمان غليان قدر قهرمانی و اوان عنفوان امر حکمرانی دشت فرسود هواجس نفس حیوانی نگشته و از بامداد ریعان دور کامرانی و صبحگاه عنوان عهد جهان ستانی پایکوب وساوس همس شیطانی نیفتاده ، وزلال چشمه سار دها وذكارا بخاشاك وخار عاروعوار هوا مکدر نساخته ، و محیای مستنار اعطا و ایثار ابغبار انقباض راح شح واقترار مجدر نفرموده ،ودست آشوب طلبان خیره سرانرا بامر اس بازوی مردی برهم بسته و پای فتنه انگیزان تیره دلان را بداس نیروی پایمردی در هم شکسته خرمن بدکیشان سلطنت عظمی را ببرق تیغ آتش فشان در هم سوخته و دیده بداندیشان ملت بیضا را بنوك خدنگ کرزه نشان برهم دوخته.

سما فوق هامات الملوك بهمة***يحوم بها فوق السموات نسران

و اطلع في افق المعالی خلافة***عليها وشاح من علاه و سمطان

و باحتيال ديده بانان مماليك اكناف مملكترا از اغتيال راهزنان صعاليك بپرداخته و بتقيظ شحنه عدل دوربین اطراف دولت و دین را مصون و مستحفظ و حصنی بس حصین ساخته ، و بشآبيب سحاب فواید عواید و بأمطار غمام طرایف عوارف اقطار و آفاق ایران حرسه الله عن الحدثان را شنعه گرجنات اربعه زمین بل طعنه زن هشت بهشت برین فرمود.

وقام فقام العدل في كل بلدة***خطيباً و اضحي الملك قدشق باذله

جهان از تست چون بتخانه چین***پر از زیب و نگار و فر و آئین

و از آنجا که ماهیات حقایق وجود سلاطین ستوده آئین و کیفیات دقایق بود و نمود پادشاهان با داد ودین که خمیر مایه طينتشان را سر پنجه کار کنان ملاء ملکوت تخمیر نموده ، و کار نامه حقیقتشان را کارفرمایان کارخانه عوالم جبروت

ص: 6

تقریرداده، و بمخایل نفسانی و فضایل انسانی و پاکی ذات و نیکی صفات از انواع اجناس بنی نوع انسان اصول فصولشان را امتیازی باین و افتراقی مباین است ، و از پستان قدرت شیر شهامت نوشیده اند ، و در دامان عصمت بر بالش نصفت آرمیده اند ، ودر دبستان بسالت سبق حکمت خوانده اند ، و در میدان نبالت فرس مسابقت را رانده اند کار پا کانرا قیاس از خود مگیر همانا ظل اللهند و از دیگر مردمان دیگر کسان و چون ظل را باذي ظل ارتباط معیت و اختلاط علیت و معلولیت است بلکه بسان مشبه ومشبه به جهات اربعه تشبیهشان در میان آفتاب جهانتاب را مانند که بر بحروبر وشجر و حجر و گل و خار و پیش و جدواز یکسان تابند تا ترجیح بلا مرجح و تفضيل بلا مفضل از قبيل تقديم امكان بروجوب و تفضيل أمكان اخس بر اشرف لازم وواجب نیفتد تا هر که را هر چه از لؤلؤ و گوهر در اصداف مشيمه فطرت ومطوید طینت مکنون و مسطور است بعرصه بروز و ظهور رساند و آنچه از سیم وزر در کان شیعت و طبیعت پوشیده و نهفته دارد بجلوه شهوه و نمود کشاند از آنجمله رضيع دانش وصنيع بینش و زاده آزاده فضل و فضیلت ودست پرورده امان هنر و حرفت بود که در روزگار معدلت آثار این بزرگ شهریار که از فریدون و جم بهترین یادگار است .

فليس شبيهه للدين واق***وليس نظيره للملك حام

فقدر العلم منه في ارتفاع***وامر الملك منه في انتظام

نهال قامتش بکمال رسيد ، ومکیال قسمتش مالامال گشت ، و متاع صنعتش گرانبها شد، و اصطناع حرفتش بالا گرفت چنانکه مفرده افراد جموع سخن سرایان و من ذالك فذلك دفعات دانشوران جناب فرید الزمان و حیدالدوران لسان الملك والد من بنده یکچند غارب اغتراب را بر مسامره اصحاب و اتراب و اقصا و ارجای بلادنا معروف را بر مسقط الراس ، ووطن مالوف رجحان نهاد و رنج را بر گنج و تعب را بر طرب و زحمت را برراحت ، و نیش را بر نوش اختیار فرمود و در تحصيل فواید فنون علم و ادب و تكميل قواعد شجون فضل مكتسب محسود ابن

ص: 7

عباد وابن العميد ، و مسجود ابن بواب، وعبد الحميد و مقصود بدیع الزمان وسحبان و محفود اعشی و حسان گشت و داهية دهر و باقعه عصر و اعجوبه جهان و احدوثه کیهان و مضروب المثل جهانیان و المشار اليه بالبنان في البيان كالشمش في رابعة النهار ، و البدر في ليلة تمامه آمد، و بتلفیق و تحریر و تقریر کتاب ناسخ التواریخ که از فرط و فور اشتهار و ظهور آثار اظهر من الشمس وابين من الأمس است تشمير ثياب و ازدفار جراب فرمود که آنانکه کم و کیف سخن طراز را مقیاس اند ، و نقد و زیف نامه پردازيرا معیار بقياس اعتبار آزموده اند و بعیار اختيار سنجيده اند که این مجموعه که لارطب ولایا بس الافي کتاب مبین مجمع السعدین منشور و منظوم است و این جامعه که لايغادر ضعيرة ولا كبيرة الا احصاها مطلع الشمسين منطوق و مفهوم است هر سطرش بر تالیف گذشتگان قلم نسخ و بطلان کشد، و هر حرفش بر تصانیف آیندگان خط جایزه و ترقين زند بلكه ثانی سبع المثانيش سرایند و پنجم چارم کتاب آسمانیش آورند مادح خورشید مداح خود است که از آنجمله این مبارك کتاب مستطاب که عضا ده فصاحت و بلاغت را اسطرلابست و مقصوره براعت وير اعت را همایون محراب که محتویست بر صادرات حالات و واردات حکایات از گاه روز میلاد تا شامگاه غم اندوز میعاد بدن آفرينش و روان بينش قدوه اوصیا پیشرو انبياء امير المؤمنین علی مرتضی صلوات الله وسلامه علیه که مشتمل است بر پنچ کتاب نخستین کتاب جمل دويم كتاب صفین سه دیگر کتاب خوارج چهارم کتاب شهادت و تابعین و معجزات پنجم کتاب کلمات قصار والسلام على من اتبع الهدی .

ص: 8

(کتاب جمل)

بسم الله الرحمن الرحیم

ذكر أحوال أمير المؤمنين عليه السلام

اشاره

که ابتدا می شود بكتاب جمل وجهاد با ناکثین

بنده یزدان و چاکر سلطان محمد تقی لسان الملك مستوفي ديوان اعلى متخلص بسپهر چنین مینگارد که چون جلد دوم از کتاب دوم ناسخ التواریخ که آن نیز مشتمل بر پنج کتاب بود نخستین کتاب ابو بكر دوم کتاب عمر بن الخطاب سه دیگر کتاب عثمان بن عفان ، و چهارم کتاب اصحاب رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم و پنجم کتاب امثله عرب پرداخته شد شروع میشود بجلد سیم از کتاب دوم و این مجلد نیز مشتمل بر پنج کتابست نخستین کتاب جمل دويم كتاب صفين ، سيم کتاب خوارج ، چهارم کتاب شهادت، پنجم کتاب اصحاب و کلمات قصار واحوال سلاطین اینجهان و اعیان معاصرین ایشان از هر طبقه و طایفه بشرحی که در فهرست این مجلد مرقوم شده در ذیل این پنج کتاب نگارش خواهد یافت اگر چندفضايل اميرالمؤمنين على علیه السلام از عرض آفرينش پهناورتر است علمای ابرار و مؤرخین آثار کتابها نگار داده اند لكن نسبت دهقانان و طریقت مؤرخین سخنرا سیاقت نکرده اند بلکه بیشتر ابتدا را از عروض موخر و عجز را بر صدر مصدر داشته اند و من بنده از خداوند بخشنده خواسته ام که تشریف ایندولت را بر اندام نا زیبای من موافق بدارد

ص: 9

1- اجتماع مردم در خانه علی علیه السلام

و در انجام اینکتاب چنانکه در کتابهای پیشین موفق فرماید و دیگر آنکه ذمت من رهینه است که خطب امير المومنین علی علیه السلام را وارجوزه شعرا را چند که منوط و مربوط بقصه ایست و در عرض غزوات و حکایات انشاء وانشاد يافته رقم كنم لاجرم از خوانندگان اینکتاب خواهنده ام خاصه آنان که در تحصیل فهم معانی كلمات عربيه رنجی نبرده اند یا مجال نکرده اند کوفته خاطر نشوند چه اگر بجمله آنکلمات عربيه را ترک گویند و هنگام مطالعه بگذارند و بگذرند خللی و ثمله در ترکیب قصها نخواهد انداخت و ابلاغ حکایاترا نارسا نخواهد داشت چون اینمعذرت گفته شد بر سر سخن میرویم .

ازین پیش در کتاب عثمان بن عفان بشرحی تمام تقریر یافت که مردم مهاجر و انصار و جماعت مصریان انبوه شدند و همگروه عثما نراحصار دادند و او را عرضه دمار داشتند پس از قتل عثمان مرد مرا امامي وخليفتی میبایست لاجرم مهاجر و انصار در مسجد رسولخدای انجمن شدند تا بدانند این کار بر کدام کس فرو می آید .

عمار بن یاسر و ابو الهيثم بن التيهان و رفاعة بن رافع و مالك بن عجلان و ابو ایوب انصاری و خالد بن يزيد از دیگر مردم در خلافت على علیه السلام شیفتگی افزون داشتند پس عمار یاسر فریاد برداشت و گفت ای جماعت انصار عثمانرا نیکو نگریستید که در میان شما چگونه زیست خویشتن را واپائید که با چون اوئی دوچار نشوید اینك على مرتضی در میان شماست قربت او را با رسولخدا شناخته اید و سبقت او را در اسلام دانسته اید از تفرقه جماعت بپرهیزید و در بیعت او سرعت کنید عمار را مهاجر و انصار هم آواز پاسخ دادند که یا عمار بيرون اینسخن رای نیست جمله بصدق سخن کردی و همگروه بدر سرای، علی آمدند ومردمان پی در پی در میرسیدند و ازدحام و اقتحام میفرمودند و اینوقت علی در سرای خویش بود وبروایتی در حايط یکتن از بني عمرو بن مبذول جایداشت گفتند یا على دست

ص: 10

2- عدم تمایل علی علیه السلام بخلافت

بگشای تا با تو بیعت کنیم چه مردمان از امامي وخليفتی ناگزیرند و امروز در روی زمین جز تو کس سزاوار این کار نیست على علیه السلامن فرمود :

دَعُوني وَالْتَمِسُوا غَيْرِي; فإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأَلْوَانٌ; لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاَ تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ، وَإِنَّ الاْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ، وَالْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ وَاعْلَمُوا أَنِّي إنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ، وَلَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ، وَإِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ; وَلَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَأَطْوَعُكُمْ لِمنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ، وَأَنَا لَكُمْ وَزِيراً، خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً.

امیر المومنین علی فرمود ایجماعت مرا بگذارید و جز من کسیرا بردارید چه مرا معاینه میرود که ناگزیر پذیره امری باشم که چندان بلاهای گوناگون دیدار کند که از دلها توان شکیبائی برود و عقول را قبول آن پای ثبات بلغزد و جهانرا چنان تاریکی فتنه و ظلمت جهل فرو گیرد که شاهراه شریعت و طریق حقیقت ناشناخته ماند ، بعداز آن فرمود هان ایمردم بدانید اگر من مسئلت شمارا با اجابت مقرون دارم و دعوت شمارادر بذل بیعت بپذیرم بر گردن شما سوار خواهم شد و چنانکه خود خواهم شد و چنانکه خودخواهم کرد و سخن هیچکس راوقعی نخواهم گذاشت و از شنعت هیچکس باکی نخواهم داشت، هان ایمردم اگر مرادست باز دارید ودیگر کس را با مارت خویش بگمارید تواند بود که من نیکوتر از شما در پذیر فتن فرمان فروتن و نرم کردن باشم ، همانا من شما را وزير باشم نیکوتر است تا شما را امير باشم .

مکشوف باد که علمای عامه را در تقرير اینکلمات بر مردم شیعی کنایتی است گویند اگر خلافت أمير المؤمنين على از جانب خدا و رسول منصوص بود

ص: 11

3- پاسخ شیعه از کناره گیری علی علیه السلام از خلافت

واجب میآید که هر وقت دست یابد حق خويشرا فرا گیرد چگونه می فرمود مرا بگذارید و دیگر کس را بردارید و شیعت على هم از اینکلمات حجت کنند و در پاسخ گویند که بر اميرالمومنين على علیه السلام مكشوف بود که اینجماعت بشرط بیعت کنند که على براه عمر برودو طریق مواسات و مساواترا دست بازدارد و مردم با قوت و ثروترا از فقراء و مساکین افزون عطا کند چنانکه عمر وعثمان همیکردند امیر المومنین علی علیه السلام که در میزان عدلش حمل خردلی از ثقل جبلی افزون مینمود دانسته بود که بیست سال بزیادتست که مردم شیفت عمر و عثمانرا بر عادت بوده اند و سنت رسولخدایرا از خاطر سترده اند چون بر آن قانون رود فتنهای گوناگون پدید شود و اینکلمه کنایتی بود بر نقض بیعت طلحه و زبیر و مخالفت معويه و غوایت خوارج و از اینجاست که فرمود اگر من حمل این امر بر گردن نهم از سرزنش کس پرهیز نخواهم جست و بر راه عمر وعثمان نخواهم رفت و اینکه فرمود مراوزیر گیرید نیکوتر از آنست که امیر گیرید خبر میدهد که نیکو نباشد که امیر باشم و نتوانم شما را بر طریق حق کوچ دهم و اگر وزیر باشم شما را از مواعظ و نصایح دریغ نخواهم داشت و اگر پذیرفتار نباشید بر من حملی نخواهد انداخت. و تواند بود که اینسخن از در شنعت و طعنت فرمود یعنی چنانکه از زمان ابو بکر تا کنون دیگریرا بامارت برداشتید و حق مرا وزارت پنداشتید ومن چند که فاطمه و حسنين را برداشتم و بر تمامت مهاجر و انصار عبور دادم مرا داد ندادید وبر ضلالت و غوایت خویش بایستادید همچنان بر طریق خویش روید و هوای خویش جوئید و تواند بود که از در تسخر فرماید یعنی همانکار بدارید که داشتید و ستوده می پنداشتید تا گاهی که در آنسرای کیفر خویش معاینه کنید چنانکه خدای فرماید:

ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ(1).

ص: 12


1- آیه 49 سوره دخان.

4- التماس مردم برای بیعت کردن با علی علیه السلام

تو آنی که خود را بزرگ می پنداشتی و کردار خويشرا ستوده می انگاشتی اکنون بچش عذاب خدایرا. اکنون بر سر سخن آئیم چون قوم كلمات على را بشنیدند و کراهت او را در اقدام امر بدانستند آوازها در هم افکندند و بانگ در دادند که ای ابوالحسن اینك جسد عثمان در سرای در افتاده تا خلیفتی بر پای نشود کس او را بخاك نسپارد مردم از امامی چاره ندارند و بیرون تو کس نشناسیم هم اکنون بدینکار رغبت فرمای تا مردمان بتمام رغبت با تو بیعت کنند مالك اشتر پیش شد و گفت یا ابا الحسن برخیز و با مردم بیعت کن که بدین آرزو انجمن شده اند و جز ترا نخواسته اند :

وَ اللَّهُ لَئِنْ نکلت عَنْهَا لتعصرن عَلَيْهَا عَيْنَيْكَ مَرَّةً رَابِعَةُ .

سوگند با خدای اگر درین کار توانی جوئی و سر برتابی تواند شد که دیگری متصدی این امر شود و تو در کرت چهارم از حق خویش محروم مانی و مظلوم باشی و مردمان کوس(1) با هم میزدند وصف می دریدند و پیش میشدند و میگفتند :

ما نَحْنُ بمفارقيك حَتَّى نُبَايِعُكَ. ما از تو جدا نشویم تا بیعت نکنیم.

قال: إِنْ كَانَ لَا بُدَّ مِنْ ذَلِكَ فِي الْمَسْجِدِ فَإِنْ بيعني لَا يَكُونُ خَفِيّاً وَ لَا يَكُونُ إِلَّا عَنْ رِضَاءُ الْمُسْلِمِينَ وَ فِي مَلَاءٍ وَ جَمَاعَةُ .

فرمود اکنون که در انجاح این مسئلت چندين الحاح میفرمائید در مسجد رسولخدای حاضر شوید که بیعت من پوشیده نتواند بود واجب میکند که در میان انجمن وجماعت اینکار بپای رود و مسلمانان بتمامت رضا دهند .

پس مردمان حاضر مسجد شدند و امیر المومنين على علیه السلام نیز حاضر شد بروایت صاحب کتاب اوایل طلحه و زبیر نیز اینوقت در میان قوم بودند و در خاطر

ص: 13


1- کوس زدن : پهلو بهم زدن

5- بیعت کردن طلحه و زبیر با علی علیه السلام

داشتند که اگر توانند انجام این امر را بشوری باز دهند اشتر اینمعنی را تفرس کرد و بجانب طلحه نگریست و گفت چند گرانی کنی و توانی جوئی پس دست بزد و تیغ بکشید : فقال قم یابن الصعبة لاجرم طلحه بر خاست و پای کشان همی آمد و دست بر دست على زد قبيصة بن ذويب اسدی گفت :

أَوَّلَ مَنْ بَايَعَهُ أَشَلِّ لَا يَتِمُّ أَمْرِهِ

یعنی اول دستی که با او بیعت کرد شل بود لاجرم اینکار بانجام نرود از پس او اشتر روی باز بير کرد:

فَقَالَ قُمْ یا زُبَيْرُ وَ اللَّهِ لَا يُنَازِعُ أَحَدُ الَّا وَ ضُرِبَتْ قرطه بِهَذَا السَّيْفِ

گفت ای زبير بر خیز و بیعت کن سوگند با خدای هیچکس از در منازعت بیرون نشود الا آنکه سرش بر گیرم پس زبیر برخاست و بیعت کرد.

و بروایتی اول، کس اشتر برخاست وخميصه(1) خویشرا بیفکند و با علی بیعت کرد و تیغ بر کشید و با زبير و طلحه گفت :

قَوْماً فبايعا وَ الَّا كُنْتُمَا اللَّيْلَةِ عِنْدَ عُثْمَانَ

یعنی بر خیزید و بیعت کنید و اگرنه هم در این شب خوابگاه پهلوی عثمان خواهید داشت پس ایشان بتوانی و گرانی برخاستند و بیعت کردند لکن آنچه من بنده از کلمات على علیه السلام و از موثقين مورخين فهم کرده ام حدیث، صاحب كتاب اوایل استوار نباشد بلکه طلحه و زبیر بتمام رغبت بیعت کردند و چون کار بر آرزوی ایشان نرفت نکث بیعت نمودند .

بالجمله بعد از طلحه و زبیر مردم بصره جنبش کردند و اول کس از آن جماعت عبد الرحمن بن عديس البلوی بیعت کرد و این شعر قرائت نمود :

خذها اليك و اعلمن اباحسن***انانمر الأمر امرار الرسن

اینوقت ابو الهيثم بن التيهان ورفاعة بن رافع ومالك بن العجلان وابو ایوب

ص: 14


1- خميصه : پارچه سیاه چهار گوش

6- اسامی متقاعدین از بیعت علی علیه السلام

الانصاری و عمار بن یاسر و خزيمة بن ثابت و حجاج بن خزيمه و خالد بن زیدهر يك در فضایل علی وسبقت اسلام و زحمت جهاد او وقربت و قرابت او با رسول خدای خطبه کردند و بعضی او را بر مسلمین عصر و برخی بر تمامت مسلمانان پیشین وواپسين تفضيل نهادند و مردم در بیعت از یکدیگر سبقت گرفتند تا هیچیك بیعت ناکرده بجای نماند الااز مهاجرین سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمر بن الخطاب و اسامة بن زيد ، و از انصار محمد بن مسلم ومسلمة بن مخلد و کعب بن مالك وحسان بن ثابت و عبد الله بن سلام و ابو سعيد الخدری و نعمان بن بشیر و زید بن ثابت و رافع بن حديج و نضالة بن عبيد و کعب بن عجزه اینجماعت از اقدام در بیعت تقاعد ورزیدند امير المومنين على علیه السلام فرمان کرد تا عبدالله بن عمر را حاضر ساختند پس فرمود بر خیز و با من بیعت کن گفت بیعت نکنم تا گاهی که جميع مسلمين بیعت کنند .

فَقَالَ لَهُ فَاعطني جَمِيلًا أَنْ لَا تَبْرَحَ قَالَ ولااعطيك جَمِيلًا .

فرمود پس مرا عهدی بایست تا بمخالفت بیرون نشوی گفت بهیچ پیمان ذمت خویش را مشغول نکنم اشتر نخعی چون کلمات او را شنيد در خشم شد و گفت یا امير المومنین فرمان کن تا سر او را از تن دور کنم فرمود بگذار تا براه خودرود چون عبدالله روان شد فرمود وی از کودکی بدخوی بود چند که بزرگ شد بدخوی تر گشته

آنگاه حکم داد تا سعد بن ابی وقاص را بیاوردند پس فرمود یا سعد برخیز و با من بیعت کن گفت یا ابا أحسن مرا بگذار تا بیعت تو با تمامت به مسلمانان بپای رفت بیعت کنم سوگند با خدای که از من امری که میکروه تو باشد با دید نشود فرمود سخن بصدق کردی بگذارید تا براه خویش برود و از پس او محمد بن مسلمه را حاضر ساخت و فرمود بیعت کن.

قَالَ انَّ رَسُولُ اللَّهِ أَمَرَنِي اذا اخْتَلَفَ النَّاسُ وَ صَارُوا هَكَذَا وَ شَبَّكَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ انَّ اخْرُجْ بِسَيْفِىَ فَاضْرِبْ بِهِ عُرِضَ أَحَدُ فاذا تُقْطَعُ أَتَيْتَ منزلی فکنت

ص: 15

7- احضار امیرالمومنین متقاعدین از بیعت را

فِيهِ لَا أبرحه حتی تاتيني يَدِ خاطِئَةٍ أَوْ مُنْيَةِ قَاضَيْتُ

گفت رسولخدای مرا فرمود چون مردم مختلف شوند و در هم افتند شمشیر خود را بر سنگی احد بزنم و بشکنم و بخانه خویش در شوم و در فراز کنم و بباشم تا گاهی که مرگ من فرا رسد على فرمود چنان باش که رسولخدای فرمود او نیز برفت و نوبت باسامة بن زید رسید چون حاضر شد على فرمود اي اسامه چنداز بیعت من کندی داری.

فَقالَ: إنّي مَولاكَ، ولا خِلافَ مِنّي عَلَيكَ، وسَتَأتيكَ بَيعَتي إذا سَكَنَ النّاسُ.

گفت من عبد توام و هرگز مخالفت تو از من پدید نشود و زود باشد که باتو بیعت کنم گاهی که مردم در تحت بیعت تو باشند . على علیه السلام او را نیز رخصت انصراف داد و دیگر کس را نام نبرد گفتند یا امیر المومنین حسان بن ثابت و كعب بن مالك وعبدالله بن سلام و جز ایشان را نخوائی طلب فرمود گفت مرا حاجت با کسی نیست که با من حاجت ندارد .

و بروایت جماعتی از اهل خبر و مسیر اینگروه نیز بیعت کردند الا آنکه از جنگ جمل تقاعد ورزیدند. و اینخبر نزد این بنده معتبر است چه کلام علی علیه السلام بر اینمعنی حجت است که میفرماید:

یُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ بَایَعْتُمُونِی عَلَى مَا بُویِعَ عَلَیْهِ مَنْ کَانَ قَبْلِی وَ إِنَّمَا الْخِیَارُ لِلنَّاسِ قَبْلَ أَنْ یُبَایِعُوا فَإِذَا بَایَعُوا فَلَا خِیَارَ لَهُمْ وَ إِنَّ عَلَى الْإِمَامِ الِاسْتِقَامَةَ وَ عَلَى الرَّعِیَّةِ التَّسْلِیمَ وَ هَذِهِ بَیْعَةٌ عَامَّةٌ مَنْ رَغِبَ عَنْهَا رَغِبَ عَنْ دِینِ الْإِسْلَامِ وَ اتَّبَعَ غَیْرَ سَبِیلَ أَهْلِه لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً وَ لَيْسَ أَمْرِي وَ أَمْرُكُمْ وَاحِداً، إِنِّي أُرِيدُكُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لِأَنْفُسِكُمْ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُنْصِحنَّ لِلخَصم وَ لَانصِفَن لِلْمَظْلُومِ وَ قَدْ بَلَغَنی عَنْ

ص: 16

8- اشعار خزیمه بن ثابت

سَعْدُ وَ ابْنِ مِسَلَّةٍ وَ أُسَامَةَ وَ عَبدِاللِه وَ حَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ أُمُورِ کَرِهتُها وَ أُلْحِقَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ .

خلاصه سخن بپارسی چنین میآید فرمود ایمردم با من بیعت کردید چنانکه با کسی که پیش از من بود و از برای کس بعد از بیعت خیار مخالفت نماند پس هر کس ازین بیعت عامه سر برتابد سر از اسلام بر تافته باشد و بیعت شما با من مانند بیعت ابو بکر نیست که ناگهانی باشد و بروایت، شیعی بر خطا باشد همانا بمن رسید که سعد بن ابی وقاص و محمد بن مسلمة وأسامة بن زيد و عبدالله بن عمر بن الخطاب و حسان بن ثابت طریق مخالفت سپردند و خداوند در میان من و ایشان نگرانست. لاجرم از اینکلمات مکشوت می افتد که اینجماعت نیر در تحت بیعت شدند و همچنان امير المومنین در بدو امر فرمود که اگر همه يکتن سر از بیعت من بر تابد سر بدینکار در نخواهم آورد و این سخت واجب میکند که کس بیرون بیعت نباشد بالجمله بعد از انجام بیعت على خزيمة بن ثابت این اشعار انشاد کرد؛

إِذَا نَحْنُ بایَعنا عَلِيّاً فَحَسَبْنَا***اَبُو حَسَنٍ مِمَّا نَخافُ مِنَ الْفِتَنِ

وَجَدْنَاهُ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ إِنَّهُ***أَطِبْ قُرَيْشٍ بِالْكِتَابِ وَ بِالسُّنَنِ

وَ إِنَّ قُرَيْشاً لَا تُشَقُّ غُبَارِهِ***إِذَا مَا جَرَى يَوْماً عَلَى ضامِرٍ البَدَنِ

فَفیهِ الذی فیهِم مِنَ الْخَبَرِ کُله***وَ مَا فیهِم مِثْلَ الذی فیهِ مِنْ حَسَنٍ

وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ مَنْ دُونَ أَهْلِهِ***وَ فَارِسُهُ قَدْ كَانَ فِي سَالِفَ الزمَنِ

و أَوَّلُ مَنْ صَلَّى مِنَ النَّاسِ كُلِّهِمْ ***سِوَى خَيْرَةُ النِّسْوَانَ وَ اللَّهِ ذُوالمِنَنِ

وصاحب كَبْشُ الْقَوْمِ فِي كُلِّ وَقَعْةٍ***يَكُونُ لَهَا نَفْسُ الشُّجَاعَ لَدَى الذَّقَنِ

ص: 17

9- تاریخ قتل عثمان

فَذَاكَ الَّذِي تُثْنِي الْخَنَاصِرُ بِاسْمِهِ***إِمَامُهُمْ حَتَّى أَغِيبَ فِي الْكَفَنِ

ابن عباس گوید در روز بیعت علی سخت بيمناك بودم چه بسیار کس در آن انجمن حاضر بودند که پدر و برادر ایشانرا على با تیغ در گذرانید همی گفتم مبادا یکتن ازین خونداران سر بردارد و سخنی ناهوار گوید و امير المومنین علی برنجد و پذیرای بیعت نشود تا گاهی که هیچکس بجای نماند الا آنکه بتمام رضا و رغبت بیعت کرد.

مکشوف باد که رور قتل عثمان چنانکه من بنده در کتاب عثمان نیز رقم کردم روز جمعه هیجدهم شهر ذیحجه در سال سی و پنجم هجری بود و تا اینوقت که خلافت بر على تقریر یافت روز جمعه بیست و پنجم ذیحجه بود و از آنروز که عثمانرا حصار دادند و نتوانست حاضر مسجد شد با موذن گفت با خدمت على رو تا بر مردم نماز گذارد چون موذن اینسخن با علی برداشت بفرمود تا ابو ایوب انصاری بمسجد رفت و با مردم نماز گذاشت ، و پس از روزیچند سهل بن حنیف هم بفرمان علی با مردمان نماز همیکرد چون کار بیعت بنهايت شد نماز آدینه را امیر المومنین علی گذاشت . و از بعض اخبار چنان مستفاد می افتد که بیعت على روز جمعه دهم ذیحجه مطابق روز دوم نوروز عجمان بود و این درست نیاید چه آنچه بقهقرا از زیج احتساب شد و شمار بباز پس رفت در سی و پنجم هجری در شهر ذیحجه آفتاب در جوزا بوده پس قتل عثمان با نوروز عجم نزديك نباشد لاجرم مكشوف افتاد که در جمعه هيجدهم ذیحجه مقتول شده و در آنروز آفتاب در بیست و هشتم در جه جوزا بود.

بالجمله على علیه السلام نماز آدینه را بگذاشت و بسرای خویش باز شد و دیگر روز که شنبه بود بمسجد آمد و بر منبر صعود داد و پس از حمد خداوند بر رسول درود فرستاد و فرمود :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ إستَخلَفَ النَّاسُ أَبَا بَكْرٍ، ثُمَّ

ص: 18

10- خطبه علی علیه السلام در مسجد مدینه

اسْتُخْلِفَ أَبُو بَكْرٍ عُمَرَ فَعَمِلَ بطريقته ، ثُمَّ جَعَلَهَا شُورَى بَيْنَ سِتَّةٍ فَأَفْضَى الْأَمْرِ مِنْهُمْ إِلَى عُثْمَانَ فَعَمِلَ مَا أنکَرتُم وَ عَرَفْتُمْ ثُمَّ حَصْرِ وَ قُتِلَ ثُمَّ جِئْتُمُونِي فطلبتم إِلَيَّ وَ إِنَّمَا أَنَا رَجُلُ مِنکُمْ لِي مالکم وَ عَلَى مَا عَلَيْكُمْ وَ قَدْ فَتَحَ اللَّهُ الْبَابِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ وَ أَقْبَلْتُ الْفِتَنِ كَقِطَع اللَّيْلِ أَلَمظُلْمُ وَ لَا يَحْمِلُ هَذَا الْأَمْرِ إِلَّا أَهْلُ الصَّبْرِ وَ النَّصْرَ وَ الْعِلْمُ بِمَواقِعِ الْأَمْرِ وَ إِنِّي حامِلکُم عَلَى مَنْهَجِ نَبیِکُم وَ مَنْفَذُ فيکُم مَا أَمِرْتَ بِهِ إِنْ اسْتَقَمْتُمْ لِي وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ أَلَا إِنَّ مَوضِعي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ بَعْدَ وَفَاتِهِ کَموضِعي مِنْهُ أَيَّامُ حَیوتِه فَامْضُوا لِما تؤمَرُونَ وَقِفُوا عِنْدَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ وَ لَا تَعْجَلُوا فِي أَمْرٍ حَتَّى نُبَيِّنُهُ لَكُمْ فَإِنَّ لَنَا عَنْ كُلِّ أَمْرٍ مُنْكَرٍ تُنْكِرُونَهُ عذرأ أَلَا وَ إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ مِنْ فَوْقِ سَمَائِهِ وَ عَرْشُهُ أَنِّي كُنْتُ کارِهًا لِلوَلايَة عَلَى أُمةِ مُحَمَّدٍ حَتی اجْتَمَعَ رَأْيُكُمْ عَلَى ذلِکَ لَانِي سَمِعْتُ رَسُولَ الِلَّهِ يَقُولُ أیما وَالِ وَلِيُّ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِي أُقِيمَ عَلَى حَدِّ الصِّرَاطِ وَ نَشْرَت الْمَلَائِكَةُ صَحِيفَتِهِ فَإِنْ كَانَ عَادِلًا أَنْجَاهُ اللَّهَ بِعَدْلِهِ وَ إِنْ كَانَ جَائِراً إنتَقَضَ بِهِ الصِّرَاطِ حَتَّى تَتَزائَلَ مَفَاصِلُهُ ثُمَّ يَهْوِي إِلَى النَّارِ فَيَكُونُ أَوَّلَ مَا يَنْقَى بِهِ النَّارُ أَنْفَهُ وَحَرِ وَجْهِه وَ لَكِنِّي كَمَا اجْتَمَعَ رَأْيُكُمْ لَمْ يَسَعْنِي تَركُکُم.

ص: 19

خلاصه این کلمات بپارسی چنین میآید بعد از رسولخدا مردمان ابوبکر را بخليفتی برداشتند و ابو بکر از پس خود عمر بن الخطاب، را بدین امر باز داشت و آنگاه که عمر خواست جای بپردازد کار بشوری افکند تا از میانه خليفتی بر عثمان تقریر یافت و او کار چنان کرد که شما انکار او کردید و او را بکشتيدو از پس او مرا برداشتید همانا من یکتن از شمایم سود شما وزيان من زیان شماست همانا خداوند میان شما و اهل قبله حاجزی و حجابی نگذاشت و فتنها چون پارهای شب سیاه در آمد و جز اهل شکیبائی و فیروز مندی ملاقات آن نتواند کرد و من شما را بر شریعت رسول خدا خواهم داشت ، بدانید که محل و مکانت من در نزد رسول خدا بعد از وفات او چنانست که در حیات او بود پس بدانچه فرمایم کار کنید و از آنچه فرمودم باز ایستید و عجلت نکنید هان ایمردم در نزد خداوند مکشوفست که من خليفتی این امت را مکروه داشتم تا شما همدست وهمداستان شدید و اینکار بر من افکندید چه از رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود هر کس بعد از من حکومت امت بدست کند در آنسرای بر حد صراط بایستم و فرشتگان نامه عمل او را باز کنند تا اگر کار بعدل کرده در گذرد و الأبروی در آتش افتد چون علی علیه السلام سخن بدینجا آورد بسوی راست و چپ نگریست :

فَقَالَ : أَلَا لَا یَقولَنَّ رِجَالٍ مِنْكُمْ غَداً قَدْ عُمَرَ تَهُمُّ الدُّنْيَا فَاتَّخَذُوا الْعَقَارَ وَ فَجَّرُوا الْأَنْهَارَ وَ رَكِبُوا الْخُيُولُ الْفَارِهَةَ وأتخَذُوا الْوَصَائِفَ الرُّوقَةَ فَصَارَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ عَاراً وَ شَنَاراً إِذا مَا مَنَعْتُهُمْ مَا كَانُوا يَخُوضُونَ فِيهِ وأصرَتُهُم إِلَى حُقُوقَهُمُ الَّتِي يَعْلَمُونَ فَينقِموُنَ ذَلِكَ وَ يَستَنكِرُونَ وَ يَقُولُونَ حَرَّمَنَا ابْنِ أَبِيطَالِبٍ حُقُوقِنَا ، أَلَا وأیما رَجُلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ

ص: 20

وَ الْأَنْصَارِ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ يَرَى أَنَّ الْفَضْلَ لَهُ عَلَى مَنْ سِوَاهُ لِصُحَبتِه فَإِنَّ لَهُ الْفَضْلُ النَيّرَ غَداً عِنْدَ اللَّهِ وَ ثَوَابَهُ وَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، وَ أیما رَجُلِ اسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ للرَِّسُولِ وَ صَدَقَ مِلَّتَنا وَ دَخَلَ فِي دِينِنَا وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا فَقَدِ اسْتَوْجَبَ حُقُوقَ الْإِسْلَامِ وَ حُدُودَهُ فَأَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ وَ أَلِمَالُ مَالُ اللَّهِ يُقَسَّمُ بَيْنَكُمْ بِالسَّوِيَّةِ لا فَضْلَ فِيهِ لِأَحَدٍ عَلَى أحَدٍ، ولِلمُتَّقینَ عِندَ اللّه ِغَداً أحسَنُ الجَزاءِ وأفضَلُ الثَّوابِ ، لَم یَجعَلِ اللّه ُالدُّنیا لِلمُتَّقینَ أجراً ولا ثواباً و ماعند الله خير للأبرار و إذا كان عد إنشاء الله فأغدوا علينا فإن عندنا مالا نقسمه فيكم ولا يتخلفن أحد منكم عربي ولا عجمي كان من أهل العطا أو لم يكن إذا كان مسلما حرا أقول قولي هذا واستغفر الله لي ولكم.

خلاصه سخن اینست که فرمود هان ایجماعت چنان زیست کنید که ساحت شما آلايش عیب و عار نه بیند و مردمان نگویند در دنیا فرو شديد و دل بضياع و عقار بستيد و چون شما را بر حق خویش دست باز دهم نگوئيد على حقوق ماراباز گرفت و آنکس را که از صحبت رسولخدا فضلی و فضیلتی است خداوندش در آنسرای جزای جزیل دهد و آنکس که در تحت شریعت آمد بزيادت باید حدود اسلام را استوار بدارد و از برادران دینی فزونی جویدشما بندگان خدائید و مال جز مال خداوند نیست فردا بگاه نزد من حاضر شوید و هیچکس از عرب و عجم بجای نماند چه در نزد من مالیست که در میان شما قسمت خواهم کرد.

پس از منبر فرو شد و فرمان کرد تا آنمال که خاص عثمان بود بوارث

ص: 21

11- بخش کردن علی علیه السلام بیت المال را بر مردم

او باز گذاشتند و آنچه خاص بیت المال بود برداشتند و بر خزانه بیت المال بیفزود و روز دیگر مردمان در حضرت او انجمن شدند پس عبدالله بن أبي رافع كاتب را بفرمود تا نخست بذل عطای مهاجرین را بنمود آنگاه نوبت یا نصار رسید پس از انصار هر که بود از سفید و سیاه بهره خود را مأخوذ داشت و هر کس راسه دینار بهره افتاد و هیچکس را از دیگر کس نه فزونی بودنه کاستی و اینمعنی بر خاطرصنادید قوم گرانی افکند و عدل امير المومنین علی علیه السلام بر ساحت ایشان ثقیل افتاد و این در روز دوم خلافت علی بود و از اینجاست که فرمود.

وَ اَللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ اَلنِّسَاءُ وَ مُلِكَ به اَلْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِي اَلْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ.

میفرماید سوگند با خدای آن اموال وقطايع که عثمان بر بنی امیه بخش کرده اگر بکابین زنان و بهای کنيزکان رفته باشد باز گیرم و بخداوند مال باز دهم همانا آنکس که با عدل که همه سعت وراحتست رضا ندهد چگونه با جورکه درینجهان و آنجهان همه نقمت و زحمت است صابر تواند بود چون على علیه السلام شتران صدقه و سلاح جنگ و دیگر چیزها که خاص جهاد و تقویت اسلام بود از اموال عثمان موضوع داشت و بر مسلمین بخش کرد ولید بن عقبه که از جانب مادر با عثمان برادر بود این شعر انشاد كرد :

بنی هاشم ردو اسلاح ابن اختكم***ولاتنهبوه(1) لاتحل مناهبه

بنی هاشم كيف الهوادة(2)بيننا***و عند على درعه و نجائبه

بنی هاشم گيف التودد منکم***و بر این اروی فيکم و جرائبه

بنی هاشم الأتردوا فانما***سواء علمينا قاتلاه و سالبه

بنی هاشم اناو ماكان منكم***کصدع الصفالايشعب الصدع شاعبه

قتلتهم اخی کیما تکونوا مكانه***کماغدرت يوما بكسرى مراز به

ص: 22


1- النيب: الغنية
2- الهوادة: رفق و نرمش. آنچه موجب صلاح میان جمعی است

12- رنجش جماعتی از امیرالمومنین

چون اشعار را عبدالله بن ابی سفیان بن الحارث بن عبدالمطلب اصغا فرمود در پاسخ او شعری چند بگفت و اینچند بیت از آنجمله است :

فلا تسئلونا سيفكم ان سيفكم***اضيع والقاه لدى الروع صاحبه

سلوا اهل مصر عن سلاح ابن اختنا***فهم صلبوه سيفه وحرائبه

و كان ولي الأمر بعد محمد***على و في كل المواطن صاحبه

على الى ان اظهر الله دينه***و انت مع الاشقين فيمن يحاربه

وانت امرء من اهل صفور نازح***فمالك فينا من حميم تعاتبه

وقدانزل الرحمن انك فاسق***و مالك في الاسلام سهم تطالبه

و شبهته کسری و قد كان***مثله شبيها بكسري هديه و ضرائبه

مسعودی در مروج الذهب این اشعار را بدختر فضل بن عباس بن عتبة بن ابي لهب نسبت کرده .

رنجش جماعتی از امیر المومنین

از بهر آنکه قسمت اموال بمساوات کرد

چون امير المؤمنين على علیه السلام خزانه بیت المالرا بر مردمان بالسویه بخش کرد هر کس را سه دینار بهره افتاد نخستین سهل بن حنیف سر برداشت و گفت يا امير المومنین اینمرد دی غلام من بود ومن او را آزاد کردم امروز در قسمت عطيت مرا با او برابر میداری این بگفت و خاموش شد. در اینوقت مردم دنیا طلب در هول وهرب افتادند و کیدو کین علی را در خاطر نهادند خاصه طلحه و زبیر و عبد الله بن عمير و سعید بن عاص ومروان الحكم و گروهی از قریش اندیشه دیگر گون کردند این هنگام عبدالله بن زبیر پدر را مخاطب داشت و بجانب طلحه نیز نگران شد و گفت تا دوش از کلمات على اينمعنيرادانسته بودیم و فهم کردیم که در حضرت او بر کتی وسعتی نتوان بدست کردوسعید بن عاص بازید بن ثابت بدینمعنی غمزی فرمود عبدالله بن ابی رافع که حاضر بود اینجمله بشنید و با سعید و عبدالله بن زبیر گفت :

ص: 23

13- اجتماع مخالفین در مسجد و سخن ولید با علی علیه السلام

ان الله يقول في كتابه:

«وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ(1)»

از خدای بترسید و از راه حق بیکسوی نشوید آنگاه بنزد امیر المومنین آمد و او را از اینسخنان آگهی آورد على علیه السلام بنی العاص را لعنت فرستاد و فرموداگر زنده بماندم ایشانرا برطریق خواهم داشت . روزدیگر از بامداد طلحه و زبیر حاضر مسجد شدند و لختی دور از علی نشستند آنگاه مروان و سعید و عبدالله بن زبیر از در در آمدند و پهلوی ایشان جای کردند پس گروهی از قریش در رسیدند و با آنجماعت انجمن گشتند و با یکدیگر سخن بسر میکردند و بنجوی راز گفتند اینوقت عبدالله بن عمر بن الخطاب بنزديك على آمد :

فَقَالَ أَنِّي لَكَ نَاصِحُ انَّ بَيْعَتِكَ لَمْ يَرْضَ بِهَا کلهم فَلَوْ نَظَرْتَ لِدِينِكَ وَ رَدَدْتُ الْأَمْرِ شوری بین الْمُسْلِمِينَ.

گفت من ترا نصيحتی خواهم گفت همانا مردم بتمامت از در رضا بیعت ترا گردن ننهاده اند اگر نگران دین خویش باشی این امر را بشوری باز گذاری تا هر کرا مسلمانان بخواهند بردارند امیرالمومنین او رازجر کرد:

قَالَ وَيْحَكَ وَ هَلْ مَا كَانَ عَنْ طَلَبِ مِنِّي لَهُ أَلَمَ يَبْلُغْكَ صَنيعُهُم قُمْ عَنِّي يَا أَحْمَقُ مَا أَنْتَ وَ هَذَا الْكَلَامَ

فرمود وای بر تو مگر جوشش و کوشش مردم را با من ندیدی و کردار ایشانرا نشنیدی بر خیز ای احمق تراکی محل و مکانت اینگونه سخن کردنست پس عبدالله بر خاست و برفت و از پس او ولید بن عقبة بن ابی معیط برخاست و بنزد على آمد و گفت یا امیرالمومنین تو ازما فراوان بکشتی و خونها ریختی نخستن منم که پدرم را در يوم بدر دست بگردن بسته گردن زدی و برادرم رادر يوم دار پست کردی و سعید بن عاص نیز همانند من است چه در بدر پدر او را با تیغ

ص: 24


1- آیه 78 سورة زخرف

14- سخنان علی علیه السلام در پاسخ ولید بن عقبه

در گذرانیدی و حال آنکه فحلی از قریش بود و دیگر مروان بن الحكم است که او را نیز در نزد عثمان ناکس و ناچیز شمردی همانا ما در میان بنی عبد مناف از برادران توایم و همانند توایم و امروز با تو بیعت کردیم که با ما آن کنی که عثمان همیکرد و آن عطا دهی که عثمان همیداد و کشند گان او را زنده نگذاری و اگر از فتنه ما ترسناک باشی دست باز داری تا سفر شام کنیم و اگر از زمان عثمان ذمت ما مشغول مالی از مسلمین باشد دست باز داری و طلب نفرمائی امیر المومنین علىعلیه السلام فرمود:

أَمَّا مَا ذَكَرْتُمْ مِنْ وَتْرِي إِيَّاكُمْ فَالْحَقُّ وَتَرَكُمْ وَ أَمَّا وَضْعِي عَنْكُمْ مَا أَصَبْتُمْ فَلَيْسَ لِي أَنْ أَضَعَ حَقَّ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَنْ غَيْرِكُمْ وَ أَمَّا قَتْلِي قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَلَوْ لَزِمَنِي لِقَتْلِهِمْ الْيَوْمَ لَقَتَلْتُهُمْ أَمْسِ وَ لَكِنَّ لَكُمْ عَلِيُّ إِنَّ خِفتُمُوني أَنْ أؤمنَكُم وَ إِنْ خِفتُکُم أَنْ أَسِيرٍ كَمْ .

على فرمود تو آن خونها که دعوی دار شدی بحق ریخته شد و در تقویت شریعت و ترویج دین جهدی و جهادی بود و از آنچه گوئی ذمت شما را از حقوق مسلمین آزاد سازم و هرمال که ماخوذ داشته اید باز نستانم این نتوانم چه واجب میکند که حق الله را از جز شما طلب فرمایم و از آنچه گفتی کشندگان عثمانرا بباید کشتن اگراین امر بر من واجب افتادی کارويرا بامروز نیفکندم لکن بر منست که اگر از من ترسناك باشید شما را ایمنی دهم و اگر از فتنه شما بهر اسم شمار اسفر فرمایم ، وهم اينخطبه را درينمعنى انشاء میفرماید:

يَا إِخْوَتَاهْ إِنِّي لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ وَ لَكِنْ كَيْفَ لِي بِقُوَّةٍ وَ الْقَوْمُ المُجلِبونَ عَلَى حَدِّ شوکَتِهِم يَملِکُونَنا وَ لَا نَملِکُهُم وَ هَامُ هَؤُلَاءِ قَدْ

ص: 25

15- خطبه علی علیه السلام درباره اختلاف و نتایج ان

تَارَةً مَعَهُمْ عُبْدَانُكُمْ وَ اللِّفْتُ إِلَيْهِمْ أَعْرَابُكُمْ وَهْمُ خِلالُكُمْ يَسُومُو نَکُم ماشاوا وَ هَلْ تَرَوْنَ مَوْضِعاً لِقُدْرَةٍ عَلَى شَيْ ءٍ تُریدُونَهُ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرُ جَاهِلِيَّةٍ وَ إِنَّ لِهَؤُلَاءِ الْقَوْمِ مَادَّةً إِنَّ النَّاسَ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ إِذَا حُرِّكَ عَلَى أُمُورٍ فِرْقَةٌ تَرَى مَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ تَرَى مَا لَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ لا تَرَى هَذَا وَ لَا ذَاكَ فَاصْبِرُوا حَتَّى يَهْدَأَ النَّاسُ وَ تَقَعَ الْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا وَ تُؤْخَذَ الْحُقُوقُ مُسْمَحَةً فَاهْدَءُوا عَنِّي وَ انْظُرُوا مَا ذَا يَأْتِيكُمْ بِهِ أَمْرِي وَ لَا تَفْعَلُوا فَعْلَةً تُضَعْضِعُ قُوَّةً وَ تُسْقِطُ مُنَّةً وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّةً وَ سَأُمْسِكُ الْأَمْرَ مَا اسْتَمْسَكَ وَ إِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ و اللهُ هاد إلَى الرَّشادِ.

فرمود ای برادران من نیز در امانم بر آنچه شما دانید لکن امروز نیرو نیست بر قومی که با تمام قوتند و تواناتر از ما باشند نه بینند که بندگان شما با ایشان همدست شدند و عرب نیز پیوسته گشت اینك در میان شما جای دارند و شما را بگوناگون زحمت رسانند آیا هیچ موقعی و نیروئی میشناسید که بر کشندگان عثمان دست یابید و کار بکام کنید همانا آنچه بر اندیشیده اید از در جهل و نادانیست چه اینجماعت را عدت وعدت فراوانست واین مردمان اگر جنبشی کنندهر جماعتی بر شریعتی رود و گروهی در خونخواهی عثمان شما را بصواب شمرند و با شماهمدست باشند و گروهی شما را بر خطا دانند و بدفع شما بیرون شوند و جماعتی دیگرند که کشندگان عثمانر؛ نه مدح گویندو نه قدح کنند پس بباشید تا مردمان بیاسایند و بآسانی حقوق مردم را بتوان ماخوذ داشت اکنون بیارمید و نگران فرمان من باشید و دست بکاری بیرون مکنید که نیروی شما را بلغزاند و توان شما را ساقط سازد و مورث پستی و سستی گردد و زودا که من دست بکاری زنم که کارها استوار

ص: 26

16- سخنان مغیره با علی علیه السلام

کنم و اگر نه آتش فتنها بشمشیر آبدار فرو نشانم.

اکنون بر سر سخن رویم چون ولید بن عقبه از امیر المومنین علی آنسخنان بشنید برخاست و بنزديك دوستان خود شتافت و شنیده بگفت و با ایشان در خلاف اطاعت واشاعت خلاف مواضعت کرد. و روز دیگر که روز سیم خلافت على بود مردی بنزدیک وی آمد و گفت یا امیرالمومنین دانسته باش که عبدالله بن عمر بن الخطاب از مدینه باهنگ مکه بیرون شد تا اگر تواند مردم را بر تو بشوراند على فرمود تاکس برود و اورا ماخوذ داشته باز آرد ام كلثوم دختر علی علیه السلام زوجه عمر بن الخطاب بود بنزد پدر آمد و عرض کرد که عبدالله عمر را آنقوت و سلطنت نیست که کس سخن او را وقعی بگذارد و بپذیرد همانا بمکه میرود تا در آنجا اقامت کند و در شفاعت او فراوان ضراعت فرمود تا على بپذیرفت و فرمان کرد که از ابن عمر دست باز دارید تا بهر جا میخواهد میرود.

اینوقت مغيرة بن شعبه حاضر حضرت شد و عرض کرد یا امیرالمومنین اکنون که مادر تحت بیعت تو شديم واجب میکند که از نصیحت تو خویشتن داری نکنیم همانا اینعمال که عثمان در بلادو امصار گماشته هر يك در بلد خویش مكانتي و قوتی بدست کرده که چون بخواهی او را از عمل باز کنی فتنه حديث کند که دفع آن صعب افتد با ایشان همان کن که عثمان باعمال عمر کرد یکسال دست از ایشان باز دار چون کار بر تو استوار گردد آن میکن که میخواهی خاصة معويه که خلفای پیشین امارت شام را خاص ار گذاشتند و او در آن مملكت نيك باشو کنست

فقال امير المومنین اتضمن لي عمرى يامغيرة فيما بين توليته الى خلعه

فرمود ای مغیره آیا ضامن میشوی از روزیکه من معاویه را امارت فرمایم تا گاهی که از عمل باز کنم زنده مانم.

«وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا(1)»

ص: 27


1- آیه 49 سوره کهف

17- گفتار ابن عباس

من از گمراهان پشتوانی نخواهم و نيرو نجویم نه ایشان آن مردمند که من عثمانرا همي گفتم این ستمکارانرا بر بیچارگان فرمانروائی مده و او از من نپذیرفت، تا ملك بر او تباه شد من خود چگونه بر آنگونه خواهم داشت اول کار من عزل وعزلت کارداران عثمانست. مغیره برخاست و برفت و روز دیگر باز آمد و گفت، یا امیر المومنین من در آنحدیث که دوش گفتم نيك نظاره کردم و پشت و روی آن کار را نیکو نگریستم حق بدست تو بود عمال عثمانرا از عمل باز کن و اگر نه مردمان خواهند گفت این عمال همانست که عثمان داشت و کار ما چون روز گار عثمان خواهد رفت این بگفت و بیرون شد . اینوقت عبدالله بن عباس با او باز خورد گفت هان ایمغیره حال چیست حدیث دی و امروز را باز گفت ابن عباس گفت دی نصیحت کردی و امروز خیانت آوردی مغيره گفت دی نصیحت کردم نپذیرفت لاجرم امروز خیانت کردم پذيرفتار شد و این اشعار را انشاد کرد

نصحت علياً في ابن هندمقالة***وزدت فلايسمع لها الدهر ثانیه

وقلت له ارسل اليه بعهده***على الشام حتى يستقر معويه

و يعلم أهل الشام ان قدملكته***و ام ابن هند عند ذلك هاويه

فتحكم فيه ماتريد فانه***لداهية فارفق به ای داهية

فلم يقبل النصح الذى جئته به***وكانت له تلك النصيحة كافية

قیس بن سعد عرض کرد که یا امیر المومنین مغیره از خدیعت كلمه میگوید تااگر غلبه ترا باشد بدانکلمه با تو تقرب جوید و گوید ترا نصيحتی کردم و اگر غلبه معاویه را باشد با او تقرب جوید و گوید بحكم مشورت شام را بهره تو گذاشتم و این شعر بگفت :

يكاد و من ارسی ثبيرأ مكانه***مغيرة ان يقوى عليك معوية

و كنت بحمد الله فينا موفقا***وتلك التي ار آگها غير كافيه

فسبحان من علا السماءمکانها***والارض دحاهافاستقرت كماهية

بالجمله چون اندیشه مخالفت زبیر و طلحه و جماعتی که همدست بودند

ص: 28

18- اجتماع دوستان علی و خطبه آنحضرت

اشاعت یافت و عمار ياسر این بدانست دوستان خود را گفت برخیزید و اینگروه از برادران خود را نظاره کنید که از دین بگشتند و آهنگ طعن ودق بر امام خویش دارند پس ابو الهيثم و عمار و ابو ایوب و سهل بن حنیف و تنی چند بنزدعلی علیه السلام آمدند و گفتند یا امير المؤمنين در کار خویش نظری کن و جماعتی از قریش را نظاره باش که عهد ترا بشکستند و خلاف پیمان کردند اینك در نهانی مارا برفض تو دعوت میکنند از آنگاه که میان ایشان و اعاجم کار بمساوات کردی و عطای ایشانرا همانند دادی انکار تو کردند و در خصومت تو شوری افکندند تا بطلب خون عثمان بیرون شوند و این تهمت بر تو بندند اکنون درین امر رای چیست على علیه السلام از جای برخاست و بمسجد آمد و این روز چهارم خلافت بود و جنایش از طاقی ردی داشت و از برد قطری ازار کرده و کفشها در بغل نهاده بر منبر صعود داد پس شمشیر حمایل فرمود و تکیه بر کمان کرد:

فَقَالَ : أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا نَحْمَدُ اللَّهَ رَبَّنَا وَ إِلَهَنَا وَ وَلِیَّنَا وَ وَلِیَّ النِّعَمِ عَلَیْنَا الَّذِی أَصْبَحَتْ نِعَمُهُ عَلَیْنَا ظَاهِرَهًًْ وَ بَاطِنَهًًْ امْتِنَاناً مِنْهُ بِغَیْرِ حَوْلٍ مِنَّا وَ لَا قُوَّهًٍْ لِیَبْلُوَنَا أَ نَشْکُرُ أَمْ نَکْفُرُ فَمَنْ شَکَرَ زَادَهُ وَ مَنْ کَفَرَ عَذَّبَهُ فَأَفْضَلُ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ مَنْزِلَهًًْ وَ أَقْرَبُهُمْ مِنَ اللَّهِ وَسِیلَهًًْ أَطْوَعُهُمْ لِأَمْرِهِ وَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِهِ وَ أَتْبَعُهُمْ لِسُنَّهًِْ رَسُولِهِ وَ أَحْیَاهُمْ لِکِتَابِهِ لَیْسَ لِأَحَدٍ عِنْدَنَا فَضْلٌ إِلَّا بِطَاعَهًِْ اللَّهِ وَ طَاعَهًِْ الرَّسُولِ هَذَا کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَ أَظْهُرِنَا وَ عَهْدُ رَسُولِ اللَّهِ وَ سِیرَتُهُ فِینَا لَا یَجْهَلُ ذَلِکَ إِلَّا جَاهِلٌ عَانِدٌ عَنِ الْحَقِّ مُنْکِرٌ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ

ص: 29

19- خطبه علی علیه السلام

شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ(1) ثُمَّ قال صَاحَ بِأَعْلَی صَوْتِهِ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّ اللهَ لَا یُحِبُّ الْکَافِرِین ثم قال يَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ اتَمنُونَ عَلیَ اللهِ و رَسُولِه بإِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإيمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقينَ ثُمَّ قَالَ أَنَا أَبُوالْحَسَنِ الْقَرَمِ وَ كَانَ يَقُولُهَا إِذَا غَضَبَ ثُمَّ قَالَ ألأإن هَذِهِ الدُّنْيَا الَّتِي أَصْبَحْتُمْ تَمَنونَها وَ تَرْغَبُونَ فِيهَا واصبَحَت تَغضِبُکُم وتَرضیکُم لَيْسَتْ بِدَارِ کُم وَ لَا مَنْزِلِكُمُ الَّذِي خُلِقْتُمْ لَهُ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ فَقَدْ حُذِرتُمُوها وَ اسْتَتِمُّوا نِعَمُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ لِأَنْفُسِكُمْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَالذُّلِّ لِحُکمِهِ جَلَّ ثَناؤُهُ ، فَأَمّا هذَا الفَبیءُ فَلَیسَ لِأَحَدٍ عَلی أحَدٍ فیهِ أثَرَهٌ ، وقَد فَرَغَ اللّهُ مِن قَسمَتِهِ فَهُوَ مالُ اللّهِ ، وأنتُم عِبادُ اللّهِ المُسلِمونَ ، وهذا کِتابُ اللّهِ بِهِ أقرَرنا ولَهُ اسْلَمْنا، وعَهدُ نَبِیِّنا بَینَ أظهُرِنا، فَمَنْ لَمْ یَرْضَ بِهَذَا فَلْیَتَوَلَّ کَیْفَ شَاءَ، فَإِنَّ الْعَامِلَ لِطَاعَهِ اللَّهِ وَ الْحَاکِمَ بِحُکْمِ اللَّهِ لَا وَحْشَهَ عَلَیْهِ.

خلاصه اینکلمات بپارسی چنین میآید فرمود شکر میکنم خدایرا که مارا غرقه نعمت داشت و بر طریق امتحان عبور داد تاشاکر از کافر پدید شود پس آن کس که شکر نعمت کردنعمتش افزون دادو آنکس که کفران نعمت ورزیددر زحمت نقمت افتاد پس افضل وافرب در حضرت یزدان آنکس است که فرمانبردار تر باشد و نزديك

ص: 30


1- آیه13 سورة الحجرات.

20- سخنان علی علیه السلام با طلحه و زبیر

ما هیچکس را جز بطاعت یزدان و اطاعت رسول فضلی و فضيلتی نیست ابنك كتاب خدا حاضر است و عهد رسول معروف، خداوند می فرماید : ایمردم ما شما را نروماده خلق کردیم و از شما قبایل و طوایف آوردیم تا بدانید که از شما گرامی تر نزد خدا آنکس است که پرهیز کار تر باشد، آنگاه فریاد برداشت و با على صوت بانگی در داد که ایمردم خدا و رسولرا اطاعت کنید و اگر نه خداوند کافرانرا دوست ندارد هان ایمهاجر و انصار آیا بر خدا و رسول با سلام خویش سنت میگذاریدبلکه خداوند بر شما منت میگذارد که شما را برطریق ایمان هدایت فرمود ، اینوقت گفت منم ابو الحسن قرم اینکلمه را هنگام غضب میفرمود از پیش آن گفت ایمردم این دنیا را بچیزی نشمريد و نعمت خدا را بطاعت خدا در یابید و در بخش خزانه بیت المال هیچکس را بر دیگری فضیلت ندانید چه آنجمله مال خداوند است و شما بندگان خداوندید و این کتاب خداوند بر اینجمله حاکم است و شما بدان اقرار دادید و تسلیم شدید پس هر کس روی برتابد باید بدیگر سوی شود آنحاکم که بحکم خدا فرمان میدهد بیمی نخواهد داشت

پس از منبر فرود شد و دو رکعت نماز بگذاشت و عمار یاسر را بفرمود تا طلحه و زبیر را از ناحیه مسجد طلب داشت ایشان برخاستند و بنزديك على آمده بنشستند امير المومنین روی بایشان کرد فر مود شما را با خداوند سو گند میدهم آیا از در طاعت و طلب بیعت بنزديك من آمدین و مرا بخلافت دعوت کردید و حال آنکه مرا عظیم کراهت بود گفتند سخن بصدق کردی فرمود آیا با من بیعت کردید و پیمان استوار نمودید بی آنکه جبری و قسری حدیث شود گفتند آری فرموداز شما خبر باز میدهند و بمن میرسد و چه پیش آمد که حال دیگر گونه کردید، گفتند ما با تو بیعت کردیم تا بيمشاورت ما هیچ امریرا فیصل ندهی و بی آگهی ماهیچ حکمی بامضا نرسانی وجانب مارا فرو گذاشتی و مارا نا بوده انگاشتی و حال آنکه تو خود میدانی که ما را بر غير ما فضیلتی است بدینمعنی هیچ نپرداخته و مار ااز

ص: 31

21- سخنان علی علیه السلام با طلحه و زبیر

محل و مکانت خود ساقط ساختی بی آگهی ما تقسیم اموال کردی و امضای احکام فرمودی ، امیر المومنین علیه السلام فرمود بخدای باز گردید تا خداوند شما را معفو دارد.

لَقَدْ نَقَمْتُما یَسِیراً، وَأَرْجَأْتُمَا کَثِیراً، أَلاَ تُخْبِرَانِی، أَیُّ شَیْ ء لَکُمَا فِیهِ حَقٌّ دَفَعْتُکُمَا عَنْهُ وأَیُّ قَسْم اسْتَأْثَرْتُ عَلَیْکُمَا بِهِ أَمْ أَیُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَیَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ فضَعُفْتُ عَنْهُ، أَمْ جَهِلْتُهُ، أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ وَاللهِ مَا کَانَتْ لِی فِی الْخِلاَفَهِ رَغْبَهٌ، وَلاَ فِی الْوِلاَیَهِ إِرْبَهٌ، وَلکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا، وَحَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا، فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَیَّ نَظَرْتُ إِلَی کِتَابِ اللهِ وَمَا وَضَعَ لَنَا، وَأَمَرَنَا بِالْحُکْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ، وَمَا اسْتَسَنَّ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ فَاقْتَدَیْتُهُ، فَلَمْ أَحْتَجْ فِی ذلِکَ إِلَی رَأْیِکُمَا، وَالی رَأْیِ غَیْرِکُمَا، فلم یَقَعَ حُکْمٌ جَهِلْتُهُ، فَأَسْتَشِیرَکُمَا وَإِخْوَانِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ; وَلَوْ کَانَ ذلِکَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْکُمَا، وَلاَ عَنْ غَیْرِکُمَا وَأَمَّامَا ذَکَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَهِ، فَإِنَّ ذلِکَ أَمْرٌ لَمْ أَحْکُمْ أَنَا فِیهِ بِرَأْیِی، وَلاَ وَلِیتُهُ هَویً مِنِّی، بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَأَنْتُما مَاجَاءَ بِهِ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ قَدْ فُرَغَ مِنْهُ، فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَیْکُمَا فِیَما قَدْ فَرَغَ اللهُ مِنْ قَسْمِهِ، وَأَمْضَی فِیهِ حُکْمَهُ، فَلَیْسَ لَکُمَا، وَاللهِ، عِنْدِی وَلاَ لِغَیْرِکُمَا فِی هذَا عُتْبَی. أَخَذَ اللهُ بِقُلُوبِکما وَقُلُوبِکُمْ إِلَی الْحَقِّ، وَأَلْهَمَنَا وَإِیَّاکُمْ الصَّبْرَ ثم قال علیه السلام رَحِمَ اَللَّهُ رَجُلاً رَأَی حَقّاً فَأَعَانَ عَلَیْهِ اوَ رَأَی جَوْراً فَرَدَّهُ وَ کَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَی صَاحِبِهِ

ص: 32

وَاللهُ أعلَمُ.

حاصل معنی اینست که فرمود همانا پسندیده نداشتيد ترك مشورت با شما و مساوات عطيت را که چیزی اندك بود و باز پس انداختیدو نادیده انگاشتید نیکوئیهای مراکه بس فراوان بود اکنون مرا خبر دهید آیا هیچگاه شما را از حق خود دفع داده ام یا بر شماظلمی روا داشته ام گفتند معاذالله ، فرمود آیا در میان مسلمانان امری حدیث شد یا کسی را حقی ثابت آمد و من آن امر را دست بازداشتم ودر امضای آنمسامحت و توانی جستم گفتند معاذالله ، فر مود سوگند باخدای که مرا رغبتی در خلافت نیست و حاجتی بولايت نبود لكن شما مرادعوت کردید و مرابر این کار افکندید و من بكتاب خدای وسنت رسول کار کردم و این کار بصلاح و صوابدید شما وجز شما چه حاجتست کدام امر است که از من پوشیده باشد تا استشارت دیگری واجب افتد و اینکه در میان مسلمانان بذل وعطا بمساوات کردم نه بهوای خویش کردم بلکه اقتدا واقتنا برسولخدا جستم این چیست که از شما بمن میرسد و کراهت شما از حکومت من از چه روی می افتد. گفتند در قسمت اموال سنت عمر بن الخطا برا دست بازداشتی و مارا با مردمی که از امثال واقران ما نیستند همانند انگاشتی و حال آنکه این مالها را خداوند بشمشیرها و نیزه های ما قهراً قسرا بهره مسلمانان ساخت . على فرمود همانا بسیار کس در اسلام از شما پیشی گرفتند و با تيغ و نیزه نصرت اسلام کردند و رسول خدا ایشانرا بسیقت اسلام و جهاد با سیف وسنان فضيلتی بر دیگران نگذاشت الا آنکه خداوند در روز جزا بهره هريك را بسزا میدهد و آنکس که باسبقت اسلام زحمت جهاد بر خود نهاده بزيادت مشمول رحمت میدارد لاجرم شما را در نزد من و در نزد غير من چیزی نتواند بود و با من طرف مشاورت نخواهید شد لکن اگر بيرون احکام کتاب وسنت کاری افتد و حاجت بمشاورت رود با شما کار بشوری کنم پس شما در خلافت شريك من نیستید اما در غنایم شريك من باشید.

ص: 33

22- اظهار اسف کردن طلحه و زبیر از بیعت با علی

لا أستَأثِرُ عَلَیکُما ولا عَلی عَبدٍ حَبَشِیٍّ مُجَدَّعٍ بِدِرهَمٍ فَمَا دُونَهُ لاَ أَنَا وَ لاَ ,2وَلَدَایَ هَذَانِ فَإِنْ أَبَیْتُم إِلاَّ لَفْظَ الشِّرْکَةِ فَأَنْتُمَا عَوْنَانِ لِی عِنْدَ الْعَجْزِ وَ الْفَاقَةِ لاَ عِنْدَ الْقُوَّةِ وَ الاِسْتِقَامَةِ.

من خودرا و این دو فرزند خود حسن و حسین را برتر نگیرم واختيار نکنم نه بر شما و نه بر عبد حبشی بینی بریده اگر همه بيك درهم و کمتر از يك درهم باشد ، و شما بیرون امر خلافت که شريك نتوانید بود معین و یاور من باشید. پس ایشان لختی از علی دور شدند وز بدر در میان مردم گفت پاداش ما از علی این بود که ایستادیم تا عثمان مقتول شد آنگاه که کار بر على تقرير یافت آنان که در فرود ما بودند بر فراز ما بداشت ولی طلحه گفت ملامت جز بر ما روا نیست :

بايعناه فأعطيناه مَا فِی أَیْدِینَا بَایَعْنَاهُ فَأَعْطَیْنَاهُ مَا فِی أَیْدِینَا وَ مَنَعْنَا مَا فِی یَدِهِ فَأَصْبَحْنَا قَدْ أَخْطَأْنَا الْیَوْمَ مَا رَجَوْنَاهُ أَمْسِ وَ لاَ نَرْجُو غَداً مَا أَخْطَأْنَا الْیَوْمَ.

گفت بیعت کردیم باعلى و آنچه در دست داشتیم باو بذل نمودیم وعلی بر آنچه قدرت داشت از ما دریغ فرمود پس خطا کردیم امروز آنچه را دی آرزومند بودیم ، و آرزو نکنیم دز فردا آنچه را امروز خطا کردیم.

مكشوف باد که موافق روایت ابن ابی الحدید، وجماعتی از اهل سنت چون أمر خلافت بر عمر بن الخطاب استوار گشت اندك اندك قانون رسول خدايرا در قسمت أموال دیگر گون ساخت و بنا بر مصالح سلطنت و تقویم دولت در میان مردم پست و بلند مقرر داشت ، آنرا که در نصرت سلطنت دست قوی بود در بذل مال مضايقت نمیفرمود و از برای مردم ضعیف محلی و مکانتی نمیخواست بلکه از عطيت میکاست و چون نوبت بعثمان افتاد این عادت را بزیادت کرد و بیرون عدل و مساوات قومی را بعطای فراوان دلخوش میداشت و گروهی را محروم میگذاشت چنانکه

ص: 34

23- خطبه علی علیه السلام در روز پنجم خلافت

در کتاب عثمان بشرح نگاشتیم.

لاجرم از روز وفات ابو بکر تاکنون مدت بیست و دو سال بود که قسمت اموال بمساوات نکردند و مردم قانون رسول خدایرا فراموش نمودند و عطایای بزرگ بهره یافتند و عمال وحکام در بلاد و امصار بسعت ودعت روز بردند و آنچه توانستند از مردم بستدند وخزينها بينباشتند و اینوقت که امير المؤمنين على علیه السلام خليفتی یافت کار بعدل همیخواست کرد پس قانون رسول خدای پیش داشت و بیرون مساوات در همی بکس نمیگذاشت لاجرم بر مردم گران آمد و بزرگان امت بیاشوفتند و حکام سر از طاعت برتافتند . امير المومنین اینجمله میدانست که میفرمود من خلیقی نمیخواهم دیگری را طلب کنید و اگر نه از حق خویش چگونه دست باز می داشت و چگونه رضا میداد که مردم در ضلالت باشند و اینکه همیشه غمگین بود چنانکه از خطبه شقشقيه و خطب و کلمات دیگر که هر يك در جای خود مذکور میشود مکشوف می افتد که سخت غمگین و محزون بود که اورا از حق خویش دفع دادند و منبر و محراب رسول خدایرا غضب کردند و این غم وحزن نیز از بهر خلافت و طلب امارت نبود بلکه غم امت میداشت که حق آل محمد نشناختند وطريق ولایت، ندانستند و براه غوایت رفتند .

رسیدن عایشه از مكه بمدينة و مراجعت او

و کتاب علی علیه السلام بمعوية

روز پنجم خلافت امير المومنين على علیه السلام بمسجد آمد و بر منبر صعود داد و این خطبه قرائت فرمود:

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْزَلَ كِتَاباً هَادِياً بَيَّنَ فِيهِ الْخَيْرَ وَ الشَّرَّ، فَخُذُوا نَهْجَ الْخَيْرِ تَهْتَدُوا وَ اصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِّ تَقْصِدُوا. الْفَرَائِضَ أَدُّوهَا إِلَى اللَّهِ، تعالی تُؤَدِّكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ؛ إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ حَرَاماً غَيْرَ مَجْهُولٍ وَ حَلَّلَ

ص: 35

الحَلَالً غَيْرَ مَدْخُولٍ، وَ فَضَّلَ حُرْمَةَ الْمُسْلِمِ عَلَى الْحُرَمِ كُلِّهَا وَ شَدَّ بِالْإِخْلَاصِ وَ التَّوْحِيدِ حُقُوقَ الْمُسْلِمِينَ فِي مَقاعدِهَا، فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ إِلَّا بِالْحَقِّ، وَ لَا يَحِلُّ أَذَى الْمُسْلِمِ إِلَّا بِمَا يَجِبُ. بَادِرُوا أَمْرَ الْعَامَّةِ وَ خَاصَّةَ أَحَدِكُمْ وَ هُوَ الْمَوْتُ، فَإِنَّ النَّاسَ أَمَامَكُمْ وَ إِنَّ السَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ مِنْ خَلْفِكُمْ، تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرُكُمْ. اتَّقُوا اللَّهَ فِي عِبَادِهِ وَ بِلَادِهِ، فَإِنَّكُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهَائِمِ، أَطِيعُوا اللَّهَ وَ لَا تَعْصُوهُ، وَ إِذَا رَأَيْتُمُ الشَّرَّ فَأَعْرِضُوا عَنْهُ.

یعنی خداوند قرآن کریم را فرو فرستاد وخير وشر را بنمود پس بسوی خیر گرائید و از شر بپرهیزید و ادای فرائض فرمائید تا بپاداش جای در بهشت کنید همانا خداوند حلال و حرام را روشن و استوار بنمود و حرمت مسلم را بر تمام حرمتها فضیلت نهاد و حقوق مسلمين را با دولت توحید مربوط داشت پس هر که مسلمی را بکشت چنانست که از توحید بگشت پس مسلم کسی است که از دست وزبان او مسلمانان بسلامت باشند مگر گاهی که حدود شرعيه مقتضی شود و اجرای حد واجب افتد ، هان ای مردم پديرة قیامت شوید و بسیج راه مرگ بسازید چه مرگ از قفای شماست و کوچ میدهد شمارا ومیراند شما را بسرای دیگر پس آن احمال واثقال که از وزر وو بال حمل میدهید فرو گذارید و سرعت کنید تا با همسفران پیوسته شوید چه انتظار داده میشود واپس ترین شما نخستین شمارا بترسید از خدا و دست ستم از عباد و بلاد کوتاه دارید چه بازپرس میشوید از بقعها که تا چگونه وطن ساختید و از چهار پایان که تاچگونه زدید و کشتید پس عصیان مورزید و با

ص: 36

24- ملاقات عایشه با این کلاب

نیکی گرائید و از بدی کرانه کنيد . پس از منبر فرود شد و از سرای خویش گشت.

همانا در کتاب عثمان مرقویم افتاد که عایشه گیاهی که آهنگی مکه نمود مردم را بقتل عثمان بشورانید و نيك تحريص کرد و برفت اینوقت از مکه در میر سید عبید بن سلمة اللیثی که معروف بابن کلاب بود او را پذیره کرد عایشه گفت ای عبید باز گوی تا در مدینه خبر چیست گفت خبری سخت ناهموار عایشه گفت از آن خبر شاد خاطر باشیم یا غمیده گردیم گفت شادی و غم ندانم مردم بر عثمان بر آغالیدند و او را با تیغ در گذرانیدند عایشه گفت از پس او امر خلافت بر که تقرير یافت گفت مردم با علی ابوطالب بیعت کردند عایشه گفت کاش آسمان نگون در افتادی و این سخن گوشزد من نشدی همانا باعثمان ستم کردند و خون او بناحق بریختند سوگند باخدای از پای ننشینم و خون او طلب کنم ، عبيد بن کلاب گفت یا ام المومنین این چیست که میگوئی مگر تو علی را فراوان نستودی و نفرمودی امروز در اینجهان کس او را همانند نیست و قربت او را در حضرت یزدان هیچ آفریده ندارد و مردم را بر قتل عثمان برانگیختی و پی در پی تحریض دادی چه پیش آمد که امروز علی را مکروه میداری و اینگونه سخن طراز ميکني، گفت من عثمانرا در آنزمان نابهنجار میدانستم و کردار او را زشت می پنداشتم چون در این معنی غوری کردم و بازپرسی بسزا نمودم بدانستم که اورا گناهی نیست و بر زیادت شما ازو توبت و انابت خواستید و او با خدای باز گشت کرد و با اینهمه بر وی رحم نکردید وخون او بستم بریختید هرگز از اینکار دست باز ندارم و خاموش ننشینم تاخون او باز نجویم ، عبید گفت ای ام المؤمنین سوگند باخدای که اقدام در امری ناستوده میکنی و مردم را در هم می افکنی بسا فتنها که انگیخته شود و بس خونها که ریخته گردد.

عایشه سخن عبید را وقعی نگذاشت و از نیمه راه روی بزرگماشت و جانب مکه گرفت اینوقت ابن کلاب اینشعر ها بگفت:

ص: 37

25- نامه على علیه السلام بمعويه در باره بیعت خویش

فمنك النداء ومنك العير*** ومنك الرياح ومنك المطر

وانت امرت بقتل الإمام***و قلت لنا انه قد كفر

فهبنا أطعناك في قتله***و قاتله عند نا من امر

ولم يسقط السقف من فوقنا***ولم ينكسف شمسنا والقمر

وقد بايع الناس ذا تدرء***يزيد السما و يقيم الصغر

و تلبس للحرب اثوا بها***وما من وفا مثل من قد غدر

از این سوی علی علیه السلام چون از کار مردم مدینه و بیعت ایشان بپرداخت بسوی معويه بدینگونه مکتوب کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ النَّاسَ قَتَلُوا عُثْمَانَ عَنْ غَیْرِ مَشُورَهٍ مِنِّی وَ بَایَعُونِی عَنْ مَشُورَهٍ مِنْهُمْ وَ اجْتِمَاعٍ؛ فَإِذَا أَتَاکَ کِتَابِی فَبَایِعْ لِی وَ أَوْفِدْ إِلَیَّ أَشْرَافَ أَهْلِ الشَّامِ قِبَلَکَ.

یعنی مردم بی اجازت من عثمانرا بکشتند آنگاه بشور یکدیگر و اجتماع با من بیعت کردند چون مكتوب من با تو میآید بیعت کنی و بزرگان شام را پیش از خود بسوی من فرست. چون کتاب علی را سعویه قرائت کرد از مردم پوشیده بداشت و مکتوبی بسوی زبیر بن العوام بدینگونه نگاشت :

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ لِعَبْدِ اللَّهِ اَلزُّبَیْرِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ سَلاَمٌ عَلَیْکَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی قَدْ بَایَعْتُ لَکَ أَهْلَ اَلشَّامِ فَأَجَابُوا وَ اسْتَوْثقُوا کَمَا یَسْتَوْثقُ الْحَلَبُ فَدُونَکَ اَلْکُوفَةَ وَ اَلْبَصْرَةَ لاَ یَسْبِقُنکَ إِلَیْهَا اِبْنُ أَبِیطَالِبٍ فَإِنَّهُ لاَ شَیْءَ بَعْدَ هَذَیْنِ الْمِصْرَیْنِ وَ قَدْ بَایَعْتُ لِطَلْحَةَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ مِنْ بَعْدِکَ فَأَظْهِرَا الطَّلَبَ بِدَمِ عُثْمَانَ وَ ادْعُ النَّاسَ إِلَی ذَلِکَ وَلْیَکُنْ مِنْکُمَا الْجِدُّ وَ التَّشْمِیرُ أَظْفَرَکُمَا اللَّهُ وَ خَذَلَ مُنَاوِیکُمَا.

ص: 38

26- کناره گیری طلحه و زبیر از علی علیه السلام

میگوید این کتابی است بسوی امير المؤمنين زبير بن العوام از معوية بن ابی سفیان دانسته باش که من از اهل شام خلافت تو بیعت گرفتم و میثاق مؤکد کردم اینک کوفه و بصره با شما نزدیکست گوش دارید که علی برشما سبقت نجوید این دو شهر را بتحت فرمان آرید و بدست آویز خونخواهی عثمان جنبش کنید و مردم را بدینمعنی دعوت فرمائید همانا من از برای طلحة بن عبيدالله نیز بیعت گرفتم که بعداز تو متصدی امر او باشد. اکنون بر شماست که میان استوار کنید و این کار بخاتمت رسانید.

چون کتاب معويه را بزبير آوردند از بس رغبت بامارت داشت دستخوش فریب گشت و این اکاذیب را بصدق پنداشت پس مکتوب مدویه را پوشیده داشت و در نهانی طلحه را آگهی دادوهردو تن درکید و كين على مواضعه نهادند و محمد بن طلحه را بسوى على رسول فرستادند و او را آموختند که مگو یا امیر المؤمنين بگو یا ابا الحسن ما امر ترا محکم کردیم و عرب را در بیعت تو نرم کردن ساختیم مهاجر وانصار نیز با ما اقتفا کردند و در تحت بیعت تو شدند چون عنان کار بدست کردی دست از ما بازداشتی وزمام امر خویش بدست اشتر و حکیم بن جبله و جز ایشان گذاشتی اینك آرزوی ما در ساحت وناحيت تو چنانست که گفته اند:

فكنت کمهريق الذي في سقائه***لرقراق آل فوق رابية صلدا

على علیه السلام محمد بن طلحه را فرمود هم اکنون بنزديك طلحه و زبیر شو و بگو آن چیست که شما را راضی بدارد و از این کراهت که دارید برهاند محمد برفت و بگفت و باز آمد و عرض کرد که طلحه امارت بصره خواهد و زبیر از حکومت کوفه گوید ابن عباس گفت یا امیر المؤمنين بصره و کوفه عين الخلافه است و تو مكانت طلحه و زبیر را در اسلام دانسته من ایمن نیستم که ایشان در این دو شهر فرمانروا شوند على فرمود:

لاَهَا اللَّهِ إِذَنْ یَحْلُمُ الْأَدِیمُ وَ یَسْتَشْرِی الْفَسَادُ وَ تَنْتَقِضُ عَلَیَّ الْبِلاَدُ

ص: 39

27- سخنان على علیه السلام در باره طلحه و زبیر

مِنْ أَقْطَارِهَا وَ اللَّهِ لاَ آمَنُهُمَا وَ هُمَا عِنْدِی بِالْمَدِینَةِ فَکَیْفَ آمَنُهُمَا وَ قَدْ وَلَّیْتُهُمَا اَلْعِرَاقَیْنِ اذْهَبْ إِلَیْهِمَا فَقُلْ أَیُّهَا الشَّیْخَانِ احْذَرَا مِنَ اللَّهِ وَ نَبِیهَ عَلی امَتِهِ وَ لاَ تَبْغِیَا الْمُسْلِمِینَ غَائِلَةٌ وَ کَیْداً وَ قَدْ سَمِعْتُمَا قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَی «تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِین(1)

خلاصه معنی چنین میآید میفرماید گاهی که طلحه و زبیر فرمانگذار عراقين باشند چه بسیار رخنها و ثلمها که در دین افتد و کالای فساد گرانبها شود و جهان برمن شوریده گردد من از شر ایشان ایمنی ندارم و حال آنکه در مدينه جای دارند گاهی که ایشان را بحكومت عراقين فرستم چگونه ایمن باشم. پس روی بمحمد بن طلحه کرد و فرمود برو و با این دو مرد سالخورده بگوی از خدا و رسول بترسید و در امت او بغی و فساد روا مدارید همانا شنیده باشید که خدای میفرماید:ما آن جهانرا از بهر پرهیز کاران نیکو داشته ایم نه از برای جباران و متکبران . پس محمد بن طلحه بنزديك طلحه و زبير آمد و قصه بگفت ایشان دانستند که بر آرزو ظفر نجویند پس روزی چند خاموش نشستند آنگاه مردی از قبیله عبدالقیس که خداش نام داشت پیش خواندند و گفتند هیچکس را با ما حفاوت و مهر تو نیست اکنون ترا نزد على ابوطالب برسالت گسیل خواهیم داشت و دانسته باش که او مردی از خاندان سحر و کهانت است از طعام و شراب او بپرهيز و دست در عسل و دهن او مكن و فراوان در دیدار او نظاره میفکن خویش را و اپای كه اسير خديعت او نشوی پس از ما بگری که دو تن از برادران دینی تو و فرزندان عم تو قسم میدهند ترا بحشمت رحم آیا نمیدانی از آنروز که رسول خدای وداع جهان

ص: 40


1- آیه 28 - سورة القصص

28- آمدن رسول طلحه و زبیر بنزد على علیه السلام

گفت ما در راه تو ترك قبایل و عشایر گفتیم اکنون که باره کار بکام کردی حشمت ما بشکستی و ما را از پیش براندی همانا آن مردم که زلال خاطر ترا بغبار فتنه از ما مکدر ساختند در جلب منافع و دفع آعادی مانند ما نیستند دیگر آنکه بما رسید که ما را بدءای بد یاد کنی و لعن و شتم فرمائی همانا لعن و شتم کار عجزه ناس است ترا چه افتاد که اشجع فرسان عربی .

چون خداش، بحضرت امیر المؤمنين آمد خویشتن را نگران بود که مبادا بحيلتي و خدعتی شیفته و فریفته شود على علیه السلام در روی او تبسمی فرمود و فرمان داد که در مجلس جلوس نماید خداش گفت مرا رسالتی بیش نیست بگویم و باز شوم فرمود نیکو آنست که جامه باز کنی و باکل و شرب پردازی چون لختی آسایش کردی رسالت خویش بگذاری گفت مرا باینجمله حاجت نیست على فرمود اکنون ترا با خداوند سوگند میدهم زبیر ترا باین جمله وصیت فرمود گفت چنین است ، فرمود از آنچه پرسم پوسیده مدار ترا با خداوند سوگند میدهم که بر ابطال سحر ترا آیتی آموخت که چون مرا دیدار کنی بخوانی گفت چنین است ، فرمود اکنون قرائت کن و هفتاد کرت بروی آن آیت را تکرار داد، آنگاه فرمود اکنون آسوده خاطر شدی وقت است که پیام خود را بگذاری و پاسخ آن بشنوی چون خداش آنچه از طلحه و زبیر شنیده بود بعرض رسانید ، فرمود ایشان را بگوی کلمات شما بر دفع مقالات شما حجت است « وَ لكِنَّ اللَّهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» گمان کردید که شما برادران من باشید در دین و پسران عم من باشید در نسب انکار نمیکنم نسب شما را چه شما از قریشید اگر چند خداوند نسب را مقطوع داشت الا آنکس که با سلام پیوند کرد.اما اینکه گفتید ما برادران تو ایم دردین اگر راست گفتید پس کتاب خدايرا از پس پشت انداختید و طریق عصیان گرفتید و با برادر خود خیانت کردید واگرنه دروغ گفتید برادر دینی من نبودید ، و اینکه گفتید بعد از رسول خدا از مردم بریدیم و با تو پیوستیم اگر بحق بریدید چرا عهد بشکستید و در مخالفت من عاصی شدید و اگر بباطل بریدید

ص: 41

29- نفرین کردن على علیه السلام در باره طلحه و زبیر

هم از نخست عاصی بودید همانا شما جز در طلب دنیا و طمع مال گامی نزنید ، و اینکه گفتید من اشجع فرسان عربم چرا شما را بدعای بد یاد میکنم هرروزی از برای کاریست آنروز که دریای لشکر موج زند، و نیزها درهم افتد خداوند ما را با دل قوی کفایت فرماید و شما که مرا مردی ساحر و از قوم سحره دانید از نفرین من چه باك دارید .

اللّهُمَّ اقْعَصِ الزُّبَیْرَ بِشَرِّ قِتْلَةٍ وَ اسْفِكْ دَمَهُ عَلَى ضَلَالَةٍ وَ عَرِّفْ طَلْحَةَ الْمَذَلَّةَ وَ ادَّخِرْ لَهُمَا فِي الْآخِرَةِ شَرّاً مِنْ ذَلِكَ إِنْ كَانَا ظَلَمَانِي.

انتشار قصه قتل عثمان در بلاد و امصار و اختلاف کلمه مردم در قتل او

چون خبر قتل عثمان در شهرها پراکنده گشت و این قصه در کوفه نیز پهن شد و مکشوف افتاد که مهاجر و انصار بعد از عثمان با امير المومنین علی بیعت کردند و اینوقت ابو موسی اشعری بفرمان عثمان حکومت آن بلدداشت پس مردم کوفه بنزد ابو موسی انجمن شدند و گفتند ان امير مردم عثمانرا بکشتند و على را بخليفتی بداشتند چرا در تقدیم بیعت او تاخیر می افکنی و مردم را با بیعت او دعوت نمیفرمائی ابو موسی که چون دیگر مردم دنیا طلب از خلافت على علیه السلام در هول و هرب بود گفت بباشیم تابه بينم ازین پس چه پیش آید و از تو چه خبر میرسد هاشم بن عتبة بن ابی وقاص گفت ای ابو موسی این چه ناسنجیده سخن است که گوئی و بعد ذلك چه خبر میرسد عثمانرا بکشتند و خار بگذاشتند و على را بخواندند و بخليفتی برداشتند مگر از آن می اندیشی که عثمان سر از گور بیرون کند و از تو بشکوند و گله کند و بگوید ای ابوموسی مرا دست بازداشتی و با علی بیعت کردی آنگاه دست خود را افراشته کرد و گفت هان ایمردم بدانید که این دست راست من بجای دست على است پس دست چپ را بر افراخت و گفت این دست دست منست

ص: 42

30- بیعت کردن ابو موسی اشعری با هاشم بن عتبه

آنگاه دست بر دست زد و گفت با علی بیعت کردم و خویشتن را باطاعت و بیعت او مربوط ساختم ابو موسی چون چون این بدید عنان توانی و تقاعد از دست داد اگر خواست و اگر نه از جای بر خاست و تقدیم بیعت کرد و از پس او وضیع و شریف از یکدیگر سبقت گرفتند و در تقدیم بیعت سرعت کردند.

و چون اینخبر گوشزد مردم یمن شد شاد خاطر شدند و این قصه را همه فرج و فرح شمردند و ادراك خدمت امير المؤمنين على را بسیج سفر کردند اول کس رفاعة بن و اهل الهمداني آهنگ راه کرد و از پس او روينة بن دير البجلی با مردم خویش کوچ داد اینخبر با على آوردند که اینک بزرگان یمن پی در پی میر سند امير المؤمنين على اشتر نخعی را بفرمود تا با گروهی از صناديد قوم ایشانرا پذیره کنند مالك اشتر با گروهی انبوه استقبال آنجماعت را استعجال کردند و چون ایشانرا دیدار کرد فراوان تحیت و تهنیت فرستاد و فراوان پرسش کرده نيك بنواخت و گفت فرخ فال و نیکو حال بادید که ادراك خدمت امام عالم عادل می کنید که خدايرا ولی مطلق و رسولرا خلیفه بحق است و از پیش روی ایشان طی مسافت همیکرد تا اینجمله را بمدينه در آورد و در منزل نیکونشیمن داد و خویشتن بنزد على علیه السلام آمده صورت حال مکشوف داشت و بنمود که هر يك از کدام قبیله است و محل و مکانت او چیست و در شعری چند ایشانرا بستود .

و انجماعت روز نخستین را بیاسودند و گرد راه از خویشتن بستردند روز دیگر بزرگان آنقوم حاضر حضرت امیر المؤمنين على شدند نخستین فیاض بن جليل الازدی ، و دیگر ورقاء بن و اهل الهمداني ، و دیگر یکسوم بن سلمة الجهنی ، و دیگر روينة البجلي ، و دیگر رفاعة بن شد ادالخولانی ، و دیگر هشام بن ابرهة النخعي ، و دیگر جميع بن ختم الکندی ، و دیگر اخنس بن قيس الكندي، و دیگر عقبة بن النعمان المحمدي ، ودیگر عبدالرحمن بن ملجم المرادی اینجمله ده تن بودند از اشراف آنجماعت امير المؤمنین ایشانرا بار داد و نزديك با خویشتن نشستن فرمود و نيك بنواخت آنگاه گفت شما از شناختگان و معروفان یمن شمرده

ص: 43

31- آمدن عده ای از یمن بحضور على علیه السلام

میشوید آیا اگر ما را کاری صعب با دید آید و فيصل امور بزبان سیف و سنان افتد شما را در کار مبارزت ومناجزت چند صبر و شکیب تواند بودو تا کجا بادوش میروید از میانه عبدالرحمن ملجم مرادی آغاز سخن کرد و گفت : يا أمير المؤمنين ما را با حرب ناف بریده اند و با پستان پیکان شیر داده اند و در میدان مردان پرورده اند زخم سیف و سنان در چشم ما گلهای بهارستانست اطاعت ترا چون طاعت خداوند واجب دانیم و بهر جانب فرمان جنگ دهی نصرت کرده و ظفر دیده باز آئیم علی علیه السلام ایشانرا ترحيب و ترجیب کرده و بمواعيد بزرگ مستمال ساخت و از ملبوسات گرانبها خلعت فرموده آنجماعت شاد خاطر و نیکو حال باز شدند .

اما چون خبر با بهره بردند که عثمانرا از مرکب حيوة پیاده کردند و امير المؤمنين علي عليه السلام بر اشهب حکمرانی سوار شد عبد الله عامر که از جانب عثمان حکومت بصره داشت سخت آشفته خاطر گشت و دانست که على علیه السلام او را دست باز ندارد و بحکومت بصره نگذارد پس عجلت کرد و بمسجد جامع آمد و مردم را اجتماع فرمود و بر منبر صعود داد و خدایرا ستایش کرد و پیغمبر را درود فرستاد آنگاه گفت ایمردم شنیده باشید که در مدینه چه فتنه انگخیتند و عثمانرا چگونه بناحق خون بريختند شمارهينه بيعت و متابعت اوئيد امروز واجب میکند که ذمت خود را از حقوق او آزاد سازید و نیکو عهدی خود را بعد از وفات او افزون از ایام حیات اوظاهر کنید و مرا نیز با شما حتی ثابت است چه در اینمدت که امارت شما داشتم با وضيع وشريف طريق مؤالفت وملاطفت سپردم و جانب عدل و اقتصاد را فرو نگذاشتم شما نیز جانب مرا فرو نگذارید و دانسته باشید که من خون عثمانرا بهدر نخواهم گذاشت و از پای نخواهم نشست تا کشند گان او را دستگیر نکنم و با شمشیر در نگذرانم اینك علي ابن ابيطالب بخليفتی نشسته و جماعتی با او پیوسته اند لکن گمان نمیرود که این خليفتی بروی درست شود و کار او بنظام گردد شما باید که کار حرب و ضرب راست کنید و ساخته قتال و جدال گردید تا چون بفرمایم از بهر جنگ بیرون شوید مردی از صنادید بصره که حارث

ص: 44

32- پاسخ دادن حارث بعبد الله عامر

نام داشت از جای بجست و بانگ در داد که ای پسر عامر چند بیاوه زنخ میزنی و بیهوده میگوئی نه ما را بزر خریده و نه این شهر را بزور گرفته تو تا کنون بحكم عثمان حکومت این شهر داشتی وما امروز بمسامحت، طبع ولطف خاطر ترا دفع ندادیم و از امارت این شهر خلع نکردیم اینك عثمانرا چنانکه دانی مهاجر و انصار عرضه هلاك و دمار داشتند و سر بمبايعت و متابعت امير المؤمنين على فرو نهادند و بر امامت و خلافت او اتفاق کردند تونيز مناعت محل و مکانت منزلت او را نيك دانسته اگر از این پس على علیه السلام همچنان ترا بامارت این شهر منشور فرستد ذمت ما رهينه حکومت تو خواهد بود و اگر دیگریرا مامور فرماید او را فرمانبردار خواهیم شد اینساعت ترا آن دست نیست و آنمحل و مكانت نباشد که از ما سپاه طلبي و بمقاتلت حوالت کنی بباش تا امير المومنین علی چه میفرماید چون سخن بدینجا رسید عبدالله عامر بدانست که خديعت او در مردم بصره باد بخيبر بستن و کوه بناخن خستن است سخت تافته شد و از منبر بزیر آمد و اندیشناک باز سرای خویش گشت او را از مردم حضرموت نایبی بود کس فرستاد و اورا حاضر ساخت و گفت چنان می بینم که سفر مدینه کنم و حال علی بن ابیطالب را نگران شوم تا بر چه سانست و مهاجر و انصار را در خلافت او انديشه چیست تو در این شهر بر عادت خویش میباش و از حال رعیت باز پرس میکن تا گاهی که من بمدينه رسم و حال بدانم و ترا آگهی رسانم پس بسیج سفر کرد و چون شب به نیمه رسید از بصره بیرون شد و بر نشست و بقدم عجل و شتاب طی مسافت کرده بمدینه رسید نخست طلحه و زبیر او را دیدار کردند و گفتند لامرحبا بك این چه ناستوده کار است که بدست کردی و بصره را دست باز داشتی و اموال و املاك خود را تباه ساختی چرا روزیچند در جای خود نتوانستی بود تا ما بنزديك تو آئیم همانا از شمشير على علیه السلام بترسیدی و طاقت در نگ نیاوردی ولید بن عقبه نیز زبان بشناعت گشود و لختی او را ملامت نمود از اینگونه گروهی از شیعیان عثمان در مدینه دق الباب فتنه همی کردند و پوشیده در مخالفت على مواضعنی نهادند .

ص: 45

33- اشعار زینب و سخنان جوانی در باره طلحه و زبير

يك شب امير المؤمنین علی در کوی و بازار مدینه عبور همیداد چون بردر سرای زینب دختر ابوسفیان رسید آوازی شنید که از میانه خانه برترانه دف این شعر انشاد همیکرد :

ظلامة عثمان عند الزبير***و اظلم منه لنا طلحة

و از اینگونه شعری چند قرائت کرد و باز نمود که طلحه و زبیر در قتل عثمان طريق ظلم و عدوان سپردند و از در خدیعت با امير المومنین علی بیعت کردندهم در بیعت، او نپایند و خاتمت این مبايعت را بمنازعت پیوندند على علیه السلام از آنجا بگذشت ، و هم در اینوقت بمسجد میشتافت در کنار مسجد جوانی نورس را دید که بر زبر دست خویش خفته و شعری چند میسراید و باز مینماید که طلحه و زبیر با خلافت علی همداستان نیستند و قصد مخالفت دارند واجب میکند که امیر المومنین تدارك این امر را ساخته گردد و علی علیه السلام او را بانگ زد که هان ايغلام این شعر از که شنیدی سر از زبر بر داشت و عرض کرد یا امیرالمومنین من خود همیگویم على علیه السلام ازين احادیث در اندیشه رفت و بامدادان با دوستان خود اینداستان بشرح کرد گفتند يا أمير المؤمنین دل فارغ دار که خداوند بر آنجماعت که طریق خدیعت پیمایند و بر عهد و پیمان نپایند درهای رحمت فرو بندد و از وصول منی و مراد باز دارد .

بالجمله مكنون خاطر ایشان در نزد على مكشوف بود و از غدر و نفاق ایشان غافل نمیزیست چنانکه خود فرماید :

وَ اللَّهِ لَا أَكُونُ كَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا وَ لَكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ وَ بِالسَّامِعِ الْمُطِيعِ الْعَاصِيَ الْمُرِيبَ أَبَداً حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ حَتَّى

ص: 46

34- فرستادن علی علیه السلام عمال خودرا ببلاد وامصار

يَوْمِ النَّاسِ هَذَا

میفرماید سوگند باخدای که من مانند کفتار نیستم که صیاد او بصوت حجر او را بخواباند تا خویشتن بدو رساند و او را مأخوذ دارد چه مقرر است که در صيد كفتار گاهی که او را در وجار یابند نرم نرم دست بر سنگ زنند و اورابدین بانگ فریفته سازند تا مأخوذ دارند آنگاه میفرماید لكن من با آنان که نصرت حق کنند دفع میدهم آنرا که از حق بگردد و با پذیرای فرمان به فرمانرا کیفر میکنم تا گاهی که روز من فرا رسد ، سوگند با خدای از آنگاه که رسولخدا بدانسرای تحویل داد تا این روزهماره بیمعين ومددکار بوده ام وحق من دستخوش دیگر کسان بوده است و از این سخن روی با بوبکر و عمر و عثمان دارد که در اینمدت متصدی خلافت گشتند و از اینکلمات ابلاغ میشود که اینزمان که یارو معين فراهم شده از پای نخواهم نشست و نصرت حق خواهم کرد.

فرستادن على علیه السلام عمال خویش را در بلاد و امصار وطلب داشتن عمال عثمان را

امير المؤمنين على اول کس عبد الله بن عباس را حاضر ساخت و فرمودساخته سفر شام باش ومعويه را از عمل باز کن وحكومت آن مملكترا خاص خویش میدار و این در ماه محرم بسال سی وششم هجری بود ابن عباس گفت یا امير المؤمنين من سفر شام نتوانم کرد که حکومت معويه در شام بسالیان دراز استوار گشته و مردم شام با طاعت معويه بر عادت میروند و بنی امیه در این مملکت هريك محلی منیع دارند چون بعزل و عزلت معويه فرمان کنی سر برتابند و مرا ازدر قتال و جدال استقبال کنند صواب آنست که منشور حکومت شام بنام معويه رقم کنی و بنی امیه راهر یك بنو بد و نوائی کامروا فرمائی تا این جمله در جای خود بیارامند و کار بر تو استوار گردد آنگاه خوددانی و آنچه بخواهی بتواني على فرمود من يکچشم زد چشم از

ص: 47

35- سهل بن حنیف و حکومت شام

حق نپوشم و دست بنی امیه را بر مردم دراز نکنم و فيصل أمر من با معوبه جز با زبان شمشير نخواهد رفت ابن عباس گفت يا أمير المؤمنين خدای در دل تو بیم و هراس ننهاده و همه دلیری و دلاوری داده این شجاعت و شهامت که تراست خاتمت این امر بوخامت مربوط میشود و اگر آنچه من گویم گوش داری و نصیحت مرا از در قبول استقبال فرمائی بی آنکه فتنه گردد و خونی ریخته شود من بنی امیه را ذلیل و زبون توسازم و شام را از معاویه و عشیرت او بپردازم امير المؤمن على علیه السلام فرمود با ابن عباس من حصافت عقل و کفایت حزم ترا در کارها دانسته ام و نفاق و نكرای معاویه را نیز تيك ميدانم لكن کار حق را دقيقه بس لطیف است که هر کس نتواند شنا خت من همیخواهم که چون با تو کار بشوری افکنم آنجا که من سخن تو گوش ندارم تو فرمان من بپذیری ابن عباس گفت سمعاً و طاعة كمتر حقی که از تو بردمت منست اطاعت و متابعت تست .

بالجمله چون عبدالله بن عباس را سفرشام صعب نمود امير المؤمنين على سهل بن حنیف را بامارت شام مامور داشت لاجرم سهل از مدینه بیرون شده منزل تا منزل راه برید و چون بارض تبوك رسید مردی پیش او شد گفت کیستی و از کجائی و بكجا میشوی گفت من سهل بن حنيف بفرمان اميرالمؤمنين على از مدینه میآیم و بحکومت شام میروم گفت باز شو که مانه على رابخليفتی پذیره ایم و نه ترا امير میگیریم سهل گفت اینسخن تو بخویشتن میگوئی یا مردم شام بتمامت بیفر مانند گفت مردم شام بدینسخن همدست وهمداستانند و از پای ننشینند تا خون عثمانرا از علی باز نجویند و سپاهی که حافظ ثغر مملکت بودند هم بر این گفته گواهی دادند سهل بن حنیف چون این بدید ناچار عطف عنان کرده بازمدینه شتافت و صورت حال را با علی مرتضی مکشوف داشت .

دیگر از عمال على علیه السلام برادر عبدالله بن عباس عبيد الله بن عباس بود که اورا بحکومت بمن مامور ساخت ویعلی بن منبه را که از قبل عثمان فرمانگذار

ص: 48

36- غلبه محمد بن حذیفه در مصر

آنمملکت بود معزول داشت چون عبيد الله راه با یمن نزديك كرد یعلی بن منيه خزانه بیت المال را مضبوط ساخت و اثقال و احمال خودرا در هم آورد و اینجمله را حمل داده از خدمت على سر برتافت و بجانب مكه شتافت .

و دیگر از عمال على عثمان بن حنیف بود که او را بامارت بهره مامورداشت و اینوقت عبدالله بن عامر بن کربز پسر خال عثمان که از جانب او حاکم بصره بود در مدینه میزیست چنانکه بدان اشارتی رفت پس عثمان بن حنيف بيدافعی و مانعی : بشهر بصره در آمد و مردم او را بقدم قبول تلقی کردند .

و دیگر از عمال على عمارة بن شهاب بود که او را بفرمانگذاری کوفه رقم کرد و منشور حکومت ابو موسی اشعریرا خط ترقين کشید عماره بسیج سفر کرده از مدینه بیرون شد آنگاه که راه با کوفه نزديك كرد بفرمان ابوموسی اشعری طليحة بن خویلد او را پذیره کرد و گفت مردم کوفه جز ابو موسی را بحكومت اختيار نکنند بيمنازعت طریق مراجعت سپارد و اگر نه مردم کوفه خون عثمانرا از توو از آنکس که ترا بحكومت فرستاد باز خواهند جست و هم اکنون من تنت را می افکنم و سرترا بكوفه میرسانم عداره چون این بشنید بیچاره گشت و بیتوانی مراجعت کرده قصه خویش بعرض رسانید.

دیگر از عمال على علیه السلام قیس بن سعد بن عباده بود که مامور مصر فرمود ذکر حال اوودیگر عمال آنحضرت هريك در جای خود بشرح میرود.

ذکر غلبه محمد بن ابی حذیفه در مصر بسال سی و پنجم هجری

در کتاب عثمان بشرح رفت که چون مردم مصر بشوریدند و سر از خلافت عثمان بر تافتند عبدالله بن سعد بن ابی سرح که حکومت مصر داشت عقبة بن عامر الجهنی را بنیابت خود در مصر بگذاشت و امر خراج را بسليمان بن عنبر النجيبي

ص: 49

تفويض فرمود و خود آهنگ خدمت عثمان کرد از پس او محمد بن ابی حذيفة بن عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بن عبد مناف در شهر شوال بسال سی و پنجم هجری اعداد کار کرده بر عقبة بن عامر که نیابت عبد الله ابيسرح را داشت حمله افکند و او را از فساط اخراج فرمود و مردم را بخصمی عثمان و خلع اواز خلافت دعوت نمود شیعیان عثمان چون معاوية بن حديج و خارجة بن حذافه و بسر بن ارطاه و مسلمة بن مخلد وجماعتی دیگرذلیل و زبون شدند و عثمانرا از اینحديث آگهی فرستادند عثمان برای اصلاح این امر سعد بنابی وقاص را با گروهی گسیل مصر داشت باشد که درین کار چاره اندیشد سعد چون راه با مصر نزديك كرد مردم مصر بروی در آمدند و او را بر شمردند و شتم کردند و سرش را بشکستند و خیمه بر سرش فرود آوردند لاجرم سعد بر نشست و مراجعت کرد، از پس او عبدالله بن سعد بن ابی سرح خویشتن آهنگ مصر کرده باشد که آتش آن فتنه را بزلال حکمت و سیلاب شوکت فرو نشاند مردم او را بچیزی نگرفتند لشکر بر او تاختند و او راهزيمت کردند عبدالله بعسقلان گریخت و در آنجا ببود تا عثمان کشته شد

بالجمله چون عبد الله بعسقلان گریخت محمد بن ابی حذيفه عبد الرحمن بن عدیس را با ششصد تن از مردم مصر بسوی مدینه روان داشت تا در قتل عثمان با مخالفین اومتفق شوند و از اینسوی بعد از قتل عثمان دوستان او بامعوية بن حديج مواضعه نهادند که خون عثمانرا از کشندگان او بازجویند و همگروه بصعيد مصر شتافتند محمد بن ابی حذيفه لشکری بدفع ایشان فرستاد و در ظاهر صعید جانبين صفت راست کردند و رزمی صعب بدادند سپاه محمد بن ابی حذیفه هزیمت شده مراجعت کردند ابنوقت معوية بن حديج از صعيد مصر بجانب برقه سفر کرد و از آنجا باسكندرية شد دیگر باره محمد بن أبي حذيفه لشکر بساخت وبدفع ایشان گسيل داشت معويه بن حديج نیز ساخته جنگ شد و در غره شهر رمضان در ارض خربتا هر دو لشکر یکدیگر را ملاقات کردند و جنگ در پیوستند . این کرت

ص: 50

37- سفر کردن حجاج بن خزيمه بنزد معويه

نیز لشکر محمد بن ابی حذيفه شکسته شد و باز آمد و شیعیان عثمان درخر بتا(1) اقامت کردند چون اینخبر بشام رسیدومعوية بن ابی سفیان قوت معوية بن حديج را بدانست دل، قوی کرد و اینوقت على مشغول وقعه جمل بود لاجرم معاوية بن ابی سفیان بآهنگ فتح فسطاط مصر با لشکر ساخته بتاخت و در شهر شوال در ارض سلمنت(2) لشکرگاه کرد محمد بن ابی حذیفه با مردم مصر بدفع او بیرون شد لکن هر دو لشکر از مقاتلت کراهت داشتند لاجرم در پایان امر کار بر آن نهادند که محمد بن ابیحذيفه در مصر نماند دیگریرا از جانب خود در آن بلده نصب کند و خویشتن باجماعتی از قتله عثمان بگروگان بیرون شود .

پس محل بن ابی حذیفه حکم بن الصلت را بحكومت مصر باز گذاشت و با عبدالرحمن بن عدیس و چند تن از قتله عثمان بیرون شد چون بارض لد رسیدند معوية بن ابیسفیان بفرمود تا ایشانرا محبوس نمودند و خودرو انه دمشق شد پس از وی ایشان از حبس بگریختند و بحكم معويه مالك بن هبيرة الكندي امير فلسطين از دنبال ایشان بتاخت و آنجماعت را دستگیر ساخته با تیغ در گذرانید چون اینخبر بعلی علیه السلام بردند حکومت مصر را بدیگر کس گذاشت چنانکه ذکر می شود.

سفر کردن حجاج بن خزيمة بنزد معاویه و انگیختن او را بمخالفت على علیه السلام

معوية بن ابی سفیان همه روز در شام فحص حال على علیه السلام مینمود یکروز حاجب در گاه در آمد و گفت مردی از راه میرسد و اجازت بار میجوید معويه فرمان کرد تا او را در آوردند گفت کیستی و از کجا میرسی عرض کرد که من حجاج

ص: 51


1- خربتا بفتح خای معجمه ورای مهمله وسكون بای موحده و تای فوقانی والف: نام بلدی است باسکندر به اکنون از آن نشانی و اثری نیست
2- سلمنت بفتح سین مهمله و سکون لام وميم مضمون و نون ساکن و تای فوقانی: موضعی است از نواحی مصر نزديك بعين شمس

38- گفتگوی حجاج بامعويه

بن خزيمة التيهانم از مدینه میرسم و از خطبی بزرگ خبرمیدهم معويه گفت ای حجاج بمن رسید که در یوم الدار تو حاضر مدينه بودی گفت بودم و از کم و بیش آگهی دارم فرمود از کشندگان عثمان ما راخبرده تا يكيك را بدانیم و بشناسیم گفت: على الخَبيرِ بها سقَطْتَ.

کار بر دانا فرود آوردی چه من در جمله دانایم همانا مكشوح مرادی بسوی او سرعت کرد و حکیم بن جبل در قتل أو تحريض همی داد و محمد بن ابی بکر اورا جراحتی کرد و كنانة بن بشير و سيدان بن حمران المرادي او را بزخمهای گران از پای در آوردند آنگاه اشتر نخعی و عمار یاسر و عمرو بن حمق الخزاعی و گروهی دیگر که از شمار ایشان سخن بدر از کشد فراهم شدند و دست بستم بر آوردند و این ناستوده کار بپای بردند و شهری چند در این قصه انشاد کرده بر معويه قرائت کرد معويه سر بر داشت و گفت چه گمان می رود که عثمان را بيجرمی و جنایتی بکشند و او را خار و بیمقدار بیفکنند کس خون او نجوید سوگند با خدای اگر مردم شام مرا بلشکر مدد کنند از پای ننشینم تا این کین از کشندگان عثمان نکشم.

حجاح گفت من از در نصيحت با تو سخنی . خواهم گفت دانسته باش که وجود مهاجر و انصار و صناديد مصر و یمن و اشراف حجاز و کوفه با علی بیعت کردند لكن با اینهمه امر او صافی نشده و بقوام و استحکام نیامده و تو با لشگر شام بروی غلبه توانی جست چه لشگر تو همگروه وهمدلند و سپاه او را تشتت رای و اختلاف کلمه است چندانکه صعب می نماید که بتواند از مدینه بیرون شد پس عجلت کن و شتاب گیر پیش از آنکه امر او بنظام شود و کار او استقرار گیرد ساخته حرب و ضرب او باش و دانسته باش گاهی که علی بر امر خود سوار شود نخستین ترا از شام باز کند پس بروی چاشت کن پیش از آنکه بر تو شام کند .

معاویه گفت سوگند با خدای همه سخن بصدق کردی و من سخت پشیمانم که چرا عثمان را دست باز داشتم تا بکشتند و از من استمداد کرد و داد او ندادم

ص: 52

39- سخنان مغیره با علی علیه السلام در باره معويه

و در اینمعنی شعری چندانشاد كرد و از پشیمانی خود باز نمود که چراداد عثمان ندادم ومکشوف داشت که خون او بخواهم جست و کين او بخواهم کشید .

این شعرها پراکنده کشت در مدینه گوشزد مغيرة بن شعبه شد مغيره بحضرت اميرالمومنين آمد و گفت مرا سخنی است اگر فرمائی بعرض رسانم فرمود توانی مجوی و آنچه دانی بگوی گفت از معويه ایمن نتوان بود و کار او را خار نتوان گرفت قرابت او را با عثمان دانسته و استیلای او را در مملکت شام شنیده باشی واجب می کند که او را استمالتي فرمائی و بحکومت شام خرسند داری اگرمعويه از در مخالفت بیرون نشود هیچکس از کار داران عثمان جز طریق موالفت نتواند سپرد.

امير المومنین علی فرمود ای مغيره سخن بصدق کردی و رای بصواب زدی من نیز این دانسته ام لکن از حکم خدای وشریعت رسول بیرون نتوانم شد تو نیز جور و اعتساف(1) معويه را دانسته و ظلم و ستم او را با رعیت شنیده با اینهمه او را به بیعت خویش میخوانم و بمتابعت مسلمین دعوت می کنم اگر رشدخویش بجوید و از راه طغیان و عصیان بگردد از رعایت جانب او مضایقتی نخواهد رفت.

مغیره گفت آنچه من دانستم بعرض رسانیدم و نیز دانسته ام که معويه بدینکار سر در نیاورد و نرم گردن نشود و خطبی عظیم بادید آید. اینوقت على علیه السلام تصمیم عزم داد که سفر شام کند و کار معويه را معاینه فرماید .

ابو ایوب انصاری این بدانست و حاضر حضرت شدو عرض کردیا امیر المومنین مرا بمصلحت راست نمی آید که مدینه را از خویشتن خالی کنی و از دار الملك خلافت دور افتی مدینه مرکز خلافت و دار هجر تست و نیز از این پیش هر کس بخلیفتی برخاست هم در این جایگاه نشست امیرالمومنین هم در این بلد بپاید تا حکام و عمال از دور و نزديك در آیند و دست به بیعت فرا دهند و طریق متابعت

ص: 53


1- اعتساف بر وزن اعتكاف : ظلم و ستم کردن

40- نگرانی مروان و عده ای دیگر از على علیه السلام

فراگیرند چون کار خلافت بقوام آمد و امور بلاد و امصار بنظام شد اگر کسی از جانبی بمناجزت و مبارات(1) بیرون شود لشکر ساختن و بدفع او تاختن زیانی نخواهد داشت .

على علیه السلام فرمود من بر آن بودم که از عراق مال و مرد فراهم کنم و مملکت شام را از متمردان صافی سازم اکنون که تو نپسندی بیرون مشورت تو کار نکنم و بجانب شام کوچ ندهم اینوقت جعدة بن هبيرة بن وهب المخزومی را حاضر ساخت و او پسر ام هانی خواهر على بود بالجمله منشور حکومت خراسانرا بنام جعده ر قم کرد و فرمود سفر خراسان کند و کار لشکری و رعیت را ساخته فرماید و هوشهر که فتح نا شده بگشاید و خویشتن در مدینه اقامت فرمود. یکروز بعرض امير المومنین علی رسانیدند که ولید بن عقبة و سعید بن عاص و مروان بن الحكم و چند تن دیگر پریشیده(2) خاطر و پراکنده خیال اند و از جان و مال ایمن نیستند مروان بن الحكم در این جمله شعری چند انشاد کرده و این یکدو بیت بر امير المومنین قرائت کردند :

تقدمت لما لم اجد لي مقدماً***أمامي وخلفي سوق الموت موصل

واودی ابن امي والحوادث جمة***قوافي المنايا والكتاب الموجل

اتيت علياً كنت راض بامره***ولا ناظر فيه محق و مبطل

على علیه السلام بفرمود تا ولید بن عقبه و سعید بن العاص و مروان بن الحكم را حاضر ساختند و ایشان را مورد ملاطفت ساخت و فرمود اگر شما را از من وحشتی و دهشتی در خاطر است و بهیچگونه آسایش و آرامش حاصل نیست بهر جانب که خواهید سفر کنید شما را از هیچکس زحمتی نمی رسد چه بشام نزديك معويه شوید چه بجای دیگر روید مضایقتی نیست مروان عرض کرد یا امير المومنین هیچوقت جانب ما را فرو نگذاشتی و همواره مورد رأفت و ملاطفت داشتی در ظل حمایت و

ص: 54


1- مناجزت ومبارات : مقاتله وجنگ کردن
2- پر یشیده بر وزن پری دیده : بمعنی پریشان شده ، و بر باد داده ، ومتفرق ساخته باشد. (برهان قاطع)

41- سفر کردن طلحه و زبير بمكه ونكث آنان از بیعت على علیه السلام

رعایت امير المومنین امن و آسوده ایم و همچنان در مدینه خواهیم بود چه مدینه بحال ما از همه جا لايقترو موافق تر است علی فرمود در هر حال زمام اختیار بدست شماست پس ایشان باز شدند

و با اینهمه آسوده نبودند چنانکه شبی در کویهای مدینه مردی از دوستان مروان او را دیدار کرد و گفت ترا از مدت زندگانی چند سال سپری شده گفت تا آن روز که عثمان را بکشتند چهل و پنج سال بشمار بود و پس از عثمان آنچه میگذرد از زندگانی بحساب نمیگیرم و از علی ابوطالب نیز بجان و مال ایمن نيستم گفت ای مروان از اینگونه سخن مکن و خویشتن راواپای که چون اینکلمات گوشزد امير المومنین شودزبان بر تو دراز کند گفت چه خواهد بود گوز بان دراز کند گفت گاهی که زبان دراز شود شمشیر دراز شود مروان نصیحت او را از پس گوش انداخت و در قدح على شعری چند در پیوست واندر آن یاد کرد که کشندگان عثمان در کوی و بازار مدینه بسلامت عبور می دهند و از قتل عثمان بمفاخرت سخن میکنند و على ابوطالب خاموش نشسته است لكن معويه خاموش نخواهد نشست و این کینه باز خواهد جست ، اینسخن از پرده بیرون افتادو بعرض امير المومنین رسید گروهی از مسلمین تصمیم عزم دادند که مروان را عرضه هلاک دارند على علیه السلام فرمود اورا زحمت مکنید و آسیب مزنید که مرا به گفته نه شمارا و آنچه گفته هم بر او میآید نه بر من ولید بن عقبه تقرير اینکلمات را از مروان بی هنجاردانست و اورا ناهموار

گفت و هم در این فصل شعری چند انشاد کرده بمروان فرستاد و از آن پس مروان از نيك و بد دم در بست و خاموش نشست و چند که در مدينه بودند اظهار مخالفت نکردنی .

سفر کردن طلحه و زبیر بمكه متبرکه و نکث ایشان از بیعت علی علیه السلام

چون طلحه و زبیر دانستند که على علیه السلام ایشان را حکومت کوفه و بصره ندهد روزی چند خاموش نشستند پس یکروز بنزد على علیه السلام آمدند و گفتند یا

ص: 55

42- خبردادن على علیه السلام از کشته شدن طلحه وزبير

امیرالمومنین اگر اجازت کنی ما از بهر عمره سفر مکه کنیم تا کار آن سرای را اعداد ثوابی کرده باشیم و بر زیادت آنکه چون امارت کوفه و بصره را از ما دریغ فرمودی مردمان چنان دانند که ما برنجیدیم و بر مخالفت تو عقد مؤالفت استوار کردیم و آن روز که دست یابیم دست مناجزت و مبارزت از آستین بیرون کنیم لاجرم مردمان گوش بما دارند و در حضرت تو در طلب بیعت و تقديم خدمت کمتر حاضر شوند آنگاه که ما بمکه رویم و عزلت و انزوا اختیار کنیم و بزهادت و عبادت پردازیم و معتقد مردم در مخالفت دیگر گون شود یکدل و يك جهت بر تو گرد آیند و این خليفتی برتو درست گردد .

على فرمود بگوئید تا بيرون عمره چه در خاطر دارید همانا ضمیر شما بر من مكشوفت و اندیشه شما بر من روشنست از نخست گفتم مرا بخلافت رغبتی نیست شما نپذیرفتید و پیمان نهادید و سوگند یاد کردید که از اطاعت من بیرون نشوید و اینساعت اندیشه دیگرگون کردید گفتند ما هرگز اندیشه مخالفت تو نکرده ایم ونکنیم و از نو بیعت کردند و تجدید عهد و میثاق فرمودند و بسوگندهای عظیم استوار داشتند و امير المومنین علیه السلام را وداع گفتند و بر فتند .

چون از مجلس بیرون شدند على علیه السلام عاقبت امر ایشان را باز نمود و فرمود: وَ اللَّهِ لَا تَرَوْنَها إِلَّا فِي فِئَةٍ يُقْتَلَانِ فِيهَا

روی با اهل مجلس کرد و فرمود سوگند بأخذای که از این پس ایشان را دیدار نکنید جز در میان لشکری که ساخته مقاتلت و مبارزت باشند و هم در آنجا کشته شوند .

همکنان گفتند یا امیرالمومنین از آن پس که پوشیدها در نزد تو آشکار است ایشان را چرا دست باز داری بفرمای تاکس برود و هردوانرا باز آرد فرمود :

لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً

واجب میکند امری را که خداوند قادر مقدر داشته مقرر گردد .

و بالجمله طلحه و زبیر از مدینه خیمه بیرون زدند و عبدالله بن عامر بن کربز

ص: 56

43- گرامی شمردن عایشه مقدم طلحه و زبیر را در مکه

و سعید بن العاص نیز بدیشان پیوستند عبدالله باطلحه و زبیر گفت چه نیکوکاری کردید که از مدینه بیرون شدید زود باشد که بر گردن آرزو سوار شوید و من شمارا بصد هزار سوار و پیاده مدد کنم ایشان شاد شدند و شاد خاطر طی طریق کرده مکه در آمدند .

عایشه چون این بشنید قدوم ایشان ر اعظيم مبارك شمرد ودر مخالفت اميرالمومنين که متردد می بود تصمیم عظم دادو بنی امیه چند که بودند از هر جانب برایشان گرد آمدند و در خونخواهی عثمان ترغیب و تحریص دادند و آنجمله با عایشه گفتند این خليفتی سزاوار تست و این کار بیرون التفات توهموار نخواهد شد اکنون باید ترا باما سفر بصره کرد تا در رکاب تو مجهود خویش را مبذول داریم ولشكرها فراهم کنیم و امر خلافت را بر تو فرود آوریم.

آنگاه بنزد عبدالله بن عمر بن الخطاب آمدند و گفتند ای عبدالله آن مبین که با علی ابوطالب بیعت کردیم و در بدوامر سخنی گفتیم امروز جز بترویج شریعت وصلاح امت قصدی نداریم زبیر گفت: بایعت واللج على قفی یعنی من بیعت کردم از بیم شمشير اشتر که بر قفای من بود هان ای عبدالله ترا از صلاح کار امت بیرون نباید شد، و غم امت بیشتر بایدت خورد خاصه اکنون که عایشه اعداد کار کند و فاید این امر وی باشد جلالت قدر و مناعت محل او روشن تر از آنست که وصف باید کرد وتو البته جانب او را فرو نگذاری و از موافقت او خویشتن داری نکنی اکنون بباید سفر بصره کرد بسیج راه کن که باهم کوچ میدهیم .

عبدالله گفت ای بزرگان قوم و آزادگان قبایل همی خواهید که مرا فریفته کنید و بدهان شیری چون على مرتضى افكنید چنانکه خر گوش را بفريبند و از سوراخ بر آورند حیلت شما در من نگیرد و فریفته مكر شما نشوم من از همه جهان بیغوله گزیده ام و بگوشه گریخته ام و دل بر عبادت و زهادت بسته ام من بعد از پدر که گمان می رفت روی دلها بامن شود دست بطلب و طمع بیرون نکردم امروز

ص: 57

44- تجهيز لشگر نمودن طلحه و زبیر در مکه

چگونه فریفته شما خواهم شد دست از من بدارید و این دام بر دیگری افکنيد زبیر گفت خداوند ترا ازما بی نیاز ساخته مارا نیز از تو بی نیاز کناد.

این وقت یعلی بن منیه که علی علیه السلام او را از یمن باز کرد چنانکه بشرح رفت از راه برسید و با ایشان به پیوست زبیر گفت هان ای یعلی کاری بزرگ در پیش داریم و دانسته که تجهيز لشکر بی زد نتواند بود مارا بمال مدد کن تا ساز سپاه کنیم یعلی شصت هزار دینار زر سرخ اورا بوام داد زبیر کار لشگر بساخت و سپاه بر خود گرد آورد .

آنگاه سخن بشوری کردند تا يکدام جانب کوچ دهند زبیر گفت مر اچنان میآید که بسوی شام شویم چه در آنجا مردان شمشیر زن حاضرند و معويه از کید وکین علی دلی آکنده دارد چون ما با او همدست و همداستان شویم کارهای صعب بر ما آسان شود ، ولید بن عقبه گفت این رای نیست شما بكتاب معويه مغرور نشوید و اینکه نوشت مردم شام را از بهر شما بیعت گرفتم باور مدارید و از حیلت و خدیعت او ایمن مباشید مگر ندیدید گاهی که عثمانرا در بندان دادند بسوی او مكتوب کردو استمداد فرمود و باز نمود که اگر دیر میرسی مرا زنده نخواهی دید معويه جانب او را فرو گذاشت و رضا داد که او را در خون خویش غلطانند تا مملکت شام بروی صافی گردد و حكم هیچکس بروی روان نباشد اکنون شما بر این دست خفته اید که بشام خواهید رفت و معويه مملکت شام را بر شما مسلم خواهدداشت و خزاین اندوخته را نثار مقدم شما خواهد ساخت هرگز گرد این اندیشه مگردید ودر بدو امر شکوه خویشتن را در هم مشکنید.

و از آنسوی خبر بمعويه بردند که عایشه و طلحه و زبير رایت مخالفت امير المومنین علی را افراخته کردند و تصمیم سفر شام را ساخته آمدند . معويه آهنگ ایشانرا بجانب شام پسنده نداشت و نخواست که آشکارا ایشانرا از مكنون خاطر آگهی دهد تا مبادا در خصومت علی دل شکسته شوند و سستی گیرند پس

ص: 58

45- نامه اشتر نخعی بعایشه

شعری چند بگفت و کلمه چند بنوشت بر اینگونه که شنیدم عایشه و زبیر و طلحه آهنگ شام دارند من ایشان را پندی خواهم گفت و بدانند که پند مرا بباید پذیرفت عزیمت شام را بر خود حرام دانند و معويه را از جای نجنبانند که معويه مردی محتشم و حیلت گری زبر دست است مگر ندیدند که عثمان را بلشکر مدد نکرد و دست باز داشت تا بخون غلطید و اگر دست باز نداشتی کس را براودست نیافتی پس بیاید مقصود او را از این مسامحت مکشوف داشت چون این نامه را بپرداخت بدست مردی ناشناخت داد و گفت میبایدت بمکه رفت و این مکتوب را چنان بر طلحه و زبیر مشهود ساخت که ما خود نشوی و شناخته نگردی .

پس آن مرد متنكراً بمکه آمد و روزیکه طلحه و زبیر در سرای نبودند آن نامه را از دیوار خانه بیاویخت و بجانبی گریخت چون ایشان باز سرای شدند آن نگاشته را از دیوار بزیر آوردند و مطالعه کردند و بدانستند چنين خدعه جز معويه نکند لاجرم عزیمت شام را بشکستند و تصمیم عزم بصره را درست کردند و این خبر پراکنده شد که عایشه وطلحه و زبیر برای انگیزش فتنه دست بادست داده و آهنگ بصره کرده اند.

اشتر نخعی از مدینه عایشه را بر اینگونه مکتوب کرد:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّکِ ظَعِینَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدْ أَمَرَکِ أَنْ تَقِرِّی فِی بَیْتِکِ فَإِنْ فَعَلْتِ فَهُوَ خَیْرٌ لَکِ فَإِنْ أَبَیْتِ إِلاَّ أَنْ تَأْخُذِی مِنْسَأَتَکِ وَ تُلْقِی جِلْبَابَکِ وَ تُبْدِی لِلنَّاسِ شُعَیْرَاتِکِ قَاتَلْتُکِ حَتَّی أَرُدَّکِ إِلَی بَیْتِکِ وَ الْمَوْضِعِ الَّذِی یَرْضَیهُ لَکِ رَبُّکِ.

در جمله میگوید تو زوجه رسول خدائی و او ترا فرمان کرد که از خانه بیرون نشوی اگر بیفرمانی کنی و بیرون شوی وخویشتن را بر مردم آشکار فرمائی باتو جنگ میکنم تا گاهیکه ترا باز خانه برم و بجای خود نشانم .

ص: 59

46- ملاقات عايشه با ام سلمه وحفية

عایشه در جواب بدینسان کتاب کرد :

مَّا بَعْدُ فَإِنَّکَ أَوَّلُ اَلْعَرَبِ شَبَّ الْفِتْنَةَ وَ دَعَا إِلَی الْفُرْقَةِ وَ خَالَفَ الْأَئِمَّةَ وَ سَعَی فِی قَتْلِ الْخَلِیفَةِ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّکَ لَنْ تُعْجِزَ اللَّهَ حَتَّی یُصِیبَکَ مِنْهُ بِنَقِمَةٍ یَنْتَصِرُ بِهَا مِنْکَ لِلْخَلِیفَةِ الْمَظْلُومِ وَ قَدْ جَاءَنِی کِتَابُکَ وَ فَهِمْتُ مَا فِیهِ وَ سَیَکْفِینِیکَ اللَّهُ وَ کُلَّ مَنْ أَصْبَحَ مُمَاثِلاً لَکَ فِی ضَلاَلِکَ وَ غَیِّکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

در پاسخ نوشت که تو اول کسی از عرب كه تشبیب فتنه کرد و تفرقه جماعت خواست و در قتل عثمان سعی و سعایت نمود خداوند خون خليفه مظلوم را بهدر نگذارد و ترا و آنان را که در ضلالت روش تو دارند کيفر فرماید.

از پس آن بنزديك حفصه دختر عمر بن الخطاب آمد و گفت ای حفصه على ابن ابیطالب خليفتی را از خاندان تیم وعدی بیرون کرد من اینك باطلحه و زبیر سفر بصره خواهیم کرد مارا از صحبت خود بی بهره مگذارو از مرافقت و موافقت دست باز مگیر باشد که پی کاری گیریم و او را بر این کار نگذاریم .

حفصه ملتمس او را باجابت مقرون داشت و بفرمود تا بسبيح راه کردند و در بایست سفر را حملها محکم نمودند ، برادرش عبدالله عمر این خبر بشنید و شتاب زده بنزديك حفصه آمد و گفت این رای بصواب نیست تو مگر علی ابوطالب را نشناختی و جنگهای او را ندیدی هیچکس در این جهان با قوت باز وهم ترازو نشود و بفرمود حملهای او را باز کردند و عزیمت اورا با قامت صرف داد.

این وقت نیززوجه رسول خدا ام سلمه درمکه جای داشت عایشه بنزديك وی آمد و گفت ای دختر ابی امیه تو از زنان رسول خدای مهتر و بهتری و اول زنی باشی که مهاجرت اختیار کرد و در نزد رسول خداى آن حشمت داشتی که از هر جا هديه بحضرت او آوردند از خانه تو بدیگر خانها بهره و نصيبه فرستاد هما نادیدی

ص: 60

47- سخنان ام سلمه با عایشه در باره فضائل على علیه السلام

و دانستی که عثمان را با اینکه صائم و تائب بود در شهر حرام بستم خون ریختند انابت و ضراعت او در دل آنجماعت رخنه نکرد، اکنون عبدالله بن عامر بر ذمت نهاده که صد هزار مرد شمشیر زن در بصره انجمن کند و خون عثمان باز جوید ، زبير و طلحة نيز لشکری ساخته اندو آهنگ بصره دارند، من نیز تصمیم عزم داده ام که ببصره شوم باشد که این آتش افروخته را بزلال تدبير بنشانم چه دانسته ام که از این فتنه انگیخته چه بسیار خونها ریخته شود اکنون ای ام المومنین نیکو کاریست که تو با ما باشی و باتفاق ماکوچ دهی باشد که این کار بدست ما اصلاح پذیرد.

چون سخن بدینجا آورد ام سلمه گفت ای دختر ابوبکر مگر تو نیستی که مردم را بقتل عثمان ترغیب و تحریص همیکردی و در قتل او سبب بزرگ تو بودی باز امروز چه افتادت که بخونخواهی عثمان برخاستی و کین و کید علی بیاراستی ترا باخون عثمان چه کار است او مردیست از بنی عبد مناف و تو زنی باشی از بنی تیم و چند که زنده بود دل از کين او آكنده داشتی دیگر بگوی این چه مخاصمت و معاداتست که با علی مرتضی پیشنهاد خاطر ساخته و حال آنکه علی برادر رسول خدا و خليفه اوست و امروز بجمله مهاجریان و انصار بر امامت و خلافت او بیعت کردند و بر طاعت و متابعت او گردن نهاده اند تو از بار عثمان که همواره اورا نعثل(1) می نامیدی امروز با علی مر تضی خصومت می آغازی اگر خواهی از فضايل على لختي که خود بوده و دیده ای ترا فرا یاد آرم ، عایشه گفت بگوی ، گفت بیاد داری آن روز که رسول خدا با علی سخن بسر همیکرد و تو خواستی نزديك شوی گفتم بجای باش نپذیرفتی و بر فتي و گریان باز آمدی گفتم ترا چه افتاد ، گفتی بر فتم وایشانرا بنجوی یافتم ، گفتم ای پسر ابوطالب بخش من از نه روز یکروز است هم مرا بدین پخش نمی گذاری این وقت رسول خدای روی بمن آورد و از خشم چهره گلرنگ کرد:

فَقَالَ الرَّجْعِيِّ ورآئَكِ وَ اللَّهِ لَا يُبْغِضُهُ أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ لَا مِنْ غَیْرِهِمْ

ص: 61


1- نعثل بروزن جعفر: احمق را گویند

48- ترساندن پیغمبر عایشه را از بانگ زدن سگهای حوئب

مِنَ النَّاسِ إِلَّا وَ هُوَ خَارِجُ مِنَ الإیمانِ.

فرمود ایعایشه باز شو سوگند با خدای خواه از اهل بیت من و خواه از دیگر مردم هر که دل با علی بد کند کافر گردد پس من پشیمان و اندوه زده باز شدم عایشه گفت چنين بود ، ام سلمه گفت اگر خواهی نیز ترا چیزی فرایاد دهم آنروز را فراموش مکن که من با تو در خدمت رسولخدای بودیم تو موی او را باصلاح میآوردی و من از خرما و کشک وروغن حیس(1) میکردم رسولخدایرا آنحيس پسنده افتاد و شگفتی گرفت پس سر بر داشت :

و قال لَيْتَ شِعْرِي أَيَّتُكُنَّ صَاحِبَةُ الْجَمَلِ الأَدِببِ تَنْبَحُهَا كِلابُ الحوْأَبُ.

فرمود کاش دانستم که کدام يك از شما برشتر ادیب(2) سوار شوید وسگهای جوئب در روی شما بانگی کند، پس روی با من کرد:

فقَالَ يَا بِنْتَ أَبِي أُمَيَّةَ إِيَّاكِ أَنْ تَكُونِيهَا فَتَکونُ ناکِبَةً عَنِ الصِّراطِ.

فرمود ایدختر ابی امیه بپرهیز از اینکه تو باشی و گاهی که عبور بر صراط باید داد و اژونه قدم زنی . سر برداشتم و گفتم باخدا ورسول ،از چنين روز پناهنده ام اینوقت دست مبارك بر پشت توزد :

فَقَالَ إِيَّاكَ أَنْ تَکُونيها یا حُمَيْرَاءُ أَمَّا أَنَّا قَدْ أنذَرتُكِ .

فرمود هان ایعایشه بپرهیز از اینکه تو باشی من اکنون ترا از چنین روز میترسانم . عایشه گفت سخن بصدق کردی

ص: 62


1- حيس بفتح حای و سکون یاء وسین : طعام
2- الأديب والادب بتضعیف: شتر پرموی

49- سخنان ام سلمه با عایشه و عبدالله بن زبیر

دیگر بار ام سلمه گفت همچنان ترا تذکره میکنم از آنسفر که من و تو با رسولخدای بودیم و روزی که على علیه السلام جامه رسول الله رامیشست و نعلين اورا در پی(1) ميزديك نعل بمانده بود آنرا نیز در سایه درخت سمره نشسته اصلاح میفرمود اینوقت پدر تو ابوبکر و عمر بن الخطاب بردر آمدند و اجازت بار جستند ما بر خاستیم و از پس حجاب شدیم و ایشان بدرون آمدند و لختی سخن کردند آنگاه گفتند یارسول الله ما را خبر ده تا بدانیم بعد از تو خلیفتی بر که فرود میآید تا مارا پناهی باشد.

فَقَالَ لَهَُما أَمَا إِنِّي قَدْ أَرَى مَكَانَهُ وَ لَوْ فَعَلْتُ لَتَفَرقتُم عَنْهُ کمَا تُفَرَّقَ بَنُو إِسرآئيلَ عَنْ هرُونَ بْنِ عِمْرَانَ.

فرمود اگر من مسئلت شما را با اجابت مقرون دارم و آنکس که خليفتی من حق اوست بر شما عرضه دارم و جای اورا بنمایم ازو روی میگردانید و متفرق میشوید چنانکه بنی اسرائیل از هرون که وزیر وخليفه موسی بود منفرق شدند و بیفرمانی کردند عایشه گفت چنین بود.

اینوقت عبدالله بن زبیر که بر در سرای بود آواز در داد که ای ام سامه تا چند سخن کنی از آل زبیر چه بدیده که چندین خصومت کنی و ایشانرا دشمن داری ام سلمه گفت ای عبدالله این فتنها تومی انگیزی و پدرت را بصاعب و مهالك می افکنی آیا روامیداری که علی مرتضی را که رسولخدا او را والی مسلمانان خوانده و مهاجر و انصار با او بیعت کردند بگذارند و با پدر تو بیعت کنند ، عبد الله گفت ما هیچگاه نشنیده ایم که رسولخدا على را والی مسلمانان فرموده ، ام سلمه گفت اگر تو نشنیدی خاله تو نزد من نشسته اینسخن در روی او میگویم هان ایعایشه ترا

ص: 63


1- در پی بروزن چربی : بمعنی در به است که پنبه و پیوندی باشد که بر جامه دوزند و باین معنی بابای فارسی هم آمده است. (برهان قاطع).

50- خطبه ام سلمه خطاب بعايشه

با خداوند سوگند میدهم شنیده باشی که رسولخدای فرمود که علی خلیفه من است در حال حیات من و بعد از وفات من هر کس درو عاصی شد در من عاصی شده عایشه گفت شنیدم و گواهی میدهم .

اینوقت ام سلمه گفت ایعایشه از خدای بترس و از آنچه پیغمبر ترا حذر فرمود حذر کن نه ترا گفت :

لا تَكُونِي صَاحِبَ كِلَابُ الحوئب وَ لَا يَغُرَّنَّكِ الزُّبَيْرِ وَ طَلْحَةُ فَإِنَّهُمَا لَا يُغْنِيَانِ عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شیئاً .

یعنی ایعایشه زینهار که تو آنزن باشی که سگهای حویب بر تو فریادزنند وزبيرو طلحه ترا مغرور کنند و فریب دهند که ایشان هیچ خبری از برای تو نخواهند داشت و هیچ شری از تو باز نتوانند گرفت .

اینوقت ام سلمه او را بدینخطبه تنبیهی داد و فرمود:

إِنَّكَ سُدَّة بَيْنَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَمَتَهُ وَ حِجابُکِ مَضْرُوبٍ عَلَى حُرْمَتَهُ قَدْ جَمَعَ الْقُرْآنَ ذَیلَکِ فَلَا تَندَحیهِ وَ سَکن عُقيراكِ فَلَا تُضحِریِها اللَّهُ مِنْ وَرآء هَذِهِ الْأُمَّةِ لَوْ أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ أَنْ يَعْهَدَ إِلَيْكَ عَهْداً عُِلَّت عِلَُّت بَلْ قَدْ نَهَاكِ عَنِ الفُرطَةِ فِي الْبِلَادِ إِلَى عَمُودَ الْإِسْلَامِ لَا يُتَابُ بِالنِّسَاءِ إِنَّ مَالَ وَ لَا يُرابُ بِهِنَّ إِنْ صُدِعَ حَمادِياتُ النِّسَاءِ غَضُّ الْأَطْرَافِ وَ خَفرَ الْأَعْرَاضِ وَ قَصَّرُ الوَهازَةِ ماكُنتِ قَائِلَةً لَوْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ عارَضَكِ بَعْض َ الْفَلَوَاتِ ناصة قَلُوصاً يَقُودُكِ مِنْ مَنْهَلَ إِلَى مَنْهِلٍ آخَرَ إِنْ بِعَيْنِ اللَّهِ مَهواكِ وَ عَلَى رَسُولِهِ تَردينَ وَ قَدْ وَجَّهْتُ صُدافَتَهُ وَ تَرَکتِ

ص: 64

51- خطبه ام سلمه خطاب بعايشه

عُهَّيْدَاهُ لَوْ صِرْتُ مَسِیرَکِ هَذَا ثُمَّ قِیلَ لِیَ ادْخُلِی الْفِرْدَوْسَ لاَسْتَحْیَیْتُ أَنْ أَلْقَی مُحَمَّداً هَاتِکَهً حِجَاباً قَدْ ضَرَبَهُ عَلَیَّ اجْعَلِی حِصْنَکِ بَیْتَکِ وَ رُباعَةَ السِّتْرِ قَبْرَکِ حَتَّی تَلْقَیْهُ وَ أَنْتِ عَلَی تلِکِ أَطْوَعُ مَا تَکُونِینَ لِلَّهِ مَا لَزِمْتِهِ وَ أَنْصَرُ مَا تَکُونِینَ لِلدِّینِ مَا جَلَسْتِ عَنْهُ لوْ ذَکَّرْتُکِ قَولاً تَعرِفینَهُ لَنَهَشْتِ بِه نَهْسَ الرَّقْشَاءِ الْمُطْرِقَهِ.

در جمله میگوید حشمت حریم رسولخدایر امشکن وبفرمان رسولخداوحكم قرآن از خانه بیرون مشو و شهر تا شهر کوچ مده اگر در اسلام خللی و ثلمة افتد اصلاح آن باز نان نیست از زنان آزرم از بیگانه وسکون در عقر خانه(1) نیکوست اگر در عرض اینمنازل و طی اینمسافت رسولخدایرا دیدار کنی چه گوئی اگر چون تومن این بیفرمانی کنم و آنگاه با بهشتم دعوت فرمایند از دیدار رسول خدا شرمگین باشم تو اکنون ملازمت بیت خویش میكن و پذیرای فرمان میباش همانا اگر تذکره کنم آنچه تو نیز میدانی و هوش باز آری چنان باشی که افعی جانگزایت گزیده باشد.

عایشه گفت ای ام سلمه اینکار چنان نیست که تو پندار کرده اینك مسلمانان دو بهره شده اند و طریق مخاصمت و مناطحت(2) گرفته اند من میروم تا اینکاررا بمسالمت و مصالحت فرود آرم .

اینوقت ام سلمه این شعر بخواند :

لَوْ كانَ مُغتَصماً مِنْ زِلْة أَحَدُ*** کانَت لِعايِشَةَ الرتبا عَلَى النَّاسِ

ص: 65


1- عقر خانه : وسط خانه - کنایه از ملازمت زنان است در خانه خود
2- مناطحت : مقاتلت

52- سخنان عبد الله بن زبیر با عایشه

كَمْ سَنَةً لِرَسُولِ اللَّهِ دَارِسَةُ***وَ ذَكَرَ آيٍ مِنَ الْقُرْآنِ مِدراسٍ

وَ حِكْمَةٍ لَمْ تَكُنْ إِلَّا لِهاجِسِها***فِي الصَّدْرِ يَذْهَبُ عَنْهَا كُلُّ وَسْوَاسٍ

یَستَنزُع اللَّهُ مِنْ قَوْمٍ عُقُولِهُمُ ***حَتي يَمُرُّ الَّذي يُقْضِي عَلَى الرَأسِ

ويَرحَمُ اللَّهُ أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ***تَبَدلَت لِى إِيحَاشاً بِانياسٍ

عایشه گفت ای ام سلمه مراشتم کنی و فحش گوئی گفت شتم نکنم لكن چون فتنه روی کند بينا اعمی شود و چون پشت کند جاهل دانا گردد پس عایشه را سآمتي(1)عارض شد و از نزد ام سلمه باز سرای خویش شد.

عبدالله بن زبیر در اندیشه رفت که مبادا از نصیحت ام سلمه فتوری(2)در عقیدت عایشه راه کرده باشد عایشه را گفت اگر بجانب بصره کوچ دهی واگرنه من خویشتن را با شمشیر در گذرانم یاسر در بیابان نهم تا کس مرا نه بیند و من کس رادیدار نکنم و این عبدالله را عایشه نيك دوست میداشت چه پسر اسماء ذات النطاقين بود و خواهر زاده عایشه بود ، لاجرم عایشه را از این کلمات در تقديم امر لشکر تصميم عزم رفت و لختی بر عثمان بگریست و مردم را بخونخواهی او همی دعوت کرد عبدالله حضرمی که امیر مکه بود گفت جستن این خون بر من فرض تر است و مردم مکه بر او بیعت کردند جماعتی بزرگ فراهم رفت .

پس طلحه و زبیر فرمان کردند تا منادی ندا در داد که ایمردم کار بسازید که بجانب بصره باید رفت اینوقت یعلی بن منیه ششصد نفر شتر حاضر ساخت تا زبير بر مردم بخش کرد و یعلی را شتری بود که عسکر نام داشت بهشتاد دینارزر سرخ خریده بود آنرا بخدام عایشه تسلیم داد تا هودج عایشه را بر آن حمل دادند

ص: 66


1- سآمة : ملالت
2- فتور: سستی

53- آگاه شدن على علیه السلام از حرکت عايشه بجانب بصره

و هر که رازاد نبود بدادند و از مکه خیمه بیرون زدند ششصد مرد مر كوب شتر داشتند و چهارصد تن بر اسب بودند پس همگروه طریق بصره پیش داشتند و چون عایشه بر سر راه آمد این دعا بخواند :

اللَّهُمَّ أَنِّي لَا أُرِيدُ الَّا الْإِصْلَاحُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ فاصلح بَيْنَهُمْ أَنَّكَ عَلَى كُلِّ شیء قَدِيرُ .

اینوقت بانگ در دادند که شتر عسکر را حاضر کنید عایشه چون این نام بشنید گفت «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» آنرا باز برید که من بر این شتر سوار نشوم گفتند چرا گفت رسولخدای نام او بگفت و از ركوب او نهی فرمود شتری دیگر حاضر بکنید چندانکه فحص کردند شتری بدان توش(1)و توان نیافتند گفتند سوار میباش تا مانند آن شتری بدست کنیم پس عایشه رضا داد و بر نشست وراه با گرفت .

آگاه شدن امیر المومنین علی از سفر کردن عایشه و طلحه وز بیر بجانب بصره در سال سی وششم هجری

علي عليه السلام در خاطر داشت که بجانب. شام سفر کند باشد که معويه راو مردم را از طریق غوایت بشاهراه صلاح و سداد هدایت فرماید و اگرنه فيصل أمر بزبان سیف و سنان باز دهد پس مردما نرا همی گفت بسیج سفر شام کنید و محمد بن حنیمه را علم جنگ بداد ، و عبدالله بن عباس را از بهر میمنه مقرر داشت ، و عمر و بن ابي سلمه راخاص میسره گذاشت و ابو لیلی را بر مقدمه کرد ، و عثمان بن حنیف را که عامل بصره بود منشور فرستاد که سپاه بصره را ساختگی کن و بجانب ما روان دار و محمد بن ابی حذیفه را که در مصر مستولی بود مکتوب کرد که سپاه مصر را بجانب شام گسیل دار.

ص: 67


1- توش با ثانی مجهول بر وزن گوش : بمعنی تاب وطاقت و توانائی باشد. و تن و بدن و جثه و ترکیب را نیز گویند . و بمعنی زور و قوت و قدرت نیز آمده است « برهان قاطع»

54- نفرین کردن على علیه السلام در باره طلحه و زبير

اینوقت عمر بن ابی سلمه از مکه برسید و مکتوب ام سلمه را برسانید در اینگونه اما بعد امير المومنین علی بداند که طلحه و زبیر و عایشه در مکه سپاهی درهم آوردند که خون عثمان طلب کنند و باتقاق عبدالله بن عامر بن کر بز طریق بصره پیش داشتند خداوند باری ترا ازشرایشان حافظ و ناصر باد و بلای بد از تو بگرداناد و اگر نه آن بود که خداوند زنانرا از بیرون شدن نهی فرموده و رسولخدای منع نموده من که ام سلمه ام ملازمت رکاب تو اختیار کردم و موافقت و مرافقت سپاه ترا ازدست ندادم و بهر جانب کوچ دادند اثر ایشان همیگرفتم و رفتم لكن عذر من پذیرفته است چه بر خلاف امر خداور سول نتوانم بود اینك عمر بن ابی سلمه که فرزندمن است و رسول خدا او را نيك دوست میداشت حضرت تو روان داشتم تا غلام تو باشد و بهر چه فرماندهی فرمانپذیر گردد و این عمر مردی زاهد و عالم بود امير المؤمنين را ورود او پسنده افتاد و نامه ام سلمه را مطالعه نمود و بر خاصان حضرت قرائت فرمود اصحاب حصانت، عقل و سلامت عقیدت او را بستودند امير المؤمنین نیز او را فراوان بستود .

و اینزمان مکشوف افتاد که طلحه و زبیر یکباره نكث عهد کردند و دل بر حرب نهادند و راه بصره پیش گرفتند امير المؤمنین فرمود:

أَبْعَدَهُمَا اللَّهُ وَ أَغْرَبَ دَارَهُمَا أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُمَا سَیَقْتُلَانِ أَنْفُسَهُمَا أَخْبَثَ مَقْتَلٍ وَ یَأْتِیَانِ مَنْ وَرَدَا عَلَیْهِ بِأَشْأَمِ یَوْمٍ وَ اللَّهِ مَا الْعُمْرَهَ یُرِیدَانِ وَ لَقَدْ أَتَیَانِی بِوَجْهَیْ فَاجِرَیْنِ وَ رَجَعَا بِوَجْهَیْ غَادِرَیْنِ نَاکِثَیْنِ وَ اللَّهِ لَا یَلْقَیَانَنِی بَعْدَ الْیَوْمِ إِلَّا فِی کَتِیبَهٍ خَشْنَاءَ یَقْتُلَانِ فِیهَا أَنْفُسَهُمَا فَبُعْداً لَهُمَا وَ سُحْقا.

خلاصه معنی چنین میآید میفرماید دور بدارد خداوند ایشانرا و دور كناد قرارگاه ایشانرا، سوگند با خدای زود باشد که مشئوم تر روزیرا دیدار کنندو

ص: 68

55- سخنان على علیه السلام در باره طلحه و زبير وعايشه

بزشت تر وجهی کشته گردند همانا مرا ملاقات می کنند با دیدار فاجر و باز می شوند ناکث و غادر ، سوگند با خدای ازین پس ملاقات نکنند مرا الادر لشکری جرار پس جان بر سر این کار کنندخداوند ایشانرا دور بدار اد و ناچيز کناد.

بالجمله مردم مدینه چون دانستند عایشه در مخالفت امير المؤمنین علی جنبش کرده است و طلحه و زبیر با او طریق موالفت سپرده اند لختی از آنچه بودند در تقديم خدمت سستی گرفتند على علیه السلام بمسجد آمد و مردم را انجمن کرد:

فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ عَائِشَةَ سَارَتْ إِلَی اَلْبَصْرَةِ وَ مَعَهَا طَلْحَةُ وَ اَلزُّبَیْرُ وَ کُلٌّ مِنْهُمَا یَرَی الْأَمْرَ لَهُ دُونَ صَاحِبِهِ أَمَّا طَلْحَةُ فَابْنُ عَمِّهَا وَ أَمَّا اَلزُّبَیْرُ فَخَتَنُهَا وَ اللَّهِ لَوْ ظَفِرُوا بِمَا أَرَادُوا وَ لَنْ یَنَالُوا ذَلِکَ أَبَداً لَیَضْرِبَنَّ أَحَدُهُمَا عُنُقَ صَاحِبِهِ بَعْدَ تَنَازُعٍ مِنْهُمَا شَدِیدٍ وَ اللَّهِ إِنَّ رَاکِبَةَ الْجَمَلِ الْأَحْمَرِ مَا تَقْطَعُ عَقَبَةً وَ لاَ تَحُلُّ عُقْدَةً إِلاَّ فِی مَعْصِیَةِ اللَّهِ وَ سَخَطِهِ حَتَّی تُورِدَ نَفْسَهَا وَ مَنْ مَعَهَا مَوَارِدَ الْهَلَکَةِ إِی وَ اللَّهِ لَیُقْتُلَنَّ ثُلُثُهُمْ وَ لَیَهْرَبَنَّ ثُلُثُهُمْ وَ لَیَتُوبَنَّ ثُلُثُهُمْ وَ إِنَّهَا الَّتِی تَنْبَحُهَا کِلاَبُ اَلْحَوْأَبِ وَ إِنَّهُمَا لَیَعْلَمَانِ أَنَّهُمَا مُخْطِئَانِ وَ رُبَّ عَالِمٍ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ مَعَهُ عِلْمُهُ لاَ یَنْفَعُهُ وَ حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ فَقَدْ قَامَتِ الْفِتْنَةُ فِیهَا الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ أَیْنَ الْمُحْتَسِبُونَ أَیْنَ الْمُؤْمِنُونَ مَا لِی وَ لِقُرَیْشٍ أَمَا وَ اللَّهِ لَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّی یَظْهَرَ الْحَقُّ مِنْ خَاصِرَتِهِ فَقُلْ لِقُرَیْشٍ فَلْتَضِجَّ ضَجِیجَهَا.

فرمود ایمردم عایشه بجانب بصره کوچ داد وطلحه و زبير بموافقت او برفتند لکن هر يك سلطنت خویش را میجویند اما طلحه عمزاده عایشه است وزبیر شوهر

ص: 69

56- سنتی مردم مدینه و سخنان علی علیه السلام درباره طلحه و زبیر

خواهر اوست سوگند با خدای اگر کار بکام کنند هريك بتواند گردن آن دیگر را بزند سوگند با خدای عایشه که هودج بر شتر سرخ موی بسته بر هیچ پشته نمیگذرد و هیچ عقده نمیگشاید الادرعصیان خدا و خشم خداوند چندانکه خویش را و هر که با اوست بهلاکت افکند سوگند باخدای ازین جیش که بمبارزت میآورنديك ثلث عرضه شمشیر گردد ، ويك ثلث بهزیمت برود، ويك ثلث از طریق طغیان بگردد و در کنف ایمان آید همانا عايشه آنکس است که سگهای حوئب بر او بانگ زنند و طلحه و زبير آنانند که دانسته بر راه خطا میروند چه بسیار داننده است که جهلش مورث هلاکت شود و از دانش منفعت نبیند ، اینک فتنه برپای شده که تقویم آن بکار داران بغي و فساد است قریش را با من چه مناجزت و مباراتست سوگند با خدای پهلوی باطل را بشکافم تا حق آشکار شود و بر قریش واجب افتد که ملازم جزع وصيحه شوند.

چون مردم مدینه را از مقاتلت و مبارزت عایشه و طلحه و زبیر کراهتی بودودر اعداد کار توانی همی جستند دیگر روز على علیه السلام بمسجد آمد و بر منبر شد و بعد از ستایش و ثنا فرمود :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ لَمَّا قَبَضَ اَللَّهُ نَبِیَّهُ قُلْنَا نَحْنُ أَهْلُهُ وَ وَرَثَتُهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ أَوْلِیَاؤُهُ دُونَ اَلنَّاسِ لاَ یُنَازِعُنَا سُلْطَانَهُ أَحَدٌ وَ لاَ یَطْمَعُ فِی حَقِّنَا طَامِعٌ إِذَا نَبَری لَنَا قَوْمُنَا فَغَصَبُونَا سُلْطَانَ نَبِیِّنَا فَصَارَتِ اَلْإِمْرَهُ لِغَیْرِنَا وَ صِرْنَا سُوقَهً یَطْمَعُ فِینَا اَلضَّعِیفُ وَ یَتَعَزَّزُ عَلَیْنَا اَلذَّلِیلُ فَبَکَتِ اَلْأَعْیُنُ مِنَّا لِذَلِکَ وَ خَشُنَتِ اَلصُّدُورُ وَ جَزِعَتِ اَلنُّفُوسُ وَ اَیْمُ اَللَّهِ لَوْلاَ مَخَافَهُ اَلْفُرْقَهِ بَیْنَ اَلْمُسْلِمِینَ وَ أَنْ یَعُودَ اَلْکُفْرُ وَ یَبُورَ اَلدِّینُ لَکُنَّا عَلَی غَیْرِ مَا کُنَّا لَهُمْ عَلَیْهِ

ص: 70

فَوَلِیَ اَلْأَمْرَ وُلاَهٌ لَمْ یَأْلُوا اَلنَّاسَ خَیْراً ثُمَّ اِسْتَخْرَجْتُمُونِی أَیُّهَا اَلنَّاسُ مِنْ بَیْتِی فَبَایَعْتُمُونِی عَلَی شَأن مِنِّی لِأَمْرِکُمْ وَ فِرَاسَهٍ تَصْدُقُنِی عَمَّا فِی قُلُوبِ کَثِیرٍ مِنْکُمْ وَ بَایَعَنِی هَذَانِ اَلرَّجُلاَنِ فِی أَوَّلِ مَنْ بَایَعَ تَعْلَمُونَ ذَلِکَ وَ قَدْ نَکَثَا وَ غَدَرَا وَ نَهَضَا إِلَی اَلْبَصْرَهِ بِعَائِشَهَ لِیُفَرِّقَا جَمَاعَتَکُمْ وَ یُلْقِیَا بَأْسَکُمْ بَیْنَکُمْ اَللَّهُمَّ فَخُذْهُمَا بِمَا عَمِلاَ أَخْذَهً رابِیَهً وَ لاَ تَنْعَشْ لَهُمَا صَرْعَهً وَ لاَ تُقِلْهُمَا عَثْرَهً وَ لاَ تُمْهِلْهُمَا فُوَاقاً فَإِنَّهُمَا یَطْلُبَانِ حَقّاً تَرَکَاهُ وَ دَماً سَفَکَاهُ اَللَّهُمَّ إِنِّی اِقْتَضَیْتُکَ وَعْدَکَ فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ اَلْحَقُّ لِمَنْ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اَللّهُ اَللَّهُمَّ فَأَنْجِزْ لِی مَوْعِدِی وَ لاَ تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ .

جا سستی مردم مدینه و سخنان على يلا در باره طلحه و زبیر 71 فولى الأمر لا يألوا الناس خير ثم استخرجتوني أيها الناس من بيتي قبايعوني على شأن متي لأمركم و فراسة صدقي عما في قلوب كثير منكم و با يعني هذا الرجلان في أول من بايع تملون لك وقد نگتا ودرا وهضا إلى البصرة بعايشة الفرقا جماعتك و يقيا بأسبين اللهم فذهما بما عملا أخذة رابية ولا تنعش" تا صرعة ولا يلهما عثرة و لا تمنها واقا فإنهما بطبان حقا تراه و دما فكه ، اللهم إني أقتضيك وعدك انك قلت وقولك التي من بنى عليه لينصره الله ، اللهم فأنجزلي موعدي ولا تكلني إلى نفسي إنك على كل شيء قدير

خلاصه معنی چنین میآید میفرماید ما می پنداشتیم که بعد از رسول خدا در سلطنت او که حق ماست هیچکس طلب و طمع نبندد لكن مردم ما از در جود و اعتساف حق ما بر دیگر کسان فرود آوردند و ما را ذلیل و زبون خواستند سوگند با خدای اگر بيم آن نمير فت که مسلمانان پراکنده شوند و مسلمانی نابود شود سلطنت خويشرا دست باز نمیداشتم و بدیگر کسان نمیگذاشتم ، لاجرم جماعتی بر امارت مسلمین دست آختند و مردمرا از خیر خویشتن بی بهره ونصيب ساختند از پس ایشان مرا از خانه بر آوردند و با من بیعت کردندطلحه و زبیر نیز از در بیعت بیرون شدندو طاعت مرا بر ذمت نهادند آنگاه غدر کردند و نكث بیعت نمودند وعايشه را بسوی بصره کوچ دادند تا در میان امت حديث خصومت کنند و ایشانرا در هم افكند ایخدای قادر ایشانرا کیفر عمل باز ده و بکردار خویش مأخوذدار

ص: 71

و مهلت یکدم بر آوردن مگذار چه ایشان حقی را طلب کنند که خود از دست گذاشته اند و خونیرا جویند که خود ریخته اند ، الهامرا نصرت بخش بدانچه و عده فرمودی و مرا با خویشتن دست باز مده که تو قوی دست و قادری.

بالجمله اميرالمؤمنين على علیه السلام اينخطبه بر مردم قرائت کرد و در ایشان جنبشی و جوششی دیدار نفرمود همچنان روز دیگر مسجد آمد و محراب و منبر را تشریف داد و چون حمد خدای و درود رسول رابگذاشت فرمود :

انَّ اللَّهَ لَمَّا قَبَضَ نَبِیَّهُ اسْتَأْثَرَتْ عَلَیْنَا قُرَیْشٌ بِالْأَمْرِ وَ دَفَعَتْنَا عَنْ حَقٍّ نَحْنُ أَحَقُّ بِهِ مِنَ النَّاسِ کَافَّةً فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی ذَلِکَ أَفْضَلُ مِنْ تَفْرِیقِ کَلِمَةِ اَلْمُسْلِمِینَ وَ سَفْکِ دِمَائِهِمْ وَ النَّاسُ حَدِیثُو عَهْدٍ بِالْإِسْلاَمِ وَ الدِّینُ یُمْخَضُ مَخْضَ الْوَطْبِ یُفْسِدُهُ أَدْنَی وَهْنٍ وَ یَعْکِسُهُ أَقَلُّ خُلْفٍ فَوُلِّیَ الْأَمْرَ قَوْمٌ لَمْ یَأْلُوا فِی أَمْرِهِمْ اجْتِهَاداً ثُمَّ انْتَقَلُوا إِلَی دَارِ الْجَزَاءِ وَ اللَّهُ وَلِیُّ تَمْحِیصِ سَیِّئَاتِهِمْ وَ الْعَفْوِ عَنْ هَفَوَاتِهِمْ فَمَا بَالُ طَلْحَةَ وَ اَلزُّبَیْرِ وَ لَیْسَا مِنْ هَذَا الْأَمْرِ بِسَبِیلٍ لَمْ یَصْبِرَا عَلَیَّ حَوْلاً وَ لاَ شَهْراً حَتَّی وَسَبا وَ مَرَقَا وَ نَازَعَانِی أَمْراً لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُمَا إِلَیْهِ سَبِیلاً بَعْدَ أَنْ بَایَعَا طَائِعَیْنِ غَیْرَ مُکْرَهَیْنِ یَرْتَضِعَانِ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ وَ یُحْیِیَانِ بِدْعَةً قَدْ أُمِیتَتْ أَ دَمَ عُثْمَانَ زَعَمَا وَ اللَّهِ مَا التَّبِعَةُ إِلاَّ عِنْدَهُمْ وَ فِیهِمْ وَ إِنَّ أَعظمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَی انْفُسِهِمْ وَ أَنَا رَاضٍ بِحُجَّةِ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ عَمَلِهِ فِیهِمْ فَإِنْ فَاءَا وَ أَنَابَا فَحَظَّهُمَا أَحْرَزَا وَ أَنْفُسَهُمَا غَنَّمَا وَ أَعْظِمْ بِهَا غَنِیمَةً وَ إِنْ أَبَیَا أَعْطَیْتُهُمَا حَدَّ السَّیْفِ وَ کَفَی بِهِ

ص: 72

57- جماعتی از مردم مدینه بجهاد رغبت کردند

نَاصِراً لِحَقٍّ وَ شَافِیاً لِبَاطِلٍ

میفرماید بعد از رسولخدای جماعت قريش حقی را از من باز گرفتند که در همه جهان جز من سزاوار آن نبوده و من نگریستم که صبر بر این ذلت نیکوتر از تفرین مسلمين وتشتت آرا و سفك دماء است و مردم در اسلام روزگاری فراوان نبرده اند و دین خدایرا اینوقت استقراری بكمال نیست و باندک جنبشی فساد پذیرد پس جماعتی امارت یافتند و در امر خویش استوار آمدند و ازینجهان بشدند خداوند بر عفو سيئات و هفوات ایشان تواناست طلحه و زبیر را چه افتاده و حال آنکه ایشانرا با خلافت قرابتی نیست سالی و ماهی با من نپاهیدند سر از بیعت برتافتند و بمنازعت شتافتند از پس آنکه از دررغبت با من بیعت کردند ابواب طمع و طلب بر ایشان مسدود گشت پستان خوشیده را لب بطلب لبن گشوده اند و بدعتی که بمرده بود و محرومنسی گشته زنده خواهند کرد و اینکه خون عثمانرا دست آویز ستیز و آویز کرده اند سوگند با خدای که خون عثمان بر ایشانست و عقوبت آن مرایشانراباید همانا بزرگتر حجت ایشان مرایشاتر است و من بحجت خدا و امر او در حق ایشان خشنودم پس اگر باز گشت کنند بهره نيك يابندو سخت بزرگ میآید بهره ایشانرا و اگرسر بر تابند جز بادم تیغ کار نخواهم کرد و کافیست آن تیغ نصرت حق را وشافی است اهل حق را اززحمت باطل .

چون امير المؤمنین علی علیه السلام روز سیم نیز از قرائت خطبه فراغت جست جماعتی را بجهاد رغبت افتاد پس از مردم مدینه نهصد کس اعداد کار کردند و ساخته سفر شدند و چند کس از ملازمت رکاب تقاعد ورزیدند چنانکه ازین پیش نیز بدان اشارت شد که هر کس در مدینه حاضر بود در تحت بیعت آمد الا آنکه چند کس از سفر بصره و مبارزت با ناكثين بيفرمانی کردند .

درینوقت اشتر نخعی حاضر حضرت شد و عرض کرد یا امیر المومنین محمد بن مسلمه و اسامة بن زید و حسان بن ثابت وسعيد بن مالك وسعد وقاص و چند تن

ص: 73

58- سخنان مالک اشتر با على علیه السلام

دیگر از تقديم خدمت بیکسوی میروند و در عزيمت مردم سستی می افکنند و منفعت خویش را بر مسلحت تومقدم میدارند تو نیز مصلحت خویش نگاه میدار و ایشانرا دست باز مده تا بهوای خویش میروند . على فرمود آنکس که هوای من نجوید من از پی او نپویم و آنرا که با من رغبتی نباشد مرا با او حاجتی نیفتد . اشتر گفت اینکار که ما بدان اندريم بشرط موافقت بخاتمت رود و تخلف این گروه موجب اختلاف کلمه و تشتت آرا گردد فرمان کن تا ایشانرا حاضر کنند. پس اگر خواهند و اگر نه کوچ دهند.

على فرمود يا مالك بجای باش و بدانچه من میکنم پسنده میدار که تومردم را چنانکه من دانم ندانی و نشناسی لاجرم اشتر خاموش شد ولختی کوفته خاطر گشت.

اینوقت زیاد بن خنطله تمیمی برخاست و گفت يا أمير المومنین قومی که در میان سپاه با کراه باشند زودا که بر لشکریان کار تباه کنند از لشکر شایگان(1) چه بهره توان گرفت لشکر باید بتمام رغبت تقديم خدمت کند و الا بجای سود همه زیان آرد اگر فوزو فلاح خویش جویند ملازمت تو خواهند جست و الا دست باز دار تا حمال خیال خویش میباشند و اندیشه خویش میبافند .

اینزمان سعد وقاص گاهی چند پیش گذاشت و عرض کرد یا امیر المومنین

ص: 74


1- شایگان بروزن رایگان : بمعنی فراخ و گشاد باشد. و سزاوارو در خور و لایق را هم گفته اند . هر چیز خوب را نیز میگویند که لایق پادشاهان باشد چه در اصل شامگان بوده یعنی شاه لايق ؛ هارا بهمزه بدل کرده بصورت با نوشتند . و ذخیره و مال و اسباب بسیار و بی نهایت را نیز گفته اند . وخسرو پرویز یکی از گنجهای خود را که بس بزرك و بسیار بود شایگان نام کرده بود. وهر گنجی که بزرك ولايق پادشاه باشد شایگان توان گفت . وقافيه شعری را نیز که با آن تحکمی هست شایگان گویندچه تحكم مناسب پادشاهان است ، و بمعنی بیگار یعنی کار بی مزد فرمودن هم هست و چون در کار بی مزد فرمودن تحکمی باید و تحكم نسبت بپادشاهان دارد آنرا نیز شایگان گفته اند. و بمعنی مکرر هم آمده است . «برهان قاطع».

59- نامه ام الفضل بعلی علیه السلام در باره حرکت عایشه

سوگند با خدای که هیچکس همانند تو نیست و نمرفه خلافت خاصه و خالصه تست لكن این مردم که از جماعت ما بشمار میروند از منازعت تو دست باز ندارند اگر خواهی که من ملازمت رکاب کنم مراشمشیری ده که آنرايك زبان و دو لب باشد در میان حق و باطل سخن کند على فرمود ایسعد از دراغلوطه مباش و سخن بحجت متراش من با مسلمانان بكتاب خدای و سنت رسول کار می کنم اگر ترا پسند است در تنویم دین تقديم خدمت میکن و اگر نه در خانه خویشتن میباش ترا هیچگونه کار نفرمایم . عمار یاسر گفت ایسعد آزرم نگاهدار از امير المومنین شمشیر سخن گوی میخواهی ازین بیهوده سخن لب فروبند .

هم در اینوقت از ام الفضل دختر حارث بن عبدالمطلب نامه رسید بدینگونه اما بعد امير المومنین بداند که طلحه و زبیر باتفاق عایشه بر مخالفت تو موافقت کردند و مردمانرا بر محاربت توبياغالیدند(1) و باز نمودند که ما بخونخواهی عثمان بر خاسته ایم و اینک راه بصره پیش داشتند همانا تو برحقی و خداوند جانب ترا فرو نگذارد و ظفر بهره فرماید و این نامه را بمردی داد که هم او را ظفر نام بود و زبانی طليق و فصاحتى انيق داشت و بترقيب وتعجیل فرمان کردو گفت اگر در هر منزلی شتری ناچیز کنی بها بدهم و ازین پس ترا بعطاهای بزرگ خرسند سازم و هم در وقت صد دینار زد سرخ اور اعطا کرد پس بکردار صبا وسحاب شتاب گرفت و در مدینه این نامه بامير المومنین آورد .

على علیه السلام مکتوب فرو خواند و محمد بن ابی بکر را پیش طلبید و گفت شنیده باشی که خواهر توعایشه چه فتنه حدیث میکند نخستین از بیتی که مأمور بملازمت آنست بیرون شده و دیگر با طلحه و زبیردر مخالفت من سگالش(2) نموده و اینك

ص: 75


1- آغالیدن بروزن پاشانیدن : بمعنی آغالش است که تند وتیز کردن مردم باشد بجنك و خصومت افکندن میان مردم
2- سگالش : بالام بر وزن سفارش : بمعنی دشمنی و خصومت کردن . فكر و اندیشه نمودن . سخن بد گفتن باشد. (برهان قاطع)

60- گفتار على علیه السلام در باره مغيرة بن شعبة

جانب بصره گرفته تا با من از در محاربت بیرون آید و نبرد آزماید . محمد گفت یا امیر المومنین این خطبى صعب نیست، بهیچگونه اندوه نباید داشت خداوند تر اظفر میدهد و نصرت میفرماید زودا که مظفر میشوی و دشمنان را کیفر میکنی .

اینوقت عمار یاسر با مغيرة بن شعبه گفت یا مغيره اجابت این دعوت کن و بسیج راه فرمای مغیره گفت یا ابا اليقظان نیکوتر از آن کاری دانم و آن اینست که بخانه خویش اندر شوم و در فرو بندم و سلسله جماعت بر هم نزنم تا گاهی که امر بر من روشن گردد عمار گفت هیهات بعد از دانش جاهل شدی و بعد از بینش نا بینا گشتی .

اینوقت على علیه السلام بر ایشان عبور داد و قصه بدانست :

فَقَالَ یَا أَبَا اَلْیَقْظَانِ مَا یَقُولُ لَکَ اَلْأَعْوَرُ فَإِنَّهُ وَ اَللَّهِ دَائِماً یَلْبِسُ اَلْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ یُمَوِّهُ فِیهِ وَ لَنْ یَتَعَلَّقَ مِنَ اَلدِّینِ إِلاَّ بِمَا یُوَافِقُ اَلدُّنْیَا وَیْحَکَ یَا مُغِیرَهُ إِنَّهَا دَعْوَهٌ تَسُوقُ مَنْ یَدْخُلُ فِیهَا إِلَی اَلْجَنَّهِ.

فرمود ای عمار مغیره همواره حق را محفوف باطل داشته و از دین پذیره نکند جز آنکه با طلب دنیا راست آید ، آنگاه فرمود ایمغیره دانسته باش که اجابت این دعوت موجب اصابت جنت است . مغیره گفت یا امیر المومنین اگر من در حضرت تو تقديم خدمت نکنم نیز بر طریق خیانت نخواهم رفت حسان اینشعر در هجای مغیره گوید :

لو أن اللوم ينسب كان عبدا***قبيح الوجه أعور من ثقيف

تركت الدين و الايمان جهلا***غداة لقيب صاحبة النصيف

و راجعت الصبا وذكرت لهوا***من الاخشاء والخصر اللطيف

حمیری گوید:

تهوی من البلد الحرام فنبهت***بعد الهوى كلاب اهل الحوئب

يحدوا الزبیر بهاوطلحة عسکرا***ياللرجال لرای ام مشخب

ص: 76

61- بانگ زدن سگهای حوئب بر عایشه

ذئبان قادهما الشقاء وقادها***الجبن فاقتحما بها في منشب

يا للرجال لرای ام قادها***ذئبان يكتنفانها في اذؤب

ام تدب الى ابنها و وليها***بالموذيات لها دبيب العقرب

زاهی گوید :

کم نهیت عن تبرج فعصت***واصبحت للخلاف متبعه

قال لهافي البيوت قری***فخالفته العفيفة الورعه

سوسی راست :

و ما للنسآء و حرب الرجال***فهل غلبت قط انثى ذكر

ولو انها لزمت بیتها***و مغز لها لم ينلها ضرر

بالجملة على علیه السلام لشکر درهم آورد و سهل بن حنیف را در مدینه بخلفيتی بگذاشت . وقثم بن عباس را بحكومت مكه منشور کرد و خود با سپاه رهسپار گشت تامگر راه بر طلحه و زبیر ببندد و ببصره شدن نگذارد ایشان نیز از آنسوی ترسناك بودند تا مبادا در عرض راه با علی دوچار شوند. پس دلیلی راه جوی گرفتند تا ایشانرا از راه و بیراه کوچ داده در دیهی فرود آورد که حوئب نام داشت سگان دیه در روی عایشه بانگ زدند و او سخن رسولخدايرا بخاطر آورد از دلیل پرسید این دیه را چه نام است گفت دوئب اینسخن بر عایشه درست شد و بترسيد و زبیر راطلب کرد و اورا گفت من از اینجا باز شوم چه پیغمبر مرا فرمود آنزن که سگان حوئب براو بانگ زنند بزه کار است و کارنه بر صواب میکند پس طلحه نیز حاضر شدو با دبیر سخن یکی کرد و گفتند این دایل سخن بخطا کرد اینجا نه حوئب است عایشه را دل بجای نمی نشست همی گفت من باز شوم زنانرا لشکر کشیدن و نبرد جستن فرموده اند.

طلحه و زبیر بیچاره شدند و کس فرستادند عبدالله بن زبیر را که بطلابه لشكر بود بخواندند و صورت حال با او مکشوف داشتند و او را گفتند شتاب کن و عایشه را بگوی اینك على علیه السلام از راه برسید زود بایست از اینجا در گذشت تا مبادا بدست علی گرفتار شویم ، عبدالله بنزد عایشه آمد و او را برسیدن

ص: 77

62- طلحه و زبیر در کنار بصره لشکرگاه کردند

على تهدید و تهویلی بزرگ در خاطر انداخت و هفتادتن از مشایخ سپاه و سالخوردگان آن دیه را ببذل رشوت بفريفت تا بنزد عایشه حاضر شدند و بدروغ شهادت دادند که اینجا حوئب نیست و این اول شهادت زور بود در اسلام که بر پای شد اگر چه عایشه از آن اندیشه فراغت نداشت لکن از هول رسیدن على و اصرار والحاح عبدالله جای لا ونعم از برای او نماند پس لشکر بر گرفتند و تا کنار بصره براندند و آن مرد که دلیل ایشان بود طریق مراجعت گرفت و در عرض راه اميرالمؤمنين على او را دیدار کرد و پرسش فرمود که عایشه بکجا شد آن قصه بگفت چون علی علیه السلام دانست که ایشان بر گذشتند و با بصره رسیدند لاجرم عطف عنان بجانب ربذه داد تا در آنجا لشکری در خور جنگ فراهم کرده آهنگ بصره فرماید .

ذكر غلبه طلحه و زبیر بن عثمان بن حنیف و صافی داشتن بصره را از بهر خویش

چون طلحه و زبير راه با بصره نزديك کردند عثمان بن حنیف که از جانب امير المؤمنين على حكومت آن بلد داشت عمران بن الحصين و ابو الاسود دئليرا بنزديك ایشان رسول فرستاد تا بازپرسی کند که این لشکر ساختن و بدینسوی تاختن از بهر چیست پس هر دو تن از بصره بيرون شده بلشکرگاه طلحه و زبیر آمدند و نخستين بنزديك عايشه شدندو گفتند آی ام المؤمنين چه افتاد ترا که از بیتی که در آنجا وحوش و طیور به امن و آسایش بزیند بیرون افتادی و زحمت عبور و سهل و حزن مسالك بر خویشتن نهادی گفت اندر مدینه گروهی از در طغيان انگیزش فتنه کردند و بیگناهی عثمان را که خليفه بحق بود بکشتند وقوع این ستم شکیب من برتافت و صبر و سکون من به نشیب آورد چون مردم بصره را دین باره و حق پرست و با غیرت و قوی دست دانستم بدینجانب شدم تا از ایشان استمداد کنم ولشکری در خور جنگ فراهم کرده بجانب مدينه بتازم و کشندگان

ص: 78

63- رسول فرستادن عثمان بن حنیف بنزد طلحه و زبیر

عثمانرا از صفحه روزگار براندازم عمران و ابو الاسود از نزد عایشه بیرون شدند و بنزديك طلحه و زبیر آمدند و سخن چنان گفتند که با عایشه گفتند و جواب چنان شنیدند که از عایشه شنیدند اینوقت با طلحه و زبیر گفتند شما چگونه سر از طاعت على برتافته اید و حال آنکه گردن شما در چنبر بيعت اوست گفتند بیعت ما نه از در رضا و رغبت بود بلکه بیم شمشير اشتر نخعی ما را در مششدر(1)بیعت مأخوذ داشت پس رسولان باز آمدند و عثمان بن حنیف را از مکنون خاطر ایشان آگهی دادند ابو الاسود عثمان بن حنیف را مخاطب داشت و این شعر بگفت :

یَابنَ حُنَیفٍ قَد اُتیتَ فَانفِرِ***وطاعِنِ القَومَ وجالِد وَاصبِرِ

وَابرُز لَها مُستَلئِماً وشَمِّرِ

وهم ابوالاسود گوید :

اتين الزبير فذان الكلام***و طلحة كالنجم او ابعد

و احسن قولیهما قادح***يضيق به الخطب مستنکد

وقد او عدونا بجد الوعيد***فاهون علينا بما او عدوا

فقلنا ركضتم ولا ترملوا***واصدر تم قبل أن توردوا

وان تلحقوا الحرب بين الرجال***فملقحها حده الا نكد

و ان علياً لكم مضجر***الا انه الاسد الاسود

الا انه ثالث العابدين***بمكة والله لا يعبد

فر وحوا الحناق ولاتعجلوا***فان غدا لكم موعد

عثمان بفرمود تا مردمان هم آهنگ شوند و ساحته جنگ کردند و از آن سوی خواست تا بداند اندیشه مردم در حق ایشان بر چه سانست آیا کسی ازین بلداین جماعت رامدد خواهد کرد یاهمدست وهمداستان ایشان را دفع خواهند داد پس قيس بن المغيره را بفرمود که بمسجد آدینه شود و مردم را از رسیدن ایشان

ص: 79


1- مششدر : بمعنی شش در است

64- ورود لشکر عایشه بشهر بصره

آگهی ده تا چه گویند قيس بمسجد آمد و ندا در داد که ای جماعت اینك عايشه و طلحه و زبیر بدین جانب تاخته اند و همی گویند ما در مکه ایمن نتوانستیم زیست و از هول و هراس بدينجانب شتافتیم و این سخن نزد خرد پذیرفته نیست چه در حریم مکه که گرگ با آهو ، و باز با تیهو بمدار اور فق رود عایشه که ضجيع رسولخداست و طلحه و زبیر که در اسلام محل منبع دارند چگونه دستخوش هول و هراس میشوند و اگر گویند خون عثمان طلب میکنیم شما دانید که از کشندگان عثمان کس درین شهر نیست لاجرم واجب میکند که دست در دست دهید و ایشان را بدین بلد راه نگذارید و اگر نه روز ایمنی در خود تباه کنید.

اسود ابن سرح السعدی سر برداشت و گفت ای قیس چندین بیاوه زنخ مزن ایشان از ما و از جز ما استمداد کنند تا کشندگان عثمان را باز کشند ما نیز قتل آنکس که خون عثمانرا مباح دانست موجب فلاح دانیم چون این سخن بگفت مردم بشوریدند و قیس را با سنگ فراوان زحمت کردند پس قيس هزیمت شد و عثمان بن حنیف را آگهی آورد عثمان ازین کار اختلاف کلمه دانست و اندازه کار بر گرفت.

اما از آن سوی عایشه با طلحه و زبیر گفت نا سنجیده نتوان بدین شهر در رفت ما چه دانیم مردم این بلد در حق ما چه می اندیشند هم اکنون بایدر سولی فرستاد و از بیش و کم آگهی یافت گفتند سخن بحكم خرد فرمودی و عبدالله بن عامر را حاضر کردند و گفتند تو آنی که ما را بصد هزار مرد شمشیر زن دل همی دادی اینك بصره و اينك تو اکنون بشهر بایدت شدن و بر حسب مراد کاری کردن پس عبد الله بن عامر بشهر در آمد وخاصگان خویش را بر گرد خود انجمن کرد و روز دیگر هودج عایشه را بر پشت اشتر عسكر ببستند و او بر نشست و سپاه در گرد اوپیرایه شدند میمنه و میسره بیاراستند و مقدمه و سارقه راست کردند و بتمام حشمت به شهر در آمدند در محلی که خريبه نام داشت و آن

ص: 80

65- صف آرایی کردن عثمان بن حنیف در برابر لشکر عایشه

میدانی بس وسیع بود هودج عایشه را از پیش سپاه بداشتند طلحه جانب یمین گرفت و زبیر بر يسار بایستاد و لشکریان از پس پشت او صف راست کردند و از آن سوی عثمان بن حنيف از دار الاماره بیرون شد و در برابر عایشه صف راست کرد و مردم بصره هر ساعت انبوه می گشتند و پای برهم مینهادند و پیش میشدند تا بدانند اینکار چگونه بخاتمت پیوندد .

پس طلحه ابتدا بسخن کرد و گفت : ای مردم شما فضل و فضيلت عثمان را دانسته اید و دیده اید او داماد پیغمبر وخليفه بحق بود قومی را در طغیان و عصیان در وی آویختند و بناحق خونش بریختند واجب میکند که خدای را از خود خشنود کنید و کشند گان او را نابود سازید هان ای مردم از غیرت و حمیت دست باز مدارید و خون خلیفه خدا را بهدر مگذارید .

چون طلحه سخن فرود آورد زبیر بانگ درداد و فصلی از اینگونه بپرداخت آنگاه عایشه سخن ساز کرد و گروهی را بدین معنی هم آواز ساخت .

اینوقت حارثة بن قدامة السعدی فریاد برداشت که يا ام المومنین سوگند با خدای که کشتن عثمان بر رسول خدای سهلتر است از آنکه تو هتک حرمت پیغمبر کردی و بر این شتر ملعون سوار شدی و پرده خویش بدریدی و در میان دو لشکر معاینه بایستادی آخر بگوی این چه ناستوده کار است و ترا با على مرتضی این چه بیهوده پیکار است آزرم خویش نگاهدار و حرمت پیغمبر ازدست مگذار ، هان ای مادر مسلمانان تو اگر بخویشتن از خانه بیرون شدی و فرمان رسول خدای را پشت پای زدی هم بخویشتن باز شو واز پس پرده بنشین و از کرده پشیمان میباش و خدای را از مغفرت میخوان ، و اگر ترا بستم از خانه بر آوردند و شهر بشهر میگردانند و در میان سپاه باز میدارند تا بحشمت تو محتشم شوند و بحرمت تو محترم گردند ما را آگاه کن و از ما مدد بخواه تا با ایشان حرب کنیم و ترا باز جای برده از پس پرده بنشانیم.

اینوقت جوانی از بنی سعد فریاد برداشت که با طلحه و یا زبیر شما خود را

ص: 81

66- شروع مقاتله بین سپاه عثمان بن حنیف و لشکر عایشه

حواری پیغمبر خوانید و صاحب و موافق او دانید سوگند با خدای که بجای پیغمبر بد کردید حق او را دست باز داشتید و حرمت او را پست کردید زن خود را از پس پرده جایدادید و زن پیغمبر را در میان چندین هزار مرد از پیش سپاه بداشتید مرا بگوئيد اگر پیغمبر زنده بودی رضا دادی که زوجه او برین صفت بیرون آید هیچکس او را پاسخ نداد.

اینوقت مردم بصره دو بهره شدند جماعتیرا در خاطر میرفت که عثمان بناحق مقتول گشت و ایشان بحق خون او جویند و گروهیرا عقیدت آن بود که طلحه و زبیر از در طغیان و عصیان بیرون شدند و در طمع خلافت بیعت على را بشکستند و يعایشه پیوستند .

بالجمله هر کس بهوای دل خویش و باندازه فهم خود خیالی میتاخت و اندیشه مینمود ، ناگاه از سپاه عثمان بن حنیف مردی بیرون شد بنام حكم بن صله و بر لشکر زبیر و طلحه حمله افکند ، از آنسوی نیز دردی اسب بر انگیخت و با او در آويخت و اینوقت سواری از پس سواری و پیاده از پی پیاده يكيك ودودو بميدان در رفتند و در هم افتادند چندانکه حرب و ضر برا گرمی بازار افتاد و صغیر و کبیر را کار بکار زار رفت گرد سیاه بر خاست و روز روشن را قیر گون ساخت مردم بصره نیز از بام و در سنگ روان کردند آنروز تا گاهی که آفتاب بکوه نشست بازار ستیز و آویز رواج داشت وسینها سهام مرگ را آماج بود چون تاریکی جهانرا قیر گون ساخت هردو لشکر دست از جنگ بازداشتند طلحه و زبير لشكر ازخریبه بگورستان بني مازن بردند و در آنجا فرودشدند و عثمان بن حنيف بکوشك خویش باز شد و روز دیگر از بامداد حاضر میدان شدند و از دو سوی ده بر کشیدند و در هم افتادند و از یکدیگر بکشتند و بخاری انداختند تا روز به نیمه رسید .

اینوقت عايشه فرمان کرد تا منادی بمیان هر دو سپاه آمده ندا در داد که ای مسلمانان ام المؤمنین میفرماید که دست از قتال بکشید و یکدیگر را مکشید من

ص: 82

67- گفتار على علیه السلام در باره بيعت زبير

برای فتنه انگیزی و خونریزی نیامدم آمدم تا کارها را بصواب وصلاح کنم و مردم را بفوز و فلاح رسانم لشکر دست از جنگ بازداشتند و بر جای ایستادند آنگاه عثمان بن حنیف را پیام کرد و بمصالحت ومسالمت دعوت فرمود. عثمان پاسخ فرستاد که ما با تو برطریق صلح نرویم ا گاهی که طلحه و زبیر را از خویش برانی چه ایشان ثلمه بزرگی در دین افکندند با علی بیعت کردند و بیعت بشکستند وزوجه رسولخدایرا از پیش روی لشکر شهر بشهر کوچ دادند ، عایشه گفت ايشان گویند ما از بیم شمشير اشتر بیعت کردیم به ازدررضا ورغبت . عثمان گفت سخن بكذب کنند توای عایشه در مدینه نبودی و ندانی من بودم ونيك دانم عایشه گفت من کس بمدینه میفرستم و از مردم مدینه باز پرس میکنم تا حق از باطل پدید آید سخن بر این نهادند که لشکریان یکدیگر را زحمت نرسانند عثمان بن حنیف دار الاماره و بیت المال را بدارد وزکوة وصدقاترا اخذ نماید تا آنگاه که سفیر مدینه باز آید اگر طلحه و زبیر سخن : بصدق کرده باشند عثمان بن حنيف شهر بصره بدیشان گذار در بیرون شود و اگرنه عایشه ایشانرا بیرون شدن فرماید پس بدینگونه نامه کردند و کعب بن اسود را سپردند و او را گسیل مدينه داشتند .

چون اینخبر بعلی علیه السلام بردند که زبیر و طلحه میگویند ما از بیم شمشير اشتر بیعت کردیم و بدل بیعت نکردیم ورغبت نداشتیم اگرچه روی اینکلمات با زبیر است لكن طلحه از مفاد اینحکم بیرون نیست فرمود:

یزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَایعَ بِیدِهِ، وَلَمْ یبَایعْ بِقَلْبِهِ، فَقَدْ أقَرَّ بِالْبَیعَهِ، وَ ادَّعَی الْوَلِیجَهَ. فَلْیأْتِ عَلَیهَا بِأَمْرٍ یعْرَفُ، وَ إلاّ فَلْیدْخُلْ فِیما خَرَجَ مِنْهُ.

در جمله میفرماید اقرار به بیعت کرد ودعوی دار شد که در دل بی رغبت بودم پس باید برین حجتی روشن بیاورد و اگر نه ماخوذ است در آنچه از آن تفصی جوید.

وبعثمان بن حنيف بدینگونه مکتوب کرد :

ص: 83

68- نامه علی علیه السلام عثمان بن حنیف در باره طلحه و زبیر

مِن عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی عُثْمَانَ بْنِ حُنَیْفٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْبُغَاةَ عَاهَدُوا اللَّهَ ثُمَّ نَکَثُوا وَ تَوَجَّهُوا إِلَی مِصْرِکَ وَ سَاقَهُمْ اَلشَّیْطَانُ لِطَلَبِ مَا لا یَرْضَی اللهُ بِهِ وَ اللهُ أشَدُّ بَأساً وَ أشَدُّ تَنْکِیلاً إذَا قَدِمُوا عَلَیْکَ فَادْعُهُم إلَی الطَّاعَهِ وَ الرُّجُوعِ إلَی الوَفَآءِ بِالعَهْدِ وَ المِیثَاقِ الَّذِی فَارَقُونَا عَلَیْهِ فَإنْ أجَابُوا فَأحْسِنْ جِوَارَهُم مَادَامُوا عِنْدَکَ وَ إنْ أبَوْ إلا التَمَسُّکَ بِحَبْلِ النَکْثِ وَ الخِلافِ فَنَاجِزْهُمُ الْخَلافَ حَتَّی یَحْکُمَ اللهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُم وَ هُوَ خَیْرُ الحَاکِمِینَ. وکَتَبتُ کِتابی هذا إلَیکَ مِنَ الرَّبَذَهِ ، وأَنَا مُعَجِّلٌ المَسیرَ إلَیکَ إن شاءَ اللّهُ . وکَتَبَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ أبی رافِعٍ فی سَنَهِ سِتٍّ وثَلاثینَ.

در جمله می فرماید اینجمله بیعت من بشکستند و طریق بصره گرفتند هم اکنون اگر از در اطاعت بیرون شدند چند که در نزد تو باشند نیکوئی میکن و اگر نه بسخنان خدیعت آمیز ایشان فریفته مشو تو خود در مدینه بودی و نگریستی که طلحه و زبیر بتمام رغبت بیعت کردند هم اکنون در بصره میباش تا من تجهيز لشکر کرده ببصره آیم و آنعرصه را از اعدا خالی کنم.

و از آنسوی چون کعب بن اسود نامه عایشه را بمدينه آورد و آنمكتوب بر مهاجر وانصار بخواند و گفت بگوئید تا طلحه و زبیر از در کراهت بیعت کردند یا برضا و رغبت بودند کسی او را وقعی نمیگذاشت و پاسخی نمی آراست اسامة بن زید که هم از ملازمت رکاب علی و تقدیم جهاد تقاعد ورزید گفت ایشان از بیم شمشير اشتر بیعت کردند . سهل بن حنیف که از جانب امير المؤمنن علی در مدینه خليفتی داشت گفت از دست مگذارید این دروغ زنرا مسلمانان برخاستند و اسامه را بزیر پای در سپردند و فراوان سرو گردنش را بكوفتند و خواستند تا او را بکشند صهيب بن سنان

ص: 84

69- حمله شبانه طلحه و زبیر بخانه عثمان بن حنیف

وابوایوب ومحمد بن مسلمه برخاستند و بتمام زحمت اسامه را از دست مسلمانان بستدند و با او گفتند این چه بیهوده سخن بود که گفتی و جماعت را بر آشفتي وما از بيم جان تو باید بدروغ تعبیها کنیم وترا برهانیم کعب بن اسود از میان آنغوغا خودرا بیرون افكند وطريق بصره در سپرد و در خدمت عایشه صورت حال باز گفت عایشه او را گفت هم اکنون عثمان بن حنيف را از قصه آگاه کن وبگوی از بصره بيرون شو چه مکشوف افتاد که طلحه و زبیر ناخوشدل بیعت کرده اند عثمان گفت کدام مکتوب از مهاجر و انصار بر صدق اینسخن سجل گشته اگر کعب که رسول تست دروغ زن نباشد اسامه منافق را چه خطر باشد که خبر اور معتبر گیریم فضلا عليهذا امير المؤمنين علىعلیه السلام مرامنشور فرستاده که ازین شهر بیرون نشوم تا او با لشکر میرسد کعب از نزد عثمان باز آمد و عایشه را خبر بازداد.

طلحه و زبیر در اندیشه شدند و گفتند اگر کار بصره یکسره نکنیم زود اکه على ابوطالب در رسد و کار ما صعب افتد پس تدبير شبیخون کردند و نیمشب ابطال رجال را از لشکریان گزیده ساخته بر عثمان تاختن بردند و نخست بر در کوشك حمله بردند و چهل تن از حارسان عثمانرا با تیغ در گذرانیدند و اوراماخوذ داشته از کوشك بر آوردند و از آنجا بدار الاماره تاختن کردند و چهار صد تن از شیعیان علی علیه السلام را گردن زدند بیت المال را مضبوط ساخته با جای شدند و روز دیگر کاربصره را یکسره کردند و شهر را بجمله در تحت فرمان آوردند و خواستند تا عثمان بن حنیف را نیز سر بر گیرند عایشه گفت عثمان مردی سالخورده است وادراك صحبت پیغمبر کرده است او را نباید کشت چون خون او را معفوداشتند طلحه و زبیر فرمان کردند تاریش و سبلت عثمانرا پاك بستردند و موی ابرو نیز بجای نگذاشتند آنگاهش رها دادند و گفتند بهرجا میخواهی میر و عثمان بدانجال از بصره بیرون شد طی مسافت کرده بنزديك على علیه السلام آمد و کس او را نمی شناخت گفت من اینك عثمانم واز بصره میرسم اميرالمؤمنين فرمود از نزديك ما پیری سالخورده برفتی و جوانی امرد آمدی بالجمله چون طلحه و زبیر از کار عثمان وضبط بیت المال بپرداختند روز دیگر

ص: 85

70- سخنان طلحه و زبیر در مسجد بصره

بمسجد آمدند ومرد مرا انجمن کردند وهردوتن باتفاق بر منبر صعود دادندوخطبه کردند پس گفتند ایجماعت شما محل ومكانت عثمان بن عفانرانيك دانسته ایدلكن عمال او دست بستم بگشادند و مردم را بیازردند ما ازین روی از وی تافته شدیم وخواستیم اورا زحتمی رسانیم تا بتوبت وانابت گراید مردم بشوریدند و بی خواست ما او را بکشتند و گشندگان اوظالم بودند واجب میکند که ما خون او طلب کنیم وقاتلان اورا حکم قصاص برایم طلحه و زبیر بر سر منبر پهلو به پهلو بودند چون طلحه کلمه گفتی زبیر تصدیق فرمودی و اگر زبیر سخن کردی طلحه مبرهن ساختی ناگاه مردی از میان گروه برپای خاست و گفت یاطلحه تو از مدینه فراوان سوی ما مکتوب کردی و از عثمان فراون قبایح ومثالب نگاشتي وقتل او را واجب داشتی امروز نعل باژ گونه همی زنی و سخن دیگر گونه همی کنی طلحه لختی خجل بنشست وسخن در دهانش بشکست وزیر گفت از من بشما مكتوب نیامد و از بدو خوب مرقوم نیفتاد گفت تو اگر مکتوب کردی با کوفیان کردی اینسخن از آن در گفت که زبیر در قتل عثمان با کوفیان مواضعه داشت و طلحه با یصریان همداستان بود

بالجمله دیگر باره طلحه آغاز خطبه کرد وعثمان را نيك بستود و على را ناهموار گفت اینوقت مردی نامش حکیم از قبيله عبد القيس برجست گفت آزرم نگه دارید شما دو کرت با علی بیعت کردید و میثاق محکم بستید و عهد بشکستید امروز بجای آنکه حق بیعت و طاعت او را بگذارید زبان بشناعت گشوده ایدو على راعيب میگوئید این عیب از کجا میگوئید هنوز علی را در کار ملك بست و گشادی نیفتاده و حل و عقدی نفرموده از کجا دانستید که او نکوهیده کیش و ناستوده کار است چون سخن چنين بنشیب آورد مردم طلحه را شکیب نماند از جای جنبش کردند وتیغ بر کشیدند و از آنسوی از بنی عبدالقيس هر کس بود بر پای خاست آوازها خشن گشت و بانگها در هم افتاد طلحه که انتظار میبرد که در پایان سخن على را از خلیفتی خلع کند و خویش را خلیفه خواند در چنین فتنه انگیخته درنگ نتوانست کرد باتفاق زبیر از منبر پیاده شد و راه دارالاماره پیش داد و در حال بیت المال را

ص: 86

71- طلحه و زبیر در بصره دست بکشتار زدند

در بگشود و آنچه یافت بر مردم بخش کرد تا نيرو يافت آنگاه بحكم طلحه وز بیر عوانان بكوی و بازار عبور همی دادند و هر کس از بصره بقصد قتل عثمان سفر مدینه کرده بود چند که یافتند بکشتند و طلحه و زبیر دیگر باره بمسجد آمدند وار مردم بحرب أمير المؤمنین علی بیعت گرفتند و ندا در دادند که ای مردم بدانید که عثمانرا علی کشت وخون عثمان را از علی باید جست.

اینوقت حکیم که در همه بصره بشجاعت و مردانگی و سیاحت و آرادگی همانند نداشت با برادران و فرزندان و گروهی از عبد القيس بمسجد آمد و فریاد برداشت که ای طلحه و زبیر بیعت على رابشکستید و در خدای عاصی شدید و خاندان پیغمبر بی حرمت کردید وزوجه رسولخدایرا شهر تا شهر از پیش روی لشکر کوچ دادید و هنوز سير نشدید اکنون مسلمانانرا مانندخود کافر و مرتد میخواهید چون حکیم را قبيله بزرگ بود در مسجد بر او دست نیافتند اینها بگفت و خويشرا از مسجد بیرون انداخت طلحه و زبیر نیز بیرون شدند و مردم خویش را بمقاتلت حکیم فرمان کردند از دورویه جنگ پیوسته شد و بسیار کس کشته گشت ناگاه مردی جلدی کرد و شمشیر بر زانوی حکیم فرود آورد چنانکه پای حکیم باندك پوستی آویخته گشت حکیم هم در آنحال تیغ بر گردن آنمرد بزد و او را در انداخت و کارد بکشید و سرش را ببرید هم در اینوقت آتش حرب زبانه زدن گرفت و حكیم با هفتاد تن از برادران و فرزندان او شهادت یافتند و دیگر مردم از قبیله او هزیمت شدند و از بصره هجرت کردند و بصره از بهر طلحه و زبیر خالصه شد.

اینونت بشهرها نامهاروان کردند که ما چنین کردیم شما نیز چنین کنیدو ما خون عثمانرا از علی میجوئیم شما نیز بجوئید و مارا مدد کنید ، و بمعاویه نیز رسولی گیسل داشتند و مکتوبی انفاذ نمودند که بمدد ما لشکری فرست که مارا با على ابو طالب جنگ باید کرد، و عایشه بزيد بن صوحان که در کوفه مردی نامور بود نامه فرستاد و اورا بنزد خویش طلب فرمود زيد کتاب او را وفعی نگذاشت و بسیج سفر کرد تا نزد علی شود رسول عایشه باز آمد و اینخبر باز آورد و دیگر

ص: 87

72- دعوت کردر طلحه و زبیر مردم بصره را برای مقاتله با علی علیه السلام

باره عایشه اورا مکتوب کرد که من ترا خواستم و تو بنزد علی میروی اکنون که سخن من نمی پذیری و بنزد من نمی آئی بجانب علی نیز مرو و در خانه خویش میباش.

زید در پاسخ نوشت که ایعایشه ترا خدای فرموده است که از پس پرده بنشین و خویش را با مردم آشکار مکن و مرا فرمان کرده است که سلاح جنگ بر خویشتن راست کن و بميدان مردان بیرون شو و چند که توانی در راه دین از جهاد توانی(1)مجوی اکنون تو کار من همی کنی و کار خودمر أفرمائی.

بالجمله طلحه و زبیر نگریستند که از هیچ شهر و بلدایشانرا مدد نميرسد و مردم بصره نیز بیشتر دل با علی دارند جهان بر ایشان آشفته گشت که خويشرا در کاری بزرگ انداختند و رها نتوانند شد لاجرم بمسجد آمدند و مردم راخطبه کردند و گفتند ایجماعت اینك على ابو طالب در ذي قار جای کرده و لشکر در هم میآورد ما ازوی ایمن نتوانیم بود اکنون ما راهزار سوار میباید تا مغافصة بروی تاختن کنیم باشد که مردم را از وی برهانیم هیچکس ایشانرا پاسخ نداد ، زبیر گفت ایمردم شما با من بیعت کردید که با علي رزم دهید اکنون که وقت رسیده است نصرت نمیکنید همچنان مردم خاموش نشستند و چیزی نگفتند : زبیر گفت «لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم» این همان فتنه است که مردم اندر آن بحيرت شوند و نیز حیرت زده اید .

و در این ایام که طلحه و زبیر بصره را بتحت فرمان کردند هر يك طمع داشتند که با مردم نماز گذارند چه هريك در آرزوی خلافت بودند عایشه از بهر آنکه رفع مناقشه شود فرمود يك روز عبدالله بن زبیر با مردم نماز گذاردو يك روز محمد بن طلحه تا خليفه معین شود.

ص: 88


1- توانی : سستی و کندی را گویند

73- نزول على علیه السلام در منزل ربذه

نزول على علیه السلام در منزل ربذه برای تجهیز لشکر واجتماع عسكر

چون امیرالمؤمنین علی علیه السلام بدانست که طلحه و زبیر ازراه و بیراه در گذشتند و بکنار بصره رسیدند مکشوف داشت که ایشانرا در بصره نیروئی بدست شود و لشکری فراهم آید و با این قلیل سپاه که ملازم رکاب، است دفع ایشان نتوان داد پس در منزل ربذه لشکر گاه فرمود و کس بمدینه فرستاد تا سپاهی انجمن شده بملازمت رکاب حاضر شوند بعضی ازه مردم مدینه گفتند ما علی را نصیحت کردیم که دوستان عثمانرا زنده نگذارد تا اینکار بروی راست بایستد از ما نپذیرفت و خویشتن را در مصاعب افكند و در اعداد حر کت مسامحت کردند از اینجا على علیه السلام از مردم مدینه رنجیده خاطر شد و دل در توقف کوفه بست.

بالجمله از آن پس که امیر المؤمنین علی در ارض ربذه فرود شد و قصه بصره بدانست و قتل حکیم بن جبله را بشنید در میان جماعت بر پای شد :

فَقَالَ إِنَّهُ أَتَانِی خَبَرٌ مُتَفَظَّعٌ وَ نَبَأٌ جَلِیلٌ أَنَّ طَلْحَهَ وَ اَلزُّبَیْرَ وَرَدَا اَلْبَصْرَهَ فَوَثَبَا عَلَی عَامِلِی فَضَرَبَاهُ ضَرْباً مُبَرِّحاً وَ تُرِکَ لاَ یُدْرَی أَحَیٌّ هُوَ أَمْ مَیِّتٌ وَ فقَتَلاَ اَلْعَبْدَ اَلصَّالِحَ حَکِیمَ بْنَ جَبَلَهَ فِی عِدَّهٍ مِنْ رِجَالِ اَلْمُسْلِمِینَ اَلصَّالِحِینَ لَقُوا اَللَّهَ مُوفُونَ بِبَیْعَتِهِمْ مَاضِینَ عَلَی حَقِّهِمْ وَ قَتَلاَ اَلسَّبَابِجَهَ خُزَّانَ بَیْتِ اَلْمَالِ اَلَّذِی لِلْمُسْلِمِینَ قَتَلُوهُمْ صَبْراً وَ قَتَلُوا غَدْراً.

چون امیرالمومنین مکشوف داشت که طلحه و زبیر در بصره تاختن کردند وحکیم بن جبله وجماعتی از مسلمانان را بعضی بحیلت و خدیعت کشتند و گروهی رادست بگردن بسته گردن زدند مردم بهایهای بگریستند آنگاه امیر المومنین دست برداشت و گفت :

ص: 89

74- گفتار على علیه السلام درباره کشتار طلحه و زبیر در بصره

اَللَّهُمَّ اِجْزِ طَلْحَهَ وَ اَلزُّبَیْرَ جَزَاءَ اَلظَّالِمِ اَلْفَاجِرِ وَ اَلْخُفُورِ اَلْغَادِرِ .

و ایشان را بدعای بدیاد کرد.

و هم این کلمات را در حق طلحه وزبیر بفرمود:

فَخَرَجُوا یَجُرُّونَ حُرْمَهَ رَسُولِ اللَّهِ کَمَا تُجَرُّ الْأَمَهُ عِنْدَ شِرَائِهَا مُتَوَجِّهِینَ بِهَا إِلَی الْبَصْرَهِ فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِی بُیُوتِهِمَا ، وَأَبْرَزَا حَبِیسَ رَسُولِ اللّهِ صَلّی اللّه عَلَیْهِ وَسَلّم لَهُمَا وَلِغَیْرِهِمَا ، فِی جَیْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلاَّ وَقَدْ أَعْطَانِی الطَّاعَهَ ، وَسَمَحَ لِی بِالْبَیْعَهِ ، طَائِعاً غَیْرَ مُکْرَهٍ ، فَقَدِمُوا عَلَی عَامِلِی بِهَا وَخُزَّانِ بَیْتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ وَغَیْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا ، فَقَتَلُوا طَائِفَهً صَبْراً ، وَطَائِفَهً غَدْراً . فَوَاللّهِ إن لَوْ لَمْ یُصِیبُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلاَّ رَجُلاً وَاحِداً مُعْتَمِدِینَ لِقَتْلِهِ ، بِلاَ جُرْمٍ جَرَّهُ ، لَحَلَّ لِی قَتْلُ ذلِکَ الْجَیْشِ کُلِّهِ ، إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ یُنْکِرُوا ، وَلَمْ یَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَلاَ یَدٍ دَعْ مَا أنّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ مِثْلَ الْعِدَّهِ الَّتِی دَخَلُوا بِهَا عَلَیْهِمْ!

میفرماید طلحه و زبیر عایشه راچنان بآهنگ بصره کوچ دادند که کنیزکی را از بهر بيع و شری کوچ دهند و زنان خود را از پس پرده باز داشتند وپردگی رسولخدایرا از بهر انجام کار خود با لشکری بیرون آوردند که بتمام رغبت با من بیعت کردند آنگاه پیمان بشکستند و بر عثمان بن حنیف و حارسان بیت المال وجماعتی از مسلمانان تاختن بردند پس گروهیرادست بگردن بسته گردن زدندو فوجی را بغدر وحليت بکشتند سوگند با خدای اگر بیجرمی و جنایتی اینجماعت قصد قتل یکتن از مسلمانان کردند خون ایشان بر من حلال بودچه بجمله حاضر شدند و هیچکس

ص: 90

75- نامه على علیه السلام بمردم کوفه

بدست و زبان دفع زیان از وی نکرد همانا کشتند از مردم بصره بشماری که لشکر با عایشه اندر بصره شد و اباحت خون ایشان اگر همه از بهر قتل یکتن بوداز بهر آنست که اینجماعت با على از در منازعت بودند و آنکس که با على حرب كند باخد او رسول محارب باشد و قتلش واجب آید.

بالجمله آنگاه که امير المؤمنين على از اینکلمات بپرداخت بصحبت محمد بن جعفر بن ابیطالب و محمد بن ابی بکر بمردم کوفه بدینگونه مکتوب کرد:

مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ إِلَی أَهْلِ الْکُوفَهِ، جَبْهَهِ الْأَنْصَارِ وَسَنَامِ الْعَرَبِ. أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی أُخْبِرُکُمْ عَنْ أَمْرِ عُثْمَانَ حَتَّی یَکُونَ سَمْعُهُ کَعِیَانِهِ. إِنَّ النَّاسَ طَعَنُوا عَلَیْهِ، فَکُنْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُهَاجِرِینَ أُکْثِرُ اسْتِعْتَابَهُ، وَأُقِلُّ عِتَابَهُ، وَکَانَ طَلْحَهُ وَالزُّبَیْرُ أَهْوَنُ سَیْرِهِمَا فِیهِ الْوَجِیفُ، وَأَرْفَقُ حِدَائِهِمَا الْعَنِیفُ وَکَانَ مِنْ عَائِشَهَ فِیهِ فَلْتَهُ غَضَبٍ، فَأُتِیحَ لَهُ قَوْمٌ فَقَتَلُوهُ، وَبَایَعَنِی النَّاسُ غَیْرَ مُسْتَکْرَهِینَ وَلَا مُجْبَرِینَ، بَلْ طَائِعِینَ مُخَیَّرِینَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ دَارَ اَلْهِجْرَهِ قَدْ قَلَعَتْ بِأَهْلِهَا وَ قَلَعُوا بِهَا وَ جَاشَتْ جَیْشَ اَلْمِرْجَلِ وَ قَامَتِ اَلْفِتْنَهُ عَلَی لْقُطْبِ فَأَسْرِعُوا إِلَی أَمِیرِکُمْ وَ بَادِرُوا جِهَادَ عَدُوِّکُمْ إِنْ شَاءَ اَللَّه.

خلاصه اینکلمات بپارسی چنین میآید میفرمایدایمردم کوفه شما اشرف انصار و افضل عربيد من شما را چنان از کار عثمان آگهی دهم که اصغای آن کم از انصار نباشد همانا مردمان کردار ناستوده عثمانرا از در طعنت و شنعت بیرون شدند ومن فراوان رنج بردم که او را از هنجار خویش بگردانم و برضای مسلمانان باز دارم و طلحه و زبیر در مقاتلت او بشتاب و عجلت بودند و مردم را در قتل او تحريص

ص: 91

76- نامه على علیه السلام بابو موسی اشعری

میفرمودند و عایشه ناگاه بروی خشم گرفت و جماعتی ساخته قتل او شدند و او را بکشتند آنگاه مردم بر من گرد آمدند و بتمام رغبت با من بیعت کردنددانسته باشید که اندر مدینه خطبی بزرگ پدید شد و فتنه بر پای خاست و طلحه و زبير بآهنگ فتنه و فساد بیرون شدند اکنون بسوی من شتاب گیرید و جهاد با دشمنانرا جهادی بسزا واجب شمارید .

و همچنان بجانب ابو موسی اشعری که از قبل امير المومنین حکومت کوفه داشت بصحبت هاشم بن عتبة بن ابی وقاص بدینگونه نامه کرد:

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ أَمَّا بَعْدُ فانی قَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکَ هَاشِمَ بْنَ عُتْبَهَ لِتُشْخِصَ إِلَیَّ مَنْ قِبَلَکَ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ لِیَتَوَجَّهُوا إِلَی قَوْمٍ نَکَثُوا بَیْعَتِی وَ قَتَلُوا شِیعَتِی وَ أَحْدَثُوا فِی اَلْإِسْلاَمِ هَذَا اَلْحَدَثَ اَلْعَظِیمَ فَاشْخَصْ بِالنَّاسِ إِلَیَّ مَعَهُ حِینَ یَقْدَمُ عَلَیْکَ فَإِنِّی لَمْ أُوَلِّکَ اَلْمِصْرَ اَلَّذِی أَنْتَ بِهِ وَ لَمْ أُقِرَّکَ عَلَیْهِ إِلاَّ لِتَکُونَ مِنْ أَعْوَانِی عَلَی اَلْحَقِّ وَ أَنْصَارِی عَلَی هَذَا اَلْأَمْرِ وَ اَلسَّلاَمُ.

خلاصه سخن اینست که ابو موسی را انهی داشت که من ترا حکومت کوفه دست باز داشتم که مرا یار و یاور باشی هم اکنون مسلمانانرا انجمن کن و بسوی من فرست تا با آنان که بیعت من بشکستند وشیعت مرا بکشتند رزم دهند و ایشان بکردار خویش کیفر کنند چون سفيران على علیه السلام طی مسافت کرده وارد کوفه شدند و مکتوب امير المؤمنين را برسانیدند ابو موسی سر از فرمان بر تاقت و مردم کوفه را از پذیرفتن فرمان منع فرمود و گفت ایمردم اگر کار آنجهان خواهید ساخت و طريق آخرت خواهید پیمود بجای باشید و ملازمت جيش على را اختیار نکنید و اگر از آخرت چشم میپوشید و در طلب دنیا میکوشید بیرون شويد، وهاشم بن عتبه را پيام کرد که دیگر ازینگونه سخن مکن و مردم کوفه را بلشکرگاه

ص: 92

77- مخالفت ابو موسی اشعری با على علیه السلام

على دعوت منما که همی فرمایم تا سرت بر گیرند و اگر نه در زندانخانه ات باز دارند.

اینوقت خواهر على بن عدی از قبیله بنی عبدالعزی بن عبد شمس با اینکه برادرش علی بن عدی از شیعیان علی بودو ملازمت رکاب امير المؤمنین داشت طریق ارتداد گرفته اینشعر انشاد کرد :

لاهم فاعقر بعلی جمله***ولا تبارك في عقير حمله

الأعلى بن عدی لیس له

بالجمله ابوموسی هاشم بن عتبه را بدینگونه بیم داد سایب بن مالك الاشعری گفت ای ابو موسی با امیر المومنین على طريق مخالفت مسپار و فرمان او را بپذیر سخن سایب را نیز وقعی نگذاشت و با محمد بن ابی بکر گفت سوگند با خدای که بیعت عثمان برذمت علی و بر گردن من وشما و دیگر مردم ثابت است اگر باید از درمقاتلت بیرون شد نخست باید با قاتلین عثمان قتال داد لاجرم ایشان بر ابوموسی خشم گرفتند و از نزد او بیرون شده بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام مراجعت کردند و خبر باز دادند .

و هاشم بن عتبه نیز صورت حال را بامير المومنین مکتوب کرد و آن نامه را بصحبت محل بن خلیفه که مردی از طی بود انفاذ داشت چون محل بن خليفة در ربذه حاضر حضرت شد سلام باز داد و عرض کردیا امیر المومنین سپاس خداوندرا که حق را در جای خود استقرار داد و آنمردم که از خلافت تو برطریق مخالفت میروند ماننده آنقومند که از نبوت محمد بکراهت بودند و با او از در مقاتلت بیرون شدند و خداوند کید و کین ایشانرا موجب هلاك ودمار ایشان ساخت سوگند با خدای که ماوصیت رسولخدایرا در حق اهل بيت او فراموش نکنیم و در رکاب تو در هر مصافي و موفقی رزم دهیم و از جان و مال نپرهیزنم و نامه هاشم بن عتبه را تسلیم داد

ص: 93

78- نامه دیگر علی علیه السلام بابو موسی اشعری

أمير المؤمنین او را مرحبا گفت و نزديك خود نشستن فرمود و نامه را پای تا سر نگران گشت آنگاه فرمود ابو موسی را چگونه یافتی عرض کرد من هرگز از وی ایمن نشوم و چنان دانم که اگر ناصری و معینی بدست کند در خصمی تو بی پرده بر پای شود علي فرمود من نیز او را امين و ناصح ندانم و همی خواستم او را از عمل باز کنم اشتر نخعی بنمود که مردم کوفه حکومت او را خواستارند وجزاو را نپسندند.

اینوقت على عليه السلام عبدالله بن عباس و محمد بن ابی بکر راطلب نمود و باصحبت ابشان دیگر باره ابوموسی رابدینگونه مکتوب کرد :

من عبدالله على أمير المؤمنين الى عبد الله بن قيس اما بعد يا بن الحائك يا عاض ایرابيه فوالله اني كنت لاری ان بعدك من هذا الأمر الذي لم يجعلك الله له اهلا ولاجعل لك فيه نصيباً سيمنعك من ردامری و الانتراء على وقد بعثت اليك ابن عباس و ابن ابی بکر فخلهما والعصر واهله و أعتزل عملنا مذؤماً مدحورا فان فعلت و الافانی قد امر تهما ان ينا بذاك على سوءان الله لا يهدي كيد الخائنين فانا ظهر اعليك قطعات ارباً ارباً و السلام على من شكر النعمة ورفا بالبيعة وعمل برجاء العافية .

ابو موسی را خطاب کرد که ای ناستوده نژاد و نکوهیده فعال سوگند با خدای که تو شایسته و شایان حکومت و قضارت نیستی زود باشد که بكيفر اینمخالفت که با من کردی خداوندت از عمل باز دارد اینك عبدالله بن عباس ومحمد بن ابی بکر را بسوی تو گسيل داشتم شهر کوفه و مردم کوفه را با ایشان گذار و گوشه گیر و اگر نه گاهی که بر تو ظفر جويند و غالب شوند تنت را پاره پاره خواهند ساخت سلام بر کسی باد که کفران نعمت نکند و عهد و پیمان نشکند.

لاجرم عبدالله بن عباس ومحمد بن ابی بکر مکتوب امیر المومنین را برداشته بکوفه آمدند و ابوموسی همچنان تسامح و توانی میجست و ایشانرا وقعی نمیگذاشت.

چون وقوف ایشان در کوفه بدراز کشید و خبری باز درفت امير المؤمنين

ص: 94

79- نامه های على علیه السلام بمردم کوفه و ابوموسی اشعری

على علیه السلام از ربذه کوچ داد و تا ذیقار براند و در آنجا فرود شد فرزند خود حسن علیه السلام را با عمار بن یاسر بجانب کوفه روان داشت و زید بن صوحان و قیس بن سعد بن عباده نیز ملازمت خدمت حسن علیه السلام داشتند و نامه بمردم کوفه نگاشت بدینگونه: مِنْ عبْدِاللَّهِ عَلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ بِالْكُوفَةِ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ أَمَّا بَعْدَ فَائِي خَرَجْتُ عَن حَیی هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ اَمّاً مَظْلُوماً باغياً وَ إِمَّا مَبْغِيّاً علَیه و انَا اذکَر اللهَ مَن بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا لماَّ نَفَراً إِلَيَّ فَإِنْ كُنْتُ محسناً أَعَانَنِي وَ إِنْ كُنْتُ مُسبئاً استَعتَبنى.

در جمله میفرماید ایمردم کوفه بیرون آن نتواند بود که من ظالم باشم و اگر نه مظلوم یا من طريق طغیان گرفته ام با مردم برمن از در طغيان بشوریده اند اکنون بنزد من حاضر شوید اگر برراه نیکوئی ونكوكاری میروم پیروی کنید و اگر نه من برای شما کار بخواهم کرد ،

و اینمکتوب نیز با ابوموسی اشعری کرده است:

مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی عَبْدِ اللّهِ بْنِ قَیْسٍ أَمَّا بَعْدُ، بَلَغَنِی عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَعَلَیْکَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَیکَ رَسُولِی فَارْفَعْ ذَیْلَکَ،وَاشْدُدْ مِئْزَرَکَ، وَاخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ وَانْدُبْ مَنْ مَعَکَ، فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ، فإِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ وَایْمُ اللّهِ لَتُؤْتَیَنَّ مِنْ حَیْثُ أَنْتَ،وَلَا تُتْرَکُ حَتَّی تُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ،وَذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ وَحَتَّی تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ،وَتَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ،وَمَا هِیَ بِالْهُوَیْنَا الَّتِی تَرْجُو،وَلَکِنَّهَا الدَّاهِیَهُ الْکُبْرَی،یُرْکَبُ جَمَلُهَا،وَیُذَلُّ صَعْبُهَا،وَیُسَهَّلُ جَبَلُهَا،فَاعْقِلْ عَقْلَکَ،وَامْلِکْ

ص: 95

80- ورود حسن بن علی علیه السلام بکوفه

أَمْرَکَ،وَخُذْ نَصِیبَکَ وَحَظَّکَ فَإِنْ کَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَی غَیْرِ رَحْبٍ وَلَا فِی نَجَاهٍ، فَبِالْحَرِیِّ لَتُکْفَیَنَّ وَأَنْتَ نَائِمٌ،حَتَّی لَا یُقَالَ أَیْنَ فُلَانٌ وَاللّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ،وَمَا یبَالِی مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ، وَالسَّلَامُ.

خلاصه اینسخنان بفارسی چنین میآید میفرماید باز داشتن مردمرا از خدمت من جنایتی است که بر ذمت تست چون این نامه فرو خوانی میتوانی دامن بر میان برزن و با آنکس که فرمان تو پذیرد اعداد جهاد کن و بنزديك من شتاب گیر و اگر بيمنا کی دور باش لكن سوگند با خدای که آسوده نخواهی زیست تا گاهی که امر تو زبر زیر شود و روزگار تودیگر گون گردد و از همه سوی هراسناك باشی هان ای ابو موسی این کار را خار مایه مگیر که خطبی بزرگ و داهية دهیاست هوش باز آرو پشت و روی اینکار را نگران شو و سود خویش دست باز مده واگر نه از انجمن کناری گیر چندانکه کس نام و نشان تو نداند ، سوگند با خدای که ترا با حق خواندم و از خدیعت ملحدباك ندارم.

چون حسن بن على علیهماالسلام با ملازمان رکابش از ذیقار راه بر گرفته بقادسيه رسیدند و فرود شدند عمار بن ياسر بند شمشير خویشرا از پس پشت برهردو ساق خود برگردانید بدانسان که عارفان مرتاض کمند وحدت خوانند وهمی گفت :

مَا تَرَکْتُ فِی نَفْسِی حَزَّةً أَهَمَّ إِلَیَّ مِنْ ان أَلاَّ یکُونَ نَبَشْنَا عُثْمَانَ مِنْ قَبْرِهِ ثُمَّ أَحْرَقْنَاهُ بِالنَّارِ.

یعنی هیچ جراحتی اندر جگر من کاری تر از آن نیست که عثمان بن عفانرا از گور بر نیاوردم و با آتش سوختم.

بالجمله ایشان از قادسیه کوچ کرده بكوفه آمدند و مردم در پیرامن ایشان انجمنی بزرگ گشتند ابوموسی اشعری نیز حاضر شد مردمان کوفه چشم بر حسن

ص: 96

81- سخنان حسن بن على علیه السلام با مردم کوفه

داشتند و او را دوستدار بودند و بر او میترسیدند که مبادا در کلمات او لغزشی و سقطه با دید آید چه او جوانی نورس بود و مزاح مبارکش از صحت انحرافي داشت پس او را بدعای نيك همی یاد کردند و همی گفتند :

اللّهُمَّ سَدِّد مَنطِقَ ابنِ نَبِیِّنا

اینوقت حسن علیه السلام تكيه بر عمودی نمود و مکتوب امير المؤمنين على رابر آنجماعت قرائت فرمود آنگاه ابتدا بدینجمله کرد:

فقالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْعَزِیزِ الْجَبَّارِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ الْکَبِیرِ الْمُتَعَالِ سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ أَحْمَدُهُ عَلَی حُسْنِ الْبَلاَءِ وَ تَظَاهُرِ النَّعْمَآءِ وَ عَلَی مَا أَحْبَبْنَا وَ کَرِهْنَا مِنْ شِدَّةٍ وَ رَخَاءٍ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ امْتَنَّ عَلَیْنَا بِنُبُوَّتِهِ وَ اخْتَصَّهُ بِرِسَالَتِهِ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ وَحْیَهُ وَ اصْطَفَاهُ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِهِ وَ أَرْسَلَهُ إِلَی الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ حِینَ عُبِدَتِ الْأَوْثَانُ وَ أُطِیعَ اَلشَّیْطَانُ وَ جُحِدَ الرَّحْمَنُ فَصَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَی آلِهِ وَ جَزَاهُ أَفْضَلَ مَا جَزَی اَلْمُسْلِمِینَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی لاَ أَقُولُ لَکُمْ إِلاَّ مَا تَعْرِفُونَ إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَرْشَدَ اللَّهُ أَمْرَهُ وَ أَعَزَّ نَصْرَهُ بَعَثَنِی إِلَیْکُمْ یَدْعُوکُمْ إِلَی الصَّوَابِ وَ إِلَی الْعَمَلِ بِالْکِتَابِ وَ الْجِهَادِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ إِنْ کَانَ فِی عَاجِلِ ذَلِکَ مَا تَکْرَهُونَ فَإِنَّ فِی آجِلِهِ مَا تُحِبُّونَ إِنْشَاءَ اللَّهُ وَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ عَلِیّاً صَلَّی مَعَ رَسُولِ اللَّهِ وَحْدَهُ وَ إِنَّهُ یَوْمَ

ص: 97

صَدَّقَ بِهِ لَفِی عَاشِرَةٍ مِنْ سِنِّهِ ثُمَّ شَهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص جَمِیعَ مَشَاهِدِهِ وَ کَانَ مِنْ اجْتِهَادِهِ فِی مَرْضَاةِ اللَّهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِهِ وَ آثَارِهِ الْحَسَنَةِ فِی اَلْإِسْلاَمِ مَا قَدْ بَلَغَکُمْ وَ لَمْ یَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ رَاضِیاً عَنْهُ حَتَّی غَمَّضَهُ بِیَدِهِ وَ غَسَّلَهُ وَحْدَهُ وَ الْمَلاَئِکَةُ أَعْوَانُهُ وَ اَلْفَضْلُ ابْنُ عَمِّهِ یَنْقُلُ إِلَیْهِ الْمَآءَ ثُمَّ أَدْخَلَهُ حُفْرَتَهُ وَ أَوْصَاهُ بِقَضَآءِ دَیْنِهِ وَ عِدَاتِهِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ مِنْ أُمُورِهِ کُلُّ ذَلِکَ مِنْ مَنِّ اللَّهِ عَلَیْهِ ثُمَّ وَ اللَّهِ مَا دَعَا إِلَی نَفْسِهِ وَ لَقَدْ تَدَاکَّ النَّاسُ عَلَیْهِ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الْهِیمِ عِنْدَ وُرُودِهَا فَبَایَعُوهُ طَائِعِینَ ثُمَّ نَکَثَ مِنْهُمْ نَاکِثُونَ بِلاَ حَدَثٍ أَحْدَثَهُ وَ لاَ خِلاَفٍ أَتَاهُ حَسَداً لَهُ وَ بَغْیاً عَلَیْهِ فَعَلَیْکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَی اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ الْجِدِّ وَ الصَّبْرِ وَ الاِسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ وَ الْخُفُوفِ إِلَی مَا دَعَاکُمْ إِلَیْهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَصَمَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ بِمَا عَصَمَ بِهِ أَوْلِیَاءَهُ وَ أَهْلَ طَاعَتِهِ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِیَّاکُمْ تَقْوَایهُ وَ أَعَانَنَا وَ إِیَّاکُمْ عَلَی جِهَادِ أَعْدَائِهِ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الْعَظِیمَ لِی وَ لَکُمْ.

خلاصه سخن اینست که بعد از سپاس و ستایش خداوند و درود برسول الله فرمود ایمردم کوفه چیزی بگویم که ندانید همانا امیر المؤمنين على مر ابسوی شما رسول فرستاد و شما را بطريق صواب و عمل باحکام کتاب و جهاد با اهل ارتداد دعوت میفرماید اگر کنون همه رنج است و زحمت است پایان آن همه راحت و نعمت است و شما دانسته اید که على اول کس است که با رسول الله نماز گذاشت و از ده سالگی تصدیق نبوت او فرمود و در همه غزوات ملازمت خدمت او کرد و اورا همواره از خود راضی داشت تا گاهی که دیدگان او را با دست خود به بست و اورا يكتنه غسل داد الا آنکه فریشتگان اعانت او کردند و فضل بن عباس حمل آب

ص: 98

82- سخنان عمار یاسر و ابو موسی اشعری با مردم کوفه

همیداد و او راخویشتن در قبر نهاد ، و جز على وصی رسول کس نبود ، ادای دین و نظام امور پیغمبر را او متصدی بود، و بعد از رسول خدا مردم را بخویشتن دعوت نفرمود تا گاهی که مردمان مانند شتران تشنه که بر آبگاه اقتحام کنند بروی در آمدند و بتمام رغبت بیعت کردند. و بی آنکه امری حدیث شود جماعتی بیعت او بشکستند و از در حقد وحسد بروی طغیان کردند، اکنون بر شماست که اطاعت یزدان و اطاعت او را از دست مگذارید و بسوی او سرعت کنید و با دشمنان اورزم دهید تا پاداش نیکو بابید .

چون حسن بن علی اینكلمات بپای برد عمار بن یاسر بپای خواست و خدای را سپاس گفت و رسولرا درود فرستاد آنگاه ندا در داد که ایمردم برادر پیغمبر و پسر عم او شما را از برای نصرت دين طلب کرده است و خداوند شما را در اختیار دین و حشمت پیغمبر و حرمت عایشه ممتحن داشته همانا حق دین اوجب وحشمت پیغمبر اعظم است.

«ایها الناس عليكم با مام لايؤدب وفقيه لايعلم» هان ایمردم بنزد امامی شتاب گیرید که کس او را ادب نیاموخته و عالمی که کس او را معلم نبوده علم اولدنی است و آموزگار او خداوند کردگار است چون حاضر حضرت او شوید از شك و شبهت بر آئید.

ابو موسی اشعری چون اینكلمات بشنيد بيمناك شد که مبادا مردم با جانب علی کوچ دهند بر خاست و بر منبر صعود داد و گفت سپاس خداوندیرا که تفرقه ما را بوجود محمد مجتمع ساخت و مارا بعد از معادات و مبارات دوستان و محبان آورد و خون و مال مارا بر یکدیگر حرام ساخت :

کَمَا قَالَ اَللَّهُ تَعَالَی وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَینَکُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهآ إِلَی الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوَالِ بِالْإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ .

ص: 99

83- سخنان ابوموسی اشعری وعمار یاسر با مردم کوفه

و نیز خدای فرماید :

وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمناً مُتَعَمِّداً فَجَزائُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً.

هان ایمردم از خدا بترسید و سلاح جنگ باز کنید و با برادران خود حرب ميا غالید ای اهل کوفه اگر اطاعت خداوند کنید و سخن مرا گوش دارید شما اصل عرب و ملجاء مضطرين و پناه خائفین خواهید بودهمایا شما را على ابوطالب طلب میکند که با ما در خود ام المومنین عایشه وحواری رسول طلحه و زبير قتال دهید و با آن مسلمانان که با ایشان کوچ داده اندرزم آغازید من از شما این فتنه را نیکوتر دانم و بر شما ترسانم که مبادا از در مناجزت و مبارزت بیرون شوید و عرضه دمار و هلاك گردید چنان مینماید که گوئی گوش بر سخن رسول خدای دارم که وی از این فتنه یاد میکرد و میفرمود اگر در این فتنه خفته باشی نیکو تر است که نشسته باشی و اگر نشسته باشی نیکوتر است که ایستاده باشی و اگر ایستاده باشی نیکوتر است که رونده باشی ایمردم شمشیرها را ثلمه در افكنید و نیزها را در هم شکنید و پیکان تیرها را بر کشید وزه کمانها را بدرید و قریش را باهم گذارید تا اصلاح کار خویش کنند و نيك و بد دامن گیر ایشان باشد و شما را زیانی وضرری نرسد اکنون شرط نصيحت بجای آوردم و هیچگونه حیلتی وخدیعتی نفرمودم شما پندمن بپذیرید و عصیان مورزید تا در آتش این فتنه نسوزید.

چون سخن بدينجا آورد عمار بن ياسر بر جست و گفت ای ابوموسی تو از رسولخدای این شنیدی گفت شنیدم اینك دست من بدانچه گفتم رهینه است عمارگفت اگر سخن بصدق کردی اجابت اینحکم برذمت تست در خانه خویش جای کن و در بروی خویش و بیگانه ببند و خویشتن را در فتنه میفکن اما من گواهم که رسولخدای علی را بقتال ناکثین فرمان کرد و ایشانرا يكيك بر شمرد و آنگاه

ص: 100

84- سخنان حسن بن على علیهماالسلام با مردم کوفه

فرمان بقتال قاسطین داد اگر بخواهی بر اینسخن اقامه شهود کنم و گواهان آرم اکنون چنانکه گفتی دست تو رهینه اینسخن است پس دست خویش مراده ودست ابو موسی را گرفت و گفت: غلب الله من غالبه و جاحده و دست او را بکشید و از منبر بزیر آورد.

اینوقت حسن علیه السلام بسرائی که از بهر امیرالمومنین کرده بودند شتافت و ابوموسی بدار الاماره مراجعت کرد روز دیگر همچنان مردم در مسجد انجمن شدند و حسن علیه السلام حاضر شد و روی با مردم کرد و حمد خدا و درود رسول صلی الله علیه و آله و سلم بپای برد:

ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا جِئْنَا نَدْعُوکُمْ إِلَی اللَّهِ وَ إِلَی کِتَابِهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ وَ إِلَی أَفْقَهِ مَنْ تَفَقَّهَ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ وَ أَعْدَلِ مَنْ تُعَدِّلُونَ وَ أَفْضَلِ مَنْ تُفَضِّلُونَ وَ أَوْفَی مَنْ تُبَایِعُونَ مَنْ لَمْ یَعِبْهُ اَلْقُرْآنُ وَ لَمْ تَجْهَلْهُ السُّنَّةُ وَ لَمْ تَقْعُدْ بِهِ السَّابِقَةُ إِلَی مَنْ قَرَّبَهُ اللَّهُ تَعَالَی إِلَی رَسُولِهِ قَرَابَة الدیْنِ قَرَابَةَ الدِّینِ وَ قَرَابَةَ الرَّحِمِ إِلَی مَنْ سَبَقَ النَّاسَ إِلَی کُلِّ مَأْثُرَةٍ إِلَی مَنْ کَفَی اللَّهُ بِهِ رَسُولَهُ وَ النَّاسُ مُتَخَاذِلُونَ فَقَرُبَ مِنْهُ وَ هُمْ مُتَبَاعِدُونَ وَ صَلَّی مَعَهُ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ وَ قَاتَلَ مَعَهُ وَ هُمْ مُنْهَزِمُونَ وَ بَارَزَ مَعَهُ وَ هُمْ مُحْجِمُونَ وَ صَدَّقَهُ وَ هُمْ مکَذِّبُونَ إِلَی مَنْ لَمْ تُرَدَّ لَهُ رِوَایَةٌ وَ لاَ تُکَافَأُ لَهُ سَابِقَةٌ وَ هُوَ یَسْأَلُکُمْ النَّصْرَ وَ یَدْعُوکُمْ إِلَی الْحَقِّ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْمَسِیرِ إِلَیْهِ لِتُوَازِرُوهُ وَ تَنْصُرُوهُ عَلَی قَوْمٍ نَکَثُوا بَیْعَتَهُ وَ قَتَلُوا أَهْلَ الصَّلاَحِ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ مَثَّلُوا بِعُمَّالِهِ وَ انْتَهَبُوا بَیْتَ مَالِهِ فَاشْخَصُوا إِلَیْهِ رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ

ص: 101

85- سخنان قیس بن سعد بن عباده با مردم کوفه

وَ احْضُرُوا بِمَا یَحْضُرُ بِهِ الصَّالِحُونَ.

فرمود ایمردم ما شما را بسوی خداو کتاب خدا و سنت رسول خدا میخوانیم وبسوی آنکس که عالمتر از او کس در اسلام نیست و بسوی آنکس که عادلتر از او کس ندانسته اید ، و فاضلتر از او نشناخته اید ، و با وفاتر از هر کس است که با او بیعت کنید ، و کسیکه قرآن گواه فضایل اوست ،و سنت و سبقت طریقت اوست ، و خداوند او را با رسول خویش قرابت دین و قرابت رحم مقرر داشته و بسوی کسی خوانیم که در خصایل خير از مردم پیشی گرفته و از سوانح شر رسولخدایرا کافی بوده وقتی که مردم او را فرو گذاشتند ، و با او قربت جست وقتی که دوری کردند و با او نماز گذاشت وقتی که مشرك بودند ، و با او مقاتلت فرمود وقتی که هزیمت نمودند ، و با او بمبارزت میشتافت وقتی که بباز پس سر بر میتافتند، و بسوی کسی که تصديق رسول خدای کرد وقتی که تكذيب او کردند ، و بسوی کسی که در هیچ غزوه هزیمت نجست و در هیچ امر سبقت او کس نداشت ، اکنون نصرت خويشرا از شما مسئلت میکند و شما را بسوی حق دعوت میفرماید تا بسوی او سرعت کنید و منازعت افكنید با جماعتی که بیعت او بشکستند و شیعیان او را بکشتند و بیت المال مسلمانانرا غارت کردند و اکنون بشتابیدوجانب او وامر بمعروف و نهی از منکر را دست باز مدارید تا خداوند شما را رحمت کند .

اینوقت قیس بن سعد بن عباده بر خاست و خداوند را سپاس و ستایش کرد و گفت ایها الناس اگر امر خلافت را بشوری افکندیم همچنان على علیه السلام احق ناس بود چه در سبقت اسلام و هجرت با پیغمبر و علم بنفع و ضرر و جهاد با کفار هیچکس را مقام و منزلت او نیست و هر کس با او از در خلاف رود قتال أو بر ما حلال باشدخلاصه طلحه و زبیر که بتمام رغبت بیعت کردند و از کمال حسد عهد بشکستند. اینشعر را نجاشی انصاری بگفت :

رضينا بقسم الله ان كان قسمنا***على و ابناء النبي محمد

ص: 102

86- سخنان زيد بن صوحان با مردم کوفه

و قلنا له اهلا و سهلا و مرحباً***بقتل يديه من هوی و تودد

فمرنا بما ترضی نجبك الی الرضا***بصم العوالي و الصفيح المهند

وتسويد من سودت غير مدافع***و ان كان من سودت غير مسود

فان نلت ما تهوى فذاك نريده***و ان تخط ما تهوى فغير تعمد

ابوموسی چون اینکلمات بشنید بر منبر صعود داد و گفت ایها الناس خویشتن رادر فتنه میندازید و با بردران خودقتال مدهید این مکتوب ام المومنین عایشه است که با من فرستاده و ما را بملازمت بیت فرمان داده بجای باشید و چهره سلامت را بناخن خسارت مخراشید. زيد بن صوحان بر پای شد و گفت ایمردم اینك نامه عايشه است که خاص از بهر من نگار داده و این دیگر را بمردم کوفه فرستاده درین نامها نيك نظاره کنید و نیکو بیندیشید رسولخدای او را مامور فرموده که در خانه خویش بنشیند و بیرون نشود و ما را فرمان کرده که بیرون شویم و با دشمنان دین جهاد کنیم اینک کار خویش بما گذاشته و کار مارا او برداشته او بباید در خانه نشیند و دوك ريسد نه اینکه هودج بر شتر بندد و بالشکر کوچ دهد. شبث بن ربعی بر جست و از در طعن و دق گفت ای عمانی احمق تو کیستی و این سخن چیست تو دیروز در جلولا بجريرت سرقت مقطوع اليد آمدی و امروز ام المؤمنين را بد میگوئی زیداز شبث بن ربعی روی بگردانید و با آندست مقطوع بجانب ابوموسی اشارت کرد و گفت ای پسر قیس همیخواهی که دریا را از موج باز داری دست باز دار که باین آرزو دست نیابی و این آیت قرائت کرد :

الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اَللّهُ اَلَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ اَلْکاذِبِینَ .

آنگاه فریاد برداشت که ایجماعت بسوی امیر المنین سرعت کنید که صراط شریعت و راهنمای حقیقت است .

اینوقت عبد خير برخاست و گفت ای ابوموسی مرا خبر ده که آیا طلحه و

ص: 103

87- سخنان حسن بن على علیه السلام یا ابوموسی اشعری

زبیر با علی بیعت کردند یا سر بر تافتند گفت بیعت کردند گفت آیا از علی چیزی معاینه رفت که موجب نقض بيعت شود گفت ندانم عبدخیر گفت پس بباش تا بدانی و از بیش و کم سخن مکن ، اکنون بگوی ازین چهار گروه كداميك بر طريق انصاف و اقتصاد میروند على علیه السلام بر ظهر کوفه جایدارد ، و طلحه و زبیر در بصره ، و معاویه در شام مقام گرفته ، و مردم حجاز در خانهای خویش نشستند و ابواب جدال و قتال با خویش و بیگانه بسته اند ابو موسی گفت بهترین ناس اینجماعتند ، عبدخیر گفت زبان در کش ای ابوموسی که وساوس شیطانی و هواجس نفسانی ترا مغلوب داشته

حسن علیه السلام گفت ای ابو موسی از چه روی مردمرا از نصرت ما باز میداری و حال آنکه میدانی که ما جز اصلاح مردمرا نخواسته ایم و مانند امير المؤمنين کس از هیچ ردی و منعی بیمناك نشود ، ابوموسی گفت با بی انت و امي المستشار مؤتمن مردمان از من استشارت کنند و من آنچه صلاح حار ایشان دانم بگویم

عمار یاسر سخن در دهان او بشکست و گفت تونيك از بد چه دانی و باطل از حق چه شناسی پیغمبر مانند تو کس را مستشار نفرموده

اینوقت مردی از بنی تمیم بر خاست و بانگ بر عمار زد و گفت ای بنده گوش بریده زبان در کش دیروز مردم مصر را در قتل عثمان بر انگیختی و خون قومیرا بیگناه بریختی امروز از بهر فتنه چو نان بدین شهر در آمدی و تهیدکاری دیگر میکنی و بر امیر شهر ما بانگ میزنی حسن علیه السلام آن تمیمیرا بیم داد و بر جای مقیم آورد .

ابو موسی دیگر باره آغاز سخن کرد و گفت ایمردمان امروز روز ابتلا و افتنان است دو تن از قریش در طلب سلطنت و جهانگیری بیرون شده اند یکی علی و آن دیگر طلحه است اگر کار آنجهان خواهید بخانهای خویش باز شوید و در فراز کنید و اگر در طمع جاه و مال باشید اعداد جدال و قتال کنید این جدال

ص: 104

88- سخنان ابوموسی اشعری با عمار یاسر

وقتال آنوقت بایست کردن که خلیفه شما را حصار دادند و پایمال د مارو هلاك ساختند . گفتند ای ابوموسی این چه حیلت وخديعت است نه آخر بیعت على بر ذمت تست گفت مگر شما در تحت بیعت عثمان نبودید چرا آن حمل از گردن فرو هشتید و او را بکشتید . گفتند کدام کس کشت گفت نخست محمد بن ابی بکر پس نخست باید ادای حق بیعت عثمان کرد و کشندگان او را کیفر نمود آنگاه در تحت بیعت دیگر کس شد پس روی با عمار یاسر کر و گفت : يا أبا اليقظان بكدام حجت بیعت عثمان بشکستید وخون او بريختيد گفت از بهر آنکه خون مسلمانان بچیزی شمرد و بیت المال مسلمین را بر خویشاوندان خود بخش کرد و بنی امیه را بر گردن مردم سوار ساخت و ضياع و عقار مسلمین را خاص از بهر ایشان پرداخت گفت همانا عثمانرا تو کشتی عمار گفت من نکشتم لکن بر کشتن او افسوس نخوردم حسن علیه السلام گفت ای ابوموسی چند مردمرا از نصرت ما منع میکنی و در کاردین نعل باژگونه میزنی گفت امروز روزگار فتنه است و حق با باطل مانده است صواب آنست که کس در خانه خویش نشیند و اگر اوراکس پناهنده شود از یاری اودست باز نگیرد لكن خويشتن بیرون نشود و بر طریق محاربت و مضاربت نرود که ام المؤمنين مرا چنین فرموده . عمار یاسر گفت عایشه ترا چنین فرموده لكن امیر المؤمنين مرا فرموده است که مردمان کوفه را فراهم کنم و با خدمت او کوچ دهم تا با طلحه و زبیر که طریق مخالفت و مناجزت او جسته اند مبارزت آغازنده.

اینوقت هيثم بن مجمع العامری بر خاست و گفت ایمردم امير المومنین ما را طلب فرموده و فرزند خود را بطلب ما مامور نموده فرمان او بپذیرید و بجانب او کوچ دهید و بهر چه گوید سر بر فرمان نهید ، از پس او قعقاع بن عمرو بر خاست و گفت ایجماعت نصیحت من گوش دارید و از اجابت پشت گوش مخارید بیدزنگ آهنگ خدمت علی کنیدو خرد و بزرگی هم آهنگ شوید و سخنان ابوموسی

ص: 105

89- سخنان صعصعه سبحان بن صوحان با مردم كوفه

را بچیزی نشمرید و نخستین کس منم که با خدمت او شتاب گیرم .

آنگاه برادره صمصعه سحبان بن صوحان که مردی با بلاغت بیان و ذلاقت لسان بود بر پای جست و مردمانرا خطبه کرد و گفت : ایها الناس مردمانرا امامی بایست تا کار دین بسازد و دست عدل از آستین بر آرد و پای فتنه بشکند و داد مظلوم از ظالم بستاند امروز هیچکس را با پیغمبر قربت وقرابت علی نیست و عبادت و زهادت خاص اوست و سماحت و شجاعت مخصوص وی است امروز شما راطلب فرموده تا حق از باطل جدا کند و کار خویش را با مخالفین یکسره فرماید تقصير و توانی مجوئید و بتمام رغبت بسوی او گرائید .

حسن علیه السلام فرمود ایمردمان على امام شماست و شما را نخواست جز اینکه او را نصرت کنید تا امر خویش را بقوت شما با دشمنان فيصل فرماید و نخستین ایشانرا پند دهد و براه حق دعوت کند اگر بپذیرند بسلامت باشند و اگر نه فيصل امر بازبان تيغ افتد با خدمت او شتاب گیرید و یکدیگر را نظاره مکنید که عصیان هیچکس را بر دیگری رقم نکنند.

اینوقت هند بن عمرو خطبه کرد و گفت: ایمردمان این پسر امیرالمؤمنین و نبیره پیمغبر و جگر گوشه فاطمه دختر رسولخداست امير المؤمنين على علیه السلام شما را چندان بزرگ داشته که فرزند خود را بسوی شما رسول فرستاده تقصیر مکنید جان و مال بر کف نهید و بسوی او کوچ دهید .

اینوقت عمار گفت ای ابوموسی تو بر منبر چکنی که این منبر امروز خاص امير المؤمنين على است اگر تو در تحت بیعت اوئی چرا مردم را از نصرت او باز داری و اگر نه ازین منبر فرود آی.

اما از آنسوی خبر با علی علیه السلام بردند که مردم کوفه بترهات ابو موسی در بوك و مكر افتاده اند و از بیرون شدن و اعداد کار کردن تقاعد و توانی دارند امير المؤمنين مالك اشتر راطلب داشت و فرمود من بشفاعت تو ابو موسی را از عمل باز نکردم و او را بحكومت کوفه دست باز داشتم هم اکنون بر ذمت تست که

ص: 106

90- آمدن اشتر نخعی بکوفه و عزل کردن ابوموسی از حکومت

بدانجا شوی و شر او را دفع دهی و مردم کوفه را حاضر لشکرگاه سازی عرض کرد یا امیر المؤمنين من نیز دانسته ام که سورت آتش فتنه ابو موسی جز بآب شمشیر شکسته نشود و در ساعت بر نشست و بتعجيل و تقریب طی طریق کرده بکوفه آمد و بهرجا در کوی و بازار عبور میداد شناختگان خویش را فراخویش میخواند و میگذشت تا بدارلاماره که نشيمن ابوموسی در آنجا بود همچنان که از راه میر سید بانگ بر غلامان ابوموسی زد که از سرای سلطان بیرون شوید گفتند صاحب مادر مسجد آدینه است آنگاه که باز آید و اجازت فرماید اشتر راعمودی آهنین در دست بود بر آورد و بزد و چند سر از غلامان ابوموسی بشکست غلامان جانب مسجد گرفتند.

واینوقت ابوموسی در منبر جای داشت ورغبت مردمرا با خدمت علی نگریسته خاموش نشسته بود و سخت هراسناك بود که مبادا با این عصیان که کرده و کار بكام نساخته امير المؤمنین او را از عمل باز کند و زحمتی رساند ناگاه نگریست که غلامان او از در مسجد سرشکسته و خون بر چهره و جامه دویده بدرون آمدند و قصه بگفتند یکباره شکیب از ابوموسی برفت و از منبر فرودشده با گروهی بسوی دار الاماره تعجیل کرد چون اشتر او را دیدار فرمود گفت ای ابو موسی سرای سلطان خاص علیست و آنکس را بود که او فرمان دهد تو در اینجا چکنی که باعلى از در عصیان میروی گفت ای اشتر مرا زمانی بده و مهلتی بگذار تا از بهر خود سرائی بدست کنم و بدانجاروم گفت مهلت ندهم وفرمان کرد تا اثاث البيت اورا از دار الاماره برآورده و از بیرون سرای بریختند و آنچه بر آوردند مردم بغارت همی بردند اشتر گفت ای ابوموسی این همان مردمند که ایشانرا اغوی همیکردی و مهربانی وانمودی ابوموسی آغاز ضراعت نمود و زینهار همی جست که يك امشب مرا در اینسرای بگذار تاجای نشستی از بهر خود بپردازم .

اینوقت اشتر اورا امان داد و مهلت گذاشت تا روز بپای بود و او شبانگاه بجای دیگر شود و آنشب را حسن بن على علیه السلام وعمار یاسر و مالك اشتر درسرای

ص: 107

91- حرکت مردم کوفه بسوی علی و حدیث ابو الطفيل

سلطان بامداد کردند و چون آفتاب سر برزد مردم کوفه برگ و ساز راه ساخته و سلاح جنگ بر خود راست کرده در رکاب حسن علیه السلام بیرون شده آهنگ ذيقار نمودند.

اینوقت قیس بن سعد بن عباده بدین اشعار مردم کوفه را ترحيب و ترجیب نمود.

جزى الله اهل الكوفة اليوم نصرة***اجابوا ولم یالوا بخذلان من خذل

و قالوا على خير حاف و ناعل***رضينا به من ناقض العهد من بدل

هما ابرزا زوج النبي تعمداً***يسوق بها الحادی المنيح على جمل

فما هكذا كانت وصاة نبيكم***وماهكذا الانصاف اعظم بذا المثل

فهل بعد هذا من مقال لقائل***الاقبح الله الأماني و العلل

و هاشم بن عتبه که مرقال لقب دارد این بیت بگفت:

و سرناالی خير البرية كلها***على علمنا انا الی الله نرجع

نوقره في فضله ونجله***وفي الله ما نرجو وما نتوقع

ونخصف اخفاف المطر على الرجا*** وفي الله ما نرجووفی الله نوضع

ولعنا بجمع آثروا الحق والهدی***الى ذي تقي في نصرة يتسرع

نكافح عنه والسيول شهيرة***نصافح اعناق الرجال فنقطع

ابن ابی الحدید اینحدیث از ابو الطفيل مینویسد که چون مردم کوفه راه با ذیقار نزديك كردند علی با مردم خویش فرمود «یَأتیکُم مِنَ الکوفَهِ اثنا عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ ورَجُلٌ واحد یعنی از مردم کوفه دوازده هزار کس نزیادت یکتن بنزدشما میرسند و چون بشمار گرفتند یکتن فزونی و کاستی نداشت.

بالجمله چون راه نزديك کردند امير المؤمنین ایشانرا پذیره کرده و ترجيب وترحيب گفت و نواخت و نوازش فرمود آنگاه گفت ایمردم کوفه که چنان کنم شهر شما مر کز دین وقبله اسلام باشد و من از همه جهان شهر شما را از بهر نشیمن خود اختیار کردم تا بعد از فتح بصره بدانجا خواهم شد و شما را از دیگر مردمان بر گزیدم و بستودم چه شما با کفار عجم مصافها دادید و مسلمانیرا در روزی پهن کردید اکنون شمارا

ص: 108

92- تصنيف خواندن کنیزان حفصه

بخواندم که مرا نیرو دهید تا این برادران ما که با ما اندیشه مبارزت ومناطحت دارند نخست نصیحت کنيم باشد که بپذیرند و اگر نه ایشانرا بحال خود گذاریم و برفق و مدارا کار کنیم و اگر بر ما از در ستیز و آویز در آیند و ما را در محاربت خویش بیچاره کنند ما نیز یکباره دل بر مدافعت و منازعت افکنيم و خدایرا بخوانیم تا بر ایشان نصرت و فیروزی بخشد کوفیان گفتند : یا امیر المؤمنين ما اطاعت ترا چون طاعت بندان واحب داشته ایم و جان ومال درراه تو گذاشته ایم بهر چه فرمان کنی بی حجتی بپذیریم و شرط متابعت بپای بریم لاجرم أمير المؤمنین ایشان را در ذیقار فرود آورد تا خیمها بر افراختند و با دل قوی و عزمی ثابت جای کردند

در خبر است که در ایام وقوف امیرالمومنین علی در ذیقار عایشه بسوی حفصه دختر عمر بن الخطاب مکتوب کرد که ای حفصه ترا خبر میدهم که علی ابوطالب در ذیقار لشکرگاه کرد لكن گاهی که از کثرت سپاه و عدت وعدت ما آگاه شد سخت خائف و ترسناک گشت اینك اشقريرا ماند که اگر پیش شود عقر گردد و اگر واپس رود نحر شود چون این نامه بحفصه رسید کنیز کانرا بفرمود تادفها بدست کردند و بدینکلمات تغنی ساختند و دف بنو اختند :

مَا الْخَبَرُ مَا الْخَبَرُ عَلِیٌّ فِی السَّفَرِ کَالْفَرَسِ الْأَشْقَرِ(1) إِنْ تَقَدَّمَ عُقِرَ وَ إِنْ تَأَخَّرَ نُحِرَ.

بنات الطلقا چون این بدانستند بخانه حفصه در آمدند و گوش برین ترانه نهادند و استماع غنا کردند اینخبر بام کلثوم دختر على علیه السلام بردند ام کلثوم جلباب خویش بپوشید و در میان زنان متنكراً بخانه حفصه در رفت و چون این کردار را مشاهدت کرد پرده از دیدار بر گرفت حفصه چون چشمش برام كلثوم افتاد فراوان شرمگین و خجلت زده گشت ام کلثوم گفت این خصومت با على آنروز آوردید که با پیغمبر نیز بکار بستيد و خداوند قرآن در حق شما فرود کرد حفصه گفت سخن کوتاه کن که خداوند ترا رحمت کند و کتوب عایشه بدرید. سهل بن حنیف

ص: 109


1- فرس اشغر: اسبی است که رنگ آن قرمز و زرد است.

93- خطبه على علیه السلام با مردم کوفه در ذیقار

که از جانب امير المومنين على علیه السلام در مدینه حکومت داشت در این معنی این شعر بپرداخت :

عذرنا الرجال بحرب الرجال***فما للنساء وما للسباب

اما حسبنا ما اتينا به***لك الخير من هتك ذاك الحجاب

و مخرجها اليوم من بيتها***يعرفها الذنب نبح الكلاب

الى ان أتانا كتاب لها***مشوم فیاقبح ذاك الكتاب

بالجمله چون لشکر کوفه درذی قار انجمن شد على علیه السلام در میان جماعت بر پای شد عمامه سياه بر سر بسته و طیلسانی سپاه از بر دوش افکنده مردم را بدینگونه خطبه کرد:

فَقَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی کُلِّ أَمْرٍ وَ حَالٍ فِی الْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ابْتَعَثَهُ رَحْمَةً لِلْعِبَادِ وَ حَیَوةً لِلْبِلاَدِ حِینَ امْتَلَأَتِ الْأَرْضُ فِتْنَةً وَ اضْطَرَبَ حَبْلُهَا وَ عُبِدَ اَلشَّیْطَانُ فِی أَکْنَافِهَا وَ اشْتَمَلَ عَدُوُّ اللَّهِ إِبْلِیسُ عَلَی عَقَائِدِ أَهْلِهَا فَکَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ الَّذِی أَطْفَأَ اللَّهُ بِهِ نِیرَانَهَا وَ أَحمَدَ بِهِ شِرَارَهَا وَ نَزَعَ بِهِ أَوْتَادَهَا وَ أَقَامَ بِهِ مَیْلَهَا إِمَامَ الْهُدَی وَ النَّبِیَّ الْمُصْطَفَی فَلَقَدْ صَدَعَ بِمَا أُمِرَ بِهِ وَ بَلَّغَ رِسَالاَتِ رَبِّهِ فَأَصْلَحَ اللَّهُ بِهِ ذَاتَ الْبَیْنِ وَ آمَنَ بِهِ السُّبُلَ وَ حَقَنَ بِهِ الدِّمَآءَ وَ أَلَّفَ بِهِ بَیْنَ ذَوِی الضَّغَائِنِ الْوَاغِرَةِ فِی الصُّدُورِ حَتَّی أَتَاهُ الْیَقِینُ ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ حَمِیداً ثُمَّ اسْتَخْلَفَ النَّاسُ أَبَا بَکْرٍ فَلَمْ یَأْلُ جُهْدَهُ ثُمَّ اسْتَخْلَفَ أَبُو بَکْرٍ عُمَرَ فَلَمْ یَأْل جهْدَهُ ثُمَّ اسْتَخْلَفَ النَّاسُ عُثْمَانَ فَنَالَ

ص: 110

مِنْکُمْ وَ نِلْتُمْ مِنْهُ حَتَّی إِذَا کَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا کَانَ أَتَیْتُمُونِی لِتُبَایِعُونِی لاَ حَاجَةَ لِی فِی ذَلِکَ وَ دَخَلْتُ مَنْزِلِی فَاسْتَخْرَجْتُمُونِی فَقَبَضْتُ یَدِی فَبَسَطْتُمُوهَا وَ تَدَاکَکْتُمْ عَلَیَّ حَتَّی ظَنَنْتُ أَنَّکُمْ قَاتِلِیَّ وَ أَنَّ بَعْضَکُمْ قَاتِلُ بَعْضٍ فَبَایَعْتُمُونِی وَ أَنَا غَیْرُ مَسْرُورٍ بِذَلِکَ وَ لاَ جَزلٍ وَ قَدْ عَلِمَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَنِّی کُنْتُ کَارِهاً لِلْحُکُومَةِ بَیْنَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَ لَقَدْ سَمِعْتُهُ یَقُولُ مَا مِنْ وَالٍ یَلِی شَیْئاً مِنْ أَمْرِ أُمَّتِی إِلاَّ أُتِیَ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَغْلُولَةً یَدَاهُ إِلَی عُنُقِهِ عَلَی رُءُوسِ الْخَلاَئِقِ ثُمَّ یُنْشَرُ کِتَابُهُ فَإِنْ کَانَ عَادِلاً نَجَی وَ إِنْ کَانَ جَائِراً هَوَی حَتَّی اجْتَمَعَ عَلَیَّ مَلَئُکُمْ وَ بَایَعَنِی طَلْحَةُ وَ اَلزُّبَیْرُ وَ أَنَا أَعْرِفُ الْغَدَرَ فِی أَوْجُهِهِمَا وَ النَّکْثَ فِی أَعْیُنِهِمَا ثُمَّ اسْتَأْذَنَانِی فِی الْعُمْرَةِ فَأَعْلَمْتُهُمَا أَنْ لَیْسَ الْعُمْرَةَ یُرِیدَانِ فَسَارَا إِلَی مَکَّةَ وَ اسْتَخَفَّا عَائِشَةَ وَ خدعَاهَا وَ شَخَصَ مَعَهُا أَبْنَاءُ الطُّلَقَاءِ فَقَدِمُوا اَلْبَصْرَةَ فَقَتَلُوا بِهَا اَلْمُسْلِمِینَ وَ فَعَلُوا الْمُنْکَرَ وَ یَا عَجَبَا لاِسْتِقَامَتِهِمَا لِأَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ بَغْیِهِمَا عَلَیَّ وَ هُمَا یَعْلَمَانِ أَنِّی لَسْتُ دُونَ أَحَدِهِمَا وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أَقُولَ لَقُلْتُ وَ لَقَدْ کَانَ مُعَوِیَةُ کَتَبَ إِلَیْهِمَا مِنَ اَلشَّامِ کِتَاباً یَخْدَعُهُمَا فِیهِ فَکَتَمَاهُ عَنِّی وَ خَرَجَا یُوهِمَانِ الطَّغَامَ أَنَّهُمَا یَطْلُبَانِ بِدَمِ عُثْمَانَ وَ اللَّهِ مَا أَنْکَرَا عَلَیَّ مُنْکَراً وَ لاَ جَعَلاَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ نَصَفاً وَ إِنَّ دَمَ عُثْمَانَ لَمَعْصُوبٌ بِهِمَا وَ مَطْلُوبٌ مِنْهُمَا یَا خَیْبَةَ الدَّاعِی إِلاَمَ دَعَا وَ بِمَا ذَا أُجِیبَ وَ اللَّهِ إِنَّهُمَا

ص: 111

لَعَلَی ضَلاَلَةٍ صَمَّاءَ وَ جَهَالَةٍ عَمْیَآءَ وَ إِنَّ اَلشَّیْطَانَ قَدْ ذَمَّرَ لَهُمَا حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ مِنْهُمَا خَیْلَهُ وَ رَجِلَهُ لِیُعِیدَ الْجَوْرَ إِلَی أَوْطَانِهِ وَ یَرُدَّ الْبَاطِلَ إِلَی نِصَابِهِ ثُمَّ رَفَعَ یَدَیْهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ طَلْحَةَ وَ اَلزُّبَیْرَ قَطَعَانِی وَ ظَلَمَانِی وَ أَلَّبَا عَلَیَّ وَ نَکَثَا بَیْعَتِی فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا وَ انْکُثْ مَا أَبْرَمَا وَ لاَ تَغْفِرْ لَهُمَا أَبَداً وَ أَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِیمَا عَمِلاَ وَ أَمَّلاَ .

چون حمد خدایرا بگذاشت و نعمت رسول را بنمودفرمود گاهی که رسولخدای بدانسرای تحویل داد جماعتی فراهم شدند و ابو بکر را بخليفتی برداشتند و او درکار خویش جهدی بجد کرد و چون خواست جای بپردازد آن خليفتى بعمر گذاشته وی نیز هنر خویش بنمود از پس او مردم عثما نرا برگزیدند پس مردمرا از وی و او را از مردم آن آمد که آمد آنگاه ایجماعت بر من اقتحام کردید و بتمام رغبت بیعت نمودید و من بنهایت کراهت داشتم و نخستین طلحه و زبیر با من بیعت کردند و من برخدیعت ایشان دانا بودم و عذر وحيلت از جهت(1) ایشان مطالعه میفرمودم پس از من اجازت سفر مکه یافتند و در مکه عایشه را بفریفتند و با ابناء طلقا ببصره رفتند و جماعتی از مسلما نرا بکشتند ايعجب که ایشان ابو بكر وعمر را بیفرمانی نکردند و با من طغیان و عصیان ورزیدند و حال آنکه نیکو دانند که من فروتر از ایشان نیستم اگر خواستم گویم ایشان چیستند و من کیستم هر آینه گفتم، همانا معویه از شام طلحه و زبیر را مکتوب کرد و ایشانرا مغرور ساخت آن کتاب را از من بنهفتند و از بهرانگیزش فتنه بیرون شدند اینکه طلب خون عثمان می کنند سوگند باخه ای تمهیدعدل و نصفت نکرده اند منکری برمن نتوانند بست بلکه خون عثمانرا از ایشان باید جست و مربوط با ایشان داشت ، سوگند یا خدای

ص: 112


1- جبهت : پیشانی

94- سخنان مالک اشتر باعلى علیه السلام

ایشان برطریق ضلالت و جهالت میروند همانا شیطان سواران و پیادگان خودرا فراهم کرد تاجور و اعتساف را استقرار دهد و باطل را بكمال رساند، پس دستهای مبارك را بر داشت و گفت : الهی طلحه و زبیر از من بگسستند و عهد من بشکستند و با من ظلم کردند تو ساخته ایشان را مطموس و تافته ایشانرا منكوث دار و هر گز ایشانرا ميآمرز و اعمال زشت ایشانرا کیفر فرمای.

چون سخن بدینجا آورد مالك اشتر بر پای خاست و سپاس خدایرا بگذاشت آنگاه گفت یا امیر المؤمنین سخنان ترا اصغا نمودیم همه بصدق و صواب بود تو پسرعم پیغمبر مائی و داماد او و وصی اوئی و اول کسی که تصدیق او کرد و با او نماز گذاشت و در جميع غزوات با او حاضر شدی هیچکس را این فضل و فضیلت نیست پاداش اطاعت و بهشت جاودانی است و دوزخ کیفر بیفرمانی طلحه وزبير کیست و عایشه چیست همانا طلحه و زبیر با تو پیوستند و بیموجبی پیمان بشکستند خون عثمانرا طلب خواهند کرد خویشتن را مأخوذ دارند چه اول کس ایشانند که مردم را بر قتل عثمان برانگیختند تا خون او بریختند سوگند با خدای اگر داخل نشوند در امری که از آن بیرون شدند ایشانرا با عثمان ملحق خواهیم ساخت همانا دلهای ما در سینهای ما استوار و قویست و اسياف ما در اکتاف ما آبدار وروی و امروز در طلب حق چنانیم که دیروز بودیم .

در خبر است که رفاعة بن رافع یکروز عرض کرد يا أمير المؤمنين چه اراده داری و ما را بکجا کوچ میدهی فرمود جز اصلاح ذات بين و فلاح امت نخواهم اگر اجابت کنند گفت اگر نکنند فرمود ایشانرا دعوت کنم و بر طریق حق عطيت فرمایم تا راضی شوند گفت اگر نشوند فرمود ایشانرا میخوانم تاترك ما گویند وما را بخويش گذارند گفت اگر نگذارند فرمود اینوقت ایشانرا از در دفع ومنع بیرون شویم گفت این رای نیکوست.

اینوقت حجاج بن غزیه انصاری بر خاست و گفت سوگند با خدای که ترا امروز بکردار نیکو راضی میداریم چنانکه دیروز بگفتار نیکو راضی داشتیم و

ص: 113

95- حرکت قعقاع بن عمرو بجانب بصره

اینکلمات انشاد کرد :

دراکها دراکها قبل الفوت***و انفر بنا و اسم بنا نحو الصوت

لا والت نفسي ان خفت الموت

سوگند با خدای که ما خداوند را نصرت کنیمچنانکه ما را انصار نام نهاد .

بالجمله از صناديد قوم که در رکاب حسن بن علی علیهماالسلام با لشکر کوفه بذیقار آمدند قعقاع بن عمرو ، و دیگر هند بن عمرو ، و دیگر میثم بن شهاب ، و دیگر زيد بن صوحان ، و دیگر مسيب بن نجبه ، ودیگر یزید بن قيس ، و دیگر حجر بن عدي ، ودیگر این محدوج بود .

اینوقت على علیه السلام قعقاع بن عمرو را بجانب بصره رسول فرستاد و فرمانداد که ایشانرا هیچ دقیقه از پند و نصیحت دریغ مدار باشد که این مناطحت بمصالحت پیوندد و این مخاصمت بمسالمت باز آید .

پس قعقاع بر حسب فرمان طی مسافت کرده ببصره آمد و عایشه و طلحه و زبیر را هر سه بهم دیدار کرد گفتند هان ايقعقاع ایدر(1) از چه شدی و بچه کار آمدی گفت اندیشه من جز صلاح امت و فلاح مسلمانان نیست تا اندیشه شما چیست گفتند ما خون بناحق ریخته خليفه را میجوئیم و صلاح امت و فلاح جماعت را درین می دانیم قعقاع گفت سخن شما را ابتدا بانتها راست نیاید و از انگیزش فتنه جز فتنه نزاید همانا شما در بصره سیصد مرد بکشید و سیصد هزار کینه در سینها بهشتید چند که کوشش شما در جستن خون عثمان فزون شود جوشش مسلمانان در کين شما افزون گردد این طريق صلاح و سداد نیست بلکه منهج فتنه و فساد است عایشه گفت ايقعقاع رای بر قانون خرد زدی اکنون بگوی بر چه پهلو باید خفتن و در پاسخ چه باید گفت قعقاع گفت پایان این امر را بدیده عقل دور اندیش

ص: 114


1- ایدر - بكسر اول وفتح دال بر وزن دیگر بمعنی اینجا . و اکنون و اينك باشد - وایدری اینجائی را گویند

96- سخنان على علیه السلام با ابن عباس

بیاید نظاره کرد و شراره این فتنه را بزلال اندیشه پیش بین بباید خامد ساخت(1) اکنون شما در سرائی سکون دارید که یکدر بجانب امن و سلامت باز است و دری بسوی عنا و عذاب فراز از هر در بخواهید بیرون توانید شد لکی تواند بود که چون از در بلا بيرون شوید نخستین خویشتن مبتلا گردید .

عایشه گفت سخنان تو بحکم خرد و اجازت عقل است اگر على ابوطالب کار برفق و مدارا کند و طریق مصالحت و مسالمت جوید مانیز جانب مخاصمت فرو گذاریم و در راه مهر وحفاوت روبم .

چون قعقاع اینکلمات بشنید آهنگ مراجعت نمود و حاضر حضرت امير المؤمنين علیه السلام گشت و قصه بگفت و سخن صلح در افکند اما اینسخن را اصلی و ثمری نبود .

در خبر است که عبدالله بن عباس بر امير المؤمنين درآمد و اینوقت على علیه السلام نعل خویش را در پی میز دو وصله میدوخت:

فَقَالَ یَا بْنَ عَبَّاسٍ ماقِیمَهُ هَذِهِ اَلنَّعْلِ فقال لا قِيمَةَ لَهَا قَالَ وَاللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلا .

فرمو یا ابن عباس بهای این موزه(2) پاره چیست ، عرض کرد این موزه را بهائی نیست ، فرمود سوگند با خدای این موزه پاره در نزد من محبوب تر از امارت و خلافت شما مگر اینکه بتوانم احقاق حقی کنم یا باطلی را دفع فرمایم.

آنگا، بمیان جماعت آمد و این خطبه قرائت کرد:

فقال إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و اله و سلم وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً- فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ

ص: 115


1- خامد ساخت : یعنی خاموش ساخت
2- موزه بضم اول بر وزن بوزه، معروف است و آنرا بترکی چکمه میگویند

97- آخرين خطبه على علیه السلام در ذیقار

وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ أَمَا وَ اَللَّهِ إِنْ کُنْتُ لَفِی سَاقَتِهَا حَتَّی تَوَلَّتْ بِحَذَافِیرِهَا مَا عَجَزْتُ وَ لاَ جَبُنْتُ وَ إِنَّ مَسِیرِی هَذَا لِمِثْلِهَا فَلَأَنْقُبَنَّ اَلْبَاطِلَ حَتَّی یَخْرُجَ اَلْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ مَا لِی وَ لِقُرَیْشٍ وَ اَللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ کَافِرِینَ وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِینَ وَ إِنِّی لَصَاحِبُهُمْ بِالْأَمْسِ کَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ اَلْیَوْمَ .

در جمله میفرماید که خداوند ما را بر انگیخت در وقتی که هیچکس از عرب بکتا بی ایمان نداشت و پیغمبری نمیشناخت تا ایشانرا در منزل و منزلت خویش که فطرت اسلام است جا وملجاء داد، و کار ایشانرا باستقامت باز داشت، و لغزش ایشانرا به ثبات قدم بدل فرمود ، سوگند باخدای که من در جیش پیغمبر بودم و بیچاره و ترسنده نگشتم تاجیش دشمن بتمامت هزیمت شد هم اکنون جنش من چنانست که دی با رسولخدای بودم پس میشکافم پهلوی باطل را تا حق بیرون شود و آشکار گردد چیست این خصمی قریش با من سوگند باخدای که با ایشان رزم دادم گاهی که کافر بودند و اکنون مقاتلت میکنم که مغرور فتنه و عصیان گشته اند همانا چنانکه دی ایشانرا کیفر کفر دادم امروز مكافات بغی و طغیان خواهم داد .

ركضت على علیه السلام از ذی قار بجانب بصره بعزم مقاتلت باطلحه و زبیر

چون علی علیه السلام خواست تا از ذیقار بآهنگ بصره کوچ دهد مردم را انجمن ساخت و در میان جماعت بر پای شد و اینخطبه فرائت فرمود :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی فَرَضَ اَلْجِهَادَ وَ عَظَّمَهُ وَ جَعَلَهُ نُصْرَهً لَهُ وَ اَللَّهِ مَا

ص: 116

صَلَحَتْ دُنْیَا قَطُّ وَ لاَ دِینٌ إِلاَّ بِهِ وَ إِنَّ اَلشَّیْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَ اِسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَ شَبَّهَ فِی ذَلِکَ وَ جزَعَ وَ قَدْ بَانَتِ اَلْأُمُورُ وَ تَمَحَّضَتْ وَ اَللَّهِ مَا أَنْکَرُوا عَلَیَّ مُنْکَراً وَ لاَ جَعَلُوا بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ نَصَفاً وَ إِنَّهُمْ لَیَطْلُبُونَ حَقّاً تَرَکُوهُ وَ دَماً سَفَکُوهُ وَ لَإنْ کُنْتُ شَرِکْتُهُمْ فِیهِ إِنَّ لَهُمْ لنَصِیبَهُمْ مِنْهُ وَ لَإنْ کَانُوا وَلُوهُ دُونِی فَمَا التَبِعَتُهُ إِلاَّ عِندَهُم وَ إِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَی أَنْفُسِهِمْ وَ إِنِّی لَعَلَی بَصِیرَتِی مَا اِلْتَبَسَتْ عَلَیَّ وَ إِنَّهَا لَلْفِئَهُ اَلْبَاغِیَهُ فِیهَا اَللَّحْمُ وَ اَلُّحْمَهُ قَدْ طَالَتْ هِینَتُهَا وَ أَمْکَنَتْ دِرَّتُهَا یَرْتضَعُونَ أُمّاً فَطَمَتْ وَ یُحْیُونَ بَدعَهً تُرِکَتْ لِیَعُودَ اَلضَّلاَلُ إِلَی نِصَابِهِ مَا أَعْتَذِرُ مِمَّا فَعَلْتُ وَ لاَ أَتَبَرَّأُ مِمَّا صَنَعْتُ فَیَا خَیْبَهً لِلدَّاعِی وَ مَنْ دَعَا لَوْ قِیلَ لَهُ إِلَی مَنْ دَعْوَتُکَ وَ إِلَی مَنْ أَجَبْتَ وَ مَنْ إِمَامُکَ وَ مَا سُنَّتُهُ إِذاً الَزَج اَلْبَاطِلُ عَنْ مَقَامِهِ وَ لَصَمَتَ لِسَانُهُ فَمَا نَطَقَ وَ اَیْمُ اَللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ وَ لاَ یَصْدُرُونَ عَنْهُ وَ لایَعودُونَ الَیهِ أَبَداً وَ إِنِّی لِرَاضٍ بِحُجَّهِ اَللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ عُذْرِهِ فِیهِمْ إِذْ أَنَا دَاعِیهِمْ فَمُعَذِّرٌ إِلَیْهِمْ فَإِنْ تَابُوا وَ أَقْبَلُوا فَالتَّوْبَهُ مَبْذُولَهٌ وَ اَلْحَقُّ مَقْبُولٌ وَ لَیْسَ عَلَی اَللَّهِ کُفْرَانٌ فإِنْ أَبَوْا أَعْطَیْتُهُمْ حَدَّ اَلسَّیْفِ فَکَفَی بِهِ شَافِیاً مِنْ بَاطِلٍ وَ نَاصِراً لِلحَق.

در جمله میفرماید خداوند جهاد را بر مردمان واجب ساخت چه کار دین

ص: 117

98- لشكر على علیه السلام نوزده هزار سوار و پیاده بودند

جز با شمشمیر کج راست نشود هم اکنون شیطان لشگرش را فراهم کرد و کار بساخت اگر چند قتل عثمانرا بر من بسته اند لكن مرادر قتل او خشنود دانسته وعدل و اقتصاد را در میان من وخودحاکم نکرده اند و خونی را که خود ریخته اند از من طلب میکنند اگر من در قتل عثمان با ایشان شريك بودم پس ایشان را نیز در خون او بهره و نصيبه ایست و اگر خویشتن بیشر کت من خون او بریختند پس خون او بر ایشانست و آن حجت که از بهر من میطرازند بر خویشتن می افکنند چه آنکس که خون کس بریزد یا در خون کس شريك باشد بر او نیست که خون او بجوید همانا از مادری که ایشانرا از شیر باز کرده و پستان بخوشیده(1) شير میخواهند ، و از بدعتی که مرده و متروك افتاده زندگی میطلبند کنایت از آنکه از این پیش از بیت المال مسلمانان عطایای فراوان بهره میبردند و خزانهای بزرك برز بر هم می نهادند و من ایدون(2) بر طریق مصطفی میروم و بیرون تساوی فلسی باکس عطا نمیکنم ، آنگاه میفرماید، عظيم شگفت است خيبت وخسران آنکس که مردم را دعوت بمحاربت من کند و آنکس که او را اجابت کند سوگند باخدای بر که سرشار سازم که ذمت من رهينه سقایت آن باشد یعنی حربی بر پای کنم که خود متصدی باشم چنانکه هر کس بدانجا روی کند بجان نرهد، و آنکس که رهیده باشد بدانجا روی ننهد همانا من بحکم خداوند راضیم و بیرون حکم خداوند کار نکنم اگر بتوبت وانا بت گرایند پذیرفته آيند و اگر نه شمشير که ناصر حق و کاسر باطل است بر ایشان خواهم گذاشت .

القصه چون علی علیه السلام اینخطبه بپای برد فرمان کرد تا لشگر بسیج راه کنند و هم در ذیقار عرض سپاه داد نوزده هزار پیاده و سوار بشمار رفت و از این لشکر چهار صد تن از مهاجر و انصار از مدينه ملازمت رکاب اختیار کردند و از آن جمله هفتاد

ص: 118


1- خوشیده- با ثانی مجهول بر وزن پوشیده بمعنی خشك شده و خشکیده باشد
2- ایدون بفتح اول بر وزن و معنی اکنون است که این زمان والحال باشد-و بكسر اول بمعنی اینچنین و اینجا و این زمان واین دم و این ساعت بود

99- حرکت على علیه السلام بجانب بصره ونزول لشکر در فید

تن از غازيان(1)پدر بودند بالجمله امير المؤمنين راه بر گرفت ورایت جنگ را به فرزند خود محمد حنفيه سپرد ، وعبد الله بن عباس بر میمنه رفت ، وعمر بن ابی سلمه ربيب رسول خدا ميسره گرفت ، وعلی علیه السلام در قلب جای کرد و بر شتر سرخ موی نشسته و اسبی کمیت خاص او بخببت می کشیدند بدینگونه طی مسافت کرده بمنزل فيد(2) برسید در آنجا مردی از بنی ثعلبه که مره نام داشت چون آن لشگر را دیدار کرد گفت اینان کیستند گفتند امير المؤمنين علي بجانب بصره میرود فقال شفرة قانية فيها دماء من نفوس فانية گفت کاردی از خون مردم مقتول شگرف گون است.

چون این سخن بعلی رسید او را پیش خواند و گفت چه نامی ؟ گفت مره فرمود أَمَرَّ اللَّهُ عَیْشَکَ أَکَاهِنٌ سَائِرَ الْیَوْمِ .

یعنی خداوند تلخ کنادز ندگانی ترا آیا کاهنی باشی ؟ عرض کرد عائفی باشم وعائف آن کس را گویند که زجر طير کند و از دیدار مرغان وخاست و نشست ایشان تطير وتفال فرمايد امير المؤمنين او را رها داد و در فید نزول فرمود جماعتی از بنی اسد و بنی طی حاضر حضرت شدند و همیخواستند تا بالشكر كوچ دهند فرمود در جای خود بباشید که مها جریان کفایت اینمحاربت خواهند کرد

این وقت عامر بن مطرف از کوفه حاضر لشکر گاه گشت امير المؤمنين فرمود مردم کوفه را چگونه دید عرض کرد اگر از در مصالحت باشی ابوموسی بر طریق مو الفت رود و اگر کار بر مقاتلت افتدراه مخالفت گیرد علی فرمود مارا جز اندیشه سليم و سلامت نیست الا آنکه سر از مخاصمت بر نتابند و در کار قتال و جدال ناچار سازند.

و روز دیگر از فید راه بر گرفته آهنگ بصره فرمود منذر بن جارود گوید آن روز على علیه السلام بزاويه بصره در میآمد بیرون شدم تا نظاره لشکر او کنم ناگاه

ص: 119


1- غاز یان : جنگجویان
2- فيد بفتح فاء و سكون ياء

100- گفتار منذر بن جارود در باره لشكر على علیه السلام

سواری دیدم بر اسبى اشهب بر نشسته و عمامه سفید بر سر بسته وسلبی سفید در بر کرده و شمشیری حمایل فرموده یا گروهی از لشکر که بیشتر عمامها ابيض واصفر داشتند ومحفوف در آهن و پولاد بودند گفتم این کیست ؟ گفتند ابو ایوب انصاری صاحب رسولخدا واین جماعت انصار و جز انصارند که با او کوچ میدهند از پس او سواری دیدم با عمامه اصفر و جامه ابيض شمشیری حمایل کرده و کمانی از کتف در آویخته با علمی بر فرس اشقر از پیشروی لشکر همرفت و هزار تن مرد لشکری ملازمت رکاب او داشت گفتم این کیست گفتند خزيمة بن ثابت انصاری ذوالشهادتين، از پس او سواری بر اسب کمیت نگریستم که عمامه اصفر بر قلنسوه ابيض داشت او را نیز قبائی سفید در بر بود با تیغ و کمان وهزار تن مرد سپاهی راه در میسپرد گفتم کیست ؟ گفتند ابو قتادة بن ربعی ، آنگاه فارسی را بر فرسي اشهب نگریستم که عمامه سیاه بر سر داشت و دنباله عمامه را از پیشروی و از پس پشت آویخته مردی بنهایت گندم گونه با تمام وقار وسكينه شمشیری حمایل کرده و کمانی علاقه فرموده باعلى صوت قرائت قرآن همیکرد اورا رایتی سفید بودوهزار مرد جنگجو بملازمت رکاب داشت که ایشان را عمامهای گوناگون بر سر بود وجماعتی از پیران و جوانان پیرامون اوداشتند که همگان را در پیشانی علامت سجود بود گفتم کیست ؟ گفتند عمار بن یاسر ، از پس او مردی دلاور بر اسبي اشقر با جامه ابيض و قلنسوه بيضا و عمامه سیاه شمشیری حمایل کرده چنان بود که از پشت اسب هر دو پایش زمین را خراش میداد گفتم کیست ؟ گفتند قیس بن سعد بن عباده و این جماعت انصار و جز انصار و گروهی از قحطان اند، آنگاه مردی را دیدار کردم کهبر اسبی سمند سوار بود که مانند آن ندیدم و او را جامه سفیدو عمامه سیاه بود و دنبال عمامه را از دو سوی آویخته داشت با علمی افراشته گروهی از اصحاب رسول خدا با او طی مسافت کردند گفتم کیست ؟ گفتند عبد الله بن عباس ، واز پس او فارسی دیگر با فوجی لشکر برسید که با نخستین شباهتی بکمال داشت گفتم کیست ؟ گفتند برادر عبد الله بن عباس عبیدالله است، آنگاه جوانی رزم آزمای که نيك با نخستین ماننده بود با فوجی سپاه

ص: 120

101- نزول على علیه السلام در زوایه بصره

برسید گفتم کیست گفتند قثم بن عباس، آنگاه لشکرهای فراوان نمودار گشتند ومواكب بسیار پدید آمدند که جماعتی بر جماعتی سبقت داشتند چنانکه از نیزه های افراخته هوارا مشيك ساختند وهمگان در آهن و فولاد شاکی السلاح بودند و علمهای گوناگون حمل همیدادند ورایتی بنهایت بزرگ از پیشروی بود و فارسی که گفتی همه اعضایش شکسته و دیگر باره بسته اند یعنی شدید الساعدين و پوست و گوشت درهم رفته و برهم کوفته همی نمود و بیشتر نظاره بر زمین داشت و کمتر بسوی فراز دیده فراز کرد و از جانب راستش جوانی چون حلقه قمر و از سوی چپ ماننده اوجوانی دیگر از پیش روی همانند ایشان جوانی پدیدار بود گفتم کیست؟ گفتند اینك امير المؤمنين على علیه السلام و از دو جانب حسن وحسین علیهماالسلام و از پیشروی محمد بن حنفیه است که حمل رایت بزرك وی میدهد و از پس پشت على علیه السلام عبد الله بن جعفر بن ابیطالب و فرزندان عقيل و جوانان بنی هاشم و مشايخ غازيان بدر همی رفتند.

بدینگونه امير المؤمنين طی طریق کرده نزديك بصره بزمين زاویه فرود شد و نخستين چهار رکعت نماز بگذاشت و خاك را با آب چشم نمناك عجین ساخت پس دست برداشت و گفت:

اللهم رب السموات وما أظلت ورب الأرضين وما أقلت رب العرش العظيم هذه البصرة اسئلك من خيرها وأعوذ بك من شرها أللهم أنزلنی فيها خير منزل وأنت خير المنزلين اللهم إن هؤلاء القوم قد بغوا على و خلعوا طاعتي و نكثوا بیعني أللهم احقن دماء المسلمين.

یمنی ای خدای آسمانها و آنچه آسمانها بر آن سایه افکند وای خدای زمین ها و آنچه زمین ها برویاند ای خدای عرش عظیم اینك بصره است نيك آن را از تو خواهنده و بدش را با تو پناهنده ام الهی مرا در بهتر جای فرود آر که تو بهتر فرود آورنده، الهی این

ص: 121

102- مهیا ساختن طلحه و زبیر لشگر بصره را

جماعت بامن بغی کردند و از اطاعت من بیرون شدند و بیعت من بشکستند الهی چنان کن که خون مسلمانان به در نشود .

بالجمله علی علیه السلام فرمان کرد تا لشکریان در ارض زاويه لشكرگاه کردند وخيمها برافراختند و آزوغه وعلوفه فراهم آوردند لکن از آنروز که قعقاع بن عمرو از نزديك عايشه باز آمد و سخن صلح در انداخت در لشکرگاه أمير المؤمنين آنانکه آلوده خون عثمان بودند یا در قتل او سخن بترغیب و تحریص کردند بیمناك شدندو گفتند صلح اینان جز بر خون ما نتواند بود اشتر نخعی و عدی بن حاتم که از قواد سپاه بودند از این مصالحت هراسناك میزیستند چه ساحت ایشان از آلايش خون عثمان پاک نبود خاصه این وقت که بروایت طبرى على علیه السلام از بهر آنکه مردم را از طغیان بگرداند و این فتنه را فرو نشاند فرمان کرد که آنان که در مدینه دست در خون عثمان داشتند از لشکرگاه بیکسوی شوند عدی بن حاتم گفت ما این جهان را از بهر خویشتن همیخواهیم اکنون که ببایدرخت از اینجهان بیرون بریم غم این جهان نخوریم نیکو آنست که اگر بخواهند صلح کرد حیلتی کنیم و آتش حربرا دامن زنیم چنانکه ندانند این غدر که اندوخت و این آتش که افروخت.

اما از آنسوی چون طلحه و زبیر نگریستند که امیر المومنین علی با چنان لشکر رزم آزمای تازاویه براند در بیم شدند و بتجهيز لشکر پرداختند و عرض سپاه دادند سی هزار مرد بر آمد پس میمنه و میسره درست کردند و قلب و جناح بنمودند طلحه سردار سواران گشت و عبد الله بن زبیر سالار پیادگان ، مروان بن حکم بر میمنه سواران رفت ، وعبد الرحمن بن عتاب بر هیمنه پیادگان ، بلال بن وكيع میسره سواران را گرفت ، وعبدالرحمن بن حارث ميسره پیادگان را ، و درقلب سواران عبدالله بن عامر بن کربز جای کرد ، و در قلب پیادگان حاتم بن بكير الباهلی بایستاد ، و در جناح سواران عمر بن طلحه ایستاده گشت ، و در جناح پیادگان مجاشع بن مسعود السلمی جای کرد لشكر را بدینگونه تعبیه دادند وصفها پیوسته کردند امارت سپاهرا از جانب عایشه زبير بن العوام داشت از اینجاست

ص: 122

103- سخنان مرد ضبی خطاب به لشکر بصره

که بعضی بر آنند که عایشه در خاطر داشت که زبیر را بخلافت نصب کند وجماعتی گویند دل أو بسوی طلحه ميرفت اما عبدالله بن زبیر سخن بر این داشت که از آن پیش که عثمان را با تیغ در گذرانند مرا بخلافت وصیت کردنه طلحه را در این امر بهره ایست نه زیر را نصيبه .

بالجمله چون صفوف لشکر راست شد مردی از قبیله بنی ضبه از پیشروی صفها همی عبور داد و باعلى صوت فریاد برداشت که ایمردمان الصبر الصبر دل بر شکیبائی نهید وحمله دردهید که جز بدست صبوری دامن نصرت نتوان گرفت وجز بنیروی شکیبائی هم آغوش فیروزی نتوان شد هان ای مردم بدانید اینجماعت که با شما طراز منازعت میدهند همه اژدهای مرد آغال(1) و شيران تن او بارند(2) شکنج کمند را گیسوی دلبند شمارند ويله کوس را بذله مروس پندارند و آنگاه اینمردان میدان در ظل لوای شیر یزدانند که جگر شیراز سهمش پاره شود و اژدها در رزمش بیچاره ماند مردانه بکوشید و خویشتن را واپائید و نام بلند شده را بزیر پای نیارید.

زبیر چون این کلمات بشنید شکوهيد ومردضبی را پیش طلبید و گفت ای مرد دل لشکر را از جای بردی وخاطرها را بهول افکندی چند در مدح على مبالغت کنی و دلهارا از وی در بیم افکنی گفت یا زبیر سخن بصدق کردم و انصاف دادم تو نیز دانی که علی ابوطالب از آن فزونست که من گفتم تو این کلمات را بر ترس و بيم من حوالت مکن چه آن روز که لشکر رو در روی شود و مرد با مرد در آویزد

ص: 123


1- آغال - بسكون لام بمعنی آشفته گردانیدن و بر آشفته ساختن باشد شخصی را بر شخص دیگر - و بمعنى تحريك نمودن و برشورانیدن بجنگ هم هست که بعربی اغراء گویند
2- او بار - بفتح اول بر وزن افسار : چیزی بگلو فرو برنده و بلع کننده را گویند. و هر چیز که فرو رود یعنی که بلع شود . و هر جا نوری که جانور زنده را فرو ببرد گویند «او باريد»

104- نامه على علیه السلام از زاویه بصره بطلحه و زبیر

اول کس مرا بینی که روی در لشکر بیگانه نهم وشجاعت راداد دهم

اما از آنسوی چون این خبر بامير المؤمنين على آوردند که طلحه و زبیر تعبيه لشکر همی کنند از لشکر حجازو کوفه ومصر سران سپاه را طلب فرمود و گفت طلحه و زبير لشکر تعبیه کردند و ساخته جنگ شدند رای چیست رزم دهیم یا ندهیم رفاعة بن شداد البجلی گفت ایشان ساخته جنگ شدند ما نیز ساخته شویم و با ایشان که بر باطل میروند مقاتلت كنيم و امير المؤمنين خوشدل سازیم .

اینوقت از مردم بصره از قبیله ربیعه سه هزار مرد حاضر حضرت اميرالمؤمنين گشت و بالشكر او پیوست و احنف بن قیس نیز با خویشاوندان خود بنزديك على آمد و گفت مردم بصره همیگویند که اگر على برما دست یابد مردان را کیفر با شمشیر کند و زنان و فرزندان را اسیر گیرد امیر المومنین فرمود من هرگز چنین نکنم زنان و فرزندان اهل بصره مسلمانند کس از مسلمان برده نگیرد آنگاه فرمود ای احنف تو باما طريق موالفت گیری یا بر راه مخالفت روی احنف گفت لاوالله من هرگز سر از اطاعت ومتابعت تو بیرون نکنم اکنون از من دوخدمت بتوانی ساخت تا چه فرمائی نخست آن که با دویست تن مرد جنگ آور ملازمت خدمت کنم و با دشمن رزم دهم و اگر خواهی بازخانه شوم و ششهزار شمشیر از روی تو بازدارم على فرمود ششهزار تن مرد جنگجو را از جنگی من بازداشتن نیکوتر است تا با دویست سوار بامن پیوستن لاجرم احنف بخانه خویش باز شد و آن جماعت را که پیمان داده بود از جنگ امير المومنین بازداشت این وقت على علیه السلام بصحبت عمران بن الحصين بسوی طلحه وزبير بدینگونه نامه کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ کَتَمْتُمَا أَنِّی لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّی أَرَادُونِی وَ لَمْ أُبَایِعْهُمْ حَتَّی بَایَعُونِی وَ إِنَّکُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِی وَ بَایَعَنِی وَ إِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَایِعْنِی لِسُلْطَانٍ غَاصبٍ وَ لاَ لِعَرَضٍ حَاضِرٍ فَإِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی طَائِعَیْنِ فَارْجِعَا وَ تُوبَا

ص: 124

إِلَی اللَّهِ مِنْ قَرِیبٍ وَ إِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی کَارِهَیْنِ فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِی عَلَیْکُمَا السَّبِیلَ بِإِظْهَارِ کُمَا الطَّاعَةَ وَ إِسْرَارِکُمَا الْمَعْصِیَةَ وَ لَعَمْرِی مَا کُنْتُمَا بِأَحَقَّ اَلْمُهَاجِرِینَ بِالتَّقِیَّةِ وَ الْکِتْمَانِ وَ إِنَّ دَفْعَکُمَا هَذَا الْأَمْرَ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلاَ فِیهِ کَانَ أَوْسَعَ عَلَیْکُمَا مِنْ خُرُوجِکُمَا مِنْهُ بَعْدَ إِقْرَارِکُمَا بِهِ وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّی قَتَلْتُ عُثْمَانَ فَبَیْنِی وَ بَیْنَکُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّی وَ عَنْکُمَا مِنْ أَهْلِ اَلْمَدِینَةِ ثُمَّ یُلْزَمُ کُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ فَارْجِعَا أَیُّهَا الشَّیْخَانِ عَنْ رَأْیِکُمَا فَإِنَّ الآْنَ أَعْظَمَ أَمْرِکُمَا الْعَارُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَجْتَمِعَ الْعَارُ وَ النَّارُ.

میفرماید ای طلحه و زبیر اگر چند این معنی را از مردم پوشیده بداريد لكن خود میدانید که من قصد مردم نکردم تا گاهی که مردم آهنگ من کردند و ایشان راببیعت خویش دعوت ننمودم تا گاهی که ایشان بتمام رغبت با من بیعت کردند شما نیز از آن جمله بودید لاجرم بیعت مردم با من بقوت سلطنت یا طمع بمال و ثروت نبود پس اگر شما از در طوع ورغبت بامن بیعت کردید بیفرمانی نکنید و بتوبت وانابت گرائید و اگر از در کراهت بودید این خود حجتی است بر شما که کار بنفاق أوردید در ظاهر اطاعت کردید و در باطن معصیت ورزیدید سوگند بجان من که شما سزاورتر از مهاجرین نیستید که کار بكتمان و تقیه کنید چه مكانت شما از دیگر مردم بزیادتیست همانا سرتافتن شما از آن پیش که با من بیعت کنید نیکوتر بود بر شما تا اینکه بعد از دخول در امر بیرون شوید و پس از اقرار انکار کنید کنایت از آنکه اکنون مصداق این آیت مبارك كه خداوند می فرماید :

فَمَنْ نَکَثَ فَإنَّمَا یَنْکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَمَنْ أوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أجْراً عَظِیماً.

ص: 125

105- نامه على علیه السلام از زاویه بصره بعايشه

اینکه قتل عثمان را بر من می بندید در میان من و شما آن مردم که نه در تحت بیعت من و نه در اطاعت شمایند بلکه از رعایت هردوجانب بیگانه اند گواهند پس هر مرد باندازه گناهی که حمل داده بازپرس می شود پس ايها الشيخان از این رای باطل باز گردید امروز اگر حمل عاری کنید نیکوتر از آن است که درین رای باطل بپائید تادرين جهان گر فتار عار باشید و در آن جهان سورت نار بینید.

و این اشعار را نیز از علی روایت کرده اند که زبیررا مخاطب داشته

لا تعجلن و اسمعن كلامي***اني ورب الرکع الصيام

اذا المنايا اقبلت خیامی***حملت حمل الاسد الضرغام

ببائر مؤلل حسام***عود قطع اللحم والعظام

بالجملة على علیه السلام این مکتوبرا بعمران بن الحصين الخزاعی سپرد و بسوی طلحه و زبیر روان داشت آنگاه عبدالله بن عباس را طلب داشت و فرمود:

لاَ تَلْقَیَنَّ طَلْحَهَ فَإِنَّکَ إِنْ تَلْقَهُ تَجِدْهُ کَالثَّوْرِ عَاقِصاً قَرْنَهُ یَرْکَبُ اَلصَّعْبَ وَ یَقُولُ هُوَ اَلذَّلُولُ وَ لَکِنِ اِلْقَ اَلزُّبَیْرَ فَإِنَّهُ أَلْیَنُ عَرِیکَهً فَقُلْ لَهُ یَقُولُ لَکَ اِبْنُ خَالِکَ عَرَفْتَنِی بِالْحِجَازِ وَ أَنْکَرْتَنِی بِالْعِرَاقِ فَمَا عَدَا مِمَّا بَدَا.

فرمود طلحه را دیدار مکن چه او گاوی را ماند که شاخهایش به گرد گوش و سر برتافته باشد و کارهای سخت را سهل بشمار گیرد و هرگز نصیحت نپذیر دلکن زبیر را دیدار کن که خوی و سرشت او نرم تر است و او را بگوی پسر خال تو میگوید چه افتاد ترا که در حجاز مرا شناسا بودی و در عراق انکار کردی چه چیز منع کرد ترا از بیعتی که با من آشکارساختی.

آن گاه این مکتوب را بعدا بشه نگاشت:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّکِ خَرَجْتِ مِنْ بَیْتِکِ عَاصِیَهً لِلَّهِ عَز وَ جَل وَ لِرَسُولِهِ

ص: 126

106- رفتن نمایندگان علی علیه السلام طلحه و زبیرو عایشه

مُحَمَّدٍ تَطْلُبِینَ أَمْراً کَانَ عَنْکِ مَوْضُوعاً ثُمَّ تَزْعُمِینَ أَنَّکِ تُرِیدِینَ اَلْإِصْلاَحَ بَیْنَ اَلْمُسْلِمِینَ فَخَبِّرِینِی مَا لِلنِّسَاءِ وَ قَوَدَ اَلْعَسَاکِرِ وَ اَلْإِصْلاَحَ بَیْنَ اَلنَّاسِ وَ طَلَبْتِ کَمَا زَعَمْتِ بِدَمِ عُثْمَانَ وَ عُثْمَانُ رَجُلٌ مِنْ بَنِی أُمَیَّهَ وَ أَنْتِ اِمْرَأَهٌ مِنْ بَنِی تَیْمِ بْنِ مُرَّهَ وَ لَعَمْرِی إِنَّ اَلَّذِی عَرَّضَکِ لِلْبَلاَءِ وَ حَمَلَکِ عَلَی اَلْعَصَبِیَّهِ لَأَعْظَمُ إِلَیْکِ ذَنْباً مِنْ قَتَلَهِ عُثْمَانَ وَ مَا غَضِبْتِ حَتَّی أَغْضَبْتِ وَ لاَ هِجْتِ حَتَّی هَیَّجْتِ فَاتَّقِی اَللَّهَ یَا عَائِشَهُ وَ اِرْجِعِی إِلَی مَنْزِلِکِ وَ أَسْلِی عَلَیْکِ سِتْرَکِ.

خلاصه سخن این است که فرمود ای عایشه از خانه بیرون شدی و با خدا ورسول عصیان ورزیدی طلب میکنی امریرا که بر تو نیامده است پس گمان میکنی که در میان مسلمانان كار بصلاح خواهی کرد با من بگوی که زنان را با لشکر تاختن وبين الناس اصلاح کردن چه کار است و ترا با جستن خون عثمان چه نسبت است عثمان مردی از بنی امیه است و توزنی از بنی تمیم بن مره قسم بجان خودم که گناه تودر بیرون شدن و اقدام در عصبیت بزرگتر از گناه قاتلان عثمان است تواینکار بخویشتن نکردی بلکه ترا بجستن خون عثمان تحريض کردند و بغضب آوردند و جنبش دادند، هان ایعایشه از خدای بترس و بسوی منزل خویش باز شو و پرده خويشرادر آویز

و زيد بن صوحان را فرمود تا باتفاق عبدالله بن عباس اورا نصیحت کنند پس رسولان امير المؤمنين برفتند ومكتوبها بدانند وسخنها بگفتند طلحه و زبیر کتاب امير المؤمنين را جواب ننوشتند و بدینگونه پیام دادند که ابو الحسن تو از بهر آن لشکر بساختی و بدینجای بتاختی که نام تو بلند شود و ذکر تو در آفاق پهن گردد وقصه تو در روزگارها گفته شود و همچنان باز نشوی تا مگر بر گردن آرزو

ص: 127

107- جواب نامه عايشه بعلي علیه السلام

سوار گردی.

ابن عباس گوید چون پیام اميرالمومنين را خاصه با زبير گذاشتم در پاسخ گفت انا مع الخوف الشديد کنایت از آنکه طمع بسته ام در این خليفتی که تر است باشد که بدست گیرم، و بروایتی گفت اريد ما تريد يعنی اراده کرده ام چیزیرا که تو اراده کرده و آن خلافت است ، عبد الله بن زبیر گفت على را بگوی که در میان ما خون خليفه است و وصیت خليفه .

ابن عباس دانست که بعد از این سخن جز درب نیست پس مراجعت کرد و قصه ایشانرا با على علیه السلام تقریر کرد.

اما عایشه کتاب امير المومنین را بدینگونه جواب نوشت:

قَدْ جَلَّ اَلْأَمْرُ عَنِ اَلْخِطَابِ اُحْکُمْ کَمَا تُرِیدُ فَلَنْ یُدْخُلَ فِی طَاعَتِکَ.

یمنی کار بزرگتر است از مخاطبه و مکاتبه بهر چه خواهی حکم میکن که مادر تحت طاعت تو نخواهیم شد.

مردی از بنی سعد این شعر انشاد کرد:

صنتم حلائلكم وقدتم امكم***هذا لعمرك قلة الانصاف

امرت بجر ذيولها في بيتها***نهوت تشق البيد بالايجاف

عرضا يقاتل دونها أبنائها***و بالنيل و الخطى و الاسياف

این وقت حبیب، بن یساف الانصاری این شعر بگفت:

أباحسن أيقظت من كان نائماً***وما كان من يدعي الى الحق يتبع

و أن رجالا بایعوك و خالفوا***هواك و أجروا في الضلال وضيعوا

و طلحة فيها و الزبير قرينه***و ليس لما لا يدفع الله مدفع

وذكرهم قتل بن عفان خدعة***هم قتلوه و المخادع يخدع

حمیری گوید:

و بيعة ظاهر بایعتموه***على الاسلام ثم نقضتموها

و قد قال الاله لهن قرنا***فما قرت ولا أقررتموها

يسوق لها البعير ابو حبيب***لجبن ابية اذ سير تموها

وهم حمیری در حق عایشه گوید :

ص: 128

108- اشعاری از شعراء در باره عایشه

جائت مع الأشقين في هودج***ترجي الى البصرة أجنادها

کانها في فعلا هرة***يريد ان تاكل اولادها

وهم حمیری راست :

أعائش ما دعاك الى قتال***الوصي وما عليه تنقبينا

ألم يعهد اليك الله أن لا***تری ابدأ من المتبرجينا

و ان ترخي الحجاب وان تقری***ولا تتبرجی للناظرينها

و قال لك النبي أیا حمیرا***سيبدي منك فعل الحاسدینا

و قال ستنبخن کلاب قوم***من الاعراب و المتعر بينا

و قال ستر کبين على حدب***يسمى عسكراً فتقابلينا

فخنت محمدأ في اقربيه**ولم ترعى له قول الرصينا

و نیز شاعر گوید:

و اقبلت بقايا السيف يقدمها***إلى الخريبة شيخاها المضلان

يقودها عسكرأ حتى اذا قربت***وحللت رحلها في قيس غيلان

وانبحت اكلباً بالحوتب ذکرت***فنادت الويل في و العول ردان

یا طلح أن رسول الله خبر نی***بان سيرى هذا سير عدوان

و انني لعلى منه ظالمة***و یا زبیر اقيلاني أقيلاني

فاقسما قسماً بالله انهما***قد خلف الماء خلف المنزل الثان

وطأطأت رأسها عمداً وقدعلمت***بأن أحمد لم يخبر بهتان

و این شعر از احنف بن قیس است:

حجابك اخفي للذي تسترينه***و صدرك اوعي للذی لا اقولها

فلا تسلكن الوعر صعباً مجاله***فيغبر من سحب الملاء ذيولها

بالجمله امير المؤمنين على خواست تا حجت تمام کند کرتی انس بن مالك را فرمود بنزديك طلحه و زبیر شو و آنچه از رسول خدای در حق ایشان شنیده باشی تذکره میکن و ایشان را فرايا دمیده باشد که از این غوایت باز آیند و بر راه

ص: 129

109- كلمات على علیه السلام درباره انس بن مالك

هدایت رو ندانس برفت و بی آنکه شرط متابعت بپای برد مراجعت کرد و گفت آنچه از رسول خدا شنیده بودم فراموش کردم ندانستم چه گویم لاجرم باز آمدم .

قَالَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَضَرَبَکَ اَللَّهُ بِهَا بَیْضَاءَ فِی وَجْهِکَ کُلِّهِ لاَ تُوَارِیهَا اَلْعِمَامَهُ.

فرمود اگر دروغ گو باشی خداوند آن برص بر سر و روی تو آشکار کند که با عمامه نتوانی پوشید، وانس از آن پس مبروص شد چنانکه همواره با برقع میزیست

مع القصه چون فرستادگان امير المؤمنين على از نزد طلحه و زبیر باز آمدند و اعلام با جنگ کردند علی علیه السلام در میان جماعت بر پای شد و این خطبه قرائت کرد از پس حمد خداوند و درود بر رسول فرمود :

أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّی قَدْ رَاقَبْتُ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ کَیْما یَرْعَوُوا وْ یَرْجِعُوا وَ قَد وَبَّخْتُهُمْ بِنَکْثِهِمْ وَ عَرَّفْتُهُمْ فَلَمْ یَسْتَحیوا وَ قَدْ بَعَثُوا إِلَیَّ أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ وَ أَصْبِرَ لِلْجِلاَدِ إِنَّمَا تُمَنِّیکَ نَفْسُکَ أَمَانِیَّ اَلْبَاطِلِ وَ تَعِدُکَ اَلْغُرُورَ أَلاَ هَبِلَتْهُمُ اَلْهَبُولُ لَقَدْ کُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ وَ لاَ أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ وَ لَقَدْ أَنْصَفَ اَلْقَارَهَ مَنْ رَامَاهَا فَلْیُرْعِدُوا وَ لْیُبْرِقُوا فَقَدْ رَأَوْنِی قَدِیماً وَ عَرَفُوا نِکَایَتِی فَکَیفش رَأَوْنِی أَنَا أَبُو اَلْحَسَنِ اَلَّذِی فَلَلْتُ حَدَّ اَلْمُشْرِکِینَ وَ فَرَّقْتُ جَمَاعَتَهُمْ وَ بِذَلِکَ اَلْقَلْبِ أَلْقَی عَدُوِّیَ اَلْیَوْمَ وَ إِنِّی لَعَلَی مَا وَعَدَنِی رَبِّی مِنَ اَلنَّصْرِ وَ اَلتَّأْیِیدِ وَ عَلَی یَقِینٍ مِنْ أَمْرِی وَ فِی غَیْرِ شُبْهَهٍ مِنْ دِینِی أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَلْمَوْتَ لاَ یَفُوتُهُ اَلْمُقِیمُ وَ لاَ یُعْجِزُهُ اَلْهَارِبُ لَیْسَ عَنِ اَلْمَوْتِ مَحِیدٌ وَ لاَ مَحِیصٌ مَنْ لَمْ یُقْتَلْ مَاتَ وَ إِنَّ أَفْضَلَ اَلْمَوْتِ اَلْقَتْلُ وَ اَلَّذِی نَفْسُ عَلِیٍّ بِیَدِهِ لَأَلْفُ

ص: 130

110- سخنان علی علیه السلام در زاویه بصره با مردم

ضَرْبَهٍ بِالسَّیْفِ أَهْوَنُ مِنْ مَوْتَهٍ وَاحِدَهٍ عَلَی اَلْفِرَاشِ اَللَّهُمَّ إِنَّ طَلْحَهَ نَکَثَ بَیْعَتِی وَ أَلَّبَ عَلَی عُثْمَانَ حَتَّی قَتَلَهُ ثُمَّ عَضَهَنِی بِهِ وَ رَمَانِی اَللَّهُمَّ فَلاَ تُمْهِلْهُ اَللَّهُمَّ إِنَّ اَلزُّبَیْرَ قَطَعَ رَحِمِی وَ فَنَکَثَ بَیْعَتِی وَ ظَاهَرَ عَلَیَّ عَدُوِّی وَ نَصَبَ لِیَ الْحَرْبَ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ ظَالِمٌ لِی فَاکْفِنِیهِ اَلْیَوْمَ بِمَا شِئْتَ

ضربة بالسيف أفو من مؤتة واحدة على الفراش اللهم إن طلحة نگ ينعتي و ألب على منان حتى قتله ثم عضني به و رماني ألم فلا تنه اللهم إن الوبر قطع رحمي قنگت يعتي و ظاهر على عدوي و نصب إلى الحرب وهو يتلم أنه ظالم لي واكفنيه اليوم بما شنت.

در جمله میفرماید ای مردم من این جماعت را وا پائیدم باشد که از کردار زشت باز آیند و ایشانرا به نکث بیعت توبیخ کردم و بغی ایشانرا بنمودم با اینهمه شرمناك نشدند و مرا بمبارزت ومقاتلت دعوت کردند و مغرور آمال و امانی دانستند مادر های ایشان بعزای ایشان بنشیند من هرگز از حرب و ضرب ترسنده و هراسنده نبودم نيك انصاف کردند که مرا در مصاف طلب داشتند کو دست از تهدید و تحویل باز ندارند چه از این پیش مرا دیده اند و شدت مرا شناخته اند اکنون چگونه مرا میدانند اینك من ابو الحسنم که صفوف مشر کین را بدریدم و جماعت ایشانرا بپراکندم و بهمان دل امروز دشمن را دیدار میکنم و خداوند مرا وعده نصرت فرموده و من در دین و دیدن خود بر يقينم ای مردم هیچکس از مرگ رهائی نتواند جست آنکس که کشته نشود هم بمیرد پس بهترین مرگ قتل است سوگند باخدای که هزار زخم تیغ بر من هموار تر است از مرگ در فراش پس دست بر داشت و گفت الهی طلحه بیعت من بشکست و مردم را بر قتل عثمان برانگیخت و تهمت برمن بست خدایا اور امهلت مگذار ، الهی زبير عهد بشکست ورحم بگسست و پشتوان عدو شد و از بهر من حرب بیار است و حال آنکه میداند بر من ستم میکند توشر اورا از من بازدار بدانسان که خود دانی و خواهی .

این شعر را نیز در این معنی میفرماید:

ان يومي من الزبير ومن طلحة*** فيما يسوئنی لطويل

ظلماني ولم يكن علم الله***الى الظلم لي لخلق سبیل

پس از پای بنشست این وقت ابن کسوا و قيس بن عباد عرضکردند

ص: 131

111- سخنان رسول خدا در باره ناکثین و قاسطین و مارقين

يا امير المومنین در مقاتلت با طلحه و زبیر حکم چیست کنایت از آنکه ایشان مسلمانند و در شمار حواری رسول خدایند آیا ایشانرا عرضه شمشیر توان داشت فرمود ایشان در حجاز با من بیعت کردند و در عراق بیعت بشکستند پس قتال با ایشان حلال باشد.

وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ اَلْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ(1)

آنگاه فرمود:

لَقَدْ عَهِدَ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ قَالَ یَا عَلِیُّ لَتُقَاتِلَنَّ اَلْفِئَهَ اَلنَّاکِثَهَ وَ اَلْفِئَهَ اَلْبَاغِیَهَ وَ اَلْفِرْقَهَ اَلْمَارِقَهَ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ.

بعد از قرائت آیت مبارك فرمود رسول خدای از من عهد بستده است که با جماعت ناکثین که اصحاب جمل اند و فئه باغیه که مردم معويه اند و فرقه مارقه که خوارج نهروانند مقاتلت کنم چه ایشانرا عهدی و پیمانی و دینی و دیدنی بدست نیست .

و این شعر بفرمود:

واني قدحللت بدار قوم***هم الأعداء والاكباد سود

هم ان يظفر وابي يقتلونی***وان قتلوا فليس لهم خلود

آنگاه روی با مردم کرد و فرمود امروز چهار کس دل در خصومت من استوار کرده اند که مانند ایشان در این جهان کمتر بدست شود نخستین زبير بن العوام است که مانند او سواری کمتر در پشت اسب دیدار شده ، دوم طلحة بن عبدالله است که در حیلت و خدیعت از بهر او نظیری نتوان یافت ، سه دیگر عایشه است که مردمان طاعت او را بر خویشتن فرض می شمارند ، چهارم یعلی بن منیه که از عهد

ص: 132


1- آیه 12۔ سورة التوبة

112- حركت على علیه السلام از زوایه بخريبه و کلمات آنحضرت

عثمان مالها بر زبر هم گذاشته و خزانها از سیم و زر انباشته و آن سه کس بمال وی مردم را گمراه کنند و از زر و سیم او ساز سپاه فرمایند سوگند با خدای چون بر او دست یابیم اموال واثقال او را بر بیت المال حمل خواهم داد و بهره مسلمانان خواهم ساخت .

خزيمة بن ثابت چون اینکلمات بشنید برای خواست و عرض کرد یا امیر المومنین در جمله سخن بصدق کردی اینجماعت پیمان تو در نوردیدند و در حق تو بدسگالیدند لكن منت خدایراکه دلیری و دلاوری توده چندان زبير است ، و حلیت وخدیعت طلحه هرگز با علم ودانش تو برابر نشود ، و عایشه را در مطاعیت هیچگاه محل و مکانت تو نباشد ، و مال دنیا را آنقدر و درجت ندانیم که از آن سخن کنیم درهر حال اميرالمومنين راخاطرشاد باید بود وبدفع دشمن میباید پرداخت.

مع القصه امیر المومنين لشكر را از آنجا جنبش داد و فوج فوج بسوی خریبه روان داشت تا بجمله از زاویه بخریبه شدند وصف از پس صف بایستادند و با سپاه خصم مقابله کردند اینوقت لشکر امیر المومنین علی بیست هزار کس بشمار شد و لشکر طلحه و زبیر سی هزار مرد بودند هم در این هنگام على علیه السلام صفوف خویش را مخاطب داشت :

فَقَالَ لاَ تُقَاتِلُوا الْقَوْمَ حَتَّی یَبْدَءُوکُمْ فَإِنَّکُمْ بِحَمْدِ اللَّهِ عَلَی حُجَّةٍ وَ کَفُّکُمْ عَنْهُمْ حَتَّی یَبْدَءُوکُمْ حُجَّةٌ أُخْرَی وَ إِذَا قَاتَلْتُمُوهُمْ فَلاَ تُجْهِزُوا عَلَی جَرِیحٍ وَ إِذَا هَزَمْتُمُوهُمْ فَلاَ تَتْبَعُوا مُدْبِراً وَ لاَ تَکْشِفُوا عَوْرَةً وَ لاَ تُمَثِّلُوا بِقَتِیلٍ وَ إِذَا وَصَلْتُمْ إِلَی رِجالِ الْقَوْمِ فَلاَ تَهْتِکُوا سِتْراً وَ لاَ تَدْخُلُوا دَاراً وَ لاَ تَأْخُذُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ شَیْئاً وَ لاَ تُهَیِّجُوا امْرَأَةً بِأَذًی وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَکُمْ وَ سَبَبْنَ أُمَرَاءَکُمْ وَ صُلَحَاءَکُمْ فَإِنَّهُنَّ ضِعَافُ

ص: 133

113- سخنان على علیه السلام در خریبه با محمد بن حنفية

الْقُوَم وَ الْأَنْفُسِ وَ الْعُقُولِ لَقَدْ کُنَّا نُؤْمَرُ عَنْهُنَّ بِالْکَفِّ وَ إِنَّهُنَّ لَمُشْرِکَاتٌ وَ إِنْ کَانَ الرَّجُلُ لَیَتَنَاوَلُ الْمَرْأَةَ بِالْهِرَاوَةِ وَ الْجَرِیدَةِ فَیُعَیَّرُ بِهَا وَ عَقِبُهُ مِنْ بَعْدِهِ .

در جمله میفرماید چون این جماعت نكث بیعت کردند شما را در مقاتلت ایشان حجتی است و گاهی که دست باز دارید تا ایشان مبادرت کنند از بهر شما حجتی دیگر باشد و آنگاه که با دو حجت بمقاتلت و مدافعت بر خیزید هیچ جراحت زده را دیگر باره زحمت مکنید ، و از دنبال هیچ هزیمت شده متازید ، و هیچ زنرا پرده مدرید ، وهیچ مقتول را مثله نكنيد، و چون مردیرا مأخوذداشتید بسرایش اندر مشوید ، و اموالش را منهوب مدارید ، و زنانرا بر میاشوبید اگر شما را بد بگویند ، و بر شمرند ، ایشان از عقول و نفوس ضعيفه اند و ما بر رفق با ایشان ماموریم و حال آنکه مشرك باشند، و اگر مردی رنبرا بچوبی و عصائی زحمت کند در اینجهان مورد شناعت شود و در آنجهان عقاب و عذاب بيند .

چون لشکر بدینکلمات نصیحت فرمود آنگاه بثبات قدم وصیت نمود و در کار جهاد قویدل ساخت و رایت جنگ را بمحمد بن حنفیه سپرد .

فقال تزُولُ الْجِبَالُ وَلا تَزُلُ عُضَّ عَلَی نَاجِذِکَ أَعِرِ اللّهَ جُمْجُمَتَکَ تد فی الأرْضِ قَدَمَکَ ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَی الْقَوْمِ، وَ غُضَّ بَصَرکَ، واعلمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ سُبْحَانَهُ.

در جمله میفرماید بکردار کوه پای بر جای باش و اسنسان خویش بر هم فشار میده که تشدید عظام سر اظهار خشم کند و خویشتن را با خدای بعاریت میسپار که مستعار مسترد گردد، و در مصاف بکردار وند(1) ثابت قدم باش و دیده

ص: 134


1- وند: میخ

114- اشعاری از اصحاب على علیه السلام

بر منتهای صفوف بگمار که تا بدانجا بایدت صف بشکافت و هنگام دریدن صفوف چشم فرو خوابان که شعشعه سيوف و لمعان سنان بصرترا نرباید ودلت را بجبن نگراید و بدان که نصرت جز خدای ندهد.

و بسیار کس از اصحاب على علیه السلام در موقف جمل شعری انشاد کردند عبد الرحمن بن جعیل این شعر گفت:

لَعَمْرِی لَقَدْ بَایَعْتُمْ ذَا حَفِیظَةٍ***عَلَی الدِّینِ مَعْرُوفَ الْعَفَافِ مُوَفَّقاً

عَلِیّاً وَصِیَّ الْمُصْطَفَی وَ ابْنَ عَمِّهِ***وَ أَوَّلَ مَنْ صَلَّی أَخَا الدِّینِ وَ التُّقَی

ابو الهيثم بن التهان که از غازیان بدر بود این شعر گفت:

قُلْ لِلزُّبَیْرِ وَ قُلْ لِطَلْحَةَ إِنَّنَا***نَحْنُ الَّذِینَ شِعَارُنَا الْأَنْصَارُ

نَحْنُ الَّذِینَ رَأَتْ قُرَیْشٌ فِعْلَنَا***یَوْمَ الْقَلِیبِ أُولَئِکَ الْکُفَّارُ

کُنَّا شِعَارَ نَبِیِّنَا وَ دِثَارَهُ***نَفْدِیهِ مِنَّا الرُّوحُ وَ الْأَبْصَارُ

إِنَّ الْوَصِیَّ إِمَامُنَا وَ وَلِیُّنَا***بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ بَاحَتِ الْأَسْرَارُ

مردی از قبیله ازد این شعر گفت :

هَذَا عَلِیٌّ وَ هُوَ الْوَصِیُ***آخَاهُ یَوْمَ النَّجْوَةِ النَّبِیُ

وَ قَالَ هَذَا بَعْدِیَ الْوَلِیُ***وَعَاهُ وَاعٍ وَ نَسِیَ الشَّقِیُّ

سعيد بن قيس الهمدانی راست:

و انت حَرْبٍ أُضْرِمَتْ نِیرَانُهَا***قد کُسِرَتْ یَوْمَ الْوَغَی مُرَّانُهَا

قُلْ لِلْوَصِیِّ أَقْبَلَتْ قَحْطَانُهَا***فَادْعُ بِهَا تَکْفِیکَهَا هَمْدَانُهَا

هُمُ بَنُوه وَ هُمُ إِخْوَانُهَا

زیاد بن لبيد الانعماری گوید :

کَیْفَ تَرَی الْأَنْصَارَ فِی یَوْمِ الْکَلَبِ***إِنَّا أُنَاسٌ لَا نُبَالِی مِنْ عَطَبٍ

وَ لَا نُبَالِی فِی الْوَصِیِّ مِنْ غَضَبٍ***وَ إِنَّمَا الْأَنْصَارُ جِدٌّ لَا لَعِبٌ

ص: 135

115- أشعاری در باره على علیه السلام

هَذَا عَلِیٌّ وَ ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ***نَنْصُرُهُ الْیَوْمَ عَلَی مَنْ قَدْ کَذَبَ

مَنْ یَکْسِبُ الْبَغْیَ فَبِئْسَ مَا اکْتَسَبَ

حجر بن عدی کندی این شعر فرماید :

یَا رَبَّنَا سَلِّمْ لَنَا عَلِیّاً***سَلِّمْ لَنَا الْمُبَارَکَ الْمُضِیَّا

الْمُؤْمِنَ الْمُوَحِّدَ التَّقِیَّا***لَا خَطِلَ الرَّأْیِ وَ لَا غَوِیّاً

بَلْ هَادِیاً مُوَفَّقاً مَهْدِیّاً***وَ احْفَظْهُ رَبِّی وَ احْفَظِ النَّبِیَّا

فِیهِ فَقَدْ کَانَ لَهُ وَلِیّاً***ثُمَّ ارْتَضَاهُ بَعْدَهُ وَصِیّاً

خزيمة بن ثابت الأنصاري البدری ذوالشهادتين در این اشعار خطاب بعايشه کند و گوید :

أَعَائِشَ خَلِّی عَنْ عَلِیٍّ وَ عَیْبِهِ***بِمَا لَیْسَ فِیهِ إِنَّمَا أَنْتِ وَالِدَهٌ

وَصِیُّ رَسُولِ اللَّهِ مِنْ دُونِ أَهْلِهِ***وَ أَنْتِ عَلَی مَا کَانَ مِنْ ذَاکِ شَاهِدَهٌ

وحَسبُکِ مِنهُ بَعضُ ما تَعلَمینَهُ ***ویَکفیکِ لَو لَم تَعلَمی غَیرَ واحِدَهٍ

اذا قیلَ ماذا غبتِ مِنهُ رَمَیتِهِ*** بِخذلِ ابنِ عَفّانَ وما تِلکِ آیدَهٌ

ولَیسَ سَماءُ اللّهِ قاطِرَهً دَما***لِذاکَ ومَا الأَرضُ الفَضاءُ بِمائدهٍ

ابن بدیل بن ورقاء الخزاعی گوید:

یَا قَوْمِ لَلْخُطَّهُ الْعُظْمَی الَّتِی حَدَثَتْ***حَرْبُ الْوَصِیِّ وَ مَا لِلْحَرْبِ مِنْ آسِی

الْفَاصِلُ الْحُکْمِ بِالتَّقْوَی إِذَا ضُرِبَتْ***تِلْکَ الْقَبَائِلُ أَخْمَاساً لِأَسْدَاسٍ

زحر بن قیس الجعفي راست :

أَضْرِبُکُمْ حَتَّی تُقِرُّوا لِعَلِیٍ***خَیْرِ قُرَیْشٍ کُلِّهَا بَعْدَ النَّبِیِ

مَنْ زَانَهُ اللَّهُ وَ سَمَّاهُ الْوَصِیَ***إِنَّ الْوَلِیَّ حَافِظٌ ظَهْرَ الْوَلِیِ

مکشوف باد که من بنده را بر عادت نیست که اشعار نگاشته را اعادت کنم وقصه نوشته را بتكرار تقریر دهم چون شعرا در این اشعار تصریح کرده اند که اميرالمومنين على وصی رسول خداست باقتضای اقامت حجت در کتاب عثمان بن عفان مرقوم افتاد و چون این اشعار در وقعه جمل انشاد یافته است واجب میکند در جای خود تذکره شود لاجرم از تکرار آن ناچار آمدیم مطالعه کنندگان از در

ص: 136

116- پند و اندرزهای رسولان على علیه السلام بعايشه

عفو این جریرت(1) را پذیره خواهند کرد.

و اکنون بر سر داستان شویم چون على علیه السلام رایت جنگ بمحمد حنفیه داد و سپاه روی درروی ایستاد تامگر آتش این فتنه را بزلال نصيحت بنشاند و مسلمانانرا از گرداب این بلا برهاند دیگر باره عبدالله بن عباس و زيد بن صوحانرا بنزديك عایشه رسول فرستاد ایشان بنزديك وی شدند و گفتند ای عایشه از خدای بترس و خویشتن را بهوای عبدالله زبير تباه مکن و قرابت زبیر را بر محاربت امير المؤمنين اختيار مفرمای هم اکنون نگران باش که لشکرها در برابر یکدیگر رده راست کرده اند و بر قتل یکدیگر کمر بسته اند زمانی بر نگذرد که سخن جز برزبان شمشیر نرود و رسول جز بدست تیر نشود بسوی خانه که بهر سکون تو مقرراست راه بر گیر و دنیا و آخرت چندین هزار مسلمانانرا تباه مکن این چه اغلوط است که میافکنی و خون عثمان طلب میکنی تو اول كس بودی که عثمانرا نعثل نام هادی همانا نعثل مرد بزرگی ریش را گویند و در یمن جهودی بود که ریشی بس بزرگ داشت و نعثل نامیده میشد پس عايشه عثمانرا که نیز بزرگ ریش بود نعثل مینامید و همی گفت بکشید این نعثل را و گمان داشت که بعد از او امر خلافت بر طلحه فرود آیدو آنگاه که از مکه بمدينه مراجعت مینمودچون خبر قتل عثمانرا اصغا نمود همیگفت: «ایه ذا الاصبع» و او را ترغیب بتقديم امر خلافت نمود وعثمانرا جز نعثل نگفت و چون در عرض راه خبر خلافت اميرالمؤمنين را شنید بشرحی که رقم کردیم سخن بگردانید و مراجعت بمکه نمود .

بالجمله چون عایشه مقام امیرالمؤمنین علی را از ابن عباس و زیدبن صوحان شنید گفت من این کلماترا پاسخ نگویم و با علی در سخن بحجت در نیایم گفتند تو امروز با مخلوق سخن بحجت نتوانی فردا با خالق بحجت چکنی و از نزد او مراجعت کرده با خدمت امير المؤمنين على شدند و آن گفتها باز گفتند و شنیدها بشنوانيدند.

ص: 137


1- جريرت : گناه

117- مرتب ساختن على علیه السلام سپاه کوفه را برای مبارزه

على علیه السلام سران سپاه را حاضر درگاه ساخت گفت ای بزرگان و زعيمان بدانید که من غایت جهد خویش را در اصلاح ذات بين مبذول داشتم و هیچ دقيقه از نصایح و مواعظ فرو نگذاشتم باشد که بجان و مال خویش ببخشایند و دین و دنیای خود را تباه نخواهند سخنان مرا وقعی ننهادند و از وعد و وعيد من بیمی و امیدی بشمار نگرفتند مرا بحرب خویش دعوت می کنند و از شجاعت و شهامت خود تهدیدو تهويل همیفرمایند به بینیدای بزرگان آخر چون منی را کس از جنگ بیم میدهد و از میدان مبارزت و مناجزت میترساند مگر من آنکس نیستم که مهد من از میدان کردند و قماط(1) من از درع بريدند من همان ابوالحسنم که صفهای ایشان بدرانیدم و پدران ایشانرا با تیغ در گذرانیدم اینك آن سیف و سنان است که سرهای مشرکانرا بپرانیدم و دلهای ایشانرا بر دریدم هم در دست من است نه قوت من کاستی گرفته نه صبر من سستی پذیرفته و خداوند مرا بنصرت وعده فرموده و نیز این معنی پوشیده نیست که هیچکس را از مرگ گریزی نباشد آن کس را که نکشند هم خویشتن بمیرد پس در میدان مردان جان سپردن هزار بار بهتر است تا چون زنان در فراش مردن آن گاه دست بر داشت و طلحه و زبير را فراوان بدعای بد یاد کرد .

آن گاه بتعبيه لشکر پرداخت چپ و راست و مقدمه بیار است و قلب و ساقه درست کرد تمار یاسر را بر میمنه سواران گماشت ، و شریح بن هانی را بر میمنه پیادگان بداشت ، و ميسره سواران را بسعيد بن قيس همدانی سپرد ، و ميسره پیادگانرا بقاعد بن شداد تفویض فرمود ، محمد بن ابی بکر را در قلب سواران وعدی بن حاتم طائی را در قلب پیادگان جای داد ، زیاد بن کعب سواران جناح ، و حجر بن عدی الکندی پیادگان جناح را سرهنگ شد ، عمرو بن الحمق الخزاعی بر سواران کمین امیر گشت ، و پیادگان کمین را بجندب بن ظهير الأزدی مسلم داشت، آن گاه سرهنگ هر فوج را فرمان کرد که گوش بر مردم خویش دارندو هوش خود

ص: 138


1- قماط : قنداق یا بند قنداق را گویند

118- صف آرائی کردن لشکر بصره

بقبض و بسط دیگر جای پراکنده نسازند پس لشکر بدین گونه آراسته گشتندوصف از پس صف چون دیوار آهنین پای بر جای شدند.

از آن سوی هودج عایشه را بر اشتر عسکر به بستند و آن هودج از چوب ساج بود با میخهای آهن وصحیفهای آهن استوار کرده و از پوست شیر زبر پوش نموده و تمامت آن هودج را با درع محفوف داشتند و بزیب و زینت کردند و علم بصريانرا نیز بر آن هودج نصب دادند عایشه نیز زده بپوشید و در هودج جای کرد.

اینوقت کعب بن سور بنزديك عايشه آمد و گفت ایما در مؤمنان لشكرهما روی در روی شدند و مردان جنگ میدان تنگ کردند هم اکنون فتنه دست بگشاید و حرب بر پای شود دلاوران تیغها کشند و از یکدیگر همی کشند و این خون ریختن و آویختن در میان مسلمانان سنت گردد یا ام المؤمنين مؤمنانرا دست باز مده و اینغيار انگیخته را بزلال صلاح فرو نشان وخاتمت این امر را بوخامت فرو گذار عایشه همچنان خاموش بود و دوازده هزار مرد از قبیله بنی ضبة خاصه در پیرامون هودج او بودند بفرمود تا هودج را از پیش روی لشکر عبور دادند از آن سوی علی مرتضی را نگریست که مانند شیر ژیان از پیشروی سپاه نرم نرم همیرود و مردم را از جنگ باز میدارد و بتقديم مبادرت نمیگذارد عایشه نیز چون این بدید فرمان کرد تاهودج او را باز پس آوردند و آنروز جنگ بتاخیر افتاد و از جانبین کس جنبشی بجنگ نکرد و چون روز بگران رفت هر دو لشکر پیاده شدند و آن شب بیارمیدند.

مقاتلة أمير المومنین علیه السلام در روز پنجشنبه نوزدهم جمادی الاولی در سال سی وششم هجری

چون هر دو لشکر از اسب پیاده شدند و دل از جنگ فارغ کردند و در خیمهای خویش بیارمیدند مردی از اصحاب جمل که حاضر مجلس طلحه و زبیر بود گفت مرا فرا خاطر می آید که هنوز على ابوطالب از ما چشم صلح میدارد و ما را در جنگ خود بعزمی درست نمیپندارد صواب آنست که چون تاریکی جهانرا

ص: 139

119- طلب کردن على علیه السلام زبير را

فرو گیرد از ابطال رجال فوجی گزیده کنیم و بر ایشان شبیخون افکنیم مروان حکم چون این بشنید خوش دل گشت گفت چه نیکو گفتی و رای بصواب زدی طلحه را نیز این رای پسنده افتاد زبير بن العوام بخندید و گفت نمیدانم شماعلى را چگونه دانسته اید و چه مرد شناخته اید آیا علی را نتوان فریفت و اورانتوان غافل گرفت تجربت او را در محاربت اندازه نکرده اید و دوراندیشی اورا در امور بهندسه نداشته اید حاشا و کلاگرد این اندیشه نگردید که خاتمت آن بوخامت انجامد، طلحه لب فرو بست و سر فروداشت .

لاجرم آن شب را با مداد کردند چون سفیده سر برزد هر دو لشکر سر بر داشتند و کار وضو و نماز بگذاشتند پس درع و جوشن بپوشیدند و زین بر اسبها به مستند و بر نشستند هنوز تیغ آفتاب نیکو دیدار نبود که هر دو سپاه در میدان جنگ حاضر شدند و رده راست کردندوصفها بیاراستند و مانند روزدی صفوف لشکر روی در روی بایستاد.

این وقت علی مرتضی از قلب سپاه بیرون شد و بمیان هر دو صف آمد دستاری سیاه بر سر بسته و پیراهن رسولخدای در بر کرده و ردای رسول بر دوش افکنده و بر استر خنکی که هم از رسولخدای بود و دلدل نام داشت بر نشسته سپس روی باصحاب جمل کردوچند کرت با على صوت ندا در داد که یا اباعبدالله هان ای مردم از شما کدام کس زبير است بگوئید تا بنزديك من آید زبیر چون این ندا بشنیند از قلب سپاه بیرون تاخت و چنان گرم تاختن کرد و با على علیه السلام نزديك آمد که سر و گردن مر کب ایشان در هم رفت عایشه بشنید که زبیر پیش على شد گفت و از بيراه بیچاره خواهرم اسما بيوه گشت گفتند بيمناك مباش که علی را سلاح جنگی در بر نیست همانا با او سخنی خواهد گفت .

بالجمله علی گفت یا اباعبدالله این چه کار است که بدست کرده و از این کار که پیش داری چه اندیشده گفت من خون عثمان میجویم فرمود ذست تو و طلحه مشغول خون عثمانست اگر بر این عقیدتی خویشتن را دست بگردن بسته بورثه

ص: 140

120- تدکار علی علیه السلام سخنان رسولخدارا درباره خویشتن

عثمان سپار تا قصاص کنند هان ای زبير من ترا طلب کردم تا سخنی فرا خاطر تو دهم سوگند میدهم ترا با خدای هیچ یاد داری آنروز را که رسولخدا از سرای بنی عمرو بن عوف باز میشد و دست تو در دست داشت چون بمن رسید بر من سلام کرد و بر روی من بخندید من جواب باز دادم و بر روی او بخندیدم و چیزی نیفزودم

فَقُلْتَ لاَ یَتْرُکُ اِبْنُ أَبِی طَالِبٍ یَا رَسُولَ اللَّهِ زَهْوَهُ فَقَالَ لَکَ مَهْ إِنَّهُ لَیْسَ بِذِی زَهْوٍ أَمَا إِنَّکَ سَتُقَاتِلُهُ وَ أَنْتَ لَهُ ظَالِمٌ.

تو گفتی یا رسول الله على كبر خویش را دست باز نمیدارد فرمود آهسته باش علی را با کبر نسبت مكن و زود باشد که با او از در قتال و جدال بیرون شوی و تو ظالم باشی ونیز یادداری آنروز را که رسو خدا با تو فرمود آیا دوست میداری على را گفتی چگونه دوست ندارم و حال آنکه علی برادر منست و پسر خال من است فرمود ای دبیر زود باشد که با او درب آغازی و ظالم باشی زبیر گفت آری چنین بود لكن يا أبا الحسن چیزی مر بیاد دادی که روزگار از خاطر من سترده بود اگر از این پیش این قصه با من تذکره کردی هرگز بر طریق خلاف تو نرفتم و سخن جز برضای خاطر تو نگفتم سوگند با خدای که از این پس هرگز بر تو بیرون نیایم و بر خصومت توکمر نبندم وچنان زیستن کنم که گردی بر آئینه ضمیر تو ننشیند پس هر دو تن از هم باز گشتند .

چون على بصف خویش باز شد گفتند یا امير المؤمنین نه آخر : بیر فارس قریش است و تو دلیری و دلاوری اورا نيك میدانی بی سیف و سنان ودرع وجوشن بنزد او میروی و حال آنکه او محفوف در آهن و فولاد است و شاکی السلاح بدزد تو می آید .

قَالَ إِنَّهُ لَیْسَ بِقَاتِلِی إِنَّمَا یَقْتُلُنِی رَجُلٌ خَامِلُ الذِّکْرِ ضَئِیلُ النَّسَبِ غَیْلَةً فِی غَیْرِ مَأْقِطِ حَرْبٍ وَ لاَ مَعْرَکَةِ رِجَالٍ وَیْلُ امِّهِ أَشْقَی الْبَشَرِ لَیَوَدَّنَّ

ص: 141

121- پشیمان شدن زبیر و سرزنش کردن عایشه وی را

أَنَّ أُمَّهُ هَبَلَتْ بِهِ أَمَا إِنَّهُ وَ أَحْمَرُ ثَمُودٍ لَمَقْرُونَانِ فِی قَرَنٍ.

فرمود زبیر کشنده من نیست هما نامردی بینام و نشان نستوده حست نکوهیده نسب بی آنکه بميدان مردان در آید و بمصاف دلیران گراید مغافصة خواهد کشت وای بر او که بدترین مردم اينجهان است هر آینه در خور آنست و دوست میدارد که مادرش در سوگواری او بنشیند کار او واحمر ثمود که ناقه صالح را پی زد بيك رشته میرود و از این کلمات خبر از شهادت خود بدست ابن ملجم میدهد .

اما از آن سوی چون زبیر بصف خویش باز شد از قفای هودج عايشه بايستاد گفت یا ام المؤمنين هرگز در هیچ موقفی ایستاده نشدم و در هیچ محاربتی مبارزت نجستم جز آنکه بر بصیرت بودم و کار بر يقين همیکردم لکن در این حر بنگاه بسی حیرت زده و سرگشته ام و در گرداب شك وشبهت در افتاده ام عایشه گفت یا فارس قریش چنین مگوی همانا از شد. شمشیر های پسر ابوطالب بترسیدی و ترا بدینقدر ملامتی و شناعتی نکنم سوگند با خدای که شمشیرهای پسر ابوطالب را سورت وحدتی بنهایت است و جوانانی حمل و حمایل کنند که همه تن جودت و جلادتند چه بسیار مردان دلاور که نیز پیش از تو از این شمشیر ها بترسیدند و پشت با جنگ کردند وعبدالله بن زبیرهمی گفت جبناً جبناً ای پدر از شمشیر علی بترسیدی و پشت با جنگ دادی زبیر گفت علی چیزی مرا فرا یاد داد که روز گار محو و منسی داشته بود گفت ای پدر زنان عرب این قصها چه دانند جز آنکه گویند فارس قریش از هول و هراس زهره بشکافت واز جنگ علی روی بر تافت زبیر درخشم شد و گفت من از تو مشئوم تر پسری ندیده ام مرا بجنگ علی بر می آغازی و

حال آنکه سوگند یاد کرده ام که با او جنگ نکنم گفت سوگند را کفارت بباید داد و محاربت بباید کرد زبیر چون شیر خشمگین بغرید و گفت اینك غلام خویش مكحول را بكفارت سوگند آزاد کردم پس سنان نیزه را بر گرفت و اسب برجهاند و بلشكر على حمله افکند أمير المؤمنین فرمود زبیر را با هیچکس کاری نیست راه

ص: 142

122- خارج شدن ربير از صفوف لشكر وحرکت او

دهید تا هر جا میخواهد میرود پس زبير صفوف لشكر را بشکافت تا بدانسوی شد و آنگاه باز شتافت و همچنان نیزه بی سنان بر کف میداشت سه کرت باینگونه در میان آن صفوف آمد شدن کرد آنگاه روی با عبدالله کرد و گفت ای پسرك مانند من کسیرا جبان گویند گفت حیلتی کردی کنایت از آنکه کسی را زحمتی نکردی تا جراحتی بینی.

این وقت زبیر عنان بگردانید و از معرکه جنگ بدیگری سوی آهنگ کرد و این شعرها تذكره همیفرمود:

نادي على بامر لست أنكره***و كان عمر ابيك الخبر مذحين

فقلت حسبك من عذل ابا حسن***بعض الذي قلت منذ اليوم يكفيني

ترك الأمور التي نخشى عواقبها***لله أجمل في الدنيا و في الدين

فاخترت عادة على نار مؤججة***ما ان يقوم لها خلق من الطين

اخال طلحة وسط القوم منجدلا***رکن الضعيف وماوی کل مسکین

قد كنت انصر احيانا و ينصرنی***في النائبات ویرمی من یر امینی

حتى ابتلينا بامرضاق مصدره***فاصبح اليوم ما يعنيه يعنيني

و از آنجا بوادي السباع آمد احنف بن قیس با قبیله بنی تمیم و آن مردم که از جنگ وجوشن اعتزال جستند در آنوادی نشیمن داشتند احنف چون خبر رسیدن زبیر را بشنید گفت نمیدانم باز بیر چه صنعت کنم مسلمانانرا در هم افکند تا بر روی یکدیگر شمشیر کشیدند آنگاه ایشان را بگذاشت و بگذشت پس با على صوت بانگ بر داشت و گفت همانا زبیر جز از بهر قتل نیست خدا او را بکشد .

همانا از اخبار چنان مستفاد میشود که زبیر بن العوام هیچوقت در خصومت امير المؤمنين على بكمال عزم و تمام همت نبود چنانکه فروة بن حارث تمیمی حدیث میکند که در وادی السباع در خدمت احنف بن قیس بودم و با همگان آنان بودیم که از یاری هر دو لشکر اعتزال جستیم جون بن قتاده که پسر عم من بود گفت که من جانب ام المومنين وحواری رسولخدای زبیر را فرو نخواهم گذاشت

ص: 143

123- حدیث فروة بن حارث تمیمی و سخنان جون بن قتاده

پس بر نشست و بلشكر جمل پیوست و بعد از روزی چند باز آمد من او را پذيره کردم و معانقه نمودم و از کار جنگ بپرسیدم گفت همانا اندیشه درست کردم که از خدمت زبیر دور نشوم تا این مقاتلت بنهایت نشود و حق از باطل آشکار نگردد ولكن بشبهتی در افتادم که اقامت خویش را موجب وخامت دانستم و آن این بود که یکروز مردی بنزديك زبیر آمد و گفت ایها الأمير شادزی که علی چون عدت وعدت مارا بدانست باز پس شد و سپاه از گرد او پراکنده گشت هنوز این سخن بپای نبرده بود که مردی دیگر برسیدو حرفاً بحرف سخن چنان گفت که وی گفت زبیر ایشانرا بانگ زد که این چه سخن است ابوالحسن هرگز از جنگ تافته گردد لاوالله اگر همه بکتنه بماند و او را از سلاح جنگ جز چوب عرفج نبودهم بآهنگ ما بپوید و جنگ ما بجوید ایشان در این سخن بودند که مردی دیگر برسیدو گفت ايها الأمير عمار یاسر با چند کس از مردم علی از وی کناره گرفته اند و بسوی تو آیند زبیر گفت کلا ورب الكعبه هرگز عمار از علی جدا نشود آن مرد بر صدق مقال استوار بایستاد و فراوان سوگند یاد کرد و زبیر مرديرا گفت با تفاق او راه بر گیر و فحص حال نموده ما را از در صدق آگهی بخش لاجرم ایشان برفتند و باز آمدند و گفتند اینك عمار یاسر از جانب على علیه السلام بسوی تو رسول می آید و پیغام علی با تو می خواهد گذاشت زبیر چون این سخن بشنید گفت:

وَا انْقِطَاعَ ظَهْرَاهُ وَا جَدْعَ أَنْفَاهْ وَا سَوَادَ وَجْهَاهْ.

و او را رعده شدیدی بگرفت و پشتش سخت بلرزید . جون گفت من چون این بدیدم دانستم که اصحاب جمل در امر خود متزلزلند و بر يقين خویش نیستند لاحبرم مراجعت کردم و روزی چند بگذشت که هم زبیر بوادي السباع آمد.

بروایتی آنگاه که زبیر از لشکرگاه دور افتاد پنجاه سوار از دنبال او تاختن کرد تا مگر او را آسیبی زنند زبیر سر بر تافت و چون برق خاطف بر روی ایشان دوید آنجماعت را طاقت حمله زبیر نبود لاجرم از گرد او پراکنده شدند پس زبير بوادي السباع آمد عمرو بن حرموز بخدمت او رسید و از لشکریان و مقاتلت ایشان پرسشی کرد زبیر گفت هر دو لشکر صف راست کرده روی در روی

ص: 144

124- سخنان علی علیه السلام درباره قاتل زبیر

بودند و دست در مقاتلت داشتند من ایشانرا بگذاشتم و بدین سوی آمدم عمرو بن جرموز لختی شیر و بعضی خوردنی نزد او حاضر ساخت چون زبیر از اکل وشرب بپرداخت گفت ايعمرو من همی خواهم نماز گذارم و از من ایمنی و من از تو ایمنم گفت آری پس زبير تقدیم وضو نمود و نماز بگذاشت و بخفت چون خواب بروی گران گشت عمرو بن جرموز بر خاست و تیغ بکشید و زخمی سخت بر سر زبیر فرود آورد و او را بکشت و سرشرا بر گرفت و انگشتری و شمشیر او را نیز مضبوط ساخت و زمین را پاره بخراشید و جسد زبیر را بگذاشت و اندکی خاك زبر پوش کرد پس سر اوار بنزديك احنف بن قيس آورد احنف گفت يا عمرو کاری بزرگی بپای آوردی لكن من ندانم که خوب کردی یا بد کردی هم اکنون بنزديك اميرالمومنين علی بایدت رفت تا او چه فرماید ابن جرموز بنزديك على آمد و این وقت روز نخستین جنگی بپای رفته و علی در خیمه خویش جای داشت این جرموز از حاجب اجازت بار جست امیر المومنین بفرمود او را در آوردند این جرموز قصد خویش بگفت و سر زبیر را پیش گذاشت امير المومنین غمنده گشت و فرمود او را چرا کشتی و او امام خویش را بیفرمانی کرد چه فرمان علی این بود که کس از قفای هزیمتی نشود عمرو بن جرموز گفت من چنان دانستم که تو چنین خواستی واگرنه نکشتم علی شمشیر زبیررا بگرفت و لختی جنبش داد :

وقَالَ سَیْفٌ طَالَ مَاجَلَی بِهِ الْکَرْبَ عَنْ وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ .

فرمود این شمشیریست که بسیار رنج و محن از روی رسولخدا دفع داده ابن جرموز عرض کرد یا امیر المومنین جایزه در اعطا کن فرمود :

وَ اللَّهِ مَا کَانَ اِبْنُ صَفِیَّةَ جَبَاناً وَ لاَ لَئِیماً وَ لَکِنَّ الْحَیْنَ وَ مَصَارِعَ السَّوْءِ أَمَا إِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ بَشِّرْ قَاتِلَ اِبْنِ صَفِیَّةَ بِالنَّارِ.

گفت سوگند باخدای که زبير جبان نبود ولئيم نبود لكن مرگ در مصرعی زشت او را دریافت همانا از رسولخدای شنیدم که فرمود کشنده زبیررا بآتش دوزخ بشارت دهید ابن جرموز از نزد علی بیرون شدو گفت نمیدانم باشما چگونه توان

ص: 145

125- اشعاری از این جرموز قاتل زبير

زیست اگر کسی در راه شما تیغ بکشد و کسی را بکشد بآتش دوزخ بشارت یابد و اگر بر روی شما بایستد و نبرد آزماید هم کافرگردد و دوزخی باشد این بگفت و برفت و این اشعار انشاد کرد:

اتيت علية برأس الزبير***أبغى به عنده الزلفة

فبشر بالنار يوم الحساب***فبئست بشارة ذي التحفة

فقلت له أن قتل الزبير***لولا رضاك من الكلفة

فان ترض ذاك فمنك الرضا***و الافدونك لي حلفة

ورب المحلين و المحرمين***ورب الجماعة و الألفة

لسيان عندي قتل الزبير***وضرطة عنز بذی الحجفة

بالجمله ابن جرموز برفت و با جماعت خوارج در نهروان بدست لشکر علی علیه السلام مقتول گشت و بروایتی : زنده بماند تا آنگاه که مصعب بن زبیر سلطنت عراق یافت و آنگاه که مصعب ببصره در میآمد ابن جرموز از آنجا بگریخت چون این خبر يمصعب بر داشتند گفت ابن جرموز را چه گمان افتاد که از ما بگریخت آیا می اندیشید که من او را بجای ابیعبدالله خواهم کشت باید بماند و جایزه خویش از ما بستاند این کردار را از کبرهای ستوده بشمار گرفته اند.

بالجمله در قتل زبير و عذر ابن جرموز بسی شعر گفته اند زوجه زبير عابکه دختر زید بن عمرو، شوهر را بدین شعر مرثيه گوید :

غدر ابن جرموز بفارس نهمة***يوم اللقآء و كان غير مسرد

یا عمر و لو و جدته لوجدته***لاطايشة رعش الجنان ولااليد

و زبیر اینوقت که مقتول گشت هفتاد و پنجساله بود و زبير راضياع و شقار بسیار بود در بصره و کوفه و مصر و اسکندریه و دیگر جایها خانها و زمینها داشت و آنگاه که از جهان برفت، پنجاه هزار دینار زر مسکوك آندر خانه نشیمن او بود و از وی هزار اسب و هزار تن کنیز و غلام بجای ماند از اینجا مال و ثروت اورا بميزان قیاس توان آورد و زبیر را ده پسر بود پنج تن از دختر ابوبکر اسماء ذات

ص: 146

126- سخنان حسن بن على علیهماالسلام در جواب عبد الله بن زبیر

النطاقين بودند و ایشان عبد الله و عاصم و عروه ومنذر و مصعب باشند و پنج تن از زنان دیگر داشت و نام ایشان حمزه و خالد و عمر و عبیده و جعفر است.

اکنون بر سر داستان رویم چون هر دو لشکر در برابر یکدیگر ایستاده شدند عبدالله بن زبیر پیش روی صف بایستاد و گفت ایمردم بصره على ابوطالب عثمانرا که خلیفه خدا بود بظلم وستم خون ریخت و اکنون لشکری در هم آورده و بسوی شما تاختن کرده تا شهر شما را بگشاید و زنان و فرزندان شما را برده گیرد هان ایمردم مردانه بکوشید و روح خليفه خود را از خودشان کنید وزن و فرزند خود را بهبا وهدر نگذارید و نام خود را نکوهیده مکنيد.

مردی از بنی ضبه گفت ایعبدالله شاد باش که ما گوش بر فرمان شما گذاشته ایم و دل در هوای شما بسته ایم هم اکنون چشم بر رایت شما نهیم و چنان رزم دهیم که دل شما را خرم و خاطر شمارا خرسند سازیم از جماعت بني ضبه نیز جوانی از پیش صف این شعر قرائت کرد:

نحن بنوضبة اعداء على***ذاك الذي يعرف قدماً بالوصی

و فارس الخيل على عهد النبي***ما انا عن فضل على بالعمى

لكنني ابغى ابن عفان التقى***أن الولی طالب ثار الولی

چون اینخبر با امير المومنین علی برداشتند که عبدالله زبیر چنان صنعت کرد روی بفرزند خود حسن علیه السلام مي آورد و فرمود ایفرزند عبدالله زبیر مردم را خطبه کرده است و خون عثمانرا بر من فرود آورده است تو نیز مردم را کلمه چند بگوی و هيچيك از مسلمانانرا هدف طعن ودق مساز حسن علیه السلام آغاز سخن کرد و پس از حمد و درود فرمود ایمردمان عبدالله زبیر مردم را خطبه کرده است و اندر کلمات خویش ذمت پدر مرا مشغول خون عثمان داشته مهاجر و انصار بجمله بوده و در دیده اند که پدر او زبير بن العوام در حق عثمان چه می اندیشید و چه سخن میگفت و طلحة بن عبدالله هنوز خون عثمانرا نریخته بودند که در بیت المال آويخت او را در حق پدر من مجال سخن نیست لکن ما را مجال هست اگر بخواهیم توانیم

ص: 147

127- تیر اندازی کردن لشکر بصره صف على علیه السلام را

سخنی گفت و اینکه گفته است من بدست بیعت کردم و با دل بیعت نکردم این انکاریست که بعد از اقرار تقریر میدهد و از کس نپذیرند هان ایمردم جنبش اهل کوفه در مقاتلت مردم بصره شگفت نیست همواره اهل حق را با اهل باطل جهاد باید کرد و اینمعانیر اچنان با کلمات رشيقه تلفيق کرد که همکنان زبان بترحيب و تحسین گشودند .

عمرو بن يجيحه این خطبه و خطيب رابدینشعر بستود:

حسن الخير يا شبيه ابيه***قمت فينا مقام حبر خطيب

قمت بالخطبة التي صدع الله***بها عن ابيك أهل العيوب

وكشفت القناع فاتضح الامر***وأصلحت فاسدات القلوب

لست کابن الزبير لجلج في القول***و طأطأ عنان فسل مريب

و أبي الله أن يقوم بما قام***به ابن الوصي وابن النجيب

ان شخصا بين النبي لك الخير***وبين الوصي غير مشوب

و انوقت از دو سوی لشکریان میدان جنگ تنگی گرفتند و آتش حرب زبانه زدن گرفت از اصحاب جمل کمانداران سبقت بجنگ کردند ولشكر على را تیر باران گرفته، امير المومنین فرمود هیچکس را بزخم تير جراحت میکنید و تنی را با سیف و سنان آسیب مزنید و پیش دستی را با ایشان گذارید تا گاهی که شما را زیانی و ضرری رسانیده باشند و همچنان از سپاه بصره خدنگهای پران چون باران بهاران متواتر بود .

این وقت چند تن از اصحاب على آمدند و قتیلی بیاوردند و گفتند اینك به تیر بصریان شهید گشت امیرالمومنین فرمود اللهم اشهد الهی نگران باش هم در زمان کشته دیگر بیاوردند دیگر باره فرمود: اللهم اشهد از پس آن عبدالله بن بدیل بن و رقاء الخزاعی از اصحاب رسولخدای در آمد و جسد برادرش عبد الرحمن را بیاورد وی نیز بزخم تبر بصریان شهید بود .

این وقت اصحاب على بنالیدند و گفتند یا امیر المومنین چند دست از جنگ

ص: 148

128- مهیا شدن على علیه السلام برای جنگ با لشکر بصره

کشیده داریم و هدف تیر بصریان باشیم علی علیه السلام این زمان استرجاع فرمود و فرمان کرد تا درع رسول خدای را که ذات الفضول نام داشت بیاوردند و در پوشید و از پیش روی اطراف آنرا از هم در گذرانید و میان در بست و عمامه بر سر استوار فرمود و ذوالفقار حمایل کرد و سپر از پس پشت در انداخت و رأیتی سیاه از رسول خدای که معروف برایت عقاب بود با محمد بن حنفیه گذاشت و با حسن و حسین فرمود من حفظ حشمت شما را با رسول خدای نگریستم و رایت جنگ با برادر شما سپردم آنگاه بر دلدل بر نشست و گفت :

اللّهُمَّ إنّی اشهِدُکَ أنّی قَد أعذَرتُ وأَنذَرتُ فَکُن لی عَلَیهِم مِنَ الشّاهِدینَ

فرمود الهی گواه میگیرم ترا که من ایشانرابيم دادم و معذرت جستم باشد که گرد فتنه نگردند و جان و مال مسلمانانرا هبا و هد نخواهند از من نپذیرفتند آنگاه بر گرد لشکر طوفی همیکرد و این آیت مبارك را قرائت همیفرمود :

أمْ حَسِبْتُمْ أنْ تَدْخُلُوا الجَنَّهَ وَلَمَّا یَأتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ البَأسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَی نَصْرُ اللّهِ ألا إنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ(1).

آیا بهشت خدای را بهر خویش پندار کردید و حال آنکه مانند بر گذشتگان نیستید که محنت مسکینی و مسکنت دیدند و آسیب تزلزل و رنجوری نگریستند آنگاه بمژده نصرت خرسند گشتند. آنگاه فرمود :

أفْرَغَ اللهُ عَلَیْنَا وَ عَلَیْکُمُ الصَّبْرَ وَ أعَزَّ لَنَا وَ لَکُمُ النَّصْرَ وَ کَانَ لَنَا وَ لَکُمْ ظَهِیراً فِی کُلِّ أمْرٍ. خداوند ما را و شما را صبر عطا کناد و نصرت بهره رساناد و پشتوانی فرماید .

آنگاه قرآن مجید را بر زبردست بر افراشت و گفت کدام کس این مصحف را از من میستاند و این قوم را بکلام خدای میخواند مردی از میانه بیرون شد

ص: 149


1- آیه 210 سورة البقرة

129- کشته شدن مسلم المجاشعی بدست لشکر بصره

بنام مسلم المجاشعی گفت یا امیر المومنین من اینك حاضرم علی گفت، هان ای جوان دانسته باش که نخست دست راست ترا قطع کنند پس قر آن را دست چپ فراگیری و هم دست چپ را از تن باز کنند پس بزیر کش و سینه بر چفساني آنگاهت با تیغ پاره پاره کنند مسلم چون این بشنید گفت مرا بر این جمله طاقت نیست و صبر نتوانم کرد و لختی باز پس ایستاد دیگر باره على ندا در داد که ایها الناس کیست که این قرآن از من بگیرد و این جماعت را باحكام قرآن دعوت فرماید دیگر باره غیرت و حمیت مسلم را جنبش داد بی توانی پیش تاخت و گفت یا علی اینك حاضرم امير المومنین همچنان آن کلمات را بروی اعادت کرد مسلم گفت این همه در راه خداوند اندک باشد و در آن را از علی بگرفت و بمیان سپاه بصره در آمد و بانگ بر داشت که ایمردم اینک کلام خدای در میان ما و شما حاکم است بدان کار کنید و احكام آنرا بکار بندید مردی تيغ بزد و دست راستش را بینداخت پس قرآن را بدست چپ گرفت هم دست چپش را قطع کردند پس بسينه و زیر کش بداشت این وقت از چپ و راست تیغها بروی فرود آوردند و او را پاره پاره کردند مادرش ام ذريح عبدیه این شهر در مرثیه او گوید :

یارب ان مسلما أتاهم***بمصحف أرسله مولاهم

للعدل والإيمان قد دعاهم***يتلوا كتاب الله لايخشاهم

فخضبوا من دمه ظباهم***و امه واقفة تراهم

تامر هم بالغي لاتنهاهم***فرملوهم رملتاً لحاهم

اینوقت على فرمود : «الان طاب الضراب» اکنون کار با شمشير ستوده افتاد و روی بالشکر کرد فرمود:

أَيُّهَا اَلنَّاسُ وَا أَبْصَارَكُمْ وَ عَضُّوا عَلَى نَوَاجِذِكُمْ وَ أَكْثِرُوا مِنْ ذِكْرِ رَبِّكُمْ وَ ايَّاكُم وَ كَثْرَةَ الكَلامِ فَانهُ فَشَلٌ.

هان ایمردم چشمها فرو خوابانید و دندان بر فراز دندان بفشارید و از یاد خدا

ص: 150

130- نگرانی علی علیه السلام از فرزندش محمد حنفیه

بیرون نشوید و سخن بسیار مکنید که مورث جبن و بد دلی گردد و آنگاه محمد بن حنفیه را نهیب زد که ای پسرك من سبك جنبش کن و حمله گران در افکن و اینشعر بفرمود:

اطعن بها طعن ابيك تحمد***لأخير في الحرب اذالم توقد

و بالمشرفي والقنا المسدد

و چون شير غضبان از پیس روی صدف نرم نرم میگذشت و مردمرا در کار جنگ دل گرم میفرمود عایشه با مردم خویش گفت علی مرتضی را نگران باشید که بر صفت و شیمت مصطفی میرود و باندازه او کار میکند و هندسه او بکار میبرد اما محمد حنفیه را کثرت تیر باران مجال نمیگذاشت که حیله اندیشد و حمله افكند على علیه السلام فرمود ای پسر این توانی و سستی چیست حمله در افكن وصف بر شکن عرض کرد يا أمير المؤمنين لختی همی بیایم تا این تیر باران اندك شود و تیر اندر کیش کمانداران کمتر بماند.

عمرو بن حارثة الانصاری این شعر در این معنی انشاد کرد:

أبا حسن انت فصل الامور***يبين بك الحل و المحرم

جمعت الرجال على راية***بها ابنك يوم الوغی مقحم

ولم ينكص المرمن خيفة***ولكن توالت له اسهم

فقال رویدا و لا تعجلوا***فانی اذا رشقوا مقدم

فأعجلته و الفتي مجمع***بما يكره الوجل المحجم

سمى النبي و شبه الوصي***و رايته لونها العندم

با این همه امير المومنین علی این تقاعد و تقاعس(1) را از محمد پسنده نداشت پیش شد و دست بر سینه او بزد وقال ادركك عرق من امك کنایت از آنکه چون مادر تو از قبيله حنفیه است شجاعتی که از اولاد ابوطالب متوقع است از جبين تو مطالعه نمیرود.

ص: 151


1- تقاعس : باز گردیدن از کاری . عقب ماندن . خويشتن را از کاری کشیدن و سر باز زدن

131- حملات پی در پی علی علیه السلام بلشکر بصره

و در خبر است که با تم، گفتند این چیست که اميرالمؤمنين ترا در مهالك حرب می افکند و دل فارغ میدارد و حسن و حسين رابجنگ نمیگذارد و بر ایشان میترسد فرمود حسن و حسین از برای پدر بجای دیدگانند ومن بجای دستم هم بر قانونست که آفت چشم را بدست دفع دهند.

بالجملة على علیه السلام رایت جنگی را از محمد بگرفت و چون شیر شرزه بخروشید و حمله گران افكند ذوالفقار در دست راست و علم در دست چپ داشت چون برق خاطف خویشتن را بر صف عایشه زد و در اول حمله صف بدرید و در میان خصم غرق شد و چشم نتوانست احساس کرد که او چگونه میزد و چگونه می انداخت و شمشیر او بر خود و جوش چگونه گذر میکرد و درع آهن چگونه میشکافت لشكر از هول و هرب بر یکدیگر کوس میزدند و یکدیگر را کوفته میکردند و بر روی هم میرفتند ازینگونه بسیار کس بکشت و در انداخت تاگاهی که ذوالفقار خمیده گشت لاجرم باز شتافت و باصف خویش آمده پیاده شد و ذوالفقار را بر زانو نهاد تا راست و مستوى بدارد حسن و حسین و محمد عليهم السلام و اشتر نخعی و عمار یاسر و جز ایشان عرض کردند یا امير المؤمنین این تیغ ماراده تا راست و مستوی بداريم هيچيك را پاسخ نداد و بسوی هیچیك نگران نشد ويزأر زئير الأسد ومانند همهه شیر خروشی داشت همكنا نرا چون غضب امیر المومنین معاینه رفت نتوانستند بجای بود بقهقرا باز پس شدند وعضب أمير المومنین چنان بود که چون خشم گرفتی موی بدن مبارکش سر از چشمهای زره بیرون کردی.

بالجمله امير المومنین ذوالفقار رابازانو راست کرد و علم را بمحمد داد در ثانی حمله کرد و خویشتن را در میان لشکر بصره افکندو بهر جانب روی ميآورد لشکریان مانند رمه کور که از شیر بگریزد هزیمت می کردند چندان مرد مبارز از ایشان بکشت که زمین لعلگون شد وجوی خون روان گشت .

دیگر باره ذوالفقار بخميد و امير المومنین بصف خویش باز شد و همچنان

ص: 152

آن تیغ را بازانو مستوی میداشت این کرت اصحاب از در ضراعت بیرون شدند و او را با خداوند قادر قاهر سوگند دادند که بر جان خویش رحمت کن و بر اسلام رحم فرمای اینخدمت بپای بریم و اینمقاتلت و مبارزت را پسنده باشیم فرمود سوگند باخدای از آنچه می نگرید جز رضای خدا اراده نکرده ام آنگاه روی با محمد کرد و گفت ای پسر حنفیه اینچنین حمله میکن و مصاف میده و این شعر را نیز در مخاطبات او فرموده:

اقْحُمْ فَلَنْ تَنَالَکَ الْأَسِنَّةُ ***وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ عَلَیْکَ جُنَّةً

اصحاب گفتند یا امیر المومنین در قوت بازوی کیست که با توهم تراز و شود اینوقت محمد بن حنفیه با جماعتی از انصار و گروهی از غازيان بدر و خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين از جای جنبش کرد و رزمی سخت بداد و حمله از پس حمله متواتر کرد و بسیار کس بکشت امير المومنین او را دوست همیداشت و از شجاعت و دلاوری او خوشدل همی بود سپاه خصم را مبلغی باز پس برد وظفر کرده مراجعت فرمود انصار اورا ثناها گفتند و عرض کردند بیرون حسن و حسین هیچکس از عرب قرن(1) محمد نتواند بود هیچکس اینفضل و فضیلت نتواندداشت.

خزيمة بن ثابت گفت یا امیر المومنین محمد فرزند است از شیر حجز شبل بادید نشود و اینشعر انشاد کرد:

محمد مافي عودك اليوم وصمة***ولاكنت في الحرب الضروس معرد

ابوك الذى لم يركب الخيل مثله***على و سماك النبي محمدا

فلو كان حقاً من ابيك خليفة***لكنت ولكن ذاك مالایری بدا

وانت بحمد الله أطول غالب***لسانا وانداها بماملكت يدا

و اقر بها من كل خير تريده***قریش واوفاها بما قال موعدا

و اطعنهم صدر الكمی برمجه***واكساهم للهام عضباً مهنداً

سوى اخويك السيدين كلاهما***أمام الوری و الداعیان الى الهدا

ص: 153


1- قرن بكسر قاف : همانند در شجاعت و دلاوری

132- حمله افکندن اشتر نخمی بلشکر بصره

ابي الله ان يعطى عدوك مقعدا***من الارض اوفي اللوح مرقاً ومصعدا

اینوقت على علیه السلام اشتر نخعی را فرمان کرد تا بر ميسره لشكر بصره حمله افکند هلال بن وكيع که امير ميسره بود براشتر در آمد و رزمی صعب بداد اشتر او را با تیغ در گذرانید و شمشیر در سپاه نهاد ميسره در هم شکست هزیمتیان بلشکر عایشه پیوستند جماعت بني ضبه و بنی عدی و قبیله از دو نجیه در اطراف جمل پره زدند و با تیغ و تیر رزم همیدادند و بسی ارجوزهاتذکره کردند.

یکتن از بنی ضبه این رجز قرائت کرد:

نحن بنوضبة أصحاب الجمل***تناول الموت ان الموت نزل

نبغی ابن عفان باطراف الاسل***ردوا علينا شيخنا ثم بجل

الموت احلى عندنامن العسل***لاعار في الموت اذا حان الاجل

ان علياً هو من شر البدل***ان تعدلوا بشيخنا لا يعتدل

این الوهاد و شمار یخ القلل

يك تن از مردم کوفه از لشکر امیر المومنین علی علیه السلام بیرون شد و در پاسخ او این رجز انشاد کرد :

نحن قتلنا نعثلا فيمن قتل***اكثر من اكثر فيه اواقل

اني يرد نعثل و قد قحل***نحن ضر بناوسطه حتي انجزل

لحكمه حكم الطواغيت الأول***آثر بالفيء وخان في العمل

فابدل الله به خير بدل***اني امر، مستقدم غيرو کل

مشمر للحرب معروف بطل

همانا اصحاب جمل را بر قانون بود که هر کس آهنگ میدان کردی و رزم را تصمیم عزم دادی نخست بنزديك جمل رفتی و مهار بگرفتی پس عایشه نام و نشان اورا بپرسید و بصبر وصیت فرمود و بدعای خیریاد کرد.

این وقت عبدالله بن ابزی برفت ودست در مهار شتر کرد و اجازت حرب یافته باز شتافت و جنگ علی مرتضی را تمنی می کرد و این رجز میخواند :

اضر بهم و لااری ابالحسن***ها ان هذا حزن من الحزن

ص: 154

133- کشته شدن عبدالله ابزي و برادرش بدست علی علیه السلام

ذاك الذي يعرف قدماً بالفتن***ذاك الذي نطلبه على الأحن

و نقضه شريعة من السنن

على علیه السلام بروی بیرون آمد و پاسخ اورا بدین رجز حوالت فرمود:

إِنْ کُنْتَ تَبْغِی أَنْ تَرَی أَبَا الْحَسَنِ***وكُنتَ تَرميهِ بِإيثارِ ألفِتَن

فَالْیَوْمَ تَلْقَاهُ مَلِیّاً فَاعْلَمَنْ***بِالضَربِ وَالطَّعنِ عليماً بِالسُنَن

و بروی حمله افکند و از گرد راه تیغ براند وسر اورا بپرانید پس عنان بر تاقت و بر سر او بايستاد و گفت چگونه دیدی ابو الحسن را از پس برادر عبدالله بن أبزی در طلب خون برادر بیرون شد و این رجز انشاد کرد

اضربكم ولو اری علياً***عممته ابيض مشرفيا

و اسمرأ عنطنطاً خطيا***ابکی علیه الولد والولیا

امیر المومنین علی چون ندای او را اصغا نمود***متنكراً بسوی او رفت و بدین شعر او را پاسخ گفت.

یَا طَالِباً فِی حَرْبِهِ عَلِیّ***تمَّمْتَحُهُ أَبْیَضَ مَشْرَفِیّاً

أَثْبِتْ لِتِلْقَاءَ بِهَا مَلِیّاً***مُهَذَّباً سَمَیْدَعاً کَمِیّاً

اینکلمات بگفت و بروی تاختن کرد و در اول حمله شمشیر بر روی او فرود آورد چنانكه يك نيم سر او برفت و از اسب در افتاد و جان بداد .

ابن ابی الحدید قائل این رجز را حباب بن عمر والراسبی دانسته و قاتل اورا اشتر نخعی گمان کرده لكن از مناقب ، ابن شهر آشوب و از مناقب خوارزمی و دیگر کتب چنان مستفاد شد که این مبارزت برادر عبدالله بن أبزی کرده چون على مرتضی بعد از قتل او خواست تا باصف خویش باز شود ناگاه مردیرا نگريست که از قفای او صیحه هميزند و او را بمبارزت طلب کند على عنان بر تافت و نيك نگریست عبدالله بن خلف خزاعی را بدید که چون برق میشتابد و بکردار رعد

ص: 155

134- آمدن کعب بن سور قاضی بصره بمیدان کارزار

میغرد و برمی آشوبد و این آنکس بود که عایشه را در سرای خویش جای داده بود على او را بشناخت گفت هان ای عبدالله چیست گفت هیچ خواهی که با من رزم دهی علی گفت مرا از اینکار کراهتی نیست لکن ای پسر خلف تو نيك مرا می شناسی و رزم مرا میدانی بگوی تا چه راحت در مرگی دیده که بر زندگانی اختیار کرده گفت ای پسر ابوطالب ازین تکبر و تمنر دست باز دار و اینمفاخرت وخودستائی بیکسوی گذار و آهنگی میدان کن و نبرد مردان بين تامرد از مرد پدیدار شود و اینکلمات را بارجوزه قرائت کرد:

یا با تراب ادن منّي فتراً***فَإِنَّنِی دَانٍ إِلَیْکَ شِبْراً

بصارم يسقيك كاساً مراً***هاانّ في صدري عليك وتراً

على علیه السلام مر کب بر جهاند و بر روی او در آمد و گفت ای عبدالله بیا تا چه داری و عبدالله با شمشیر کشیده تاختن کرد و تیغ فرود آورد على علیه السلام زخم او را با سپر بگردانید و تیغ براند و دست راستش را قطع کرد و هنوز عبدالله خویشتن ندانسته بود که با زخم دیگر کاسه سرش را بپرانید پس عبدالله از اسب در افتاد و جان بداد و على عطف عنان کرده بر سرش بايستاد و يك دوكرت این شعر قرائت کرد:

إِیَّایَ تَدْعُو فِی اَلْوَغَی یَا اِبْنَ اَلْأَرِبِ***و فِی یَمِینِی صَارِمٌ یُبْدِی اَللَّهَبِ

اینوقت امير المؤمنين با صف خویش آمد و کعب بن سور قاضی بصره که شیخی صبيح الوجه بود و جامهای نیکو در بر داشت بميدان آمد و این کعب بن سور در بصره منزلت و مكانتی بزرگ داشت و در بدو امر عایشه کس بدو فرستاد که عثمانرا بناحق خون بريختند و این فتنه در میان مسلمانان انگیخته شدو من از بهر آن بیرون شدم که این فتنه را مینشانم تو نیز باید با من باشی و در جيش من کوچ دهی و در دفع این فتنه مرا نصرت کنی کعب در پاسخ بدو پیام کرد که اگر اینسخنان بصدق میگوئی بجانب مدینه مراجعت کن و بدان سرای که

ص: 156

135- کشته شدن زیدبن صوحان عبدی بدست عمرو بن یثربی

رسول خدای فرمود بنشین این فتنه را بنشانی چه این فتنه بدست تو بر پای گشته است عایشه چون این بدید بیم کرد که مبادا بسخنان کعب مردم بصره از گرد او پراکنده شوند بر خاست و بخانه کعب رفت و گفت من ترا چندان بزرگ داشتم که بخانه تو آمدم تو نيز روا نیست که حشمت مرا فرو گذاری و از یاری من دست بازداری.

بالجمله کعب را بفریفت و با خود بلشکرگاه آورده تا اینوقت که حرب بر پای ایستاد كعب بميدان آمد و این رجز خواندن گرفت :

يا معشر الازد عليكم امكم***فانها صلوتكم و صومكم

والحرمة العظمى التي تعمّكم***فاحضروها جد كم وحز مكم

لايغلبن سّم العدو سمكم***ان العدو ان علاكم زمكم

و خصكم بجوره وعمّكم***لاتفضحوا اليوم فداکم قومكم

تیری بر قتل او آمد و در گذشت . و بروایتی اشتر نخعی او را کشت از پس او نوبت بعمر و بن يثریبی ضبی افتاد و او فارس قوم بود و شجاعتی بکمال داشت مهار شتر را با پسر خویش گذاشت و بمیدان جنگ آمد و لختی ازین سوی بدانسوی کرد بر آمد و جولانی بکرد و مبارز خواست علباء بن میثم السدرسی بروی در آمد و جنگ به پیوست نصرت عمرو را افتاد و علبا را از اسب در انداخت هند بن عمرو چون این بدید اسب بزد و بمیدان آمد عمرو بن يثریبی هند را نیز با تیغ هندی در گذرانید از پس او زيد بن صوحان عبدی که از بزرگان اصحاب على بود بر عمر و حمله افکند چون لختی با هم بگشتند زید نیز بدست او کشته شد.

در خبر است که زید بن صوحان عبدی از آن پیش که آهنگ میدان کند خدمت اميرالمومنين عرض کرد که مرا معاینه رفت که دستی از آسمان بر من مشرف شد و مرا بسوی خویشتن خواند اکنون که من بجنگ عمرو میروم چون کشته شوم مرا غسل مدهید میخواهم با تن خون آلود در حضرت پروردگار با دشمن مخاصمه کنم و آنگاه که از اسب در افتاد وهنوز از جان حشاشه در بدن داشت على

ص: 157

136- کلمات زید بن صوخان با على علیه السلام در دم مرگ

علیه السلام بر سر او حاضر شد:

فَقالَ : رَحِمَکَ اللّهُ یا زَیدُ ، فَوَاللّهِ ما عَرَفتکَ إلّا خَفیفَ المُؤنَهِ ، کَثِیرَ اَلْمَعُونَهِ فَرَفَعَ إلَیهِ رأسَهُ فَقَالَ وَ رأَیتُ یرحَمُکَ اللّهُ فَوَاللّهِ ما عَرَفتُکَ إلّا بِاللّهِ عالِماً، وبِآیاتِهِ عارِفاً، وَاللّهِ ما قاتَلتُ مَعَکَ مِن جَهلٍ ، ولکِنّی سَمِعتُ حُذَیفَهَ بنَ الیَمانِ یَقولُ : سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ یَقولُ : عَلِیٌّ أمیرُ البَرَرَهِ ، وقاتِلُ الفَجَرَهِ ، مَنصورٌ مَن نَصَرَهُ ، مخَذولٌ مَن خَذَلَهُ ، ألا وإنَّ الحَقَّ مَعَهُ.

چون على علیه السلام بر وی رحمت فرستاد عرض کرد یا امیر المؤمنين من ازدر جهل در رکاب توجهاد نكردم حذیفه از رسول خدای مراحديث کرد که على قاتل فاجرانست و منصور کسی است که نصرت او کند و مخذول کسی است که او را واگذارد و حق همیشه با علی است .

و از امیرالمؤمنین حديث کرده اند که فرمود رسولخدای ما را خبر داد که اگر کسی خواهد مردیرا دیدار کند که پاره از اعضای او قبل از وی داخل بهشت شود در زید بن صوحان نظر کند و اینخبر از آنجا بود که در جنگ قادسیه در جهاد با کفار عجم یکدست زید مقطوع گشت .

و هم در خبر است که خالد بن الواشمه که مردی دانا بود و در جیش عایشه جای داشت در پایان جنگ جمل عایشه از وی حال طلحه و زبیر را پرسش کرد گفت هر دو تن کشته شدند و از لشكر علی زید بن صوحان نیز مقتول شد عایشه گفت وی نیز اهل بهشت است خالد گفت يا ام المؤمنین دو طایفه که در روی یکدیگر شمشیر کشند و از هم کشند هر دو جانب جای در بهشت کنند عایشه گفت رحمت خداوند از آن وسیعتر است که کس احصا تواند کزدخالد ازین سخن رای عایشه را ضعیف و نارسا شمرد و از خدمت اوسر برتافته بحضرت امير المؤمنين آمد و در جنگ

ص: 158

137- زخمی کردن عمار یاسر عمرو بن یثربی را

صفین ملازم رکاب بود.

بالجمله چون عمرو بن يثریبی زید بن صوحانرا بکشت و بسپاه خویش باز شد ومهار شتر بگرفت و این رجزهمی بخواند :

اردیت علماء و هنداً في طلق***ثم ابن صوحان خضيبا في علق

قد سبق اليوم لنا ما قد سبق***والوتر منا في عدی ذى الفرق

والاشترالغاوی و عمرو بن الحمق***والفارس اممعلم في الحرب الخلق

ذاك الذي في الحادثات لم يطق***اعني علياً ليته فينا مزق

دیگر باره مهار شتر را بگذاشت و از بهر مبارزت بیرون شد اینوقت عمار بن یاسر آهنگ رزم او کرد و همکنان از هزال جثه و دقت عظم او بيمناك بودند که مبادا بدست عمرو شهید شود بالجمله عمار از پیش روی او بیرون شد هر دو با هم بجنگ در آمدند عمر و شمشیر بر عمار خوابانید و او با سپر زخم عمرو رابگردانید وهم بجلدی و چستی تیغ براند و بر سر عمر و جراحتى آورد چنانکه از اسب در افتاد پس پای او را بگرفت و همچنان از میدان اورا بکشید تا بحضرت امیر المؤمنين آورد عمرواز در ضراعت و استغاثت فریاد برداشت که با امير المؤمنين مرا معفو بدار تا در راه توقتال کنم چنانکه از بهر دیگران کردم على فرمود بعد از قتل علباء و هند وزيد بن صوحان ترازنده خواهم گذاشت لاوالله عرض کرد اکنون که مرا بجای نمی گذاری پیش شوو گوش فرا من بدار تا با تو سر ی گویم فرمود مرا رسولخدا از متمردين خبر داده و ترا نیز بشمار متمردين گرفته گوش فرا تو ندارم گفت اگر با من نزديك شدي گوش واگر نه بینی ترا بادندان بر کندم پس علی فرمان کرد تا گردنش را بزدند .

اما در قتل عمرو روات مختلف سخن کرده اند، بروایتی بعد از شهادت علبا وهند وزید چون عمرو خواست دیگر باره آهنگ میدان کند روی با قبيله ازد کرد و گفت ایجماعت از لشکر علی چند کس بکشتم و ایشان از من خون خواهند

ص: 159

138- زخمی شدن عمر بن يثریبی بدست اشتر نخعی

و کشنده منند و من باك ندارم از اینکه رزم دهم تا درافتم لكن شما دست از نصرت عایشه باز ندارید اینک مادر شماست نصرت او نصرت دینست وخذلان او موجب عقوق است گفتندای عمرو از لشكر على ما بر تو هیچکس نمیترسيم الا اشتر نخعی عمرو گفت سخن بصواب کردید و رای بصواب زدید و جز از وی بیم نتوان داشت . پس آهنگ میدان کرد و مبارز طلب نموددر زمان اشتر نخعی چون شیر خشم آلود بیرون شد و این زجز بگفت :

اني اذا ما الحرب ابدت نابها***و أغلقت يوم الوغا ابوابها

و مزقت من خنق اثوابها***کنا قداماها ولا اذنابها

ليس العدو دوننا أصحابها***من هابها اليوم فلن اهابها

لاطعنها اخشی و لاضرابها

آنگاه بجانب عمر و تاختنی کرد و با زخم نیزه او را از اسب در انداخت جماعتی از قبیله ازدگرد اورا فرو گرفتند باشد که از آن مهلکه اش بدر برند و عمر ومردی ثقیل بود نیروی جستن و گريختن نداشت اینوقت عبدالرحمن بن طود البكري برسید و او را با نیزه زخمی دیگر بزد و عمرو در كرت ثانی در افتاد و مردی از قبیله سدوس چستی کرد وپای او را بگرفت و کشان کشانش بحضرت امير المؤمنين آورد عمرو بنالید و امير المومنین را با خدای سوگند داد که مرا معفو بدار چه عرب از توتذکره همی کنند که بر جريح تاختن نکنی و زحمت نرسانی علی علیه السلام او را رها ساخت و فرمود بهرجا خواهی میباش عمرو بسوی مردم خود بازگشت و چون مرگش فراز آمد با او گفتند قاتل تو کیست و روز میدان بر تو چه رفت ؟ گفت آنگاه که با اشتر دچار شدم و نيك شاد و توانا بودم اشتر راده چندان خود یافتم و آنگاه که عبدالرحمن بن طود مرا دریافت با اینکه زخمدار بودم خود را ده چندان عبدالرحمن میدانستم آنگاه اضعف ناس مرا اسیر گرفت و نزدعلی برد .

بالجمله بعد از قتل او دخترش شعری چند در مرثيه او گفت و قوم را

ص: 160

139- کشته شدن ختات المجاشعی بدست محمد بن حنفیه

ملامت کرد :

یا ضب انك قد فجعت بفارس***حامي الحقيقة قاتل الأقران

عمرو بن یثريبي الذي فجعت به***كل القبائل من بني عدنان

لم يحمة وسط العجاجة قومه***و خنت عليه الازد از دعمان

فلهم عليك بذاك حارث نعمة***و لحبهم احبت كل يمان

لو كان يدفع عن منية هالك***طول الأكف بذابل المران

او معشر وصلوا الخطا بسيو فهم***وسط العجاجة والحتوف دوانی

مانيل عمرو و الحوادث جمه***حتي ينال النجم و القمران

لو غير الاشتر ناله لنديته***و بكيته ما دام هضب ابان

لكنه من لايعاب بقتله***اسد الاسود و فارس الفرسان

بالجمله بعداز عمرو بن یثریبی ختات المجاشعی فریاد برداشت که ایها الناس امكم امكم اينك عايشه مادر شماست از رعایت او دست باز نداریدرزم دهید و نيك بکوشید عوف بن قطن ضبی ندادر داد که ایمردم خون عثمان جز برعلی ابوطالب وفرزندان او نیست و این شهر قرائت کرد:

یَا أُمِّ یَا أُمِّ خَلَا مِنِّی الْوَطَنُ***لا أَبْتَغِی الْقَبْرَ وَ لَا أَبْغِی الْکَفَنَ

من هاهنامحشر عوف بن قطن***أن فاتنا اليوم على فالغبن

او فاتنا ابناه حسين وحسن***اذن امت بطول هم و حزن

محمد بن حنفیه بر او تاخت و بازخم تیغش از اسب در انداخت اینوقت عایشه مشتی از سنگ ریزه بدست کرد و بر روی اصحاب على افشاند و گفت شاهت الوجوه خواست تا بکردار رسول خدای کار کند مردی گفت :

وَ ما رَمَیْتِ إِذْ رَمَیْتِ وَ لکِنَّ الشَّیْطانَ رَمی.

«1» آیه 17-سورة الأنفال

ص: 161

140- شعارهای لشكر علیه السلام

عایشه با على صوت ندا درداد «أَیُّهَا النَّاسُ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّمَا یَصْبِرُ الْأَحْرَارُ» مردم از جای بجنبیدند و آتش غیرت و حمیت بتافتند و تيغ در یکدیگر نهادند از گردسپاه روز روشن چون شب سیاه کشت چنانکه دوست از دشمن شناخته نمیشد امیر المومنین علی گاهی یا منصور امت شعار داشت و لشکرش زمانی یامحمد گفتند ووقتی حم لايبصرون .

اللَّهُمَّ انْصُرْنَا عَلَی الْقَوْمِ اَلنَّاکِثِینَ.

و سپاه بصره یالثارات عثمان شعار داشتند خلقی انبوه عرضه هلاك گشت مردی برشناعت عایشه این شعر گفت :

قلت لها وهي من مهوات***أن لنا سواك امهات

في مسجد الرسول ثاويات

حارث بن زهير الأزدی از اصحاب امیر المومنین علی اسب برانگیخت وهمه چشم بر جمل داست و صف میشکافت و مهار شتر در دست مردی دلیر بود چنانکه هر کس با او نزديك شدی از شمشير او كيفر دیدی حارث بن زهير جلادت کرد و با شمشیر کشیده قصد او نمود و این رجز بخواند:

یا امنا اعتق ام تعلم***والام تغذوا ولدها و نرحم

اما ترین کم شجاع يكلم***و تختلى هامته و المعصم

آن مرد که مهار شتر داشت رها داد و با حارث در آويخت هر دو تن تیغ براندند و هر دو تن در افتادند و جان بدانند و جندب بن عبدالله از دی که حاضر جنگ بود حدیث میکند که بعد از وقعه جمل یکروز در مدینه بنزد عایشه رفتم گفت کیستی و از کجائی گفتم جندب بن عبدالله از مردم کوفه ام گفت در جنگ بصره بودی گفتم بودم ، گفت با کدام جيش ، گفتم باجيش على علیه السلام گفت اینشعر شنیدی :

يا امّنا أعقّ امّ تعلم

ص: 162

141- آتش جنگ و سخنان عمار یاسر با عایشه

گفتم شنیدم گفت آن که بود و یکجا شد گفتم او پسر عم من بود و در همان جنگی مقتول گشت و قاتل خود را نیز بکشت اینوقت عایشه سخت بگریست:

ثُمَّ قَالَتْ لَوَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنَّنِی کُنْتُ مِتُّ قَبْلَ ذَلِکَ الْیَوْمِ بِعِشْرِینَ سَنَةً.

گفت : سوگند با خدای که دوست داشتم بیست سال قبل از وقعه جمل بمردم و آنروز را دیدار نکردم

اکنون بداستان بازگردیم چون آتش جنگ افروخته گشت و حرب برپای ايستاد عمار یاسر در چنان گیر دار مرد همی کشت وصف همی درید تا راه با عایشه نزديك كرد پس فریاد برداشت که ایعایشه چه میکنی و چه می خواهی در جواب گفت خون عثمان میجویم عمار گفت خداوند اندرین ساعت بکشد آنکس را که بر طريق بغی میرود و جز حق را طلب میکند آنگاه روی با مردم کرد و گفت شما میدانید که ما كدام يك آلوده خون عثمانیم و از تواتر خدنگ ، عمار یاسر بزيادت درنگی نتوانست پس اسب بزد و دیگر جای شد و رزم همیداد لشکریان از ده سوی چون سد آهنین از جای نمیشدند و جان را بچیزی نمیشمردند و میدان رزم را ایوان بزم می پنداشتند وارجوزه میکردند و مردی بصری این رجز بخواند :

یا ایها الجند الصليب الايمان***قوموا قياماً واستغيثوا الرحمن

انتي اتانی خبر ذوالوان***ان علياً قتل ابن عفان

ردوا الينا شيخنا كما كان***يا رب و ابعث ناصراً لعثمان

لا يقتلهم بقوة وسلطان

از لشکر امیر المومنين على مردی از اهل کوفه اورا بدینشعر پاسخ گفت

ابت سيوف مذحج و همدان***بان ترد نعثلا كما كان

خلقاً سوياً بعد خلق الرحمن***وقد قضى بالحكم حكم الشيطان

و فارق الحق و نور الفرقان***فذاق كاس الموت شرب الظمان

ص: 163

142- سخنان طلحه در روز کار زار و جنگ بصره

و نیز یکتن از بصریان این رجز انشاد کرد:

یا امنا عايش لاتراعی***کل بنيك بطل المصاع

ينعى ابن عفان اليك ناعی***کعب بن سور کاشف القناع

فارضی بنعمر السيد المطاع***و الازد فيها كرم الطماع

و هم مردی از لشکر جمل گوید:

یا امتنا يكفيك مناد نوه***لن يؤخذلدهر الخطام عنوه

وحولك اليوم رجال شنوه***وحی همدان رجال الهبوه

والمالكيون القليلواالكبوه***و الازدحي ليس فيهم نبوه

اندر آن گیر و دار که پدر اندیشه پسر نمیکردو برادر غم بردار نمیخورد طلحه فر باد بر می داشت و بانگ در میداد که ایمردمان الصبر الصبر صبر کنید تا ظفر بینید که صبر باظفر توام زادند و از يك پستان شیر خوردند و صا برانرا خدای دوست میدارد و جزای نيك ميدهد چه خود میفرماید :

انَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ(1).

مروان حکم چون بانگ او را بشنید غلام خویش را پیش طلبيد و گفت ايغلام مرا چیزی شگفت میآید و میخواهم ترا آگهی دهم گفت بفرمای تا چه بوده است گفت از آنم عجب میآید که هیچکس در خصومت عثمان مانند طلحه کار نکرده و مردم را در قتل أو تحريض ننمود تا گاهی که بر آرزوی خویش سوار شد وعثمانرا عرضه هلاك و دمار داشت امروز میگوید من خون عثمان میطلبم از نو فتنه انگیخته کرد و بسیار خونها ریخته شد اکنون در حاطر نهاده ام که روزش را کوتاه و روزگارش را تباه کنم تو میباید از پیش روی من حاجزی وحایلی باشی تا او مرا نه بیند و نداند و من او را با يك چوبه تير از مرکب حیات پیاده کنم اگر این خدمت برای بردی از مال من آزاد باشی غلام گفت سمعاً و طاعة چنان کنم که

ص: 164


1- آیه 10- سورة الزمر

143- کشته شدن طلحه بدست مروان بن حکم

تو بپسندی و از پیش روی مروان بایستاد پس مروان تیری بزه کرد که پیکانش را بزهر آب داده بود و بسوی طلحه گشاد داد و آن تیر بر اکحل طلحه آمد چنانکه از درد آن از هوش برفت چون بخویش آمد گفت انا لله وانا اليه راجعون همانا خداوند ما را بدین آیت ممتحن داشت که می فرماید :

وَاتَّقُوا فِتْنَهً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّهً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ(1).

و خون از تن او پالوده میگشت چندان خون برفت که او را توانی و نیروئی بجای نماند گفت سبحان الله همانا این تیر از دست قضا و قدر بر من آمد «وكان امر الله قدراً مقدوراً» آه وغلام خويشرا گفت مرا بر گیرو در سایه شاخصی باز دار تا ساعتی بر آسایم غلام او را از پیشروی خویش بر استری بر نشاند و لختی راه به پیمود واورا فرود آورد و گفت در این بیابان سایه ندانم که ترا بدانجا حمل دهم طلحه گفت امروز خون هیچ مردی از قريش ضایعتر از خون من نیست و هم در آنزمين که سبخه(2) مینامیدند جان بداد و مروان یا ابان بن عثمان گفت امروز یکتن از قاتلان پدرت را کفایت کردم و حمیری شاعر این اشعار را در هجای مروان بن الحكم انشاد کردند :

و اختل من طلحة المزهو جنته***منهم بكف قديم الكفر غدار

في كف مروان اللعين اری***رهط الملواء ملوك غير اخيار

و نیز حمیری راست:

و اغتر طلحة عند مختلف القنا***عبل الذراع شديد اصل المنكب

فاختل حبة قلبه بمذلق***ويان من دم جوفه المتصبب

في مارقين من الجماعة فارقوا***باب الهدی وحی الربيع المخضب

ص: 165


1- آیه 25 - سورة الأنفال
2- سبخه : موضعی است نزدیکی شهر بصره

144- سخنان سران سپاه بصره با عايشه

و طلحه را ضياع و عقار افزون از اندازه شمار بود و در کوفه و مدینه و دیگر جایها خانهای استوار داشت که با ساج و آجر وجص بر آورده و قيمة غله او که از عراق مضبوط میداشت روزی هزار دینار بر می آمد و اینوقت که مقتول شد شصت و چهار سال داشت و او را ده پسر بود محمد و عمران و عيسی ويحيي و اسمعیل و اسحق ويعقوب وموسی وزکریا و صالح و از این جمله محمد در وقعه جمل مقتول گشت اکنون بر سر سخن باز گردیم آن دو لشکر خو نحوار از یکدیگر همی بکشتند تا آفتاب بنشست و سیاهی جهانرا بگرفت پس دست از جنگ بکشیدند و باز جای شدند و آن شب را نیز تا بامداد اعداد کار کردند و اصلاح سلاح نمودند.

مقاتلت لشكر أمير المؤمنین با سپاه جمل در روز سیم و شکستن بصریان گرفتاری عایشه

روز جمعه بیستم جمادی الاولی در سال سی و ششم هجری روز سیم وقعه جمل بود و در این رور لشکر بصره بيكباره هزیمت، شد و بصره مفتوح گشت و از روز خلافت على علیه السلام تا اینوقت پنج ماه و بیست و شش روز بود بالجمله از بامداد جمعه لشکریان از دو سوی زین بر اسب بستندو بر نشستند و حاضر مصاف شدند ور ده راست کردند پیاده و سواره صف از پس صف بایستاد و میمنه و ميسره بیار است اینوقت چند تن از مشایخ سپاه بصره که در کار مصالحت و مناطحت مجرب وممتحن بودند بنزد عایشه شدند و گفتند یا عایشه اینک نگرانی که طلحه و زبیر کشته شدند عبدالله بن عامر بطرف شام گریخت این کار که ما بدان اندريم خاتمتي وخیم و عاقبتی ناگوار دارد نیکو آنست که علی مرتضی را بخوانی و بوجهی که دانی مردم را از این گرداب بلا برهانی عایشه گفت: كبر عمر وعن الطوق کنایت از آنکه کار بزرگتر از آنست که با گفت و شنود اصلاح پذیرد و این کلمه در میان عرب مثل است وما قصه عمرو بن عدی واینمثل را در جلد دوم از کتاب ناسخ التواریخ رقم کردیم.

بالجمله اگر چند عایشه از قتل طلحه و زبیر شکسته خاطر بود و خویشتن

ص: 166

کشته شدن عده ای از لشگر عایشه بدست اصحاب على علیه السلام

را دست باز نميداشت و کار بضرامت و جلادت میکرد بفرمود تاهودج اورا از پیشروی صف بداشتند و لشكر رافرمان قتال داد دیگر باره بازار حرب وضرب روائی گرفت مازن ضبی اسب بميدان تاخت و این رجز بگفت :

لاتطمعوا في جمعنا المكلل***الموت دون الجمل المجلل

از سپاه امیر المؤمنين علي عبد الله بن نهشل بیرون شد و بدین شعر او را پاسخ گفت:

أن تنكروني فانا بن نهشل***فارس هيجآء وخطب فيصل

و بر مازن حمله افکند لختي باهم بگشتند در پایان امر مازن بدست عبدالله مفتول گشت از پس او عمر و بن جيفر الازدی بیرون شد و این رجز بخواند :

قد وقع الأمر بما لم يحذر***والنبل ياخذن وراء العسكر

وأمنا في خدرها المشهر

اشتر نخعی چون کلمات او را شنید چون ابر بلا بر او تاخت و همیگفت :

اسمع ولا تعجل جواب الأشتر***و اقرب تلاق کأس موت احمر

ينسيك ذكر الجمل المشهر

و در اول حمله او را باتیغ در گذرانید عمر بن سويد الغنوی جلادتی کرد و بر اشتر در آمد او را نیز مجال نگذاشت و فيصل امرش را باز بان تیغ حوالت فرمود و با صف خویشتن بازگشت این وقت اسود بن البختري السلمي اسب بر انگیخت و این بیت قرائت کرد:

ارحم الهی الكهل من سلیمی***و انظر اليه نظرة الرحیم

عمرو بن الحمق از سپاه امير المؤمنین علی بیرون شد و سرش را دستخوش شمشير داشت از دنبال او جابر بن مرثد الازدی برسید و این شعر بگفت :

ياليت أهلى من عمار حاصرى***من سارة الأزد وكانوا ناصری

محمد بن ابی بکر اسب بر جهاند و تیغ بر کشید و با شمشیر سخن در دهان او بشکست اینوقت مردی از قبیله ازد بر محمد بن حنفیه حمله کرد و همیگفت «یامعشر

ص: 167

145- گرفتار شدن عبدالله ژبیر بدست اشتر نخعی

الازد کر وا» تل بن حنفیه تیغ بزد ودستش را بینداخت و فرمود : «يا معشر الارد فر وا» از پس او بشر ضبی بیرون شد و اینشعر بخواند:

ضبة ابدي للعراق عمعمه***و أضرم الحرب العوان المضرمة

و بدست عمار یاسر مقتول گشت. اینوقت آتش جنگی تیزتر گشت و بازار ستیز گرم تر افتاد مخنف بن مسلم بر لشکر جمل حمله کرد و این شعر بگفت:

قد عشت يا نفس وقد غنيت***دهراً و قبل اليوم ماعنيت

و بعد ذا لاشك قد فنيت***اما مللت طول ما حييت

و حمله گران افکند و لشکر بصره را لختی باز پس برد آنگاه جراحتی عظیم بدو رسید و به صف خویش بازگشت پس برادرش صعب بن مسلم آهنگ میدان کرد او را نیز چند زخم بردند و شهید کردند از پس او صديد برادر صعصعة بن صوحان علم بگرفت و لختی رزم داد او را نیز زخمی گران رسید و بازشد ابوعبيدة العبدی آن علم برداشت ورزم بداد تا شهید شد. و

اینوقت زید بن لقيط شیبانی حمله افکند و چشم بر هودج میداشت صف می شکافت برفت تا اینکس را که مهار شتر داشت از بنی ضبه گردن بزدو بازشد پس مردی از بنی ضبه بنام عاصف بن الدلف مهار گرفت از اینسوی منذر بن حفظه تمیمی چون برق خاطف بر دمید و او را با تیغ در گذرانید و عنان بر تافت و آغاز مفاخرت نمود کردار او بر وكيع بن موئل ضبی گران افتاد از قفای او بتاخت و با او در آویخت ساعتی با هم بگشتند عاقبت نصرت بهره منذر گشت و بر وكيع غالب شد و او را مقتول ساخت .

آنگاه اشتر نخعی چون شیر شرزه خروشی عظیم بر آورد و مبارز طلبیدعامر بن شداد الازدی بمیدان آمد و هر دو با نیزه رزم دادند زمانی در از بر نیامد که اشتر او را با نیزه بزد و بکشت و در میدان جولانی بکرد و گرد بر گرد میدان بر آمد و مبارز طلب کرد عبدالله بن زبير بر وی در آمد اشتر گفت بیا که نيك آمدی من از همه جهان ترا میجویم عایشه گفت عبدالله با چه کس رزم میزند گفتند با اشتر نخعی گفت واثكل اسماء همانا خواهرم اسماء بيفرزند شد.

بالجمله اشتر و عبدالله باهم آویختند و با سیف و سنان یکدیگر را آسیب

ص: 168

146- نجات دادن لشکر بهره عبد الله بن زبیر را از دست اشتر نخعی

زدند أشتر عبدالله را با نیزه جراحتی کرده پس با او دست بگریبان شد وعبدالله را بر زمین زد و بر سینه او نشست عبد الله نیز مردی زورمند بود اشتر را سخت فرو گرفت وهمی فریاد کرد که « اقتلونی و مالکا» یعنی مرا با مالك بکشید چه عبدالله چنان می پنداشت که از چنگ مالك رهائی نخواهد داشت لاجرم رضا میداد که هر دو را بکشند و لشکر ندانستند مالك را که اشتر نخعی اوست و اگر گفته بود مرا با اشتر بهم بکشید هر دو تن را عرضه تیغ میداشتند و اینوفت اشتر سه روز ناهار بود و شجعان عرب بر عادت بودند که در ایام مقاتلت دو روز و سه روز از اکل و شرب خویشتن داری می کردند تا اگر در میدان جنگ پهلوی ایشان را چاک زنند یا شکم پاره کنند پلیدی از درون ایشان آشکار نشود و این را عیبی و عاری میدانستند بالجمله لشکر بصره یاری کردند تا عبدالله از چنگ مالك بجست .

در خبر است که بعد از وقعه جمل عمار یاسر باتفاق اشتر نخعی بنزد عایشه رفتند عایشه با عمار گفت کیست که با تو در آمد گفت مالك اشتر عایشه بامالك گفت توئی که با پسر خواهر من کردی آنچه کردی گفت آری واگر نه این بود که سه روز ناهار بودم امت محمد را از شر او نجات میدادم عایشه گفت مگر نمیدانی که رسولخدا فرمود که خون هیچ مسلم مباح نشود الابسه چیزیکی آنکه بعد از ایمان کافر شود ، یازانی محصن باشد ، سه دیگر آنکه کسی را بناحق بکشد مالك گفت بيرون یکی از این سه کار با او مقاتله نکردم کنایت از آنکه بعد از ایمان کافر شد و با امام زمان قتال جست آنگاه گفت یا ام المومنین سوگند با خدای که شمشير من ازین پیش خطا نکرد و از این پس خطا نکند و این اشعار رادراینمعنی قرائت نمود .

اعايش لولا انني كنت طاوياً***ثلاثاً لالقيت ابن اختك ها لكا

غداة ينادی والرجال تحوزه***باضعف صوت اقتلونی ومالکا

فلم يعرفوه اذدعاهم و عمه***حدب عليه في العجاجة بارکا

فنجاه مني اكله وشبابه***وانی شیخ لم اكن متماسكا

وقالت علی ای الخصال صرعته***بقتل اتی ام ردة لاابالكا

ص: 169

147- اشعاری از اصحاب على علیه السلام

ام المحصن الزاني الذي حل قتله***فقلت لها الأبد من بعض ذالکا

هم بر سر سخن باز آئیم گویند عبدالله بن زبیر در وقعه جمل سی وهفت جراحت یافت بالجمله چون او جان بسلامت برد عبدالرحمن بن عتاب بن اسید بن ابی العاص بن امية بن عبد شمس که از اشراف قریش بود بميدان آمد و نام شمشیر اوولول بود پس این شعر قرائت کرد:

انا ابن عتّاب و سیفی ولول***و الموت عند الجمل المجلل

اشتر نخعی چون شیر آشفته بر او تاخت و در اول حمله اش از اسب در انداخت از پس او حکیم بن حزام از بنی اسد بن عبدالعزی بن قصی که نیز از بزرگان قریش بود اسب بر انگیخت و در گرد میدان جولانی کرد و مبارز خواست همچنان اشتر او را مجال نگذاشت و از گردراه تیغ بر سر او فرود آورد و او را زخمی بزد چنانکه از اسب در افتاد. وهم در زمان برخاست و بگریخت و جان بسلامت برد این هنگام عایشه را دهشتي عظيم روی نمود و با على صوت فریاد برداشت که: ایها الناس عليكم بالصبر فانما يصبر الاحرار . و لشکر بصره و گروهی از قریش اطراف هودج راپره ردندودست در دست دادندو پای ثبات استوار کردند و از آنسوی لشکر امیر المومنین علی علیه السلام در قطع و قمع آنجماعت یکجهت شدند و هريك نظماً و نثراً بتحريض جنگی و ثبات قدم زبان گشود حجاج بن عمرو الانصاری این شعر گفت :

يا معشر الأنصار قدجاء الأجل***انی اری الموت عياناً قد نزل

فبادروه نحو اصحاب الجمل***ما كان في الأنصار جبن وفشل

و فکل شیء ماخلاالله خلل

و شریح بن هانی بدینگونه سخن کرد :

الاعيش الاضرب اصحاب الجمل***والقول لاينفع الا بالعمل

ما أن لنا بعد على من بدل

هانی بن عروة المذحجی راست:

ص: 170

148- حمله کردن سران لشگر علی علیه السلام بطور دسته جمعی برلشگر عایشه

يالك حرب حثها جمالها***فائدة ينقصها فعالها

هذا على حوله اقیالها

سعد بن قيس این بیت قرائت کرد:

قل للوصی اجمعت قحطانها***أن بك حرب اضرمت نيرانها

عمار یاسر این رجزخواند:

اني لعمارو شیخی یاسر***صاح كلانا مومن مهاجر

طلحة فيها و الزبير غادر***و الموت في كف على ظاهر

عدی بن حاتم راست :

هذا على بالكتاب عالم***لم يعصه في الناس الا ظالم

رفاعة بن شداد البجلی گوید :

ان الذين قطعوا الوسیله***و نازعوا علياً الفضيله

في حربه كالنعجة الأكيله

بدینگونه فواد سپاء اميرالمومنين هر يك رجزی گفتند و رزم را تصميم عزم دادند اینوقت مجاشع بن عمرو از لشکر عایشه جدا شد و در میان هر دو صف لختی از ینسوی بدانسوی رفت آنگاه از علی علیه السلام امان طلبيد امیر المومنین اورا امان داد پس مرکب براند و بلشكرعلی پیوست اینوقت جنگ بانبوه شد و جهان از گرد قیر گون گشت حجاج بن غزية الانصاری بانگ بر مردم زد که چند این توانی و سمتی حمله در دهید و رزم در افکنید و خویشتن اسب بزد و خود را در سپاه بصره در افکند خزيمة بن ثابت بر اثر او برفت و هانی بن عروه مذحجی دنبال ایشان گرفت و زیاد بن کعب همداني ، و سعيد بن قيس همدانی، و عمار یاسر ، و اشتر نخعی همعنان حمله در افکندند و عمرو بن حمق الخزاعي وورقاء بن شداد و دیگر هانی بن هانی از دنبال ایشان روان شدند بدینگونه سرداران و سرهنگان سپاه امير المومنن دوش با دوش وعنان در عنان يورش بردند و دیده جز در میان دو گوش اسب فراز نکردندو لشکر از قفای ایشان چشم بر ایشان همیداشت و گام بر

ص: 171

149- کشته شدن جمل و دستگیر شدن عایشه

فراز گام ایشان همیگذاشت و رزمی چنان صعب برفت که در روزگاران کس نشان نداد و لشكر أمير المومنين على همه چشم بر جمل میداشت که علم بصریان بود و همی خواستند تا شتر عایشه را بدست گیرند و قبیله ی ضبه و بنی ناجيه هر يك مهار شتر ماخوذ میداشتند و دفع دشمن میدادند تا گاهی که کشته شوند در آنروز هر کس مهار شتر بدست کردی لشکر على یورش میبردند و دست اوراقطع مینمودند چندانکه نود وهشت دست دراخذ مهار شتر مقطوع گشت و همچنان چون حصار آهنين در گرد جمل انحمن بودند و از جای بجای نمیشدند اميرالمومنين بفرمود تا ایشان را تیر باران گیرند پس کمانداران کمان بزه کردند و چون باران بهار بر لشکر بصره و هوج عایشه تیر بیاریدند چنان شد که آن هودج بكردار خار پشتی گشت امير المومنین علی نگریست که چندانکه جمل بر پای باشد فتنه از پای ننشیند لاجرم تیغ بر کشید و با گروهی از لشکر جانب جمل گرفت و رزمی عظیم بداد وجماعتی انبوه کشته گشت تا با جمل نزديك شد پس مردی نخعی را که بحير نام داشت بانگ زد که «یا بحيردونك الجمل» و بروایتی فرمود «عرقبوه فانه شيطان» پس بحیر تیغ بزد و جمل را عقر کرد و او سینه بر زمین نهاد و بانگی مهیب در داد که کس کمتر شنیده بود على علیه السلام مرکب براند و بکنار هودج آمد و چوب نیزه برهودج کوفت و گفت :

یا عايِشَةُ أهكَذا أمَرَکِ رَسُولُ اَللَّهِ أَنْ تَفْعَلِی.

فرمود ای عایشه آیا رسول خدا ترا فرمان کرد که کار بدینگونه کنی عایشه گفت:

«یَا أَبَا الْحَسَنِ ظَفِرْتَ فَأَحْسِنْ وَ مَلَکْتَ فَأَسْجِحْ» گفت یا علی ظفر ومنصور شدی پس نیکوئی کن و سلطنت یافتی پس عفو فرمای امیرالموميين بامحمد بن ابی بکر گفت خواهرت را نگران باش و جز تو هیچکس را اجازت نیست که باهودج او نزديك شود این عمار یاسر بندهای هودج را قطع کرد تا از پشت جمل بزیر آورد و محمد دست در هودج کردتا عایشه را

ص: 172

150- امان دادن على علیه السلام عبدالله بن زبیر و مردم بصره را

بر آورد گفت هان تو که باشی که دست تو مس جامه من کرد محمد گفت خاموش باش من برادر توام:

« مَا فَعَلْتِ بِنَفْسِکِ عَصَیْتِ وَ هَتَکْتِ سِتْرَکِ ثُمَّ أَبَحْتِ حُرْمَتَکِ وَ تَعَرَّضْتِ لِلْقَتْلِ».

ایعایشه با خویشتن چه کردی خداوند را عاصی شدی و پرده خویش بدریدی و حرمت خود را تباه کردی و از برای قتال بیرون شدی اکنون هیچ جراحت یافته باشی گفت مجروح نیستم پس محمد، او را در بصره آورد و در سرای عبدالله بن خلف الخزاعی که از پیش منزل داشت جای داد گفت ایبرادر ترا باخدای سوگند میدهم که عبدالله زبیر را اگر فتيل است و اگر جريح بنزديك من حاضر کن محمد بمیان میدان آمد و عبدالله را در میان زخمداران بیافت گفت ای مشئوم اهل خویش برخیز و اورابنزديك عايشه آوردعایشه از دیدار او سخت بگریست و گفت ای برادر اکنون از على امان بخواه تا کس عبدالله را نیازارد محمد بنزد على آمد و از بهر عبد الله امان خواست امير المؤمنين فرمود من عالم را امان داده ام .

اما آنگا که جمل از پای در آمد یکتن از لشكر بصره بجای نماند هر کس بجانبی گریخت و امير المومنین فرمان کرد تاجمل را بسوختند و خاکسترش را به باد دادند آنگاه فرمود:

« لَعَنَهُ اللَّهُ مِنْ دَابَّةٍ فَمَا أَشْبَهَهُ بِعِجْلِ بَنِی إِسْرَائِیلَ» پس این آیت مبارك فرائت کرد:

وَانظُرْ إِلَی إِلَهِک الَّذِی ظَلْتَ عَلَیهِ عَاکفًا لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیمِّ نَسْفًا(1).

و از پس آن بفرمود تا منادی در کوی و بازار بصره ندا در داد که :

«مَن ألقی سِلاحَهُ فَهُوَ آمِنٌ ومَن دَخَلَ دارَهُ فَهُوَ آمِنٌ» یعنی هر کس سلاح جنگ از تن دور کند و آنکس که بخانه خویش در رود و در فراز کند از آسيب

ص: 173


1- آیه 97 سورة طه

151- سخنان على علیه السلام بالين طلحة بن عبيد الله

لشکر ایمنی خواهد داشت و او را بیم قتل و نهب نخواهد بود پس مردم بصره از خوف قتل آسوده شدند و بخانهای خویش در رفتند و اینکار چنان بپای آورد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در یوم فتح مکه فرمود بدان شرح که در کتاب رسول خدا رقم کردیم .

مع القصه چون لشکر دست از قتل و نهب باز داشتند و مردم بصره ایمن شدند علی بر استر شهیا که دلدل نام داشت سوار شد و بمیان کشتگان عبور داد و نخست طلحة بن عبيد الله و عبدالرحمن بن عتابرا در میان قتلی دیدار کرد و فرمود:

لَقَدْ أَصْبَحَ أَبُو مُحَمَّدٍ بِهَذَا اَلْمَکَانِ غَرِیباً أَمَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَکْرَهُ أَنْ تَکُونَ قُرَیْشٌ قَتْلَی تَحْتَ بُطُونِ اَلْکَوَاکِبِ أَدْرَکْتُ وَتْرِی مِنْ بَنِی عَبْدِ مَنَافٍ وَ أَفْلَتَنی أَعْیَارُ بَنِی جُمَحٍ لَقَدْ أَتْلَعُوا أَعْنَاقَهُمْ إِلَی أَمْرٍ لَمْ یَکُونُوا أَهْلَهُ فَوُقِصُوا دُونَهُ.

میفرماید: طلحه درینمقام غریب افتاد سوگند باخدای که من مکروه میداشتم که قریش در زیر شکم ستارگان کشته و برهنه افتاده باشند فرزندان عبد مناف بکینه خواهی من مأخوذ گشتند و حماران بنی جمح برهیدند همانا در طلب خلافت که اهل آن نبودند گردن بکشیدند و گردن ایشان درین آرزو شکسته شد و بدینشعر تمثل جست :

وما تدري اذا ازمعت امراً***بای الارض يدر كك المقبل

و مايدري الفقير متى غناه***ولايدي الغني متى يعيل

وما تدریء انتنجت شولا***اتنتج بعد ذلك أم تحيل

همانا ابو محمد کنیت طلحه است وعبدالرحمن پسر عتاب بن اسید ابي العيص بن أمية بن عبد شمس است و عبد شمس پسر عبد منافست اماعتاب بن اسید آنکس

ص: 174

152- اسامی جماران بنی جمح

است که در يوم الفتح مسلمانی گرفت و رسول خدا آنگاه که از مکه بچین سفر میکرد او را بحكومت مکه گذاشت و تا زمان ابو بکر حکومت داشت و در روز وفات ابو بکر وادع جهان گفت و ما شرح اینجمله را هريك در جای خود رقم کردیم و پسرش عبدالرحمن از تابعین است و روی سخن امیر المؤمنين از بنی عبد مناف با اوست و نام جمح تیم است و او پسر عمرو بن هصيص بن کعب بن لوی بن غالب است و از حمار ان بنی جمع آنانرا خواهد که از وقعه جمل بجستند و بسلامت جان بردند یکی عبد الله بن طويا، بن صفوان بن امية بن خلف بود که زنده بماند تا امارت مکه یافت ، و دیگر عامر بن مسعود ابن امية بن خلف بود که او را بسبب پستي قامت و سواد چهره حر وجة الجعل مینامیدند وی نیز زنده بود تا گاهی که زیاد بن ابیه و زمانی که عبدالله بن زبیر او را عامل صدقات بكر بن وائل نمودند و دیگر ایوب بن حبيب بن علقمة بن ربيعة بن الأعور بن أهيب بن حذافة بن جمح بود و او در مقاتلت خوارج مفتول گشت و از بنی جمح در رقعه جمل دو تن کشته شد یکی عبدالرحمن بن وهب بن اسید بن خلف بن وهب بن حذافة بن جمح بود ، و آن دیگر عبدالله بن ربيعة بن دراج بن العنبس بن وهبان بن وهب بن حذافة بن جمح بود .

مع القصه اميرالمؤمنين بفرمود تا طلحه را در میان قتلی بر نشاندند پس فرمودوای برتوای طلحه ترا قدمتی بود در اسلام شیطان ترا بفریفت و تعجیل داد بسوی آتش مردی گفت یا امير المؤمنين آنگاه که طلحه زخم پیکان برداشت و زمان او نزديك شد من بر او گذشتم مرا پیش طلبید و گفت کیستی گفتم از اصحاب اميرالمومنين علی گفت دست بگشای تا با تو بیعت کنم بجای امير المومنین و با من بیعت کردو بروایتی طلحه در آن هنگام این شعر خواند :

ندمت وما ندمت وضل حلمي***ولهفي مثل لهف ابی و امی

ندمت ندامة الكسعى لما***طلبت رضابن حزم ابن عمي

کسع بضم كاف وفتح سين مهمله نام قبیله ایست در یمن و عامر بن الحارث

ص: 175

153- نظر شیعه و سنی در باره طلحة بن عبيد الله

الكسعی مردیست که کمانی بساخت از چوپ نبعه که خود غرس نمود و تربیت کرد و پنج چوبه تیر نیز ماخوذ داشت و شبانگاهی در طلب صيد کمين نهاد ناگاه قطیعی از کور بر او گذشت عامر کمان بزه کرد و بجانب کوری گشاد داد آن تير از کور در گذشت و بر سنگ آمد و از مصادمه پیکان آهن و سنگ برقی بجست عامر چنان فهم کرد که تیر بخطا رفت پس تیرهای دیگر را پی در پی بیفکند و چنان دانست که جمله برخطا رفت پس از در غضب كمانرا بشکست و بخفت بامداد که از خواب انگیخته شد و جهان روشن بود دید که تیرها بر نشان آمده و کور در خون خود طپیده از غایت خشم ابهام خویش را قطع کرد و این شعر بگفت :

ندمت ندامة لو أن نفسي***تطاو عني اذا لقطعت خمسی

تبين لي سفاه الرای منی***لعمر وابيك حين كسرت قوسی

گفت اگر نفس با من همراهی میکرد وهر پنج انگشت را قطع میکردم و این قصه در میان عرب مثل شد و آن پشیمانی را که از پی آن سودی و چاره میسر نبود بندامت کسی مثل میزدند.

همانا اهل سنت و جماعت گویند طلحه از مخالفت على توبه کرد و او از عشره مبشره است و از اهل بهشت است مردم شیعی گویند او توبه نکرد و اگر کرد توبه او پذیرفته نیست چه اگر این شعر را او گفت هم در وقتی گفت که مرگ را دیدار کرده بود چنانکه خدای فرماید :

آلْآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ(1).

و طلحه نیز این معنی را دانسته بود که می گفت ندامت کسعی است که از آن فایدتی نتوان بر داشت اکنون بر سر سخن رویم بعد از طلحه علي علیه السلام فرمود عبدالرحمن بن عتابرا بنشاندند و گفت وی بزرگ قریش است و خاصه و خلاصه بنی عبد منافست.

ص: 176


1- آیه 91 - سورة يونس

گذر کردن على علیه السلام بر کشتگان دشمن

ثُمَّ قَالَ شَفَیْتُ نَفْسِی وَ قَتَلْتُ مَعْشَرِی إِلَی اللَّهِ أَشْکُو عُجَرِی وَ بُجَرِی قَتَلْتُ الصَّنَادِیدَ مِنْ بَنِی عَبْدِ مَنَافٍ

مردی گفت یا امیر المومنین عبدالرحمن بن عتا بر افراوان بستودی و افزون از اندازه مدح فرمودی :

«قَالَ إِنَّهُ قَامَ عَنِّی وَ عَنْهُ نِسْوَةٌ لَمْ یَقُمْنَ عَنْکَ» فرمود مارا خویشاوندی و قرابت رحم است و ترا با او این پیوند و قربت نیست.

سه روز بعد از وقعه جمل مردم یمن و بروایتی مردم یمامه دیدند دستی از چنگ عقاب بزمین افتاد آندست را بر گرفتند خاتمی در انگشت داشت چون نگریستند نقش آن عبدالرحمن بن عتاب بود دانستند که در جنگ جمل مقتول گشته .

بالجمله آنگاه علی بر قاضی بصره کعب بن سور عبور داد و فرمود تا او را بر نشاندند .

«فقال ويل امّك كعب بن سور» ترا علمی بود که توانستی بدان سود آنجهانی برد و شیطان ترا گمراه کرد و بآتش انداخت آنگاه بعبدالله بن خلف خزاعی گذشت که رئیس اهل بصره بودو بدست علی کشته شد فرمود تا او را بر نشاندند و گفت وای بر تو ای پسر خلف همانا امری عظیم معاینه کردی آنگاه بر معبد بن مقداد گذشت و فرمود خداوند رحمت کند پدر او را اگر زنده بود نیکوتر ازوی رای میزد عمار یاسر گفت منت خدای را که او را کیفر کرد سوگند با خدای که در عدول از طریق حق از هیچ پدر و پسری باك ندارم امیرالمؤمنین فرمود : رَحِمَکَ اللَّهُ وَ جَزَاکَ عَنِ الْحَقِّ خَیْراً. آنگاه بعبد الله بن ربيعة بن دراج گذشت و فرمود آیا دین او را برانگیخت یا نصرت عثمان سوگند با خدای که عثمان در حق او و پدر او اندیشه نیکو نداشت ، پس بمعبد بن زهير بن ابی امیه گذشت و فرمود اگر فتنه بر فراز ثریا بود این غلام بزیر میآورد و حال آنکه سخت بد دل و جبان بود ، آنگاه بمسلم بن قرظه گذشت فرمود وی از عثمان چیزی خواسته بود و مسئولش باجابت

ص: 177

154- سخن گفتن على علیه السلام با کشتگان

مقرون نمیشد مرا برانگیخت تا از عثمان بگرفتم و عثمان با من گفت تو اگر نفرمودی ندانم چه او بد مردیست و او بجای آن نیکی بر من در آمد و طلب خون عثمان کرد ، از پس او بعبدالله بن حميد بن زهیر گذشت و فرمود وی نیز با من مكتوب کرد و از عثمان رنجیده خاطر بود و او را قدح مینمود پس عثمان برضای من او را بعطائی خرسند داشت اینزمان رضای خدا را در قتال من دانست ، آنگاه عبدالله بن حکیم بن حزام عبور کرد و فرمود اینمرد در خروج بامن با پدرش مخالفت کرد و پدرش بعد از بیعت با من در شك و شبهت افتاد و مرا نصرت نکرد و من ملامت نمیکنم کسی را که نصرت من نکرد و با دشمن من همدست نشد بلکه ملامت میکنم آنکس را که بمقاتلت من برخاست ، آنگاه بعبدالله بن المغيرة بن الأخنس بن شریق گذشت و فرمود پدر او در یوم الدار هنگام قتل عثمان مقتول گشت و اواز قتل پدر خشمناك بیرون شد غلامی نورس و ترسنده بود. مردی عرض کرد یا امير المؤمنين با کشتگان سخن میکنی و جسدهای بیجانرا مخاطب میداری فرمود سوگند با خدای که میشنوند سخنان مرا چنانکه در يوم بدر اهل قليب سخنان رسولخدا را می شنودند .

در خبر است که مردی بنام مسعود بن عمر وهمدانی در میان قتلی عبور میداد مرديرا دید در میان کشتگان که گاهی سر برمیداشت و گاهی فرو میگذاشت وهر دو دستش را با تیغ قطع کرده بودند و این شعر میخواند :

لَقَد أورَدَتنا حَومَهَ المَوتِ اُمُّنا*** فَلَم تَنصَرِف إلّله ونَحنُ رِواءُ

أطَعنا بَنی تَیمٍ لِشَقوَهِ جَدِّنا***وما تَیمٌ إلّا أعبُدٌ وإماءُ

مرد همدانیرا ازین کار شگفت آمد و پیش شد و گفت ایمرد هنگام مرگ این چه کار است و این شعر چیست که میخوای بگو لااله الاالله در غضب شد و گفت ای پسر زانیه هنگام مرگ مرا امر بجزع میکنی مسعود در عجب شد و خواست از او در گذرد او را فریاد کرد و پیش خواند و گفت نزديك شو و مرا کلمه شهادت بیاموز مسعود فريفته گشت و نيك نزديك شد و سر فراروی او بردنا گاه سر بر آورد

ص: 178

155- تعداد کشتگان از لشکر عایشه

و گوش مسعود را با دندان بگرفت و سخت فشار داد هر قدر مسعود جنبش کردنتوانست خویشتن را برهاند تا گاهی که گوشش از بن کنده شد آنگاه او را گفت چون بنزديك مادرت میروی و از تو پرسش میکند که اینکار با تو از چه کس آمد بگو از عمیر بن الأهلب الضبی که فریب زنی را خورد که میخواست امير المؤمنين شود مسعود تیغ بکشید و او را پاره پاره کرد .

همانا وقعه جمل در خريبه واقع شد و آن موضعیست در بصره که بصيرة الصغرى مینامیدند و چنانکه رقم شددر يوم جمعه بیستم جمادی الاولی از بامداد تا گاهی که آفتاب بزوال رسید ، و بعضی گفته اند از هنگام زوال تا وقتی که آفتاب سر در کشید این جنگ و جوش بپای بود و لشکر امیر المؤمنين بیست هزار كس بشمار میرفت و در جمله هشتادتن از غازیان بدر بود و از آنان که در تحت شجره بیعت کردند دویست و پنجاه تن حاضر گشتند و دیگر از اصحاب رسولخدا هزار و پانصد کس بود و باقی از سایر مسلمانان ملازمت رکاب داشتند و از لشكر على هزار پیاده و هفتصد سوار شهید شد و لشکر عایشه سی هزار کس بود و از ایشان ، از جماعت از دچهار هزار مرد مقتول کشت ، و از بنی ضبه دوهزار کس عرضه دمار شد ، و از بنی ناجيه چهار صد تن کشته شد ، و از بنی بکر بن وائل هشتصد مرد، و از بنی حنظله هفتصد مرد ، و از بنی عدی و موالی ایشان نهصد کس، و از دیگر قبایل نه هزار کس دستخوش تیر و شمشیر شد.

و بعضی بر آنند که جمل را عبدالرحمن بن صرد التنوخي عقر کرد او را گفتند چرا این شتر را پی زدی گفت در این کار مصلحتی بزرگ اندیشیدم اگر این شتر را پی نزدم یکتن از این لشکر بسلامت جان نبرد و اینشعر خواند :

عقرت ولم اعقر بها لهواتها***على ولكنى رايت المهالكا

ومازالت الحرب العوان تحشها***بنوها بها حتی هوى القود تار کا

فاضجعته بعد البروك لجنبه***فخر صريعاً كالثنية حالکا

فكانت شراراً اذ أطيقت بوقعة***فياليتني عرقبته قبل ذلکا

ص: 179

156- ورود على علیه السلام بشهر بصره

ابومحمد بن اعثم الكوفي و ابن شهر آشوب در روایت شمار مقتولین بینونتی بین ندارند اما مسعودی در مروج الذهب رقم میکند که از سپاه علی علیه السلام پنجهزار کس شهید شد و از لشكر بصره سیزده هزار کس مقتول گشت و در مؤلفات دیگر نیز بگوناگون حديث کرده اند که شرح آنجمله را موجب أطناب میشود و در جمله فایدتی ملحوظ نیست .

بالجمله امیرالمؤمنین علی بر جماعتی که قبل از وقعه جمل در بصره بدست زبیر بن العوام وطلحة بن عبيد الله کشته شدند چنانکه بشرح رفت بزيادت محزون بود و مکرر بدین کلمات بنی ربیعه را یاد میکرد :

بالهف نفسي على ربيعة***ربيعة السامية المطيعة

قبل از ورود على علیه السلام ببصره زنی از قبیله عبدالقیس در میان قتلی طواف میکرد و برادر ها و شوهرش را و دو پسرش را در میان کشتگان یافت و این شعر بگفت :

شهدت الحروب فشيبننی***فلم اريوماً كيوم الجمل

اضرّ على مؤمن فتنة***و اقتله لشجاع بطل

فليت الظعينة من بيتها***وليتك عسكر لم ترتجل

امان دادن علی علیه السلام مردم بصره را و باز فرستادن عایشه را بجانب مدينه

امير المؤمنين علیه السلام چون بر سپاه بصره ظفریافت و کار حرب بپای رفت بشهر بصره در آمد و در سرای سلطان فرود شد مردم بصره چند که سرای راگنجایش بود در حضرت او انجمن شدند على علیه السلام بعد از حمد خداوند و درود برسول فرمود :

أمّا بَعدُ فَإِنَّ اللّه َ ذو رَحمَهٍ واسِعَهٍ ومَغفِرَهٍ دائِمَهٍ وعَفوٍ جَمٍّ وعِقابٍ ألیمٍ ، قَضی أنَّ رَحمَتَهُ ومَغفِرَتَهُ وعَفَوهُ لِأَهلِ طاعَتِهِ مِن خَلقِهِ ، وبِرَحمَتِهِ

ص: 180

157- أمان دادن على علیه السلام مردم بصره را

اهتَدَی المُهتَدونَ ، وقَضی أنَّ نَقمَتَهُ وسَطَوتِهِ وعِقابَهُ عَلی أهلِ مَعصِیَتِهِ مِن خَلقِهِ ، وبَعدَ الهُدی والبَیِّناتِ ما ضَلَّ الضّالّونَ فَما ظَنُّکُم یا أهلَ البَصرَهِ وقَد نَکَثتُم بَیعَتی وظاهَرتُم عَلَیَّ عَدُوّی.

در جمله میفرماید که خداوند صاحب رحمت و مغفرتست و خداوند عقاب و عذاب، رحمت و مغفرت او از برای اهل طاعت است و عقاب وعذاب او از برای اهل معصيت هان ای مردم بصره چه گمان دارید عهد من بشکستید و نكث بيعت من کردید و پشتوان دشمن من شدید.

مردی از میانه برخاست و گفت یا امیر المؤمنین گمان ما در تو بخیر است همانا برما دست یافتی و غالب شدی و ظفر جستی اگر ما را بمعرص عنا وعذاب در آری کیفر جرم و جریرت ماست و اگر عفو فرمائی فَالعَفوُ أحَبُّ إلَی اللّه عفودر نزد خدا محبو بتر است .

فَقالَ قَد عَفَوتُ عَنکُم فإيام إِیّاکُم وَالفِتنَهَ فَإِنَّکُم أوَّلُ الرَّعِیَّهِ نَکَثَ البَیعَهَ وشَقَّ عَصَا هذِهِ الاُمَّهِ.

فرمود من شما را معفو داشتم لکن از انگیزش فتنه بپرهیزید و شما اول رعیتی باشید که نکث بیعت کردید و شق عصای امت نمودید و مردم را در هم افکندید و جماعت را پراکنده ساختید آنگاه از پای بنشست و مردم بصره چه آنان که حاضر جنگ نشدند و چه آنجماعت که هزیمت شدند وامان یافتند فوج از پس فوج بحضرت امير المؤمنین آمده با او بیعت کردند و از آنچه رفت افسوس خوردند وتوبت وانابت جستند .

اینونت علی علیه السلام عبدالله بن عباس رافرمود بنزديك عایشه روو بگوی ساخته راه شو که بمدينه بایدت رفت عبدالله بدرخان، عایشه آمد و عایشه اورا اجازت بار نداد ابن عباس بیرخصت او بدرون خانه شد و از کنار خانه و ساده بدست کرده بگسترد و بنشست عایشه گفت یابن عباس :

ص: 181

158- ابلاغ ابن عباس فرمان علی علیه السلام رابعایشه

أَخْطَأْتَ السُّنَّةَ قَعَدْتَ عَلَی وِسَادَتِنَا فِی بَیْتِنَا بِغَیْرِ إِذْنِنَا در سنت رسولخدای خطا کردی بی اذن و اجازت من بخانه من در آمدی و بر فرش من جلوس کردی ابن عباس گفت ما از تو قانون پیغمبر را نیکوتردانیم و تو این سنت و شریعت را ازما آموخته داری لَیْسَ هَذَا بَیْتَکِ الَّذِی أَمَرَکِ اللَّهُ أَنْ تَقِرِّی فِیهِ این آن خانه نیست که خدای از بهر تو مقرر داشت و فرمان داد که در آنجا ميباش تو از آنجا بیرون شدی و بر خویشتن ستم کردی وخدایرا بیفرمانی نمودی و رسول را عصیان ورزیدی گاهی که بخانه خویش مراجعت کنی بی اجازت تو بسرای تودر نشوم و برو ساده تو بيرخصت تو ننشینم اکنون دانسته باش که امير المؤمنین علی فرمان کرده است که از آنجا کو چ دهی و بجانب مدینه شوی و در خانه خود قرار گیری عایشه گفت خدا رحمت کند امیر المومنین را و آن عمر بن الحظاب بود ابن عباس گفت سو کند باخدای که امير المومنین علیست چه از جهة قربت و قرابت با رسول خدای و سبقت اسلام و كثرت علم و رفعت آثار از پدرت ابو بکر و از عمر بن الخطاب بزيادت افزونست عایشه گفت من فرمان علی نبرم و از اینجا کوچ ندهم ، ابن عباس گفت سوگند باخدای این بیفرمانی تودرزمانی اندکست و جز زحمت و مشقت وشآمت وسآمت سودی و ثمری ندارد و مدت بیفر مانی تو از يك دوشیدن میش بیش نیست که مصدر هیچ حکومتی نباشی و هیچ قبض و بسطی را فایدتی نبخشی و کار تو نيك ماننده است بدانچه ابن الخضرمی از اخو بنی اسد گوید :

مازال اهداء القصآئد بيننا***شتم الصديق و كثرة الالقاب

حتى نزلت كان صوتك بينهم***في كل نائية طنين ذباب

عایشه چون اینکلمات بشنید بهاهای بگریست چنانکه از پس پرده بانگ عويل أو بلند شد و گفت یابن عباس انشاء الله معجلا کوچ خواهم داد سوگند با خدای که در روی زمین هیچ بلدير امبغوض تر نمیدارم از بلدی که شما بنی هاشم اندر آنجا جای کنید ابن عباس گفت ایعایشه این حلیف که میگوئی این نه سزای

ص: 182

159- سخنان ابن عباس با عايشه

نیکوئیها و نعمتهای ماست که بجای تو کرده ایم مگر ندانی تودختر ام رومان بیش نیستی و امروز ام المؤمنين لقب داری مگر ندانی پدرت را که پسر ابوقحافه است و خویشتن را صديق هميخواند و شد آنچه شد چندین نعمت از بنی هاشم برذمت تست عایشه گفت ای پسر عباس برسول خدای بر ما منت میگذاری گفت نعم چرا نگذارم تو اگر فضول يك ناخن از رسولخدای بودی بر مامنت مینهادی و حال آنکه از نه حشيّه(1) که رسول خدای بجای گذاشت تو يك حشیه افزون نیستی کنایت از آنکه از نه تن زنان پیغمبر تو یکتن افزون نباشی و از هيچيك بنضارت دیدار و حضارت رخسار و شرافت اصل وطهارت ذیل بزيادت نیستی وهمیخواهی که آمروناهی باشی ومردمانت تابع و مطلوع باشند ما که گوشت و پوست و خون رسول خدائیم و مخزن علم و خزانه میراث اوئیم چگونه نخواهیم عایشه گفت ای پسر عباس بدين فضائل که تو از بهر خویش بحساب گیری علی رضا ندهد و گردن ننهد ابن عباس گفت مرا با علی مرتضی مخالفتی نیست چه قربت وقرابت او با رسول نزدیکتر و علم و شرافت او بیشتر و او برادر پیغمبر است ، وشوهر دختر او ، و پدر هر دو فرزند او و قاضی دین او ، و فارس میدان او ، وصاحب ایوان اوست ترا چه افتاده است که در چنين مصاف ترکتازی کنی و با چون اوئی انبازی جوئی نيك ماننده است حال تو با شعر اخوبنی فهر که میگوید :

مننت على قومی فابدوا عداوة***فقلت لهم کفوا العداوة والشكرا

ففيه رضاً من مثلكم لصديقه***واحجي بكم ان تجمعوالبغي والكفرا

پس ابن عباس از نزد عایشه بیرون شد و بحضرت امیرالمؤمنین آمد و قصه بگفت على فرمود من در جمله نيك دانا بودم که ترابدور سول فرستادم.

وهمچنان حديث کرده اند که على علیه السلام عمار بن یاسر را بنزد عایشه فرستاد تا اورا بمدينه کوچ دهد عمار بنزديك وی آمد و گفت ایمادر مؤمنان چگونه دیدی

ص: 183


1- حشيه بفتح حای مهمله و کسر شین معجمه و فتح و تشدیدباء . تشك آكنده از پنبه وغير آنرا گویند

160- آمدن على علیه السلام بخانه عایشه در بصره

ضرب شمشیر فرزندان خود را که در راه دین بکار بردند گفت ایعمار اظهار خرسندی میکنی که در ینجنگ غلبه جستی و ظفرمند گشتی ، عمار گفت اگر شما باضرب تیغ ما را تا یاراضی یمن بهزیمت میبردید سوگند باخدای که هم دانا بودیم که ما براه حق میرویم و شما بر باطليد ، عایشه گفت ایعمار از خدای بترس هما ناسن تو بسیار شد و استخوانت ضعیف گشت و روزگارت بنهایت رسید و دینت در راه على ابوطالب از دست شد ، عمار گفت سوگند باخدای که در علم بكتاب الله و تأويل آن و زحمت در ترویج اسلام و قربت با پیغمبر هیچکس مانند علی نیست ، عایشه دم در بست لكن سفر مدینه رارضا نداد .

روز دیگر أمير المؤمنين برنشست و بحائطى از حيطان بصره آمد و گروهی انبوه ملازم رکاب او بود پس شصت تن از بزرگان سپاه را بنام و نشان پیش خواندو بیشتر از قبیله همدان بودند و جمله سلاح جنگ در بر داشتند پس علی با آنجماعت بدر سرای عایشه آمد و اجازت خواست و بدرون سرای شد و در آنجا جماعتی از زنان بصره بودند که با عایشه هم آوازمیگریستند یکی زن عبدالله بن خلف الخزائی بود چون چشمش بر امير المؤمنين افتاد بانگی هایل برداشت ، و دیگر زنان با او هم آهنگ شدند و در روی امير المؤمنين دویدند و گفتند ای قاتل دوستان و مفرق جماعت خداوند فرزندان ترا يتيم کناد چنانکه فرزندان عبدالله خلف رایتیم کردی، امير المؤمنين فرمود ترا ای زن عبدالله ملامت نمیکنم که مرادشمن میداری چرا که جد ترا در غزوه بدر گردن زدم ، و عم ترا دريوم احد بخاك افکندم ، و شوهر ترادی در وقعه جمل بکشتم لكن چنانکه تو گوئی اگر من کشنده دوستان بودم بفرمودم تا کس در این سرای اندر است بر آوردند و گردن زدند پس روی با عایشه کرد و گفت این سگها را تو برمن بر آغالیدی تا در روی من بانگ زنند اگرمن قاتل احبه ام اینجماعت که بدین حجرات اندرند با تیغ در گذرانم و اشارت کرد بجانب سه حجره پس ملازمان ركاب اودست در قبضه تيغها کردند تا چه فرماید و در یکی از آن حجرات عبدالله زبیر باچندتن از آل زبیر مجروح افتاده بود و در حجره

ص: 184

161- ملزم کردن على علیه السلام عایشه را برای حرکت بمدينه

دیگر مروان بن الحكم با جماعتی از جوانان قریش جای داشتند و همه جرحی بودند و در حجره دیگر جراحت یافتگان اشراف بصره بودند .

بالجمله چون على سخن بدینجا آورد از آن زنان قوت سخن کردن برفت همگان خاموش شدند و هر که بر پای بود بنشست و دم دربست آنگاه علی روی با عایشه کرد و فرمود خداوند ترا فرمان کرده است که در خانه بنشینی و در پس پرده جای کنی و از خانه خود بیرون نشوی تو فرمان خدایر ا از پس پشت انداختی و در رسول خدای عاصی شدی و با سپاه شهر بشهر کوچ دادی و مردم را بر من بر آشفتی و بر جنگ من تحريص کردی و حق ما نشناختی که خداوند ترا به نسبت ما ام المؤمنین فرمود و بشرافت ما شريف کرد هم اکنون بدان خانه بایدت رفت که رسول خدا فرموده است. عایشه خواست همچنان دست بمعاذیرزند و کار بمماطله و تسویف کند امير المؤمنين فرمود : اِرْتَحِلِی وَ إِلاَّ تَکَلَّمْتُ کَلِمَهٌ بِمَا تَعْلَمِینَهُ ایعایشه بسيج راه کن و اگر نه میگویم آن سخن را که تو نیز میدانی عایشه چون این سخن بشنید دل بر سفر مدینه نهاد و این از آنجا بود که رسولخدا على علیه السلام را فرمود که این زنان اسهات مؤمنين اند و ایشانر اشرافتی بکما لست هريك از ایشان بعد از من بخروج عصیان خدای کنند او را طلاق بگوی تا این شرافت و مکانت از وی زایل شود.

لاجرم عایشه از بیم طلاق فرمان پذیر شد آنگاه از بهر عبدالله زبيرامان طلبيد وعلى او را امان داد و مروان بن الحكم حسن و حسین را بشفاعت برانگیخته بود تا از بهر او امان طلبند ایشان در حضرت پدر خواستار شدند تامروانرا امان دهد على علیه السلام اورا امان داد :

فَقَالاَ لَهُ یُبَایِعُکَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ أَوَ لَمْ یُبَایِعْنِی بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ لاَ حَاجَهَ لِی فِی بَیْعَتِهِ إِنَّهَا کَفٌّ یَهُودِیَّهٌ لَوْ بَایَعَنِی بِیده لَغَدَرَ بِسُبَّتِهِ أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَهً کَلَعْقَهِ اَلْکَلْبِ أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو اَلْأَ کْبُشِ اَلْأَرْبَعَهِ وَ سَتَلْقَی

ص: 185

162- سخنان على علیه السلام در باره مروان بن حکم

اَلْأُمَّهُ مِنْهُ وَ مِنْ وَلَدِهِ یَوْماً أَحْمَرَ

عرض کردند یا امیر المؤومنين مروان با تو بیعت میکند فرمود مگر بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد مرا با بیعت او حاجت نیست چه بیعت او با دست جهود بيك هندسه میرود که از آن جز حیلت و نیرنگ متوقع نیست و مروان آنکس است که اگر بظاهر پیمان کند در باطن بشکند آنگاه از در کرامت و اعجاز خبر از روزگار آینده میدهد و میفرماید همانا مروانرا امارتی بدست شود باندازه که سنگ بینی خود را زبان زند کنایت از آنکه مدت امارت مروان اندکست و او چند ماه امارت یافت چنانکه در جای خود بشرح خواهدرفت و خبر میدهد که مروان پدر چهار پسر است که هريك متصدی حکومتی و سلطنتی خواهند بود و مروانرا چهار پسر بود یکی عبدالملك که منصب خلافت يافت ، و دیگر عبدالعزیز که والی مصر گشت ، و دیگر بشر که والی عراق بود ، و دیگر محمد که ولایت جزیره یافت .

و بعضی گویند که قصد امیرالمؤمنين از ابوالاكبش الاربعه عبدالملك بن مروانست زیرا که چهار تن پسران عبدالملك که یکی یزید و دیگر سلیمان و سه دیگر ولید و چهارم هشام بود هر چهار تن بدرجه خلافت وسلطنت رسیدند و کم افتاده که چهار برادر بنوت سلطنت کنند ، آنگاه خبر میدهد که مردم از ستم مروان و فرزندان او گرفتار نوایب و شداید شوند و بسیار کس عرضه تیغ و تیر گردند و ما انشاء الله شرح حال هر يك از این جماعت را در جای خود رقم خواهیم کرد .

در خبر است که عایشه در حضرت امیر المومنین معروض داشت که من همی خواهم با تو کوچ دهم و از خدمت تو جدا نشوم فرمود که رسولخدا مرا فرموده است زنی از زنان من بر تو میشورد چون بر او دست یافتی اورا بسرای خویش باز گردان و سرای تو در مدینه است پس بدانجا بایدت شدن آنگاه امیر المومنين از

ص: 186

163- سخنان علی علیه السلام درباره زنان

سرای عایشه بسرای سلطان آمد و عایشه دل بر سفر مدینه نهاد اما بسیار کس از زن و مرد بصری که پدر کشته و شوهر کشته و برادر و فرزند مرده بودند و این فتنه از عایشه میدانستندهر شب در پشت سرای او انجمن میشدند و فریاد بر میداشتند و او را بر میشمردند و سخنهای زشت میگفتند این سخن بعرض أميرالمومنین علی رسانیدند قعقاع بن عمرو را بفرمود که بسرای عایشه شو و آنکس که با او بیرون ادب سخن کند کیفر کن قعقاع بیامد و جماعتی را دید که انبوه شده اند و زبان يسخنهای زشت گشوده اند دوتن را بگرفت وهريك را صد چوب بزد پس آنجمع پراکنده شدند و دیگر گرد سرای عایشه نگشتند.

وامير المؤمنین اینکلمات را در نكوهش زنان بفرمود :

مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ إِنَّ اَلنِّسَاءَ نَوَاقِصُ اَلْإِیمَانِ، نَوَاقِصُ اَلْحُظُوظِ، نَوَاقِصُ اَلْعُقُولِ، فَأَمَّا نَقْصانُ إِیمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ اَلصَّلاَهِ وَ اَلصِّیَامِ فِی أَیَّامِ حَیْضِهِنَّ، وَ أَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَهُ اِمْرَأَتَیْنِ مِنْهُنَّ تَعدِلُ شَهَادَهِ اَلرَّجُلِ اَلْوَاحِدِ وَ أَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمِوارَیثُهُنَّ عَلَی الانِصافِ مِن مَوَارِیثِ اَلرِّجَالِ وَ فَاتَّقُوا شِرَارَ اَلنِّسَاءِ وَ کُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَی الحَذَرِ وَ لاَ تُطِیعُوهُنَّ فِی اَلْمَعْرُوفِ حَتَّی لاَ یَطْمَعْنَ فِی اَلْمُنْکَرِ.

فرمود ایمردمان بدانید که زنان ناقصانند، چه در ایمان و چه در بهره و نصيبه و چه در عقول اما نقصان ایشان در ایمان سقوط صوم وصلوة ایشان است در ایام حیض ایشان و نقصان عقول ایشان از آنجا مکشوف افتد که در اقامه شهادت دوزن بجای یکمرد است و نقصان حظوظ ایشان از آنجاست که در اخذ میراث یکمرد بازای دو زن است هان ایمردم بپرهیزید از بدترین زنان و برحذر باشید از بهترین ایشان

ص: 187

164- چهل زن ملام رکاب عایشه بودند

و اطاعت نکنید ایشانرا در آنچه سخن بخیر کنند تا طمع ببندند درشما که پذیرای کارهای زشت باشید .

و امیر المؤمنين با اینهمه فتنه ها که عایشه انگیخت جانب رفق و مدارا فرو نمیگذاشت چه گاهی که پیغمبر ار خروج امهات زنان سخن میکرد عایشه بخندید ورسول خدا بدو نگریست :

فَقَالَ اُنْظُرِی یَا حُمَیْرَاءُ لاَ تَکُونِینَ هِیَ ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلَی عَلِیٍّ بنِ ابیطالِبٍ َقَالَ یَا أَبَا اَلْحَسَنِ إِنْ وُلِّیتَ مِنْ أَمْرِهَا شَیْئاً فَارْفُقْ بِهَا.

فرمود ايعایشه نگران باش که آنزن تو نباشی آنگاه روی با على آورد و گفت ای ابوالحسن چون بر او دست یافتی با او مدارا کن، پس علی علیه السلام عبدالله بن جعفر بن ابیطالب را طلب فرمود و در صحبت او از بیت المال دوازده هزار درم بعايشه فرستاد تا بسيج راه کند و بفرمود چهل زن از جماعت عبدالقيس تابمدينه بملازمت خدمت روند و برادر او عبدالرحمن بن ابی بکر را بفرمود که او نیز با چند سوار باتفاق عایشه کوچ دهد .

بروایتی حسن و حسین علیهماالسلام و محمد بن ابی بکر لختی او را مشایعت برفتند اینوقت عایشه گفت ایمردمان این امری بود که بدست قضا و قدر برفت و در گذشت وزمانه آنرا درهم نوردید شما نیز آنرا از خاطر بسترید و بدانید که همه فرزندان منید پس همه با هم برادر باشید ، چه برادرانید و آگهی میدهم شما را که در میان من و علی کینی و کیدی نبود و زلال خاطر من از خصومت او کدورتی نداشت و اگر چیزی بود آن بود که زنان از خویشاوندان شوهران در دل دارند لختی از اینگونه سخن کرد و راه بر گرفت و آنان که بمشایعت بودند مراجعت کردند اما عایشه آن چهل تن زنانرا که بهمراه او بود مردان میپنداشت چه آنجماعت بحكم

ص: 188

165- بخش کردن على علیه السلام بيت المال شهر بصره را در درمیان لشکریان

امير المؤمنين لثامها(1) بسته خویشتن را چون مردان مینمودند و عایشه از اینروی دلتنگ بود که چرا على ملازمت خدمت بازنان نگذاشت چون بمدينه آمد از وی حال بپرسیدند على علیه السلام را بستود و گفت با من نیکوئی کرد الا آنکه هیچ زن بمرافقت من نگذاشت اینوقت او را آگهی دادند که اینهمه زنان بودند و ایشان آمدند و گفتند که مارا فرمان رفت که چون مردان کوچ دهیم تا چشم کس در ما نیفتد و کسی در ما طمع نبندد عایشه نيك شاد شد و امیر المؤمنين را ستایش کرد و آن زنان را ببذل عطا دلشاد ساخت و باز بصره فرستاد و از کردار خویش سخت پشیمان بود و هر گاه از وقعه جمل یاد میکرد بهای های میگریست و زمانی میگفت که اگر از رسولخدای ده پسر داشتم چنان شاد نمیگشتم که مرا با وقعه جمل یاد نمیکردند و با اینهمه خصومت علی را از خاطر نسترد و پس از روزیچند معويه را در مقاتلت او تحریص همیکرد .

مع القصه چون امير المؤمنين عایشه را با مدينه روان کرد وجوه مهاجر و انصار را حاضر ساخت و بیت المال بصره را در بگشود و آن گنجینه شایگان بود چون چشمش بر آن زرو سیم انباشته افتاد چند کرت فرمود غری غیری جز مرا فریفته میکن که من بمال اینجهان شیفته نشوم آنگاه فرمان کرد که هر يك تن از لشکر را پانصد درهم بهره رسانند چون آن خزانه را بخش کردند نه يكدرهم کاستی آورد و نه يكدرهم افزون آمد امير المؤمنین نیز چون یکتن از افراد لشکر بود پانصد درهم از بهر خويش ماخوذداشت اینوقت مردی بیامد و عرض کرد یا امیر المومنين اگر تن من در این رزمگاه از تو دور بود دل من با تو بود از این مال مرا عطائی فرما امير المومنین فرمان کرد که سهم مرا تسلیم وی داريد و آن پانصددرهم را باوی عطا کرد و حبه از بهر خویش نخواست و از سپاه بصره هر مال که برزمگاه آورده

ص: 189


1- لثام : نقاب را گویند که زنها بوسیله آن بینی تا زیر چشم خود را می پوشانند.

166- خبر دادن علی علیه السلام از حجاج بن یوسف ثقفی

بودند از اسب و استر و سلاح جنگ و متاع و مملوك بتمامت ماخوذ داشت و بر لشکر بخش کرد لشكريان عرض کردنديا أمير المومنین مردم بصره بیعت تو بشکستند و در تو عاصی شدند و قتال دادند و کافر گشتند و فرزند ایشان بنده و برده ما باشندو آنچه در سرای و بیرون سرای دارند فییء ماست بفرمای تا مأخون داریم و قسمت کنیم امیر المومنین فرمود فرمان خدای بر اینگونه نرفته است گفتند چگونه باشد که خون ایشان برما حلالست وسبی ایشان حرام فرمود آنچه در میدان قتال آورده اند غنیمت شماست اما ذراری ایشان که در شمار مسلمانند و در حال خانهای خویش جای دارند و اموالی که در خانها نهفته اند و در بسته اند بهره شما نتواند بود .

اینوقت عباد بن قيس از قبیله بنی بکر بن وائل که مردی طليق اللسان و سخن تراش بود برخاست و گفت یا امير المومنين وَ اللَّهِ مَا قَسَمْتَ بِالسَّوِیَّهِ وَ لاَ عَدَلْتَ فِی اَلرَّعِیَّهِ سوگند با خدای که کار بعدل نکردی و قسمت بمسماوات نقر مودی فرمود وای بر تو از کجا این سخن میکنی گفت آنچه در لشکرگاه بود بر ما قسمت کردی وزنان ایشان و فرزندان ایشان و اموال ایشانرا دست باز داشتی امیر المومنین روی با مردم کرد :

فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ کَانَتْ بِهِ جِرَاحَهٌ فَلْیُدَاوِهَا بِالسَّمْنِ فَقَالَ عَبَّادٌ جِئْنَا نَطْلُبُ غَنَائِمَنَا فَجَاءَنَا بِالتُّرَّهَاتِ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَلَا أَمَاتَکَ اللَّهُ حَتَّی یُدْرِکَکَ غُلَامُ ثَقِیفٍ فَقِیلَ وَ مَنْ غُلَامُ ثَقِیفٍ؟ فَقَالَ رَجُلٌ لَا یَدَعُ لِلَّهِ حُرْمَهً إِلَّا انْتَهَکَهَا فَقِیلَ أَ فَیَمُوتُ أَوْ یُقْتَلُ فَقَالَ یَقْصِمُهُ قَاصِمُ الْجَبَّارِینَ بِمَوْتٍ فَاحِشٍ یَحْتَرِقُ مِنْهُ دُبُرُهُ لِکَثْرَهِ مَا یَجْرِی مِنْ بَطْنِهِ.

فرمود ایمردم هر کرا جراحتی رسیده بمداوای خویش پردازد عباد بن قيس

ص: 190

167- سخنان على علیه السلام با عباد بن قيس

بشکوهید که چرا امیرالمومنین پاسخ او نگفت پس روی با مردم کرد و گفت ما بطلب غنایم آمده ایم و این ترهات میشنویم امير المومنین اینوقت خبر از روزگار آینده میدهد فرمود اگر این سخن بكذب کردی خداوند ترازنده بگذارد تا گاهی که پسر ثقفی ترا دریابد گفتند کيست غلام ثقفی فرمود مردیست که هیچ حجابی از حجب شریعت بجای نگذارد الا آنکه پاره کند گفتند خاتمت امر او بمر گ منتهی می شود یا کشته میگردد فرمود خداوند قاهر غالب او را بمرگ سخت کیفر کند چنانکه دبرش را از آنچه از بطنش میرود بسوزاند آنگاه روی بعباد بن قیس کرد و فرمود:

یَا أَخَا بَکْرٍ أَنْتَ امْرُءٌ ضَعِیفُ الرَّأْیِ أَ وَ مَا عَلِمْتَ أَنَّا لَا نَأْخُذُ الصَّغِیرَ بِذَنْبِ الْکَبِیرِ وَ أَنَّ الْأَمْوَالَ کَانَتْ لَهُمْ قَبْلَ الْفُرْقَهِ وَ تَزَوَّجُوا عَلَی رُشْدَهٍ وَ وُلِدُوا عَلَی فِطْرَهٍ وَ إِنَّمَا لَکُمْ مَا حَوی عَسْکَرُهُمْ وَ مَا کَانَ فِی دُورِهِمْ فَهُوَ مِیرَاثٌ فَإِنْ عَدَا مِنْهُمْ احَد أَخَذْنَاهُ بِذَنْبِهِ وَ إِنْ کَفَّ عَنَّا لَمْ نَحْمِلْ عَلَیْهِ ذَنْبَ غَیْرِهِ یَا أَخَا بَکْرٍ لَقَدْ حَکَمْتُ فِیهِمْ بِحُکْمِ رَسُولِ اللَّهِ فِی أَهْلِ مَکَّهَ فَقَسَمَ مَا حَوَی الْعَسْکَرُ وَ لَمْ یَتَعَرَّضْ لِمَا سِوَی ذَلِکَ وَ إِنَّمَا اتَّبَعْتُ أَثَرَهُ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ یَا أَخَا بَکْرٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ دَارَ الْحَرْبِ یَحِلُّ مَا فِیهَا وَ أَنَّ دَارَ الْهِجْرَهِ یَحْرُمُ مَا فِیهَا إِلَّا بِحَقٍّ فَمَهْلًا مَهْلًا رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَإِنْ لَمْ تُصَدِّقُونِی وَ أَکْثَرْتُمْ عَلَیَّ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ تَکَلَّمَ فِی هَذَا غَیْرُ وَاحِدٍ فَأَیُّکُمْ یَأْخُذُ عَائِشَهَ بِسَهْمِهِ.

ص: 191

168- مدت توقف على علیه السلام بعد از وقعه جمل در بصره

فرمود ایبرادر دینی من از قبیله بنی بکر تو مردی ضعیف الرأى بوده مگر ندانی که من صغیررا بگناه کبیر ما خود نمیدارم همانا این سپاه بصره بقانون شرع زن کردند و فرزند اوردند و قبل از طغيان و عصیان اموال و اثقال بیندوختند پس آنچه برزمگاه آوردند از بهر شماست و آنچه در خانها گذاشتند بشمار میراث میرود پس از آنان اگر کسی گناهی کند کیفر بیند و اگر نه ما گناه کسی را بر دیگر کس نبندیم همانا در میان شما بدانسان که رسولخدا در اهل مکه هنگام فتح حکم فرمود من حکومت کردم و گام بر اثر گام او نهادم مگر ندانی که حکم دارالحرب جز دارالهجره است و از آنچه بیرون دارالحرب است نتوان چیزی ماخوذداشت مگر آنکه حقی واجب کند هان ایمردم اگر گفتار مرا پذیرفتار نیستید بگوئید تاکدام يك عایشه را بسهم خویش ماخوذ میدارد .

چون سخن بدينجا فرود آورد از هر سوی بانگ برخاست که یا اميرالمومنين تو برصوابی و ما بر خطائیم و تو دانائی وما جاهليم و از آنچه گفتیم بتوبت و انابت میگرآئیم و از خدا مغفرت می طلبیم امیر المومنین فرمود نگران باشید تاچه گویم و بدان کار کنید زیرا که عالم داناتر است از جاهل اگر اطاعت کنید بخواست خداوند شما را بر طریق نجات عبور میدهم اگر چه بزحمت فراوان باشد و بدانید که عایشه را رای نکوهیده که خاض زنانست دریافت و ازین پس درینجهان او را حرمت زمان پیش است و در آنجهان حساب او باخد است هر کرا بخواهد معفو میدارد وهر کرا بخواهد عذاب میکند پس مردمان او را گردن نهادند وزبان بستایش گشادند .

ذكر وقایع ایام توقف امیر المؤمنین علیه السلام در بصره بعد از وقعه جمل

على علیه السلام بعد از وقعه جمل تا گاهی که کوفه را بقدوم مبارك تشریف داد يك ماهه مدت یافت و در این مدت آنان که نکث بیعت کردند و با او طریق منازعت سپردند اگر چند گناه ایشانرا معفوداشت لکن گاهگاه با نشای خطب و القای مواعظ

ص: 192

169- سخنان على اعلیه السلام با مردم بصره

تنبیهی میداد تا مگر ساحت ایشانرا از آلایش آنعصيان بشوید و این جریرت و جنایت را از خاطر آنجماعت بسترد چنانکه پس از روزیچند که در بصره اقامت داشت بر منبر صعود داد و اینخطبه قرائت کرد:

فقَالَ یَا أَهْلَ الْبَصْرَةِ یَا أَهْلَ الْمُؤْتَفِکَةِ یَا أَهْلَ الدَّاءِ الْعُضَالِ یَا أَتْبَاعَ الْبَهِیمَةِ یَا جُنْدَ الْمَرْءَةِ رَغَا فَأَجَبْتُمْ وَ عُقِرَ فَهَرَبْتُمْ أَخلَاقُکُمْ دِقَاقٌ وَ عَهدُكُم شِقَاقٌ وَ دِينُكُم نِفَاقٌ وَ مَاؤُكُم زُعَاقٌ وَ المُقِيمُ بَينَ أَظهُرِكُم مُرتَهَنٌ بِذَنبِهِ وَ الشّاخِصُ عَنكُم مُتَدَارَكٌ بِرَحمَةٍ مِن رَبّهِ كأَنَيّ بِمَسجِدِكُم كَجُؤجُؤِ سَفِينَةٍ او نَعامَةٍ جاثِمَةٍ قَد بَعَثَ اللّهُ تَعالی عَلَيهَا العَذَابَ مِن فَوقِهَا وَ مِن تَحتِهَا وَ غُرِقَ مَن فِي ضِمنِهَا.

و اینچند کلمه آخر را بدینگونه نیز روایت کرده اند:

وَ ایْمُ اللَّهِ لَتُغْرَقَنَّ بَلْدَتُکُمْ حَتَّی کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی مَسْجِدِهَا کَجُؤْجُؤِ طیَرٍ فِی لُجَّةِ بَحْرٍ.

فرمود ایمردم بصره ای اهل موتفكه ايصاحبان درد بی دوا ، ای پیر وان بهیمه و آن شتر عایشه بود ، و ای لشکر زن همانا چون شتر او فریاد بر داشت در گرد او انجمن شدید ، و چون او را پی زدند فرار کردید ، اخلاق شما زشت و ناستوده است ، و پیمان شما سمت و نادرست است ، کیش شما دو روئی و دو زبانی است ، و آب شما شور و ناگوار است ، کنایت از آنکه بمجاورت دریا فاسد گشته و مورث بلادت و بلاهت شده مقیم در میان شما رهین جریر تست ، ودر گذرنده از شما برخوردار رحمت اینوقت خبر آینده میدهد و میفرماید گوئیا نگرانم مسجد شما را چون سینه کشتی بر آب یا بکردار شتر مرغی که بر سینه خفته باشد و

ص: 193

170- سخنان على علیه السلام باحسن بصری

عذاب خدای از فراز و نشیب در آمده و مردم بصره بتماهت غرق شده ، و بروایتی دیگر فرمود: سوگند با خدای شهر شما غرق میشود چنانکه گویا من نظر میکنم و مسجد شما را چون سینه مرغی بدریا مینگرم .

و بعد از این خبر که امیر المؤمنين فرمود دو کرت از طوفان دریا شهر بصره غرق شد و جز مسجد بصره از آب بیرون نماند کرتی در عهد القادِر بِالله و نوبتی در زمان «القائم بامر الله» چنانکه انشاءالله در جای خود بشرح میرود .

هم در شکایت اهل بصره میفرماید:

أَرْضُکُمْ قَرِیبَهٌ مِنَ اَلْمَاءِ بَعِیدَهٌ مِنَ اَلسَّمَاءِ خَفَّتْ عُقُولُکُمْ وَ سَفِهَتْ حُلُومُکُمْ فَأَنْتُمْ غَرَضٌ لِنَابِلٍ وَ أُکْلَهٌ لِآکِلٍ وَ فَرِیسَهٌ لِصَائِلٍ.

در جمله میفرماید زمین شما با آب نزديك و از آسمان دور است یعنی از اخلاق پست بنشیب رفته اید ، و از رحمت خدا دور افتاده اید ، و بسبب خفت عقل و سفاهت حلم هدف ناوك هر کماندار و لقمه دهان هر خورنده و طعمه هر حمله آورنده اید .

امير المؤمنین این خطبه بعد از وقعه جمل در جمعه نخستین در مسجد بصره قرائت فرمود آنگاه از منبر فرود آمد و روان گشت ناگاه بر حسن بصری گذشت و او بکار وضو اشتغال داشت فرمود : یَا حَسَنُ أَسْبِغِ اَلْوُضُوءَ ای حسن سیراب کن وضو را عرض کرد یا امير المؤمنينل َقَدْ قَتَلْتَ بِالْأَمْسِ أُنَاساً یَشْهَدُونَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ یُصَلُّونَ اَلْخَمْسَ وَ یُسْبِغُونَ اَلْوُضُوءَ همانا دی جماعتی از مردمراکشتی که همگان بوحدانیت خدا و رسالت محمد مصطفی شهادت میدادند و نماز پنجگانه را بوقت میگذاشتند و وضو را سيراب میکردند.

امير المؤمنين فرمود هان ایحسن تو کردار ایشانرا نگران بودی این چیست که میگوئی و دشمن ما را بر ما دایر میکنی حسن گفت يا أمير المؤمنین سخن

ص: 194

171- سخنان علی علیه السلام با احنف بن قیس

بصدق کردی همانا من روز نخستین که آغاز مقاتلت بود از خانه بیرون شدم وغسل کردم و حنوط نمودم و سلاح جنگ بر تن راست کردم و بریقین بودم که مخالفت از ام المومنین عایشه کفر است چون بخریبه آمدم که در خدمت عایشه رزم دهم ناگاه ندائی شنیدم که گوینده همیگفت یا حسن: ارْجِعْ فَإِنَّ اَلْقَاتِلَ وَ اَلْمَقْتُولَ فِی اَلنَّارِ پس بترسیدم و باز شدم و بخانه خویش در رفتم و در فراز کردم ، روز دیگر با بیندیشیدم که تخلف از عایشه جز کفر نیست دیگر باره غسل و حنوط کردم و حاضر میدان جنگ شدم و همچنان از قفای من منادی ندا در داد که ایحسن دیگر باره بکجا میروی قاتل و مقتول هر دو در جهنم اند ، على علیه السلام فرمود سخن بصدق کردی آیا دانستی آنمنادی کیست و از کجا بود ، گفت ندانستم امير المومنین فرمود آن برادرت شیطان بود و براستی سخن کرد چه از سپاه بصره قاتل و مقتول هر دو در آتش است حسن گفت یا امیر المومنین الان دانستم که این قوم هلاك شدند و در آتش در افتادند .

مع القصه هم در بصره امير المومنین در میان جماعت احنف بن قیس را مخاطب داشت و با نام و نسب او را در کتاب خلفا در ذبل امثله عرب در شرح مثل احلم من احنف رقم کردیم.

همانا على علیه السلام او را از شداید و دو اهی بصره خبر میدهد و میفرماید :

یَا أَحْنَفُ کَأَنِّی بِهِ وَ قَدْ سَارَ بِالْجَیْشِ اَلَّذِی لاَ یَکُونُ لَهُ غُبَارٌ وَ لاَ لَجَبٌ وَ لاَ قَعْقَعَهُ لُجُمٍ وَ لاَ حَمْحَمَهُ خَیْلٍ یُثِیرُونَ اَلْأَرْضَ بِأَقْدَامِهِمْ کَأَنَّهَا أَقْدَامُ اَلنَّعَامِ ومی بذلک إلی صاحب الزنج ثُمَّ قَالَ علیه السلام وَیْلٌ لِسِکَکِکُمُ الْعَامِرَةِ وَ الدُّورِ کُمُ الْمُزَخْرَفَةِ الَّتِی لَهَا أَجْنِحَةٌ کَأَجْنِحَةِ النُّسُورِ وَ خَرَاطِیمُ کَخَرَاطِیمِ الْفِیَلَةِ مِنْ أُولَئِکَ الَّذِینَ لَا یُنْدَبُ قَتِیلُهُمْ وَ لَا یُفْقَدُ غَائِبُهُمْ أَنَا کَابُّ الدُّنْیَا لِوَجْهِهَا وَ قَادِرُهَا بِقَدْرِهَا وَ نَاظِرُهَا بِعَیْنِهَا.

ص: 195

فرمود علی علیه السلام با احنف بن قیس

فرمود ای احنف گوئیا نگرانم کسی را که با لشکری سیر میکند که نه گردی دارد و نه بانگ و نه آوا سلاحی و لگامی(1) و نه حمخمه اسبی بشورانند زمین را بقدمهای خود و قدمهای ایشان مانند قدمهای شتر مرغست و بدین سخن اشارت میفرماید بصاحب زنج که در سال دویست و هفتاد هجری خروج کرد و غلامان زنگی را که در نزد بصریان بودند با خود یار کرد و قتل و غارتی شنيع ظاهر ساخت چنانکه شرح اینقصه انشاءالله در جای خود رقم خواهد شد آنگاه فرمود وای بر شما ومحلهای آبادان شما و خانهای آراسته شما که مانند بال عقاب و خرطوم فيل شرفات و کنگرها دارند از آنجماعت که نه بر گفته خویش میگریند و نه گمشده خویش را میجویند از شدت یاسی که ایشانر است آنگاه فرمود که من دنیا را بروی در افکندم و هندسه او را باندازه او بر گرفتم و او را بحقيقت او که ناپایدار است نگریستم آنگاه از شداید ایام و غلبه تر كان وصف بفرمود:

کَأَنِّی أَرَاهُمْ قَوْماً کَأَنَّ وُجُوهَهُمُ اَلْمَجَانُّ اَلْمُطْرِقَهُ یَلْبَسُونَ اَلْإِسْرَقَ وَ اَلدِّیبَاجَ وَ یَعْتَقِبُونَ اَلْخَیْلَ اَلْعَتَاقَ وَ یَکُونُ هُنَاکَ اِسْتِجْرَارُ قَتْلٍ حَتَّی یَمْشِیَ اَلْمَجْرُوحُ عَلَی اَلْمَقْتُولِ وَ یَکُونَ اَلْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ اَلْمَأْسُورِ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ: لَقَدْ أُعْطِیتَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ عِلْمَ اَلْغَیْبِ فَضَحِکَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ لِلرَّجُلِ وَ کَانَ کَلْبِیّاً یَا أَخَا کَلْبٍ لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْبٍ، وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْمٍ، وَ إِنَّمَا عِلْمُ اَلْغَیْبِ عِلْمُ اَلسَّاعَهِ وَ مَا عَدَّدَهُ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ: إِنَّ اَللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلسّاعَهِ- اَلْآیَهَ فَیَعْلَمُ سُبْحَانَهُ مَا فِی

ص: 196


1- لگام بضم اول بر وزن و معنی لجام است که بر دهن اسب کنند و لجام معرب آنست.

172- فارق میان علم غیب و علم پیغمبر و امام

اَلْأَرْحَامِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی وَ قَبِیحٍ أَوْ جَمِیلٍ وَ سَخِیٍّ أَوْ بَخِیلٍ، وَ شَقِیٍّ أَوْ سَعِیدٍ، وَ مَنْ یَکُونُ لِلنَّارِ حَطَباً أَوْ فِی اَلْجِنَانِ لِلنَّبِیِّینَ مُرَافِقاً، فَهَذَا عِلْمُ اَلْغَیْبِ اَلَّذِی لاَ یَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلاَّ اَللَّهُ، وَ مَا سِوَی ذَلِکَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اَللَّهُ نَبِیَّهُ فَعَلَّمَنِیهِ، وَ دَعَا لِی أَنْ یَعِیَهُ صَدْرِی وَ یَضْطَمَّ عَلَیْهِ جَوَانحِی.

فرمود گوئیا مینگرم گروهیرا که چهرهای ایشان در اتساع واستداره درشتی سپرهائی راماند که در پی برزبر در پی زده باشندوخرقه چرم بزر بر خرقه، دوخته باشند با این غلظت چهره وضخامت جثه جامهای دیبا پوشند و براسبهای رهوار نشینندو کانون کارزار را گرم بتابند چندانکه جراحت یافتگان بر زبر کشتگان بروند ، ورهاشدگان کمتر از اسیران باشند و ازینکلمات از فتنه چنگیزخان و قتلی که بدست لشکر مغول رفت اشعاری فرمود چون سخن بدینجا آورد مردی از قبیله بنی کلب برخاست و عرض کرد یا امیرالمومنین همانا علم غیب با تو عطا شده است على علیه السلام بخندید و فرمود يا أخا کلب این نه علم غیب است چه این علم را از عالم آموزگار توان آموخت و علم غیب علم بهنگام ظهور قیامت است و علم بدانچه خداوند در گفتار خویش بحساب گرفته چنانکه میفرماید :

إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ(1).

پس خداوند میداند آنچه در رحمهاست که مرد است یا زنست ، و زشت است یا نیکوست ، و سخی است یا بخیل است و شقی است یا سعید است و کسی است که بدوزخ میرود یا با انبیا ببهشت میشود پس اینست علم غیب که جز خدای کس نداند و جز این علمی است که خداوند به پیغمبر خویش آموخته و پیغمبر مرا آموزگاری کرده و دعا فرموده که سینه من آنرا مخزن باشد و پهلوهای من بر احاطت آن فراهم آید .

ص: 197


1- آیه 34 - سورة لقمان

173- پاسخ دادن علی علیه السلام بسؤال احنف بن قيس

و از این کلمات بنمود که علمی را که عالم علم لدنی آموزگاری کند علم غیب نباشد بلکه علم غیب آنست که بی افاضه غیری حاصل باشد و این خاص حضرت آفریدگار است پس امیر المومنین از ماکان و مایکون خبر میدهد و چون اینعلم از خدای بدو رسیده علم غیب نخوانند.

مع القصه چون این کلماترا امیر المومنین برای برد احنف بن قيس برخاست و گفت یا امیر المومنین چه وقت شهر بصره در آب غرقه خواهد شد فرمود یا ابا بحر تو آنزمان را ادراك نخواهی کرد و این قصه پس از قرنها خواهد بود و حاضرین میباید غایبین را ابلاغ کنند و این بصره که بینید از جای بجای شود آنگاه بجانب راست نگران شد و فرمود از اینجا تا ابله(1) چه قدر مسافت است منذر بن جارود عرض کرد با بی انت و امی چهار فرسخ مسافت است فرمود سخن بصدق کردی .

فَوَ الّذی بَعَثَ مُحَمَّداً وَأکْرَمَهُ بِالنُّبُوَّهِ وَخَصَّهُ بالرِّسالَه وَعَجَّلَ بِرُوحِهِ إلَی الجَنَّهِ، لَقَد سَمِعْتُ مِنْهُ کَما تَسْمَعُونَ مِنّی، أن قالَ لی؛ یا عَلیٌ، هَل عَلِمتَ إنَّ بَیْنَ الْتی تُسَمَّی البَصْرَه وتُسَمَّی الأبُلَّه ارْبَعَه فَراسِِخَ، وَسَتَکُونُ فِی الَّتِی تُسَمَّی الأُبُلَّه مَوْضِعُ اصحابِ العُشُورِ، یُقتَلُ فی ذلِکَ المَوضِع مِنْ أُمّتی سَبعونَ ألْفاً، شهیدُهُم یَوْمَئِذٍ بِمَنْزِلَهِ شُهَداءِ بَدْرٍ.

یعنی سوگند بدانکس که محمد را مبعوث داشت و بنبوت ورسالت مخصوص فرمود و بتحويل او در بهشت جاویدان تعجيل نمود که من شنیدم از او چنانکه شما میشنوید و فرمود یا على آیا میدانی که از بصره تا ابله(2) چهار فرسنگ

ص: 198


1- ابله بضم الف و بای موحده و تشدید لام : شهری است در کنار دجله بصره عظمی در زاویه خلیجی که داخل بصره می شود و آن نهر را زیاد بن ابیه حفر کرد
2- ابله بضم الف و بای موحده و تشدید لام : شهری است در کنار دجله بصره عظمی در زاویه خلیجی که داخل بصره می شود و آن نهر را زیاد بن ابیه حفر کرد

174- پاسخ دادن على علیه السلام بسؤال منذر بن جارود

است و زود باشد که در آبله که جای عشار انست هفتاد هزار تن از امت من مقتول گردد و شهید ایشانرا در جات شهدای پدر باشد. منذر بن جارود گفت یا امير المومنین قاتل این مسلمانان کیست :

قَالَ یَقْتُلُهُمْ إِخْوَانُ اَلْجِنِّ وَ هُمْ جِیلٌ کَأَنَّهُمُ اَلشَّیَاطِینُ سُودٌ أَلْوَانُهُمْ مُنْتِنَهٌ أَرْوَاحُهُمْ شَدِیدٌ کَلَبُهُمْ قَلِیلٌ سَلَبُهُمْ طُوبَی لِمَنْ قَتَلَهُمْ وَ طُوبَی لِمَنْ قَتَلَهُمْ وَ طُوبَی لِمَنْ قَتَلُوهُ یَنْفِرُ لِجِهَادِهِمْ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ قَوْمٌ هُمْ أَذِلَّهٌ عِنْدَ الْمُتَکَبِّرِینَ مِنْ أَهْلِ الزَّمَانِ مَجْهُولُونَ فِی الْأَرْضِ مَعْرُوفُونَ فِی السَّمَاءِ تَبْکِی السَّمَاءُ عَلَیْهِمْ وَ سُکَّانُهَا وَ الْأَرْضُ وَ سُکَّانُهَا ثُمَّ هَمَلَتْ عَیْنَاهُ بِالْبُکَاءِ ثُمَّ قَالَ وَیْحَکِ یَا بَصْرَهُ وَیْلَکِ یَا بَصْرَهُ مِنْ جَیْشٍ لَا رَهَجَ لَهُ وَ لاَ حَسَّ وَ سَیُبْتَلَی أَهْلُکِ بِالْمَوْتِ اَلْأَحْمَرِ وَ اَلْجُوعِ اَلْأَغْبَرِ واللهُ هادٍ إِلَى الرَّشادِ .

اینوقت جماعت زنگیانراكه لشكر صاحب زنج بودندصفت میکند و میفرماید میکشند مسلمانانرا برادران جنیان و ایشان طایفه باشند بمانند شیاطین رنگار ایشان سیاه است ، و بوی ایشان گنده است ، زخم ایشان سخت است، و جامه ایشان پست است خوشا آنکس که کشت ایشانرا، و خوشا آنکس که بدست ایشان کشته شد ، چه هر دو تن جای در بهشت کنند و در آن زمان قومی جهاد ایشانرا انجمن شوند که در چشم متکبرین خارند و در نزد جهانیان گمنام اند، اما فرشتگان آسمان ایشانرا نيك شناسند و بگرید بر ایشان آسمان و ساکنانش و زمین و مردمانش ، پس اميرالمومنين آب در چشم بگردانید و فرمود وای بر توای بصره از جیشی که از نقمت خداست و او را غباری و بانگی و جنبشی نباشد چه این زنگیانرا چون

ص: 199

175- قسم یاد کردن على علیه السلام برای مردم بصره

دیگر لشکرها قعقعه سلاح و صهيل مركب بسیار نبود و زود باشدای بصره که اهل تو بمرگ احمروجوع أغبر تباه شوند یعنی بدست قتل و قحط پایمال گردند آنگاه لختی از حوادث و بلیات بصره و قذف و خسف آن بیان فرمود و دجال اکبر را صفت کرد پس بفرمود .

يابن الجارود و الذي فَلَقَ اَلْحَبَّهَ وَ بَرَءَ اَلنَّسَمَةَ لَوْ أَشَاءُ لَأَخْبَرْتُکُمْ بِخَرَابِ الْعَرَصَاتِ عَرْصَةً مَتَی تَخْرَبُ وَ مَتَی تُعْمَرُ بَعْدَ خَرَابِهَا إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ إِنَّ عِنْدِی مِنْ ذَلِکَ عِلْماً جَمّاً وَ إِنْ تَسْأَلُونِی تَجِدُونِی بِهِ عَالِماً لَا أُخْطِئُ مِنْهُ عَلَماً وَ لَا دَافِئاً وَ لَقَدِ اسْتُودِعْتُ عِلْمَ الْقُرُونِ الْأُولَی وَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ

فرمود ای پسر جارود سوگند بدان کس که حبه را بشکافت و خلق را بیافرید اگر بخواهم خبر میدهم شما را بخرابی یكیك از عرصات اینجهان که چه وقت خراب میشود و بعد از خرابی چه وقت آباد میشود تا روز قیامت همانا در نزد من علوم فراوانست اگر پرسش کنی میدانی که بر طریق خطا نمیروم همانا علم قرنهای پیشین و آنچه ازین پس تا بقیامت ظاهر شود در نزد من بودیعت است آنگاه فرمود:

أُقْسِمُ لَکُمْ یَا أَهْلَ الْبَصْرَهِ مَا الَّذِی ابْتَدَأْتُکُمْ بِهِ مِنَ التَّوْبِیخِ إِلَّا تَذْکِیرٌ وَ مَوْعِظَهٌ لِمَا بَعْدُ لِکَیْ لَا تَسَرَّعُوا إِلَی الْوُثُوبِ فِی مِثْلِ الَّذِی وَثَبْتُمْ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ.

میفرماید قسم یاد میکنم از برای شما ای اهل بصره آنچه گفتم از در پند

ص: 200

176- اهل جماعت و فرقت و بدعت وسنت کیانند

و موعظت بود و نه از بهر طعن و شنعت تا پند و اندرز من بکار بندید و از این پس در امثال این امر که اقدام کردید خویشتن داری کنید و خداوند پیغمبر خود را می آگاهاند که سود مسلمانانرا دست باز ندارد و مردمانرا امر معروف فرا ۔ یاد دهد .

مردی از بصریان برخاست و گفت یا امير المومنين مرا خبر ده از اهل جماعت و از اهل فرقت و اهل بدعت و از اهل سنت .

فَقَالَ إِذَا سَئلْتَنِی فَافْهَمْ عَنِّی وَ لَا عَلَیْکَ أَنْ لَا تَسْئلَ أَحَداً بَعْدِی أَمَّا أَهْلُ الْجَمَاعَةِ فَأَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ إِنْ قَلُّوا وَ ذَلِکَ الْحَقُّ عَنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ أَمْرِ رَسُولِهِ وَ أَمَّا أَهْلُ اَلْفِرْقَهِ اَلْمُخَالِفُونَ لی وَ مَنِ اتَّبَعَنهُم وَ إِنْ کَثُرُوا وَ أَمَّا أَهْلُ السُّنَّة فَالْمُسْتَمْسِکُونَ بِمَا سَنَّهُ اللَّهُ لَهُمْ وَ رَسُولُهُ وَ إِنْ قَلُّوا وَ أَمَّا أَهْلُ الْبِدْعَةِ فَالْمُخَالِفُونَ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ لِرَسُولِهِ الْعَامِلُونَ بِرَأْیِهِمْ وَ أَهْوَائِهِمْ وَ إِنْ کَثُرُوا وَ قَدْ مَضَی الْفَوْجُ الْأَوَّلُ وَ بَقِیَتْ أَفْوَاجٌ وَ عَلَی اللَّهِ قَصْمُهَا وَ اسْتِیصَالُهَا عَنْ جَدَدِ الْأَرْضِ وَ بِاللَّهِ التَّوْفِیق.

فرمود اکنون که سئوال کردی گوش میدار تا فهم کنی و بر تو نیست که ازین پس پرسش نتوانی کرد اما اهل جماعت منم و آنان که تابع من باشند اگر چه اندك باشند و امتثال امر خدا و رسول بر این رفته اما اهل فرقت مخالفين منند و آنان که متابعت مخالفين من کنند اگر چه بسیار باشند اما اهل سنت آنانند که بر امر و نهی خداوند و شريعت رسول روند اگر چه اندك باشند و اهل بدعت آنانند که بر خلاف امر خدا و رسول کار کنند و همه هوای خویش و رای خویش جویند اگر چه بسیار باشند و فراوان از اینجماعت در گذشته اند و بسی بجای مانده اند که بر خداست ایشان را در هم شکند و از پشت زمین بر اندازد.

ص: 201

177- خاتمه کتاب جمل

و بالجمله روزی چند که امیر المومنين علیه السلام در بصره اقامت داشت کار آن بلده را تنظیم کرد و بوعد ووعيد مردم را قرین بیم و امید داشت آنگاه امارت بهره را با عبدالله بن عباس گذاشت و زیاد بن ابیه را که باصابت رای و حصافت عقل معروف بود در نزد او بدبیری بازداشت و سفر کوفه را تصمیم عزم داد وهمی خواست تا در آنجا مقیم باشد و کوفه را دارالخلافه فرماید چنانکه در کتاب صفين بشرح نگاشته میآید .

در خاتمه کتاب جمل وشطری در شکایت ابنای زمان

مکشوف باد که کتاب جمل در يوم جمعه بیست و سیم شهر رمضان المبارك در سال یکهزار و دویست و هشتاد و دو هجری بخاتمت پیوست و مدت تحریر اینکتاب که ابتدا از دوازدهم شهر شعبان بود تا اینوقت چهل روز بر آمد علمای اخبار و تواريخ شاهد حال و گواه اینمقال اند که شرح احوال امير المومنین على علیه السلام نه در تالیفات سنی و نه در مصنفات شیعی باین نظم و ترتیب نبوده و در اینمدت کس بدینمعنی موفق نیامد و این زحمت بر خویشتن ننهاد تا از خداوند این دولت بهره من افتاد این دوستان و همگنان که روزان و شبان با من ساعی و سایرند و سراً و علانية كار و کردار مرا حاضرند و ناظرند اینک گواهند که من بنده در تحریر اینجمله در پنجاه کتاب و بزیادت، یکتنه عبور کردم و در تلفیق و ترتيب اخبار که همه قرين تشتت و تفاریق بود شريك و معین نپذیرفتم و در نگارش این قصص چه آنرا که ترجمانی کردم و چه آنرا که بعين نوشتم بر هیچ صفحه و سطری خط ترقين نکشیدم و هيچ مسوده به بیاضی نبردم بلکه همان نگارش نخستین است که چندین رزین و متین افتاده .

و همچنان این همگنان گواه اند که درین اربعین مرا ملازمت حضرت و مواظبت خدمت صنا دید دولت از دیگر اوقات بزيادت بوده و آشفتگی خیال و انقسام حواس در تسویف و تعطیل امور افزون افتاد و هیچ ندانم که چه وقت و چگونه با خاطر پریشیده اینکار بنظام رفت شكراً شكراً .

ص: 202

همانا فضل و فيض امیر المومنين على علیه السلام مرا این نیرو داد و اگر نه ار قوت بازوی من بیرون بود مراهمی عجب می آید از جماعتی که سقیم از صحيح ندانند ، و سخیف از فصيح نشناسند و اگر بخواهند با زنان پردگی خود سطری دو نگار کنند با اینکه دانند از پرده بیرون نیفتد نتوانند ، مراکه افزون از يك کرور نظم و نشر در صفحه روزگار بیادگار گذاشته ام دست باز ندارند زبان دراز کنند و نکوهش آغاز نمایند چه خوب میگوید مولوی :

خر بطی ناگاه از خر خانه***سر برون آورد چون طعانه

کاین سخن پست است یعنی مثنوی***قصه پیغمبر است و پیروی

در میان این مردم مردی بزرگ مرا نصرت کرده واجب میکند که قصه او را بنگارم و شکر نعمت او را بگذارم تا در روزگار آینده بزرگان دیگر کار و کردار اورا فراگیرند و امثال من بنده را که مورد طعن و دق فوجی احمق باشند نصرت فرمایند .

همانا بمن رسید که جماعتی از بزرگان که ایشانرا و پدران ایشانرا در كتب قاجاریه بزرگ حسب وستوده نسب یاد کرده ام و آزاده و نژاده خوانده ام فراهم شدند و مرا بد گفتند و دهن زدند از میانه یکتن از شاهزادگان که نام و نشان و حسب و نسب او در جای خود مرقوم خواهد شد سر برداشت و گفت ای جماعت گوش فرا من دارید و از طریق انصاف و اقتصاد بیکسوی نشوید اینك لسان الملك در حضرت شاهنشاه جمجاه ناصر الدین شاه پادشاه خلد الله ملکه و سلطانه بچند منصب مفتخر و سر افراز است نخستین منصب استيفا آیا دیدید یا شنیدید که ازین منصب فلسی و حبه بهره و نصيبه بردگفتند ندیدیم و نشنیدیم ، گفت او را صنعت دیگر شعر و شاعریست که از زمان خاقان مغفور فتحعلی شاه تا اینوقت سلاطين قاجار را مدح نموده و بزرگان در بار را ستایش کرده هیچ شنیدید یا دید که کس او را بجایزه یاد کرده یا صلتی فرستاده یا او مردی بوده که کسی را بشعر یاد کند و جایزه ستاند گفتند ندیدیم و نشنیدیم ، فرمود و حال

ص: 203

آنکه از مصنفات او کتاب براهين العجم حاکیست که پانصد سال از ین پیش تا کنون پارسی زبانان شعر بغلط گفتند و ندانستند و او محاسن و معایب شعر را باز نموده و سخن بر سياقت متقدمین آورد گفتند چنين است ، گفت اکنون از ناسخ التواریخ گوئیم آیا یاد دارید کتابی که مشتمل بر وقایع تمامت روی زمین باشد و پیغمبران و پادشاهان و حکیمانرا زمان تا زمان و وقت تا وقت باز نماید اگر دیدید و شنیدید بگوئید تا بدانیم گفتند ندیدیم و نشنیدیم ، گفت دانسته اید که از کتب تواریخ کس جز سير بر گذشتگانرا متوقع نیست اکنون محاسن ناسخ التواریخ را بر شما شماره کنم تا بدانید که مخزن چند گونه علم است .

نخست در ذیل احوال حکمای الهی چندان از مسائل حکميه رقم کرده که اگر کس فرا گیرد در شمار یکتن از حکما رود.

و دیگر از امثله عرب باقتضای تواریخ چندان یاد کرده که از کتاب جمهره و مستقصى الا مثال زمخشری و مجمع الا مثال میدانی کس ياد نكند .

و دیگر از نژاد و نسب قبایل چندان پدر بر پدر بر شمرده که کتب انسابرا کس بچیزی بشمار نگیرد.

و دیگر از مذاهب و ادیان طوایف چندان باز نموده که ملل و نحل و دبستان مذاهب و امثال آن نافروذاهب گشته .

و دیگر از مساحت جهان و عدد مردمان و تعیین حدود امصار في بلدان چندان نگاشته که جوینده را از کتب جغرافيا مستغنی ساخته .

و دیگر از کتب تواریخ اگر چه کس اثبات نبوت نخواسته چندان از کتب انبيا و خبر کاهنان و اخبار پشینیان ذکر نموده که اگر کس بدقت نظر رود در اثبات نبوت خاصه از طریق نقل براهینی استوار بر دیده عقل گمارد .

و دیگر همچنان در اثبات امامت در ذيل قصص و تواریخ چندان از طریق عامه اخبار و احادیث تذکره کرده که اگر مخالف نيك نظر کند همداستان موالف گردد .

ص: 204

و دیگر از آیات قرآن مجید چند که در ین کتاب نگار یافته مکشوف تر از کتب تفاسیر افتاده چه باقتضای قصص و تواریخ در جای خود رقم شده و صدر و ذیل آن قصه بتمام مذکور گشته .

و دیگر از رفتار جاهلین و ار جوزه ابطال چندان اشعار عرب بشرح رفته که هیچ کتاب ادب با آن برابری نکند و از اینگونه منافع در آنکتاب فراوان است که ذکر آنجمله موجب اطناب شود .

و اینهمه کتب را بدان فصاحت نگاشته که اگر اشعار فردوسی را از قيد قوافی مطلق کنند و با او برابر دارند برفق باشد و اگر چه از تحریر و تقریر ناسخ التواریخ شیمت و سیافت مترسلان مقصود نبوده و پسندیده نباشد لکن در يك كرور تحریر او که بر بدیهه نگاشته باندازه تمامت کتب مترسلان چه آنان که بروانی سخن کرده اند و چه آنان که منشيانه نگاشته اند توان استخراج کرد اکنون بگوئید که در برابر اینخدمت و زحمت و در ازای این مدح و منقبت که نام دولت را باقی گذاشته و آثار شما و پدران شما را تذکره روزگار ها ساخته و از شما حبه و دیناری سود برده تشنیع و توبيخ او سزاوار است با روا نباشد همگان همدست و همزبان استغفار کردند و اظهار ندامت و دريغ خوردند .

ص: 205

( کتاب صفين )

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

عبد عاصی و بنده بزه کار محمد تقی لسان الملك همی گوید که چون از کتاب جمل بپرداختیم ابتدا میکنیم بكتاب صفین و استمداد مینمائیم بفيض و فضل امير المومنین علی علیه السلام آن فیض و فضلی که آفرينش در ساحت بی منتهای آن آرمیده و خداوند این آفرینش را بدست مایه آن فضل و فیض آفریده ای خداوند بخشنده آمرزنده من بنده را با شریعت محل مصطفی زنده میدار و با ولایت علی مرتضی که جز این مبدأ و معاد ندانم و جز این مبتدا و منتها نخوانم .

وقتی این شعر در کتاب اسرار الا نوار فی مناقب الائمة الاطهار گفته ام :

شهر علمی تو و علی در توست***هم در تست هم برادر تست

آفرینش تمام مهتر اوست***هم بیکسال از تو کهتر اوست

او دهد در سرای مدح و هجی***جاودانی حیات و مرگ فجی

از کف او برد نواو و نوال***جنت و دوزخ از یمین و شمال

آنجهان نار و نور راست قسیم***این جهان خوب و زشت را تقویم

نور و نار از تو تافته و تفته است***مور ومار از تو خفته و رفته است

عقل تو جان جبرئیل بود***خال رخسار تو خليل بود

بند فتراك تست عزرائیل***دست بذال تست میکائیل

هم ز میکال تو ستاند پاك***رزق خود با دو آب و آتش و خاك

ص: 206

178- سخنان عمار یاسر باعلى علیه السلام

گر نه امکان ز تو مدد جویند***نوز(1)در بنکه عدم پوید

ای بر خسارو لب چوعدن و عدن***عدن و عدن تو حسین و حسن

اکنون بر سر سخن آئیم چون على علیه السلام چنانکه بشرح رفت از کار بصره پرداخت و عبدالله بن عباس را بحكومت آن بلده باز داشت و آهنگ راه کرد از میان جماعت عمار یا سر بر پای شد و گفت یا امیرالمومنین اینمردمان در عزیمت امير المؤمنين هر يك گمانی دارند و دیگر گون سخن کنند بعضی چنان دانند که بجانب شام کوچ همی دهیم و اندیگر گويد بكوفه ميرويم اکنون ما را خبر ده که تا با کدام سوی عزیمت درست کنیم از آنروز که ما در تحت بیعت امير المومنین میشدیم چنان میپنداشتیم که هیچکس سر از متابعت امير المومنین بیرون نخواهد کرد و این پندار ما استوار نیفتاد و گمان ما بخطا رفت و جماعتی خویشتن را مورد شناعت ساختند و مصداق این آیت مبارك آمدند :

یا أَیُّهَا اَلنّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلی أَنْفُسِکُمْ مَتَاعَ الحَیَوهِ الدُّنْیَا ثُمَّ إلَیْنَا مَرْجِعُکُمْ فَنُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

و نیز خداوند می فرماید :

اسْتِکْبَاراً فِی الأَرْضِ وَمَکْرَ السِّیئِ وَلا یَحِیْقُ المَکْرُ السَّیِ ءُ إلَّا بِأهْلِهِ فَهَلْ یَنْظُرُونَ إلَّا سُنَّهَ الأوَّلِینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلاً .

آنگاه عمار گفت یا امیر المومنین اکنون شهر بصره خالصه گشت و کوفه بیرون حکومت تو نیست و آنانکه در جیش تو متصدی جلادت شدند و دستخوش شهادت گشتند سلطنت جاودانی بدست کردند اکنون بما رسیده که معويه برطریق بغی و فساد همی رود و کار مقاتلت را اعداد همی کند از آن پیش که بر ما شام کند بر وی چاشت بیاید خورد .

ص: 207


1- نور بضم اول و سکون ثاني مجهول وزای نقطه دار مخفف هنوز باشد و درخت صنوبر و کاج را نیز گویند.

179- نامه على علیه السلام بعد از وقعه جمل بمردم کوفه

چون سخن بدينجا آورد اشتر نخعی بر پای خواست و گفت از آن پیش که امير المومنين بسيج راه کند سخنهای گفتنی را نشاید نگفتن و اندیشهای صواب را نباید نهفتن من چنان دانم که با این لشکر ساخته بجانب شام تاختن کنیم و لشكر معويه را در هم شکنیم و آن مملکت را از آلایش متقلبان صافی سازیم تا امیر المومنین چه فرماید :

على علیه السلام فرمود این وقت که بكوفه خواهیم رفت و کار بر منقضای وقت خواهیم کرد پس لشکریان سفر کوفه را تصمیم عزم دادند و امير المومنین این وقت عمر بن سلمة الأرجی را بسوی کوفه رسول فرستاد و قرظة بن كعب ودیگر کوفیان رابدین گونه نامه کرد:

بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِیمِ- مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ إِلَی قَرَظَهَ بْنِ کَعْبٍ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکُمُ اَللَّهَ اَلَّذِی لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا لَقِینَا اَلْقَوْمَ اَلنَّاکِثِینَ لِبَیْعَتِنا وَالمُفارِقِینَ لِجَماعَتِنا، البَاغِینَ عَلَیْنا فِی امَّتِنا، فَحَجَجْناهُمْ فَحَاکَمْنَاهُم إلی اللّهِ فأدَ الَنا عَلَیْهِم، فَقُتِلَ طَلْحَهُ والزُّبَیْرُ وقَد تَقَدَّمْتُ إلَیْهِما بالمَعْذِرَهِ وأقْبَلْتُ إلَیْهِما النَّصِیحَهِ واسْتَشْهَدْتُ عَلَیْهِما صُلَحَآءَ الاُمَّةِ فَما أطاعَا المُرْشِدِینَ وَلا أجابَا النّاصِحِینَ وَلاذَ أهْلُ البَغْیِ بِعَایِشَهَ فَقُتِلَ حَوْلَها مِنْ أهْلِ البَصْرَهِ عَالَمٌ جَسِیمٌ وَضَرَبَ اللّهُ وَجْهَ بَقِیَّتِهِم فأدْبَروا فَما کانَتْ نَاقَهُ الحَجَرِ بأشْئمَ عَلَیْهِم مِنْها علی أهلِ ذلِکَ المِصْر مع ما جَاءَتْ بِه مِنَ الحَرْبِ الکَبیرِ فِی مَعْصِیَتِها رَبَّها ونَبِیَّها واغتِرارَها فی تَفْرِیقِ الْمُسْلِمینَ وسَفْکِ دِمآءِ المُؤمِنِینَ بِلا بَیِّنَهٍ

ص: 208

وَلا مَعْذِرَهٍ وَلا حُجَّهٍ ظاهِرَهٍ فَلَمّا هَزَمَهُمُ اللّهُ أمَرْتُ أنْ لا یُتْبَعَ مُدْبِرٌ وَلا یُجَهَّزَ عَلی جَرِیْحٍ وَلا یُکْشَفَ عَوْرَهٌ وَلا یُهْتَکَ سِتْرٌ ولا یُدْخَلَ دارٌ إلّا بإذْنٍ وآمَنْتُ النّاسَ وقَدِ اسْتُشْهِدَ مِنّا رِجالٌ صَالِحونَ ضاعَفَ اللّهُ حَسَناتِهِم ورَفَع دَرَجاتِهِم وأَثابَهُم ثَوابَ الصّادِقِینَ الصّابِرِینَ وجَزاکُمُ اللّهُ مِن أهْلِ مِصْرٍ عَنْ أهْلِ بَیْتٍ نَبِیِّکُمْ أحْسَنَ جَزاءِ العَامِلِینَ بِطَاعَتِهِ والشّاکِرِینَ لِنِعْمَتِهِ فَقَدْ سَمِعْتُمْ وَأَطَعْتُمْ وَأَجَبْتُمْ إذا دُعِیْتُم فَنِعْمَ الإخْوانُ والأعْوانُ علی الحَقِ أنْتُمْ والسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَهُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ کَتَبَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی رَافِعٍ فِی رَجَبٍ سَنَةَ سِتٍّ وَ ثَلَاثِینَ.

در جمله میفرماید که ما آنقوم را که نکث بیعت ما کردند و تفرقه جماعت ما خواستند دیدار کردیم و با سخن حق احتجاج نمودیم و هیچ دقیقه از پند و اندرز فرو نگذاشتیم و سودی نبخشید پس طلحه و زبیر کشته شدند و طاغیان به عایشه پیوستند و از فرمان خدا و رسول سر بر تافتند و بسیار کس از مسلمانان را بکشتند پس خداوند ایشانرا مقهور ساخت و هزیمت کرد اینوقت من بفرمودم کس از قفای گریخته نرود و جرحی را زحمت نرساند و هیچ زنرا بیحرمت نکند و بهیچ خانه بی اجازت صاحب بیت در نشود و مردم را ایمنی دادم ، آنگاه میفرماید ای مردم کوفه خداوند شما را جزای خیر دهاد که چون فرمان کردم پذیره شدید و چون طلب نمودم حاضر گشتید.

پس عمر بن سلمه مکتوبرا مأخوذ داشت، و بجانب کوفه روان شد بعد از ورود در آن بلده مردم را انهی کرد تا در مسجد جامع انجمن شدند و کتاب على را بر آن جماعت قرائت کرد مردمان ربان بترحيب و ترجیب گشودند و شاد و

ص: 209

180- سخنان على علیه السلام در مسجد کوفه بعداز وقعه جمل

شاد خوار گشتند و امير المؤمنين علیه السلام از دنبال او راه برداشت و لشکریان در ملازمت رکابش کوچ بر کوچ طی مسافت کرده تا در کوفه براندند و روز دو ۔ شنبه دوازدهم شهر رجب الأصم در سال سی و ششم هجری وارد آن بلده شدند مردم کوفه صغیر و کبیر ساخته پذیره شدند و استقبال را استعجال کردند و قدوم مبارکش را عظيم مبارك شمردند و قرظة بن كعب عرض کرد: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی أَعَزَّ وَلِیَّکَ وَ أَذَلَّ عَدُوَّکَ وَ نَصَرَکَ عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْبَاغِینَ اَلطَّاغِینَ اَلظَّالِمِینَ عبدالله بن وهب الراسبی گفت سوگند با خدای که آن جماعت که باتومقاتلت کردند از اهل بغی و ظلم بودند و کافر و مشر کند ، على علیه السلام فرمود بر باطل سخن مکن این قوم نه چنانند که تو گوئی اگر کافر و مشرك بودند اموال ایشان را بغنيمت بایست بر گرفت و زنان ایشانرا نکاح توانست کرد.

این وفت اشراف و اعاظم شهر بعرض رسانیدند که امير المومنین در قصر دار الاماره فرود خواهد شد فرمود در رحبه جای خواهم کرد پس در رحبه نزول فرمود و از آنجا به مسجد آمد و دو رکعت نماز بگذاشت و آنگاه بر منبر صعود داد و خداوند را ثنا بگفت و رسول را درود فرستاد .

ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ فَإِنَّ لَکُمْ فِی الْإِسْلَامِ فَضْلًا مَا لَمْ تَبَدَّلُوا أَوْ تَغَیَّرُوا دَعَوْتُکُمْ إِلَی الْحَقِّ فَأَجَبْتُمْ وَ بَدَأْتُمْ بِالْمُنْکَرِ فَغَیَّرْتُمْ أَلَا إِنَّ فَضْلَکُمْ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ اللَّهِ فَأَمَّا فِی الْأَحْکَامِ وَ الْقِسَمِ فَأَنْتُمْ أُسْوَةُ غَیْرِکُمْ مِمَّنْ أَجَابَکُمْ وَ دَخَلَ فِیمَا دَخَلْتُمْ فِیهِ أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ طُولُ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَةَ أَلَا إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَرَحَّلَتْ مُدْبِرَةً وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ تَرَحَّلَتْ مُقْبِلَةً وَ لِکُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا بَنُونَ فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ

ص: 210

الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَصَرَ وَلِیَّهُ وَ خَذَلَ عَدُوَّهُ وَ أَعَزَّ الصَّادِقَ الْمُحِقَّ وَ أَذَلَّ النَّاکِثَ الْمُبْطِلَ عَلَیْکُمْ بِتَقْوَی اللَّهِ وَ طَاعَةِ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکُمُ الَّذِینَ هُمْ أَوْلَی بِطَاعَتِکُمْ فِیمَا أَطَاعُوا اللَّهَ فِیهِ مِنَ الْمُنْتَحِلِّینَ الْمُدَّعِینَ الْقَالِینَ لَنَا یَتَفَضَّلُونَ بِفَضْلِنَا وَ یُجَاحِدُونَنَا أَمْرَنَا وَ یُنَازِعُونَنَا حَقَّنَا وَ یُبَاعِدُونَنَا عَنْهُ فَقَدْ ذَاقُوا وَبَالَ مَا اجْتَرَحُوا فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا أَلَا إِنَّهُ قَدْ قَعَدَ عَنْ نُصْرَتِی مِنْکُمْ رِجَالٌ فأَنَا عَلَیْهِمْ عَاتِبٌ زَارٍ فَاهْجُرُوهُمْ وَ أَسْمِعُوهُمْ مَا یَکْرَهُونَ حَتّی یُعتَبُوا.

خلاصه این کلمات در فارسی چنین می آید میفرماید ایمردم کوفه شما را در اسلام فضل و فضیلتی است مادام که دگر گون نشوید من شما را دعوت کردم و اجابت نمودید آنگاه از راه بگشتید و نا بهنجار شدید همانا شما و دیگر مردم که طریق شما گرفتند در امتثال احکام شریعت و قسمت غنيمت همسر و همانندید و من بر شما سخت ترسنده ام که از پی هوا بروید و در فرمان آرزو شوید پس از راه حق بگردید و آنجهانرا محو و منسی دارید همانا دنیا در گذرد و آخرت فرا رسد و هريك را پیروان و فرزندان باشد نیکو آنست که شما فرزندان آن سرای باشید چه آنچه در این جهان کنی در آنسرای باز پرس کنند منت خدای را که دوست را نصرت کرد و دشمن را قرین ذلت ساخت هان ای مردم بر شماست که از معصیت خداوند بپرهیزید و اطاعت کنید از اهل بیت پیغمبر آنکس را که از اطاعت خدای خویشتن داری نکرد آن اهل بیت بفرمانداری سر اوارند نه آنمردم که بفضل ما بر خویشتن فضیلت بستند و ما را از حق خویش دفع دادند همانا زود

ص: 211

181- سؤال بردة بن عوف الازدی از على علیه السلام

باشد که کیفر اعمال خویش معاینه کنند و سزای افعال خود را ملاقات فرمایند، دانسته باشید که جماعتی از شما دست از نصرت من باز داشتند و من از سرزنش و نکوهش ایشان دست باز ندارم لاجرم شما از ایشان کناره گیریدو ایشانرا بسخنان سخت آزرده دارید تا گاهی که از کرده پشیمان شوند و عذر خویش بخواهند .

این وقت مالك بن حبيب الي بوعی که صاحب شرطه بوددر خاست، وعرض کرد یا امیر المومنین کیفر این جماعت بنكوهش سخن کردن یا بمجالس خویش بار ندادن درست نشود چه ایشان از خدمت تو باز نشستند و از جهاد با اعدای دین تقاعد ورزیدند فرمان کن تا ایشانرا گردن بزنیم امير المومنین فرمود ای مالك كمان را چندان نباید کشید که شکسته شود ایشان را تنبیهی باید داد و زحمتی باندازه باید کرد و تو در این کار از اقتصاد بیکسوی شدی و از حد بیرون شتافتي مالك این شعر بخواند :

لَبَعْضُ الْغَشْمِ أَبْلَغُ فِي أُمُورٍ***تَنُوبُكَ مِنْ مُهَادَنَةِ الْأَعَادِي

على علیه السلام فرمود خداوند چنين نفرموده بلکه میفرماید:

وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّه ُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلاَ يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً(1).

کسی را جز بحکم شریعت نتوان کشت و اسراف در قتل نباید کرد و آن کس که مظلوم کشته شود اولیای دم او را در طلب خون او حقی و حجتی باشد و در پایان امر فیروزی و ظفر مندی با آن مظلوم افتد.

این وقت ابو بردة ابن عوف الا زدی که از شیعیان عثمان بود و از نصرت جانبين بجای نشست بر پای خاست و گفت یا امیر المومنین آیا کشتگانی که در پیرامون عایشه و طلحه و زبیر بر خاك افتادند معاینه فرمودی بگوی تا چرا

ص: 212


1- آیه 34- سورة الاسراء

182- جواب على علیه السلام به بردة بن عوف الازدی

ایشانرا دستخوش شمشیر ساختند و بخاك راه در انداختند.

على علیه السلام فرمود کشته شدند تا چرا عمال مرا کشتند و قريب هزار تن شیعیان مرا عرضه دمار داشتند و گناه ایشان جز این نبود که گفتند شما نكث بیعت کردید و ما نکنیم و شما پیمان بشکستید و ما نشکنیم پس مغافصة بر ایشان شبیخون زدندو ایشان را با تیغ در گذرانیدند و گاهی که من ببصره رسیدم کس بدیشان فرستادم و پیام دادم که کشندگان شیعیان مرا بمن فرستید تا قصاص کنم و با کتاب خدای با شما کار فرمایم با این که بیعت من بر گردن ایشان تقرير داشت و خون شیعیان من بر ذمت ایشان مقرر بود سخن مراوقعی نداشتند و از در مقاتلت و مبارزت بر من بیرون شدند لاجرم من با شمشیر کشیده برایشان تاختم و آنجماعت را طعمه عقاب ونسور ساختم هان ای ابو برده ازین جمله چه فهم کردی از لغزش و زلت بیکسوی شدی یا هنوز در شك و شهبتی.

عرض کرد یا امیر المومنین تا کنون دستخوش شک و شبهت بودم لكن این زمان بدانستم که تو جز بر طریق حق نروی و جز بر طریق حق هادی نشوی و از آنجماعت که بر خلاف تو رفتند از طریق انصاف انحراف گرفتند با این همه دروغ زن و منافق بود چه بعد از وقعه صفین با معاویه ابواب مکاتبت فراز داشت و پوشیده با او نامها می نگاشت و چون کار بر معاویه استقرار یافت او را بپاداش این نیکو خدمتی از اراضی فلوچه(1) سیور غال داد.

بالجمله چون سخن ابو برده بپای رفت چند تن بر پای شدند تا آغاز سخن کنند ایشانرا مجال سخن بدست نشد چه آن حضرت از منبر بزیر آمد و در سرای جعدة بن هبيرة بن أبي وهب فرود شد و این جعده پسر ام هانی خواهرعلی علیه السلام بود و مردمان در سرای جعده بر امير المومنین گرد آمدند على علیه السلام يکتن از اصحاب خویش را پرسش حال فرمود ، مردی گفت «اِسْتَأْثَرَ اَللَّهُ بِهِ» خدای اورا

ص: 213


1- فلوچه : دو قریه اند بنام فلوچه كبرى وصغرى از سواد بغداد نزديك یعين تمر

183- سخنان على علیه السلام با سلیمان بن صرد خزاعی

برگزید و از بهر خود اختیار کرد: فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ لَا یَسْتَأْثِرُ بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ إِنَّمَا أَرَادَ اللَّهُ بِالْمَوْتِ إِعْزَازَ نَفْسِهِ وَ إِذْلَالَ خَلْقِهِ فرمود خداوند کسی را از بهر خود اختیار نمیکند بلکه از القای مرك اراده میفرماید اعزاز نفس خویش و اذلال خلق راو این آیت مبارك قرائت فرمود :

وکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ(1).

این وقت سلیمان بن صرد خزاعی که از بزرگان اقوام بود در آمد و سلام گفت و جواب گرفت امير المومنین او را بملامت و شناعت محاطب داشت : و قاله اِرْتَبْتَ وَ تَرَبَّصْتَ وَ رَاوَغْتَ وَ قَدْ کُنْتَ مِنْ أَوْثَقِ النَّاسِ فِی نَفْسِی وَ أَسْرَعِهِمْ فِیمَا أَظُنُّ إِلَی نُصْرَتِی فَمَا قَعَدَ بِکَ عَنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکَ وَ مَا زَهَدَکَ فِی نَصْرِهِمْ.

فرمود ای سلیمان خویشتن را دستخوش شک و شبهت داشتی و از نصرت من باز نشستی و نگران گشتی که کار من بكجا می کشد و همی از ينسوی بدان سوی شدی و حال آنکه هیچکس از مردم را در نصرت خویش با تو برا بر نمیداشتم باز گوی تا چه چیز ترا از راه بگردانید تا از نصرت اهل بیت پیغمبر خوددست باز داشتی.

سلیمان عرضکرد یا امیر المومنین از گذشته سخن مکن و مرا بملامت و نکوهش کاهش مده و خدایرا سپاس گذار که درین وقعه دوست از دشمن بشناختی و مخالف از موآلف بدانستی ازین پس کمر خدمت استوار به بندم و شرط صحبت و نصیحت تمام کنم و هیچ دقیقه از اطاعت و متابعت فرو نگذارم .

امیر المومنین چیزی نگفت و سلیمان لختى بنشست و بر خاست و همی - خواست تا در خدمت امام حسن علیه السلام خاطر امیر المومنین را ازین کدورت صافی بدارد و این وقت امام حسن در مسجد جامع جای داشت پس بمسجد جامع آمد و در خدمت امام حسن علیه السلام آغاز گله کرد و گفت هیچ شنیدی که امروز امير المومنین در میان

ص: 214


1- آیه 29- سورة البقره

184- سخنان حسن بن على عليه السلام با سلیمان بن صرد خزاعی

انجمن با من چه کار پیش داشت و تا چند امر بتو بیخ و شنعت زحمت کرد و دوست و دشمن رابجانب من نگران ساخت .

حسن عليه السلام فرمود ای سلیمان دوست از دوست می رنجد و گله می آغازد دوست را با دشمن کاری نیست تو ازین سخنان رنجه مشو و این گونه عتابرا جز از در عنایت بحساب مگیر .

سلیمان گفت هنوز این امر تقریر نیافته و استوار نگشته و بلاد و امصار در تحت فرمان نیامده چه بسیار دشمن که در آرزوی خلافت گردن کشیده که آتش فتنه ایشانرا جز با آب شمشیر آبدار نتوان تسکین کرد لاجرم از نصرت من و امثال من چاره و گریزی نیست پس مارا بسخن های درشت و کلمات گزاینده آزرده مکنید و از پیش مرانید.

حسن عليه السلام گفت ای سلیمان امیر المومنین در حق تو جز نیکوئی نیندیشد و صفای ساحت ترا با هیچ خاطری برابر نکند و او را خوشدل ساخت .

بالجمله علي عليه السلام از روز دو شنبه که وارد کوفه شد تا روز جمعه در سرای جعده جای داشت و هر کس بر او می آمد و سلام میداد اگر از آن مردم بود که ملازمت رکاب او نجست و از جهاد تقاعد ورزید او را بدست ملامت و سرزنش زحمتی میفرمود پس سعید بن قیس در آمد و سلام داد امیر المومنین فرمود سلام بر تو باد اگر چه از آن جماعتی که نگران نشستی تا عاقبت کار مرا بدانستی عرض کرد یا امیرالمومنین حاشا و کلا من از آن جمله نیستم فرمود این حکومت با خداوند است .

محمد بن مخنف بن سلیم گوید باتفاق پدرم مخنف در سرای جعده حاضر حضرت على عليه السلام شدم و هنوز جوانی مراهق بودم على عليه السلام جماعتی را مخاطب داشت و می فرمود :

مَا بطأ بِكُمْ عَنِّي وَ أَنْتُمْ أَشْرَافُ قَوْمِكُمْ وَ اللَّهِ لَئِنْ كَانَ مَنْ ضَعْفُ

ص: 215

185- سخنان علی عليه السلام درباره عبد الله بن المعتم العبسي

النِّيَّةُ وَ تَقْصِيرُ الْبَصِيرَةَ إِنَّكُمْ لَبُور وَ اللَّهِ لَئِنْ كَانَ مَنْ شَكٍّ مِنَ فضلی وَ مُظَاهَرَةَ عَلَى إِنَّكُمْ لِعَدُوٍّ .

فرمود چه چیز شما را از نصرت من گرانی و توانی داد و حال آنکه شما بزرگان قبیله بودید اگر این توانی از نیت نا تندرست و بصیرت نا رسا بود هالكيد ، و اگردر فضل من شبهت افکندید و از نصرت من در شك شدید در شمار دشمنانید گفتند يا أمير المؤمنین حاش لله ما با دوست تو دوست و با دشمن تو دشمن باشیم و ایشان عبدالله بن المعتم العبسي و حنظلة بن الربيع التميمی بودند که در شمار اصحاب رسول خدای اند و دیگر ابو بردة ابن العوف الأزدي و غریب بن شرجیل الهمداني بود آنگاه امير المومنین فرمود لكن مخنف بن سليم و مردم او از خدمت جهاد تخلف نجستند و از آن مردم نیستند که خدای می فرماید :

وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ ليبطنن فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً ، وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلُ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَانَ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فوز عظیما (1) .

خلاصه معنی چنین می آید میفرماید مرد منافق از میان شما در کار غزا و جهاد کندی کند و توانی جوید اگر از شما کس شهید شود گوید خداوند مرا انعام فرمود که حاضر جنگ نشدم و کشته نگشتم ، و اگر فضلی و نصرتی نصيبه شما شود و از کمال حسد آنرا نادیده انگارد و دوست ندارد که ذکر آن بر زبان بگذرد اگر چه در خاطر دارد که کاش با ایشان بودم و ازین غنیمت بهره می گرفتم .

ص: 216


1- آیه 74 و 75 - سورة النساء.

186- سخنان على عليه السلام پیش از نماز جمعه در مسجد کوفه

بالجمله بدین گونه اميرالمؤمنين مردم را تنبیه می فرمود. وشن بن عبد القيس این اشعار قرائت کرد:

قل لهذا الإمام قدخبت الحرب***و تمت بذلك النعماء

و فرغنا من حرب من نكث***العهد و بالشام حية صماء

تتفث السم ما لمن نهشته***فار مها قبل ان يعز شفاء

انه و الذي تحج له الناس***ومن دون بيته البيداء

لضعيف النخاع ان رمی***يوم بخيل كانها الأشلاء

جا نحات تحت العجاج سخال***مجهضات تخالها الاسلاء

تتبارى بكل اصيد كالفحل***بكفيه صعدة سمراء

ثم لا ينثني الحديد و لما***يخضب العالمين منها الدماء

لو تذره فما معوية الدهر***بمعطيك ما اراك تشاء

و لنيل السماك أقرب من ذاك***و نجم العيوق و الغوآء

فاصرف الحد و الحديد اليهم***ما ليس والله غير ذاك دو آء

و مردم کوفه آنان که حاضر جهاد نشدند غمنده و شرمنده بودند و هر روز حاضر حضرت شده زبان معذرت میگشودند این ببود تا روز جمعه شانزدهم رجب فرا رسید پس امير المؤمنين از بهر نماز بمسجد آمد و مردم گروه گروه از هر جانب در مسجد انجمن شدند و آن حضرت بر منبر صعود داد و این خطبه قرائت کرد :

الْحَمْدُ لِلَّهِ أَحْمَدُهُ واستعينه وانستهديه وَ أَعُودُ بِاللَّهِ مِنَ الضَّلَالَةِ مَنْ يَهْدِي اللَّهُ فَلَا مُضِلَّ لَهُ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَا هَادِيَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَأَنْ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رسوله إنتجبه لِأَمْرِهِ وَ اخْتَصَّهُ بِالنُّبُوَّةِ أَكْرَمَ خَلْقِهِ عَلَيْهِ وَ أَحَبَّهُمْ إِلَيْهِ فَبَلَّغَ رِسَالَةَ رَبِّهِ وَ نَصَحَ

ص: 217

187- خطبه على عليه السلام پیش از نماز جمعه

لِأُمَّتِهِ وَأَدَّى الَّذِي عَلَيْهِ وَ أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ خَيْرُ مَا تَوَاصَى بِهِ عِبَادَ اللَّهِ وَأَقْرَبُهُ لرضوان اللَّهِ وَ خَيْرَهُ وَ عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ وَ بِتَقْوَى اللَّهِ أُمِرْتُمْ وَ لِلْإِحْسَانِ خُلِقْتُمْ فَاحْذَرُوا مِنَ اللَّهِ مَا حَذَّرَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ حَذَرٍ بَأْساً شَدِيداً وَ اخْشَوُا اللَّهَ خَشْيَةً لَيْسَتْ بِتَعْذِيرٍ وَ اعْمَلُوا فِي غَيْرِ رِبَاءً ولأسمعة فَإِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لغيرالله وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى مَا عَمِلَ لَهُ وَ مَنْ عَمِلَ لِلَّهِ مُخْلِصاً تَوَلَّى اللَّهُ أَجْرَهُ وَ أَشْفَقُوا مِنْ عَذَابِ اللَّهُ فَإِنَّهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْ شَيْئاً مِنَ أَمْرِكُمْ سُدًى قَدْ سُمِّيَ آثَارَكُمْ وَ عَلِمَ أَعْمَالَكُمْ وَ كَتَبَ آجَالَكُمْ فَلَا تَغْتَرُّوا بِالدُّنْيَا فإنهاغرارة بِأَهْلِهَا مَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا وَ إِلى فَنَاءٍ مَا هِىَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْحَيَوَانِ كو كانُوا يَعْلَمُونَ أَ سُئِلَ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِيَاءِ وَ مَعِيشَةُ السعدآء فَإِنَّمَا نَحْنُ لَهُ وَ بِهِ .

خلاصه سخن اینست که میفرماید که خداوند رسول خویش را برگزید و او را بنبوت مخصوص فرمود و از همه آفریدگان برتر داشت و او ابلاغ رسالت کرد و ذمت خویش را از آنچه مأمور بود آزاد ساخت ای مردمان من شما را وصیت میکنم بپرهیزکاری چه پرهیزکاری در نزد خداوند سبب قربت شود و عواقب امور را نیکو گرداند و شما بپرهیز کاری مامور شدید و از برای نیکوئی خلق شدید پس حذر کنید از آنچه خداوند شما را حذر فرمود و بترسید از آنجه بيرون از تدبير معذرتست و کار بريا و سمعه مکنید چه آنکس که جز خدای را عبادت کند خداونداو را بمعبود خویش باز گذارد و آنکس که از بهر خدای کار کند و خداوند او را پاداش فرماید پس بترسید از عذاب خدای چه خداوند شما را

ص: 218

188- مامور فرمودن على عليه السلام عمال وحكام خویش را پس از ورود بکوفه

بیهوده نیافریده ویاوه رها نکرد شما را دین بیاموخت ووقت معلوم کرد پس فریفته دنیا مشوید که او فریبنده است و ناپایدار است همانا آخرت سرای زندگانی جاویدانیست و من اینك طلب شهادت میکنم چه ما از بهر خدائیم و بازگشت ما بدوست .

بالجمله على عليه السلام بعد از ادای این خطبه از منبر بزیر آمد و چون در سرای خویش شد همی خواست تا عمال خویش را در بلدان و امصار عرب و عجم مأمور دارد و ممالك را بنظم کند و آنان که در بلاد بعيده جای دارند در تحت فرمان آرد .

189- مأمورفرمودن على العمال وحكام خویش را در بلاد و امصار عرب و عجم در سال سی وششم هجری

امير المؤمنين عليه السلام چون مردم کوفه را در فرمانبرداری خویش همدست و همداستان ساخت بنظم ممالك بعيده پرداخت پس یزیدبن قیس را بحكومت مداین مأمور داشت و بلده جوخارا نیز بدو گذاشت و جوخا بفتح جيم و خای معجمه و الف مقصوره نام نهریست و در کنار آن شهری بود میان خانقين و خوزستان که هشتاد هزار درم خراج داشت .

و از پس او مخنف بن سلیم را بحكومت اصفهان و همدان گسیل فرمود ، و دیگر قرظة بن کعب را بر بهقبانات(1) حکومت داد و آن نام سه شهر است در نواحی بغداد بهقباذ أعلى و بهقباذا وسط و بهقباذ اسفل و هر يك مشتمل برطساسيج و نواحی بودند .

و دیگر قدامة بن مظعون الازدی را بحکومت کسکر(2) فرستاد و آنمحال را هزار هزار مثقال سیم خراج بود و کسکر با هر دو كاف مفتوح است ، ودیگر عدی بن الحارث را در شهر بهر سیر(3) ایالت داد و آن شهر در برابر ایران

ص: 219


1- بهقباذات جمع بهقياذ بكسر بای موحده و سکون های هوزوقاف مضموم
2- کسکر بروزن جعفر
3- بهر سير بفتح بای موحده و ضم های هرز وفتح رای مهمله و کسر سین مهملة وسكون تحتانی.

190- نصب فرمودن على عليه السلام عمال خویش را ببلاد و امصار

نوشیروان بود ودجله بغداد از میان این هردو میگذشت .

وابوحسان البكریرا در استان العالی فرمانگذار فرمود و آن مشتمل است بر چهار طساسیج و آن يکی انبار است که در غربی بغداد بر کنار فرات بود و عجم آنرا فيروز شاپور می نامیدند چه شاپور ذوالاکتاف عمارت کرد و انبار نامیدند از بهر آنکه در آن اراضی جو و گندم فراوان بر زبر هم می نهادند ابو العباس سفاح در آنجا بنیان قصور و ابنیه کرد و هم در آنجا بمرد ، دوم باد وریا با بای موحده وضم دال مهمله که بنهر عیسی معروف شد و آن در شرقی نهر صراة واقع و از آنجا تا بغداد يكفرسخ است ، سه دیگر قطر بل و آن در غربی نهر صراة است چهارم مسکن بفتح میم و کسر كاف و آن نام طسوجی است از اعمال وجيل و قبر مصعب بن زبير بن العوام که در واقعه عبدالملك بن مروان مقتول گشت در آنجاست چنانکه انشاء الله در جای خود بشرح می آید و استان بضم همزه و سکون سين مهمله معنى رستاق است .

و همچنان على عليه السلام سعد بن مسعود ثقفی را بر استان زو ابی ایالت داد و زوابی جمع زا بست و زاب مواضع چند است در عراق زاب اعلی در میان موصل و اربل(1) است و آنرا از شدت جریان زاب مجنون گویند و مخرج زاب اسفل جبال سلق (2)است میان شهر زور و آذربایجان و از بالای تکریت بدجله میریزد و دو زاب دیگر در میان واسط و بغداد است و از دو جانبه این زوابی بلاد و قرای فراوانست.

و دیگر از عمال أمير المؤمنين ربعی بن كاس است از بنی تمیم که بنام مادر معروف بود او را ایالت سجستان داد و سجستان بکسر سین مهمله و جيم مكسور ولایتی وسیع و معروفست و از شهر آن مملکت تا هرات ده روزه راه است و در جانب جنوب هراتست.

و دیگر از عمال على عليه السلام خلید است که او را ایالت خراسان داد و خلید

ص: 220


1- اربل بکسر همزه وسکون رای مهمله و بای موحده .
2- سلق بفتح سين و لام.

چون بخراسان آمدمکشوف داشت که از شاه زادگان ملوك عجم که بكابل گریخته اند گروهی بازن و فرزند به نیشابور آمده اند و اهل نیشابور ایشان را پذیرفته اند و طریق ارتداد گرفته اند لاجرم خلید لشکر بساخت و بر نیشابور تاختن آورد مردم آن بلده او را پذیره جنگ شدند و مصاف دادند نصرت با خليد افتاد لشکر نیشابور را بعد از کشش و کوشش بسیار هزیمت کرد و آن جماعت بگريختند و بمیان شهر در رفتند و در فر از کردند ، خلید ایشانرا حصار داد و در پایان کار نیشابور را بگشاد و دختران ملوك عجم را باتفاق نرسی اسیر گرفته روانه کوفه داشت از این فتح مملکت خراسان در تحت حکومت خلید آمد و از آنسوی چون اسیرانرا بکوفه آوردند على عليه السلام با دختران ملوك عجم فرمود اگر خواهید شمارا بشوهر دهم عرض کردند ما جز پسران ترا شوهر نگیریم چه جز ایشانرا کفو خویش ندانیم نرسی عرض کرد اگر ایشان را با من گذاری کرامتی است چه مرا با ایشان قرابت است امير المؤمنين فرمان کرد تا ایشان را با نرسی گذاشتند ، در خبر است که نرسی این دختران را با اوانی سیم و زر طعام و شراب داد و از دیباج جامه پادشاهانه بپوشانید .

و دیگر از عمال على عليه السلام شنسب بن جرمك پادشاه غور است و غور بضم غین نام مملکتی است در میان غزنه و هرات و همه کوهستان و جبال شامخه است و مساکن آن بيشتر قلاع است وملوك آن مملکت در قلعه فیروز کوه نشیمن فرمایند و ما نسب سلاطین غور را در کتاب عثمان بن عفان بشرح باز نمودیم تا گاهی که سلطنت بشنسب بن جرمك رسید و او در سال بیست و هشتم هجری جلوس نمود و چون نوبت خلافت بامير المؤمنين على عليه السلام رسید او را مکتوب کرد و دعوت نمود شنسب از مردم غور بخلافت علی بیعت گرفت و سر در فرمان نهاد و سلاطین غور آن مكتوبرا از بهر مفاخرت در خزاین خویش میداشتند و تا زمان دولت بهرام شاه بن مسعود بن محمود بجای بود چون یزید بن معويه خلافت و سلطنت یافت فرمان کرد که در مملکت خراسان اهل بیت پیغمبر را در منابر سب کنند و ناسزا

ص: 221

گویند سلاطین غورسر از فرمان او بر تافتند و بدین بیفرمانی در عالم مباهی گشتند چنانکه در جای خود رقم می شود :

و دیگر از عمال على عليه السلام قیس بن سعد بن عبادة الانصاری است که از جمله فرمانگذاران مصر است و در جای خود مذکور می شود .

و دیگر از عمال على عليه السلام مالك اشتر نخعی است و او را بحكومت موصل و نصيبين ودارا و سنجار ، و آمد، وهيت ، و عانات (1) و دیگر بلاد جزیره مامور داشت و بعضی از بلاد جزیره در تحت فرمان معوية بن ابی سفیان بود مانند حران ورقه ورها،(2) وقرقيسيا، وضحاك بن قیس افری از جانب معاویه در این بلاد فرمانگذار بود و جای در حران داشت و هر کس از شیعیان عثمان در کوفه و بصره بود باراضي جزیره فرار کردند و در نزد ضحاك جای گرفتند لاجرم اشتر لشکر بساخت و از کوفه خیمه بیرون زد و راه حران پیش داشت تا دفع ضحاك كند چون ضحاك این

ص: 222


1- نصيبين بفتح نون و کسر صاد مهمله و تحتانی ساکن و بای موحده مكسوره شهری است در راه موصل بجانب شام و از آنجا تا سنجارنه فرسخ است . دارا : با الف مقصوره : بلدي است از بلاد جزیره در آن موضع دارا بدست اسکندر مقتول گشت چون در لشکرگاه خود این بنارا نبود بنام خود نام گذاری کرد. سنجار بکسر سین مهمله وسکون نون و جیم: نام بلدي است که از آنجا تا موصل سه روز راه است . آمد با الف هادی و کسر میم : نام بلدی است که دجله بشكل هلال بر آن احاطه کرده است . هیت بکسر های هوز و تحتانی ساکن و تای فوقانی: بلدی است بر کنار فرات بالای انبار و آنراهيت بن مندی بنام خود بنا نهاد . عانات : نام قریه چند است در کنار فرات .
2- حران با تشدیدرای مهمله : نام شهری است قدیمی که از آنجا تارها یکروز و تارقه دو روز راه است تارقه بفتح رای مهمله وفتح قاف مشدده : از بلاد جزیره است در کنار فرات ، رها بضم رأي مهمله. از بلاد جزیره است

191- جنگ نمودن اشتر نخعی با عمال معويه

بدانست کس برقه فرستاد و اهل آن بلده را از رسیدن اشتر آگهی داد و فرمان کرد که ساخته جنگی شده حاضر شوند مردم رقه سپاهی بزرگی درهم آورده بسر داری سماك بن مخزمه بنزديك ضحاك گسیل داشتند وضحاك نیز از حران لشکری انبوه بر آورده باتفاق سماك جنگ اشتر را پذیره گشت در ارض مرج مرینا که میان حران ورقه واقعست هردو لشکر یکدیگر را دیدار کردند و میمنه وميسره بیاراستند و از بامداد تا گاهی که آفتاب سردر کشید جنگی پیوسته داشتند اشترنخعی حملهای گران افكند چندانکه ضحاك را نیروی درنگ برفت و پشت با جنگ داده در تاریکی شب طريق فرار پیش داشت و تا در حران عنان باز نکشید چون اشتر این بدانست از دنبال او تاختن کرد و در حران او را بحصار گرفت و سخت در بندان داد و چون این خبر به بمعويه بردند عبد الرحمن بن خالد ولید را حاضر ساخت و از لشکر شام سپاهی بزرگ بملازمت رکاب اوروان داشت تامگر ضحاك را از دربندان نجات دهد و عبد الرحمن مردی دلاور بود از دمشق راه بر گرفت و بتعجيل و تقريب همی طی مسافت کرد از این سوی اشتر نخعی را از رسیدن عبد الرحمن آگهی آوردند در شریعت فروسیت روا ندید که عبد الرحمن را مجال دهد تا با ضحاك پیوسته شود پس لشکر خویش را چند که سواره و پیاده بودند درهم آورد و ایشانرا از رسیدن عبدالرحمن آگاه ساخت و بصبر و سکون و ثبات قدم وصیت فرمود و از در حصاران برخاست و چون شیر شکار دیده استقبال جنگی عبدالرحمن را استعجال کرد در ارض رقه با او دچار گشت از دو سوی صف راست کردند و رزمی صعب در میانه برفت اشتر چون شیر دهنده بخروشید و حملهای متواتر روان داشت و بسیار کس را با تیغ در گذرانید عبدالرحمن را نیروی اقامت برفت و پشت با جنگی داد اشتر لختی از دنبال او بتاخت وجماعتی را با سیف و سنان بخاك افکندو بکنار شهر رقه آمد و آن بلده را حصار داد ضحاک که در حران جای داشت تصمیم عزم داد که اشتر را از کنار رقه بجنباند و اعداد لشکر کرده از حران خیمه بیرون زد چون این اخبار در دمشق پهن شد ایمن بن خزيم الاسدی این اشعار بر معویه خواند

ص: 223

192- كمك فرستادن معاویه ایمن بن خزیم را برای جنگ با اشتر

ابلغ امير المؤمنين رسالة***من عاتبين مساعر أنجاد

منیتہم ان آثروك مثوبة***فر شدت اذلم توف بالميعاد

أنسيت ان في كل عام غارة***في كل ناحية كرجل جراد

غارات اشتر فی الخیول یریدکم***بمعرة و مضرة و فساد

وضع المسالح مر صدأ لهلاککم***ما بين عانات الى زيداد

وحوي رساتیق الجزيرة کلها*** غصبا بكل طمرة وجواد

لما رای نیران قومی او قدت***و أبو أنيس فاتر الايقاد

أمضى الينا خيله و رجاله***و أغذ لايجری لامر رشاد

سرنااليهم عند ذلك بالقنا***وبكل أبيض كالعقيقة صاد

في مرج مرينا، لم تسمع بنا***تبع الإمام به وفيه نعادی

لولامقام عشيرتي وطعانهم***و جلادهم بالمرج اي جلاد

لاتاك اشترمذجح لاينثنی***بالجيش ذاحنق عليك و آد

معويه فرمان کرد تا ایمن بن خزيم نيز بمدد ضحاك بيرون شود و انبوهی از لشکر ملازم خدمت او داشت و ایمن بقدم عجل و شتاب بحران آمد و با ضحاك پیوسته شد و از بلاد دیگر نیز لشکرها سواره و پیاده با هم پیوستند و بنزديك ضحاك شدند ایشانرا عدد بسیار شد و دل قوی گشت بیکبار آهنگ رزم اشتر کردند و اشتر نخعی چون کوه آهن پا بر جای بود و از انبوه ایشان بیمی و هراسی نداشت.

بالجمله از دو سوی آهنگ یکدیگر کردند و میمنه و میسره بیاراستند و روی در روی شدند و جنگ در انداختند اشتر نخعی چون گرسنه شیری که در میان گوزنان(1) افتد از چپ براست همیبرد و از راست بچپ همیزد و مرد و مرکب

ص: 224


1- گوز نان جمع گوزن است گوزن بفتح اول وثاني وسكون ثالث و نون : نوعی از گاو کوهی باشد و شاخهای او بشاخهای درخت خشك شده ماند . گویند آب گوشهای چشم او تریاق زهرهاست ، گوزن معمولی جانوری است از خانواده پرشاخان از نشخوار کنندگان که در جنگلها زبست کند، شاخهای آن هر سال می افتد و سال بعد يك شاخ اضافی در می آید .

193- سخنان علي عليه السلام با نرسی

بخاك انداخت چندانکه آن لشکر گران بشکست وهزیمت کرد و هزیمتیان بجانب معاویه گریختند آنگاه اشتر آن اراضی را عرضه نهب و غارت همیداشت و هر کس سر در بیعت على عليه السلام در نیاورد گردن زد تا ولایت جزيره صافی گشت و گوش تا گوش بتحت فرمان آمد پس صورت حال را با اميرالمؤمنين على خدمتی نوشت و حضرتش را از آنچه رفت آگهی فرستاد.

در خبر است که اهل سواد یعنی آنمردم که در نواحی کوفه نشیمن داشتند حاضر حضرت اميرالمؤمنين شدند چون گروهی انبوه وعددى كثير بودند و با آن جمله سخن کردن صعب مینمود على عليه السلام فرمود یکتن از میان خود اختیار کنید تا با او سخن کنیم چون اهل سواد بیشتر از مردم عجم بودند نرسی را اختیار کردند پس نرسی در حضرت امير المؤمنين جلوس نمود و دیگر مردم بیرون شدند تواند بود که امير المؤمنين همی خواست تا آن جماعت را بیاگاهاند که مردمانرابی امیری و حاکمی نشاید بودن از نرسی پرسش کرد که ملوك عجم در طبقه واپسین چندتن بودند، عرض کرد که سی و سه تن ، فرمود کردار ایشان بر چه سان بود ، گفت کار و کردار ایشان همانند بود و در رأی وروش همدست بودند جز کسری پسر هرمز که خوی و روس بگردانید برخلاف گذشتگان رعیت را خراب کرد و خویشتن را عمارت فرمود پس مردمان بشوریدند و او را بکشتند و زنانش را بیوه کردند و فرزندانش را يتيم گذاشتند.

فَقَالَ یا نرسی إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلٍ خَلَقَ الْخَلْقَ بِالْحَقِّ وَ لَا يرِضًى مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِالْحَقِّ وَفِيُّ سُلْطَانِ اللَّهِ تَذْكِرَةُ مِمَّا خول اللَّهِ وَ إِنَّهَا لَا تَقُومُ مَمْلَكَةِ إِلَّا بتدبير وَ لَا بُدَّ مِنْ إِمَارَةٍ وَ لَا يَزَالُ أَمَرنَا مُتَمَاسِكاً مَا يَشْتِمُ آخِرَنَا أَوَّلُنَا وَ إِذْ خَالَفَ آخرنَا أَوَّلُنَا وَ أَفْسَدُوا هَلَكُوا وَ أُهْلِكُوا .

فرمود ای نرسی خداوند مردمان را براستی آفرید و از ایشان جز براستی وه

ص: 225

194- عقیده شیعه و مردم افضلیه درباره معويه

صدق خشنود نشود و در سلطنت خداوند از آنچه عطاکرده تذکره ایست برای مردم که از شکر نعمت غفلت نکنند وهیچ مملکتی استوار نایستد جز بتدبير امیری و دستیاری امارتی لاجرم امر ما محکم بود چند که آخر ما بر خلاف اول ما نروند واگرنه هلالی شوند و مردم را بهلاکت افکنند.

195- آغاز مخالفت معوية در ایام خلافت علی علیه السلام

مکشوف باد که عقیدت مردم شیعی بر آنست که معويه هیچگاه ایمان نیاورد و مانند پدرش ابوسفیان کافر بزاد و کافر بمرد و از اهل سنت و جماعت طایفه افضليه نیز معويه را کافر دانند .

و در خبر است که در ایام خلافت معويه مردم مدینه نزد او شدند و از قحط سال بنالیدند و گفتند رسول خدا مارا از این روز خبر داد و بصبر وصیت فرمود معويه از در تسخر گفت چنان باشید که او گفت و بصبر دوای جوع کنید هم از اینجا افضليه بر کفر او برهان کنند چنانکه ابن ابی الحدید گواهی دهد .

و باید دانست که خصمي على عليه السلام نه چنان در خاطر معويه مقرر بود که بهیچ حادثه، محو و منسی گردد چه تمامت قبایل و عشیرت او بشمشیر علی کیفر کفر یافتند و اگر نه از در نفاق مسلمانی گرفتند چنانکه حنظلة بن ابی سفیان برادرش را ، و ولید بن عتبه خالش را، و جدش عتبه را در یکروز با تیغ در گذرانید بشرحی که در کتاب رسول خدای مرقوم داشتیم و در مدتی که ابوبکر و عمر وعثمان خليفتی داشتند معويه را و برادرش یزید را ، و ابوسفیان را همواره در ظل حمایت و عنایت خویش میداشتند خاصه در زمان عثمان که بنی امیه سخت قوی شد و هر يك از ایشان مترشح سلطنت و خلافت گشتند و این سلطنت در بنی امیه از عثمان بجای ماندو معويه را در شام پادشاهی بقوام بودو مملکت شام چون بعد از رسولخدای مفتوح گشت اهل آن مملكت جز ابو بکر و عمر و عثمان کس رابخلافت رسولخدای باور نداشتند و از فضايل امير المؤمنین علی کمتر شنیده بودند چه تا کنون بیست

ص: 226

196- نامه مروان بن الحكم بمعويه و یعلی بن منية

و پنج سال بود که معويه در میان ایشان کار بسلطنت میکرد و چند که می توانست فضایل على عليه السلام را پوشیده میداشت و از آن گاه که مادرش هند بتهمت زنا آلوده گشت و شوهر نخستين او را مطلقه ساخت و بزرگان قریش او را بیمن آوردند و کاهن خبر داد که از این این فرزندی می آید بنام معويه واو در جهان پادشاهی کند وما این قصه را در جلد دوم از کتاب اول بشرح رقم کردیم .

و دیگر کعب الأحبار معاویه را خبر داد که بعد از عثمان این سلطنت بزحمت فراوان بر تو فرود آید این اخبار نیز معويه را قویدل داشت و هرگز سر به بیعت على در نمی آورد و اینکه ابن عباس ومغيرة بن شعبه در خدمت امير المؤمنیں عرض ميكردند كه معويه را در شام بازگذار تا بیعت ترا بر گردن مردم آنمملکت افکند آنگاه او را عزل و عزلت فرمای رای بخطا می زدند على عليه السلام میدانست که فيصل امر او با معويه جز با زبان شمشیر نشود چنانکه در سفر واپسین که معويه از مدينه آهنگ شام کرد در مسجد رسول خدای بجانب علی عليه السلام نگران شد.

و قال له اني شاخص الى الشام و تارك عندك هذا الشيخ يعنی عثمان والله لان انحصت منه شعرة واحدة لاضر بنك بمائة سيف.

گفت من بشام میروم و عثمانرا بنزد تو میگذارم سوگند با خدای اگر یکموی از سر او کم شود ترا با صد شمشیر خواهم زد این بگفت و بشام رفت چون عثمانرا در حصار گرفتند او را مدد نکرد و همی خواست او را بکشند تا از پس او خود بخليفتی سر بردارد

بالجمله چون مردم مصر ومدینه عثمانرا در تنگنای محاصره افکندندمروان بن الحكم دو مسرع سبك پی حاضر ساخت یکی را بشام بنزديك معويه گسیل نمود ،و دیگر را بجانب یمین بیعلی بن منبه فرستاد و هر يك رابدینگونه نامه کرد. أما بعدان بنی امية في الناس كالشامة الخمر آء وان الناس قد قعدو الهم براس كل محجة و علی كل طريق فجعلهم مرمي العروالغضيهة و مقذف القشب وفي الأفيكة و قدعلمتم انہالم تات عثمان الاكرها بجند من ورائهاوانی خائف ان قتل

ص: 227

أن تكون من بني امية بمناط الثريا ان لم تصر کرصيف الاساس المحكم ولئن وهاعمود البيت لتدعين جدرانه والذي عيب عليه اطعامكا الشام واليمن ولاشك أنكما تابعاه ان لم تحذرا واما انا فمساعف كل مستشير و معین کل مستصرخ ومجيب كل داع اتوقع الفرصة فأثب وثبة الفهد ابصر غفلة مقتنصه ولولا مخافة عطب البریدوضياع الكتب لشرحت لكما من الأمر مالاتفزعان معه الى ان تحدث الأمر في طلب ما أنتما و لیاه وعلى ذلك فليكن العمل انشاء الله

و در آخر این شعر نوشت :

و ما بلغت عثمان حتى تحطمت***رجال و دانت للصغار رجال

لقد رجعت عودا على بدء كونها***و ان لم تجدا فالمصير زوال

سیبدی مکنون الضمائر قولهم***ويظهر منهم بعد ذاك فعال

فان تقعدا لاتطلبا ما ورثتها***فليس لنا طول الحيرة مقال

نعيش بدار الذل في كل بلدة***و تظهر مناکابة و هزال

در جمله میگوید مردمان دل بر بنی امیه بد کردند و ایشانرا بکذب و بهتان آلوده ساختند و شما دانسته اید که عثمان بکراهت پذیره خلافت گشت و من اینك در بیم و هراسم که اگر عثمان کشته شود از بنی امیه نشانی نماندو کس نام ایشان نداند هان ای معويه وای یعلی بن منيه شما دانسته اید که بزرگتر عیبی که بر عثمان گرفتند این بود که ایالت شام و یمن را خاص شما گذاشت و بی شک شما چند که توانا باشید سر از چنبر طاعت او بیرون نمیکنید پس پای ثبات استوار بدارید و این امر را که چون هیکلی عظیم است دست باز مدارید تا پایمال انمحا وانهدام گرددمن اینك حاضرم و بهر چه دعوت کنید اجابت کنم و نگران وقتم تا آنگاه که بتوانم و کردار دشمنانرا کیفر کنم اگر در بیم نبودم که رسول من اسیر شود و مکتوب من دستگیر گردد این داهيه بزرگرا لختی بشرح مینگاشتم تا هیچگاه از پای ننشینید مادام که دامن مقصود بدست گیرید با اینهمه کندی و سستی نباید

ص: 228

197- نامه مروان بن الحكم بمعويه بعد از قتل عثمان

جست و در انجام امیر جاهد و ساعی باید بود اما معويه چند که امید نجات از برای عثمان بود در امر او تهاون و توانی میورزید چنانکه مكتوب عثمانرا وقعی نگذاشت و او را مدد نکرد اینوقت که نامه مروان رسید دانست که از پی این نامه خبر قتل در میرسد پس بمسجد آمد و مردمانا منادی کرد تا حاضر مسجد شدند وخویشتن بمنبر صعود داد از زحمت وغربت عثمان بنالید و از مردم در دفع دشمنان او نصرت طلبید از قضاهم درین هنگام مسرعی سبک سیر در رسید و مکتوبی دیگر از مروان بن الحكم برسانید. بدینگونه :

وهب الله لك أباعبدالله قوة العزم و صلاح النية و من عليك بمعرفة الحق واتباعه فاني كتبت اليك هذا الكتاب بعد قتل عثمان امیرالمومنین وای قتلة نحر کما ینحر البعير الكبير عند الناس من أن ينوه بالجمل بعد أن نقبت صفحته بطي المراحل و سير الحجير وانی معلمك من خبره غير مقصر ولامطيل ان القوم استطالو امد ته و استقلوا ناصره و استضعفوه في بدنه و أملوا بقتله بسط ايديهم فيما كان قبضه عنهم و اعصوصبوا عليه فظل محاصرا قد منع من صلوة الجماعة ورد المظالم و النظر في أمور الرعية حتى كانه هو فاعل لما فعلوه فلما دام ذلك أشرفعلي عليهم فخو فهم الله و ناشدهم وذكرهم مواعيد رسول الله له وقوله فيه فلم يجدوا فضله ولم ينكروه ثم رموه بأباطيل اختلفوها ليجعلواذلك ذريعة الى قتله فوعدهم التوبة مما كرهوا ووعدهم الرجعة الى ما احبوا فلم يقبلواذلك ونهبوا داره و انتهكوا حرمته ووثبوا عليه فسفكوا دمه وانقشعوا عنه انقشاع سحابة قدافرغت ماءها منكفئین قبل ابن أبي طالب انكفاء الجراد بصر المرعي فاخلق ببنی امية أن يكونوا من هذا الأمر بمجرى العيوق ان لم يثأره ثائر فان شئت ابا عبدالرحمن تكونه فکنه و السلام .

بعد از تمجید و تجيل معويه میگوید این مکتوبرا پس از قتل عثمان مینویسم همانا او را بکشتند چنانکه شتر را کشتند و آن شتر ازحملهای گران و طی مراحل

ص: 229

198- نامه معويه بطلحة بن عبيد الله

بعيده چندان جراحت رسیده باشد که او را قدر و قیمتی نسزد دانسته باش که عثمانرا نصرت نکردند و خار شمردند و در بندان دادند و از نماز جماعت و نظام رعیت باز داشتند و بامید وسعت و ثروت خویش در قتل او یکجهت شدند عثمان چون این بدید بر لب بام آمد و آنمردم را که بر گرد سرای او بودند باخدای سوگند داد و ایشانرا از عذاب خداوند بترسانید و ازنچه بيرون عدل و نصفت کرده بود توبت و انابت نمود و عهد استور نمود که هوای دل ایشان بجوید و برضای ایشان برود از وی نپذیرفتند و با اینکه انکار فضایل او نکردند سرای او را بدست نهب و غارت دادند و حشمت اورا يشکستند و خونش بریختند آنگاه بنزديك على شتافتند و او را بخليفتی سلام دادند اکنون اگر این خونخواهی نشود از بنی امیه نام و نشان نماندهان ایمعويه اگر تو اینجمله بر خود می پسندی هم بر این جمله زیستن میکن.

مع القصه از آنساعت که معویه از قرائت این مکتوب بپرداخت مردم شام را انجمن ساخت و ایشانرا بكلمات غم انگیز خطبه کردو فصلی از آنچه بر عثمان رفته بود تقریر داد چندانکه مرد و زن بهای های بگریستند و بانگ ناله وعويل بلندکردند و زنان چهره بخراشیدند چون مردم را بغيرت و غضب آورد و در خاطر ایشان افکند که این ظلم از علی عليه السلام بر عثمان رفت از منبر فرود شد و در دل نهاد که بدستیاری حیلت و خدیعت جمعیت علی را متفرق ومشتت سازد پس بنگارش مکتوبی چند پرداخت نخستین بطلحة بن عبيد الله بدینگونه نامه کرد:

أما بعد فانك اقل قريش في قريش وترامع صباحة وجهك وسماحة كفك و فصاحة لسانك فأنت بازاء من نقد مك في السابقة وخامس المبشرين بالجنة ولك يوم احد وشرفه وفضله فسارع رحمك الله الى ما تقلدك الرعية من امرها مما لايسعك التخلف عنه و لايرضي الله منك الا بالقيام به فقد أحكمت لك الامر من قبلي والزبير فغير منقدم عليك بفضل وایكما قدم صاحبه فالمقدم الامام و الامر من بعده للمقدم له سلك الله بك قصد المہتدین ووهب

ص: 230

199- نامه معوية بن ابی سفیان به زبیر بن العوام

لك رشدالموفقين والسلام

میگوید ای طلحه تودر کرامت طبع و بلاغت بیان و حسن دیدار محلی منيع داری و پنجم کسی ازعشره مبشره که رسولخدایت بجنت بشارت دادو بسبقت اسلام فضیلت نہاد تو آنکسی که در غزوه احد کردی آنچه کردی و شرف و شرافت آنروز خاص تو است با اینهمه این تقاعد و توانی در خونخواهی عثمان از چیست سرعت کن و در امر خلافت رغبت فرمای که تو را از قبول این امر بدی و چاره نیست و جز این خداوند از تو راضی نشود و من ترابر خویشتن فضیلت نهادم و امر ترا در شام محکم کردم این امر خلافت خاص تست و اگرنه از بهر زبیر است هر کدام بخواهید در امر خلافت سبقت گیرید و ولایت عهد را از بهر آن دیگر گذارید و امر رعیت و نظام اسلام را دست باز مدهيد.

و ازین مکتوب نیز حیلتی بساخت و خلافت را در میان طلحه و زبیر چنان داشت که فریسه را در میان دو درنده تا ایشان در طلب خلافت بیرون شوند و کار بر على عليه السلام بشورانند لکن باهم دل یکی نکنند و هر دوتن سلطنت خویش خواهند تا در پایان کار از اینهمه شوریدگی قرعه سلطنت بنام وی بر آید.

مکتوب دیگررابز بير بن العوام بدینگونه رقم کرد:

اما بعد فانك الزبير بن العوام و ابن اخى خديجة وابن عمة رسول الله وحواريه و سلفه و صهر أبی بکر و فارسی المسلمين و أنت الباذل في الله مهجته بمكة عند صبيحة الشيطان بعثك المبتعث فخرجت كالثعبان المنسلخ بالسيف المنصلت تخبط خبط الجمل الرديع كل ذلك قوة ايمان و صدق يقين وسبقت لك من رسول الله البشارة بالجنة و جعلك عمر أحد المستخلفين على الأمة قال يا أبا عبد الله إن الرعية أصبحت كالغنم المتفرقة لغيبة الراعى فسارع رحمك الله في حقن الدماء ولم الشعث وجمع الكلمة وصلاح ذات البين قبل تفاقم الأمر و انتشار الأمة فقد اصبح الناس على شفا جرف هار عما قليل ينهار إن لم يرئب فشمر لتاليف الامة و اتبع الى ربك سبيلا فقد أحكمت الأمر من قبلى لك ولصاحبك على أن الأمر للمقدم ثم لصاحبه من بعده

ص: 231

200- نامه معوية بن ابی سفیان بمروان بن الحكم

جعلك الله می ائمة الهدی و بغاة الخير و التقوى والسلام.

میگوید ای زبير همانا تو پسر عموی و پسر برادر خدیجه که او زوجه رسول خدا است و پسر صفیه دختر عبدالمطلبی که او عمه رسولخدا است و ناصر رسول خدائی و شوهر اسماء ذات النطاقينی که خواهر عایشه زوجه رسولخدا است و داماد ابو بكری چه أسما دختر اوست و فارس مسلمانانی چه ملقب بفارس قریشی و تو آن کسی که از بذل حبان در راه دین دریغ نفرمودی و با تیغ برنده بکردار اژدهای دمنده دشمنان دین را دفع دادی وتویکتن از عشره مبشره که رسول خدایت بشارت بهشت داد و تو آنکسی که عمر بن الخطاب در ناصيه تو لیاقت خلافت مطالعه کرد و ترا يکتن از اهل شوری بشمار گرفت و گفت ای ابو عبدالله اینك مردمان از پس من رمه بی شبانرا ماند و مشرف برهلاك و دمار ندهم اکنون سرعت کن و مگذار اختلاف کلمه در میان امت بادید آید منکه معاویه هستم آنچه دانستم ترا و طلحه را آگهی دادم تا هر کدام خواهید در امر خلافت پیش دستی کنید و آنديگر را بولایت عهد گذارید .

آنگاه بمروان بن الحكم بدینگونه مکتوب کرد:

أما بعد فقد وصل الى كتابك بشرح خبر أمير المؤمنين ومار کبوه به و نالوه منه جهلا بالله وجرأة عليه و استخفافا بحقه ولامانی لوح الشيطان بها في شرك الباطل لیدهدههم في أهويات الفتن و وهدات الضلال ولعمري لقد صدق عليهم ظنه ولقد اقتنصهم با نشوطة فخه فعلی رسلك اباعبدالله تمشي الهوينا و تكون أولا فاذا قرأت كتابي هذا فكن كالفهد لايصطاد إلاغيلة ولايتشاور الاعن حيلة و كالثعلب لايفلت الاروغانا و أخف نفسك منهم إخفاء القنفذ راسه عند لمس الأكف و امتهن نفسك امتهان من ييآس القوم من نصره و انتصاره و ابحث عن امورهم بحث الدجاجة عن حب المدخن عند فقاسها و انقل الحجاز فانی منقل الشام والسلام.

میگوید مکتوب تو ملحوظ افتاد و خبر قتل عثمان مسموع گشت و از آن که در حق او روا داشتند و در خداوند عاصی شدند و دشتخوش شیطان گشتند و

ص: 232

201- نامه معوية بن ابی سفیان بسعيد بن العاص

در تیه ضلالت افتادند آگاه شدم همانا گمان شیطان در حق اینجماعت بيقين پیوست اما تو ای عبدالله کار برفق و مدارا میکن و از این پس که از مكتوب من آگاه شدی از بهر اصطياد چون یوزباش که ناگاه برحستن کند و صید خویش را فرو گیرد، و کار چون روباه میکن که راست بچپ زندوخویشتن را برهاند، و اندیشه خویش را پوشیده میدار بکردار خارپشت که چون دست فرا او برند سر خویش را در تن خویش فرو دزدد و خویشتن را چون کسی که او را هیچ بارویاوری نباشد خاضع و خاشع نمودار کن تا کین و کید تو از خاطر دشمنان محو و منسی گردد و بکنون خاطر آنجماعت را چنان مکشوف میدار و فحص ميکن که مرغ خانگی دانه کاورس و از میان خار و خاشاك گاهی که بچگان می آورد و افراخ میدارد، و نیز نگران حجاز باش و کار حجاز ساخته میكن چنانکه من نگران شامم و کار شام ساخته میکنم .

از پس آن بسعيد بن العاص بدینگونه مکتوب کرد :

أما بعد فان كتاب المروان ورد على من ساعة وقعت النازلة يقبل به البريد يسير المطي الوجيف تتوجس جس الحية الذكر خوف ضربة الفاس و قبضته الحاوی و مروان الراید لایکذب اهله فعلام الأفكاك يابن العاص ولات حین مناص ذلك انكم يا بني أمية عما قليل تسئلون ادنى العيش من ابعد المسافة فينكر كم من كان بكم عارفا و يصد عنکم من كان لكم و اصلا متفرقين في السلاد يتمنون لمظة المعاش ان امیر المومنین عتيب عليه فيكم وقتل في سبيلكم ففيم القعود عن نصرته و الطلب بدمه و انتم بنو ابيه و ذووارحمه و اقربوه وطلاب ثاره اصبحتم متمسكين بشطف معاش زهيد عما قليل ينزع منكم عند التخاذل وضعف القوی فاذا قرات كتابي هذا فدب دبيب البرء في الجسد الحنيف و سرسير النجوم تحت الغيم و احشد حشد الذرة في الصيف لانحجارها في الصردفقدایندتكم بأسدوتیم

و در آخر این اشعار را نگاشت :

ص: 233

202- نامه معوية بن ابی سفیان بعبدالله بن عامر

تالله لايذهب شیخی باطلا*** حتى ابير مالکا و کاهلا

القائلين الملك الحلاحلا(1)*** خیر معد حسبا و نائلا

در جمله میگوید ای سعید بن العاص دانسته باش که مکتوب مروان از قتل عثمان بمن آمد و آنگاه نگاشته بود که از غایت غضب و نهایت خوف ماريرا ماننده بود که سرش با تبر بخواهند کوفت اکنون چکنی که طریق نجات ناپدیدار است هان ای بنی امیه زود باشد که بنا خوشتر معاشی قناعت کنید و دست نیابید و از این کار که در پیش دارید عنقریب پراکنده گردید. همانا عثمان در راه شما مقتول گشت و شما نزدیکان و خویشاوندان وخونخواهان اوئید از نصرت او باز نشستید و خون او نجستيد و این سختی وذلت بر خود پسنده داشتید اکنون ایسعید بن العاص چون مکتوب مرا قرائت کردی غیرت فرمای و جنبشی کن و لشکری بزرگی در هم آور و از بهر کین خواهی سرعت نما من نیز شمارا بقبيله اسد و طایفه تیم مدد فرستم و از پای ننشینم تا کشند گان عثمانرا پایمال هلاك و دمار نسازم .

و از پس آن بعبدالله بن عامر بدینگونه نگاشت :

أما بعد فان المنبر مر کب ذلول سهل الرياضة لأينازعك اللجام وهيهات ذلك الا بعد ركوب اثباج المهالك واقتحام امواج المعاطب و كانی بكم يا بني امية شعاریر کالا وارك تقودها الهداة او كرخم الخندمة تذرق خوف العقاب فشب الان رحمك الله قبل أن يستشرى الفساد و ندب السوط جدید والجرح لما يندمل ومن قبل استضرآء الأسد و التقاء لحيته على فريسته و ساور الأمر مساورة الذئب الاطلس كثيرة القطيع و نازل الرای و انصب الشرك و ادم عن تمكن وضع الهناء مواضع النقب و اجعل اكبرعد تك الحذر واحد سلاحك التحريض و اغض عن العورا و سامح اللجوج واستعطف الشارد ولاين الاشوس وقو عزم المريد وبادر العقبة و ازحفزحف الحية واستبق قبل أن تسبق وقم قبل ان يقام بك و اعلم انك غير متروك

ص: 234


1- حلاحل بضم حای مهمله : مهتر بزرك و بامروت را گویند

203- نامه معوية بن ابی سفیان بولید بن عقبه

ولامهمل فاني ناصح امين والسلام.

و در پایان مکتوب این اشعار را نگار کرد.

عليك سلام الله قيس بن عاصم***و رحمته ماشاء أن يترحمها

تحية من اهدي السلام لاهله***اذ اشط دارا عن مزارك سلما

فما كان قيس هلکه هلك واحد***ولكنه بنیان قوم تهد ما

در جمله میگویدمنبر که سريرسلطنت واریکه خلافت است مرکبی راماند که اگر چند بند و لجام واجب نکند و شموس و حرون نباشد لكن بر پشت آن جای کردن بدهان مرگ رفتن و با اجل دست بگریبان شد نست هان ای بنی امیه شما را چون شتران پراکنده مینگرم که شتر بانان در هم آورند و بحمل گران زحمت کنند و اگر نه کرکس جبل خندمه را مانید که از دیدار عقاب قوت ماسكه از وی برود پس ای عبد الله عامر دلیری کن و حمله در افكن چون گرگ درنده که صید خویش فرو گیرد از آن پیش که شیر شرزه ناب و زنخ در طعمه خویش فرو برده باشد هم اکنون هوش باز آرو دام خدیعت گسترده میدار و از كين و كيد دشمنان بر حذر باش و مردم را بر خصمي على تحريض ميکن که بر نده تر از شمشير تیز زبان فتنه انگیز است و ساحت مردم لجوج را بمسامحت صافی میکن و بر سخنان زشت ایشان صابر میباش و پراکندگانرا باستعطاف استیناس میده و درشت خویانرا بمدارا و نرمی موافق میدار و آنان که آهنگی مخالفت علی دارند بدستیاری موالفت عزم ایشانرا استوار کن و پیش دستی بجوی و چون مار کرزه نرم و زهر کين جنبش فرمای و سبقت بجوی پیش از آنکه بر تو سبقت گیرند و بر خیز پیش از آنکه بكين تو بر خیزند و دانسته باش که ترا بسلامت دست باز ندارند والسلام .

و از پس آن بولید بن عقبه چنين نگارداد .

یا بن عقبة كن الخيش وطيب العيش أطيب من سفع سموم الجوزاء عند اعتدال الشمس في افقها ، ان عثمان اخاك اصبح بعيدا منك فاطلب لنفسك ظلاتستكن به اني اراك عن الترات وقودأ و كيف بالرقاد بك لأرقادلك فلو قداستتب هذا الأمر

ص: 235

204- نامه معوية بن ابی سفیان بیعلی بن منيه

لمريده الفيت كشريدالنعام يفزع من ظل الطائر وعن قليل تشرب الرنق وتستشعر الخوف أرائك فسيح الصدر مسترخي اللبب رخو الخرام قليل الاكتراث و عن قليل يجتث اصلك والسلام .

و در خاتمه مکتوب نوشت :

اخترت نومك ان هبت شامية***عند الهجير شربا بالعشيات

على طلابك نارا من بني حكم***هیهات من راقد طلاب ثارات

میگوید ای پسر عقبه بأسعت عيش در سایه کتان خفتن بهتر است تا در سموم جوزادی کوچ دادن وطلب ثار کردن چه آسوده نشسته عثمان از دست بشد اندیشه ملجائی میكن در طلب خون عثمان سخت بی اندیشه خفته اگر خون خواهان بدین سستی و ضعف جنبش کنند روزگار بر تو ناگوار شود و چون شتر مرغ ترا خوف و استشعار فرو گیرد چنددر طلب این امر آسوده خفته وسعت پی و بی باک آرمیده زود باشد که ترا از بیخ و بن بر اندازند و زنده نگذارند و السلام .

و از پس آن بیعلی بن منيه چنين نوشت :

حاطك الله بكلائته و أيدك بتوفيقه كتبت اليك صبيحة يوم وردعلى کتاب مروان يخبر بقتل امير المؤمنين و شرح الحال فيه و أن أمير المؤمنين طال به العمر حتى نقصت قواه و ثقلت نهضته و ظهرت الرعشة في أعضائه فلما رای ذلك اقوام لم يكونوا عنده موضعا للامامة والأمانة و تقليدا لولاية وثبوابه و البوا عليه فكان أعظم ما نقموا عليه و عابوه به ولايتك اليمن وطول مدتك علي عليها ثم ترامی بهم الأمر حالا بعدحال حتي ذبحوه ذبح النطيحة مبادرا بها الفوت و هو مع ذلك صائم معانق المصحف يتلو کتاب الله فيه عظم مصيبته الإسلام بصهر الرسول و الأمام المقتول على غير جرم سفكوا دهه و انتهكوا حرمته و انت تعلم أن بيعته في اعناقهم و طلب ثاره لازمة لنا فلا خير في دنيا تعدل بنا عن الحق الى النار و ان الله جل ثناؤه لا يرضى بالتعذير في دينه فشمر لدخول العراق فأما الشام فقد كفيتك اهلها و احكمت امرهما وقد كتبت الى طلحة بن عبيدالله ان يلقاك بمكة حتى يجتمع رايكما على اظهار الدعوة

ص: 236

و الطلب بدم عثمان اميرالمؤمنين المظلوم و كتبت الى عبدالله بن عامر يمهد لكم العراق و يسهل لكم حزونة عقابها و اعلم يابن امية أن القوم قاصدوك بادی بده لاستنطاف ماحوته يداك من المال فاعلم ذلك واعمل على حسبه انشاء الله تعالی .

و این شعر نیز بنگاشت .

ظل الخليفة محصورا يناشدهم***بالله طورا و بالقرآن احيانا

و قد تألف اقوام على حنق***عن غير جرم وقالوا فيه بهتانا

فقام يذكرهم وعدالرسول له***و قوله فيه اسرارا و إعلانا

فقال كفوا فانی معتب لكم***وصارف عنكم يعلى و مروانا

فكذبوا ذاك منه ثم ساوره***من حاض لبته ظلما وعدوانا

میگوید خدا ترامحفوظ و موفق بدارد این نامه بسوی تو مینگارم در ساعتی که مکتوب مروان بمن رسید و مرا از قتل عثمان و آنچه بر او رفته بود آگهی داد همانا عثمان روزگار دراز یافت وقوای او ضعيف شد چنانکه قوت برخاستن از او بر خاست و در اندامش رعشه و لرزه پدید گشت مردم چون بدیدند که قوت صلابت و حرمت حشمت در وي اندك شده بر او تاختند و او را بکشتند بزرگتر عیبی که بر او رقم کردند ایالت تو در يمن و طول مدت آن بود پس رای در هم افکندند و او را بکشتند در حالتی که روزه دار بود و قرائت قرآن میفرمودبر وی رحم نکردند خونش بریختند و پرده حرمتش را چاك زدند با اینکه کشند گان او رهينه بيعت او بودند هماناخیر در کاری نیست که مردم را از راه راست بسوی دوزخ کشد هان ای یعلی بن منيه من کار شام را پسنده ام تو کار عراق را ساخته میكن و نیز طلحة بن عبيد الله را مکتوب کرده ام که در مکه ترا دیدار کند و در طلب خون عثمان با تو همداستان شود و عبدالله بن عامر را آگهی فرستاده ام که مملکت عراق را بر مراد شما جنیش دهد و کارهای سخت را سهل فرماید تو ای پسر منيه نیز آگاه باش که مردمان ترااز خاطر سترده ندارند و فراموش نکنند و از چندین مال که فراهم کرده و خزانه بر زبرهم نهاده دست باز ندارند تا بدست گیرند پس

ص: 237

205- نامه مروان الحكم در جواب معوية بن ابی سفیان

چنان کن که بدست مردمان پایمال نشوی و از محل خویش ساقط نگردی .

اما مروان بن الحكم در جواب معويه بدینگونه کتاب کرد :

أما بعد فقد وصل كتابك فنعم کتاب زعيم العشيرة و حامي الذمار و اخبرك ان القوم على سنن استقامة الا شظايا شعب شتت بينهم مقولي على غير مواجهة حسب ما تقدم من امرك و انما كان ذلك رسيس العضاء و رمي الجذر من أغصان الدوحة ولقد طويت اديمهم على نغل يحلم منه الجلد كذبت نفس الظان بنا ترك المظلمة و حب الهجوع إلا تهويم الراكب العجل حتى تجدجماجم وجماجم جذ العراجين (1)المهد لة حين ايناعها و انا على صحعة نیتی و قوة عزيمتي و تحريك الرحم لي وغليان الدم منى غير سابقك بقول ولا متقدمك بفعل و انت بن حرب طلاب الترات وابی الضيم و كتابي اليك و انا كحرباء السبب في ترغب عين الغزالة و كالسبع المفلت من الشرك يفرق من صوت نفسه منتظرا لما تصح به عزيمتك ويرد به امرك فيكون العمل به والمحتدى عليه .

و در آخر مکتوب این اشعار نگاشت :

ايقتل عثمان و ترقادموعنا***ونرفد هذا الليل لانتفزع

ونشرب برد الماء ریاو قد مضى***على ظماء يتلو القرآن ویر کع

و اني ومن حجم الملبون بيته***وطافوا به سعيا وذو العرش يسمع

سامنع نفسي كل ما فيه لذة***من العيش حتى لايرى فيه مطمع

واقتل بالمظلوم من كان ظالما***وذلك حكم الله ما عنه مدفع

میگوید نامه تو رسید و نیکوست نامه حافظ قوم و حامی عهد هم اکنون آگهی میدهم ترا که مردمان در مخالفت على همدست و همداستانند مگر پاره از جماعت که ایشان را نیز بر حسب فرمان تو متفرق و متشتت ساختم و بنیان ایشانرا

ص: 238


1- در يك نسخه (حتی تجز جماجم و جماجم جز العراجين) می باشد که بجای ذال در «کلمه تجذ وجذ»زاء ضبط شده است.

206- نامه عبدالله بن عامر در جواب معوية بن ابی سفیان

که سخت محکم و استوار بود بر آوردم تا در کار ایشان که معقلی منیع بود رخنه و ثلمه در افتاد و از عزیمت خویش دامن در چیدند کس گمان نکند که من ترك طلب میگویم و آسوده مینشینم حاشا و کلا الاآنکه سرهای کشند گان عثمانرا چون خوشه خرما بنان از بیج بزنم دانسته باش که فتوری در عزیمت من وقصوری در نیت من بادید نشود با اینهمه در گفتار و کردار همانند تو نیستم و تو ای پسر حرب آن مردی که از هیچکس احتمال ظلم و تعدی نکنی و در طلب حق خویش از پای ننشینی و من اینك بسوی تو این نامه رقم کردم و مانند حربای بیابانی که چشم بر دریچه آفتاب گمارد چشم بر راه تو دارم و اگر نه چون درنده باشم که از بند دام بجسته باشد و چنان فرسایشی از بند و دام دیده که از آواز خویش بترسد و بهر اسد اکنون روز گار بانتظار میبرم که تو عزم خویش در طلب این امر درست کنی و مرا بدانچه دانی فرمان فرستی تا بر حسب فرمان کار کنم و از هندسه حکم دو گامی بیرون نگذارم .

و عبدالله عامر در جواب معويه بدینگونه نامه کرد :

اما بعد فان أمير المؤمنين كان لنا الجناح الحاضنة تاوى اليها فراخها تحتها فلما اقصده السهم صرنا كالنعام الشارد ولقد كنت مشترك الفكرضال الفهم التمس دريئة استجن بها من خطا الحوادث حتى وقع الى كتابك فانتبهت من غفلة طال فيها رقادي فانا كواجد المحجة كان الى جانبها حائرا و کاني اعاين ما وصفت من تصرف الأحوال والذي اخبرك به أن الناس في هذا الأمر تسعة لك و واحد عليك و والله للموت في طلب العز احسن من الحيوة في الذلة و انت بن حرب فتي الحروب و نضار بنی عبد شمس و الهمم بك منوطة و انت منهضها فاذا نهضت فليس حين قعود و انااليوم على خلاف ما كانت عليه عزيمتي من طلب العافية و حب السلامة قبل قرعك سويداء القلب بسوط الملام و لنعم مؤدب العشيرة انت و انالنرجوك بعد عثمان وها انا متوقع ما يكون منك لامتثله واعمل عليه انشاء الله .

و در آخر مکتوب این شعر نوشت :

ص: 239

207- نامه وليد بن عقبه در جواب معوية ابی سفیان

لا خير في العيش في ذل و منقمة***و الموت احسن من ضيم ومن عار

آنا بنو عبد شمس معشر انف***غر حجاحجة طلاب او تار

والله لو كان ذميا مجاورنا***ليطلب العز لم نقعد عن الجار

وكيف عثمان لم يدفن بمزبلة***على القمامة مطروحا بها عاری

فازحف الى فانی زاحف لهم***بكل أبيض ماض الحد تبار

در جمله میگوید عثمان ما را چنان همیداشت که مرغان بچگان خود را در زیر بال همیدارند و چون او عرضه دمارشد ما بكردار شتر مرغان از مردمان رمیده شدیم و در کوه و دشت پراکنده گشتیم و من خویشتن را ياوه کردم و رای من آشفته گشت و همیخواستم پوشیده زیست کنم و هیچکس را دیدار نفرمایم تا گاهی که مکتوب ترا معاینه کردم پس از آن غفلت که خواب من ربوده بود باز آمدم و راهرا از بيراه بدانستم اکنون ترا آگهی میدهم که مردمان از ده تن بیرون از یکتن بر خلاف تو نرود همگان با تو همدست و هم داستان باشند سوگند با خدای که مرگ در طلب عزت گواراتر از حیاتی است که رهينه ذلت افتد هان ای پسر حرب تو جوانمرد محاربت و پشتوان عشیرتی درنگها و شتابها موقوف بشتاب ودر نگ تست گاهی که تو بر خیزی کس بجای ننشیند و من از آنگاه که دستخوش تازيانه ملامت تو گشتم گذر گاه عافیت و سلامت در نوشتم اینك چشم بر حکم و گوش بر فرمانم بهر چه حکم کنی پذیرای فرمان خواهم بود .

اما ولید بن عقبه در جواب معويه بدینگونه مکتوب کرد :

اما بعد فانك اسدقریش ععلي عقلا واحسنهم فهما واصو بهم رایا معك حسن السياسة و انت موضع الرياضة تورد بمعرفة و تصدر عن منهل روی مناويك كالمنقلب من العيوق تهوی به عاصف الشمال الى لجة البحر كتبت الى تذكر طيب العيش فملاء بطني على حرام الا مسكة الرمق حتی افری اوداج قتلة عثمان فري الأهب بشفاة الشفاز اما اللين فهیهات الا حنيفة المرتقب يرتقب غفلة الطائر انا على مداجاة و لما تبد صفحاتنا بعد و ليس دون الرم بالدم مر حل ان العار منقصة و الضعف ذل

ص: 240

208- نامه وليد بن عقبه بمعوية بن ابي سفيان

أيخبط قتلة عثمان زهرة الحيوة الدنيا و یسقون برد المعين ولما يمتط الخوف و يستحلسوا الحذر مع بعد مسافة الطرد و امتطاء العقبة الكنود في الرحلة لادعيت لعقبة ان كان ذلك حتى أنصب لهم حربا تصنع الحوامل لها أطفالها قد ألوت بنا المسافة ووردنا حياض المنايا وقد عقلت نفسي على الموت عقل البعير واحتسبت انی ثاني عثمان او اقتل قاتله فعجل على ما يكون من رايك فانا منوطون بك متبعون عقبك و لم احسب الحال تتر اخي بك الى هذه الغاية لما اخافه من أحكام القوم امر هم .

و در منتهای مکتوب این اشعار مرقوم داشت :

يومي على محرم ان لم اقم***بدم ابن امي من بني العلات

قامت على ان اقعدت و لم اقم***بطلاب ذاك مناحة الاموات

عزبت حياض الموت عندي بعدما***كانت كريهة مورد النهلات

میگوید ایمعويه تو امروز از تمامت قريش بحصافت عقل و اصابت رأي و سياقت سیاست ورصانت ریاست افزونی زیرا که کار همه از در دانش و بینش کردی و دشمنان تو چنانند که گفتی از آسمان نگون شدند و باد شمال ایشانرا در لجه دریا افكند مرا مکتوب کردی که مردی عیش باره و راحت طلبم نه چنين است چه من بر ذمت نهاده ام که نیاسایم و سیر نخورم تا کشندگان عثمانرا سر بر نگیرم مرا در تقديم امر سست و نرم دانستی هیهات من چنان کار میکنم که دشمن از خديعت من آگاه نشود و از دام بيرون نجهد و خصمی دشمنانرا چنان در خاطر نهفته ام و کار بمدارا کرده ام که تا کنون از اندیشه من بیخبرند لکن از عار شعار نخواهم کرد ودر طلب خون جز بریختن خون رضا نخواهم داد این کی تواند شد که کشندگان عثمان با چنین خطبی بزرگی که آورده اند بيخوف و هراس در سعت عیش وراحت نفس روز گار برند مرا پسر عقبه مخوان اگر بیاسایم الاآنکه حربی بر پای کنم که از شدت خوف و هراس زنهای آبستن بچه بیفکنند منکه ولید بن عقبه ام خود را در دهان مرگ دیده و مانند عثمان خویش را مقتول شمرده ام

ص: 241

209- نامه يعلي بن منيه بمعوية بن ابي سفيان

و جان خود را چنان بر سر مرگ باز بسته ام که شتر را عقال کنند و اگر نه قاتل عثمان را با تیغ در گذرانم تو ایمعویه تعجيل كن بدانچه اندیشیده و تو مرد تراخی و توانی نبوده تا مردم شام بملازمت و متابعت تو کار کنند از آن پیش که کار بر على محکم گردد .

و یعلی بن منيه در جواب معويه بدینکلمات پرداخت :

انا و انتم يا بني أمية كالحجر لایبنی بغیر مدر و كالسيف لايقطع الا بضاربه وصل كتابك بخبر القوم وحالهم فلئن كانوا ذبحوه ذبح النطيحة بودربها الموت لننحرن ذابحه نحر البدنة واني بها الهدى الأجل ثكلتني من انا ابنها ان نمت عن طلب وترعثمان مدى الأيام أن أدلج فانی مدلج و اما قصدهم ماحوته يدى من المال فالمال ایسر مفقودا أن دفعوا الينا قتلة عثمان وان ابواذلك انفقنا المال على قتالهم وان لنا ولهم لمعركة يتناحر فيها نحر القدار النقایع عن قليل تصلي لحومها.

و در پایان کتاب این شعر رقم کرد:

لمثل هذا اليوم اوصى الناس*** لاتعط ضيما اويجز الراس

از اینکلمات مینماید که هیچ امری بی آلات و ادوات ساخته نگردد میگوید ای بنی امیه ما و شما خانه را مانیم که بيخاك و خشت بنیان نشود و شمشیر را ماننده ایم که جز بقوت ضارب نبرد اکنون از مکتوب تو تقدیم مردان شام را در امر بدانستم پس اگر عثما نرا مانند شتر ذبح کردند و دستخوش مرگی ساختند واجب میکند که کشنده او را چون شتر قربانی نحر کنیم و کجا آنقر بانی بدست ميشود که باعثمان بمیزان رود مادر من در سوگواری من نشنيد اگر هرگز از طلب خون عثمان بیاسایم اکنون منتظر فرمانم و از بذل مال نپرهیزم اگر کشندگان عثمانرا با ما گذارند و اگر نه آنمال را در تجهیز لشکر نثار کنم و حربی بر برانگیزم که بسی مردان مقتول گردند مانند شتری که از بهر مهمان کشندو گوشتش را کباب کنند.

ص: 242

210- نامه سعيد بن العاص بمعوية بن ابي سفيان

همانا اینجماعت که بمكتوب معاویه نامبردار شدند همگان او را در طلب خون عثمان تحريض کردند و از بهر فتنه و فساد انگیزش دادند الاسعيد بن العاص که زبان بنکوهش گشود و اورا از فتنه انگیختن و خون ریختن منع فرمود و در پاسخ نامه او چنین نگارش کرد:

أما بعد فان الحزم في التثبت، والخطاء في المجلة و الشئوم في البدار والسهم سهمك مالم بنبض به الوتر ولن يرد الحالب في الضرع اللبن ذکرت حق امیرالمومنین علينا و قرابتنا منه و انه قتل فينا فخصلتان ذکر هما نقص والثالثة كذب وامرتنا بطلب دم عثمان فای جهة نسلك فيها ابا عبدالرحمن ردمت الفجاج و احكم الأمرعليك وولي دمائه غيرك فدع مناواة من لو كان افترش فراشه صدر الأمر لم يعدل به غیره و قلت كانا عن قليل لانتعارف فهل نحن الاحي من قريش ان لم تنلنا الولاية لم يضتق عنا الحق انها خلافة منافية و بالله اقسم قسما مبرورا لئن صحت عزيمتك على ماورد به كتابك لالقينك بين الحاليين طليحاو هبنی اخالك بعد خوض الدماء تنال الظفر هل في ذلك عوض من ركوب المآثم و نقص الدين أما أنا فلاعلى بني امية ولالهم اجعل الحرم داری والبيت سجنی و اتوسد الاسلام و استشعر العافية فاعدل ابا عبدالرحمن زمام راحلتك الى محجة الحق واستوهب العافية لاهلك واستعطف الناس على قومك و هیهات من قبولك ما اقول حتى يفجرمروان ينابيع الفتن تأجج في البلاد و کانی بكما عند ملاقات الأبطال تعتذران بالقدر و لبئس العاقبة الندامة وعما قليل يضح لك الأمر والسلام .

میگوید ایمعويه و قار و تواتی حاکی حصافت عقل است چنانکه عجلت و شتاب زدگی موجب شامت و خطاست چه تیر از زه بجسته باز نشود و شیر دوشیده باز پستان نگردد همانا گفتی عثمانرا بر ما حق بیعت و قرابتسمت و در میان مامفتول گشت نمیگویم بهره و نصيبه ما در بیعت و قرابت او چه بود لكن قتل او در میان ما یارضای ما در قتل او کذبست و اینکه مارا بخونخواهی عثمان فرمان میکنی با چه

ص: 243

211- حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره علي عليه السلام

چه روی آهنگ این امر توانیم کرد و تو ایمعاویه واجب نمیکند که کاربر خویشتن سخت کنی و خون عثمان بجوئی و حال آنکه ولی دم عثمان تو نیستی لاجرم خصومت مرديرا فرو گذار که اگر و ساده او در صدر امر گسترده شد هیچکس با او برابر نتواند بود و اینکه گفتی زود باشد که کس ما را نداند و نشناشد ما قبيله از قریشیم واجب نشد که اگر صاحب ولایت نباشیم محل ومكانت ماساقط گردد سوگند با خدای اگر عزم خویش درست کرده باشی بدانچه با من نگاشتی زود باشد که ترا دیدار کنم در حالتی که درمانده و سرگشته باشی هان ایمعویه گرفتم که فتنها برانگیختی و خونها بریختی نصرت کردی و بمر ادرسیدی آیا در حضرت یزدان بزه کار شدن ودین از دست دادن تا این مایه سود بمیزان خواهد رفت اما من نه با بنی امیه رزم خواهم زد و نه در جیش ایشان کوچ خواهم داد حرم مکه را سرای خویش می انگارم وخانه خویش را زندان سرای خود می پندارم و پشتوان خویش را از دولت اسلام مقرر میدارم و تو ای ابو عبدالرحمن زمام مركب خویش را در شاهراه شریعت فرو گذار و اهل و عشیرت خود را ملازمت عافیت و سلامت فرمای و مردم را بر خصومت اقوام خود بر مياغال لكن هيهات تو هرگز نصیحت من گوش نگیری و پند من نپذیری تا گاهی که مروان حكم سیلاب عنا و عنادروان دارد و امصار و بلاد را دستخوش فتنه وفساد سازد گویا می بینم شما را که در میدان مردان سختی سأمت و ملالت را قضا و قدر حوالت میکنید زود باشد که این معنی روشن گردد و از ندامت فایدتی بدست نشود .

آغاز رسل و رسایل در میان علی علیه السلام و معوية بن ابی سفیان

در خبر است که يك روز رسولخدا صلي الله عليه و آله در خانه ام سلمه جای داشت ناگاه علی عليه السلام در آمد.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله هذا و الله قاتل الناكثين والقاسطين والمارقین بعدی.

ص: 244

212- انجمن کردن على عليه السلام مردم کوفه را برای مشورت درباره رزم با معاویه

و از اینگونه حديث بروایت علمای عامه و جماعت اماميه فراوانست و مقصوداز ناكثين طلحه و زبیر و آن گروهند که نكث بعيت على عليه السلام کردند و طریق مقاتلت و مبارزت سپردند و کیفر خویش از شمشیر امیر المومنین معاینه کردند چنانکه در کتاب جمل بشرح رفت ، و از قاسطین مقصود معويه و مردم شام اند که از حق عدول کردند و با امیر المومين على عليه السلام بمعادات و مبارات در آمدند و مقصود از مارقین خوارج اند که ماند تیر که از کمان بیرون شوداز دین بیرون شدند چنانکه عنقریب بشرح خواهیم نگاشت.

اکنون بر سر داستان رویم چون معويه طريق عصیان و طغیان گرفت و خصمي على عليه السلام را آشکارا ساخت اینوقت امير المومنین علی عليه السلام مردمرا انجمن ساخت و فرمود ای جماعت بدانید چند که بر طریق طاعت روید و نگران احكام خداوند باشید و یکدیگر را بنفاق و نکوهش هدف طعن و دق نسازید امور شما رهينه نظام گردد و کارها بر مراد و مرام تقریر یابد و چون خوی بگردانید ویکدیگر را بنكوهيد و زبان بعيب و شتم دراز کنید و ابواب مخاصمت و مبارات فراز دارید امور شما پریشیده اید وجمع شما پراکنده گردد همانا معويه مردم شام را بفریفت و ایشانرا مغرور ساخت که عثمانرا من کشتم و لشکر بجزيره فرستاد تا با اشترنخعی رزم زدند و طریق مکاوحت و مناطحت سپردند هم اکنون ساخته جنگه همی شود و اعداد لشکر همی کند تا با من بمناجزت و مبارزت بیرون شود و من در خاطر نهاده ام که بدو نامه کنم و لختی پند و موعظت فرمایم باشد که از طریق عناد و غوایت بگردد و براه رشاد و هدایت باز آید شما را رای چیست و در آنچه گفتم چه میاندیشید مردمان از چار جانب بانگ در دادند که یا امیر المومنین ما در طاعت تو چنانیم که رسول خدایرا بودیم بهر چه فرمائی ما پذیرای فرمانیم و بر آنچه تو رای زنی مزیدی نتواند بود اندیشه ما را که هم پرو از کرم شب تابست با نور آفتاب برابر نتوان داشت رای آنست که تو سنجیده و مصلحت آنکه تو دیده پس على عليه السلام بدينگونه نامه در قلم آورد:

ص: 245

213- نامه على العلا بمعاوية بن أبي سفيان

إِنَّهُ بَايِعْنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أبابكر وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَا يعوهم عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا للغائب أَنَّ يَرُدٍ وَ أَنَّمَا الشوری لْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجتموا عَلَى رَجُلٍ فسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لله رضی فإِنْ خَرَجَ مِنْ أَمْرِهِمْ خَارِجُ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فإِنَّ أَبَا قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى وَ لَعَمْرِي یا معوية لئنَ نظرتَ بعقلك دُونَ هَوَاكَ لتَجِدَنِي أَبرءَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عثمان وَ لَتَعْلَمُنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عزِلة عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنِي فجن مَا بدالك وَ السَّلَامُ .

معنی سخن بفارسی چنین میآید می فرماید ای معويه جماعت مهاجر و انصار با من بیعت کردند بر آن منوال که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند و در اینسخن على عليه السلام عقیدت ایشانرا بر ایشان حجت می فرماید که امر خلافت را باجماع امت معتبر میدانند و خلافت خویش را که از خدا و رسول منصوص بود نام نمیبرد و می فرماید آن اجماع امت که بعقیدت شما حجت امامت است در حق من تقریر یافت لاجرم از این پس نه از برای حاضر اختیاریست که دیگر کس را برگزیند و نه از برای غایب نجاتی که سر از اطاعت بر تابد و دانسته باش که شوری از بهر مهاجرین و انصار است و تو ای معويه نه از مهاجرین باشی و نه از انصار پس امری که مهاجر و انصار اختیار کردند و امامی بر گزیدند اطاعت او واجب میگردد و اگر کسی سر بر تابد و بر راه مسلمانان نرود او را بر طریق بدارند و اگر بیفرمانی کند مقاتلت آغازند و خداوند او را بعذاب کیفر کند سوگند بجان

ص: 246

214- پاسخ ندادن معويه بنامه على عليه السلام

من ای معويه اگر نيك نظر کنی و بر راه هوا و هوس نروی دانی که من آلوده خون عثمان نیستم مگر آنکه جنایتی بر من بخواهی بست و آنچه می دانی پوشیده داشت .

چون این نامه را بپای آورد در نور دید و حجاج بن غزیه را بخواند و او را سپرد و بسوی معاویه گسیل داشت حجاج از کوفه بيرون شد و طی مسافت کرده بدمشق آمد و اجازت بار یافته بر طریق سنت معويه را سلام فرستاد و نامه بداد معويه پس از قرائت نامه با حجاج آغاز سخن کرد و از هر در سخن براند تا بدانجا کشید که حجاج را واجب افتاد و گفت ای معويه مرا مشهود میرود که تو از آن جماعتی که خذلان عثمانرا همی خواستی و چندانکه استغاثت و استعانت کرد او را اعانت نفرمودی واکنون نعل باژگونه همی زنی و بر عثمان سوگواری همی کنی اینسخنان که مکنون ضمير معويه را مکشوف ميداشت بروی تلخ آمد و از درخشم گفت حجاج من بدست تو پاسخ نامه على نخواهم نوشت تو هم اکنون سر خویش گیر و راه کوفه پیش دار تا من از قفای تو جواب نامه مینویسم و با صحبت معتمدی می فرستم لاجرم حجاج طریق مراجعت سپرده بحضرت اميرالمومنين آمد و آن قصه بشرح کرد.

چون ولید بن عقبه اصغا نمود که معاویه رسول عليه السلام را بی جواب نامه باز فرستاد نيك شاد شد و نامه از در ملاطفت بنوشت و معويه را در نامه عظیم بستود و این ولید بن عقبه آنکس است که خصمی او را با امیر المومنین در کتابهای سابق نگار کرده ایم و آنکس است که از غایت مستی در کوفه نماز صبح را چهار رکعت گذاشت و بفرمان اميرالمومنين عثمان او را حدشرا بخواره زد، و آنکس است که در زمان رسول خدای با علی عليه السلام گفت سنان من از سنان تو تیز تر و لسان من از لسان تو فصیح تر و من از تو قویترم على عليه السلام براو بانگی زد و فرمود ای فاسق زبان در کش ولید برنجید و شکایت بحضرت رسول آورد این وقت خداو ند اميرالمومنين

ص: 247

215- سخنان مرد عیسی در محضر على عليه السلام

علی را بدین آیت مبارك تشريف کرد :

أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ(1).

بالجمله ولید بن عقبه چندانکه توانست معويه را در خصمي على تحريض کرد اما معويه چون حجاج را رخصت انصراف داد و طومار کاغذ ماخوذ داشت و با یکدیگر بچفسانید و بر سر آن نامه نوشت :

بسم الله الرحمن الرحيم

و دیگر از بیش و کم سخنی نگار نکرد و مردی از جماعت بنی عبس را که بطلاقت لسان و غلظت سخن و شر است خوی و عدم آزرم معروف بود پیش خواند و آن نامه را در پیچید و خاتم بر نهاد و بدو داد و فرمان کرد تا بنزد امیرالمومنین على برده تسلیم دارد و می خواست تا بکیفر حجاج بن غزیه در نزد علی بوقاحت و بیشرمی سخن کند .

بالجمله مرد عیسی نامه بگرفت و پست و بلند زمین را در نور دیده بكوفه آمد و بعد از اجازت بار حاضر حضرت شد و بر امیرالمومنین سلام داد و جواب باز ستد آنگاه بر چپ و راست نگریست و بانگ در داد که آیا در این انجمن هیچکس از جماعت بنی عبس و قبیله قيس غيلان حاضر است گفتند هست تو کیستی و از کجا می رسی پرسش چه می خواهی و در نزد تو خبر چیست گفت من رسول معويه ام و از نزد او بدینجا شتافته ام و خبر این است که در شام پنجاه هزار مرد سالخورده شاك السلاح دست در دست داده اند و در قتل عثمان بهایهای میگریند و بایمان مؤکد و پیمان استوار همدست و همداستان گشته اند که از پای ننشینند چند که کشندگان عثمانرابا تیغ در نگذرانند و پدران پسرانرا بخونخواهی عثمان وصیت میکنند و مادران فرزندانرا بطلب ثار او تلقین میفرمایند تا این عقیدت را سجیت کنند و بر این اندیشه باليده گردند. امير المؤمنين فرمود این خونرابر ذمت

ص: 248


1- آیه 18 - سورة السجدة

216- پیوستن رسول معويه بجماعت علی عليه السلام

که دانندیا کرا آلوده این تهمت دارند عبسی گفت: ترا ومتفق اند که عثمانراتو کشته فرمود خاك بر دهانت باد مرا با قتل عثمان چگونه آلایش دهند و من کجا و کی در امرا و اقدام کردم اینوقت صلة بن زفر العبسی بر پای خاست و گفت چه ناهموار رسولی که پسر ابو سفیان گسیل داشته وچه ناهنجار کلماتی که بر زبان او میگذرد و بانگ بر عبسي زد که زبان در کش و چندین زنخ مزن چه بيحيا مردی بودی تو صاحب ذو الفقار و مهاجر و انصار را بیم میدهی که جماعتی بیخرد بر پیراهن عثمان میگریندنه آن پیرهن یوسف است و نه آن گریستن گریستن یعقوب امروز چرا بر وی میگریند آنروز که عثمانرادر بندان کردند و در حصار گرفتند همی بایست اورا مدد کنند نه آنکه از استغاثت او را باطنين ذباب بحساب نگیرند و دست بازدارند تا پایمال هلاك و دمار شود و امروز چون زنان بر وی سوگواری آغازند و چند تن از اصحاب برجستند و بقصد قتل عبسی دست فراتیغ بردند .

على عليه السلام فرمود اورا دست بازدارید که رسولست و بررسول کشتن نبودلكن مكتوب اورا ماخوذ دارید پس نامه از او بستند و با علی آوردند چون خاتم بر گرفت جز بسم الله الرحمن الرحيم نگارشی نیافت دانست که معويه را جز بر طریق جنگ آهنگ نیست و هیچگاه سر در بیعت و مطاوعت در نخواهد آورد و فرمان خدایرا پذیره نخواهد گشت فرمود : لاحول ولا قوة الا بالله حسبي الله ونعم الوكيل .

اینوقت مرد عبسی از جای بجست و گفت یا امير المؤمنين مردم شام چندان حضرت ترا مهبط قذف و تهمت داشتند وساحت ترا بمخائل نکوهیده نسبت کردند که تا کنون هیچ آفریده را باندازه تو خصمی نداشتم و امروز که توفیق دیدار ترا یافتم وسیرت پاك و محاسن مبارك ترا بدیدم هیچ آفریده را همانند تو دوست ندارم و مرا مشاهد رفت و بيقين پیوست که تو بر راه صلاح و سداد میروی و معويه و مردم شام طريق ضلالت و غوایت میسپارند سوگند با خدای که از خدمت رکاب تو دور نشوم و از حضرت تو مهجور نیفتم تا گاهی که روز من فرا رسد و جان در قدم تو ریزم پس ملازمت حضرت اختیار کرد ومعويه را از عزیمت خویش آگهی فرستاد.

ص: 249

217- پرسش معويه از خفاف بن عبدالله از حال على عليه السلام

از این حديث معويه را اندوهی عظیم فرو گرفت و گفت مارا نازیباکاری افتاد اینمرد عبسی که از پشت و روی امور مابینشی بسزا دارد اینك در نزد ابوالحسن اسرارپوشیده مارا مکشوف سازد و اورا بر مقاتلت و محاربت ما دلیر کند وروزی چند غمنده میزیست از قضا یکروز با گروهی از سواران و جماعتی از بزرگان درگاه و قواد سپاه از شهر دمشق بیرون شد تا تماشای دشت و کوه خاطر او را از اقتحام مكروه شاغل گردد ناگاه مردی را دید بر شتری رهوار نشسته از طریق عراق فرا میرسد فرمان کرد تا او را بیاوردند پس او را گفت کیستی و از کجا میرسی گفت مردی از قبیله طی باشم نامم خفاف بن عبد الله از خویشاوندان عدي بن حاتم همانا عدي از امير المؤمنین علی برای من جواز گرفت تا سفر شام کرده پسر عم خود را دیدار کنم اینك از کوفه بدمشق میایم تا پسر عم خود حابس بن سعدرا که در خدمت تو روزگار برد دیدار کنم معويه بفرمود تا حابس حاضر شد و پسر عم خود را دیدار کرد هردوان شاد شدند و یکدیگر را بپرسیدند آنگاه حابس گفت ای معويه اگر خبر عراقرا بصدق خواهی از وی پرسش کن که مشرف بر تمامت مکنونات و مستورات آن مملکت است معاویه خوشدل شد و او را پیش خواند و نخستین گفت بگوی تا از علی چه داری گفت علی مرتضی چون شیری که در میان رمه کوران افتد صف جمل بدرید وطلحه و زبیر وهر که بود بکشت و اگر نه اسير گرفت و روزی چندکار بصره را بنظام کرده آهنگ کوفه فرمود مردم کوفه آنکس را که قوت خاست و نشست بودجنبش کردو در بیعت و متابعت او سبقت نمودبازار و برزن از مرد و زن انباشته کشت جوانان خرد سال بنیروی شباب شتاب گرفتند و پیران سالخورده بدستیاری عصا در التهاب آمدند در طلب بیعت مرد پای بردوش مرد همي نهاد و زن بر روی زن همی افتاد عروسان پردگی بر کوی و بازار عبور کردند و قلاده بیعت را در گردن خویش مرسله عزت شناختند و طفلان شیرخواره را بر دوش مرور دادند و بیعت ستندند تا بدان خوی پسنده بالیده شود .

ص: 250

218- قصيده خفاف بن عبدالله

بالجمله مردم آن بلد چندان بورودعلی و بیعت با او خرم و خرسند شدند که زبان گوینده بیان آنرا بر نتابد و هم اکنون على عزيمت درستکرده است که سفر شام خواهد کرد و با تو مصاف خواهد داد اینهنگام حابس روی با معويه کرد و گفت خفاف شعری چند مرا بشنوانيد که دل مرا در کار عثمان دیگر ساخت و على را در چشم من بزرگ کرد معاویه گفت یاخفاف آن اشعار بگوی تامن بشنوم خفاف این قصیده را قرائت کرد :

قلت و الليل ساقط الاکناف***و لجنبي عن الفراش تجاف

راقب النجم مائلا و متی***الغمض بعين طويلة التذراف

لیت شعری و انني لسؤل***هل لي اليوم بالمدينة شاف

من صحاب النبی اذ عظم الخطب***و فيهم من البرية كاف

أحلال دم الامام بذنب***ام حرام بسنة الوقاف

قال لي القوم لا سبيل إلى ما***تطلب اليوم قلت حسب خفاف

عند قوم ليسوا باوعية العلم***ولا اهل صحبة و عفاف

قلت لما سمعت قولا دعونی***ان قلبي من القلوب الضعاف

قد مضى ما مضى ومر به***الدهر كما مر ذاهب الاسلاف

انني و الذي يحج به الناس***على لاحق البطون العجاف

تتبارى مثل القستى من النبع***بشعث مثل الشهام النحاف

ارهب اليوم ان أتاك على***صيحة مثل صيحة الأحقاف

انه الليث عاديا و شجاع***مطرق نافث بسم الذعاف

فارس الخيل كل يوم نزال*** و نزال الفتى من الانصاف

واضع السيف فوق عاتقه***الأيمن يذری به شئون القحاف

لا يرى القتل في الخلاف عليه***الف الف كانوا من الاشراف

سوم الخيل ثم لقوم***تابعوه الى الطعان خفاف

استعدوا لحرب طاغية***الشام فلبوه كالبنين اللطاف

ص: 251

219- طلب فرمودن على عليه السلام عمال خویش را از بلاد و أمصار

ثم قالوا انت الجناج لك***الريش القدامى ونحن منه الخوافي

انت وال وانت والدنا البر***و نحن الغداة كالأضياف

و ثوى الضيف في الديار قليل***قد تركنا العراق للانحاف

وهم ماهم اذا نشب الباس***ذوو الفضل و الامور الكوافي

و انظر اليوم قبل بادرة***القوم بسلم اردت ام بخلاف

ان هذا راى الشفيق على الشام***و لولاه ما خشيت مساف

چون معویه این کلمات بشنید زمانی سر در گریبان فروداشت و اندیشه همیکرد آنگاه در حابس بن سعد نگریست و گفت بیشك این پسر عم تو از جواسيس وعيون على ابوطالب است خفاف برنجید و گفت سو گند باخدای هر گز جاسوس نبوده ام و مملكت ترا دوست نمیدارم و در شهری که تو خواهی بود نمی دانم این بگفت و آهنگ مراجعت نمود.

اما على عليه السلام سفر شام را تصمیم عزم داشت و مردمان را همه روزه ترغیب میفرمود که بسیج راه کنند و ساخته جنگی شوند .

طلب فرمودن على عليه السلام فرمانگذار ان ممالك را از بلاد و امصار

امير المؤمنين على چون مکشوف داشت که مكنون خاطر معويه جز بر تشدید ارکان ضلالت و غوایت نیست و فصل الخطاب این امر جز با زبان شمشير آبدار نخواهد بود حکام بلاد را منشور کردند تا حاضر حضرت شوند وجرير بن عبدالله البجلی را که از جانب عثمان حکومت همدان داشت بصحبت زجر بن قيس الجعفي بدینگونه مکتوب کرد:

أَمَّا بَعْدُ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سَوْءٍ ، فَلا مَرَدَّ لَهُمْ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ وَ إِنِّي

ص: 252

220- نامه على عليه السلام بجرير بن عبدالله البجلی فرماندار همدان

أُخْبِرُكَ عَنْ نَبَا مِنْ سِرَّنَا إِلَيْهِ مِنْ جُمُوعِ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ عِنْدَ نكثهم بِيعَتَهُمْ وَ مَا صَنَعُوا بعاملي عُثْمَانَ بْنِ حُنَيْفٍ إِنِّي هَبَطَتْ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ حَتَّى إِذَا كُنْتُ بالعذيب بَعَثْتُ إِلَى أَهْلِ الْكُوفَةِ بِالْحَسَنِ بْنُ عَلَىَّ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عباس وَ عَمَّارُ بْنُ یاسر وَ قیس بْنِ سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ فاستفزوهم فَأَجَابُوا فَسَّرْتَ بِهِمْ حَتَّى تَرَكَتْ بِظَهْرِ ألبصرة فأعذرت فِي الدُّعَاءِ وَ أَقَلَّتِ الْعَثْرَةَ وَ نَاشَدْتُهُمْ عَقَدَ بِيعَتَهُمْ فَأَبَوْا إِلَّا قتالي فاستعنت بِاللَّهِ عَلَيْهِمْ فَقَتَلَ مَنْ قُتِلَ وَ وَلَّوْا مُدْبِرِينَ إِلَى مِصْرَ هُمْ فسئلوني مَا كُنْتَ دَعَوْتَهُمْ إِلَيْهِ قَبْلَ اللِّقَاءِ فَقَبَّلْتُ الْعَافِيَةِ وَ رَفَعْتُ السَّيْفَ وَ اسْتُعْمِلَت عَلَيْهِمْ عبدالله بْنُ عَبَّاسٍ وَ سِرْتُ إِلَى الْكُوفَةِ وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكَ زجربن قَيْسٍ فأسئل عَمَّا بَدَا لَكَ .

ابتدا بدین آیت مبارك کرد که خداوند می فرماید نعمت بندگان هر روز بزيادتست مادام که بر طريق ضلالت و غوایت نروند گاهی که دولت ایشانرا فرسایش زوال واجب می افتد خوی و روش بگردانند و از طريق حق بدیگر سوی روند هم اکنون ترا آگهی میدهم که طلحه و زبیر نکث بیعت من کردند و عثمان ابن حنیف را که در بصره عامل من بود بنا خوشتر وجهی از عاج (1) نمودند لاجرم من از مدینه با مهاجر و انصار خیمه بیرون زدم و فرزند خود حسن و عبدالله بن عباس و عمار بن یاسر و قیس بن سعد بن عباده را گسیل کوفه داشتم تا لشکر کوفه را درهم آورده بنزديك من حاضر ساختند پس تاظاهر بصره بر اندام و ایشان

ص: 253


1- از عاج : طرد کردن .

221- انجمن کردن جریر بن عبدالله مردم همدان را در مسجد

را بطريق حق دعوت کردم پذیرای فرمان نگشتند و جز بمقاتلت و مبارزت من رضا ندادند پس بیاری خداوند رزم دادم پاره ای کشته شدند و برخی بگریختند و از در استیمان(1) بیرون شدند من ایشانرا با قدم ملاطفت و مسامحت پذیره شدم و شمشیر از ایشان برداشتم و عبدالله بن عباس را بر آن جماعت حکومت دادم وبكوفه آمدم و زجر بن قیس را بسوی تو فرستادم تا از هر چه خواهی پرسش کنی . و از جماعت طی جریر را خواهر زاده بود که ملازمت خدمت على عليه السلام داشت وی نیز بصحبت زجر بن قیس این اشعار بجرير، فرستاد :

جریر بن عبدالله لاتردد الهدی***و بايع علياانني لك ناصح

فان عليا خير من وطی، الحصا***سوی احمد و الموت غاد و رائح

ودع عنك قول الناكثين فانما***اولاك أبا عمرو کلاب نوابح

و بایعه إن . بايعته بنصيحة***ولايك معها في ضميرك قادح

فانك أن تطلب به الدين تعطه*** و أن تطلب الدنيا فميعك رابح

و ان قلت عثمان بن عفان حقه***على عظيم و الشكور مناصح

فحق على اذوليك كحقه***وشكرك ما اوليت في الناس صالح

و ان قلت لاترضى عليا اما منا***فدع عنك بحر أضل فيه السوابح

أبا الله الا انه خير دهره***و افضل ماضمت عليه الأباطح

چون زجر بن قیس این نامها را بجرير بن عبدالله آورد جرير بمسجدجامع آمدومرد مرا انجمن کرد و بر منبر صعود داد و گفت ایجماعت این نامه امير المؤمنين علی بن ابیطالیست که در دین و دنیا قرین امانت و زهادتست بدانید که بعد از قتل عثمان تمامت مهاجر و انصار با او بیعت کردند و سر در چنبر طاعت او نهادند و دانسته باشید که اگر بشوری کردندی هم قرعه خلافت بنام او بر آمد چه هیچکس را با رسول خدا قربت و فرابت او نیست و بدانید که آسایش و آرامش بدست نشود و زحمت و محنت در تفریق و تشتت حاصل گردد اگر سر در چنبر

ص: 254


1- استیمان : طلب امان کردن

222- سخنان زجر بن قیس با مردم همدان

طاعت و بیعت او گذارید شما را بر طریق حق کوچ دهد و اگر برراه مخالفت و مخاصمت روید واجب میکند که بحكم تيغ وتیر اعوجاج شما را باستقامت باز آرد .

چون جریر بن عبد الله از اینكلمات بپرداخت مردمان از چارسوی ندا در دادند که سعا و طاعة ما بخلافت علی رضا دادیم و سر در بیعت او نهادیم اینوقت زجر بن قیس بر خاست و بدینکلمات خطبه کرد:

قال الحمدلله الذي اختار الحمد لنفسه و تولاء دون خلقه لاشريك له في المجد ولااله الاالله و حده لاشريك له القائم الدائم اله السماء و الأرض و أشهد أن محمدا عبده و رسوله ارسله بالحق الواضح والحق الناطق داعيا الى الهدی .

چون از کلمات حمد و نعت بپرداخت گفت ایمردمان من اینك از نزد امیر امیر المنين على عليه السلام بنزديك شما رسول آمده ام و مکتوبی آورده ام و حاجت نیست که مقاتلت و محاربت او را با طلحه و زبير و عایشه شرح دهم چه اینجمله شنیده باشید امروز مهاجرين اولين و انصار و تابعین با او بیعت کردند و سر در طاعت او نهادند بگوئید تا شما چه اندیشه دارید و نامه او را جواب چه مینگارید بگوئید تا باز شوم و شرح حال باز گویم مردمان بیکبار بانگ برداشتند که ما پذیرای فرمانیم و امتثال امر او را واجب دانیم پس جریر بن عبدالله از مسجد بیرون شد و بسیج راه کرد و از سواره و پیاده لشکری در خور جنگی بساخت و این اشعار تذکره کرد:

اتانا کتاب على فلم***نرد الكتاب بارض العجم

و لم نعص مافيه لما أتا***و لما نضام و لما نلم

و نحن ولاة على ثغرها***نضيم العزيز ونحمى الذمم

نساقيهم الموت عند اللقا***بكاس المنايا ونسفي القرم

طحناهم طحنة بالقنا***وضرب السيوف تطير اللمم

ص: 255

223- اشعاری در مدح حجرير بن عبدالله البجلی

مضينا يقينا على ديننا***ودين النبي مجلي الظلم

وصلى الاله على احمد***رسول المليك تمام النعم

رسول المليك و من بعده***خليفتنا القائم المدعم

عليا عنيت وصى النبي***نجالد عنه غواة الأمم

له الفضل والسبق والمكرمات***و بيت النبوة لايهتضم

ابن الازور القشیری این اشعار را در مدح جریر و محاسن اخلاق او انشاد میکند :

العمر ابيك و الأبناء تمني***لقد جلي بخطبته جریر

و قال مقالة جدعت رجالا***من الحيين خطبهم كبير

بدابك قبل امته على***ومخك أن رددت الحق زیر

اتاك بامره زجر بن قيس***و زجر بالتي حدثت خبير

فكنت بما آتاك به سميعا ***و كدت اليه من فرح تطير

فانت بما سعدت به ولی***و انت لما تعد له بصير

و نعم المرء أنت له وزیر***و نعم المرء أنت له امير

فاحرزت الثواب ورب حاد***حذا بالركب ليس له بعير

ليهنك ما سبقت به رجالا***من العلياء و الفضل الكبير

و همچنین تهدی در این معنی گوید :

اتانا بالنبأ زجر بن قیس***عظيم الخطب من جعف بن سعد

تخبره أبو حسن على***ولم يك زنده فيها بصلد

رمى اعراض حاجته بقول***فاحوذ للقلوب بلا تعد

فسر الحى من يمن و ارضی***ذوي العليا من سلفی معد

و ليس بموحشي أمر اذا ما***دنا منی و ان افردت وحدی

له دنیا یعاش بهاودین***وفي الهيجا كذی شبلین ورد

بالجمله جریر بن عبد الله با سپاه خویش از همدان خیمه بیرون زدو بقدم عجل

ص: 256

224- نامه على عليه السلام بأشعث بن قیس

و شتاب طی مسافت کرده حاضر کوفه گشت و با امیر المؤمنين عليه السلام شرط بیعت و متابعت بجای آورد .

و از پس آن امیرالمومنين عليه السلام اشعث بن قیس را طلب داشت و این اشعث از فرمانگذاران قبایل یمن بود و فرده دختر ابوقحافه را بشرط زنی در سرای داشت بشرحی که در کتاب ابو بکر یاد کردیم و همچنان دختر اشعث در سرای عمر بن عثمان بود و از قبل عثمان حکومت مملکت آذربایجانرا اشعث داشت.

ابنوقت امير المؤمنین علی اورا طلبداشت و بصحبت زیاد بن مرحب الهمداني او را بدینگونه نامه نگاشت :

أَمَّا بَعْدُ فَلَوْلَا هَنَاتُ كُنَّ فِيكَ كُنْتُ الْمُقَدَّمُ فِي هَذَا الْأَمْرَ قَبْلَ النَّاسِ وَ كُلُّ أَمَرَكَ يَحْمِلُ بَعْضُهُ بَعْضاً إِنَّ اتَّقَيْتَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّهُ كانَ مِنَ بِيعَة النَّاسِ أياي مَا قَدْ بَلَغَكَ وَ كَانَ طلحه وَ الزُّبَيْرُ مِمَّنْ بَايَعَانِي ثُمَّ نَقْضاً بَيْعَتِي ، عَلَى غَيْرِ حَدَثُ وَ أُخْرِجَا أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَارّاً إِلَى الْبَصْرَةِ فَسَّرْتَ إِلَيْهَا فالقينا فَدَعَوْتُهُمْ إِلَى أَنْ يَرْجِعُوا فِيمَا خَرَجُوا مِنْهُ فَأَبَوْا فَأَبْلَغْتُ فِي الدُّعَاءِ وَ أَحْسَنْتَ فِي الْبَقِيَّةِ وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ أَمَانَةٍ وَفِيُّ يَدَيْكَ مَالُ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانُ اللَّهُ عَلَيْهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَىَّ وَ لَعَلِّي أَنْ لَا أَكُونَ شَرَّ وُلَاتِكَ لَكَ إِنِ اسْتَقَمْتَ وَ لَا قُوَّةَ الَّا بِاللَّهِ

میفرماید ای اشعث اگر نه آن بود که پاره كلمات ناهموار بزبان تورفت و برخی حرکات ناشایست از تو باز گفتند اول کس تو بودی که در تشدید امر

ص: 257

225- رسیدن مكتوب على عليه السلام باشعث بن قيس

طلب میفرمودم چه اصابت رای و حصافت عقل و شهامت طبع در تو معاینه میکردم لكن گفتار و کردار تو دیدار ترا بتاخير افكند با اینهمه از زلات وهفوات تو در گذشتم و گمان میرود که در تقديم خدمات مستقبل تقصير مسامحت ماضي را محو ومنسي داری همانا خبر عثمانرا شنیدی و بیعت مهاجر و انصار را با من دانستی و مکشوف داشتی که طلحه و زبیر نکث بيت من کردند و عایشه راتا بصره کوچ دادند و من از دنبال ایشان بشدم و ایشانرا با خدای بخواندم که پیمان من نشکنند و سر از بیعت من بر نتابند از من نپذیرفتند و شد آنچه شد تو نیز ای اشعث دانسته باش خراج مملكت آذربایجان بشمار اقطاع تو تقریر نمییابد بلکه در حساب بیت المال است و تو آنرا افزون از خازنی و گنجوری نباشی تا گاهی که بنزديك من حمل دهی و بخزان بیت المال بسیاری عجب نباشد اگر برحدود استقامت مستقر باشی و در تقديم خدمت بصدق نیت گام زنی همچنان امارت آذربایجان را بنام تو منشور کنم .

بالجمله چون مكتوب بنهايت شد در نوردید و خاتم بر نهاد وزياد بن مرحب الهمدانيرادادهم در اینوقت مردی از عمزادگان اشعث که ملازمت خدمت امير المومنین داشت اشعث را بدین گونه مکتوب کرد که ای اشعث بدان که مهاجرین اولین و انصار و تابعین با امیر المومنين عليه السلام بیعت کردند من نیز در کار دین و دنيا نيك بیندیشیدم و در امر عثمان بدقت نظررفتم چیزی که موجب تراخی و توانی گردد نیافتم لاجرم بطوع و رغبت سر در طاعت و متابعت علی نهادم و با اصحاب مصطفی همداستان شدم هم اکنون على مرتضی با تونگار کرده ترا به بیعت خویش دعوت فرموده زینهار که در بیعت او گرانی کنی و سستی و توانی جوئی و السلام .

پس زیاد بن مرحب نامها بگرفت و بسرعت صبا و سحاب پست و بلند کوه و دشت را در هم نوشته بآذربایجان برسید و نامها برسانید اشعث چون بر مضمون مکتوب امير المومنین آگهی یافت بمسجد جامع آمد و بفرمود تا منادی ندا در

ص: 258

226- انجمن ساختن اشعث بن قیس مردم آذربایجان را

داد و مردمرا از وضیع و شریف در مسجد انجمن ساخت پس در جای نشست منبر جای کرد و گفت ایها الناس دانسته اید که عثمان امارت آذربایجان مرا داد و اکنون بسرای جاوید تحویل فرمود و مردم با اميرالمومنين علي بن ابیطالب عليه السلام بیعت کردند و فرمان او را منقاد و متابع کشتند و مخالفت طلحه و زبیر و کیفر ایشانرا نیز شنیدید و دانستید همانا علی سید سلسله و قبله قبیله است و در دین و دنیا امین و مامونست و اينك مرا منشور کرده و حاضر حضرت خواسته شما چگوئید و چگونه رأی زنید بیکبار از چار سوی مسجد آوازها در هم افکندند و گفتند:

سمعنا و اطعنا و على اما منا ما بخلافت على عليه السلام رضا دادیم و فرمان او را گردن نهادیم .

اینوقت اشعث از منبر فرود شد و زیاد بن مرحب صعود داد پس از انشای حمد و ثنا و درود بر رسول خدا گفت ای مردم واجب نمیکند که در امر عثمان سخن بدراز کشد دانسته باشید که مردمان با على عليه السلام بیعت کردند و بخلافت او رضا دادند و طلحه و زبیر عهد بشکستند و عایشه را برای تشدید امر خویش از پرده بر آوردند و از پیشروی لشکر کوچ دادند و خداوند ایشانرا بکیفر اعمال مأخوذ داشت و از منبر بزیر آمد.

و اینونت اشعث بن قيس بسرای خویش شد و اهل و عشیرت خود را حاضر ساخت و گفت دانسته باشید که مکتوب امیر المومنین علی عليه السلام مرا بيمناك ساخت اگر چند عليرا سماحت طبع و جلالت قدر افرون از اندازه حصر و حد است لكن بعید نباشد اگر مرا باخذ خراج آذربایجان ماخوذدارد بشرحی که در مکتوب خود یاد کرده مرا گاهی فرا خاطر میآید که طریق شام گیرم و بمعويه پیوندم تا از این تقدیر بیاسایم و این اندیشه خاطر مرا زحمت نکند اکنون بگوئید شما را رای چیست همگنان گفتند حاشا و کلا چگونه ترا مقدور باشد که اهل عشیرت خویش را دست باز داری و شهر و سرای وضياع و عقار خود را نابوده انگاری و سفرشام

ص: 259

227- اشعاری از سکونی در باره اشعث بن قیس

کنی و نزديك ما نزد معويه رفتن صعب تر است از ترك زندگی گفتن اشعث چون این کلمات بشنید از سخن شرمگین گشت و سکونی که مردی از خویشاوندان او بود تا مبادا اشعث دل با معاویه نرم کند و ساخته سفر شام گردد این اشعار انشاد کرد:

أعيذك بالذي هو مالك***بمعانة الاباء و الأجداد

مما يظن بك الرجال و انما***ساموك خطة معشر اوغاد

ان آذربيجان التي مزقتها***ليست لجدك فاشنها ببلاد

كانت بلاد خليفة ولاكها***و قضاء ربك رائح اوغاد

فدع البلاد فليس فيها مطمع***ضربت عليك الأرض بالأسداد

فادفع بمالك دون نفسك اننا***فادوك بالأموال و الأولاد

انت الذي تثني الخناصر دونه***و بکبش کندة يستهل الواد

و معصب بالتاج مفرق رأسه***ملك لعمراك راسخ الأوتاد

و اطع زيادا انه لك ناصح***لاشك في قول النصيح زیاد

و انظر عليا انه لك جنة***يرشد و يهدك للسعادة هاد

و این اشعار را نیز باشعث فرستاد:

ابلغ الى الاشعث المعصب***بالتاج غلاما حتى علاه القيتر

يا ابن آل المرار من قبل الام***و قيس أبوه غيث مطير

قد يصيب الضعيف ما أمر الله***و يخطى المدرب النحریر

قداتی قبلك الرسول جريرا***فتلقاه بالسرور جرير

وله الفضل في الجهاد وفي ***الهجرة والدين كل ذاك كثير

أن يكن حظك الذي انت فيه***فحقير من الحظوظ صغیر

يا ابن ذي التاج و المبجل***من كندة ترضي بان يقال امیر

و آذربيجان حسرة فذر نها***و ابغين الذي اليه تصير

ص: 260

228- أشعاری از اشعث بن قیس در باره على عليه السلام

و اقبل اليوم مايقول، على***ليس فيما يقوله تخییر

و اقبل البيعة التي ليس***للناس سواها من أمرهم قطمیر

عمرك اليوم قد تركت عليا***هل له في الذي كرهت نظیر

و این اشعار را اشعث بن قیس انشاد کرد:

اتانا الرسول رسول على***فسر بمقدمه المسلمونا

رسول الوصی وصى النبي***له العقل و السبق في المومنينا

بما نصح الله و المصطفی***رسول الاله النبي الأمينا

يجاهد في الله لاينثنی***جميع الطغاة مع الجاهدينا

وزير النبي وذو صهره***و سیف المنية في الظالمينا

و کم بطل ماجد قد أذاق***منية حتف من الكافرينا

و کم فارس كان سال النزال***فأب إلى النار في الابئينا

فذاك على امام الهدی***و غيث البرية والمنجبينا

و كان اذا ما دعى للنزال***کليث عرين ابن ليث العرينا

اجاب السوال بنصح و نصر***و خالص ود على العالمينا

فما زال ذلك من شانه***ففاز و ربی مع الفائزينا

و نیز این اشعار را نسبت باشعث بن قیس کرده اند :

أتانا الرسول رسول الوصی***على المهذب من هاشم

رسول الوصی وصى النبي***و خير البرية من قائم

وزیر النبي و ذوصهره***و خير البرية في العالم

له الفضل والسبق بالصالحات***لهذي النبي به ياتم

محمد اعني رسول الاله***و غيث البرية و الخاتم

أجبنا عليا بفضل له***و طاعةنعمح له دائم

فقيه حليم له صولة***کليث عرين بهاسائم

ص: 261

229- نامه احنف بن قيس بقبیله بنی سعد

حليم عفيف و ذونجدة*** بعيد من الغدر و الماثم

بالجمله اشعث سپاه خویشرا از سواره و پیاده بفرمود تا ساخته راه شدند و از آذر بایجان بقدم عجل و شتاب طی مسافت کرده حاضر کوفه گشت و با على عليه السلام بیعت استوار کرد و بالطاف واشفاق امير المومنین استظهار جست

همانا در کتاب جمل رقم کردیم که احنف بن قیس از بهر آنکه قبيله او باجیش طلحه و زبیر ملحق نشوند باجازت على عليه السلام حاضر میدان مبارزت نگشت و با قبیله خویش کناری گرفت تا گاهی که امیر المومنین علی وارد کوفه گشت پس احنف بن قيس ، و جارية بن قدامة ، و حارثة بن بدر ، و زیدبن جبله ، واعين بن ضبیعه و جماعتی از بزرگان بنی تمیم ملازمت رکاب امير المؤمنين على عليه السلام اختیار کرده بكوفه آمدند و حاضر مجلس گشته رخصت جلوس يافتند اینوقت احنف بن قيس و جارية بن قدامه و حارثة بن بدر بر پای شدند و از میانه احنف آغاز سخن کرد و گفت یا اميرالمؤمنين اگر قبيله سعد بن مناة در جنگ جمل نصرت تو نجستند هم باعدوی تو نه پیوستند و این خطا از آن کردند که در کار طلحه و زبير بشك بودند امروز در مقاتلت با معويه هیچ شك وشبهتی ندارندو دفع اور اواجب میشمارند اگر فرمان کنی ایشانرا مکتوب کنم و بدست سفیری بدیشان فرستم تا از بصره کوچ داده حاضر حضرت شوند و اعداد جنگ معویه کنند و آنچه دی از دست بداده اند امروز تدارك فرمایند على عليه السلام بجانب جارية بن قدار که پس از احنف رئیس بنی تمیم بود و حارثة بن بدر که شاعر و فارس آنجماعت بود نگریست و گفت شما را در این امر رأي چیست حاصل سخن ایشان با کلمات احنف موافقتي بكمال داشت لاجرم على عليه السلام را اجازت کرد نا بر آنجماعت چیزی بنگارد و ایشانرا طلبدارد و هر کس از بنی تمیم در آن انجمن حاضر بود این رأی را پسنده داشت پس احنف قبیله بنی سعد را بدینگونه کتاب کرد اما بعد بدانید که قبایل بنی تمیم بسیار کس بوزعمای خود عاصی شدند و بیفرمانی کردند

ص: 262

230- أشعاري أن معاوية بن صعصعه خطاب بقبيله بني سعد

و بدست خذلان و حرمان كيفر یافتند و خداوند شما را محفوظ ومأجور بداشت از بهر آنکه بفرمان من کار کرده و سر از حكم من بر نتافتید تا گاهی که کار بر مراد و مرام کردید و از آنچه در بيم بودید ایمن شدید و دست در گردن عافیت و سلامت کردید اکنون شما را خبر میدهم که چون ما را سفر کوفه مقرر گشت و بورود آن بلد موفق شدیم متصلان و خویشاوندان شما که در آنجا سکون داشتند ما را بقدم لطف و حفاوت پذیره شدند و در خانهای خویش جای دادند و از بذل جان و مال مضايقت نفرمودند چندانکه مردم کوفه ما را جز بانتساب ایشان نشناسند و اینك بتمامت یکدل و یکجهة اند که بملازمت رکاب امير المؤمنين على عليه السلام سفر شام کنند و در قنال با معوية بذل جان و مال را بچیزی نشمار نداکنون در جمله شما را آگهی فرستادم تا موافقت و مرافقت ایشانرا دست باز ندارید و هر چه زودتر بتقريب و تعجیل حاضر کوفه شوید و سستی و توانی مجوئید که موجب حرمان از عطا وخذلان آن را خواهد بود.

چون احنف بن قیس این مكتوب بپای آورد معوية بن صعصعه که برادرزاده احنف است قبیله بنی سعد زا بدین اشعار کتاب کرد :

تميم بن مرء ان احنف نعمة***من الله لم يخصص بهادونكم سعدا

و عم بها من بعد كم أهل مصر كم***ليالي ذم الناس كلهم الوفدا

سواه لقطع الحبل عن أهل مصره***فامسوا جميعا آكلين به رغدا

و اعظامه الصاع الصغير وحذفه***من الدرهم الوافي بجوزله النقدا

وكان لسعد رايه أمس عصمة***فلم يحط الاصدار فيهم ولا الوردا

وفي هذه الاخرى له محض زبدة*** سيخرجهاعفو افلا تعجلوا الزبدا

ولاتبطوا عنه و عيشوا براية***و لاتجعلوا مما يقول لكم بدا

اليس خطيب القوم في كل وفدة***و أقربهم قربة و أبعدهم بعدا

و ان عليا خير حاف و ناعل***فلا تمنعوه اليوم جهدأ ولاجدا

ص: 263

231- رسالت جریر بن عبدالله البجلی از جانب على عليه السلام بنزد معويه

يحارب من لايخرجون بحربه***و من لايساوی دينه كله زیدا

و من نزلت فيه ثلاثون آية***تسميه فيها مؤمنا مسلما فردا

سوی موجبات جئين فيه وغيرها***بها أوجب الله الولاية و الودا

چون مکتوب احنف واشعار معوية بن صعصعه بقبیله بنی سعد رسید در اطاعت على همگان همدست شدند و بیتوانی طریق کوفه پیش داشتند و با خدمت على عليه السلام آمدند و شرف بیعت بجای آوردند و از پس ایشان قبیله ربیعه نیز برسید و بلشکر گاه على عليه السلام پیوست .

رسالت جریر بن عبدالله البجلی ز جانب امیر المومنین علیه السلام بنزديك معويه

امیر المؤمنين على يكروز فرمود نمیخواهم با معویة مکری اندیشم و بر او ظلم و جوری روا دارم بلکه میخواهم اگر بر این سجیت و فطرت نبودی او را از طریق ضلالت و غوایت باز آرم اکنون مردی میباید با قلبی کافی و لسانی جاری از پشت و روی کارها آگاه و در رتق و فتق امور بینا تا بدو فرستم و اورالختی پند و موعظت گویم باشد که از طریق غوایت بشاهراه هدایت باز آید و از خیالات شیطانی و تسویلات نفسانی دست بازدارد.

جرير بن عبدالله البجلی بر پای خاست و عرض کرد یا امیر المومنین اینك من حاضرم واز دیر باز تا اينوقت با معويه ابواب موافقت و مؤانست فراز داشته ام مرا بسوی او گسیل فرمای تا ابلاغ فرمان کنم و پیام ترا چنانکه در خور است باز گذارم از آن مهر و حفاوت که در میان من و اوعقدی محکمست چنان دانم که دست ازین منازعت باز دارد و سر با طاعت فرو گذارد و از جمله امراء جيش و عمال اميرالمؤمنين بشمار رود و همچنان مردم شام را بابیعت تو دعوت کنم و بر طریق انقياد و اطاعت باز آرم و آنجماعت همه خویشاوندمنند هرگز بیفرمانی من نکنند و عصیان مرا رواندارند .

ص: 264

232- نامه على عليه السلام بمعوية بن ابی سفیان بمصاحبت جریر بن عبدالله

اشتر نخعی گفت یا امیر المومنین چنان دانم که جریر دوستدار وهواخواه معويه باشد و این رسالت را جزاز بهر کفالت امر او نخواهد

على عليه السلام فرمود چنان نیست که جریر ترك ما بگوید و همه هوای معويه بجوید بگذار تا برود و باشد که کار بکام کند و اگر نه خبری گیرد و باز آید آنگاه بجانب جریر نگریست و گفت ایجریر اینجمله اصحاب رسولخدایند که در نزد من حاضرند و همگان معتمد و موتمن اند و این رسالت را بشایند و من از میانه ترا اختیار کردم و مسئلت ترا باجابت مقرون داشتم چه رسولخدا صلي الله عليه و آله در حق تو فرمود:

انك خير ذي يمن .

هم اکنون سفر شام پیش دارو کتاب مرا بمعويه رسان و بهر گونه مصلحت دانی او را از بذل نصیحت دریغ مدار باشد که مخالفت مرجوع ندارد و دوستی را زبون دشمنی نشمارد و اگر همچنان بر طریق طغیان و عصیان رودواین سخنانرا وقعی و محلی نگذارد او را بگوی منکه امروز در مسند خلافت مستقرم بامارت تو رضا ندهم و مردمان نیز ترا بخلافت نپذیرند لاجرم کردار و گفتار تو همه بيفرمانی خدا و رسول است آنگاه معويه را بدینگونه مکتوب کرد :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ بَيْعَتِي لَزِمَتْكَ بِالْمَدِينَةِ وَ أَنْتَ بِالشَّامِ لِأَنَّهُ بَا تَعْنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أبابكر وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بويعوا عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِذَا اجْتَمَعُوا عَلِيٍّ رَجُلُ فَسَمُّوهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ مِنْ أَمْرِهِمْ خَارِجُ بِطَعْنٍ أَوْ رَغْبَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ

ص: 265

233- نامه على عليه السلام بمعوية بن ابی سفیان

ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وسآئت مَصِيراً ، وَ إِنَّ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ بَا يُعَانِيَ منم قضا بَيْعَتِي فَكَانَ نَقْضُهَا كردهما فجاهدتهما عَلَى ذَلِكَ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَهْمُ كَارِهُونَ فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ الْمُسَلِّمُونَ إِنَّ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَى فِيكَ ألعاقبة إِلَّا أَنْ تَتَعَرَّضَ لِلْبَلَاءِ إِنْ تَعَرَّضْتُ لَهُ قَاتَلَكَ وَ اسْتَعَنْتُ اللَّهُ عَلَيْكَ وَقَدْ أَكْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ ثُمَّ حَاكِمِ الْقَوْمَ إِلَىَّ أَحْمِلْكَ وَ إِيَّاهُمْ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ فَأَمَّا تِلْكَ الَّتِي تُرِيدُهَا فخدعة الصَّبِيُّ عَنِ اللَّبَنِ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لتجدني أَبَرُّ ، قُرَيْشٍ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ اعْلَمْ أَنَّكَ مِنَ الطُّلَقَاءِ الَّذِينَ لَا تَحِلُّ لَهُمُ الْخِلَافَةِ وَ لَا تَعَرَّضْ فِيهِمْ الشُّورَى وَقَدْ أَرْسَلْتُ إِلَيْكَ وَ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ جَرِيرِ بْنِ عبدالله وَ هُوَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَةِ فَبَايَعَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ .

در جمله میفرماید ایمعويه تو از تحت بیعت من بیرون نیستی اگر چه در شام باشی چنانکه بعقیدت شما بعد از بیعت مردم با ابوبکر و عمر و عثمان از برای حاضر و غايب جز اینکه گردن بگذارند بدی و چاره نبود اکنون که مهاجر و انصار با من بیعت کردند از برای تو آن دست نیست که سر برتابی و از پس آنکه مهاجر وانصار امامی اختیار کردند و با او بیعت نمودند اگر کسی متابعت نكند نخست او را دعوت کنند و چون نپذیرد مقاتلت آغازند و خداوند او را بمیزان دوزخ کیفر کند همانا طلحه و زبیر بامن بیعت کردند و پیمان بشکستند لاجرم

ص: 266

234- سخنان جرير بن عبدالله البجلی با معوية بن أبي سفيان

من با ایشان رزم دادم و خداوند نصرت بداد تو ایمعويه بر راه طلحه و زبیر مرو واقتفاء بمسلمانان میکن که من دوست دارم که تو بردست سلامت وعافیت باشی وچون پذیرای فرمان نشوی ناچار باتو قتال خواهم داد و از خداوند نصرت خواهم جست چند کشندگان عثمانرا دست آویز طغیان همی کنی و سخن بدراز کشی در بیعت من با مسلمانان متابعت کن و خونخواهان عثمانرا بمن فرست تا بحكم شریعت در میان ایشان حکومت کنم و ازین در که تو بیرون شده و خون عثمانرا دست آویز وصول آرزو ساخته در شمار خدیعتی است که کودك را از شیر باز دارند سوگند بجان من که اگر هواجس نفسانيرا دفع دهی دانی که ساحت من از آلایش خون عثمان صافی است دانسته باش که تو از جمله طلقائي وهیچوقت خلافت راشائی و شایسته مجلس شورای نشوی اینك جریر را بسوی تو و مردم شام گسیل داشتم که از جمله مهاجرین و مومنین است تا اقدام در بیعت کنی و از شق عصای مسلمین بپرهیزی .

چون این نامها بنهايت شد در هم نوردید و خاتم بر نهاد و جریر بن عبدالله را داد تا طی معابر و مسالك کرده بدمشق آمد و بمجلس معويه در رفت وخدارند راحمد بگفت وستایش کرد آنگاه گفت ایمعويه دانسته باش که از برای پسر عم تو علی بن ابیطالب مردم مکه و مدینه و اهالی بصره و کوفه و قبایل حجاز و طوایف یمن و ساکنین مصر و قاطنين عمان وجماعت بحرین و یمامه انجمن شدند و بخلافت سلام دادند و بجان ومال بیعت کردند و جز مردم این ولایت که در تحت حکومت تست هیچکس بیرون طاعت ومتابعت او نیست و اگر سیلاب عزیمت او بدینجانب جریان کند این اراضی را نیز فرو گیرد و من ازین سفر بیشتر نگران جانب تو بودم صواب آنست که باتفاق من بخدمت امير المومنین علی عليه السلام میرویم بیگمان جز بچشم عنایت درتو نظر نکند و این ولایت را همچنان در تحت حکومت تو بحساب گیرد و اگر بعد از علی توزنده باشی و اندیشه دیگر کنی شاید که

حوصله توحمل این لقمه تواند کرد .

ص: 267

235- سخنان جرير بن عبدالله در مسجد شام با مردم آنسامان

بالجمله از پس این سخنان نامه على عليه السلام را بدست معاویه دادتا خاتم بر گرفت و بشرحی که رقم کردیم بر خواند و آن نامه را دیگر باره بجریر داد و گفت تو نیز مطالعه کن و بدانچه علی نوشته است آگاه باش جریر نامه بستد و بخواند و آنگاه نامه مسکین را بدست معويه داد و این مسكين مردی بود در شمار آشنایان معاویه که باعلى عليه السلام بیعت کرد و آنگاه که جریر از کوفه بیرون میشد بنزديك وی آمد و گفت مرا بامعويه ابواب موالفت و مخالطت فراز بوده اکنون که تو سفر شام خواهی کرد من نیز بسوی او نامه مینگارم و او را در تقديم خدمت امیرالمومنين عليه السلام تحریض مینمایم پس نامه بنوشت و بجریرسپرد وجرير بعد از کتاب امير المومنین نامه مسكين را بمعويه داد ومعويه از شعری چند که مسكین در نامه درج کرده بود در خشم شد و گفت کیست که اشعار مسكين را پاسخی بسزاگوید عبدالرحمن بن خالد بن ولید گفت من اینك حاضرم برفت و شعریچند بر تراشید و بیاورد معويه گفت هر گز ندیدم هیچ مرد قرشی بدین سستی و پستی شعر گوید و خود بر بدیهه شعریچند چنانکه خواست انشاد کرد اینوقت جریر از مجلس بر خاست و بمنزل خویش آمد و روز دیگر معويه بمسجد آدینه رفت و فرمان کرد تا مردم شام در آنجا انجمن شدند و همیخواست تا بر جریر مکشوف دارد که مردم شام در طلب خون عثمان همدست وهمداستانند و در مقاتلت با علی مرتضی یکدل و یکجهت اند جریرنیز در مسجد حاضر شد و بر مردم خطبه قرائت کرد و بعد از حمد و ثنا گفت : ایمردمان در خون عثمان چند سخن کنید آنان که حاضر بودند از حقیقت این امر سخن ندانند کرد شما که غایب بودید از در جهل سخن مکنید و فتنه خوابیده را بر مياغالید و بیموجبی خاك رااز خون مسلمانان سقایت مكنيد .

همانا مهاجر و انصار با علی عليه السلام بیعت کردند وطلحه و زبیر عهد بشکستند و انگیزش فتنه کردند و در بصره با علی رزم دادند البته شنیده اید که طلحه و زبیر چگونه کيفر یافتند و چند هزار مسلمانان عرضه تیغ و تیر گشت و تا کنون

ص: 268

236- خطبه معوية بن ابی سفیان در مسجد شام

در کوه و دشت بصره تنهای کشتگان فریسه گرگ و شير و طعمه نسر و عقابست این علی همانمرد است که شما دلاوری و شجاعت او را دانسته اید و جنگهای او را در خدمت مصطفی شنیده و قتل لشکر بصره نیز مشهود شما افتاد اگر یکبار دیگر قتلى چنین شنیع واقع شود از عرب کسی باقی نماند اکنون تمامت مردم با علی بیعت کرده اند لكن سوگند باخدای اگر کار بدست ما بودی همچنان جز على لايق خلافت نبود اینوقت روی بمعويه کرد و گفت ایمعاویه از خدای بترس و بهوای نفس خویش را بدست هلاکت بازمده و چون دیگر مردم بیعت کن و اینسخن که گوئی من بامر عثمان فرمانگذار اینولایت شده ام استوار مدان چه آن کس که بمیرد دست او از نیک و بد این جهان کوتاه شود و آنکس که در مسند خلافت جای کند در عزل و نصب عمال آن اختیار دارد که خليفه سابق داشت.

چون سخن بدینجا آورد معويه گفت ایجریر روزی چند بیاش تا من پشت و روی این کارانيك بنگرم و اندیشه مردم شام را باز دانم واز اینوقت معویه در بیم شد که مبادا از کلمات جریر در عزيمت مردم شام فتوری با دید آید لاجرم بفرمود تا منادی از برای نماز جمعه ندا در داد و مردم را از وضیع و شریف در مسجد آدینه فراهم آورد و معويه بر منبر شد و این خطبه بخواند :

الحمد لله الذي جعل الدعائم لاسلام ارکانا والشرایع الایمان برهانا يتوقد قايسه في الأرض المقدسة التي جعلها الله محل الأنبياء والصالحين من عباده فاحلها اهل الشام و رضيهم لهاورضيهالهم لما سبق من مكنون علمه من طاعتهم ومناصحتهم خلفائه و القوام بامره و الذابين عن دينه و حرمائه ثم جعلهم لهذه الامة نظامأ وفي سبيل الخيرات اعلاما يردع الله بهم الناكثين و يجمع بهم الفئة المومنين و الله نستعين على ما تشعب من أمر المسلمين بعد الالتيام وتباعد بعد القرب اللهم انصرنا على أقوام يوعظون نائما و يخيفون امنا و يردیدون هراقة دماءناو اخافة سبلنا و قد يعلم الله أنا لم نرد بهم عقابا ولانهتك لهم حجابا ولا نوطئهم زلفا غير ان الله الحميد

ص: 269

237- خطبه معوية بن ابی سفیان در مسجد شام

کسانا من الكرامة ثوبا لن ننزعه طوعا ماجارب الصدى وسقط الندی وعرف الهدی حملهم على خلافنا البغي و الحسد فالله نستعين عليهم ایها الناس قد علمتم انى خليفة امير المؤمنين عمر بن الخطاب و اني خليفة عثمان بن عفان عليكم و اني لم اقم رجلا منكم على خزاية قط وانی قتل عثمان وقد قتل مظلوما والله يقول ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف في القتل انه كان منصورا وانا احب ان تعلمونی ذات أنفسكم في قتل عثمان .

از اینکلمات معويه نمود که خداوند شام را در عهد ابراهیم اراضی مقدسه فرمود و جای انبیای بنی اسرائیل بوده و اکنون اهل شام را مسكن و مامن نموده و نظم امور این امت را بدیشان منوط و مربوط داشته و دفع ناكثين و جمع مؤمنين را بر ایشان گماشته و ما از خداوند یاری میطلبیم بر آنان که جمع ما را پریشان میخواهند و آرمیدگان ما را بیم میدهند و قصد قتل ما دارند و حال آنکه مارابر ایشان کینی و کید نیست جز آنکه خداوند ما را سلب کرامت در پوشانیده و ماتا توانیم از خویشتن سلب نخواهیم کرد و جز از در حسد آهنگ مخاصمت و مخالفت ما ندارند و ما از خدای بر ایشان نصرت میجوییم هان ای مردم دانسته اید که از جانب عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان این خلافت و ایالت دارم و هر گز بر شما ظلمی و جوری روا نداشته ام و امروز ولی دم عثمان که مظلوم مقتول شدمنم وخداوند می فرماید کسیکه مظلوم مقتول گشت از برای ولی دم او حکومتی است که خون او بجوید اکنون دوست میدارم که مرا آگهی دهید تا اندیشه شما در طلب خون عثمان چیست چون سخن بدینجا آورد مردم شام از چہار جانب بپای خاستند و بانگها در هم افکنند که یا معویه این سخن چیست که میگوئی ماهمگان در طلب خون عثمانیم و از پای ننشینیم تا خون او نجوئیم و با معويه در طلب خون عثمان بیعت کردند و در بذل جان ومال پیمان نهادند.

و این وقت ملاویه از مسجد بسرای خویش شد و در اندیشه همی بود و چون شب فرا رسید و در جامه خواب بیارميد خال مقاتلت با على عليه السلام او را زحمت

ص: 270

238- توانی و سستی معوية بن ابی سفیان در پاسخ نامه علی عليه السلام

میکرد و خواب را در چشم اومجال نمیگذاشت و این شعرها تذكره میکرد :

تطاول لیلی واعترتني وساوسی***لات اتي بالترهات البسابس

اتانا جرير والحوداث جمة***بتلك التي فيها اجتداع المعاطس

أكابده و السيف بيني و بينه***و لست لاثواب الدني بلابس

ان الشام أعطت طاعة بمثية***تواصفها أشياخها في المجالس

فان يجمعوا أصدم عليا بحبهة***تفت عليه كل رطب و یابس

و انی لارجو خير ما نال نائل***و ما أنا من ملك العراق بایس

و الايكونوا عند ظني بنصرهم***وأن يخلفوا ظني أنل کف عانس

و بالجمله هرروز جریر در نزدمعويه حاضر همی شد و او را با بیعت علی دعوت همی کرد و او در پاسخ همی گفت ایجریر لختی بباش تا من در این امر نظری کنم و مرا چندان مجال ده که آب دهان فرو برم و در کار خویش بنگرم و با بزرگان شام سخنی بشوری در افکنم چون رایها بیکسوی تقریر یابد و کلمات یکی گردد پاسخ نامه علی را بنگارم و ترا گسیل دارم او را بدین سخنان فریفته ساخت و باعداد کار هميپرداخت اما از آنسوی پیش از آنکه جریر مراجعت کند با علی مرتضی آگهی بردند که معويه در شام بدینگونه خطبه کرد و از مردم در طلب خون عثمان بيعت بستد و این خبر در میان اصحاب علی پراکنده شد امير المومنین خواست تا بسوی شام کوچ دهد و بتعجيل و تقریب طی مسافت کند و دشمنانرا از بیخ و بن براندازد لشکریان گفتند این بصلاح وصواب مقرون نیست لختی بیاید بود تا اندیشه معويه نيك مكشوف افتد پنج تن از بزرگان قوم نخست اشتر نخعی دیگر عدی بن خاتم، سه دیگر عمرو بن حمق الخزاعی ، چهارم سعيد بن قيس الهمداني ، پنجم هانی بن عروة المذحجی از میان جماعت بپای خواستند و عرض کردند يا أمير المؤمنین این جماعت که در عزیمت شام خلل می اندازند بر جان خویش میترسند و آنکس که آهنگ جنگ کند نخست باید ترك جان گوید و مادر راه تو

ص: 271

239- طلب کردن معوية بن ابی سفیان عمرو بن العاص را

بذل جان وسردریغ نداریم و همی خواهیم در پیش روی تو در خون خویش بغلطيم همانا چند که در جنبش سستی کنیم و بر جای بباشيم معويه نيرو بدست کند و ساخته جنگ شود صواب آنست که شتاب کنیم و معاویه را مجال اعداد نگذاریم امير المؤمنين زمانی خاموش بود پس بفرمود جریر را محلی و مکانتی است معويه را بصحبت او كتابی کرده ام و پیامی فرستاده ام قبل از وصول جواب او عجلت و شتاب ما پسنده نمیافتد بباشیم تا رسول باز رسد و اندیشه معويه مكشوف افتد آنگاه بر مقتضای وقت کار کنیم لاجرم اشتر نخعی و دیگرانرا جای سخن نماند دم در بستند و از پای بنشستند وهمگان چشم براه جبر برداشتند تا چه وقت آمد.

طلب کردن معوية بن ابی سفیان عمرو بن العاص را از فلسطين بشام

معاویه را از مبارزت با امیر المومنین علی رعبی تمام در خاطر بود و از آنسوی هواجس نفسانی و تسهیلات شیطانی و آرزوی امارت و حکمرانی اجازت نمیکرد که سر بطاعت و بیعت فرود آرد یکروز اهل و عشیرت خویش را انجمن ساخت و با ایشان سخن بشوری در انداخت و گفت مرا مکنون خاطر چنانست که تا توانم سلب عزت و سلطنت را از خویشتن سلب نکنم و تا جان در بدن دارم در اطاعت علی نرم گردن نشوم و با آنکه از شجعان عرب هیچ مردهم آورد علی نتواند بود با او رزم دهم اگر چه خاتمت این امر بوخامت انجامد. دست باز ندارم شما چگوئید و مصلحت چه دانید و رای چگونه زینداز میانه برادر او عتبة بن ابی سفیان سر بر داشت و گفت آنچه گفتی شنیدم و اندیشه ترا دانستم لكن آگاه باش که این طمع وطلب با جهال شام و اجلاف عرب بپای نرود و در این کار از عمرو بن العاص استعانت جوی و او را بخویشتن بخوان که امروز در حليت و خدیعت أنباز ندارد و او تواند مردم را بشیفت و شیفتد نگردد و بفریبد و فریفته نشود و مردم شام را نیز روی دلها با او است معويه گفت سخن بصدق کردی و عمرو از این بزیادتست که تو گفتی لكن وي در شمار دوستان علي ابوطالېست از آن میترسم که دعوت مرا اجابت

ص: 272

240- نامه معوية بن ابی سفیان بعمرو بن العاص

نکند و این معنی حرمت او را در حریم علی بیفزاید عتبه گفت او را ببذل مال و ایالت مصر و مناعت جاه فریفته کن که او شیفته دنیا است و هرگز نام از دین نبرد و غم دین نخورد .

و این وقت معويه بجانب عمرو بن العاص بدینگونه کتابی نگاشت :

من معاوية بن ابی سفیان خليفة عثمان بن عفان امام المسلمين وخليفة رسول رب العالمين ذی النورین ختن المصطفى على ابنته و صاحب جیش العسرة و بئر رومة المعدود الناصر الكثير الخاذل المحصور في منزله المقتول عطشا و ظلما في محرابه المعذب بأسياف الفسقة إلى عمرو بن العاص صاحب رسول الله صلي الله عليه و اله با وثقته و أمير عسكره بذات السلاسل المعظم رایه المفخم تدبيره أما بعد فلن يخفى عليك احتراق قلوب المؤمنين و ما أصيبوا به من الفجيعة بقتل عثمان و ما ارتكب به حسدا و بغيا بامتناعه من نصرته و خذلانه إياه و اسلامه الغارة عليه حتى قتلوه في محرابه فيالها من مصيبة عمت جميع المسلمين وفرضت عليهم طلب دمه من قتلته وأنا أدعوك الى الحظ الأجزل من الثواب و النصيب الا وفرمن حسن الماب بقتال من آوى قتلة عثمان رضي الله عنه و أرضاه و احله جنة الماوی .

در جمله میگوید من این ایالت و خلافت از عثمان دارم عثمان خلیفه رسول خدا و داماد او بدو دختر بود و در تجهيز لشکر تبوك که ایشانرا از تنگی معاش جیش العسره مینامیدند از بذل مال دریغ نفرمود و چاه رویه را بفرمان رسولخدای بخريد بشرحی که در کتاب رسول خدای و کتاب عثمان رقم کردیم و آنچاه را بر مسلمانان سبیل کرد او را در سرای خویش حصار دادند و در محراب عبادت تشنه بکشتند آنگاه میگوید این مکتو برا بعمرو بن العاص مینگارم که از اصحاب رسول خداست و موتمن و سردار لشکر اوست در عزوه ذات السلاسل وما شرح این غزوه را نیز در كتاب رسول خدا رقم کردیم که نخست ابوبکر سردار لشکر گشت و از پس او عمر برفت و هر دو بهزیمت باز آمدند آنگاه عمرو بن العاص سپهسالار لشکر

ص: 273

241- نامه عمرو بن العاص بمعوية بن ابی سفیان

گشت و ابوبکر و عمر در جیش او بودند وی نیز شکسته شد و باز آمد آنگاه علی مرتضی برفت و نصرت یافت بالجمله میگوید : ای عمروعاص بر تو پوشیده نیست که مسلمانان در قتل عثمان چند محزون وغمنده اند و او را از در حسد نصرت نکردند و دست باز داشتند تا مقتول گشت هم اکنون واجب میکند که مسلمانان در طلب خون او غایت جهد مبذول دارند و من ترا بقتال کشندگان او دعوت میکنم تا از بهر تو موجب ثواب بزرگی و اجر جزیل باشد .

و این مکتوب را بدست مسرعی سبک سیر داد تا بنزد عمرو آورد و در این وقت عمرو در اراضی مسبع که از محال فلسطین است جای داشت و این نام از آن یافت که در آن ناحيه هفت چاه حفر کرده بودند .

بالجمله چون عمر و مکتوب او را ملحوظ داشت بدینگونه پاسخ نگاشت :

مِنْ عُمَرَ بْنِ الْعَاصِ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى معوية بْنُ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ وَصَلَ كِتَابِكَ فَقَرَأْتُهُ وَ فَهِمْتَهُ فَأَمَّا مَا دَعَوْتَنِي مِنْ خَلَعَ رِبْقَةَ الاسلام مِنْ عُنُقِي والتهور فِي الضَّلالَةِ مَعَكَ وإعانتي إِيَّاكَ عَلَى الْبَاطِلُ وأختراط السَّيْفِ فِي وَجْهِ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ هُوَ أَخُو رَسُولِ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ وَصِيَّةٍ وَ وَارِثُهُ وَ قَاضِي دَيْنِهِ وَ مُنْجِزُ وَعْدَهُ وَ زَوْجُ ابْنَتِهِ سَيِّدَةِ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَبُو السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَأَمَّا مَا قُلْتَ إِنَّكَ خَلِيفَةُ عُثْمَانُ فَقَدْ صَدَقْتَ وَ لَكِنْ تَبِينُ الْيَوْمَ عزلك عَنْ خِلَافَتَهُ وَ قَدْ بُويِعَ لِغَيْرِهِ فَزَالَتِ خلافتك وَ أَمَّا مَا عطتني بِهِ وَ نَسَبْتَنِي إِلَيْهِ مَنْ صَحِبْتُ رَسُولَ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : وَ إِنِّي صَاحِبُ جَيْشُهُ فَلَا أغتر بِالتَّوْلِيَةِ

ص: 274

وَ لَا أَمْيَلُ بِهَا عَنِ الْمِلَّةُ وَ أَمَّا مَا نِسْبَةُ أَبَا الْحَسَنِ أَخَا رَسُولِ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ وَصِيَّةَ إِلَى الْحَسَدَ وَ الْبَغْيُ عَلَى عُثْمَانَ وَ سَمَّيْتَ الصَّحَابَةِ فَسَقَةُ وَ زَعَمْتُ أَنَّهُ أشلاهم عَلَى قَتْلِهِ فَهَذَا كَذَبَ وَ غَوَايَةٍ وَيْحَكَ يَا معوية أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ أَبَا حُسْنِ بَذَلَ نَفْسِهِ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ الله صلي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ بَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ وَ هُوَ صَاحِبُ السَّبْقِ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ الْهِجْرَةِ وَ قَدْ قَالَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هُوَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هرون مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ قَدْ قَالَ فِيهِ يَوْمَ غدیرخم أَلَا مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فعلی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ واخذل مَنْ خَذَلَهُ وَ هُوَ الَّذِي قَالَ فِيهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَوْمَ خَيْبَرَ لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ هُوَ الَّذِي قَالَ فِيهِ يَوْمَ الطَّيْرِ اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَيْهِ قَالَ اللَّهُمَّ وَ إِلَى وَقَدْ قَالَ فِيهِ يَوْمَ النَّضِيرِ عَلَى إِمَاءِ الْبَرَرَةِ وَ قَاتَلَ الْفَجَرَةُ مَنْصُورٍ مَنْ نَصَرَهُ مَخْذُولُ مَنْ خَذَلَهُ وَ قَدْ قَالَ فِيهِ عَلَى وَلِيُّكُمْ بَعْدِي وَ أَكَّدَ الْقَوْلُ عَلَىَّ وَ عَلَيْكَ وَ عَلَى جَمِيعِ الْمُسْلِمِينَ وَ قَالَ إِنِّي مُخَلِّفُ فِيكُمْ التقلين كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي وَ قَدْ قَالَ أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ

وَ عَلِيُّ بَابُهَا وَقَدْ عَلِمْتَ یا معوية مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ مِنِ الْآيَاتِ المتلوات مِنْ فَضَائِلِهِ الَّتِي لَا يَشْرَكَهُ فِيهَا أَحَدُ كَقَوْلِهِ تَعَالَى يُوفُونَ بِالنُّذُرِ

ص: 275

وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً إِنَّمَا ولیكم اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصلوة وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ افمن كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدُ مِنْهُ رِجالُ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ وَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِرَسُولِهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي القربي وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَ أَمَّا تَرْضَ أَنْ يَكُونَ سَلَّمَكَ سِلْمِي وَ حربك حَرْبِي وَ تَكُونُ أَخِي وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ يَا أَبَا الْحَسَنِ مَنْ أَحَبَّكَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَنِي وَ مَنْ أَحَبَّكَ فَقَدْ أَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ مَنِ أَبْغَضَكَ أَدْخَلَهُ اللَّهُ النَّارَ وَ کتاب یا معوية الَّذِي هَذَا جَوَابِهِ لَيْسَ مِمَّا يَخْدَعُ بِهِ مَنْ لَهُ عَقْلُ أَوْ دَيْنٍ وَ السَّلَامُ .

عمر و بن العاص در پاسخ نگاشت که ایمعويه مكتوب تو ملحوظ افتاد و مقصود مفهوم گشت مرا بيرون سنت و شریعت بر ضلالت و غوایت دعوت کردی و بر مقاتلت على ترغیب و تحريض دادی و حال آنکه علی عليه السلام برادر رسول خدا و وصی او و وارث او و گذارنده وام و وفا کننده و عده او و شوهر دختر او فاطمه خاتون زنان بهشت و پدر حسن و حسین است که هر دو تن مولای جوانان جنت اند و اینکه گفتی من خليفه عثمانم سخن بصدق کردی لكن مردن عثمان و بیعت مردم با على منشور عزل و عزلت تست امروز دست تو در عمل بیرون حکم خدا و رسولست و اینکه مرا بصبحت رسولخدا و سپهسالاری لشکر مغرور میخواهی داشت من فريفته نشوم و دین خویش را دست باز ندارم و اینکه على عليه السلام رابحسد و بغی نسبت کردی و صحابه را فسقه خواندی جز از در کذب و عوایت نیست

ص: 276

وای بر تو ایمعویه آیا ندانستی که علی عليه السلام در راه رسولخدا از بذل جان دریغ نفرمود و هنگام هجرت خویش را برخی(1) رسولخدای داشت و بر فراش او بخفت و هیچکس را در اسلام سبقت او نیست و پیغمبر در حق او فرمود على از من است و من از علیم و او در نزد من چنانست که هر ون موسی را بود یعنی وزیر من و خليفه من ووصی من است ، و در روز غدیر خم فرمود هر کرا من مولای اویم علی نیز مولای اوست الهی دوستدار دوستدار اورا و دشمن دار دشمن او را و نصرت کن کسی را که نصرت او کند و مخذول فرمای کسی را که خذلان او خواهد ، ودر غزوہ خیبر فرمود: فردا علم را بدست كسی دهم که خدا ورسول رادوستدارد و خدا و رسول او را دوست دارند، و در يوم طير فرمود الهی آنکس که از همه جهانیان در نزد تو محبوبتر است درین خورش با من حاضر فرمای چون علی در آمدفرمود در نزد من. از همه جهانیان عزیزتر است و در غزوه بني النضير فرمود على امام و پیشوای برره وفاتل فجره است منصوراست کسی که نصرت او جویدو مخذول است کسی که خذلان او خواهد ، و نیز در حق او فرمود على بعد از من ولی شماست و بر من و بر تو و بر تمامت مسلمانان این معنی را مشید و مو کد فرمودو گفت من در میان شما مخلف میگذارم ثقلین را و آن قرآن مجید و عترت من است و فرمود من شهر علمم و على باب آنشهر است و هیچکس جز از در بسرائی و شهری نتواند داخل شدلاجرم بیولایت و هدایت علی کس بمقصود راه نبرد، هان ایمعویه بر تو پوشیده نیست که خداوند تبارك و تعالی بسی آیات مبارك در فضايل على عليه السلام فرو فرستاد چنانکه در سوره مبار که هل اتی که بجمله در فضایل اهل بیت فرود شده از آن جمله است : :

يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً (2)

و همچنین در سوره مبارکه مائده میفرماید :

ص: 277


1- برخی بر وزن چرخی : بمعنی فدا شدن وقربان گردیدن باشد. و آنچه در عوض چیزی بکسی دهند ، و بمعنی حصه و بهره و اندکی از بسیار هم هست .
2- آیه 7۔ سورة الدهر

242- شأن نزول آیاتی چند در باره على عليه السلام

إِنَّما ولیكم اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصلوة وَ يُؤْتُونَ الزکوة وَهْمُ راكِعُونَ (1).

واجب میکند که این آیات مبار که را که عمر و بن العاص بر معويه حجت کرده شان نزول آنرا بنگارم و این مكتوب عمرو بن العاص را بمعويه خوارزمی که از اکابر اهل سنت و جماعت است در کتاب مناقب خویش مسطور داشته و من بنده هر چیزیرا که درین کتاب مبارك مینگارم البته در آن خبر علمای عامه و مردم شیعی متفق اند لکن آنجا که این دو طایفه را خلاف افتد مکشوف میدارم که اهل سنت و جماعت را درین خبر عقیدت چیست و مردم شیعی را در مخالفت حجت کدام است پس بباید دانست که این کتاب بتمامت موأفق عقیدت علمای عامه است الا آنجا که مخالفت شیعی را مکشوف داشته ایم

اکنون بر سر سخن رویم معلوم باد که علمای عامه و خاصه متفق اند که این آیت مبارك در شأن على عليه السلام فرود شده و قصه چنانست که این روایت از صنادید اهل سنت رسیده که یکروزرسولخدا نماز ظهر میگذاشت و علی نیز حاضر بود سائلی در مسجد سؤال همیكرد و کس او را چیزی نداد پس سائل دست برداشت و گفت :

اللهم اشهد اني سئلت في مسجد رسول الله فلم يعطني احد شيئا یعنی ایخدا شاهد باش که من در مسجد رسول خدا سوال کردم و کس مرا عطائی نکرد على عليه السلام اینوقت در رکوع بود پس خنصر خویش فرا سائل بداشت چنانکه او فهم کرد پس پیش شد و انگشتری از دست علی بر آورد و رسول خدا نگران بود چون نماز بپای رفت پیغمبر دست برداشت و گفت الها برادر من موسی پیغمبر از تو سوال کرد و گفت :

ص: 278


1- آیه 60 - سورة المائدة

رَبُّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ، وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي ، يَفْقَهُوا قَوْلِي ، وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ، هرون أَخِي ، أَ شَدَّدَ بِهِ ازری ، وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي(1)

یعنی ای خدا گشاده کن سینه مرا و سهل کن کار مرا از برای من ، وعقده زبان مرا بگشا تا مردمان سخن مرا فهم کنند، و برادرم هارونرا بوزارت من بگمار ، و پشت مرا بدو قوی کن ، و او را در امر من شريك فرمای، و تو مسئلت او را باجابت مقرون داشتی اینك منکه محمدم و پیغمبر تو وصفی توام عرض میکنم

أَللَّهُمَّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أهليعلي عَلِيّاً أَ شَدَّدَ بِهِ ظَهَرَي.

هنوز رسول الله صلي الله عليه و آله از این کلمات بخاتمت نیاورده بود که جبرئیل عليه السلام فرود شد و این آیت مبارك بیاورد که:

إِنَّما ولیكم اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا ألذين يُقِيمُونَ الصلوة وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهْمُ راكِعُونَ .

يعني اولى بتصرف در جان و مال مردم خدا و رسولست و آنان که ایمان آوردند و نماز را بر پای داشتند و در حین رکوع ادای زکوة کردند.

مردم شیعی این آیت را حجت کنند برنص خلافت على عليه السلام وحسان این اشعار را در این معنی انشاد کرد:

أَبَا حَسَنٍ تفديك نَفْسِي ومهجتي***وَكَّلَ بَطِي ءٍ فِي الْهَدْيِ وَ مسارع

ص: 279


1- آیه 26 تا 33 - سورة طه .

أَيَذْهَبُ مدحيك الْمُحَبَّرِ ضائعا***وَ مَا الْمَدْحِ فِي جَنْبِ الْإِلَهُ بَضَائِعُ

فأَنْتَ الَّذِي أَعْطَيْتَ إِذْ كُنْتُ راکعاً***زکوة فَدَتْكَ النَّفْسِ ياخيرراكع

فَأَنْزَلَ فِيكَ اللَّهِ خَيْرُ وِلَايَةً***وَ ثبتها يَثْنيَ كِتَابِ الشَّرَائِعِ

و این آیت دیگر است که عمر و بن العاص در فضیلت على بر معويه حجت کرد:

أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدُ مِنْهُ(1)

از علمای عامه و خاصه روایت متواتر است که صاحب بينه رسولخدا وشاهد علی مرتضی است و مکانت و منزلت کسی که شاهد پیغمبر باشد و رسالت و نبوت بدو معتبر گردد پیداست و آیت دیگر این است که خداوند می فرماید :

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى (2)

در خبر است که چون رسولخدا بمدينه آمد و اسلام استحکام يافت انصار حاضر حضرت شدند و عرض کردند یارسول الله اینك اموال ما حاضر است و در راه تو بهیچگونه دريغ نداریم بهر صنعت که صواب میدانی بی حاجزی خرج میكن اینوقت خداوند این آیت بفرستاد و باز نمود که بيولایت اهل بیت و محبت آل پیغمبر صلي الله عليه و آله نجاتی و فلاحی بدست نشود و از رسول خدا پرسش کردند که کیستند این جماعت که خداوند ما را بمودت ایشان مامور داشت فرمود علی و فاطمه و فرزندان فاطمه .

و نیز از آنحضرت حديث کرده اند که فرموداگر کسی هزار سال در میان صفا و مروه عبادت کند و از پس آن هزار سال دیگر و همچنان از پس آن هزار

ص: 280


1- آیه 19۔ سورة هود .
2- آيه 22 - سورة الشورى

243- نامه دیگر معاوية بن أبي سفيان بعمرو بن العاص

سال دیگر مشغول عبادت باشد و از زحمت عبادت بدنش چون مشك فرسوده گردد و اگر دوستدار ما نباشند خداوند او را بروی در آتش اندازد.

اکنون که از شأن نزول آیت مبارك پرداختیم باز گردیم بمكتوب عمر و بن العاس که از پس این آیات مبارك نگاشت میگوید : ايمعويه مگر ندانستی که رسولخدای با على فرمود آیا رضا نميباشی که صلح با تو صلح با من باشد ، وجنگ باتوجنگ با من باشد، و تو برادر من باشی در دنیا و آخرت ولی من باشی ، و فرمود : ای ابو الحسن کسی که دوست دارد ترا مرا دوست دارد ، و کسی که دشمن دارد ترا مرا دشمن دارد ، و هر کس ترا دوست دارد خداوند او را در بهشت جای دهد ، و آنکس که دشمن دارد تراخداوند او را بدوزخ افکند ،هان ایمعويه جواب کتاب تو این است که رقم کردم آن که صاحب خرد و دین ست بخدیعت تو فریفته نشود والسلام.

پس این نامه را در هم نوردیدو خاتم بر نهادو بمعويه فرستاد اینوقت بروایت نصر بن مزاحم بدینگونه معويه بجانب عمرو مکتوب کرد: :

أما بعد فإنه قد كان من أمر على وطلحة و الزبير ما قد بلغك و قد سقط الينا مروان بن الحكم في رافضة أهل البصرة و قدم علينا جرير بن عبدالله في بيعة على و قد حبست نفسي عليك حتى تاتيني أقبل أذاكرك امري.

در جمله میگوید. أيعمر و تو مقاتلت علی بن ابیطالب را با طلحه و زبیر شنیدی اینك مروان بن الحكم با جماعتی بعد از آن داهيه خویشتن را بنزد من افکنده اند و على جرير بن عبدالله البجلی را بنزد من فرستاده تا از من بیعت بگیرد و من چشم براه تو دارم تا در آئی و با تو در این امر سخن کنم در آمدن تعجيل كن و بروایت خوارزمی این اشعار بدو نگاشت :

جهلت ولاتعلم محلك عندنا***فأرسلت شيئا من خطاب وماتدري

فثق بالذي عندي لك اليوم آنفا***من العزو الاكرام والجاه والقدر

فاكتب عهدا ترتضية موثقا***و اشفعه بالبذل مني و بالبر

عمرو بن العاص در پاسخ معویه این اشعار را مرقوم داشت :

ص: 281

244- اشعار عمرو بن العاص به معوية بن أبي سفيان

ابي القلب مني ان يخادع بالمكر***بقتل ابن عفان اجر إلى الكفر

و اني لعمرو دو دهاء و فطنة***ولست ابيع الذين بالريح والوفر

فلو کنت دارای و عقل و حنكة***لقلت لهذا الشيخان خاض في الأمر

تحية منشور جلیل مکرم***بخط صحیح ذي بيان على مصر

اليس صغيرا ملك مصر ببيعة***هي العارفي الدنيا على العقب من عمرو

فان كنت ذاميل شديد الى العلى***و امرة أهل الدين مثل ابی بکر

فاشرك أخا رأى و حزم و حيلة***معاوي في امر جليل لدى الذكر

فان دوآء الليث صعب على الوری***و ان غاب عمر و زید شر الى شر

چون عمرو بن العاص از جواب کتاب معويه بپرداخت پسرهای خود عبد الله و محمدراحاضر ساخت و گفت مكتوب معويه را ملحوظ داشتید و مقصود او را فهم کردید اکنون بگوئید تا در این امر راي صواب کدام است . عبدالله گفت ای پدر رسولخدای از جهان برفت و از تو رنجشی در خاطر نداشت و ابوبکر و عمر در گذشتند و از تو کدورتی در خاطر نداشتند و روزی که عثمان دست آزمون (1) تیغ بران گشت تو حاضر نبودی تا بر تو نکوهشی واجب افتد و نیز در طلب و طمع خلافت بیرون نشدی تا در جنبش و کوشش نا چار باشی پس چه باید در ظل لوای معويه رفت و خویشتن را بهلاکت افکند و بشقاوت سمر گشت عمرو روی از عبدالله بگردانید ومحمد را گفت تو بگوی تا رای چیست گفت ای پدر تو از صناديد قريش وقواد قبیله اگر از چنیں خطبی بزرگی زاویه خمول گیری قدرتوپستی گیرد و نام تواز خاطرها سترده گردد صواب آنست که سفر شام کنی ودر طلب خون عثمان با معوية همدست باشی عمر و گفت ای عبدالله تو در تشدید دین من سخن کردی و تو اي محمد در خیر دنیای من رأی زدی اکنون من در این امر نظری خواهم کرد و آنچه بصواب مقرون دانم اختیار خواهم فرمود :

ص: 282


1- آزمون بر وزن واژگون : آزمایش و امتحان را گویند .

245- مشورت نمودن عمرو بن العاص باغلام خویش

چون شب تاريك شد اهل و عشیرت او نگران بودند دیدند این شعرها تذكره همی کند :

تطاول لیلی للهموم الطوارق***وخوفي التي تجلو وجوه العوائق

و ان ابن هند سائلى أن ازوره***و تلك التي فيها بنات البوائق

أتاه جرير من على بخطة***امرت علي عليه العيش ذات مضایق

فان نال منی مایومل رده***وان نیله ذل ذل المطابق

فوالله ما ادري و ما كنت هكذا***اكون و مهما قادني فهو سائقی

أخادعه ان الخداع دنية***ام اعطيه من نفسي نصيحة و امق

او أقعد في بیتی وفي ذاك راحة***لشيخ يخاف الموت في كل شارق

وقد قال عبدالله قولا تعلقت***به النفس أن لم يعتلقني عوائقی

و خالفه فيه اخوه محمد***و اني لصلب العود عند الحقائق

عبدالله چون اینكلمات از پدر شنید دانست که سفر شام خواهد کرد بالجمله عمرو را غلامی بود که وردان نام داشت و نيك خردمند و دانا بود اورا طلب کرد و گفت ای وردان بار بربند که آهنگ سفری دارم چون وردان بار درهم بست گفت ای وردان بار فرو گیر وردانرا شگفتی آمد گفت یا ابا عبدالله ترا چه رسیده است لكن اگر بخواهی مکنون خاطر ترا مکشوف دارم همانا در میان دنیا و آخرت اندیشناکی تا کدام را اختیار کنی دانسته باش که بیرون دنیا آخرت در خدمت على عليه السلام است لکن در آخرت دنیا را عوض دهند اما بیرون آخرت دنیا در نزد معاویه است و در دنیا آخرت را عوض ندهند و این معنی در نزد تو مکشوفست عمرو گفت سوگند باخدای که سخن بصدق کردی را در این امر رأی چیست وردان گفت صواب آنست که در خانه خویش اقامت کنی اگر غلبه با اهل دين افتاد على ترا معفو دارد و اگر غلبه با اهل دنیا افتاد از مثل تو کس مستغنی نخواهد بود عمرو سخن وردان وعبدالله را وقعی نگذاشت و گفت اکنون عرب را از عزیمت ما آگهی نیست بار بربندید و این شعرها تذكره همی کرد:

ص: 283

246- ورود عمرو بن العاص بشهر شام

یا قاتل الله و ردانا و فطنته***أبدا لعمرك مافي النفس وردان

اما تعرضت الدنيا عرضت لها***بحرص نفسي وفي الأطباع ادهان

نفس تعف واخرى الحرص يقلبها***و المرء يا كل تبنا و هو غرثان

أما على فدين ليس بشر که*** دنیا و ذاك له دنيا و سلطان

فاخترت من طمعی دنيا على بصر***وما معي بالذي اختار برهان

اني لاعرف ما فيها و ابصره***وفي ايضا لما اهواه الوان

لكن نفسي تحب العيش في شرف***وليس يرضى بذل العيش انسان

امر لعمر ابيه غير مشتبه***و المرء يعطس و الوسنان وسنان

بالجمله عمرو بر شست و طی طریق همیکرد تا بدانجا که راه دو شاخه گشت وردان گفت این راه عراق و طريق آخر تست و این دیگر راه شام و طریق دنیاست تا هر کدام را خواهی اختیار میکن عمرو گفت بگذار تا بسوی شام میرویم و قطع مسافت کرده بشام آمد و چون حاجت معويه را با خویش میدانست مجموع الأطراف ومنيع الذيل با او میزیست و هردو تن در اندیشه بودند تا آندیگر را بفریبد .

بالجمله معاویه با عمرو گفت یا ابا عبدالله مرا سه کار هولناك دوچار گشته که هريك خطبی عظیم است تا تو در اصلاح آن چگونه رای زنی عمرو گفت آن کدام است گفت نخستین آنست که محمد بن بن ابی حذیفه زندان سرای را بشکست و با اصحاب خود بگریخت و او آفتی است در دین و در تصرف مملكت مصر دستی قوی دارد و«من بنده شرح خروج او را در مصر و گرفتاری او را در کتاب جمل رقم کردم».

بالجمله گفت دوم قسطنطین روم که امروز در ممالک اروپا و روم قیصر است تجهیز سپاه کرده آهنگ شام دارد و سه دیگر آنکه علی در کوفه اعداد لشكرهمی کندتا بسوی ما کوچ دهد.

عمر و در پاسخ معويد گفت اما محمد بن ابی حذیفه را آن محل و مکانت نیست

ص: 284

247- مشورت نمودن معويه با عمرو بن العاص

که غم او باید خورد یا از جنگ او باك باید داشت ، و اما قسطنطين ملك روم را باید بهدايا و تحف و اظهار مهربانی و حفاوت فریفته ساخت و کار بمصالحت و مسالمت انداخت لكن امر على عليه السلام ازین دست نیست هان ایمعویه سوگندباخدای که در هیچ امری عرب ترا با او برابر نگیرند و بر زیادت تو خوددلیری و دلاوری على عليه السلام را دانسته که هیچکس از قریش مرد میدان او نتواند بود و با او نبرد نتواند جست .

معويه گفت یا ابا عبدالله این سخنها چیست که میگوئی من ترا خواسته ام که با این مرد جهاد کنیم که در خداوند عاصی شد و خلیفه را بناحق بکشت ، و فتنه بر انگیخت ورشته جماعت بگسیخت ، و قطع رحم کرد.

عمرو گفت مرا بجهاد کدام مرد دعوت میکنی گفت على ابوطالب عمرو گفت چنین مگوی تو هم سنگ علی نتوانی بود و هم ترازو با او نتوانی گشت محل تو در اسلام کجاست و سبقت او وهجرت او، وجهاد او ، و علم او ، وفقه او و فضل او ، و قربت و قرابت او با رسول خدای ، و فهم و فراست او در کار مناطحت و مصالحت.

معاویه گفت ايعمرو این جمله که گفتی اندکی از بسیار و قلیلی از کثير بود لكن او را بخون عثمان متهم سازیم و بدست آویز خون عثمان با او منازعت و مقاتلت آغازیم .

عمرو این سخن بخندید و گفت ایمعويه آنروز که عثمانرا در حصار گرفتند کس بنزديك تو فرستاد و از تو استمداد کرد تو او را دست باز داشت تا بکشتند و من نیز از وی غایب بزیستم و او را یاری نکردم امروز چگونه خون بجوئیم و حال آنکه عرب از این جمله آگاه است .

معاویه گفت چنین است لکن مردمان بیشتر ابله و احمق اند ایشانرا بفریبیم و بدست آويز خون عثمان با علی رزم دهیم .

عمرو گفت مردم را در امری چنین روشن چگونه دستخوش زرق و شعبده

ص: 285

248- اشعار عمرو بن العاص خطاب بمعوية بن ابی سفیان

توان ساخت .

معويه گفت ايعمرو من اگر بخواهم ترا بفریبم که در همه عرب بمكر وخدیعت عروفی تا بدیگر مردم چه رسد.

عمرو گفت مانند من کس را نتوان فریفت و زرق و حیلت تو در من کار نکند.

معاویه لختی درنگی کرد و بتفاریق سخن آورد آنگاه گفت ای عمرو سر فرا من بذار تا سخنی در گوش تو گویم چون عمرو سر فرابرد گوش او را با دندان بگرفت و بگزید و گفت ایعمرو دانستی که ترا بفریفتم هیچ نگفتی که در اینخانه بیرون من و تو کس نیست گوش چرا باید نزديك داشت و سخن بسر گفت .

بالجمله ایعمرو با من بیعت کن تا بقوت حیلت و نیرنگ علی را دفع دهیم و جهانرا در تحت فرمان آریم عمرو گفت ايمعويه آسان نتوان شریعت را پشت پای زد ودین را دست باز داشت ومخاصمت علی را در دنیا و آخرت سهل نتوان شمرد و اگر در این امر رغبتي بكمال داری و مرا نادیده نمی انگاری لابد باید آنچه بگویم بشنوی و آنچه بخواهم مبذول داری گفت چه خواهی گفت مملکت مصر خواهم این شعر بخواند :

معاوي لا اعطيك دینی و لم انل***بذلك دنيا فانظرن كيف تصنع

فان تعطنى مصرا فاربح بصفقة***اخذت بها شيخا يضر وينفع

وما الدين و الدنيا سواء واننی*** لأخذ ما تعطى و راسی مقنع

ولكني اغضى الجفون وانی***لاخدع نفسي و المخادع يخدع

و اعطيك امرأ فيه للملك قوة***و اني به آن زلت النعل اصرع

و تمنعنى مصر ولست نزعته*** و اني بذا المسموع قدما لمولع

بر معويه صعب مینمود که مصر را بر عمرو تفویض کند گفت ایعمرو مصر در برابر عراقست گفت چنین است لکن گاهی که ترا باشد گو مرا باش گفت

ص: 286

249- گرفتن عمرو بن العاص فرمان حکومت مصر را از معویه

یا ابا عبدالله روا نمیدارم که عرب گويد عمرو در طلب دنیا با معويه همدست شد صواب آنست که ازین لب فرو بندی و خویشتن را در دهان مردم نیفکنی عمرو برخاست و از نزد معويه بيرون شد و اهل و عشیرت او در خاطر نهادند که کس بعلی فرستند و در بیعت وطاعت او گردن نهند .

از پس او عتبة بن ابی سفیان بنزد معويه آمد و گفت ای برادر چرا نمیخری دین عمرو بن العاص را بمصر امروز نه مصر در دست تست و نه عراق مانند عمرومردیرا که امروز در رای و تدبير نظير او نتوان یافت دست باز میدهی هرگز در حق او از بذل مصر توانی مجوی معویه گفت يك امشب در نزد من بباش تا در این امر نظری کنم عتبه در نزد او اقامت کرد و چون شب تاريك شد معويه همی شنید که عتبه این شعر انشاد میکند :

ايها المانع سيفا لم يهز***انما ملت على حز و بز

انما انت خروف مائل***بين ضرعين و صوف لم يخز

اعط عمروا أن عمرا تارك***دينه اليوم لدنيا لم تحز

يالك الخير فخذ من دره**شخبة الأولى و ابعد ماغرز

و اسحب الذيل و بادر فوقها***و انتهزها أن عمروا ينتهز

اعطه مصرأ او ازدد مثلها***انما مصر لمن عز وبز

و اترك الحرص عليها ضلة***و اشبب النار لمقرور یکز

ان مصرا لعلى اولنا***يغلب اليوم علي عليهامن عجز

چون معويه اشعار عتبه را اصغا نمود بامدادان بفرمود تا عمرو بن العاص را در آوردند و مصر را با او مسلم داشت بشرط که کوفه فتح کند و عراق را بتحت فرمان آرد و از جانبين خدایرا بر این گواه گرفتند و عمرو از نزد معاویه شاد و شاد کام بیرونشد.

عبدالله و محمد پسرانش گفتند چه کردی گفت مملکت مهر را ماخوذ داشتم گفتند مصر را در مملکت عرب قدری وقیمتی نباشد، گفت خداوند شما را سیرمکناد

ص: 287

250- سخنان عموزاده عمرو بن العاص باوی

اگر بمصر سير نشوید

بالجمله عمرو بدین شرط با معويه بیعت کرد و مقرر شد که کتابی در میانه مرقوم افتد معويه کاتب را گفت :

اكتب على ان لاينقض شرططاعته.

یعنی بنویس بر اینکه عمر و نقض نکند شرط طاعت مرا و از این کیدی می اندیشید که از عمر و اقرار بگیرد بر طاعت خویش به بیعت مطلقه یعنی اگر مصر را باو مفوض دارد و اگر نه عمرو نتواندسر از اطاعت او برتافت وعمرو اينمعنی را دریافت و کاتب را گفت :

اكتب على ان لاينقض طاعته شرطا .

یعنی اگر مصر را عطا نکندطاعت او واجب نخواهد بود هردو تن با یکدیگر حیلتی می انگیختند و خدیعتی میکردند چون این کتاب نگاشته شد عمرو بگرفت بجایگاه خویش آمد. با ما

او را پسر عمی بود که عقل وزهادتی داشت گفت یاعمرو چندین خوش و خندان میرسی که دین بدنيا فروخته ازین پس در میان قریش بچه شان خواهی زیست و این مصر در تحت فرمان معويه نیست که با تو عطا کند و على عليه السلام در جای خود است گرفتم که در پایان امر تو صاحب مصر شدی این مصریان همانند که عثمانرا بکشتند با تو چگونه وفا کنند با اینهمه تو بیهشانه دین از دست دادی و شادی.

عمرو گفت ای برادر زاده کار بتقدير است نه با على است نه با معويه در میانه کوشش کنم باشد که بمراد رسم گفت در هر حال تودر خطای بزرگی افتادی اکنون معاویه دین ترا ببرد ندانم از دنیای او ترا بهره برسد یا نرسد این شعر انشاد کرد :

الا ياهند اخت بنی زیاد ***دهی عمرو بداهية البلاد

ص: 288

251- اشعاری از عموزاده عمرو بن العاص

رمی عمرو با عور عبشمی***بعيد القعر محشي الكباد

له خدع يحار العقل فيها***مزخرفة صوائد للفؤاد

تشرطفي الكتاب عليه حرفا***يناديه بخدعته المنادی

و اثبت مثله عمرو عليه ***كلا المرئين حية بطن واد

الا ياعمر وما احرزت مصر***وماملت الغداة الى الرشاد

و بعت الدين بالدنياخسارا***فانت بذالك من شر العباد

فلو کنت الغداة اخذت مصرا***و لكن دونها خرط القتاد

و فدت الى معوية بن حرب***فكنت بها كوافد قوم عاد

و اعطيت الذي اعطيت منه***بطرس فيه نضح من مداد

الم تعرف ابا حسن عليا***وما نالت يداه من الأعادي

عدلت به معوية بن حرب***فيا بعد البياض من السواد

و یا بعد الاصابع من سهیل***ویا بعد الصلاح من الفساد

انا من ان تراه على خدب***تحت الخيل بالاسل الحداد

ينادي بالنزال و انت منه***بعيد فانظرن من ذاتعادي

عمرو چون این اشعاراصفا نمود گفت ایبرادر زاده اگر با علی بودم نیکو بود و ادراك خير و برکتی لایق میکردم لكن چنان افتاد که با معو یه پیوستم گفت اگر تو قصد معويه نکردی او آهنگ تو فرمود اما قصد دنیای او کردی واو قصد دین تو کرد این سخنان گوشزد معویه گشت، و این اشعار بشنید بفرمود تا او راماخوذ دارند و مقتول سازند عمزاده عمرو این بدانست و از شام گریخته بحضرت امير المؤمنين عليه السلام آمد.

واین شعرها على عليه السلام فرمود :

یا عجبا لقد سمعت منكرا***كذبا على الله يشيب الشعرا

ص: 289

252- اشعاري از علي عليه السلام

يَسْتَرِقَّ السَّمْعِ وَ يُغْشِي البصرا***ما كانَ يُرْضِي أَحْمَدُ لَوْ خَبَراً

أَنْ يقرنوا وَصِيُّهُ والأبترا***شانی الرَّسُولِ وَ اللَّعِينِ الاخزرا

كلاهما فِي جُنْدَهُ قَدْ عسكرا***قَدْ بَاعَ هَذَا دِينِهِ فأقجرا

مَنْ ذَا بدنیا بَيْعُهُ قَدْ خُسْراً***بِمِلْكِ مِصْرَ إِنْ أَصَابَ الظفرا

إِنِّي إِذَا أَ لِمَوْتِ دَنَا وَ حَضَراً ***شَمَّرْتَ تُوبِي وَ عوت فنبرا

قَدِمَ لوائ لَا تُؤَخِّرْ حَذَراً***لَنْ يَنْفَعُ الحذار مَا قَدْ قَدْراً

لِمَا رَأَيْتُ الْمَوْتَ مونا أحمرا***عبأت هَمْدَانَ وَ عبوا حَمِيراً

حَيُّ يَمَانٍ يُعَظِّمُونَ الخطرا***قَرْناً إِذَا ناطح قَرْناً كِسَراً

قُلْ لإبن حَرْبٍ لَا تدب الْحَمْرَا***أرود قَلِيلًا أَبَدَ مِنْكَ الضجرا

لَا تحسبني يابن حِزْبَ عُمُراً***وَ سَلْ بِنَا بَدْراً مَعاً وَ خَيْبَراً

كَانَتْ قُرَيْشُ يَوْمَ بدرجزرا***إِذْ وَرَدُوا الْأَمْرِ فذموا الصدرا

لَوْ أَنَّ عِنْدِي يَا بْنِ حَرْبٍ جَعْفَراً * * * أوحمزة الْقَوْمِ الْهُمَامُ الأزهرا

رَأَتْ قُرَيْشُ نَجْمٍ لَيْلٍ ظَهْراً

على عليه السلام او را نواخت و نو ازش فرمود و در وجه او عطائی مقرر داشت

اما از آنسوی چون معاویه مصر را بنام عمرو بن العاص منشور کرد این معنی بر خاطر مروان بن الحكم ثقلی عظیم افکند و گفت يامعويه و نزلت مرافرود دیگر مردم دانستي وقدر مرا پست کردی دیگر انرا ولایت عطا میکنی و جانب مرا فرو میگذاری معاویه گفت ايمروان من از تو هیچ چیز دریغ نمیدارم و این مردم

ص: 290

253- نگرانی عبدالرحمن بن خالد بن وليد إر معوية بن ابی سفیان

که بدست استعطاف و استمالت با خویشتن همدست بسازم از بهر تست و مروانرا بدینکلمات خاموش و خوشدل ساخت و روز دیگر در گوشه مسند خود مكتوبی یافت بر گرفت و برگشاد کلمه چند بنظم و نثر نگریست باین معنی که ایمعويه چند که از من بيمناك بودی کار بمدارا و مداهنه کردی چون مرا در تحت طاعت خویش آوردی و ایمن شدی نعل باژگونه زدی و خوی بگردانیدی هم اکنون مرا مانند مصر ولایتی باید داد چنانکه عمرو عاص را دادی که بهیچ روی مکانت و منزلت من فرودتر از عمروعاص نیست معويه دانست که این مکتو برا عبدالرحمن بن خالد بن الوليد نگاشته است بفرمود او را حاضر کردند گفت این مکتوب دستنكار تست بر مسند من گفت آری معويه گفت ایبرادر زاده برراه انصاف نرفتی و نیکو نگفتی مگر ندانی که عمرو عاص در جاهلیت صاحب جاه و منزلت و در اسلام محلی منیع و مقامی رفیع داشت تو امروز جوانی نورس و او شیخی است مجرب روا نیست که در وجیبه و عطیه تو خود را با او برابر گیری و چنان نیست که من ترا فراموش کنم و چند که در خور است از بذل جاه و مال کاستی گیرم اکنون همی خواهم که تو خاموش باشی و بدینسخنان ناهموار عمرو را افسرده خاطر و ملول نسازی عبد الرحمن دم در بست و بجایگاه خویش شد.

از آنسوی این سخنان گوشزد عمرو عاص گشت نخست سخت روی با عبدالرحمن کرد و گفت ایبرادر زاده اگر پدر تو خالد وليد زنده بود از تو این کلماترا نپذیرفت مگر نشنیدی آنگاه که اصحاب رسول خدا بحبشه هجرت کردند قریش خواستند کس بنجاشی فرستند تا ایشانرا بار ندهد و از خویش براند از همه مردم بحصافت عقل واصابت رای دو کس اختیار کردند و نخستین من بودم آنگاه روی با معويه آورد و گفت نیکو آنست که مرا دست باز داری تا کناری گیرم و آسوده خاطر در گوشه نشینم واجب نمیکند که من هر روز با سفهای قریش روی در روی شوم و سخنی ناهموار بشنوم و خویش را در آزار افکنم عمر بن الخطاب که از عثمان و از تو مهمتر و بهتر بود ولايت مصر مرا داد و مصطفی صلي الله عليه و آله اگر

ص: 291

254- مشورت نمودن معويه با عمروبن العاص درباره جنك باعلى عليه السلام

مرا لایق ندانست امارت لشکر نداد .

معويه گفت ایعمرو چند اینسخنان تذکره خواهی کرد تو بلندتر از آنی که بدین سخنان پست شوی و من بزيادت از آنچه تو گوئی عبدالرحمن را گفتم و او را خاموش ساختم.

از امام جعفر صادق عليه السلام حدیث کرده اند که یکروز معويه و عمرو عاص با هم نشسته بودند و عبادة بن الصامت در آمد و در میان ایشان نشست گفتند یا عباده مجلس گشاده بود چرا ایشانرا زحمت کردی و در میان نشستی گفت از رسول خدا شنیدم که هر جا معاویه را با عمرو عاص نشسته ببینید ایشانرا از هم جداافكنید که در نشستن ایشان باهم خیری بدست نخواهد شد.

طلب کردن معوية شرحبيل بن السمط را برای اعداد جنك با امیر المؤمنين عليه السلام

چون معويه از بیعت عمرو بن العاص دل فارغ کرد دیگر باره در انتظام امور با او سخن بشوری افکند و گفت در کار محمد بن ابی حذیفه که از زندان بگریخت چه گوئی گفت سخن همانست که گفتم باید از دنبال او لشگری بتاخت تا او را دستگیر کند، لاجرم معوية بفرمود تامالك بن هیبرة الكندی با فوجی از قفای او بتاخت و او را در یافته رزم بساخت و در آن گیرودار محمد بن ابی حذیفه مقتول گشت و همچنان بصوابدید عمر و عاص رسولی چرب زبان با بعضی از اشیاء نفيسة و کتابی مهر انگیز بقسطنطين ملك روم فرستاد و با او کار بمصالحت کرد.

آنگاه گفت اکنون تا با علی مرتضی چه اندیشم عمرو گفت دانسته باش که سر برتافتن از بیعت و متابعت علی و با او از در مخاصمت و مخالفت بیرون شدن کاری عظیم است

اگر در مخالفت او یکدل و یکجہتی صواب آنست که شرحبيل بن سمط را که ازصناديد قبايل شام است طلب کنی و چون حاضر شد گوئیم که علی ابوطالب

ص: 292

255- دعوت نمودن معويه شرحبیل بن السمط را بشام

عثمانرا بکشت و اينك آهنگ ما دارد و جریر بن عبدالله را بنزد ما فرستاده تا از ما بيعت بستاند تو چه میگوئی وشرحبيل خاصه با جرير بن عبدالله خصومتي بكمال دارد لكن دانسته باش که شرحبیل در حق علی ابوطالب عليه السلام اینکلماترا استوار نخواهد داشت باید جماعتی از بزرگان قوم را که بصدق لهجه معروف باشند قبل از رسیدن شرحبیل حاضر ساخت و با ایشان مواضعه کرد که چون شرحبيل گواہ طلب کند متفق الكلمه گواهی دهند که عثمانرا على کشت چون این سخن در دل او جای کرد دیگر از خاطر او بر نخیزد و مردم شام در طلب خون عثمان همداستان شوند .

معويه گفت نیکو رای زدی و بفرمود تا يزيد بن أنس ، و عمرو بن سفیان و بسر بن ارطاة . و مخارق بن الحارث الزبيدي و حمزة بن مالك وحابس بن سعد الطائی ،و ابو الاعور السلمي ، و ضحاك بن قيس الفهري وحصين بن نمر السكونی و حوشب بن الظليم را حاضر کردند و ایشانرا بیآموخت که بعد از رسیدن شرحبيل بدانسان که رقم شد گواهی دهند و علی را بخون عثمان متهم سازند ، ایشان گفتند سمعا و طاعة هرگز سر از فرمان تو بیرون نكنيم آنگاه بشرحبیل نامه کرد که این جریر بن عبد الله از جانب على ابوطالب که قاتل عثمانست در رسید و از من بیعت میخواهد من دست باز داشتم تا تو در آئی و چه فرمائی تعجیل کن تا رای ترا باز دانم .

اینونت شرحبیل در حمص جایداشت چون کتاب معويه را مطالعه کرد بزرگان حمص را طلبداشت و صورت حال را باز نمود و هر کس سخنی گفت از میانه صاحب معاذ بن جبل عبدالرحمن بن غنم الازدی که از علمای مملکت شام افقه و اعلم بود سربرداشت و گفت ای شرحبیل تو از آنروز که رسولخدا از مکه بمدينه هجرت فرمود تا کنون نام به نیکی بر آورده و خداوند ترا با مناعت محل وسعت عيش موفق داشته و ابواب نعم و مواهب بر روی تو فراز کرده نعمتهای خداوند راحقير مگیر و شکر نعمت را از دست باز مده مادام که مرد حال خویشتن را دیگر گون

ص: 293

256- أشعار عياض بن الثمانی خطاب بشرحبيل بن السمط

نکند. نعمتهای خداوند دیگر گون نشود تو از بزرگان قومی واجب میکند که مرد بزرگ از طریق عقل دیگر سوی نرود دانسته باش که معويه ترا از بهر آن میخواند که در مخالفت على با خویشتن انباز کند و با او مخاصمت آغازد و اینکه در زبانها می افکند که عثمانرا على کشت هیچ خردمند این سخن رامعتبر نخواهد داشت مگر نه بینی مهاجر و انصار را که هريك عالم دین و علم اسلامند با علی عليه السلام بیعت کردند و سر در چنبر طاعت او نهادند اگر على قاتل عثمان بود چگونه او را متابعت میکردند تو بر راه عمرو عاص مرو که دین را بدنیا فروخت اگر همه ایالت و امارت جوئی هم بنزديك على شو که ترا در دنیا مهتری دهد و هم در آخرت امارت بخشد.

شرحبیل گفت جمله بر صواب گفتی و رأی بر طریق خرمندان زدی لكن من اینك بنزديك معويه خواهم رفت تا سخن او را بشنوم و مکنون خاطر او را بشکافم آنگاه غوری کنم و اجتهادی فرمایم و کاری که نیکوتر است اختیار نمایم این بگفت و بسیج سفر شام کرد عیاض الثمالی که مردی بزهادت و عبادت معروف و بصلاح و سداد موصوف بود این شعرها بدو فرستاد :

یا شرح یابن السمط إنك بالغ*** بو دعلى ما تريد من الأمر

یا شرح أن الشام شامك ما بها*** سواك فدع قول المضلل من فهر

فان ابن حرب ناصب لك خدعة*** تكون علينا مثل راغية البكر

فان نال ما يرجو بنا كان ملكنا*** هنيئا له والحرب قاصمة الظهر

فلا تبغين حرب العراق فانها*** تحرم اطهار النساء من الذعر

و ان عليا خير من وطی، الحصا*** من الهاشميين المداريك للوتر

له في رقاب الناس عهد و ذمة*** کعهد ابی حفص وعهد ابی بکر

فبايع ولاترجع على العقد كافرا***أعيذك بالله العزيز من الكفر

ولاتسمعن قول الطغام فانما*** يريدوك ان يلقوك في لجة البحر

ص: 294

257- فریب دادن معویه شرحبيل بن السمط را

وماذا عليهم ان تطاعن دو نهم***عليا باطراف المثقفة السمر

فان غلبوا كانوا عليا أئمة*** و كنا بحمد الله من ولدالطهر

و آن غلبوا لم يصل بالحرب غيرنا*** و كان على حربنا آخر الدهر

يهون علي عليا لوی بن غالب*** دماء بني قحطان في ملكهم تجری

فدع عنك عثمان بن عفان اننا*** لك الخير لاندری وانك لاتدري

علی ای حال كان مصرع جنبه*** فلاتسمعن قول الاعيوز أو عمرو

بالجمله چون شرحبیل راه نزديك كرد جماعتی از شام او را پذیره شدند و با حشمتی تمام در آوردند و معويه مقدم او را بزرگی داشت و در پهلوی خود جایداد و گرم بپرسید و خدايرا ثنا و سپاس گفت آنگاه گفت یاشرحبيل على ابوطالب جریر بن عبدالله را بنزد من رسول فرستاده و مرا با بیعت، خویشتن دعوت کرده و در شهامت و شرافت علی جای حرف نیست و او بهترین مردم است اگر عثمانرا نکشته بود من جریر را نگاه داشتم و در تقدیم بیعت با او توقف کردم تا تو برسی و از تو بپرسم و رأی ترا باز دانم اکنون در این امر چه میفرمائی من يکتن از اهل شامم بهر چه ایشان رضا دهند رضا دهم و آنچه را مکروه شمارند مکروه دانم .

شرحبیل گفت يك امروز بباش تا من درین کار نظری کنم و از نزد معويه بیرون شد معويه آن گواهان را بفرستاد تا يك يك در نزد او گواهی دادند که على عثمانرابکشت .

روز دیگر شرحبيل غضبناك بنزد معويه آمد و گفت یا معويه درست شد که على عثمانرا بکشته است سوگند با خدای اگر با علی بیعت کردی با توقتال میدادم و ترا از شام بیرون میکردم.

مویه گفت من یکتن از شمایم و بیرون رضای شما کاری نکنم گفت اکنون جریر بن عبدالله را باز گردان که در میان ما و على جز شمشیر هیچ میانجی نیست و از نزد معويه بیرون شد و با تفاق حصين بن نمير جرير بن عبدالله را دیدار

ص: 295

258- سخنان جرين بن عبدالله باشرحبيل

کرد و گفت یا جرير خطبی عظیم پیش آورده و کاری هولناك بدست کرده از نزد علی می آئی که مارا بشبهت افکنی و بدهان شیر رها کنی و چنانکه عراق را بیاشفتی شام را بیاشوبی من اکنون از بزرگان قوم که هرگز دروغ زن نباشند و سخن جز از در صدق و امانت نکنند بپرسیدم و بر رسیدم درست شد که عثمانرا على ابوطالب کشته است بهوش باش که فردای قیامت ذمت تورهینه این نقمت خواهد بود .

جرير بخندید و گفت یا شرحبیل این چیست که میگوئی و نا سنجیده سخن میرانی اینکه گفتی خطبی بزرگی و امری هولناك آورده ام اگر امری هولناك بود مهاجر و انصار که بزرگان دین و اعلام سداد ورشادند همدست نمی گشتند و با علی دست بیعت فرازمیداشتند و با طلحه و زبیر که نکث بیعت کردند منازعت و مبارزت نمی جستند ، و اینکه گفتی من کار شام را دیگر گونه کنم رنجیده خاطر نباید بود اگر من حق را از پهلوی باطل بیرون بیاورم و آشکار کنم نیکوتر از آنست که ظلمت جهل شام را فرو گیرد و خاتمت امر بوخامت انجامد ، و اینکه گفتی على عثمانرا بکشته است دریغ دارم که بكلمات با طله چند تن دروغ زن خویش را فریفته کنی و بخطام دنیوی شیفته شوی و امیر المؤمنين را بقذف و بهتان الوده سازی و بازرق وخدعه عمروعاص همداستان شوی ندانم که در آنجهان چه جواب خواهی گفت ، هان ای سرحبيل خویش را در دهان اژدها میفکن و گناهی چندین بزرگی برخویشتن حمل مکن.

شرحبیل از اینکلمات برنجید و خشمناك از نزد جرير بن عبدالله بیرون شد و بنزديك معويه آمد و گفت من ترا خليفة عثمان و پسر عم او وخونخواه او میدانستم و اینک در تو جنبشی و طلبی دیدار نمیکنم اگر بدین توانی و تراخی کار خواهی کرد دست ازین کار باز دار سوگند یا خدای که ترا عزل کنیم وعزلت فرمائیم و دیگریرا بر مسند ایالت جایدهیم و تا یکتن از ما بجای ماند با علی رزم خواهد

ص: 296

259- اشعار جرير بن عبدالله خطاب بشرخبيل بن السمط

داد و اگر نه این کار چندین سهل و آسان مشمار تجهیز لشکر کن و ساخته جنگ باش .

اما از آنسوی چون شرحبیل از نزد جرير بن عبدالله بیرون شد این اشعار را انشاد کرده بدوفرستاد

شرحبيلي يا بن السمط لاتتبع الهوى*** فمالك في الدنيا من الدين من بدل

و قل لابن حرب مالك اليوم حرمة*** تروم بها ما رمت فاقطع له الأمل

شرحبيل أن الحق قدجد جده*** و انك مامون الأديم من النغل

فارود و لاتفرط بشی، نخافه ***عليك ولاتعجل فلاخير في العجل

ولاتك كالمجرى إلى شرغاية*** فقد خرق السربال و استنوق الجمل

و قال ابن هند في على عضيهة*** ولله في صدر بن بي طالب اجل

وما لعلي في ابن عفان سقطة ***بأمر ولاجلب عليه ولاقتل

و ما كان الا لازما قعربيته*** الي أن أتی عثمان في بيتة الاجل

فمن قال قولا غير هذا فحسبه ***من الزور والبهتان قول الذي احتمال

وصی رسول الله من دون أهله*** و فارسه الاولى به يضرب المثل

چون شرحبیل این شعرها بخواند در اندیشه رفت و لختی بترسید و گفت اینکلمات نیست جز نصیحتى اندر دین و دنیای من لا والله من دیگر در این امر شتاب زدگی و عجلت نکنم و چنين سهل و آسان ترك دين نگویم و اندر کار سستی گرفت.

معويه این بدانست و مردمان را آموخت تا بتفاریق نزد او رفتند و علی را قاتل عثمان گفتندو مکاتیب فراوان بمطالعه او رسانیدند وهمگان کشنده عثمان على را نگاشته بودند تا دیگر باره بحليه تموید یا حيلت طمع شرحبیل را تشخید عزیمت دادند و دیگر باره در خصومت على ومقاتلت با او ثابت قدم ساختند و قوم او را که از پشیمانی شرحبیل در جنگ علی آگهی نگذاشتند .

اینوقت از تصمیم عزم او در جنگ علی آگهی فرستادند خواهر زاده او که

ص: 297

260- ترغيب شرحبيل معويه را بجنگ با على عليه السلام

مردی زاهدبود اینشعر بشرحييل فرستاد :

لعمر ابي الاشقی ابن هند لقد رزمی*** شرحبيل بالسهم الذي هو قاتله

ولفف قوما يسحبون ذيولهم*** جميعا و اولی الناس بالذنب فاعله

فالقي يمانيا ضعيفا نخاعه*** إلى كل ما يهوون تحدی رواحله

فطاطالها لما رموه بثقلها*** ولايرزق التقوى من الله خاذله

لیا کل به دنیا ابن هند بدينه*** الا و ابن هند قبل ذلك آكله

و قالوا على في ابن عفان خدعة*** و دبت إليه بالشنان غوائله

ولا و الذي أرسى ثبيرا مكانه*** لقد كف عنه كفه و رسائله

وما كان الأمن صحاب محمد*** و كلهم تغلى عليه مراحله

شرحبيل چون این اشعار بشنید گفت اینجمله انگیخته شیطانست و خدا بر اینگونه آزمون میدهد قلب را سوگند با خدای که گوینده این اشعار را کیفر خواهم کرد و بگوناگون عذاب زحمت خواهم داد .

خواهر زاده شرحبيل چون این بشنید بيمناك شد و از شام فرار کرده بكوفه آمد امير المومنین علیه السلام او را بوجيبه و اجری خرسند ساخت و از آنسوی شرحبيل در طريق ضلالت و غوایت ساعی و سایر گشت .

ترغیب شرحبيل معويه را بجنك على علیه السلام و کلمات جریر بن عبدالله با او

چون شرحبیل یکباره آن سر ایرا پشت پای بزد و با معويه همدستوهمداستان گشت صبحگاهی بنزديك معويه آمد و گفت تو خليفه عثمانی و عامل او و پسرعم اوئی و ما از جمله مؤمنانیم و ذمت ما رهينه بیعت عثمانیست اگر آنمردی که با علی ابوطالب و کشندگان عثمان قتال توانی کرد و خون عثمانرا توانی جست حکم تو بر ما روانست و پذیرائی فرمان تو بر ما واجب و اگرنه ترا از عمل باز داریم و این امارت با دیگری گذاریم و در خدمت او با على جهاد کنیم چند که

ص: 298

261- تقاضای معويه از علی عليه السلام مملکت شام را

خون عثمانرا بجوئیم و اگر نه جان بر سر اینکار بذل کنیم.

جریر بن عبدالله البجلی حاضر بود چون اینكلمات بشنید گفت مهلا يا شرحبيل لختي آهسته باش این حدت و شدت چیست خداوند بحفظ دماء مسلمين و جميع مومنین امر میفرماید و تو بشق عصای امت و تفریق جماعت و انگیختن فتنه و ریختن خون فرمان میدهی بپرهیز از چنین سخنان و بترس از روزیکه چون از تو بپرسند ترا نیروی پاسخ نباشد .

شرحبیل گفت لا والله هیچوقت ازین اندیشه باز نگردم و از این عجلت از پای ننشینم واز طلب خون عثمان دست باز ندارم و بر پای خاست و در میان جماعت جملتی از اینگونه سخن کرد مردم شام متفق الكلمه گفتند سخن همانست که شرخبيل گفت و رای همانست که او بامضا رسانید جریر دانست که ازین پس سخن او در حبهال شام مثال آب در غربالست و اقدام معويه در بیعت حديث صرصروچنبر بر خاست بسرای خویش شد .

روز دیگر معويه بمنزل جرير آمد و گفت یا جریر مرا چیزی بخاطر در می آید که مردم شام و عراق بیاسایند و این مقاتلت و مبارات که طلیعه حرب و ضربست بمسالمت و مصافاة منتهی گردد جریر گفت آن کدام است گفت چنان اندیشیده ام که از علی ابوطالب خواستار شوم که شام را با من گذارد و ذمت مرا از حمل بیعت خویش معاف دارد اگر مرا قبل از وی مرگ فرا رسد او داند و مملکت شام و اگر من بعد از وی زنده ماندم بیعت او در گردن من نباشد من دانم و کار خویش .

جریر گفت آنچه میخواهی و میدانی مینویس من نیز بر این منوال مینویسم بر اینگونه مکتوب کردند و با امير المومنین فرستادند .

على عليه السلام چون مکتوب ایشانرا مطالعه فرمود جرير بن عبدالله را بدینوجه نامه نگاشت :

ص: 299

262- مكتوب على عليه السلام بجریر بن عبدالله البجلی در شام

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَرَادَ معويه أَنْ لَا يَكُونُ لِي فِي عُنُقِهِ بِيعَةُ وَ أَنْ يَخْتَارَ مِنْ أَمْرِهِ مَا أَحَبَّ ، وَ أَرَادَ أَنْ يرثيك حَتَّى يَذُوقَ أَهْلِ الشَّامِ وَأَنْ الْمُغِيرَةِ ابْنُ شُعْبَةَ قَدْ كَانَ أَشَارَ عَلَى أَنْ أَسْتَعْمِلُ معوية عَلَى الشَّامِ وَ أَنَا بِالْمَدِينَةِ فَأَبَيْتُ ذَلِكَ عَلَيْهِ وَ لَمْ يَكُنِ اللَّهُ ليراني أَتَّخِذُ الْمُضِلِّينَ عَضُداً فَإِنْ بَايَعَكَ الرَّجُلُ وَ إِلَّا فَأَقْبَلَ .

میفرماید ای جریر مکتوب ترا و معاویه را مطالعه کردم و دانستم اندیشه معاویه آنست که سر از چنبر بيعت من بیرون کند و در مملکت شام بر حسب خواهش خویش زیست کند و بهر چه خواهد حکم براند و تا کار بتسویف میکند و روز بمسامحه میگذراند تا بداند که مردم شام با او طریق موالفت خواهند سپرد یا براہ مخالفت خواهند رفت البته شنیدی و دانستی که من هنوز در مدينه بودم که مغيرة بن شعبه خواستار شد که من شام باوی گذارم اجابت نکردم و گفتم خداوند از من پسنده ندارد که از گمراه کنندگان یا رو معین گیرم تو ای جرير اگر معويه دست به بیعت داد وطريق طاعت سپردنیکو باشد و اگر نه طریق مراجعت سپارد بزيادت ازین توقف مکن.

در خبر است که چون ولید بن عقبه مکشوف داشت که معاویه از در مداهنه ومهاونه بیرون شده و از علی عليه السلام بایالت شام قانع شده در خشم شد و این شعرها بدو فرستاد :

معاوی ان الشام شامك فأعتصم*** بشامك لاتدخل عليك الافاعيا

و حام عليها بالقنابل و القنا*** ولاتك محشوش الذراعين وانيا

و ان عليا ناظر ما تجيبه*** فاهد له حربا يشيب النواصيا

و إلا فسلم ان في السلم راحة*** لمن لا يريد الحرب فاختر معاویا

ص: 300

263- اشعاری از ولید بن عقبه خطاب بمعوية بن ابی سفیان

و أن كتابا يا بن حرب كتبته*** على طمع يزجي اليك الدواهيا

سئلت عليا فيه مالن تناله*** و لو نلته لم يبق الا ليا ليا

وسوف ترى منه الذي ليس بعده*** بقاء فلاتكثر عليك الأمانيا

امثل على تعتريه بخدعة*** وقد كان ماجربت من قبل كافيا

و لو نشبت أظفاره فيك مرة ***حداك ابن هندمنه ما كنت حاديا

و این اشعار را نیز ولید بن عقبه بنزد معوية فرستاد :

معاوى أن الملك قد جب غاربه*** وانت بما في كفك اليوم صاحبه

اتاك كتاب من على بخطبة*** هي الفضل فاخترسلمه او تحاربه

و لاترج عند الواترین مودة*** ولا تامن اليوم الذي أنت راهبه

فحاربه آن حاربت حرب بن حرة***و الأفسلم لاتدب عقاربه

فان عليا غير صاحب ذيله*** على خدعة ماسوغ الماء شاربه

و لأقابل ما لايريد وهذه***يقوم بها يوما عليك نوادبه

ولاتد عن الملك و الامر مقبل*** و تطلب ما اعيت عليك مذاهبه

فان كنت تنوي أن تجيب كتابه*** فقبح ممليه و قبح کاتبه

وان كنت تنوي أن ترد كتابه*** وانت بامر لامحالة راكبه

فالق الى الحي اليمانين كلمة*** تنال بها الأمر الذي أنت طالبه

تقول اميرالمومنين اصابه*** عدو و ما لاهم عليه أقاربه

أفانين منهم قاتل و محضض ***بلاترة كانت و آخر سالبه

و كنت اميرا قبل بالشام فيكم ***فحسبي و اياكم من الحق واجبه

تجيبوا و من ارس تبيرا مكانه*** تدافع بحرا لاترد غواربه

فاقلل واكثر مالها اليوم صاحب***و سواك فصرح لست ممن تواريه

بالجمله ولید بن عقبه از توانی و تراخی معويه در جنگ علی دلتنگی شدو

ص: 301

264- نگرانی عتبة بن ابی سفیان از ولید بن عقبه

همی گفت معويه چندان در اعانت عثمان کار بتسويف و مماطله گذرانید که مخالفین خون او بريختند اگر در جنگ علی کار امروز بفردا افکند عجب نباشد همانا برادر او عتبة بن ابيسفيان در فراست و فروسیت از معويه افزونست او راباید بر انگیخت تا زودتر تصمیم عزم دهد و آهنگی کار کند پس او را مکتوبی کرد

که ای عتبه کار على بتاخیر افتاد تو چندین نگران معوية مباش از آن پیش که دشمن بر تو شام خورد تو بروی چاشت کن هم اکنون دستخوش غفلت مباش و عجلت کن و با لشکری انبوه برعلی مرتضی تاختن فرمای چون عتبه نامه وليد بن عقبه را قرائت کرد گفت مرا از ولید شگفتی میاید ما از بهر خون برادر او با چون على مر تضی کسی از در مخاصمت بیرون شدیم فرداست که سر و سینه ما هدف تیغ و سنان علی خواهد بود و او بر و ساده امن و امان جای کرده و بطيب خاطر شعری میتراشد و نثری مینویسد و همیخواهد مرا با برادرم معویه در هم افکند و فتنه حديث کند یا مرا بیگانه از خرد میداند و برراه سفها ميراند سوگند باخدای که او را عقیدتی بصفا و نیتی صافی نیست این کی تواند شد که من با معاویه مخالفت آغازم و بی اجازت او لشکر بجانب عراق تازم و اورا پاسخی سرد نوشت. اکنون با حديث شرحبیل آئیم چون معويه کتاب علی را چنانکه مرقوم شد بدست جریر بن عبدالله مطالعه کرد دانست که امیر المومنین اورا بحكومت شام دست باز ندارد شرحبیل را حاضر ساخت و گفت یا شرحبيل خداوند ترا جزای خیر دهاد و بمراد دل رساناد که حق را اجابت کردی و شریعت را تقویت فرمودی لکن این معنی روشن است که خون عثمانرا از على جستن کاری سهل نیست مردم شام باید در طلب این کار کلمه واحد باشند تو اکنون همی باید که در بلاد و امصار شام عبور کنی و همه جا منادی باشی و ندا در دهی که ایمسلمانان بدانید که علی ابوطالب خلیفه مظلوم عثمانرا بکشت و امروز بر جمیع مسلمین و اجبست که خون او را از على بجویندشرحبیل گفتار او را پذيرفتار شد و از نزد معویه خیمه بیرون زد و او در

ص: 302

265- ورود شرحبیل برای تبلیغات عليه على عليه السلام بشهر حمص

مملکت شام بزهادت و امانت معروف بود.

بالجمله ابتدا بشهر حمص آمد و در میان جماعت خطبه قرائت کرد و ندا در داد که ایها الناس بدانید که علی ابوطالب عثمانرا بکشت و بر مملکت مستولی گشت و اينك با شمشیر کشیده بشام میآید و هیچکس مرد مبارزت او نیست مگر معاویه تواند رزم داد شما که مسلمانانید از پای ننشینید و با معویه پیوندیدومقاتلت با على را امروز برذمت خود واجب شمارید مردم حمص دعوت او را با اجابت مقرون داشتند الاجماعتی که خدا پرست و زاهد بودند برپای شدند و گفتندای شرحبيل تو خود بیرون آنچه گوئی بهتر دانی ما هرگز از خانهای خود بیرون نشویم مساجد و مرابع ما قبرهای ماست .

مع القصه شرحبیل از حمص بیرون شد و در بلاد و امصار شام عبور داد وروی دلها را با معويه کرد و مردم را در جنگ علی متفق ساخت نجاشی بن حارث و انصاری که از پیش با شرحبیل طریق مهر و حفاوت داشت چون این خبر بشنید این شعر بدو نگاشت:

شرحبيل ما للدين فارقت امرنا*** و لكن لبعض المالكي جرير

و شحناء دبت بين سعد و بينه*** فاصبحت كالحادى بغير بعير

وما أنت اذ كانت بجيلة عاتبت*** قريشا فيالله بعد نصير

اتفضل أمر آغبت عنه بشبهة*** و قد حار فيها عقل کل بصير

بقول رجال لم يكونوا أئمة*** ولا بالتي لقو کہا بحضور

و ما قول قوم غائبين تقاذفوا*** من الغيب ما دلا هم بغرور

و تترك أن الناس أعطو بعهودهم ***عليا على أنس به و سرور

اذا قيل هاتوا واحدا تقتدونه*** نظيرا له لم يفصحوا بنظير

لعلك أن تشفي الغداة بحربه*** شرحبيل ما ماجئته بصغير

جرير بن عبدالله را هنوز معويه آغلوطه میداد و میگفت بباش تا من اندیشه

ص: 303

266- استماع جرير اشعاری را که کودک انشاد میکرد

مردم شام را باز دانم و در کار مخاصمت و مسالمت دل یکی کنم و جریر نگران خدیعت معويه وشرحبيل بود و فحص حال مردم شام همیکرد یکروز در عبور کوی و برزن کودکی را نگریست که این شعرها همیگوید و تذکره کند :

حکیم و عمار الشجي و محمد ***وأشترو المكشوح جر والدواهيا

وقد كان فيها للزبير عجاجة ***و صاحبه الأدنى أشاب النواصيا

فاما على فاستجار ببيته*** فلا آمر فيها ولم يك ناهيا

و قل في جميع الناس ماشئت بعده ***و إن قلت أخطا الناس لم تك خاطيا

و ان قلت عم القوم فيه بفتنة*** فحسبك من ذاك الذي كان كافيا

فقولا لاصحاب النبي محمد*** و خصا الرجال الاقربين المواليا

ايقتل عثمان بن عفان و سطكم*** على غير شيء ليس الأتماديا

فلا نوم حتى نستبيح حريمكم*** و نخضب من أهل الشان العواليا

جریر از کلمات آن كودك در عجب رفت و روی با او کرد و گفت ای برادر زاده تو کیستی و نسب با که میرسانی گفت اصل من از ثقیف و کودکی از قریشم پدر من مغيرة بن اخنس بن شريق از شیعیان عثمان بود و در يوم الدار مقتول گشت جریر اشعار و اقوال او را مکتوب کرده بامير المؤمنين فرستادعلی عليه السلام فرمود :

ماأخطا الغلام شيئا.

این کودك جمله سخن بصدق کرد. اما از آنسوی چون مراجعت جرير از شام بطول انجامید جماعتی از اصحاب على اورا بسوء عقیدت متهم داشتند امير المومنین عليه السلام فرمود من رسول خویش را در آمد و شدن بتعين مدت فرمان میدهم اگر از آن بزيادت اقامت کند شیفته خديعت است و اگر نه رهينه عصیان وجريرت و بدینگونه بسوی او مکتوب کرد :

ص: 304

267- نامه على عليه السلام بجرير بن عبد الله البجلی

أَمَّا بَعْدُ فَإِذَا أَتَاكَ كِتَابِي هَذَا وَ فَاحْمِلْ معوية عَلَى الْفَضْلُ ثُمَّ خَبَرَهُ وَ خُذْهُ بَا الْجَوَابُ بَيْنَ حَرْبٍ مُخْزِيَةٍ أَوْ سَلَّمَ محظية فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ لَهُ وَ إِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَيْعَتَهُ .

می فرماید ایجریر گاهی که کتاب من با تو رسید سخن با معويه قطع کن کار بیرون مناطحت و مصالحت نیست اگر جنگ را پسنده داشت بی درنگی آهنگ مراجعت کن و اگر مسالمت راجوید هم بیعت بگیر و باز آی.

چون این مکتوب بجریر رسید بنزديك معويه آمد و گفت گمان می کنم که تو از این طغیان و عصیان باز آئی و در میان حق و باطل آسیمه سر وحيرت زده افتاده و انتظار می بری حقی را که در دست دیگریست بهره تو گردد اينك منشور امير المؤمنين على است اگر قصد جنگ داری و اگر آهنگ صلح سخن کوتاه کن که مرا از این پس در شام نیروی درنگ نیست هم اکنون راه برگیرم و بسوی على ميروم معويه گفت یا جریر باز شو که مرا با علی فیصل کار جز با زبان شمشیر آبدار نیست و بدینگونه باعلى عليه السلام مكتوب کرد :

مِنْ معوية بْنِ صَخْرٍ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ أَمَّا بَعْدُ فَلَعَمْرِي لَوْ بَايَعَكَ الْقَوْمِ الَّذِينَ بايعوك وَ أَنْتَ بَرِئَ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ كُنْتُ كَأَبِي بَكْرٍ وَ عَمْرٍو عُثْمَانَ وَ لَكِنَّكَ أغريت بِعُثْمَانَ الْمُهَاجِرِينَ وَ خَذَّلَتْ عَنْهُ الْأَنْصَارِ فأطاعك الْجَاهِلَ وَ قَوَّى بِكَ الضَّعِيفِ وَقَدْ أَبِي أَهْلِ الشَّامَ إِلَّا قتالكَ حتي تُدْفَعُ إِلَيْهِمْ قَتَلَةِ عُثْمَانُ إِنْ فَعَلَتْ كَانَتْ شُورَى بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ لَعَمْرِي لَيْسَ حُجَجِكَ عَلَى طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ لِأَنَّهُمَا بايعاك وَ لَمْ أُبَايِعُكَ وماحجتك عَلَى أَهْلِ الشَّامِ كحجتك عَلَى أَهْلِ الْبَصْرَةِ لِأَنَّ

ص: 305

268- نامه معوية بن ابی سفیان بعلى عليه السلام

أَهْلُ الْبَصْرَةِ أَطَاعُوكَ وَ يطعك أَهْلِ الشَّامِ فَأَمَّا شَرَّفَكِ فِي الاسلام وَ قَرابَتُكَ مِنَ النَّبِيِّ وَ مَوْضِعِكَ مِنْ قُرَيْشٍ فَلَسْتُ أَدْفَعَهُ .

در جمله می گوید قسم بجان خودم اگر مسلمانان بیعت و طاعت ترا گردن نهادند و دامن تو بخون عثمان آلوده نبود تو نیز مانند ابوبکر و عثمان بودی لكن تو مهاجرین را بقتل عثمان بر انگیختی و انصار را از نصرت او باز داشتی مردم خارمایه نادان پذیرای فرمان تو شدند و کردند آنچه کردند اکنون اهالی شام از پای ننشینند و دست از مقاتلت تو باز ندارند الا آنکه کشندگان عثمان را بدیشان سپاری تا بخون عثمان بکشند و امر خلافت را بشوری باز دهی تامسلمانان هر کرا خواهندبخلافت سلام دهند قسم بجان خودم که حجت تو بر من چنان نیست که مر طلحه و زبیر را چه ایشان با تو بیعت کردند چه از نخست روز با تو بر این عقیدت بودم و همچنان حجت تو بر اهل شام چنان نیست که مر اهل بصره را چه اهل بصره ترا اطاعت کردند و اهل شام سر از بیعت تو بر تافتند لكن شرافت ترا در اسلام و قرابت ترابا رسول خدا ومكانت ترا در میان قریش انکار نمی کنم والسلام .

چون مکتوبرا بدینگونه بپای آورد اشعار کعب بن جعیل را در پایان مکتوب نگار کرد:

ارى الشام تكره ملك العراق*** و اهل العراق لها کارهونا

و کل لصاحبه مبغض*** يرى كل ما كان من ذاك رينا

اذا ما رمونا رميناهم ***و دناهم مثل ما تقرضونا

و قالوا على امام لنا*** فقلنا رضينا بن هند رضينا

و قلنا نرى أن تدينوا لنا*** فقالوا لنا لا نرى أن تدينا

و من دون ذلك خرط القتاد***و ضرب و طعن يقر العيونا

و كل يسر بما عنده ***یری غث ما في يديه سمینا

وما في على لمستعتب*** مقال سوی ضمنه المحدثينا

و ایثاره اليوم اهل الذنوب*** و رفع القصاص عن القاتلينا

ص: 306

269- بازگشت جریر بن عبدالله از شام بكوفه

اذا سيل عنه حذا شبهة*** وعم الجواب عن السائلينا

فليس براض ولا ساخط ***ولا في النهاة ولا الأمرينا

ولا هوساء ولا سره ***ولابد من بعض ذا أن يكونا

جریر بن عبدالله جواب نامه علی را از معويه بگرفت و راه کوفه پیش داشت چون بكوفه رسید و حاضر حضرت امير المؤمنين گشت و نامه معويه را برسانید اشتر نخعی بر خاست و گفت یا امیرالمؤمنین کاش بجای جریر این رسالت مرا فرمودی زیراکه جریر مردی ست پی و دیر خسب است چهار ماه معويه او را اغلوط داد و روزگار او را بمماطله و تسویف ضایع گذاشت چندانکه اعداد و اسباب شر و فسادکرد و لشکر بساخت وساخته جنگ گشت کاش هرگز اینرسالت نکردی و این زیان در کار دین نیاوردی جریر روی با اشتر آورد و گفت يامالك این چیست که می گوئی سوگند با خدای اگر تو بجاي من رسول بودی در ساعت که بشام در آمدی با شمشیرت در گذرانیدند چه ترا و محمد بن ابی بکر را و عمار یاسر را و حکیم بن جبله را و مكشوح مرادیرا در هر جا دیدار کنند و بتوانند در ساعت بکشند چه شمارا قاتل عثمان دانند اشتر گفت ایجریر چندین گزافه متراش ویاوه مباف که کودکان کمتر بدینگونه سخن کنند برفتی و دیر به بماندی و ما را از تقدیم جنگ باز داشتی تا معويه کار خویش بساخت و لشکرها در هم آورد اکنون باز آمدی با یکمشت افسون و افسانه اگر من برفتم اینکار را نیکو بزمين آوردم و سخن را چنان بر معاویه حمل می کردم که از بهر او بیرون اطاعت گریزی نماند جریر گفت هم اکنون برو تا بدانی که عمرو بن العاص و ذوالکلاع و حوشب ذی ظليم خصمی ترا بچه دست تقدیم کنند اشتر گفت اکنون که کار را تباه کردی از رفتن من چه آید و روی از جریر بر تافت و گفت يا أمير المؤمنين من از نخست گفتم که ضمير جرير بر ما تباه است و در خور اینرسالت نیست و دیگر باره روی بجریر آورد و او را شتم کرد و گفت تو آنکسی که عثمان دين ترا بحكومت شهر همدان بخرید و مانند تو کس روا نیست که زنده بر بالای زمین برود سوگند با خدای که تو خواستار این سفر شدی که تقویت معویه کنی برفتی و باز آمدی و

ص: 307

270- سخنان اشتر نخعی با جرير بن عبدالله البجلی

اکنون از ایشان تهدید و تهویلی عظیم در دلها القا می کنی همانا تو یکتن از ایشانی اگر امير المؤمنين اجازت می فرمودترا و امثال تراجز در زندانخانه جای نمیدادم جر بر گفت دوست داشتم که تو بجای من این سفر کردی چه دانستم که هرگز باز نشدی اشتر گفت ایجریر چند مرا بمردم شام بیم میدهی و بعمر و عاص و حوشب ذي ظليم وذو الكلاع تهدید می کنی و این شعر بگفت :

لعمرك يا جرير لقول عمرو*** وصاحبه معوية الشئامی

و ذی کلع وحوشب ذی ظلیم*** اخف على من زف النعام

اذا اجتمعوا على فخل عنهم*** و عن باز مخالبه دوام

فلست بخائف ما خو فونی*** و كيف اخاف اخلام النيام

و همهم الذي حاموا عليه*** من الدنيا وهمی ما امامی

فان اسلم اعمهم بحرب*** يشيب لهو لها راس الغلام

و ان اهلك فقدقد مت امرا*** افوز بفلجه يوم الخصام

وقد زاروا الى و اوعدونی*** ومن ذامات من خوف الكلام

وسکونی نیز این معنی را در اشعار بنظم کرده :

تطاول ليلي يالحب السكاسك*** لقول أتانا عن جرير ومالك

اجر عليه ذیل عمر و عداوة*** وماهكذا فعل الرجال الحواتك

فاعظم بهاجرا عليك مصيبة***وهل يهلك الاقوام غيل التماحك

فان تبقياتبق العراق بغطية*** وفي الناس ماوی للرجال الصعالك

و الأفليت الارض يوما باهلها*** تميل اذا مااصبحا في الهوالك

فان جريرا ناصح لأمامه***حريض على غسل الوجوه الحوالك

ولكن امر الله في الناس بالغ*** يحل منايا للنفوس الشوارك

چون در نفوس اصحاب امير المؤمنين بر جرير جریرتی فرود آمد و از اشتر نخعی آنسخنان سخت بشنید از میان اصحاب علی بیکسوی شد و بقرقيسا فرار کرد و از قبيله قيس جماعتی بدو پیوست و در غزوه صفين حاضر نشد ، ثوير بن

ص: 308

271- نامه علی عليه السلام در جواب کتاب معوية بن ابی سفیان

عامر که در میان قبیله خويش نيز مكانتی داشت بنزد جریرشتافت لاجرم امير المؤمنين بفرمود تا در سرای ثویر و جریر آتش در زدند و باخاك پست کردند آنگاه جواب مكتوب معويه را که بصحبت جریر انفاذ داشت بدینگونه رقم کرد:

مِنْ عبدالله عَلِىِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى معوية بْنُ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِي كِتَابِ امرىء لَيْسَ لَهُ نَظَرَ يهدیه وَ لَا قَائِدُ يُرْشِدُهُ زَعَمْتُ أَنَّهُ أَفْسَدَ عَلَيْكَ بَيْعَتِي خطيئي فِي عُثْمَانَ كَمَا لَعَمْرِي مَا كُنْتَ الأرجلا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ أَوْرَدْتُ كَمَا أَ وَرَدُوا أَ صَدَرَتْ وأصدروا وَ ما كانَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى ضَلَالَةٍ وَ لَا ليضربهم بالعمى وَ لَا أَمَرْتُ فيلزمني خَطِيئَةِ الْأَمْرِ وَ لَا قَتَلَتْ فَيَجِبُ عَلَى قِصَاصُ ، وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّ أَهْلَ الشَّامِ هُمْ الحكاء عَلَى أَهْلِ الْحِجَازِ فَهَاتِ رَجُلًا مِنْ قُرَيْشِ الشَّامِ يَقْبَلْ فِي الشُّورَى أَوْ تَحِلُّ لَهُ الْخِلَافَةَ ،فَإِنْ زَعَمَتْ ذَلِكَ كَذَّبَكَ ألمهاجرون وَ الْأَنْصَارِ وَ إِلَّا أَتَيْتُكَ بِهِ قُرَيْشِ الْحِجَازِ ، وَ أَمَّا قَوْلُكَ إرفع إِلَيْنَا قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَما أَنْتَ وَ عُثْمَانَ إِنَّمَا أَنْتَ رَجُلُ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَ بَنُو عُثْمَانَ أَوْلَى بِذَلِكَ مِنْكَ ، فَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّكَ أَقْوَى عَلَى دَمِ أَبِيهِمْ مِنْهُمْ فَادْخُلْ فِي طَاعَتِي ثُمَّ حَاكِمِ الْقَوْمَ إِلَىَّ أَحْمِلْكَ وَ إِيَّاهُمْ عَلَى الْمَحَجَّةِ ، وَ أَمَّا تميزك بَيْنَ الشَّامِ وَ الْبَصْرَةِ وَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ لَعَمْرِي مَا الْأَمْرُ فِيمَا هُنَاكَ إِلَّا وَاحِدُ لِأَنَّهَا بَيْعَةُ عَامَّةً لَا يثنا فِيهَا النَّظَرُ وَ لَا يُسْتَأْنَفُ فِيهَا الْخِيَارُ ، وَ أَمَّا وَلَّوْكَ بِي فِي

ص: 309

أَمْرُ عُثْمَانَ فَمَا قُلْتَ ذَلِكَ عَنْ حَقِّ الْعِيَانِ وَ لَا بِعَيْنِ الْخَبَرَ ، وَ أَمَّا فَضْلِي فِي الْإِسْلَامِ وَ قَرَابَتِي مِنِ النَّبِيِّ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وشرفي فِي قُرَيْشٍ فَلَعَمْرِي لواستطعت دَفَعَ ذَلِكَ لدفعته .

این کلماترا بفارسی چنین گوئیم می فرماید مکتوب مردی بمن آمد که او را فكرتی صائب نیست که هدایت نماید و دلیلی نیست که ارشاد فرماید هان ایمعويه گمان کردی که بدان جریرت که در خون عثمان با من حوالت کردی ذمت تواز بیعت من فارغ شد و حال آنکه من نفرمودم تا جنایتی بر من آید و نکشتم تا قصاصی بر من واجب افتد ، و اینکه گوئی مردم شام در رتق و فتق امور دین بر مردم حجاز فزونی دارند بیار مردیرا از قریش که در شام مقام دارد چه وقت مكانت اهل شوری يافتند یا شایسته مسند خلافت شدند، و اینکه کشندگان عثمانرا طلب همی کنی ترابا عثمان چه نسبت است تو مردی باشی از بنی امیه و فرزندان عثمان در طلب خون پدر از تو شایسته ترند، و اگر خویش را در این امر از بنی عثمان اقوی دانی نخست در حوزه طاعت من جای کن و آنگاه جانبین را بمن فرست تادر میان ایشان حکومت کنم ، و اینکه اهل شام را از مردم بصره و خویشتن را از طلحه و زبیر دیگر سان دانی و از چنبر طاعت و بیعت من آزاد خوانی اندیشه جز ازدر خطا نيست چه بیعت من بيعت عامه است غایب و حاضر را در وجوب اطاعت بینونتي نیست ، و اینکه فضيلت مرا در اسلام و قرابت مرا با رسول خدا و شرافت مرا در میان قریش تذکره کردی اگر توانی نیز انکار می کن.

بالجمله چون این نامه را برای آورد بروایت نصر بن مزاحم ، نجاشی شاعر را بفرمود تا اشعاریراکه معاویه در خاتمه نامه درج کرده بود پاسخ گفت، اما خوارزمی این شعرهارا بعبدالله بن ابیرافع كاتب علي عليه السلام نسبت کرده:

دعن یا معوي مالم يكونا*** فقد حقق الله ما تحذرونا

أتاكم على بأهل الحجاز*** و أهل العراق فما تصنعونا

ص: 310

272- رسالت اصبغ بن نباته از جانب علي عليه السلام بسوی معويه

على كل جرداء خيفانة*** و أشعث نهديس العيونا

عليها فوارس تحسبهم***کاسد العرين حمين العرينا

يرون الطعان خلال العجاج*** وضرب الفوارس في النقع دينا

هم هزموا الجمع جمع الزبير*** وطلحة و المعشر الناكثينا

و قالوا يمينا على حلفة*** لنهدي الى الشام حربا زبونا

تشيب النواصي قبل المشيب ***وتلقى الحوامل منها الجنينا

فان تكرهوا الملك ملك العراق*** فقد رضی القوم ماتكرهونا

فقل للمضلل من وائل*** و من جعل الغيث يوما سمینا

جعلتم عليا و أشياعه***نظير ابن هند ألا تستحونا

إلى أول الناس بعد الرسول*** وصنو الرسول من العالمينا

و صهر الرسول و من مثله*** إذا كان يوم يشيب القرونا

بالجمله امير المؤمنين عليه السلام آنمکتو برا طی کرد و خاتم بر نهاد و بدست اصبغ بن نباته تمیمی داد تا بمعويه برد اگر چه رسالت اصبغ را علما خاصه وعامه ذکر کرده اند من بنده ایدون بشرحی که خوارزمی که علمای سنت و جماعت است در کتاب مناقب یاد کرده خواهم نگاشت .

اصبغ میگوید چون بدمشق رسیدم و بر معويه در آمدم او را نگریستم که بر نطعي احمر نشسته و بر دو بالش خضرا تکیه کرده عمرو بن العاص و حوشب ذی ظلم و ذوالکلاع در جانب راست او جای کرده و از سوی چپ برادرش عتبه و ابن عامر بن كريز و دیگر ولید بن عقبه و عبدالرحمن بن خالد وليد وشرحبيل بن السمط نشسته و از پیشروی ابو هريره و ابو الدرداء ونعمان بشير و ابوامامه با هلی جلوس نموده .

پس پیش شدم و نامه علی علیه السلام را بدو دادم مکتوبرا بگشود و قرائت کرد و سر برداشت و گفت علی ابوطالب کشندگان عثمانرا بسوی من نمیفرستد گفتم ایمعاویه تودر طلب خون عثمان نیستی و این خونخواهی را دستاویز پادشاهی ساخته

ص: 311

273- سخنان أصبغ بن نباته در نزد معوية

اگر تو خواستی عثمانرا نصرت کرد چرا گاهی که اورا در حصار گرفتند و در بندان کردند و از تو استمداد همیکرد نصرت نکردی معاویه از اینکلمات غضبناك شد و من خواستم تا خشم او را بزيادت كنم پس روی با ابوهریر، کردم و گفتم ايصاحب رسول خدای ترا بدانخدای سوگند میدهم که عالم برغيب و شهود است و بحق مصطفی که حبيب اوست مرا آگاه کن که در غدیر خم حاضر بودی گفت حاضر بودم گفتم بگوی تا رسولخدای در حق على عليه السلام چه فرمود گفت شنیدم که فرمود:

مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيُّ مَوْلَاهُ أَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ واخذل مَنْ خَذَلَهُ .

گفتم هان ای ابوهريره پس چگونه دوست میداری دشمن او را و دشمن میداری دوست اورا ابو هريره آهی سرد بر کشید و گفت «انا لله و انا الیه راجعون»آتش خشم در کانون خاطر معویه زبانه زدن گرفت و گفت ای اصبغ دم در بند تو گمان میکنی که مردم شامرا میتوانی بدین ترهات از طلب خون عثمان که در حرم رسولخدای مظلوم مقتول گشت بازنشانی همانا على ابوطالب مردم را برانگیخت تا او را بکشتند و خون عثمان هرگز هدر نخواهد شد.

و اینوقت معوية بن حديج الکندی و ذو الكلاح و حوشب و جماعتی آغاز سخن کردند و گفتند یا معويه ماترا در طلب خون عثمان نصرت کنیم تا گاهی که یکتن از ما زنده باشد دست از جنگ باز نداریم

اصبغ گوید من اینهنگام این اشعار را انشاد کردم :

معاوى الله من خلقه***عبادا قلوبهم قاسية

وقلبك من شر تلك القلوب***فليس المطيعة كالعاصية

دع ابن حديج ودع حوشبا***و ذا كلع و اقبل العافية

چندان غضب بر معاویه مستولی گشت که مرا مجال نگذاشت تا این اشعار

ص: 312

274- ائمه هدی از خوشنویسان بودند

بپای برم گفت تو از بهر رسالت بدينجا شدی یا برای شناعت آمدی و کتاب على عليه السلام را پاسخ نگاشته اصبغ را داد چنانکه عنقریب بشرح خواهیم نگاشت .

ذکر خوش نویسان که از صدر اسلام الى زماننا هذا بحسن خط معروف بوده اند

مردم شیعی بر این عقید تند که بیرون نبوت و رسالت خاصه که مخصوص محمدبن عبدالله صلي الله عليه و اله است ائمه اثنی عشر حاوی ومحیط اند بر جمیع فضایل و محاسنی که در دایره امکان بادید شده و فاقد هیچ فضلی و فضیلتی نیستند بلکه فضایلی که از ابتدا تا انتها در عوالم آفرینش پهن و گسترده است جز پرتو فضایل ایشان نیست لکن در این جهان باقتضای وقت و حكم حكمتهائی که هیچ آفريده بدان راه نبرد وسرجز آنرا آفریدگار نداند بدان قوت که با عالم غیب اتصال داشتند کمتر کار کردند الا گاهی که خاطر شیعیان مخلص را از کدورت شك و ريب صافی دارند اظهار معجزه و کرامت، نفرمودند و پیوسته با سلطنت کبری مظلوم بودند و با غلبه تامه مغلوب نمودند پس واجب میکند که در شجاعت و سماجت و علم و زهادت و دیگر فضایل همانند یکدیگر باشند پس در نگاشتن خطوط که رشحه از محاسن صنایع است همگان در حسن ابداع آن یکسان بودند لکن چنان افتاد که امير المؤمنين على عليه السلام در نگاشتن خط کوفی مقامی بدست کرد که دیگر کس را دست رس نیفتاد ، و از پس او حسن بن على ، و دیگر سيد السجادين زين العابدين . و دیگر علی بن موسی الرضا عليه السلام بحسن خط کوفی معروف بودند و گویند رضا عليه السلام كتابت قرآن فرمود و از بهای آن در مشهد مقدس اراضی بغلكاه را که نزديك بروضه متبرکه است بخرید و وقف فرمود و آنزمین اکنون مسجد عبادت مسلمانان است .

اما بیرون ائمه طاهرین اول کس که از مسلمین خط کوفی را خوش نوشت عبدالله بن ابی رافع كاتب امير المومنین بود که از خوشنویسان بشمار میرود مکشوف

ص: 313

275- اسامی خطوط و اصناف آنها

باد که در روزگار باستان مدار خط جهانیان بر دوازده وجه بوده اول عربی دوم حمیری ، سیم یونانی چهارم فارسی ، پنجم سریانی، ششم عبرانی، هفتم رومی ،هشتم قطبی ، نهم بربری ، دهم اندلسی ، یازدهم هندی ، دوازدهم چینی .

و از پس آن جماعتی این خطوط را نیز استخراج کرده اند اول ثمودی ، دوم هجری، سه دیگر رومی مغلوب ، چهارم کوفی ، پنجم معقلی ،ششم کرجی

بهتر و صعبتر این خطوط خط معقلی بود که مدار آن بتمامت سطح است و آنرا هیچ دور نیست و اشرف معقلی آنست که سواد و بیاض آن هر دو خوانده شود و از پس آن خط کوفیست که از شش بخش پنج بخش سطح است و يك بخش دور است که علی عليه السلام از همه کس بهتر نوشت و آنحضرت سرهای الف را دو شاخه رقم میفرمودند چنانکه بیاضی دقیق و لطیف از آن ظاهر میگشت .

این ببود تا زمان علی بن مقله که در این خطوط ششگانه دستی قوی داشت وی خط را از کوفی بگردانید و بر اینگونه اقسام ششگانه را بنیان نهاد نخستين را محقق نام کرد و آن خط از شش بخش يك بخش و نیم دور است و چهار و نیم سطح و این با معقلی و كوفي شباهت دارد . و قسم دوم خط ریحانست که اصول آن با خط محقق قریب است . و قسم سیم ثلث است و آنرا از این روی خط ثلث نامند که از شش بخش که دو بخش عبارت از يك ثلث باشد دور است و دو ثلث سطح است . قسم چهارم خط نسخ است و آنرا از ينروی نسخ گفتند که در کتابت قرآن مجید دیگر خطوط را فسخ کرد . قسم پنجم توقيع است که نصف سطح است و نصف دور و این خط بیشتر مخصوص قضات گشت که در فراز سجل مينگارند. قسم ششم رقاع است که شباهتی بتوقيع دارد الاآنکه باریکتر نویسند و این خطوط را چون ضخم و فربی بنگاریدند طومار خواندند و چون لاغر نوشتند غبار نامیدند . واضع این اقسام ششگانه ابن مقله است و از پس او على بن هلال معروف بابن بواب این خطوط را زیبا نوشت و بر زیبایی این خطوط بیفزود و ما شرح حال ابن مقله و ابن بواب و دیگر خوش نویسان نستعليق و شکسته را انشاء الله هر يك در جای

ص: 314

276- نامه معويه در جواب نامه على عليه السلام

خود خواهیم نگاشت .

جواب نامه على عليه السلام که معويه بصحبت اصبع بن نباته باز فرستاد

چون معويه اصبغ بن نباته را رخصت مراجعت داد جواب نامه على عليه السلام را بدینگونه نگاشت .

أما بعد فاتق الله يا علي ودع الحسد فانه طالمالم ينتفع به اهله ولاتفسدسابقة قديمك بشر من حديثك فان الاعمال بخواتيمها ولا تلحدن بباطل في حق من لاحق لك في حقه فانك أن تفعل ذلك لاتضلل الأنفسك و لاتمحق الا عملك ولعمری ان مامضى لك من السوابق الحسنة لحقیق آن تردك و تردعك عما اجترات عليه من سفك الدماء و اجلاء اهل الحق عن الحل و الحرام فاقرأ سورة الفلق وتعوذبالله من شر ما خلق ومن شر نفسك الحاسد اذا حسد قفل الله بقلبك و اخذ بناصيتك و عجل توفيقك فاني اسعد الناس بذلك و السلام .

نوشت که یا علی حسد را فرو گذار که هیچوقت حاسد سودمند نیفتد و بپرهيز از خدای و زحمت سابق خویش را در اسلام بحديث لاحق تباهی مکن که در نيك و بد پایان امور معتبر است و بی آنکه ترا حقی بر من باشد در حق من تباهی مکن و اگر این سخن را گوش نداری در حق خویش تباهی کنی و اعمال خویش را به تباهی سمر کنی قسم بجان من که سوابق اعمال شایسته تو سزاوار است که باز دارد ترا از ریختن خون بیگناهان ، بخوان سوره مبار که فلق راوپناه بجوی با خداوند از شر نفس خویش که شيمت حسد اختیار کرده و خداوند ترا از ناشایست منع فرماید و باخیر موفق بدارد و السلام

اصبغ بن نباته مكتوب معاویه را مأخوذ داشته طریق مراجعت سپرد و درکوفه حاضر حضرت امیرالمؤمنین عليه السلام شده قصه سفارت خویش بشرح کرد و کتاب معويه را باز داد على عليه السلام بعد از قرائت آنمكتوب بدینگونه بوی معوية مکتوب کرد:

ص: 315

277- نامه على عليه السلام بمعاوية بن ابی سفیان

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَتْنِي مِنْكَ موعظه موصله وَ رِسَالَةُ مُحَبَّرَةُ نَمَّقْتَهَا بِضَلَالِكَ وَ أَمْضَيْتَهَا بِسُوءِ رَأْيِكَ وَ كِتَابُ لَيْسَ بِبَعِيدِ الشَّبَهِ مِنْكَ حَمَلَكَ عَلَى الْوُثُوبِ عَلَى مَا لَيْسَ لَكَ فِيهِ حَقُّ وَ وَ لَا عِلْمِي بِكَ وَ مَا قَدْ سَبَقَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله فِيكَ مِمَّا لا مَرَدَّ لَهُ دُونَ إِنْفَاذِهِ إِذَا لَوْ عِظَتَكَ وَ لَكِنَّ عظتي لَا تَنْفَعُ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذَابِ وَ يَخِفُّ الْعِقَابَ وَ لَا يَرْجُو اللَّهَ وَقَاراً وَ لَمْ يَخَفْ لَهُ حذارا فَشَأْنَكَ وَ مَا أَنْتَ عَلَيَّ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ الْحَيْرَةِ وَ الْجَهَالَةَ تَجِدُ اللَّهُ فِي ذَلِكَ بِالْمِرْصَادِ مِنْ دُنْيَاكَ المنقطعة وَ تمنيك الْأَبَاطِيلَ وَقَدْ عَلِمْتُ مَا قَالَ النَّبِيُّ صَلّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِيكَ وَفِيُّ أُمِّكَ وَ أَبِيكَ وَ السَّلَامُ .

میفرماید موعظه موصله تو بمن رسید کنایت از آنکه کلمه چند که از هر جا با هم پیوند کرده بودی و رساله که بالفاظ ناستوده بیار است و از در گمراهی و سوء رای نگاشتی و کتابی که از همانند تو جز این نماید و مشعر است بر اقامت تو در طلب خلافتی که در آن حقی و بهره نداری مطالعه کردم اگر نه آن بود که دانایم و از آنچه رسولخدا در حق تو فرمود دانسته ام و لابد خبر او باصدق پیوسته است ترا از پند و موعظت دریغ نمیداشتم لکن پند من در تو سود نبخشد چه تو در خور عذاب و عقابی از طریق ضلالت و جهالت بیکسوی نشوی و خداوند ترا چند که در طلب دنیا رنج بری و اننگیزش آرزوهای ناستوده دهی کیفر کند همانا دانسته که رسولخدا صلي الله عليه و اله در حق تو و در حق مادر تو و در حق پدر تو چه فرمود .

ص: 316

278- نامه معوية بن ابی سفیان بمردم مکه و مدینه

مکاتبه معويه با مردم مکه و مدینه و اصحاب : رسولخدا در تحريض ایشان بخصومت على علیه السلام

معوية بن ابی سفیان از برای تشدید مبانی آمر خویش در خاطر نهاد که با اهل مکه و مدینه مكتوبي انفاذ دارد و قتل عثمانرا بامير المؤمنين على عليه السلام مربوط سازد باشد که ایشان طریق موالفت او سپرند یا مرم را از مخالفت او بازدارند در تقدیم این امر با عمرو عاص مشورت کرد و عمر گفت يامعویه این مردم که ایشانرا مكتوب خواهی کرد بیرون سه گروه نیستند نخستین از شیعیان علی باشند و بیشک محبت ایشان در حق على از مكتوب تو بزيادت شود ،دوم شیعیان عثمانند و عقیدت ایشان در حق عثمان از مکتوب تو فزونی نگیرد ، سه دیگر جماعتی باشند که اعتزال جسته اند و بگوشه نشسته اند مكانت علی در نزد اینجماعت نیز افزون از منزلت تست پس ازین مکاتبت فایدتی بدست نشود معويه گفت با اینهمه چیزی باید نوشت و بدینگونه مردم مکه و مدینه را نامه كرد.

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَهْمَا غَابَتِ عَنَّا مِنَ الْأُمُورِ فَلَنْ يَغِيبُ عَنَّا أَنَّ عَلِيّاً قُتِلَ عُثْمَانُ وَ الدَّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ مَكَانَ قَتَلْتُهُ مِنْهُ وَ إِنَّمَا نَطْلُبُ بِدَمِهِ حَتَّى يَدْفَعُوا إِلَيْنَا قَتَلْتُهُ فنقتلهم بِكِتَابِ اللَّهِ فَإِنَّ دَفْعُهُمْ عَلَى إِلَيْنَا كَفَفْنَا عَنْهُ وَ جَعَلْناها شُورَى بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ عَلَى مَا جَعَلَهَا عَلَيْهِ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ وَ أَمَّا الْخِلَافَةَ فَلَسْنَا نطلبها فَأَعِينُونَا عَلَى أَمْرَنَا هَذَا وانهضوا مِنْ نَاحِيَتِكُمْ فَإِنْ أَيْدِينَا وَ أَيْدِيَكُمْ إِذَا اجْتَمَعَتْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ هَابَ عَلَى مَا هُوَ فِيهِ .

بفارسی چنین میآید میگوید اگر در قتل عثمان حاضر نبودیم و دقایق امور را معاینه نکردیم اما بر ما پوشیده نیست که علی ابوطالب عثمانرا بکشت و اقامت برهان در این امر مکانت و منزلت کشندگان عثمان در نزد على كافی است و

ص: 317

279- نامه مردم مدینه بمعوية بن ابی سفیان وعمرو بن العاص

اگر نه چرا کشندگان عثمانرا در نزد خود میدارد گوناگون لطفها میفرماید و من که ولی دم عثمانم خون او را میجویم و با على ابو طالب قتال میکنم تا قاتلان عثمانرا بسوی من دفع دهد و من آنجماعت را بحكم كتاب خدای مقتول سازم و اگر علی کشندگان عثمانرا بسوی من فرستد من از او دست باز دارم و زخمتي نرسانم و امر خلافت را بشوری باز دهیم تا بصوابدید مسلمانان بر که فرود آید بوجهی که عمر بن الخطاب کرد ، دانسته باشید که من خوددر طلب خلافت نیستم الا آنکه خون خلیفه مظلوم میجویم واجب میکند که شیعیان عثمان بجانب من تعجیل کنند چون ما دست در دست کنیم و متفق الكلمه باشیم علی از ما بهر اسد و اینکار بر حسب مراد بخاتمت رسد.

چون این نامه بمردم مکه و مدینه رسید مردم مدینه او را بدینگونه پاسخ نگاشتند.

أَمَّا بَعْدُ فَلَعَمْرِي لَقَدْ أخطأتما مَوْضِعِ الْبَصِيرَةِ وَ تَناوَلتُماها مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ وَ مَا زَادَ اللَّهُ مَنْ شَكَّ فِي هَذَا الْأَمْرِ بكتا بِكُمَا إِلَّا شَكّاً وَ مَا أَنْتُمَا وَ الْمَشُورَةِ وَ مَا أَنْتُمَا وَ الْخِلَافَةِ وَ أَمَّا أَنْتَ یا معوية طَلِيقُ وَ أَمَّا أَنْتَ يَا عَمْرُو فظنون أَلَا فكفا عَنَّا أنفسكما فَلَيْسَ لَكُمَا وَلَّى وَ لا نَصِيرٍ .

مردم مدینه ازین نامه معويه و عمرو بن العاص را مخاطب داشتند و مکتوب کردند که ایمعويه و ایعمرو عاص بدانید که خویشتن رادر خطائی بزرگ افکندید و نصرت از دورتر جائی طلب کردید که هرگز بدانجا دست نیابید بیهوده خون بخون مشوئیدوشك در شك میفکنید که هر گز مردم مدینه شمارا نصرت نکنند بگوئید شما را با شوری و مشورت چه نسبت است و در تعيين خلافت چه مناسبت، اما تو ایمعویه از جمله طلقاثی و تو ایعمرو بن العاص از مردم ظنونی که گمان خیر در تو نرود و هرگز یافت نشود لاجرم دست باز دارید از ما که هرگز در مدینه شما

ص: 318

280- نامه معويه بعبد الله بن عمر بن الخطاب

را ناصر و معین بدست نشود . و یکتن از انصار این اشعار را در پایان مکتوب مرقوم داشت :

معوي إن الحق ابلج واضح*** و ليس بماربصت انت ولاعمرو

نصبت ابن عفان لنا اليوم خدعة*** كما نصب الشيخان اذزخرف الأمر

فهذا كهذاك البلاحذو نعلة*** سواء کر فراق يغر به السفر

رميتم عليا بالذي لايضره*** وان عظمت فيه المكيدة والمكر

وما ذنبه ان نال عثمان معشر ***اتوه من الأحياء يجمعهم مصر

فثار اليه المسلمون ببيته ***علانية ما كان فيها لهم ستر

فبايعه الشيخان ثم تحملا*** الى العمرة العظمی و باطنها الغدر

فكان الذي قد كان مما اقتصاصه*** رجيع فيالله ما احدث الدهر

فما أنتما و النصر منا و انتما ***بعيتا حروب مايبوخ لها الجمر

و ما انتما الله در ابيكما*** وذكر كما الشوری و قدفجر الفجر

چون جواب مكتوب معويه از مردم مکه و مدینه بر خلاف آرزو برسیدمعاویه با عمرو عاص گفت ما را بیرون رویت سقطه افتاد و بر قدم خطامشی کردیم و مکتوب ما با اهل مکه و مدينه سودی نیاورد صواب آنست که خاصه با عبدالله بن عمر بن الخطاب و سعد بن ابی وقاص و محمد بن مسلمه که از ملازمت رکاب على اعتزال جستند و بزاوبه انزوا نشستند جداگانه نامه کنیم تواند بود که با ما پیوسته شوند عمرو بن العاص گفت یا معاویه فرمان تر است هم اکنون نیز توانی نوشت لكن من رخصت نمیکنم زیرا که چنان دانم که هم بر این منوال ترا پاسخ گویند معويه نصيحت عمرو را وقعی ننهاد بعبدالله بن عمر بن الخطاب بدینگونه مکتوب کرد:

اما بعد فانه لم يكن أحد من قريش احب الي ان يجتمع عليه الأمة بعد قتل عثمان منك ثم ذكرت خذلك اياه وطعنك على أنصاره فتغيرت لك و قدهون ذلك على خلافك على على و جرني اليك بعض ما كانت منك فاعنا رحمك الله على حق

ص: 319

281- نامه عبدالله بن عمر پاسخ نامه معوية بن ابی سفیان

هذا الخليفة المظلوم فانی است اريد الأمارة عليك و لكني اريدها لك فان ابیت كانت شوری بین المسلمين .

میگوید بعد از قتل عثمان هیچکس از قریش را محبوبتر از تو نداشتم که مردمان بر او گرد آیند و بخلافت بر او سلام کنند لكن نپسندیدم که تو عثمانرا دست باز داشتی و انصار او را مورد طعن ودق ساختی این ببود تا مکشوف افتاد که با على أبو طالب از در خلاف بیرون شدی اینهنگام روی دل من بسوی تو شد اکنون ما را یاری کن تا خون خليفه مظلوم را باز جوئیم و دانسته باش که من در طلب امارت و خلافت نیستم و این منزلت و مکانت را از برای تو خواهم واگر تونيز نپذیری و سر بر تابی این امر را در میان مسلمانان بشوری باز دهم تا این قرعه بنام که بر آید و در خاتمه نامه این شعرها رقم کرد و فرستاد :

الا قل لعبدالله و اخصص محمدا*** و فارسنا المامون سعد بن مالك

ثلاثة رهط من صحاب محمد ***نجوم و ماوی للرجال الصعالك

الاتخبرونا و الحوادث جمة*** و ما الناس الابين ناج و هالك

احل لكم قتل الامام بذنبه*** فلستم لاهل الجور اول تارك

و الا يكن ذنبأ احاط بقتله*** ففى تر كه و الله احدى المهالك

و اما وقفتم بین حق و باطل*** توقفت نسوان اماء عوارك

وما القول الأنصره او قتاله*** امامة قدم بدلت غير ذلك

فان تنصرو ناتنصروا اهل حرمة*** وفي خذلنا یاقوم جب الحوارك

چون نامه معوية بعبدالله بن عمر رسید جواب او را بدینگونه رقم کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الرَّأْيِ الَّذِي أُطْعِمَكَ فِي هُوَ الَّذِي صيرك إِلَى مَا صيرك إِلَيْهِ إِنِّي تَرَكْتُ عَلِيّاً فِي الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ وَ عايشة أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَتْبَعَكَ وَ أَمَّا زعمك أَنِّي طَعَنَتْ عَلَى عَلَى فَلَعَمْرِي مَا أَنَا كعلى

ص: 320

فِي الايمان وَ الْهِجْرَةِ وَ مَكَانَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ نكايته فِي الْمُشْرِكِينَ وَ لَكِنْ حَدَثَ أَمْرُ لَمْ يَكُنْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى فِيهِ عَهْدُ فَفَرَغَتْ فِيهِ إِلَى الْوُقُوفِ وَ قُلْتُ إِنْ كَانَ هدی فَفَضَلَ تَرَكْتَهُ وَ إِنْ كَانَ ضَلَالَةٍ فَشَرُّ نَجَوْتُ مِنْهُ فَأَعْزِلُ عَنَّا نَفْسِكَ .

خلاصه معنی چنین است که ایمعويه اندیشه بس ناصواب پیشنهاد ساخته و بسهوی بزرگی در افتاده طمع در من می افکنی که علی را در میان مهاجرو انصار دست باز دارم و طلحه و زبير و عایشه را بچیزی نشمارم آنگاه بنزديك تو میایم و اطاعت تو میکنم حاشا و کلا و اینکه گمان کرده که من علی را مورد طعن و دق داشتم این نیز عظیم خطائیست قسم بجان خودم که من هرگز همانند على نيستم نه در ایمان نه در هجرت و نه در قرابت و متانت او با رسولخدای و نه در جهاد و مقاتلت با مشر کین و معاندین دین ، لاجرم من بیرضای او نفسی بر نیاورم و در مخالفت او چشم بر هم نزنم اگر روزی چند از تقديم خدمت او کناری گرفتم و از ملازمت حضرتش تقاعدی ورزیدم از بهر آن بود که در آن اوقات خطبی چند حدیث گشت که هیچگاه در عهد رسول خدای معاینه نکردم لاجرم در چنبر حيرت افتادم وخواستم بسر انگشت فکرت حل اينعقده کنم کناری گرفتم و گفتم اگر این حوادث از در فضل و هدایتست و اگر از در ضلالت و غوایت ساحت مرا آلایشی نرسد از این پس مرا نامه مکن و بسوی خویش مخوان. چون نامه بپای آورد ابن ابی غزیه را بفرمود تا در پاسخ شعر معاویه این اشعارانشاد کرد واو اشعر شعرای قریش بود و بزهادت مكانتی تمام داشت:

معاوي لاترج الذي لست نائلا*** و حاول نصيرا غير سعد بن مالك

ولا ترج عبدالله و اترك محمدا*** ففيما تريد اليوم جب الحوارك

تركنا عليا في صحاب محمد*** و كان لما يرجى له غير تارك

ص: 321

282- نامه معاوية بن ابی سفیان بسعد بن وقاص

نصیر رسول الله في كل موطن*** و فارسه المامون عند المعارك

و قد حفت الانصار معه و عصبة*** مهاجرة مثل الليوث الشوائك

و طلحة تدعو و الزبير و امتا*** فقلنا لها قولي لنا ما بدالك

حذار امور شبهت ولعلها*** موانع في الاخطار احدى المهالك

و تطمع فينا يا ابن هند سفاهة***عليك بعليا حمير و السكاسك

و قوم يمانيون يعطوك نصرهم***بصم العوالي و السيوف البواتك

چون معويه كتاب، عبد الله بن عمر را مطالعه کرد دانست که افسون او در عبدالله در نگیرد دل ازو برداشت و مکتوبی بسوی سعد وقاص بدین سان نگاشت:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِنَصْرِ عُثْمَانَ أَهْلِ الشُّورَى مِنْ قُرَيْشِ الَّذِينَ أَثْبِتُوا حَقَّهُ واختاروه عَلَى غَيْرِهِ وَ قَدْ نَصَرَهُ طلحه وَ الزُّبَيْرُ وَهْماً شريكاك فِي الْأَمْرِ وَ نظيراك فِي الْإِسْلَامِ وَ خِفْتُ لِذَلِكَ أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ فَلَا تكرهن مَا رَضُوا وَ لَا تَرُدَّنَّ مَا قَبِلُوا فانا تَرُدُّهَا شورای بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ .

یعنی سزاوارتر از مردم قریش در نصرت عثمان اهل شوری باشند که هم درآنوقت مکانت و منزلت او را بشناختند و او را از میان جمع برگزیدند وبخلافت سلام دادند تو ایسعد از نصرت او دست باز مگیر و در طلب خون أو خویشتن داری مكن چنانکه طلحه و زبیر که در شوری شريك تو ودر اسلام نظير تو بودند او را نصرت کردند عایشه با ایشان موافقت کرد و ما در خاطر نهاده ایم که امر خلافت را بشوری باز گردانیم و شما که از نخست این امر را بشودی رضا دادید اینهنگام نباید مکروه شمارید و از موافقت من دست باز دارید، و این شعر نیز رقم کرده .

ألا يا سعد قد اظهرت شكا*** وشك المرء في الأحداث داء

الا ای الامور وقفت حقا***يری او باطلا فله دواء

ص: 322

283- نامه سعد بن وقاص در جواب نامه معوية بن ابی سفیان

وقد قال النبي وحد حدا*** يحل به من الناس الدماء

ثلاث قاتل نفسا و زان ***و مرتد مضى فيه القضاء

فأن يكن الأمام يلم منها*** بواحدة فليس له ولاء

و الا فالتي جئتم حراما*** و قاتله و خاذله سوآء

و هذا حكمه لاشك فيه*** كما أن السماء هي السماء

و خير القول ما او جزت فيه*** وفي اكثارك الداء العياء

ابا عمرو دعوتك في رجال ***فجاز عوالى الدلو الرشاء

فاما اذ ابيت فليس بيني***و بينك حرمة ذهب الرجاء

سوی قولي اذا اجتمعت قريش ***على سعد من الله العفاء

چون این نامه را بسعد وقاص آوردند و از مكنون خاطر معاویه آگهی یافت بدینگونه جواب کرد:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عُمَرُ لَمْ يَدْخُلْ فِي الشُّورَى إِلَّا مَنْ يَحِلُّ لَهُ الْخِلَافَةَ مِنْ قُرَيْشٍ فَلَمْ يَكُنْ أَحَدُ مِنَّا أَحَقُّ بِهِ مِنَ صَاحِبُهُ إِلَّا باجتماعنا عَلَيْهِ غَيْرَ أَنَّ عَلِيّاً قَدْ كَانَ فِيهِ مافينا وَ لَمْ يَكُ فِينَا مَا فِيهِ وَ هَذَا أُمِرَ قَدْ كَرِهْنَا أَوَّلِهِ وَ كَرِهْنَا آخِرِهِ وَ أَمَّا طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ فَلَوْ لزما بُيُوتِهِمَا كَانَ خَيْراً لَهُمَا وَ اللَّهِ يُغْفَرُ لِأُمِّ الْمُؤْمِنِينَ مَا أَتَتْ.

میگوید ای معويه دانسته باش که عمر بن الخطاب از تمامت مردم جماعتی را از بهر شوری اختیار کرد که هر يك جداگانه شايسته خلافت بودند و هيچيك را در امر خلافت بر دیگری فضیلت نبود الا آنکه هر فصلی و شرفی که از ما بود نیز در علی بود آنچه در او بود و در ما نبود و خلافت بر هيچيك از اهل شوری فرود نشدی مگر بتصدیق و تسلیم سایر از اهل شوری با اینهمه نه از اول این امر را پسنده داشتيم

ص: 323

284- نامه معاوية بن ابی سفیان بمحمد بن مسلمه

که کار بشوری افتد و نه آخر که با عثمان تقرير يافت خوشدل شدیم اما طلحه و زبير اگر در خانه خویش اقامت کردند و آنچه را پای در میان نهادند دست باز داشتند نیکوتر بود و خداوند بیامرزد عایشه را از تقدیم چنين طغیانی، و این شعر را در خاتمه كتاب رقم کرد:

معاوی داؤك الداء العياء*** فليس لما تجيء به دوآء

طمعت اليوم في يا بن هند*** فلا تطمع فقد ذهب الرجاء

عليك اليوم ما أصبحت فيه*** فما يكفيك من مثلي اباء

فما الدنيا بباقيه لحی*** و لاحى له فيها بقاء

و كل سرورها فيها غرور*** و كل متاعها فيها هباء

ايدعوني ابو حسن علي*** فلم اردد عليه بما يشاء

و قلت له اعطني سيفا بصيرا*** تمر به العداوة و الولاء

فان الشر اصغره كبير*** و ان الظهر تثقله الدماء

اتطمع في الذي اعيا عليا***على ما قد طمعت به العفاء

ليوم منه خير منك حيا*** و ميتا انت للمرء الفداء

فاما امر عثمان فدعه*** فان الراي اذهبه البلاء

و معويه مكتوب دیگر را بدینگونه با محمد بن مسلمه نوشت ؛

اما بعد فاني لم اكتب اليك و انا ارجو متابعتك و لكني اردت ان اذكرك النعمة التي خرجت منها والشك الذي صرت اليه انك فارس الأنصار وعدة المهاجرين ادعيت على رسول الله صلي الله عليه و آله : امرا لم تستطع الا ان تمضي عليه فهذا نهاك عن قتال اهل الصلوة فهلا نهيت اهل الصلوة عن فتال بعضهم بعضا و قد كان عليك أن تكره لهم ماکره لك رسول الله أو لم تر عثمان و اهل الدار من اهل الصلوة فاما قومك فقد عصوا الله و خذلوا عثمان و الله سائلك و سائلهم عن الذي كان يوم القيمة .

در جمله میگوید که من این نامه را بسوی تو نکردم که بجانب من شتاب

ص: 324

285- نامه محمد بن مسلمه در جواب معوية بن ابی سفیان

گیری و مرا فرمان پذیر باشی بلکه خواستم ترا فرایاد دهم که پشت با نعمتی بزرگی کردی و خویش را در شکی عظیم افکندی تو امروز پیشوای انصار و پشتوان مهاجرینی و از رسولخدای حدیث میکنی که ترا از مقابله با اهل قبله منع فرمود پس آنچه را رسول خدای از بهر تو نپسندید تو نیز از بهر مسلمانان باید پسنده نداری چه شد که اهل قبله را از مقاتله یکدیگر منع نفرمودی مگر عثمان و آنمردم که در یوم دار با او بودند در شمار اهل قبله نیستند که دست باز داشتی تا بتمامت پایمال هلاك و دمار گشتند وقوم تو در خدای عصیان کردند و عثمانرا دستخوش خذلان ساختندهمانا خداوند در قیامت از تو و از قوم تو باز پرس کند و کیفر عمل بازدهد. چون این نامه بمحمد بن مسلمه آوردند و مکر و خدیعت معویه را نگریست بدین کلمات او را پاسخ نوشت:

اما بعد فقداعتزل هذا الأمر من ليس في يده من رسول الله صلي الله عليه و آله مثل الذي في يدي فقد اخبرني رسول الله صلي الله عليه و اله بما هو كائن قبل ان یکون فلما كان كسرت سیفی و جلست في بيتي و اتهمت الراى على الدين اذ لم يصح لی معروف امر به ولا منكر انها عنه ولعمري ما طلبت الاالدينا ولا اتبعت الاالهوى فان تنصر عثمان ميتا فقد خذلته حيا فما اخرجني الله من نعمة ولا صيرني الى شك ان كنت ابصرت خلاف ما تجنی به و من قبلنا من المهاجرين والأنصار فنحن اولى بالصواب منك.

خلاصه سخن بفارسی چنین است میگوید آنکس که از رسول الله شنید آنچه من شنیدم با من در طریق اعتزال و انزوا موافقت کرد و آنکس که نشنید و ندانست براه دیگر رفت چه رسولخدای مرا از پیش بر اینجمله خبر داد پس شمشیر بشکستم و در گوشه بيت بنشستم و آنگاه که واقعه عثمان بادید شد دانستم که امر و نهی من بکاری نیست و اصلاح چنين خطبی عظیم از قوت بازوی من بير ونست لاجرم دست از آستین بیرون نکردم و بیاوه زنخ نزدم لكن ايمعويه سوگند بجان خودم که تو دنیا همی طلبي و سلطنت همی جوئی چند که عثمان زنده همی بود او را در تیه خذلان بگذاشتی و دست باز داشتی تا دستخوش سیف و سنان

ص: 325

286- سخنان أسود بن عرفجه خطاب بمعوية بن ابی سفیان

گشت چرا در چنان وقت اورا نصرت نکردی و امروز که بمرده است او را نصرت کنی دانسته باش که خداوند نعمت خویش از من باز نگرفت و در هیچ شکی و شبهتی نیفتادم و اگر رای جز این بود من و قوم من و دیگر مهاجر و انصار در تقدیم آن از تو سزاوارتر بودیم و بر تو سبقت گرفتيم

چون این کتابها بمعويه رسید و مکنون خاطر عبدالله بن عمر وسعد وقاص و محمد بن مسلمه مكشوف افتاد عمرو بن العاص زبان بشناعت و ملامت بگشود و گفت أيمعويه من از نخست گفتم و نپذیرفتی فایدتی که ازین همه نگارش بدست کردی این بود که اگر کدورتي از شيمت علی در خاطر ایشان بود صافی گشت موجب مزید مہر و حفاوت شد و معاویه از کرده پشیمان گشت .

اینوقت اسود بن عرفجه در میان جماعت بپای خاست و گفت هان ایمعویه این چیست که در مجلس توهرروز تذکرهه میشود گاهی مردم را بمکاتیب فریفته میخواهی و زمانی شرحبیل را برای تحریض اهالی شام میخوانی و نمی دانی که این جمله موجب ضرر و زیانست واین شعر قرائت کرد :

فاحذر اليوم صولة الأسد الورد*** اذا جاء في رجال الهيجاء

معويه چون اینكلمات بشنید آتش خشم در کانون خاطرش زبانه زدن گرفت و گفت هان ای پسر عرفجه آنشير زرد کدام است که ما را بدو تهدید و تهويل همی کنی ، گفت مگر او را نمی شناسی او علی بن ابیطالیست که برادر رسولخدا و پسرعم او و شوهر دختر او و پدر هر دو فرزند او و وصی او و وارث علم اوست، و او آنکس است که در غزوه بدر عتبه را که جد تو بود ، ووليد را که خال تو بود ، و شیبه را که عم مادر تو بود، و حنظلة بن ابی سفیان را که برادر تو بود با شمشير آبدار بدوزح فرستادمعويه را از ثور آنغضب جذوات لهب از دیده جهیدن گرفت و بانگ در داد که بگیرید این دیوانه ناکس را عوانان بدویدندو اورا فرو گرفتند شرحبيل فریاد برداشت که یامعوه فرمان کن تا اورادست بازدارند که او مردی فاضل و بزرگی منزلتست و در میان قبیله خویش فرمانگذار باشد و محلی منیع دارد اگر شفاعت مرا در حق او اطاعت نکنی هم اکنون بیعت ترا از گردن فرو نهم و أنعهدوپیمان که با تو بپای آوردم از دست بازدهم معویه بیچاره ماند

ص: 326

287- نامه سعيد بن قيس همدانی بشرحبيل بن السمط

و گفت ای شرحبيل اگر چند گناه او عظيم است بخواستاري تو معفو داشتم و بفرمود تا ابن عرفجه را رها داشتند و او بیتوانی از شام بیرون شتافت و بتعجيل وتقريب طی طریق کرده بشهر کوفه در آمد و حاضر حضرت امير المؤمنین علی گشت وقصه خویش بعرض رسید.

اینوقت سعید بن قيس همدانی حاضر مجلس بود بر پای خاست و گفت یا امير المؤمنين شرحبيل مردیست که او را در کارهاغوری و عمقی نباشد و کلمات راست و دروغ را تمیز نتواند دیررس وزود پذیر است معاویه اورا بفریفت و بگردامصار و بلاد عبور داد تالشكرها در هم آورد اگر رخصت رود او را مکتوبی کنم و از آنچه بر راه جهل و غفلت رفت بیا گاهانم باشد که از طریق ضلالت و غوایت باز آید على عليه السلام فرمود روا باشد.

و پس سعید بن قيس بدو نوشت که : ایشرحبيل تومردی بودی بصفای عقیدت و کمال زهادت معروف، واز اهالی یمن و صنادید آن بلد بشمار رفتی و نخست از يمن بكوفه آمدی و از کوفه بشام تحویل دادی، و گاهی که مردم از عثمان برنجیدند و او را در حصار گرفتند تو حاضر مدينه نبودی که دوست را از دشمن بشناسی و قاتل را از حامی بازدانی معويه چند تن از مردم دروغ زنرا که با دنیای ایشان دین را قیمتی نباشد بفريفت تا در نزد تو گواهی دادند که عثمانرا علی بکشته است و توسخن ایشان را استوار داشتی مرا شگفت همی آید که تو در این کار اندیشه نکردی که اگر عثمان را علی کشته بود مهاجرین و انصار که ارکان دین واعيان شریعت اند چگونه با او بیعت میکردند و او را بخلافت سلام میدادند ، ایشرحبیل از خدای بترس و در اینکار نظری کن و بزيادت ازین در این عصیان مپای و بسخنان جمعی دروغزن خودرافريفته مکن و بطمع مال و جاه دين خودرا تباه مخواه و بامعويه همدست وهمداستان مشو وسخن مراکه همواره تراناصح امین بوده ام بپذیر تا در اینجهان نامبردار در آئی و از رحمت خداوند برخوردار باشی.

چون شرحبيل نامه قدس را مطالعه کرد بنزدمعويه آورد تا او نیز قرائت نمود معاویه گفت ایشرحبیل تو سردار قبیله کنده و قیس نیز سردار قوم همدانست روا باشد

ص: 327

288- آمدن عبيدالله بن عمر بن الخطاب بنزد معوية بن ابی سفیان

که نامه اورا پاسخ نویسی .

پس شرحبيل بدینگونه جواب نوشت که یاقیس رقم کردی که من از یمن بکوفه آمدم و روز کاری در عراق ببودم و از آنجا بشام کوچ دادم سخن بصدق کردی لكن عراق خانه من نیست و در شام چنان نزیسته ام که عیبی و عاری بر من فرود آید در هرزمین نشیمن جستم کار بر قانون عقل کردم و از در صلاح وسداد بیکسوی نشدم اما در قتل عثمان اگرچه من حاضر مدينه نبودم لكن گروهی از مسلمانان که دین و دیانت ایشان محکم و سخن ایشان استوار است در نزد من گواهی دادند و سخن درست کردند که عثمانرا على کشته است و گواه را بتوان گفت که اینسخن ازکجا آوردی و چگونه مکشوف داشتی خاصه که این گواهان مردم صادق اللهجه ودیندارند سخن ایشانرا نتوان ناسره گرفت و از آنچه مهاجر و انصار را بستودی و ایشان را ببزرگواری ستایش کردی شکی و شبهتی نتوان آورد وجلالت قدر ایشان را نتوان انکار کرد الا آنکه ایشان با علی بیعت کردند و ما دست بمعويه داديم واجب میکند که هر کس متابعت کند آنکس را که با او بیعت کرده است عهد پای برد.

آمدن عبیداللہ بن عمر بن الخطاب بنزد معاوية بن ابی سفیان

شرح حال عبيدالله بن عمر را و کشتن او هرمزانرا بتهمت خون پدر در کتاب عثمان بن عفان بنمودیم که امیر المومنین عليه السلام عثمان را بفرمود که عبيدالله را بخون هرمزان قصاص باید کرد او را زنده مگذار عثمان گفت دی پدر را کشتند من امروز پسر را کشم و فرمان علی را که بر قانون حکم خدا و رسول بودنپذیرفت لكن عبيدالله از علی بيمناك بود و اینوقت که مردم با او بیعت کردند دهشت او بزيادت گشت و دانست که علی خون هرمزانرا بهدر نگذارد لاجرم بجانب شام سفر کرد و بمعويه پیوست تا در مخالفت على با وی همدست باشد .

ص: 328

289- سخنان معاویه با عبيدالله بن عمر معويه

از رسیدن او سخت خوشدل گشت و او را نیکو بستود و نواخت و نوازش فراوان فرمود و عمرو عاص را گفت چنانست که امروز عمر بن الخطاب از بهر تو رنده گشت چون مردم شام پسر او را با ما بینند عقیدت ایشان در حق ما بزيادت شود معمر وعاص گفت یا معويه عبيدالله از در مهر وحفاوت بنزديك تو نیامده بلکه از بیم شمشير على وخوف خون هرمزان بدینجا شتافته از وی سودی نتوان برداشت معويه گفت او رابخواهم و بعطایای نیکو و مواعيد پسندیده مستمال سازم و بفرمایم تا بر منبر رود و على را بد گوید و قتل عثمان را بدو بندد گفت تو دانی.

پس معاویه عبیدالله راحاضر ساخت و كمال عطوفت وشفقت در وجه اومبذول داشت آنگاه گفت ایبرادر زاده محل و مکانت تو در نزد ما از اندازه حساب وشمار بیرونست و این منت که بر من نهادی و بنزديك من آمدی زبان من از گذاشتن سپاس آن قاصر است آنچه فرمان کنی بامضا رسانم و آنچه بخواهی دریغ ندارم و همی خواهم که تو نیز از آنجاح حاجت من خویشتن داری نکنی همانا شنیده باشی که از واقعه عثمان بر من چه میرود و روزان و شبان من چگونه میگذرد ما دام که خون او را نجویم و کشند گان او را نکشم رنج و زحمت من سبك نشود ترا حملی عظیم نمیاندازم و این بزيادت نمیخواهم ساعتی بر منبر صعود فرمای و از معایب علی سخن چند برطراز و بنمای که عثمانراعلی کشته است تا رغبت مردم شام در خونخواهی او بزيادت شود .

عبیدالله گفت یا معويه على را چه عیب توان گفت و او را بکدام ناشایست آلوده میتوان داشت اگر از پدران او گوئی جای شتم وسب نباشد همه هاشمی نسب اند ، و اگر از مادر گوئی مادر او فاطمه بنت اسد بن هاشم است و چنين بزرگوار زنی دیده نمیشود ، و اگر از صفت و شیمت او گوئی مرد باسه هنر بميزان کمال میگذرد نخست علم ، دوم سخاوت ، سه دیگر شجاءتست و مردمان او را بدین

ص: 329

290- سخنان عبيد الله بن عمر بالای منبر در مسجد شام

سه هنر شناخته دارند، و محاسن اخلاق ومحامد آثار او با سیاهی شب و سفیدی صبح بر همه جهانیان عبور میدهد من چه توانم گفت الاآنکه بر حسب آرزوی تو ساحت او را بخون عثمان آلایشی دهم .

عمر و عاص گفت بیرون این کلمه حاجتی نیست چون تو قتل عثمانرا بر على فرود آری گمان مردم شام در حق او بيقين پیوندد و کار هارا رونقی دیگر با دید آید سخن بر این نهادند و عبيد الله از مجلس بیرون شد معوبه روی با عمر وعاص کرد و گفت: عبيدالله از بیم شمشیر علی ابوطالب بجانب ما گریخت و اگرنه هرگز یاد ما نکردی و نام ما نبردی هیچ نگریستی چند علی را ستایش کرد و از محامد شیم و محاسن اخلاق او چند بشمرد ، عمر و گفت ای معوية سوگند با خدای که على صد چندانست که عبیدالله گفت الا آنکه هواجس نفسانی و تسویلات شیطانی ما را از راه بگردانید و دولت ابدیرا که جز در ملازمت خدمت او بدست نتوان کرد دست باز داشتیم و خار بست (1) دنيارابر گلکشت (2) بهشت تفضيل نهادیم از آنسوی این کلمات نیز گوشزد عبيدالله گشت و همچنان بمسجد، شتافته بر منبر صعود داد و مردم حاضر شدند عبیدالله زبان پند و اندرز بگشود و مردم را فراوان نصیحت بگفت چون سخن بعلی و عثمان رسید لب فرو بست و از آنچه معويه خواستار بود هیچ نگفت و از منبر فرود آمد معويه سخت دلتنگی گشت و او را گفت ندانستم از ابلاغ سخن عاجز ماندی یا با ما بر راه مكر وخدیعت رفتی چرا از عثمان چیزی نگفتی و قتل او را با على حوالت نفرمودی ، عبیدالله گفت راستی آنست که نپسندیدم که بر فراز منبر سخن بکذب کنم و بر علی ابوطالب بدروغ گواهی دهم چه بر من روشن است که عثمانرا علی نکشته است اگر من تقديم این خدمت کردم و

ص: 330


1- خاربست : آنچه بر دور زراعت و سرهای دیوار باغ از خار و خلاشه بندند .
2- گلك : بضم اول و فتح ثانی و سکون کاف مصغر کل است . رشیدی شاعر ( سوزنی سمرقندی ) می گوید : گر پیش کل کشم گله مشكبوی تو***بر من كلك مزن که نیندیشم از كلك در این شعر كلك أول بمعنی طعنه زدن آمده است و كلك دوم مصغر گل است

291- اشعاری ازعبیدالله بن عمر خطاب بمعوية

ایندروغ بگفتم هم تو در خاطر خویش مرا وقعی نگذاشتی و بچیزی نشمردی ودر شمار دروغ زنان گرفتی و مردمان نیز این بدانستند و ترا نیز در دنیا و عقبی موجب زیانی و خسرانی بود و معویه سخت برنجید و او را ناهموار گفت و روزی چند طلب نفرمود عبيدالله از در معذرت اینشعر بدو فرستاد :

معاوى لم احوض بخطبة خاطب*** ولم اك عيا في لوی بن غالب

و لكنني زاولت نفسا ابية*** على قذف شيخ بالعراقين غائب

و قذفي عليا يا بن عفان جهرة*** أجدع بالشحنا أنوف الاقارب

و أما انتقامی أشهد اليوم و ثبة*** فلست لكم فيها ابن حرب بصاحب

و لكنه قد قرب القوم جهده*** ودبوا حواليه دبيب العقارب

فما فال أحسنتم ولا قد أساتم*** و اطرق اطراق الشجاع المواتب

فأما ابن عفان فاشهد أنه*** أصيب بريئا لابسا ثوب تائب

حرام على من ناله نتف شعره*** فكيف وقد جازوه ضربة لازب

و قد كان فيها للزبير عجاجة***و طلحة فيها جاهد غير لاعب

وقد أظهرا من بعد ذلك توبة*** فياليت شعري ما هما في العواقب

چون این اشعار را معويه قرائت کرد شاد شد و عبيد الله را حاضر ساخته نيك بنواخت و گفت ای برادرزاده من از تو بدینقدر خرسندم و از پس آن یکروز معويه با مردم خویش نشسته بود ناگاه مردیرا نگریست که برقعی از روی در آویخته چون از در در آمد برقع از چهره بر کشید و معويه را خطاب کرد که یا امير المؤمنين مرا میشناسی گفت میشناسم تو حجاج بن خزيمة بن الصمه باشی چه اراده داری گفت من بسوی تو مانندغراب البين میرسم و خبر از مرگ عثمان میدهم و قتل اورا تذکره می کنم و این شعرها قرائت کرد:

ان بنی عمك عبد المطلب*** هم قتلوا شيخكم غير الكذب

وأنت اولى الناس بالوثب فثب*** و اغضب معاوي للاله و احتسب

وسر بنا سير الجرى الملتبب*** وأجمع أهل الشام ترشد و تصب

ص: 331

292- سخنان حجاج بن خزيمة بن الصمه در نزد معوية

واهرز المعدة للناس الكلب

آنگاه گفت يا أميرالمؤمنین گاهی که با یزید بن اسد در طلب کشندگان عثمان بودیم باتفاق زفر بن الحارث مردیرا دیدار کردیم وگمان کردیم که در شمار کشندگان عثمانست او را بکشتیم و من ترا آگهی میدهم که بر على ابو طالب غالب خواهی گشت زیرا که این جماعت که ملازم خدمت تواند اگر سخنی گوئی نگویند معنی چیست و اگر فرمانی کنی نپرسند از بهر کیست لکن آنان که با علی بیعت کردند بهر چه مثال دهد سؤال کنند و از هر چه گوید معنی پرسندلاجرم قلیلی که با تو باشند نیکو تر است از کثیری که با اوست و دانسته باش که علی بیرون شام با عراق رضا ندهد و هرگز شام را با تو نگذارد و اگر چند تو با شام راضی باشی معاویه از این سخن لختی غمگین شد و با خود اندیشید که کاش عثمانرا یاری کردم و این روز را ندیدم و این شعر قرائت کرد:

اتانی امر فيه للنفس غمة*** و فيه بكاء للعيون طويل

و فيه فناء شامل و خزاية ***وفيه اجتداع للانوف اصيل

مصاب اميرالمؤمنين وهذه*** تكاد لهاصم الجبال تزول

فلله عينامن رای مثل هالك*** اصيب بلاذنب وذاك جليل

تداعت علي بالمدينة عصبة*** فريقان منها قاتل وخذول

دعاهم فصموأ عنه عند جوابه*** وذاكم علي ما في النفوس دلیل

ندمت على ما كان من تبعي الهوى*** وقصري فية حسرة وعويل

سانعا ابا عمرو بکل مثقف*** و بيض لها في الدار عين صليل

تركتك للقوم الذين هم هم*** شجاك فماذا بعد ذالك أقول

فلست مقيما ما حييت ببلدة***اجر بها ذیلی وانت قتيل

فلانوم حتی تشجر الخيل بالقنا***ويشفامن القوم الغواة غليل

و اطحنهم طحن الرحى بثقالها***وذلك بما اسدي الى قليل

فاما التي فيها مودة بيننا***فليس اليها ما حييت سبيل

ص: 332

293- بیعت گرفتن معويه از مردم شام بخلافت خود

سالقحهاحر باعو انا ملحة***وانی بها من عامها لكفيل

بالجمله حجاج بن خزیمه همواره فخر و مباهات جست که من اول کسم که معویه را بامارت مؤمنان. سلام داد و او را امير المؤمنين خطاب کرد.

بیعت گرفتن معويه از مردم شام بخلافت خود و خونخواهی عثمان از علی مرتضی

چون بتدریج و تفاريق معویه مردم شام را با خویش متفق ساخت و موافقت و متابعت ایشانرا با خود استوار دانست بفرمود تا منادی در بازار و برزن ندا کرد و مردم را به مسجد جامع صلا زد صغير وكبير حاضر مسجد شدند و معويه بر منبر صعود داد و خدا يرا ثنا گفت ورسول را درود فرستاد آنگاه گفت ای مردمان شما دانسته اید و مکشوف داشته اید که من خليفة عمر بن الخطابم و همچنان خليفه عثمان بن عفان او را مظلوم بکشتند و خار بگذاشتند امروز ولی دم او منم و بر ذمت منست که خون او بازجویم چنانکه در کتاب کریم می فرماید :

وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا(1)

ولی عثمان جز من کس نیست او مرا امارت شام داده است و معزول نفرموده است شما که امروز بر طريق حق میروید و پذیرای فرمان من می باشید دوست میدارم که بدانم نهفته خاطر شما چیست در خونخواهی عثمان چنديد و تا کجائید علی ابوطالب که امروز در روی زمین هیچکس را مانند او دشمن ندارم از جماعتی که خليفه مظلوم را بکشتند لشکری درهم آورده و متصدی امر خلافت گشته اکنون انگیزش فتنه می کند و دق الباب طغیان می فرماید تصمیم عزم داده که بشام آید و با ما رزم زند و شام را از ما بستاند و با عراق یکی کند و من شام را چگونه توانم در پیش حمله على محفوظ داشت الا آنکه شما در طاعت من همدست و همداستان باشید و پای صبر و سکون استوار دارید اگر چه لشکر عراق در میدان حرب و ضرب نشو و نما یافته اند و سخت دلیر و دلاورند لکن صبر و سکون شما از ایشان

ص: 333


1- آیه 34 - سورة الاسرار

294- سخنان کعب بن مره و ابوالاعور و ذوالکلاع در مسجد شام

افزونست و خداوند جزبصبر وثبات عزت ندهد چنانکه می فرماید:

إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ .

این وقت کعب بن مرة السلمي بر پای خاست و گفت ای مردم در این مسجد کمتر از چهار صد تن از اصحاب رسول خدای حاضر نیست و سبقت صحبت ایشانرا از خویش دانسته ام لكن من نیمروزی در حضرت رسول خدای حاضر بودم و شما نبودید ( فقال ليكونن فتنة حاضرة ) همانا انگیزش فتنه خواهد شد اینوقت مردی برقع از روی در آويخته بر می گذشت رسول خدا فرمود ( هذا المقنع يومئذ على الهدى) من پیش شدم و شانه او را بگرفتم و برقع از سرش بر کشیدم نگریستم که عثمانست او را بحضرت رسول آوردم و عرض کردم اینست آنکس که در آنروز بر هدایت خواهد بود فرمود اوست .

اینوقت ابورالاعور السلمي بر خاست و گفت یا معويه هرگز در قوت بازوی تو نیست که با علی هم ترازو باشی و آنچه او در میدان کند تو در ایوان نتوانی کرد لكن با اینهمه ترا دست باز نداریم و بجنگ علی جنبش دهیم و در خدمت تو تمام کوشش مبذول داریم زیراکه تو ولی دم عثمانی و ماهنوز در بیعت عثمانیم او را بظلم بکشتند و على با او خصمی کرد و او را بدست اعدا فرا داد لاجرم ما با تو کوچ خواهیم داد و با او حرب خواهیم کرد.

از پس او ذوالکلاع حمیری گفت ای معويه من همی خواهم سخن براستی گویم عثمان ترا امارت شام داد و نیکو ئیهای فراوان کرد با اینهمه چون او را در حصار گرفتند و در بندان دادند کس بسوی تو فرستاد و استغاثت بسوی تو آورداو را اعانت نکردی و دست باز داشتی تامقتول گشت وهمی خواستی تا عثمان کشته شود و این سلطنت راخویشتن بدست گیری و بر جهانیان حکمران باشی و مردمان آستان ترا باب الحوائج دانند اکنون کار بر مراد تو رفت عثمان کشته شد و تو در طلب مقصود میان بر بستی و ما نیز با تو همدست آمدیم اگر هیچکس از عرب

ص: 334

295- سخنان سعد الحمیری در مسجد شام در نزد معويه

بیاری تو جنبش نکند من يكتنه با قوم خویش از پای ننشینم تا غایت جهد خویش مبذول ندارم .

از پس او حوشب ذو ظليم بپای خاست و گفت ای معويه مردمان همه دانند که ما اهل کرداریم نه مرد گفتار آنروز که حرب بر پای شود وصف پیش صف آید و مرد در روی مرد رود مکشوف افتد که ساخته کارزار کیست و در خور گیرو دار کدام است اکنون ای معويه ما چنان دانسته ایم که جلباب خلافت خاص بالای تست و از پس توخاص آنکس است که تو پسنده دادی و بولایت عهد اختیار فرمائی.

ناگاه از میانه سعد الحمیری بر خاست و گفت سبحان الله هان ای مردم این چه بوالعجبی است که در شما مینگرم آیا در میان شما که همگان بنام مسلمانند یکتن حق پرست نبود که رضای خالق را بر مخلوق برگزیند و سخن بحق گوید و خدای را از خویش خشنود سازد هان ای مردم شام مگر ندانسته اید که مهاجریان که از فرزند و زن پیوند بگستند و در خدمت مصطفی میان بستند ودل بر ضجرت هجرت نهادند و در غزوات بین یدی رسول الله از بذل جان دریغ نفرمودند و نیز محل و مكانت انصار و مساوات ایشانرا با مهاجریان معلوم داشته اید و دانسته اید که تقديم خدمت رسول خدای کردند و غم جان ومال نخوردند اگر آنچه امروز شمار است ایشانرا بودی شما را بهره و نصيبه فراوان فرمودی و شما را بر گردن آرزوها سوار کردی و هیچ امريرا بی مشاورت شما بپای نبردی بدانید که آنچه من میگویم بحق میگویم و از گفتن سخن حق آزرم نمی جویم و بیمی و با کی از کس نمیدارم معويه چون اینكلمات بشنید جهان در چشمش تاريك شداز در خشم عوانانرا بانگ زد تا بر جستند و او را بگرفتند و رسن (1)بگردن در افکندند و بروی کشان کشان همی بردند تا از دار در آویزند جماعتی از مجلسیان برخاستند و از در ضراعت زبان بشفاعت گشودند معويه ناچار بخواستاری ایشان او را رها داد پس سعد از شام طريق فرار پیش داشت و در کوفه حاضر حضرت امير المؤمنين شدو قصه خویش بعرض رسانیده و نواخت و نوازش دید.

ص: 335


1- رسن بروزن حسن : ریسمان .

296- بیعت کردن مالك بن هبيرة الكندي با معاوية بن ابی سفیان

بالجمله چون معاویه سند را بشفاعت مجلسیان معفو داشت مردم شام بجمله با او بیعت کردند که در رکاب او تا گاهی که بمیرند از طلب خون عثمان دست باز نگیرند و با علی مرتضی چند که جان در بدن دارند کار بمبارزت و مناجزت کنند و معويه را خليفه بحق دانند.

چون معويه از این کار بپرداخت روی بمردم آورد و بگفت ای جماعت اکنون مرا بگوئيد على ابو طالب را بر من چه فضل و فضیلتی است که خليفتی خاص او باید بود من دبیر رسول خدای بودم ، و خواهر من در سرای رسول خدای بود و همواره نایب و عامل عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان بوده ام، و در مملکت شام بحکم ایشان حکومت داشته ام ، پدر من ابوسفیان بن حرب است که از صنادید قريش بشمار می رود ، و مادر من هند دختر عتبة بن ربیعه است، و اگر مردم حجاز و عراق با علی بیعت کردند و او را بخلافت سلام دادند مردم شام نیز با من بیعت کردند اکنون ما همانند یکدیگریم الا آنکه مخاصمت و مبارات ما بر سر خلافت است و فيصل این امر جز با زبان شمشير نتواند بود پس گاهی که حرب بر پای ایستد آنکس که دست یابد با عروس ملك هم آغوش شود.

در خبر است که مالك بن هبيرة الكندي از پس آنکه مردم با معوبه بیعت کردند در آمد و گفت یا امیر المومنین حق سلطنت را نگذاشتی و مردمان را در بوك (1) و مگر انداختی و سخن بدهان سفها أفكندی قبایل عرب آگهی دارند که ما مرد کرداریم نه مرد گفتار و در انجام امری کوچک از بذل زحمتی بززگی باك نداریم دست بگشای تا با تو بیعت کنم بر آنچه دوست دارم و اگر نه دشمن دارم و با معويه بیعت کرد و از قبایل عرب اول کس است که با معاویه بیعت کرد وزبرقان بن عبدالله السكونی چون این قصه بشنید این اشعار انشاد کرد و او را بستود :

معاوى أخدجت الخلافة التي*** شرطت فقد بو الك الملك مالك

ص: 336


1- بوك و مگر - با میم و کاف فارسی بر وزن کوه و کمر بمعنی بوك است و مرادف مگر بمعنى «بود که و باشد که»بعربی «عسى ولعل »را گویند .

297- نامه معاویه توسط ابومسلم خولانی بعلي عليه السلام

ببيعة فصل ليس فيها عميرة*** ألاكل ملك ضمه الشرط هالك

و كان كبيت العنكبوت مذبذبا*** فأصبح محجوبا عليه الأرائك

و أصبح لايرجوه راج لعلة***ولاتنتحى فيه الرجال الصعالك

وما خير ملك يا معاوی مخدج*** تجرع فيه الغيظ و الوجه حالك

اذا شاء ردته السكون وحمير*** وهمدان والحي الخفاف السكاسك

ذکر رسالت ابو مسلم خولانی از جانب معوية بنزد على علیه السلام و ارسال مکاتیب از جانبين

چوی معويه از بیعت مردم شام پرداخت و خویشتن را در اریکه خلافت مستقر یافت یکروز ابو مسلم خولانی با جماعتی از قراء قرآن بنزديك آمدند و گفتند یا معاویه این چیست که تو در دین آورده و با چون علی مرتضی مردی از در مخالفت بیرون شده با اینکه نه ترا با مصطفی آن قربت و قرابتيست که او راست ، و نه آن سبقت و هجرت که او راست تر است معاویه گفت من دانسته ام که قربت و سبقت علی را ندارم و صحبت و هجرت او با من نیست اما این معنی را دانسته اید که عثمانرا مظلوم بکشتند گفتند دانسته ایم گفت على ابوطالب کشندگان عثمانرا در نزد خویش پناه داده و ایشانرا شفقت همی کند و روزی همی دهد اگر ایشانرا بنزد ما گسیل سازد تا بخون عثمان مقتول سازیم از آن پس این معادات و مبارات در میان ما نماند قاریان گفتند نیکو گفتی اینمعنی را بسوی علی مکتوب کن تا یکتن از ما بسوی او برده جواب باز آرد معويه بصحبت ابومسلم خولانی این کتاب بعلي عليه السلام فرستاد:

«من معاوية بن أبي سفيان الى علی بن ابی طالب سلام علي عليه السلامك فاني احمد اليك الله الذي لااله الاهو اما بعد فان الله اصطفی محمدا بعلمه و جعله الأمين على وحيه، و الرسول الى خلقه ، و اجتبي له من المسلمين أعوانا ایده الله بهم فكانوا في منازلهم عنده على قدر فضائلهم في الاسلام فكان أفضلهم في اسلام و انصحهم لله و

ص: 337

رسوله الخليفة من بعده و خليفة خليفته ، و الثالث الخليفة المظلوم عثمان فكلهم حسدت و على كلهم بغيت عرفنا ذلك في نظرك الشزر و في قولك الهجر و في تنفسك الصعداء وفي ابطائك عن الخلفاء تقاد الى كل منهم كما يقاد الفحل المخشوش حتى تبایع و انت كاره ثم لم تكن لاحد منهم با عظم حسدا منك لأبن عمك عثمان و كان احقهم أن لا تفعل ذلك به في قرابته وصهره وفقطعت رحمه و قبحت محاسنه والبت الناس عليه و بطنت وظهرت حتى ضربت اليه اباط الابل وقيدت اليه الخيل العراب و حمل عليه السلاح في حرم رسول الله فقتل معك في المحلة وانت تسمع في داره الهايعة لانردع الظن والتهمة عن نفسك فيه بقول ولا فعل فاقسم قسما صادقا ان لوقمت فيما كان من امره مقاما و احدا تنهنه الناس عنه ما عدل بك من قبلنا من الناس أحد ولمحي ذاك عندهم ما كانوا يعرفونك به من المجانبة لعثمان و البغي علیه و آخری آنت بها عند انصار عثمان ظنين ايواءك قتلة عثمان فهم عضدك وانصارك و يدك وبطانتك وقد ذكر لي انك تنصل من دمة فان كنت صادقا فامكنا من قتلته نقتلهم به و نحن اسرع اليك والافانه ليس لك ولا لاصحابك الا السيف والذي لا إله الا هولنطلبن قتلة عثمان في الجبال و الرمال و البر والبحر حتى يقتلهم الله أو لتلحقن ارواحنا بالله والسلام .

ص: 338

298- شرفیاب شدن ابومسلم خولانی خدمت على عليه السلام

عمر دوستدار او باشی و حمایت او کنی ، او را دست باز داشتی و قطع رحم کردی ومحاسن او را بقبایح باز نمودی و مردم را بشورانیدی ، و اینکار را از پشت بروی همی کردی و فراز و فرود می آوردی تا او را دستخوش تیغ و سنان ساختی و بر استغاثت و استرحام او رحمت نکردی و خود را از تهمت قتل او بهیچ قولی و فعلی بری نساختی ، بر استی سوگند یاد میکنم که اگر خواستی این طاغيان! از عثمان دفع دادی و امروز در نزد ما بخون او آلوده نبودی ، شنیده ام که از خون عثمان برائت میجوئی اگر چنین است چرا کشندگان او را یار و معین گرفته و پشتوان خویش ساخته همگانرا بسوی ما فرست تا با تیغ در گذرانیم و تقديم خدمت تو کنیم، و اگر نه در میان من و تو و اصحاب تو جز شمشیر حکومت نخواهد کرد ، سوگند با خدای که کشندگان عثمانرا در کوه و دشت و بحر و بر خواهیم جست تا گاهی که ایشان عرضه هلاك و دمار آیند و اگر به جان ما بر سر اینکار شود و السلام

چون معاویه این نامه را بپای آورد در نوردید و خانم بر نهاد و ابو مسلم خولانی را داد تا طی مسافت کرده بكوفه آورد و حاضر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شد و نخستین نامه معاویه را بداد و بر پای ایستاد و خدایر ا ثنا گفت آنگاه آغاز سخن کرد و گفت :

تو امروز در نمرقه خلافت جای کردی و من جز ترا شایسته این مقام و این مسند نمیدانم بشرط که کار از در عدل و نصفت کنی همانا عثمانرا بکشتند و حال آنکه مظلوم بود و مسلم بود کشند گان او را بسوی ما فرست و بر ما امیر و نافذ فرمان باش و آنکس که با تو از در مخالفت بیرون شود بدست و زبان یاری کنیم و دشمنان ترا دفع دهیم .

امير المومنین عليه السلام فرمود ای ابو مسلم فردا بگاه حاضر شو و جواب کتاب خویش را مأخوذ دار و مراجعت کن ابو مسلم برفت و بامدادان باز آمد مسجد جامع رانگریست که گوش تا گوش طوایف مردمان شاکی السلاح ایستاده اند

ص: 339

299- نامه على عليه السلام پاسخ بنامه معوية بن ابی سفیان

و ندا در میدهند که همگان کشندگان عثمانیم پس ابومسلم بنزديك اميرالمؤمنين آمد و جواب نامه بگرفت و بعرض رسانید که جماعتی را دیدم که فرمان تو بر ایشان روان نشود و بگمان اینکه ایشانرا بسوی معاویه گسیل خواهی داشت سلاح جنگ بر خود راست کرده بودند وهمي گفتند ما همگان قاتلان عثمانیم على عليه السلام فرمود من هرگز اراده نکرده ام که يك چشم زد ایشان را دفع دهم نه بدست تو و نه بدست دیگری و مکتوب معاویه را بدینگونه پاسخ داد و بابو مسلم سپرد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عبدالله عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى معوية ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ أَخاً خولان قَدِمَ عَلَى بِكِتَابٍ مِنْكَ تَذْكُرُ فِيهِ مُحَمَّداً صلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : وَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِهِ مِنَ الْهَدْيِ وَ الْوَحْيِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَّقَهُ الْوَعْدُ وَ أَيَّدَهُ بالنصرة وَ مَكِّنْ لَهُ فِي الْبِلَادِ وَ أَظْهَرَهُ عَلَى أَهْلِ العدي والشنان مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ وَثَبُوا عَلَيْهِ وَ شنفوا لَهُ وَ أَظْهَرُوا لَهُ التَّكْذِيبِ وَ بارزوه بِالْعَدَاوَةِ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْرَاجُهُ وَ عَلَى إِخْرَاجِ أَصْحَابِهِ وَ أَلَّبُوا عَلَيْهِ الْعَرَبِ وجامعوهم عَلَى حَرْبِهِ وَ جَهَدُوا فِي أَمْرَهُ كُلَّ الْجَهْدَ وَ قَلَّبُوا لَهُ الْأُمُورَ حَتَّى ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ مَ كَارِهُونَ وَ كَانَ أَشَدَّ النَّاسِ عَلَيْهِ تاليبا أَسَرَتْهُ والأدني فَالْأَدْنَى مِنْ قَوْمِهِ إِلَّا مَنْ عَصَمَهُ اللَّهُ مِنْهُمْ یابن هِنْدٍ فَلَقَدْ خبالنا الْأَمْرِ مِنْكَ عَجَباً وَ لَقَدْ قَدِمْتَ فافحشت إِذْ طَفِقْتَ تُخْبِرُنَا عَنِ بَلَاءِ اللَّهُ تَعَالَى فِي نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَفَيْنَا فَكُنْتُ فِي

ص: 340

ذلِكَ كجالب التَّمْرِ إِلَى هَجَرَ أَوْ كداعي مُسَدِّدِهِ إِلَى النِّضَالِ وَ ذَكَرَتْ أَنَّ اللَّهَ الْمُجْتَبَى لَهُ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَعْوَاناً أَيَّدَهُ اللَّهُ بِهِمْ فَكَانُوا فِي مَنَازِلِهِمْ عِنْدَهُ عَلَى قَدْرِ فَضَائِلِهِمْ فِي الْإِسْلَامِ فَكَانَ أَفْضَلَهُمْ كَما زَعَمْتَ فِي الْإِسْلَامِ وَ أَنْصَحُهُمْ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ الْخَلِيفَةُ الصَّدِيقِ وَ خَلِيفَةُ الْخَلِيفَةُ الْفَارُوقُ لَعَمْرِي ذَكَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اعترلك كُلُّهُ وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ يَلْحَقْكَ ثَلْمُهُ وَ مَا أَنْتَ وَ الصَّدِيقُ الصَّدِيقُ مَنْ صَدَقَ بِحَقِّنَا وَ أَبْطَلَ بَاطِلُ عَدُوِّنَا وَ مَا أَنْتَ وَ الْفَارُوقُ فالفاروق مَنْ فَرْقُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ أَعْدَائِنَا وَ ذَكَرَتْ أَنَّ عُثْمَانَ كَانَ فِي الْفَضْلِ ثَالِثاً فَإِنْ يَكُ عُثْمَانَ مُحْسِناً فسيجزيه اللَّهِ بِإِحْسَانِهِ وَ إِنْ يَكُ مسينا فسيلقى رِبًا غَفُوراً لَا يَتَعَاظَمُهُ ذَنْبُ أَنْ يَغْفِرُهُ وَ لِعُمُرِهِ اللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو إِذَا أَعْطَى اللَّهُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ فَضَائِلِهِمْ فِي الاسلام وَ نَصِيحَتُهُمْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أَنْ يَكُونَ نَصِيبَنَا فِي ذَلِكَ الْأَوْفَرَ إِنَّ مُحَمَّداً صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَمَّا دَعَا إِلَى الْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَ التَّوْحِيدِ كُنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ صَدَقَ بماجاء بِهِ فلبثنا أَحْوَالًا مجرمة وَ مَا يُعْبَدُ اللَّهَ فِي رَبِيعِ سَاكِنُ مِنَ الْعَرَبِ غَيْرِنَا فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَ اجْتِيَاحَ أَضَلَّنا وَ هَمُّوا بِنَا ألهموم وَ فَعَلُوا بِنَا الأفاعیل فعنونا ألميرة وامسكوا عَنَّا الْعَذَابِ وَ أَحْلَسُونَا الْخَوْفَ وَ جَعَلُوا عليناالأرصاد وَ الْعُيُونِ وَ اضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا

ص: 341

نَارَ الْحَرْبِ وَ كَتَبُوا عَلَيْنَا بَيْنَهُمْ كِتَاباً لَا يؤكلوننا وَ لَا يشاربوننا وَ لَا يناكحوننا وَ لَا يبايعوننا وَ لَا نَأْمَنُ فِيهِمْ حَتَّى تُدْفَعُ إِلَيْهِمُ النَّبِيُّ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَيَقْتُلُوهُ وَ يمثلوا بِهِ فَلَمْ تَكُنْ نَأْمَنُ فِيهِمْ إِلَّا مَنْ مَوْسِمٍ إِلَى مَوْسِمٍ فَعَزَمَ اللَّهُ لَنَا عَلَى مَنْعُهُ وَ الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ الرَّمْيَ مِنْ وَرَاءِ حومته وَ الْقِيَامِ بِأَسْيَافِنَا دُونَهُ فِي سَاعَاتِ الْخَوْفِ وَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ فمؤمننا يَرْجُو بِذَلِكَ الثَّوَابَ وَ کافرنا يحامي بِهِ عَنِ الْأَصْلِ فَأَمَّا مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ بَعْدَ فانهم مِمَّا نَحْنُ فِيهِ أخلياء فَمِنْهُمْ حَلِيفِ مَمْنُوعُ أؤذو الْعَشِيرَةِ ألتي تُدَافِعُ عَنْهُ فَلَا يَبْغِيهِ أَحَدُ بِمِثْلِ مَا بعانا بِهِ قَوْمِنَا مِنَ التَّلَفِ فَهُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمَكَانِ نَجَوْتُ وَ أَمِنَ فَكَانَ ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ ثُمَّ أَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ بِالْهِجْرَةِ وَ أَذَّنَ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ فِي قِتَالِ الْمُشْرِكِينَ فَكَانَ إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ وَ دُعِيَتْ نَزَالُ أَقَامَ أَهْلِ بَيْتِهِ فاستقدموا فَوْقِي أَصْحَابِهِ بِهِمْ حُرُّ الْأَسِنَّةُ وَ السُّيُوفُ فَقُتِلَ عُبَيْدَةُ يَوْمَ بَدْرٍ وَ حَمْزَةُ يَوْمَ أُحُدٍ وَ جَعْفَرِ وزید يَوْمَ مؤته وَ أَرَادَ لِلَّهِ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَكَرْتُ اسْمَهُ مِثْلَ الَّذِي أَرَادُوا مِنَ الشَّهَادَةِ مَعَ النَّبِيِّ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله غَيْرَ مَرَّةً إِلَّا أَنْ آَجَالُهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِيَّتُهُ أُخِّرَتْ وَ اللَّهُ وَلِىُّ الْإِحْسَانَ إِلَيْهِمْ واألمنان عَلَيْهِمْ بِمَا قَدْ أَ سَلَفُوا مِنَ الصَّالِحاتِ فَمَا سَمِعْتُ بِأُحُدٍ وَ لَا رَأَيْتُ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَنْصَحُ لِلَّهِ فِي طَاعَةِ رَسُولِهِ وَ لَا

ص: 342

أَطْوَعَ لِرَسُولِهِ فِي طَاعَةِ رَبِّهِ وَ لَا أَصْبِرُ عَلَى اللاواء وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ ألبأس وَ مَوَاطِنَ الْمَكْرُوهِ مَعَ النَّبِيِّ مِنْ هَؤُلَاءِ النَّفَرَ الَّذِينَ سَمَّيْتُ لَكَ وَ فِي الْمُهَاجِرِينَ خَيْرُ كَثِيرُ نَعْرِفُهُ جَزَاهُمُ اللَّهُ بِأَحْسَنِ أَعْمَالِهِمْ وَ ذَكَرْتَ حسدى الْخُلَفَاءُ وَ إبطائي عَنْهُمْ وبغيي عَلَيْهِمْ فاما الْبَغْيِ فَمَعَاذَ اللَّهِ أَنْ يَكُونَ وَ أَمَّا الْإِبْطَاءِ عَنْهُمْ وَ الْكَرَاهَةِ لِأَمْرِهِمْ فَلَسْتُ أَعْتَذِرُ مِنْهُ إِلَى النَّاسِ لِأَنَّ اللَّهُ جَلَّ ذکره لَمَّا قَبَضَ نَبِيَّهُ صلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَالَتْ قُرَيْشُ مِنَّا أَمِيرُ وَ قَالَتِ الْأَنْصَارُ مِنَّا أَمِيرُ فَقَالَتْ قُرَيْشُ مِنَّا مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ صلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله فَنَحْنُ أَحَقُّ بِذَلِكَ الْأَمْرِ فَعَرَفْتُ ذَلِكَ الْأَنْصَارِ فَسَلَّمْتُ لَهُمُ الْوَلَايَةَ وَ السُّلْطَانِ فَإِذَا استحقوها بِمُحَمَّدٍ صلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دُونَ الْأَنْصَارِ فَإِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِمُحَمَّدٍ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله أَحَقُّ بِهَا م نْهُمْ وَ إِلَّا فَإِنَّ الْأَنْصَارِ أَعْظَمُ الْعَرَبِ فِيهَا نَصِيباً وَ لَا أَدْرِي أَصْحَابِي سَلِمُوا مِنْ أَنْ يَكُونُوا حَقِّي أَخَذُوا أَوِ الْأَنْصَارِ ظَلَمُوا بَلْ عَرَفْتَ أَنَّ حَقِّي هُوَ المأخوذو قَدْ تَرَكْتُهُ لَهُمْ تجاوزا لِلَّهِ عَنْهُمْ وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتِ مِنَ عُثْمَانَ وقطيعتي رَحِمَهُ وَ تأليبي عَلَيْهِ فَإِنْ عُثْمَانَ عَمِلَ مَا بَلَغَكَ فَصَنَعَ النَّاسُ مَا قَدْ رَأَيْتَ وَقَدْ عَلِمْتِ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تتجن فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتِ مِنَ أَمْرِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَإِنِّي نَظَرْتَ فِي هَذَا الْأَمْرِ وَ ضُرِبَتْ أَنْفِهِ فَلَمْ أردفعهم إِلَيْكَ وَ لَا إِلَى غَيْرِكَ وَ لَعَمْرِي

ص: 343

لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَيِّكَ وَ شِقَاقِكَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِيلٍ يَطْلُبُونَكَ وَ لَا يُكَلِّفُونَكَ أَنْ تطلبهم فِي بَرٍّ وَ لَا بَحْرُ وَ لَا جَبَلٍ وَ لَا سَهْلٍ وَقَدْ كَانَ أَبُوكَ أَتَانِي حِينَ وَلَّى النَّاسُ أبابكر فَقَالَ أَنْتَ أَحَقُّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِهَذَا الْأَمْرِ وَ أَنَا زَعِيمُ لَكَ عَلَى مَنْ خَالَفَ عَلَيْكَ أَ بَسَطَ يَدَكَ أَبَا يعك فَلَمْ أَفْعَلُ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ أَبَاكَ قَدْ كَانَ قَالَ ذَلِكَ وَ أَرَادَهُ حَتَّى كُنْتُ أَنَا الَّذِي أَبَيْتُ لِقُرْبِ أَهْلِ النَّاسِ بِالْكُفْرِ مَخَافَةَ الْفِرْقَةِ بَيْنَ أَهْلِ الاسلام فأبوك كَانَ أَعْرِفُ بِحَقِّي مِنْكَ فَإِنْ تَعْرِفْ مِنْ حَقِّي مَا كَانَ يَعْرِفُ أَبُوكَ تَصُبُّ رُشْدِكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فسيغني اللَّهُ عَنْكَ وَ السَّلَامُ .

در جمله می فرماید در کتابی که بدست ابو مسلم خولانی انفاذ داشتی یاد از رسول خدا کردی و نعمتهای خداوند را بر شمردی منت خدای را که وعده خویش را با رسول خود راست آورد و او را بر دشمنان ظفر داد اگر چند اقوام او بر او حمله کردند و تکذیب نمودند و بر اخراج او و اصحاب او يكجہت شدند و عربرا بر محاربت او گرد آوردند و خداوند اورا نصرت کرد و از خویشاوندان او آنکس که قرابت افزون داشت خصومت افزون کرد مگر آنرا که خدا محفوظ داشت ، هان ای پسر هند شگفتی آنکه نکوهیده تر وجہی مارا آگهی میفرستی از امتحانات خداوند در پیغمبر و آل پیغمبر بدان ماند که کس خرما بنخلستان هجر برد ، و یاد کردی که خداوند رسول خویش را از مسلمانان اعوان و انصار آورد و بهتر و نیکو تر ایشان ابوبکر صدیق و از پس او عمر که فاروق است سوگند بجان خودم که اگر براستی این سخن کردي ترا سودی نیست و اگر دروغ گفتی ترا زیانی نباشد ترا با صدیق چه نسبت است چه صديق آنکس است که در حق ما سخن

ص: 344

صدق کند و افعال ناهنجار دشمن مارا باطل شمارد ، و نیز ترا با فاروق چه مناسبت است چه فاروق آنکس است که میان ما و دشمنان ما فرق تواند گذاشت، و دیگر یاد کردی که از پس ابو بکر و عمر فاضل ترین مردم عثمان است اگر عثمان نيكمردی بود خدایش جزای خير دهاد و اگر زشت کیش و نکوهیده بود هم بازگشتش بخداوند است اگر بخواهد او را بیامرزد همانا اگر خداوند مردم را باندازه فضل بهره و نصيب دهد سوگند با خدای که بهره ما از تمامت مردم افزونست چه گاهی که محمد مردمرا بوحدت خداوند دعوت فرمود اول کس ما اهل بیت بودیم که او را تصدیق کردیم و سالها هميرفت که در مرابع عرب بيرون ما کسی خدایرا عبادت ميکرد و قوم ما چند که توانستند در حق ما ستم کردند و خوردن و آشامیدنی از ما باز گرفتند و تخویف و تهويل همیدادند و در شعاب جبال شامخه جای دادند و مواضعه نهادند و مکتوب کردند که با ما نخورند و نیاشامند و نکاح نه بندند و بيع و شری نکنند و ما را ایمن نگذارند الا آنکه رسول خدايرا بایشان سپاريم تا عذاب کنند و بقتل رسانند و ما جز در موسم حج هیچگاه ایمن نزیستم تا گاهی که خداوند ما را موفق داشت و حفظ فرمود و مومن ما در طلب جزا و ثواب ، برکافر ما از در غیرت و حمیت با شمشیرهای کشیده در خدمت پیغمبر او بایستادیم . و او را یاری دادیم و آنکس از قریش از آن پس که ایمان آورد همانند مانتواند بود چه بعضی در شمار حلفا و جماعتی صاحب قبایل بودند و از قتل ایمن میزیستند و قبایل ما اعدای ما بودند پس رسول خدای بر حسب فرمان هجرت فرمود و بقتال مشركين فرمان یافت اهل بیت او بر اصحاب او پیشی گرفت چنانکه عبیده در غزوه بدر ،و حمزه در غزوه احد ، و جعفر وزید در جنگ موته شهید شدند ، و هیچکس در اطاعت خداوند و اطاعت رسول و صبر در حرب و ضرب با اینجماعت که بر شمردم و آنکس که اگر بخواهم نیر بنام یاد کنم همسن وهمبر نتواند بود و از این سخن خویشتن را همی قصد کند ، می فرماید ما همگان در طلب شهادت حاضر جهاد شدیم و قتال دادیم ایشانرا زمان برسیده بود شهید شدند و مرا روز باقی بود زمان بتاخير

ص: 345

افتاد و اینکه حسد و بغی مرا با خلفا یاد کردی و توانی و تراخی مرا در بیعت و طاعت ایشان باز نمودی هرگز مرا با بغی نسبت نتوان کرد ، اما کراهت من از خلافت ایشان جای سخن نیست چه بعد از رسول خدا قریش و انصار در امر خلافت احتجاج کردند و قریش قربت رسول خدایرا حجت کردند و غالب شدند اگر قربت و قرابت رسول خدای برهان خلافت است پید است که من احق بودم و غصب حق من کردند خواه أصحاب من مرا دست باز داشتند تا حق من ماخوذافتاد و خواه این ستم انصارکردند همی دانم که حق مرا بردند و من ترك أن گفتم و آنچه در حق عثمان گفتی که من قطع رحم کردم و مردم را بروی بشورانيدم تو خود دانی که عثمان چه کرد و مردم با او چه کردند و دانسته که من دامن در نوردیدم و از وی عزل و عزلت گزیدم ، و اینکه از من کشندگان عثمانرا طلب کردی من در اینکار نيك نظر کرده ام و پشت و روی آنرا نیکو دیده ام ایشانرا نه بسوی تو و نه بسوی جز تو گسیل نخواهم داشت سوگند یا خدای اگر از این ضلالت و شقاوت باز نشوی زود باشد که ایشان ترا طلب کنند و واجب نکند که تو رنج بری و در بر و بحر و کوه و دشت ایشانرا بجوئی همانا پدر تو ابوسفیان گاهی که ابوبکر متصدی امر خلافت شد بنزديك من آمد و گفت این سلطنت حق تست دست بگشای تا با تو بیعت کنم و با مخالفین تو حرب آغازم و من نپذیرفتم از بهر آنکه مردم با عهد جاهلیت و کفر نزديك بودند بیم کردم که مبادا مردم پراکنده شوند، و دين از دست برود و پدر تو بحق من دانا تر بود و اگر تو دانش باز آری و حق من بدانی چنانکه پدر تو دانست طريق صلاح و سداد یابی و اگر نه زود باشد که خداوند مرا از تو مستغنی دارد و السلام .

چون ابو مسلم خولانی جواب مكتوب معويه را از على عليه السلام بگرفت و باز شام شد معویه آن مکتوبرا قرائت کرد و عمرو عاص را نيز بنمود عمرو نگریست که علی عليه السلام در جواب معاویه آنجا که ابوبکر را بر تمامت مسلمانان تفضيل نهاده کلمه که تصریح بر تقبیح ابو بكر و تشنیع اعمال او باشد رقم نکرده الا آنکه نگاشته

ص: 346

300- نامه معاوية بن ابی سفیان توسط ابو امامه باهلی بعلي عليه السلام

است حق مرا ماخوذ داشتند و من تفویض کردم با معويه گفت بر قانون کتاب اول على را مکتوبی فرست و همچنان فصلی در فضل أبوبكر و عمر و عثمان رقم کن چون علی ایشانرا غاصب حق خویش داند و در نزد خدا و رسول عاصی و بزهکار میخواند بعید نباشد که در فضيحت عقیدت ایشان و ظلم و طغیان ایشان چیزی رقم کند آنگاه ما مکتوب او را بر فساد مذهب او حجت کنیم و بر مردم شام وصنادید قبایل عرضه داریم و تمامت عربرا بر او بر شورانیم و بر گردن آرزو سوار شویم .

معویه راکلمات او پسنده افتاد و همیخواست تا بصحبت ابودردا چیزی نگار دهد هم از این اندیشه باز نشست و این مكتوبرا بدست أبو أمامة باهلی که در شمار اصحاب رسولخداست انفاذ داشت :

من عبدالله معوية بن أبي سفيان الى علي بن أبيطالب أما بعد فان الله تعالي جده اصطفی محمد صلي الله عليه و آله لرسالته و اختصه بوحيه وتادية شريعته فانقذ به من العماية و هدی به من الغواية ، ثم قبضه اليه رشيدا حميدا قد بلغ الشرع و محق الشرك و اخمد نارا الافك فاحسن الله جزائه وضاعف عليه نعمه و آلائه ثم ان الله سبحانه اختص محمد صلي الله عليه وآله باصحاب أيدوه ووازروه ونصروه و کانوا كما قال الله سبحانه لهم أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ ۖ (1) فكان أفضلهم مرتبة و أعلاهم عند الله و المسلمين منزلة الخليفة الأول الذي جمع الكلمة ولم الدعوة و قاتل اهل الردة ، ثم الخليفة الثاني الذي فتح الفتوح ومصر الأمصار وأذل رقاب المشركين ثم الخليفة الثالث المظلوم الذي نشر الملة و طبق الافاق بالكلمة الحنيفية فلما استوثق الاسلام وضرب بجرانه عدوت عليه فبغيته الغوائل ونصبت له المكائد وضربت له بطن الامر و ظهره ودسست عليه و أغريت به وقعدت حيث استنصرك عن نصرته وسئلك ان تدر که قبل ان يمزق فما ادركته ومايوم المسلمين منك بواحد لقد حسدت أبا بكر و التويت عليه ورمت افساد امره و قعدت في بيتك عنه و استغويت عصابة من الناس حتى تاخروا عن بيعته ثم كرهت خلافة عمر و حسدت و استطلت مدته و سررت بقتله و اظهرت الشماتة

ص: 347


1- آیه 29- سورة الفتح .

نامه معوية بن ابی سفیان توسط ابوامامه باهای بعلی ا ج

بمصابه حتى انك حاولت قتل ولده لانه قتل قاتل ابيه ثم لم تكن اشد حسد آمنت لابن عماد عثمان نشرت مقابحه وطويت محاسنه و طعنت في فقهه ثم في دينه ثم في سيرته ثم في عقله و اغريت به السفهاء من اصحابك و شيعتك حتى قتلوه بمحضر منك لا تدفع عنه بلسان ولا يد وما من هؤلاء الا من بغيت علي عليه السلامه وتلكات في بيعته حتي حملت اليه قهرة تساق بخزامة الاقتسار كما يساق الفحل المخشوش ثم نهضت الار تطلب الخلافة و قتلة عثمان خلهائك وسمر آؤك و المحدقون بك و تلك من امانی النفوس و ضلالات الأهوا، فدع اللجاج و العنت جانبا و ادفع الينا قتلة عثمان أعد الأمر شوری بین المسلمين ليتفقوا على من هو الله رضا فلا بيعة لك في اعناقولا طاعة لك علي عليه السلامنا ولا عتبي لك عندنا وليس لك ولاصحابك عندي الا السيف والذي لااله الا هو لا طلبن قتلة عثمان این کانوا وحيث كانوا حتى اقتلوهم او تلتحق روحے بالله فأما ما لا تزال تمنيته من سابقتك وجهادك فانی وجدت الله سبحانه يقول يمنون علي عليه السلامك ان اسلمواقل لا تمنوا على اسلامكم بل الله يمن علي عليه السلامكم انهديكم الايمان ان کنتم صادقین(1). را بسیار و لو نظرت في حال نفسك لوجدتها اشد" الانفس امتنانا على الله بعملها واد كان الامتنان على السائل يبطل اجر الصدة والامتنان على الله يبطل اجر الجه۔۔ و يجعله كصفوان علیه تراب فاصابه وابل فتر که صلدأ لا يقدرون على شيء مما

کسبوا والله لا يهدي القوم الكافرين . و در جمله میگوید خداوند تل را برسالت خویش بر گزید و بتشريف وحی الهام مخصوص داشت تا به نیروی شریعت طريق هدايت از غوایت باز نموده شد اشراك شرك بشمشیر شرع گسسته و نیران کذب بزلال صدق نشسته آمد آنگ جماعتی را بملازمت خدمت او برگماشت تا او را بدستیاری مصاحبت و موازرت د حرب كفار و دفع اشرار پشتوانی کردند و فاضل ترین آن جماعت ابو بکر بود که آرای پراکنده را مجتمع ساخت و اهل رده را از بن بر انداخت و از پس او پس

ص: 348


1- آیه 17 ۔ سورة الحجرات :

خطاب بود که بلاد و امصار را بگشود و مشر کین را ذلیل و زبون فرمود آنگاه خليفه مظلوم عثمان بن عفان در نمرقه خلافت جای کرد و دامن دین را بگسترد گاهی که ملت خلیفی ممتاز شد و اعلام اسلام سرافرازگشت تو دست خصومت از آستين بیرون کردی و ابواب کین و کید فراز داشتی و مردم را بهلاك و دمار او تحريض فرمودی و بر استغاثت و استرحام او نبخشودی تا دستخوش شمشیر و پایمال اشرار گشت و این از تو مر مسلمانانرا نه داهيه اول و خطب نخستین است بلکه با ابو بکر نیز حسد ورزیدی و از بیعت او دامن در چیدی و در خانه نشستی و جماعتی را از متابعت او باز داشتی تا بیعت او را بتأخير افكندند، آنگاه با عمر آغاز حقد وحسد کردی و سالی چند در خصمی او روز شمردی تا گاهی که شهید شد پس بقتل او شاد شدی و در مصیبت او شماتت آغاز کردی و قصد قتل فرزندش عبيد الله را فرمودی تا چرا بخون پدر هرمزانرا بکشت ، و از همگان بزيادت آن حسد بود که با پسر عم خویش عثمان ظاهر ساختی در نشر قبایح اعمال او بکوشیدی و محاسن اورا بپوشیدی و عقل و کیش و روش او را هدف طعن و دق ساختی و دیوانگان اصحاب خود را بر انگیختی تا اورا خون بريختند و بدست و زبان اعانت نکردی وهمچنان هیچیك از این خلیفگانرا اطاعت ننمودی و بیعت ایشانرا تقديم خدمت نفرمودی تا گاهی که چون شتر مهار در بینی ترا بکشیدند و ببردند و حبل طاعت در گردن افکندند از پس این وقایع رایت خلافت بر افراختی و کشندگان عثمانرا پایمرد و پشتوان خویش ساختی این نیست مگر از در هوا و هوس هم اکنون لجاج را دست باز دار و کشندگان عثمان را با من سپار و امر خلافت را بشوری باز ده تا هر كرا مسلمانان بخواهند اختيار کنند و دانسته باش که بيوت تو برذمت ما نیست و طاعت تو مارا واجب نگشته و در نزد ما از بهر تو و اصحاب تو جز سیف و سنان هیچ میانجی نخواهد بودسوگند با خدای کشندگان عثمانرا در هر جا باشند می جویم و جان ایشانرا بسیلاب دمار میدهم با جان بر سر اینکار مینهم و اینکه بسبقت اسلام و جهاد در راه دین استظهار میجوئی مگر ندیدی که خداوند در قرآن مجید

ص: 349

301- نامه على عليه السلام پاسخ بنامه معوية بن ابی سفیان

با رسول خویش میفرماید آنانرا که منت بر تو میگذارند که مسلمانی گرفتند بگومنت بر من مگذارید بلکه خداوند بر شما منت مینهد که شما را بسوی ایمان هدایت فرمود و اکنون تو اگر خویشتن را نیکو و امینی دانسته باشی که از هر کس بر خداوند افزون منت میگذاری چنانکه منت بر سائل أجر صدقه را ضایع گذارد منت بر خداوند اجر جهادرا زایل کند و قلب را که بصيقل جهاد صافی کرده باشد تیره گرادند.

بالجمله ابوامامه باهلی این نامه بگرفت و راه در نوشت و در کوفه حاضر حضرت امير المؤمنين عليه السلام شده تسليم داد امير المؤمنين بعد از قرائت آن مکتوب بدینگونه پاسخ نگاشت :

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي کتابك تذکر اصْطِفَاءَ اللَّهُ تَعَالَى مُحَمَّداً صلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله لِدِينِهِ وَ تَأْيِيدَهُ إِيَّاهُ بِمَنْ أَيَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ لَقَدْ خبالنا الدَّهْرُ مِنْكَ عَجَباً إِذَا طَفِقْتَ تُخْبِرُنَا بِبَلَاءِ اللَّهِ عِنْدَنَا وَ نِعْمَتِهِ عَلَيْنَا فِي نَبِيِّنَا فَكُنْتُ فِي ذَلِكَ كَنَاقِلِ التَّمْرِ إِلَى هَجَرَ أَوْ كداعي مُسَدِّدِهِ إِلَى النِّضَالِ وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ فِي الْإِسْلَامِ فُلَانُ فَذَكَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اعترلك كُلُّهُ وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ يَلْحَقْكَ ثلمته وَ مَا

أَنْتَ وَ الْفَاضِلَ وَ الْمَفْضُولَ السَّائِسَ وَ الْمَسُوسَ وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ وَ التَّمْيِيزَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ وَ ترتیب دَرَجَاتِهِمْ وَ تعریف طَبَقَاتِهِمْ هَيْهَاتَ لقدحن قِدْحُ لَيْسَ مِنْهَا وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْمُ تها لَهَا الَّا تَرْبَعُ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَى ظُلْمِكَ وَ تَعْرِفُ قُصُورَ زَرَعَكَ وَ تَتَأَخَّرُ حَيَّةً أَخَّرَكَ الْقَدَرُ فَمَا عَلَيْكَ غَلَبَةُ الْمَغْلُوبِ وَ لَا

ص: 350

لَكَ ظَفَرُ الظَّافِرِ وَ إِنَّكَ لَذَهَّابُ فِي التِّيهِ رَوَّاغُ عَنِ الْقَصْدِ أَلَا تَرَى غَيْرَ محبر لَكَ وَ لَكِنْ بِنِعْمَةِ اللَّهِ أُحَدِّثُ أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ لِكُلٍّ فَضْلُ حَتَّى إِذَا اسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا قَبْلَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ وَ خَصَّهُ رَسُولُ اللَّهِ بِسَبْعِينَ تَكْبِيرَةً عِنْدَ صلوته عَلَيْهِ أَوَّلًا تَرَى قَوْماً قُطِّعَتْ أَيْدِيَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِكُلٍّ فَضْلُ حَتَّى إِذَا فُعِلَ بواجدنا كَمَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قَبْلَ الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ وَ ذوالجناحين وَ لَولَا مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ لَذَكَرَ ذاکر فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا تَمُجُّهَا آذَانُ السَّامِعِينَ فَدَعْ عَنْكَ مَنْ مَالَتْ بِهِ الرميه فانا صنایع رَبَّنا وَ النَّاسُ قَدْ صنایع لَنَا لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا وَ عادی طَوْلِنَا عَلَى قَوْمِكَ أَنْ خَلَطْنَاكُمْ بِأَنْفُسِنَا فَنَكَحْنَا وَ أَنْكَحْنَا فِعْلَ الْأَكْفَاءِ وَ لَسْتُمْ هُنَاكَ وَ أَنِّي يَكُونُ ذَلِكَ كَذَلِكَ وَ مِنَّا النَّبِيِّ وَ مِنْكُمُ الْمُكَذِّبُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ مَنْ أَسَدِ الْأَخْلَافُ وَ مِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مِنْكُمْ صِبْيَةُ النَّارِ وَ مِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ مِنْكُمْ حَمَّالَةُ الْحَطَبِ فِي كَثِيرٍ مِمَّا لَنَا وَ عَلَيْكُمْ فَإِسْلَامُنَا مَا قَدْ سُمِعَ وَ جَاهِلِيَّتُنَا مَا لَا تُدْفَعُ وَ کتاب اللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى

ص: 351

بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ (1)وَ قَوْلُهُ تَعَالَى إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بابراهيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِىُّ الْمُؤْمِنِينَ (2) فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ وَ تَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ وَ لَمَّا احْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ عَلَى الْأَنْصَارِ يَوْمَ السَّقِيفَةِ بِرَسُولِ اللَّهِ فَلَجُوا عَلَيْهِمْ فَإِنْ يَكُنِ الْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَكَ وَ إِنْ يَكُنْ بِغَيْرِهِ فَالْأَنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُمْ وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ الخلفآء حَسَدْتُ وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَلَيْسَ الْجِنَايَةُ عَلَيْكَ فَيَكُونَ أَ لِعُذْرٍ إِلَيْكَ وَ تِلْكَ شَكَاةُ ظَاهِرُ عَنْكَ عَارُهَا وَ قُلْتُ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ کما يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ وَ لعمرالله لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَأَنْ تَفْضَحْ فأفتضحت وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُومُ مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَ لَا مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ وَ هَذِهِ حَجَّةً إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا وَ لَكِنِّي أَطْلَقْتُ لَكَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِكْرِهَا ثُمَّ ذَكَرْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِي وَ أَمْرِ عُثْمَانَ فَلَكَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِكَ مِنْهُ فاينا كَانَ أَ عَدِيِّ لَهُ وَ أَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ أَمِنَ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اسْتَكَفَّهُ أَمْ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ فتراخي عَنْهُ وَ بَثَّ الْمَنُونَ إِلَيْهِ حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ

ص: 352


1- آیه 6- سورة الأحزاب
2- آیه 11 - سورة آل عمران .

كَلَّا وَ اللَّهِ لَقَدْ عَلِمَ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لَا ياتون الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا وَ ما كُنْتَ أَعْتَذِرُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي كُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَجْدَاثاً فَإِنْ كَانَ الذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَ هَدايَتي لَهُ فَرُبَّ مَلُومٍ لَا ذَنْبَ لَهُ وَقَدْ يَسْتَفِيدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ وَ مَا أَرَدْتُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إلابالله عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ وَ ذَكَرْتَ أَنَّهُ لَيْسَ لِي وَ لَا لِأَصْحَابِي عِنْدَكَ إِلَّا السَّيْفُ فَلَقَدْ أَضْحَكْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَارٍ مَتَى أَلْفَيْتَ بنوعبدالمطلب عَنِ الْأَعْدَاءِ نا کلین وَ بِالسُّيُوفِ مُخَوَّفِينَ فَلَبِثَ قَلِيلًا يَلْحَقِ الْهَيْجَا حَمَلْ فَسَيَطْلُبُكَ مَنْ تَطْلُبُ وَ يَقْرُبُ مِنْكَ مَا تستعبد وَ أَنَا مُرْقِلُ نَحْوَكَ فِي جَحْفَلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ التَّابِعِينَ بِإِحْسَانٍ شدید زِحَامُهُمْ سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ مُتَسَرْبِلِينَ سَرَابِيلَ أَ لِمَوْتِ أَحَبُّ اللِّقَاءِ إِلَيْهِمْ لِقَاءُ رَبِّهِمْ قَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّيَّةُ بَدْرِيَّةُ وَ سُيُوفُ هَاشِمِيَّةُ قَدْ عَرَفْتَ مَوَاقِعَ نِصَالِهَا فِي أَخِيكِ وَ خَالِكَ وَجَدَكَ وَ أَهْلِكَ وَ مَا هِىَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ .

در جمله میفرماید هان ایمعویه برگزیدن خداوند محمد را از بهر ترویج دین و نیرو دادن مر او را بدست اصحاب او تذکره میکنی همانا روزگار آثار عجیب ترا پوشیده همیداشت گاهی که آزمون خداوند و نعمتهای او را در حق پیغمبر ما بر ما عرضه میداری این بدان ماند که کس آموزگار کماندارانرا بمرامات خواند

ص: 353

یا خرما بنخلستان هجر برد گمان کردی که فاضل ترین مردم ابو بکر وعمر است اگر این گمان بيقين پيوندد ترا چه سود و اگر از در خطا باشد ترا چه زیان با کدام فضل و فضیلت در میان فاضل و مفضول و راعی و رعیت حکومت توانی کرد اسرای کفار و فرزندان ایشان که در فتح مکه از بند اسرو قید رقیت بحکم پیغمبر آزاد شدند و هنوز آلايش كفر از ساحت ایشان سترده نیست کجا رو است که در مهاجرين اولين و طبقات و درجات ایشان سخن کنند این بدان ماند که بر صورت قدحی که بیرون اقداح قمار است کس بهره و نصيبه طلب کند چگونه در امر خلافت و امامت حکومت تواند کرد کسی که در مبتدا ومنتها محكوم باید بود، هان ایمعویه با اینکه نارسائی خویش را از وصول این امر میدانی چرا آسوده نمی نشینی و آنجا که تقدیر بر مرتبت ومقام تو تقریر یافته قرار نمیگری بر تو نیفتاده است که از غالب با مغلوب سخن کنی و حال آنکه در طریق غوایت قدم می زنی و از راه اقتصاد بیکسوی می روی و من نه آن در مفاخرت فضایل خویش را تذکره میکنم بلکه نعمتهای خداوند را بر می شمارم که شکری واجب است ، همانا مہاجرین ما آنان که تقديم خدمت رسولخدای کردند و در راه خدا شهید شدند هر یكرا فضلی بزرگست چنانکه عم من حمزه را سيد الشهدا نامیدند و رسولخدا در نماز بر او هفتاد تکبیر قرائت فرمود، و دیگر برادر من جعفر طیار که در غزوه موته هر دو دست او قطع شد و خداوند او را دو بال داد تا در بهشت طيران كند اگر از خداوند خویشتن را ستودن و فخر کردن منهی نبود فضایلی فراوان بر می شمردم که مؤمنان باتفاق تصديق کنند و هیچ شنونده انکار نتواند کرد ، هان ایمعويه دست باز دار مردم دروغ زنرا چون عمر و عاص و جز آن که به هوای خویش سخن کنند ، همانا ما صنایع پروردگاریم و مردمان مصنوعی چندند که از برای ما بادید آمدند و مخالطت با شما محل منيع ما را دفع ندهد اگر چند چون همانندان و همسران دختران شما را نکاح بندیم و دختران خویش را با شما تزویج کنيم لكن شما با ما

ص: 354

همسر و همانند نشوید زیرا که پیغمبر راستگوي از ماست و ابوسفیان دروغزن از شما و دیگر از قبیله ما شیر خداست که من باشم و از شما اسد الاخلافست که اسد عبد العزا باشد «و شرح مقابله ایشانرا با بنی قصی در جلد دویم از کتاب اول رقم کردیم»و دیگر سید جوانان بهشت حسن و حسین از ماست و کودکان عقبة بن ابی معیط که مخصوص آتش انداز شماست چه پیغمبر با عقبه فرمود : لك و لهم النار از برای تو و کودکان تو آتش دوزخ است . «و این قصه را نیز در کتاب رسول الله در ذیل قصه غزوہ بدر رقم کردیم»، و دیگر فاطمه زهرا بهترین زنان عالم از ماست و حمالة الحطب که ام جمیل خواهر ابوسفیان زوجه ابولهب باشد از شما «قصه او نیز در جلد دویم از کتاب اول بشرح رفت»، و از اینگونه سخن فراوان است و شرافت قبيله ما بر شما در جاهلیت و اسلام پوشیده نتواند بود و بحکم کتاب خدای خویشاوندان بعضی سزاوار ترند از بعضي در اخذ میراث و هیچکس را قربت من و فرزندان من با رسولخدا بدست نشود واجب میکند که امامت و خلافت خاص من باشد و نیز خدای میفرماید سزاوار ترین مردم بابراهیم خلیل آنانند که متابعت او کردند لاجرم ما اولائیم برسول خدا کرتی از در قرابت و کرتی از در اطاعت ، همانا در سقیفه بنی ساعده مهاجرین قربت خویش را بر انصار حجت کردند و نصرت یافتند اگر قربت رسول خدای در خلافت حجت است من از همگان نزدیکترم وحق مرا بوده است و اگر قربت حجت نیست پس انصار بر دعوی خویشند مهاجرين چگونه بر ایشان دست یافتند ، و گمان کرده که من بر خلفا حسد بردم و سعی کردم اگر چنین است که تو گوئی هم واجب نمیکند که من نزديك تو عذر خواه شوم زیرا که تو از اینمعنی بیگانه و در خور این مسئلت نیستی و مصراع ثانی این شعر ابوذويب را در این معنی مثل کرد:

و غيرها الواشون اني احبها*** وتلك شكاة ظاهر عنك عارها

یعنی دوست مرا عیب جویان سرزنش کردند که من او را دوست میدارم و این عیب شکایتی است که ننگ و عار آن در ساحت تو فرود نمی آید ، و اینکه گفتی

ص: 355

من چون شتر مهار کرده کشیده میشوم تا بیعت میکنم سوگند با خدای خواستی مرا قدح کنی مدح گفتی و اراده فضيحت من کردی خود رسوا شدی زیرا که اکراه من حجت میشود بر عدم اجتماع امت و خلافت ایشانرا از استحکام و استواری ساقط میسازد و اگر مرا در امری مجبور دارند زیانی نباشد چه مسلم را اگر ظلمی رسد نقصانی نباشد الا آنکه در دین و یقین خود شك وريب آرد و این سخن حجت من است بر غیر تو چه ترا آن دانش نیست که حق از باطل توانی شناخت و من ترا براقتضای وقت کلمه یاد کردم ، و اینکه از امر من و عثمان حديث کردی بدست آویز غوایت او بر تست که جواب گوئی تا کدامین درخصمي او افزون بودیم آیا آنکس که از او نصرت کرد و عثمان خواستار شد که از نصرت او دست باز دارد یا آنکس که عثمان ازو یاری خواست و او نصرت ویرا پذيره نکرد و توانی و تراخی جست تا گاهی که او را بکشتند آنگاه بآیه مبارکه قر آن تمثل نمود و فرمود سوگند با خدای که خداوند داناست بر آنان که بر تقديم امضای امر تعويق و تسویف می افکندند و منافقینی که مردم را بخویش میخوانند تا از نصرت پیغمبر باز نشانند از پس آن میفرماید مرا فرض نمیآید که از آنچه بر عثمان رفت عذر - خواه شوم چه من او را در کارهای نکوهیده عیب نکردم باشد که خوی بگرداند و بر راه ستوده رود اگر هدایت و ارشاد من او را گناهی است بسیار افتد که بی جنایتی مورد ملامتی شود و بمصراع ثانی این شعر تمثل جست :

وكم سقت في آثار کم من نصيحة ***وقد يستفيد الظنة المتنصح

کنایت از آنکه چون کس در نصیحت مبالغه کند در پایان امر مورد تهمت گردد و من چند که توانستم اصلاح امر عثمانرا در کار دین همیخواستم و اینکه مرا واصحاب مرا بشمشیر تهدید همی کردی بعداز گریستن بردین از غایت شگفتی بخندیدم کدام وقت بنی عبدالمطلب از مقاتلت اعدا بازپس رفته اند و از شمشير ترسیده اند آنگاه بمصراع نخستین این شعر که حمل بن بدر در جواب مالك بن زهیر گویدتمثل فرمودند:

ص: 356

302- نامه على عليه السلام به معاوية بن ابی سفیان

لبث قليلا يلحق الهيجا حمل*** ما احسن الموت اذا لموت نزل

وما این قصه را در جلد دویم از کتاب اول ناسخ التواریخ در ذیل حکایات داحس و عبرا بشرح نگاشتيم بالجمله فرمود ای معويه لختی بباش زود باشد که در طلب تو بیرون شتابند جماعتی را که تو طلب میکنی و حادثه با تودست در گریبان شود که از آن دوری نمیجوئی هم اکنون بسوی تو کوچ خواهم داد با لشکری بزرگ از مهاجر و جز آن که جهانرا از غبار قیر گون کنند و درعهای جنگ را بر تن بجای کفن بشمار گیرند و محبوبتر چیز در نزد ایشان ملاقات مرگ و بازگشت بسوی پروردگار است و فرزندان غازیان بدرند و شمشیر های بنی هاشم نیز با ایشان است و محل ضرب آن تیغها را در برادرت حنظله وخالت ولیدبن عتبه و پدر مادرت عتبه و دیگر خویشاوندانت شناخته و کیفر ظالمان جز این نتواند بود و السلام .

و ابو امامه باهلی پاسخ نامه بگرفت و باز شتافت و در شام بنزديك معاویه آورد و از آنچه معويه و عمروعاص اندیشیده بودند که از علی عليه السلام سجلی بدست کنند که در تشنیع و کفر ابوبکر و عمر سخنی فرموده باشد تا بمردمان بنمایندو دلها را از امير المؤمنين بر مانند کار بر مراد نیفتاد .

این مکتوبرا نيز على عليه السلام بجانب معاویه فرستاد :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْيَا دَارُ تِجَارَةٍ رِبْحِهَا أوخسرها الْآخِرَةِ فالسعيد مَنْ كَانَتْ بِضَاعَتُهُ فِيهَا الْأَعْمَالَ الصَّالِحَةَ وَ مَنْ رَأَى الدُّنْيَا بِعَيْنِهَا وَ قَدَّرَهَا بِقَدْرِهَا وَ إِنِّي لأعظك مَعَ عِلْمِي بِسَابِقِ الْعِلْمِ فِيكَ مِمَّا لا مَرَدَّ لَهُ دُونَ نفاذه وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ يُؤَدُّوا الْأَمَانَةِ وَأَنْ ينصحوا الغوى وَ الرَّشِيدِ فَاتَّقِ اللَّهَ بِالْمِرْصَادِ فَإِنْ دنیاك ستدبر عَنْكَ وستعود حَسْرَةً عَلَيْكَ

ص: 357

فَانْتَبَهَ مِنِ الْغَىُّ وَ الضَّلَالُ عَلَى كِبَرِ سِنِّكَ وَ فَنَاءِ عُمُرِكَ فَإِنَّ حَالَكَ اليوة كحال الثَّوْبِ المهيل الَّذِي لَا يَصْلُحُ مِنَ جَانِبِ إِلَّا فَسَدَ مِنْ آخِرِ وَقَدْ أَرْدِيَةِ مِنَ النَّاسِ كَثِيراً خَدَعْتَهُمْ بِغَيِّكَ وألفيتهم فِي مَوْجِ بَحْرِكَ تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ وَ تَتَلَاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ فَجَارُوا عَنْ وَجْهَتِهِمْ وَ نَكَصُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ وَ تَوَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ وَ عَوَّلُوا عَلَى أَحْسَابِهِمْ إِلَّا مَنْ فَأْتِ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ فانهم فَارَقُوكَ بَعْدَ مَعْرِفَتِكَ وَ هَرَبُوا إِلَى اللَّهِ مِنْ مُوَازَرَتِكَ إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى الصَّعْبِ وَ عَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ فَاتَّقِ اللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي نَفْسِكَ وَ جَاذِبِ الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةُ عَنْكَ وَ الْآَخِرَةُ قَرِيبُ مَنْ وَ السَّلَامُ .

خلاصه این کلمات بفارسی چنین میآید میفرماید این جهان خانه تجارت است لكن سود و زیانش در آن سرای بدست شود پس کامروا کسی است که کالای نیکو باعمال نيك اندوخت اکنون ای معويه من از این پیش دانسته ام بعلم سابق خویش که تو پذیرای هیچ پند نباشي لكن من از پند و اندرز تو دست باز ندارم چه خداوند دانایان را مأمور داشته که از نصیحت صالح وطالح خویشتن داری نکنند، بترس از خدای و پرهیز از عذاب و عقاب و از طریق ضلالت و غوايت بيك سوی شو زود باشد که روز گارت سپری شود و بهره تو جز افسوس و دريغ نباشد مگر نه بینی که از عمر فراوان و سالیان دراز جامۂ فرسوده را مانی که چون از جانبی اصلاح کنند از سوی دیگر فاسد گردد همانا مردم را دستخوش گمراهی ساختی ودر تیه هلاکت و تباهی انداختی تا دين را پشت پای زدند و طریق حق را دست باز داشتند الا آنانرا که دل داناو دیده بینایار بود مصاحبت ترا پشت پای زدند و از موازرت تو بسوی خدا گریختند هان ای معويه از خداوند بر جان خویش بترس و عنان

ص: 358

303- نامه معويه در جواب نامه على عليه السلام

نفس را از دست شیطان باز ستان که دنیا فراوان با کس نپاید زود باشد که زمان اندر آید .

مع القصه چون معو به این مکتوب را قرائت کرد بدینگونه پاسخ نوشت :

من معوية بن ابی سفیان الی علی بن ابیطالب اما بعد فقد وقفت على كتابك فقد أبيت على الفتن الا تماديا واني لعالم أن الذي يدعوك الى ذاك مصرعك الذي لابد لك منه وان كنت موائلا فازدد غيا الى غيك فطالماخف عقلك ومنيت نفسك ماليس لك والتويت على من هو خير منك ثم كانت۔ العافية لغيرك واحتملت الوزر بما احاط بك من خطيئتك والسلام .

در جمله میگوید بر آنچه مکتوب کردی آگاه شدم همانا انگیزش فتنه همیخواهی و جنگ ومحاربت من همی جوئی و حال آنکه من معاینه میکنم آن طمع وطلب که ترا بر این جمله جنبش میدهد بقتلگاه میدواند و از آن گریزی و چاره نداری و بر این دست که باشی بر ضلالت وغوایت بخواهی افزود، لاجرم از قلت خرد خویشتن را در آرزوی چیزی می افکنی که از اندازه تو افزونست و بر کسی کاوش میکنی که از تو نیکوتر است پس خاتمت خیر و عاقبت ستوده از بهر دیگری خواهی گذاشت و عمل وزر و و بال بر خویشتن خواهی نهاد. ودر پاسخ او علی عليه السلام بدینگونه رقم کرد:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَا أُتِيتُ بِهِ مِنْ ضَلالِكَ لَيْسَ بِبَعِيدِ الشَّبَهِ مِمَّا أَتَى بِهِ أَهْلِكَ وَ قَوْمَكَ الَّذِينَ حَمَّلَهُمُ الكُفْرُ وَ تَمَنِّى الْأَبَاطِيلَ عَلَى حَسَدَ مُحَمَّدِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى صرعوا مَصَارِعَهُمْ حَيْثُ عَلِمْتَ لَمْ يَمْنَعُوا حَرِيماً وَ لَمْ يَدْفَعُوا عَظِيماً وَ أَنَا صَاحِبُهُمُ فِي تِلْكَ الْمَوَاطِنِ الصالي بحزبهم والفال لحدهم وألقآئل لرؤسهم وَ رُؤُسُ الضَّلَالَةِ وَ لَا تَبِعْ إِنْشَاءِ اللَّهِ خَلْفِهِمْ بسلفهم فَبِئْسَ الْخَلَفَ

ص: 359

خَلْفَ إتبع سَلَفاً مَحَلِّهِ وَ محطه النَّارُ وَ السَّلَامُ .

میفرماید معاویه این کفر و ضلالت که آورده از کفر و ضلالت اقوام تو و اجداد تو و أخوال تو بیگانه نیست چه ایشان نیز کفر ورزیدند وازدر حسد بامحمد آغاز مقاتلت نمودند چندانکه من ایشانرا باتیغ در گذرانیدم ودر آغوش مرگ بخوابانیدم نه حفظ خویش توانستند کرد و نه شمشیر مرا دفع توانستند دادمن همانم که این کافران را بکشتم و بخواست خداوند فرزندان ایشانرا با ایشان پیوسته خواهم کرد و با شمشیر آبدار ارواح ایشانرا در بنگاه نار جای خواهم داد چون این نامه بمعويه رسید در پاسخ بدینگونه نگاشت أما بعد فقدطال في الغي ما استمررت ادراجك كما طال ماتمادی عن الحرب نكوصك و ابطاؤك فتوعد و عید الاسد و تروغ روغان الثعلب فحتام تحيد عن اللقاء ومباشره الليوث الضارية و الافاعي القاتلة ولا تستبعدنها فكل ماهو آت قريب انشاء الله والسلام .

میگوید روزگاری دراز است که بر طریق غوایت وضلالت میروی ومدتی دیر باز است که از میدان محاربت ومقاتلت باز پس میگریزی در تهدید و تہويل کارشیران درنده کنی و از راه بیراه گریختن روباه گریزنده رامانی بکجا میتوانی گریخت زود باشد که شیران درنده وافاعی گزنده رادیدار کنی که از صولت ایشان جان بسلامت نتوانی برد. چون علی عليه السلام کتاب او را قرائت کرد بدینگونه جواب نگاشت.

أَمَّا بَعْدُ فَمَا أَعْجَبَ مَا يَأْتِينِي مِنْكَ وَ ماأعلمني بِمَا أَنْتَ إِلَيْهِ صَائِرُ وَ لَيْسَ إبطائي عَنْكَ إِلَّا ترقبا لماأنت لَهُ مُكَذَّبُ وَ أَنَا بِهِ مُصَدَّقُ وَ كَأَنِّي بِكَ غَداً وَ أَنْتَ تَضِجُّ مِنَ الْحَرْبِ ضَجِيجَ الْجِمَالِ مِنِ الْأَثْقَالِ وستدعوني أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ إِلَى كِتَابِ تعظمونه بالسنتكم وتجحدونه بِقُلُوبِكُمْ

میفرماید مرا از آنچه تو بامن آگهی میفرستی عظیم شگفتی میآید چه مرا از امری تهدید و تحویل میکنی که خویشتن را در آن می افکنی مپندارای معويه این توانی و

ص: 360

تراخی من از میدان حرب وضرب از در هول و هر بست بلکه من کار بر حسب دین و حکم شریعت همیخواهم کرد و توهرگز بر آن گردن ننهادی و ایمان نیاوردی گویا ترادر میدان جنگ معاینه می کنم که از صولت مردمان وحدت سیف وسنان مینالی چنانکه شتران از زحمت بارهای گران مینالند و زودباشد که توواصحاب تو اندر بیچارگی و درماندگی مرا بقر آن مجید همی خوانید قرآنی که آنرا بزبان تعظیم و تبجيل همی کنید و بدل منكر ومكذب باشید .

مکشوف باد که این کتاب را ابن ابی الحدید حدیث میکند و امير المؤمنین از خاتمه اینکتاب خبر از روزگار آینده میدهد و از روز صفین یاد میکند که مردم معوية قرآنها برسرسنان کردند و گفتند یاعلی ما ترا بدین کلام میخوانیم چنانکه عنقریب انشاء الله رقم خواهد شد. دیگرباره معاویه بدینگونه کتاب کرد: اما بعد فدعني من اساطیرك واكفف عنی من احاديثك واقصر عن تقولك على رسول الله و افترائك من الكذب مالم يقل و غرورمن معك والخداع لهم فقد استغويتهم ويوشك أمرك أن ينكشف لهم فيعتزلوك ويعلموا أن ماجئت به باطل والسلام.

میگوید مرادست بازار از ابلاغ چندین سخنان بیهوده وعنان نفس برتاب از تذکره چنین کلمات و چندین دروغ بر رسولخدای مبندوحضرتش را از آنچه نفرموده بكذب وافترا آلوده مساز این مردم که با توهمدست وهمداستانند شیفته غرورو فريفته خدیعتند همانا ایشانرا! غواکردی و بغوایت انداختي لكن زود باشد که امر تو برایشان مکشوف افتدرترادست بازدارند و بدانند که کردار تو بر باطل و گفتار تولاطايل است.

على عليه السلام در جواب او نگاشت :

أَمَّا بَعْدُ فَطَالَمَا دَعَوْتَ أَنْتَ وَ أَوْلِيَاؤُكَ أَوْلِيَاءِ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ لِلْحَقِّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ وَ نَبَذْتُمُوهُ ورآء ظُهُورِكُمْ وَ جُهِدْتُمُ بِإِطْفَاءِ نَوَّرَ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ أَفْوَاهَكُمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ وَ لَعَمْرِي لَيُتَمِّنَ

ص: 361

304- نامه على عليه السلام در جواب نامه معاوية بن ابی سفیان

النّورعلى كُرْهِكَ وَ لينفذن الْعِلْمِ بِصِغارك وَ لتُجازَين بِعَمَلِكَ فعث فِي دُنْيَا المنقطعة عَنْكَ ماطاب لَكَ فكانك بَاطِلَكَ وَقَدْ إنقضي وَ بِعَمَلِكَ وَقَدْ هَوًى ثُمَّ تَصِيرُ إِلَى لَظَى لَمْ يظلمك اللَّهِ شَيْئاً وَ مَا رَبَّنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ .

میفرماید روزگاری دیر باز است که نوردوستان تو که اصحاب شیطان مردودید در امر حق بهرزه در آئی سخن میکنید و کاربر قانون جاهلیت میسازید وحق را از پس پشت انداختند و در فرونشاندن حق بنیروی دست وزبان چند که توانستید جنیش کردید وجهد نمودید لکن خداوند بررغم کافران و کراهت ایشان نور خویش را بكمال آورده و افروخته خواست سوگند بجان من که خداوند بر غم تو نور خودرابکمال میرساندوعلم خود را بر قلیل و کثیر اعمال تودر میگذراند پس چند که خواهی در دنیای خود که زود پشت باتو کند بتسويلات شیطانی کار میکن چه اجلت مهلت نگذارد و اعمالت بمراد دل راست نیاید و خدایت بحكم عدل و کیفر عمل در دوزخت جای دهد خداوند با بندگان بظلم کار نکنند .

دیگر باره معويه بدینگونه مکتوب کرد :

اما بعد فما أعظم الرين على قلبك والغطاء على بصرك الشر من شيمتك والحسد من خليقتك فشمر للحرب واصبر للضرب فوالله ليرجعن الأمر الی ما عملت والعاقبة للمتقين هيهات اخطاك ما تمنى وهوی قلبك مع منهوى فاربع على ظلعك وقس شبرك بفترك تعلم أین حالك من حال من يزن الجبال حلمه ويفصل بين اهل الشك علمه والسلام .

میگوید کثرت عصیان و انبوهی گناه قلب ترا محجوب ساخته و بینش ترا در حجاب محفوظ داشته حرص و آز شيوه و شيمه تو و حقد وحسد خلقیت و طبیعت تست میدان جنگ را اعداد تعجيل وتقريب کن وحدود سیف و سنا نرا ساخته صبر وشكيب باش سوگند باخدای که نصرت مر است ترا و اصحاب ترا آرزوهای محال

ص: 362

305- نامه على عليه السلام در جواب نامه معویه

تو بخطا افکنده است چرا آسوده نمی نشینی و اندازه خویشتن را نمیدانی و با کسی که کوهستان بمیزان حلمش سنگینی ندارد و علمش فصل الخطاب هر شك وريب است پیشانی سندان میکنی و پنجه در پنجه می افکنی .

چون این نامه بأمير المؤمنين آوردند بدینگونه پاسخ فرمود :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَسَاوِيكُ مَعَ عِلْمِ اللَّهِ تَعَالَى فِيكَ حَالَةٍ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ أَنْ يَصْلُحُ لَكَ أَمَرَكَ وَأَنْ يدعوى قَلْبِكَ يَا ابْنَ الصَّخْرِ اللَّعِينِ زَعَمْتَ أَنْ يَزِنَ الْجِبَالِ حِلْمُكَ وَ يَفْصِلُ بَيْنَ أَهْلِ الشَّكِّ عِلْمُكَ وَ أَنْتَ الجلف الْمُنَافِقِ الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ الْقُبُلُ الْقَلِيلِ الْجَبَانَ الرذل فَإِنْ كُنْتَ صَادِقاً فِيمَا تسطر وَ يَعْنِيكَ عَلَيْهِ أَخُو بَنِي سَهْمٍ فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ تیسر لِمَا دَعَوْتَنِي إِلَيْهِ مِنَ الْحَرْبِ وَ الصَّبْرُ عَلَى الضَّرْبِ وَ اعْفُ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْقِتَالِ لِيُعْلَمَ أَيُّنَا المربن عَلَى قَلْبِهِ الْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ فَأَنَا أبوالحسن قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ وَ مَا أَنْتَ مِنْهُمْ بَعِيدٍ وَ السَّلَامُ .

میفرماید ای معويه چون سجیت و طبیعت تو مفطور بر ضلالت وغوایت است هرگز قلب تو بصلاح وسداد نیاید ودل تو از جهل و نادانی باز نشود ای پسر صخر لعين گمان کرده که جبال با حلم تو بمیزان نتواند رفت وشك وريب جز بعلم تو جدا نتواند شد تو ای منافق تاريك دل و بیخرد خار مایه اگر این سخن بصدق کنی و بتقویت وپشتوانى عمروعاص خوشدل باشی ومرا بحرب و ضرب دعوت کنی و بصبر و شکیب فرمان دهی لشگریان را از جانبين دست باز دار و بمحاربت و مقاتلت دعوت مکن خویشتن آهنگ جنگ میفرمای و با من نیرو می آزمای تا مرد از مرد پدید آید هان ای معويه من همان ابوالحسنم که جدت عتبه و برادرت

ص: 363

306- نامه معوية بعلى عليه السلام

حنظله و خالت ولید را با تبع در گذرانیدم روزگاری دراز نگذشته است که این جمله را از خاطر سترده باشی

این مکتوب را دیگر باره معويه بجانب امير المؤمنين انفاذ داشت:

من معوية بن ابی سفیان الی علی بن ابیطالب اما بعد فانا بنی عبدمناف لم نزل ننزع من قليب واحد وتجرى في حلبة واحدة ليس لبعضنا على بعض فضل ولا لقائمنا على قاعدنا فخر کلمتنا مؤتلفة و الفتنا جامعة ودار ناواحدة يجمعنا كرم العرق ويحوينا شرف الفخار ويحبو قوينا على ضعيفنا و يواسی غنينا فقيرنا قد خلصت قلوبنا من دغل الحسد وطهرت انفسنا من خبث - السجية فلم نزل كذلك حتى كان منك ما كان من الادهان في أمر ابن عمك والحسد له وتضريب الناس عليه حتى قتل بمشهد منك لا تدفع عنه بلسان ولايد فليتك أظهرت نصره حيث أسررت حشره فكنت كالمتعلق بين الناس بعذر وان ضعف و المتبری من دمه بدفع وان وهن ولكنك جلست في دارك تدش الية الدواهي وترسل اليه الافاع حتى اذا قضيت وطرك منه اظهرت شماتة و ابدیت طلاقة وحسرت للامر عن ساعدك وشمرت عن ساقك ودعوت الناس الى نفسك وأكرهت اعيان المسلمين على بيعتك ثم كان منك بعد ما كان من قتلك شيخي المسلمين ابی محمد طلحه وابي عبدالله الزبير وهما من الموعودين بالجنة والمبشر قاتل أحدهما بالنار في الاخرة هذا التشريدك بام المؤمنين عايشة و اخلالها محل الهون مبتذله بين أيدي الإعراب وفسقة أهل الكوفةفمن بين منتهز لها و بین شامت بها وبين ساحر منها أترى ابن عمك كان بهذا لوراه راضيا أم كان يكون عليك ساخطا و لك زاجرا أن تؤذي اهله وتشرد بحليلته وتسفك دماء أهل ملته ثم تركك دار الهجرة التي قال رسول الله عنها أن المدينة لتنقي خبثها كما ينقى الكير خبث الحديد فلعمري لقد صح وعده وصدق قوله ولقد نفت خبثها و طردت عنہا من لیس باهل ان يستوطنها فاقمت بين المصرين و بعدت عن بركة -

ص: 364

الحرمين ورضيت بالكوفة بدلا من المدينة و بمجاورة الخورنق والحيرة عوضا عن مجاورة خاتم النبوة و من قبل ذلك ماعيبت خليفتی رسول الله ایام حيوتهما فقعدت عنہما والبت عليهما وامتنعت من بيعتهما ورمت امرا لم يرك الله تعالی له أهلا ورقيت سلما وعرا وحاولت مقاما دخضا و ادعیت مالم تجده عليه ناصرا ولعمری لوولیتها حينئذ لما ازددت الافسادا و اضطرابا ولا اعقبت و لا يتكها الا انتشارا و ارتدادا لانك الشامخ بانفه الذاهب بنفسه المستطيل على الناس بلسانه ويده وها أنا سائر اليك في جمع من المهاجرين والأنصار تحفہم سیوف شامية ورماح قحطانية حتى يحاكموك الى الله فانظر لنفسك وللمسلمين وادفع الى قتلة عثمان فانہم خاصتك و خلصاؤك والمحدقون بك فان أبيت الأسلوك سبيل اللجاج والإصرار على الغي والضلال فاعلم ان هذه الاية أنما نزلت فيك وفي أهل العراق معك :

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ(1)

در جمله میگوید ما فرزندان عبد منافيم از يك سرای بیرون تاخته ایم و در يك ميدان فرس رانده ایم هیچیك را بر دیگری فخری و فضیلتی نباشد چه حسب و نسب ما از یکدیگر جدا نبود همواره با هم از در مساوات و مصافات بودیم و کار به مهر وحفاوت کردیم تا آنگاه که تو از در حقد و حسد با پسر عمت عثمان آغاز مخالفت و مخاصمت پیش داشتی و مردم را بر وی بشوریدی و بر محاربت و مقاتلت او تحریض کردی تا گاهی که مردم بر وی بتاختند و او را عرضه هلاك و دمار ساختند چون بر گردن آرزو سوار شدی آستین درطلب خلافت برزدی ودامن بر میان استوار کردی و زبان بشماتت و شناعت او گشودی و اورا نکوهیده افعال

ص: 365


1- آیه 114 - سورة النحل .

و ناستودہ کر دار باز نمودی آنگاه مردم را بخویشتن دعوت کردی و بخواست و ناخواست بیعت گرفتی از پس آن طلحه و زبیر را که رسولخدای بوصول بهشت بشارت داده بود بکشتی و عایشه را که مادر مؤمنانست خار مایه گذاشتی و او را مورد طعن و تمسخر فاسقان اهل کوفه فرمودی اگر پسر عم تو رسولخدای حاضر شدی و نظاره کردی که ضجيع او را پردۂ حرمت و حشمت برانداختی و امت او را دستخوش سیف و سنان ساختی آیا ترا از محل خویش ساقط نخواهد داشت و برتو ساخط نخواهد بود و همچنان از دار هجرت رسول خدای روی بر تافتي و بجانب بصره و کوفه شتافتی کوفه را بر مدينه اختیار کردی و حيره و سدیر را بر مجاورت قبر پیغمبر تفضيل نهادی و هم از آنپیش درطلب خلافت با ابو بکر و عمر از در مخالفت بیرون شدی و از بیعت ایشان تقاعد ورزیدی و امریرا قصد کردی که خداوند آنرا در خور تو ندانست و کس تصدیق تو نکرد و نصرت تو نجست و همچنان اگر امروز حکومت امت بهره تو گردد فتنه و فساد افزون کنی و مردم را بارتداد دهي چه مردم کبر و نخوت ترا بر نتابند و زحمت دست و زبان تراشکیب نتواند اکنون ساخته جنگ باش که اینك با جماعتی از مهاجر و انصار بسوی تو میایم که همگان با شمشیر های شامی و نیزهای قحطانی دفع ترا بر خویشتن فرض می شمارند تا خداوند هر کرا خواهد بر کشد و اگر نه بکشد صواب آنست که صلاح خویش و خیر مسلمانانرا دست باز ندهی و کشندگان عثمانرا بسوی من گسيل داری که امروز خاصگان در گاه و مقربان حضرت تواند و اگر سر برتابی و بر راه لجاج قدم زنی تو و مردم تو از اهل عراق مورد این آیت مبارك خواهید بود که خدای می فرماید : و ضرب الله مثلا الخ.

چون این نامه بامير المؤمنين عليه السلام رسید در جواب بدینگونه کتاب کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا كُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَلَى مَا ذَكَرْتَ مِنَ الْأُلْفَةِ وَ الْجَمَاعَةِ فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَ كَفَرْتُمْ وَ الْيَوْمَ أَنَّا استقينا وَ فُتِنْتُمْ

ص: 366

307- نامه علی عليه السلام در جواب نامه معوية بن ابی سفیان

ذَكَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ وَ شَرَّدْتُ بعايشة وَ نَزَلْتُ بَيْنَ الْمِصْرَيْنِ وَ ذَاكَ أَمْرُ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَيْكَ وَ لَا الْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْكَ وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ زايري فِي الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ قَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوكَ فَإِنْ كَانَ فِيكَ عَجَلُ فاسترفة فَإِنِّي إِنْ أزدك قذلك جَدِيرُ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِلنِّقْمَةِ مِنْكَ وَ إِنْ تزرني فَكَمَا قَالَ أَخُو بَنِي أَسَدٍ :

مُسْتَقْبِلِينَ رِيَاحَ الصَّيْفِ تَضرِبِهِمْ * * * بغاصب بَيْنَ أَغْوَارٍ وَ جُلْمُودٍ

وَ عِنْدِى السَّيْفُ الَّذِي أغضضته بِجَدِّكَ وَ خَالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ فَإِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا عَلِمْتُ الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ القارب الْعَقْلِ وَ الْأَوْلَى أَنْ يُقَالَ لَكَ إِنَّكَ رَقِيتَ سُلَّماً أَطْلَعَكَ مُطِيعُ سَوْءٍ عَلَيْكَ لَا لَكَ لِأَنَّكَ نَشَدْتَ غَيْرَ ضَالَّتِكَ وَ رَعَيْتَ غیر سَائِمَتِكَ وَ طَلَبْتَ مَا لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَا فِي مَعْدٍ نه فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ مِنْ فِعْلِكَ وَ قَرِيبُ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَ أَخْوَالٍ حمتهم الشَّقَاوَةُ وَ تَمَنِّى الْبَاطِلِ عَلَى الْجُحُودِ بِمُحَمَّدٍ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ حَيْثُ عَلِمْتَ لَمْ يَدْفَعُوا عَظِيماً وَ لَمْ يَمْنَعُوا حَرِيماً بِوَقْعِ سُيُوفٍ مَا خلامنها الوغا وَ لَمْ تُمَاشِهَا ألهوينا وَ أَكْثَرْتُ فِي قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَادْخُلْ

ص: 367

فِيهَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ ثُمَّ حَاكِمِ الْقَوْمَ إِلَىَّ أَحْمِلْكَ وَ إِيَّاكُمْ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ أَمَّا تِلْكَ الَّتِي تُرِيدُ فَإِنَّهَا خُدَعِهِ الصَّبِيُّ عَنِ اللَّبَنِ فِي أَوَّلِ الْفِصَالِ وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ .

میفرماید بدان سان که تویاد کردی ما و شما در روزگار باستان همداستان بوديم لكن آنروز بینونت در میان ما بادید شد که شما بر پیغمبر کافر شدید و ما مسلمانی گرفتیم و همچنان امروز ما بر طریق انصاف و اقتصادیم و شما بر راه فتنه و فساد و از شما کس اسلام نیاورد الا گاهی که ابطال قبایل را در تحت رايت رسول خدای بدید و بر جان خویش بترسید و اینکه گفتی طلحه و زبیر را من کشتم و عایشه را خارمایه گذاشتم و در میان بصره و کوفه فرود شدم تو از این معنی خویشتن را بیگانه میداری چه اگر سخن از در ستیزه نراندی دانستی که بحکم رسول خدای که فرمود : ياعلي حربك حربی آنکس که خصومت من میانگیزد با خدا و رسول میستیزد ، و اینکه گفتی مرا با مهاجر و انصار دیدار خواهی کرد و گمان کردی که مردم تو در شمار مهاجر باشند نه چنانست چه آنروز که برادرت اسیر شد هجرت منقطع گشت «واین کنایت از آنست که در روز فتح مکه چنانکه در کتاب رسول خدای بشرح رفت یزید بن ابی سفیان در باب خندمه بد ست خالد بن ولید اسیر گشت ورسول خدا میفرماید : لاهجرة بعدالفتح بعد از فتح مکه هر کس مسلمانی گرفت و از مکه بمدینه آمد از جمله مهاجرین بشمار نرود»

بالجمله نیکو آنست که از بهر دیدار من این عجلت و شتاب را فرو گذاری چه سزاوار آنست که من بقصد دیدار تو سفر کنم و بخواست خداوند ترا کیفر کنم و اگر تو با آهنگ من بیرون شوی مفاد شعر بشر بن ابی خازم الاسدی خواهی بود که میگوید :

آنکس که تند باد تا بستانیرا استقبال کند چشم و چهره خود را بخار و

ص: 368

308- تصميم معوية بن ابی سفیان بر جنگ با علی عليه السلام

خاشاك و سنگریزها آزرده سازد هم اکنون آنشمشیر که با آن جدت عتبه، وخالت وليد ، و برادرت حنظله را در يوم بدر بکشتم با من است ، سوگند با خدای که مردی بیخرد و نادانی ، و بکاری در میشوی که جز زیان نه بینی ، و کسی را مانی که غیر گمشده خود را بجوید و جز چراگاه خویش را بچراند ، همانا در طمع و طلب امری جنبش میکنی که از اهل آن نیستی و سزاوار آن نباشی ، چه بسیار دور است گفتار تو باکردار تو ، و چه بسیار ماننده با اعمام و احوال خود در حمل شقاوت و آرزوی باطل و انکار بر رسول خدای ، و ایشان در افتادند بجائی که دفع شری نتوانستند کرد، و حفظ حشمت خویش نتوانستند داشت ، و زخم شمشیرها نتوانستند بر تافت ، چند از کشندگان عثمان سخن کنی با من بیعت کن چنانکه مردم کردند آنگاه وارثان عثمان راحاضر کن تا در میان ایشان و کشندگان عثمان بحکم کتاب خدای حکومت کنم ، و اگر نه این خدیعت که تو آغاز کرده بدان ماند که چون بخواهند اطفال را از شیر باز کنند خدعه آغازند و پستان مادر رادر چشم او مكروه و نازیبا سازند.

چون آنمکتوب را بمعويه بردند خاتم بر داشت و مطالعه کرد و لختی تامل نمود عمرو عاص نیز نظری گماشت پس سر برداشت و گفت یا معويه چند از اینگونه نکوهیده نویسی و تاستوده شنوی سوگند با خدای اگر بتمامت دبيران عالم فراهم شوند و دست درهم کنند و پشتوان یکدیگر آیند با علی ابوطالب بس نباشند اینکار را نهایتی بایست اگر رزم على را تصمیم عزم داده از مکاتبه و مکالمه چه میخواهی اعداد سپاه میکن و ساخته جنگ میباش معويه گفت سخن بصدق کردی از ارسال رسل و تنميق رسايل فایدتی بدست نخواهد شد کار جنگی را بباید ساخت و باحتشاد ابطال و اجتماع افراد پرداخت و فصل امر را بحدود سیف و سنان حوالت کرد.

ص: 369

309- سخنان ابوسفیان در سر قبر حمزه

لشكر آرائی معوية بعزم مبارزت با امیرالمؤنین علی (عليه السلام)

ابن ابی الحدید که از صنادید اهل سنت و جماعت و از احبار (1) افضليه است میگوید شگفت می آید مرا از دواهی روزگار که معاویه را با امير المؤمنين عليه السلام مقارن ومماثل آورد تا چون همانند باهم مکاتبه کنند و بارسال مکاتیب مغالبه جویند ، کاش رسول خدا حاضر بود و ناظر میگشت که دولت اسلام را که با آن زحمت بقوام آورد و آنهمه رنج و تعب که از جهال عرب بر خویشتن نهاد و سالهای دراز بحسن عليه السلام تدبير و حكم شمشیر دشمنانرا از بیخ و بن بر انداخت و حوزه ملك و ملت را براي کافي از شرا عادی صافی ساخت ، تا بدانجا کشید که ابوسفیان در ایام عثمان پای بر قبر حمزه کوفت و گفت :

یا ابا عمارة أن الأمر الذي اجتلدنا عليه بالسيف امس في بد غلماننا اليوم يتعلبون به .

یعنی ای حمزه حاضر نیستی تا نظاره کنی سلطنتی را که دی با شمشیر بر سر آن رزم همی دادیم امروز کودکان ما بدان بازی کنند و از این روی بدان روی افکنند و همچنان روز تا روز اینکار پستی گرفته تا بدانجا آمد که معاویه با علی عليه السلام طريق تساوی گرفت و زبان بتفاخر گشود آنگاه این اشعار را بتمثيل نگار میکند .

اذا عيرالطائی با لبخل مادر(2) ***و قرع قسا بالفهاهة باقل

و قال السها للشمس انت خفية*** و قال الدجی یا صبح لونك حائل

و فاخرت الارض السماء سفاهة*** و كاثرت الشهب الحصا والجنادل

فياموت زران الحيوة ذميمة*** و يا نفس جدی آن دهرك هازل

ص: 370


1- حبر بفتح و کسرهای مهمله و سکون بای موحده و رای مهمله : عالم ، جمع آن احبار است بمعنی علماء .
2- مادر بکسر دال بروزن قادر : نام شخصی است که در عرب بيخل معروف بود،

310- سخنان ابن ابی الحدید معتزلی در باره مکاتبات على عليه السلام با معويه

خلاصه معنی این است که مفاخرت معاویه با على بدان ماند که مادر که در نزد بادی و حاضر به تنگ چشمی و ضيق صدر مثل بود حاتم طائیرا ببخل نسيت کند و شنعت نماید، و باقل كه در بلادت و بلاهت شبیه و نظیر نداشت قیس بن ساعده ایا دیراکه پیرایه حکمت و دانش است به بیخردی سرزنش فرماید ، و همچنین ستاره سهمی شمس را تقريع زند ، و شب تاريك صبح را تشنیع کند ، و زمین بر آسمان ببالد ، و سنگ پاره بر شهاب بيغاره فرستد .

ای مرگی شتاب کن که اینحیات نازیبا را نتوان شکیبا بود، وای نفس بجد باش که هزل روزگار را نتوان حمل داد ، و از پس این اشعار ندانم که از در جهالت این مقالت آورد یا از کمال غيرت بی خویشتن شد و بدین کلمات جسارت کردمی۔گوید کاش می دانستم که چرا على با معويه ابواب سؤال و جواب گشاده داشت و اگر بر این کار ضرورتی داعی بود چرا بر پند و موعظت اقتصار نکرد و از در مفاخرت ومنافرت کناره نجست و اگر از این کلمات نیز ناگزیر بود چرا بدینقدر مختصر فرمود و زبان بلعن و سب گشود تا معاویه آزرم نگاه ندارد و ناهموارتر پاسخ گوید و حال آنکه خداوند میفرماید :

وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ(1)

و چرا این مرد بزرگی خویشتن را مورد طعن ودق آن مرد احمق بداشت و مانند اقران با او آغاز جواب و سؤال فرمود.

و همچنان چرا در قنوت و نماز وخطبه جمعه معاویه را لعن فرمود وعمر و عاص و ابوموسی و ابوالاعور السلمي وحبيب بن مسلمه را با او پیوسته کرد تا معويه بمثل معارضه کند و حسنين عليهماالسلام وابن عباس واشتر نخعی را پیوسته دارد.

بالجمله از پس این سخنان ابن ابی الحدید گوید ممکن است که در این امر

ص: 371


1- آیه 108 - سورة الانعام

311- سخنان مؤلف در جواب گفتار ابن ابی الحدید معتزلی

حکمتي ومصلحتی بوده و ما از آن غایبیم .

اکنون من بنده همی گویم که بعقیدت مردم شیعی آنکس که بر امام مفترض الطاعة اعتراض کند و کردار او را جز بحکم خداوند قادر قهار داند در شمار کافران بحساب رود و چون فعل امام فعل الله است واجب میکند که هر قضا که ازوی بامضا رسد حکمتهای چند در آن مندرج باشد که عقول ناقصه دیگر مردم را حوصله بر تافتن آن متعذر آید و بر زیادت از آن ابن ابی الحدیدرا بقانون ریاست ملک و ملت و سیاست اداره مملکت چند گونه پاسخ توان داد : نخست آنکه چون مملکت شام در عهد خلافت ابوبکر و عمر مفتوح گشت و حکومت آن مملکت روزی چند با یزید بن ابی سفیان و از پس او با معويه مفوض بود لاجرم مردم شام ابو بكر وعمر وعثمانرا بخليفتی شناخته داشتند و فرمانگذاران ملك راجز معویه نمیپنداشتند از فضايل على عليه السلام و قربت او با رسول خدای یکباره بیخبر بودند امير المؤمنين در مکاتیب با معويه فضایل خویش را همی یاد کرد و مفاخر خود را تذکره فرمود تا مردم شام برجلالت قدر ومناعت منزلت او مشرف و مطلع گردند باشد که از طریق غوایت بشاهراه هدایت باز آیند واگرنه حجت برایشان تمام باشد.

و اینکه معاویه و اصحاب او را لعن کرد تواند بود که لعن بر او واجب است و ترك واجب نفرمود و بزیارت از آن خواست تا اگر او بمثل این امر جسارت کند چنانکه کرد و پسران رسول راضمیمه آورد کفر او بر مردمان روشن گردد چنانکه روشن گشت و امروز تمامت مردم شیعی و از اهل سنت جماعت افضليه اورا کافر دانند و اگر على عليه السلام حرب او را بتأخير و تسويف نمیانداخت و از بصره بسوی او لشکر میتاخت و در مقاتلت با او عجلت می کرد چگونه حقیقت حال معاویه مکشوف ميافتاد با اینهمه هنوز قومی او راخال المؤمنين دانند الاآنکه مجتهد خاطی خوانند .

بالجمله از اینگونه سخن بسیار است که اگر از قانون تاریخ نگاران بیکسوی نبود لختی نگارش مییافت .

ص: 372

312- ورود معاوية بن ابی سفیان با صد و بیست هزار لشکر بصفين

اکنون بر سر سخن رویم چون عمرو بن عاص معاویه را از ارسال رسل و رسايل باز داشت و با قدام محاربت و مبارزت بر گماشت بفرمود تا منادی ندا درداد و لشكر را از دور و نزديك خواندن گرفت سپاهیان از چار سوی سواره بر گرفتند و در دمشق فراهم شدند.

این وقت معاویه عرض سپاه داد هشتاد و سه هزار کس سواره و پیاده بر آمد پس میمنه لشكر را بعبد الرحمن بن خالد بن الوليد سپرد ،و ميسره را بعمروعاص تفویض نمود ، و ابو الاعور السلمی بر مقدمه برفت ، و بسر بن ارطاه در ساقه شد بدین آراستگی از دمشق خیمه بیرون زد و راه بر گرفت مروان بن الحكم شمشير عثمانرا حمایل کرده همه از پیشروی او همی رفت در يك منزلی دمشق فرود شدو سراپرده بر افراشت تا هر که از لشکر بجای مانده پیوسته شود و از آنجا کوچ داده بصفين آمد و در زمینی افراخته تر لشکرگاه ساخت و سپاهیان نزديك بآب سپنجها(1)بساختند و خیمها بر افراختند و لشکر همه روز بدو پیوسته میشد چند که شمار ایشان بصد و بیست هزار کس رسید این وقت این شعر بعلي عليه السلام فرستاد:

لا تحسبنی یا على غافلا*** لاوردن الكوفة القبايلا.

والمشرفي والقنا الذوابلا*** في عامنا هذا وعاما قابلا

و امير المؤمنین عليه السلام این شعر بدو انفاذ داشت

اصبحت ذاحمق تمنى الباطلا*** لاوردن شامك الصواهلا

أصبحت أنت يا ابن هند جاهلا*** لارمين منكم الكواهلا

ص: 373


1- سپنج بر وزن شکنج : بمعنی مهمان باشد . و بمعنی عاریت هم گفته اند . وخانه ای باشد که مزارعان ودشت با نان در سرغله زارو فالیز و امثال آن از چوب و علف سازند (در اینجا بمعنی خانه آمده است )، و آرامگاه عاریتی رانیز گویند . و چون دنیا را بقائی نیست و حكم مهمان خانه عاریتی دارد آنرا نیز بطريق استعاره سرای سپنج خوانند . و بمعنی چراگاه جانوران هم هست که در آن آب و علف بسیار باشد . و پانزده را نیز گویند چه پانزده سه پنج است .

313- اشعاری از علی عليه السلام خطاب بمعاوية بن ابی سفیان

تسعين الفا رامحا و نا بلا***يزد حمون الحزن والسواهلا

بالحق والحق يزيل الباطلا*** هذا لك العام وعاما قابلا

وهم این شعر على عليه السلام درحق معاویه فرماید :

الا من ذا يبلغ ما اقول*** فان القول يبلغه الرسول

الا ابلغ معوية بن صخر***لقد حاولت لو نفع الحويل

و ناطحت الا كارم من رجال*** هم الهام الذين لهم اصول

هم نصروا النبي وهم أجابوا*** رسول الله اذ خذل الرسول

نبيا جالد الأصحاب عنه*** و ناب الحرب ليس له فلول

فدنت له ودان ابوك كرها*** على الأعقاب عینکما طويل

مضى فتكضتما لما تواری ***سبيل الغي عند كما سبيل

انا ما الحرب أهدب عارضاها ***و أبرق عارض منها مخيل

فيوشك أن يجول الخيل يوما***عليك وانت منجدل فتيل

هم امير المؤمنين على عليه السلام خطاب بمعويه میفرماید .

اما والله ان الظلم شوم*** ولا زال المسيء هو الظلوم

الى الديان يوم الدين تمضى*** و عند الله تجتمع الخصوم

ستعلم في الحساب اذا التقينا*** غدا عند المليك من الغشوم

سينقطع اللذاذة عن اناس ***من الدنيا و ينقطع الهموم

لامر ما تصرفت الليالي*** لامر ما نحر کت النجوم

سل الأيام عن أمم تقضت*** ستخبرك المعالم والرسوم

تروم الخلد في دار المنايا*** فكم قد رام مثلك ماتروم

تنام و لم تنم عنك المنايا*** تنبه للمنية يا نؤم

لهوت عن الفناء و انت تفنی*** فما شيء من الدنيا يدوم

تموت غدا و انت قرير عين*** من العضلات في لجج تعوم

ص: 374

314- سخنان على عليه السلام با سران سپاه خویش

بالجمله چون معاویه در صفين لشگر گاه کرد و ساخته جنگ شد امیر - المؤمنين على عليه السلام بسيج سفر شام کرد و رزم معويه را تصمیم عزم داد و بفرمود تا منادی ندا در انداخت و لشگریان را در مسجد جامع مجتمع ساخت مهاجر و انصار بجمله انجمن شدند و قواد سپاه حاضر آمدند پس بر منبر بر آمد :

فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكُمْ مَيَامِينُ الرَّأْيِ ، مَرَاجِيحُ الْحِلْمِ مَقَاوِيلُ بِالْحَقِّ ، مباركوا الْفِعْلِ وَ الْأَمْرُ وَقَدْ أَرَدْنَا الْمَسِيرِ إِلَيَّ عَدُوِّنَا وَعَدَكُمْ فأشيروا عَلَيْنَا بِرَأْيِكُمْ

خلاصه معنی از این کلمات این است که بعداز حمد و ثنا میفرماید آی جماعت مهاجر و انصار و ای صنا دید لشگر و قواد سپاه(1) شما باصابت رای و حصافت عقل موصوفید سخن جز براستی نکنید و کار جز بفرخندگی نفرمائید اینك من آهنگ شام کرده ام تا با معاویه که دشمن ما وخصم شماست طریق مقاتلت ومحاربت سپارم اکنون بگوئید تا شما در این امر چه می اندیشید و چه مصلحت می بینید .

از میانه هاشم بن عتبة بن ابی وقاص برخاست و خدای را ستایش کرد آنگاه گفت یا امیرالمؤمنين معويه و اصحاب او مردم بیخرد و نادانرا بدست آویز خون عثمان بخصمی تو بر می آغالد و حال اینکه بدروغ این سخن میگوید و هرگز خون عثمان را نمیجوید الا آنکه در طلب دنیا جنبش میکند و خدعه می انگیزد فرمان کن تا بسیج راه کنیم و بجانب ایشان تاختن بریم باشد که سخن حق را اجابت کنند و حال آنکه هیچکس از ایشانرا بخت رشد و صلاح نخواهد بود .

از پس او عمار یاسر برخاست و گفت يا أمير المؤمنين وضیع و شریف دانستندکه این جماعت طريق متابعت نخواهند سپرد و پذیرای نصیحت نخواهند گشت نه چندان شیفته دنیا و فریفته جاه و مالند که گوش با سخن حق فرادارند

ص: 375


1- قواد سپاه : سران سپاه ورؤسای لشکر راگويند

315- سخنان بزرگان سپاه خطاب بعلى عليه السلام

و از سرای عقبی یاد کنند چون بهمه حال کار بمقاتلت و مبارزت خواهد رفت چند که زودتر کوچ دهيم بصواب نزدیکتر است گاهی که با لشگری بزرگ ایشانرا دیدار کردیم دیگر باره ایشانرا نصیحت کنیم تا اگر بپذیرند رستگار باشند و اگرنه آتش حرب، افروخته داریم و کار با شمشير آبدار گذاریم.

حتى يحكم الله بيننا وهو خير الحاکمین.

اینونت قیس بن سعد عباده برای خواست و گفت يا أمير المؤمنين صواب آن است که در مقاتلت ایشان عجلت کنیم و هرچه زودتر با لشکری ساخته بدیشان تاختن بریم بنزديك من محاربت و مبارزت با این جماعت واجب تر از جهاد با کفار ترك وروم است چه ایشان در دین خدای منافقی همی کنند و دوستان خدای را خار مایه شمارند و اصحاب رسول را بی جنایتی مورد عتاب و عذاب دارند و در حبس و بند زحمت کنند و در وجه ایشان و جیبه (1)و روزی دریغ دارند .

چون قیس سخن بدینجای آورد جماعتی از بزرگان اصحاب رسول خدای چون خزيمة بن ثابت و ابو ایوب انصاری ، و دیگر کسان روی بدو آوردند و گفتند هان ای قیس ترا چه افتاد که با روز گار اند از مشایخ قوم پیشی گرفتی و درسخن پیش دستی کردی فیس پاره ای شرم داشت و گفت نه چنانست که من جلالت قدر و مناعت محل شما را ندانم لکن کین این جماعت چنانکه دلهای شما را تنگ دارد سینه مرا فشار داد تا بی خویشتن شدم و این فصل بپرداختم آنگاه مشایخ انصار سهل بن حنیف را گفتند برخیز و از جانب ما سخنی چند بگوی پس سهل بهای شد و خدایرا ستایش کرد و رسول را درود فرستاد آنگاه گفت: یا امیرالمؤمنین نحن سلم لمن سالمت و حرب لمن حاربت ما بر راه تو میرویم با هر کس طريق مصالحت سپاری ما نیز مسالمت جوئیم و با هر کس مخاصمت آغازی مقاتلت افکنیم و چشم و گوش بر فرمان تو داریم ما را بجای دست راست خویش کارفرمای و از هر سوی ناهمواری بادید شود با ما هموار میکن و دیگر مردم را ممتحن میدار

ص: 376


1- وجیبه بروزن و معنی وظیفه است .

316- سخنان اربد فزاری خطاب بعلي عليه السلام

که ما فرمان پذیریم بهرجا بخوانی اجابت کنیم و به کار برانی اطاعت نمائیم.این وقت على از فراز منبر برپای خاست :

فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ سِيرُوا إِلَى أَعْدَاءُ السُّنَنِ وَ الْقُرْآنِ ، سیروا إِلَى بَقِيَّةَ الْأَحْزَابِ وَ قَتَلَةِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ .

فرمود ای مردمان عجلت کنید و شتاب گیرید و دشمنان دین و شریعت را و منکرین قرآنرا دفع دهید و جماعتی که از لشكر اصحاب بجای مانده اند و کشندگان مهاجر و انصارند زنده نگذارید .

این وقت مردی از قبیله بني فزاره که اربد نام داشت برخاست و گفت یاعلی آهنگ آن داری که ما را بسوی شام کوچ دهی تا برادران دینی خود را با تیغ در گذرانیم بدانسان که بجانب بصره رفتیم و برادران خود را بکشتیم سوگند با خدای دست از اینکار باز دار اشتر نخعی چون اینكلمات بشنید در خشم شد و از جای بجست و بانگ در داد که او را مأخوذ دارید فزاری بگریخت و مردم از قفای او بدویدند و او را در بازاری که چهار پایانرا در معرض بيع و شری در میاوردند در یافتند و با مشت و نعل چندان بکوفتند که هم در جای جان بداد .

این خبر بعلي علي عليه السلام آوردند که قبيله همدان و جماعتی از مردم اربد افزاری را بکشتند چون قاتل او معلوم نبود بفرمود تا از بیت المال مسلمين خونبهای او را بدانند علاقه تمیمی این شعر بدین معنی گوید :

اعوذ بربي أن تكون منیتي*** كما مات في سوق البراذين اربد

تعاوره همدان خفق نعالهم ***أذا رفعت عنه يد وضعت يد

این هنگام اشتر نخعی بر خاست و گفت یا امير المؤمنين از کلمات این شقی خائن کوفته خاطر نباید بود و از تقديم خدمت و نصرت ما مأیوس نباید شداینجمله مردم شیعیان و محبان تواند و از تو بخویش نپردازند و بعد از تو بقای خویش نخواهند هم اکنون فرمان کن تا بجانب دشمن کوچ دھیم سوگند با خدای که از

ص: 377

317- سخنان عبدالله بن المعتم العبسی با علی عليه السلام

مرگ نتوان گریخت و ما بر يقين خویش دانسته ایم که هیچکس را مرگ در نیابد تا زمان او فرا نرسد پس چگونه ما با اینجماعت بر طریق منازعت نرویم و رزم ندهیم و حال آنکه بسیار کس از ایشان مسلمانانرا دستخوش نهب وغارت ساختند وخدای را بخشم آوردند و دین را بدنیا بفروختند .

فَقَالَ عَلَى عَلَيْهِ السَّلَامُ الطَّرِيقِ مُشْتَرَكٍ وَ النَّاسُ فِي الْحَقِّ وسوآء وَ مَنِ اجْتَهَدَ رَأْيِهِ فِي نَصِيحَةِ الْعَامَّةِ فَلَهُ مَا نوی وَ قَدْ قَضَى مَا عَلَيْهِ .

مردمان در جستن راه حق با یکدیگر مانده اند وراه حق بر همگان گشاده است آنکس که بحكم خردمردمانرا از بذل پندو نصیحت دریغ نفرماید ادای واجب کند و پاداش کردار در یابد.

از پس این کلمات علی عليه السلام از منبر فرود آمد و بسرای خویش درشد عبدالله بن المعتم العبسي ، و حنظلة بن الربيع التميمي روز دیگر با جماعتی از مردم غطفان و بنی تمیم بنزديك على عليه السلام آمدند و حنظله آغاز سخن کرد و گفت با امیر المؤمنين ما بنزديك تو آمده ایم تا از بهر تو رأی نیکو زنیم و از در نصیحت سخن کنیم پندما بپذیر وصوابدید مارا فرو نگذار در این امر که عزیمت فرموده خیر خویش و اصحاب خویس را دست باز مده هم اکنون بجای بباش و معويه را مکتوب کن نه ما دانیم و نه تو دانی که بعد از تلاقی فریقین فتح و نصرت بهره که خواهد بود از پس او عبدالله بن المعتم و جماعتی که با او بودند آغاز سخن کردند و همان گفتند که حنظله گفت .

امير المؤمنين عليه السلام روی بدیشان کرد:

فَحَمِدَ عَلَى اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ وَارِثُ الْعِبَادُ وَ الْبِلَادِ وَ رَبَّ السَّمَوَاتِ السَّبْعِ وَ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ يُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ يشام وَ يَنْزِعْهُ مِنْ يشاه وَ مَنْ يَشاءُ وَ يُذِلَّ مَنْ يَشاءُ وَ أَمَّا الدبرة

ص: 378

318- طردنمودن علی عليه السلام عبدالله بن المعتم وحنظلة بن الربيع را

فَإِنَّهَا عَلَى الضآلين الْعَاصِينَ ظَفِرُوا أَوْ ظَفِرَ بِهِمْ وَ أَيْمُ اللَّهِ إِنِّي لِأَسْمَعَ كَلَامٍ قَوْماً مَا أَرَاهُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يَعْرِفُوا مَعْرُوفاً وَ لا يُنْكِرُوا مُنْكَراً

فرمود خداوند آسمان وزمین که بازگشت مردمان بدوست پادشاهی او میدهد و میستاند هر کرا بخواهد عزت دهد وهر کرابخواهدقرین ذلت سازداما عاقبت نکوهیده و هزیمت از رزمگاه بهره مردم گمراه و بزه کار است خواه در میدان جنگ نصرت جویند و خواه شکسته شوند همانا قومی را نگرانم که او امر و نواهی خدای را نگران نباشند و جز بهوای نفس سخن نکنند.

معقل بن قيس اليربوعي ثم الرياحي بر خاست و گفت يا أمير المؤمنين سوگند با خدای که عبد الله بن المعتم و حنظله و مردم ایشان بنزد تو نیامده اند که ترا نصيحتی گویند و محل مشورتی باشند بپرهیز از ایشان که جز براه خلاف و نفاق نیستند.

مالك بن حبيب گفت یا امیر المؤمنين بمن رسیده است که حنظله را با معاویه مواضعه ایست و گاه و بیگاه بدو مکتوب کند او را با ما گذار تا در حبس خانه باز داریم چون مقابله با معاویه بگران رفت رها کنیم .

اینوقت از قبیله بنی عبس عياش بن ربیعه و قاید بن بکیر بر خاستند و گفتند یا امیرالمؤمنین ما دانسته ایم که قاید قوم ما عبد الله بن المعتم عبسی ابواب مکاتبه با معويه مفتوح دارد فرمان کن تا او را در زندان افکنيم گاهی که کار جنگ بپای بردی و از شام مراجعت کردی رها کنیم.

اینهنگام عبدالله وحنظله بسخن آمدند و گفتند این است پاداش کسیکه نصرت شما جوید و در میان شما و دشمن شما رای نیکوزند.

امير المؤمنين فرمود اگر بخواستم توانستم شما را کیفر کرد و عبرت دیگران ساختم لكن جزای کردار شما را با خداوند جبار گذاشتم از من دور شوید و بهرجا بخواهید بباشید و جداگانه حنظله را پیام فرستاد که تو در رکاب

ص: 379

319- فرار حنظله وعبدالله و پیوستن بمعوية بن ابی سفیان

من رزم خواهی زد یا در جیش دشمن خواهی بود گفت نه از بهر تو رزم میزنم و نه با دشمن تو یار میشوم در بلده رها اقامت میکنم تا این محاربت بنهایت شود و این حنظله معروف بحنظلة الكاتب واز أصحاب رسول خدا و برادر زاده اكثم بن صیفی است نسب او را در کتاب اصحاب رقم کردیم .

بالجمله بزرگان تمیم از کلمات حنظله در خشم شدند و آغاز شماتت و شتم کردند و گفتند اگر با علی بیرون نشوی وجان در رکاب او ندهی ترا زنده نگذاریم و چند تن بحمايت حنظله بیرون شدند و از جانيين سخن بمشاجره رفت چند که شمشير ها کشیده شد حنظله گفت ای جماعت يك امروز مرا بگذارید تا در کار خویش نظری کنم و پشت ور وی اینکار را نیکو بنگرم این بگفت و در سرای خویش رفت و در فرو بست در نیمه شب که تاریکی جهان را فرو گرفت بجانب معویه گریخت و بیست و سه تن از قوم او بدو پیوستند . عبدالله بن معتم نیز با یازده کس از مردم خود بنزديك معويه شد لکن ایشان کناری گرفتند و حاضر میدان جنگ نشدند و این اشعار را حنظله گاهی که بمعويه گریخت میگوید :

يسل غواة عند بابی سيوفها*** ونادى مناد في الهجيم لا قبلا

ساتر ککم عودا لاصعب فرقة*** اذا قلتم کلا بقول لكم بلا

چون حنظله بگريخت على عليه السلام بفرمود تا بكربن تميم و شبث بن ربعی سرای اورا خراب کردند حنظله چون این خبر بدانست این شعر گفت :

أيا راكبا اما عرضت فبلغن*** مغلعلة عنى سراة بني عمرو

فاوصيكم بالله والبر والتقى*** ولا تنظروا في النائبات الى بكر

ولا شبث في المنخرين کانه*** أذب جمال قدرغاليله النفر

و این شعر را نیز در تحريض معويه بجنگ على عليه السلام گوید:

ابلع معاوية بن حرب خطة*** ولكل سائلة تسيل قرار

لا تقبلن دنية تعطونها*** في الأمر حتى تقتل الأنصار

و كما تبو، دمائهم بدمائكم*** و كما يهدم بالدينار دیار

ص: 380

320- سخنان عدی بن حاتم و زید بن حصين الطائی

وترى نسائهم يحلن حواسرا*** ولهن من علق الدماء خوار

دیگر از شیعیان علی عدی بن حاتم بود که در حضرت امير المؤمنين بهای خواست و خدای را ستایش و نیایش بپای برد آنگاه گفت يا أمير المؤمنين جز از در دانش سخن نرانی، و جز بسوی حق کس را نخوانی ، و هیچ حکومت جز از در رشد و سداد نفرمائی چگونه می بینی که روزی چند در جنگ این جماعت توانی و تراخی جوئی و همچنان بدیشان مکتوب کنی و رسول فرستی باشد که رشد خویش در یابند و کار را بر خویشتن و بر ما سهل کنند اگر همچنان ازطریق شقاق و نفاق باز نشدند حجت بر ایشان تمام باشد با شمشیر های کشیده تاختن کنيم و جنگی ایشانرا ساخته شویم سوگند با خدای که این جماعت از لشگر جمل بر افزون خدایرا دشمن دارند و شریعت را خار شمارند .

اینوقت زید بن حصين الطائی بر خاست و او از جمله علماء ومجتهدین بود و در شعار زهد و تقوی میزیست بعد از ثنای خداوند و درود بر رسول خدا گفت سوگندبا خدای اگر ما برشک بودیم در قتال جماعتی که با ما بر راه منازعت و مخالفت میروند هرگز عجلت و شتاب نمیکردیم سوگند با خدای آنکس را که ایشان خون او جويند ستوده ندانيم چگونه اتباع و اشیاع او را که تاريك دل و ضعیف دین اند و نه از مهاجرین و انصار و تابعين اند و تشیید و بنیان جور و ظلم همی کنند نیکو دانیم همانا مقاتلت با ایشان بر ما واجب است و نباید توانی و تراخی جست که روز تا روز قویتر شوند و اعداد و احتشاد ایشان افزون گردد .

مردی از طی سر برداشت و گفت یا زید بن حصین امروز عدي بن حاتم سید و زعيم ماست تو سخن در دهان او میشکنی و بیرون رای او رای میزنی زید گفت من عدیرا از تو بهتر میشناسم لكن سخن حق را پوشیده نمیدارم اگر چند مرده را بد آید .

عدی بن حاتم گفت هر کس را در راه حق چیزی فرا خاطر آید و با عقل خویش

ص: 381

321- سخنان ابو زبيب بن عوف با على عليه السلام

درست کند در نصيحت عامه بیایدش گفت .

از پس او ابو زبيب بن عوف بر علی عليه السلام در آمد و گفت يا أمير المؤمنين اگر ما در این امر بر طریق حق میرویم بهره و نصيبه تودر خيراز ما اعظم و افزونست و اگر بر راه ضلالت و غوایت میرویم گناه تو از ما گرانتر و ثقیل تر است اکنون ما را فرمان میدهی تا بسوی معويه كوچ دهیم و آن بلاد و امصار که در میان ماست در سپریم آیا ما بر حق نیستم و دشمن ما بر باطل نباشد امير المؤمنين فرمود من شهادت میدهم اگر با ما سیر کنی و با نیت صافی نصرت ما جوئی و این ولایت را که در میان ماست در سپری و با مردم معويه خصمی خویش آشکار کنی بشارت باد ترا که در طاعت خدا قدم زده باشی و بارضای او جنبش کرده باشی.

عمار یاسر گفت ای ابو زبيب شك مكن در جماعتی که دشمن خدا ورسولند ابو زبيب گفت دوست داشتم که از ین امت دو کس نزد من گواهی دهد وچنان شد که خواستم پس عمار یاسر بیرون شد و این کلمات همی گفت :

سيروا الى الاحزاب اعداء النبي***سیروا فخير الناس اتباع على

هذا اوإن طاب سل المشرفي*** و قودنا الخيل و هز السمهری

و دیگر یزید بن قيس الارحبي حاضر حضرت على عليه السلام شد و گفت یا امیر المؤمنين ما برعدت وعدتی تمامیم ساخته جنگ و منتظر مقاتلت دشمنانیم کندی وسسی نمیجوئیم و کار امروز بفردا نمی افکنیم فرمان کن تا منادی ندا در دهدتا مردان جنگی فراهم شوند و در نخيله لشگر گاه کنند .

زياد بن نضر گفت یا امیرالمؤمنین یزید بن قيس آنچه دانست بعرض رسانید اعداد لشکر همی کن و بجانب دشمن کوچ می ده امروز کیست مانند تو در مسابقت اسلام و قرابت با رسولخدای اگر رشد خویش در یافتند و بطاعت و خدمت تو شتافتند نیکو باشد و اگر نه شمشیر بکشیم و از ایشان چنان بکشیم که جنگ اصحاب جمل از خاطرها سترده شود و خداوند ایشانرا نیز نابود سازد

پس عبدالله بن بدیل بن ورقا الخزاعی برخاست گفت یا امیر المومنین اگر

ص: 382

322- سخنان على عليه السلام با حجر بن عدی وعمرو بن الحمق

این قوم خدایرا نگران بودند و برای او کار میکردند هرگز با ما از در مخالفت و مخاصمت نبودند همانا در طمع و طلب دنیا همی جنبش کنند و بر مملکت و سلطنت خویش همی ترسند و کین و کینه زمان جاهلیت را هر ساعت ممهد ومشید فرمایند این چگونه می شود که معاویه باعلى عليه السلام بيعت کند و حال آنکه برادرش حنظله وخالش وليد وجدش عتبه در يوم بدر بدست علی کشته شد هرگز اینکاردرست نشود جز آنکه نیزهای خطی و تیغهای یمانی در کار افتد.

و دیگر حجر بن عدی و عمرو بن الحمق بلعن و شتم معاویه و اهل شام زبان گشودند و این سخن بعلی عليه السلام رسیدایشانرا حاضر ساخت و فرمود از اینگونه سخن نکنید گفتند یا امير المؤمنين آیا ما بر حق نیستیم و ایشان بر باطل نیستند فرمود چنین است گفتند پس چرا لعن وشتم ایشانرا روا نمیداری فرمود مكروه میدارم که مردمان شما را در شمار اهل شتم شناخته دارند اگر از سیر نکوهیده و اعمال ناستوده ایشان باز گوئید نیکوتر باشد و بجای لعن و برائت از ایشان بگوئید :

أَللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَائِنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ حَتَّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مِنْهُمْ مَنْ جَهِلَهُ وَ يَرْعَوِيَ عَنِ ألغى وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ .

یعنی خدا یا حفظ فرمای خون ما و خون ایشانرا و این مخاصمت که در میان ماست بمسالمت بدل کن و ایشانرا از طريق ضلالت وغوایت بشاهراه حقیقت و هدایت دلالت نمای تارشد خویش باز یابند .

بالجمله فرمود اگر اینچنین سخن کنید من دوست دارم و از برای شما نیکوتر استگفتند یا امیر المومنین چنان کنیم که تو فرمائی وعمرو بن الحمق

ص: 383

323- دعا کردن على عليه السلام درباره عمرو بن حمق

گفت: یا امیر المومنین ما در طلب مال و اقتضای خویشاوندی با تو بیعت نکردیم و باطاعت سر فرو نداشتیم بلکه بموجب پنج خصلت ادراك اینسعادت کردیم نخست آنکه تو عمزاده رسول خدای و اول کسی که بدو ایمان آورده و شوهر دختر اوئی و پدر فرزندان اوئی و بزرگتر مردی از مهاجرین و سهم تو در جهاد از تمامت مردم افزونست اگر فرمان کني کوه را از جای جنبش دهیم و دریا را تهی سازیم تا گاهی که مرگ ما را فرا رسدسر برنتابیم و دوستان ترا یاری کنیم و دشمنان ترا دشمن داریم .

امير المومنین فرمود :

أَللَّهُمَّ نُورٍ قَلْبِهِ بِالتُّقَى وَ اهْدِهِ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ

آنگاه فرمود ای عمر کاش صد تن مانند تو در لشکر من بود ، حجر بن عدی گفت سوگند با خدای که لشکر تو بر راه صداقت و عقید تند و کمتر کس در جيش تو آلوده شك و ریب است آنگاه گفت یا اميرالمومنين ما فرزندان حرب و ضربیم و در میدان جنگ پرورش یافته ایم بسا روزا که جنگ ما را آزمون نموده است و ما او را آزمایش فرموده ایم و در کارها مجرب شده ایم وصاحب کثرت و عشیرتیم و در حضرت تو سمعا و طاعة گوش بفرمان داریم و بهرچه حكم كنی فرمانبرداریم اميرالمومنين عليه السلام فرمود یا حجر تو بر این عقیدتی یا قوم تونيزبا تو همداستانند گفت هیچکس را بیرون این سخن رأی نیست این دست من ازجانب تمام قبیله بگروگانست و رهینه بيعت تست امير المومنین او را دعای خیر گفت و از برای سفر شام پساختن لشکر پرداخت .

ص: 384

324- نامه على عليه السلام بمخنف بن سليم

طلب فرمودن امیر المومنین علي علیه السلام عمال خویش را از بلاد و امصار

امير المومنین على عليه السلام چون بر مردم حجاز و عراق و سپاه عرب و عجم مکشوف داشت که معاویه پندو نصیحت نپذيرد و از طریق بغی و عصیان باز نگردد سفر شام را تصمیم عزم دادو لشگر هارا از دور و نزديك دعوت فرمود و عمال خویش را از بلاد و امصار حاضر ساخت از جمله اینمكتوب رابمخنف بن سلیم که حکومت اصفهان و همدان داشت نگاشت .

سَلَامُ عَلَيْكَ فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكَ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَمَّا بَعْدُ فَانٍ جِهَادِ مِنْ صَدْفٍ عَنِ الْحَقِّ رَغْبَةً عَنْهُ وَهْبٍ فِي نُعَاسُ الْعُمْيَ وَالضَّلَالِ اخْتِبَاراً لَهُ فَرِيضَةُ عَلَى الْعَارِفِينَ إِنَّ اللَّهَ يَرْضَى عَمَّنْ أَرْضَاهُ وَ يَسْخَطُ عَلَى مَنْ عَصَاهُ وَ إِنَّا قَدْ هَمَمْنَا بالمسير إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ الَّذِينَ عَمِلُوا فِي عِبَادَ اللَّهَ بِغَيْرِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ واستأثروا بالغي وَ عَطَّلُوا الْحُدُودِ وَ أَمَاتُوا الْحَقِّ وَ أَظْهَرُوا فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ وَ اتخذو الْفَاسِقِينَ وَلِيجَةٍ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ فَإِذَا وَلِيُّ لِلَّهِ أَعْظَمُ أَحَداً لَهُمْ أَبْغَضُوهُ وأقصوه وَ حُرِمُوهُ وَ إِذَا ظَالِمٍ سَاعَدَهُمْ عَلى ظُلْمِهِمْ أَحِبُّوهُ وَ بروه فَقَدْ أَصَرُّوا عَلَى الظُّلْمِ وَ اجْمَعُوا عَلَى الْخِلَافِ وَ قَدِيماً مَا صَدُّوا عَنِ الْحَقِّ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ كانُوا ظالِمِينَ إِذَا أُوتِيتَ بِكِتابِي هذا فاستخلف عَلَى عَمَلِكَ أَوْثَقَ أَصْحَابُكَ فِي نَفْسِكَ وَ أَقْبَلَ إِلَيْنَا لَعَلَّكَ تَلْقَى هَذَا الْعَدُوِّ الْمُحِلِّ فَتَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ تنهی عَنِ الْمُنْكَرِ

ص: 385

325- نامه على عليه السلام بمخنف بن سلیم

وَ تُجَامِعِ الْحَقِّ وَ تَبَايُنِ الْبَاطِلِ إِنَّهُ لَا غَنَاءَ بِنَا عَنْ أَجْرِ الْجِهَادِ وحسبناالله وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ

در جمله می فرماید ای مخنف، آنکس که از حق روی بر تافت و در ضلالت و غوایت مغمور افتاد واجب میکند که مردم دانا با او جهاد کنند و زیان او را از مسلمين بگردانند همانا خداوند خشنود میشود از آنکس که برضای او رود و خشمگین میگردد بر آنکس که عصیان او کند من اکنون تصمیم عزم داده ام که بدفع این جماعت کوچ دهم که بیرون فرمان خدای کار کنند و حدود خداوند را تعطیل دهند و سنن حق را بمیرانند و انگیزش فتنه و فساد کنند و بزه کارانرایارگیرند و دوستان خدايرا خار شمارند هر کجا ظالمی است او را در ظلم نیرو دهند و دوست دارند و نیکوئی کنند و در تشبيد قواعد ظلم استوار باشند و چند که توانند حقرا دفع دهند و باطل را نصرت کنند .

چون این مکتوب بخوانی از مردم خود آنکس را که امین دانی بجای خود نصب کن و بنزد ما حاضر شو باشد که معویه را دیدار کنی و اورا از امر بمعروف و نهی از منکر دست باز نداری که ما و شما از دستمزد جهاد بی نیاز نیستیم

چون این مکتوبرا بمخنف بن سلیم بردند و از فرمان امیر المومنین آگاه شد از مردم خویش حارث بن أبي الحارث بن الربيع را به نیابت خویش بحکومت اصفهان باز گذاشت و سعيد بن وهب را بفرمانگذاری همدان نصب کرد و چند که توانست سپاهی از سواره و پیاده ساخت و بیتوانی خیمه بیرون زدو راه کوفه پیش داشت .

واز آنسوی از عبدالله بن عباس که از جانب على عليه السلام حکومت بصره راداشت نامه رسید وابن عباس در آن نامه از تشتت آرای مردم بصره و اختلاف کلمه ایشان شرحی نگاشته بود چون امیرالمومنین علی آن کتاب را مطالعه فرمود بدین گونه جواب کرد :

ص: 386

326- نامه علی عليه السلام پاسخ بنامه عبد الله بن عباس

مِنْ عبدالله عَلَى أميرَالمُؤمِنينَ إِلَى عبدالله بْنِ عَبَّاسٍ أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ عَبْدِهِ وَ رَسُولُهُ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ قَدِمَ عَلَى رَسُولِكَ وَ ذَكَرْتَ مَا رَأَيْتَ وَ بَلَغَكَ عَنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ بند انْصِرَافِي وَ سَأُخْبِرُكَ عَنِ الْقَوْمُ هُمْ مِنْ بَيْنِ مُقِيمُ لِرَغْبَةٍ يَرْجُوهَا أَوْ عُقُوبَةٍ يَخْشاها فأرغب راغبهم بِالْعَدْلِ عَلَيْهِ والانصاف لَهُ الْإِحْسَانِ إِلَيْهِ وَحَلٍ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ فَإِنَّهُ لَيْسَ لمرآء أَ هَلَّلَ الْبَصْرَةِ فِي قُلُوبِ نِظَامُ إِلَّا قَلِيلُ مِنْهُمْ وأنته إِلَى أَمْرِي وَ لَا تَعِدْهُ وَ أَحْصِ إِلَى هَذَا الْحَيَّ مِنْ رَبِيعَةَ وَ كُلُّ مَنْ قَبْلِكَ فَأَحْسِنْ إِلَيْهِمْ مَا اسْتَطَعْتَ إِنْشَاءِ اللَّهِ وَ السَّلَامُ .

در جمله میفرماید رسول ترا دیدار کردم و از آنچه یاد کردی که بعد از انصراف من از بصره مردم آن بلده دیگر گونه شدند زود باشد که ترا آگهی می دهم از این جماعت که دستخوش بیم و امیدند بعضی را باينجهاد و محاربت رغبت و برخی را در آن سرای بيم عقوبت است پس بر انگیز آنرا که از کارزار نشكوهد و بسوی جهاد تحریض میکن و بعدل و احسان نوید میده و دل او را از زحمت خوف ایمن میدار چه از امرای بصره کمتر کس بر طریق نظام و سداد است لاجرم بیرون آنچه فرمایم کار مکن و قبیله ربیعه و آن مردم که پذیرای فرمان تواند بسوی من گسیل فرمای والسلام .

آنگاه بجانب اسودبن قطنه چنین رقم کرد:

مِنْ عبدالله عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْأَسْوَدِ بْنِ قُطْنَةَ أَمَّا بَعْدُ فانه

ص: 387

327- نامه على عليه السلام باسود بن قطنه

مَنْ لَمْ يَنْتَفِعْ بِمَا وَعَظَ يَحْذَرْ مَا هُوَ عَابِرُ وَ مَنْ أَعْجَبَتْهُ الدُّنْيَا بِهَا رِضَى بِهَا وَ لَيْسَتْ بِثِقَةٍ فَاعتَبِرْ بِمَا مَضَى تَحْذَرُ مَا بَقِىَ وَ اطْبُخْ لِلْمُسْلِمِينَ قَبْلِكَ مِنَ الطِّلَاءِ مَا يَذْهَبُ ثُلُثَاهُ وَ أَكْثِرْ لَنَا مِنَ لُطْفِ الْجُنْدُ وألجعله مَكَانَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ أَرْزَاقَ الْجُنْدُ فَإِنْ لِلْوِلْدَانِ عَلَيْنَا حَقّاً وَ فِي الذُّرِّيَّةِ مَنْ يَخَافُ دُعَائِهِ لَهُمْ وَ هُوَ صَالِحُ وَ السَّلَامُ .

در جمله میفرماید آنکس که پند نپذیرد از آنچه آمد و دید چگونه حذر میکند از آنچه نیامده و ندیده آنکس را که دنیا بشگیفت و بفریقت همت خودرا موقوف بوصول دنیا می دارد ورضا بدان می دهد و حال آنکه دنیا را بتقویم امروثبات مدار موثق نتوان داشت پس عبرت بگیر از آنچه در گذشت و حوادث گوناگون آنرا نگران شدی و بر حذر باش از آنچه از روز گار تو بجاست که هم از اینگونه در می آید و با رعیت نیکوئی کن و از اهل خراج ز یاده طلب مباش و لشکریان بخوشخوئی شاد خوار میدار زیرا که لشکریان خوشخوئی و چرب زبانیرا بجای وجيبه و روزی بحساب گیرند و ایشانرا بر ما حقی است و در ایشان بسی مردم نیکو کارند که از دعای ایشان بیاید ترسناك بود .

چون مردم بصره با غوای طلحه و زبیر و تحريض عایشه مغرور شدند و بر اميرالمومنين على عليه السلام بشوریدند و بیش و کم بیست هزار کس از ایشان در جنگ جمل عرضه تیغ و تیر گشت چنانکه مرقوم افتاد لاجرم مردم بصره بیشتر پدر کشته و برادر کشته و فرزند مرده بودند و از اینجمله آنان که در دین قدم راسخ وقلب مطمئن نداشتند با علی عليه السلام با خاطر صافي وضمير روشن نبودند از اینروی مکاتیب امير المومنین با بن عباس و بزرگان بصره متواتر و متوالی میگشت و این نامه را بعبدالله بن عامر نگاشت .

ص: 388

328- نامه علي عليه السلام بعبدالله بن عامر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عبدالله عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عبدالله ابْنُ عَامِرٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ خَيْرُ النَّاسِ عندالله عَزَّ وَجَلٍ أُقَوِّمُهُمْ لِلَّهِ بِالطَّاعَةِ فِيمَا لَهُ وَ عَلَيْهِ وَ أَقْوَلَهُمْ بِالْحَقِّ وَ لَوْ كَانَ مُرّاً فَإِنْ أُلْحِقَ بِهِ قَامَتِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لْتَكُنْ سَرِيرٍ تَكُ كعلانيتك وَ لْيَكُنْ حُكْمِكَ وَاحِداً وطريقتك مُسْتَقِيمَةُ فَإِنِ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ الشَّيْطانُ فَلا تفتحن عَلَى يَدِ أَحَدٍ مِنْهُمْ بَاباً لَا نُطِيقُ سَدِّهِ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ السَّلَامُ .

میفرماید از مردمان برگزیده تر آنکس است که در پذیرفتن تکالیف شرعیه استوارتر باشد و چیره زبانتر در او امر و نواهی آنکس است که در القای کلمه حق خویشتن داری نکند اگر چند تلخ و ناگوار باشد چه آسمان و زمین جز به نیروی حق بر پای نایستاد پس از طریق نفاق بپرهیز و بر راه حق هميرو و پنهان خودرا با پیدای خود همانند همی كن و کردار خود را با گفتار خود ماننده همیدار همانا بصره فرودگاه شیطانست بدست هچيك ازین مردم دریراگشاده مدار که سد آن بر دست ما و شما صعب افتد.

و این نامه بعبدالله بن عباس نوشت :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عبدالله بْنُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عبدالله بْنِ عَبَّاسٍ أَمَّا بَعْدُ فَانْظُرْ مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ غَلَّاتِ الْمُسْلِمِينَ وَ فَيْئَهُمْ فَاقْسِمْهُ عَلَى مِنْ قَبْلِكَ حَتَّى تغنيهم وَ ابْعَثْ إِلَيْنَا بِما فَضَّلَ نَقْسِمَهُ فِيمَنْ قَبْلَنَا وَ السَّلَامُ .

میفرماید آنچه در بیت المال مسلمين اندوخته داری بحساب گیر و بهره و

ص: 389

نصیبه آن لشکر که در نزد قسمت عطا کن و آنچه بزيادت است بنزد من فرست تا بر سپاهی که بنزديك من حاضر است بخش کنم .

و این نامه را نیز با بن عباس رقم فرمود :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عبدالله عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عبدالله ابْنِ عَبَّاسٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ ، قَدْ يَسُرُّهُ دَرْكُ مالم يَكُنْ لِيَفُوتَهُ ويسوئه فَوْتُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيُدْرِكَهُ فَلْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِكَ وَ لْيَكُنْ اسْفِكْ عَلَى مافاتك مِنْهَا ومانلت مِنْ دُنْيَاكَ فَلَا تُكْثِرْ بِهِ فَرَحاً ومافاتك مِنْهَا فَلَا تاس عَلَيْهِ جَزَعاً وَ لْيَكُنْ هَمُّكَ فِيمَا بَعْدَ الْمَوْتِ .

چون این نامه بعبدالله بن عباس رسید گفت بعد از کلمات رسولخدای از هیچ کلامی چنین سود نبرده ام که از اینسخن بهره گرفتم معنی چنان باشد میفرماید ای پسر عباس مرد را شاد میکند ادراك شیئی که بروی بپاید و غمگین می سازد فوت چیزی که دیگرش بدست نیاید پس باید شادمانی تو بفواید آنجهانی باشد که پاینده و جاودانیست و اندوه تو بر سر آن منافع اخروی باشد که زیان ابدیست پس بهر چه از حطام دنیوی دست یافتی فراوان اظهار شادی و فرحت مكن و از آنچه بر دست تو بیرونشد آغاز جزع و ضجرت منمای و اندیشه خویش را بگمار بر ادراك چیزی که پس از مرگ بكار آید.

و هم این نامه را بعبد الله بن عباس مینویسد :

وَ اعْلَمْ أَنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ إِبْلِيسَ وَ مَغْرِسُ الْفِتَنِ فَحَادِثْ أَهْلَهَا بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِمْ وَ احْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ وَ قَدْ بَلَغَنِي تَمْرَكَ لِبَنِي تمیم وَ غِلْظَتُك عَلَيْهِمْ وَ إِنَّ بَنِي تَمِيمٍ يَغِبْ لَهُمْ نَجْمُ إِلَّا طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ

ص: 390

وَ إِنَّهُمْ لَمْ يُسْبَقُوا بِوَغْمٍ فِي جَاهِلِيَّةٍ وَ لَا إِسْلَامٍ وَ إِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّةً وَ قَرَابَةً خَاصَّةً نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَى صِلَتِهَا وَ مازورون عَلَى فطيعتها فَارْبَعْ أَبَا الْعَبَّاسِ رَحِمَكَ اللَّهُ فِيمَا جَرَى عَلَى يَدَيْكَ وَ لِسَانِكَ مِنْ خَيْرٍ وَ شَرٍّ فانا شَرِيكَانِ فِي ذَلِكَ وَ كُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّي بِكَ وَ لَا يَفِيلَنَّ رأئي فِيكَ وَ السَّلَامُ .

قبیله بنی تمیم را در میان قبایل عرب فضل و فضيلتي بكمال است و در میان ایشان گاهی نبوده که در حکمت وسماحت و شجاعت مردی نامور نباشد چنانکه در ذیل قصه فرزدق شاعر انشاء الله ذكر بعضی از صنادید آنقوم مرقوم می افتد و شرافت دیگر اینقوم آنست که نسبت بنی تمیم در الياس بن مضر با بنی هاشم پیوسته شودو أميرالمومنین عليه السلام بدین معنی اشارت میکند و میفرماید ما را با ایشان خاصة خویشاوندی و قرابتست لكن چون این جماعت با طلحه و زبير همداستان شدند و در خدمت عایشه رزم دادند عبدالله بن عباس چون از جانب امير المؤمنين على عليه السلام حکومت بصره یافت ایشانرا شيعه جمل و انصار عسكر که نام شتر عایشه بود و حزب شیطان مینامید و در آنجماعت بنظرتكبر وتنمر می نگریست این معنی درخاطر بعضی از شیعیان على عليه السلام ثقیل افتاد .

حارثة بن قدامه از ابن عباس برنجید و شکایت او را بامير المؤمنين على عليه السلام مکتوب کرد و از آنحضرت این کلمات با بن عباس مرقوم افتاده در فارسی معنی چنین باشد میفرماید ای پسر عباس بصره فرودگاه ابليس و جای غرس أشجار فتنه و فساد است لاجرم مردم را بر مشوران و با ایشان برفق و نیکوئی سخن میکن و اگر در خاطر ایشان از آنچه رفته دهشتی جای کرده بیخ ترس و خود را از قلوب ایشان بزن و دلهای ایشانرا آرمیده میدار بهن رسید که با بنی تمیم بدخوئی پیشه کردی و

ص: 391

آغاز درشتی و ناهمواری نمودی همانا در میان بنی تمیم مردمان بوده اند و همواره بزرگان داشته اند اگر یکی دست فرسود اجل گشته دیگری بجای او نشسته و هیچگاه در جاهلیت و اسلام بی خونخواهی و کین توزی نبوده اند و خون ایشان بهدر نرفته است و ایشان را با ما خویشاوندی و قرابت است که در پیوستگی آن اجر و ثوابی است و در قطع آن جرم و خیانت است پس ای پسر عباس رفق ولین را دست باز مده خداوند بر تو رحمت کناد از آنچه بر دست و زبان توازنيك و بد رفت همانا مرا با گفتار و کردار تو شرکتی است چه تو از جانب من این فضا میرانی و اینحکومت میکنی چنان باش که گمان من در حق توبه نیکوئی درست شود و اندیشه من در حق توضعيف نگردد .

و این كلماترا نيز در نصحت ابن عباس فرماید :

سَمِعَ النَّاسَ بِوَجْهِكَ وَ مَجْلِسِكَ وَ حُكْمِكَ وَ إِيَّاكَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَيْرَةُ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ اعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ يُبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ وَ مَا بَاعَدَكَ مِنَ اللَّهِ يُقَرِّبُكَ مِنَ النَّارِ .

میفرماید ای پسر عباس با مردم گشاده روی باش و مجلس خود را ببدخوئی محبس مگردان و در حکومت کار بعدل و راستی میکن تا روزگار مردم بسختی نگذرد و از بیهوده غضب کردن وخشم گرفتن بپرهیز که سبکساری و بدخوئی شیمت شیطان است و دانسته باش آنکس که با خدای نزديك شود از دوزخ دور افتد و آنکس که از خدای دور افتد با دوزخ نزديك شود .

آنگاه این نامه را بامرای ثغور وجيوش نگاشت :

مِنْ عبدالله عَلِىٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِي ألأ يُغَيِّرُهُ عَنْ رَعِيَّتِهِ فَضْلُ نَالَهُ وَ لَا طَوْلُ خُصَّ بِهِ وَأَنْ

ص: 392

329- نامه على عليه السلام بامرای ثثور وجيوش

يَزِيدَهُ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ وَ عَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ أَلَا وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَنْ لَا أَحْتَجِزَ دُونَكُمْ سِرّاً إِلَّا فِي حَرْبُ وَ لَا أَ طَوِيِّ عَنْكُمْ أَمْراً إِلَّا فِي حُكْمُ وَ لَا أوخر لَكُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ وَ لَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ وَ أَنْ تَكُونُوا عِنْدِي فِي الْحَقِّ سَوَاءً فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِكَ وَ حَبَّةِ لِلَّهِ عَلَيْكُمُ النِّعْمَةُ وَلِيُّ عَلَيْكُمُ الطَّاعَةُ وألأ تَنْكُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ وَ لَا تُفَرِّطُوا فِي صَلَاحٍ وَ أَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ إِلَى الْحَقِّ فَإِنْ أَنْتُمْ تَسْتَقِيمُوا لِي عَلَى ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ أَحَدُ أَهْوَنَ عَلَىَّ مِمَّنِ أَعْوَجُ مِنْكُمْ ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ وَ لَا يَجِدُ عِنْدِي فِيهَا رُخْصَةً فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِكُمْ واعطوهم مِنْ أَنْفُسِكُمْ مَا يُصْلِحُ اللَّهُ بِهِ أَمْرَكُمْ .

میفرماید برو الى فرض میآید که بوصول سعت عیش و خصب نعمت دیگرگون نشود و بر رعیت کبر و خيلا نفروشد بلکه چند که نعمت او افزون گردد مهر و حفاوت او با رعيت بزيادت شود هان ایمردم دانسته باشید که من هیچ امریرا از شما پوشیده ندارم الا گاهی در مصالح حرب چه تواند شد که خبر حرب چون پراکنده شود و خصم را آگهی رسد مر نصرت را زیانی باشد و بی مشورت شما هیچ کار نکنم الا در اجرای احکام خداوند چه اجرای حکم حق بیرون استخارت و استشارت است و ادای حقوق شما را تباخیر نیفکنم و هیچکس را در فیصل امور بهوای نفس بر دیگری فضیلت نگذارم چون من چنین کنم واجب میکند که طاعت مرا فرض شمارید و بیعت مرا از گردن فرو مگذارید و در کار جهاد خویشتن داری نکنید و از غمرات جنگ و شداید حرب باز نایستید و اگر نه هيچيك را در نزد من مكانتي ومنزلتی نخواهد بود و در کیفر

ص: 393

330- نامه على عليه السلام بامرای خراج و فرمانگذاران اهل ذمت

او شفاعت کس مقرون باجابت نخواهد شد پس بر طریق بزرگان خود روید و سخن ایشانرا گوش دارید تا خداوند امور شما را بصلاح باز دهد آنگاه این مكتوبرا با امرای خراج و فرمان گذاران اهل ذمت نگاشت :

من عبدالله على أمير المؤمنين الى امراء الخراج أما بعد فانه من لم يحذر ما هو صائر إليه لم يقدم لنفسه ما يحرزها واعلموا أنما كلفتم يسیروان ثوابه كثير و لولم يكن فيما نهى الله عنه من البغي و العدوان عقاب يخاف لكان ثواب واجتنابه ما لاعذر في ترك طلبه فانصفوا الناس من انفسکم واصبروا لحوائجهم فانكم خز ان الرعية ووكلاء الامة و سفراء الائمة و لاتحسموا إحدا عن حاجته و لاتحبسوه في طلبته و لاتبين للناس في الخراج كسوة شتاء ولاصيف و لادابة يعتملون عليها و لاعبدا ولاتضربن أحدا سوطا لمكان درهم ولاتمسن مال أحد من الناس مصل ولا معاهد الا أن تجدوا فرسا أو سلاحا يعدی به على اهل الاسلام فانه لا ينبغي للمسلم أن يدع في ايدي أعداء الاسلام فيكون شوكة عليه ولاتدخروا انفسكم نصيحة ولا الجند حسن سيرة ولاالرعية معونة ولادين الله قوة و أبلوه في سبيله ما استوجب عليكم فان الله سبحانه قد اصطنع عندنا و عندكم أن نشكره بجهد ناوان تنصره بما بلغته قوتنا ولاقوة الا بالله.

میفرماید آنکس که از کیفر عمل بیم نکند متصدی ثوابی نگردد همانا خداوند شما را در ازای زحمتی اندك رحمتی بزرگی نهاده اگر خداوند در ارتکاب بغی و عدوان بيم عقاب ندادی هم بحكم عقل اكتساب ثوابرا اجتناب از طغیان واجب افتادی پس بر طریق عدل روید و بر اسعاف حوائج مردم شکیب کنید چه شما خازن رعیت و وکیل امتيد مردمانرا از اسعاف حاجت مایوس نکنید و در وصول منی محبوس مدارید و در اخذ خراج کار بر مردم سخت مگیرید ملبوس ایشانرا ماخون مدارید و دابه که بدان کار کنند یا بنده را که کار فرمایند از دست ایشان مگیرید و کسی را بجای درهمی تازیانه مزنید و دست فرا مال کس مبرید خواه

ص: 394

331- نامه على عليه السلام بامرای بلاد در باره اوقات نماز

آنکس مسلمان است خواه از اهل ذمت الا گاهی که اسبی و سلاحی برای جنگ مسلمانان بدست کرده باشند اینهنگام واجب میکند که مرد مسلم او را دست باز ندارد و بدو نگذارد هم اکنون پند و اندرز مرا گوش دارید و با لشکر نیکوئی کنید و رعیت را دلجوئی فرمائید و دین خدا را نصرت نمائید و در راه خدا از بذل وعطا توانی مجوئید چه خداوند ما را بفضل و نعم برگزید تا شکر او گوئیم و چند که توانیم دین او را نصرت کنیم. و این مکتوب را بر امرای بلاد بقانون نماز مرقوم داشت :

أَمَّا بَعْدُ فصوا بِالنَّاسِ الظُّهْرَ حِينَ تَفِي ءَ الشَّمْسُ مِثْلَ مَرْبِضِ ألعنز وَصَلُوا بِهِمُ الْعَصْرَ وَ الشَّمْسُ بَيْضَاءُ حَيَّةُ فِي عُضْوٍ مِنَ النَّهَارِ حِينَ يُسَارُ فِيهَا فَرْسَخَانِ وَ صَلُّوا بِهِمُ الْمَغْرِبَ حِينَ يُفْطِرُ الصَّائِمُ وَ يَدْفَعُ الْحَاجُّ وَصَلُوا بِهِمُ الْعِشَاءَ حِينَ يَتَوَارَى الشَّفَقُ إِلَى ثُلُثِ اللَّيْلِ وَصَلُوا بِهِمْ ألغداة وَ الرَّجُلُ يَعْرِفُ وَجْهَ صَاحِبِهِ وَ صَلُّوا بِهِمْ صلوة أَضْعَفِهِمْ وَ لَا تَكُونُوا فتانین .

میفرماید نماز ظهر را با مردمان بگذارید گاهی که آفتاب باندازه خوابگاه بزی طی زوال میکند و نماز عصر را با ایشان بگذارید گاهی که آفتاب هنوزدر پاره از روز زنده بود و رنجور نشده باشد و تا فرو شدن آفتاب مسافر را مجال دو فرسنگ سیر بر زمین باشد و نماز مغرب را با مردم آنزمان بگذارید که روزه داران روز میگشایند و اهل حاج از عرفات باز می شوند و نماز عشا را آنگاه بگذارید که سرخی شفق از سوی مغرب ناپدید میشود و روا باشد تا آنگاه که يك ثلث از شب سپری میشود و نماز صبح را گاهی بگذارید که بروشنی روز روی یکدیگر را بتوان شناخت و نماز را چنان سبك بگذارید که مردم پیر و ضعیف مانده نشوند و فتنه را بر مياغاليد بدر از ساختن نماز و ناتوان شدن پیران و ضعیفان. و از پس

ص: 395

332- نامه على عليه السلام بمعوية بن ابی سفیان

آن اینمکتوبرا بمعويه فرستاد .

بسم الله الرحمن الرحيم من عبدالله على أمير المؤمنين الى معاوية بن ابی سفیان سلام علی من اتبع الهدي فاني أحمد الله الذي لااله الاهو اما بعد فانك قد رایت من الدنيا و تصرفها باهلها و الى ما مضى منها وخير ما بقي من الدنيا ما اصاب العباد الصادقون فيما مضى و من نسى الدنيا نسيان الأخرة يجد بينهما بونا بعيدا واعلم یا معوية أنك قداد عيت امرا لست من أهله لافي القدم ولافي الولاية و لست تقول فيه بأمر بين تعرف لك به أثرة ولالك عليه شاهد من كتاب الله ولاعهد تدعيه من رسول الله صلي الله عليه و آله فكيف أنت صانع اذا انقشعت عنك جلابيب ما انت فيه من دنيا قد انتهت برينتها و ركبت الى لذتها و خلى فيها بينك و بين عدو جاهد ملح مع ما عرض في نفسك من دنيا قدعتك فاجبتها و قادتك فاتبعتها و أمرتك فأطعتها فايس من هذا الأمر وخذ اهية الحساب فانه يوشك أن يقفك واقف على ما لايجنك منه مجن ومتی کنتم یا معوية ساسة للرعية أو ولاة لامر هذه الأمة بغير قدم حسن و لاشرف سابق على قومكم فشمر لما قد نزل بك ولاتمكن الشيطان من بغيته فيك مع اني اعرف ان الله ورسوله صادقان فنعوذ بالله من لزوم سابق لشقا و الأتفعل اعلمك ما أغفلك من نفسك فانك مترف قد اخذ منك الشيطان ماخذه فجرى منك مجرى الدم في العروق و اعلم ان هذا الامر لو كان الى الناس او بایدیهم الحسدونا ولا امتنوا به علينا ولكنه قضاء ممن امتن به علينا على لسان نبيه الصادق المصدق لاافلح من شك بعد العرفان و البينة اللهم احكم بيننا وبين عدونا بالحق و انت خير الحاکمین .

خلاصه این کلمات بفارسی چنین می آید میفرماید ایمعويه دنیا را دیدار کردی و کردار او را با مردم بدانستی و از روزگار گذشته مجرب گشتی دنیا را به نیکوتر وجه بندگان نیکو کار دیدار کرده اند که دنیا را با آخرت نتوان پیوسته داشت بدان ای معويه که در طلب امری بیرون شدی که در خور آن نیستی و مدعی کاری آمدی که هیچ حجتی وشاهدی از برای تو نیست نه ترا از کتاب خدای در این دعوی آیتی است و نه از فرمان رسول بر این معنی حجتی پس چه میکنی چون

ص: 396

مکنون خاطر تو مکشوف افتد و شیفتگی تو بزخارف دنیوی با دید آید همانا دیو نفس ترا دعوت میکند و اجابت میکنی و بهر جانب میکشد و متابعت مینمائی وفرمان میدهد و اطاعت میفرمائی این تمنى را دست باز ده و اعداد روز حساب میكن زود باشد که در موقف حساب ایستاده شوی و سیئات خویش را بهیچ پوششی نتوانی پوشیده داشت ، هان ایمعویه ترا با سیاست رعیت و ولایت امت چه نسبت است کیفر کردار را مترصد باش و شیطانرا بر خود سلطان مکن با خداوند پناهنده باید بود از فساد فطرت و سو، سجيت من ترا آگهی میدهم از آنچه ترا بغفلت می افکند از ملكات نفس تو همانا مغرور و متنعمی و شیطان بتمام قدرت ترا فرو گرفته است و مانند خون در تمام اعضا و عروق تو راه کرده است بدان ایمعویه که کس جز بحکم خداوند در جان و مال مردم اولی بتصرف نتواند بود و جز اینکه از خدا و رسول منصوص بود هیچکس در اریکه خلافت نتواند نشست اگر این امر باختيار مردم بود و برضای رعیت و اجتماع امت بهره ما می گشت روا بود که گروهی بر ما منت گذارند و جمعی حسد برند لکن خداوند امامت امت و ریاست رعیت را بهره دیگر کس نساخته بلکه این منزلت و مكانت ما را داده و بر ما منت نهاده و رسول خدا که صادق و مصدق است از خداوند مر بند گانرامبلغ بوده آنکس که این معنی بداند و خویشتن را بشك وريب افكند هرگز رستگار نشود.

مكشوف باد که ناصر بن مزاحم در کتاب صفین جواب این نامه على عليه السلام را از معاویه این مکتوبرا رقم کرده :

أَمَّا بَعْدُ فَدَعْ ألحسد فَإِنَّكَ طَالَ مَا لَمْ تَنْتَفِعُ بِهِ .

تا آخر این مکتوب و آنچه من بنده فحص کردم از کتاب اعثم کوفی و دیگر کتب چنان یافتم که این مکتوبرا معويه در جواب کتاب علی با اصبغ بن نباته انفاذ داشت و در ذیل قصه رسالت اصبغ رقم کردم و دیگر بتکرار نپرداختم تواند شد که معويه بدين نمط دو کرت مکتوب کرده باشد . وهم این نامه را على

ص: 397

333- نامه على عليه السلام بعمرو بن العاص

عليه السلام بمعويه مینویسد :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ أُنْزِلَ إِلَيْنا كِتَابِهِ وَ لَمْ يَدْعُنا فِي شُبْهَةً وَ لَا عُذْرَ لِمَنْ رَكِبَ ذَنْباً بِجَهَالَةٍ وَ التَّوْبَةُ مَبْسُوطَةُ وَ لا تَزِرُ وازِرَةُ وِزْرَ أُخْرى وَ أَنْتَ مِمَّنْ شَرَعَ الْخِلَافِ مُتَمَادِياً فِي غَمْرَةِ الْأَمَلِ مُخْتَلِفُ السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ رَغْبَةً فِي الْعَاجِلِ وَ تَكْذِيباً فِي الْآجِلِ وَ كَانَتْ قَدْ تَذْكِرَةُ مَا مَضَى مِنْكَ فَلَمْ تَجِدْ لِي إِلَى الرُّجُوعِ سَبِيلاً .

میفرماید خداوند قرآن کریم را فرو فرستاد و در هیچ امری مارا دست فرسود شک و شبهت نساخت تا کس در ارتکاب معاصي بجهل و نادانی متعذر باشد و راه توبت و انابت را نیز باز گذاشت.

و دانسته باش ایمعویه که خداوند گناه هیچکس را بر دیگری حمل نکند و تو دیریست که بهوا جس نفسانی و تسویلات شیطانی طریق خلاف می سپاری و بر راه نفاق میروی چه شیفته زخارف اینجهانی و آن جهانرا باور نمیداری و با اینکه میدانی چکردی و ایام ولیالی را چگونه در نوشتی سجیت نکوهیده نمی گذارد که بسوی حق باز گشت کنی .

و اینمکتوبرا بعمروعاص مینویسد :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عبدالله عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عُمَرَ وَ بْنِ ألعاص أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْيَا مشغله عَنْ غَيْرِهَا وَ صَاحِبُهَا مقهور فِيهَا لَمْ يُصِبْ شَيْئاً قَطُّ إِلَّا فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً وَ أُدْخِلَتْ عَلَيْهِ مَئُونَةَ تَزِيدُهُ رغبه فِيهَا وَ لَنْ يَسْتَغْنِىَ صَاحِبُهَا بمانال عَمَّا لَمْ يَبْلُغْهُ وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ

ص: 398

334- نامه عمرو بن العاص پاسخ بنامه علی عليه السلام

وَ السَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ فَلَا تُحْبِطُ أَجْرَكَ أَبَا عبدالله وَ لأتجادين معوية فِي باطله فَإِنْ معوية غَمَصَ النَّاسَ وَ سفة الْحَقِّ .

میفرماید ای عمر و دنیا مردم را بخویش مشغول می دارد و از مملکت خود بیرون نمی گذارد و شیفته خود را فرو می گیرد و آرزو و آمال او را هر روز افزون می کند و بر طمع و طلب او مي افزايد ومستعنی نمی کند مرد دنیا پرست را آنچه بدست میکند از آنچه دست رس ندارد و بیتوانی آنچه فراهم کرده پراکنده می سازد دانسته باش مرد سعادتمند آنست که از واردات احوال دیگران حساب خویش بر گیرد هان ای اباعبدالله زحمت خویش را در اسلام تباه مکن و معويه را در اندیشه باطل معین و یاور مباش چه معويه مردم را تبه روزگار و خارمایه گذاشت وحق را بباطل آورد.

عمرو بن العاص بدینگونه پاسخ نگاشت:

مِنْ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الَّذِي فِيهِ صلاحنا وَ أَلَّفَهُ ذَاتَ بَيْنَنَا أَنْ تُنِيبُ إِلَى الْحَقِّ وَأَنْ تُجِيبُ إِلَى ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ مِنْ شورای فَصَبَرَ الرَّجُلُ مِنَّا نَفْسَهُ عَلَى الْحَقِّ وَ عُذْرَهُ النَّاسِ بالمحاجزة وَ السَّلَامُ .

در جمله می گوید اگر خواهی کار ما بصلاح باز آید و این اختلاف کلمه از میان ما برخیزد از آنچه در تحريض مردم بقتل عثمان کردی تو بت و آنابت جوی و امر خلافت را بشوری باز گذار تا مسلمانان هر کرا خواهند بخليفتی بر کشندو آن مرد که از ما بر طریق حق استوار بایستد و شمیت مناظره و محاجزه را دست باز دارد مردمان او را مورد طعن وشعنت نخواهند داشت

چون این مکتو برا با امیر المومنین علی عليه السلام آوردند مکشوف افتاد که این

ص: 399

335- سخنان هاشم بن عتبه با على عليه السلام

کار جز با زهاق ارواح و استعمال سهام و رماح بخاتمت نرود. اینوقت زیاد بن النصر الحارتی روی بعبد الله بن بدیل بن ورقا آورد و گفت در میان ما و اینجماعت کار سخت افتاد و حمل این زحمت جز مردم قوي قلب صافی سجیت نتوانند کرد و چنان دانم که از قبایل شام و طوایف عراق جز مشتی مردم خارجیان کس جان جان بسلامت نبرد ، عبدالله بن بديل گفت سوگند با خدای که من نیز چنان دانم که تو دانی و همان گویم که تو گوئی على عليه السلام با ایشان فرمود این سخن رادر خزانه خاطر ذخيره بگذارید و در میان لشگر پراکنده مکنیدو کس را مشنوانید و دانستد باشید که خداوند بر جماعتی مرگ مقدور داشته و گروهی را قتل رقم کرده و تقدیر خدای دیگر گون نشود و هر کس را اجل محتوم و وقت معلوم فرا رسد لکن خوشاو فرخا(1) حال آنانکه در راه خدا جهاد کنند و در طاعت خداوند شهید شوند.

هاشم بن عتبه چون این کلمات اصغا فرمود عرض کردیا امير المؤمنين معوية و مردم او بر طريق ضلالت رفته اند و کتاب خدایرا از پس پشت انداخته اند و با مسلمانان بیرون رضای خداوند سلوك نموده اند و حرام خدایر ا حلال وحلالش را حرام کرده اند و بمواعيد باطله شيطانرا بر خود سلطان داشته اند پس از طریق هدایت بگشتند و در غمرات غوایت(2) فرو شدند و تصمیم عزم دادند که در طلب دنیا با ما رزم دهند چنانکه ما در طلب آخرت با ایشان قتال خواهیم داد اکنون يا أمير المؤمنين چنانکه ما دانیم ایشان نیز دانسته اند که در سبقت اسلام و قربت با رسول خدای ودیگر فضایل کس انباز(3) تو نتواند بودالا آنکه بخباثت فطری و شقاوت ذاتی برراه ظالمان همیروند یا امير المؤمنين ما رادل دانا و بازوی تواناست و در اطاعت و متابعت تو پای برجا و استواریم سوگند با خدای که اگر مملکت

ص: 400


1- فرخا باخای معجمه بر وزن فردا : بمعنی گشادگی و فراخی باشد . و محنت و سختی و المی را نیز گویند که بر کسی واقع شود .
2- غمرات غوایت : سختيها وشدائد گمراهی .
3- انباز بر وزن دمساز : شريك ورفيق وهمتارا گویند .

336- خطبه على عليه السلام در تحریض مردم بجهاد

آسمان و زمین را با من گذارند که با دوست تو دشمن و با دشمن تو دوست باشم نپذیرم هم اکنون فرمان کن تا بجانب ایشان کوچ دهیم و رزم آزمائیم و حق را از پهلوی باطل بر آوریم .

اميرالمومنين در حق او دعای خیر گفت و فرمود الها او را بسعادت شهادت فایز فرمای وبمرافقت پیغمبر مخصوص دار و از پس آن بر منبر صعود داد و مردم را بدین خطبه ترغیب و تحريض بجهاد فرمود بعداز حمد و ثنامیفرماید:

إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَكْرَمَكُمْ بِدِينِهِ وَ خَلْقَكُمْ لِعِبَادَتِهِ فَانْصِبُوا نفسكم فِي أَدَاءِ حَقِّهِ وأنجزوا مؤعوده وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ جَعَلَ أَمْرَاسَ الْإِسْلَامِ مَتِينَةً وَ عُرَاهُ وَثِيقَةً ثُمَّ جَمَلِ الطَّاعَةِ حَظِّ الأ نَفْسٍ بِرِضاً الرَّبِّ وَ غَنِيمَةَ الْأَكْيَاسِ عِنْدَ تَفْرِيطِ ألعجرة وَقَدْ حَمَلَتْ أَمَرَ أسودها وَ أحمرها وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ نَحْنُ سَائِرُونَ إِنْشَاءِ اللَّهُ إِلَى مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ تَنَاوُلِ مَا لَيْسَ لَهُ وَ مَا لَا دَرَّ يُدْرِكَهُ معوية وَ جُنْدَهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يقودهم إِبْلِيسَ وَ يَبْرُقُ لَهُمْ ببارق تَسْوِيفِهِ وَ يدليهم بِغُرُورِهِ وَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ النَّاسِ بِحَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ فاستغنوا بِمَا عَلَّمْتُهُمْ وَ احْذَرُوا مَا حَذَّرَكُمُ اللَّهُ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ ارْغَبُوا فِيمَا أَنَا لَكُمْ مِنَ الْأَجْرِ وَ الْكَرَامَةِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ األمسلوب مِنْ سُلِبَ دِينِهِ أَمَانَتُهُ وَ الْمَغْرُورِ مَنْ آثَرَ الضَّلَالَةِ عَلَى الْهَدْيَ فَلَا أَ عُرِفْنَ أَحَداً مِنْكُمْ تَقَاعَسَ عَنِّي وَ قَالَ فِي غَيْرِيكفايةُ فَإِنْ الذود إِلَى الذود إِبِلُ وَ مَنْ لايذد عَنْ حَوْضِهِ بتهدم ثُمَّ إِنِّي آمُرُكُمْ بِالشِّدَّةِ فِي الْأَمْرِ وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَأَنْ لَا تَغْتَابُوا مُسْلِماً

ص: 401

337- خطبه امام حسن عليه السلام

وانتظرو النَّصْرَ الْعَاجِلِ مِنَ اللَّهِ انشاء اللَّهُ .

می فرماید همانا خداوند شما را بتشریف دین خویش بزرگ داشت و از برای عبادت بوجود آورد پس خویشتن را در ادای حق او باز دارید و ساخته وفای عهد او باشید و بدانید که خداوند اساس اسلام را محکم نهاد و دولت طاعت را غنیمت مردم دانا ساخت و حل و عقد امور مردم را بر من حمل فرمود لاجرم ما کو چ می دهیم بسوی کسی که شميت دیوانگان گرفت و دست در کاری فرا برد که در خور آن نیست و ادراك آن نتواند کرد همانا معاویه و اصحاب او را شیطان لجام کرده و بهرجا خواهد همی کشد و بمواعيد باطله مغرور دارد از خدای بترسید و شیفته شیطان مشويد و بدانچه گویم فرمان برید و بدانید که مسلوب آنکسی استکه از شعار دین و دثار امانت عریان باشد و مغرور کسی است که ضالالت را بر هدایت اختیار کرده بود و من نباید بشناسم کسی را از شما که دیگری را بر من گزیده دارد هم اکنون باید همدست و همداستان گشت و دشمن را دفع داد چه آنکس که حفظ حوزه خویش نکند ناچیز گردد لاجرم شما را می فرمایم که دل در جهاد استوار کنید و از غنيمت مسلمانان بپرهیزید و از خداوند در طلب نصرت عاجل باشید .

چون امير المومنین این خطبه بپای برد امام حسن عليه السلام برخاست :

فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ لَا إِلَهَ غَيْرُهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مِمَّا عَظَّمَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ مِنْ حَقِّهِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِهِ مَا لَا يُحْصَى ذَكَرَهُ وَ لَا يُؤَدِّي شُكْرَهُ وَ لَا يَبْلُغُهَا صِفَةٍ وَ لَا قَوْلَ وَ نَحْنُ إِنَّمَا غَضِبْنَا لِلَّهِ وَ لَكُمْ فَإِنَّهُ مَنْ عَلَيْنَا بِمَا هُوَ أَهْلُهُ أَنْ تَشْكُرَ فِيهِ آلَائِهِ وَ بَلَاؤُهُ وَ نعماؤه قَوْلِ يَصْعَدُ إِلَى اللَّهِ فِيهِ الرِّضَا وَ تَنْتَشِرُ فِيهِ عارفه الصِّدْقِ يَصْدُقِ اللَّهُ فِيهِ قَوْلَنَا وَ تَسْتَوْجِبَ فِيهِ الْمَزِيدُ مِنْ رَبِّنَا قَوْلًا يَزِيدُ وَ لَا يَبِيدُ فَإِنَّهُ

ص: 402

لَمْ تَجْتَمِعْ قَوْمُ قَطُّ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ إلااشتد أَمْرِهِمْ وَ اسْتَحْكَمَتِ عقدتهم فاحتشدوا فِي قِتَالِ عَدُوِّكُمْ معوية وَ جُنُودِهِ فَإِنَّهُ قَدْ حَضَرٍ وَ لَا تخاذلوا فَإِنِ الْخِذْلَانِ يَقْطَعُ نِيَاطَ الْقُلُوبَ وَ إِنَّ الْإِقْدَامِ عَلَى الْأَسِنَّةِ نَجْدَةُ وَ عِصْمَةً لِأَنَّهُ لَمْ يَمْتَنِعْ قَوْمُ قَطُّ رَفَعَ اللَّهُ عَنْهُمُ الْعِلَّةُ وكفاهم حَوَائِجِ الذِّلَّةَ وَ هَداهُمُ إِلَى مَعَالِمَ الْمِلَّةِ . آنگاه این شهر انشاد کرد:

وَ الصُّلْحُ تَأْخُذَ مِنْهُ مَا رَضِيتَ بِهِ * * * وَ الْحَرْبِ يَكْفِيكَ مِنْ أَ نِفَاسِهَا جُرَعٍ

بعد از ثناو ستایش خداوند بی چون می فرماید خداوند حق خویش را بر ما بزرگ داشت و نعمت خود را تشر یف کمال داد چندانکه شمار آن نتوان کرد و ادای شکرش نتوان نمود و دست فرسود سخن نتوان ساخت وما خشنودی خداوند و رستگاری شما را بر دشمنان دین خشمنا کیم چه خداوند بدانچه در خود اوست بر ما نعمت فرستاده وتن آسائي داده تاشکر نعمتهای او گذاشته شود این سخنی است که بحضرت حق عروج می کند و معروف آن در جهان پراکنده میشود و خداوند بتشريف صدق مخصوص میدارد و همواره فزونی می گیرد و محو و منسی نمیگردد همانا هیچ قومی در امری همدست و همداستان نشدند الا آنکه نیرو گرفتند و بر وصول آرزو استوار گشتند پس در جهاد با معويه و لشگر او دست در دست دهیدو همدل و همپشت ساخته جنگ شوید و توانی و تراخی مجوئید چه خذلان علاقه قلب را منقطع می سازد و موجب جبن و بد دلی میگردد و گذارنده سیف و سنان خداوند حشمت و عصمت میشود چه آنکس که حمی و حریم خویش را محفوظ داشت خداوند رنج و شکنج او را دفع می دهد و اسعاف حوائج او می فرماید و بشاهراه دین هدایت می نماید .

آنگاه امام حسين عليه السلام برخاست و اینخطبه قرائت فرمود :

ص: 403

338- خطبه امام حسين عليه السلام

فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ ثُمَّ قَالَ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ أَنْتُمْ الْأَحِبَّةِ الْكُرَمَاءِ الشعاردون الدِّثَارِ جِدُّوا فِي إِحْيَاءِ مَا دثر بَيْنَكُمْ وَ تسهیل مَا تَوَعَّرَ عَلَيْكُمْ وَ أَلَّفْتَ مَا أَذَاعَ مِنْكُمْ أَلَا إِنَّ الْحَرْبَ شَرِّهَا ذریع وَ طعنها فَظِيعِ وَهَى جُرَعٍ متجساة فَمَنْ أَخَذَ لَهَا أُهْبَتَهَا وَ اسْتَعَدَّ لَهُمَا عِدَّتُهَا وَ لَمْ يَأْلَمُ وكلومها عِنْدَ حُلُولِهَا فَذَاكَ صَاحِبُهَا وَ مِنْ عَاجَلَهَا قَبْلَ أَوَانِ فُرْصَتَهَا واستبصار سَعْيَهُ فِيهَا فَذَاكَ قُمْنَ لَا يَنْفَعُ قَوْمِهِ وَ يُهْلِكَ نَفْسِهِ نُسْئَلُ اللَّهِ بِعَوْنِهِ أَنْ يُدعِمَكُم بِاُلفَته .

بعد از حمد خداوند و ستایش یزدان می فرماید ای مردم کوفه شما دوستان بزرگ و پیراهن تن مائید جهد کنید وزنده بدارید جهادیرا که در میان شما چنان گمنام است که گویا بمرده است و آسان کنید این امری که بر شما مشکل افتاده است هان ای جماعت بدانید که حرب کاری سخت و صعب و امری کریه و بنهایت زشت است و روزی ناهموار و شرابی ناگوار است لکن آنکس که اعداد جہاد کند و دفع دشمن را عدت و عدتی فراهم آورد و از زخم سیف و سنان نترسد مرد میدان و در شمار مردان است و آنکس که عجلت کند و انتهاز فرصت نبردوخویشتن را بناهنگام دستخوش دو اهي سازد پایمال تباهی گردد و مردم خود را بزیان آرد و اکنون از خداوند می خواهیم که شما را بالفت خویش بر پای کند و استوار بدارد اینکلمات بفرمود و از منبر فرود شد و لشگریان بجمله دل بر جهاد نهادند .

از میانه اصحاب عبد الله بن مسعود بنزد امير المؤمنين على آمدند و از آن جماعت عبيدة السلمانی و مردم او عرض کردند یا امير المومنین ما در رکاب تو کوچ میدهیم و لشگر گاه ترا دست باز نمیداریم الا آنكه معسکری علیحده خواهیم داشت و کار را با اهل شام نظاره خواهیم بود اگر آن جماعت آغاز منازعت کنند

ص: 404

339- نامه على عليه السلام بعبدالله بن عباس

و در کار بغی و فتنه هدایت فرمایند آنگاه با ایشان قتال خواهیم داد على عليه السلام فرمود مرحبا و اهلا این فقاهت شماست در شریعت و سنت و آنکس که بدین سخن رضا ندهد جائر وخائن است.

و دیگر از اصحاب عبدالله بن مسعود ربیع بن خثیم پیش آمد و ایشان چهار صد تن مرد بودند عرض کردند یا امیر المومنين ما فضیلت و منزلت ترا دانسته ایم و جهاد با دشمنان دین را فرض میدانیم لکن ما را در مقاتلت با این جماعت شك و شبهتی است همی خواهیم که ما را بحفظ ثغور مملکت فرمان کنی تا در ثغری بنشینیم و در دفع بیگانگان استوار باشیم امير المومنین مسئول او را با جابت مقرون داشت و از بهر او لوائی بست و او رابحدود مملکت ری فرستاد و این اول لوائی بود که على عليه السلام در کوفه بر بست .

از پس آن قبيله باهله راطلب فرمود و گفت ایجماعت خدایرا گواه میگیرم که شما مرا دوست نمیدارید لاجرم من شما را دوست ندارم و نمی پسندم که با من سفر شام کنید و فرمان کرد تا وجيبه و اجری و عطای ایشانرا حاضر کردند و سهم هر یکرا بذل فرمود و حکم داد تا کوچ دادند و بمملكت دیلم رفتند و در آنجا ساکن شدند.

آنگاه مسرعی سبك پی باحضار ابن عباس و لشگر بصره روان داشت و این مکتوب بدو نگاشت .

أَمَّا بَعْدُ فَاشْخِصْ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ مِنِ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ ذِكْرِهِمْ بَلَائِي عِنْدَهُمْ وَ عَفْوِي عَنْهُمْ واستبقائي لَهُمْ وَ رَغَّبَهُمْ فِي الْجِهَادِ وَ أَعْلِمْهُمْ الَّذِي لَهُمْ فِي ذَلِكَ مِنَ الْفَضْلِ .

میفرماید ای پسر عباس قبایل بصره را فرایاد ده که ایشان بیفرمانی من کردند و مرا در جنگ جمل فراوان زحمت دادند و بعد از غلبه گناه ایشانرا معفو داشتم و همگانرا باقی گذاشتم پس فضایل جهادرا بر آنجماعت شماره کن و بمقاتلت معاویه

ص: 405

340- ورود ابن عباس بالشکری گران بكوفه

ومردم او ترغیب و تحریض فرمای وایشانرا بسوی من فرست .

چون مكتوب على عليه السلام بابن عباس رسید مردم بصره را انجمن کرد و کتاب آنحضرترا بر ایشان قرائت فرمود آنگاه گفت ای مردم بسیج سفر کنید و بسوی امام خویش کو چ دهید و در راه او از بذل جان و مال نپرهیزید و با جماعت قاسطین قتال دهید که قر آنرا از پس پشت انداختند و احکام خداوند را دیگر گونساختند و از دین حق بیکسوی شدند چه بهتر از آن که با پسر عم رسول خدای جهاد کنید که معروف و منکر را آمر و ناهیست و بیرون کتاب الهی و احکام خداوند حکومت نفرماید .

چون ابن عباس این کلمات بپای برد احنف بن قیس بر خاست و گفت سخن جز این نیست که تو گوئی سوگند با خدای که علی را اجابت می کنیم و با تو کوچ میدهیم خواه کار بر سختی و صعو بت رود و خواه بتن آسائی و فراغت بودو در هر حال از خداوند امید فضل و فلاح داریم ، از پس او خالد بن المعمر السدوسی بر خاست و گفت فرمان امير المؤمنين راشنیدیم و پذيرفتيم بهر جا بخواند میرویم و بهر چه حكم دهد میپذیریم ، آنگاه عمرو بن مرجوم العبدی بر خاست و گفت خداوند امیرالمؤمنین علی را موفق بدارد و اختلاف کلمه مسلمانانرا از بهر او یکی کند و جماعت قاسطین را که پشت با دین کردند دور کنان سوگند با خدای که ما ایشانرا دشمن داریم و بهر جا بخوانی با سواره و پیاده ملازمت رکاب تو خواهیم داشت .

بالجمله قبایل بصره دل بر جهاد نهادند و بسیج راه کردند و از بصره خیمه بیرون زدند و ابن عباس أبو الأسود دئلیرا بنيابت خویش بحکومت بصره گذاشت و با جماعت لشکریان راه بر داشت و طی طریق کرده در کوفه حاضر حضرت علی عليه السلام گشت .

و همچنان عمال امیر المومنین از هر جانب برسیدند مخنف بن سلیمان از اصفهان با سپاه برسید ، و سعيد بن وهب از همدان بیامد و در کوفه انجمن شدند و

ص: 406

341- نامه محمد بن ابی بکر بمعوية بن أبي سفيان

محمد بن ابی بکر این مکتوبرا بمعويه فرستاد :

بسم الله الرحمن الرحيم من محمد بن ابی بکر الى الغاوی معوية بن صخرسلام على اهل طاعة الله ممن هوسلم لاهل ولاية الله اما بعد فان الله بجلاله و سلطانه و قدرته خلق خلقا بلاعنت ولا ضعف في قوته ولا حاجة به الى خلقهم و لكنه خلقهم عبيدا و جعل منهم شقيا و سعيدا و غويا و رشيدا ثم اختارهم على علمه فاصطفی و انتجب منهم محمدا صلي الله عليه و آله فاختصه برسالته و اختاره لوحیه و ائتمنه على امره و بعثه رسولا مصدقا لما بين يديه من الكتب و دليلا علي الشرایع فدعا إلى سبيل ربه بالحكمة والموعظة الحسن فكان اول من اجاب و اناب و صدق و وافق و اسلم و سلم اخوه و ابن عمه علی بن ابیطالب عليه السلام فصدقه بالغيب المكتوم و آثره على كل حميم فوقاه كل هول و واساه بنفسه من كل خوف فحارب حربه و سالم سلمه فلم يبرح مبتذلا لنفسه في ساعات الأزل ومقامات الروع حتی برز سابقا لا نظير له في جهاده ولا مقارب له في فعله وقد رايتك تسامیه و انت انت وهو هو المبرز السابق في كل خير اول الناس اسلامأ و أصدق الناس نية و اطيب الناس ذرية و افضل الناس زوجة و خير الناس ابن عم و انت اللعين بن اللعين ثم لم تزل انت و ابوك تبغيان الغوائل لدين الله و تجهدان على اطفاء نور الله و تجمعان على ذلك الجموع و تبذلان فيه المال و تحالفان فيه القبائل على ذلك مات ابوك و على ذلك خلفته و الشاهد عليك بذلك من ياوی ويلجاء اليك من بقية الاحزاب و رؤس النفاق و الشقاق لرسول الله و الشاهد لعلي مع فضله المبین و سبقه القديم أنصاره الذين ذكروا بفضلهم في - القرآن فاثنا الله عليهم من المهاجرين و الأنصار فهم معه عصائب و كتائب حوله يجالدون باسيافهم ويهريقون دمائهم دونه يرون الفضل في اتباعه و الشقاء في خلافه فكيف يالك الويل تعدل نفسك بعلي و هو وارث رسول الله صلي الله عليه و آله و وصيه و ابو ولده و اول الناس له اتباعا و آخرهم به عهدأ يخبره بسره و يشركه في امره و انت عدوه و ابن عدوه فتمتع ما استطعت بباطلك و ليمدد لك ابن العاص في غوايتك فكان اجلك قد انقضی و کیدك قد وهی و سوف يستبين لمن تكون العاقبة

ص: 407

العليا و اعلم انك انما تکاید ربك الذي قد امنت کیده و أيست من روحه و هولك بالمرصاد و انت منه في غرور و بالله و اهل رسوله عنك الغنا و السلام على من اتبع الهدی .

در جمله میگوید ای پسر صخرای غاوی گمراه خداوند این خلق را بقدرت خویش بیافرید بعضی شقی و جماعتی سعید بر آمدند پس از میان ایشان محمد را بر گزید و برسالت خویش مخصوص داشت تا بزبان حکمت و موعظت مردمان را بسوی خداوند دعوت فرمود و اول کس که او را اجابت نمود برادر او و پسر عم او على بن ابیطالب بود که او را بغيب مكتوم مصدق داشت و در محافظت او از بذل جان مضايقت نفرمود و با دشمنانش مناجزت و مخاصمت بست و با دوستانش مصالحت و مسالمت سپرد چندانکه اندر جهان هیچکس او را عديل و نظیر نتوانست گشت و تو ای معويه آزرم بیکسوی نهادی و بر او فزونی و برتری جستی و حال آنکه ای معويه تو از اندازه خویش افزون نخواهی شد و از علی چیزی نخواهد کاست على اول کس است در مبادرت خیرات و سبقت اسلام و اوست پدر حسنين و شوهر بتول و ابن عم رسول و تولعين پسر لعینی و باتفاق پدرت ابوسفیان همواره در دین خدای فتنه انگیخنی .

و نور خداوند را پوشیده خواستی و بر این آرزو بذل مال کردید و جماعتی از جهال را هم سوگند ساختید تا گاهی که پدرت عرضه هلاك گشت و تو با همان عقیدت نکوهیده بجای ماندی گواه من بر اینسخن از دشمنان رسول خدای بقایای لشكر احزابند که در نزد تو ملجا و مآب دارند و همچنان گواه من در آنچه گفتم در حق علی بیرون فضيلت قویم و مسابقت قدیم جماعت انصارند که خداوند در قرآن مجید فضیلت ایشانرا یاد فرموده و اینك مهاجر و انصار در رکاب او از بهر جهاد احتشاد کنند و انتظار روز حرب و ضرب برند وای بر تو ای معويه خود را عديل على ميشماری و حال آنکه او وارث رسول خدا و وصی او و پدر فرزند دوست و اول کسی است در متابعت او و آخر کس است که رسول خدای هنگام تحویل از این جهان سر خویش را بدو سپرد و او را شريك در امر خود کرد و تو دشمن

ص: 408

342- نامه معوية بن ابی سفیان پاسخ بنامه محمد بن ابن بکر

رسول خدائی و پسر دشمن اوئی پس سود خویش را از متاع باطل خود بدست کن و در غوایت خود استمداد از عمرو بن العاص میجوئی هان ای معوية بدان که تکیه بر دنیا نتوان کرد روزگار تو منقضی شد و کید و خدیعت تو سستی گرفت زود باشد که حق از باطل پدیدار آیدو دانسته باش که تو با خداوند کید میاندیشی و از کید او ایمنی و پروای آنجهان نداری و حال آنکه خداوند با تو کار باقتصاد و عدل خواهد کرد.

چون این نامه بمعويه رسید در پاسخ بدینگونه مکتوب کرد :

من معوية بن ابی سفیان الى الزاري على أبيه محمد بن أبي بكر سلام على اهل طاعة الله أما بعد فقد أتاني كتابك تذكر فيه ما الله أهله في قدرته وسلطانه وما اصطفاه به نبيه مع كلام الفته ووضعته لرايك فيه تضعيف ولابيك فيه تعنيف ذكرت حق ابن ابیطالب و قدیم سوابقه و قرابته من نبي الله صلي الله عليه و آله و نصرته له ومواساته ایاه في كل خوف و هول و احتجاجك على و فخرك لي بفضل غيرك لا بفضلك فأحمد الها صرف الفضل عنك و جعله لغيرك و قد كنا وابوك معنا في حيوة من نبينا صلي الله عليه و آله نرى حق ابن ابی طالب لازما لنا وفضله مبرز أعلينا فلما اختار الله لنبيه صلي الله عليه و آله ما عنده وأتم له ما وعده و أظهر دعوته وافلج حجته قبضه الله اليه فكان ابوك و فاروقه اول من ابتزه وخالفه على ذلك اتفقا واتسقا ثم دعواه الى انفسهم فا بطاعنهما و تلکا علیهمافهما به الهموم و ارادا به العظيم فبايع وسلم لهما لايشركانه في أمرهما ولا يطلعانه على سر هما حتي قبضا وانقضى أمر هماثم قام بعد هما ثالثهما عثمان بن عفان يهتدى بهديهما و يسير بسيرتهما فعبته أنت وصاحبك حتى طمع فيه الاقاصى من اهل المعاصي و بطنتما له و اظهر تما عداوتكما و غلكما حتى بلغتمامنه منا كما فخذ حذرك منك يا ابن ابی بکر فستری و بال امرك وقس شبرك بفترك تقصر من أن تساوی او توازي من يزن الجبال حلمه ولاتلين على قسر قناته ولايدرك ذومدی اناته ابوك مهد له مهاده و بنا ملکه و شاده فان يكن ما نحن فيد صوابأ فابوك اوله و ان يك جورا فابوك اسسه و نحن شركائه و بهديه اخذنا و بفعله اقتدينا و

ص: 409

لولا ما سبقنا اليه أبوك ما خالفنا ابن ابیطالب و اسلمنا له ولكنا رأينا أباك فعل ما فعل فاحتذينا بمثاله و اقتدينا بفعاله فعب اباك ما بدالك أودع والسلام على من اناب ورجع عن غوايته وتاب.

در جمله میگویدای پسر ابو بکر مكتوب توملحوظ افتاد همانا قدرت و سلطنت خداوند را تذکره کردی و برگزیدگی رسولخدا را باز نمودی و سخنی چند بر حسب هوای خویش تلفيق وتنميق ساختی که همه در تشنیع و تعنيف پدرت ابو بکر بود و منزلت على ابوطالب عليه السلام و قرابت او با رسولخدای و حفظ و حمایت اورا با رسولخدای در هر خوف و خطری بشرح کردی و بفضيلت على بر من مفاخرت جستی منت خدایرا که فخر و فضل از تو بگردانید تا بفضل دیگران فخرهمیکنی همانا در زمان حضرت رسول من و پدرت ابوبکر و عمر بن الخطاب همگان حاضر بودیم و علی ابوطالب حاضر بود وفضيلت و منزلت او را می نگریستیم بعد از رسولخدا اول کس پدرت وعمر بن الخطاب با او از در مخالفت بیرون شدندو خلافت پیغمبر را خاص خویش دانستند و او را به بیعت ومتابعت خود دعوت کردند چون على سر بر تافت در دفع او یکجهة شدند و قصه قتل او کردند تا ناچار شد و بیعت ایشانرا پذیرفتار گشت با اینهمه او را در امور خویش امین ندانستند و بر اسرار خود مشرف ومطلع نساختند و چون ایشان در گذشتند عثمان بن عفان بر اریکه خلافت جای کرد و بر سیرت وسیر ابوبکر و عمر برفت اینوقت تو وعلى ابوطالب در خصمی او یکجهة شدید و کردار و گفتار او را نکوهیده و ناستوده خواندیدو مردم را بر وی بشوریدید تا او را دست فرسود هلاك و دمار ساختید و بر گردن و آرزو سوار شدید هان ای پسر ابوبکر خویشتن را وا پای زود باشد که دستخوش کیفر کردار خویش گردی اندازه خویشتن بر گیر و با کسی که کوه حمل حلم او بر نتابد و کس در عزم او تراخی و توانی نه بيند خود را انباز و همانند مکن مگر ندانی که اول کس پدرت با علی آغاز مخاصمت و مناجزت پیش داشت پس اگر ما در این امر کار بصلاح و صواب میکنیم پدرت ما راهادي وقاید بوده و اگر

ص: 410

بر خطا میرویم هم پدرت تاسیس این ظلم و جور نموده و ما در این امر همدست و شريك اوئیم و بر راه او میرویم و کار بر قانون کردار او می کنیم و اگر پدرت با علی اینخصومت نکرد ما مخالفت با على نمیکردیم و بر سلطنت او گردن مینهادیم چون دیدیم پدرت کرد آنچه کرد ما اقتدای باو کردیم و امتناد با فعال او جستیم پس پدرت را نکوهش میکن و بدانچه کرد سرزنش میفرمای که هیچ حجتی بدست نتوانی کرد و جنایتی بر دیگر کس نتوانی بست .

ص: 411

فهرست مطالب (كتاب جمل)

دیباچه ... 2

ذكر احوال أمير المؤمنين عليه السلام... 9

اجتماع مردم در خانه على عليه السلام ...10

عدم تمایل علی عليه السلام بخلافت... 11

پاسخ شیعه از کناره گیری على عليه السلام از خلافت... 12

التماس مردم برای بیعت کردن با علی عليه السلام 13

بیعت کردن طلحه و زبیر باعلى عليه السلام...14

اسامی متقاعدين از بیعت على عليه السلام ... 15

احضار امير المومنین عليه السلام متقاعدين از بیعت را ... 16

اشعار خزيمة بن ثابت... 17

تاریخ قتل عثمان ... 18

خطبه على عليه السلام در مسجد مدینه... 19

بخش کردن على عليه السلام بيعت المال را بر مردم ... 22

رنجش جماعتی از أمير المؤمنين على عليه السلام... 23

اجتماع مخالفین در مسجد و سخن وليد با على عليه السلام... 24

سخنان علی عليه السلام در پاسخ ولید بن عقبه ... 25

خطبه على عليه السلام در باره اختلاف و نتائج آن... 26

سخنان مغیره با على عليه السلام... 27

گفتار ابن عباس یا مغيره... 28

ص: 412

اجتماع دوستان على عليه السلام و خطبه آنحضرت... 29

خطبه على عليه السلام... 30

سخنان على عليه السلام با طلحه و زبیر... 31

اظهار اسف کردن طلحه و زبیر از بیعت با على عليه السلام... 34

خطبه على عليه السلام در روز پنجم خلافت...35

ملاقات عایشه با این کلاب... 37

نامه على عليه السلام بمعويه در باره بیعت خویش ... 38

کناره گیری طلحه و زبیر از على عليه السلام... 39

سخنان علی عليه السلام در باره طلحه و زبير... 40

آمدن رسول طلحه و زبیر بنزد على عليه السلام... 41

نفرین کردن على عليه السلام در باره طلحه و زبیر... 42

بیعت کردن ابو موسی اشعری با هاشم بن عتبه... 43

آمدن عده ای از یمن بحضور على عليه السلام ... 44

پاسخ دادن حارث بعبدالله عامر... 45

اشعار زینب و سخنان جوانی در باره طلحه و زبیر... 46

فرستادن على عليه السلام عمال خود را ببلاد و امصار... 47

سهل بن حنيف وحكومت شام ... 48

غلبه محمد بن حذيفه در مصر... 49

سفر کردن حجاج بن خزيمه بنزد معاویه... 51

گفتگوی حجاج با معوية... 52

سخنان مغیره با على عليه السلام در باره معويه ... 53

نگرانی مروان و عده ای دیگر از علی عليه السلام... 54

سفر کردن طلحه و زبیر بمکه و نكث آنان از بیعت على عليه السلام... 55

ص: 413

خبر دادن على عليه السلام از کشته شدن طلحه و زبیر... 56

گرامی شمردن عایشه مقدم طلحه و زبیر را در مکه... 57

تجهيز لشکر نمودن طلحه و زبیر در مکه... 58

نامه اشتر نخعی به عایشه... 59

ملاقات عایشه با ام سلمه وحفصه... 60

سخنان ام سلمه با عایشه در باره فضائل على عليه السلام... 61

ترساندن پیغمبر عایشه را از بانگ زدن سگهای حوئب... 62

سخنان ام سلمه با عایشه و عبدالله بن زبیر... 63

خطبه ام سلمه خطاب بعايشه... 64

سخنان عبدالله بن زبیر با عایشه ... 66

آگاه شدن علي عليه السلام از حرکت عایشه بجانب بصره... 67

نفرین کردن علی عليه السلام در باره طلحه و زبیر... 68

سخنان على عليه السلام در باره طلحه و زبیر و عایشه... 69

سستی مردم مدینه و سخنان علی عليه السلام درباره طلحه و زبیر... 70

جماعتی از مردم مدینه بجهاد رغبت کردند... 73

سخنان مالک اشتر باعلى عليه السلام ... 74

نامه ام الفضل بعلى عليه السلام در باره حرکت عایشه... 75

گفتار على عليه السلام در باره مغيرة بن شعبة... 76

بانگ زدن سگهای حوئب بر عایشه... 77

طلحه و زبیر در کنار بصره لشکرگاه کردند ... 78

رسول فرستادن عثمان بن حنیف بنزد طلحه و زبیر... 79

ورود لشکر عایشه بشهر ... 80

صف آرائی کردن عثمان بن حنیف در برابر لشکر عایشه... 81

ص: 414

شروع مقاتله بین سپاه عثمان بن حنیف و لشکر عایشه ... 82

گفتار على عليه السلام درباره بیعت زبير... 83

نامه على عليه السلام بعثمان بن حنیف در باره طلحه و زبير ... 84

حمله شبانه طلحه و زبیر بخانه عثمان بن حنيف... 85

سخنان طلحه و زبیر در مسجد بصره ... 86

طلحه و زبیر در بصره دست بکشتار زدند ... 87

دعوت کردن طلحه و زبیر مردم بصره را برای مقاتله باعلى عليه السلام ... 88

نزول على عليه السلام در منزل ربذه... 89

گفتار على عليه السلام در باره کشتار طلحه و زبیر در بصره... 90

نامه علی عليه السلام به مردم کوفه... 91

نامه على عليه السلام با بو موسی اشعری ... 92

مخالفت ابو موسی اشعری با علی عليه السلام... 93

نامه دیگر على عليه السلام بابو موسی اشعری... 94

نامه على عليه السلام بمردم کوفه و ابو موسی اشعري ... 95

ورود حسن بن على عليهما السلام بكوفه... 96

سخنان حسن بن على عليه السلام با مردم کوفه... 97

سخنان عمار یاسر و ابوموسی اشعری با مردم کوفه... 99

سخنان ابو موسی اشعری و عمار یاسر با مردم کوفه... 100

سخنان حسن علي بن على عليه السلام با مردم کوفه... 101

سخنان قيس بن سعد بن عباده با مردم کوفه... 102

سخنان زيد بن صوحان با مردم کوفه... 103

سخنان حسن بن على عليه السلام با ابو موسی اشعری .... 104

ص: 415

سخنان ابو موسی اشعری با عمار یاسر ... 105

سخنان صعصعه سبحان بن صوحان با مردم کوفه... 106

آمدن اشتر نخعی بکوفه و عزل کردن ابوموسی را از حکومت... 107

حرکت مردم کوفه بسوى على وحدیث ابو الطفيل... 108

تصنيف خواندن کنیزان حفصه... 109

خطبه على عليه السلام با مردم کوفه در ذیقار... 110

سخنان مالک اشتر با على عليه السلام ... 113

حرکت قعقاع بن عمرو بجانب بصره... 114

سخنان على عليه السلام با ابن عباس ... 115

آخرین خطبه على عليه السلام در ذیقار... 116

لشكر على عليه السلام نوزده هزار سوار و پیاده بودند... 118

حرکت على عليه السلام بجانب بصره و نزول لشکر در فید... 119

گفتار منذر بن جارود در باره لشكر على عليه السلام ...120

نزول على عليه السلام در زاويه بصره ... 121

مهیا ساختن طلحه و زبير لشکر بصره را... 122

سخنان مرد ضبی خطاب به لشکر بصره ... 123

نامه على عليه السلام از زاويه بصره بطلحه و زبیر... 124

نامه على عليه السلام از زاویه بصره بعايشه... 126

رفتن نمایندگان على عليه السلام بنزد طلحه و زبير و عایشه... 127

جواب نامه عایشه بعلی عليه السلام... 128

اشعاری از شعراء در باره عایشه ... 129

كلمات على عليه السلام درباره انس بن مالك... 130

سخنان على عليه السلام در زاویه بصره با مردم ... 131

ص: 416

سخنان رسول خدا در باره ناكثين و قاسطين و مارقين... 132

حرکت على عليه السلام از زاویه بصره به خريبه و کلمات آنحضرت... 133

سخنان على عليه السلام در خریبه با محمد بن حنفيه... 134

اشعاری از اصحاب على عليه السلام... 135

اشعاری در باره على عليه السلام... 136

پند و اندرزهای رسولان على عليه السلام بعايشه... 137

مرتب ساختن علی عليه السلام سپاه کوفه را برای مبارزه ... 138

صف آرائی کردن لشکر بصره... 139

طلب کردی علی عليه السلام زبیر را... 140

تذكار على عليه السلام سخنان رسول خد ارادر باره خویشتن بزبیر... 141

پشیمان شدن زبير و سرزنش کردن عایشه وی را... 142

خارج شدن زبير از صفوق لشکر و حرکت او... 143

حديث فروة بن حارث تمیمی و سخنان جون بن قتاده... 144

سخنان على عليه السلام درباره قاتل زبیر... 145

اشعاری از این جرموز قاتل زبیر... 146

سخنان حسن بن علي عليهما السلام در جواب عبدالله بن زبير... 147

تیراندازی کردن لشکر بصره بصف على عليه السلام... 148

مهیا شدن على عليه السلام برای جنگ با لشكر بصره ...149

کشته شدن مسلم المجاشعی بدست لشکر بصره... 150

نگرانی علی عليه السلام از فرزندش محمد حنفيه... 151

حملات پی در پی علی عليه السلام بلشکر بصره... 152

حملات پی در پی محمد حنفيه، بلشکر بصره... 153

حمله افکندن اشتر نخعی بلشکر بصره ... 154

ص: 417

کشته شدن عبدالله ابزی و برادرش بدست على عليه السلام... 155

آمدن کعب بن سور بمیدان کارزار...156

کشته شدن زید بن صوحان عبدی بدست عمرو بن يثریبی... 157

کلمات زید بن صوحان با علی عليه السلام در دم مرگی... 158

زخمی کردن عمار یاسر عمرو بن بثریبی را... 159

زخمی شدن عمرو بن يثریبی بدست اشتر نخعی... 160

کشته شدن ختات المجاشعی و عوف بن قطن ضبی بدست محمد حنفيه... 161

شعارهای لشكر على عليه السلام ... 161

آتش جنگ و سخنان عمار یاسر با عایشه... 162

سخنان طلحه در روز کارزار وجنگ بصره... 164

کشته شدن طلحه بدست مروان بن حکم... 165

سخنان سران سپاه بصره با عایشه... 166

کشته شدن عده ای از لشکر عایشه بدست اصحاب على عليه السلام... 167

گرفتار شدن عبدالله زبیر بدست اشتر نخعی...168

نجات دادن لشکر بصره عبدالله بن زبیر را از دست اشتر نخعی... 169

اشعاری از اصحاب على عليه السلام... 170

حمله کردن سران لشکر على عليه السلام بطور دسته جمعی بر لشکر عایشه... 171

کشته شدن جمل و دستگیر شدن عایشه...172

امان دادن على عليه السلام عبدالله بن زبير و مردم بصره را... 173

سخنان على عليه السلام بالين طلحة بن عبيد الله... 174

اسامی حماران بنی جمح... 175

نظر شیعه و سنی درباره طلحة بن عبيد الله... 176

گذر کردن على عليه السلام بر کشتگان دشمن ... 177

سخن گفتن على عليه السلام با کشتگان ... 178

ص: 418

تعداد کشتگان از لشکر عایشه ... 179

ورود على عليه السلام بشهر بصره... 180

امان دادن على عليه السلام مردم بصره را... 181

ابلاغ ابن عباس فرمان على عليه السلام را بعايشه... 182

سخنان ابن عباس با عایشه... 183

آمدن على عليه السلام بخانه عایشه در بصره... 184

ملزم کردن على عليه السلام عایشه را برای حرکت بمدينه... 185

سخنان على عليه السلام درباره مروان بن حکم... 186

سخنان علی عليه السلام درباره زنان... 187

چهل زن ملازم رکاب عایشه بودند ... 188

بخش کردن على عليه السلام بیت المال شهر بصره را در میان لشکریان ... 189

خبر دادن على عليه السلام از حجاج بن یوسف ثقفی... 190

سخنان على عليه السلام باعباد بن قیس... 191

مدت توقف على عليه السلام بعد از وقعه جمل... 192

سخنان على عليه السلام با مردم بصره... 193

سخنان على عليه السلام باحسن بصری ... 194

سخنان على عليه السلام با احنف بن قیس... 195

فارق میان علم غيب وعلم پیغمبر و امام ... 197

پاسخ دادن على عليه السلام بسؤال احنف بن قيس ... 198

پاسخ دادن على عليه السلام بسؤال منذر بن جارود... 199

قسم یاد کردن على عليه السلام برای مردم بصره... 200

اهل جماعت وفرغت و بدعت و سنت کیانند... 201

خاتمه کتاب جمل... 202

ص: 419

فهرست کتاب صفین

سخنان عمار یاسر با على عليه السلام... 207

نامه على عليه السلام بعد از وقعه جمل بمردم کوفه... 208

سخنان علی عليه السلام در مسجد کوفه بعد از وقمه جمل... 210

سؤال بردة بن عوف الازدی از علی عليه السلام ... 212

جواب على عليه السلام ببردة بن عوف الازدی...213

سخنان علی عليه السلام با سليمان بن صرد خزاعی... 214

سخنان حسن بن على عليه السلام با سلیمان بن صرد خزاعی... 215

سخنان علی عليه السلام درباره عبد الله بن المعتم العبسي... 216

سخنان على عليه السلام پیش از نماز جمعه در مسجد کوفه... 217

خطبه على عليه السلام پیش از نماز جمعه ... 218

مامور فرمودن على عليه السلام عمال وحكام خویش را پس از ورود بکوفه... 219

نصب فرمودن على عليه السلام عمال خویش را ببلاد و امصار... 220

جنگ نمودن اشتر نخعی با عمال معويه...223

كمك فرستادن معاویه ایمن بن خزیم را برای جنگ با اشتر... 224

سخنان علي عليه السلام با نرسی... 225

عقیده شیعه و مردم افضلیه درباره معويه... 226

نامه مروان بن الحكم بمعويه و یعلی بن منية... 227

نامه مروان بن الحكم بمعويه بعد از قتل عثمان... 229

نامه معويه بطلحة بن عبيد الله... 230

نامه معوية بن ابی سفیان به زبیر بن العوام... 231

نامه معوية بن ابی سفیان بمروان بن الحكم... 232

نامه معوية بن ابی سفیان بسعيد بن العاص... 233

ص: 420

نامه معوية بن ابی سفیان بعبدالله بن عامر...234

نامه معوية بن ابی سفیان بولید بن عقبه...235

نامه معوية بن ابی سفیان بیعلی بن منيه...236

نامه مروان الحكم در جواب معوية بن ابی سفیان ...238

نامه عبدالله بن عامر در جواب معوية بن ابی سفیان...239

نامه وليد بن عقبه در جواب معوية ابی سفیان ...240

نامه یعلی بن منيه بمعوية بن ابی سفیان...242

نامه سعيد بن العاص بمعوية بن ابی سفیان...243

حدیثی از رسول خدا صلي الله عليه و آله ...درباره على عليه السلام... 244

انجمن کردن على عليه السلام مردم کوفه را برای مشورت در باره رزم با معوية... 245

نامه على عليه السلام بمعوية بن ابی سفیان... 246

پاسخ ندادن معويه بنامه على عليه السلام ...247

سخنان مردعبسی در محضر على عليه السلام... 248

پیوستن رسول معويه بجماعت علی علیه السلام... 249

پرسش معاویه از خفاف بن عبدالله از حال على عليه السلام ... 250

قصيده خفاف بن عبدالله... 251

طلب فرمودن على عليه السلام عمال خویش را از بلاد و امصار... 252

نامه على عليه السلام بجرير بن عبدالله البجلی فرماندار همدان... 253

انجمن کردن جریر بن عبدالله مردم همدان را در مسجد... 254

سخنان زجر بن قیس با مردم همدان... 255

اشعاری در مدح جرير بن عبدالله البجلی... 256

نامه على عليه السلام باشعث بن قیس... 257

رسيدن مكتوب على عليه السلام باشعث بن قیس... 258

انجمن ساختن اشعث بن قیس مردم آذربایجان را ... 259

ص: 421

اشعاری از سکونی درباره اشعث بن قیس... 260

اشعاری از اشعث بن قیس درباره على عليه السلام... 261

نامه احنف بن قيس يقبیله بنی سعد... 262

اشعاری از معوية بن صعصعه خطاب بقبیله بنی سعد... 263

رسالت جرير بن عبدالله البجلي از جانب على عليه السلام بنزده معویه... 264

نامه علی عليه السلام بمعوية بن ابی سفیان بمصاحبت جریر بن عبدالله... 264

سخنان جرير بن عبدالله البجلی بامعوية بن ابی سفیان... 267

سخنان جرير بن عبدالله در مسجد شام با مردم آنسامان... 268

خطبه معوية بن ابی سفیان در مسجد شام... 269

توانی وسستی معوية بن ابی سفیان در پاسخ نامه علي عليه السلام... 271

طلب کردن معوية بن ابی سفیان عمرو بن العاص را برای مشورت... 272

نامه معوية بن ابی سفیان بعمرو بن العاص ... 273

نامه عمرو بن العاص بمعاوية بن ابی سفیان... 274

شأن نزول آیاتی چند درباره على عليه السلام... 278

نامه دیگر معوية بن ابی سفیان بعمرو بن العاص... 281

اشعار عمرو بن العاص خطاب بمعوية بن ابی سفیان... 282

مشورت نمودن عمرو بن العاص باغلام خویش... 283

ورودعمرو بن العاص بشهر شام... 284

مشورت نمودن مویه با عمرو بن العاص... 285

اشعار عمرو بن العاص خطاب بمعوية بن ابی سفیان... 286

گرفتن عمرو بن العاص فرمان حکومت مصر را از معويه... 287

سخنان عموزاده عمرو بن العاص باوی... 288

اشعاری از عموزاده عمرو بن العاص... 289

ص: 422

اشعاری از علی عليه السلام 290

نگرانی عبدالرحمن بن خالد ولید ازمعوية ابی سفیان... 291

مشورت نمودن معاویه با عمرو بن العاص در باره جنگ با علی عليه السلام... 292

دعوت نمودن معويه شرحبيل بن السمط را بشام ... 293

اشعار عياض بن الثمالي خطاب بشرحبيل بن السمط... 294

فریب دادن معوية شرحبيل بن السمط را... 295

سخنان جریر بن عبدالله باشرحبيل... 296

اشعار جرير بن عبدالله خطاب بشرحبیل بن السمط... 297

ترغیب شرحبيل معويه را بجنگ با علی عليه السلام ... 298

تقاضای معاویه ازعلى عليه السلام مملكت شام را... 299

مكتوب على عليه السلام بجرير بن عبدالله البجلی در شام ... 300

اشعاری از ولید بن عقبه خطاب بمعوية بن ابی سفیان ... 302

نگرانی عتبة بن ابی سفیان از ولید بن عقبه... 302

ورودشرحبیل برای تبلیغات علیه علی عليه السلام بشهر حمص ... 303

استماع جرير اشعاری را که کودکی انشاد می کرد... 304

نامه على عليه السلام بجرير بن عبدالله البجلی... 305

نامه معاوية بن ابی سفیان پاسخ نامه على عليه السلام ... 306

بازگشت جریر بن عبدالله بن از شام بكوفه... 307

سخنان اشتر نخعی با جرير بن عبد الله البجلی... 308

نامه علی عليه السلام در جواب کتاب معوية بن ابی سفیان... 309

رسالت اصبغ بن نباته از جانب على عليه السلام بسوی معاویه ... 311

سخنان اصبغ بن نباته در نزد معاویه... 312

ائمه هدی از خوشنوبسان بودند ... 313

ص: 423

اسامی خطوط و اصناف آنها... 314

نامه معاویه در جواب نامه على عليه السلام... 315

نامه على عليه السلام بمعوية بن ابی سفیان ... 316

نامه معوية بن ابی سفیان بمردم مکه و مدینه ...317

نامه مردم مدينه بمعوية بن ابی سفیان و عمرو بن العاص... 318

نامه معويه بعبد الله بن عمر بن الخطاب ... 319

نامه عبدالله بن عمر پاسخ نامه معوية بن ابی سفیان ... 320

نامه معوية بن ابی سفیان بسعد بن وقاص ...322

نامه سعد بن وقاص در جواب معاوية بن ابی سفیان... 323

نامه معويه بن ابی سفیان بمحمد بن مسلمه ... 324

نامه محمدبن مسلمه در جواب معوية بن ابی سفیان ... 325

سخنان اسود بن عرفجه خطاب بهوية بن ابی سفیان ...326

نامه سعیدبن قیس همدانی بشرحبيل بن السمط ... 327

آمدن عبيد الله بن عمر بن الخطاب بنزدمعوية بن ابی سفیان... 328

سخنان معاویه با عبيد الله بن عمر ... 329

سخنان عبيد الله بن عمر بالای منبر در مسجد شام... 330

اشعاری از عبيدالله بن عمر خطاب بمعويه ... 331

سخنان حجاج بن خزيمة بن الصمه در نزد معوية ... 332

بیعت گرفتن معويه از مردم شام بخلافت خود ... 333

سخنان کعب بن مره و ابوالاعور وذو الكلاع در مسجد شام ...334

سخنان سعد الحميري در مسجدشام در نزدمعويه ... 335

بیعت کردن مالك بن هبيرة الكندي بامعوية بن ابی سفیان ... 336

نامه معويه توسط ابو مسلم خولانی خدمت على عليه السلام... 337

ص: 424

شرفياب شدن ابو مسلم خولانی خدمت على عليه السلام... 339

نامه علي عليه السلام پاسخ بنامه معاوية بن ابی سفیان... 340

نامه معاوية بن ابی سفیان توسط ابو امامه باهلی بعلی عليه السلام ...347

نامه على عليه السلام پاسخ بنامه معاوية بن ابی سفیان ... 350

نامه دیگر على عليه السلام بمعوية بن ابی سفیان ...357

نامه معويه در جواب نامه على عليه السلام ... 359

نامه علی عليه السلام در جواب نامه معوية بن ابی سفیان... 362

نامه معاویه بعلی عليه السلام ... 364

نامه علی عليه السلام در جواب نامه معاوية بن ابی سفیان... 367

تصميم معوية بن ابی سفیان بر جنگ با على عليه السلام... 369

سخنان ابوسفیان در سر قبر حمزه... 370

سخنان ابن ابی الحدید معتزلی در باره مکاتيب على عليه السلام بامعويه ... 371

سخنان مؤلف در جواب گفتار ابن ابی الحدید معتزلی... 372

ورود معوية بن ابی سفیان باصدو بیست هزار لشکر بصفين... 373

اشعاری از علی عليه السلام خطاب بمعوية بن ابی سفیان ... 374

سخنان على عليه السلام با سران سپاه خویش... 375

سخنان بزرگان سپاه خطاب بعلي عليه السلام... 376

سخنان اربد فزاری خطاب بعلی عليه السلام ... 377

سخنان عبدالله بن المعتم العبسي باعلى عليه السلام ... 378

طرد نمودن على عليه السلام عبد الله بن المعتم وحنظله را ... 379

فرارحنظله و عبدالله و پیوستن آنان بمعوية بن ابی سفیان ... 380

سخنان عدی بن حاتم وزیدبن حصين الطائي ... 381

سخنان ابوزبيب بن عوف باعلى ... 382

ص: 425

سخنان على عليه السلام باحجر بن عدی وعمرو بن الحمق ... 383

دعا کردن على عليه السلام با عمرو بن حمق... 384

نامه على عليه السلام بمخنف بن سلیم... 385

نامه علی عليه السلام پاسخ بنامه عبدالله بن عباس... 387

نامه علی عليه السلام باسودبن قطنه... 388

نامه على عليه السلام بعبدالله بن عباس... 389

نامه علی عليه السلام بامرای ثعور وجيوش... 393

نامه على عليه السلام بامرای خراج و فرمانگذاران اهل ذمت... 394

نامه على عليه السلام بامرای بلاد در باره اوقات نماز... 395

نامه على عليه السلام بمعاوية بن ابی سفیان... 396

نامه على عليه السلام بعمرو بن العاص... 398

نامه عمرو بن العاص پاسخ نامه علی عليه السلام ... 399

سخنان هاشم بن عتبه با على عليه السلام ... 400

خطبه على عليه السلام در تحریض مردم بجهاد... 401

خطبه امام حسن عليه السلام... 402

خطبه امام حسين عليه السلام ... 404

نامه على عليه السلام بعبد الله بن عباس ... 405

ورود ابن عباس با لشکری گران بكوفه... 406

نامه محمد بن ابی بکر بمعوية بن ابی سفیان... 407

نامه معوية بن ابی سفیان پاسخ نامه محمد بن ابی بکر ... 409

ص: 426

غلطنامه

صفحه-سطر-غلط-صحیح

2- 17- وجه- وجهه

21- 2- لِصُحَبَتِه- لِصُحبَتِه

32 -8- وَمُلِّكَ- وَمُلِكَ

22- 33- الغنية -الغنيمة

27- 22- وَماكُنت -وَماكُنتُ

30- 1- ثُمَّ قالَ- ثُمَّ

35 -13- غضب- غصب

41 -12 -پوسيده -پوشيده

43- 2- چون چون- چون

46- 20- المُدبَرِ- المُدبِرَ

46- 21 -عَلي- عَلَيَّ

47- 1- يَومُ- يَومِ

52- 14- وجود- وجوه

60 -17 -بازوهم -بازو با اوهم

65- 5 -نَهس- نَهش

67- 16 -حنيفه- حنفيه

69- 7- إِإِنَّ -إِنَّ

74 -11- خنطله- حنظله

76- 19 -لقيب- لقيت

76 -20- من الاخشاء -من الاحشاء

77 -6- خالفنه -خالفته

79 -12 -فذان- فدان

89 -7 -ازه -از

89- 17 -خُرّانَ -خُزّانَ

91- 17 -انصار -ابصار

95- 6- اُذكَرُ- اذَكَّرُ

96- 1 -وحُذ- وَخُذ

96- 5 -ميتواني -بي تواني

-97 2- مزاح -مزاج

103 -20- اللهَ -اللهُ

108- 22- كه چنان كنم- چنان كنيم كه

108- 25- روزي -روي زمين

112 -12 -عدر- غدر

112 -12 -جهت -جبهت

113- 10 -نو -تو

116 -10 -جنش -جنبش

117- 5 -جُحَّتِهِم -حُجَّتِهِم

130- 9 -يَرعَوا و يَرجعُوُوا -يَرعَوُوا و يَرجِعُوا

130 -12 -كُنتَ -كُنتُ

132 -5 -فَقاتَلُوا -فُقاتِلُوا

ص: 427

صفحه-سطر-غلط-صحیح

135 7 الذين الدين

136 13 غبت عبت

141 12 مر مرا

142 2 حست حسب

143 11 عاداً عاداً

145 8 اوار اورا

147 21 ودر و

151 16 المر المرء

161 22 «1»آيه 17-سوره انفال زائد

164 6 لدهر لخطام الدهر الحطام

165 15 كردند كرد

166 10 گرفتاري و گرفتاري

172 20 ظفر مظفر

172 23 اين اين وقت

177 1 شَمَيتُ شَفَيتُ

178 18 تنصرت الله تنصرف الا

181 1 نِقَمتَهُ نِقمَتَهُ

191 17 رَحَمَكُم الله رَحِمَكُم اللهُ

191 17 تُكَلَّمَ تَكَلَّمَ

217 5 تتفث تنفث

217 12 الغوآء العوآء

218 5 وَكَلَهُ اللهِ وَكَلَهُ اللهُ

227 21 يمين يمن

227 23 الغضيهه العضيهه

228 2 اطعامكا اطعامكما

229 22 تجيل تبجيل

233 17 السلاد البلاد

238 8 صحعة صحة

240 23 حنيفة خيفة

241 3 تصنع تضع

243 11 لم يضتق لم يضق

245 6 ماند مانند

254 21 اگر اگركار

255 5 سعا سمعا

255 22 نسفي نشفي

256 15 حذا حدا

257 4 فرده فروه

259 22 عشيرت و عشيرت

262 23 بو بر

262 2 مسلصا مخلصا

262 6 شرف شرط

271 6 بحبهة بجبهة

272 8 آمد آيد

274 11 عَمرِ عَمرِو

282 2 الذين الدين

289 19 عمزاده عموزاده

290 3 فَاَقجَرا فَأَفجَرا

290 5 وَعوتُ فَنبَرا و دَعَوتُ قَنبَرا

290 8 ناطَح ناطَحَ

ص: 428

صفحه-سطر-غلط-صحیح

291 16 سخت روي روي

297 13 احتمال احتمل

299 11 حبهال جهال

309 6 كَما وَ

309 7 وَ كَما

312 وعا وَعادِ

317 417 317

317 16 دَفَعُهُم دَفَعَهُم

335 12 بگستند بگسستند

364 13 الافاع الافاعي

371 5 سهمي سهي

374 10 فنكضتما فنكصتما

374 18 نحركت تحركت

377 6 اصحاب احزاب

380 18 مغلعلة مغلغلة

383 14 احقِن احقن

389 15 نِ زائد

391 قطيعتها قطيعتها

393 4 وَحَبَت وَجَبَت

393 16 تباخير بتاخير

ص: 429

جلد 2

اشاره

ص: 1

بقیه

(کتاب صفین)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

سفر کردن على علیه السلام از کوفه بنخيله بعزم تسخیرشام

اشاره

و مقالت بامعوية بن ابی سفیان در سال سی و ششم هجری

چون مکشوف افتاد که فيصل امر با معاویه جز باستعمال سيف، و سنان بیای نرود امير المؤمنين علیه السلام الحارث الاعور را فرمان کرد تا در تمامت کوفه منادی گشت و ندا در داد که سیاهیان از کوفه خیمه بیرون زند و در نخيله که موضعی نزديك بكوفه است لشکرگاه کنند ومالك بن حبيب اليربوعی را که صاحب شرطه بود بفرمود تا مردم را بجانب نخيله کوچ دهد ، و عقبة بن عمر و الانصاری را پیش خواست و حکومت کوفه را بدو گذاشت از جمله هفتاد تن مردم مدینه که قبل از هجرت در عقبه مکه با رسولخدای بیعت کردند این عقبة بن عمرو يكتن از ایشان بود و سال عمر از انجماعت کمتری داشت . و اینکتا بر ا أمير المؤمنين علیه السلام نیز بمعويه نگاشت :

أَمَّا بَعْدُ فَطَالَ مَا دَعَوْتَ أَنْتَ وَ أَوْلِيَاؤُكَ أَوْلِيَاءُ اَلشَّيْطَانِ اَلْحَقُّ أَسَاطِيرَ وَ نَبَذَ تُمُّوهُ وَرَاءَ ظُهُورٍ وَ حَاوٍ لَتُمْ إِطْفَاءُ هُ بِأَفْوَاهِكُمْ وَ يَأْبِي

ص: 2

اللَّهِ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نورَهُ ولَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ وَ لَعَمْرِي لَيُنْفِذَنَّ الْعِلْمَ فِيكَ وَ لَيتمَّنَّ النُّورَ بِصَعْرِكَ وَ قِماتِكَ وَ لَتَخْسَنْ طَرِيداً مَدْحُوراً أَوْ قَتِيلاً مَشْهُوداً وَ لَتُجْزِيَنَّ بِعَمَلِكَ حَيْثُ لا نَاصِرَ لَكَ ولا مُصْرِخَ عِنْدَكَ وقَدْ أسْهَبْتَ فِي ذِكْرِ عُثْمَانَ وَ لَعَمْرِي مَا قَتَلَهُ غَيرُكَ وَلا خَذَلَهُ سِواكَ وَ لَقَدْ تَرَبَّصْتَ بِهِ الدَّوائِرَ وَ تَمَنَّيْتُ لَهُ الأَمانِيَّ طَمَعاً فيما ظَهَرَ مِنْكَ و دَلَّ عَلَيْهِ فِعلُكَ وَ إِنِّي لَأَرْجُو أَن أَلحَقَكَ بِهِ أَعْظَمُ مِن ذَنبِهِ وأَكْبَرُ مِنْ خَطِيئَتِهِ فَأَنَا ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ صَاحِبُ السَّيْفِ و إِنَّ قَائِمَتَهُ لَفِي يَدِي وَ قَدْ عَلِمْتَ مَنْ قَتَلْتُ بِهِ مِنْ صَنَادِيدِ بَنِي عَبْدِ شَمْسٍ و فَرَاعِنَةِ بَنِي سَهْمٍ وَ جَميحٍ وَ مَخْزُومٍ وأَيْتَمْتُ أَبْنَائَهُمْ وأَيَّمْتُ نِسَاءَهُمْ وَ أُذَكِّرُكَ ما لَستَ لَهُ نايسِئاً يَومَ قُتِلتُ أَخَاكَ حَنْظَلَة وَ جَرَرْتَ بِرِجْلِهِ إِلَى اَلْقَلِيبِ وَ أَسَرْتُ أخاكَ عَمْروا فجَعَلْتُ عُنُقَهُ بَيْنَ سَاقَيْهِ رِبَاطاً وطَلَبْتُك فَفَرَرْتُ وَلَكَ خَصَاصٌ فَلَوْلا أَنِّي لاَ أتْبع فَارّاً لَجَعَلْتُكَ ثَالِثَهُمَا وَ أَنَا أَوْلَى لَكَ بِاللَّهِ إِلَيْهِ بَرَّةً غَيْرَ فاجِرَةٍ لَئِنْ جَمَعَتْنِي وَ إِيَّاكَ جَوَامِعُ الأقْدارِ لاَتَرُكَنُكَ مَثَلاً يَتَمَثَّلُ النَّاسُ أَبَداً وَ جَعجعن بِكَ فِي مَناخِكَ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنِي وَبَيْنَكَ وهُوَ خَيْرُ الحاكِمينَ وَ لَئِنْ أَنْسَا اَللَّهُ فِي أَجَلِي قَلِيلاً لاغرينك سراة اَلْمُسْلِمِينَ لَأَنْهَدَنَّ إلَيْكَ في حَجَفَلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ والأَنْصارِ ثُمَّ لا أَقْبَلُ لَك

ص: 3

مَعْذِرَةٌ وَلا شَفَاعَةَ وَلا أُجِيبُكَ إلى طَلَبٍ و سؤال وَ لَتَرجِعَنَّ إلى تَحَيُّرِكَ وَ تَرَدُّدِكَ فَقَد شاهَدْتَ وأَبْصَرْتَ وَ رَأَيْتَ سُحُبَ الوتِّ كَيْفَ هَطَلَتْ عَلَيْكَ بِصَيِّبِها حَتَّى اعتَصَمْتَ بِكِتابٍ أنتَ وَأبوك أَوَّلُ مَن كَفَرَ بِهِ وَكَذَّبَ بِنُزولِهِ وَ لَقَدْ كُنْتُ تَفَرَّسْتُهَا وَ آذَنْتُكَ أَنْتَ فَاعِلُهَا وَقَدْ مَضَى وانْقَضَى مِن كَيْدِكَ فِيهَا مَا اِنْقَضَى وَ أَنَا سَائِزٌ نَحْوَك عَلَى أَثَرِ هَذَا الْكِتَابِ اخْتَرْ لِنَفْسَيْكَ وانْظُرْ لَهَا وَ تَدَارَكْهَا فَإِنَّكَ إن فَرَّطْتَ عَلَيْك واسْتَمْرَرْتُ على غَيِّكَ وغَلَوَائِكَ حَتّى يَنْهَدَ إِلَيْك عِبَادُ اللَّهِ إرْتَجَتْ عَلَيْكَ الأمُورُ ومُنِعْتَ أَمْراً هُو الْيَوْمَ مِنْكَ مقبول يابنَ حِزْبٍ إِنَّ لَجاجَك في مُنَازَعَةِ اَلْأَمْرِ أَهْلَهُ مِن سِفَاهِ الرَّأْيِ فَلا يَطْمَعَنَّك أهْلُ الضَّلالِ ولا بِوَبَّقْنِك سَفَّهَ رَأْيَ اَلْجُهَّالِ فَوَالَّذِي نَفسُ عَلَى بِيَدِهِ لاَنْ يُرْفَتُ فِي وَجْهِكَ بَارِقَةٌ مِنْ ذِي الْفَقارِ لَتَصْعَقَنَّ صَعْقَةً لاَ تُفِيقُ مِنْهَا حَتِّي تَنْفُخُ فِي الصُّورِ النَّفْخَةُ الَّتِي يَأْسَتْ مِنْهَا كَمَا يَئِسَ اَلْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ اَلْقُبُور .

بالجمله امير المؤمنين علیه السلام از کوفه بیرون شد و مردم در رکاب او بیرون شدند و در نخيله لشکرگاه کردند، پس بفرمان على عرض سپاه دارند نود هزار بر آمد و در اشكر امير المؤمنين علیه السلام از آنجماعت که در تحت شجره با رسولخدای صلی الله علیه و آله بیعت کردند نهصد کس حاضر بود و از انصار هشتصد مرد ملازمت رکاب داشت.

بالجمله على علیه السلام اینوقت لشکر کوفه را هفت بخش کرد و از بهر هر بخشی امیری گماشت سعد بن مسعود ثقفی را بر جماعت قیس و عبدالقيس امارت داد،

ص: 4

و معقل بن قيس اليربوعی را بر قبایل تميم وضبه ورباب و قریش و کنایه و اسد فرمانگذار کرد، و محمد بن سليم را برقبيله از دو بجیله و خثعم و انصار وخزاعه أمير فرمود ، و حجر بن عدي الكنديرا بر جماعت کنده و حضر موت وقضاعه سرهنگی ساخت ، و زياد بن نضر را بر طوایف مذحج و قبايل اشعری حکومت داد و سعید بن مرة الهمداني را بر مردم همدان و گروهی از حمير حکمروا ساخت، و عدی بن حاتم طائی را بر جماعت طی سپهسالاری داد بدینگونه لشکر کوفه را بخش کرد . و لشکر، بصره را نیز قسمت کرد خالد بن المعمر السدوسی را بر قبيله بكر بن وائل سرهنگی ساخت ، و عمرو بن مرحوم العيديرا بر عبد القيس حكومت داد . و ابن سیمان الازدیرا بر جماعتی از ازد فرمان روا ساخت . واحنف بن قیس را بر مردم تیم وضبه و رباب سپهسالار ساخت ، وشريك بن الأعور الحارثی رابر اهل عالیه گماشت.

اینوقت امير المؤمنين علیه السلام زياد بن نضر و شریح بن هانیرا پیش خواند و فرمود ای زیاد از خدا بترس و دستخوش غرور مشو از دو اهی دنیا ایمن مباش و از بغی و ظلم خویشتن داری کن همانا من ترا بامارت جماعتی از لشكر اختیار کردم و بر ایشان سلطنت دادم از شما در نزد خدا بهتر آنکس است که پرهیزکار تر است نادانرا آموزگار باش و از دانا بیاموز چند که توانی بر بیخردان خرده مگیر و گناه ایشانرا معفو دار زیاد گفت يا أمير المؤمنين نصیحت تراگوش داشتم و بدانچه گفتی پذیرفتار گشتم پس على علیه السلام دوازده هزار تن از لشكر با زیادبن نضر و شریح بن هانی سپرد تا بر مقدمه روند و با هم مخالفت نکنند و خاصه نیز با زیاد بود و گروهی اختصاص با شریح داشت چون راه بر گرفتند شریح بن هانی لشکر خود را جداگانه همی کوچ داد با زیاد پیوسته نمیگشت کردار او بر زیاد نا هموار افتاد پس بدست غلام خویش شوذب بدینگونه على علیه السلام را مکتوب کرد :

لعبدالله على أمير المومنين من زیاد بن النضر سلام عليك فانی احمد إليك

ص: 5

الله الذي لا إله الاهو أما بعد فانك و ليتنى أمر الناس و أن شريحا لابری لی علیه طاعة ولاحقا و ذلك من فعله بي استحفافا بأمرك و تر کالعهدك

از اینکلمات معروض داشت که شریح در طاعت من گرانی میکند و امارت مرا در لشکر بچیزی نمیشمارد و معنی کردار او بیفرمانی امیر المؤمنين وشکستن عهد اوست چه أمير المومنین مرااین امارت داد.

و از آنسوی شریح بن هانی این مکتو برا بحضرت امیر المومنین فرستاد :

لعبد الله على اميرالمومنين من شريح بن هاني سلام عليك فاني أحمد اليك الله الذي لا اله الاهو اما بعد فان زیاد بن النضرحين أشركته في امرك ووليته جندا من جنودك تنكر و استكبرو و مال به العجب و الخيلا و الزهو إلى مالايرضا الرب تبارك و تعالى من القول و الفعل فان رای اميرالمومنين أن يعزله عنا ويبعث مكانه من يحب فليفعل فانا له كار هون والسلام .

و شریح نیز بعرض رسانید که از آنگاه که امیر المومنين زياد بن نضر را در نظم امور کفیل ساخت و امارت لشکر داد بر کبر و خیلا بیفزود و تنمر و تکبر پیشه ساخت و گفتار و کردار او بجمله بیرون رضای خداوند افتاد پس اگر امیر المومنین علیه السلام اوراعزل و عزلت فرماید و دیگریرا بجای او نصب کند رواباشد زیرا که ما امارت اورا بر خویشتن مکروه میداریم .

چون مکتوب ایشان بامیر المومنين علیه السلام رسید در پاسخ ایشان بدینگونه کتاب کرد :

بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ مِنْ عِبْدِاللَّهِ عَلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى زِيَادِ بْنِ اَلنَّضْرِ وَ شُرَيْحِ بْنِ هَانِي سَلاَمٌ عَلَيْكُمَا فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمَا اَللَّهَ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ وَلَّيْتُ مُقَدِّمَتِي زِيَادَ بْنَ اَلنَّضْرِ وَ أَمَرْتُه عَلَيْهَا وَ شُرَيْحٌ عَلَى طَائِفَةٍ مِنْهَا أَمِيرٌ فَإِنْ أَنْتُمَا جَمَعَكُمَا بَأْسٌ فَزِيَادُ بْنُ اَلنَّضْرِ

ص: 6

عَلَى النَّاسِ وَ إِنْ إِفْتَر فَمَا فَكُلُ وَاحِدٌ مِنْكُمَا أَمِيرُ الطَّائِفَةِ الَّتي وَلَّينَاهُ أمْرَهَا واعْلَمَا أَنَّ مُقَدِّمَةَ الْقَوْمِ عُيُونُهُمْ وعُيُونَ الْمُقَدِّمَةِ طَلا يَعهمْ فَإِذَا أَنْتُمَا خَرَجْتُمَا مِنْ بِلاَدٍ كما فَلاَ تَسْئَمَا مِن تَوجيهِ الطَّلَائِعِ وَ مِنْ نَقْصِ الشِّعابِ وَالشَّجَرِ وَالخَمرِ في جَانِبٍ كَيْلا يَعتَرَّ كَمَا عَدُوٌ أو يَكُونَ لَهُمْ كَمِينٌ ولا تُسَيِّرَنَّ الْكَتَائِبَ الأَمْنَ لَدُنِ اَلصَّبَاحِ إِلَى اَلْمَسَاءِ إِلاَّ عَلَى تَعْبِيَةٍ فَإِنْ دَهَمَكُمْ أَوْ غَشِيَكُمْ مَكْرُهُم كُنتُم قَدْ تَقَدَّمْتُمْ في التَّعبِيَةِ وَإِذاأ نَزَلتُم بِعَدُوٍ وأنْزَلَ بِكُم فَلْيَكُنْ مُعَسْكَرُكُمْ فِي قُبُلِ اَلْأَشْرَافِ أَوْ سِفَاحِ اَلْجِبَالِ أَوْ أَثْنَاءِ اَلْأَنْهَارِ كَيْمَايِكُونَ ذَلِكَ لَكُمْ رَدّاً وَ تَكُونَ مُقَاتَلَتُكُمْ مِنْ وَجْهٍ أَوا ثَنِينٍ وَاجْعَلُوا رُقَبَائِكُمْ فِي صَيَاصَى الْجِبَالِ وَ بِأَعَالَى اَلْأَشْرَافِ وَ مَنَاكِبِ اَلْأَنْهَارِيَرَوْنَ لَكُمْ لِئَلاَّ يَأْتِيَكُمْ عَدُوٌ مِن مَكانِ مَخافَةٍ أَوأَمْنَ وَ إيَّاكُم والتَّفَرُّقَ فَإِذَا نَزَلْتُمْ فَانْزِلُوا جَمِيعَآوَإِذَا رَحَلْتُمْ فَا رَحَلُوا جَمِيعاً وإِذَاغِشِيكُمْ لَيْلٌ فَنَزَلتُم فَحُفُّوا عَسْكَرَكُمْ بِالرِّماحِ والأتْرِسَةِ وَ رُمَاتِكُمْ يَلُونَ تِرَسَتَكُمْ و رِمَاحَكُمْ وَمَا أَقَمتُم فَكَذَلِكَ فَافْعَلُوا كَيْلا تُصَابَ لَكُمْ غَفْلَةٌ وَلاَ تُلْفَى لَكُمْ غِرَّةٌ فَمَا قَوْمٌ حفوا گرم بِرِمَاحِهِمْ وَ تَرَسْتُهُمْ مِنْ لَيْلٍ أوْ نَهَارٍ إِلاَّ كَانُوا كَأَنَّهُمْ فِي حُصُونٍ واحْرُسَا عَسْكَرٍ كَمَا بِأَنْفُسِكُمَا وَإِيَّاكُمَا أَنْ تَذُوقَا نَوْماً حَتَّى تُصْبِحَا إِلاَّ غِرَاراً أَوْ مَضْضَةً ثُمَّ لْيَكُنْ شَأْنُكُما

ص: 7

دأبكما حَتَّى تَنْتَهِيَا إِلَى عَدُوٍ كَمَا وَ لْيَكُنْ عِنْدِي كُلَّ يَوْمٍ خَبَرٌ كَمَا وَ رَسُولٌ مِن قَبَلِكُمَا فَإِنِّي وَلاشَيْءٌ إلأماشاءَ اللَّهُ حَثِيثُ السَّيْرِ فِي آثَارِكُمَا عَلَيْكُمَا فِي حَرْبِكُمَا بِالتُّؤَدَةِ وَ إِيَّاكُمْ والْعَجَلَةَ إِلاَّ أَنْ تُمْكِنَكُمْ فُرْصَة بَعْدَ الإِعْذَارِ والْحُجَّةُ وإِيَّاكُمَا أنْ تُقَاتِلَا حَتَّى أَقْدَمَ عَلَيْكُمَا إِلاَّ أَنْ تُبْدِئَا أَو يَأْتِيَكُمَا أَمْرِي إنشَاءَ اللَّهُ تَعالَى والسَّلامُ.

در جمله میفرماید که من زياد بن نضر را بر گروهی امارت دادم تا برمنقلای سپاه و مقدمه لشکر رود و شریح را نیز بر طایفه امير فر مودم پس آنجا که هر دو لشکر با هم پیوسته میرود حکومت مرزیاد بن نضر راست و چون از یکدیگر دور افتادند هر يك بر لشکر خویش امارت خواهند داشت هان ای زیاد بن نضر و شریح بن هانی دانسته باشید که مقدمه سپاه دیدبان سپاه و طليعه مقدمه دیدبان مقدمه است پس شما که مقدمه لشکرید گاهی که از بلاد خویش بیرون میشوید طلیعه ها بیرون کنید و از دور و نزديك خبر گیرید و از شعاب جبال و انبوه اشجار و کمین جایها غافل مباشید تا مبادا دشمن خدیعتی آغازد و برشما کمین اندازد و لشکر را همواره از بامداد تا شبانگاه کوچ دهید و شب او تراق فرمائید مگر وقتی

که تعبیه فرض گردد یا دفع شبیه خونی واجب افتد و گاهی که بر دشمن در آئید یا دشمن بر شما در آید بر بلندیهای دشت و کمر گاه کوه و گذر گاه اودیه جای کنید تا از مهالك ایمن باشید و سپاه اعدا از یکجانب و اگر نه از دوسوی افزون نتواند با شما مصاف داد و همواره دید با نان خویش را بر فراز جبال وبلندي ارض و اطراف اوديه بگمارید تا مبادا دشمن كمين بگشاید و ناگاه بر شما، در آید و بپرهیزید از اینکه پراکنده باشید بلکه واجب دانید که با هم کوچ دهید و با هم فرود شوید و بیکجای لشکرگاه کنید و اطراف لشکرگاه رادر شبان تاريك

ص: 8

حافظ و حارس از رامی ورامح بگمارید تا بنوبت ابطال رجال حراست کنند و شب را بروز آورند چه هر لشکر که بدینگونه کار کنند اگر چند در بیابان است چنان باشد که در حصنهای حصین و معقلهای رصین جایدارد و شما که امیر لشکرید حفظ لشکر را بر خویشتن راجب شمارید و کار خویش را بر دیگر کس نگذارید وشب در جامه خواب آسودن و غنودن روا مدارید و شیمت و دیدن خود را جز این ندانید تا گاهی که لشكر خصم را دیدار کنید وواجب میکند که همه روز رسول شما بمن برسدو اخبارشمارا بمن برساند و من نیز بر اثر شما کوچ خواهم داد و حرب شما را ساختگی خواهم کرد و دیگر آنکه از عجل و شتابزدگی بپرهیزید الا آنکه تقدیم نصرتر افرصتی بدست کنید چنانکه شمار احجتی باشد و همچنان از آن پیش که در رسم اقدام در مقاتلت و محاربت منمائید مگر آنگاه که ما را نیاز افتد وشمارا از من منشور جواز رسدو السلام از پس آن أمير المؤمنين علیه السلام هلا در نصیحت و موعظت امرای لشكر رقم فرمود :

بسم الله الرحمن الرحيم من عبدالله على امير المومنین اما بعد فانی ابرء اليكم والى اهل الذمة من معرة الجيش الامن جوعة إلى شبعة و من فقر الى غنى او عمي الى هدى فان ذلك عليهم فاعز لوا الناس عن الظلم والعدوان و خذوا على ایدی سفهائکم و احتر سوا ان تعملوا أعمالا لايرضي الله بها عنافيرد عليناوعلیکم دعائنا فان الله تعالى يقول:

قُلْ مَا يَمْبؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلا دُعَائُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَاماً فَإِنَّ اَللَّهَ إِذَا قَتَّ قَوْماً مِنَ اَلسَّمَاءِ هَلَكُوا فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْلُوا أَنْفُسَكُمْ خَيراً وَلا الْجُنْدُ حُسْنُ السِّيرَةِ وَلا الرَّعِيَّةَ مَعُونَةً وَلا دِينَ اللَّهِ قُوَّةٌ وابْلُوهُ فِي سَبِيلِهِ ما استَوْجَبَ عَلَيكُم إنَّ اللَّهَ قَدِ اصطَنَعَ عِندَنا

ص: 9

عِندَكُم ما نَشكُرُهُ بِجُهْدِنا وأنَّ نَنْصُرُهُ مَا بَلَغَتْ قُوَّتُنا ولا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ.

میفرماید من برائت میجویم بسوی شما و بسوی اهل ذمت از گناه لشکریان و تعرض ایشان هیچ رعیت را الا آنکه گرسنه سیر شود یا فقیری ادراك در بایست خود کند یا گمراهی براه هدایت رود چه از اینجمله گزیری ندارند پس لشكر را از ظلم و عدوان باز دارید و سفهای ایشانرا فرمانپذیر هوای خویش مگذاريدو رضا مدهید که بیرون رضای خداوند کار کنند تادعای ما و شما بر ما و شما باز گردد و بر تشییداینمعنی از قرآن مجید این آیت مبارك قرائت کرد :

قُلْ مَا يَعْبُؤَابِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَاماً.

آنگاه میفرماید چون خداوند قومیرا بعصيان بيفرمانی دشمن دارد عرضه هلاك ودمار گردند پس نفوس خویشتن را بخیر و نیکوئی بگمارید و لشکر را باداب نيك مودب دارید و از اعانت و رعایت رعیت خویشتن داری مکنید و دین خدايرا تقویت فرمائید و نقد خویش را بمحك امتحان در گذرانيد وشكر نعمتهای خداوند را بگذاریدو چند که توانید دین او را نصرت کنید.

آنگاه این نامه را بآحاد لشكر رقم فرمود و سود و زیان ایشان را باز نمود:

مِنْ عبدِاللَّهِ عَلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ جَعَلَكُمْ فِي الْحَقِّ جَمِيعاً سَوَاءً أَسْوَدَكُمْ وأَحْمَرَ كَمْ وجَعَلَكُمْ مِنَ الْوَالِي وجَمَلَ اَلْوَ الِي مِنكُم بِمَنزِلَةِ الوالِدِ مِنَ الوَلَدِ وَ بِمَنْزِلَةِ اَلْوَلَدِ مِنَ اَلْوَالِدِ فَحُكِمَ عَلَيْهِ إِنْصَافُكُم وَالتَّعديلُ بَينَكُم وَالكَفُّ عَن فَيئِكُم فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ وَجَبَتْ عَلَيْكَ طاعَتُهُ بِما وافَقَ الحَقَّ ونَصَرَتَهُ

ص: 10

عَلَى سِيرَتِهِ والدَّفْعُ عَنْ سُلْطَانِ اللَّهِ فَإِنَّكُمْ وَزَعَةُ اَللَّهِ فِي اَلْأَرْضِ فكونُوا لَهُ أَعْوَاناً وَ لِدِينِهِ أَنْصَاراً ولا تُفْسِدُوا فِي الأرضِ بُدَّ إِصْلاحِها إنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُفْسِدينَ.

میفرماید خداوند شما را در طریق دین و شریعت اسلام خواه سفید و خواء سیاه همانند آورد و نسبت شما را باو الى منزلت فرزندان با پدران داد پس شمارا بر والی حقی است و آن این است که در میان شما انصاف را دست باز ندارد و کار بعدل و اقتصاد کند و از اجرای عطيت و غنيمت شما خویشتن داری نفرماید و چون چنین کند بر شما فرض میآید که از اطاعت و متابعت او دست باز ندارید و او را نصرت کنید و سلطنت اورا حفظ و حراست فرمائید همانا شما از بهر دفع ظلم و نشر انصافید لاجرم دین خدایرا اعوان و انصار باشید و فساد در ارض میکنید که خداوندمفسدین را دوست نمیدارد .

در خبر است که در نخيله قبری عظیم بود که جهود ان مردگان خود را در اطراف آن قبر بخاك میسپردند امام حسین علیه السلام عرض کرد که مردم این اراضی همیگویند گاهی که امت هود بیفرمانی کردند و پیغمبر خویش را تکذیب کردند هود علیه السلام در این اراضی آمد و در اینجا وفات کرد و او را درین قبر بخاك سپردند امیرالمومنین فرمود من ازین قوم نيكوتر دانم این قبر یهودا است که فرزند نخستین يعقوب بن اسحق بن ابراهيم علیه السلام است آنگاه بفرمود مردی سالخورده را که در آن اراضی معروف بدانش بود حاضر کردند او را فرمود در کجا سكون داری گفت در کنار بحر فرسود با جیل احمر چند مسافت داری گفت راهی در از نباشد فرمود قبری که در آنجا پدیدار است از که دانند عرض کرد نسبت بساحرى کنند فرمود آن قبر هود علیه السلام و این قبر یهودا باشد همانا در قیامت هفتاد هزار کس در ظهر کوفه سر از خاك بيرون میکند و بی آنکه از ایشان پرسشی کنند

ص: 11

بموقف حساب باز دارند در خطایر بهشت جای میدهند .

رسیدن سیدالتابعین اویس قرنی

در حضرت امیر المومنین علی علیه السلام در سال سی و ششم هجری

اویس قرنی یمنی را رسول خدا نفس الرحمن و خير التابعين یاد کرده و گاهی که از طرف یمن استشمام نفخات انفاس او نمودی فرمودی :

إِنِّي لَأَنْشَقُّ رُوحَ اَلرَّحْمَنِ مِنْ طَرْفِ اَلْيَمَنِ.

سلمان عرض کرد یارسول الله این کیست که او را چندین منزلت است ، فرمود مردی است در یمن که او را اویس قرنی گویند در رور قیامت يك تنه انگیخته شود و بشمار قبایل ربيعه ومضر مردمان را شفاعت کند هر کس از شما او را دیدار کند سلام من برساند و از وی دعای خیر خواستار شود.

در خبر است که اویس شتر بانی همی کرد و اجرت گرفت و مادر را نفقداد وقتی در طلب محبت رسول خدای خواست تا از یمن بمدينه سفر کند پس از مادر اجازت طلبید گفت رخصت میدهم که بمدینه روی و رسول خدای را دیدار کنی بشرط که زیاده از نیمروزی متوقف نباشی و اگر بخانه رسول خدای در رفتی و حضرتش در خانه نباشد افزون از آن مدت که گفته ام اجازت در نگی نداری بی توانی باز شتاب، چون اویس سفر مدینه کرد و بخانه رسول خدای در آمد از قضا حضرتش در خانه نبود لاجرم اویس از پس يك دو ساعت پیغمبر را نادیده بایمن مراجعت کرد چون رسول خدای بخانه آمد گفت این نور کیست که در این خانه می نگرم گفتند شتر بانی که اویس نام داشت در این سرای آمد و باز شتافت فرمود در خانه ما این نور بهديه گذاشت و برفت .

بسیار کس از موحدین عرفا در کتب خویش اویس را فراوان ستوده اند مانند سید محمد نور بخش در کتاب شجره اولیا و حيدر بن على الأملی در کتاب منبع الانوار ، و در کتاب تذکرة الاولياء مسطور است که خرقه رسول خدای را بر

ص: 12

حسب فرمان اميرالمؤمنين علي و عمر بن الخطاب در ایام خلافت عمر باویس آوردند و او را تشريف کردند عمر نگریست که اویس از جامه عریان است الا آنکه گلیم شتری بر خویش ساتر ساخته عمر او را بستود و اظهار زهد کرد و گفت کیست که این خلافت را از من بيك قرص نان خریداری کند اویس گفت یا عمر آنکس را که عقل باشد بدین بیع و شری اقدام نکرده سر در نیارد و اگر تو راست گوئی بگذار و برو و هر که خواهد بر گیرد ، گفت مرا دعائی کن اویس گفت من از پس هر نماز مؤمنین و مؤمنان را دعا گویم اگر تو با ایمان باشی دعای من ترا دریابد و اگرنه من دعای خویش ضایع نکنم .

گویند اويس بعضی از شبها را میگفت این شب رکوع است و بیك ركوع شب را بصبح می آورد ، و شبی را میگفت این شب سجود است و بيك سجود شب را بنهایت می کرد، گفتند یا اویس این چه زحمت است که بر خویش مینهی گفت کاش از ازل تا ابد یکشب بودی و من بيك سجود شب را بنهایت میکردم ، و همچنان نور الدين جعفر بدخشی در کتاب خلاصة المناقب او را تمجید و ترحيب فراوان فرموده .

ربيعة بن خثيم گويد اویس را بسیار وقت طلب کردم تا روزی اورا در کنار آب فرات دیدم که در نماز ایستاده بود با خود گفتم بباشم تا نماز او بگران رسد چون نماز ظهر بگذاشت، دست بدعا برداشت و همچنان دعا می کرد تانمار دیگر برسید برخاست و نماز کرد مشغول بدعا شد نماز شام وخفتن را نیز بدینگونه گذاشت آنگاه در نماز ایستادگاه در رکوع ، و گاه در سجود بود تا سپیده سر برزد پس برخاست و بانگ نماز درداد و نمان بگذاشت و دعا همیکرد تا خورشید سر از کوه بر کشید اینونت یکساعت بغنود آنگاه برفت و تجدید وضو کرد و باز آمد تا در نماز ایستد من پیش شدم و گفتم چه بسیار رنج که بر خویشتن نهاده گفت این رنج در طلب راحت میکشم گفتم ای برادر از دی تاکنون ندیدم که تو

ص: 13

چیزی بخوری یا بیاشامی وجوه طعام از کجا بدست کنی گفت خداوند روزی بندگان را ضامن است از آنجا بدست کنم که بحساب نگرفته باشم دیگر از اینگونه سخن مکن این بگفت و برفت .

دیگر از آن مردم که ادراك خدمت اویس کردند هرم بن الحيان العبدی بود میگوید بسیار وقت پرسش حال اویس میکردم تا بکوفه آمدم و نشان او را بکنار آب فرات گرفتم و بدانجا شدم دیدم در کنار آب جامه خویش همی شوید و سخت ضعیف و لاغر اندام است او را سلام دادم جواب باز داد لختي برضعف او بگریستم و گفتم حياك الله يا اویس جواب داد وانت فحياك الله يا هرم بن حيان کدام کس ترا بنزديك من دلالت کرد گفتم آنکس که نام من و پدر مرا با تو آموخت فرمود : سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا گفتم نام من و پدر مرا چه دانستی و حال آنکه هرگز یکدیگر را دیدار نکرده ایم گفت جان من جان ترا بشناخت چه مؤمنان بنور الهی یکدیگر را بدانند اگر چه از مشرق بمغرب جدا افتند گفتم یا اویس حدیثی از مصطفی مرا بگوی تا از زبان تو بشنوم و بر مردمان باز گویم گفت من ادراك خدمت مصطفی نکرده ام الا آنکه شنیده ام چنانکه شما شنیده اید بر عمر اعتمادی نیست زاد راه آنجهان بایدم کرد گفتم از کتاب خدای مرا کلمه چند قرائت کن و پندی فرمای این چند آیت قرائت کرد :

ومَا خَلَقْنَا السَّمَوَاتِ والأَرْضَ ومَا بَيْنَهُمَا لاَعِبَّينَ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ ولَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ إِنَّ يَوْمَ اَلْفَضْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ يَوْمَ لَأَيْغِنِي مُوَلِّي عَن مَوْلًى شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ إِلاَّ مَن رَحِمَ اللَّهُ إنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيم.

پس نعره بزد چنانکه در بیم شدم که جان بسپرد آنگاه گفت ای هرم بن حیان این پند ترا کافی نیست که بچشم خود می بینی که مردمان از پی

ص: 14

یکدیگر هميروند و مصطفی از اشرف کایناتست از اینسرای بار بر بست فریفته دنیا مشو و خویشتن را دریاب و ساخته مرگی باش واعداد زاد وراحله میکن که سفری بس در از در پیش داری آنگاه دست بر داشت و این دعا در حق من بگفت :

اللهم ان هذا يزعم انه يحبني فيك و قد زادني من اجلك فاجمعنی و ایاه غدا في دار السلام و ارضه من هذه الدنيا باليسر لاجعله لإنعها من الشاكرين .

یعنی پروردگارا این مرد گمان میکند که مرا در راه تو دوست میدارد و از بهر رضای تو بزیارت من میآید پس او را از این دنیا بوجهی نیکوتر فردا صاحب من فرمای تا او را در طریق شکر نعمتهای تو آموزگاری کنم آنگاه گفت ايهرم ترا وداع میگویم و با خداوند باز میگذارم ازین پس در طلب من خویشرا زحمت مکن و نشان من از کس مجوي الا آنکه مراد دل یاد میكن چنانکه من ترادر دل یاد میکنم این بگفت و راه بر گرفت خواستم تا در مشایعت او گامی چند بر گیرم رخصت نکرد او همی رفت و من همی گریستم تا از من غایب کشت و اورا دیگر دیدار نکردم تا گاهی که امیر المؤمنين على علیه السلام لشکرها فراهم آورد و آهنگ شام کرداينوقت اویس حاضر لشکرگاه گشت و بر علي علیه السلام سلام داد و جواب بستدامير المؤمنين علیه السلام بقدوم أوشان خاطر گشت و او را ترحيب وترجيب گفت و او ملازمت رکاب على علیه السلام داشت تا در صفین تشریف شهادت یافت .

اصبغ بن نباته گوید در يوم صفين على علیه السلام فرمود کیست که با من بمرگی بیعت کند مردمان یكيك همی بیعت کردند تا نود و نه کس بر آمد آنگاه فرمود کیست که عدد را تمام کند اینوقت مردیرا دیدم که جامه از صوف بس خلق و کهنه در بر داشت بیامد وبا على علیه السلام برقتل بیعت کرد پس تیغ بر کشید و بجنگ در آمد و مردم را بجنگ همی تحریض کرد تا گاهی که خدنگی بر قلب او آمد و بر جای سرد گشت و او اویس قرنی بود عليه الرحمة.

بالجمله چون خبر بمعویه بردند که اميرالمومنين از کوفه خیمه بیرون زد

ص: 15

و در نخيله لشکرگاه کرد از برای تشدید امر و تحریض مردم شام بمقاتلت على علیه السلام بفرمود پیراهن خون آلود عثمانرا بر منبر کشیدند و بانگ ناله و افغان در انداختند اینوقت هفتاد هزار کس بهای های بر عثمان گریستن آغاز کردند پس معويه بر منبر صعود داد و فریاد برداشت :

یا اهل الشام قد كنتم تكذبوني في على وقد استبان لکم امره و الله ما قتل خليفتكم غيره و هوامر بقتله و الب الناس عليه و آوی قتلته وهم جنده و انصاره و اعوانه وقد خرج بهم قاصد بلادكم لابادتكم يا اهل الشام الله الله في دم عثمان فاناولی عثمان و احق من طلب بدمه وقد جعل الله لولی المقتول سلطانا فانصر و اخليفتكم فقد صنع القوم به ما تعلمون فقتلوه ظلما و بغيا و قدامر الله بقتال الفئة الباغية حتى تفئي الى أمر الله.

گفت ایمردم شام مرا در کار على ابوطالب تكذيب همیکردید اکنون بر شما مكشوف افتاد سوگند با خدای خلیفه شما عثمانرا جز على مقتول نساخت او مردم را بر عثمان بشورید و بقتل او فرمانداد این کشندگان عثمان در نزد او جای دارند و اعوان و انصار اویند و با ایشان باهنگ شما می آید تا بلاد شما را ویران کند و شما را عرضه دمار وهلاك سازد الله الله از خون عثمان همانا من ولی دم عثمانم و خون او همیجویم چه خداوند ولی مقتول را در جستن خون او سلطنت داده هم اکنون خليفه خویش را نصرت کنید چه دانسته اید او را در بغی و ظلم بکشتند و خداوند بمقاتلت فئه باغیه فرمان کرده تا گاهی که بتحت فرمان خداوند باز گشت کنند، چون اینکلمات بپای آورد از منبر فرود شد و مردم شام در اطاعت او همدست شدند و معاویه با عداد کار پرداخت عمار بن سعر را در دمشق بنیابت خود حکومت دادو صیفی بن عيلة بن مسائل را در قنسرين امارت فرمود و گروهی چند را در فلسطین باز داشت تا مبادا از شیعیان علی آنان که در مصر جای دارند از قفای تاختنی کنند و در مملکت او فتنه انگیزند و بشیعيان عثمان مانند معاوية بن خديج و حصين بن نميرو جماعتی که در اراضی مصر خاصه در

ص: 16

خربتا جای داشتند نامها نگاشت و ایشانرا بمهر و حفاوت خود امیدوار داشت و در صفين بانتظار قتال با لشکر عراق لشکرگاه کرد .

بیرون آمدن علیه السلام از نخيله بجانب شام

روز چهار شنبه پنجم شوال در سال سی وششم هجری

چون امير المومنین علی علیه السلام زیاد بن نضر و شریح بن هانیرا بمنقلای لشکر بیرون فرستاد چنانکه بشرح رفت و سپاهیان در نخيله انجمن شدند خواست تا از تخيله بجانب شام کوچ دهد و این در روز چهار شنبه پنجم شوال بود پس بفرمود تا مردم را حاضر ساختند و بر منبر صعود داد و این خطبه را قرائت کرد:

الحَمدُ لِلَّهِ كُلَّما وَقَبَ لَيلٌ وَ غَسَقَ وَالحَمدُ لِلَّهِ كُلَّما لاحَ نَجمٌ وخَفَقَ ألحَمدٌ لِلَّهِ غَيرِ مَعقودِ النِّعَمِ ولا مُكَافَاءَ الإِفْضَالِ وَأَشهَدُ أنْ لا إلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ نَحْنُ عَلَى ذَلِكُم مِنَ المُشاهِدينَ وَأَشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَرَسولُهُ صلّي اللّه عليه وَ آلِهِ أَمَّا بَعْدَ ذَلِكُمْ فَإِنِّي قَدْ بَعَثَ مُقَدِّمَتِي وَ أَمَرْتُهُمْ بازوم هَذَا اَلْمِلْطَاطَ حَتَّى يَأْتِيَهُمْ أَمْرِي فَقَدْ أَرَدْتُ أَنْ أَقْطَعَ هَذِهِ اَلنُّطْفَةَ إِلَى شَرِّ ذَمِّهِ مِنْكُمْ موطنون يَأْكِنَافُ دِجْلَةَ فَانْهَضْهُمْ مَعَكُمْ إلَى أَعْدَاءِ اَللَّهِ وَقَدْ أَمَرْتُ عَلَى المِصرِ عُقْبَةَ بْنُ عُمَرَ والأَنْصَارِيَّ ولَمْ آلَكُمْ ولا نَفسي فَإيَّاكُم وَالتَّخَلُّفَ وَالتَّرَبُّصَ فَإنّي قَد خَلَّفْتُ مَالِكَ بنَ حَبِيبٍ اليَر بِوَعْيٍ وأَمَرَهُ أنْ لا يَتْرُكَ مُخَلَّفاً إلاَّ ألْحَقَهُ بِكُم عاجِلاً إنشاءَ اللَّه.

بعد از ثنای یزدان و درون رسول میفرماید من زياد بن نضر و شریح بن هانی را با دوازده هزار کس بمنقلای لشکر گسیل داشتم و ایشانرا فرمان کردم

ص: 17

که در کنار آب فرات اقامت کنند تا بهر چه اصبغای حکم فرمایند معمول دارند و چنان صواب شمردم که بعضی از اراضی اطراف فراتر با قطاع جماعتی از مردم مداین تفویض فرمایم تا این اراضی را از بهر نشیمن خاص خویش دانند و ابطال ایشانرا باتفاق شما بسوی دشمن خدا کوچ دهم تا در مقاتلت اعدا مدد شما باشند و عقبة بن عمرو الانصاری را بحکومت کوفه باز گذاشتم و بهیچوجه در امر شما و در کار خویش تقصير وتوانی نجستم شما نیز از تخلف وتربص بپرهیزید ، ودیگر مالك بن حبيب اليربوعی را فرمان کردم که هیچکس از لشکریانرا بيرون لشکرگاه نه بيند الا آنکه بتعجيل و تقریب کوچ دهد و با شما ملحق سازد.

چون اینكلماترا بپای آورد معقل بن قيس الرياحي بر خاست و گفت یا امير المومنین سوگند با خدای که تخلف. و تربص نمیجوید از تو مگر ظنين و منافق فرمان کن تا مالك بن حبيب الي بوعي هر کس با تو بر راه خلاف همیرود سر از تنش بر گیرد فرمود بآنچه او را فرموده ام بیرون امر من کار نخواهد کرد .

و در خبر است که وقتی مردی از بنی اسد عرض کر دیا امیر المومنین خلافت رسولخدای و امامت امت حق تو و مقام تست چگونه اینقوم ترا از حق و مقام تو دفع همی دهند، فرمود :

يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ إِنَّكَ لَقَلِقُ اَلْوَضِينِ تُرسِلُ في غَيْرِ سَدَدٍ وَ لَكَ بَعدَ ذِمامِهُ الصِّهْرُ وَحَقُّ المَسْئَلَةِ وقَدِ اسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ أَمَّا الاسْتِبْدَادُ عَلَيْنَا بِهَذَا الْمَقامِ وَ نَحْنُ الأَعْلَوْنَ نَسَباً وَالأَشدُّونَ بِالرَّسُولِ صَلّي اللَّه عليه وَ آلِهِ نَوْطاً وإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَالَحَكَمُ اللَّهُ والْمُعَوِّدُ إلَيهِ القَيِّمَةُ وَدَّعَ عَنْك نَهباً صَيحَ فِي حَجَرَاتِهِ ولَكِنْ حَدِيثاً مَا حَدِيثُ اَلرَّوَاحِلِ وَ هُمُ اَلْخَطْبُ فِي اِبْنِ أَبِي سُفْيَانَ فَلَقَدْ أَضْحَكَنِي اَلدَّهْرُ

ص: 18

بَعْدَ إِبْكَائِهِ ولا غَرْوَ واللَّهِ فَيَالُهُ خَطِّيًاً يَسْتَفْرِغُ الْعَجْبَ وَ يُكْثِرُ اَلْأَوَدُ حَاوَلَ اَلْقَوْمُ إِطْفَاءَ نُورِ اَللَّهِ مِنْ مِصْبَاحِهِ وَ سَدَّ فَوَّارَتِهِ مِنْ يَنْبُوعِهِ وَ جَدَحُوا بَيْنِي و بَيْنَهُمْ شَريّاً وَ بَيئاً فإن يَرتَفِعْ عَنَّا وَعَنَهُم مِحَنُ الْبَلَوِيُّ أَحْمِلُهُمْ مِنَ الحَقِّ على مَحْضِهِ وإِنْ تَكُنِ الأُخْرى فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِم حَسَراتٍ إنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما يَضَعُونَ(1).

میفرماید ایبرادر بنی اسد همانا بی صبر و سکونی و بیرون صواب همی سؤال کني لكن ترا در نسبت مصاهرت و دامادی شرفي است و مسائل را نیز حق سؤال ثابت است لاجرم ترا در این معنی سوال رفت مکشوف باد که از قبیله بنی اسد لیلی دختر مسعود بن خالد در حباله نکاح امير المومنین بود و او مادر عبدالله و ابو بكر است وسائل از خویشاوندان لیلی بود ازین روی علی بمصاهرت او اشارت فرمود بالجمله در جواب او میگوید دانسته باش که سلطنت و غلبه خلفا در آمر خلافت بر ما با اینکه نسب و حسب ما از ایشان برتر و قربت ما با رسولخدای بیشتر است بیرون حکم خدا و رسول بود جماعتی برما از در حقد وحسد بخل ورزيدند و ما نیز دست باز داشتیم و بذل کردیم و در گرمگاه (2) قیامت خداوند قاهر قادر میان ما حکومت کند و بشعرا مرا القيس تمثل فرمود:

ودع عنك نهبا صيح في حجراته *** و لكن حديثا ما حديث الرواحل

واین شعر را امرأ القيس وقتی گفت که شترهای اورا جماعتی از بنی جدیل بغارت بردند و امرأ القيس در خانه خالد بن سنان بود لاجرم خالد شتر سواری امرأ القيس را بگرفت و در نشست و برفت تا شترهای او را از بنی جدیل بازگیرد پس بشتافت و ایشانرا در یافت و بانگ در داد که چرا جار مرا غارت کردید گفتند او حار تو نیست گفت سوگند با خدای که او جار من است و این شتر هم از او

ص: 19


1- آیه 10۔ سورة الفاطر .
2- گرمگاه بر وزن بزمگاه ، بمعنی میان روز باشد که هوا در نهایت گرمی است.

است که من بر نشسته ام چون این سخن بشنیدند خالد را و هر کس که با او بود از شترها پیاده کردند و شترها را ببردند امرءالقیس میگوید غارت نخستین را بگذار وسخن مکن بلکه از غارت دوم بگوی که عجیب تر است و نیز اميرالمومنين علیه السلام بدين تمثل باز مینماید که از آنچه ابو بكر وعمر وعثمان حق مرا غارت کردند و متصدی امر خلافت شدند سخن مکن بیا بخاری بزرگتر و امری عجیب تر که معوية بن ابی سفیان متصدی امر خلافت است هماناروزگار مرا بخندانید پس از آنکه بگریانید وا زروز گار عجب نیست پس نگران شوید این شگفتی را که معاویه چگونه. وطلب این امر رنج برد و چند گونه خدیعت و ناراستی در کار افکند همانا گروهی از منافقان قریش فرو نشاندن نور خدایرا از مصباح آن و جوشش آنرا از منبع آن همدست شدند و در میان من و ایشان شربتی ناگوار که سرچشمه آن شمشیر آبدار است جایی ساختند پس اگر این داهيه بر حسب مراد از میانه بر خیزد ایشانرا بر طريق حق بدارم و اگر نه دریغ نباید خورد خداوند بر آنچه میکنند داناست و کردار ایشانرا کیفر میفرماید .

هم بر سر داستان رویم اميرالمومنين بفرمود تا بارگی(1)او را زین بستند و حاضر کردند چون خواست که پای مبارك در ركاب کند گفت بسم الله و چون بر نشست فرمود:

سبحان الذي سخر لنا هذا و ماکناله مقر نین و انا الي ربنالمنقلبون

یعنی خداوند این بار گیرا فرمان پذیر و مسخر ما داشت و اگر نه ما را بر او نیر و نبودو باز گشت ما بسوی پروردگارماست آنگاه این دعا قرائت فرمود :

اللهم اني اعوذ بك من وعثاء السفر و کابة المنقلب و الحيرة بعد اليقين وسوء المنظر في الأهل والمال و الولد اللهم انت الصاحب في السفر وانت الخليفة في الأهل و لايجمعها غيرك لان المستخلف لايكون مستصحبا و المستصحب لايكون مستخلفا .

ص: 20


1- بارگی فتح ثالث بر وزن خانگی : اسب را گویند و بر بی فرس خواند . و بعضی گویند نوعی از اسب باشد . و بعضی اسب پالانی بارکش را گفته اند . و بمعنی قدرت و توانائی هم هست . و رو سپیی و قحبگی را نیز گویند .

الهی پناه با تو میجویم از مشقت سفر وسختیهای حوادث و سر کشتگی بعد از استقرار و استقامت و ضرر و زیان بازماندگان و فرزندان و اموال الهی تور فیق راهی و خلیفه باز ماندگانی و جز تو کس در یکحال مصاحب سفر وخلیفه حضر نتواند بود پس اسب براند و لشكر از قفایش گوش تا گوش برصف شدند و راهسپار آمدند و حر بن سهم بن طريف الربعی از پیشروی هميرفت و این رجزهمی گفت :

یا فرسی سیری و امی الشاما *** و قطعي الحزون و الاعلاما

و نابذی من خالف الاماما *** اني لارجوان لقينا العاما

جمع بني امية الطعاما *** ان نقتل العاصى و الهماما

وان نزیل من رجال هاما

اینوقت مالك بن حبيب صاحب شرطه پیش شد بارگی علی را گرفت و عرض کرد یا امیر المومنین سپاهیان را از پیشروی وی کوچ میدهی تا نخستین دشمن را دیدار کنند و مقاتلت و مبارزت آغازند و اجر و ثواب جهاد بدست کنند و مرا بدنبال رجال باز میگذاری تا از دولتي چنین بزرگی بی بهره منم فرمود یا مالك اندوهگین مباش بر ذمت من است که هر اجری و ثوابی که نصیبه ایشان گردد تو شريك باشی بلکه از آن بیشتر بهره بری که خود حاضر بوده از اینکلمات مالك شاد خاطر گشت و گفت سمعا و طاعة يا أمير المومنین پس على علیه السلام مركب باند و از حد کوفه در گذشت در میان قنطرهو جسر نماز گذاشت و بروایتی نهررا عبره کرد و از آنسوی نهر بفرمود تامنادی ندا در داد و مردم را از بهر نماز انجمن ساخت و آنحضرت دو رکعت نماز جماعت گذاشت آنگاه روی بمردم آورد و فرمود ایها الناس هر کس با ما بمشایعت بیرون شده و در کوفه اقامت خواهد داشت روزه واجب رانگشاید و نماز را تمام بگدار دو آنکس که باما کوچ میدهدروزه واجب نتواند گرفت و نماز چهار گانه رادورکعت ببایدش گذاشت و از آنجا راه بر داشت و تا دو فرسخی کوفه براند و دردیرا بوموسی فرودشد و نماز عصر را در آنجا بگذاشت و بعد از صلوة این کلمات قرائت کرد:

سبحان ذي الطول والنعم سبحان ذي القدرة والافضال اسئل الله الرضا

ص: 21

بقضائه و العمل بطاعته و الانابة الى امره فإنه سميع الدعاء ،

پس راه بر گرفت و طی مسافت فرسوده در کنار قریه برس در میان حمام ابو برده و حمام عمو و که نام دو موضع است نماز مغر برا گذاشت اینکلمه نیز از آنحضرت است :

سبحان ذي الملك والملكوت سبحان ذي العز والجبروت .

و هم از آنجا راه برداشت و چون نماز خفتن را گذاشت این تحمید یگفت:

الحمدلله الذي يولج الليل في النهار ويولج النهار في الليل الحمدلله كلما وقب ليل و غسق و الحمدلله كلما لاح نجم وخفق.

و آنشب را در آنجا اقامت فرمود و با مداد نماز بگذاشت و بر نشست و راه در سپرد تا قبه قبین پدیدار گشت و نخلهای بلند از آنسوی نهر از بیعه دیدار شد فرمود :

و النخل باسقات لها طلع نضيد رزقا للعباد و احينا به بلدة ميتا كذلك الخروج.

پس اسب در آب راند و آب را عبره کرده در بعد فرود آمد و چند که لشکریان از خورش و خوردنی بپردازند توقف فرمود آنگاه بر نشست و بارگی بر اند تا بزمين بابل رسید انوقت مهمیز بر اسب زد و بتقريب راندن گرفت ولشكر را فرمان کرد که شتاب کنید تا هر چه زودتر ازین زمین را خسفی خواهد رسید و بسیار کس را زنده بدم در خواهد کشید ازین نا مبارك زمين بتعجيل باید بیرون شویم و نماز بگذاریم پس با لشكر با قدم عجل و شتاب از آن اراضی در گذشتند .

نصر بن مزاحم گوید چون امير المؤمنين زمین بابل را در نوردید و از به نماز فرود شد و سیاهیان پیاده شدند و از بهر نماز انجمن گشتند آفتاب قرینه غرب افتاد پس امير المومنین علیه السلام دست بر داشت وخدایرا بخواند تا آفتاب بدانجا که نماز عصر باید گذاشت رجعت نمود پس نماز عصر را بجماعت بپای برد وخورشید

ص: 22

در زمان غایب گشت پس بر نشست و طی مسافت همیکرد تا بدیر کعب رسید و آنروز و آن شب را در آنجا بپای برد.

رسیدن علی علیه السلام بزمین کربلا

و گریستن بر سید الشهداء در سال سی و ششم هجری

ابو محمد بن اعثم الكوفی که از بزرگان اهل سنت و جماعت است رسیدن امیر المومنین علیه السلام ما را در زمین کربلا بدینگونه رقم میکند خلاصه قصه او این است که على علیه السلام از دیر کعب کوچ داده با سپاه بکنار فرات آمد آنجا که کربلا گویند، از اسب پیاده شد و لشکریان پیاده شدند و خيمها افراخته کردند اینوقت على علیه السلام بهای های بگریست چنانکه آب چشمش بر محاسن مبارك سيلان کرد و برزبر سینه هميرفت آنگاه عبدالله بن عباس را گفت یا بن عباس هیچ میدانی این کدام زمین است عرض کردندانم فرمود اگر دانستی چون بگریستی پس نفسی سرد بر کشید و گفت مرا با آل ابوسفیان چه کار افتاده است و فرزند خود حسین علیه السلام را پیش خواند و فرمود یا ابا عبدالله الصبر الصبر امروز نگرانی که پدرت از آل ابوسفیان چه رنج می بیند و چه زحمت میکشد فردا تو همان بینی که امروز من همی بینم پس بر آن صبر میکن و شكیبا میباش آنگاه اسب خواست و بر نشست و لختی در زمین کربلا گرد بر آمد چنانکه گفتی چیزی پاوه کرده است و گم کرده خویش را همی جوید پس از بارگی بزیر آمده ووضو بساخت و رکعتی چند نماز بگذاشت و از پس آن زمانی بخفت و چون مردم هول زده از خواب بجست و عبدالله بن عباس را گفت خوابی هولناك دیدم و آن حدیده را با بن عباس بشرح کرد فرمود چنان دیدم که گروهی از مردان سفید گونه از آسمان بزير آمدند علمهای سفید بدست کرده و شمشيرها حمایل کرده در گرد این زمین خطی کشیدند و این نخلهای خرما شاخهای خویش بر زمین همی زدند و جوئی از خون تازه همیدیدم که روان بود و فرزند خود حسین را می دیدم که در میان

ص: 23

آنجوی خون فریاد میخواست و کس بفریاد او نمیرسید و داد میجست و کس داد او را نمیداد و نصرت میطلبید و کس او را نصرت نمیکرد و آنمردان سفیدرو که از آسمان فرود شدند ندا در میدادند که ایفرزندان رسول خدا صبر کنید و دانسته باشید که بر دست این مردم نا کس شهید میشوید ای حسین بهشت خدای مشتاق تست چون این منادی کردند بنزديك من آمدند و مرا تعزیت و تسلیت دادند و گفتند يا أبا الحسن شاد باش که فردای قیامت چشم ترا دیدار فرزندتو حسین روشن خواهد داشت چون خوا برا بجمله باز نمودفرمود رسولخدا مرا خبر داده است که پسر تو حسین و شیعه او را و جمعی از فرزندان فاطمه را در این زمین بخاك خواهند سپرد و این بقعد را در آسمان کرب و بلا گویند و در قیامت جماعتی از این خبر انگیخته شوند و بی پرسش جای در بهشت کنند آنگاه فرمود یا ابن عباس در این زمین خوابگاه آهوانرابجوی ابن عباس پاره برفت و بجست و باز شد و بعرض رسانيد امير المومنين علیه السلام گفت الله اكبر وبتعجيل تاخوابگاه آهوان برفت و مشتی از پشكره (1)آهوان که برنگی زعفران و بوی مشک بود بر گرفت و لختی ببوئید آنگاه گفت یابن عباس عیسی باحو اریون بر این زمین بگذشت و پشکره آهوان ببوئید و گفت ای حواریون پشكره آهوان این زمین خوشبوست چه گیاه این زمین چریده اند آنگاه دست برداشت و گفت ای خدای جهان پدر پسر مصطفی را بهره مند کن تا ازین پشكره ببرید و بدان تسلية جویدای پسر عباس مرارسول خدای از اینجمله آگهی داده و من از این پشكرها همی جستم و از آن روزگار تا کنون بمانده است و از طول مدت زرد گشته است و این زمین کربلاست آنگاه گفت ای پروردگار عیسی بر کت از عمر کشندگان فرزند من بردار و چنان زار زار بگریست که آواز گریستن او بلند شد و مردمان بر گریه او سخت بگریستندو فراوان غمنده شدند پس زمانی بیخویشتن شد و چون بهوش آمد برخاست و هشت رکعت نماز بگذاشت و بهر دو رکعت سلام همیداد

ص: 24


1- پشكره بكسر اول وثالث و سکون ثاني وفتح رای قرشت : بمعنی پشكر است که شکل گوسفند و امثال آن باشد .

و آن پشكرها ببوئيد و فرزند خود حسین را نواخت و نوازش همی فرمود و بصبر و شكيب فرمان همیکرد و همی گفت ایمیوه دل مصطفى الصبر الصبر ای ريحان دوست خدا الصبر الصبر آنگاه قبضه از آن پشكرها در صره بست و در میای جامه خود نهاد و گفت ای پسر عباس تا گاهی که من از اینجهان در گذرم این صره سر بسته خواهد بود از پس من نگران باش گاهی که این پشکرها را خون تازه بيني بدان که حسین مرا شهید کرده اند.

ابن عباس گوید که بعد از درب صفین و نهروان چون امیر المومنین علیه السلام بكوفه آمد يك روز اعور همدانی حاضر حضرت شد امير المومنین فرمودای اعور سخت غمنده و اندوهگین گشته ام عرض کرد یا امیرالمومنین مکشوف دار تا اگر چاکران توانند در دفع آن کوشند و اگر نه با آن غم شريك باشند فرمود هنگام سفر شام در زمین کربلا خوابی هولناك دیدم و آنخوا برا بشرح کرد و گفت از آنروز تا کنون اندوهنا كم اعور گفت انشاء الله بخير باشد فرمود هیهات ای اعود این قضائیست استوار و تقدیری مستقر که بهیچوجه دیگر گون نشود و بیرون صبر و رضا چاره ندارد رسولخدا صلی اله علیه و آله خبر داده که یزید میوه دل و روشنی چشم ما حسین را بکشد .

زهير بن ارقم گوید بعد از ضرب ابن ملجم بحضرت امیرالمومنین علیه السلام شدم نگریستم که در بستر افتاده و حسین علیه السلام را بر سینه گرفته میفرماید ای میوه دل من، وای روشنی چشم من، و ایمیوه دل پیغمبرترا بخواهند کشت عرض کردم یا امیر المومنین کر ادل دهد یا بتواند او را بکشد فرمود ای زهیر خداوند قاتل او را تو به مدهاد و مرگ او را آنوقت برساند که شکم پر خمر کرده باشد که آن بدتر حالتی است زهیر چون این سخن بشنید بگریست امير المومنین علیه السلام فرمود از گریستن سودی بدست نشود این قضائیست رفته و حکمی است بنشته لامرد القضائه و لامعقب لحكمه .

نصر بن مزاحم در کتاب صفين مرقوم داشته که هرثمة بن سليم حدیث کرده

ص: 25

که در غزوه صفین ملازم رکاب امير المومنین علی بودم چون بارض کربلا فرود شديم على علیه السلام نماز بگذاشت و مشتی از خاك کربلا بر گرفت و ببوئید و گفت :

وَاهاً لَكِ أَيَّتُهَا اَلتُّرْبَةُ لَيُحْشَرَنَّ مِنْكَ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ.

یعنی خوشا تو ای خاك در آینه بر انگیخته خواهند شد از تو جماعتی که بی پرسش جای در بهشت خواهند کرد هرثمه گوید چون از غزا مراجعت کردیم با زوجه خود جردا دختر سمیر یر که از شیعیان علی بود گفتم مولای تو از غیب همی خبر دهد گفت مولای من جز براستی سخن نکند این بود تا حسين علیه السلام به کربلا آمد و عبيد الله بن زياد عليهما اللعنه لشگر بدفع او فرستاد و من نیز در آن جیش بودم چون بکر به رسیدم آن زمین را بشناختم و كلمات على رافر ایاد آوردم و مقاتلت حسين را مکروه داشتم پس بنزديك او شدم و سلام دادم و آنچه از علی شنیده بودم بعرض رسانیدم فرمود اکنون نصرت ما كنی یا بر خصومت ما باشی عرض کردم یابن رسول الله خصمی تو نجویم و یاری تو نیز نتوانم چه بر اهل و عشرت خویش که در تحت حکومت ابن زیادند میترسم فرمود پس از این زمین فرار کن تا مقتل مرا دیدار نکمی :

والذي نفا حسين بيده لا يرى مقتلنا اليوم رجل ولا يغيثنا الاادخله الله النار .

یعنی سوگند با خدای که جان حسين در دست اوست که هیچ مردی امروز مقتل ما را دیدار نمیکند و حال آنکه نصرت ما نجوید الا آنکه خداوند او را در آتش اندازد هرثمه چون این سخن شنید بشتاب تمام از آن اراضی بیرون شتافت .

وهمچنان نصر بن مزاحم باستاد خویش حدیت میکند که چون امير المؤمنين وارد کربلا شد بدست مبارك اشاره میکرد و همی فرمود ههنا ههنا یعنی اینجاست اینجاست مردی گفت یا امیرالمؤمنین این چیست میفرمائی فرمود ثقلی

ص: 26

از آل محمد در اینجا نزول میکند فويل لكم منهم وویل لکم علیهم پس وای از ایشان بر شما و وای از شما بر ایشان عرض کرد کلام نخستین را فهم کردم اما جمله ثانی را ندانستم فرمود :

ترو نهم يقتلون ولا تستطعون نصرهم.

یعنی می بینید ایشان را که قتال میدهند و کشته میشوند و ایشان را نصرت نتوانید کرد، و بروایتی فرمود :

فویل لهم منکم وويل لكم منهم .

مردی گفت يا أمير المومنین معنی این کلام چیست فرمود معنی کلمه اول اینست که شما ایشان را بقتل میرسانید، و معنی کلمه ثانی اینست که بسبب قتل ایشان خداوند شما را بدوزخ میافکند .

وهم از روایات نصر بن مزاحم است که میگوید وقتي امير المؤمنين بارض کربلا در آمد مردی عرض کرد:

هذه کربلا قال ذات کرب و بلا،.

آنگاه با دست مبارك بموضعی اشارت کرد:

فقال ههنا موضع رحالهم ومناخ ركابهم واو ما بيده الى موضع آخر فقال ههنا مهراق دمائهم .

جای فرود شدن اهل بیت و موضع خوابگاه شتران ایشان و جای شهادت ایشان و ریختن خون ایشان را يك يك باز نمود آنگاه فرمان کرد تا لشگر از دشت کربلا بار بر بستند و بر نشستند و راه در نوشتند تا بساباط مداین رسیدند و اوتراق کردند جماعتی از دهقانان حاضر شدند و همی خواستند تا ترتیب آذوقه و علوفه کنند على علیه السلام فرمود ما را بر شما حملی نیست کلمه چند در اسعاف حاجات ومصالح امور خویش معروض داشتند فرمود اکنون ما بر جناح سفر میرویم مصالح امور و قضای حوائج شما را بوقت مرتب خواهیم داشت و از این سوی مردم عراق از رسیدن معاویه بصفین شاد خاطر بودند و در مقاتلت با او سروری و نشاطی

ص: 27

داشتند الا آنکه اشعث بن قیس لختی کوفته خاطر بود از بهر آنکه ریاست قبيله کنده و ربیعه که اختصاص با او داشت امير المومنین از وی باز گرفت وحسان بن محدوج را بر آن قبائل امارت داد جماعتى از اهل یمن و اشتر نخعی و عدی بن حاتم الطائي و ذحرين فيس و هانی بن عروه عرض کردند یا امير المؤمنين امارت این قبایل را بجای اشعث کسی باید که در منزلت و مکانت همانند اشعث باشد و حسان بن محدوج را قوت و شوکت اشعث بدست نشود قبیله ربیعه از این سخن برنجیدند و در غضب شدند حریث بن جابر گفت ای جماعت لختی هموار باشید ها حسب و حشمت اشعث را دفع نميدهيم لكن حسان بن ممدوج در شرف وشهامت و باس و نجدت از وی فرو تر نباشد نجاشی شاعر انصاری این شعر در این معنی انشاد كرد:

رضينا بما يرضي على لنا به *** و ان كان فيما يات جدع المناخر

وصی رسول الله من دون أهله *** و وارثه بعد العموم الأكابر

رضى بأبن محدوج فقلنا الرضی به *** رضاك و حسان الرضالعشائر

و للاشعث الكندي في الناس فضله *** توارثه من کا بر بعد کابر

متوج آباء کرام اعزة *** اذ الملك في أولاد عمرو بن عامر

فلولا امير المؤمنين و حقه *** علينا لا شجینا حريث بن جابر

فلا تطلبنا يا حريث فاننا *** القومك رده في الأمور الغوابر

وما با بن محدوج بن ذهل نقيصة *** ولا قومه في وائل بعوایر

و ليس لنا الا الرضا بابن جرة *** اشم طويل الساعد ين مهاجر

على ان في تلك النفوس حزازة *** وصدعة بواتيه اكف الجوابر

اما مردم یمن از عزل اشعث غضبناك بودند سعید بن قيس همدانی چون این بدید بنزديك ایشان آمد و گفت ای جماعت من قومی چون شما پریشیده رأی و آسیمه سرندیده ام آهنگ عصیان امير المؤمنین علی کرده اید یا دست آویزی بدست میکنید که بنزديك دشمن او معاویه بشتابید یا بدلی از برای علی درشام

ص: 28

جسته اید یا ربیعه را ناصر مضر دانسته اید این چیست که میگوئید سخن همان است که علی گفت و رأی همان است که على زد حريث بن جابر گفت ای جماعت این چه آشفتگی است و این چه کراهت است از امارت حسان اگر اشعث در جاهلیت سلطنتی داشت و در اسلام سید قوم بود مکان و منزلت حسان از وی فزون تر نبود این وقت حسان با اشعث گفت اگر خواهی صاحب رایت کنده تو باش و ربيعه مرا باشد و کنده از قبایل یمن بشمار میرود همانا کنده وحمير وعك و جذام و ادز و جز این از اولاد قحطان آند و قبایل بکرو تغلب و عبد القيس و هشام که بهشام بن عقیل بن السائب الكلبی متصل میشود و او و پدرش نسابه عربند از قبایل ربيعه بشمار میروند و قبیله ربیعه نسب بر بيعة بن نزار بن معد بن عدنان میرساند

بالجمله چون حسان با اشعث گفت قبایل کنده ترا باشد و قبايل ربيعه مرا اشعث در پاسخ گفت معاذالله آنچه مر است تر است از آن سوی معويه را آگهی بردند که اشعث را از امير المومنین رنجشی رسیده مالك بن هبيره کندیرا گفت وقت است که آغاز خدیعتی کنی و اشعث را از جیش على بگردانی ومالك بن هبيره را با اشعث سابقه ودادی بود پس شاعری را پیش خواند تا این اشعار انشاد کرد آنگاه مکتوب کرده باشعث فرستاد :

من كان في القوم مثلوجا باسرته *** فالله يعلم اني غير مثلوج

زالت عن الاشعه الکندی ریاسته *** واستجمع الأمر حسان بن محدوج

يا للرجال لعار ليس يغسله *** ماء الفرات و کرب غير مفروج

أن ترض كندة حسانا بصاحبها *** يرضى الدناة وما قحطان بالهوج

هذا لعمرك عار ليس ينكره *** اهل العراق و عار غير ممزوج

كان ابن قيس هماما في ارومته *** ضخما يبوء بملك عير مفلوج

ثم استقل بعاد في دوی يمن *** والقوم اعداء يأجوج و ماجوج

ص: 29

ان الذين تولوا با العراق له *** لا يستطيعون طرا ذبح فروج

لیست ربيعة اولى بالذي خذيت *** من حق كندة حق غير محجوج

چون این شعر در میان مردم یمن سهر گشت شریح بن هانی گفت ای قبایل يمن دانسته باشید که مالك بن هبيره کندی اراده نکرده است از این کلمات جز اینکه در میان شما و قبایل ربيعه خصومت اندازد اما حسان بن ممدوج اصلاح ماجری را به منزل اشعث بن قیس رفت و رایت خویش را در منزل او نصب کرد اشعث گفت این رایت را بر المومنین علیه السلام بزرگی شمرد لكن در نزد من بی وزن تر از کوچکترین بال شتر مرغ است و معاذالله که من از این روی از شما رنجه شوم یا خاطر من با شما دیگر گون شود اما از آن سوی امیرالمومنین فرمود یا اشعث اگر خواهی این ریاست با تو باز گردانم عرض کرد یا امیرالمومنین نخواهم اگر نخست در این امر شرفی بود در آخر بعار منتهی نمیگشت پس على علیه السلام او را امارت ميمنه لشگر داد و میمه لشگر عراق را بدو گذاشت اینونت چنان افتاد که مردی از در مخالفت از جیش علی علیه السلام تخلف جست مالك بن حبیب اليربوعی که صاحب شرطه بود گردن اورا بزد و خویشاوندان او گفتند که مالك مردی احمق است باید بنزديك او شد و سخنی میان افکند باشد که بقتل او اقرار کند پس چند تن بنزد او آمدند و گفتند يا مالك این مرد را چرا

کشتی :

قال أخبركم ان الناقة تريم ولدها

بیرون شوید از نزد من که خداوند زشت و ناپسند بدارد شما را و بدانید که من او را کشتم این مثل بدان آورد که اگر بی فرمانی نمیکرد با او از در مهر وحفاوت بودم و هرگز او را نمی کشتم .

اکنون بر سر سخن رویم امير المومنين على علیه السلام با لشگر از ساباط راه بر گرفت و طی طریق کرده بشهر بهر سیر آمد و در آنجا از آثار کسری و کوشك های شاهنشاه عجم فراوان بود حزیر بن سام بن طريف از قبیله ربيعة بن مالك در

ص: 30

آن کوشکهای کسروی و سراهای خسروی نظاره همیکرد و بر آن ایاوین وبساتين و اشجار و انهار عبور همی فرمود و از نااستواری دنیا و بیقراری روزگار پند همی گرفت و بدین شعر ابن يعفر التميمي تمثل جست :

جَرَتِ اَلرِّيَاحُ عَلَى مَكَانِ دِيَارِهِمْ *** فَكَأَنَّمَا كَانُوا عَلَى مِيعَادٍ

آواز او گوشزد امیر المومنین علی گشت فرمود هنگام نظاره این دور و قصور بر این اشجار و انهار اگر بجای آن شعر این آیات مبارك را از قرآن مجید قرائت کردی نیکوتر بود :

كَم تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ ونِعْمَةٍ كانُوا فِيها فَاكِهَينَ كَذَلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا آخَرِينَ فَمَا بَكَتْ عَلَيهِمُ السَّماءُ والأَرضُ ومَا كَانُوا مُنْظَرِينَ (1)إنَّ هَؤُلاَءِ كَانُوا وَارِثِينَ فَأَصْبَحُوا مَوْرُوثِينَ.

خلاصه سخن اینست که چه بسیار مردم که خداوند باغ و بستان و صاحب مزارع و مراتع بودند و ترك گفتند و بگذاشتند و بگذشتند و دیگران از پس ایشان آن مال و متاع را به میراث بردند پس حطام دنیوی دست بدست همی رود و مردم دنیا امروز وارن اند و فردا موروث چون علیه السلام از قرائت این آیات پرداخت فرمود:

إِنَّ هَؤُلاَءِ لَمْ يَشْكُرُوا اَلنِّعْمَةَ فَسُلِبُوا دُنْيَاهُمْ بِالمَعصِيَةِ إيَّاكُم وَكُفرَ اَلنِّعَمِ لاَ تَحُلَّ بِكُمُ اَلنِّقَمُ.

خداوند کسری و خویشاوندان و عشیرت او را بانواع نعم اختصاص داد و ایشان قدر نعمت ندانستند و شکر نعمت نگذاشتند و عصیان وطغيان ورزیدندلاجرم

ص: 31


1- آیه 25 تا 29 - سورة الدخان .

خداوند آن نعمت از ایشان باز گرفت بپرهیزید از کفران نعمت تا پایمال نقمت نشوید چون این کلمات بپای برد فرمان کرد تا لشگر فرودشدند و خیمه ها راست کردند آنگاه حارث اعور را پیش خواند و فرمود در مردم مداین منادی باش تا هر کس درخور مقاتلت است، هنگام نماز عصر در نزد من حاضر باشد لاجرم هنگام عصر مردم مداین حاضر حضرت شدند و امیر المومنین این کلمات را خطبه کرد

فَحَمِدَ اللَّهَ وَأثنى عَلَيهِ و قال أمَّا بَعْدُ فَإنِّي قَد تَعَجَّبْتُ مِن تَخَلُّفِكُم عَن دَعْوَتِكُمْ وانْقِطَاعِكُمْ عَنْ أهْلِ مِصْرِكُمْ في هَذِهِ المَساكِنِ الظَّالِمِ أهلُها وَالهالِكُ أَكْثَرُ سُكَّانِهَا لامَعرُوفاً تَأمُرُونَ بِهِ ولا مُنْكَراً تَنْهَوْنَ عَنْه.

بعد از حمد خداوند و ستایش یزدان فرمود مرا شگفتی میاید که از اجابت دعوت مجاهدین تخلف میورزید و از اهل ولایت خود منقطع می افتید و در این مساکن که مردمش ظالم وهالك اند سکون اختيار می کنید نه معروفی را فرمان می دهید و نه منکری را منهی میدارید عرض کردند يا أمير المؤمنين ما چشم بر حكم و گوش بر فرمانیم بهر چه گوئی چنان کنیم علیه السلام عدی بن حاتم را در میان ایشان بجای گذاشت و او سه روز در میان ایشان توقف کرد و هشتصد تن مرد جنگی گزیده ساخت و راه بر گرفت و ریدبن عدی نیز يك دو روز دیگر اقامت جست و با چهار صد مرد از قفای پدر بتاخت و این هر دو با لشگر علی پیوسته شدند .

بالجملة على علیه السلام از مداین بانبار کوچ داد مردم انبار باستقبال بیرون شدند و آذوقه و علوفه حاضر ساختند و اسب های تازی از بهر پیشکش پیش کشیدند أمير المؤمنین فرمود این چیست و از برای چه آورده اید گفتند این عادت و شمیت ما است که ملوك و امرا را بدین روش تقديم خدمت کنیم و هدی ها پیش کشیم على فرمود این اسبها را از شما بپذیریم و در ازای خراج بحساب گیریم و آزوغه

ص: 32

و علوفه را بها بدهیم عرض کردند یا امیر المومنین این روا نیست که ما بهای طعام ستا نیم اگر در حضرت امیر المومنین پذیرفته نیست رخصت فرمای تا بنزديك دوستان و آشنایان خویش هدیه بریم فرمود چنین کنید و اگر از لشگریان کس از شما چیزی طلب کند مرا آگهی دهید و دو روز در انبار اقامت جست آنگاه از انبار بیرون شده راه بیابان پیش داشت و در عرض راه آب نایاب بود و سپاهیان از حمل آب باندازه حاجت غافل بودند لاجرم چون لحتی راه پیمودند سخت تشنه شدند و از زحمت عطش بی تاب و توان گشتند این وقت از دور صومعه راهبی پدیدار گشت امير المومنین اسب براند تا بیای صومعه رسید و راهب را با واز بخواند راهب بر لب بام آمد و گفت کیستی و چه میخواهی فرمود بنزديك ما اگر از آب نشانی دانی باز گوی گفت ندانم و مرا آب از دو فرسنگی مسافت میآورند على دیگر با او سخن نکرد و اسب باز تاخت و پاره دور بر آمد و اسب باز داشت و لختي بايستاد و در زمین نگران بود پس بفرمود که مرا بخاطر میآید که در اینجا آبست و فرمان کرد تا موضعی را بکاوند چون آن زمین را پاره بکندند سنگی بر مثال سنگ آسیا سفید و روشن با دید آمد چنانکه گفتی درخشنده است فرمود این سنگ را بگردانید .

ابو محمد اعثم کوفی حدیث میکند که صد تن مرد زور آور همدست و هم پشت شدند و نتوانستند آن سنگ را از جای بجای کنند پس امیر المومنین از اسب بزیر آمد و لبهای مبارك ر اجنبش داد و چیزی گفت که کس نشنید و کنار آن سنگی را بگرفت و گفت بسم الله و آن سنگ را برداشت و پاره بيك سوی پرانید از زیر سنگ آبی عذب و خوشگوار بجوشد چنان پاك و صافی که مانند آن ندیده بودند پس على علیه السلام بفرمود تا لشگر را منادی کردند و حاضر ساختند و گوش تا گوش آب بر گرفتند و چهار پایان را سیراب ساختند این وقت امیر المومنین دیگر باره لبهای مبارك بجنبانید و آن سنگی را بر گرفت و بر سر چشمه نهاد و بفرمود تا

ص: 33

با خاك انباشته کردند و از آنجا طی مسافت کرده بمنزل آمدند و فرود شدند، در آن منزل آبی ناگوار و کدر بود امير المومنین گروهی را فرمود از آن چشمه که آب خوردیم دیدید دانسته اید هم اکنون باز شوید و از آنجا آب بیاورید جماعتی باز شتافتند و چند که فحص کردند آن چشمه را نیافتند پس بر در آن صومعه آمدند و آن راهب را دیدار کردند و گفتند آن چشمه کجا است که اميرالمومنين از آنجا آب بر آوردگفت نمیدانم الا آنکه شنیده ام نزديك این صومعه چشمه ای است که جریا گویند و این صومعه را از آب آن چشمه بنیان نهاده اند و هفتاد پیغمبر و وصی پیغمبر از آن چشمه آب خورند و از آن چشمه آب بیرون نتوان آورد الا پیغمبری یا وصی پیغمبری.

لاجرم آن جماعت مراجعت کردند، و کلمات راهب را بعرض رسانیدند امیر المومنین در پاسخ ایشان هیچ سخن نکرد از آنجا کوچ کرده بشهر هیت رسید و از هیت بیرون شده در اقطار فرود شد و در آنجا مسجدی باخت که سالهای دراز آثار آن بجای بود و از آنجا آب فرات را عبره کرده با رض جزيره آمد وجماعت بني تغلب و قبیله نمر بن قاسط آن حضرت را پذیره شدند و شرط استقبال بجای آوردند امير المومنین یزید بن قيس الارحبی را گفت یا یزید عرض کرد لبيك يا امير المومنین فرمود این جماعت خویشاوندان تواند میزبانی ایشان را جز تو کس سزاوار نیست ایشان را سقایت کن از آنچه می آشامی و بخوران از آنچه میخودی یزید گفت سمعا وطاعة و تقديم خدمت کرد و از آنجا تا اراضى رقه رهسپار گشت و در کنار رود بليخه لشگر گاه کرد نزديك برود بليخه صومعه بود راهبی در آن صومعه سكون داشت چون رسیدن علي علیه السلام را بدانست حاضر حضرت شد و عرض کرد مرا بخط عیسی بن مریم کتابی است اگر فرمان رود حاضر سازم امیر المومنین اجازت فرمود وراهب برفت و آن کتاب را بیاورد و آن کتاب را از دیر باز نگاشته بود امیر المومنین بگرفت و ببوسید و راهب را فرمان کرد که قرائت میکن راهب بدینگونه بعرض رسانید :

ص: 34

بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ اَلَّذِي قَضَى فِيمَا قُضِيَ وَ سَطَرَ فِيمَا سَطَرَ أَنَّهُ بَاعِثٌ فِي الأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيَدُلُّهُم عَلَى سَبِيلِ اللَّهِ لاَ فَظٌ وَلا غَليظٌ وَلأصحابٍ في الأسواقِ وَلا يَجزِي بِالسَّيِّئَةِ السَّيِّئَةَ ولكِن يَعفو وَيَصفَحُ أُمَّتُهُ الحَمادونَ الَّذِينَ يَحْمَدُونَ اَللَّهَ فِي كُلِّ نَشْزٍ وَ في كُلِّ صُعودٍ وُهُبوطٍ تَذِلُّ أَلْسِنَتُهُمْ بِالتَّهْلِيلِ وَالتَّكبيرِ وَيَنْصُرُهُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ مَن نَاوَاهُ فَإِذَا توفيه اللَّهُ اِخْتَلَفَتْ أُمَّتُهُ ثُمَّ اجْتَمَعَت فَلَبِثَتْ بِذَلِكَ مَا شَاءَ اَللَّهُ ثُمَّ اِخْتَلَفَتْ فَيَمُرُّ رَجُلٌ مِنْ أُمَّتِهِ بِشَاطِىءِ هذا الْفُرَاتِ يَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ ويَنهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يَقْضِي بِالْحَقِّ ولاَيَرْتَشِي فِي الْحُكْمِ الدُّنْيَا أَهْوَنُ عَلَيْهِ مِنَ الرَّمادِ فِي يَوْم عَصَفَتِ الرِّيحُ وَ الْمَوْتُ أَهْوَنُ عَلَيْهِ مِنْ شُرْبِ السَّماءِ عَلَى اَلظِّمَاءِ يَخَافُ اَللَّهَ فِي السِّرِّ وَ يَنْصَحَ لَهُ فِي أَلْعَلأَنِيَّةٍ وَلا يَخافُ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لاَئِمٍ مَنْ أَدْرَكَ ذَلِكَ اَلنَّبِيَّ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ اَلْبِلاَدِ قَا من بِهِ كَانَ ثَوَابُهُ رِضْوَانِي وَ اَلْجَنَّةَ وَ مَنْ أَدْرَكَ ذَلِكَ اَلْعَبْدَ اَلصَّالِحَ فَلْيَنْصُرْهُ فَإِنَّ اَلْقَتْلَ مَعَهُ شَهَادَةُ .

یعنی خداوند یکه بر حسب تقدير خویش گرد آنچه کرد و نوشت آنچه نوشت بر میانگیزد پیغمبری امی که مردمانرا علم و حکمت ميآموزد و بر طريق هدایت دلالت میکند مردی نرم و رؤف باشد و از غایت حلم و حیا بانگ خویش را ضخم و درشت نفرماید بدیرا با بدی کیفر نکند و گناهگار را معفو دارد امت او خدايرا سپاس گویند و در سرا و ضراء بتهليل وتقدیس یاد کنند و خداوند پیغمبر

ص: 35

خویش را نصرت کند و بر دشمنان فتح و فيروزی دهد و چون از این جهان در گذرداختلاف کلمه در میان امت او با دید آید و روزگاری کار بدینگونه رود آنگاه مردی از امت او بکنار این آب عبور کند که شیمت او امر بمعروف و نهی از منکر باشد و حكم جز بحق نکند و از کس رشوت ستاند و دنیا در چشم او خار تر از خاکستر باشد و مرگ سهلتر بر او گذرد که تشنه شربتی آب بیاشامد در نهان از خدای بترسد و در آشكار تقديم او امر و نواهی او کند و در اطاعت خدای از ملامت و نکوهش کس نپرهیزد هر کس آن پیغمبر را دریابد و بدو ایمان آرد جای در بهشت کند و آنکس که این بنده صالح را که این آب عبره کند دریابد باید که نصرت او جوید و چون در راه او کشته شود شهید باشد .

چون این کلمات بخاتمت رفت اميرالمومنين علیه السلام فرمود :

الْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي يَجْعَلُنِي عِنْدَهُ منسيّاً أَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي ذَكَرَنِي فِي كُتُبِ الأَبْرارِ .

امیر المومنين علیه السلام خدایرا سپاس گذاشت که او را در کتاب عیسی یاد فرموده و آنراهب بردست على علیه السلام ايمان آورد و عرض کرد که من از تو جدا نشوم و التزام رکاب آنحضرترا واجب داشت گاه و بیگاه از ملازمت خدمت غایب نگشت تا در صفین در جه شهادت یافت و گاهی که کشتگان را دفن مینمودند على علیه السلام بفرمود تا جسد راهب را بجستند بر او نماز گذاشت و بخاك سپرد و فرمود هذا منا اهل البيت و از بهر او مکرر استغفار کرد.

اکنون بر سر داستان رویم امير المومنين علیه السلام از بليخه در گذشت و برقه آمد مردم رقه از شیعیان عثمان بودند و از اهل کوفه جماعتی که عثمانی بودند فرار کرده بدیشان پیوستند لاجرم چون امير المومنین بدانجارسیداندر حصار رقه شده ابواب قلعه را استوار فرو بستند على علیه در کنار فرات فرود آمد و لشکر گاه کرد

ص: 36

در خبر است که على علیه السلام هنوز در اراضی مداین بود که مردی عرض کرد یا امیر المومنین رسول خدای چگونه وضو ساختی آنحضرت بفرمود تا ظرفي از آب حاضر ساختند :

فَتَوَضَّأَ عَلَى ثلثا ثُلُثا وَ مَسَحَ بِرَأسِهِ واحد وقال هكذار رأيْتُ رَسول اللّه يتوضّاء.

از اینحدیث چنان مکشوف ميافتد که رسول خدای هنگام وضو چهره و دستهای مبارك را بر يك سه کف آب میریخته. و هنوز اميرالمومنين علیه السلام در رقه جای داشت که معقل بن قيس بلشکرگاه پیوست و آنچنان بود که از مداین علی علیه السلام معقل بن قیس را با سه هزار تن از ابطال از پیشروی روان کرد و بدین کلمات اورا وصیت فرمود :

قَالَ لَهُ خُذْ عَلَى الْمَوْصِلِ ثُمَّ نَصِيبينَ ثُمَّ القَنِي بِالرِّقَّةِ فَاِنِّي مَوا فِيها وسَكِّنِ النَّاسَ وَ آمِنْهُم وَلاَ تُقَاتِلْ إِلاَّ مَنْ قَاتَلَكَ و سِرِ الْبَرْدَيْنِ وغَوِّرْ بِالنَّاسِ وأَقِمِ اللَّيْلَ ونَه فِي السَّيْرِ ولا تَسِر أَوَّلَ اللَّيلِ فَإنَّ اللَّهَ جَعَلَهُ سَكِئاً أرِح فِيهِ بَدَنَك وجُندَكَ وَ ظَهْرِكَ فَإِنْ كَانَ السِّحْرُ أو حِينَ يَنْبَطِحُ الْفَجْرُ فَسِرْ.

فرمود ای معقل این سپاه را بردار و بجانب موصل کوچ میده و از آنجا بنصيبين عبور کن و دیگر باره در رقه بالشكر گاه پیوسته شو چه من نیز از رقه میگذرم و در مسافرت مردم را بزحمت جنبش مده نیمروز آنرا بگذار تا لختي بغنوند و هنگام صبح نخست و اگر نه صبح دوم که آفتاب را حدت و صورت نیست کوچ میده و با کس قتال مكن الا وقتی که با تو از درمقاتلت بیرون شود چون این سخن بپای برد با سپاه بیرون شد و نخست بمدينه حدنيه آمد و از آنجا وارد موصل گشت

ص: 37

شداد بن ابی ربیعه نیز در جیش معقل بود چون وارد موصل شدند نگریست که دو قوچ جنگی یکی از جانب مشرق و دیگر از طرف مغرب روی دررون شدندو بمناطحه در آمدند چون مبلغی سروشاخ یکدیگر بکوفتند بی آنکه یکی هزیمت شودصاحبان قوچها در آمدند و هر دو آنرا از یکدیگر باز کردند اینوقت شداد بن ابی ربیعه خثعمی با معقل گفت این رزم که علی با معاویه خواهد داد هيچيك را ظفر نخواهد بود معقل گفت از کجا دانستی گفت از این دو قوچ که هيچيك هزيمت نشدند .

بالجمله معقل نیز دررقه بلشکرگاه امیر المومنین پیوسته شد اینوقت جماعتی از اصحاب عرض کردند یا امیر المؤمنين صواب آنست که بجانب معويه مكتوب انفان داری و او را بکتاب خدای دعوت فرمائی و حجت بر او تمام کنی باشد که از طریق ضلالت و غوایت باز آید پس على علیه السلام از کنار فرات این نامه بدو نگاشت :

بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ مِنْ عِبْدِاللَّهِ عَلَى أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ إلَى مَعْوِيَةٍ ومَنْ قَبَلَهُ مِن قُرَيْشٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ اَللَّهَ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً آمَنُوا بِالتَّنْزِيلِ وَ عَرفَرَ اَلتَّأْوِيلُ وَ فَقِّهُوا فِي الدّينِ وَبَيَّنَ اللَّهُ فَضْلَهُم فِي اَلْقُرْآنِ اَلْحَكِيمِ وَأَنْتُمْ في ذلِكَ اَلزَّمانِ أعْداءٌ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يُكَذِّبُونَ بِالْكِتَابِ مُجْتَمِعُونَ عَلَى حِزْبِ المُسْلِمِينَ مَنْ تَقِفْتُمْ مِنْهُمْ حَسِبْتُمُوهُ أَوْ عَذَّبْتُمُوهُ أَوْ قَتَلْتُوهُ حَتَّى أَرادَ اللَّهُ إِعْزَازَ دِينِهِ وإِظْهَارِ رَسُولِهِ وَ دَخَلَتِ العَرَبُ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ كُنتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي هَذالِدِينَ إِمَّا رَغْبَةً وَإِمَّا

ص: 38

رَهْبَةً عَلَى حِينَ فَازَ أَهْلُ السَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَفَازَ المهاجِرُون الأَوَّلونَ بِفَضْلِهِمْ فَلاَ يَنْبَعِي لِمَنْ لَيْسَ لَهُ مِثْلُ سَوَا بِقِهِمْ فِي الدِّينِ ولا فَضَائِلِهِمْ فِي الإِسْلامِ أَن يُنازِعَهُمُ اَلْأَمْرَ اَلَّذِي هُمْ أَهْلُهُ وَ أَوْلَى بِهِ فَيَحُوبَ وَ يَظلِمَ وَلاَ يَنْبَغِي لِمَن كانَ لَهُ عَقْلٌ أَن يَجهَلَ قَدْرَهُ ولا يَعْدُو طَوْرَهُ ولا يُشْفَى نَفْسُهُ بِالْتِمَاسِ مَا لَيْسَ لَهُ ثُمَّ إِنَّ أَوْلَى اَلنَّاسِ بِأَمْرِ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ قَدِيماً وحديثاً أَقْرَبُهَا مِنْ رَسُولِ اَللَّه صلی الله علیه و آله: وأَعْلَمُهَا بِالْكِتَابِ وأَفْقَهُهَا فِي الدِّينِ وأَوَّلُهَا إِنْسَلاماً وَأفضَلُها جِهاداً و أَشَدُّهَا بِمَا تَحْمِلُهُ اَلرَّعِيَّةُ مِنْ أمُورِهَا إضطلاعاً فَاتَّقوالِلَّهُ الَّذِي إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ واعْلَمُوا أَنَّ خِيَارَ عِبَادِ اللَّهِ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ بِمَا يُعْطَوْنَ وأَنَّ شِرارَهُمُ الجُهَّالُ الَّذِينَ يُنَازِعُونَ بِالجَهلِ أهْلَ العِلمِ فَإِنَّ لِلْعَالِمِ بِعِلْمِهِ فَضلاً وَ إِنَّ أَلْجَاهِلَ أَنْ يَزْدَادَ بِمُنَازَعَةِ الْعَالِمِ إِلاَّ جَهْلاً ألا وإنِّي أَدعُوكُم إلى كِتابِ اللَّهِ وسُنَّةِ نَبِيِّهِ وحَقنَ صلی الله علیه و آله دِماءِ هذِهِ الامَّةِ فَإن قَبِلْتُم أَصَبْتُمْ رُنْشِدَكُم واهْتَدَيْتُم لِحَظِّكُم وَ إِن أَبَيْتُم إِلاَّ الفُرْقَةَ وشَقَّ عَصا هذِهِ اَلْأُمَّةِ أَنْ تَزْدَادُوا مِنَ اللَّهِ إِلاَّ بُعداً وَ لَن يَزْدادَ الرَّبُّ عَلَيكُم إلاَّ سَخَطَلٌ والسَّلامُ

میفرماید خداوند را بند دانست که با قرآن ایمان آورده و بر احكام تنزيل

ص: 39

و تاویل آگهی دارند و بحكم شریعت هیچ واجب و مستحب را دست باز ندارند خداوند ایشانرا در قرآن مجید بفضیلت یادفرموده و تو ایمویه با آل و تبار خویش در آن هنگام با رسول خدای از در خصومت بودید و او را تکذیب کردید و بر راه مقاتلت و محاربت رفتید و اگر بر کسی از ایشان ظفر یافتید بهیچگونه از حبس و اس و قتل او مضايقت نفرمودید تا گاهی که خداوند دین خویش را قوی کرد و پیغمبر خودرا نيرو داد و عرب بخواست و ناخواست بطاعت و متابعت او گردن نهادند و شما نیز طوعا وكرها دین او را بپذيرفتيد لكن منزلت و مكانت مهاجرین اولین را بدانید و از هندسه خویش فزون طلبي مکنيد و خویشتن را دستخوش ضلالت مسازید تو خود ایمعويه دانسته که اولی با مارت امت کسی است که قربت و قرابت او با رسول خدای بیش باشد و بكتاب خدای و احکام شریعت اعلم وافقه باشد و رعایت رعیت و سیاست مدن نيك بداند پس از خدای بترسید و حق را بباطل نخواهید پوشید و بدانید که بر گزیده بندگان خدای کسی است که بدانچه از بهر اوست رضا دهد و بدان کار کند و جاهل تر کسی است که با اهل علم بمنازعت برخیزد و بدانید که من شما را بکتاب خدای وسنت رسول میخوانم و روانمیدارم که در میان این امت فتنه حديث شود که بسی خونها ریخته گردد اگر آنچه گفتم بپذیرفتید طریق هدایت یافتید و اگر از خدای دور افتادید وشق عصای مسلمین کردید و خدایرا بر خویش غضبناك آوردید

چون اینمكتوب بمعويه بردند این شعر بپاسخ نگاشت .

ليس بيني و بين عمرو عتاب *** غير طعن الکلی و ضرب الرقاب

چون اینحواب باز آمد امیر المومنین فرمود :

إِنَّكَ لاَ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهدِي مَن يَشاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (1).

ص: 40


1- آیه 39 تا 43 - سورة الدخان .

و از این شعر که معاویه فرستاد معلوم داشت که اینکار جز بسيف وسنان بمقطع نرسد و هم اینکتاب على علیه السلام بمعاویه فرستاد و آیات کتاب الله واحاديث رسول بر او حجت کرد:

إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ذَا اَلْجَلاَلِ والا كِرَام خَلَقَ اَلْخَلْقَ واخْتَارَ خِيَرَةً مِن خَلْقِهِ وَ اصْطَفَى صَفْوَةً مِن عِبَادِهِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ ويَخْتارُ مَاكانَ لَهُمُ الخِيَرَةُ سُبْحَانَ اَللَّهِ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ فَأمَرَ الأمرَ وَ شَرَعَ الَّذينَ وقَسَمَ القَسَمَ على ذلِكَ وَهُوَ فَاعِلُهُ وَجَاعِلُهُ وَ هُوَ الخالِقُ وَهُوَ الْمُصْطَفِي وَ هُوَ المُشَرِّعُ وهُوَ الْقَاسِمُ وَ هُوَ الْفَاعِلُ لِمَا يُشاهُ لَهُ الخَلقُ وَلِهُ الأمرُ وَلِهُ الْخَيْرِ وَالمَشِيَّةِ وَ الإِرادَةَ وَ الْقُدْرَةُ وَ الْمُلْكُ وَ السُّلطانُ أرْسَلَ رَسولَهُ وَخِيرَتَهُ وَصَفْوَتَهُ بِالهُدى وَدينَ الْحَقِّ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ كِتَابَهُ فِيهِ بَيَانُ كُلِّ تِبْيَانٍ مِنْ شَرايِعِ دِينِهِ وَ بَيْنَه لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ وَ فَرَضَ فِيهِ الفَرايِضَ وقَسَمَ فيهِ سِهاماً أحَلَّ بَعضَها لِبَعضٍ وَحَرَّمَ بِضهَا لِبَعْضٍ بَيِّنْها يا مَعْوَّ بِهِ إِنْ كُنْتَ تَعلَمُ الحُجَّةَ وضَرَبَ لَهُ أمْثالالاً يَعْقِلُها إِلاَّ اَلْعَالِمُونَ فَأَنَا سَائِلُكَ عَنها أو بَعضُها إن كُنتَ تَعلَمُ واتَّخَذَ الحُجَّةَ بِأرْبَعَةِ أشْياءَ عَلَى الْعَالَمِينَ فَما هِيَ يَا مَعْوِيَةُ ولِمَنْ هِيَ واعْسَلِم أنَّهُنَّ حُجَّةٌ لَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ عَلَى مَنْ خَالَفَنَا وَ نَازَعَنَا وَ فَارَقَنَا وَ بُنِيَ عَلَيْنَا وَ الْمُسْتَعَانُ اللَّهُ عَلَيهِ تَوَكَّلتُ وَعَلَيهِ فَليَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلونَ وَ كانَ جُمَلُهُ

ص: 41

تَبْلِيعِهِ رِسَالَةَ رَبِّهِ فِيمَا أَمَرَهُ وَ شَرَعَ وَ فرض وَ قَسَّمَ حَمَلَةَ اَلدَّيْنِ يَقُولُ اَللَّهُ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وأُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ هِيَ لَنَا أَهْلَ البَيتِ لَيْسَتْ لَكُمْ ثُمَّ هِيَ عَنِ الْمُنَازَعَةِ و الْفُرْقَةِ وأمَرَ بِالتَّسْلِيمِ وَ الْجَمَاعَةِ فَكُنتُم أَنْتُمُ اَلْقَوْمَ اَلَّذِينَ أَقْرَرْتُمْ اَللَّهَ وَ لِرَسُولِهِ وَ بِذَلِكَ فَأَخْبَرَكُمُ اَللَّهُ أَنَّ مُحَمَّداً لَمْ يَكُ أبا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَ لَكِنَّ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وقال عزَّ وجَلٌ أفَإن ماتَ أو تَل قُتِلَ انقَلَبْتُم على أعقَابِكُم.

فَانتَ وشُرَكَاؤُكَ يَا مَعْوِيَةَ اَلْقَوْمِ الَّذِينَ انْقَلَبُوا علَى أَعْقَابِهِمْ وَارْتَدَّ وَ نَقَضُوا الأمرَ والعَهدَ فَيمَاعَاهِدُوا اللَّهَ ونَكَثُوا ألْبَيْعَةَ وَلَم يَضُرُّواللَّه شَيْئاً أَمْ تَعْلَمُ يَا مُعَاوِيَةُ أَنَّ اَلْأَئِمَّةَ مِنَّا لَيْسَتْ مِنْكُمْ وَ قَدْ أَخْبَرَكُمُ اللَّهُ أَنَّ أَوْلِى الْأَمْرِ الْمُسْتَنْبِطُوا الْعِلْمَ وأَخْبَرَكُمْ أَنَّ الأمرَ الَّذي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ يُرَدُّ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وإِلَى أُوْلِى الْأَمْرِ الْمُسْتَنْبِطِى اَلْعِلْمُ فَمَنْ أُوفِيَ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهِ يَجِدِ اَللَّهَ موفيا بعهده يَقُولُ اللَّهُ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وإِيَّايَ فَارْهَبُونِ وقال عَزَّ وجَل أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتِيهِمُ اَللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إبراهيمَ الكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَام مُلْكاً عَظِيماً وقالَ لِلنَّاسِ بِعَدَمٍ فَمِنهُم مَن آمَنَ بِهِ وَمِنهُم مَن صَدَّ عَنهُ فَتَبَوَّأ مَقعَدَك

ص: 42

مِنْ جَهَنَّمَ وَ گفي بجَهَنَّمَ سَعِيرًاً نَحْنُ آلُ إِبْرَاهِيمَ الْمَحْسُودُونَ وأنْتَ الْحَاسِدُ لِذَا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ بِيَدِهِ و نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ سَجَدَ لَهُ المَلائِكَةُ وعَلَّمَهُ الأسماءَ كُلَّها واصْطَفاهُ عَلَى الْعَالَمِينَ فَحَسَدَهُ اَلشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْعَاوِينَ وَ نُوحاً حَسَدَهُ قَوْمُهُ إِذْ قَالُوا مَا هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ ذلِك حَسَدٌ مِنهُم لِنُوحٍ أَن يُقِرُّوا لَهُ بِالْفَضْلِ وَهُوَ بِشْرٌ ومِنْ بَعْدِهِ حَسَدُوا هُوداً إِذ يَقُولُ قَوْمُهُ مَا هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأكُلونَ مِنْهُ و يَشرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ ولَنْ أَطْعَمْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ قالوا ذلِكَ حَسَداً أن يُفَضِّلَ اللَّهُ وَيَخْتَصُّ بِرَحمَتِهِ مَن يَشاءُ وَ مِنْ قِبْلِ ذَلِكَ اِبْنُ قَابِيلَ قَتَلَ هَابِيلَ حَسَداً فَكَانَ مِنْ أنخاسرين.

وَطَائِفَةً مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍ لَهُمُ اِبْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ فَلَمَّا بَعَثَ اَللَّهُ لَهُمْ طَالُوتَ مَلِكاً حَسَدُوهُ وَ قَالُوا أَنِّي يَكُونُ لَهُ الملْكُ عَلَيْنا وَ زَعَمُوا أَنَّهُم أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنهُ كُلَّ ذَلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَبْنَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ و عِنْدَنَا تَفْسِيرُهُ و عِندَنا تَأْوِيلُهُ وقَدْ خَابَ مَنِ افتَريَ وَ نَعْرِفُ فِيكُمْ شِبْهَهُ وَأَعْثَالَهُ وَما في الآيَاتِ والنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ وكان نَبيّناصلی الله علیه و آله فلمّا جَآئَهُمْ كَفَرُوا بِهِ حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ أَنْ يُنْزِلَ اَللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ حَسَداً مِنَ اَلْقَوْمِ عَلَى تَفْضِيل

ص: 43

بَعْضُنَا بَعْضاً عَلَى بَعْضٍ أَلاَ وَ نَحْنُ أَهْلَ اَلْبَيْتِ آلُ إِبْراهِيمَ الْمَحْسُودُونَ حُسِدْنَا كَمَا حَسَدَ آبَائِنَا مِنْ قَبْلِنا سُنَّةً ومَثَلاً وَقالَ اللَّهُ تَعالى وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ لُوطٍ وَ آلَ عِمْرَانَ وَ آلَ يَعْقُوبَ وَ آلِ مُوسَى وَ آلِ هرون وآل داوُدَ فَنَحْنُ آلُ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أَلَمْ تَعْلَمُ يا مَعْوِيَةُ أَنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ للَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذ اَلنَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ نَحْنُ أُولُوا اَلْأَرْحَامِ قال اَللَّهُ تَعَالَى اَلنَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وأزْوَاجِهِ أُمَّهَاتُهُمْ وأُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أُولِّيَ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ نَحْنُ أهْلُ بَيْتٍ اخْتَارَ اللَّهُ واصْطَفَيْنَا وجَعَلَ النُّبُوَّةَ فِينَا وَالْكِتَابَ لَنَا وَالْحِكْمَةَ وَالْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ وَ بَيْتَ اللَّهِ ومَسْكَنُ إِسْمَعِيلَ و مَقَامَ إِبْرَاهِيمَ فَالْمُلْكُ لَنَا وَيْلَكَ يَا مُعَاوِيَهْ وَ نَحْنُ أَوْلَى بِإِبْرَاهِيمَ وَ نَحْنُ آلُهُ وَ آلُ عِمْرَانَ وَ أَوْلَى بِعِمْرَانَ وَ آلُ لُوطٍ وَ نَحْنُ أَوْلَى بِلُوطٍ وَ آلُ يَعْقُوبَ وَنَحْنُ أَوْلَى بِيعْقُوبَ وَ آلِ مُوسي وَ آلُ هرونَ وَ آلُ دَاوُدَ وَأولى بِهِم وَ آلُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ أَوْلَى بِهِ وَنَحنُ أهلَ البَيتِ الَّذينَ أَذهَبَ اللَّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وَطَهَّرَهُم تَطهيرلٌ وَ لِكُلِّ نَبيٍ دَعوَةٌ في خاصَّةِ نَفسِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ وَأهلِهِ وَ لِكُلِّ نَبِيٍ وَصِيَّةٌ فِي آلِه ألَمْ تَعْلَمُ أنَّ إبْراهِيمَ أوْصى با بنه يَعْقُوبَ ويعْقُوبَ أَوْصَى بَنِيهِ إِذْ حَضَرَهُ الْمَوْتُ وأنّ محَمّداً صلی الله علیه و آله أُوصِيَ إلى آلِهِ مئَةَ أبُو إِبْرَاهِيمَ وَالنَّبِيِّينَ إِقْتِدَاءَ بِهِمْ كَمَا أَمَرَهُ اللَّهُ لَيْس

ص: 44

لَك مِنْهُمْ ولامِنُهُ سُنَّةٌ فِي النَّبِيّينَ وَ فِي هَذِهِ اَلذُّرِّيَّةِ اَلَّتِي بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ قَالَ اللَّهُ تعالى لاِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَعِيلَ وَ هُمَا يَرفَعانِ القَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ رَبَّنَا واجْعَلْنا مُسلِمينَ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَكَ فَنَحْنُ الاّ الْمُسْلِمَةُ وقَالا رَبَّنا وابعَث فِيهِمْ ولا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِم آيَاتِكَ الايه فَنَحْنُ أَهْلُ هَذِهِ اَلدَّعْوَةِ وَ رَسُولُ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ نَحْنُ مِنْهُ بَعْضُنَا مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضاً أولى بِبَعضٍ في الوِلايَةِ وَالمِيراثِ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ وَعَلَيْنَا نُزَّلَ اَلْكِتَابُ وَ فِينَا بُعِثَ اَلرَّسُولُ وَ عَلَيْنَا تُلِيَتِ الآياتُ وَ تَحِنُّ المُنتَحِلُونَ لِلكِتابِ وَالشُّهَداءُ عَلَيهِ والدُّعَاةُ إِلَيْهِ وألْقَوامُ بِهِ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ تُؤْمِنُونَ أفغير اَللَّهِ بَا مَعْوِيَةٍ تَبْغِي رَبّاً أَهُ غَيَّرَ كِتَابِهِ كِتَاباً أمْ غَيْرَ الْكَعْبَةِ بَيْتُ اللَّهِ ومَسْكَنُ إِسْمَعِيلَ وَ مَقَامُ أَبِينَا إِبْرَاهِيمَ تَبْغِي قِبْلَةً أَمْ غَيْرَ مِلَّتِهِ تَبْغِي دِيناً أَمْ غَيْرَ اَللَّهِ تَبْغِي مَلِكاً فَقَدْ جَعَلَ اَللَّهُ ذَلِكَ فينا فَقَد أبدَيتَ عَداوَتَكَ لَنا وَحَسَدَكَ وَ بَعضَكَ وَ نَقضَكَ عَهْدَالِلَّهُ وَ تَحريفك آيَاتِ اَللَّهِ وَ تَبْدِيلَكَ قَوْلَ اَللَّهِ قَالَ اَللَّهُ الإبراهِيم إِنَّ اَللَّهَ اِصْطَفَى لَكُمُ اَلدِّينَ أَفْتَرْغَبُ عَن مِلَّتِهِ وَ قَدِ اصْطَفَاهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ اَلصَّالِحِينَ أَمْ غَيْرَ الْحُكْمِ تَبْغِي حُكْماً أَمْ غَيْرَ الْمُسْتَحْفَظِ مِنَّا تَبْغِي إِماماً الإمامَةُ لإبْراهيمَ وَ ذُرِّيَّتِهُ وَ اَلْمُؤَيِّنُونَ تَبَعٌ لَهُمْ لاَ يَرْغَبُونَ عَنْ

ص: 45

ملته قال فَمِن بَيْتِهِ فَأَنَّهُ مِنِّي أَدْعُوكَ يا مَعوِيَةُ إلَى اللَّهِ وَ سَوْلِهِ وَ كِتَابِهِ وَوَلِيِّ أَمْرِهِ الْحَكِيمِ مِنْ آلِ إِبْرَاهِيمَ وَإلى ألذي أَقْرَرْتَ بِهِ زَعَمْتَ إِلَى اللَّهِ وَ الْوَفَاءِ بِعَهْدِهِ ومِيثَاقِهِ الَّذِي وَاثَقَكُمْ بِهِ إِذ قُلتُم سَمِعْنَا وأَطَعْنَا ولا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا واخْتَلَفُوا مِن بَعْدِ مَاجَائِهِم ألعَلَمُ بَغْياً بَيْنَهُم وَلا تَكُونُوا كَالَّتِي قَضَتْ غَزلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أن تَكون أُمَّةٌ هِيَ أُرْبِي مِنْ أَئِمَّةٍ فَنَحْنُ الأَئِمة اَلْأَرْبَى فَلاَ تَكُووا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهَم لاَ يَسْمَعُونَ وَ اِتَّبَعْنَا وَ أَقْتَدَيْنَا فَإِنَّ ذَلِكَ لَنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ عَلَى أَلْعَالَمِينَ مُفْتَرَضٍ فَإِنَّ اَلْأَفْئِدَةَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ تَهْوِي إِلَيْنَا وَ ذَلِكَ دَعْوَةُ اَلْمَرْءِ المُسْلِمِ فَهَلْ تَنقِمُ مِنَّا إِلاَّ أن آمَنَّا بِاللَّهِ وَما أنزِلَ إِلَيْنا وَ اقْتَدَيْنا وَاتَّبَعنا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ.

شطری از اینكلمات را بفارسی میاوریم می فرماید : خداوند محمد را از میان بندگان برگزید و رسول فرمود و کتاب خويش بدو فرستاد و در آن کار اوامر و نواهی و فرایض و سنن را باز نمود و معضلات و مشکلات را مکشوف داشت و حلال و حرام را بشرح کرد و بسی رازها را در طی امثال از پرده بیرون گذاشت و بچهار چیز از مردمان حجت گرفت بگوی ایمعاویه آن کدام است و از بهر

کیست همانا اینجمله حجت ما اهل بیت است بر آنانی که بر ما از در مخالفت و منازعت بیرون شو ندوطريق بغی و طغیان فرا گیرند چنانکه خداوند در قرآن مجید

ص: 46

میفرماید خدا و رسول را اطاعت کنید و اولوالامر رافرمان پذیر باشید ، و اولو الامر بيرون اهل بيت نتواند بود و شما بر اینجمله اقرار کردید و گردن نهادید پس خداوند خبر داد که چون پیغمبر بدیگر سرای تحویل کند یا شهید شود بدان کفر و نفاق که داشتید باز گردید. اکنون ایمویه تو و اصحاب تو مرتد شدید و پیمان خدايرا بشکستید و نکث بیعت نمودید و از اینجمله خدایرا زیانی نرسد و آنکس که پیمان خدای را برای برد خداوند نیز با او وفا بعهد کند و هم در قرآن مجید میفرماید ما آل ابراهیم را کتاب فرستادیم و حکمت دادیم و سلطنت بزرگی عطا فرمودیم و آنکس که این نپذیرد و بدین فرمان سر فرو نگذارد او را با آتش دوزخ کیفر کنیم اینك مائيم آل ابراهيم و تو ایمعویه از در حقد و حسد خصمي ما را واجب داشتی ، همانا چون خداوند آدم صفی را بیافرید رحکمت بیاموخت سجده اورا فریشتگان فرمان بردندوشیطان بحكم حسد بيفرمانی کرد ، وهمچنان نوح را قوم او از در حسد مانند خود بشری خواندند و فضل او را استوار نداشتند و از پس او هود را مردم او همانند خود شمردند و گفتند در اکل و شرب مانند ما یکتن است ، ودیگر قابیل از در حسد هابیل را بکشت ، و نیز بنی اسرائیل بر طالوت حسد بردند از پس آنکه خود خواستار پادشاهی شدند و ما او را بسلطنت ایشان اختيار کردیم ، بالجمله اینجماعت همگان برنج حسد هلاك شدند و تو ایمعویه در حسد از اشباه وامثال ایشانی ودانسته باش که ما اهل بیت از آل ابراهيم محسودیم چنانکه بر پدران ما حسد بردند خداوند در کتاب خویش از آل ابراهيم و آل لوط و آل عمران و آل يعقوب و آل موسی و آل هرون و آل داود تذکره فرمود و ما آل محمديم هان ايمعويه مگر ندانی از مردان اولی بابراهیم آنانند که متابعت او کردند و اولی بمحمد آنکس است که متابعت او کرد و نسبت به میان اولوا الأرحام مائیم هم خدای می فرماید که عملی در جان و مال مؤمنین اولى بتصرف است از نفوس ایشان وزوجات أو امهات ایشانست و مائیم اهل بیت عملی که خداوند اختيار کردها را و از مردمان گزیده ساخت و نبوترا بر ما فرو گذاشت و کتاب و حکمت و علم

ص: 47

ما را داد و خانه کعبه مسکن اسمعیل و مقام ابراهيم ما را عطا کرد لاجرم سلطنت خاص ما افتاد وای بر تو ای معويه ما آن اهل بيتيم که رجس از ما بر گرفت و پاك و پاکیزه آورد و از هر آلايش معصوم فرمود همانا هر پیغمبری راخاص او و ذریت او دعوتی است و او رادر اهل و آل او وصیتی است مگر ندانی که ابراهیم بفرزند خود يعقوب وصیت فرمود او راوصی نمودو يعقوب با فرزندانش وصیت کرد و همچنان تحمل بسنت پدرش ابراهیم و دیگر انبیا با آل خویش وصیت فرمود ووصی گماشت و ما بحكم وراثت صاحب این دعوت و ولایتیم و پیغمبر میان ما بعثت یافت و کتاب خدا بر ما فرود آمد و تو ای معويه آیا جز خدایرا پروردگار میخوانی و با جز کتاب خدای ایمان می آوری و بیرون کعبه قبله اختیار میکنی و بیرون این شریعت دینی میجوئی و غیر از خداوند پادشاهی طلب میکنی همانا خداوند اینمنزلت مارا داد و تو از درحسد آغاز مخاصمت ومبارات نمودی و عهد خدایرا بشکستی و آیات خدایرا دیگر گون ساختی و فرمان خدايرا واژگون آوردی اکنون ایمعويه من ترابخدای ورسول خدا و کتاب خدا و ولی ام، خدای میخوانم تا بدانچه اقرار کردی استوار بایستی و شق عصای مسلمین نکنی و از آنان نباشی که از غایت طغیان بر معلومات خویش انکار کردند هان ایمعاویه این است دعوت من مر ترا آیا آنرا که دعوت چنین است رهیند نقمت توان داشت مائیم که با خداوند ایمان آوردیم و بدان کتاب که بر ما فرود شد پذیرائی کردیم و ملت ابراهیم را متابعت نمودیم صلوات الله عليه وعلى محمد و آله.

چون این مکتوب را بمعويه بردند در جواب بدینگونه کتاب کرد

من معوية بن ابی سفیان الی علی ابن ابیطالب اما بعد فقد انتهى الى كتابك فاکثرت فيه ذكر ابراهيم و آدم و نوح والنبيين وذکر قتل و قرابتكم منه ومنزلتكم وحقك ولم ترض بقرابتك من محمد صلی الله علیه و آله حتى انتسبت الى جميع النبيين الا و انما كان محمد رسولا من الرسل الى الناس كافة فبلغ رسالات ربه لايملك شيئا غيره الأوان الله ذكر قوما جعلوا بينه و بين الجنة نسبا و قد خفت عليك ان تضارعهم الأوان

ص: 48

الله ذكر في كتابه انه ولم يك يتخذ ولدا ولم يكن له شريك في الملك ولم يكن له ولی من الذل فاخبرنا افضل قرابتك و ما فضل حقك و اين وجدت اسمك في كتاب الله و ملكك و امامتك و فضلك الا و انما نقتدي بمن كان قبلنا من الأئمة و الخلفاء الذين اقتديت بهم فكنت کمن اختار و رضی ولسنا منكم نقتل خليفتنا امیر المؤمنين عثمان بن عفان و قال الله و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فنحن اولی بعثمان و ذريته و انتم اخذ تموه علی رضی من انفسكم جعلتموه خليفة و سمعتم له و أطعتم •

میگوید مکتوب ترا بمن آوردند از ابراهیم و اسمعیل و آدم ونوح ودیگر انبیا فراوان یاد کردی و از محمد و خویشاوندی با او حقوق خود و منزلت ومكانت خود بزيادت تذکره فرمودی و با خویشاوندی محمد قناعت نکردی و با جمیع انبیا انتساب جستی همانا محمد پیغمبری بود و رسالت خویش را بگذاشت و جز بر رسالت خويش صاحب چیزی نبود و تو خود را با جماعتی همانند کرده که در میان خویش و بهشت خویشاوندی نهاده اند و خداوند از ایشان نیز در قرآن مجید تذکره فرمودو همچنان بحكم آیات مبار که خداوند را فرزند نباید و اندر مملکت و سلطنت شريك ندارد ولی نخواهد پس مار اخیر میده کدام فضل و قرابت تر است و کدام حق از بهر تو ثابت است و در کجا نام خویش را و سلطنت و امانت خود را در کتاب خدا یافتی و دانسته باش که من اقتدا میکنم بابو بکر و عمر وعثمان چنانکه تو نيز اقتفا کردی و رضا دادی لکن بکردار شما نعل باژگونه نمیزنیم و خليفه خود عثمانرا نمیکشیم مگر نشنیده که خداوند می فرماید هر که مظلومی را مقتول سازد ولی دم مقتول را سلطنتی است که خون او را باز جوید اینك اولی بعثمان منم و بردمت من منست که خون او بجویم و شما برای خویش او را بخليفتی برداشتید پس خوی بگردانیدید و او را بيجرمی بکشتید

چون این کتاب را بامير المؤمنين علیه السلام آوردند دیگر باره این کلماترا

بدو نگاشت :

ص: 49

أَمَّا اَلَّذِي عَيَّرْتَنِي بِهِ يَا مَعْوِيَةُ مِنْ كِتابي وكَثْرَةَ ذِكْرِ آبائِي إبراهيمَ وَإِسمَعيلَ وَالنَّبِيِّينَ فَإِنَّهُ مَن أحَبَّ آبَائِهِ أَكْثَرَ ذِكْرَهُم فَأذكُرُهُم لِحُبِّ اللَّهِ وَ لِرَسولِهِ وأنَا أُعَيِّرُكَ بِبُغْضِهِم إنَّ بُغضَهُم بُغضُ اللَّهِ وَرَسولُهُ وَأُعَيِّرُكَ بِحُبِّكَ آبائِكَ وَ كَثرَةِ ذِكرِهِم فَإِنَّ حُبَّهُمْ كُفْرٌ وأمَّا الَّذِينَ أَنْكَرْتَ مِن نَسَبِي مِنْ إِبْراهِيمَ وَ إِسْمَعِيلَ وَ قَرَابَتِي مِنْ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ فَضْلِي وَ حَقِّي وَ مُلْكِي وَ إِمامَتِي فَإِنَّكَ لمْ مُنْكِراً لِذَلِكَ لَمْ يُؤْمِنْ بِهِ قَلْبُك ألاَ وَإِنَّ أهْلَ البَيتِ كَذَلِكَ لا يُحِبُّنَا كَافِرٌ ولا يُبْغِضُنَا مُؤْمِنٌ وَ اَلَّذِي أَنْكَرْتَ مِنْ قَوْلِ اللَّهِ عزَّ وجِل فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْراهِيمَ الكِتابَ والحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً فَأنْكَرْتَ أَنْ تَكُونَ فِينَا فَقَدْ قَالَ اَللَّهُ اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وأَزْوَاجِهِ اُمَّهَاتِهِمْ وأُوْلُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بَعْضٍ فِي كِتَابِ اَللَّهِ(1) وَ نَحْنُ أَوْلى بِهِ وَ ألذي أنكَرتَ مِن إمامَةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَزَعَمتَ أنَّهُ كانَ رَسولاً وَلَمْ يَكُنْ إمَاماً فَإنَّ إِنْكَارَكَ علَى جَميعِ النَّبيّينَ الأئِمَّةِ وَلَكِنَّا نَشْهَدُ أنَّهُ كَانَ ولا نَبِيّاً إِمَاماً صلی الله علیه و آله وَ لَسَأَنَّكَ دَلِيلٌ عَلَى مَا فِي قَلْبِكَ و قال اللّه تَعَالَى أَمْ حَسِبَ اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أن أَنْ يُخْرِجَ اَللَّهُ أَصْغَانَهُمْ وَ لَو

ص: 50


1- آیه 7 - سورة الأحزاب .

نَشَّاهُ لأُرَيْنَا كَهم فَلَعَرَفْتُهُمْ بِسِيمَاهُم وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ واللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ و قَدْ عَرَفْنَاكَ قَبلَ اليَومِ وَ عَداوَتَكَ وَحَسَدَكَ وَ مَا فِي قَلْبِكَ مِنَ المَرَضِ الَّذِي أَخْرَجَهُ اللَّهُ والَّذِي أَنْكَرْتَ مِن قَرَابَتِي وَحِقِي فَإِنَّ سَهْمَنَا وَ حَقَّنَا فِي كِتَابِ اللَّهِ قِسْمَةٌ لَنَا مَعَ نَبِيِّنَا فَقالَ واعْلَمُوا أنَّها غَنِمتُم مِنْ شَيْءٍ فَإنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ اَلرَّسُولَ وَ لِذِي الْقُرْبِيِّ وقال وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبِي حَقَّهُ أو لَيْسَ وَجَدْتَ سَهمَنَامِعَ سَهمِ اللَّهِ ورَسُولُهُ صلی الله علیه و آله سَهْمَك مَعَ الأَبْعَدِينَ لَاسَهْمٌ لَكَ أَنَا إِذَا فَارَقْتُهُ فَقَدْ أَثْبَتَ اللَّهُ سَهْمَنَا وأَسْقَطَ سَهْمَكَ بِفِرَاقِكَ وَأنكَرتَ إمامَتي وَ مَكِّي فَهَلْ تَجِدُ فِي كِتَابِ اللَّهِ قَولُهُ لال إِبْرَاهِيمَ واصْطَفَاهُمْ عَلَى العالَمِينَ أو تَزعُمُ أَنَّكَ لَسْتَ مِنَ الْعَالَمِينَ أَوْ تَزْعُمُ أَنَّا لَسْنَا مِنْ آلِ إِبْرَاهِيمَ فَإِنْ أَنْكَرْتُ لَكَ أَنَا فقدن أَنْكَرْتُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله فَهُوَ مِنَّا و نَحْنُ مِنْهُ إِنِ اسْتَطَمْتَ أَنْ فَرَّقَ بَيْنَنَا و بَيْنَ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِي كِتَابِ اَللَّهِ فَافْعَل.

میفرماید ایمعويه مرا نکوهش میکنی که فراوان ياد آبای خویش ابرهیم و اسمعیل و دیگر انبیا کردم و حال اینکه این نکوهش مر تر است که ایشانرا دشمن میداری، چه خصمی تو مر ایشانرا خصمی خدا و رسول است لكن من ترا بدوستی پدرانت عیب میکنم چه دوستی تومر ایشانرا کفر است و اینکه انکار کردی سب مرا با ابراهیم و اسمعيل و قرابت مرا با تجمل و حق مرا و سلطنت و امامت مرا تو همیشه منکر بودی و هیچوقت بدل ایمان نیاوردی و همچنان ما اهل بیت

ص: 51

هیچگاه کافریرا دوست نداریم و مومنی را مبغض نشویم و ابراهیم را منکر شدی و حال اینکه خداوند می فرماید او را کتاب و حکمت و سلطنت بزرگی دادم و انکار کردی که آن سلطنت بر ما فرود آمد با اینکه خداوند میفرماید پیغمبر اولی بتصرف است در مؤمنين از نفوس ایشان و اولوا الأرحام بعضی از بعضی اولايند لاجرم از پس پیغمبر مائیم اولی بتصرف و اینکه انکار امامت عمل نمودی و او را بیرون رسالت صاحب سلطنتی ندانستی واجب میکند که انبیا را بجمله منکر باشی لكن ما تم را رسوا میدانیم و بنبوت و امامت نیز باور داریم همانا زبان تو گواهی میدهد که بدل ایمان نداری و قلب تو مفاد آیات مبارکه است که مریض حقد و حسد است و ما از پیش حقد و حسد و مخاصمت و معاندت ترا دانسته ایم و اینکه انکار کردی قرابت مرا وحق مرا همانا خداوند حق ما را و سهم ما را در قرآن مجید با خویش و پیغمبر خویش هم بخش فرموده آنجا که میفرماید:

واعلَمُوا أنَّما غَنِمتُم مّن شَيءٍ فَإِنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ لِذِي اَلْقُرْبَيِّ (1).

و بیرون ماذی القربی نتوان یافت لاجرم سهم ما با خدا و رسول در يك جريده افتاد و خداوند سهم ترا ساقط ساخت و اینکه امامت و سلطنت مرا بر خويشتن سر فرو نمیداری مگر در قرآن مجید معاینه نکردی که خداوند آل ابراهیم را بر عالمين فضیلت داده و فرموده :

اصطفيناهم على العالمين .

اکنون بگوی تا چه می بینی تو از عالمین نیستی یا من از آل ابراهیم نیستم اگر مرااز آل ابراهيم نخوانی هم محمد را انکار کرده باشی چه بفرموده او ما از اوئيم و او از ماست اگر توانی ابراهیم و اسمعیل و محمد و آل محمد را از هم دور انداخت توانی و تراخي روا نباشد بنمای تا چه خواهی کرد

ص: 52


1- آیه 43 - سورة الأنفال.

قصه هشام بن عبدالملك

با مردی از مشایخ عرب

در کتاب صفين أبو محمد بن اعصم کوفی قصه هشام بن عبدالملك را با مردی از مشایخ عرب بشرح کرده اگر چه اینحدیث انشاء الله در ذیل قصه هشام نگاشته می آید چون مشعر بر نكوهش بنی امیه و شرافت حسب و نسب بنی هاشم بود اقتفابابن اعصم کردم و در میان مکاتیب امير المؤمنین با معاویه منحول ساختم گویند هشام بن عبدالملك بن مروان یکروز در صیدگاه گردی از دور دیدار کرد که هرزمان بر افزون میگشت ملتزمين رکاب را فرمان کرد که شما ایدر (1)بباشید که من يكتنه خواهم رفت و انگیزش این گرد را سبب خواهم جست این بگفت و اسب برانگیخت و مکشوف داشت که کاروانی از شام بکوفه ميرود اندر آن کاروان مردی پیر نگریست که جمالی نیکو و شمایلی فرخ داشت و اورا پسری کمسال بود که هم جمالی بکمال داشت .

هشام پیش شد و بر آن پیر سلام گفت چون جواب باز داد گفت ایشیخ از کجائی و بکجا میشوی و مولد تو کدام خاك است و از کدام شهری شیخ گفت من از شام می آیم و بكوفه میروم لكن ندانستم ترا با مولد و منشاء من چکار است و این پرسش نا بهنگام چیست چه اگر نسب من با اعاظم و اقبال پیوسته شود و اگر نه با اصاغر و اراذل ترا هیچ سودی و زیانی نرسد اگر با خرد و تمیز بودی از چیزیکه اندر آن سودی و زیانی متصور نیست پرهیز جستی هشام را مقالات او مبارك نیفتاد گفت ای شیخ همانا حسبي ناستوده و نسبی نکوهیده داری و آزرم اجازت نمیکند که این عروس نازیبا را از پرده بیرون گذاری شیخ بخندیدو گفت نا زیبا صورتی پندار بستی و بیهوده خیالی براندیشیدی چون کراهت، منظر وقیح مخبرو حول چشم و لحن لهجه وسوء، سریرت ترا نگریستم دریغ داشتم که باتو

ص: 53


1- ایدر بکسر اول و فتح دال بر وزن دیگر : بمعنی اینجا و اکنون و اينك باشد ایدری اینجامی را گویند

طريق سؤال و جواب سپرم و حديث با طناب کنم اگر لابد بایدت شرح کرد باکی نیست مرا اصل از جماعت حکم است که محتدی شریف دارند و مادر من از قبیله سلول است و ما را با طایفه عك خویشاوندی و پیوندیست. هشام گفت بخدای میباید گریخت ازین نکوهیده نژاد و نسب و نا زیبا پیوند و حسب که تراست و چه شکرها که مر آن بنده را واجب میافتد که ازینگونه نژاد و نسب ندارد و شیخ گفت مرا شگفتی می آید که با چنین صورتی ناخوش سیرتی ناخوشتر داری بگوی تا این قبایل را که از معایب معر او مبرایند با کدام حجت تقريع و تشنیع کنی و اگر خویشتن نژادی بلندتر داری بگوی تا بدانیم هشام گفت نژاد من از آفتاب روشنتر است من مردی از قریشم شیخ گفت قبیله قریش عددی کثیرند و در آن قبيله بسیار کس از اشراف و بزرگاند و مردم پست پایه و فرو مایه نیز فراوان دارند بگوی تا از کدام بطنی و در شمار کدام قومي هشام گفت من از بنی امیه نژاد دارم که هیچکس از جهانیان انباز ایشان نتواند بود و هیچ آفريده در از فرمان ایشان بیرون نتواند کرد و ابن حسب و نسبی است که از کمال شکر و شرافت آلوده آرزوی هیچ افزون طلبی نگشته است شیح چون این کلمات بشنید بخندید و گفت يا أخا أميه آزرم نگاه نداشتی و از ذکر این حسب و نسب دریغ نخوردی زهی خوار مایه خاندان و ذلیل و زبون دودمان دست فرسود ننگی وعار پایمال اوار و ادبار مگر ندانی بنی امیه در جاهلیت همه ربا خوردند و با مصطفی مبارزت و مقاتلت کردند و همواره در محاربت هزیمت شدند و ببد دلی و نامردی سمر گشتند و گاهی که از بیم شمشیر مسلمانی گرفتند با مصطفی طریق نفاق سپردند و با اهل بیت طهارت آغاز خصومت کردند نیست و نایاب جماعتی که عار را فخار داند و ننگ را مباهات خوانند ، مگر معويه و پسرش از شما نیست که با علی مرتضی که وصی مصطفی است از در حقد و حسد خصومت آغازید و تمتال داد ، مگر عتبة بن ابی معیط از شما نیست که رسول خدای او را از قریش نفی کرد و از پیش براند و شما او را بخویش خواندید و به صاهرت خویش بر کشیدید

ص: 54

و از پیوند چنین جهودی شاد بودید تا گاهی که علی مرتضی او را دستخوش شمشیر ساخت و جان پلیدش را بروی در آتش انداخت مگر ولید بن عقبه از شما نیست که در امارت کوفه شراب خورد و نماز صبح را چهار رکعت گذاشت و گفت امروز سری پرشور و خاطری مسرور دارم اگر بخواهید چندر کعت دیگر بگذارم چون کردار او در مدينه تقرير بافت امير المؤمنين على علیه السلام بر گردن عثمان حمل کرد تا او را برهنه کردند و حد شرابخواره بزدند ، مگر حكم بن العاص از شما نیست که رسول خدا او را و پسرش مروانرا از مدینه بر حمل یکشتر اخراج فرمود، وعبدالملك بن مروان نیز از شماست که احکام شریعت را از پس پشت انداخت و فرمان خداور سول را دیگر گون ساخت و بدکاران وخمر خوارانرا از خاصگان خویش شمرد حجاج بن یوسف ثقفی که بخبث طبیعت و سوء سريرت اندر جهان انباز نداشت دست ظلم و جور اورا بر يکنيمه جهان فراز کرد و پسران عبدالملك چون سلیمان و هشام ووليد و یزید که امیرالمؤمنین علی علیه السلام از پیش ایشان را با كباش اربعه خبر داد همه مرتد گشتند و کافر شدند از خدا و رسول نترسیدند و از سیاه و سفید شرم نکردند بر خانه خدا منجنيقها بستند و سنگباران کردند و فرزندان علی را بکشتند و عترت رسول را اسیر بردند و همچنان از زنان شما یکی هند جگر خواره است که زنانرا در مصافگاه بانشاد اشعار تغنی می آموخت و بضرب دف وصفق كف فرمان میکرد و در قتل حمزه سید الشهداء با و حشی همساز و هراز گشت و بفرمود او را مثله کردند و جگر او را بر آورد ، مگر نشنیده که علماء متفق اند که شجره ملعونه که خداوند در قرآن یاد فرموده بنی امیه اند خاك بر فرق شما چه فرو مایه مردمی که شما بوده اید اول شما زشت و زبون وأوسط شما مكروه و ملعون و شریف شما خوار مایه و دون آخر شما ناکی و مابون(1)

ص: 55


1- مابون - بابای ابجد بر وزن صابون : نام علتی است ، و حيز ومخنت و پشت پا برا هم میگویند و در عربی نیز همین معنی دارد چه مفعول ابنه است و ابنه علتی باشد در موضع مخصوص .

ننگ بادت که از این پس از چنین حسب و نسب ياد کنی و این شعر نیز قرائت کرد :

الا فخذها يا أخا اميه *** تكون منها ابدا بكيه

لا تعجرن بعدها عليه *** ما ترکت قبل لكم سميه

هشام را از اصفای اینکلمات هوش بیگانه شد و خرد خیره گشت و سر بسدر ود و ار افتاد و از همه سپاه غلامی که رفيع نام داشت با وی همراه بود و اینکلمات میشنید هشام روی با او کرد و گفت هیچ نگریستی که امروز ازین پیر کافردل بی آزرم بر من چه آمد هیچ از آن سخنا که گفت یاد میداری و میتوانی باز گفت رفیع عرض کرد که یا امیرالمومنین چون از نخست بیرون ادب سخن کرد من چنان غضب کردم که گفتی دیوانه گشتم و اگر از امیرالمومنین اجازت بود او را کشتم یکحرف از آنجمله فرا خاطر ندارم هشام گفت اگر حرفي در خاطرت تقریر یافته هم با هیچکس باز مگوی .

از رفيع حديث کرده اند که گفت من دانستم هشام مرا آزمون میکند تا اگر از آنجمله چیزی در خاطر من مكنون باشد گردن مرا بزندلاجرم خویشتنرا مدهوش باز نمودم و حال اینکه یک حرف فراموش نکردم بالجمله هشام قتل آن شیخ با تصمیم عزم داد و باز لشکر شتافت و گروهیرا مامور داشت تا آن پیرمرد را ماخوذ دارند و از آنسوی آشیخ مردی کار افتاده و دانشور بود و دانسته بود که این سخنها باهشام میگوید در زمان از میان کاروانیان راه بگردانید و از دیگر سوی خویشتن را بكوفه رسانید و پوشیده. همی داشت چنانکه سواران هشام ازينسوی بدانسوی بتاختند وراه و بیراه در نوردیدند نشان او ندیدند و این اندوه مشام را چندانکه زنده بود رنجه میداشت .

عبور فرمودن علی علیه السلام

از پل رقه بجانب شام در سال سی و ششم هجری

چون على علیه السلام در رقه فرود شد چنانکه بشرح رفت مردم رقه چون از شیعیان

ص: 56

عثمان بودند در حصار شدند و در فرو بستندو کشتی چند که داشتند در مزدخویش فراهم آوردند امير المومنین چند کس از ایشانرا طلب فرمود و گفت بر آب فرات قنطره باید بست تا این سپاه آبرا عبره کنند و بجانب شام روند عرض کردند ما آن آلات و ادوات نداریم که بتوانیم بر این آب پل بست امير المؤمنين فرمود اگر شما بر فرات پل نخواهید بست باکی نیست ما از جسر منبج عبور خواهیم داد این بگفت و بر نشست و سپاه برنستند و لختی راه پیمودند اشتر نخعی عنان باز پس داشت چون امیر المؤمنين اندك دور افتاد روی با مردم رقه کرد و گفت سوگند با خداي اگر بر این آب پل نبندید و امیر المومنین را در نگذرانید شما را با تیغ در گذرانم و اموال شما را عرضه نهب وغارت بدارم و شهر شما را با خاك پست کنم مردم رقه لختی در روی یکدیگر نگاه کردند و گفتند اشتر آن کس نیست که وفا بعهد نکند و سوگند خویش بپای نبرد واز قفاي امير المومنین به تعجيل وتقريب برفتند و عرض کردند باز شو تا پل بر بندیم و شما را بسعادت در گذرانیم.

امیرالمومنین باز شد و مردم رفه بی توانی بر آب جسر بیستند تا لشگریان اموال و اثقال در گذرانیدند على علیه السلام اشتر نخعی را بفرمود تا با سه هزار تن مرد سپاهی ساقه لشگر گرفت و برود تا سپاه بتمامت در گذشت و مردم خویش را نیز در گذرانید و آخر کس اشتر بود که آب را عبره کرد گویند آنگاه که لشگر بر جسر میگذشتند و یکدیگر را کوس میزدند واقتحام و ازدحام میگرفتند عبدالرحمن بن ابی الحصن را کلاه از سر در افتاد و از اسب بزیر آمد و بر گرفت و بر سر نهاد عبدالله بن الحجاج را نیز کلاه در افتاد او نیز پیاده شد و بر گرفت پس روی با عبدالرحمن کرد و گفت اگر سخن آنان که زجر طير کنند بصدق است و چنانکه ایشان گمان کنند استوار توان داشت زود باشد که ما هر دو تن قتال دهيم ومقتول گردیم عبدالرحمن گفت من هیچ چیز را چنان دوست ندارم که شهادت را و این هردو در صفین شهید شدند .

ص: 57

بالجمله چون بر حسب امر اميرالمومنين زياد بن نضر و شریح بن هانی با دوازده هزار کس بر مقدمه همی رفتند و گاهی که از کوفه بیرون شدند بر کنار فرات از جانب برطی مسافت کردند تا باراضي عانات رسیدند اینوقت شنیدند که علی علیه السلام بر راه جزیره طی طریق میفرماید و معويه با لشگر شام باستقبال جنگی علی از دمشق بیرون شده با خود اندیشیدند که این رأی نیست که ما با قلت عدد لشگر شام را ملاقات کنیم و آنگاه میان ما و امير المومنین بحر واسطه باشد که ما استمداد نتوانیم کرد و کس ما را فریاد نتواند داد پس راه بگردانیدند و خواستند از عانات آب را عبره کنند مردم عانات در حصار شدند و در فرو بستند و کشتی ها در جوار خویشتن داشتند لاجرم زیاد و شریح طریق مراجعت گرفته از هیت عبور دادند و در دیهی نزديك بقرقيسيا با لشگر گاه پیوسته شدند على علیه السلام فرمود مقدمه ما از قفای ما میرسد زیاد و شريح عصیان مردم عانات و عزیمت معويه و حزم خویشتن را از ملاقات لشگر کثیر باز نمودند على عذر ایشان را بپذيرفت و ایشان ملازمت رکاب داشتند تا اینوقت که امیر المومنین آب فراتر عبره کرد دیگر باره فرمان داد تا زیاد و شريح با همان لشکر که ایشان را بود بمنقلای سپا، روان شدند و از آن سوی معويه ابو الاعور سلمی را با سپاهی گران بمقدمه بیرون فرستاد و این هردو لشگر در ارض سور الروم یکدیگر را دیدار کردند زیاد و شريح ابو الاعور و سپاه اورا بمتابعت علي علیه السلام دعوت کردند و ایشان سر بر تافتند لاجرم صورت حال را مکتوب کرده بصحبت حارث بن جمهان انجع فى بحضرت امیر المومنین روان داشتند چون على علیه السلام مكتوب ایشان را معاینه کرد مالك الاشتر را طلب داشت .

فَقَالَ يَا مَالِ إِنَّ زِيَاداً وَشُرَيحاً أرسَلا إلى يُعلِماني أَنَّهُمَا لَقِيَا أَبَا الْأَعْوَرِ اَلسُّلَمِيَّ فِي جُنْدِي مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ بِسُورِ اَلرُّومِ فَنَبَّأَنِيَ اَلرَّسُولُ أَنَّهُ

ص: 58

تَرْكِهِمْ مُتَوَاقِفِينَ فَالنَّجَا إِلَى أَصْحَابِكَ النَّجا فَإِذَا أَتَيْتَهُمْ فَأَنْتَ أَمِيرٌ عَلَيْهِمْ وَ إِيَّاكَ أَنْ تُبد أَلْقَوْم بِقِتَالٍ إِلاَّ أَنْ يَبْدَؤُك حَتَّى تَلْقَاهُمْ و تَسْتَمِعَ مِنهُم ولا يَجْرِمَنَّكَ شَنَئَانُهُمْ عَلَى قِتَالِهِم قَبْلَ دُعائِهِم وَالإعذارِ إِلَيْهِم مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ واجْعَلْ علَى مَيْمَنَتِكَ زِيَاداً وَ عَلَى مَيْسَرَتِكَ شُرَيْحاً وَقَفَ بَيْنَ أَصْحَابِك وَسَطاً ولا تَدْنُ مِنْهُمْ وَ مَنْ يُرِيدُ أن يُنْشِبَ الْحَرْبَ ولا تَبَاعِدْ مِنْهُمْ تَباعُدَ مَن يَهَابُ اَلْبَأْسَ حَتَّى أقْدَمَ إِلَيْكَ فَإنِّي حَثِيثُ السَّيْرِ إليك إنشاء اللّه .

فرمود يا مالك همانا زياد و شریح بسوی من رسول فرستاده اند و مکشوف داشته اند که ابوالاعور سلمی را با جماعتی از سپاه شام در سود روم ملاقات نموده اند و اکنون در جای خویش سکون دارند و انتظار فرمان میبرند هم باید بجانب ایشان کوچ دهی و بر ایشان امير باشی لكن بپرهيز از اینکه ابتدا بقتال کنی مگر وقتی که واجب گردد و دشمن به بارزت مبادرت نماید همی بباش تا من برسم وچند که توانی آهنگ قتال مکن و کیفر خصمی ایشان را بر مياغال از آن پیش که کرة بعد كرة آن جماعت را بطریق هدایت دلالت کنی زیاد را بجانب میمنه باز دارد و شریح را بر ميسره بگمار و خود در قلب لشگر میباش و چندان با سپاه دشمن نزديك مشو که ناچار آتش درب افروخته گردد وچندان دور مشو که گمان کنند بيمناك شده و ازحرگاه کناری گرفتی تا من انشاءالله در میرسم. چون در خطاب با اشتر نخعی از اینکلمات بپرداخت بصحبت حارث بن جمهان الجعفی پاسخ نامه زياد بن نضر و شریح بن هانی را بدینگونه رقم فرمود :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ أَمَرْتُ عَلَيْكُمَا مَالِكاً فَاسْمَعَا لَهُ وأطيعا أمرَهُ فَإنَّهُ

ص: 59

مِمَّنْ لا يَخَافُ رَهَقُهُ ولاسْقَاطَهُ ولا بُطُوءَ هُ عَمَّا اَلْإِسْرَاعُ إِلَيْهِ أحزم ولاَ الإِسْرَاعُ إِلَى مَا أَلْبَطُوهُ عَنْهُ أَمْثَلُ وقَدْ أَمَرْتُهُ بِمِثْلِ الَّذِي أَمَرْتُكُمَا أَنْ لاَ تَبْدَؤُا اَلْقَوْمَ بِقِتَالٍ حَتَّى ننقاهُمْ فَنَدْعُوَهُمْ وَ نُعْذِرَ إِلَيْهِم

میفرماید ای زیاد بن نضر وای شریح بن هانی بدانید که من اشتر نخعی را بر شما امارت دادم سخن اورا گوش دارید و امر او را اطاعت کنید و دانسته باشید که اشتر آنکس نیست که ساحتش آلایش سفاهتی دیده باشد یا در کارها او رالغزشی و زلتی رسیده باشد آنجا که عجلت باید کندی نکند و آنجا که توانی رو است شتابزدگی تجوید و من او را چنانکه شما را امر فرمودم که ابتدا بجنگ نکند تا گاهی که من آنجماعت را دیدار کنم و براه راست دعوت فرمایم. این مکتوب دا حارث بن جمهان بگرفت و روان گشت و اشتر نخعی نیز بر حسب فرمان با سه هزار کس رهسپار گشت و طی مسافت کرده بلشکرگاه زیاد و شریح پیوست و کار سپاه را بنظام کرد لکن دست از جنگی کشیده بداشت .

اما از آنسوی چون معويه شنید که امیر المؤمنين على علیه السلام در رقه جسر بر فرات بست و سپاه را عبور داد و اینک با لشکر جرار بکردارسيل بنيان کن در میرسد بفرمود تا منادی کردند و لشکرها را فراهم آوردند پس بر منبر بر آمد و ندا در داد که ایها الناس آسوده مباشید تن آسان نغنوید که شیری جان شکار و اژدهائی تن او با(1) در کمین دارید اگر نمی شناسید بگویم کیست آن ابو الحسن علی ابو طالب است که روز جنگ اژدها از چنگش رها نشود و شیر دلير را با بند تازیانه

ص: 60


1- - او بار - بفتح اول بر وزن افسار : چیزی بگلو فرو برنده و بلع کننده را گویند و هر چیز که فرو رود یعنی که بلع شود و هر جا نوری که جانور زنده را فرو ببرد گویند و (او بارید) و بمعنی خانه و سراهم آمده است -و امر بفرو بردن و بیرون افکندن هم هست، بعنی فرو بیر و بیرون بیفکن و بضم اول ناله و زار پرا گویند-( او باريدن) ناجار بده فرو بردن را گویند و بعربی بلع خوانند .

اسير کند اینک با لشکری انبوه از ابطال عراق و رجال حجاز و مردان مهاجر و انصار و جنگجویان بصره و کوفه و رزم آوران عبدالقيس و حمير و طی و دیگر قبایل با هنگی جنگی شما میرسند همگان جنگی دیده و رزم آزموده و شجاع و دلیرند و در رکاب سپهسالاری چون علی می آیند و چشم در جان و مال شما دارند و بدانید که هیچ دقیقه از صبر و ثبات فرو نخواهند گذاشت و هیچ مرحله از شجاعت و شهامت را دست باز نخواهند داد اگرشما را غیرت و حمیتی است و در نگاهداشت زن و فرزند و حفظ جان و مال جدی و جنبشی است از نخست باید ترك جان گوئید و دل بر مرگی بندید همانا در تنگنای میدان و دارو بردمردان دست آن برد که پای صبر و ثبات استوار کند و نعره شیران جنگی را ترانه چغانه(1)و چنگی شمار دوزخم سیف و سنانرا مساس خز و پرنیان پندارد بگوئید تا چه در دل دارید و رأی چیست .

نخستین مروان حکم سر بر داشت و گفت یا معویه سوگند با خدای آنروز که عثمانرا بکشتند فراخای جهان در چشم من تنگنای زندان گشت و آنروز که در جنگ جمل على ابوطالب بر ما چیره و غالب شد زندگانی اینجهان بر من ناهموار افتاد من از آنرور دل از جان بر گرفتم و بسی بر دم شمشیر رفتم باشد که بزخمی گران جان بدهم و ازین اندوه سنگین بر هم همانا روز من باقی بود من چند که بر روی اجل رفتم او پای باز پس گذاشت هم اکنون سوگند با خدای که عزیمت درست کرده ام که چون در میدان جنگ علي ابوطالب را دیدار کنم بی توانی حمله گران افکنم و بر روی او در آیم و بخروشم و بکوشم چند که کشته شوم و ازین غم اندوزجهان دل فارغ کنم .

ص: 61


1- چغانه بروزن ترانه : نام سازیست که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است - و چو بی شبیه بهشته حلاجی که یکسر آنرا بشکافند و چندجلاجل در آن تعبیه کنند و بدان اصول نگاه دارند و نام برده و نغمه ایست از موسیقی - وقصيده شعر را نیز گویند - ومردم کوشنده و سعی کننده را هم گفته اند .

و از پس او ذوالکلاع الحمیری بر خاست و گفت ایمعویه گمان مکن که مادرینجنگ رضای ترا امضا میداریم و در راه تو کشته می شویم و اگر نه می کشیم الاوالله ما خون آنخليفه مظلوم را میجوئیم که بیموجبی او را زار بکشتند و خوار بگذاشتند و ما هرگز از پای ننشینیم تا خون او نجوئیم و کشندگان او را نکشیم و هیچگاه از چنین امری شنیع چشم نپوشیم و دیگر آنکه على ابو طالب با این لشکرگران بقصد جان ما و مال ما میرسد واجب میکند که در حفظ و حراست جان و مال خود غایت جد و جهد مبذول داریم و سعی مشکور معمول فرمائیم و پای بیگانه را از مملکت خویش بزنیم و دست دشمن را از تعرض مال وتطاول اهل و عيال قطع کنیم و تو ای معويه نیز پای بر جای باش ودل قوی دار چون لشگر ها روی در روی شوند ويله کنیم و حمله افكنيم و صفها بر دریم و لشگر ها درهم شکنیم .

این سخنان معويه را دلخوش ساخت و سخت شاددل شد و ابو الاعور السلمی را ابلاغ کرد که اگر توانی فرصتی بدست کن و لشگر علی را زیانی برسان چه اگر مقدمه سپاه شکسته شود تمامت آن سپاه دل شکسته شوند و از آن سوی اشتر برحسب حكم امير المؤمنين على علیه السلام در برابر لشگر ابو الاعور پای برجای بود و دست از جنگی کشیده میداشت .

ابتدای مبارزت و مقاتلت لشکر امیر المؤمنین و سپاه شام

اشاره

بدست اشتر نخعی و ابوالاعور السلمي در سال سی وششم هجری

ابو الاعور السلمي بفرمان مهریه در جنگی مبادرت جست و شبانگاهی بر اشتر و مردم او حمله ور گشت و بر لشگر خود با نگی همی زد که چون مردان رزم زن و دليران لشگر شکن حمله در دهيد و سخت بکوشید باشد که این خوار مایه لشگر را درهم شکنید و از هم دور افکنيد لاجرم لشگر شام همدست و هم

ص: 62

پشت تیغها بر کشیدند و شگرف تاختنی کردند.

از این سوى اشتر نخعی چون این بدید فوجی از سپاه را بانگی بزد تا از پیش روی ایشان در آمدند و تيغ در آن جماعت نهادند ساعتی کار بمحاربت ومقاتلت رفت و گروهی خسته و کشته افتاد اینوقت لشگر شام باز جای شدند و بامدادان هاشم بن عتبه که او را مرفال خواننده زین براسب بست و بر نشست و لشگر عراق نیز پای در رکاب کردند و از آن سوی شامیان از جای در آمدندمرد درمرد افتاد و سوار بر سوار در آمد تيغ الماس سلب لعل پوشید و زمین مهر که از خون دلیران سرخ گشت تا گاهی که آفتاب زرد شد چون تاریکی جهان را فرا گرفت و هر دو لشگر دست از جنگ باز داشتند و باز جای شدند .

روز دیگر چون آفتاب سر از کوه بر کشید اشتر نخعی چون شیر شرزه و اژدهای کرزه بر پشت تکاور (1) جای کرد و لشگر خویش را بر صف بداشت و از آنسوی ابو الاعور نیز صف راست کرده زمین جنگی در میان دو لشگر تنگی افتاد نخستین عبدالله بن المنذر التنوخی که از شجعان اهل شام و دلاوران خون آشام بود بميدان آمد مبارز طلب داشت از اینسوی ظبيان بن عمارة التمیمی که جوانی نورس بود اسب برانگیخت و در اول حمله خونش بریخت، اینوقت ابوالاعور لشگر خویش را بخواند و لختی باز پس رفت ور ده راست کرد و لشگر عراق بمصاف او آمدند و صف بر زدند پس اشتر نخعی به پیش صف آمد و گفت مرا بنمائید که ابوالاعور کدام است که مویه اش چندین بمردی می ستاید یکی گفت اینك ابو الاعور است که در فر از این تل بر اسب بور نشسته و سپاه در پیرامون او پره زده اینوقت سنان بن مالك النخعی را پیش خواند و گفت از ایدر بنزديك ابوالاعور بشتاب و اورابگوی

ص: 63


1- تکاور بر وزن سراسر : بمعنی تك آورنده باشد یعنی حیوانات رو نده و دونده عموما - و بمعنی اسب و شتر باشد که عر أن فرس وجمل گویند خصوصا .

در شریعت شهامت از جنگ مردان و گرمكاه(1) میدان کناری گرفتن اجازت نیست روز مناجزت و بازار مبارزت است بیا و بیار تاچه داری سنان گفت يامالك اورا بمبارزت خویش بخوانم یا بسوی تو دعوت کنم اشتر گفت ای برادرزاده او را بمبارزت من دعوت کن آیا اگر تو را بمبارزت او فرمان کنم فرمان پذیر شوی عرض کرد سوگند با خدای اگر فرمان کنی بر انبوه لشگر حمله می افکنم و صفوف سپاه را تا بقلب پاك میزنم و شمشیر خویش را بر وی فرود می آورم اشتر گفت يا ابن اخي اطال الله بقاك خداوندترازنده بدارد سوگند با خدای که مهر وحفاوت من در تو بزيادت گشت لکن ای برادر زاده ابوالاعور مردی کار افتاده و سالخورده است جز از اشراف و اعیان قرن وهم آورد نگیرد بحمدالله تو از اشراف و اعیانی لكن اندك روز گار و جوانی و او با حديث السن و کمسال مبارزت نکند برو و او را بمبارزت من دعوت کن.

لاجرم سنان اسب بر جهاند و بنشیب تل آمد و ندا در داد که مرا امان دهید از جانب اشتر رسول می آیم چون امان يافت بنزديك ابوالاعور شتافت و گفت مالك اشتر ترا بمبارزت خویش می خواند ترا در خاطر چه می آید بگوی تا باز شوم و باز گویم ابو الاعور از پاسخ زمانی در از توانی جست و در پشت و روی اینکار نظر میکرد و اندیشه می پخت پس سر بر آورد و گفت اشتر را سوه رای و خفت خرد آن بس است که محاسن عثمان بن عفانرا بقبایح باز نمود و حقوق او را در اسلام نابود ساخت و جهال را بقتل أو تحريض کرد و برای او در رفت و آن خليفة مظلوم را بی موجی شهید ساخن من با اینچنین کس بمبارزت بیرون نشوم و اورا قرن خود نشمارم و سئوال او را جواب نگویم سنان گفت کلمه چند بگفتی پاسخ آنرا

ص: 64


1- گرمگاه بر وزن بزمگاه : بمعنی میان روز باشد که هوا در نهایت گرمی است.

گوش دار ابو الاعور گفت پاسخ ترا نیز نخواهم شنید بی توانی باز شو و نزدیکان او بانگ بر سنان زدند که چندین گرانی مکن و راه خویش پیش دار ناچار سنان طریق مراجعت گرفت و بنزد اشتر آمد و صورت دان را بعرض رسانید اشتر گفت ابوالاعور بر جان خویش بترسید و حفظ نفس را این کلمات گزافه بهم در بافت اگر جلادت کردی و بر من در آمدی جان بسلامت نبردی پس بفرمود تا لشکر انبوه حمله کنند و صفوف دشمنرا از هم جدا افکنند بانگ دار و برد بر آمد و جهان از گرد قیر گون شد سپاه در سپاه افتاد و سوار در روی سوار رفت چکاچاك (1)تیغ پرده صماخ را همی چاك زد و فشافاش(2) تیر سویدای قلو برا همی خبر داد آنروز را تا خورشید سر در مغرب کشید از یکدیگر بکشتند و بخاك افكندند شب نیز جنگرا دست باز نداشتند رزم از پس رزم زدند و حمله از پی حمله دادند تا گاهیکه سفیده صبح گریبان شب را چاك زد و خون شفق در دامان افق بریخت اینوفت یکباره نیروی درنگ از لشکر شام برفت ناچار پشت را جنگی دادند و روی برتافتند ابوالاعور همچنان عمان زنان نزديك معويه بشتافت و هزیمیان از قفات او بتکتاز هميرفتند مویه گفت هان ای ابوالاعور بگوی چه دیدی و این قوم را چگونه شناختی گفت این جماعت شیران جنگی آور و دلیران صفدر ندکاری بزرگی پیش آمد آنرا خرد وخوار مایه مگیر و جنگی ایشانرا ساخته تر ازین باید بود و کار بهتر باید ساخت

ورود امیر المومنین علی علیه السلام

در صفین در سال سال سی وششم هجری

چون ابو الاعور السلمی هزیمت شد و بنزد معاویه رفت در ملازمت خدمت

ص: 65


1- چکاچاك : بفتح اول وثاني وضم فارسی هر دو بالف کشیده و کافی ساکن آواز و صدای ضربت تیغ و شمشیر و گرز باشد که از پی هم زننده
2- فشافاش - بفتح اول و نای دوم بالف کشیده و بشین نقطه دار زده: صد او آواز تیر باشد که از پی هم بیندازند

او بموضع افيح فرود شد و در کنار شریعه فرات لشکرگاه کردندوازينسوی علی علیه السلام نیز با لشکرهای خویش از راه بر سيد معويه از دور این سپاه را دیدارهمی کرد که صف از پس صف و رده از پی رده در میر سید کمانداران حجاز و نیزه داران عراق همه شاکی السلاح بر اسبهای تازی و شتران سرخ موی بر نشسته با دل نوی و عقیدت صافی طی مسافت میکردند معويه چون این بدیدر وی با عمر و بن العاص کرد و گفت اینك ابو الحسن است که با لشکر گران در میرسد شتر سواران

او را نگران باش که جنيبتها(1)از شتر کرده اند و سخت آراسته می آیند عمرو عاص گفت یا معاویه عزیمت درست کن و ساخته کار باش که کاری سخت پیش آمد مگر ندانی کیست این علی ابوطالب است سوگند باخدای که اگر لشکر شام بجمله همدست و هم پشت شوند و بجانب على حمله کنند و او یکتنه باشد هیچ نترسد و نپرسد و با همگان رزم كند وهزیمت نشود معاویه گفت سخن بصدق کردی لكن نباید دل بد کرد و خویشتن را مقهور شمرد و اگر او را مردان جنگی جوی و ابطال کند آور است لشکر ما نیز کم از این نیستند همه مردان مرد و دلاوران جنگ و نبردند .

بالجملة على علیه السلام از راه برسید و اند کی دور از سپاه معويه لشکرگاه کرد و اینوقت دو روز بشهر ذيحجه بمانده بود این هنگام معویه کیدی اندیشید و ابوالاعور را که بر مقدمه سپاه بود با چهل هزار تن مردلشکری بر شریعه فرات بگماشت و فرمان کرد که لشکر علی را راه بشريعه نگذارند و حمل آبرا دفع دهند و بیرون شريعه از دوسوی در کنار فرات زمینرا افرازی بكمال بود و محال مینمود که صد هزار تن مرد سپاهی با اسب وشتر بدستیاری دلوورسن رفع حاجت تواند کرد و مویه با تمامت لشکر ساختگی جنگی همی کرد و او را یکصد و سی هزار تن مردشمشیرزن بود و بر مقدمه این سپاه سفیان بن عمرو را که مکنی بابو الاعور

ص: 66


1- جنیبه بر وزن تنقبه نام سلاحی است که آنرا جمدرهم کوبند و در هندوستان کتار خوانند

السلمی است امیر داشت و بسر بن ارطاة العامریرا بر ساقه گماشت و در جنب صفين از جانب قنسرین فرود شد وقبه از قدیم بر افراخت و نشیمن خویش را سریری نصب کرد ولشکرگاه او در میان آب و سپاه عراق حایل گشت گروهی از خدمتکاران سرهنگان عراق از برای آب بآهنگ شریعه بيرون شدند و از آنسوی شر ذمه از لشکر ابو الاعوار در طرد و منع در آمدند لختی سر و مغز یکدیگر را کوفتند و باز جای شدند اينوقت معويه بسوی امیر المومنین علیه السلام کتاب کرد عافانا الله و اياك و این شعر بنگاشت :

مَا أَحْسَنَ اَلْعَدْلَ والإنصافُ مِن عَمِلَ *** وَأقبَحُ الطَّيشِ ثُمَّ اَلنَّقْشُ فِي اَلرَّجُلِ

و هم این بیت بنوشت ،

إربط حِمَارٍ لاَ تَنْزَعُ سَوِيَّتُهُ *** إِذَا يَرُدُّ وَقِيدُ اَلْعِيْرِ مَكْرُوبٌ

لَيْسَتْ تَرَى اَلسِّيدُ زَيْداً فِي نُفُوسِهِمْ *** كَمَا تَرَاهُ بنوكُورٍوَ مَرْهُوبٌ

إِنْ تَسْئَلُو الْحَقَّ يُعْطَى الْحَقُّ سَائِلُهُ *** والدِّرْعُ مُحْقَبَةٌ والسَّيْفُ مَقْرُوبٌ

أو تَأْنَفُونَ فَإِنَّا مَعْشَرٌ أنف *** لاَ تَعْطِمُ اَلضَّيْمَ إِنَّ اَلسَّمَّ مَشْرُوب

اما على علیه السلام لشكر را فرمان کرد که آهنگ قتال مکنید و جنگی را بر مياغالید تا گاهی که بر بصیرت شوید و کارها را ساخته کنید و مصاف شناخنه گردد آنگاه فرمود :

أَيُّهَا اَلنَّاسُ هَذَا مَوْقِفُ مَنْ نَطِفَ فِيهِ نَطِفَ يَوْمَ اَلْقِيمَةِ وَ مَنْ فَلَجَ فِيهِ فَلَجَ يَوْمَ اَلْقِيمَةِ .

هان ایمردمان این موقفی است که هر کس امروز در اییجا آلوده عيب و

ص: 67

ریب گردد فردای قیامت از عیب و ریب ایمن نباشد و هر کس که مظفر و منصور گردد فردای قیامت فوز و فیروزی بیند و رستگار باشد و این شعر را قرائت فرمود :

لَقَدْ أَتَاكُمْ كَاشراً عَن نَا بِهَ ***یُهَّمِطُ اَلنَّاسُ عَلَى اِغْتَرَّا بِهِ

فَلْيَأْتِنَا اَلدَّهْرُ بِمَا أَتَى بِهِ

و این اشعار را بمعويه مكتوب فرمود:

فَإِنَّ لِلْحَرْبِ عُرَاماً شَرَراً *** إِنَّ عَلَيْهَا قَائِداً عَشَنْزَراً

يُنْصِفُ مَنْ أَحْجَرَ أَوْ تَنَمَّرَا *** عَلَى نَوَاحِيهَا مُزَجَ زَمْجَراً

إِذَا وَنِينَ سَاعَةٍ تَغْشْمَرَا

و هم این شعر بنگاشت :

أَلَمْ تَرَ قَوْمِي إِذْ دَعَاهُمْ أَخُوهُمْ *** أجابوا وَإنْ أغْضَبَ عَلَى اَلْقَوْمِ يَغْضَبُوا

هُمْ حَفِظُوا غَيْبِي كَمَا كُنْتَ حَافِظاً *** لِقَوْمَى أُخْرَى مِثْلَهَا إِذْ تُنْبُوا

بَنَوْا اَلْحَرْبَ لَمْ تُقَعْدِبُهُمْ أُمَّهَاتُهُمْ *** وَ آبَائِهِمْ آبَاءٌ صَدَقَ فَأَنْجِبُوا

بالجمله اميرالمومنين على علیه السلام لشکر خویش را از مقاتلت با آنقوم باز میداشت باشد که آنجاعت رشد خویش در یابند و از طریق غوایت بشاهراه هدایت باز آیند واگرنه حجت بر ایشان تمام باشد و اینکلماترا نیز با لشکر خویش از آن پیش که با مردم شام قتال دهد پند و اندرز میکند :

لاَ تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّى يَبْدَؤُكُمْ فَإِنَّكُمْ بِحَمْدِ اَللَّهِ عَلَى حُجَّةٍ وَ تَرْكُكُمْ إيَّاهُم حَتَّى يَبْدَؤُكُمْ حُجَّةٌ أُخْرِي لَكُمْ عَلَيْهِمْ فَإِذَا كَانَتِ اَلْهَزِيمَةُ بِإِذْن

ص: 68

اللَّهِ فَلا تَقْتُلُوا مُدْبِراً ولا صَيبُوا مُعذِراً وَ لا تُجْهِزُوا عَلَى جَرِيحٍ وَلا تَهَيِّجُوا النِّسَاءَ بِأَذىً وَ إِنْ شَتَمْنَ أعْرَاضَكُم وبَيْنَ أُمَرَائِكُم فَانَّهُنَّ ضَعِيفَاتُ الْقُوَى والأنفُسِ والعُقولِ إِنْ كُنَّا لَنُؤْمَرُ بِالْكَفِّ عَنهُنَّ وإنَّهُنَّ لَمُشْرِكَاتٌ وَ إِنْ كانَ اَلرَّجُلُ لَيَتَنَاوَلُ الْمَرْءَةَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ بِالْفَهْرِ أَوِ الهِراوَةِ فَيُعَيَّرُ بِها وعَقِبُهُ مِن بَعْدِهِ .

میفرماید آغاز مقاتلت مکنید تا گاهی که دشمن مبادرت نماید چه بحمدالله شما را در کردارخویش حجت تمام است و بذل مبادرت مر ایشانرا حجتی دیگر باشد و از قفای هزیمتی مروید و گریزنده را مکشید و آن مضطريرا که با شما بکشف عورت پناهنده شود زحمت مکنید و با تمام امر هیچ مجروهی بپردازید و رنانرا اگر چند شما راشتم کنند و بزرگان شما را بد گویند معفو دارید چه جان ایشان ضعیف و عقل ایشان عليل است و ما برعایت ایشان ماموریم همانا در جاهلیت اگر مردی زنیرابسنگ و چوب زحمت میکرد اورا از تعمیر و سرزنش دست باز نمیداشتند و هم از پس او نکوهش میکردند .

امیر المومنین هنگام ملاقات مقاتل و محارب این کلمات قرائت میفرمود :

اللَّهُمَّ إِلَيكَ أَفضَتِ القُلوبُ وَمَدَّتِ الْأَعْنَاقُ وَ شَخَصَتِ الأَبْصَارُ وَنُقِلَتِ الأقدامُ وَ أُنْضِيَتِ الأَبْدَانُ أللَّهُمَّ قَدْ صَرَّحَ مَكْنُونُ الشَّنَئانِ وَجاشَتْ مَراجِلُ الأضعانِ اَللَّهُمَّ إِنّا نَشْكُو إِلَيْكَ غَيْبَةَ نَبِيِّنا وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنا وَ تَشَتُّتَ أَهوائِنا رَبَّنا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَينَ قَومِنا بِالحَقِّ وَأنتَ حَيرُ الفاتِحينَ.

ص: 69

و بدینکامات لشکریانرا بقانون حرب آموزگاری فرمود :

لا تَشْتَدُّنَّ عَلَيْكُم فَرَّةٌ بَعْدَهَا كَرَّةٌ ولا جَولَةٌ بَعْدَها حَمْلَةٌ وَأَعْطُوا السُّيوفَ حُقوقَها وَ وَطِّنُوا لاجُوبِ مَصَارِعِهَا وَازْمَرُوا أَنْفُسَكُمْ عَلَى الطَّعْنِ الأَنْعَى والضَّرْبِ الطُّلَخْفِيُّ وَ أَمِيتُوا الأَضْوَاتَ فَإِنَّهُ أَطَرُّ لِلْفَشَلِ والَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَلَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ

میفرماید بر خویشتن دشوار میگیرید از پس آنکه فری کرده باشید کری کنید و باز جنگ شوید یا بموجب وقت از پیش روی هم آورد لختی باز پس شده باشید دیگر باره حمله افکنید و در کار محاربت پای برجای باشید و حق شمشیرهای بر آنرا بگذارید و بحکم تیغ پهلوی هم آورد آنرا در مصارع أيشان جای دهید و خویشتنرا بر طعن و ضرب سیف و سنان بگمارید و طعنهای قوی و ضربهای شدید بر تواتر کنید و دم در نیارید و بانگ در مدهید که دم در بستن نیکتر ترس و بیم را دفع می دهد و خصم را در هول وهرب افکند سوگند با خدای که دانها را در زمین بشکافت و مردمان را بیافرید که معويه و عمرو عاص و مروان حکم هیچگاه مسلمانی نگرفتند بلکه از بیم شمشیر گردن نهادند و تسلیم شدند و کار خویش را مخفی بداشتند گاهی که اعوان و انصار بدست کردند کفر خویش را آشکار نمودند و در اینكلمات على علیه السلام تصریح میفرماید که مویه کافر است و هیچوقت ایمان نیاورده و مقاتلت با او و اصحاب او جهاد با کافران است .

ذكر احوال زيد بن مهلهل

معروف بزيد الخيل

چون مکتوبیکه معويه باميرالمومنين علیه السلام بشعر فرستاد چنانکه بشرح

ص: 70

رفت درین مصراع «ليست ترى السيد زيدا في نفوسهم ، اشارت بزيد الخيل داشت چنان صواب نمود که شر ذمه از احوال زيد الخيل ياد کرده اید و ما اسلام اورا اندر مدينه در کتاب رسول خدای نگاشتیم و نژاد او را در کتاب اصحاب رسول خدا باز نمودیم بالجمله هوزیدبن مهلهل بن زید بن منهب بن عبد بن قضاب بن المختلس بن ثور بن كنانة بن مالك بن مائل بن نبهان بن عمرو بن الغوث بن جلهمة الطائی المحابی کنیت او ابو مکنلف است از فرسان و شجعان عرب بشمار میرود و مردی طويل و جسیم بود گویند چون بر اسبهای دراز بالا بر می نشست هر دو پای او بر زمین میآمد در سال نهم هجری با پانزده سوار از مردم طی بحضرت رسول آمد پس روا حل خود را بر باب مسجد عقال کرده بدرون شدند و راه نزديك كردند تا آنجا که اصغای صوت رسول خدای میفرمودند رسول خدای در ایشان نگریست و فرمود من از برای شما از آن أصنام و اوثان که پرستش میکنید نیکو ترم آنگاه دسته زيد الخيل را که قاید آن جماعت بود بگرفت و فرمود چه نام داری عرض کرد نام من زید الخيل است و کلمه بگفت فرمود نام تو زيد الخير باشد و بیرون تو در جاهلیت هیچکس را از برای من صفت نکرده اند که چون او را دیدار کردم از آنچه صفت کردند فروتر نباشد لكن ترا از آنچه صفت کرده اند افزون آمدی آنگاه او را از پاره اراضي فيد اقطاع و سیور غال کرد و ایشان را اجازت داد تا مراجعت کنند و از پس ایشان فرمود چون زید از مدينه بیرون شود و در اراضی نجد بر لب آب فرده فرا رسد وداع جهان گوید :

إِنَّهُ لَنِعْمَ اَلْفَتَى إِنْ لَمْ تُدْرِكُهُ اَمُّ كَلْدَةَ بَنِي اَلْحَمْيِّ.

یعنی زید الخيل خوب مردی است اگر مرگی او را در نیابد بالجمله زید الخيل باز شتافت و چون بلب آب فرده رسید او را تب بگرفت و بمرد و گاهی که احساس مرگی کرد این شعر گفت:

امرتحل قومی المشارق غدوة *** و اترك في بيت بفردة ملحد

ص: 71

سقى الله ما بين العقيق فطاية *** فبرقة ارمام فما حول منشد

هنا لك اني لو مرضت لعادني *** عوائد من لم يبر منهن مجهد

فليت اللواتي عدتي لم يعدننی *** و ليت اللواتي غبن عني شهدی

هنا لك اني لو سقمت لعادنی *** اوانس یکحلن العيون باثمد

او انس تشفين السقيم ملاحة *** وحسن حديث الجمان الميد د

فلله قوم لم افارقهم قلي *** کرام ذوو عز و مجد و سودد

بالجمله چون زید الخيل درگذشت قبيصة بن الأسود از پس یکسال راحله و رحل او را که کتاب رسول خدا که منشور اقطاع و سيور عال وی بود اندر آن رحل جای داشت بجانب ضجيع زيد الخيل گسیل داشت آنزن چون زید را بر راحله ندید به مود تا آتشی کردند و آن شتر را با بار بجمله بسوخت و زید را دو پسر بود یکی مکذف و آندیگر حریث و این هردو مسلمانی گرفتند و در مقاتلت اهل رده در زمان ابوبکر ملازمت خدمت خالد بن الوليد داشتند .

در خبر است که بحير بن زهير بن ابی سلمی با چند تن از غلامان راه بیابان پیش داشت تا از نباتات ارض چیزی بدست کنند غلامان او را يك تنه بجای گذاشتند و بگذشتند اینوقت از قضا زيد الخيل را بدو عبور افتاد و بحير را يكتنه و بی پرستار دید پس او را بر گرفت و بی آنکه طمع اسر وحبس او بندد اورا بر ناقه سوار کرده و بنزديك پدرش زهیر گسیل داشت زهير خواست تا بپاداش این نیکو خدمتی هدیه بنزديك زيد انفان دارد برادر بحیر کعب بن زهير را اسبی در از بالا و درشت استخوان بود زهیر با خود اندیشید که زيد الخيل بهر اسبی بر نشست سر انگشتان پای او را نیز خراش همی کرد صواب آنست که اسب کعب را بدو فرستم باشد که در خور اندام او باشد و اسب کعب را بدو فرستاد اینوقت کعب حاضر نبود چون بیامد و این خبر را بدانست گفت ای پدر مگر خواستی تا زید قوی گردد و بر غبيلة غطفان غلبه جوید زهیر گفت ای پسرك انك ناقه من مضبوط کن و بهای اسب را نیز مأخوذ دار و چندین سخن مکن کعب تا در میان قبیله زيد

ص: 72

رهط بني ملقط فتنه افكند شعری چند بگفت این بیت از آنجمله است :

لقد نال زيد الخيل مال ابیکم *** فاصبح زيد بعد فقر قد اغتني

اینوقت بني ملقط اسبی همانند اسب کعب بدو فرستادند و کعب رازنی از قبيلة غطفان در سرای بود و نژادی بزرگی داشت با کعب گفت آزرم پدر نگاه نداشتی و مکانت و منزلت او را نگران نشدی ودر چیزی که او ببخشید چندین سخن کردی کعب گفت همانا از اندوه شتر خویش که من از برای دو تن مهمان خود نحر کردم دست آویز ملامت بدست کردی خاموش باش که بجای آن شتر ترا دو سر شتر مبذول دارم و این شعر بگفت :

الا بکرت عرسی بلیل تلومني *** و اقرب باحلام النساء الى الردی

در میان کعب بن زهير و زيد الخيل اشعار فراوان به جا نفان یافت و هم در پاسخ آن شعر کعب که بنام زید کرده بود زيد الخيل گوید :

افي كل عام ماثم تجمعونه***على مجمر عود بطيئا و ما رضا

تجدون خمسا بعد خمس كانما *** على فاجع من خير قومكم نعی

يحضض جبار على ورهطه *** وما صرمتى منكم الاول من ستی

وترعى باذناب الشعاب ودونها *** رجال يصدون الظلوم عن الهدی

ویر کب يوم الروع فيها فوارس *** يسيرون في طعن الأباهر و الكلا

تقول اری زیدأ وقد كان معسرا *** اراه لعمرى قد تمول و اغتنی

و ذاك عطاء الله من كل غارة *** مشمرة يوما اذا قلص الخصي

فلولا زهير أن اكدر نعمة *** لقد رعت كعبا ما بقيت ومابقی

و نیز وقتی چنان افتاد که زيد الخيل حطيئه شاعر را که شرح حالش عنقریب مرقوم میشود با سیری بگرفت و این اشعار انشاد کرد:

اقوم لعبدي جرول اذ اسرته *** اثبني و لايغررك انك شاعر

انا الفارس الحامي الحقيقة والذي *** له المكرمات و النهي و الماثر

ولكنني أغشي الحتوف بمنصلی *** مجاهرة أن الكريم مجاهر

ص: 73

و اروی سنانی من دماء غزيرة *** على أهلها أذلا تراعي الا و اصر

مکشوف باد که ابن عبدالبر در کتاب استيعاب وفات زيد الخيل را دیگر گونه رقم کرده همیگوید که او در خلافت عمر بن الخطاب وداع جهان گفت و گاهی که ابوبکر با اهل رده طریق فتال میں سپرد این شعر بگفت و بابو بکر فرستاد:

امام اما تخشين بعد ابی نصر *** فقد قام بالامر الجلي ابو بكر

نجی رسول الله في الغار وحده *** و صاحبة الصديق في معظم الأمر

و هم این شعر او گوید :

علينا دروع من تراث محرق *** اقمنا لها عند الحروب الذخايرا

لعمرک كما اخشى التصعلك مابقى *** على الأرض قیسی بسوق الاباعرا

و این شعر را برسول خد صلی الله علیه و آله خطاب میکند، و میگوید :

یا ایها الرجل المبعوث من مضر *** اسمع الي فان القول مقبول

هل ينجيني من النار التي وعدت *** الیوم من يوم القيمة تكبير و تهليل

و زيد الخيل آنگاه که غارت بر طوایف بني عامر برد وجماعتی را اسیر گرفت این شعر انشاد كرد :

بني عامر هل تعرفون اذا بدا *** ابامکنف فد شد عقد الدواير

بجمع تضل البلق في حجراته *** يرى الا كم منه سجدا للحوافر

وجمع كمثل الليل مرتجز الوعي *** كثير حواشيه سريع البوادر

أذالموت بالموت ارتدي قدمواله *** عزائم صبر من كرام المصابر

ابت عادتی للوردان يكره القنا *** و حاجة رمحي في سليم و عامر

اعلقم لاتكفر جوادك بعدما *** نجابك من بين المنايا الحواضر

رسالت صعصعة بن صوحان وشبث بن ربعی

از جانب امیر المومنین علیه السلام بسوی معويه در سال سی و ششم هجری

چون سپاه معويه مردم عراق را از آبگاه دفع دادند و بشريعة فرات راه

ص: 74

نگذاشتند شکایت حضرت امیر المومنين آوردند علی علیه السلام عبدالله بن بديل وصعصعة ابن صوحان و شبث بن ربعی را طلب داشت و فرمود از ایدر نزديك معويه شويد و او را بگوئید ما نه این راه دراز در نوردیم تا برسر آب رزم دهیم بلکه از بهر آن آمدیم که در کار دین و امر امامت سخن کنیم و حق از باطل پدید آریم و من فرموده سپاهیان طریق مقاتلت و مبارزت نسپارند تا گاهی که حجت تمام کنم و مکشوف دارم که طریق مصالحت باید گرفت یا بر راه مناطحت رفت تو ای معويه داد ندادی نخستين لشگر فرستادی و ابتدا بجنگی کردی و این احدوثه دیگر است که مردم ما را از شریعه فرات دفع دادی و اگر ما خواستیم توانستیم از آن پیش که لشگر تو در رسد این شریعه را بگرفتیم بگذار تا هردو لشگر آب بر میدارند و رفع حاجت میکنند تا گاهی که حجت بنهایت شود و اگر خواهی آن فتال که از پی کار دیگر بود بر سر آب دهیم تا هر که ظفر جوید آب از بهر وی باشد.

لاجرم این هر سه تن بنزديك معويه شدند و پیغام علی را با او بگذاشتند صومعه گفت یا معويه اگر خواهی و اگر نخواهی ما می آئیم و آب میبریم و اگر حاجت افتد دفع حاجت با شمشیر خواهیم کرد ، شبث بن ربعی گفت ای معويه بگوی تا بدانیم حق تو در این آب چیست که ما را نیست آیا گمان میکنی که ما با این لشگرکشن (1) و مردان شیرشکن برلب آب فرات تشنه جان خواهیم داد لا والله با تیغ آتشبار این آب از شما بازستانیم معويه با مردم خویش گفت پیغام على ابوطالب را شنیدید بنمائید تا رأی چیست ولید بن عقبه گفت ای مدویه این جماعت آنانند که چهل روز آب بر روی عثمان بستند و خوردنی ندادند و در پایان امر او را تشنه بکشتند شما نیز همچنان از ایشان آب باز گیرید تا تشنه بمیرند ، ودیگر

ص: 75


1- کشن بروزن حسن: بفتح اول وثاني وسکون نون -معنی انبوه و بسیار باشد. و بفتح اول و سکون ثاني وفتح اول و کسر ثانی هم آمده است، و باكاف فارسی نیز هست (گشن)

برادر رضاعی عثمان عبدالله بن سعد بن ابی سرح گفت این جماعت را آب مدهید تا ناچار مراجعت کنند و این مراجعت نوعی از هزیمت شمرده شود آنگاه لشگر امیر المومنین را بدعای بد یاد کرد و گفت در آن سرای خداوند ایشان را سیراب نگرداناد، صعصعه گفت خداوند در قیامت کافران و فاسقان را تشنه میگذارد مانند تو و آنکس که خمر میخورد ومست میشود و در مسجد مسلمانان امامت میکند و نماز صبح را در مستی چهار رکعت میگذارد و میگوید امروز نشاطی دارم و اگر بخواهید چند رکعت دیگر بگذارم لختی از اینگونه ولید بن عقبه را صفت کرد حاضران خدمت معويه در خشم شدند و صعصعه را شتم کردند و بد گفتند و خواستند او را بکشند معاویه گفت دست باز دارید او رسول است آنگاه عبدالله بن بديل الخزاعی ابتدا بسخن کرد و گفت این آن کس است که در زمان عمر بن الخطاب اصفهان را بگشود و در زمان عثمان مملکت ری را صافی داشت چنانکه بشرح رفت بالجمله گفت ای معويه آب فراتر از اصحاب رسول و پسرعم پیغمبر باز مگیر وفتنه خوابیده را بر میاشوب و آتش حرب را بر میفروز معويه گفت سخن بدر از مکش جز این نیست که علی ابوطالب کشند گان عثمان را بمن فرستد تا با تیغ کیفر کنم عبدالله گفت يا معاویه تو چنان پندار میکنی که امیر المومنین علی را آندست نیست که لشگر شام را از شریعه فرات دفع دهد . و این شد قرائت کرد :

معوي قد كنت رخو الجنان *** فتعجب حربا يضيق الخناقا

تشيب النواهد قبل المشيت *** مهما تذفها تمر الذواقا

فان يكن الشام قد اصفقت *** عليك ابن هند فان العراقا

اجابت عليا الى دعوة *** تعز الهدی وتذل النفاقا

فنحن فوارس يوم الزبير *** وطلحة اذا بدت الحرب ساقا

ودارت رحاها على قطبها *** ودارت کئوس المنايا دهاقا

خضبنا الرماح وبيض السيوف *** وكان النزال وكان اعتناقا

ص: 76

فانتم صباح غد مثلهم *** فبزل الجمال تبذ الخفاقا

در اینوقت مردی از قبیله بنی سکون که اورا سليل بن عمرو نام بود این شعرها پرداخت و در معويه قرائت کرد :

اسمع اليوم ما يقول السلول *** ان قولی قول له تاویل

امنعوا الماء من صحاب على *** أن تذو قوه و الذليل ذليل

واقتل القوم مثل ماقتل الشيخ *** ظما و القصاص امر جميل

فوحق الذي تساق له *** البدن هدایا لنحرها تأجيل

لو على و صحبه ورد الماء *** لما ذقتموه حتى تقولوا

قد رضينا بما حكمتم علينا *** بعد ذاك الرضا جلاد ثقیل

فامنعوا القوم مائكم ليس *** للقوم بقاء و ان یکن فقليل

مویه سلول را تحسین کرد و گفت رای اینست که وی گويد على ولشكر او را راه بشريعه نباید گذاشت عمرو بن العاص گفت یا معاویه این چیست که میگوئی دست باز دار تا هردو لشکر آب بر میگیرند على ابوطالب آنکس نیست که با این لشکر آراسته و مردان کار افتاده بر لب فرات تشنه بماند و توسیراب باشی مگر نمیدانی آن شجاع مطرق را وصفوف لشکر عراق و حجاز را در رکاب او نظاره نمیکنی مگر این آن على ابوطالب نیست که هنگام خلافت ابو بکر و آن جوشش و کوشش تمامت خلق در خصمی او همی گفت اگر چهل کس با من بار بود کس نتوانست برای فاطمه در آمد اکنون با صد هزار مرد لشکری بر آب فرات نظاره میکنند و از تشنگی جان میدهند معاويه در خشم شد و دستار بر زمین زد و گفت خداوند معويه و پدر او ابو سفیانرا از حوض کوثر آب مدهاد اگر على ولشکر او را از جوی فرات آب دهد الا آنکه لشکر شام بتمامت نیست و نایاب گردد و این اول فتحی است که ما را روزی گشت مردی از قبیله ازد که فیاض بن عمرو بن قره نام داشت و در شمار دوستان عمرو عاص بود و بعبادت و زهادت میزیست گفت ایمعویه آب از مردم على باز مگیر اگر ایشان پیش از تو بر این

ص: 77

آب دست یافتند هرگز از تو دریغ نداشتند و از این کردار نکوهیده چه سود توانی بدست کرد اگر علی ازین شریعه لختی بیکسوی شود و مشرعه دیگر حفر میکند و آب بر میگیرد و باز می آید و با توقتال میدهد چه توانی کرد و اکنون که تو این آبرا باز گرفتی مردم را ناخوش آمد و در تصمیم جنگی با علی دیگر گون شدند من این سخن بصدق میگویم خواه بپسندی و خواه ناخوش داری معاویه را از اینسخن آتش خشم افروخته کشت بفرمود تا او را بکشند جماعت بشفاعت بر خواستند و عمرو عاص او را نهیب کرد که دم در بند پس آنمرد خاموش شد و شباهنگام بگریخت و بنزد على آمد و این شعر بگفت :

لعمر ابی معوية بن حرب *** و عمرو مالدائهمادواء

سوی طعن يحار العقل فيه *** و ضرب حين يختلط الدماء

فلست بتابع دین ابن هند *** طوال الدهر ما ارسی حراء

لقد ذهب العتاب فلا عتاب *** و قد ذهب الولاء فلا ولاء

و قولي في حوادث كل امر *** على عمر و وصاحبه العفاء

الا لله درك يا ابن هند *** لقد ذهب الحياء فلاحياء

اتحمون الفرات على رجال *** و في ایدیهم الاسل الظماء

و في الأعناق اسياف حداد *** كان القوم عندكم نساء

فترجو أن يجاورکم على *** بلاماء و للاحزاب ماء

دعاهم دعوة فاجاب قوم *** کجرب الابل خالطها الهناء

بالجمله صعصعه و عبدالله بن بدیل و شبث بن ربعی بی نیل مرام از نزد معويه باز شدند و دیده و شنیده باز گفتند یکروز و یکشب لشکر عراق از نایافتن آب در تب و تاب بودند وعلى علیه السلام سخت غمنده بود آنگاه که تاریکی جهانرا بگرفت از خيمه بیرون شد و در گرد لشکرگاه عبور میداد گاهی که بر قبيله مذحج همی گذشت آواز مرديرا شنید که این شعرها در تحریض علی بجنگی معاویه و دفع لشگرشام را از شریعه فرات میگوید :

ص: 78

ایمنعا القوم ماء الفرات *** و فينا الرماح وفينا الجحف

وفينا الشوارب مثل الوشيج *** و فينا السيوف وفينا الزغف

و فينا على له سودة *** اذا خوفوء الردي لم يخف

فنحن الذين غداة الزبير *** و طلحة خضنا غمار التلف

فما بالنا أمس اسد العرين *** و ما بالنا اليوم شاء النجف

فما للعراق وما للحجاز *** سوى اليوم بوم فصكوا الهدف

فديوا اليهم كېزل ازل *** دوين الزميل و فوق القطف

فاما تحل بشاطي الفرات *** و منا و منهم عليه الجيف

و اما نموت على طاعة *** تحل الجنان و تحبو الشرف

و الا فانتم عبيد الرشا *** و عبد الرشا مستذل النطف

چون این کلماترا أمير المؤمنين على علیه السلام اصغا فرمود تصمیم عزم او در مقاتلت لشگر معوبه و اخراج ایشان از شریعه فرات بزيادت گشت و از آنجا عبور داده بلشکرگاه بنی کنده رسید هم در آنجا در جوار اشعث بن قيس آواز مردیر آشنید که نیز در این معنی این شعر تذکره میکرد :

لئن لم يجل الأشعث اليوم كربة *** من الموت فيها للنفوس تفتت

فنشرب من ماء الفرات بسيفه *** فهبنا اناسا قبل كانوا فموتوا

فان انت لم تجمع لنا اليوم أمرنا *** و تلقي التي فيها عليك التشتت

فمن ذا الذي تثني الخناصر باسمه *** سواك و من هذا اليه التلفت

وهل من بقاء بعد يوم وليلة *** نظل عطاشا و العدو يصوت

هلموا الى ماء الفرات و دونه *** صدور الموالي والصفيح المشتت

و انت امر، من عصبة يمينة *** وكل امرء من غصنه حين ينبت

امیر المؤمنين علیه السلام بعد از اصغهای این کلمات با خیمه خویش آمد و اشعث را نیز آن اشعار برانگیخت پس بی توانی بر خاست و بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام آمد و عرض کرد چند اینفوم آب فراترا از ما دریغ خواهند داشت و ما نظاره

ص: 79

خواهیم بود و خواهیم نگریست که لشکر شام آبهای خوشگوار می آشامند و بجانب ما بچشم سخره مینگرند و حال آنکه نهنگ از گشاد خدنگی ما ترسان و شير از بیم شمشیر ما هر اسانست اجازت فرمای تا حمله در دهيم وشریعه فرات را اززحمت ایشان بپردازیم سوگند با خدای که باز نشویم تا شريعه بگریم و اگر نه جان بر سر اینکار بذل کنیم هنوز این سخن در دهان داشت که اشتر نخعی در رسید و هم از اینگونه فصلی پرداخت امير المؤمنين فرمود نیکورای زده اید، ساخته جنگ بشوید و بدانچه مصلحت دیده اید مساعی مشكوره معمول دارید، و این خطبه را قرائت فرمود :

أما بعد فإن ألقوم قد بدؤكم بالظلم وفاتحوكم بالبغي واستقبلوکم بالعدوان و قد استطعموكم القتال حيث منعوكم المآء فأقروا على مذلة و تأخير محلة أوردوا السيوف من الدماء ترووا من الماء فاموت في

حيونکم مقهورين والحيوة في موتكم قاهرين ألأ و إن معوية قاد لمة من الغواة و عمس عليهم الخبر حتى جعل نخورهم أغراض المنية .

پس اشعث بیرون شتافت و مردم خویش را منادی کرد که هر کس بر جان خود ترسان نیست و بسوی مرگ آسان تواند رفت میعاد ماسپیده دم است که من بسوی آب میرم و این شعر قرائت میکرد :

ميعادنا اليوم بياض الصبح *** هل يصلح الزاد بغير ملح

لالا ولا امر بغير نصح ***دبوا الى القوم بطعن سمح

مثل العزالي بطعان كفح ***لأصلح للقوم و این الملح

حسبي من الاقحام قاب رمح

هم در آنشب دوازده هزار مرد اشعه و اشتر را اجابت کردند و صبحگاه

ص: 80

شاکی السلاح حاضر شدند اشعث نیزه خویش بیفکنید و پیادگان سپاه را گفت :«بابي انتم و امي تقدمواقاب رمحی» پدر و مادرم برخی شما باد تقدم بجوئيد يك نیزه بالا بر سواران و پیادگان چهار هزار تن بودند اشعث را در جنگ اینکار و گفتار سنتی بود واز آنسوی اشتر نخعی سلاح جنگی در پوشید و با اشعث پیوست و از بنى مذحج جماعتی در هم آورد و هر دو تن بر نشستند و لشکرها پای در رکاب کردند اینوقت اشتر بر اسبی سیاه که عجلت عقاب و کونه غراب داشت سوار بود و چنان اندر آهن محفوف بود که جز دو چشم او دیدار نمیگشت پس حارث بن همام النخعي ثم الصهبانی را پیش خواند و رایت خویش را بدو سپرد و گفت یا خارث اگر ترا چنان نشناختم که بر روی مرگی توانی رفت هرگز این رایت را با تو نگذاشتم و ترا دوست نداشتم عرض کرد ايمالك سوگند با خدای که امروز تراخرم و خرسند بدارم و همه جا از پیش روی تو روم و علم بگرفت و این شعر بگفت :

یا اشتر الخير و يا خير النخع *** وصاحب النصر اذاعم الفزع

و کاشف الأمر أذا الأمر موقع *** ما انت في الحرب العوان بالجزع

قد جزع القوم وعموا بالجزع *** وجر عوالغيظ و غضوا بالجرع

أن تسقنا الماء فما هي بالبدع *** او تعطش اليوم فجديقتطع

ما شئت خذمنها و ماشئت فدع

اشتر را کلمات او خوشدل ساخت و او را پیش طلبيد و سرو چشمش را ببوسید و وعدهای نیکو داد و اسبی رهوار ببخشید و هزار درهم نیز عطا کرد پس روی با مردم خویش درد و گفت جان من فدای شما باد جلدی کنید و حملات شدید متواتر دارید و بر زخم تیر و شمشیر شکیبا باشید و از آنسوی اشعث بن قيس چون این بدید از مردم خویش معوية بن حارث را پیش خواند و گفت ای پسر حارث دیدی اشتر چکرد هرگز مردم نخع از قبیله کنده بهتر و برتر نبوده اند

ص: 81

بگیر این علم را و سرعت کن و سبقت جوی معويه علم بگرفت و هميرفت و همی گفت :

انعطش اليوم و فينا الأشعث *** و الاشعه الخير كليث يعيث

فابشروا فانكم لن تلبثوا *** أن تشربوا الماء فسبوا وار فثوا

و من لايرده و الرجال تلهث

اشعث را فرحتي بدست شد و گفت ای پسر حارث مرا شاد خاطر ساختی اگر از اینجنگ بسلامت باز شدم بسی نیکوئیها از من بپاداش بینی و اگر کار بر وجهی دیگر افتد از متروکات خویش در حضر موت فلان مزرع را بعطای تو مقرر داشتم.

اینوفت اشتر با خدمت ته حنفيه آمد و عرض کرد که ای پسر امیر المؤمنين وقت است که در میان لشکر شام و عراق از پیشروی صف عبور فرمائی و پدر خویش على علیه السلام را لختی بستائی و لشكر را بجنگ تحريض و ترغیب کنی محل بن حنفیه اسب بر جهاند و گرد بر گرد میدان بر آمد و در میان هر دوصف بایستاد و سپاه شام را مخاطب داشت و این خطبه قرائت کرد :

اخسئوا یا ذرية النفاق ومحشة النار وحصب جهنم عن البدر الزاهر والقمر الباهر والنجم الثاقب والسنان النافذو الشهاب المنير والحسام المبير والصراط المستقيم والبحر الخضم العليم من قبل ان نطمسن وجوها فنزدها على أدبارها او نلعنهم كما لعنا اصحاب السبت وكان أمر الله مفعولا او ماترون ای عقبة تقتحمون وای هضبة تتسنمون و انی تؤفكون بل ينظرون اليك وهم لايبصرون أصنو رسول الله تستهدفون ويعسوب الدين تلمزون فای سبیل رشاد بعد ذلك تسلكون وای خرق بعد ذلك ترقعون هيهات هيهات بر زرالله في السبق وفاز بالخصل واستولى على الغاية واحرز فصل الخطاب فانحسرت عنه الأبصار وانقطعت دونه الرواب وفرع الذروة العليا وبلغ الغاية القصوى فكرث من رام رتبته السعی و عناء الطلب وفاته المامول والارب ووقف عند شجاعته الشجاع الهمام وبطل سعي البطل الضرغام وانى لهم التناوش من

ص: 82

مكان بعيد فخفض خفض ومهلا مهلا اقلوا عليكم لا ابالا بيكم من اللوم اوسد وا المكان الذي سدوا و انی تشدون ام ای اخ اخرج لرسول الله صلی الله علیه و آله و تلبون وذی قربي منه تستون افلصديق رسول الله تنكثون ام لاخيه تسبون هو شقيق نسبه اذا نسبوا ونظير هرون آنا مثلوا و ذوقرى كبرها اذا امتحنوا والمصلی القبلتين اذا انحرفوا والمشهود له بالإيمان أذا كفروا والمدعو بخير اذا نكلوا والمندوب لنبذ عهد المشر کین اذا نكثوا والخليفة على المهاد ليلة الخطار و المستودع للاسرار ساعة الوداع اذا حجبوا هذي المكارم لاتعبان من لبن شیبا بماء فعادا بعد ابوالا.

فكيف يكون بعيدا من كل سناء و علو وثناء وسمو وقد نجله ورسول صلی الله علیه و آله ابوة وانجبت بينهما جدود ورضعا بلبان و درجا في سكن ومهدا حجرا و تفينا بظل و شيحان نما هما فمن تفرعا من اکرم جدر فرسول الله صلی الله علیه و آله للرسالة و اميرالمومنين للخلافة فتق الله رتق الاسلام حتى انجابت به ظخية الريب وقمع نخوة النفاق حتى ارفان جيشا نه وطمس رسم الجاهلية وخلع ربقة الصغار والذلة و کفت ایدی الخانة ورنق شربها وجلاها وردها واطئأ كو اهلها اخذا با كظامها يفرغ ها ماتها وينكت انهائها ويجتمل شحومها ويرحضها عن مال الله حتى كلمها الخشاش و عضها الثقاف و نالها فرض الكتاب فجر جرت جرجرة العور الموقع فزادها و قرأ ولقطته أفواهها و ازلقمه بابصارها وتبت عن ذكره اسماعها و كان لها کالسم الممهقر والدعاف المذعف لا يأخذه في الله لومة لائم ولا يزيله عن الحق تہیب متهدد ولا يحيله عن الصدق ترهب متوعد فلم يزل كذلك حتى انقشعت غيابة الشرك و خنع طيخ الافك وزالت فحم الأشراك حتى تنسمتم روح النصفة و تطعمتم قسم السواء بعد ان کنتم لوكة الا كل و مذقة الشارب وقبسة العجلان بسياسته مامون الخزية مكتهل الحنكة طب با دوائكم قمن بدوائكم يبيت بالربوة كالئالحوزتكم حاميا لقاصيكم ودانیكم مثقفا لاودكم يقتات بالجنبة ويرتدى الخمس و يلمس الهدم ثم اذا سبرت الرجال فطاح الوشیظ

ص: 83

واستسلم المشيح وغمغمت الأصوات وقلصت الشفاة وقامت الحرب على ساقها وقرعت بانیابها وخطر فنيقها وهدرت شقاشقها وجمعت قطريها وشالت با براق الفي اميرالمومنين .

هناک مثبتا لقطبها مديرا لرحيها قادحا بزندها موريا له بها مذ كيا لمجمرتهادلافا الى البهم ضرابا للفلل عصابا للمهج تر االاسلب خواضا لغمرات الموت مشکل امهات موتم اطفال مشتت الاف قطاع اقران طافيا عن الدولة راکدا في الغمرة يهتف باوليها فينكف اخريها فتارة يطويها طي الصحيفة واونة يفرقها تفرق الوفرة فبای الاء اميرالمؤمنين تمترون وعنای امر مثل حدیثه تاترون و ربنا المستعان على ما تصفون .

میفرماید ای زادگان نفاق و سوختنیهای دوزخ دور شوید از ماه تابنده و ستاره درخشنده و سنان در گذرنده و شهاب فروزنده و شمشیر برنده و میزان عقل و صراط عدل از آن پیش که نیست و نابود شوید و روی از قفا کنید و چون بیفرمانان بنی اسرائیل ملعون گردید هیچ نگران نیستید که بر چه عقبه هولناکی عبور میدهید و بر چه طود شامخی عروج میکنید از آن پس که صنورسول خداو سلطان دین هدی را هدف همز ولمز ساختید از کجا رشد خویش بازجوئید و خراب خود آباد کنید سوگند با خدای که امیر المومنين از همگان قصب السبق برد و بر گروگان دست یافت و میدان مراهنه را تا بأخر بشتافت و بر هر که بود غلبه جست چندانکه چشمها بسوی او نگران گشت و گردنها از بهر او خاضع شد اوست که شرف معالی را بزیر پای کرد و میدان مکارم را تا بپای در نوردید و هیچکس منزلت و مكانت او را بدست نتوانست کرد هان ایمردم نکوهیده نژاد بگوئید تا کیست ملجا و مناص شما مگر ندانید اميرالمومنين على برادر رسول خدا و شقيق نسب او ووزير اوست که با رسول خدا در دو قبله نماز گذاشت گاهی که قریش روی از قبله بگردانیدند و ایمان داشت گاهی که ایشان کافر شدند و باعهد خویش وفا کرد گاهی که مشر کین عهد بشکستند و خویش را فدای رسول خدا

ص: 84

کرد و در شب هجرت بر بستر او خفت و آنروز که رسول خدای اینجهانراوداع گفتی علم ما كان و مایکون را با او بودیعت گذاشت رفعت قدرمناعت محل او را هیچ آفریده ادراك نتواند کرد اوست که با رسول خدای از يك نژادند و در يك بيت نشو ونما کرده اند و در يك مهد خفته اند پس رسول الله مخصوص رسالت گشت و امیر المومنین خاص خلافت شد و خداوند نیروی او بساط اسلام را گسترده ساخت و ظلمت شك وريب را بر انداخت و بیخ نخوت و نفاق بزد و طغیان آنرا بشکست و مظلوم و ملهوف را داد بداد و دست خائنین را که چون هيونان(1) گسسته مهار بودند در عقال كرد و مشرب ایشانرا مکدر ساخت و از آبگاه بیرون تاخت و بر دوش ایشان سوار شد و گلوی ایشان بفشرد و مغزشان بكوفت واشخوانشان بیاشونت و پیهشان بگداخت و مال خدایرا از ایشان باز گرفت و از زخم مهار مغزشانرا بیازرد و حکم خداوند را برایشان جاری ساخت تا چون شتر پیر بنالیدند پس بحمل گران نظره ایشان در چشمخانه لغزیده گشت و گوشها کر شدلاجرم امیرالمومنین این جبارانرا سمی تلخ و زهری مهلکست و در راه حق از ملامت کس نیندیشد و از وعید و تهدید کس باك ندارد کار بدینگونه کرد تا پرده شر كرا چاك زد و تكبر و تنمر را مالش داد و نسیم عدل و نفت را وزان ساخت و بهره شما را بمساوات پرداخت از پس آنكه اكله هر آكل و غرفه هر شارب بودید و اینجمله بحسن سياست و فرط كفایت و خرد سالخورده بپای آورد اوست طبيب دردهای شما و سزاوار مداوای شما خویشتن برنج در سپارد تا شما را محفوظ و مصون بدارد و خود خرقه خلق پوشد و شما را قوت نیکو و سلب نیکو بخشد و آنروز که مردان از زخم گردان بنالند و جنگجویان مشرف برهلاك و دمار باشند و آوازها در تغمغم افتد و لبها از هول تقلص گیرد و درب بر پای ایستد و چون

ص: 85


1- هیون- بفتح اول بر وزن زبون بمعنی شتر باشد مطلقا و بعربی بعیر خوانند و بعضی گویند هیون شتر جمازه است، و بعضی شتر بزرك را گویند و هر جانور بزرك را نیز گفته اند. واسب را هم هیون خواند. جمع آن هیو نان است

هیون مست دندان بنماید و ذنب بجنباند و شقشقه رها کند و هوای معرکه رعد و برق روان سازد در چنین وقت امیر المومنین قطب محاربت را ثابت بدارد و آسیای جنگ دایر کند و آتش مقاتلت را بیفروزد و عقده مبارز ترا محکم کند و بر دلیران حمله افکند و معارج شهامت را به پی در سپرد و ارواح مبارز انرا از ابدان مسلوب سازد و با سلب ایشان نپردازد و در سختیهای مرگ فرس راند و مادرانرا بر فرزندان بگریاند احلاف را از هم بپراکند و اقرانرا از یکدیگر دور افکند هنگام جولان سر افرازی کند و در شداید غمرات ثبات ورزد و صفوی سپاه را بانگ بر مبندازند و چون برق خاطف از منتها در گذرد کرتی صفوف راچون طومار در هم پیچید و کرتی چون عهن منفوش متفرق سازد پس کداميك از فضایل امیر المومنین را انکار میکنید و بر آثار چه کس جز او اقتفا میفرمائید .

چون محمد حنفیه این خطبه را برای برد اشتر نخعی ازم را تصمیم داد و بالشكر بجانب شریعه روان گشت و این شعر تذکره کرد:

نسير اليكم بالقنابل و القنا *** و ان كان فيما بينثارف القتل

فلا يرجع الله الذي كان بيننا *** ولازال بالبغضاءمرجلكم يغلی

فدونكما حربا عوانا ملحة *** عزيز كم عندي اذل من النعل

و از آنسوی ابوالاعور السلمی نیز بالشكر پذیره جنگی شد و عمرو بن العاص نیز با ابوالاعور بود چون صفوف سپاه از دو سوی با هم نزديك شدند اشعث بن قیس اسب بر انگیخت ودر پیش روی صف بایستاد و مغفر از سر بر گرفت و مانند رعد بخرید و با على صوت ندا در داد که ای مردم شام اینك منم اشعث بن قیس بی آنکه دست آزمون شمشير شوید و آماج تیر گردید از شريعه بیکسوی روید از آنجانب ابو الاعور فریاد برداشت که هان ای اشعث گزافه در هم مباف در میان ما جز تیغ بران و خدنگ پران هیچکس حکومت نخواهد کرد هم در ينوقت چشم اشعث بر عمر وعاص افتاد اورا بانگ زد که ای پسر عاص از شريعه بيرون شوید و اگر نه سوگند با خدای هم اکنون کیفر شما را بحدود سیف و سنان حوالت خواهیم

ص: 86

داد عمرو گفت لاوالله اکنون که حرب بر پای ایستد مکشوف افتد که دست با کیست و غلوای جنگی کدام کس قرین صبر وثبات ست اشتر عمر ورامخاطب داشت و بدینگونه سخن کرد:

ويحك يا ابن العاص *** تنح في القواصی

و اهرب إلى الصياصی *** اليوم في عراص

تاخذ بالنواصی *** لاتحذر القاص

نحن ذوي الخماص *** لانقرب المعاصي

في الأدرع الدلاص *** في الموضع المصاص

و عمرو بن العاص بدینکلمات پاسخ گفت :

ويحك يا ابن الحارث *** انت الكذوب الحانث

انت العزيز الناكث *** اعد مال الوارث

وفي القبور ما کث

اینوقت پیادگان دست در دست دادند و پذیره جنگی را پای پیش نهادند و سواران گرد برانگیختند و در هم آویختند اشعث حمله گران افکند و بسیار کس بگشت وهمی گفت سوگند با خدای که بر من گران می آید که با اهل صلوة قتال کنم و شمشیر در ایشان نهم لكن با من کسی است که در اسلام از من سبقت دارد و کتاب و سنت از من بهتر داند این هنگام صالح ابن فیروز که از میان لشکر شام مردی بشدت و شهامت مشهور بود اسب بر انگیخت و در میان دوصف اشترنخعی را مبارز خواست و این ارجوزه بخواند :

یا صاحب الطرف الحصان الأدهم *** اقدم اذا شئت علينا اقدم

انا ابن ذي العزوني التكرم *** سيد عك كل عك فاعلم

اشتر نخعی در پاسخ بدین شعر ابتدا کرد :

اليت لا ارجع حتى اضربا *** بسيفي المسقول ضربا معجبا

انا ابن خير مذحج مر کبا *** من خيرها نفسا و اما و ابا

ص: 87

و چون شیر شرزه بر وی بتاخت و بسنان نیزه فقرات پشت او را در هم شکست و از اسب در انداخت و بمیان صف باز آمد مردی که او رامالك بن ادهم سلمانی مینامیدند بخونخواهی صالح از سپاه شام بیرون شد و اشتر را طلب داشت و این شعر بخواند :

اني منحت صالحا سنانيا *** اجيبه بالرمح اذدعانيا

لفارس امنحه طعانيا

مالك اشتر چوں شیر جنگ آور بر او در آمد و مالك بن ادهم نیز چون مردی دلاور بود بی توانی بر اشتر بتاخت و سنان نیزه را که مانند زبان مار و زبانه نار سهمگین بود بر سینه اشتر روان داشت و اشتر بگرمی چنان از اسب در پیچید و ناپدید گشت که گفتی بشکم اسب در رفت وزخم سنانرا از خودگردانید و در زمان برخاست و شمشیری که دندان شیر را بسخره میشمرد بکشید و این شعر بگفت :

خانك رمح لم يكن خوانا *** کان قدما يقتل الفرسانا

لويته لخير ذي قحطانا *** لفارس يخترم الافرانا

اشتر لاوغلا ولاجبانا

و در اول حمله او را بکشت از پس او مردی دیگر از لشکر شام بیرون شد که او را ریاح بن عبیده می گفتند و هم آورد طلب کرد و این شعر بگفت :

اني زعيم مالك بضرب *** بذي عرانين جميع القلب

عبل الذراعين شديد الصلب

هم اشتر بروی بتاخت و او را از اسب در انداخت و این ارجوزه تذکره کرد:

روید لا تجزع من جلادی *** جلاد شحص جامع الفؤاد

يجيب في الروع دعا المنادي *** يشد بالسيف على الأعادي

و از پس او مردی که او را ابراهیم بن الوضاح مینامیدند و شجاعتی بکمال داشت از لشکر شام بیرون شد و اشتر را بخواند و این شعر بگفت :

ص: 88

هل لك يا اشتر في برازی *** بر از ذی غشم و ذی اعتزاز

و مقاوم لقرنه لزاز

اشتر را خشم پلنگی آمد که مردی گمنام آرزوی جنگی او کند برق خاطب در پیش روی او حاضر گشت و این شعر بخواند :

نعم نعم اطلبه شهیدا *** معي حسام يقوم الحديدا

و يترك هامات العدى حصيدا

و با تیغ آبدار خوش بخاك ریخت از پس او ازمل بن عتيك الخرامی که در شمار شجعان شام و فرسان سپاه میرفت وصاحب لو ابوداز خشم اشتر موی بر اندامش نیش خدنگ و خنجر گشت بی توانی اسب بزد و بميدان آمد و اشتر او را ندا در داد:

یا صاحب السيف الخضيب المرزبی *** و صاحب الجوشن ذاك المذهب

هل لك في طعن غلام مخرب *** ان يحمل رمحا مستقيم الثعلب

و ليس بحياد ولامغلب

اشتر نخعی چون شیر دمنده بر او در آمد و لختی با او برگشت ازمل فرستی بدست کرده او را با نیزه بزد اگر چند نیزه بر جوشن آمد و کارگر نیفتاد لكن اشتر را آن زخم گران از پشت اسب بر روی زمین آورد از مل دیگر باره قصداو کرد و اسب در تاخت اشتر جلدی کرد و قوایم اسب او را با تیغ بزد ازمل بر زمین آمد و اشتر نخعی تیغ بکشید و این شعر بگفت:

لابد من قتلی اومن قتلکا *** قتلت منكم خمسة من قبلکا

وكلهم كانوا حماة مثلكا

و هر دو تن پیاده باهم در آويختند اشتر اور امجال نگذاشت سرش را با تیغ بپرانید و برف خویش باز آمد این وقت از لشکر معويه مردی دلاور و تناور که بشهامت و شجاعت شناخته بود و او را اجلح مینامیدند و اسبش لاحق نام داشت پیش روی صف آمد و جولانی بکرد و مبارز طلبید هم از اینسوي اشتر نخعی تکاور

ص: 89

بميدان تاخت اگر چند احلج مردی رزم آزمای بود اما دیدار اشتر بروی مکروه افتاد و دانست که جان از دست او بسلامت نبرد لكن شرم داشت باز پس شود و عار هزیمت بر خویشتن حمل کند ناچار حمله کرد و این شعر بخواند :

اقدام باللاحق لا تهلل *** على صمل ظاهر التسلل

کانما يقسم مر الحنظل *** ان سمته خسفا ابي ان يقبل

وان دعاه القرن لم يقول *** يمشي اليه بحسام مفصل

مشيا رويدا غيرما مستعجل *** يخترم الأخر بعدالأول

مالك اشتر که نهاد پلنگ وطبع شیر داشت و هیچگاه از جنگ سیر نمیگشت این ارجوزه بخواند :

بلیت بالاشتر ذاك المذحج *** يفارس في خلق مذحج

كالليث ليث الغاية المهيج *** لذا دعاء القرن لم يعوج

و بر او حمله گران افکند و زمانی دیر بر نیامد که با تیغش در گذرانید و از پس او محمد بن وصلة الجمحي که شجاعی رزم زن بود و از اهل عراق بسیار کشته بود بميدان تاخت و این شعرها بارجوزه قرائت کرد:

ياساكني الكوفة يا اهل الفتن *** يا قاتلي عثمان ذاك المؤتمن

ورث صدری قتله طول الحزن *** اضربكم ولا اری ابا حسن

مالک اشتر باین ارجوزه اورا پاسخ داد :

لايبعد الله سوی عثمانا *** و أنزل الله بكم هوانا

ولايسلى عنكم الاحزانا *** مخالف قد خالف الرحمانا

نصرتموه عابدا شیطانا

واورا نیز دستخوش شمشیر ساخت و بازصف شد .

در خبر است که خواهر احلج بن منصور الکندی که حبله نام داشت چون شنید که برادرش بدست اشتر نخعی کشته شد این اشعار را در مرثیه برادر انشاد کرد و از غایت حزن و اندوه جان بداد :

ص: 90

الا فابکی اخا ثقة فقد والله ابكينا ***لقتل الماجد القمقام الامثل له فينا

اتانا اليوم مقتله فقد خرت نواصينا *** کریم ماجد الجدين يشفي من اعادينا

و ممن قادجيشهم عليا و المصلينا *** شفانا الله من اهل العراق قدا بادونا

و اما يخشون ربهم و لم يرعواله دينا

چون امیر المومنین علی علیه السلام شنید که خواهر احلج چه گفت و از اندوه قتل برادر بورد؛

قَالَ أَمَا إِنَّهُنَّ لَيْسَ يَمْلِكن مَا رَأَيْتُمْ مِنَ الْجَزَعِ أَمَا إِنَّهُمْ قَدْ أَضَرُّوا بِنِسَائِهِمْ فَتَرَكُوهُنَّ خَزايا مِنْ قِبَلِ اِبْنِ آكِلَةِ الأكْبادِ اللَّهُمَّ حَمِّلْهُ آثَامَهُمْ وأَوْزارَهُمْ وأَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِم.

فرمودز نانرا صبر وسکون اند کست و این جماعت زنان خویش رازیانکارند ایشانرا در راه معويه خوار و زبون گذاشتند الهی جرم و جریرت ایشان را بر معويه حمل می فرمای .

اکنون بسخن باز آئیم چون مردم شام آبرا از اصحاب على باز گرفتند مردی از اهل عراق این شعر بگفت :

الايتقون الله أن يمنعوننا *** الفرات وقدیروی الفرات الثعالب

وقد و عدونا الاحمرين فلم يجد *** لهم احمرا الأقراع الكتائب

اذا خفقت راياتنا طحنت لها *** رحی تطحن الأرحاء والموت طالب

فنعطى اله الناس عهدا نمی به *** لصهر رسول الله حتى نضارب

اینخبر در مردم شام پراکنده گشت که اميرالمومنين علیه السلام فرموده است که چون شامرا بگشایم سپاه را احمران که گندم و زر باشد بذل کنم و هریکرا پانصد دینار بهره رسانم مردم شام در پاسخ این حدیث منادی را فرمودند تا تدا در داد و اهل عراقرا مخاطب داشت و این ارجوزه بخواند:

ص: 91

لاخمس الأجندل الاحرين *** والخمس قديحشمك الأمرين

و يجزيك من کوف الى قنسرین

این هنگام اشعث بن قیس دیگر باره عمر و بن العاص را خطاب کرد که یا عمرو وای بر تو چنان پندار میکنی که در میان ما و شریعه فرات حاجز و حایل توانی شد و تو از آب صافی بهره خواهی برد و ما نظاره خواهیم بود مادرت بر تو بگرید همانا از عقل بیگانه شدی که چنین آرزو کردی عمرو گفت کار بگفتار نیست هم امروز مرد از مرد با دید می آید و مکشوف می افتد که در معرکه صبر و ثبات کراست گویند چون واقعة صفين سپری شد یکروز عمر و اشعث را دیدار کرد و گفت یا اشعث من رای نزدم که آبرا از لشكر على باز گیرند و مرامشهود بود که اینکار بر مراد نشود اینسخنها که با تو میگفتم و ترا تهدید میکردم خدیعتی بود الحرب خدعة.

بالجمله دليران لشکرهر يك آهنگ جنگی کردند ظبيان بن عمارة التميمي خویش را بر سپاه شام زد و این ارجوزه تذکره همیکرد ،

مالك يا ظبيان من بقاء *** في ساكن الأرض بغير ماء

لا اله الارض و السماء *** فأضرب وجوه الغدر الاعداء

بالسيف عند حمس الوغاء *** حتى يجيبوك الى السواء

و تنی چند را آزمون شمشیر ساخت آنگاه عبدالله بن عوف احمر که مردی جنگ آور بود اسب بر انگیخت و این شعر بگفت :

خلوا لناعن الفرات الجاري *** او اثبتوا للجحفل الجرار

لكل قوم مستميت شار *** مطا عن برمحه کرار

ضراب هامات العدى مغوار

و تیغ بکشید و آغاز مقاتلت کرد اینوقت از لشكرمعويه عمر و العكی بیرون تاخت و نجاشی را بمقاتلت طلبداشت و این شعر بگفت :

ابرز الى ذى الكبش یا نجاشی *** اسمى عمر و وابو خراش

ص: 92

و فارس الهيجاء با نكماش *** نسائلوها عن أبي خراش

تخبر بانی من احر ناشی

نجاشی بی توانی بر وی در آمد و ارجوزه او را بدین شعر پاسخ گفت:

ارود قليلا فانا النجاشی *** من سرد كعب ليس بالرقاش

اخو حروب في رباط الجاش *** و لا ابيع اللهو بالمعاش

انصر خيرا راكب وماش *** اعني عليا بين الرياش

من خير خلق الله في نشناش *** مبرء من نزق الطياش

بيت قریش لامن الحواشی *** ليث عرين للكباش غاشی

يقتل كبش القوم بالهراش *** و ذی حروب بطل و ناش

کف له يخطب بالنهاش *** من اسد خفان و ليث شاشی

این بگفت و اسب در تاخت و با اول حمله سرش را بینداخت ابو الاعور السلمی چون این بدید اسب بر جهاند و این رجز بگفت :

انا ابو الاعور و اسمي عمرو *** اضرب قدمة لا اولی الدبر

ليس بمثلی یافتى يغتر *** و لافتی بلافتي يسر

احمي ذماري والمحامي حر *** جرى على الغايات فاستمر

اشتر نخعی نیز حمله افکند و این ارجوزه قرائت کرد:

لست و آن يكره ذا الخلاط *** ليس اخوالحرب بذی اختلاط

لكن عبوس غبر مستشاط *** هذا على جاء في الأسباط

و خلف النعيم بالا فراط *** بعرصة في وسط البلاط

منحل الجسم من الرباط *** يحكم حكم الحق لا اغتباط

شرحبيل بن السمط نیز تکاور برجهاند و این شعر بخواند :

انا شرحبيل أنا ابن السمط *** مبين الفعل بهذا الشط

بالطعن سمحا بقناة الخطی *** اطلب ثارات فتيل القبطى

جمعت قومي باشتراط الشرط *** على ابن هند و انا المؤطی

ص: 93

حتى انا خوابالمحامي الخط ***جندیمان ليس هم بخلط

اشعث بن قیس اورا بدین شعر پاسخ گفت :

اني انا الاشعث و آبن قیس ***فارس هيجاء قبيل دوس

لست بشكاك و لا مملوس ***كندة رمحي و على قوسی

هم حوشب ذوظليم از لشکر معاویه این بیت فرو خواند :

یا ایها الفارس ادن لاترع ***انا ابو مر وهذا ذو كلع

مسود بالشام ماشاء صنع ***ابلغ عني اشترأ أخا النخع

و الاشعث القيس اذا الماء منع ***قد كثر الغدر لديكم لو نفع

او را اشعث بدینگونه جواب گفت :

ابلغ عني حوشبا و ذا كلع ***و شرحبيل ذاك اهلك الطمع

قوم جفاة لاحيا و لاورع ***يقودهم ذاك الشقى المبتدع

اني اذا القرن القرن يحتضع *** وابرقوها في عجاج قد سطع

احمي ذماري منهم و امتنع

هم اشتر نخعی در پاسخ او همی گوید :

یا حوشب الجلف ويا شيخ الكلع ***ایكما اراد اشتسر النخع

ها أنا ذا و قد يهولك الفزع ***في حومة وسط قراد قد شرع

ثم تلاقي بطلا غير جزع ***سائل بنا طلحة و اصحاب البدع

وسل سؤادات البعير المضطجع ***کیف راوا وقع الإيوث في النفع

تلقى امرء كذلك ما فيه خلع ***و خالف الحق بدین و ابتدع

درین گیرودار که سران سپاه رجز میخواندندو اسب میتاختند و هم آورد طلب میکردند اشتر نخعی ابوالاعور را بمبارزت طلبيدابوالاعور نیز اجابت کرده بروی در آمد اشتر گفت یا اباالاعور ترا چند کرت بمقاتلت خویش دعوت کردم اجابت نفرمودی و اگرنه ترا از آبگاه مرگی شربتی سقایت کردم ابوالاعور

ص: 94

گفت هان ای اشتر مرا از مقاتلت خویش بیم میدهی و حال آنکه شجعان قبایل و فرسان عرب فراوان بدست من کشته شدند و ابوالاعور خودی از مواریث عاديه بر سر داشت و درعی مذهب در بر و با سیف و سنان شاکی السلاح آغاز جنگ کردو هردو تن از میان گروه لختی برکنار شدند و با هم در آویختند هم در ساعت اشتر تیغ براند چنانکه از پیش روی پاره از خود آن را باز کرد و زخم تیغ

گونه ابو الاعود را جراحت نمود و خون بريخت ابوالاعور را نیز نیروی درنگی برفت و از پیش جنگی بگریخت و در صف خویش شد و تا اینوقت از سران و سرداران لشگر هفت کس بدست اشتر و پنج تن بشمشیر اشعث نابود گشت و مردم شام را از بکتنه بميدان تاختن و نبرد ساختن ملالتی رسید هنگام شد که هم گروه رزم آغازند و بانبوه درهم تازند اشتر نخعی با زندگی در داد که ای مردم صفها راست کنید و پای صبر و سکون استوار دارید و این خطبه بتقویت سپاه و تحريض لشگر قرائت کرد :

أما بعد فقد كان سابقة في علم الله اجتماعنا في هذه البقعة من الأرض لاجيال اقتربت و امور تصرفت و آمال تصرمت يوسنا سيد الأوصياء ويرؤسنا ابن عم خير - الأنبياء وامامنا المؤيد بنصرالله من السماء وسيف من سيوف الله ، و رئيسهم ابن آكلة الاكباد يسوقهم الى النار والشقاء ونحن نرجوا الثواب وهم ينتظرون العقاب فاذا حمي الوطيس وجبن الرئيس وثار القتام وطال العتاب والملام والتقت حلمتا البطان و تقصد المران و جالت الخيل بالابطال وبلغت النفوس الآجال فلا اسمع الاغماغم الفرسان و هماهم الشجعان كان الله ولينا وعلى اما منا واالنصر لوائنا یا ایها الناس عضو الأبصار و عضوا على النواجذ والأضراس فانها اشد لشئون الرأس و استقبلوا القوم بهامكم وخذوا قوائم سيوفكم بايمانكم و اطعنوا الشرسوف الايسر فانه مقتل و شد واشدة قومه و تورين بدينهم ودماء اخوانهم حنقين على عدوهم قدوطنوا على الموت انفسهم لئلاتسبقوا بشار ولاتلحقوا في الاخرة بنار و اعلموا أن القرار من الزحف

ص: 95

سيئة و فيه الخزي و المذمة الى يوم القيمة والوقوف محمدة و الحمد افضل من النم اعاننا الله و ایاکم على طاعته و اتباع مرضاته و نصر اوليائه و قهر اعدائه انه خير معين .

ندا در داد که ایمردمان در علم سابق خداوند مکشوف بود فراهم شدن ما در ین زمین از برای آجالی که نزدیک می شود و اموری که دیگر گون میگردد و آرزوهائي که مقطوع میافتد همانا سايس و رئيس ماسيد اوصیا و پسر عم اشرف انبیاست و امام ما نیرومند بنصرت یزدان و شمشیری از شمشیرهای خداوند است و رئیس این جماعت پسر هند جگر خواره است و ایشانرا بسوی دوزخ ميراندبهره ما صواب و نصيبه ایشان عقا بست پس گاهی که تنور حرب افروخته گردد و غبار جنگی بر خیزد و ابطال اسب بجولان آرند و با آجال دست و گریبان گردند و بانگی ها یا هوی مردان و دارو گیر گردان در هم افتد در چنین وقت خداوند ولی ما و على امام ما و نصرت علم ماست هان ایمردم چشمها فرو خوابانید تا از دیدار دشمنان ولمعان سيف وسنان هولناك نشویدودندان بر دندان فشار دهید که سر را بازخم تيغ تابدار کند و شمشيرها را بکشید و اعدا را بر فرق و اگر نه بر پهلوی چپ بزنید که آسیب اعضای رئیسه که مغز و قلب است بقتل نزدیکتر است و چنان بر دشمنان خشم گیرید و رزم دهید که خونخواهان خون برادران جویند و جلدی کنید که دشمن بر شما سبقت نگیرد و در آنسرای ماخوذ نباشید و بدانید که فرار از جهان مذموم وعاد آن تا قیامت مذکور است و صبر و ثبات محمود ومشكور است و هر عاقل داند که مدح نیکوتر از قدح است خداوند ما را اعانت کناد تا بر طاعت او رویم و رضای او جوئیم و دوستانش را نصرت کنیم و دشمنانش را مقهور داریم

اشتر چون خطبه بهای برد رزم را تصمیم عزم داد و مانند شیر غضبان بخروشید و تیغی چون ناب نهنگی بر کشید و لشکر را فرمان کرد تا همگروه از جای جنبش کردند و از آنسوی سپاه شام چون پلنگی خون آشام پذیره جنگ شدند

ص: 96

هوا از گرد قير آگین شد و زمین از خون رنگین گشت سنان نیزه چون شعله نار اندر شب تار نمودار شد و حدود شمشیر چون دندان شیر پدیدار گشت نعره مرد و صهيل اسب پرده گوش همی درید نیش ناوك و سورت بلارك كفن هوش همی بريد اشتر و اشعت چون دو شیر شرزه و دو اژدهای کره زه از چب و راست همی تاختند و مرد و مر کب بخاك انداختند ابو الاعور السلمی را کار سخت افتاد وعمرو عاص بیچاره ماند در زمان کس بمعويه فرستاد که يکنيمه لشکر عرضه هلاك و دمار گشت اجازت فرمای تا از شريعه بیکسوی شویم چه سیاه عراق در کنار آب با تیغهای چون آتش تشنه نخواهند مرد معویه پیام کرد که اگر مصلحت دانید چنان کنید یزید بن اسد که یکی از سرداران بزرگ بود و در میان شیعیان عثمان مكانتی بلند داشت با عمروعاص گفت یا ابا عبد الله حاشا و که سوگند با خدای دست از جنگ نکشیم تا اینجماعت را تشنه نکشیم چنانکه عثمانرا تشنه بکشتند لاجرم آتش حرب افروخته بود و لشکرها درهم آويخته این وقت اشتر و اشعث مغفرها بر گرفتند و سرها برهنه کردند و پیاد گانرا بانگ زدند که حمله در دهید و پیش شوید و سواران حملهای گران متواتر کردند و بسیار کس بکشتند چندانکه نیروی درنگ از لشکر شام برفت پس پشت با جنگ دادند و هزیمت شدند و از شریعه فرات پراکنده گشتند ولشکر امیر المؤمنين شريعه بگرفتند و و بتفاریق از لشکر گاه خویش کوچ داده در کنار شريعه لشکرگاه کردند و سپاه معويه دور از شریعه ساکن شدند و بی آب ماندند .

در خبر است که تجلی بن مخنف باتفاق پدر در جیش امير المومنين على علیه السلام بود و هفده سال روزگار داشت چون جنگی شریعه پیش آمد مخنف گفت ای پسر تو جوانی نورسی نرم و درشت روزگار ترا مس نکرده است و خدیعت گردان و پیچ و تاب رزم آزمون نکرده خویشتن را در مهلکه میفکن و از میدان گیرودار در کنار باش چون آتش حرب افروخته گشت و مخنف نیز با مردان جنگ هم آهنگ شاد غیرت جوانی و شجاعت جیلی محمد رامحرك آمد شمشیر کشیدو بميدان

ص: 97

جنگی شتافت و لختي قتال داد ناگاه غلامی را از اهل عراق نگریست که مشك خويشرا پر آب کرده خواست باز لشکر گاه شود مردی از ابطال شام بر روی تاخت و او را زخمی بزد و بینداخت محمد چون این بدید بر شامی حمله کرد و تیغ براند و او رانگون ساخت چند تن از مردم شام جلدی کردند و او را از چنگ محلی برهانیدند و از آنسوی خداوندغلام نیز برسد و غلام خویش را بر گرفت و برفت و اینوقت غلوای جنگ فرو نشست و تل بن مخنف آنمشك آبرا حمل داده باز جای شتافت مخنف گفت ای پسر این مشك از کجا آوردی گفت بخریدم فرمود تا مردم را بدان آب سقایت کرد از قضا روز دیگر خداوند غلام را بر خيمه مخنف عبور افتاد محمد را نگریست که در کنار مخنف نشسته بپرسید که اینجوان کیست مخنف گفت فرزند من محد است گفت باتفاق ابطال سپاه شجاعی چون این پسر کمتر دیده اند ودی غلام مرا از چنگ لشکر شام اینجوان برهانید مخنف از روی غضب بجانب تعمل شرزانگریست و او را سوگند داد که از آن پس بی اجازت پدر آهنگی مبارزت نکند و دیگر اورا رخصت مقاتلت نداد .

رسول فرستادن معويه نزديك على علیه السلام

در طلب آب در سال سی و ششم هجری

چون لشکر امیر المومنین علی بحكم شمشیر شرر بار شریعه فرات را فرو گرفتند و مردم شام را از اغتراف آب ممنوع داشتند عمرو بن عاص در معويه نگریست و گفت نه من گفتم دست باز دار تا هر دو لشکر آب می خورند سخن مرا بچیزی نخریدی و ساحت خویش را آلوده عاری ساختی که تا قیامت سترده نشودا کنون اگر على ابوطالب ترا آب ندهد چکنی کلمات شماتت آمیز عمرو معويه را ناخوش افتاد و سخنی درشت گفت عمرو را خشم آمد و این اشعار انشاد گرد :

امرتك امرا فسخفته *** و خالفني ابن ابي سرحة

فأغمضت في الرای اغماضة *** ولم تر في الحرب کالفسحة

ص: 98

فكيف رایت كباش العراق ***الم ينطحوا جمعنا نطحة

اظن لها اليوم ما بعد ها ***و میعادما بيننا صبحة

فان ينطحونا غدا مثلها ***تكن كالز ببری او طلحة

و ان اخروها لما بعدها ***فقد قدموا الخبط و النفحة

و قد شرب القوم ماء الفرات ***و قلدك الاشتر و الفضحة

معويه گفت یا عمر و سخن بصدق کردی لكن این سخن بگذار و کار آب میكن چه می بینی علی ما را آب دهد یا ندهد عمرو گفت تو بر چه عقیدتی گفت من چنان دانم کد على از هیچ آفریده آب باز نگیرد بالجمله دو روز کار بر اینگونه رفت و ازجانبين فتحباب رسل ورسایل نگشت روزسیم معويه دوازده کس از شناختگان سپاه را بلشکر گاه امیر المومنین رسول فرستاد تا در طلب آب سخن کنند امير المومنين فرمود تا بیرون خیمه کرسی او نصب کردند پس ردای رسول خدا را بر دوش افکند و از خیمه بیرون شد و بر کرسی جای کرد و فرستادگان معويه را طلب داشت ایشان حاضر شدند حوشب دو ظليم ابتد بسخن کرد :

فقال ملكت فاسحج و جد علينا والماء و اعف عماسلف من معوية اکنون که بقهر و غلبه آب از ما بستدی نیکوئی کن و از آنچه رفت معاویه را معفودار و آب از ما باز مگیر .

اینوقت مردی از مردم شام که او را مقاتل بن زید العكی گفتند بر خاست و عرض کرد یا امیر المومنین و امام المسلمين و ابن عم رسول رب العالمين همانا معاویه بدست آویز خون عثمان این مبارزت و مناجزت کند سوگند با خدای که ازین کردار جز سلطنت تجوید و جز پادشاهی نخواهد خداوند گواه است که اگر چه من از مردم شامم لكن دوستدار توام و هرگز بنزديك معويه باز نشوم و از خدمت تو دست باز نگیرم و اول کس باشم که در راه تو قتال دهم و در راه تو جان دادنرا شهادت شمارم و ملازمت خدمت اختیار کرد پس بروایت خوارزمی که در کتاب مناقب رقم کرد، امير المؤمنین این خطبه قرائت فرمود:

ص: 99

قَالَ مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ أَنَا أَخُو رَسُولِ اَللَّهِ وَوَصِيُّهُ وَ وَارِثُ عِلْمِهِ خَصَّني وَ حَبَاني بِوَصِيَّتِهِ واخْتَارَنِي مِن بَينِهِم وَ زَوَّجَنِي بِابْنَتِهِ بَعْدَ مَا خَطَبَهَا عِدَّةٌ فَلَم مترجم وَ إِنَّمَا زَوَّجَنِيهَا بِأَمْرِ رَبِّهِ تَعَالَى فَوَهَبَ اَللَّهُ لِي مِنْهَا ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً فَمَنْ أَعْطَى مِثْلَ مَا أَعْطَيتُ أَنَاالِذِي عَمِّي سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ وَأَخِي يَطيرُ مَعَ الْمَلائِكَةِ حَيْثُ يشاه بِجَنَاحَيْنِ مُكَلَّلَينِ بِالدُّرِّ وَ اَلْيَاقُوتِ أَنَا صَاحِبُ الدَّعَوَاتِ أَنَا صَاحِبُ النَّقِمَاتِ أَنَا صَاحِبُ الْآيَاتِ اَلْعَجِيبَاتِ أَنَا قَرْنٌ مِنْ حَدِيدٍ أَنَا أَبَداً جَدِيدٌ أنَا مُبَرُّ الأَرَامِلِ والْيَتَامَى أَنَا مُبِيرُ الْجَبَّارِينَ وَكَهْفُ اَلْمُتَّقِينَ وَ سَيِّدُ اَلْوَصِيِّينَ وَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ والْكَهْفُ الحَصينِ وَالعُرْوَةُ الْوَثْقِيِّ الَّتي لا انفِصامَ لَها وَاللَّهُ سَميعٌ عَلِيمٌ .

فرمودای گروه مردمان منم برادر رسول خدا منم وصی رسول خدا ، منم و ارث علم رسول خدا که مخصوص داشت مرا بوصایت و وصیت خود، و برگزید مرا از همگان و دختر خویش فاطمه را با من تزویج بست از پس آنكه اشراف قریش خواستار شدند و اجابت نفرمود و این تشریف بحکم خداوندمرادادو از وی فرزندان طيب وطاهر آوردم پس هیچکس رامحل ومكانت من نیست و آنچه را دادند هیچ کس را ندادند منم آنکس که عم من حمزه سیدالشهداء و برادرم جعفر طیار است که با دو بال مرصع بجواهر هر جا که خواهد در جنات طيران نماید، منم صاحب دعوت وداعی حسنات ، منم صاحب نقمات ومنتقم سيئات ، منم صاحب آیات عجيبه وعلامات غريبه ، منم قرنی از حدید که زخم هیچ محارب برمن کارگر نیست ، منم که جاودانه تازه ام و هیچگاه نیست ونابود نشوم، منم پرستارارامل و ایتام ،هنم کشنده جباران و پناه پرهیزکاران وسيد الوصيين و امير المؤمنين ، منم از جانب خداوند حبلى مبرم که اعتصام جز بمن

ص: 100

نتوان جست ومعقلی محکم که جز بمن پناه نتوان یافت و علاقه متین که هرگز فضم وقطع نپذیرد وخدای بر اینجمله شنوا و داناست.

چون این خطبه را بپای بردفرستادگان معاویه را فرمود بازشوید و معاویه را بگوئید هیچکس در میان شما و آب حاجز نیست میروید وبی دافعي ومانعی آب می گیرید ورفع حاجت میکنید و بفرمود تا منادی کردند که هیچکس را زحمت مرسانید تا هرکه میخواهد آب، برمیگیرد پس خادمان سپاه از دو سوی همی آمدند و آب بر گرفتند و کس را با کس زحمتی و زیانی نبود سه روز بر این منوال سپری شد.

مسافرت قاریان قرآن بين الصفين

به استكشاف موجب مقاتلت جانبين

مکشوف باد که خداوند اینجهانرا دار تكليف آفرید و حق را با باطل آمیخته داشت و این تکلیف را محك فرمود تا بملاقات آن سره(1) از ناسره و نقد از زيف(2) وخالص از مغشوش بادید آید پس آنان که بحكم استعدادات موهوبه و اقتضای اختیارات اولیه ازليه فاعل خیروشرند جماعتی پهلوی باطل راچاك زنند و حق راچون آفتابی روشن از ظلمت اشتباه والتباس بر آورند و گروهی که دیو نفس را مقهور ودر غمره اباطيل مغمورند در جحيم جهل و ظلمت ضلال محجوب مانند واگرنه از تکلیف کلفتی وزحمتی پر کس نیاید وسعیدرا برشقی فضلی وشرفي نبود از اینجاست که علی علیه السلام که شعشعه وجودرا آفتاب نورانی است با معويه که همسایه عدم و ظلمت هیولائی است قرن ومقارن می افتد و مردم در حق ایشان بسته امراس (3)التباس و خسته اشراک

ص: 101


1- سره -بفتح اول وثاني: زر رایج تمام عیار باشد و آن نقيض قلب است که ناسره گویند. و آب عمیقی که از سر مردم بگذرد. و هر چیزی نیکو و راست و بی عیب. وخلاصه و پسنديده و برگزيده واعلى و نفیس باشد چنانکه هر چیز زبون و بد و عیب دار را پابه گویند. وشقه حریر سفید علم را نیز می گویند، و بمعنى أصل هم آمده است چنانکه فرع را با به خواننده
2- زيف: زر و طلای قلب را گویند.
3- مرس بمعنی ریسمان و جمع آن امراس است

اشتباه میگردند چنانکه سی هزار تن از قاریان قرآن از لشکرگاه علی ومعاویه بیکسوی شدند و جداگانه خیمها برافراختند ودرع و جوشن بپوشیدند و حدود سیف و سنان بردند آنگاه سخن بر این نهادند که چند تن از اخبار و اخیار ایشان بين الصفين آمد شدن گیرند و موجب این مهاجرت و مبارزت را بين المسلمين مکشوف دارند و بدان سوی که بر حق دانند پیوسته گردند پس عبيدة السلماني وعلقمة بن قيس النخعی و عبدالله بن عتبه وعامر بن عبد القيس برخاستند و نخستین بنزديك معويه آمدند و گفتند يامعویه این چیست که بدست کرده و مسلمانانرا در پای پیل افکنده گفت من خون خلیفه مظلوم عثمان بن عفانرا همی جویم گفتند خون او را از که جوئی گفت از علی گفتند مگر علی کشت گفت جز علی نکشت و اينك كشندگان او در نزد على جای دارند و پناهنده اویند، از معويه با خدمت على آمدند و گفتند معويه گوید عثمان را تو کشتی فرمود اللهم سخن بكذب کند، پس باز شدند و شنیده باز گفتند معوية

گفت او بدست خویش نکشت بلکه بفرموده او کشتند ، دیگر باره بنزد على شدند فرمود سوگند با خدای که من نکشتم و نیز نفرمودم ، کرت دیگر بنزد معويه آمدند و گفتند علی میگوید نکشتم و نفرمودم، معویه گفت اگر اینسخن يصدق همی گوید کشندگان عثمان در نزد او چکنند و ایشان پشتوان علی و دست و بازوی اویندوانتصار واعتضاد از ایشان کند هم اکنون بسوی من گسیل سازد تا بخون عثمان خون ایشان بریزم و از این جنگ و جوش بپردازم، علی گفت این جماعت کردار عثمانرا بیرون کتاب خدای نگران شدند و قرآنرا بروی تاویل کردندو بحكم تاویل اورا بکشتند چون کار بدینگونه رود قصاص واجب نکند معاویه گفت گرفتیم که این امر چنانست که على گوید چرا بیمشورت ما جامه خلافت در پوشید وزمام امارت بدست کردعلی گفت مهاجر و انصار بر من گرد آمدند و با امامت و امارت من رضا دادند و بیعت کردند روانیستکه مثل معويه کس را باستشارت طلب کنم و بر گردن مردم بنشانم و بشق عصای مسلمین رضادهم معاویه گفت، جماعتی از مهاجر و انصار در نزد من حاضرند و هيچيك درين امرداخل نشدند و تصدیق نکردند.

ص: 102

چون اینخبر با امير المؤمنين آوردند فرمود هان ای قاریان بكلمات مغویه مغرور نشوید و فريب او مخورید اینمکانت و منزلت در مهاجر و انصار مخصوص غازیان بدر است به دیگر کسان از صحابه و هیچکس از غازیان بار نیست الاآنکه بامن بیعت کرده و در لشکر گاه من است و اگر نه باجازت من بجای مانده همانا از اینگونه شك وشبهت بسی عقول ناقصه و قلوب محجوبه را آلوده ساخت چنانکه ابوعمرة بن عمرو ابن محصن همیگوید در ملازمت على علیه السلام از مدينه بیرون شدم و در جنگ جمل قتال دادم و از آنجا بكوفه و از کوفه بشام ملازم رکاب بودم تا آنجا آمدم که از یکروزه راه تاصفین بیش نماند اینوقت شك در من افتاد که با اینقوم که قرآن خوانانند و مانند ماصوم و صلاة گذارند چرا شمشیر بکشم و مردم بکشم از قضا آن شب مردی از مار اوجعی عارض شد و نتوانست کوچ داد من بدست آويز پرستاری او بازماندم و چون صبح روشن شد خداوند آن شك وشبهت از قلب من زایل کرد ودل من صافی داشت پس عجلت کردم بلشگر گاه پیوستم.

اکنون بر سر سخن آئیم چون لشکر علی شریعه فراتر بگرفتند و سه روز هر دو لشکر بيمانعی ودافعی سیراب بودند اینوقت معويه راخديعتي بخاطر آمد چربه تیری برداشت و بر آن نگاشت که بنده از بندگان خدا بی شائبه نفاق دوستدار مردم عراق است و ایشانرا آگهی میدهد که معويه عزیمت درست کرده است که بندفراتر بشکند و شما را غرقه سيلاب فنا سازد خویشتن را واپائید و بر حذر باشید و آن تیررا شبانگاه در لشکرگاه على علیه السلام پرتاب کرد چون صبح روشن شد آن تیر را مردی بر گرفت و آن خط بخواند و دیگریرا دادجماعتی دست بدست همی دادند از قصه آگاه شدند هم در پایان بنزد امير المؤمنين آوردند علی علیه السلام فرمود اينخديعت معوية کرده است و شمارا اغلوطه داده اسدت وهم اینخط معاویه نوشته تا شما را بیم دهد و ازشریعه پراکنده سازد گفتند لا والله این مرد دوستدار ما بوده و مارا آگهی داده جانب حزم را نباید فرو گذاشت و از این زمین بیاید دیگر جای تحویل دادوزاز آنسوی معوية بفرمود تا دویست تن از مردم تناور بیل ومعول وز نبر بر گرفتند و بر سربندفرات آمدند

ص: 103

وهمی نعره زدند و با بيل ومعول بند بکندند آوازهاياهوی در لشكر على علیه السلام افتاد لشکریان یکباره بهم بر آمدند و سخت بترسیدند و بنه و آغروق درهم آوردند وحمل بر شترها بستندچند که امير المؤمنین فرمود ای مردم شیفته مكر معويه نشوید و در هول وهرب نیفتید، معویه این بند نتواند شکست اگر همه خراج شام را بذل کند این کار بپای نرود مردم را سودمند نمی افتاد هر زمان بر اضطرار و اضطراب بیفزودند و گفتند بیرون احتیاط کار نبایست کردما از اینجا لختى آنسوی ترك فرود خواهیم شد تو اگر خواهی در اینجا میباش که ما نتوانیم بود این بگفتند وراه بر گرفتند امير المؤمنين علیه السلام ناچار از دنبال آن جماعت روان شدو این شعر بخواند :

وَلَو أنِّي أُطِعتُ عَصَيتُ قَومي *** إِلَى رُكْنِ اَلْيَمَامَةِ أَوْشِئَامُ

وَلَكِنِّي إِذا أبرَمتُ أمراً *** مُنِيتُ بِخُلْفِ آرَاءِ اَلطَّغَامِ

بالجمله چون شریعه فرات از لشکر عراق پرداخته گشت و شبانگاه تاریکی جهانرا بگرفت معويه سپاه خویش را بفرمود تا بجای لشکر عراق خيمه و خرگاه برافراختند و لشگر گاه کردند و شریعه بگرفتند بامدادان چون آفتاب سر از کوه بر کشید بر مردم عراق روشن گشت که سخره مکر معویه گشته اند و بی آب مانده اند اميرالمؤمنين اشعث بن قیس واشتر نخعی راحاضر ساخت و فرمود نه من شما را همی گفتم که فریفته مكر معويه نشوید و شما چون شیفتگان بتغمغم سخن کردید وازينسوی بدانسوی شدید و بار برهم نهادیدو کوچ دادید اکنون چه کنید که معونه آب از شما باز دارد و شمار اتشنه بگذارد اشعث عرضکرد یا امیر المؤمنین سخن درست کردی همانا از راه بشدیم و این کار تیاه ساختیم هم اکنون بر ذمت ماست که پیوند کنیم آنچه بگسستيم وجبر فرمائیم آنچه بشکستیم اشتر نخعی نیز خجلت زده شرمگین کلمه چندبگفت وهردوتن از نزد امير المؤمنین بیرون شدند و از خشم وخجلت پوست برتن ایشان زندان گشت و موی بر اندام ایشان پیکان شد.

ص: 104

پس اشعث بقوم خویش آمد و گفت ایجماعت کنده يك امروز مرا فضيحت مكنيد وداد بدهید که کاری سخت پیش آمد اشتر نیزینی مذحج را تحريض و ترغیب همی کرد و گفت این عار که از خدیعت معويه ساحت مارا آلوده ساخت تا قیامت سترده نشود جامه مرگ در پوشید و مردانه بکوشید باشد که نام پست شده را بلند سازیم رصید از دست بجسته را به بند آوریم پس لشکرها بآهنك جنك همدست و هم داستان شدند غلاف شمشیرها درهم شکستند اشتر واشعث چون دو شير غضبناك و دو پلنك پژمان آهنگ میدان کردند از آنسوی معاویه نیز بدانسته بود که آتش این فتنه که برانگیخته برایگان خمود نخواهد یافت علمهای جنك افراخته بود و لشکرها بصف میداشت چون هر دو سپاه روی در روی شدند

نخستين از لشکر شام صالح بن فيروز تکاور بجولان آورد و مبارزطلب کرد اشتر که ساخته اینکار بودفرس بروی تاخت و حمله گران انداخت زمانی باهم بگشتند و گرد بر گرد یکدیگر بر آمدند اشتر فرصت بدست کرده سنان نیزه بر سینه صالح کوفت چنانکه از پشتش سر بدر کرد و نعره بر کشید که ای مردان شام مبارز کیست تا نبرد آزمائیم.

مالك بن الاد هم که بشهامت و شجاعت شهرتی بسزا داشت بیدرنگ اسب بر انگیخت و با اشتر در آویخت هم زمانی دیر برنیامد که اشتر تیغ بزد و سرش را بپرانید .

از پس او زياد بن عبيدالكنانی بیرون تاخت و با اشتر لختی بکوشید و هم از آن شربت بنوشید پس اشتر بانگ در داد که ایمردم شام از شما آن مرد که هم آورد جوید بگوئید تا بیرون شود زامل بن عبيد الحزامی باهنگ اشتر تکاور بر جهاند چون راه نزديك كرد اشتر اور امجال جنبش و گردش نگذاشت و با نیزه براو حمله کرد و نیزه فرو گذاشت زامل زخم نیزه از خویش بگردانید و بجنگ در آمد اشتر شمشیر بکشید وير او تاخت و بازخم تیغش از اسب در انداخت و نعره سخت بر آورد که مبارز کیست.

ص: 105

اینوقت مالك بن رو به الحمیری ترك جان و سر گفت و بميدان اشتر آمد و بدست اشتر بیاران خویش پیوست لشکرشام جوشن بر آوردند و سران سپاه بخروشیدند و جنگ عظیم گشت:

شرحبيل بن السمط پیش صفوف شام آمد و مبارز خواست اشعث بن قیس اسب بر او تاخت و نیزه بزد و از اسبش در انداخت و بدو نگریست که زنده است یا مرده بصف خویش باز گشت شرحبیل را چون زخمی کاری نبود بر خاست و بجای خویش شد ابوالاعور السلمي او را نکوهش کرد شرحبیل گفت باکی نیست اشعث سید قبیله خویش و من قائد قوم خویشم واو کفوی کریم بود مرا نیزه بزد و از اسب در انداخت و بسوی من باز نگشت تو اگر خویش را از وی دلیر ترشماری و شجاع تر شناسی برو و نام خویش بگوی تا در تنگنای میدان دستبرد مردان بینی ابوالاعور در خشم شد و اسب بزد و به میدان آمد نام و نصب بگفت و اشعث راطلب کرد و اشعث بی توانی اسب برانگیخت و در برابر ابو الاعور لختی خویش را بستود وسنان نیزه را چون زبان مار در چشم او بگردانید و مانند شعله جواله گرد بر گرد او همی گشت چنانکه ابوالاعور فراز از فرود و یمین از شمال ندانست پس او را نیزه بزد و از اسب نگون ساخت ابوالاعور اگر چند زخمی کر ان یافت از بیم جان بلشکرگاه خویش شتافت .

اینوقت دو شب ذوظليم وذو الكلاع الحميری بيرون تاختند و با اشتر نختی رزم ساختند و از دو جانب لشکر جنبش کرده گرد سپاه بخورشید وماه بر آمد فيصل امر بسفير خدنگ و زبان شمشیر افتاد زمین از تيغ الماس جلباب لعل پوشید و هوا از گرد سوار سحاب قيرفام بست حرب بر پای ایستاد و مرگ دندان بنمود تاب و توان از لشکر معويه برفت و گروهی تا سه فرسنگ بهزیمت رفتند و جماعتی کس باشعث فرستادند که يك امشب ما را بگذار تا بامدادان کوچ دهیم اشعث مجال نگذاشت لاجرم در ساعت از شريعه بدر شدندو سپاه امیر المومنین

ص: 106

دست یافتند و در شریعه جای کردنداینوقت اشعث حاضر حضرت شد و عرض کرد یا امير المؤمنين از ما راضی شدی فرمود بر رضا بیفزودم پس اشعث این شعر خواند :

ففداء لبنی سعد على ***ما اصاب الناس من خير و شر

ما اقلت قدمای انهم ***نعم الساعون في الحي الشطر

و لقد كنت عليكم عاتبا *** فعتبتم بذنوب غير مر

كنت فیکم کالمغطى رأسه ***فانجلى اليوم قناعی و خمر

ساددا احسب عنى رشدا *** فتناهیت و قد كادت ثعر

آنگاه اشعث عرض کرد یا امیرالمؤمنین کرت دیگر که خدای ترا بر آب غلبه داد واجب میکند که آب از سپاه هویه باز گیریم فرمود ما از برای کاری بزرگتر ازین آمدیم بگذارید تا آب میخورند و میبرند و بدین شعر شاعر بر اشعث تمثل فرمود:

تُلاقَينَ قَيْساً وَأَشْياعُهُ *** فَيُشْعِلُ اَلْحَرْبَ نَاراً فَنَاراً

أَخُو اَلْحَرْبِ إِنْ لَقِحَتْ بَازِلاً *** سَمّاً لِلْعُلَى وَ أَجَلُّ اَلْخِطَارَا

وكس بمعويه فرستاد که ما کردار زشت شما را کیفر نمی کنیم همچنان آب بردارید و رفع حاجت فرمائید اینوقت معويه عمرو عاص را بحصافت عقل و رزانت رأی پاره بستود و گفت هر گز برخلاف صوابدید عمرو کار نکردم جز اینکه خاتمت آن امر بوخامت انجامید از پس این وقایع على علیه السلام بشير بن عمرو بن محصن الانصاری که ابوعمره کمیت داشت و سعیدبن قيس الهمدانی و شبث بن ربعی التمیمی را حاضر ساخت و فرمان کرد که بنزديك معويه شوید و پاره پند و اندرز بگوئید و نصیحت کنید باشد که رشد خویش بجوید و طريق هدى پیش گیرد ، شبث بن ربعی گفت یا امیر المؤمنين هرگز گمان نمیکنم که معويه با آن خبث نهاد و خست نژاد که او راست غوایت خویش بگذارد و خویشتن را در چنبر بیعت و

ص: 107

اطاعت تو اندازد امير المومنین فرمود شما بروید و بگوئید و حجت بر او تمام کنید لاجرم ایشان بنزديك معويه آمدند و ابوعمره ابتدا بسخن کرد و گفت ای مویه یکی از بین این جهان سرای گذرانست کس در جهان نپاید و جهان با کس وفا نکند زود باشد که در گذاری و در گذری و در آن سرای از تو باز پرس کنند و بیش و کم را برسند و در طلب نعمت چند روزه خویشتن را جاودانه معذب مدار و بسفك دماء و ازهاق ارواح رضا مده .

معویه سخن در دهان او بشکست و گفت این پند و اندرز که مرا گوئی و از سفك دماء مسلمين و باز پرس آنسرای بیم دهی چرا امير خویش را نگوئی و این نصیحت و وصیت با او نگذاری.

ابوعمره گفت یا معوية عنان باز دار و امیر مرا قیاس از خویش مگیر ترا آن فضل و فضیلت کجا بدست شود و آن قربت و قرابت با رسول خدا کجا باشد گفت اکنون مرا چه گوئید و با چه چیر میخوانید گفتند ما ترا گوئیم دعوت پسر عم خویش را اجابت کن و طریق بیعت و متابعت او گیر و بها مهاجر و انصار موافقت فرمای و کار دنیا و آخرت خویش را ساخته کن.

معويه گفت این چه چیز است که مرا بدان خوانید خون خليفة مظلوم را ضایع بگذارم وعلى ابوطالب را تابع شوم لاوالله هرگز اینکار نکنم و جز با زبان سیف و ستان امیر شما را پاسخ نگویم .

سعيد بن قيس خواست در پاسخ او سخن کند شبث بن ربعی بر او سبقت گرفت و گفت هان ای معويه هیچ دانستی که با ابوعمره چه گفتی تو خود میدانی که بر ما پوشیده نیست چند که از نصرت عثمان دست باز داشتی و او را دانسته در دهان مرگی بگذاشتی و قتل او را آرزومند بودی از برای امری که امروز در طلب آن رنج میبری اکنون طلب خون او را در دهان عوام و سفهای شام انداخته و ایشان را بدین سخن سخیف غوایت میکنی و بسوی او دلالت مینمائی از خدای بترس و

ص: 108

در کاری که صلاحیت و اهلیت آن نداری با اهلش طریق منازعت و محاربت مسپار چنان صورت کن که بدین کار دست یافتی نه سرانجام بدوزخ بایدت رفت و اگر فضلا على الاخرة کار دنیا نیز با تو دیگر گون شود و زبون قوم و شر عرب باشی معاویه گفت ای اعرابی جلف جافي عظيم سفیه و خفیف رای بوده و از چیزی که ندانی و ندیدی چندین دروغ زنی و گزافه بافی برخیزید و باز شوید که میان من و شما میانجی جز شمشیر نخواهد بود پس از جای بجستند و ابوعمره و سعید گفتند ای معويه ما را با شمشیر تهدید و تهوبل کنی سوگند با خدای که از شمش على علیه السلام آن بینی که آرزوی مرگ همی کنی و همی گوئی کاش مادر مرا نزاد تا اینروز معاینه نکردم گفت آنچه از خدای بر من آید گردن نهاده ام شما باز شوید و آنچه از من شنیده اید باعلى عرضه دارید پس ایشان باز شدند و آنجمله بعرض رسانیدند.

اتفاق لشکر شام و عراق از برای قتال و جدال

در شهر ذيحجه در سال سی و ششم هجری

چون رسولان امير المؤمنین علی از علیه السلام نزد معويه بازشدند و خبر او باز دادند مکشوف افتاد که بیرون جنك گزیری بدست نشود وروا نميداشت که لشکررادر یکروز بجمله فرمان جنگ دهد و اینکار را یکسره کند و این توانی وتراخى از بهر آن بود که تواند شد معويه با جماعتی از لشکر اوراگرنه معدودی از تیه غوایت بشارسان هدایت باز آیند پس از میان سپاه سرداران و سپهسالارانرا پیش خواندوهر یکرا گروهی از لشكر در فرمان کرده بفرمود تاهريك در روزی نبرد کنند و سران لشکر امير المؤمنين بدینشمار بودند نخستین اشتر نخعی، ودیگر اشعث بن قيس ، و دیگرجر بن عدی و دیگر شبث بن ربعي التميمی دیگر خالدبن معمر السدوسی و دیگر زياد بن نضر الحارثي ، و دیگر زیاد بن جعفر الكندي ، و دیگر سعید بن قيس الهمداني ، و دیگر معقل بن قيس الرياحي ، و دیگر قیس بن سعد بن عبادة الانصاری .

ص: 109

و از آنسوی معاویه را نیز این رای پسند خاطر افتاد تا مبادا سپاه یکباره تمام شود پس بدینگونه سرداران و سرهنگان اختيار کرد نخستین عبدالرحمن بن خالد ابن وليد المخزومی و دیگر ابوالاعور السلمی، ودیگر حبیب بن مسلمة الفهرى، و دیگرذوالکلاع الحميري ، ودیگر عبیدالله بن عمر بن الخطاب ، ودیگر شرحبیل بن السمط، ودیگر حمزة بن مالك الهمداني.

بالجملد امير المؤمنين بفرمود تا منادی ندا در داد که بامدادن ساخته جنك شوید و روز دیگر خورشید سر برزد سپاه از دو جانب صف راست کردند از لشکر شام سهم بن ابی العزار که سواری نامبردار بود بميدان آمد بادرع داودی ومغفر عادی و نیزه خطی وتیغ هندی بانك در داد که مبارز کیست در تمامت سپاه عراق و شام مردی بدرازی بالا و ضخامت جثه و ستبری بازو با او برابر نبود لاجرم هیچکس آرزوی مقاتلت اونکرد اشتر نخعی که هرگز عبار وحشت بر حاشیه خاطرش ننشستی اسب بر جهاند و لشکر عراق بر جان او ترسان بودند.

مع القصه اشتر آهنگ او کرد و هر دو بجنگ در آمدند و مانند پلنگ خشم کرده در هم افتادند اشتر که در حمله تنين ودر ويله تندر راما دست از راه و بیراه بر روی او اسب دوانید و در چشم او تيغ درخشانید چنانکه کس فهم نمیکرد این سواران کدام سودر میرسد و این برق تیغ از کدام جانب دیده در میبرد ناگاه اشتر فرصت بدست کرده تیغ براندو او را از اسب در انداخت بر لشکر شام گران آمد ویکتن از ایشان بانگ برداشت :

یا سهم سهم بن أبي العيزار *** ياخير من نعلم من نزار

از پس او مردی از قبیله ازدبميدان آمد و گفت سوگند باخدای اگر کشنده ترا زنده بگذارم واشتر را بمبارزت طلب کرد اشتر نخعی چون شیر گوزن دیده بر او تاخت و از گردراه تیغ برد و از اسبش در انداخت پس از دو سوی لشکر جنبش کردو بانگ دارو گیر برخاست چکاچاك تيغ في قرع صماخ کرد و فشا فاش تیر پرده دل بدید تا هنگام افول آفتاب تنور جنگی در تاب بود چون خورشید سراشیب شد هر دو لشکر

ص: 110

دست از جنگ باز داشتند روز دیگر چون سفیدی از سیاهی بر دمید وصبح دندان بنمود على علیه السلام باسپاه خویش نماز بگذاشت و فرمان کرد تا لشکر زین براسب بستند و بر نشستند وهاشم بن عتبه که ملقب بمر قال بود رایت بگرفت و در پیش ایستاد و اشتر نخعی این شعرها انشاء کرد:

و انا انا ما احتشينا الوغی *** ادرنا الرحى بصنوف الجدل

وضربا لها ماتهم بالسيوف *** و طعنا لهم بالقنا والاسل

عرانين من مذحج وسطها *** يخوضون اغمارها بالهبل

ووائل تسعر- نيرانها *** ينادونهم أمرنا قد كمل

ابا حسن صوت خیشومها *** باسیافه كل حام بطل

على الحق فيناله منهج *** علي واضح القصد لا بالميل

و سپاه معويه نیز صف راست کردند و عوف که مردی دلاور بود بميدان آمد و هم آورد خواست و این رجزبر خواند:

اني انا عوف أخو الحروب *** عند هياج الحرب والكروب

صاحبها الوقاف للالهوب *** عند اشتعال الحرب باللهيب

والست بالناجي من الخطوب *** و من ردینی مارن الكعوب

اذ جئت تبغي نصرة الكذوب *** ولست بالعف ولا النجيب

علقمة بن عمرو از لشكر على علیه السلام بروی در آمد و این ارجوزه رابگفت :

یا عجبا للعجب العجيب *** قد كنت یاعوف اخاالحروب

وليس فيها لك من نصيب *** انك فاعلم ظاهر العيوب

في طاعة كطاعة الصليب *** في يوم بدر عصبة القليب

فدونك الطعنة في النحوب *** قلبك ذو كفر من القلوب

پس حمله گران افکند و عوف را از اسب در انداخت و این شعر بگفت :

یاعوف لو كنت أمرا حازما *** لم تبرز الدهر الى علقمة

لاقيت ليثا اسدا باسلا *** ياخذ بالأنفاس والغلصمة ،

ص: 111

لاقيته قرنا له سطوة *** يفترس الأقران في الملحمة

ما كان في نصر امره ظالم *** ما يدرك الجنة والمرحمة

مالابن صخر حرمة يرتجی *** لها ثواب الله بل مندمة

لاقيت مالاقي غداة الوغی *** من ادرك الابطال يا ابن الأمة

ضيعت حق الله في نصرة *** للظالم المعروف بالمظلمة

أن أبا سفيان من قبله *** لم يك مثلالعصبة المسلمة

لكنه نافق في دينه *** من خشية القتل على المرغمة

بعدا لصخر مع اشياعه *** في جاجم النار لدى المضرمة

اینوقت نیز از دو سوی سپاه جنبش کردند و همگروه بجنگ در آمدند و بسیار کس از جانبين مقتول افتاد تا آنوقت که روز بیگاه شد پس هر دو سپاه آرامگاه رفتند.

دیگر روز عبيدالله بن عمر بن الخطاب باجماعتی از لشکر شام بیرون شدند وصف راست کردند و از اینسوي محمد بن ابی بکر با گروهی از سپاه اور ااستقبال کردند پس هردو لشکر بجنك در آمدند و سیف و سنان درهم نهادند و از بامداد تا شامگاه کاوش و کوشش کردند از هر دو سوی بسیار کس مصروع ومطروح افتاد و بسیار کس خسته و مجروح گشت چون آفتاب سردر مغرب کشید دست از جنگ باز کشیدند و باز لشکرگاه شدند

على الصباح شرحبيل بن السمط بحكم معاویه با فوجی از ابطال سپاه آهنگ حر بنگاه کرد و از لشکر عراق اشتر نخعی با مردم خویش اور اپذيرد جنگ شد و جنگی صعب در میانه برفت و از لشکر شام بسیار کس کشته گشت شامگاه که تاریکی میانجی گشت و لشگرها از هم باز شدند :

مویه را از ضعف لشکر شام اندوه آمد از سراپرده بیرون شد و با تفاق عمرو عاص تا نیمه شب گردلشکرگاه بگشت و مردم شام را بجنگ امیر المؤمنين تحريض

ص: 112

وترغیب همیداد و اینجنگی در میان سپاه شام و عراق تاسلخ ذيحجه قایم بودو بنبوت سرداران از دو سوی با فوجی بیرون میشدند و تاشامگاه قتال میدادند و بیشتر نصرت بالشكر عراق بود .

وهم در این سال حذيعة اليمان بدرود جهان کرد و اسم يمان حبل بن جابر است و مانام و نسب اورا در کتاب اصحاب رسول خدای بشرح رقم کردیم و بعضی از سير او در کتاب رسول خدای صلی الله علیه و آله مرقوم افتاد وهم درین سال سلمان فارسی در گذشت وشرح حال اور حکومت او را در مداین در زمان عمر بن الخطاب در کتاب اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله نوشتیم. .

ارسال رسل ورسايل فيما بين على علیه السلام

ومعوية بن ابی سفیان در سال سی وهفتم هجری

چون در ماه محرم ترك جدال و قتال گفته آمد علی علیه السلام همی خواست تا اندر آن ماه که باب مقاتلت ومناطحت مسدود است باشد که معويه ومردم او را به پند و موعظت یا بتهويل و تهدید از برشورانیدن فتنه باز نشاندلاجرم عدی بن حاتم وشبث بن ربعی و یزید بن قيس وزيادبن حفصه را پیش خواست و فرمود از ایدر بنزديك معويه شوید و او را نخستین برفق و مدارا نصیحت کنید وطريق صلاح و مصلحت بنمائید اگر پندواندرز را در نزد او محلی و موقعی نیافتید دیگر گون سخن کنید و از وعد و وعيد و بیم و امید لختی بسرائید و او را از خدای بترسانید و حجت بي اوتمام کنید باشد که پیش از آنکه لشکرها باهم در آویزند و بسی خونها بریزند این داهيه عظيم از میان مسلمین مرتفع گردد.

پس ایشان بر حسب فرمان بنزد معويه شدند نخستین عدي بن حاتم الطائي آغاز سخن کرد و گفت ایمعويه ما بنزديك تو آمدیم تا ترا بچیزی دعوت کنیم که خداوند بدان چیز مارا انجمن ساخت وهمدست وهمداستان کرد و تشتت آراء و اختلاف کلمه از میان ما برداشت و جان و مال مارا بدان محفوظ و مصون فرمود و آنچیز بیعت ومتابعت کسی است که امروز افضل و اشرف مردم جهانست وهیچکس

ص: 113

را قربت او با خير الأنام وسابقت او در اسلام مقدور و میسور نیست و تمامت مهاجر و انصار بحضرت اوشتافتند و در بیعت ومتابعت او متفق شدند بیرون تو واصحاب تو هیچکس سر از چنبر طاعت او بر نتافته است تو نیز با مسلمانان اتفاق كن و خون مردم را بهدر مخواه و بترس از آنکه بر تو واصحاب تو آن آید که بر اصحاب جمل رفت .

معويه را این سخن نا گوار افتاد گفت ای عدی تواینجا از بهر مصالحت و مسالمت نیامدی بلکه آمدی که بوعيد و تهدید برای مرا دیگر گون کنی و عزیمت مرا ناتندرست سازی هان ای عدی تو مرا از درب همیترسانی و حال آنکه میدانی من پسر صخر بن حربم در میدان جنك نشو ونما کرده ام و با جنك آوران نبرد آزموده ام سوگند با خدای تو از آنجماعتی که خون عثمانرا مباح شمردی و در قتل او غایت جهد بذل کردی از خدای همی خواهم تا مرا بر تو و دیگر کشندگان عثمان نیرو دهد تا جمله را با تیغ در گذرانم عدی خواست او را پاسخ گوید شبث بن ربعی اورا مجال نگذاشت گفت ایمو به ما نزديك نو آمدیم تا سخنی از در صلاح وصواب بگوئیم و مسلمانانرا ازین عناد عذاب برهانیم تو از بهر مامثلها گوئی و گزافه درهم بافی که نه ترا و نه مارا و نه آنکس را که این مثلها گفت سودی و منفعني حاصل گردد ، زياد بن حفصه هم از اینگونه فصلی بپرداخت ، آنگاه یزید بن قيس الارحبي بسخن آمد و گفت ايمعويه مارسونیم و از رسول جز ابلاغ پسنده نیست و آنچه گوید بروی سرزنش ونكوهش دامنگیر نگردد همانا تو امير المؤمنين على علیه السلام رانيك شناسی وفضل وفضیلت اور انیکوتر از مادانی و جهانیان بجمله مناعت محل و رفعت مقام او را دانسته اند و شناخته اند و آنکسرا که از عقل و علم بهره واز کیاست و فراست حظي ونصیبی است ترابا علی برابر نداند و همانند نکند از خدای بترس و با مهاجر و انصار موافقت کن وجماعت را پراکنده مخواه و مردم را بمهلکه میفکن و خیر دنیا و آخرت را برایگان از دست مده .

چون سخن بدینجا آورد معاویه گفت شما مرا بسوی جماعت واتفاق کلمه دعوت

ص: 114

میکنید و این سخت نیکوست لکن امیر شما را بر ذمت ما حقی واجب نمی آید وطاعت و بیعت او بر ما درست نمی شود چه او عثمانرا که خليفه بحق بودبیموجبی بکشت و موجب تفرق وتشتت جماعت گشت و اکنون می گوید من نکشتم و نفرمودم اگر این سخن از درصدق همی گویدکشندگان عثمانرا که در پناه او میروند و ملازمت جوار او دارند بسوی ما گسیل سازد تا بقصاص خون عثمان خوان ایشان را بریزیم آنگاه بخدمت و اطاعت اوعجلت کنیم و جز طریق فرمانبرداری نسپاریم.

شبث بن ربعی گفت يامعويه اگر امیر المومنین عمار یاسر را که مکانت او رادر نزد مصطفی میدانی بنزديك توفرستد اوراخواهی کشت گفت چرا نخواهم کشت سوگند باخدای که نه عمار یاسر را با زای خون عثمان میکشم بلکه برای نائل غلام عثمان گردن میزنم و آنرا فوزی و فلاحی بزرگ میشمارم سبث بن ربعی گفت سوگند باخدای که داد ندادی و بدان ایمعویه که تو بر عمار یاسر دست نیابی و با او نزديك نشوی از آن پیش که سرها از تنها دور افت دو روز گار بر تو تاريك شود و از هول وهرب راست از چپ ندانی.

پس از نزد معويه بیرون شدند مویه کس فرستاد و زیاد بن حفصه را طلب داشت چون باز آمد گفت یا اخار بيعه على قطع رحم کرد و امام ما را بکشت و کشند گان او را در جوار خود جای داد و من از تو طلب نصرت میکنم که با خویش وعشیرت خود از کنار علی کناره گیری و به لشکرگاه ما در آئی با تو پیمان در ست میکنم و خدای را گواه میگیرم که چون بر علی ظفر جویم امارت کوفه و اگر نه بصره هر کدام را که تو بخواهی باتو گذارم زیاد گفت ایمعويه طمع در من مبند که من بر بصیرتم واندر دین خویش بریقینم و نصرت گناهکاران نکنم معويه روی با عمرو عاص کرد و گفت خداوند بکشد اینجماعت را که نیست کلمات . ايشان الاكلمه واحدة وقلب ایشان الأقلب واحد بالجمله زیاد نیز بعدی وشبث بن ربعی پیوست و بنزد على علیه السلام آمدند و قصه بگفتند.

اینوقت معويه حبیب بن مسلمة الفهری و شرحبيل بن السمط ومعن بن یزید

ص: 115

ابن الأخنس السلمی را پیش خواست و بجانب على علیه السلام رسول فرستاد چون حاضر حضرت شدند حبیب بن مسلمه خدای را ثنا گفت و ابتدای سخن کرد و گفت عثمان ابن عفان خلیفه نیکوکار بود و بكتاب خدای وسنت رسول کار می کرد و برطریق عدل وانصاف هميرفت شمارا زندگانی اونا گوار افتاد ودل بر قتل او نهادید و مردم را بر شوریدید واورابکشتید و کشند گان اورا جاردادید و گرامی بداشتید و با اینهمه مارا بمتابعت خویش می خوانید هم اکنون قتل عثمانر ابمافرست تا قصاص کنیم و اگر گوئی من نکشتم و نفر مردم این امر را دست باز داروملازمت عزلت واعتزال میفرمای تامردمان کار بشوری کنند و هر کدام راخواهند بخليفتی بردارند.

امیر المومنین فرمود دم در بندای ناکس تو کیستی که در امر خلافت و امامت سخن کنی و در خور آن نیستی که در چنین مجالس جای کنی وسخن گوی باشی ، حبیب بن مسلمه بر پای جست و گفت سوگند با خدای که ازین پس مرا در جائی یابی که بر توسخت مکروه آید، على فرمود بر راه خویش میروروزی که ترا در میان سواران و پیادگان دیدار کنم خداوند مرازنده نگذارد اگر ترازنده بگذارم شرحبيل گفت یاعلی سخن من جز این نیست که حبیب بن مسلمة بعرض رسانید و من بیمناکم که اگر چیزی گویم آن بشنوم که حبيب شنید اگر جز آنکه با حبیب گفتی در نزد تو جوابيست هم بفرد ای فرمود که مرا از بهر تو و از بهر معويه جوابی دیگر است پس خدایر اسياس بگذاشت ثم قال:

أَمَّا بَعدُ فَإِنَّ اَللَّهَ بَعَثَ اَلنَّبِيَّ صلی اله علیه و آله فَأنقَذَ بهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ نَعِشَ بِهِ مِنَ الهَلَكَةِ وَجَمَعَ بِهِ بِنْدَ اَلْفُرْقَةِ ثُمَّ قَبَضَهُ اَللَّهُ إِلَيْهِ وَ قَدْ أُدِّيَ مَاعِلِيهِمْ اِسْتَخْلَفَ اَلنَّاسُ ابابكر ثُمَّ اِسْتَخْلَفَ أَبُو بَكْرٍ عَمْرو أَحْسَنَا السِّيرَةَ وعَدْلاً في الأُمَّةِ وقَدْ وَجَدْنَا عَلَيْهِمَا أَنْ تَوَلَّيَا الأَمْرَ دُونَنَا وَ نَحْنُ آلُ الرَّسُولِ وأَحَقُّ بِالأمْرِ فَغَفَزْنَا ذَاكَ ثُمَّ وَلَّى أَمْرَ اَلنَّاسِ عُثما فَعَمِلَ بِأَشْيَاءَ عَابَهَا اَلنَّاسُ عَلَيْهِ فَسار

ص: 116

إِلَيْهِ نَاسٌ فَقَتَلُوهُ ثُمَّ أَتَانِي اَلنَّاسُ وَ أَنَا مُعْتَزِلٌ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا لِي بَايِعْ فَأَبَيْتُ عَلَيْهِمْ فَقَالُوا لِي بَايِعْ فَإِنَّ اَلأُمَّةَ لاَ تَرْضَى إِلاَّ بِكَ وَ إِنَّا نَخَافُ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ أَنْ يَفْتَرِقَ النَّاسُ فَبَايَعْتُهُمْ فَلَمْ يَرُعْنِي إِلاَّ شِقاقُ رَجُلَيْنِ قَدْ بَايَعَانِي وَ خِلاَفَ مَعْوِيَةٍ إِيَّايَ الَّذي لَم يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ سَابِقَةً فِي الدِّينِ ولاسَلفُ صِدْقٍ فِي الإِسْلامِ طلِيقُ بْنُ طليق وَ حِزْبٍ مِنَ الْأَحْزَابِ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ ولِلرَّسُولِ والْمُسْلِمِينَ عَدُوّاً هُوَ وَ أبُوهُ حَتَّى دَخَلاَ فِي اَلْإِسْلاَمِ كَارِهِينَ مُكْرَهِينَ فَعَجِبْنَا لَكُمْ و لِأَجْلالِكُمْ مَعَهُ وانقِيادِكُم لَهُ وَتَدَّعُونَ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُم صلی الله علیه و آله الَّذِينَ لا يَنْبَغِي لَكُم شِقاقُهُم ولا خِلافُهُم وَلا أن تَعْدِلُوا بِهِمْ أَحَداً مِنَ النَّاسِ إِنِّي أَدْعُوكُمْ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ عزَّ وجِلٌ وَسُنَّةُ نَبِيِّكُم صلی الله علیه و آله مِنْ وإِمَاتَةِ الْبَاطِلِ وَأَحَيَآءُ مَعَالِمُ الدِّينِ أَقُولُ قَوْلِي هَذَا وأَسْتَغْفِرَاللَّه لَنا وَلِكُلِّ مُؤمِنٍ وَمُؤمِنَةٍ وَ مُسْلِمٍ ومُسْلِمَةٍ.

فرمود خداوند محمد صلی الله علیه و آله را تشریف بعثت فرمود تا مردم را ازتیه ضلالت وهلاکت و بلای تفرق وتشتت نجات داد وحق رسالت خویش درگذاشت از پس اومردم ابو بکر را بخليفتی برداشتند و چون ابو بکر جای بپرداخت امر خلافترا بر عمر حوالت کرد و این هر دو کار بنصفت کردند لکن جانب مارا فرو گذاشتند و حال آن که ما آل رسول بودیم و بيرون ماهيچکس این امر را سزاوار نبود پس عثمان در اریکه خلافت جای کرد و با مری چند ارتکاب نمود که مردم بروی عیب گرفتند و بشوریدند و خون او بریختند و بر من گرد آمدند تا دست در بیعت کنند من سر برتافتم

ص: 117

ورضا ندادم گفتند اگر ملتمس ما نپذیری این امت پریشان و پراکنده گردد ناچار پذیرفتار شدم و دست در بیعت کردم نخستين طلحه و زبير عهد من بشکستند، و دیگر معويه از در خلافت بیرون شد و حال آنکه اورا سابقتی در اسلام نیست بلکه طليق پسر طليق است و همواره او و پدر او با خدا و رسول طریق مخالفت و مخاصمت داشتند و در پایان کار با کراهت طبع و انکار قلب از بیم جان سردر چنبر اسلام در آوردند ومرا شگفتی همه از شماست که اهل بیت پیغمبر خودرا گذاشتید و طریق طاعت او برداشتید و هرگز روا نیست که هیچکس از جهانیانرابر اهل بیت گزیده کنید و برخلاف ایشان رويدا کنون شمارابکتاب خدا وسنت رسول وأماته باطل و احیای دین دعوت میکنم و جز این سخنی ندارم و کاری نفرمایم.

شرحبیل و معن بن یزید عرض کردند آیا گواهی میدهی که عثمان مظلوم کشته شدفرمود من این نگویم گفتند آنکس که نگوید عثمان مظلوم کشته شد و از خون او برائت بجوید ما از وی برائت جوئیم این بگفتند و برخاستند و بیرون شدند.

اینوفت معويه ابودر داو ابوهریره را طلبداشت و گفت از ایدر بنزديك على شود و او را از من سلام برسانید و بگوئید من خود گواهی میدهم که تو از تمامت مردم در امر خلافت و امامت أحق واولائی وازمن نیز بسزاتری زیراکه من از طلقایم و تو از مهاجریں اولیني وسبقت در اسلام و قربت با خير الانام تر است و کتاب خداوسنت رسول را از هر کس تونیکتردانی مهاجر و انصار پس از سه روز مشورت ترابخليفتی اختیار کردند و تمام رغبت بیعت نمودند نخستین طلحه و زبیر سر بمتابعت تو فرو گذاشتند و بیموجيى طريق ظلم وعدوان برداشتند لكن شنیده ام که گاهی سخن دیگر گونه کنی وفعل باژگونه زنی چنانکه بمن رسید ار خون عثمان برائت جستی و هنگام قتل او گفتی «اللهم لم ارض ولا امال» ودر جنگ بصره گاهی که اصحاب جمل بانك در دادند : یالثارات عثمان همی گفتی که عثمان بروی در جهنم افتاد مگرمن او را کشتم بلکه طلحه و زبیر وعايشه او را کشتند و امر بقتل او فرمودند و من در خانه خویش ساکن بودم اگر اینست که تو گوئی و ساحت تو آلوده بخون عثمان نیست

ص: 118

کشند گان اورا بنزد من فرست تاخون ایشان بریزم پس بنزديك تو آیم ودر بیعت و متابعت تو گردن نهم ، حرف دیگر آنکه مرا جواسيس و عيونيست که ملازمت خدمت تو دارند لکن جسم ایشان در نزد تست امادل ایشان با منست ومرا خبر داده اند که در انجمن مردم چون نام ابوبکر و عمر بر زبانی گذرد بر ایشان رحمت کنی و چون نام عثمان گفته آید به رحمت فرستی ونه لعنت کنی و آنگاه که مجلس از بیگانه پرداخته گردد و جز خاصان خبیثه و شیعیان ضاله تو کس نماند از ابو بكر و عمر نیز برائت جوئی و برایشان لعن فرستی و گوئی من وصی و خلیفه رسول خدایم و خداوند طاعت مرابر بندگانش واجب داشته و در قرآن مجید منصوص فرموده آنجا که میگوید :

يا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ واللَّهُ يَعْصِمُك مِنَ النَّاس.

ورسول خدا در غدیر خم مردم را فراهم آورد و حکم خدای را ابلاغ فرمود و فرمان کرد که هر کس حاضر است غایب برا آگهی دهد که تو اولى بتصرفی در جان و مال مردم از نفوس ایشان، و نیز گوئی که رسول خدا مرا باخود چنان دانست که هرو نرا باموسی و نیز بمن رسیده که بر منبر چون خطبه قرائت فرمائی از آن پیش که فرود شوی گوئی : والله اني لاولى الناس ومازلت مظلوما منذقبض رسول الله یعنی سوگند باخدای از آن روزی که رسول خدای باسرای دیگر تحویل داد من مظلوم بودم و خلافت که حق منست و من از همه مردم بدان امرسزاوارترم با من نگذاشتند این سخن واجب میکند که ظلم أبو بكر وعمر در حق تو افزون از عثمان آید چه بعد از رسول خدای ما بودیم و دیدیم که عمر بیمشورت تو با ابو بکر بیعت کر دو این جماعتی از انصار که دوستان و شیعان تو بودند از در مخاصمت بیرون شدند وحق تراوحجت ترا وقرابت ترا بارسول الله نگران نشدند و حال اینکه اگر ابو بکر و عمر باتو بیعت کردندي عثمان از ایشان پیشی گرفتی چه او پسر عم تو بود و تر ابراوحق رحم بود وهم

ص: 119

چنان چون ابو بکر در گذشت بیمشورت توکار باعمر گذاشت و پس از عمر بحكم شوری امارت وامامت بر عثمان افتاد گاهی که اورا در حصار گرفتند از شما انتصار کرد نصرت نکردید و دعوت نمود اجابت نفرمودید و حال آنکه بیعت او برذمت شما بود هان ایجماعت انصار ومهاجریان عثمانرا دست باز داشتید تا مصریان او را بکشتند و در قتل او اعانت کردید اکنون نیستید شما الاآنکه قتل اورا فرمان دادید یاخود بکشتید واگرنه بگذاشتید اوراتا بکشتند .

بالجمله از پس این داهيه دهيا مردمان با تو که علی ابوطالبی بیعت کردند و تو در خلافت از من سزاوارتری بشرط که کشندگان عثمانرا بمن فرستی تا گردن زنم آنگاه من وهر که با من هست از اهل شام دعوت ترا اجابت کنیم و بتمام رغبت باتوبیعت نمائیم.

چون ابودردا سخن برای آورد على علیه السلام أورا وابوهریره را مخاطب داشت و فرمود حق رسالت بگذاشتید و غایت ابلاغ مبذول نمودید اکنون پاسخ معاویه را بشنوید و او را بشنوانيد همانا عثمان بن عفان ياخليفتی بحق بود و امامتی بسزاداشت خونش حرام ونصرتش واجب وخذلانش عمیان بود، با این خلافت بغصب داشت و این امامت بضلالت میکردوخونش حلال ونصرتش حرام بود ازین دووجه که بشرح رفت بیرون نتواند بود و این معنی نیز مکشوفست که چون امامی در گذشت خواه مومن و متقی وخواه فاجر و فاسق بحکم خداوند و قانون شریعت بر مسلمانان واجب است که دست در کاری نکنند و حدیث امری نفرمایند نه بدست و نه بزبان از آن پیش که از بهر خویش امامی عالم وعادل و بر فرایض وسنن دانا و بینا نصب کنند تا در میان ایشان داد بدهد و حدود ایشان را محفوظ بدارد و اطراف ایشان را مجموع بسازد وصدقات ایشان را درهم آورد آنگاه سخن از امام مقتول کنند خواه بحق کشته باشندخواه بناحق و آنکس که امامت بدست کرد خونداران امام مقتول بنزد او حاضر شوند و بحکومت اورضا دهند هم اکنون بعد از قتل عثمان از پس آنکه مهاجر و انصار سه روز کار بشوری کردند بر من گرد آمدند و با من بیعت کردند وغازیان بدر و

ص: 120

سابقين مهاجرين حاضر شدند و اینجماعت آنانند که بیمشورت عامه با دیگران بیعت کردند و در بیعت من با مشورت عامه رغبت نمودند اکنون اگر این امر را خداوند باختيار امت واجماع ایشان مقرر داشته مرا اختیار کرده اند و اطاعت من برمعويه وجز معويه فرض میآید و اگر امت را اختیاری نیست و بدون حکم خداوند این حکومت کس نتواند کرد هم بحكم كتاب خدای وسنت رسول این خليفتي مر است اکنون بگوئید ای ابوهریره و ابودردا اگر عثمان در عهد ابوبکر و عمر مقتول شدی معاویه در طلب خون او برایشان خروج کردی گفتند سخن نمیکرد فرمود اگر معويه گوید من دست باز نميداشتم و خون او میجستم بگوئید آیا روا باشد از برای قتیلی کس شق عصای مسلمین کند و بر امام عهد خروج نماید و مسلمانانرا پراکنده سازد و حال آنکه پسرهای عثمان حاضر باشند و در طلب خون پدر اولی باشند ابوهریره و ابودردا خاموش شدند و گفتند على علیه السلام انصاف میدهد آنگاه فرمود قسم بجان خودم اگرمعويه مرا داد بدهد و سخن از در صدق کند این جنك و جوش را بنشاند و مسلمانرا ازین عناد عذاب برهاند این فرزندان عمان در نزد معويه حاضرند و کودك نيستند که ولي وقيم بخواهند و کشندگان عثمان نیز در لشکر گاه منند باید پسران عثمان حاضر شوند و من قتله عثمانرا با ایشان بنشانم و در میان ایشان بكتاب خدای وسنت رسول حکومت کنم پس اگر عثمانرا بحق کشتند خون او باطل گردد واگر نه قتله اورا بدست پسران عثمان بسپارم تا اگر بخواهند بکشند و اگر نه دیت بستانند یا معفو دارند و اگر معويه بخواهد بولایت یا وکالت پسران عثمان سخن کند هم باکی نیست وی حاضر شود و این دعوی بپای برد ابوهریره و ابودردا گفتند کس از این نیکوتر دادندهد و انصاف نکند و اینوقت بیست هزار کس از لشکر علی علیه السلام که محفوف در آهن و فولاد بودند و جز چشم ایشان دیدار نمیگشت خویشتن را برابوهریره و ابودردا عرضه دادند و گفتند مائیم کشندگان عثمان و بدانچه امير المومنین علی در حق ما حکومت فرماید و حكم براندگردن نهاده ایم و رضا داده ایم بگوئید تا اولیای دم عثمان و فرزندان او حاضر

ص: 121

شوند و طی سخن کنند آنچه بر مافرود آید ازقتل واگرنه دیت بر آن صبر کنیم وسربرنتابیم ابوهریره و ابودردا گفتند انصاف دادید واجب نمیکند که علی شمارا بکشد یا یکم فرستد از آن پیش که در میان شما و اولیای دم عثمان حکومت فرماید و از ایشان در گذشتند و باخدمت معويه آمدند و سخنان على راباز گفتند و کلمات قتله عثمان را بشرح کردند.

معويه گفت علی چه پاسخ داد از اینکه بر ابو بکر و عمر طلب رحمت کند و در حق عثمان باز ایستد، گفتند از آن پس که ماخود شنیدیم که برهر سه تن رحمت فرستاد چه بگوئیم وچه بشنویم گفت ازین چگوید که خودرا بحکم خدا و رسول خلیفه داند و بعد از رسول خدا مظلوم خواند و در سر از خلفا برائت جوید گفتند علی میفرماید اگر این خليفتي باختيار امت است بعد از مشورت مرا اختیار کردند واگر بحکم خدا ورسول باید هم خداوند در کتاب منزل بلسان پیغمبر مرسل مرا خليفتی داده و طاعت و نصرت مرا بر تمام امت واجب داشته و اینوقت بر منبر صعود داد و مهاجر و انصار وجمهور سپاه حاضر بودند پس خدایر اثنا گفت ورسول را درود فرستاد :

ثُمَّ قالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ مَنَاقِبِي أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُحْصِيَ وَ بَعْدَ مَا أَنْزَلَ اَللَّهُ فِي كِتَابِهِ مِن ذَلِك وَمَا قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ إِنِّي سَانْبِئُكُمْ عَنْ خِصَالٍ سَبْعَةٍ قَالَهَا رَسُولُ اَللَّهِ أَكْتَفِي بِهَا عَنْ جَمِيعِ مَنَاقِبِي وَ فَضْلِي .

فرمود ای مردمان همانا مناقب من از آن بیش است که بحساب و شمار توان گرفت من از آنچه خداوند در کتاب کریم فرستاده ورسول خدای بمناقب من مخصوص و منصوص داشته بهفت سخن بازایستم ای مردم آیا میدانید که هیچکس در اسلام بر من سبقت نگرفت گفتند جز این نیست فرمود خدای را بر شما گواه میگیرم نبودید و نشنیدید که از این آیت مبارك که خدای میفرماید: السابقون

ص: 122

السابقون اولئك المقربون(1) از رسول خدای پرسش کردند فرمود این آیت در حق انبیاء و اوصیا فرود شدو من افضل انبياء ووصی من علی بن ابیطالب افضل اوصیاست هفتاد تن از غازیان بدر که بیشتر از انصار و بعضی از مهاجرین بودند و ابو الهثيم بن التيهان وخالدبن زیدو ابو ایوب انصاری در میان انصار وعمار یاسر در میان مهاجرين بود برخاستند و هم آواز گفتند : قد سمعنا رسول الله قال ذلك ماهمگان از رسول خدا این سخن بشنیدیم دیگر باره علی فرمود ایمردم خدای را بر شما گواه میگیرم در این آیت مبارك که خدای میفرماید:

يَا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللَّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُوْلِى اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ (2).

ونیز میفرماید:

إنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤتونَ الزَّكوَةَ وهُم راكِعُونَ (3).

و نیز می فرماید :

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لِمَا يَعْلَمُ اَللَّهُ اَلَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا وَلهِ وَلا المُؤمِنينَ وَلَبَجَّةً وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (4)

گاهی که مردم عرض کردند یارسول الله این فضل و شرف شامل عامه ومنين

ص: 123


1- آیه 11 و 12۔ سورة الواقعة.
2- آیه 63 - سورة النساء.
3- آیه 61- سورة المائدة
4- آیه 17۔ سورة التوبة .

است یاخاص بعضی است پس خداوند رسول خویش را مامور داشت که ایشانرا بیاگاهاند و آموز کاری کند مقام ولایت را چنانکه صوم وصلوة وزکوة وحج راآموزگاری فرمود پس در غدیر خم بلال را فرمان کرد تا مردم را بصلوةجامعه ندا در داد و نماز بگذاشت و مرا از بهر ناس نصب کرد :

قال أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ مَوْلًى وَ أَنَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وأَنَا أَوْلَى بِهِمْ مِن أنفُسِهِمْ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌ مَوْلاَهُ أَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وِعادَ مَنْ عاداهُ وَانصُرْ مَن نَصَرَهُ وَاخذُل مَن خَذَلَهُ.

اینوقت سلمان فارسی برخاست و گفت یا رسول الله ولای علی چگونه است وهندسه آن چیست :

فَقَالَ ولاوه كَوَلاَيَتِي مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ.

چنانکه من در مال و جان مردم اولی بتصرفم از ایشان علی نیز اولی بتصر فست و خداوند این آیت هم درین روز فرستاد :

اليَومَ أَكْمَلْتُ لَكُم دينَكُم وَأتْمَمْتُ عَلَيكُم نِعمَتي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسلامَ ديناً(1).

سلمان عرضکرد یارسول الله این آیت خاص از بهر علی است .

فَقَالَ فِيهِ وَفِي أَوْصِيَانِي إِلَى يَوْمِ اَلْقِيمَةِ .

سلمان عرضکرد یارسول الله بیان فرمای از برای این مردم و از برای ما

ص: 124


1- آیه 6 - سورة المائدة.

فَقَالَ عَلَى أَخِي وَ وَزِيرِي وَوَصِيِّي وَصَنُوي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي في اُمَّتي وَوَلَّى كُلِّ مُؤمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ بَعدي وَ أحَدَ عَشَرَ إِمَاماً مِنْ وُلْدِهِ اَلْحَسَنِ م الحُسيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ ثُمَّ تَسَعُهُ مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِد.

فرمود على وصي وخليفه منست در امت من و ولی هر مومن و مومنه است بعد از من آنگاه از روزگار آینده خبر داد و فرمود بعداز على اینمكانت ومنزلت مرحسن وحسين فرزندان علی راست ونه تن از فرزندان حسین را که هريك از پس دیگری آیند و قرآن با ایشانست و ایشان باقرآنند تا آنگاه که در کنار حوض کوثر مرا دیدار کنند دوازده تن از غازيان بدر که ابو الهثيم بن التيهان وابوایوب انصاری و عمار یاسر وخزيمة بن ثابت معروف بذوالشهاتین از اینجمله بود برخاستند و گفتند اینجمله کلمات رسول خداست بی آنکه حرفی افزوده یا کاسته باشد و ماچون شنیدیم از بر کردیم وجماعتی گفتند ما شنیدیم این جمله را از رسول خدا لكن تمام از بر نداریم و دیگران از بدربين تا هفتاد تن گفتند ما شنیدیم لکن محفوظ نداشتیم امیر المؤمنين فرمود سخن بصدق کردید مردمان در حفظ احادیث بيك اندازه نباشند اینوقت ابو الهيثم بن التيهان وابو ایوب وعمار وذو الشهادتين گفتندما حاضر بودیم و از رسول خدای شنیدیم و حرفا بحرف از بر کردیم در روز غدیر خم بر پای ایستاد و علی را در پهلوی خود بر پای کرد و فرمود:

أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ لَكُمْ إِمَاماً يَكُونُ وَ صِيتِي فِي وَخْلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ فِي أَهْلِ بَيْتِي مِنْ بَعْدِي وَ الَّذِي فَرَضَ اللَّهُ عَلَى المُؤمِنِينَ في كِتَابِهِ وَطَاعَتِهِ وأَمَرَ كَمْ فيهِ بِوِلايَتِهِ فَراجَعْتُ رَبِّي خَشْيَةَ طَعْنِ أَهْلِ اَلنِّفَاقِ وَ تَكْذِيبِهِمْ فَأَوْعَدَنِي لاَ بَلَغَهَا أَوْ لِيَعُذْ بُنِيَّ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَكُمْ

ص: 125

فِي كِتَابِهِ بِالصَّلَوةِ وقَدْ بَيَّنْتُهَا لَكُم فَسُر تَهاوالزَكوَةِ وَالصَّومِ وَ الحَجِّ فَبَيَّنتُها وَفَسَّرْتُها لَكُم وأَمَرَكُم فِي كِتَابِهِ بِالوَلايَةِ وَ إِنِّي أُشْهِدُكُم أَيُّهَا اَلنَّاسُ أنَّها خَاصَّةٌ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَالأوصياءُ مِن وُلدي وَوُلَدِ أخي وَ وَصِيّي عَلِيٌ أَوَّلُهُمْ ثُمَّ اَلْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَيْنِ لاَ يُفَارِقُونَ اَلْكِتَابَ حَتَّى يَرِدُوا عَلَى اَلْحَوْضِ أَيُّهَا النَّاسُ إنِّي قَدْ أَعْلَمْتُكُمْ مَفْزَعَكُمْ وإِمَامَكُمْ بَعْدِي و وَلِيَّكُمْ وَهَادِيَكُمْ وَ هُوَ أَخِي علَى بْنُ اِبيطَالِبَ وَ هُوَ فِيكُمْ بِمَنْزِلَتِي فَقَلِّدُوهُ دِينَكُمْ وَأَطِيعُوهُ في جَمِيعِ أُمُورِكُمْ فَإِنَّ عِنْدَهُ جَمِيعَ مَا عَلَّمَنِي اَللَّهُ عزَّوجل أَمَرَنِي اللَّهُ أَن أُعَلِّمَهُ إيّاهُ وأُعلِمَكُم أنَّهُ عِنْدَهُ فَاسْئَلُوهُ وَ تَعَامَوْا مِنْهُ وَ مِنْ أَوْصِيَائِهِ بَعدَهُ وَلا تُعَلِّمُوهُم وَلا تَتَقدَّمُوهُمْ ولا تَتَخَلَّفُوا عَنهُم فَإنَّهُم مَعَ الْحَقِّ والْحَقُّ مَعَهُمْ لا يُزَائِلُونَهُ ولا يُزَائِلُهُم.

یعنی ایمردمان خداوند فرمان کرد مراکه امامی از بهر شما نصب کنم که او وصی من باشد در میان شما و خليفه من باشد در امت من و در میان اهل بیت من بعد از من و بیا گاهانم شما را بر آنچه خداوند در قرآن مجید بر مومنین واجب داشته در شناخت ولایت او و تقديم طاعت او و من با خدای باز گشت کردم چه بترسیدم که منافقين امت مرا تکذیب کنند و هدف طعن ودق سازند پس خداوند مرا وعید فرستاد و بيم داد که اگر تبليغ این امر نفرمایم تعذيب فرماید هان ایمردم خداوند بحکم قرآن مامور داشت شما را بنماز و من از بهر شما بشرح کردم و زکوة و روزه و حج فرمود هم بجمله باز نمودم همچنان در قرآن مجید شناخت ولایت ووتی بر شما واجب داشته بدانید ایمردم و من گواهی میدهم که

ص: 126

ولایت خاص على بن ابیطالب و فرزندان من و فرزندان اوست و ایشان اوصیای من و امامان شمایند اول ایشان علی و از پس او حسن و دیگر حسین و آنگاه نه تن از فرزندان حسین اند که هر يك از پس دیگری در آیند و ایشان هرگز از قرآن جدا نشوند تا بر حوض کوثر وارد شوند هان ایمردم من شما را آموزگاری کردم و بنمودم پناه شما را و امام شما را وولی شماررا وهادی شما را و او برادر من على بن ابيطالب است بعد از من و او در میان شما منزلت و مكانت مرا دارد پس دین خودبدو باز بنديد و محکم کنید و در جميع امور او را اطاعت نمائید زیرا که در نزد اوست آنچه خداوند مراتعلیم فرمود و نیز مامور داشت که بتمامت او را بیاموزم و اکنون شما را آگهی میدهم آنجمله در نزد على است پس از او سؤال کنید و فرا گیرید پس از اوصیای او بپرسید و بیاموزید و بر ایشان پیشی مجوئید و از ایشان تخلف نکنید زیرا که ایشان با حق اند و حق با ایشان است هرگز از حق جدا نشوند و حق از ایشان جدا نشود.

آنگاه على علیه السلام بجانب ابو دردا وابوهريره و آنجماعت که حاضر بودند نگریست و فرمود ایها الناس آیا آگهی ندارید گاهی که این آیت مبارك فرود شد:

إِنَّمَا يُرِيدُ اَللَّهُ لِيَذْهَبَ عَنْكُمْ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرَاً(1).

رسول خدا مرا و فاطمه را و حسن و حسین را در زیر كسا آورد:

و قال اَللَّهُمَّ هَؤُلاءِ أَحِبَّتِي وَ عِتْرَتِي وَحامَّتِي وَأهلُ بَيْتِي فَأذْهِبْ عَنهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُم تَطْهِيراً.

و گفت الهی اینجماعت محبوب منند و پشتوانمند و اهل بیت منند ایشانرا

ص: 127


1- آیه 34- سورة الأحزاب.

از هر آلایشی پاك و پاكيزه بدار ام سلمه عرض کرد یا رسول الله من ازینجمله نیستم فرمود تو بر نیکوئی و خيري لكن این آیت مبارك خاص در حق من و در حق برادرم علی و فاطمه و حسن و حسین فرود شده و هیچکس را درین کلمه شرکتی و قربتی نیست مگر نه تن از فرزندان حسین که بعد از من بادید آیند تمام بدريين بر پای شدند و گفتند ما همگان از ام سلمه اینخبر شنیدیم و بنزد حضرت رسول شدیم و بپرسیدیم بی فزونی وکاستی بر اینگونه بود

آنگاه على علیه السلام فرمود خدایر ابر شما گواه میگیرم آیا میدانید چون این آیت مبارك فرود شد .

یا ایها الذين آمنوا اتقوا الله وكونوا مع الصادقین (1).

سلمان عرض کرد یا رسول الله این آیت شامل عامه است یا خاص است فرمود اما مأمورین شامل عامه است چه مؤمنين بجمله مأمور بپرهیزکاری اند اما صادقين علی بن ابیطالب و اوصیای منند بعد از او تا روز قیامت دیگر فرمود ایمردمان مگر نبودید در غزوه تبوك که من با رسول خدای عرض کردم که مرا از چه روی در مدینه باز میگذاری .

فَقَالَ إِنَّ اَلْمَدِينَةَ لاَ تَصْلُحُ إِلاَّ بِي أوبك وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَى إِلاَّ اَلنُّبُوَّةَ فَإِنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي. جماعتی از مهاجر و انصار و دیگر مردم بر خاستند و گفتند ما بودیم و شنیدیم دیگر باره فرمود خدا را بر شما گواه میگیرم آیا میدانید چون در سوره حج این آیات فرود شد .

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَأفْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَجَاهِدُوا فِي اَللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اِجْتَبَيكُمْ وَمَا

ص: 128


1- آیه 121- سورة التوبة

جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي اَلدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ أبراهيمَ هُوَ سَمِيعُكُمُ اَلْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وفي هَذَا لِيَكُونَ اَلرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمُ الرَّسُولُ شُهَدَاءُ عَلِيٍ اَلنَّاسُ فَأَقِيمُوا الصَّلْوَ وَ آتُوا الزَّكْوَةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مُولِّيكُم فِيهِمُ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ(1).

سلمان بر خاست و عرض کرد یارسول الله کیستند اینجماعت که تو برایشان شاهدی و ایشان بر مردمان شاهد انند و برگزیده است خداوند ایشانرا بکیش پدر خویش ابراهیم فرمود اینجمله خاص سیزده تن است و آن منم و برادرم على و یازده تن از فرزندان من، گفتند چنین بود و ما اینجمله شنیدیم فرمود خدایرا بر شما گواه میگیرم آیا نمیدانید که رسول خدا در خطبه واپسین بر پای شد و فرمود:

إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُم أَيُّهَا النَّاسُ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُم بِهِمَا كِتَابَ اللَّهِ وَأهلَ بَيتي فَإنَّهُ عَهدٌ قَد عَهِدَ إِلَى الطيف اَلْخَبَرَ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حتي يَرِدَا عَلَى اَلْحَوْض.

یعنی ای مردمان من کتاب خدای را و اهل بیت خود را در میان شما گذاشتم وبدیشان توسل جوئید گمراه نگردید چه خدای با من پیمان داده که ایشان از یکدیگر جدا نشوند تا در حوض کوثر بر من در آینده مردم گفتند چنین بود و دوازده تن از میان جماعت برخاست و گفتند ما حاضر بودیم گاهی که رسول خدای این خطبه قرائت فرمود عمر بن الخطاب غضبناك بر خاست و گفت یا رسول الله آیا این شرف در جمله اهل بیت تست فرمود خاص اوصیای منست اول

ص: 129


1- آیه 77-سورة الحج .

ایشان و بهتر ایشان برادر من و وزیر من ووارث من وخليفه من در امت من و ولی هر مومنی بعد از من اينك على بن ابیطالب است و از پس او فرزند من اینك حسن است و بعد از او وصی او اینك حسين است آنگاه وصی فرزند من على بن حسين است که همنام برادر من على است آنگاه وصی او خواهد آمد که همنام منست آنگاه هفت تن از فرزندان او واحدا بعد واحد در میرسند و در کنار حوض برمن در می آیند ایشان اند شهدای خدا در ارض خدا و حجت خدا بر خلق خدا اطاعت ایشان اطاعت خداست عصیان ایشان عصیان خداست هفتاد تن از غازيان بدر وجماعتی از دیگر مردم بر خاستند و بر اینجمله گواهی دادند •

چون اینقصه بامعويه بر داشتند و گاهی جماعترا بر این جمله از آن انجمن كثير باز گفتند مویه گفت خوش خبری آورده اید اگر آنچه شما گوئید بر حق است تمام مهاجرین و انصارها لكند الاعلى و اهل بیت او و شیعیان او پس بدینگونه بسوی اميرالمومنين عليه السلام مكتوب کرد :

لئن كان ما قلت و ادعیت و استشهدت عليه اصحابك حقا لقد هلك ابو بکر و عمر و عثمان و جميع المهاجرين و الانصار غيرك و غير اهل بيتك و شيعتك وقد بلغني ترحمك عليهم و استغفارك لهم و انه لعلى وجهين مالهما ثالث اما تقية أن انت تبرأت منهم خفت ان يتفرق عنك اهل عسكرك الذين تقاتلني بهم و ان كان الذي ادعیت باطلا و كذبا فقد جائنی بعض من تثق به من خاصتك بانك تقول لشيعتك و بطانتك بطانة السوء آني قدسهیت ثلثة من بنى أبا بكر وعمر وعثمان فاذا سمعتمونی اترحم على احد من أئمة الضلالة فانما اعني بذلك بتی والدليل على ذلك قدرا یناک باعيننا فلانحتاج ان نسئل عن ذلك غيرنا و الأفلم حملت امراتك فاطمة على حمار و اخذت بيد ابنيك الحسن و الحسين أن بويع أبو بكر فلم تدع أحدا من أهل بدر و السابقة الاوقد دعوتهم واستنفرتهم عليه فلم تجد منهم انسانة غير اربعة سلمان و ابی ذر والمقدادو الزبير ولعمري لو كنت محقا لاجابولك وساعدوك ونصر ولك ولكن ادعيت باطلا و ما يقرون به و سمعتك أن ناديث و انت تقول لابی سفیان حين قال لك غلبك

ص: 130

عليه اذل احياء قريش تیم و عدی و دعاء الى ان ينصرك فقلت لووجدت اعوانا اربعين رجلا من لمهاجرين و الانصار من أهل السابقة لنا هضت الرجل فلما لم اجد غير أربعة رهط بايعت مکرها.

میگوید اگر آنچه تو میگوئی و اصحاب تو بر آن گواهی میدهند از در صدقست فرض می آید که ابوبکر و عمر و عثمان و جميع مهاجرین و انصارهالك باشند و در دوزخ جای کنند و جز تو که على ابو طالبی و اهل بیت تو و شيمه تو هیچکس ناجی نباشد همانا بمن رسید که تو از بهر ابوبکر و عمر و همچنان عثمان طلب رحمت میکنی و این از دو وجه بيرون نتواند بود یا اینسخن از در تقیه میگوئی و بیم داری که اگر از ایشان برائت جوئی اینوردم که بر تو گرد آمده اند پراکنده شوند و اگر نه این دعوت بر باطل میکنی و دروغ میزنی از خاصگان حضرت تو بمن رسیده که در خلوت با شیعیان خود همی گوئی که من سه تن از فرزندان خود را ابو بکر و عمر و عثمان نام نهاده ام گاهی که از من شنوید از بهر ایشان طلب رحمت کنم فرزندان خویش را همی یاد کنم نه خلفای ضلالت نهاد را و در اثبات این معنی حجتی و برهانی لازم نیست چه ما بچشم خویش دیدیم گاهی که خلافت بر ابو بكر تقرير يافت فاطمه را بر نشاندی و دست حسن و حسین بگرفتی و بر تمام مهاجر و انصار عبور دادی و استمداد کردی و هیچکس ترا اجابت نکردالا سلمان و ابوذر و مقدار و زبیر چه این دعوی بباطل کردی و اگر بحق بودی ترا مدد دادندی و نصرت کردند و این نیز شنیدم گاهی که پدر من ابوسفیان ترا گفت روا نیست که ابو بكر وعمر متصدی امر خلافت کردند و قبیله تیم و عدی که ناچیزترین قبایل قریش اند سلطنت بدست کنند بیا تا با تو بیعت کنم و نصرت تو جویم در پاسخ گفتی اگر چهل کس از مهاجر و انصار مرا یار بودی با ابوبکر قتال میدادم و طلب حق خویش میفرمودم لكن چه توان کرد که بیرون چهار کس با من نیست و ناچار از در کراهت بیعت کردم. چون این کتاب رابعلي علیه السلام آوردند در پاسخ بدینگونه مکتوب کرد:

ص: 131

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ قَرَأْتُ كِتَابَكَ فَكَثُرَ مَا يُعجِبُني مِمَّا خَطَّتْ فيهِ يَدُكَ وأطنَبْتَ فيهِ مِن كَلامِكَ وَ مِن أَلْبَلاءِ العَظِيمِ وَالخَطْبِ الجَلِيلِ عَلَى هذهِ الأُمَّةِ أَن يَكونَ مِثلُكَ يَتَكَلَّمُ أو يَنْظُرُ في عَامَّةِ أَمْرِهِم أو خاصَّتِهِ وَأنْتَ مَن تَعْلَمُ وأنَا مَن قَدْ عَلِمْتَ وَانَ مَنْ قَدْ عَلِمْتَ وَسَاجِيبَكَ فِيما قَدَكْتَبْتَ بِجَوَابٍ لا أَظُنُّكَ تَعْقِلُهُ أَنْتَ ولا وَزِيرٌ انَّ النَّابِغَةَ عَمْرو المُوافِقُ كَمَا وَافَقَ طَبَقَةُ إِنَّهُ هُوَ الَّذِي أمَرَ بِهَذَا الكِتابِ وَزَينَهُ لَكَ وحَضَرَ كَمَا فِيهِ إِبْلِيسُ وَمَرَدَةُ أصحَابِهِ وَ إنَّ رَسولَ اَللَّهِ قَدْ كَانَ خَبَّرَنِي أَنَّهُ رايَ عَلَى مِنْبَرِهِ اِثْنَيْ عَشَرَ رَجُلاً أَئِمَّة ضَلاَلَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ يَصْعَدُونَ مِنْبَرَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ يَنْزِلُونَ عَلَى صُورَةِ اَلْقُرُودِ يَرُدُّونَ أُمَّتَهُ عَلَى أَدْبارِهِمْ عَنِ اَلصِّرَاطِ المُستَقِيمِ اَللّهُمَّ وَ قَدْ خَبَّرَني بِأسمائِهِم رَجُلاً جَلاً وَكُمْ يَمْلِكُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ عَشَرَةٌ مِنْهُمْ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَ رَجُلَيْنِ مِن حَيَّيْنِ مُخْتَلِفَيْنِ مِن فَرِيشٍ عَلَيْهِمَا مِثْلُ أَوزارِ الأُمَّةِ جَمِيعاً إلى يَوْمِ الْقِيمَةِ ومِثْلَ جَمِيعِ عَذَابِهِمْ فَلَيْسَ دَمٌ يُرَاقُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَلا فَرْجَ يُغشي ولا حُكْمٍ بِغَيرِ حَقٍ إِلَّاَّ كَانَ عَلَيْهِمَا وِزْرُهُ وَسِيمُهُ يَقُولُ إِنَّ بَنِي أَبِي اَلْعَاصِ إِذَا بَلَغُوا ثَلَثِينَ رَجُلاً جَمْعَلُوا كِتَابَ اَللَّهِ دَخَلاً وَعِبَادَاَللَّهِ خَوَلاً وَ مَالَ اللَّهِ ولاَ وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ يَا أَخِي إِنَّكَ لَسْتَ كَمِثْلِي إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَصْدِّعَ

ص: 132

بِالْحَقِّ وأَخْبِرْنِي إِنَّهُ يَعْصِمُنِي مِنَ النَّاسِ فَأَمَرَنِي أن أُجَاهِدَ وَلَو بِنَفْسِي فَقالَ وَجاهِدْ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ و قال حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ وقَد مَكَثْتُ بِمَكَّةَ ما مَكَثتُ لَمْ أُؤمَرْ بقتال ثُمَّ أَمَرَنِي بِالْقِتَالِ لِأَنَّهُ لا يُعرَفُ الدّينُ إلاَّبي ولا الشَّرَايِعَ ولا السِّنَّ والأَحْكَامَ وَالحُدودَ وَالحَلالَ وَالحَرَامِ وَ أَنَّ النَّاسَ يَدَعُونَ مَا أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَمَا أَمَرْتُهُم فيكَ مِن وَلايَتِك وَما أظهَرْتُ مِن مَحَبَّتِك مُعْتَمِدِينَ غَيْرَ جاهِلِين مُخَالِفَةً لِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيكَ إِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً عَلَيْهِمْ فَجَاهِدْهُمْ وإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاكْفُفْ يَدَك واحْقِنْ دَمَكَ فَإِنَّكَ إن نابَذتَهُم قَتَلُوكَ وَ إِنْ تَابَعُوكَ وأَطاعُوك فَاحْمِلْهُمْ عَلَى الْحَقِّ وإلاَّ فَادْعُوا النَّاسَ فَإِنِ اسْتَجَابُو لَكَ وَ وازِ و قِنا بَذَّهم وَجَاهِدْهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَأَكْفُفْ يَدَكَ وَ أَحْقُنْ دَمَكَ فَأَنَّكَ إِنْ نَابَذْتَهُمْ قَتَلُوكَ وَ إِنْ تَابَعُوكَ وَ أَطَاعُوكَ فَاحْمِلْهُمْ عَلَيَّ الْحَقَّ وَ إِلاَّ فَادْعُو النَّاسَ فَإِنِ اسْتَجَابُو لَكَ وَ وَازَرُوكَ فِنَا بِذِهِمْ و جَاهِدْهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَجدَأ عَواناً فَأَكْفِفْ يَدَكَ وَ اُحْقُنْ دَمَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّكَ إِنْ دَعَوْ تَهُم لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فلا تدَعَنَّ أَن تَجعَلَ اَلْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ إِنَّكَ يَا أَخي لَسْتَ مِثْلِي إنِّي قَدْ أَقَمْتُ حُجَّتَكَ وأظْهَرْتُ لَهُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيكَ وَ إنَّهُ لَم يَعْلَمْ أَنّي رَسُولُ اللَّهِ وأَنَّ حَقِّي وِطَاعَتِي وَاجِبَانِ حَتَّى أَظْهَرْتُ ذَلِكَ وَ أنتَ إنِّي كُنْتُ قَدْ أظهَرتُ حُجَّتَكَ وَقُمتُ بِأَمْرِكَ فإن سَكَتَّ عَنْهُمْ لاَ تَأْثَمْ غَيْرَ أَنِّي أُحِبُّ أن تَدعُوَهُمْ وَ إِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ وَلَمْ يَقْبَلوا مِنكَ وَ إِنْ تَظَاهَرَتْ عليك ظَلَمَةُ قُرَيْشٍ فَدَعْهُمْ فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ إن نَاهَمَضْتَ الْقَوْمَ ونَابَذْتُهُمْ و جَاهَدْتَهُمْ مِنْ غَيْرِأن يَكُونُ

ص: 133

مَعَكَ فِئَةٌ تَقْوَى بِهِمْ أن يَقتُلوكَ وَالتَّقِيَّةُ مِن دِينِ اللَّهِ ولا دينَ لِمَن لا تَقِيَّةَ لَهُ وَإنَّ اللَّهَ قَضَى الإختلافَ وَالفُرقَةَ على هذهِ الأُمَّةِ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَهُمْ عَلَى الْهَدْيِ وَ يَخْتَلِفُ إِثْنَانِ مِنْهَا ولا مِنْ خَلَقَهُ و مُتَنَازِعٌ فِي شَيْءٍ فِي أَمْرِهِ ولَم يَحْجُدِ الْمَفْضُولُ ذا الفَضلِ فَضلَهُ وَلَوْ شاءَ عَجَّلَ مِنَ النَّقِمَةِ وَكانَ مِنَ التَّغْييرِ حِينَ يُكَذَّبُ الظَّالِمُ وَ يُعلَمُ الْحَقَّ أَيْنَ مَصِيرُهُ وَاللَّهُ جَعَلَ الدُّنْيَا دَارَ اَلْأَعْمَالِ وَ جُمَلُ الآخِرَةِ دَارُ الثَّوَابِ والْعِقَابِ ليَجزى الَّذِينَ أَسَاؤُا بِمَا عَمِلُوا وَ يُجْزَى اَلَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالحُسْنى فَقُلْتُ شُكْراً لِلَّهِ على نَعمائِهِ وَصَبراً على بَلائِهِ وَ تَسليماً وَرِضَى بِقَضَائِهِ ثُمَّ قَالَ يَا أخي أبْشِرْ فَإِنَّ حَيَوتَكَ و مَوْتَكَ مَعِي وأَنْتَ أَخِي وَأَنْتَ وَصِيِّي وأَنْتَ وَزِيرِي وأَنْتَ وَارِثِي وأَنْتَ تُقاتِلُ عَلَى سُنَّتِي وأنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هَرونَ مِنْ مُوسي ولِكَ بَهْرُونَ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ إِذَا اسْتَضْعَفَهُ أَهْلُهُ وَ تَظَاهَرُوا عَلَيْهِ وَ كَادُوا يَقْتُلُونَهُ فَأصْبِرُ لِظُلْمِ قُرَيْشٍ إِيَّاكَ وَ تَظَاهُرِهِمْ عَلَيْكَ فَإِنَّهَا صِغَاينُ فِي صُدُورِ قَوْمٍ أَحْقَادُ بَدْرٍ و ترات احد وَ إِنَّ مُوسَى أَمْرَهِرُونَ حِينَ اِسْتَخْلَفَةْ فِي قَوْمِهِ إِنْ ضَلُّوا فَوَجَدَ أَعْوَاناً أَنْ يُجاهِدَهُمْ بِهِمْ فَإِن لَم يَجِدْ أَعْوَاناً أَنْ يَكُفَّ يَدَهُ و يَحقُنُ دَمَهُ ولا فِرْقَ يهِمُّ قالَ أَنْتَ كَذلِكَ إِنْ وَجَدْتَ عَلَيْهِمْ أَعْوَاناً مُجَاهِدُهُمْ وإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاكْفُفْ يَدَك

ص: 134

وأحْقِنَ دَمَك فَإنَّك إن نابَذْتَهُم قَتَلُوكَ واعْلَم أَنَّكَ إِنْ لَم تَكُفَّ يَدَكَ وَ تَحقُنُ دَمَكَ إِذا لَم تَجِدْ أَعْوَاناً تَخَوَّفْتُ عَلَيْكَ أن يَرجِعَ النَّاسُ إِلَى عِبادَةِ الأصنامِ وَالْجُحُودِ بِأَنِّي رَسولُ اللَّهِ فَاسْتَظْهَرَ بِالْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ وَدَعْهُمْ لِيلهَكَ النَّاصِبُونَ لَكَ وَ الْبَاغُونَ عَلَيْك ويَسْلَمَ الْعَامَّةُ والْخَاصَّةُ فَإِذَا وَجَدْتَ يَوْماً أعْواناً عَلَى إِقَامَةِ كِتَابِ اَللَّهِ وَالسُّنَّةِ فَقَاتِلْ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتَ عَلَى تَنزيلِهِ فَإنَّما يَهْلِكُ مِنَ الأُمَّةِ مَن نَصَبَ لَكَ أو لاحَدَّ مِن أوصيائِكَ وَعادي وَجَحَدَ وَدَّانَ بِخِلافِ ما أنتُم عَلَيْهِ.

میفرماید : مکتوب تو ملحوظ افتاد و آنگونه نگاشته و تطویل سخن مرا شگفت آورد، خطبی بزرگ و بلائی عظیم است که کس مانند تو در کار امت سخن کند هان ايمعويه تو خویش را نیك می شناسی ونیز مرا میدانی که کیستم و پسر کیستم هم اکنون کتاب ترا بشرح جواب خواهم کرد و هرگز كمان

نمیکنم که تو فهم آن توانی کرد و همچنان وزیر توعمروعاص که با تو آنمرافقت دارد که شن با طبقه داشت فهم نتواند کرد و این کتاب را تو به نیرنگ دوستان وی نگاشتی و شیطان و اصحاب او با شما همداستان کشت همانا رسول خدامرا خبر داد که پس از وی دوازده تن از گمراهان قریش مانند بوزینگان بر منبراو بفراز و فرود خواهند شد و امت او را از راه راست منحرف خواهند ساخت و نام ایشان و مدت ملك ایشانرا بر من مکشوف داشت همانا ده تن از ایشان از بنی امیه اند و دوتن بیرون بنی امیه ازدوحی قریش اند و مانند گناه تمام امت تا روز رستاخیز بر ایشانست و با اندازه عذاب تمام گناهکاران نیز عذاب این دو تن است و هیچ خونی بناحق ریخته نشود و هیچ فرجی مغصوب نگردد وهیچ قضائی بر خلاف شریعت

ص: 135

امضاء نیابد الا آنکه وزر و نقمت آن بر ذمت این دو کس است ، و هم از رسول الله شنیدم که فرمود گاهی که فرزندان ابی العاص بسی تن رسند احکام کتاب خدایرا دیگر گون کنند و بندگان خدایرا بنده گیرند و مال خدایره دست بدست دهند و هم رسول خدا فرمود هان ای برادر تکلیف تو با من همانند نیست چه مرا خدای فرمود که حق آشکار کن و ترسناک مباش که من حافظ و حارس توام و مرا امر بجهاد فرمود اگر چه یکتنه باشم و هیچکس اعانت من نکند از بهر آنکه دین خدای جز بمن شناخته نمیگشت و فرایض و سنن مکشوف نمیشد لاجرم چون از مکه بمدينه شدم بر حسب فرمان جهاد کردم و بساط شرع را بگستردم وحلال و حرام را بنمودم و بدانچه خداوند مرا مامور داشت در حق تو با امت بگفتم و مقام ولایت و منزلت ترا بشرح كردم همانا بعد از من دانسته و فهمیده حکم خدایا از پس پشت اندازند و آیات منزله را نادیده انگارند و با تو از در مخاصمت بیرون شوند اینوقت اگر گروهی بنصرت تو بر خیزند و ترا اعوان و انصار باشند تو نیز بر خیز و آهنگ ستیز و آویز کن و اگر نه حفظ خویش میفرمای وخون خویش بهدر مکن ، هان ای برادر حکم خداوند درحق تو با من انباز نیست زیر که بر من واجب بود که رسالت خویش را بگذارم و مکشوف دارم که ادای حق من و طاعت من بر مردمان واجب است اما ترا واجب نمیکند که مقام و منزلت خویش را مکشوف سازی چه من بحکم خداوند مقام و منزلت تراظاهر ساختم پس اگر خاموش باشی عصبانی بر تو نیست و حال اینکه دوست دارم که مردم را بخدای بخوانی پس اگر ترا داد ندادند وظلمه قريش بر تو بیرون شدند گاهی که ترا پشتوانی و دستیاری نیست حفظ خویشتن را دست باز مدار و جانب تقیه را فرو مگذار چه دین خدای بی تقیه استوار نباشد و بدانگه هیچ امری بی مشیت خداوند تمشیت نپذیرد و این اختلاف کلمه و تشتت آرا و تفرقه جماعت بقضای خداوند درين امت افتاد و اگر خدای خواست اینمردمانرا یکباره بر طریق هدایت بداشت و دو تن را از در مخالفت نگذاشت وهیچکس از خلق او بر راه منازعت و مناجزت

ص: 136

نرفت و هیچ پستی و فزونی بر زبر دست خود نجست و خدای اگر خواست در کیفر جرم و جریرت عجلت کرد هم از دست گاهی که بخواهد کذب ظالم را بنماید و حق را آشکار فرماید همانا خداوند اینجهانرادار کردار آفريدو آنسرایرا دار بادا فراه و پاداش ساخت تا بد کردار را جزای عمل در کنار نهد ونیکو کار را پاداش نیکو دهد پس بر نعمت خدا سپاس باید گذاشت و بر بلای اوصابر باید بود ورضا بدست قضا باید داد آنگاه فرمودای برادر شاد باش که موت وحیات تو با منست و تو برادر من ووصی من و وزیر من و وارث مني و تو بر سنت من جهاد کنی و مرا چنانی که هرون موسی را بود پس بر تست که مصایب و شداید هرون بینی چنانکه قوم خذلان او جستند و خواستند او را بقتل رسانند پس صبر کن بر ظلم قريش و اینجماعت خون کشتگان بدر واحد از تو جویند و من ترا همان گویم که موسی هر ونرا گفت گاهی که اورا در میان قوم گذاشت و برفت فرمان کرد که اگر قوم طريق ضلالت گیرند و ترااعوان و انصار باشد با ایشان جهاد کن و اگر نه خون خویش را بهدر مخواه تو ای برادر نیز چنان باش اگر جماعتی بحمایت تو جنبش کرد ازکوشش و کشش باز منشين و اگر نه دست از قتال باز دار چه من میهراسم که اینجماعت ترا بکشند و امت بعبادت اوثان و اصنام باز گردند و رسول خدایرا انکار کنند چند که توانی بر دشمنان خویش حجت تمام کن تا بی سو آل بهره دوزخ شوند و باشد که دیگر مردم از خاص و عام رشد خویش در یابند و آنگاه که اعوان و انصار بدست کردی از پای منشين در تقویم کتاب خدای و سنت رسول زرم میده و تو بر تاویل قرآن قتال میكن چنانکه من بر تنزیل قرآن قتال دادم همانا هالكست از امت آنکس که خصومت تو جوید یا خصمی يکنن از اوصیای تو کند یا از طریق شما راه بگرداند.

از پس اینكلمات على علیه السلام معویه را مخاطب میدارد و بآیات قرآن حجت بروی میکند و از روزگار آینده خبر میدهد میفرماید:

ص: 137

وَ لَعَمْري يا مَعوِيَةً لَو تَرَحَّمْتُ عَلَيْك وعَلَى طَلْحَةَ والزُّبَيْرِ كانَ تَرَحُّمِي عَلَيَّ واسْتِغْفَارِي لَكُمْ لَعنَةً عَلَيكُم و عَذَاباً ومَا أَنْتَ و طَلْحَةُ والزُّبَيْرُ بِأَحْقَرَ جُرماً ولا أَصْغَرَ ذَنْباً ولا أهْوَنَ بِدْعَةً وضَلالَةً بَينَ اللَّذَينِ أَسَّسَا لَك ولِصَاحِبِك ألَّذِي نَطْلُبُ بِدَمَةٍ و وَطَّئَا لَكُمَا ظُلْمَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وحَمَلاكُمْ عَلَى رِقَابِنَا قَالَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَلَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلاءِ أَهْدَى مِنَ اَلَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً أُولَئِكَ اَلَّذِينَ لَعَنَهُمُ اَللَّهُ وَ مَنْ يلمّن اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ اَلْمُلْكِ فإذا لا يُؤْتُونَ اَلنَّاسَ نَقِيراً أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ على مَا آيَتُهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَنَحْنُ الْمَحْسُودُونَ قال اللَّهُ عزَّوجل فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْرَاهِيمَ الكِتَابَ والْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُلْكاً عَظيماً فَالمُلكُ الْعَظِيمُ أَنْ جَعَلَ فِيهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطَاعَهُمْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَن عَصَاهُمْ عَصَى اللَّهَ والكِتَابُ وَالْحِكْمَةَ النُّبُوَّةُ فَلَمْ يُقِرُّوا بِذَلِكَ فِي آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ يُنْكِرُونَهُ فِي آلِ مُحَمَّدٍ يَا مُعْوِيهْ فَإِنْ تَكْفُرْ بِهَا أَنْتَ وصَاحِبُكَ وَ مَن قِبَلَك مِن طَغسَامِ أهْلِ الشَّامِ والْيَمَنِ والأعْرَابِ أعْرَابِ رَبِيعَةَ ومُضَرَ جُفَاةِ الأُمَّةِ فَقَدْ وَكَّلَ اَللَّهُ بِهَا قَوماً لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ يا مُعاوِيَةُ إِنَّ اَلْقُرْآنَ حَقٌ وَ نُورٌ وَهْدَى وَ رَحْمَةٌ وَ شِفَاءَالْمُؤْمِنِينَ

ص: 138

وَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقرهُو عَلَيْهِمْ عَمَى بَا معاوِيه إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَدَعْ صِنْفاً مِنْ أَصْنَافِ الضَّلالَةِ والدُّعَاةُ إِلَى النَّارِ إِلاَّ وَقَد رَدَّ عَلَيْهِمْ وَاحتَجَّ عَلَيهِم فِي الْقُرْآنِ وَ نَهْيٌ عَنِ اتِّباعِهِم وَأنزَلَ فيهِم قُرآن ناطِقاً عِلْمُهُ مَنْ علِمه وَجَهْلَهُ مِنْ جَهْلِهِ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ يَقولُ لَيسَ مِنَ الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلأَوَّلُهَا ظَهْرٌ وبَطْنٌ وَما مِن حَرْفٍ إِلاَّ وَلَهَ تَأويلٌ ومَا يَعْلَمُ تَأوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ والرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ الرَّاسِخُونَ فِي العِلمِ نَحنُ آلُ مُحَمَّدٍ وَأَمَرَ اللَّهُ سائِرالأُمَّةِ أن يَقُولُوا آمَنَّا بِهِ كُلٌ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَاوَ مَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ اُولُوا الْأَلْبَابَ وَ أَنْ يَسَلامُوا إِلَيْنَا وَرَدُو الأُمُورَ إِلَيْنَا وقَدْ قال اللّه وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى اَلرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِى اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ أَلَّذِينَ يُسْسُنْبُطُونَهُ مِنْهُمْ هُمْ الَّذِينَ يَلُونَ عَنْهُ ويَطْلُبُونَهُ وَ لَعَمْرِي لَوْ أَنَّ اَلنَّاسَ حِينَ قُبِضَ رَسُولُ اَللَّهِ سَلَّمُوا لَنَا وَاتْبَعُونَا وَ قَلَّدُونَا أُمُورَهُمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ ومِنْ تَحتِ أرجُلِهِم وَ لَمَا طَمِعْتَ أَنْتَ يا مَعْوِيَةُ فَمَا فَاتَهُمْ مِنَّا أَكْثَرُ مِمَّا فَاتَنَا مِنْهُمْ وَ لَقَدْ أَنْزَلَ اَللَّهُ فِي وَفيكَ سُورَةً خَاصَّةُ الأُمَّةِ يُأَوِّلُونَهَا عَلَى الظَّاهِرِ ولا يَعْلَمُونَ مَا الْبَاطِنُ وَهَى فِي سُورَةِ الْحَاقَّةِ وأمَّا مَن أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ وَ أمامِنَ أُوتِي كِتابَهُ بِشِمَالِهِ وذَلِكَ أَنَّهُ يُدْعَى بِكُلِّ إِمَامِ ضَلالَةٍ وَ إِمَامِ هَدْيٍ

ص: 139

وَمَعَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا أَصْحَابَهُ الَّذِينَ بَايَعُوهُ فَيُدعَى بي وَ بِكَ يَا مَعْوِيهُ وَأَنْتَ صَاحِبُ السِّلْسِلَةِ الَّذي يَقُولُ يَا لَيْتَنِي كَمْ أُوتِ كِتَابَيْهِ وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيةُ سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ يَقُولُ لَكَ وَ كَذَلِكَ كُلُّ إِمَامِ ضَلاَلَةٍ كانَ قَبْلَكَ أَوْ يَكُونُ بَعْدَكَ لَهُ مِثْلُ ذَلِكَ مِنْ خِزَى اللَّهِ وَ عَذَا بِهِ تَزِلُّ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوجَلَّ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتي أَريْناكَ إلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ والشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ ذَلِكَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ رَأَى إثنا عشَرَ إِمَاماً مِنْ أَئِمَّةِ اَلضَّلاَلَةِ عَلَى مِنْبَرِهِ وَ بِدُونِ اَلنَّاسِ عَلَى أَدْبَارِهِمْ القهقري رَجُلانِ مِنْ قُرَيشٍ وَ عَشَرَةٌ مِن بَني أُمَيَّةَ وَأوَّلُ العَشَرَةِ صاحِبُكُ الَّذِي طَلَبَ بِدَمِهِ وأَنْتَ وابْنُكَ و سَبْعَةٌ مِن وُلْدِ اَلْحَكَمِ بْنِ أَبِي اَلْعَاصِ أَوْ أَهُمَّ مَروَانُ وَقَد لعنه رسول اللّه وطرده وَ مَا وَلَدٌ حِينَ أُسْمِعَ نَبِيُّنَا رَسُولُ اَللَّهِ يَقُولُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ اخْتَارَ اللَّهُ اَنَا اَلْآخِرَةَ عَلَى الدُّنيا ولَمْ يَرْضَ لَنَا اللَّهُ الدُّنْيا ثَوَاباً وقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ أَنْتَ وَ وَزِيرُكَ وَ صُوَيْحِبُكَ يَقُولُ إِذَا بَلَغَ بَنُوا أَبِي اَلْعَاصِ ثَلَثِينَ رَجُلاً أَتَّخِذُوا كِتَابَ اَللَّهِ دَخَلاً وَ عِبَادَاللَّهُ خَوَلاً وَ مَالَ اَللَّهِ دُوَلاً

میفرماید ای معويه قسم بجان خودم آنگاه که من از برای تو و از بهر طلحه وز بير طلب رحمت کنم و خواستار مغفرت شوم آن استرحام و استغفار را جز لعنت و عذاب مشمار چه جرم و جریرت شما هر سه تن از آن دو کس کمتر نیست که

ص: 140

تاسیس این ظلم و ضلالت و تمهید این غدر و غوایت از بهر تو و از بهر آنکس که خون او هميجوئی نمود همانا آندوکس شما را بر گردن ما نشاندند و دسته ظلم شما را بر ما گشودند آنگاه بآیات مبارکه تمثل میجوید که خداوند میفرماید آیا نگران نشدی آنانرا که از کتاب بهره ور گشتند و ایمان بجبت و طاغوت که دو بت است آوردند مومنانرا گفتند که راه راست جز این نیست خداوندایشانرا لعن کرد و آنکس را که خداوند لعن کند منصور نگردد و هرگز ایشان از پادشاهی بهره نبرند و هیچکس را بهره نرسانند آیا حسد میبرند آنانرا که خداوند از فضل خویش تشر یف کرد ، اینوقت امیر المومنین میفرماید مائیم که محفوف فضل خداوندیم و محسود دشمنانیم و همچنان بكتاب خدای تمثل میجوید که فرموده ما آل ابراهیم را کتاب و حکمت عنایت کردیم و پاشاهی عظیم عطا فرمودیم امير المومنین میفرماید که خداوند در ملك عظيم امامان بر می انگیزد که هر کس طاعت ایشان کند اطاعت خدای کرده باشد و هر کس عصیان ایشان کند در خدای عاصی گردد این چیست که در آل ابراهیم کتاب و حکمت و نبوترا باور دارید و اقرار کنید و در آل محمد استوار ندارید و انکار کنید ، هان ایمعويه اگر تو و اصحاب تو و فرومایگان شام و گروهی از قبایل ربیعه و مضر انکار فضایل ما کنند باکی نیست خداوند بسیار کس بر انگیخته که فضل ما را پوشیده ندارد یا معويه همانا قرآن برحق است و نور هدایت ورحمتست و شفای اسقام مومنین است آنان که گوش شنوا و چشم بینا دارند یا معويه دانسته باش که خداوند هیچ صنفی ازاصناف ضلالت که بهره دوزخند رها نکرده الا آنکه از قرآن بر ایشان احتجاج فرموده و متابعت ایشانرا منهی داشته و فرو فرستاد برایشان قرآن ناطق که شناخت او را آنکس که شناخت و ندانست آنکه ندانست من از رسول خدای شنیدم که فرمود نیست در قرآن آیتی و حرفي الاآنكه آنراظاهری و باطنی است و از بهر آن تا ویلی است و تاویل آنراجز خداو ندوراسخون ندانندوراسخون در علم ما آل محمدیم و دیگر مردم مامورند که بر اینجمله ایمان آرند و امورخویش

ص: 141

بر ما مفوض و مسلم دارند چنانکه خداوند فرماید این امر را با رسول خدا و اولو الامر باز گذارید تا شما باندازه نیروی شما آموزگاری فرمایند سوگند بجان خودم گاهی که رسول خدای ازین سرای تحویل داد اگر مردمان طاعت ما بر داشتند و امر خویش را بما گذاشتند بکمال سعت و تمام نعمت برخوردار شدنديا معاویه آنچه از اعدای ما کاسته شد افزو دست از آنچه از ماکاسته آمد هما را خداوند خاص از بهرمن و از بهر تو سوره فرو فرستادو جماعتی ازامت آنرابظاهر معنی تاویل کردند و باطن آنرا ندانستند و آن سوره مبارکه الحاقه است آنجا که میفرماید در روز رستخیز جماعتی را نامه اعمال بدست راست دهند و ایشان آنانند که با امام هدی بیعت کردند و بر راه او رفتند پس صاحب جنت ورضوان گردند و گروهیر انامه اعمال بدست چپ دهند و ایشان آنانند که دنبال امام ضال گرفتند پس بهره دوزخ شدند ایمعاویه توئی صاحب آن سلسله که همی گوید کاش این نامه بدست من ندادند و حساب خویش بر نگرفتم و هم از رسول خدای شنیدم ائمه ضلالت آنان که پیش از تو بودند و آنان که از پس تو آیند بدینگونه دستخوش عذاب وعنا کردند و هم خداوند این آیت در حق شما فرو فرستاد آنجا که اشارت بخواب رسول میفرمایدو از فتنه ناس و شجره ملعونه یاد می کند چه اندر خواب نگریست که دوازده تن از ائمه ضلالت بر منبر اوصعود کننده فرودشوند و مردم را از از راه بگردانند دو تن از قریش وده تن از بنی امیه و نخستین بنی امیه آنکس است که تودر طلب ثاراوئی و دیگر تو و پسر تو و هفت تن از اولاد ابو العاص اند و نخستین ایشان مروانست که رسول خدا او را ملعون و مطرود داشت و هنوز اورا مادر زاده بود که من اینخبر از رسول خدای بشنیدم و هم رسول خدای فرمود گاهی که اولاد ابي العاص بسی مرد رسند احکام قرآن را گردن نگذارند و بندگان خدا را خادمان خویش شمارند و مال خدای را در میان خویش دست بدست دهند و مائیم آن اهل بیت که خداوند از بهر ما اجراخروی نهاده و بكانه دنیوی رضا نداده .

چون امیر المومنين علیه السلام سخن بدينجا آورد دیگر باره معویه را مخاطب

ص: 142

داشت و از اخبار غيب بسی اخبار کرد و فرمود:

يَا معوِيَةُ إِنَّ نَبِيَّ اَللَّهِ زَكَرِيَّا نُشِرَ بِالمِنْشارِ وَ يُحْيِي ذُبِحَ وَ قَتَلَهُ قَوْمُهُ وهُوَ يَدْعُوهُم إِلَى اللَّهِ عَزَّوجلَّ وَذَلِكَ الْهَوَانُ الدُّنْيَا عَلَى اَللَّهِ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اَلشَّيْطَانِ قَدْ حَارَبُوا أولياء الرَّحمن قال اللّه إِنَّ اَلَّذِينَ يَقْتُلُونَ اَلنَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍ وَ يَقْتُلُونَ اَلَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ يَا مَعْوِيَةُ إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ قَدْ أَخْبَرَنِي أَنَّ أُمَّتَهُ سَيَخْضِبُونَ لَحْيِي مِن دَمِ رَأْسِي وَ أَنِّي مُسْتَشْهدٌ وَ سَتَلَى اَلْأُمَّةُ مِن بَعدي وَ أنَّكَ سَتَقتُلُ ابني الحَسَنَ غَدْراً بِالسَّمِّ وَأَنَّ ابْنَك يَزِيدَ لَعَنَهُ اَللَّهُ سيقتُل اِبْنِي اَلْحُسَيْنَ يَلِي ذلِكَ مِنهُ ابنُ زانِيَةٍ وأَنَّ الأُمَّةَ سَيَلِيهَا مِن بَعْدِكَ سَبْعَةٌ مِن وُلْدِ أبِي الْعَاصِ وَلَدِ مَروَانَ بْنِ الْحَكَمِ وخَمْسَةً مِن وُلْدِهِ تُكَلِّمُهُ إِثْنَي عَشَرَ إماماً قَدْ رَآهُم رَسُولُ اللَّه يَتَوَابُّونَ عَلَى مِنْبَرِهِ تَوَاثُبَ اَلْقِرَدَةِ يَرُدُّونَ أُمَّتَهُ عَنْ دِينِ اللَّهِ على أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى وَأَنَّهُم أَشَدُّ النَّاسِ عَذاباً يَوْمَ اَلْقِيمَةِ وَ أَنَّ اَللَّهَ سَيُخْرِجُ اَلْخِلاَفَةَ مِنْهُم برايات سُودٍ تُقْبِلُ مِنَ اَلْمَشْرِقِ يُذِلُّهُمُ اللَّهُ بِها وَ يَقُمُّ تَحْتَ كُلِّ حَجَرٍ وَ أَنَّ رَجُلاً مِنْ وُلْدٍ مَشْئُومٍ ملْعُون جلفٌ جَافٍ مَنْكُوسُ اَلْقَلْبِ فَظٌ غَلِيظٌ قاسٍ قَد نَزَعَ اللَّهُ مِن قَلبِهِ الرَّحمَةَ وَالرَّأفَةَ أخوَالَهُ مِن كَلبٍ كَأنِّي أَنظُرُ إلَيهِ وَ لَو شِئتُ لَسُمَيتُةُ وَ وَصَفْتُهُ

ص: 143

وابْنُ كَمْ هُوَ فَيَبْعَثُ جَيْشاً إِلَى الْمَدِينَةِ فَيَدْخُلُوهَا فَيُسْرِفُوا فيها فِي الْقَتْلِ والفَوَاحِشِ وَيَهرُبُ مِنهُم رَجُلٌ مِن وُلْدِي زَكِيٌ تَقِيٌ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلاً و قِسْطاً كَمَا مِلْتْ جَوْراً وظُلْماً وَإِنِّي لَأَعْرِفُ اسْمَهُ وابنَ كَم هُوَ يُؤمِنذُ وَ عَلامَتُهُ وهُوَ مِن وُلْدِ ابْنَى الحُسَينِ الَّذي يُقُلُّهُ ابْنُكِ يَزيدُ وَهُوَ الثَّايِرُ بِدَمٍ بِهِ فَيَهرُبُ إِلَى مَكَّةَ وَ يَقْتُلُ صَاحِبُ ذَلِكَ اَلْجَيْشِ رَجُلاً مِنْ وُلْدِي زَكِيّاً بَرِيئاً عِنْدَ أَحْجَارِ الزَّيْتِ يَصِيرُ ذلِكَ الْجَيْشُ إِلَى مَكَّةَ وَإنّي لَأعلَمُ اسْمَ أَمِيرِهِم وَعَدْتُهُمْ وَ أَسْمَائِهِمْ وَسِمَاتِ خُيُولِهِمْ فَإِذَا دَخَلَ البَيْدَاءَ واسْتَوَتْ بِهِمُ الأَرْضُ خُسِفَ بِهِمْ قال اَللَّهُ عزَّوجل وَ لَوْ تَرِي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ قَالَ مِنْ تَحْتِ أَقْدَامِهِمْ فَلاَ يَبْقَى مِنْ ذَلِكَ اَلْجَيْشِ أَحَدٌ غَيْرُ رَجُلٍ وَاحِدٍ يُقَلِّبُ اَللَّهُ وَجْهَهُ مِنْ قِبَلِ قَفَاهُ وَ يَبْعَثُ اَللَّهُ لِلْمَهْدِيِّ أَقْوَاماً يَجْمَعُونَ مِن أطْرَافِ الأَرْضِ كَقَزَعِ الخَرِيفِ وَاللَّهِ إِنِّي لاعَرِفُ أَسْمَائَهُمْ وَاسْمَ أميرِهِم وَمُناخُ رِكابِهِم فَيَدخُلُ المَهدِيُّ الكَعبَةَ وَيَبكِي وَ بِتَضَرُّعٍ قالَ عزو جل أَمْ مَنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ اَلسُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ اَلْأَرْضِ هَذَا لَنَا خَاصَّةً أَهْلَ اَلْبَيْتِ أَمَا والله بَا مَعَوِيهِ قَدْ كَتَبْتُ إِلَيْكَ هذا الكِتابَ وَإنِّي لَأعلَمُ أنَّكَ لا تَنتَفِعُ بِهِ وَأنَّكَ سَتَفْرَحُ إذ أخْبَرْتُكَ أنَّكَ سَتَلي

ص: 144

الأمرُ وابنُكَ بَعدَكَ لِأَنَّ الآخِرَةَ لَيْسَتْ مِن بَالِك وإِنَّك بالآخِرَةِ لَمِنَ الْكَافِرِينَ وسَتَنْدَمُ كَمَا نُدْمِمُن أَسَّسَ هَذَا الأمرَ لَكَ ومَلْكَ عَلَى رِقّاً بِنَاحَيْنَ لَمْ تَنْفَعْهُ النَّدَامَةُ ومِمَّا دَعَانِي إِلَى الكِتابِ بِما كَتَبْتُ بِهِ أنِّي أَمِرْتُ كَاتِي أَن يَنْسَخَ لَك لِشِيعَتي وَأصحابي لَعَلَّ أَنْ يَنْفَعَهُم بِذلِكَ أَوْ يَقْرَءَهُ وَاحِدٌ مِمَّنْ قَبْلَكَ فَأَخْرَجَهُ اَللَّهُ مِنَ اَلضَّلاَلَةِ إِلَى الهَديِ وَ مَن لَيكَ وَ ظُلمِكَ أَصحابَكَ وَ فِتنَتِكَ وَأحبَبتُ أن أَحتَجَّ عَلَيْكَ.

میفرماید ای معويه همانا پیغمبر خدا زکریا را با منشار شهید کردند و یحیی را قوم او سر بر گرفتند و حال آنکه ایشان را بسوی خداوند دعوت میفرمودند و غلبه این کافران بر پیغمبران نیست الا آنکه دنیا را در نزد خداوند مدت و مقداری نیست و همواره لشگر شیطان با اولیای رحمن طريق مقاتلت و محاربت سپردند و زود باشد که طریق بادافراه(1) و نقمت سپرند چنانکه خدای فرماید آنانکه پیغمبران را شهید ساختند و آمرين عدل و نصفت را بکشتند از عذاب الیم گزیرندارند ، یا معاویه رسول خدا مرا خبر داد زود باشد که موی ریش من بخون سر من خضاب گردد و من شهید شوم و تو بعد از من سلطنت ام ت بدست گیری و فرزند من حسن را از در غدر و خدیعت بسم ناقع مقتول سازی و از پس تو یزید فرزند دیگر من حسين را شهید سازد وزنازاده با وی در قتل حسین همدست شود چنانکه رسول خدای را در خواب نمودار شد دوازده تن از ائمه ضلالت بعد از

ص: 145


1- بادافراه- بفتح ثالث بر وزن آصفجا.: بمعنی بادفر است که جزا و مکافات باشد. و بسكون ثالث بازیچۂ اطفال را گویند و آن چوبی با چرمی باشد که ریسمانی بر آن بندند و در کشاکش آرند تا صدایی از آن ظاهر گردد و آنرا در خراسان باد فرنك خوانند بكسر فاء وفتح نون.

وی بر منبر او فراز و فرود کنند و امت را از شریعت بازپس برند آنگاه جماعتی که سلبهای سیاه در پوشند و علم های سیاه علامت دارند و خلافت و سلطنت از ایشان باز گیرند و بر هر کس از این جماعت دست یابند از پای در آورند.

اکنون نگارنده این کتاب مبارك من بنده همی گویم تا بدینجا مكتوب اميرالمومنين على علیه السلام را بپارسی خلاصه کردم و چون جملتی از فقرات آن اخبار از مغیباتست و پاره از ظهور قائم آل محمد عجل الله فرجه خبر میکند چنان صواب شمردم که قلم از ترجمه آن کشیده دارم تا هر کس باندازه فهم خویش فحص کند و در خویش ادراك معانی فرماید .

اکنون بر سر سخن رويم على علیه السلام در خاتمه این نامه نگاشت یا معويه من این نامه را بسوی تو کردم و حال آنکه دانسته ام که ترا سودی نبخشد بلکه نيك شاد شوی از اینکه ترا آگهی دادم که پس از من خلافت بر تو درست شود و بعد از تو پسرت يزيدسلطنت کند و این از بهر آنست که دل بآخرت نداری و کار آن جهانی را یاوه خوانی و زود باشد که در آن سرای از شمار افران باشی و از کرده پشیمان شوی چنانكه آن کس که تأسیس این امر از بهر تو کرد و ترا به کردن ما بر نشاند هم پشیمان شود و این پشیمانی سود نکند و من كاتب خویش را بفرمودم تا این کتاب را از بهر شیعیان و یاران من نگار کند باشد ک ه بدان سودی کنند يا يك تن از آن مردم که در نزد تواند قرائت کند و از ضلالت بیرون شود و ظلم تو و ظلم أصحاب تو و فتنه ترا باز دارد و بر تو حجت کند والسلام .

چون ابودردا و ابوهریره این نامه بمعويه بردند و این سخنها بساز راندند زبان معاویه در پاسخ از کار شد و در جواب بیچاره ماند لاجرم خداوند مکنون خاطر او را از پرده بیرون انداخت تا بنگارش اینکلمات پرداخت :

هنيئا لك يا أبا الحسن تملك الاخرة وهنيئا لنا نملك الدنيا

ص: 146

یعنی ای ابوالحسن بر تو گوارا بادسلطنت آخرت و بر ما گوارا باد سلطنت دنيا.

ذکر مقاتلت و محاربت سپاه امیر المومنین على علیه السلام

با لشكر معويه بعد از محرم در سال سی وهفت هجری

چون ماه محرم بگران رفت و از آمد شد رسل و رسائل در تأسیس مصالحت و مسالمت فائدتی با دید نیامد لاجرم از دو سوی دل بر حرب نهادند و ساخته جنگ شدند و امير المومنین علی علیه السلام مرثد بن حارث الجشعی را با چند تن از لشگریان در شب چهارشنبه غره صفر گاهی که آفتاب سر بمغرب درمیکشید فرمود بجانب لشگر گاه معویه شدند تا بجائیکه بانگ ایشان شنیده میشد پس مرثدندا در داد :

يا أهل الشام الا ان امیر المؤمنين يقول لكم اني قد استنبذتكم و استانا تكم لتراجعوا الحق و تنبوا اليه واحتججت عليكم بكتاب الله و دعوتكم اليه فلم تتناهوا عن طغيان ولم تجيبوا الى حق و انی قد نبذت اليكم على سواء ان الله لا يحب الخائنين .

یعنی بانگ برداشت که ای مردم شام بدانید که امیر المومنین على علیه السلام میفرماید اینکه در جنگی شما توانی و تراخي جستم از بهر آن بود که باشد که رشد خویش دریابید و از این کردار نابهنجار توبت و آنابت جوئید، پس حجت بر شما تمام کردم و شما را بکتاب خدای دعوت نمودم پذیرای سخن حق نشدید و از عصیان و طغیان دست باز نداشتید ناچار با شما کار زار خواهم کرد همانا خداوند مردم خائن را دوست نمیدارد چون لشگر شام این کلمات بشنیدند امرای سپاه را آگاه ساختند و ایشان معويه را آگهی دادند پس جانبين اعداد جنگ کردند و سلاحها ازریم و جنگ بزدودند. و شمشیرها بر فسمان زدند امیر المومنین ک ار كتائب ساخت لوای جنگی رابهاشم بن عتبة بن ابی وقاص الزهری که مرقال لقب دارد سپردو عمار بن یاسر را بر سواران آمروناهی ساخت و عبدالله بن بديل بن ورقاء الخزاعي را امدارت پیادگان داد، وخدمت میانه را باشعث بن قیس حوالت کرد، و عبدالله بن عباس

ص: 147

ابن عبدالمطلب را بر میسره گماشت ، و پیادگان میمنه بر سلیمان بن صرد الخزاعی مفوض آمد، و پیادگان میسر، بر حارث بن مرة العبدی تفویض یافت ، قبیله مضر که ساکنين بصره و کوفه بودند در قلب جای کردند، و قبيله يمن وحی ربیعه از يمين و يسار قلب در ایستادند آنگاه فرمان کرد تا علمهای فراوان بیستند و هر علم را بدست رئیس فوم خویش داد، پس رأيت قريش را بعبدالله بن عباس بن عبدالمطلب سپرد، و قبيله اسد و کنایه نیز در تحت لوای او رفت ، ورایت کنده را حجر بن عدی بگرفت ، ورایت جماعت بکر را که ساکن بصره بودند حصین ابن المنذر بیافت ، و رایت بنی تمیم بصره با احنف بن قیس افتاد ، و رایت خزاعه بهره عمرو بن الحمق گشت ، و رایت بنی بکر کوفه خاص نعیم بن هبيره شد، و رایت بنی سعد و بنی رباب بصره را جارية بن قدامة السعدي مأخوذ داشت ، و رایت بحیله را رفاعة بن شداد اخذ فرمود، ورایت بني ذهل کوفه بزید بن رويم الشيباني مقرر گشت ، ورايت بني عمرو بنی حنظله بصره را اعين بن ضبیعه بدست کرد ، و رایت قضاعه وطی مخصوص عدی بن حاتم الطائي آمد ، و رایت قبیله لهازم کوفه را که لقب بنی تیم الله بن ثعلبه است عبد الله بن حجل العجلی گرفت ، و رایت بنی تمیم کوفه با عمير بن عطارد مسلم کشت ، ورایت حي ازد و گروهی از یمن با جندبن زهير تقریر یافت ، ورایت قبيلة ذهل بصره با خالد بن معمر السدوسی موافق آمد ورايت اقوام بنی عمرو حنظله كوفه تسلیم شبث بن ربعی ، ورایت طایفه همدان نصيبه سعیدبن قیس افتاد ، ورايت لهازم بصره را حریث بن جابر الحنفی صاحب گشت ، ورايت بنی سعد و بنی رباب کوفه را طفیل که مکنی بابو صريمه بود خداوند آمد ، ورايت مردم مذحج را مالك بن الحارث النخعی که ملقب باشتر است با خویش ببرد ورايت عبد القيس كوفه را صعصعة بن صوحان مالك شد ، ورایت بنی کوفه را عبد الله ابن الطفيل الكناني افراخته کرد ، ورایت عبد القيس بصره را عمرو بن حنظله بر افراشت ، ورایت قریش بصره را حارث بن نوفل الهاشمی بپای داشت ، ورایت بنی

ص: 148

قیس بصره با قبيضة بن شداد الهلالی نامزد گشت ، ورایت قبيله لفيف را از قواصی بدست قاسم بن حنظلة الجہنی نامبردار شد بدینگونه امير المؤمنین علی علیه السلام لشکر بیاراست و از آنسوی مویه با سپاه خویش گفت از جنگ علی بيمناك مباشید و مردانه بکوشید که من اعداد جنگ او کرده ام حابس بن سعيد الطامی که در لشگر معاویه صاحب لوای طی بود این شعر بگفت :

اما بين المنايا غير سبع *** بقين من المحرم او ثمان

اما يعجبك أنا : قد كففنا ***عن اهل الكوفة الموت العيان

اینهانا کتاب الله عنهم *** ولاينها هم السبع المثانی

بسیار کس از اهل خبر نگاشته اند که در ماه محرم لشگر شام و عراق دست از جنگ کشیده داشتند لکن از این شعر چنان مكشوف میافتد و احمد بن اعثم کوفی نیز بر این رفته که در ماه محرم نیز قتال میداده اند الاآنکه در محرم جنگها سبك بوده است و بزیادت از هفته دست از مقاتلت باز نداشته اند و آن جنگی

های خفیف را بشمار جنگی نمیگرفته اند .

بالجمله معويه نیز تعبیه لشگر کرد عبیدالله بن عمر بن الخطاب را بر سواران گماشت ، و مسلم بن عقبة المری را بر پیادگان امیر ساخت ، و عبدالله بن عمرو بن العاص را بر میمنه نصب فرمود ، و حبیب بن مسلمة الفهری را بر ميسره حکومت داد ، و لوای جنگی را با عبدالرحمن بن خالد بن الوليد سپرد ، وضحاك ابن قيس الفهری را در قلب که جایگاه اهل دمشق بود جای داد، و ذوالکلاع حمیری را بر مردم حمص که در میمنه بودند فرمانروا ساخت ، و زفر بن حارث را بر اهل قنسرین که هم در میمنه بودند کار فرما کرد ، و بر مردم اردن که در میسره برصف بودند سفیان بن عمرو و دیگر ابوالاعور السلمی کار گذار آمد، ومسلمة بن مخلد بر اهل فلسطین که هم در میسره بودند حکمروا شد، و بسر بن ابی ارطاة العامری بر پیادگان دمشق نافذ فرمان گشت ، و حوشب ذوظليم بر پیادگان اهل حمص امارت یافت و طريف بن حابس الألهانی بر پیادگان قیس ایالت جست ، و

ص: 149

عبدالرحمن بن قيس القينی بر پیادگان اردن صاحب حكم گشت ، و حارث بن خالد الازدی را پیادگان فلسطين بتحت فرمان آمد. و همام بن قبيصه را بني قيس دمشق فرمان پذیر گشت ، و بلال بن هبيرة الازدی را جماعت قیس و ایاد که صاحب حمص بودند در زیر لوا آمدند ، و حاتم بن المعمر الباهلی نیز با بلال همدست شد و حابس بن سعد الطائی حکومت پیادگان میمنه مثال یافت و حسان بن بجدل الكلبي بکار گذاری قضاعه دمشق منشور گرفت ، و عباد بن يزيد الكلبی بر قضاعة حمص کار پرداز شد و قبیله کنده دمشق بزیر رایت حسان بن جوين السكسکی رفت و یزید، بن هبيرة السكونی برتق و فتق بنی کنده حمص پروانه گرفت ، و حل و عقد جماعتی از قبایل یمن بریزید بن اسد البجلی مقرر گشت و امور مردم حمير و حضرموت بريمام بن عمر تقریر یافت و حکومت قضاعه اردن بهره جیش بن دلجة القينی گشت ، و بر کنانه فلسطين شريك البکائی منصوب شد ، و قبیله مذحج اردن را مخارق بن الحارث الزبيدي يتحت لوا آورد ، وقبایل لخم وجذام فلسطين را نايل بن قيس الجذامی خط حکمرانی یافت ، و حکومت قبیله همدان اردن را حمزة بن مالك الهمدانی بدست کرد ، وقبيله خثعم یمن را حمل بن عبدالله الخثعمي والی گشت ، وامور غسان اردن با یزید بن حارث افتاد و فعقاع بن أبرهة الكلاع بر تمامت قواصی صاحب لواشد.

صبحگاه چهار شنبه غره صفردرسال سی وهفتم هجری چون خورشیدجهانتاب سر از کوه بر کشید هر دو لشکر بدینصفت که رقم شد در برابر یکدیگر رده راست کردند و صف از پس صف ایستاده شدند مرگ در روی مردان چون گرگ درنده دندان بنمود و اجل در گرد میدان چون ضيغم غضبان دهان بخميازه گشود ابر بلا بالا گرفت و هر دو لشکر بچشم زهر پالا بسوی هم نگران آمدند اینوقت علی مرتضی که قدرت قدر و نیروی قضا داشت از پیش روی صف عبور داد و باعلى صوت بانگی در افکند :

ص: 150

فَقَالَ عِبَادَ اللَّهِ اِتَّقُوا اللَّهَ عزَّوجل وَغَضُوا الْأَبْصَارَ وأَخْفَضُوا الأَصْواتَ وَأَقِلُّوا الكَلامَ وَ وَطِّنوا أَنفُسَكُم عَلَى المُنازَلَةِ وَالمُجادَلَةِ وَالمُبارَزَةِ والْمُعَالَقَةِ وألْمَكَادِمَةِ وَابوا وَاذكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ولا تَنازَعوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُم وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصّابِرينَ أللَّهُمَّ أَلْهِمْهُمُ الصَّبْرَ وأَنْزِلْ عَلَيْهِمُ النَّصْرَ و أَعْظِمْ لَهُمُ الأَجْرَ .

میفرماید ای بندگان خدای از خدا بترسید و در جهاد گرانی مکنید و چشمها بگاه حمله فرو خوابانیدتا سنانهای زدوده و شمشیرهای کشیده دیدهای شما را در نبرد و بانگها را سبك در دهيد تا موجب دھشت یکدیگر نباشید و سخن کمتر کنید تا باصغای کلام از کار نبرد باز نمانید و خویشتن را بسپارید بر مقاتلت و مجادلت چندانکه با دشمن روی در دوی شوید و دست بگردن آئید و یکدیگر را با چنگ وگاز آسیب کنید و پای بر جای باشید و خداوند را فراوان یاد کنید تا رستگار گردید و در کار زار پای اصطبار استوار دارید که خدا صابران رادوست دارد آنگاه فرمود الهی ایشانراصبر عنایت کن و نصرت فرو فرست و اجر ایشانرا بزرگی فرمای این وقت لشکر دل بر حرب نهادند و بزرگان سپاه از پیش روی صفوف اسب بگردانیدند لشكر أمير المؤمنين يازده صف بر کشید و حسین بن على علیه السلام برسوران همی عبور داد وصف مستولی همیداشت ، وعبدالله بن جعفر طیار بر پیادگان گذشت و زده راست کرد . ومسلم بن عقیل بن ابی طالب نیز با او بود و محمد بن حنفیه و محمد بن ابی بکر بر سواران میسره عبور دادند ، و همچنان عبدالله بن بدیل بن ورقاء الخزاعي و عبدالله بن عباس و اشتر نخعی و سهل بن حنیف و عمار یاسر ساخته جنگ شدند .

نخستیں اشتر نخعی که حشمت شیر وصولت پلنگ داشت اسب بر جهاند و در

ص: 151

گرد میدان جولانی کرد معويه حبيب بن مسلمة الفهريرا بدو فرستاد تا ساعتی بهم بگشتند و فراوان زخم تیغ و تیر از خویشتن بگردانیدند و دیگر جیدل بن عبدالله المذحجی که اشتر بسیار وقت او را بمردی ستوده بود اسب برانگیخت و بر لشکر شام حمله گران افکند لختی با نیزه و پاره با شمشير رزم داد و از رزم آزمایان لشکر شام مردی چند بکشت و باز جای شد ، عمرو بن عاص چون این بدید فرزند خود عبدالله را پیش خواند و گفت این علم از من بستان و از پیش روی من میرو تا من مبارزت خواهم کرد گفت نستانم و نروم هان ای پدر هوش باز آرو مرا بجنگ مردی مامور مکن که هیچگاه در خدای عاصی نشده و میچوقت آلوده کفر و عصیان نبوده عمرو را آتش غضب تافته کرد و با چشم زهر آگین در عبدالله نگریست و گفت سوگند با خدای اگر بیفرمانی کنی و هم این علم نستانی در زمان سر ترا با تیغ در سپارم و تنت را بمسته (1) وحوش و طیور گذارم عبدالله از بیم شمشير حدیثی بر تراشید و گفت اگر نه این بود که مصطفی مرا فرمود ای عبدالله پذیرای فرمان پدر باش هرگز این سخن نپذیرفتم واین علم نگرفتم این بگفت و علم بگرفت و از پیش روی پدر برفته پس عمرو باتفاق فوجی از لشکر بر سپاه حمله افکند و از دو جانب جماعتی در خون و خاك غلطان گشت آنگاه بجای خویش باز شتافت .

بالجمله مردان جنگ بسی از یکدیگر همی کشتند و در خاك و خون آغشتند تا گاهی که روز بگران رسید و خورشید سردر کشید پس دست ازجنگی بازداشتند و باز جای شدند، بامداد دیگر که پنجشنبه دویم صفر بود همچنان از دو جانب

ص: 152


1- مسته بضم اول و سکون ثاني وفتح فوقاني: بمعنی جور و ستم و غم و اندوه باشده و نام دارویی است که آنرا بعربی سعد گویند و طعمه جانوران شکاری را مثل باز و شاهین و چرغ و شکره نیز گویند و بعضی گویند باین معنی عر بیست . و بفتح اول و کسر ثاني وضم فوقانی وظهورها منع از ستیز کردن و لجاجت نمودن باشد یعنی ستیزه مکن و لجوج مباش.

لشكرها سلاح جنگی بر تن راست کرده صف بر کشیدند از جيش امير المؤمنين هاشم مرقال با گروهی از ابطال رجال بميدان آمد و از پیاده و سواره صف بر کشید از آنسوی ابوالاعور السلمی با جماعتی جنگجوی آهنگ رزم او کرد هر دو گروه در هم افتادند و تیغ در هم نهادند على علیه السلام حصين بن منذر را پیش خواند و علمی سیاه بدو داد و پانصد سوار از جنگ آوران قبیله ربیعه در خیل او کرد و فرمود دل قوی دار و مردانه کوشش میکن و صولتی مینمای حصین روی با قوم ربیعه کرد و گفت ای قایدان و سرخیلان قوم ربيعه اینجهان با کس نپاید و زندگانی در این جهان بیش و کم بشماری نباشد بخت مسعود آنرا افتاد که نام نیکو بردبدانید که من اکنون حمله خواهم کرد شما باید مرا گوش دارید و گام بجای گام من گذارید باشد که خویشتن بر معويه زنم وقبه او را از بن بر کنم گفتند دل قویداد که ما چشم بر تو داریم و از تو باز پس نمانیم پس حصين حمله گران افکند و لختی از چپ و راست بتاخت و بسی مرد و مرکب بخار انداخت ناگاه راه بگردانید و بجانب معويه چشم فرو خوابانید مویه مردیرا نگریست که علمی سياه از پیش میراند و هر ساعت چون شیر سیاه بر می آشوبد وصف میشکافد گفت این کیست گفتند حصين معويه از جلادت او حسابی برداشت و سیصد مرد از کار افتادگان روز نبرد را پیش خواند و فرمود جلدی کنید وصاحب این علم سیاه رابگردانید امير المؤمنين چون نگریست که معوية فوجی سوار بدفع حصین مقرر داشت بفرمود تا صد سوار گزیده از قبيله مذحج بمدد او بیرون شدند و بانگ در داد که یا حصین نیکو رزم میده و علم نیکتر مير أن حصين گفت سمعا و طاعة و حملهای گران متواتر ساخت و شمشير همی زد و مرد همی کشت و راه همی برید لشکر شام از پیش روی او چنانکه کوران از هزبران همی بگریختند و معبر تھی کردند تا گاهی که حصين بكنار سراپرده معاویه رسید خواجه سرایان از اندرون سرا پرده فریاد برداشتند که ایجماعت آزرم نگاه دارید و حشمت حریم ما را بزیر پای در مسپرید که ما عمزادگان یکدیگریم و از پس امروز فردائیست بالجمله

ص: 153

حصين فتح کرده و ظفر دیده بصف خویش باز شد و روز بیگاه گشت.

بامداد دیگر که جمعه سیم شهر صفر بود همچنان از دورویه سپاه رده راست کردند امير المؤمنين علیه السلام عمار یاسر را بفرمود تا ساخته جنگ شود و حمله در دهد پس عمار با فوجی لشکر و جماعتی از غازيان بدر پذیره جنگی شد از آنسوی عمرو بن عاص با گروهی از ابطال عمار را استقبال کرد عمار بانگ بر داشت و گفت ایمردم اگر خواهید دشمن خدا و رسول را که با خدا و رسول ستیزه همی کند و مسلمین را زیانکار و مشرکانرا نیرومند بود بر شما شناخته دارم بدانید اینك مویه است او را لعن کنید که خدایش لمن كناد و در مقاتلت او سستی و گرانی مکنید چه او همی خواهد نور خدا را فرو نشاند و دشمنان خدایرا ارجمند دارد سوگند با خدای که او از بیم شمشیر مسلمانی گرفت و بعد از پیغمبر بیفرمانی کردهان ایمسلمانان بر روی این کافران برجهید و حمله در دهید میدان از کرد سوار مانند شب تار شدوهوا از پرتاب تیر وشعشعه شمشير ابر صاعقه بار گشت مردان جنگی دل از جان برداشتند و فيصل امر باز بان تیغ گذاشتند زمین معرکه سلب از خون کردوخاک رنگ طبرخون گرفت زياد بن نضر که با سواران خویش در خیل عمار بود حملهای گران متواتر داشت و عمار با پیادگان یورش همیداد و کوشش همی کرد چند که عمرو بن العاص را توان و تاب برفت و هزیمت را شتاب گرفت زياد بن نضر را از سوی مادر برادری بود از قبیله بنی عامرو اومعوية بن عمرو العقيلي نام داشت و مادر ایشان هند زنی از قبیله بنی زبید بود درین رزمگاه با زیاد روی در روی شد و یکدیگر را نشناختند و بر هم تاختند زمانی دیر نگذشت که زیاد را فرصتی بدست شد و تیغ براند اگر چند آن زخم کارگر نیفتاد لكن سوار را از اسب در انداخت زیاد پیاده شد و بر سینه او نشست تا سرش از تن بر گیرد لثام از چهره او بیکسوی شد زیاد نيك نظر کرد برادر خویش معوية بن عمرو رانگریست که جان بمرگ در داده دست باز داشت یکی گفت هان ای زیاد در میدان جنگی این توانی و درنگ چیست زودتر سرش بر گیر و بپای شو گفت چگونه او را بکشم

ص: 154

و حال آنکه برادر منست گفتند دست باز دار و بر نشين گفت این نیز نکنم تا اميرالمؤمنين علیه السلام چه فرماید اینخبر بعلي بردند فرمود عجلت کنید و او را از قتل برادر برهانید چون فرهان على بدو آوردند از سینه برادر بر خاست و معوية بن عمرو همچنان بسپاه معاویه باز شد .

در خبر است که عمرو بن العاص پاره از خميصه سياه بر سر نيزه علاقه کرده برافراشته بود و مردم همی گفتند این لوائیست که رسول خدای خاص از بهر عمرو بست چون این قصه با ميرالمومنین برداشتند فرمود این شقه خميصه را رسول خدا بر آورد و گفت کیست که این شقه علم بگیرد و از شرط آن بیرون نشود عمروعاص عرض کرد یا رسول الله آن کدام است فرمود در برابر هیچ مسلم محاربت تجوید و نزديك هیچ کافر نبردعمرو بگرفت سو گندباخدای که نزدمشركين برد و با مسلمين مقاتلت جست .

والَّذِي فَلَقَ الجُبَّةَ و بِرَّ النَّسَمَةِ مَا أَسْلَمُوا ولَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَأَسَرُّوا الْكُفرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً رَجَعُوا إِلَى عَدَاوَتِهِمْ مِنَّا إِلاَّ أَنَّهُمْ لَمْ يَدَعُوا اَلصَّلَوةَ.

فرمود سوگند با خدای که معويه و اصحاب او مسلمانی نگرفتند بلکه از بیم تسلیم شدند و کفر خويشرا مخفی داشتند و گاهیکه یار و یاور بدست کردند بخصومت ما و کف خویش باز گشت نمودند الا آنکه بصورت نماز گذارانند.

چنان صواب مینماید که بعضی از احادیث که باتفاق سنی و شیعی از کفر معويه وعمروعاص خبر میکند و نصر بن مر أحمد بن أبي الحديد که از اجله علمای اهل سنت وجماعتند نیز روایت کرده اند مرقوم افتد ، در خبر است که در قتال صفين مردی با عمار یاسر گفت :

يَا بِالْيَقْظَانِ أَلَمْ رَسُولُ اَللَّهِ اَلنَّاسِ حَتَّى يُسْلِمُوا فَإِنَّ أَسْلَمُو اِعْصِمُوا

ص: 155

مِنِّي دِمائُهُم وأموالُهُم

یعنی ای ابويقظان آیا رسول خدا فرمود که با کافران قتال کنید تا مسلمانی گیرند و گاهی که اسلام آوردند جان و مال ایشان محفوظ خواهد بود گفت چنین است گفت پس چگونه با معويه و اصحاب او قتال میکنید عمار گفت سوگنديا خدای که ایشان اسلام نیاوردند بلکه تسلیم شدندو کفرخویشرا پوشیده داشتند تا گاهی که ناصر و معین یافتند .

و هم سند بعبدالله بن مسعود میرسانند که گفت:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ إِذَا رَأَيْتُمْ مَعْوِيَةَ بْنَ أَبِي سُفْيَانَ يَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِي فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ.

یعنی رسول خدای فرمود گاهی که معويه را بر منبر من دیدار کنید که قرائت خطبه میکند گردن او را بزنید.

و نیز از رسول خدا روایت کرده اند که فرمود :

إِذَا رَأَيْتُمْ مَعْوِي يَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِي فَاقْتُلُوهُ قَالَ أَبُو سَعِيدٍ الخُدرِيُّ فَلَمْ يَفْعَلُوا ويُفْلِحُونَ

یعنی هر گاه معويه را بر منبر من دیدید خطبه میکند او را بکشید ابوسعیدخدری گفت نکشتند و رستگار نشدند

و هم روایت کرده اند که فرمود:

إِنَّ مَعْوِيَةَ فِي تَابُوتٍ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ من النّار وَ لَوْلاَ كَلِمَةُ فِرْعَوْنَ أَنَا رَبُّكُمْ اَلْأَعْلَى مَا كَانَ أَحَدٌ أَسْفَلَ مِنْ مَعْوِيَة.

اگر نه این بود که فرعون خویشتن را پروردگار جهان خواند جای هیچکس در جهنم فرودتر از تابوت معاویه نبود .

ص: 156

و نیز از رسول خدا حديث کرده اند که فرمود :

شَرُّ خَلْقِ اللَّهِ خَمْسَةٌ إِبْلِيسُ وابْنُ آدَمَ الَّذِي قَتَلَ أَخَاهُ وَ فِرْعَوْنُ ذَوَالأَوْتَادَ وَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ رَدَّهُمْ عَنْ دِينِهِمْ وَ رَجُلٌ مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ يُبَايَعُ عَلَى كُفرِهِ عِنْدَ بابِ لد.

میفرماید بدترین خلق خدای پنج کس است نخستین ابلیس و دیگر پسر آدم صفی قابیل که برادر خودھا بیل را بکشت، و دیگر فرعون که خود را بخدائی ستود ، و دیگر مردی از بنی اسرائیل که قوم خود را از دین بگردانید و ما اینجمله را در جای خود بشرح کرده ایم ، و دیگر مردی ازین است که در باب لدبر کفر خویش از مردم بیعت می ستاند مردی از اهل شام گوید من خود اینحدیث را از رسول خدای شنیدم و چون مویه را در باب لد ديدم از مردم بیعت می ستاند سخن رسول خدایرا فریاد آوردم از معويه و شام علاقه بگسستم و بامیر المومنین علیه السلام پیوستم.

عبد الله بن عمر بن الخطاب گوید از رسول خدای شنیدم که فرمود:

يموت معوية على غير الاسلام .

و هم در جائی میفرماند :

يموت معوية على غير ملتی .

و نیز وقتی رسول خدای ابوسفیانرا نگریست که با معويه در میرسندفرمود

اللهم العن التابع والمتبوع اللهم عليك بالاقيعس.

و از اقیعس معاویه را خواست .

واز على علیه السلام حديث کرده اند که فرمودرسول خدای مرادر خواب نمودار شد و از امت بدانحضرت شکایت کردم فرمود نظاره کن چون نگران شدم عمرو بن العاص و معويه را دیدم که نگونسار آویخته بودند چنانکه سرهای ایشان بر فراز سنگی آمده .

ص: 157

وعبدالله بن عمر بن الخطاب نیز روایت کرده که میان تابوت معويه وتابوت فرعون جز یک درجه فصل نیست و آن درجه از بهر آنست که فرعون گفت : انا ربكم الاعلى .

و همچنان از رسول خدا حديث کرده اند که قبل از تحریم خمر با جماعتی عبور میداد در معابر مکه ناگاه اصغای غنائی فرمود یکی از اصحاب برفت و باز آمد و عرض کرد عمروعاص با معاوية بن ابی سفیان با هم مجادبه می کنند و شعر همی خوانند و این شعر معويه قرائت کرد :

يزال حواری تلوح عظامه *** ذوى الحرب عنه ان يحس فقیرا

رسول خدای فرمود :

أَللَّهُمَّ اُرْكُسْهُمْ فِي اَلْفِتْنَةِ رَكْساً أَللَّهُمَّ دَعْهُمْ إِلَى اَلنَّارِ دَعّاً.

یعنی الها واژگونه در افکن ایشانرادر فتنه و زبر زیر کن ایشانرا و در انداز در آتش جهنم .

ودیگر عبدالله بن عمر بن الخطاب گوید وقتی در خدمت حضرت رسول خدای بودم فرمود:

يَطْلُعُ عَلَيْكُمْ مِنْ هَذَا اَلْفَجِّ رَجُلٌ يَمُوتُ حِينَ يَمُوتُ وَهْوَ عَلَى غَيْرِ سُنَّتِي.

یعنی ازین راه مردی بر شما در می آید که بر غیر منت و شریعت من وداع اینجهان خواهد گفت عبدالله گوید من بيمناك شدم که مبادا پدر من عمر بن الخطاب از راه برسد چه کاهی که من از سرای بیرون شدم او جامه در میپوشید که از قفای من در آید ناگاه مدويه در آمد و اندوه من برخاست.

و دیگر علی بن الأقمر گوید وقتی با جماعتی بنزد مویه رفتم از پس آنکه حاجات مارا با اسعاف مقرون داشت مراجعت کردیم و دوست داشتیم که يكتن از اصحاب رسول خدایرا دیدار کنیم تا آنچه از رسول خدای شنیده بعضی حدیث

ص: 158

کند ناگاه عبدالله بن عمر برما در آمد علی بن الأقمر گوید گفتم یا عبدالله آنچه از رسول خدای دینی و شنیدی پاره باز گوی گفت معويه کس بمن فرستاده و پیام داده که اگر از پیغمبر حدیث کی سرترا از تن بر گیرم علی بن الأقمر پیش شد و بر فراز هر دو زانو استوار گشت و گفت هیچ خواهی که با من از در مقاتلت بیرون شوی عبدالله گفت با تو قتل نمیکنم و قتل ترا دوست میدارم و مرا از شرح آنچه از رسول خدای شنیدم باکی نیست آنگاه گفت : روزی در خدمت رسول خدای جمعی بنگارش کتب مشغول بودند سه کرت کس باحضار معويه که از کتاب حضرت بود برفت و باز آمد و عرض کرد که هنوز مشغول اکل وشرب است

فقال لااشبع الله بطنه.

یعنی خداوند شکم او را سیر مکناد آیا شما هرگز دیدید که شکم او سیر شود الاآنکه چون زمان اكل او بدر از کشد گوید به سئمت لااشبعت یعنی از بسیار خوردن مانده و ملول شدم لكن سير نگشتم و در میان عرب مردم شکمخواره را بدین سخن تمثل کنند و گویند: « كان في أمعائه معوية ».

و دیگر آنکه یکروز رسول خدای ابوسفیانرا نگریست که بر ستوری بر نشسته ومعوية باتفاق برادرش یکی از پیش روی و آندیگر از قفای او همیروند .

قال اللهم العن القايد والسایق والراكب.

گفتند یا عبدالله تو خود از رسول خدای این شنیدی که این هر سه تن را لعن فرمود گفت اگر خود نشنیدم و ندیدم هر دو گوشم کر وهر دو چشمم كور باد .

نگارنده این کتاب مبارك همی گوید که مردم شیعی و علمای افضلیه از اهل سنت و جماعت بر کفر معويه متفق اند واز احادیث علمای عامه نيز فراوان است که بر کفر و شرك او برهانیست و ماهریکرا در مجلدات ناسخ التواريخ بجای خود رقم کردیم ودرینمقام ازین زیادت موجب اطناب بود لاجرم قلم باز کشیدم و بر

ص: 159

سر داستان آمدم .

صبحگاه دیگر دو شنبه چهارم صفر بود على علیه السلام فرزند خود محمد بن حنفیه را فرمان کرد تا با گروهی انبوه از شجعان سپاه بميدان جنگ آمد و از آنسوی عبیدالله بن عمر بن الخطاب با فوجی گران شتاب گرفت و در برابر محمد صف بر کشید و هر دو لشکر بی ترس و بیم آغاز محاربت کردند زمانی کار بکمانداران رفت و در میانه هیچ پیکی جز پیکان متردد نبود آنگاه حکومت بدست تيغ افتاد و اصلاح ذات بين را جز شمشیر میانجی گشت از بسیاری کشته و سواران نگون کشته اسب بر سر و روی مردان همی رفت و سنابك ستوران پهلوی سواران همیدرید چون لختی بدینگونه حرب کردند عبيدالله بن عمر که مردی دلاور و تناور بود و مردان جنگ او را بمردی از موده و بشجاعت ستوده داشتند طمع در محمد حنفيه بست وندا در داد که ای محمد اگر نبرد مرا آرزو همی کنی مبارزت مرا همی جوئی اینك حاضرم محمد که شبل شیر و فرزند امیر بود اجابت مسئول او را وصول منی شمرد و تکاور را چون در خش جهيده بر جهاند و در روی عبیدالله مانند هر برصيد دیده در آمد و هر دوتن بحرب در آمدند .

و چون شعله جواله بگرد هم بگردیدند امير المؤمنين على علیه السلام بر نظاره بود فرمود کیستند این دو سوار که بدین سختی رزم همی زنند و چندین دار و کوب همی کنند گفتند محمد بن حنيفه و آندیگر عبیدالله بن عمر است علی علیه السلام چون شیر آشفته اسب برانگیخت و ندا در داد که ای محمد باز آی که مبارزت عبيدالله مر است عمل باز شد و علی علیه السلام در برابر عبیدالله آمد: .

فقال عليه السلام انت قاتل الهرمزان وقد كان ابوك فرض له في الديوان وادخله في الاسلام ، فقال له ابن عمر الحمد لله الذي جعلك تطلبني بدم الهرمزان واطلبك بدم عثمان بن عفان ، فقال له على لا عليك .فرمود ای عبید الله توئی قاتل هرمزان و حال آنکه پدرت عمر او را در شمار مسلمانان آورد و او را وجيبه واجری مقرر داشت عبیدالله گفت سپاس و ستایش

ص: 160

خدایرا که تو خون هرمزان از ما میجوئی و ما خون عثمان از تو طلب میکنیم على فرمود این بر تو نیامده است و ترا با خون عثمان نسبتی نباشد اکنون کار مقاتلت راست کن و بیار تا چه داری عبیدالله گفت مرا با مبارزت تو حاجت نیست بموجبی ترك جان نگویم و با تو طریق مقاتلت نجویم علی فرمود پس بسار شو عبیدالله بی توانی اسب برتافت و بصف خویش شتافت.

محمد عرض کرد یا امير المؤمنين مرا از مقاتلت عبيدالله باز داشتی سوگند با خدای اگر بگذاشتی امید میرفت که او را زنده نگذارم على فرمود ای فرزند اگر من با او رزم دادم بیگمان او را دستخوش تیغ ساختم و بخاك در انداختم و چون تو با او رزم زدی امید میرفت که بر او دست یابی و نیز بیم میرفت که او بر تو چیره شود گفت ای پدر افسوس میرود که تو بخویشتن با این فاسق لئيم به مقاتلت بيرون شوی سوگند به خدای اگر پدرش عمر بن الخطاب ترا بمبارزت طلب کند بر تو دریغ خواهم خورد چه اورا آن منزلت ومكانت نیست.

فقال يا بني لا تقل لابيه الا خيرا.

امیر المؤمنين فرمود ای پسر پدر او را بزشتی یاد مکن .

بالجمله روز بپایان رفت و سپاهیان بارامگاه شدند ، روز دیگر چون سپیده صبح گریبان شب چاك زد و این روز یکشنبه پنجم صفر بود لشگرها چون موج دریا جنبش کردند و مانند ستارگان مجره برصف شدند از سپاه علی علیه السلام عبدالله ابن عباس بن عبدالمطلب با جماعتی که مهالك رزم را مسالك بزم شمردند بميدان تاخت و ساخته مقاتلت گشت از آنسوی ولید بن عقبه که از جانب مادر با عثمان برادر بود با فوجی کینه جوی در برابر اورده راست کرد ولید بن عقبه پرده شرم پاره کرد و بنی عبدالمطلب را بشتم و سب پاره برشمرد و گفت : یا ابن عباس قطعتم ارحامكم وقتلتم أمامكم فكيف رأيتم صنع الله بكم لم تعطوا ما طلبتم ولم تدر کوا ما أملتم والله انشاء الله مهلكم و ناصرنا عليكم.

ص: 161

گفت ای پسر عباس قطع رحم کردید وامام خود عثمان را بکشتید اکنون قدرت خدای را در حق خود چگونه دیدید آنچه طلب میکردید موفق نشدید و بر آرزوی خود دست نیافتید امید میرود که خداوند شما را هلاک کند و ما را بر شما نصرت فرماید ابن عباس گفت هان ای ولید ژاژ(1) مخای و هرزه ملای زبان ببند و دست بگشای در میدان جنگ گله چکنی حمله میکن ولیدبن عقبه را چون توان مقاتلت با ابن عباس نبود سر از مبارزت برتافت لاجرم ابن عباس لشگر را فرمان جنگ داد از دور و به مردان نبرد درهم افتادند بانگ دارو گیر بالا گرفت رزمی صعب در میانه برفت و بسیار کس مجروح و مطروح افتاد تا نیمه روز بدینگونه رزم دادند و از سپاه شام و عراق هیچیك شكسته نشدند .

اینوقت شمر بن أبرهة بن الصباح الحميری با جماعتی از قراء اهل شام از جيش معويه جدا شدند و بنزديك امير المؤمنين على علیه السلام آمدند و با سپاه او پیوسته شدند چون این خبر بمدويه بردند سخت بر وی گران آمد و پشت معوية و قلب عمروعاص شکسته شد عمرو گفت ای مدویه توهمی خواهی باستظهار اهل شام با مردی قتال کنی که هیچکس قربت و قرابت او را با رسول الله ندارد و هیچکس را حشمت و سبقت او در اسلام و شدت و شوکت او در جهاد نیست و اکنون باغازیان

ص: 162


1- ژاژ -بازای فارسی بروزن قاز: بوته گیاهی باشد بغایت سفید و شبیه بدر منه در نهایت بیمزگی و هر چند شتر آنرا بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرو نبرد. و بعضی مطلق تره دوغ را گفته اند یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند. و علفی را نیز گویند خاردار که در ماست کنند و آنرا کنگر خوانند. وجه می گویند علفی است که بی تخم میروید و آن نوعی از درمانه است که بدان آتش افروزند و این بمعنی اول نزديك است و بعضی میگویند هر علفی که بی تخم رويد و بعضی گفته اند حشيش بأكله البعير یعنی علفی است که آنرا شتر خورد و بعربي غليص بر وزن در پس خوانند. و کنایه از سخنان هرزه و باوه و بی مزه وهذيان هم هست. کسیکه ژاژ دراید در گوش نشود که چرب گویان آنجا شوند کند زبان (شعر از فرخی سیستانی) .

بدر و اکابر اصحاب پیغمبر و قاریان قرآن و سايقين مهاجرين بمحاربت تو بیرون شده و از این جماعت هول و هیبتی تمام در دلهای مردم جای دارد تو همی خواهی بدین مایه مردم با او طريق حرب وضرب سياری عجلت کن و از آن پیش که جهان بر تو تنگ شود و روزگار بر تو سخت گیرد اصلاح کار خویش میکن و مردم را گاهی بقتل بیم میده و گاهی بمال فريفته میفرمای کندی مکن مگر ندانی که علی برحق است و تو بر باطل ميروی چون معاویه اینکلمات از عمرو بشنید فرمان کرد تا بزرگان اهل شام و قواد سپاه را انجمن ساختند و از بهر او منبری نصب نمودند پس بر منیر صعود داد و این خطبه قرائت کرد:

فحمد الله واثنى عليه ثم قال ايها الناس اعيرونا أنفسكم و جماجمكم لاتفشلوا ولا تخاذلوا فان اليوم يوم خطار ويوم حقيقة وحفاظ فانتكم على حق و لكم حجة وانما تقاتلون من نكث البيعة و سفك الدم الحرام فليس له في السماء عاذر .

بعد از ستایش یزدان گفت أي مردمان جان و سر خویش را بما بعاريت سپارید و بر جان مترسید و از جنگی کناره جوئید که امروز روز دمار و هلاك و روز حراست و حفاظ است و بدانید که شما بر حقید و حجت از برای شماست زیرا که با کسی رزم میزنید که بیعت عثمان را بشکست و خون اورا بناحق بریخت و از برای او در نزد خداوند هیچ عذری بجای نماند. چون معویه این خطبه بهای برد عمرو بن العاص بر دوزینه منبر فراز شد و بر قیاس معويه مردم را سخنها بگفت و بر جنگ اميرالمومنين تحريض کرد و بزیر آمد.

از آنسوی این خبر به أمير المومنین علی بردند که معاویه چه کرد پس بفرمود تا مردم را درهم آوردند و انجمنی بندگی کردند آنگاه بر فراز منبر در ایستاد و بر کمان خویش متکی گشت و این خطبه قرائت فرمود :

فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قالَ أيُّها النّاسُ اسمَعُوا مَقالَتي وَ عَواكِلامي

ص: 163

فَإنَّ الخُيلاءَ مِنَ التَّكَبُّرِ وَإِنَّ النَّخوَةَ مِنَ التَّكَبُّرِ وَ إِنَّ الشَّيْطانَ عدحاضرٌ يَعِدُكُمُ الْبَاطِلَ أَلاَ إِنَّ اَلْمُسْلِمَ أَخُو الْمُسْلِمِ لا تَنابَذُوا ولا تَخَاذَلُوا فَإِنَّ شَرَايِعَ اَلدِّينِ وَاحِدَةٌ وَ بِله قَاصِدَةٌ مَنْ أَخَذَ بِهَا لَحِقَ مَنْ تَرَكَهَا مَرَقَ وَ مَنْ فَارَقَهَا مُحِقَ لَيْسَ الْمُسْلِمُ بِالْخَائِنِ إِذَا اؤتُونَ ولا بِالْخُلَفِ إِذَا وَعَدَ ولا بِالْكَذَّابِ إِذَا نَطَقَ نَخ أَهْلِ بَيْتِ الرَّحْمَةِ وَ قَوْلُنَا الصِّدْقُ ومَنْ فَعَا لَنَا القَصدَ وَ مِنَّا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وَفينا قادَةُ الإِسْلامِ ومِنَّا قُرَّاءُ الْكِتَابِ نَدْعُوكُمْ إِلَى اللَّهِ وَ إلى رَسُولِهِ وَإلى جِهادِ عَدُوِّهِ والشِّدَّةِ في أَمرِهِ وابْتِغَاءِ رِضْوَانِهِ وَ إِقامُ الصَّلوةِ وإيتاءُ الزَّكوَةِ وَحِجُّ البَيتِ و صِيامِ شَهرِ رَمَضانَ وَ تَوفيرِ الْفَيِيءِ لِأَهْلِهِ ألا وَإنَّ مِن أعْجَبِ الْعَجَائِبِ أَنَّ مَعْوِيَةَ بْنَ أبِي سُفْيَانَ الأَمْوَى وعَمْرَو بْنَ الْعَاصِ السَّهْمِيَّ أَصْبَحَا يُحرِّضانِ النَّاسَ عَلَى طَلَبِ اَلَّذِينَ بِزَعْمِهِمَا وقَد عَلِمْتُم أَنِّي لَمْ أُخَالِفْ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَطُّ ولَمْ أَعْصِهِ في أمْرٍ قَطُّ أَفِيهِ بِنَفْسِي فِي الْمَوَاطِنِ الَّتِي يَنْكُصُ فِيهَا الاِبْطَالُ وَ تُرْعَدُ فِيهَا اَلْفَرَائِصُ نَجْدَةً أَكْرَمَنِي اَللَّهُ بِهَا فَلَهُ اَلْحَمْدُ وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ إِنْ رَاسَهُ لَفِي حَجْرِي وَ لَقَدْ ولِيتُ غُسْلَهُ بِيَدِي وَحْدِي تُقَلِّبُهُ اَلْمَلاَئِكَةُ المُقرَّبون مَعِي وَ أَيْمُ اَللَّهِ مَا اِخْتَلَفَتْ أُمُّهُ قَطُّ بَعْدَ نَبِيِّهَا إِلاَّ ظَهَرَ أَهْلُ بَاطِلِهَا عَلَى حَقِّهَا إِلاَّ مَاشَاءَ اَللَّهِ .

ص: 164

چون حمد و ثنای خدایرا بپای برد فرمود ایمردم سخن مرا بشنوید و گوش دارید بطریق تكبر و تنمر مروید و خوی خیلا و نخوت روش مکنيدهمانا شیطان بر خصمی شما می افزاید و باطل را در چشم شما می آراید بدانید که مسلمانان با یکدیگر برادرانند بر کین یکدیگر مپوئید و خذلان یکدیگر مجوئید و نیز بدانید که شرایع دین یکی است و مسالك آن جز بر اقتصاد نیست آنکس که طریق دین گرفت بحق پیوست و آنکس که بیرون راه قدم زد بهلاکت افتاد مسلم کسی است که چون مؤتمن شود خائن نشود و چون وعده کند تخلف نجوید و چون سخن گوید دروغ نزند بدانید که ما اهل بیت رحمتیم جز بصدق سخن نگوئیم و جز بعدل کار نکنیم خاتم پیغمبران از میان ما برخاست و قواد اسلام و قراء قرآن از ماست مائیم که شما را بخدا و رسول میخوانیم و بجهاد دشمنان پیغمبر دعوت می کنیم و بادای صلوة و ايتاء زکوة وحج بیت و روزه رمضان فرمان میدهیم و فييء مسلمين را خاص اهل آن میدانیم بزرگ تر شگفتی آنست که معوية بن ابی سفیان اموی و عمرو بن العاص السمی مردم را تحریض می کنند بر خصمی من و مینمایند که آن طلب دین است و شما آگاهید که من هرگز بخلاف رسول الله نرفته ام و عصیان او نکرده ام و خویشتن را در مواضعی که ابطال را توان درنگ نبوده برخی او کرده ام و در حفظ او ترك جان خویش گفته ام و خداوند را بدان موفق داشته و چون رسول الله وداع اینجهان میفرمود سرمبارکش در کنار من بود و باتفاق فریشتگان متصدی غسل او بودم سوگند با خدای که هیچ امتی بعداز پیغمبر خود مختلف و متشتت نشدند الا آنکه اهل باطل را بر اهل حق نیرومند گشتند.

مقاتلة أمير المؤمنين على علیه السلام با معوية بن ابی سفیان

روز دوشنبه ششم صفر در سال سی و هفتم هجری

روز دو شنبه ششم شهر صفر چون سفیده صبح از تاریکی شب بر دمید سپاه

ص: 165

شام و عراق بر نشستند و از دو سوی گوش تا گوش میدان صف راست کردند و آغاز مقاتلت نمودند علقمة بن عمرو حدیث می کند که در گرمگاه میدان مردی شاکی السلاح آهنگ جنگی کرد و با على صوت این آیت مبارك قرائت مینمود :

عَمَّ يَتَسَائَلُونَ عَنِ اَلنَّبَاءِ اَلْعَظِيمِ (1)

من تصميم عزم دادم که برزم او بیرون شوم اميرالمؤمنين علیه السلام مرا بانگ زد که بجای باش و خویشتن بجنگی او بیرون شد و چون راه بدو نزديك كرد فرمود:

أَتَعَرَّفُ اَلنِّبَاءَ اَلْعَظِيمَ اَلَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ.

هیچ می شناسی نباء عظیم را که مردم در او مختلف می شوند گفت ندانم فرمود:

وَاللَّهِ أَنَا اَلْبَاءُ اَلْعَظِيمُ اَلَّذِي فِي اِخْتَلَفْتُمْ وَ عَلَى وَلاَيَتِي تَنَازَعْتُمْ وَ رَجَعْتُم بَعْدَ مَا قَبِلْتُمْ وَ بِبَغْيِكُمْ هَلَكْتُمْ بَعْدَ مَا بِسَيْفِي نَجَوْتُمْ يَوْمَ غَدِيرٍ عَلِمْتُمْ وَ يَوْمَ تَعْلَمُونَ مَا عَمِلْتُمْ .

میفرماید سوگند با خدای آن خطب بزرگ و خبر عظیم منم که اختلاف کلمه و تشتت آرا در من آوردید و در ولایت من منازعه و مشاجره افکندید و از پس آنکه ولایت مرا بپذیرفتید سر بنافتید و بعد از آنکه به نیروی تیغ من از ظلمت شرك بیرون شدید بغى ورزیدید و خود را بهلاکت افکندید همانا در يوم غدير آنچه رسول خدای در حق من گفت شنیدید و دانستید و بی فرمانی کردیدو در قیامت کیفر کردار خویش را معاینه خواهید کرد پس بر او حمله کرد و او را مجال نگذاشت و سرش را بپرانید و این شعر بگفت :

ص: 166


1- آیه 2- سورة النبأ .

أَبَى اَللَّهُ إِلاَّ أَنَّ صِفِّينَ دَارُنَا *** وَ دَارُكُمْ مَا لاَحَ فِي اَلْأَرْضِ كَوْكَبٌ

وَحَتّى تَمُوتُوا أَو نَموتُ ومالِنا *** وَمَا لَكُمْ عَن حُومَةٍ اَلْحِزْبُ مَهْرَبٌ

از پس او لشگر در هم افتادند و حمله متواتر کردند امیرالمؤمنين علیه السلام بر یکتن از مبارزان شام تاختن کرد و خواست تا او را از اسب در اندازد عمرو بن خصيص السكونی چنان دانست که امیرالمؤمنین را غافل توان یافت نیزه خویش را بدست کرد و از قفاي على علیه السلام بتاخت باشد که حضرتش را زخمی زند امیر المؤمنين اندیشه او را تفرس فرمود و سر بر تافت و این شعر بر زبان مبارکش میگذشت؛

مَا عِلَّتِي وَ أَنَا جَلْدٌ حَازِمٍ *** وَفِيَ يَمِينِي ذُوغِرَارٌ صَارِمٌ

وَعَن يَمِينِي مَذْحِجُ اَلْقَمَاقِمُ *** وَعَنٌ يَسَارِي وَائِلُ اَلْخَضَارِمِ

اَلْقَلْبُ حَوْلِي مُضَرُّ اَلْجَمَاجِمِ *** وأقْبَلَت هَمْدانُ والأكارِمُ

والأَزدُ مِن بُد لَنَا دَعَائِمُ *** والحَقُّ في النَّاسِ قَدِيمٌ دَائِمٌ

سعيد بن قيس همدانی نیز او را بدید و اندیشه او را باز دانست اسب بر انگیخت و بانگ در داد که ای چنین و چنان و چون صاعقه آتشبار براو تاخت و او را با نیزه بزد و از اسب در انداخت معويه از قتل عمرو بن حصيص سخت شمنده و حزین گشت چه او از سرهنگان بزرگی و دلاوران نامبردار بود پس از پی کینه جوئی ذوالکلاع حميريرا بخواند و گروهی از سواران رزم آزموده را ملازمت رکاب او فرمود و گفت ای ذوالکلاع قتل عمرو بن حصيص جهان فراخ بر من تنگ ساخته مگر این کین از سعیدبن قیس و قبيلة همدان تو بجوئی و اندوه خاطر من بزدائی ذوالکلاع گفت خاطر فارغ دار که غایت مجهود خویش مبذول دارم و در تقدیم این خدمت خویشتن داری نکنم و با هزار مرد مبارز از جای

ص: 167

جنبش کرد .

على علیه السلام چون جوشش آن جیش بدید دانست که آهنگ قبیله همدان دارند بانگ در داد که با آل همدان گفتند لبيك يا أمير المومنین فرمود خویشتن را واپائید اینك معويه کين عمرو بن حصيص را از شما همی جوید و این لشگر را بمقاتلت شما فرمان کرده سعيد بن قيس عرض کرد یا امیر المومنین خاطر مبارك آزرده مدار و ما را با ایشان گذار که ما ایشان را پسنده ایم و سران قبیله خویش را پیش خواند و گفت اینك ذو الكلاع با لشگری ساخته بمقاتلت شما می تازند همدست و هم پشت شوید و مردانه بکوشید اینسخن هنوز در دهان داشت که ذوالکلاع چون گرگ گرسنه از گرد راه در رسید و حمله ور افکند قبيلة همدان از جای در آمدند و چون سباع ضاره درهم افتادند و بانگ در دادند و نعره در هم افکندند تيغها قاطع اوداج گشت و سینه ها آماج تیر شد از پس آنکه فراوان کوشش و کیش کردند نصرت بهره قبیله همدان گشت لشگر شام روی بر تافت سعيد بن قيس از قفای ذوالکلاع تا در سراپرده معاویه تاختن برد و از شجعان لشگر شام بسیار کس بکشت و باز آمد امیر المومنین اورا ترحيب و ترجیب کرد وقبيله همدان را نيك بنواخت و فرمود شما مرا بجای درع و جوشنید دل من بشما شاد است و پشت من بشما قوی است سوگند به خدای که اگر کلید بهشت در مشت من است شما را در نیکوتر جای سکون فرمایم سعیدبن قيس عرض کرد یا امیر المومنین ما در این جنگ و جوش بر تو منتی نداریم و در راه خدا اینجهاد می کنیم و خدایرا سپاس می گذاریم که ما را با خدمت تو موفق داشت و این سعادت بزرگ روز کرد تو مارا فرمان میده که بآب و آتش دررویم و از هیچ خطبی و بلائی نهراسیم پس امیر المومنین بدین اشعار قبايل همدان را بستون :

وَ لَمَّا رَأَيْتَ اَلْخَيْلَ تُقْرِعُ بِالْقَنِيِّ *** فَوَارِسُهَا حُمْرٌ اَلْعُيُونُ دَوَامِي

وأقْبَلَ رَهَجَ في اَلسَّمَاءِ كَأَنَّهُ *** غَمَامَةُ رَجَنَ مُلْبَسٌ بِقَتَامٍ

ص: 168

وَنَادِي ابْنِ هِنْدٍ ذَالْكُلاع ويَحْصُبَا *** وكِنْدَةُ في لَحْمِ وَحْيِ جُذام

تَيَمَّمْتُ هَمْدانَ اَلَّذِينَ هُمْ هُمْ *** إِذَا تَابَ أَمْرٌ جُنَّتِي وَ حُسَامِي

وَنادَيْتُ فِيهِمْ دَعْوَةً فَأَجَابَنِي *** فَوَارِسُ مِنْ هَمْدَانَ غَيْرُ لِئَامٍ

فَوَارِسُ مِن هَمْدانَ لَيْسوا بِعُزَّلٍ *** غَداةَ الوَغى مَن يَشكُرُ وَشِبام

وَمِن أرحَبِ الشُّمِّ المُطاعينَ بِالقَنيِّ *** وَهِمٍ وأحياءِ السَّبِيعِ وَ يَامٍ

و مِنْ كُلِّ حَيٍ قَدْ أَتَتْنِي فَوَارِسُ *** ذَوُوا نَجُدَاتٍ فِي اَللِّقَاءِ كِرَامٌ

بِكُلِّ رُدَيْنِيٍ وَ عَضْبٍ تَخَالُهُ *** إِذَا اِخْتَلَفَ الْأَقْوَامُ شَعَلَ ضِرَام

يَقُودُهُمْ حَامِي الْحَقِيقَةِ مِنْهُمْ *** سَعِيدُ بنُ قَيسٍ والكَريمُ مُحَامِي

فَخَاضُوا لَظَاهَا وَاصْطَلَوا بِشِرَارِهَا *** وكَانُوا لَدَى اَلْهَيْجَا كَشُرْبِ مُدَامٍ

جَزَى اَللَّهُ هَمْدانَ اَلْجِنَانَ فَإِنَّهُمْ *** سِمَامُ اَلْعِي فِي كُلِّ يَوْمِ خِصَامٌ

لِهَمْدَانَ أَخْلاقٌ وَ دِينٌ يَزِينُهُمْ *** وَلِينٌ إذا لاقوا وحُسْنٌ كَلامٍ

وَجَدَ وَ صَدْقٌ فِي الْحُرُوبِ ونَجْدَةٌ *** وَقَوْلٌ إِذَا قَالُوا بِغَيْرِ أَثَامٍ

مَتَى تَاتَهُمْ فِي دَارِهِمْ لِضِيَافَةِ *** بَيتٍ عِندَهُم فِي غِبْطَةٍ وَطْعَامُ

أُنَاسٌ يُحِبُّونَ اَلنَّبِيَّ وَ رهطة *** سِرَاعٍ إِلَى اَلْهَيْجَاءِ غَيْر كَهَامٍ

إِذَا كُنْتُ بَوَّاباً عَلَى بَابِ جَنَّةٍ *** أَقُولُ لهندان اُدْخُلُوا بِسَلاَمٍ

صبحگاه دیگر که سه شنبه هفتم صفر بود اشتر نخعی با قوم خویش از میان

ص: 169

انبوه به پیش روی صفوف آمد و از آنسوی معاویه فرمان کرد تا حبیب بن مسلمة الفهری که بدلاوری و کند آوری معروف بود با گروهی جنگجوی بیرون شد و جنگ در پیوست از دو سوی لشگر تن بمرگ در دادند و بر زخم سیف و سنان دل بر صبروسکون بستند کشته برزبر کشته و خسته بر فراز خسته افتاد اینوقت مالك ابن جریر نهشلی در میان قوم خویش ندا درداد که یا بنی تمیم گفتند لبيك گفت روزگاری دراز است که سعادت شهادت را آرزومندم هم اکنون یکباره دل از این سرای بر کندم و سرای باقی را بر دار فانی برگزیدم اکنون جنگی خواهم کرد و جان بر سر جنگی خواهم گذاشت على الله از این میدان باز نخواهم شد شما نیز در راه دین مردی کنید و اگر نه نام خویش را بننگ نیاورید و در میان قبایل بجبن و بد دلی سمر نشوید این بگفت و علم بر گرفت و بر لشگر معويه حمله کرد و خویش را بر چپ و راست همی زد و تیغ از پی تیغ همی داند و مرد از پس مرد همی کشت بکوشید تا شربت مرگ بنوشید از پس او بشير بن عقبه که مردی از اهل کوفه بود و در طلب مال وجاه جای در جیش معویه میداشت بميدان آمد وهم آورد طلب کرد از لشگر على مالك بن الحاج بروی در آمد هر دو تن بانیزه رزم زدند ومالك بردست بشیر جراحت يافت آنگاه شمر بن ذی الجوشن عليه اللعنة والعذاب از سپاه امیر المؤمنين بميدان تاخت و مبارز خواست ادهم بن محرز از الشكر معویة بیرون شد و با شمشیر کشیده بر شمر تاختن کرد و هر دو با شمشیر نبرد آغاز کردند چون زمانی با هم بگشتند ادهم بن محرز فرصتی بدست کرده تیغ براند و جراحتی سخت بر پیشانی شهر آورد شمر نیز جلدی کرد شمشیر بزد لكن زخم او کارگر نیفتاد لاجرم بصف خویش باز شتافت و دمی آب بیاشامید و نیزه خود بر گرفت و بسوی میدان مراجعت کرد و این شعر قرائت نمود:

انی زعيم لاخي باهلة *** بطعنة ان لم امت عاجلة

وضربه تحت الوعي فاصلة *** شبيهة بالقتل او قاتلة

و بر ادهم حمله برد ادهم همچنان پای بر جای بود چون شمر را بدانگونه

ص: 170

دید دیگر باره بجنگ در آمد و درین کرت نصرت باشمر افتاد نیزه بزد و او را از اسب در انداخت قوم ادهم بر او گرد آمدند و او را از قتل برهانیدند و بصف خویش باز بردند شمر گفت این زحم بجای آن جراحت که بر پیشانی من آمد و اینوقت از روز نماز دیگر بود که هر دو سپاه دست از جنگ باز داشتند و بارامگاه خود شتافتند .

ساخته کردن امیر المومنین لشکر را از برای جنگ انبوه

در شب سه شنبه هفتم صفر در سال سی وهفتم هجری

چون عصر سه شنبه لشگر ها از جنگ باز جای شدند امير المومنین فرمود چند با این جماعت کار بمداهنه باید کرد واجب می کند که ساخته جنگ شویم و بانبوه آهنگی ایشان کنیم پس در شامگاه سه شنبه بفرمود مردم انجمن شدند و در میان ایشان بر پای شد و این خطبه قرائت کرد :

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لاَ يُبْرِمُ مَا نَقَضَ وَ لاَ يَنْقُضُ مَا أَبْرَمَ وَ لَوْ شَاءَ مَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ هذِهِ الأُمَّةُ وَلا مِن خَلْقِهِ وَلا تَنازَعَتِ الأُمَّةُ فِي شَيْءٍ مِن أَمرِهِ وَلا جَحَدَ المَفْضُولُ ذا الفَضلِ فَضْلَهُ وقَدْ سَاقَتْنَا وهَؤُلاءِ الْقَوْمُ الأَقْدَارُ حَتَّى لَفَّتْ بَيْنَنَا فِي هَذَا اَلْمَكَانِ فَتَخُنْ مِنْ رَبِّنَا بِمُرِّيٍ وَ مَسْمَعٍ فَلَو شاءَ لَعَجَّلَ اَلْقِمَّةَ وكانَ مِنْهُ التَّغييرُ حَتَّى يُكْذِبَ اَللَّهُ الظَّالِمَ وَ يُعْلِمَ الْحَقَّ أَيْنَ مَصيرُهُ وَلكِنَّهُ جَعَلَ الدُّنْيَا دَارَ الْأَعْمالِ وَ جُمَلِ الآخِرَةِ عِنْدَهُ دارُ الْقَرَارِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَسَاؤُا بِمَا عَمِلُوا وَ يُجْزَى اَلَّذِينَ أَحْسَنُوا بِا لَحُسْنِي أَلاَ إِنَّكُمْ لاَقُوا لَقَدْ غَدَا إِنْشَاءَ اللَّهُ فَأَطِيلُوا اليُلَّةَ الْقِيَامَ وأَكْثِرُوا

ص: 171

تِلاوَةِ الْقُرْآنِ وَ اسْئَلُوا اللَّهَ الصَّبْرَ وَالنَّصْرَ وَأَلْقُوهُمْ بِالْجِدِّ الْحَزْمَ وكُونُوا صَادِقِينَ .

میفرماید حمد خداوندی را که تافته نشود آنچه راتافت و گشوده نگردد آنچه فرو بست اگر خواست هیچگاه دو تن از این امت با یکدیگر برراه مخالفت رفتند و طریق منازعت نگرفتند و هیچ مفضول بر فاضل و هیچ مرجوح بر راجح از در آنکار بیرون نشد همانا دست تقدیر ما را و این جماعت را در این اراضی انجمن ساخته و خدایرا بر کردار و گفتار ما بینا و شنواست و اگر بخواهد در انتقام طاغيان تعجيل فرماید و کذب ظالم را باز نماید چه بازگشت او را هم خدای داند لکن این سرای را دار کردار آفرید و آن جهان را دار قرار ساخت نا کردار بد را کیفر کند و اعمال نيك را پاداش فرماید هان ای مردم بدانید که فردا بگاه با دشمنان روی در روی میشوید يك امشب فراوان در نماز ایستاده شوید و در تلاوت قرآن کندی مکنید و از خدای در مقاتلت اعدا شکیبائی و نصرت بخواهید چون مردم اینکلمات را از امير المومنین شنیدند از چپ و راست بدویدند و هر کس باصلاح سلاح خویش بپرداخت و سیف و سنان خویش بر فسان همی رد وكمان بزه کرد و کیش با خدنگ بیا کند کعب بن جميل تعلبی بر ایشان عبور داد و این شعر تذکره ساخت :

اصبحت الأمة في أمر عجب *** والملك مجموع غدا لمن غلب

فقلت قولا صادقا غیر کذب *** ان غدا يهلك اعلام العرب

غدا نلاقي ربنا فنحتسب *** يارب لاتشمت بنا ولا تعب

من خلع الأنداد کلا والصلب **** غدا يكونون رمادا قد كثب

بعد الجمال والحياء والحسب

هم در آن شب على علیه السلام تعبيه لشکر فرمود وعلمها بيست وجای صفوف مقرر داشت و بفرمود تا منادی ندادر داد که ای اهل شام بدانید که از بامداد مقاتلت باید

ص: 172

کرد و ساخته جنگ بایدشد ازین سخن ولوله در مردم شام افتاد بر معويه گرد آمدند پس معويه فرمان کرد تا لواهاراست کردند و لشکرها در هم آمدند آنگاه بانك برداشت که آن جیش که از بهر مقدمه کرده ایم کجایند ابوالاعور السلمي باسپاه حمص پیش شد آنگاه فرمود یا اهل اردن آنجماعت باعلمهای خویش نیز دیدار شدند و سفیان بن عمر والسلمی زعیم ایشان بود ، دیگر باره از مردم قنسرین پرسش کرد ایشان نیز باز فربن الحارث عرض دادند سپس از جند امیر پرسید مردم دمشق که خاص قلب بودند با علمهای خویش باتفاق ضحاك بن قيس الفهری بر او بر گذشتند آنگاه ابوالاعور و عمرو بن العاص لختی راه باصفوف لشکر عراق نزديك كردند تا بر اندازه ایشان نگران شوند وهندسه ایشانرا در تعبیه باز دانند اینوقت عمرو بن العاص بسوی معویه بازگشت و گفت من زشت و زیبای این قوم را دانستم و پشت و روی اینکار را نگریستم سپهسالاری لشکر مراده و مرا با ایشان گذار معويه سخن او را بپذیرفت و کس بابو الاعور فرستاد و پیام داد که ابوعبدالله در اصابت رای و تجربت امر آن دانش و بینش است که نه تر است و نه مراست لاجرم من امارت این امر اورا دادم تو باخیل خویش بر آن تل که در برابر اعد است صعود میده و مترصدقتال میباش پس ابو الاعور بیکسوی شد وعمرو بن العاص پسر های خویش عبد الله و محمد را پیش خواند و فرمان کرد در عی فراخ دامن از بهر او بیاوردند تادر پوشید وسلاح جنك بر تن خویش راست کرد آنگاه عبدالله و محمد علمهای خویش بر گرفتند و لشکر را تنگاتنگی برصف بداشتند چنانکه کوس بر یکدیگر همی زدند و یکدیگر را فشار همی دادند عمروعاص نیز دیگر باره برصفها عبور داد و سواد و پیاده رامستوی ہداشت قبایل قيس و كلب و كنانه بر اسب بودند و دیگر مردم پیاده رده بستند این هنگام عمروعاص از اسب پیاده شد و بفرمود تا منبری نصب کردند پس بر آمد و مردم یمن برگرد او پره زدند : فقال لايقر بن هذالمنبر احد الا قتلتموه كائنا من كان اینوقت مهویه خویشتن برصفوف عبور دادو از ميسره لشکر عراق پرسش کرد گفتند قبيلة ربيعه است چون در لشکر شام از مردم ربیعه کس نبود معاویه در میان

ص: 173

قبيله عك وجماعت حمير بحكم قرعه کار کرد و جماعت خمیر را در میمنه لشکر شام جای داد تادر برابر ربیعه که بر ميسره سپاه عراق بودند رزم دهند این کردار برذوالکلاغ ناهموار افتاد: «فقال ذو الكلاع باستك سن سهم لم تبغ الضراب» چون این سخن به جحدر حذفی رسید درخشم شد و سوگند یاد کرد که چون ذوالکلاع را دیدار کنم او را بکشم واگرنه خود کشته شوم.

بالجمله قبيله حمیر در برابر ربیعه ایستاده شدند و جماعت سکون و مردم سكاسك در برابر اشعث که با قبیله کننده بود جای گرفت و قبیله از دو مردم بجيله در برابر همدان برصف شدند و جماعت عك در برابر مذحج افتاد یکتن از مردم عك این رجزبگفت :

ويل لام مذحج من عك *** وامهم قائمة تبکی

نصكهم بالسيف أي الصك *** فلا رجال کرجال عك

وقبيله عك تا باز نمایند که هرگز از بهر ایشان هزیمت و فرار نیست هردو پای خویش را با دستا راستوار علاقه کردند و سنگی در پیش روی افکندند و گفتند ما فرار نکنيم الا آنکه این سنك بر پای شود و فرار کند و دیگر جماعت هوازن و وغطفان و بنی سلیم در برابر قبیله بنی تمیم که در لشکر عراق جای داشتند رده راست کردند.

اینوقت عمرو بن العاص بر تحريض لشکر این ارجوزه خواندن گرفت:

یا ایها الجند الصليب الايمان *** قوموا قياما واستعينواالرحمن

اني اتاني خبر فاشجان *** أن عليا قتل ابن عفان

ردوا علينا شيخنا كما كان

از لشکر امیر المومنین علیه السلام مردی اورا بدين ارجوزه پاسخ گفت :

ابت سيوف مذحج و همدان *** بان ترد نعثلا كما كان

خلقا جديدا مثل خلق الرحمن

ص: 174

دیگر باره مردی از سپاه شام باين ارجوره ندا درداد :

ردوا علينا شيخنا ثم بجل *** اولا تكونوا جزرا من الأسل

مردی از عراق در جواب میگوید :

كيف نرد نعثلا وقد قحل *** نحن ضربنا رأسه حتى انجفل

لما حكم حكم الطواغيت الأول *** وجار في الحكم وجار في العمل

و أبدل الله به خير البدل *** اقدم للحرب والطى للبطل

اینوقت ابراهيم بن اوس بن عبيدة السلمی از سپاه معويه این اشعارانشاد كرد:

لله در كتائب جائتكم ***تبکی فوارسها على عثمان

سبعون الفأ ليس فيهم قاسط ***يتلون كل مفصل و مثان

يصلون حق الله لا يعدونه ***و مجيئكم للملك والسلطان

فائتوا ببينة على ما جئتم ***اولي فحسبكم من العدوان

وانتوا بما يمحو قصاص خليفة ***الله ليس بكاذب خوان

بالجمله لشگر ها از دو جانب تعبیه دادند و شب را تا بامداد باصلاح و اعداد کار پرداختند چون آفتاب سر از کوه بالا کشید و این وقت روز چهار شنبه هشتم صفر بود على علیه السلام بيرون شد و بروایت ابن عباس عمامه سفید بر سر داشت و چشمهای مبار کش بمانند دو چراغ می افروخت با غازیان بدر و گروهی از مهاجر و انصار به پیش روی صف آمد و مردم را بدین خطبه تحريض همی کرد :

مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ اسْتَشْعَرُوا الْخَشْيَةَ وَتَجْلُو السَّكِينَةَ وَقَضُوا التَّوَاجِدَ فَإِنَّهُ أَنْبا لِلسُّيُوفِ عَنِ اَلْهَامِ وَ أَكْلِمُوا الامة وَ قَلْقِلُوا السُّيُوفَ فِي أَعْمَادِهَا قَبْلَ سَلِّهَا وَالحَظوا الخَزرَ وَ اطعُنُوا الشَّزرَ ونافِخوا بِالظُّبى وَصَلوا السُّيُوفَ

ص: 175

بِالخُطَا واعْلَمُوا أنَّكُم بِعَيْنِ اللَّهِ ومِعَ ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ فَعَاوِدُوا الْكَرَّ وَاسْتَحْيُوا مِنَ الْفَرِّ فَإِلَّة عارٍ فِي الْأَعْقَابِ وَ نَارٌ يَوْمَ الْحِسَابِ وَطِيبُوا عَن أَنْفُسِكُمْ نَفْساً وَامْشُوا إِلَى الْمَوْتِ مَشْياً سُجُحاً وَعَلَيكُم بِهذا السَّوادِ الأَعْظَمِ والرَّوَاقِ المُطَنَّبِ فَاضْرِبُوا ثَبَجَهُ فَإِنَّ الشَّيطانَ كامِنٌ فِي كَسْرِهِ وَ قَدْ قَدَّمَ لِلْوَثْبَةِ يَداً أخَّرَ لِلنُّكُوصِ رِجْلاً فَصَمْداً صَمْداً حَتَّى يَنْجَلِى لَكُمْ عَمُودُ الحَقِّ وَأنْتُمُ الأعْلَوْنَ واللَّهُ وَ لَن يَتْرَكُم أعمالَكُم.

فرمود آی جماعت مسلمانان خوف خدایرا شعار کنید و در جهاد جلباب صبر و ثبات در پوشید و دندانها بر هم فشار دهید که اعصاب و عضلات را بصلابت کند و تیغ را اثر بر سر کمتر آید و جنگ را شاکی السلاح ساخته گردید و تیغها را در غلافها چنان بدارید که هنگام کشیدن سهل بر آید و از در غضب نظاره کنید و از چپ و راست نیزه زنید و دشمن را بحدود تیغ دفع دهید و شمشیر ها را ازگامها واپس مدارید و بدانید که خداوند بر شما نگرانست و شما با پسرعم پیغمبر اوئيد پس حمله از پس حمله در دهید و از هزیمت شرم دارید که کيفر فرار در این جهان عار است و در آنسرای تار لاجرم در کار جهاد شاد باشید و از مرگی مهراسید بر شماست که شهر شام را بزیر پی در سپارید و سرا پرده معويه را از میان چاك زنید زیرا که معاویه بکردار ابليس در آنجا کمین نهاده گاهی که در شما توانی و تراخی نکرد حمله کند و چون سورت وصولت بیند آهنگ هزيمت نماید پس عزیمت درست کنند تا حق آشکار شود چه مکانت شما در دین بلند است و خداوند مدد کار شماست و کردار شما بی پاداش نمی ماند چون امير المؤمنين این خطبه بهای آورد با صفوف لشگر شام نزديك شد و از هر قبیله پرسش کرد و

ص: 176

جای هر کس را معلوم داشت و از آن قبایل که نیمی در سپاه شام و نیمی در لشگر عراق بودند جنگ آن نیمه را بدین نیمه حوالت داد جماعت ازدرا گفت باجماعت ازد نبرد میکن و خثعم را فرمود با خثعم رزم میزن بدینگونه لشگر ها را در برابر امثال و اقران بگماشت اینوقت دو دریای لشگر چون بحر اخضر موج بر آورد و هوای معر که از انگیز غبار چون شب تار گشت و ابطال را با آجال دیدار افتاد صهيل اسب و صیحه مرد درهم رفت چکاچاك تيغ پرده دماغ چاك زد و فشا فاش تير پیغام مرگ بقلب. رسانید زمين از خون جلباب لعل پوشید و هوا از کرد سحاب قیرگون گشت جنگی چنان صعب در میانه برفت که چشم جهان کمتر معاینه کرد از بامداد تا گاهی که خورشید سر در کشید جنگ آوران خونخواره باهم بگشتند و از هم بکشتند.

در خبر است که در گرمگاه مقاتلت عبيدالله بن عمر بن الخطاب حسن بن على علیهما السلام را دیدار کرد و گفت ترا پندی میگویم اگر گوش دادی عرب را بجمله از این بند و بالا برهانی حسن علیه السلام فرمود آن کدام است گفت پدر تو امیر المومنین بسیار کس از عرب بکشت و تا کنون کردار او کس را فراموش نگشت و بر زیادت مردمان چنان دانند که قاتل عثمان هم او است لاجرم امر خلافت با وی راست نیاید صواب آنست که بنزديك ما شتاب گیری و در موافقت ما باشی تا بخلافت بر تو سلام کنیم و بتمام رغبت با تو بیعت نمائیم تو پسر پیغمبری هیچکس در امر خلافت با تو مخالفت نکند و این مقاتلت و محاربت از میانه برخیزد و فتنه برخاسته بنشیند و خونهای با بحق ریخته نگردد امام حسن فرمود ای پسر عمر این چیست که میگوئی سن آنکسم که بخدای کافر شوم و با وصی و خلیفه رسول خدای طريق خلاف گیرم همانا شیطان ترا بشیفت و معاویه را بدست خدیعت بفریفت چه شد که خصمی ابو سفیان و معويه را با رسول خدای و جماعت مسلمانان از خاطر بستردی و نفاق ایشان را در اسلام نابوده و نشنیده شمردی و امروز

ص: 177

ملازمت رکاب معويه را اختیار کردی و در جیش او بر خلیفه رسول خدای بیرون می آئی و نبرد می آزمائی چند که توانی کوشش میکن و مبارزت ومناجزت میفرمای دور شو از من که روزی چند بیش نمانده است که کفن از خون خویش پوشی و با اجل هم آغوش باشي عبيد الله چون این کلمات بشنید بخندید و بنزد معويه باز شد و گفت سخنی چند بیاراستم باشد که حسن بن علی را مغرور کنم تا ترك پدر گوید و بنزديك ما آید معاویه گفت ای عبيد الله حسن پسر پدر خویش است امثال تو نتواند اورا مغرور ساخت و بدام خدیعت و فریب انداخت بالجمله شامگاه هردو سپاه دست از مقاتلت کشیده داشتند و هيچيك را هزيمتی نیفتاده الا آنکه مقتول و مجروح در لشگر شام افزون بود .

بامداد دیگر که پنجشنبه نهم صفر بود على علیه السلام نخستين بر استر نشست و صفوف لشگر را بیار است و رده از پس رده باز داشت و میمنه و ميسره درست کرد چون نوبت مقاتلت برسید بفرمود تا از بهر او اسب حاضر کردند اسبی به بادمی انبوه و سیاه عظیم سر کش و زور آور بود او را با دو حبل متين همی داشتند زمین را بزخم سنا بك و سم بر می آشوفت و هوا را ببانگی حمحمة و صهيل قرع میکرد امیر المومنین که شیر شمیده با رکارب او رام بود بر او نشست:

وقالَ سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ العُلَى العَظِيمِ .

آنگاه آهنگ حرب کرد امیر المومنین بر عادت بود که هر گاه آهنگ حرب کردی اینکلمات بفرمودی و لشگر را فرمان جنبش دادی و گفتی :

اَللَّهُ أَكْبَرُ اَللَّهُ أَكْبَرُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ يا أَللَّهُ يَا أَحَدُ يا صَمَدُ يا رَبَّ مُحَمَّدٍ بسْمِ اللَّهِ الرحمن الرحيم لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّ

ص: 178

العُلَى العَظيمِ إِيَّاكَ نَبُدُّ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ أَللَّهُمَّ كُفَّ عَنَّا بَأْسَ اَلظَّالِمِينَ .

واین کلمات در صفین شعار امیر المومنین بود .

هم در خبر است که على علیه السلام در هر جنگ باعلى صوت می فرمود کهیعص حديث کرده اند که امیر المومنین پنجشنبه نهم صفر را از همه روز ها زودتر ادای نماز صبح فرمود و صفوف لشگر را بجای خود باز داشت :

فقال اَللَّهُمَّ رَبَّ السَّقْفِ المَحْفُوظِ المَكْفُوفِ ألَّذي جَعَلْتَهُ مَغِيظاً لِلَّيْلِ وَالنَّهارِ وَجَعَلتُ فِي مَجْرى الشَّمسِ والْقَمَرِ وَ مَنَازِلَ الكَوَاكِبِ والنُّجُومِ وجَعَلْتَ سُكّانَهُ سِبْطاً مِنَ المَلائِكَةِ لاَ يُسْئِمُونَ اَلْعِبَادَةَ وَ رَبَّ هَذِهِ الأَرضِ الَّتي جَعَلْتَها قَراراً لِلاِئامِ وَالْهَوامِّ وَالأَنْعامِ وَ مَالاً بِحَصِيٍ مِمَّا يَري مِنْ خَلْقِكَ العَظِيمِ وَرَبَّ الْفُلْكِ الَّتي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ رَبَّ السَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَينَ السَّماءِ والأرضِ وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ الْمُحِيطِ بِالْعَالَمِينَ وَ رَبَّ الْجِبَالِ الرَّواسِي الَّتِي جَعَلْتَها لِلْأَرْضِ أَوْتَاداً أَوِ اَلْخَلْقُ مَتَاعاً إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَى عَدُوِّنَا فَجَنِّبْنَا اَلْبَغْيَ وَ سَدِّدْنَا لِلْحَقِّ وَ إن أظهَرْتَهُم عَلَينا فَارْزُقْنَا الشَّهَادَةَ واعْصِمْ بَقِيَّةَ أصْحَابِي مِن أَلْفَتِنَةٍ أَيْنَ الْمَانِعُ لِلذِّمَارِ وألْغَائِرُ عِنْدَ نُزُولِ الحَقَايِقِ مِن أهْلِ الحِفَاظِ العارِ وَرَائَكُمْ والجَنَّةُ إمامُكُم.

میفرماید ای پروردگار آسمان برافراشته و فضای باز داشته که معبر شمس و قمر فرمودی و منازل ثابت و سیاره ساختی و گروه فریشتگانرا که هیچگاه از

ص: 179

عبادت رنجه نشوند جای دادی، و ای پروردگار زمین که آنرا جایگاه مردمان و جانوران آوردی از آنان که دیدار می شوند و از آنچه دیده نمیشوند از مخلوقات عجيبه، وای پروردگار مراكب بحری که مردمان بدان سود برند. وای پروردگار سحاب که در میان آسمان و زمين ترا فرمانپذیر است ، و ای پروردگار دریای سرشار که جهانرا محیط است ، و ای پروردگار کوهسار استوار که زمین را او تا دو مرمانرا محل منافع و سکون و اعتماد است اگر ما را بر دشمنان نصرت دهی ار بغى وطغیان دوردار و بسوی حق صواب و بر هنجار کوچ میده و اگر دشمن را بر ما فيروز فرمائی سعادت شهادت از ما سلب مکن و چند از اصحاب ما را که بجای مانند در کنف خویش محفوظ بدار کجایند صاحبان حمیت و خداوندان غیرت. هنگام نزول شداید و دواهي هان ایمردم بدانید که بهشت در پیش روی شما است اگر کار جهاد بجد کنید و عار ونار از قفای شما است اگر هزیمت شوید .

بالجمله علی علیه السلام در قلب سپاه چای کرد و عبدالله بن بدیل بن ورقا الخزاعي بر میمنه جای گرفت و عبدالله بن عباس در میسر شد و عمار بن یاسر و فيس بن سعد باقراء اهل عراق هر کس در مرکز خود بر جای شد و مردم مدینه و اهل کوفه و بصره و جماعتی از خزاءه و کنانه ملازمت على اختيار کردند و در قلب جای گرفتند و در شمايل على علیه السلام چنین نوشته اند :

كَانَ عَلَى رجلا دحداحا أَدْعَجَ اَلْعَيْنَيْنِ كَأَنَّ وَجهَهُ القَمَرُ لَيْلَةَ اَلْبَدْرِ حسناً ضَخْمَ اَلْبَطْنِ عَرِيضَ الْمَسْرُبَةِ مِن شِئنَ الكَفَّينِ ضَخمَ ألكراديسَ كَأَنَّ عُنُقَهُ إِبْرِيقُ فِضَّةٍ أَصْلَعَ لَيْسَ فِي راسِهِ شِعْرُ اَلْأَخْفَافِ مِنْ خَلْفِهِ لمنكبيه لَهُ مُشَاشٌ كَمُشَاشِ اَلسَّبُعِ اَلضَّارِي إِذَا مَشَى تَكَفاً ومَا رَبُّهُ جَسَدُهُ لَهُ

ص: 180

سنَامٍ كَسَنَامِ اَلْبَعِيرِ لاَ يَبِينُ عَده مَنْ سَاعَدَهُ قَدِ ادْمجت إِذْ مَاجاً لَمْ يُمْسِكْ بِذِراعِ رَجُلٍ قَطُّ إِلاَّ أَمسَكَ بِنَفسِهِ فَلَم يَسْتَطِعْ أَن يَتَنَفَّسَ وهُوَ إلى السُّمْرَةِ أذْلَفُ الأَنْفِ إِذَا مَشَى إِلَى الْحِزْبِ هَرْوَلَ قَدْ أَيَّدَهُ اللَّهُ بِالعِزِّ والنَّصْر .

يعني على علیه السلام درازی بالا نداشت بلکه مردی فربی و تناور بود با چشمهای سیاه و گشاده و دیداری چون ماه چهارده فربی شکم و فراخ سینه قوی دست و درشت استخوان گردن شریفش چون سبیکه سیم صافی و پاك و سر مبارکش از پیش روی بیموی و از قفا تا منکب مونياك بود و جای پیوند سر استخوانها چون پیوندگاه عظام پلنگ و شیر گفتی از آهن لحم و کفشیر(1) داشت و در رفتار با تمام بدن بيك نيرو جنبش کرد وهیچ عضوی از عضوی تراخی و سستی نداشت و شانهای مبارکش چنان ضخم و برومند بود که در دیدار سنامی مینمود و ساعد مبارکش در ضخامت با بازوهم ترازو بود چنانکه از مبتدا تا منتهايك اندازه وهندسه داشت و عضل و عصب درهم رفته و بر هم کوفته بود و دست هیچ دلاور و تناور را ماخوذ نداشت الا آنکه او را بیخویشتن کردوفراخویشتن کشیدو آنحضرت گندم گون و باریک بینی بود و چون باهنگ حربگاه رفتی تعجیل کردی و شتابنده گام ،زدی

بالجمله عبدالله بن بديل که در میمنه لشکر امیر المومنین بود و در برابر حبیب بن مسلمه که در میسره معويه بود جایداشت مردم خویش را منادی کرد و گفت ایمسلمانان بدانید که معاویه در طلب خلافت که حق علی است با او طریق

ص: 181


1- کفشیر باشین نقطه دار بروزن کفگیر: بوره را گویند و آن داروئی است مانند نمك که طلا و نقره وفلزات دیگر را بسبب آن با لحیم پیوند کنند و بعضی گویند که قلعی واریز است و بدان شکستگیهای ظروف مس و برنج را لحیم کنند و بعضی ظروف و آلات مسینه و برنج شکسته را گفته اند که مکرر لحیم کرده باشند.

مخالفت گرفته و بر باطل رزم میدهد تا حق را پایمال کند و باتفاق کفار عرب بر شما حمله می افکند همانا بر نهاد و ضلالت و طینت فتنه اند و روز تا روز کفر و نفاق ایشان افزون گردد و سوگند با خدای که شما با نور دین و برهان مبین مترونید با این فرومایگان شام حمله در افكنید و بیم مکنيد و چگونه بیمناك شوید و حال آنکه کتاب خدای در دست شماست و حاوی این آیت مبارك است که می فرماید :أيخشوهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ قَاتِلُوهُمْ يعذه اَللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ(1).

و همانا شما در رکاب رسول خدا قتال دادید سوگند با خدای فضیلت آن جهاد که با رسول خدای بودیدا فزون از امروز نیست که با علی مرتضائید لاجرم حمله در دهید و با دشمنان خدا و دشمنان خود نبرد آغازید .

على علیه السلام نیز این خطبه در تحریض مردم قرائت فرمود :

فَقَدِّمُوا الدِّرَّاعَ و أَخِّرُوا الْحَاسِرَ وَ عَضُّوا عَلَى اَلْأَضْرَاسِ فَإِنَّهُ أنْبَا لِلسُّيُوفِ عَنِ الهَامِ وَالتَّوَافِي أَطْرَافُ الرِّمَاحِ فَإِنَّهُ أَمْوَرُ لِللَّأسِنة وَ غُضُّوا اَلْأَبْصَارَ فَإِنَّهُ أَرْبَطُ لِلْجَاشِ وَ أَسْكَنُ لِلْقُلُوبِ وَ أَمِيتُوا اَلْأَصْوَاتَ فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ وَ رَايَاتِكُم فَلا تُمِيلُوهَا وَلاَ تُخَلُّوهَا وَ لا تَجْعَلُوهَا إِلاَّ بِأَيْدِي شُجْعَانِكُمْ وَالْمَانِعِينَ الذِّمَارَ مِن فَإنَّ اَلصَّابِرِينَ عَلَى نُزُولِ اَلْحَقَايقِ هُمُ اَلَّذِينَ يُخْفُونَ بِرَايَاتِهِمْ وَ يَكْتُفُونَهَا حَفّاً فِيهَا وَوْرَاثُهَا وَ أَمَامَهَا لاَ

ص: 182


1- آیه 14 و15 سورة التوبة

يَتَأَخَّرُونَ عَنْهَا فِيهَا ولا يَتَقَدَّمُونَ عَلَيْها فَيُفْرِدُوهَا أنجزَ اِمْرَءً وَ قِرْنَهُ وَ آسَى أخاهُ بِنَفْسِهِ ولَمْ يَكِلْ قِرنَهُ إلى أَخِيهِ فَيَجْتَمِعَ عَلَيْهِ قِرْنُهُ وَ قِرْنُ أَخِيهِ وَ أَيْمُ اَللَّهِ لَئِنْ فَرَرْتُمْ مّن سَيْفِ الْعَاجِلَةِ أَنْتُمْ لَهَا مِيمُ الْعَرَبِ والسَّنَامُ الأعظَمُ إنَّ فِي الْفِرَارِ مَوْجِدَةَ اللَّهِ تَعَالَى وَالذُّلُّ اللاَّزِمَ والْعَارَالِبَاقِي وَ إِنَّ الْفَارَّ لَغَيْرُ مَزِيدٍ فِي عُمُرِهِ ولا مَحْجورَ بَيْنَهُ وبَيْنَ يَومِهِ مَنْ رَائِحٌ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى كَالظَّمَانِ يَرِدُ أَلْمَاءَ اَلْجَنَّةِ تَحْتَ أَطْرَافِي العوالي الْيَوْمَ تُبْلَى اَلْأَخْبَارُ اَللَّهُمَّ فَإِنْ رَدُّوا أَلْحَقَ فَأَغْضِضْ حَماعَتَهُم وَ شَتِّتَّ كَلِمَتَهُم وأَبْسِلْهُم بِخَطاياهُم إنَّهُم لَن تَوَلُّوا عَنْ مُوَافِقِهِم دُونَ طَعْنٍ دِرَاكٍ يَخْرُجُ مِنهُ النَّسِيمُ وضَرْبٍ يَفْلِقُ الهامَ ويُطِيحُ الْعِظَامَ وَ يُندِرُ السَّوَاعِدَ والأقْدَامَ حَتِّي زَمُّوا بِالْمَنَاصِرِ تَتْبَعُهَا اَلنَّاسُ وَ يُرْجَمُوا بِالْكَتَائِبِ وَ تَقفُو مَا ألْحَلائِبُ وحَتَّى يُجُرَّ بِبِلادِهِمُ الْخَمِيسُ يَتْلُوهُ الْخَميسُ وَحَتَّى تَذعَقَ الْخُيُولُ فِي نَواحِرِ أرضِهِم وَبِأَعنانِ مَسارِبِهِم وَ مَسارِحِهِم.

میفرماید آنانکه با درع و جوشند از پیش روی صف بدارید و گروهی که بی زره ومغفرنددر قفای ایشان بگمارید و در جنگرا دندان بر دندان بفشارید که مراقبت در کار سر را از زخم تیغ نیکتر دفع دهد وهنگام طعن با نیزه همراهی کنید تا زخم سنان کاری افتد و چشم ها فرو خوابانید تا از نظاره تیغ و تير و انبوه لشکر قلب مضطرب نگردد و آوازها را بميرانيد تاخوف و هراس را بر ماند چه خاموشی شیوه پردلان است و فریاد و فزع شيمت مردمان جبان وعلمها را از جای

ص: 183

جنبش بدهید و از اطراف آن پراکنده مشوید چه علم راچون لعزشی افتد دشمن چیر شود و دوست هزيمت کند و علم را با صاحب شجاعت و شهامت و خداوند غیرت و حمیت بسپارید چه ایشان از چار جانب بر رایات خویش گرد آیند و نیکو بدارند و از صاحب علم پیشی نجوئید و باز پس نمانید تا او بعید نیفتد و با خطر نزديك نگردد و مرد مبارز باید از هم آورد خویش سر بر نتابد و برادر خویش را نیز یاری کند سوگند با خدای اگر امروز با شمشیر مردم شام اقامت نجوئيد فردای قیامت از تیغ انتقام گریز نخواهید داشت حشمت خویش را دست باز مدارید همانا شما در شمار بزرگان و شناختگان عربید بدانید که فرار از جهاد خدایرا بخشم آورد و عار آن در دودمان بجای ماند و حال آنکه فرار بر زندگانی کس نیفزاید و میان او و روز مرگی حاجز نگردد هان ای مردم کیست که بسوی خدای چنان شتاب گیرد که تشنه بسوی آب بدانید که بهشت خدا در زیر حدود نیزهای دراز است و امروز روز آزمونست تاشجا از جبان با دید آید آنگاه فرمود ای بار خدای اگر اینجماعت سخن صوابرا اجابت نکنند جمع ایشانراتفریق کن و آرای ایشانرا متفرق فرمای و ایشان را بر جریرت خویش فرو گذار تادستخوش هلاکت کردند و اینجماعت از طریق ضلالت باز نشوند الأبطعن نيزه که از سینه بیشت و از پهلو بپهلو گذر کند و زخمش گذر گاه نسیم گردد وزخم تیغی که مغز بشکافد و استخوانها فرو ریزد و دست و پای قطع کند ولشكر از پس لشکر در آیدچند که بلاد ایشانرا در زیر پی در سپرد.

چون امیر المؤمنين على علیه السلام اینخطبه بپای آورد سعد بن قيس بهای خاست و مردم خويشرا مخاطب داشت و گفت شکر خدایرا که ما را بدین خویش هدایت فرمود و کتاب خود را در میان ما بودیعت گذاشت واشرف انبیا را بسوی ما فرستاد و ما را بنعمتی چند مخصوص داشت که ادای شکر آن در قوت بازوی ما نیست هان ایمردم بدانید که هفتاد تن از غازيان بدر در جیش ما است سزاوار است که چشم ما بدان شاد باشد و حال آنکه قاید ما ورئيس ما پسر عم پیغمبر ماست و اول

ص: 184

کس است که تصدیق او کرد و با او از کودکی نماز گذاشت و در جوانی با او جهاد کرد، و معويه طليق پسر طليق است و از خانواده ذات واسر است الاآنکه جماعتی را اغوا کرده است که در آنسرای بهره نار باشند و در اینجهان نام بعار گذارند بدانید که با دشمن روی در روی میشوید از خدای بترسید و برراه صدق و صبر قدم زنید چه خداوند صابر انرا دوست دارد همانا شما در مقاتلت ایشان ناجی و متقی باشید و ایشان کافر و شقی کردند سوگند با خدای آنكس از شما که یکنن از ایشانرا بکشد قاتل در بهشت جای کند و مقتول بدوزخ در افتد خداوند مارا و شما را بیامرزد و در طاعت خویش بازدارد.

اینوقت معويه عمرو بن عاص را طلب فرمود و گفت یا عمرو چه آسوده نشسته بر خیز و ساخته جنگ شو و لشکرها را بر صف کن گفت ایمعویه این چیست که میگوئی مرا فرمان میکنی که بروم ولشکر بسازم و باعلى قتال کنم و مملکت صافی نمایم تا سلطنت بر تور است ایستد معويه گفت نه من ملك مصر بر تو تعویض داشتم و مملکتی چنین پهناور با تو گذاشتم عمرو گفت ایمعويه مصر را بجای بهشت با من عطا میکنی و کارزار با على ابوطالب را در بهای عذاب نار میگذاری معوية گفت ای ابوعبدالله تو بر رای خویش میرو لکن اگر با علی جنگ نخواهی کرد ازین کلمات با اهل شام مگوی و مردم را بر من میاشوب بالجمله عمر و سخنی چند از اینگونه بگفت و چون در دست ابليس اسیر بود بیرون فرمان او نتوانست کار کرد از نزد معويه بمیان لشکر آمد و گفت ایمردم شام صفهای خویش آراسته کنید و ساعتی سرهای خویش بمن سپارید و گوش بمن داریدکار بپایان رسیده دین نباشد که حق از باطل پدید آید و کار یکسره گردد.

اینوقت ابو الهيثم بن التيهان که در شمار اهل عقبه و غازیان بدر بود بمیان سپاه آمد و گفت یا اهل العراق میان شما و اینکه بر دشمن غلبه جوئيد ومنصور گردید یا شهید شوید و در جنت جای کنید ساعتي بيش نمانده است جلدی کنید وصفها بیارائید و خویشتن را با خدای بعاريت بسپارید و از خدای اعانت بجوئید

ص: 185

با دشمنان خدای و اعدای خود جهاد کنید باشد که خداوند ایشانرا بدست شما نابود کند :

وَاصبِرُوا إنَّ الأَرضَ لَهُ يُورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ وَألعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ .

آنگاه اشتر نخعی مردم را مخاطب داشت و خدایرا سپاس گفت و محمد را درود فرستاد آنگاه گفت ایمردمان قضای خدا بر این رفت و تقدیر خداوند مارا در این اراضی با دشمن انجمن ساخت منت خدایرا که چشم ما بنعمتهای خداوند روشنست و دانسته ایم که در قتال ایشان بر طريق ضلال نیستیم و اندیشه عقاب و عذاب نداریم چه ملازم رکاب پسر عم رسول خدا و شمشیری از شمشیرهای خدائیم هیچکس در نماز با رسول خدا از پیشی گرفت و هرگز او را در دین توانی و تراخی نبود و نبوه وسقطه نیفتاده اوست عالم باسرار شریعت و دانا برموز دین و حکمت صاحب راي اصيل و صبر جمیل و عفاف قدیم از خدای بترسید و در کار جهاد غایت جهد مبذول دارید و بدانید که این جماعت با معاویه بر باطل قتال میدهند و شما بر طریق حق میروید و شما بنزديك صدتن از غازیان بدر و گروهی از اصحاب رسول میباشید .

و این رایات که در لشکر شما است رایاتیست که با رسول خدای بود و رایات ایشان رایاتیست که مشرکین در مقاتلت رسول خدای بر پای داشتند و در هر حال نصرت شما راست چه اگر فتح کنید دولت غنیمت یابید و اگر شهید شوید نعمت جنت بینید خداوند ما را و شما را در طاعت خویش باز دارد و از زلات ما و شما در گذرد .

آنگاه معوية ذو الکلاع حمير يرا فرمود تا مردم را خطبه کند و با جنگ على علیه السلام تحريض نماید لاجرم ذوالکلاع بر مردم شام عبور داد پس از حمد خداوند و درود به رسول گفت ای مردمان شام بحكم تقدیر در میان ما و اهل دین ما در صفین

ص: 186

اجتماع افتاد و ما دانسته ایم که در میان لشکر عراق جماعتی هستند که بارسول خدای سابقه قربت دارند و در نزد او مكانت ومنزلتی بزرگی داشتند لكن من پشت و روی اینکار را نيك نظر کردم روا نميدارم که خون عثمان بهدر شود چه او داماد رسول خدای بود و دو دختر از پیغمبر یکی ام كلثوم و اندیگر رقیه در حباله نکاح او در آمد و تجهیز جیش عسره کرد و در مسجد رسول خدای بیتی در افزود و عثمان آنکس است که رسول خدای در حديبيه بجای بیعت او دست راست خود را بر دست چپ زد و اگر او در ایام خلافت خویش گناهی کرد و عصیانی ورزيد آنانکه بهتر ازو بودند گناه کردند و عصیان ورزیدند خداوند با خاتم انبيا فرماید :

لِيَغْفِرَ لَكَ اَللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَما تَأَخَّرَ(1).

و دیگر موسی علی نبینا و علیه السلام مرديرا کشت و خداوند بعد از تو بت وانابت از وی در گذشت ، و نوح گناهکار شد و استغفار نمود و خداوند گناه اورا معفو داشت ، و پدرشما آدم عصیان ورزید و بعداز تو بت مورد مغفرت گشت آن کیست که گناه نکرده است همانا علی بن ابیطالب را با رسول خدای حسنات مسابقه است اگر نه عثمانرا مقتول خواست و مخذول گداشت او برادر رسول خدا و پسر عماوست لکن ایشان در قتل عثمان یا قاتلاند و اگر نه خاذل اند پس از خداوند اعانت بجوئید و با ایشان قتال کنید امروز روز ابتلا و امتحان شماست سوگند با خدای که دوش مرا در خواب دیدار شد که ما واهل عراق بر مصحفی شمشير همی زنیم و گوئيم وای بر شما ما آنکس نیستیم که دست از جنگ باز داریم تا گاهی که بمیریم پس بر شماست که از خدای بترسید و با نیت صافی نبرد آزمائید چه من از عمر بن الخطاب شنیدم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله این حدیث روایت کرد : انما يبعث المقتلون على النيات.

ص: 187


1- آیه 3- سورة الفتح .

پاداش قتال کنندگان در آنسرای بر حسب نیات ایشانست خداند ما را و شما را صبر عطا کند و نصرت کرامت فرماید و ما را و شما را بیامرزد.

آنگاه یزید بن اسد البجلی آغاز خطبه کرد و او مردی کریم و جمیل بود قبائی از خزدر بروعمامه سیاه در برداشت بر نیزه خویش تکیه زدو خدایر اسپاس و ستایش گفت و رسول را درود فرستاد آنگاه گفت ای مردم بدانید که بحكم قضای خدا ها و گروهی از اهل دین مادرین رقمه زمین فراهم شدیم سوگند با خدای که مرا ازین محاربت کراهتی تمام است لکن این جماعت ما را بسلامت نگذارند و تراما نگویند و در حریم ما و بیضه ها فرود آیند و درین سپاه بیگمان مردم پست وناکس فراوانند و ما از دست ایشان بر زنان و فرزندان خود ایمن نیستیم و من دوست نمیدارم که با اهل دین و ملت خود مقاتلت كنم هان ایمردم سوگند با خدای که ته را مبعوث داشت دوست داشتم که ازین پیش بمردم و این روز را ندیدم لكن چون خدای چیزی بخواهد بنده را چه نیروست که آنرا رد تواند کرد پس از خداوند استعانت جوئیم و طلب مغفرت کنیم.

اینوقت لشکرها بجمله اعداد حمله کردند و روی در روی در استادند و صف رده بستند چشمها بر روی آجال نگران آمد و گوشها از نعره ابطال گران گشت روی گردان زرد شد و عرق در اندام مردان سرد گشت عمرو عاص که سپهسالار لشکر شام بود در پیش روی صف آمد و این رجز خواندن گرفت :

لاتا مننا بعده ابا الحسن *** انا نمر الحرب امرار الرسن

لتصبحن مثلها أم لبن *** طاحنة ندقكم دق الحفن

مردی از اهل عراق در پاسخ او این ارجوزه قرائت کرد:

الا أحذروا في حربكم ابا الحسن *** ليثا اباشبلين محذورا فطن

يدقكم دق المهاريس الطحن *** التغبن راكبا أي غبن

حتى تعض الكف او تغرع سن *** ندامة أن فاته عدل السنن

و در این مصاف اول کس حجر الخير و حجرالشر آغاز مبارزت کردند و

ص: 188

حجر الخير لقب حجر بن عدی است از اصحاب على علیه السلام و حجرالشر پسر عم او حجر بن یزید است و این هردو از قبيله کنده اند بالجمله حجر الشر از سپاه معاویه اسب برجهاند و بميدان آمد و لختی از این سوی بدانسوی بتاخت و اسب را مستعد کروفر ساخت آنگاه در استاد و بنام حجر الخير آواز دادوحجر الخير نيز بی توانی بر او در آمدو ساعتی با نیزه با هم نبرد ساختند خزيمة بن ثابت اسدی از سپاه معویه بیرون تاخت و در میان حجر الخير وحجر الشر در آمد و تیغ بزد و حجر الخير را بکشت اصحاب امير المؤمنين چون این بدیدند چند کس بتاختند و خزیمه را بکشتند حجر الشر بصف خویش گریخت چون اصحاب على باز شدند دیگر باره بميدان آمد و مبارزطلب کرد و این ارجوزه خواندن گرفت :

انا الغلام اليمني الكندي *** قد لبس الديباج والافرندی

انا الشريف الا ريحى المهدی *** یا حکم بن ازهر بن فهدی

لقد اصبت غارتی و حدى *** و کرتی و شرتی و جدی

اثبت اقاتلك الغداة وحدی

حکم بن از هر چون بانگ او را اصفا نمود تکاور بميدانراند و با او بسی رزم داد و حمله های گران بر یکدیگر افکندند و زخمهای گران فرود آوردند در پایان کار حكم بن ازهر بدست حجر الشر شهید گشت و این حکم را پسر عمی بود که اورا رفاعة بن ظالم الحمیری میخواندند چون پسرعم خویش را کشته دید چون دیو دیوانه اسب بر انگیخت و در برابر حجر الشر آمد و این رجز بخواند :

انا ابن عم الحكم بن ازهر *** الماجد القمقام حين يذكر

في الذر و تين من ملوك حمير*** یا حجر الشر تعال فانظر

انا الغلام الملك المحبر *** الواضح الوجه كريم العنصر

اقدم إذا شئت ولا تاخر *** والله لا ترجع ولا تعثر

في قاع صفين بواد معفر

ص: 189

این شعر ما بگفت و در حجر الشر حمله کرد و از گرد راه تیغ براند و او را بکشت امير المؤمنين على شاد شد و فرمود:

الحمد الله الذی قتل حجرة بالحكم بن ازهر .

اینوقت على علیه السلام مصحفی را بدست گرفت و فرمود کیست که این مصحف از من بستاند و بنزديك این قوم شود و بدانچه در این مصحف است دعوت کند مردی که او را سعید بن قيس نام بود پیش شد و گفت يا أمير المؤمنین اینك حاض، م امیرالمومنین دیگر باره این کلمات را اعادت کرد و مردمان ساکت بودند همچنان سعيد بن قيس عرض کرد یا امیرالمومنین من حاضرم على علیه السلام مصحف زا بدو داد او به پیش سپاه معويه آمد و گفت ای مردم طغيان مودزید و خدای را بیفرمانی مكنيد امير المومنین شما را بدانچه درین کتاب است دعوت میکند و شما را براه راست میخواند از خدای بترسيد و بر آن راه روید که مهاجر و انصار رفتند مردم شام سخنان او را استوار نداشتند و او را با سیف و سنان پاره پاره کردند چون علی علیه السلام حجت بر آنجماعت تمام کرد یکباره دل بر جنگی انبوه نهاد یزیدبن قیسالأرجی از میان سپاه عراق فریاد برداشت که :

ایها الناس ان المسلم من سلم دينه ورایه .

بدانید که این جماعت با شما محاربت نمیکنند از برای اقامت دین یا تشدید شریعت یا احیای جود و جودت بلکه از برای سلطنت جور و روش جبابره این جدال در پیش دارند و مال خدایرا چنان از خویش دانند که گوئی میراث پدر یافته اند و حال آنکه مال خدای به نیروی سیف و سنان يافیی، مسلمانان است هان ايجماعت حمله در دهيد و قتال کنید با این قوم که بغیر ما انزل الله حکومت کنند و خود را مورد شناعت وملامت مدارید و بدانید که اگر ایشان بر شما غلبه جویند فساد در دین و دنیای شما اندازند و این هنگام بروایتی نزديك بسیصد هزار کس مرد لشگری در برابر یکدیگر در صف بودند و همگان بترك جان گفته انتظار مرگ میبردند ابر بالا بالا گرفت و سیلاب فنا سر اشیب گشت چشمها از هول و

ص: 190

هیبت کاژ(1) شد و دل ها از بیم و هراس هاژ(2) گشت منشور هلاکت بر جبهه آفتاب ثبت افتاد و مثال سلامت بر بال عنقا رقم گشت در چنین وقت چنانکه از این پیش مرقوم افتاد از هر قبیله آنان که نیمی در جیش معويه و نیمی در لشگر على علیه السلام بودند از دو جانب دفع مردم خویش را بر دست داشتند عبدالله بن حنش الخثعمی که فاید قبیله خثعم بود با گروهی از خثعم در جیش معویه میزیست و

کعب که نیز سید خثعم بود با جماعتی از قبیله خثعم در لشكر على بود عبدالله بن حنش را دل نمی آمد که با مردم خویش کار زار کند و عمزادگان خود را بیرق تیغ آبدار بخاك افکند لاجرم کس با بی کعب فرستاد و پیام داد که صواب آنست که ما و شما چشم از حشمت رحم نپوشیم و در محاربت ومقاتلت نکوشیم و نگران باشیم اگر نصرت با معويه افتاد شما با ما پیوسته شوید و اگر علی منصور گشت مادر جوار شما آئيم ابو کعب گفت این رای که تو میزنی آئین دنیا پرستانست نه طریق دینداران و ما بحكم شریعت با آنان که بر خلافت خلیفه زمان میروند جهاد خواهیم کرد مگر ندانسته که کفر قاطع رحم و پیوند است آنگاه خویشاوند مائید که بر کیش ما رویدو روش ما گیرید عبدالله بن حنش از اینکلمات سخت برنجید و قوم خود را گفت ایجماعت خثعم بدانید که من قطع رحم نخواستم و با عمزادگان خود طریق مناجات و مبارزت نجستم ابو كعب بند من نپذیرفت و شنیدید در پاسخ من چه گفت با این همه در جنگی ایشان عجلت مکنید و تا باشما در نیاويزند مقاتلت نیفکنید بالجمله لشكرها از دو سوی جنبش کردند تنور حرب

تافته گشت و بازار کارزاررونق دیگر گرفت عبد الله بن بدیل بن ورقاء الخزاعی که بر میمنه لشكر على علیه السلام بود آغاز مبارزت نمود و این ارجوزه گفت :

ص: 191


1- کاژ بسكون زای فارسی: بمعنی لوچ باشد که بعربی احول خوانند- و درخت صنوبر صغار را نیز گویند.
2- هاژ سکون زای فارسی: هر چیز زبون و زشت و بد باشد. و شخصی را نیز گویند که از حيرت بريك جاي فرومانده و خاموش و واله شده باشد-و بمعنی سر گشته وحقير و محقرهم آمده است .

لم يبق الا الصبر و التوكل *** و اخذك الترس و سيفا مصقل

ثم التمسني في الرعيل الأول *** مشى الجمال في الحياض المنهل

و الله يقضي ما يشاء و يفعل

و او را بر تن دو درع بود و دو شمشير داشت و حملهای گران می افکند مردی از خثعم شام اسب بزد و بنزد عبدالله بن حنش آمد و گفت تو با ابو كعب بتوافق وتلطف پیام کردی و بدانگونه سخت و صعب پاسخ شنیدی هنوز پند نگرفتی و ما را گوئی در مقاتلت ایشان توانی و تراخی جوئیم و در مبارزت مبادرت نکنیم من درین سخن پذیرای فرمان نیستم این بگفت و اسب برانگیخت و بانگ بر آورد و از خثعم کوفه هم آورد خواست بیفرمانی او بر عبدالله بن حنش گران آمد گفت آنها تو وهب بن مسعود را از بهر قتال او بیرون فرست چه وهب بن مسعود در شجاعت و شهامت معروف بود و در جاهلیت هیچکس با او نبرد نیاز مود الا آنکه مقتول گشت از قضا دعای او باجابت مقرون افتاد وهب بن مسعود از خثعم کوفه بيرون تاخت و از گرد راه تیغ بنزد و او را از اسب در انداخت پس حرب بر پای ایستاد و ابو کعب بپهیش صف آمد و ندا در داد که یا معشر خثعم جلدی کنید و بیشتر تیغ بر ساق دشمن برانید تا زودتر از پای در آید در آن گرمگاه جنگ عبد الله بن حنش فریاد برداشت که یا ابا کعب اینمردم خویشاوندان و عمزادگان تواند داد بده و چندین در هلاك اقوام خویش مکوش ابو کعب این سخنانرا از پس گوش میداشت و مردم خویشرا بر جنگ تحريض وترغیب میکرد ناگاه شمر بن عبدالله از خثعم شام بیرون شتافت و بر ابو كعب حمله کرد و او را با نیزه زخمی درشت بزد و بکشت و باز شد و همی بگریست و گفت رحمك الله يا با كعب ترا بکشتم در طاعت جماعتی که تو با من از جهت رحم از ایشان نزدیکتری و ترا از ایشان دو ستر داشتم سوگند با خدای که نمیدانم چه میگویم و این نیست الاآنکه شیطان ما را بفتنه انداخت و این نیست الا آنکه قریش مارا دست آزمون لعب خویش ساخته اند.

ص: 192

بالجمله چون ابو كعب بخاك افتاد پسرش کعب بن ابی کعب بشتافت و علم پدر را بر گرفت و مردم را بجنگ تحريض کرد چون لختي رزم دادند تیری بر چشم کعب بن ابی کعب آمد و بصر او برفت و بروی در افتادشریح بن مالك چون نگریست که کعب بن ابی کعب را نیروی حمل رایت نماند پیش شد و علم را بر افراخت و آتش در برابر افروخت تا هشتادتن مرد نبرد آزمای از خثعم عراق بگرد در آمد و از خثعم شام نیز بیش و کم بدین شمار عرضه هلاك و دمار گشت ازتکتاز تکاور و انگیزش غبار، عرصه میدان چون شب تار شد و از غلوای هول و هیبت خاطرها چنان كوفته و سرها آشوفته بود که کس خویش را از بیگانه ندانست و دوست و دشمن نشناخت هشتصد تن از ابطال قبيله همدان همدست وهمداستان رزم همیدادند كريب بن شريح علم بگرفت وویله برآورد و حمله در افکند و چند کس بکشت پس او را بکشتند برادرش شرجیل بن شريح آن رایت برافراخت و لختی از بنسوی بدانسوی بتاخت و مردی چند بکشت و بجست تا با برادر پیوست ، برادر دیگر مرثد بن شریح آنعلم بگرفت و زمانی بکوشید تا از آن شربت بنوشید برادر دیگر هبيرة بن شريح جنگی را ساخته آمد و آن لوا را افراخته آورد و همی نبرد جست تا بگرد در آمد برادر دیگر بریم بن شريح بيرق فرو گذاشت تاتن بخاك و خون بينباشت برادر دیگر سمیر بن شریح اقتفای برادرانراصواب شمرد وهم از قفای برادران شتاب گرفت از پس آن برادران ششگانه سفیان بن زیدان رایت مشئومه را سربلند ساخت تا با خاك سياه پست گشت از پس او عبد بن زید در کين توزی برادر آن رایت پرخطر را با خود داشت تا بدست اجل مقبوض گشت برادر دیگر کرب بن زید حمل رایت کرد و حمله افکند واحبال مرگ را در بند افتاد از پس این سه برادر عميرة بن بشر صاحب علم شد و همه ایه عدم گشت و برادرش حارث بن بشرمیان برادر را وارث گشت چون این جماعت پی سپر دست اجل کشتند و هیبب بن کریب قدم شجاعت پیش گذاشت و آن رایت را بر افراشت و بیتوانی آهنگ مقاتلت کرد مردی از قوم او بروی دوید و گفت

ص: 193

ای ابوالقلوص این چیست که اندیشه میکنی معکوس دار این علم منحوس را که اشراف قوم تو درظل آن ذلیل و نابود گشتند و تا این وقت یکصد و هشتا ، تن از قبیله همدان که هشتصد کس مرد جنگی بشمار میشد در خاك و خون آغشته و کشته بودند لاجرم روی از جنگ برتافتند .

این هنگام على علیه السلام در میسره سپاه عبور میداد و حسنین و محمد بن حنفیه در ملازمت خدمت بودند ولشکر شام تیر بارانی شکرف میفرمودند و بر تواتر خدنگ خار آشکاف از برو دوش على گذر میکرد و گاهی بدست قبض میفرمود و از پیش روی واگر نه از پس پشت می افکند و در میان سپاه شام و فرزندان خویش خویشتن حایل میگشت تا ایشانرا آسیبی نرسد اینوقت غلامی از معويه که احمر نام داشت تکاور بر جهاند و بآهنگ جنگ بميدان آمد پس در میان هر دو صف در ایستاد و این ندا در داد :

أن الكليب عند كل تصادم *** ییکی فوارسها على عثمان

قوم حماة ليس فيهم قاسط *** يتلوه كل مهند و سنان

على علیه السلام را غلامی بود که کیسان نام داشت کردار و گفتار احمر بروی گران افتاد لاجرم بروی در آمد و ارجوزه اورا پاسخ گفت :

قف لي قليلا يا احيمر انني *** مولى التقى الصادق الايمان

عثمان و يحك قد مضى لسبيله *** فاثبت لحد مهندو سنان

و هر دو بجنگ در آمدند احمر که غلام معويه و بروایتی غلام عثمان بود تیغ بزده کیسانر؛ شهید ساخت على علیه السلام چون این باید گفت قسم بخدای کعبه خداوند مرا بکشد اگر او را نکشم یا بدست او کشته نشوم این بگفت و چون شیر غضبناك بخروشید و بجانب او بناخت احمر ندانست این سوار کیست که در میرسد با آن تكبر و تنور که بود تکاور بسوی امير المؤمنين علیه السلام بتاخت على از غایت غضب نگران هیچ سلاحی تنگشت دست بیا خت و گریبان او را بگرفت و بسوی خویش در کشید و از پشت اسبش جدا ساخت و چندان بر افراخت که هر دو پایش

ص: 194

در هوا زبر و زیر همی شد آنگاهش چنان بر زمین کوفت که سرو گردنش خرد در هم شکست آنگاه چون شیر غضبناك بر یکسوی ایستاد و فرزندان را که پسر آن پدر و شبل شیر نر بودند فرمان کرد تا با تیغش پاره پاره کنند امام حسین و محمد بن حنفیه تیغ بکشیدند و جسد پلیدش را از هم باز کردند امير المومنین با امام حسن فرمود :

يَا بُنَيَّ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَفْعَلَ كَمَا فَعَلَ أَخَوَاكَ قَالَ كَفَيَانِي يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِين.

گفت ایفرزند تر، چه باز داشت که او را مانند برادرانت باتیغ نزدی عرض کرد که ایشان مرا از تقدیم این خدمت کفایت کردند از پس قتل احمر مردم شام حمله متواتر کردند وهمی پیش شدند و علی باهنگ ایشان بر سرعت و عجلت می افزود و از باران تیر و چکاچاك شمشیر حذر نمیفرمود :

فَقَالَ لَهُ اَلْحَسَنُ مَا ضَرَّكَ لَوْ سَعَيْتَ حَتَّى تُنْتَهِى إِلَى هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ صَبَرُوا لِعَدُوِّكَ مِنْ أَصْحَابِكَ قَالَ يَابْنَى لِأَبِيكَ يَوماً أن يَعْدُوهُ ولا يَبْعَلِي بِهِ عَنْهُ السَّعَى ولايَعْجَلَ بِهِ إِلَيْهِ الْمَشَى إِنَّ أَبَاكَ وَاللَّهِ مَا يُبالِي وَقَعَ عَلَى المَوتِ أو وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَيْهِ.

امام حسن عليه السلام عرض کرد یا امیر المومنین چه زیان دارد که ازین گرمگاه جنگ با اصحاب خویش پیوسته باشی ویکتنه با انبوه لشکر برنزی فر مودايفرزند پدر ترا در بدرود از اینجهان روزی معین است که نه از آن پیشی تواند جست و نه باز پس تواند ماند نه بسوی آن سرعت تواند کرد و بدان ای فرزند که پدرترا باکی نیست از اینکه بر مرگ در آید یا مرگ بر او در آید.

وهمچنان در خبر است که سعيد بن قيس همدانی عرض کرد یا امیر المومنین

ص: 195

سخت با دشمن نزديك ميباشی بیم میرود که با تو غدری اندیشند .

فَقالَ لَهُ على إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ عَلَيْهِ مِنَ اَللَّهِ حَفَظَةٌ يَحْفَظُونَهُ مِن أَنْ يَتَرَدَّى فِي قَلِيبٍ أَوْ يَخِرَّ عَلَيْهِ حَائِطٌ أَوْ تُصِيبَهُ آفَةٌ فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّوْا بَيْنَهُ وَ بَيْنَه.

على علیه السلام فرمود همانا نیست کسي الا آنکه از خداوند بر او حافظان و حارسان مو كلند تا او را از اینکه در چاهی در افتد یا دیواری بر او فرود آید با او را آفتی برسد و آنگاه که روزش بگران آید و قضای خدا در رسد او را با قضای خدا باز گذارند.

بالجمله از جانب میهه جنگ سخت و صعب افتاد و عبدالله بن بديل که در میان ابطال کمتر عدیل داشت چون شیر شمیده و پلنگ صید دیده از چپ و راست میتاخت و مرد و مرکب بخاك می انداخت و این شعر تذکره میکرد :

بوسا الجند ضایع يمان *** مستوسقین کاتساق الضان

تهوى الى داع لها وسنان *** أفحمها عمرو الى الهوان

يا ليت كفى ليت من بنانی *** و انكم بالشجر من عمان

مثل الذي افناكم ابکانی

و زمان تا زمان راه نزديك میکرد و با سراپرده هویه قریب می افتاد معویه چون این بدید حبیب بن مسلمه راکه در همه لشکر مانند او دلیرو دل آور بودفرمان کرد تا با انبوه لشکر مدافعت او را میان بستند و حمله متواتر کردند و تیغ از پس تیغ راند دو زخم بر سر زخم کوفتند سپاه عراق شكيب نیاوردند و روی از جنگ بر کاشتند بیرون صد تن از قراء کس با عبدالله بن بدیل نبود و او همچنان از کشش و کوشش باز نمی ایستاد و چون شیر خشمگین میکوشید و میخروشید و مرد میکشت وصف میدرید تا بسراپرده معاویه رسید معويه سخت بهراسید و از سرا

ص: 196

پرده بیرون دوید و حبیب بن مسلمه و دیگر سران سپاه را آواز داد که دفع دهید او را و اینوقت عبد الله بن بدیل ندا در میداد که یالثارات عثمان و از این سخن برادر خود را در خاطر داشت چه عبدالله بدیل را برادری بود که عثمان نام داشت و در جنگ مقتول گشت لکن ازین سخن معاویه و اصحاب او چنان فهم میکردند که عثمان بن عفانرا میگوید بالجمله از مردم معويه هیچکس در قوت بازوی خود ندید

که با عبدالله بدیل هم ترازو شود لاجرم از پیش او میرسیدند و او برمیدمید و پیش میشد معويه آواز برداشت که ایمردم شام نیرو کنید و این بلا را بگردانید عبدالله عامر نیز در کنار معويه جای داشت او نیز مردم را تحريضه میکرد اینوقت لشکریان عبدالله بديل راتیر باران گرفتند و گروهی چون باران بهار سنگی بر او باریدند تا دست او از کار شد و از پای در آمد عبدالله عامر را با عبدالله بدیل از قدیم سلسله مهر و حفاوت محکم بود بی توانی پیش شد ودستار خودرا زیر پوش او کرد تا مبادا کس او را مثله کند معويه گفت روی او را باز کن تا بدانم این سوار کیست و از کدام قبیله است عبدالله بن عامر گفت این نکنم و نگذارم کس او را مثله کند معويه گفت من او را باتو گذاشتم بيم مكن و روی او را مکشوف دار عبدالله عامر دستار بر گرفت معويه گفت این سید و زعیم قوم خویش است الهی تو مرا بر مالك اشتر و اشعث کندی غالب فرمای آنگاه گفت سوگند یا خدای عبد الله بدیل نبودالاچنانکه شاعر گوید:

اخوالحرب ان عضت به الحرب عضها *** و آن شمرت عن ساقها الحرب شمرا

و يحمي اذا ما الموت كان النائه *** لدى الشريحمي الأنف أن يتاخرا

کليث هربر كان يحمي ذماره *** رمته المنايا قصدها فتقطرا

آنگاه گفت قبیله خزاعه در خصمی ماچنان استوارند که اگر زنان ایشان دست یابند مقاتلت ما را دست باز ندارند تا بمردان ایشان چه رسد اما از آنسوی میمنه لشکر عراق چون از جای بشد هزیمتی ایشان از قلب در گذشت و باندازه يکمیل باز پس شتافت چون میمنه شکسته شد امير المؤمنين علي بجانب ميسره

ص: 197

عبور داد و این وقت با اشتر نخعی بازخورد:

فَقَالَ لَهُ يَا مَالِكُ قَالَ لَبَّيْكَ يَا أَميرَ اَلْمُؤْمِنِينَ قَال انْت هَؤُلاَءِ اَلْقُوَّةُ فَقُل لَهُم أَيْنَ فِرَارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ اَلَّذِي لَنْ تُعْجِزُوهُ إِلَى الْحَيَوةِ اَلَّتِي لاَ تُبْقِي لَكُم.

فرمود يامالك عرض کرد حاضرم يا أمير المؤمنين فرمود بنزديك اینجماعت شو و بگوی ایمردم بکجا میگریزید که هرگز از مرگی سبقت نتوانید گرفت و نتوانید گریخت و بسوی حیوتی میگریزید که از برای شما باقی نمیماند لاجرم اشتر نخعی بر حسب فرمان بشتافت و ایشانرا در یافت و کلمات امير المؤمنین را با ایشان بشنوانيد و خود نیز اینخطبه قرائت کرد:

قال ایها الناس انا مالك بن الحارث انا مالك بن الحارث ثم ظن انه بالاشتر اعرف في الناس فقال ایها الناس انا الأشتر الی ایها الناس فاقبلت اليه طایفة وذهبت عنه طايفة فقال عضضتم بهن ابیکم ما اقبح ما قاتلتم اليوم یا ایها الناس غضوالالصار عنوا على النواجذ و استقبلوا القوم بهامكم ثم شدوا شدة قوم موتورین بابائهم و ابنائهم و اخوانهم حنقا على عدوهم قد وطنوا على الموت أنفسهم كيلايسبقوابثاء ان هولاء القوم و الله لن يقارعو كم الاعن دينكم ليطفؤا السنة و يحيوا البدعة و يدخلوكم في أمر قداخرجكم الله منه بحسن البصيرة فطيبوا عباد الله انفسا بدمائكم دون دینکم فان الفرار فيه سلب العزو الغلبة على الفيى و ذل المحيا و الممات و عار الدنيا و الاخرة و سخط الله و اليم عقابه ثم قال ايها الناس اخلصوا الى مذحجا فاجتمعت اليه مذحج فقال لهم عضضتم بهم الجندل و الله ما ارضيتم اليوم ربكم ولا نصحتم له في عدوه فكيف بذلك و انتم ابناء الحرب واصحاب الغارات وفتيان السياح و فرسان الطراد و حتوف الأقران و مذحج الجعان الذين لم يكونوا يسبقون بثارهم و لابطل دمائهم ولايعرفون في موطن بخسف و انتم احد اهل مصر کم و اعد حي في قومكم و ما

ص: 198

تفعلوا في هذا اليوم فانه ماثور بعد اليوم فاتقوا ماثر الحديث في غد و اصدقوا عدوكم اللقا فان الله مع الصابرين و الذي نفس مالك بيده ما من هولا، و أشار بيده الى اهل الشام رجل على مثل جناح بعوضة من دين الله والله ما احسنتم اليوم الهراع اجلوا سواد وجهی يرجع في وجهی دمی علیكم بهذا السواد الأعظم فان الله لوقد فضه تبعه من بجانبيه كما يتبع السيل مقدمته

دو کرت گفت ای مردم منم مالك بن حارث باز گمان کرد که مبادا اورا بدین نام کمتر شناسند فریاد برداشت که منم اشتر نخعی بنزديك من آئید جماعتی بروی گرد آمدند و گروهی بجای ماندند پس ایشانرا مخاطب داشت و گفت چه زشت کاری کردید قبيح قتالی دادید ایمردم ساخته جنگ شوید و چنان رزم دهید که خونخواهان در طلب خون پدران و برادران و فرزندان رزم دهند وترك جان بگوئید تا بر دشمن غلبه جوئید و بدانید که اینجماعت با شما منازعت نکنند جز اینکه شریعت را بمیرانند و بدعترا زنده کنند و شما را بدان کفر و غوایت که از پیش داشتید و خدایتان هدایت فرمود باز برندهان ایمسلمانان در تقویم دین و طریق حق در خون خویش بغلطید و شاد باشید همانا فرار منزلت ومکانت شما را پست کند و بر غنیمت و نصرت نگذارد و در دنیا و آخرت قرین عار و عوار دارد و خداوند را برشما خشمناك سازد تا در آنسرای مورد عناو عذاب فرماید آنگاه گفت ایمردم قبیله مذحج را بمن آرید. چون حاضر شدند گفت درین هزیمت فضيحت شدید سوگند با خدای امروز خداوند را از خود راضی نداشتید نه آخر شما فرزندان جنگید و دلاوران نهب و غارتيد و جوانمردان حفظ و حمایتید و فارسان طرد و منعبد و مرگ هم او ردانید و اهل طعان و ضرابيد هرگز در کین خواهی کس بر شما پیشی نجسته و خون شما بهدر نشده امروز کاری نکنید که از این پس از شما بزشتی حدیث کنند ساخته جنگی شوید و شکیبائی پیش گیرید که خداوند شکیبا را یار باشد سوگند بدان کس که جان مالك در دست اوست که در همه مردم شام مردی نیست

ص: 199

که او را بمقدار بال پشه دین باشد سو کند با خدای نیکو نگردید اکنون مردی کنید و روی مرا سرخ کنید و فيه معويه را از جای بر کنید تا مردم او نیز پراکنده شوند.

چون اشتر نخعی بدینگونه مردم را تحریض کرد ودل ایشان را بجای آورد در گرد او انجمن شدند و گفتند سر از فرمان تو بیرون نکنیم و تا کجا فرمائی رزم دهیم پس اشتر ایشانرا بجانب میمنه آورد از آن هشتصد تن مردم همدان که یکصد و هشتاد کس از ایشان کشته شد چنانکه مرقوم گشت بنزديك اشتر آمدند و گفتند کاش با ما جماعتی از عرب حليف بود تا یکباره خویشتن را بر لشکر شام میزدیم و از ایشان میگشتیم تا ظفر جوئیم و اگر نه بجمله کشته شویم اشتر نخعی گفت اینك من حاضرم وحليف شما باشم بشرط که ابدا از جنگ سر بر نتابم تا گاهی که ظفر جوئیم یا کشته شویم بالجمله چون اشتر لشکر را فراهم کرده بميمنه باز آورد و در حضرت امیر المومنین عرض داد على عليه السلام بجانب ایشان از در کراهت نظری افکند:

فَقال إنِّي قَد رَأَيْتُ جَوْلَتَكُمْ وانْحِيَازَكُمْ مِن صُفُوفِكُمْ يَحُوزُكُمُ الجُفَاةُ الطُّغاةُ وأَعْرَابُ أَهْلِ الشَّامِ وأَنْتُمْ لَهَامِيمُ الْعَرَبِ والسَّنامُ الأعظَمُ وَ عُمَّارُ اللَّيْلِ بِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ وَ أَهْلُ دَعْوَةِ الحَقِّ أَذْ ضَلَّ الْخَاطُونَ فَلَوْلاَ إِقْبَالُكُمْ بَعْدَ إِدْبَارِكُمْ وَ كر كَمْ بند إِنْحِيَازِكُمْ وَجَبَ عَلَيْكُمْ مَا وَجَبَ عَلَى اَلْمُوَلِّي يَوْمَ اَلزَّحْفِ دُبُرَهُ فَكُنْتُمْ فِيمَا أَرَى مِنَ اَلْهَالِكِينَ وَ لَقَدْ هوَّنَ عَلَى بَعْضِ وَجْدِي وَ شَفَى بَعْضَ وَجَعٍ وَ نَفْسِي أَنْ رَأَيْتُكُمْ بِأَخَرَةٍ تَحُوزنَهُمْ كَمَا حَازُوكُمْ وأَزَلْتُمُوهُمْ عَن مَصافِّهِم كَما أَزالو كَم تَحُوزنُهُم

ص: 200

بِالسُّيُوفِ لِيَرْكَبَ أَوَّلُهُمْ آخِرَهُمْ كَالْإِبِلِ اَلْمَطْرُودَةِ اَلْهِيمِ فالآنَ فَاصْبِرُوا أُنْزِلَتْ عَلَيْكُمُ السكينه وَ ثَبَّتَكُمُ اَللَّهُ بِاليَقينِ وَ ليَعلَمِ المُنهَزِمُ أنَّهُ مُسخِطٌ لِرَبِّهِ ومُوبِقٌ نَفْسَهُ وفِي الفِرارِ مَوجِدَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ والذُّلُّ اللاَّزِمِ وَ فَسَادُ اَلْعَيْشِ وَ إِنَّ ألْفَارَ لا يَزِيدُ الْفِرَارُ فِي عُمُرِهِ ولا يُرْضِي رَبَّهُ فَمَوْتُ الرَّجُلِ قَبْلَ إِتْيَانِ هَذِهِ اَلْخِصَالِ خَيْرٌ مِنَ اَلرِّضَا بِالتَّلَبُّسِ بِهَا والا قَرَارَ عَلَيْهَا .

فرمود نگران بودم شما را و جولان و جلادت شما را دیدار کردم و سر بر تافتن شما را از جنگ معاینه نمودم و دیدم که عرب بادیه کرد و مردم طاغی و جافی شام چگونه شما را در هم آوردند و از پیش براندند و حال آنکه شما سادات عرب و بزرگان قبایلید و شب را با تلاوت قرآن برای آدید و گاهیکه خطا کاران طريق ضلالت پیمایند شما مردم را بحق دلالت فرمائید لاجرم اگر بعد از هزیمت قطع عزيمت نکردید و پس از گریز آهنگ ستیز نفرمودید کیفر شما بر خدا فرض میافتاد چون آنمردم که از جهان فرار کردند و در نار استقرار جستند و شما در شما رها لكين بودید همانا حزن من اندك شود و اندوه من سبك گردد وقتی که ببینم هزیمت کنید ایشان را چنانکه شما را هزیمت کردند و از جای برمانید ایشانرا چنانکه شما را از جای بر مانید ندهم اکنون جنبش کنید و این جماعترا با شمشیرهای بران از جای بر کنید و حمله از پس حمله متواتر دارید تا از هول و هیبت صف نخستین بر صف پسین کوس زنند و درهزیمت بر روی هم روندچون شتران تشنه که بسوی آبگاه برانند هان ای مردم شکیبائی کنید تا خداوند شما را آرامش دهد و بر طريق يقين استوار بدارد باید بداند آنکس که از جهاد هزیمت میکند که خدایرا دشمن میگیرد و خویشتن را دشمن میدارد و کمال ذلت و فساد زندگانی

ص: 201

بروی فرض میگردد و حال آنکه فرار خدايرا ناخوش میآید و بر عمر می افزاید و مرد را مرگی نیکوتر است از فرار وقبول عارو عوار.

مع القصة سپاه میمنه دیگر باره ساخته جنگ شدند و هم آهنگی کشتند همهمه لشکر و جمجمه تکاور دھشت گوش ووحشت هوش گشت هزيمتیان میمنه اصلاح آن خجلت وذلت را چون دیورها کشته و مردپدر کشته بغريدند و بردمیدند اشتر نخعی بر اسبی رهوار سوار بود و تیغی شرر بار در کف داشت که چون بر میفراشت از شعشعه نور بصرمیر بود و چون زبر زیر میکرد گذر گاه آب روان مینمود از پیش روی صف کران بکران همی تاخت و حملهای گران در انداخت و همی گفت :

غمرات ثم ينجلینا.

گنج از پس رنج است و راحت از پی زحمت حارث بن جمهان الجعفی چون آنمردی و مبارزت نگریست پیش شد و اشتر چنان در میان درع و جوش و خود و مغفر غرق در آهن بود که جز دیدگانش دیدار نمی شد حارث بن جمهان او را نشناخت لكن زبان بترحيب و ترجیب باز کرد و گفت خداوند ترا درین جهاد جزای خبر دهاد و سعی تو در نزد امیر المنين و دیگر مسلمین مشکور باد چون حارث بن جمهان نیز محفوف در آهن بود اشتر نخعی او را باصغای آواز بشناخت و گفت ای پسر جهان در چنین روز و چنین وقت آیا مانند تو مردی از پهلوی من بیکسوی میرود حارث نیز اشتر را بشناخت و گفت : «بابی انت وامی» پدر و مادرم فدای تو بادسوگند باخدای تا این ساعت جای ترا ندانستم هرگز از تو جدا نشوم تا گاهیکه جان در بدن دارم و اشتر مردی بلند بالا و درشت استخوان بود و گوشت اندر بدن اندك داشت لكن توانا و دلیر و نیرومند بود در آن گیرودار بسوی چپ و راست تاختی و تیغ بر هر که راندی دو نیمه ساختی پسرهای قیس که یکی منقذ و آندیگر حمیر نام داشت او را دیدار کردند و از آن چابکی و چیردستی شگفتی گرفتند منقذ باحمیر گفت در تمام عرب مردی بشهامت و شجاعت اشتر

ص: 202

یافت نشود ارجو که این مقاتلت با صدق نیت و صفای طویت بپای برد حمير گفت کدام نیت خالص تر از این تواند بود نه بینی که در راه امیر المومنین جان بر کف نهاده منقذ گفت بیم دارم که تقديم خدمت امیر المومنین را با تقویم ملك در آمیخته باشد بالجمله زياد بن نضر رایت بگرفت و با مردم خویش از جانب میمنه آسیای در حربرا بگردش آورد و فراوان کوشش کرد تا از کثرت جراحت نیروی او برفت از پشت اسب در افتاد و جان بداد یزیدبن قیس چون رایت میمنه را نگون دید بتاخت و آن علم را برافراخت وی نیز چندان قتال داد که مقتول گشت اینوقت اشتر نخعی بروی گذشت گفت کيست گفتند یزیدبن قیس بعداز و زياد بن نضر علم بگرفت وچندان بکوشید که هم از آن شربت بنوشید : «فقال هذا والله الصبر الجميل والفعل الكريم الايستحى الرجل أن ينصرف لم يقتل ولم يشف به على القتل، گفت سوگند باخدای شكيب ستوده و کردار مرد کریم جز این نیست آیا حیا نمیکند مرد که از جنگ روی برتابد بی آنکه بکشد یا کشته شودو کارقتال را بکمال نرساند.

حمله بردن قیس بن مكشوح

بر سر معويه و شهادت جماعتی از ابطال بجيله

قیس بن مكشوح هلال بن الحارث بن عمرو بن عامر بن علی بن احمس بن الغوث بن أنمار از ابطال رجال و شجعان عرب بود و ابو شداد کنیت داشت بزرگان بجيله که قبيله او بودند در گرد او انجمن شدند و گفتند رایت جنگ بر گیرو عزیمت نیرو درست کن تا در رکاب تو جلادتی کنیم و چون نیکبختان سعادتی بریم گفت این علم بدیگر کس سپارید و با او نبرد آزمائید گفتند حاشا و کلا که بیرون تو هیچکس را اختیار کنیم ابو شداد گفت اگر من این علم بگیرم سوگند با خدای که تا بنزد صاحب آن سپرزرین تاختن کنم و آن سپر را مردی بر سر معاویه میداشت تا او را از تابش آفتاب مظله باشد گفتند تاهر جا که خواهی بشتاب که ما در رکاب تو جان بر کف نهیم و رزم دهیم پس ابو شداد رایت بگرفت و این شعر بگفت :

ص: 203

ان عليا ذواناة صارم *** جلد اذا ماحضر العزایم

المارأى ما تفعل الاشايم *** قام له الذروة والأكارم

الأشيبان مالك وهاشم

بالجمله ابو شداد حمله افکند و قبیله بجيله از قفای او عزم مقاتلت استوار کردند و رزمی صیب دادند و صف بشکافتند و بشتافتند تا آنجا که معويه در زیر سپر مذهب بود عبدالرحمن بن خالد بن ولید با لشکری عظیم که در گرد معویه پره داشتند بجنگ در آمدند و بسیار کس از جانبين عرضه هلاك ودمار گشت ابو شداد همچنان در مقاتلت شدت کرد تا با صاحب سپر مذهب روی در روی شد معويه چون این بدید بانگ در داد و مردم خویش را مورد ملامت و شناعت فرمود لاجرم عبدالله بن خالد دلیری نمود و مردم را بمدافعت ترغیب کرد مردی از کنار معاویه بر ابو شداد حمله کرد و ساق او را با تیغ بزد ابو شداد با آن جراحت که داشت با زخم شمشیر او را از پای در آورد و سپاه شام برگرد ابو شداد پره زدندو او را بطعن سنان دستخوش هلاك باختند از پس او عبدالله بن قلع الأحمسی رایت ابو شداد را برداشت و این ارجوزه قرائت کرد :

لا يبعد الله أبا شداد *** حيث اجاب دعوة المنادی

وشد بالسيف على الأعادي *** نعم الفتى كان لدى الطراد

وفي طعان الخيل والجلاد

این بگفت و قتالی عظیم داد تا مقتول گشت، از پس او برادرش عبدالرحمن بن قلع عالم بگرفت و نبرد آزمود تا نابود گشت ، آنگاه عفيف بن ایاس آن لوارا بر افراخت و تا پایان جنگ صاحب لوا او بود و در آن گیر و دار حازم بن ابی حازم برادر قیس بن ابی حازم مقتول گشت و نعيم بن سهيل بن ثعلبه نیز کشته شد و این زعیم را پسر عمی بود همنام او که او را نعيم بن حارث بن ثعلبه می گفتند و در نزد معوية مي زيست چون نعیم بن سهیل مقتول گشت نعیم بن حارث بنزد معويه آمد و گفت این کشته پسر عم منست اجازت فرمای تا او را بخاك بسپارم گفت

ص: 204

این جماعت شایسته کفن و دفن نیستند مگر ندیدی که بر دفن عثمان کس دست نیا فت الا آنکه پوشیده او را بخاك سپردند نعیم بن حارث گفت لاوالله فرمان کن او را بخالی سپارم و اگر نه مرا با او ملحق ساز معويه گفت مشايخ عرب در این بیابان همه کشته و عربان افتاده اند و تو دردفن پسرعم خویش چندین حريص و مولعی خواهی بخاك سپارو خواهی بحال خویش گذار لاجرم نعيم بن حارث برفت ونعیم بن سهيل را بخاك سپرد.

در این مصاف رایت غطفانرا در لشکر امير المؤمنين عياش بن شريك بن جارية بن جلندب بن زید بن خلف بن رواحه داشت و کنیت او ابو مسلم بود از جانب معوية مردی از آل ذو الكلاع بميدان آمد و مبارز طلب کرد از اینسوی قايد بن بكير العبسی بر وی در آمد و نبرد آغاز کرد و بر دست او کشته شد قتل او بر عیاش بن شريك گران آمد روی با قوم خود کرد و گفت من اینك با این شامی رزم خواهم زد اگر کشته شوم قايد قوم و صاحب لوا بعد از من اسود بن حبیب بن حسامة بن قيس بن زهير خواهد بود و اگر او نیز کشته شود رئیس و زعیم شما شمير بن عمرو بن جندب است و اگر شبیر همچنان مقتول گردد عبد الله بن ضرار از بني حنظلة بن رواحه سید سلسله و قیل قبیله خواهد بود این بگفت و اسب بر انگیخت، هرم بن شبير از دنبال او بتاخت و دست بر پشت او زد و اورا باز داشت و گفت بکجا میروی با اینمرد از آل ذوالكلاع که ستونی از آهن و فولاد است رزم نتوانی داد عیاش بن شريك اورا بدرشتی خطاب کرد و گفت مادر تو بر تو بگرید بیرون مرگ چه خواهد بود و هیچکس را از مرگ بدی و چاره نیست سوگند با خدای یا او را با این تیغ کیفر کنم و اگر نه با قايد بن بكير همسفرمی شوم این بگفت و برفت و نظاره کرد در همه اندام کلاعی موضعی بود که در زیر آهن محفوف نباشد الا آنکه در گردن او آنجا که زره مغفر بادرع پیوسته شود اندازه شراك نعل خط سفیدی می نمود بالجمله باهم در آویختند و با شمشیر نبرد آغاز کردند نخستین کلاعی تیغ براند عیاش را سپری از چرم شتر بود فرار خم تیغ

ص: 205

داد شمشیر کلاعی دو نیمه از سپر را قطع کرد این وقت عياش فرصت کرده شمشير بر آن خط زد و سر کلاعی را بپرانید او را پسری بود بخونخواهی پدر بیرون شد پسر را بکیر بن وائل و بروایتی زیاد بن حفصه مقتول ساخت و رایت بنی نهد بن زید را مسروق ابن الهيثم بن سلمه بر گرفت و لختی رزم بداد و مقتول گشت از پس او صخر بن سمى علم بر داشت و قتال داد تا مجروح شد و باز لشکرگاه گشت ، از پس او علی بن عمير علم بر افراخت و نبرد ساخت تا مجروح ومطروح گشت ، آنگاه عبد الله بن کعب علم گرفت و رزم داد تا کشته گشت ، سلمة بن خدیم بن جر ثوبه چون این بدید رایت بر افراشت و حمله درافکندوی نیز جراحت یافت و باز شتافت ، پس عبد الله عمر و بن كبشه آن لوا افراخته کرد و جنگی را ساخته آمد وی نیز زخم تیغ یافت ، از پس أو مسیح بن عمرو الجهني صاحب لوا گشت و عرضه هلاك و دمار شد ، آنگاه آن لوا بدست عبد الله بن نزال افتاد و بدست ابطال از پای در آمده غلام عبدالله بن نزال که مخارق نام داشت آن علم بدست کرد و مولای خویش پیوست ، اینوقت برادرزاده او عبدالرحمن بن مخنف الازدی آن رایت بر گرفت و بجنگ در آمد در میان گیرودار یزید بن منفعل رانگریست که زخم یافته در میدان در افتاده است و مردی با صلاح امر او در کنار اوست عبدالرحمن بن مخنف تيغ بزد و او را بکشت ابوزینب بن عروه در طلب یزید بن مغفل برسید و رزم داد عبدالرحمن او را نیز بکشت و بر سر یزید بن مغفل در ایستاد تاسرش بر گیرد اینوقت سفیان بن عوف برسید و فریاد برداشت که ای معشر ازد آیا یزید بن مفغل در میان شما است عبد الرحمن گفت اینك یزید بن مغفل است که من بر سر او ایستاده ام سفیان گفت تو کیستی و از کدام قبیله گفت من عبد الرحمن بن مخنف الازدی سفیان زبن -- حيب و تر جیب گشود و گفت تو مردی کریم و شریفی چه باشد که یزید بن -- را بمن سپاری که برادر زاده منسب و من سفیان بن عوف بن مغفلم عبد الرحمن گفت مرحبا و اهلا لكن من الان او را سزاوارتر از توام واورا با تونگذارم تا گاهی که کار او را بپای آورم آنگاه توعم اوئی

ص: 206

واورا سزاوارتر از من باشی .

اما قبيله ارديك نيمه در رکاب امير المؤمنین علییه السلام بودند و نیمه دیگر در جیش معويه جای داشتند مخنف بن سلیم که رئیس از دشام بود میدان آمد و باعلى صوت بزرگان ازد عراق را طلب کردندجند بن زهیر که ایالات ازدعراق داشت باچندتن بنزديك او حاضر شدند اینوقت مخنف بعد از ستایش خداوند و درود رسول گفت ما را بلائی بزرگی ور نجی شگرف افتاده که با قبیله خویش باید نبرد آزمائیم و از ایشان بکشیم وحال آنکه ایشان بجای دست ماوبجای پر و بال ها با شندو هیچ عاقل پرو بال خویش ودست و پای خودر اقطع نکند اکنون اگر تقدیم این مقاتلت نکنیم بمعويه مخالفت کرده باشیم و اگر پذیرای فرمان شویم عزت خودرا پست کنیم و بهای خودرا بشکنیم جندب بن زهیر گفت سوگند باخدای اگر پدران ما با جماعت ما از در مخالفت بروند و با امام ماطریق مقاتلت سپرند شمشیر از ایشان بر نداریم تا گاهی که دعوت مارا اجابت کنند و بامامتفق شوند محنف گفت سوگند باخدای که تو از هنگام کودکی تاکنون که کبیر شدی همیشه مشئوم بودی و هر وقت دو کار پیش آمد آن يك که نکوهیده و ناستوده و زشت بود اختيار کردی ابو بردة بن عوف گفت الهی تو در میان ما حکم فرمای بدانسانکه رضای تو در اوست پس هريك بصف خویش باز تاختند و کار جنك بساختند نخستین جندب بن زهير بميدان آمد و لختی بچپ وراست بتاخت و مبارز طلب کرد از آنسوی محنف بن سلیم بیرون شد و با هم رزم دادند در پایان کار جندب بدست مخنف شهید شد و از قبيله عبدالله بن ناجد دو پسر او که یکی عجل و آندیگر سعید نام داشت مقتول گشت و نیز از قبيله عبدالله بن ناجد خالد بن ماجدو دو پسر عريف که یکی عمرو و دیگر عامر نام داشت عرضه هلاك ودمار شدند و این سه تن از جیش معوبه بودند ، ودیگرعبد الله بن حجاج و ابوزبیب بن عوف که باجيش عراق بودند کشته کشتند اینوقت عبدالله بن أبي الحصين که از قاریان قرآن بود و با دیگر قراء در جیش عمار یاسر میزیست بميدان آمد محنف بن سلیم اورا خطاب کرد که تو از قبيله مائی با عمار یاسر چکنی عبدالله گفت دم در بندکه سخن با

ص: 207

زبان شمشیر باید کرد و رزم بدادتا شهید گشت و از مشایخ قبیله نمران عتبة بن جويه بميدان آمد و ندا در داد که ای مردم بدانید که مرغزار دنیا را دوامی و مداری نیست زود باشد که رستگانش بر بار برود و درختانش دروده گردد و حلاوتش بمرارت بدل شود سخت از دنيا ملول شده ام وسالها شهادت را آرزومند بودم و دست نیافتم تا چنین روز پیش آمد اکنون توانی وتراخی نجویم و در طلب این نعمت کندی نکنم و شما ای مسلمانان از چیست که در جهاد دستی همی کنید آیا از مرك میهراسید و حال آنکه ناچار برشما در می آید آیا تبدیل نمی کنید دنیا را با لقای خداوند و مرافقت انبیا و شهدا من اکنون اینجهانرا بدانسرای فروختم این بگفت و اسب برانگیخت دو برادر او که یکی عبيد الله و آنديگر عوف نام داشت گفتند ما بعد ازتو رزق دنیا و زندگانی دنیا را نخواهیم و از دنبال او بشتافتند و حمله دردادند و بسیار کس بکشتند تا هر سه تن کشته گشتند ، و دیگر از قبیله بنی تمیم مالك بن مر النهشلی فریاد برداشت که ای مردم بنی تمیم جلدی کنید و کار جنگی در جهاد نیکو بسازید گفتند ای مالك نبينی که کار سخت افتاده است و جنگجویان ساخته هزيمتند مالك گفت کم از اینگونه سخن کنید عار فرار قبیح تر از هلاك و دمار است اگر از بهر دین جهاد نمی کنید از برای حسب و نسب جنگی در اندازید این بگفت و اسب بر انگیخت و گرد بر گرد میدان بر آمد و این شعرها تذکره کرد :

ان تميما اخلفت عنك ابن مر *** وقداراهم وهم الحي الصبر

و فان تخيموا و تفر والاافر

بالجمله در میدان جنگ از چپ و راست بتاخت و بسیار کس بخاك انداخت تا مقتول گشت برادر او نهشل بن مر بدین شهرها او را مرثيه گفت:

تطاول هذا اليل ما كاد ينجلی *** كليل التمام ما یزید صراما

فبت لذكرى مالك بكاية *** اؤرق من بعد العشاء نیاما

ابي جزعى في مالك غير ذكره *** فلا تعذليني آن جزعت أماما

ص: 208

سابکی اخی مادام صوت حمامة *** يؤرق من وادي البطاح حماما

وابعث انواح عليه بشجوة *** وتذرف عيناي الدموع سجاما

وادعو سراة الحي يبكون مالکا *** وابعث نوحا يلتدمن قياما

يقلن ثوى رب السماحة و الندى *** وذو عزة یا بی بها ان نضاما

و فارس خيل لاتساير خيله *** إذا اصطرمت نار العدو ضراما

واحيا عن الفحشاء من ذات كلة *** یری مایهاب الصالحون حراما

و اجرء من ليث بخفان مخدر *** وامضي آذارام الرجال صداما

فلا يرجون ذا أمة بعد مالك *** ولا جاد الا المنشئات غلاما

و قل لهم لايرحلوا الادم بعده *** ولا يرفعوا نحو الجياد لجاما

و نیز در مرثیه مالك گوید :

ابکی الفتي الأبيض البهلول شبيه *** عند النداء فلا نكسا ولا وزعا

ابكي على مالك الأضياف اذنزلوا *** حين الشتاء و عز الرسل فانجدعا

ولم يجد لقراهم غير مربعة *** انا من العشار يرجى تحتها ربعا

اهوي لها السيف رز آوهي رابعة *** فاوهن السيف عظم الساق فانقطعا

فجائهم بعد رقد الحي اطيبها *** و قد كفي منهم من غار و اضطجعا

يا فارس الرو ع يوم الروع قد علموا *** و صاحب العزم لانكسا ولاطبعا

و مدرك النيل في الاعداء يطلبه *** و ان طلبت بنيل عنده منعا

قالوا اخوك اتی الناعي بمصرعه *** فارتاع قبلی غداة البين فانصدعا

ثم ارعوى القلب شيئا بعد طيرته *** و النفس تعلم ان قد انبتت و جعا

بعد از شهادت مالك، محيا بن سلامة بن وجاجه از جماعت تيم الرباب قتال داد تا مقتول گشت و هم از آن قبیله مسيب بن خداش و دیار غلام او رزم زدند تا کشته گشتند اینوقت از لشکر معویه بشر بن عصمة المري بميدان آمد و مبارز طلب کرد و این بشر از مردم کوفه بود که خدمت معويه را اختیار کرده بدو پیوست بالجمله مالك بن لجلاج که معروف بابن العقديه بود و زهادتی بكمال داشت اسب

ص: 209

بر انگیخت و از پیش روی بشر بیرو نشد و بشر این شعر قرائت کرد :

و انی لارجو من ملیکی وخالقي *** ومن فارس الموسوم في الصدر هاجس

دلفت له تحت الغبار بطعنه *** على ساعة فيها الطعان جالس

ابن العقديه شعر اورا بدینگونه پاسخ کرد:

الا ابلغا بشر بن عصمة انني *** شغلت و ألهاني الذين أمارس

و صادفت مني عزة فاصبتها *** كذا كانت الأبطال ماض وحابس

پس رزم آغاز کردند و ساعتی با هم بگشتند بشر بن عصمه فرصتی بدست کرده ابن العقديه را بطعن نيزه از اسب در انداخت و شهید ساخت ودیگر ذو نواس بن هذيم بن قيس العبدی که نیز با معويه پیوسته بود به پیش روی صف بیرون شد و هم آورد خواست از لشکر امیر المومنين حارث بن منصور از بهر او بیرون شد و زمانی با تیغ نبرد آزمودندو چون هر دو تن در جامه جنگی محفوف بودند یکدیگر را نمیشناختند ناگاه در وسط گیرودار باز یافتند که عمزاده اند پس دست از جنگ بکشیدند و هر يك باز صف خویش شدند ، آنگاه از لشكر على علیه السلام مالك بن سیار الحضرمی بیرون شد وقرن خواست از سوی معويه جون بن مالك الحضرمی بروی در آمد و او را دستخوش شمشیر ساخت ، و دیگر از لشکر معوه مردی از قبیله از دشنوه بميدان تاخت و مردی از سپاه امير المومنین بر وی در آمد و بدست او شهید گشت .

اشتر نخعی چون این بدید اسب برجهاند و از گرد راه تیغ براند و او را از اسب در انداخت.

در خبر است که مردي از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام گفت تا چند این جنگ و جوش باید داشت و معويه ناکس را در برابر امیر المومنین معاینه کرد سوگند با خدای که بر معويه تاختن میکنم و تا او را با تیغ در نگذرانم بازنگردم این بگفت و بر اسبی که از عقاب شتاب ربودی بر نشست و اسب را بچند تازیانه سخت برد و عنانرا گرو کرد تا از حرکت برهر دو پای در استاد آنگاه عنان فرو

ص: 210

گذاشت و مهمیز برد اسب شتاب از شهاب گرفت و سرعت از سحاب ربود درصف میر سید تیغ میزد و صف میشکافت و بیرون میشتافت ناگاه معویه نظاره کرد مرگی خود را بر پشت باد دید که در میر سد خویش را از اسب در افکند و بمیان سراپرده گریخت آنمرد نیز از اسب فرود شدو با شمشیر کشیده از قفای او شتاب گرفت معويه از آنسوی سراپرد، بیرون دوید وی نیز در رسید لشکر بهم برآمد و در گرد معويه انجمن گشت معو به فریاد بر داشت که «عليكم بالحجارة » أو را سنگباران کنید که سیف وسنان بروی دار گر نیفتد اگر کار گیر افتادی چندین صف شکافتی و تا بدينجا نشتافتی پس لشکریان او را سنگباران گرفتند تا از پای در آمد و معاویه این شعر قرائت کرد :

اقول لها و قد طارت شعاعا *** من الابطال انك لن تراعی

فانك لوسئلت خلاء يوم *** على اجل الذي لك لن تطاعی

مقاتلة ابو ایوب انصاری

و تاختن او تاسراپرده معويه در سال سی وهفتم هجری

ابو ایوب انصاری که روز جنگ شجاعت شیر و صلابت پلنگ داشت اسب در جهاندوگر دمیدان جولانی بکرد پس عنان بکشید و مبارزطلبيد حشمت جلادت او مجال میگذاشت که از سپاه شام کس بمبارزت او بیرون شود چون چند کرت ندا درداد وهم آورد طلب کرد و کس اجابت نفرمود تیغ بر کشید و پهلوی تکاور را با مهمیز جراحت کرد و حمله گران افکندو همچنان مرد میکشت و صف میسکافت و سپاهیان چون گو زنان که استشمام روایح شیر کرده باشند از پیش روی او می گریختند و بر یکدیگر کوس میزدند تا گاهی که بنزديك معويه رسید ناگاه معویه نگران شد ابوایوب را دید که مانند شیر ژیان و اژدهای دمان در میرسد از هول و هیبت خویش را از اسب درانداخت و بسراپرده در گریخت و از آن سوی بدرشد ابوایوب بسیار کس بکشت و فراوان خسته کرد و بسلامت بارشداینوقت معويه زبان بنکوهش و سرزنش قوم خویش باز کرد و گفت بدبخت کسی که از شما استظهار جوید و شما

ص: 211

را یار و یاور داند مگر دست شما در بند بود و پای شما قید داشت هیچ آزرم زده و شرمگین نمی شوید که هر ساعت سواری از لشگر علی ابوطالب تا سراپرده من عنان باز نکشد و مردم مراهمی بکشد اگر شما هر يك مشتی خاك بر روی او پراکندید یا سنگپاره بدو افکندید هرگز نتوانست چندین صف در نوشت و بر گذشت فراوان از اینگونه ملامت کرد و لشگر را جفا گفت مردی از لشکر شام که او را مرقع بن منصور مینامیدند پیش شد و گفت اگر ناگاه سواری بتازد و خویش را در صفی در اندازد و چندان شگفتی نباشد من اکنون آن خواهم کرد که سواران علی کردند این بگفت و اسب بر جهاند و با شمشیر کشیده سرعت میکرد ناگاه ابوابوب چون شیر صید دیده از پیش روی او بیرون شد و با او در آویخت ویکدو ضرب تیغ در میان ایشان زبر زیر شد و از بیم جدا شدند لشگریان که از دو سوی نگران بودند چنان دانستند که ایندو سوار بسلامت از هم باز شدند و مرقع بن منصور طریق مراجعت گرفت چون بصف شام پیوست سر از یکسوی و تن از جانبی بخاك افتاد :

فَقال عَليٌ علیه السلام وَاللَّهِ لأنَّا مِن ثَبَاتِ رَأْسِ الرَّجُلِ أشَدُّ تَعَجاً مِنِّي لِضَرْبَتِهِ وَ إِنْ كَانَ إِلَيْهَا يَنْتَهِي وَصْفُ اَلضَّارِبِ .

فرمود سوگند با خدای که شگفتی من از ایستادن سر بریده بر پیکر این مرد بیشتر است از ضرب دست ابو ایوب اگرچه این نیز نیست مگر از نیروی بازوی زنده آنگاه با ابو ایوب گفت تو چنانی که شاعر گوید:

وَعَلَّمنا الضَّربَ آبائِنا *** فَسَوْفَ نُعَلِّمُ أَيْضاً بَنِينَا

معاویه را غلامی بود که حریث نام داشت و او از سواران مختار و پهلوانان ناهبردار بود معويه اورا عظيم دوست می داشت و با مهریه عظيم شبيه بود چنانکه گاه و بیگاه جامه معويه را در میپوشید و سلاح او را بر تن راست میکرد و چون

ص: 212

با دید میشد هیچکس او را از معاویه باز نمی شناخت و معويه همواره او را از برای کارهای سخت و جنگهای بزرگی پسنده میداشت اینوقت او را گفت ای حریث ساعتی بیرون شو و جنگی میكن لكن ترا آگهی میدهم تا هر جا که میخواهی ميزن الا آنکه با علی ابوطالب دوچار نشوی و با او کار زار نکنی که اژدها از جنگی او رها نشود و شیر از شمشير او بسلامت تجهد حريث ساخنه جنگ شد و چون از معويه بکنار افتاد عمروعاص او را دیدار کرد و گفت ای حریث اگر تو مردی از قریش بودی هرگز معويه رضا نمیداد که جز با علی آغاز مبارزت کنی و او دانسته که رزم على را جز تو کس پسنده نیست لكن رضا نمیدهد که بیرون قريش كس على را بکشد و محل خویش را باسمان بر کشد تو اگر توانی با علی در تاز و کار او را بساز تا مردان نبرد ترا مرد خوانند و از همه مردان فرد دانند حريث بدینسخنان مغشوش مغرور گشت و اسب بر انگیخت و پیش روی صف آمدو و فریاد برداشت که :

«یا على هل لك في المبارز فاقدم ابا حسن اناشئت »

ای ابوالحسن اگر میل مبارزت داری و با من طريق مقاتلت میسپاری بیرون شو على علیه السلام دانست که او غلام معويه است دستاری زرد بر سر بست و بر اسبی سیاه بر نشست تا حریث او را نشناسد و بر روی او در آمد حريث گفت من على را طلب کردم و او ترابسوی من فرستاد هیچ ندانستی که ترا بگور خانه روانه ساخت و بدروازه عدم در انداخت على علیه السلام فرمود مردانرا اجلی است محتوم و وقتی معلوم است که دیگر گون نگردد و بدین ارجوزه حسب و نسب خود باز نمود :

انا الغلام العربي المنتسب *** من خير عود في مصاص المطلب

یا ایها العبد اللئيم المنتدب *** ان كنت للموت محبا فاقترب

و اثبت رويدا ایها الكلب الكلب *** اولا فول هاربا ثم انقلب

عمرو عاص نیز دانست که آن سوار على است که بر خریث در آمد فریاد

ص: 213

برداشت که ای حریث و اپای که این سوار از پیش روی تو فرار نکند لیری کن باشد که او را مقهور سازی و از اسب در اندازی حریث که دار و برد شیر و جنگ نهنگی نیازموده بوداباطيل عمروعاص را نوعی از الهام و تنزیل می پنداشت لاجرم بی دهشتی تیغ بکشید و بجانب على حمله افکند امير المومنین مجال نگذاشت که دست و شمشیر او از فراز بفرود آید تیغ بزد و کاسه سر او را برداشت حریث ميتا از پشت است بزمین افتاد و علی این ارجوزه قرائت فرمود :

ألاأَحْذَرُوا في حَرْبٍ أَبا الحَسَنِ *** ولا تَرُومُوهُ فَذَا مِنَ الغَبَنِ

فَإنَّهُ يُدُقُّكُم دَقَّ الطَّحَنِ *** ولا يَخَافُ فِي الهِياجِ مِن وَهنٍ

وَقَد غُذِّيَ فِي البَأسِ في وَقتِ اللَّبَنِ

معويه چون این بدید سخت غمنده گشت و روی بعمرو عاص کرد و گفت هیچکس حریث را جز تو نکشت او را بكلمات مموه و سخنان مغشوش مغرور ساختی و در دهن شیر سیاه انداختی دریغ آنمردانگی و فرزانگی و توانائی وزور آزمائی که او را بود و این شعر قرائت کرد:

حريث الم تعلم و جهلك ضاير *** بان عليا للفوارس قاهر

و أن عليا لم يبارزه فارس *** من الناس الا اقصدته الأظافر

امرتك امرا حازما فعصيتني *** فجدك اذلم تقبل النصح عاثر

و دلاك عمرو والحوادث جمة *** غرورا و ما جرت عليك المقادر

وظن حريث أن عمروا نصيحه *** و قديهلك الإنسان من لا يحاذر

ایر کب عمرو راسه خوف سيفه *** و يصلى حريثا انه لقراقر

طلب فرمودن امیر المومنین علیه السلام

معويه را بمبارزت خویش و انکار معوية از کار زار

چون کار مقاتلت در میان سپاه شام و عراق بدراز کشید و در هر مصاف بسیار

ص: 214

کس زحمت هلاك و دمار چشید یکروز اميرالمومنين بروایت احمد بن عصم کوفی بر اسبی که از رسول خدای که هنوزمیداشت بر نشست و تا پیش روی صف براند و تکاور را مانند شعله جواله بجولان در آورد آنگاه در میان در استاد و با علی صورت ندا در داد که ای پسر هند معاویه پاسخ نداد امیر المومنین این کلمه مکرر فرمود و او را پی در پی همی ندا کرد ناچار معويه بانگ برداشت که چه فرمائی فرمود بيرون آی که مرا با تو يك سخن افزون نیست پس معويه باتفاق عمرو بن العاص از صف جدا شد و در برابر اميرالمومنين عنان باز کشید علی علیه السلام فرمود ويحك يا معويه چند از اینگونه در میان ما مردمانرا جان بهدر باید رفت و تا چند نظاره باید کرد که قبایل عرب تیغ همی کشند و یکدیگر را می کشند صواب آنست که با من بیرون شوی و مبارزت مرا اختیار کنی تا ساعتی باهم گردیم ورزم دهیم آنکس را که خدا خواهد برکشد و اگر نه بکشد کار با هر که راست آمد از دو رویه لشکریان همدست شوند و با او پیوسته گردند و ازینجنگ و جوش وارهند معويه چون اینكلمات بشنید روی با عمرو عاص کرد و گفت یا اباعبدالله درین امر رای چیست من با علی از در مبارزت بیرون شوم عمروعاص گفت على در این سخن انصاف داد چگونه میتوان سر از سخن او برتافت و اگر تو سر از مبارزت علی بیرون کنی این ننگ و عار در خاندان تو چندانکه يکتن از عرب اندر جهان بجایست باقی بماند مویه گفت ای عمروعاص مثل من کس دستخوش مکیدت و خدیعت تو نشود سوگند با خدای هر گز مبارزی بميدان على ابوطالب شتاب نگيرد الا آنکه خاك از خوش سیراب گردد هان ای عمر و ترا چه اندیشه بدین بیخردی دلالت کرد که چنان رای میزنی که من خود آهنگ جنگ کنم و خویش را آماج تیر خدنگ فرمایم و حال آنکه قبایل عك و اشعریون وخدام تقديم خدمت مرا میان بر بسته اند و حفظ و حراست مرا بر ذمت خویش واجب دانسته اند این سخن می گفت و در خاطر بر حقد و كين عمرو می افزود آنگاه گفت ای عمرو من هرگز از تو جز از در هزل ومزاح سخنی نشنیده ام این بگفت

ص: 215

و عنان اسب بر تافت و تا آخر صفوف باز شد و روز دیگر هنگامی که با اکابر اصحاب در مجلس خویش جای داشت ناگاه عمروعاص در آمد و در جای خویش بنشست معویه این شعر بر او خواند :

یا عمرو انك قد نشرت لي العصا *** برضاك في وسط العجاج برازی

یا عمرو انك قد اشرت بظنة *** ان المبارز کالخدب البازی

ما للملوك وللبراز و انما *** حسب المبارز حفظه من بازی

و لقد اعدت فقلت مزحة مازح *** و الهزل يحمله مقال الهاذي

فاذا الذي منتك نفسك خاليا *** قتلى جراك بمانويت الجازی

فلقد كشفت قناعها مذمومة *** و لقد لبست بنا ثياب الخانی

عمرو بن العاص بر آشفت و گفت ایمرد هموار باش و چندین ناهموار بر متراش ازدشمن خویش می پرهیزی و از مبارزت او میگریزی و بادوست عتاب میکنی و درشت میگوئي و این اشعار در پاسخ او انشاد كرد:

معاوى ان تكلت عن البراز *** لك الويلات فانظر في المخازی

معاری ما اجترمت اليك ذنبا *** وما انا في التي حدثت بخازی

و ما ذنبي بان نادي على *** و كبش القوم يدعى للبراز

فلو بارزته بارزت ليثا *** حديد الناب ينفد كل بازی

و تزعم انني أضمرت خشا *** جزانى بالذي اضمرت جازی

اسبع في العجاجة يا ابن هند *** و عندالباء كالتيس الحجازی

روز دیگر که تیغ سحر پهلوی شب چاك زد سپاه شام و عراق زین بر اسب بستند و بر نشستند وصف از پس صف ایستاده شدند پیادگان نیز رده راست کردند نخستين سواری از سپاه شام بیرون تاخت که از همه اندام جز دیدگانش از زیر درع و مغفر دیدار نبود فرس را بتازیانه ساخته کروفر ساخت و مبارز خواست از لشکر امیر المومنین عبدالرحمن بن نجم الكندي ثم الطمحی رزم او را تصمیم عزم داده بميدان شتافت و ساعتی باهم بگشتند و تن در خاك و خون بیاغشتند عبدالرحمن

ص: 216

جلدی کرد و سنان نیز بر سینه اوبرد و او را از اسب در انداخت و خویشتن نیز پیاده شد تا سلاح و سلب او را مأخوذ دارد چون جامه او را باز کرد مکشوف أفتاد که غلامی سیاه است گفت افسوس که خویش را از بهر غلامی سیاه در خطبی بزرگی و خطری عظیم افکندم از پس او مردی از قبیله عك بیرون شد و هم آورد طلب نمود قیس بن فهدان الکندی بر او تاخت و با نیزه از اسبش در انداخت و این شعر بگفت :

لقد علمت عك بصفين اننا *** اذا ما نلاقي الخيل نطعنها شزرا

و نحمل رايات القتال بحقها *** ونوردها بيضا ونصدرها حمرا

اینونت عبدالله بن الطفيل البكائي اسب بر جهاند و خویشتن را بر صف اهل شام زد و چند کس بکشت و باز گشت قیس بن فهد الحنظلي الير بوعی مردی بود از اهل عراق که از خدمت امیرالمؤمنین گریخته بمعویه پیوسته بود اینوقت که عبدالله بن الطفيل از صف معويه سر برتافت فیس بن فهد از دنبال او بشتافت یزید بن معوية البکائی که پسر عم عبدالله طفيل بود چون این بدید اسب برانگيخت و چون شهاب ثافت خود را در رسانید وقتی که قيس بن فهد نوك سنانرا بر پشت عبدالله نصب میکرد یزید همچنان سنان نیزه را بر پشت قيس نهاد و گفت اگر عبدالله را خراشی کنی چنان رمح را فشار دهم که سر از سینه ات بیرون کند قیس گفت بیم دارم که اگر نیزه از پشت عبدالله بر گیرم مرا زنده نگذاری لاجرم یزید با او عهد محکم کردپس فیس نیزه از پشت عبدالله بر گرفت و یزید سررمح از پشت قیس دور کرد و قیس روی بایزید کرد و در ایستاد و گفت تو کیستی و از کجائی یزید گفت من مردی از بنی عامر، قیس گفت فدای تو شوم سوگند با خدای که از بني تميم من مرد دوازدهمم که امروز شما با تیغ در گذار نیدید بالجمله فیس بلشکر معوية مراجعت کرد و یزیدباتفاق عبدالله بصف امیر المومنین علیه السلام باز شد از اینجاست که وقتی یزید از عبدالله برنجید و این شعر بگفت :

الم ترنی حاميت عنك مناصحا *** بصفين ان خلاك كل حميم

کشته شدن ابن مقيدة الحمار الاسدی بدست مقطع عامری جم

ص: 217

نهنهت عنك الحنظلي وقداتى *** على سابح ذي ميعة و هزیم

مع القصه از پس او ابن مقيدة الحمار الاسدی از لشکر شام بميدان آمد و او در شمار امثال بشر بن عصمه میرفت و در شجاعت و شهامت بلند آوازه بود پس آواز برداشت که مبارز کیست لشکریان در قتال أو تقاعد ورزیدند مردی از بنی عامر که بمقطع ملقب بود و شیخی سالخورده و روزگاری در از بر او گذشته بود عرض کرد یا امير المؤمنين اجازت فرمای تا بمبارزت او بیرون شوم فرمود پیری سالخورده با جوانی رزم آزموده هم آورد نشاید بود بجای باش دیگر باره ابن مقیده ندا در داد که مبارز کیست هم مقطع کارزار او را دعویدار گشت امير المؤمنين فرمود بجای باش در کرت سيم چون بانگی ابن مقيده بالا گرفت مقطع گفت یا امیرالمؤمنین سوگند با خدای مرا از مقاتلات او منع مفردای بگذار تا بجانب جنت شتاب گیرم و از زحمت دنیا درین پیرانه سری بر هم و باشد که او را بکشم و ترا در قتل او شاد کنم على علیه السلام فرمود نام تو چیست عرض کرد مرا مقطع خوانند از بهر آنکه بچه عقابی را ماخوذ داشتم و او مرا مجروح داشت چون از چند جای زخمی شدم مرا مقطع خواندند على علیه السلام فرمود برو و با او قتال میده و در حق او دعای خیر فرمود و گفت :

اللهم انصره پس مقطع چون شیر نخچیر دیده بر این مقيده حمله کرد و این مقيده مردی مجرب بود بحسن فراست دانست که مرد مقطع نیست بی توانی عنان فرس برتافت و تاقبه معويه باز شتافت و مقطع از قفای او همی رفت معويه فریاد برداشت که یا ابن مقيده واپای خویشتن را که عراقی در رسید این سخن هنوز در دهان داشت که مقطع برسید و او را با تیغ بزد و باز شد و در جای خود قرار گرفت.

در خبر است که بعد از شهادت امیر المؤمنين چون سلطنت بر معويه در ست شد از مقطع عامری پرسش نمود چون او را حاضر کردند دید پیری نهایت فرتوت است گفت آه اگر ترا بدینحالت ندیدم بسلامت رها نکردم مقطع گفت سوگند

ص: 218

با خدای فرمان کن مرا بکشند و از زحمت حیات مرا برهانند معویه گفت هر گز ترا نخواهم کشت چه مرا با تو حاجتی است مقطع گفت آنحاجت کدام است گفت میخواهم با شما عقد مواخات محكم كنم مقطع گفت خداوند در میان ما و شما جدائی افکنده اما من بدینحالم که نگراني الا آنده خداوند در آنسرای ما را با شما مجتمع سازد معاویه گفت اگر خواهی دختر خویش را بشرط زنی بسرای من فرستی گفت من امری از این سهل ترا نتوانستم حمل داد گفت پس از من عطائی بپذیر تا ترازرو مال فراوان دهم گفت مرا بچیزیکه در نزد تست حاحیت نباشد این بگفت و از نزد معویة بیرون شد.

هم با سر سخن آئیم چون حرب بر پای ایستاد و نیران قتال اشتعال یافت لشکر شام قلع و قمع قبایل طی را وجهه همت ساختند و مردم طی که نیزصنيع صلابت و ربيبب شجاعت و دست پخت محاربت بودند ساخته جنگ شدند حمزة بن مالك ایشانرا گفت :

«من انتم الله ابو کم عبدالله بن خليفة الطائی گفت : نحن طي السهل وطی الجبل الممنوع بالنحل و نحن حماة الجبلين ما بين العذيب الى العين نحن طى الرماح وطى البطاح و فرسان الصباح

مرة بن مالك گفت بخ بخ سخت نیک و قوم خود را بستودی پس این شعر بگفت :

ان كنت لم تشعر بنجدة معشر *** فأقدم علينا ويل غيرك تشعر

پس لختی قتال دادو ابطال طی را مخاطب داشت و گفت تليد وطريف خویش را برخی شما گذاشته ام بر حسب دین و حكم حسب رزم دهید و این شعر بگفت:

یا طئي الجمال و السهل معا *** انا انا داع دعا مضطجعا

نذب بالسيف ذبا اروعا *** فنترك المستلم المقنعا

و نقتل المنازل السميدعا

اینوقت بشر بن العشوش الطائی این رجز بخواند :

ص: 219

یا طئي السهول و الأجبال *** الا انهضوا بالبيض و العوالی

و بالكماه منكم الابطال *** فقارعوا أئمة الضلال

و السالكين سبل الجهال

این بگفت و فراوان رزم داد تا يك چشم او با ضرب خدنگی اعدا نا بینا گشت پس این شعر بگفت :

الا ليت عيني هذه مثل هذه *** ولم امش بين الناس الابقاید

و يا ليت رجلي ثم طنت بنصفها *** وياليت كفي ثم طاحت بساعدی

و يا ليتني لم ابق بعد مطرف *** و سعد و بعد المستنير بن خالد

فوارس لم تعر الحواضن مثلهم *** أذا هي ابدت عن خدام الحراید

وار پس او قيس بن فهدان بیرون شدو اصحاب خود را گفت ایمردم چشمها فرو خوابانید و سخن کمتر کنید و حمله افکنید وجنك در انداخت نهيك بن عزیز از قبيله بني الحارث بن عدی و دیگر عمرو بن یزید از قبیله بني ذهل ، و دیگر سعد بن عمر از بني يدا در آن گیر و دار مقتول گشت آنگاه قيس بن زید الکندی از سپاه معويه بميدان شتافت وی نیز از آن مردم بود که در طلب دنیا از خدمت على علیه السلام بنزد معويه گریخته بود از لشگر علی علیه السلام مردی که بنام یزید بود و ابو العمر طه کنيت داشت بمبارت او بیرون شتافت چون راه با هم نزديك كردند و یکدیگر را بشناختند بحكم سوابق موالفت بی آنکه تیغی بروی هم کشند یا کمانی بگشایند از هم باز شدند وهر يك يصف خویش پیوستند آنگاه غتربن عبيد بن خالد المحاربی که از شجعان عرب بود چون اصحاب خویش را در جنگ ضعیف یافت در بیم شد که مبادا هزیمت شوند بانگی برداشت که ای مردم بی فیس آیا طاعت شیطانرا بر طاعت رحمن اختيار کردید مگرنداسته اید که فرار عصیان خداوند و باعث غضب است و صبر در جهاد اطاعت خداوند و موجب رضای اوست و ندانسته اید که راحت بعدازمرگی کسی است که احتساب شحنه دين کار کنند و این بیت فروخواند :

ص: 220

لا وابت نفس امرء ولت دبر *** أنا الذي لاانتي ولاافر

ولايرى مع المعازيل الغدر

پس چندان قتال داد که زخمی کران یافت و قبایل نخع چون عقبان رباینده وافاعی گزاینده با سیف وسنان همه رزم زدند و بسیار کس کشتند و خستند و فراوان کشته و خسته شدندیکپای علقمة بن قيس نخعی مقطوع گشت و برادرش ابی بن قیس مقتول افتادوهرگز علقمه آرزو نمیکرد که کاش پای من بجای بودي تا مبادا از پاداش او در حضرت اله بکاهد و از خدای همیخواست که شبی برادرش ابي بن قیس را در خواب دیدار کند یکشب بر آرزوی خویش دست یافت و بردارش را در خواب دیدار کرد و گفت ای برادر بگوی تا یکجا شدی و چه دیدی گفت با اهل شام در حضرت یزدان حاضر شدیم و احتجاج کردیم و برایشان غالب شدیم و آنجماعت کیفر خویش را از منتظرانند علقمه گوید از آن سرور و نشاطی که در خواب بهره من گشت هیچ نشاطی دیگر در چشم من عظيم ننمود .

ذکر ایالت قیس بن سعد بن عباده در مصر

از جانب علی علیه السلام در سال سی وهفتم هجری

در کتاب جمل قصه غلبه محمد بن ابی حذیفه را در مصر واخراج عمال عثمان بن عفانرا از آن بلده بشرح رقم کردیم ومدت حکومت اوراتا بخاتمت امراو نگاشتیم در اینوقت که امیرالمؤمنین علیه السلام در صفین جای داشت قیس بن سعد بن عباده انصاريرا بحكومت مصر بر گماشت واخذخراج و اندوختن صلات را برذمت اومقرر داشت و فرمودای قیس اکنون ساخته راه شودوهر که را صواب میدانی از اصحاب گزیده کن و از سپاهیان نیز جماعتی باتو کوچ خواهد داد تا دشمنان از تو نیکتر بهراسند و دوستان آسوده تر باشند و گاهی که به هردر آمدی بانیکوکاران نیدوئی کن و منافقان را از بیخ و بن برانداز و با دیگر مردمان خواه عامه وخواه خاصه از طریق رفق و مدارا دست باز نگیر قیس عرض کرد یا امیرالمومنین هیچ لشگر باخود کوچ نمیدهم و من خود یکتنه بمصر خواهم شد و اگر با لشگر حاجت افتدراه بدین حضرت چندان بعید نیست

ص: 221

بعرض میرسانم تا بوجهی که حاجت را كفيل باشد گسیل دارند لکن در دیگر کارها بدانسان که مثال دادید امتثال خواهد شد آنگاه بسیچ سفر کرده باهفت تن از اهل بیت خود طريق مصر پیش داشت و در مستهل ربیع الاول وارد مصر گشت و بعد از ورود بمسجدجامع در رفت و مردمراانجمن ساخت پس بر منبر صعوددادومكتوب امير المؤمنين را بدین شرح قرائت کرد :

مِنْ عَبْدِاللَّهِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي مِنَ المُسلِمِينَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ فَإِنِّي أحمدالله إِلَيْكُمْ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ أَمَّا بِهِ فَإِنَّ اللَّهَ بِحُسْنِ صُنعِهِ وَ قَدَرِهِ وَتَدبيرِهِ إخْتارَ الاسلامِ ديناً النَّفسيهِ ومَلائِكَتَهُ وَ رُسُلِهِ وَبَعَثَ بِهِ أَنْبِيَائَهُ إلى عِبَادِهِ فَكَانَ مِمَّا أَكْرَمَ اَللَّهُ هَذِهِ اَلْأُمَّةَ وخصهم بهِ مِنَ الفَضلِ أن بَعَثَ مُحَمَّداً إلَيهِم فَعَلَّمَهُم الكِتابَ وَالحِكمَةَ وَالسُّنَّةَ وَالفَرائِضَ وَ أَدَّبَهُمْ لِكَيْمَا يَهْتَدُوا وجَمَعَهُم لِكَيما لا يَتَفَرَّقُوا وَ ذَكَّاهُمْ لِكَيْمَا يَتَطَهَّرُوا فَلَمَّا قَضَى مِنْ ذَلِكَ مَا عَلَيْهِ قَبَضَهُ إِلَيهِ فَعَلَيهِ صَلَواتُ اللَّهِ وَ سَلاَمُهُ وَ رَحْمَتُهُ ورِضْوَانُهُ ثُمَّ إنَّ المُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِهِ اسْتَخْلَفُوا أميربن مِنْهُمْ صَالِحِينَ أَحْيَيَا اَلسِّيرَةَ وَ لَمْ يَعْدُو اَلسُّنَّةَ ثُمَّ تَوَفَّيَا فوَلَّى بعْدهمَا مَنْ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً فَوَجَدَتِ اَلْأُمَّةُ عَلَيْهِ مَقَالاً فَقَالُوا ثُمَّ نَقَمُوا عَلَيْهِ فَغَيَّرُوا ثُمَّ جَاوَنِي فَبَايَعُونِي وأنَا أَسْتَهْدِى اللَّهَ لِلْهَدْيِ وَ أَسْتَعِينُهُ عَلَى اَلتَّقْوَى أَلاَ وَ إِنَّ لِكُمْ عَلَيْنَا العَمَلَ بِكِتابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ رَسولِهِ وَالقِيامَ بِحَقِّهِ وَالنُّصْحَ

ص: 222

لَكُمْ بِالْغَيْبِ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ وَ حَسْبُنا اللّه وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ وَ قَدْ بَعَثْتُ لَكُمْ قَيْسَ بْنَ سَعْدٍ الْأَنْصَارِيَّ أَمِيراً فَوَازِرُوهُ وَ أَعِينُوهُ عَلَى الْحَقِّ قَد أَمَرْتُهُ بِالإِحْسَانِ إِلَى مُحْسِنِكُمْ وَالشِّدَّةِ إلى مُريَيكُم والرِّفقُ بِعَوَامِّكُمْ وخَوَاصِّ وَهُوَ مَن أَرْضَى هُدَاهُ وَ اُرْجُوا صَلاَحَهُ وَ نُصْحَهُ نَسْئَلُ اَللَّهَ لَنَا وَلَكُمْ عَمَلاً ذَاكِياً وَ ثَوَاباً جَزِيلاً وَ رَحْمَةُ اللَّهِ واسِعَةٌ والسَّلامُ علَيكُم وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وبَرَكاتُهُ .

پس از ثناو ستایش یزدان پاك در جمله میفرماید که خداوند محمد را بدین امت رسول فرستاد تا ایشانرا بقرآن وحکمت آموزگاری کرد و فرض وسنت بیاموخت و مؤدب داشت تا هدایت شوند و جماعت فرمود تا پراکنده نگردند و تذکیه فرمود تا پاك و پاكيزه باشند و چون از اینجهان بسرای دیگر تحویل داد مردمان از بهر خود دوامير بخليفتی بر گزیدند ایشان نیز سنت و جماعت رازنده بداشتند و چون در گذشتند کار بر عثمان فرود آمد و بدعتی چند بیرون شریعت بدست کرد لاجرم امت بروی بشوریدند و کردند آنچه کردند آنگاه بر من گرد آمدند و با من بیعت کردند و من هدایت و پرهیز کاری ایشانرا از خدای خواستار شدم هان ایمردم مصر بر شماست که از کتاب خدای وسنت رسول بیرون نشوید و در طریق شرع وایمان بغيب استوار بیائید وخدای را یار و یاور بدانید همانا قیس بن سعد انصاری را بسوی شما فرستادم و امارت مصر اورا دادم و فرمودم نیکو کارانرا احسان کند و بدسگالانرا(1) تادیب فرماید و با خاص و عام رفق و مدارا روداورا پشتوانی کنید و همدست وهمداستان باشید چه کارهای او در نزد من ستوده است و من از وخشنودم و از خدای خواهنده ام که ماوشمارا نیکو کار

ص: 223


1- بدسگال بر وزن برشکال : دشمن و بدگوی و بدخواه و بداندیش را گویند چه شگال بمعنی فکر و اندیشه و گفتگو باشد

دارد و پاداش بزرك فرماید .

چون قیس بن سعد مكتوب امير المؤمنين را تا بپای قرائت کرد برخاست: «وقال الحمدلله الذي جاء بالحق وامات الباطل وكبت الظالمين ایها الناس انا بايعنا خير من نعلم بعد نبینا فقوموا و بایعوا على كتاب الله وسنة نبيه فان نحن لم نعمل فيكم بكتاب الله وسنة رسول الله فلا بيعة لنا عليكم» بعداز حمد و سپاس خداوند گفت ایمردم بدانید که ما بیعت کردیم با کسی که بعد از رسول خدا هیچکس با اوهمال وهمانند نیست پس برخیزید و بیعت کنید بر کتاب خداوسنت پیغمبر او واگر ماندانستیم که شما با کتاب خدا و سنت رسول کار می کنید از شما خواستار بیعتی نگشتیم چون مردمان اینکلمات بشنیدند گروها گروه برخاستند و با او بیعت کردند و اوامر و نواهی اوراگردن نهادند لاجرم مملکت مصر كران تاکران در تحت فرمان قيس شد و عمال خویش را در هر بلدي وديهی از برای اخذخراج منصوب داشت جماعتی از شیعیان عثمان در خربتا جای داشتند و آن بلديست نزديك باسكندريه قبیله بنی کنانه ورئيس ایشان یزید بن الحارث و گروهی دیگر از عثمانیها در خربتا انجمن بودند و بر اینجمله معوية بن خديج امارت داشت لاجرم قيس منشوری بدو نگاشت که بفرمان امير المومنين على علیه السلام ایالت اینممالك مراست حاضر شوید و بیعت حضرتش را دست فرا دهید و تقديم خدمتش را واجب شماريد معوية بن خديج ويزيد بن الحارث در پاسخ نگاشتند که ما سر از فرمان برنتابیم و از ادای خراج وصلات مضايقت نکنیم لكن روزی چند ما را از تقدیم بیعت معاف دار تا گاهی که امر امير المؤمنين با معاوية بن ابی سفیان یکسره گردد قيس خواست تا استقراری بکمال حاصل نکند و برمه سند حکمرانی استوار ننشیند مملكترا برنیاشو بد وابواب محاربت ومقاتلت را قرع نکند بدینقدر از شیعیان عثمان رضا داد و گفت اگر آندر همه مصر بیعت مردم يك ديه بتاخیر افتد از حشمت ما نخواهد کاست وقيس را پسر عمي بود نامش مسلمة بن مخلد و از شیعه عثمان بود و بی آگهی قیس مردم مصر را بطلب خون عثمان دعوت میکرد چون این خبر بقیس آوردند کس فرستاد و او را حاضر ساخت

ص: 224

و گفت تو پسر عم منی و مردم را بر من میشورانی و در کار من فتنه می اندازی دوست ندارم که خون ترا بریزم پشت و روی اینکار را چگونه یافته مسلمه در پاسخ فرو ماند و پیمان داد که در مدت ایالت قيس ازینگونه کار نکند.

اما از آنسوی معاوية بن ابی سفیان با خود اندیشید که قیس بن سعد مرد دلیری و کند آوریست بعید نیست که لشکری از مصر فراهم کند و از یکسوی بر ما حمله افکند و از جانب دیگر على با لشگر عراق جنگ را ساخته است زود باشد که مادر میان دو سنگ آسيا فشار ببينم لاجرم آغار حیلت و خدیعت کرد و قیس بن سعد را بدینگونه مکتوبی فرستاد :

من معاوية بن ابی سفیان الى قیس بن سعد سلام عليك فاني احمد اليك، الله الذي لا اله الا هو اما بعد ان کنتم نفمتم على عثمان في اثرة رأيتموها اوضربة سوط رأيتموه ضربها اوفی شيمته او تميزه احدا او في استعماله الفتيان من اهله فانكم قد علمتم ان کنتم تعلمون أن دمه لم يحل لكم بذلك فقدر كبتم عظيما من الامر و جئتم شيئا ادأ فتب يا قيس الى ربك ان كنت من المجلبين على عثمان آن كانت التوبة قبل الموت تغني شيئا و اني صاحبك فقد استيقنا انه اغرى الناس به و حملهم على قتله حتى قتلوه وانه لم يسلم من دمه عظم قومك فان استطعت يا قيس أن لا تكون ممن يطلب بدم عثمان و فعل و بايعنا على على في امرنا هذا ولك سلطان العراقين ان انا ظفرت مابقيت ولمن احببت من أهل بيتك سلطان الحجاز مادام لی سلطان وسلني من غير هذا تجب ما تحب فأنك لاتسئلني من شيء الا اوتيته و اكتب الى من رايك فيک كتبت اليك و السلام.

و در جمله این کلمات معويه میگوید اگر آثار عثمان در میان امت ناهموار افتاد و مردم را زحمت کرد و خلق و خوی او درشت بود و خویشاوندان خودرا بر گردن مردم سوار کرد با اینهمه خود میدانید که خون او بر شما حلان نبود بر امری بزرگی سوار شدید و کاری عظیم آوردید اکنون ای قيس طريق تو بت وانابت گیر از آن پیش که با مرگ دست در گریبان باشي ومن نیز پشتوان تو باشم و ما

ص: 225

دانسته ایم که علی مردم را بر قتل عثمان بگماشت و ساحت تو وقبيله تو نیز بدین خون آلوده است لاجرم با من بیعت کن تا خون عثمان را از علی باز جوئیم در ازای آن سلطنت عراق عرب و عراق عجم را با تو مسلم میدارم و هر کرااز اهل بیت خویش اختیار میکنی ایالت حجاز میدهم اگر ظفر با من افتاد چند که زنده باشم کار بدینگونه کنم و جز این آنچه بخواهی اجابت می فرمایم اکنون مكنون خاطر خویش را با من مكتوب کن قیس در پاسخ او جانب حزم را فرو نگذاشت و خواست تا معويه را در بیم و امید متردد بدارد لاجرم جواب او را بدینگونه کتاب کرد :

اما بعد فقد وصل الى كتابك وفهمت الذي ذكرت من امر عثمان وذلك أمر لم اقاربه وذكرت أن صاحبي هو اغرى الناس بعثمان ودسهم اليه حتى قتلوه و هذا امر لم اطلع عليه وذكرت لی آن عظم عشيرتي لم تسلم من دم عثمان فلعمری ان اولى الناس كان في أمره عشیرتی واما ما سألتني من مبايعتك على الطلب بدمه وماعرضته على فقد فهمته وهذا امرلي فيه نظر وفكر وليس هذا مما يعجل الی مثله وانا كان عنك وليس يأتيك من فیلی شیء تكرهه حتی تری و نری انشاء الله تعالي والسلام .

میگوید مکتوب تو ملحوظ افتاد و بدانچه از امر عثمان رقم کردی مفهوم گشت همانا ساحت من از آلایش خون عثمان صافي است و اینکه گفتی علی علیه السلام مردم را بقتل او باز داشت من بر این معنی مشرف و مطلع نیستم و اینکه ذکر کردی عشیرت من در فتل عثمان بيرون شراکتی نیستند قسم بجان من که عشیرت من در شمار دوستان عثمان بودند و اینکه مرا بمواعيد خوب خوشدل ساختی و بمتابعت خود دعوت فر مودی این امری نیست که معجلا میسر گردد بلکه باید درون و بیرون آن را نیك بیندیشم و خبر بازدهم لكن از جانب من آسوده باش که بر زبان تو اقدام در کاری نخواهم کرد.

ص: 226

چون این نامه بمعية رسید دانست که قیس را مغرور همی کند و فریب همی دهد در پاسخ او نوشت :

اما بعد فقد قرات كتابك ولم أرك تدنوفا عدك سلما ولم ارك تتباعد فا عدلك در با اراء كخيل الحرون وليس مثلي من يصانع بالخدائع ولايخدع بالمكائد ومعه عدد الرجال واعنه الخيل فان قبلت الذي عرضت عليك فلك مما اعطيتك وان انت لم تفعل ملات مصر عليك خيلا ورجلا والسلام .

میگوید بر مکتوب تو مطلع شدم ندانستم طریق مسالمت گرفتی یا بر راه مخاصمت رفتی اسب شموس را مانی که گاهی دستخوش و زمانی سرکش است در مثل من کسی حیلت و خدیعت راه نکند اگر بدانچه گفتم پذیرفتی عطایای من بدان شرح که رقم کردم در وجه تو مقرر است و اگرنه مملكت مصر را بر دفع تو از سواره و پیاده آکنده کنم چون این نامه بقیس رسید دانست که معويه را بمطاوله و مماطله نتوان فریفت ناچار مكنون خاطر را مکشوف داشت و پاسخ بدینگونه نگاشت :

من قیس بن سعد الي معوية بن ابی سفیان اما بعد فالعجب من استسقاطك رائی والطمع فيما تسوفني لا ابا لغيرك في الخروج من طاعة اولى الناس بالامر واقولهم بالحق و اهدیهم سبيلا واقربهم من رسول الله وسيلة و تأمرني بالدخول في طاعتك طاعة أبعد الناس من هذا الأمر واقولهم بالزور واضلهم سبيلا و انئي هم من رسول الله وسيلة ولديك فوم ضالون مضلون طواغيت من طواغيت ابليس واما قولك انك تملاء على مصر خيلا ورجلا فلئن لم اشغلك عن ذلك حتى يكون منك انك ذوحد والسلام .

نوشت ایمویه عجب میآید مرا از طمع خام و آرروی ناتمام تو که همی خواهی مرا از طاعت امير المومنین علی بیرون کنی که شایسته ترین مردم است از بهر خلافت و راستگوتر و راهنماینده تر است و با رسول خدای از همه کس نزدیکتر است و آنگاه مرابطاعت خود دعوت میکنی و تو از همه کس بامر خلافت دورتری و از همه کس

ص: 227

دروغزن تر و گمراه تری وازهمه کس از رسول خدا دورتری و جماعتی گمراه رادر گرد خود درهم آورده که همه اصنام واوثان شیطانند و اینکه گفتی مصر را از سواره و پیاده آکنده میکنی اگرمن ترا اینمجال گذاشتم مردن بکار خواهی بود ازین مكتوب معويه دانست که قیس بن سعد آنکس نیست که در کمند خدیعت او ماخوذ گردد لكن این راز را از پرده بیرون نیفکند و در مجلس جماعت همی گفت مرا دوستی چون قیس بن سعد کمتر بدست شود و دوستان مارا چون معوية بن خديج و مردم بنی کنانه رازحمت نکرد و با بیعت على دعوت نفرمود و مرا نامه کرده است عنقریب نزد ما حاضر شود و این سخن می گفت تامردم شام از جانب مصر آسوده خاطر باشند و در جنگ امیر المومنین دل قوی دارند و نیز قیس بدین تهمت آلوده گردد و در حضرت امیر المومنین از محل خویش ساقط شود و از جانب قيس مكتوبی جعل کرد و بر اهل شام قرائت نمود که هم بزودی قيس بالشكر مصر بخدمت معويه می آید.

جواسيس و عيون علی علیه السلام که د رشام جای داشتند این خبر بشنیدند و در حضرت امیر المومنین مکشوف داشتند علی علیه السلام امام حسن و امام حسین و محمد بن حنفیه علیهم السلام و عبدالله بن جعفر را حاضر ساخت و ایشانرا از این قصه آگهی داد و فرمود در این امر رای چیست عبدالله بن جعفر عرض کرد یا امیر المومنین چیزی که ترابشك وشبهت می اندازد بگذار و چیزبرا اختیار کن که خاطر را آلوده شك وشبهت نسازد قيس راباید از عمل مصر باز کرد و دیگریرا منصوب داشت امیر المومنین فرمود والله اني غير مصدق بهذا على قیس چه صفای نیت و پاکی طویت قيس بر آنحضرت مکشوت بود عبدالله عرض کرد در هر حال در عزل قيس زیانی منصور نیست لکن اگر آنچه گویند بصدق باشد روزی آید که تن بعزل و عزلت در ندهد این سخن درمیان بود که از قیس بن سعد بدينگونه مکتوبی حضرت اميرالمومنين آوردند: أما بعد فاني اخبرك يا اميرالمومنين اكرمك الله واعزكان قبلی رجالا معتزلين مسئلوني ان اكف عنهم وادعهم على حالهم حتى يستقيم أمر الناس ونری و یرون و

ص: 228

قد رايت ان اكف عنهم ولااعجل بحربهم و ان نالفهم فيما بين ذلك لعل الله أن يقبل بقلوبهم ويفرقهم عن ضلالتهم انشاء الله در جمله میگوید که جماعتی از مردم مصر از من اعتزال جستند و خواستار شدند که ایشانرادست بازدارم تا گاهی که فتنه مویه از پای بنشیند و من نیز چنان صواب شمردم که در حرب ایشان تعجیل نکنم باشد که اندك اندك رشد خویش را دریابند و از طریق ضلالت و غوایت باز آیند عبد الله بن جعفر عرض کرد یا امیرالمومنین اگر این سخن را از فيس بپذیری بسیار کس در طمع وطلب خواهند افتاد و از بیعت تو تقاعد خواهند ورزید فرمان کن ایشانرا بمتابعت و بیعت تو دعوت کند اگر نپذیرند طریق مقاتلت سپار د پس امير المومنین قیس را بدینگونه منشوری فرستاد :

أَمَّا بَعْدُ فَسِرْ إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ ذَكَرْتَ فَإِنْ دَخَلُوا فِيما دَخَلَ فيهِ ألمُسْلِمُونَ وَ إِلاَّ فَنَاجِزْهُم والسَّلامُ.)

یعنی ایشانرا با بیعت من دعوت کن اگر چون دیگر مسلمانان اطاعت کردند نیکو باشد و گرنه شمشیر از ایشان باز مگیر.

چون قیس این منشور را مطالعه کرد سخت بیچاره ماند چه حرب آنجماعت را در خربتاصعب میدانست و بصواب نزديك نميشمرد لاجرم بدین شرح مکتوبی معروض داشت: اما بعد یا امیر المومنین فالعجب لك تامرونی بقتال قوم کافين عنك لم يمد و ایداللفتنة ولاارصدوا لها فاطعني يا اميرالمومنين وكف عنهم فان الرای تر کهم والسلام.

عرض کرد یا امیرالمومنین عجب می آید مراکه فرمان میدهی که با قومی قتال کنم که بر زبان تو بر نخواسته اند و فتنه نینگیخته اند و مترصد فتنه نیستند از من بپذیر و ایشانرا بحال خود بگذار عبدالله بن جعفر عرض کرد یا امیرالمومنين سوگند باخدای قیس بن سعد گفته است که سلطنت مصر درست نشود الأبقتل مسلمة ابن مخلد و سوگند با خدای اگر سلطنت مصر و شام را توام با من گذارند هرگز

ص: 229

بقتل مسلمة بن مخلد رضا ندهم و اورانکشم اکنون اورا از عمل باز کن و محمد بن ابو بکر را بحكومت مصر فرست وعبدالله ابن جعفر محمد بن ابی بکر را نيك دوست میداشت چه از جانب مادر با او برادر بود چه مادر ایشان اسماء بنت عمیس است .

بالجمله امیر المومنین را نیز در امور جزطریق حق مطمح نظر نیفتادی و کارامروز را بفرد انیفکندی ودر امر بمعروف و نهی از منکر رفق و مدارانشناختي ودفع مردم خر بتاراواجب دانستی پس فرمان کرد تا قیس حاضر حضرت شود و او نایبی از خویش بگماشت وروز پنجم شهر رجب الأصم از مهر بیرون آمد و مدت ایالت او موافق تاريخ مصر چهارماه و پنجروز بود .

بالجمله چون قیس کوفته خاطر بود از مصر بمدینه آمد حسان بن ثابت چون از دوستان عثمان بود او را مورد شماتت و ملامت داشت و گفت شريك خون عثمان شدی و این گناه را بر گردن نهادی وازعلی نیز نیکوئی ندیدی ترا بایالت مصر نگذاشت قیس اورا از پیش براند .

و قال يا اعمى القلب ياعمى البصر والله لولاان القی بینی و بین رهطك حرب لضربت عنقك.

گفت ای کوردل کوردیده اگر نه بیم آن بود که در میان من و قبیله تو کار بمقاتلت انجامد و در میان انصار این محاربت بدراز کشد سرتراباتیغ بر میگرفتم و از مدینه باتفاق سهل بن حنيف بیرون شد و در صفین بحضرت امیر المومنین پیوست بعضی از اصحاب سیر حدیث کرده اند که امير المومنین رادر عزل قيس مجبور داشتند و چنان در کار قيس الحاح کردند که در کار حکمین کردند .

مقاتلت خالدبن المعمر السدوسی

باسپاه معويه درسال سی وهفتم هجری

در بعضی از تواریخ رقم کرده اند که در ماه ربیع الاول و ربیع الاخر و جمادی الأولى و جمادی الاخره در میان لشگرشام و عراق کمتر مقاتلت افتاد و بیشتر بمدوای جرحي ومواريث قتلی وایتلاف جانبين و اصلاح ذات بين اشتغال داشتند چون امیر

ص: 230

المومنین مینگریست که ابلاغ پند وموعظت وانشای اندرز و نصیحت را در آن قوم فائدتی نیست و ابواب مسالمت ومصالحت مسدود است ناچار مقاتلت و مناطحت را دق الباب میفرمود :

بالجمله جماعتی از بنی ربیعه بحضرت امیر المومنین آمدند و بعرض رسانیدند که ما چنان فهم کرده ایم که خالدبن المعمر السدوسی را با معويه راهی و رازیست و در نهانی با او کتابی رساند و جوابی ستاند و بیم داریم که ناگاه بمتابعت او بیرون شود و با او پیوسته گردد على علیه السلام خالد بن معمر را پیش خواست و اشراف ربیعه را حاضر ساخت آنگاه خدای را سپاس گذاشت ورسول رادرود فرستاد از پس آن گفت ایمعشر ربیعه شما یاران و یاری دهند كان منیدو آنانید که دعوت مرا اجابت کردید و در کارهای صعب مرا پشتوان و پایمرد شدید و من با هیچ قبیله از عرب چنان واثق نیستم که با شما واثقم واعتماد و اتکال بصبر وثبات شما دارم بدانید که بمن رسیده است که معويه باصاحب شما خالدين معمر ابواب مکاتبت وملاطفت فرو داشته و تاسیس و دادو اتحاد فرموده لاجرم او را پیش خواندم وشمارا حاضر کردم تا بر آنچه ازوی و از من شنوید گواه باشید آنگاه روی باخالد کرد و گفت ایخالد بن معمر اگر آنچه بمن رسیده است از در کذب و بهتان نیست من این گروه مسلمانانرا گواه میگیرم و ترا ایمنی میدهم که هیچ زیانی نرسانم اگر خواهی بعراق ياحجاز واگر نه بهر شهری و بادی که بیرون سلطنت معويه باشد سفر کنی و در آنجا بسلامت زیستن فرمائی واگر آنچه بمن رسیده دروغی تراشیده اند و ترا آلوده کذب وبهتان داشته اند بر تست که ساحت خود را از این آلایش صافی داری و مارا از خویشتن ایمن سازی خالدبن معمر سوگند یاد کرد و بایمان مؤكدة برائت خویش راممهد داشت اشراف ربيعه گفتند موگند باخدای اگر مافهم کنیم که خاند کار دیگر گونه خواهد کرد و در اطاعت تولعل باژ گونه خواهد زد با تیغهای کشیده زمینرا از خون اولعل کنیم و بیخ و بن او را از جهان بر کنیم شفيق بن ثور گفت خداوند هرگز خالد را موفق ندارد که نصرت اهل شام ومعويه کند و با امير المؤمنين وجماعت ربیعه مخالفت

ص: 231

آغاز دزیادبن حفصه عرض کردیا امير المؤمنين من از خالدا يمن شدم چه اودر سوگند غدر نکند تو نیز ایمن باش آنگاه از نزد امير المومنین بیرون شدند روزدیگر چون کوی زرین آفتاب از گریبان افق دیدارشد خالد بن معمر خواست تا یکباره ترهات وشات را از صفحه احوال خویش بسترد پیش روی صف آمد و گفت ایمردان نبرد و ابطال روزدار و برد کیست که خود را بخدای فروشد و با من بمرك خویش بیعت کند تا با این قوم جنك درافکنیم و چند که یکتن زنده باشیم روی باز پس نکنیم لشکریان گروها گروه نه هزارتن پیش آمدند و با او بیعت کردند که یکتن زنده باز نشوند تا بجمله کشته شوند یا دشمن را در خون آغشته سازند اینوقت على علیه السلام برایشان عبور داد و فرمود این رايات افراخته از کدام قبیله است گفتند از ربیعه فرمود این علمهای خداست خداوند صاحبان این رایات را حفظ کناد و صبر بدهادو استوار بداراد اینوقت حصین بن منذر را نگريست واو جوانی دو رس بود و علمی سرخ افراخته داشت امير المومنین از برای تسویه صف فرمود این علم راذراعی بیشتر بدار عرض کرد ده ذراع پیشتر بدارم على علیه السلام راثبات او و اقدام او در جنگی پسنده افتاد و اینشعرها قرائت فرمود :

لنا الراية السوداء يخفق ظلها *** اذا قيل قدمها حصين تقدما

فيوردها في الصف حتى يزيدها *** حياض المنايا يقطر الموت والدما

تراه أنا ما كان يوم كريهة *** ابي فيه الا عزة و تكرما

جزى الله قوما صابروا في لقائهم *** لدى الموت قدما ما اعز واكرما

واجمل صبرا آحين يدعی الی الوعي *** اذا كان أصوات الكماة تغمغما

ربيعة اعني انهم اهل نجدة *** و باس اذا لاقوا خمیسا عرمرما

و قد صبرت عك ولحم و حمير *** لمذحج حتى لم يفارق دم دما

و نادت جذام یا لمذحج ويلكم *** جزى الله شرها اینا كان أظلما

اما تتقون الله في حرماتكم *** و ماقرب الرحمن فيها و عظما

اذقنا ابن حرب طعننا و ضرابنا *** باسيافنا حتی تولی و احجما

ص: 232

و ولی ینادی زبرقان بن ظالم *** و ذا كلع يدعو کریبا و انعما

و عمروا و نعمانا وجهما ومالكا *** وحوشب والداعي شريحا واظلما

و کرزبن بنهان وعمرو بن حجدر *** و صباحا القيني يدعوی اسلما

مع القصه آنسواره و پیاده که در گرد خالد بن معمر انبوه بودند غلافهای شمشیربشکستند ویکباره دل بر مرگی بستند و این جماعت در ميسره لشکر عراق جای داشتند و عبدالله بن عباس نیز در میسره بود از سپاه شام ذوالکلاع حمیری که میمنه سپاه شام داشت با ایشان روی در روی افتاد و عبیدالله بن عمر بن الخطاب باچهارهزار تن فرا، اهل شام که بتمامت با او بیعت بر موت کردند ساخته مدافعت شدند آنگاه این دو سپاه در یکدیگر گفتی زهراب افعی همی پراکند و نفسها گفتی از گلوگاه اژدها برمیآید چهرها زرد گشت و لبها متقلص وسیاه شد مرد چون شیر صید دیده بخميازه همی دهان گشود و قضا چون ضيغم غضبان ناب همی نمودلشکریان از دوسوی جنبش کردند و بر روی هم یورش بردند و با دك دارو گیر در دادند و تیغ و تیر درهم نهادند پدر پسر را و پسر پدر را نشناخت و اگر شناخت، بدونپرداخت بهر سوی مر که نظاره کردی تنهای پاره پاره و اعضای از هم پاره شده دیدی وتکاور بهر جاراندی جز بر سر بریده و دست باز شده و پای قطع گشته پای ننهادی سپاه شام سستی گرفت و جماعتی باز پس گریخت عبيد الله بن عمر بن الخطاب فریاد برداشت که ای اهل شام غیرت کنید اینجماعت کشندگان عثمان و انصار على ابوطالبند الصبر الصبر اگر ایشان را هزیمت کردید خون عثمان بجستيد وعلى را کیفر کردید مردم شام شدت کردند و بر صلابت وحدت بیفزودند و گروهی از ضعفای ربیعه کندی گرفتند خالد ابن معمر سر برتافت وایشانرا عظیم صیحه بزد که یکجا میشوید بعضی از علمای تاریخ بر آنند که خالدبن معمرهمی خواست که میسره لشكر على علیه السلام بشکند از اینروی بدست آویز باز آوردن ضعفای ربیعه از میدان جنگ باز پس آمد چون نگریست که لشکر د بیعه شکسته نشدند و همچنان بکار جنك مشغولند ناچار بباز آوردن هزيمتيان ربيعه پرداخت و فریاد بر داشت که ای معشر ربيعه خداوند شمارا

ص: 233

از محل و مقام خویش بدینجا انجمن ساخت بیرون رضای خداوند کار کنید و بر مسلمانان مشئوم و منحوس مباشید خوی و روش شما در جنگها صبر و سکون بوده است عادت وشميت خودرا دیگر گون مکنید و در جنگ و جهاد بپائید تا در آنسرای جزای نيك برید مردی ازهزیمتیان گفت سوگند باخدای که تو در امارت خویش امر ربیعه را باطل وفاسد ساختي مارافرمان همی دهی که در برابر سیف و سنان ایستاده شویم تاخون ماریخته شود وجان ماتباه گردد مگر نمی بینی که بیشتر مردم هزیمت شدند جمعی از مردم او را گرفتند و پازه بردند خالد بن معمر گفت او را از میان خود بیرون کنید چه اگر در میان شما باشد احداث فسادی کند و اگر بیرون شود زیانی از یکتن بجمع شما نرسد پس هزیمتیان ربیعه باز شدند و جنك سخت شد و آسیای حرب بگردش آمد عبيدالله بن عمر بن الخطاب حملهای گران أفكند و قبیله ربیعه دل بر صبروسکون بستند تا از جانبين بسیار کس کشته شدند بدینگونه رزم دادند تا روز بیگاه شد و تاریکی جهانرابگرفت پس دست از جنگ بازداشتند و باز جای شدند و بامداد دیگر که سپیده دم خيط سفید در اکسون سیاه بنمود همچنان خالد بن معمر برخاست وصف بیاراست وجنگی در انداخت چنان جنگی که کس کمتر نشاندادی ورزم زنان همی برفت تا بسراپرده معويه رسید معويه از سراپرده بگريخت، و بمیان لشکردررفت و مردم خالد دست بغارت زدند و چیزی که در سراپرده بود در میر بودند معاویه نگریست که این سختی و ثباتی که خالد راست بعید نیست که کار بروی تباه کند کس بدو فرستاد و پیام داد که چندین جلدی مکن و بازپس شو بشرط که چون کاربر من استوار افتد مملکت خراسان را بایالت تو مقرر دارم اینسخن در خاطر خالد خللی انداخت و از آن جنگ و جوش باز نشست اگر چند آن لشکر که با خالد بامرك بیعت کرده بودند کندی نمیکردند با این همه چون سرداراشکر سستی گرفت و بازپس شدن آغاز کرد لشکریان نیز با او متابعت کردند و آنجنگ بپای رفت.

در خبر است که چون امير المؤمنين عليه السلام وداع جهان گفت و کار بر معوية

ص: 234

راست ایستاد خالد بن معمروا عورشنی بنزديك او آمدند تا بیعت کنند مویه ایشانرا برشمرد و دشنامهای زشت گفت و جنگهای آنروزرا تذکره همی کرد و بر خشم و غضب همی بیفزود خالدبن معمر خاموش بود تا آنگاه که معويه ساکت کشت پس اینشرها بگفت و بر او قرائت کرد :

معوي لا تجهل علينا فاننا *** بذلك في الحرب العصيب معاویا

متى تدع فينا دعوة ربعينة *** يجبك رجال يخضبون العواليا

معويه چون این شعر بشنید گفت عصیان ترا معفو داشتم غلام خویش را فرمود پنجاه هزار درهم از خزانه ماخوذ دار و نزديك خالد برده تسلیم کن تا بیست هزار خاص او باشد و سی هزار بر بنی اعمام خود بخش کند اینوقت اعور شنی این شعر بگفت :

معاوى اني شاكر و لك نعمة *** رددت بها شني على معوية

اکنون بر سر سخن رویم چون زورق زرین آفتاب از دریای آب نمودار شد از دوسوی لشکر چون بحراخضر موج بر آوردند و دلاوران از دوجانب چنان تن در آهن و فولاد نهفته بودند که جز خشم ایشان دیده نمی شد عبيد الله بن عمر حمله گران درافکند و فریاد برداشت که آناطيب بن طيب از لشکر عراق بانك در دادند که انت خبیث بن خبیث ودر آن حمله شمر بن ریان بن حارث مقتول گشت و او در شمار شجعان عرب بود اینوقت پانصد سوار شاکی السلاح از لشكر على علیه السلام بميدان تاختند و پانصد تن نیز از شام با ایشان نبرد آغاز کردند و شمشیر درهم گذاشتند و چنان صبر و ثبات ورزیدند که یکتن از عراقی و شامی بسلامت باز نشد بجمله کشته گشتند و همچنان مردم شام منادی کردند الاان معنا الطيب بن الطيب عبیدالله بن عمر عمار یاسر آواز برداشت بل هو الخبيث و اهل عراق منادی کردند الا ان معنا الطيب ابن الطيب محمد بن ابی بکر اهل شام گفتند : بل هو الخبيث ابن الطيب و در آن حرب تلی بود که از بس سرمای مردان جنگ در آنجا افتاده بود آنرا تل جماجم خواندند عقمة بن سلمه احوبنی رقاش این شعر ها در این معنی تذکره

ص: 235

کرده است :

ولم ارفرسانا اشد حفيظة ***وامنع منایوم تل الجماجم

غداة غدا اهل العراق كانهم ***نعام تلاقي في فجاج المخارم

اذا قلت قدولوا انابت كتيبة ***ململمة في البيض شمط المقادم

وقالوا لنا هذا على فبايعوا ***فقلنا الالا بالسيوف الصورم

وثرنا اليهم بالسيوف و بالفني ***تدافعهم فرساننا بالبراجم

درین رزمگاه قبیله ر بیعه چندان استوار ایستادند و رزم :ادند و از مردم شام بکشتند که معويه سخت غم اندوز و دلتنگی شد و بحكم نذر بر ذمت نهاد که اگر دست یابد مردان ربیعه را با تیغ در گذراند و زن و فرزند ایشانرا اسير گیرد چون این خبر بخالدبن معمر رسید این شعر بگفت :

تمنى ابن حرب نذرة في نسائنا ***ودون الذي ينوي سيوف قواضب

و نمنخ ملكا انت حاولت خلعه ***بنی هاشم قول امرء غير كاذب

و نیز خالد بن معمر راست :

وفتنة مثل ظهير الليل مظلمة ***لايستبين لها أنف ولا ذنب

فرجتها بكتاب الله فانفرجت ***وقد تحير فيها سادة عرب

شبث بن ربعی از سپاه امير المؤمنين علي عیه السلام نیز این اشعار انشاد کرد:

وقفنا لديهم يوم صفين بالقنی ***الدن غدوة حتى هوت لغروب

و ولی ابن حرب والرماح تنوشه ***و قد غضب الأحلاس کل غصوب

نجالدهم طورا و طورا نشلهم ***على كل محنوك السراة شبوب

بکل اسيل كالقراط أذا بدت ***لوائحها بين الكماة لعوب

نجالد غسانا و يشقى بحر بنا ***جذام و دبر العبد غير طلوب

فلم ارفرسانا اشد حفيظة ***انا غشي الافاق نفخ جنوب

اکرو احمی بالغطاريف والقني ***وكل حد يد الشفرتین عضوب

ص: 236

و این شعر ها ابن الكوا انشاد کرد

الا من مبلغ كلبا ولحما ***نصيحة فاصح فوق الشفيق

فانكم و اخوتكم جميعا ***کباز حاد عن وضح الطريق

وبعتم دینکم برضاء عبد ***اضل به مصافحة الرقيق

وقمتم دوننا بالبيض صلتا ***بكل مضالع مثل الفتيق

اذا اقترعوا يظن على المنايا ***وقوبل بالفنيق لدى الفنيق

وساروا بالكتائب حول بدر ***يضيء لدي الغبار من البريق

روز دیگر چون سپیده دم مانند جوی شیر در قلزم قبر عیان گشت سپاه شام و کوفه شبگیر کردند و بر اسبهای تازی زین بر بستند اینوقت جبلة بن عطية الذبلی که ابوعرفا کنیت داشت بمزد حصيص بن منذر آمد و گفت هیچ توانی که علم خویش بمن عطا کنی تا حمل دهم و رزم زنم و این از بهر تو نامی و از برای من ثوابی باشد حصین گفت من بدین ثواب محتاج ترم ابو عرفا گفت اگر این نکنی ساعتی بمن بمستعار بسپار آنگاه ماخوذ دار حصین دانست که میخواهد مقاتلتی کند و حمله افکند گفت باکی نیست و رایت خویش را بدو داد ابوعرفا چون علم بگرفت فریاد برداشت که ای جماعتی که در ظل این رایت جای دارید مردمان حاضر شدند گفت ایها الناس بدانید هر کار که مرد را سزاوار بهشت گرداند دشوار و ناهموار است و آن عصیان که مردم را مستحق دوزخ دارد خوشگوار و آسان است و هیچکس در بهشت خدای داخل نشود مگر صبر کنندگان بر فرایض خداوند و هیچ فرضی بر بند گان از جهاد افضل و اشرف نیست هم اکنون بدانید که من رزم خواهم داد و حمله گران خواهم افکند و چون مرا چنان ببینید آنکس که بهشت خدای را طلبکار است کار بسازد و از دنبال من بتازد آیا دوست میدارید خداوند شما را بیامرزد و از آنچه کرده اید معفو دارد این بگفت و اسب بر جهاند حصین نیز در تحریص لشگر این شعر بگفت :

شدوا اذا ماشد باللواء ***ذاك الرقاشی ابوعرفاء

ص: 237

بالجمله ابو عرفاء چون شیر شمیده از چپ و راست بتاخت و مرد و مرکب خاك انداخت تا شهید گشت مجزاة بن ثور این شعر درین دارو گير انشاد کرد:

اضربهم ولا اری معوية ***الأبرح العين العظيم الحاوية

هوت به في النار ام هاویه ***جاوره فيها كلاب عاویه

اغوی طغامالاهدیه هاديه .

چون معوية اقتحام قبیله ربیعه را در مقاتلت نگريست بيمناک شد روی با عمرو بن العاص کرد و گفت یا ابا عبدالله چگونه می بینی اهل عراق را فردا که درع در پوشند و بتمام رغبت بکوشند خطبی بزرگ و خطری عظیم است عمرو عاص گفت اگر فردا قبيلة ربيعه در گرد علی پره زند چنان که شتران در گرد فحل خویش با صدق نیت و کمال شدت قتال خواهند داد معاویه گفت ای عرو آیا روا باشد که هر لحظه مرا بیم دهی و بترسانی و بهنراساني عمرو گفت ای مویه آیا روا باشد که تو از من سؤال کنی و من در پاسخ دروغی بر زنم و کذبي بر تراشم و ترا غافل بگیرم و مغرور دارم مع القصه روز دیگر که قرص آفتاب از تنورمشرق در برتافت لشگرها صف ورده راست کردند و ربیعه در گرد على علیه السلام چنان پره زدند که سفیدی چشم بسياهی خالدبن معمر ندا در داد که ای مردم نیست که با من برمرك خود بیعت کند و خویشتن را بخدای فروشد هفتهزار کس با او بیعت کردند، بشرط که نظر بر قفای خود نیندازند تا سرادق معاویه را برنکنند یا بتمامت طريق هلاكت سپرند از قبیله بنی قیس بن ثعلبه عتاب بن لقيظ البكري بانك در داد که ایمردم ربیعه أينك على مرتضی در ظل رايات شما جای دارد اگر او را زیانی و ضرری برسد شما در دو جهان فضيحت شوید شفیق ابن نور فریاد برداشت که یامعشرر بيعه هیچ عذر از برای شما در میان عرب نیست اگر امير المؤمنين رازیانی برسد و از شما یکتن زنده بمانداین ننگی وعار از ساحت شما شسته نشود پس ربیعه پیمان دادند که یکتن روی واپس نکنند الاآنکه در سرادق معاویه در آیند و حمله در دادند و جنگ در انداختند وهمی صف بدریدند و راه بپریدند تا با سرادق معويه نزديك شدند اونوقت جنگ صعب شد و از

ص: 238

جانبین بسیار کس بخاك افتاد معويه چون این کوشش و یورش از ربیعه دید گفت :

انا قلت قدولت ربيعة اقبلت ***كتائب منهم كالجبال تجالد

مجال قرار بر معویه دشوار آمد سرادق خویش را بجای گذاشت و بگریخت و تا آخر صفوف شام بشتافت و در میان سپاهیان پوشیده بایستاد خالدبن معمر وقبيله ربیعه بخيمه معويه دررفتند و هر چه یافتند بر گرفتند معويه کس بنزد خالد بن معمر فرستاد که من امارت خراسانرا با تووعده گذاشته ام اگر وجهه همت نصرت بود تو نصرت یافتی و نامبردار شدی اکنون از آنچه کردی فزونی مجوی این لشگر را از تاخت و تاز باز گردان تاما نیز با وعده وفا کنیم وچون دست یافتیم امارت خراسانرا از تو دریغ نداریم امارت آنمملکت در خاطر خالد وقعی انداخت لاجرم در جنگ سستی گرفت و بازپس شدن آغاز کرد لشگر نیز در ظل لوای او جنبش میکردند ناچار باز پس شدند چند که باصف خویش پیوستند اما در عام الجماعة که مردمان بامعويه بیعت کردند خالدبن معمررا بعد از آن عطا چنانکه مرقوم شد امارت خراسانرا داد لكن روزگارش بر وفق مرادو مرام نرفت از آن پیش که بدانمملكت دررسد أجلش در رسید جهانرا وداع گفت بالجمله نجاشی این شعر در شرح این گیرد ودار و فرار معاویه گوید :

ولوشهدت هند لعمري مقامنا ***بصفين فدتنا بكعب بن عامر

فياليت أن الأرض تنشر عنهم ***فيخبرهم انبائنا كل خابر

بصفين اذ قمنا كانا سحابة ***سحاب ولی صوبه متبادر

فاقسم لولافيت عمرو بن وائل ***بصفين القاني بعهدی غادر

فولوا سراعا مو جفين كانهم ***تمام تلاقی خلفهن زواجر

و فرابن حرب عفر الله وجهه ***واراده خزيا ان ربي قادر

معاوی لولا أن فقد ناك فيهم ***لغودرت مطروحابهامع معاشر

معاشر قوم ضلل الله سعيهم ***وأخزاهم ربی كخزى السواحر

و از قبیله بنی کلب مرة بن جنادة العليمي بن بنی علیم این شهر انشاد كرد :

ص: 239

الأسئلت بناغداة تبعثرت ***بكر العراق بكل عضب مفضل

برز والينا بالرماح تهزما ***بين الخنادق مثل هز الصيفل

والخيل تصبر في الحديد كانها ***اسد اصابتها بليل شمئل

مقاتلت هاشم بن عتبة بن ابی وقاص باسپاه شام

وملقب شدن او بمر قال در سال سی وهفتم هجری

صبحگاهی که دیگر باره سپاهیان ساخته جنگ شدند عمار بن یاسر ندا در داد که ای مردم نیست که درینجهاد رضای خداوند بجوید و بسوی مال و فرزند بازنگردد جماعتی بر وی گرد آمدند گفت بجانب این قوم حمله در دهید که دعوی دار خون عثمانند و چنان دانند که مظلوم کشته شد سوگند با خدای که نبود جز ظالم و نبود الا حاكم بغير ما أنزل الله ، هاشم بن عتبة بن ابی وقاص حاضر بود و دوز ره در بر داشت على عله السلام رایت جنگی او را داد و از در مزاح فرمود آیا نمیترسی که بوده باشی اعور جبان عرض کرد یا امیر المومنین سوگند با خدای که خویشتن را بر این قوم میزنم و جز بر طریق مرگی و آنسرای نمیروم پس دست بود و نیزه بگرفت و سخت جنبش داد چنانکه از میان بشکست پس نیزه دیگر بگرفت آنرا نیز سبك یافت و از دست بیفکند و نیزه دیگر برداشت و آن با امتحان وی درست آمد پس علامت علم بر سر آن استوار کرد از اصحاب او مردی که بابکربن و امل نسب داشت چند کرت گفت ای هاشم عجلت کن آنگاه مالك گفت ای هاشم توا عوری باشی ببيان عظیم دشوار میاید که از تو هنری آشکار گردد هاشم گفت کیست گفتند مالك گفت مالك را مکانت اینگونه مقالات تواند بود پس روی بمالك کرد و گفت گاهی که مرا کشته و بخاری افتاده بینی این علم بر گیر که تقدیم این خدمت را شایسته تر از تو کس نیست آنگاه روی با مردم خویشتن کرد و گفت بند پای افزار استوار کنید و دهن ها بر میان برزنید و گاهی که دیدید من سه کرت این علم را باهتزار آوردم از جای جنبش کنيد لكن

ص: 240

هیچکس از علم من پیشی نجوید اینوقت از صفوف اهل شام بپرسید گروهی را نمودند که ذو الكلاع واصحاب اویند و جماعتي را گفتند از مردم مدینه و قریشند گفت مرا با ایشان مقالتي و مقاتلتی نیست پس قبه بيضا وجایگاه معويه را باز جست و عمرو عاص و دو پسرش که در کنار معويه بودند باز دانست گفت مرا جز با ایشان کاری نیست و علم را باهتزاز آورد مردی گفت عجلت مکن و کار بر بصیرت میفرمای گفت نبینی ملامت از حد ببردند و این شعر بگفت :

قد اكثروا لومي وما اقلا ***اني شريت النفس لن اعتلا

اعور يبغي اهله محلا ***لابد ان يغل او يغلا

قد عالج الحيرة حتى ملا ***اشتهم بذي الكعوب شلا

مع ابن عم احمد المعلا ***بما فيه الرسول بالهدى استهلا

اول من صدقه و صلی ***فجاهد الكفار حتي ابلا

عمار یاسر با سرنیزه خویش بر پشت هاشم نهاد و او را تنبیهی داد و گفت : اقدم یا اعور لا خير في اعور جنبش کن و ساخته جنگ شو ای اعور ومیدانم در اعور خبری نیست با اینکه هاشم دست پرورد برد وصنيع حرب و ضرب بود حشمت عماررا نگاه میداشت لختی خاموش بود و همچنان عمار او را بر میانگیخت و تحریض میداد چون هاشم عزیمت درست کرد و علم را بر گرفت و روان شد دوان دوان همی رفت دویدنی نرم نرم از این روی او را مرقال گفتند و از آنسوی لوای اهل شام را ابوالاعور السلمی داشت که در شمار شجعان روزگار بود لاجرم نيران حرب زبانه زدن گرفت جنگ چنگ بگشود واجل ناب بنمود دیگر باره لشگرها در هم افتادند و سیف و سنان درهم نهادند دلها کنانه خدنگ شد و تنها غلاف برنگ گشت پنج صف از پس یکدیگر در پیش را سه صف از این جمله را با تیغ در گذرانیدند و در گذشتند و هيچيك از لشگر عراق و سیاه شام روی از جنگ بر نتافتند و از بذل جان مضايقت فرمودند ابوالاعور

ص: 241

این شعر قرائت کرد :

اذا ما فررنا كان اسوي فرارنا ***صدود خدود و ازور ارالمناكب

صدود الخدود و القني متشاجر ***ولا يبرح الا قدام عند التضارب

از سپاه شام قبیله از دو بجیله شدت کردند و در کوشش و یورش مبادرت نمودند چندانکه قبيلة همدان را از جای بکندند و ایشان بازپش شدند تا از تلی که از پس پشت داشتند صعود دادند جماعت از دو بجیله همچنان بر جنگ و جوش در افزودند و از قفای هزیمتیان بر تل عروج کردند و قبیله همدان را قهرا قسرا سراشیب نمودند اینوفت قبیله همدان روی برتافت و مانند گرك درنده در ازد و بجيله د. افتادند و شمشیر از پس شمشیر زدند و نیزه از پس نیزه بکار بردند در این حمله سه هزار کس از مردم از دو بجیله بخاك افتاد و همدان چون شیر می خروشیدند و میکوشیدند اینوقت جماعت عك دفع همدان را بر ذهت نهادند و این شعر بدین گفته اند .

همدان همدان و عك عك *** استعلم اليوم من الادك

مردم عك محفوف در زره و جوشن بودند لکن ایشان را رایت نبود از بهر جنگی دست در دست دادند و گفتند بخوابید در رزه نگاه چنانکه شتر آن ميخوابند و از سنگ پناه جوئید و نام فرار بر عنقا بندید .

اینوقت معويه عبيدالله بن عمر را با چهار هزار و سیصد مردزره پوش مامور ساخت تامغافصة از قفای امير المؤمنين بيرون شوند و اگر توانند آسیبی برسانند على علیه السلام چون این بدانست حکم داد تا قبیله بنی تمیم بمدافعت ایشان بیرو نشدند و جنگ در پیوستند از نيمه روزتا گاهیکه آفتاب سر در مغرب کشيد دليران رزم زن دم در بستند و دست بگشایند زمين ازاراقت دماء متلاطم کشت وهوا از ازهاق أرواح متراکم شد فضای معر، که از سیلان خون مرغزار طبرخون آمد و هوای دارو بردار غلوای کرد سحاب قیرگون انگیخت هیچکس در مواقيت صلوات ادای فرایض راجز بتكبيری نتوانست گذاشت در میان این دو لشگر کینه جوی تاریکی ليل ميانجي نگشت همچنان میزدند

ص: 242

میکشتند اینوقت میسره لشگر عراق سپاه شام را بشکستند و مبلغی باز پس بردند اینهنگام مردی از سرهنگان عکل که کرب نام داشت باتفاق اصحاب خود باعبيدالله پیوسته شد دیگر باره جنگ سخت گشت دل قوی کردند و سپاه عراق را باز جای آوردند و در آن تاریکی شب در هم افتادند و مختلط شدند از یکدیگرهمی کشتند و از جای شدند و ندانستند چنانکه هر فوجی بعد از دارو کوب هر جا علمی منصوب مینگریست از آن خویش میپنداشت و هم در آنجا پره میزد این ببود تا کاشف ظلمت لوای نور بر افراشت وشمشیر سپیده دم جلباب سياء ملحم را چاك زدومردم شام نگریستند که لوای ایشان درجائی مر کوز است و در گردلوا افزون از هزار کس نیست آن علم بر گرفتندو بجای دیگر نقل کردند و نصب نمودند و در گردش پره زدند و ازينسوی مردم عراق نگریستند که در گرد علم ایشان جز قبیله ربیعه کس نیست و على علیه السلام در میان ایشانست اميرالمؤمنين علیه السلام نگران شد که اینمردم که در حضرت او حاضرند غير آنانند که دوش بودند فرمود کیستند گفتند ربیعه چه آنحضرت دوش درمان میسره وقلب جای داشت و جزرومد جنگی اورابدينجا انداخته بود حکم داد تا مؤذن اذان فجر گفت پس فرمود:

مرحبا بالقائلين عدلا ***و بالصلوة مرحبا و اهلا

پس نماز باجماعت بگذاشت و فرمود سوگند باخدای مانند شب دوشین شبی ندیدم و از آنجا بقلب لشگر آمد وسعيد بن قيس را بر مر کز خویش یافت و همچنان رایت جنك بامر قال بودو مبارز طلب مینمود عمرو بن العاص جلادتي کرد و بروی بیرون آمد و هر دو با نیزه نبرد آغاز کردند و ساعتی باهم بگشتند هاشم مرقال که قاید ابطال بود فرصتی بدست کرده بزخم نیزه عمرو را جراحتي آورد عمر ورا نیروی درنگ رفت وعنان تکاور را معطوف داشت و تا نزد معويه عنان زنان برفت و مینالید و خون از جراحتش بر میدهید.

از پس او عبدالرحمن بن خالد که جنگ شیر را افسانه میشمرد چون دیو دیوانه میدان آمد و بانگ بر داشت که مبارز کیست اشتر پرخاشجو که جنگ

ص: 243

را تشنه تر از كودك بشیر مادر بود اسب بزد و مانند صاعقه آتشبار بر وی در آمد و شمشیری رخشنده تر از شهاب برخوداوزد چنانکه خود بشکست ولختی شمشیر بر سر عبدالرحمن شات عبدالرحمن نيز قرن اشتر نبود ناچار بسوی معوية باز شتافت و گفت یا معويه در طلب خون عثمان خون ما بجمله بریخت نمیدانم چه اندیشیده وچه میخواهی مگر عزیمت درست کردی که از ما یکتن زنده بجای نماند معويه گفت ای عبدالرحمن تو در طلب خون خليفه مظلوم جهاد میکنی مردان در طریق جهاد از بذل جان رنجه نمی شوند از اینگونه خراش که ترا رسیده کودکانرا اندر لعب و بازی افزون رسد و ملول نشوند سخت زود سیر آمدی از مانند تو دلیری و پهلوانی پسنده نیست صبر و سکون پیشه کن پای بر جای و ثابت رای باش عبد الرحمن گفت ایمعویه خوش بر نشسته و ما را بر دهان تنين بسته ما نیزه همی خوریم و تو نظاره کنی ما بردم شمشیر رویم و تو بشناعت و تشویر سخن گوئی هان ایمعویه تا چند خز و بز پوشی و بردیا و حریر تکیه زنی جوشن آهن بپوش برزین توسن نشین و با کفو خویش در آویز بکش یا کشته شو معویه بر روی او خندید و گفت عنان باز کش چنان کنم که تو خواهی و فرمان کرد تا سلاح جنگی او را حاضر کردند درع در پوشید و مغفر بر نهاد و شمشیر حمایل کرد و سپر از پس پشت انداخت و نیزه بگرفت و بر نشست و بدانجانب که امیر المومنین على علیه السلام جای داشت روی نهاد و ندا در داد که مبارز کیست و از کلماتش چنان معلوم داشت که از قبیله همدان هم آورد خواهد لا جرم سعید بن قیس همدانی بی توانی اسب بر انگیخت و تا آنجا که همال با همال نزديك شود باره براند و ساخته جنگی گشت و چون بدانست که او معویه است بیدرنگ جنبش کرد و با نیزه که سنایش گزاینده تر از زبان مار بود بر او حمله افکند چون چشم معويه بر آن رمح اژدها کردار افتاد عظيم بترسید و عنان باره بگردانید و بشتاب ابر و باد گریخت و بسرا پرده خود در رفت و از خوف و خشم خاموش ایستاد و با هیچکس سخن نگفت

اینوقت اشتر نخعی که روز جنگ رباینده تر از عقاب ژیان و گزاینده تر از

ص: 244

افعی پیچان و محفوف در آهن و پولاد بود بر اسبی کوه پیکر و پولاد سم نشسته بميدان آمد و آواز برداشت که مبارز کیست از لشکر معويه عبيدالله بن عمر بن الخطاب در برابر او آمد و این شعر قرائت کرد:

انعی ابن عفان و ارجو ربي ***ذاك الذي يخرجني من ذنبی

ذاك الذي يكشف عنی کربی ***ان ابن عفان عظيم الخطب

یابی له حبي بكل قلبي ***الاطعانی دونه و ضربی

حسبي الذي انويه حسبي حسبی

اشتر نخعی بدین اشعار تذکره فرمود :

في كل يوم هامتی مفترة ***بالضرب ابغي منية موخرة

و الدرع خير من برود حبرة ***يارب جنبنى سبيل الكفرة

واجعل وفاتی با کف الفجرة ***لاتعدل الدنيا جميعا و برة

ولا يعوضا في ثواب البررة

عبیدالله بن عمر بشناخت که او مالك اشتر است بهراسید و لختی خاموش ایستاد آنگاه گفت ايمالك اگر من بدانستمی که این توئی که بميدان آمدی هر گز بیرون نمیتاختم و نبرد نمیساختم هم اکنون اگر اجازت فرمائی بازنشوم و بصف خویش پیوندم اشتر گفت هیچ نیندیشی که نام بلند شده را پست کنی و دامان مناعت خود را آلوده تنگ و شناعت فرمائی و مردمان در روزگاران همی گویند عبيدالله پسر عمر بن الخطاب از میدان هم آورد بگریخت و از همالی که او را بجنگ خویش دعوت کرده بود اجازت مراجعت گرفت عبیدالله گفت اینهمه آسان بر من باشد بگذار تا مردمان هرچه میخواهند بگویند سخن مردم مرا چه زیان دارد مرا جان میباید اگر مردمان گویند فر جزاه الله بهتر از آنست که گویند قتل رحمه الله اشتر گفته ترا نادیده انگاشتم باز شو لکن ازین پس تاکس را نمك نشناسی و رزم اورا اندازه بر نگیری بجنگی او بیرون مشو .

ص: 245

عبیدالله باز شد و با صف خویش آمد و گفت خداوندا امروز مرا از چنگ این شیر شرزه و شر این اژدهای کرزه نجات داد معويه گفت ای پسر بس نیست که بترسیدی و از پیش خصم بگریختی اکنون لشكر را از هول و هیبت بر می آشوبی این جین وبد دلی که در تو افتاده نیز در قلوب ابطال می افکنی آخر چه شد اشتر نخعی مردی بود و تو مردی بودی اینهمه خوف و خشیت واجب نبود عبیدالله کفت ایمعویه ترا نمیزیید که زبان ملامت و نکوهش دراز کنی اشتر مردیست و تو نیز مردی که موجب انگیزش این خونریزشی چراخویشتن بجنگی او بیرون نشوی معویه گفت مرا با کی از ناورد مالك نيست چون تو ازین سو آمدی و پشت با جنگ دادی او نیز در میان درنگ نکرد بی توانی بصف خویش شدمگر ندیدی من بجنگ سعید بن قيس بيرون شدم و او خود را در کار زار فزون از اشتر بشمار گیرد عبیدالله گفت دیدم بميدان او بشتافتی اما بگوی تا چه کردی چون او را بدیدی مانند روباهی که از پیش شیر ژیان گریزد بگریختی و رنگ از روی بياختي و باز تاختی کاش زمانی در نگ کردی و ساعتی با خطی و خدنگ جنگ ساختي لكن رای آن بود که تو ندی گر زمانی بایستادی زنده باز نیامدي معويه گفت سوگند با خدای بروی بتازم و جنگ آغازم و روی واپس نکنم هنوز این سخن در دهان داشت که صیحه امير المؤمنين علیه السلام که از غرش ابر و نخیر ببروزئیر شیر و نعره پلنگ دلشکن تر بود در رسید که ای پسر هند تا چند جان مردم را بها وخون بندگان خدایرا بهدر خواهی داشت و خوددر پس پشت سپاهیان خواهی گریخت چون مردان مرد بیرون آی تا با هم بگردیم ویگدیگر را با تیغ و تیر آزمون کنیم و هرکرا خدای خواهد نصرت بدهد و این دیگر مردم ازین عنا و عذاب برهد آن بانگ در گوشش معويه اثر صور نخستين نمود چشمها گشاده گشت و سیاهی مردم دیده اتساع یافت و لبها متقلص گشت و روی زرد شد و خاموش ایستاد عبیدالله گفت هان ایمعويه چگونه اینك. پسر عم توعلى ابوطالب ترابمبارزت میخواند کفو کریمی است خود را دهن زده مرد وزن مکن بیرون تاز ورزم آغاز اگر درجنگی

ص: 246

کشته شوی بهتر از آنست که با ننگ زنده بمانی مویه اگر چند چون آتش برمی آشفت اما هیچ نمیگفت از آنسوی امیر المومنین چون چند کرت بدینگونه معويه را بمبارزت خویش دعوت فرمود و او اجابت ننمود مانند شیر غضبان عنان تکاور را بجانب میمنه سپاه شام فرو گذاشت و باسیف و سنان تنی چند بکشت لشكر از پیش روی او پشت دادند و بر روی هم همی رفتند از آنجا عطف عنان کرده بر ميسره تاخت و هم تنی چند بخاك انداخت پس باز شد و بصف خویش آمد عبیدالله گفت هان ایمعويه هرگز گمان نداشتم که تو چندین بد دل و جبان باشی تو چگونه اینکار بپای خواهی آورد نه تو آن بودی که همی گفتی از جنگ علی ابوطالب روی بر نگردانم و آرزوی جنگی او کنم چه افتادت که چون بانگی او شنیدی رنگ از رویت بپرید و اندامت چون بید بلرزید ازین سخنان، شناعت آمیز خشم معاویه تیز شد روی با عمرو عاص کرد و گفت ای عمرو میشنوی که عبیدالله در روی من چه میگوید و بچند گونه دلیری و جسارت مرا نکوهش و سرزنش میکند و آزرم مرا نگاه نمیدارد عمرو گفت چه میتوان کرد چون سخن از در صدق میکند پسنده میتوان داشت که علی ابوطالب بنام و نشان ترا بجنگی خویش طلب کند و تو از جنگ او بپرهیزی و از پس پشت سپاه در گریزی معويه گفت أي عمرو تو نیز از در طعن ودق سخن میکنی مگر طمع در خلافت افکندی عمرو گفت سوگند با خدای طمع در خلافت نیستم اگر چه اهل آن هستم و ازشان منست که در طلب خلافت باشم لكن تا قیامت این غار از ساحت تو سترده نشود که پسر عم تو على ابوطالب توسن بميدان راند و بنام ترا بخواند و تو پاسخ باز ندهی و بیرون نشوی چون سخن بدینجا رسید کار بر معويه تنگ شد روی سخن بگردانید و بر روی عمرو بخندید .

مکالمه ابونوح با ذو الكلاع حمیری

در سال سی و هفتم هجری

روز دیگر چون صفوف لشکر روی در روی شد از قبیله حمير ابو نوخ که

ص: 247

مردی طليق اللسان بود با خدمت اميرالمومنين على علیه السلام آمد و عرض کرد که ما با ذوالکلاع حميری از يك نژاد و گوهریم اگر اجازت رود او را دیدار کنم و او را سخنی از در شفقت و نصیحت گویم تواند بود که رشد خویش باز جوید و بدینحضرت شتابد چون او را در میان اهل شام مکانت و منزلتی است از معويه اش باز کردن بیرون فایدتی نیست اميرالمومنين فرمود اینکار گذشته تر از آنست که ذوالکلاع و امثال او از احبال و اشباك این فتنه بتوانند رست با اینهمه چون تو خواهی با او سخن میکن اما کلمات خویش را بكنب و گزافه آراسته مکن و نیز از سخنان ناهموار و دل آزار بپرهیزن پس ابو نوح كس بذوالکلاع فرستاد که مرا با تو سخني است لختی پیشتر آی تا یکدیگر را دیدار کنیم و آنچه گفتنی است بگوئیم و الكلاع بنز دمعويه آمد و گفت ابونوح مرا طلب کرده تا چه فرمائی گفت از دیدار ابو نوح و امثال او تراخبری بدست نشود سوگند بیگانگی خداوند که تو بر طریق هدایت میروی و او رهسپار غوایت است ذوالکلاع گفت من نیز بر آنم که امیر فرمایدلكن اصغای سخن او و کشف اندیشه او موجب زیانی نخواهد بود مویه گفت برو ببین تا چه گوید و این سخن در میان هر دو سپاه در افواه افتاد که در میان ابو نوح و ذوالکلاع کار بمناظره و احتجاج میرود و بعید نیست که این مخاصمت بمسالمت انجامد و این مناطحت بمصالحت پیوندد .

بالجمله ابو نوح اسب بر جهاند و در میان هر دو صف عنان باز داشت و از آنسوی ذوالکلاع بیامد و در برابر او ایستاده شد ابو نوح گفت ای ذوالکلاع قربت و قرابت من با تو واجب میکند چند که توانم ترا از دواهي تباهی وهلاك برهانم در خویشاوندی وصله رحسم هر ساعت مرا انگيزش میکنند که ترا بدین خطا و خطر نگذارم دانسته باش که مویه بر طریق ضلالت و غوایت میرود و بهیچ روی او را از این امر که طلب میکنید حقی و بهره نیست نخست آنکه وجهه همت او نشست بر نمرقد خلافت است و او را که طليق بن

ص: 248

طليق است تقدیم در خلافت خلاف شریعت است ، و دیگر آنکه خون عثمان را دست آویز وصول آرزو و آرمان ساخته با اینکه فرزندان عثمان حاصرند او را چه افتاده که خود را بمیان انداخته و هر ساعت تشبيب فتنه ساخنه ، سه دیگر آنکه گوید امیر المومنین علی عثمانرا کشته و حال آنکه علی علیه السلام را در قتل عثمان هیچگونه آلایشی متصور نیست و شما در این امور سه گانه ریش گاو شدید و روباه بازی او را داشتید وخواب خرگوش خوردید و این معنی از آفتاب روشن تر است که شما در قتل عثمان غایب بودید وما حاضر بودیم عثمان از راه حق روی بر کاشت وقانون خویش بر خلاف شریعت مصطفی گذاشت مردم از وی بگشتند و حقاكان او باطلا اورا بکشتند خداوند در آن سرای برحسب کردار ایشان کیفر کند و اگر نه پاداش دهد شما را چه افتاد که از علی مرتضی خون عثمان همی جوئيد و بر اسعاف آرزوی معویه پوئید همانا معويه را آرزوی قتل عثمان از دیگر مردم افزون بود و امروز خونخواهی او را دست آویز ایالت و امارت خویش ساخته و شما را در ضلالت و غوایت انداخته و بعید نیست که شما را نیز دانسته و فهمیده دین خویش را بدنيا بمروختید و خویشتن را در هوای او در مطموره دوزخ بسوختید هان ای ذوالکلاع از خدای بترس و بر خویشتن رحم کن و در دوستی عبدی به کار با خداوند کرد گار خصومت مياغال همانا شنیدنی و دانستی که مهاجر و انصار بتمام رغبت با علی مرتضی بیعت کردند و بامامت او رضا دادند و او بر سنت مصطفی همیرود و کار بر قانون شریعت می کند و امت را از تعيين امامي و خليفتی گریز نیست و بيرون على مرتضی که پسر عم رسول خدا و شوهر فاطمه زهرا است کس نشناسیم و سزاوارتر از او کس ندانیم اگر ترا در این امر شکی و شبهتی است هر کرا از قریش داناتر وعالم تردانی حاضر کن تا پهلوی باطل را چاک زندرحق را از آلایش ریب پاک کند من اکنون حق قربت وقرابت بگذاشتم و دادموعظت ونصیحت بدادم تو خواهی از من بپذیر وخواهی از پس و پشت انداز و السلام.

ص: 249

ذوالکلاع گفت ياأبانوح آنچه گفتی شنیدم و مقصود تو بدانستم مراعمروعاص از رسول خدای در حق عمار یا سرحدیثی کرده است بگوی تا بدانم عمار یا سردرجیش شماست یا در مدینه جای دارد چه عمرو بن العاص روایت میکند که عمر بن الخطاب در خلافت خویش از رسول خدای مرا خبرداد که لشگر عراق و شام روی درروی شوندرامام هدی وخلیفه بحق درمیان، یکی این دو سپاه باشد و عمار یاسر ملازم رکاب او خواهد بود ابونوح گفت اینكعماریا سر در میان ماست سوگند با خدای که عمار درجنگی شما از ما بجد تووشدیدتر است و حال اینکه دوست دارم که شما یکتن باشید و من شما را بکشم و ابتدا باتو کنم با اینکه پسر عم من باشی ذوالکلاع گفت وای بر تو این چه آرزوست با خویشاوندی و فرابت که مرا با تست چگونه قطع رحم خواهی کرد ابونوح گفت اسلام ارحام قريبه را قطع کرد و بیگانگان را که اسلام گرفتند پیوسته نمود و اکنون شما با کافران و بزرگان احزاب همدست وهمداستانید ذوالکلاع گفت یا ابا نوح هیچ توانی که خویشتن رابجار من بسپاری و در پناه من تا بصف شام آئی وعمر وعاصر ادیدن کنی و او را از حال عمار آگهی دهی باشد که اینخصومت از جانبين مرتفع گردد و اصلاح ذات بين بنام تومشتهر شود ابو نوح گفت تومردی دست پرورد نیرنگ وحيلتي وقوم توصنيع غدر وخديعت اند و من آنکسم که مرگ بر من گوارتر از آنست که بر معويه در آیم و طریقت او گیرم ، ذوالکلاع گفت من تورا در پناه خویش گرفتم و سلامت ترابردمت خویش نهادم که کس ترا آسیب نزند و بزبان رنجه نکند و به بیعت کس نخواندالا آنکه غمرو عاص راذیداد کنی وخبر عمار بازدهی باشد که این فتنه انگیخته را بنشانی و خون مسلمانان ناریخته بمانی ابو نوح گفت ای خداوند کردگار تو نگرانی که ذوالکلاع با من چه پیمان نهاد و تودانائی که اندیشه من چیست و نهفته خاطر من بر چه سانست تومرا نصرت فرما وزیان دشمن را از من بازدار این بگفت و بانو الکلاع روان شد تا بنزويك عمرو بن العاص رسید و او در نزد معويه جای داشت و لشگردر گرد او انجمن بودند وعبيد الله بن عمر بن الخطاب ایشانرا بجنك اميرالمومنين على تحريص میکرد ذوالکلاع بنزد عمروعاص آمد وگفت هیچ خواهی مردیر ادیدار

ص: 250

کنی که تراناصحی شفیق وواعظی لهیب باشد و از عمار یا سرترا خبر دهد و بدروغ سخن نگوید عمرو عاص گفت چرا نخواهم بگوی تا آن کیست و کدام است ذو الكلاع گفت اینك پسرعم من ابو نوح از لشگر عراق و مردم کوفه است عمروعاص روی بابو نوح کرد و بطنز و طعن گفت در توسیمای ابو تراب همی بینم ابونوح گفت در من سیمای مصطفی واصحاب اوستو در تو سیمای ابوجهل وفرعونست ابو اعور السلمي حاضر بود چون این سخن بشنید شمشیر بکشید و گفت این لئيم دروغزن که سیمای ابوتراب دارد در روی مازبان بشتم میگشاید ومارابر می شمارد هم اکنون سر او را بر گیرم ذوالکلاع گفت سوگند با خدای اگر دست توزی او فراز شود بینی ترا باتیغ بزنم چه پسر عم من و در جار من است و من اورا بنزد شما آورده ام تا شما را از عمار یا سر آگهی دهد و این کین و کیدرا از میان مسلمانان مرتفع سازد عمرو بن العاص گفت ای ابونوح از تو سختی خواهم پرسیدی بشرط که بكذب پاسخ ندهی مرا آگهی ده که عماریا سردر میان شما جای دارد ابو نوح گفت هرگز ترا آگهی ندهم الا آنکه مکشوف داری که عمارراچکنی، و پرسش حال او از چه در کنی و حال آنکه بسیار کس از اصحاب رسول خدا وغازیان بار در جیش ماحاضرندوقتال باشمارا واجب شمارند عمروعاص گفت همانا از رسول خدای شنیدم که عماررافئه باغیه شهید کنند و او هرگز از حق جدا نشود و هرگز اجزای اوبهره آتش نگردد ابو نوح گفت لااله الا الله والله اكبر سوگند با خدای که عمار در قتال شما ازما درحدت و شدت افزونست عمروعاص گفت خدایرا برتو گواه میگیرم عمار را در رزم ماعزمی استوار است ابونوح گفت والله الذي لا اله الاهو که عمار در یوم جمل ازين روز مارا آگهی داد و دوش مارا همی گفت که ما بر حقيم و معویه بر باطل و کشتگان ما در بهشتندو مقتولين بسپاه شام در دوزخ ، عمرو بن العاص گفت ای ابو نوح هیچ توانی که مارا با عمار در یکمجلس. انجمن سازی گفت توانم پس عمرو عاص و فرزندانشوعبدالله و محمد ودیگر عتبة بن ابی سفیان و ذوالکلاع و ابو الاعور السلمي وحوشب و دیگر ولیدبن ابی معیط برنشستند و باتفاق ابونوح از صف شام بیرون شدند و در میان دو صف بایستادند و شرحبيل بن ذوالکلاع باتفاق ابو نوح تا بنزديك عمار یاسر آمدند و اینوقت عمار یاسر

ص: 251

با فرزندان بديل وهاشم مرقال واشتر نخمی وجابر بن مثني وخالد بن المعمر وعبدالله بن جحل و عبدالله بن عباس بر فراشي نشسته انجمنی داشتند پس ابونوح آغاز سخن کرد و گفت ذوالکلاع را با من حق رحم و نسبت خویشاوندیست و از من پرسش کرد که آیا عمار یا سردر میان شما جای دارد گفتم ازین چه خواهی گفت عمرو عاص از عمر بن الخطاب حدیث میکند که رسول خدای فرمود که سپاه عراق و لشگرشام مقاتلت آغازند وعماریا سربا اهل حق باشد وفئه باغيه اور اشهید سازند گفتم عمار باماست ودر قتال شما شدت اوازما افزونست و حال آنکه دوست دارم شما يك انجمن باشيد ومن شما را با تیغ در گذرانم و ابتدا از تو کنم که ذو الكلاعي عمار از کلمات او بخندید و گفت دوست داری که بر این آرزو فيروز گردی ابونوح گفت چنین است اکنون بیاید عمروعاس رادیدار کرد و سخن او را اصفا نمود .

پس عمار یاسر باتفاق اشتر نخمی وعمرو بن الحمق و بیست و هشت تن از غازیان بدر بر نشست و از قبيله عبدالقيس عوف بن بشر که سواری نامبردار بود نیز ملازمت ایشان اختيار کرد بالجمله بیامدند و در برابر صف معويه بایستادند پس عوف بن بشر لختی با سپاه معويه نزديك شدوبانگ بر داشت که عمروعاص در کجاست پاسخ دادند که حاضر است و عمرورا آگهی بردند که عماریا سرترا میطلبد عمرو گفت بگوئید تا بنزديك ما آیند عوف روی باعمرو کرد و گفت با آن مکروخدیعت که تراست عمار چگونه ایمن میشود و بی سپاهی که دفع شر توانند کرد بنزديك ترمی آید عمرو گفته تو کیسی واین منزلت ومكانت مرا نگاه نمیداری و چندین گستاخ با من سخن میکنی عوف گفت بصیرت من در توواصحاب تو مراد لیر ساخته و خداوند رابرتوریاران توفيروزمند فرموده و شجاعت بافصاحت عطا نمود. هم فوت جنگ دارم وهم قوت فرهنك عمرو گفت چه نامداری و از کدام قبیله گفت مراعوف بن بشر گویندونژاد از قبیله عبدالقيس دارم عمرو گفت هیچ میخواهی سواری پیش روی تو بیرون فرستم تا با تو نبرد آغازد و مرد از مرد پدید آرد و این کبر و گزافه ترا ببادبر دهد عوف گفت چرا نخواهم لكن مرا خوشتر می آید که خود بیرون شوی وجنگ مردانرا آزمون کنی عمرو گفت امروز فيصل امر رابحدت زبان باز میدهم نه بسورت سنان وروی با مردم خویش کرد و گفت کیست که

ص: 252

باعوف از در مناظره بیرون شود با او حجت تمام کند ابو الاعور السلمی گفت آن منم و بی هیچ اندیشه در برابر عوف ایستاده شد عوف در روی او نظری افکند و گفت چند که در روی تو نظاره میکنم صفت دوزخیان مینگرم بی گمان مقیم دركات جحیم خواهی بودابوالاعور گفت مردي گزافه گوی و چیر سخن باشی و کمترزیان این زبان که تراست مطموره جهنم است عوف گفت سوگند با خدای که این زبان کلید جنان است زیرا که هرگز بکذب سخن ترانم و جز حق نگویم واهل ضلالت وغوایت را بطریق رشد وهدایت دعوت کنم و با اهل عصیان و جهل جهاد کنم و از بذل جان ومال نیندیشم اما تو آنکس باشی که نقمت خدای و جهانرا بر نعمت جاوید جنان فضیلت نهاده و در طلب دنیای دون دنبال مشر کی زبونرا

گرفته و از غایت نادانی وحرص و نهایت جهل وشرك کورو کر گشته کسی بیاید که در میان ماحكم شود و کلمات ناسره ترابشنود و نهاد بنهره تر ابازداند و ترابیا گاهاند که بدتر کسی از مانیکوتر از بهترین شما باشد و با مصفی آشناتر بود ابوالاعور گفت وقت تنگتر از آنست که تو چندین داستان زنی این روز بیگاه میشود و سخنها ناگفته میماند برو وعمار واصحاب او را بخوان تا حاضر شوند و من نیز عمرو عاص و یاران او را بیاورم تا از آن پیش که آفتاب سردر مغرب کشد ایشان یکدیگر را دیدار کنند وسخنها بگویند و بشنوند باشد که این فتنه برخاسته را بنشانند و این آتش افروخته را بزلال پند و موعظت آبی برافشانند پس عوف باز شد و عماررا با اصحاب جنبش داد و از آنسوی عمرو بن العاص با مردم خود بیامد و چنان باهم نزديك شدند که گردنهای اسب از یکدیگر در گذشت آنگاه از اسب پیاده شدند و بر گردهم بنشستند عمرو عاص ابتدا بسخن کرد و گفت لااله الاالله و محمد رسول الله عمار گفت ای عمرو لب بر بند از این سخن که این سخن مبارك درخور زبان تو نیست زیرا که تو با این کلمات ایمان نداری و از مسلمانی نشانی ندانی تو از آنمردمی که بر روی مصطفی شمشیر کشیدی و چون مصطفی ازینجهان تحویل داد امت أورا بفریفتی و در ضلالت وغوایت افکندی بگذار تا این کلمات مبار کرا من بگویم که در خور منست

ص: 253

عمروعاص در غضب شد و گفت ای عمارتو آن کس نیستی که با من بدینگونه سخن کنی و مسلمانانرا بشناعت وملامت بیازاری و حال آنکه من از پیدا و پنهان تو آگاهم ومعایب ومثالب ترانيك ميدانم عجب تر آنکه با اینکه علم مرا در احوال خویش میدانی در روی من چنین گستاخ سخن میگوئی و هیچ نمیپرهیزی ، عمار گفت ای عمر وهوش بازار و ناسنجیده سخن متراش تو از من چه توانی گفت و با کدام عیب آلوده توانی داشت آری توانی گفت مشرك بودی خداوند ترا موحد فرمود پست بودی عالی داشت ذلیل بودی عزیز نمود و اینجمله راست گفته باشی اما نتوانی گفت یکچشم زد از طریق بندگی بگشتم ودرخداوند خویش عاصی شدم و در بندگی و اطاعت مسامحت ورزیدم اکنون اگر خواهی با تو برطریق مناظره سخن کنم و حجت بپای برم تر آنرسد که ابتدا بسخن کنی آنجا که من سخنگوی باشم و اینك کلمه خواهم گفت در امری که شما دست آویزفتنه ساخته اید اگر داد بدهید از برای شما مجال جواب نماند .هماناقصه عثمان وسبب قتل اور اشنیده باشید جماعتی جانب اورا فرو گذاشتند نه اورا اعانت کردند نه اهانت نمودند و گروهی مردم را بکشتن او تحریض کردند در هر حال او را یاور ومعینی نماند ازینروی در مدت چهل روز که اورا حصار دادند چنانکه بنماز آدینه دست نیافت و سخنان پریشید، و کلمات مختلفه در حق او گفتند و کردند آنچه کردند از پس اوچون مهاجر و انصار برگرد علی مرتضی گرد آمدند و بیعت ومتابعت اور اگردن نهادند طلحه و زبیر پیمان بگسستند و بیعت بشکستند و عایشه که در قتل عثمان مردمانرا چندین تحريض همیکرد و در مخاصمت او ازهر کش پیشدستی همید اشت بعد از قتل او چون کار بر مراد وی نرفت وخلافت بر طلحه فرود نیامد سر از فرمان خدا ورسول برتافت و خون عثمانرا از علی مرتضی همی جست اين جمله را شنیده باشی اکنون معاویه خون عثمانرا از امير المؤمنين میجوید و حال آنکه معويه عثمانرا مقتول همی خواست و چندانکه از وی یاری طلبید اوراداد نداد ، و نیز دانسته اید که امير المؤمنین عثمانرا نکشت و نیز فرمود اکنون پگوی که معويه را درین سخن که میگوید حقی است و در

ص: 254

خوراست و اینکه خون عثمانرا از على طلب میکند بحق باشد و علی عثمانرا کشته است و ماصورت کردیم که علی کشته است آیا معويه رامیرسد که خونخواهی کند با اینکه پسران عثمان حاضرند و معويه با اینکه طليق بن طليق است اهليت خلافت دارد و این دعوی بحق میکند عمروعاص گفت ای ابو اليقظان آنچه از طلحه و زبیر وعایشه گفتی سخن بصدق کردی واینجمله من از مردم راستگوی شنیده باشم اما این رنج که معاویه در طلب خون عثمان بر خویشتن نهاده بیهوده نتوان شمرد چه معويه و عثمان از يك نژادند و نسب با بنی امیه رسانند و بر زیادت عثمانرا در حق معويه مهر و حفاوت فراوان بود وشفقتهای گوناگون فرمود که هر وقت معويه آنمهربانی را فریاد می دهد این آتش افروخته را از نود امن میزند على الجمله مادر اینجا حاضر نشدیم مجلس نساختيم که نژاد ونسب عثمان و معويه رادرست کنیم بلکه از بهر آنست که این فتنه بر خاسته را بدست تدبير از پای بنشانیم و این شمشیرهای کشیده را در حبس نیام افکنیم و این اسبهای مضمار ديده لاغر میانرا بدست جمام باز دهیم و خون اینجوانان نو خاسته را درين داهيه انگیخته تاريخته بمانیم آخرای ابو اليقظان تو از همه عالیتر و فاضلتری و در میان این جماعت مکانت و منزلتی دیگر داری بعید نیست که نصیحت ترا از پس گوش نیفکنندو موعظت ترا بسمع قبول تلافی فرمایند لختی درین داهيه تاريك نيك نظاره میکن آخر ای ابواليقظان ما يك خدای پرستیم و بايك قبيله نماز گذاریم و در ادای صوم و صلوة و خمس و زکوة بر يك شریعت میرویم و همگان در قرائت قرآن و امر به معروف و نهی از منکر همدست و همداستانیم اینمخاصمت و مناجزت از کجا پیدا شد و ما را چه باید که بر روی یکدیگر شمشیر کشیم و از یکدیگر بکشیم تو ایعمار میان بر بند و این عقده را بگشای ، عمار یاسر گفت ای پسر عاص تاچند بوالعجبی کنی و نعمل باژگونه زنی این مکر و نفاق را فروگذار و چندین بدروغ زنخ مزن با من همي گوئي ما يك خدای را پرستیم و با يك قبله نماز گذاریم ترا با خداوند چه آشنائیست و با نماز گذاران چه کار است قبله و قرآن خاص از برای

ص: 255

ما بند گانست که بی ریب و ریا طریق عبادت سپریم و بر قانون شریعت برویم تو در هوای جاه و مال چندان مست و مدهوش گشته که خوب را از زشت و دوزخرا از بهشت باز ندانی رسولخدای صلی الله علیه و آله مرا خبر داد که با جماعت ناکثین که پیمان بشکنند و نقض عهد کنند رزم خواهی داد من بفرمان رسول خدای با ایشان رزم دادم و جهاد کردم ، و دیگر فرمود با قاسطين و ظلم کیشان قتال خواهی کرد اینك شمائید و از شما تیغ بر نخواهم داشت و هم از مارقين ما را خبر داده است که از دین بیرون جهند چنانکه تیر از کمان بجهد نمیدانم آنگروه را نیز دیدار کنم یا نکنم هان ای پسر عاص مگر نشنیدی که مصطفی در حق علی علیه السلام فرمود:

من كنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله .

همانا من مطیع فرمانم وفرمان پذیر خدا و رسولم و علی را دوست میدارم و او دوست منست و ترا اندر جهان هیچ دوست نیست ، عمر و عاص گفت ای عمار من با تو برفق و مدار! سخن میگویم و تو مرادشام میگوئی و بعيب و عوارمی آلائی عمار گفت این گله و شکوی از خصلتهای زشت خویشتن میکن که محل معایب و مثالب است و صنیع خداع ونفاق است لکن در من مجال شتم و دشنام نتوان یافت زیرا که جز طریق بندگی و بیرون شریعت کار نکنم ، عمر و گفت بگوی تا عثمانرا که کشت عمار گفت عثمان از طريق حق بگشت و ابواب ظلم وستم بگشود بکیفر اعمال خویش مقتول گشت ، عمر و گفت اور علی کشت عمار گفت او را خدای على کشت و علی با خدای بود، عمرو گفت تو نیز با کشندگان عثمان بودی عمار گفت دی با کشندگان عثمان بودم و امروز نیز با ایشان و باشماقتال میدهم، گفت او را از بهرچه کشتید گفت خواست دین مارا دیگر گون کنند و ما را از قانون شریعت بیرون برد لاجرم اورا بكشتيم عمرو روی با مردم خویش کردو گفت شنیدید که عمار اعتراف کرد من عثمانرا کشتم عمار گفت که ارین پیش فرعون با مردم خویش نیزهمی گفت

ص: 256

چنانکه خدای فرماید:

قال لمن حوله الاتستمعون

هان ای پسر نابغه من کی گفتم عثمانرا من کشتم که این جماعترا بر من گواه می گیری عمر و گفت در جمله شما بودید که عثمانرا حصار دادید و آب و نان از و باز گرفتید و در پایان کار او را بکشتید چندین اغلوط شده و کشندگان عثمانرا باما سپار تا خون ایشان ریخته شود و خون دیگر مسلمانان ناريخته ماند اگر پذیرای این سخن باشید بر گردن آرزوها شوید و اگر نه اینکار بدراز کشد و روز تاروز این فتنه بزرگتر گردد و بسیار سرها که وداع تن گوید، عمار بخندیدو گفت ای پسر نابغه آنجا که علی ابوطالب پای در رکاب میکند تو یاد از جنگی میدهی و از سیف و سنان تذکره میکنی همانا دندان اژدها میخاری و مژه پلنگ بر میکنی چون سخن بدینجا رسید مردم شام برخاستند و بر نشستم و از مقال و فعال عمار همی یاد کردند چون بنزديك معويه رسیدند گفت بگوئید تا چگونه شدید و چه گفتید و چه پاسخ گر فتید گفتند چه گوئیم سختها از عمار یاسر شنیدیم که از شمشیر الماس برنده تر و از زهر افعی گزاینده تر بود عمروعاص با آنقوت مقال و فزايش غنج و دلال در جواب او کنگی مادر زاد یا صورتی از جماد مینمود گفت سوگند با خدای که عرب بجمله عرضه هلاك و دمار گردد اگر کار بصوابدید این عبدا سود کنند و روی این سخن با عمار یاسر داشت .

فرار حصین بن مالك و حارث بن عوف

و از لشکر معوية بمصر و حمص

اندر سپاه معويه مردی از قبیله حمير بود که او را حصین بن مالك مینامیدند اگر چند در لشکر معویه میزیست لكن رویدل او با امیر المومنین علی بود گاه و بیگاه از آنحضرت خبر میگرفت و فحص حال او میکرد يك روز حارث بن عوف السکسکی که با حصين مهر و حفاوتی بکمال داشت او را آگهی آورد که اگر شنیده باشی

ص: 257

تقریر یافته که عمار یاسر و عمروعاص مجلسی بسازند و در کار على علیه السلام ومعويه با هم باحتجاج سخن کنند اگر خواهی در مجلس ایشان حاضر شو وكلمات ایشان را گوشدار حصين بن مالك گفت ای برارد بیم دارم که از خدیعت پسر نابغه خللی در عقیدت من بادید آید و لختی سر باندیشه فرو داشت و گفت ایحارث بیا تا برویم و سخن ایشانرا بشنویم روز گاریست که من بر راه شریعت رفته و عقیدت خویش استوار کرده ام افسون پسر نابغه عقیدت مرا دیگر گون نخواهد کرد این بگفت و در محضر احتجاج ایشان سخنان عمار را که در میان حق و باطل فصل الخطاب بود بشنیدند و عمرو عاص را دیدند که در جواب چون گاو خراس اخرس ماند حارث روی با حصين کرد و گفت هیچ نظاره کردی که پسر عاص در سخن چگونه بیچاره ماند اکنون براندیش که ما را ازین داهه دهیا چگونه رهائی بدست شود دانسته باش که من در میان آتش دوزخ و نعمت فردوس متردد مانده ام اگر تقدیم خدمت اميرالمؤمنین کنم اینجماعت مرا دستخوش شناعت فرمایند و اگر بامعويه بپایم در آتش دوزخ مخلد بمانم بهتر آنست که از ین جنگ وجوش کرانه گیرم و از هر دو لشکر بیگانه زیم ، حصين گفت نیکو رای زدی و بر قانون خردسخن راندي من نیز بر این اندیشه ام که توئی پس هردوتن همداستان شدند و از لشکر گاه معاویه فرار کردند یکی بحمص رفت و آنديگر بمصر شتافت .

اکنون بداستان عمر بن و بن العاص باز کردیم چون عمرو سخن با عمار یاسر بپای برد و با لشکر گاه معاویه باز شد گروهی از لشکریان بنزديك او آمدند و گفتند ایعمرو تو مارا فرمودی که رسولخدای در حق عمار گفت :

يدور الحق مع عمار حيثما دار.

یعنی حق با عمار دور میزند هر کجا عمار باشد گفت آری من چنين گفتم و این سخن از مصطفی شنیدم شما را چه افتاده که عماررا از ما بیگانه می خوانید ندیدی که عمار بنزديك ما آمد پس او از ما شمرده شود ، ذوالکلاع حمیری گفت ايعمرو از خدای بترس و چندین هرزه ملای و اغلوط مده این چگونه آمدن بود ما بودیم

ص: 258

که عمار بیامد و ساعتی با تو نشست و ترا بازخم زبان چنان بخست که بازخم سنان کس خسته نشود و تو چون کودکی نورس بلکه گاوی اخرس در جواب اوعاجز و گنگ ماندی اکنون این فضيحت را آمدن عمار نام نهادستی کاش هرگز نیامدی و این رسوائی برما نیاوردی .

اینوقت عبدالله بن سوید سید قبله جرش روی با ذوالکلاع کرد و گفت ترا چه افتاد که عمار بن یاسر را با عمرو عاص از بهر محاوره و مناظره حاضر ساختی گفتاز بهر آن حديث که عمرو از رسول خدای روایت کرد که آن حضرت باعمار ياسر فرمود که ،

تقتلك الفئة الباغية.

پس عبدالله بن سوید این شعر از بهر عمرو بن العاص گفت:

مازلت يا عمرو قبل اليوم مبتدئا *** تبقى الخصوم جهارا غير اسرار

حتى لقيت ابا اليقظان منتصبا *** الله در ابي اليقظان عمار

مازال يقرع منك العظم منتقيا *** مخ الطعام بنزر غير مكثار

حتی رمی ربك في بحر له حدب *** تهوي بك الموج ها فاذهب الى النار

عبدالله بن عمر العبسی که در همه شام بعبادت و زهادت شناخته بود و در شجاعت و شهامت مكانتي بكمال داشت قصة عمرو و عمار را بدانست و این كلمات بشنید معلوم داشت که معاویه از در کفر و عصیان بر على مرتضی بیرون شده و در طلب ایالت خلقی را در ضلالت افکنده لاجرم شبانگاه از لشکرگاه معويه بگریخت و بسپاه اميرالمومنين علیه السلام پیوست و این شعر از بهر ذو الكلاع انشاد کرد :

و الراقصات بر کب غامدين له *** ان الذي جاء من عمرو الماثور

قد كنت اسمع و الأنباء شائعة *** هذا الحديث فقلت الكذب و الزور

حتى تلقينه عن اهل عيبته *** فاليوم ارجع و المغرور مغرور

و اليوم ابرء من عمرو وشيعته *** و من معوية المحدوبة العير

ص: 259

لالا اقاتل عمارا على طمع *** بعد الرواية حتى ينفخ الصور

تركت عمروا و اشياعا له نكدا *** اني بتركهم ياصاح ممذور

يا ذا الكلاع فدعلی معشرا كفروا *** اولا فديتك عين فيه تعزیر

مافی مقال رسول الله في رجل *** شك و لا في مقال الرسل تخيير

بامدادان معویه این بشنید و سخت کوفته خاطر گشت و روی بعمرو عاص آورد و گفت چه غافل مردی بوده دریغ آن گمان ستوده من در حق تو مرا بخاطر میرفت که ترا فراستی و کیاستی است اکنون چو نيك مینگرم نزديك ميايد که سپاه را بر من تباه کنی آخر ایمرد با خویش آی نه هر چه از مصطفی شنیدی روایت باید کرد من نیز بسیار خير از مصطفی شنیدم لكن مصلحت وقت را از دست فرو نگذاشته ام مصطفی نیز به صلحت وقت چیزی فرموده است و تو از يك سخن نا بهنگام که در حق عمار روایت کردی سپاه مرا مضطرب ساختی و سوار زاهبردار مرا فرار دادی تا ازین پس از مثل تو مردی نامجرب بر روی من چه آید و از کارهای ناسره و ناستوده تو چه بینم ، عمرو عاص گفت ایمعوية عنان باز کش و چندین صورت مبند وصولت منما من از مصطفی حدیثی شنیدم و روایت کردم آنگاه که نه تو بجای بودی و نه رایتی برای داشتی و نه یا علی ابوطالب در طلب خلافت طریق مخالفت گرفتی من دانستم که امروز تو مردم شام را در گرد خویش انجمن خواهی کرد و علی با لشکر عراق درینموضع لشکر گاه خواهد کرد و عمار یاسر دبیر او خواهد بود و سخن من ترا زیانی خواهد کرد و سواری از سپاه تو بخواهد گریخت و تو بر روی من سخنهای زشت و درشت خواهی گفت اگر من آنچه در پرده غيب مستور است مکشوف توانستی مصلحت خویش را بهتر ازین بدانستمی مصطفی با آن فضل و کرامت می فرماید:

لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ اَلْغَيْبَ لَأَسْتَكْثِرُتُ مِنَ الخَيرِ وَما مَسنَى السُّوءَ(1)

یعنی اگر من بدانستم که در پرده غیب چیست بر حسب مراد خویش بسی

ص: 260


1- آیه 189 - سورة الاعراف .

کارها کردم و تو ايمعويه اگر چندین پریشیده نیت وضعيف بنيت ميباشی که از فرار یکسوار میهراسی و شکسته میشوی بهتر آنست که با على مرتضی بیعت کنی و سر با طاعت فرود آری و خلقی را رنجه و شکنجه نداری چون عمرو عاص این فصل بپرداخت معويه خاموش شد وعمرو نیزدم فرو بست و غمنده از مجلس بیرون شد و گفت مرا در جوار معويه هرگز خیری و منزلتی بدست نخواهد شد دریغ که دین خویش را بدنیای معويه فروختم و این شعر انشاد کرد:

تعاتبني ان قلت شيئا سمعته *** و قد قلت لوا نصفتني مثله قبلی

انقلك فيما قلت نعل ثبيتة *** وتزلق بي في مثل ماقلته نعلی

و ما كان لى علم بصفين انها *** یکون و عمار يحث على قتلى

فلو كان لي بالغيب علم كتمتها *** و کابدت اقواما مراجلهم تغلی

ابي الله الا ان صدرك واغر *** على بلاذنب جنيت ولاذحل

سوى انني و الراقصات عشية *** بنصرك مدخول الهوی ذاهل العقل

فلا وضعت عندي حصان قناعها *** ولاحملت و جناء ذعلبة رحلی

ولانلت ادعي في لوی بن غالب *** قليلا غنای لاامر ولا احلى

ان الله ارخا من خافك مرة *** ونلت الذي رجبت ان لم أرداهلی

واترك لك الشام الذي ضاق رحبها *** عليك ولم تهنك بها العيش من اجلى

چون اینكلمات بمعويه رسید در پاسخ این شعر بگفت :

ءالان لما القت الحرب برکھا *** و قام بها الأمر الجليل على رجلي

غمزات قناتي بعد سبعين حجة *** تباعا كاني لا امرو لا احلى

اتيت بامر فيه للشام فتنة *** وفي دون ما أظهرته زلة النعل

فقلت لك القول الذي ليس صائرا *** ولو ضر لم يضررك حملك لى ثقلی

فعاتبتني في كل يوم وليلة *** كان الذي ابليك ليس كما ابلی

فيا فتح الله العتاب و أهله *** الم تر ما أصبحت فيه من الشغل

فدع ذا ولكن هل لك اليوم حيلة *** ترد بها قوما مر اجلهم تغلی

ص: 261

دعاهم على فاستجابوا لدعوة *** احب اليهم من ثرا المال والأهل

اذا قلت هاتوا حومة الموت ازقلوا *** الى الموت ارقال الهلول الى الفحل

چون عمروعاص این شعر بشنید بنزديك معويه آمد و لختی با هم سخن بشکوی کردند و از یکدیگر گله خویش باز نمودند و دیگر باره دست بدست دادند و کلمه یکی کردند بامداد دیگر که شمشير سحر خون شب بريخت و زوبین خون آلود خورشید سر از گریبان افق بدر کرد معويه با خشم پلنگ و شدت نهنگ فرمان جنگ داد و از دو رویه صفها آراسته گشت و لشگر درهم افتاد گرز مردان بر برز هم آوردان سرکوب پتک آهنگران بر سندان همی کرد و خدنگ خارا شکاف در پهن دشت مصاف پیغام مرگ دلیران همی آورد در غلوای این گیر و دار لشکر شام حمله گران افکندند و بی خوف و هراس بشتافتند وصف بشکافتند و هزار مرد از لشگر عراق را بیکسوی افکندند و دایره کردار در گرد ایشان پرده زدند و در میان ایشان و سپاه امير المؤمنين حاجز و حایل شدند على علیه السلام چون این بدید در میان لشگر بایستاد و با على صوت ندا درداد و فرمود:

الا رجل يشری نفسه لله و يبيع دنياه بأخرته .

ای مردم آیا در میان شما مردی باشد که خویشتن را بخدای فروشد و در طلب آخرت چشم از دنیای خویش بپوشد مردی از قبیله جعف که اورا عبدالعزيز ابن حارث گفتند و بر اسب سیاه تر از غراب و رونده تر از عقاب بر نشسته و چنان در درع حدید و خود و مغفر خویشتن را نهفته که جز دیدگانش دیدار نبود پیش شد و عرض کرد یا امیر المومنین اینك حاضرم و بهر چه فرمان دهی فرمان برم و از دریای آب نپرهیزم و از کوه آتش نگریزم امير المومنين علیه السلام این شعر قرائت فرمود:

سمحت بامر لا يطاق حفيظة *** وصدقا واخوان الحفاظ قليل

جزاك الله الناس خيرا فقد وفت *** يداك بفضل ما هناك جزيل

ص: 262

پس روی با عبدالعزیز کرد و فرمان کرد یا ابا الحارث باید مانند شیر ژیان بر سپاه شام حمله کنی و شمشیر بکشی و درد بکشی و صف بر درانی و سلام من بدان سپاه محصور برسانی و بگوئی که ای مجاهدين في سبيل الله پریشیده خيال و آشفته حال مباشید و مردانه بکوشید و با على صوت بانگی تکبیر و تهلیل در دهید و روی جنگی با جانب ما افكنيد تا ما نیز تكبير و تهليل همی گوئیم و بسوی شما همی پوئیم .

عبدالعزيز اسب خویشتن را چند تازیانه بزد و عنان بکشید تا از حرص تاختن در هر دو پای در استاد آنگاه عنان فرو گذاشت و بر آن جماعت که بر اصحاب على احاطه داشتند حمله افکند و چون رعد نعره برمیکشید و چون برق تیغ میزد و صف میدرید تا خویشتن را بسپاه عراق رسانید پس فریاد برداشت که ای شیعیان علی امیر المومنین شمارا سلام میرساند و میفرماید دل قوی دارید و با نگ تکبیر دردهید و روی بجانب ما نهید که ما نیز تکبیر گویان و رزم زنان بسوی شما می آئیم چون اصحاب على این سلام و پیام شنیدند خوف و هراس از دل ایشان بار بر بست و مانند اژدهای دم آهنج (1)بجنك در آمدند و ببانگ تكبير و تهليل هم آواز گشتند و از این سوى على مر تضی که تنين از حمله او زهره بشکافتی و تندر(2) ازويله او از طنين ذباب بتافتی با فوجی از لشگر برنشست و تیغ سر

ص: 263


1- آهنج بفتح ثالث و سکون نون و جیم بمعنی بر کشیدن باشد مطلقا - وامر بکشیدن هم هست یعنی بکش -و نوشنده - و کشنده و انداز نده را نیز گویند که فاعل نوشیدن و کشیدن و انداختن باشد. و بمعنی عزم و اراده - و نخست و ابتدا و اندازه هم آمده است. در کلمات مرکب: مانند آب آهنج، جان آهنج، دم آهنج ، دود آهنج ، گوشت آهنج، معده آهنج بمعنی آهنجنده یعنی بر آورنده - بر کننده به بیرون کننده و بر کشنده است .
2- تندر - بضم أول وفتح ثالث وسكون ثاني ورای قرشت: بمعنی غر نده باشد عموما. ورعد را گویند خصوصا . و بضم ثالث هم آمده است - و بلبل را نیز گویند که عربان عندلیب خوانند.

افشان بر کشید و بر لشگر شام تاختن کرد و در آنجمله هفتصد کس از سپاه شام را با تیغ خون آشام در گذرانید چنانکه يکتن از مردم او را آسیب نرسید و آن سپاه محصور را نجات داده باز آورد و هر کس از این جنك و دلاوری شگفتی گرفت و سخنی همی گفت امیر المومنين على فرمود بگوئید تا در این محاربت مفاخرت كر است و که را اجر عظیم تر و اثر بیشتر است عرض کردند یا امير المومنین ترا فرمود در این جنك عبدالعزيز بن حارث جعفی مقامی منیع و مکانتی بلند است که خویشتن را بدان سپاه محصور برسانید و آنچه من فرمودم ابلاغ داشت لاجرم صناديد لشگر عبدالعزیز را فراوان ترحيب وترجیب کردند .

و از آنسوی معويه مردم شام را دستخوش ملامت و شماتت فرمود و گفت هیچ نگران نیستید که از سپاه عراق بر شما چه میرود و هیچ اندیشه نمیکنید که سالهای در از داستان شما در میان عرب تذکره میشود اگر شما را غیرت و حمیت نیست از برای حفظ و حراست زن و فرزند رزم دهید وضياع وعقار خویشرا صیانت کنید و اگرنه از بهر ثواب وطلب معالی در آنسرای با اینجماعت جانی جنگی کنید که مملکت خویش را بدرود کردند و بر سرما تاختن آوردند تا اموال واثقال مارا بغنیمت برند و عیال واطفال مارا اسیر گیرند اگر این دو امر بزرگ را خرد میشماریدو این دو خطب عظیم را نادیده می انگارید در طلب خون خلیفه مظلوم این توانی وتراخی راچه جواب توانید گفت مردی و مردانگی خویش را آشکار سازید و در میدان کارزار لختی صبر وثبات بورزیدو نام خويشرا زشت مکنید ودین خویش را پست مخواهيد ذوالکلاع حمیری چون اینكلمات بشنید گفت يامعويه اگرچند کلمات توستوده و پسندیده است لکن با امثال ما مردم اینگونه سخن کردن بیرون شریعت انصافست چه میلادمادر مصاف بوده و ناف مارا با تیغ بر آن بریده اند و رضيع مارا با پستان پیکان شیر داده اند در میدان دارو گیر بزرگی شده ایم و آب از دم شمشير خورده ایم پلنگ را جنك می آموزی و گرگی را درند گی میفرمائی تو خاطر خویش را بدینخیالات مشغول مكن ومارا بدین مقالات ممتحن مفرمای که ما بهتر از آنیم که تو میخواهی و ساعی تر از آن که تو

ص: 264

میفرمائی معموی را از کلمات ذوالکلاع بسطی در طبع بادید آمد وفرحتی در خاطرراه کرد و او را فراوان بستود و ترحيب و تر جیب فرمود .

مراجعت قیس بن سعد بن عباده از مصر

ومبارزت او با بسر بن ارطاة در سال سی وهفت هجری

ازین پیش درذيل قصه فرمانگذار ان مصر مرقوم افتاد که قیس بن سعد بن عباده بفرمان امير المؤمنين عليه السلام امارت مصر یافت و داستان اورا از مبتد اتا منتها بشرح رفت بعد از چهارماه و پنج روز که مدت ایالت او بود بر حسب فرمان امير المؤمنين در روز پنجم شهر رجب الأمم از مصر بیرون شده و قطع منازل و مراحل فرموده در صفین حاضر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گشت و از پس او ایالت مصر با اشتر نخعی و محمد بن ابی بکر افتاد چنانکه هر يك انشاء الله در جای خودمر قوم خواهد گشت بالجمله اینوقت که در لشگر گاه امير المؤمنين بود یکروز امير المؤمنين راثناهای جمیل گفت ومعويه رابسخنان زشت یاد کرد و معایب ومثالب او را فراوان باز نمود چون این کلمات بمعويه رسید سخت دلتنگ شد و گفت اگر روزی برقیس دست یابم کیفر گفتار او را در کنار اونهم اماقیس را از تهدیدوتهويل معويه خراشی در خاطر نميرفت امامعويه هميخواست تا بر منزلت و مکانت بسر بن ارطاة و عبیدالله بن عمرو عبدالرحمن بن خالد و محمد و عتبه پسرهای ابوسفیان بیفزاید پس از برای ایشان لوائی ببست و ایشان را امارت لشگر داد مردم یمن گفتند اگر برما آمیری میگماری هم از مردم ما بر ما نصب فرمای عبدالله بن حارث السكونی برخاست و گفت یا معويه سخنی چند بنصيحت خواهم

گفت از من گوش دارو بکار بند گفت بیار تاچه داری این اشعار قرائت کرد:

معاوى احييت فينا الأحن *** واحدثت في الشام مالم يكن

عقدت لبسرو اصحابه *** وما الناس حولك الااليمن

فلا تخلطن بنا غيرنا *** كما شيب بالماء محض اللبن

و الا فدعنا على حالنا *** و الا فانا اذا لم نهن

ستعلم أن جاش بحر العراق *** و ابدی نواجده في الفتن

ص: 265

ونادي على و أصحابه *** و نفسك انذذاك عند الذقن

بانا شعارك دون الدثار *** و انا الرماح و انا الجنن

وانا السيوف و انا الحتوف *** و انا الدروع و انا المجن

چون معاویه این اشعار بشنید روی با بزرگان یمن کرد و گفت بدینکلمات که پسر حارث گوید شما نیز همداستانید و با مارت کس بیرون صناديد قوم خویش رضا ندهید گفتند سخن او را استوار نداریم فرمان تراست بهره گوئی اطاعت کنیم معويه گفت آنکس که مرا بخواهد شما را خواهد خواست و آن کس که رضای من جوید رضای شما خواهد جست گفتند ما از صلاح وصوابدید تو بیرون نشویم بهر چه فرمان پذیریم چون کلمات عبدالله بن حارث گوشزد مردم عراق گشت شنی برخاست و گفت یا امير المؤمنين ما آنسخن نگوئیم که اصحاب معويه با او گفتند بلکه گویم خداوند سرور و حشمت ترا بزيادت کند از تست که فرمان کنی و از ماست که فرمان پذیر باشیم و از بعد تو حسن و حسین را اطاعت كنيم و درینمعنی شعری گفته ام و این اشعار بخواند:

ابا حسن انت شمس النهار *** وهذان في الحادثات القمر

وانت وهذان حتى الممات *** بمنزلة السمع بعد البصر

و انتم اناس لكم سورة *** يقصر عنها اكف البشر

يخبرنا الناس عن فضلكم *** وفضلكم اليوم فوق الخبر

عقدت لقوم ذوی تجدة *** من اهل الحياء واهل الخطر

مساميح بالموت عند اللقاء *** منا و اخواننا من مضر

ومن حي ذي يمن جلة *** يقيمون في الحادثات الصعر

فكل يسرك في قومه *** ومن قال لا ففيه الحجر

و نحن فوارس يوم الزبير *** وطلحة أذقيل اودي غدر

ضربناهم قبل نصف النهار *** الى الليل حتى فضينا الوطر

ولم ياخذالضرب الا الرؤس *** ولم ياخذ الطعن الاالثغر

ص: 266

فنحن أولئك في امسنا *** ونحن كذلك فيمن غبر

لشگریان در حضرت امير المؤمنین سپاس گذار شدند و صنادید سپاه هريك بهمداومتحف تقرب جستند و بفرمانبرداری گردن نهادند اینوقت معويه سخت غمنده گشت و کار بروی سخت افتاد و ازصنادید سپاه عمرو بن العاص و بسر بن ارطاة وعبيد الله بن عمر بن الخطاب وعبدالرحمن بن خالد بن ولید را پیش خواست و گفت هیچ نگران نیستید که از ابطال، سپاه علی چه بر من می آید اشتر نخعی را نظاره نمیکنید سعید بن قيس همدانی را نمی بینید و دیگر قیس بن سعد عباده وهاشم مرقال و عدی بن حاتم هريك در خاطر من حملي ثقيل افکنده اند اکنون در خاطر نهاده ام که بر سپاه شام و عراق مکشوف سازم که رجال ما را از ابطال على شهامت و شجاعت کمتر نیست و همیخواهم که مردی از شما در برابر یکتن از ایشان به بار رفت بیرون شود اگر خواهید قرن هریکرا من بنام معين کنم و اگرنه خود مردير ا از برای مردی نامبر دار کنید گفتند يامعويه امرتر است بهر چه فرمان کنی فرمانبرداریم گفت چون فردا خورشید دیدار کند من خود ساخته جنك سعيد بن قيس همدانی و مردم او خواهم شد و کفایت کار اورا بر خویشتن نهاده ام تو ایعمروعاص روز دیگر باهاشم مر قال قتال خواهی دادوشراعور بنی زهره را از ما برخواهی تافت و روز دیگر بسر بن ارطاه باقیس بن سعدعباده هم آورد خواهد گشت و مرد از مرد پدید خواهد کرد روز چهارم عبيد الله بن عمر با اشتر نخعی طریق مبارزت میسپارد ودادمنا جزت میدهد روز پنجم عبدالرحمن بن خالد باعورطی یعنی عدی بن حاتم کار وناورد بپای خواهد بردو اور اکیفری، بسزا خواهدداد بالجمله چون مویه کار قتال بر اینمنوال مقررداشت بر حسب مواضعه بامدادان که جوی شیراز دریای قیر پدیدار شد سلاح جنك بخواست و در پوشید وزین براسب بست و بر نشست و باجماعتى از ابطال رجال بميدان قتال آمد و این اشعار قرائت کرد:

لأعيش الافلق قحف الهام *** من ارحب و شاکرشبام

لن تمنع الحرمة بعد العام *** بين قتيل وجريح دام

ص: 267

شاملك العراق بالشئام *** انعي ابن عفان مدى الايام

این بگفت و لختی ازینسوی بدانسوی بتاخت و از قبيله همدان سعيد بن قيس را بمبارزت طلب ساخت سعید چون شمیرشمیده و اژدهای دمیده بجانب معويه سرعت کردو قبیله همدان با او همداستان شدند و از آنسوی نیز سپاه معاویه بجنگ در آمد در هم افتادند و سیف وسنان درهم نهادند سلبهای سیم اند و لعل آمود شد و زمین مصاف که نمونه سراب بود از خون دلیران سیراب گشت وحرب همچنان بر پای بود تا آفتاب از پر غراب نقاب گرفت و مویه که دستخوش هول وهرب بود رسیدن شب را غنیمتی شمرد و بی آنکه رزمی زند وصولتی بنمایدیا هنری معروف بظهور رساند باز پس گریخت و بسپاه خویش پیوست سعیدبن قیس این شعر درینمعنی گفت :

يالهف نفسي فاتني مويه *** فوق طمر کالعقاب هاويه

والراقصات لايعود ثانيه *** الاعلى ذات حصيل طاویه

ان بعد اليوم فكفى عاليه

روز دوم از بامداد چون زوبین زرین خورشید از سینه افق سر بیرون کرد بحكم مواضعه معاویه نوبت جنك با عمرو عاص بودلاجرم درع برتن راست کرد و شمشیری آبدار بر بست و بر اسبی رهوار بر نشست و با جماعتی انبوه به میدان جنگ آمدو از هر جانب بر حواشی سپاه عراق حمله افکندوهاشم مرقال را همال خویش دانست و اورا بمبارزت طلب کرد و این ارجوزه بخواند:

لاعيش ان لم لق يو ماها شما *** ذاك الذي اجشمني المجاشما

ذاك الذي اقام لي الماتما *** ذاك الذي يشتم عرضی ظالما

ذاء الذي ان ينج منی مسالما *** يكن شجا حتى الممات لازما

هاشم مرقال که شیر شرزه راهمال نمیشمرد چون بانك عمرو عاص را اصغا نمود چون پلنگی غبان بر آشفت و این شعر بگفت:

لاعيش ان لم الق يومى عمروا *** ذاك الذي احدث فينا الغدرا

او يحدث الله لامرامرا *** لاتجزعی یا نفس صبرا صبرا

ص: 268

ضريا يداويك و طعنا شزرا *** يا ليت ما تحتى يكون قبرا

و بانگ داد و گیر در انداخت و باستعمال تیغ و تیر پرداخت این جنگ همچنان بر پای بود تا آفتاب بنشست و عمرو بن العاص بلشکرگاه خویش پیوست و بسیار کس او مقتول بود از این روی معويه را بسطی پدیدید نشد و فرحتی روی ننمود روز سيم که جگر گاه شب قیر گون بشه شیر سپیده دم پرخون گشت نوبت جنگ با بسر بن ارطاة افتاد پس سلاح در پوشید و بر تکاوری باد رفتار سوار شد و با گروهی مردان کار دیده میدان آمد و قیس بن سعد بن عباده راهم آورد خواست بی توانی قیس ساخته مبارزت گشت و او مردی در از بالا و فراخ سینه و زفت و گشاده کتف بود چون بر اسب بلند قوایم بر نشستی سر انگشتان پای او زمين را بخراشیدی لاجرم رکاب نزديك بزمين بستی بالجمله درعی فراخ دامن در پوشید و نیزه بگرفت و سپر از پس پست در انداخت و سر برهنه ساخت پس بر اسبی بور بر نشسته بميدان آمد و چون هيون مست کس بر لب آورده این شعرها قرائت کرد :

انا ابن سعد زانه عباده *** و الخزر جيون رجال ساده

ليس فراري في الوعي بعاده *** أن الفرار للفتی قلاده

یا رب انت لقن الشهاده *** و القتل خير من عناق غاده

حتى متى تثنى لى الوساده

این بگفت و اسب بر جهاند و از آنسوی بسر بکردار گرگی در نده زمين جنگ را با قيس تنك گرفت و ازین رجز او را پاسخ گفت :

انا ابن ارطاة عظيم القدر *** مراود في غالب بن فهر

ليس القرار من طباع بسر *** ان يرجع اليوم بغير و ثر

وقد قضيت في عدوی نذری *** یا ليت شعري ما بقي من عمری

پس با هم بجنگ در آمدند و با نیزه رزم دادند بسر باستان رمح فیس راطعنه زد و کار گر نیفتاد قیس تیغ براند و بسر را جراحتی رسانید چنانکه تاب درنگی از وی برفت و عنان برتافت و شتاب زده تا بنزديك معويه شتافت پس هر

ص: 269

دو لشکر از هم جدا شدند و دست از جنگ باز داشتند چون بسر ارطاة از سران سپاه بود فرار او بن معاویه ناگوار افتاد قیس بن سعد بن عباده را بدین گونه مکتوب کرد :

دام و فانك يهودي ابن يهودی ان ظفر احب الفريقين اليك عزلك واستبدل بك و أن ظفر ابغضها اليك نكل بك و قتلك و قد كان أبوك وتر غير قوسه ورمی غير غرضه فا كثر الحر و اخطى المفصل فخذله قومه و ادر که يومه ثم مات بحوران طريدا .

میگوید تو یهودی پسر یهودی اگر در ینمقاتلت ظفر با على افتدترا عزل و عزلت فرماید و بجای تو دیگریرا بر گزیند و اگر ظفر مرا باشد ترا عذاب کنم و بقتل رسانم همانا پدر تو که با ابوبکر و عمر مخالفت کرد زه بر کمان خویش نتوانست بست و تیر بر نشان نتوانست زد و کار بر خطا کرد پس او را هم قوم او دس، بار داشتند تا ناچار در حوران افتاد و هم در آنجا طريدا وحيدا مرگش برسید قیس بن سعد کتاب او را بدینگونه جواب کرد:

اما بعد فانما انت و ثن ابن وثن دخلت في الاسلام کرها و خرجت منه طوعا لم يقدم ايمانك و لم يحدث نفاقك و قد كان ابي و ترقوسه و رهی غرضه فشغب به من لم يبلغ عقيبه ولاشق عباره ونحن انصار الدين الذي منه خرجت واعداء الكفر الذي فيه دخلت.

میگوید تو بتی و نیز پسر بتی در زمان رسول خدای از بیم شمشیر بکراهت اسلام آوردی و بعد از رسول خدای با خلیفه او خلاف کردی و برغبت از دین بیرون رفتی ایمانرا باز پس افکندی و نفاق را استوار آوردی همانا پدر من کمان خویش نیکو بزه کرد و تیر بر نشان زد و ابو بکر که از بهر او شر بر انگیخت در قفای اونتوانست بود و بگرد او نتوانست رسید همانا ما انصار دیغیم و تو آنی که از دین بیرون شدی و دشمنان کفریم و تو آنی که بكفر اندر شدی .

ص: 270

بامداد دیگر که روز چهارم بود چون اکسون شبه گون شب در بارگاه جولاهه خورشید زر تار گشت نوبت با عبيد الله بن عمر واشتر نخعی افتاد و چون نگارنده این کتاب مبارك مقاتله ایشانرا و ارجوزه جانبين را موافق روایت احمد بن اعثم کوفی و بعضی از مورخین ازین پیش نگارش ساخت دیگر تکرار نپرداخت صبح گاه دیگر که روز پنجم بود چون زنگی شب دندان بنمود عبدالرحمن بن خالد آهنگ جنگ بنمود میان بر بست و بر اسبی تازی بر نشست با ابطال رجال که دست پرورد جنگ و جدال بودند بميدان آمد و عدی بن حاتم را بمبارزت خویش طلب کرد و این شعر انشاد کرد:

قل لعدى ذهب الوعيد *** انا ابن سيف الله لامزید

و خالد يزينه الوليد *** ذاك الذي يوفيكه الوعيد

قدذاقتم الحرب فریدوازيدوا *** فما لنا ولكم محيد

عن يومنا و يومكم فعودوا

و حمله گران افکند عدی بی حاتم که میدان رزم را ایوان بزم می پنداشت و چکاچای شمشیر را نفرات بم وزیر میشمرد چون آواز عبدالرحمن را شنیدمانند شیر شمیده بر دمید و بدین ارجوزه اورا پاسخ گفت :

ارجو الهی و اخاف ذنبي *** وليس شيء مثل عفو ربی

يا ابن الوليد بغضکم فی قلبی *** کالهضب بل فوق قتان الهضب

پس با یکدیگر در آويختند و گرد بر گردهم برگشتند و قبایل مذحج و قضاعه که ملازم رکاب عدی بن حاتم بودند بر مردم عبدالرحمن حمله ور گشتندو باستعمال سیف و سنان پرداختند جنگ بزرگ شد و هوای رزمگاه از غبار سیاه کشت چنانکه پسر پدر ندانست و برادر برادر نشناخت درینوقت عدی بن حاتم که شیر نر را بدست گرفتی مانند رعد تعره بزد و چون صاعقه حدتی نمود و با رمحی سوزنده

تر از شهاب بجانب عبدالرحمن شتاب گرفت عبدالرحمن معاینه کرد مرگ خویش را نگریست که بکردار برق و باد در میرسد تاب توقف ازو برفت عنان بر تافت

ص: 271

عدی بن حاتم چون این بدید عجلت کرد باشد که او را در یابدو باتیغ در گذراند عبدالر الرحمن در میان گرد و غبار متواری شد و از چشم عدي مستور گشت و مقهورا بنزديك معويه آمد و خبر اومكشوف افتاد معاویه از مقاتلت این پنج سردار بزرگی که هريك بروزی رزم دادند و شکسته حال باز شدند فراوان حزین و پژمان گشت ایمن بن حزيم الاسدی که از اهل شام مردی زاهد وشاعر بشمار میرفت چون این قصه بشنید در زاویه عزلت بشماتت معويه آغاز سخن کرد و این شعر انشاد نمود .

معاوى أن الأمر لله وحده *** وانك لاتسطيع ضرا ولانفغا

عبات رجالا من قريش لمعشر *** بمانية لا تستطيع لها دفعا

فكيف رایت الاعر اذجديده *** لقد زادك الراي الذي جئتد جدعا

تعبی لقیس او عدی بن حاتم *** واشتر بالناس اانما تركب الخدعا

تعبي للمرقال عمروا و انه *** لليث لقي من دون عابته ضبعا

و ان سعيدا أن برزت لرمحه *** لفارس همدان الذي يشعب الصدعا

ملی بضرب، الدار عين بسيفه *** اذا الخيل أبدت من سنابكها نقعا

رجعت فلم تظفر بشی اردته *** سوی فرس اعیت و ابت بها ظلعا

فدعهم فلا والله لا تستطيعهم *** مجاهرة فانطر تطيقهم جذعا

اینوقت مسويه عمرو بن العاص را دستخوش شماتت و شناعت ساخت و گفت ای عمرو خود داد بده وفتی سعید بن قیس را در قبیله همدان دیدار میکنی و طریق فرار پیش میداری هنوز بددل و جبان نیستی و گریزنده و ترسنده نباشی عمر و از این کلمات برآشفت و گفت یا معو به این چیست که با من میگوئی و آزرم مرا نگاه نمیداری چرا نگاه که على ابوطالب ترا بمبارزت دعوت میکند بتغمم سخن میکنی و خویشتن را از پس سواره و پیاده متواری میدادی اگر مردی شجاع و دلاوری چرا با او نبرد نمیکنی و خویشتن را در میان دو سپاه بزرك در میشکنی و این اشعار

ص: 272

بدینمعنی انشاد كرد:

تسير إلى ابن ذي يزن سعيد *** و تترك في العجاجة من دعا کا

فهل لك في ابی حسن علی *** لعل الله يمكن من قفا کا

دعاك إلى النزال فلم تجبه *** ولو نازلته تربت يدا کا

و كنت اصم إذا ناداك عنها *** و كان سكوته عنه منا کا

فاب الكبش قد طحنت رحاه *** بنجدته ولم تطحن رحاکا

فما أنصفت صحبك يا ابن هند *** اتفرقه و تغصب من كفا کا

فلا والله ما أضمرت خیرا *** ولا اطهرت لي الا هوا کا

روزدیگر که پرویزن فلك اوزن ریزهای اختر را بپالود و صفوف لشکر در برابر یکدیگر رده راست کردند عمار یا سر اسب بر جهاند و راه با صفوف سپاه شام نزديك كرد و بانك برداشت که عبیدالله بن عمر بن الخطاب کدام است او را آگهی دهید که عمار یا سرترا طلب می کند چون عبيد الله این بشنید ازصف بیرون شد و در برابر عمار عنان باز کشید عمار گفت ای پسر عمر خداوند ترابخاك در افکند روی خودرا بگلگونه خصم خداوند بر افروختی و دین خویش را بدنیای دشمن اسلام بفروختی عبیدالله گفت حاشا و کلا من این نکردم بلکه خون خليفه مظلوم را میجویم عمار گفت سخن بدروغ مزن هرگز قدمی بر طریق رضای خداوند نزنی وهیچ امریرا طلبا لمرضاة الله طلب نکنی وحال اینکه دنیا را دوامی و بقائی نیست وتواگر امروز از دست این لشکر امان یابی فرداست که در بستر وداع جان گوئی خداوند مردمان را باقتضای نیات مکافات فرماید نيك نظر کن که در خزینه نیت و گنجينه طویت چه اندوخته داری آنگاه روی بدرگاه خداوند آورد و گفت ای پروردگار من تو دانی که اگر من بدانم که رضای تو در آنست که من خویشتن را بدر یا درافکنم يك چشم زد درنگ نکنم ای پرودگار من تو میدانی که اگر من بدانم که رضای تو در آنست که من سر شمشیر خود را بر شکم خود نهم و چنان فشار دهم که از پشت من سربدر کند لمحه توانی نجویم ایخداوند من تودانائی و تومر ادانائی

ص: 273

دادی همانا امروز هیچ امریرادر رضای تو نیکوتر از جهاد با اینقوم فاسق نمیدانم اگر کاری نیکوتر ازين دانستم در تقدیم اینکار میان بستم این بگفت و باصف خویش باز شد و عبیدالله نیز با مردم خود پیوست .

در خبر است که مردی از سپاه امیر المومنين بصف عمار آمد و مردم را از اینسوی بدانسوی کرد تا بارایت عمار نزدیک شد و با نگی برداشت که عمار یاسر کدام است عمار گفت اینك حاضرم گفت مرا مسئلتی است آشکار بگویم یا پوشیده بعرض رسانم عمار گفت رای تراست گفت آشکار میگویم همانا آنروز که ملازمت رکاب امیر المومنين على اختيار کردم با نیت صافی و عقیدت استوار از خانه بدر شدم و ازدر بصیرت اینجماعترا جاهل و بر باطل میدانستم تاشب که در لشگر گاه مامنادی ندای صلوة درداد و این کلمه بگفت که اشهد ان لا اله الاالله وان محمدا رسول الله و از لشکرگاه مویه نیزمنادی بدینگونه ندا کرد پس هر دو لشكر بمانند یکدیکر نماز گذاشتند و سلام باز دادند و بر شریعت واحده و رسول واحد و كتاب واحد کار کردند لاجرم در خاطرمن شك وشبهتی راه کرد و شب را بناخوشتر وجهی با مداد کردم و بحضرت اميرالمومنين شدم و قصه خویش بگفتم فرمود عمار یاسررادیدار کن و بدانچه فرماید گوش میدار عمار گفت از لشکرگاه معويه صاحب این علم سیاه را که در برابر من برپاي است میدانی گفت ندانم فرمود این رایت عمروعاص است سه کرت در خدمت رسول خدای جهاد کرده ام و مشرکین درظل این رایت باما نبرد ساختند یکی در بدر آنگاه در احدو سه دیگر در حنين واین کرت چهارم است که مادر رکاب علی مرتضی درظل رایت رسول خدا با اينجماعت جهاد می کنیم و ایشان أين رايت منحوس را در برابر ما منصوب داشته اند دانسته باش که این لشکر بزرگ که در موافقت معويه با ماطریق مخالفت گرفته اند اگر بمثل شخصی واحد باشند و مرا نیرو باشد سر از تن اوبر گیرم سوگند باخدای که ریختن خون ایشان چنانکه خون عصفوری برما حلال باشد آنگاه فرمود من طريق هدایت از غوایت باز نمودم تو آن میکن که پسنده میداری ازین کلمات آنمرد را دل بجای آمد و راه خویش پیش داشت چون

ص: 274

گاهی چند برفت دیگرباره عمار اور ابخواند و گفت دانسته باش که اینكقوم فاسق گمراه مارا با شمشیرهای خویش میزنند و غلبه میجویند تا آنانکه در طریق دین رهسپار ثبات و يقين نيستند شك وشبهت افزون کنند و گویند اگر اینجماعت برحق نبودند غلبه نجسند سوگند یا خدای که اینگروه باندازه خاشاکی که در چشم مکس افتد بهره ای از حق ندارند اگر چند مارا باسيف وسنان بزنند و در بیابانها پراکنده سازند همچنان ما بر حقيم و ایشان بر باطل سوگند باخدای که ایشانرا از اسلام بهره ای ونصیبی نیست بلکه از جمله کافرانند و کشتگان ایشان در دوزخ جای دارند و زندگان ایشان بر باطل میروند و مقتولین مادر بهشت و زنده بامر حق اند .

غیرت بردن قبيله مضر بجماعت ربیعه

درمقاتلت باسپاه معاویه در سال سی وهفتم هجری

قبيله ربیعه در راه اميرالمومنين على ترك زن و فررند و بذل جان و سررا بچیزی شمار نگرفتند وچندان در جدال وجهاد کشش و کوشش نمودند که شجاعت و شهامت ایشان فراخای جهانرا فرو گرفت و نام ایشان بفخر و فخامت بلند گشت این معنی در خاطر دیگر قبایل گرانی کرد صناديد قبيله مضر از در غبطه وغيرت اثرهای مکروہ بنمودند و سخنی چند بگفتند که بر مردم ربیعه ناهموار افتاد و حصین بن منذر برشنعت ایشان اینشعر بگفت :

رات مضر صارت ربيعة دونهم *** شعار امير المومنين و ذوا الفضل

فابدوا الينا ما تحن صدورهم *** علينا من البغضا وذاك له اصل

فقلت لهم لما رايت رجالهم *** بدت بهم قطو كان بهم ثقل

إليكم اهيبوا لا ابا لابیکم *** فان لكم شكلا وان لنا شكل

و نحن اناس خصنا الله بالتی *** زانا لها اهلا و انتم لها اهل

فابلوا بلانا او اقروا بفضلنا *** ولن تلحقونا الدهر ما حنت الابل

بزرگان قبيله مضر از شعر حصین بن منذر درخشم شدند لاجرم عامر بن واثلة الكنانی که مکنی با بو الطفيل است و دیگر عمير بن عطاردبن حاجب بن زرارةالتميمي

ص: 275

باوجوه بنی تمیم و دیگر قبيصة بن جابر الاسدی با بزرگان بنی اسد ودیگر عبدالله بن عامر العامری با صنادید هوازن انجمن شدند و حاضر حضرت امیر المومنین گشتند پس ابو الطفيل ابتدا بسخن کرد و گفت یا امیر المومنین سوگند با خدای ما هرگز از در حقد وحسد باقومی بیرون نمی شویم که در حضرت تو تقديم خدمتی کنند و مخصوص بمنزلت ومكانتی گردند لکن این جماعت ربیعه چنان می پندارند که در خدمت تو بویژگی و اختصاص ازما افزونند و تو درخداوندی خاص ایشانی لاجرم در حضرت تو پناهنده و خواهنده ایم که ایشانرا روزی چند انکار مصاف معاف گذاری و امر مقاتلت را با ما حوالت فرمائی چه اگر با ایشان همگروه رزم دهیم ضعیف از قوی و شجاع از جهان با دید نشود و پیدا نگردد که کار مبارزت کدام کس نیکوتر بپای برد امير المومنین فرمود سخن شما را بپذیرفتم و پسنده داشتم وروی با مردم ربیعه کردو فرمود روزی چند بمبارزت بیرون نشوید و در جای خویش بیاسائید و جرحی و مرضی را مداوا کنید پس قبيله مضرایام رابر سرهنگان خویش بخش کردند و هریكرا از بهر روزی نامزد نمودند نخستین صبحگاه پنجشنبه چون نیزه رزین آفتاب از تیغ کوه نمودارشد عامر بن واثله باجماعتی بزرك از بنی کنانه آهنك قتال داد و سلاح جنك بر خود راست کرد و میان بر بست و بر نشست و بميدان آمد بنی کنانه از پس پشت اورده راست کردند وصف برزدند عامر بن واثله این شعر قرائت کرد :

قد صابرت في حربها كنانه *** والله يجزيها بها جنانه

من افرغ الصبر و علیه زانه *** او غلب الجبن علیه شانه

او کفر الله فقد اهانه *** غدا بعض من عصى بنانه

این بگفت و حمله در افکند و بنی کنانه نیز کار بجنك بساختند و کنانه و کیش از خدنك بپرداختند هوای معرکه از غبار سیاه گشت و تغمم در سپاه افتاد وجمجمه اسبان تازی وهمهمه مردان غازی درهم رفت چه سینهای پهن که سنان نیزه

ص: 276

بسفت چه فرقهای کشن که تیغ یمانی بكفت فضای معرکه کران تا کران سرهای بریده و شکمهای دریده بود و فراخای(1) مصاف گوش تا گوش از تنهای تیر آگین بیغوله خار پشت نمود اینجگ همچنان بر پای بود تا خورشید سر در کشید پس هر دو سپاه از هم باز شدند و عامر بن وائله بنزد على علیه السلام آمد و عرض کرد یا امیرالمومنین تو ماراخبردادی که مرك راوجهی شریفتر آنست که کس خویش را بخدای بفروشد و در صبر و ثبات بکوشد تاسعادت شهادت در یابد سوگند با خدای که پای اصطبار استوار کردیم تا بسیار کس از ماعرضه هلاك و دمار گشت و بیگمان قتيل ما شهید و زنده ما خونخواه است پس تو یا امیر المومنین این مردم را که از مازنده بمانده اند فرمان کن تا خون آنان که کشته گشتند بازجویند و بر تو مکشوفست که مارا دینی است که هوا و هوس دیگر کون نکند و یقینی است که شک و شبهت زحمت نرساند امیر المومنین اورا مرحبا فرمود و بدعای خیرش بستوداین بود تا شب سپری کشت و صبحگاه جمعه جهان خلعه زربفت در بر کرد عمیر بن عطارد که شیر از سهمش شارد بود جامه جنگی در پوشید و او اینوقت سید سلسله بنی مضر بود آنانکه در کوفه جای داشتند بالجمله جماعتی از بنی تمیم را فرمان کرد تا ساخته جنگ شدند و ایشانرا گفت ایجماعت دانسته باشید که من برطریق بنی کنانه خواهم تاخت و بکردار ایشان نبرد خواهم ساخت دل بر شکیب نهید و مردانه رزم دهید و این شعر بگفت :

قد صاربت في حربها تميم *** ان تميما خطبها عظیم

لها حديث ولها قديم *** ان الكريم نسله کریم

ان لم تزدهم رایتی فلوموا *** دین قویم و هوی سلیم

چون این ارجوزه بنهایت بردرایت بگرفت و اسب بر انگیخت وحمله گران افكند وفوج بنی تمیم چون موج دریای اخضر از قفای او جنبش کردند دیگر باره

ص: 277


1- فراخا- بفتح اول وثاني ورابع بالف کشیده : بمعبي فراخ و گشادگی باشد و محل فر اخي و گشادگی را نیز گویند یعنی چیزی که فراخی و گشادگی قائم باوست.

حرب بر پای ایستاد و آسیای جنگی بگردش افتاد در غبار تیره شعشعه تیغ چنان نمود که فروغ برق در تاريك منع و پرتاب خدنگ کمانداران چنان دیدار شد که باران بهاران گاهی سپاه شام بقهقری گام زدند و زمانی لشکر عراق باز پس شدن چاره جوی کشتند وهر گروهرا ازین کروفر بسیارسرها بی تن و تنها بیشتر گشت و ایشانرا هر زمان این جنك وجلادت بزيادت بود تا آفتاب در خون شفق نشست و تاریکی شب دریچه روز پر بست اینوقت عمیر بن عطارد بحضرت امیر المومنین آمد و عرض کرد پدر و مادرم فدای تو باد اگر چند گمان من در حق بني تميم بشجاعت و شهامت استوار بود آن گمان بيقين پیوست و آنعقیدت بزیات آمد امروزچون پلنك غضبان و نهنك دمان از هر جانب حمله ور گشتند و شمشیر زدند و دشمن کشتند بالجمله هردو لشکر باز جای شدندوشب بیارمیدند بامداد شنبه چون شباهنك سحر بردم گرگ چشم هزبر گشت وتباشیر سپیده دم در سينه غراب پر حواصل بست و دیگر باره از دو جانب لشکرها ساخته جنك شدند وصف راست کردند اینوقت قبيصة بن جابر الاسدی آهنك مبارزت کرد و روی بجماعت بنی اسد آورد و گفت ایقوم دانسته باشید که تامن جان در بدن و نیرودر تن دارم ذمت من رهينه خدمت امیرالمومنین است از بذل سروجان نترسم و از ترك مال وعیال نهراسم اکنون وصیت من باشما جز این نیست که دنیار ایچیزی نشمارید و حطام دنیوی را به پشیزی(1) نگيريدودرطلب بهشت بکوشیدو جامه ابدی در پوشید پس رایت بگرفت و اینشعر بخواند :

قد حافظت في حربها بنو اسد *** ما مثلها تحت العجاج من احد

اقرب من يمن وانأي من نكد *** كاننا رکن ثبیر او احد

لسنا باوباش ولا بيض البلد *** لكننا المخة من ولد معد

كنت ترانا في العجاج کالاسد *** ياليت روحي قدنای عنالجسد

این بگفت و چون رعد ويله بر آورد و چون برق حمله در افکند و بنی اسداز دنبال اوچون شیرشری و گرگ بلا آهنك جنك کردند و از آنسوی سپاه شام نبرد

ص: 278


1- پشیز- بكسر اول بروزن ستیز: پول ریزه نازك تنك رایج را گویند

ایشان را پذیره شدند و چون سبع ضاری درهم افتادند دیگر باره رماح درازهاق ارواح میان بر بست و اسیاف در تقطيع ابدان هندسه غلاف بجست از هنگام صباح تا پیشگاه رواح تیغ از پی تیغ راندند و مرد از پس مرد کشتند چون شب شبه گون شادروان بگسترد و سیاهی در میان مردان حاجز وحايل افتاد هردو لشکر منازعت را دست بازداشتند و طریق مراجعت گرفتند اینوقت قبيصة بن جابر چون شیر خادر بحضرت امیر المومنین آمد ودريجنك ظفراورا بود عرض کرد یا امیر المومنین فنای نفس در جهاد بقای ابدی وترك دنیای دون در آخرت خیر سرمدیست صبحگاه یکشنبه چون پادشاه ستارگان براشهب صباح زين زربست سپاه عراق و شام نیز تکاور بزین و لگام کردند و عزیمت جنك درست نمودند اینوقت عبدالله بن الطفيل العامری که سید بني عامر بود ومقاتله كمات رجال را مغازله ربات الحجال می پنداشت و ويله جانگاه کوس رابذله جانفزای عروس می انگاشت جماعت هوازن را پیش خواند و گفت عزیمت جنك درست کنید و با این مردم کافر فاسق رزمی بسزا دهید و بسیج سرای آخرت را مبادرت فرمائید و این اشعار تذکره کرد :

قد ضاربت في حربها هوازن *** أولاك قوم لهم محاسن

حبي لهم حزم و جاشی ساکن *** طعن مداويك وضرب واهن

هذا و هذا كل يوم كاين *** لم يحبر و اعنا ولكن عاينوا

این بگفت ورایت بر افراخت و اسب در تاخت وجماعت هوازن چون هزبران صید دیده باشمشیر های کشیده بجنك در آمدند از چکاچاک شمشیر جگر شير چاك همی شد و از فشافش خدنك زهره نهنك آب همی گشت مردم شام نیز پای صبر و ثبات فشردند وداد جلادت دادند از بامداد تا آنگاه که خورشید سر در بیغوله مغرب کشید دلاوران جنگی ازدوجانب تیغ همی زدند و مرد همی کشتند چندانکه نیزه

ص: 279

گهربافام شاخ بقم شد و تیغ زمرد گون رنك طبر خون(1) گرفت این وقت عبدالله بن طفیل حاضر حضرت على علیه السلام شد و عرض کرد یا امير المومنین منت خدایرا که قوم من در تقديم خدمت توانی و تراخی نجسنند وهمدست وهم پشت بتاختند و عنان برنتافتند تا دشمنان دین را دریافتند و بسیار كس بکشتند پس بنزد من بازگشتند و كرت دیگر حمله در دادند ودرین نوبت نیز گروهی انبوه را با تیغ و تیر در گذرانیدند امیر المومنین ایشانرا ترحيب وترجيب فرمود وشاد خاطر ساخت و قبيله مضر بدین

جنگهای پی در پی که سرداران ایشان برای بردند ترین مباهات آمدند و مردم ربیعه نیز ایشانرا تحسین کردند عامر بن واثله این شعر انشاد کرد :

وحامت كنانة في حربها *** وحامت تميم وحامت اسد

وحامت هوازن يوم اللقا *** فما حام منا و منهم احد

ليقينا قبایل انسابهم *** الى حضرموت واهل جند

لقينا الفوارس يوم الخميس *** و العيد و السبت ثم الاحد

و امدادهم خلف أذنابهم *** وليس لنا من سوانا مدد

فلما تنادوا بآبائهم *** دعونا معدا و نعم المعد

فظلنا نقلق هاما تهم *** ولم نك فيها ببيض البلد

ونعم الفوارس يوم اللقاء *** فقال في عديد وقل في عدد

وقل في طعان کفرع الدلاء *** وضرب عظیم کناط الوقد

ولكن عصفنا بهم عصفة *** وفي الحرب یمن وفيها نكد

طحنا القوارس وسط العجاج *** وسقنا الزعانف سوق النقد

و قلنا على النا والد *** و نحن له طاعة كالولد

ص: 280


1- طبر خون -با خای نقطه دار بر وزن شفق گون: بید سرخ باشد و آنرا بید طبری نیز خوانند-و بعضی گویند طبر خون سه عدد چوب است که آنرا با حلقه های آهنین تعبیه کرده بهم پیوسته اند و شاطران بر دست گیرند و مغان و جانوران را بدان زنند و شکار کنند - ورنك سرخ را نیز گفته اند - و بمعنی عناب نیز آمده است و آن میوه ای باشد دوایی شبیه بسنجد.

بعد ازین مقاتلت و مبارزت ابو الطفيل عامر بن واثله را آگهی دادند که مردان بن الحكم وعمرو بن العاص وسعيد ترا بفحش وشتم یاد میکند و بزشتی بر میشمرند و معاویه را بدان شاد و خرسندمینمایند ابو الطفيل در خشم شد و این شعرا نشاد کرد :

ایشتمني عمرو ومروان ضلة *** بحكم ابن هندو الشقی سعید

و حول ابن هند شايعون كانهم *** اذا ما استفاضوا في الحديث قرود

يعضون من غيظ على اكفهم *** و ذلك غم لااحب شديد

وما سبني الاابن هند وانني *** لتلك التي يشحي بهالرصود

وما بلغت ایام صفين نفسه *** ترافيه و الشامتون شهود

وطارت لعمر وفي الفجاج شظية *** ومروان من وقع الرماح يحيد

و ما لسعيد همة غير نفسه *** لعل التي يخشونها ستعود

شهادت اویس قرنی

ومجاهدت سلیمان بن صرد خزاعی در سال سی وهفتم هجری

شرح حال اویس قرنی که روزگارش درمناعت محل وزهادت طبع کمتر قرين آورد ازین پیش مرفوم افتاد و ملازمت اور خدمت امیر المؤمنين در سفر صفين سطور کشت و جنابش در غلوای کار زار و تنگنای گیرودار چندان بکوشید که شربت شهادت بنوشید حديث کرده اند که عقبة ابن مسعود که از قبل امير المؤمنين علیه السلام ایالت کوفه داشت و هر روز خبر صفین میگرفت و از مقتولین جانبين آگاه میگشت این مکتوب بسلیمان بن صرد خزاعی که در صفین ملازم رکاب امير المؤمنين بود نگاشت :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذَا أبْدَأَ فَعَلَيْك بِالجِهادِ وَالصَّبرُ مَعَ أَميرِ المُؤمِنينَ والسَّلامُ عَلَيك.

یعنی اینکافران شام اگر کار بکام کنند و معویه توسن آرزو بلگام کند شمارا عرضه هلاك ودمار دارند و اگرنه بر شریعت خویش ومتابعت خود بگمارند تاهر گز

ص: 281

روی فلاح و نجات دیدار نکنید پس بر شماست که دل بر صبر وثبات نهید و در رکاب أمير المؤمنين داد جهاد دهید و على علیه السلام نیز در میان لشگر بایستاد و در تحریض مردم بجهاد اين خطبه قرائت فرمود :

أَلْحَمْدُ اَللَّهَ عَلَى نِعْمَةِ اَلْفَاضِلَةِ عَلى جَميعِ مَن خَلَقَ مِنَ البَرِّ وَالفاجِرِ وَعَلَى حُجَجِهِ البَالِغَةِ عَلَى خَلْقِهِ مَن أطاعَهُ فِيهِمْ ومَنْ عَصاهُ إن رَحِمَ فَبِفَضلِهِ وَمِنِّهِ وَ إن عَذَّبَ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ أَنَّ اَللَّهَ لَيْسَ بظلام لِلعَبيدِ أَحمَدُهُ عَلى حُسْنِ اَلْبَلاَءِ وَ تَظَاهُرِ النَّعْمَاءِ وأَسْتَعِينُهُ علَى مَا نَا بِنَا مِنْ أمرِ دُنيا أو آخِرَةٍ وَأُؤمِنُ بِهِ وَأَتَوَكَّلُ عَلَيهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً وَأَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأَشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ ارْتَضَاهُ لِذَلِكَ وَ كَانَ أَهْلُهُ اصطَفاهُ عَلى جَميعِ ألعِبادِ لِتَبلِيغِ رِسَالَتِهِ وجَعَلَهُ رَحمَةً مِنه عَلَى خَلْقِهِ فَكَانَ كَعِلْمِهِ فِيهِ رَؤُفاً رَحِيماً أكرَمَ خَلْقِ اللَّهِ حَسَباً وأَجْمَلَهُ مَنْظَراً وأَسْخَاهُ نَفْساً وأبَّرَّهُ وأوْصَلَهُ لِرَحِمٍ وأَفْضَلَهُ عِلْماً وأثْقَلَهُ حِلْماً وَ أوفاهُ بِعَهدٍ وَ آمَنَهُ عَلى عَقدٍ لَم يَتَعَلَّق عَلَيْهِ مُسْلِمٌ ولا كَافِرٌ بِمَظلِمَةٍ قَطُّ بَلْ كَانَ يَظْلِمُ فَيعفر وَ يَغْدِرُ فَيَصْفَحُ وَ يَعْفُوا حَتَّى مَضَى صَلِّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُطِيعاً لِلَّهِ صَابِراً عَلَى مَا أَصَابَهُ مُجَاهِداً فِي اَللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاهُ اَلْيَقِينُ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ فَكَانَ مابهُ أَعْظَمَ المُصيبَةِ عَلى جَمِيعِ أَهْلِ الأَرضِ البَرِّ وَالفاجِرِ ثُمَّ تَرَكَ كِتابَ اللَّهِ فيكُم يَأمُرُ

ص: 282

بِطَاعَةِ اَللَّهِ وَ يَنْهَى عَنْ مَعْصِيَتِهِ وقَدْ عَهِدَ إلى رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله عَهْداً فَلَسْتُ أَحِيدُ عَنهُ و قَدْ حَضَرْتُمْ عَدُوَّكُم وقَد عَلِمْتُمْ مِن رَئِيسِهِمْ مُنَافِقَ بنُ مُنَافِقٍ يَدْعُوهُمْ إِلَى النَّارِ وابْنُ عَمِّ نَبِيِّكُمْ مَعَكُم بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ يَدْعُوكُمْ إِلَى طاعَةِ رَبِّكُمْ وَ يَعْمَلُ بِسُنَّةِ نَبِيِّكُمْ صلى اَللَّهُ عَلَيْهِ فَلا سواءٌ مَنْ صَلِّيَ قَبْلَ كُلِّ ذَكَرٍ لَمْ يَسْبِقْنِي بِصَلَوتِي مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ أَحَدٌ وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ في مَعْوِيَةِ طَلِيقِ ابْنِ طَلِيقٍ وَاللَّهِ إِنَّكُمْ لَعَلَى حَقٍ وإِنَّهُمْ لَعلَى باطِلٍ فَلا يَكُونَنَّ اَلْقَوْمُ عَلَى بَاطِلِهِمْ إجتمعوا عَلَيْهِ وَ تَفَرقونَ عَن حَقِّكُم حَتَّى يغلِب باطِلُهم حَقَّكُمْ قَاتِلُوهُمْ يُعَذّبْهُمُ اَللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا يُعَذّبْهم اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا معذّبهم بِأيدي غيركم.

بعد از سپاس و ستایش یزدان بیچون و درودو نیایش پاك پیغمبر رهنمون میفرماید که آفریننده بی آلت و رویت از برای تبلیغ رسالت و تشیید شریعت محمدرا که اشرف آفرینش و طغرای دانش و آیت رحمت و رایت مروت بود بخلق فرستاد و اوبپاکی نسب ونیکوئی حسب ونضرت لقاو کثرت سخاومتانت علم و ورزانت حلم در همه جهان قرن و قرینی نداشت و هرگز هیچ مسلمی و اگرنه هیچ کافری ازوی ظلم وزیانی ندید بلکه پیوسته او را ظلم وزحمت کردند و مغفور ساخت و مکرون در دید و معفوداشت و در راه خداوند داد جهاد بداد و حق صبوری در مصایب بگذاشت تا گاهی که ازینجهان تحویل داد و مصیبت او بربر و فاجر و مومن و کافر بلائی بزرگی بود پس کتاب خدایرا در میان شما بگذاشت و شما را بامر معروف و نهی از منکر وصیت فرمود پس رسول خدا با من بدین راه که میروم عهد بست و آن عهدیست که هر گز

ص: 283

بیرون آن کار نکنم و اینک شما با این سپاه منافق روی در روی شدیدو بر شما مكشوف است که رئیس اینجماعت یعنی معوية بن ابی سفیان منافق پسر منافق است و شما را بسوی آتش میخواند و بجانب دوزخ دلالت میکند و من که پسر عم پیغمبرشما هستم شما را بطاعت خداوند دعوت میکنم و بسنت رسول خدای صلی الله علیه و آله و شریعت او کار کردن میفرمایم و با من که اول کسم که با رسول خدای نماز گذاشت و سرخیل عازيان بدرم طليق پسر طليق برابر نتواند بود سوگند باخدای که شما بر طریق حق میروید و معويه و مردم او بر باطل اند پس نمیباید این قوم بر باطل خود انجمن شوند و دست با دست دهند و شما از حق خویش دست باز دهید و پراکنده شوید تا ایشان بدست باطل حق شما را پایمال کنند. هان ای مردم مردی کنید و با این جماعت رزم در دهید تا خداوند بدست شما ایشانرا کیفر کند و اگر نه بيرون شما کس کفایت این کار خواهد کرد.

چون امیر المومنين علیه السلام این فصل بپرداخت سران سیاه عرض کردند یا امیر المومنین چون تو فرمائی بکوه آتش سرخوش رویم و بدریای آب شتاب گیریم بهر چه خواهی فرمان میده که ما عبد فرمانبردار و بنده فرمان پذیریم ما در راه تو بذل جان و سر بچیزی نشماریم و از ترك زن و فرزند باك نداریم سوگند با خدای که ما ترا بدل نگیریم و کس را بر تو اختیار نکنیم و در مرگ و حیات از تو جدانشویم

فَقَالَ لَهُمْ عَلَى مُجِيباً لَهُمْ وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَنَظَرَ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله أَضْرِبُ قُدَّامَهُ بِسَيْفِي فَقَالَ سَيْفٌ إِلاَّ ذَوأَلْفَقَارٍ وَلا فَتى إِلاَّ عَلَى وَقَالٍ يَا عَلَى أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَى غَيْرَ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي وَ مَوْتُكَ وَ حَيَوتُكَ يا عَلِى مَعِي واللَّهِ مَا كَذَبْتُ ولا كُذِبْتُ ولا ضَلَلْتُ وَلا ضُلَّ بِي ومَا نَسِيتُ مَا عَهِدَ إِلَى وإِنِّي أَعْلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِح

ص: 284

أَلْفِظُهُ لَفْظاً.

على علیه السلام فرمود سوگند با آنخدای که جان من در دست اوست یکروز در خدمت رسول خدای با کفار جهاد همی کردم و تیغ همی زدم رسول خدای بجانب من نگریست و فرمود هیچ تیغی را با ذوالفقار مقداری نیست و هیچ جوانمرديرا با علی یاد نتوان کرد و تو ای علی وزیر من وخليفه منی چنانکه درون موسی را بود الا آنکه از پس به من پیغمبری نیست و مرگ و حیات تو ای علی با منست و تو با منی آنگاه فرمود سوگند با خدای دروغ نگویم و دروغ زده نشوم و بضلالت نیفکنم و بضلالت نیفتم و فراموش نکنم آنعهد که رسول خدای با من بست و من بر راه راست و روشن میروم وسخن همانست که بشرح کردم .

این هنگام سپاه شام از بهر جنگی جنبش کرد نخستین مخازق بن عبدالرحمن که مردی جلد و جنگجوئی توانا بود از لشکر شام تکاور بر انگیخت و بمیان هر دو صف در استاد و فریاد بر داشت که مبارز کیست مومن بن عبدالمرادی از لشکر عراق اسب زد و بر روی اودر آمد و نبرد آغار کردهر دوتن اسب برانگیختند چون شعله جواله در گرد هم بگشتند در گرمی آن گیرودار مخارق فرصتی بدست کرده نیزه بزد و مومن را از اسب در انداخت و خود نیز بی توانی پیاده شد و سر مومن را از تن دور کرد و نگون بر خاك نهاد و تنش را از جامه عریان ساخت و مکشوف العوره باز گذاشت و مانند برق خاطف جستن کرده در پشت اسب جای گرفت و مبارز طلبید مسلم بن عبدالله الازدی از سپاه امیر المومنین اسب بر انگیخت و با مخارق در آویخت او را نیز مخابق با طعن نیزه بکشت و همچنان سرش را از تن باز کرد و رویش را بر خاك نهاد ومكشوف العوره بر زبر کشته نخستین حمل و داد بالجمله با چهار کس از ابطال لشكر على قتال داد و با هر چهار کار بدینگونه کرد و بانگی در داد که مبارز کیست سپاه عراق از مقاتلت با آن مبارز محترز شدند و بزيادت از کشف عورت بيمناك شدند امير المومنین چون توانی و تراخی

ص: 285

اصدا بر انگریست خویشتن ساخته جنگ شد پس جامه دیگر گون کرد و مستنكرا برزم او بیرون شد مخارق ندانست، که آنسوار على مرتضی است که نهنگ از نهیب او نرهد و پلنگ از حمله او نجهد لاجرم قيد امير المؤمنين كرد وعلى علیه السلام از گرد راه تیغ براند و کتف او را از تنش باز کرد چون از اسب در افتاد سرش را از تن دور کرده بر خاك نهاد لكن روی او را بسوی آسمان بداشت و عورتش را کشف نساخت پس بر نشست و مبارز طلبید سواری دیگر بميدان آمد و شربت نخستين بنوشیدند و بدینگونه هفت و اگرنه هشت سوار نامبردار از پی یکدیگر بميدان آمدند و امیر المؤمنين ایشانرا از اسب در انداخت و سرها از تن باز کرد و تنها بر فراز هم نهاد و این کردار هول و هربی بزرگی در لشکر معويه افتاد چنانکه کس بمبارزت بیرون نمیشد ودعوت امیر المومنین را اجابت نمیکردمعويه سخت آزرده خاطر گشت و او را غلامی بود بنام حارث و عظیم دلیر و شجاع بود او را پیش خواند و گفت یا حارث هیچ نگران نیستی که این سوار چه میکند و چه سرهنگان بزرگ که از ما بکشته است بیرون شو و سر او را بر گیر و باز آی حارث گفت ای امیر این چه سخت است که میفرمائی من چنان میدانم که اگرجمله سپاه شام پشت با پشت دهند وهمدست وهمداستان بر این سوار حمله افکنند روی باز پس نگرداند و تمامت را با تیغ در گذراند من کیستم و چیستم اگردل از من سیر میداری و بدهان شیر در میگذاری فرمانبردارم میروم و سر بتیغ میسپارم معويه گفت حاشا و کلا که من دل از تو بر گیرم وحرمان ترا سهل شمارم اکنون که کار بر اینمنوال دانی بباش تا دیگری بميدان رود و از آنسوی امیر المومنین چون شير غضبان پهن دشت میدانرا كران تا بکران فرس میراند و فریاد بر میداشت و مبارز میطلبید چون نگریست که هیچکس بجنگ او بیرون نخواهد شد مغفر از سر بر گرفت و بانگ در داد که منم ابو الحسن منم علی بن ابیطالب و برف خویش مراجعت فرمود حارث گفت یا معوية نگفتم که اگر لشکرهای توهمگروه بر وی حمله افکنند بجمله در دست او تباه کردند برمن رحمتی آوردی وشغفتی کردی

ص: 286

که مبارزت او نفر مودی و اگر نه مانند این جنگجویان که بميدان او شدندسر من در جائی و تنم در جائی بود.

مع القصه چون على عليه السلام بصف خویش پیوست از لشکر شام کریب بن الصباح که از قبیله حمير و آل ذي يزن، بود و بشجاعت و شهامت نامی بلند وحشمتی بنهايت داشت فرس بميدان راند و مبارز طلب داشت مرتفع بن الوضاح الزبیدی از لشکر عراق جدا شد و با کریب جنگی در انداخت کریب زمانی اندك با او به گشت و او را بکشت و دیگر باره مبارز طلبيد حارث بن الجلاح الحكم مشمر الذيل بميدان آمد و او مردی قائم الليل وصائم النهار بود این شعر بگفت:

هذا على و الهدى حقامعه *** نحن نصرناه على من نازعه

و جنگ را چون پلنگی شرزه ساخته آمد و هم بدست کریب کشته گشت دیگر باره کریب ندا در انداخت و هم آوردطلب ساخت از سپاه عراق عامذ بن مسروق الهمدانی بی توانی بیرون تاخت وحمله صعب و سخت در انداخت کریب که مردی دلاور و تناور بود عامذ بن مسروقرا بمرد نمیشمرد و میدان نبرد را بستان دور می انگاشت تکاور بر عامة بتاخت و از اسبش در انداخت و بیدرنگ پیاده شد وکشتگانرا بر زبر هم نهاد و بر نشست و مبارز طلبيد على عليه السلام که بر نظاره بود دانست آن زور بازو که کریب راست کمتر کس از لشكر با او هم ترازو تواند شد ناچار خود آهنگ جنگ او کردو فرزند خودعباس را فرمود و اسب و سلاح اورا بگرفت و بر نشست تا کریب او را نشناسد و از مقاتلت نپرهیزد اینوقت عبد الله بن عدي الحارثی پیش آمد و عرض کرد یا امیرالمؤمنين بحق امامتیکه تراست اجازت فرمای تامن بمبارزت او بیرون شوم باشد که او را با تیغ در گذرانم و اگر نه دولتی از این بزرگتر ندانم که در پیش چشم تو شهید شوم امیر المومنین اور ارخصت فرمود پس بميدان آمد و این ارجوزه بخواند :

هذا على و الهدى يقوده *** من خير عيدان قریش عنوده

لا يسام الدهر ولا يؤده *** و علمه معاحز وجوده

ص: 287

کریب را چندان قوت بود که در هم را در میان انگشت ابهام و سبابه می گذاشت و چنان فشار میداد که نقش سکه آن از دو سوی محو میگشت لاجرم عبدالله بن عدی همال او نتوانسته بود بالجمله ساعتی با هم قتال دادند عبد الله نیز بدست کریب شهید شد اینوقت على عليه السلام خویشتن اسب بزد و بمیدان آمد و بانك بر کریب زد و فرمود بگو کیستی و از کجائی گفت مرا کریب بن الصباح گویند فرمود ای کریب من ترا سواری مختار دیدم دریغ دارم که بهوای معويه دردرکات دوزخ جای کنی از خدای بترس و بهواجس نفسانی و وساوس شیطانی روز کار خود تباه مکن کریب گفت من از اینکلمات فراوان شنیده ام و در جمله از ادر الك راحت و اسعاف حاجت چیزی نیافته ام زبان در بند کن و بند اورسنان بر گیر که هنگامه مقاتله است نه هنگام مغازله على عليه السلام فرمود هان ای کریب دیگر باره حجت بر تو تمام میکنم و داد نصیحت و موعظت میدهم خویشتن را در خدیعت ابن آكلة الأكباد در هسپار و دین خود را بدنیای او مفروش بیا و با من باش تا ترا بکتاب خدا و سنت رسول باز دهم و روضه جفت را رهينه پاداش کردار تو نهم کریب گفت این سخنها در من نگیرد پیش تر آی و بازو بگشای و نبرد مردان نظاره کن پس تیغ بکشید و آهنگ علی کرد و گفت ( من يشتري سيفي و هذا اثره ) على عليه السلام چون این بدید فرمود «لاحول ولا قوة الا بالله» و اسب بجانب او بر جهاند و از گرد راه تیغ بر فرق او بزد چنانکه از نمد زین گذشت و کریب دو نیمه بر زمین افتاد و هم علی مبارز طلب فرمود حارث بن وداعه حمیری بیرون شد و هم بدست علی در خون خویش غلطید دیگر باره بانك بر داشت که مبارز کیست مطاع بن المطلب القيني بميدان قتال آمد او را مجال نگذاشت و پایمال هلاکت و دم ار داشت و همچنان مبارز طلب کرد هیچکس از لشکر شام اقدام نفرمود لاجرم از اسب پیاده شده و آن کشتگان را بر زبر یکدیگر انداخت و اینکلمات تذکره فرمود :

النفس بالنفس والجروح قصاص *** ليس للقرن بالضراب خلاص

ص: 288

بیدی عند ملتقى الحرب سيف *** هاشمی يزينه الاخلاص

رهف الشفرتين ابيض كالملح *** و درعی من الحديد دلاص

و از قرآن مجید این آیت قرائت کرد:

يا معشر المسلمين الشهر الحرام بالشهر الحرام والحرمات قصاص فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم واتقوا الله واعلموا أن الله مع الصابرین (1) اینوقت فرزند خود محمد بن حنيفه را فرمود اکنون در جای من ایستاده باش که این خونخواه کریب بنزديك تو تاختن میکند ، محمد در مصرع كريب بايستاد هم در زمان پسر عم او برسید و گفت قاتل کہیب کیست منم گفت من بنيابت او حاضرم و با او در آويخته و خودش بریخت هفت کس از قفای یکدیگر بیامدند و بدست محمد مقتول گشتند اینوقت، جوانی از مردم شام بجانب تحمل شتاب گرفت و با او خطاب کرد که برادران هرا و عم مرا بکشتی من اینك قلب خود را بقتل تو شفا میدهم و این کلمات بر زبان راند :

ومن الصباح ومن للرواح *** ومن للسلاح ومن للخطب

وهن للسعاة ومن للكماة *** اذا ما الكماة جنت للركب

و با محمد در آویخت و هم بدست او کشته شد اینوقت على علیه السلام بپاي خاست و پای در رکاب کرد و عنان باز کشید و او از برداشت که هان ای معويه چند این مردمان در میان ما عرضه تیغ و هدف تیر خواهند گشت بیرون آی تا لختی با هم بگردیم و کار یکسره کنیم و مردم را از این زحمت و نقمت برهانیم عمرو بن العاص گفت ايمعويه نیکو میگوید وقت را غنیمت شمار ودر جنگ او سرعت فرمای نظاره بودی که سه تن از ابطال رجال را بخاك افكند باشد که بر او چيره شوی و خون سرهنگان خویش را بازجوئی معوبه گفت ایعمرو آهسته باش و سخنان خدیعت آمیز بر متراش من آنکس نیستم که تو مرا غره توانی ساخت و در احبال خدعه خویش انداخت سوگند با خدای را در دهن شیر سیاه می افکنی و روزگار بر من تباه میکنی بگمان آنکه اریکه خلافت نشیمن تو خواهد گشت و نمرقه

ص: 289

شرافت مخصوص تو خواهد افتاد مرا جان بکار است و با جنك علمی کار نیست .

بالجمله روز بیگاه شد و هر دو سیاه دست از جنك باز داشتند و در اینجنك چنان افتاد که مخارق بن صباح را سه برادر مقتول گشت که یکی از ایشان کریب بود و پدرش نیز کشته شد و ایشان از بزرگان عرب بودند لاجرم مخارق این شعر بگفت :

اعوذ بالله الذي قد احتجب *** بالنور والسبع الشداد والحجب

امن ذوات الدين منا والحسب *** لا تبكين عين على من قد ذهب

ليس كمثل الله شی، یرتهب *** يا رب لا تهلك اعلام العرب

القاتلين الفاعلين في التعب *** والمطعمين الصالحين في المغرب

افناهم يوم الخميس المغتصب

چون این اشعار گوشزد معويه شد کس بدو فرستاد و هزار درهم عطا داد و تسليه بگفت و انواع ملاطفت و شفقت در حق او مرعی داشت .

مقاتله سپاه شام و عراق و خطبه معويه

و قتل عبيدالله بن عمر بن الخطاب و ذو الكلاع در سال سی و هفت هجری

معاوية بن بي سفيان بدان قانون که بر عادت بود و مردم را بجنك على علیه السلام بر میانگیخت صبحگاه پنجشنبه که از دوسوی لشگریان ساخته جنك بودند سران سپاه را حاضر ساخت و گفت ایجماعت ناگزیر در این حربگاه حاضر شدید و با این سپاه روی در روی گشتید ناچار اینکار به پای باید برد و از این بند و بار ها باید گشت سواران را برصف کنید و زره داران را از پیش روی بدارید و آنانکه درع و جوشن بر تن ندارند، از پس پشت سپاه جای در دهید و سرهای خویش را با خداوند بفروشید و در حفظ و حراست مال و عیال بکوشید آنگاه در میان لشگر بر پای ایستاد و اینخطه قرائت کرد:

ص: 290

الحمد لله الذي علافی دنوه ودنافي علوه و ظهر وبطن وارتفع فوق كل منظر اولا و آخرا ظاهرا وباطنا يقضى و يفصل ويقدر فيغفر ويفعل ما يشاء اذا اراد امرا امضاه واذا عزم علي امر قضاء لا يؤامر احدا فيها يملك ولا يسئل عما يفعل وهم یسئلون والحمد لله رب العالمين على ما احببنا و كرهنا ثم قد كان فيما قضى و ساقتنا المقادير الى هذه البقعة من الأرض ولف بيننا وبين أهل العراق فنحن من الله بمنظر وقد قال سبحانه و لوشاء الله ما اقتلوا ولكن الله يفعل ما يريد انظروا یا معاشر اهل الشام فانما تلقون غدا اهل العراق فكونوا على احدى ثلث احوال اما آن تكونوا قوما طلبتم ماعندالله في قتال قوم بغوا عليكم فاقبلوا من بلادهم حتى نزلوافي بيضتكم واما ان تكونوا قوما تطلبون بدم خليفتكم وصهر نبيكم صلی الله عليه واما ان تكونوا قوما تذبون عن نتائکم و ابنائكم فعليكم بتقوى الله والصبر الجميل اسئل الله لنا ولكم النصروان يتفح بینناوبين قومنا بالحق وهو خير الفاتحين بعد از حمدو ثنای خداوند یکتا و درود بر مصطفی خلاصه سخن معاویه بالشكر بر اینجمله است میگوید ایمردم شام بر حسب تقدير درینموضع با سپاه عراق روی درروی شدید در میان شما نیران قتال افروخته کشت اکنون واجب میکند که جانب غیرت و حمیت را فرو نگذارید و خشنودی خدایر اوجهه همت سازید و این قوم را که از در بینی و طغيان بلاد وامصار خویش را از پس پشت انداخته و بر شما تاخته اند دفع دهید و اگر این نخواهید کرد خون خليفه مظلوم را که داماد پیغمبرشماست ضایع نگذارید ودر طلب خون او با اینقوم قتال کنید سه دیگر آنکه در حفظ و حراست زن و فرزند خودرزم دهید ومال وعیال خودراهیاوهدر مخواهید چون سخن بدينجا آورد ذوالکلاع که سواری نامبردار و در شمار ملوك آل حمیر بود از برای خشنودی، معاویه بر خاست و اینکلمات رابدینگونه پرداخت :

انا لنحن الصبر الكرام *** لاننثني عند الخصام

بنوا الملوك العظام *** ذو واالنهي و الاحلام

لا يقر بون الاثام

معاویه گفت سخن بصدق کردی اینجمله بیرون شان و حشمت تو نیست مع القصه

ص: 291

لشکری ها از دورویه ساخته قتال شدند و صف راست کردند از سپاه على علیه السلام ابو شجاع الحميری که مردی عالم و دیندار بود خواست تا قبيله حمير وذو الكلاع را که رئیس قبیله بود تنبیهی کند و نصيحتی فرماید اسب بردو با سپاه شام نزديك شد و فریاد برداشت که ایجماعت حمير آیا شما معويه را از علی فاضلتر میدانید و از بهر خلافت و امامت شایسته میشمارید خداوند بدین کردار شمار امکافات کند و توای ذوالکلاع سوگند باخدای که این کشش و کوشش در راه دین نمیکنی بلکه در طلب دنيا وهواجس نفس اینکار پیش داشتی ذوالکلاع در پاسخ گفت یا باشجاع عنان باز کش خدا را گواه میگیرم که معويه افضل از علی ابوطالب نیست و من اینمقاتلت و مبارزت در هوای معويه برخویشتن ننهاده ام بلکه ازین همه بخشم و تكلف خون عثمان بن عفان میجویم این بگفت ویکباره دل بر حرب نهاد. اینوقت اشتر نخعی در پیش صف آمد و گفت ایمردم منت خدایراکه ما برراه حق میرویم و با علی مرتضی که شمشیر خداوند و باز وی مصطفی است با کفار جهاد میکنیم و خشنودی خداوند میجوئیم و به شدت جاویدان بپاداش میخواهیم و فضایل علی علیه السلام از آن بیشتر است که بشمار توان آورد اوست اول کس که با رسول خدای نماز گذاشت و قدمی جزبر رضای او بر نداشت هان ایمردم از خدای بترسید و از تقدیم خدمت امامي و خلیفه چون على توانی و تراخی مجوئید و سعادت دارین را در اطاعت او دانید .

چون اشتر اینکلمات بپرداخت اشعث بن قیس آمد و گفت ایمردم دانسته باشید که نعمتهای خداوند در حق ما افزون از حداده است و آن حق که از همه بزرگتر و عظیم تر است آنست که ما را با طاعت و بیعت على علیه السلام موفق و مشرف داشت و غازیان پدر و بیعت کنند كان تحت شجره که از خاصگان اصحاب رسول خدایند در خدمت او جای دارند و امروز مصاحف ومؤالف ما باشند و اینمعنی نیز مکشوف است که اگر غلامی سیاه قاید سپاه باشد بفتوای عقل وحكم شرع خدمت او باید جست و اطاعت او باید کرد گاهیکه وصی و خليفه مصطفی و برادر و پسرعم او و داماد ووارث علم وحکمت

ص: 292

اوومروج دین و شریعت او در راه خداوند با جماعتی فاسق و منافق جهاد کند چگونه تواند مسامحت نمودودر تقديم خدمت خویشتن داری کرد آخر نه این آن علی است که در کودکی مصطفی را تصدیق کرد وقتیکه اورا تکذیب کردند و با او نماز گذاشت وقتیکه هیچکس نماز ندانست و جان خویش را فدای او کرد وقتیکه کافران قصد جان او کردند و از ایام شباب تاروز گار کهل در راه پیغمبر شمشیرزد ودقیقه از خدمت او تفصی نجست ایمردمان نيك نظر کنید آیا پسر هند جگرخواره را با چنین کس انباز توان داشت از خدای بترسید و در اطاعت ومتابعت وصي وخليفه پیغمبرتقاعد مورزیدو کندی و سستی مجوئید چون سخن بدینجا آورد چند تن دیگر از بزرگان لشگر وصنادید سپاه يكيك به پیش روی صف آمدند و در محاسن و مفاخر اميرالمؤمنين علیه السلام فصلی بپرداختند ولشگر را در جنگ مویه و مردم اومایل وراغب ساختند .

در جمله معويه و اصحاب او اینكلمات می شنیدند و بر خاطر ایشان دشوارو ناهموار میآمد لاجرم معوبه روی با ذوالکلاع حمیری کرد و گفت آیا نمی شنوی که این جماعت چگونه در مدح على ابوطالب داد سخن میدهند و بر چند گونه او را می ستایندو لشکر را بر جنك من تحريض و ترغیب میفرمایند تو مردی طليق اللسان و سخنگوی بودی مگر ابكم و أخرس شدی تو نیز سخنی چند بپردازد لشکر شام را در جنگ ایشان شاد کام کن ذو الكلاع گفت چنین کنم و اسب بر انگیخت و در پیش روی سپاه شام در استادو ندا درداد که ایمر دهان شنیدید و دانستید که بزرگان عراق و صنادید حجاز على ابوطالب را بچند گونه ستایش کردند و محاسن ومحامد اورا بوجهی نیکو باز نمودند و این معنی را نتوان پوشیده داشت همانا اینجماعت اصحاب رسول خدای بودند و در خدمت آنحضرت آثار نیکو نمودند و با دشمنان دین شمشیر زدند و از بذل جان ومال افسوس نخورد حقوق ایشانرا در اسلام مخفی نتوان داشت و فضایل ایشانرا انکار نتوان کرد لکن در این کار که ما در افتاده ایم من بدقت نظر رفته ام و فراز و فرود آنرا نیکو نگریسته ام بهیچ روی روان باشد که ما خون عثمان بن عفانرا ضایع بگذاریم و کشندگان او را در روی

ص: 293

زمین زنده به بینم آخر این خلیفه مظلوم بحصافت عقل و اشاعت عدل و کرامت طبع وصفای نیت موصوف بود روز برانگيرش در دارو کير حساب مصطفی را چه جواب توانیم گفت ، نه این عثمان بدو دختر داماد مصطفی است، نه این عثمان جیش عسره را بساخت و در مسجد مصطفی در افزود، نه این عثمان آنکس است که این آیت مبارك در شان او فرود شد :

أَمَّنْ هُوَ قَانِتْ أَنَاءُ اَللَّيْلِ سَاجِداً وَ قَائِماً يَحْذَرُ اَلْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةُ رَبِّهِ(1).

نه این عثمان آنکس است که فریشتگان آسمان حلم و حیای اورا ستوده میداشتند خون چنین کس را چگونه توانیم ضایع گذاشت اگر گویند او گناهکار بود انکار نکنيم لكن به آلايش گناه زندگانی بروی نتوان تباه ساخت چه آنان که بمناعت محل و کمال فضل و علو جاه از وی افزون بودند صفحه اعمال ایشان از کلمه زلت و خطا خالی نیفتاد خداوند در حق خاتم انبیا و سید پیغمبران و خلاصه موجودات میفرماید. لِيَغْفِرَ لَكَ اَللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَما تَأَخَّرَ.

و موسی بن عمران چنانکه آیات قرآن حاکی حکایات او است مردی را بکشت و از خداوند خواستار عفو گناه خویش گشت و خداوند گناه او را معفو داشت پس هیچکس از جنایت و جریرتی مصون و محفوظ نیست و ما دانسته ایم که علی ابوطالب را در خدمت مصطفی قربت و قرابتی بکمال است و هیچکس در میان اصحاب رسول خدا همانند و انباز او نیست لکن در حق عثمان ستم کرد جانب او را فرو گذاشت و دشمنان او را نیرو داد تا او را بکشند و کشندگان اورا در جوار خویش جای داد و عثمان خليفه بحق بود و از خویشاوندان على بلکه

ص: 294


1- آیه 13- سورة الزمر .

پسرعم او است و در دين شريك او است و برادر او است و این جماعت که جانب او را دست باز داشتند و گروهی او را بکشتند اینك از عراق بشام آمده اند تا شیعیان عثمان را یکباره از جهان براندازند شما مردی کنید و در دفع ایشان نیکوتر از این بکوشید:

فان الله ناصر المؤمنین .

بالجمله ذوالکلاع از اینگونه سخن میکرد و لشگر شام را تحریض مینمود و از برای اصلاح امر عثمان بر پیغمبران مرسل که خداوند ایشانرا معصوم آفریده گناه می بست و لشگرها ساخته جنگی میشدند و تا چند چوبه تیر بر وی نرسید لباز سخن بر نیست و در این روز سپهسالار سپاه و پیش آهنگی جنگ وی بود و ابطال قبيله حمير از بمين و شمال او بر صف بودند و عبیدالله بن عمر بن الخطاب با چهار هزار مرد جنگی در جیش او بود و معويه همی گفت ای عبیدالله امروز روزی است که اثر های نیکو بنمائی و نام خویش را در روز گارها تذکر خاطرها کنی عبیدالله زرهی فراخ دامن در پوشید و بيضة فولاد بر سر نهاد و دستاری سرخ بر سر بست و این از برای آثار جلادت نمودن و بی نصرت مراجعت نکردن علامتی بود .

مع القصه در دریای لشگر طوفان زای گشت و ابر بلا باریدن گرفت زمین معرکه در خون نشست و تیغ یمانی گونه طبر خون نمود سپاه در سپاه افتاد و اسب در روی اسب رفت ذوالکلاع حميری و عبيد الله بن عمر همدست و هم پشت حمله ور گشتند و لشگر های خویش را گروه از پس گروه تاختن فرمودند و بانبوه جنگ در انداختند از لشگر عراق جماعت ربيعه بمدافعت ایشان پای استوار کردند و سخت بکوشیدند خاك میدان از خون مردان عجین گشت، و زمین رزمگاه از نعل بور و سمند همه لور كند(1) آمد و از جانبين بسیار کس کشته و اگرنه

ص: 295


1- لور کند-باثانی مجهول بروزن هوشمند پشته و زمینی را گویند که آنرا سیلاب کننده باشد چه لور بمعنی سیلاب هم آمده است و در فرهنك سوری این لغت بمعنی آب آمده است

خسته افتاد زیاد بن حفضه بنزديك قبيله عبد القيس آمد و گفت چه آسوده بنظاره ایستاده اید ذوالکلاع حميری و عبیدالله بن عمر بن الخطاب زود باشد که قبيله ر بیعه واطليعه مرگی دارند و از بکر نیز نشانی نگذارند و بله بر آورید و حمله در افكنید جماعت عبد القيس چون ابر سیاه بجنبش آمدند و آسیای حرب را بگردش آوردند اینوقت جنگی بزرگ شد و هیچکس با هیچکس نپرداخت و هیچکس هیچکس را نشناخت کورکورانه همی کمین نهادند و کمان گشادند در غلوای این گیر و دار ذوالکلاع هدف خدنگ خندف گشت که مردی از قبیله بكر بن وائل بود وبدان زخم ذوالکلاع جهانرا وداع گفت و اركان لشگر حمير متزلزل گشت اینوقت قائمه کارزار یکباره بر عبیدالله بن عمر استقرار یافت و تکاور بجولان در آورد و این ارجوزه را قرائت کرد :

انا عبیدالله ينمينى عمر *** خير قریش من مضى ومن غبر

الا نبي الله والشيخ الا غر *** قد ابطات عن نصر عثمان مضر

والربعيون فيلا اسقوا المطر *** وسارع الحي اليمانون الغرر

والخير في الناس قديما يبتدر

و شمشير خویش را که از عمر بن الخطاب به میراث داشت زبر زیر همی کرد و مبارز همی خواست قعقعه سلاحش پرده صماخ را بر میدرید شعشعه شمشیرش بینش بصر را در می سپرد از قبیله جعفی حریث بن جابر که حارث خادر را هم آورد نمیشمرد بروی در آمد و این شعر بخواند :

قد سارعت في نصرها ربيعه *** في الحق والحق لهم شريعه

فاكفف فلست تارك الوقيعة *** في العصية السامعة المطيعة

حتى تذوق كاسها القطيعه

و هردو تن چون نهنگ دمان و پلنگ پژمان بر یکدیگر حمله افکندند چون شعله جواله بر گرد هم بگشتند و خاك با خوی بر آغشتند و سنان تیر چون

ص: 296

شعله نار و یا زبان مار بر قصد یکدیگر روان کردند ساعتی دیر بر نگذشت که حریث را فرصتی بدست شد چون رعد بغريد و چون برق از قفای عبیدالله بشتافت و هم در آن تاختن عنان برتافت و او را با نیزه زخمی برد و از اسب در انداخت هم در آن گیر و دار عبيدالله را ابن جون السكونی بر گرفت و برافروخت تا لشگر هزیمت نشوند الصلتان العبدی این شعر در سرزنش عبیدالله گوید :

الا يا عبیدالله ما زلت مولعا *** ببكرها تهدى اللقاو التهددا

كان حماة الحي من بكر وایل *** بدي الرمث أسد قد تبو ان غرقدا

وكنت سفیها قدتعودت عادة *** و كل امرى جار على ما تعودا

فاصبحت مسلوبا على شر آلة *** صریح قنى وسط العجاجة مفردا

تشق عليك الجيب ابنة هانی *** مسلية تيدي الشجا و التلددا

و كانت ترى ذا الأمر قبل عيانه *** ولكن أمر الله أهدى لك الردی

وقالت عبيد الله لاتات و ائلا *** فقلت لها لاتعجل وانظری عداً

فقد جاء ما منيتها فتسلیت *** عليك و امسى الجيب منها مقددا

حباك اخوالهيجا حریث بن جابر *** بجياشة يجلى بها التمز مزيدا

جماعتی از شعر اعبيدالله بن عمر بن الخطاب را مرثیه گفتندکعب بن جميل الثعلبی درین هنگام این اشعار انشاد کرد :

معوي لاتنهض بغير وثيقة *** فائك بعد اليوم بالذل عارف

الا انما تبكي العيون الفارس *** بصفين اجلت خيله و هو واقف

تبدل من اسماء اسياف وائل *** وای فتى لو اخطاته المتالف

ترکت عبيدالله بالقاع مسلبا *** تمج دماه و العروق نوازف

ينوء و تغشاه شئابيب من دم *** کمالاح في جيب القميص الكفائف

تحللن عنه رزدرع حصينة *** و يكرمنه بعد ذالك معارف

و فرت تمیم سعدها و ربابها *** و خالفت الخضراء فيمن يخالف

الا ان شر الناس في الناس كلهم *** بنو اسد اني لما قلت عارف

ص: 297

ابوجهمه اسدی گوید :

دعاهن فاستسمعن من این صوته *** و اقبلن شیء و العيون ذوارف

وقد صبرت حول ابن عم محمد *** لدى الموت شهباء المناكب شارف

فما بر حواحتی رای الله صبرهم *** و حتى اتيحت بالاكف المصاحف

بمرج ترى الرايات فيه كانها *** اذا اجتهدت للطعن طير عواكف

جزى الله قتلانا بسفين خيرما *** اثيب عباد غادرتها المواقف

تعرفت و العراف يمحج امه *** فان كنت عرافا فلست تقائف

اغرتم علينا تسرفون بناتنا *** و ليس لنا في صفين قائف

و هم کعب بن جميل در مرثيه عبيدالله بن عمر بن الخطاب گوید :

يقول عبیدالله لما بدت له *** سحابه موت نقظر الحتف والدما

فلما قلانی القوم خر مجدلا

سريعا فلاقى الترب كفيه والفما

الايا لقوم اصبروا ان صبر کم *** اعف و احجي عفة و تكرما

و خلف اطفالا يتامى أذلة *** و خلف عرسا تشكب الدمع ایما

حلالاله الخطاب لاتتقيهم *** وقد كان يحمي غيره أن يكلما

علمای تاریخ قاتل عبیدالله را بتصريح نام نبرده اند بعضی بر آنند که هاني الخطاب از قبیله همدان او را بکشت ، و جماعتی گویند از مردم حضر موت عمرو السبعي قاتل اوست، و گروهی محرز بن المحصح را از بنی تیم اللات بن تعلبه که در شمار قبيله بكر بن وائل است کشنده او دانند، و طایفه حريث بن جابر را قاتل اودانند چنانکه بشرح رفت.

احمد بن اعثم کوفی عبدالله بن سوار راقاتل او داند ، وابن ابی الحدید، چنان داند که این اشعار را کعب بن جعبل بعد از رفع مصاحف و تحکيم حکمین گفته و بر عادت شعرا از روز گار گذشته یاد کرده آنجا گوید:

«دعا هن فاستمعن من این صوته» روی سخن بازنان عبيد الله دارد که یکی

ص: 298

اسما دختر عطارد بن حاجب بن زرارة التمیمی است و آن دیگر بحریه دختر هانی بن قبيصة الشيبانی است و این هر دو در لشکرگاه بودند تا مقاتلت عبیدالله را نظاره باشند و از این شعر که میگوید :

تبدل من اسماء اسياف وائل

مینماید که قبیله ر بیعه قاتل عبيد الله بن عمر است و همچنين از قبیله همدان مردی که ابراهیم نام دارد در کتاب خویش که قصه صفین را رقم کرده نگاشته است که معويه عبيدالله بن عمر را بحكم قرعه در برابر ربیعه باز داشت و زیان بن حفصه از آنجماعت بر عبیدالله بیرون شد و با او در آویخت و بعد از قتل او چون خیمه زیاد بن حفصه را بر می افراخت يك ميخ بجای نبود آن طنابرا بر پای عبیدالله بن عمر بستند و از شعر الملتان العبدی چنان که بشرح رفت و روایت نصر بن مزاحم مکشوف می افتد که حریث جابر او را بکشت و این حدیث را از روایات دیگر قوت بزيادتست و این حريث مردی بزرگ بود و کرامت طبعی بکمال داشت چنانکه در میان هردو لشکر قبه گلگون افراخته بود و مشکهای شگرف از شیر سرشار کرده و مزادهای بزرگی از سویق آکنده فرمود تا هر کس از لشكر را رغبتی افتد

بنوشد و بخورد چنانکه شاعر گوید:

ولو كان بالدهنا حريث بن جابر *** لاصبح مجرا بالمفازة جاريا

بعد از امیر المومنین علیه السلام چون کار بر معويه استقرار یافت و زیاد بن ابیه را کار گذار خویش کرد حریث بن جابر از جانب زیاد ایالت قبیله همدانراداشت معويه بسوی زیاد مکتوب کرد :

«اما بعد فاعزل حريث بن جابر عن عمله فما ذكرت مواقعه بصفين الأكانت حزازة »

یعنی حریث بن جابر را از عمل باز کن واوراعزل و عزلت فرمای چه هر گاه کارهای او را در صفین بخاطر می آورم دل من بدرد می آید زیاد در پاسخ او نوشت

خفض عليك يا امير المومنین فان حريثا قد بلغ من الشرف مبلغا لاتزيده

ص: 299

الولاية ولا ينقصه العزل .

یعنی حریث در مناعت محل و رفعت مقام بجائی رسیده است که مکانت و منزلت او بحكومت و ایالت افزون نمیشود و عزل و عزلت از درجه او نمیکاهد .

و هم در خبر است که حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام در آنروز برقتلى عبور افتاد مرديرا دید سنان نیزه خود را بر چشم قتیلی فروداده ولگام اسب خود را بپای او مربوط ساخته از حال آن قاتل و مقتول فحص فرهود گفتند هانی بن الخطاب است از قبیله همدان و آنمقتول عبید الله بن الخطاب است امام حسن علیه السلام خدایرا سپاس گفت و بر گذشت و بامداد هانی عبیدالله را از جامه عریان ساخت.

و هم حديث کرده اند که چون معويه سلطنت یافت بكوفه آمد شمشیر عبیدالله بن عمر را از بکر بن وائل طلب نمود گفتند از قبیله ما محرز بن المحصح اورا بکشت و اکنون در بصره جای دارد بعد از آنکه با او بیعت کردند آن شمشیر را از محرز ماخوذ داشت .

اکنون که از اختلاف كلمه در حق قاتل عبيدالله بن عمر بپرداختیم برسر سخن رویم چون عبيدالله بن عمر و ذوالکلاع حمیری در دار و گیر عرضه تیغ و تیر گشتند معويه سخت ناخوشدل گشت و اضطرابی عظیم در لشکر شام افتاد وصنادید سپاه در طلب خون عبيد الله بنزديك معویه آمدند و آوازها خشن کردند و خروش بر آوردند و لشکریان گروها گروه انجمن شدند چند که هشتاد علم حاضر شد و هر علمی را قایدی و سرهنگی افراخته میداشت و در گرد آن افواج سواره و پیاده اعداد جنگ میکرد از آنسوی چون امیرالمومنین این بدید عمار یاسر ودیگر بزرگان لشکر را بخواند و فرمان کرد تا ندا در دادند و سپاهیانرا فراهم آوردند و آوازها بتكبير برداشتند و حمله در افکندند امير المومنين على علیه السلام رایت جنگی بحصین بن منذر سپرد.

وقال سر على اسم الله يا حصين .

برو بنام خدای دانسته باش که تا کنون مانند این رایت بر سر تو سایه نیفکنده

ص: 300

چه این رایت از رسول خدای بمن رسید و حصین چون پلنگ خشمگین بجنگ در آمد و از سپاه شام قبیله عك و طایفه لخم و جماعت جذام و مردم اشعریین بر شدت وحدت بیفزودند و بر مردم مذحج و گروه بني بكر بن وائل که در صف علی بودند حمله کردند این ارجوزه يکتن از مردم اعك انشاد کرد:

ویل لام مذحج من عك *** لنتر کن امهم تبکی

نقتلهم بالطعن ثم الصك *** فلا رجال كرجال عك

لكل فرن باسل مصك

مردم مذحج را از کلمات عکی عرق حمیت در ضربان آمدو ندا در دادند که با آل مذحج مردی کنید و پای صبر و ثبات استوار دارید و دشمنانرا دفع دهید و کار حرب را بساختند اینموقت مردی از قبیله جذام اینکلمات بگفت :

الله الله في عك و جذام *** الا تذكرون الأرحام

افسنيتم لخم الكرام *** و الاشعریین وال ذی حام

این النفي و الأحلام *** هذه النساء تبكي الاعلام

و نیز این سخنان عکی راست :

یا عك این المفر *** اليوم تعلم ما الخبر

انكم قوم صبر *** كونوا كمفترق المدر

لاتشمتن بكم مضر *** حتى تحول اذا الحكر

فيرى عدوكم الغير

و اشعریون این کلمات بر تراشیدند :

المذحج من النساء غدا *** انا افاكم ائردی

الله الله في الحرمات *** اما تذكرون نسائكم و البنات

اما تذكرون اهل فارس *** و الروم و الاتراك

لقد أذن الله *** فيكم بالهلاك

پس لشگرها گروه گروه از جای جنبش کردند و بانبوه جنگ در انداختند

ص: 301

گفتی جهان زیر زبر شد وهواي معرکه از غبار دریای قیر گشت سپاه بر قلب سپاه زد سوار بر روی سواررفت نیزهای خطی بس درع وجوشن درید خرد در هم شکست و تیغهای يماني بس خود ومغفر بریددو پاره وسه پاره گشت کمانهای چاچی رازه مقطوع شد و کنانهای رومی از تیرتهی گشت چون لشکر را دیگر سلاح جنگ بجای نماند و اسبان تازيرا توانائی برفت ناچار سواران جنگی از اسب پیاده شدند و بر روی هم دویدند و یکدیگر را با سنگ و مشت مغز ومغفربكوفتند و با دندان سروروی یکدیگر بگزیدند و چنان بی خویشتن شدند و از خویش بی خبر بودند که مردشامی بیهشانه از عراقی پرسش میکرد که رایت فلان امر در کجا منصوبست و عراقی درپاسخ بتغمغم سخنی میگفت و همچنان عراقی از شامی سؤال میکرد و جواب میگرفت و این هر دو لشکر چنان سر گشته و آشفته خاطر بودند که لشکرگاه خویش را نمیدانستند در آن گیرودار هزارتن کشته شد و بسیار کس خسته افتاد وحرب همچنان بر پای بود تاتاریکی جهانرا فرو گرفت و در میان هر دو لشگر حاجز وحايل افتاد لاجرم جنگ را دمدت بازداشتند و بجایگاه خویش شتافتند اینوقت مردی از صنادید قبایل شام نزديك معويه آمد و گفت يامعويه هیچ میدانی مارا در چه مهلکه افکنده و چه حادثه پیشنهاده بدروز کاری و ناهموار کاری که ما راست امروز هشتصد مرد از شناختگان و بزرگان قبایل شام در خون خویش غلطان گشت و از لشگر علی از مردم ناشناخته عددی قلیل قتیل افتاد و ما این داهيه دهیاو نائبه عمیا از تو می بینیم و اینهمه آسیب تو برما میزنی آخر نمیگوئی این سرداران وسرهنگان چه کند که بر ماگماشته نخستین برادر توعتبة بن ابی سفیان کی درشمار مردم شجعان وجنگ آوران بوده ، ودیگر بسر بن ارطاة وعبد الرحمن بن خالد كجاو کی نبردی آزمودند وهم آوردی بگرد آوردند ، ودیگرعمرو بن العاص بگوی تاچه کرد و چه هنر نمود و اینجمله مارا خواب خرگوش میدهند و در چنگ شیر و دم شمشیر میافکند و خودمانندرو باه حيلت گر از جنك کنار میگیرند و نظاره میکنند اکنون اینجماعت را از سپه سالاری و فرمانگذاری لشگر عزل وعزلت فرمای و گروهی را بر ما امیر کن که با ما بهم بر دم شمشیر و جنگ شیر آید و اگر نه دست از ما بازدار تابخانهای خویش میرویم و از خدمت تو بیندازیم و با تو حاجتی نداریم این بگفت و غضبناك از نزد معويه

ص: 302

برخواسته بیرون شد و معویه لختی در اندیشه رفت پس سر برداشت و کس فرستاد تا او را باز آورد و آغاز ملاطفت وشفقت فرمود چند که دل او را بجست آنگاه گفت رضای من بیرون رضای مردم شام نیست و من هرگز از رضای مردم شام بیرون نشوم وخشنودی ترا از همگان بیشتر میخواهم هم اکنون این سرداران را از عمل باز دارم و سپه سالاری سپاه را بهر که شما خواهید بسپارمازینگونه فصلی چند بپرداخت تا آن مرد را خوشدل وخشنود ساخت.

شهادت هاشم مر قال

در سال سی و هفتم هجری

بعد از قتل عبيدالله بن عمر بن الخطاب معويه سخت غمنده و آشفته خاطر گشت و بزرگان لشگر را پیش خواند و ایشانر آببذل مجهودو نیل مقصود وصیت فرمودوازينسوی امیرالمؤمنین علی هاشم بن عتبه راطلبداشت و اوای جنگ با او سپرد :

فَقَالَ لَهُ يَا هَاشِمُ حَتَّى مَتَى تَأْكُلُ اَلْخُبْزَ وَ تَشْرَبُ اَلْمَاءَ فَقَالَ هَاشِمٌ لَأَجْهَدَنَّ أَنْ لاَ أَرْجِعَ إِلَيْكَ أَبَداً.

فرمودای هاشم تا چند از این اکل وشرب جاد باید کرد و با اعداقتال بايددادهاشم عرض کرد که چندان در کار جهاد جهد کنم که دیگر بسوی تو بازنگردم این بگفت و بمیان فوم آمد و فریاد برداشت که ایمردم کیست که دل بدیگر سرای بندد و ازین دنیانی فانی دیده در پوشد و خویشتن را بخدای یگانه فروشد جماعتی بروی گرد آمدند پس روی با ایشان کرد و گفت سوگند با خدای این صبر و سکون که در مردم شام مینگرید جز غیرت جاهلیت و حمیت عربی نیست سوگند باخدای که ایشان بر طريق ضلالت وغوایت میروند و شما بر جاده حق وشاهراه هدایت میشوید ایها الناس الصبر المبردر جنگ این مردم فاسق فاجردل بز صبر وثبات بنديد و خداوند را فراوان یاد کنید تا خداوند شما را نصرت دهد بدین کلمات سپاه را بانگیختن جنگ وریختن خون عطشان ساخت پس از بامداد که فلك نیلگون شمشیر سیمین سحر بر کشيد وسر زرین مهر را از

ص: 303

پس و پشت در افکند هاشم مرقال باجماعتی از ابطال رجال و گروهی از قراء آهنگ قتال داد و حمله در افکند از صفوف معويه قبيله حمير با او دوچار شدند و جنگ به پیوستند حرب بر پای ایستاد و اجل دندان بنمود ناگاه معويه بدان رزمگاه نگریست سواريرا دید که مانندنهنگ که موج دریای اخضررا میشکافد و میشتابد فوج ابطال لشگر رابرمیدارد و میگیرد گفت کیست گفتند هاشم هر قال : فقال اعور بنی زهرة قاتله الله گفت این همان اعود بنی زهره است که خدایش بکشد و این مردم که بر گردلوای اویند قبیله ربیعه اند و مردم خمیر را در دفع او تحریض کرد تنور حرب تافته گشت وهاشم مرقال این ارجوزه قرائت کرد:

اعور يبغى نفسه خلاصا *** مثل الفتيق لابساد لاصا

قد جرب الحرب ولا اناصا *** لادية يخشى ولا قصاصا

كل امریءوان كباوحاصا *** ليس له من موته مناصا

ومغفراز سر بر گرفت و با سر برهنه بر می آشوفت وتیغ میزدمردی از بنی عذره که صاحب لوای حمير بود برمر قال در آمدند و بدین ارجوزه وقال كرد:

یا اعور العين ومابي من عود *** اثبت فانی لست من فرعی مضر

نحن اليمانون و مافينا خور *** کیف تری رفع غلام من عذر

ينعى ابن عفان ويلجا من غدر *** سیان عندي من سعی و من امر

پس هردو باهم در آویختند و با نیزه رزم زدند مرقال که اژدهای مرد آغال بود بازخم سنان او را از اسب در انداخت و سر بر گرفت و در نشست و از چپ و راست میزد و میکشت و می افکند ناگاه از سپاه معویه جوانی از آل غسان بیرون آمد و این شعرها تذکره کرد :

انا ابن ارباب الملوك غسان *** والدا بن اليوم بدین عثمان

انبانا اقوامنا بما كان *** ان عليا قتل ابن عفان

این بگفت وحمله گران افکند وزبان بلعن وشتم گشاد و امير المؤمنین علی را که فرشتگان سموات بی سلام و صلوات یاداو نکنند بناشایسته نام برد هاشم مرقال را

ص: 304

این نا ستوده مقال عظیم ناهموار افتاد بانگ بر او زد و گفت أن هذا الكلام بعده الخصام و ان هذا القتال بعده الحساب ایمرد چه میگوئی مگر نمیدانی که باز گشت تو بسوی خداوند است و ترا ازینکلمات بازپرس خواهند کرد از اینکلمات چه میجوئی گفت من باشما رزم میزنم از بهر آنکه امیر شما نماز نمیکند و شما نماز نمی کنید و نیز باشما قتال میدهم از بهر آنکه امیر شما خليفه مارا بکشت و این کشتن بوزارتومشورت شما بود هاشم کفت ایجوان هوش باز آرندت بگوی ترا با پسر عفان چکار است، او مردی بود برخلاف حکم خداوند وسنت رسول کار کرد کتاب خدايرا از پس پشت انداخت مال خدایرا میراث خویش دانست بدعتهادر دین آورد اصحاب رسول خدای ازغازیان بدر و قاریان قرآن که همگان اصحاب دین و اهل فضل و يقين اند قتل او را واجب دانستند و او را کشتندو این جماعت بیگمان از تو در کاردین بیناتر و داناتر بودند تو چه دانی که نه حاضر بودی ونه عالم کار عثمانرا دست بازدارو اینکه گفتی امیرها نماز نمیکند چه ساده مردی بودی که این دروغ را در خاطر تو فروغ دادند اميرما اول کسی است که با رسول خدا نماز گذاشت و فاضلتر از تمامت خلق دنیاست در دین خدا و هیچکس را قربت و قرابت او نیست با رسول خدا مگر نه بینی این مردم که در لشگر گاه اویندهمه قاریان قرآنند و شب را با قرائت قرآن و نماز تهجد بپای می آورند هان ايجوان خویشتن را واپای تا این اشقیای منافق دین ترا يباد برندهند غسانی گفت سوگند باخدای که ترا ناصحی مشفق یافتم اکنون بگوی اگر من بتوبت وانابت گرایم این جرم و جریرت از ساحت من سترده شود هاشم گفت چرا نشود توبه کن که خداوند توابين ومتطهرين را دوست میدارد و معاصی ایشانرا معفو میفرماید لاجرم غسانی تایب و نادم مراجعت کرد مردی از اهل شام اورا گفت عراقی ترا بفریفت گفت لا والله مرا از در شفقت نصيحتی فرمود .

بالجمله مرقال همچنان با مردم خویش رزم میزد و قتال میداد وصف میشکافت و میشتافت تا بقبيله تنوع رسید و اینشعر بگفت :

اعور يبغى اهله محلا *** لابد أن يغل اويغلا

قد عالج الحيوة حتى ملا

وده تن مرده بارز که هريك بشجاعت و شهامت نامبردار بودند از پس بکدیگر

ص: 305

بميدان مبارزت او بیرون شدندو بزخم سیف و ستان بهره هلاك و دمار گشتند اینوقت حارث بن منذر التنوخی که از صناديد ابطال بنی یربوع بود بر مر قال در آمد و فرصتی بدست کرده او را با نیزه بزد چنانکه شکم او چاك شد و در افتادمردی از بنی بکر بن وائل رایت مرقال را بر گرفت امير المؤمنين على كس فرستاد که چرا علم پیشتر نبری مر قال بارسول گفت حال من بين وسلام من برسان و از قضا مرنال بر کنار کشته عبیدالله بن عمر افتاد و اورا از جامه عریان ساخته بودند مرقال از آن خشمی که از وی در خاطر داشت پستان بيدالله را چنان بدندان فشار دارد که دندانها در سینه او نشست و هم در زمان مرد بکری که علم مرقال را گرفته بودزخم یافت و همچنان در کنار عبيد الله افتاد و پستان دیگرش را بدندان بگرفت و بفشردتادندانها در سینه او بنشست و این هردو برزبر سینه عبیدالله جان دادند و جماعتی از قاریان قرآن نیز شهید شدند و شیعیان امير المؤمنين علیه السلام برهاشم مرقال فراوان جزع کردند و على علیه السلام برهاشم و آنجماعت که در کنار او شهید بودند بگذشت و این شعر بفرمود :

جَزَى اَللَّهُ خيراً عُصْبَةً أسلمية *** صِبَاحَ الْوُجُوهِ صُرِعُوا حَوْلَ هَاشِمٍ

يَزِيدُ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بِشْرٌ وَ مَعْبدٌ *** وَ سُفْيَانُ وَ أَبْنَاهَاشُمُ ذِي أَلْمَكَارِمٍ

و عُرْوَةٍ لا يَبْعُدُ ثَنَاهُ وذِكْرُهُ *** إِذَا اخْتُرِطَتْ يَوْماً خِفَافُ الصَّوَارِمِ

إِذَا اخْتَلَفَ الأَبْطَالُ اشْتِبَاكَ الْقَنَى *** وكَانَ حَدِيثُ القَوْمِ ضَرْبَ الجَمَاجِمِ

چون هاشم مرقال بجنان جاوید شتافت و از پس او بکری نیز سعادت شهادت یافت رایت جنگی نگون افتاد پسر مرقال عبد الله بن هاشم بن عتبة بن أبي وقاص علم بدر برداشت و بر افراشت و خداوند را سپاس و ستایش بگذاشت آنگاه گفت ایها الناس پدر من هاشم مرقال بنده از بندگان خدای بود از بهر او رزقی مقدر ساخت و اجلی مقرر داشت چون روزگارش سپری شد و روزش برسید خداوندش دعوت فرمود و او اجابت نمودند که زنده بود در طاعت خداوند و اطاعت پسرعم رسول خدای خویشتن داری نکرد و با دشمنان دین که حرام خدايرا حلال شمردند و در امصار و بلادکار بجورو فساد کردند و پذیرای

ص: 306

فرمان شیطان شدندطریق عناد وجهاد سپرد وغایت جهدخویش مبذول داشت واجب میکند که شما نیز با دشمنان دین جهاد کنید و با مخالفين شریعت و سنت مخالفت آغازید واز بذل جان مضايقت نفرمائید تا در آنجهان پاداش بهشت برین بینید و جای در عليين کنید اگر جنتی و دوزخی نمیدانید و بثوابی وعقابی عقیدت ندارید آخر کمتر ازین نیست که در ملازمت علی مرتضی فتال دادن فاضلتر است تا با معاویه پسرا کالة الأكباد بودن چون عبدالله بن هاشم این فصل بپرداخت ابو الطفيل عامر بن واثله که از بزرگان شیعه على علیه السلام است و در صفین ملازمت رکاب امير المؤمنين داشت و آخر کس است از اصحاب رسول خدای یعنی بروایتی از جمله صحابه آخر کس او بود که وداع جهان گفت این شهرها در مرثیه هاشم مرفال انشاد کرد:

پاهاشم الخير جزيت الجنة *** قاتلت في الله عدو السنة

والتار کی الحق و اهل الظنه *** اعظم بما فرت به من منه

صيربي الدهر کانی شنه *** یالیت اهلی قدعلمونی رنه

من حوبة وعمة و كنة

بالجمله عبدالله بن هاشم که دلیری و دلاوری از پدر بمیران داشت علم بگرفت واسب برجهاند و این شعر ها بر خواند :

اهاشم بن عتبة بن مالك *** اعززبشیخ من قريش هالك

تخبطه الخيلات بالسنالمك *** في اسود من نقعهن حالك

ابشر بحور العين في الأرائك *** والروح والريحان عندذلك

و چون پلنگ خشم آلود بجنگ در آمد و از چپ و راست تیغ همی زد و مرد همی کشت از انبوه لشگر نمی هراسید و بر جان خویش نمیترسید بیباک و بیم میخروشید و می کوشید تا هفت و بروایتی هشت زخم یافت اینونت حارث بن موئل که مردی دلاور بود از پیش روی اودر آمد و با او در آویخت هردو با نیزه بجنك درآمدند با آنهمه جراحت عبدالله را فتوری فرو نگرفت و حارث بن موئل را بازخم نیزه از اسب در انداخت چون سیاهی جهانرا بگرفت و اینجنگی برای رفت ولشگرها باز جای شدند مهویه از سران

ص: 307

سپاه پرسش گرفت بیشتر مردم را که نام بر زبان می آورد میگفتند درین رزمگاه مقتول شد تا نوبت بحارث بن موئل رسید گفت، حارث را نمی بینم گفتند او نیز کشته شد گفت مانند حارث دلیری ورزم آوريرا که کشت گفتند عبدالله بن هاشم مرقال گفت شنیدم عبدالله زخمدار بود گفتند نه یک زخم بلکه هفت وهشت زخم و با اینهمه تیغ میزد و میکشت وصف ميدريد وحارث را با این همه جمله جراحت که داشت از پای در آوردمعويه راخزنی واندوهی بزرگی فرو گرفت و سوگند یاد کرد که اگر دست یافتم و اینکار بر من فرود آمد پسر هاشم مر قال را کیفر اعمال در کنار هم این بود تا گاهی که معويه در اریکه سلطنت جای کرد و امر خلافت بروی استوار گشت در خاطر نهاد که عبدالله بن هاشم را حاضر کند و در معرض غضب وسخط بازدارد از حال او پرسش کرد گفتند در بهره میان قوم بنی ناجیه جای دارد و پیرزنی مداوای جراحتهای او میکند اینوقت مردی از اهل بصره بنزديك معويه آمد و گفت من شما را بعبد الله بن هاشم دلالت میکنم وی در خانه زنی از بنی مخزوم جای دارد بوالی بصره منشور باید کرد تا اور دستگیر ساخته روانه دارد لاجرم معويه بجانب زیاد بن ابیه که اینوقت از جانب وی ایالت بهره داشت بدینگونه رقم کرد:

من معاوية بن ابی سفیان امیر المومنین الی زیاد بن ابی سفیان اما بعد فاذا اتاك كتابي هذا فاعمد الى حی بنی مخزوم فقتشه دارا بارا حتى تالي الى دار فلانة المخزومية فاستخرج عبد الله بن هاشم المرقال منها فاحلق راسه والبسه جية شعر و قيده و غل يده الى عنقه و احمله على قتب بعير بغير و طاء و لاغطاء و انفذبه الى خلاصه معنی اینست که چون بر مکتوب من مطلع شدی خانهای قبیله بنی مخزوم را يكيك فحص كن و جستجو فرمای تا خانه فلان زن مخزومیه را که عبدالله در آنجاست بدانی پس او را دست بگردن بسته بر شتری عریان حمل کن و بسوی من فرست پس زیاد بن ابیه فرمان کرد تا منادی ندا در داد که مردم بصره سیاه و سفید در پناه مویه و امان ويند الاعبدالله بن عتبه و فحص حال کرده او را دستگیر ساخت و روانه شام نمود چون او را بشام کوچ دادند و بر معویه در آوردند و در

ص: 308

برابر او بازداشتند عبدالله سلام گفت معويه جواب باز داد و در او نظاره کرد عبدالله را سخت ضعیف و ناتوان یافت گفت بنشین عبد الله بنشست و عمرو بن العاص درو نگریست و روی بامعویه کرد :

فقال يا أمير المومنين هذا المحتال ابن المر قال فدونك الضب الهضب المعن المفتون فان العصا من العصية و انما تلد الحية حية و جزاء السيئة سيئة مثلها گفت این محتال پسر مر قال است که چون سوسمار گستاخانه در تو نگرانست مگر ندانی که عما از عصیه آید و مار مار زاید و بدرا باید کیفر باید عبدالله در پاسخ او گفت :

ما انا باول رجل خذله قومه و ادر که يومه .

من اول کس نیستم که او را قوم اوفرو گذاشتند و اجلش فرا رسيد معويه گفت این مناجزت و مبارات از صفین بر خاست و این جرم و جنایت از پدر برتو افتاد عمرو بن العاص گفت :

یا معويه امكني منه فاشخب اوداجه على اثباجه .

او را با من گذار تا دیگرش زنده نگذارم و هر خون که در شرایین دارد پاك پاك بفشارم عبدالله بن هاشم گفت :

فهلا كانت هذه الشجاعة منك يا ابن العاص ایام صفين حين ندعوك الى النزال وقد ابتلت اقدام الرجال من نقيع الجريال و قد تضايقت بك المسالك و اشرفت منها على المهالك وايم الله لولا مكالمك منه لرميتك باحد من رفع الاثافي فانك لاتزال تكثر في هوسك و تخيط في دهسك و تنشب في مرسك خبط العشواء في الليلة الحندس الظلماء.

میگوید چرا این دلاوری و شجاعت را در ایام صفین ظاهر نساختی گاهی که ترا بمقاتلت دعوت میکردم و سپاهیان بر خون تازه میرفتند و شوارع وطریق برتوتنگی میکردو تو بر مهمالك و مصایب مشرف و مطلع میشدی سوگند باخدای ای پسر عاص اگر در پناه مویه نبودی ترا بسخت تر مكوائي داغ میکردم زیرا

ص: 309

که توهمواره بوساوس شیاطین و هواجس مجانين قدم میزنی ودر اشراك و احبال خیالات خویشتن می تنی و چون شتر کود در شب تاريك در راه و بیراه گام می نهی چون عبدالله این کلمات بپرداخت معويه از طلافت لسان و فصاحت بیان او شگفتی گرفت و دریغ داشت که او را دستخوش تیغ فرماید فرمود او را بزندان برده باز داشتند اینمعنی بر عمرو گران آمد اینشرها بگفت و بمعويه فرستاد :

امرتك امرا حازما فعصيتني *** وكان من التوفيق قتل ابن هاشم

و كان ابوه یا معوية الذي *** و ماك على حد يحز الغلاصم

فما بر حواحتى جرت من دمائنا *** بصفين أمثال البحور الخضارم

و هذا ابنه و المرء يشبه اصله *** ستقرع أن أبقيته سن نادم

اینخبر در محبس بعبدالله بن هاشم بردند که عمرو بن العاص چه گفت لاجرم عبدالله این اشعار را انشاد فرمود و بنزديك معوية مكتوب کرد:

ومعوي أن المرء عمروا ابت له *** ضغينة صدر ودها غير سالم

يرى لك قتلی یا ابن حرب و انما *** یری مایری عمرو ملوك الأعاجم

على انهم لايقتلون اسيرهم *** اذا كان منهم منعة للمسالم

وقد كان منايوم صفين نفرة *** عليك جناها هاشم و ابن هاشم

قضى الله فيها ماقضي ثمت انقضى *** و ماما مضى الا کاضغاث حالم

في الوقمة العظمى التي تعرفونها *** و كل على ما قد مضى غير نادم

فان تعف عني تعف عن ذی قرابة *** و ان ترقتلي تستحل محارمی

چون معويه شعر عبدالله را قرائت کرد قتل اورا مکروه داشت لاجرم اورا ایمن ساخته و در پاسخ او اینشعر بگفت :

ارى العفو عن عليا قریش و سيلة *** الى الله في اليوم العبوس القماطر

ولست اری قتلى الغداة ابن هاشم *** بادراك ذحلى في تميم و عامر

و كان ابوه يوم صفين جمرة *** علينا فاردته سيوف النحاتر

ص: 310

چون عبدالله این اشعار قرائت کرد دانست که معويه او را نخواهد کشت بالجمله معويه عبدالله را از زندانخانه بر آورد و تشريف کرد و ده هزاردرم عطاداد و شاد خاطر روانه بصره داشت .

اکنون بقصه صفین باز گردیم و حدیث مقتل عبيدالله بن عمر بن الخطاب و ذوالکلاع حميريرا بپای بریم از پس قتل ذوالکلاع پسرش کس باشعث بن قیس فرستاد و گفت سلام مرا بعم من اشعث برسان و بگو پسر عم تو میگوید پدر مرا در میسره لشکر بکشتند و بخاك افکندند از بهر من اجازت حاصل کن تا در آیم و جسد او را بلشکرگاه خویش برم و بخاك سپارم اشعث گفت پسر ذوالکلاع را از من سلام رسان و بگوی، شما را با من نسبتی و فرابتی است اگر من پذیرای خواهش تو شوم بعید نیست که امیرالمومنین علی در حق من بد گمان گردد صواب آنست که اسعاف اینحاجت را از سعید بن قيس همدانی بخواهی و او در میمنه سپاه جای دارد پسر ذو الكلاع این خبر بمعويه برد و مویه گفت مشکل میدانم که تو بر این آرزو فیروز کردی چه سپاه عراق از مردم شام کس را بلشکرگاه خویش راه نگذارند تا مبادا فتنه انگیزد و قلوب را در مقاتلت ما دیگر گون کند و معويه از قتل ذو الكلاع شاد بود که او را در امور بسیار وقت مخالف خویش میدانست و بیم داشت که روزی از وی بگردد و گروهیکه در فرمان اویند از اطاعت وی بگرداند و با على علیه السلام پیوسته گردد بالجمله پسر ذوالکلاع بنزد سعید بن قیس رسول فرستاد و اجازت خواست سعيد گفت دروغ گفته اند که امیر المؤمنين را بیمی و باکی است که کس بمیان سپاه عراق در آید تو را نیز اجازتست پس پسر ذو الكلاع از جانب میمنه بلشکر عراق در آمد و چندانکه فحص کرد جسد پدر را نیافت پس بجانب میسره آمد ناگاه دید طناب یکی از خیام را درارای و تدیپای ذوالکلاع بسته اند چه آنگاه که خندف بکریرا که قاتل ذوالکلاع بود بهای میکردند يك طنا برامیخ نیافتند لاجرم آنرا بر پای ذو الكلاع مربوط ساختندخیمه

ص: 311

بالجمله پسر ذو الكلاع باغلام خود که اسود نام داشت در کنار آنخيمه بايستادو ندا در داد که السلام عليكم يا اهل البيت اورا پاسخ دادند گفت اجازت میدهید مرا بر یکی از طنابهای خیمه خود که این کشته را از آن باز کنم گفتند روا باشد و اگر نه این بود که او برما طغیان ورزید و خدایرا عصیان کرد هرگز اینکار با او روا نداشتیم پس پسر ذوالکلاع پیاده شد و با اینکه مردتناوری بود نتوانست ذوالکلاع را بر گیرد با تفاق اسود حمل جسد او را نتوانستند کرد پسر ذو الكلاع فریاد بر داشت که آیا کسی مرا یاری نمیکند خندف بکری از خیمه بیرون شد و گفت بیکسوی شوید پسر ذو الکلاع گفت اگر ما دور شویم کیست که این جسد را بر گیرد حنیف گفت آن کس که اورا کشت حمل تواند کرد پیش شد و ذوالکلاع را بر گرفت و بر پشت استری افکندو باریسمان محکم بیست و با پسرذوالکلاع کذاشت تا با خویشتن ببرد از آنسوی اسماء دختر عطارد بن حاجب بن زرارة التميمی و دیگر بحریه دختر هانی بن قبيصة الشيباني زنهای عبید الله بن عمر بن الخطاب چون شوهر خویش را مقتول يافتند خواستند تا جسد او را بدست کرده بخاك سپارند و معلوم داشتند که زیاد بن حفصه یکی از طنابهای خیمه خودرا بپای عبیدالله مربوط ساخته پس هردوتن بکنار خیمه زیاد بن حفصه آمدند و بایستادند و بر عبیدالله همی بگریستند زیاد از خیمه بیرون شد و گفت شما چه کسید و از کجائید گفتند این زن بحریه دختر هانی بن قبيصه ودخترعم تست گفت چه حاجت دارد گفتند جسد شوهر خود عبيدالله را میخواهد گفت روا باشد و عبیدالله را بر استری حمل داد و بایشان سپرد تا یبردند و با خاك سپردند و گویند دستهای عبیدالله از یکسوی استر و از جانب دیگر پای او زمینرا میخراشید و از قتل عبيدالله بن عمروذو الكلاع هول و هیبتی تمام در لشکر شام افتاد .

ص: 312

خطبه عمروعاص وابن عباس وعماریاسر

در تحريض لشکر در سال سی وهفت هجری

بعد از قتل عبیدالله بن عمر بن الخطاب وذو الکلاع حمیری مردم شام پریشیده حال و پراکنده خیال شدند عمروعاص چون این بدید بمیان سپاه آمد و بر پای شد و تکیه بر کمان خویش کرد و این خطبه قرائت نمود :

الحمدلله العظيم شانه القوى في سلطانه العلي في مكانه الواضح برهانه احمده على حسن البلاء وتظاهر النعماء وفي كل لزبة من بلاء اوشدة اورخاء و اشهد ان لا إله إلا الله وحده لاشريك له وأن محمدا عبده ورسوله ثم انا نحتسب عند الله رب العالمين ما اصبح في امة محمد صلی الله عليه من اشتغال نيرانها و ظلام جنباتها واضطراب حبلها ووقوع باسها بینها فانالله و انا اليه راجعون و الحمدلله رب العالمين اولا تعلمون أن صلوتنا وصلوتهم وصيامنا وصيامهم وحجنا وحجهم وقبلتنا وقبلتهم وديننا ودينهم واحد ولكن الأهواء متشتة اللهم أصلح هذه الأمة بما أصلحت به اولها واحفظ فيها بينهامع ان القوم قد وطئوا بلادكم و بغوا عليكم فجدوا في قتال عدوكم واستعينوا بالله ربكم وحافظون على حرماتكم.

از اینکلمات سپاس و ستایش خداوندرا بگذاشت ورسول خدای را درود فرستاد و بنمود که سپاه شام و عراق يك خدایرا پرستند و بيك شريعت روند هان ای مردم شام بدانید که نماز و روزه ما و مردم عراق یکی است و حج ما وقبلهما ودین ما با ایشان یکی است لكن بسبب آرای مختلفه و آرزوهای پراکنده مردم عراق باشما طريق بغی و فساد سپردند و امصار وبلاد شما را در نوردیدند بر شماست که با ایشان رزم زنید و شر اینجماعت را از خود بگردانید این کلمات بگفت و بنشت در میان سپاه أمير المؤمنين عبدالله بن عباس دید که عمر وعاص چکرد پس برخاست و گفت :

الحمدلله رب العالمين الذي دحی تحتنا سبعا و سمك فوقنا سبعا ثم خلق فيما بينهن خلقا و انزل لهم فيها رزقا ثم جعل كل شيء يبلی و يفنى غير وجهه الحي

ص: 313

القيوم الذي يحيی و يبقى ثم أن الله بعث انبیاء ورسلا قجعلهم حجا على عباده ثم يثيب عليها ويعصي فيعفو ويغفر بحلمه لايقدر قدره ولا يبلغ شيء مكانه احصی کل شيء عدد واحاط بكل شيء علما ثم انی اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له واشهد ان محمد عبده ورسوله صلى الله علیه امام الهدی و النبي المصطفى و قد ساقنا قدر الله الى قد ترون حتى كان فيما اضطرب من حبل هذه الأمة وانتشر من امرها ان ابن اكلة الأكباد قد وجد من طغام أهل الشام اعوانا على علی بن ابیطالب این عم رسول الله وصهره واول ذکر صلى معه بدری قد شهد مع رسول الله صلى الله عليه كل مشاهدة التي فيها الفضل و معوية وابوسفیان مشركان يعيدان الأصنام و اعلموا والله الذي ملك الملك وحده فبان به و كان اهله لقد قاتل علي بن ابيطالب مع رسول الله صلی الله عليه وعلي يقول صدق الله ورسوله ومعوية و ابوسفیان يقولان کذب الله ورسوله فما معوية في هذه با بر ولا أتقي ولا ارشد ولا اصوت منه في تلكم فعليكم بتقوى الله والجد و الحزم و الصبر والله انكم لعلى الحق و ان القوم لعلى الباطل فلا يكونن اولى بالجدفی باطلهم منكم في حقكم أما والله انا لنعلم أن الله سيعذبهم بایدیکم او بایدي غير كم اللهم ربنا اعنا ولا تخذلنا وانصرنا على عدونا ولاتخل عناو افتح بینناوبين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين و السلام عليكم ورحمة الله و بركاته اقول قولي هذا واستغفر الله لي ولكم .

بعد از سپاس خدا و درود مصطفی میفرماید تقدیر خداوند مارا کشانید تا بدینجا که نگرانید ویقین این است که در شریعت منزلت حبل المتین داشت مضطرب گشت و پسر هند جگر خواره با فوجی پست مایه از مردم شام برعلی علیه السلام که پسر عم مصطفی و داماد او بود بیرون آمد و حال آنکه او اول کس بود از مردمان که با رسول نماز گذاشت و در خدمت او بود يوم بدر ودیگر غزوات قتال داد و از آنسوی معويه و پدرش ابوسفیان دوتن مشرك بودند که عبادت اوثان واصنام کردند و علی خدایرا تصدیق کرد و رسول را راستگوی دانست و ایشان خدای ورسول را تکذیب کردندهان ای

ص: 314

مردم از خدای بترسید و در دفع دشمن دل بر صبرو ثبات دهید و رزم دهید سوگند باخدای که شما بر حفيد ومعويه واصحاب او بر باطل سزاوار نیست که ایشان در باطل خویش کار بجد وجهد کنند و شما در حق خویش بتوانی وتراخی روید سوگند باخدای که خداوند زود باشد که بدست شما یا بدست غیر شما ایشانرا کیفر کند و مکافات عمل در کنار نهد آنگاه فرمود الها پروردگارا ما را اعانت فرمای و با خویش وا مگذار و بر دشمن نصرت بخش چون این کلمات به پرداخت بنشست و عمار ياسر برخاست : فقال امضوا عباد الله الى قوم يطلبون فيما يزعمون بدم الظالم لنفسه الحاكم على عباد الله بغير ما في كتاب الله انما قتله الصالحون المنكرون للعدوان الأمرون بالاحسان فقال هؤلاء الذين لا يبالون اذا سلمت دنياهم لودر هذا الدين لم قتلتموه فقلنا لاحداثه فقالوا انه ما أحدث شيئا وذلك لانه مكنهم من الدنيا فهم ياكلونها و يرعونها و لايبالون لو انهدت عليهم الجبال والله ما اظنهم يطلبون بدمه انهم ليعلمون انه لظالم ولكن القوم ذاقوا الدنيا فاستحبوها واستمروها وعلموا لو ان الحق لزمهم لحال بينهم وبين مایرعون فيه منها ولم يكن للقوم سابقة في الاسلام يستحقون بها الطاعة والولاية فخذوا اتباعهم بان قالوا قتل امامنا مظلوما ليكونوا بذلك جبابرة وملوكا وتلك مكيدة قد بلغو ابهاماترون ولولاهي ما بايعهم من الناس رجلان اللهم ان تنصرنا فطال ما نصرت وان تجعل لهم الامر فادخر لهم بما أحدثوا لعبادك العذاب الاليم.

خلاصه اینکلمات اینست میفرماید ای بندگان خدا این جماعت خون ظالمی را میجویند که بیرون کتاب خدای قضا همی کرد و جماعتی صالح ودیندار اورا کشتند وعرضه هلاك ودمار داشتند و اینمردم که در طلب دنیا دین خدایر ا پشت پا زدند دعويد ارقتل عثمان شدند گفتيم ازهرچندین بدعت که در شریعت آورد وعالما عامدا پذیرفتار اینسخن نشدند سوگند باخدای که عصیان و طغیان عثمان بر اینگروه مكشوفست لکن میهراسند که چون روی با حق کنند پشت با دنیا کرده باشند همانا معويه واصحاب اورا سابقتی در اسلام نیست که شایسته خلافت و امارت باشند لاجرم

ص: 315

بدست آویز خون عثمان احبال مکیدت و خدیعت را بگستردند و مردم خوار مایه شام را در قیدطاعت و متابعت آوردند باشد که بر تخت سلاطين اكاسره وجبابرهای کنند اگر نه این بود دوتن از مردم شام با ایشان بیعت نمیکردند. عمار چون از اینکلمات به پرداخت پای در رکاب کرد و لشکریان نیز بر نشستند و روی بجنگ آوردند ناگاه عمار عمروعاص را دیدار کرد : فقال يا عمرو بعت دینك بمصر تبا لك بانگ در داد که ای عمر و دین خودرا بمصر فروختی دستخوش هلاك ودمار بادی و این شعر قرائت کرد:

صدق الله وهو للصدق اهل *** و تعالی ربی و کان جليلا

رب عجل شهادة لي بقتل *** في الذي قد احب قتلا جميلا

مقبلا غير مدبر أن للقتل *** على كل ميتة تفضيلا

انهم عند ربهم في جنان *** يشربون الرحيق والسلسبيلا

من شراب الابرار خالطه المسك *** و كاسا مزاجها زنجبيلا

این شعر بگفت و حمله در افکند و لشگر ها درهم افتادند و رزم دادند تا روز بیگاه کشت و هردو سپاه به لشگر گاه باز شدند از فضایل عمار و منزلت و متانت او در نزد رسول مختار در مجلدات ناسخ التواریخ فراوان یاد کرده ایم .

در خبر است که وقتی بحضرت رسول آمد و بار طلبید چون حاجب بعرض رسانید قال ائذنوا له مرحبا بالطيب ابن الطيب فرمود او را جواز دهید تا در آید که طيب و پسر طیب است و ما در جلد دویم از کتاب اول ناسخ التواریخ بشرح رقم کردیم که یاسر پدر عمار و سمیه مادر او را کفار قریش امر بسب وشتم رسول خدای کردند و ایشان در زیر شکنجه مردند و سب نکردند و ایشان اول کس از مسلمین بودند که بدست کفار شهید گشتند و هم رسول خدای فرموده :

إِنَّ اَلْجَنَّةَ لَتَشْتَاقُ إِلَى ثَلَثَةٌ عَليٌ وعَمَّارٌ وَ سَلْمانُ.

و نیز در کتاب رسول خدای بشرح نگاشته آمد که در مدینه هنگام بنای

ص: 316

مسجد گاهی که عمار حمل أشجار میکرد رسول خدای دست بر پشت او کشیدند و فرمودند:

إِنَّكَ مِنْ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ تَقْتُلُكَ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ.

اکنون بر سر سخن رویم مردی حضرت امیر المؤمنین آمد و بعرض رسانید که ما و مردم شام بيك شریعت و طریقت رویم در صوم و صلوة و حج و زکوة بيك عقیدتیم این مبارزت و مناجزت که در میان ماست چه نام کنیم فرمودند آنچه خداوند در کتاب خود نام کرد. آنجا که میفرماید :

تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض الى قوله ولو شاء الله ما افتتل الذين من بعدهم من بعد ما جائتهم البينات ولكن اختلفوا فمنهم من امن ومنهم من كفر گاهی که اختلاف کلمه در میان امت با دید آمداولی با خدای و کتاب خدای و پیغمبر خداي مائیم و مائیم که با خدا و رسول ایمان آوردیم و آنها کافر شدندپس بحکم خدا و سنت رسول با ایشان قتال می کنیم مع القصة چون روز دیگر خنجر سیمابگون سحر پهلوی شب شبه رنگ را چاك زد از دو جانب اشگرها ساخته جنگ شدند نخستین از سپاه شام حوشب ذوظليم که بشجاعت و شهامت محلي منيع.داشت و در میان قبایل بمكانت و منزلت نامبردار بود اسب زد و بمیدان آمد و لختی از اینسوی بدان سوی بتاخت و تکاور را از بهر گیر و دار باخت صاحب لوای حوشب علكم پیش راند و این شعر بگفت:

اهل العراق ناسبوا تناسبوا *** نحن اليمانيون منا حوشب

انا ظليم این مني المهرب *** فينا الصفيح والقني المغلب

والخيل أمثال الوشيح شذب *** إن العراق حبلها مذبذب

ان عليها فيكم محبب *** في قتل عثمان و كل مذنب

بالجمله حوشب لختى از چپ و راست بتاخت آنگاه مبارز طلب کرد از لشگر امير المؤمنین سلیمان بن صرد خزاعی اسب بر جهاند و بر وی در آمد و این شعر بخواند :

ص: 317

يالك يوما كاشفا عصبصبا *** يالك يوما لا يوارى كوكبا

یا ایها الحي الذي تذبذيا *** لسنا نخاف ذا ظليم حوشبا

لان فينا بطلا مجربا *** ابن بديل کالهزبر مغضبا

امسي على عندنا محببا *** نفديه بالأم ولا نبقي ابها

هردوتن بجنگ در آمدند و بر یکدیگر حمله افکندند زمانی دیر بر نگذشت که سلیمان فرصتی بدست کرده سنان نیزه بر سینه حوشب بزد چنانکه از پشتش سر بدر کرد پس از اسب در افتاد و جان بداد معاویه از قتل او سخت کوفته خاطر گشت بانگ بر لشگر زد که حمله در دهید و سلیمان را بپره در اندازید و گرد او را فرو گیرید باشد که بكيفر حوشب او را زنده نگذارید پس لشگرها از جای در آمدند و حمله در دادند از آنسوی امیرالمؤمنین علی نیز فرمان داد تا لشگرها همگروه بجنگ در آمدند طوفان بلا بالا گرفت و سیلاب فنا سراشیب شد فيصل امر بر زبان شمشیر مسلم گشت و پیام مرگ به پيك پيكان تقریر یافت على علیه السلام در این جنگ انصار را بنام خواند و بکوشش و کشش فرمان کرد جماعت انصار چون صاعقه آتشبار از جای در آمدند و جنگ در انداختند و فراوان کس بکشتند و بخاك افکندند و بسیار صف بدریدند و پیش شدند و سپاه شام را باز پس بردند تا بسراپرده معویه رسیدند و همچنان حمله متواتر میکردند و تیغ میزدند و می کشتند معويه و گروهی از قریش که در پیرامون او ایستاده بودند چون آن لشگر ناپروارا نظاره کردند که هر يك چون مرگ مردم خوار در میرسند تاب درنگ نیاوردند معويه اسب بر انگیخت تا از پیش روی آن سیل بنیان کن بيك سوى شود ناگاه اسب بسر در آمد و معاویه از پشت زین بروی زمین افتاد انصار يورش دادند تا مگر او را دستگیر کنند مردم شام در گرد او پره زدند و سپاه عراق را همی دفع دادند تا بتمام زحمت او را سر نشاندند و از گرداب بلا بیرون بردند در این جنگ از بزرگان شام بسیار کس کشته گشت ومعوية فراوان غمگین و اندوهناك شد و چون آفتاب سر در مغرب کشید هردو لشگر دست از

ص: 318

جنگ بار داشتند اصبغ بن ضرار از جانب معويه طليعه سپاه و طلایه لشگر بود و شبانگاه تا بامداد در گرد لشگر گاه معاویه طوف می کرد و حفظ و حراست می فرمود امير المؤمنين على اشتر نخعی را گفت اگر توانى اصبغ بن ضرار از ديرا دستگیر ساخته بنزد من حاضر ساز از قضا هم در آن شب اشتر بیرون شد و اصبع بن ضرار را اسیر گرفت و او را در باره بند خویش آورده محکم ببست تا بامداد او را بحضرت امیر المومنین علیه السلام برد و این اصبغ مردی شاعر و طليق اللسان بود بانگ برداشت و باعلى صوت این شعر انشاد كرد:

الا ليت هذالليل طبق سرمدا *** على الناس لا يا بنهار بنهار

يكون كذا حتى القيمة اننى *** احاذر في الاصباح ضرمة نار

فياليل طبق آن في الليل راحة *** وفي الصبح قتلى او فكاك اساری

ولو كنت تحت الارض ستين واديا *** لما ردعني ما اخاف حداری

فيا نفس مهلا آن للموت غاية *** فصبرا على ما ناب يا ابن ضرار

واخشى ولى في القوم رحم قريبة *** ابي الله ان اخشى واشتر جاری

ولو انه كان الاسير ببلدة *** اطاع بها شمرت ذیل آزاری

ولو كنت مارا لاشعث الخير فکنی *** وقل من الأمر المخوف فراری

وجار سعید اوعدي بن حاتم *** وجار شریح الخير قر قراری

وجار المرادي العظيم وهانی، *** وز حر بن قيس ماكرهت نهاری

ولو انني كنت الاسير لبعضهم *** دعوت رئيس القوم عند عثاری

اولئک قومی لاعدمت حيوتهم *** و عفوهم عني وستر عواری

اشتر نخعی از طلاقت لسان و بلاغت بیان او شگفتی گرفت و اشعار او در خاطر اشتر وقتی انداخت و دریغ داشت که مردی چندین هنرمند و طبع بلند دستخوش تیغ گردد صبحگاه اورا حاضر حضرت علی علیه السلام داشت و عرض کرد یا امير المؤمنين این پیمان پاسبان است که بگرفتن او فرمان کردی شب دوشین اورا اسیر گرفتم و بازداشتم اگر

ص: 319

قتل اورا واجب میدانی بفرمای تاسرش بر گیرم و اگر مرا در قتل او مختار میداری اورا بمن بخش واشعار اورا نیزبعرض رسانید امير المؤمنين فرمود او را بخشیدم و چون بر اسیری دست یافتی که از اهل قبله است شمشير ازو باز گیر که کشته نمی شودلاجرم اشتراورا بمنزل خویش آورد و آنچه ازوی اخون داشته بود باز داد و آزادساخت.

شهادت عمار بن یاسر

سال سی وهفتم هجری

هيچيك از اهل خبرسال عمار بن یاسر را اینوقت که در صفین جای داشت کمتر از نودو یکسال رقم نکرده اند و ازین افزون نیز گفته اند با این پیرانه و سالخوردی در کار جهاد جلادتها نمود که در روزگاران در از تذکره جوانان جنگجوی کشت چنانکه بعضی از آثار او در کتاب جمل وهم درین کتاب صفين مرقوم افتاد بالجمله همه روز در رکاب امير المؤمنین علی جان بر کف میداشت و روز باغزاوجهاد میگذاشت تا گاهیکه روزگارش سپری شد و اجلش فراز آمد یکروز که از دو سوی لشگریان بر عادت جنگی وجلادت شدند و از ویله مردان و حمله گران زهره تنین دامان بتراکيد و جگر شیر عرين بشکافت غبار متراکم حجاب خورشیدشد و فضای معرکه چون شب تاريك گشت سنان خطی همه دل بسفت وتيغ مشرقی همه سر بگفت عمار یا چون شير خادر شاکی السلاح بميدان آمدوروى مبارك بجانب آسمان کرد و گفت :

اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنِّي لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّ رِضَاكَ فِي أَنْ أقْذِفَ نَفْسِي فِي هَذَا الفرات فاغرقها لفعلت اَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنّي لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّ رِضَاكَ فِي أَن أَضَعَ سَيْفِي فِي بَطْنِي وَ أَتَّكِي عَلَيَّ حَتَّى تَخْرُجَ مِنْ ظَهْرِي لَفَعَلْت.

ص: 320

ای بار خدای من اگر دانستم که رضای تو در آنست که من خویشتن را در آب فرات غرقه کنم چنان کردم ای بار خدای من اگر دانستم که رضای تو در آنست که می شمشیر خود را بر شکم خود نهم و بر آن تکیه کنم تا از پشت من سر بدر کند چنان کردم دیگر باره گفت :

أَللَّهُمَّ إِنِّي لاَ أَعْلَمُ عَمَلاً هُوَ أَرْضِي لَكَ مِنْ جِهَادٍ هَذَا اَلْقَوْمُ.

ای بار خدای من هیچ کاریرا بارضای تو نزدیکتر از جهان این قوم نمیدانم این بگفت و روی بالشگر کرد و فرمودهان ایمردم نگران باشید اینكرایت عمروعاص است که در برابر شماست سوگند با خدای سه کرت در خدمت مصطفی با اینرایت روی در روی شده ام و کار بمقابله و مقابله کرده ام و مشرکین قریش در ظل این رایت با ما طريق محار بت سپرده اند و این کرت چهارم است آنگاه این اشعار انشاد كر :

نحن ضربناكم على تنزيله *** فاليوم نضر بكم على تاويله

ضربا يزيل الهام عن مقيله *** ويذهل الخليل عن خليله

او يرجع الحق الى سبيله

آنگاه گفت ایها الناس دانسته باشید که من امروز کشته میشوم امروز روزیست که با مصطفی دیدار خواهم کرد و بزیارت دوستان و محبان خواهم رفت هان ایمردم چون مرا کشته و افكنده بینیدو سلاح جنگی از من باز کنید و مرادر کفن پیچید و با خاك سپاريد آنگاه فرمود:

وَاللَّهِ لَوْ ضَرَبُونَا حَتَّى يَبْلُغُوا بِنَا سعفاتِ هَجَرَ لَعَلِمْنَا أَنَّا عَلَى اَلْحَقِّ وَ هُمْ عَلَى بَاطِلِ.

یعنی اگر سپاه شام مارا تاخرماستانهای هجرهزیمت کنند همچنان ما بر حقيم و ایشان بر باطل اند پس فرمود :

ص: 321

اَلْجَنَّةِ تَحْتَ اَلْأَيَّةِ اَلْيَوْمَ أَلْقَى الأحِبَّةِ مُحَمَّداً وَحِزْبَهُ.

هان ای مردم کیست که بهشت خدایرا درسنانهای نیزه بدست کند امروز روز دیدار رسول خداوزیارت احباست این بگفت و اسب را با تازیانه برانگیخت و حمله گران افکند دیگر باره انگیزش فتنه روز برانگیزش نمود و اقامت الويه مقاتلت تذکره قیامت گشت دلهای ابطال جنگباره چون اطفال شير خواره پستان پیکان گرفت و پیکر مردان رزمزن بنام شمشیر دلیران شیر افکن گشت از دو جانب مردان جنگ چون تندر ویله بر آوردند و مانند تنين حمله کردند زمین رزمگاه همه کشته بر زبر کشته افتاد و تکاور همه بر سر و سینه مردم رفت عبدالله بن عمرو عاص نیز در میان جنگجویان تیغ میزد ورزم میداد ناکام عمرو نظاره کرد و عبدالله را در میان آن گرد و غبار و غلوای کار زار ندید بیم کرد که مبادا عرضه تيغ گشته باشد فریاد همی کرد که : یا الله یارحمن ابني ابني ای خدای رحمن بر من رحم کن و پسر مرا با من رسان معويه گفت يا عمرو اصبر اصبرای عمرو تاچند این اضطراب و اضطرار شکیبائی پیش گیر بر عبدالله رنجی نیامده و آفتی نرسیده عمرو عاص گفت ایمعویه خاموش باش و ازینگونه سخن مكن اگر پسرت یزید بجای عبدالله بودی ودرین دریای لشگر بکردار اوغوطه زدی اضطراب و اضطرار تو ازمن افزون گشتي مع القصه عمار بن یاسر چون شير غضبان و پلنگی پژمان از چپ و راست همی بتاخت و مردومرکب بخاك انداخت یکباره دنیارا ترك گفت و دل بر مرگی بست وحمله متواتر کر دو این ارجوزه قرائت فرمود:

کلاورب البيت لا ابرج اجي *** حتى اموت اواری ما اشتهي

انا مع الحق احامی عن على *** صهر النبي ذي الأمانات الوفی

نقتل اعداه و ننتصر العلى *** ونقطع الهام حدالمشرفي

والله ينصرنا على من يبتغي *** ظلما علينا جاهدا ماياتلى

و بی آنکه خویشتن را واپایدیا آهنگ مراجعت فرماید تا پرواحمله افکند و گاهی یاسیف وزمانی باستان رزمهمیزد اینوقت ابو العاديه الفزاری بروی در آمد و

ص: 322

فرصتی بدست کرده او را با نیزه زخمی گران بزد عمار از اسب در افتاد و از تکتاز محاربت وحدت جراحت سخت تشنه بود غلام او که راشد نام داشت بر سر او حاضر گشت وشربه از شير بعمارداد تا بنوشد و آن شیر از دهان زخم بر میجوشید :

فَقَالَ عَمَّارٌ إِنِّي سَمِعْتُ خَلِيلِي رَسُولَ اَللَّهِ إِنَّ آخِرَ زَادِكَ مِنَ اَلدُّنْيَا شرْبَةُ لَبَنٍ .

گفت از دوست خود رسول خدا شنیدم که فرمودازدنیا آخر چیزی که روزی تو باشدشربتی از شیر خواهد بود این بگفت وجهانرا بدرود کرد .

أحمد بن اعثم گوید ابن جون السکسکی عمار را نیزه بزد و نصر بن مزاحم روایت میکند که ابوالعادیه نیزه بزد وابن جون سر مبارکش را از تن جدا کرد و از آنسوی بسیار کس بنزد معويه میشد و میگفت عماررا من خستم و همچنان ابن جون گفت قاتل عمار منم عمروعاص گفت بگوی تا آخر سخن او چه بود گفت در آخر سخن چنين فرمود : (اليوم القى الأحبة محمداً و حزبه) عمروعاص گفت سخن بصدق کردی اما و الله ماظفرت يداك ولكن أسخطت ربك چون خبر شهادت عمار یاسر را با امير المؤمنين على علیه السلام آوردند فراوان غمنده گشت و از اسب پیاده شد و سر او بر زانو نهاد و بر فوت او افسوس و دریغ خورد و این شعر بفرمود:

ألا أَيُّهَا اَلْمَوْتُ الَّذِي لَيْسَ تاركِي *** أَرِحْنِي فَقَدْ أَفْنَيْتَ كُلَّ خَلِيلٍ

أَرَاكَ بَصِيراً بِالَّذِينَ أُحِبُّهُمْ *** كَأَنَّكَ تَنْحُو نَحْوَ هُمْ بِدَلِيلِ

آنگاه بدینکلمه سخن کرد: انالله و انا الیه راجعون پس فرمود هر که بر قتل عمارغمگین نباشد او را از مسلمانی حظی و نصیبی نیست خداوند بر عمار زحمت كنادگاهی که اورا از نيك و بد پرسش کنند و هر وقت درحضرت مصطفی حاضر شدم

ص: 323

اگر سه کس دیدم چهارم عماد بود و اگر چهار کس پنجم عمار بود همانا عماررا نه یکبار بلکه دو بار و سه بار بهشت واجب شده است خداوند او را در بهشت عدن جای دهاد او را بکشتند و حق با او بود و هم مصطفی فرماید : الحق مع عمار حيثمادار قاتل عمار و رباینده سلاح و سلب او بهره نار باشد آنگاه بروی نماز گذاشت و با آنجامه که داشت بخاك سپرد.

و در خبر است که عمرو بن عاص با معاویه گفت که مردم ما عماریا سررابکشتند گفت چه زیان دارد کشته باشند عمرو گرفت مگر نشنیده مصطفی با عمار گفت : تقتلك الفئة الباغية يعني ترا اهل بغی خواهند کشت معویه گفت : انما قتله من اخرجه کنایت از آنکه علی بن ابیطالب که اورا بجنك آورد بکشت این سخن همی گفت که مردم شام را در جنك أمير المؤمنین خللی بخاطر راه نكند عبدالله بن عمرو عام حاضر بود گفت براین تقدیر واجب میکند که حمزه سیدالشهداء رارسول خدای کشته باشد که اورا بجنك آورد و در قتل اووحشی را گناهی نیست معویه روی باعمرو عاص کرد و گفت این پسر سفیه را که زهره میلاید و بی اندیشه ورویه چیزی میگوید از من دور کن ایشان در سخن بودندو حرب همچنان بر پای بود اشتر نخعی و قیس بن سعد بن عباده و جماعتی از انصار بر قتل عمار غمگین و غضبان بودند و آتش خشم از کانون خاطر ایشان بر چشم و روی میزد حملها متواتر کردند و گروهی انبوه از سپاه شام بکشتند مغیرة بن حارث بن عبدالمطلب تکاور به پیش روی سیاه راند و مردمرا همی دل داد و بر جنگ تحریض و ترغیب همی کرد کار بدینگونه رفت تا گاهی که سیاهی جهانرا فرو گرفت و جنگجویان آهنگ لشگر گاه کردند و درین جنگی چندان کشته و افکنده بود که هیچ خیمه وفسطاطی دیدار نمیشد الااینکه طناب آن بر دست و یا پای کشته مربوط بودتا قاتل و مقتول شناخته باشد ابوسماک اسدی کاردی حدید و مشکی از آب با خود برداشت و در میان کشتگان و جراحت یافتگان عبور میداد و هر جا مجروحی افتاده میدید که هنوز خشاشه از جان با او بود او را بر مینشاند و می پرسید

ص: 324

امیرالمؤمنین کیست اگر میگفت على علیه السلام است خون بدن او را می شست و او را آب میداد واگر نام معويه بر زبان میراند کار اور اتمام میکرد ازین روی اورا مخضخض لقب کردند چه مجروح را جنبش میداد و بر مینشاند .

بالجمله از کثرت قتلی در سپاه شام شورشی بزرگی افتاد و آنشب چنان بر کشتگان خویش میگریستند که بانگ ایشان بلشگر گاه امیر المؤمنین میرسید معوية بن خديج الکندی گفت ایمردم شام بعد از قتل حوشب ذوظليم وذو الکلاع حمیری دنیارا چه محلی و منزلتی است سوگند با خدای که اگر از این پس ما برلشگر عراق ظفر جوئیم هم دلخوش نشویم و آنظفر را بچیزی نشمریم یزیدبن انس گفت ای پسر خديج سوگند با خدای که سخن بصدق کردی بهتر آنست که ما بر کشتگان خود نگرییم و جراحت یافتگانرا مداوا نکنیم و بترك مال و عیال بگوئیم و یکباره خویشتن را بر سپاه عراق زنیم اگر ظفر جستیم باز آئیم وخستگانرا مداوا کنیم و اگر ما نیز کشته شدیم حالی چرابایدغم خستگان خورد .

در خبر است که بعد از شهادت عمار عمرو بن العاص روی بامعویه کرد : فقال والله يامعوية ما ادري بقتل ایهما انا اشد فرحاوالله لو بقي ذو الکلاع حتى يقتل عمار لمال بعامة قومه الى على ولافسد علينا جندنا گفت ایمعویه نمیدانم بقتل ذوالکلاع شادی و فرحت افزون کنم یا بقتل عمار چه اگر ذوالکلاع بعد از قتل عمار زنده بود مردم خویش را بر می داشت و بجانب على علیه السلام ميرفت و لشگرشام را برما شوریده میکرد زنی از زنان شام در حق عمار این شعرانشان کرد :

ولاتعد مواقوما اذاقوا ابن یاسر *** شوباً لم يعطوكم بالخزائم

فنحن قتلنا اليثربی بن محصن *** خطيبكم وابنی بدیل وهاشم

و مردی از بني عذره این شعرها بگفت :

لقد رایت امورا كلها عجب *** و ما رایت كأیام بصفينا

لما غدوا و غدونا كلنا حنق *** کمار ایت الحمال الجلة الجونا

خيل تجول و خيلفي أعنتها *** و اخرون على غيظ يرامونا

ص: 325

ثم ابتذلنا سيوفا في جماجمهم *** وما نساقيهم من ذاك يجزونا

كانها في اكف القوم لامعة *** سلاسل البرق يجد عن العرنينا

ثم انصرفنا کاشلاء مقطعة *** وكلنا عند قتلاهم يصلونا

نجاشی در مرثیه عمرو بن محصن این شعرهاهمی گفت و گریست.

لنعم فتي الحيين عمرو بن محصن *** اذا صایح الحي المصيح ثوبا

أذا الخيل جالت بينهاقصد القني *** يثرن عجاجا ساطعا متصبيا

لقد فجع الانصار طرا بسيد *** اخي ثقة في الصالحات مجريا

فيارب خير قد افدت و جفنة *** ملامت وقرن قد تزكت نحيبا

و یارب خصم قدرددت بغيظه *** فاب ذليلا بعد ما كان مغضبا

و راية مجد قد حملت و غزوة *** شهدت اذا التكس الجبان تهيبا

حووطا على حبل العشيرة ماجدا *** ولم يك في الانصار عضبا مشيبا

طویل عمود المجد رحب فنائه *** حصينا انا مارائد الحي اجدبا

عظیم رماد النار لم يك فاحشا *** ولا فشلا يوم القتال مغلبا

و كنت ربيعا ينفع الناس سيبه *** وسيفا جرازا أباتك الحد مغضيا

فمن يك مسرورا أبقتل ابن محصن *** فعاش شقيا ثم مات معذبا

و غودر منكبا لفيه و وجهه *** يعالج رمحا ذاسنان و ثعلبا

فان تقتلوا الحر الكريم ابن محصن *** فنحن قتلناذا الكلاع و حوشبا

و ان تقتلوا ابني بديل و هاشما *** فنحن تركنامنكم القرن اعضبا

ونحن تر کناحميرا في صفوفكم *** لدى الموت صرعی کالنخيل مشدبا

و افلتنا تحت الأسنة مرثد *** وكان قديما في الفرار مجربا

ونحن تركنا عندمختلف القني *** اخاکم عبیدالله لحما ملحبا

بصفين لما ارفض عنه صفوفكم *** ووجه ابن عتاب تر کناه ملغبا

وطلحة من بعد الزبير ولم ندع *** لضبة في الهجا عريفا و منكبا

ص: 326

و نحن احطنا بالشعير و اهله *** ونحن سقيناكم سماما مقشبا

وعمرو بن محصن از اشراف شیعیان علی علیه السلام بود که در غلوای این جنك شهید شد امير المومنین نیز در شهادت او خسته خاطر گشت بامداد دیگر که تیغ سحر پهلوی تپیاره شب بدرید و خورشید سر از تیغ کوه بر کشید امیر المومنین علی جماعتی از سپاه را اجازت مبارزت داد و از آنسوی معوية ضحاك بن قيس فهريرا با گروهی از لشکر بدفع ایشان گماشت هر دو لشگر بجنك در آمدند و از یکدیگر همی بکشتند تا گاهی که آفتاب سردر کشید و روز دیگر از بامداد بکار در آمدند و جنك عظيم شد سپاه عراق بر مردم حمص غلبه جستند و بسیار کس باتیغ بگذرانیدند واهل شام بر مردم عاليه نصرت یافتند و ایشانرا هزیمت کردند درین گیرودار چنان کار بر عتبة بن ابی سفیان صعب افتاد که خویشتن را نمیدانست بهيشانه عنان تکاور رابرتافت و کریز را مهمیز برد و بیست فرستك از معرکه جنك واپس گریخت وسر از شام بیرون کرد نجاشی در گریختن او بدین پهناوری قصیده گفت و این نگاشته آمد :

لقد امعنت باعتب الفرارا *** واورثك الوغی خزيا وعارا

فلا يحمدحضاك سوى طمرا *** اذا اجريته انهمر انهمارا

روزدیگر کعب بن جعيل که شاعر معويه بود آهنك میدان کرد تا با نجاشی که شاعر امیرالمومنین بود نبرد آزماید و این از بهر آن شد که ابوجهمه اسدی که در خيل معويه میزیست وشعر نیز نیکومیگفت باكعب بن جعیل در خاطر کینی و کیدی میداشت لاجرم در هجای کعب شعرهامی گفت ودردههامی افکند و مینمود که اشعار را نجاشی در هجو کعب گفته است و کعب رادرست کشته بود که نجاشی اورا هجو میگوید لاجرم سلاح جنك برخود راست کرده براسبی راهوار سوار شد و بميدان آمد و بنام نجاشی را بمبارزت طلب کرد نجاشی نیز اسب بزد و از پیش روی او بیرون شد کعب بن جمیل گفت هان ای نجاشی تا چند مرا هجاگوئی مردان جنك فيصل خصومت باستان کننده با زبان بیاو بیار تا چه داری پس هردو بجنك درآمدند و با نیزه بر

ص: 327

یکدیگر حمله کردند و بر گرد هم بگشتند و خاك باخوی بر آغشتند در آن گیرو دار کعب بن جميل از دست نجاشیدوزخم درشت یافت و تاب د نك از وی برفت ناچار پشت باجنك داد و بجایگاه خویش گریخت و بمداوای آنجراحات پرداخت و بهبودی نیافت پس از چند ماه هم از آسیب آنجراحات در گذشت و جان برمکیدت ابوجهمه بیاد داد ابن شعرها نیز از ابوجهمه است :

انا ابوجهمة في جلد الأسد *** على منه لبد فوق لبد

و عتبة بن ابی سفیان در هجو کعب بن جعيل گوید :

و سميت كعبا بشر الغطام *** و كان أبوك سمي الجعل

و كان مكانك من وایل *** مكان القرار من است الجمل

و كعب بن جعل اورا بدینسخن پاسخ گفت : سمیت عتابا ولست بمعتب

مبارزت و مقاتلت عبدالله بن جعفر بن ابیطالب رضي الله عنهم

در سال سی وهفتم هجری

جوانی بجود و جمال عبدالله بن جعفر ذي الجناحين کمتر دیده شد نیکو منظر وخجسته مخبر بود و شجاعتی بکمال وسماحتي بنهایت داشت بعضی از آثار شجاعت اورا با سیاه هر اقلیوس وفتح ممالك روم در کتاب عمر بن الخطاب ياد کردیم بالجمله در صفین آهنگ مبارزت فرمود در میان سپاه ندا در داد که ای مردم همی خواهم که بدین لشکر فاسق فاجر حمله افکنم کیست که بمرافقت و موافقت من بیرون شود هزار مرد بروی گرد آمد، مردی از بنی جذیمه عرض کرد که مرا اسبی میباید عبدالله گفت از ین خیل هر کدام را پسنده میداری ماخوذ دار چون آن مرد آهنگ خیل کرد عبد الله با مردم خویش گفت که اینمرد اگر بهترین اسبها دست یافت درون رزمگاه کشته خواهد شد و چنان بود که او فرمود بهترین اسبهارا گرفت و بر نشت و بر سپاه شام حمله برد و بدست مردی شامی مقتول گشت .

ص: 328

بالجمله عبدالله با مردم خود همدست وهمگروه حمله گران افکند و شمشیر همی زد و صف همی دارید و مرد همی کشت در آنروز از مردم شام جمعی کثیر عرضه تیغ و تیر آمد و در این هنگام دو جوان نورس از لشکر عرق آهنگ جنگی کردند وهم آهنك تاختن نمودند و از يمين وشمال تيغ میزدند و صف میشکافتند و ميشتافتند تابسراپرده معويه رسیدند و در کنار سراپرده نیز فراوان رزم دادند و مرد کشتند تا هردو تن شهید شدند ، از پس آن یزید بن زیاد که مردی دلاور وتناور بود از سپاه شام بميدان آمد و از اینسوي اشتر نخعی چون شیر غضبان بروی در آمد و از گرد راه شمشیر خویش بر سر او فرود آورد و از اسبش در انداخت آنگاه از قبیله بنی جذام مشجع بن بشر الجذامی اسب برانگیخت و گفت ایمردم مرا یاری دهید تا بر آرزوی خویش سوار شوم و بر لشکر عراق حمله افکند و آهنك أمير المؤمنين علي داشت عدی بن حاتم درونگریست که سخت بیباک میاید قصد اورا بدانست و از پیش روی او در آمد و او را بازخم نیزه از اسب در انداخت اینوقت جنك عظیم گشت و بانك دار گیربالا گرفت وچکاچاله تیغ و خنجر بر درع وسپرروان گشت عمروعاص این شعر بگفت :

اجئتم الينا تسفكون دمائنا *** و ما رمتم وعر من الامراعسر

لعمري لما فيه يكون حجاجنا *** الى الله ادهی لو عقلتم و انکر

تعاورتم ضربا بكل مهند *** اذا شد وردان تقدم قنبر

كتائبكم طورا تشد و تارة *** كتائبنا فيها الفني و السنور

اذا ما التقوا حربا تدارك بينهم *** طعان وموت في المبارك احمر

وقال مرة بن جنادة العليمي :

الله در عصابة في ماقط *** شهدوا مجال الخيل تحت قتامها

شهدوا ليوثا ليس يدرك مثلهم *** عند الهياج تذب عند اجامها

خزر العيون اذا اردت قتالهم *** برزوا سماحا كلهم بجمامها

لا ينكلون اذا تقوض صفهم *** جزعا على الإخوان عند جلامها

فوق البراج من السوبح بالقني *** یردین مهيعة الطريق بهامها

ص: 329

ونیز علیمی راست :

ایا کلب ذبوا عن حريم نسائكم *** کماذب فحل الشول بين عشارها

و لا تجزعوا أن الحروب لمرة *** اذا ذیق منها الطعم عند زيارها

فان عليا قد أتاكم بفتية *** محددة انيابها مع شفارها

انا ندبوا للحرب سارع منهم *** فوارس حرب كالاسود ابتکارها

يحفون دون الروع في جمع قومهم *** بكل صعوب مقصل في خذارها

سماك بن خرشة الجعفی از اصحاب على اینشعر بگفت :

لقد علمت غسان عند اغترامها *** بانا لدى الهيجاء مثل السعائر

مقاويل ايسار لها میم سادة *** اذا سال بالجريال شعر البياطر

مساعر لم يوجد لهم يوم نبوة *** مطاعين ابطال غداة التناحر

ترانا اذا ما الحرب درت و انشبت *** رو اسبها في الحرب مثل الصياخر

فلم نرحیا دافعوا مثل دفعنا *** غداة قتلنا مكفنا و ابن عامر

نکر حماة عند رفع سيوفنا *** اذاسافت العقبان تحت الحوافر

هم ناوشونا عن حریم دیارهم *** غداة التقينا بالسيوف البواتر

و مردی از بنی کلب که در لشکر معويه بود این شعر در هجای مردم عراق انشاد کرد :

لقد ضلت معاشر من نزار *** اذا انقادوا لمثل ابی تراب

و انهم و بيعتهم عليا *** کواشمة تغصر بالخضاب

تزين من سفاهتها يديها *** و تحسر باليدين عن النقاب

فایا کم و داهية تروها *** تسير اليكم تحت العقاب

انا هشوا سمعت لحافتيهم *** دويا مثل تصفيق السحاب

يجيبون الصريخ اذا دعاهم *** الى طعن الفوارس بالخراب

عليهم كل سابقة دلاص *** وابيض صارم مثل الشهاب

واحمر از سپاه أمير المؤمنين على این شعر بگفت :

قد علمت غسان مع جذام *** اني کریم ثابت المقام

ص: 330

احمي اذا ما زیل بالاقدام *** و التقت الجريال بالأهدام

اني و رب البيت والإحرام *** لست أحامی عورة القمقام

مشجع بن بشر الجذامی این شعر انشاد کرد:

یالهف نفسي على جذام وقد *** هزت صدور الرماح والخزق

لايقربون القتال ان شهد القوم *** و لا ينهدون بالدرق

كانو الدي الحرب في مواطنهم *** اسدا أنا انساب سائل الغلق

فاليوم لا يدفعون ان دهموا *** ولا يردون شامة العلق

فاليوم لا ينصفون اخوتهم *** عند وقوع الحروب بالحلق

و اشتر نخعی اینچنین فرمود :

وسار ابن حرب بالغواية يبتغی *** قتال على والجيوش مع الجفل

فسرنا اليهم جهرة في بلادهم *** فصلنا عليهم بالسيوف وبالنبيل

فاهلكهم ربی و فرق جمعهم *** وكان لناعونا وذاقواردي الخبل

مبارزت و مقاتلت سعیدبن قیس همدانی

و با سپاه شام در سال سی و هفتم هجری

صبحگاهی بزرگان قبیله عك بنزديك معويه آمدند و زانو بر زمين زدند و گفتند ای معويه ما يکدل و يك جهت شده ایم که سر و جان در راه تو فدا کنیم و بر سپاه عراق حمله افکنيم و جنگ را دست باز ندهیم تا دشمن را و اگر به خویشتن را از پای در آریم چون این سخن بسعیدبن قیس رسید دانست که قبيله عك بدانچه گفتند بیشك وفا کنند پس بمیان قبیله همدان آمد و فریاد برداشت که ای خویشاوندان من ای فرزندان عم و خال من جماعت عك در طلب حطام دنیوی خویشتن را با معويه فروختند شما توانید خویشتن را باميرالمؤمنين على فروشید و در بهای خویش رضای خداوند کریم بجوئید و جنات نعیم بدست کنید گفتند سمعا و طاعة ما بتمام رغبت امتثال فرمان کنیم و جان عزیز بر کف نهیم و با این قوم رزم دهیم پس سلاح جنگی بر تن راست کردند و بر اسبهای تازی بر

ص: 331

نشستند و آهنگ جنگی کردند از آنسوی نیز مردم عك جنبش کردند و هردو لشگر در هم افتادند و با سیف و سنان رزمی صعب دادند در میانه بسیار کس کشته شد اینوقت مردی از بنی عك بانگ در داد که هان ای گروه پیاده شوید و استوار از بهر جنگ ایستاده گردید بنی عک یکبار از اسبها بزیر آمدند و پیاده آماده جنگ شدند سعیدبن قیس نیز مردم همدان را فرمان کرد تا پیاده کشتند و با نیزه و شمشير همی رزم زدند و مرد بکشتند بني عك سوگند یاد کردند که ما از جنگ باز نشويم الا آنکه همدان باز گردد و همدان نیز قسم یاد کردند که قبيله عك چند که منازعت کنند ما مراجعت نکنیم جنگ همچنان بر پای بود تا آفتاب بنشست و تاریکی حایل شد پس قبيلة عك و بنی همدان روی از جنگ برنتافتند بطریق قهقری باز پس شدند .

عمرو بن العاص با معاویه گفت اگر ترا يك قبيله دیگر مانند عك بود و على را مانند همدان یکتن از مردم این اراضی جان بسلامت بیرون نمیبرد.

گویند مردی از قبیله ربیعه که زفر نام داشت بیرون ادب با سعیدبن قیس سخنی گفت امير المؤمنين علي بجانب او شزرا نظری افکند بامداد دیگر که لشگر ها از دو سوی ساخته جنگ شدند و صف راست کردند قبیله ربیعه از جای جنبش نکرد على علیه السلام ابوثروان را بنزد ایشان رسول فرستاد و پیام داد که لشگر ها بر صف شدند از چه روی بیرون نمیشوید ابوثروان چون ابلاغ این فرمان کرد گفتند در حضرت امير المؤمنين معروض دار که قبایل همدان چهار هزار کس در کنار ما جای دارند بفرمای تا ایشان بیرون شوند تا ما نیز بیرون شویم امیر المومنین اشتر نخعی را فرمود برو وقبيله ربیعه را بگوی تا طلیعه جنگ باشند این سستی و توانی چیست اشتر نخعی مردی جهير الصوت بود اسب بر جهاند و میان ربیعه آمد و ندا برداشت که ای مردم ربیعه شمائید آن مردم جنگجوی که قرن و قرین ندارید و در رکاب امير المؤمنين بر جان و مال افسوس نخوردید و

ص: 332

غم زن و فرزند نداشتید گفتند نه اینست که ما عقيدت خویش دیگر گون کرده باشیم بلکه نگران قبیله همدانیم تا ایشان بجنگی در آیند و ما نیز حمله درافکنیم و خدمت خویش روشن کنیم اشتر گفت امیرالمومنین میفرماید من همی خواهم شما کفایت اینکار کرده باشید اگر شما گروهی از خویش بدین مردم بگمارید شما را در این بیابان میگذارند و مانند خر های وحشی فرار میکنند و پراکنده میشوند اینوقت مردم ربیعه ساخته جنگ شدند و شاکی السلاح بميدان آمدند و سپاه شام یورش دادند و بعضی از لشگر امیر المومنین را که گروهی از ربیعه نیز در میان ایشان بود از صف جدا کردند و اطراف ایشانرا فرو گرفتند ربیعه قوت کردند و شمشیر زدند و پره سپاه شام را بشکافتند و مردم خود را نجات دادند علامت سپاه عراق این بود که صوف سفید بر سر می بستند و پاره از كتف فرو می آویختند و شعار ایشان یا الله ، يا احد یا صمد ، یا رب محمد، یا رحمن ، یا رحیم بود و رایات ایشان سیاه و سرخ و خاکستر گون ، و سفید و زرد و معصفر و مورد بود اما لوا های اهل شام خاکستر گون و سیاه بود و علامت اهل شام خرقه سفید بود که از سر تا بكتف می آوردند و شعار ایشان نحن عباد الله حقا حقا ، يا لثارات عثمان بود بالجمله جنگ کردند و از یکدیگر کشتند تا خورشید سر در کشید و شب سیاه در میان هردو سپاه حایل افتاد و مردم ربیعه سخن اشتر نخعی را همی تذکره کردند که فرمود کانهم کاليعافير ربیعه را خوش افتاد که اشتر مردم شام را بخر های وحشی تشبیه کرد .

در خبر است که چون امر خلافت بر معاویه فرود آمد سوده دختر عماره همدانی را در اسعاف حاجتي واجب افتاد که بدرگاه معويه رود چون حاضر شد و بار طلبید و بعرض معويه رسید فرمود تا او را در آوردند پس روی بدو آورد و گفت ای دختر تو آنکس نیستی که روز جنگ صفین این بیت ها گفتي و مردم را بجنگی من برانگیختی :

ص: 333

شَمَّرْ بِقَتْلِ أَخِيكَ يَا اِبْنَ عُمَارَةَ *** يَومَ الطَّعَانِ وَ مُلْتَقَى الأَقْرَانِ

وانصُرْ عَلِيّاً والْحُسَيْنَ وَصِنُوهُ *** واقْصِدْ لِهِنْدٍ وابنُها بِهوانٍ

إِنَّ الإِمَامَ أَخَا النَّبِيِّ مُحَمَّدٌ *** عَلَمَ الْهُدَاةِ وعَنْصُرُ الإِيمَانِ

سوده گفت آری این بیت ها من گفته ام و از مانند من کس نیاید که سخن بدروغ گوید و آنگاه بدروغ عذرخواه گردد معويه گفت ترا چه افتاد که در خصومت هن استوار بایستی و مردم را بر من بشورانی و بر جنگ من بر آغالی، سوده گفت مگر ندانی محرك امور جزئی و کلی محبت است مرا محبت على مرتضی این قضا میکرد و بر این میداشت ، معاویه گفت من از محبت علی در تو سودی و ثروتی نمی بینم ، گفت سود و ثروت من از محبت على افزونتر از آنست که بحساب توانی گرفت هر قدمی که در محبت علی زده ام و هر سخنی که در محبت علی گفته ام خداوند جهان در آنسرای عطائی جداگانه عنایت میفرماید و بهشت جاویدان بپاداش میدهد لكن ای معاویه متوقع چندانست که چیزیرا که روزگار از خاطرها محورمنسی داشته فرایاد نیاوری و خاطر مارا بتذکره آن خسته نفرمائی معويه گفت ایسوده آن رنجها که من در صفین از برادر تو دیدم و از قوم تو کشیدم رياح قواصف نتواند از خاطر فرسود و سیلاب حوادث نتواند شست چگونه آنزحمت که من از برادر تو کشیدم فراموش گردد ، سوده گفت شجاعت و شهامت برادر من چنان است که اسماء دختر عمرو در حق برادر خویش گفته:

و ان صخر التاتم الهدات به *** کانه علم في راسه نار

لكن ايمعويه ترا بدان خدای که باز گشت انبيا بدوست سوگند میدهم که روز گار گذشته را فرا یاد نیاوری و كینهای کهنه را تازه نکنی و سخنان دهشت انگیز را تذكره نفرمائی.

معاویه گفت معاصی ماضیه را معفو داشتم اکنون بگوی کدام حاجت موجب

ص: 334

حرکت شد که ترا بدینحضرت آورد ، سوده گفت همانا امیر المومنین علی علیه السلام بجنان جاوید خرامید و امر خلافت بر تو فرود آمد امروز در همه ممالك حکمران و نافذ فرمائی .

«كلكم راع وكلكم مسئول عن رعينه»

قیامت نزدیکست فرداست که در گرمگاه برانگیزش ایستاده باشی و آنچه بردست تو رفته باز پرس کنند و آنچه بر زبان تو گذشته سؤآل فرمایند این چیست که هر روز از درگاه تو بنزد ما کسی میرسد و حکمی میرساند و مارا بدست میدرود چنانکه سنبله را و بپای میکوبد چنانکه خرمن را این پسر ارطاة را که بر ما فرمانروا ساخته مردی ظالم وستم شعار است برخرد و بررگ ما رحم نکرد ورجال مارا با تیغ در گذرانید و اموال مارا بجمله ماخوذ داشت وما حشمت حکم ترانگاه داشتیم و جانب اطاعت و متابعت فرو نگذاشتیم و حال اینکه در قوت بازوی ما بود که شر او را بگردانیم و از پیش بر آنیم نخواستیم که بیرون فرمان تو کاری کرده باشیم لاجرم بر جور او صبر کردیم و ستم وسختی او را احتمال نمودیم تا کار بجان و کارد باستخوان آمد اینك من بنزديك تر آمدم و شکوی بدرگاه تو آوردم تا شر او را از ما بگردانی و دست ظلم و ستم او را از سرما باز کنی اگر سخن مرا نشنوی ستمزد گانرا داد ندهمی این شکایت بحضرت یزدان خواهم بود و بدر گاه کسی خواهم رفت که ندای ادعونی استجب لكم

بتمام آفرینش در داده سحر گاه بپای شوم و دست بدعا بردارم و ترابخدای سپارم يقين بدان که خداوند داد من بدهد و ناله مرا سهل نگیرد و شر ترا وپسر ارطاة را بهم بگرداند.

معويه گفت ای سوده آزرم بگذاشتی و چند که خواستی درشت و ناهموار سخن کردی و مرا از قوم خویش بیم دادی و تهدید و تهویل فرستادی، هم اکنون بفرمایم تا ترابر پالائی مجرد برنشانند و باز برند و بدانچه گفتم مکافات کنند سوده

ص: 335

لختی سر در افکند و خاموش ایستاد پس سر بر آورد و این شعر بگفت

صَلَّى اَلالهُ عَلَى رُوحٍ تَضَمَّنَهَا *** قَبْرٌ فَاصْبَحْ فِيهَا الْعَدْلَ مَدْفُوناً

قَدْ حَالَفَ اَلْحَقَّ لا يَبغي بهِ بَدَلاً *** فَصارَ بِالحَقِّ والإيمانِ مَقرُوناً

معویه گفت ازین روح کرا خواستی گفت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام را آنوقت که رایت عدل و انصاف استعلا داشت و ایام امامت و خلافت او بود مردیرا برای اخذ اموال صدقات بنزديك ما فرستاد و او بیرون عدالت و نصفت انموزجی پیش نهاد وخواست تا بحكم ظلم و ستم حکومتی کند من حمل تطاول او نکردم و بدرگاه امير المومنین علی علیه السلام شدم اینوقت جنابش بر مصلی ایستاده بود و خواست تكبير داد چون مرا دیدار کرد باز ایستاد و گرم پرسید و با تمام رافت و شفقت گفت مگر حاجتی داری که بدينجا شدی من حال عامل صدقات و ارتکاب جور و جفای او را بعرض رسانیدم چون این کلمات از من بشنید سخت بگریست پس روی بآسمان کرد و گفت ای خداوند قادر قاهر تو میدانی که من این عامل را رخصت نکردم که بر بندگان توکار بظلم و ستم کند و در زمان لختی پوست پاره از جیب بیرون کرد و بر آن نگاشت :

بسم اللّه الرحمن الرَّحيم قَد جَائَتْكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُو النَّاسَ أَشيائَهُم وَلا تَعْثَوا فِي الأرضِ مُفْسِدِينَ بَقِيَّةُ اَللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ مَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ إِذَا قَرَأْتَ كِتَابِي هَذَا فَاحْفَظْ مَا فِي يَدَيْكَ مِنْ عَمَلِكَ حَتِّي يَرِدُ عَلَيْكَ مَنْ يَقْبِضُهُ مِنْكَ وَ اَلسَّلام .

چون بر مضمون این مکتوب مشرف و مطلع شدی دیگر در عمل صدقات داخل مشو و هر مال که ازین عمل بدست کرده همچنان بدار تا دیگر برا فرستم

ص: 336

و آنجمله را از تو ماخود دارد و السلام و آن منشور را بهن سپرد تا ببردم و کار بکام کردم .

معويه چون قصه بشنید کاتب خویش را طلب کرد و گفت با پسر ارطاه منشور کن که هر مال که از سوده بستده است باز دهد و بار عیت کار بعدل و نصفت کند سوده گفت هر چه از من ستده است باز دهد یا آنچه از قبيله من ماخوذ داشته هم مسترده ارد گفت کار خویش میدار ترا با قبیله چکار سوده گفت این کی روا باشد که من بنزديك چون تو پادشاهی بیایم و اصلاح امر خویش کنم و مال خویش بازستانم و یاد از قبيله نکنم و غم ایشان نخورم حاشا و کلاتو اگر کار بعدل و نصفت خواهی کرد و شفقتی خواهی فرمود چنان انعام خویش را عام کن که در خور سلطنت تو باشد و مرا نیز مفخرتی و مرتبتی بدست شود اگر نه من آنکس نیستم که قوم خود را در رنج و محنت بگذارم و خویشتن در خصب نعمت و تمامراحت زيستن کنم بیگمان با ایشان طریق مواسات خواهم سپرد و همچنان دررنج و مقاسات خواهم بود ، مهویه گفت على ابوطالب شما را بر سلاطین گستاخ کرده و شما را از هندسه رعیتی و فرمان پذیری بیرون برده و نظام کار شما را به هر و حفاوت و بذل مال و عطيت مقرر داشته روزگاری در از میداید تا شما باندازه خویش باز گردید و آن زیاده طلبی ها و دراز دستیها را فرو گذارید چون سخن بدينجا آورد غلام خویش را فرمان کرد که برو و کاتب رابگوی منشور کند که مال قوم سوده را نیز باز دهند و از این پس با آن قبيله بيرون عدل و نصفت کار نکند ، سوده این منشور بگرفت وخوشدل و کامروا باز شد.

اکنون بقاتله عمرو عاص و اشتر نخعی بازگردیم همانا قبيله عك در تقویم خدمت معاویه از دیگر قبایل جد وجهدی بزیادت داشتندلاجرم صبحگاهی عمرو بن العاب بزرگان قبيله عک را پیش خواند و ایشانرا در تحریض جنگ وصیتی کامل و مینی بلیغ فرمود و خویشتن نیز گاهگاهی اسب بميدان ميتاخت اما جانب حزم و احتیاط را فرو نمی گذاشت اشتر نخعی از دور دیدار میکرد که عمر وعاص

ص: 337

مکری می اندیشد و قبیله عك را بر می انگیزد لختی گوش داشت تا ایشان نزديك شدند پس بکردار شیری که از کمینگاه بر نخجیران نگران باشد با سیصد سوار بیرون تاخت و رزم در انداخت قبیله عك نيز بجنبش و کوشش در آمدند و باستعمال سيفوسنان پرداختند اشتر نخعی در غلوای جنگ هوش با جانب عمروعاص میداشت تا مکر او رابچنگ آرد و دست آزمون تیغ کند ناگاه در میان سپاه چشمش بر عمرو افتاد بی توانی عنان بجانب او گذاشت و مهمیز بر فرس بزد عمرو مغافصة اشتر را دید که چون شیر نخجیر دیده گرم میراند و زود در میرسد عنان برتافت وسخت میشتافت و خود را میان صفوت عك افکند اشتر بانگ بر لشکر زد که حمله در دهید و جماعت عك را از پیش برانید و پراکنده کنید باشد که بر عمروعاص دست بابم و او را از پای در آورم پس لشکر همگروه حمله در دادند و قبيله عك راهزیمت کردند و از قفای ایشان تا سراپرده معاویه تاختن نمودندو در آن حمله هشتادواند کس از مردم عك را دستخوش تیغ ساختند و گروهی را زخمدار کردند در میانه مردی از سیاه اشتر عمروعاص را در یافت و باسنان نیزه او را جراحتی کرد عمرو بگريخت و خویشتن را در میان خیمها افكند نعره مرد و صهيل اسب جگر شیر میدرید و زخم گرز گران کارپتک آهنگران میکرد معاویه ر اوهشی تمام در خاطرافتاد و در غلوای آن گیرود ار و تراکم گرد و غبار ام سنانرا نگریست که بر فراز تلی جای کرده و مردم خویش را باعلى صوت تحريض بجنگی میکند و سپاه شام را بفحش و دشنام بر می شمارد این بود تا روز بیگاه گشت و جهان سیاه شد پس هر دو سپاه از هم جدا شدند و به آرامگاه رفتند.

معویه با مردم خود گفت که امروز بر من بسختی گذشت و جهان فراخ بر من تنگی گرفت لکن از قتل این دلیران وجنگ آوران سپاه خود چندان رنجه نشدم که از زبان ام سنان که از بامداد تا بیگاه ما را بسبب وشتم بر شمرد و بفحش و دشنام یاد کرد اگر روزی کار بر من فرود آید دانم که او را چگونه کیفر کنم

ص: 338

این ببود تاروزگار کار بکام معاویه کرد و بر اریکه سلطنت قرار گرفت و مروان حكم را بحکومت مدينه گسيل داشت و او یکتن از خویشاوندان ام سمنانرا بحبسخانه انداخت ام سنان سفر شام کرد و بدرگاه معويه آمده بارطلبيد معويه فرمان کرد تا او را در آوردند ام سنان در آمد و بر معویه سلام گفت و از پای بنشست معويه گفت ای دختر مذحج باسعاف کدام حاجت و آنجاح كدام مسئلت بدينجا شدی تو چنان دانی که از خاطر من سترده گشت آندشنامها که در صفين بمردم شام گفتی و آن کلمات زشت و ناهموار که متواتر همی کردی و مردم را بجنگ من برانگیختی ام سنان گفت ایمعويه گوش دار تا بگویم پدران تو از بنی عبد مناف همگان بزرگان قبایل و اشراف طوایف اند و ایشان از محاسن مخايل معارف اخلاق بر عادت بوده اند که چون معاصی کسی را معفوداشتندی دیگر یادان آن نکردند و امروزهیچکس از تو سزاوارتر نیست که طريق آباء و اجداد پیشنهاد کند و بر عادت و سنت اسلاف اقتنا فرماید ، معویه گفت ای ام سنان مگر تو آن نیستی که دوز جنگ صفین این اشعار را انشاد کردی :

هَذَا عَلَى كَالْهَلْأَلِ تَحُفُّهُ *** وَسَطَ اَلسَّمَاءِ مِنَ الكَواكِبِ أسعَدُ

خَيْرُ الْخَلائِقِ وابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ *** وكَفَاهُ فَخْراً فِي الأَنَامِ مُحَمَّد

ام سنان گفت نیکو بیاد داری این شعرهامن گفته ام و آنروز که من این همی گفتم ستاره من روشن بود و خاطر من طراوت گلشن داشت امروز ای معويه اگر مرا بر آرزوی خویش سوار کنی و داد من بدهی در حق توداد سخن بدهم لكن ایمویه ترا آگهی میدهم اینجماعت که در خدمت توبگزافه دست لاف صدق وصفا می کنند بتمهید قربت خویش مردم را از حضرت تو دور میخواهند ترا از مردم میرنجانند و مردم را از تو میر مانند ایشانرا از خویشتن دور میدار و سخنان مموه و مزخرف ایشانرا در خاطر منشان تا دشمنان تودوستان گردند و دوستان صافی تر

ص: 339

شوند ، معویه گفت ای ام سنان تو خاص از دوستان على ابوطالبی و این اشعار در حق او انشاد کرده من چگونه بدینکلمات فريفته شوم و سخنان ترا استوار دارم ام سمان گفت سبحان الله على از آن افزون بود که من بدین اشعار بتوانم ستود و مانند من کسی در وغزن نباشد و بدروز عذر نتراشد شک و شبهتی نیست که تا على مرتضی زنده بودی او را از تو دوست تر میداشتم اکنون که علی بجنان جاوید خرامید ترا از دیگر کسان دوست تر میدارم ، معويه گفت از کدام کس دوست تر میداری گفت از مروان حکم و سعید بن العاص و امثال ایشان معاویه گفت چرا محبت تو با من از ایشان فزونست گفت از بهر آنکه علم تو و کرم تو از ایشان افزونست ، معویه گفت ای ام سنان در تلفیق سخن نيك توانائی مدح را با قدح و هجا را با ثنا بهم میرانی بهر حال از زلات تو در گذشتم و جرم وجريرت ترا معفو داشتم اکنون مسئلت خویش را مکشوف دار تا با اجابت مقرون دارم ، ام سنان گفت مروان حکم را که بایالت مدينه مثال داده رعایت رعیت نمیداند و کار بعدل و نصفت نمیکند مردی را از خویشاوندان من بی جرم و جنایتی بحبس خانه انداخت نزديك او رفتم و با تمام ضرائت زبان بشفاعت او کشادم و در آنجاح حاج الحاح نهایت بردم از من نپذیرفت و مرا ناهموار گفت چندانکه من بی خویشتن شدم و او را خشن گفتم و دامن در چیدمو بار بستم و بر نشستم و بحضرت تو آمدم تا از در رحمت برمن نظاره کنی و خویشاوند مرا از دست آن ستمکار برهانی ، معوية را سخنان او پسند خاطر افتاد و از طلاقت لسان و بلاغت بيان او شگفتیها گرفت و بر روی او بخندید و بر اجابت مسئلت بشارت داد و گفت اگر چند بر طبع مروان گران آید کار بکام تو میکنم و امضای مرام تو میجویم ، ام سمنان گفت آنروز که تقديم خدمت ترا تصمیم عزم دادم کمال حلم و کرامت طبع ترا دانسته بودم و بدین مکرمت و بر زیادت از این واثق بودم بالجمله معويه فرمود تا به مروان حكم منشور کردند که خویشاوندام سنانرا بی پرسش رها کند و از این پس با ام سنان و مردم او بر این طریق نرود ، ام ستان گفت از مراتب مکرمت و

ص: 340

شفقت دقيقه فرو نگذاشتی اکنون بگوی چگونه باز مدینه شوم که راحله من از تکتاز کوفته شده است و از غایت مزال او را مجال حرکت نمانده است معويه گفت او را راحله توانا عطا کنید و هزار درم عطيت دهید ، ام سنان گفت ترا کرامت و کرم از آن افزونست که چون من کسی را هزار درم دهی ، معوية بخندیدو گفت ام سنانراده هزار درم عطا دهید و راحله راهوار بسپارید و بداههای نیکو تشریف کنید پس ام سنان کامروا بجانب مدینه روان گشت .

قصة آثال که نا شناخته با پدرش حجل قتال داد

در سال سی و هفتم هجری

صبحگاهی که خورشید با نيزه نور پهلوی شب دیجور را بسفت و سپاه شام و عراق از دو طرف خویشتن را بر حدود خطی و خدنگی هدف ساختند و صفوف جنگ راست کردند از لشگر امير المؤمنين على آثال که در شجاعت و شهامت شناخته ابطال بود اسب بزد و بميدان آمد و لختی از چپ و راست بتاخت و اسب خویش را از بهر مبارزت گرم ساخت پس فریاد بر آورد و مبارز طلب کرد معويه با مردم خویش گفت کیست از شما که با این مرد همال شود و قتال دهد حجل بن عامر گفت یا معویه اینك حاضرم و اسب بر انگیخت و بر روی آثال در آمد و هردو بجنگ در آمدند و بانیزه آهنگی یکدیگر کردند ساعتي بر نگذشت و فرصت بدست آثال افتاد و با زخم نیزه حجل را از اسب درانداخت چون بر زمین آمد مغفر از سر او بپرید آثال نيك نظر کرد دید حجل پدر اوست از اسب پیاده شد و پدر را در بر گرفت و هردو تن سخت بگریستند آثال گفت ای پدر تو خود میدانی که نشناختم و ناشناخته این زخم زدم اکنون بگوی تا بدانم مبادا این زخم گران باشد و بمداوا بهبود نگردد حجل گفت بغایت بیازردم و آسیب دیدم لكن سهل باشد بیا تا ترا بحضرت معويه برم و ترا از این رنج و سختی برهانم که سعت عیش و خصب نعمت ملازم خدمت اوست آثال گفت ای پدر راحت پنج روزه این

ص: 341

جهانرا چه محل و مکانت است که در بهای بهشت جاودانی می پذیری بیا تا بخدمت علی مرتضی رویم و رضای خدا و رسول جوئیم حجل گفت من هرگز حاضر حضرت على نشوم و تقديم خدمت او نکنم آثال گفت هرگز چشم من روی مویه نبیند و دل من بسوی او نرود پس هردو تن یکدیگر را وداع گفتند آثار بلشگر گاه اميرالمؤمنين آمد و حجل با سیاه معویه پیوست و این شعرها بگفت :

أن حجل ابن عامر و اثالا *** اصبحا يضربان في الأمثال

اقبل الفارص المدحج في النقع *** اثال يدعو يريد نزالی

دون اهل العراق يخطر كالفحل *** على ظهر هیکل ذیال

فدعاني له ابن هند ومازال *** قليلا في صحيه امثالی

فتناولته ببادرة الرمح *** و اهوی باسمر عسال

فاطعنا وذاك من حديث الدهر *** عظیم فتى الشيخ بجال

شاجرا بالقناة صدر ابيه *** و عظيم على طعن اثال

لا أبالى حين اعترضت اثالا *** و اثال کذاك ليس يبالي

فافترقنا على السلامة والنفس *** يقيها مؤخر الإجال

لايرائي على الهدی و اراه *** من هداي على سبيل ضلال

چون حجل این شعر ها بگفت و بر اهل شام قرائت کرد از اینسوی آثال که مردی عالم و دانا بود این اشعار بفرمود و بر اهل عراق قرائت کرد :

ان طعني وسط العجاجة حجلا *** لم يكن في الني نويت عقوقا

كنت ارجوبه الثواب من الله *** وكوني مع النبي رفيقا

لم ازل انصر العراق من الشام *** ارانی بفعل ذاك حقيقا

قال أهل العراق اذعظم الخطب *** و نق المبارزون نقيقا

من فتى يأخذ الطريق الى الله *** فكنت الذي اخذت الطريقا

ص: 342

حاسر الرأس لا اريد سوى الموت *** اری کل مس ایران رقيقا

فاذا فارس تقحم في النقع *** خد با مثل السمون عتيقا

فبدانی حجل ببادرة الطعن *** وما كنت قبلها مسبوفا

فتلا فيته ببادرة الرمح *** كلانا يطاول العيوقا

احمد الله ذوا الجلالة والقدرة *** حمدا پریدنی توفیقا

لم انل قتله ببادرة الطعنة *** مني ولم اكن مفروفا

قلت للشيخ لن اكفرك الدهر *** لطيف الغداء والتفنيقا

غير اني اخاف ان تدخى النار *** فلا تعصني فكن لي رفيقا

وكذا قال لي فعزب تعزيبا *** وشرقت راجعا تشریقا

اکنون بر سر سخن رویم روز دیگر که جرم آفتاب زمين کار زار راجلباب بگسترد از دورویه لشکریان الویه جنگ افراشته کردند و گروه از پس گروه حاضر میدان شدند وصف از پس صف راست کردند مهویه سرخیلان و سرهنگان خویش را نظاره میکرد که جنگ را ساخته میشوند و علمهای خویش افراشته میدارند در میانه رایت قبيله قضاعه رادیدار نکرد بروی ناگوار افتاد وسخت نیازد غلامی را فرمود عجلت کن و نعمان بن جبله رابگوی که وقت جنگی این توانی ودرنگی چیست وای ترا در کارها دیگر گونه میبینم و انديشه ترا باز گونه می پندارم آنجا که عجلت میباید دیر می آئی و بعمد تقصير میکنی واجب نمیکند که ترا از حکومت فضاعه عزل وعزلت فرمایم و تقدیم این خدمت بدیگر کس حالت کنم غلام تعجيل کرد و پیام مویه را با تمام ابلاغ با نعمان بگذاشت نعمان در حال بفرمود تالشكر قضاعه ساخته جنگ شدند و آهنگ میدان کردند و در جای خویش رده بر کشیدند و خود آهنگ خدمت معويه کرد معويه نگریست که نعمان بنهایت پژمان(1)

ص: 343


1- پژمان بکسراول بروزن کرمان: بمعنی افسرده و بی رونق وغمناك ومخمور و اندوهگین باشد، و باین معنی بفتح اول وضم اول هردو آمده است وبضم اول بمعنی خواهش و آرزو هم گفته اند.

و غضبان می آید دانست که سخنان ناهموار خواهد گفت روی با آسمان کرد و گفت :

«اللهم اني اعوذبات من شر لسان هذا المقبل»

گفت ای بار خدای من از شر زبان این آینده بحضرت تو پناهنده ام بالجمله نعمان در رسید و رکاب خالی کرد و بنشست وزانوی خویش بار گیر شمشیر نمود و سر بزیر افکند و با تمام خشم خاموش بود معویه لختی در و نگریست و گفت یا ابا المنذر تو میدانی که من از تمام این لشکر بیشتر چشم بر قضاعه دارم و آن اعتنا و اعتماد که مرا با ایشانست با هیچ فوم نیست این چیست که در چنین وقت که سپاه از پس سپاه در میرسد و در جایگاه خویش بر صف میشود شما تاخير ميجوئيد و دیر می آئید .

نعمان سر برداشت و گفت با معوبه اگر مردم هر روز بمهمانی صلا دردهند و بر مائده سبعه الوان بر نهند و مجلس چون بهشت و بهار بطرازند و بر حسب کارها بسازند هنوز ممکن است که میهمانرا مهلتی میباید و دیر میآید تو مارا بردم شمشیر دعوت میکنی و بجنگی شیر میخوانی مگر نمیدانی با لشکری که علی ابوطالب امير اوست رزم دادن سر بشمشیر در سپردن و تن بدهان شیر در بردنست تو مارا بشربتی گوارا و نزلي مهنا دعوت نکرده که چندین گرم میشوی وحدت میکنی آخر اعداد کار باید کرد و ساخته کارزار باید شد ای معويه تو گمان کرده که مردم در شمار فریشتگانند در هیچ کاری حاجتی ندارند و در تمهید امور هیچ ادات و آلتی نمیخواهند مانند ملائکه مهیمه ایستاده اند و گوش بر طبل جنگی نهاده اند که چون بانگی در رسد پران شوند و خویشتن را بآب و آتش در زنند و دیگر آنکه این چیست که مرا تهدید و تهویل پیام میکنی که ترا از سرهنگی قضاعة باز میکنم و این خدمت را خاص دیگری میدارم نیکو کاری میکنی پاداش من جز این نیست که میگوئی اگر من دین خود را بدنیای تودست باز نداشتم و در اطاعت نو جانب على ابوطالب رافرو نگذاشتم از تو اینگونه جفانشنیدم و اصغای اینکلمات

ص: 344

ناهموار نکردم افسوس که دانسته و فهمیده راه راست بینداختم و بناهنحار تو برداشتم هان ایمعوبه مگر در گوشه خاطر نهادی که اول کس من بودم که دعوت ترار جنگ علی ابوطالت اجابت کردم و همواره در حضرت تو طریق خدمت سپردم و جز برراه صدق و صفا نرفتم و سخنی جز بر تمهید عهد و حسن وفا نگفتم امروز بجای نصیحت مرا فضيحت کردی و بچندین عتاب ناصواب بیازردی معويه را از مقال او ملال گرفت و از کرده پشیمان گشت گفت یا ابا المنذر سخن بصداقت کردی و درینمدت شرط نصیحت بجای آوردی هیچ تقصیر در تو نمیدانم الا آنکه تقصير با ماست که حق خدمت تو نگذاشتیم و زحمت ترا در برابر نعمتی ننهادیم و اجب میکند که تدارك مافات را قضا کنیم و جبر کسر مامضى را مومیائی دهیم اماتو نیز بر کسر حشمت ما شتاب گرفتی و سخنی چند ناتوان گفتی ابن كدام راه حق است که تو دانسته ترك گفتی و بباطل قفای ما گرفتی آیا کدام حق روشنتر از آنست که خون آن خلیفه مظلوم را می جوئی و با کنندگان او قتال و جهاد کنی نعمان گفت ایمعاویه اینچنین مگوی توخون خليفه را دست آویز وصول خلافت کرده و ازينمقاتلت مناعت محل و منزلت میجوئی مرانيت نظر کن که پشت با بهشت کردم و دستخوش نار و عار شدم و رضا جوئی ترا با پسرعم مصطفی وصی او و خلیفه او و داماد او ووزير او قتال دادم اول کس که با پیغمبر هجرت کرد اول کس که با پیغمبر نماز گذاشت اگر تقديم خدمت على ابوطالب کردم و بنزديك او رفتم در دنيا جاه و منزلت بزيادت ازین داشتم و در کار آخرت نیز آسوده بودم امروز برنج آندرم که سر رشته خویش گم کرده ام و در تیه خطا و خذلان یاوه شده ام معويه ازينكلمات شربتی ناگوار در می کشید و هیچ نمیگفت عمرو بن مرة الجهني و حارث جرمی که از مقربان معويه بودند و با نعمان نیز قرابتی داشتند پیش شدند و نعمانرا سوگند دادند که خاموش باش و بر این آتش که افر وختی بزيادت دامن مزن و خاطر معويه را ازین پیش پریشیده مکن لاجرم نعمان برخاست و برف خویش رفت و در جای خویش ایستاده شد و درینهنگام سپاه امیرالمومنین

ص: 345

از جای جنبش کرد و آسیای حرب در گردش آمد فضای معرکه از سم ستور چون شب دیجور شدودرخش تیغ و شعشعه خود چون ستارگان آسمان دیدار گشت اشتر نخعی چون هيون مست كف از لب همی شپوخت و از راست و چپ همی بتاخت سعيد بن قيس همدانی چون در نده پلنگ آهنگ جنگ کرد قبیله مذحج وجماعت همدان از قفای سرهنگان خویش ساخته کشش و کوشش شدند و جنگهای سخت کردند و از مردم شام فراوان بکشتند مویه آثار هزیمت از لشکر شام دیدار کرد کس بنعمان بن جبله فرستاد و پیام داد که ای ابوالمنذر هیچ می بینی که مردم مذحج و همدان با ما چه میکنند وقت است که شجاعت و جلادت خویش را ظاهر سازی و این دو فوج را دفع دهی درمان در پاسخ گفت برو و معویه را بگوی کسی را بدفع ایشان بر کمار که صدق وصفا از من افزون داشته باشد مویه روی با عمرو بن مرة الجهنی و حارث بن النمر الجرمی کرد و گفت می بینید که خویشاوند شما با ما چه می کند در وقتی که سپاه من بیم است که شکسته شود مراجواب سرد میگوید بروید و او را گاهی بزبان ملاطفت و زمانی بسرزنش از جای انگیزش دهید تا شراین دو فوج را بگرداند و او را بمواعيد خوب خرسند دارید تا در کار جنگ توانی و درنگ نجويد عمرو بن مره گفت ايمعويه توهرگز از ما یاد نیاری و نام ما بر زبان تو نگذرد الا خطبی عظیم پیش آید و حادثه خونخوار روی نماید آنوقت ما را فرا یاد آری و بچنگال بلا ودهان اژدها رها کنی معویه گفت ای عمر و چه وقت این سخن است مگر شدت اشتر واشكر را نمی بینی شتاب کن و دل نعمان بجای آر.

بالجمله هر دوتن بنزديك نعمان آمدند و او را فراوان پند و اندرز گفتند و نمودند که اینوقت جای توانی و تراخی نیست کاریست بر ما فرود آمده است ازما نپسندند که بپایان نبرده که از کردن فرو گذارید نعمان سخن ایشانرا بپذيرفت و با مردم قضاعه بر اشتر نخعی وسعيد بن قيس حمله افکند دیگر باره تنورحرب افروخته کشت و آتش مكاوحت و مناطحت زبانه زدن گرفت جنگی صعب در میانه

ص: 346

برفت چنانکه هیچکس جز بانديشه و اشاره نماز نتوانست گذاشت در غلوای آن دارو گیر نعمان نیز دستخوش تیغ و تیر کشت چون خورشید دامن در چید و تاریکی بساط بگسترد لشکریان دست از جنگ بداشتند و بجایگاه خویش شدند مویه اگر چند بر قتل نعمان بن جبله دريغ و افسوس میخورد لکن در خاطر قتل اورا فرح و فرحتی میشمرد چهرویدل او را با علی علیه السلام میدانست و بيمناك بود که مبادا روزی مردم قضاءه را بردارد و باعلى علیه السلام پیوندد .

قتال سپاه شام و عراق دريوم خميس

که از جنگهای نامبردار است در سال سی وهفتم هجری

از جنگهای بزرگی که جهان سترك را تذكره لیالی وایام گشت وقعة الخميس بود و این از بامداد پنج شنبه ایست که امیر المومنین علیه السلام إطلا فرمان کرد تادر تمام لشکر گاه منادی کردند که ای دلیران رزم بزن و مردان شیر افکن از بهر مقاتلت بیرون شويد وصف راست کنید از دو سوی لشکرها چون دریای اخضر موج برآوردند و فوج از پس فوج روان کردند همهمه مردان غازی و حمحمة اسبان تازی در هم رفت قعقعه سلاحهای دلشکن وصول تطرق صوات را از دخول دریچه صاخ فرو بست و شعشعه شمشیر حصرم رنگی پای سفرای بصر را در پرده غیبی فرو شکست دیدها کار شد و عقلها هاژ گشت مردان جنگ چون دیو دیوانه بر روی هم تاختند و خویش از بیگانه نشناختند عبدالرحمن بن خالد بن ولید از سپاه معویة بیرون تاخت و بدین ارجوزه مبادرت جست:

انا ابن سيف الله و ابن خالد *** اضرب كل قدم وساعد

با بيض مثل الشهاب واقد *** انصر عمي ان عمى والدى

حارث بن قدامة السعدي چون این بدید رزم اورا تصمیم عزم داد و تکاور بر روی او تاخت و بدین ارجوزه اورا جواب گفت :

اصبر لدر الرمح يا ابن خالد *** اصبر لليث مشیل مجاهد

ص: 347

من اسد خفان الشديد الساعد *** انصر خيرراكع وساجد

من حقه عندی کحق الوالد *** ذاك على كاشف الماود

و با نیزه هر دو با هم در آويختند و خاك با خون و خوی بو آمیختند و در پایان هر دو کوفته و خسته از هم باز گشتند پس عبدالرحمن بن خالد در برابر سیاه مذحج آمد و عمرو بن العاص فریاد برداشت که یا ابن سيف الله حمله در افکن و نصرت تر است این شعر نیز عبدالرحمن راست:

اتی اذا ما الحرب فرت عن كسر *** تخالني احذر من غير حذر

اقحم و الخطى في النقع يسر *** كحية صماء في اصل الحجر

احمل ما حملت من خير وشر

بزرگان قبیله مذحج با اشتر نخعی گفتند امروز روز تست مگر نمی بینی اينك رایت معویه است که نزديك ميشود اشتر علم خویش بگرفت، و ساخته جنگی شد و این زجر بگفت :

اني انا الاشتر معروف الشتر *** اني انا الافعى العراقي الذكر

ولست من حي ربيع او مضر *** لكنني من مذحج الحي الغرر

و چون شیر خون آشام بر سپاه شام حمله کرد و بزخم تیغ و تیر ایشان را باز پس برد اینوقت ابو الاعور السلمی به پیش می آمد و این شعر بگفت :

أضربهم ولا ارى عليا *** كفى بهذا حزنا عليا

أمير المومنین علی که روز جنگ از بیمش در مغز اژدها بتافتی و از اصغای نامش شیر را در مطموره غاب زهر بشکافتی اعداد کار زار کرد و گفت:

«لاحول ولاقوة الا بالله و المستعان الله ربنا افتح بیننا و بين قومنا بالحق و انت خيرا الفاتحين.

و آهنگ جنگی فرمود معويه فرهان کرد لشکرهای شام بجمله حمله در افکندند ، و ازینسوی نیز سیاه عراقی همگروه بجنگی در آمدند زمين وقعه نمودار

ص: 348

عرضه محشر کشت و صهیل تکاور ترجمان ويله تندر شد از فشافاش پیکان وچکاچاك سیف و سنان پهنه میدان کران تا کران بازار آهنگران گشت چنان نمود که از زمین رزمگاه چنگ اجل بر میدمد و دندان امل بر میکند خاك آنهامون که نمودار سراب بود از سیلان خون مسیل سیلاب کشت علی مرتضی که قدرت قدرو قوت قضا داشت ذوالفقار آتشبار را که صف دندان افعی و زبان مارداشت بکشید و در میان آن لشکر خونخوار غرق شد و تیغ همی زد و مرد همی گشت و کشته بر زبر کشته انداخت و مجروح بر سر مجروح افکند و این گیرودار تا نیمه شب استوار بود و در غلوای این رزمگاه سه زخم بر سر مبارك على علیه السلام ودوزخم بر روی مبارکش آمد و عبدالله پسر ذوالکلاع حمیری از سپاه شام مقتول گشت دوقل بن يساف الانصاری گوید :

یا لهب نفسي ومن يشفي حزازتها *** اذافلت الفاسق الضليل منطلقا

و افلت الخيل عمرو وهي شاحبة *** جنح الظلام يحث الركض والعنقا

و أفت منية عبد الله اذلحقت *** قب البطون به اعجز بمن لحقا

وانساب مروان في الظلماء مستترا *** و تحت الدجی کلماخاف الردی ارقا

و این شعر مالك اشتر نخعی گفت :

نحن قتلنا حوشبا لما غداقد اعلما *** و ذو الكلاع قبله ومعبدأ اذ اقدما

ان تقتلوامنا ابااليقظان شیخا مسلما *** فقد قتلنا منكم سبعين راسا مجرما

اضحوا بصفين و قد لاقوا نکالا موثقا

و عامر بن الأمين السلمی راست :

كيف الحيوة ولا اراك حزبنا *** وعثرت في فتن كذاك سنينا

ونسيت تلذاذ الحيوة و عيشها *** وركبت من تلك الأمور فنونا

و رجعت قد أبصرت امري كله *** وعرفت دینی از رایت يقينا

ابلغ معوية السفيه بانني *** في عصية ليسوا لديك قطينا

ص: 349

لايغضبون لغير ابن نبيهم *** يرجون فوزا أن لقوك ثمينا

عبدالله بن يزيد بن عاصم الانصاری در مرثیه مجاهدین وقعه صفین نیز این اشعار قرائت نمود:

يا عين جودي على قتلى بصفينا *** اضحوار فاتا و قد كانوا عرانينا

انا لهم صرف دهر قد اضربنا *** تبا لقاتلهم في اليوم مدفونا

كانوا اعزة قومي قد عرفتهم *** ماوی الضعاف وهم يعطون ماعونا

اعزز بمصر هم تبا لقا تلهم *** من النبي و طوبي للمصابينا

و این شعر نصر بن عجلان الانصاری گوید:

قد كنت عن صفين فيما قد خلا *** و جنود صفين لعمری غافلا

قد كنت حقا لا احاذر فتنة *** و لقد اكون بذاك حقا جاهلا

فرايت في جمهور ذلك معظما *** و لقيت من لهوات ذاك عباطلا

كيف التفرق و الوصی اما منا *** لا كيف الأحيرة و تخاذلا

لاتعتبن عقولكم لاخير في*** من لم يكن عند البلابل عاقلا

و ذروا معوية الغوی و تابعوا *** دین الوصی تصادفوه عاجلا

و دیگر امينه انصاریه در مرثیه مالك گوید :

منع اليوم ان اذوق رقادا *** مالك ان مضى و كان عمادا

یا ابا الهشيم ابن تیهان انی *** صرت اللهم معدنا و وسادا

اذعدا الفاسق الكفور عليهم *** انه كان مثلها معتادا

اصبحوا مثل من ثوی یوم احد *** يرحم الله تلكم الأجسادا

و دیگر ضبیعه دختر خزيمة بن ثابت انصاری ذو الشهادتين در مرثیه پدر گوید:

عين جودي على خزيمة بالدمع *** قتيل الأحزاب يوم الفرات

قتلوا ذا الشهادتين عتوا *** ادرك الله منهم بالترات

قتلوه في فتية غير عزل *** يسرعون الركوب للدعوات

ص: 350

نصروا احمد الموفق ذا العدل *** و دانوا بذاك حتى الممات

لعن الله معشرا قتلوه *** و رماهم بالخزي والافات

در خبر است که معویه مردم را از بهر جنگ تحريض همی کرد و چهار صف از سپاه شام دل بر مرگ نهادند و در خدمت معاویه باز نمودند که ما ازينمقاتلت باز نشویم تا ترا راضی و شاد خاطر نسازیم و ابوالاعور السلمي از پیش آنصفوف عبور میداد و آنجماعت را بمبارزت تحريض و ترغیب میکرد وسعيد بن قيس همدانی چون این بدید قوم خویش را پیش خواند و ایشانرا ساخته جنگی ساخت وعدى بن حاتم بانگی برقوم خویش زد و ایشانرا از جای برانگیخت و اشتر نخعی قبیله مذحج را جنبش داد . و اشعث بن قیس سلاح جنگی بر خود راست کرد و حرب برپایی ایستادیکبارلشکرها بر روی هم تاختند و حمله در انداختندلشکر اميرالمومنين على علیه السلام قوت کردند و سپاه شام را از جای، بکندند و سه هزار کس از ایشانرا با تیغ در گذرانیدند و آهنگ معاویه کردند. گروهی انبوه که در گرد معويه بودند جنگی ایشانرا توان در نگ نیاوردند لختی باز پس گریختند و تلی عظیم که از پس پشت ایشان بود صعود دادند سرهنگان سپاه عراق بدان نگریستند ونا پروا مهمیز بردند و از نشیب آن تل عنان زیر ببالا شدندو بزخم سیف و سنان سپاه شام را از آنسوی تل سراشیب کردند و اینجنگ همچنان بر پای بود چندانکه هیچکس نماز نتوانست کرد جز بایما و اشاره و اگر نه بگفتن تکبیر در غلوای این گیر ودار دختر عدی همدانی که زرقا نام داشت در میان لشکریان ایستاده مردم خویش را ترحیب میکرد و بانگ در میداد که ایجماعت همدان و هم آورد مردان وشیران نبردودلیران دارو برد رزم دردهید و دل بر صبر و سکون نهید هان ای مهاجر و انصار الصبر الصبر بر جان مترسید و از مرگ مهراسید این جهان پایدار نماند و بر کس استوار نگردد لاجرم بر اعدای دین بتازید و کار آنجهان بسازید بالجمله زرقا بر این منوال كلمات میپرداخت و ابطال را مستعد جنگ میساخت و سخنان وی هر يك جداگانه در خاطر معويه ثقلی میانداخت.

ص: 351

این ببود تا نوبت خلافت بر معويه تقریر یافت یکروز عمرو بن عاص ومروان ابن حکم و ولید بن عقبه و عتبة بن ابی سفیان و جز ایشان از صنادید سپاه و بزرگان در گاه در خدمت او حاضر بودند و از هر گونه سخن میکردند تا گاهی که یاد از صفین کردند و کلمات زرقا را فرا یاد آوردند معويه گفت هیچ بخاطر میدارید سخنان او را که چند گزنده و دلخراش بود هنوز از خاطر من سترده نگشته است اکنون رای چیست اگر مصلحت میدانید او را بخواهم و کیفر کردار او را در کنار او نهم مروان گفت واجب میکند که فرمان کنی تا اورا حاضر سازند و با حدود شمشیر مکافات فرمایند معاویه گفت بدین رای که زدی اصابه صواب نکردی نیکو آنست که او را بخواهم و گوش دارم تا چه میگوید پس امیر کوفه را منشور کرد که زرقا را بخواه و بسیج راه کن و روانه در گاه دار ، امیر کوفه حكم معويه را با زرقا ابلاع داشت زرقا گفت اگر مرا در اقامت کوفه و عزیمت شام مختار فرموده اقامت را از مسافرت دوست تر دارم ، امیر کوفه گفت برحسب فرمان بشام بایدت رفت و از بهر او هودجی بست و از برد یمانی زبر پوش کرد و دیگر ساز های سفر از هر چه نیکوتر بداد و او را با چند تن از بنی عمان و خویشاوندان روانه شام داشت ، زرقا چون وارد شام شد بر در سرای معويه آمد و اجازت خواسته بار یافت و بروی سلام کرد معويه او را جوابی نرم گفت و پرسشی گرم نمود.

او از رنج راه و زحمت سفر وسعت، زاد و پسندگی راحله پرسید گفت امير کوفه در انجام امور قصوری نداشت و نیز تقصیری نکرد کار ساخت و مرا بوجهی نیکوتر روان داشت ، معويه گفت من نیز چنین فرمودم اکنون ای خاله هیچ میدانی ترا از بهر چه خواندم گفت ندانم گفت آیا تو آنزن نیستی که در صفین بر شتری سرخ موی بر نشستی و بر قوم خویش همی عبور داد و ایشانرا برمن بشوریدی و بر جنگ من بياغالیدی و این سخنها بگفتی و کلمات اورا لفظ بلفط اعادت کرد ، زرقا گفت آنزن من بودم و این سخن من گفتم لکن ای معويه صواب

ص: 352

آنست که از روزگار گذشته یاد نکنی و سخنی چند که از خاطرها محو و مسی گشته فرایاد نیاری آنکس که خداوند این آثار ستوده بود از جهان برفت و آن اثرها با خود ببرد مگر ندانی که این جهان گذرانست چه بسیار پهلوانان جنگباره را که این خاك خونخواره بدم در برده و فرو خورده وچه فراوان پادشاهان زبردست را که صاحب تاج و گاه بودند این دنیای دنی پست کرده و تباه ساخته هیچ عاقل را نمی زیبد که از مکیدن این غدار غافل زید و هیچ دانشمند را نمی شاید که از خدیعت این جادو ساز خویشتن را ایمن داند ، معويه گفت ای خاله نیکو نصیحت کردی و ما را پند و اندرزی بسزا گفتی اکنون بگوی از آن سخنان که در صفین گفتی بیاد داری زرقا گفت آن روزگار سپرده شد و آن سخنان از خاطر سترده گشت ، معويه گفت آنجمله مرا بيان است سوگند با خدای آن خونها که على ابوطالب در صفین بريخت ترا با او شر کتی تمام است و در آن جهان بتمام شرکت کیفر خواهی یافت ، زرقا گفت ای معويه مرا بسعادتی بزرگی بشارت دادی کدام دولت از این بزرگتر است که من با على مرتضی در آنچه کرد شرکتی داشته باشم و از ثواب آن خونها که بریخت در آنسرای مرا حظي و نصيبی باشد ، معوبه گفت شاد شدی و از این شرکت فرصتی بدست کردی ، گفت سوگند با خدای هر چه تمامتر شاد شدم، معویه گفت مرا شگفت میآید که بعد از وفات علی ابوطالب وفای شما را در محبت او بزيادت می بینم ، زرقا گفت و گند با خدای که هنوز دوستی ما را با علی اندازه ندانسته و هندسه نتوانی کرد و معويه گفت دانسته ام که شما ترك محبت علی نخواهید گفت لكن چون بفرمان من راهی دراز پیموده و زحمت فراوان بر خویشتن نهاده حاجتی که داری بگوی تا با اجابت مقرون دارم، زرقا گفت از من چنان میسزد که از آنکس که بر من خاطرش تباه باشد اظهار حاجت نکنم و از تو چنان میسزد که بیرون مسئلت عطيت کنی و اسعاف حاجت فرمائی.

ص: 353

معويه گفت من از بهر اینکارهستم و بفرمود او را عطائی گران و جامه گرانبها دادند و بنی عثمان او را هريك جداگانه عطيتی کردند و شادخاطر بجانب کوفه روان داشتند.

اکنون بقصة صفين باز کردیم معويه بفرمود تا دو مکتوب کردند یکی را بابو ایوب انصاری فرستاد و این آنکس است که رسول خدای چون بمدینه آمد در خانه او فرود شد چنانکه در کتاب رسول خدای بشرح رفت و آندیگر را به زیاد بن ابیه که از جانب اميرالمؤمنين در بعضی از اراضی فارس حکومت داشت فرستاد اما در نامه ابو ایوب افزون ازین کلمه سخنی رقم نکرد : لاتنسى الشيباء ابا عذرها ولا قاتل بكرها .

ابو ایوب این کلمات را فهم نکرد و بحضرت علی مرتضی آمد و عرض کرد يا أمير المؤمنين معوية بن أكلة الأكباد بسوی من نامه کرده است و من فهم آن نتوانم کرد و آن کلمات را بعرض رسانید علی علیه السلام فرمود از بهر تو مثلی زده است همانا شيباء زن دوشیزه و بکر را گویند و بکر فرزند نخستین را نامند میگوید چنانکه زن بكر فراموش نمیکند شوهررا که شب عرس مهر دوشیزگان را از او برمیدارد و نیز فراموش نمیکند کشنده اول ولد خودرا ما فراموش نمیکنیم قتل عثمانرا و بعد از این کلمات این شعرها با بو ایوب نوشت : .

ابلغ لديك ابا ایوب مالكة *** انا وقومك مثل الذئب والنقد

اما قتلتم امير المؤمنين فلا *** و ترجوا لهوادة عندی آخرالابد

ان الذي نلتموه ظالمین له *** ابقت حزازته صدعا علی کبدی

اني حلفت يمينا غير كاذبة *** لقد قتلتم اماما غير ذی اود

لا تحسبوا انني انسی مصابته *** و في البلاد من الأنصار من احد

اعزز على بامر لست نائله *** واجهد علينا فلسنا بيضة البلد

قد أبدل الله منكم خير ذی کلع *** واليحصبيين اهل الحق في الجند

ص: 354

ان العراق لنا فقع بقرقرة *** او شحمة بز هاشاو ولم يکد

والشام ينزلها الأبراربلدتها *** أمن وحومتها عريسة الأسد

چون علی علیه السلام در مکتوب ابو ایوب نظم ونشر معاویه را ملحوظ داشت فرمود ای معشر انصار معويه پاسخ این کلماترا بر شما واجب داشته است او را پاسخ گوئید ابو ایوب گفت یا امير المؤمنين من جنان شعر توانم گفت که گویندگان از مثل آن عاجز باشند. فرموداین بلاغت و خلافت از مانند تو کس بعید نتواند بودلاجرم ابو ایوب بدینکلمات مکتوب معوية را پاسخ فرستاد :

اما بعد أنت لاتنسى الشيباء ولا اباعذرها فضر بتها مثلا بقتل عثمان وماانا وقتل عثمان أن الذي تربص بعثمان وثبط اهل الشام في نصرته لانت وان الذين قتلوه الغير الانصار .

یعنی ای معويه تو در قتل عثمان از بهر من مثل بشيباء میزنی که من فتل عثمانرا فراموش نمیکنم چنانکه شیباء شب زفافش را من عثمانرا نکشتم و انصار اورا نکشت بلکه مردم شام جانب او را فرو گذاشتند و در تصرف او تقصير کردند و این اشعار را شريطه مكتوب کرد :

لاتوعدنا ابن حرب اننا بشر *** لانبتغی و ددي البغضاه من احد

فاسعوا جميعا بني الأحزاب كلكم *** لسنا نريد ولاكم اخر الابد

نحن الذين ضربنا الناس كلهم *** حتى استقاموا و كانت عرضة الاود

و العام قصرك منا أن اقمت لنا *** ضربة يزيل بين الروح والجسد

اما على فانا لن تفارقه *** مار قرق الال في الدارية الجرد

اما تبدلت منا بعد نصرتنا *** دين الرسول اياسة ساكني الجند

لايعرفون أضل الله سعيهم *** الا اتباعكم يا راعي النقد

فقد بغى الحق هضما شرذی کلمع *** واليحصيون طرا بيضة البلد

الا ندافع كفا دون صاحبها *** حد الشقاق ولا ام ولا ولد

ص: 355

معويه را از مکتوب ابو ایوب حزنی فرو گرفت و سخت غمنده گشت.

رقم کرده اند که این جنگ سه شبانروزانفصام وانقطاع نیافت تاشب سیم به نیمه رسید نیزها بند بگشاد و کمانها زه بگسست و شمشیرها درهم شکست دیگر سلاح جنگ بجای نماندجنگجویان دست بگریبان شدند اگر توانستند موی سر وزنخ یکدیگر را بکشیدند و با مشت سر و مغز یکدیگر بکوفتند و یکدیگر را با چنك و دندان بگزیدند در نیمه شب سیم معويه ومردمش پشت با جنك دادند و غلبه سپاه امیر المومنین علی علیه السلام را افتاد و بسیار کس از لشكر على علیه السلام مقتول گشت و از سپاه مرویه دو چندان و سه چندان کشته شد شمر بن ابرهه نیز در اینجنك وداع جهان گفت از مردم علی علیه السلام عماره این شعر انشاد کرد :

قالت آماية ما للويك شاحبا *** والحرب اسب ذاالحديد الباسل

ان يكون ابوك ابيض صافيا *** بين السمائم فوق متن السائل

تغدو الكتائب حوله و يسوقهم *** مثل الاسود بكل لدن ذابل

خزر العيون من الوفودلدى الوعي *** بالبيض تلمع كالسراب الطاسل

قالوا معوية بن حرب بايعوا *** و الحرب شائلة كظهر الباذل

فخرجت مخترما اجر فضولها *** حتى خلصت الى مقام القائل

و تركت سيدهم يبوء بطعنة *** ويقر قعوته كقرن الخائل

و این شعرهاعمرو بن العاص مرتب داشت:

اذا تخازرت و ما بي من خزر *** ثم خبات العين من غير عور

الفيتني الوي بعيد المستمر *** ذا صولة في المصمئلات الكبر

احمل ما حملت من خير و شر *** كالحية الصماء فن اصل المخر

و محمد پسر عمرو بن العاص این اشعار قرائت کرد:

ولو شهدت جمل مقامی و موقفی *** بصفين يوما شاب منها الذوائب

غداة غدا اهل العراق كانهم *** من البحر موج لجه متراكب

و جئنا هم نمشي صفوفا كاننا *** سحاب و خريف صفقته الجنائب

فطار الينا بالرماح كماتهم *** و طرنا اليهم والسيوف قواضب

ص: 356

فدارت رحانا و استدارت رحاهم *** سراة النهار ما تولي المناكب

اذا قلت قد أستهزموا برزت لنا *** كتائب حمر و ار حجنت كتائب

فقالوا نرى من راينا أن تبايعوا *** علية فقلنا نرى أن نضارب

فابنا و قد نالوا سراة رجالنا *** و ليس لما لاقوا سوى الله حاسب

فلم ار يوما كان اكثر با کیا *** ولاعارضا منهم كميا يكالب

كان تلالي البيض فينا و فيهم *** تلالی برق في تهامة ثاقب

پسر امیر المومنین محمد بن حنفیه او را پاسخ گفت :

ولوشهدت جمل مقامك ابصرت *** مقام لئيم وسط تلك الكتائب

اتذكر يوما لم يكن لك فخره *** وقد ظهرت فيها عليك الجلائب

و اعطيتمونا ما نقمتم أذلة *** على غير تقوى الله والذين واصب

گویند علقمة بن زهير الانصاری حاضر حضرت شد و عرض کرد یا امیرالمومنین علیه السلام عمرو عاص در میدان ایستاده و بدین شعرها منادی شده:

انا الغلام القرشي المؤتمن *** الماجد الأبلح ليث كالشطن

يرضى بى الشام الى ارض عدن *** ياقادة الكوفة من اهل الفتن

یا ایها الأشراف من أهل اليمن *** اضریكم و لا ارى ابا حسن

اعني عليا و ابن عم المؤتمن *** كفى بهذا حزن من الحزن

امیر المومنین علیه السلام بخندید و فرمود سوگند با خدای این دشمن خدا مرا نیکو میشناسد ودانسته جانب مرافرو میگذارد و این شعرها نجاشی در مدح علی علیه السلام انشاد کرد:

اني اخال عليا غير مرتدع *** حتی توری کتاب الله والذمم

حتى ترى الملك مصوبا بلمته *** نقع القبائل في عرنینه شمم

غضبان يخرق نابيه بجرته *** كمايغط الفنية المغضب القطم

حتى يزيل ابن حرب عن امارته *** كما تنكب تيس الجلة الجلم

ص: 357

او ان تروه کمثل الصفر مرتبيا *** يخفقن من فوقه العقبان والرخم

و هم نجاشی انصاری در مدح اميرالمومنين علي علیه السلام و هجو معاویه گوید :

یا ایها الرجل المبدی عداوته *** رو لنفسك اي الامر تاتمر

لاتحسیبی کاقوام ملكتهم *** طوع الاعنة لما ترشح الغدر

وما علمت بما أضمرت من حنق *** حتى اتتني به الرکنان و النذر

فان نفست على الأمجاد مجدهم *** فابسط يديك فان الخير مبتدر

و اعلم بان على الخير من نفر *** مثل الأهلة لايعلوهم بشر

الايرتقى الحاسد الغضبان مجدهم *** مادام بالحزن من صمائها حجر

بئس الفتي انت الا ان بينكما *** كما تفاضل ضوء الشمس و القمر

و لا أخالك الالست منتهيا *** حتى يمسك من اظغاره ظفر

لاتحمدن امر، حتى تجربه *** ولاتذمن من لم يبله الخير

اني امره قل ما اثنى على احد *** حتى ارى بعض ما ياتي و مایذر

اني اذا معشر كانت عداوتهم *** في الصدر او كان في أبصارهم خزر

جمعت صبرا حذ اميري بقافية *** الايبرح الدهر منها فيهم اثر

واما آن نامه که معویه بزیاد بن ابیه فرستاد با وعید و بیم و امید مشحون داشت و همی خواست که زیاد ایالت فارسی را دست باز دارد و بخدمت اوشتابدزیاد او را پاسخ داد که رای بر پسر هند جگر خواره پناه منافقین کذاب بقیه لشکر احزاب مرا تهدید میکند و بیم میدهد و حال آنکه در میان من و او حاجز و حایلی چون صاحب ذوالفقار وپسر عم رسول مختار است وهفتاد هزار مردشمشیر زن ملازم رکاب اویند که روی واپس نکنند و از پای ننشینند الاآنکه جان بدهند و این را دولتی بزرگ بشمار گیرند .

ص: 358

مقاتلت سپاه شام و عراق

و مبارزت جماعت عك و قبیله همدان در سال سی وهفتم هجری

از جماعت قريش آنانکه در شام با معویه میزیستند بسیار کس در میدان دارو گیر دستخوش تیغ و تیر کشت ازینروی ایشان را مصائب خویشاوندان درخاطر گرانی میکرد بزيادت مردم يمن زبان بشماتت گشادند و ایشانرا بجبن و بددلی ملامت کردند و معويه بجای آنکه بدست ملاطفت اندوه خاطر ایشانرا بزداید و جراحت آنقوم را به رحم عطوفت التیام فرماید گفت چه توان کرد شما با بزرگان و پهلوانان عراق روی در روی شدید و بسیار کس بکشتيد و فراوان کشته گشتید و فریب افتاد که قرين فتح و نصرت گردید خدا نخواست شما را بر من هیچ حقی و حجتی نیست لشکرها را به نیکوتر وحهی تعبیه کردم و اعداد جنگ سعید بن قیس فرمودم این تقدیر راست نیامد فریش ازینکلمات برنجیدند و روزی چندحاضر خدمت نشدند پس معویه این اشعار انشاد کرد :

لعمري لقد أنصفت والنصف عادة *** و عاين طعنا في العجاج المعائن

ولو لارجائي أن تبوؤا بنهزة *** و ان تسعلوا عارا و عنه الكنائن

لناديت للهيجا رجالا سواكم *** ولكنما تحمى الملوك البطائن

اتدرون من لاقيتم فل جيشكم *** لقيتم ليوثا أصحرتها العرائن

لقيتم صناديد العراق و من بهم *** أذا حاشت الهيجاء تحمي الظعائن

وما كان منکم فارس دون فارس *** ولكنه ما قدر الله كائن

اینکلمات دل قریش را باز جای آورد و حاضر خدمت معويه شدند و عذرخواه گشتند و سر در فرمان او نهادند اینوقت معوية عمروعاص و عبدالرحمن بن خالد و عتبة بن ابی سفیان و مروان حكم و بسر بن ارطاة و دیگر بزرگانرا طلب نمود در ایات جنگی را بدیشان سپرد و عمرو بن العاص را فرمود که قبیله عك واشعریون را از پیش روی سپاه از بهر مقاتلت بگمارعمرو در پاسخ گفت قبیله همدان درلشکر

ص: 359

عراق سخت ناپروا و دلاورند صواب آنست که قبیله عك رابدفع ایشان فرمان کنیم معویه گفت روا باشد پس عمرو بمیان عك آمد و گفت ایجماعت بدانید که على ابوطالب قبيله همدانرا که دست پخت میدان و پای مرد مردانند بر مدافعت شما گماشته مردی کنید و پای بر صبر و ثبات استوار بدارید زودباشد که حق بمقطع رسد و کار بر مراد و مرام افتد ابن مسروق عك گفت ساعتی بباش تا من معويه را دیدار کنم و بنزد معويه آمد و گفت : اگر خواهی بردفع دشمن چشم توروشن گردد فرمان کن تا مردم عك دو هزار تن برصف شوند و دو هزار دیگر از پس دو هزار از قفای ایشان صف راست کنند و بجنگ در آیند و هر کس از صف نخستین مقتول گردد در زمان یکتن از صف باز پسین پیش شود و بر جای او ایستاده گردد.

معاویه گفت همان کنید که نیکوتر دانید و ایشانرا ببذل عطا و افزون وجيبه واجری شادخاطر ساخت و گفت من شما را از ثفات کمات بحساب گرفته ام و در حفظ حریم خویش تر حمات شمرده ام ابن مسروق سرخوش و مسرور باز شد واصحاب خویش را بدینمژده آگهی آورد این خبر در لشكر على علیه السلام پراکنده گشت که معويه چه کرد و چگونه وجیبه و اجرای لشکریانرا دوچندان و سه چندان ساخت لاجرم مردم عراق آنانرا که در ایمان فتوری و قصوری بود و چشم بر حطام دنیوی داشتند انگیزش طمع و طلب روی دل ایشان را بجانب معويه داشت و این معنی در حضرت اميرالمومنين علیه السلام معلوم افتاد اینوقت منذر بن ابی حميصة الاوزاعی که در میان قبیله همدان بار است و فرو سیت نامبردار بود بازد على علیه السلام آمد و گفت یا امیر المومنین معاذالله که ما با تو از آن گونه سخن کنیم که مردم عك واشعریون بامعويه کردند.

و همانا ایشان دین بدنیا بفروختند و از معويه خواستار ضياع و عقار شدند و ما در رکاب تو آخرترا بردنيا اختیار کردیم و رضای ترا برهوای خویش گزیده داشتیم و فوت را برحيات فضيلت دادیم و دل بر صبر و ثبات نهادیم خداوند ترا

ص: 360

بر اهل اسلام ارزانی داراد بدانچه فرمائی فرمانبرداریم اگر جماعتی را از ما مقدم بداری سپاس گذاریم و اگر مؤخر بخواهی ما نیز همان خواهیم تو ما را بجای پدر مشفقی و ما بجان فرزندموافق خداوند ترازندگانی دهاد و حسن و حسین رازنده بدار اد تاجان در تن و توان در بدن داریم سر از اطاعت و متابعت تو بر نخواهیم تافت لشکریان کلمات منذر را بپسندیدند و او را مرحبا گفتند و منذر این اشعار قرائت کرد :

آن عکا سالوا الفرائض *** و الأشعر سالواجوایز بثنية

تركوا الدين للعطاء وللفرض *** فكانوا بذاك شر البرية

و سالنا حسن الثواب من الله *** و صبرا على الجهاد ونية

فلكل ما ساله و نواه *** كلنا يحسب الخلاف خطية

ولاهل العراق احسن للحرب *** اذا ما تدايت السمهرية

ولأهل العراق احمل للنقل *** اذا عمت العباد بلية

ليس منا من لم يكن لك في الله *** وليا ياذا الولا و الوصية

على علیه السلام اورا ثنا گفت و ترحيب کرد از آنسوی چون این اشعار به سوریه رسید گفت سوگند با خدای چندان لشکر على را بمال مستمال کنم و بذل ضیاع و عقار فرمایم که دنیان من بر آخرت اوغالب گردد :

بالجمله اینوقت لشکرها آغاز مبارزت کردند وصف از پس صف ایستاده شدند قبیله همدان باعك مواجه کردند و سعيد بن قيس همدانی فریاد برداشت که یا آل همدان حمله در دهيد و پای دردمعك را با تیغ بزنید وابن مسروق عکی فریاد برداشت که یا آل عك چنانکه شتر فروخسبد در تحت سيرهای خویش فروخسبيد و با نیزه بزنید. اینوقت شیخی از همدان این شعر قرائت کرد:

يا ليكيل لخمها و حاشد *** نفسي فداكم طاعنوا وجالدوا

حتى تخر منكم القماحد *** و ارجل تتبعها سواعد

بذاك أوصى جدكم والوالد *** انی لقاصي عصبتی وراید

ص: 361

و مردی از قبیله عك پیش تاخت و این شعر بگفت :

يدعون همدان و ندعو عکا *** نفسي فدا کم یا لعك بكا

ان خدم القوم فبر کابر کا *** لاتدخلوا نفسی علیکم شکا

قد محك القوم فريدوا محكا

اینوقت آتش حرب افروخته گشت و نیران طعن و ضرب ثوران نمود سعيد بن قيس همدانی چون شیر عرین بخروشید و بسر بن ارطاة بروی در آمد هردو با نیزه قصد یکدیگر کردند و ساعتی با هم بگشتند سعید را فرصتی بدست شد و بسر را با نیزه جراحتى آورد چنانکه نیروی درنگ ازوی برفت و پشت باجنگ داده روی بهزیمت نهاد و با صف خویش پیوسته گشت مردی دیگر از سپاه معویه که او را دهم بن لام گفتند بمیدان آمد و مبارز طلب کرد حجر بن عدی الکندی از سپاه امیرالمومنین اسب بر او تاخت و از گردراه تیغ بزد و سرش را بینداخت و بانگ در داد و مبارز خواست از سپاه معاویه سواری چون شیر خادر که نام عامر داشت بميدان آمد چنان پای تا سر در آهن محفوف بود که جز دیدگانش دیدار نمیگشت حجر بن عدی خواست تا با او در آویزد اشتر نخعی چون شهاب ثاقب شتاب کرد بر حجر پیشی گرفت و با عامر در آویخت هر دو با نیزه آغاز نبرد کردند اشتر جلدی کرد و سنان نیزه بر پهلوی عامر بزد چنانکه زره را بدرید و پهلوی او را چاك زد عامر از اسب در افتاد وجان بداد مردی دیگر بیرون آمد هم بدست اشتر کشته شد بدینگونه جماعتی يك از پی دیگر بیرون شدند و بدست اشتر مقتول گشتند جهان در چشم معويه تاريك شد ودر مروان حكم نگریست و گفت می بینی اشتر چه میکند و چند مرا خسته خاطر میداردهیچ توانی كه يك فوج ازسواراخنيار برداری و همگروه بر او حمله کنی و در قتل او مرا خوشدل سازی مروان گفت یا معاویه چرا تقدیم این خدمت را از عمرو عاص نخواهی که خاص تست ودر کارها بجای شعار و دثارتست معويه گفت اگر عمرو بجای شعار و دثارمنست توروشنی چشم مني مروان گفت اگر این سخن بصدق بودی و مرا این محل و مکانت بدست

ص: 362

شدی مملکت مصر بهره من افتادی و منزلت عمرو مرا بردی معويه از کلمات او پاره برنجید و گفت خداوند مرا از تو بی نیاز کناد واسعاف حاجات مرا بدست تو بر مگذراناد آنگاه روی بعمرو بن العاص آورد و گفت یا ابا عبدالله مرا از غم اشتر برهان و فوجی لشکر بردار وهمداستان بروی تاختن کن باشد که او را دستگیر کنی یا طعمه تيغ و تیر سازی عمر و گفت من باتو آن نگویم که مروان گفت و فرمان تو بپذیرم و داد مبارزت بدهم معاویه گفت مروانرا درینسخن که گفت ملامت نتوان کرد چه من ترا بر او مقدم داشته و مملکتی مانند مصر با تو مفوض فرموده ام عمرو گفت اگر او را وا پس از من داشته و مرا افزون از او عطا فرموده بسزا بوده است با چون منی هر کس را برابر توان داشت این بگفت و از لشکر شام چهار صد مرد دلاور وتناور گزیده ساخت و از بهر جنگ اشتر بميدان تاخت اشتر نخعی که همهمه هزبر دلیر را نوای بم وزیر انگاشتی و بیشه ليوث را حجله عروس پنداشتی این ارجوزه بگفت :

يا ليت شعري كيف لي بعمرو *** ذاك الذي او جبت فيه نذری

ذاك الذي اطلبه بوتری *** ذاك الذي فيه شفاء صدری

ذاك الذي أن القه بعمري *** تغلى به عند اللقاء قدری

أولا في بي عاذری بعذری

عمرو چون چشمش بر روی اشتر افتاد مرگ احمر را معاینه کرد لكن شرم میداشت که باز شود ناچار جلادتی کرد و بدین شعر او را پاسخ گفت :

يا ليت شعري كيف لي بمالك *** كمر اجل خيبته و حارك

و فارس قتلته و فاتك *** و نابل فتكته و باتك

و مقدم اب بوجه حالك *** هذا و هذا عرضة المهالك

اشتر چون هزبر صید دیده بر عمرو حمله کرد و عمر و از غایت هول وهرب خواست روغان ثعلب گیرد و از پیش بدر شود اشتر بدو رسید و از گرد راه نیزه

ص: 363

بزد چون عم، و در گریز بود آنزخم نیزه بر زین اسب آمد خرد بشکسته و پاردم (1)بگسست عمرو از پشت اسب بر وی زمین آمد بینی او شکسته شد و چهار دندان از دهانش بیرون افتاد بر خاست و پیاده گریختن کرفت سواران او بانبوه از پیش روی اشتردر آمدند و عمر و را از دست او برهانیدند عمرو دوان دوان بخیمه خویش میگریخت و خون از بینی و دهانش فرو میروید در اینوقت مروان حكم او را دیدار کرد و گفت چونی و چگونه گفت بدینسان که نظاره میکنی مروان گفت عظیم نیست مملکتی چون مصر بدست گرفتی در طلب اینچنین اینگونه حوادث زحمتی نیست از آنسوی جوانی نورس از قبیله یحصب که نسب بحمير می برد و باعمرو مهر وحفاوتی بكمال داشت فریاد بر آورد که :

يا عمرو عليك العفا ماهب الصبا .

و روی با لشکر کرد و گفت ای آل حمير آنچه بر عمرو آمد همانا برشما آمد که ملازم رکاب اوئيد نيك بکوشید و آن رایت را بمن گذارید تا حق آن آن بگذارم این بگفت و علم بگرفت و رجز خواند :

ان يك عمرو قد علاه الأشتر *** باسمرفيه سنان ازهر

فذاك و الله لعمري مفخر *** ياعمر وهيهات لجناب الأخضر

یا عمرو يكفيك الطعان حمير *** و اليحصبي بالطعان امهر

دون اللواء اليوم موت أحمر

و آهنك اشتر کرد اشتر را از جنك او نن آمد چه پسری ریش بر ناورده بود پس فرزند خود ابراهیم را طلب کرده گفت اینك همال تو بميدان آمد و همال تو بمیباشی برود کار او را کافی باش ابراهیم که دست پخت شیر وشبلی دلیر بود آهنك او کرد و این شعر قرائت نمود :

ص: 364


1- پاردم -بضم دال وسکون میم : رانگی را گویندو آن چرمی باشد پهن که بر پس بالان چاروا دوزند و بر پس ران چاروا اندازند و بعضی گویند چرمی باشد که پر پس زرین اسب بندند و بر زبر دم اسب اندازند و این اصح است

یا ایها السائل عني لاترع *** اقدم فانی من غرانين النخع

كيف ترى طعن العراقي الجذع *** اطير في يوم الوغى ولا افع

ما سائكم سرو ماضر تقع *** اعدد ذا اليوم لهول المطلع

هر دو بر یکدیگر حمله کردند و زمانی دراز با نیزه رزم دادند ابراهيم چون شعله جواله بر گرد حمیری بگشت و در پایان کار او را بازخم نیزه بکشت این هنگام مروان زبان بشماتت گشود و عمرو عاص را فراوان ملامت گفت و قحطانيون در خشم شدند و با معويه گفتند این چه نامباری سرداریست که با ما فرمان جنك میدهی مگر نمیدانی که عمرو عاص مردبد دل و جیانیست در معرکه مروان دل از دست میدهد و نام ما را پست میکند ازین پس با ما از بهر جنگ سردار جنگجوی گزیده کن و اگر تو ما را با تو حاجتی نیست مزعف يحصبی که مردی شاعر بود گفت ایها الأمير بشنو تا چه گویم :

معنوی اما تدعنا لعظمة *** تلبس من نكرائها العرض بالحقب

فول علينا من يحوط ذمارنادر *** من الحميريين الملوك على العرب

ولا تامرنا بالتي لانريد ها *** ولا تجعلنا للهوى موضع الذنب

ولا تغضبنا والحوادث جمة *** عليك فيفشو اليوم في يحصب الغضب

فان لنا حقا عظيما وطاعة *** و حباد خيلا في المشاشة والعصب

معویه گفت این خواستاری شما بر من گران نیست ازین پس مردی از شمار ابر شما امير میکنم تا باتفاق رزم دهید روز دیگر که خیمه نورظلمت شب دیجور پدیدار گشت ولشکریان از دوسوی ساخته کارزار شدند معاویه در میان قبایلیمن ندادر داد که ایمردان کارزار جماعتی از اختیارسواران و گزیده پیادگان فراهم کنید و دست در دست دهید که در دفع قبيله همدان پایمردی کنند و شرایشانرابگرداننده بر حسب حکم او انبوهی از شجعان سپاه شام پیشتاز شدند و از پیش روی صفوف رده راست کردند امیر المؤمنين علي عليه السلام این بدید و بدانست که اینجماعت از ابطالند که در قتال مردم همدان همداستان شده اند بانك برداشت که با آل همدان سعیدبن قیس گفت

ص: 365

لبيك يا امير المؤمنین اینك حاضریم تا چه فرمائی فرمود اینجماعت آهنك شما دارند جنك ایشانرا پذیره شوید و حمله در دهید بی توانی قبیله همدان ويله بر آوردند و حمله در دادند اجل دندان بنمود ومرگ دهان بگشود حدود شمشیر ازمصادمه درع فولاد صورت منشار گرفت و سپرهای رومی بزخم نیزهای خطی هیأت پرویزن نمود فراخای میدان مضجع مردان گشت و عرصه رزمگاه مصرع شیران سیاه شدفرسان همدان پای صبر وثبات استوار کردند و هم آوردان خویش را تا بنزد معاویه باز پس بردند معويه گفت می بینید که من از همدان چه می بینم و بانگی برلشکر شامزد که يك امروز مردی کنید و حمله در دهيد علي عليه السلام فرمودایمعشر همدان شما درع منید و نيزه منید شما نصرت نکردید جز خدایرا و اجابت نفرمودید جز خداوندرا سعيد بن قيس عرض کرد یا اميرالمؤمنين ماخدایرا اجابت کردیم چه ترامتابعت نمودیم و پیغمبر خدایرا نصرت کردیم چه دررکاب توقتال دادیم که ست در روی زمین

که مانند تو باشد بهر چه خواهی فرمان کن که با حکم تو بدریای آب و آتش رویم وخوش باشیم جماعتی از نگارندگان سخن بر این نهاده اند که على عليه السلام درین روزاین شعر فرمود ومابحدیث دیگران ازین پیش نیز رقم کردیم :

ولو كنت بوابا على باب جنة *** لقلت لهمدان ادخلی بسلام

خوشا و فرخاحال همدان چه بیگمان على عليه السلام قسيم جنت وار است و بر باب جنت استوار بالجمله اینوقت امیر المؤمنین صاحب لوای همدانرا فرمود رایت پیش ران و اهل حمص را کفایت میکنمردی از جوانان همدان پیش تاخت این رجز بر خواند :

قد قتل الله رجال حمص *** غروا بقول کذب و خرص

حرصا على المال وای حرص *** قدنكص القوم وای نکص

عن طاعة الله وفحوى النص

از آنسوی لشکر معويه نیز فرسان سپاه شام را فرمان جنگ داد مردی از قبيله کنده از پیش روی لشکر بميدان تاخت و این شعر انشاد كرد:

قد قتل الله رجال العاليه *** في يومنا هذا وغدوا ثانيه

ص: 366

حتى يكونوا كرجال باليه *** من عهد عادو ثمود الثاويه

بالحجرا ويملكهم معويه

وحمله در افکند ازدوجانب مردان جنگ در هم افتادند و شمشیر درهم نهادند خاك میدان با خون مردان آمیخته شد با حدود خطي وخدنگی هواكوره حداد شد وزمین کوزه فصاد گشت سپاه شام شکسته شدند و حجر بن قحطان وادعی اینشعر گفت:

الايا ابن قیس قرت العين اذرات *** فوارس همدان بن زید بن مالك

علی عارفات للقاء عوابس *** طوال الهوادي مشرفات الحوارك

معودة للطن في ثفراتها *** يجلن فيحطمن الحصا بالسنابك

عباها على لابن هند و خیله *** فلو لم يفتها كان أول هالك

وكانت له في يومه عند ظنته *** وفي كلیوم کاسف الشمس حالك

وكانت بحمد الله في كل كربة *** حصونا و عزاللرجال المعالك

فقل لامير المؤمنين ان ادعنا *** اذاشئت انا عرضة للمهابك

ونحن حطمنا السمر في حی حمیر *** و كندةو الحي الخفاف السكاسك

و عك ولخم ثايلين سياطهم *** حذار العوالی کالاماء العوارك

وهمچنان قبیله عك وهمدان باستعمال سینت و سنان مشغول بودند و تنورحرب افروخته بود و کانون طعن و صرب زبانه زدن داشت مردان همدان همی بانگ در دادند ایجماعت عك سوگند با خدای که ما از مقاتلت شما انحراف نجوئيم الاآنکه شما طریق انصراف گیرید و مردم عك نعره برداشتند که ای گروه همان ما ازین منازعت باز نشويم الاآنکه شما آهنگ مراجعت کنید اینوقت معويه بر مردم عك بترسید که مبادا یکباره بردم شمشیر پاره پاره شوند کس بدیشان فرستاد و آنجماعت را سوگند داد تا طریق مراجعت برداشتند و قبيلة همدان اینوقت بجایگاه خویش شتافتند عمرو بن عاص با معاویه گفت هر گز چنين روز ندیدم و اینگونه مقاتلت معاینه نکردم اگرترا مانند عك قبیله دیگر باور بودی یا باعلى همانند همدان قبیله دیگر بودی يکتن از مخالف زنده نماندی و این شعرهادرین معنی انشاد کرد:

ص: 367

إن عكا و حاشدا و بکیلا *** کاسود الضراب لاقت أسودا

وجشا القوم بالقني وتساقوا *** بظبات السيوف مونا عتيدا

ليس يدرون ما الفراروان *** كان فرار لكان ذاك شديدا

ازور المناكب الغلب بالشتم *** و ضرب المسومين الخدودا

يعلم الله مارايت من القوم *** از ورارا ولا رایت صدودا

غیرضرب فوق الطلي وعلى الهام *** و قرع الحديد يعلو الحديدا

ولقد فضل المطيع على العاصي *** ولم يبلغوا به المجهودا

ولقد قال قائل خدموا السوق *** فخرت هناك عك قعودا

كبراك الجمال اثقلها الحمل *** فما يستقبل إلا وئيدا

مبارزت عمرو بن العاص

با حمزة بن عتبة بن ابی وقاص در سال سی وهفتم هجری

معويه عمرو بن العاص را فرمود این مقاتلت در میان ما و على ابوطالب بدراز کشید و این کار بردن ثقيل افتاد جلادتی میکن ورز می میزن باشد که این ظلمت منکشف گردد ولشکری بزرك بملازمت رکاب او بر گماشت عمر و با آن جیش عظیم رزم را تصمیم عزم داد و تکاور بميدان تاختن ازین سوی حمزة بن عتبة بن ابی وقاص آهنك جنگی اورا اسب برجهاند و این رجز بر خواند .

ماذا يروجی من رئيس ملا *** لست بقرار ولا زملا

في قومه مستبهدلا مدلا *** قد سئم الحيوة استملا

وكل اغراض له تملا

هم عتبة بن حمزه این شعر هنگام افول آفتاب قرائت کرد .

دعاني عمرو اللقاء فلم افل *** و انی جواد لايقال له هنی

وولي على طرف يجوب بشكة *** مقلصة احشائه ليس ينثنی

فلو ادركنه الليض تحت لوائه *** لغودر مخذولا تعاوره القني

ص: 368

عليه نجيع من دماء تنوشه *** تشاعم شهب في السياسي تجتنی

و با عمرو در آویخت وساعتی با نیزه رزم دادند و یکدیگر را آسیب زدند حمزة ابن عتبه برعمرو تاختن کرد و هم در آن گرمی نیزه بر عمرو فرود آورد عمرو نشیمن زین تهی کرد و بپهلوی اسب فروخفت و آنزخم از خویشتن بگردانید و بچستی با نیزه حمزه را بزد و حمزه از پس سه روز بدان زخم در گذشت و این شعر ازوست:

بلغا عنى السكون وهل لي *** من رسول اليهم غیرانی

لم اصدالسنان عن سبق الخيل *** ولم اتق هدام ألسنان

حين ضح الشعاع من ندب الخيل *** لحرب وهر الكماة وقع الجبان

ومشى القوم بالسيوف الى القوم *** کشي الجمال بين الا ران

و این اشعار عمرو بن العاص انشاد کرد :

ان لوشهدت فوارسا في قومنا *** يوم القوارع مرمثل الاجهل

لرايت ما سدة شوارع بالقنا *** دون الجلود من الحديد المرسل

متسربلين سوابغا عادية *** برادفوا الملوك بكل عضب مفصل

يمشون في عنت الطريق كانهم *** اسد تقلقل في عريف الحسكل

يحمون اذرهموا وذاك فعالهم *** عندالبديهة في عجاح القسطیل

النازلون أمام كل كريهة *** تخشى عوائد ها غداة الفصيل

والخيل عايرة العيون کانما *** كحلت ماقيها بزرق الكعطل

يعسب اذضبح المنادي فيهم *** نحو المنادى بذخته في القنبل

ودني الكماة من الكماة وحلت *** زرقا تعم سراتهم كالمشعل

و این شعر را حمزه گفت :

كل امرء لابد يوما ميت *** والموت حق فاعرفن وصية

بالجمله جنگ بزرگ شد و مردان جنگی شمشیر درهم نهادند و ناپروا بر روی هم بتاختند چنانکه خویش از بیگانه نشناختند کشته همی بر فراز کشته افتاد و مطروح برزبر مصروع آمد در غلوای چنین جنگ عدی بن حاتم بیم کرد که مبادا

ص: 369

امیر المؤمنین علی علیه السلام را آسیبی رسیده باشد در فحص حال آنحضرت تکاور برجهاند و بهر جانب عبور میداد بر جسد کشته و دست و پای قطع شده میگذشت تا در میان قبیله بکر بن وائل آنحضرت ترادیدار نمود عرض کرد یا امیر المؤمنين فرمان کن تالشكرها جنبش کنند و این دشمنان دین را از بیخ و بن بر کنند و اگر نه بالجمله عرضه هلاك ودمار شویم علی علیه السلام فرمود سرفراپیش دارچون نزديك شد.

فرمود ای عدی اینمردم که با مند بیرون از آلايش نفاق نیستند و آنان که ملازمت معويه دارند بر طریق عصیان او نمیروند و بیفرمانی نمیکنند ابو حية بن غزية الانصاری که عمرو نام دارد و در جنگ جمل ملازمت رکاب امير المومنین داشت وشتر عایشه را بروایتی اوعقر کرد این شعر بگفت :

سائل حليلة معبد عن فعلنا *** و حليلة اللخمي و ابن كلاع

و اسئل عبيدالله عن ارماحنا *** لما ثوی متجد لا بالقاع

و اسئل معوية المولى هاربا *** والخيل تعد ووهی جد سراع

ماذا يخبرك المخبر منهم *** عناو عنهم عند كل رقاع

ان يصدقوك يخبروك باننا *** اهل الندى مستمعون الداعی

ندعو الى التقوى ونرعى اهلها *** برعاية المامون لا المضياع

ان يصدقوك يخبروك باننا *** نحمي الحقيقة عند كل مصاع

و نسن للاعداء كل مثقف *** لدن و كل مشطب قطاع

و از اصحاب على علیه السلام این شعر عدي بن حاتم گفت :

اقول لما ان رايت المعمعه *** واجتمع الجندان وسط البلقعه

هذا علمی و الهدی حقأ معه *** يارب فاحفظه ولا تضيعه

فانه يخشاك رب فارفعه *** ومن اراد غيته فضعضعه

و از اصحاب على يعمر بن عجلان الانصاری این شعر بگفت :

سائل بصفين عما عند وقعتنا *** وكيف كناغداة المحك نبتدن

واسئل غداة لقينا الأزد قاطبة *** يوم البصيرة لما استجمعت مضر

ص: 370

لولا الاله و عفو من ابی حسن *** عنهم ومازال منه العفو ينتظر

لولا الا له قوم قد عرفتهم *** فيهم عفاف وما یاتی به القدر

لما تداعت لهم بالمصر داعية *** الاالكلاب والاالشاء والحمر

کم مقعص قدتر کناه بمقفرة *** تعوی السباع الديه وهو منعفر

ماان تراه ولا یبکی علانية *** الى القيمة حتى تنفخ الصور

و از اصحاب على عمرو بن الحمق این شعر قرائت کرد:

يقول عرسی لما أن رات ارقي *** ماذا يهيجك من اصحاب صفينا

الست في عصبة يهدى الاله بهم *** اهل الكتاب ولا بغيایریدونا

فقلت اني على ما كان من سدد *** اخشی عواقب امر سوف ياتينا

ادلة القوم في امر يرادبنا *** فاقتی حیاء و کفی ماتقولينا

و از اصحاب على علیه السلام حجر بن عدی الکندی گوید :

یا ربنا سلم لنا عليا *** سلم لنا المهذب التقيا

المؤمن المسترشد المرضيا *** و اجعله هادي امة مهديا

لا اخطل الرای ولا بغيا *** واحفظه ربي حفظك النبيا

فانه كان له وليا *** ثم ارتضاه بعده وصيا

و از اصحاب على معقل بن قيس تمیمی گوید :

یا ایها السائل عن اصحابی *** ان کنت تبغى خبر الصواب

اخبرك عنهم غير ما تکذاب *** بانهم اوعية الكتاب

صبرالدى الهيجاء والضراب *** وسل جموع الأزد والرباب

وسل بذاك معشر الأحزاب

و از اصحاب على ابوشريح الخزاعي چنين گفت :

يارب قاتل كل من يريدنا *** و كدالهی کل من يكيدنا

حتى يرى معتدلا عمودنا *** أن عليا للذي يقودنا

و هو الذي بفقهه یودنا *** عن قحم الفتنة اذ تریدنا

ص: 371

و از اصحاب علي عبدالرحمن بن دويب الاسلمی گفت :

الا ابلغ معوية بن حرب *** أما لك لاتنيب الى الصواب

اكل الدهر مرجوس لغير *** تحارب من يقوم لدى الكتاب

فان نسلم ونبقى الدهر يوما *** نزرك بجحفل شبه الهضاب

يقودهم الوصي اليك حتي *** يردك عن غواتك و ارتیاب

و الا فالتى جربت منا *** لكم ضرب المهند بالذواب

و از اصحاب على علیه السلام ابوالواقد، حارث بن عوف الخشنع گوید :

سائل بنا يوم لقينا الازدا *** والخيل تعدو سفرا و وردا

لما قطعنا کفهم والزندا *** و استبدلوا بغيا وباعوالرشدا

وضيعوا فيما ارادوا القصدا *** سحقا لهم في رايهم و بعدا

و از اصحاب علی علیه السلام همام بن الأغفل الثقفی این شعر گفت :

قد قرت العين من المساق *** و من رؤس الكفر و النفاق

ان ظهرت كتائب العراق *** نحن قتلنا صاحب المراقی

و قائد البغاة والشقاق *** عثمان يوم الدار الاحراق

أما لففنا ساقهم بساق *** بالطعن والضرب مع العناق

وسل بصفين لدى التلاق *** ثبنا بتبيان مع المصداق

ان قد لقوا بالمارق الممراق *** ضربا يدمی عكر الاعناق

و از اصحاب على علیه السلام محمد بن ابي سبرة بن ابی زهير القرشی گوید :

نحن قتلنا نعثلا بالسيرة *** اذ صدعن اعلامنا المنرة

يحكم بالجور على العشيرة *** نحن قتلنا قبله المغيرة

نالته ارماح لنا موتورة *** انا اناس ثابت البصيرة

ان عليا عالم بالسيرة

و از اصحاب علی علیه السلام این شعر حویرثة بن سمي العبدی گوید :

سائل بنا يوم التقينا الفجرة *** والخيل تعدو في قتام الغيرة

ص: 372

ثبنا بانا اهل حق نعمروه *** كم من قتيل قد قتلناتخبره

ومن اسیر قد فککنا ماسره *** بالقاع من صفين يوم عسكره

و از اصحاب علی علیه السلام مغيرة بن الحارث بن عبدالمطلب گوید :

ياشرطة الموت صبرالايمولكم *** دین ابن حرب فان الحق قدظهرا

وقاتلوا كل من يبغي غوائلكم *** فانما النصرفي الضر لمن صبرا

سيغوا الجوارح حد السيف واحتسبوا

في ذلك الخير وارجوا الله والظفرا

وايقنوا أن من اصخي يخالفكم *** اضحى شقيا واضحی نفسه خسرا

فيكم وصی رسول الله قائدکم *** و اهله و کتاب الله قد نشرا

ولا تخافوا ضلالا لاابا لكم *** سيحفظ الدين والتقوى لمن صبرا

و ازاصحاب معويه عمرو بن العاص این شعر گفت :

لعمري لقدلاقت بصفين خيلنا *** سمیرا فلم يعد لن عنه تخوفا

قصدت له في وايل فسقيته *** سمام زعاف يترك اللون اكلفا

فما جبنت تكر عن ابن معمر *** ولكن رجاعود الهوادة فانكفا

وخاف الذي لافي الهجیمی قبله *** تفرق عنه جمعه فتخطفا

و نحن قتلنا هاشما و ابن یاسر *** و نحن قتلنا ابني بديل تعسفا

عرفجة بن ابرد الخشنی این شعر گوید :

الأسئلت بنا والخيل ساجية *** تحت العجاجة والفرسان تطردوا

و خیل کلب و لخم قد اضربها *** في قاعنا اذغدو اللموت واجتلدوا

من كان اصبر فيها عند ارمتها *** اذالدماء على ابدانها جسدوا

و نیز عرفجه گوید:

سایل بناعكا وسائل كليا *** و الحميريين وسائل شعبا

كيف يرونا اذ اراد وا الضربا *** الم نكن عند اللقاء علبا

لماثوی معبدهم منكبا

ص: 373

شهادت عقیل بن مالك در محبت على

بدست معويه در سال سی وهفتم هجری

عقيل بن مالك طینتی پاك و نهادی صافی داشت و کار بزهادت و عبادت میکرد و در شمار بزرگان شام و شجعان آنمملکت میرفت يكروز که صفوف آراسته میگشت و لشکریان اعداد جنگ میکردند مویه روی با عقیل کرد و گفت تواز صناديد رجال و شناختگان ابطال بحساب می آئی غیرتی و حمایتی در تو نمی بینم چرا ساخته جنگ نمی شوی و دفع دشمن نمیکنی عقیل گفت یا معوية مرا در خاطر بود که در تقديم خدمت تو خویشتن داری نکنم و دشمنان را از بیخ و بن بر کنم لكن از آنروز که عمرو بن العاص و ابونوح با عمار یاسر مجلسی کردند و سخن از در احتجاج براندند و حجت خویش بگفتند بر من مكشوف افتاد که علی بن ابیطالب خلیفه رسول خداست و وصی او و ابن عم او و داماد اوست و او بر حق است و تو بر باطلی .

لاجرم واجب میکند که تیغ بر روی خلیفه رسول خدا نکشم و هیچکس از اصحاب او را نکشم زخارف جهانرا نتوان بمعارف چنان اختیار کرد و نعمت پنچ روز را با نقمت ابدی برابر گذاشت و خداوند جبار و محمد مختار را بر خویشتن خشمگین ساخت اینکلمات معويه را از زخم سنان سخت تر می آمد و خاموش بود و با خویش می اندیشید که اگر چون ادریس برچرخ ماه شوی و یا بکردار یونس در شکم ماهی روی این کین ازتو بکشم وترا بکشم و بفرمود اورا بسخت ترستمی شهید کردند .

بالجمله از دو سوی ابطال رجال بال با یال پیوستند و چون دیوار آهن رده بستند نخستن از سپاه شام مردی که او را عوف نام بود بميدان آمد و هم آورد خواست از سپاه عراق کعب بن جرير الاسدی از پیش روی اودر آمد و او را بکشت و بجانب معویه نگریست او را بر فراز تلی دید ایستاده و جماعتی از سواره و پیاده در گرد او انجمن دارند کعب ناپروا اسب را تازیانه بزد و آهنگ معويه کرد

ص: 374

چون اینگونه تاختن بیرون قانون رزم زدن وحرب ساختن بودمعويه را در گمان افتاد که مردی از لشكر على گریخته و بحذرت او پناهنده می آید ناگاه كعب در رسید و با شمشیر کشیده قصد معويه کرد آنان که در گرد معويه بودند از پیش روی او بیرون شدند و جنگ بپیوستند و بزحمت تمام شرکعب را از معويه بگردانیدند کعب چون دید که انبوه لشكر را نتواندشکافت و بمعاویه دست یافت نعره بزد که ای معويه مرا میشناسی که غلام اسدیم هم در پایان اور کیفر ترا در کنار تو نهم و مردم را از خبث تو رهائی دهم این بگفت و عنان بر تافت و بخدمت على علیه السلام باز شتافت امير المومنین فرمود ای کسب تا کجا بخواهی تاخت و با انبوه لشکر چگونه توانی رزم ساخت کعب گفت همیخواستم که معویه را با نیزه زخمی بزنم که مردم را از خبث او آسوده کنم على علیه السلام تبسمی فرمود و او را

مرحبا گفت .

اینوقت از لشکر معويه عبدالرحمن بن خالد بن الوليد بميدان آمد و مبارز خواست از سپاه اميرالمؤمنين حارث بن قدامه بیرون شد هر دو با نیزه آغاز جنگی کردند و حملهای گران افکندند حارثه را فرصتی بدست شد و در پستان عبدالرحمن با سنان نیزه جراحتی بکردعبدالرحمن راتوان ترکتازی برفت ناچار عنان برتافت و باز شتافت از پس او ابوالاعور السلمی آهنگ میدان کرد و ازينسوی زیاد بن کعب که مردی دلاور بوداسب برانگیخت و با اودر آویخت ابو الاعور نیز بدست زیاد زخم یافت و باز شتافت معويه سخت آزرده خاطر گشت واینوقت روز بپای آمد و لشکریان دست از جنگ بداشتند

حدیث کرده اند که کعب الاحبار که عالم جهودان وحبر ایشان بود و ما شرح اسلام او را وصفت او را در مجلدات سابقه رقم کردیم از حمص بنزديك معويه آمدو اورابر جنگ علی علیه السلام همی تحریض کرده و این کعب الأحبار در علم کهانت اندك فطانت داشت و بر است و دروغ سخنها میپرداخت و باصغای آن مردم راشیفته خویش میساخت چنانکه رفتی مرویه از وی پرسید که بعد از عثمان امر خلافت بر که فرود

ص: 375

می آید .

گفت پس از زحمتهای فراوان بر تو فرود می آید این سخن نیز بر طلب و طمع معویة بیفزود .

بالجمله اینوقت که بنزديك معويه آمد مقدم او را عظيم مبارك دانست و او را نیکو بنواخت و تشريف کرد و کعب الأحبار در خدمت معوية اقامت نمود و هر روز در اغوای او زیادت فرمود .

مع القصه روز دیگر چون هر دو سپاه جنبش کردند و از بهر کوشش رده بستند عمرو عاص بنزديك معويه آمد و گفت قومی از قبیله ربیعه که در شمار خویشاوندان منند در ميسره لشکر علی جای دارند همی خواهم بنزديك ایشان روم و سخنی چند که دانم بگویم باشد که ایشانرا بتوانم در شك و شبهت انداخت و از حضرت علی ابوطالب بخدمت تو آورد معويه گفت ایعمر و هنوز آزمون نشده و آزمایش نکرده کار از آن گذشته تر است که بخدیعت و مکیدن تو دیگر گون شود و دستخوش جادوئی و افسون تو گردد مرانقش میشود که از اینکارسودی صورت نمی بندد و تو اگر جز این میدانی و دیگر گونه رای میزنی برو و بگوو باز آی عمرو اسب برجهاند و بميسره سپاه على علیه السلام نزديك شد و بانگ در داد که ایخویشاوندان من ای برادران من ای خالان من مرا با شما سخنی است کسی را که در نزد شما بکیاست و فراست معتمد باشد بنزديك من فرستید تا سخن خویش با او بگویم عقيل بن نویره ازجماعت عبد القيس بنزديك او آمد عمرو گفت کیستی و چه نام داری گفت مردی از عبدالقيسم وعقيل بن نویره نام دارم در جنگ جمل ملازم رکاب على علیه السلام بودم و در آنجنگ جلادتها کردم و بسیار کس از سواران اختیار را از مرکب حیوة پیاده ساختم و امروز هم بر آنعقیدت و ارادتم که بودم و در تقديم خدمت امیر المومنین از بذل جان و سر دريغ ندارم و دانسته باش که ازین همه لشکر خصمی هیچکس باتو افزون از من نیست اگر بودی او بجای من نزد تو آمدی هان ایعمر وعاص چه بيحيا و بی آزرم بوده از خداوند نمیترسی از

ص: 376

مصطفی حیا نمیکنی معویه را بر وصی رسول خدا و برادر او و پسر عم او وداماد او برمیگزینی و دین خود بمصر میفروشی و در تشييد باطل معويه میکوشی گرفتم که تو صاحب مصر شدی مصر با فرعون چه کرد که با تو کند تو شیخ قریشی گرم و سرد روزگار را فراوان دیده و پست و بلند جهانرا در روزگاران دراز در نور دیده و مجرب شده خاك سياه بر سر این جهان فانی کن و دل در سرای جاودانی بندعقیل این کلمات میگفت وعمرو خوش میخندید و چون دانست احبال خديعت او بند و کمند عقیل نخواهد شد گفت چندین سخن بنصيحت و موعظت دراز مکن و از راه باز گرد و کسيرا بمن فرست که چندین حکمت نداند و پند و اندز نخواند .

عقیل باز شد و طحل بن الأسود بنزديك أورفت عمر و گفت کیستی و نام تو چیست گفت من آن کسم که بر جان و مال تو دریغ نخورم و برزن و فرزند تو رحم نکنم و اگر دست یابم سرت را بر گیرم بی آنکه مهلت دهم که پلک چشم بر هم زنی عمرو گفت ترا از بهر اینکار نخواندم چندین نصیحت مفروش ودر ملامت مکوش بسلامت باز شو واز قبيله عنزه مردی بمن فرست طحل باز شد و مردی عمری بسوی او گسيل داشت عمرو بر عنزی سلام کرد و مرحبا گفت عنزی گفت مرحبا را بمرحبا پاسخ دهم اما سلام تراوقعی ننهم دانسته باش که من در خصومت تواز آن دو کس که بنزديك تو آمدند بزیادتم اگر فرصت بدست کنم یکنفس کشیدن زنده ات نگذارم عمرو دانست که شعوذه وی با او باد بچنبر بستن و کوه بناخن خستن است عمرو گفت تو نیز باز شوو مردی از بنی مضم بمن فرست عنزی باز شد و مردی از بنی مضم بدو فرستاد و اواز اخوال عمرو بود لاجرم عمرو شاد شد و گفت ایخال دیدار ترابفال گرفتم چه قربت و قرابت تو با من از تمامت خویشاوندان بزيادتست مضمی گفت این مقالات بگذار و حاصل خیالات خویش بگوی عمرو گفت مهربانی و حفاوت من درحق شما بحكم قرابت ثابتست و بهیچ شرحی و بیانی حاجت نیست لاجرم گفت و شنود از عین مقصود میرود همانا این معنی مکشوفست

ص: 377

که این محاربت و مضاربت که در میان ما وعلى ابوطالب رفت افسانه خواهد گشت و خویش و بیگانه خواهد شنید بلکه بدست نگارندگان سیر خواهد افتاد از مشرق تا مغرب سمر خواهد گشت و تا نفع صور از گوشها مهجور نخواهد شد پس واجب میکند که مردم دور اندیش آن کار پیش گیرند که نام ایشان بنيکوئی بلند شود و در نظر ها ارجمند باشند دانسته باش که بنیان امر على ابوطالب ممهد و مشيد نیست از آن پیش که خواب گردد و شما مصایب باشید در مرافقت و موافقت ما کوشید و نجات خویش و انجاح مهمات خود را هم در دین و هم در دنیا با طاعت و متابعت مادانيد همانا این اندرز و پند از شما که مرا خویشاوند باشید دریغ نداشتم و حق نصيحت و خویشاوندی بگذاشتم چون عمرو عاص این شعوذه بباخت و این فصل بپرداخت .

مرد مضمی گفت ایعمر و خداوند ترا دلالت کناد و از جهل ظلمت برهاناد تا ظلمت را از نور و دیو را از دور و خوب را از زشت و دوزخرا از بهشت باز دانی دریغ آن گمان یاوه که در حق توداشتم و ترا مردی بخرد و مجرب میپنداشتم هان أي عمرو تو خود می گوئی که قصه ما افسانه روزگار خواهد شد ما که در خدمت على مرتضی کار به تسلیم و رضا کرده ایم و از وهمه کرم و کرامت دیده ایم و کار دین و دنيا بصلاح وصواب آورده ایم بیموجبی از وروی برتا بیم و بخدمت معونه که طليق بن طليق است شتابیم ازین پس در روزگاران از ماچه گویند و در آنجهان با مصطفی چه گوئيم عمرو گفت سخن شما را بی سنگی و وقتی نمیخوانم لكن این رنج و تیمار مرا آسیب میزند که شرحبيل و پسر ذوالکلاع و دیگر کسان شما را بکس نمیشمارند و محلی ومکاتتی نمیگذارند و کفو خویش و قرن خویش نمیدانند حمیت خویشاوندی مرا بر آن داشت که اگر توانم شما را بنزديك معويه کوچ دهم و ازین غم برهم.

مضمی گفت بیهوده ملای و چندین زنخ مزن که تیر تدبیر تو با هدف ر است نشود و خدیعت تو درمانگيرد این بگفت و روی بر تافت و بصف خویش پیوست

ص: 378

عمروعاص نیز از آنسوی باز جای شدلکن با اینهمه قوم ربيعه بعضی با هم سخن کردند که اگر چند عمرو عاص از ما بیگانه است اما عرق خویشاوندی جنبش کرده که از سخن پسر ذوالکلاع در حق ما رنجیده همانا در هر حال مانند بیگانه نباشد، نعیم بن هبيرة الشيبانی این کلمه بشنید گفت حاشا و کلا بکلمات دروغ عمرو فریفته نشوید و بمكر وخديعت او شیفته مگردید که او با هیچکس باز نشود وتیمار هیچ آفریده ندارد و هنوز این سخن بتمام نگفته بود که لشکرها از دوجانب جنبش کردند و ساخته مبارزت و مقاتلت گشتند سواری از لشکر شام که غرار بن الادهم نام داشت و شجاعت و دلاوری معروف بود اسب بزد و بمیدان آمد ولختي ازینسوی بدانسوی بتاخت و اسب خویش را سر گرم ساخت پس در استاد و مبارز خو است چون لشکر عراق صیت توانائی و رزم آزمائی او را شنیده بودند کمتر کس مبارزت او را پسنده داشت لاجرم زمانی دیر بر آمد و هیچ مرد آهنگ آورد او نکرد ناگاه چشم غرار بر سواری افتاد که بر اسبی سیاه تر از پرغراب بر نشسته و شمشير مشرفی بر بسته و درعی عادی در پوشیده و سپری از چرم گرگ از پس پشت انداخته و خودی زراندود چون بیضه خورشید بر سر نهاده همه تن در آهن محفوف بود جز چشمش که از پس زره و مغفر مانند چشم افعی درخشان میگشت وچنان مینمود که زهراب چشمش از دامن زره در میگذشت گفت کیست گفتند عباس بن ربیعه غرار از کمال غرور بانکی برداشت که هان ای عباس هیچ رغبت میکنی که با من بمبارزت بیرون شوی گفت چرا رغبت نکنم و اگرخواهی پیاده طريق ستیز و آویز سپریم چه پیاده را کمتر راه گریز بدست شود غرار گفت نیکو باشد پس هردو تن روی در روی شدند عباس خویشتن را از اسب بزیر افکند و تکاور را رها کرد او زاغلامی سیاه بود پیش شد ولگام اسب بدست گرفت غرار نیز پیاده شد پس هر دوتیغ بکشیدند و بر هم تاختند و با شمشیر سردترک یکدیگر را کوفتند در عهای عادی چنان سخت بود که شمشیرها کار گر نمی افتاد لشکریان از دوسوی نظاره بودندوچكچاك شمشیر ایشانرااستماع میفرمودندعباس بر درع غرار نيك در نگریست

ص: 379

در جائی حلقه چند را ضعیف دید که تواند شد که شمشير آنرابرید عباس نگران آن موضع بود تا فرصت بدست کرده تیغ براند و غرار را بدو نيمه کرد بانگ تكبير از سپاه اميرالمومنين صعود یافت و عباس بصف خویش باز شتافت امير المؤمنين فرمود این مبارز از لشکر ما کدام کس بود ابو الفراء التميمي عرض کرد خواجه زاده ما عباس بن ربیعه على علیه السلام فرمود او را حاضر کردند گفت ای عباس مگر من ترا و عبدالله بن عباس را نفرمودم که جای خویش نگاه دارید و از میان سپاه بیرون نشوید.

عوض کرد یا امیر المومنین دشمن بآوردگاه آمد و مرا بنام طلب کرد نتوانستم او را اجابت نفرمایم و نام خویش را پست کنم فرمود نیکوتر آن بود که پذیرای فرمان امام خویش باشی عرض کرد چنین است پس امير المومنین روی باسمان کرد و دست برداشت و گفت ای خدای بخشنده تو بر عباس مگیر و کردار اورا درین کارزار پاداش فرمای از آنسوی معویه پرسش نمود که قاتل فرار کدام مبارز بود گفتند عباس بن ربیعه سخت غمنده گشت و گفت خون غرار نتوان خوار داشت و کشنده او را بسلامت گذاشت آنکس که بميدان مبارزت بیرون شود و عباش بن ربیعه در آویزد و خون او بریزد چندانش از مال مستغنی سازم که تا زنده باشد روی نیستی نبیند دو تن از قبیله بنی لخم پیش او شدند و گفتند ما تقدیم اینخدمت برذمت نهادیم هم اکنون برویم و بی نیل مرام باز نشویم معویه گفت هر يك از شما در قتل عباس پیشی گرفتید فضلا على ما مضى بیست هزاردرم عطا کنم پس آن دوتن لخمي بميدان آمدند و عباس را بنام و نشان طلب کردند عباس گفت مرا امیریست که بی اجازت او بمبارزت نتوانم رفت گوش دارم تا چه فرماید وحاضر شد و قصه بگفت امير المومنین فرمود سوگند باخدای که معويه صورت میبندد که از بنی هاشم ساکن داری ونافخ ناری نماند آنگاه اسب و سلاح خود را با عباس گذاشت تا بپوشید و بر نشست و سلاح عباس را بر تن راست کرد و بر اسب و سوار شد و عباس را فرمود بجای من ایستاده شو و نگران میباش تا من باز آیم و تازیانه

ص: 380

بر تکاور زد ومتنكرا بميدان آمد آندو تن لخمی گفتند همانا از امیر خود اجازت یافتی امیر المومنین نخواست که بر زبان مبارکش سخنی بکذب در گذرد فرمود :

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتِلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اَللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ.

یکی از آندو تن بر امیر المومنین حمله کرد على علیه السلام شمشیر بر شکم او زد بسرعتی که صاعقه با آن قیاس نتوان کرد از قوت بازو و سورت صمصام چنان تیغ از وی در گذشت که نه سوار دانست و نه سپاه بر نظاره بودند چون لخمی لختی راه به پیمود يك نيمه ازینسوی اسب و نیمی از دیگر سوی بر زمین افتاد و بانگ تحسین و آفرین بر آندست و باز و از هر دو گروه برخاست بالجمله آن لخمی دیگر را نیز بيك زخم از پای در آورد و این آیت قرائت کرد:

ألشَّهْرُ الْحَرَامِ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ والحُرُمَاتِ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُوا اَللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اَللَّهَ مَعَ اَلْمُتَّقِين(1)

و باز شتافت و بصف خویش پیوست و سلاح عباس را باز داد و آن خویش را بستد و فرمود ای عباس اگر دیگر باره کسی ترا بمبارزت و مناجزت بخواند همچنان آگهی مرامید. و از آنسوی معويه دانست که این زور بازو جز از امیر المؤميين على علیه السلام نبود گفت لعنت بر لجاج هما نالجاج شتریست که هر وقت من بر نشستم مخذول و مقهور گشتم عمروعاص گفت براینمنوال مخذول آندو تن مرد لخمی بودند معويه گفت هرزه ملای این وقت سخن کردن تو نبود عمرو گفت اکنون که هنگام سخن کردن من نیست پس خداوند ایندو تن مرد لخمی را بیامرزاد ودانم که نخواهد آمرزید معویه گفت اگر آمرزیده نشوند پس وای بر تو عمرو گفت چنین است که تو گوئی اگر مملكت مصر مرا تفر يفتی رشد خویش دانستمی معویه گفت درست گفتی مصر تورا کور و کر ساخت اگرنه طريق صلاح وسداد

ص: 381


1- آیه 41- سورة الحج .

بشناختی و خویشتن را درین طوفان بلانینداختی شگفت مردی روباه باز و نیرنگ ساز و دنیا پرست و درازدست بوده.

بالجمله اینوقت جنگ با انبوه شد و لشکرها گروها گروه در هم آویختند و خون بریختند تا گاهی که آفتاب سر در کشید و سیاهی جهانرا فرو گرفت پس دست از جنگ بداشتند و بجایگاه خویش شدند دیگر روز که آفتاب از دریای آب سر بر زد و سپاه در روی سپاه ایستاده شد معویه را غلامی بود که حرب نام داشت و در کار طعن و ضرب معروف بود او را پیش خواست و گفت ای غلام ترا دلیر و دلاور شناخته ام و در کارهای سخت و صعب انداخته ام همواره کار بکام کردی و بر حسب مرا در مرام باز آمدی يك امروز گوهر خویش را نمودار کن وهنر خود را باز نمای اگر ازین رزمگاه فیروزمند باز آمدی و تنی چند از سپاه على ابوطالب بخاك در افکندی طوق رقیت از گردن تو فرو گذارم و ترا آزاد کنم حرب

گفت من سر بفرمان تو نهاده ام و دل ببندگی تو داده ام بهر چه فرمان کنی پذیرای فرمان شوم وغم جان نخورم این بگفت و اسب برانگیخت و در میدان نبرد کرو فری بکرد چنانکه موجب ترحيب و تحسین دمعویه گشت اینوقت غلام على علیه السلام قنبر که رکابدار آنحضرت بود نیزه خویش را در آهتز از آورد و آهنگ او کرد و از گرد راه چنانش نیزه بر پس پشت زد که سر از سینه او بدر کرد درزمان بیفتاد و جان بداد معاویه از قتل او غمناك شد و فراوان اظهار حزن والم نمود بسر ارطاة گفت اگر چند حرب غلامی دلاور و تناور بود اکنون که قضا بدینگونه رفت رضا بقضا باز ده و در قتل اوخویشتن داری میکن و این سوگواری فرو میگذار معويه گفت ای پسر این رای از در صواب میزنی لکن هیچ نگران نیستی که علی ابو طالب بدان قرابت که با رسول خدای دارد مرا بچند گونه مفاخرت می آزارد و تا چند تكبر وتنمر میفروشد بسر گفت یا معوية على ابوطالب اینکار بسزامیکند کیست که با على ابوطالب همال و همانند تواند بود اگر مهندسان جهان بتمامت همدست شوند مناعت محل وجلالت قدر اورا هندسه نتوانند جست پدر او ابوطالب

ص: 382

قیل قبیله بنی هاشم است و مادرش فاطمه بنت اسد سیده سادات هاشمی است شجاعت و شهامت و سخاوت و سماحت و علم و فقاهت و کرامت و شرافت در شان اوفرود شده با اینهمه ماهوای خویش را بارضای تو دست باز داده ایم و چشم و گوش بر فرمان تو نهاده ایم درع و مغفر از تن باز نکنیم و سیف وسندان از دست فرو نگذاریم وچند که روان در کالبد و توان در تن داریم بخروشیم و بکوشیم و از لشكر على ابوطالب نگذاریم که یکتن روی وطن بیند معویه را از کلمات پسر ارطاة تسليتی در خاطر و توانی بتن آمد از آنسوی این خبر در لشكر على علیه السلام سمر گشت که بسرارطاة بامعویه چه گفت قیس بن سعد بن عباده بر پای خاست و عرض کرد یا امیرالمومنین سوگند با خدای که ما منزلت و محل تووجلالت قدر ترا نيك دانسته ایم اگر بجمله بدهان شیر در رویم و بردم شمشیر بگذریم روی از حضرت تو نخواهیم تافت وهیچ دولتی بزرگتر از خدمت تو نخواهیم یافت این بگفت و روی با انصار کرد که ای اصحاب واحبای رسول خدای من اینك در خاطر نهاده ام که وصی پیغمبر را نصرت

کنم و بر این قوم حمله گران افکنم گفتند ما از موافقت تو دست باز نداریم لاجرم قيس ويله بر آورد و حمله در افکند و انصار بجوشیدند و بخروشیدند در میانه جنگی صعب برفت و بسیار کس از بزرگان و دلاوران سپاه شام عرضه تیغ خون آشام گشت و اینجنگ برای بود تا روز بیگاه شد هردو سپاه با رامگاه آمدند روزدیگر که خورشید رخشان لشکر یور بپراکند و لشکرها از دوجانب بر سیاه و سمند بر نشستند همام بن قبيصة درع و جوشن بر تن راست کرده تکاور بميدان راند وزبان بسب و شتم امیر المومنين علیه السلام برگشاد و این شعر قرائت کرد :

قد علمت الخود كالتمثال *** اني اذا ما دعيت نزال

اقدم اقدام الهزبر العالی *** اهل العراق انكم من بالي

كل تلاد و طريف مالی *** حتى انال فيكم المعالی

او اطعم الموت وتلكم حالی *** في نصر عثمان ولا ابالی

ص: 383

و هم آورد طلب کردعدی بن حاتم که خمیر مایه نهادش بمحبت امير المومنین علیه السلام عجين بود از کلمات او موی بر تنش پیکان شد و پوست بر اندامش زندان گشت ناپروا اسب برجهاند و مانند ضغیم غضبان از پیش روی او در آمد و گفت ایسگ زبان در کش دشنام کار مردم با ننگ و نام نیست دهان كمان بگشای و زبان سنان بزدای و اینشعر بگفت :

یا صاحب الصوت الرفيع العالی *** ان کنت تبغي في الوغى نزالی

فارن فانی کاشف عن حالی *** تفدى عليا مهجتی و مالی

و اسرتي يتبعها عيالی

و با نیزه زهرآگین تر از دندان مار کزر بود بر او حمله کرد و از غایت غضب جانب حزم و احتیاط فرو گذاشت و ناپروا بر او در آمد و چنانش نیزه بر سینه زد که يکنيمه از پشت او بیرون شد و جان او با نیزه از تن او بر آمد ابن خطان در شتم وشناعت او این شعرها بگفت:

اهمام لاتذ کرمدى الدهر فارسا *** ای کس وعض على ما جئته بالا باهم

سمالك يوما في العجاجة فارس *** شديد القفير ذو شجا وغماغم

فولية لما سمعت ندائه *** تقول له خذ یا عدی بن حاتم

فاصبحت مسلوب اللداء مذبذبا *** و اعظم بهذا من شتيمة شاتم

معویه را از قتل همام و آنزور بازو لرزه در اندام افتاد و گفت اگر اینکار بر من فرود آید ابن اعور را بسزا کیفر کنم حديث کرده اند که چون معوية بعد از على علیه السلام بر اریکه سلطنت متکی آمد عدی بن حاتم بحكم حاجتی ناگزیر افتاد و بدرگاه معويه حاضر شده و بار یافته بر او در آمد و سلام بگفت و بنشست مجلسیان سلام او را جواب باز دادند معويه گفت یا اباظریف از محبت علی چیزی در تو بمانده است گفت جز محبت علی در من چیزی بجای نیست درینجهان دولت محبت او دارم و جز این نیز چیزی نخواهم و زمان تا زمان كه ن كر او تذکره خاطر من گردد و نام او فرایاد من آید بر محبت من بیفزایدمعويه گفت مراصورت

ص: 384

میشد که چون روز گار او در گذشت و کارها دیگر گونه گشت دوستی علی ازدل تو سترده شود گفت معاذ الله هرساعت دوستی علی در دل من افزوده گردد و همچنان ایمعویه دشمنی تو هر ساعت در دل من افزون گردد معويه بخندید و گفت ای عدی قبیله طی همه وقت رخت زایران مکه بدزدیدندی و حرمت خانه خدایرابزیر پای کردندی .

عدی گفت این عادت در جاهلیت داشتند لكن بعد از اسلام در تعظیم خانه و تکریم زایران دیگر گونه کار کردند . معويه گفت استوده مردی بودید که نیکوتر طعام شما ملخ بود ، عدی گفت در جاهلیت ترا و قوم ترا نیکوتر طعام مردار بود ، اینوقت عمرو بن العاص و مردی از بنى وحيد که حاضر مجلس بودند گفتند يامعوية عديرا از این پیش مرنجان که او رنجیده خاطر است ، عدی گفت سخن بصدق کردند و برخاست و بارون شد و این شعر بگفت :

يجادلني معوية بن حرب *** وليس الى الذي يرجو سبيل

يذكرني أبا حسن عليا *** وحظي في ابي حسن جليل

يعاتبني ويعلم ان طرفی *** على تلك التي اخفی دلیل

و يزعم اننا قوم جفاة *** حزائيون ليس لنا عقول

وكان جوابه عندي عتيدا *** و يكفي مثله مني القليل

و قال ابن الوحيد وقال عمرو *** عدی بعد صفين ذليل

فقلت صدقتما قد هدرکنی *** و فارقنى الذين بهم اصول

چون این شعرها گوشزد معویه گشت کس فرستاد و عدی را حاضر ساخت و باسعاف حوایج او پرداخت و او را صله داد و کامروا بازفرستاد.

وقایع سال سی و هشتم هجرت

اشاره

رسول خدای صلی الله عليه و آله از مکه بمدينه

از غره شهر صفر تا اینوقت که ماه محرم برسید بدانسان که درین کتاب

ص: 385

مبارك بشرح رفت در میان سپاه شام و عراق حرب بر پای بود گاهی که محرم بیامد دانسان که در سال پیشین حرب خفیف گشت، وابواب مکاتبات گشاده شد امیر المومنين على علیه السلام معويه رابدینگونه مکتوب کرد :

أمَّا بَعْدُ فَإنَّكَ قَدْ ذُقْتَ ضَرَّاءَ الْحَرْبِ وأَذَقْتُهَا وإِنِّي عَارِضٌ عَلَيْكُمْ مَا عَرَضَ الْمُخَارِقُ عَلَى بَنِي فَاتِح:

أَيَا رَاكِبُ إِمَّا عَرَضْتَ فَبَلِّغْنْ *** بَنِي فَاتِحٍ حَيْثُ استَقرَّ قَرارها

هَلُمُّوا إِلَيْنَا لاَ تَكُونُوا كَأَنَّكُمْ *** بِلاَ أَزْضٍ طَارِعْنِهَا غُبَارُهَا

سُلَيْمُ بْنُ مَنْصُورٍ أُنَاسٌ بِحَرَّةٍ *** وأَرْضُهُمْ أَرْضٌ كَثِيرٌ وَ بَارِهَا

در جمله میفرمایدایمویه خویشتن را در خطبی عظیم افکندی و شربت ناگوار مقاتلت نوشیدی و چند که توانستی از کار طعن وضرب باز ننشستی من اکنون بشعر که مخارق از بهر بني فاتح انشاد کرد در تنبیه تو تمثل میجویم باشد که از مطموره جحيم بحظيره قدس روی کنی و به نیروی ايمان كفر و نفاق را پشت پای زنی ، معويه این مکتوب را بدینگونه پاسخ کرد:

من معوية الي على عافانا الله واياك فاني انما قاتلت على دم عثمان و کرهت التدهين في أمره و اسلام حقه فان ادرك به فبها و الأفان الموت على الحق اجمل من الحيوة على الضيم و انها مثلي و مثل عثمان كما قال المخارق :

متى تسلی عن نصرتي السيد لايجد *** لك السيد بيت السيد عندي مسلما

اذا حل بيتي عند جاري لم يخف *** غوائل مايسري اذا الليل اظلما

و قلت له في الرحب وجهك انني *** سامسك عنك الداران يتهدما

معويه در پاسخ نوشت که من ازينمقاتلت هیچ مقصود ندارم الا آنکه خون عثمان بن عفانرا بهدر نگذارم و مرا سخت مکروه می آید که در خونخواهی او

ص: 386

سستی کنم و حق اورا دست باز دهم لاجرم از پای ننشینم تا كين او را نجویم چه مرگی از آن زندگانی بهتر است که بر ظلم کسان صبر باید کرد و ستم جفا کاران را سهل باید شمرد و او نیز در خاتمه کتاب بشعر مخارق تمثل کرد آنگاه امير المؤمنيني علیه السلام بدو نگاشت :

اما بعد فانك و ما ترى كما قال أوس بن حجر:

و کاین یری من عاجز متضعف *** جني الحرب يوما تم يغن مایجنی

الم يعلم المهدی الوعيد بانني *** سريع الى مالا يسر له قرنی

وان مکانی للمريدين بارز *** و ان برزونی دو کئود وذوحصن

کنایت از آنکه ایم عويه تو مردی بددل و جیانی وچنان دانی که روزطعن و ضرب فرن و قرین کمات صف شکن و حمات مرد افکنی و حال آنکه آنروز که طومار مصالحه و مسالمه در نوردند و آهن و فولاد طريق مضاربه و مصادمه سپرند از کرده پشیمان و پژمان گردی و بر اینسخنان افسوس و دریغ خوری معویه در پاسخ نگاشت :

عافانا الله و اياك انا لم نزل للحرب قادة و ابناء لم يغب مثلنا و مثلك ولكن مثلنا كما قال اوس بن حجر : اذا الحرب حلت ساحة القوم أخرجت *** عيوب رجال يعجبونك في الأمر

و للحرب يجنيها رجال و منهم *** اذا ما جناها من بعيد ولایدری

در جمله جلادتی نمود که ما همواره مردان حرب و ضرب و فرزندان جنگ و جوشیم و نیز با شعار اوس بن حجر تمثل جست و این مکتوب را نیز معويه امیر المومنین علیه السلام مینگارد :

اما بعد ان لی فضائل كثيرة كان ابي سيدةا في الجاهلية وصرت ملكة في الاسلام و انا صهر رسول الله صلی الله علیه و آله و خال المومنین و كاتب الوحی

معاویه با مفخر کاینات در حليه مفاخرت تقدیم مراهنه کرد و باز نمود که پدر من ابو سفیان در جاهلیت سید سلسله و قايد قبیله بود و من در اسلام سلطنت

ص: 387

شام یافتم و خواهرم ام حبیبه زوجه وضجيع رسول خدای بودلاجرم من خال مومنانم و نیز کاتب وحی بودم چون این مكتوب على علیه السلام رسید فرمود ابن آكلة الأكباد بر من مفاخرت میجوید و فرمان کرد تا کاتب این اشعار بدو نگاشت :

لقد علم الاناس بان سهمی *** من الاسلام يفضل كل سهم

محمد النبي اخي وصهری *** و حمزة سيد الشهداء عمي

و جعفر الذي يضحي ويمسی *** يطير مع الملائكة ابن امی

و بنت محمد سکنی و عرسی *** مسوط لحمها بدمي و لحمی

و سبطا احمد ابنای منا *** فایكم له سهم کسهمی

سبقتكم الى الاسلام طرا *** غلاما ما بلغت اوان حلمی

وأوجب لي ولايته عليكم *** خلیلی یوم دوح غدير خم

و اوصاني النبي على اختيار *** لامته رضي منكم بحكم

الا من شاء فليؤمن بهذا *** و الا فلیمت کمدا بغم

انا البطل الذي لم تنكروه *** لیوم کرهة و ليوم سلم

و این مکتوب را معويه على علیه السلام فرستاد :

أما بعد فان الله تعالى يقول في محكم كتابه و لقد اوحي اليك والى الذين من قبلك لئن اشر کت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين و اني احذرك الله ان تحبط عملك و سابقتك بشق عصا هذه الأمة وتفريق جماعتها فاتق الله واذکر موقف القيمة و اقلع عما أسرفت فيه من الخوض في دماء المسلمين و اني سمعت رسول الله الله صلی الله علیه و آله يقول لوتمالا اهل صنعاء و عدنه وقتل رجل واحد من المسلمين لاكبهم الله على مناخرهم في النار فكيف يكون حال من قتل اعلام المسلمين وسادات المهاجرين بله ماطحنت رحا، حربه من اهل القران و ذوی العبادة و الإيمان من شيخ كبير و شاب عزیز کلهم بالله مؤمن وله مخلص و برسوله مقر عارف فان كنت اباحسن انما تحارب على الأمرة والخلافة فلعمري لوصحت خلافتك لكنت قريبا من ان تعذر في حرب المسلمين و لكنها لم تصح لك و اني بصحتها و اهل

ص: 388

و لم يرتضوا بها فخف الله و سطواته واتق باس الله و ناله و اغمد سيفك عن الناس فقد و الله اكلتهم الحرب فلم يبق منهم الا كالثمد في قرارة الغدير والله المستعان .

خلاصه سخن معويه آنست که باغلوطه از قرآن مجید حجت میکند وعلى علیه السلام را بیم میدهد که بشق عصای امت و تفریق جما عت اعمال شایسته پیش و سابقه اسلام خویش را ساقط ساختی از خدای بترس و بازپرس قیامت را فرا یاد میدار از این فتنه که برانگیختی و خون چندین بیگناه ریختی همانا از رسول خدا شنیدم که اگر مردم صنعان يمن و جماعت اراضی عدنه انجمن شوند و موجب فقل يكتن از مسلمین کردند :

خداوند قادر قهار تمامت آن مردم را از روی در آتش اندازد پس چگونه است حال کسی که بزرگان مسلمین و صنادید مهاجرین را با تیغ در گذراند و این مقتولین چه پیر و چه جوان همه قاریان قرآن و عابدان و شیفتگان دین و ایمان بودند اکنون ای ابو الحسن این محاربت که در طلب خلافت بدست گرفتی سوگند بجان خود اگر درست بودی از حرب مسلمين ببایستی عذر خواه شدی لکن دعوت تومر خلافت را درست نباشد و چگونه درست باشد و حال آنکه مردم شام خلافت ترا از در مخالفت باشند و داخل در بیعت و منابعت تو نشوند بترس از خداوند و خشم خداوند و بپرهیز از غضب خداوند و کیفر خداوند و شمشیر خویش را از قتل مسلمانان باز گیر و دانسته باش که این مردم را اژدهای حرب چنان بدم در کشید که از ایشان نشانی بجای نگذاشت چون این مکتوب در حضرت امیرالمنين علیه السلام معروض افتاد در پاسخ چنین نگاشت :

مِنْ عبدِاللَّهِ عَلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَعوِية بْنِ أَبِي سُفْيَانَ أمَّا بَعْدُ قَدْ أَتَتْني مِنْك مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ ورِسالَةٌ مُحَبَّرَةٌ نَمَّقْتَها بِضَلالِكَ وأمضَيْتَها بِسُوءِ رَأْيِك و كِتابِ امرِهِ لَيسَ لَهُ بَصَرٌ يَهديهِ وَلا قائِدَ

ص: 389

يرشده دَعَاهُ اَلْهَوَى فَأَجَا بِهِ وَقَادَةَ اَلضَّلاَلِ فَاتَّبَعَهُ فَهَجَرَ لاَغطاً وضل خَابِطاً فَأَمَّا أَمْرُكَ لِي بِالتَّقْوَى فَأرْجُوا أَنْ أَكُونَ مِنْ أَهْلِهَا وأَسْتَعِيذُ بِاللَّهِ أنْ أَكُونَ مِنَ اَلَّذِينَ إِذَا أُمِرُوا بِهَا أَخَذَتْهُمُ العِزَّةُ بِالإثمِ وَأمَّا تَحذيرُكَ إيَّايَ أن يُحْبِطَ عَلَى وَسَابِقَتِي فِي اَلْإِسْلامِ فَلَعَمْرِي أَوْ كُنْتُ الباغِيَ عَلَيكَ لَكَانَ لَكَ أَنْ تُحَذِّرَنِي ذَلِكَ وَلَكِنِّي وَجَدْتُ اللَّهَ تَعَالَى يَقولُ فَقَاتِلُوا اَلَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي إِلَى أَمْرِ اَللَّهِ فَنَظَرْنَا إِلَى اَلْفَنْئَتَيْنِ اَلْبَاغِيَةِ قُوجِدْنَا مَا ألفتة اَلَّتِي أَنْتَ فيهَا لِأَنَّ بَيْتِي بِالْمَدِينَةِ لَزِمَتْكَ وأنتَ بِالشَّامِ كَمَا لَزِمَتْكَ بَيْعُهُ عُثْمَانَ بِالْمَدِينَةِ وأَنْتَ أَميرٌ لِعُمَرَ على الشَّامِ كَمَا لَزِمْتَ يَزِيدَ أَخَاكَ يَمَّةَ عُمَرَ بِالْمَدِينَةِ وهُوَ أَمِيرٌ لِأَبي بَكْرٍ عَلَى اَلشَّامِ وَ أَمَّا شَقُّ عَصَا هَذِهِ اَلْأُمَّةِ فَأَنَا أَحَقُّ أَن أَنْهَاكَ عَنْهُ فَأَمَّا تخويفك لِي مِنْ قَتْلِ أَهْلَ اَلْبَغْيِ فَإِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ أَمَرَنِي بِقِتَالِهِمْ وَ قَتْلِهِمْ و قَالَ لِأَصْحَابِهِ إِنَّ فِيكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ مَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ وأشَارَ إلَى وَ أَنَا أَوْلَى مَنِ اتَّبَعَ أمرَهُ وأمَّا قَوْلُكَ أَنَّ بَيْعَتي لَمْ تَصِحَّ لِأنَّ أَهْلَ اَلشَّامِ لَمْ يَدْخُلُوا فِيهَا فَإِنَّمَا هِيَ يَيعَةٌ واحِدَةٌ يَلزَمُ الْحَاضِرَ وأَلْغَائِبُ لاَيُسْتَثْنَى فيها النَّظَرُ ولا يُسْتَأْنَفُ فِيهَا الْخِيَارُ الْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ والْمُرَوِّي فِيهَا مُدَاهِنٌ قَارِبْ عَلَى ظُلْمِك وانْتَزِع سِرْبَالَ غَيِّكَ واترُك ما لا جَدوى لَهُ عَلَيكَ فَإنَّهُ لَيسَ لَكَ

ص: 390

عِنْدِي إِلاَّ اَلسَّيْفُ حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِاللَّهِ صاغِراً وَ تَدخُلَ في البَيْعَةِ راغِماً والسَّلامُ .

میفرماید مکتوبی که با کلمات منحوله در هم بافتی و رساله که با الفاظ نکوهیده فراهم کردی کتاب مرديرا ما نیست که او را دانش و بینش نبود تا براه راستش هدایت فرماید و قاید و پیشوائی نداشت که طریق رشد او باز نماید همانا هواجس نفسانی و وساوس شیطانی ترا دعوت کرد و اطاعت نمودی و قاید ضلال صلادر. داد و اجابت فرمودی لاجرم بگمراهی در افتادی و دستخوش تباهی گشتی و اینکه مرا به پرهیز کاری فرمان کردی امید میرود که من از پرهیزکارانم و بخداوند پناهنده ام که برراه طغیان و عصیان روم و اینکه مرا از هبوط محاسن عمل و سقوط سابقه محل بيم دادی قسم بجان من اگر من از در بغی آهنگ تو کردم و جنگتو جستم این تحذير روا بود لكن من بحكم قرآن و امتثال فرمان با تو این مقاتلت آراستم چه پس از بیعت مهاجر و انصار با من در مدینه واجب میکند که تو طریق بیعت و متابعت من گیری اگر چه در شام باشی چنانکه مردمان در مدینه با عثمان بیعت کردند و بیعت او بر گردن تو واجب افتاد و حال آنکه از جانب عمر بن الخطاب امارت شام داشتی و همچنان بیعت عمر اندر مدینه بر ذمه برادرت يزيد فرض آمد و حال آنکه از قبل ابوبکر حکومت شام داشت و اینکه مرا از شق عصای امت نصیحت میکنی این حکومت مر است تا ترا از تفریق جماعت منهی دارم و بتهيج فساد و تمهید فتنه نگذارم و اینکه مرا بیم میدهی از قتال أهل بغی همانا رسول خدا مرا بقتل ایشان مامور داشت و با اصحاب خویش فرمود در میان شما کسی است که بر تاویل قرآن رزم میدهد چندانکه من بتنزیل قرآن رزم دادم و بسوی من اشارت کرد واجب میکند که من از هر کس نیکرتر پذیرای فرمان او باشم و اینکه گوئی بیعت من با مردم بصحت راست شود از بهر آنکه مردم شام گردن ننهادند نه چنا نیست بلکه متابعت پر حاضر وغايب واجب میافتد

ص: 391

و تجدید نظر و تمهید تراخی در انقیاد این امر روانیست و جز منافق در قبول این بیعت سر بانديشه در نبرد و توانی نجوید هان المعويه بجای باش و بدانچه دست نییابی پای باز کش و چشم باز کن و ترك بگوی آنچه را از بهر تو سود نکند ودانسته باش که شمشیر از تو بازنگیرم تا آنگاه که از در ضراعت قبول طاعت و بیعت کنی و پذیرای فرمان خداوندشوى . و این کتابرا امیر المومنین علی علیه السلام بمعويه فرستاد :

فَقَدْ بَلَغَنِي كِتابُكَ تَذْكُرُ مُشاغَبَتِي وَ تَستَقبِحُ مُوارَبَتي وَ تَزعُمُنِي مُتَجَبِّراً وَعَن حَقِّ اللَّهِ مُقَصِّراً فَسُبْحَانَ اللَّهِ كَيفَ تَستَجيزُ الغَيْبَةَ وتَسْتَحْسِنُ الْعَضِيهَةَ إِنِّي كَمْ أُشَاغِبُ إِلاَّ فِي أَمْرٍ بِمَعْرُوفٍ أَوْ نَهْيٍ عَنْ مُنْكَرٍ وَ أَتَجَبَّرُ إِلاَّ عَلَى بَاغٍ مَارِقٍ أَوْمَلِحُدٍ مُنَافِقٍ وَ آخُذٌ فِي ذَلِكَ إِلاَّ بِقَوْلِ اللَّهِ سُبحبانه لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ واُذونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَلَوكَانُوا آبَائِهِمْ أَوْ أَبْنَائِهِمْ وَ أمَّا التَّقصيرُ في حَقِّ اللَّهِ فَمَعَاذَالِلِهُ وإنَّما المُقَصِّرُ فِي حَقِّ اللَّهِ جَلَّ ثَناهُ مَن عَطَّلَ الحُقوقَ ألمُؤَكَّدَةَ ورَكِنَ إِلَى الأَهْوَامِ المُبْتَدَعَةِ و أخلَدَ إِلَى الضَّلَالَةِ أَلْمَحِيرَةِ وَ مِنَ الْعَجَبِ أَنْ تَصِفَ بَا مَعْوِيَةَ الْإِحْسَانِ وَ تُخَالِفُ البُرهانَ وَ تَنكُثُ الوَثائِقَ الَّتي هِيَ لِلَّهِ عَزَّ وَجِلٌ طَلِبَةٌ وَ عَلى عِبَادِهِ حُجَّةٌ مَعَ نَبذِ الاِسْلامِ وَ تَضْيِيعِ الْأَحْكامِ وَ طَمْسِ الْأَعْلامِ وَ الجِرِّيِّ فِي الْهَوَى وَالتَّهَوُّسِ في الرَّديِّ فَاتَّقِ اللَّهَ فيما لَدَيكَ وانظُر في حَقِّهِ ليكَ وارجِعْ إلى مَعرِفَةِ ما لا بِجَهالَتِهِ

ص: 392

فَإِنَّ لِلطَّاعَةِ أَعْلاماً وَاضِحَةً وَ سُبُلاً نَيِّرَةً وَ مَحَجَّةً وِغايَةً مُطَّلَبَةً يَرِدُهَا الْأَكْيَاسُ ويُخَالِفُهَا الأَنْكَاسُ مَنْ نَكَبَ عَنْهَا حاد عَنِ الحَقِّ وَ خَبَطَ فِي التِّيهِ وَ غَيَّرَ اللَّهُ مِنهُ وأَحَلَّ بِهِ نِقِمَتَهُ فَنَفسَكَ نَفسَكَ فَقَدْ بَيَّنَ اللَّهُ لَكَ سَبِيلَكَ وَ حَيْثُ تَناهَتْ بِهِ أُمُورٌ قَدْ أَجْرَيْتَ إِلَى غَايَةِ خُسْرٍ وَ مَحَلَّةِ كُفْرٍ وَ إِنَّ نَفْسَكَ قَدْ أَوْلَجَتْكَ شَرّاً وأَقْحَمَتْكَ غَيّاً وأَوْرَدَتْكَ الْمَهَالِكُ وأو عَرَتْ عَلَيْكَ الْمَسَالِكُ وَ إِنَّ لِلنَّاسِ جَمَاعَة اللهِ عليها وَ غَضَبُ اَللَّهِ عَلَى مَنْ خَالَفَهَا فنفسك نَفْسَكَ قَبْلَ حُلُولِ رَمْسِكَ إِنَّكَ إِلَى اللَّهِ رَاجِعٌ إلى حَشرِهِ مَعَ وسيبِهَظِكَ كَربُهُ وَيَحُلُّ بِكَ غَمُّهُ في يَومٍ لاَيَغْنَى النَّادِمُ نَدَمَهُ ولايَقْبَلُ مِنَ الْمُعْتَذِرِ ذَرَّهُ يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ.

ایمعويه مكتوب توملحوظ افتاد مرا بانگیزش شرونكوهش مخاصمه ومخاتله نسبت کردی و بتكبر وتنمر و انحراف از طریق حق صفت نمودی وخویشتن را بشیمت غیبت و صفت بهتان ستوده دانستی همانا من جز بامر معروف و نهی از منکر هیچکس را رنجه نکنم وزحمت نرسانم و جزبر اهل بغی و نفاق طريق تكبر وتنمر سپارم و بیفرمانانرا دوست نگیرم چه خداوند می فرماید که دینداران بیفرمانانرا دوست نگیرند اگر چند پدران و فرزندان باشند و اینکه مرا ادای حقوق خداوند بتقصير نسبت کردی مقصر کسی است که فرایض خدایرا معطل بگذارد و طریق هوای خویش بسپارد يامعوية مراسخت شگفت میآید که مرابراه راست دلالت میکنی و خود بر ضلالت میروی ومواثيق خداوند را که ستوده یزدان و حجت بند گانست در میشکنی و اسلام را پشت پای میزنی و احکام دین و اعلام مسلمين را محو ومطموس میخواهی و خویشتن را از درهوا وجنون بهلاکت می اندازی هان ايمعويه از خدای

ص: 393

بترس ومال مسلمانانرا در نزد خویش انباشته نگذار و باز گرد بشناس چیزیکه اگر ندانی مجرم وماخوذ ماني و آن طاعت خداوند است چه طاعت خدا بر اعلامات لايحه وطرق واضحه است که بخردان بدانند و ابلهان فروماند تافته از خدای بتافت و در بیابان جهل چون یاوگان شتافت و خداوند نعمت اورا بنقمت بدل کرد پس بترس از هواجس نفس خویش همانا خداوند راء راست با تو نمود یکجامیروی وچرا خویشتن را در شمار زیانکاران و کافران عرض میدهی مگر ندانی که این نفس مشئوم ترا دستخوش شر وزیردست گمراهی و پایمال هلاکت میدارد و کار آسانرا سخت و دشوار میسازد دانسته باش که مردمان در تحت قدرت خداوند قادر فهارند و آنکس که مخالفت خداوند کند مورد غضب خدای گردد از فریب نفس بپرهیز از آن پیش که جای در خاك كني و بيزدان پاك بازگردی و در پیشگاه قیامت ایستاده شوی و از برای حمل هرمكروه ومكروب آماده باشی روزیکه پشیمانی سود ندهد و عذر مسموع نیفتدودوستی بیاری دوستی برنخیزد . واین مکتوبرا معوية باميرالمومنين عليه السلام نگاشت :

أما بعد فان الهوى يضل من اتبعه والحرص يتعب الطالب المحروم و احمد العاقبتين ماهدیاالی سبیل ومن العجب العجيب نام مادح وزاهد راغب ومتوكل حريص کلام ضربته لای مثلا لتدير حكمته بجمع الفهم و مباينة الهوی و مناطحة النفس فلعمری یا ابن ابیطالب لولا الرحم التي عطفتني عليك و السابقة التي سلفت لك لقد كان اختطفك عقبان اهل الشام فصعديك في الهواء ثم قذفك على د کادك شوامخ الأبصار فالفيت كسحيق الفهر على مسن الصلاية لايجد الذرفيك مرتعا ولقد عزمت عزمة من لاتعطفه رقة ان لاتذر ولاتباین ماقرب به املك وطال له طلبك فوالله لاوردنك موردا تمتمرء؛ مذاقه آان فسح لك في الحيوة بل نظنك قبل ذلك من الهالكين وبئس الرای رای يورد اهله المهالك و يمينهم العطب الأولات حين مناص و قد قذف بالحق على الباطل وظهر امر الله وهم كارهون ولله الحجة البالغة والمنة الظاهرة والسلام.

میگوید هوای نفس فرمانپذیر خویش را گمراه کند و حرص اهل طلب را

ص: 394

بتعب افكند بهره دنیا و آخرترا بهتر چیز طریق رشاد و سداد است و مرا شگفت می آید از دنیا طلبی که در عین ستایش نکوهش کند و با تمام رغبت برائت جوید ودر كمال حرص اظهار تو کل کند و اینمثل بدان آوردم که با دانش آشنا شوی و ازهوا بیگانه باشی و با نفس جهاد کتنی قسم بجان من ای پسر ابوطالب اگرحفاوت خویشاوندی مرادفع ندادی ترابچنگال عقابهای شام در سپردم تابسوی آسمان صعود دهند و آنگاه بنشیب درافکنند و تنت را نرم بسایند و از حيز انتفاع دور افکنند چنانکه موری از تو بهره نتواند گرفت همانا تصمیم عزم دادی که در وصول مني و طلب آمال بهیچ عایقی عطف عنان نکنی و از این طمع وطلب که در خلافت افکندی بازنایستی همانا اگر زنده بمانی برادر آبگاهی فرود آرم که شربتش همه جانشکار و ناگوار باشد و حال آنکه چنان دانم که از آن پیش عرضه هلاك و دمار گردی مگر ندانی که اندیشه ناستوده ورای نکوهیده صاحب خویش را از طریق مهالك عبور دهد تا گاهی

که از برای او ملجا و پناهی نباشد و حق بر باطل غالب گردد و حکم خداوند ظاهر شود اگر چند بر کافران و بد کیشان دشوار و ناگوار باشد زیرا که حجت روشن و رساومنت بی منتها و آشکارا مرخداوند راست چون نامه معويه بدین شرح ابلاغ یافت امیر المومنین علیه السلام در پاسخ او این مکتوب مرقوم داشت :

مِنْ عبدِاللَّهِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنُ أَبِيطالبٍ إِلَى مَعْوِيَة بْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ بِتَنْوِيقِ اَلْمَقَالِ وَ ضَرْبِ الْأَمْثالِ وَ إنْتِحالِ الْأَعْمَالِ تَصِفُ الْحِكْمَةَ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهَا وَ تَذْكُرُ التَّقْوَى وأَنْتَ عَلَى ضِدَّها قَدِ اتَّبَعْتَ هَواكَ فَعادَ عَنِ التَّحَجَّةِ وَ لَحِجَ بِكَ عَن سُوءِ السَّبِيلِ فَأَنْتَ تَسْحَبُ أَذْيَالَ لَذَّاتِ اَلفِتَنِ وَ تَخبِطُ في زَهْرَةِ الدُّنيا كَأنَّكَ لَستَ تُوقِنُ بِأوْبَةِ البَعثِ وَلا بِرَجْعَةِ المُنقَلَبِ قَد عَقَدْتَ التَّاجَ وَ لَبِسْتَ

ص: 395

الخَزِّ وافتَرَشتَ الدِّيباجَ سُنَّةً هِرَقْليَّةً وَمُلْكاً فارِسيَّاً ثُمَّ يُقنِعُكَ ذلِكَ حَتَّى يَبلَعَني أنَّكَ تَعقِدُ الأَرْضَ بَعدَكَ لِغَيرِكَ فَيَمْلِكُ دُونَكَ وَ تُحاسِبُ دُونَهُ وَ لَعَمْرِي إِنْ فَعَلتَ ذَلِكَ فَبِمَا وَرِثْتِ اَلضَّلاَلَةُ عَنْ كِلَّةٍ وَ إِنَّكَ لاَبْنُ مَنْ كَانَ يَبْغِي عَلَى أَهْلِ اَلدِّينِ وَ يَحْسُدُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ ذَكَرْتَ رَحِماً عطفتَكَ على فَأَقْسَمَ بِاللَّهِ اَلْأَعْزاالِأَجَل أَنْ لَوْناً زعك هَذَا اَلْأَمْرَ فِي حَيَوتِكَ مَن أَنتَ تُمَهِّدُهُ لَهُ بَعدَ وَفاتِكَ لَقَطَعْتَ حَبْلَةً وَ لَبَتْتَ سَبَّابَهُ وَأمَّا تَهديدُكَ لي بِالمَشارِبِ ألْوَبِيئَةِ والمَوَارِدِ الْمُهْلِكَةِ فَأَنَا عَبدُ اَللَّهِ على بنُ أَبِي طَالِبٍ أبْرِزْ إِلَى صَفْحَتِك كَلاَّ ورَبِّ البَيْتِ مَا أَنْتَ أبِي عُذْرٍ عِنْدَ الْقِتَالِ وَلاَ عِنْدَ مُنَاطَحَةِ الابْطَالِ وَ كَأَنِّي بِكَ لَوْ شَهِدْتَ الْحَرْبَ وقَدْ قَامَتْ عَلَى سَاقٍ و كَشَرْتَ عَنْ مَنْظَرِ كَرِيهٍ والأروَاحُ تُخْتَطِفُ اخْتِطَافَ البَازِي تَرْغَب أَلْقِطَا لِصِرْتَ كَالْمُولهَةِ الخَيْرَانَةِ تَضْرِبُهَا اَلْعِيرَةُ بِالصَّدْمَةِ لاَ تَعْرِفُ أَعْلاَ اَلْوَادِي عَنْ أَسْفَلِهِ فَدَعْ عَنْكَ مَا لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ فَإِنَّ وَقْعَ الحُسَامِ غَيْرُ تَشقيقِ الكَلامِ فَكَمْ عَسْكَرٍ قَدْ شَهِدْتُهُ وَ قُرْزٍ نازَلْتُهُ ورَأَيْتُ اصْطِكَاكَ قُرَيْشٍ بَيْنَ يَدَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ إِذَا أَنْتَ وأَبُوكَ ومَنْ هُوَ أَعْلا مِنْكُمَا لِي تَبَعٌ وَأَنْتَ الْيَوْمَ م دَنِيٌ فَاقْسِمْ بِاللَّهِ أَنْ لَوْ تُبْدِي اَلْأَيَّامُ عَنْ صَفْحَتِكَ لنشبت فِيكَ مِخْلَبُ لَيْثٍ هَصُورٍ لاَ يَفُوتُه

ص: 396

فَريسَهُ بِالرَّاوِغَةِ كَيفَ وأنِّي لي بِذَلِك وأَنْتِ فِي الْبَيْتِ والْبِكْرُ الْمُخَدَّرَةُ بِفَزَعِها صَوْتُ اَلزُّغِيرِ وَ أَنَا على بنُ ابيطَالب الَّذِي لا أُهَدَّدُ بِالْقِتَالِ ولا أُخَوَّفُ بِالنَّزالِ فَإن شِئْتَ يا مَعوِيَةُ فَابْرُزْ والسَّلامُ.

در جمله میفرماید ای پسر ابوسفیان مکتوبی که بكلمات منحول والتقاط منقول پیرایه بستی نگریستم همانا دانش را میستائی و از خرد بیگانه میروی و پرهیز کاری رایاد میکنی وزهد را دشمن میداری همواره در متابعت هوا و کامرانی دنیا چنان بیهشانه گام میزنی که گویا هر گز قيامتی خواهد بود و رجعتی نخواهی دید بسنت قیاصره و قانون آکاسره سر را بدیهیم و تاج زینت میکنی و گستردنی از دیباج می افکنی و جامه خز در میپوشی و بدین شناعت قناعت نمیکنی و سلطنت جهانرا از پس خود بر پسرت يزيد استوار میخواهی تا او در این جهان ما لكرقاب باشد و تو د. آنسرای بیرون اوصاحب حساب باشی قسم بجان من که ازین عزیمت جز گمراهی و تباهی بهره نیا بی همانا تو پسر آنکس باشی که با مسلمانان جز بر طریق حقد وحسد نرفت و این چیست که از خویشاوندی ورحم تذکره میکنی سوگند با خدای اگر یزید با تو خصومت کند با اینکه تمهید خلافت اورا ساز کرده قاطع حبل وماحي اسباب او شوی و اینکه مرابیم میدهی که سالك مهالك ميداری هان ایمعويه من على پسر ابوطالبم چرا با من بیرون نشوی و مردی خویش را آزمون نکنی سوگند با خدای که تو مرد قتال وهم آورد ابطال نیستی ترا معاینه میکنم گاهی که حرب برپای ایستد ودیدار مکروه مکشوف سازد و مرگی چنان جانهارا برباید که باز مرغك قطارا اینهنگام ماده گور وحشی رامانی که از بیم ضربه فحل پست و بلند زمینرا نداند و ناپر وابهر جانب بنازد باشد که خویش را برهاند هان ایمعویه دست در کاری مکن که در خور آن نباشی و حمله مردان رزم را در شمار بذله خوبان بزم مگر چه بسیار وقت که در پیش روی رسول خدا با لشكرها منازله جستم و با قریش مقاتله

ص: 397

کردم وتووپدرت ابوسفیان و آنکس که از شما برتر و مهمتر بود ملازمت خدمت من داشت و در متابعت من میزیست چه شد که امروز مرايتهويل و تهدید آزمون همی کنی سوگند باخدای اگر با من بیرون شوی چنگال شیری که فريسه اور بروغان ثعالب نتوان از او بازداشت ترافرو گیرداینك من این کارهامو تو دوشیزه رامانی که بانك رعدش چنان بیم دهد که مهر دوشیزگان از وی بر گیرد ومن علی ابوطالبم که از قتال نترسم و در نزالنهر اسم يامعويه اگر خواهی بمبارزت بیرون شو والسلام .

مقاتلت سپاه شام و عراق

ومبارزت عمرو بن العاص بادو پسر خود در سال سی و هشتم هجری

چون ماه محرم بنهایت شد دیگر بازه لشکر عراق و شام چون سباع خون آشام اعداد مقاتلت کردند و سیف وستان برفسان زدند و تن بدرع وجوشن بیاراستند و جنگ را بعزمی درست میان بر بستند و بر نشستند وصف راست کردند دیگر باره آتش درب زبانه زدن گرفت و مرگی کشرناب کرد و از دیدار کرده پرده فرو گذاشت امیر المومنین علی که شعشعه شمشیرش آفریننده شجاعت وظل نوایش پروردگار فتح و نصرتست تکاور برانگیخت وصفوف را مستوی بداشت آنگاه کس بمعويه فرستاد ای پسر ابی سفیان چند ازین فتنه انگیختن وخون مردم بناحق ریختن لختی انصاف کن ولشکر را از جنگ معاف فرمای بر اینمردم ببخشای وخویشتن بمبارزت بیرون شو تا زمانی باهم یگردیم ورزم دهیم اگر تو بر من چیره شدی کار بکام کردی و اگر نصرت مرا افتاد این سپاه از جنگ و جوش برهند و بسلامت بجهند .

چون این پیام بمعويه آوردند عمرو بن العاص سر برداشت و گفت یا معويه على ابوطالب داده می دهد و ستوده سخن کند در جنگ او چندین توانی و در ننگی چیست على پسر عم تست و قرن تست وهم آورد تست این عار را در آل و تبار خویش بگذار بیرون شود چون مردان جنگ رزمی بزن و این کار گره در گره را یکسره کن .

ص: 398

معویه گفت ای عمر و بامن قرعه خدیعت میزنی و مرا بدهان شیر سیاه می افکنی من با علی ابوطالب هرگز روی در روی نشوم و بردم شمشير او نروم هان ایعمرومرا بكشتن میفرستی باشد که خلافت بر تو فرود آید و این سخن معويه بسزا می گفت چه بعداز على علیه السلام چون امر خلافت بر معويه مقرر گشت یکروز سخن از حرب صفين در انداخت و با ولید بن عقبه گفت:

ياوليد اي بني عمك كان أفضل يوم صفين عند وقد ان الحرب و استشاطة الظاها حين قاتلت الرجال على الأحساب قال كلهم قد وصل کنفیها عند انتشار وقعتها حتى ابتلت اثباج الرجال من الجربال يكل لدن عسال و بكل عضب قصال فقال عبدالرحمن بن خالد بن الوليد اما والله لقد راينا يوما من الأيام وقد غشينا ثعبان في مثل الطود الارعن قداثار قسطلاحال بيننا و بين الأفق وهو على ادهم سائل الغرة يعني عليا يضرب بسيفه ضرب غرائب الأبل کاشرا عن نا به کشر المخدر الحرب فقال معويه نعم انه كان يقاتل عن ترةله و عليه.

اینکلمات بفارسی چنین می آید مویه گفت ای ولید بگوی تا در جنگ صفين من و علی ابوطالب کدامیک افزون بودیم گاهی که آتش حرب زبانه زدن داشت و مردان جنگ از پی نام و ننگی قتال میدادند وليد گفت این هردو لشکر دقیقه از کشش و کوشش فرو نگذاشتند تا از نیزهای لرزنده و شمشیرهای برنده بوی خون آوردند و پشت و پهلو لعلگون ساختند .

عبدالرحمن بن خالد بن ولید چون کلمات ولید بن عقبه را که از در چاپلوسی وسالوسی بود بشنيد :

گفت بامعويه سوگند با خدای که یکروز نگران بودم ناگاه علی ابوطالب را دیدم که چون اژدهای دژآگاه بر اسبی سیاه بر نشسته بکردار کوه بیستون بر پشت باد پای صف میدرید چنان مینمود که شرزه شیری از عرین کشند بی محابا حمله می افکند و بجای چنگ و دندان سیف و سنان بکار میبرد معويه گفت آری على ابوطالب باخونخواهان عثمان اینمحاربت واجب افتاده باشد که ساحت خویش را

ص: 399

که آلوده بخون عثمان بود صافی دارد.

اکنون بر سر سخن رویم چون على علیه السلام نگران شد که معویه آهنگی آورد نمیکند و با او نبرد نمیجوید و از بیم او پس نميرود و از پس صفوف جای همی کند :

قَال عَلِيٌ وانْفِسَاهُ أَطَاعَ مَعْوِيَةً وأعْصى ما قالَت أُمَّةٌ قَطُّ أَهْلَ بَيْتِ نَبيِّها وهى مقرة بنَبيها إلاَّ هذِهِ اَلْأُمَّة.

امیرالمومنین علی افسوس و دریغ همی خورد فرمود آیا این مردم معويه را فرمان پذیر باشند و مرا بیفرمانی کنند سوگند باخدای هر گز امت هیچ پیغمبر با اهل بیت پیغمبر خویش قتال نداد وحال اینکه برنبوت پیغمبر خویش گواه باشند الا این امت که محمد مصطفی رارسول خدای دانند و با اهل بیت او و فرزندان او طریق مناجزت و مبارزت سپرند این بگفت و فرمان داد تا لشکر بردمند و حمله در دهند سپاه چون ابر سیاه بخروشید و زمین معرکه از صهيل اسبان تازی و صیحه مردان غازی همه بیغوله و بیشه شیر غرین گشت .

از آنسوی معویه پسرهای عمرو بن العاص کی عبدالله و آنديگر محمد رافرمود امروز نوبت جنگ مرشمار است سپاهی لایق بردارید و لشکر کوفه را پذیره شوید عنها، و عبدالله با گروهی ار ابطال رجال آهنگ قتال کردند و جنگ در پیوستند آواز دار و گیر بالا گرفت و باران بلا سراشیب گشت عمر و بن العاص که در میان صف جای داشت چون این بدید گفت درینجنگ پیش آهنگی کیست گفتند پسرهای تو محمد و عبدالله عمرو بن العاص بر فرزندان خود سخت بترسید و غلام خویش را وردان گفت پیش شو و علم پیش برو باسیاهی که در تحت فرمان خود داشت از جای جنبش کرد و همی گفت :

يا وردان قدم لوائك علم پیش برمعویه نگریست که عمرو مرکز خالی کرد از قفای فرزندان بشتاب همی رود کس بدو فرستاد و پیام داد که ای عمر و این

ص: 400

هول و هراس چیست که در تو افتاده باز شو و مر کز ،خالی مگذار و بیم مکن که فرزند ترا در جنگ گزند نرسد.

فقال عمرو هيهات هيهات الليث يحمي شبليه ما خيره بعد ابنيه

گفت هیهات که من باز شوم همانا شیر دوشیر بچه خود را حافظ وحارس است چه او را از پس دو پسر خود خیری نخواهد بود این بگفت و نهیب کرد که یاوردان علم پیش بر از آنسوی دیگر باره معويه کس فرستاد که ای عمر و چندین اضطراب مکن و شتاب مگیر فرزندان ترا بیمی و باکی نیست عمرو بارسول گفت بروو معويه را بگو تو این پسر آنرا نزائیده و تربیت نکرده من رنج برده ام و بخون دل پرورده ام اورا مراجعت فرمود و گفت : باوردان قدم لوائك و همی بیامد تا پیش روی صف برسید مردم گفتند یا عمر و آشفته خاطر میاش پسرهای تو بسلامت اند و در بهتر جای اقامت دارند گفت آواز ایشان را با من بشنوانيد تا بیاسایم و همچنان نهیب بوردان کرد که علم پیش بر اگر همه باندازه کمان من باشد تا در ازای آن ترا کنیز کی نیکو روی بخشم همی خواهم بدانم که ایشان زنده اند یا کشته شدندو لشکر از دوسوی حمله میدادند و تيغ ميراندند.

على علیه السلام مردم کوفه را پیام فرستاد که جنگی را سخت کنید و حمله گران افکنید و مردم بصره را نیز فرمان جنگ داد حرب بر پای ایستاد و مقابله بزرگی شد در غلوای این گیرودار مردی دلاور و تناور از اهل شام بیرون شد و تکاور را بجولان در آورد پس در استاد و گفت مبارز کیست مردی از اصحاب على بر وی تاختن کرد و آغاز نبرد نمود عراقی فرصتی بدست کرده و يك پای شامی را با تیغ قطع نمود درد شامی چند قویدل بود که با پای بریده از پشت اسب در نیفتاد وهمچنان رزم میدان عراقی دیگر باره حمله ور گشت و تیغ بزد ودست راستش را از تن بازباز کرد اینوقت مرد شامی شمشیر خویش را بدست چپ گرفت و بسوى صفوف شام بپرانید و ندا در داد که اینک شمشیر منست با خود بدارید و با دشمنان خویش رزم زنید این بگفت و از اسب در افتاد معويه آن تیغ را از اولیای مقتول بده هزار

ص: 401

درهم بخرید

گویند احنف بن قيس تمیمی که در صفین ملازمت رکاب امير المومنین علی داشت گفت همانا عرب بتهامت عرضه هلاك و دمار گشت گفتند ای ابو بحراگر غالب باشیم ما گفت آری گفتند اگر مغلوب باشیم گفت آری چه اگر غالب باشیم هیچ زعیمی و رئیسی از اینجماعت بجای نگذاریم الاآنکه سرشرا با تیغ از تن دور کنیم و اگر مغلوب باشیم هیچکس از بزرگان نباشد الا آنکه در اطاعت معويه خدای را طريق معصیت سپارد و خویش را بهلاکت افکند ابوز بيد الطائی اینشعر در مدح على گويد :

أن عليا ساد بالتكرم *** و الحلم عند غاية التحلم

هداه ربي للصراط الاقوم *** باخذه الحل و ترك المحرم

كالليث عنده الليوث الضيغم *** يرضعن أشبالا و لما تفطم

فهو يحمي غيره و يحتمی *** عبل الذراعين کريه الشدقم

مجوف الجوف نبيل المحزم *** نهد كعادی النباء المبهم

یزد جر الوحي بصوت اعجم *** تسمع بعد الزور و التقحم

منه أذا حش له ترمرم *** مندلف الوقع جري المقدم

ليث الليوث في الصدام مصدم *** و کهمس الليل مصك ملدم

عفروس اجام عفار الأقدم *** کروس الذفرين عم المكرم

ذوجبهة عروانف اخشم *** تکيني من الناس ابا محطم

سورة النطر صفی شجعم *** صم صمات مصلخد صلدم

معمت الصم صموت سرطم *** اذا راته الاسد لم ترمرم

من هيبة الموت ولم تجمجم *** رهبة مرهوب اللقاء ضيغم

مجرمز شاز ضرار شيظم *** عند العراک كالفنيق المعلم

يفري الكمي بالسلاح المعلم *** منه بانیاب و لما تقضم

رکن مماضع لحي سلجم *** حامي الدمار وهو لما يکدم

ص: 402

تری من الفرس به نضح الدم *** بالنحر والشدفين لون العندم

اغلب مايرضى الأنوف الرغم *** اذا الأسود أحجمت لم يحجم

اذا تناجي النفس قالت صمم *** غمغمة في جوفها المغمم

اغضف رئبال خدب فدعم *** منتشر العرف هضيم هيصم

در خبر است که یکروز اميرالمومنين عليه السلام بر صفوف شام عبور میداد در حضرتش بعرض رسانیدند که ولید بن عقبه با جماعتی از اصحاب معويه حضرتش را بسب وشتم یاد می کند على عليه السلام در میان جماعت بایستند و این کلمات بفرمود

انْهَدُوا إِلَيْهِمْ وَ عَلَيْكُمُ السَّكِينَةَ وَسِيمَا الصَّالِحِينَ وَ وَقَارُ الإِسْلامِ واللَّهِ لَأَقْرَبُ فَوْمٌ إلَى الجَهْلِ بِاللَّهِ عَزَّ وجل قَوْمٌ قَائِدُهُمْ ومُؤَدِّبُهُمْ مَعْوِيَّةٌ وابْنُ النَّابِغَةِ وأبوالأعوَرِ السَّلْمى وابنِ أَبِي مُعَيْطٍ شَارِبِ الْحَرَامِ وَالجُلودِ حَدّاً في الإسلامِ وَهُماً وَلَّى يَقُومُونَ فَيَقْصِبُونِي وَيَشْتِمُونَنِي وَ قَبْلَ الْيَوْمِ مَا قَاتِلُوتِي وَ شَتَمُونِي وَ أنَا إِذ ذَاكَ أدعُوهُم إلى الإسلامِ وَهُم يَدْعَوْتَنِي إِلَى عِبَادَةِ الأصْنامِ فَالحَمدُ لِلَّهِ ولا إلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وقَدِيماً مَاعَادَانِي الْفَاسِقُونَ إِنَّ هَذَا لَهُوَ اَلْخَطْب اَلْجَلِيثُ أَنَّ فُسَّاقاً كَانُوا عِندَنَا غَيْرَ مُرْضِبِيِّينَ وعَلَى الإسْلامِ أهْلُهُ مُتَخَوِّفِينَ حَتَّى خدعواهذه اَلْأُمَّةُ فَاشْرَبُوا قُلُوبَهُمْ حُبَّ الْفِتْنَةِ فَاسْتَمَالُوا أَعْوَامٌ بِالْإِفْكِ والْبُهْتَانِ وَ قَد نَصَبُوا لَنَا الْحَرْبَ وَجَدُوا فِي إِطفاءِ نُوراللهِ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ ولَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ اللّهُمَّ قامَ قَدْ رَدَّا الحَقَّ فافضُض جَنَمعَهُم وَشَتَتَ كَلِمَتَهُم وأَبْسِلْهُم بِخَطَاياهُم

ص: 403

فَإِنَّهُ لاَ يَزِلُّ مَنْ وَالَيْتَ وَلا يَعِزُّ مَن عادَيتَ.

در جمله میفرماید ایمردم که صنیع و قار و سکینه اید و دیدار نیکوکاران دارید مقاتله و ماهده این قوم را تصمیم عزم دهید سوگند با خدای که من پیکار اینجماعترا که با خداوند از در آنکارند ترك نخواهم گفت همانا مربی و مودب اینقوم معويه و عمرو بن العاص و ابوالاعور و دیگر ولید بن عقبة بن ابی معیط است که در اسلام شرب خمر کرد و حد شرابخوارگان بر وی جاری شد و این قوم ازین پیش بامن قتال نتوانستند داد و ناستوده نتوانستند گفت و من ایشانرا بمتابغت اسلام دعوت می کردم و ایشان مرا بعباد اصنام همی خواندند امروز کار دیگر گونه شد که مرا عيب همی گویند و شتم همی کنند اینمردم فاجر فاسق ازین پیش نتوانستند با من مخالف و منافق بود و این امری عظیم وخطبی بزرگست که این فاسقان که در نزد ما مردود و نکوهیده اند اینك نیمی از امت رسول خدایرا شیفته فتنه و هوای نفس و فريفته کذب و بهتان ساختند و بمقابله ومقاتله ما پرداختند باشد که نور خدایرا بنشایند و حال آنکه خداوند نور خویش را روز افزون فرماید اگر چند کافرانرا مکروه افتد ایخداوند قادر این جماعت حق را برتافتند ایشانرا فافته کن و جمع ایشانرا پریشان و رای ایشانرا پراکنده دار چه دوستان تو همواره شاد خوارند و دشمنان تو پیوسته ترین خواری و خذلانند.

در خبر است که على علیه السلام در گرد گاه میدان بر مردم غسان عبور دادو نگریست که ایشان از جای خویش جنبش نمیکنند و چون سد آهن و کوه فولاد پا بر جایند بتحريض لشکر اینکلمات بفرمود :

فَقَالَ إِنَّ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ أَنْ يَزُولُوا عَنْ مَوْقِفِهِم دُونَ طَعْنٍ دِرَاكٍ يَخْرُجُ مِنهُ النَّسِيمُ وضَرْبٍ يَفْلِقُ الْهَامَ ويُطِيحُ الْعِظَامَ وَ تَسْقُطُ مِنَ العامِّ والأَكُفِّ حَتَّى تَصَدَّعَ جِباهُهُم وَ تن خَواجِبُهُم عَلى الصُّدُورِ والأذقانِ

ص: 404

أَيْنَ أَهْلُ اَلصَّبْرِ وَ طُلاَّبٌ اَلْخَيْرِ أَيْنَ مَنْ يَشْرِي وَجْهُهُ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلٌ.

فرمود اینجماعت از جای خودجنبش نمیکنند و جز بزخم نیزها که از تن گدازه شود، و ضرب شمشيرها که سرد و پاره کند و استخوانهادر هم شكند ودست و ساعد از تن باز کند وجيين و ابرو بر سینه وذقن در افکند از جای بدر نشوند و هزیمت نجویند کجایند مردم شكيبا وطالبان خیر که خویشتن را بخدای فروشند و در جهاد کافران بکوشند .

و چون علی علیه السلام این جمله بفرمود جماعتى از مسلمانان عرض کردند يا امير المومنین اینك حاضریم این هنگام فرزند خود محمد بن حنفیه را پیش خواست و فرمود آهنگ اینجماعت کن لكن جانب حزم را فرو مگذار نرم نرم میروتا بدانجا که طعن و ضربرا دسترس باشد پس لختی بپای تا من چه فرمایم تعمل بن حنفیه بر حسب فرمان جانب جماعت غسان گرفت و ازینسوی امیر المومنین جمعی را که جنگ غسانرا شایند فراهم کرده از دنبال محمد بفرستاد و فرمان داد تا حمله در دهند و جنگ در انداز ندلاجرم محمد چون شیر شمیده و اژدهای دمیده حمله گران افکند ابر بلا ببارید و طوفان حرب برخاست میدان هوا از تیغ یمان معدن الماس شد و نعل تکاور از خون مردان گونه لعل گرفت هیچکس از جنگجویانراجز باشارت مجال نماز بدست نشد این بود تا آفتاب بنشست و زمین رزمگاه بسرهای بریده و شکمهای دریده و دست و پای از تن باز شده آکنده گشت اینوقت مردم غسان را تاب در ننگ برفت پشت با جنگ دادند و روی بهزیمت آوردند عدیل بن نامل العجلی این شهر درينمعنی گوید .

السبت بماس مقام غسان با *** لتل و لوعشت ما اظل شمام

سادة قادة اذا اعصوصب *** القوم ليرم القراع عندالكهام

و لهم انديات ناد کرام *** فهم الغر في ذري الاعلام

ناو شونا غداة سرنا اليهم *** بالعوالی و بالسيوف النوامی

ص: 405

فتولوا ولم يصيبوا حميما *** عند وقع السيوف يوم اللغام

ورضينا بكل کهل کریم *** ثابت اسه من القمقام

روز دیگر چون آفتاب زرین ازین نیلگون سراب دیدار گشت از سپاه شام عمر بن اسید الحضرمی که در میدان رزم شیر نورابار و باه ماده بمیزان نمیگرفت اسب بر انگیخت و در میان هردو صف جولانی بكرد پس در استاد و مبارز طلب کرد از سپاه عراق هیچکس جنگی او را رغبت نفرمود هانی بن نمر که نیز از مردم حضرموت بود روی با مردم خود کرد و گفت چیست شما را که بمبارزت این شامی بیرون نمی شوید اگرنه من مریض بودم وضعف مرض زحمت من نکرده بود خود بجنگ او بیرون میشدم همچنان مردم خاموش بودند آهنگ جنگ او نمیفرمودند هانی در خشم شد و تازیانه بر تکاور زد تارزنم اوجوید گفتند ای هانی توناتندرستی خویشتن را بمهلکه میفکن گفت سوگند با خدای که با او قتال خواهم داد اگر همه در خون خویش غلطم این بگفت و اسب بزد و بآوردگاه آمد چون نيك نگریست دید آن سوار یعمر بن اسيد الحضرمی است هردو یکدیگر را بشناختند چه از جانب زنان باهم خویشاوند بودند یعمر گفت ای هانی باز شوتادیگری بجنگ من بیرون شود و من هرگز قصد قتل تو نکنم و تو مقتول بخواهم هانی گفت من بیرون نشدم الاآنکه دل بمرگ نهادم خواهی توقاتل من باش و خواه جز تو کشنده من باشد و آهنگ جنگ او کرد و گفت الهی از برای رضای تو و رضای پیغمبر تو و نصرت پسر عم رسول تو و با یعمردر آویخت زمانی باهم بگشتند و با نیزه رزم زدند نصرت هانی را افتاده و يعمر بن اسید را از اسب در انداخت اصحاب يعمر قصد هانی کردند و مردم هانی نیز از جای در آمدند جنگ بزرگ شد آسیای حرب بگردش آمد زخم گرز و تیغ بردزع و سپر قصه پتك و ستدان همی گفت و حدیث بازار آهنگران همی کرد اینوقت على علیه السلام فرمان کرد تا لشكر از جای جنبش کردند و علمها پیش تاختند جنگ چنان صعب گشت که در مواقيت صلوة ادای نماز را

ص: 406

بیرون لفظ تكبير مجال نيافتند اینوقت مردی در میان هر دو صف پیدا شد و بانگ در داد که آیا در میان شما آنان که سر بستردند وحلق راس کردند با دید گشتند لشکر عراق گفتند ندیدیم.

قَالَ إِنَّهُمْ سَيَخْرُجُونَ أَلْسِنَتَهُمْ أَحَلاً مِنَ العَسَلِ وَ اَلْوَهْمُ أَمَرُّ مِنَ اَلصَّبِرِ لَهُمْ حمة كَحُمَّةِ اَلْحَيَّات.

گفت : زود باشد که آشکار شوند و حال آنکه زبان ایشان شیرین تر از عسل و دلهای ایشان تلختر از صبر باشد و ایشانرا زهری خواهد بود مانند زهرافعيها این بگفت و غایب شد و کس ندانست او کیست همانا ازظهور خوارج و جماعت ما رقین تنبیهی داد .

بالجمله چون جنگ از پای بنشست عبدالرحمن بن حاطب در طلب برادر خود سوید بمیان کشتگان عبور میداد ناگاه یکنن از مجروحان جامه او را بکشید چون باز نگریست دید عبدالرحمن بن کلده است گفت انا لله وانا اليه راجعون هان ایعبدالرحمن اگر خواهی از بهر تو شربتی آب حاضر کنم عبدالرحمن گفت آب نخواهم چه سلاح جنگی از من در گذشته و امعای من چاك شده و قدرت بر شرب آب ندارم اگر خواهي امير المومنین علی را از من سلام برسانی و بگوئی یا امیر المومنین فرمان کن تا مجروحانرا به لشکرگاه کوچ دهند و از مقتولان دور دارند آنکس که چنین کند فيروز گردد این بگفت و جان بداد عبدالرحمن بحضرت امیر المومنین در آمد و پیام عبدالرحمن بن کلده را بگذاشت امیر المومنین فرمود سخن براستی کرد و فرمان داد تا منادی در میان لشکرگاه ندا در داد که مجروحان خویش را به لشکرگاه حمل دهید پس لشکریان بر حسب فرمان جرحی را حمل داده از پس پشت سپاه جای دادند تا هنگام مقاتلت بانگ ناله مجروحان قلب جنگجویان را ضعیف نکند.

ص: 407

فهرست مطالب ناسخ التواریخ

بقیه

کتاب صفين

فہرست سفر کردن علی (علیه السلام) از کوفه بنخيله بعزم تسخیر شام...2

نامه علی (علیه السلام) بمعوية بن ابی سفیان...3

بخش فرمودن علی (علیه السلام) لشکر کوفه و بصره را...5

نامه زیاد بن نضر و شریح بن هانی به علی (علیه السلام)...6

نامه علی (علیه السلام) بزیاد بن نضر وشريح بن هانی...7

منشور على (علیه السلام) بامرای لشکر...9

منشور على (علیه السلام) بآحاد لشکر...10

سخنان علی (علیه السلام) با پیر سالخورده...11

شرح حال اویس قرنی...12

سخنان معاوية بن ابی سفیان با مردم شام در صفین...16

خطبه علی (علیه السلام) هنگام حرکت لشکر عراق بجانب شام...17

سخنان علی (علیه السلام) با مردی از بنی اسد...18

دعای علی (علیه السلام) هنگام سوار شدن بر اسب...20

دعای علی (علیه السلام) هنگام سفر...21

عبور علی (علیه السلام) از بابل...22

رسیدن علی (علیه السلام) بز مین کربلا...23

گریستن علی (علیه السلام) بر فرزندش حسين (علیه السلام) در زمین کربلا...24

سخنان علی (علیه السلام) درباره کشته شدن فرزندش حسين (علیه السلام)... 25

حديث هرثمة بن سلیم در باره کشته شدن حسین (علیه السلام)...26

كلمات على (علیه السلام) درباره زمین کربلا...27

اشعاری از نجاشی شاعر درباره على (علیه السلام)...28

نگرانی اشعث بن قیس از علی (علیه السلام) بخاطر معزول شدن...29

عبورعلی (علیه السلام) از آثار کسری و شاهنشهان عجم...30

كلمات علی (علیه السلام) در باره آثار گذشتگان...31

اجتماع مردم مدان در محضر على (علیه السلام)...32

معجزه علی (علیه السلام) در ظاهر نمودن چشمه آب...33

شرفیاب شدن راهب صوممه بليخة بخدمت على (علیه السلام)...34

ص: 408

کلماتی چند بخط عیسی (علیه السلام) درباره پیغمبر اسلام و علی (علیه السلام)...35

اسلام آوردن راهب بدست علی (علیه السلام)...36

پیوستن مقل بن قيس علی (علیه السلام) دررقه...37

نامه علی (علیه السلام) از کنارفرات بمعوية بن ابی سفیان...38

نامه دیگر علی (علیه السلام) بمعوية بن ابی سفیان...41

نامه معوية بن ابی سفیان جواب به نامه على (علیه السلام)...48

نامه علی (علیه السلام) پاسخ نامه معاوية بن ابی سفیان...50

نامه هشام بن عبدالملك با مردی از مشایخ شام...53

عبور فرمودن علی (علیه السلام) از پل رقه بجانب شام... 56

سخنان علی (علیه السلام) با مالك اشتر...58

نامه علی (علیه السلام) پاسخ نامه زياد بن نضر وشريح بن هانی...59

رسیدن مالك اشتر بلشگر گاه زياد بن نضر...60

سخنان معوية بن ابی سفیان بالشكر خويش...61

ابتدای مبارزت ومقاتلت لشکر علی (علیه السلام) با سپاه شام...62

طلب کردن اشتر نخعی ابوالاعور السلمی را...63

پاسخ دادن ابوالاعور برسول اشتر نخعی...64

هزیمت شدن ابوالاعور و سپاه شام...65

سخنان عمرو عاص با معویه هنگام ورود على (علیه السلام) بصفين...66

تصرف کردن معویه فرات را و نامه وی بعلی(علیه السلام)...67

نامه علی (علیه السلام) بمعوية بن ابی سفیان...68

سخنان علی (علیه السلام) هنگام ملاقات مقاتل...69

سخنان علی (علیه السلام) بالشكر و سپاه عراق...70

شرح حال زيد الخيل و ملاقات وی بارسولخدا...71

اشعاری از زبدا لخيل...73

رسالت صعصعة بن صوحان وشبث بن ربعی بسوی معویه...75

سخنان عبد الله بن بديل بامعویه...76

سخنان عمرو عاص بامعویه و به درباره باز گذاشتن شریعه فرات...77

فرار فياض بن عمرو بن قره از لشکر معویه بنزد علی (علیه السلام)...78

اشعار مردی از قبیله مذحج ومردی از کنده...79

سخنان علی(علیه السلام) در باره ظلم معویه و تحریض سپاه عراق...80

مهیا شدن سپاه اشعث واشتر نخعی برای حمله بلشکر معویه...81

ص: 409

خطبه محمد بن حنفیه در میان صفوف سپاه عراق و شام...82

سخنان اشعث بن قیس با ابوالاعور وعمرو بن العاص...86

اشعاری از اشتر نخعی و عمرو بن العاص...87

کشته شدن عده ای از ابطال شام بدست اشتر نخعی...88

كلمات علی (علیه السلام) درباره زنانی که بالشكر معویه بودند...91

گفتگوی عمرو بن العاص يا اشعث بن قیس پس از وقمه صفين...92

اشعاری از ابو الاعور و اشتر و شرحبيل...93

اشعاری از اشعث وحوشب ذوظليم...94

سخنان اشتر نخعی در تحريض لشکر عراق بجهاد...95

هزیمت شدن سیاه شام از کنار فرات...97

شماتت کردن عمرو بن العاص معوية بن ابی سفیان را...98

آمدن رسولان معویه نزد علی (علیه السلام) برای طلب آب...99

خطبه علی (علیه السلام) در برابر رسولان معویه...100

آزاد گذاردن علی (علیه السلام) آب فرات را برای لشکر شام...101

کناره گیری قاریان قرآن از لشکر شام و عراق...102

خدعة معوية بن ابی سفیان در لشکر عراق...103

فرار لشکر عراق از اطراف فرات و تصرف معویه فرات را...104

کشته شدن عده ای از سیاه شام بدست، اشتر نخعی...105

تصرف کردن سپاه عراق فرات را...106

رسول فرستادن على (علیه السلام) بنزد معویه...107

سخنان رسولان علی (علیه السلام) با معویه...108

اسامی سران سياه أمير المؤمنین علی (علیه السلام)...109

کشته شدن سهم بن ابی العیز از سپاه شام بدست اشتر...110

کشته شدن عوف از سپاه شام بدست علقمة بن عمرو...111

اندوه معوية بن ابی سفیان از ضعف سپاه شام...112

ارسال رسل و رسائل فيما بين على (علیه السلام) ومعوية بن ابی سفیان...113

سخنان رسولان علی (علیه السلام) با معاوية بن ابی سفیان...114

بازگشت رسولان علی (علیه السلام) از نزد معويه...115

آمدن رسولان معاوية بن ابی سفیان بنزد علی (علیه السلام)...116

سخنان علی (علیه السلام) با شرحبیل بن السمط ...117

سخنان شرحه مالی و معن بن يزيد باعلى (علیه السلام) ...118

ص: 410

سخنان معویه توسط ابودردا وا بو هربره با علی (علیه السلام)...119

سخنان علی (علیه السلام) با ابودردا وابوهريره...120

نقل کردن ابودردا وابوهریره سخنان علی (علیه السلام) را برای معوبه...122

اجتحاج نمودن علی (علیه السلام) برای ابودردا وابوهريره...125

اجتجاج علی (علیه السلام) بر امامت خود با ابودردا...126

نامه معوية بن ابی سفیان بعلی (علیه السلام)...130

نامه علی (علیه السلام) پاسخ نامه معاوية بن ابی سفیان...132

كلمات علي (علیه السلام) خطاب بمعوية بن ابی سفیان...138

نامه معوية بن ابی سفیان پاسخ نامه علی (علیه السلام)...146

موعظه نمودن مرثد بن حارث الجشعی لشکر شام را...147

اسامی سران سپاه علی (علیه السلام) باذکر قبائل...148

مرتب کردن معویه سران سپاه خویش را...149

قرار گرفتن صفوف لشکر شام و عراق در برابر یکدیگر...150

سخنان علی (علیه السلام) با سپاه خویش...151

میدان آمدن عمرو بن العاص...152

رفتن حصین بن منذر بسر ایرده معویه...153

حمله افکندن عمار یاسر بر صفوف لشکر معویه...154

كلمات على (علیه السلام) درباره عمر و بن العاص...155

احادیثی چند از رسول خدا (می) در باره معویه...156

آمدن علی (علیه السلام) در میدان جنك برابر عبد الله بن عمر...160

كلمات محمد بن حنفیه با علی (علیه السلام) در باره عبيد الله بن عمر...161

گفتگوی عبد الله بن عباس با ولید بن عقبه...162

سخنان معویه در تحريض مردم شام بجنك باعلى (علیه السلام)...163

سخنان علی (علیه السلام) باسپاه عراق...164

سخنان علی (علیه السلام) در معنی نباء عظيم...166

اشعاری از علی (علیه السلام)...167

رزم دادن قبیله همدان با ذو الكلاع الحميری...168

اشعاری از علی (علیه السلام) درباره قوم همدان...169

مبارزه شمر بن ذی الجوشن با اده بن محرز...170

كلمات علي (علیه السلام) خطاب بلشکر شام...171

اشعاری از کعب بن جميل ثعلبی...172

ص: 411

صف آرائی نمودن معوية بن ابی سفیان...173

اشعاری از عمرو بن العاص در تحريض لشکر شام...174

خطبه على (علیه السلام) در تحر یض مردم بجهاد...175

سخنان حسن بن علي وعبيد الله بن عمر با یکدیگر...177

دعای علی (علیه السلام) هنگام حرب وجنگ...178

دعای علی (علیه السلام) در پنجشنبه نهم صفر در صفین...179

کلماتی در باره شمائل على (علیه السلام)...180

سخنان عبدالله بن بديل بن ورقاء الخزاعی...182

خطبه علی (علیه السلام)...183

سخنان سعيد بن قيس بامردم خویش...184

كلمات عمرو بن العاص بامعویه...185

سخنان اشتر نخعی با مردم عراق...186

سخنان ذو الكلاع الحميري با مردم شام...187

رجز خواندن عمرو بن العاص و مردی از اهل عراق...188

کشته شدن حکم بن ازهر بدست حجر الشر...189

کشته شدن سعید بن قيس بدست مردم شام...190

پیام عبدالله بن حنش الخثعمی برای أبو كب خثمعی...191

کشته شدن ابوکب خثمعی بدست شمر بن عبد الله...192

کشته شدن عده ای از ابطال...193

آمدن علی (علیه السلام) بمیدان کارزار...194

کشته شدن احمر بدست علی (علیه السلام)...195

رسیدن عبدالله بن بديل بسراپرده معویه...196

کشته شدن عبد الله بن بديل بدست ابطال شام...197

خطبه اشتر نخعی با مردم فراری از جنك...198

خطبه علی (علیه السلام) بر گريختگان میمنه...200

حملات اشتر نخعی بصفوف لشکر شام...202

کشته شدن زياد بن نضرويزيد بن قيس...203

حمله افکندن ابو شداد بر جایگاه معویه...204

کشته شدن قايد بن بكير بدست مردی از آل ذو الكلاع...205

گفتگوی سفیان بن عوف با عبدالرحمن بن مخنف...206

مقاتلت ازدشام با ازدعراق...207

ص: 412

کشته شدن عتبة بن جو به ودو برادر او...208

اشعاری در مرثیه مالك بن مر النهشلی...209

کشته شدن عده ای از لشکر شام و عراق...210

مقاتلت ابو ایوب انصاری...211

كلمات على (علیه السلام)درباره ابوایوب انصاری...212

جنك غلام معویه با علی (علیه السلام)...213

سرزنش کردن معویه عمرو عاص را...214

طلب فرمودن علی(علیه السلام) معویه را بمبارزه...214

اشعاری از سوریه و عمرو بن العاص...215

مذاکرات يزيد بن معوية البكانی باقیس بن فهد...216

کشته شدن ابن مقيدة الخمار الاسدی...218

مذاکرات معويه با مقطع عامری...219

جدا شدن قيس بن زيد الكندي وابو العمرطه از یکدیگر...220

ذکر ایالت قیس بن سعد بن عباده در مصر...221

کتاب علی (علیه السلام) توسط قيس بمردم مصر...222

سخنان قیس بن سعد...224

نامه معويه بن ابی سفیان بقیس بن سعد...225

نامه قیس بن سعد بمعویه...226

نامه های معویه و قیس بیکدیگر...227

نامه قیس بعلي (علیه السلام)...228

نامه علی (علیه السلام) بقیس بن سعد...229

کلمات قیس بن سعد باحسان بن ثابت...230

كلمات على (علیه السلام) باخالد بن معمر السدوسی...231

مهیا شدن خالد بن معمر برای جنك...232

حملات خالد بن معمر بر مردم شام...233

رفتن خالد بن معمر تا سراپرده معويه...234

ملاقات خالد بن معمر با معویه...235

اشعاری از شبث بن ربعی...236

حمله ابو عرفا بلشکر معویه...237

حملات شديد خالد بن معمر بر لشکر شام...238

باز پس آمدن خالد بن معمر...239

ص: 413

مقاتلت هاشم بن مر قال با سپاه شام...240

حملات هاشم بن عتبه...241

میدان آمدن عبيد الله بن عمر...242

زخمی شدن عمرو بن العاص...243

بميدان آمدن معریه...244

گفتگوی مالك باعبيد الله بن عمر...245

آمدن على (علیه السلام) میدان...246

سرزنش کردن عمرو بن العاص معویه...247

گفتگوی ابو نوح باذو الكلاع...248

رفتن ابو نوح بنزد عمرو بن العاص...251

سخنان عوف بن بسر با عمرو بن العاص...253

سخنان عمار یاسر با عمرو بن العاص...255

گفتگوی عمرو بن العاص باعمار یاسر...256

سخنان عمار با عمرو بن العاص...256

فرار حصين بن مالك وحارث بن عوف از لشكر معویه...258

فرار عبدالله بن العبسی از لشکر معویه...259

سخنان معويه با عمرو بن العاص...260

اشعاری از عمر و بن العاص...261

اشعاری از علی (علیه السلام)...262

حملات شدید عبدالعزيز بسپاه شام...263

ملامت کردن معویه سران لشکر شام را...264

مراجعت قیس بن سعد بن عباده از مصر...265

اشعاری از شنی خطاب بعلي (علیه السلام)...266

تصمیم گرفتن معویه بر جنك باسعيد بن قيس...267

طلب نمودن عمرو بن العاص هاشم مرقال را...268

جنگ کردن پسر بن ارطاه...269

نامه معویه بقیس بن سعد...270

جنگ عبدالرحمن بن خالد ولید باعدي بن حاتم...271

اشعاری از ایمن بن خزيم الاسدي...272

سخنان عمار یاسر با عبيد الله بن عمر...273

سخنان عمار یاسر با مردی از سپاه عراق...274

ص: 414

غیرت بردن قبيله مضر بجماعت زبيعه...275

داوری نمودن علی (علیه السلام)...276

جنك قبيله مضر باسپاه شام...277

جنك قبیله هوازن با سپاه شام...279

اشعاری از عامر بن واثله.281

سخنان علی (علیه السلام) در تحریض مردم بجهاد...282

کشته شدن چهار تن از سپاه عراق...285

کشته شدن عده ای از سپاه شام...286

کشته شدن عده ای از سپاه عراق...287

کشته شدن کریب...288

طلب نمودن علی (علیه السلام) معویه را...289

اشعاری از مخارق بن صباح...290

خطبه معویه...291

سخنان اشتر...292

سخنان ذوالکلاع...293

حمله ور شدن ذو الكلاع...295

کشته شدن ذو الكلاع...296

اشعاری در مرثيه عبيد الله بن عمر...297

ذکر اسامی قاتلین عبیدالله بن عمر...298

نامه معویه زیاد بن ابیه...299

اجتماع سران سپاه شام...300

اشعاری از مردم مذحج...301

کلمات مردی از صنادید شام...302

سخنان علی (علیه السلام)باهاشم مرقال...304

نفرین کردن معویه در باره هاشم مرقال...304

سخنان هاشم هر قال با مردی از سپاه شام...305

اشعاری از علی (علیه السلام) در باره شهادت هاشم مر قال...306

اشعاری از ابوالطفيل...307

نامه معويه بزياد بن ابیه...308

كلمات عبدالله بن هاشم مرقال...309

اشعاری از عبد الله بن هاشم مرقال...310

ص: 415

آمدن پسر ذوالکلاع با لین جسد پدر...311

خاك سپردن جسد عبید الله بن عمر...312

سخنان عمرو بن العاص...313

سخنان ابن عباس...314

سخنان عمار یاسر...315

کلماتی در باره عمار از رسول خدا...316

بمیدان آمدن حوشب ذوظليم...317

مقالت هاشم بن ابی وقاص...318

اشعاری از اصبغ بن ضرار...319

مناجات عمار یاسر با خدا...320

كلمات عمار یاسر و مجاهدت وی در میدان کارزار...321

سخنان عمار یاسر و حملات پی در پی وی بردشمن...322

حزن و اندوه اميرالمؤمنین در باره شهادت عمار یاسر...323

كلمات عمرو عاص در باره عمار یاسر...324

فرح و انبساط عمرو بن العاص در قتل عمار یاسر...325

اشعار نجاشی در مرثیه عمر و بن محصن...326

هجا کردن عتبة بن ابی سفیان کعب بن جعیل را...327

مقاتلت و مبارزت عبد الله بن جعفر...328

اشعاری از عمرو بن العاص...329

اشعار سمان بن خرشة الجعفی...330

مبارزات سعيد بن قيس همدانی...331

ابلاغ پیام علی (علیه السلام) توسط اشتر...332

حملات قبيلة ربيعه...333

اشعاری از سوده همدانی...334

سخنان سوده همدانی...335

فرمان معویه بر استرداد اموال سوده همدانی و قبیله او...337

زخمی شدن عمرو بن العاص بدست مردی از سپاه اشتر نخعی...338

سخنان ام سنان با معاوية بن ابی سفیان...339

سخنان معویه وام سنان با یکدیگر...340

زخمی شدن حجل بدست فرزندش آثال...341

اشعاری از حجل و آثالى...342

ص: 416

پيام معویه توسط غلام خويش بنعمان...343

سخنان نعمان با معویه...344

پیام معویه بنعمان توسط عمرو بن مرة الجهنی...346

قتال سپاه شام و عراق در يوم الخميس...347

حملات اشتر نخعی برسپاه شام...348

حملات علی (علیه السلام) برسپاه شام...349

اشعاری از دختر ذو الشهادتين در مرثیه پدر...350

سخنان زرقاء دختر عدی همدانی با قبیله خويش...351

احضار نمودن معویه زرقاء را بشام...352

سخنان زرقاء دختر عدی همدانی با معویه...353

نامه معوية بن ابی سفیان بابو ایوب انصاری...354

نامه ابو ایوب انصاری پاسخ بنامه بمعویه...355

اشعاری از عماره و عمرو بن العاص ومحمد فرزندش...356

اشعاری از محمد حنفيه وعلقمه و نجاشی...357

نامه زیاد بن ابیه پاسخ بنامه معویه...358

رنجیدن قریش شام و اشعاری از معویه...359

وجیبه به قراردادن میوه برای سران لشکر شام...360

سخنان منذر بن أبي خميصه الاوزاعی با مردم عراق...361

کشته شدن عده ای از ابطال سران لشکر شام بدست اشتر...362

مبارزت عمرو بن العاص با اشتر نخعی...363

زخمی شدن عمرو بن العاص بدست اشتر نخعی...364

کشته شدن جوان عكی بدست ابراهیم فرزند اشتر...365

شعری از علی (علیه السلام)...366

اشعاری از حجر بن قحطان و ادعی...367

اشعاری از عمرو بن العاص ...368

کشته شدن حمزة بن عتبه بدست عمرو بن العاص...369

اشعاری از اصحاب علی (علیه السلام)...370

اشعاری از عمر و بن العاص...373

شهادت عقيل بن مالك در محبت على بدست معويه...374

حدیث خبر دادن کعب الاحرار بسلطنت معویه...375

سخنان عقيل بن نويره با عمر و بن العاص ...376

ص: 417

سخنان مردانی از سپاه عراق با عمرو بن العاص...377

سخنان عمرو بن العاص با مرد مضمی...378م

یدان آمدن غرار بن ادهم از سپاه شام ...379

بميدان آمدن علی (علیه السلام)...380

کشته شدن دو مرد لخمی بدست علی (علیه السلام)...381

کشته شدن حرب غلام معویه بدست قنبر غلام علی (علیه السلام)...382

بميدان آمدن همام بن قبيصه از سپاه شام...383

کشته شدن همام بدست عدی بن حاتم...384

اشعاری از عدي بن حاتم خطاب بمعویه...385

نامه علی (علیه السلام) بمعويه...386

نامه معوية بن ابی سفیان بعلی (علیه السلام)...387

اشعاری از علی (علیه السلام) درباره فضائل خویش...388

نامه معوية بن ابی سفیان بعلی (علیه السلام)...389

نامه علی (علیه السلام) پاسخ نامه معوية بن ابی سفیان...390

نامه معوية بن ابی سفیان بعلی (علیه السلام) ...394

نامه علی (علیه السلام) بمعاوية بن ابی سفیان...395

طلب نمودن علی (علیه السلام) معویه را بميدان کارزار...398

سخنان عبدالرحمن بن خالد وليد با معویه...399

بميدان رفتن فرزندان عمرو بن العاص..400

اضطراب عمرو بن العاص برای فرزندان خود...401

اشعاری از ابو زبيدالطائی در مدح علی (علیه السلام)...402

سخنان علی (علیه السلام) در میان مردم...403

كلمات علي (علیه السلام) در تحريض لشكر عراق ...404

اشعاری از عديل بن نامل العجلي...405

کشته شدن یعمر بن اسید الحضرمی بدست هاني بن نمر...406

سخنان مردی ناشناس در میان دو صف لشکر...407

ص: 418

7-3 عبد عبد

10-9 که که من

11-11 مفسیدین مفسدین

7-12 منزل منزلت

4-27 تستطعون تستطیعون

8-28 ممدوج محدوج

7-29 اذر ازر

3-34 دانسته ودانسته

12-41 بضها بعضها

5-42 رسول رسول

9-42 وارتد وارتدوا

13-54 شکر شگرفی

8-56 سخنا سخنان

15-68 آنجاعت آنجماعت

6-77 ظما ظمئا

1-79 ایمنعا ایمنعنا

21-79 ظخیة طخیة

15-83 یقرغ یقرع

13-86 بینتا بیننا

14-136 زیر زیرا

1-138 ترحمت ترحمت

21-147 وجنگ وزنگ

12-155 الجبة الحبة

3-163 سیاری سپاری

12-357 علیه السلام زائد

11-360 ثفات ثقات

16-361 دنیان دنیای

10-362 دهم ادهم

13-364 آن زائد

20-364 برود برو و

21-365 بگردانند بگردانید

15-367 سیت سیف

18-367 همان همدان

3-370 ترا را

3-370 مند منند

14-374 چنان جنان

20-378 مکانتی مکانتی

15-382 آهتزاز اهتزاز

ص: 419

جلد 3

بقیه کتاب صفین

مبارزت عبدالرحمن بن خالد بن الوليد

ص: 1

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »

وارجوزۀ، سرهنگان سپاه از دوجانب در سال سی و هشتم هجری

معویه دیگر باره کار ساخت و سپاهیانرا ساخته قتال وجدال آورد، لشکر را چون دیوار آهنين برصف كرد و میمنه و میره بیار است از آنسوی امير المؤمنين على (علیه السّلام) نیز رده راست کرد و قلب وجناح بساز آورد و این شعر تذکره فرمود:

ایّ یوميّ من الموت أفر***" يوم ماقدّر أم يوم قدر

از لشکر شام اول کس عبدالرحمن بن خالد بن الوليد اسب بزد و بميدان

آمد و رایت اعظم معويه با او بود و این ارجوزه همی خواند :

أنا ابن سيف الله ذاكم خالد*** . أضرب كلّ قدم و ساعد

بصارم مثل الشهاب الواقد*** أنصر عمي إنّ" عمي والدي

بالجهد لا بل فوق جهد الجاهد*** ما أنا فيما نابني براقد

جارية بن قدامة السعدی چون کلمات او را شنید پذیره جنگ او شد و بدین

ص: 2

ارجوزه او را چنين پاسخ گفت :

اثبت لصدر الرمح یا ابن خالد*** اثبت لليث ذی فلول حارد

من اسد خفّان شدید الساعد*** ينصر خير راكع و ساجد

من حقّه عندي كحقّ الوالد*** ذاكم علىّ كاشف الأواید

این شعر نیز عبدالرحمن خالد بن ولید راست :

انّی إذا ما الحرب فزّت عن كبر*** تخالني أخزر من غير خزر

أقحم والخطّي في النقع کشر*** كالحيّة الصمّاء في رأس حجر

حمّلت ما حمّلت من خير وشر

در این شعرها بگفت و برجارية بن قدامه حمله گران افکند جاریه را نیروی محاربت عبدالرحمن نبود روی از جنگ بر تافت و این معنی با خاطر عمرو بن العاص موافق آمد پس با جماعتی از لشکر پیش تاخت و عبدالرحمن خالد را بانگ زد که یا ابن سيف الله نصرت و ظفرمندی تر است علم پیش بر وحمله گران کن عبد الرحمن نیز جلادت میکرد و علم پیش میتاخت از این سوی گروهی با مالك اشتر گفتند یا اشتر مگر نمی بینی که عبدالرحمن رایت معويه را تا کجا حمل داده ؟ اشتر چون شیر آشفته علم بدست کرد و حمله در انداخت و این ارجوزه قرائت فرمود:

إنّي أنا الأشتر معروف الشتر*** إنّى أنا الأفعى العراقيّ الذكر

لست من الحيّ ربيعة و مضر*** لكنّني من مذحج الغرّ الغرر

این بگفت و تکاور را چون برق خاطف و صرصر عاصف بر جهاند و آنقوم

را بزخم نیزه وضرب تیغ باز پس برد نجاشي شاعر این شعر بگفت :

رأينا اللواء لواء العقاب*** يقمّحه الشانيء الأخزر

کليث العرين خلال المجا*** ج وأقبل في خيله الأبتر

دعونا لها الكبش كبش العرا*** ق قد خالط العسكر العسكر

فردّ اللواء على عقبه*** و فاز بخطوتها الأشتر

ص: 3

كما كان يفعل في مثلها ***إذا ناب معصوصب منکر

فان يدفع الله عن نفسه*** فحظّ العراق بها أوفر

إذا الأشتر الخير خلّى العرا ***ق فقد ذهب العرف و المنكر

و تلك العراق ومن قد عرفت*** كفقع تبيّنه القر فر

این هنگام خزيمۀ ثابت باهنگ قتال بیرون شد و این شعر تذکره کرد :

قد مرّ يومان و هذا الثالث*** هذا الذي يلهث فيه اللاهث

هذا الذي يبحث فيه الباحث*** کم دایرجّی أن يعيش الماكث

الناس موروث و منهم وارث*** هذا علي من عصاه ناكث

و حمله در افکندو ساعتی رزمداد از پس او خالد بن خالدالانصاریززم را تصمیم

عزم داد و اسب بر انگیخت و این شعر بگفت :

هذا علىّ والهدى أمامه*** هذا لوا نبيّننا قدّامه

يقحمه في نقعة إقدامه*** لاجينه نخشي ولا آثامه

وی نیز زمانی از چپ و راست بتاخت ورزم ساخت از پس او جندب بن زهير

آغاز مبارزت کرد و این ارجوزه بر خواند :

هذا علىّ والهدی حقّ معه*** يا ربّ فاحفظه ولا تضيّعه

فانّه يخشاك ربّ فارفعه*** نحن نصرناه على من نازعه

صهر النبي المصطفی قدطاوعه*** أوّل من بايعه و تابعه

این بگفت وساعتیاز يمين و شمال قتال داد و باز شتافت و دیگر باره اشتر نخعی که جنگ شیر را بچیزی شمار نمیکرد تکاور برانگیخت و این بیت بگفت :

أضربهم ولا أری معويه*** الأخزرالعين العظيم الحاويه

هوت به في النار أمّ هاویه*** جاوره فيها كلاب عاويه

أغوی طغاة بالهداة هادیه

عمرو بن العاص چون این بدید میان را تنگی برای جنگ بر بست؛ معويه گفت یا عمرو با بنی اعمام خویشتن آغاز نبرد میكن چه ایشان با تو یکدل و يك

ص: 4

رای باشند و گرد نفاق وخدیعت نگردند پس عمرو با خویشاوندان خویش ساخته جنگی شد و گروهی از اهل یمن را مخاطب داشت و گفت ای مردمان يك امروز با من حمله در دهید و در دفع دشمن هم آهنگی شوید و از پس امروز چند که زنده مانید خداوند منزلت و مکانت خواهید بود این بگفت و با گروهي از اهل خویش و مردم یمن بميدان تاخت و این شعر بگفت :

أكرم بجمع طيّب يمان*** جدّوا تكونوا أولياء عثمان

إنّي أتاني خبر فجاني*** أنّ "عليا فتل ابن عفّان

خليفة الله على تبيان*** ردّوا علينا شيخنا كما كان

در پاسخ عمرو این شعر گفته آمد :

أبت شیوخ مذحج و همدان*** بأن تردّ نعثلا كما كان

خلقاً جديداً بعد خلق الرحمن

و جريش السكونی که در جیش على (علیه السّلام) بود بدین شعرها معويه را

مخاطب داشت :

معاوى ما أقلّت إلّا بجرعة*** من الموت رعباً تحسب الشمس کو کیا

نجوت وقد أدميت بالسوط بطنه*** لزوماً على فاس اللجام مشذّ با

فلا تكفرنه و اعلمن أنّ مثلها*** إلى جنبها مالابك الجري أو كبا

فان تفخروا بأبني بديل وهاشم*** فنحن قتلنا ذا الكلاع و حوشبا

وانّهما ممّن قتلتم على الهدی*** ثواء فكفّوا القول تنسى التحوّ یا

فلمّا رأينا الأمر قد جدّ جدّه ***وقد كان ممّا يترك الطفل أشيبا

صبرنا لهم تحت العجاج سيوفنا*** . و كان خلاف الصبر جدعاً موعّبا

فلم نلف فيها خاشعين أذلّة*** ولم تك فيها حبلنا متذبذياً

کسرنا القنا حتّى إذا ذهب القنا***، و ضربنا و فلّلنا الصفيح المجرّ با

فلم نرفي الجمعين صارف خدّه*** ولا ثانياً من رهبة الموت منكيا

ولم نر إلّا قحف رأس و هامة*** و ساقاً طنوناً أوذراعاً مخضبّا

ص: 5

این وقت آتش قتال اشتعال یافت سیاه در سپاه افتاد و همال قصد همال کرد جنگجویان را از شش جهت جز روی کریه مرگ و دندان جانگزای اجل دیدار نبود زمین معرکه یکسر زهاب (1) خون گشت و سیف وسنان رنگی طبر خون (2) گرفت اسب ختلانی (3) نعل از یاقوت رمانی است و تیغ یمانی سلب از لعل بدخشانی

کرد ، دليران همی شمشیر از پس شمشیر راندند و نیزه بر اثر نیزه زدند برادر برادر نمی شناخت ، پسر پدر نمیدانست ، جنگجویان مرکز خويشرایاده کردند و از جای خویش بدیگر جای افتادند از یکسوی مردم شام اقتحام نمودند و جماعتی که در گرد أمير المؤمنين بودند بپراکندند، مردم ربیعه پای بر صبر و ثبات بيفشردند و حاضر خدمت [حضرت] علي (علیه السّلام) شدندعدیّ بن حاتم آشفته حال استعجال کردتا مگر ادراك خدمت [حضرت] علی کند آنحضرت را در جای خویش نیافت آسیمه سر، بهر جانب تاختن همی کرد تا گاهی که در میان ربیعه چشمش بر روی أمير المؤمنين افتاد پس خدايرا سپاس بگذاشت و عرض کرد یا أمير المؤمنين منت خدایرا که ترا بسلامت یافتم و از کید دشمن! یمن دیدم اکنون که در طلب تو میشتافتم جز بر سر و سینه مقتول ودست و پای مقطوع نگذشتم همانا از لشکر شام و سپاه عراق هیچ صاحب رایتی و سید جماعتی بجای نماند اکنون که خداوند ابواب رحمت بر روی ما فراز داشت وتر! از بهر ما باقی گذاشت همچنان جدال میکن وقتال میده چند که با فتح و ظفر دیدار کنی ودار بست این کافران جاحد را از بیخ بزنی .

عدی بن حاتم درین سخن بود که اشعث بن قیس کندی ازراه در رسید و از نادیدن على (علیه السّلام) در مرکز خویش بیخویشتن بود وهمی لب بدندان در میفشرد وجزع میکرد چون چشمش بعلى (علیه السّلام) افتاد فرياد بتكبير برداشت و عرض کردیا أمير المؤمنين ایشانرا سواران پیکار چون سواران ما و پیادگان جنگجوی

ص: 6


1- زهاب بكسر اول: چشمه جوشان .
2- تیر خون (طبر خون) بر وزن شفق گون : عناب است .
3- ختلان بر وزن چولان نام ولایتی است که اسب نیکو دارد .

چون پیادگان ماست و هم اکنون فضل و غلبه بهره ما خواهد بود چنان صواب مینماید که بمقام نخستین باز شوی چه لشکریان ترا در آنجا دانند و چون در آنجا نبینند آشفته خاطر شوند اینوقت سعید بن قیس پیام فرستاد که يا أمير المؤمنين ما بر جای خویشتن ثابت و استواریم اگر امداد کسی واجب افتد مدد نیز توانیم داد علي (علیه السّلام) روی مبارك با مردم ربیعه کرد و فرمود « أنتم درعي و رمحي، شمائید زره من و نيزه من.

عدی بن حاتم گفت يا أمير المومنین امروز این قوم ربیعه را بر گردن ما عظیم حقی است سوگند با خدای که ایشان از برای مرگی حاضرند و در غلوای جنگ صابر ، این هنگام على (علیه السّلام) بر اسب رسول خدای که مرتجز نام داشت سوار شد و لختی برفت پس پیاده شد و بر استر رسول خدای که شهباء بود بر نشست و عمامه سیاه که نیز از رسول خدای بود بر سر بست وندادر داد که ایها الناس چند که از شما خسته و کشتۀ در میدان افتاد از دشمنان شما مقتول و مجروح کم از آن نیست کیست که خویشتن را بخدای فروشد و رضای خدایرا با دشمنان خدای بکوشد دوازده هزار کس از اصحاب آن حضرت بر ترك جان پیمان نهادند و شمشیرهای کشیده بر فراز گردن استوار داشتند و گرداگرد استر آنحضرت فراهم آمدند پس اميرالمومنين آهنگ حمله نمود و این شعر قرائت فرمود :

دِبُّوا دَبِیبَ النَّمْلِ لَا تَفُوتُوا***وَ أَصْبِحُوا فِی حَرْبِکُمْ وَ بِیتُوا

حَتَّی تَنَالُوا اَلثَّأْرَ أَوْ تَمُوتُوا***أَوْ لاَ فَإِنِّی طَالَمَا عُصِیْتُ

قَدْ قُلْتُمْ لَوْ جِئْتَنَا فَجِئْتُ ***لَیْسَ لَکُمْ مَا شِئْتُمْ وَ شِیْتُ

بَلْ مَا یُرِیدُ اَلْمُحْیِی اَلْمُمِیتُ.

این شعر بگفت و حمله گران افکند و از قفای او عدی بن حاتم علم بگرفت .

ص: 7

و آهنگی جنگی کرد و این شعر تذکره نمود :

أبعد عمّار و بعد هاشم*** و ابن بديل فارس الملاحم

نرجو البقاء مثل حلم الحالم*** وقد عضضنا أمس بالأباهم

فاليوم لانقرع سنّ نادم*** ليس امرء من يومه بسالم

آنگاه اشتر نخعی اسب بر انگیخت و این شعر بگفت :

حرب بأسباب الردى تأجّج*** يهلك فيها البطل المدجّج

يكفيكها همدانها و مذحج*** قوم إذا ما حمشوها أنضجوا

روحوا إلى الله ولاتعرّ جوا ***دین قویم و سبيل منهج

اینهنگام أمير المومنین (علیه السّلام) بفرمود تا لشکرها دست در دست دادند و هم گروه حمله واحده در افکندند هوای معرکه از غبار سوار گردونی دیگر پدیدار کرد و لمعان سنانهای خطّی و پیکانهای خدنگی در کردسپاه همه ستاره و ماه نمود مردان جنگی بیهشانه همی تیغ زدندو خلف از أمام ندانستند أمير المؤمنین که کوه در میزان حربش حمل کاه نداشت شمشیر بکشید و چون شیر شری (1) حمله در افکند و همي ميمنه بر میسره زد و ميسره به یمنه آورد اشتر نخعی ودیگر سرهنگان همدست وهمداستان بجنگ در آمدند ابر بلا متراکم گشت وسيلاب فنامتواتر شد مطروح بالین مجروح کشت و خسته سینۀ کشته بستر گرفت على علیه السلام این ارجوزه بفرمود :

أضرِبُهُم ولا أری مُعاوِیَهْ*** الأخزَرَ العَینِ العَظیمَ الحاوِیَهْ

هَوَت بِهِ فِی النّارِ اُمٌّ هاوِیَهْ

صفی از سپاه شام بجای نماند الا آنکه نیمی کشته و پراکنده گشت معويه را هول وهرب فرو گرفت و ابواب خدیعت ومكيدت مسدود گشت در خاطر نهاد

ص: 8


1- شری بفتح اول و دوم محلی است جانب فرات که شیر درنده فراوان دارد و بدان مثل آورند .

که مگر از این داهية دهيا جان بسلامت بیرون برد اسب طلب فرمود تا بجانبی بگریزد و چون اسب حاضر کردند پای در رکاب کرد و تمثّل بشعر عمرو بن الأطنا به کرد:

أبت لي عفّتي و أبی بلائی*** و أخذى الحمد بالثمن الربيح

و إقدامي على المكروه نفسی*** وضربی هامة البطل المشيح

وقولي كلّما جشأت و جاشت*** مكانك تحمدي أو تستريحي

أُناضل عن مآثر صالحات*** و أحمی بعد عن عرض صحيح

بذي شطب كلون الملح صاف*** ونفس ماتقرّ على القبيح

ألا من مبلغ الأحلاف عنّى*** وقد تهدي النصيحة للنصيح

بالجمله معويه عزیمت را بگردانید و روی بعمرو بن العاص کرد و گفت « يا ابن العاص اليوم صبر وغدافخر»، امروز پای بر صبر و ثبات میفشاریم و فردا فخر و مباهات میجوئیم عمرو گفت سخن بصدق کردی و شاهد ما شعر ابن الافلح است که گوید :

. ما علّني وأنا رام نابل*** و القوس فيها وتر عنابل

تزلّ عن صفحتها المعابل*** الموت حقّ والحياة باطل

اما گاهی که معويه پای از رکاب خالی نمود و عزم ثبات وتوقف درست کرد در نزد قبیله عك و اشعریین ناله برداشت و استغاثت کرد چند بنالید که ایشان ترك جان گفتند و اندیشه فرار از بیخ بزنند و غایت مجهود مکشوف داشتند و حرب در پیوستند چندانکه هر دو گروه را اينمقاتلت و مناجزت مکروه افتادشنّی که ملازم رکاب أمير المومنین (علیه السّلام) بود این شعر درین معنی گفت. .

أتانا أمير المؤمنين فحسبنا*** على الناس طرّاً أجمعين بها فضلا

على حين أن زلّت بنا النعل زلة*** ولم تترك الحرب العوان لنا فحلا

وقد أكلت منّا و منهم فوارساً*** كما تأكل النيران ذا الحاب الجزلا

وكنّاله في ذلك اليوم جنّة*** وكنّاله من دون أنفسنا نعلا

ص: 9

فأثنى ثناء لم ير الناس مثله*** على قومنا طرّاً وكنّاله أهلا

و قال لنا أنتم ربيعةُ "جنّتی *** رمحي وما أدري أيتبعها النبلا

ورغبّه فينا عدیّ بن حاتم *** بأمر جمیل صدّق القول و الفعلا

فان يك أهل الشام أودوا بهاشم *** أودوا بعمّار وأبقوا لنا ثكلا

و با بنی بدیل فارسی کلّ بهمة*** و غيث خزاعی به ندفع المحلا

فهذا عبیدالله و المرء حوشب*** وذوكلع أمسوا بساحتهم قتلى

مع القصه معويه در میان لشکر ندا در داد که ای پهلوانان روز نبرد وای نیزه گذاران وقت دار و برد (1) امروز روزیست که مرد از مرد پدید آید وشجاع از جبان بادید گردد الصبر الصبر پای بر صبر وثبات بیفشارید و آب رفته را بجوی باز آرید خسته ومانده نشوید، ایشان بر شما چنان تاختند که شما بایشان تاختید يك امروز صبر کنید و از این پس چند که زنده باشید فخر کنید از آنسوی علی (علیه السّلام) نیز لشکر را جنبش داد و با جنگ تحريض همی کرد اصبغ بن نباته تمیمی عرض کرد یا امير المؤمنين تو اکنون مرا بر مردم پیش جنگی بر گماشتی وبی آنکه از من شکیبائی و فیروزمندی نگران گردی این مکانت و منزلت فرمودی همانا مردم شام فراوان پایمال فتا ودمار شدند و بما نیز رسید آنچه رسید اکنون فرمان کن تا من پیش آهنگان سپاه را بر جنگ بياغالانم (2) وحمله سنگین در افکنم ویورش دز دهم امير المومنین فرمود :یا اصبغ تقدّم باسم الله .

اینوقت احنف بن قيس سعدی اسب بر انگیخت و از پیش روی سپاه فریاد برداشت که ای مردم عراق سوگند یا خدای که این جماعت از بهر دین طریق منازعت نمی سپارند و جز از غیرت جاهلیت این مصابرت نمیفرمایند هیچ ذلت و خذلان از این افزون نیست که ایشان در طلب باطل خود با شما مقاتل باشند امروز شما را

ص: 10


1- فردوسی گفته : بپوشید رستم سليح نبرد***بآورد که رفت بادار و برد
2- آغالیدن و آغالش بر جهانیدن و تحریص کردن بجنك است .

مرگ از این زندگی خوشتر و معجر نیکوتر از مغر است مردی کنید و نام خود را از جریده مردان ساقط مخواهید آنگاه روی با علي (علیه السّلام) آورد و عرض کرد یا امير المومنین اگر فرمان کنی هم امروز مقاتلت را سبقت کنم بدانسان که دی سبقت گرفتم على (علیه السّلام) فرمود یا احنف با مردم خویش ساخته جنگی میباش و آنجا که باید سبقت جست عجلت میکن و آنجا که روانیست مسامحت میفرمای پس لشکر چون موج دریای اخضر بجنبش آمد وصف از پس صف متواتر گشت هوای معرکه از نیزه تشوير [تصویرظ] نیستان کرد و زمین وقعه از دلیران بیشه شیران نمود از آنسوی سپاه شام جنگرا پذیره شدند و اسبهای تازيرا بتازیانه بیازردند و عنان زنان بر روی لشکر عراق در آمدند عمروعاص را با حارث بن نضر الجشمی از پیش خصومتی بود و در مجالس و محافل او را بزشتی یاد میکردو ناهموار میگفت حارث چون کلمات او بشنید این شعرها انشاد کرد:

ليس عمرو بتارك ذكره الحرب*** مدى الدهر أويلاقي علياً

واضع السيف فوق منكبه*** الأيمن لايحسب الفوارس شيئا

ليس عمر ويلقاه في حمس النقع*** وقد صارت السيوف عصيّا

حيث يدعو البراز حامية القوم*** إذا كان بالبر از ملیّا

فوق شهب مثل السحوق من*** النخل ينادي المبارزين إليّا

ثمّ ياعمرو تستريح من الفخر*** و تلقى به فتى هاشميّا

فالقه إن أردت مكرمة الدهر*** أو الموت كلّ ذاك عليّا

چون این شعرها بعمروعاص آوردند در خشم شد و گفت اگر هزار بار پایمال مرگی شوم دست از مبارزت على باز نخواهم داشت و با او نبرد خواهم جست لاجرم اینوقت که حرب بر پای بود خواست تا بصورت جلادتی کند و چنان بنماید که از جنگی علی هراسان نیست پس نخستين بعصا به سرخ معلم گشت و این علامتی بود که چون این عصابه بر سر بستند معنی چنان است که ما اگر همه جان بر سر این جنگی نهیم باز نشویم تا گاهی که با شاهد فتح و نصرت هم آغوش گردیم بالجمله

ص: 11

عمرو عصا به بر سر بست و این رجز تذکره کرد:

شدّ و اعلى شكّتي لاتنكشف*** بعد طليح والزبير ناتلف

يوم لهمدان و يوم للصدف*** وفي تميم نحوه لاتنحرف

و أضربها بالسيف حتّى تنصرف*** إذا مشيت مشية العود الملف

و مثلها لحمير أو تنحرف*** و الر بعيّنون لهم يوم عصف

على (علیه السّلام) از پیش روی سپاه اسب و سلاح را دیگر گون ساخته تا کس او را نشناسد متنكّر أجولانی میکرد و این شعر میگفت :

قَد عَلِمَت ذاتُ القُرونِ المِیلِ*** وَالخَصرِ وَالأَنامِلِ الطُّفولِ

أنّی بِنَصلِ السَّیفِ خَنشَلیلُ*** أحمی وأرمی أوَّلَ الرَّعیلِ

بِصارِمٍ لَیسَ بِذی فُلولِ

وهمی خواست تاعمرو دلیر شودو تاسرّه (1) میدان پیشتازد و ازصفوف معويه دورافتد تاچون بخواهد گریخت نتواند بسلامت بیرون جست لاجرم امير المؤمنين لختی پیش میتاخت وقدمی واپس میگذاشت عمرو ازین کردار چنان دانست که هم آورد او مردی بزدل وجبان است وهمی خواهد خویشتن را از چنگ او برهاند پس دل قوی کرد و اندك اندك پیش شد و این رجز را خواندن گرفت :

يا قادة الكوفة من أهل الفتن*** يا قاتلي عثمان ذاك المؤتمن

و كفى بهذا حزنة من الحزن*** أضربكم ولا أری أبا الحسن

اینوقت على (علیه السّلام) نگریست که عمرو بن عاص نيك از سپاه معويه دور افتاده پس آهنگ پیکار او کرد و بدین ارجوزه نام خویش آشکار فرمود :

أَنَا اَلْإِمَامُ اَلْقُرَشِیُّ اَلْمُؤْتَمَنُ***اَلْمَاجِدُ اَلْأَبْلَجُ لَیْثٌ کَالْقَطَنِ

ص: 12


1- سره : بمعنی ناف است و مقصود: وسط میدان است .

یَرْضَی بِهِ اَلسَّادَهُ مِنْ أَهْلِ اَلْیَمَنِ***مِنْ سَاکِنِی نَجْدٍ وَ مِنْ أَهْلِ عَدَنَ

أَبُو حُسَیْنٍ فَاعْلَمَنْ وَ بُو حَسَنٍ

عمرو بن العاص چون بانگی امير المؤمنين را بشنید رعدتی در اندام او افتاد گفتی مفاصل او وداع اتصال خواهد گفت ناگاه دیده فرازکرد خویش را در دهان اژدهای گرزه و چنگال شیر شرزه (1) نگریست از پی چاره بهر طرف نظاره افکند مر گرا معاینه کرد که دهان باز کرده هم اكنونش بدم در میکشد عنان بر تافت و تازیانه بزد تامگر از آنمهلکه جان بسلامت بدر برد أمير المومنین چون عقاب دهان از پی او شتاب گرفت و زودازود بدو در رسید و از گرد راه نیزه بزد از قضا سنان نیزه بر دامان درع عمر و آمد اگر چند از زخم نیزه جراحت نیافت لكن از پشت اسب جدا شد و از قفا بر روی زمین افتاد، على (علیه السّلام) چون شیر شکار کرده برسر او آمد تا کارش بپای آرد عمرو از کمال دهشت هر دو پای خویش را برافراشت وعورت خویشرا پیش داشت أمير المومنين (علیه السّلام) را آن کردار قبیح و صورت زشت مکروه افتاد روی مبارک ازوبگردانید و باز شد و این ارجوزه همی فرمود:

ضَرْبِ ثُنا اَلْأَبْطَالِ فِی اَلْمَشَاغِبِ*** ضَرْبَ اَلْغُلاَمِ اَلْبَطَلِ اَلْمُلاَعِبِ

أَیْنَ اَلضِّرَابُ فِی اَلْعَجَاجِ اَلثَّائِبِ***حِینَ اِحْمِرَارِ اَلْحَدَقَ اَلثَّوَاقِبِ

بِالسَّیْفِ فِی تَهْتَهَهِ اَلْکَتَائِبِ*** وَ اَلصَّبْرُ فِیهِ اَلْحَمْدُ لِلْعَوَاقِبِ

اصحاب آنحضرت بانگ در دادند که يا أمير المومنین هم آوردخویش را به سلامت گذاشتی وروی برگاشتی (2) فرمود وی عمرو بن العاص بود عورت خویش را با من نمود روی برگردانیدم .

ص: 13


1- گرزه: ماری است که سرش بزرك باشد وشرزه : شیر خشمناك راگویند
2- برگاشت : بر گردانید .

بالجمله چون على از عمرو بن العاص باز گشت او برخاست و بگریخت و خویشتن را بمعويه رسانید معاویه گفت یاعمرو بگوی تا چه کردی؟ گفت علی با من نبرد آزمود ومرا از اسب در انداخت برخاستم و بجستم معاویه گفت خدايرا سپاس دار باش که از مرگ رهائی دادت ودیگر شکر عورت خویش را بگوی که تو آزاد کردۀ عورت خویشی رواست چند که زنده باشی عورت خویش را بنده باشی چه نیکومکری اندیشیدی ومبارك حيلتی کردی بيرون توهیچکس بکشف عورت از مرگ رهائی نجست تو از پیش چه دانستی که با علی خواهی کوشید و چاره خویش را إزار (1) نپوشیدی و چنین سهل کشف عورت کردی همانا علی مردیست هاشمی نسب ومنافی نژاد، در عورت کس نظاره نکند و بر تو عظیم منتی دارد که بر جان تو بخشایش آورد سوگند با خدای اگر دانستی با علی دو چار خواهی شد هرگز آهنگ پیکار نکردی این سخنان همی گفت وهمی خندید، عمر و بر آشفت و گفت ایمعويه چند خوش همی گوئی و خوش همی خندی سوگند با خدای اگر تو بجای من بودی زنده باز جای نشدي على خونت همیریخت و فرزندانت يقيم همی کرد مرا فراموش نمیشود آنساعت که ترا بجنگی طلب کرد رنگ از رویت بپرید و چهرگانت کبود شداز پس پیادگان وسواران میگریختي ورهائی خود را گوناگون حيلتهامی انگیختی تومردی قویدل وجنگ آور نبوده و در هیچ میدان مقاتلت اثری وهنری ننموده که امروز توانی مرا هدف طعن وتسخّر سازی و بر من خوش بخندی معويه غضب و غلظت عمرو را فرحتی تازه میشمرد و برخنده و مزاح می افزود و میگفت بگوی تا آنوقت که از اسب جدا شدی چه حیلت کردی که از پشت بزمین آمدی تا بتوانی زود پای برداری و عورت پیش کنی ، عمر و گفت ایمعويه عنان باز كش من سخن طيبت دوست دارم و از مزاح نپرهیزم لكن هر میدانراغایتی

ص: 14


1- ازار، لنگ که بکمر بندند و عورت را مستور سازند، عمرو عاص باوجوداینکه مطابق رسم اعراب ازار پوشیده بود با افتادن از اسب در غلطید و با افراشتن هر دو پای خود بسهولت کشف عورت کرد و گو با مقصود مؤلف از از او شلوار باشد.

و هر کار را نهایتی است تو اندازه نمیدانی و از حد میبری مگر چه افتاد و چه احدوثه ظاهر گشت که چندین باید بخندید و معجب شمرد ، معويه گفت عجیب تر از این چه چیز است که تو کشف عورت کردی و این فضيحت در روزگار بتذكره گذاشتی و اگر نه تو از علی ابوطالب جای دارد اگر بترسی و از جنگ او بهراسی عمرو عاص گفت در هر حال عیبی نباشد اگر من از علی بگریختم او پسر عم من است مرا بشناخت و از خون من در گذشت ، معاویه گفت این سخن بگذار مگر نشنیدی که مصطفی با علی گفت که ایعلی من و تو از يك تنيم تا بآدم (علیه السّلام) عمرو گفت شنیده ام، معويه گفت پس چگونه او با تو پسر عم شود پدر او مهتر و بهتر بنی هاشم است و پدر تو از جماعت قریش مردی قصاب بود و این اشعار معويه انشاد کرد : .

ألا الله من هفوات عمرو*** يعاتبني على ترکی برازی

فقد لاقي أبا حسن عليّاً*** فأب الوائليّ مآب خازی

فلو لم يبد عورته للاقي*** به ليثا يذلل كلّ نازی

له كفّ كأنّ براحتيها*** منايا القوم يخطف خطف بازی

فان تكن المنيّة أخطأته*** فقد غنّى بها أهل الحجاز

عمرو سخت غضبناك شد و گفت ايمعويه اگر من بمکاتیب تو فریفته نشدم و شیفته مخادعت تو نگشتم و دین خود را بدنیای تو نفر و ختم امروز هدف طعنت و شناعت تو نگشتم و در حبال بازیچه تو نیفتادم این گناه بر منست بر تو عیبی نیست چون معوية نگریست که عمر وسخت برنجیدسخن رادگر گونه ساخت و بجبر شکسته پرداخت ولختی دل او را فرا دست آورد .

اینوقت جندب بن زهير رایت بر گرفت و سوگند یاد کرد که تا این علم را در خون خصم خضاب نکنم باز نشوم وحمله کرد و یکنن را بزخم نیزء و آن دیگر را بزخم شمشیر بکشت.

ص: 15

قویدل ساختن معويه بزرگان سپاه شام را برای جنك لشکر عراق در سال سی و هشتم هجری

معويه چون نگریست که سپاه شام را در کار مقاتلت ملالتی تمام روی نموده سران سپاه را حاضر پیشگاه ساخت و گفت ای دلیران دشت نبرد و پروردگان میدان دارو برد ، مرا صورت میشود که لشکر شام ازین جنگهای سخت و حربهای صعب و کثرت آویختن وخون ریختن ملول و مانده گشته اند و این صورت واجب میکند که خصم برما چیره شود و بر شدّت و شوکت بیفزاید و خاك این مملکت بباد دهد و بنیان این اراضی بر آب نهد بباید دانست که حریرا گاهی هرب و هزیمت است وروزی غلبه و غنیمت نباید جنگرادست باز داد و از پای بنشست اگر از سرهنگان سپاه ماتنی چند کشته شد از لشكر على ابوطالب نیز بسیار کس عرضه هلاك ودمار آمد اگر ذوالکلاع حمیری از مامقتول گشت مانند عمار یاسر کسی از ایشان کشته شد ، اگر مارا بر دوشب ذوظليم دريغ باید خورد از ایشان نیز هاشم مرقال بهره تیغ گشت ، واگر عبيد الله بن عمر بن الخطّاب از ما دستخوش شمشیر شد از ایشان عبدالله بن بديل که او را فاعل الأفاعيل گفتند پایمال هلاك ودمار کشت اکنون از سران سپاه علی جز اشعث بن قيس و اشتر نخعی و عدی بن حاتم کس بجای نیست اگر لختی پای بر صبر و شکیب بیفشارید این سه تن را نیز از شکم خاك وطن کنید .

معوية بن خديج که از بزرگان شام بود وما شرح حال او را در ذیل حدیث فرمانگذاران مصر یاد کردیم روی بامعویه کرد و گفت ایمعويه انصاف نکردی مردمان اگر چند آدمی و آدم نژادند لکن چون بميزان احتساب روندیکیراثقل جبل است و آندیگر را خفت خردل عبيدالله بن عمر بن الخطاب در حسب و نسب قرن آفتا بست ، وحو شب ذوظليم در غزارت علم ورزانت حلم جبلي است عظیم و ذوالکلاع حمیری را بشری در زمانه لاف همسری نزند ، چرخه زنانرا باچرخ گردان چه

ص: 16

نسبت و کرم شب تاب را با پیشگاه آفتاب چه مناسبت ، مکانت و منزلت مارااز اینگونه هندسه مگیر و سخنرا سنجیده میگوی واندازه میفرمای این بگفت ودامن بیفشاند و برفت حضرمی این شعر انشاد کرد :

معوي قد نلنا ونيلت سر اتنا*** و وجدّع أحياء الكلاع ويحصب

بذی کلع لايبعد الله داره *** و كلّ يمان قدأصيب بحوشب

وقد علقت أرماحنا بفوارس*** مني قومهم منّا يجذع موعّب

هماما هما كانا معوي عصمة*** متى ما أقله جهرة لااُكذّب

وليس ابن قيس أوعديّ بن حاتم*** والاشتر إن ذاقوا فلا بتحوب

ولو قبلت فيهالك بذل فدية*** فديناهما بالنفس والامّ والاب

بالجمله معويه کس فرستاد و او را باز آورد و گفت ای پسر خدیج این هنگام تدبیر وچاره است نه وقت مناقشه و مناظره همانا ترا معاینه میرود که مردم شام بیشتر مقتول ومطروح اند و اگر نه مرضی و مجروح وتوقف مادر صفين بطول انجامید ومارا طاقت برسید و لشكر را قدرت محاربت بجای بماند ترا با اشعث بن قیس کندی عرفی از خویشاوندیست و او را در خدمت على قربتی است بیرون صلاح و صواب دید او کار نکند مرا درست می آید که بسوی اشعث مکتوبی کنی تا از علی ابوطالب خواستار شود که کشندگان عثمانرا بسوی ما فرستد وما بقصاص خون عثمان ایشان را بکشیم و این جنگی و جوش را بنشانیم و هر دو لشكر را از کشتن و کشته شدن برهانیم معوية بن خديج گفت فرمان ترا پذیرا میشوم اگر چندمیدانم باد بچنبر بستن و کوه بناخن خستن است و هر گز مقصود ما از اشعث حاصل نشود این بگفت و بدینگونه با اشعث مکتوب کرد، در جمله میگوید که : سخن خواهم گفت که متضمن خير جانبين و اصلاح ذات بين باشد و انجاح مقصود را غایت الحاح مبذول خواهم داشت تا این فتنه انگیخته از پای بنشیند و خون چندین هزار مرد مسلم ناریخته بماند همانا ای اشعث ترا در حضرت علی ابوطالب قربتی تمام است چندانکه در معظم اموراز صلاح وصوابدید تو بیرون نشود و از سلوك يمن هیچکس جز

ص: 17

تو و آنديگر ذوالکلاع حمیری مسلمانی نگرفت ذو الكلاع را مقام در شام افتاد وترا جای نشست مرز عراق گشت مکانت ومنزلت شما درین هر دو مملکت شایع و شامل گشت، از پس آنکه ذوالکلاع از دولت معویه فراوان بهرمند آمد روزش برسید وروز گارش سپری شد امروز قیّل (1) قبيله وسيّد سلسله بيرون تو کس نیست صغير وكبير جانب ترا نگرانند تا این آتش افروخته را بزلال تدبير بنشانی و مسلمانان را از این داهيه دهيا ونائبه عميا برهانی و ما ازین زیادت نخواسته ایم که کشندگان عثمانرا ماخون داشته بما فرستید تا ایشانرا بخو نخواهی عثمان باز کشیم و بی توانی باز شویم گمان واثق میرود که در این امر باماموافق باشی در از عثمان جزدلی صافی نداشته و از علی نیز بهرۀ کافی نبرده و با اینهمه نمیگوئیم که معويه را برعلی اختیار کن وشام را بر عراق گزیده فرمای همی خواهیم که علی را ازین سخن همداستان کنی تا کشندگان عثمانرا بگیرد و بنزديك مافرستد و اگر ملتمس مارا با اجابت مقرون ندارد همچنان ساخته جنگی خواهیم شد ورزمخواهیم داد تا کشندگان عثمانرا کیفر کردار در کنار نهیم واگر نه جان بر سر اینکاردهيم والسلام .

چون این نامه باشعث بن قیس رسید او را بدینگونه پاسخ کرد اما بعد ای پسر خدیج از در مهر وحفاوت (2) مرا مکتوب کردی ونعمتهای خداوند را در حق من فرایاد دادی من نیز ترا پاداش نیکو کنم و نعمتهای خداوندرا فرایادخاطر توهم تایزدان پاكرا سپاس گذار باشي و از تو چیزی میخواهم که بسی سهلتر از آن باشد که تو از من خواهی همانا ترا مكان و منزلت در شام چنان است که مرا در عراق است اکنون نظاره کن و بیندیش که چگونه مهاجر و انصار همدست شدند و با أمير المومنین علی پیوستند و او را بخلافت و امامت سلام دادند تو این جمله بگذار و از اصحاب رسول خدای آنانکه مهاجریان وانصارند و نه در اطاعت علی و نه در متابعت

ص: 18


1- قیل بر وزن سید : رئیس و فرمانگذار قبیله را گویند .
2- حفاوت: عنایت .

معويه اند پرسش کن که علی در خورخلافت و سزاوار امامت است یا معاویه اگر گفتند على سزاوارتر است تو بترك معويه بگوی و با ما پیوسته شو وطريق متابعت علی گیر واگر گفتند معويه سزاوارتر است من ترك علی گویم وعنان بدست تو دهم و سردر آستان معاویه نهم و اینکه گفتی از عثمان نرنجیده ام و چند که باید از على شاد خاطر نیستم نه چنان است مرا در عثمان نشان خبری نیست و رضای من تابع قضای امیر المؤمنين عليست که مهاجر و انصار سر در چنبر طاعت او نهاده اند و با او بیعت کرده اند و این مناجزت و مبارزت بحکم او میکنم و تو بحکم مردی خویشتن را درین دارو گیرافکندی و گروهی از خوار ما یگان شام او را بر خودامیر کردند و او راهرگز از خلافت و امامت بخشی و بهری نیست و السلام .

چون مكتوب اشعث بمعوية بن خدیج رسید سخت غضبان وغمنده گشت و روی با معويه کرد و گفت اینهمه از تو بر من می آید مراچه افتاد که اینکلمات از اشعث بایدم شنید و مورد اینهمه طعن ودق گشت عتبة بن ابی سفیان گفت: با اشعث کار بمکاتبه نباید کرد بلکه طریق مناظره و مخاطبه باید سپرداگر اجازت میرود من او را دیدار کنم و با او درین امر فصلی بپردازم معويه گفت روا باشد و عتبه بفصاحت زبان و بلاغت بیان معروف بود اسب برانگیخت و چون بسپاه امیر المومنین نزديك شد عنان بکشید و باعلى صوت اشعث بن قیس را خواندن گرفت بعضی از لشکریان اشعث را گفتند یا ابا محّمد اینك برادر معوية عتبة بن ابی سفیان ترا میخواند اشعث گفت عتبه جوانی لطيف و شریف است ناچار او را دیدار باید کرد و تکاور براندو در برابر عتبه بایستاد و بانگ در داد که با عتبه بگوی تا از این آمدن چه میخواهی عتبه گفت برادر من معويه اگر بيرون على ابوطالب کسی را از بزرگان سپاه دیدار خواهد کرد آن تو باشی زیرا که توقيّل قبيله کنده و سیّدمردم عراقی و احسان عثمان در حق تو ثابتسمت وساحت تو ازخون عثمان صافی است و جز تو ازصنادید سپاه علی کس نیست که از خون عثمان آلایشی دامنگیر او نباشد اشتر نخعی در شمار قتله عثمانست و عدی بن حاتم آن کس است که مردم را بخون

ص: 19

عثمان دعوت نمود و در قتل او ترغیب و تحریض کرد وسعيد بن قيس همدانی دین خویش را بعلى فروخت وشریح بن هاني، وزجر بن قیس کار بهوای نفس خویش کنند و با هیچکس دل يكتا ندارند و تو از این جمله نیست بلکه اهل عراق را از در کرامت حمایت میکنی و با اهل شام بحكم غيرت وحمیت محاربت میفرمائی و نگویم ترك على گوی و نصرت معويه جوی همی خواهیم که مصلحت این مسلمانان را که هنوز دست فرسود هلاك نگشته اند دست بازندهی و این فتنه برخاسته را از پای بنشانی و نزد(يك) ما روشنست که اگر بخواهی اینکار را به نیکوتروجهی بر زمین آری و مردم را از این فتنه جانفرسای برهانی. والسلام .

چون عتبه این فصل بپرداخت اشعث در پاسخ گفت يا عتبه اکنون جواب كلمات خويشرا گوش میدار اینکه گفتی اگر معويه بيرون علی کسی را دیدار میکرد تو بودی سوگند با خدای اگر معويه نزديك من آمدی نه از دیدار او منزلت ومحل من رفيع شدی ونه از نادیدنش خوار مایه وزبون گشتم و اینکه گفتی من سید قبیله و فرمانگذار کنده ام و اهل عراق رازعيم ومطاعم اینجمله خاص على (علیه السّلام)است واین سیادت و حکومت مراور است ، واینکه گفتی عثمانرا در حق من انعام واحسان فراوان است اگر چند روزی عثمان مرا امارت محلی داد سوگند با خدای که مرااز عمل عثمان شرفی و عزی افزون نگشت، و اینکه بزرگان لشکر امیر المومنین را هريك بعیبی نسبت کردی تا مرا پسند خاطر افتدترا از این کلمات بنزديك من هیچ رونقی نیفزود وحشمتی حاصل نگشت نام بزرگان را بزشتی بردن و ایشانرا بناستودگی یاد کردن صفتی پسندیده نخواهد بود . و اینکه من مردم عراق را حمایت میکنم هر کس که در میان جماعتي فرود شود واجب میکند که جانب انجماعت را فرو نگذارد و از رعایت و حمایت ایشان دست باز ندارد و اینکه گفتی آتش این جنك را بنشانیم و مردم را آنچه بجای مانده اند از قتل برهانیم غمخواری مردم را شما از ما سزاوارتر نیستید نگرانیم تا چه پیش آید و مقتضی وقت چه باشد پس عتبه باز شد و معويه را از اينقصه آگهی داد معاویه گفت از این پس اشعث را دیدارمکن

ص: 20

چه او خویشتن را در نفس خویش عظیم میشمارد و بزرگ می پندارد و گفت و شنود ایشان در میان دو لشکر سمر گشت و نجاشی در این اشعار اشعث را بستود :

يا ابن قيس وحارث ویزید*** أنت و الله رأس أهل العراق

أنت و الله حيّة تنفث السمّ*** قليل منها غناء الراقي

أنت كالشمس والرجال نجوم*** لایری ضوؤها مع الاشراق

قد حميت العراق بالأسل السمر*** و بالبيض البروق الرقاق

وأجبناك إذدعوت إلى الشام*** على القبّ كالسحوق العتاق

وسعرنا القتال في الشام بالبيض*** المواضي وبالرماح الدقاق

لاترى غير أذرع وأكفّ*** و رؤوس بهامها أفلاق

كلّما قلت قد تصر مت الحرب*** سقانا ردي المنيّة ساق

قد قضيت الذي عليك من الحقّ*** وسارت به القلاص النياق

و بقی حقّك العظيم على الناس*** وحقّ المليك صعب المراقي

أنت حلولمن تقرّب بالودّ*** و للشا نئين مرّ المذاق

لابس تاج جدّه و أبيه*** لو وقاه لدى المنيّة واق

بئس ما ظنّه ابن هند ومن ***مثلك للناس عندضيق الخناق -

بالجمله چون عتبة بن ابی سفیان بی نیل مرام باز شد معويه نعمان بن بشیر را پیش خواست و گفت اگر چند قتل عمار یاسر بر خاطر توحملی عظیم است با اینهمه اگر بنزديك؛ اينقوم شوی و سخن از در مصالحت ومسالمت برانی واین میارزت ومقاتلت را بمهادنه و مماطله بازدهی روا باشد نعمان بن بشیر با سپاه أمير المؤمنين نزديك شد و در ایستاد و فریاد برداشت که کجاست قیس بن سعد بن عباده؟ مردمان قیس را آگهي دادند تا بنزديك نعمان رفت و گفت یا نعمان بگوی تا از بهر چه آمدي گفت : قد أنصف القارة من راماها۔

آنکس که با کمانداران قاره به تیر انداختن رزم جوید هنر ایشانرا انصاف دهد و آن کس که جماعتي را از طریق ضلالت بجانب رشد وصلاح دلالت کندهم

ص: 21

داد داده باشد ایجماعت انصار شما داد ندادید و عثمانرا مخذول گذاشتید و دست باز داشتید تا او را بناخوشتر وجهی بکشتند عظیم خطائی کردید و بزرگی گناهیرا مرتكب شدید و گناهي ازین بزرگتر آن بود که از پس عثمان باعلي بیعت کردید همانا حق را بگذاشتید و باطل را برداشتید و ازین برزیادت خونخواهان عثمان را در جنگ جمل خون بريختيد و از آنجا آهنگ شام کردید و عنا نريز بر سر ما تاختید و لوای ظلم و طغیان بر افراختید و مردم مارا بکشتید. و اگر از شما یکی کشته شد و علي از قتل اوخسته خاطر گشت او را تسلیت دادیدو بفتح و ظفر آرزومند ساختید و اورا نصرت کردید تا مردمان فراوان مقتول گشت وطاقت بر سیدلاجرم واجب افتاد که ترا دیدار کنم و کلمه چند بگویم تا درین بحر عميق خوض کنی و اصلاح این امر را دامن برزني و این مردم شمرده را که بجای مانده اند از این مهلکه برهاني و السلام .

چون نعمان این کلمات برای آوردقيس بشگفتي در اونگریست وسخت بخندید و گفت ای نعمان هرگز گمان نبردم که بدینکلمات دهان بیالائی و اینگونه ترهات (1) درهم بافي اینکه گفتی جانب عثمان را فرو گذاشتید تا او را بکشتند آنانکه جانب عثمان را فرو گذاشتند تا او را بکشتند هزار مرتبه از توو پدر تو فاضلتر بودند ترا آنمحل ومکانت نیست که با ایشان از در لجاج و احتجاج بیرون شوی واینکه گفتی با اصحاب جمل ازدر جنك وجدل بیرون شدیم آنجماعت نقض بیعت کردند و پیمان أمير المومنين (علیه السّلام) بشکستند قتل ایشان بحكم سنت و شریعت واجب افتاد اما معويه سوگند با خدای اگر تمامت عرب با او بیعت کنند و اطاعت اورا گردن هند هرگز انصار او را بخلافت سلام ندهند و چند، که توانند با او جهاد کنند و اینکه مادر رکاب امير المؤمنين (علیه السّلام) رزم میدهیم چنان است که در رکاب مصطفى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رزم میدادیم و با کافران جهاد میکردیم و همچنان سرها پیش شمشیر دشمنان خواهیم داشت و سینها هدف تیر خواهیم ساخت تا دشمنان دین را دفع دهیم وسزا را بسزاوار

ص: 22


1- ترهات بروزن امهات جمع ترمة كنايه از باطل و هرزه باشد .

تسلیم فرمائیم هان ای نعمان يکي بیندیش و بنگر که بیرون تو ومسلمة بن مخلد هیچکس از مهاجر و انصار با معويه يار شد و او را بخلافت سلام داد؟ وشما را و پدران شما را در اسلام حشمتی و سابقتي نبوده است و چنانکه امروز تو برما در آمدی و بهرزه درائی(1) و یاوه سرائی دلیری کردی پدر تو نیز در سقیفه بنی ساعده ازین جنس ترهات درهم بافت و فراوان ژاژ خائی (2) کرد دور شوای نعمان از من و از این بیهوده گوئی لب فرو بند نعمان بازگشت و از کرده پشیمان هميرفت وهمي گفت نکوهیده کاری کردم و خود را با پسر سعد بن عباده بمعرض احتجاج در آوردم و آنچه نبایست و نشایست شنیدم و از آنسوی قیس بن سعد مراجعت کرد و این شعر تذکره میفرمود :

و الراقصات بكلّ أشعث أغبر*** و خوص العيون يحثّها الركبان

ما ابن المخلّد ناسياً أسيافنا*** عمّن نحاربه ولا النعمان

ترکا العيان وفي العيان كفاية*** لو كان ينفع صاحبيه عيان

چون نعمان بن بشير بنزد معويه مراجعت کرد و مکشوف افتاد که کلمات او را در کار مصالحت فائدتی حاصل نگشت معويه عمرو بن العاص را طلب کرد و گفت همانا بعد از علي ابو طالب در سپاه عراق هیچکس را محل ومكانت عبدالله بن عباس نیست مکتوبي بدو فرست باشد که این مخاصمت را بمسالمت و این مناطحت (3) را بمصالحت فرود آرد و اگر نه زود باشد که اژدهای این حرب ما را بيوبارد (4) و از ما يكتن زنده بجای نگذارد عمرو عاص گفت این چه گمانست

ص: 23


1- درائیدن : بمعنی گفتن و یا بانك کردن و آواز بر آوردن است و هرزه درانی کنایه از هرزه گفتن و بیهوده بانك بر آوردن است .
2- ژاژ گیاهی است بیمزه که هر چند شتر آنرا بخاید نرم نشود و ژاژ خائیدن . کنایه از یاوه گفتن و سخن بیحاصل راندن است .
3- شاخ بر شاخ زدن .
4- او باریدن و بیو باریدن : بمعنی فرو بردن و بلع کردن است و این همچنانست که گوئيم : بیوشاند = بیفشاندو بيو کند = بیفکند از افکندن .

که در حق ابن عباس میبری اگر میتوان علی را بفريفت ابن عباس را میتوان فریفت مدویه گفت با اینهمه مارا از ارسال این مکتوب زیانی نخواهد بود لاجرم عمروعاص بدینگونه كتابي بابن عباس نگاشت .

أما بعد فانّ الذي نحن وأنتم فيه ليس بأوّل أمر قاده البلاء و ساقته العافية وأنت رأس أهل الجمع بعد علىّ فانظر فيما بقي ودع ما مضى فوالله ما أبقت هذه الحرب لنا ولكم حياء ولاصبراً واعلموا أنّ أهل الشام لاتملك إلا بهلاك العراق وأنّ أهل العراق لاتملك إلابهلاك الشام وماخیرنا بعدهلاك أعدادنا منكم وماخیرکم بعدهلاك أعدادكم منّا ولسنا نقول ليت الحرب عادت ولكنا نقول ليتها لم تكن و إنّ فينا من يكره القتال كما أنّ فيكم من يكرهه و إنّماهو أمير مطاع أومأمور مطیع أومؤتمن مشاور و هو أنت وأما الأشتر الغليظ الطبع الفاسي القلب فليس بأهل أن يدعى في الشوری ولافي خواصّ أهل النجوی و كتب في أسفل الكتاب :

طال البلاء وما يرجى له آسي*** بعد الاله سوی رفق ابن عبّاس

قولا له قول من يرضى بحظوته*** لاتنس حظّك إنّ الخاسر الناسی

يا ابن الذي زمزمٌ سقيا الحجيج له*** أعظم بذلك من فخر على الناس

كلّ لصاحبه قرن پشاوره*** أسد العرين أسود بين أخیاس

لو قيس بينهم في الحرب لاعتدلوا*** العجز بالعجز ثمّ الراس بالراس

انظر فدى لك نفسي قبل قاصمة*** للظهر ليس لهاراق و لااسی

إنّ العراق وأهل الشام أن يجدوا*** طعم الحياة مع المستغلق القاسي

بسر وأصحاب بسر و الذين هم*** داء العراق رجال أهل وسواس

قوم عراة من الخيرات کلّهم*** فما يساوی بمن أصحابه كاس

إنّي أرى الخير في سلم الشام لكم ***و الله يعلم ما بالسلم من باس

فيها التقى وامور ليس يجهلها*** إلّا الجهول وما النوکی کأ کیاس

خلاصه این کلمات بفارسي چنين میآید میگوید یا ابن عباس این داهيه عظيم که ما و شما در آن افتاده ایم اول کاری نیست که بلاومحن را میکشاند و تن آساني

ص: 24

و آسایش را میر ماند همانا تو امروز بعد از علي ابوطالب رئيس وزعيم مردم عراقي لختي درینکار بیندیش و از آنچه رفت سخن مکن ودرین مردم اندك که هنوز بجایند نظری بگمار سوگند با خدای که حرب برما صعب افتاد وطاقت برسید و این معنی را دانستۀ که مردم شام رضا نمیدهند که در مملکت عراق بر آرنده نفسی و پراننده مگسي بجای ماند و مردم عراق نیز راضي نمیشوند که در همه شام صاحب إزاری وزایر مزاری باشد از آن پس که از ما عددی و از شما عدّتی بجای نماند حاصل اینجنك و جوش چه خواهد بود کاش هرگز این حرب نبوده و این روز نیامدی همانا در میان ما هست کسی که حرب رامکروه میدارد چنانکه در میان شما نیز تواند بود و آنکس یا مطاع است و اگر نه مایع است و سه دیگر مرد دوراندیش [ ودانا] وامين است و آن تو باشی نه اشتر نخعی که بشر است خلق و غلظت خلق و قساوت قلب معروفست و چنین کس امر شوری را نشاید و آن اشعار که رقم شد در پایان کتاب نگار کرد.

بالجمله چون نامه پسر عاص را با بن عباس آوردند بگرفت و بحضرت أمير المومنين آورد و معروض داشت على (علیه السّلام) بخندید و فرمود خداوند بکشدعمرو عاص را که همت براغو او اغرای تومیگمارد آنگاه فرمود او را پاسخ نویس وجواب اشعار اورا از برادرت فضل بخواه چه او شعر نیکو تواند گفت لاجرم ابن عباس کتاب اورا بدینگونه جواب نوشت : أما بعد فانّي لاأعلم رجلا من العرب أقلّ حياء منك إنّه مال بك معوية إلى الهوی و بعنه دينك بالثمن اليسير ثمّ خبطت بالناس في عشرة طمعاً في الملك فلمّا لم ترشيئاً أعظمت الدنيا إعظام أهل الذنوب وأظهرت فيها نزهة أهل الورع فان كنت ترضي الله بذلك فدع مصر وارجع إلى بيتك وهذه الحرب ليس فيها معوية كعلیّ ابتدأها على بالحقّ وانتهى فيها إلى العذر و بدأها معوية بالبغي وانتهى فيها إلى السّرف وليس أهل العراق فيها كأهل الشّام بايع أهل العراق عليّاً وهو خير منهم و بایع معوية أهل الشّام وهم خير منه وليس أنا وأنت فيها بسواء

ص: 25

أُردت الله وأردت أنت مصر وقد عرفت الشّيء الّذي باعدك منّي ولا أعرف الشّی الّذي قرّبك من معوية فان ترد شرّاً لانسبقك به وإن ترد خيراً لاتسبقنا إليه ..

در جمله میفرماید ای پسر عاص من در تمامت عرب از تو بی آزرم تر و اندك شرم تر ندیده ام همانا معويه ترا بفریفت و شیفته هوا وهوس داشت تا دین خود را ببهائی اندك بفروختى آنگاه خویش را کور کورانه در میان مردم افکندی تامگرسلطنت بدست توانی کرد چون دست بدان نیافتی و مانند أهل طغیان و عصیان فریفته دنیا بودی و دنیا را بزرگتر متاع میدانستی از در خدیعت و مکیدت اظهار زهد وورع کردی اگر این سخن راست میگوئی و بدین کردار رضای پروردگار میجوئی ترك معويه و مصر بگوي وتقديم خدمت أمير المومنين بجوی و این معنی مکشوف است که در ینحرب معويه همانند علی نیست زیرا که على از مبتدا تامنتها رضای خدا همیخواست و حق خویش همی جست ومعويه ابتدا ببغى وطغیان کرد وخاتمت امر را بیرون عدل و اقتصاد نهاد و همچنان مردم عراق را با أهل شام قرن و قرین مدان چه أهل عراق با علی بیعت کردند و علی از ایشان فاضلتر بود و مردم شام با معويه بيعت کردند و ایشان از معويه بهتر بودند و دیگر آنکه تو با من همسر و همانند نیستی چه من ازین کلفت رضای خدا ورسول جویم و تو ازین زحمت ایالت مصر خواهی، اکنون مکشوفست چیزی که ترا از من دور میدارد و آن قربت معويه است و معروف نیست چیزیکه ترا با معويه نزديك كند . کنایت از آنکه فریفتن من موجب قربت تست بامعويه و بر این آرزو هیچ روز فیروز نگردی- هان ای پسر عاص آنجا که اراده شرّ کنی ما بر تو پیشی نجوئیم و آنجا که قصد خیر اندیشی بر ما پیشی نتوانی گرفت چون سخن بدینجا آورد فضل بن عباس را گفت ای برادر درین فصل شعری چند بگوی فضل این اشعار بگفت و ابن عباس در پایان کتاب بنوشت:

يا عمرو حسبك من خدع ووسواس*** فاذهب فليس لداء الجهل من آسی

إلا تواتر طعن في نحور کم*** يشجي النفوس ویشفی نخوة الراس

ص: 26

هذا الدواء الذي يشفی جماعتكم*** حتّى تطيعوا عليّاً وابن عبّاس

أمّا علىّ فانّ الله فضّله*** بفضل ذي شرف عال على الناس

إن تعقلوا الحرب نعقلها مخيسّة*** أو تبعثوها فانّا غير أنكاس

قد كان منّا ومنكم في عجاجتها*** مالايردّ و كلّ عرضة الياس

قتلى العراق بقتلى الشّام ذاهبة*** هذا بهذا و ما بالحقّ من بأس

لا بارك الله في مصر لقد جلبت*** شرّاً وحظّك منها حسوة الكاس

يا عمرو إنّك عار من مغارمها*** و الراقصات و من يوم الجزا كاس

چون ابن عباس این مکتوب را بنگاشت حضرت اميرالمومنين آورد و معروض داشت على (علیه السّلام) فرمود اگر پسر عاص خردمند وداناست ابداً تراجوابی نخواهد نگاشت و اگر داعی جهل او را برانگیزد تا دیگر باره چیزی بپردازد همچنانش پاسخ باید گفت اما از آنسوی چون این مکتو برا بعمروعاص آوردند نزديك معويه آورد و گفت: تو مرا با فرزندان عبدالمطلب طريق احتجاج میفرمائی تا ازینگونه سخن ببایدم شنید معويه گفت سخن بصدق کردی لكن من در این امر تدبیری اندیشیدم مگر ندیدی که لشکر ما بیشتر دستخوش شمشیر گشت و آنانکه زنده بماندند نیروی مقاتلت و محاربت ندارند همي خواستم تا بدین اغلوطه جنگی را روزی چند باز پس افکنم تا لشکریانرا دل قوی گردد و مجروحان را بهبودی حاصل آید هم اکنون در خاطر دارم که خویش با عبدالله بن عباس شرحی رقم كنم و روزی چند اورا اغلوطه دهم و این مقاتلت و محاربت را باز پس اندازم اگر تیر تدبیر برهدف آمد نیکوکاری باشد و اگر نه قرعه خدیعت بنام على خواهم افکند وابواب مکاتبت با او فراز خواهم داشت و او را بارسال رسل و آنفاذ کتب مشغول خواهم ساخت تا گاهی که لشكر را آسایشی بدست شود و زخمداران را بهبودی حاصل آید چند که ساخته جنك توانند شد این هنگام اگر کار بر مراد و مرام نشود و این مخاصمت بمسالمت تبدیل نگردد لشکر را همدست وهمداستان کنم و بانبوه

ص: 27

جنگی شگرف (1) اندازم و فرمان دهم تا هیچکس یکشبانروز دیده فراز نکند وسيف وسنان باز نگیرد تا اینکار یکسره شود و نصرت روی بنماید خواه ما راخواه على ابوطالب را ، مرا رای اینست تا شما چه گوئید و اگر چیزی از این بهتر دانید بباید شنید .

عمرو عاص گفت یا معويه ترا با عبدالله عباس بهیچ روی [نسبت] مماثلت نیست چه او شهادت را بزرگتر سعادت میشمارد و ملازمت رکاب علی را مواظبت خدمت مصطفی می پندارد و این جلادت در طلب شهادت میکند و تو این محنت بآرزوی سلطنت میکشی و از جانب دیگر اگر علي ابوطالب برتو غالب گردد و مملکت شام را فرو گیرداهل شام دانند که علی [ ظلم نکند ]حلم كندوهیچکس را بیم وجبی نیازارد و اما مردم عراق چنان دانند که اگر غلبه ترا باشد بر ایشان رحم نکنی و کارهای گذشته را فرا خاطر آری و هر یکرا جدا گانه کين خواهی کنی لاجرم هرگز مردم شام را از بهر مقاتلت اهتمام اهل عراق نخواهد بود و تو هرگز على را نتوانی فریفت چه علم و حلم وشجاعت و شهامت او از آفتاب مشهورتر است معويه گفت ای عمرو ترا اعادت این کلمات همواره بر عادت میرود چند علي را بخواهی ستود ما هر دو از يك نسب و نژادیم و هر دو تن بعبدمناف پیوسته شویم عمرو عاص بخندید و گفت میدانم شما پسران عبدمنافيد لكن با قرابت خاندان نبوت چکنی و مصاهرت رسول خدای راچگوئی و توخود دانسته که مکانت علی را در خدمت پیغمبرهیچ آفریده نداشت واثرهای او را در حضرت مصطفی بهزار دفتر نتوان نگاشت مراچه اغلوطه میدهی و با من بگزافه سخن میکنی با این همه اگر خواهی با بن عباس مكتوبي فرست و خویشتن را آزمون کن لاجرم معويه ابن عباس را بدینگونه مکتوبي کرد :

أما بعد فانّكم يا معشر بني هاشم لستم إلى أحد أسرع بالمساءة منكم إلى أنصار عثمان بن عفّان حتّى أنّكم قتلتم طلحة و الزّبير لطلبهما دمه واستعظامهما۔

ص: 28


1- شگرف بروزن سطبر یعنی عجیب و باشکوه .

مانيل منه فان يكن ذلك لسلطان بني اميّة فقدوليها عدىّ وتيم وأظهرتم لهم الطاعة وقد وقع من الأمر ماقد ترى وأكلت هذه الحروب بعضها من بعض حتّى استوينا فيها فما أطمعكم فينا أطمعنا فيكم و ما آيسكم منّا آیسنا منكم وقد رجونا غير الذي كان وخشينادون ماوقع ولستم بملاقينا اليوم بأحدّ من حدّ أمس ولاغداً بأحدّ من حدّ اليوم وقدقنعنا بما كان في أيدينا من ملك الشام واقنعوا بما في أيديكم من ملك العراق و أبقوا على قريش فانّما بقي من رجالها ستّة رجلان بالشّام ورجلان بالعراق ورجلان بالحجاز فأمّا اللذان بالشّام فأنا و عمر، و أمّا اللذان بالعراق فأنت و علىّ، وأمّا اللذان بالحجاز فسعد و ابن عمر ، و اثنان من الستّة ناصبان لك و اثنان رافقان عليك وأنت راس هذا الجمع اليوم ولو بايع لك الناس بعد عثمان کنّا إليك أسرع منّا إلى علىّ والسلام . .

در جمله میگوید آی جماعت بني هاشم چند که می اندیشم هیچ آفريده . با اصحاب و انصار عثمان چنان خصومت نجست که شما جستيدطلحه و زبير راکه

از بهر خونخواهي او کمر بستند و کشندگان او را همی جستند بکشید و این از بهر آن بود که سلطنت بنی امیه بر شما ناگوار افتاد در ابو بكر وعمر چه گوئید که از تیم و عدی بودند و شما ایشانرا اطاعت میکردید و متابعت مینمودید اکنون در این محاربت که در میان داریم یکی نگران باش و ببین درین قتال چند هزار از صنادید ابطال عرضه هلاك و دمار گشتند و هنوز مخلص و مقطعی بادید نگشته و دانسته باش که از اینکار ما نیز آن خواهیم که شما خواهید و آنطمع و طلب داریم که شما دارید و از هر دو جانب مردان جنك خسته خطّی وخدنك شدند و ازین پس چند که بکوشیم همان شربت بنوشیم اکنون متوقع چنانست که بترك این مخاصمت گوئید و طریق مسالمت جوئيد و دوستان و خویشاوندان خویش را ازین بیش دستخوش شمشیر مخواهید بدانچه دارید از مملكت عراق قناعت جوئيد وما نیز افزون از مملکت شام طلب نکنیم اینك از بزرگان قریش افزون از شش کس بجای نمانده از آن جمله در مملکت شام از دو تن بزيادت نیست و آن یکی

ص: 29

منم و (آن) دیگر عمروعاص واندر حجاز سعد وقاص و دیگر عبدالله بن عمر بن الخطاب است و در عراق على ابوطالبست و آن دیگر تو باشی و از آنچهار(1) کس دو تن شما را دشمن دارند و آن منم و عمر و عاص و دو تن بر طریق مدارا و رفق اند و آن سعد وقاص و عبدالله عمر است اکنون اگر آنچه من گویم بپذیری و این فتنه انگیزی و خونریزی را دفع دهی فاضلتر و فرزانه تر ازین بزرگان ششگانه بعداز علي تو خواهی بود، اگر بعد از عثمان مردمان متابعت تو کردندی و بیعت توجستندی برما گواراتر بود و این کار سهل تر بزمين آمد.

چون این نامه با بن عباس رسید در خشم شد و گفت مرا شگفت مي آيد که هنوز معاویه در من طمع می بندد ودام خدیعت در راه من میگسترد لوح و قلم حاضر کنید تا سلب التباس از سخن بر کشم و کلمه چند بدو نویسم که در قلب ودماغ او کار زبان مار وزبانه نار کند و بدینگونه بسوی او پاسخ نگاشت : أمّا بعد فامّا ما ذكرت من سرعتنا بالمساعة في أنصار ابن عفّان و كراهيتنا لسلطان بني اميّة فلعمري لقد أدر کت فی عثمان حاجتك حين استنصرك فلم تنصره حتّی صرت إلى ماصرت إليه و بيني وبينك في ذلك ابن عمّك وأخو عثمان الوليد بن عقبة وأما طلحة والزبير فنقضا البيعة و طلبا الملك فقاتلناهما على النّكث كما قاتلناك على البغي و أمّا قولك إنّه لم يبق من قريش غیر ستّة فما أكثر رجالها وأحسن بقيّتها قد قاتلك من خيارها من قاتلك ولم يخذلنا إلّا من خذلك وأمّا إغراؤك إيّانا بعديّ و تيم فأبو بكر وعمر خیر من عثمان كما أنّ عثمان خير منك و قد بقي لك منّا يوم ينسيك ماقبله ويخاف ما بعده وأما قولك إنّه لوبايع الناس لي لاستقامت لي فقد بايع الناس علياً و هو خير منّي فلم يستقيموا له وإنما الخلافة لمن كانت له المشورة وما أنت يامعوية و الخلافة و أنت طليق و ابن طليق .

بفارسی چنین میآید که ای معويه مكتوب کردی که ما در زیان اصحاب عثمان عجلت کردیم و سلطنت بنی امیه را مکروہ میداریم قسم بجان من که تو عثمانرا کشته

ص: 30


1- در متن عربی «اثنان من الستة» ، نقل شد یعنی از آن شش کس .

همی خواستي و آنگاه که از تو طلب نصرت کرد و تو بر نصرت او توانا بودی او را در چنگال اژدها رها کردی و یاری نفرمودی و بعد از قتل او آنچه در دل داشتی آشکار ساختی و در طلب خلافت و امارت افتادی گواه من درین سخن پسر عم تو و برادر عثمان ولید بن عقبهاست و آنچه در قتل طلحه و زبیر نگاشتي ایشان پیمان علي بشکستند و نقض بیعت کردند بر ما واجب افتاد که با ناکثین رزم دهیم چنان که واجب افتاد که با شما که طريق بغی میسپاريد قتال کنیم و اینکه گفتي بیرون از قریش شش کس بجای نیست مگر نمی بینی مردان قریش را که هر روز گروها گروه بميدان جنگ می آیند و با شما نبرد می آزمایند و آنان که نه درلشکر شما و نه در جیش ما جای دارند افزون از حصر وشمارند، و اینکه مارا بقبائل تیم وعدی اغراو اغوا میکنی همانا ابوبکر و عمر نیکوتر از عثمان بودند و عثمان نیکوتر از تو بود و اینکه از در ضراءت خواستار شدی که این منازعت به از پس افتد هرگز این آرزو مبر آنجنگها که دیدی فاتحة الكتاب بود و ازين پس روزها بینی که ایام گذشته را فراموش کنی و اینکه گفتی اگر مردم پس از عثمان با من بیعت کردندی با تو موافق تر افتادی اکنون مهاجر و انصار همدست وهمدل با برادر رسول خدای ووصی و وزیر او و پسر عم او أمير المؤمنين علي بیعت کردند و بخلافت و امامت او گردن نهادند و او هزار مرتبه از من بهتر و فاضلتر است چرا با او بیعت نمیکنی وترك محاربت نمیجوئی و حال آنکه میدانی تو از خلافت و امامت بفرسنگها دوری واز أهل مصلحت و مشورت نیستی بلکه طليق ابن طليقي .

چون این نامه بمعاویه رسید سخت غمنده و اندوهگین شد و گفت این بلامن بخویشتن بخریدم و این رنج و محنت خود اختیار کردم برذمت منست که تا يك سال دیگر با عبدالله بن عباس مکتوب نکنم و این شعرها درین معنا انشاد کرد : دعوت ابن عباس إلى حدّ حظّه*** و كان امره أُهدى إليه رسائلي

فأخلف ظنّي والحوادث جمّة*** ولم يك فيما قال منّی بواصل

و ما كان فيما جاء ما يستحقّه*** وما زاد أن أغلى عليه مراجلي

ص: 31

فقل لابن عبّاس تراك مفرّقاً*** بقولك من حولي وأنّك آکلی

وقل لابن عبّاس تراك مخوّفاً*** بجهلك حلمى إنّني غير غافل

فأبرق وأرعد ما استطعت فاننّي*** إليك بما يشجيك سبط الانامل

چون این اشعار گوشزد ! بن عباس شد گفت ازین پس با معويه بخوب و بد

سخن نکنم برادرش فضل بن عباس در جواب منویه این شعر بگفت :

ألا يا ابن هند إننّي غير غافل*** وإنّك ما تسعى له غير وائل

لأنّ الّذي اجتبت إلى الحرب نابها*** عليك وألقت بر کها بالكلاكل

فأصبح أهل الشّام ضربین خيرة*** و نقعة قاع أو شحيمة آكل

و أيقنت أنّا أهل حقّ وإنّما*** دعوت لأمر كان أبطل باطل

دعوت ابن عباس إلى السلم خدعة*** وليس لها حتّى تدين بقائل

فلاسلم حتّی تشجر الخيل بالقنا*** و تضربها مات الرّجال الأماثل

و آليت لا أهدى إليه رسالة*** إلى أن يحول الحول من راس قابل

أردت به قلع الجواب و إنّما*** رماك فلم يخطىء بنات المقاتل

وقلت له : لو بایعوك تبعتهم*** فهذا علىّ خير حاف و ناعل

وصیّ رسول الله من دون أهله*** و فارسه إن قيل هل من منازل

فدونکه إن كنت تبغى مهاجراً*** أشمّ بنعل الشيف غير حلاحل

چون فضل بن عباس این شعرها بپرداخت حاضر حضرت امیر المومنین شد وبعرض رسانید[ علی (علیه السّلام) فرمود: یافضل أنت أشعر قریش تو از همه مردم قریش شاعرتر باشی وچون این شعرها گوشزد معويه گشت همچنان بر کید و كين و غم و اندوه بیفزود و چنان افتاد که در آنشب برادرش عتبة بن ابی سفیان و دیگر ولید بن عقبه و مروان بن الحكم و عبدالله بن عامر وابن طلحة الطلحات وعمرو بن العاص و گروهی دیگر از صنادید خواص در مجلس معويه انجمن بودند و اشعار فضل را تذکره میکردند از میانه عتبة بن ابی سفیان گفت کارما امری عجیب است چه نیست کسی از ما که با او دعویدارخونی نباشد نخستین منم که روز بدر جدّ مرا

ص: 32

بکشت و همچنان در خون ولید بن عتبه و شیبه شريك بود و توای ولید نیز خونخواهی چه پدرت عقبه را دست بگردن بسته گردن بزد و ترا ای عبدالله بن عامر از عمل باز کرد و پدرت را اسیر گرفت، و پدر تراای پسر طلحه در جنگ جمل بکشت و برادرانت را یتیم کرد و تو ای مروان بن الحكم مصداق این شعری که شاعر گوید :

و أقلتهنّ علباء جريضاً*** ولو أدر کته صفر الوطاب

معويه چون این کلمات بشنید گفت نیکو سخن کردید اکنون بگوئیدتا غیرت و حمیّت شما کجاست مروان حكم گفت از این سخن چه اراده کردی و ازین غیرت و حمیت چه خواستی گفت آن خواهم که بر اسبهای رهوار برنشینید و نیزهای خطّي را چون زبان مار در جنبش آرید و آهنگ علی کنید و خون خویش را باز جوئيد مروان گفت ای معويه سخن بهزل و مزاح میرانی یا وجود ما بر تو ثقیل افتاده که ما را بدهان شیر سیاه می افکني باعلي ابوطالب کس کمر مبارزت تواند بست و از چنگ او بسلامت تواند جست؟ ولید بن عقبه این شعر در این معنی گفت :

يقول لنا معوية بن حرب*** أما فيكم لواتر کم طلوب

يشدّ على أبي حسن عليّ*** بأسمر لاتهجّنه الكعوب

فيهتك مجمع اللبّات منه*** و نقع القوم مطّرد يثوب

فقلت له أتلعب يا ابن هند*** كأنّك وسطنا رجل غريب

أتأمرنا بحيّة بطن واد*** إذا نهشت فليس لها طبيب

و ما ضبع يدبّ ببطن واد ***اُتيح له به أسد مهیب

بأضعف حيلة منّا إذا ما*** لقيناه و دامنّا عجيب

دعا اللقاء في الهيجاء لاق*** فاخطأ نفسه الأجل القريب

سوى عمرو وقته خصيتاه*** نجي ولقلبه منها وجيب

كأنّ القوم لمّا عاينود *** خلال النقع ليس لهم قلوب

ص: 33

لعمر أبي معاوية بن حرب*** و ماظنّی بملقحة الغيوب .

لقد ناداه في الهيجا علىّ*** فأسمعه و لكن لا يجيب

چون عمروعاص شنید که ولید بن عقبه از کشف عورت او در مبارزت با امیر

المؤمنين (علیه السّلام) یاد کرده در غضب شد و این شعرها بگفت :

يذكّر ني الولید دعا علىّ*** و بطن المرء يملوه الوعيد

متى يذكر مشاهده فريش*** يطر من خوفه القلب الشديد

فأمّا في اللقاء فأين منه*** معوية بن حرب و الوليد

وعیّرني الوليد لقاء ليث*** إذا ما زار هابته الأسود

لقيت ولست أجهله عليّاً***و قد بلّت من العلق اللبود

فأطعنه و يطعني خلاساً*** و ماذا بعد طعنته أرید

فرمها منه يا ابن أبي معيط*** وأنت الفارس البطل النجيد

فاُقسم لو سمعت ندا عليّ*** لطار القلب و انتفخ الوريد

ولو لاقيته شقّت جيوب*** عليك ولطّمت فيك الخدود

بالجمله چون معويه نگریست که سپاه را در کار جنگی کراهتی تمام است . و سران لشکر از مبارزت با علی در بیم و هراسند خدیعتی دیگر آغاز کرد باشد

که این محاربت و مقاتلت را بسلم وصلح تبدیل کند و اگر نه روزی چند باز پس

افکند، وصول مأمول را بارسال رسل مقرر داشت .

رسالت عمرو عاص و جمعی از بزرگان لشکر معويه بنزديك امير المؤمنين عليه الصلوة والسلام در سال سی و هشتم هجری

چون معويه نگریست که از مخاطبه ومكاتبه مراد حاصل نشد، همچنان جنگی برقرار است و جنگجویان عراق ساخته کار زارند عمرو بن العاص و عتبة بن ابی سفیان و عبدالرحمن بن خالد و گروهی از بزرگان شام را حاضر ساخت و گفت شما را بنزد على ابوطالب باید رفت و اگر توانید سخنی گفت که آبی بر این آتش

ص: 34

تفته زند، ایشان بر نشستند و بکنار لشکرگاه اميرالمومنين آمدند و پیام دادند که مارا معويه بدین حضرت گسیل داشته و سخنی چند فرموده که بعرض رسانیم اگر اجازت میرود حاضر حضرت شویم و پیغام خویش را بگذاریم امير المومنین رخصت کرد تا ایشان در آمدند و بر جای بنشستند این وقت خيمه على(علیه السّلام) کران تا کران همه مهاجر و انصار بود أمير المومنین روی بفرستادگان معویه کرد و فرمودحاجت چیست و از برای چه رنجه شدید؟ عمرو عاص عرض کرد ای ابوالحسن ترا میسزد که ابتدا بسخن کني چه اول کس تو بودی که بخدای ایمان آورد و محمّد را برسالت باور داشت و با جانب قبله نماز گذاشت هیچکس را آنمكانت نیست که بر تو پیشی گیرد لاجرم ترا باید بسخن ابتدا کرد و گوش بكلمات تو میباید داشت.

أمير المومنين فرمود چند که زنده باشم سخن من سپاس و ستایش یزدانست و آرزومندم که هم در آنسرای، بدینگونه زیستن کنم پس سپاس و ستایش خدایرا که مرا بگوناگون کرم و نعم برخوردار داشت و از آفریدگان اختیار فرمود و گواهی میدهم که خدا یکی است و قادر بر کمال است و او را شريك و همال نیست و از ظهير ووزیر بینیاز است و محمّد را که رحمت عالمیان وخاتم پیغمبر انست بخلق فرستاد تا حکم خداوند را چنانکه سزا بود ابلاغ داشت تا مردمان را براه راست دعوت فرمود و ایشانرا از ظلمت کفر وضلالت بنور ایمان دلالت نمود صلی الله علیه و آله و مادر روزگار مصطفی دولتی بسزا داشتیم و پس ازو نیز از فتنها ایمن بودیم چون مردمان بر عثمان بشوریدند و بر او انکار کردند چند که او را بکشتند من در خانه خویش جای داشتم و در کار او نه آمر بودم و نه ناهی پس از عثمان مهاجر و انصار درمن گرد آمدند و گفتند زمام اینکار را باید بدست گرفت و مرا در خاطر نمی آمد که پس از مصطفی دست در کاری کنم مهاجر و انصار همدست وهمداستان مبالغت از حد بدر بردند ناچار ایشانرا تیمار داشتم و با اینجماعت بیعت کردم که با کتاب خدای وسنت رسول با ایشان کار کنم روزی چند گوش فرا من داشتند آنگاه جماعتی نقض بیعت کردند و پیمان من بشکستند اکنون حاجت بشرح نیست شما

ص: 35

آن قصّها شنیدید و دانستید و حکم خدايرا در حق ایشان نگریستید که بر چه سان رفت اکنون فتنه دیگر بادید گشته بدینگونه که نگرانید و بسی خونها بخاك ریخته و دودمانها بیاد رفته و همچنان این آتش افروخته راجما عتی دامن همیزنند و هر ساعت شدت این فتنه را بزيادت همی کنند مرا سخن همانست که از نخست بود با مردمان کار بکتاب خدا و سنّت رسول همی کنم آنکس که بدین حکومت رضا دهد سر بطاءت و بيعت من فرو نهد و رشد خویش دریابد و آن کس که سر بر تابد در مطمورۀ ضلالت و غوایت فرو شود و از طريق سداد و رشاد دور افتد و السلام .

چون أمير المومنین این فصل بپرداخت عمرو عاص آغاز سخن کرد و گفت عثمان که خداوندش در بهشت جاویدان جای دهادو آن ظلم که با او رفت بكفّارت گناهان او حساب کناد از صنادید اصحاب رسول خدای بود و او را حسب و نسبی رفيع ومحلی و منزلتی منیع بود و شرف مصاهرت پیغمبر داشت و باز پرس کشندگان او در آنسرای بر خداوند عالم عادلست اما سوگند با خدای که ما فضایل علی را در اسلام و قربت و قرابت او را با مصطفی نيك میدانیم و فضایل او از حوصله حساب و شمار افزونست و مکارم اخلاق اواز اندازه احاطت و احصا بيرون ، محل و منزلت مهاجر و انصار را نیز نمیتوان انکار کرد لکن ازین نشستن و برخاستن و گفتن و شنفتن مقصود آنست که این فتنۀ برخاسته بنشیند و این ظلمت متراكم متخلخل گردد و خون مسلمانان چند که بجایند ناریخته بماند و درینمعنی رائي زده ایم و مصلحتی اندیشیده ایم باشد که این کار بمقطع رسد و سلم و صلحی بادید گردد متوقع چنانست که در حضرت مبارك علی که اینساعت اشراف شام و بزرگان عراق انجمن دارند بوصول مُني وحصول تمنّی برخوردار شویم و از مسالك مخافت به شاهراه سلامت کوچ دهیم اکنون اگر اجازت میرود بدانچه رأي زده ایم و مقرون بصلاح و صواب دانسته ایم بعرض رسانیم امیر المومنین فرمود چندین بآرایش کلمات پرداختن و پیرایش سخن ساختن واجب

ص: 36

نمیکند مكنون خاطر را مکشوف ساز و اندیشه ضمیر را بپرداز .

اینوقت شرحبيل بن سمط الكندي ابتدا بسخن کرد و گفت ای بزرگان عراق بدانید که خداوند باري از جهت قربت خویشاوندی و قرابت رحم در میان ما عظیم حقی استوار فرمود و بحکم خدا وسنت رسول رعایت آن در شمار واجبات میرود هان اي ابوالحسن قربت و قرابت تو با رسول خدای مکشوفست و خداوند ترابوفور علم وحلم وكمال شرافت و شجاعت و کثرت تجربت وسماحت ازهمگان برگزیده واین مقاتلت ومحاربت که ما تقدیم کرده ایم جز از در جهل وجهالت وحمیت جاهلیت نیست و ازین نکوهیده کار چندین هزار مرد مسلمان بهره هلاك ودمار گشت اگر روزی چند بدین منوال کار بر قتال وجدال رود از عرب عامل کاری و حامل باری بجای نماند چنان راي زده ایم که تو با اینگروه باز عراق و حجاز شوی وما با این جماعت بجانب شام مراجعت کنیم و اینم قاتلت ومحاربت را که جز ضرر وزیان فائدتی نیست دست بازدهیم و ازین بزیادت زنان مسلمانانرا بیوه و فرزندان ایشانرا يتيم نخواهیم و در ین سخن که میگویم خداوند شاهد است کدصلاح وفلاح جانبين رامی اندیشم و بیرون نصيحت و حفظ [حق] قرابت مقصودی ندارم وما التوفيق إلّا من عند الله العظيم .

چون شرحبیل این سخن بپای آورد امير المؤمنين فرمود سوگند باخدای که من فراوان در این کار اندیشه کرده ام و پشت و روی این امر را نيك نگریسته ام بحکم خدا وسنت رسول برمن فرض افتاد که با شمارزم دهم واگر نه بر خدا ورسول کافر شوم سوگند باخدای اگر در این گیرودار جان من فدای مسلمانان شدی و جان ایشان بسلامت بجای ماندی روا داشتمی اکنون صواب آنست که شما معويه را بگوئید که این حمل از گردن مسلمانان فرو نهد و ایشانرا بیم وجبی بکشتن ندهد خویشتن بميدان جنگ بیرون شود و من نیز بآهنگ او بیرون شوم و هر دو تن از خداوند خواستار گردیم تا حق را بر باطل غلبه دهد پس نبرد آغازیم و باهم بکوشیم تاهر کرا خدای خواهد ظفردهد و آندیگر را کیفر کند از پس اینواقعه آنکس که زنده ماندمطاع باشد مردمان متابعت او گیرند و با او بیعت کنند و دانسته باشید آنکس که امروز با من [مردم] رزم میزندو

ص: 37

مخاصمت میجوید فردای قیامت خداوند او را بآتش دوزخ انتقام می فرماید.

شرحبيل چون این کلمات از اميرالمؤمنين بشنید بی توانی برخاست و همراهان خویش را بانگ زد که برخیزید تا بازشویم هرگز سخن مارا با این مرد اثری نخواهد بود و در میان ما فیصل امر جزبزبان شمشیر نخواهد افتاد پس همگان برخاستند و باز شدند و با یکدیگرهمی گفتند سوگند با خدای که از عرب فاعل فعلي و ناعل نعلی بجای نماندو بنزديك معويه آمدند و از آنچه رفته بود بشرح کردند معويه سخت هنده شد و آنشب راتا بامداد از اقتحام خيال وهجوم اندیشه خواب بچشم او در نرفت.

مقاتلت معويه بعد از یاس از مصالحه . باسپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) در سال سی وهشت هجری

بعداز مراجعت عمروعاص و بزرگان شام از خدمت امير المؤمنين معويه دانست که سخن از در صلح گفتن سنگ خاره باخار سفتن است و هیچ حیلت و خدیعتی بکار نیست ناچار کارزار باید کرد اینوقت نعمان بن بشیر بن سعد انصاری ومسلمة بن مخلّد انصاری را پیش خواست و از انصارجز این دوتن هیچکس بامعویه نبود پس روی پایشان کرد و از انصار زبان بشکوی گشود و گفت هیچ میدانید که قبایل اوس و خزرج چند مرا غمنده می دارند هر روز با شمشیرهای کشیده بمحاربت می تازند و اصحاب مرا بمبارزت میخوانند سوگندباخدای هیچ فارسی از سپاه شام در میدان رزمگاه تباه نگشت الا انکه گفتند بدست انصار مقتول افتاد و هم اکنون ایشانرا بشمشیر های زدوده

کیفر کنم و در برابر هر مردی از اینجماعت مدنی که بتمر وشور بای طفیشل پرورش یافته اند مردی از قریش بیابانی که شهر و آبادانی ندیده باشند برگمارم که مکافات کردار ایشانرا در کنار نهد اینکه گویند ما انصار رسول خدائیم و او را در مرابع خویش جای دادیم و نصرت کردیم انکار نتوان کرد لكن حق خویش را باطل کردند و رنج خودرا ضایع گذاشتند نعمان بن بشیر ازین سخنان در غضب شد و گفت يامعويه انصار را بملامت یارمکن و بسرعت حرب شناعت مفرمای چه ایشان در جاهلیت نیز بدینخوی وروش بودند و ایشانرا از جنگ مترسان و از قریش بیم مده مگر در رکاب رسولخدای

ص: 38

مقاتلت این جماعت را با قریش ترا معاینه نرفت و اینکه ایشانرا بخوردن تمر سرزنش کنی شما نیز در اكل تمر با ایشان مشارك گشتید امّا شوربای طفیشل که خورش جهودانست گاهی که ما برایشان غالب شدیم از آن بخوردیم و این کم ازان نیست که قریش سخينه خورش کردند .

اینونت مسلمة بن مخلّد بسخن آمد و گفت يامعويه انصار را بمحل منيع و منزلت رفيع نتوان انکار کرد و اینکه بمخالفت تو پرداختند وترا از قتل صنادید سپاه غمنده ساختند ما نیز غمگین و آزرده خاطريم وتمر و طفيشل مرایشانرا چنان است که سخینه و خرنوب قریش را ، معویه دیگر سخن نکرد و این کلمات را در لشکرگاه امير المؤمنين قیس بن سعد بن عباده بشنید اورا خشم آمد و جماعت انصار را حاضر ساخت و در میان ایشان بر پای شد. و این خطبه قرائت کرد «فقال إنّ معوية قد قال ما بلغكم وأجاب منكم صاحيا كم فلعمري لئن عظتم معوية اليوم لقد عظتموه بالأمس وإن وترتموه في الاسلام لقدوترتموه في الشرك ومالكم إليه من ذنب أعظم من نصر هذا الدين الذي أنتم عليه فجدّ وا اليوم جدّاً تنسونه ما كان أمس وجدّ وا غداً فتنسونه ما كان اليوم وأنتم مع هذا اللواء الذي كان يقاتل عن يمينه جبرئيل وعن يساره میکائیل والقوم مع لواء أبي جهل والأحزاب و أما التمر فانّا لم نغرسه ولكن غلبنا عليه من غرسه وأما الطفيشل فلو كان طعامنا سمّینا به اسماً كما سمّيت قريش السخينة» بفارسی چنین میآید: میگوید ایجماعت انصار آنچه معاویه گفت بشمارسيد و پاسخ نعمان بن بشير ومسلمة بن مخلدرا نیزشنیدید امروزشما معويه را بخشم نیاورده اند دی که کیش .

جاهلیت داشت او را بر خویش خشمگین ساختید و همچنان او را در اسلام کینه جوی و خونخواه نیاورده اید همدی که معلناً مشرك بود او را با خویش کینه جوئ وخونخواه ساختید و شما را هیچ گناهی در چشم معويه بزرگتر از آن نیست که دین خدا و رسول را نصرت می کنید پس امروز بکوشید ودادمبارزت و مردی دهید چندانکه دیرا فراموش کند و فردا چنان کوشش کنید که امروز را از خاطر بستر دزیرا که شمادرزير ان لوأ رزم میزنید که جبرئیلش از یمین و میکائیلش از یسار قتال می دادند و این قوم در

ص: 39

ظلّ لوای ابوجهل و لشكر احزاب حرب می جویند و این که ما را بأكل تمر نکوهش می کند ما خود غرس نخیل نکردیم بلکه بر آنان که غرس أشجار تمر کردند غلبه جستیم و همچنان اگر شور بای طفيشل بخوردیم و بدان نام بردار شدیم قریش نیز بسخينه نامبردار شدند و این اشعار را از پس این خطبه انشاد كرد:

يا ابن هنددع التوثّب في الحرب*** إذا نحن في البلاد نأينا

نحن من قد رأيت فاذن إذا*** و شئت بمن شئت في العجاج إلينا

إن برزنا بالجمع نلقك في الجمع*** و إن شئت محضة أسرينا

فالقنافي اللفيف نلقك في الخزرج ***ندعو في حربنا أبوينا

أيّ هذين ما أردت فخذه*** ليس منّا وليس منك الهوينا

ثمّ لاینزع العجاجة حتّى*** ينجلی حربنا لنا أو علينا

ليت ما تطلب الغداة أتانا*** أنعم الله بالشهادة عينا

إنّنا إنّنا الذين إذا الفتح*** شهدنا و خيبراً و حنينا

بعد بدر و تلك قاصمة الظهر*** واحدُ و بالنضير ثنينا

يوم الأحزاب قد علم الناس*** شفينا من قبلكم و اشتفينا

چون اشعار قیس گوشزد معويه شد عمرو بن العاص را طلب کرد و گفت درشتم ودشنام انصار چه گوئی و چگونه رای میزنی عمرو گفت [نه] ایشانراشتم مکن و أحساب ایشانرا نکوهیده مخوان لكن از تهويل و تهدید باکې نیست معاویه گفت مگر نمي بینی قیس بن سعدرا که هر روز در میان انصار بر پای می شود و خطبه انشا می کند و شعری انشاد می نماید عمروعاص گفت هم بر این جمله صبرمی باید کرد لاجرم معويه مردی رابنزديك بزرگان قبایل انصار رسول فرستاد و او بیامد بنزديك ابومسعود عقبة بن عمرو و براء بن عازب وعبدالرحمن بن ابی لیلی وخزيمة بن ثابت و زید بن ارقم وعمرو بن عمر ووحجاج بن غزیّه و گفت معویه می گوید شما نزديك قیس بن سعد شوید و بگوئید معویه می گوید من زبان از دشنام شما کشیده دارم شما مرا دشنام مگوئید و بیدیادمکنید چون سخن او بقیس بن سعدر دید گفت مثل من کس مانند زنان بنیروی زبان نبرد نجويد لكن چند که زنده باشم زبان سنار از وی دریغ ندارم این هنگام

ص: 40

حرب بر پای ایستاد و لشکرها بجنبیدند و جماعتی از لشکر شام حمله ور گشتند ازين سوی قیس بن سعد چون رعد بخروشید و چون برق خاطف وصرصر عاصف تکاور میدان تاخت سواری را بر پشت اسب نگریست که نيك معوية راما نست بی توانی بروی اسب براندو بزخم تیغش از پشت اسب در افكند و او معاویه نبودهم در [این] حین دیگری رام هویه پندار کرد همچنان اسب رابتازیانه برانگیخت و خویشتن را بدان سوادرسانید وتیغ براند و باز آمد و همي گفت :

قولوا لهذا الشاتمی معويه*** أن كلّما أوعدت ریح هاویه

خوّ فتنا أكلب قوم عاویه*** إلىّ "يا ابن الخاطئين الماضيه

ترقل إرقال العجوز الحاويه*** في أثر السارى ليالالشاتيه

وی نیز معاویه نبود اینوقت عكبر بن جدير الاسدی از لشکر کوفه بميدان آمد و جولانی بکرد و او مردی بود که در شجاعت هیچ هم آورد نداشت و از سپاه شام عوف بن مجزاة المرادی که ابواحمر کنیت داشت بیرون شد او را نیز در میان لشکر کمتر قرنی وفرینی بود اما عكبر بزيادت از جلادت محلّى بعبادت و زهادت بود در حضرت على (علیه السّلام) عرض کرد که با امير المؤمنين اهل شام درمقاتلت با ما شکیبائی نمودند و ما نیز در جنگی ایشان شکيب کردیم و عجب آمدمرا از صبر اهل دنیا از برای اهل آخرت وصبر اهل حق از اهل باطل و نیز شگفتی می آرد مرا جهل من در این آیت مبارك :

« «الم «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ »

«وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ »(1)

على (علیه السّلام) اورا ترحيب کرد و خیر گفت آنگاه تنور حرب گرم شدو آسیای جنك بگردش آمد و عوف بن مجزاة تازیانه بزدواسب بميدان تاخت و فریاد برداشت که ای مردم عراق آیا در میان شما کسی هست که با من بميدان آید و نبرد آزماید؟ مردمان

ص: 41


1- سوره عنکبوت : آیه 1 - 3

عكبر راندا در دادند که مبارزت عوف مرادي خاص از بهرتست عكبر ترك جان و مال گفته در برابر او حاضر شد عوف این ارجوزه خواندن گرفت :

بالشام أمن ليس فيه خوف*** بالشام عدل ليس فيه حيف

بالشام جود ليس فيه سوف*** أنا المرادیّ و رهطي روف

أنا ابن مجزاة و اسمي عوف*** هل من عراقیّ عصاه سيف

يبرزلی و کیف لی و کیف

عکبر بر روی اودر آمد، و این شعر بگفت :

الشام محل و العراق تمطر*** بها الأمام و الأمام معذر

و الشام فيها للامام مغور*** أنا العراقيّ و اسمى العكبر ،

ابن جدیر و ابوه المنذر*** ادن فانّي للكمي مصحر

پس هردوتن باهم در آويختند و ساعتی باهم بگشتند معويه بر فراز تلی بود و ایشانرا مینگریست ناگادعكير چون شیر سیاه حمله افکند و بزخم نیزه عوف را از اسب در انداخت از پس قتل او عنان اسب را بجانب تل فرو گذاشت وهمی تازیانه بزد و تکاوررابامه مهمیزانگيزداد وچون آتش درخش از شیب بفر از همی شد معويه گفت این دیوانه کیست چنان دانم که از عقل بیگانه می آید و اگر نه از آسمان خط امان دارد یا باستظهار فریشته می شتابد بجوئيد تا كيست و از کجاست، سواری بجانب او شتاب گرفت و فریاد برداشت که هان ای مرد چه میخواهی و بکجا میشوی عکبر اورا هیچ پاسخ نداد وهمچنان فرس میراند و تازیانه میزد چند که بار از تل آمد و با آنان که در گرد معويه بودند در آویخت و چند کس را با نیزه بزد و همی خواست تا با معويه دست یابد و اورا از پای در آورد لشکریان در گرد معوية در آمدند و باسیف و سنان عكبر را همی دفع دادند عكبر بسیار کس از ایشان بکشت و چون دید نتوان بمعويه دست یافت بانگ در داد که هلاك بادی ای پسر هند! منم غلام اسدی این بگفت و باز تاخته بنزد أمير المؤمنين آمد على (علیه السّلام) فرمود یا عكبر ترا چه ، واجب داشت که کار بدینگونه کردی عرض کرد [که] خواستم پسر هند را بکشم

ص: 42

و این شعر بخواند :

قتلت المراديّ الذي جاء باغيا*** ينادي وقد ثار العجاج نزال

يقول أنا عوف بن مجزاة والمنی*** لقاء ابن مجزاة بيوم قتال

فقلت له لمّا علا القرم صوته*** منيت بمشبوح الذراع طوال

فأوجرته في معظم النقع صعدة*** ملأت بهار عبأ قلوب رجال

فغادرته یکبو صريعاً لوجهه ***بنادی مراداً في مکرّ مجال

فقدّمت مهری آخذاً حدّ جربه*** فأضربه في حومة بشمالی

أُريد به التلّ الّذي فوق راسه*** معوية الجاني لكلّ خبال

يقولو مهری یعرف الجری جامحاً*** بفارسه : قد بان كلّ ضلال

فلمّا رأونی أصدق الطعن فيهم*** جلاعنهم رجم الغيوب فعالی

فقام رجال دونه بسيوفهم*** و قام رجال دونه بعوالي

فلونلنه نلت التي ليس بعدها*** من الأمر شيء غير قیل وقال

ولومتّ في نيل المنى ألف ميتة*** لقلت إذا مامتّ لست أُبالي

مردم شام از قتل عوف سخت غمنده و شکسته خاطر شدند و معويه در خشم شد و خون عكبر را هدر ساخت عکبر چون این بشنید گفت: «یدالله فوق يد معوية» قدرت خداوند از نیروی معويه افزون است نجاشی دریغ میخورد بر اطاعت، مردم مر معويه را و این شعر می گوید :

کفی حزناً أنّا عصينا إمامنا*** . عليّاً وأنّ القوم طاعوا معويه

وأنّ لأهل الشام في ذاك فضلهم*** علينا بما قالوه فالعين باكيه

فسبحان من أرسی ثبيراً مكانه***ومن أمسك السبع الطباق كماهيه

أيعصى إمام أوجب الله حقّه*** علينا وأهل الشّام طوعاً لطاغيه

از پس این قتال چنان افتاد که طلیعه سیاه شام و عراق با یکدیگر راه نزديك كردند و سخن بفخرومباهات در انداختند وهريك جداگانه لشکرهای خویش را بستودند مردی از اهل شام که در میان طلیعه بود این اشعار انشاد کرد:

ص: 43

ألا قل لفجاً رأهل العراق *** ولين الكلام لهم سيّة

متى ما تجيئوا بر جراجة*** نجکم بجأواء خضريّة

فوارسها کأسود الضراب*** طوال الرماح يمانيّة

قصار السّيوف بأيديهم*** يطوّلها الخطو و النيّة

يقول ابن هند إذا أقبلت*** جزى الله خيراً جذاميّنة

چون جذامی این شعر بگفت مردم عراق با نجاشی گفتند توئی شاعر اهل عراق اورا پاسخ بگوی نجاشی ساعتی سر فروداشت آنگاه سر برافراشت و کف بر لب آورد و باعلى صوت این شعر بگفت :

معاوى إن تأتنا مزيدا***بخضريّة تلق رجرجة

أسنّتها من دماء الرجال*** إذا جالت الخيل مجّاجة

فوارسها كأسود الضراب*** إلى الله في القتل محتاجة

وليست لدى الموت وقّافة*** وليست لدي الخوف فجّاجة

وليس بهم غير جدّ اللقا *** إلى طول أسيافهم حاجة

خطاهم مقدّم أسيافهم*** و أدرعهم غير إخداجة

وعندك من وقعهم مصدق*** وقد أخرجت أمس إخراجة

فشنّت عليهم ببيض السّيو***ف بها فقع لجّاجة

در خبر است که از لشكر أمير المومنين اسود بن قیس در میان کشتگان عبود میدادناگاه بعبدالله بن کعب رسید که هنوز خشاشه (1) جان در بدن داشت گفت ای عبدالله سوگند با خدای که بر من گران می آید که ترا بدینحال. نظاره کنم و از اسب فرود آمد و در کنار او بنشست و گفت دوست دارم که دیگر زنده نمانم و با تو پیوسته شوم اکنون مرا وصیتی بگوی عبدالله گفت ای اسود ترابپرهیزکاری وصیت میکنم و دیگر آنکه تاجان در تن داری در رکاب امير المومنین جهاد میكن و از من در حضرت او معروض دار که با دشمنان دین رزم میزن وجهد ميکن که ایشان

ص: 44


1- آخرین رمق و نفس .

را باز پس بری و معرکه جنگرا از پس پشت اندازی آنکس که چنین کند البته غلبه جوید این بگفت و جان بداد چون اسود كلمات او را بعرض رسانید أمير المومنين فرمود رحمه الله چند که زنده بود با دشمن ما جہاد کرد و گاهیگه جهانراوداع گفت ما را بنصیحت یاد کرد.

صبحگاه دیگر که جوی شیر از دریای قیر بجوشید و خاتون صباح بناخن نور رخسار شب دیجور را بخراشید لشکر عراق رایات جنگی برافراختند و کار دارو گیر بساختند از آنسوی سپاه شام نیز بجنبش آمد ورده راست کرد أمير المومنین على اسب بميدان تاخت و بانگ بر داشت که ای پسر هند از اینبزيادت مردم را کشته و خسته مخواه خویشتن بیرون شوو با من قتال میده تاهر کرا خدای خواهد بکشد و اگر نه بر کشد اینوقت ابرهة بن الصباح بن ابرهة الحمیری در میان لشکر يمن بر پای خواست و گفت ایها الناس سوگند با خدای که یکتن از شما زنده نخواهد ماند این چه کار است که پای در آن نهاده اید و دست بخون خویش میشوئید مگر شما را بفریفتنديا عقل شما را بشیفتند بیکسوی شوید علی ابوطالب را بامعویه دست باز دهید تا با هم نبرد آزمایند و استعمال سیف وسنان فرمایند و ابرهه از بزرگان لشکر شام بود چون سخن او بأميرالمومنین علی رسید فرمود ابرهه سخن براستی آورد هر گز از اهل شام سخنی نشنیدم که مانند سخن ابرهه مرا خوشدل سازداما از آنسوی معويه چون این کلمات بشنید باز پس شد و در آخر صفوف جای کرد و با جمعی که او را نزديك بودند گفت همانا ابرهه را نقمانی در عقل راه کرده! بزرگان شام گفتند و الله ابرهه در دین و دانش فاضل تر از ماست این نیست الا آنکه معويه از جنگ علی هراسنا كست و ابرهه این شعر انشاد كرد:

لقد قال ابن أبرهة مقالا*** وخالفه معوية بن حرب

لأنّ الحقّ أوضح من غرور*** ملبّسة عرائضه بحقب

و رمى بالفيلقين به جهاراً*** و أتم ولد قحطان بحرب

ص: 45

فخلّوا عنهما ليني عراك*** فانّ الحق يدفع كلّ كذب

و ما إن يعتصم يوماً بقول*** ذووا الأرحام إنّهم لصحبي

وكم بين المنادي من بعيد ***ومن يغشي الحروب بكلّ عضب

و من يرد البقاء ومن يلاقی*** باسماح الطعان و صفح ضرب

أيهجرني معوية بن حرب*** و ما هجرانه سخطاً لربّی

و عمرو أن يفارقني بقول*** و فانّ ذراعه بالغدر رحب

و إنّي إن أفارقهم بدیني*** لفي سعة إلى شرق و غرب

عروة بن داود دمشقی که مکنّی بابی داود بود گفت اکنون که معويه مبارزت على ابوطالب رامکروه میدارد من این جنگ بیای میبرم اینهگام چون معويه امیر المومنین را اجابت نکرد همی خواست تا بصف خویش مراجعت کند که ناگاه عروه تاختن کرد و نعره بر داشت که ای پسر ابوطالب ساعتی بجای باش تا من در تو رسم و ترا در آموزم که مردان مرد چگونه نبرد کنند اگر معويه از جنگ تو سیر می آید من چون شیر می آیم و اگر او را درین مناطحت مسامحت میرود مرادر این منازعت مسارعت میآید أميرالمومنین از کلمات او تافته گشت و عنان تکاور برتافت تا او را کیفر کند بعضی از اصحاب عرض کردند يا أمير المومنین این چه کس است که تو با او کار زار کنی کار او را با ما گذار فرمود چون او مرا خواسته مقاتلات او را بدیگر كس حوالت نکنم این بگفت و آهنگ عروه کرد عروه نیز بجنگ در آمد شمشیر خویش را بر أميرالمومنین فرود آوردوزخم او کارگر نیفتاد على (علیه السّلام) چون ضیغم غضبان تیغ بر فرق عروه براند چنانکه خود و مغفر و زره بشکافت و شمشیر برزین اسب آمد عروه بدو نیمه شد نیمی بیسار و نیمی بیمین افتاد هر دو لشكر را ازین ضرب دست رعدتی گرفت بر خویش بترسیدند و در هول وهرب افتادند آنگاه على(علیه السّلام) فرمود ای عروه از آنچه دیدی قوم خویش را خبری میده سوگند با خدای بكيفر عمل خویش گرفتار شدی و در آتش دوزخ جای گرفتی و از کرده پشیمان گشتی و اینونت پشیمانی را فایدتی نیست اما مردم شام بر قتل

ص: 46

عروه فراوان افسوس خوردند و گفتند دریغ از عروه که در همه شام يكتن هماننداو نبود و عروه را پسر عمی بود فریاد برداشت که واسوء صباحاه بعد از ابی داود ما چه کار آید و زندگانی را چه بهری و خطری باشد و در مرثيه او این شعر بگفت :

فقدت عروة الأرامل والأيتام*** يوم الكريهة الشّغباء

كان لايشتم الجليس و لاینكل*** يوم العظيمة النّكباء

آمن الله من عديّ و من*** ابن ابیطالب و من علباء

يا لعين ألّا بكت عروة *** يوم العجاج و النرباء

فليبكّه نسوة من بني عامر *** من يثرب و أهل قباء

رحم الله عروة الخير ذا النّجدة*** و ابن القماقم النجباء

أرهقته المنون في قاع صفّين*** صريعاً قد عاين الحوباء

غادرته الكماة من أهل بدر*** و من التابعين و النقباء

عبدالله بن عبدالرحمن الانصاری در نکوهش عروه این بیت میگوید :

عرو یا عرو قد لقيت حماماً*** إذ تقحّمت في حما اللهوات

أعليّاً لك الهوان تنادي*** ضیغماً في أباطل الحومات

ليس لله فارس كأبي*** الشّبلين ما إن يهوله المتلقات

مؤمناً بالقضاء محتسباً بالخير*** . يرجر الثواب بالسابقات

ليس يخشى كريهة في لقاه*** و لا يجيء به الافات

فلقد ذقت في الجحيم نكالا*** و ضراب المقامع المحميات

يا ابن داودقد وقيت ابن هند*** أن يكون القتيل بالمقفرات

مع القمه بخونخواهی عروه پسر عم اوفرس بميدان راند و بر على (علیه السّلام)حمله افکند امير المومنین او را بزخم نیزه با عروه ملحق ساخت معويه از فراز تلنگر ان بود و بروی گران می آمد روی با مردم خویش کرد و گفت کاش هلاك از شما بر می آمد و نیست و نابود می گشتید که سخت قبیح و بی غیرتمردمی هستید در میان شما

ص: 47

یک مرد نیست که با علی بمبارزت بیرون شود يامغافصة (1) بر او حمله افکند یا در میان گرد و غبار و اختلاط لشکرها او را زخمی زند ولید بن عقبه گفت یا معويه اين سر کوب و سرزنش چیست که ما را میگوئی جنگی علی را تو پسندۀ واجب میکند که تو بمبارزت او بیرون شوی خود گوچه سلامت گرفته وزبان ملامت برما گشادۀ زبان ببند و بازو بگشای اینك على است که در میدان ایستاده ترا میجوید و بمبارزت میخواند معاویه گفت سوگند باخدای که هرگز بمبارزت او بیرون نشوم مادام که ابطال رجال در گرد من حاضرند و لشکرها صف از پس صف ایستاده اند مرا فرض نمیاید که خویشتن قتال کنم و بردم تیغ و تیر روم الاگاهی که حفظ لشکر واجب افتد برادرش عتبة بن ابي سفيان گفت چنین مگوی مگر نمی بینی علی ابوطالب خویشتن رزم میزند مگر بانگ او را اصغا نمیفرمائی که هر ساعت ترا بمبارزت طلب میکند مگر ندیدی حریث را بکشت وعمرو عاص را فضيحت كرد .

معوبه روی با بسر ابن ارطاة کرد و گفت ای بر هیچ توانی با علی بیرون شوی و با او نبرد کنی باشد که نصرت ترا افتد و نام تو بلند شود بسر گفت ایمعويه هیچکس جنگ علی راسزاوارتر از تو نیست و اگر تو سر برتابی از پس تو هیچکس سزاوارتر از من نیست معاویه گفت متوقع چنانست که فردادر گردگاه میدان او را دیدار کنی و با او کار زار جوئی بسر بن ارطاة را پسر عمی بود که اینوقت از حجاز می آمد تأدختر بسر را بشرط زناشوئی خطبه کند چون اینقصه بشنید بنزديك بسر آمد و گفت شنیده ام که با معاویه پیمان نهاده که با على ابو طالب بمبارزت بیرون شوی مگر علی را نمی شناسی خویشتن را در چنگال شیر سیاه میفکن و بیم وجبی دودمان خود را تباه مکن نخست اینجنگ معويه را باید و چون از و فرود شود برادرانش عتبه و محمّد باید مبارزت على جویند ترا چه افتاد که خویشتن بکشتن میدهی بسر گفت سخن بصدق کردی لکن در میان جماعت سخنی بر زبان من رفت اکنون شرم میدارم که از آنچه پیمان نهادم سر برتابم پسر عم بسر بخندید و این شعر بگفت :

ص: 48


1- ناگهانی و در حال غفلت .

تنازله یا بسر إن كنت مثله*** وإلّا فانّ الليث للضبع آكل

كأنّك یا بسر بن أرطاة جاهل*** بآثاره في الحرب أو متجاهل

معوية الوالي و صنواء بعده*** و ليس سواء مستعار و ثاكل

أوُلئك هم أولى به منك إنّه*** علىّ فلا تقربه أمُك هابل

متى تلقه فالموت في رأس رمحه*** و في سيفه شغل لنفسك شاغل

و ما بعده في آخر الحرب خاطف*** ولاقبله في أوّل الخيل حامل

بسر را غلامی بود که لاحق نام داشت و او مردی مجرب و کار افتاده بود اورا پیش خواست و گفت ای لاحق می بینی که هر روز علی ابوطالب بميدان می آید و معويه را بمبارزت طلب میکند و او از هول و هرب تن بجلباب عار وعوار می پوشد و در پس پشت صفوف لشکر جای میکند در خاطر نهاده ام که خویشتن آهنگ جنگی علی کنم و نبرد آزمایم باشد که نصرت مرا افتد و نام من چون آفتاب جهان گرد گردد وذکر من تا قیامت تذکره خاطرها شود تودرین کار چه مصلحت می بینی و چگوند رأی میزنی لاحق گفت ای امیر هولناك كاری اندیشیده و جانفرسای عزیمتی کردۀ رزم علي را تصمیم عزم دادن در کنام (1) شیر خفتن و بکام اژدها رفتن و پلك پلنگ خاریدن و دندان نهنك خائید نست تو مگر علی را نمی شناسی تا کنون هیچ یاد داری که کس باعلى نبرد آزماید و بسلامت باز آید مرا هر کز دل نمیدهد که اجازت این امر را در حضرت تو بعرض رسانم بسر گفت ای لاحق چند ازینگونه سخن کنی افزون از مرگ چه خواهد بود مراکه مرگ مقرر است گو در مصاف مردان باش نه در لحاف زنان، لاحق گفت اگر چندمن بدین رای خوش نیستم خداوند ترا نصرت دهد و بر آرزوی خویش فیروز کناد روز دیگر که چشمه نور شب دیجور را بدیبای زرتار تشريف کرد اميرالمومنين على (علیه السّلام) بآهنك آن تل که معويه جای داشت بیرون شد و اشترنخعی در رکاب او ميرفت اميرالمومنين (علیه السّلام) این ارجوزه بفرمود:

ص: 49


1- آشيانه

أَنَا عَلِیٌّ فَاسْأَلُونِی تُخْبَرُوا***ثُمَّ ابْرُزُوا لِی فِی الْوَغَی وَ ابْدُرُوا

سَیَفِی حُسَامٌ وَ سِنَانِی یَزْهَرُ***مِنَّا النَّبِیُّ الطَّاهِرُ الْمُطَهَّرُ

وَ حَمْزَهُ الْخَیْرُ وَ مِنَّا جَعْفَرٌ***له جناحٌ فی الجنانِ أخضرُ

ذا أسدُ الله وفیه مفخَرُ*** هَذَا لِهَذَا وَ ابْنُ هِنْدٍ مُحْجَرٌ

مُذَبْذَبٌ مُطَرَّدٌ مُؤَخَّرٌ

آنسوی بسر بن ارطاة چنان خویشتن را در آهن و فولاد نهفته بود که جز دیدگانش دیده نمیشد شاکی السلاح بميدان آمد و بانك در داد که یا ابا الحسن من اینجا انتظار تومیبرم و مبارزت تو را حاضرم اگر با من رزم میزنی بیا و آنچه داری بیار کلمات او بر امير المؤمنين ناگوار افتاد چون شیر خشم کرده عنان بر تافت و بجانب او بشتافت و بی آنکه بسر را مجال طعني وضربي دهد از گردراه سنان نيزه بر سینه بسر بزد اگر چند بادو زره متظاهر بود و جراحت نیافت لكن صدمۀ نیزه اورا از پشت اسب جدا کرده از قفا بر زمين افكند على (علیه السّلام) بر سر او آمد تا سرش بر گیرد بسر چون این بدید حفظ جان را اقتفا بعمروعاص جست بي توانی هر دو پای برافراخت وعورتن خویش ظاهر ساخت امير المؤمنین روی ازوی بگردانید بسر برخاست تا بجهد از عجلت و شتابزدگی مغفر از سرش بیفتاد اشتر نخعي او را بشناخت فریاد برداشت که يا أمير المؤمنین این دشمن خدا ورسول بسر ارطاة است مگذار تازنده بدر شود ، فقال: دعه عليه لعنة الله فرمود بگذار او را که خدایش لعنت کناد از پس این فعل شنیع اورا دیدار نکنم؛ بسر را پسر عمی بود از کردار بسر شرمگین گشت خواست تا این جراحت را مرهمي کند آهنك جنك امير المومنین کرد و اسب بر انگیخت و حاضر میدان شد و این شعر انشاد کرد :

أرديت بسرة والغلام ثائره*** أرديت شيخاً ذا غاب عنه ناصره

و كلّنا حام لبسر واتره

ص: 50

اشتر نخعی بر او تاخت و این شعر بفرمود :

أكلّ يوم رجل شیخ شاغرة*** وعورة وسط الدجاج ظاهرة

تبرزها طعنة كفّ واترة*** عمرو و بسر رميا بالفاقرة

آنگاه حمله افکندو بانیزه کمر گاه اوراخرد در هم شکست اما از آنسوی همچنان که بسر میگریخت أمير المؤمنين او را بانگ زد که ای بسر اگر معويه در ینجنگ حاضر شدی از تو بسزاتر بودی نضر بن الحارث را درین قصه شعری چند است که نگاشته می آید :

أفي كلّ يوم فارس تند بونه*** له عورة وسط العجاجة باديه

یکفّ بها عنه عليّ سنانه*** ويضحك منها في الخلاءمعويه

بدت أمس من عمر وفقنّع رأسه*** وعورة بسعر مثلها حذو حاذیه

فقولا لعمرو وابن ارطاة أبصرا*** سبيلكما لاتلقيا الليث ثانيه

ولاتحمدا إلّا الحيا وخصا كما*** هما كانتا والله للنفس واقيه

فلولاهما لم تنجوا من سنانه*** وتلك بما فيها عن العودناهیه

متى تلقيا الخيل المشيحة صبحة*** و فيها علىّ فاتر کا الخيل ناحيه

وكونا بعیداً حيث لا يبلغ القني*** وحمي الوغا إنّ التجارب كافيه

وإن كان منه بعد في النفس حاجة*** فعودا إلى ما شئتما هی ماهیه

بالجمله چون چشم معويه بر بسر افتاد نيك بخندید و گفت ای بسر سہل باشد سرهنگان من بیشتر عورت خویش سپر میکنند و از جنگ خصم خونخواره بسلامت میجهند این نه اول کاریست که تو آوردۀ دی عمروعاص بدین هنر اختصاص یافت شمارا فرض می آید چند که زنده باشید شکر عورت خویش گوئید و چه منتها که جان شما را واجب می افتد که از عورت شما باید کشید .

عمرو عاص که همواره دستخوش ملامت و شماتت بسر برد اینوقت چون گل بامدادی خندان گشت و بسررا گفت این همان از من بسلامت داری اگر تدبیرمرا بکار نبستی ازین مهلکه بیرون نجستی ، لاحق گفت ای امیر نگفتم که تو مرد میدان

ص: 51

علی نیستی نصیحت مرا نشنیدی و این فضيحت بر آوردی که تا قیامت مردمان بدان تمثّل کنند و تسخّر زنند، بسر این همه می شنیدو سر بگریبان خجلت فرومی داشت این هنگام مردی از سپاه عراق فریاد برداشت که ای اهل شام مردان مرد در میدان نبرد شمشیر دشمن را سر پیش می دهند شما کون پیش می کنید این چه قبيح قانونست که بکار می بندید و شرم نمی دارید لعنت خدای بر عمروعاص باد که این کردار نکوهیده را بکار بست و جمله حيلتهای او در وزارت معاویه از اینگونه است .

بالجمله بسرچند که زنده بود از آن کردار. شرمسار می زبیست و در هر صف که علی را میدانست کناره می جست تا مبادا با او دوچار شود و على اورا دیدار کند .

بعداز هزیمت و فضیحت بسرارطاة، اشتر نخعی و اشعث بن قيس وسعيد بن قيس همدانی وعدی بن حاتم و چند تن دیگر از سرهنگان سپاه امير المؤمنين با هزار سوار نامدار برلشکره معویه حمله گران افکندند و بسیار کس از مردمشام را دستخوش تیغ خون آشام داشتند و زمین معرکه را از سر بی تن و تن بی سر و دست و پای مقطوع بينباشتند ولشكر معويه را از جای بکندند و مبلغی باز پس بردند و این حرب همچنان بر پای بود تا آفتاب بنشست و تاریکی در میان هر دو لشکر میانجی افتاد .

چون لشکرها از هم باز شدند قلب معويه راغم و اندوه فرو گرفت چه از جانبی جمعی از بزرگان سپاه را مقتول مینگریست و از طرفی آن فضیحت که بسر ارطاة كرد خاطر اورا خسته می داشت لاجرم اورا خواب بچشم در نمیرفت هر چند خواست نفس را بمواعيد خوب آرامش دهد نتوانست لاجرم از جامه خواب برخاست و کس فرستاد بزرگان قریش را که در نزد اومیزیستند حاضر کرد و زبان بملامت و شماتت گشود و گفت اینکار که مرا افتاده و این رنج که مرا رسیده در خاطر می رفت که از شما بدست و زبان مددی می رسد چند که این اندیشه کردم وشکیبا نشستم نه سخنی از در مهر وحفاوت گفتید [و] نه هنری نمودید و هیچکس از شما در مصاف صفين اثری ظاهر نساخت که روزی تواند باز گفت چه بی غیرت و بی حمیّت مردمی که شما بوده اید ولید بن عقبه گفت یا معويه مرا نیزدرين شمار آورده؟ گفت تو بیرون این شمار نيستي

ص: 52

بگوی تا چه کردی؟ کدام مبارز را از پای درآوردی کدام هنر و اثر را آشکارساختی ولید گفت آنگروه قریش که در عراق جای دارند چه هنر نموده اند که مارا نبوده است؟ معويه گفت ایشان گوش و هوش بر سلامت علي بسته دارند و شبانروز بحفظ و حمایت او مشغولند ، وليد گفت لاوالله بلكه على بنفس خویش ایشان را حفظ و حمایت میفرمایدو از هر حادثه وداهيه محفوظ می دارد، معويه گفت ای ولید شکایت من خاص از [ برای] تو نیست بلکه من از همه لشكردل نژند(1) وخاطر آزرده دارم خاصه شما که خاصگان در گاه و سپهسالاران سپاه و محرمان اسرار و خویشاوندان آل و تبارید بگوئید دل بر کداميك از شما استوار بندم که با علی ابوطالب کارزار تواند کرد کدام روز رفته است که از لشكر على خوار مایه تر کس برنامبرداری از شما غلبه نجسته است عمروعاص که عقل را شاگرد خویش می داند و شجاعترا کمترهنر خود می شمارد در مجالس مصلحت و نصیحت چنان سخن گوید که سپاه را بر من تباه کند و از میدان رزمگاه چنان باز شود که تا قیامت فضيحت آن طراز کتابهای طیبت گردد اگر از بسرارطاة گویم با تخوت طاوس و غلظت عقاب و کبر پلنك و حشمت شیر بر زمین میرفت و جز علی ابوطالب رابمرد نمیشمرد و هم آورد نمی گرفت و همی خواست بر علي فيروز گردد و نام او بفيروزی جهان را فرو گیرد دیدید که چه کرد و رسوائی او چگونه جهان را فروگرفت الحق با این سرداران و سرخیلان بلند آوازه توانیم شد و فخر و مباهات توانیم کرد.

مروان حكم بسخن آغاز کرد و گفت ای معويه اگر تحریر مفاخر و مباهات از روز گار جاهلیت باید کرد تمام عرب در نژاد و نسبت خویش را از قریش فروتر شمرده اند و بنی عبدالمطلب را در میان قریش شریفتر وفاضلتر دانسته اند وعلى از فرزندان عبدالمطلب است و اگر این مفاخرت و مباهات را در اسلام باید بمیزان احتساب

ص: 53


1- نژند بر وزن پلنك : اندوهگین و غمناك .

آورد خداوند می فرماید : «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ». (1)

پرهیز کاری علی را نتوان انکارداشت مارا بهیچ روی دست نیست که از در فخر

ومباهات برعلی ابوطالب غالب گردیم .

معويه گفت ای مروان عظیم ساده مردی بوده من خزانهای انباشته را پراکنده کردم وصدهزار مرد درین دشت فراهم آوردم این رنج و تعب بر خویش ننهادم که حسب و نسب درست شود و مكشوف سازم که فخر کراباید و مباهات کراشاید من نگفته ام سخن از نسب و نژاد باید کرد میگویم کار با تیغ فولاد باید کرد قال وماقال را بگذار و سخن از گرز و کوپال کن (2) مروان گفت ای معويه على ابوطالب هرگز اجازت نمی فرماید که فرزندانش حسن وحسين وسه دیگر محمّد بن حنفیّه حاضر جنگی شوند و آهنگ نبرد کنند و همچنان ابن عباس و برادران او را رخصت جنگ نمیفرماید بلکه بنفس خویش تنور حربرا تافته می کند و آسیای جنگرا بگردش می آورد کنایت از آنکه تو در پس سپاه می گریزی و ما را بجنگی شیر سیاه می فرستی این سخن بر عتبة بن ابی سفیان گران آمد گفت ايمروان عنان باز کش وازینگونه سخن مكن من فردا جعدة بن هبيره را دیدار میکنم و با او سخنی چند می گویم اگر کار با مخاطبه انجام نیافت بامحاربه تمام خواهم کرد مروان گفت بخ بج مادر او ام هانيء خواهر على ودختر ابوطالب است و پدرش هبيرة بن ابی وهب و قبیله اش بنی مخزوم قرني بزرگی و کفوی کریم است لکن بگوی چون او را بینی چه خواهی گفت؟ عتبه گفت از مثل من کس نپرسند چه خواهی گفت زبان من مفتاح فصاحتست و قلب من مصباح مساحت از سورت شمشیرم شير بترسد و از پرتاب خدنگم شهاب بهراسدمروان در پاسخ او خاموش ایستاد این هنگام در میان عتبه و همکنان سخن بغلظت افتاد رگهای گردن ضخم کردند و آوازها خشن ساختند و بانگها درهم افکندند وشررا در یکدیگر نگران شدند ، مروان حكم گفت اگر نه این بود که در یوم دار آنهنگام که عثمان را حصار دادند مردمان به پشتوانى على ابوطالب با من کردند آنچه

ص: 54


1- سورۀ حجرات آیه : 13
2- چوبدستی و چماق را گویند و بمعنی بازوی قوی هم آمده .

کردند و در جنگ جمل چندین محنتها بر من آوردند بنزديك على ميرفتم وخدمت او اختیار میکردم که نگاه دارندۀ پناهنده است دین اواز آفتاب روشنتر است و حسب او از ستاره رفيعتر لكن بر کار از دست شده نباید دریغ خورد ولید بن عقبه نیز در این غوغا از سورت صفرا چهرگان زرد ساخته و از شدت خشم چشمها سرخ نموده سخنان سخت می گفت و همه بر زیان معويه بود لاجرم مویه بروی بخروشیداو نیز بر غلظت بیفزود معويه گفت ای ولید این جسارت و جلادت تو بر من بخویشاوندی و برادری عثمانست ترانمی زیبد که بمظاهرت وخویشاوندی عثمان مباهات ومفاخرت جوئی عثمان همان است که بر تواجرای حدفرمود و در میان جماعت تازیانه بزد و از حکومت کوفه معزول ساخت .

بالجمله چون معويه آشفتگی خاطر اصحاب و پراکندگی اندیشه ایشان را نگریست طریق رفق و مدارا پیش داشت و آغاز مهادنه ومداهنه نمود و سخنهای نرم ولطيف گفت تادل ایشان را بجای آورد آنگاه هريك را بعطیّتی و موهبتی جداگانه خوشدل ساخت تا بآرامش خاطر بآرامگاه خویش شتافتند آنگاه روی باعتبه کرد و گفت با جعده چگونه دیدار خواهی کرد گفت فردا با او بزبانی نرم و بیانی لطيف سخن خواهم کرد اگر پسنده نیفتاد بامداد دیگر حوالت بزبان شمشير خواهد رفت ، و جعده را در میان قریش شرافتی بكمال بود و على علیه السلام او را نيك دوست میداشت .

بالجمله چون روز دیگر خورشید جهان گرد بزوبین زرین جگر گاه زنگی شب بردرید و مردان جنگ از دوسوی صف بر کشیدند عتبه اسب در جهاندو با صفوف امير المؤمنين نزديك شد پس بانگ بر داشت که یا جعده یا جعده چون خبر بجعده بردند که عتبه ترا میخواند از امیرالمؤمنين رخصت حاصل کرد و بیامد و در برابر عتبه ایستاد و مردمان از دو سوی انجمن شدند تا کلمات عتبه وجعده را بشنوند عتبه گفت ای جعده بر ما پوشیده نیست که تو بدوستی خال خود على ابوطالب برما

ص: 55

در آمدی و جنگ آغاز کردی ومانمیگوئیم معويه فاضل ترازعلی است و خلافت را لایق ترازوست اگر ساحت على از آلایش خون عثمان صافی بود هیچکس از طاعت و بیعت او سر بر نميتافت اکنون که این خلل در کار افتاده و مردم شام جز بحکومت معويه رضا نميدهند شام را با او گذارید سوگند با خدای نیست مردی در شام الاآنکه در جنگ علی حریص تر از معويه است اما در عراق نیست کسی که در جنگی معويه حریص تر از علی باشد و ما در اطاعت معويه بجد تریم تا شما در اطاعت علی و هیچ از علی پسندیده نیست که چون دست در سلطنتی کند مردم را بجنگی بر آغالد و گرد ازعرب بر آرد والسلام .

جعده گفت ای عتبه كلمات ترا بجمله شنیدم و فهم کردم اینکه گفتی تو شیفتۀ دوستی خال خود شدی و برما در آمدی سوگند با خدای اگر تراخالی مانند علی بودی هرگز یاد از پدر نیاوردی امّا فضيلت على برمعويه، این سخنی نیست که هیچ آفریده تواند انکار نمود و اینکه گفتی رضا میدهید که امروز شام را باشما بگذارند و بگذرند شما ازین پیش نیز این مسئلت نمودید و با اجابت مقرون نیفتاد و اینکه گفتي جدوجهد مردم شام در جنگ علی افزون از معويه است برخلاف مردم عراق که جدوجهدایشان در دفع معونه از علی فروتر است جز این نتواند بود چه على بر يقين است و معويه در شك و شبهت لابد اهل يقين نيکتر در کاردین کوشند تا اهل باطل در باطل و اینکه گفتي ما در اطاعت معويه استوارتریم تا شما در اطاعت على ، سوگند با خدای اگر ساکت باشد حشمت او را نگاه داریم و سؤال نكنيم و اگر فرمان دهد اگر همه بدریای آب و آتش باید رفت سستی نکنیم و میانجی نجوئیم و اینکه گفتي هلاك از عرب بر می آید اینحکم مربوط بتقدیر خداوند است جماعتی را قضا رفته است که در جامه خواب جان دهند و گروهی دستخوش تیغ و تیر گردند هیچیكرا از تقدیر گزیری نیست و حكم قضا دیگرگون نخواهد شد چون عتبه اینکلمات بشنید سخت خشمناك گشت وجعده را برشمرد و اختي شتم کرد و فحش گفت، جعده از آن و قار که داشت او را پاسخ نگفت و مغضباً باز شد

ص: 56

و بتجهيز لشکر پرداخت عتبه نیز از آنسوی باز شد و جماعت سکون و مردم أزد و قبیله صدف را ساخته جنگی ساخت بامداد دیگر که شمشیر سحر کمر گاه چرخ نیلگونرا چاك زد جعده چون شیر ژیان آهنگ میدان کرد و مردم خویش را برصف بداشت از آنسوی عتبه نیز بالشكر خود حاضر نبرد گشت هر دو لشکر در هم افتادند و سیف و ستاندرهم نهادند جعده چون پلنگ زخم خورده بچپ و راست میتاخت و میزد و میکشت و می انداخت ناگاه عتبه در غلوای گیرودار چشمش بر جعده افتاد صاغقه مرا دید که بر پشت ابر نشسته و مانند رعد می خروشد و بر روی سواران چون برق در ميجهد عتبه از دیدار اومرگ را معاینه کرد و قوت درنگ یکباره از وی برفت بی آنکه تیغی بکشد و مردی بکشد یا کمانی بزد کند وخدنگی پرتاب سازد عنان تکاور برتافت و گریز را مهمیز بزد سواری چند از قفای او عنان زنان همیرفتند و او را کلمات نکوهیده همی گفتند عتبه بدان نمینگریست از بیم جان بیهشانه میرفت و تازیانه میزد تا خویشتن را در پره معويه در انداخت.

چون چشم معاویه بر عتبه افتاد جهان پیش چشمش تاریکشد گفت کاش هرگز زنده نبودی و اینگونه جلادت و مردی ننمودی از پس آنکه با قوم خویش طریق مفاخره و مكابره سپردی برفتی و با جعده آغاز مخاطبه و مناظره کردی سپاهیان از دو جانب انجمن شدند تا فصاحت ترا در سخن باز دانند ساعتی بیش بر نگذشت که بدست جعده لال ماندی و بجای فصاحت فضاحت آوردی با اینهمه مجرب نشدی و آهنگ جنگ جعده کردی برفتی و بی آنکه خروشی کنی یاخراشی بینی سپاه خویش را در میدان رزمگاه بگذاشتی و مانند روباه که از پیش شیر سیاه گریزد یکتنه باز آمدی ساحت مرا بعيب و عاری آلایش دادی که با آب هفت دریا نتوان شست ، عتبه گفت آنچه گفتی همه بحق گفتی لکن خدای چنین خواست و تقدیر چنين افتادوهیچگاه تدبیر دست تقدیر بر نتابد مروان ودیگر خویشاوندان آغاز ملامت و شماتت کردند و گفتند رواست اگر سر نشوئي تا این کین از جعده باز نجوئی عتبه گفت لاوالله هر گز بسوي جعده بازنگردم و آرزوی جنگی او نکنم

ص: 57

از آنسوی بزرگان عراق جعده را فراوان بستودند و منزلت او در حضرت اميرالمومنين (علیه السّلام) بزيادت گشت نجاشی از آن دشنام که عتبه جعده را گفت این شعر انشاد کرد:

إنّ شتم الكريم يا عتب خطب*** فاعلمنه من الخطوب عظيم

أمّه أُمّ هانی، و أبوه*** من معدّ و من لؤيّ صميم

ذاك منها هبيرة بن أبي وهب*** أقرّت بفضله مخزوم

كان في حربكم يعدّ بألف*** حين تلقى بها القروم القروم

و ابنه جعدة الخليفة منه*** هكذا يخلف الفروع الأروم

كلّ شيء تريده فهو فيه*** حسب ثاقب و دین قویم

وخطيب إذا تمعسّرت الأوجه*** يشجى به الألدّ الخصيم

و حليم إذا الحيا حلّها الجهل*** و خفّت من الرّجال الحلوم

و شكيم الحروب قدعلم النّاس*** إذا حلّ في الحروب الشكيم

و صحیح الأريم من تغل العيب*** إذا كان لايصحّ الأريم

حامل للعظيم في طلب الحمد*** إذا أعظم الصغير اللئيم

ماعسى أن تقول للذهب الأ *** حمر عيبا هیهات منك النجوم

كلّ هذا بحمد ربّك فيه*** وسوى ذاك كان و هوفطيم

وشنّی نیز در نكوهش عتبه این بیتها در هم پیوست :

و ظلت تنظر في عطفيك ابّهة*** لايرفع الطرف منك التيه والصّلف

لم يصبح القوم إلّا" فقع قرفرة*** أو شحمة يشوها شاو لها نطف

حتّى لقيت ابن مخزوم و أيّ فتى*** و أحيي مآثر آباء له سلف

إن كان رهط أبي وهب حجاجحة*** في الأوّلين فهذا منهم خلف

أشجاك جعلة إذ نادى فوارسه*** حاموا على الدين والدّنيا فماوقفوا

حتّى رموك بخيل غير راجعة ***إلّا و سمر العوالي منكم تكف

ص: 58

قد عاهدوا الله لن يثنوا أعنّتها*** و عند الطعان ولافي قولهم خلف

لمّا رأيتهم صبحاً حسبتهم*** اُسد العرين حمى أشبالها العرف

ناديت خيلك إذغصّ النقاف بهم*** خيلي إلىّ فما عاجوا ولاعطفوا

هلّا عطفت على قتلى مصرّعة*** منها السّكون ومنها الأزد والصّدف

قد كنت في منظر عن ذا و مستمع*** یا عتب لولاسقاه الرأي والسرف

فاليوم يقرع منك السنّ من ندم*** ما للمبارز إلّا العجز و النصف

اعلام فرمودن أمير المومنین علی (علیه السّلام) معويه را از برای جنك انبوه در سال سی و هشتم هجری

وقتی که لشکر شام را از هول و هیبت سپاه عراق خون در عروق چون شاخ بقمّ (1) افسرده بود و چندانکه ابواب مسالمت ومصالحت را قرع الباب کردند آوازی برنیامد معويه را آگهی بردند که فردا بگاه أميرالمومنین بانبوه جنگ خواهد کرد تا این کار را یکسره کند و مردم را ازینجنگ وجوش برهاند ازین خبر فرعی تمام در لشکر شام درافتاد و از این سوى اشتر نخعی را این عزیمت برحسب آرزو میرفت و این شعر انشاد کرد :

قددنا الفضل في الصّباح و*** للسلم رجال و للحروب رجال

فرجال الحروب كلّ خدبّ*** مقحم لاتهدّه الأهوال

يضرب الفارس المدجّج بالسيف*** إذا فلّ في الوغا الأكفال

يا ابن هند شدّ الحيازيم للمو*** ت ولا يذهبن بك الآمال

إنّ في الصبح إن بقيت لأمراً*** تتفادى من هوله الأبطال

فيه عن العراق أوظفر الشام*** بأهل العراق و الزّلزال

فاصبر واللطعان بالأسل السمر*** و ضرب يجرى به الأمثال

إن تكونوا قتلتم النفر البيض*** و حالت أولئك الآجال

ص: 59


1- با تشديد قاف : درختی است که شاخ آن همیشه آویزان است

فلنا مثلهم وإن عظم الخطب*** قليل أمثالهم أبدال

يخضبون الوشيج طعناً إذا*** جرّت للموت بينهم أذيال

طلب الفوز في المعاد و في*** ذاتستهان النفوس و الأموال

معاوية بن ضحاك بن سفیان در جيش معوية بن ابی سفیان میزیست وصاحب رایت قبیله بنی سلیم بود لكن دردل مبغض معاوية بن ابی سفیان بود وأمير المومنین على را دوست میداشت و پوشیده از مردم شام بعبد الله بن الطفيل العامري مكتوب میکرد وعبدالله مکاتیب او را بنظر مبارك أمير المومنین میگذرانید اینوقت که خبر بمردم شام بردند که علی (علیه السّلام) تصمیم عزم داده که با انبوه لشکر آغازمقاتلت فرماید و این امر را بخاتمت رساند معويه بن ضحاك بعبدالله بن طفیل مکتوب کرد که من شعری چند گفته ام و معوية بن ابی سفیان را ولشکر شام را بیم داده ام و بهول و هرب انداخته ام، و از مردی طليق اللسان بود و فضلی و نجدتی بسزا داشت در اینوقت این اشعار تذکره کرد :

ألاليت هذا الليل أطبق سرمداً*** علينا وأنّا لانرى بعده غدا

و ياليته إن جائنا بصباحه*** وجدنا إلى مجرى الكواكب مصعدا

حذار علىّ إنّه غير مخلف*** مدى الدهر مالبّي الملبّون موعدا

فأمّا فراري في البلاد فلیس لی*** مقام ولوجاوزت جابلق مصعدا

كأنّي به في الناس كاشف رأسه*** على ظهر خوّار الرحالة أجردا

يخوض غمار الموت في مرجحنّة*** ينادون في نقع العجاج محمّدا

فوارس بدر و النضير و خیبر*** وأحُد يردون الصفيح المهنّدا

و يوم حنين جالدوا عن نبيّهم*** فريقاً من الأحزاب حتّی تبدّدا

هنالك لاتلوى عجوز على ابنها*** و إن أكثرت في القول نفسى لك الفدا

فقل لابن حرب ما الذي أنت صانع*** أئثبت أم ندعوك في الحرب قعددا

وظنّي بأن لايصبر القوم موقفاً*** نقفه و إن لم نخز في الدهر للمدا

فلا رأي إلا تركنا الشام جهرة*** وإن أبرق الفجفاج فيها و أرعدا

ص: 60

چون اشعار معوية بن ضحاك در لشکر شام پراکنده شد و این خبر بمعویه بردند و شعرهای او را معروض داشتند سخت غضبناك شد و تصمیم عزم داد که معوية ابن ضحاك را بقتل رساند، خویشاوندان، اورا آگهی بردند و نیم شبی او را از لشکرگاه بیرون فرستادند پسر ضحاك از شام فرار کرده به در آمد معوية بن ابی سفیان چون این بشنید گفت سوگند یا خدای که آسیب شعر او بر مردم شام افزون از غلبه على ابوطالب است اگر بجا بلسا و جابلقا بگریزد دست ازو باز ندارم تا خونش بریزم بروایتی پسر ضحاك از آنجا بحضرت امیر المؤمنين على آمد و ملازمت خدمت اورا اختیار کرد و این حادثه بر معويه نا گوار آمد و با اینکه میدانست که علي اینهمه رنج و شکنج که بر خویش می نهد بحكم شریعت واجب میداند و مسامحت و توانی را در انجام این امر حرام می شمارد با اینهمه در خاطر نهاد که بحضرت امیر المؤمنين مكتوبی بنگارد باشد که ایالت شام را بدو گذارد، مکنون ضمیر را با عمروعاص مکشوف داشت.

عمرو گفت یا معويه ساده مردا که توئی هنوز چنان پندار میکنی که مکیدت و خدیعت تو در على ابوطالب کار می کند و او مردیست که در احبال و اشباك تو گرفتار میشود عنقارا با تار عنکبوت نتوان بست و عقاب را با محجمه ذباب

توان خست مویه گفت ای عمر و هرگز از تو سخنی نشنیدم که بدان خوشدل کردم مشکلی نیاورده ام و محالی نگفته ام علی را با آب و گل دیگر نساخته اند و با عنصر دیگر نسرشته اند ماهردو نژاد و نسب بعبد مناف میبریم و بيك رشته و شمار میرویم ، عمرو گفت سخن در نسب شما نیست این بینونت در حسب شماست ایشان در ملكوت خداوند طیران مینمایند و از مشكوة نبوت . اقتباس فيوضات میفرمایند شما را در جولانگاه ایشان راه نیست، از آن دولت و نعمت بهره و نصيبۀ نبوده است با اینهمه اگر چنین رأی زدۀ بنویس تا اصابه رأى من بدانی .

پس معويه عبدالله بن عقبه را که از قبيله سكاسك بود پیش خواست و این مکتوب را بصحبت او ارسال خدمت امير المؤمنین علی (علیه السّلام) داشت « أمّا بعد فانّا لوعلمنا أنّ الحرب تبلغ بناوبك ما بلغت لم يجنها بعضنا على بعض وإن كنّا قدغلبنا على عقولنا

ص: 61

فقد بقي لنا منها مانندم به على ما مضى و نصلح ما بقي وقد كنت سألتك الشام على أن لا تلزمني لك طاعة فأبيت ذلك علىّ وأنا أدعوك اليوم إلى ما دعوتك إليه أمس فانّك لاترجو من البقاء إلّا ما أرجو ولاتخاف من الفناء إلّا ما أخاف وقد والله رقّت الأجناد وذهبت الرجال و نحن جميعاً بنو عبد مناف ليس لبعضنا فضل على بعض يستدلّ به عزیز و يسترقّ به حرّ»..

خلاصه این کلمات فارسی چنین می آید میگویداین بلاو آسيب که حرب برما فرود آورد اگر ازین پیش مکشوف بود هیچکس از ما گرد این امر نمی گشت لكن نفوس ما بر عقول ماغليه جست و ما را در شش در نقمت و زحمت انداخت اما از آنچه هنوز از حوزه اختیار و اصلاح بیرون نشده دست نتوان باز داشت همانا ازین پیش از تو خواستار شدم که شام را بی آنکه با شرط طاعت و بیعت مربوط داری با من گذار، سخن مراوقعی نگذاشتی و نپذیرفتی امروز نیز آن گویم که دی گفتم و پوشیده نیست که تو از بقا آن خواهی که من خواهم و از آن ترسی که من ترسم سوگند با خدای که سپاه بیشتر تباه گشت و مردان جنگ بجان آمدند این لجاج وزفتي (1) را دست باز باید داشت مهمگان فرزندان عبدمنافیم اگر یكيرا عزتی بدست شود واجب نمی کند که اندیگر را خوارداند و بند، خواند .

چون عبدالله عقبه این نامه بامير المؤمنين (علیه السّلام) آورد فرمود شگفت می آید مرا از معویه و کتاب او و عبدالله بن [أبي] رافع را پیش خواند و فرمان کرد تا پاسخ نامه معويه رابدینگونه بنگارش داد :

«أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَاءَنِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ أَنَّكَ لَوْ عَلِمْتَ وَ عَلِمْنَا أَنَّ اَلْحَرْبَ تَبْلُغُ بِنَا وَ بِكَ مَا بَلَغَتْ لَمْ يَجْنِهَا بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ وَ إِنَّا وَ إِيَّاكَ فِي غَايَةٍ لَمْ نَبْلُغْهَا بَعْدُ وَ إِنِّي لَوْ قُتِلْتُ فِي ذَاتِ اَللَّهِ وَ حَيِيتُ ثُمَّ قُتِلْتُ ثُمَّ حَيِيتُ سَبْعِينَ مَرَّةً لَمْ أَرْجِعْ عَنِ اَلشِّدَّةِ فِي ذَاتِ اَللَّهِ وَ اَلْجِهَادِ لِأَعْدَاءِ اَللَّهِ

ص: 62


1- زفت بفتح در اینجا مصدر است بمعنی غیظ و خشونت .

وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّهُ قَدْ بَقِيَ مِنْ عُقُولِنَا مَا نَنْدَمُ بِهِ عَلَى مَا مَضَى فَإِنِّي مَا نَقَضْتُ عَقْلِي وَ لاَ نَدِمْتُ عَلَى فِعْلِي وَ أَمَّا طَلَبُكَ إِلَيَّ اَلشَّامَ فَإِنِّي لَمْ أَكُنْ لِأُعْطِيَكَ اَلْيَوْمَ مَا مَنَعْتُكَ أَمْسِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّ اَلْحَرْبَ قَدْ أَكَلَتِ اَلْعَرَبَ إِلاَّ حُشَاشَةَ أَنْفُسٍ بَقِيَتْ أَلاَ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْحَقُّ فَإِلَى اَلْجَنَّةِ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْبَاطِلُ فَإِلَى اَلنَّارِ وَ أَمَّا اِسْتِوَاؤُنَا فِي اَلْخَوْفِ وَ اَلرَّجَاءِ فَلَسْتَ بِأَمْضَى عَلَى اَلشَّكِّ مِنِّي عَلَى اَلْيَقِينِ وَ لَيْسَ أَهْلُ اَلشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَى اَلدُّنْيَا مِنْ أَهْلِ اَلْعِرَاقِ عَلَى اَلْآخِرَةِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ لَيْسَ لِبَعْضِنَا عَلَى بَعْضٍ فَضْلٌ فَلَعَمْرِي إِنَّا بَنُو أَبٍ وَاحِدٍ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لاَ حَرْبٌ كَعَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ لاَ أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لاَ اَلْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لاَ اَلصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ وَ لاَ اَلْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ وَ لَبِئْسَ اَلْخَلَفُ خَلَفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَ فِي أَيْدِينَا بَعْدُ فَضْلُ اَلنُّبُوَّةِ اَلَّتِي أَذْلَلْنَا بِهَا اَلْعَزِيزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا اَلذَّلِيلَ وَ لَمَّا أَدْخَلَ اَللَّهُ اَلْعَرَبَ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ طَوْعاً وَ كَرْهاً كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي اَلدِّينِ إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً عَلَى حِينَ فَازَ أَهْلُ اَلسَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَ ذَهَبَ اَلْمُهَاجِرُونَ اَلْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ فَلاَ تَجْعَلَنَّ لِلشَّيْطَانِ فِيكَ نَصِيباً وَ لاَ عَلَى نَفْسِكَ سَبِيلاً وَ اَلسَّلاَمُ .

در جمله میفرماید: یا معويه مكتوب تو معلوم افتاد مرقوم داشتی که اگر زحمت وصدمت این مضاربت و محاربت تا بدینجاه کشوف بودی تقدیم نمیرفت دانسته باش که اگر من هفتاد کرت کشته شوم ودیگر باره زنده گردم در کار جهاد بجدتر

ص: 63

باشم و با دشمنان خدا حدّت وشدّت افزون کنم و از آنچه باز مینمائی که ماهمه کار بر زبان کردیم و بحکم عقل از آنچه رفت پشیمان باید بود من بيرون عقل کار نکرده ام و از کرده پشیمان نیستم واما اینکه ایالت شام را از من خواستی تو ازین پیش نیز این مسئلت کردی و با اجابت مقرون نیفتاد کدام حجت واجب می کند که آنچه رادی ندادم امروز عطا کنم ، و اینکه گونی مادرجنك وصلح و بیم و رجا یکسانیم، تودر شك و شبهت خویش چنان استوار نیستی که من در يقين خود و مردم شام در طلب دنیا حريصتر نیستند از مردم عراق در طلب آخرت و آنچه گفتی ما همگان فرزندان عبد منافیم وهیچیکرا بر دیگری فضلی نیست، سوگند بجان من که با فرزندان يك پدریم لكن امیه مانند هاشم وجرب مانند عبدالمطلب نبود و ابوسفیان در شمار ابوطالب نمیرفت و منزلت مهاجرین را کس باطلقاء نسنجد و خالص پاكرا با آلوده غشناك برابر نکند وراستگورا با دروغزن و مومن را با مفسد بايك ميزان نبرد همانا بدخلقی است آن خلف که اقتنا بسلفی کند که در آتش جاي دارد و ازینجمله بزيادت ما را فضیلت نبوتست که بدان عزیز بیفرمان را ذلیل می کنیم وذلیل مطیع را رفیع میداریم هماناگاهی که عرب بوجه رغبت باز در کراهت اسلام را گردن نهادند و گروه از پس گروه مسلمانی گرفتند شما نیزیا در طلب امان ایمان آوردید یا در طمع غنیمت مسلمانی گرفتيد لكن این وقتی بود که سابقين قصب السبق برده بودندو مہاجزين اولین در معارج فضيلت جای داشتند لاجرم ایمعويه خویشتن را واپای تا شیطان در تو راه نکند و ترا بهره ونصيبه خویش نسازد .

چون این نامه به مویه رسید سخت پشیمان گشت گفت کاش هرگز بنگارش این نامه نپرداختم و خویشتن را دستخوش كلك وبنان على نساختم و این نامه را از کمال کراهت یکدو روز از عمروعاص پوشیده داشت آنگاه او را بخواند و بروی قرائت کرد عمرو بی توانی آغاز شماتت نمود و گفت ای معوبه با تو نگفتم باب مخاطبه و مكانيه باعلی فراز مکن و خودرا در زبان او میفکن مگر نمیدانی علی آنکس است که اگر

ص: 64

همه گویندگان جهان کلمه یکی کنند با او مکالمه نتوانند کرد نصيحت من نشنیدی و این فضيحت بار آوردی واین شعرها نیز درین معنی انشاد کرد :

ألا لله درّك يا ابن هند*** و درّ الآمرين لك الشهود

أتطمع لاأبالك في عليّ*** وقد قرع الحديد على الحديد

و ترجو أن تحيّره بشكّ*** وترجو أن يهابك بالوعيد

وقد كشف القناع وجرّ حرباً*** يشيب لهولها رأس الوليد

له جأواء مظلمة طحون*** فوارسها تلهّب كالأسود

يقول لها إذا دلفت إليه*** وقد ملّت طعان القوم عودي

فان وردت فأوّلها وروداً*** وإن صدرت فليس بذي صدود

و ماهي من أبي حسن بنکر*** وماهي من مسائك بالبعيد

و قلت له مقالة مستكين*** ضعيف الرکن منقطع الوريد

دعنّ الشام، حسبك يا ابن هند*** من السّوءات والرّای الزّهيد

ولو أعطا کہا ما ازددت عزّا*** ولا لك لو أجابك من مزید

ولم تكسر بذاك الرأي عوداً*** لركنّه ولا ما دون عود

وعمرو بن العاص از آنروز که على (علیه السّلام) او را از پشت اسب در انداخت و چون عورت بنمود اورا بسلامت گذاشت و بازگشت در تعظیم و تبجيل على مي افزود و در خاطر شکر این احسان می داشت . .

بالجمله معاویه گفت ای عمر و من دانسته ام که تو از این کلمات چه خواهي گفت همی خواهی مرا در کارها خاطی وساهی خوانی و علی را باصابت رأی و کرامت طبع وشرافت حسب وحصافت عقل بر من ترجیح وتفضيل گذاری عمرو گفت ای معويه خطای رای تومكشوف افتاد وستابش من علی را در خدمت توموجب فائدتی نیست چه فضایل علی را تونیکوتر از من میدانی معاویه در خشم شد و گفت ای عمر وچه بی غیرت و حمیّت مردی که توئی مگر اینمرد على نیست که دی در میدان جنگی ترا از اسب در انداخت و تو پناهنده عورت خویش شدی تا از چنك او بر هیدی عمرو

ص: 65

بخندید و گفت أي معويه این علی ابوطالب است كه نهنك از چنك او نتواند رهید واژدها از دولت او نتواند رها گشت هر آفریده که بميدان اورود، و بهر حیلت و خدیعت که صورت بندد بتواند از چنگے او رها گشت این در میان مبارزان جهان و دلیران نامبردار فخری تمام است و اگر تو از من دلير تری هنوز ابواب مکاوحت (1) و مقاتلت فراز است فردابگاه آهنگی میدان کن و مردی خودرا بیازمای به بینم چگونه از شیر شرزه و اژدهای گرزه نجات خواهی یافت معويه همچنان سخن بدر ازمي کشيد و عمرورا شماتت میکرد و عمرو این شعرها بگفت :

معوي لاتشمت بفارس بهمة*** لقى فارساً لا تعتريه الفوارس

معوى إن أبصرت في الخيل مقبلا*** أبا حسن يهوی دهتك الوساوس

وأيقنت أنّ الموت حقّ و أنّه*** لنفسك إن لم تمض في الركض حابس

فانّك لو لاقيته كنت بومة*** أتيح لهاصقر من الجوّ آنس

و ماذا بقاء القوم بعد اختباطه*** و إنّ أمرءة يلقى عليّاً لآيس

دعاك فصمّت دونه الأُذن هارباً*** فنفسك قد ضاقت عليها الامالس

وأيقنت أنّ الموت أقرب موعد*** و أنّ الّتي ناداك فيها الدهادس

و تشمت بی أن نالني حدّ رمحه*** وعضعضني ناب من الحرب ناهس

أبى الله إلّا أنّه ليث غابة*** أبو أشبل تهدى إليه الفرايس

و إنّي امره باق فلم يلق شلوه*** بمعترك تسفي عليه الرّو امس

فان كنت في شكّ فأدهج عجاجه*** . وإلّا فتلك الترّهات البسا بس

اما ازینسوی چون على (علیه السّلام) نگر یست که مردم شام بهیچوجه از طریق غوایت بشاهراه هدایت بازنگردند دل بر آن نهاد که این کار را یکسره کندو مغشوش را از ناسره بادید آرد واینوقت یک دو روز قبل از ليلة الهریر بود پس چاشتگاه جمعه در میان جماعت بر پای شد و این خطبه قرائت کرد: ..

«الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی نِعَمِهِ الْفَاضِلَهِ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِهِ الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ عَلَی

ص: 66


1- سرکوب کردن و دشنام دادن .

حُجَجِهِ الْبَالِغَهِ عَلَی خَلْقِهِ مَنْ عَصَاهُ أَوْ أَطَاعَهُ إِنْ یَعْفُ فَبِفَضْلٍ مِنْهُ وَ إِنْ یُعَذِّبْ فَبِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ* أَحْمَدُهُ عَلَی حُسْنِ الْبَلَاءِ وَ تَظَاهُرِ النَّعْمَاءِ وَ أَسْتَعِینُهُ عَلَی مَا نَابَنَا مِنْ أَمْرِ دِینِنَا وَ أُومِنُ بِهِ وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْهِ وَ کَفی بِاللَّهِ وَکِیلًا* ثُمَّ إِنِّی أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِهِ الَّذِی ارْتَضَاهُ وَ کَانَ أَهْلَهُ وَ اصْطَفَاهُ عَلَی جَمِیعِ الْعِبَادِ بِتَبْلِیغِ رِسَالَتِهِ وَ حُجَجِهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ کَانَ کَعِلْمِهِ فِیهِ رَءُوفاً رَحِیماً أَکْرَمَ خَلْقِ اللَّهِ حَسَباً وَ أَجْمَلَهُمْ مَنْظَراً وَ أَشْجَعَهُمْ نَفْساً وَ أَبَرَّهُمْ بِوَالِدٍ وَ آمَنَهُمْ عَلَی عَقْدٍ لَمْ یَتَعَلَّقْ عَلَیْهِ مُسْلِمٌ وَ لَا کَافِرٌ بِمَظْلِمَهٍ قَطُّ بَلْ کَانَ یُظْلَمُ فَیَغْفِرُ وَ یَقْدِرُ فَیَصْفَحُ وَ یَعْفُو حَتَّی مَضَی مُطِیعاً لِلَّهِ صَابِراً عَلَی مَا أَصَابَهُ مُجَاهِداً فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ عَابِداً لِلَّهِ حَتَّی أَتَاهُ الْیَقِینُ فَکَانَ ذَهَابُهُ علیه السلام أَعْظَمَ الْمُصِیبَهِ عَلَی جَمِیعِ أَهْلِ الْأَرْضِ الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ ثُمَّ تَرَکَ فِیکُمْ کِتَابَ اللَّهِ یَأْمُرُکُمْ بِطَاعَهِ اللَّهِ وَ یَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَتِهِ وَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَهْداً لَنْ أَخْرُجَ عَنْهُ وَ قَدْ حَضَرَکُمْ عَدُوُّکُمْ وَ قَدْ عَرَفْتُمْ مَنْ رَئِیسُهُمْ یَدْعُوهُمْ إِلَی بَاطِلٍ وَ ابْنُ عَمِّ نَبِیِّکُمْ صلی الله علیه و آله بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ یَدْعُوکُمْ إِلَی طَاعَهِ رَبِّکُمْ وَ الْعَمَلِ بِسُنَّهِ نَبِیِّکُمْ وَ لَا سَوَاءَ مَنْ صَلَّی قَبْلَ کُلِّ ذَکَرٍ لَمْ یَسْبِقْنِی بِالصَّلَاهِ

ص: 67

غَیْرُ نَبِیِّ اللَّهِ وَ أَنَا وَ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ وَ اللَّهِ إِنَّکُمْ لَعَلَی الْحَقِّ وَ إِنَّ الْقَوْمَ لَعَلَی الْبَاطِلِ فَلَا یَصْبِرِ الْقَوْمُ عَلَی بَاطِلِهِمْ وَ یَجْتَمِعُوا عَلَیْهِ وَ تَتَفَرَّقُوا عَنْ حَقِّکُمْ قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا لَیُعَذِّبَنَّهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِی غَیْرِکُمْ.

خلاصه كلمات امير المؤمنين بفارسي چنين می آید: بعد از ستایش یزدان پاك و درود بر خواجه لولاك می فرماید چون رسول خدا که رحمت واسعۀ حق وفيض مطلق بود این سرای ناپاینده را وداع گفت مصیبت او بر مردم ارض چه صالح و چه طالح صعب افتاد و آنحضرت کتاب خدايرا در میان شما بودیعت گذاشت و شما را بطاعت خداوند مأمور داشت و از ارتکاب معاصی نهی فرمود و همچنان با من پیمان نهادو من هرگز پیمان او نشکنم و از فرمان او بیرون نشوم اکنون که بحكم قضا شما درین ارض با دشمنان خویش حاضر شدید و دانستید معويه را که رئیس این جماعت است ایشانرا بسوی باطل دعوت میکند و پسرعم پیغمبر شما در میان شماست و شما را بطاعت حق و سنت رسول میخواند چگونه اورا با من برابر توان گذاشت وحال آنکه من از تمام مردمان در نماز سبقت گرفته ام و جز رسول الله هیچکس در نماز برمن پیشی نگرفت و من غازی بدرم سوگند باخدای شما بر حفيد و معويه ومردم او بر باطل اند، کی روا باشد که ایشان بر باطل خود انجمن شوند و شما از حق خویش پراکنده گردید جلدی کنید و با ایشان قتال دهید تا خدا وند بدست شما ایشان را کیفر کند و اگر کندی کنید و توانی جوئید هم بدست دیگری ایشانرا مکافات خواهد فرمود چون أمير المؤمنين اینکلمات برای برد اصحاب در حضرت او برای شدند و عرض کردند یا امیرالمومنين ما بندگان فرمان پذیریم بهر چه خواهی فرمان کن بآب و آتش در زنیم و نپرهیزیم و در همه اینجهان ترا بدل نگیریم با تو بمیریم و با تو زنده شویم اینوقت أمير المؤمنين فرمود سوگند بدانکس که جان من

ص: 68

در دست اوست در خدمت رسول خدا صلّی الله عليه و آله رزم میدادم و جهاد میکردم : فَقالَ :«لا سَیفَ إلّا ذُو الفَقارِ ولا فَتی إلّا عَلِیٌّ آنگاه فرمود: [یاعلی] أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَرُونَ مِنْ مُوسَی غَیرَ أَنَّهُ لَا نَبِی بَعْدِی وَ حَیَاتُکَ یَا عَلِیُّ وَ مَوْتُکَ مَعِی فَوَ اللَّهِ مَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِبْتُ وَ لَا ضَلَلْتُ وَ لَا ضُلَّ بِی وَ لَا نَسِیتُ مَا عَهِدَ إِلَیَّ إِنِّی إِذاً لَنَسِی ءٌ وَ إِنِّی لَعَلَی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی بَیَّنَهَا لِنَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله فَبَیَّنَهَا لِی وَ إِنِّی لَعَلَی الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطاً .

یعنی ای علی چنانکه هرون وزیر موسی و خلیفه موسی بود تو وزیر من و خلیفه منى الاآنکه بعد از من پیغمبری نمی آید و مرگ و حیات تو ای علی با منست یعنی حیات تو چون حيات من و موت توچون موت منست و من همه جا باتوام وتو با منی آنگاه فرمود سوگند باخدای دروغ نمیگویم و برمن دروغ نتوان بست و گمراه نمیکنم و گمراه کرده نمیشوم و فراموش نمیکنم آنچه رسول خدای بامن بمیان نهاده و اگر نه با من پیمان خویش محكم نکرد و من بر حجت و برهان پروردگار خویشم آن برهانی که خداوند پیغمبر را سرود واو مرا فرمود و من بر طريق واضح وراه روشن میروم و این سخن آشکار و ناپروا میفر مایم از پس اینکلمات لشکریان دل بر جنگ نهادند و فرض داشتند که جان بر سر این کار کنند یا نصرت جویند.

جنك واپسين صفين که آنرا ليلة الهریر گویند در روز پنجشنبه دهم صفر در سال سی و هشتم هجری

چون معويه چند که احبال و اشباك خدیعت و مکیدت گسترده داشت باشد که این مکاوحت بمصالحت پیوسته گردد و اینجنگی در باقی شود وتير تدبير او بر نشان نیامد ناچار جان و مال را بترك گفت و دل بر مرگی نهاد و سرهنگان سپاه

ص: 69

را پیش خواست و گفت ایشيران صف شکن و دلیران مردافکن چند که خواستم این مخاصمت را بمسالمت بازدهم پذیرفته نشد لابد جنگی باید کرد و حفظ حوزه خویش نمود شما دانسته اید که اگر مردم عراق بر شما دست یابند بر زنان و فرزندان شما رقّت نکنندو دودمان شما را از بن براندازند پس بکوشید تا گاهی که شربت مرگ بنوشید از پس مرگ گو هر چه خواهی باش چون جان به مردی دادید شمارا شناعتی وسرزنشی نخواهد بود پس ازینگونه گفت تا سپاه شام راساخنه جنگ ساخت وصف بیار است ورده از پس رده باز داشت . . از آنسوی امیرالمؤمنین علی درع مصطفی را بر تن راست کرد و شمشیرمصطفی را حمایل فرمود و مغفر سحاب مصطفی را بر سر بست. و بر اسب مصطفی که مرتجز نام داشت بر نشست و تکاور براند و در پیش روی صف بیامد و در ایستاد وندادرداد که ایمردمان! امروز روزیست که در روزگاران دراز ازینروز باز خواهند گفت سوگند بدان خدای که جان علی در دست اوست اگر اینقوم برخلاف سنت رسول و شریعت او کار نکردند و دست توانا را بر ناتوان نگشودند و حدود خدایرامعطل نداشتند و در ابطال حقوق مسلمانان و اسعاف مسئلت ظالمان نکوشیدند و در کفران و عصیان شاگرد شیطان نشدند من هرگز این رزم را تصمیم عزم نمیدادم ومیدان مقاتلت را بر زاویه عزلت اختیار نمیکردم لكن چون کنم که بر من واجب افتاده است که این جماعت را از طریق ضلالت وغوایت بگردانم و باسنت و شریعت دعوت کنم و اگر اجابت نکنند چند که توانم ازمقاتلت ایشان توانی نجویم هم اکنون چنان افتاد که کار ما جز با حرب وضرب بمقطع و مخلص نرسد هان ای مردم کیست که خود را بخدای فروشد و جلباب حمیت وغیرت بپوشد و چند که تواند در راه دین بکوشد شما مردان جنگی و پروردگان تنگی نبردید زنانرا چهره از گلگونه گلگونست و گلگونه مردان همه خونست پای اصطبار استوار کنید و ساخته کارزار شوید و بدانید که معويه تيمار عثمان ندارد بلکه غم برادر و جد وخال خویش میخورد و کینه آن مشركين که در بدر واحد کشته شدند در کانون سینه اش شعله

ص: 70

میزند امروز بدست آویز خون عثمان جماعتی از بیخردان شام را درگرد خود انجمن ساخته و بكين توزی بنی عبدالشمس کردن افراخته .

«فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ » (1)

چون أمير المومنین سخن بدینجا آورد بیکبار مهاجر و انصار بانگ برداشتند وصنادید سیاه عراق و حجاز با ایشان هم آواز گشتند که يا أمير المومنین از آنروز که ما دست بیعت با تو دادیم و طریق متابعت تو گرفتیم اطاعت ترا چون اطاعت یزدان بر خویش واجب شمردیم و در رکاب تو با این جماعت رزم دادیم و آنروز که عمار یاسر بدست این قوم شهید شد ارادت ما بزيادت گشت و اگر خاطر کسی در میان ما يخلجان شك وشبهت مضطرب بود استوار شد ماهمه بندگان فرمان پذیریم فرمان کن تا بدریای آب و کوه آتش عبور دهیم و بکاریکه از آن صعب تر نیست مارا آزمون کن تا به بینی که در تقدیم انجام آن چگونه ترك جان و سر میگوئيم [ومیکوشیم] و ده هزار تن که پیمان بر مرگ بستند در رکاب اوهم پشت شدند و دست در دست دادند .

اینوقت مردی از سپاه أمير المومنین بیرون شد بر اسبی کمیت (2) بر نشسته ونیزه بلند بدست کرده و چنان در آهن و فولاد محفوف بود که جز چشمش دیده نمیشد همی از پیش روي صفوف عبور میداد و سنان نیزه بر فراز خودسواران میگذاشت و میگفت صف خویش مستوی بدارید ورده راست کنید تا آنگاه که صف راست کرد و علمهارا از پیش روی صفوف بجای خویش نصب نمود آن گاه این خطبه قرائت کرد الحمدلله الّذي جعل فيكم ابن عمّ نبيّكم أقدمهم هجرة وأوّلهم إسلاماً سيف من سيوف الله صبّه على أعدائه فانظروا إذا حمي الوطيس وثار القتام و تكسّر المرّ ان وجالت الخيل بالأبطال فلا أسمع إلّا غمغمة أوهمهمة میگوید سپاس و ستایش خدایرا که پسر عمّ پیغمبر خویش را بر ما أمير فرمود که اول کس است که اسلام آوردو

ص: 71


1- سوره توبه آیه13.
2- مصغراً : اسبی که برنك سرخ مایل بسياهی باشد .

پیشترین مرداست که هجرت فرمودوشمشیری از شمشیرهای خداست که بر فرق دشمنان خود فرود آورد ساخته جنگی باشید گاهی که تنور چرب افروخته گردد و غبار جنك افراخته شود و سواران بر روی سواران زند و بانگها در بانگها افكنند و این مرد اشتر نخعی بود پس روی با مردم خویش کرد و گفت یا آل مذحج شما را در مصاف دلیران ناف بریده اند و از غبار جنك قماط کرده اند و با پستان پیکان شیر داده اند شما پسران حرب و نو باوکان دار ضربيد يك امروز این جان که از خدای بمستعار دارید هم در راه خدای باخدای سپارید این بگفت و چون شیر عرين بغريد و آهنك جنك كرد و آل مذحج دل از جان بر گرفتند و از قفای او برفتند و على (علیه السّلام) که دل کوه از نهیب حمله اش می شکافت و جگر اژدها از سهم صولتش میتراکيد با ده هزار مرد که در بذل جان با او پیمان نهادند ساخته حمله شد .

اینوقت مردی از سپاه شام بیرون شد و در میان هر دو صف فریاد برداشت که

يا علي يا ابوالحسن بامن حاضر شو که مرا با تو حاجتی است أمير المومنین اسب برانگیخت و چنان با او نزديك شد که گردنهای اسب ایشان از یکدیگر در گذشت و فرمود بگوی تا چه داری عرض کرد یا علي قدمت ترا در هجرت وسبقت ترادر اسلام هیچ آفریده ندارد و هیچکس با تو همانند وهمال نتواند بود مرا با تو حاجتي است ورأیی زده ام که این فتنه انگیخته از پای بنشیند و خون مسلمانان ناریخته بماند فرمود بگوی تا چه اندیشیدی گفت اکنون اینجنگ را بتأخیر می افکنیم تو بمبارکی بجانب عراق مراجعت میفرمائی وما باز شام می شویم تا این شور وشر بنشیند و مردمان روزی چند بر آسایند آنگاه نیز کار بدست تست گاهی که بخواهی بر سر کار شوی أمير المؤمنين فرمود این سخن از در نصیحت و شفقت میگوئی لکن من اینکار را نيك بر اندیشیدم و پشت و روی آنرا نیکو بدیدم جز مقاتلت ومحاربت [را] مخلصی نیافتم یا پیکار باید کرد یا بدانچه خدای فرمود انکار نمود هرگز خداوند از اولیای خود پسنده ندارد که أمر بمعروف و نهی از منکر را معطل گذارند همانا

ص: 72

قتال با ابطال بر من سهل تر می آید تا اغلال نکال و نار جهنم .

شامی چون این بشنید مراجعت کرد وهمی گفت « انالله وانا اليه راجعون » گرد از عرب بر آمد و دودمان قبایل بر باد رفت این همی گفت تا بصف خویش پیوست اینوقت ابر بلا بالا گرفت و سیلاب فناسراشیب شد حمحمۀ اسب و همهمه مرد درهم رفت مرگ چون گرگی دیوانه در گرد میدان دندان همی زد و اجل چون شیر شکاری دهان بخميازه فراز داشت أمير المومنین روی با آن سپاه که از پس پشت داشت آورد و فرمود من این حمله خواهم کرد شما در موافقت من چنان حمله در دهید که گوئی این جمله يك حمله بود این بگفت و از قلب سپاه جنبش کرد وعدی بن حاتم برقفای او بود پس اشتر نخعی از میمنه و ابن عباس از ميسره حمله در دادند و از آنسوی نیز سپاه شام با تیغهای خون آشام جنگی را پذیره شدند و این هردو لشکر چون دو دریای پهناور درهم افتادند ، فراخای دشت از سم ستور شاخ برشاخ شد و چنگال اجل در قبض جان و اخذ روان گستاخ گشت روز روشن از تراکم غبار از شب تار پیشی گرفت و شعشعه سیف وفروغ سنان باستاره وماه خویشی نمود گرز گران بردرعهای داودی وخودهای عادی کار پتك وسندان میکرد و فضای معرکه را غیرت بازار آهنگران می ساخت دلیران پرخاشجوی چون دیو دیوانه میتاختند و بیهشانه بر چپ و راست میزدند نه هیچ پدر پسر میدانست نه هیچ برادر برادر میشناخت و اگر میشناختند نیز چنان بیخویشتن بودند که تیمار آن نمیداشتند میزدند و می کشتند و می افکندند چندانکه خاك میدان همه خون شد و ریگ بیابان رنك طبر خون گرفت .

مقرر است که هیچ گروهی از مردم شام مانند قبیله عك در مخاصمت اهل عراق اتفاق نداشتند وهیچ قوم چون این قبیله در موافقت معويه همداستان نبودند و از آنسوی مردم همدان وطوایف ربیعه و مذحج در حضرت امير المؤمنین فرمانپذیرتر ازهمه قبایل بودند و با معويه از همه کس خصمی افزون داشتند درین غلوای جنگی عمرو بن قيس بن عامر عکّی که رئیس و قاید سپاه عك بودفریاد برداشت که ایمردم!

ص: 73

جماعت عك از فرمان من بیرون نمی شوند اگرسرهنگان و سپهسالاران شام بامن اتفاق کنند و در موافقت من حمله دردهند سپاه عراق را درهم شکنم و هزیمت کنم مردم شام گفتند نیکو رای زدی و با او همدست و همداستان شدند و با تفاق حمله کردند و چون سیل بنیان کن بجانب سپاه عراق روان شدند محمد بن حنفیه که جنگی را نوباوه شیر و کارنامۀ شمشیر بود با تفاق اشتر نخعی و عباس بن ربيعة الهاشمی و عبدالله بن جعفر بر آشوفتند و آهن بآهن همی کوفتند و چنان از تراکم گرد و غبار فضای معرکه تاريك شد و پیاده و سواره ناشناخته درهم رفت که رایتهای جنگی را از هم باز ندانستند و جایگاه خویش را پاره کردند و امير المؤمنين (علیه السّلام) چنان در لشكر شام غرق بود که هیچکس از لشکر عراق نشان او ندانست بزرگان سپاه کمان کردند که آنحضرت شهید شده است فریاد بناله برداشتند وهای های بگریستند امام حسن (علیه السّلام) فرمود ای مردم خاموش باشید بگمان خطامگریید اگر مردم شام امير المؤمنين را شهید ساختند با جرئت و جلادت دیگر بر شما بتاختند بزيادت ازین امیر المومنین مرا خبر داد که شهادت آن حضرت در کوفه خواهد بود سخن براینجمله داشتند که ناگاه پیرمردی از لشکریان برسید و گفت امير المؤمنين را شهید کردند و من خود جسد مبارکش را در میان کشتگان نظاره کردم لشکر چون این سخن بشنیدند بأعلا صوت بنالیدند و سخت بگریستند امام حسن (علیه السّلام) گفت ای جماعت این شیخ مردی دروغزنست او را تصدیق مکنيد امير المؤمنین مرا فرمود مردی از قبیلۀ مراد در کوفه اورا شهید می کند و آنحضرت هرگز بكذب خبر نمی دهد شمادل بدمکنید و ساخته جنك باشيد لختي مردم را آرامش داد و از آنسوی اشتر نخعی از مردم عك بسیار کس بکشت و امير المؤمنين در آن جمله چندان خون بریخت که نعل ستوران همه لعل شد و قوایم اسبهاي اشهب و ادهم شاخ بقمّ(1) گشت آنگاه باصف خویش مراجعت کرد .

معويه روی بعمرو بن العاص آورد و گفت یا اباعبدالله امروز روزیست که صبر باید کرد و ازین پس در روزگاران دراز فخر باید جست عمرو گفت سخن بصدق کردی

ص: 74


1- معرب بكم، درختی است که شاخ آن افسرده و سرخ فام است .

لکن، امروز روزیست که مرگ حق است و حیات باطل است اگر على بر اینگونه که رفت یک حمله دیگر افکند هیچ کس از مازنده نماند که خبر بازدهد و ازينسوی (علیه السّلام) این هنگام در صف سعید بن قيس همدانی جای داشت و اشتر نخعی هنوز از آن حضرت خبری نداشت و بر سرهنگان سیاه يكيك عبور مینمود و باز پرس می فرمود و غلام خویش هاشم را گفت اگر از امير المؤمنین نشان گرفتی و مرا بشارت آوردی درحق تو عنایتها خواهم کرد و كرامتها خواهم نمود هم درینوقت اشتر نخعي علي(علیه السّلام) رادر صف سعید بن قیس همدانی دیدار کر دوسخت آشفته خاطر و پریشان حال بود (حضرت) علی (علیه السّلام) فرمود یا اشتر چیست ترا مگر فرزندت ابراهیم را آسیبی رسیده ؟ اشتر در پاسخ آنحضرت این اشعار بعرض رسانید :

كلّ شيء سوى الإمام صغير*** و هلاك الإمام أمر كبير

قد رضينا وقد أُصيب لنا اليوم*** رجال هم الحماة الصقور

من رأى غرّة الامام علىّ*** أنّه في دجى الحنادس نور

بالجمله درین حمله که قبيله عك و همدان خاصه با هم مخاصمت و مقاتلت داشتند از قبیلۀ همدان سیصد و دوازده کس مقتول گشت و از قبیله عك هشتصد و هفتاد تن و بروایتی هشتصد و هشتاد کس کشته شد و سعیدبن قیس همدانی بارجوزه این بیت می گوید :

و قد علمت عك بصفيّن أنّنا*** إذا ما التقى الجمعان نطعنهم شزرا

ونحمل رايات الطعان تحفّها*** فنوردها بيضة و نصدرها حمرا

و دیگر باره لشکر ساخته حمله گشتند سعید بن قیس همداني لشکر خویش را فراهم آورد وعلمها پیش داشت و اشتر نخعى وحجر بن عدی الکندی و قیس بن سعد بن عباده وعبدالله بن عباس و سلیمان بن صرد خزاعی ومغيرة بن خالد و احنف بن قيس ورفاعة بن شدّاد وجندب بن زهير ودیگرسرهنگان وداع جان وسر گفتند و دل بر جنگی نهادند امير المؤمنين علي (علیه السّلام) خفتاني اخضر که آکنده بقزّ بود برزبر درع رسول الله در پوشید و سپر از پس پشت بینداخت و اینوقت عصای رسول خدای را که ممشوق

ص: 75

منیامیدند در دست داشت پس روی باشتر نخعی آورد و گفت يا مالك رايت رسول خدای با من است و بعد از وی تا کنون بیرون نیاورده ام و آن اول رایتي است که رسول خدای بست ومرا فرمود گاهی که برای دیگر تحویل میداد :

« یا أَبَا الْحَسَنِ ! إنّک لَتُحاربُ النّاکثینَ وَالقاسطینَ والمارقینَ وأیّ تَعِبَ وَ نَصِبَ یُصیبُکَ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَاصْبِرْ علی مَا أصابک إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصابرین . »

یعنی ای ابوالحسن تو با عایشه و لشكر جمل و معاویه و سپاه شام و جماعت خوارج که از دین بیرون شوند حرب خواهی کرد و بسی رنج و شکنج که از مردم شام خواهی دید بر اینجمله شکیبا میباش که خداوند پشتوان صبر کنندگان است پس رایت رسول خدای را منصوب داشت لشکریان چون آن رایت بدیدند در گرد آن انجمن شدند و بآواز بلند بگریستند و هر که را دسترس افتاد و جمع را توانست شکافت و پیش شد آنرایت را ببوسید آنگاه على (علیه السّلام) قنبر را فرمود که نیزۂ رسول خدای را که معروف برمح ملموس است حاضر کن قنبر آن نیزه را بیاورد و على بگرفت و گفت این رمح رافرزند من حسن از من بمیراث میبرد لكن بدو کار نمی۔ فرماید وچون بحسين نوبت میرسد با این نیزه رزم مي زند و در دست او شکسته میشود هان ای مالك بدانکه رسول خدای مرا خبر داد که خداوند دنیا را از برای فنا آفرید و خیرخاص آخرتست چه آخرترا از برای بقا آفرید آنگاه آهنگ جنك فرمود، بدانسان که دریا موج از پس موج میراند لشكر فوج از پس فوج روان کرد زمین از زخم سم ستور بتوفید(1) و آفتاب از گرد سپاه فروپژمرید .

اوّل کس از سپاه شام مردی بیرون تاخت با در عی زراندود وخودی عادی و اورا شمشیری حمیری در دست بود جولانی بكرد و ندا در داد که ای مردم عراق شما را گمان میرود که امروز جوی خون در زمین روان خواهید داشت من اکنون گمان شمارا با یقین پیوسته میدارم و از شما چندان خون میریزم که جوی های خون بر-

ص: 76


1- توفیدن : جنبش و اضطراب .

زمین روان گردد از شما آنکس که خویش را به نیرو تر میداند و از همگان خود را شجاعتر میخواند با من بیرون شود و نبرد آزماید تا مرد از مرد بادید آید از سپاه امیرالمؤمنين عمرو بن عدی بن وهب بن خضيب بن يعمر النخمی تازیانه بزد و بر روی او در آمد و گفت ای مردك شاهي تو اول کسی که امروز بدست من کشته شوی و با اودر. آویخت و از گرد راه تیغ بزد و او را از اسب در انداخت و در جای او بایستاد و ندا در دادکه ای مردم شام کیست مبارز تا با من قتال دهد عبيد بن ذويب السكر في اليمانی که ابوجندب كنیت داشت و در میان شجعان وفرسان نامبردار بود بميدان آمد و باعمرو در آویخت و خونش بريخت از پس او بشر بن عوف النخعي بميدان رفت و همچنان بدست ابو جندب کشته شد آنگاه سنجر بن يحيى النخعی که مردی عالم و جواد بود وجلادت وزهادتی بكمال داشت آهنك جنك ابوجندب کرد و اسب بزد و با او روی در روی شدزمانی دیر برنیامد که هم بدست ابوجندب شهید گشت .

اشتر نخعی چون نگریست که چند تن از فرسان قوم او بدست ابوجندب تباه گشت جهان در چشم او سیاه شد و چون شیر زخم خورده خروش بر آورد و بکردار صاعقه آتشبار تاختن کرد و مانند شعله جوّاله میدان جنگرا در پیچید و بانك بر ابوجندب زد که خدایت بکشدصنادید نخع را میکشي ابوجندب ندانست که اواشتر است گفت بحكم سنّت و شریعت قتل این جماعت واجب است چه ایشان بر عثمان خروج کردند و هم اکنون با معويه قتال می کنند اشتر گفت عظیم احمق مردی که تو بودۀ معويه عقل ترا بشیفت وترا بفريفت تا گاهی که طاعت مخلوق را بر عصیان خالق اختیار کردی ابوجندب بر اشتر حمله کرد و شمشیر براند اشترزخم او را با سپر برتافت و تیغ بز دو سرش را بینداخت و در جای او با ایستاد و مبارزطلب کرد بازده تن از فرسان سپاه شام يك از پی دیگری بیرون شدند و با او کوشیدند و از دست او شربت مرگی نوشیدند اینوقت اشتر با صف خویش شدهم در زمان از سپاه معو به مردی بیرون آمد و فریاد برداشت که ای مردم عراق كجا شد آن مرد که یازده تن را بکشت وازین جمله برادر وعم وخال من بودند اشتر چون سخن او بشنید بانك در داد که بجای

ص: 77

باش تا هم اکنون تو را با ایشان ملحق سازم و اسب بر انگیخت، مردشامی این شعر بگفت :

أنا الغلام الأريجي الكنديّ*** أختال في الديباج و الفرند

اشتر نخعي سخن در دهان او بشکست از گرد راه تیغ بزد و سرش برانید و باز آمد اینوقت امير المؤمنين انصار را ندا میدادو می فرمود امروز روی از جنك بر گاشتن پشت بادین اسلام داشتن است اگر سردر رضای خدا نهاده اید و از خدا بهشت جاوید خواسته اید خویش را بخدای فروشید و مردانه بکوشید اول کس از انصار ابو الهيثم بن التيهان اسب برجهاند و این شعر بگفت :

أحمد ربّي و هو الحميد*** ذاك الّذي يفعل مايريد

دین قویم وهو الرشید

و خویش را بر لشکر معويه زد و سیف و سنان در ایشان گذاشت میزدو میکشت تا کشته گشت از پس او خزيمة بن ثابت که معروف بذو الشهادتين بود تازیانه بر تکاورزد و بميدان آمد و این ارجوزه بگفت :

کم زایرجّی أن يعيش الماكث*** والنّاس موروث وفيهم وارث

هذا علىّ من عصاه ناكث

پس حمله افکند و چند کس از سپاه معويه را بخاك افکند و همچنان رزم میزد

تا شهید شددختر اومنيعه اورامرثیه میگوید :

عين جودي على خزيمة بالدّمع*** قتيل الأحزاب يوم الهنات

قتلوا ذا الشهادتين عياناً*** أدرك الله منهم بالتّرات

و از پس او دوتن پسران خالد انصاری که نیزیکی خالد نام داشت و آن دیگر را

خلده مینامیدند بميدان آمدند و خالد این شعر بگفت : .

هَذَا عَلِيُّ وَ الْهَدْيِ يَقُودُهُ * * * مِنْ خَيْرٍ عِيدَانِ فُرُشٍ عَوْدِهِ

وخلده این بیت انشاد کرد:

هَذَا عَلِيُّ وَ أَلَهُدىً إِمَامَهُ *** هَذَا الَّذِي ثَبِّتْنَا إقدامُهُ

ص: 78

ایشان نیز مبارزتها کردند واثرها نمودند و بسیار کس بکشتند تاشهید گشتند آنگاه جندب بن زهير از سرجان برخاست و مانند برق خاطف برسياه معويه زدو از یمن و شمال داد تا بدیگر شهیدان پیوست اشتر نخعی بر این جمله نگران بود وسخت میگریست امير المؤمنین فرمود یا اشتر خداوند چشم ترا نگریاند این گریستن چیست عرض کرد از آن می گریم که جماعتی در حضرن تو بدست شهادت ادراك سعادت کردند و من همچنان زنده ام امير المؤمنین اورا بنواخت و شفقت فرمود آنگاه قنبر را فرمان کرد که بجانب میمنه شو و عبدالله بن جعفر و فرزند من محمّد را بگوی گوش بر من دارید و چشم بر من نهید تاچون حمله افکنم حمله در دهید و همچنان کمیل بن زیاد و سلیمان بن صرد را آگهی ده و از آنجا بجانب ميسره شو ومردم میسره را بدین سخن همداستان کن تا بجمله لشكر بتمامت چشم برایت امیر المؤمنين (علیه السّلام) داشتند و آن حضرت روی در قبله آوردو بأعلى صوت این دعا قرائت کرد:

«یا اللّهُ یا رَحمنُ یا أحَدُ یا صَمَدُ،یا اللّهُ یا إلهَ مُحَمَّدٍ،اللّهُمَّ إلَیکَ نُقِلَتِ الأَقدامُ،وأَفضَتِ القُلوبُ،ورُفِعَتِ الأَیدی،وَامتَدَّتِ الأَعناقُ،وشُخِصَتِ الأَبصارُ، وطُلِبَتِ الحَوائِجُ،اللّهُمَّ إنّا نَشکو إلَیکَ غَیبَهَ نَبِیِّنا صلی الله علیه و آله،وکَثرَهَ عَدُوِّنا،وتَشَتُّتَ أهوائِنا، «رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ» ای خداوند احدصمد!ای آفرینندۀ جهان و خدای محمّد؛ پناهندگان بسوی تو گام میزنند و دلها بسوی تو راه میجویند و دستها بسوی تو برداشته مي شود و گردنها بسوی تو کشیده میآید و چشمها بسوی تو نگران میگردد و حاجتها از تو خواسته میآید همانا ما بسوی تو شکایت می آوریم از دوری پیغمبر ما و فزونی دشمنان ما و پراکندگی آرای ما، ای پروردگار ما! بگشای میان ما و میان قوم مارا بحق زیرا که

ص: 79

تو بهترین گشایندگان وحکم کنندگانې، آنگاه روی بالشکر کرد و فرمود: « سيروا على بركة الله » بروید بفضل و برکت خداوند پس فرمود « لاإله إلاالله والله اكبر كلمة التقوى » اینوقت امير المؤمنین چون شير غضبان بخروشید و مانند دریای آتش بجوشید ولشكر در موافقت آنحضرت بتمامت حمله افکندند روزگار دیگر گونه شد ومتولّی حیات نعل باژگونه زد گرد آوردگاه خیمه بر چرخ ماه کشید و چون ابری سیاه دیدار خورشید رادر پوشید نخستین کمانداران كمانها بزه کردندوچون باران بهاران از دو جانب تیر باران نمودند چندانکه زه بگسست و کمانها بشکست و جعبها از تیر پرداخته گشت كمانها بگذاشتند و نیزه برداشتند سوار بر روی سوار همیرفت و مرد بر زبر مرد همی افتاد چندان بزدند و یکدیگر را بکشتند که نیزها دو پاره و سه پاره گشت اینوقت سواران پیاده شدند و زانوها بر زمین زدند و شمشیرها بکشیدند و بر سر و مغزیكدیگرهمی بکوفتند میدان همه موج خون شد و علمها نگون افتاد و هوای معرکه از تغمغم(1) ابطال وتغمغم (2)افراس وويله مطروح و ناله مجروح ضجّه واحده گشت بانك شمشیرهای فولاد برخود آهن و درع حدید چنان هولناك آمد که که گفتی کوه پایها ازهم فرو میریزندو پارهای کوه با یکدیگر مصادمه میکنند مواقيت صلوةرا کس ادای نماز نتوانست و اگر توانست جزتکبیر واشارت نبود بدینگونه چنگال مرگ در جان کاوش می کرد و آسیای حرب در خون گردش مینمود تا آفتاب در خون شفق نشست وتاریکی غبار با سیاهی شب تار دولايه گشت وظلمت از پس ظلمت متراكم افتاد وجنك همچنان پیوسته بود ناگاه در آن رزمگاه ولید بن عقبه با هزار تن از ابطال رجال باميرالمؤمنين دوچار شد على را نگریست که از يمين وشمال تیغه می زد و مردومرکب بخاك [ مي] افكند مرك خویش را در دست او معاینه کرد چون عصفوری که شاهین بیندیا روباهی که در شیر نگرد ہی۔ توانی روی بر تافت و عنان زنان از پیش بدر رفت امير المؤمنين از قفای او تاختن نفرمود اصبغ بن نباته وصعصعة بن صوحان عرض کردند یا امیر المؤمنين چگونه ما

ص: 80


1- فریاد و غوغا
2- شبهه و غرش .

با فتح و نصرت دست یابیم که گاهی که ایشانراهزیمت کنیم از قفای ایشان نتازیم و بقنل ایشان نپردازیم و گاهی که ما هزیمت شویم از دنبال ما استعجال کنند و دست از قتال باز ندارند امیر المومنین فرمود همانا معويه با کتاب خدای وسنت رسول كار نكند، و من چون معويه نباشم اگر او را علم وعمل بودی در میان ما این جنك وجدل نیفتادی .

بالجمله زمان تازمان نيران جنك افروخته تر گشت و اشتر نخعی همی حمله متواتر میکردوحيّان بن هوذة النخعی در قفای او بود و اشتر مردم خویش را همی گفت : «فدی لكم عمّی وخالی» یرشدّت وحدّت بیفزائید و حمله از پی حمل روان کنید و باندازه رمح من بیشتر شوید چون لختی پیش شدند همیگفت بمقدار قاب كمان من پیش شوید و این سخنراهمی مکرّر می ساخت و لشکر را پیشتر میساخت و همچنان نماز شام و خفتن هیچکس را دسترس نیفتادمبارزان میکوشیدند و با یکدیگر راه نزديك میکردند تا گاهی که دست در گریبان شدند و چنگ درهم افکندند و سروروی یکدیگر را با چنگال میخستند و بادندان میگزیدند و گلوگاه یکدیگر را فشار میدادند و خبه میکردند و بخاك می افکندند و با چنگ و دندان بقتل میرسانیدند مشایخ شام در اثنای آن حرب مینالیدند ومیگفتند ايقوم از خدای بترسید و بر این مردم شمرده که از بیشمار مانده رحم کنید و بر فرزندان يتيم وزنان بیوه بخشائید و یا معشر العرب الله الله في الحرمات والنساء والبنات» ، واین کلمات هیچ فائدتی نداشت حرص جنگجویان ساعت بساعت افزون میگشت و تنور حرب زمان تا زمان تافته تر میشد على (علیه السّلام) در غلوای آن گیرودار بر اسب رسول خدای سوار بود و باذو الفقار رزم میداد و بهر ضربی که میزد بآواز بلندتکبیری میگفت و مردی میکشت و همیخواست تا لشکر بانگی او بشنوندو دل قوی دارند .

ودر آنشب بروایت احمد بن اعثم کوفی وحديث مسعودی که در مروج الذهب یاد کرده امير المؤمنين پانصد و بیست و سه تن را با دست خویش بکشت وبهر ضربی تکبیری گفت خوارزمی گوید مقتولین امیر المومنین در آنشب از پانصد افزون بود

ص: 81

وسخن فاضل مجلسی در بحار الانوار بارو ایت خوارزمی موافق است و ابوسعدالسمعانی در کتاب مستقصی از معويه روایت می کند که اميرالمومنين در آنشب بدست خویش افزون از نهصد کس بکشت و بزیاد و کم فراوان سخن کرده اند که ذکر آنجمله موجب تطويل است و هیچ کس از پانصد کمتر حديث نکرده است و آنشب را ليلة الهریر گفته اند وهریر بانگ سك را گویند و آن بانکی است که از شدت سرها بعجزو ناصبوری بر آرد كأنّه سپاه شام بدانگونه ذليل و زبون بودند و بانك بدانگونه همي کردند بالجمله آنشب تا بامداد بدینگونه حرب بر پای بود و صبح جمعه تا چاشتگاه همچنان مردان جنك در هم آویختند و خون یکدیگرهمی ریختند اینوقت على (علیه السّلام) برپایی شد و این خطبه قرائت کرد:

قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ بَلَغَ بِکُمُ الْأَمْرُ وَ بِعَدُوِّکُمْ مَا قَدْ رَأَیْتُمْ وَ لَمْ یَبْقَ مِنْهُمْ إِلَّا آخِرُ نَفَسٍ وَ إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا أَقْبَلَتِ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا وَ قَدْ صَبَرَ لَکُمُ الْقَوْمُ عَلَی غَیْرِ دِینٍ حَتَّی بَلَغَنَا مِنْهُمْ مَا بَلَغَنَا وَ أَنَا غَادٍ عَلَیْهِمْ بِالْغَدَاهِ أُحَاکِمُهُمْ إِلَی اللَّهِ عَزَّوَجَّلّ.

می فرماید ایمردم دیدید و دانستید که کار جنك، با شما و دشمنان شما تا کجاانجامید. اکنون این جماعت راکار بجان افتاده و کارد باستخوان رسیده و آثار فتح و نصرت بادید گشته و نهایت هر امری را از بدایت آن توان دانست همانا این قوم برخلاف دین حق پای اصطبار استوار کردند و ما را برنج و شکنج افکندند و من برایشان چاشت خواهم کرد و این حكومت را در حضرت إله بمقطع خواهم رسانید .

چون این خبر بمعويه بر داشتند عمرو بن العاص را پیش خواست و گفت شنیدی علی چه گفت و عزیمت چه دارد رأی چیست؟ عمرو گفت یا معويه دانسته باش که مردان ما را با مردان على فرن و قرین نتوان داشت و تو نیز باعلي همال وهمانند نتواني بود دیگر آنکه علی از پنجنگ سعادت شهادت میطلبد و تو زخارف دنیا

ص: 82

میجوئی و مردم عراق از تو بيمناکند که چون دست یابی ایشان را از پای در آوری دوم شام از علی ایمن اند که اگر ظفر جوید ایشان را کیفر نکند با این عوایق و موانع که بشرح رفت تو برعلى ابوطالب غالب نتوانی شد معویه درخویشتن فرو رفت و اندیشه های جانگزای اورا فرو گرفت گفت ای عمرو ترا نخواسته ام که مرابیم دهی ولشکر مرا بزدل وضعيف خوانی و سپاه عراق را بشجاعت بستائی تدبیری بیندیش وهنری بنمای مگر ایالت مهر را از خاطر بستردی و صحبت اصحاب را خوار - مایه شمردی بگوی تا چگونه از این سیلاب بلا بسلامت بجهيم عمرو گفت اي معويه من از نخست روز دانسته بودم که بر علی نتوان فیروز شد و از برای امروز حیلتی اندیشیده ام و در خزانه خاطر ذخيره نهاده ام صورت چنین می بندد که فرمان کنی نادر لشکرگاه هرکرا قرآنیست مأخوذدارند و فراهم آورند پس آن قرآنها را بر سنان نیزها نصب کنیم و بر لشکر عراق عرضه دهیم و گوئیم ای قوم با ما بكتاب خدای کار کنید و خون مسلمانان را بناحق ریخته میخواهید اگر دعوت مارا اجابت کنند طريق محاربت مسدود افتد و راه چاره گشاده گردد و اگر نپذیرند در میان ایشان مخالفت افتد و مردم دو گروه شوند، تشتت آراء و اختلاف کلمه ایشان را ضعیف کند و کار مقاتلت بتدوين و تعویق افتد معاویه گفت احسنت ایعمر و نیكو حيلتي کردی و ستوده خدیعنی آوردی ودل بر إعداد خدیعت عمرو نهادند اما جنك همچنان بر پای بود و کسی بر صلوة بامدادی نیز نصرت نیافت، سپیده جگر گاه شب چال زد و آفتاب بالا گرفت و روز جمعه نیز بنیمه رسیدو بروایتی تا نیمی از شب شنبه سپری شد مبارزان از هم باز نشدند .

حدیث کرده اند که در آن رزمگاه چند کرت ذو الفقار در دست علی بخميد اصحاب میگرفتند و بازانو مستوی میداشتند و باز میدادند دیگر باره میز دو میکشت تاخمیده میگشت امير المؤمنین فرمود اگر نه این بود که با این تیغ در خدمت مصطفی رزم دادم و رسول خدا [ بسیار وقت] فرمود: «لا سيف الأذوالفقار ولافتي الأعلى» من این تیغ الهی شکستم و میافکندم و از این سخن در حضرت خداوند معذرت می جست. یعنی

ص: 83

اگر جز این تیغ داشتم دشمنان دین را از این افزون کشتم و حال آنکه علمای خبر وسیر نوشته اند که رئیس هیچ قومی در یک شب چندان نکشت که امیر المؤمنين کشت و شمشیر امير المؤمنين همه بر خود و در ع می آمد و آهن می درید و مردمی کشت من بنده نیز باندازه نیروي خویش بر کتابها گذشته ام و اخبار روی زمین را پشت باروی کرده ام بیگمان خداوند متعال حضرتش راهمال نیافريد وهمالش را در فراخنای آفرینش تعلق قدرت بر محالست عليه الصلوة والسلام .

او همچنان در يك مصاف با سیف و سنان چندین مردم کشته نگشت :

ابن شهر آشوب گوید در آن شب از لشكر على چهار هزار کس مقتول گشت و از سپاه معویه سی و دو هزار مرد بخاك افتاد، قتاده حدیث میکند که عدد کشتگان شصت هزار کس بود ابن سیرین درانساب اشراف گوید بر سر هر کشته قصبي نصب نمودند آنگاه بشمار گرفتند هفتاد هزار کس بر آمد احمد بن اعثم کوفی گوید در آن شب سی و شش هزار کس مقتول گشت و مصنف کشف الغمه باصاحب کتاب فتوح اتفاق کرده و مقتولين ليلة الهریر راسی و ششهزار کس نوشته و در مناهج السالكين سی و سه هزارتن مسطور است ونقله اخبار از این گونه فراوان سخن کرده اند و در مصنفات خویش مرقوم داشته اند و من بنده را از ذکر آن جمله إطناب کازم بیمه همی داد لاجرم عنان قلم کشیده داشتم اما شمار این هر دو لشکر که در صفین انجمن شدند روز تاروز افزوده میگشت و هر دو جانبرا مدد می رسید در لشکرگاه معويه از سیصد هزار مرد افزون بود چه او يكصد و پنجاه هزار مرد رزم آزمای داشت و ایشانراخادمان و پرستاران بود، بکم و زیاد تنی راتنی از خدام هم می افتد ، و در لشکرگاه أمير المومنين (علیه السّلام) بیرون از اتباع وخدام یکصد و بیست هزار کس مرد لشکری بود وعدد مقتولین هر دو لشكر را که در مدت چهارده ماه روی در روی بودند و یکصد و ده رزم دادند احمد بن الدورقی از یحیی بن معین حدیث میکند که یکصدو ده هزار کس مقتول بشمار آمد و از این جمله نودهزار کس از مردم شام عرضه هلاك ودمار گشت و از سپاه أمير المومنین بیست هزار تن شهید شد، دیگر میثم بن عدي الطائي وشرقی

ص: 84

بن قطامي و ابي مخنف لوط بن يحيی مقتولین فریقین را نودهزار [کس] دانسته اند و از این جمله بیست و پنجهزار تن از سپاه عراق و شصت و پنجهزار تن از سپاه شام کشته شد، از غازيان بدر آنانکه ملازم خدمت أمير المومنين (علیه السّلام) بودند بیست و پنج تن شهید شدند و این نودهزار کس مقتول آنانند که قصب بر سر ایشان نصب کردند و بشمار آوردند و جز این بسیار کس که مقتول شد و بشمار نیامد و در بیابانها افتاده و طعمه سباع کشت زنی از اهل عراق را سه پسر مقتول شد و این شعر را به مرثیه ایشان گفت :

أعينيّ جودا بدمع سرب*** على فتية من خيار العرب

وماضرّ هم غير جبن النّفوس*** وأىّ أمير قریش غلب

ذکر خديعت عمروعاص در رفع مصاحف و در سال سی و هشتم هجری

چنانکه بشرح رفت روز پنجشنبه دهم صفر از بامداد تا شبانگاه و ازشبانگاه تا بامداد جمعه که آنرا ليلة الهریر گفتند و ازبامداد جمعه تا نیمه روز و بروایتی تا نیمه شب شنبه جنك پیوسته بود و آتش حربرا حدّت وشدّت افزون میگشت اینهنگام چون لشكرها بضرورت از هم باز شدند تا لختی بیاسایند معويه بتمهید و تشیید خديعت عمرو بن العاص پرداخت و فرمان کرد تا هر قرآن که در لشکرگاه بود حاضر کردند آنجمله پانصد مصحف بود و قر آن خط عثمانرا که بس عظیم بود و از مسجد دمشق آورده با خود میداشتند حاضر کردند و آنرا بر سر سه نیزه و بروایتی بر سر چهار نیزه نصب کردند وده تن آن نیزها را بدست گرفته و از پیش روی صف بداشتند و صد تن سوار صد مصحف بگرفتند و بر سر نیزها نصب نمودند و از پس قرآن عثمان بر صف ایستادند وچهار صد سوار نیمی از یمین و نیمی از شمال هريك قر آنی را بارمح افراخته کردند اما از آنسوی لشکر عراق همی گفتند گاهی که آفتاب از گریبان افق سر برزند نبرد آغازیم و میدان خالی نکنیم الّا

ص: 85

آنکه بر لشکر شام چاشت خوریم واگر نه کشته شویم ولشکر شام همی گفتند چون سپیده سر برزند بجنگ در آئیم وروی بر نتابیم تا نصرت جوئیم یا بر خون خویش غلطان گردیم .

بالجمله چون بامدادان بانگی خروس برخاست در لشکرگاه أمير المؤمنين (علیه السّلام) از چهار جانب طبل جنگ بکوفتند و صنادید سپاه عراق در لشکر شام نگران شدند و علمای بسیار در پیش روی سپاه دیدار کردند چون روز نيك روشن شد مکشوف افتاد که آنجمله قرآنهاست که بر سر نیزها افراخته کردند اما اشتر نخعی بر اسبی کمیت بر نشست و تن در آهن و فولاد محفوف داشت و اسب براندو از پیش روی سپاه بایستاد و مغفر از سر بر گرفته بر قربوس زین نهاد و فریاد برداشت که ایمعشر مؤمنین جنگی بر پای ایستاد و تنور حرب تافته کشت الصبر الصبر یکی از لشکریان گفت اگر اشتر را در این كر وفرّ نیّتی صافی است هیچکس با او برابر نتواند بود دیگری با او خطاب کرد که مادرت در مرگت گریان شود کدام نیت ازین صافی تر تواند . بود نمی بینی که در بحر خون شنا میکند وقتی که دلها بگلوگاه می آید و مغز مردم شجاع چون دیگی که بر سر آتش جای دهي جوش میزند .

مع القصه اشتر نخعی چون شیر شمیده و اژدهای دمیده آهنگ جنگی کرد و لشکریان از قفای او بجنگ در آمدند و مردم شام با شدت ضرغام وحدت صمصام در آویختند و سیف وسنان در هم نهادند دیگر باره صهيل اسب و صلیل حدید در گوشها سیماب ريخت و چکاچاك تيغ وفشا فاش تير دلها را آب کرد مشایخ شام در غمرات جنگ همي بعره میزدند و میگفتند « یا معشر العرب الله الله في الجرمات من النساء والبنات ، معويه سخت آشفته حال شد و دانست که مدتی دیر برنگذرد که لشکر شام پشت باجنگ کند و یکباره هزیمت شود فرمان کرد تا در آنهارا پیش تاختند طفیل بن ادهم از پیش روی قرآن اعظم بود در برابر على (علیه السّلام) آمد و ابوشریح الجذامی از جانب میمنه و ورقاء بن المعمر از طرف ميسره بايستاد و پانصد سوار

ص: 86

باقر آنهای افراخته از پس پشت ایشان بر صف شدند آنگاه این سه تن فریاد برداشتند که یا مشعر العرب الله الله في نسائكم وبناتكم فمن للرّوم والأتراك وأهل فارس غدا إذا فنيتم الله الله في دينكم هذا كتاب الله بيننا وبينكم همی گفتند ایجماعت عرب از خدا بترسید و بر زنان و دختران خود رحم کنید آنگاه که شما بتمامت بهره هلاك گشتید با دشمنان دین کدام لشکر مصاف خواهد داد و با سپاه روم و ترک و فارس کدام مبارز رزم خواهد زد از خدا بترسید و پشت با دین مکنید . این کتاب خداست در میان ما و شما وما بدین کتاب ایمان داریم و باحكام آن رضاداده ایم اگر شما نیز مسلمانید و با کتاب خدای ایمان دارید بر این زنان بیوه و کودکان صغير رحم کنید و با ما با کتاب خدای کار فرمائید چون أمير المؤمنين (علیه السّلام) اینکلمات بشنید فرمود :

«اللّهُمَّ إنَّکَ تَعلَمُ أنَّهُم مَا الکِتابَ یُریدونَ،فَاحکُم بَینَنا وبَینَهُم،إنَّکَ أنتَ الحَکَمُ الحَقُّ المُبینُ.

ای خداوند جهان تو میدانی که این جماعت اطاعت ترا گردن نمیگذارند و این کار بحکم خدیعت آورده اند تو در میان ما وایشان حکم فرمای که حاکم برحق و قادر مطلقی این هنگام در میان اصحاب على (علیه السّلام) اختلاف کلمه بادید آمد جماعتی گفتند این نیست مگر خديعت عمروعاص، القتال القتال و گروهی گفتند باید از این مخاصمه دست باز داشت و با کتاب خدای محاکمه کرد اکنون که مارا بکتاب خدای میخوانند قتال با ایشان حلال نباشد اشعث بن قيس الكندی در میان جمع بر پای شد و این خطبه قرائت کرد : الحمدلله أحمده و أستعينه أومن به و أتوكّل عليه و أستنصره و أستغفره و أستخيره و أستهديه فانّه من يهده الله فلا مضلّ له ومن يضلل [ الله ] فلاهادی له و أشهد أن لا إله إلّا الله وحده لاشريك له وأشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : ثمّ قال قدر أيتم يا معشر المسلمين ما قد كان في يومكم هذا الماضي و مافد فني فيه من العرب فوالله لقد بلغت من السّنّ ما شاء الله أن أبلغ فما رأيت مثل هذا اليوم قطّ ألا فليبلغ الشاهد الغايب أنّا إن نحن تواقفنا غداً فانّه لفناء

ص: 87

العرب وضيعة الحرمات أما والله ما أقول هذه المقالة جزعاً من الحتف ولكنّي رجل مسن أخاف على النساء و على الذّراری غداً إذا فنينا اللّهم إنّك تعلم أنّي قد نظرت القومي ولأهل دینی فلم آل - أي لم أقصّر. و ما توفيقي إلّا بالله عليه توكّلت وإليه أنيب والرّای يخطىء و يصيب وإذا قضى الله أمر أمضاه على ماأحبّ العباد أو كرهوا أُقول قولی هذا و أستغفر الله لي ولكم . .

بعد از ستایش یزدان پاك و درود خواجه لولاك گفت ای مسلمانان مراسالیان دراز بر سر سپری شدو بر گرم و سردجهان فراوان عبور داده ام سوگند باخدای که هرگز چنین روز ندیدم و هلاك عرب را تا بدین غایت نشنیدم واجب میکند آنانکه بودند و دیدند آنانرا که حاضر نبودند خبر بازدهند اگر یکروز دیگر کار بدینگونه رود عرب دستخوش فنا کردند و زنان و ذراری اسیر و دستگیر شوندسوگند با خدای که من این سخن از بیم مرگ نمیگویم لکن مردی سالخورده ام و بر زنان و فرزندان میترسم آنگاه گفت ای خداوند تو میدانی که من غم قوم میخورم وتیمار أهل دین میبرم و يترك آنچه توانایم نمیگویم همانا مردمان گاهی بخطا رأي زنند و گاهی اصابه کنند و خداوند چون قضا کند امضا کند خواه بندگانرا پسند خاطر افتد وخواه مکروه دارند .

چون سخن بدینجا آورد چشم معويه بدینکلمات روشن شد ، فقال أصاب وربّ الكعبة سوگند بخدای کعبه که سخن براستی کرد اگر یکروز دیگر نبرد آزمائیم بجمله نابود شویم و سپاه روم زنان و فرزندان مارا اسیر کنند وزن و فرزند مردم عراق را لشکر فارس اسیر گیرند.

بالجمله اشعث بنزديك على (علیه السّلام) آمد و گفت يا أمير المؤمنين مارا بالشكر شام جای سخن نماند توتا کنون همی گفتی که با کتاب خدای و سنّت رسول با شما کار خواهم کرد و امروز ایشان آن همی گویند که شما دی همی گفتیدلاجرم مسئلت ایشانرا اجابت باید کرد و اگر نه مادر روی ایشان در نیائیم و کمانی نگشائیم و تیغی نکشیم و مردی نکشیم امیر المؤمنين فرمود ای اشعث از ینگونه سخن

ص: 88

مکن و اختلاف کلمه در میان مردم میفکن مگر ندیدی که من همه روز ایشانرا بكتاب خدای خواندم و اجابت نکردند امروز خویش راذلیل وزبون دیدند و بر جان خود بترسیدند این حيلت برانگیختند باشد که از چنگال مرگی سلامت بجهندزینهار که ای اشعث مغرور مشو و از اشباك خديعت اینقوم بپرهیز و همچنان قتال. میده و رزم میزن که عنقریب فتح و فیروزی دیدار مینماید اشعث گفت حاشا و کلّا با گروهی که ما را بكتاب خدای همی خوانند آغاز مناجزت نکنم و بمبارزت نياغالم عدي بن حاتم عرض کرد یا أمير المومنین این قوم بر باطلند و ما بر حقیم و معويه را دلیران جنگی با رجال توهمال نتواند بود و اگر مردان او چون مردان تو باشد علم تراو صبر ترا و بصیرت تراو شجاعت ترا از کجا بدست کند استعانت از خدای باید جست و با تيغ يمان امان از ایشان برداشت . .

عمرو بن الحمق گفت يا أمير المؤمنين ما را بر باطل نصرت نکردیم و از در عصبیت اختیار ننمودیم بلکه در متابعت تو خدایرا اجابت کردیم و حق را طلب نمودیم و با تو از خویشتن رایی نداریم بهر چه خواهی فرمان کن تا امتثال فرمان کنیم دیگر باره اشعث بن قیس برخاست و سخت غضبناك بود عرض کردیا أمير المومنین ما با تو چنانیم که دی بودیم و هیچکس درخصومت مردم شام وحمايت أهل عراق بجد تر از من نیست صواب آنست که ایشانرا اجابت فرمائی و با کتاب خدای حکومت کنی چه تو در اجرای احکام کتاب خدای از ایشان سزاوارتری أمير المومنین فرمود تانيك بينديشم. از آنسوی مردم شام نگریستند که همچنان آتش حرب زمان تازمان زبانه میزند و اشتر نخعی رزم میدهد بفزع آمدند و در نزد معويه بنالیدند و گفتند مردم عراق دعوت ترا اجابت نکردند ساعت دیگر اثری از ما بجای نماند معويه پسر عمرو بن العاص عبدالله را بخواست و گفت شتاب کن و با مردم عراق سخنی چند بگوی عبدالله عجلت کرد و در میان هر دو صف بایستاد و ندا در داد که ای أهل عراق من عبدالله بن عمرو بن العاصم همانا در میان ما کاری افتاد و آن از بهر دین بود و اگر نه از بهر دنیا بود اگر از بهر دین بود سوگند با خدای که داد بدادیم

ص: 89

وحق آن ادا کردیم و اگر از بهر دنیا بود سوگند باخدای که ما از حد بدر بردیم و شما نیز از حد بدر بردید اکنون شما را بكتاب خدای خوانده ایم و اگر شما ما را بدان بخوانید البته اجابت کنیم اگر شما با ما در این سخن هم داستان شوید خدايرا خشنود دارد و اکنون این مسامحت را در مقاتلت غنیمت شمارید تا این قليل که از کثير زنده مانده اند روزی چندزندگانی کنند سعید بن القيس الهمداني بحضرت أمير المومنین آمد و این قصه بگفت أمير المؤمنين على (علیه السّلام) فرمود باز شو و او را پاسخ بگوی سعید مراجعت کرد و گفت ای اهل شام در میان ما أمری چند حادث شد که شما آنرا حمل کردید که با در راه دین است و اگر نه در طلب دنیا حال ما امروز با شما چنانست که دی بود نه مردم شام باز شام خواهند شد و نه أهل عراق بسوی عراق مراجعت خواهند کرد همچنان قتال میدهیم تا خداوند در میان ماحكم كند مردی از اهل شام این شعرها گفته است :

رؤوس العراق أجيبوا الدعاء*** فقد بلغت غاية الشدّة

و قد أودت الحرب بالعالمين*** و أهل الحفائظ و النجدة

فلسنا ولستم من المشركين*** ولا المجمعين على الردّة

ولكن أُناس لقوا مثلهم *** لنا عدّة. و لهم عدّة

فقاتل كلّ على وجهه*** تقحّمه الجدّ والجدّة

فان تقبلوها ففيها البقاء*** و أمن الفريقين و البلدة

وإن تدفعوها ففيها الفناء*** و كلّ بلاء إلى مدّة

و حتّی متى محض هذا السقا*** ولابدّ أن يخرج الزبدة

ثلاثة رهط هم أهلها *** وإن يسكتوا تخمد الوقدة

سعيد بن قيس و كبش العراق*** و ذاك المسوّد من كندة .

وازین سه رهط که در شعر یاد کرده از کبش عراق مالك اشتر را میخواهد که جز بجنك رضا نمیداد و از مسوّد کنده اشعث بن قيس را میگوید که جزاز در صلح سخن نمیکرد اما سعيد بن قيس بهیچ جانب استوار نمی ایستاد.

ص: 90

بالجمله مردمان درحضرت أمير المومنین انجمن شدند و فریاد برداشتند که حرب ما را ببلعید و از مبارزان اثری نگذاشت : وجماعتی گفتند ما امروز نیز قتال میدهیم چنانکه میدادیم، وایشان اندك بودند و هم در پایان کار بدینقدر هم، استوار نایستادند و در طلب مصالحت همداستان شدند أمير المؤمنين برخاست و فرمود ایجماعت تاکنون کار بدانگونه کردم که خود خواستم و صواب دانستم .. ألا إنّی کُنتُ أمسِ أمیرُ المُؤمِنینَ ، فَأَصبَحتُ الیَومَ مَأمورا ، وکُنتُ ناهِیا فَأَصبَحتُ مَنهِیّا ، وقَد أحبَبتُمُ البَقاءَ ولَیسَ لی أن أحمِلَکُم عَلی ما تَکرَهونَ

فرمود ای مردم من دی أمير بودم و امروز مأمورم و دی ناهی بودم و امروز منهیم این نیست الا آنکه از جنك سیر شدید و از جان بترسیدید و من نمیگمارم شما را بچیزیکه مکروه میدارید چون سخن بدينجا آورد بنشست ..

اینونت صناديد قبایل بسخن آمدند نخستین کردوس بن هانىء البكری برخاست و گفت ایها الناس از آنروز که از معويه برائت جستیم و با علی پیوستیم حجاب شك منقشع گشت و آفتاب یقین طالع شد که کشتگان ما شهیدانند و زندگان آزادگان جه على برطریق حق میرود آنکس که متابعت علی جوید رستگار شود و آن کس که مخالفت آغازد بهره نار گردد والسلام

آنگاه شقیق بن ثور البكری برخاست و گفت ایجماعت مامردم شام را بکتاب خدای خواندیم و اجابت نکردند ناچار با ایشان از در کارزار بیرون شدیم امروز ایشان ما را با کتاب خدای دعوت می کنند اگر ما نیز اجابت نکنیم امروز چنان باشیم که ایشان دی بودند و بدانید که حرب دمار از ما بر آورد وعلى آنکس نیست که از جنك دست باز دارد و این مقاتلت را باز پس افکند لكن سلامت در مسالمت است و السلام .

از پس او حریث بن جابر البكری برخاست و گفت ای مردم اگر أمير المومنین که شیر بیشه شجاعت است دست ازین حرب باز دارد او را نسبت بجبن و بددلی کنند و این چگونه شود و حال آنکه اوقاید سپاه و سایق لشکر است و در میان ماو آن کس که بر ماطغیان کند فیصل امر جز بازبان شمشیر نخواهد بود و السلام

ص: 91

اینوقت خالد بن معمر برخاست و گفت يا أمير المومنین تا کنون خاموش نشستم و حال آنکه هیچکس را بسخن سزاوارتر از خود ندانستم خوشدل بودم که در ملازمت خدمت تو باسعادت ابدی هم آغوشیم اکنون که جماعتی فرس فصاحت بميدان تاختند و بتشتت آراء و اختلاف کلمه سخن کردند واجب میکند که فصلی بپردازم همانا مادر طاعت و متابعت تو استواریم و خویش را بر حق دانیم اگر سخن اینقوم را از در. صدق میدانی اجابت کن و اگر بخدعه و نیرنگ بخواهند از غمرات جنگ مخلصی بدست کنند فرمان کن تا بر سر جنگ شویم وجوی خون برانيم والسلام .

از پس او حصين بن منذر الرّبعي برخاست و اوجوانی نورس بود و از همه سرهنگان سالیان عمر کمتر داشت و گفت ایها الناس بنیان این دین را برضاوتسلیم تقویم کرده اند این اساس محکم را بقياس خویشتن متزلزل مكنيدوشك وشبهت را در خاطر خویش راه مگذارید و يقين بدانید که أمير المومنين صادق ومصدّق است و سخن او همه استوار و بر حق است آنچه را بپسندد پسنده دانیم و آنرا که براند پیش نخوانیم بهیچ روی مخالفت او نجوئیم و در ردوقبول اولا و نعم نگوئیم.

حديث کرده اند که چون این خبر بمعويه رسید کس بمصقلة بن هبيره فرستاد که با مصقله من از هیچکس آن رنج و شکنج ندیدم که از قبیله ربیعه دیدم مصقله گفت شدت قبیله ربیعه در خصمی توافزون از قبایل دیگر نیست با اینهمه من بدیشان کس میفرستم تاچه کرده اند و این شعرها بگفت :

لن يهلك القوم أن تبدي نصيحتهم*** إلّا شقيق أخو دهل و کردوس

و ابن المعمّر لاتنفك خطبته*** فيها البيان و أمر القوم ملبوس

أمّا حریث فانّ الله ضلّله*** إذ قام معترضاً و المرء کردوس

طاطا حصين هنافي فتنة جمحت*** إنّ ابن وعلة فيها كان محسوس

منّوا عليّا ومنّاهم و قال لهم*** قولا يهيج له البزل القناعيس

كلّ القبائل قد أدّى نصيحته*** إلاّ ربيعة رغم القوم محبوس

و این اشعار از نجاشی انصاری است :

إنّ الأراقم لايغشاهم بوس*** مادافع الله عن حوباء کردوس

ص: 92

نمته من تغلب العليا فوارسها*** تلك الرؤوس وأبناء المرائيس

قل للّذين ترقّوا في تعنّتهم*** إنّ البكارة ليست كالقناعيس

لم تدركوا الدّهر کردوساً وأُسرته*** بنيّ تغلبة الحادی و ذو العيس

و این شعر خالد بن معمر راست:

وفت لعلىّ من ربيعة عصبة*** بصمّ العوالي والصّفيح المذکّر

شقيق و کردوس ابن سيّد تغلب*** و قد قام فيها خالد بن المعمّر

وقارع بالشوری حریث بن جابر*** و فاز بها لولا حصين بن منذر

لأنّ حصيناً قام فينا بخطبة*** من الحقّ فيها منية المتجبّر

أمرنا بمرّ الحقّ حتّی كأنّها*** خشاش تفادي من قطام وقرقر

وكان أبوه خير بكر بن وائل*** إذا خيف من يوم أغرّ مشهّر

نماء إلى عليا عكاية عصبة*** و آب أبيّ الدنيّة أزهر

و این شعر الصلتان گوید :

شقيق بن ثور قام فينا بخطبة*** يحدّثها الرکبان أهل المشاعر

بها يتقافينا الخطيب بمثلها*** جزى الله خير أمن خطيب وناصر

وقد قام فينا خالد بن معمر*** و کردوس الحامي ذمار العشایر

بمثل الّذي جاء به حذو نعله*** وقديين الشوری حریث بن جابر

فلايبعدنك الدهر ماهبّت الصبا*** ولازلت مسقيّا بأسحم ماطر

ولازلت تدعي في ربيعة أوّلا*** باسمك في أخرى الليالي الغوابر

أُتي نبأ من الانباء ينمي*** و قد يشفي من الخبر الخبير

چون کلمات حسين بن منذر باخاطر بكر بن وائل موافق نیفتاد آغاز مخاصمت و مناجزت کردند و على (علیه السّلام) میان ایشانرا به اصلاح آورد اینوقت رفاعة بن شدّاد البجلی برخاست و گفت أيّها الناس خطبی واقع نشده و احدوثه در میان نیفتاده اینجماعت ما را بچیزی میخوانند که ما ایشانر دی بدانچیز میخواندیم اگر این سخنرا بصدق میکنند و مکری و نیرنگی نیانگیخته اند مسئلت ایشانرا با اجابت

ص: 93

مقرون میداریم و اگر نه ما همانیم که بودیم خداوند اسبهای رونده و شمشیرهای برنده ایم بر ایشان حمله میکنیم و تیغ میزنیم و مردم می کشیم تا گاهی که با أمير المؤمنين بيعت کنند و سر در متابعت او فرو نهند و این شعرها قرائت کرد :.

تطاول ليلي تلهموم الحواضر*** وقتلى أصيبت من رؤس المباشر

بصفين أمست والحوادث جمّة*** يهبل عليها الترب ذيل الأعاصر

فانّهم في ملتقى الخيل بكرة*** وقدجالت الأبطال دون المشاعر

فان يك أهل الشام نالو اسراتنا*** فقد نيل منهم مثل جزرة جازر

وقام مجال الدمع منّا ومنهم*** يبكيّن قتلى غير ذات مقابر

فان يستقلّ القوم ما كان بيننا*** وبينهم أُخرى اللّيالي الغوابر

و ماذا علينا أن نريح نفوسنا*** إلى سنة من بيضنا و المغافر

ومن نصبنا وسط العجاج جباهنا*** لوقع السيوف المرهفات البواتر

وطعن إذا نادي المنادي أن اركبوا*** صدور المذاکی بالرماح الشواجر

أثرها الّذي كانت بصفّين بكرة*** ولم نك في تسعيرها بعواثر

وإن حكما بالحقّ كانت سلامة*** ورای وقانا منه في شوم قاسر

و باز خواندن أمير المؤمنين على (علیه السّلام) اشتر نخعی را از مقاتلت باسپاة معويه درسال سی و هشتم هجری

آنگاه که لشکر معويه قر آنها را بر سر نیزه بیفراختند و گفتند ای لشکر عراق باما بكتاب خدای کار کنید امیر المومنین فرمود ای مردم من سزاو از ترم باجابت اینکلمه و اجرای احکام کتاب الله لكن معويه و عمر و بن العاص وابن ابی معیط و حبيب بن مسلمة وابن ابی سرح اصحاب دین و فرمانبردار قر آن نیستند و من ایشانرا نیکوتر از شما شناخته ام از گاهی که اطفال بودند تا زمانی که در شمار رجال آمدند .

فَکانوا شَرَّ أطفالٍ ، وشَرَّ رِجالٍ ، إنَّها کَلِمَهُ حقٍّ یُراد بِها باطِلٌ

ایشان ناستوده ترین کودکان و نکوهیده ترین مردان بودند با جرای احکام کتاب خدای ودعوت کردن سخن حق لكن ایشان از این سخن اراده باطل کرده اند وحيلتي بكار آورده اند ساعتی سروساعد خودر ا با من بمستعار گذارید وحمله دردهید

ص: 94

که حق بمقطع رسید وظالمانرا هزیمت وهلاكت نزدیک شد .

و در اینوقت مسعر بن فدکی و زید بن حسین با بیست هزار تن مرد شمشیر زن مقنّع بآهن و فولاد شمشیرهای کشیده بر گردن نهاده شاکی السلاح حاضر حضرت امیر المومنین (علیه السّلام) شدند و پیشانی ایشانرا از کثرت سجود. علامتی عظیم از سواد بود و جماعتی از قاریان قرآن که ازین پس خوارج گشتند هم با ایشان بودند بالجمله این هنگام على (علیه السّلام) را امير المؤمنین خطاب نکردند گفتند یاعلى اجابت کن مردم شام را بكتاب خدای و اگرنه ترا می کشیم بدانسان که عثمان بن عفّان را کشتند تو میدانی که ما عثمان را از بهر آن کشتیم که با کتاب خدای کار نمیکرد. اکنون که این قوم ترا داد بدادند و با کتاب خدای دعوت کردند تو نیز ایشانرادادبده و مسئلت ایشان را اجابت کن و اگرنه ترا بکشیم یا ببندیم و بدیشان سپاريم سوگند با خدای اگر اجابت نکنی جز این نکنیم امير المؤمنين از کلمات ایشان شگفتی می گرفت و سخن نمیکرد پس سر برداشت و گفت وای بر شما آیا من اول کس نیستم که ایشانرا بکتاب خدای خواندم و اول کس نیستم که کتاب خدای را اجابت کردم و برمن روانیست که کسی مرا بکتاب خدای بخواند و اجابت نکنم و این مقاتلت که با ایشان مراست از بهر آنست که بحكم قر آن گردن نهند و کتاب خدایرا اجابت کنند لكن معويه و اصحاب او کتاب خدايرا از پس پشت انداختند و بر خدای عاصی شدند و ازینکار کتاب خدایرا اراده نکرده اند بلکه شعبده انگیخته اند باشد که از دست ما مخلصی بدست کنند و من مكنون خاطر ایشان را با شما مکشوف داشتم و از من نپذیرفتید و مرامتهم داشتید همانا از جنك سیر آمدید و از مقاتلت ملالت گرفتید وحیات را بر مرگی فضيلت نهادید و من شما را بکاري که مکروه میدارید مجبور نمیدارم لكن آگهی میدهم پذیرای فرمان من بهشت جاودان یابد و آن کس که مرا به فرمان باشد و هوای نفس کار کند و من منع نتوانم کرد خودداند و السلام .

چون سخن بدينجا آورد گفتند اکنون کس بفرست و اشتر نخعی را از جنك باز خوان که او همچنان در غلوای قتال رزم می زند امير المؤمنين يزيد بن هانی را فرمود

ص: 95

برو واشتر نخعی را بگوی که دست از جنك بدار و باز آی چون بزيد بن هانی با اشتر ابلاغ فرمان کرد گفت در حضرت امیر المؤمنين معروض دار که اینوقت روانیست که من باز آیم وموقف خالی کنم هم درین ساعت نسیم نصرت بوز وسپاه شام هزیمت شود و کار بر مراد و مرام گردد يزيد بن هانی باز آمد و گفت یا امیرالمؤمنین غبارجنك بالا گرفته و نعره ابطال در هم افتاده هم اکنون سپاه عراق غلبه جویند ولشکر شام را درهم شکنند آنجماعت گفتند ما ترا گفتیم که اشتر را از جنك بازخوان وتوفر مودی که او در جنك بجدتر باشد چه آنگاه که رسول فرستادی ماغبار جنگرا افزون و نعره مردان را بزيادت بینیم امير المؤمنین فرمود که من در چشم شما فرمان کردم و با یزید سخنی بنجوی نراندم شما از کجا دانستید که من اشتر را جنك فرمودم و دیگر باره با یزید گفت برو واشتررا بگوی که امير المؤمنين ترا مقاتلت نمی فرماید عجلت کن وباز شو که فتنه بادید آمد یزید برفت و این پیام بگذاشت اشتر گفت مگر این فتنه از رفع مصاحف بادید آمد یزید گفت جز این نتواند بود اشتر گفت سوگند با خدای دانستم که ازين شعبده که این نابغه انگیخته این فتنه حادث شود و درمیان امت اختلاف کلمه یادید آید اکنون ای یزید آیا می بینی که آثار فتح پدیدار گشت آیا می بینی که خداوندکار بکام ماهمی خواهد این چه وقت است که من این جنگرا بگذارم و باز شوم یزید گفت ای اشتر آیارضامیدهی که فتح کنی وچون بازشوی امیر المؤمنين راکشته بینی یا بدست دشمن بسته نگری اشتر گفت سبحان الله سوگند باخدای که اگر همه جهان در تحت فرمان می آید و من امير المؤمنين را نبینم نخواهم یزید گفت حال بر این منوال است چه این جماعت هم آواز گفتند که اگر اشتر را باز نخوانی تورا چنان بکشیم که عثمانرا کشتیم واگرنه بدشمن سپاريم .

اشتردر خشم شد و دست از جنگی بازداشت و باز شتافت وهمی گفت اي اهل عراق ای اهل شقاق و نفاق ای مردم ناستوده خوی چه بيوفا مردم که شما بوده اید چه نکوهیده ای که شما زده اید آیا چنان پندار می کنید که این جماعت بكتاب خدای کار می کنند سوگند باخدای که این قوم بترك فرمان خدای گفته اند و کتاب خدای را

ص: 96

از پس پشت انداخته اند ایجماعت هوش باز آرید و هر لحظه بازگذارید تا دیگر باره بکارزار شوم و ایشان را عرضه هلاك ودمار دارم اشعث بن قیس گفت مادی برای خداجنك کردیم و امروز نیز برای خدا بترك جنگ گفتیم اشتر گفت ای اشعث ما را اغلوطه مده و خودرا بغلط میفکن فراوان رنج بردیم و شکنج دیدیم مگذار به نیرنگ ابن نابغه این جمله بر بادرود مرادستوری دهید تا باز جنگ شوم و در زمانی اندك بافتح و فیروزی مراجعت کنم آخریکی نظاره کنید بزرگان شما پایمال هلاك [ ودمار] شدند و مشتی خوارمایگان بجای ماندند اشعث گفت حاشا که تورا بمبارزت اجازت کنیم وقتال با اینقوم را حلال شمریم اشتر گفت مرا چندان رخصت کنید، که عطف عنان کنم ويك میدان برایشان تاختن برم چه اگر رخصت کنید بیگمان با فتح و نصرت قرین گردم اشعت با آنگروہ منافق که اوراموافق بودند گفتندماهر گز ترا دستوري ندهیم چه اگر با این جماعت از در منازعت بیرون شوی گناهی بزرگ کرده باشی وچون باجازت ما این مبارزت جو ئي مارادر گناه خویش شريك خواهی داشت اشتر گفت تاکنون بر طریق حق کار کردید و اکنون راه باطل گرفتید وزود باشد که بكيفر آن مأخوذ گردید قاریان قرآن که در پیشانی داغ سجده داشتند گفتند ای اشتردست از ما بدار و چند که ما این قرآنهارا برستان نیزها بینیم نه ترا اطاعت کنیم و نه متابعت علی جوئیم دورشوازما اشتر گفت افسوس که شیفته مکرابن نابغه شدید و جهاد را دست باز داشتید آنگاه روی با قاریان قرآن کرد و گفت ای صاحبان جباه (1) داغ زده چنان صورت می بست که این اثر سجده در پیشانی شمادر طلب آخر تست مکشوف افتاد که این تعب وطلب جز از بهر دنیا نبوده است چه زشت کردار و ناستوده هنجار که شما بوده اید کاش چون قوم ثمود نابودگشنید پس لختی ایشان را برشمرد و دشنام گفتوروی اسب ایشان را با تازیانه بزد ایشان نیز اشتر را برشمردند و دشنام گفتند و بر پیشانی اسب او تازیانه بزدند مردم اشتر از جای جنبش کردند و بانك برایشان زدند و آن جماعت نیز آوازهارا خشن ساختند و رگهای گردنرا ضخم کردند و بانگ در انداختند نزديك شد که فتنه

ص: 97


1- جمع جبهه: یعنی پیشانی

بزرك بادیدشود و مردم عراق تيغ درهم افكنند امير المؤمنين بانگی برایشان زد و آن فتنه برخاسته را بنشاند چند تن از آن جماعت گفتند ای اشتر خاموش باش و این جنگ و جوش را فرو گذار زیرا که امير المؤمنین علی بحکم قرآن رضاداد و بیرون این حال مجال نبود اشتر گفت از آن پس که اميرالمؤمنين بحكم قر آن رضا شود مرا جای سخن نماند و من رضا دادم بدانچه امير المؤمنين رضا داد و مردمان همی گفتند که علی ایشانرا اجابت کرد و آن حضرت خاموش بود ابو مجید نافع بن اسود

تمیمی این شعر بگفت : .

ألا أبلغا عنّي عليّاً تحيّة*** فقد قبل السمّاء لمّا استقلّت

بني قبّة الاسلام بعد انهدامها*** وقامت عليه قصره فاستقرّت

كأنّ نبيّاً جاءنا حين هدمها*** بماسنّ فيها بعد ماقد أبرّت

این هنگام امير المؤمنین فرمود بیرون کتاب خدای حکمی نیست و حکم کتاب اورا مزیدی نتواند بود من جزاین نخواهم که زنده کنم آنچه قرآن زنده میکند و بمیرانم آن چیز را که قرآن بمیراند آنگاه که در خدمت مصطفی در حرب حدیبیه بودیم و اصحاب ساخته مقاتلت بودند و بمصالحت رضا نمیدادند مصطفی مسالمت را بر مخاصمت اختیار فرمود هم اکنون اینقوم در هول و هرب افتادند و از غایت خوف و هراس مارا بكتاب خدای بخوانند خاموش باشید تا بنگریم چه خواهند گفت حريث بن جابر البكری گفت ای جماعت سخن امير المؤمنين را اصغا فرمودید اکنون گوش دارید تا من چه میگویم همانا اگر امیرالمؤمنین متصدی امر خلافت و امامت نبود و گوشه عزلت وزاویه خمول میداشت هم بر ما فرض می آمد که حاضر حضرت او شویم و بیرون مصلحت و مشورت او کار نکنیم اکنون که خود قاید سپاه وسایق لشکر است بیفرمانی اوجز از در غوایت وضلالت نیست و امروز از ینقوم نخواهد جز آنکه دی خواست و آنکس که در امیر المؤمنين عاصي شود وزبان بطعن ودق گشاید با او جز با زبان شمشیر سخن نکنیم اینوقت گروهی از بنی بکروایل مانند حریث بن خالدوخالد بن معمّر و شقیق بن ثورو کردوس ابن عبدالله برخاستند و گفتند یا امیر المؤمنين ما

ص: 98

سر در خط فرمان تو داریم اگر این جماعت را اجابت میکنی ما نیز بر طریق تومیرویم واگرنه تیغهای یمانی بر کشیم و از سر زندگانی برخیزیم میزنیم و میکشیم تاهر کرا خدای خواهد بر کشد امير المؤمنین فرمود در پذیرائی کتاب خدای هیچکس از من سزاوارتر نیست و اینقوم مرابکتاب خدای میخوانند و من از یشان می پذیرم لكن معویه وعمرو بن العاص و پسر معيط و حبیب بن مسلمة وضحاك بن قیس و پسران آبی سرح اهل قر آن نیستند چه ایشانرا از عهد صبی تا کنون نيك می شناسم و افراختن این مصاحف بر نیزها جز نیرنگ و خديعتي نيست و بدین خدیعت شما را بفریفتند چندان که در مخالفت من يكجہت شدید من ناچار جانب شما را نگاه داشتم و مسئلت ایشان را بپذیرفتم .

دراینونت معويه از برای تقریر امروتشييد مكر ابو الأعور السلمي را بفرمود تا بر برذونی سفید بر نشسته و قرآنی بزرك بر سر نهاده پس آن اسب کودنرا براند و در میان هر دوصف بايستادوندا در داد که یا اهل العراق این کتاب خداست در میان ما و شما با ما بدین کتاب کار کنید و این کلمات رامعويه بعلی (علیه السّلام) فرستاد :

« إنّ هذا الأمر قد طال بيننا و بينك و كلّ واحد منّا يرى أنّه على الحقّ فيما يطلب من صاحبه ولن يعطی واحدمنّا الطاعة للآخر وقد قال فيما بيننا بشر كثير و أنا أتخوّف أن يكون ما بقي أشدّ ممّا مضى و انّا نسئل عن ذلك الموطن ولا يحاسب به غيري و غيرك فهل لك في أمر لنا ولك فيه حيوة و عذر و برائة وصلاح للأُمة وحقن للدّماء واُلفة للدين وذهاب للضغاين و الفتن أن يحكم بيننا وبينكم حكمان مرضيّان أحدهما من أصحابي والآخر من أصحابك فيحكمان بمافی كتاب الله بيننا فانّه خیر لی ولك وأقطع لهذه الفتن فاتّق الله فيما دعيت له وارض بحكم القرآن إن كنت من أهله و السلام .

در جمله میگوید این مقاتلت و مخاصمت در میان ما بدراز کشید و ما هريك خویش را بر حق میدانیم و اطاعت آن دیگر را گردن نمیگذاریم ازین روی بسیار کس در میان ما کشته شد و من بیمناکم که ازین پس این بلای عظیم در میان ما بر آنچه

ص: 99

گذشت فزونی جوید همانا در موقف محشر مارا ازینموقف باز پرس خواهند کرد و بیرون من و تو هیچ کس مأخوذ نخواهد بود و من درینکار رایی زده ام که مشتمل بر صلاح حال ما و شما است اگر از من بپذیرید این مخالفت بمؤالفت بدل گردد و این فتنه برخاسته از پای بنشیند و خون مسلمانان ناریخته بماند صواب آنست که دو حكم اختیار کنیم تا بر طریق قرآن در میان ما حکم کنند ازین دو حکم یکتن از اصحاب ما و آندیگر از اصحاب شما، اکنون ای علی از خدای بترس و بحکم قرآن راضي باش اگر از أهل قرآنی والسلام از مردم عراق بسیار کس آواز دادند که ما بحكم قرآن رضا دادیم ابو الاعور گفت سپاس خداوند را که این فتنه بیایان آمد و بنزديك معويه شتافت و خبر بازداد مردمان شادشدندوجامۀ حرب و حمل حديد از تن فرو گذاشتند و دل بر حكم حكمين بستند اینوقت عمروعاص گفت یا معويه تدبیر مرا چگونه دیدی هیچ میدانی از چه دریای خونخواری ترابکنار آوردم و از چه گرداب تن او باری جانت را بسلامت رهادادم؟ مهویه لختی اورا پوزش نمود و دوا بود.

بالجمله أمير المومنین در پاسخ معو به این مکتوب بدو فرستاد :

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مُعَاوِیَهَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ أَفْضَلَ مَا شَغَلَ بِهِ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ نَفْسَهُ اتِّبَاعُ مَا حَسَّنَ بِهِ فِعْلَهُ وَ اسْتَوْجَبَ فَضْلَهُ وَ سَلِمَ مِنْ عَیْبِهِ وَ إِنَّ الْبَغْیَ وَ الزُّورَ یُزْرِیَانِ بِالْمَرْءِ فِی دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ وَ یُبْدِیَانِ مِنْ خَلَلِهِ عِنْدَ مَنْ یُغْنِیهِ مَا اسْتَرْعَاهُ اللَّهُ مَا لَا یُغْنِی عَنْهُ تَدْبِیرَهُ فَاحْذَرِ الدُّنْیَا فَإِنَّهُ لَا فَرَحَ فِی شَیْ ءٍ وَصَلْتَ إِلَیْهِ مِنْهَا وَ لَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ وَ قَدْ رَامَ قَوْمٌ أَمْراً بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ تَأَوَّلُوهُ عَلَی اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ فَأَکْذَبَهُمْ وَ مَتَّعَهُمْ قَلِیلًا ثُمَّ اضْطَرَّهُمْ إِلی عَذابٍ

ص: 100

غَلِیظٍ فَاحْذَرْ یَوْماً یَغْتَبِطُ فِیهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَهَ عَمَلِهِ وَ یَنْدَمُ فِیهِ مَنْ أَمْکَنَ الشَّیْطَانَ مِنْ قِیَادِهِ وَ لَمْ یُحَادَّهُ وَ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا وَ اطْمَأَنَّ إِلَیْهَا ثُمَّ إِنَّکَ قَدْ دَعَوْتَنِی إِلَی حُکْمِ الْقُرْآنِ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِ الْقُرْآنِ وَ لَا حُکْمَهُ تُرِیدُ وَ الْمُسْتَعَانُ اللَّهُ فَقَدْ أَجَبْنَا الْقُرْآنَ إِلَی حُکْمِهِ وَ لَسْنَا إِیَّاکَ أَجَبْنَا نَعَمْ فَبَیْنَنَا وَ بَیْنَکَ حُکْمُ الْقُرْآنِ ولَقَد عَلِمتُ أنَّکَ لَستَ مِن أهلِ القُرآنِ ، ولَستَ حُکمَهُ تُریدُ ، وَاللّهُ المُستَعانُ . وقَد أجَبنَا القُرآنَ إلی حُکمِهِ ، ولَسنا إیّاکَ أجَبنا . ومَن لَم یَرضَ بِحُکمِ [القُرآنِ] فَقَد ضَلَّ ضَلالاً بَعیداً.

میفرماید : بهتر چیزی که مرد خویشتن را بدان بگمارد کردار نیکوست که جاذب محاسن و دافع معایب است و بغی و بطلان، دین و دنیای مرد را بزیان آرد و زبان بدسگال را گشاده دارد و آنکس که صلاح خود نیندیشد خداوندش تشریف فلاح نفرماید هان ایمعويه از دنیا بر حذر باش و بدانکه از دنیا بهر چه دررسی هم از آن بهره ونصيبه نتوانی گرفت زیرا که ناپایدار و در گذر است و نياك . ميداني آنچیزیرا که وقت ، در گذشت نتوانی دریافت - و عثمان را نتوانی نصرت کرد و این قوم که برخلاف حق خون عثمان میطلبند و این کار را با رضای خدا مؤوّل میدارند خداوند دروغ ایشانرا آشکار میسازد و بدین کردار ایشانرا کامکار نمیگذارد و باتش جهنم كيفر میفرماید هان ایمعويه بترس از آنروز که محسود می افتد آنکس که کردار ستوده دارد و پشیمان میشود آنکس که زمام نفس بدست شیطان میگذارد و خویش را بفریب دنیا آرامش میدهد اکنون مرابحكم قرآن دعوت میکنی وخود میدانی که تو از اهل قر آن نیستی و حکم قرآنرا گردن نمیگذاری و من ترا اجابت نمیکنم لكن حكم قر آنرا اجابت میفرمایم و آنکس که حکم قرآنرا رضا ندهد از تیه ضلالت بسلامت نرهد .. .

هم درینوقت گروهی از قاریان قرآن شمشیرهای کشیده بر گردن نهادند وحاضر حضرت امير المؤمنين شدند و عرض کردند در حق اینقوم چه میفرمائی اگر فرمان کني بجانب ایشان تاختن میکنیم و میزنیم و میکشیم تا فرمانروای مطلق در

ص: 101

میان ما و اینقوم حكم بحق فرمايد أمير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود اکنون که سخن بر آن نهادیم که با کتاب خدای کار کنیم قتال با ایشان روا نباشد پس خاموش باشیم تاحکم قر آن بر آید هم درینوقت معو به این مکتوب بعلي (علیه السّلام) فرستاد : أمّا بعد عافانا الله وإيّاك فقد آن لك أن تُجيب إلى ما فيه صلاحنا وأُلفة بيننا وقد فعلت الّذي فعلت وأنا أعرفُ حقّي ولكن اشتريتُ بالعفوصلاح الأمّة ولا اُكثرُ فرحاً بشيء جاه ولاذهب وإنّما أدخلني في هذا الأمر القيامُ بالحقّ فيما بين الباغي والمبغيّ عليه والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر فدعوت إلى كتاب الله فيما بيننا وبينك فانّهُ لايجمعنا و إيّاك إلّا هو، نُحيي ما أحيي القرآن ونُميت ما أمات القرآن والسلامُ ، میگوید معفو بدارد خداوند ماراوتراهماناوقت رسید که اجابت فرمائی چيزیرا که در آن صلاح حال جانبين وموجب الفت طرفين است همانا کردی آنچه کردی و من میدانم که باید در طلب حق خود بکوشم وخون عثمان را بهدر نگذارم لیکن تاخون مسلمانان ناریخته بماند دست از طلب بازداشتم وشاد نیستم بدانچه در میانه برفت و اینکه من درین امر قيام نمودم خواستم تادر إقدام امر بمعروف و نهی از منکر تقصیر نکرده باشم اکنون ترابكتاب خدای خواندم تا در میان ما حکم باشد و جز قرآن کلمه خلاف از میان ما بر نگیردوما زنده میکنیم آنرا که بر آن زنده کند و بمیرانیم آنرا که قرآن بمیراند والسلام .

این هنگام امیر المؤمنين (علیه السّلام) این مکتوب بعمرو بن عاص فرستاد :

« أَمَّا بَعْدُ ، فَإِنَّ الدُّنْیَا مَشْغَلَهٌ عَنْ غَیْرِهَا ، ولَمْ یُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَیْئا ، إِلاَّ فَتَحَتْ لَهُ حِرْصا یَزیدُه فیْهَا رَغبهً ، ولَنْ یَسْتَغْنِیَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ عَمَّا لَمْ یَبْلُغْهُ ، ومِنْ وَرَاءِ ذَلِک فِرَاقُ مَا جَمَعَ ، والسَّعِیدُ مَن وُعِظَ بِغَیْرِه ، فَلا تُحْبِط أبا عبْد اللّه أجْرَک ، ولا تُجارِ مُعاوِیَه َ فی باطِلهِ »

میفرماید شاغل دنیوی دافع مثوبات اخرویست ودنیا پرستان را از زخارف دنیا چیزی بدست نشودالّا آنکه زمان تا زمان حرص ایشان بزيادت شود ورغبت ایشان بحطام

ص: 102

دنیوی افزون گردد و مرد دنیا طلب هرگز مستغنی نگردد از آنچه از دنیا بدست گرد از آنچه بدان دست نیافت و از پس آن باید آنچه را درهم آورده بگذارد و در گذرد هان ای اباعبدالله اجر خویش را ضایع مکن و باطله و معویه راتابع مباش .

چون این نامه بعمرو عاص رسید در پاسخ أمير المؤمنين بدینگونه مکتوب کرد: أمّا بعدُ فانّ مافيه صلاحنا و اُلفتنا الانابةُ إلى الحقّ وقد جعلنا القرآن حكما بيننا فأجبنا إليه وصبر الرّجل منّا نفسهُ على ما حكم عليه القرآن وعذرهُ الناس بعد المحاجزة میگوید آنچیز که متضمن خیر و مصلحت است و موجب موافقت و مؤالفت ما میشود بازگشت بسوی پروردگار است وما قرآنرا درمیان خودحکم ساختیم و بحکم قرآن رضادادیم ومعويه نیز گردن فرو نهاد و بحكم قر آن رضا دادومردمان کردار او را پسنده داشتند .

أمير المؤمنين اورا دیگر باره بدینگونه مکتوب کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الَّذِی أَعْجَبَکَ مِنَ الدُّنْیَا مِمَّا نَازَعَتْکَ إِلَیْهِ نَفْسُکَ وَ وَثِقْتَ بِهِ مِنْهَا لَمُنْقَلِبٌ عَنْکَ وَ مُفَارِقٌ لَکَ فَلَا تَطْمَئِنَّ إِلَی الدُّنْیَا فَإِنَّهَا غَرَّارَهٌ وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَی لَحَفِظْتَ مَا بَقِیَ وَ انْتَفَعْتَ مِنْهَا بِمَا وَعَظْتَ بِهِ.

خلاصه این کلمه بفارسی چنین میآید میفرماید ای پسر نابغه بهتر چیزی که از دنیا ترابشگفت می آورد و نفس در طلب آن با توکاوش میکند و تو از دنیا بدان شاد میشوی و استوار می پنداری هر آینه دیکرگون میشود و از تو بعید میافتد پس دل با دنیا خوش مدار که او فریبنده وغرّ ار است و اگر بدانچه از روز تو سپری شد اعتبار گیری بدانچه از عمر بجای مانده است بهره توانی گرفت و السلام .

دیگر باره عمر و پاسخ نگاشت : أمّا بعد فقد أنصف من جعل القرآن إماماً ودعا الناس إلى أحكامه فاصبر أباحسن فانّا غير منيليك إلّا ما أنالك القر آنُ میگوید آنکس که قرآنرا امام داشت و مردم را باحكام قر آن دعوت نمود داد داد پس تو نیز

ص: 103

ای أبو الحسن انصاف کن و بحكم قر آن راضی باش و بدان که از ما ترابهره نمیرسد مگر چیزی که بحکم قرآن بدان دست یابي و بهرمند شوی .

ذكر متفق شدن سپاه شام و عراق در اختیار حکمین در سال سی و هشتم هجری

چون سخن در میانه بسیار شد و مکاتیب ومقالات فراوان گشت اشعث بن قیس حضرت امیر المؤمنين (علیه السّلام) آمد و عرض کرد که چنان می بینم که لشکر بتمام رغبت بحکم قرآن رضا داده اند و این رای که معويه زده است صواب شمرده اند اگر فرمان کنی بنزديك او شوم و باز پرس کنم که از رفع مصاحف چه خواسته است امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمودچون تو میخواهی برو و باز پرس کن پس اشعث بنزديك معويه رفت و گفت ملتمس تو مقبول افتادا كنون بگوی ازین رفع مصاحف چه خواستۀ معويه گفت رای چنان زده ام که من از مردم شام مردی اختیار کنم و شما نیز از اصحاب خود مردی گزیده دارید تا بحكم قر آن در میان ما حکومت کنند و بزلال حکومت آتش این محاربت رافرونشانند اشعث گفت سخنی بر حسب دادودانش گفتی و از نزداومراجعت کرده باخدمت امير المؤمنین آمد و از آنچه رفت بشرح کرد سپاهیان گفتند ما نیز بدین گفته رضادادیم پس امیر المؤمنين قرّ ای اهل عراق را فرمان کرد و معاویه قرّ ای شام را و ایشان با مصاحف خویش بمیان هر دوصف آمدند و در آیات قرآن نيك نظر کردند و در تنزيل وتاویل فراوان گفتند و شنیدند و مقرر داشتند که زنده کنند آنرا که قرآن زنده کند و بمیرانند آنرا که قرآن بمیراند در پایان امر کار بر اینگونه تقریریافت که دو تن حکم منصوب دارند و ایشانرا یکسال مهلت گذارند تا پشت و روی اینکار رانيك بنگرندو حسن و قبح آنرا بدقت نظر برند و آنچه از روی حقیقت فهم کردندمکشوف دار ندوامير المؤمنين علي (علیه السّلام)ومعويه بحكومت ایشان راضی باشند مردم شام گفتند ماعمرو بن العاص را اختیار کردیم و اشعث بن قیس و آن جماعت قراء که ازین پس خوارج شدند گفتند ما ابوموسی اشعری را اختیار کردیم .

ص: 104

نگارندۀ این حروف را صورت است که هم در اینجا حدیث رسول خدایرا در نصب حكمين مرقوم دارد همانا ابن شهر آشوب در کتاب مناقب و مسعودی در مروج الذهب ودیگر نگارندگان رقم کرده اند که ابن مردويه باسانید خود از سوید بن غفله حديث میکند که او گفت با ابو موسی اشعری در شاطىء الفرات بودم .

قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ إِنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ اخْتَلَفُوا فَلَمْ یَزَلِ الِاخْتِلَافُ بَیْنَهُمْ حَتَّی بَعَثُوا حَکَمَیْنِ ضَالَّیْنِ ضَالٌّ مَنِ اتَّبَعَهُمَا وَ لَا تَنْفَکُّ أُمُورُکُمْ تَخْتَلِفُ حَتَّی تَبْعَثُوا حَکَمَیْنِ یَضِلَّانِ وَ یَضِلُّ مَنْ أتَبِعَهُمَا فَقُلْتُ أُیّاُکَ أَنْ ادرَکتَ ذلِکَ الزّمانَ . أن تَکُونَ أحدَ الحَکَمینِ قالَ أنا قُلتُ نَعَم أنتَ فَکانَ یَخلَعُ قمیصَهَ قَالَ بَرَّأَنِی اللَّهُ مِنْ ذَلِکَ کَمَا بَرَّأَنِی مِنْ قَمِیصِی وَ لَا جُعِلَ اللَّهُ لی إِذَا فِي السَّمَاءِ مُصْعِداً وَ لا فِي الْأَرْضِ مُقْعَداً .

ابوموسی از برای سوید بن غفله حديث کرد که از رسول خدای شنیدم که فرمود در میان بنی اسرائیل مخالفت افتاد و این اختلاف در میان ایشان بجای بود تا دو تن حکم برانگیختند و این حکمین گمراه بودند و آنکس که متابعت ایشان کرد گمراه شد و همچنان در میان شما اختلاف کلمه بادید آید پس دوتن حکم برانگیزند و هر دو تن گمراه باشند و گمراه شود آنکس که متابعت ایشان کند. چون ابوموسی حديث بدينجا آورد سوید بن غفله گفت ای ابوموسی بپرهیز از اینکه آن زمان را دریا بی ویکتن ازین حکمین باشی ابوموسی گفت من؟ سوید گفت آری تو پس ابوموسی پیراهن خویش را بر آورد و گفت خداوند مرا بری دارد ازین امر چنانکه ازین پیراهن بری داشت و در آسمان وزمین جای مدهادچون ليلة الهریر سپری شد و کار بر حكمين مقرر گشت وابو موسی کرد آنچه کرد یکروزسوید بن غفله او را دیدار کرد و گفت ای

ص: 105

ابوموسی هیچ یاداری حدیث حکمین که مراقصه میکردی؟ گفت ای سوید عافيت کار مرا از پروردگار خویش مسئلت کن.

اکنون بر سر داستان رویم آنگاه که اشعث بن قيس وجماعتی از قاریان قرآن گفتند ماابوموسی را نصب کردیم امیرالمؤمنین فرمود من بحكومت ابوموسی راضی نیستم اشعث بن قیس و یزیدبن حصين ومسعر بن فدکی و عبدالله بن الكوّ ! وجماعتی از قراء گفتند أبو موسى وافد رسول خدا و صاحب مقاسم ابو بکر و عامل عمر است وما بیرون او کس را اختیار نکنیم و اوما را از چنین روز بیم میداد و ازین دواهی آگهی میفرمود امیرالمومنین فرمود من بحكومت ابوموسی رضا نمیدهم و او را در خور اینکار نمیدانم چه او چندماهاه من روی برگاشت و مردم را از متابعت من بازمیداشت تامن اورا ایمنی دادم و باز آوردم اگر از نصب حكم گزیری نیست عبدالله بن عباس حاضر است آن جماعت گفتند ابن عباس را از تو جدا نتوان شناخت این چنانست که تو از خود حاکم باشی کسی بیاید که اندیشه او در حق توومعويه یکسان باشد امير المؤمنين فرمود اگر ابن عباس را نپذیرید اشتر رامیفرمایم اشعث گفت آتش این فتنه اشترافروخته است او راچگونه حکم توان ساخت امير المؤمنين فرموداشتر چگونه بر خلاف کتاب خدای حكم تواند کرد اشعث گفت حکم اشتر همه اسب تاختن وحرب ساختن و مردم را درهم انداختن است تا گاهی که بر گردن آرزوسوار گردد اشتر بر آشفت و گفت ای اشعث اینکلمات غرض آمیزهمه از بهر آن گوئی که أمير المومنین ترا از عمل باز کرد زیرا که تو در خور ایالت وزیبای مملکت نبودی اشعث گفت سوگندباخدای چون مرا ایالت دادشاد و شاد خوارنشدم و گاهی که عزل وعزلت فرمود غمنده و آزرده نگشتم أمير المومنين فرمود ای اشعث نبینی که عمرو بن العاص چون از دیگر مردم در نزد معويه اختصاص داشت و موتمن ومعتمد بود معویه اینحکومت بدو گذاشت و دانستۀ که عمرو مردی حيلت گرو فریبنده است و دیگر قرشي نژاد است مردی قرشی بیاید که با او پهلو بپہلو برزند و اوعبدالله بن عباس است که آنچه عمر و ببندد بگشاید و آنچه بگشاید ببندد اشعث گفت لاوالله هرگز رضا ندهیم که دو مرد از قبیله مضر در میان ماحكم

ص: 106

گردد اگر مردی از مضر باید آندیگر جز از یمن نشاید أمير المؤمنين فرمود عمرو مردی روباه باز و حیلت ساز است بیم آن میرود که مرد يماني بدست وی فریفته شود اشعث گفت اگر یمانی و مضری چنان حکم کنند که بعضی ها را ناگوار افتد دوست تر داریم که هر دو تن مضری باشند و بر آرزوی ما حکم برانند .

أمير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود: از جمله ابو موسی را چرا گزیده داشتید ؟ گفتند از بهر اینکار سزاوارتر ازو کس نشناخته ایم أمير المؤمنين فرمود :

لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاع. .

وازین سخن روی خاطر با اشعث داشت که فرمود امر من [ بر شما] چنانست که اخوبني جشم گوید :

أَمَرْتُكُمْ أَمْرِي بِمُنْعَرَجِ اَللِّوَى*** فَلَمْ تَسْتَبِينُوا اَلنُّصْحَ إِلاَّ ضُحَى اَلْغَدِ

اکنون که کار بفرمان من نمیرود شما دانید و آنچه خواهید کنید پس سر برداشت و گفت: إلها تو گواه باش که من از کار و کردار اینقوم بیزارم و بدانچه میگویند و می کنند رضا نداده ام و خاموش شد

حاضر ساختن مردم عراق ابوموسی اشعری را برای تقریر حکمین در سال سی و هشتم هجری

چون اشعث بن قيس و جماعتی از قاریان قرآن که از پس این واقعه خوارج شدند همدل و همدست گشتند که یکتن از حکمین جز ابوموسی نباید بود ناچار کس بطلب ابوموسی گسیل داشتند و ابوموسی اینوقت حفظ جان ومال را از معرکه جنگی کناری گرفته بود و از اراضی شام در بلدُ عرض جای داشت و نگران جنگ علی (علیه السّلام) و معويه بود این هنگام غلام او برسید و او را آگهی آورد که در میان سپاه شام و عراق کار بمصالحت رفت گفت الحمدلله رب العالمين درثانی خبر داد که صنادید سپاه تقریر داده اند که تو در میانه حكم باشی گفت انالله و انا الیه راجعون

ص: 107

بالجمله آنجماعت کس فرستادند و ابو موسی را با لشکرگاه أمير المؤمنین علی آوردند اینوقت اشتر نخعی حاضر حضرت شد و عرض کرد يا أمير المؤمنین سوگند بدانخدای که جز او خدائی نیست اگر چشم من بر روی عمرو بن العاص افتدبی توانی او را با تیغ در گذرانم پس احنف بن قيس تمیمی برخاست و عرض کرد یا أمير المومنین من همواره سر در خط طاعت تو داشته ام در جنگ جمل عرض کردم که اگر خواهی ملازم رکاب باشم و با دشمنان تو نبرد آزمایم واگر نه بجای باشم و قبیله بنی سعد را از قتال با تو نگاه دارم فرمان کردی که بجای باش لاجرم پذیرای فرمان گشتم و آن قبیله را از مقاتلت تو باز داشتم امروز نیز نصیحت خویش را از تو دریغ نخواهم داشت و مصلحت وقت را از دست نخواهم گذاشت همانا ابوموسی اشعريرا بزيادت از بدسگالیدن (1) و نابهنجار بودن عمقی و قعری نیست بارها نقد خاطر او را در محك امتحان ناسره (2) یافته ام وسفير انديشه اورا در ارتقای معارج نارسا دیده ام ، و دیگر آنکه مردیست یمانی و خویشاوندان او بجمله در نزدمعويه جای دارند او کیست که باعمروعاص که خمیر مایه خدیعت است فرس بميدان راند و بر زیادت جانب خویشاوندان فرونگذارد هر گز بحکومت اورضا مده و تقديم این خدمت از من بخواه تا هر عقده که عمر و فرو بندد بسر انگشت تدبير بگشایم و بتمهید هر تاسیس بپردازد از بن براندازم و اگر شرط است که حکمین از اصحاب رسول خدای باشند و من در شمار اصحاب نیستم بیرون ابوموسی مردیرا از اصحاب اختیار فرما و مرا نیز با او فرست أمير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود ای احنف اینقوم جز با بوموسی رضا ندهند این هنگام ابن كوادر برابر أمير المؤمنين بايستاد و گفت اینمردابوموسی است و اووافد اهل یمن است بر رسول خدای وصاحب مقاسم ابو بکر و عامل عمر است و ماعبدالله بن عباس را نیز با قوم عرض دادیم نپذیرفتند و گفتند او را بأمير المومنین قربت و قرابت تمام است أيمن بن خزيم الاسدی که از معويه

ص: 108


1- سگالیدن : اندیشیدن و بدسگال یعنی بداندیش .
2- سره: يعنی خالص، و ناسره: یمنی مغشوش و قلب

اعتزال گزیده بود و خاطر او بجانب مردم عراق توجه میداشت این ابیات را در قلم آورد :

لوكان للقوم رأي يعظمون به*** بعد الخطار رمو کم با بن عبّاس

الله درّ أبيه أيّما رجل*** ما مثله لفصال الخطب في النّاس

لكن رمو کم بشیخمن ذوي یمن*** لم يدر ما ضرب أخماس لأ سداس

إن يخل عمر و به يقذفه في لجج*** یهوی به النّجم تيسا بين أتباس

أبلغ لديك عليّاً غير عايبة*** قول امرء لايرى بالحقّ من باس

ما الأشعريّ بمامون أبا حسن*** فاعلم هديت وليس العجز کالراس

فاصدم بصاحبك الأدنى زعيمهم*** إنّ ابن عمّك غبّاس هوالآسي

از کلمات ایمن بن خزيم صناديد لشكر در خاطر نهادند که ابن عباس حکم باشد همچنان اشعث و جماعت قراء انکار کردند و جز بر حکومت ابو موسی رضا ندادند و دیگر أيمن بن خزیم بن فاتك که هم از لشکر شام و هم از سپاه عراق اعتزال جسته بود این شعر بگفت :

أما و الّذي أرسی ثبيراً مكانه*** وأنزل ذا الفرقان في ليلة القدر

لئن عطفت خيل العراق عليكم*** و الله لا للناب عاقبة الأمر

تقحّمها قدماً عديّ بن حاتم*** والاشتريهدى الخيل في وضح الفجر

و طاعنكم فيها شریح بن هانی*** وزجر بن قيس بالمثقّفة السّمر

و شمّر فيها الأشعث اليوم ذيله*** يشبّهه بالحارث بن أبي شمر

لتعرفه یا بسر يوماً عصبصباً*** يحرّم أطهار النساء من الذّعر

شیب وليد الحيّ قبل مشيبه*** وفي بعض ما أعطوكرانية البكر

وعهدك يا بسر بن أرطاة و القني*** روا من أهل الشّام أظمأها تجری.

و عمرو بن سفیان علی شرّ آلة*** بمعترك حام أحرّ من الجمر

و این ایمن بن خزیم مردی بزهادت و عبادت معروف بود معويه كس بدو فرستاد و پیام داد که با من در مقاتلت با علی ابوطالب بیعت کن تاحکومت فلسطين

ص: 109

را خاص تو گردانم در پاسخ گفت من با علی رزم ندهم و این شعر بمعويه فرستاد :

و لست مقاتلا رجلا يصلّي*** على سلطان آخر من قريش

له سلطانه و علىّ إثمی*** معان الله من سفه و طیش

أأقتل مسلماً في غير جرم*** فليس بنافعی ما عشت عیشی

و با مردم شام پیام داد که راستی خواهي، حق با مردم عراق است و اگر من از در مبارزت بیرون میشدم با أهل عراق اتفاق میداشتم و با شما رزم میزدم لكن طلب سلامت مرا از مخاصمت دفع داد چند که زاویه عزلت را برداهيه مقاتلت اختیار کردم بالجمله چون اشعث قيس و جماعت قراه و گروهی از مردم عراق دل بر صلح نهادند و امر مصالحت را استوار داشتند أمير المؤمنین علی(علیه السّلام) این کلمات قرائت فرمود:

«إِنْ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ لَمْ يَكُونُوا لِيَفِيئُوا إِلَى اَلْحَقِّ وَ لاَ لِيُجِيبُوا إِلَى كَلِمَةِ اَلسَّوَاءِ حَتَّى يُرْمَوْا بِالْمَنَاسِرِ تَتْبَعُهَا اَلْعَسَاكِرُ وَ حَتَّى يُرْجَمُوا بِالْكَتَائِبِ تَقْفُوهَا اَلْجَلاَئِبُ وَ حَتَّى يَجُرَّ بِبِلاَدِهِمُ اَلْخَمِيسُ يَتْلُوهُ اَلْخَمِيسُ وَ حَتَّى يَدَعُوا اَلْخَيْلَ فِي نَوَاحِي أَرْضِهِمْ وَ بِأَحْنَاءِ مَسَارِبِهِمْ وَ مَسَارِحِهِمْ وَ حَتَّى تُشَنَّ عَلَيْهِمُ اَلْغَارَاتُ مِنْ كُلِّ فَجٍّ وَ حَتَّى يَلْقَاهُمْ قَوْمٌ صُدُقٌ صُبُرٌ لاَ يَزِيدُهُمْ هَلاَكُ مَنْ هَلَكَ مِنْ قَتْلاَهُمْ وَ مَوْتَاهُمْ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ إِلاَّ جِدّاً فِي طَاعَةِ اَللَّهِ وَ حِرْصاً عَلَى لِقَاءِ اَللَّهِ وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَقْتُلَ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلاَّ إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً وَ مُضِيّاً عَلَى أَمَضِّ اَلْأَلَمِ وَ جِدّاً عَلَى جِهَادِ اَلْعَدُوِّ وَ اَلاِسْتِقْلاَلِ بِمُبَارَزَةِ اَلْأَقْرَانِ وَ لَقَدْ كَانَ اَلرَّجُلُ مِنَّا وَ اَلْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا يَتَصَاوَلاَنِ

ص: 110

تَصَاوُلَ اَلْفَحْلَيْنِ يَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَيُّهُمَا يَسْقِي صَاحِبَهُ كَأْسَ اَلْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَآنَا اَللَّهُ صُبُراً صُدُقاً أَنْزَلَ اَللَّهُ بِعَدُوِّنَا اَلْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا اَلنَّصْرَ وَ لَعَمْرِي لَوْ كُنَّا نَأْتِي مِثْلَ اَلَّذِينَ أَتَيْتُمْ مَا قَامَ اَلدِّينُ وَ لاَ عَزَّ اَلْإِسْلاَمُ وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَتَحْلُبُنَّهَا دَماً فَاحْفَظُوا مَا أَقُولُ لَكُمْ»

میفرماید این قوم آنان نیستند که بازگشت ایشان بسوی حق باشد و هیچ گاه داعی عدل و اقتصاد را اجابت نکنند تا گاهیکه پایمال ستود و دست فرسود عساکر گردند و لشکر از پس لشکر در بلاد ایشان در آید و مرابع و مراتع ایشانرا فرو گیرد. از چهار جانب أهل غارات برایشان تاختن کنند و اموال و اثقال ایشان را بنهب و غارت بر گیرند پس مردان خدای با ایشان دوچار شوند جماعتی که اهل صدق و صبر باشند و هر چند از ایشان بیشتر کشته شود حرص ایشان در طاعت خدای ولقای خداوند فزونی گیرد ،همانا در خدمت رسول خدای با پدران و فرزندان و برادران و اعمام خویش قتال میدادیم و ساعت تا ساعت ایمان ما استوارتر میگشت وجدو جهد ما در جهاد افزون میشد و صبر و سکون مادر مقاتلت و مبارزت فزونی میگرفت وچنان می افتاد که مردی از ما و مردی از دشمنان ما بمبارزت بیرون میشدند و مانند دوهیون(1) مست با یکدیگر حمله می افکندندورزم میدادند تا یکتن مقتول میگشت گاهی مارا نصرت بود و گاهی دشمن ما را چون خداوند مارا قرین صبر وصدق دید دشمن ما را بر وی در انداخت و مارا منصور ساخت قسم بجان من اگر ماچنان بودیم که امروز شمائید دین خدای بر پای نمیشد و اسلام عزیز نمیگشت سوگند با خدای که از این کردار ناهنجار جز سفك دماء و ازهاق ارواح بهرۀ نخواهید یافت این سخن از من گوش دارید تا گاهی که این روز را معاینه کنید و امير المؤمنين (علیه السّلام)

ص: 111


1- هیون بر وزن زبون : شتر تیز رفتار و تندرو است .

از این کلمات روی با خوارج داشت .

اینوقت عبدالله بن حارث الطائی پیش امير المؤمنين (علیه السّلام) آمد و او مردی بود که بیست سال باوضوی نماز شام، ادای نماز بامدادان کرد و در ليلة الهرير بسبب شانزده جراحت منکر که از جنگ داشت سخت ضعیف و ناتوان گشته بودامير المؤمنين او را ترحيب وترجیب کرد و پرسشی بسزا فرمود عرض کرد یا امیر المؤمنين فراوان ناتوان شده ام و نیروی من برفته است و روز گار من بیشتر سپری شده است و اگر چیزی مانده است اندکی مانده است اکنون بزحمت تمام بحضرت تو آمده ام تا سخنی که هست بگویم و شرط نصيحت بجای آورم فرمودبگوی گفت: بابی انت و امی چه چیز واجب میکند که تو با این قوم از در مصالحت و مسالمت بیرون شوی و بحكمين رضا دهی، همچنان تنور حرب را تافته میدار و تیغ میزن و مردمیکش تاخداوند در میان تو و اینجماعت حکومت فرماید چون قراء این سخن بشنیدند عبدالله را شتم کردند و برشمردند و خاك بر او پاشیدند و خواستند تا او را با تیغ در گذرانند امير المؤمنن بانگ زد که که او را بگذارید تا با راه خود میرود عبدالله برخاست و بمنزل خویش شتافت و از پس یکدوروز جهانرا وداع کرد بالجمله هردو لشکر کار بحكومت حکمین مقرر داشتند و سلاح جنگی از تن فرو گذاشتند و امير المؤمنين (علیه السّلام) و معويه و بزرگان هر دو سپاه مجلس کردند و گوش تا گوش جای گرفتند پس امير المؤمنین دبیر خویش عبد الله بن [أبي] رافع را درمان کرد تا حاضر حضرت شد و بفرمود تا کتاب صلح در ابرنگاردعبدالله نوشت «هذا ماتقاضى عليه عليٌ أمير المؤمنين» معاویه گفت اگر من على را امیر المؤمنین دانستم چگونه با او قتال میدادم عمروبن العاص گفت هان ای کانب نام علی و نام پدر اورا و نام معويه و نام پدر او را بر نگار چه علی امیر شماست لکن امير ما نیست على (علیه السّلام) فرمود این لقب را از این صحیفه محو کن احنف بن قیس گفت لاوالله هرگز رضا نمیدهم که امارت مؤمنان ازین صیحفه سترده گردد اگر چه مردمان یکدیگر را بتمامت باتیغ در گذرانند چه بیم دارم که دیگر باره این نام تو بازنگردد اشعث بن قیس پیش شد و گفت ای پسر [ ابی] رافع این لقب را محو

ص: 112

کن امیر المؤمنين فرمودلا اله الا الله والله اكبر این بدان ماند که روز حدیبیه رسولخدا مرا فرمود که کتاب صلح بنگارم نوشتم «هذا ما تصالح عليه محمّد رسول الله و سیل بن عمرو سهیل گفت اگرما اورا رسول خدای دانستیم چگونه با او قتال دادیم و اورا از طواف بیت الله منع نمودیم هان ای ابو الحسن بنویس محمّد بن عبدالله وسهيل بن عمرو وابوسفیان ابن حرب رسول خدای فرموديا على من رسول خدایم و محمّد بن عبدالله و ازین کتاب که ایشان بدست کنند رسالت از من محو نشود وزود باشد که ترا چنین روز پیش آیدفان لك يوماً كيومي بروايتي «إنّ لك مثلها ستعطيها وأنت مضطهدُ»، یعنی از برای تو چنین روز می آید که تو مقهور خواهی بودا کنون مرا کار با فرزندان ایشان چنان رفت که رسول خدايرا با پدران ایشان، ومن بنده اینحدیث را در مجلداوّل از کتاب دوم ناسخ التواریخ بشرح رقم کردم .

مع القصه چون سخن بدينجا رسید عمرو بن العاص گفت سبحان الله مارا با کافران تشبيه میفرمائی و با مشرکان مثل میزنی و حال آنکه ما و شما از مؤمنانیم امير المؤمنين فرمود ای پسر نابغه مگر تودو ستار کافران ودشمن مسلمانان نیستی دم فرو بندو ازین مجلس بپای شو که تو را آن محلّ ومكانت نیست که در اینجا بنشینی و سخن کنی عمر و برخاست و گفت سوگند با خدای ازین پس آنجا که تو باشی حاضر نشوم و بر فت و در گوشه بنشست امير المؤمنین فرمودامید میرود که خداوند ترابکردار بد کیفر کند اینوقت جماعتی شمشیرهای کشیده بر گردن نهاده پیش شدند و عرض کردند يا أمير المؤمنین بهر چه خواهی فرمان کن که ما جان وسر و فرزند در راه تو نهاده ايم سهل بن حنیف گفت ای مردم رای خویش را با دین خویش توام بدارید همانا ما با رسول خدای در حديبيه بودیم واگر خواست قتال همی داديم لكنچون کار بر صلح افتاد دست بازداشتیم.

اینوقت عبدالله بن حباب بر پای جست و مردی دلاور و رزم آزمای بود گفت ای امير المؤمنين ما را بهر کار فرمان دادی فرمان پذیر بودیم امروزهمانیم ودیگر گون نشدیم این قوم از بیم کمانهای چاچی و نیزهای خطی و تیغهای مشرفی با کلام خدای پناهنده گشتند اگر ایشانرا اجابت کردی تو دانی و اگر نه مادر حضرت تو

ص: 113

حاضریم وشمشیرها بر گردن نهاده ایم و چشم بر حکم و گوش بر فرمانیم بهر چه خواهی فرمان میکن که سر از طاعت ومتابعت تو بیرون نكنيم والسلام .

این هنگام صعصعة بن صوحان العبدی بسخن آمد و گفت یا امیر المؤمنين خداوند خمیر مایه عنصر ما را با محبت تو عجین فرموده ودلهای ما را با طاعت ومتابعت تو در هم سرشته و بعد از مصطفی تو مقتدا و سند و سیّد مائی و هیچکس را با مصطفی قربت و قرابت تو بدست نشود اگر این مصالحت ومسالمت پسند خاطر تو نیست بسمع قبول تلقی مفر مای کیست که در تو عاصی شود و فرمان تو نپذیرد و اگر بجمله بيفرمانی کنند ماسر از فرمان تو بر نتابیم و از بذل جان و مال مضايقت نکنیم اگر دعوت ایشان را اجابت میکنی تودانی واگر انکار میفرمائی هم حکم تر است ما مطیع فرمانیم والسلام امير المؤمنین او را مرحبا گفت .

از پس او منذر بن جارود العبدی بپای خاست و گفت يا أمير المؤمنین سخن معويه وعمرو بن العاص را شنیدم ودرون و بیرون آنرا بدقت نظر برفتم و بدانستم ما همی خواستیم دست در کاری کنیم که این قوم را زيان وماراسودی باشد و مقرر است که چون کاری سخت شود و دفع آن صعب افتد ناچار بدان راضی شوند و ما نمیدانیم امير المؤمنين را رای چیست اگر جنگی خواهی کرد لشكر ما با تیغهای کشیده و سنانهای زدوده حاضرند و این قوم را دفع توانند دادوهزيمت توانند ساخت و مادر هیچ کار از خویشتن رأیی نزنیم ومصلحتی نرانیم چشم بر حکم و گوش بر فرمانیم و السلام .

اینوقت حارث بن مرة بپای خاست و گفت یا امير المؤمنين در میان ماجماعتی باشند که گفتار ایشان با کردارراست نیاید نیکو میگویند و اقدام نمیفرمایند و گروهی دیگرند که همی خواهند تا تقديم خدمت کنند نیروی آن ندارند، و با آنکس توان بر گردن آرزو نشست که چون بگوید بکند و بتواند و در گفتار و کردار معتمد باشد و امروز ازین جنس مردم بسی نمانده است در هر حال ما سر از خط طاعت بیرون نکنیم چه دانسته ایم تو در راه خدا با معویه رزم میزنی واودر طلب دنيا باتومقاتلت میکند اگر ترا در اجابت مسئلت ایشان کراهتی است کار از سر گیر وجنگ میكن وماجنگ

ص: 114

میکنیم تا خداوند در میان ما حکم فرماید هر يك از سرهنگان لشکر بدینگونه سخنی میکردند .

اینوقت سعیدبن قیس همدانی و احنف بن قيس وحارثه بن قدامة السعدی بر پای شدند و گفتند یا امیرالمؤمنين واجب نمیکند که مسئلت اینقوم را اجابت فرمائی و گوش در حكمين داری فرمان کن تا بر سر کار شویم و با این جماعت کارزار کنیم و از اینگونه سخن بسیار کردند چندانکه معويه بيمناك شد که مبادا اندیشه او صورت نبندد و در روی ایشان نظاره میکرد و این کلمات می شنید و خشم خویش فرو میخورد

اینوقت عبدالله بن سوار برخاست و این عبدالله آنکس بود که عبیدالله بن عمر بن الخطاب را بکشت پس فریاد برداشت که ایقوم خاموش باشید تامن سخنی بگویم وروی با على (علیه السّلام) آورد و گفت یا امیرالمؤمنین سوگند با خدای که حق با تست و تو با حقی و در هیچ کار داخل نشوی جز اینکه برهانی برنده تر از تیغ یمانی و حجتی روشنتر از آفتاب نورانی بدست دازی ما از آنقومیم که خاص از برای طاعت تو آفریده شدیم اگر برامضای قضای حکمین رضا داده باشی ما نیز راضی باشیم و اگر نه فرمان تر است لکن امروز کار دیگر گون شده است مردان کار زار که کار از در بصیرت میکردند و پای بر صبر وثبات استوار داشتند عرضه هلاك ودمار گشتند و جماعتی از اهل شك و شبهت بجای مانده اند با اینهمه فرمان تراست بهر چه مصلحت بینی و فرمان کنی پذیرای فرمان باشیم چه تو از همه کس فاضلتر ورای تو از همه کس عالیتر است و السلام. . .

اشتر نخعی چون اینکماترا که مشعر بر ضعف سپاه بود بشنید در خشم شد واز جای جستن کرد و گفت ای پسر سوّار این سخنان یاوه و كلمات ضعیف چیست که در هم میبافی و در میان می افکنی برو در گوشه بنشین و زبان در کش وچندین هرزه ملای، عبدالله سوار سر در گریبان کشید و اشتر روی با على آورد و گفت یا امیرالمؤمنین او را با معويه قياس نتوان کرد و لشکر او را با لشکر تو بمیزان

ص: 115

نتوان بردچه سپاه او کورکورانه در طلب مالقتال میدهند و از مرك سخت می هراسند و لشکر تو از در بصیرت تیغ میزنند و شهادت را سرمایه سعادت میشمارند و اینکار بمخلص رسیده است و نصرت دیدار کرده است با این همه آنجا که تو باشی هیچ آفریده نتواند رأی زد اگر این قوم را اجابت میفرمائی هیچکس را نرسد که دم بر زند تو امامي وخلیفه رسولی حکم تو حکم خدا و رسول است و اگر از اجابت ایشان کراهت داری ما همگان حاضریم با ایشان رزم میزنیم و آهن بر آهن میکوبیم و از خداوند یاری می طلبیم تا در میان ما حکم فرماید و السلام .

امير المؤمنین فرمود ای اشتر بنشین تو حق خویش ادا کردی و گفتی بگفتی معويه وعمر وعاص و بزرگان شام حاضر بودند و این کلمات می شنیدند و هیچ سخن نمیکردند مردی گفت یا امیر المؤمنین آیا معویه و مردم شام مؤمنان و مسلمانانند ؟ فقالَ علىُّ : ما أقِرُّ لِمُعاوِیَهَ ولا لِأَصحابِهِ أنَّهُم مُؤمِنونَ ولا مُسلِمونَ ، ولکِن یَکتُبُ مُعاوِیَهُ ما شاءَ بِما شاءَ ویُقِرُّ بِما شاءَ لِنَفسِهِ ولِأَصحابِهِ ، ویُسَمِّی نَفسَهُ بِما شاءَ وأصحابَهُ ما شاءَ.

فرمود من معويه و اصحاب او را مسلم نمیخوانم و مؤمن نمیدانم لكن معویه آنچه میخواهد میگوید و می نویسد و خود را و اصحاب خود را بهر نام و لقب که می پسندد نامبردار میکند مع القصه امیر المؤمنين عبد الله بن [أبي] رافع را پیش خواست و فرمود بنویس این قراریست که میدهند علي بن أبي طالب و معوية بن أبي سفيان، ابو الاعور السلمی گفت ای کاتب ابتدا بنام معويه کن اشتر نخعي گفت ای ابوالاعور ساکت باش کیست که در روی زمین بر على مقدم باشد معو به گفت ای اشتر بگذار تا بنویسد وهرکرا تو میخواهی مقدم بدار پس کتاب صلح را بدینگونه نگار کردند

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا تَقَاضَى عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ وَ شِيعَتُهُمَا فِيمَا تَرَاضَيَا بِهِ مِنَ اَلْحُكْمِ بِكِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَضِيَّةُ عَلِيٍّ عَلَى أَهْلِ اَلْعِرَاقِ وَ مَنْ كَانَ مِنْ شِيعَتِهِ مِنْ شَاهِدٍ أَوْ غَائِبٍ وَ قَضِيَّةُ مُعَاوِيَةَ عَلَى أَهْلِ اَلشَّامِ وَ مَنْ كَانَ مِنْ

ص: 116

شِيعَتِهِ مِنْ شَاهِدٍ أَوْ غَائِبٍ إِنَّا رَضِينَا أَنْ نَنْزِلَ عِنْدَ حُكْمِ اَلْقُرْآنِ فِيمَا حَكَمَ وَ أَنْ نَقِفَ عِنْدَ أَمْرِهِ فِيمَا أَمَرَ وَ أَنَّهُ لاَ يَجْمَعُ بَيْنَنَا إِلاَّ ذَلِكَ وَ أَنَّا جَعَلْنَا كِتَابَ اَللَّهِ فِيمَا بَيْنَنَا حَكَماً فِيمَا اِخْتَلَفْنَا فِيهِ مِنْ فَاتِحَتِهِ إِلَى خَاتِمَتِهِ نُحْيِي مَا أَحْيَا وَ نُمِيتُ مَا أَمَاتَ عَلَى ذَلِكَ تَقَاضَيَا وَ بِهِ تَرَاضَيَا وَ إِنَّ عَلِيّاً وَ شِيعَتَهُ رَضُوا أَنْ يَبْعَثُوا عَبْدَ اَللَّهِ بْنَ قَيْسٍ نَاظِراً وَ مُحَاكِماً وَ رَضِيَ مُعَاوِيَةُ وَ شِيعَتُهُ أَنْ يَبْعَثُوا عَمْرَو بْنَ اَلْعَاصِ نَاظِراً وَ مُحَاكِماً عَلَى أَنَّهُمَا أَخَذُوا عَلَيْهِمَا عَهْدَ اَللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ وَ أَعْظَمَ مَا أَخَذَ اَللَّهُ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ لَيَتَّخِذَانِّ اَلْكِتَابَ إِمَاماً فِيمَا بَعَثَا لَهُ لاَ يَعْدُوَانِهِ إِلَى غَيْرِهِ فِي اَلْحُكْمِ بِمَا وَجَدَاهُ فِيهِ مَسْطُوراً وَ مَا لَمْ يَجِدَاهُ مُسَمًّى فِي اَلْكِتَابِ رَدَّاهُ إِلَى سُنَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْجَامِعَةِ لاَ يَتَعَمَّدَانِ لَهُمَا خِلاَفاً وَ لاَ يَتَّبِعَانِ فِي ذَلِكَ لَهُمَا هَوًى وَ لاَ يَدْخُلاَنِ فِي شُبْهَةٍ وَ أَخَذَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ قَيْسٍ وَ عَمْرُو بْنُ اَلْعَاصِ عَلَى عَلِيٍّ وَ مُعَاوِيَةَ عَهْدَ اَللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ بِالرِّضَا بِمَا حَكَمَا بِهِ مِنْ كِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لَيْسَ لَهُمَا أَنْ يَنْقُضَا ذَلِكَ وَ لاَ يُخَالِفَاهُ إِلَى غَيْرِهِ وَ أَنَّهُمَا آمِنَانِ فِي حُكُومَتِهِمَا عَلَى دِمَائِهِمَا وَ أَمْوَالِهِمَا وَ أَهْلِهِمَا مَا لَمْ يَعْدُوَا اَلْحَقَّ رَضِيَ بِذَلِكَ رَاضٍ أَوْ أَنْكَرَهُ مُنْكِرٌ وَ أَنَّ اَلْأُمَّةَ أَنْصَارٌ لَهُمَا عَلَى مَا قَضَيَا بِهِ مِنَ اَلْعَدْلِ فَإِنْ تُوُفِّيَ أَحَدُ اَلْحَكَمَيْنِ قَبْلَ اِنْقِضَاءِ اَلْحُكُومَةِ

ص: 117

فَأَمِيرُ شِيعَتِهِ وَ أَصْحَابِهِ يَخْتَارُونَ مَكَانَهُ رَجُلاً لاَ يَأْلُونَ عَنْ أَهْلِ اَلْمَعْدَلَةِ وَ اَلْإِقْسَاطِ عَلَى مَا كَانَ عَلَيْهِ صَاحِبُهُ مِنَ اَلْعَهْدِ وَ اَلْمِيثَاقِ وَ اَلْحُكْمِ بِكِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لَهُ مِثْلُ شَرْطِ صَاحِبِهِ وَ إِنْ مَاتَ أَحَدُ اَلْأَمِيرَيْنِ قَبْلَ اَلْقَضَاءِ فَلِشِيعَتِهِ أَنْ يُوَلُّوا مَكَانَهُ رَجُلاً يَرْضَوْنَ عَدْلَهُ وَ قَدْ وَقَعَتِ اَلْقَضِيَّةُ وَ مَعَهَا اَلْأَمْنُ وَ اَلتَّفَاوُضُ وَ وَضْعُ اَلسِّلاَحِ وَ اَلسَّلاَمُ وَ اَلْمُوَادَعَةُ وَ عَلَى اَلْحَكَمَيْنِ عَهْدُ اَللَّهِ وَ مِيثَاقُهُ أَلاَّ يَأْلُوا اِجْتِهَاداً وَ لاَ يَتَعَمَّدَا جَوْراً وَ لاَ يَدْخُلاَ فِي شُبْهَةٍ وَ لاَ يَعْدُوَا حُكْمَ اَلْكِتَابِ وَ سُنَّةَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلاَ بَرِئَتِ اَلْأُمَّةُ (سَقَطَ مِنْ كِتَابِ اِبْنِ عُقْبَةَ) مِنْ حُكْمِهِمَا وَ لاَ عَهْدَ لَهُمَا وَ لاَ ذِمَّةَ وَ قَدْ وَجَبَتِ اَلْقَضِيَّةُ عَلَى مَا قَدْ سُمِّيَ فِي هَذَا اَلْكِتَابِ مِنْ مَوَاقِعِ اَلشُّرُوطِ عَلَى اَلْأَمِيرَيْنِ وَ اَلْحَكَمَيْنِ وَ اَلْفَرِيقَيْنِ، وَ اَللَّهُ أَقْرَبُ شَهِيداً وَ أَدْنَى حَفِيظاً وَ اَلنَّاسُ آمِنُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ أَهْلِيهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ إِلَى اِنْقِضَاءِ مُدَّةِ اَلْأَجَلِ وَ اَلسِّلاَحُ مَوْضُوعٌ وَ اَلسُّبُلُ مُخَلاَّةٌ وَ اَلْغَائِبُ وَ اَلشَّاهِدُ مِنَ اَلْفَرِيقَيْنِ سَوَاءٌ فِي اَلْأَمْنِ وَ لِلْحَكَمَيْنِ أَنْ يَنْزِلاَ مَنْزِلاً عَدْلاً بَيْنَ أَهْلِ اَلْعِرَاقِ وَ أَهْلِ اَلشَّامِ وَ لاَ يَحْضُرَهُمَا فِيهِ إِلاَّ مَنْ أَحَبَّا عَنْ مَلَإٍ مِنْهُمَا وَ تَرَاضٍ. وَ أَنَّ اَلْمُسْلِمِينَ قَدْ أَجَّلُوا اَلْقَاضِيَيْنِ إِلَى اِنْسِلاَخِ رَمَضَانَ فَإِنْ رَأَى اَلْحَكَمَانِ تَعْجِيلَ اَلْحُكُومَةِ فِيمَا وُجِّهَا لَهُ عَجَّلاَهَا وَ إِنْ أَرَادَا تَأْخِيرَهَ بَعْدَ

ص: 118

رَمَضَانَ إِلَى اِنْقِضَاءِ اَلْمَوْسِمِ فَإِنَّ ذَلِكَ إِلَيْهِمَا فَإِنْ هُمَا لَمْ يَحْكُمَا بِكِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى اِنْقِضَاءِ اَلْمَوْسِمِ فَالْمُسْلِمُونَ عَلَى أَمْرِهِمْ اَلْأَوَّلِ فِي اَلْحَرْبِ وَ لاَ شَرْطَ بَيْنَ وَاحِدٍ مِنَ اَلْفَرِيقَيْنِ وَ عَلَى اَلْأُمَّةِ عَهْدُ اَللَّهِ وَ مِيثَاقُهُ عَلَى اَلتَّمَامِ وَ اَلْوَفَاءُ بِمَا فِي هَذَا اَلْكِتَابِ وَ هُمْ يَدٌ عَلَى مَنْ أَرَادَ فِيهِ إِلْحَاداً وَ ظُلْماً أَوْ حَاوَلَ لَهُ نَقْضاً.

وشهد بما في الكتاب من أصحاب علیّ: عبدالله بن عباس والأشعث بن قیس والأشتر مالك بن حارث و سعید بن قيس الهمداني والحصين والطفيل أبناء الحارث بن المطلب وأبواُ سيد ربيعة بن مالك الأنصاري و خبّاب بن الأرت وسهل بن حنیف وأبو اليسر بن عمرو الأنصاري و رفاعة بن رافع بن مالك الأنصاري وعوف بن الحارث بن المطّلب القرشيّ وبريدة السّلمي وعقبة بن عامر الجهنی ورافع بن خديج الأنصاري و عمرو بن الحمق الخزاعي والحسن والحسين أبناء عليّ وعبدالله بن جعفر الهاشمى والنعمان بن عجلان الأنصاري وحجر بن عدي الكندي و ورقاء بن مالك بن کعب الهمداني و ربيعة بن شرحبيل و أبو صفرة بن يزيد و الحارث بن مالك الهمدانی و حجر بن یزید و عقبة بن حجية .

ومن أصحاب معوية : حبیب بن مسلمة الفهريّ وأبو الأعور بن سفيان السلمي و بسر بن أرطاة القرشيّ و معوية بن خديج الكندي والمخارق بن الحارث الحميري و رعبل بن عمرو السّكسكيّ و عبدالرحمن بن خالد المخزومي و حمزة بن مالك الهمداني وسبيع بن يزيد الهمدانی و یزید بن الحرّ العبسي و مسروق بن حرملة العكّى ونمير بن یزید الحميري وعبدالله بن عمرو بن العاص وعلقمة بن يزيد الكلبي و خالد بن المعرض السّکسکی و علقمة بن يزيد الجرميّ و عبدالله بن عامر القرشی و مروان بن الحكم والوليد بن عقبة القرشی و عتبة بن أبي سفيان و محمّد بن أبی سفیان و محمّد بن عمرو بن العاص و یزید بن عمر الجذامی و عمار بن الاحوص الكلبي

ص: 119

و مسعدة بن عمرو النجيبي و الحارث بن زياد القيني و عاصم بن المنقشر الجذامی و عبدالرحمن بن ذي الكلاع الحميري والصبّاح بن جلهمة الحميري وثمامة بن حوشب و علقمة بن حکیم و حمزة بن مالك و أنّ بيننا على ما في هذه الصّحيفة عهد الله و میثاقه .

و كتب عمير يوم الأربعاء الثلاث عشرة ليلة بقيت من صفر سنة سبع وثلاثين.

خلاصۀ این کلمات را بفارسی معنی چنانست که علی بن ابیطالب و معاویه بن أبي سفيان و شیعت ایشان رضا دادند بحکم کتاب خدا و سنت پیغمبر او وحكم على (علیه السّلام) و شامل اهل عراق و شیعت اوست خواه حاضرند و خواه غايب و حکم معويه شامل اهل شام و شیعت اوست چه حاضر باشند و چه غایب که ما رضا دادیم بر اینکه فرود آئیم بحکم قرآن و ما بایستیم بانچه امر کند و زنده کنیم آنچه زنده کند و بمیرانیم آنچه بمیراند چه جز قرآن اصلاح ذات بين نکند و على وشیعت او راضی شدند که عبدالله بن قيس يعني أبوموسی اشعری حکم باشد و معويه و شیعت او رضا دادند که عمرو بن العاص حکم باشد و از ایشان عهد گرفتند و پیمان محکم کردند که کتاب خدای را در پیش روی بگذارند و از حکم آن بیرون نشوند و هر چه در کتاب خدای یافتند بي کم و بیش مکشوف دارندو حکم برانند و اگر کفایت این حکومت از کتاب خدای نتوانستند کرد بسنت رسول باز آیند و بر طریق ضلالت نروند و بهوای نفس حكم نرانند و خویش رادر شك و شبهت نیندازند و عبدالله قيس و عمرو بن العاص نیز از علی و معويه عهد بسندند که بهر چه موافق كتاب و سنت حکم کنند ایشان رضا باشند و از برای حكمين زیانی و ضرری نباشد و در حکومت خویش بر جان و مال و اهل و آل ایمن باشند و امت ایشان را نصرت کنند مادام که بر عدل و اقتصاد حکم فرمایند و اگر یکی از حكمين قبل از انقضای مدت جهانرا وداع گوید امیر لشکر دیگری را بجای او نصب کند بهمان شرایط و عهود که مرقوم افتاد و اگر یکی از امیرين قبل از انقضای حکومت در گذرد شیعه او دیگری را بر خویش امیر گیرد پس

ص: 120

این حکم تقریر یافت و لشکریان با امن و سلامت قرین شدند و سلاح جنگ از تن فرو نهادند و بر حكمين فرض افتاد که از عهد و پیمان بیرون نشوندو طریق جور و عدوان نسپارند و خویش را در شك و شبهت نیندازند و اگر جز این روش سازند امت از ایشان و حکومت ایشان برائت خواهد جست اکنون مردمان از دو جانب تا انقضای مدت بر جان و اهل و مال یمن خواهند بود و طرق وشوارع را گشاده خواهند داشت و حكمين در میان شام و عراق منزلی اختیار خواهند

کرد با جماعتی که مکروه خاطر ایشان نباشد و مسلمانان مهلت نهادند حکمین را تا آخر شهر رمضان که از روی بینش و دقت نظر این حکم از قرآن استخراج کنند و اگر نتوانستند تا انقضای موسم حج مهلت دارند و اگر موسم برسید و حکمین از کتاب خدای و سنت رسول این حکومت نتوانستند کرد مسلمانان باز گردند بکار نخستین و حرب از سر گیرند.

و از اصحاب على (علیه السّلام) بر احكام این صحيفه شاهد شدند : عبدالله بن عباس واشعث بن قيس و اشتر نخعی و سعید بن قيس همداني و حصین و طفیل پسرهای حارث بن مطلب و أبو اسيد ربيعة بن مالك انصاری و خبّاب بن الارت و سہل بن حنیف وابو اليسربن عمر والأنصاری و رفاعة بن رافع بن مالك الانصاری و عوف بن الحارث بن المطلب القرشی و بريدة السلمی و عقبة بن عامر الجهنی و رافع بن خديج الانصاری و عمرو بن الحمق الخزاعی و حسن و حسین پسرهای علی (علیه السّلام) و عبدالله بن جعفر الهاشمي و نعمان بن عجلان الانصاری و حجر بن عدی الكندي و ورقاء بن مالك بن کعب همدانی و ربيعة بن شرحبيل وابوصفرة بن يزيد و حارث بن مالك همدانی و حجر بن یزید و عقبة بن حجية.

و از اصحاب معویه اینان شاهد شدند : حبیب بن مسلمة الفهری و ابوالاعور بن سفيان السلمی و بسر بن ارطاة القرشی و معوية بن خديج الكندي و مخارق بن حارث الحمیری و دعبل بن عمر و السکسکی و عبدالرحمن بن خالد المخزومی وحمزة بن مالك همدانی وسبيع بن یزیدهمدانی و یزیدبن حر العبسي و مسروق بن حرملة العكی و نمیر بن یزید الحميري وعبدالله بن عمرو بن العاص وعلقمة بن يزيد الكلبي وخالد

ص: 121

بن المعرض السکسکی و علقمة بن يزيد الجرمی و عبدالله بن عامر القرشی ومروان بن حکم و ولید بن عقبة القرشی و عتبة بن أبي سفيان و محمّد بن أبي سفيان و محمّد بن عمرو بن العاص و یزید بن عمرو الجذامی و عمارة بن احوص الكلبی و مسعدة بن عمرو النجيبي و حارث بن زیاد القيني و عاصم بن المنقشر الجذامی و عبد الرحمن بن ذو الكلاع الحميري وصباح بن جلهمة الحمیری و ثمامة بن حوشب وعلقمة بن حکیم و حمزة بن مالك.

و در این صحیفه عمیر کاتب معويه رقم کرده است که روز چهارشنبه سیزده روز از شهر صفر بجای مانده در سال سی وهفتم هجری رقم شد و این درست نباشد چه در هيجدهم ذیحجه در سال سی و پنجم هجری در روز جمعه عثمان بن عفان مقتول گشت و خلیفتی بامير المؤمنين على (علیه السّلام) فرود آمد و در جمعه دیگر مهاجر و أنصار با او بیعت کردند و ماه محرم برسید و ابتدا بسال سی و ششم هجری شد و جنگ جمل پیش آمد و امیر المومنین (علی) از مدینه ببصره شد و از بصره بكوفه آمد و با معويه ارسال رسل و رسايل فرمود بشرحی که در این کتاب مبارك مرقوم افتاد و در آخر سال سی وششم هجری روز بیست و هشتم ذیحجه وارد صفین گشت؛ از پس دو روز محرم برسید و سال سي و هفتم هجری در آمد و چهارده ماه بیش و کم در صفین بود و با معويه مقاتلت میفرمود لاجرم این مصالحه در ماه صفر در سال سي وهشتم هجری تقریر یافت، تواندشد که کتاب را در این کتّاب صلح در تعیین سال خطائی رفته باشد.

بالجمله دبير امير المؤمنين علي (علیه السّلام) عبدالله ابن ابي رافع صورت این معاهده را یکی نوشت و بزرگان شام را سپرد و دبیر معاویه عمیر بن عباد الكلبی یکی رقم کرد وصنادید سپاه عراق را داد و از مردم شام و عراق بسیار کس خاص خویش مکتوب کرد و مقرر داشتند که حكمين بروند ، در دومة الجندل. و آن حصني است که از سنگ بر آورده اند از اعمال مدینه در هفت منزلی شام.وأمير المؤمنين على چهارصد سوار با أبوموسی روان کند و معويه چهارصد سوار با عمرو بن العاص

ص: 122

همراه دارد، سخن بدينجا فرود آمد.

اینوقت اشتر نخعی را پیش خواند تا بر آن حکم رضادهد و بر آن صحیفه خاتم برنهد گفت يمين و شمال من از کار بیفتد و مصاحب من نباشد اگر نام من در تقرير مصالحت بر این صحيفه رقم شود مگر ما از خدای خویش بر حجتی ساطع و برهانی قاطع نیستیم؟ مگر بر ضلالت و غوایت دشمن خویش شکی وشبهتی داریم مگر ما از جنگی این جماعت ضعفي و ذلتی آورده ایم؟ مگر شما آثار فتح از لشکر ما دیدار نکردید؟ چون سخن بدینجا آورد اشعث قیس گفت یا اشتر سوگند با خدای شما آثار فتح و ظفر دیدار نکردید از این کلمات باز آی و بر آنچه در این صحیفه رفته راضی باش و بدانکه مردم بدانچه تو خواهی رغبت نکنند و با اراده توهمدست نشوند اشتر گفت من از تو در دنیا از برای دنیا بیزارم و در آخرت ازطلب آخرت بيزارم و خداوند با شمشیر من خون مردان را فراوان بریخت وتودر نزدمن از ایشان بهتر نیستی و خون تو از ایشان حرام تر نیست اشعث را از اصغای اینکلمات چنان خشم میآمد که آتش بسر بر میرفت و خاموش بود اینوقت اشتر گفت با اینهمه بآنچه اميرالمؤمنين رضا میدهد راضی میشوم و بهر در داخل میشود داخل میشوم و از هر چه بیرون میرود بیرون میشوم زیرا که او هرگز داخل نمیشود مگر در طریق حق.

این هنگام اشعث همیخواست تا تمامت لشکریان را از کتاب صلح آگهی دهد تا مردمان بیرون شرایط صلح کاری نکنند، آن صحیفه را بر گرفت و بر صفوف لشكر عبور همی داد نخستین بر سپاه شام گذشت و بر سر آنسپاه قرائت

کرد ایشان سر تسلیم و رضا فرو گذاشتند و اظهار فرح و خشنودی کردند از آنجا بصفوف عراق آمد و آنجا که رایتی در پیش صف نصب بود بایستاد و کتاب معاهده را قرائت کرد از جماعت عنزه چهار هزار تن ملازمت رکاب امير المؤمنين داشتند چون اشعث برایشان میگذشت و آن کلمات میگفت معدان و جعد که از آن جماعت دو برادر بودند از کتاب معاهده و تعيين حكمين آتش خشم از مغز ایشان

ص: 123

بردمید گفتند « لأحكم إلّا لله » حكم و حکومت خاص پروردگار فرداست این بگفتند و تیغ بکشیدند و باهنك سپاه شام بشتافتند وهمی صف بشکافتند و بسیار كس بکشتند و در گذشتند تا در کنار رواق معديه بقتل رسیدند و ایشان اول کس بودند که گفتند و لاحكم إلّا الله ، اشعث از ایشان در گذشت و برقبيله مراد عبور داد صالح بن شقيق که قاید آن قبیله بود چون کلمات او را شنید گفت:

ما لعليّ في الدماء قدحكم*** لو قاتل الأحزاب يوماً ما ظلم

«لاَ حُكْمَ إِلاَّ لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْمُشْرِكُونَ»، هم در اینجا جواب برحسب مراد اشعث نرفت از آنجا بقبيلۀ بني راسب آمد و آنمكتوب بر ایشان مکشوف داشت ایشان نیز گفتند:

لاَ حُكْمَ إِلاَّ لِلَّهِ لاَ نَرْضَى وَ لاَ نُحَكِّمُ اَلرِّجَالَ فِي دِينِ اَللَّهِ. .

حكم جزاز برای خدا نیست و ماهر کز رضا نمی دهیم و کسی را در دین خدا بحكومت بر نمیداریم . از آنجا بقبيلۀ ربيعه آمد و مکتوب معاهده را عرض داد مردی از آن قبیله بی آنکه سخنی فرماید و جوابی اصغا نماید بر اسب خویش بر نشست و گفت مرا دمی آب دهید و او را شربتی آب دادند بنوشید وتیغ بکشیدوخویش را بر لشکر معويه زد و تنی چندرا بکشت و باز آمد و با مردم خود گفت مرا آب دهید دیگر باره مقداری آب بخورد و فریاد برآورد که ای مردم بدانید که من هم از معويه بيزارم وهم از علی ابوطالب و این نوبت خویش را بر لشكر على(علیه السّلام) زد و چند کس بكشت، بدینگونه گاهی با لشکر شام و گاهی با سپاه عراق رزم همی زد و بروایتی آنمرد از قبیله بنی بشکربن بكر بن وایل بود يك تن از قبیله همدان او را بکشت شاعر همدان این شعر در این معنی گوید:

و ما كان أغنى اليشكري عن الّتي*** تصلّی به جمرة من النّار حامياً

غداة ينادي و الرّماح تنوشهُ*** خلعت عليّاً بادياً و معاوياً

و بروایتی اول کس که طریق خوارج گرفت و گفت « لاحكم إلّا الله ، حجّاج بن عبد الله المعروف بالبرك از قبيلة بني سعد بن زيد مناة بن مرة از بنی صریم

ص: 124

بود و این آنکس است که قصد قتل معاویه کرد و در شام شمشير بر أليه معويه زد چنانکه در جای خود مرقوم می شود.

بالجمله این هنگام اشعث بقبیله بنی تمیم آمد و کلمات فتنه انگیز را گوشزد ایشان کرد مردی گفت « لاحكم إلّا الله يقضي بالحقّ وهو خير الفاصلين» ، حکم خاص خداوند یگانه تواند بود که میان حق و باطل فصل الخطاب است مردی نیزه خویش را جنبش داد و گفت اکنون قتال با شما فرض می آید عروة بن اذينه برادر مرداس تمیمی گفت «أتحكمون الرجال في أمر الله؛ لاحكم إلّا لله» ، آیا مردم در حکم خدای مداخلت می کنند و حال آنکه حكم جز از برای خدا نیست هان ای اشعث بگوی کشتگان چه شدند و از بهر چه کشته شدند؟ این بگفت وتیغ بکشید و قصد اشعث کرد و تیغ براند و آن زخم بخطا افتاد و بر کفل اسب اشعث آمد و اندك جراحتی بکرد و مردم بنی تمیم اورا بانگ زدند که دست بازدار و احنف بن قيس ومعقل بن قیس و مسعر بن فدکی و گروهی از بنی تمیم با اشعث معذرت آوردند تا اشعث ازوی عفو فرمود و با حضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) آمد و عرض کرد که بر صفوف شام و عراق عبور دادم و کتاب عهدنامه را برایشان قرائت کردم و مردمان بجمله سررضا فرو داشتند جز چند تن از بنی راسب وعددى قليل از دیگر مردم که گفتند «لاحكم إلّا لله » ما از مردم عراق و شام بیزاریم و با هر دو جانب جنگ خواهیم کرد و تیغ خواهیم زد أمير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود اگر چنانست که تو میگوئی و ایشان جماعتي اندکند بحال خویش باز گذار هنوز این سخن در میان بود که مردمان از چهار جانب فراهم شدند و ایشان آنانند که خوارج گشتند بجمله در حضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) بانگ در دادند:

لاَ حُكْمَ إِلاَّ لِلَّهِ اَلْحُكْمُ لِلَّهِ يَا عَلِيُّ لاَ لَكَ.

گفتند ياعلى حكم از برای خداست نه از برای تو و ما رضا نمیدهیم که مردم باجتهاد خویش در دین خدای حکومت کنند و ما بحکم خدا بامعويه قتال دادیم تا

ص: 125

داخل نشود در آنچه ما در آمدیم و اینکه با حکمین رضادادیم جریرت و جنایتی بودا کنون از آن گناه بازگشت نمودیم و طریقتو بت وانابت گرفتیم تو نیز یاعلی بازگشت فرمای و طريق توبت و انابت گیر و همچنان بر سر مقاتلات می باش امير المؤمنين فرمود:

«أَصابَکُمْ حاصِبٌ، وَلا بَقِیَ مِنْکُمْ آثِرٌ، أَبَعْدَ إِیمانِی بِاللّهِ وَجِهادِی مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَشْهَدُ عَلَی نَفْسِی بِالْکُفْرِ! لَقَدْ «ضَلَلْتُ إِذاً وَما أَنا مِنَ الْمُهْتَدِینَ» فَأُوبُوا شَرَّ مَآبٍ وَارْجِعُوا عَلَی أَثَرِ الْأَعْقَابِ، أَمَا إِنَّکُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِی ذُلًّا شامِلاً وَسَیْفاً قاطِعاً وَأَثَرَهً یَتَّخِذُها الظّالِمُونَ فِیکُمْ سُنَّهً».

فرمود فرو گیرد شما را صرصر عنا وعذاب و باقی مماناد از شما خبر باز دهنده آیا بعد از ایمان با خدا و جهاد در خدمت مصطفی بر کفر خویشتن گواهی دهم و از جمله گمراهان باشم هان ای مردم شتاب گیرید بسوی حق و باز شوید از آن راه که بیرون شدید(1) و بدانید زودباشد که بعد از من ذلتهای گوناگون بینید و با شمشیر های برّان کیفر شوید و بسنّت ظالمان و مختار ایشان مأخوذ گردید و این شعر انشادفرمود:

یَا شَاهِدَ [اللَّهِ] عَلَیَّ فَاشْهَدْ*** إِنِّی عَلَی دِینِ النَّبِیِّ أَحْمَدَ

مَنْ شَکَّ فِی الدِّینِ فَإِنِّی مُهْتَدِی

اما خوارج پند و اندرز أمير المؤمنين (علیه السّلام) را وقعی نمیگذاشتند و حضرتش را بتوبت وانابت مأمور میداشتند و می گفتند آن عهد که با معويه بستی بشکن و آنمدت و مهلت که در مقاتلت با معاویه نهادی بچیزی مگیر و آهنك جنگ كن أمير - المؤمنین دیگر باره آغاز سخن کرد:

فَقال عَليُّ: «وَیْحَکُمْ! أبعدَ الرضا والعهدِ نَرْجِعُ أو لیس اللّه یقول

ص: 126


1- معنی جمله بعکس اینست یعنی : باز شويد( بهمان دوران جهالت ) بدتر بن بازگشتی وواپس رو بد از همان راهی که بجانب حق آمدید . و مقصود اظهار نفرت و انزجار است.

(أَوفُوا بِالعُقُود) وقالَ:(وَ أَوفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ) ، (وَ لا تَنْقُضُوا الأیمانَ بَعْدَ تَوْکِیدها وَقَدْ جَعَلتُمُ اللّهُ عَلَیْکُمْ کَفیلاً إِنّ اللّهَ یعلم ما تَفعَلُونَ)

امیر المومنین فرمود وای بر شما مراگوئيد نقض عهد کنم و پیمان بشکنم مگر می بینید خداوند در کتاب خویش میفرماید که وفا بعهد کنید و پیمان مشکنید و نقض ایمان مکنيد جماعت خوارج چون نگریستند که امير المؤمنین سخن ایشان را وقعی نگذاشت و براه خویش میرود از علی (علیه السّلام) برائت جستندو علی از ایشان برائت جست اینوقت خدمت امير المؤمنين بعرض رسانیدند که اشتر رضا بدین صحیفه نمی دهد و او را جز اندیشه قتال ضمیری نیست

فَقَالَ عَلِیٌّ: بَلَی إِنَّ الْأَشْتَرَ لَیَرْضَی إِذَا رَضِیتُ وَ رَضِیتُمْ وَ لَا یَصْلَحُ الرُّجُوعُ بَعْدَ الرِّضَا وَ لَا التَّبْدِیلُ بَعْدَ الْإِقْرَارِ إِلَّا أَنْ یُعْصَی اللَّهُ وَ یُتَعَدَّی مَا فِی کِتَابِهِ وَ أَمَّا الَّذِی ذَکَرْتُمْ مِنْ تَرْکِهِ أَمْرِی وَ مَا أَنَا عَلَیْهِ فَلَیْسَ مِنْ أُولَئِکَ وَ لَا أَعْرِفُهُ عَلَی ذَلِکَ وَ لَیْتَ فِیکُمْ مِثْلَهُ اثْنَانِ بَلْ لَیْتَ فِیکُمْ مِثْلَهُ وَاحِدٌ یَرَی فِی عَدُوِّی مِثْلَ رَأْیِهِ إِذاً لَخَفَّتْ مَئُونَتُکُمْ عَلَیَّ وَ رَجَوْتُ أَنْ یَسْتَقِیمَ لِی بَعْضُ أَوَدِکُمْ وَ أَمَّا الْقَضِیَّهُ فَقَدْ اسْتَوْثَقْنَا لَکُمْ فِیهَا وَ قَدْ طَمِعْتُ أَنْ لَا تَضِلُّوا إِنْ شَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ .

امیر المؤمنین فرمود همانا اشتر راضی می شود گاهی که من راضی باشم ومن رضا دادم و شما نیز رضا دادید از پس اقرار انکار نتوان آورد الاگاهی که در خدای عاصی شوند و بیرون کتاب خدای کار کنند و اینکه گفتید اشتر پذیرای فرمان

ص: 127

نیست این سخن من استوار ندارم و هرگز اشتر را از اینگونه مردم نمی پندارم کاش در میان شما دو تن چون اشتر بودی واگر نه يك تن چون اشتر دیدارشدی این وقت کار بر من سهل گشتی و امید میرفت که ناتندرستیهای شما اندک بهبودی گرفتی امادر نصب حكمين و قضای ایشان طمع می بندیم که اگر خدای بخواهد کار بر حسب مرادرود اینوقت سلیمان بن صرد خزاعی حاضر حضرت شد و چهره او را در میدان مقاتلت زخم تیغی رسیده بود چون امیر المؤمنين (علیه السّلام) او را دیدار کرد این آیت مبارك قرائت فرمود:

« فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا »(1)

وتو ای سلیمان از آنانی که هنوز انتظار میبری عرض کرد یا امیر المؤمنين اگر مردم بیفرمانی کردند هرگز بنگارش این صحیفه رضا ندادمی سوگند با خدای که بر مردم عبور دادم وفحص کردم آن مردم که در نزدایشان چیزی بود اندك یافتم محرز ابن جریش بن ضليع برخاست و گفت يا أمير المومنین مارا مجال نیست که حمل این صحیفه را از گردن فرو نهیم سوگند با خدای که من بیمناکم که ما را مورث ذلّتی شود امير المؤمنين فرمود بعد از آنکه ما رضا دادیم و نگاشته شد نقض عهد روا نباشد این محرز آنکس است که مشکی از آب وکاردی از حدید بر میگرفت و بعد از قتال در میان مجروحان عبور میداد و یكيك را جنبش میداد و پرسش میکرد اگر از سپاه شام بود با کارد کارش را برای می آورد و اگر از عراق بود او را آب میداد و ازین روی مخضخض لقب یافت .

بالجمله چون کار معاهده استقرار یافت اشتر نخعی و عدیّ بن حاتم طائی و عمرو بن حمق الخزاعی و گروهی از سران سپاه برخاستند و بنزديك معويه آمدند و گفتند که زینهار در خاطر صورت نکنی که ما فريفته خديعت توشدیم ما امروز آنیم که دی بودیم جز این نیست که شما جنگی مارا درنك نتوانستید و از بیم تیغ مادرهول وهرب افتادید ودفع حمله ما راحیلتی کردید و پناهنده کلام خدا شدیدومارا بقرآن

ص: 128


1- سوره احزاب آیه 23.

خواندید و ما مسئلت شمارا قرین اجابت داشتیم اگر حکمین حکمی بقانون آوردند نیکو باشد و اگرنه ما بر سر جنگی شویم ورزم زنیم دانسته باش چند که یکتن از ما بجای باشد، ما از خون ریختن و آویختن باز ننشینیم و بترك جنگ نگوئیم معویه گفت روا باشد کار بر مرادخویش میرانید و بر آرزوی خویش میروید .

اینوقت أمير المومنین فرمان کرد تا هر اسیر از لشکر شام در لشکرگاه بود آزادساختند و آنحضرت را بقانون بود که هر اسیر که از شام بدست میشد اگر از لشکر عراق کسی را کشته بود حکم قصاص بر او جاری میفرمود و اگرنه او را رها می ساخت واگر کرت دیگر اسیر میشد در ثانی عفو نمیفرمود و فرمان قتل میداد بالجمله از آن سوی اسیران عراق که در لشکر گاه شام محبوس بودند بعد از معاهده، عمرو بن العاص معویه را گفت فرمان کن تاایشان را با تیغ بگذرانند معويه گفت یا عمر ومرابکاری زشت دلالت فرمودی مگر ندیدی علی اسیران مار ارهاساخت گویند چون عمرو بن اوس بدست لشکر شام اسير شد او را بنزديك معاویه بردند عمرو بن العاص حاضر بود معويه را گفت فرمان کن تا سر او را بر گیرند چه او عمرو بن اوس اودی است عمرو بن اوس روی با معویه کرد و گفت تو چگونه مرا میتوانی کشت و حال آنکه توخال من باشی وقبيلۀ بني اود آنانکه در نزد معویه جای داشتند برخاستند و گفتند عمرو بن اوس برادر ماست او را با ما بخش معویه گفت در این سخن که مرا خال خویش خواند حجتی آورد حاجت بشفاعت شما نیست من او را آزاد کنم و اگر دروغی میزند دروغزن را دست باز ندارم آنگاه با عمرو بن اوس گفت میان ما و بني أود ھرگز مصاهرتی نبوده است بگوی من چگونه خال تو گشتم گفت اگر حجت گویم امان جویم گفت در امانی عمرو ابن اوس گفت يامعويه ام حبیبه دختر ابوسفیان زوجۀ رسول خدای نیست گفت هست گفت ام المومنین نیست گفت هست گفت تو برادر او نیستی گفت هستم گفت من يكتن از مؤمنانم و فرزند ام حبيبه ام و توخال منی معويه گفت هيچيك از اسیران این دقیقه را نتوانست ادرا کرد و بفرمود تاعمرو بن اوس را رها ساختند.

ص: 129

فرار زیدبن عدی بن [حاتم] طائی بنزدمعوية درسال سی و هشتم هجری

اصحاب سیر حدیث کرده اند که عمر بن الخطاب در ایام خلافت خویش یك روز حابس بن سعد الطائی راطلب داشت و گفت مراصورت می بندد که قضای حمّص را با تو گذارم تا تو چه گوئی حابس گفت اگر فرمائی من امشب رأیی میزنم و با دوستان خویش کار باستشارت و استخارت میگذارم عمر گفت توداني حابس باز شد و از یاران او کمتر کس قضای او را در حمص امضا داشت روز دیگر باخدمت عمر آمد و عرض کرد ای امیر دوش خوابی دیده ام دوست دارم که بعرض رسانم گفت چه دیدی گفت دیدم که آفتاب از جانب مشرق سر بر زد و روان گشت و در ملازمت او گروهی عظیم روان شدند و قمر از جانب مغرب بیرون شد و جماعتی بزرگی با او روان شدند عمر گفت تو با کدام بودی ؟ گفت با قمر بودم عمر گفت با آیت ممحوّه بوده لاوالله من هرگز ترا عامل عملی نکنم و فضای حمص را از وی دریغ داشت .

چنان افتاد که در صفین ملازم خدمت معويه بود و در جنگ واپسين مقتول گشت این هنگام که کار مصالحت تقریر یافت و اجازت رفت که از دو جانب لشكرها کشتگان خودرا با خاك سپارند عدی بن حاتم طائی باتفاق فرزند خود زید در میان کشتگان عبور میدادند تا اگر از خویشاوندان او کسی مقتول افتاده باخاك سپارند ناگاه چشم زید بن عدی بر جسدحابس افتاد و اوخال زیدبود جهان در چشم زید تاريك شد گفت وا أسفاه دريغ حابس که کشته گشت نمیدانم کدام ناکس او را بکشت تا خون اورا از وی بجویم مردی از قبیلۀ بكر بن وائل که توانا و بلند بالا بود گفت من کشتم ودر حضرت خداوند قتل او را موجب قربت دانستم چه او از دوستان معويه و اصحاب او بود زید گفت در ست که از اصحاب معويه بودلكن خال من بود مگر ندانستی که من خون خال خودرا ضایع نمیگذارم و کین او را باز میجویم این بگفت و می توانی نیزه بزد و او را بکشت عدی چون این بدید بر آشفت و بجانب او حمله ور گشت وزبان

ص: 130

بسبّ وشتم گشود و او را و مادر او را برشمرد و گفت بر دین محمّد نیستم اگر تراباو نرسانم زید بيمناك شد و با تازیانه اسب بر انگیخت و بنزديك معويه گریخت عدید مدت برداشت

«فقال أللهمّ إنّ زيداً قد فارق المسلمين و لحق بالمحلّین (1) اللهمّ فارمه بسهم من سهامك لايسوّى- يقول لا يخطی-فانّ رميتك لا تنمي لا والله لا اُكلمهُ من رأسي كلمة أبداً ولا يُظلّني وإيّاهُ سقفُ بيت أبداً» ، گفت الها پروردگارا زید از مسلمانان برگشت و با کافران پیوست تو او را با سهم خویش بزن که خطا نمیکند و بهبودی نمی پذیرد سوگند باخدای که ازین پس سخن با او نمیکنم و در زیر يك سقف نمی نشینم و از آنجا نزد امير المؤمنين (علیه السّلام) آمد و عرض کرد که بر دست زید عظیم کاری رفت روز او در دنیا سیاه شد و کار او در آخرت تباه گشت الاآنکه گاهی می اندیشم از آن شفقت و عنایت که با من داری و آن قربت وقرابت که ترا با مصطفی است و آن مکانت و منزلت که درحضرت یزدان داری ازوی شفاعت کنی و اگر من اینساعت برزید دست یابم اورا قصاص کنم و اگر خبر مرك او بمن آرند غمگین نشوم چه زیدرا آنوقت فرزندخویش میدانستم که رضای تو میجست امروز غم او ندارم امير المؤمنين عدی را بنواخت و اوراخوشدل ساخت از آنسوی زید در قتل بکری این شعرها انشاد کرد:

ومن مبلع أبنا، طیّ بانّنی*** ثأرت بخالی ثمّ لم أتأثّم

تركت أخا بکرینوء بصدره*** بصفين مخضوب الجيوب من الدّم

و ذکّرنی ثاری غداة رأيته*** فأوجر ته رمحی فخرّ على الفم

لقد غادرت أرماح بكر بن وائل*** قتيلاً عن الأهوال ليس بمحجم

قتيلا يظلّ الحيّ يثنون بعده*** عليه بأيد من يداه و أنعم

لقد فجعت طيّ بحيّ ونائل*** و صاحب غارات و نهب مقسّم

لقد كان خالی ليس خال كمثله*** و دفاعاً لضيم و احتمالا لمغرم

و این اشعار را عدی بن حاتم در حق فرزند خودزید میگوید :

و یا زید قد عصبّتني بعصابة*** وما كنت للثوب المدبّس لابسا

ص: 131


1- در نسخه نهج حديدي : ولحق بالملحدين ، ثبت است .

فليتك لم تخلق وكنت كمن مضى*** وليتك إذلم تمض لم ترحابسا

ألازار أعداء و عقّ ابن حاتم*** أباه و أمسى بالفريقين ناکسا

وحامت عليه مذبح دون مذجج*** وأصبح للأعداء ساقاً ممارسا

نكصت على العقبين یازید ردّة*** وأصبحت قد جدّ عت منّا المعاطسا

قتلت امرءة من آل بكر بحابس*** فأصبحت ممّا كنت آمل آیسا

وزید از کردار زشت خود پشیمان بود وهمی خواست بحضرت امیر المؤمنين مراجعت کند بیشتر از پدرش عدی بيمناك بود در پایان کار از دزد معويه نیز بگریخت و بمیان قبیله طی رفت و در آنجا همی روزگار گذرانید تاروزش برسید و این اشعار را پسرعم نجاشی انصاری در واقعه صفین گوید:

و نجّی ابن حرب سابح ذو غلالة*** أجشّ هزيم و الرماح دوانی

سليم الشظي عبل الشو یشنج النسا*** أقبّ الحشا مستطلع الرديان

إذا قلت أطراف العوالي ينلنه*** مرته به الساقان و القدمان

حسبت طعان الأشعرين ومذحج*** و همدان أكل الزبد بالصرفان

فما قتلت عكّ و لحم و حمير*** و غيلان إلّا يوم حرب عوان

وما دفنت قتلی قریش و عامر*** بصفين حتّى حكّم الحكمان

غشيناهم يوم الهرير بعصبة*** يمانيّة كالسيل سيل عران

فأصبح أهل الشام قدرفعوا القنا*** عليها كتاب الله خير قران

و نادوا عليّاً يا ابن عمّ محمد*** أما تتّقى أن يهلك الثقلان

فمن للذراری بعدها ونسائنا*** و من للحريم أيّها الفتيان

أبعد عبيد الله ينوء بصدره*** غداة الوغا يوم التقى الجبلان

وبتنا نبكّي ذا الكلاع وحوشباً*** إذا ما أشا أن يذكر القمران

ومالك واللّجلاج والصخر والفتي*** محمد قد ذلّت له الصدفان

فلا تبعدوا لقّاكم الله خيرة*** و بشّرکم من نصره بجنان

وما زال من همدان خيل تدوسهم*** سمان و أُخرى غير حدّ سمان

ص: 132

فقاموا ثلاثاً يأكل الطاير منهم*** على غير نصف والأُنوف دوان

وما ظنّ أولاد الامام ينوستها*** بكلّ فتى رخو النجتادیمان

فمن ير خيلينا غداة تلافيا*** يقال : جبلا جيلان ينتطحان

كأنّهما ناران في جوف غمرة*** بلا حطب حدّ الضحی تقدان

و عارضة برّاقة صوبها دم*** تكشّف عن برق لها الأُفقان

تجود إذا جادت وتجلو إذا انجلت*** بلبس ولا يحمى لها کریان

قتلنا و أبقينا وما كلّ ما تري*** بكفّ المذرّی یا كلالرحيان

و فرّت ثقيف فرّق الله جمعها*** إلى جبل الزيتون و القطران

كأنّي أراهم يطرحون ثيابهم*** من الروع والخيلان يطّردان

فياحزنا ألّا أكون شهدتهم*** فأدهن من شحم الثماد سنانی

و أمّا بنو نضر فقرَّ شريدهم*** إلى الصلبان الحوز و العجلان

و فرّت تمیم سعدها و ربابها*** إلى حيث يصفو الحمص و الشبهان

فأضحى ضحى من ذي صباح كانه*** و إيّاه راما حفرة قلقان

إذا ابتلّ بالماء الحميم رأيته*** كقادمة الشؤ بوب ذی نفیان

كأنّ جنابی سرجه و لجامه*** إذا ابتلّ ثوباً أنجد خضلان

جزاه بنعمي كان قدّمها له*** وكان لدى الاسطبل غير مهان

ابن مقبل العامری شعر اورا پاسخ میگوید:

تأمل خليلي هل ترى من ظعائن*** تحمّلن بالجرعاء فوق ظعان

على كلّ جيّاد اليدين مشهّر*** يمدّ بذفری درّة و جران

فأصبح من ماء الوحيدين قفرة*** بميزان زعم قد بدا ضدوان

وأصبحن لم يتركن في ليلة السری*** من السوق إلّا عقبة الدبران

و عرّسن في الشعري تفور كأنّها*** شهاب غضاً يرمی به الرجوان

فهل يبلغنّى أهل دهماء حرّة*** وأغبس نضّاح القرى مرحان

ص: 133

ذكر مراجعت امیر المومنین (علیه السّلام) از صفين بكوفه ومعوية بشام وروان شدن حکمین بدومة الجندل در سال سی وهشتم هجری

چون کتاب مسالمت بخاتمت پیوست و بزرگان لشکر خاتم بر نهادند امير المؤمنین على (علیه السّلام) فرمان کرد تا ابو موسی اشعری بجانب دومة الجندل روان شود و چهارصد تن از لشکریانرا ملازم خدمت او داشت و عبدالله بن عباس را فرمود با ایشان روان شود و با آن جماعت نماز گذارد و شریح بن هانی، بن حارث را نیز فرمود با او کو چ دهد ابوموسی بعرض رسانید که یا امير المؤمنين عمرو بن عاص مردیست که خمیر مایه فطرت او عجين مكرومكید تست ودرجادوئی وحيلت بندی عظیم داناو تواناست بیم دارم که مرا اغلوطه دهد و در غلط اندازد و در حضرت تو شرمگین و آزرم زده سازدصواب آنست که چند تن از مردم دوراندیش که ترا دوست و نیکو سگال باشند با من بدومة الجندل فرستی تا مرا در کارها نگران و از کیدو کين پسر نابغه آگهی دهند امير المؤمنين (علیه السّلام) شریح بن هانی را مثال داد تا او را چون لغزشی خواهد کرد بیاگلعاند و از اشراك واشباك مکروفریب عمرو برهاند.

چون ابوموسی خواست پای درر كاب کند شریح دست او را بگرفت و گفت ای ابوموسی گوش دار تا چگويم دانسته باش که در خطبی بزرگی در افتادی و کاری عظیم بر گردن نهادی اگر در قول وفعل تو لغزشي افتد و ثلمه در این امر بادید آید هیچ آفریده اصلاح آن نتواند این مرد را که در برابر تو نصب کرده اند خوار مایه مپندار تاسیس حيلت أو ابلیس را بلغزاند و دور باش فتنه و فریب او بوقبیس را بغلطاند خویش را وا پای کاری نکنی که در روزگاران دراز از تو باز گویند و تا قیامت ترا موردشتم ولعنت دارند و نیز این معنی را بدان که اگر على (علیه السّلام) برشام دست یابد بحکم کرم و کرامتی که اوراست مردم شام را زیان نرساند و جرم و جریرت ایشانرا در گذراند اما اگر

ص: 134

معويه بر گردن آرزو سوار شود دمار از اهل عراق بر آرد ویکتن زنده نگذارد و توای ابوموسی کرتی در على (علیه السّلام) عاصی شدی و از خدمت او درافتادی وبگرم شامل آنحضرت معفو گشتی اگر دیگر بار ، لغزشی کنی یکباره از مکانت خويش ساقط گردی و این شعرها نیزشریح در حق ابوموسی انشاد کرد:

أبا موسى رميت بشرّ خصم*** فلا تضع العراق فدتك نفسی

و أعط الحقّ شامهم وخذه*** فانّ اليوم في هل كأمس

و إنّ غداً يجيء بها عليه*** يدور الأمر من سعد و نحس

ولا يخدعك عمرو إنّ عمراً*** عدوّ الله مطلع كلّ شمس

له خدع يحار العقل فيها*** مموّهة مزخرفة بلبس

فلا تجعل معوية بن حرب*** کشيخ في الحوادث غیر نکس

هداه الله للاسلام فرداً*** سوى بيت النبيّ وأيّ عرس(1)

ابوموسی گفت سزاوار نیست از براي قوم که مرا متهم بدارند و در حق من اندیشه فاسد کند و حال آنکه مرا در انجام امری گسیل میدارند که روی شر از ایشان بگردانم و اجرای حق کنم بیگمان آن کار که در قوت بازوی من باشد بر حسب آرزو بامضا رسانم و چنان میدانم که این امر بدانسان بپای آرم که متضمن خیر جانبين باشد نجاشی بن حارث بن کعب که از دوستان ابوموسی بود این شعرها بدوفرستاد :

يؤمّل أهل الشام عمر وإنّني*** لآمل عبدالله عند الحقایق

و إنّ أبا موسى سيدرك حقّنا*** إذامارمی عمراً أباحدى الصواعق

و خنّقه حتّى يدرّ وریده*** ونحن على ذاكم كأخنق خانق

على أنّ عمراً لايشقّ غباره*** إذاما جرى بالجهد أهل السوابق

فلله ما يرمي العراق وأهله*** به منه إن لم يرهه بالبوائق

اما شنی ابوموسی را مردی قریب القمر وضعيف رای میدانست آنگاه که شریح بوجهی نیکوترساز و برك سفر او بساخت و از بسیج راه پرداخت تا او را در چشم مردم

ص: 135


1- نهج حديدی: سوی عرس النبي وأي عرس .

بزرك كند این شعرها انشاد كرد:

زففت ابن قيس زفاف العروس*** شريحُ ! إلى دومة الجندل

وفي زفّك الأشعري البلا*** وما يقض من حادث ينزل

و ما الأشعريّ بذي إربة*** ولا صاحب الخطبةالفيصل

ولا آخذ حظّ أهل العراق*** ولو قيل : ها خذه لم يفعل

يحاول عمراً و عمرو له*** خدائع يأتي بها من عل

فان يحكما بالهدى يتّبع*** وإن يحكها بالهوى الأميل

يكونا كتيسين في قفرة*** أكيلي نقيف من الحنظل

شریح بن هانی گفت مردمان تعجیل میکنند، در امر ابوموسی و بسوء ظن خویش اورا بد میسنگالند از آن پیش که اورا لغزشی افتد باشد که خداوند او را حفظ کند و بخواست خداوندکار بر مراد شود بالجمله ابوموسی طریق دومة الجندل پیش داشت وجماعتی از اصحاب امير المؤمنين که بشمار دوستان ابوموسی بودند با او بقانون وداع همی رفتند چون ابوموسی خواست که وداع باز پسین کند احنف بن قیس دست او بگرفت و گفت ای ابوموسی هیچ میدانی که در چه کاری عظیم در افتادى از خدای بترس و عراق را ضایع مگذار و کار بر قانون عدل و انتهاد میکن تا از بهر تو خیر دنیا و آخرت فراهم شود و در این جهان نام تو باستاره و ماه بهم برود و در آن جهان بهشت جاودان بهره و نصيبه تو گردد واگر نه از چرخ ماه به بنگاه چاه درافتی وهردوجهانرا بر خویش تباه کني الله الله از عمرو بن العاص ایمن مباش چون او را دیدار کنی ابتدا بسلام مكن اگر چند از سنت خير الانام است لکن او از اهل سلام نیست ودست خویش را فرادست اومده چه دستی که در گروگان بیعت است در نزد تو جز بامانت نیست حاشاو کلّا بر بساط او منشين و آغاز مخالطت من که ازهر رقعه خدعه انگیخته و باهر کلمه دمدمه آمیخته ، زنهار که با او خلوتی بسازی و خانه از بیگانه بپردازی و دوستانه سخن کنی دانسته باش که از پس دیوار مردی چند گماشته باشد تا بر سخنان تو گواه گیرد و روزگار بر تو تباه کند و اگر نتوانی بر گردن عمرو سوار شوی تا برخلافت

ص: 136

علی گردن نهداو را مختار کن که اهل عراق را اختیار کند بشرط که ایشان از قریش شام کسی را اختیار کنند زیرا که ایشان اختيار باما میگذارند و ماهر کرامیخواهيم بر میداریم و اگر این سخن را نیز نپذیرد اورا بگوی قریشی شام را مختار کند تا از قریش عراق هر کرا بخواهند اختيار کنند چون چنین کنی در هر حال کار برما فرود آید.

ابوموسی گفت دل آسوده دار که من چندانکه وسع من است در انجام این امر رنج خواهم برد و غایت جهد مبذول خواهم داشت احنف باخدمت اميرالمؤمنين آمد و گفت ابوموسی را وداع گفتم و آنچه دانستم و توانستم از نصیحت اوخویشتن داری نکردم لكن او را با خردی نارسا ودینی نا پارسا میدانم خدای داند تا او چكند و اینکار را چگونه بمقطع رساند امير المؤمنين فرمود چنين است که تو کوئی لكن بدانچه خدای تقدیر کرده دیگر گون نخواهد شد و بدان باید رضاداد شنّی نیز با ابوموسی همی رفت و او را وداع گفت و این ابیات را انشاد کرد:

أبا موسى جزاك الله خيراً*** عراقك، إنّ حظّك في العراق

وإنّ الشام قد نصبوا إماماً*** من الأحزاب معروف النّفاق

و إنّا لانزال لهم عدوّاً*** أبا موسى إلى يوم التّلاقی

فلا تجعل معوية بن حرب*** . إماماً ما مشت قدم بساق

ولا يخدعك عمرو إنّ عمراً*** أبا موسى تحاماه الرّواقی

فكن منه على حذر وأنهج*** . طريقك لاتزلّ بك المراقي

ستلقاه أبا موسی مليّاً*** بمرّ القول من حقّ الخناق

ولا تحكم بأنّ سوي علىّ*** إماماً إنّ هذا الشرّ باق

وهم این شعر صلتان برای ابوموسی از کوفه بدومة الجندل فرستاد :

لعمرك لا الفى مدى الدهر خالعاً*** علياً بقول الاشعري ولاعمرو

فان يحكما بالحقّ نقبله منهما*** وإلا أثر ناها كراغية البكر

ولسنا نقول الدهر ذاك إليهما***وفي ذاك لو قلناه قاصمة الظهر

ص: 137

ولكن نقول الأمر بالحقّ كله*** إليه و في كفيّه عاقبة الأمر

وما اليوم إلّا مثل أمس وإنّنا*** لفي رهق الضحضاح أولجّة البحر

وشعر صلتان درحق ابوموسی خاطرها رادیگر گون ساخت و در کار او بد گمان گشتند بالجمله از آنسوی نیز معويه عمرو بن العاص را با چهار صد سوار بجانب دومة الجندل روان داشت و شرحبيل بن السمط الکندی را فرمود تا با او کو چ دهد و آنجا که از تعرض خیل عراق ایمن شد او را وداع گوید و باز شود شرحبيل با او برفت و هنگام مراجعت اوراگفت ایعمرو تو مردی قرشی نژادی و معويه، ترابدين أمر متصدی نساخت الا آنکه بحصافت عقل ورزانت رای تو واثق بود و بصدق عقیدت و صفای نیت تو استظهار داشت و ما نیز دانسته ایم که تو باهیچ شعبده شیفته و باهیچ حیلتی فریفته نگردي چنان باش که گمان ما بخطا باز نگردد و آنچه از مانند تو کس متوقّعست دیدار شود .

چون هردوجانب از کار حكمين بپرداختند و ایشانرا روان ساختند امير المؤمنين (علیه السّلام) بفرمود تا منادی کردند که ای لشکر عراق ساخته راه شوید و طریق مراجعت پیش دارید و از آنسوی معويه نیز فرمان کرد تا لشکر شام باز جای شوند پس معويه باز شد و امير المؤمنين (علیه السّلام) بر نشست و طریقعراق پیش داشت و فرمود : آئِبُونَ عَائِدُونَ لِرَبِّنَا حَامِدُونَ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ وَ کَآبَهِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِی الْمَالِ وَ الْأَهْلِ وَ الوَلَدِ. .

و از آنراه که از کوفه بصفين آمد باز نشد طریق بیابان گرفت و بر شاطىء الفرات عبور همی داد تا ببلده هیت رسید جماعت أنماريون باستقبال بیرون شدند وعلف و آزوغه وخورش و خوردنی حاضر ساختند و از آنجا کوچ بر کوچ طی مسافت کرده در نخيله فرودشد و بيوت کوفه دیدار گشت .

در آنجا امير المؤمنين مردی را دیدار کرد که آثار مرض در چهره داشت بر او سلام کرد و او بوجهی نیکو جواب باز دادگفت مریضی؟ گفت هستم فرمود مکروه

ص: 138

میداری این مرض را؟ عرض کرد دوست نمیدارم که بهبودی پذیرد فرمود در این ابتلا برحمت خداوند و مغفرت او شاد باش اکنون بگوی کیستی و چه نام داری عرض کرد صالح بن سلیم فرمود تو این سخن گفته «أما الأصل فمن سلامان بن طیّی، وأمّا الجوار و الدعوة فمن بني سليم بن منصور»، چه نیکوست نام توو نام پدر تو و نام اجداد تو و نام آنکس که نسبت بدومیرسانی اکنون بگوی که در غزوه صفین با ما بودی؟ عرض کرد یا امیر المؤمنین تصمیم عزم دادم و افتحام مرض نگذاشت .

قالَ عليُّ(علیه السّلام) : لَیْسَ عَلَی الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَی الْمَرْضَی وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَیَجِدُونَ مَایُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا للّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (1).

فرمود بر ضعیفان و بیماران و تهیدستان حرجی نیست و گاهیگه از جهاد باز مانند گناهی نکرده باشند اکنون بگوی تا مردمان در آنچه در میان ما واهل شام رفت چه میگویند عرض کرد اغنيا مسرورند و جز ایشان دریغ و افسوس میخورند.

واز پس او امير المؤمنین (علیه السّلام) عبدالله بن وديعۀ انصاری را دیدار کرد ازوی نیز پرسش نمود که مردم چه میگویند در امر ما؟ عرض کردمردم چنانکه خدای فرماید: «ولا يزالون مختلفين» ، بعضی را عجب میآید و جماعتی این مراجعت را مکروه می دارند فرمود صاحبان خرد و رویّت را عقیدت چیست عرض کرد میگویند امير المؤمنين لشکری بزرگی فراهم کرد و خود متفرق ساخت و بنیانی محکم نهاد و خود ویران نمود و ازین پس چگونه بنیان میکند آنچه را ویران کرد و چگونه فراهم می آورد آنچه را پراکنده ساخت بایست از آنان که عصیان ورزیدند دست باز دارد و با آنان که فرمان نپذیر بودند رزم دهد تا بکشد یا کشته شود امير المؤمنین فرمود من آن بنیانرا ویران کردم با ایشان کردند و من آن جمع را پریشان کردم با ایشان کردند و اینکه میگویند بحكم حزم باید باتفاق آنانکه اطاعت داشتند قتال کنم

ص: 139


1- سورۀ توبه آیۀ 92 .

تا گاهي که نصرت جویم و اگر نه کشته شوم من از اقدام این امر باك نداشتم و ازمرگی بيمناك نبودم چون نگریستم که با عددی قلیل غلبه نتوان جست و بیم میرفت که حسن و حسین مقتول کردند و نسل مصطفى مقطوع افتدو درمیان امت ازیشان نشان نماند دست باز داشتم سوگند با خدای اگر ازین پس این قوم را ملاقات کنم حسنین بامن نخواهند بود.

و از آنجا بخانهای بنی عوف عبور دادو در آنجا هفت واگر نه هشت قبر پدیدار شد فرمود این قبور کراست قدامة بن عجلان أزدی عرض کرد یا امیر المؤمنين از پس آنکه بالشكر سفر شام پیش داشتی خبّاب بن الأرت را مرگ فرارسیدو اورا بحكم وصیت درین زمین مدفون ساختند و این دیگر چون وداع جهان گفتند در جوار او بخاك سپردند .

فَقَالَ عَلِیٌّ : «رَحِمَ اَللَّهُ خَبَّاباً قَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ عَاشَ مُجَاهِداً وَ اُبْتُلِیَ فِی جَسَدِهِ أَحْوَالاً وَ لَنْ یُضِیعَ اَللَّهُ« أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً ».

فرمود خداوند رحمت کند خباب را که در کمال رغبت مسلمانی گرفت و بتمام طوع هجرت فرمود و چند که زنده بود با کافران جهاد کرد و بابتلای گوناگون ممتحن گشت همانا خداوند پاداش او را بوجهی نیکوتر عطا فرماید آنگاه بیامدو بر سر قبر ایشان بایستاد و فرمود :

«عَلَیْکُمُ اَلسَّلاَمُ یَا أَهْلَ اَلدِّیَارِ اَلْمُوحِشَهِ وَ اَلْمَحَالِّ اَلْمُقْفِرَهِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنَاتِ وَ اَلْمُسْلِمِینَ وَ اَلْمُسْلِمَاتِ وَ أَنْتُمْ لَنَا سَلَفٌ وَ فَرَطٌ وَ نَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ وَ بِکُمْ عَمَّا قَلِیلٍ لاَحِقُونَ اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لَنَا وَ لَهُمْ وَ تَجَاوَزْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ» ثُمَّ قَالَ: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی جَعَلَ« اَلْأَرْضَ کِفاتاً ` أَحْیاءً وَ أَمْواتاً » اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی جَعَلَ مِنْهَا خَلْقَنَا وَ فِیهَا یُعِیدُنَا وَ عَلَیْهَا یَحْشُرُنَا طُوبَی لِمَنْ ذَکَرَ

ص: 140

اَلْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ وَ رَضِیَ عَنِ اَللَّهِ بِذَلِکَ»

مردگانراسلام فرستاد و فرمود ای اهل دیار وحشت و دهشت و ساکنین وادی خاموشان و فاطنين ويرانه بیکسی و تنهائی شما پیشروان مائيد ومادنباله پویان شمائیم زود باشد که با شما ملحق شويم الها پروردگارا بیامرز مارا و ایشانرا آنگاه فرمود سپاس خداوند را که زمین را نگاهبان ما آفريده خواه در شمار زندگان باشیم و خواه در حساب مردگان سپاس مرخدایراکه مار ااز خاك بیاورید و هم با خاك بازمیگرداند وهم بر خاك حشر میفرماید نیکو کار کسی که معادرا فرایاد می آورد و کار بشمار بازپرس میکند و قناعت را نیکوترصناعت میداند ورضای خداوند نگاه میدارد .

و از آنجا بثور همدان (1) عبور داد و بانگی گریه جماعتی را اصغا فرمود گفت این چیست گفتند بر کشتگان صفین میگریند فرمود من شاهدم آنانرا که در راه خدا جهاد کردند همانا در شمار شهیدان میروند و از آنجا بثور فاشین(2) گذشت و بانگ گریه شنیدو بدینگونه سخن کرد و از آنجا بشبامیین آمد در آنجا ناله زنان بلند بود و بأعلی صوت مینالیدند و نوحه میکردند اینوقت حارث بن شرحبيل الشبامی حاضر شد امیر المؤمنين فرمود « أيغلبكم نساؤكم ألاننهونهنّ عن هذا الصباح والرنين » آیا زنان بر شما غلبه جستند و بر کشتگان خویش بقانون جاهلیت بگریستند و شما ایشانرا ازین صيحها و فریادها منع نمیکنید عرض کرد یا امير المؤمنين اگريك خانه و دوخانه وسه خانه بود سهل بود ازین قبيله صد و هشتاد کس شهید شده و ماخوشدلیم که کشتگان ما سعادت شهادت یافتند و بر ایشان گریه نمیکنیم اما این زنانرا از گریستن و ناله کردن باز داشتن سخت صعب مینماید چون این کلمات بعرض رسانید امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود«رحم الله قتلاكم وموتاكم» ، وروان گشت .

حارث نیز درركاب او روان شد امير المؤمنين سوار بود و او پیاده پس اورافرمود بازشو این مشی تو فتنۀ والی و لغزش مؤمنانست و از آنجا بقبيلۀ ناعطيين (3) آمد شنید که

ص: 141


1- ثور همدان : قبيله ایست از قحطانیه همدان فرزندان ثور بن مالك بن معاوية بن دومان بن بكيل بن جشم ، وفایش وهمچنین ناعط : بطنی است از همدان از مالك بن زيد بن كهلان از قحطانیه « معجم قبائل العرب »
2- ثور همدان : قبيله ایست از قحطانیه همدان فرزندان ثور بن مالك بن معاوية بن دومان بن بكيل بن جشم ، وفایش وهمچنین ناعط : بطنی است از همدان از مالك بن زيد بن كهلان از قحطانیه « معجم قبائل العرب »
3- ثور همدان : قبيله ایست از قحطانیه همدان فرزندان ثور بن مالك بن معاوية بن دومان بن بكيل بن جشم ، وفایش وهمچنین ناعط : بطنی است از همدان از مالك بن زيد بن كهلان از قحطانیه « معجم قبائل العرب »

عبدالرحمن بن مرثد میگوید که علی چه صنعت کرد ازین سفر؟ سوگند باخدای که چیزی بود برفت و ناچیز باز آمد اميرالمومنين از دریأس و حيرت درونگریست و با آن مردم که حاضر صفین بودند فرمود «قوم فارقتهم آنفاً خير من هؤلاء ، گاهیکه ازیشان جدا شدیم بهتر ازین بودند و این شعر بفرمود -

أخوك الذي إن أحرضتك ملمّة*** من الدّهر لم يبرح لبثّك و اجماً

وليس اخوك بالذي إن تشعبّت*** عليك أُمورظلّ يلحاك لائماً

و این شعر را در حق مقتولین لشکر شام میفرماید :

وكم قد تر کنافي دمشق وارضها*** من لشمط موتور وشمطاء ثاكل

و غانية صاد الرّماح حليلها*** فأضحت تعدّ اليوم إحدى الأرامل

تبكّي على بعل لها راح غاديا*** فليس إلى يوم الحساب بغافل

وإنّا أُناس ما تصيب رماحنا*** إذا ما طعنّا القوم غير المقاتل

ذكر رسیدن عمرو بن العاص و ابوموسی الاشعری بدومة الجندل درسال سی و هشتم هجری

اکنون بازگردم بقصه حکمین، نخستین عمرو بن العاص وارد دومة الجندل شد و از پس روزی چند ابوموسی اشعری نیز برسید چون عمرو خبر ورود ابوموسی شنید برخاست و از خیمه خویش بیرون شد و ابوموسی را استقبال کرد و بوروداو كمال بشاشت و خشنودی فرمود و مقدم اورا عظیم بزرك داشت و بر او سلام داد ابوموسی از اسب پیاده شد ودست عمرورا بگرفت و بسینه خویش بر چفسانید و گفت ای برادر درمان تومرا عظیم زحمت کرد و طول زمان مفارقت قلب مرا شکنجه نهاد خوشا روزگاری که در صحبت چون تو دوستی بپای رود و ازین پیش بقانون بود که عمرو عاص بر ابوموسی تقدم مي فرمود چه در میان اصحاب ابوموسی را محل ومكانت او نبود اینوقت عمرو از بدو ورود ابوموسی را بر خودم مقدم می داشت و در خدمت او بتمام رغبت چاپلوسی و فروتنی میفرمود .

ص: 142

بالجمله دست ابوموسی را بگرفت و بر بساط خویش آورد و در صدر مجلس جای داد و بفرمود تا خوردنی بیاوردند و با هم بخوردند و بیاشامیدند و ساعتی از در مصاحبت ومخالطت بنشستند و ازهر گونه سخن کردند پس ابوموسی برخاست و گفت خداوند آنچه صلاح وصوابست از بهر این امت بر دست ما جاری کناد و با منزل خویش آمد بدینگونه هر روز می آمد و ساعتی باهم می نشستند و از هردر سخن میکردند و باز میشدند و روز تاروز عمرو بن العاص بر عزت و منزلت او ميافزوذ و جماعتی از صنادید شام و عراق حاضر بودند و در ایشان مینگریستند که اینکار چگونه بمقطع رسد چون مدت بدراز کشید و همگانرا ضجرت و ملالت آمد یکروزعدی بن حاتم طائی برخاست و گفت ایعمرو ترا خاطریست ازهوا وغرض آکنده و روی با ابوموسی کرد و گفت ای ابوموسی بازوی تو نیروی اینکار ندارد و عاقبت رای تو ضعیف شود و قوای تو با فتور قرین گردد عمروعاص گفت ای عدی تو کتاب خدايرا چه دانی ترا وامثال ترادراین میدان مجال ترکتازی نیست. آنگاه روی با ابوموسی کرد و گفت روانیست هر کس بحکم ارادۀ خویش حاضر این مجلس شود و سخنان مارا گوش دارد و کلمات ما را انگشت ردّ و قبول فرانهد و مردمان از دور و نزديك همی گفتند بدان میماند که ابوموسی این کار را از علی بگرداند .

نضر بن صالح حدیث میکند که در غزوۂ سجستان شریح بن هانی مرا بگفت که

امير المؤمنين بصحبت من عمرو بن العاص را بدین کلمات پیام کرد:

إِنَّ أَفْضَلَ الْخَلْقِ عِنْدَ اللَّهِ مَنْ کَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَیْهِ وَ إِنْ نَقَصَهُ وَ إِنَّ أَبْعَدَ الْخَلْقِ مِنَ اللَّهِ مَنْ کَانَ الْعَمَلُ بِالْبَاطِلِ أَحَبَّ إِلَیْهِ(1) وَ إِنَّ زَادَهُ وَ اللَّهِ یَا عَمْرُو إِنَّکَ لَتَعْلَمُ أَیْنَ مَوْضِعُ الْحَقِّ فَلِمَ تَتَجَاهَلُ أَفبِأَنْ أُوتِیتَ طَمَعاً(2) یَسِیراً صِرْتَ لِلَّهِ وَ لِأَوْلِیَائِهِ عَدُوّاً فَکَانَ مَا أُوتِیتَ قَدْ زَالَ عَنْکَ فَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً وَ لَا لِلظَّالِمِینَ ظَهِیراً أَمَا إِنِّی

ص: 143


1- أن زاده ، ظ..
2- طعما ، ظ.

أَعْلَمُ أَنَّ یَوْمَکَ الَّذِی أَنْتَ فِیهِ نَادِمٌ هُوَ یَوْمُ وَفَاتِکَ وَ سَوْفَ تَتَمَنَّی أَنَّکَ لَمْ تُظْهِرْ لِی عَدَاوَهً وَ لَمْ تَأْخُذْ عَلَی حُکْمِ اللَّهِ رِشْوَهً.

خلاصه اینکلمات فارسی چنین می آید می فرماید فاضلترین مردم در نزد خدای کسی است که کاری که خدایرا خوشنود سازد دوست تر دارد اگر چه اورازيان آرد و دور افتاده تر از خدای آنکس است که کردار باطل را دوست تر دارد اگرچه اورافزونی دهد ، سوگند با خدای ایعمرو تو موضع حق را نيك میدانی و تجاهل میکنی و طمع در چیزی اندك می بندی و باخدانی و دوستان خدای مخاصمت میکنی ، سوگند یا خدای آنچه فرادست کمی زود زایل شود زودا که چنگال مرگ ترافراگیرد و از کرده پشیمان شوی و آرزو کنی که کاش با هیچ مسلمی لوای خصومت نیفراشتم و در هیچ حکمی چشم برشوت نداشتم .

شريح بن هاني گفت چون این پیغام بعمرو عاص بردم افروخته گشت و گفت من کی از علی ابوطالب مشورت جستم یا بفرمان او کار کردم که با من چنین خطاب میکند گفتم ای پسر نابغه اگر تو از مولای خود ومولای مسلمانان استشارت کنی چه زیان دارد ابو بكر وعمر که از توهزاردرجه مکانت و منزلت افزون داشتند از وی استشارت میکردند و بفرمان وی میرفتند عمرو بر آشفت و گفت مانند من کسی با مثل تو کس سخن نکند گفتم ای عمر و عنان باز کش تو با کدام پدر و مادر از مکالمه من عار داری آیا با پدرت وسیط یا مادرت نابغه اینمنزلت بدست کردی چون سخن بدینجا رسید عمر و دیگر سخن نگفت برخاست و راه خویش گرفت من نیز برخاستم و با منزل خویش آمدم .

بالجمله درین ایام که عمر و عاص و ابوموسی در دومة الجندل جای داشتند و این خبر در بلاد و امصار پراکنده بودسعد بن ابی وقاص که از على (علیه السّلام) اعتزال جست و با معويه نیز دست بیعت نداد در ارض بادیه بر سر آبی از بنی سلیم انزوا گزید و کشف اخبارهمی کرد تا بداند کار علی و معاویه چگونه بمقطع میرسد و با هيچيك خاطر او

ص: 144

موافق نبود پسرش عمر بن سعد بر نشست و پست و بلند زمین را در نوشت و بنزديك در آمد و گفت ای پدر خبر لشکر شام و عراق و مقاتلت ایشان را در صفین شنیدی و دانست که بیشتر مردم عرضه هلاك ودمار گشتند اکنون کار بر حکمین تقریر یافته و ایشان در دومة الجندل جای کرده اند و بزرگان قریش در آنجا حاضر شده اند تو از اصحاب رسولخدای و از اهل شورائی و آنکسی که رسول خدای در حق تو فرمود : از دعای او بپرهیزید، و او کسی است که در امري داخل نمیشود که مکروه امت باشد برخیز وطريق دومة الجندل پیش دار که مجلس چونین بی مقدم تو مبارك نباشد سعد گفت ای پسر آهسته باش که من از رسولخدای شنیدم که فرمود بعد از من انگیزش فتنه میشود بهترین مردم کسی است که خویشتن را مخفی بدارد من ازینکار کناره گرفتم و در اول امر حاضر نشدم و در آخر آن نیز حاضر نشوم و اگر دست در اینکار کردم در خدمت على (علیه السّلام) بودم هان ای پسر امشب در نزد پدر خویش بباش عمر بن سعد اقامت جست و نیمۀ شب شنیدکه سعد این شعر قرائت میکند همانا سعد پسر را بداشت تا این شعر را بدو بشنواند :

دعوت أباك اليوم والله للذي*** دعاني إليه القوم و الأمر مقبل

فقلت لهم للموت أهون جرعة*** من النار فاستبقوا أخاكم أواقتلوا

فكفّواو قالوا إنّ سعد بن مالك*** مزخرف جهل و المجهّل أجهل

فلصّا رأيت الأمر قد جدّ جدّه*** و کاشفنا يوم أغرّ محجلّ

هربت بديني والحوادث جمّة*** و في الأرض أمن واسع ومعوّل

فقلت معاذ الله من شرّ فتنة*** لها آخر لا یستقال و أوّل

ولو كنت يوماً لامحالة وافداً*** تبعت عليّاً و الهوی حيث يجعل

ولكنّني زاولت نفساً شحيحة ***على دينها تأبى علىّ وتبخل

فأمّا ابن هند فالتراب بوجهه*** و إنّ هوای من هواه لأميل

فياعمر ارجع بالنصيحة إنّني*** سأصبر هذا العام والصبر أجمل

عمر سعد بدانست که در این رأی که زد پدر با او موافقت نمیکند پس طریق

ص: 145

مراجعت گرفت از آنسوی چون اقامت حكمين در دومة الجندل بدراز کشید و قضائی نراندند مویه بیمناك شد که مبادا عمرو بن العاص حیلتی بکار برد و امر خلافت را بر خویشتن فرود آرد جماعتی از قریش که نه با علی بیعت کردند و نه متابعت معويه جستند در مدت مقاتلت ایشان در طایف اقامت داشتند کس بدان جماعت فرستاد که اکنون روزگار مصالحت ومسالمت است روا باشد که بدینجانب سفر کنید و ما را دیدار فرمائید لاجرم عبد الرحمن بن زبیر و عبد الله بن عمر بن الخطاب و عبد الله بن صفوان الجمحي و ابو الجهم بن حذيفه و عبدالرحمن بن اسود ابن عبد يغوث الزهری و جماعتی از قریش بنزديك او سفر کردند مغيرة بن شعبه که نیز در طایف بود بنزديك او شد معويه با مغيره گفت من از عمرو بن العاص ایمن نیستم چه مرا گویند این کار از بهر خویش خواهد مغیره گفت چند که در قوت بازوی منست از نصرت تو دست باز نگیرم لكن اکنون بر آن مزیدی نیست که تا دومة الجندل سفر کنم واز اندیشه عمرو و أبوموسی فحمی کنم و اراده ایشان را باز دانم معويه گفت روا باشد .

پس مغيره طریق دومة الجندل پیش داشت و عبد الله [بن] زبیر و عبدالله [بن] عمر وعبدالله بن صفوان و ابوالجهم و عبدالرحمن نیز حاضر دومة الجندل شدند نخستین مغيرة بن شعبه بنزديك أبو موسى آمد و گفت يا أبا موسی چگوئی در حق آنکس که نه اطاعت علی کرد و نه متابعت معويه و چون نگریست که آتش فتنه تافته گشت دامن در چید و کناری گرفت أبو موسی گفت عاقل مردی که اوست نه دست در خون مسلمانان کرد و نه شکم از اموال ایشان آکنده ساخت مغیره ازین کلمات هندسه تحقيق و تمييز أبوموسی را بدانست و دیگر با او سخن نکرد و از آنجا به نزديك عمر و بن العاص آمد و گفت یا عمر و چگوئی در حق آن کس که از این مقاتلت عزلت گزید و ساحت خویش را بخون مردم آلايش نداد عمرو گفت چنین کس از همه مردمان غافلتر و جاهلتر است زیرا که حق از باطل نشناخته و زشت از زیبا ندانسته تا یکی را بگذارد و دیگر را بردارد مغیره دیگر سخن نکرد

ص: 146

و از نزد او بیرون شد و طریق شام در پیش داشته بنزد معويه آمد و گفت برفتم و هر دو را دیدار کردم و سخنان ایشانرا بشنیدم و بی هیچ شك بدانستم که ابوموسی علی را از خلافت خلع خواهد کرد و دل او بسوی عبدالله بن عمر بن الخطاب میرود و اما عمرو عاص را در اندیشه ژرف مغمور يافتم و چنان فهم کردم که خویش را در امر خلافت سزاوارتر از تو و بداند ازین سخن خوف و خشیت معويه افزون گشت و این اشعار را بصحبت مغیره بابوموسی فرستاد: نفي النّوم ما لا يبلغنه الأضالع*** وكلّ امرء يوماً إلى الصّدق راجع

فيا عمروُ قد لاحت عيون كثيرة*** فياليت شعري عمروُ ما أنت صانع

و يا ليت شعري عن حديث ضمنته*** أتحمله یا عمرو ما أنت ضابع

و قال رجال إنّ عمرواً، يريدُها*** فقلت لهم عمروُ لى اليوم تابع

فان تك قد أبطأت حتّى تبادرت*** إليك بتحقيق الظنون الأصابع

فانّی و ربّ الراقصات عشيّة*** خواضع بالركبان والنقع ساطع

بك اليوم في عقد الخلافة واثق*** و من دون ما ظنّوا به السمّ نافع

فأسرع بها أو أبط من غير ريية*** . و کم تعدوا الأمر الّذي حمّ واقع

چون خاطر أبوموسی در حق أمير المؤمنين (علیه السّلام) با هواجس نفسانی و تسويلات شیطانی آلایشی تمام داشت وأصحاب آنحضرت او را مورد نصيحت و شناعت میداشتند برائت ساحت خود را خدمت أمير المؤمنین مکتوبی کرد و آن حضرت در پاسخ او این نامه نگاشت و بدو فرستاد:

فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَیَّرَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ عَنْ کَثِیرٍ مِنْ حَظِّهِمْ- فَمَالُوا مَعَ الدُّنْیَا وَ نَطَقُوا بِالْهَوَی- وَ إِنِّی نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلاً مُعْجِباً- اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ- فَإِنِّی أُدَاوِی مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ یَکُونَ عَلَقاً- وَ لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَی جَمَاعَهِ أُمَّهِ؟مُحَمَّدٍ ص؟- وَ أُلْفَتِهَا مِنِّی- أَبْتَغِی بِذَلِکَ

ص: 147

حُسْنَ الثَّوَابِ،وَکَرَمَ الْمَآبِ.وَسَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ عَلَی نَفْسِی،وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ،فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ،وَالتَّجْرِبَهِ،وَإِنِّی لَأَعْبَدُ أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ،وَأَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللّهُ.فَدَعْ مَا لَاتَعْرِفُ،فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَیْکَ بِأَقَاوِیلِ السُّوءِ،وَالسَّلَامُ..

در جمله میفرماید مردم بهرۀ خویش را از آنسرای دست باز دادند و بدنیا دل در بستند و سخن بهوای نفس کردند و من در محلی شگفت واقع شدم وهمی خواستم جراحات ایشان را مداوا کنم و بیم داشتم که بهبودی نپذیرد و هیچ کس حريصتر از من در تشييد أمر امت و جمع شمل جماعت نیست و بدین خویشتن را بحسن ثواب خشنود میدارم هان ای ابوموسی گوش دار تا از آن پیمان که با من نهادی و از من جدا شدي بیرون نشوی همانا شقی کسی است که از طریق عقل و تجربت بیرون شود و سود خویش را بدست زیان باز دهد و من رضا نميدهم که کسی بباطل سخن کند و آنچه را خداوند باصلاح آورده خلل پذیرد هان ای أبو موسی تقدیم امری مکن که بر آن دانا و بینا نیستی و پذیرای سخن مردم مفسد و منافق مباش والسلام .

و از این سوی مردم از تسویف و مماطله حكمين ملول شده ایشانرا گفتندتا چند اینکار را باز پس می افکنید و ایام را بترّهات میگذرانید ما از آن بیمناكیم که مدت معلوم منقضی شود و ما را دیگر باره بر سر جنگی باید رفت عمرو برخاست و نزديك ابو موسی آمد و عبدالله بن هشام و عبدالرحمن بن عبد يغوث و ابوالجهم بن حذيفة العدوی را حاضر ساخت تا بر کلمات عمرو گواه باشد و مغیره بن شعبه نیز حاضر بود پس روی با ابوموسی کرد و گفت ای ابوموسی چه میگوئی در خلافت

ص: 148

معويه چه زیان دارد اگر او این امت را خلافت و امامت کند ؟ ابوموسی گفت با عمرو این سخن بگذار در خلافت معويه هیچ حجتی بدست نتوان کردعمر و گفت ای ابوموسی آیا عثمانرا مظلوم نکشتند گفت کشتند و اگر آنروز که عثمانرا حصار دادند من حاضر بودم او را نصرت کردم عمرو گفت اکنون معويه ولیّ دم عثمان است و بیت او در قریش اشرف بیوتست بر خلافت او اتفاق میکنیم و اگر مردمان ترا گویند چرا در خلافت معويه متفق شدی و حال آنکه او از مهاجرین اولین نیست و او را در اسلام سابقتی و منزلتی نباشد بگو اورا ولیّ دم خليفه مظلوم یافتم و خونخواه او دیدم و مردیست باحصافت عقل و حسن تدبیر و از اصحاب رسول خدا و برادر ام حبیبه زوجه رسول خداست هان ای ابوموسی فرصت از دست مگذار چون خلافت معويه را امضا داری و اینکار بر وی فرود آریم و زمام سلطنت بدست وی دهیم ترا فراموش نکند و در حق تو چندان جود فرماید که عطایای ترا بمطايا نتوان حمل داد.

ابوموسی گفت ای عمر و از خدای بترس از شرافت بيت معویه بامن مگوی اگر بحكم شرافت بیت کار باید کرد احق از همه کس ابرهة بن الصباح است امر خلافت خاص از بهر اهل دینست و على (علیه السّلام) افضل قریش است و اینکه گفتی اینکار را با معويه گذارم چه او ولیّ دم عثمان أست من هرگز مهاجرین اولین را نتوانم گذاشت و معويه را برداشت و اینکه مرا بعطيت معويه تطمیع میکنی اگر همه سلطنت خود را بمن گذارد من بولايت اورضا ندهم ودر کار حق رشوت نستانم لكن اگر خواهی سنت رسول خدا را زنده کنم و صلاح امت را از دست فرو نگذارم عبدالله بن عمر بن الخطاب را بخليفتی برداریم وعلی و معويه را از خلافت خلع کنیم زیرا که عبدالله داخل این فتنه نشده وخونی بدست او ریخته نگشته عمرو عاص گفت ای ابوموسی این امر خلافت کبری و سلطنت عظمی و کار جهانگیری و جهانیانیست بینش عقاب و حذر غراب و غيرت خروس و حشمت طاوس و شجاعت شیر وصلابت نهنگ میخواهد و عبدالله بن عمر جبان تر از نعامه و ساده تر از ارنب و ضعیف تر از ذباب و

ص: 149

خفیف تر از عصفور است چگونه اینکار ساخته تواند کرد .

اینوقت عبد الله بن عمرو عبدالله بن زبیر با مجلس ایشان نزديك بودندو کلمات ایشان میشنودند عبد الله بن زبیر با عبدالله بن عمر گفت شنیدی تا ابوموسی وعمرو عاص چه گفتند ساخته کار باش و امشب عمروعاص را دیدار کن و رشوتی بر ذمت گیر تاهر دو تن متفق شوند و ترا بخليفتی بردارند تو پسر عمر بن الخطابی چه بی رونق پسری باشی که سمت پدرزنده نکنی عبدالله عمر گفت مرا بحال خود گذار و بچنگ شیر ودهان تنّين (1) دلالت مگن لكن عمروعاص را دیدار میکنم و او را میگویم ای پسر نابغه از خدا بترس از آن پس که عرب شمشیرها زدند و نیزها بکار بردند تراز بهر حکومت اختيار کردند از خدای بترس و مردم را دیگر باره بمهلکه میفکن.

بالجمله عمروعاص گفت ای ابوموسی اکنون که امر خلافت را از پسرعمر بن الخطاب دریغ نداری چه زیان دارد که از بهر اینکار پسر مرا اختیار کنی وفضل و صلاح او را نیک میدانی ابوموسی گفت دانسته ام که او مردی فاضل وصادق است لكن چون درین فتنه داخل گشت و خونریزی کرد صلاحیت اینکار نخواهد داشت عمر و عاص چون دید که از هیچ در ملتمس او باجابت مقرون نیفتاد سخت غمنده گشت و سخن بدينجا فرو گذاشت و برخاست و روان شد و او را پسر عمی بود که ملازمت خدمت او داشت و جوانی نورس و خادع و شاعر بود و این شعرهادر حق عمروانشاد کرد :

يا عمرو إنّك للأُمور مجرّب*** فارفق ولا تقذف برأيك أجمع

و استبق منه ما استطعت فانّه*** لاخير في رأي إذا لم ينفع

و أخلع معوية بن حرب خدعة*** يخلع عليّاً ساعة و تصنّع

و اجعله قبلك ثمّ قل من بعده*** اذهب فما لك في ابن هندمطمع

تلك الخديعة إن أردت خداعه*** والرّاقصات إلى متى خذ أُودع

ص: 150


1- بروزن سكين: مار بزرك، اژدها.

بالجمله روز دیگر عمروعاص بنزديك ابوموسی آمد و چون روباه حيلت گر روغانی (1) بكرد و روی سخنرا بگردانید و گفت ای ابوموسی سخنی از در صدق خواهم گفت همانا تو اهل عراق را چنان ناصح مشفق نیستی که من اهل شام را و على ابوطالب را چنان نمیخواهی که من معويه را و اهل عراق نیز با تو وثوقی كمال ندارند چه ترادوستار عثمان و دشمن تفرقه [انداز) میدانند با اینهمه بشنو تاچه گویم اگر کسی گوید معويه طليق بن طليق نیست گوئیم هست و اگر گويد معويه و پدر او در شمار احزاب نیستند گوئیم هستند و از آنجانب نیز روشنست که علی ابوطالب کشندگان عثمانرا در جوار خود جای داد و مورد شفقت و عنایت داشت و از ایشان استظهار فرمود و فرمان کارزار را داد، چه فرمائی که من معويه را از حکومت ، حكم عزلت دهم و تو علی را از خلافت خلع فرمائی آنگاه اگر خواهی این امر بر عبدالله عمر فرود آریم واگرنه بشوری باز گذاریم تا مسلمانان هر کرا خواهند اختيار کنند ابوموسی گفت رحمت خدای بر تو باد، چه نیکو رأى زدی و چه نیکو سخن گفتی سخن حق اینست و هیچ کس را درین سخن مجال طعن ودق نیست عمرو گفت امروز این سخن بگوئیم و این امر خطیر را بخاتمت بازدهیم و مردم را از انتظار بر آریم ابوموسی گفت فردا روز شنبه است و روز مبارکی است حاضر شویم ودست در دست دهیم و این سخن بگوئیم و ازین غم برهيم عمرو گفت حکم تر است فردا بگاه حاضر شوم وترا بگفتار و کردار اقتفا و اقتدا کنم این بگفت و برفت و دوستان خود را انبوه کرد و ایشانرا از قصه آگاه ساخت تا از بامدادحاضر شوند و بر آنچه ابو موسی گوید گواه باشند دیگر روز که آفتاب سر از کوه بر زد و گواهان را بر داشت و حاضر مجلس شد و از دو جانب مردمان انبوه شدند تا سخن حكمين را بشنوند.

پس عمرو بنشست و گفت ای ابوموسی ترا سوگند میدهم بدان خدای که جزاو خدائی نیست آیا خلافت درخور آنکس است که وفا بعهد کند و احقاق حق

ص: 151


1- روغان : از چپ بر است و از راست بچپ پیچیدن است هنگام دویدن و فرار کردن.

فرماید یا آنکس که چشم از حق بپوشد و پیمان بشکند؟ ابوموسی گفت پاسخ این سخن را زحمت بیان واجب نیست عمرو گفت در عثمان چه گوئی اور ابحق کشتند يا بناحق خون بريختند أبو موسی گفت عثمان مظلوم کشته شد گفت در حق کشندگان عثمان چه اندیشی واجب میکند که ایشان را قصاص کنندیازنده گذارند أبوموسی گفت قاتل عثمانرا در هر حال باید کشت عمر و گفت کدام کس باید کشند گان عثمانرا باز کشد گفت اولیای دم عثمان که خدای فرماید:

« وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ » (1)

عمرو گفت اکنون بگویمعويه در شمار اولیای دم عثمانیست یا بیگانه است ابو موسی گفت از اولیای دم او است عمرو فریاد برداشت که ایمردمان گواه باشید که معويه از اولیای دم عثمانست.

اینوقت أبوموسی گفت ای عمر و برخيز و معاویه را از خلافت خلع کن تا من علی را عزل فرمایم عمرو گفت معاذالله این چه سخن است که گوئی چگونه من بر تو تقدم جویم و حال آنکه تو وافد رسول خدا و صاحب مقاسم ابوبکر و عامل عمر بن الخطابی ودر ایمان وهجرت بر من تقدم داری برخیز و سختی که داری بگوی تا من نیز برخیزم و سخنی که دارم بگویم پس ابوموسی برخاست و خدایرا سپاس گذاشت و گفت ای مردم بدانید که فاضلتر کسی است که حفظ و حراست خویشتن نیکوتر کند وخوار مایه تر کسی است که خویشتن را دست باز دارد و همگان دیدید و شنیدید که چه جانهای گرامی بر سر این جنگ رفت و چه جانهای عزیز طعمه شمشیر تیزشد اکنون من ورفيق من عمرو بن العاص در امری متفق شده ایم که امید میرود که مصلحت حال امت باشد و موجب صلاح و سلامت گردد عمرو عاص آواز برداشت که سخن از در صدق وصواب میکند اکنون ای ابوموسی سخن تمام کن و آن کلمه که باید گفت بگوی چون ابوموسی خواست اقدام در کلام کند عبدالله

ص: 152


1- سوره اسراء آیه33.

ابن عباس اورا بانگ زد که ای ابوموسی خویش را واپای سوگند با خدای پسر نابغه ترا بفريفت در سخن از وی پیشی مجوی بگذار تا بروفق آنمواضمه که باهم نهاده اید او نخست سخن کند تو از پس او بگوی واگر نه دانسته باش که بعد از تو با تو موافقت نخواهد جست و بر حسب آرزوی خویش چیزی خواهد گفت ابو موسی مردی گول و احمق بود و ساحت خاطرش با عداوت امير المؤمنين (علیه السّلام) آلایشی داشت در پاسخ ابن عباس گفت من نخست آنچه میدانم میگویم :

فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ: یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّا قَدْ نَظَرْنَا فِی أَمْرِ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ فَلَمْ نَرَ شَیْئاً هُوَ أَصْلَحُ لِأَمْرِهَؤلاء وَلا أَلَمُّ لِشَعَثِهَا أن لا تَبَترَ أُمُورُهَا وَ قَدْ أَجْمَعَ رَأْیِی وَ رَأْیُ صَاحِبِی عَمْرٍو عَلَی خَلْعِ عَلِیٍّ وَ مُعَاوِیَهَ وَ أَنْ نَسْتَقْبِلَ هَذَا اَلْأَمْرَ فَیَکُونَ شُورَی بَیْنَ اَلْمُسْلِمِینَ فَیُوَلُّونَ أُمُورَهُمْ مَنْ أَحَبُّوا وَ إِنِّی قَدْ خَلَعْتُ عَلِیّاً وَ مُعَاوِیَهَ فَاسْتَقْبِلُوا أَمْرَکُمْ وَ وَلُّوا مَنْ رَأَیْتُمْ لَهَا أَهْلاً. ثُمَّ تَنَحَّی فَقَعَدَ.

پس از حمد و ثنا گفت ای مردم ما در امر این امت نيك نظر کردیم و پشت و روی آنرا نیکو نگریستیم چیزیکه پراکندگی ایشانرا فراهم کند و فساد امر ایشانرا باصلاح آرد و امور ایشانرا از انقطاع و انفصام حفظ کند نیافتیم الا آنکه من ورفيق من عمر و بن العاص متفق شویم برخلع علی و معاویه از خلافت و بیفکنیم این کار را در میان مسلمانان بشوری تاهر که را دوست دارند بر خویشتن والی گیرند لاجرم من بیرون آوردم علی ومعويه را از خلافت پس شما امر خویش را از ایشان بگردانید و باز گذارید بدان کس که أهل اینکار دانید .

و بروایت احمد بن اعثم کوفی انگشتری خویش را از انگشت بر آورد و گفت من على را از خلافت بر آوردم چنانکه این انگشتر را از انگشت خویشتن

ص: 153

این بگفت و کناری گرفت و خاموش ایستاد پس عمرو بن العاص برخاست

فحمد الله وأثنى عليه فقال :فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ وقالَ : إنَّ هذا قَد قالَ ما سَمِعتُم وخَلَعَ صاحِبَهُ ، وأنَا أخلَعُ صاحِبَهُ کَما خَلَعَهُ ، واُثبِتُ صاحِبی مُعاوِیَهَ ؛ فَإِنَّهُ وَلِیُّ عُثمانَ ، وَالطّالِبُ بِدَمِهِ ، وأحَقُّ النّاسِ بِمَقامِهِ .

پس از ستایش یزدان پاك گفت ایمردم آنچه ابوموسی گفت شنیدید و دانستید که علی را از خلافت خلع کرد من نیز علی را خلع کردم چنانکه ابوموسی خلع کرد و معويه را بخلافت نصب کردم زیرا که اوولی دم عثمان وخونخواه اوست و سزاوارتر است جای او را ، و بروایت ابن اعثم [کوفی] گفت چنانکه ابوموسی در خلع علي انگشتری خویش را از انگشت بر آورد من در نصب معويه انگشتری خویش را در انگشت میکنم و چنان کرد ابو موسی چون این کلمات بشنید مغزش از آتش خشم تافته گشت و بانگ بر عمروعاص زدو گفت:

ما لَکَ لا وَفَّقَکَ اللّهُ ! غَدَرتَ وفَجَرتَ ! إنَّما مَثَلُکَ «مَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث .

یعنی چیست ترا ای، عمرو خداوند تراموفق ندارد توسگ را ماني که در

هیچ حال از تو آسوده نتوان بود عمرو گفت.

إنَّما مَثَلُکَ مَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارَاً» .

عمرو عاص گفت توخريرا مانی که حمل اسفار کرده باشی و هیچ ندانی .بالجمله ابوموسی وعمرو فراوان یکدیگر را برشمردند و شتم کردند و فحش گفتند و بروایتی دست در گریبان شدند و چنك در روی وریش زدند واصحاب على (علیه السّلام) از کردار ابوموسی سخت مضطرب شدند و گفتند «لاحكم الالله و الله ماصنع الرّجلان شيئاً واشتدّ اضطراب الأمّة وشتم القوم أباموسی و قالوا ياحمار الاشعريّة

ص: 154

انّ أمير المؤمنين قدعلم حماقتك فلذلك كرهك للحكومة ولكنّه اُكره» گفتندای دراز گوش اشعرى على (علیه السّلام) حماقت ترا میدانست وهرگز بحکومت تو رضا نمیداد را با کراه از حضرتش این اجازت گرفتند این وقت شریح بن هانی از کمال خشم بجانب عمروعاص حمله کرد و با تازیانه سرو مغز اورا بكوفت و پسر عمرو بحمايت پدر باتازیانه شریح را بزد و مردمان در میانه حاجز و مانع شدند و ایشان را از هم باز کردند و چند که شريح زنده بود همی گفت افسوس که بجای تازیانه تیغ بر عمرو عاص نزدم و آتش فتنه او را با آب شمشير فرو نشاندم و ابوموسی از شرم علي (علیه السّلام) وبیم اصحاب وشماتت مردم نیروی باز شدن نداشت از میانه بیرون جست وناقه خویش را بر نشست و راه مکه پیش داشت و همواره در جوار مکه میزیست .

بالجمله چون مجلس حكمين بپای رفت و مردم از جنگ و جوش فرو ۔ نشستند عمرو بن العاص بمنزل خویش شد و بدست سواری شرح حال را با این اشعار بمعويه فرستاد :.

أتتك الخلافة مزفوفة*** هنيئا مريئا تقرّ العيونا

تزفّ إليك كزف العروس*** بأهون من طعنك الدّارعينا

وما الأشعری بصلدالزّناد*** ولاخامل الذكر في الاشعرينا

و لكن اُتيحت له حيّة*** يظلّ الشجاع له مستكيناً

فقالوا وقلت و كنت امرءاً*** اُجهجه بالخصم حتّی یلینا

فخذها ابن هند على بابها*** فقد دافع الله ما يحذروناً

فقد صرّف الله عن شامكم*** عدواً شنيئاً وحرياً زبوناً

پس عمرو بن العاص با آنمردم که بملازمت خدمت او بدومة الجندل آمده بودند باشام مراجعت کردند و بر معويه بخلافت سلام دادند و ازینسوی شریح بن هانی و عبدالله بن عباس و دیگر مردم از اصحاب على (علیه السّلام) حاضر خدمت امير المؤمنين گشتندشنی این شعر در شناعت حکمين انشاد کرد :

ألم تر أنّ الله يقضي بحكمه*** و عمرو وعبدالله يختلفان

ص: 155

وليسا بمهدي أُمة من ضلالة*** بدوماه سخما فتنة عميان

مثير انما في النفس من كل حاجة*** شدیدان ضرّاوان مؤتلفان

أصمّان عن صوت المنادي تراهما*** على دارة بيضاء يعتلجان

فيا راكباً بلّغ تميماً و عامراً*** وعبساً وبلّغ ذاك أهل عمان

فمالكم ألّا تكونوا فجرتم*** بادراك معصاة الكرام يدان

بكت عين من يبكی ابن عفّان بعدما ***. نفي ورق الفرقان كلّ مكان

کلا فتنيه عاش حيّاً وميّتاً*** يکادان لولا الحقّ يشتبهان

وامير المؤمنين (علیه السّلام) این شعر در حق ابوموسی فرماید :.

ياربّ إن كان أبو موسی ظلم*** وخانني في حكمه حين حكم

فاقدر له لميمة من اللمم *** لميمة من دخس أعنى أصم

لايطأ السهل ولا يرعى الأكم

ابوموسی را پسرعمي بود این شعرها در سرزنش او گفت :

أباموسی بلیت و کنت شيخاً*** قریب القعر مدهوش الجنان

رمي عمر وصفاتك يا ابن قیس*** بأمر لا تنوه به اليدان

و قد كنّا نجمجم عن ظنون*** . فصرّحت الظنون عن العيان

فعضّ الكفّ من ندم وماذا*** يردّ عليك عضّك بالبنان

واهل شام مردم عراق را مورد شناعت و شماتت ساختند و كعب بن جعيل الثعلبي که شاعر معويه بوداین شعرها بپرداخت :

كأنّ أبا موسى عشيّة أذرج*** يطوف بلقمان الحكيم يو اربه

فلمّا تلاقوا في تراث محمّد*** نمت با بن هندفی قریش مضاربه

سعی با بن عفّان ليدرك ثأره*** و أولی عبادالله بالثّار طالبه

وقد غشيتنا في الزبير غضاضة*** وطلحة إذ قامت عليه نوادبه

فرّد ابن هند ملكه في نصابه*** ومن غالب الأقدار فالله غالبه

ومالا بن هند في لؤيّ بن غالب*** نظیر وإن جاشت عليه أقاربه

ص: 156

فهاذاك ملك الشام واف سنامه***وهاذاك ملك القوم قد جبّ غاربه

يحاول عبدالله عمروة وإنّه *** ليضرب في بحر عريض مذاهبه

دعا دعوة في صدره فهوت به*** إلى أسفل المهوي ظنون کواذبه

مردی از اصحاب على (علیه السّلام) این شعر در پاسخ او گفت :

غدرتم و كان الغدر منكم سجيّة*** فما ضرّ ناغدر اللئيم وصاحبه

و سمّيتم شرّ البريّة مؤمناً*** كذبتم فشرّ القوم للناس كاذبه

فكان لكم في ابن حرب بصيرة*** بلعن رسول الله إن كان كاتبه

عمرو عاص در سرزنش ابوموسی وخدیعتی که با او کرده بود میگوید :

خدعت أباموسی خداعة شيظم*** يخادع سقباً في فلاة من الأرض

فقلت له إنّا كرهنا كليهما*** فنخلعهما قبل التلاتل والدحض

فانّهما لايغضيان على قذي*** من الدهر حتّى يفصلان على أمض

فطاوعني حتّی خلعت أخاهم*** وصار أخونا مستقيماً لدى القبض

و إنّ ابن حرب غير معطيهم الولا*** ولا الهاشمي الدهر او يرفع الحمض

عبدالله بن عباس او را بدین شعر پاسخ گفت :

كذبت ولكن مثلك اليوم فاسق*** على أمر كم يبغي لنا الشرّ والعزلا

و تزعم أنّ الأمر منك خديعة*** إليه و كلّ القول في شأنكم فضلا

فأنتم وربّ البيت قد صاردینکم*** خلافاً لدين المصطفى الطيّب العدلا

أعاديتم حبّ النبيّ و نفسه*** فما لكم من سابقات ولا فضلا

فانتم وربّ البيت أخبث من مشي*** على الأرض ذی نعلين أو حافياً رجلا غدرتم وكان الغدر منكم سجيّة*** فان لم یکن حرثاً و إن لم يكن نسلا

حديث کرده اند که هنگامی که ابوموسی مشغول طواف بیت بود از وی سوال کردند که چگونه بود این فتنه که ما خبر آن میشنویم گفت این حیضی بود از حيضهای فتن چون دیگر بلیات ودواهی که ناگاه جماعتی را فرو میگیرد هيثم بن اسود نخعی این اشعار انشاد کرد :

ص: 157

لمّا تدارکت الوقود بأخرج*** في أشعرىّ لايحلّ له الغدر

أدّ أمانته و أوفى نذره*** وسما فأصبح غادراً عمرو

ياعمرو إن تدع القضية تغترف*** ذلّ الحياة و تنزع النصر

نزل القرآن فأوّل آية*** و ارتاب إن جعلت له مصر

مع القصه چون خبر حكمين وخيانت ابو موسی در حضرت امیر المؤمنين (علیه السّلام) مكشوف افتاد اصحاب آن حضرت بهم بر آمدند و خشم گرفتند و ابوموسی را بلعن و شتم زبان برگشادند سعیدبن قیس همدانی بر پاي جست و گفت اگر ماجنگ را از دست نگذاشتیم وتیغ ازینقوم بر نداشتیم امروز نبایست مورد شماتت شامی بودلاوالله هم اکنون بنیانی ویران شده و سقفی بسرد نیامده ابوموسی و پسر نابغه چه کس باشند که ضلالت وغوایت ایشان ما را از راه راست بگرداند ما امروز همانیم که دی بودیم تیغ از پس تیغ میرانیم و نیزه از پس نیزه میزنیم هريك ازسرهنگان و سرداران سپاه برمیجوشیدند و می خروشیدند و ازینگونه سخن میکردند و اشعث بن قیس همچنان خاموش بود و هیچ نمیگفت کردوس بن هانی بر آشفت و روی با اشعث کرد و گفت سوگند با خدای اوّل کس تو بودی که در سدّ سدید سنّت و شریعت ثلمه افکندی و در این حصن حصين و معقل منيع خلل انداختی و این شعرها نیز اینوقت بپرداخت : ألاليت من يرضي من الناس كلهم***بعمرو و عبدالله في لجّة البحر

رضينا بحكم الله لا حكم غيره*** و بالله ربّا والنبيّ و بالذكر

و بالأصلع الهادي علىّ إمامنا*** رضينا بذاك الشيخ في العسر واليسر

رضينا به حیّا و میتاً وأنّه*** إمام هدي في الحكم و النهى والامر

فمن قال لا قلنا بلى إنّ أمره*** لأفضل ما نعطاه في ليلة القدر

وما لابن هند بيعة في رقابنا***و ما بيننا غير المثقّفة السمر

و بيض تزيل الهام عن مستقرّه*** وهيهات هيهات الولاآخرالدهر

أتت لي أشياخ الأراقم سبّة*** اُسبّ بها حتّى أغيّب في القبر

از قواد سپاه معوية يزيد بن الأسدالقشیری حاضر بود چون دید که سرهنگان الشكر امير المؤمنين (علیه السّلام) مانند دیگی که بر فراز آتش جای دهی درغلیان می آیند

ص: 158

و ساعت ساعت چون زبانه نار بر میدمند بیم کرد که مبادا دیگر بار بر سر کار بایدشد گفت ای اهل عراق از خدای بترسید که ما را و شماراحب پاك بخورد و مردمان چشم برصلح نهادند و دل بر بقای نفس بستند و بر کشتگان خود بگریستند چیست شمارا که با حکومت حكمين رضا دادید و امروز مکروه میدارید بالجملة على (علیه السّلام) روی با اصحاب کرد و فرمود نه آنروز که بیرون مصلحت من تمهید مصالحت میکردید و تقرير حكمين میدادید شمارا گفتم ابو موسی اشعری در خور اینکار نیست و با من خاطر صافي ندارد از من نپذیرفتند و گفتند جز ابوموسی در خور اینکار نیست ناچارمن گوش بشما داشتم و بر طریق شما رفتم چون نصیحت مرا گوش نداشتید آلوده این فضیحت

گشتید و امروز با آن میعاد که نهاده ایم وفا باید کرد و بحکم کتاب صلح چند که یکسال تمام بپای رود دست از جنگی کشیده باید داشت اکنون بجای باشید و چهار پایانرا بنیرو کنید و تيغهارا بصيقل زنید و سنانهار از روده دارید تاسال بپای رودومیعاد فراز آید هم با سرجنگ خواهیم شد و رزم خواهیم زد تا خدای در میان ما حكم كند و از آن پس على (علیه السّلام) چون از نماز صبح و مغرب فراغت یافتي فرمودی :

اَللَّهُمَّ اِلْعَنْ مُعَاوِيَةَ وَ عَمْراً وَ أَبَا مُوسَى وَ حَبِيبَ بْنَ مَسْلَمَةَ وَ اَلضَّحَّاكَ بْنَ قَيْسٍ وَ اَلْوَلِيدَ بْنَ عُقْبَةَ وَ عَبْدَ اَلرَّحْمَنِ بْنَ خَالِدٍ بنِ الوَلیدِ..

چون معویه این بشنیددر قنوت نماز خویش با علی (علیه السّلام) وحسنين عليهما السلام وعبدالله بن عباس وقيس بن سعد بن عباده همین معامله میداشت رایسی که مردیست از اهل حرورا و شعر نیکو توانست گفت این ابیات در هم پیوست :

قدمنا على ما كان منّا ومن يرد*** سوى الحقّ لايدركه واه ويندم

خرجنا على أمر فلم يك بيننا*** و بين علىّ غير غاب مقوّم

وضرب يزيل الهام عن مستقرّه *** كفاحاًكفاحاً بالصفيح المصمّم

فجاء علىّ بالتي ليس بعدها*** مقال لذي حلم ولا متحلّم

رمانا بمرّ الحق إذ قال جئتم*** إلىّ بشیخ للأشاعر قشعم

ص: 159

فقلتم رضينا با بن قيس ومالنا*** رضی غیرشیخ ناصح الجيب مسلم

و قال ابن عباس يكون مكانه*** فقالوا له لالا ألا بالتهجّم

فما ذنبه فيه و أنتم دعوتم*** إليه عليّاً بالهوى والتقحّم

فأصبح عبدالله بالبيت عائذاً*** يدير المني بين الحطيم وزمزم

این شعر را نابغه جعدی گوید :

سألتني جارتي عن أُمّتي*** و إذاماعىّ ذو اللبّ سئل

سألتني عن أناس هلكوا*** شرب الدّهر عليهم وأكل

بلغور الملك فلمّا بلغوا*** بخسار وانتهى ذاك الأجل

وضع الدّهر عليهم بركة*** فاُبيدو الم يغادر غیرفلّ

فأراني طرباً في إثرهم*** طرب الواله أو كالمختبل

أُنشد الناس ولا أُنشدهم*** إنّما ينشد من كان أضلّ

ليت شعري إذ مضى ما قد مضى*** و تجلّى الأمر لله الأجلّ

ما يظنّنّ بناس قتلوا*** أهل صفين وأصحاب الجمل

أينامون إذا ماظلموا*** أم يبيتون بخوف و وجل

و این شعر طلبة بن قيس بن عاصم المقری گوید:

إذا فاز دونی بالمودّة مالك*** وصاحبه الأدني عدیّ بن حاتم

و فاز بها دونی شریح بن هانی*** ففيم تنادی للامورالعظایم

ولو قيل من هذا علىّ فديته*** بنفسك ياطلب بن قيس بن عاصم

لقلت نعم تفديه نفس شحيحة*** وتفدی بسعد کلّهاحیّ هاشم

ذكر تحقیق امیر المؤمنين (علیه السّلام) در معنی قضا و قدر وخاتمه کتاب صفین در سال سی و هشتم هجری

چنان صواب مینماید که معني قضا و قدر را موافق تخمین محققین علما باز نمائیم باشد که در استدراك حديث امير المؤمنين (علیه السّلام) تشحید فهم کرده آید همانا لفظ قضا و قدر را گاهی بحسب علم اطلاق کنند و گاهی بحسب وجود آنگاه که در علم

ص: 160

اطلاق کنند از لفظ قضا علم اجمالی بسیط خواهند که عین ذات واجب الوجود است و از لفظ قدرصور علمیه مفصله را خواهند و آنگاه که لفظ قضا و قدر را در وجود اطلاق کنند از قضا معاول اول را خواهند که اجمالا بر جمیع موجودات ما بعد مشتمل است واز قدر اعیان موجودات کلیه و جزئيه متحققه در خارج را خواهند برسبیل تفصيل لاجرم بهر تقدير قدر تفصيل قضاست واطلاق قضا و قدر بحسب وجود افرب بتحقيق است چنانکه خواجه نصیر الدین طوسی و امام فخر رازی در شرح اشارات بشرح کرده اند « قال الامام و اما لفظا القضاء و القدر فيعني بالقضاء معلوله الأوّل لأنّ القضاء هو الحكم الواحدالذي ترتّب عليه ساير التفاصيل والمعلول الأول كذلك وأما القدر فهو سائر المعلولات الصادرة عنه طولا وعرضاً لأنّها بالنسبة إلى المعلول الأوّل يجري مجری تفصيل الجملة وهو القدر وقال المحقق فاعلم أنّ القضاء عبارة عن وجود جميع الموجودات في العالم العقلی مجتمعة ومجملة على سبيل الابداع والقدر عبارة عن وجودها في موادّها الخارجية بعد حصول شرائطها مفصلة واحداً بعد واحد كما جاء في التنزيل عزّ من قائل ««وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ » (1) .

حاصل معنی کلمات خواجه و امام فخر همانست که در معنی لفظ قضا و قدر بحسب وجود مرقوم افتاد بالجمله ازین تفصیل معلوم ومكشوف گشت که جمیع موجودات کلیّه وجزئيّه واقعند بقضا و قدر الهی اما در غير افمال عباد بر سبیل حتم وجزم است و هیچ تغيير و تبدیل رادر آن راه نیست و امّا در افعال عباد بر سبیل تعلیق بر اراده ایشاست وتحقيق امير المؤمنين (علیه السّلام) در معنی قضا و قدر در حدیث اصبغ بن نباته مراد آنحضرت قضا و قدر در افعال عباد است اکنون بر سر سخن رویم .

چون امير المؤمنين (علیه السّلام) از غزوه صفين مراجعت فرمود مردی از لشكريان عرض کرد یا امير المؤمنین این مقاتلت و مناطحت که در میان ما و اهل شام رفت آیا بحكم تقدیر خداوند قادر بود یا کاری بیرون قضا و قدر الهی است؟ آن حضرت در

ص: 161


1- سوره حجر آیه 21.

پاسخ فرمود :

«وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَبَرَأَ النَّسَمَهَ مَا وَطِئْنَا مَوْطِئاً وَلَا هَبَطْنَا وَادِیاً وَلَا عَلَوْنَا تَلْعَهً إِلَّا بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَقَدَرٍ». -

فرمود سوگند بدانخدای که دانه را بشکافت و نبات را برویانید و مردم راجلباب حیات در پوشانید که هیچ گامی نزدیم و بر هیچ فرازی صعود ندادیم و در هیچ نشیبی فرود نشديم الّا بحكم قضا و قدر الهی آنمرد عرض کرد پس مرا در حضرت خداوند اجر و ثوابی نیست چه ما را قضا و قدر خداوند کو چ داد و بتقدیم این امر باز داشت .

فَقَالَ لَهُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: إِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَعْظَمَ لَکُمُ اَلْأَجْرَ عَلَی مَسِیرِکُمْ وَ أَنْتُمْ سَائِرُونَ وَ عَلَی مَقَامِکُمْ وَ أَنْتُمْ مُقِیمُونَ وَ لَمْ تَکُونُوا فِی شَیْءٍ مِنْ حَالاَتِکُمْ مُکْرَهِینَ وَ لاَ إِلَیْهَا مُضْطَرِّینَ وَ لاَ عَلَیْهَا مُجْبَرِینَ .

فرمود همانا خداوند اجر شمارا بزرگی داشت وثواب شمارا عظيم فرمود چه امام خویش را اطاعت کردید و در حرکت و سکون ملالت و کراهت نداشتید. و در تقديم امر مضطرّ ومجبور نبودید عرض کرد یا امير المؤمنين چگونه مضطر و مجبور نبودیم و حال آنکه بحكم قضا و قدر تقدیم این امر کردیم و ما را قضا و قدر این سیر داد .

فَقَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لَعَلَّکَ أَرَدْتَ قَضَاءً لاَزِماً وَ قَدَراً حَتْماً وَ لَوْ کَانَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ اَلثَّوَابُ وَ اَلْعِقَابُ وَ سَقَطَ اَلْوَعْدُ وَ اَلْوَعِیدُ وَ اَلْأَمْرُ مِنَ اَللَّهِ وَ اَلنَّهْیُ وَ مَا کَانَتْ تَأْتِی مِنَ اَللَّهِ لاَئِمَهٌ لِمُذْنِبٍ وَ لاَ مَحْمَدَهٌ لِمُحْسِنٍ وَ لاَ کَانَ اَلْمُحْسِنُ أَوْلَی بِثَوَابِ اَلْإِحْسَانِ مِنَ اَلْمُذْنِبِ

ص: 162

وَ لاَ اَلْمُذْنِبُ أَوْلَی بِعُقُوبَهِ اَلذَّنْبِ مِنَ اَلْمُحْسِنِ تِلْکَ مَقَالَهُ إِخْوَانِ عَبَدَهِ اَلْأَوْثَانِ وَ جُنُودِ اَلشَّیْطَانِ وَ خُصَمَاءِ اَلرَّحْمَنِ وَ شُهَدَاءِ اَلزُّورِ وَ اَلْبُهْتَانِ وَ أَهْلِ اَلْعَمَی وَ اَلطُّغْیَانِ هُمْ قَدَرِیَّهُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ وَ مَجُوسُهَا إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی أَمَرَ تَخْیِیراً وَ کَلَّفَ یَسِیراً وَ لَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ یُطَعْ مُکْرِهاً وَ لَمْ یُرْسِلِ اَلرُّسُلَ هَزْلاً وَ لَمْ یُنْزِلِ اَلْقُرْآنَ عَبَثاً وَ لَمْ یَخْلُقِ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا بٰاطِلاً ذٰلِکَ ظَنُّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ اَلنّٰارِ .

امير المؤمنين(علیه السّلام) فرمود همانا از قدر و فضا چنان دانسته که فضای لازم و قدر حتم است اگر چنین باشد باطل میشود پاداش ثواب و كيفر عذاب وساقط میشود نوید بجنان و تهدید بنيران وياوه میگردد امر بمعروف و نهی از منکر، دیگر نیکو کاردا چه ستایش و نکوهیده کردار را چه نکوهش زیرا که نکو کار را از نکوهیده کردار در پاداش عمل فزایشی نباشد و مجرم را از محسن در کیفر کردار سبقتي واجب نگردد این سخن گفتار برادران بت پرستان و لشکرهای شیطان و دشمنان خداوند رحمن است و دروغ زنان و مجوسان بر این آیین روند وجماعت قدر به این امت نیز بر این عقیدت باشند همانا خداوند بندگانرا بنيکوئی فرمان کرد لكن مختار داشت و از بدها بیم داد لكن مجبور نساخت و کردار قليل را عطای کثیر فرمود و کسی را از در کراهت اطاعت نداشت و بدست غلبه بمعصیت نگماشت و تکلیف شاق نفر مرد و پیغمبران را ببازیچه وهزل مبعوث نساخت و قرآنرا بیهوده فرو نفر ستاد و آسمان و زمین را و آنان که در میان آسمان و زمین جای دارند بباطل نیافرید این گمان كافرانست پس وای بر کافران که کيفر از آتش دوزخ بینند چون از این کلمات بپرداخت این آیت مبارك را قرائت کرد:

ص: 163

«وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ » . (1)

این وقت آن مرد عرض کرد که یا امير المؤمنین این قضا و قدر که یاد

کردی چیست ؟

قال : قَالَ الْأَمْرُ بِالطَّاعَهِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمَعْصِیَهِ وَ التَّمْکِینُ مِنْ فِعْلِ الْحَسَنَهِ وَ تَرْکِ الْمَعْصِیَهِ وَ الْمَعُونَهُ عَلَی الْقُرْبَهِ إِلَیْهِ وَ الْخِذْلَانُ لِمَنْ عَصَاهُ وَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِیدُ وَ التَّرْغِیبُ وَ التَّرْهِیبُ کُلُّ ذَلِکَ قَضَاءُ اللَّهِ فِی أَفْعَالِنَا وَ قَدَرُهُ لِأَعْمَالِنَا أَمَّا غَیْرُ ذَلِکَ فَلَا تَظُنَّهُ فَإِنَّ الظَّنَّ لَهُ مُحْبِطٌ لِلْأَعْمَالِ .

فرمود امر بمعروف و نهی از منکر وتمكين افعال ستوده وترك کردار نکوهیده و پژوهش قربت حضرت و دوری از اهل جرم و جریرت و نویددادن و بیم فرمودن و ترغیب نیکوکاری و ترهيب بد کرداری این جمله قضا و قدر خداوند است در افعال و اعمال ما و اگر جز این بیندیشی از وصول مثوبات باز مانی و از پاداش اعمال قایدتی بدست نکنی :« وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا »

و بروایتی چون از قضا و قدر سئوال کرد .

فَقَالَ لاَ تَقُولُوا وَکَلَهُمُ اَللَّهُ عَلَی أَنْفُسِهِمْ فَتُوَهِّنُوهُ وَ لاَ تَقُولُوا أَجْبَرَهُمْ عَلَی اَلْمَعَاصِی فَتُظَلِّمُوهُ وَ لَکِنْ قُولُوا اَلْخَیْرُ بِتَوْفِیقِ اَللَّهِ وَ اَلشَّرُّ بِخِذْلاَنِ اَللَّهِ وَ کُلٌّ سَابِقٌ فِی عِلْمِ اَللَّهِ .

فرمود مگوئید خدا واگذاشت مردم را بتمام اختیار بر نفوس خویش تاتوهین قدرت واحاطت والتفات پیوستۀ حق کرده باشید و مگوئید خداوند اختياررايجمله از

ص: 164


1- سوره بنی اسرائیل آیه 20 .

ایشان باز گرفت و بر اقدام معاصی مجبور داشت تا خدای را بظلم و ستم نسبت کرده باشید لکن بگوئید خير بتوفيق خداوند بدست شود و شر از مباعدت حضرت دامنگیر گردد و این جمله مجملةً درعلم سابق خداوند است که بی شایبه ترکیب عین ذات اوست چون امیر المؤمنين (علیه السّلام) این کلمات بپرداخت آن مرد عرض کرد یاعلی عقده دل مرا بگشادی و مراشاد خاطر ساختی و این شعر در مدح آن حضرت انشاد کرد :

أنت الامام الذي نرجو بطاعته*** يوم للنشورمن الرحمن غفراناً

أوضحت من ديننا ما كان ملتبسا*** جزاك ربّك عنّا فيه إحسانا

وليس معذرة في فعل فاحشة*** قد كنت راكبها فسقاو عصياناً

کلّا ولا قائلا ناهيه أوقعه*** فيه عبدت إذاً يا قوم شيطاناً

ولاأحبّ ولاشاء الفسوق ولا*** قتل الولیّ له ظلماً وعدواناً

أنّي بحبّ وقد صحت عزيمته*** على الذى والأعلن داك إعلاناً

نفسي الفداء لخير الناس كلّهم*** بعد النبيّ علىّ الخير مولانا

أخي النبي ومولى المؤمنين معاً*** . وأوّل الناس تصديقا و إيماناً

و بعل بنت نبي الله فاطمة*** أكرم بها شرفاً سراً و إعلاناً

مقرر است که مردم سنی و شیعی خواه عالم فاضل و خواه جاهل غافل چون مجلسی فراهم آرند بسیار وقت سخن از قضاوقدر کنند وزورق اندیشه درین بحر مظلم افکنند و نشنیدم که سفینۀ هیچکس بر ساحل آرزو فرود آیداز قضا چنان افتاد که روزی یکتن از متصوفه که خویش را در شمار عرفای حقه میدانست فرس لجاج بر جهاند و با من طريق احتجاج گرفت و همه از جبر گفت و بر راه قدریه رفت و بر سخنهای محال از آیات قرآن استدلال کرد وهمی گفت: « لامؤثر في الكون إلا الله ، گفتم ای مردصوفی « هذه كلمة الحق وتريد بها الباطل ، تو همی گوئی « ان الله خلق آدم على صورته ، و انسانرا صورت جامعه دانی و آینه سراپا نمای خوانی و او را در موافقت هندسه خلقتي او صاحب صفات خداوند شماری و عالم و قادر وسیع و بصیر دانی اکنون بگوی خدای رامختار دانی یا مجبور خوانی؟ گفت جل جلاله مختار است بکل اختیار گفتم چون

ص: 165

عبدرا مظهر جميع صفات خداوند دانستی و از هر صفتی باندازه خلقت او بهره و نصیبی دادی چیست تراکه صفت اختیار را از وی دریغ میداری و او را بهره ونصيبه نمیرسانی تا خدای را عادل و منتقم دانی و بر راه شریعت رفته باشی چون این سخن بشنید پاره خاموش نشست و جوابی باز نداد .

وا کنون بجای آنصوفي من همی گویم که اینجمله تشحيذ مناظرات و تلفیق کلمات است چه بسیار کتابها نگاشتيم و سخنها در هم بافتيم وخصم را بتزيين وترصیع الفاظ عجيبه و تهدید و تدهیش لغات غريبه ساکت ساختیم و حال آنکه خود بیرون لغزشی نبودیم و پای بر صفات ثبات نداشتیم ایخدای بخشنده مارا بنور ولایت فروغی بخش تا سخنان دروغ بر خصم غلبه نجوئيم والفاظ را بیفکنیم و از راه معنی برطریق هدایت رویم و این توفیق از على (علیه السّلام) میخواهم که کتاب او مینگارم و اخبار او درهم می آورم ومدح او میگویم و دست در دامن ولايت او میزنم .

ای علی که جمله عقل و دیدۀ*** شمة و اگر از آنچه دیدۂ

کرمی کن و کرامتی فرمای و از اشعه انوار غیب نور هدایتی بمافرست تا این حجب و غواشی را چاك زند و ساحت ما را از آلايش شك وريب پاك كند و بمدارج حق اليقين ارتقا دهد و اگر نه ما بتو ایمان آورده ایم و تورا صادق و مصدق داشته ایم و بهر چه فرمودۀ گوشت و پوست ما شهادت داده است جز این نیست که تشیید عقیدت خویش را بزيادت جوئیم و آنچه در علم ما محفوف است مکشوف خواهيم ابراهيم خليل عليه وعلى نبينا و آله السلام با قوت نبوت اطمینان خاطر را از حضرت حق مسئلت کرد تا بوجودات ضعيفه ما چه رسد.

اللّهمّ اجعل خاتمة أُمورنا خيراً حمداً حمد که کتاب صفین روز یکشنبه بیستم شهر صفر المظفر در سال یکهزار و دویست وهشتاد و چهار هجری بیایان آمد ومدت تالیف و تصنیف این کتاب یکسال وششماه بر آمد اگر چه در نگارش چنين کتاب با این استقرا واستيعاب و تنقیح کتب وخطب وتصحیح اشعار عرب و استخراج احادیث پراکنده و ترتیب اخبار درهم شده که در تحریر و تسطیر هر ورقی مطالعه

ص: 166

صد مجلد از مؤلفات سابقین کافی نیست اگر در سالیان دراز کسی بنگارش چنین کتاب موفق گردد فخری بزرگی باشد با اینهمه توانم گفت که در نگارش این کتاب خاطر من افزونتر از شش ماه شاغل نبوده و بدانچه قلم گرفته ام ورقم کرده ام بتكرار هیچ نگاری نپرداخته ام و هیچ مسوده در کنار نگذاشته ام و در تقريرهیچ شطري وتحر یر هیچ سطری خط ترقين (1) نکشیده ام و در نگارش هر قصه وحدیثی اگر بر صد کتاب و بیشتر گذشته ام در خزانه خاطر ملفق و مرتب کرده ام و نوشته ام و در جمله سخن هیچکس را منحول نیاورده ام بلکه مقبول نداشته ام و بر این نمط که سخن کرده ام طريق اقتصاد و توسط گرفته ام تا عوام از درك معانی یکباره بی بهره نماند و خواص نیز اسطقسّات کلمات را خوار مایه نگیرند و اگر نه فراوان ازین نرم تر توانم نوشت و بسی ازین درشت تر توانم نگاشت منت خدایراکه مرا در نظم و نثر طبع توانا داد و در مقامات سخن زبان گویا عطا فرمود و این جمله که میگویم در روی حاضران میگویم تا غایبان این کلماترا بكذب حمل نکنند اکنون استعانت بخداوند میبرم که مرا زنده گذارد و موفق بدارد که پس از کتاب صفين غزوه مارقین و شهادت أمير المؤمنين ودیگر کتب در شرح حال ائمه طاهرین تا قائم آل محمّد صلوات الله عليهم أجمعين نگاشته آید اللهم وفّقنی بالاتمام بالنبيّ و آله الكرام .

ص: 167


1- خط بطلان، یعنی خط کشیدن و سیاه کردن جملات زائدو یا مغلوط .

کتاب خوارج

اشاره

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »

بنده ضعيف محمّد تقی لسان الملك همی گوید که چون از نگارش کتاب صفين

و شرح حال قاسطین پرداختم دست در دامن ولایت و همت أمير المؤمنين علی (علیه السّلام) میزنم و شروع بكتاب خوارج و شرح حال مارقین میکنم و توسل و توکل بحضرتی میجویم که بیرون تقرب حضرتش هیچ آفريده ادراك قربت آفریدگان نکند .

ای خداوند قادر محلّ منبع أمير المؤمنين را در حضرت تو شفیع می آورم که مرام و بد و موفق بداری که بی شائبه شك وريب وداهيه سمعه وریا شرح حال أمير المؤمنين وائمه طاهر(علیهم السّلام) راتا قائم آل محمّد بر حسب آرزوی خویش بنگارم.

ای خدای بخشنده تو مرا بدين آرزو کامگار کن و از مثوبات آن در دو جهان

برخوردار فرمای اکنون بر سر سخن رویم.

چون أمير المؤمنين (علیه السّلام) از صفین مراجعت کرده بشهر کوفه در آمد چنانکه در کناب صفين بشرح رفت همیخواست تاعمّال خویش را در بلاد وأمصار از غزوه صفين ومراجعت بكوفه آگهی فرستد پس دبیر طلب فرمود و بهر يك جدا گانه بدینگونه نامه کرد :

وَکَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَیْنَا وَالْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ،وَالظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ، وَنَبِیَّنَا وَاحِدٌ،وَدَعْوَتَنَا فِی الْإِسْلَامِ وَاحِدَهٌ،وَلَا نَسْتَزِیدُهُمْ فِی الْإِیمَانِ بِاللّهِ وَالتَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ وَلَا یَسْتَزِیدُونَنَا:الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا

ص: 168

مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ،وَنَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ فَقُلْنَا تَعَالَوْا نُدَاوِمَا لَایُدْرَکُ الْیَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَهِ، وَتَسْکِینِ الْعَامَّهِ،حَتَّی یَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَیَسْتَجْمِعَ،فَنَقْوَی عَلَی وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ،فَقَالُوا:بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَهِ فَأَبَوْا حَتَّی جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَرَکَدَتْ، وَوَقَدَتْ نِیرَانُهَا وَحَمِشَتْ.فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَإِیَّاهُمْ،وَوَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِینَا وَفِیهِمْ،أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِکَ إِلَی الَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیْهِ،فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَی مَا دَعَوْا، وَسَارَعْنَاهُمْ إِلَی مَا طَلَبُوا،حَتَّی اسْتَبَانَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَّهُ،وَانْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَهُ فَمَنْ تَمَّ عَلَی ذَلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللّهُ مِنَ الْهَلَکَهِ،وَمَنْ لَجَّ وَتَمَادَی فَهُو الرَّاکِسُ الَّذِی رَانَ اللّهُ عَلَی قَلْبِهِ،وَصَارَتْ دَائِرَهُ السَّوْءِ عَلَی رَأْسِهِ.

در جمله می فرماید که ابتدای امر ما این بود که ما و اهل شام یکدیگر را دیدار کردیم و حال آنکه ظاهر است که پروردگار ما یکی است و پیغمبر مایکی است و دعوت ما در اسلام جداگانه نبوده است و مادر ایمان بخدا و تصدیق رسول از ایشان فزونی نجستیم و ایشان نیز از ما برتری نجستند کار ما و ایشان برطریق واحد بود الاآنکه خون عثمان سبب انگیزش فتنه گشت و در میان ما اختلاف بادید آورد و ما از خون عثمان بری بودیم لاجرم گفتیم بیایدواز در فحص و پژوهش بیرون شوید و آنچه را تاکنون مستور است مکشوف سازیم و این آتش برخاسته را بنشانیم و این مردم شوریده را آرامش دهیم تا کار دین محکم گردد و مسلمانان فراهم آیند و نیروئی بدست شود تا بر طریق عدل و اقتصاد توان رفت و حق را بر جای خود استقرار توان داد این سخنانرا از پس گوش انداختند و گفتند بیرون مخاصمت و

ص: 169

مبارات کار نکنیم و چاره جز از در مكابره نجوئیم چندان در طریق مخالفت استوار ایستادند که آتش حرب زبانه زدن گرفت و نیران کار زارا فروخته گشت و عقبان (1) قتال پرو بال بگشود و ما را فرو گرفت و چنگالهای خویش را در ما وایشان فرو داد اینوقت آنجماعترا قوت مقاتلت ضعیف شد پس اجابت کردند مارا بچیزی که ما دعوت میکردیم ایشان را بآنچیز و پذیر فتار نبودند و ما دعوت ایشانرا اجابت کردیم و دست از قتال باز داشتیم تا گاهی که حجت بر ایشان روشن گردد و انشای معذرت منقطع شود پس آنکس که فرمان ما را پذیرفتار شود خدایش از هلاکت دنیا و عقوبت عقبی برهاند و آن کس که از در لجاج و ستیز بیرون شود از طریق حق مغلوب و مردود افتد و دلش را سیاهی فرو گيرد و غمرات دواهی بر سرش دایر گردد . بالجمله اميرالمؤمنين (علیه السّلام) عمال وحكام خویش را در مصر و یمن و تمامت اراضی عرب و مملکت آذر بایجان و عراق عجم و فارس و کرمان و خراسان وغور تا درسند فرمانگذار هر مملکت را از قصه صفين و تقریر امر حكمين آگهی فرستاد و این بود تا در دومة الجندل کار حكمين بکران آمد و ابوموسی اشعری از خجلت کردار زشت خویش و بیم اصحاب أمير المومنين بمکه گریخت چنانکه بشرح رفت و عمرو بن العاص با مردم خود بنزديك معويه شد و از محاسن تدبیر خود قصها تقریر کرد و از حمق ابو موسی اشعری داستانها زد و مورد ترحيب وتحسين مویه گشت و محمود مردم شام افتاد .

تدبیر کردن معويه برای اطلاع و استحضار عاقبت امر خویش با امیر المومنین علیه السلام در سال سی وهشتم وهجری

بعد از قضیه حکمین اگر چه معويه از خلع ابوموسی اشعرى على (علیه السّلام) را از خلافت نيك شاد بود لكن از سطوت أمير المومنين وصولت مبارزان صفين هراسی تمام داشت و از انگیختن شر و آویختن با شیعیان علی بيمناك بود یکروز با عمرو بن

ص: 170


1- جمع عقاب .

العاص و چند کس از مقربان درگاه خویش سخن بشوری کرد و گفت نیکوکاری بود اگر دانستیم که عاقبت امر ما با علی ابوطالب چگونه خواهد بود همگنان گفتند عواقب امور را جز خدای تبارك وتعالی چه داند این امری نیست که هیچ آفریده بدان راه تواند کرد معاویه گفت من اینمعنی را هم از علی ابوطالب استخراج کنم چه علی همه چیزها بداند و سخن بكذب نراند پس سه تن از مردم خویش را که نزديك او در شمار ثقات بودند طلب ساخت و گفت شما را از اینجا بكوفه سفر باید کرد و چنان میروید که هريك از شما از دیگری بيك منزل باز پس کوچ دهید و خبر مرگ مرا متواتر برسانید و با هم مواضعه کنید که در عارضه مرض وروز وفات ومحل قبر و دیگر چیزها در میان شما اختلاف کلمه با دید نشود و گوش دارید تا بعد از اصفای اینخبر على ابوطالب چه گوید .

پس ایشان راه بر گرفتند و طی مسافت کرده بكوفه آمدند نخستين يكتن از ایشان بر شتری رھوار نشسته شتاب زده و گرد آلود بکوفه در آمد مردمان گفتند از کجا میائی گفت از شام گفتند خبر چیست گفت معوية بن ابی سفیان بفلان مرض از جهان در گذشت و او را در فلان موضع بخاك سپردند و فلان مردبر او نماز گذاشت این خبر در میان شهر پراکنده گشت و یکتن از اصحاب على حاضر حضرت شد و عرض کرد یا امیرالمومنین هم اکنون سواری از شام رسید و خبر مرگ معاویه را برسانید أمير المؤمنين (علیه السّلام) در پاسخ او هیچ سخن نکرد این ببود تاروز دیگر همچنان سواری عنان زنان در رسید و خبر مرگ معویه را مانند سوار نخستین باز دادو قصه او را نیز در حضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) معروض داشتند و آن حضرت بهیچوجه التفات نفرمود روز سیم سوار سیم در رسید و سخن چنان کرد که آن دو تن دردی و پریر کردنداینوقت یکتن از اصحاب دوان دوان بحضرت أمير المؤمنین شتافت وعرض کرد خبر درست شد که معويه بمرده است چه هم امروز سواری از شام برسید و سخن چنان کرد که آندوتن کردند .

ص: 171

قالَ عَليُّ (علیه السّلام) : کَلَّا أَوْ تُخْضَبَ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ وَ یَتَلَاعَبُ بِهَا ابْنُ آکِلَهِ الْأَکْبَادِ.

أمير المؤمنین فرمود حاشا و کلّا که معاویه بمرده باشد یا بمیرد تا گاهی که محاسن من با خون فرق من خضاب شود و پسر هند جگر خواره با سلطنت و خلافت بازی کند فرستادگان معویه این کلمات بشنیدند و باز شام شدند و او را آگهی بردند معويه سخت شاد خاطر گشت و درست کرد که بعد از امیرالمومنین (علیه السّلام) در چار۔ بالش خلافت متكی خواهد شد و از هول و هرب برست و دل در قتل و غارت پست و سران سپاه را از بهر مشورت حاضر ساخت .

ذکر غارت ضحاك بن قيس الفهری نواحی کوفه را در سال سی و هشتم هجری

حديث کرده اند که بعد از واقعه حكمين خبر بمعويه بردند که مردم عراق محاکمه ابوموسی و عمروعاص را با بهای فلسی بمیزان نبردند و اگر ابوموسی نگریخت کیفر کردار او را جز با تیغ آبدار ندادند و اینك امير المؤمنين على (علیه السّلام) از کوفه خیمه بیرون زد و درنخيله إحتشاد لشکر می کند و آهنگ شام همی دارد و ازین خبر دهشتی تمام در خاطر معو یه راه کرد و سران سپاه بيمناك شدند معويه نیز ناچار در ظاهر دمشق لشکرگاه کرد و از بلاد وامصار شام سپاهیانرا طلب فرمود و إنها کرد که علی ابوطالب بيموجبي بجانب شما تاختن آورد و کرد آنچه کرد آنگاه در میان ما عهدی و پیمانی تقریر یافت و بهر طایفه و قبيله جدا گانه بدینگونه مکتوبی فرستاد:

أمّا بعد فانّا كذا كنّا كتبنا بيننا وبين علىّ وشرطنا فيه شروطاً وحكمنا رجلين يحكمان علينا وعليه بحكم الكتاب لايعدوانه و جعلنا عهد الله و میثاقه على من نكث العهد ولم يمض الحكم وإنّ حكمي الذي كنت حكّمته أثبتني و إنّ حكمه

ص: 172

خلعه و قد أقبل إليكم ظالماً و من نكث فانّما ينكث على نفسه تجهّزوا للحرب بأحسن الجهاز و أعدّوا آلة القتال واقبلوا خفافاً و ثقالا يسّرنا الله وإباکم لصالح الأعمال .

در جمله میگوید کتابی میان ما وعلى تحرير شد و شرطی چند تقریر یافت پس ابو موسی اشعری و عمرو عاص را از میان هر دو سپاه اختیار کردیم و حکم ساختیم تا بحكم كتاب خدای در میان ما حکومت کنند و خدایرا شاهد گرفتیم تا آنکس که نكث عهد کند و از حكم حكمین بیرون شود خدایش کیفرفرماید همانا عمرو بن عاص که از جانب من حكم بود مرا بخلافت استوار داشت و ابوموسی علی را از خلافت خلع کرد با این همه على نكث عهد فرمود واینك از در ظلم و ستم آهنگ شما دارد واجب میکند که به نیکوتر وجهی ساخته جنگ شوید وسلاحهای حرب و ضرب را زدوده کنید و قتال را پیاده و سواره پذیره شوید.

چون این کلمات بقبایل بردند لشکرها از دور و نزديك حاضر دمشق شدند اینوقت معويه سخن بشوری افکند که این لشکر را چه فرماید و تا کجا براند؟ حبیب بن مسلمه گفت من چنان دانم که تا صفین کوچ دهیم و هم در آنموضع که بودیم لشکرگاه کنیم چه آن منزل مارا مبارك افتاد و خداوند ما را از شر دشمن محفوظ داشت عمرو بن العاص گفت یا معويه من چنان دانم که این لشکر را تا بارض جزیره کوچ باید داد و زمینی را که در تحت سلطنت علی ابوطالب است لشکر گاه ساخت چه اینگونه تاختن از قوت ماوذلت دشمن علامتی گردد و در قلوب اهل عراق هول وهيبتى افكند معاویه گفت سوگند با خدای رای آنست که تو میزنی و سخن صواب آنست که تو میگوئی لکن این قوم از شمشیر علی ابوطالب بترسیده اند و تا آنجا که گوئی باید رفت اطاعت نکنند و جز در ارض صفين اقامت روا ندارند .

بالجمله روزی چند سخن از در مشورت میکردند و پشت و روی این کار را

نگران بودند که تا کجا باید رفت و کجا لشکرگاه باید کرد ناگاه جواسيس وعيون معويد از کوفه خبر بده آوردند که جماعتی از قراء لشکر امیر المومنین

ص: 173

واقعه حکمین را انکار کردند و بر آنحضرت عاصی شدند ناچار امیر المومنین اصلاح ایشانرا مقدم داشت و عزیمت بگردانید و سفر شام را از پس پشت انداخت سپاه معويه ازین خبر آواز تکبیر بر آوردند و نيك شادخاطر شدند و اینوقت معويه دل قوی کرد وضحاك بن قيس فهريرا که شحنگی ولایت شام داده بود پیش خواند و او را چهار هزار سوار بیش و کم از ابطال رجال ملازم رکاب ساخت و فرمود از راه سماره و نواحی بنی کلب بر طریق کوفه ورساتیق آن بلده میروی و هر کس را از شیعیان علی دیدار میکنی با تیغ در میگذرانی و هر مال و مواشی که با دید آید بنهب وغارت بر میگیری و گوش دار تا شبی وروزی در یکجای اقامت نکنی تا مبادا بالشكر على دو چار شود و کار بر خویشتن دشوار کني ضحاك گفت چنان کنم و راه بر گرفت و بهرجا عبور داد دقیقه از قتل و غارت فرو نگذاشت و چون بثعلبيه رسید بر اهل حاج تاختن برد و اموال و اثقال ایشانرا مضبوط ساخت و عمر و بن عميس بن مسعود ذهلی را که برادر زاده عبدالله بن مسعود صاحب رسول خدای (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود در طریق حاج نزديك بقطقطانه بکشت و از همراهان او نیز شمشیر بازنگرفت چون این خبر بامیر المومنین (علیه السّلام) آوردند سخت غمنده گشت و بر قتل مسلمين فراوان دریغ خورد پس مردم را در مسجد انجمن ساخت و بر منبر صعود داد

فَقالَ:أَیُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَهُ أَبْدَانُهُمْ الْمُخْتَلِفَهُ أَهْوَاؤُهُمْ کَلامُکُمْ یُوهِی الصُّمَّ الصِّلابَ وَفِعْلُکُمْ یُطْمِعُ فِیکُمُ الْأَعْدَاءَ تَقُولُونَ فِی الْمَجَالِسِ کَیْتَ وَکَیْتَ فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِیدِی حَیَادِ مَا عَزَّتْ دَعْوَهُ مَنْ دَعَاکُمْ وَلا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاکُمْ أَعَالِیلُ بِأَضَالِیلَ وَسَأَلْتُمُونِی التَّطْوِیلَ دِفَاعَ ذِی الدَّیْنِ الْمَطُولِ لا یَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ وَلا یُدْرَکُ الْحَقُّ إِلّا بِالْجِدِّ أَیَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِکُمْ تَمْنَعُونَ؟ وَمَعَ أَیِّ إِمَامٍ بَعْدِی تُقَاتِلُونَ؟

ص: 174

الْمَغْرُورُ وَاللَّهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ وَمَنْ فَازَ بِکُمْ فَقَدْ فَازَ وَاللَّهِ بِالسَّهْمِ الْأَخْیَبِ وَمَنْ رَمَی بِکُمْ فَقَدْ رَمَی بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ أَصْبَحْتُ وَاللَّهِ لا أُصَدِّقُ قَوْلَکُمْ وَلا أَطْمَعُ فِی نَصْرِکُمْ وَلا أُوعِدُ الْعَدُوَّ بِکُمْ مَا بَالُکُمْ؟ مَا دَوَاؤُکُمْ؟ مَا طِبُّکُمْ؟ الْقَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُکُمْ أَ قَوْلاً بِغَیْرِ عِلْمٍ؟ وَغَفْلهً مِنْ غَیْرِ وَرَعٍ؟ وَطَمَعاً فِی غَیْرِ حَقٍّ؟

بفرماید ایجماعتی که بدنهای شما فراهم است و اندیشهای شما پراکنده گرفتار شما در اظهار جلادت سنگی صلب را سست و ناچیز بشمارد و کردار شما هنگام کار دشمنانرا بشما در طمع می افکنده در مجالس امن : أسایش در جلادت و جوانمردی ابطال رجال را به مرد نمی شمارید وروز گیر و دار و خونریزش پشت با جنگ کنید و همی گوئید ای درب دور شو از ما و البته دور شو. کامگار نشون أنکس که شمارا یار خواهد و مدی کار خواند و آسایش نیافت آنکس که رنج شما را برد و از شما پاداش خواست هنگام جهاد ودفع اعادی بعذرهای باطل جنان کار بتسویف و مماطله کنید که صاحب دین با وامخواه کند و هر روز بوعدهای دروغ ادای دین را باز پس افکند، بدین ضعف و ذات که شمائيد دفع ظلم از خویشتن نتوانید کرد و ادراك حق جز بتمام جد و جهد نتواند بود کدام سرای را بعدار سرای شما که در دار اسلام است حافظ وحارس خواهید بود و با کدام امام بعد از من که شناخته شمایم جهاد خواهید کرد سو گند با خدای که فربفته کسی است که شما او را بفريفتید و آنکس که با شما فیروزی خواهد چنان است که از سهم اخبب فيروزی جوید (و آن سهمی است که در قمار هیچ بهره ندارد ) و کسی که شمارا بدفع دشمن بگمارد چنان است که با تبر شکسنه بی پیکان رزم زند سوگند با خدای که سخن شما را استوار ندارم و طمع دریاری شما نبندم و دشمن را به پشتوانی شما بیم ندهم هان

ص: 175

ایمردم چیست شما را ؟ چیست دوای شما ؟ چیست علاج شما ؟ همانا این جماعت که با شما طريق منازعت میسپارند مردانی مانند شما باشند میگوئید بی آنکه با دل گواهی دهید و غفلت میورزید بی آنکه اندیشه ورع و پارسائی دارید و طمع تفضیل و فزونی می بندید بی آنکه موجب حقی باشد یا استحقاقي واجب کند

و همچنان در تحریض مردم کوفه بمقاتلت ضحاك بن قیس میفرماید :

يا أهل الكوفة اخرجوا إلى العبد الصالح عمرو بن عمیس وإلى جيوش لكم قد أصيب منهم طرف اخرجوا فقاتلوا عدوكم وامنعوا حريمكم إن كنتم فاعلين فرمود ای مردم کوفه بيرون شوید و خون عمرو بن عمیس را ازضحاك بن قیس بازجوئید و بیگانه را از تعرض مملکت خویش دفع دهید و مردم کوفه در پاسخ آنحضرت تغمغمی داشتند و چون مردم هراسناك سخنی در هم می آوردند فقال والله لوددت أنّ لي بكلّ ثمانية منكم رجلا منهم ويحكم اخرجوا معی ثم فرّ واعني ما بدا لكم فوالله ما أكره لقاء ربّي على نیّتی و بصیرتی و في ذلك روح لی عظیم و فرج من مناجاتكم و مقاساتكم.

فرمود سوگند باخدای دوست میدارم که هشت تن از شما در تقدیم فرمان من چنان باشید که یکتن از مردم شام مرمعويه را وای بر شما کمتر از آن نباشید که با من بیرون شوید اگر چند استوار نمانید چه رسید شما را به سوگند با خدای که مرگ بر من مکروه نیست چه فرج وروح من در مرگست زیرا که از دعوت شما آسوده میشوم .

چون این کلماترا بفرمود از منبر فرود شد آنگاه حجر بن عدي الكندي را طلب فرمود و از بهر اولوائی بیست و چهار هزار کس مرد لشکری ملازم رکاب اوساخت واورا بدفع ضحاك بن قیس مامور فرمود لاجرم حجر بن عدی راه بر گرفت و بر زمین سماوه عبور داد و در اراضی کلب ، امرء القيس بن عدی بن اوس بن جابر بن کعب بن غليم الكلبي را دیدار کرد و او خویشرا بمصاهرت حسین بن على (علیهما السّلام) نسبتی میکرد پس حجر بن عدی را دلیل راه و نمودار مياه گشت و از دنبال ضحاك بشتافتند

ص: 176

و در نواحی تدمر باورسیدند ناچار ضحاك روی برتافت و جنگ در پیوست ساعتی قتال دادند نوزده تن از مردم ضحاك كشته شد و دو تن از مردم حجر شهید گشت اینوقت شب در آمد و تاریکی جهانرابگرفت ناچار هر دو لشکر دست از جنگ بکشیدند وجداگانه لشکرگاه کردند همه شب حجر بن عدی ستاره میشمرد که فردا بگاه خویش را بر لشکر ضحاك زندو اورا و مردم او را تباه کند از آنسوی ضحاك بن قيس دانسته بود که با حجر بن عدی نیروی مبارزت ندارد لاجرم هول وهرب او را فرو گرفت و نیمه شب با مردم خود بر نشست و بشتاب صبا و سحاب طریق فرار پیش داشت با مداد که حجر بن عدی سر از جامه خواب برداشت نشانی از ضحاك و مردم او ندید دانست که دیگر بدو نتواند رسید، ناچار طریق مراجعت گرفت و بحضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) آمدن و صورت حال را بعرض رسانید .

اما ضحاك چون از پیش حجر بن عدی بگریخت سخت هراسان بود و در تاریکی شب بچپ و راست میتاخت چندانکه راه را یاوه کرد ولشکر نیز از وی دور افتادند و او با عددی قلیل طی مسافت میکرد و سخت تشنه شد و آن شنریکه حمل آب میداد نیز یاوه گشت ناگا، عبورش بر جاده افتاد چون لختی برفت بانگ مردی را شنید که میگوید :

دعاني الهوى فازددت شوقاً وربّما*** دعاني الهوى من ساعة فأُجيب

وأرّقني بعد المنام و ربّما*** أرقت لسارى الهمّ حين يئوب

فان أك قد أحببتكم و رأيتكم*** فانّی بداری عامر لغريب

پس ضحاك تازیانه بزد و خود را بدانمرد رسانید و گفت یا عبدالله مرابشربتی آب سقایت کن گفت هرگز ترا آب ندهم الاآنکه بهای آب بازدهی ضحاك گفت مگر در شأن تو نیست که مهمانی را پذیره شوی و نان و آب دهی گفت گاهی هست و گاهی نیست ضحاك گفت لاوالله هرگز از دست تو حیری جاری نشود ای بنده خدای برخیز و مرا بر شربتي آب دلالت کن تا من تو را پاداش نیکو کنم وجامه نیکو دهم گفت سوگند باخدای که بهای آن شربت آب که تو خواهی از صد دینار

ص: 177

زر سرخ کمتر نستانم ضحاك گفت وای بر تو مرا آب در گفت وای بر تو مرا بهای آب ده ضحاك گفت من با خود در هم حمل نکرده ام مرا سیراب کن و با من بیا تاترابها۔ دهم گفت اینکار نکنم ضحاك گفت اسب خویش را با تورهینه میکنم تا گاهی که بهای آب[ باتو ] بازدهم گفت نیکو باشد پس برخاست و راه بر گرفت وضحاک بر اثر او همی رفت تا قبیله از عرب دیدارشد گفت اینجا باش تا من میروم و آب می آورم ضحاك گفت من نیز با تو می آیم پس هر دو تن بمیان قبیله در آمدند آنمرد برفت در خیمه خویش و مقداری آب آورد ضحاك گفت نمی خواهم چه در آنجا آب فراوان بود و مردمان فراوان بودند پس ضحاك شیخی را گفت مرا شربتي آب ده شیخ بفرمود دخترش آب و شیر آورد و ضحاك را سیراب کرد آن مردعرب چون این بدید روی باضحاك کرد و گفت من ترا از تشنگی برهانیدم و اکنون میخواهی حق مرا باز ندهی سوگند با خدای از تو جدا نشوم تا حق خود نستانم ضحاک گفت بیاش تا حق تو ادا کنم آنگاه روی با مردم قبیله کرد و گفت ازینمرد لئيم تر کس نشناسم بامن چنین و چنان کرد و اکنون از من جدا نشود تاصد دینار زر نستاندمردم قبیله اورا ملامت کردند و بد گفتند در ینهنگام لشکر ضحاك كم و بيش فرا میرسیدند و برضحاك بامارت سلام میدادند تا انبوهی فراهم آمد آنمرد عرب بترسید و خواست تا بر خیزد و بیرون شود ضحاك گفت باش تا ادای حق تو کنم و بفرمود تا او را صد تازیانه بزدند و آن شیخ را صد دینار زر بداد و اورا و دخترش را خلعت کرد و بعضی از مردم قبیله را نیز تشریف داد و از آنجا بنزديك معویه رفت و قصه خویش باز گفت .

اگر چه خبر ضحاك بن قيس انشاءالله در جای خود مرقوم خواهد شد چنان صواب نمود که در اینجا شطری نگاشته آید، همانا بعداز زیاد بن ابیه چون نوبت امارت کوفه بضحاك بن قیس رسید اورا گفتند که جماعتى از اهل کوفه عثمان راسب کنند و شتم گویند به مسجد کوفه رفت و مردم را انجمن ساخت و بر منبر صعود داد .

قال: فسمعته يقول بلغني أنّ رجالا منكم ضلالا يشتمون أئمة الهدى و يعيبون

ص: 178

أسلافنا الصالحين والذي ليس له ندٌولا شريك لئن لم تنتهوا عما يبلغني عنكم لاضعنّ فيكم سیف زیاد ثم لاتجدونني ضعيف السورة ولا كليل الشفرة وإني صاحبكم الذي أغرت على بلادكم فكنت اوّل من غزاها في الاسلام و شرب من ماء الثعلبية و من شاطىء الفرات اعاقب من شئت وأعفو عمن شئت فلقد ذعرت المخدرات في خدورهن وإن كانت المرءة ليبكي ابنها فلاترهبه ولانسكنه إلا بذكر اسمی فاتّقوا الله يا اهل العراق انا الضحاك بن قيس انا ابو انیس آنا قاتل عمرو بن عمیس.

گفت بمن رسید که جماعتی از شما ائمه هدی را و بزرگان بر گذشته را دشنام میگویند و عیب ميجویند سوگند بدانکس که نظیر وشريك ندارد اگر این کردار زشت را دست باز نگیرید شمشیر زیاد بن ابیه را در شما میگذارم من اول کسم که در اسلام بلاد شمارا بمعرض نهب و غارت در آورد و از آب ثعلبیه بیاشامید و سواحل فرات را بزیر پای در نوشت هرکرا بخواهم دست فرسود عقاب و عذاب فرمایم و هر که را بخواهم جرم و جریرتش را نادیده انگارم همانا دختران پردگی در حجابات خویش از من هراسناك باشند و زنان ولوداطفال خود را بنام من بترسانند و از گریه باز دارند هان ای اهل عراق بترسید از خدای، من ضحاك بن قيسم و من ابوانیسم و من قاتل عمر و بن عمیسم.

چون سخن بدینجا آورد از میان مردم عبدالرحمن بن عبید برای خاست و گفت امیر سخن همه بصدق کرد وماترا بدینصفات شناخته ایم چه در آن سفر که بر بلاد ما غارت آوردی و بازشدی من در جيش حجر بن عدی بودم و در نواحی قریه تدبر در تو رسیدیم وقتال دادیم ترادلير وشجاع و صبوریافتیم این بگفت و بنشست و همی گفت سوگند با خدای بعضی از مواطن ومواقع اورا فرایاداو میدهم ضحاك چون اینكلمات بشنیداختی خاموش شدد«کانّه خری و استحیی» چنان شد که گویا در فراز منبر زیر خود را پلیدی کرده است و در خجلت فرو مرده است پس از منبر فرودشد و برای خودرفت محمد بن مخنف روی با عبدالرحمن بن عبید آورد و گفت ازضحاك نترسیدی گفت مرا روزیست معلوم واجلى محتوم ازضحاك وجزازضحاك نترسم.

گویند وقتی ضحاك بكوفه در آمد با عبدالرحمن بن مخنف گفت در یوم غربی

ص: 179

تدمر از میان لشکر حجر بن عدی مردی که مانند اورا در شجاعت ندیده ام بجانب ها حمله افکند و صف مارا بشکافت و یکدو تن را بکشت و چون طریق مراجعت گرفت من بر او حمله کردم و او را با نیزه بزدم از اسب درافتاد و بی توانی برخاست و بر نشست وبصف خویش پیوست و بی آنکه درنگ کند اسب برانگیخت ودیگرباره حمله افکندو مردیرا از ما بکشت و بازگشت من نیز او را مجال نگذاشتم و بر او تاختم و تیغ براندم چنانکه استخوان سر او را شمشیر آسیبی عظیم کرد او نیز هر ازخمی زد وزخم اومرا زیانی نرسانید پس یازیانه بزد و خود را بصف خویش رسانید هرگز گمان نداشتم که اوزنده بیاید چه جای آنکه باز آید زمانی بر نیامد که سر خويشرا با عصا به سخت بربسته بجانب ماحمله افکند من براو بانگ زدم که مادر بعزایت بنشینان اززحمت مبارزت و آسيب آندو زخم گران هیچ رنجه نشدی و پند نگرفتی که دیگر بار باز آمدی گفت این همه در راه خداوند سهل است و با نیزه حمله افكند من نیز با نیزه بر او در آمدم و لشکریان از دو جانب درهم افتادند تا گاهی که تاریکی شب درمیان ماحاجز و حايل افتاد. از میان شما آنمرد کدام است؟ عبدالرحمن گفت ربيعة بن ماجد که فارس قبیله است آنروز حاضر بود گمان نمیکنم امر آنمردمخفی باشد ضحاك گفت ای عبدالرحمن آیاتو او را میشناسی گفت چرا نشناسم گفت كیست گفت اینک منم پس ضحاك دستار عبدالرحمن را بر گرفت و در فرق اونگریست که زخم تیغ آسیبی بزرگی باستخوان سررسانیده گفت ای عبدالرحمن اکنون بر آن عقیدتی که در یوم تدمر بودی گفت : اکنون آن عقیدت دارم که جماعت دارند ضحاك گفت شما در امانید. چند که طریق خلاف نسپرده اید لكن عجب دارم که چگونه از شمشیر زیاد بن ابيه بسلامت جستی گفت خداوند مر احافظ وحارس بود.

گویند قیس که پدر ضحاك بود در زمان جاهلیت چهار پایان نر مانند شتر و گاو و بزنگاه میداشت تا هر کس راحاجت می افتاد چیزی باو میدادو اونرهارا بر مادها می افکند از اینجاست که بعد از امير المؤمنين (علیه السّلام) روزی عقیل بن ابیطالب بر معويه در

ص: 180

آمد در اینوقت ازهردو چشم نابینا بود معویه گفت یا با یزید چگونه دیدی لشکر مرا ولشکر برادرت علی را زیراکه تو بر هر دو در آمدی گفت لشکرگاه برادرم مانند لشکرگاه رسول خدای بود همه قرآن خوانان و نماز گذاران بودند الّا آنکه رسول خدای حاضر نبود و در لشکر گاه شما گروهی از منافقين مرا استقبال کرد آنانکه در ليلة العقبه با رسول خدای بداندیشیدند ای معويه بگوی تا در پهلوی تو کدام کس جای دارد گفت عمرو بن العاص گفت این آنکس است که چون از مادر متولد شد شش پدر بر سر او خصمی کردند تا فرزند که باشد عاقبت کار بر قصاب قریش که عاص باشد قرار گرفت اکنون بگوی که از آنسوی تو کیست گفت ضحاك بن قيس فهری گفت سوگند باخدای که پدرش قیس بزهای نر را بر بزهای ماده می افکند و فلسی بها میگرفت در پهلوی او کدام کس نشسته است معويه گفت ابوموسی اشعری عقیل گفت او پسر سراقه است . .

ابن ابی الحدید روایت میکند که چون معويه نگریست که بزرگان مجلس از کلمات عقيل بيازردند و غضبناك شدند رضا داد که عقیل نیز ازوی چیزی نکوهیده بگوید تا خشم دیگران فرونشیند گفت یا بایزید در من چگوئی گفت مرا بگذار فرمود لابد ببایدت گفت عقیل گفت حمامه را میشناسی معويه گفت کيست حمامه؟ گفت تراخبر میدهم و برخاست و برفت معويه کس فرستاد که نشانه آورد و پرسش کرد که حمامه کیست ؟ گفت مرا امان ده تا بگویم گفت در امانی گفت حمامه مادر ابوسفیان است و اوزانیه بود و در جاهلیت صاحب رایت بود معويه روی با همگنان کرد و گفت خشمناك مباشید که مرا افزون از شما بعیب نسبت کرد .

طلب کردن عبدالله بن عمر بن الخطاب و چند کس دیگر عطای خودرا از امیرالمؤمنين عليه السلام در سال سی و هشتم هجری

بعد از واقعه صفین چون امير المؤمنين على (علیه السّلام) مراجعت بكوفه فرمودعبدالله بن عمر بن الخطاب و سعد بن ابی وقاص ومغيرة بن شعبه و جماعتی که از غزوه جمل وجنگ

ص: 181

صفين تخلف کردند حاضر حضرت امير المؤمنين (علیه السّلام) شدند و عرض کردند که آن مبلغی که از بیت المال دروجه مامقرر بود مارا عطا فرمائيد على (علیه السّلام) فرمود چه افتاد شمار ا که در جنگ جمل وغزوہ صفین از من تخلف کردید و با من کوچ ندادید گفتند قتل عثمان مارا از اقدام مقاتلت بازداشت چه ندانستیم خون او بحکم سنت وشریعت ریخته شد یا مظلوم کشته کشت اگر چه عثمان احدوثه چند در دین آورد و بر خلاف سنّت و شریعت فراوان کار کرد لكن شما او را توبت فرمودید واوسخن شما بپذیرفت و تایب گشت از پس آن بسرای او در شدید و او را بصعب تر وجهی بکشتید اکنون یا امير المؤمنين ماقربت و قرابت ترا با رسول خدا میدانیم و بفضل و شرافت تو وسابقت هجرت تو اعتراف داريم لكن نمی دانیم در قتل عثمان اصابه فرمودیدیا خطا کردید امیر المؤمنين (علیه السّلام) فرمود آیا نمیدانید که خداوند شما را مأمور داشت تا از امر بمعروف و نهی از منکر خویشتن داری نکنید آیا خداوند در قرآن مجید نیاورده است : «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ » (1).

میفرماید اگر دوطایفه از مؤمنين با هم از درمقاتلت و مبارزت بیرون شوند در میان ایشان کار بمصالحت کنید و اگر یكطافه بر بغی و طغیان همی فزایند و نصیحت نپذیرند با ایشان رزم زنیدو بازبان شمشیر پاسخ گوئید تا گاهی که امر و نهی خدایراکردن نهند وطريق اطاعت گیرند.

سعد بن ابی وقاص گفت ياعلي من چه دانم که چگونه رزم دهم و مؤمن را از کافر چگونه بشناسم الاآنکه مرا شمشیری دهی که مؤمنرا از كافر بازداند چه من بیم دارم که مؤمنی بکشم وقتل او واجب کند که کيفر من بآتش دوزخ افتد امیر المؤمنين(علیه السّلام) فرمود اگر شما چندین فقیه باشید و سخن از در صدق می کنید مگر باعثمان بیعت نکردید و بامامت و خلافت اورا سلام ندادید ازین بیرون نیست که عثمان يانيك و

ص: 182


1- سوره حجرات آیه 9.

نیکوکار بود و اگر نه فاسق و بد کردار اگر نیکو کار بود شما ظلم کردید که او را بگذاشتید و دست بازداشتید تا بدان ذلّت مقتول کشت چرا امام خود را نصرت نکردید و با دشمنان او قتال ندارید و اگر فاسق و بد کردار بودهم ظلم کردید زیرا که اعانت نکردید در امر بمعروف و نهی از منکر و همچنان ظلم کردید گاهی که با ما کوچ ندادید و در میان ما و دشمنان ایستاده نشدید و رزم نزديد و از حکم خدای گردن بر تافتید چه فرمود « «قَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ » شما را چگونه از بیت المال مسلمين عطائی توانم داد و بهره رسانید بر خیزید و براه خود روید .

مکشوف باد که از احاديث سابقه و اخبار متواتره موافق صحيحين وغير ذلك از کتب اهل سنت وجماعت و روایت علمای شیعی از آفتاب روشن تر است که در میان امير المؤمنين على (علیه السّلام) وأبو بكر وعمر بن الخطاب و عثمان بن عفان همراره کار بر مخاصمت ومبارات میرفته و بعد از رسول خدای خصمی ایشان نيك آشکار شد خاصه در حق عثمان که بهچوجه نتوان مستورداشت چه آن احتجاج که علی (علیه السّلام) باسعد بن ابی وقاص فرمود افزون از وبر امير المؤمنين وارد میآید چه وقتی ریختن خون عثمان حرام باشد و بر سعد وقاص واجب افتد که او را نصرت کند و با دشمنان اورزم زندوقتال دهد بر امير المؤمنين که زهادت از سعد و امثال او بزيادت دارد و با نیرو و قوتی دیگر است نصرت عثمان فرض ترمیآید چگونه شد که او را دست بازداشت تامقتول گشت واز پس او نزديك على (علیه السّلام) هيچكس فاضل تراز کشندگان عثمان نبود مانند اشتر نخعی و محمّد بن ابی بکر و دیگر کسان از قتله عثمان وعلى (علیه السّلام) آن مرد است که چون عمر بن الخطاب را بکشتند و پسرش عبيدالله هرمزانرا بکشت چنانکه بشرح رفت قتل عبيدالله را بخون هرمزان عجمي واجب شمرد و چون امر خلافت بر عثمان فرود آمد اورا فرمود عبيدالله را بکش عثمان گفت دی پدرش را کشتند امروز من پسر را خواهم کشت ؟ على (علیه السّلام) با عبيدالله فرمود هر روز که دست یابم ترابخون هرمزان قصاص کنم از اینجا بود که چون مردم با على(علیه السّلام) بیعت کردند عبيد الله بنزديك

ص: 183

معویه گریخت .

کسی که در خونخواهی هرمزان چندين بجد باشد اگر عثمان را خليفه بحق دانستی چگونه اورا نصرت نکردی و کشند گان او را قصاص نفرمودی، اگر خویشتن را بشك وريب اندازیم و گوئیم قصاص ممکن نبود چرا این کشندگان را چندین محرم و محترم بداشتی ازین جمله روشن میگردد که على (علیه السّلام) خون عثمانرا مباح میدانست و با اینکه در آن روزگار طعن برخلفا مشکل بود و سبب شورش مردم میگشت با این همه از کلمات آن حضرت بتلويح و تصریح روشنست که ایشانرا ظالم وفاسق میشمرد وغاصب حق خویش میدانست و هم از این خطبه ظاهر میشود که خون عثمان را مباح میداند : «لوأمرتُ به لكنتُ قاتلاً أو نهيتُ عنه لكنتُ ناصر غير أنّ من نصره لا يستطيعُ أن يقُول خذله من أنا خيرٌ منه ومن خذله لايستطيعُ أن يقُول نصره من هو خيرٌ منّي وأنّا جامعٌ لكم أمرَه استأثر فأساء الأثرة وجزعتُم فأسأتم الجزع ولله حكمُ واقعُ في المستائر والجازع». .

چون معويه وجماعتى از اهل شام و گروهی از شیعیان عثمان نسبت قتل عثمان را بامير المؤمنين على (علیه السّلام) میدادند بعضی آنحضرترا آمر و بعضی قاتل میخواندند و گروهی از جمله خاذلين مینامیدند امير المؤمنين میفرماید اگر من فرمودم که عثمان را بکشند بلسان عرف قاتل عثمان خواهم بود و اگر مردم را از قتل او نهی فرمودم عثمان را نصرت کرده خواهم بود جز این نیست که آنکس که نصرت کرد عثمان را نتواند بگوید که من بهتر از آن کسم که اورافرو گذاشت ودست بازداشت و آنکس که اورا بدست دشمن فرو گذاشت هم نتواند بگوید که بهتر است از من آنكس که اورا نصرت کرد .

خلاصه این سخن آنست که آنانکه عثمانرا دست باز داشتند تا مقتول گشت فضیلت دارند بر آن جماعت که عثمان را یاری کردند چه یاری کنندگان او جماعتی فاسقند از بنی امیه چون مروان حکم و از دیگر مردم امثال او بود ، وخاذلين او که اورا فرو گذاشتند از اکابر اصحاب رسول خدای بودند آنگاه میفرماید من کار عثمان را از برای شما مكشوف میدارم همانا اختیار کر د امری چندرا برضرر مسلمانان و استبداد

ص: 184

ورزید و بداختیار کرد و شما شکیب نگردید و این ناشکیبائی نازیبا بود و مرخدای راحکمی است واقع و ثابت در حق عثمان واختيارات او ودر حق شما و عجلت شما ، ابن ابی الحدید میگوید از این کلمات چنان مفهوم می افتد که خون عثمان در نزد امير المؤمنين از امور مباحه بود که نه امری در آن رفت ونهیی آنگاه در اصلاح این کلمات میگوید که معنی هر سخنرا نباید بظاهر مقصور داشت بلکه گاهی تاویل واجب گردد و اگر نه لازم می آید بر انسان که اصحاب رسول خدای را انکار کند مردم شیعی گویند وقتی که معاویه و اهل شام خون عثمان را از على (علیه السّلام) میجستندو آنحضرت از خون او برائت میجست در معنی زمان تقیه بود نه اینکه سخنی را که در حق عثمان [ بتصريح) بفرماید کس اصلاح آنرا بتاویل برد بلکه اینگونه کلماترا در حق عثمان بوجوب قتل او تاویل باید کرد هم از این کلمات که گاهی بتلويح وزماني بقصریح فرمود استشمام تقیه میشود چه جائی در قتل او می فرماید : ما سرني ولاسائنی ، یعنی مرانه خوش آمدونه بد آمد « وقيل له أرضيت بقتله؟ فقال لم ارض فقيل له أسخطت قتله فقال لم أسخط ، یعنی بقتل اوراضی نبودم و قتل اوهم مرا بغضب نیاورد وجای دیگر می فرماید « الله قتله وانامعه» يعني خداوند او را بکشت و من با خدا بودم و در جایی میفرماید «ماقتلت عثمان ولامالأت في قتله» من عثمان را نکشتم ورضا ندادم ودرجائي میفرماید« كنت رجلا من المسلمين وردت اذاوردواوصدرت ان اصدر وا » من یکی از مسلمانانم با ایشان در می آیم و با ایشان بیرون میشوم و مردم عاقل از این کلمات و دیگر اخبار و احادیث دانند که حال على با عثمان چون بوده است و ابن ابی الحدید در معنی این کلمه که فرمود : «فأسأتم الجزع» میگوید که مقصودامير المؤمنین [على(علیه السّلام) ] آنست که نباید در قتل او تعجیل کنند بلکه بباید او را از خلافت خلع کنند و در حبس بدارند این نیز کم از قتل نیست چه آن روز که بسرای عثمان در رفتند گفتند اگر سلامت جوئي خویش را از خلافت خلع کن گفت نکنم بقتل رضادادو بخلع راضی نشد .

ص: 185

شرح حال عقيل بن ابیطالب وذكر حديده محماة ومقالات او بامعوية (بن ابی سفیان)

ابوطالب رضي الله عنه چهار پسر داشت نخستین طالب دوم عقیل سه دیگر جعفر چهارم على (علیه السّلام) ایشان بترتيبي که رقم شد هریكرا از دیگری سنين عمر ده سال افزون بود و ابوطالب عقیل را فراوان دوست میداشت چنانکه در سال قحط رسولخدای وعباس بن عبدالمطلب خواستند بعضی از اولاد ابوطالب را بسرای خویش برندفرمود عقیل را با من گذارید چنانکه شرح اینقصه در جلد دوم از کتاب اول مرقوم شد و از اینجاست که رسول خدای فرمود «یا بایزیدانّی اُحبّك حبیّن حبّاً لقرابتك منّي وحبّاً لما كنت أعلم من حبّ عمّی ايّاك» چه کنيت عقيل ابویزید بود فرد ود اي ابویزید من ترا دوست دارم بدو گونه دوستی یکی برای خویشاوندي تو با من و دیگر از بهر آنکه عمّ من ابو طالب تورا فراوان دوست میداشت وماقصه عقيل و بعضي حالات اورا در کتاب رسول خدای(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رقم کردیم هنگام خلافت امير المؤمنين با فرزندان حاضر حضرت شد و خویشتن را عرضداد امیرالمؤمنین او را از سفر کردن و رزم زدن معفوداشت چه عقیل در اواخر عمر نابینا گشت .

سنين عمر اور ابن ابی الحدید نودو شش سال دانسته ووفات اور ادر سال پنجاهم هجری نوشته واین نزديك من درست نشود چه عقيل بتصديق ابن ابی الحدید وجميع مورخین سی سال از امیر المؤمنين (علیه السّلام) بسن بزرگتر بود و امير المؤمنین در سال چهلم که شهید شد شصت و سه سال داشت و عقیل نودوسه ساله بود پس در سال پنجاهم هجری که عقيل وداع جهان گفت یکصدو سه سال داشت . وهیچکس در محاوره و مناظره سرعت جواب وسورت خطاب عقیل را نداشت و در علم نسب و ایام عرب وحيد دهر و فرید عصر بود و از این روی اشراف قبايل وزعمای طوایف با او دل برداشتند و از ملاقات و مقالاتش خسته خاطر بودند چه بر مساوی و معایب انساب واحساب همگان مشرف و مطلع بودودر میان عرب چهار کس در علم نسب نامبردار بود نخستین عقيل و دیگر مخرمة بن نوفل الزهری و ابو الجهم بن حذيفة العدوى و حويطيب بن عبدالعزی

ص: 186

العامري و عقيل را پاره حصیری بود که در مسجد رسول خدای میگستر دومی نشست و مردم عرب بر او انجمن میشدند و از علم نسب پرسش میکردند سرای عقیل در مدينه بود وقتي از آنجا بمکه سفر کرد و از مكه بشام شد و از آنجا بمدينه مراجعت کرد .

اما در سفر کردن عقیل به نزديك معويه اهل سیر خلاف کرده اند گروهی بر آنند که در زمان خلافت امير المؤمنين (علیه السّلام) از تنگی عیش و سختی معاش طريق شام گرفت چنانکه مجلسی در جلد فتن میگوید عقیل بكوفه آمد و از امیرالمؤمنین عطائی در سمت معیشت مسئلت کرد آنحضرت عطائی که در وجه اومقرر بود تسلیم داد گفت من از بیت المال چیزی بزیارت خواستم و در مسجد پس از صلوة جمعة عرض کرد چه فرماني در حق کسی که بر خلاف این جماعت رود؟ فرمود مردی بد کردار است عرض کرد تو مرا بدین کردار فرمان دادی و من پذیرای فرمانم کنایت از آنکه مرا بمقدار معاش احسان نفرمودی ناچار آهنگ معویه کنم این بگفت و از مسجد بیرون شدو طریق شام گرفت و چون بمعويه در آمد اورا صدهزار درهم عطاداد و گفت یا بایزید من از برای تو بهترم یا برادرت علی؟ گفت علی خویش را واپائید و در نفس خویش نگران شد و تو مرا واپائیدی ودرخویش نگران نشدی یعنی علي دین خویش را بمن نفروخت و مرا از آنچه باید بزيادت نداد وتو در طلب دنیا نگران دین نشدی ومرارعایت کردی معویه گفت ای عقیل شما بنی هاشم را ليّن العريکه می بینم « قال نعم انّ فينا لليناً من غير ضعف وعزّأ من غير عنف وإنّ لينكم يا معوية غدر وسلمكم کفر »، گفت در ما نرمی و لینی است نه از درستی و ضعف و عزّ يست نه از راه غلبه وعنف لكن لين شماغدر ونفاق است و سلم شما کفر وشفاق معويه گفت یا بایزیدند چنانست که بجمله چنین باشد عقیل این شعر قرائت کرد:

لذي الحلم قبل اليوم مايقرع العصا*** وما علّم الانسان إلّا ليعلما

وهم این شعر بگفت :

إنّ السفاهة طيش من خلائقكم*** لاقدّس الله أخلاق الملاعين

ص: 187

معويه خواست تا سخن او را قطع کند گفت یا ابایزید معنی «طه» چیست گفت ما اهل طاهائیم واز بهر ما فرودشده نه از برای تو و پدر تو ، ولید بن عقبه گفت ای عقیل برادرت علی در ثروت و حشمت، بر تو پیشی گرفت گفت آری همچنان بر من و تودر دخول بهشت پیشی گیرد یکروز عقیل بر معويه در آمدوسلام دادمعويه گفت: «مرحبا برجل عمّه ابو لهب » عقیل گفت «و اهلا برجل عمّته حمّالة الحطب في جيدها حبل من مسد» چه غرض از حمالة [الحطب.] ام جميل خواهر ابو سفیان است که در خباله نکاح ابولهب بودمعويه گفت یا با یزید چه گمان داری در حق ابولهب گفت وقتی بدوزخ در میشوی در پهلوی خود نگران شود یدار میکنی که ابولهب بر شکم عمّه ات نشسته است آنگاه مکشوف دار که ناكح بهتر است یا منکوح معويه گفت هردوشاند و بداند لکن آنچه از اخبار صحيحه مستفاد میشود و ابن ابی الحدید نیز فرایاد میدهد عقیل در مدت زندگانی امير المؤمنين (علیه السّلام) بنزديك معويد سفر نکرد و این درست تر است و نیز از حدیده محماة ودیگر سؤالات که معاویه از عقیل کرده است میتوان دانست که ملاقات او با معويه بعد از وفات امير المؤمنین است امّا نخستین خطبه على (علیه السّلام) را که منهی قصه حدیده محماةاست بنگاریم از پس آن بمحاورات معويه و عقیل پردازیم :

قالَ(علیه السّلام) : وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِیتَ عَلَی حَسَکِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً- أَوْ أُجَرَّ فِی الْأَغْلاَلِ مُصَفَّداً- أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَی اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ ظَالِماً- لِبَعْضِ الْعِبَادِ- وَ غَاصِباً لِشَیْءٍ مِنَ الْحُطَامِ- وَ کَیْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ یُسْرِعُ إِلَی الْبِلَی قُفُولُهَا- وَ یَطُولُ فِی الثَّرَی حُلُولُهَا- وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ؟عَقِیلاً؟ وَ قَدْ أَمْلَقَ- حَتَّی اسْتَمَاحَنِی مِنْ بُرِّکُمْ صَاعاً- وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ- کَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ- وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً- فَأَصْغَیْتُ إِلَیْهِ سَمْعِی فَظَنَّ أَنِّی أَبِیعُهُ دِینِی-

ص: 188

وَ أَتَّبِعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی- فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدِیدَهً ثُمَّ أَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِرَ بِهَا- فَضَجَّ ضَجِیجَ ذِی دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا- وَ کَادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیسَمِهَا- فَقُلْتُ لَهُ ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ یَا؟عَقِیلُ؟- أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِیدَهٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ- وَ تَجُرُّنِی إِلَی نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ- أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَی وَ لاَ أَئِنُّ مِنْ لَظَی-

وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَهٍ فِی وِعَائِهَا- وَ مَعْجُونَهٍ شَنِئْتُهَا- کَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّهٍ أَوْ قَیْئِهَا- فَقُلْتُ أَ صِلَهٌ أَمْ زَکَاهٌ أَمْ صَدَقَهٌ- فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا؟أَهْلَ الْبَیْتِ؟- فَقَالَ لاَ ذَا وَ لاَ ذَاکَ وَ لَکِنَّهَا هَدِیَّهٌ- فَقُلْتُ هَبِلَتْکَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِینِ اللَّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی- أَ مُخْتَبِطٌ أَمْ ذُو جِنَّهٍ أَمْ تَهْجُرُ- وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَهَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاَکِهَا- عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَهٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَهٍ مَا فَعَلْتُهُ- وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَهٍ فِی فَمِ جَرَادَهٍ تَقْضَمُهَا- مَا؟لِعَلِیٍّ؟ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَی وَ لَذَّهٍ لاَ تَبْقَی- نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِینُ

میفرماید اگرخار سعدان بستر کنم و رنج بیداری وسار کشم یا دست بگردن بسته رهينه بند گران گردم سوگند باخدای دوست تر دارم تا خداورسول را در قیامت دیدار کنم و حال آنکه مرديراظالم یا شیئی را غاصب باشم و چگونه ظلم می کنم کسی را بهوای نفسی که هر چه زودتر بخاك در شود و بپوسد سوگند با خدای که برادرم عقیل را دیدار کردم که بخت فقير و درویش بود و چهره کودکانش از شدت جوع خاك-

ص: 189

آلود و نیلگون مینمود و از بیت المال شمايك صاع گندم طلب کرد و فراوان الحاح نمود و سخن بتاکید و تکرار آورد من گوش فرا او میداشتم و کلمات اورا اصغا مینمودم چند که گمان داشت من دین خویش را بدو بفروختم ومتابعت هواي او کردم اینوقت پاره آهنی را در آتش بگداختم چندانکه گونه آتش گرفت پس آنرا با جسم او نزديك بردم تا عبرت گیرد عقیل مانند شتری رنجور ناله سخت بر کشید چه نزديك شد از اثر آن آهن تافته عضواومحترق گردد گفتم ای عقیل مادر بر تو بگرید آیا از آهنی که صاحب آن بلعب و بازی تافته باشد بدین سختی مینالی و مرا بآتشی که خداوند قهار افروزنده آن است دلالت میکنی .

آنگاه بحديث اشعث بن قیس می آید میفرماید که از قصّه عقيل عجیب تر آنست که شبی مرا بوعائی آکنده از حلوا هدیه آوردند من آنرا چنان دشمن داشتم که گفتی آنرا بلعاب دهان مار وقتی افعی عجین کرده اند گفتم این دست آویز مسئلت است باز کوتی واگرنه صدقه ایست و این جمله بر اهل بيت محمّد حرام است گفت نه از این جمله است بلکه هدیّه ایست بدینحضرت آورده ام و آلوده ی هیچ مسئلتی نیست گفتم مادر بر تو بگرید آیا مصروعی یادیوزدۀ و اگر نه هذيان همي گوئی اگر آنچه در زیر آسمان است با من عطا شود که در حق موری جفا کنم و پوست شعيری ازوبر بایم این کار نخواهم کرد چه دنیای شما در نزد من خوارتر از برگی است که ملخی بدهان بر گیرد چیست علی راو نعمتی که فانی باشد و لذّتی که باقی نماند بخداوند پناهنده ام از خواب غفلت و قبح ذلّت و از او استعانت میجویم و یاری میخواهم .

همانا آنوعای خرما را اشعث بن قیس در طبقی نهاد و سرش را پوشیده بحضرت امیر المؤمنين (علیه السّلام) فرستان چون نفاق او در آن حضرت مکشوف بودو هدیۀ او آلوده بخدیعتی و مغشوش به سئلتی بود پذیرفته نشد و اگر نه امير المؤمنين (علیه السّلام) هدیّه بپذیرفتی.

اکنون باز گردیم بقصّه عقيل و او بعد از امير المؤمنين سفر شام کرد یکروز معويه اورا گفت یا با یزید هیچ حاجتی داری تا ادا كنم؟ گفت کنیز کی برمن عرضه

ص: 190

داده اند که من دوست میدارم او را بگیرم و از چهل هزار درهم کم نمیدهند معویه گفت یا با یزید کنیز کی چندین گرانبها چه می کنی جاریه بگیر به پنجاه درهم تو مردی نابینائی زشت و زیبا در نزد تو یکسانست گفت نه چنانست میخواهم نژاده او اصیل باشد تا از و فرزندی برومند آرم که هر گاه تو بروی خشم گیری سرترا با تیغ بر گیردمعویه بخندید و گفت مزاح کردم و بهای جاریه را بداد و عقیل با اومضاجعت فرمود ومسلم از وی متولد شد چون عقيل وداع جهان گفت و مسلم دوازده ساله گشت یکروز با معويه گفت مرا در مدینه زمینی است که صد هزار درهم بها دارد آنرا بتومیفروشم چه بهای آنرا واجب دارم معوية بها بداد و فرمان کرد تا آن زمین را در مدینه ضبط کردند چون امام حسين (علیه السّلام) این بدانست بسوی معویه بدینگونه مکتوب کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ اغْتَرَرْتَ غُلَاماً مِنْ بَنِي هَاشِمٍ فَابْتَعْتَ مِنْهُ أَرْضاً لَا يَمْلِكُهَا فَاقْبِضْ مِنَ الْغُلَامِ مَا دَفَعْتُهُ إِلَيْهِ وَ ارْدُدْ عَلَيْنَا أَرْضُنَا .

یعنی کودکی از بنی هاشم را بفريفتی و زمینی را از وی بخریدی که مالك نبود آنچه دادی باز گیر وزمین ما را باز گذار معويه مسلم را طلب فرمود ومكتوب امام حسين (علیه السّلام) را بروی قرائت کرد و گفت صدهزار درهم که در بها بگرفتی بازده چه چیزی را که مالك نبودۀ بفروختید «فقال مسلم أمّا دون أن أضرب راسك بالسيف فلا» گفت این ها باز ندهم الاآنکه با تیغ گردنت بزنم معويه بپشت افتاد و از غلبه خنده زمین را با عقب پای میزد آنگاه گفت ای پسر سوگند با خدای آنروز که مادر ترا میخریدم پدرت ازین سخن مرا خبر داد آنگاه در جواب امام حسین (علیه السّلام) نوشت : «إني قدرددت عليكم الأرض و سوغت مسلماً مااخذه» ، یعنی زمین را بأشماردّ کردم و آن بها که بمسلم دادم دست باز داشتم و باز نگرفتم امام حسين (علیه السّلام) فرمود «و أبيتم یا آل أبي سفيان إلا كرماً» ..

مکشوف باد که این قصّه برمن راست نیاید چه اگر عقیل بعداز وفات امیر المؤمنين (علیه السّلام) بشام رفته باشد و آن کنیز کراگرفته حامل مسلم شو د واجب میکند

ص: 191

که روز شهادت مسلم در کوفه هیجده ساله با شد و حال آنکه پسرهای مسلم پانزده ساله بودند که در رکاب امام حسين (علیه السّلام) شهید شدند الّا آنکه گوئیم عقیل در اوایل امر عثمان سفرشام کرد و بعضی قصهای دیگر کهاز عقیل با معاویه حديث کنند بعد از وفات امير المومنین علی (علیه السّلام) بوده .

هم بر سر داستان عقیل شویم یکروز معويه گفت یا ا با یزید مرا از قصّه حديدۀ محماة خبر ده، عقیل بگریست و گفت نخست حدیثی از حسين (علیه السّلام) گویم پس باسر حدیدۀ محماة آيم يكروز مهمانی بر حسین وارد شددر همی داد تا برفتند نان بخریدند و بیاوردند از بهر أدام چیزی حاضر نبود الا آنکه چند مشك عسل که از یمن حمل داده بودند در بیت المال حاضر بود قنبر را بفرمود تا از آن عسل مقداری بنزديك مہمان آورد چون أمير المؤمنين (علیه السّلام) آن مشکها را طلب فرمود تا قسمت فرماید با قنبر گفت مگر ازین مشك چیزی بر گرفتی؟ عرض کرد رطلی برداشتم و قصه را بعرض رسانید أمير المؤمنين در غضب شد و بادرّه بنزديك حسين شتافت تا اورا آسیب زند حسين عرض کرد بحق عمی جعفر چه آنحضرت را هر گاه که بحق جعفر سوگند دادند ساکت شدی آنگاه فرمود ترا چه افتاد که ازین عسل مأخوذ داشتی عرض کرد مرا نیز درین عسل قسمتي و بهره ایست حق خویش را بر گرفتم تاچون قسمت شود بازدهم .

قَالَ فداک أبوک وَ إِنْ کان لک فیه حَقُّ فلیس لک أَنْ تَنْتَفِعَ بحقک قَبْلَ أَنْ ینتفع الْمُسْلِمُونَ بِحُقُوقِهِمْ أَمَّا لَولَا انی رأیت رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ یقبل ثنیتیک لأوجعتک ضَرْباً .

فرمود پدر فدای تو شود اگر چه ترا در این عسل حقی است لكن روا نیست قبل از آنکه مسلمانان قسمت خويش ماخوذ دارند توحق خود بدست کنی اگر نه این بود که رسول خدا را دیدم که بر دهان تو بوسه میزد ترا دردناك میساختم پس

ص: 192

قبر را در همی بدان تا برفت و عسلي نيکوتر بخرید و بیاورد وعلى (علیه السّلام) باهردو دست سر مشك را بداشت تا عسل را بريخت پس سرمشك را می بست و میگریست و میگفت « اللهم اغفر الحسين فانّه لم يعلم» ، چون معویه این قصه بشنید گفت :

«ذكرت من لا ينكر فضله رحم الله أبا حسن فلقد سبق من كان قبله وأعجز من يأتي بعده»، کسی را یاد کردی که هیچکس انکار فضل او نتواند کرد خداوند ابوالحسن را رحمت کناد که پیشی گرفت از هر کس قبل از وی بدنیا آمد و عاجز کرد هر کس از پس او بجهان آید دیگر باره از حدیده محماة پرسش نمود عقیل قصه آن قحط سال و گرسنگی اطفال خود را بشرح کرد و گفت چون ابرام والحاح در حضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) از حد بدر بردم با آن فرزندم که عصای مرا میکشید فرمود بيك سوى شو چون بکنارشد «قال ألافدونك» فرمود اينك در نزد تست من از غایت شره گمان کردم که صره از درهم و دینار است دست فرا بردم و آن آهن تافته را فراگرفتم «فلمّا قبضتها نبذتها وخرت كما يخور الثور تحت يد جازره»، چون بگرفتم بیفکندم و فریاد بر آوردم چون گاو که در زیر چنگ قصاب فریاد بر آورد پس فرمود مادر تو بر تو بگرید این پاره آهنی است که از آتش دنیا تافته شده چگونه میشود حال من و تو اگر فردا در سلاسل جهنم شویم و این آیات قرائت فرمود ««إِذِ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ يُسْحَبُونَ فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ »(1) آنگاه فرمود ای عقیل از حق تو در نزد من از آنچه خدای واجب داشته افزون نیست باز شو بأهل خویش معويه از ین قصه شگفتی گرفت و گفت «هیهات هيهات عقت النساء أن يلدن بمثله» زنان جهان عقیم و نازاینده شدند که مانند على (علیه السّلام)کسی را بزایند .

ص: 193


1- سوره مؤمن آیه 72 .

غارت بردن عبدالرحمن بن اشتم بفرمان معوية و در اراضی جزیره در سال سی و هشتم هجری

عبدالرحمن بن الأشتم مردی از بزرگان شام بود و بشجاعت و شهامت مکانتی منبع داشت و معويه او را طلب کرد و سپاهی لاین جنگ در موافقت او روان داشت و گفت در اراضی جزیره از چپ و راست تاختن کن و آن مملکت را بزیر سم سنور در سپار و دقيقه از درجات نهب و غارت فرو میگذارد و هر کس را از شیعیان علی ابوطالب دیدار کنی سر از تن برگير عبد الرحمن گفت سمعاً وطاعةً من از فرمان أمیر بیرون نکنم و غایت جهد، مبذول دارم پس بسیج راه کرد و با لشگر خویش طریق جزیره پیش داشت و اینوقت از جانب أمير المؤمنين (علیه السّلام) مردی که شبت نام داشت در آن اراضی فرمانگذار بود و در نصیبین نشیمن داشت و این شبت جد خدیع بن على الكرما نیست که با نصر سیار طريق مقاتلت میسپرد چنانکه انشاء الله در جای خود مرقوم مي شود بالجمله شبث با ششصد مرد لشکری در نصیبین جای داشت چون شنید

که عبدالرحمن غارت جزیره را تصمیم عزم داده مسرعی بجانب کمیل بن زیاد کسیل داشت و او را آگهی فرستاد که اینک عبدالرحمن بالشکری ساخته باهنگ قتل و غارت این بلاد در میرسد نيك بر حذر باش وحدود و ثغور این اراضی را مضبوط کن کمیل از جانب أمير المؤمنین حکومت هیت داشت چون این خبر بشید در پاسخ شبث شرحي رقم کرد که من پشت و روی این کار را نيك نگریستم و چنان صواب شمردم که باجيش خويش نزديك تر آیم و با تو پیوسته شوم این مكنوبرا بسوی تو فرستادم و خویشتن بر اثر نامه در میرسم پس نامه روان کرد و خود با چهار صد مرد جنگی بر نشست و عنان زنان بنصیبین آمد و باشبث هر دو بهم ساخته جنگ عبدالرحمن شدند و با سرعت و عجلت تمام بر سر راه عبد الر حمن آمدند و از دو جانب لشكر برصف شد و جنگ پیوسته کشت و به بسیار کس مطروح و مفتول افتاد کمیل و شبث حمله متواتر کردند و لشکر شام را در هم شکستند و هزیمت

ص: 194

کردند و از قفای هزیمتیان فراوان بتاختند و بسی مرد و مرکب بخاك انداختند عبدالرحمن با گروهی که بسلامت بجستند بناخوشتر وجهي طريق شام گرفت و کمیل بکیفر آنکه عبدالرحمن بعضی از مدال جزبره را غارت کرده بود تا قرقيسيا تاختن کرد و هیچ از شدت وحدت فرو نگذاشت اینوقت با مردم خود گفت که صواب آنست که باز بلده هيت شویم چه فتحی کرده ایم و دشمن را دفع داده ایم مبادا از شام سپاهی برما بتازد و کار دیگر گونه شود از آنجا بهیت مراجعت کرد و شبث باز نصیبین شد چون این خبر بأمير المومنین (علیه السّلام) رسید از کمیل پسندیده نداشت که مرکز خالی کند و بیرون شود چه این مشعر بر ضعف کمیل بود پس بدینگونه اورامکتوب کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْيِيعَ اَلْمَرْءِ مَا وَلِيَ وَ تَكَلُّفَهُ مَا كُفِيَ لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْيٌ مثبر [مُتَبَّرٌ] وَ إِنَّ تَعَاطِيَكَ اَلْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ قِرْقِيسِيَاءَ وَ تَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ اَلَّتِي وَلَّيْنَاكَ لَيْسَ لَهَا مَنْ يَمْنَعُهَا وَ لاَ يَرُدُّ اَلْجَيْشَ عَنْهَا لَرَأْيٌ شَعَاعٌ فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ اَلْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَى أَوْلِيَائِكَ غَيْرَ شَدِيدِ اَلْمَنْكِبِ وَ لاَ مَهِيبِ اَلْجَانِبِ وَ لاَ سَادٍّ ثُغْرَةً وَ لاَ كَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْكَةً وَ لاَ مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لاَ مُجْزٍ عَنْ أَمِيرِهِ . .

خلاصه معنی فارسی چنین می آید میفرماید تضییع والی مر ولایت خود را گاهی است. که امریرا که بسهل تر وجهی تدارك تواند کرد از ضعف وجود و فسادرای خویشتن را بصعب تر کاری افکند همانا این تاختن و رزم ساختن تو با اهل قرقیسیا و خالی گذاشتن مرکزی که در تحت امارت و حمایت تست نیست مگر ازرای آشفته و ضمیر پراکنده همانا تو قنطره شذی و جسری گشتی تابی شائبه خوف و خشیت بر تو عبور دهند و دشمنان تو بر دوستان تو چیره شوند و تو چنان ذلیل و ضعیف باشی که نه جيش دشمن توانی شکست و نه ثلمه مملکت توانی بست

ص: 195

و نه أمير خویش را از خویش راضی توانی داشت .

بالجمله این نامه بكميل فرستاد و هم بدینگونه بجانب شبث مکتوبی کرد اما کمیل را در حضرت أمير المومنين (علیه السّلام) قربتی بكمال بود وهو كميل بن زیاد بن بهيل بن هیثم بن سعد بن مالك بن الحارث بن صہبان بن سعد بن مالك النخع بن عمرو بن وعلة بن خالد بن مالك بن أدد، و اواز خواص شیعه على وصاحب اسرار بود حجاج بن یوسف ثقفی او را شهیدساخت چنانکه انشاء الله در جای خود بشرح میرود اکنون با سر سخن میرویم .

دیگر بار معويه حارث تنوخی را بخواند و هزار سوار از فرسان عرب در فرمان او کرد و فرمود چند که در قوت بازوی اوست در اراضی جزیره از قتل و غارت دست باز نگیرد حارث راه بر گرفت و بقدم عجل وشتاب همیرفت تا در نواحی نصیبین جماعتی از قبیله بنی تغلب را که در حضرت امیرالمومنین سمت اطاعت و فرمانبرداری داشتند دیدار کرد و بر ایشان ترکتازی افکند و از احمال و اثقال ایشان آنچه بدست کرد مضبوط ساخت و هشت تن اسیر گرفت و طریق مراجعت را بتقريب و تعجیل پیش داشت مردی از صناديد اهل جزیره که او را عتبة بن على مینامیدند بکیفر کردار حارث کمر بر میان بست و گروهی از مردم بني تغلب را بر خود گرد آورد و طریق قصر منبج (1) گرفت و آب فرات را عبره کرد و بسیار دیه و قريد از اعمال شام را بزیر پی در سپرد و غنيمت فراوان بدست کرد و بجانب جزیره معاودت نمود و اینشعر بمعويه فرستاد :

ألا أبلغ معوية بن صخر*** بأنّي قد أغرت كماتغير

معويه از آن پس جماعتی را پوشیده بمکه فرستاد و ایشانرا فرمود تا اندك اندك قلوب مردم مکه را از علی (علیه السّلام) بگردانند و روی دل ایشان را با معویه کنند و مکشوف دارند که علی (علیه السّلام) عثمانرا بکشت و اگر نه او را دست باز داشت تا بکشتند و با چنین ستم که در حق خليفه مظلوم روا داشته و کشندگان عثمانرادر جوار خویش جای داده خلافت و امامت مسلمانانرا سزاوار نیست بلکه این تشریف

ص: 196


1- بروزن مجلس نام موضعی است.

بر بالای معویه زیبا می آید که خون عثمان همی جویدجواسيس و عيون أمير المومنین (علیه السّلام) اینمعنی را بدانستند، و بحضرت امیر المومنین مکتوب کردند اینوقت قثم بن عباس بن عبدالمطلب حكومت مكه داشت چه آن هنگام که خليفتي براميرالمؤمنين (علیه السّلام) فرود آمد خالد بن العاص بن هشام بن المغيرة المخزومی از جانب عثمان فرمانگذار مکه بود على (علیه السّلام) او را از عمل بازداشت و حکومت مکه را با ابو قتاده انصاری گذاشت بعد از انقضای ایامی چند اورا نیز بخواند وقثم بن عباس را بایالت مکه مامور فرمود و او تا گاهی که امیر المومنین (علیه السّلام) وداع جهان گفت حکومت مکه داشت .

ذكر ارتداد بنی ناجيه وغلبة معقل بن قیس برایشان بحكم امیر المومنین علیه السلام در سال سی وهشتم هجری

چنان صواب مینماید که نخست نسب بني ناجیه را باز نمائیم آنگاه بحديث ایشان پردازیم همانا چنانکه در جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ در ذیل قصه ظهور قریش رقم کردیم لؤي بن غالب را چهار پسر بود اول کعب دویم عامر سه دیگر سامه چهارم عوف اما کعب و سامه و عوف از يك مادر بودند و مادر ایشان ماویه دختر کعب بن القين بن حسر بود از قبیله قضاعه ومادر عامر مخشيّه دختر سیان بن محارب بن فهر بود. از قضا در میان سامه و برادرش عامر که جداگانه مادر داشت کار بخصومت افتاد و هر روز این معنی ممهّد و مشیّد گشت چندانکه کار بر سامه سخت شد ودلبر جلانهاد و آهنگی عمان و نواحی بحرین [را] فرمود چون بسیج راه کرد و بر نشست و لختی طی مسافت نمود شتر او سر به بنگاه خاری فرو برد تا علف عشب بچرد ناگاه لفچه او را افعی بگرفت و بگزید شتر جان بداد از پس آن ساق سامه را زخمی زد او نیز در افتاد و در سکرات موت این کلمات بگفت :

لاأرى مثل سامة بن لؤي*** يوم حلّوا به قتيلا لناقة

. برادرش کعب بدین شعر اورا مرثیه گفت :

ص: 197

عين جودی لسامة بن لویّ*** علقت ساق سامة العلّاقة

ربّ كأس فرقتها ابن لؤيّ*** حذر الموت لم تكن مهراقة

ضجيع سامه زنی بود که ناجیه نام داشت چون شوهر را مرده یافت ببحرین آمد و مرديرا بشوهر گرفت و از وی پسری آورد و او را بنام حارث خواند روزی چند برنگذشت که شوهر ثانی نیز وداع زندگی گفت و حارث در کنار مادر تربیت همی شد تا اندکی ببالید و نیرومند گشت اینوقت ناجیه طمع بسمت که حارث را با قریش پیوسته کند و فرزند سامه خواند پس حارث را برداشت و از بحرین بمکه آمد .

کعب بن لوی را گفتند اینك برادر زاده ات حارث بن سامه با مادرش ناجیه در میرسد کعب ایشان را پذیرفت چه ناجیه را میشناخت و او را صادق میپنداشت این بود تاجماعتی از بحرین بمکه رفتند و حارث را دیدار کردند و او را بشناختند و بپرسیدند و اظهار مهر و حفاوت نمودند کعب گفت شماری را چه میدانید ؟ گفتند چگونه او را نمیدانیم و حال آنکه پسر فلان مرداز اهل ماست کعب چون این بدانست حارث را با مادرش ناحیه از سرای خویش اخراج فرمود لاجرم ایشان دیگر باره روانه بحرین شدند و در آنجا اقامت جستند و حارث فرزندان آورد و اولاد واحفاد او فراوان شد و چون نسب ایشان را با قریش مقطوع دانستند آنجماعت را منسوب بمادر داشتند و بنی ناجیه خواندند .

و ناجیه دختر جرم بن زبان بن علاف است و نام اولیلی بود یکروز با شوهر خود سامه در بیاباني قطع مسافت همی کرد و سخت تشنه شد از سامه آب خواست و او سراب را باو مینمود و میگفت اینك آبست تادل قوی کرده طی مسافت نمود تا گاهی که بآب رسید و سیراب گشت و از زحمت عطش برست پس ناجيه لقب یافت لكن در جمهرة النسب بروایت ابن کلبی مسطور است که سامة بن لوی دو فرزند آورد یکی غالب و مادر او ناجیه است و فرزند دیگرش حارث بود و مادر اوهند دختر تیم بن غالب است و چون سامة بن لوی وداع جهان گفت حارث ناجیه را بنکاح مقت گرفت و نکاح مقت در جاهلیت آن بود که زن پدر را بعد از وفات [پدر] بشرط زنی

ص: 198

میگرفتند بالجمله حارث بعد از پدر ناحیه را بزنی گرفت و او فرزندی آوردو او را عبدالبیت نام گذاشت و همچنان سامی دختر تیم بن شيبان بن محارب بن فهر را تزويج كرد و از وی چهار پسر آورد نخستین لوی دویم عبيده سه دیگر ربیعه چهارم سعد ازینجاست که زبير بن بكار بنی ناحیه را از طوایف قریش دانسته الاآنکه ایشان را قریش عازب خواند از بهر آنکه از میان قبيله قريش دور افتادند و در بلاد بحرین زیستند و این با روایت رسول خداي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درست نشود« كما قال: عمّی سامة لم يعقّب» میفرماید عم من سامه فرزند نیاورد ازینجا مکشوف میشود که بنی ناجیه از قریش نیستند و منسوب بنام مادرند ابوبکر و عمر بن الخطاب نیز اقتغا برسول خدا کردند و ایشانرا در شمار قريش بحساب نگرفتند لکن عثمان بن عفان ایشان را در شمار قریش گرفت و چون نوبت خلافت امير المومنين على (علیه السّلام) رسید همچنان ایشان را از شمار قریش اخراج فرمود و به این سبب گشت مرعداوت آنجماعت را با امیر المومنین و همواره با آنحضرت بر طریق مخالفت میرفتند چنانکه در بهره بشرحی که در کتاب جمل مرقوم افتاد چهار صد تن از ایشان در کنار شتر عایشه مقتول افتادند آن گاه که أمير المؤمنين (علیه السّلام) نصرت یافت و مردم بصره با آن حضرت بیعت کردند بني ناجیه بیکسوی شدند و لشکرگاهی ساختند أمير المؤمنين (علیه السّلام) فوجی را مأمور داشت تا ایشانرا با طاعت خواند و اگر نه قتال دهد .

لشکریان بنزديك ایشان شدند و گفتند چیست شما را که سر از اطاعت و

بیعت برتافتید و حال آنکه کس نماند که امیر المؤمنين را اجابت نکند ایشان سه گروه شدند گروهی گفتند ما بر کیشن نصاری بودیم و جزیت بردمت مینهادیم هم اکنون بر کيش نصارائیم و ادای جزیت میکنیم رئيس لشكر أميرالمومنین فرمود شما بیکسوی شوید ایشان کناری گرفتند گروه دویم گفتند مانصاری بودیم و اسلام آوردیم و اکنون بر آن راه رویم که مسلمانان روند این جماعت نیز بسلامت بجستند گروه سیم گفتندما نصاری بودیم و مسلمانی گرفتیم مسلمانی پسند خاطر ما نیفتاد دیگر باره بدین نصاری رفتیم و ادای جزیت میکنیم چنانکه نصاری میکنند رئیس

ص: 199

لشكر گفت حکم شما دیگر گونه است شما مرتد شده اید و طریق ارتدادگرفته اید هم اکنون قتل شما واجب گشته است الّا آنکه طریق توبت وانابت سپارید و از کرده پشیمان شوید ایشان پذیرای این سخن نشدند و قبول توبت نفرمودند لاجرم لشکر امير المؤمنین (علیه السّلام) تیغ در ایشان نهادند و مردان آن جماعت را بکشتند و زنان و فرزندان را اسیر گرفتند و بحضرت امیر المومنین (علیه السّلام) آوردند .

اکنون بر سر سخن رویم مردی از قبیلۀ بنی ناجیه که اوراخرّيت بن راشد نام بود در صفین ملازمت رکاب امير المؤمنين على (علیه السّلام) داشت چون واقعه صفین بیایان رفت و کار حكمين بنهایت شد باتفاق سی تن از اصحاب خود بحضرت امیر المؤمنين (علیه السّلام) آمد و در پیش روی آنحضرت بایستاد «فقال لا والله لااُطبع أمرك ولا اُصلّی خلفك وإنّي غداً لمفارق لك» گفت سوگند با خدای دیگر فرمان ترا امتثال نکنم و در قفای تو نماز نگذارم و فردا از نزد تو طریق مفارقت سپارم امير المؤمنین فرمود مادربرتو بگرید چه افتاد ترا که نقض عهد میکنی و در خدای عادی میشوی این نیست الا آنکه خویشتن را زیان میزنی مرا خبرده تا از بهر چه بدین اندیشه ناصواب درافتادی ؟ گفت از بهر آنکه تو از طريق حق بگشتی و بر کتاب خدای حاکم گماشتی و باجماعتی که از در بغي وطغیان بیرون شدند در تقرير حكمين موافقت کردی لاجرم ما از خدمت تو بیزاریم و در نقمت آنجماعت استوار هر دو گروه را بر باطل میدانیم و از هر دو گروه بینونت میجوئیم .

فقال على (علیه السّلام) ويحك هلمّ إلى أُدارسك وأُناظرك في السنن واُ فاتحك اُموراً من الحقّ أنا أعلم بها منك فلعلك تعرف ما أنت الآن له منکر وتبصّر ما أنت الآن عنه عم و به جاهل» فرمود وای بر تو ای خرّیت بنزدمن باش تاترا آموزگاری کنم و بردقایق سنت نگران سازم و حقایق امور را مکشوف نمایم چه من از تو داناترم باشد که دانا شوی بدانچه انکار میکنی و بینا گردی بر آنچه نا بینائی و جهل میورزی خریت گفت من فردا بگاه حاضر حضرت میشوم تا چه فرمائی « فقال علىّ اغد ولايستهوينّك الشيطان ولايقتحمنّ بك رای السوء ولا يستخفنّك الجهلاء الذين لا يعلمون فوالله إن

ص: 200

استرشدتني و استنصحتني و قبلت منّي لأهدينّك سبيل الرشاد ، على (علیه السّلام) فرمود: فردا بگاه حاضر شو لكن خویشتن را وا پای که دستخوش شیطان نشوی واندیشهای ناصواب بر تو مستولی نگردد و مردم بیخرد عقل ترا نربایند سوگند با خدای اگر رشد خویش از من بجوئی و نصیحت مرا گوش داری باراه راست هدایت یابی .

پس از نزد امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) بیرون شد وطريق سرای خویش گرفت و اورا پسر عمی بود نام اومدرك بن الريّان النّاجی و در میان عرب مكانتی داشت و عبدالله بن قعين را با مدرك مهر و حفاوتی تمام بود چون کلمات خرّیت را با امیر المؤمنين (علیه السّلام) بشنید از قفای خریت بیرون شدوهمی خواست تام در ك را دیدار کند و او را از کار خرّیت بیاگاهاند باشد که بزبان پند و اندرز او را از مخالفت امير المؤمنین علی بازدارد بالجمله عبدالله بن قعين شتاب کرد وقتی برسید که خرّیت در سراي خود جای داشت و اصحاب او فراهم بودند و با ایشان همی گفت علی با من فرمود که فردا از بامداد بنزد او حاضر شوم و سخنان اوراگوش دارم لكن من چنان صواب دانسته ام که دیگر او را دیدار نکنم و برراه خویش روم بعضی از اصحاب او گفتند چه زیان دارد که او را دیدار کنی و سخن او را بشنوی اگر در کلمات او سودی ندیدی، هم توانی از وی مفارقت جست .

عبدالله بن قعین برایشان در آمد و مدرك بن الريّان را دیدار کرد و گفت این خیال که در دماغ خرّيت جای کرده بیم آنست که خودرا وتراو تمام عشیرت رابمعرض هلاك ودمار افکند همانا مسلم را بر مسلم حقی است و بر زیادت از آن تورا بر من حق مہر و حفاوت و حق احسان و سماحت است تورا آگهی آوردم تا اورا از مخالفت أمير المؤمنين (علیه السّلام) بازداری، مدرك اورا بستود و گفت خدایت جزای خیر دهادو عبدالله از آنجا باز شدو بامدادان باخدمت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) آمدو خو است قصۀ خویش را بعرض رساند زمانی در از بماند ومجلس را از مردم تهی نیافت پس برخاست و پیش شدو پوشیده از مردم آنچه از خریت شنیدو آنچه بامدرك گفت بعرض رسانیدعلی(علیه السّلام) فرمود او را بگذار اگر از کرده پشیمان شد وطريق حق را پذیرفت پذیرفته ما خواهد بود عبدالله عرض

ص: 201

کرد چرا فرمان نمیکنی او را بگیرند و در زندان بازدارند فرمود من زندان خانه

را بمردم متهم آکنده نکنم و کس را نیازارم تا از در مخالفت بر من بیرون نشود پس عبدالله باز شد و بجای خویش نشست هم در زمان أمير المؤمنين (علیه السّلام) اورا پیش خواند و فرمود کمتر روز بود که اینساعت خرّیت حاضر مجلس ما نشدی بسرای اوشو و خبری از وی باز پرس کن ، برفتم و مکشوف داشتم که کوچ داده اند باز شدم و بعرض رسانیدم . .

فقال: أبعدهم الله كما بعدت ثمود أما والله لوأشرعت لهم الأسنّة وصبّت على هاماتهم السيوف لقد ندموا إنّ الشيطان قد استهواهم وأضلهم و هو منبری، منهم و مخل عنهم . .

فرمود: خداوند دود کناد ایشانرا چنانکه دور داشته شد قوم ثمود سوگند با خدای گاهي که نيزها بسوی ایشان دراز شود و شمشیرها بر فرق ایشان فرو ریزد پشیمان شوند و پشیمانی سود نبخشد همانا شیطان ایشانرا اسير نفس خویش ساخت و بضلالت انداخت آنگاه ایشانرا فرو گذاشت وبرائت جست اینوقت زیاد بن حفصه بهای جست و عرض کرد يا أمير المؤمنین این جماعت کمتر از آنند که اگر از ما دور شوند از عدد ما کاسته گردد یا اگر با ما باشند بر عدد ما افزوده آید در هر حال بیرون شدن ایشان از میان ما خطبی عظیم نیست لكن بيم آنست که فتنۀ حديث کنند وجماعتی با ایشان پیوسته گردد و کار بزرگی شود مرا رخصت فرمای تا از قفای ایشان بتازم و ایشانرا برضا و اگر نه بعنف حاضر حضرت سازم أمير المومنين (علیه السّلام) فرمود روا باشد ساختگی کن و از قفای ایشان روان شو ..

اما خریت چون قبل از سفر صفین از جانب أمير المؤمنين(علیه السّلام) حکومت اهواز داشت صورت می بست که باهواز رود باشد که جماعتی در موافقت او فراهم کرده لكن زیاد بن حفصه از عزیمت او بیخبر بود لاجرم اینونت که از خدمت أمير المومنین (علیه السّلام) بیرون میشد آنحضرت فرمود آیا میدانی اینقوم بکدام جانب کوچ دادند؟ عرض کرد لاوالله لكن بیرون می شوم و پرسش میکنم و بر اثر ایشان میروم فرمود

ص: 202

از اینجا تادیر ابو موسی کوچ میده و در آنجا باش تا در ثانی فرمان من باتو آید چه این جماعت اگر انجمنی شوند و بی پرده در مسالك و منازل عبور کنند عمال من صورت حال ایشان را بنزديك من نگارند و اگر پوشیده و پراکنده سفر کند هم کارداران خویش رقم میکنم تا جواسيس وعيون بگمارند و از حال ایشان آگاهی بدست کنند پس بهر يك از عمال خویش بدینگونه مکتوب کرد و بدیشان فرستاد:

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ علیّ أمیر المؤمنین إلی مِنْ قرء علیه کتابی هَذَا مِنَ الْعُمَّالِ أَمَّا بَعْدُ فَانٍ رِجَالًا لَنَا عِنْدَهُمْ تَبِعَهُ خَرَجُوا هرابا نظنّهم خَرَجُوا نَحْوَ بِلَادِ البصره فَاسْأَلْ عَنْهُمْ أَهْلِ بلادک وَ اجْعَلْ علیهم العیون فی کلّ ناحیه مِنْ أرضک ثُمَّ اکتب إلیّ بِمَا ینتهی إلیک عَنْهُمْ ..

خلاصه سخن بفارسی چنین میآید میفرماید هر کس از عمال من بر این مکتوب مطلع شود بداند که جماعتی از مردم ما که ذمت ایشان رهينه بیعت ماست از ما بگریختند گمان میرود که بجانب بصره شدند عيون وجواسیس در بلادخویش بگمارید و از حال ایشان پرسش کنید و بدانچه آگاه شدید مارا آگهی دهید .

اینوقت زیاد بن حفصه از حضرت اميرالمومنين بسرای خویش آمد و مردم خویش را فراهم کرد و گفت ایمعشر بكر بن وائل أمير المومنين مرا خدمتی فرمود که با ستظهار عشيرت تقدیم آن خدمت توانم کرد و شما را شیعه نخود و انصار خود وواثق تر قومی از بهر خود دانسته، تعجیل کنید و بی توانی و تاخیر بامن کوچ دهید در ساعت یکصد و سی تن از اصحاب او شاکی السلاح ساخته راه شدند فرمود ازین افزون نخواهم و با آن جماعت بر نشست و راه را در نوشت و جسر را عبره کرد و در دیر ابوموسی فرود شد و بانتظار امر امير المؤمنين (علیه السّلام) آنشب را بروز آورد ازین سوی قرظة بن كعب بن عمر والأنماری که یکتن از عمال آنحضرت بود مكتوبي بحضرت فرستاد :

ص: 203

«لعبدالله عليّ أمير المؤمنين من قرظة بن كعب سلام عليك فانّي أحمد إليك الله الّذي لا إله إلّا هو أما بعد فانّی اُخبر أمير المؤمنين أنّ خيلامرّت من قبل الكوفة متوجّهة و إنّ رجلا من دهاقين أسفل الفرات قد أسلم وصلى يقال له زاذان فرُوخ اقبل من عند أخوال له فلقوه فقالوا له أمسلم أنت أم كافر قال بل مسلم قالوا فما تقول في علی؟ قال أقول فيه خيراً أقول إنه أمير المومنين و سيد البشر و وصیّ رسول الله فقالوا كفرت يا عدو الله ثم حملت عليه عصابة منهم فقطعوه بأسيافهم وأخذوا معه رجلا من أهل الذمة يهوديّاً فقالواله: مادينك قال يهودي فقالوا خلوا سبيل هذا الاسبيل لكم عليه فأقبل إلينا ذلك الذمي فأخبرنا الخبر وقد سئلت عنهم فلم يخبرني أحد عنهم بشی. فليكتب إلىّ اميرالمومنين فيهم برایه أنته إليه إنشاء الله » در جمله بعرض رسانید که جماعتی از جانب کوفه در رسیدند و زادان فرّخ را که مسلمان و نماز گذار بود چون دانستند که از شیعیان امير المؤمنين است او را پاره پاره کردند و جہودیرا نیز ماخوذ داشتند و چون مکشوف شد که از اهل ذمّه است رهاساختند پس آنجهود بنزد من آمد و اینقصه بگفت و ازین زیادت از آنجماعت آگهی ندارم اكنون بهر چه از امير المؤمنين فرمان شود فرمان پذیرم على (علیه السّلام) در جواب او نوشت : .

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ فَهِمْتُ مَا ذَکَرْتَ مِنْ أَمْرِ الْعِصَابَهِ الَّتِی مَرَّتْ بِعَمَلِکَ فَقَتَلَتِ الْبَرَّ الْمُسْلِمَ وَ أَمِنَ عِنْدَهُمُ الْمُخَالِفُ الْمُشْرِکُ وَ أَنَّ أُولَئِکَ قَوْمٌ اسْتَهْوَاهُمُ الشَّیْطَانُ فَضَلُّوا کَالَّذِینَ حَسِبُوا أَلَّا تَکُونَ فِتْنَهٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا فَأَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْمَالُهُمْ فَالْزَمْ عَمَلَکَ وَ أَقْبِلْ عَلَی خَرَاجِکَ فَإِنَّکَ کَمَا ذَکَرْتَ فِی طَاعَتِکَ وَ نَصِیحَتِکَ وَ السَّلَامُ.

در پاسخ نوشت که از آنگروه که در بلادت و عبور دادند و مسلمان مصلّی را بکشتند وجهود مشر كرا ایمن ساختند شرحی رقم کردی همانا اینقوم را ابليس اسير نفس ساخته و بضلالت انداخته مانند آن جماعت که گمان کردند فتنه نمیباشد پس کور شدند

ص: 204

و کر گشتند گوش دار ایشانرا و نگران روزی باش که اعمال ایشان انگیخته میشود و تودر کار خویش استوار باش و خراج مهلکترامیستان و میفرست چه تو در طریق طاعت و نصیحت پاینده و استواری .

آنگاه این مکتوب بزياد بن حفصه رقم فرمود :

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ كُنْتُ أَمَرْتُكَ أَنْ تَنْزِلَ دَيْرَ أَبِي مُوسَى حَتَّى يَأْتِيَكَ أَمْرِي وَ ذَلِكَ أَنِّي لَمْ أَكُنْ عَلِمْتُ أَيْنَ تَوَجَّهَ اَلْقَوْمُ وَ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّهُمْ أَخَذُوا نَحْوَ قَرْيَةٍ مِنْ قُرَى اَلسَّوَادِ فَاتَّبِعْ آثَارَهُمْ وَ سَلْ عَنْهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا رَجُلاً مِنْ أَهْلِ اَلسَّوَادِ مُسْلِماً مُصَلِّياً فَإِذَا أَنْتَ لَحِقْتَ بِهِمْ فَارْدُدْهُمْ إِلَيَّ فَإِنْ أَبَوْا فَنَاجِزْهُمْ وَ اِسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ فَارَقُوا اَلْحَقَّ وَ سَفَكُوا اَلدَّمَ اَلْحَرَامَ وَ أَخَافُوا اَلسَّبِيلَ وَ اَلسَّلاَمُ .

در جمله می فرماید ترا فرمودم که در دیرا بی موسی فرودشوی تا فرمان من باتو آید اگر چه این قوم که از ما گریختند مکشوف نیست که آهنگ کجا دارند لكن بمن رسید که در دینی از سواد کوفه عبور داده اند از دنبال ایشان تاختن کن چه این جماعت مرد مسلمی نماز گذاری را از اهل سواد بکشتند و گاهی که ایشانرا یافتی بجانب من گسیل فرمای واگر بیفرمانی کنند از خدای استعانت مهجوی و با ایشان رزم میزن چه این جماعت پشت باحق کردند و خون مسلمی را بناحق ریختند و معبر مسلمین را ناایمن ساختند چون این مکتوب بپای آورد عبدالله بن وال التیمی را پیش خواست و اورا سپرد تا بزيادبن حفصه رساند عبدالله عرض کرد یا امير المؤمنين اگر رخصت رود مکتوبرا بزيادبن حفصه رسانم و خویشتن نیزدر موافقت او با مخالفان تو قتال کنم امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود ای برادر زاده چنان کن سوگند باخدایا میدمير ود که تو در دفع ستمکاران از اعوان و انصار من باشی عبدالله گفت قسم بخدای که اینسخن در نزد من از هزاران شتر سرخ مری محبوب تر است و عبدالله جوانی بود دلاور وتناور

ص: 205

در زمان سلاح بر تن راست کرد و بر اسبی تازی نژاد بر نشست و منشور اميرالمؤمنين (علیه السّلام) را بزياد بن حفصه آورد زیاد در عبدالله نگریست سواری شاك السلاح دید که از جنگی شیر نترسد و از حمله نهنگی نهراسد گفت ای برادر زاده دوستداشتم که درین سفر تو در موافقت من باشی عبدالله گفت من بر این عقیدت بنزديك توشتافتم و از امیر المؤمنين (علیه السّلام) خواستار شدم و اجازت یافتم زياد نيك شادشد.

پس از دیر ابوموسی بیرون شدند و از خرّيت خبر گرفتند مکشوف افتاد که طریق مداین پیش داشته پستازیانه بردند و بتعجيل وتقريب بشتافتند و خریت رادر ارض مداین دریافتند و او در مداین روزی و شبی اقامت فرمود تامردانرا آسایشی بدست شود وخيول علف چرکنند ناگاه خريت لشكریرا نگریست که عنان زنان در میرسد فرمان داد تا مردم او برای جستند و بر نشستند و صف راست کردند هم در زمان زیادبن حفصه در رسید و در برابر ایشان لشکر خویش را برده کردخرّیت بن راشد در میان هر دو صف ندا در داد که ای کوردلان نابینا بگوئید تا با خدا و کتاب خدائید یا با ظالمان ستمکار زياد بن حفصه گفت ایجماعتی که چشمهای شما از دیدار طریق حق کور و گوشهای شما از اصغائ کلمه حق کر است ما با خدا و کتاب خدا و سنت رسول خدائیم و با آن کسیم که [با] خدا و کتاب خدا و رسول خدا و از همه جهان مختار اوست خریت گفت از بهر چه اینجاشدید و چه اندیشه دارید زیاد بن حفصه گفت روانیست که من در میان انجمن با تو سخن کنم صواب آنست که پیاده شویم و هر دو لشکر نیز پیاده شوند و از ما کناری گیرند باهم بنشینیم و سخنی که هست بگوئیم و بشنویم اگر آنچه گفتم پسندتو افتد ورشد خویش در آن دیدی پذیر خواهی کرده اگر سخنی گوئی که سودخویش و خیر ماراشامل باشد من از تو خواهم پذیرفت .

بسخن بر این نهادند و هر دو لشکر پیاده شدند و اسب هارا علوفه آوردند و مردها هرچندتن باهم حلقه زدندو بأكل وشرب پرداختند زیاد در مردم خود نگریست و گفت ای قوم شما فرزندان حرب و پروردگان دارضربیدچرا چندین متفرق شده اید و جای جای ده و پنج فراهم گشته اید اگر این ساعت بر شما تاختن کنند یکتن از شما زنده نگذارند برخیزیدو عنان اسبها بدست کنید و چنان باشید که بخواهيد قتال داد و من دانسته ام که

ص: 206

فصل الخطاب در میان ما و این قوم جز زبان شمشیر نخواهد بود و عددشما با این جماعت افزون از پنج تن بیش و کم نیست گوش دارید تا من سخن خویش با خریت بگویم اگر کار با مسالمت بر زمین نیامد ساخته مخاصمت باشید در زمان بر نشینید و حمله در دهید لشكر را بدینگونه وصیت کرد.

پس روی بجانب خرّيت آورد و فریاد زد که یا خریت از لشكر بيك سوی شوتا سخن خویش بگوئیم خریت با چهار کس از لشکر جدا شد و زیاد بن حفصه در موافقت عبدالله بن وال وسه تن دیگر از لشكریان بنزديك او آمد و از دوسوی، روی در روی بنشستند وزیان ابتدا بسخن کرد و گفت ای خریت تراچه افتاد که با امير المومنین على (علیه السّلام) طريق مخالفت گرفتی و ازمامقارنت جستی؟ خریت گفت من علی را بخلافت سلام ندهم و بامامت او گردن ننهم چنان صواب شمردم که کناری گیرم و با آنان همدست باشم که کار بشوری خواهند کرد بعد از مشورت مسلمانان امر خلافت برهر که فرود آمد و مسلمانان با او بیعت کردند من نیز متابعت خواهم نمود زیاد بن حفصه گفت ای خرّبت آیا مردم جز امیرالمومنین علی را اختیار می کنند و حال آنکه او برادر رسول خدا و پسر عمّ رسول خداست و فضیلت او معروف وسبقت اسلامش مکشوف است خرّیت گفت سخن همانست که گفتم زیاد گفت زادان فروخ را که مردی مسلم و مصلّی بود از بهر چه کشتی؟ گفت من نکشتم چندتن از اصحاب من او را کشتند گفت ایشانرا بمن فرست، خریت گفت ترابدین آرزو راه نیست زیاد در خشم شدو از جای بجست وخرّیت نیز برخاست و از دو سوی سپاه را بخواندند لشکریان بر نشستند و جنگ در پیوستندو سیف و سنان درهم نهادند از لشکر زیاد غلام او سوید و دیگر واقد بن بكر مقتول گشت و از سپاه خریت پنج تن کشته شد و از جانبين مجروح فراوان افتاد وعبد الله بن وال وزیاد نیز زخمدار شدند اینوقت آفتاب سر در مغرب کرد و سیاهی دامن بگسترد و هر دو لشکر تاریکی شبرا میانجی نجات وفلاح دانستند و دست از جنگ باز داشتند و از یکدیگر بیکسوی فر اشدند تاشب را بیاسایند .

خرّیت بن راشد چون نیمی از شب در گذشت با مردم خود بر نشست و طریق

ص: 207

اهواز پیش داشت ازینسوی چون بامدادان زیاد از جای بر آمد و کوچ دادن ایشانرا دانست سخت شادشد چه از جنگی ایشان سیر بود پس بی توانی بجانب بصره روان گشت و بحضرت اميرالمؤمنين (علیه السّلام) بدینگونه مکتوب کرد « أمّا بعد فانّا لقينا عدوَّ الله النّاجی و أصحابه بالمدائن فدعوناهم إلى الهدی و الحقّ وكلمة السواء فتولوا وأخذتهم العزّة بالاثم وزيّن لهم الشيطان أعمالهم فصدّهم عن السّبيل فقصدونا وصمدنا صمدهم فاقتتلنا قتالا شديداً ما بین قائم الظهر إلى أن دلكت الشمس و استشهد منّارجلان صالحان وأُصيب منهم خسمة نفروخلّوا لنا المعركة و قدفشت فينا وفيهم الجراح ثمّ إنّ القوم لما أدر کو الليل خرجوا من تحته متنكبّرين إلى أرض الأهواز وقد بلغني أنّهم نزلوا من الأهواز جانباً ونحن بالبصرة نذاوی جرحانا ومنتظر أمرك رحمك الله و السلام .

در جمله بعرض رسانید که ما با خرّیت که دشمن خداوند است در مداین دیدار

کردیم و او را بطريق حق دعوت نمودیم متابعت شیطانرا بر اطاعت حق اختیار کرد لاجرم کار بکارزار انجامید از هنگام زوال تاوقت افول آفتاب رزم دادیم دوتن از ماشهید گشت و پنج تن از ایشان قتيل افتاد چون تاریکی جهانرا فرو گرفت متنكّر بجانب اهواز کوچ دادند و ما باز بصره شدیم و بمداوای زخمداران پرداختیم اکنون گوش داریم تا امير المؤمنين چه فرماید، امير المؤمنين (علیه السّلام) مكتوب او را بر روی جماعت قرائت کرد معقل بن قيس الرياحی بپای جست و گفت یا امیر المؤمنين بجای هريك تن ازین لشکر که در طلب مرتدین بیرون شدند ده تن بایست تا بی زحمت مقاتلت ایشانرا بدست گیرند امیر المومنین فرمودای معقل توخودساخته راه باش و دوهزار تن از مردم کوفه را ملازم رکاب او ساخت و یزید بن معقل را نیز به وافقت اوروان کرد و مکتوبی بر اینوجه بعبدالله بن عبّاس نگاشت:.

أَمَّا بَعْدُ فَابْعَثْ رَجُلاً مِنْ قِبَلِكَ صَلِيباً شُجَاعاً مَعْرُوفاً بِالصَّلاَحِ فِي أَلْفَيْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ اَلْبَصْرَةِ فَلْيَتَّبِعْ مَعْقِلَ بْنَ قَيْسٍ فَإِذَا خَرَجَ مِنْ أَرْضِ

ص: 208

اَلْبَصْرَةِ فَهُوَ أَمِيرُ أَصْحَابِهِ حَتَّى يَلْقَى مَعْقِلاً فَإِذَا لَقِيَهُ فَمَعْقِلٌ أَمِيرُ اَلْفَرِيقَيْنِ فَلْيَسْمَعْ مِنْهُ وَ لْيُطِعْهُ وَ لاَ يُخَالِفْهُ وَ مُرْ زِيَادَ بْنَ خَصَفَةَ فَلْيُقْبِلْ إِلَيْنَا فَنِعْمَ اَلْمَرْءُ زِيَادٌ وَ نِعْمَ اَلْقَبِيلُ قَبِيلَتُهُ.

ابن عباس را منشور کرد که از جانب خود مردی رزم آزمای با دوهزارسوار از مردم بصره بیرون فرست و او بر لشکر بصره امیر باشد تا گاهی که بمعقل بن قیس پیوسته شود. این هنگام امیر هردو لشکر معقل خواهد بود پس واجب میکند که امر اوراگوش دارد و از امتثال فرمان او بیرون نشود و زیاد بن حفصه را بجانب من گسیل کن وزياد نيك مردیست وقبيله او نيكو قبیله ایست .

و این مکتو برابزيادبن حفصه نگاشت:

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ وَ فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ بِهِ اَلنَّاجِيَ وَ أَصْحَابَهُ اَلَّذِينَ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ اَلشَّيْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَهُمْ حَيَارَى عَمِهُونَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً وَ وَصَفْتَ مَا بَلَغَ بِكَ وَ بِهِمُ اَلْأَمْرُ فَأَمَّا أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ لِلَّهِ سَعْيُكُمْ وَ عَلَيْهِ جَزَاؤُكُمْ وَ أَيْسَرُ ثَوَابِ اَللَّهِ لِلْمُؤْمِنِ خَيْرٌ لَهُ مِنَ اَلدُّنْيَا اَلَّتِي يَقْتُلُ اَلْجَاهِلُونَ أَنْفُسَهُمْ عَلَيْهَا فَ مٰا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ بٰاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ اَلَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ . وَ أَمَّا عَدُوُّكُمُ اَلَّذِينَ لَقِيتُمْ فَحَسْبُهُمْ خُرُوجُهُمْ مِنَ اَلْهُدَى وَ اِرْتِكَاسُهُمْ فِي اَلضَّلاَلَةِ وَ رَدُّهُمُ اَلْحَقَّ وَ جِمَاحُهُمْ فِي اَلتِّيهِ فَذَرْهُمْ وَ مٰا يَفْتَرُونَ وَ دَعْهُمْ فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ فَأَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ فَكَأَنَّكَ بِهِمْ

ص: 209

عَنْ قَلِيلٍ بَيْنَ أَسِيرٍ وَ قَتِيلٍ فَأَقْبِلْ إِلَيْنَا أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ مَأْجُورِينَ فَقَدْ أَطَعْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ أَحْسَنْتُمُ وَ اَلسَّلاَمُ .

میفرماید مکتوب تورسيد و آنچه از خریت یاد کردی مفهوم شد همانا قلوب ایشان بخاتم ضلالت مختوم و کردار ایشان بفریب ابلیس در چشم ایشان پسندیده و ستوده است اگر چند حیران و سرگشته اند گمان میکنند که نیکوکارانند اما ای زیاد بن حفصه ترا و اصحاب ترا بر خداوند قادر است که جزای خیر دهاد و خشنودی خداوند هر مومن را نیکوتر است اززخارف دنیوی که مقصود و مطلوب جاهلانست چه حطام دنیوی دیر نپاید و نعمت اخروی بنهایت نشود و خداوند کردار نیکوکارانرا به نیکوتروجهی پاداش فرماید اما دشمنان شمارا برون شدن از طریق هدایت و درافتادن در غمرات ضلالت کیفری کافیست ایشان را بهمان بغى وطغيان که ایشانراست بجای گذارید زودا که قتيل و اگرنه اسیر گردند اکنون توای زياد بن حفصه حاضر حضرت شو که تورا واصحاب ترا که اطاعت امام خویش کردید و پذیرای فرمان او شدید پاداش نیکوکارانست .

بالجمله زیاد بن حفصه طریق حضرت گرفت و از آنسوی خریت بن راشددر ظاهر اهواز لشکرگاه کرد کم و بیش دویست تن از کوفه که با او نتوانستند بسیج راه کرد بتدریج ساختگی کردند و بدو پیوستند و نیز جماعتی از صعاليك وعلوج وقطّاع طريق در نزد او انجمن شدند و ازینسوى أمير المومنين (علیه السّلام) معقل بن قيس را وصیت فرمود که از خدای بترس ، مسلمانانرا زحمت مرسان و اهل ذمّت را دستخوش ظلم وستم مفرمای و طريق تكبر و تنمر مگیر که خداوند متکبر انرا دوست نمیدارد معقل عرض کرد که در امتثال این فرمان استعانت از خداوند بیچون میجویم پس راه بر گرفت و عبدالله بن قعين و برادرش کعب بن قعين در موافقت اوروان شدند .

ص: 210

ذکر سفر کردن معقل بن قيس بجانب اهواز در طلب خریت بن راشد در سال سی و هشتم هجری

معقل بن قيس بر حسب فرمان از کوفه خیمه بیرون زد و لشکر خود را عرض داد و ساختگی فرمود پس راه بر گرفت و بجانب اهواز کوچ بر کوچ براند تا باراضي اهواز رسید یکدو روز در آن اراضی لشکرگاه ساخت باشد که سپاه بصره در رسد و با او پیوسته گردد و لشكر بصره دیر همی آمد لاجرم معقل مردم خویش را حاضر ساخت و گفت ایها الناس ما انتظار لشکر بصره میبریم و ایشان در می آیند منت خدایرا که هیچ بیمی ، هراسی در دلهای ماراه ندارد و عدت و عُدت ما قليل و ضعیف نیست صواب آنست که بجانب این خصم ذلیل و زبون بتازیم ورزم آغازیم امید میرود که خداوند ما را نصرت کند وغليه دهد تا ایشان را از بیخ و بن براندازیم کعب بن قعين بر خاست فقال أصبت إنشاء الله رای صواب آنست که تو میزنی و سخن درست آنست که تو میگوئی من نیز چنان دانم که خداوند ما را نصرت کند و اگر نه جاندادن در راه حق دولت سعادت وادراك سعادتست پس معقل بآهنگ جنگی خریت لشكر را کوچ داد وچون يك منزل دیگر برفت مسرعی شتابنده از دنبال برسید و مكتوب عبدالله بن عباس را بجانب معقل بدین شرح برسانید .

من عبدالله بن عباس إلى معقل بن قيس أمّا بعد فان أدر كك رسولي بالمكان الذي كنت مقيماً به أوأدركك وقد شخصت منه فلاتبرحنّ من المكان الذي ينتهی إليك رسولى وأنت فيه حتّى يقدم إليك بعثنا الذي وجّهناه إليك فقد وجّهت إليك خالد بن معدان الطائي وهو من أهل الدّين والصّلاح والنّجدة فاسمع منه واعرف ذلك له إنشاء الله والسلام .

در جمله ابن عباس معقل را آنها داشت که فرستادۀ من آنجا که ترا دیدار میکند خواه مقيم باشی و خواه مسافر گامی فراتر مگذار تا سپاهی که من روان داشته ام با تو پیوسته گردد و خالد بن معدان که بر این لشکر امیر است مردیست

ص: 211

دلاور ودیندار نصیحت اورا بکار بند و سخن اورا خوار مایه مپندار معقل بن قیس مكتوب ابن عباس را بر لشکر قرائت کرد و همگان شاد شدند و خدایرا سپاس بگذاشتند و دیگر گامی فرا پیش ننهادند تا گاهی که خالد بن معدان برسید معقل را بامارت سلام داد پس هر دو لشکر مختلط گشتند و در تحت فرمان معقل شدند و روز دیگر همدست و هم داستان کوچ دادند و در طلب خرّیت و اصحاب اوراه سپر گشتند.

مردی از اراضی رامهرمز ایشانرا آگهی آورد که در تیغ جبال رامهرمز حصنی حصین و معقلی متین است خریت و اصحاب او آن حصن را نشیمن خویش دانسته اند و در آنجا انجمن ساخته اند لاجرم معقل بجانب او شتاب گرفت چون راه نزديك كرد خریت. نیز پذیره جنگ شد پس هردو لشکر صف راست کردند و میمنه و میسره بیاراستند یزید بن معقل الازدی جانب میمنه معقل را گرفت و . منجاب بن راشد الضبّی بمیسره شد ومعقل در قلب لشکر جای کرد و از آنسوی خریت در قلب سپاه بایستاد و چند که مردم عرب داشت در میمنه جای گرفتند و مردم علوج واکراد وجماعتی که خراج باز گرفتند بمیسره شدند .

اینوقت معقل فریاد برداشت که ای بندگان خدا چشمها فرو خوابانید وسخن کمتر کنید و خویشتن را بر طعن وضرب بگمارید و بدانید که درین میدان که با مارقين و علوج ولصوص واکراد رزم میزنید شمارا اجری بزرگی و پاداشی عظیم است در پیش روی صفوف عبور داد و این سخنان بگفت و باز شد و در جای خویش بایستاد و لشکر را در موافقت خویش آگهی داد پس حمله در افکند ولشکر باتفاق او حمله افکندند و شمشیر در بنی ناجیه نهادند مردم خريت تاب در نگی نیاوردند و پشت باجنگی دادند از اصحاب خریت هفتاد کس طعمۀ شمشیر شد واز علوج و اکراد سیصد تن عرضه تیغ و تیر گشت مدرك بن الزبان نیز در آسر که بخاك افتاد و خریت از میان آن رزمگاه بگریخت و خود را بسیفی از اسراف (1) بحر رسانید و هم در آنجا گروهیرا در گرد خود فراهم کرد و ایشان را در مخالفت

ص: 212


1- سیف۔ بكسر- بمعنی ساحل است.

امیر المومنین ومقاتلت با او تحريض داد اما معقل بن قيس باراضی اهواز آمد و صورت حال را بأمير المومنین (علیه السّلام) مكتوب کرد و هزیمت خریت را بسيف البحر وعدد مقتولین اصحاب او را باز نمود على (علیه السّلام) کتاب اورا بر اصحاب قرائت کرد و فرمود اکنون بگوئیدرای چیست و اندیشه صواب کدام است؟ اصحاب باتفاق بعرض رسانیدند که صواب آنست که معقل را منشور فرمائی که همواره از قفای او بتازد و هرجا او را دیدار کرد رزم آغازد چند که او را با تیغ در گذراند واگرنه از بلاد اسلام نفی کند چه ما بیم داریم که او هیچ روز آسوده نماند و مردم را بر تو بشوراند وساعت تاساعت تجدیدفتنه کند پس امير المؤمنين (علیه السّلام) مغقل را بدین شرح مکتوب کرد:

أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى تَأْيِيدِهِ أَوْلِيَاءَهُ وَ خَذْلِهِ أَعْدَاءَهُ جَزَاكَ اَللَّهُ وَ اَلْمُسْلِمِينَ خَيْراً فَقَدْ أَحْسَنْتُمُ اَلْبَلاَءَ وَ قَضَيْتُمْ مَا عَلَيْكُمْ فَاسْأَلْ عَنْ أَخِي بَنِي نَاجِيَةَ فَإِنْ بَلَغَكَ أَنَّهُ اِسْتَقَرَّ فِي بَلَدٍ مِنَ اَلْبُلْدَانِ فَسِرْ إِلَيْهِ حَتَّى تَقْتُلَهُ أَوْ تَنْفِيَهُ فَإِنَّهُ لَمْ يَزَلْ لِلْمُسْلِمِينَ عَدُوّاً وَ لِلْفَاسِقِينَ وَلِيّاً وَ اَلسَّلاَمُ .

در جمله می فرماید که سپاس مرخدایراکه دوستان خود را نیرومند فرمود و دشمنان خودرا مخذول داشت ترا ای معقل وجميع مسلمانان را خداوند جزای خیر دهند چه در تقديم خدمت غایت مجهود مبذول داشتید و آنچه بردمت شما بود ادا فرمودید اکنون پژوهش حال خریت میکن و از قفای او میتاز چند که او را با تیغ تیز کیفر کنی و اگر نه از بلاد اسلام اخراج فرمائی چه او دشمن مسلمانان و دوستدار فاسقان و فاجر انست چون این نامه بمعقل رسید در فحص حال خرّيت کوشش بسزا فرمود و معلوم داشت که در اراضی فارس در سیف البحر جای دارد و جماعتی از عبد القيس و گروهی از عرب ملازم خدمت اویند و این جماعت خراج باز گرفتند ودر عام صفین نیز صدقه ندارند .

بالجمله معقل بن قيس بالشکر کوفه و بصره از دنبال خریت راه سپر گشت چون

ص: 213

خرّیت این بشنید جماعتی را که در امير المؤمنين (علیه السّلام) عاصی بودند فراهم کردو باهر گروهی دیگر گونه سخن راند با خوارج همی گفت رای صواب آنست که شما راست علی را نسزد که تقریر حکمین کند و در دین خدا مردی را حاکم فرماید و با شیعیان عثمان همی گفت من بر راه شما میروم و خون خليفه مظلوم میجویم چه عثمان مظلوم مقتول گشت و با آنان که منع صدقه کردند گفت نیکوکاری کردید این صدقه باز گیرید و خویشاوندان خودرا دهید و اگر افزون آید بر مساکین قبیلۀ خود بخش کنید و جماعتی از نصاری در این اراضی جای داشتند چون کردار ایشانرا بديد گفتند این مسلمانان همه بر خلاف یکدیگر کار کنند و از سفك دماء نپرهیزند وطرق وشوارع را ناایمن دارند این چنین مسلمانی مارابکار نیست مرتد شدند و دیگر باره کیش نصاری گرفتند خریت آنجماعت را دیدار کرد و گفت وای بر شما مگر حكم على ابوطالب را در حق مرتدین نصاری ندانسته اید حکم او گاهی که دست یابدبیرون قتل نیست چه از مرتدین توبت وانابت نپذیرد و جز بقتل فرمان ندهد اکنون چارۂ شما آنست که با من همداستان شویدودر قتال بالشكر او خویشتن داری نکنید باشد که نصرتی بدست کنیم وعلى برشما دست نیابد، ایشانرا نیز بدین نيرنك باخود هم آهنگی ساخت و ساخته جنگ گشت .

ازینسوي معقل بن قیس نیز با سپاه برسید و باخریت روی در روی شدهردو لشکر صفراست کردند و میمنه وميسره بیاراستند اینوقت معقل بن قیس در میان هر دوصف آمد و فریاد برداشت که ای مردم این مکتوب امير المؤمنین علیست گوش دارید تا قرائت کنم و این نامه را بر خواندند :

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مَنْ قُرِئَ عَلَیْهِ کِتَابِی هَذَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَارِقِینَ وَ النَّصَارَی وَ الْمُرْتَدِّینَ سَلَامٌ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ کِتَابِهِ وَ الْبَعْثِ بَعْدَ الْمَوْتِ وَافِیاً

ص: 214

بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لَمْ یَکُنْ مِنَ الْخَائِنِینَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أَدْعُوکُمْ إِلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ وَ أَنْ أَعْمَلَ فِیکُمْ بِالْحَقِّ وَ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَی بِهِ فِی کِتَابِهِ فَمَنْ رَجَعَ مِنْکُمْ إِلَی رَحْلِهِ وَ کَفَّ یَدَهُ وَ اعْتَزَلَ هَذَا الْمَارِقَ الْهَالِکَ الْمُحَارِبَ الَّذِی حَارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْمُسْلِمِینَ وَ سَعَی فِی الْأَرْضِ فَساداً فَلَهُ الْأَمَانُ عَلَی مَالِهِ وَ دَمِهِ وَ مَنْ تَابَعَهُ عَلَی حَرْبِنَا وَ الْخُرُوجِ مِنْ طَاعَتِنَا اسْتَعَنَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ وَ جَعَلْنَاهُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ وَ کَفی بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ السَّلَامُ.

در جمله امیر المؤمنين(علیه السّلام) المسلمين ومارقين ومرتدین نصاری را انها میدارد که من شمارا بکتاب خدا و سنّت رسول دعوت میکنم بر اینکه در میان شما بحق حکومت کنم و از احکام کتاب خدای بیرون نشوم پس آنکس که بازگشت کند و خویشتن را از خصومت من باز دارد و از خرّیت که از دین بیرون شد و با خدا و رسول جنگ آغاز کرد و در مملکت خدای فساد انگیخت اعتزال جوید و اورایار و یاورنگردد از جان ومال در امان است و آنکس که خریت را متابعت کند و بر من بیرون شود از خداوند در دفع او استعانت جویم و خدای را در میان خود و اوحاکم سازم چون معقل این مکتوبرا بر جماعت قرائت کرد رایتی در میان میدان نصب نمود و بانگ در داد که ای مردم این رایت أمانست هر کس بنزديك این رایت آید محفوظ و مأمون خواهد بود الّأخريت بن راشد و اصحاب او که از نخست از دین بیرون شدند و چندین فتنه و فساد برانگیختند چون مردم این ندا بشنیدند بسیار کس از کنار خریت متفرق شدند و نزديك رایت امان جای گرفتند .

ابنوقت خرّیت با اصحاب خویش صف راست کرد و ایشانرا مخاطب داشت که ای مردم هوش باز آرید و در حفظ زنان و فرزندان خودخویشتن داری نکنید سوگند

ص: 215

با خدای اگر اینقوم برشما دست یابند شمارا دستخوش نیزه و شمشیر سازند وزن و فرزند شمارا اسیر گیرند یکتن از اصحاب او گفت ایخریت ، «هذا والله ما جرّته علينا يدك ولسانك» ، این رنجی است که ما از دست و زبان تو میکشیم بالجمله خریت صف خویش را بده هزار کس بیار است و از آن سوی معقل بن قیس رده راست کرد و مردم خود راكفت ایجماعت شمارا درینجنگ اجری عظیم است چه اینگروه بیعت بشکستند ومرتد شدند و صدقه باز گرفتند اگر کشته شوید پاداش بهشت جاودان یابید و اگر نصرت جوئید چشم شما بفتح واخذغنيمت روشن گردد این کلمات بگفت و باز شده در قلب سیاه جای گرفت و کس بیزید بن معقل الازدی که در میمنه جای داشت فرستاد که ساخته جنگ شوو حمله در افکن پس یزید از میمنه جنبش کرد و حمله گران افکندوزمانی دراز رزم داد و بسیار کس بكشت آنگاه باز شد و در میمنه قرار گرفت از پس او کس بمنجاب بن راشد الضبّی فرستاد که از جانب میسره تاختن کن ورزم آغاز وی نیز از ميسره حمله افكند و بسیار كس بکشت و باز آمد .

و این هنگام بفرمود تامیمنه وميسره بیکبارجنبش کردند و خود نیز اسب بر - انگیخت جنگ بانبود شد و هر دو لشکر در روی هم یورش دادندو سیف و سنان درهم نهادند در غلوای جنگی نعمان بن صهبان الراسبی خرّیت را دیدار کرد تازیانه بزد وبجانب او حمله بردواز گرد راه اورا ضربی بزد چنان که از اسب در افتاد خود نیز پیاده شد تا کار اورا تمام کند خریت برخاست و با او در آویخت در میانه ایشان چندضرب وطعن برفت غلبه با نعمان افتاد او را بزد و بکشت و یکصدوهفتاد تن از مردم خریت نیز در آن جنگ مقتول گشت و دیگر مردم اواز يمين وشمال گریختن گرفتند پس معقل فرمان کرد تا لشکر به بنگاه ایشان در رفتند و احمال واثقال آنجماعت را بنهب وغارت بر گرفتند وزن و فرزند اسیر کردند .آنگاه معقل در مسلمانان نگریست آنکس که در اطاعت امير المؤمنين (علیه السّلام) گردن نهاد از وی بیعت بگرفت و آنان که طریق ارتداد گرفتند فرمان کرد تا از در توبت وانابت بیرون شوند و با اسلام باز آیند بیشتر مردم بپذیرفتند و از قید و بند آزاد

ص: 216

گشتند إلامردی از جماعت نصاری که زماخس بن منصور نام داشت گفت چند که زنده باشم دین خود را دست باز ندارم و با دیدن شما نزديك نشوم معقل بن قیس قدم پیش گذاشت و با تیغ سرش را برداشت آنگاه گروهی را که صدقه باز گرفته بودند فراهم کرد و آن مبلغ را که بردمت ایشان بود مأخوذ داشت و از پس آن زنان و فرزندان نصاری را اسیر گرفته با خود کوچ داد و طریق عراق پیش داشت و این مکتوب به امير المؤمنين (علیه السّلام) نگاشت :

« أما بعد فانّي أُخبر أمير المؤمنين عن جنده وعن عدوّه أنّادفعنا إلى عدونا بأسياف البحر فوجدنا بها قبائل ذات حدّ وعدد وقد جمعوا لنا فدعوناهم إلى الجماعة والطاعة وإلى حكم الكتاب والسنّة وقرأنا عليهم كتاب أمير المومنین و رفعنالهم راية أمان فمالت إلينا طائفة منهم وثبتت طائفة أُخرى فقبلنا أمر الّتي أقبلت وصمدنا إلى التي أدبرت فضرب الله وجوههم ونصرنا عليهم وأمّا من ارتدّ فعرضنا عليهم الرجوع إلى الاسلام وإلّا قتلناهم فرجعوا إلى الاسلامغیر رجل واحد فقتلناه وأما النصاری فانساسميناهم وأقبلنا بهم ليكونوا نکالالمن بعدهم من أهل الذمة كيلا يمنعوا الجزية ولايجترئوا على قتال أهل القبلة وهم للصغار والذلة أهل، رحمك الله يا امير المؤمنين عليك الصلاة والسلام وأوجب لك جنّات النعيم والسلام »

در جمله بعرض رسانید که ما خریت بن راشد را در اسياف بحریافتیم و با او عددی کثیر بود پس جنگی مارا ساخته آمدند و بر صف شدند ما ایشانرا بطاعت و جماعت دعوت کردیم و کتاب امير المؤمنين را بر ایشان قرائت نمودیم و رایت امان منصوب داشتیم قبیلۀ از کرده پشیمان شدند وطريق توبت وانابت گرفتند و طائفه بر کفر و نفاق خویش بپائیدند پس آتش قتال افروخته گشت و خداوند مارا نصرت داد پس بر مرتدین واجب داشتیم که با اسلام رجوع کنند همگان بپذیرفتند الامردی وما اورا بكشتيم و زنان و فرزندان نصاری را اسیر گرفتیم تا ازین پس بر قتال اهل قبله جرئت نکنند و جزیه باز نگیرند .

ص: 217

ذکر خریداری مصقلة بن هبيره اسیر انرا از معقل بن قیس و فرار او بنزد معاویه در سال سی و هشتم هجری

معقل بن قیس ازسين البحر طريق عراق گرفت و اسیران نصاری را با خود کوچ داد و این اسیران از جماعت نصاری آنان بودند که هیچگاه مسلمانی نگرفتند وجزيت بر خویشتن بستند این وقت که عهد بشکستند و با خریت پیوستند وجزيت باز گرفتند و بر روی مسلمانان شمشیر کشیدند چون نصرت با معقل بن قیس افتاد ایشانرا اسیر گرفت أما آن مردم نصاری که مسلمانی گرفتند و در موافقت خريت مرتد گشتند بعد از غلبه معقل بتوبت وانابت گرائیدند و با اسلام رجوع کردند الايكتن که بر ارتداد بیائید و بدست معقل مقتول گشت چنانکه مذکور شد و حکم مرتد جز این نیست که با اسلام رجوع کند و اگر نه مقتول گردد بشرط که مرتد فطری نباشد که در هر حال قتل او واجب آید و ازینجمله معلوم توان داشت که از مرتد اسيران نتوان گرفت چه اویا باسلام باز آید و اگرنه مقتول گردن لاجرم معقل بن قیس اسیران نصاری را از آنان داشت که هیچگاه مسلمانی نگرفتند .

بالجمله معقل کوچ بر کوچ طی مسافت کرد تا باردشیر خره در آمدمصقلة بن هبيره از جانب أمير المؤمنين (علیه السّلام) در اردشیر خره حکومت داشت. هو مصقلة بن هبيرة بن شبل بن تیری بنامرءالقيس بن ربيعة بن مالك بن ثعلبة [بن شيبان بن ثعلبة ] (1) بن عكابة بن صعب بن على بن بكر بن وائل بن قاسط بن هنب بن أفصى بن دُعميّ بن جديلة بن اسد بن ربيعة بن نزار بن معد بن عدنان. مع القصه چون معقل اسیر انرا باردشیرخره در آورد و ایشان پانصد تن بودند اینجمله بنزديك مصقلة بن هبيره شدند، زنان و کودکان سخت بگریستند و مردان فریاد برداشتند که «یا ابا الفضل ياحامل الثقل یا ماوی الضعيف وفكاك العصاة» منت بر ما گذار و مارا از معقل بخر و آزاد کن مصقله گفت سوگند با خدای من ایشانرا تصدق میکنم ان «الله يجزى المتصدقين».

چون این سخن بمعقل رسید گفت اگر دانستم که مصقله رادل بر اسیران بدرد

ص: 218


1- با مراجعه، معجم قبائل العرب ص145 تصحیح شد.

آمده و مرا در حق ایشان ستمکار دانسته سر او را از تن بر میگرفتم اگر چه قبیله بنی تميم وبكر بن واین بر سر اینکار نابود میشدند زیرا که من کار بحق کردم و بحكم خدا ورسول خدا و وصی رسول خدا این مهم بمخلص آوردم .

بالجمله مصقله ذهل بن الحارث الذهلي را بنزديك معقل رسول فرستاد که این اسيران نصارای ناحیه را بمن فروش و بها بگیر معقل گفت باکی نیست بهزار هزار درهم می فروشم مصقله گفت این حملی گرانست نیروی مارانگران باش و چنان کن که قوت بازوی ما برتابد بعداز گفت و شنید فراوان قیمت اسیران بر پانصد هزار درهم مقرر گشت و مصقله آن مبلغ را برذمت نهاد و اسیرانرابر گرفت و آزاد ساخت معقل گفت اکنون بهای ایشانرا بحضرت امیر المؤمنين فرست گفت چنان کنم و چند کرت انفاذدارم تاچیزی بجای نماند پس معقل بحضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) آمد و قصه خویش باز گفت و خبر مصقله و خریدن اسیران را باز داد أمير المؤمنين (علیه السّلام) اورامرحبا گفت و احسنت فرمود و چشم براه می داشت که مصقله بهای اسیرانرااتقان دارد اما از مصقله خبری نمیرسید و بعرض رسانیدند که مصقله ادای این دین را بر خود فرض ندانسته چه گاهی که اسیر انرا رها میساخت در ادای این مال از هیچیك استعانت نجست أمير المؤمنين(علیه السّلام) او را بدین شرح مکتوب کرد :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِنْ أَعْظَمِ الْخِیَانَهِ خِیَانَهَ الْأُمَّهِ وَ أَعْظَمُ الْغِشِّ عَلَی أَهْلِ الْمِصْرِ غِشُّ الْإِمَامِ وَ عِنْدَکَ مِنْ حَقِّ الْمُسْلِمِینَ خَمْسُمِائَهِ أَلْفِ دِرْهَمٍ فَابْعَثْ بِهَا إِلَیَّ حِینَ یَأْتِیکَ رَسُولِی وَ إِلَّا فَأَقْبِلْ إِلَیَّ حِینَ تَنْظُرُ فِی کِتَابِی فَإِنِّی قَدْ تَقَدَّمْتُ إِلَی رَسُولِی أَنْ لَا یَدَعَکَ سَاعَهً وَاحِدَهً تُقِیمُ بَعْدَ قُدُومِهِ عَلَیْکَ إِلَّا أَنْ تَبْعَثَ بِالْمَالِ وَ السَّلَامُ.

خلاصه مشنور أمير المؤمنين (علیه السّلام) اینست که با مصقله خطاب میکند که

ص: 219

پانصد هزار درهم از مال مسلمانان در نزد تست گاهی که مکتوب مرا دیدار میکنی آن مال را بسوی من فرست واگر نه خویشتن بسوی من روان شو و ساعتی اقامت مجوی پس ابوحرّه حنفی را طلب داشت و فرمود تعجیل کن و این مکتوب را بمصقله رسان اگر در زمان بهای اسير انرا تسلیم داد نیکو باشد و اگر نه او را برداشته بنزديك من شتاب گیر چون ابو حره این مکتوب را در اردشیر خره به مصقله آورد چون مصقله ادای این دین را بضاعت نداشت ناچار از اردشیر خره خیمه بیرون زد و راه بصره گرفت چون ببصره در آمد عبدالله بن عباس گفت ایمصقله چراادای اینمال نکنی گفت این مال را با معقل بن قیس تسلیم ندادم چه بیم داشتم که بر آرزوی خویش صرف کند وانفاذحضرت أمير المؤمنين ندارد لکن هر گاه تو بخواهی باکی نیست بجمله تسليم دارم أبن عباس گفت نیکو باشد ساختگی کن و تسلیم فرمای. روزی بمماطله وتسویف درگذرانید و از آنسو أمير المؤمنین نیز این کتاب بدو نگاشت چه معلوم داشت مصقله ادای این دین را در ضمیر نیاورده است و جز بمماطله کار نخواهد کرد :

بَلَغَنِی عَنْکَ أَمْرٌ إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَکَ- وَ أَغْضَبْتَ إِمَامَکَ- أَنَّکَ تَقْسِمُ فَیْءَ الْمُسْلِمِینَ- الَّذِی حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَ خُیُولُهُمْ وَ أُرِیقَتْ عَلَیْهِ دِمَاؤُهُمْ- فِیمَنِ اعْتَامَکَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِکَ- فَوَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهَ- لَئِنْ کَانَ ذَلِکَ حَقّاً- لَتَجِدَنَّ بِکَ عَلَیَّ هَوَاناً وَ لَتَخِفَّنَّ عِنْدِی مِیزَاناً- فَلاَ تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّکَ- وَ لاَ تُصْلِحْ دُنْیَاکَ بِمَحْقِ دِینِکَ- فَتَکُونَ مِنَ الْأَخْسَرِینَ أَعْمَالاً- أَلاَ وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَکَ وَ قِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ- فِی قِسْمَهِ هَذَا الْفَیْءِ سَوَاءٌ- یَرِدُونَ عِنْدِی عَلَیْهِ وَ یَصْدُرُونَ عَنْهُ .

ص: 220

میفرماید بین رسید که امری بدست تورفت که اگر بصدق باشد خدای خویش را بخشم آوردی و امام خود را غضبناك اختى همانا غنيمت مسلمانانرا که برزم ساختن و اسب تاختن و جان باختن فراهم کرده اند بر خویشاوندان خود قسمت میکنی قسم بد آنکس که دانه را بشکافت و مردم را بیافرید اگر این سخن بصدق باشد ترا خوار وضعیف سازم و در میزان منزلت ومكانت خفيف شمارم هان ایمصقله فرمان خدایرا خوار مایه مگیر و اصلاح دنیای خویش را بکاستن دین خود مخواه تا از جمله زیانکاران نباشی دانسته باش که حق آنکس که از جانب تست و آن کس که از جانب ماست در قسمت این غنیمت یکسانست چنانکه برمن بر تو نیزواجب است که باندازه نیروی خود احقاق حقوق مسلمین کنی همانا بر من در می آیند در طلب غنایم و بیرون میشوند و بی حیف و میل بخش خود می برند. ..

بالجمله مصقله یک دو روز در بصره با ابن عباس بدروغ وعده تسليم مال مینهاد چون کاربر او سخت شداز بصره بگریخت و بکوفه آمد و حاضر حضرت أمير المؤمنين شد بعد از روزی چند آنحضرت فرمودند در ادای بهای اسیران بنی ناجیه این تعلل و تسامح چیست؟ عرض کرد که من اینمال را بمعقل بن قيس و ابن عباس تسلیم نکردم تا مبادا در کار خویش بخرج برند و بحضرت أمير المؤمنین حمل دادم هر گاه فرمان رود تسلیم دارم فرمود در ساعت تسلیم کن عرض کرد کسی را بفرمای تا مأخوذ دارد و از خدمت مجلس برخاست و طریق سرای خویش گرفت و آن روز صد هزار درهم بداد چون شب برسید ذهل بن حارثرا که از خاصان او بود بخواند با او بنشست و از هر در سخن کرد چون از کار اکل و شرب بپرداخت گفت ای ذهل أمير المؤمنین این مال از من طلب میکند سوگند باخدای که قادر برادای آن نيستم ذهل گفت اگر خواهی از قوم خویش توانی استعانت کرد و این مال را فراهم آورد مصقله گفت هرگز بر قوم خود این حمل نکنم و از هیچکس چیزی نخواهم لكن اگر معويه يا عثمان بن عفان وامخواه بودند از من عفو میکردند ندیدی که عثمان هر سال صد هزار درهم از خراج آذر بایجان بر اشعث بن قیس

ص: 221

بذل میفر مود؟ ذهل گفت کار أمير المومنین را با معويه وعثمان بحساب مگير على (علیه السّلام) حبّه ازفییء مسلمین را دست باز نخواهد داشت بصقله ساکت شد و ذهل نیز براه خویش رفت چون شب به نیمه رسید مصقله از کوفه بیرون شد و طریق شام پیش داشت و چون برق و باد سرعت همی کرد تا بشام در آمد و باخدمت معويه رفت ازینسوی صبحگاه دیگر أمير المومنین (علیه السّلام) مصقله راطلب داشت بعرض رسانیدند که بمعاویه گریخت أمير المومنین فرمود:

قَبَّحَ اللَّهُ مَصْقَلَهَ فَعَلَ فِعْلَ السَّادَهِ وَفَرَّ فِرَارَ الْعَبِیدِ فَمَا أَنْطَقَ مَادِحَهُ حَتَّی أَسْکَتَهُ وَلا صَدَّقَ وَاصِفَهُ حَتَّی بَکَّتَهُ وَلَوْ أَقَامَ لَأَخَذْنَا مَیْسُورَهُ وَانْتَظَرْنَا بِمَالِهِ وُفُورَهُ.

فرمود خداوند دور كناد از رحمت خود مصقله را که در خريدن اُسرای بنی ناجية و آزاد کردن ایشان کار کرام و سادات کرد و در امساك ادای بها و فرار بنزديك اعدا طريق عبيد و مماليك گرفت هنوز واصف و مادح او محاسن کردار او را تمام نستوده است که قبایح اعمال اورا فرایاد آرد و خاموش گردد و اگر بمانده بود بر آنچه توانائی داشت ماخوذ میداشتیم و انتظار میبردیم تا مالی بدست کند آنگاه بفرمود تا خانه مصقله را در کوفه خراب کردند.

از آنسوی مصقله از شام با برادرش نعیم بن هبيرة الشيبانی مکتوب کرد که من با معويه در حق تو سخن کرده ام و او با من پیمان کرده است که ترا بانواع کرم و کرامت گزیده دارد و بامارت بعضي از بلاد منصوب فرماید بعد از مطالعه این مکتوب بی توانی و تسامح طريق شام پیش دارو عنان زنان طی مسافت کن ومكتوب خویش را بمردی از بني تغلب که حلوان نام داشت سپرد تا بقدم عجل وشتاب بكوفه آورد و نعيم را داد، چون نعيم از خواص شیعیان أمير المومنين (علیه السّلام) بود مکتوب مصقله را بحضرت امیر المومنین آورد و دست حلوانرا قطع کرد و حلوان بدان زخم

ص: 222

بعد از چند روز در گذشت بنی تغلب چون دانستند که حلوان مقتول گشت نزد مصقله آمدند و گفتند یا حلوان را بما فرست واگر نه دیت او را تسلیم کن مصقله ناچار بهای خون او را بداد و ازین سوی نعیم این شعر بمصقله فرستاد : لاترمینّی هداك الله معترضاً*** بالظنّ منك فمابالی و حلوانا

ذاك الحريص على ما نال من طمع*** و هو البعيد فلا يورثك أحزانا

ماذا أردت إلى إرساله سفهاً*** ترجو سقاط امره لم يلف وسنانا

عرَّضته لعلىّ إنّه أسد*** يمشى العرضنة من آسان خفّانا

قد كنت في خير محطان و مرتبع*** تحمي العراق و تدعی خیر شیبانا

حتّى تقحّمت أمراًكنت تكرهه*** للراكبين له سراً و إعلانا

لو كنت أدّيت مال الله مصطبراً*** للحقّ ذكّيت أحيانا وموتانا

لكن لحقت بأهل الشام ملتمساً*** فضل ابن هند فذاك الرّاي أشجانا

فاليوم تقرع سنّ العِجز من ندم*** ماذا تقول و قد كان الذي كانا

أصبحت تبغضك الأحياء قاطبة*** لم يرفع الله بالعصيان إنسانا

جماعتی در حضرت امیر المومنین (علیه السّلام) بعرض رسانیدند که مصقله بگریخت و بهای اسیران را تسلیم نکرد فرمان کن تا اُسرارا چنانکه بودند در قید رقیت باز داریم فرمود حکم خدای بدینگونه نرفته است ایشانرا مصقله بخرید و آزاد ساخت اکنون این مال برذمّه مصقله است تا گاهی که ادا کند ظبيان بن عماره که مردی از بنی سعد بن زید منات است این اشعار در حق بنی ناجیه انشاد كرد :

هلّا صبرت للقراع ناجيا*** و المرهفات تختلى الهواديا

و الطعن في نحور کم تواليا*** وصائبات الأسهم القواضيا

و همچنین این اشعار ظبیانر است :

ألافاصبروا للطعن والضرب ناجيا*** و للمرهفات يختلين الهواديا

فقد صبّ ربّ الناس خزياً عليكم*** وصیّركم من بعد عزّ مواليا

بما لكم بالخيل جرداً عواليا*** أحوثقة لايبرح الدهر غازياً

ص: 223

فصبّتحكم في رحلكم و خيولكم*** بضرب ترى منه المدجّج هاوياً

فأصبحتم من بعد عزّة وكثرة*** عبيد العصا لاتمنعون الذراريا

دیگر باره نعيم بن هبيره نامه با برادرش مصقله نگاشت و او را فراوان سرزنش

و ملامت فرمود و در پایان نامه این شعر نوشت :

ترکت نساء الحيّ بكر بن وائل*** وأعتقت سبياً من لویّ بن غالب

و خالفت خير النّاس بعد محمد*** المال قليل لامحالة ذاهب

چون این مكتوب بمصقله رسید از کرده پشیمان گشت و در پاسخ نعیم نوشت که اگر تواند در حضرت امیر المومنين (علیه السّلام) ضراعت برد و او را شفاعت کند نعیم خویشاوندان خود را خواست و کتاب مصقله را بر ایشان قرائت کرد و گفت مرا شرم می آید که در حضرت امیر المومنين (علیه السّلام) نام مصقله را بر زبان آرم اگر شما را مجالی بدست شود در آنحضرت، سخنی گوئید و عذری جوئید کرمی کرده باشید ایشان برفتند و در خدمت امير المومنین (علیه السّلام) از آنچه رفته بود بعرض رسانیدند و اجازت حاصل کردند که بمصقله چیزی نویسند و او را مطمئن خاطر سازند تا مراجعت کند لکن امیر المومنین (علیه السّلام) فرمود شما حجت بر او تمام کنید من چنان دانم که باز نیاید حصین بن منذر السدوسی گفت من او را چیزی نویسم که بیرون اثری نباشد و بدینگونه او را مکتوبي کرد که ای مصقله ما تراشناخته ایم که معويه را با علی عدیل نمیدانی و شام را بر عراق و سكاسك را بر ربیعه بدیل نمیگیری و ترا بنزديك معويه کوچ نداد الاآن مالی که بر ذمت نهادی و بر تو ثقيل. افتاد البته ازین سفر در خاطر نداشتی که امیر المومنین را زیانی کرده باشی اکنون که پشت و روی اینکار را نيك نظر کردی و دانستی که آنمال قلیل در خور این نقمت كثير نیست دیگر درنك نباید کرد و زحمت غربت نبایست بر خویشتن نهاد بر خیز و باز آی که هر چه زودتر آئی هنوز دیر است و این نامه را بدست مسرعی زودسیر داد و گفت هر چه زودتر بشتاب و مصقله را دریاب پس رسول بقدم عجل و شتاب بشام آمد و آن مکتوب را بمصقله داد چون مصقله در نامه نظر کرد گفت

ص: 224

چنان مینماید که این مکتوب را حصین بن منذر نگاشته است رسول گفت نیکو

گفتی لکن ایمصقله ترا چه کار که این نامه که نوشت یا این سخن که گفت ما ترا با اصابت رای وحصافت عقل شناخته ایم نيك براندیش که از که بریدی و با که پیوستی و بر زیارت ازین تو در عراق دطاع بودی و در شام مطیعی در آنجا فرمان گذار بودی و در اینجا فرما بپذیری.

مصقله این جمله بشنید و پاسخ نگفت پس برخاست و آنمکتوب را بنزدمعويه آورد معویه گفت ایمصقله تو در نزد من از آن برتر آمدی که ساحت تو آلوده تهمتی شود هیچ حاجت نیست که مکتوب اهل عراق را بر من قرائت کنی و از ایشان برائت جوئی من ترا چنان میدانم که توئی، سلامت با سرای خویش شومصقله باز آمد و رسول را گفت من از أمير المومنین بگريختم نه از بهر آن بود که بر من ستمی کرده باشد بلکه آنمال را که بردمت نهادم ادای آنراقدرت نداشتم ناچار فرار کردم و از آنروز که وارد شام گشته ام سوگند باخدای که در حق أمير المومنين سخن جز بنيکوئی نکرده ام اگر خواهی از مردم شام باز پرس کن.

و در جواب حصين بن منذر بدینگونه رقم کرد که مکتوب شما را از بدایت تا نهایت نگران شدم در اطناب سخن فائدتی جز ملال بدست نشود شما دانسته اید که من از چه روی بترك أمير المؤمنين گفتم و بنزديك معويه آمدم و با او نیز سخنی گفتم و پیمانی نهادم اکنون در میان دو محظور محصورم چند که در شام بمانم مورد ملامت مردم عراقم و اگر مراجعت کنم جماعتی دیگر آغاز شناعت کنند و از من بنزديك شما هیچ عذری پسندیده نخواهد بود چه نخست گناهی کرده ام و این عذر گناهی دیگر خواهد بود چنان بحساب میگیرم که أمير المؤمنين مرا معفو خواهد داشت با آلایش این عار چکنم که همواره بایدم شرمگین زیست بهتر آنست که در شام مقام کنم اگر کاربرمعاویه فرود آید باز عراق خواهم شد و اگر أمير المومنین را نصرت افتد جای من در روم اولی مینماید لكن من در هر جا باشم روی دل من بسوی شما باشد و السلام رسول نامه را بگرفت و بكوفه آورده حصين بن

ص: 225

منذر را سپرد و او باخدمت اميرالمومنين(علیه السّلام) أورد آنحضرت فرمود اورا دست باز دارید که هیچگاه بنزديك ما باز نخواهد شد .

حدزدن امیر المومنين (علیه السّلام) نجاشی شاعر را و گریختن او بنزديك معويه در سال سی و هشتم هجری

از قبیله بني الحارث بن کعب نجاشی شاعر در شمار اعیان و اشراف ميرفت و او در صفین ملازمت رکاب أمير المؤمنين داشت وشاعر اهل عراق بود و شعرای شام را مانند کعب بن جعيل و جز او را بحكم أمير المومنین پاسخ میفرستاد چنان افتاد که روز اول شهر رمضان ابوسمالك الاسدی بر در سرای خویش جای داشت ناگاه نجاشی را نگریست که گرم میگذرد گفت ای نجاشی بکجا میشوی؟ گفت میروم بكناسه نصاری تا خمری فراگیرم همانا گوسفندی کشته ام و سر و ران او را از اول شب در تنوری تافته جای داده ام تا کنون نيك مهرّاَشده(1) است. ابوسماك گفت وای بر تو ای نجاشی روز اول شهر رمضان ؟ نجاشی گفت از چیزی که نمیدانی سخن مكن يك امروز با من باش « قال أسقيك من شراب کالورس يطيب النفس يجري في العرق و يزيد في الطرق يهضم الطّعام و يسهل لفدم الكلام»، گفت سقایت میکنم ترا از شرابی که گونه آفتاب دارد و قلب را نیکو و پاکیزه گرداند و در بنگاه عروق بتازد و بدنرا با نیرو وفربی سازد و طعام را بگو ارد و زبانرا جاری کنداین کلمات چنان ابوسما كرا از راه ببرد که روزه و شهر رمضان را از خاطر بسترد و پسرای نجاشی رفت باهم بنشستند و نخست گوشت یخنی از تنور بر آوردند و بخوردند آنگاه بگساریدن کاسات عُقار (2) پرداختند .

چون اثرشراب والی دماغ گشت و خاطر را از نيك و بد فراغ داد کارمستان همی کردند و سرود ودستان همی زدند و بانگ و آواز نوشانوش از جدران خانه آنسوتر رفت نجاشی

ص: 226


1- اسم مفعول از«هر أاللحم» یعنی نیك بخت .
2- عقار بضم : شراب را گویند.

راز شیعیان علی هسایه بود این هویاهوی بشنید و این معنی بدانست بي تواني بحضرت اميرالمومنين (علیه السّلام) آمد وقصه بگفت على (علیه السّلام) درخشم شد و عوانانرا بفرمود تا برفتند و سرای نجاشی را بمحاصره گرفتندابوسماك بهر حیلت که داشت بگريخت و خویشتن را بمرابع بنی اسد انداخت و پوشیده ساخت نجاشی ماخوذ افتاد او را بگرفتند و باخدمت أمير المؤمنين (علیه السّلام) آوردند .

آنحضرت بفرمود تا نجاشی را از جامه عریان کردند و او راهشتاد تازیانه بزدند چون این شماره بكرانه رسید بضرب بیست تازیانه دیگر فرمان کرد نجاشی گفت یا امير المؤمنين هشتاد تازیانه حدّ خمر بود این بیست دیگرچیست؟ فرمود از برای جرئت تو در خدایتعالی وافطار تو در شهر رمضان آنگاه بفرمود نجاشی را همچنان در میان آن إزار که بود بر جماعت مردم عبور دادند تا مردمان از چنین کار پند گیرند کودکان در گرد نجاشی انجمن شدند و بكرات همی «گفتند« خرى النجاشی خرى النجاشی»، و نجاشی در جواب کودکان همی گفت « کلّا" إنّهايمانيّة و كاهاشعر ، »حاشا که نجاشی پلیدی کرده باشد همانا ثقبه زیرین اویما نیست و سرخيك را با مویهای درهم بافته محکم بسته است .

بالجمله هند بن عاصم السلولی چون نجاشی را عریان تن بدانحال دید جامه مطرف بر او افکند و آن ردائی است از خز و معلم است و مردمان بر او گذشتند و هر کس مطرفی بر او افكند تا از مصارف عددی کثیر در او جمع شد و نجاشی بنی سلول را بدین شعر مدح گفت :.

إذا اللله حيّا صالحاً من عباده*** تقيّاً فحيّا الله هند بن عاصم

و كلّ سلوليّ إذا ما دعوته*** سريع إلى داعی العلي و المكارم

هم البيض أقداماً وديباج أوجه*** و جلوها إذا اسودّت وجوه الملائم

ولايأكل الكلب السروق نعالهم*** ولا ينتقي المخ الذي في الجماجم

چون این حد بر نجاشی فرود آمد مردم یمانیّه رنجیده خاطر شدند و طارق بن عبدالله بن کعب! لنهدی حاضر حضرت شد و عرض کرديا أمير المؤمنين پاداش اهل معصيت

ص: 227

وطاعت واهل فرقت و جماعت را وُلات عدل ومعادن فضل روا نیست که برابر دارندومارا طاقت نیست که حمل این ندمت کنیم ازین حد که بر نجاشی رفت سینهای مارا پر آتش کردی واندیشهای مارا پراکنده ساختی و ما را براهی کوچ دادی که بدروازه دوزخ میرود امیرالمؤمنین فرمود «وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ » (1) همانا حدودخداوند بر مردم به فرمان عظیم می آید و بر مردم خاضع و خاشع گرانی نمی کند مگر نجاشی یکتن از مسلمانان نیست حشمت حکم خدای را در آنچه حرام کرد بشکست ومن

کفارت جریرت اورا باجرای حدود خداوند بگذاشتم و این آیت مبارك را قرائت فرمود: « وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى »(2) نباید بموجب خصمی قومی طریق عدل رها کنید بلکه عدل کنید که با پرهیزکاری نردیکتر است .

و پس طارق از نزد امير المؤمنین بیرون شد و در عرض راه اشتر نخعي أورادیدار

کرد و گفت ايطارق توئی که د. حضرت امیر المؤمنين بعرض رسانیده که سینهای مارا پر آتش کردی و اندیشهای مارا دیگرگون ساختی؟ گفت من گفته ام اشتر گفت سوگند با خدای نه چنان است که تو گفته «إنّ صدورنا له لسامعة وإنّ أُمورنا له لجامعة » مادر حضرت امیر المومنین (علیه السّلام) بندگان فرمانپذیریم و آنچه بر ما فرود آید فیضی و فضلی شماریم و پوزش و نیایش بریم طارق در خشم شد و گفت یا اشتر زود باشد که مکشوف افتد که جز اینست که تو دانسته، این گفت و بسرای خویش رفت چون شب در آمد و تاریکی جهان را فرو گرفت باتفاق نجاشی از کوفه بیرون شد وطريق شام پیش داشت و بمعويه پیوست و نجاشی این شعر در حق امير المؤمنين(علیه السّلام) گفت :

ألامن مبلغ عنّي علياً*** فانّی قد أمنت فلا أخاف

عمدت لمستقرّ الحقّ لمّا*** رأيت اُمور كم فيها اختلاف

ص: 228


1- سور بقره آیه 45.
2- سوره مائده آیه 9.

چون معويه از رسیدن نجاشی آگهی یافت مردم شام را اجازت کرد تا بروی در آمدند و گروهی بزرگی در خدمت او انجمن گشت و نجاشی نیز در میان جماعت بود و در میان انبوه دیدار نمی گشت معويه حاجب را فرمان کرد که نجاشی را حاضر کن نجاشی بانگ برداشت:« فقال ها أناذا النجاشي بين يديك يا أمير المؤمنين إنّ "الرجال ليست بأجسامها إنّمالك من الرّجل أصغراه قلبه و لسانه» ، گفت ای امیر اینك منم نجاشی، و در برابر تو ایستاده ام اگر از صفر جثه دیدار نشوم باکی نیست مردم بقلب و لسان که کوچکترین اعضاست انسان شوند نه با بدن فربی واندام قوی که این صفت از بهایم و چارپایان پسندیده است معویه گفت هان ای نجاشی توئی که این شعر گفتی :

و نجّی ابن حرب سابح ذو غلالة*** أجشّ هزيم والرماح دواني

إذا قلت أطراف الرماح تنوشه*** مرته له الساقان و القدمان

این بگفت و دست بر سینه نجاشی زد و گفت وای بر تومانند من کس هزیمت نشود و بر پشت اسب فرار نکند نجاشی گفت ای امیرمن ازین شعرترا قصد نکردم بلکه برادرت عتبه راخواستم اینوقت معويه روي باطارق کرد واوراترحيب وترجيب فرمود ومقدم اورا عظيم مبارك داشت ولختی از علی (علیه السّلام) آغاز نکوهش کرد و ناستوده بر زبان آورد آسیب زبان او برطارق اززخم سنان ناهموارتر افتاد پس برخاست «فقال يامعوية إنّی متکلم فلايسخطك» ، گفت ای معويه اينك من باسخن میآیم باید که ترا بخشم در نیاورد آنگاه تکیه بر شمشیر خویش کرد:

«فقال: إن المحمود على كلّ حال ربّ علافوق عباده فهم منه بمنتظر ومستمع بعث فيهم رسولا منهم لم يكن من قبله يتلو کتاباً ولا يخطّه بيمينه إذاً لارتاب المبطلون فعليه السلام من رسول كان بالمؤمنين براًرحيماً فانا كنا نوضع فيما اُوضعنا فيه بين يدي إمام تقیّ عادل مع رجال من أصحاب رسول الله أتقياء مرشدين مازالو امناراً للهدی و معالم للدين خلفاً عن سلف مهتدين أهل دين لادنيا كلّ الخير فيهم و اتّبعهم من الناس ملوك وأقيال وأهل بيوتات وشرف ليسوا بناکثین ولا قاسطين فلم يكن رغبة من رغب عنهم

ص: 229

وعن صحبتهم إلّا لمرارة الحقّ حيث جرِّعوها ولوعورته حيث أُسلكوها وغلبت عليهم دنیا مؤثرة وهوى متّبع و كان أمر الله قدراً مقدوراً وقد فارق الاسلام قبلناجبلة ابن الأيهم فراراً من الضيم وأنفا من الذلة فلاتفخرنّ یا معوية إن شددنا نحوك الرحال و أوضعنا إليك الركاب أقول قولي هذا وأستغفرالله لي ولجميع المسلمين .

خلاصه این سخن بفارسی چنین می آید، می گوید پروردگار ماکردار و گفتار بندگان را بیناو شنو است و پیغمبری برایشان هم از نوع ایشان رسول فرستاد که نه هیچگاه کتابی بخواند و نه خطی نگاشت این وقت مردم جاهل در حق پیغمبری که آیت رحمت و طلیعه غیب بود درشك وريب افتادند هان ای معويه ما در خدمت امامی اقامت جستیم که عادل و پرهیزکار است باتفاق جماعتی از اصحاب رسول خدای که پرهیزکارانند و رشد خویش دریافته اند و خلفاً عن سلف آیت هدایت ورایت شریعتند ملوك اقاليم وسلاطين قبایل وصنادید خاندان خیر و شرف فوزو فلاح خویش را در اتباع ایشان دانسته اند و ایشانرا در شمار ناکثین و قاسطين نتوان گرفت و اگر ما از خدمت ایشان روی برتافتیم و از صحبت ایشان تفصّی(1) جستیم از بهر آن بود که اجرای حدود حق را حمل نتوانستیم داد و بر طریق عدل و اقتصاد نتوانستیم رفت پس در موافقت قضا وقدر خداوند حب دنيا و هوای نفس برما دست یافت چنانکه ازین پیش جبلة ابن الايهم نیز از هیبت اجرای حد مرتد گشت و ناررا بر عار اختیار کرد هان ای معويه فخر و مباهات مجوی اگر ما بار بر بستیم و باخدمت تو پیوستیم اکنون ازین کردار ناهموار بحضرت کردگار پوزش میبرم و از بهر خود و دیگر مسلمین آمرزش میجویم.

در این کلمات ساعت بساعت در خاطر معويه آتش میانگیخت و بزلال حلم و شكيب فرو مي خورد بالجمله چون طارق ازينخطبه بپرداخت معويه اورا نيك بنواخت و در سریر خویش جای داد و او را از تليد و طريف (2) تشريف کرد و گفت اگر : من سخنی گفتم نه آن بود که خاطر ترا خسته بخواهم کرد بلکه کلمۀ بر زبان

ص: 230


1- خلاصی ورهائی .
2- تليد بز وزن کلید : کهنه و قدیمی ، طريف : تازه و نو .

من رفت و روی سخن از وی برنتافت تا مجلس برای رفت وطارق بر خاست و عمرو بن مرّو و دیگر عمرو بن صیفی از قبیله جهينه با او برخاستند و باتفاق بیرون شدند و زبان بملامت و شناعت گشودند و گفتند با این تعظیم و تکریم که معاویه در حق شما مرعی داشت روا نبود که در مجلس او بدینگونه خطبه کنی وخاطر اورابدین كلمات ناهموار خسته فرمائی طارق گفت سوگند باخدای مرا در شکم زمین جای دهند خوشتر میاید که بر روی زمین بروم و گوش دارم که معويه على را که در دنیا و آخرت از وی فاضلتر است بد همی گوید واصحاب رسول خدايرا بعيب و نقص نسبت کند در چنین وقت خداوند بر من فرض میدارد که سخن جز بحق نگویم چون قصه طارق و معويه را در کوفه بعرض امير المومنین رسانیدند فرمود: «لوقتل النهدي يومئذ لقتل شهيداً» یعنی اگر طارق بكيفر اینکلمات کشته گشتی شهید بودی بروایتی طارق و نجاشی دیگر باره با خدمت أمير المومنین مراجعت کردند.

ذکر ایالت محمد بن ابی بکر در مملکت مصر از جانب أمير المومنین علی علیه السلام در سال سی و هشتم هجری

از حوادث روزگار چنان افتاد که مرض وبا در مازندران و عراق منتشر گشت و مضای(1) امور بدست تعطیل و تعویق ماخوذ شد من بنده را نیز مدتی مجال تنميق و تلفیق بدست نشد و تاکنون که شهر جمادی الاول سال یکهزار و دویست و هشتاد و چهار هجری ست آن داهيه دهياء ونائبه عميا چون شیر شکاری در مرصد خویش دردمانرا نگرانست تا کرا روز فرارسدو فریسۀ او گردد لكن من بنده قلم بدست کردم و صحیفه بر گرفتم از وبا نمیپرهیزم و در ولایت أمير المؤمنين على (علیه السّلام) میگریزم که حصنی حصین و معقلی منیع است اگر بمیرم دست در دامن أمير المومنین دارم اگر بمانم فضایل او مینگارم .

ای خدای من! ای بخشنده بيمنّت ای فیاض بيضنّت تو مرا بدين عقیدت زنده

ص: 231


1- پیشرفت و نفوذ .

بدار و بدین عقيدت بمیران بحق محمّد و آله الطيبين الطاهرين

اکنون بر سر سخن رویم؛ چون أمير المومنین (علیه السّلام) از صفین مراجعت بكوفه فرمود پس از ایامی چند اشتر نخعی را بایالت ولایت جزیره مامور داشت و محمّد بن أبي بكر رابفرمان گذاری مملکت مصر فرمان داد؛ در تاريخ مصر که خاص سلاطين آنمملکت است مسطور است که محمّد بن ابی بکر در نیمه شهر رمضان وارد مصر شد .

بالجمله چون أمير المومنین محمّد را مامورداشت بدين كلمات وصیت نمود فرمود ای محمّد عهد من با تو این است که در پنهان و آشکار از خدای بترسی و خدایرانگران باشی و با مسلمانان برفق و مدارا کار کنی و با فاجران طریق شدت و غلظت سپاری و اهل ذمت را بدست عدل و اقتصاد داد دهی و سینه مظلوم را بصيقل انصاف صافی کنی و دار بست ظالم را بمنشار نصفت از بیخ بزنی و با مردمان جانب عفو و احسان را فرو نگذاری و از کیفر گناهکاران خویشتن داری نفرمائی و خراج را بدون نقصان ماخوذ داری و بی آنکه حديث بدعتی کنی بر اهلش قسمت نمائی ودرخویش و بیگانه و بادی وحاضر يکسان نگری ودر حق ایشان حكم بحق کنی و از ملامت و شناعت مردم باك نداری و طریق هوا نسپاری و این مکتوب را خطاب باهل مصر ومحمّد بن ابی بکر مرقوم فرمود :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أُوصِیکُمْ بِتَقْوَی اللَّهِ فِی سِرِّ أَمْرِکُمْ وَ عَلَانِیَتِهِ وَ عَلَی أَیِّ حَالٍ کُنْتُمْ عَلَیْهَا وَ لِیَعْلَمَ الْمَرْءُ مِنْکُمْ أَنَّ الدُّنْیَا دَارُ بَلَاءٍ وَ فَنَاءٍ وَ الْآخِرَهُ دَارُ جَزَاءٍ وَ بَقَاءٍ فَمَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ یُؤْثِرَ مَا یَبْقَی عَلَی مَا یَفْنَی فَلْیَفْعَلْ فَإِنَّ الْآخِرَهَ تَبْقَی وَ الدُّنْیَا تَفْنَی رَزَقَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ تَبَصُّراً بَصَراً لِمَا بَصَّرَنَا وَ فَهْماً لِمَا فَهَّمَنَا حَتَّی لَا نُقَصِّرَ فِیمَا أَمَرَنَا وَ لَا نَتَعَدَّی إِلَی مَا نَهَانَا وَ اعْلَمْ یَا مُحَمَّدُ أَنَّکَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحْتَاجاً إِلَی نَصِیبِکَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا

ص: 232

أَنَّکَ إِلَی نَصِیبِکَ مِنَ الْآخِرَهِ أَحْوَجُ فَإِنْ عَرَضَ لَکَ أَمْرَانِ أَحَدُهُمَا لِلْآخِرَهِ وَ الْآخَرُ لِلدُّنْیَا فَابْدَأْ بِأَمْرِ الْآخِرَهِ وَ لْتَعْظُمْ رَغْبَتُکَ فِی الْخَیْرِ وَ لْتَحْسُنْ فِیهِ نِیَّتُکَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُعْطِی الْعَبْدَ عَلَی قَدْرِ نِیَّتِهِ وَ إِذَا أَحَبَّ الْخَیْرَ وَ أَهْلَهُ وَ لَمْ یَعْمَلْهُ کَانَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ کَمَنْ عَمِلَهُ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ حِینَ رَجَعَ مِنْ تَبُوکَ إِنَّ بِالْمَدِینَهِ لَأَقْوَاماً مَا سِرْتُمْ مِنْ مَسِیرٍ وَ لَا هَبَطْتُمْ مِنْ وَادٍ إِلَّا کَانُوا مَعَکُمْ مَا حَبَسَهُمْ إِلَّا الْمَرَضُ یَقُولُ کَانَتْ لَهُمْ نِیَّهٌ ثُمَّ اعْلَمْ یَا مُحَمَّدُ إِنِّی وَلَّیْتُکَ أَعْظَمَ أَجْنَادِی أَهْلَ مِصْرَ وَ إِذْ وَلَّیْتُکَ مَا وَلَّیْتُکَ مِنْ أَمْرِ النَّاسِ فَإِنَّکَ مَحْقُوقٌ أَنْ تَخَافَ فِیهِ عَلَی نَفْسِکَ وَ تَحْذَرَ فِیهِ عَلَی دِینِکَ وَ لَوْ کَانَ سَاعَهٌ مِنْ نَهَارٍ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تُسْخِطَ رَبَّکَ لِرِضَا أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ فَافْعَلْ فَإِنَّ فِی اللَّهِ خَلَفاً مِنْ غَیْرِهِ وَ لَیْسَ فِی شَیْ ءٍ غَیْرِهِ خَلَفٌ مِنْهُ فَاشْتَدَّ عَلَی الظَّالِمِ وَ لِنْ لِأَهْلِ الْخَیْرِ وَ قَرِّبْهُمْ إِلَیْکَ وَ اجْعَلْهُمْ بِطَانَتَکَ وَ إِخْوَانَکَ وَ السَّلَامُ.

میفرماید شما را وصیت میکنم که در پنهان و آشکارا از خدای بترسید و پرهیز کار باشید و بدانید که این جهان دار امتحان و فناست و آنسرای خانه پاداش و بقاست پس بر مرد مختار فرض می آید که سرای جاویدانی را بردار فانی اختیار کند خداوند مارا وشما را بصر وبصیرتی دهاد که از معروف بمنکر نپردازیم بدان ای محمّد که احتياج تو بامر آخرت افزون از کار دنیاست لاجرم چون کاری پیش آید جانب دنیا را فرو گذار و نگران [ سود] آخرت میباش ودر طلب نیکوئی میكوش و نیت خویش راصافی میدار چه خداوند تبارك و تعالی بندگانر ادرازای نیت نیکو پاداش

ص: 233

نیکو فرماید چنانکه رسول خدا هنگام مراجعت از غزوه تبوك با آنانکه ملازمت رکاب داشتند فرمود جماعتی در مدینه اقامت داشتند که شما در هیچ فراز و فرودی عبور نداديد الا آنکه با شما بودند چه در خاطر داشتند که با شما کوچ دهند و آلام و اسقام ایشانرا بجای باز داشت بدان ای محمّد من ترا در بزرگتر مملکت خویش امارت دادم واجب میکند که بر خویش بترسی و بردین خویش خايف باشی وساعتی خدایرا فراموش نکنی و برای رضای مخلوق خالق را بخشم نیاوری چه در هر حال خدای نگرانست و بر آفریدگان خویش خلیفه است پس بر ظالم شدت کن و با مردم نیکو برفق و مدارا باش و ایشانرا با خویشتن نزديك بدار.

پس محمّد بن ابی بکر از کوفه خیمه بیرون زد و روز اول شهر رمضان راه مصر پیش داشت و بتعجيل و تقریب طي مسافت کرده پانزدهم شهر رمضان وارد مصر گشت و مردم را در مسجد جامع انجمن ساخته بر فراز منبر بر پای شد و مکتوب أمير المؤمنين (علیه السّلام) را برایشان عرض داد و آن گاه این خطبه قرائت کرد :

أمّا بعد فالحمد لله الذي هدانا وإيّاكم لما اختلف فيه من الحقّ و بصّرنا و إياكم كثيراً ممّا عمى عنه الجاهلون ألا وإن أمير المؤمنين و لانّی اُمورکم وعهد إلىّ بماسمعتم وأوصانی بكثير منه مشافهة ولن آلو کم جهداً ما استطعت وما توفيقي إلّا بالله عليه توكلت وإليه اُنيب فان يكن ما ترون من آثاری وأعمالی طاعة لله فاحمدوا الله عليه وماكان من ذلك عملا بغير الحقّ فارفعوه إلىّ وعاتبوني عليه فانّی بذلك أسعد وأنتم بذلك ماجورون وفّقنا الله و إيّاكم لصالح العمل.

در جمله میگوید سپاس و ستایش خداوندی را که مارا براه راست هدایت فرمود در امری که نزديك مردم پوشیده بود و بصیر ساخت در اموری که بسیار کس از جاهلان نابینا بودند بدانید ای مردم که امیر المومنين (علیه السّلام) ولایت امر شما را با من بگذاشت بد انسان که در مكتوب او معاینه کردید و از من عهد بستد بدانسان که اصغا فرمودید و مشافهة بامری چند وصیت فرمود که در اصلاح امر شما در آنچه توانائی دارم توانی نخواهم جست پس اگر آنچه از کردار من دیدار کردید

ص: 234

که بر قانون پرهیزکاری و اطاعت خداوند است خدایرا سپاس گوئید که او مرا موفق داشته و بدین کردار هدایت فرموده و اگر کردار مرا ناهموار و ناصواب دیدید باهن بردارید و مرا مخاطب و معاتب سازید که مرا از کردار ناستوده تنبیهی باشد و شما نیز از خداوند پاداش یابید:

چون محمّد ازین کلمات بپرداخت مردم مصر اطاعت اوراگردن نهادند و احكام اورا فرمان پذیر شدند پس عمال خود را از برای بلاد وامصار مصر نامبردار کرد وهریکرابجانب بلدی گسیل داشت الأشیعیان عثمان که در خَربتا(1) جای داشتند اگر چه از ادای زکوة و خراج مضايقت نمیفرمودند لکن بنزديك محمّد نیامدند در اطاعت محمّد نیز چنان بودند که با قیس بن سعد بن عباده بشرحی که در کتاب صفین در ذیل احوال فرمانگذاران مصر مرقوم افتاد بالجمله چون کار مصر بر محمّد راست بایستاد بدینگونه مکتوبی بحضرت أمير المؤمنين(علیه السّلام) فرستاد و از آنحضرت از حلال وحرام و مواعظ و سنن مسئلت کرد :

«لعبدالله أمير المؤمنين من محمّد بن أبي بكر سلام عليك فانّي أحمد إليك الله الذي لا إله إلاهو أمّا بعد فإن رأى أمير المؤمنين- أرانا الله و جماعة المسلمين فيه أفضل سرورنا وأملنا- أن يكتب لنا كتاباً فيه فرائض وأشياء مما يبتلى به مثلی من القضاء بين الناس فعل فان الله يعظّم لأمير المؤمنين الأجر ويحسن له الذخره .

بعد از سپاس و ستایش خداوند میگوید بزرگتر شادی ها و فاضلتر آرزوی ما آنست که أمير المؤمنين از بهر ما کتابی بنگاردو فرایض و سنن را مکشوف سازد و در آنچه من و امثال من در قضای میان مسلمانان محتاج میشویم روشن فرماید که از برای أمير المومنین اجری بزرگی و ذخیره عظیم است علی(علیه السّلام) در پاسخ او بدینگونه رقم کرد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ وَ أَهْلِ مِصْرَ :سَلَامٌ عَلَیْکُمْ فَإِنِّی أَحْمَدُ

ص: 235


1- محلی در حوالی اسکندریه که از أعمال مصر بوده است .

إالیکُمُ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ وَصَلَ إِلَیَّ کِتَابُکَ فَقَرَأْتُهُ وَ فَهِمْتُ مَا سَأَلْتَنِی عَنْهُ فَأَعْجَبَنِی اهْتِمَامُکَ بِمَا لَا بُدَّ مِنْهُ وَ مَا لَا یُصْلِحُ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُهُ وَ ظَنَنْتُ أَنَّ الَّذِی دَعَاکَ إِلَیْهِ نِیَّهٌ صَالِحَهٌ وَ رَأْیٌ غَیْرُ مَدْخُولٍ وَ لَا خَسِیسٍ وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکَ أَبْوَابَ الْأَقْضِیَهِ جَامِعاً لَکَ وَ لا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ

و در جمله میفرماید ای محمّد مكتوب تو بمن رسید نگران شدم و بدانستم آنچه را مسئلت کردی و مرا بشگفت آورد وپسند داشتم اهتمام ترا در کاری که در اصلاح امر مسلمانان از دانستن آن ناگزیری ودانستم که درین مسئلت از افتضای نیت صالح تو و پاکی فطرت تست لاجرم بسوی تو گسیل داشتم کتاب احکام و ابواب اقضيه را که جامع باشد از برای تو و در هیچ کاری ترا معطل و مهمل نگذارد .

بعد از ارسال این مکتوب أمير المؤمنين(علیه السّلام) كتاب قضاون کرموت وحساب وصفت بهشت و دوزخ و کتاب امامت و کتاب وضو ومواقيت صلوة و ذكر ركوع وسجود و کتاب آداب امر بمعروف و نهی از منکر و ذکر اعتکاف و احکام در زنادقه و نصرانی که بازن مسلمه فجور کند و دیگر چیزها بدو فرستاد و محمّد را با حکام شریعت عالم ساخت.

این مکتوب نیز از کتبی است که امیرالمومنين على (علیه السّلام) بمحمد بن ابی بکر فرستاد و اورا و مردم مصر را مخاطب داشت :

أمّا بعد فانّي أُوصيكم بتقوى الله والعمل بما أنتم عنهُ مسؤولون فأنتم به رهنُ و أنتم إليه صائرون فانّ الله عزّ وجلّ يقولُ كلّ نفس بما كسبت رهينةٌ و قال: ويحذّركم الله نفسهُ وإلى الله المصيرُ وقال فوربّك لنسئلنّهم أجمعين عمّا كانوا يعملون فاعلموا عباد الله أنّ الله سائلكم عن الصغير من أعمالكم والكبير فان يُعذّب فنحنُ الظالمون و إن يغفر ويرحم فهُو أرحم الرّاحمين .

ص: 236

و اعلموا أنّ أقرب ما يكونُ العبدُ إلى الرّحمة والمغفرة حين ما يعملُ بطاعة الله ومناصحته في التوبة فعليكم بتقوى الله عزّ وجلّ فانّها تجمعُ من الخير مالايجمعُ غيرها ويُدركُ بها من الخير مالايدركُ بغيرها خيرُ الدّنيا وخير الآخرة يقولُ سبحانه و قيل للّذين اتّقوا ماذا أنزل ربّكم قالوا خيراً للّذين أحسنوا في هذه الدّنيا حسنةٌ ولدار الآخرة خيرٌ ولنعم دارُ المتّقين

واعلموا عباد الله أنّ المؤمن يعملُ لثلاث إمّا لخير الدّنيا فان يُثبهُ بعمله في الدنيا قال الله وآتيناهُ أجرهُ في الدّنيا و إنّه في الآخرة لمن الصالحين فمن عمل لله تعالی أعطاهُ أجرهُ في الدّنيا و الآخرة و كفاهُ المهمّ فيهما وقد قال الله تعالی یا عبادي الّذين آمنوا اتّقوا ربّكم للّذين أحسنوا في هذه الدّنيا حسنةٌ و أرض الله واسعةٌ إنّما يوفىّ الصّابرون أجرهم بغير حساب فما أعطاهم الله في الدّنيا لم يحاسبهم به في الآخرة قال اللهُ تعالى للّذين أحسنوا الحسنى و زيادةٌ فالحسني الجنّة والزيادة الدّنيا و إمّا لخير الآخرة فانّ اللهُ يكفرُ عنهُ بكلّ حسنة سيّئة يقول إنّ الحسناتُ يذهبن السيّئات ذلك ذكرى للذاكرين حتّى إذا كان يوم القيمة حسبت لهم حسناتهم وأعطوا بكلّ واحدة عشر أمثالها إلى سبع مائة ضعف فهو الذي يقولُ جزاء من ربّك عطاءً، حساباً ويقولُ عزّ وجلّ أوُلئك لهم جزآءُ الضّعف بما عملوا وهم في الغرفات آمنون فارغبوا فيه واعملوا به وتحاضّوا عليه .

واعلموا عباد الله أنّ المؤمنين المتّقين قدذهبوا بعاجل الخير و آجله شرکوا أهل الدّنيا في دُنياهم ولم يُشاركهم أهل الدّنيا في آخرتهم يقول الله عزّ وجلّ قل من حرّم زینة الله الّتي أخرج لعباده والطيّبات من الرّزق قل هي للّذين آمنوا في الحياة الدّنيا خالصةً يوم القيمة كذلك نفصّل الآيات لقوم يعلمون ، سکنوا الدّنيا بأفضل ما سُكنت وأكلوها بأفضل ما اُكلت شاركوا أهل الدّنيا في دنياهم فأكلوا من أفضل ما يأكلون و شر بوا من أفضل ما يشربون و لبسوا من أفضل ما يلبسون وتزوجوا من أفضل ما يتزوّجون وركبوا من أفضل ما يركبون أصابوا لذّة الدّنيا مع أهل الدّنيا مع أنّهم غداً من جيران الله عزّ وجلّ يتمنّون عليه

ص: 237

لايردّ لهم دعوةً ولا ينقص لهم لذّةً ، أما في هذا ما يشتاق إليه من كان لهُ عقلٌ؟ ولاحول ولاقوّة إلّا بالله.

و اعلموا عباد الله أنّكم إن اتّقيتم ربّكُم وحفظتم نبيّكم في أهل بيته فقد عبدتموه بأفضل ما عُبد وذكرتموه بأفضل ماذكر وشكرتموه بأفضل ماشكر وأخذتم بأفضل الصبر وجاهدتم بأفضل الجهادو إن كان غير كم أطول صلوةً منكم و أكثر صيامة إذا كنتم أتقي الله وأنصح لأولياء الله من آل محمّد وأخشع .

و احذروا عباد الله الموت و نزولهُ و خذوا له غدّته فانّهُ يدخلُ بأمر عظيم : خيرٌ لايكونُ معهُ شرّ أبداً أوشرّ لايكونُ معهُ خيرٌ أبداً فمن أقربُ إلى الجنّة من عاملها وليس أحدٌ من النّاس يفارق روحُه جسدهُ حتّى يعلم إلى أيّ المنزلتين يصير: إلى الجنّة أم إلى النّار أعدوُّ هولله أم وليّ له فان كان وليّاً فتحت له أبواب الجنّة وشرع له طريقها و نظر إلى ما أعدّ الله عزّ وجلّ لأوليائه فيها، فرغ من كلّ شغل ووضع عنه كلّ ثقل وإن كان عدوّاً لله فتحت له أبواب النار وسهل له طريقها ونظر إلى ما أعدّ الله فيها لأهلها وأستقبل كلّ مكروه وفارق كلّ سرور قال تعالى الّذين تتوفّيهم الملائكة ظالمي أنفسهم قالوا ما كنا نعمل من.سوء بلی إنّ الله عليمٌ بما كنتم تعملون فادخلوا أبواب جهنّم فبئس مثوی المتكبّرين .

واعلموا عباد الله أنّ الموت ليس منه فوتٌ فاحذروه وأعدّوا له عدّته فانّكم طرداء للموت إن أقمتم أخذكم و إن هربتم أدرکكم وهو ألزم لكم من ظلّكم معقودٌ بنواصيكم والدّنيا تطوي من خلفكم فأكثروا ذكر الموت عند ما يتنازعكم إليه أنفسكم من الشهوات فانّه کفی بالموت واعظاً وقد قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) أكثروا ذكر الموت فانّه هادم اللّذّات .

واعلموا عباد الله أنّ ما بعد الموت أشدّ من الموت لمن لم يغفر الله له ويرحمه واحذروا القبر وضمّتهُ وضيقه وظلمته فانّه الّذي يتكلّم كل يوم: أنا بيت التراب وأنا بيت الغربة وأنا بيت الدّود والقير روضةٌ من رياض الجنّة أو حفرةٌ من حفر النّار إنّ المسلم إذا مات قالت له الأرض مرحباً وأهلاً قد كنت ممّن أحبُ أن

ص: 238

تمشي على ظهري فاذا وليتك فستعلم كيف صنع بك فيتّسع له مدّ بصره و إذا دُفن الكافرُ قالت له الأرض لامرحباً ولا أهلاً قد كنت ممّن أُبغض أن تمشي على ظهري فاذا وليتك فستعلم كيف صنعي بك فتنضمّ عليه حتّى تلتقي أضلاعه .

و أعلموا أنّ المعيشة الضنّك الّتي قال الله سبحانه «فان له معيشةً ضنكاً، هي عذاب القبر وأنّه يسلّط على الكافر في قبره حيّات تسعة وتسعين تنُسيناً عظاماً ينهش لحمه حتّى يبعث، لوأنّ تنّسيناً منها نفخ في الأرض ما أنبتت الزّرع ريعها أبداً .

واعلموا عباد الله أنّ أنفسكم وأجسادكم الرقيقة النّاعمة الّتي يكفيها اليسير من العقاب ضعيفةٌ عن هذا فان استطعتم أن ترحموا أنفسكم و أجسادكم عمّا لاطاقة لكم به ولاصبر عليه فتعملوا بما أحبّ الله سبحانه و تتركوا ماکره فافعلوا ولاحول ولاقوّة إلّا بالله .

واعلموا عباد الله أنّ ما بعد القبر أشدّ من القبريوم يشيب فيه الصغيرُ و يسكر فيه الكبير و يسقُط فيه الجنين وتذهل كلّ مرضعة عمّا أرضعت و احذروا يوماً عبوساً قمطريراً كان شرّه مستطيراً، أمّا إنّ شرّ ذلك اليوم وفزعه استطار حتّى فزعت منه الملائكة الّذين ليست لهم ذنوبٌ والسبع الشداد والجبال الأوتاد و الأرضون المهاد وانشقّت السماء فهي يومئذ واهيةٌ فتتغيّر فكانت وردةً كالدّهان وتكون الجبال سرابا مهيلاً بعدما كانت صمّاً صلاباً يقول الله سبحانه «و نفخ في الصّور فصعق من في السّموات والأرض إلّا من شاء الله»، فكيف من يعصيه بالسّمع والبصر واللّسان والیدو الرّجل والفرج والبطن إن لم يغفر الله ويرحم .

واعلموا عبادالله أنّ ما بعدذلك اليوم أشدّ وأدهى على من لم يغفر الله له من ذلك اليوم فاحذوا ناراً قعرها بعيدٌ وحرّها شديدٌ وعذابها جديدٌ ومقامعها حديدٌ وشرابها صديدٌ لايفتر عذا بها ولا يموت ساكنها دارٌ ليست لله سبحانه فيها رحمةٌ ولا يسمع فيها دعوةٌ.

واعلموا عباد الله أنّ مع هذا رحمة الله الّتي وسعت كلّ شيء لانعجز عن العباد جنةٌ عرضها كعرض السموات والأرض خيرٌ لايكون بعدهٌ شرّ أبداً وشهوةٌ لاتنفد

ص: 239

أبداً ولذّةُ لاتفني أبداً و مجمعٌ لايتفرّق أبداً قوم قد جاوروا الرّحمن و قام بین أيديهم الغلمان بصحاف من ذهب فيها الفاكهة و الريحان فقال رجلٌ يا رسول الله إنّي أحبّ الخيل أفي الجنّة خيلٌ قال نعم و الّذي نفسي بيده إنّ فيها خيلاً من ياقوت أحمر عليها يركبون فتزفُ بهم خلال ورق الجنّة.

قال رجلٌ يارسول الله إنّي يعجبني الصّوت الحسن في الجنّة الصوت الحسن ؟ قال نعم والّذي نفسي بيده إنّ الله ليأمرُ لمن أحبّ ذلك منهم بشجر يسمعه صوتاً بالتسبیح ماسمعت الآذان بأحسن منه قطّ قال رجلُ يا رسول الله إنّي أُحبّ الابل أفي الجنّة إبلٌ قال نعم والّذي نفسي بيده إنّ فيها نجائب من ياقوت أحمر عليها رحال الذهب قد اُلحفت بنمارق الدّيباج يركبون فتزفُ بهم خلال ورق الجنّة وإنّ فيهاصور رجال و نساء يركبون مراكب أهل الجنّة فاذا أعجب أحدهم الصّورة قال ربّ اجعل صورتي مثل هذه الصّورة فيجعل صورته عليها و إذا أعجبته صورة المرئة قال ربّ اجعل صورة فلانة زوجتي مثل هذه الصورة فيرجع وقد صارت صورة زوجته على ما اشتهی .

و إنّ أهل الجنّة يزورون الجبّار سبحانه في كلّ جمعة فيكون أقربهم منه على منابر من نور والّذين يلونهم على منابر من یاقوت والّذين يلونهم على منابر من زبرجد والّذين يلونهم على منابر من مسك فبيناهم كذلك ينظرون إلى نور الله جلّ جلاله وينظر الله في وجوههم إذأقبلت سحابةٌ تغشيهم فتمطر عليهم من النعمة واللذّة والسرور والبهجة مالا يعلمه إلّا الله سبحانه ومع هذا ماهو أفضل منه رضوان الله الأكبر أما إنّا لو لم تخوّف إلّا بعض ماخوفّنا به لكنّا محقوقين أن يشتدّ خوفنا ممّا لاطاقة لنا به ولا صبر لقوّتنا عليه و أن يشتدّشوقنا إلى ما لاغنى لنا عنه ولابدّ لنا منه و إن استطعتم عباد الله أن يشتدّ خوفكم من ربّكم ويحسن به ظنّكم فافعلوه فانّ العبد إنّما تكون طاعته على قدر خوفه و إنّ أحسن النّاس لله طاعة أشدّهم له خوفاً . .

وانظر یا محمّد صلوتك كيف تصلّيها فانّما أنت إمامٌ ينبغي لك أن تتمّها و أن

ص: 240

تخفّفها وأن تصلّيها لوقتها فانّه ليس من إمام يصلّي بقوم فيكون في صلوته وصلوتهم نقص إلّا كان إثم ذلك عليه ولاينقص ذلك من صلوتهم شيئاً واعلم أنّ كلّ شيء من عملك يتّبعُ صلوتك فمن ضيّع الصلوة فهو لغيرها أشدّ تضييعاً و وضوئك من تمام الصّلوة فأت بها على وجهه فانّ الوضوء نصف الإيمان وانظر صلوة الظهر فصلّها لوقتها لا تعجل بها عن الوقت الفراغ ولا تؤخّرها عن الوقت لشغل فانّ رجلاً جاء إلى رسول الله فسئله عن وقت الصّلاة فقال النبيّ : أتاني جبرئيل فأراني وقت الصّلوة فصلّى الظّهر حين زالت الشمس ثمّ صلّى العصر وهي بيضاء نقيّهٌ ثمّ صلّي المغرب حين غابت الشمس ثمّ صلّى العشاء حين غاب الشفق ثمّ صلّی الصّبح فأغلس بها والنجوم مشتبكةٌ كان النّبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كذا يصلّي قبلك فان استطعت ولا قوّة إلّا بالله أن تلتزم السنّة المعروفة و تسلك الطريق الواضح الّذي أخذوا فافعل لعلّك تقدم عليهم غداً .

ثمّ انظر رکوع و سجودك فانّ النّبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كان أتمّ النّاس صلوةً وأحفظها وكان إذا ركع قال سبحان ربّي العظيم وبحمده ثلاث مرّات و إذا رفع صلبه قال سمع الله لمن حمده اللّهم لك الحمد ملاء سمواتك وملاء أرضك وعلاء ماشئت من شي. فاذا سجد قال سبحان ربّي الأعلى و بحمده ثلاث مرّات أسئل الله الّذي يرى ولایری وهو بالمنظر الأعلى أن يجعلنا وإيّاك ممّن يحبّه الله ويرضاه حتّى نبعث على شكره وذكره وحسن عبادته وأداء حقّه وعلى كلّ شيء اختاره لنا في ديننا ودنيانا وأوُلينا وأُخرانا وأن يجعلنا من المتّقين الّذين لاخوفٌ عليهم ولا هم يحزنون.

فان استطعتم يا أهل مصر ولا قوّة إلّا بالله أن تصدّق أقوالكم أفعالكم وأن يتوافق سرّ کم علانيتكم ولاتخالف ألسنتكم قلوبكم فافعلوا عصمنا الله و إيّاكم بالهدى وسلك بناو بكم المحجّة العظمى وإيّاكم ودعوةالكذّاب ابن هند وتأمّلوا واعلموا أنّه لاسواءُ إمامُ الهدى و إمام الرّدی، ووصيّ النبيّ وعدوّ النبي ؛ جعلنا الله وإيّاكم ممّن يحبّ ويرضى لقد سمعت رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يقول إنّي لاأخاف على اُمّتي مؤمناً ولامشركاً أمّا المؤمنُ فيمنعه الله بايمانه وأمّا المشرك فيخزيه الله

ص: 241

بشر که ولكنّي أخاف عليكمُ كلّ منافق عالم اللّسان يقول ما تعرفون و يفعل ماتنكرون وقال النبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) من سرّتهُ حسناتهُ وساءته سيّئاته فذلك المؤمن حقّاً وقد كان يقول: خصلتان لاتجتمعان في منافق حسن سمت ولافقهٌ في سنّة .

واعلم يا محمّد أنّ أفضل الفقه الورع في دين الله والعملُ بطاعته أعاننا الله وإيّاك على شكره وذكره وأداء حقّه والعمل بطاعته فعليك بالتّقوى في سرّ أمرك وعلانيته وعلى أيّ حال كنت عليها جعلنا الله وإيّاك من المتّقين .

أُوصيك بسبع خصال هُنّ جوامعُ الاسلام: اخش الله ولا تخش الناس في الله وخير القول ماصدّقه العمل ولاتقض في أمر واحدبقضائين مختلفين فيتناقض أمرك وتزيغ عن الحق وأحبّ لعامّة رعيتك ما تحبّ لنفسك واكره لهم ماتكره لنفسك و أهل بيتك والزم الحجّة عندالله فأصلح أحوال رعيتّك وخض الغمرات إلى الحقّ ولاتخف في الله لومة لائم وانصح لمن استشاركَ واجعل نفسكَ أسوةً لقريب المسلمين و بعیدهم .

وعليك بالصّوم وإنّ رسول الله عكف عاماً في العشر الأوّل من شهر رمضان وعكف العام المقبل في العشر الأوسط من شهر رمضان فلمّا كان العام الثالث رجع وقضى اعتكافهُ فنام ور آی في منامه ليلة القدر في العشر الأواخر كأنّه ليسجدُ في ماء وطين فلمّا استيقظ رجع من ليلته إلى أزواجه واُناس معهُ من أصحابه ثمّ إنّهم مطر واليلة ثلاث وعشرين فصلّى النّبي حين أصبح فرئي في وجه النّبي (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) الطين فلم يزل يعتكفُ في العشر الأواخر من شهر رمضان حتّى توفّاه الله .

و قال النّبي من صام شهر رمضان ثمّ صام ستّة أيّام من شوال فكأنّما صام السنة جعل الله خلّتنا وودّنا خلّة المتّقين وودّ المخلصين وجمع بيننا وبينكم في دارالرضوان إخواناً على سُرر متقابلين انشاء الله .

خلاصه این کلمات فارسی چنین می آید میفرمایدای مردم مصر از ناستوده بپرهیزید و امتثال فرمان کنید چه شما رهینه فرمانید و روزی از شما باز پرس کنند، و شما در نيك و بد پای بست کردار خویشید چنانکه خدای فرماند «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ » و بازگشت شما بسوی خداوند است، و بدانید که خداوند، از کردار شماخواه

ص: 242

كوچك و خواه بزرك پرسش خواهد کرد و بر آنجمله پاداش و اگر نه کيفر خواهد فرمود پس اگر کیفر کند حق ماست چه ما ستمکارانیم و اگر پاداش فرماید ارحم الراحمين است و بدانید آنچیز که بندگانرا برحمت خداوند و آموزش پروردگار نزديك كند اقدام طاعت و عبادت و تقدیم توبت و انابت است پس بر شماست پرهیز کاری که خیر دنیا و آخرت را از بهر شما فراهم کند و از دنیا و آخرت شما را بر خوردار دارد و بدانید ای بندگان خدا چون مرد مؤمن در طلب دنیا ووسعت عيش عبادت کند رحمت خداوند زحمت او را به در نگذارد و دنیای او را ساخته کند و حال آنکه در آخرت نیز در شمار نیکو کار انست و اگر در طلب آخرت رنج برد و خدایرا پرستش کند خداوند بهر نیکوکاری گناهی از صفيحه اعمال او بسترد زیرا که حسنات ماحی سیئاتست و روز برانگیزش حسنات او را بشمار گیرند و یکی را بده بلکه بهفتاد جزای نيك عطا فرمایندودر غرفات بهشت مامن و ماوی دهند و چون بنده مومن بی طمع دنيا و طلب بهشت خدایرا عبادت

کند خداوند دنیای او را معمور دارد و او را در آخرت کامروا فرماید و مهمات اورا در دنیا و آخرت کفایت کند و آنچه او را در ینجهان عطا فرماید بپاداش او در آن سرای بحساب نگیرد و بیرون حساب او را اجر دهد .

بدانید ای بندگان خدا که بندگان مومن و پرهیزکاران متقی در منافع دنیوی با اهل دنیا شريك و سهیم اند و اهل دنیا در منافع اخروی با ایشان شريك نباشند همانا شريك باشند اهل دنیا را در دنیای ایشان ، در اكل وشربو لبس جامه و تزویج زنان و دیگر چیزها با ایشان شراکت کنند و فزونی جویند و در آخرت نیز در جوار خدای عزوجل جای گیرند و از لذات ایشان کاسته نشود و دعوات ایشان با اجابت مقرون گردد پس آنکس که خردمند باشد از وصول این مقام خویشتن داری نكند .

بدانید عبادالله چون پروردگار خود را پرهیزکار باشید و خویشتن را از ناشایست باز دارید چنانست که خدایرا بنيكوتر وجه عبادت کرده اید و بفاضلتر

ص: 243

امر فرایاد داشته اید و با بهتر حال سپاس گذاشته اید و در طریق بندگی پای اصطبار استوار نموده اید و در راه خداوند بصعب تر کار جهان فرموده اید اگر چند جز شما در صلوة و صیام از شما بزيادت قيام داشته اند چون شما خدایرا پرهیزکارتر و آل محمّد را خاضع تر و خاشع تر باشید فزونی شماراست، هان ای بندگان خدای از مرگ بهراسید و از در رسیدن او بترسيد وزاد و راحله این راه بسازید چه ناگاه درمی آید بامری بزرگی: یا همه خیر است که هرگزشر با او یار نشود یاهمه شرّیست که هرگز روی خیر نبیند و هیچکس نیست که ازینجهان بیرون شود و بداند که بسوی بهشت میرود یا بدوزخ در میشود؟ و او دشمن خداست یا دوست او؟ اگر درهای بهشت بر روی او گشوده شود و راه نموده اید پس نظاره کند بر آنچه خداوند از برای دوستانش مهیا ساخته پس فارغ شود از هر شاغلى و سبك گردد از هر شغلی و اگر دشمن خداست درهای جهنم بر روی او گشوده شود و طریق واضح گردد پس نگران شود آنچه را خداوند از بهر دشمنان آفریده پس در آید بهر مكروهی و دورشود از هر سروری .

بدانید ای بندگان خدا هیچکس را از مرگی چاره نیست حذر کنید از رسیدن مرگ چون بسیج راه نکرده باشید، همانا شما شکاران مر گید: اگر بجای باشید شما را فرو گیرد اگر بگریزید بشما دررسد چه ملازمت مرگ با شما از سایۀ شما با شما افزونست و نواصی شما ماخوذ اوست پس مرگ را فراوان بیاد آورید۔ چون هوا وهوس بر شما غلبه جوید زیرا که واعظی از مرگ بهتر بدست نشودرسول خدا فرمود فراوان یاد مرگ کنید که آن هادم لذات است.

بدانید ای بندگان خدا اگر خداوند نیامرزد ورحم نکند بعد از مرگ کار صعب تر افتد بترسید از قبر و فشار قبر و تنگی قبر و ظلمت قبر همانا هرروزهمی گوید منم خانه خاك منم خانه غربت منم خانه کرمان و جانوران همانا قبرياباغی است از باغهای بهشت یا بیغوله ایست از بیغولهای جهنم چه اگر مسلم را بخاك سپارند زمین با او خطاب کند که مرحباً و أهلاً دوست داشتم که تو بر پشت من گام زنی

ص: 244

اکنون که با تو نزديك شوم خواهی دانست که کار من با تو چگونه بود و در زمان تا جائی که چشم او کار کند گشاده شود و چون کافریرا بخاك سپارند زمین با او خطاب کند که لامرحباً و لا أهلا دشمن میداشتم که تو بر پشت من گام زنی اکنون که با تو نزديك شوم کردار خود را با تو نمودار کنم و در زمان او را چنان فشار کند که اضلاع او یکدیگر بر چفسد .

بدانید تنگی معیشت که خدای خبر داده عذاب قبر است که خداوند اندر قبر بر کافران نودونه تن اژدرها میگمارد که اجساد کافرانرا تا روز برانگیز گاه همی گزند چگونه اژدرها که اگر یکی از آنها بر روی زمین بردمد ابدا از روی زمین گیاهی سر بر نزند بدانید عباد الله که جانهای شما را تاب و توانائی نیست و بدنهای شما بسی نرم ورقيق است چنانکه عذاب و عقاب اندك را برنتابند پس بر خویشتن رحم کنید از عذابی که طاقت حمل آن نخواهید داشت پس آنکار بدست کنید که خدای دوست دارد و بترك گوئید آنچه را مکروه میشمارد .

و بدانید ای بندگان خدای که آنچه بعد از قبر دیدار کنید بسی صعب تر است از آنچه در قبر دیده اید روزیست که از هول و هیبت آن صغير پير شود و پیر بی خویشتن گردد و زنان حامل جنينها ساقط کنند و مرضعه از کار شیر خواره اش ذاهل گردد روزیست که شر آن نشیب و فراز را فرو گیرد و زمین و زمان در فزع افتد و فریشتگان که از معاصی معصومند در غمرات هول و فزع فرو شوند وسماء سبعه و جبال راسيه و اراضی گسترده دستخوش فزع و پایمال فساد گردد و سپهر بلند که خلل نپذیرد شکافته شود و روزگار دیگر گونه آید و کوهساران چنان گداخته شود که نمودار سراب گردد پس در صور دمیده شود و هر آفریده که در آسمانها و زمینهاست بیخویشتن افتد تا چند که خدای خواهد پس چیست حال کسیکه بگوش و چشم و دست و پای و فرج و بطن آلودۀ جرم و جریرت گردد و در خدای عاصی باشد اگر خدایش نیامرزد و رحم نفرماید..

بدانیدای بندگان خدای از پس این روزگار سخت تر شود و دو اهي مظلمه دیدار

ص: 245

کند اگر خدای بر ما نبخشاید و آن آتش افروخته جهنم است که بنگاهش بعیدو حدّت و سورتش شدید است و عذابش نو بنو در آید و مغزها را با گرزهای آهن بفرساید و مردم عطشانرا شراب ریم بپیماید و این عذاب و عقاب هرگز سستی نپذیرد و هیچکس از ساکنین دوزخ هرگز نمیرد، داريست که رحمت خداوند در آنجا راه نكند و استغاثت هیچ آفریده شنیده نشود .

بدانید ای بندگان خدای با اینهمه رحمت خدای که محیط است بر تمامت اشیاء دریغ نمیدارد از بندگان خویش بهشتی را که با ندازه آسمانها و زمینها پهناور است خیریست که از پس او شر دیدار نمیشود و شهوتیست که بینهایت نمی آید و لذتیست که فانی نمیگردد و مجمعی است که پراکنده نمیشود جماعتی باشند که در جوار خداوند در آیند و غلمان بهشتی در برابر ایشان با طبقهای زر، آکنده بفوا که دریاحین ایستاده شوند . همانا مردی در حضرت رسول خدای بعرض رسانید که من اسبهای رهوار را نيك دوست میدارم آیا اندر بهشت خیل باشد؟ فرمودسوگند بدانکس که جان من بدست اوست که اندر بهشت خيلها از ياقوت احمر باشد که بهشتیان سوار شوند و در درختستانهای بهشت سیر کننده دیگری بعرض رسانید که مرا صوت خوش پسنده آید آیا در بهشت صوت حسن شنیده اید؟ فرمود سوگند بدان کس که جان من بدست اوست خداوند از بهر آن کس که صوت حسن دوست دارد فرمان میکند درختي را که میشنواند او را صوتی بتسبیح که هیچ گوشی بهتر از آن نشنیده است مردی دیگر عرض کرد یا رسول الله من شتر را دوست میدارم آیا اندر جنت شتران باشند فرمود سوگند بدان کس که جان من بدست اوست که در بهشت شتران از یاقوت احمر باشند که جهاز از زرسرخ دارند و هر يك مسندی از دیباج بر پشت گسترده دارندو أهل بهشت بر آنها سوار شوند و در خلال اشجار جنّت عبور دهند و اندر جنت صور مردان و زنانی است که بر مراكب اهل بهشت سوار شوند و اگر یکی از اهل بهشت را صورتی بشگفت آرد و از خدای خواستار شود که خداوند آن صورت گردد در زمان بدانصورت بر آید و اگر صورت

ص: 246

زنی او را بشگفت آرد و از خدای بخواهد که ضجيع او بدانصورت باشدهم در زمان بدان صورت بر آید. .

همانا اهل جنت در هر روز جمعه زیارت میکنند خداوند جبّاررا و مقربين حضرت گروهی بر منابر نوروجماعتی بر منابر یاقوت و جمعی بر منابر زبرجد در برخی بر منابر مشك جای دارند و در نور خداوند عزوجل مینگرند و خداوند جل جلاله در روی ایشان نگرانست پس ابری ایشان را فرو گیرد و برایشان نعمت و لذت و سرور و بهجت فرو بارد چندانکه جز خدای مقدار آن نداند با اینهمه رضای خداوند ازینجمله فاضلتر است بدانید ای بندگان خدای اگر نه این بود که ما نترسیدیم الا ببعض چیزی که خداوند بیم داده ما را هر آینه شایسته بود که خوف ما فراوان شود از چیزیکه طاقت نداریم و بر آن صبر نتوانیم و اینکه شدت کند شوق ما چیزی که مستغنی از آن نتوانیم بود هان ای عباد الله اگر توانید بزیادت کنید خوف خودرا از پروردگار خود و این فعل نیکورا دست باز ندارید چه هندسه طاعت بندگان باندازه خوف ایشانست چه آن کس در طاعت خداوند فاضلتراست که خوفش از خداوند بیشتر است .

اکنون ای محمّد نگران نماز خویش باش تاچگونه نماز خویش بیای بری زیرا که تو جماعتی را امامی ، سزاوار آنست که اعمال نماز رانیكو بدانی و بوقت نماز گذاری زیرا که اگر در نماز امام و نماز آنان که اقتدا بوی کنند نقصانی بادید آید گناه اینجمله بر امام حمل شود و اقتدا کنندگانرا زیانی نرسد بدان ای محمّد

که اعمال تو بجمله تابع نماز است آن کس که نماز را فاسد گذاشت فساددیگر اعمالش از نماز افزونست، و بدانکه وضو شرط تمام صلوة است و نصف ایمان است پس نگران باش در نماز ظهر تا بوقت ارا كني و تعجیل مکن بیرون رفت تا ازین فريضه فراغت جوئی وواپس میفکن از وقت تا مشغول کار دیگر باشی همانا مردی بحضرت رسول آمد و از وقت صلوة پرسش کرد رسول خدای فرمود جبرئیل بمن آمد و وقت نماز را بنمود پس نماز ظهر را بگذاشت وقتی که شمس را زوال برسید

ص: 247

و نماز عصر را بگذاشت گاهی که گونه آفتاب بگشت و نماز مغرب را بگذاشت گاهی که شمس ناپدید گشت و نماز عشا را بگذاشت وقتی که شفق بنشست و نماز صبح را بگذاشت وهنوز ستارگان دیدار بودند همانا رسول خدای بدینگونه نماز گذاشت پس اگر توانی بر طریق سنت روی ، وراه روشن را دست باز ندهی ، پس در رکوع و سجود خویش نگران شو، رسول خدای دررکو ع سه کرت فرمود: سبحان ربی العظیم و بحمده و چون برخاست فرمودسمع الله لمن حمده اللهم لك الحمدملاسمواتك وملاارضك وملا ماشئت من شیء ودر سجودسه کرت فرمودسبحان ربی الاعلی و بحمده.

سؤال میکنم از خداوندی که می بیند و دیده نمیشود که بگرداندمار اوترااز آن کس که دوست میدارد او را خداوند و ازوراضی است تا بپای شویم شکر اوراو ذكر او را وحسن عبادت او را وادای حق اورا برهر چیز که اختیار کرده است از از برای ما در دنیای ما و دین ما و اول ما و آخر ما و اینکه بگرداند ما را از جمله پرهیزکارانی که خوفي وحزنی از بهر ایشان نیست .

هان ای أهل مصر چنان باشید که راست آید گفتار شما، با کردار شما و اینکه موافقت کند پنهان شما با آشکار شما و مخالفت نکند زبانهای شما بادلهای شما خداوند مارا و شما را برطریق هدایت بدارد و براه راست ببرد هان ایمردم مصر بپرهیزید از معويه و بدانید که او بدترين امام است و خبیث ترین دشمن است رسول خدارا ، خداوند بگرداند ما را و شما را از آن کس که دوست دارد او را وراضی باشد.

همانا شنيدم از رسول خدا که فرمود من بیمناك نيستم بر امت خود از آنکس که مومن است و آن کس که مشرکست چه مومن را خداوند بیمن ایمان او محفوظ میدارد و مشرکرابشرّ شرك او مخذول می فرماید لکن میترسم برشما از منافقان که دل دانا وزبان گویا دارند سخن بمعروف میکنند و مرتکب منکر میشوند .

رسول خدای فرمود:مومن کسی است که از حسنات خودمسرور شود و از سیئات خویش محزون گردد و نیز فرمود در منافق حسن رای و علم در سنت و شریعت فراهم نشود .

بدان ای محمّد که فاضلترین فقه، ور ع در دین خداوطاعت خداوند است خداونداعانت کندمارا و ترا بر شکر خدای وذکر او وادای حق او و عمل بطاعت او پس بر تست که

ص: 248

در سر و علانيه پرهیز کار باشی خداوند ما را و ترا از پرهیزگاران بدارد .

هان ای محمّد بترس از خدای و از مردمان در کار حق بيمناك مشو و بدان که بهترین قول آنست که با عمل راست آید . و در امر واحد بدوحكم مختلف حکومت مکن وروی از حق برمتاب و دوست میدار از بهر رعیت چیزی که از بهر خود دوست داری و مكروه میدار چیزیرا که از بهر خود و اهل بیت خود مکروه میدازی و باصلاح حال رعیت میکوش و از زحمت در راه حق میندیش و در کار حق از ملامت کس باك مدار و با آن کس که با تو کار بشوری کند طریق نصیحت فرومگذار و کردار خویش را اُسوه مسلمانان فرمان.

و بر تست که روزه بداری . همانا رسول خدای در سالی در عشر اول رمضان اندر مسجد اعتکاف میفرمود و در سال ثانی در عشر ثانی معتكفت شد و در سال سیم چون از ابتدای عشر سیم رجوع باعتکاف فرمود(1) در خواب دیدار کرد که ليلة القدر در عشر اواخر است و حضرتش كأنّه بر آب و گل سجده میکند. چون از خواب انگیخته شد بامدادان باجماعتی از اصحاب آهنگ سرای خویش فرمود (2) در شب بیست و سیم رمضان سحابی متراکم گشت و باررانی، بیارید وچون صبحگاه حضرتش نماز بامداد بگذاشت روی مبارکش باب و گل آلوده گشت و از آن پس هرسال در شهر رمضان در عشر اواخر اعتکاف میفرمود تا گاهی که بسرای دیگر تحویل

کرد و هم رسول خدای فرمود که هر کس در شهر رمضان روزه بدارد و شش روز از شوال را صایم باشد چنانست که در تمامت سال روزه گرفته است خداوند دوستی ما و محبت مارا چنان بدارد که دوستی متقین و محبت مخلصين است و میان ما و شما در دار رضوان دوری و پراکندگی نیفکند انشاءالله چون این کتاب را بمحمد بن ابی بکر آوردند در نزد خویش همی داشت و بدان کار همی کرد . . در خبر است که بعد از شهادت محمّد بن ابی بکر چنانکه عنقریب بشرح میرود

ص: 249


1- بلکه معنی چنین است: چون سال سیم شد برگشت و در عشر اول اعتكاف کرد درخواب...
2- یعنی اعتکاف خود را شکست

این مکتوب بدست عمرو بن العاص افتاد و او نزديك معويه فرستاد معويه در آن مکتوب مینگریست و شگفتی میگرفت ولید بن عقبه گفت چند در این مکتوب

شگفتی نظاره خواهی کرد فرمان کن تا در آتش بسوزانند معاویه گفت چنین سخن مکن این رای نیست که تو میزنی ولید گفت رای آنست که مردمان بدانند که تو از علی ابوطالب اخد احادیث میکنی و شاگرد فرمان اوئی؟ معويه گفت ويحك مرا فرمان میکنی که علمی بدین شگرفی را بسوزانم؟! سوگند با خدای که علمی چنين جامع و حکمتی چنین حاوی نشنیده ام وليد گفت اگرتوباعلم وحکمت علی و فضای او عقیدتی چنین استوار داری از بهر چه با او کارزار میکنی گفت اگر نه این بود که علی عثمانرا بكشت، هرگز با او قتال نکردم پس ساعتی معويه ساكت شد آنگاه سر برداشت و گفت واجب نمیکند که مردمان را بیاگنهانم که این احادیث از على بما رسیده بلکه میگویم این مکتوب ابو بکر است (1) که در نزد پسرش محمّد بود اینك بما رسیده و از آن بهره میتوانیم گرفت و این مکتوب در خزاین بنی امیه بود تا نوبت خلافت بعمر بن عبدالعزیز رسید وی آشکار ساخت که این مکتوب على (علیه السّلام) است بالجمله چون على(علیه السّلام) بدانست این مکتوب بدست معوية افتادسخت محزون گشت و بدین شعر تمثّل جست :

لقد عثرت عثرة لاأعتذر*** سوف أكيس بعدها و أستمر

و أجمع الأمر الشتيت المنتشر

مشاورت معويه با اصحاب خود در فتح مصر ودفع محمد بن ابی بکر در سال سی و هشتم هجری

چون أمير المؤمنين على (علیه السّلام) از صفين بكوفه مراجعت فرمودو قصه حكمين بنهایت شد و مردم شام با معويه بخلافت سلام دادند و او از جانب أمير المؤمنین علی(علیه السّلام) لختی ایمنی حاصل کرد یکباره دل در فتح مصر بست و عمرو بن العاص وحبيب بن مسلمه و بسر بن ارطاة و ضحاك بن قیس و عبدالرحمن بن خالد و شرحبيل بن السمط

ص: 250


1- این صحیح نیست چه درضمن عهدنامه ، مو به مشرك ودشمن رسول خدا خوانده شده و معاویه خود چنین نامه را آشکار نمیکرد

و ابوالاعور السلمي و حمزة بن مالك ودیگرقوّاد سپاه و بزرگان در گاه را حاضر ساخت و با ایشان در فتح مصر سخن بشوری کرد عمرو بن العاص که از نخست دین خویش را بوعده ایالت مصر فروخته بود فرصت بدست کرده فرس طلب وطمع برانگیخت و چند که توانست در تشدید عزم معويه و تحریص خاطر او سخنهای دلپذیر گفت و همکنان بجمله رای عمرو عاص بصواب شمردند و سخن با او یکی کردند پس معويه دل قوی کرد و با مسلمة بن مخلد انصاری و معوية بن خديج الکندی ودیگر شیعیان عثمان که در خُربِتا جای داشتند وخاصة باعلى(علیه السّلام) خصم بودند مکتوب کرد و ایشانرا بخونخواهی عثمان دعوت نمود و ایشان را باعانت خویش مطمئن خاطر ساخت.

و از آنسوی چون یکماه بیش و کم از ایالت محمّد بن ابی بکر در مصر منقضى شد و عمال خویش را در بلاد و امصار مصر فرمانروا ساخت رسولی بخريتا گسیل داشت و معويه بن خدیج و شیعیان عثمانرا مکتوب کرد که بی توانی بنزديك ما کوچ دهید و در طاعت ومتابعت ما بيعت خويشرا استوار کنید و اگر نه از خربتا و اسکندریه و آنجا که بلاد ماست بیرون شوید آنجماعت خاصه اینوقت که بحمایت معوية بن ابی سفیان مستظهر بودند سخن محمّد بن ابی بکر را وقعی نگذاشتند و در پاسخ نوشتند که ما بنزديك تو کوچ ندهیم و از اینجا نیز بیرون نشویم بلکه ایدر بیاشیم و بنگریم که امر خلافت با معويه راست شود یا برعلی فرود آید؟ چون رسول باز آمد و این خبر بمحمد بن ابی بکر بر داشت محمّد در خشم شد و ابن جمہان البلوی و یزیدبن الحارث الكناني را با فوجی از ابطال لشکر بدفع آنجماعت مامور داشت ایشان برفتند تا بارض خربتا ، و از آنسوی معوية بن خديج نیز پذیره جنگی شد و هر دو لشکر روی باروی شدند وصف راست کردند و جنگ در پیوستند ظفر با معوية بن خدیج افتاد ابن جمهان و یزید بن حارث شهید شدند و لشکر ایشان هزیمت شدند چون هزيمتيان مراجعت کردند محمّد بن ابی بکر از نولشکری ساخت و با سرهنگی از بنی کلب روان داشت وی نیز بر فت و قتال داد تا کشته شد و سپاهی شکسته باز

ص: 251

آمد اینوقت معوية بن خديج فوتی بکمال یافت و با عثمانیها تاسكاسك بشتافت و مردم را بخونخواهی عثمان دعوت کرد گروهی انبوه بروی گرد آمدند و کار مصر بر سهل بن ابی بکر شوریده گشت و رفع خراجو اخذزکوة بتعويق وتعطيل رفت . چون این خبر بأمير المؤمنين على (علیه السّلام) آوردند فرمود از اصحاب ما قيس بن سعد بن عباده و اگر به اشتر نخعی را با یالت مصر باید مامور داشت تا کار آن مملکت را بنظام کنند اما قیس بن سعد را وقتی از مصر طلب داشت بسرداری بعضی از لشکر گماشت وهمی خواست چون کار معويه بنهایت شود اور اب حکومت مملکت آذربایجان گسیل سازد لاجرم حکومت مصر بر اشتر فرود آمد و اینوقت اشتر نخعی در اراضی جزیره و نصيبين جای داشت أمير المؤمنين (علیه السّلام) اورا بدینگونه منشور کرد تاحاضر حضرت شود .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَی إِقَامَهِ اَلدِّینِ وَ أَقْمَعُ بِهِ نَخْوَهَ اَلْأَثِیمِ وَ أَسُدُّ بِهِ اَلثَّغْرَ اَلْمَخُوفَ وَ قَدْ کُنْتُ وَلَّیْتُ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِی بَکْرٍ مِصْرَ فَخَرَجَ عَلَیْهِ خَوَارِجُ وَ کَانَ حَدَثاً لاَ عِلْمَ لَهُ بِالْحُرُوبِ - فَاقْدَمْ عَلَیَّ لِنَنْظُرَ فِی أَمْرِ مِصْرَ وَ اِسْتَخْلِفْ عَلَی عَمَلِکَ أَهْلَ اَلثِّقَهِ وَ اَلنَّصِیحَهِ مِنْ أَصْحَابِکَ.

در جمله میفرماید تو آن کسی که اهل حق را پشتوانی کنی و لوای دین را افزاخته داری و نخوت دشمنان شریعت را در هم شکنی و ثغور مسلمین را از ترکتاز بیگانه محفوظ داری همانا من محمّد بن ابی بکر را بولايت مصر گسیل داشتم گروهی از خوارج بروی بیرون شدند و کار مصر را آشفته کردند و محمّد نورس است و در کار حرب وضرب مجرّب نیست پس بجانب من شتاب گیر تا در کار مصر نگران شویم و از مردم خویش آنکس که وثوق بدو داری در اراضی جزیره و نصبين منصوب دار چون اشتر نخعی منشور أمير المؤمنين (علیه السّلام) را قرائت کرد شبيب بن

ص: 252

عامر الازدی را از قبل خود در نصيبين نصب کرده و خویشتن بحضرت أمير المؤمنين آمد على(علیه السّلام) حديث مصر و قصّه خوارج را با او بشرح کرد و فرمود جز ترا از بهر این امر پسنده ندارم ترا بمصر بایدرفت هم اکنون بسیج راه کن و من بحصافت عقل ورزانت رای تو مستظهرم استعانت از خدای بجوي و شدت را با لين وعنفرا را با لطف و نیش را با نوش میدار چند که ممکن است کارها را بمدارا چاره کن و اگر نه چون سنگ خاره باش و از آن پیش که اشتر طريق مصر پیش دارد أمير المؤمنين (علیه السّلام) این مکتوبراباهل مصر نگاشت وار سال. داشت :

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى اَلْقَوْمِ اَلَّذِينَ غَضِبُوا لِلَّهِ حِينَ عُصِيَ فِي أَرْضِهِ وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ فَضَرَبَ اَلْجَوْرُ سُرَادِقَهُ عَلَى اَلْبَرِّ وَ اَلْفَاجِرِ وَ اَلْمُقِيمِ وَ اَلظَّاعِنِ فَلاَ مَعْرُوفٌ يُسْتَرَاحُ إِلَيْهِ وَ لاَ مُنْكَرٌ يُتَنَاهَى عَنْهُ.

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اَللَّهِ لاَ يَنَامُ أَيَّامَ اَلْخَوْفِ وَ لاَ يَنْكُلُ عَنِ اَلْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ اَلرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَى اَلْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ اَلنَّارِ وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ اَلْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ اَلْحَقَّ فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اَللَّهِ لاَ كَلِيلُ اَلظُّبَةِ وَ لاَ نَابِي اَلضَّرِيبَةِ فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا وَ إِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا فَإِنَّهُ لاَ يُقْدِمُ وَ لاَ يُحْجِمُ وَ لاَ يُؤَخِّرُ وَ لاَ يُقَدِّمُ إِلاَّ عَنْ أَمْرِي وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ وَ شِدَّةِ شَكِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّكُمْ.

میفرماید این مکتوبیست از أمير المؤمنین علی بجانب جماعتی که رضای خدایرا بر بیفرمانان خشمگین گشتند گاهیکه عصبان عامیان مملکت خدایرا فرو گرفت و حقوق خداوند را ستمکاران ببردند و بفرمانی کردند و سلطان ظلم و جور

ص: 253

سراپرده حشمت بر سر مومن و فاجر و مقیم و مسافر افراخته کرد پس هیچ معروفی آماده نگشت و هیچ منکری باز ایستاده نشد.

ابن ابی الحدید در شرح این مکتوب مینویسد که على (علیه السّلام) در این کلمات بشهادت قأطعه تصریح فرموده که عثمان عصیان کرد و اتيان بمنکر نمود و قتل او واجب افتاد زیرا که مردم مصر بر او غضب کردند و از مصر بمدينه شدند و او را حصار دادند و مقتول ساختند، وقتی که میفرماید اهل مصر درراه خدا غضب کردند مكشوف می افتد که عثمانرا واجب القتل دانسته .

اکنون با سر ترجمانی بازگردیم میفرماید بنده از بندگان خدایرا بسوی شما گسیل داشتم که هنگام خوف و دهشت خوابرا بر خویشتن حرام داند و گاه بیم و هراس از دشمنان روی بر نتابد و بر زبان فجّار از زبانه نارسخت تر است. و اواشتر نخعی مالك بن الحارث از قبیله مذحج است پس فرمان اورا گوش دارید و امراو را چون سخن بحق کند مطيع و منقاد باشید زیرا که مالك شمشیری از شمشیرهای خداست شمشیریکه تیز نائی او کندی نپذیرد و در بریدن و دویدن بیفرمانی نکند پس اگر فرمان کند که آهنگ جهاد کنید توانی مجوئید و اگر بفرماید که ساکن دار باشید بروی انکار مکنید زیرا که او جز بفرمان من قدمی فراپس نگذارد همانا من او را از بهر شما بر خویشتن اختيار کردم تا شما را یاری کند و دشمنان شمارا دفع دهدو السلام.

وهم این نامه را أمير المؤمنين بأهل مصر نگاشت و اشتر نخعی را سپرد :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى اَلْمُرْسَلِينَ فَلَمَّا مَضَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ تَنَازَعَ اَلْمُسْلِمُونَ اَلْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَ اَللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لاَ يَخْطُرُ عَلَى بَالِي أَنَّ اَلْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا اَلْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلاَّ اِنْثِيَالُ اَلنَّاسِ

ص: 254

عَلَى فُلاَنٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ بِيَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ اَلنَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ اَلْإِسْلاَمِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ اَلْإِسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ اَلْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَيَتِكُمُ اَلَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلاَئِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ اَلسَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ اَلسَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ اَلْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ اَلْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اِطْمَأَنَّ اَلدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ.

میفرماید خداوند محمّد را برسالت مبعوث داشت تا مردمانرا از بیفرمانی بیم دهد و بر پیغمبران گواه و نگهبان باشد آنگاه که برای دیگر تحویل داد مسلمانان بعد از وی در امر خلافت منازعت افکندند سوگند با خدای بخاطر من راه نمیکرد

که قبایل عرب بعد از رسول خدا أهل بيت او را از امر خلافت دفع دهند و این منصب که خاص من بود از من بگردانند و بیم نداد مرا در غصب حق من اقتحام مردم بر فلان و بیعت ایشان با او .

ابن ابی الحدید گوید فلان فرموده وابو بکر را خواسته این کلمه را در مقام تحقیر و تخفیف و تذمم کسی گویند و از نام او اعراض کنند چنین معلوم میشود که أمير المؤمنين ازين مكتوب همی خواست مردم مصر را بیاگاهاند که ابو بكر غصب حق او کرد و خلافت او نیز باطل بود .

بالجمله، آنگاه میفرماید که بعد از بیعت مردم با ابو بکر من دست بازداشتم و با او بیعت نکردم تا گاهی که مردم مرتد شدند و از اسلام سر برتافتند و گروهی بدروغ دعوی پیغمبری کردند اینوقت نگریستم که اگر اسلام را نصرت نکنم دین اسلام محو ومنسیّ گردد و این مصیبت بر من صعب تر از غصه بحق من بودچه مدت خلافت روزی چند بیش نیست و عنقریب زایل میشود چنانکه سراب زایل

ص: 255

میشود و سحاب شکافته میگردد پس بنصرت دین بر خاستم تا باطل زایل شد و دین استقرار یافت و دست کفار از کار بازایستاد .

على(علیه السّلام) ازین کلمات کانّه پاسخ میگوید آنکس را که بگويد يا أمير المؤمنين اگر توخلافت ابوبکر و عمر را باطل میدانستی چرا ایشانرا نصرت میکردی چه بیشتر وقت بمشورت تو کار میکردند و تو شیعیان خاص خویش را مانند سلمان و مقداد و جز ایشانرا و هچنان از بني هاشم را بالشكر ایشان بجنگ روم و ایران میفرستادی بشرحی که در کتاب خلفا رقم کردیم؟ در جواب میفرماید خلافت ایشان بر باطل بود و من از بهر آنکه دین اسلام یکباره ازمیان نرود و مردم طریق بت پرستی نگیرند لاجرم ایشان را نصرت کردم .

ذکر کتاب عهدنامه امیر المومنین(علیه السّلام) از برای اشتر نخعی هنگامی که اورا مأمور بایالت مصر فرمود : در سال سی و هشتم هجری

و در حضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) مكشوف بود که اشتر نخعی حکومت مصر نخواهد کرد این مکتوب مبارکرا از بهر آن نوشت که مسلمانان تا قیامت این پند و حکمت را بکار بندند و مرسلاطين جهانرا در هر امارت و ایالت قانونی بدست باشد که بدان قانون رفع زكوة و خراج بشود و هیچ ظلم وستم را آماج نگردد اكنون من بنده آن مکتوب مبارك را لخت لخت مینویسم و ترجمانی میکنم تا عارف و عامی باندازه فهم خویش بهره گیرند :

ببِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم . هذا ما أمَرَ بِهِ عَبدُ اللّهِ عَلِیٌّ أمیرُ المُؤمِنینَ مالِکَ بنَ الحارِثِ الأَشتَرَ فی عَهدِهِ إلَیهِ حینَ وَلّاهُ مِصرَ : جِبایَهَ خَراجِها ، ومُجاهَدَهَ عَدُوِّها ، وَاستِصلاحَ أهلِها ، وعِمارَهَ بِلادِها . أمَرَهُ بِتَقوَی اللّهِ ، وإیثارِ طاعَتِهِ ، وَاتِّباعِ ما أمَرَ اللّهُ بِهِ فی کِتابِهِ مِن فَرائِضِهِ وسُنَنِهِ الَّتی لا

ص: 256

یَسعَدُ أحَدٌ إلّا بِاتِّباعِها ، ولا یَشقی إلّا مَعَ جُحودِها وإضاعَتِها ، وأن یَنصُرَ اللّهَ بِیَدِهِ وقَلبِهِ ولِسانِهِ ؛ فَإِنَّهُ قَد تَکَفَّلَ بِنَصِر مَن نَصَرَهُ ، إنَّهُ قَوِیُّ عَزیزٌ . وأمَرَهُ أن یکسِرَ مِن نَفسِهِ عِندَ الشَّهَواتِ ؛ فَإِنَّ النَّفسَ أمّارَهٌ بِالسّوءِ إلّا ما رَحِمَ رَبّی ، إنَّ رَبّی غَفورٌ رَحیمٌ . «وأن یَعتَمِدَ کِتابَ اللّهِ عِندَ الشُّبَهاتِ ؛ فَإِنَّ فیهِ تِبیانَ کُلِّ شَیءٍ ، وهُدیً ورَحمَهً لِقَومٍ یُؤمِنونَ . وأن یَتَحرّی رِضَا اللّهِ ، ولا یَتَعَرَّضَ لِسَخَطِهِ ، ولا یُصِرَّ عَلی مَعصِیَتِهِ ، فَإِنَّهُ لا مَلجَأَ مِنَ اللّهِ إلّا إلَیهِ» . ثُمَّ اعلَم یا مالِکُ أنّی وَجَّهتُکَ إلی بِلادٍ قَد جَرَت عَلَیها دُوَلٌ قَبلَکَ مِن عَدلٍ وجَورٍ ، وأنَّ النّاسَ یَنظُرونَ مِن اُمورِکَ فی مِثلِ ما کُنتَ تَنظُرُ فیهِ مِن اُمورِ الوُلاهِ قَبلَکَ ، ویَقولونَ فیکَ ما کنتَ تَقولُ فیهِم ، وإنَّما یُستَدَلُّ عَلَی الصّالِحینَ بِما یُجرِی اللّهُ لَهُم عَلی ألسُنِ عِبادِهِ ، فَلیَکُن أحَبَّ الذَّخائِرِ إلَیکَ ذَخیرَهُ العَمَلِ الصّالِحِ ، فَاملِک هَواکَ ، وشُحَّ بِنَفسِکَ عَمّا لا یَحِلُّ لَکَ ؛ فَإِنَّ الشُّح بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْ کرِهَت.

میفرماید این عهدیست از امیر المومنين على (علیه السّلام) که بدان امر میفرماید مالك بن حارث اشتر نخعی را گاهی که اورا ایالت و امارت مصر داد تاخراج آن مملکت را فراهم کند و با دشمنان دین از در جهاد بیرون شود و کار مردم آنمملکت را بصلاح آرد و بلاد و امصار آن اراضی را عمارت فرماید و مامور ساخت اورا که از خدا بیم کند و پرهیزکاری آئین سازد و طاعت او را از دیگر کارها اختیار کند و بدانچه در کتاب کریم از فرایض و سنن فرمان کرده گردن نهد همانا هیچکس دولت سعادت نبرد جز اینکه طریق فرایض و سنن سپرد وهیچکس شقی و بدبخت نشود جز اینکه فرایض و سنن را ضایع و فرو گذارد و انکار کند و دیگر فرمان کرد او را که نصرت کند دین خدایرا بدست و دل وزبان، خداوند بزرگی اسمی که

ص: 257

ضامن است نصرت آنکس راکه دین أورا نصرت کند و ضامن است عزت آنکس را که دوستان اورا ارجمند دارد و دیگری فرمان کرد او را که نفس خویش را درهم شکند و او را از اقتحام درهو اوهوس باز پس افکند چه نفس انسانی بکارهای نکوهیده فراوان فرمان دهد و جز طریق شهوت و غضب نسپرد الا آنکه رحمت خداوندشامل حال بندۂ مستمند گردد .

هانی مالك دانسته باش که من تورا ببلادی روان داشتم که مردم آن بلاد قبل از تو حوادث گوناگون دیده اند و در تحت فرمان سلاطین عدل وجور در آمده اند و مؤدب و مجرب شده اند همانا در کارهای تو بدانسان نگران میشوند که تو در کارهای دیگر وُلات نگران میشدی و از حق تو چنان سخن میکنند که تو در حق دیگران سخن همی کردی هان ای مالك دانسته باش که مرد صالح آن کس است که خداوندزبانهای مردم را در مجالس بمحاسن اخلاق و افعال او گشاده دارد پس چنان زیست کن که مردمان از تو سخن بخیر کنند پس باید که بهترین ذخایر و گنجینهای تو عمل صالح باشد پس برهوای خویش فرمانروا باش و نفس خویش را بر آنچه روا نیست کامروا مفر مای و نفس را از آنچه دوست دارد یا مکروه شمارد دادید و بنکوهیده و ناستوده نیروی جواز مگذار . وهم ازین عهد نامه است میفرماید:

«وَ أَشْعِرْ قَلْبَک الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَکونَنَّ عَلَیهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَک فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَک فِی الْخَلْقِ یفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ یؤْتَی عَلَی أَیدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِک وَ صَفْحِک مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ وَ تَرْضَی أَنْ یعْطِیک اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ فَإِنَّک فَوْقَهُمْ وَ وَالِی الْأَمْرِ عَلَیک فَوْقَک وَ اللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاک وَ قَدِ اسْتَکفَاک أَمْرَهُمْ وَ ابْتَلَاک بِهِمْ وَ لَا

ص: 258

تَنْصِبَنَّ نَفْسَكَ لِحَرْبِ اَللَّهِ فَإِنَّهُ لاَ يَدَ لَكَ بِنَقِمَتِهِ وَ لاَ غِنَى بِكَ عَنْ عَفْوِهِ وَ لاَ تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْوٍ وَ لاَ تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَةٍ وَ لاَ تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَةٍ وَجَدْتَ عَنْهَا مَنْدُوحَةً وَ لاَ تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْخَالٌ فِي اَلْقَلْبِ وَ مَنْهَكَةٌ فِي اَلدِّينِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ اَلْغَيْرِ وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانٍ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اَللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لاَ تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِي إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ إِيَّاكَ وَ مُسَامَاةَ اَللَّهِ فِي عَظَمَتِهِ وَ اَلتَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوتِهِ فَإِنَّ اَللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَالٍ

میفرماید قلب خویش را در وجه رعیت از رحمت و محبت شعار و دثار كن و از هیچگونه مهر و حفاوت در وجه ایشان دریغ مدار و چون سباع ضاری نخجیر ایشانرا غنیمت مشمار و این رعیت با برادران تواند در دین وملت و اگر نه همال وهمانند تواند در صورت و خلقت همانا اینجماعت جلباب عصمت در بر ندارند چه بسیار افتد که بدست ایشان دانسته و ندانسته خطائی رود و لغزشی صدور یابد و با غوای شیاطین انس والی را بیفرمانی کنند واجب میکند که ایشانرا مورد عفو وصفح خویش بداری زیرا که تو زبر دست ایشانی و آن کس که ترا ولایت داد زبر دست تست و خداوند زبر دست آنکس است که ترا والی ساخت پس رعایت زیر دستان از زبر دست نيك پسنده و ستوده است همانا خداوند همیخواست تا کفایت امر ایشان را واجب شماری و اسعاف و انجاح مسئلت ایشان را دست باز نداری هوش باز آر که خداوند ترا در رعایت رعیت بمحك آزمایش فرسایش میدهد.

ص: 259

هان ایمالك خویشتن را واپای تا در تقدیم معاصی با خداوند قهار بكار زار بیرون نشوی چه تو را توانائی با نقمت و عقوبت خداوند نباشد و از عفو و رحمت اوبی نیاز نباشی حاشا که از عفو زلّات گناهکاران پشیمان شوی و از عقوبت و مکافات ایشان شادمان گردی و شتاب مكن خشمی را که بدان خویشتن را خرسند داری ومگوی که من أمير این جماعتم و ناچار مرا فرمان پذیرند چه این پندار و گفتار قلب را فاسد کند و دین را ضعیف دارد و مرد را از سعت عيش بضيق معاش نزديك کند و گاهی که در سلطنت و نجدت خویش نگران میشوی و در نخوت وحشمت خود خوض میکنی در کبریائی و پادشاهی خداوند جبار جل جلاله نگران باش که فوق قدرت و توانائی تست تا انانيت نفس را از تكبر وتنمر درهم شکنی چه باز میدارد ترا از خود پسندی و باز میگرداند " بسوی تو آنچه را از عقل تو بعید افتاده . هان ای مالك بپرهیز از آنکه با خداوند قادر قهار بکارزار بیرون شوی و در جلال و جبروت خویش را با خداوند همانند کنی چه خداوند گردنکشان و متکبرانرا ذلیل وزبون فرماید ، و هم ازین عهدنامه است که میفرماید :

وَأَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ وَ مِنْ خَاصَّهِ أَهْلِکَ وَ مَنْ لَکَ فِیهِ هَوًی مِنْ رَعِیَّتِکَ فَإِنَّکَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ وَمَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ کَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَمَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَه وَکَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّی یَنْزِعَ أَوْ یَتُوبَ وَ لَیْسَ شَیْ ءٌ أَدْعَی إِلَی تَغْیِیرِ نِعْمَهِ اللَّهِ وَتَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَهٍ عَلَی ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ [یَسْمَعُ] سَمِیعٌ دَعْوَهَ الْمُضْطَهَدِینَ وَهُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ وَ لْیَکُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَی الرَّعِیهِ فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّهِ یجْحِفُ بِرِضَی الْخَاصَّهِ وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّهِ یغْتَفَرُ مَعَ رِضَی الْعَامَّهِ وَ لَیسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیهِ أَثْقَلَ عَلَی

ص: 260

الْوَالِی مَئُونَهً فِی الرَّخَاءِ وَ أَقَلَّ مَعُونَهً لَهُ فِی الْبَلَاءِ وَ أَکْرَهَ لِلْإِنْصَافِ وَأَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ وَ أَقَلَّ شُکْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّهِ وَ إِنَّمَا عَمُودُ الدِّینِ وَجِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّهُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّهُ مِنَ الْأُمَّهِ فَلْیکُنْ صَغْوُکَ لَهُمْ وَمَیلُکَ مَعَهُمْ!»

میفرماید داد بده خدايرا از آنچه بر تو فرض داشته و طریق عدل ونصفت سپار مردم را از خویشتن وخاصان خویشتن و آن کس را که بدو از در هوا نگرانی از رعیت خویشتن، اگر بدانچه گفتم نپذیرفتی ظلم کرده باشی و آن کس که بندگان خدایرا ستم کند خداوند خصم او گردد و آن کس را که خداوند خصمی کند حجت او باطل گردد و از بهر او جای سخن نماند و خدایرا محارب باشد الا آنکه بتوبت و انابت گراید دانسته باش که هیچ چیز نعمت خدایرا دیگرگون نکند و نقمت اورا تعجیل ندهد بدانسان که تو غَلّ در ظلم و استواری در ستم چه خداوند تبارك و تعالی مسئلت ستمدیدگانرا شنونده است و اجابت کننده و چنان است که گوئی در گذرگاه ستمکاران حاضر مرصد است تا ایشانراکیفر کند پس باید نیکوترین کار در نزد تو طریق اقتصاد و بسط عدل بود تاخداوند راضي ورعیت خشنود باشد و دانسته باش که رضا جوئی چندتن از خاصگان که در گرد تو انجمن شوند با رنجش عموم رعیت برابر نشود بلکه با رضامندی عامه رنجش چند تن از خاصگان مغتفر است و بدانکه هیچکس از رعیت بر والی ثقیل تر از ین خاصگان نیست چه درگاه سعت و آسایش گرانی کنند و هنگام دواهی و فرسایش کرانه گیرند و عدل وانصاف را مکروه شمارند و در خواهندگی اگر چه بناشایست باشدالحاح کنند و هیچ عطائی راسپاس نگذارند و در پذیرفتن منہیات چند که توانند گردن

ص: 261

فرو نهند و روز کریه جانب والی را فرو گذارند و صبر بر شداید نتوانند لاجرم عامه رعیت را رعایت کن که عمود دین و انبوه مسلمین اند و دفع دشمنان خداوند را عدت وُعدتند پس واجب میکند که مودت و قرب ایشان را دست باز نداری و هوا خواه ایشان باشی و هم ازین عهدنامه است که میفرماید :

وَ لْیَکُنْ أَبْعَدَ رَعِیَّتِکَ مِنْکَ وَ أَشْنَأَهُمْ عِنْدَکَ أَطْلَبُهُمْ لِمَعَایِبِ اَلنَّاسِ فَإِنَّ فِی اَلنَّاسِ عُیُوباً اَلْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلاَ تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ وَ اَللَّهُ یَحْکُمُ عَلَی مَا غَابَ عَنْکَ فَاسْتُرِ اَلْعَوْرَهَ مَا اِسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اَللَّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ أَطْلِقْ عَنِ اَلنَّاسِ عُقْدَهَ کُلِّ حِقْدٍ وَ اِقْطَعْ عَنْکَ سَبَبَ کُلِّ وِتْرٍ وَ تَغَابَ عَنْ کُلِّ مَا لاَ یَضِحُ لَکَ وَ لاَ تَعْجَلَنَّ إِلَی تَصْدِیقِ سَاعٍ فَإِنَّ اَلسَّاعِیَ غَاشٌّ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِینَ وَ لاَ تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ اَلْفَضْلِ وَ یَعِدُکَ اَلْفَقْرَ وَ لاَ جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ اَلْأُمُورِ وَ لاَ حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ اَلشَّرَهَ بِالْجَوْرِ فَإِنَّ اَلْبُخْلَ وَ اَلْجُبْنَ وَ اَلْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّی یَجْمَعُهَا سُوءُ اَلظَّنِّ بِاللَّهِ تَعالی.

میفرماید که واجب میکند که از رعیت آن کس را بزيادت دشمن بداری و مجال سخن نگذاری که در نزد تو از معایب مردم زبان گشوده دارد زیرا که در مردمان بسی عیبهاست که پردۀ ایشانرا نباید چاك زد و والی سزاوارتر کسی است که چندانکه تواند عیوب مردم را بپوشاند پس مكشوف مساز و پرده بر مدران از آنچه بر تو مستور است و پوشیده بدار عیب مردم را و زشتی رعیت خود را تا خداوند پوشیده بدارد از تو چیزی را که از رعیت خود پوشیده میخواهی و گشوده دار عقدۀ هرکین و کیدی که در سینه فرو بستۀ و قطع کن احبال هر حقد و حسدیکه در خاطر

ص: 262

بهم پیوسته و از هر چیز که هنوز صحت آن بر تو واضح نیست تغافل وتجاهل میکن و سخن ساعی و نمّام را پشت پای میزن چه ساعی و تمام سخن بتمویه کند و نصیحت مغشوش گويد وخویشتن را بدروغ چون مردم ناصح ومشفق عرض دهد، و چون کار بشوری کنی مردم بخيل و جبان و حریص را در مجلس مصلحت بارمده چه بخيل را از بذل مال بترساند و بفقر و نیستی بیم دهد لاجرم آن کار که ببذل مال اصلاح پذیرد هرگز قرین اسعاف نگردد و مرد جبان قلب ترا ضعیف کند و از اقدام در در امر آنجا که واجب باشد باز دارد و حریص ترا در ثروت مردم بطمع اندازد تا بدست ستم اموال مردم را ماخوذ داری و مال امر خود را بوخامت باز دهی .

شگفتی آنکه بخل و جبن وحرص را هريك طبعی و نهادی جدا گانه است لكن در سوء ظن بخدایتعالی هم دست وهمداستانند چه بخیل را اگر سوءظن نباشد و خدایرا کافی و کفیل داند از بذل مال نترسد و جبان اگر خدایرا قادر و مقتدر داند و باجل محتوم ويوم معلوم ایمان آرد از اقدام هیچ امری و هیچ داهيه نپرهیزد وحريص اگر برزق مقدر ونصيبه مقرر معترف باشد در اخذ حطام دنیوی چندین دل خوش نكند و خویشتن را بآب و آتش نیفکند همانا اینجمله بابینونت طبیعی در سوءظن باخدای تعالی همدست باشند. هم ازین عهد نامه است که میفرماید :

شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً- وَ مَنْ شَرِکَهُمْ فِی الْآثَامِ فَلاَ یَکُونَنَّ لَکَ بِطَانَهً- فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الْأَثَمَهِ وَ إِخْوَانُ الظَّلَمَهِ- وَ أَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیْرَ الْخَلَفِ- مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَ نَفَاذِهِمْ- وَ لَیْسَ عَلَیْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَ أَوْزَارِهِمْ وَ آثَامِهِمْ- مِمَّنْ لَمْ یُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَی ظُلْمِهِ وَ لاَ آثِماً عَلَی إِثْمِهِ- أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَیْکَ مَئُونَهً وَ أَحْسَنُ لَکَ مَعُونَهً- وَ أَحْنَی عَلَیْکَ عَطْفاً وَ أَقَلُّ لِغَیْرِکَ إِلْفاً- فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّهً لِخَلَوَاتِکَ وَ حَفَلاَتِکَ- ثُمَّ

ص: 263

لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَکَ- وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَهً فِیمَا یَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اللَّهُ لِأَوْلِیَائِهِ- وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ .

میفرماید نکوهیده تر وزیر تو آن کس است که قبل از تو وزیر بدکاران و ستمکاران بوده و آن کس که با اشرار یار بوده و در خدای عاصی شده روانیست که صاحب سرتو گردد و در شمار خاصان تو باشد چه ایشان خوی ستمکاران گرفته اند و اعانت ظلم وستم کرده اند پس تو باید از برای وزارت نیکوتر خلفی بدست کنی که باحصافت عقل و اصابت رای و نفاذ امر باشد وذمتش از عصیان و طغیان بری باشد و اهل ظلم و عصیانرا اعانت نکرده باشد، اینگونه مردم بر تو حملی نیندازند و باتو نیکوئی و مهربانی آغازند و با بیگانگان كمتر الفت گیرند و از اسرار تو با مردم بیگانه خبر باز ندهند پس اینچنین مردم را از بهر وزارت اختیار کن و در شمار خاصگان بدار و در خلوات خویش جای ده و هر يك گوینده تر وفاضلتر باشند در سخن حق و ترایاری ندهند در چیزی که خداوند از بهر دوستانش مکروه میدارد قربت او را در نزد خود افزون کن و از دیگر کسان گزیده تر میدار.

هم ازین عهدنامه است که میفرماید :

وَالْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَی أَلَّا یُطْرُوکَ وَلَا یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ، فَإِنَّ کَثْرَهَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَتُدْنِی مِنَ الْعِزَّهِ.

وَلَا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَالْمُسِی ءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَهٍ سَوَاءٍ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِی الْإِحْسَانِ، وَتَدْرِیباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَهِ عَلَی الْإِسَاءَهِ، وَأَلْزِمْ کُلًّا مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ .

میفرماید با پارسایان و راستگویان بار شو و ایشان را با خود رام کن و آرام ده لكن ایشان را چنان بدار که ترا به ثناهای جمیل و مدحهای گزافه شان خاطر

ص: 264

ندارند و آن هنرها که نکرده باشی بر تو نبندند چه بسیاری ثنا و کثرت مديحه موجب کبر و نخوت گردد و مردم را دستخوش کبر و عجب و پای بست ارجمندی و خود پسندی سازد و نیز باید که مردم نیکو کار را از بد کردار بازدانی و ایشان را بيك میزان سخته(1) وسنجيده نفرمائی چه آن خصلت ناستوده رغبت اهل احسان را از احسان بگرداند و عادت مردم بد کار را بکردار بد استوار بدارد پس هريك را بجای خون شناس، کردار نستوده را کیفر کن و مرد محسن را پاداش فرهای .

هم ازین عهد نامه است که فرماید :

وَ اِعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ بِأَدْعَى إِلَى حُسْنِ ظَنِّ وَالٍ بِرَعِيَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَيْهِمْ وَ تَخْفِيفِهِ لِلْمَئُونَاتِ عَنْهُمْ وَ تَرْكِ اِسْتِكْرَامِهِ إِيَّاهُمْ عَلَى مَا لَيْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ فَلْيَكُنْ مِنْكَ فِي ذَلِكَ أَمْرٌ يَجْتَمِعُ لَكَ بِهِ حُسْنُ اَلظَّنِّ بِرَعِيَّتِكَ فَإِنَّ حُسْنَ اَلظَّنِّ يَقْطَعُ عَنْكَ نَصَباً طَوِيلاً وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلاَؤُكَ عِنْدَهُ وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلاَؤُكَ عِنْدَهُ وَ لاَ تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ وَ اِجْتَمَعَتْ بِهَا اَلْأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَيْهَا اَلرَّعِيَّةُ وَ لاَ تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَيْءٍ مِنْ مَاضِي تِلْكَ اَلسُّنَنِ فَيَكُونَ اَلْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا وَ اَلْوِزْرُ عَلَيْكَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا وَ أَكْثِرْ مُدَارَسَةَ اَلْعُلَمَاءِ وَ مُنَاقَشَةَ اَلْحُكَمَاءِ فِي تَثْبِيتِ مَا صَلَحَ عَلَيْهِ أَمْرُ بِلاَدِكَ وَ إِقَامَةِ مَا اِسْتَقَامَ بِهِ اَلنَّاسُ قَبْلَكَ.

خلاصه معنی اینست که میفرماید هیچ احسانی از والی بر عیت بزرگتر از حسن ظن او نسبت برعیت نیست چه حسن ظن والی مشقت رعیت را سبك سازد و

ص: 265


1- مرادف سنجیده است نظامی گوید: سخن به که با صاحب تاج و تخت* بگویندسخته نگویند سخت

تیز کراهت خاطر والی را بپردازد و ضمیر جانبين را پاك وصافی دارد پس بر تست که بسیج کاری کنی که صاحب حسن ظن باشی چه سوء ظن ترا بخيالات دورودراز زحمت کند و رنج فزاید و حسن ظن رنج دراز از تو بر گیرد خاصه آنکس که بميزان امتحان سنجیده شود چه سزاوارتر کس که گمان تو در حق او نیكو باید کسی است که بر محک آزمایش تو بیغش بگذرد و سزاوارتر کس که گمان تو در حق او آلوده باید کسی است که از گداز آزمون تو آلوده بیرون آید لاجرم این سنت ستوده را دست باز مده زیرا که بزرگان این امت کار بدبنگونه کرده اند و سبب تالیف قلوب والفت جماعت شده اند و کار رعیت را باصلاح آورده اند پس کاری بدست مکن که زیان کند سنن گذشته را پس از برای آن کس که این سنت نهاد اجری باشد و جرم وجريرت بر تو افتد تا چرا آن قانون را در هم شکستی و نیز از مخالطت ومجالست علماء وحكماء خویشتن داری مکن و بصوابدید ایشان امور بلاد وامصار خویش را استوار فرمای و کار چنان کن که مردم کاردیده پیش از تو کردند.

هم ازین عهدنامه است که میفرماید:

وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلرَّعِيَّةَ طَبَقَاتٌ لاَ يَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلاَّ بِبَعْضٍ وَ لاَ غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اَللَّهِ وَ مِنْهَا كُتَّابُ اَلْعَامَّةِ وَ اَلْخَاصَّةِ وَ مِنْهَا قُضَاةُ اَلْعَدْلِ وَ مِنْهَا عُمَّالُ اَلْإِنْصَافِ وَ اَلرِّفْقِ وَ مِنْهَا أَهْلُ اَلْجِزْيَةِ وَ اَلْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ اَلذِّمَّةِ وَ مُسْلِمَةِ اَلنَّاسِ وَ مِنْهَا اَلتُّجَّارُ وَ أَهْلُ اَلصِّنَاعَاتِ وَ مِنْهَا اَلطَّبَقَةُ اَلسُّفْلَى مِنْ ذَوِي اَلْحَاجَةِ وَ اَلْمَسْكَنَةِ وَ كُلٌّ قَدْ سَمَّى اَللَّهُ سَهْمَهُ وَ وَضَعَ عَلَى حَدِّهِ فَرِيضَةً فِي كِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اَللَّهِ حُصُونُ اَلرَّعِيَّةِ وَ زَيْنُ اَلْوُلاَةِ وَ عِزُّ اَلدِّينِ وَ سُبُلُ اَلْأَمْنِ وَ لَيْسَ تَقُومُ اَلرَّعِيَّةُ إِلاَّ بِهِمْ ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلاَّ بِمَا

ص: 266

يُخْرِجُ اَللَّهُ لَهُمْ مِنَ اَلْخَرَاجِ اَلَّذِي يَقْوُونَ بِهِ فِي جِهَادِ عَدُوِّهِمْ وَ يَعْتَمِدُونَ عَلَيْهِ فِيمَا أَصْلَحَهُمْ وَ يَكُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِهَذَيْنِ اَلصِّنْفَيْنِ إِلاَّ بِالصِّنْفِ اَلثَّالِثِ مِنَ اَلْقُضَاةِ وَ اَلْعُمَّالِ وَ اَلْكُتَّابِ لِمَا يُحْكِمُونَ مِنَ اَلْمَعَاقِدِ وَ يَجْمَعُونَ مِنَ اَلْمَنَافِعِ وَ يُؤْتَمَنُونَ عَلَيْهِ مِنْ خَوَاصِّ اَلْأُمُورِ وَ عَوَامِّهَا وَ لاَ قِوَامَ لَهُمْ جَمِيعاً إِلاَّ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي اَلصِّنَاعَاتِ فِيمَا يَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ وَ يُقِيمُونَ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَ يَكْفُونَهُمْ مِنْ اَلتَّرَفُّقِ بِأَيْدِيهِمْ مِمَّا لاَ يَبْلُغُهُ رِفْقُ غَيْرِهِمْ ثُمَّ اَلطَّبَقَةُ اَلسُّفْلَى مِنْ أَهْلِ اَلْحَاجَةِ وَ اَلْمَسْكَنَةِ اَلَّذِينَ يَحِقُّ رِفْدُهُمْ وَ مَعُونَتُهُمْ وَ فِي اَللَّهِ لِكُلٍّ سَعَةٌ وَ لِكُلٍّ عَلَى اَلْوَالِي حَقٌّ بِقَدْرِ مَا يُصْلِحُهُ.

میفرماید دانسته باش که رعیت بهفت طبقه شمرده شده و این طبقات هفتگانه در حصول مطالب ووصول مآرب جز باعانت یکدیگر دست نیابند و هیچ طبقه از طبقه دیگر بی نیاز نتوانند بود نخستین لشکرهای خداوند که در جهاد با اعدا بذل جان و سردریغ ندارند و دیگر نویسندگان و آواره (1) نگاراند و دیگر قاضیان دین و حکمرانان حدود شرعیه اند و دیگر گذارند گان جزبت اند از أهل ذمّت و دیگر خراج گذارندگانند از مسلمانان، و دیگر تاجرانند و پیشه وران و دیگر اهل فقر وفاقت و صاحبان حاجت و مسکنت اند که خداوند در کتاب خود از صدقات و زكوات ایشان را سهمی مقرر داشته و همچنان در کتاب خدای و سنت رسول آن طبقاترا هر يك حدي معين و فريضه مقرر است که شرح آن در نزد ما محفوظ است .

ص: 267


1- آواره گیر و آواره نگار به معنی حساب کننده و آمار گیر است .

همانا لشکرها حصارهای دعيت از دشمنان و زینت و قوت والیان و حشمت و عزت دین و ایمانند و رعیت را جز بحراست لشكر ثباتی و قوامی بدست نشود و لشكر را نیز جز بخراجی که از رعیت برخیزد توانائی نماند و با اعدا جهاد نتوانند و امورش باصلاح نیاید و حاجتش قرین اسعاف نگردد و همچنان قوامی و دوامی ایندو صنف زا نباشد الأبصنف سیم و آن حکمرانان و عاملان و نویسندگانند زیرا که نویسندگان وجه خراج را استوار سازند و حكمرانان فرمان کنند و عاملان ماخوذ دارند و این طبقات را نیزقوامی نخواهد بود الابتاجران و صنعت کاران تا در بازارهای خویش ابواب بیع و شری گشاده دارند و منافع درهم آورند و با دستهای خود بنرمي و آهستگی سودی چند بدست کنند که دیگر کس آن نتواند کرد پس طبقه فرودین (1) که اهل فقر وفاقت اند واجب میکند عطای ایشان را مسكنت ایشان و مرخدایراست از برای هر يك نعمتی وسعتی و هريك از رعیت رابر والی حقی است چند که کار او را در دین ودنیا بسلاح آرد و هم ازین عهدنامه است که فرماید :

فَوَلِّ مِنْ جُنُودِكَ أَنْصَحَهُمْ فِي نَفْسِكَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِإِمَامِكَ وَ أَنْقَاهُمْ جَيْباً وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً مِمَّنْ يُبْطِئُ عَنِ اَلْغَضَبِ وَ يَسْتَرِيحُ إِلَى اَلْعُذْرِ وَ يَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ وَ يَنْبُو عَلَى اَلْأَقْوِيَاءِ مِمَّنْ لاَ يُثِيرُهُ اَلْعُنْفُ وَ لاَ يَقْعُدُ بِهِ اَلضَّعْفُ ثُمَّ اَلْصَقْ بِذَوِي اَلْأَحْسَابِ وَ اَلْبُيُوتَاتِ اَلصَّالِحَةِ وَ اَلسَّوَابِقِ اَلْحَسَنَةِ ثُمَّ أَهْلِ اَلنَّجْدَةِ وَ اَلشَّجَاعَةِ وَ اَلسَّخَاءِ وَ اَلسَّمَاحَةِ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ اَلْكَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ اَلْعُرْفِ ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا يَتَفَقَّدُهُ اَلْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا وَ لاَ يَتَفَاقَمَنَّ فِي نَفْسِكَ شَيْءٌ قَوَّيْتَهُمْ بِهِمْ وَ لاَ تُحَقِّرَنَّ لُطْفاً

ص: 268


1- فرود بر وزن ورود بمعنی زیر است و فرودین یعنی زیرین .

تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَ إِنْ قَلَّ فَإِنَّهُ دَاعِيَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ اَلنَّصِيحَةِ لَكَ وَ حُسْنِ اَلظَّنِّ بِكَ وَ لاَ تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِيفِ أُمُورِهِمْ اِتِّكَالاً عَلَى جَسِيمِهَا فَإِنَّ لِلْيَسِيرِ مِنْ لُطْفِكَ مَوْضِعاً يَنْتَفِعُونَ بِهِ وَ لِلْجَسِيمِ مَوْقِعاً لاَ يَسْتَغْنُونَ عَنْهُ وَ لْيَكُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنُودِكَ عِنْدَكَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِي مَعُونَتِهِ وَ أَفْضَلَ عَلَيْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا يَسَعُهُمْ وَ يَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِيهِمْ حَتَّى يَكُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِي جِهَادِ اَلْعَدُوِّ فَإِنَّ عَطْفَكَ عَلَيْهِمْ يَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَيْكَ وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ اَلْوُلاَةِ اِسْتِقَامَةُ اَلْعَدْلِ فِي اَلْبِلاَدِ وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ اَلرَّعِيَّةِ وَ إِنَّهُ لاَ تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلاَّ بِسَلاَمَةِ صَدْرِهِمْ وَ لاَ تَصِحُّ نَصِيحَتُهُمْ إِلاَّ بِحِيطَتِهِمْ عَلَى وُلاَةِ أُمُورِهِمْ وَ قِلَّةِ اِسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ وَ تَرْكِ اِسْتِبْطَاءِ اِنْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ فَافْسَحْ فِي آمَالِهِمْ وَ وَاصِلْ مِنْ حُسْنِ اَلثَّنَاءِ عَلَيْهِمْ وَ تَعْدِيلِ مَا أَبْلَى ذَوُو اَلْبَلاَءِ مِنْهُمْ فَإِنَّ كَثْرَةَ اَلذِّكْرِ لِحُسْنِ فِعَالِهِمْ تَحُضُّ اَلشُّجَاعَ وَ تُحَرِّضُ اَلنَّاكِلَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ.

ثُمَّ اِعْرِفْ لِكُلِّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أُبْلِيَ وَ لاَ تَضُمَّنَّ بَلاَءَ اِمْرِئٍ إِلَى غَيْرِهِ وَ لاَ تَقْصُرَنَّ بِهِ دُونَ غَايَةِ بَلاَئِهِ وَ لاَ يَدْعُوَنَّكَ شَرَفُ اِمْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعَظِّمَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا كَانَ صَغِيراً وَ لاَ ضِعَةُ اِمْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا كَانَ عَظِيماً - وَ اِرْدُدْ إِلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَا يُضْلِعُكَ مِنْ اَلْخُطُوبِ وَ يَشْتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ اَلْأُمُورِ فَقَدْ قَالَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ

ص: 269

تَنٰازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اَللّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ فَالرَّدُّ إِلَى اَللَّهِ اَلْأَخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ وَ اَلرَّدُّ إِلَى اَلرَّسُولِ اَلْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ اَلْجَامِعَةِ غَيْرِ اَلْمُفَرِّقَةِ .

میفرماید از میان لشکر کسی را با مارت وایالت گزیده دارد که او را سنجیده باشی و فاضلتر و ناصح تر دانی و اورا چنان شناسی که از برای خدا و رسول و از برای امام تو در تشیید دین و اقامت حدود خویشتن داری نکند و پارساتر و پاکترین مردم باشد و در حلم و برد باری از همه کس فزونی جوید و از آن مردم باشد که دیر خشم و عذر پذیر بُوَد و بر بیچارگان رافت کند و بر زبر دستان رفعت جوید و از آن مردم باشد که بیم وجبی غلظت نکند و بدی و بدخوئی آیین نسازد و آنجا که واجب باشد سستی نکند و از پای ننشیند و دیگر آنکه با مردم حسيب و خانوادهای نیکو و دودمانهای قدیم پیوستگی کن و ایشان را از خویشتن و خویشتن را از ایشان بشمار گیر وهمچنان مردم دلیر و دلاور و خداوندان جود و جوانمردی را دست باز مده که ایشان مجموعه کرم و کرامت و فهرست معروف ومكارم اند.

پس در کار ایشان چنان تفقد و تلطف کن که پدران و مادران در کار فرزندان کنند و باید که بر توسخت نیاید چیزی که بدان نیرودهی ایشانرا و كوچك نشماری احسانی را که کار ایشان را بدان ساخته خواهی و اندك ندانی اگر چه اندك باشد آن ميل و ملاطفت که در حق ایشان رواداری چه این ملاطفت داعی بدل پندو موعظت و کاشف حسن ظن طهارت طویّت است و این عطای شگرف راخرد نباید مردودیگر آنکه تفقدات کوچک را در حق ایشان دست باز مده بدان اندیشه که بذل عطایای بزرگ خواهی فرمود چه ملاطفت کو چکرا موضعی است که بدان سودمند شوند وعطایای بزرگرانیز موقعی است که از آن بی نیاز نتوانند بود و می باید بزرگترین سرداران تو کسی باشد که بالشكریان کار بمواسات کند و در پشتوانی و اعانت و فضل وعطيت بهوای نفس راجح را از مرجوح و فاضل را از مفضول باز پس نیفکند و از عطایای خویش لشکر را چندان مستغنی بدارد که غم باز ماندگان و فرزندان نخورند تا از بهر جهاد با دشمن

ص: 270

دل یکی کنند و با تمام رغبت مقاتلت آغازند همانا مهر و حفاوت تو با ایشان دلهای ایشان را با تو مهربان کند و دانسته باش که لشکریان گاهی نصیحت واليانرا گوش دارند و بکار در آیند که از دل و اليانرا دوست دارند و نگاهبان باشند و دولت ایشان بر لشکر گرانی نکند و مدت ایشان را منقطع نخواهند پس واجب میکند که در اسعاف آمال ایشان خویشتن داری نکنی و از بذل مال مضايقت فرمائی و هم چنان ایشان را بکارهای نیکو بستای و بآن هنرها که نموده اند و در کارهای سخت آزمایش شده اند ستایش میكن چه تذکره محاسن افعال ایشان قلب ایشان را بجنباند و مردم شجاع را از برای جنگ بردماند وهزيمتيانرا چون خدای خواهد بسوی جهاد باز آرد .

و همچنان در آحاد و افراد لشکر نگران باش و نيك بازدان تا آنکس که هنرها نموده و خویشتنرا در خطرها افكنده و از محك آزمون پاکیزه و صافی بر آمده از ستایش او توانی جوئی و هنرهای او را بدیگر کس بندی و نیز خویشتنراواپای که اگر مرديرا مكانتي منيع وحشمتی رفیع باشد وهنري اندك نماید حشمت اوترا دلیر کند که هنر اندك اورا بزرگی شماری و همچنان اگر مردی وضيع وخوار مایه هنری بزرگ نماید بحکم پستی جاه و قلت ثروت هنر بزرگ اورا صغیر کوئی و همچنان باز گردان بسوی خدا و رسول خدا آنچه از کارهای سخت بر تو گران افتد و مشتبه گردد تا حقیقت آن بر تو مجهول نماندهمانا خداوند جل جلاله از بهر گروهی که دوست داشت ارشاد ایشان را فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده اید خدا و رسول و امامان عادل را فرمان پذیر باشید و اگر در امری سخن بمنازعت در افكنید که بر شما پوشیده باشد باز گردانید آن امر را بخدا ورسول» چه خداوند بكتاب محکم خویش و رسول بسنت جامعه حلال مشکلات و کاشف معضلاتست و احکام ایشان که بر طریق عدل و قانون اقتصاد است موجب جمعیت و الفت ووداداست و هم ازین عهد نامه است که میفرماید:

ص: 271

ثُمَّ اِخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ اَلنَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ مِمَّنْ لاَ تَضِيقُ بِهِ اَلْأُمُورُ وَ لاَ يَمْحَكُهُ اَلْخُصُومُ وَ لاَ يَتَمَادَى فِي اَلزَّلَّةِ وَ لاَ يَحْصَرُ مِنَ اَلْفَيْءِ إِلَى اَلْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَ لاَ يُشْرِفُ نَفْسَهُ إِلَى طَمَعٍ وَ لاَ يَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ أَوْقَفَهُمْ فِي اَلشُّبَهَاتِ وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ اَلْخَصْمِ وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَى تَكَشُّفِ اَلْأُمُورِ وَ أَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اِتِّضَاحِ اَلْحُكْمِ مِمَّنْ لاَ يَزْدَهِيهِ إِطْرَاءٌ وَ لاَ يَسْتَمِيلُهُ إِغْرَاءٌ وَ أُولَئِكَ قَلِيلٌ ثُمَّ أَكْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ وَ اِفْسَحْ لَهُ فِي اَلْبَذْلِ مَا يُزِيحُ عِلَّتَهُ وَ تَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى اَلنَّاسِ وَ أَعْطِهِ مِنَ اَلْمَنْزِلَةِ لَدَيْكَ مَا لاَ يَطْمَعُ فِيهِ غَيْرُهُ مِنْ خَاصَّتِكَ لِيَأْمَنَ بِذَلِكَ اِغْتِيَالَ اَلرِّجَالِ لَهُ عِنْدَكَ فَانْظُرْ فِي ذَلِكَ نَظَراً بَلِيغاً فَإِنَّ هَذَا اَلدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي اَلْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ فِيهِ اَلدُّنْيَا .

میفرماید برگزین از برای قضاوت ازرعیت خود آن کس را که بفضل وادب نیکوتر دانی از آنمردم که از اقتحام امورخاطر او تافته نشود و دشمنان عدل و داد ازداغلوط، ولجاج برو غالب نشوند و اگر او را لغزشی افتد درزلت خویش بدراز نیاید بلکه بتوبت وانابت گراید وثقيل نشود بروی بازگشت بسوی حق گاهی که حق را بدانست و نفس خويشرا بر طمع وطلب مشرف ومطلع نسازد و در ادراك مطالب بفهمی اندك قناعت نکند بلکه خوض کند و تا بیای نيك دریابد و حكم بحق راندو در شبهات نيك خوض کند و حجتها بدست گیرد و از مراجعت خصم در مرافعات ضجرت نپذیرد ودلتنگ نشود و در کارهای سخت پای اصطبار استوار دارد و در انکشاف احکام شرعية قاطع ترین مردم باشد و از آن کس بود که دروغ مداحان و اغراء ایشان در نفس او

ص: 272

راه نكند و بد ازسخنان گزافه متكبر ومتنمر نگردد همانا آنانکه بدینگونه صفات آراسته اند اندر جهان اند کند پس کار این چنین قاضی را چون بدست شود استوار دیدار و ابواب بذل و جود بر روی او گشاده میفرمای تاهیچ عذر و عللی از بهر او بجای نماند و با هیچ مردم حاجتمند و آزمند نگردد و در کار قضا بتمام قدرت حکومت کند و همچنان اورا مكانتي منيع و محلی رفیع عطا کن تاهيچيك از خاصگان تو خویشتن را با او همال وهمانند ندانند و در غیبت او سخن بناشایست نتوانند تا او از افترای بدگویان و بهتان ایشان ایمن باشد پس درین امر نیکو نظر کن و غایت مجهود خویش مبذول دار چه این دین در دست اشرار اسير بود، بهوای نفس های کار کردند و جز در طلب دنیا گام نزدند. و روی این سخن بعمال عثمان و دیگر خلفا داشت و هم ازین عهدنامه است که میفرماید: ثُمَّ اِنْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِكَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اِخْتِيَاراً وَ لاَ تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَ أَثَرَةً فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ اَلْجَوْرِ وَ اَلْخِيَانَةِ وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ اَلتَّجْرِبَةِ وَ اَلْحَيَاءِ مِنْ أَهْلِ اَلْبُيُوتَاتِ اَلصَّالِحَةِ وَ اَلْقِدَمِ فِي اَلْإِسْلاَمِ اَلْمُتَقَدِّمَةِ فَإِنَّهُمْ أَكْرَمُ أَخْلاَقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً وَ أَقَلُّ فِي اَلْمَطَامِعِ إِسْرَافاً وَ أَبْلَغُ فِي عَوَاقِبِ اَلْأُمُورِ نَظَراً ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَيْهِمُ اَلْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِكَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اِسْتِصْلاَحِ أَنْفُسِهِمْ وَ غِنىً لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيْدِيهِمْ وَ حُجَّةٌ عَلَيْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَكَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَكَ ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ وَ اِبْعَثِ اَلْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ اَلصِّدْقِ وَ اَلْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِي اَلسِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اِسْتِعْمَالِ اَلْأَمَانَةِ وَ اَلرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ اَلْأَعْوَانِ فَإِنْ أَحَدٌ

ص: 273

مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَةٍ اِجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيُونِكَ اِكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ اَلْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَ مَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ اَلْمَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ اَلتُّهَمَةِ.

میفرماید پس نيك نظر کن در کار عمال خویش و آن کس را کار فرمای که بدست اختبار اختیار کرده باشی و دست کسی را بعمل گشاده مدار که قربت او از بهر اخذ مال یا شفاعت کسان باشد و همچنان بیرون تجربت و مشورت کسی را که سزاوار ندانی کار فرمائی چه اینگونه محاباة و استبداد از افنان(1) جوروخیانت شمرده میشود لاجرم از بهر ولایت و امارت مردم آزموده و مجرب را طلب کن که خداوند حلم و حیا و اهل خانواده های شایسته و ستوده اند و در اسلام قدم ثابت و تقدم مکانت و منزلت دارند همانا اخلاق ایشان نیکوتر و ساحت ایشان صافی تر وطمع ایشان در مال مردم کمتر است و گروهی دور اندیش و پیش بینند چون این

گونه مردم کاردان را کاردار فرمائی در بسط و جيبۀ اینجماعت و فراخی روزی ایشان مضايقت نکنی تا نیرومند و بینیاز شوند و چشم در مال زیر دستان فراز نکنند و نیز حجت برایشان تمام باشد تا اگر از فرمان تو سر بدر کنند و در امانت تو خیانت آغازند از برای ایشان جای سخن نماند، و گاهی که عمال خویش را در بلاد وامصآر گسیل داشتی بر هريك از مردم وفا کیش وراستگوی جاسوسان و دیده بانان بگمار تا بدانچه ایشانرا فرمان کردۀ از نگاهداشت امانت و دیانت و رعایت رعيت ومباعدت از اهل جنایت و خیانت ترا خبر بازدهند تا اگر یکی از ایشان از طریق حق سر برتافته باشد و بر راه عصیان و طغیان رفته باشد بر تو مکشوف افتد تا او را در مورد عقوبت باز داری و کیفر کردار اور باز دهی و در مضيق خذلان و خواریش داغ جنایت و خیانت بر جبین نهی و قلاده ننگ و عار بر گردن افکنی تا بدین کردار شنيع شناخته شود و از محل رفيع ساقط گردد و هم ازین عهد نامه است که میفرماید:

ص: 274


1- افنان (مانند فنون) جمع فن است .

وَتَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا يُصْلِحُ أَهْلَهُ، فَإِنَّ فِي صَلاَحِهِ وَصَلاَحِهِمْ صَلاَحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ، وَلاَ صَلاَحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلاَّ بِهِمْ، لاِنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ عِيَالٌ عَلَى الْخَرَاجِ وَأَهْلِهِ. وَلْيَکُنْ نَظَرُکَ فِي عِمَارَةِ الاْرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِکَ فِي اسْتِجْلاَبِ الْخَرَاجِ، لاِنَّ ذَلِکَ لاَ يُدْرَکُ إِلاَّ بِالْعِمَارَةِ؛ وَمَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَيْرِ عِمَارَة أَخْرَبَ الْبِلاَدَ، وَأَهْلَکَ الْعِبَادَ، وَلَمْ يَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلاَّ قَلِيلاً. فَإِنْ شَکَوْا ثِقَلاً أَوْ عِلَّةً، أَوِ انْقِطَاعَ شِرْب أَوْ بَالَّة، أَوْ إِحَالَةَ أَرْض اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ، أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ، خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ يَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ؛ وَلاَ يَثْقُلَنَّ عَلَيْکَ شَيْءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَؤُونَةَ عَنْهُمْ، فَإِنَّهُ ذُخْرٌ يَعُودُونَ بِهِ عَلَيْکَ فِي عِمَارَةِ بِلاَدِکَ وَتَزْيِينِ وِلاَيَتِکَ، مَعَ اسْتِجْلاَبِکَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ، وَتَبَجُّحِکَ بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِيهِمْ، مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِکَ لَهُمْ، وَالثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِکَ عَلَيْهِمْ وَرِفْقِکَ بِهِمْ؛ فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الاْمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِيهِ عَلَيْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَيِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ، فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ؛ وَإِنَّمَا يُؤْتَى خَرَابُ الاَْرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا، وَإِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لاِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلاَةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَسُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ، وَقِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ.

میفرماید در امر خراج نگران باش و خراج را بازجوی بدانچه کار اهل

ص: 275

خراج را نیز اصلاح کند چه در اصلاح امر خراج و صلاحیت حال أهل خراج امور دیگر مردم بصلاح آید زیرا که دیگر مردم عيال خراج و اهل خراج اند لاجرم در ترفيه حال اهل خراج و آبادانی زمین بزيادت از اخذ خراج کار میکن چه اخذ خراج جز بعمارت ارض ممكن نشود و آن کس که طلب خراج کند و بعمارت زمین نپردازد بلاد خراب شود و عباد نابود گردد و او از مملکت خویش سودمند نشود الابچیزی اندك لاجرم اگر رعیت بنزديك تو شکایت آرد از حمل خراج یا از آفت سماوی و ارضی یا از نارسائی جریان آب یا از انقطاع بارش سحاب و همچنان از ساقط شدن زمین از صلاحیت زراعت یا سپری شدن زمین زرع بطغيان سیل یا خشکیدن گیاه از نارسائی میاء واجب میکند که حمل ایشانرا سبك كنی و لختی ازخراج فرو گذاری و آن را زیان خویش ندانی چه آن ذخیره ایست که نزدرعیت بودیعت میگذاری و آن باز گردد بسوی تو گاهی که عمارت بلاد خویش کنی و مملکت خویش را آبادان خواهی این هنگام همان ذخیره بسوی تو باز گردد و هم نام تو بنیکوئی بلند شود و مردمان ترا بحسن ثنا شاد کنند و بعدل شایع سپاس گذارند و بدان ذخیره که در نزد ایشان گذاشتی و رفاه حال ایشان خواستی نیرومند شوند و بحسن فعال و رفق و مدارای تو مطمئن خاطر گردنداینوقت اگر تراحاجت افتد و حملی گران بر گردن ایشان فرو گذاری آن بار را شاد و شاد خوارحمل دهند و برایشان سهل نماید چه مملكت آبادان و مردمان نیرومندند همانا از زمین خراب جز فقر و درویشی بر نخیزد ووُلات جور لابدزمین را خراب کنند ومردم را مسكين و درویش سازند و این والیان بیشتر بیمناك شوند که ایشان را از عمل باز گیرند پس غم مملکت نخورند و از اخذ مال رعیت نپرهیزند و از اطوار روزگار عبرت نگیرند و هم ازین عهدنامه است که میفرماید:

ثمَّ انْظُرْ فِي حَالِ کُتَّابِکَ فَوَلِّ عَلَى أُمُورِکَ خَيْرَهُمْ، وَاخْصُصْ رَسَائِلَکَ الَّتِي تُدْخِلُ فِيهَا مَکَايِدَکَ وَأَسْرَارَکَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ

ص: 276

الاْخْلاَقِ، مِمَّنْ لاَ تُبْطِرُهُ الْکَرَامَةُ، فَيَجْتَرِئَ بِهَا عَلَيْکَ فِي خِلاَف لَکَ بِحَضْرَةِ مَلاَ، وَلاَ تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِيرَادِ مُکَاتَبَاتِ عُمِّالِکَ عَلَيْکَ، وَإِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى الصَّوَابِ عَنْکَ، فِيمَا يَأْخُذُ لَکَ وَيُعْطِي مِنْکَ، وَلاَ يُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَکَ، وَلاَ يَعْجِزُ عَنْ إِطْلاَقِ مَا عُقِدَ عَلَيْکَ، وَلاَ يَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِي الاُْمُورِ، فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ يَکُونُ بِقَدْرِ غَيْرِهِ أَجْهَلَ. ثُمَّ لاَ يَکُنِ اخْتِيَارُکَ إِيَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِکَ وَاسْتِنَامَتِکَ وَحُسْنِ الظَّنِّ مِنْکَ، فَإِنَّ الرِّجَالَ يَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلاَةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَحُسْنِ خِدْمَتِهِمْ، وَلَيْسَ وَرَاءَ ذَلِکَ مِنَ النَّصِيحَةِ وَالاَْمَانَةِ شَيْءٌ؛ وَلَکِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِينَ قَبْلَکَ، فَاعْمِدْ لاَِحْسَنِهِمْ کَانَ فِي الْعَامَّةِ أَثَراً، وَأَعْرَفِهِمْ بِالاَْمَانَةِ وَجْهاً، فَإِنَّ ذَلِکَ دَلِيلٌ عَلَى نَصِيحَتِکَ لِلَّهِ وَلِمَنْ وُلِّيتَ أَمْرَهُ. وَاجْعَلْ لِرَأْسِ کُلِّ أَمْر مِنْ أُمُورِکَ رَأْساً مِنْهُمْ، لاَ يَقْهَرُهُ کَبِيرُهَا وَلاَ يَتَشَتَّتُ عَلَيْهِ کَثِيرُهَا، وَمَهْمَا کَانَ فِي کُتَّابِکَ مِنْ عَيْب، فَتَغَابَيْتَ عَنْهُ، أُلْزِمْتَه.

میفرماید: پس از آن در حال نویسندگان خویش نگران شوو بهترین ایشان را در امور خویش والی کن پس مکاتیب خود را که داويست بر اسرار مملکت و خزاین تدابير تست در کنار دوست و دشمن خاص کسی باید که خداوند خُلق نیکو باشد ، بزرگی و حکمرانی اورا بغلط نیندازد و بخود ستائی و طغیان نپردازد تا گاهی

ص: 277

که بر تو دلیری کند و در نزد جماعت با تو مخالفت آغازد و باید کسی باشد که قصير نکند و غفلت نورزد از آنچه عمال تو بر او مینویسند و او برایشان از جانب تو پاسخ مینگارد و آنچه از عمال ماخوذ میدارد یا از قبل تو عطا میفرماید و باید ضعیف نکند عقديرا که از جانب تو میبندد و پیمانی را که از جانب تو استوار میکند و بایدعاجز نباشد از حل هر عقدی ورتق هر فتقی و باید که بر منزلت و مکانت خود در مسند وزارت جاهل نباشد چه آن کس که قدر خویش نداند بر قدر مردم چگونه دانا باشد هان ای اشتر وزارت خویش را بحكم فراست خویش و اعتماد خویش وحسن ظن خویش باکس مگذارچه مردمان بگوناگون صنعت و خدیعت بروالیان در می آیند و تقديم خدمات گوناگون میکنند و والی را شیفته خویش میسازند تامختار والی شوند و حال آنکه در ایشان صدقی و صفائی نیست پس باید که مردم را نخستين بمیزان امتحان سنجیده داری چنانکه مردم دانا قبل از تو کرده اند پس بهترین کس را اختیار کنی که در میان مردم بامانت و دیانت شناخته باشد پس اینجمله دليل است بر نصیحت کردن تواز برای خدا و از برای آن کس که تراوالی ساخته و از برای هر امری از امور خود رئیسی بگمار تا کارهای بزرگی و امور فراوان در هم نیفتد و بریكتن غلبه نجوید و هرگاه درنویسندگان تو عیبی بادید شود و تو از آن غفلت بورزی در نزد خداوند از جواب بازمانی و هم ازین عهدنامه است که میفرماید :

ثُمَّ اِسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي اَلصِّنَاعَاتِ وَ أَوْصِ بِهِمْ خَيْراً اَلْمُقِيمِ مِنْهُمْ بِبَدَنِهِ وَ اَلْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ وَ اَلْمُتَرَفِّقِ بِيَدَيْهِ فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ اَلْمَنَافِعِ وَ أَسْبَابُ اَلْمَرَافِقِ وَ جُلاَّبُهَا عَنِ اَلْمَبَاعِدِ وَ اَلْمَطَارِحِ فِي بَرِّكَ وَ بَحْرِكَ وَ سَهْلِكَ وَ جَبَلِكَ وَ حَيْثُ لاَ يَلْتَئِمُ اَلنَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا وَ لاَ يَجْتَرِءُونَ عَلَيْهَا فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لاَ تُخَافُ بَائِقَتُهُ وَ صُلْحٌ لاَ تُخْشَى غَائِلَتُهُ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِكَ وَ فِي حَوَاشِي

ص: 278

بِلاَدِكَ وَ اِعْلَمْ مَعَ ذَلِكَ أَنَّ فِي كَثِيرٍ مِنْهُمْ ضِيقاً فَاحِشاً وَ شُحّاً قَبِيحاً وَ اِحْتِكَاراً لِلْمَنَافِعِ وَ تَحَكُّماً فِي اَلْبِيَاعَاتِ وَ ذَلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ وَ عَيْبٌ عَلَى اَلْوُلاَةِ فَامْنَعْ مِنَ اَلاِحْتِكَارِ فَإِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَنَعَ مِنْهُ وَ لْيَكُنِ اَلْبَيْعُ بَيْعاً سَمْحاً بِمَوَازِينِ عَدْلٍ وَ أَسْعَارٍ لاَ تَجْحَفُ بِالْفَرِيقَيْنِ مِنَ اَلْبَائِعِ وَ اَلْمُبْتَاعِ فَمَنْ قَارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيِكَ إِيَّاهُ فَنَكِّلْ بِهِ وَ عَاقِبْهُ فِي غَيْرِ إِسْرَافٍ .

میفرماید در حق بازرگانان و پیشه وران وصیت و نصیحت کن چه مقیم را وچه مسافر را چه ایشان مصدر منافع و مواد سودند وسببهای سودمندی و کشاننده منفعت از بلاد بعیده و اراضی صعب اند دریاها عبره کنند و بیابانها در نوردند از سهل وحزن زمين نترسند و از جبال شامخه نپرسند ومواضعی چند گذاره کنند که هیچ مردم را در آن اراضی جرئت مسافرت نباشد و این تاجران وصنعت کاران مردمی نرم وهموارند و با مردمان جز طریق مسالمت نسپارند و در صلح وصلاح ایشان هیچ داهيه وغایله داخل نشود پس واجب میکند که امور ایشانرا در نزد خود باز پرسی بسزا کنی و در بلادوامصار خود نگران حال ایشان باشی و نیز از این جماعت گروهی باشند که سخت گیر و بخيل ولئيم اندوسود خویش را در احتکار دانند و بیرون شریعت در بيعها حکومت کنند و هنگام خصب نعمت گندم و جو و خرما و مویز و روغن و نمك ببهائی اندك ابتياع کنند و بدارند تا گاهی که بلای غلا بالا گیرد و روزگار قحط فراز آید آنگاه چند که توانند بر مردم حمل کنند و مسلمانانرا بزیان آرند و این احدوثه رعیت را زیانی بزرگ و والی راشناعتی شگرف است پس اینگروه را از احتکار منع فرمای چه رسول خدای احتكار رامنع فرمود واجب میکند که بيع . وشری بموجب مروت و جوانمردی باشد و بمیزان عدل و اقتصاد و تسعیری که بر

ص: 279

فروشنده و خریدار ناهموار نباشد دادوستد کنند پس آن کس که نهی ترا وقعی نگذارد وهمچنان همت بر احتکار بگمارد از عذاب وعقاب او بیرون توانائی اوخویشتن داری مکن وهم ازین عهدنامه است که فرماید :

ثُمَّ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي اَلطَّبَقَةِ اَلسُّفْلَى مِنَ اَلَّذِينَ لاَ حِيلَةَ لَهُمْ مِنَ اَلْمَسَاكِينِ وَ اَلْمُحْتَاجِينَ وَ أَهْلِ اَلْبُؤْسِ وَ اَلْزَمْنَى فَإِنَّ فِي هَذِهِ اَلطَّبَقَةِ قَانِعاً وَ مُعْتَرّاً فَاحْفَظْ لِلَّهِ مَا اِسْتَحْفَظَكَ مِنْ حَقِّهِ فِيهِمْ وَ اِجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَيْتِ مَالِكَ وَ قِسْماً مِنْ غَلاَّتِ صَوَافِي اَلْإِسْلاَمِ فِي كُلِّ بَلْدَةٍ فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ اَلَّذِي لِلْأَدْنَى وَ كُلٌّ قَدِ اِسْتَرْعَيْتَ حَقَّهُ فَلاَ يَشْغَلَنَّكَ عَنْهُمْ بَطَرٌ فَإِنَّكَ لاَ تُعْذَرُ بِتَضْيِيعِ اَلتَّافِهِ لِإِحْكَامِكَ اَلْكَثِيرَ اَلْمُهِمَّ فَلاَ تُشْخِصْ هَمَّكَ عَنْهُمْ وَ لاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لَهُمْ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لاَ يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ اَلْعُيُونُ وَ تَحْقِرُهُ اَلرِّجَالُ فَفَرِّغْ لِأُولَئِكَ ثِقَتَكَ مِنْ أَهْلِ اَلْخَشْيَةِ وَ اَلتَّوَاضُعِ فَلْيَرْفَعْ إِلَيْكَ أُمُورَهُمْ ثُمَّ اِعْمَلْ فِيهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَى اَللَّهِ سُبْحَانَهُ يَوْمَ تَلْقَاهُ فَإِنَّ هَؤُلاَءِ مِنْ بَيْنِ اَلرَّعِيَّةِ أَحْوَجُ إِلَى اَلْإِنْصَافِ مِنْ غَيْرِهِمْ وَ كُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَى اَللَّهِ فِي تَأْدِيَةِ حَقِّهِ إِلَيْهِ وَ تَعَهَّدْ أَهْلَ اَلْيُتْمِ وَ ذَوِي اَلرِّقَّةِ فِي اَلسِّنِّ مِمَّنْ لاَ حِيلَةَ لَهُ وَ لاَ يَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ وَ ذَلِكَ عَلَى اَلْوُلاَةِ ثَقِيلٌ وَ اَلْحَقُّ كُلُّهُ ثَقِيلٌ وَ قَدْ يُخَفِّفُهُ اَللَّهُ عَلَى أَقْوَامٍ طَلَبُوا اَلْعَافِيَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اَللَّهِ لَهُمْ .

میفرماید هان ای اشتر بترس از طبقه فرودین: آن تنکدستان و مسکینان که از

ص: 280

بهر معاش حيلتي بدست ندارند و مردمی حاجتمند و زمین گیرندو سؤال کننده اند و برخی با شدت احتیاج برتو در می آیند و لب بسؤال نمیگشایند نگاهدار باش ایشان راچند که کاردار ایشانی و خداوند حق خودرادر ایشان بنگاهداشت تو مقرر داشته پس از بیت المال اینجماعت را نصيبۀ فرست و از غلات زمینهای غنیمت مسلمین بخشی مقرردار و در هر شهری و بلدی نگران حال ایشان باش تا آنان که از حضرت تو بعيد افتاده اند از آنان که حاضر حضرتند در اخذ عطیت واپس نمانند پس باید که مناعته محل ترا ازين جماعت غافل نگرداند چه عذر تو در اسعاف حاجات ایشان بدست آویز کثرت امور پذیرفته نیست لاجرم عزیمت خودرااز رعایت ایشان باز مگیر وروی خویش را از در تكبر وتنمر از ایشان بر متاب و از آنان که راه بدرگاه تو ندارند ودیدها بحقارت در ایشان مینگرند و در نزد مردم زبون و ذلیل بشمار میروند بازپرسی بسزا میكن و از ثقات خویش مردی که از خدای بترسد و فروتن و نرم کردن باشد برگمار تاحال ایشان را نيك باز داند و بعرض رساند آنگاه نيك نظر کن و بدانچه خدایت واجب داشته در حق ایشان مرعی دارد تا در آنجهان پاداش یابی همانا این جماعت در میان رعیت محتاج ترند برأفت و نصفت، پس در ادای حق ایشان تقصير مكن و همچنان از رعایت کودکان پدر مرده و پیران سالخورده که از برای معیشت هیچ حیلت ندانند و از کمال خجلت دست مسئلت فراز نکنند دست باز مگیر اگر چه اجرای این احکام بروالیان ثقيل می آیدو پذیرفتن احکام حق همه سخت و ثقیل است لکن خداوند سهل وسبك می فرماید بر آنان که در طلب عافیت و رستگاريندو نفس خود را شکیب فرموده اند وواثق شده اند بدانچه خدای ایشان را بپاداش وعده فرموده ، هم ازین عهدنامه است که فرماید :

وَاجْعَلْ لِذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَکَ، وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً، فَتَتَوَاضَعُ فِيهِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَکَ، وَتُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَأَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ وَشُرَطِکَ، حَتَّى يُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِع،

ص: 281

فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلّى الله عليه و آله و سلم يَقُولُ فِي غَيْرِ مَوْطِن: «لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لاَ يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِع». ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ الْعِيَّ، وَ نَحِّ عَنْهُمُ الضِّيقَ وَالاَْنَفَ يَبْسُطِ اللهُ عَلَيْکَ بِذَلِکَ أَکْنَافَ رَحْمَتِهِ، وَيُوجِبْ لَکَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ. وَأَعْطِ مَا أَعْطَيْتَ هَنِيئاً، وَامْنَعْ فِي إِجْمَال وَإِعْذَار. ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِکَ لاَ بُدَّ لَکَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا، مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِکَ بِمَا يَعْيَا عَنْهُ کُتَّابُکَ، وَمِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ النَّاسِ يَوْمَ وُرُودِهَا عَلَيْکَ بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِکَ. وَأَمْضِ لِکُلِّ يَوْم عَمَلَهُ، فَإِنَّ لِکُلِّ يَوْم مَا فِيهِ.

میفرماید از برای خداوند حاجت بخشی و بهری معین کن و پاره از اوقات خویش را مخصوص اسعاف حاجات ایشان بدار و از برای ایشان مجلسی بساز و بار عام کرده و با ایشان فروتن و نرم کردن باش تا آفریدگار را از خویش خشنود کنی و بزرگان لشکرو سرکردگان و پاسبانان را از ایشان دور بدار تا حشمت مجلس ایشان را بیم ندهد و بی اضطراب قلب و لکنت زبان آنچه در دل دارند بگویند و از هیچکس نهراسند هر آینه از رسول خدای (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )كرة بعد كرة شنیدم که فرمود « هرگز پاك و پاکیزه نشوند گروهی که حق ضعیف را از قوی ستاند و بذی حق نرسانند در حالتی که بیمناك نباشد و شوریده سخن نکند» ، پس هراس ایشان را در هم شكن تابی دهشت خاطر و لکنت زبان سخن کنند و دور دار از خود تنگی خلق واستنكاف را تا خداوند بر تو گشاده دارد ابواب رحمت خودرا وواجب دارد ثواب طاعت ترا و آنچه عطا کنی با بسط خاطر وروی گشاده عطا میکن ومناهی را چند که ممکن است از

ص: 282

در نیکوئی وملاطفت و طریق موعظت و نصیحت منع میفرمای .

و همچنان از امور تو بسی افتد که ناچار باید در انجام آن بنفس خویشتن اقدام کنی از جمله اجابت عمال تست بدان مكاتيب که بسوی تو نگارند و نویسندگان تو چند که فرمان تورا ندانند اجابت نتوانند و دیگر اسعاف حاجات مردمان است گاهی که بر تو عرضه دارند همانا سينه اعوان تو از اصغای کلمات ایشان تنگ شود پس واجب میکند که خویشتن خوض نمائی و در آنجاح مسئلت ایشان خویشتن داری نفرمائی و دانسته باش که هرروزیرا کاری در پیش است هرگز کار امروز را بدیگر روز باز مگذار که روز دیگر را نیز کاری دیگر است چون کارها درهم افتد وثقيل شود حمل نتوانی داد ناچار در مملکت فتنه بادید آیدو خلل پذیرد. و هم ازین عهد نامه است:

وَاجْعَلْ لِنَفْسِکَ فِيمَا بَيْنَکَ وَبَيْنَ اللهِ أَفْضَلَ تِلْکَ الْمَوَاقِيتِ وَأَجْزَلَ تِلْکَ الاَْقْسَامِ، وَإِنْ کَانَتْ کُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِيهَا النِّيَّةُ، وَسَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِيَّةُ. وَلْيَکُنْ فِي خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِينَکَ إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ الَّتِي هِيَ لَهُ خَاصَّةً، فَأَعْطِ اللهَ مِنْ بَدَنِکَ فِي لَيْلِکَ وَنَهَارِکَ، وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَى اللهِ مِنْ ذَلِکَ کَامِلاً غَيْرَ مَثْلُوم وَلاَ مَنْقُوص، بَالِغاً مِنْ بَدَنِکَ مَا بَلَغَ. وَإِذَا قُمْتَ فِي صَلاَتِکَ لِلنَّاسِ، فَلاَ تَکُونَنَّ مُنَفِّراً وَلاَ مُضَيِّعاً، فَإِنَّ فِي النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَ لَهُ الْحَاجَةُ.؛ وَقَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) حِينَ وَجَّهَنِي إِلَى الْيَمَنِ کَيْفَ أُصَلِّي بِهِمْ؟ فَقَالَ: صَلِّ بِهِمْ کَصَلاَةِ أَضْعَفِهِمْ وَ کُنْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً.

می فرماید اختیار کن از برای ادای فرایضی که در میان تو و خدای تو تقرير

ص: 283

یافته بهترین اوقات و بزرگترین اقسام ایام را آن گاه می فرماید اگرچه والی در کار رعیت باصحّت نیت باشد و سلامت مردم را بخواهد و از ظلم بپرهیزد تمامت اوقات او عبارتست پس باید که در بهترین وقتی که بر گزیدۀ آنرا از برای خدا در استواری دین خود فرایض خدایر ابپای داری آن فرایضی که مخصوص خداوند است پس عطا کن در راه خداوند فرسایش تن خویش را روزان و شبان و تقدیم و فاکن بچیزی که ترا بحضرت خداوند تقرب دهد در حالتی که در تکمیل ادای فرائض خللی و نقصانی نرسیده و مشاغل سلطانی موجب اختصارصلوة ودیگر فرایض نشده باشد پس در تقدیم فرایض خویشتن داری مکن اگر چند بدن ترازحمت رسد و کاسته گردد لکن گاهی که با جماعت نماز گذاری چندان بدر از مکش که مردمان رمیده شوند که در میان جماعت مردم عليل باشند و توانائی دراز کشیدن نماز را ندارند و کسان باشند که حاجتمندند و کاری در پیش دارند و اگر دیر میروند زیانکار میشوند گاهی که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مرا سفریمن فرمود سؤال کردم که با جماعت چگونه نماز گذارم؟ فرمود چنان نماز گذار که ضعیفترین ایشان را توانائی بوند«و کن بالمومنين رحيماً» ، و بامؤمنان مهربان باش اینكلمه را برخی لخت حدیث دانند و بیشتر از أميرالمومنين (علیه السّلام) شمارند و هم ازین عهدنامه است که فرماید:

وَ أَمَّا بَعْدَ هَذَا فَلاَ تُطَوِّلَنَّ اِحْتَجَابَكَ عَنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّ اِحْتِجَابَ اَلْوُلاَةِ عَنِ اَلرَّعِيَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ اَلضِّيقِ وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ وَ اَلاِحْتِجَابُ مِنْهُمْ يَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا اِحْتُجِبُوا دُونَهُ فَيَصْغُرُ عِنْدَهُمْ اَلْكَبِيرُ وَ يَعْظُمُ اَلصَّغِيرُ وَ يَقْبُحُ اَلْحَسَنُ وَ يَحْسُنُ اَلْقَبِيحُ وَ يُشَابُ اَلْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَ إِنَّمَا اَلْوَالِي بَشَرٌ لاَ يَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ اَلنَّاسُ بِهِ مِنَ اَلْأُمُورِ وَ لَيْسَتْ عَلَى اَلْحَقِّ سِمَاتٌ تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ اَلصِّدْقِ مِنَ اَلْكَذِبِ وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَيْنِ

ص: 284

إِمَّا اِمْرُؤٌ سَخِطَ نَفْسَهُ بِالْبَذْلِ فِي اَلْحَقِّ فَفَيِمَ اِحْتِجَابُكَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِيهِ أَوْ فِعْلٍ كَرِيمٍ تُسْدِيهِ أَوْ مُبْتَلًى بِالْمَنْعِ فَمَا أَسْرَعَ كَفَّ اَلنَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِكَ إِذَا أَيِسُوا مِنْ بَذْلِكَ مَعَ أَنَّ أَكْثَرَ حَاجَاتِ اَلنَّاسِ إِلَيْكَ مَا لاَ مَئُونَةَ فِيهِ عَلَيْكَ مِنْ شَكَاةِ مَظْلِمَةٍ أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ.

میفرماید اما بعد از آنچه گفته شد إنها میدارم که خلوت گزین مباش و در بر روی رعیت بسته مدار و دربان بر درمنشان چه احتجاب والی ازرعيت خبر میدهد از ضيق صدر او و بخل او و نیز می نماید که والی عالم بامور نیست و از بيم آنکه بدو عرض حالی آورند و سؤالی کنند و او جواب نتواند بازداد خویش را پوشیده میدارد و دیگر آنکه احتجاب والیان باز می دارد از ایشان دانستن چیزهائیکه خویشتن را از آن محجوب میدارند لاجرم کار رعیت آشفته میگردد چندانکه کوچك میشمارند ظلم وستم را که امری بزرگست چون بدست مردم زورمند جاری شود و بزرگ میشمارند کارهای کوچکرا آنجا که بدست مردی ضعیف گناهي خفيف افتد و بسا محاسن افعال که بزشتی شمرده شود و قبایح اعمال به نیکوئی سمر گردد و حق با باطل آمیخته شود.

همانا والی مردی چون دیگر مردمان است چه داند آنچه را از وی پوشیده دارند و کار حق راعلا متی و نشانی نباشد که بدان سخن راستگویان و در وغزنان شناخته گردد هان ای اشتر تو مردی هستی که یکی از دو صفت را خوی کرده باشی یا نهاد توسرشته بذل وجود است و از بذل آنچه در قبضه قدرت تست مضايقت نکنی اینوقت بر تو واجب نمیکند که خلوت گزین باشی و از عطای آنچه واجب است دست، باز داری و کار کرمان و معطيان را فرو گذاری و اگر مردی بخیل باشی هم در حجاب نباید رفت زیراکه عنقریب باصفت بخل ممتاز شوی ومردمان دست بسوی تو فراز نکنند، پس در حجاب مشو با اینکه بیشتر جوایج مردم باید بنزد تو

ص: 285

گذارده شود بی آنکه بر تورنجی وزحمتی فرود آید و مردمان از دیدار تو ناگزیرند باشد که از ستمی شکایت آرند یا از عملی عدالت طلبندو هم ازین عهدنامه است که فرماید:

ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِي خَاصَّةً وَبِطَانَةً، فِيهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَتَطَاوُلٌ، وَقِلَّةُ إِنْصَاف فِي مُعَامَلَة؛ فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الاَْحْوَالِ. وَلاَ تُقْطِعَنَّ لاَِحَد مِنْ حَاشِيَتِکَ وَحَامَّتِکَ قَطِيعَةً، وَلاَ يَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِي اعْتِقَادِ عُقْدَة، تَضُرُّ بِمَنْ يَلِيهَا مِنَ النَّاسِ، فِي شِرْب أَوْ عَمَل مُشْتَرَک، يَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَى غَيْرِهِمْ، فَيَکُونَ مَهْنَأُ ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ، وَعَيْبُهُ عَلَيْکَ فِي الدُّنْيَا وَالآْخِرَةِ. وَأَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِيبِ وَالْبَعِيدِ، وَکُنْ فِي ذَلِکَ صَابِرا مُحْتَسِباً، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَخَاصَّتِکَ حَيْثُ وَقَعَ، وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا يَثْقُلُ عَلَيْکَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ. وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِيَّةُ بِکَ حَيْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِکَ، وَاعْدِلْ عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ، فَإِنَّ فِي ذَلِکَ رِيَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسِکَ، وَ رِفْقاً بِرَعِيَّتِکَ(1)، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِيمِهِمْ عَلَى الْحَقِّ.

میفرمایدای اشتر دانسته باش که والی را خاصگان و خویشاوندان و نزدیکانست و ایشان به پشتوانی والی بیخ انصاف بزنند و دست ستم فراز کنند و چند که توانند مال مردم را از بهر خود ماخوذ دارند پس از بیخ بزن و از بن بر کن داربست طمع و تاسیس ستم ایشان را وهيچيك از حواشی و خویشاوندان خود را مگذار تا خداوند پاره از زمین باشد یا قریه ودیوی بدست کند و بدان دست آويز همسایگان را زیان رساند و بهره آب مردمان را از بهر کشت خویش

ص: 286


1- طبق نسخه نهج البلاغه تصحیح شد ، ترجمه آن در متن موجود است .

باز گیرد و مگذار در کاری مشترك داخل شوند چه زحمت خود را بر شريك حمل کنند و منفعت خویشتن ببرند همانا آنديه و قریه بی آنکه ترا سودی رسد خاصه و خالصه ایشان گردد و از بهر ایشان مهيّا ومهنّا باشد لکن عیب و عار آن در دنیا بر تو فرود آید و در آخرت نیز تو ماخوذ عقاب وعذاب باشی پس کار حق را بر گردن آن کس که واجب افتد از دور و نزديك سوار کن اگر چند از خویشاوندان وخاصگان تو باشد .

از رنجش خاطر کس میندیش و در زحمت این امر صابر و شکیبا باش و پاداش از خداوند بخواه اگر چند بر تو گران آید، عاقبت امر را نگران باش و در این جهان ثنای جمیل و در آن سرای ثواب جزیل است و گاهی که از حکومت تو رعیت نو بدگمان شوند و چنان دانند که ستمی کرده باشی واجب میکند که ایشان را حاضر کنی و عذر خویش را برایشان روشن سازی و باعذار خویش ظن ایشان را بخیر باز دهی و طهارت ساحت خود را باز نمایی چه این ریاضت تو نسبت بر عیت ملاطفتی است و بدین معذرت کار بر حسب آرزو ومرام کني وامر رعیت را بر طریق حن بقوام آری .

وهم ازین عهدنامه است که فرماید :

وَلاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَيْهِ عَدُوُّکَ وَلِلَّهِ فِيهِ رِضًى، فَإِنَّ فِي الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ وَرَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ وَأَمْناً لِبِلاَدِکَ، وَلَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ، فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ، فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَاتَّهِمْ فِي ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ. وَإِنْ عَقَدْتَ بَيْنَکَ وَبَيْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالاْمَانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ، فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللهِ شَيْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ، مِنْ تَعْظِيمِ

ص: 287

الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ. وَقَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِيمَا بَيْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِينَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ؛ فَلاَ تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ، وَلاَ تَخِيسَنَّ بِعَهْدِکَ، وَلاَ تَخْتِلَنَّ عَدُوَّکَ، فَإِنَّهُ لاَ يَجْتَرِئُ عَلَى اللهِ إِلاَّ جَاهِلٌ شَقِيٌّ. وَقَدْ جَعَلَ اللهُ عَهْدَهُ وَذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَيْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ، وَحَرِيماً يَسْکُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ، وَيَسْتَفِيضُونَ إِلَى جِوَارِهِ، فَلاَ إِدْغَالَ وَلاَ مُدَالَسَةَ وَلاَ خِدَاعَ فِيهِ. وَلاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ الْعِلَلَ، وَلاَ تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْل بَعْدَ التَّأْکِيدِ وَالتَّوْثِقَةِ، وَلاَ يَدْعُوَنَّکَ ضِيقُ أَمْر لَزِمَکَ فِيهِ عَهْدُ اللهِ، إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَيْرِ الْحَقِّ؛ فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَى ضِيقِ أَمْر تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَفَضْلَ عَاقِبَتِهِ، خَيْرٌ مِنْ غَدْر تَخَافُ تَبِعَتَهُ، وَأَنْ تُحِيطَ بِکَ مِنَ اللهِ فِيهِ طِلْبَةٌ، لاَ تَسْتَقْبِلُ فِيهَا دُنْيَاکَ وَلاَ آخِرَتَکَ.

میفرماید گاهی که خصم در طلب مصالحت و مسالمت بر آیدت و طریق مناطحت مسپار ودعوت او را باجابت مقرون دار زیرا که آشتي موجب آسایش لشکر تو و آرامش خاطر تست وهمچنان بلاد و امصار تو بدان ایمن و آسوده گردد لکن گاهی که دشمن طريق آشتی گرفت نيك بر حذر باش و بر حزم وحذر بينزای چه بسا باشد که دشمن طريق مدارا و ملاطفت سپرد وقرع باب محبت کند و گوش دارد تادشمن را خواب خرگوش دهد و چون پلنگ خشمناك براو تازد پس در کمال حزم و احتیاط چند که از خصم بدندیدی گمان خویش با او بد مکن و اگر با او عهدی و پیمانی استوار بستی واورا از جانب خود جلباب زینهار در پوشانیدی پیمان خویش را مشکن و بعهد خود وفا کن وذمت خود را که ر هينه امانت است آلوده خیانت مسازS

ص: 288

و در نگاهداشت پیمان خویش از بذل جان خویش میندیش زیرا که مردمان با تفرق آراء و تشتت اهوا، که ایشانراست در بزرگی داشتن عهد و گذاشتن وفا همدست و همداستانند و در اجرای این فریضه از فريضهای خدا سخت کوش تر باشند همانا مشرکین چون و بال شکستن عهد و کراهت پست کردن پیمان دانسته اند و عاقبت وخیم غدر وخدیعت را دیدار کرده اند نیکو حفظ عهد و پیمان کنند و حال آنکه نگه داشت این فریضه بر مسلمانان واجب تر است و ایشان دست باز داشته اند پس ای اشتر بازینهاری خود خدعه مکن و عهد مشکن و پس از بستن پیمان دشمن خود را فریب مده زیرا که جز جاهل شقی بر خداوند قادر بهار دلیر نمیشود چه خداوند عهد و زینهار خود را حصن امن و ایمنی ساخت تا گشاده و گسترده دارد در میان بندگان رحمت خود را و ایشان را در حریم حفظ و حراست خود جای دهد چند که گروها گروه در جوار امن و امان او انجمن شوند پس هیچ فساد و فریمی ومکرو خديعت و مکیدتی را در عهد و پیمان راه نشاید بود .

و همچنان هیچ عهدی و پیمانی با کس استوار مکن که طریق تباهی وجواز فساد در آن عهد بجای گذاشته باشی و از آن پس که عهد خویش را مؤکد و موثق ساختی گوش بگفتار مردم جاهل و خاطی فراز مکن و در تاسیس پیمان خویش خلل میفکن اگر چند از بهر آن عهد که استوار بسته کارهای ناهموار پیش آید و روزگار بر توتنك گیرد بااینهمه عهد بشکن و بدان سختی و صعوبت شکیبائی پیش گیر و کشف چندین اندوه عظیم را از خدای کریم بخواه همانا نیکو عاقبتی و فرخ سر انجامی نیکوتر است از بدعهدی و بیوفائی، لاجرم خویشتن را در کاری میفکن که نه در دنیا دستگیر باشد و نه در آخرت فریادرس و هم ازین عهدنامه است که فرماید :

إِيَّاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا، فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْنَى لِنِقْمَة، وَلاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَة، وَلاَ أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَة، وَانْقِطَاعِ مُدَّة، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ

ص: 289

بِغَيْرِ حَقِّهَا. وَاللهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَيْنَ الْعِبَادِ فِيمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ فَلاَ تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَم حَرَام، فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَ يُوهِنُهُ، بَلْ يُزِيلُهُ وَ يَنْقُلُهُ. وَلاَ عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللهِ وَلاَ عِنْدِي فِي قَتْلِ الْعَمْدِ، لاَِنَّ فِيهِ قَوَدَ الْبَدَنِ. وَإِنِ ابْتُلِيتَ بِخَطَإ وَأَفْرَطَ عَلَيْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَيْفُکَ أَوْ يَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ -فَإِنَّ فِي الْوَکْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً- فَلاَ تَطْمَحَنَّ بِکَ نَخْوَةُ سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى أَوْلِيَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ.

میفرماید بپرهیز از ریختن خونهای ناحق زیرا که هیچ چیز خواننده تر بسوی نقمت و بزرگتر از در عقوبت و سزاوارتر بزوال نعمت و انقطاع مدت از ریختن خونهای ناحق نیست و خداوند تبارك و تعالی در روز بر انگیزش نخستین از خونهای ناحق پرسش کند هان ای اشتر سلطنت خود را بریختن خون ناحق محكم مخواه چه دم حرام موجب استحكام نشود و سلطنت را سست و ضعیف کند بلکه زایل کند و تحویل دهد وترا در قتل عمد در نزد خداوند و در نزد من جای عذر نماند وسخط خداوند و حکم قصاص بر تو فرود می آید و اگر بقتل خطا مبتلاشدی و در اجرای حدود در شمار تازيانه افراط کردی یا ضرب مشت بر کسی متواتر داشتی تا کار بقتل انجامید نباید کبر سلطنت ترا از اجرای حکم حق باز دارد و واجب میکند که بهای خون او را باولیای مقتول بازدهی و هم ازین عهدنامه است که فرماید :

وَإِيَّاکَ وَالاْعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَالثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَ حُبَّ الاْطْرَاءِ؛ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ، لِيَمْحَقَ مَا يَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ. وَإِيَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَى رَعِيَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَيُّدَ فِيمَا کَانَ مِنْ

ص: 290

مِنْ فِعْلِكَ أَوْ [أَنْ] تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَكَ بِخُلْفِكَ أَوِ اَلتَّسَرُّعَ إِلَى اَلرَّعِيَّةِ بِلِسَانِكَ فَإِنَّ اَلْمَنَّ يُبْطِلُ اَلْإِحْسَانَ وَ اَلْخُلْفَ يُوجِبُ اَلْمَقْتَ وَ قَدْ قَالَ اَللَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ - كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ - إِيَّاكَ وَ اَلْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا وَ اَلتَّسَاقُطَ فِيهَا عِنْدَ زَمَانِهَا وَ اَللَّجَاجَةَ فِيهَا إِذَا تَنَكَّرَتْ وَ اَلْوَهْنَ فِيهَا إِذَا أَوْضَحَتْ فَضَعْ كُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ كُلَّ عَمَلٍ مَوقِعَهُ وَ إِيَّاكَ وَ اَلاِسْتِئْثَارَ بِمَا لِلنَّاسِ فِيهِ اَلْأُسْوَةُ وَ اَلاِعْتِرَاضَ فِيمَا يَعْنِيكَ وَ اَلتَّغَابِيَ عَمَّا يُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِعُيُونِ اَلنَّاظِرِينَ فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْكَ لِغَيْرِكَ وَ عَمَّا قَلِيلٍ تُكْشَفُ عَنْكَ أَغْطِيَةُ اَلْأُمُورِ وَ يَبْرُزُ اَلْجَبَّارُ بِعَظَمَتِهِ فَيَنْتَصِفُ اَلْمَظْلُومُونَ مِنَ اَلظَّالِمِينَ ثُمَّ اِمْلِكْ حَمِيَّةَ أَنْفِكَ وَ سَوْرَةَ حِدَّتِكَ وَ سَطْوَةَ يَدِكَ وَ غَرْبَ لِسَانِكَ وَ اِحْتَرِسْ كُلَّ ذَلِكَ بِكَفِّ اَلْبَادِرَةِ وَ تَأْخِيرِ اَلسَّطْوَةِ - وَ اِرْفَعْ بَصَرَكَ إِلَى اَلسَّمَاءِ عِنْدَ مَا يَحْضُرُكَ مِنْهُ حَتَّى يَسْكُنَ غَضَبُكَ فَتَمْلِكَ اَلاِخْتِيَارَ وَ لَنْ تَحْكُمَ ذَلِكَ مِنْ نَفْسِكَ حَتَّى تُكْثِرَ هُمُومَكَ بِذِكْرِ اَلْمَعَادِ - ثُمَّ اِعْلَمْ أَنَّهُ قَدْ جُمِعَ مَا فِي هَذَا اَلْعَهْدِ مِنْ صُنُوفِ مَا لَمْ آلُكَ فِيهِ رُشْداً إِنْ أَحَبَّ اَللَّهُ إِرْشَادَكَ وَ تَوْفِيقَكَ أَنْ تَتَذَكَّرَ مَا كَانَ مِنْ كُلِّ مَا شَاهَدْتَ مِنَّا فَتَكُونَ وَلاَيَتُكَ هَذِهِ مِنْ حُكُومَةٍ عَادِلَةٍ أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَوْ فَرِيضَةٍ فِي كِتَابِ اَللَّهِ فَتَقْتَدِيَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ مِنْهَا وَ تَجْتَهِدَ نَفْسَكَ فِي اِتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَيْكَ فِي عَهْدِي وَ اِسْتَوْثَقْتُ مِنَ اَلْحُجَّةِ لِنَفْسِي لِكَيْلاَ تَكُونَ لَكَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِكَ إِلَى هَوَاهَا والسَّلامُ.

ص: 291

میفرماید و بپرهيز از خود بینی و خود پرستی و از اعتماد بچیزیکه ترا به أنانیّت بازدهد و بعجب و کبر اندازد چند که دوست داری مردمان ترا بستایند و در ثنای تو مبالغه كنند ، همانا شیطان در اشباك و اشراك خویش هیچ حبلی و کمندی را چنان محکم، نداند که مردم را بحب ستایش باز دارد چه بدین صفت محاسن ایشان بتمامت محو گردد و بپرهیز از اینکه بار عیت احسان خود را آلوده منت سازی و دیگر آنکه به نیروی سلطنت بر رعیت فزونی جوئی سه دیگر آنکه مردمان را بوعدهای نیکو آرزومند کنی آن گاه وفای وعده را بمسامحت و مماطلت باز پس افکنی زیرا که منت نهادن فضيلت احسان و عطيّت را بسترد و بر مردم فزونی جستن و عجب ورزیدن لطیفه حق را از مرد باز گیرد و خلف وعده خدايرا وخلق را بخشم آورد و موجب خصومت گردد چه خدای فرماید: « بزرگتر است در نزد خدای خصومت که بگویند و نکنند »

و میفرماید بپرهيز از شتابزدگی و عجلت در کارها چون نابهنگام باشد و همچنان از فرو گذاشتن کارها چون هنگام آن باشد و بپرهيز از لجاج و اصرار چون سررشته ناپدید گردد و همچنان از سستی و توانی چون سر رشته بادید آید پس هر کار را در موقع خود وهر عمل را در موقع خودتقرير بايدداد و بپرهیز از آن که خویشتن را با مردمان یکسان ندانی و خود را از دیگران ممتاز ومختار شناسی و بترس از نادیده انگاشتن چی: یکه ديدها بدان نگرانست و اقدام در انجام آن واجب، چه ناگزیر از تو باز گیرند و بذی حق باز دهند و زود باشد که از امور آنچه را تومستور میداری مکشوف افتد و حقوق ستمرسیدگان از تو مأخوذ گردد و با ایشان تفویض شود .

هان ای اشتر خویشتن راوا پای و از حدت خشم وسورت غضب و سطوت سلطنت و زخم زبان بر زیر دستان خویشتن داری کن و خود را دستخوش مبادرت و سرعت سطوت مساز تانیران خشم تو بنشیند و سلطان نفس خویش باشی و آن كيد و كینی که در خاطر داشتی و با نهیب شکیب فرو گذاشتی بذکر پرسش يوم بر انگیزش و

ص: 292

یاد کردن روز معاد و ایستاده شدن در پیشگاه رب العباد يكباره از ساحت ضمیر سترده دار تا موجب هموم و زحمت خاطر نشود که چرا از کیفر کناره گرفتی هان ای اشتر واجب میکند که کردار مرا فراموش نکنی و حکومت عادله را از پس گوش نیفکنی و سنت پیغمبر راست باز ندهی و از احکام کتاب خدای گامی آنسوی تر ننهی و بر آن راه روی که من رفتم و آن طریق سپری که من سپردم و براین عهدنامه که من از بهر تو نگار کردم وحجت خویش بر تو استوار فرمودم بكمال جدوجہد فراگیری و بتمامت رغبت پیروی کنی تا ترا در پیروی نفس و جستن هوا بهانه بدست نباشد و این کلمات خاتمه این عهدنامه است که میفرماید :

وَ أَنَا أَسْأَلُ اَللَّهَ تَبارکَ تَعَالَى بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ كُلِّ رَغْبَةٍ أَنْ يُوَفِّقَنِي وَ إِيَّاكَ لِمَا فِيهِ رِضَاهُ مِنَ اَلْإِقَامَةِ عَلَى اَلْعُذْرِ اَلْوَاضِحِ إِلَيْهِ وَ إِلَى خَلْقِهِ مَعَ حُسْنِ اَلثَّنَاءِ فِي اَلْعِبَادِ وَ جَمِيلِ اَلْأَثَرِ فِي اَلْبِلاَدِ وَ تَمَامِ اَلنِّعْمَةِ وَ تَضْعِيفِ اَلْكَرَامَةِ وَ أَنْ يَخْتِمَ لِي وَ لَكَ بِالسَّعَادَةِ وَ اَلشَّهَادَةِ إِنَّا إِلَيْهِ رَاغِبُونَ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَى میفرماید، من سؤال میکنم از خداوند تبارك و تعالی بسعت رحمت و کمال قدرت او که قادر است هر بخشش هر مسائلی را آنچه سؤال کند که موفق بدارد مرا وترا از برای چیزیکه خشنودی او در اوست در طاعت و عبادت حق که اقامت عذر واضح در حضرت حق و نزديك خلق است با حسن ثنای در میان عباد و آثار پسندیده در امصار وبلاد و کمال نعمت و فزونی کرامت و ختم کند برای من و تو سعادت شهادت چه ما قربت خدایر اراغب وحضرت اورا طالبيم .

ص: 293

سفر کردن اشتر نخعی بجانب مصر و شهادت او در شهر قلزم درسال سی وهشتم هجری

چون أمير المؤمنين (علیه السّلام) با اشتر نخعی سخن بپای برد و عهدنامه را بخاتمت آورد فرمان کرد تا بسیج راه کند و طريق مصر پیش گیرد و فرمود از راه سماوه رہ سپر میاش تا مبادا از معويه و اصحاب او زحمتی با تو رسد و ترادر عرض راه قتال باید داد بلکه از فراز بادیه طی مسافت میکن تا بشهر ایله در آئی آن گاه در سواحل بجر عبور میده تا گاهی که باراضی مصر در شوی پس اشتر نخعی بر حسب فرمان ساختگی کرده با جماعتی از شجعان نخع وفرسان كمات (1) از کوفه خیمه بیرون زد و کوچ بر کوچ طی مسافت کرده بشهر ایله آمد در آنجا غلام عثمان بن عفان که نافع نام داشت حاضر خدمت اشتر گشت و در میان حواشی وخدم بسی نیکو خدمتی نمود و هنرهای او در خدمت اشتر پسنده افتاد فرمود چه کسی و از کجائی؟ گفت از أهل مدينه غلام عمر بن الخطابم فرمود بكجا میشوی گفت بمصر فرمود بچه حاجت گفت مگر بمقدار حاجت بر نان جوین نصرت جویم چه در مدینه هیچ شب باشکم سیر نخفته ام اشتر بروی رقت کرد و فرمود با من باش که ترا با نان سیر توانم داشت لاجرم نافع ملازم رکاب اشتر گشت و با او کوچ همی داد تا بشهر قلزم رسید در کنار بحر و آن دریا را بنام این شهر بحر قلزم خواندند و از آنجا تا مصر سه روزه راهست.

بالجمله در بلده قلزم پخانه زنی از قبیله جهینه فرود شد زن جهينيّه عرض کرد کدام طعام در نزد اهل عراق پسنده است فرمان کن تا سرانجام کنم؟ فرمود از گوشت ماهی خورشی کن آن زن از ماهی نمکسودخورشی بساخت وروز سخت گرم بود و اشتر در آن روز گرم روزه دار بود شامگاه بدان ماهی شور افطار کرد و طعام بخورد و از پس آن سخت تشنه گشت و كرة بعد كرة آب بیاشامید چندانکه بروی

ص: 294


1- كماة جمع کمی بلکه جمع کامی است بمعنی شجاع و آنکس که در لباس رزم پنهان شده.

ثقیل افتاد و رنجه گشت اینوقت نافع فرصت بدست کرد و گفت ثقل این آب فراوان را جز بجدت عسل نتوان شکست اشتر فرمود مقداری عسل حاضر کنند در آن بلده بدست نشد نافع گفت در نزد من حاضر است برفت و عسلی که باسمّ ناقع آمیخته بود بیاورد و با اشتر پیمود وخود در تاریکی شب بگریخت اشتر چون از آن عسل بخورد در زمان آثار مرگ بروی تاختن کرد بفر مود تا نافع را حاضر کنند چند که بشتافتند او را نیافتند و اشتر بدان سمّ شربت شهادت در کشید و بجنان جاویدان خرامید .

از عیون و بواسیس معويه که در مصر جای داشت مسعود بن دحرجه چون این خبر بدانست بسوی معويه مكتوبی کرد و بدست مسرعی سیکسیر بدو فرستاد معويه از خبر شهادت اشتر چنان شاد شد و منبسط کشت که فراخای جهان بر عظمت وحشمت او تنگ اوفتادو از بهر آنکه مردم شام را بدین مژده شادکام کند بمیان جماعت آمد و بر پای ایستاد .

فقال أما بعد فانّه كان لعليِّ بن أبي طالب يدان یمینان فقطعت إحديهما يوم صفين و هو عمار بن یاسر و قد قطعت الاخرى اليوم وهو مالك الأشترمرَّ بأيله متوجهاً إلى مصر فصحبه نافع مولى عثمان فخدمه و ألطفه حتّی أعجبه و اطمأن إليه فلما نزل القلزم، حاضر له شربة من عسل بسمّ فسقاها له فمات ، ألا و إنّ لله جنوداً من عسل .

میگوید ای مردم شام دانسته باشید که علی ابوطالب را از جانب راست و چپ دو دست نیرومند بود یکی عمار یاسر و او در صفین مقتول گشت و آن دیگر مالك اشتر که خبر مرگ او امروز برسید همانا بأهنگ مصر سفر کرد و در شهر ایله نافع غلام عثمان بن عفان بنزديك وی آمد و چندان در تقديم خدمت او مواظبت نمود که خاطر اشتر از جانب او آسوده گشت پس در بلده قلزم شربت عسلی که بازهر آمیخته بود با او به پیمود و او را مقتول ساخت بدانید که خداوند را از عسل نیز لشكرهاست چون این کلمات بگفت مردم شام یکدیگر را بمرگ اشتر مژده فرستادند

ص: 295

و تهنیت گفتند و از اینسوي چون این خبر بأمير المؤمنين على (علیه السّلام) آوردند عظيم محزون و غمنده گشت و بر مرگ اشتر بگریست و بر منبر صعود داد و مردم را بدین كلمات خطبه فرمود :

ثُمَّ قالَ : إنّا للّهِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ ، وَالحَمدُ للّهِ رَبِّ العالَمینَ ، اللّهُمَّ إنّی أحتَسِبُهُ عِندَکَ ، فَإِنَّ مَوتَهُ مِن مَصائِبِ الدَّهرِ ، فَرَحِمَ اللّهُ مالِکا ، فَلقَد أوَفی عَهدِهِ ، وقَضی نَحبَهُ ، ولَقِیَ رَبَّهُ ، مَعَ أنّا قَد وَطَّنّا أنفُسَنا عَلی أن نَصبِرَ عَلی کُلِّ مُصیبَهٍ بَعدَ مُصابِنا بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَإِنَّها أعظَمُ المَصیبِاتِ .

میفرماید باز گشت همگان بجانب پروردگار جهان است ایخداوند جهان من اجر مصیبت اشتر را در حضرت تو بشمار گرفته ام زیرا که مرگ اشتر عظیم مصیبتی است از مصایب دهر خداوند رحمت کند مالك را که بعهد خویش وفا کرد و مدت او بپای رفت و خدایرا به نیکوتر وجهی ملاقات کرد همانا ما بر ذمت نهادیم

که بعد از مصیبت رسول خدای (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و بر هر مصیبتی که بر مادر آید صابر باشیم چه آن بزرگترین مصیبتهاست پس از منبر بزیر آمد و باز سرای شد مشایخ نخع بخدمت أمير المؤمنين (علیه السّلام) آمدند و آنحضرت بر مرگ اشتر متاسف و متلهف بود -

ثُمَّ قَالَ: لِلَّهِ دَرُّ مَالِکٍ وَ مَا مَالِکٌ لَوْ کَانَ مِنْ جَبَلٍ لَکَانَ فِنْداً وَ لَوْ کَانَ مِنْ حَجَرٍ لَکَانَ صَلْداً أَمَا وَ اللَّهِ لَیَهُدَّنَّ مَوْتُکَ عَالَماً وَ لَیُفْرِحَنَّ عَالَماً عَلَی مِثْلِ مَالِکٍ فَلْتَبْکِ الْبَوَاکِی وَ هَلْ مَرْجُوٌّ کَمَالِکٍ وَ هَلْ مَوْجُودٌ کَمَالِکٍ وَ هَلْ قَامَتِ النِّسَاءُ عَنْ مِثْلِ مَالِکٍ.

میفرماید اجر مالك و خير مالك مر خدایر است اگر مالك کوهی بود کوهی عظیم و بیمانند بود و اگر سنگ بود سنگی صلب و سخت بود بدانید سوگند با خدای

ص: 296

که مرگ مالك جهانی را خراب کرد و جهانی را خرم و شادساخت. یعنی اهل عراق وشام را- همانا بر مردی مثل مالك باید گریه کنند گریه کنندگان آیا دیگر پشتوانی و ناصری مانند مالك دیده شود آیا مانند مالك مردی موجود است آیا زنان زاینده ازین پس از زبر طفلی بر می خیزند که او مانند مالك مردی شود اینوقت جماعتی از قريش بحضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) در آمدند و آن حضرت همچنان ملول ومحزون بود.

وقال: مالِکٌ وَ ما مالِکٌ وَ اللهِ لَوکانَ جَبَلاً لَکانَ فِنداً ، لا یَرقِیِ عَلَیهِ الطّائِرٌأما وَاللهِ هَلاكُهُ قَدْ أَعَزَّ أَهْلَ الْمَغْرِبِ وَ أَذَلَّ أَهْلَ الْمَشْرِقِ وَ قَالَ لَا أَرَی مِثْلَهُ بَعْدَهُ أَبَداً..

می فرماید چه کس بود مالك ؟ اگر کوهی بود کوهی بلند ورفيع بودچندانکه

هیچ رونده بر سر او نتوانست پای نهاد و هیچ پرنده بر فراز آن نتوانست پریدن گرفت سوگند باخدای که مرگ او اهل شام ومغربراعزیز کرد و اهل عراق ومشرق زمین را ذلیل ساخت و باز فرمود قسم باخدای که ازین پس مانند مالك راابدا نخواهم دید .

معلوم باد که جماعتی نوشته اند که معويه بعامل بلده قلزم نگاشت که اشتر نخعی بفرمان علی ابوطالب بمصر میرود اگر بحیلتی دفع او کنی خراج بیست ساله آن بلده را با تو گذارم و او با شربت عسل مالكرا شهیدساخت و این بنزد من درست نباشد چه اینهنگام قلزم وايله در تحت فرمان والی مصر بودو عمّال أمير المؤمنين (علیه السّلام) اخذ خراج میفرمودند معويه را در آنجا حکومتی نبود که خراج ملکی را باکس عطا کند، و دیگر نوشته اند که مالك اشتر بعد از ورود مصر با شیعیان عثمان قتال داد و در جنگ شهید شد این خبر نیز سست و نا تندرست باشد زیرا که در تاريخ مصر که خاصه از برای سلاطین و حوادث جزئيه و كليه آن مملکت نگاشته اند از اشتر نخعی اینحدیث یاد نکرده اند و همچنان در کتب دیگر تقریر این خبر کمتر دیده شده و دیگر نوشته اند که معويه غلامی را از آن عمر (1) بن الخطاب مأمور

ص: 297


1- بلکه غلامی از آل عمر چنانکه در نهج حديدي ص29 ج 2 نقل شده و منظور نافع آزاد کردۀ عبدالله بن عمر است چه عثمان را مولائی بدین نام نبوده است .

ساخت تا برفت در خدمت اشتر و از فضایل بني هاشم همواره تذکره مینمود تا اشتر از وی مطمئن خاطر شد آنگاه او را بشربت سویق که باسمّ آمیخته بودشهید ساخت این خبر نیز از تحریف کتّاب است چه این غلام نافع است که غلام عثمان بود چون از اشتر پوشیده داشت و گفت من غلام عمر بن الخطابم تواند شد که بعضی از أهل سیر بی آنکه غوری کنند او را غلام عمر رقم کرده باشند و جز این نیز گفته اند چنان صورت میشود که روایت درست تر آن است که مانگاشتیم .

ذكر شهادت محمد بن ابی بکر وغلبه معوية بن ابی سفیان در مصر در سال سی و هشتم هجری

آنگاه که أمير المؤمنين على(علیه السّلام) مالك اشتر نخعی را بحكومت مصر منصوب داشت محمّد بن ابی بکر رنجیده خاطر گشت و حزنی عظیم اورا فرو گرفت طهارت ساحت محمّد بن ابی بکر از آن افزون بود که بحطام دنیوی رغبت کند یادل در حکومت بندد یا از علی(علیه السّلام) اگر او را آب و آتش غرق وحرق كند برنجد بلکه بر خویشتن میترسید و این حزن و اندوه از آن داشت که مبادا در تقديم خدمت تقصیری کرده باشد یا در انجام احكام أمير المؤمنين تراخی و توانی بسته باشد چون أمير المؤمنين اینمعنی بدانست بعد از شهادت اشتر نخعی این مكتوب بدو فرستاد :

وَقَدْ بَلَغَنِی مَوْجِدَتُکَ مِنْ تَسْرِیحِ الاََْشْتَرِ إِلَی عَمَلِکَ وَإِنِّی لَمْ أَفْعَلْ ذلِکَ اسْتِبْطَاءً لَکَ فِی الجَهْدِ، وَلاَ ازدِیاداً لَکَ فِی الْجِدِّ، وَلَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ یَدِکَ مِنْ سُلْطَانِکَ، لَوَلَّیْتُکَ مَا هُوَ أَیْسَرُ عَلَیْکَ مَؤُونَهً، وَأَعْجَبُ إِلَیْکَ وِلاَیَهً. إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِی کُنْتُ وَلَّیْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ کَانَ رَجُلاً لَنَا نَاصِحاً، وَعَلَی عَدُوِّنَا شَدِیداً نَاقِماً فَرَحِمَهُ اللهُ! فَلَقَدِ اسْتَکْمَلَ أَیَّامَهُ، وَلاَقَی حِمَامَهُ وَنَحْنُ عَنْهُ رَاضونَ، أَوْلاَهُ اللهُ رِضْوَانَهُ، وَضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ. فَأَصْحِرْ_ لِعَدُوِّکَ، وَ

ص: 298

امْضِ عَلَی بَصیرَتِکَ، وَشَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَکَ، وَادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ، وَأَکْثِرِ الاِسْتِعَانَهَ بِاللهِ یَکْفِکَ مَا أَهَمَّکَ، وَیُعِنْکَ عَلَی مَا یُنْزِلُ بِکَ، إِنْ شَاءَ اللهُ.

میفرماید که : بمن رسید که ترا حزني وملالی فروگرفت از بهر آنکه ترا از عمل باز کردم و مالك اشتر را فرمان حکومت مصر دادم همانا من این کار نکردم که ترا در تقديم خدمت تقصیری رفته یا در اجتهاد امور مملکت قصوری افتاده یا ترا توانگری وسعت نعمت بزيادت شده بلکه اگر ترا ازین عمل باز کردم و این سلطنت که در تحت فرمان داری باز گرفتم سلطنتی بزرگتر دادم و حکومتی عریض تر عطا فرمودم تا حشمت تو بزيادت شود و زحمت تواند گردد و آن مرد را که من بحکومت مصر اختیار کردم مردی بود مارا ناصح وراه نماینده و بردشمنان ما شدید و شکنجه کننده، خداوند رحمت کناد او را هماناروزگار او بسپری شد و دیدار مرگرا راه سپر کشت ما از او خشنودیم خداوند از او خشنود باد و اجر و ثواب او را دو چندان کناد. .

اكنون ای محمّد بیرون شو از برای دفع دشمن و کار بر بصیرت میکن و در حرب آنکس که باتو رزم جوید سستی و تراخی مجوی و مردمان را بر او حق دعوت کن و از خداوند فراوان نصرت بخواه تا ترا دز اسعاف حاجات کافی باشد و در نزول حوادث یاری کند.

چون این مکتوب بمحمد بن أبي بكر رسید سخت شادشد و از اندیشه

جرم و جریرت آزاد گشت و این کتاب را در حضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) بجواب اتفاذ داشت : . .

إلى عند(1) أمير المؤمنين (علیه السّلام) من محمّد بن أبي بکر سلامٌ عليك فانّي أحمد إليك الله الذي لا إله إلّا هو، أمّا بعد ، انتهى إلىّ كتاب أمير المؤمنين و فهمته وعرفت مافيه

ص: 299


1- عبدالله ظ. بنهج حديدی ج2 ص 30 چاپ مصر مراجعه شود.

وليس أحد من الناس أشدَّ على عدوّ أمير المؤمنين ولا أرقّ لوليّه منّي وقد خرجت و عسکرت وأمنت الناس إلّا من نصب لناحرباً و أظهر لنا خلافاً وأنا متّبع أمر أمير المؤمنين و حافظه و لاجيء إليه وقایم به والله المستعان على كلّ حال والسلام على أمير المؤمنين ورحمة الله و بركاته .

بعد از ستایش خداوند میگوید: كتاب أمير المؤمنين (علیه السّلام) را قرائت کردم و بر آنچه فرمان کرده بود آگاه شدم همانا هیچکس از مردمان بر دشمنان أمير المؤمنين از من سخت کوش تر و شدیدتر نیست و بر دوستان او از من مهربان تر و غمخوارتر نیست بر حسب فرمان خیمه بیرون زدم و لشکر بیاراستم و مردم را آسوده و ایمن ساختم الا آن کس که با من از در مقاتلت بيرون شد وطریق مخالفت گرفت همانا من سر در اطاعت و متابعت أميرالمؤمنين دارم وامر او را استوار میخواهم وامتثال فرمان اورا پای بر جایم و خداوند را در هر حال بارویاورمیدانم. اما از آنسوی بعد از شهادت اشتر نخعی معويه دل قوی کرد و در فتح مصر تصميم عزم داد و عمرو بن العاص را با ششهزارمرداز ابطال رجال روان داشت عمر و از شام خیمه بیرون زدو کوچ بر کوچ تا حوالی مصر براند و در آن اراضی لشکرگاه ساخت معوية بن خديج وجماعتی از عثمانیه که در اراضی مصر جای داشتند بدو پیوستند .

اینوقت مکتوبی بمحدد بن ابی بکر بدینگونه نگاشت :

أما بعد فتنحٌ عنّی بدمك يا ابن أخيفا بیلا أُحبُّ أن يصيبك منّی ظُفر و إنّ الناس بهذه البلاد قد اجتمعوا على خلافك ورفض أمرك وندموا عن اتّباعك وهم مسلموك قد التقت (1) حلقتا البطان فاخرج منها إنّي لك من الناصحين و السلام .

میگوید ای پسر برادر من ازین مهلکه کناری گیر و بامن طریق مقاتلت مسپار و خون خویشتن را بهدر مخواه زیرا که من دوست ندارم بدست من تباه شوی همانا مردم این بلاد در مخالفت تو و بیفرمانی تو وریختن خون أتباع تو متفق اند و زود باشد که ترا دست بگردن بسته تسلیم دارند من ترا ناصحی مشفقم هوش باز آر

ص: 300


1- «لوقد التقت حلقنا البطان» . نهج حدیدی ج 2 ص 32.

و از میان این مردم بیرون شو که حلقهای تنگی(1) باهم پیوسته شد کنایت از آنکه کار بآخر رسید پس عمرو بن العاص مکتوب خود را با مکتوب معوية بن ابی سفیان که بدینگونه بمحمد بن ابی بکر نگاشته بود در هم پیچید و توام بدو فرستاد :

أما بعد فانّ عب. الظلم والبغي عظيم الوبال و إنّ سفك الدم الحرام لا يسلم صاحبه من النقمة في الدنيا والتبعة الموبقة في الآخرة وما نعلم أحداً كان أعظم على عثمان بغياً ولا أسوه له عيباً ولا أشدّ عليه خلافاً منك سعيت عليه في الساعين وساعدت عليه مع المساعدين وسفكت دمه مع السافكين ثمّ تظنّ أنّي نائم عنك فأتيت بلدة جلّ أهلها أنصاری برون رأيي ويرفعون قولك ويرغبون عليك(2) وقد بعثت إليك قوماً حناقاً عليك يستفكون دمك و بتقربون إلى الله عز وجل بجهادك و قد أعطوا الله عهداً اليقتلنّك ولو لم يكن منهم إليك ماقالوا لقتلك الله بأيديهم أو بأيدي غيرهم من أوليائه وأنا أُحذَّرك وأُنذرك فان الله مقيد منك ومقتصّ لوليّه و خليفته بظلمك له و بغيك عليه و وفيعتك فيه و عدوانک يوم الدار عليه تطعن بمشاقمك فيما بين أحشائه وأوداجه ومع هذا فانّي أكره فتلك ولا أُحبّ أن أتولى ذلك منك ولن يسلمك الله من النقمة أين كنت أبد أفتتحّ وانج بنفسك .

میگوید ظلم وستم را و بالی عظیم و عاقبتی وخیم است و آنکس که خوني بنا حق بریزد از مکافات در دنیا و هلاکت در آخرت ایمن نماند و ما نمیشناسیم کسی را که در مخاصمت و مخالفت و کینه ورزیدن و بدسگالیدن شدیدتر از تو باشددر حق عثمان همانا با دشمنان اوهمدست و همداستان شدید چند که تیغ کین بر آهيختيد و خون او بريختيد گمان کردی که من در خوابم و نگران کردار تو نیستم اكنون بشهری در آمدی که مردمش بتمامت یاران منند و گوش بفرمان من دارند و دفع ترا گوش بهنگام نهاده اند همانا سپاهی بسوی تو گسیل داشتم که بر تو خشمناکند و خون تو بخواهند ریخت و در جهاد تو قربت خداوند میجویند و با خداوند پیمان نهاده اند که خون تو بخاك ريزندواگر از دست ایشان بسلامت جستی هم خداوند

ص: 301


1- مقصود تنك زبن است که در زیر شکم اسب و استر محکم کنند.
2- و یرفصون قولك و يستصرخوني عليك. نهج حديدی ج2 ص 32 طبع مصر.

بدست دیگری از دوستان خود ترامقتول خواهد ساخت و اکنون من ترا بیم میدهم وحذر می فرمایم دانسته باش که خداوند ترا ماخوذ میدارد و بخون ولیّ خود و خلیفه خود قصاص می فرماید، چه در حق او ظلم کردی و طغیان ورزیدی و در یوم دار خصومت بنهایت بردی و با نصال خدنگ و سنان خطّی و حسام یمانی اوداج واحشای او را قطع نمودی با این همه دوست نمیدارم که بدست من کشته شوی چه در هر جای باشی خداوند ترا ایمن نگذارد و این کین از تو بخواهد پس از این هنگامه کناری گیر و سلامت خویش را دست باز مده، محمّد بن ابی بکر چون نامیده معویه و عمرو بن العاص را قرائت کرد در پاسخ معويه بدینگونه نگاشت :

أما بعد فقد أتاني كتابك تذكر من أمر عثمان أمراً لاأعتذر إليك منه و تأمرني بالتنحیّ عنك كأنّك لی ناصح و تخوّ فنی بالحرب كأنّك علىّ شفيق وأنا أرجو أن تكون الدائرة عليكم وأن يخذلكم الله في الواقعة وأن ينزل بكم الذلّ و أن تولوا الدبر فان يكن لكم الأمر في الدنيا فكم لعمري من ظالم قد نصرتم و کم من مؤمن قد قتلتم ومثّلتم به و إلى الله المصير وإليه تردّ الأُمور وهو أرحم الراحمين والله المستعان علی ما تصفون میگوید مکتوب تو بمن آمد از آنچه از امر عثمان باد کردی بنزديك تو اقامت عذر نخواهم فرمودو برائت ذمت نخواهم جست و اینکه مراچون برادری مهربان از در پند و موعظت بیرون شدی و از مبارزت و مقاتلت بيم دادی آرزومند چنانم که حرب بر کرد تو پره زند و خداوند ترا در این محاربت ذلیل وزبون سازد تا پشت با جنگ دهی وروی بهزيمت نهی و اگر کار دیگر گونه شود و نصرت ترا افتدقسم بجان من چه بسیار ظالم را که شما نصرت کردید و چه بسیار مؤمنراکه بکشتيد ومثله نمودید همانا فرمان خداوند راست و بازگشت امور بسوی اوست و او رحم کننده و یاری دهنده است و این نامه را نیز در پاسخ عمرو بن العاص رقم کرد:

أما بعد فقد فهمت كتابك وعلمت ماذكرت وزعمت أنّك لاتحبّ أن يصيبنی منك ظفر فأشهد بالله إنّك لمن المبطلين و زعمت أنّك لى ناصحو أقسم أنّك عندی طنین و زعمت أنّ أهل البلد قدر فضونی و ندموا على اتّباعی فاوُلئك حزبك و حزب

ص: 302

الشيطان الرجيم و حسبنا الله ربّ العالمين و توكلّت على الله العزيز الرحيم ربّ العرش العظيم .

میگوید: از آنچه در مکتوب خود رقم کردی مکشوف داشتم و بدانستم چنان باز نمودی که دوست نمیداری که از تو مرا آسیبی رسد شهادت میدهم با خدای که این سخن بكذب کردی و دیگر باز نمودی که مرا ناصحي شفيق باشی سوگند باخدای که تو در نزد من دروغزن و بخیانت متهمی و گمان کردی که مردم این بلد فرمان مرافرو گذاشتند و از متابعت من پشیمانی گرفتند آنان که بر این عقیدتند لشكر توولشکر شیطانند خداوند مرا در دفع بلیات کافی است که من اتكال بحضرت او میجویم که خداوند عزیز رحیم و پروردگار عرش عظیم است چون محمّد بن ابی بكر از جواب نامه معويه وعمرو بن العاص بپرداخت بدین رقم نامه بحضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) نگاشت :

أما بعد يا أمير المومنين فانّ العاصى بن العاص قد نزل: أدانی مصر و اجتمع إليه من أهل البلد كلّ من كان يرى رأيهم و هو في جيش جرّار و قدر أيت ممّن في قبلي بعض الفشل فان كان لك في أرض مصر حاجة فأمددني بالأموال والرجال . عرض کرد که پسر عاص یعنی عمرو عاص بزه کار نزديك بمصر فرود شد و لشکرگاه کرد و بسیار کس از مردم مصر که با او دل یکی داشتند و هوای او میجستند با او پیوستند اینك بالشکری انبوه ساخته جنگ است و چند که مینگرم جماعتی که با من حاضرند بیشتر دستخوش هول و هراس و پای بست کسل وفشل اند اگر مملکت مصر را باید از دست فرونگذاشت مرا بمال ومرد مدد فرمای.

آنگاه نامه عمرو بن العاص و معویه را که بدو نگاشته بودند در مکتوب خود طومار کرده ارسال حضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) داشت و مسرعی سبك سير بحضرت آورد در زمان أمير المومنین (علیه السّلام) کتاب او را بدینگونه جواب نگاشت :

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِی رَسُولُکَ بِکِتَابِکَ تَذْکُرُ أَنَّ اِبْنَ الْعَاصِ قَدْ

ص: 303

نَزَلَ أَدَانِيَ مِصْرَ فِي جَيْشٍ جَرَّارٍ وَ إِنَّ مَنْ كَانَ عَلَى مِثْلِ رَأْيِهِ قَدْ خَرَجَ إِلَيْهِ وَ خُرُوجُ مَنْ كَانَ عَلَى رَأْيِهِ خَيْرٌ لَكَ مِنْ إِقَامَتِهِ عِنْدَكَ وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ قَدْ رَأَيْتَ مِمَّنْ قِبَلَكَ فَشَلاً فَلاَ تَفْشَلْ وَ إِنْ فَشِلُوا حَصِّنْ قَرْيَتَكَ وَ اُضْمُمْ إِلَيْكَ شِيعَتَكَ وَ أَوِّلِ(1) اَلْحَرَسَ فِي عَسْكَرِكَ وَ اُنْدُبْ إِلَى اَلْقَوْمِ كِنَانَةَ بْنَ بِشْرٍ اَلْمَعْرُوفَ بِالنَّصِيحَةِ وَ اَلتَّجْرِبَةِ وَ اَلْبَأْسِ وَ أَنَا نَادِبٌ إِلَيْكَ اَلنَّاسَ عَلَى اَلصَّعْبِ وَ اَلذَّلُولِ فَاصْبِرْ لِعَدُوِّكَ وَ اِمْضِ عَلَى بَصِيرَتِكَ وَ قَاتِلْهُمْ عَلَى نِيَّتِكَ وَ جَاهِدْهُمْ مُحْتَسِباً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ وَ إِنْ كَانَ فِئَتُكُ أَقَلَّ اَلْفِئَتَيْنِ فَإِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى يُعِينُ اَلْقَلِيلَ وَ يَخْذُلُ اَلْكَثِيرَ وَ قَدْ قَرَأْتُ كِتَابَ اَلْفَاجِرَيْنِ اَلْمُتَحَابَّيْنِ عَلَى اَلْمَعْصِيَةِ وَ اَلْمُتَلاَئِمَيْنِ عَلَى اَلضَّلاَلَةِ وَ اَلْمُرْتَبِئَيْنِ فِي اَلْحُكُومَةِ وَ اَلْمُتَكَبِّرَيْنِ عَلَى أَهْلِ اَلدِّينِ اَلَّذِينَ اِسْتَمْتَعُوا بِخَلاَقِهِمْ كَمَا اِسْتَمْتَعَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ بِخَلاَقِهِمْ فَلاَ يَضُرَّنَّكَ إِرْعَادُهُمَا وَ إِبْرَاقُهُمَا وَ أَجِبْهُمَا إِنْ كُنْتَ لَمْ تُجِبْهُمَا بِمَا هُمَا أَهْلُهُ فَإِنَّكَ تَجِدُ مَقَالاً مَا شِئْتَ وَ اَلسَّلاَمُ

میفرماید مکتوب تو بدست فرستاده تو بمن آمد رقم کردی که عمر و بن العاص با لشکری بزرگی بنزدیکی مصر فرود آمد و مردم مصر آنانکه بر طربق او بودند نزديك او شتافتند همانا بیرون شدن این چنین مردم بنزديك او از بهر تو سودی بود چه اقامت مردم منافق در نزد تو موجب زبان گردد و باز نمودی که آن لشكر که در نزد تست ترسنده و بيمناکندتو بيمناك مباش و اگر ایشان را هول و هراسیست لشکر گاه خویش را محکم بدار و دیده بانان و جاسوسان بر گمار و از آن مردم که

ص: 304


1- چنین است در نسخ و صحيح وأذک ، است یعنی : ديده بانان بر گمار

مطمئن خاطری بنزد خویش حاضر کن آنگاه كنانة بن بشر را که مردی با اصابت رای وحصافت عقل و کثرت تجربت وشدت باس است با جماعتی از ابطال رجال قتال دشمنرا پذیره فرست من نیز مردم را باستمداد تو میخوانم و بر پشت افراس تازی واجمال صعب وذلول بسوی تو گسیل میدارم.

هان ای محمّد در محاربت اعدا شکیبائی میکن وقتال از در بصیرت و رویّت میده و با نیت صافی طریق جهاد میسپار و اجر خویش از خداوند جل جلاله ميخواه و باك مدار اگر سیاه تو از لشکر دشمن کمتر باشد چه بسیار افتد که خداوند قادر قلیل را منصور کند و کثير را مقهور فرمايد همانا کتاب این دو فاجر را که دوستدار معصیت و طلبکار ضلالت و خاین حکومت و منکر شریعتند قرائت کردم این فاجران ناچارند که از طبیعت و خليقت خویش تمتّع جویند چنانکه پیشینیان ایشان بهره و نصیبۀ خویش از خليقت خویش بر گرفتند و تر اتهویل و تهدید ایشان زیانی نرساند پس دعوت ایشانرا چنانکه سزای تست اجابت کن اگر چند دعوت ترا چنانکه سزاوار ند اجابت نکنند تو بدانسخن که همی خواهی دست یابی .

چون أمير المؤمنين (علیه السّلام) این مکتوب بنگاشت عبدالله بن قُعین را که حامل كتاب محمّد بن ابی بکر بود پیش خواست و اورا سپرد و فرمان کرد تا بقدم عجل و شتاب باز مصر شود و جواب مكتوب محمّد برساند آنگاه فرمان کرد تا مردمان در مسجد جامع فراهم شدند پس بر منبر صعود داد و خدایر اسپاس و ستایش بگفت ورسول را درود فرستاد آنگاه فرمود :

أَمَّا بَعْدُ فَهَذَا صَرِيخُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ وَ إِخْوَانِكُمْ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ قَدْ سَارَ إِلَيْهِمُ اِبْنُ اَلنَّابِغَةِ عَدُوُّ اَللَّهِ وَ عَدُوُّ مَنْ وَالاَهُ وَ وَلِيُّ مَنْ عَادَى اَللَّهَ فَلاَ يَكُونَنَّ أَهْلُ اَلضَّلاَلِ إِلَى بَاطِلِهِمْ وَ اَلرُّكُونِ إِلَى سَبِيلِ اَلطَّاغُوتِ أَشَدَّ اِجْتِمَاعاً عَلَى بَاطِلِهِمْ مِنْكُمْ عَلَى حَقِّكُمْ فَكَأَنَّكُمْ بِهِمْ قَدْ بَدَءُوكُمْ وَ

ص: 305

إِخْوَانَكُمْ بِالْغَزْوِ فَاعْجَلُوا إِلَيْهِمْ بِالْمُوَاسَاةِ وَ اَلنَّصْرِ عِبَادَ اَللَّهِ إِنَّ مِصْرَ أَعْظَمُ مِنَ اَلشَّامِ خَيْراً وَ خَيْرٌ أَهْلاً فَلاَ تُغْلَبُوا عَلَى مِصْرَ فَإِنَّ بَقَاءَ مِصْرَ فِي أَيْدِيكُمْ عِزٌّ لَكُمْ وَ كَبْتٌ لِعَدُوِّكُمْ اُخْرُجُوا إِلَى اَلْجَرَعَةِ وَ اَلْجَرَعَةُ بَيْنَ اَلْحِيرَةِ إِلَى اَلْكُوفَةِ لِنَتَوَافَى هُنَاكَ كُلُّنَا غَداً إِنْ شَاءَ اَللَّهُ.

فرمود ایجماعت اينك عبدالله بن قُعين است که از قبل محمّد ابن ابی بکر و از جانب برادران شما از اهل مصر برای استعانت و استمداد بدینجا شتافته همانا عمرو بن العاص که خدایرا دشمن است و دشمن است کسی را که خدا را دوست دارد و دوست دارد کسی را که خدایرا دشمن دارد با لشکری جرار بجانب مصر تاختن کرده سزاوار نیست که اهل ضلالت وغوایت و عبده اصنام و طواغيت بر باطل خویش استوارتر و پایدارتر باشند تا شما برحق خویش و برادران خود را دست باز دارید تا پایمال هلاك و دمار باشند هم اکنون شتاب گیرید و تعجیل کنید و برادران خودرا نصرت فرمائید و بدانید که مصر از در سود وسكنه از شام عظیم تر است پس رها مکنید که بر مصر دست یابند زیرا که مصر چند که در تحت فرمان شماست موجب عزت شماست و ذلت دشمن شما لاجرم فردابگاه بجمله در ارض جَرعه (1) حاضر شویدتا ساختۀ سفر مصر گردید .

و روز دیگر بامدادان أمير المؤمنين (علیه السّلام) بزمين جرعه آمد و تا نیمه روز بود مردم کوفه از سفر مصر توانی وتراخی جستند و کمتر از ضدتن بیرون شدند لاجرم أمير المومنین (علیه السّلام) با شهر مراجعت فرمود و اشراف قبايل وسرهنگان سپاه را طلب. فرمود و ایشان هنگام شام در باب قصر که سرای امیر المومنین (علیه السّلام) بود حاضر شدند علی (علیه السّلام) اجازت کرد تا در آمدند و از پای بنشستند و آنحضرت سخت غمگین و حزین بود . .

ص: 306


1- جرعه : بالتحريك: موضعی است نزديك كوفه .

فَقالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا قَضَی مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ وَ ابْتَلَانِی بِکُمْ أَیَّتُهَا الْفِرْقَهُ الَّتِی لَا تُطِیعُ إِذَا أَمَرْتُهَا وَ لَا تُجِیبُ إِذَا دَعَوْتُهَا لَا أَبَا لِغَیْرِکُمْ مَا ذَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِکُمْ وَ الْجِهَادِ عَلَی حَقِّکُمْ الْمَوْتُ خَیْرٌ مِنَ الذُّلِّ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لِغَیْرِ الْحَقِّ وَ اللَّهِ إِنْ جَاءَنِی الْمَوْتُ وَ لَیَأْتِیَنِّی فَلَیُفَرِّقَنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ لَتَجِدُنَّنِی لِصُحْبَتِکُمْ قَالِیاً أَ لَا دِینٌ یَجْمَعُکُمْ أَ لَارحَمِهٌ تَغِیظُکُمْ (1)أَ لَا تَسْمَعُونَ بِعَدُوِّکُمْ یَنْتَقِصُ بِلَادَکُمْ وَ یَشُنُّ الْغَارَهَ عَلَیْکُمْ أَ وَ لَیْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِیَهَ یَدْعُو الْجُفَاهَ الطَّغَامَ الظَّلَمَهَ فَیَتَّبِعُونَهُ عَلَی غَیْرِ عَطَاءٍ وَ لَا مَعُونَهٍ فَیُجِیبُونَهُ فِی السَّنَهِ الْمَرَّهَ وَ الْمَرَّتَیْنِ وَ الثَّلَاثِ إِلَی أَیِّ وَجْهٍ شَاءَ ثُمَّ أَنَا أَدْعُوکُمْ وَ أَنْتُمْ أُولِی النُّهَی وَ بَقِیَّهُ النَّاسِ فَتَخْتَلِفُونَ وَ تَفْتَرِقُونَ عَنِّی وَ تَعْصُونِّی وَ تُخَالِفُونَ عَلَیَّ. َ

فرمود سپاس خاص خداوند است که امر مستور قضا را بدست قدر آشکار ساخت و مرا بصحبت شما ممتحن داشت ایجماعتی که فرمان مرا اطاعت نمیفرمائید ودعوت مرا اجابت نمیکنید شما را با این توانی و تراخی نمیریبد که بنصرت دین وجهاد در طلب حق انتظار برید مرگ از آن زندگی بهتر است که جز در راه حق رهينه ذلت باید بود سوگند با خدای اگر مرگ بر من در آید و در میان من و شما جدائی افکندمی بینید مرا که از صحبت شما کمال کراهت دارم آیا شمارا دینی نیست که در دفع دشمن جنبش دهد آیا مهر و حفاوتی در نهاد شما نیست که شمارا بخشم آورد مگر می شنوید که دشمن شما از بلاد شما بکاست و نهب و غارت در مملکت شما بپراکند

ص: 307


1- «الاحمية تغضبكم»خ ل یعنی آباغیرت در شما نیست که شما را بخشم آورد.

آیا شگفتی نیست که معويه جماعتی از مردم خوار مایه شام رادر هم آورد و بی اینکه عطائی کند و خویشتن اعانتی نماید امر اور اطاعت کنندو دعوت او را اجابت نمایند و در هر سال یکباره و دوباره و سه باره بهر چه فرمان دهد فرمانپذیر باشند و من شما را میخوانم و حال آنکه شما صاحبان خرد و شناختگان قومید بر طریق عصیان من میروید و از من کناره میگیرید و مخالفت میکنید .

چون أمير المومنين (علیه السّلام) سخن بدينجا آورد مالك بن کعب الارحبيّ بپای خاست و عرض کرد يا أمير المؤمنين مردم را با من روان کن تا بجانب مصر کوچ دهم همانا اجر وثواب جز با قدام در کارهای سخت و صعب بدست نشود پس روی بمردم آورد و گفت ايجماعت از خدا بترسید و امام خویش را فرمانپذیر باشید و دعوت اورا اجابت کنید و با دشمنان دین طریق جهاد سپرید دیگر باره گفت يا أمير المؤمنين اینك من حاضرم و کوچ میدهم .

پس اميرالمؤمنين غلام خویش سعدرا بفرمود تا مردمانرا منادی کرد که با مالك بن کعب بجانب مصر كوچ دهید مردمانرا از سفر مصر كراهتی تمام بود یکماه بیش و کم سپری شد تا در ظاهر کوفه دوهزار تن بر مالك بن کعب انجمن گشت پس أمير المؤمنين(علیه السّلام) بلشکرگاه ایشان آمد و بر آن جماعت نظاره کرد و فرمود طريق مصر پیش دارید و روان شويدلكن شما اینقوم را دیدار نخواهید کرد تا کار ایشان یکسره شود پس مالك بن کعب با آنجماعت روان شد .

اما از آنسوی چون مكتوب أمير المؤمنين (علیه السّلام) محمد بن ابی بکر رسید در زمان فرمانداد تاجماعتی که او را فرمان پذیر بودند حاضر شدند پس بر پای خاست و این خطبه قرائت کرد.

فحمد الله و أثنى عليه ثمّ قال أمّا بعد يا معاشر المسلمين فانّ القوم الذين كانوا ينتهكون الحرمة ويغشون أرض الضلالة قد نصبوا لكم العداوة وساروا إليكم بالجنود فمن أراد الجنّة والمغفرة فليخرج إلى هؤلاء فليجاهدهم في الله انتدبوا رحمكم الله مع كنانة بن بشر و من يجيب معه من كندة ثم ندب معه الفي رجل .

ص: 308

بعد از سپاس و ستایش خداوند گفت ایجماعت مسلمانان بدانید که عمرو بن العاص و سپاه او که هتك حرمت اسلام کرده اند و در ضلالت وغوايت فرو شده اند خصمی خویش را از بهر شما استوار ساختند و بالشکری جرار بجانب شما تاختند آنکس که بهشت خدای را خواهد و آمرزش اورا طلبد باید بدفع ایشان بیرون شود و با ایشان در راه خدا جهاد کند هم اکنون كنانة بن بشر و آنکس که از آل کنده او را اجابت کرده بیرون شود چون سخن بپای آورد مسلمانان ساخته جنگ شدندو دو هزار تن از ابطال رجال با كنانة بن بشر بیرون شدند و محمّد نیز بادوهزار مرد لشکری بجای مانده از قفای او همی بود و کنانه بمقدمه برفت و از آنسوی عمرو بن العاص چون این بدانست پذیره جنگی کنانه را فوجی از لشکر بیرون فرستاد کنانه چون شیر شرزه بر ایشان تاخت وجماعتی را با سیف و سنان از اسب در انداخت و آنکس که زنده ماند هزیمت شد واز جنگ روی بر تافت و عنان زنان تا نزد عمرو بن العاص بشتافت عمرو برای جنگ کنانه چند فوج از پس یکدیگر روان داشت و همگان بعضی کشته و بعضی شکسته شدند وهزيمتيان بعمروعاص پیوستند.

عمرو چون این بدید کس بمعوية بن خديج فرستاد و او از لشکرگاه خویش با انبوهی از لشکر جنبش کرد و با عمر و پیوسته شد و هر دو لشكرهمگروه آهنگ کنانه کردند کنانه چون این بدید از اسب پیاده شد و گفت: « وما كان لنفس أن تموت إلّا باذن الله كتاباً مؤجّلا» ، هیچ نفس را مرگ فرا نرسد الاآنکه اورایومی معلوم واجلى محتوم است ولشکر خود را فرمان کرد تا پیاده شدند و شمشيرها بکشیدند پس کنانه چون شیر دیوانه از چپ و راست همی زد و همی کشت و مردم او نیزدل ازجان بر گرفتند ورزم دادند چندانکه کنانه شهید شد و مردم او نیز بیشتر کشته شدند و مجروح و مطروح افتادند چون عمروعاص از کار کنانه بپرداخت آهنگ محمّد بن ابی بکر کرد سپاه محمّدچون شهادت كنانه و قتل مردم اورا بدانستند سخت بترسیدند و از گرد محمّد بپراکندن محمّد چون این بدید ناچار از پیش روی لشکر دشمن باز پس شد و يكتنه ازین کوی بدانكوی همی رفت تا خویشتن را بخرابه افکند و در

ص: 309

بیغوله بنشست .

عمرو بن العاص همی بشتافت تا بفسطاط در آمد و معوية بن خديج در طلب محمّد هميرفت ناگاه در قارعه طریق با چند گبران بازخورد و باز پرس کرد که هیچکس متفكرانه بر شما گذشت؟ گفتند نگذشت یکتن از ایشان گفت من در این خرابه عبور دادم تنی را در بیغوله نشسته دیدم معوية بن خديج گفت ««هوهو ورب الكعبة» اوست اوست قسم بخدای کعبه پس داخل شدند درآنخرابه محمّد راماخوذ داشته بر آوردند محمّد سخت تشنه بود چنانکه بیم میرفت که از عطش جان بدهد پس او را در فسطاط نزديك عمرو بن العاص کشان کشان همیبردند برادرش عبدالرحمن بن ابی بکر که در جيش عمرو بن العاص میزیست چون این بدانست بر جست و گفت لاوالله هرگز نمیگذارم برادر مرادست بگردن بسته مقتول سازند و با عمرو بن العاص گفت کس بفرست و معوية بن خدیج را فرمان کن تادست از قتل او کشیده بدارد و او را بمن سپارد .

عمرو بن العاص معوية بن خدیج را پیام داد که محل را بسلامت باز گذار معويه در جواب گفت مگر كنانة بن بشر پسرعم من نبود که در میدان مقاتلت کشته گشت و هیچکس نپرسید که او کیست و از کجاست هیهات که من محمّد را بگذارم ساعتی زنده بماند چیست شمارا که از کافران نیکو میگوئید و برائت نمیجوئید اینوقت محمّد گفت مرا شربتی آب دهید معاوية بن خديج گفت خداوند مرا سیراب نکناد اگر من ترا قطره از آب بچشانم نه شما آنانید که آب بر روی عثمان بیستید واورا روزه دار و مُحرم بكشتید آنگاه خداوند او را از رحیق مختوم سقایت کرد سوگند با خدای ای پسر ابو بکر ترا تشنه میکشم تا خداوند ترا از شراب جهنم که حميم وغسلين است سقایت کند .

محمّد گفت ای پسر زن یهودیه نسّاجه این اختيار نه ترا و نه عثمانراست خداوند دوستان خود را سیراب میدارد و دشمنانشراتشنه میگذارد و از آن دشمنان توواقران

ص: 310

تست و دوستان تست سوگند با خدای اگر مرا ساختگی کار بود و شمشیر من بامن بود ترا این مایه جرئت و جسارت بدست نمیشد مویه گفت میدانی با توچه صنعت پیش خواهم داشت تورا در شکم این حمار مرده جای میدهم و آتش در میزنم محمّد گفت اگر چنین کنی شگفتی نباشد شما دوستان خدایرا فراوان از ینگونه گزند کرده اید سوگند با خدای که بر من روشن است که این آتش را که تو را بدان بیم میدهی خداوند بر من بردوسلام کند چنانکه بر ابراهیم خلیل کرد و بر شما و دوستان شما چنان کند که بر نمرود و دوستان نمرود کرد و نیز امید میرود که خداوند ترا و امام تو معوية بن ابی سفیان را و این مرد را که عمرو بن العاص است باتش جهنم بسوزاند.

معوية بن خدیج گفت ای پسر ابوبکر من ترااز در ظلم وستم نمیکشم بلکه خون عثمان بن عفان خواهم کشت محمّد گفت تو کیستی و از عثمان چندگوئی عثمان مردی بود که کار بجوروستم کرد و فرمان خدای و احکام کتاب خدایرا دیگر گونه ساخت و كافر شد چنانکه خداوند فرماید « وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ »(1) چون عثمان کافر وظالم و فاسق شد پس ما اعمال او را بر او بر شمردیم و فرمان دادیم که خویشتن را از خلافت خلع کند از ما نپذیرفت لاجرم کشت او را آنکس که کشت ، معوية بن خدیج را چون با اقامت حجت او جای سخن نماند و با مناظره و محاورۀ او پای نداشت خشمگین گشت و پیش شد و گردن او را با تیغ بزد و جسد او را در شکم حمار مرده جای داد و آتش درزد و پاك بسوخت .

حدیث کرده اند که چون این خبر بعايشه رسید به بهاهای بگریست ودر قنوت هر نماز بمعوية بن ابی سفیان و عمرو بن العاص و معوية بن خديج. لعن فرستاد و از پس قتل محمّد بر ذمت، نهاد چند که زنده باشد گوشت کباب نخورد. و پسر محمّد که قاسم نام داشت و عیال اورا بسرای خویش آورد و با خویشتن همی داشت در خبر است :

ص: 311


1- سوره مائده آیات 44 و45 و47.

که وقتی مادر محمّد اسما بنت عمیس در سرای ابو بکر بود یکشب در خواب دید که ابوبكر سر و ریش خود را خضاب کرده و جامه سفید پوشیده! بامدادان عایشه را از خواب خویش آگهی داد عایشه بگریست و گفت خضاب ابی بکر خون اوست وسلب سفید کفن اوست همانا پدر من کشته خواهد شد این وقت رسول خدای در آمد و عایشه راگریان دیدو از قصه آگهی یافت فرمود ابو بکر کشته نمیشود لكن اسماء بنت عمیس فرزندی می آورد که محمّد نام دارد و خداوند او را بر کافران و منافقان بمخاصمت ومحاربت میگمارد.

گویند معوية بن خديج عليه اللعنه همواره على (علیه السّلام) را بناستوده یاد میکردوسب مینمود در زمان خلافت معویه یکروز در مسجد مدینه امام حسن(علیه السّلام) او را دیدار کرد فرمود ایمعويه شنیده ام که أمير المومنین راسب میکنی اگر او را در روز قیامت به بینی اگر چه گمان نمیکنم که به بینی هر آینه می بینی که ساقهای مبارکش از جامه عریانست و بر روی امثال تو میزند و از حوض کوثر میراند بدانسان که شتران غریب را از دور میزنند و میرانند.

اکنون با سر سخن آئیم چون مالك بن کعب بادو هزار تن مرد لشکری از کوفه بجانب مصر راه بر گرفت و پنج منزل براند حجّاج بن غُزيّة الانصاری از مصر برسید و او را گفت من حاضر بودم وقتل محمّد وحرق اورا دیدار کردم و از جانب دیگر عبدالرحمن بن المسيب که از جواسيس وعيون على (علیه السّلام) بود از شام بحضرت أمير المومنین شتافت و عرض کرد که از شام بیرون نشدم تا گاهی که از عمر و بن العاص بشارت آوردند بفتح مصر وقتل محمّد بن ابی بکر و نیز عرض کرد که مردم شام را هرگز چنین شادکام ندیدم که از قتل محمّد شاد کام شدند .

فقال عليّ : «أما إنّ حزننا على قتله على قدر سرورهم به لا بل يزيد أضعافاً ، فرمود حزن مادر قتل محمّد باندازه سرور ایشان است بلکه حزن ما دو چندان سرور ایشان است آنگاه کس فرستاد ومالك بن کعب را باز خواند تا بجانب كونه مراجعت کرد ودر مصیبت محمّد سخت غمنده و محزون بود چندانکه حزن و اندوه از دیدار مبارکش

ص: 312

پدیدار بود پس در میان جماعت بپای خاست و این خطبه قرائت کرد:

فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَلاَ وَ إِنَّ مِصْرَ قَدِ اِفْتَتَحَهَا اَلْفَجَرَةُ أَوْلِيَاءُ اَلْجَوْرِ وَ اَلظُّلْمِ اَلَّذِينَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اَللَّهِ وَ بَغَوُا اَلْإِسْلاَمَ عِوَجاً أَلاَ وَ إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ قَدِ اُسْتُشْهِدَ رَحِمَهُ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ عِنْدَ اَللَّهِ نَحْتَسِبُهُ أَمَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ كَانَ مَا عَلِمْتُ يَنْتَظِرُ اَلْقَضَاءَ وَ يَعْمَلُ لِلْجَزَاءِ وَ يُبْغِضُ شَكْلَ اَلْفَاجِرِ وَ يُحِبُّ سَمْتَ اَلْمُؤْمِنِ وَ إِنِّي وَ اَللَّهِ مَا أَلُومُ نَفْسِي عَلَى تَقْصِيرٍ وَ لاَ عَجْزٍ وَ إِنِّي لِمُقَاسَاةِ اَلْحَرْبِ مُجِدٌّ بَصِيرٌ إِنِّي لَأُقْدِمُ عَلَى اَلْحَرْبِ وَ أَعْرِفُ وَجْهَهُ وَجْهَ اَلْحَزْمِ وَ أَقُومُ بِالرَّأْيِ اَلْمُصِيبِ فَأَسْتَصْرِخُكُمْ مُعْلِناً وَ أُنَادِيكُمْ مُسْتَغِيثاً فَلاَ تَسْمَعُونَ لِي قَوْلاً وَ لاَ تُطِيعُونَ لِي أَمْراً حَتَّى تَصِيرَ اَلْأُمُورُ إِلَى عَوَاقِبِ اَلْمَسَاءَةِ وَ أَنْتُمُ اَلْقَوْمُ لاَ يُدْرَكُ بِكُمُ اَلثَّأْرُ وَ لاَ يُنْقَصُ بِكُمُ اَلْأَوْتَارُ دَعَوْتُكُمْ إِلَى غِيَاثِ إِخْوَانِكُمْ مُنْذُ بِضْعٍ وَ خَمْسِينَ لَيْلَةً فَجَرْجَرْتُمْ عَلَيَّ جَرْجَرَةَ اَلْجَمَلِ اَلْأَسَرِّ وَ تَثَاقَلْتُمْ إِلَى اَلْأَرْضِ تَثَاقُلَ مَنْ لاَ نِيَّةَ لَهُ فِي اَلْجِهَادِ وَ لاَ رَأْيَ لَهُ فِي اِكْتِسَابِ اَلْأَجْرِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْكُمْ جُنَيْدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِيفٌ كَأَنَّمٰا يُسٰاقُونَ إِلَى اَلْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ فَأُفٍّ لَكُمْ .

بعد از حمد و ستایش خداوند فرمود ایها الناس بدانید که فاجر ان وظالمان که از طریق حق بگشتند و اسلام را پشت پای زدند مملكت مصر را بگشودند و محمّد بن ابی بکر را که خداوند او را رحمت کناد شهید ساختند سوگند با خدای که محمّد، انکس بود که همواره چشم رضا بر انتظار قضا داشت کار و کردار خویش راهمه

ص: 313

بپاداش روز جزاکردوفاجرانرا دشمن داشت و مؤمنانرا دو ستار بودو اجر او در حضرت خداوند موجود و مشهود است قسم باخدای که من خویشتن را در امر او مورد شماتت و شناعت نمیدانم چه مقصر نبوده ام وعجزی نداشته ام و برشدايد حرب بینایم و بر اقدام بمقاتلت دانایم همانا شما را بآواز بلند باستعانت طلب کردم و باستغاثت ندا در دادم سخن مرا گوش ندادید و امر مرا اطاعت نکردید چندانکه خاتمت اموربوخامت انجامید شما آن مردم نیستید که بپایمردی شما خونخواهی توان کرد و بر آرزوست یافت چه من شما را دعوت کردم که برادران خویش را نصرت کنید در مدت پنجاه واند شب که شما در پاسخ بانگ خویش را اندر گلو چون شتر دردمندبتغمغم بگردانیدید و گرانی کردید چون کسیکه هرگز آهنگ جهاد ندارد و در طلب اجر وثواب نباشد آنگاه عددی شمرده مضطرب وناتوان فراهم شدید چنانکه گفتی بسوی مرگ رانده میشوید و در روی مرگ نگرانید بزرگ ضجرتی که مرا از شماست، چون سخن بدینجا رسید با تمام حزن و اندوه بسرای خویش شتافت.

و اکنون نسب محمّد بن ابی بکر را از سوی مادر و قربت اورادر حضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) رقم كنيم مكشوف باد که هند دختر عوف بن حارث بن حاطمة بن جریرة بن حمير نخستین در سرای حارث بن حزن الهلالية من بني هلال بن عامر بن صعصه بود و از وی دختران آورد نخستين لبابه کبری که زوجه عباس بن عبدالمطلب بود وأُمّ الفضل کنیت داشت و از عباس شش فرزند آورد نخستین فضل که پدر ومادر بنام او کنیت یافتند پس عباس را ابوالفضل و مادرش را ام الفضل گفتند دویم عبدالله که معروف بابن عباس است سیم قُثم چهارم معبد پنجم عبدالرحمن ششم دختری آورد که ام حبیب نام داشت دختر دویم هند میمونه زوجه رسول خداست که شرح حالش در کتاب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )مرقوم شد دختر سیم لبابه صغری و در اسلام لبابۀ صغری سندی در دست نیست و او مادر خالد بن ولید است چهارم عصماء پنجم نميره ششم هزيلة .

ص: 314

این شش دختر راهند از حارث بن حزن آورد و بعد از حارث بحباله نکاح عمیس بن سعد بن حارث بن تمیم بن کعب بن مالك [بن کعب] بن قحافة بن عامر بن معويه بن زید بن مالك بن نسر بن وهب الخثعميه در آمد و از وی نیز سه دختر آورد نخستین اسماء زوجه جعفر بن ابیطالب (علیه السّلام) که با جعغر بحبشه هجرت نمود و در حبشه از جعفر نه پسر آورد اول عبدالله دويم عون سه دیگر محمّد نام داشت که در هنگام فتح خیبر چنانکه بشرح مرقوم شد در خدمت جعفر بمدينه آمد و بعد از شهادت جعفر ابو بکر بن ابی قحافه اورا ترویج کرد و در حجة الوداع محمّد از وی متولد شد عایشه او را محمّد نام گذاشت و ابوالقاسم کنیت داد آنگاه که محمّد بسن رشد و بلوغ رسید وزن گرفت و پسر آورد پسر او را قاسم نام نهادند بالجمله بعد از وفات ابو بکر اسماء را أمير المؤمنين (علیه السّلام) تزویج بست و از على (علیه السّلام) پسری آورد که یحیی نام داشت اما دختر دویم عمیس سلمی نام داشت و او در سرای حمزة بن عبدالمطلب بود و از حمزه دختری آورد که امامه نامیده میشد و بعد از شهادت حمزه اورا شدّاد بن اُسامه تزویج کرد و از وی دو پسر آورد یکی عبدالله و آنديگر عبدالرحمن و دختر سیم عمیس سلامه نام داشت و او در سرای عبدالله بن کعب خثعمی بود .

اکنون بر سر سخن رویم محمّد بن ابی بکر ربيب أمير المؤمنين على (علیه السّلام) و در خدمت آنحضرت تربیت یافت و در سرای او میزیست و دیندار وزاهد بود بروایت مردم شیعی که سند بجعفر صادق(علیه السّلام) میرسانند گویندمحمّد بحضرت أمير المؤمنين(علیه السّلام) آمد : « وقال لأمير المومنين يوماً من الأيّام ابسط يدك اُبايعك فقال أوما فعلت؟ قال و بسط يده وقال أشهد أنك إمام مفترض طاعتك وأنّ أبي في النار » .

عرض کرد یا أمير المؤمنين دست فراده تا باتو بیعت کنم فرمود مگر بیعت نکردی و دست بگشود پس محمّد تجدید بیعت کرد و گفت شهادت میدهم که تو امام مفترض الطاعه و پدر من ابو بکر که غصب حق تو کرد در آتش جهنم است.

بالجمله محمّد را در حضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) محلی منیع بود چنانکه میفرماید: «محمّد ابني من ظهر ابی بکر»، یعنی محمّد پسر منست از پشت ابی بکر آمده است و محمّد جوانی

ص: 315

نورس بود و در کار حرب وضرب نيك مجرب نبود و این وقت که شهید شد بیست و هشت سال. افزون نداشت از اینجاست که أمير المؤمنين (علیه السّلام) میفرماید :

« وَقَد أرَدتُ تَولِیَهَ مِصرَ هاشِمَ بنَ عُتْبَهَ ، وَلَو وَلّیتُهُ إیّاها، لَما خَلَّی لَهُم العَرصَهَ ، ولا أنهَزَهُم الفُرصَهَ ، بِلا ذمّ لِمُحمّدِ بنِ أبی بکرٍ ، وَلَقَد کان إلیَّ حَبِیبا ، وَکانَ لِی رَبِیبا .

می فرماید همی خواستم که حکومت مصر را با مردی چون هاشم بن عتبه مسلم دارم چه اگر او را امارت دادم میدان جنگ را از برای ایشان خالی نمیگذاشت و فرصت بدست ایشان نمیداد آنگاه میفرماید من که هاشم بن عتبه رابستودم و مدح کردم از بهر نکوهش محمّد نیست زیرا که محمّد حبیب منست دوست خدا و رسول است و مورد نکوهش و ذم نتواند بود و پسر خوانده وربيب منست و او را در کار مصر تقصير وتوانی نبود بلکه عجز و نارسائی نیرومندی بود .

وها شم که ملقب بمر قال بود پسر عتبة ابن ابی وقاص است و عتبه آنکس است که دندان رسول خدای را در یوم احدشکست اماهاشم از خواص شیعیان أمير المؤمنين (علیه السّلام) بود و ماشرح جلادت و شجاعت و قصه شهادت او را در کتاب صفین رقم کردیم مع ام قصه أمير المومنین (علیه السّلام) در شهادت محمّد فراوان محزون بود و این نامه بعبدالله عباس که در اینوقت حکومت بصره داشت نگاشت :

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ سَلَامٌ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ اِفْتُتِحَتْ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَدِ اُسْتُشْهِدَ فَعِنْدَ اَللَّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً وَ عَامِلاً كَادِحاً وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ رُكْناً دَافِعاً وَ قَدْ كُنْتُ حَثَثْتُ اَلنَّاسَ عَلَى لَحَاقِهِ وَ أَمَرْتُهُمْ بِغِيَاثِهِ قَبْلَ اَلْوَقْعَةِ وَ دَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَ جَهْراً وَ عَوْداً وَ بَدْءاً فَمِنْهُمُ اَلْآتِي

ص: 316

كَارِهاً وَ مِنْهُمُ اَلْمُعْتَلُّ كَاذِباً وَ مِنْهُمُ اَلْقَاعِدُ خَاذِلاً أَسْأَلُ اَللَّهَ تَعَالَى أَنْ يَجْعَلَ لِي مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلاً فَوَ اللَّهِ لَوْ لاَ طَمَعِي عِنْدَ لِقَائِي عَدُوِّي فِي اَلشَّهَادَةِ وَ تَوْطِينِي نَفْسِي عَلَى اَلْمَنِيَّةِ لَأَحْبَبْتُ أَلاَّ أَلْقَى مَعَ هَؤُلاَءِ يَوْماً وَاحِداً وَ لاَ أَلْتَقِيَ بِهِمْ أَبَداً عَزَمَ اَللَّهُ لَنَا وَ لَكَ عَلَى تَقْوَاهُ وَ هُدَاهُ إِنَّهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ.

میفرماید مملکت و مصر بدست دشمن گشاده گشت و محمّد بن ابی بکر شهادت یافت و او فرزندی بود از در نصیحت و شفقت حامل رنج و مشقت و شمشیری قاطع ورکنی دافع واجر این مصیبت را از خداوند جل جلاله میخواهم، چندانکه قبل از شهادت او مردمانرا باعانت او تحریص کردم و در پنهان و آشکار و مبتدا و منتها دعوت نمودم که استغاثت او را اجابت کنند فائدتی نبخشيد إلاکاهی که وقت منقضی شد گروهی با تمام کراهت حاضر شدند و جماعتی بدروغ بر خودعلت بستندو ساخته راه نشدند و برخی اور ایکباره دست بازداشتند و جهاد را پشت پای زدند از خداوند میخواهم که مرا ازین جماعت فرجی دهد و کند با خدای اگر مرادر دیدار دشمن طمع شهادت نبود و خویشتن را از بهر مرگ و رسیدن بدان سرای مقرر نفر مودم دوست میداشتم که یکروز با این گروه نبودم و ایشان را دیدار نکردم .

چون این نامه با بن عباس رسید بدینگونه پاسخ فرستاد :

«لعبد الله علىّ أمير المؤمنين من عبدالله بن عباس سلام على أمير المؤمنين و رحمة الله وبركاته أمّا بعد فقد بلغني كتابك تذكر فيه افتتاح مصر وهلاك محمّد بن أبي بكر و أنّك سئلت ربّك أن يجعل لك من رعينك التي ابتليت بها فرجاً ومخرجاً و أنا أسئل الله أن يعلى كلمتك وأن يأتي بما تحبّه عاجلا و أعلم أنّ الله صانع لك ومقرّ دعوتك و كابت عدوّك وأخبرك يا أمير المؤمنين أن الناس ربما قبضوا ثمّ نشطوا فارفق بهم يا أمير المؤمنين و داربهم و منهم واستعن بالله عليهم كفاك الله المهم هو السلام۔

ص: 317

عليك ورحمة الله وبركاته »

میگوید مکتوب تو بمن رسید از فتح مصر وقتل محمّد تذکره فرمودی و از پروردگار خویش سؤال فرمودی که ترا از بيفرمانی رعیت و ابتلای این جماعت فرج و فراغت دهد و من نیز از خداوند مسئلت کردم که کار بکام تو کند و آنچه تو خواهی عطا فرماید واین نیز مکشوف است که خداوند مسئلت ترا باجابت مقرون دارد و دعوت ترا پاسخ دهد و دشمن ترا ذلیل و زبون سازد هم اکنون ترا آگهی میدهم که مردمانرا قبض و بسط فراز آید و در صفت و سجیت گوناگون شوند و با ایشان رفق و مدارا باید کرد پس از خدای استعانت کن که کافی مهماتست و این مکتوبرا بحضرت أمير المومنين(علیه السّلام) انفازداشت و خود نیز از بصره طريق كوفه گرفت و از بهر تعزیت محمّد بن أبي بكر حاضر حضرت شد و أميرالمومنين عليه السلام را تسلیت بگفت.

حدیث کرده اند که عمرو بن الحمق و حجر بن عدی و حارث الأعور و عبدالله بن سبا بعد از شهادت محمّد بن ابی بکر وحزن آنحضرت بر شهادت او بر أمير المومنين (علیه السّلام) در آمدند و عرض کردند يا أمير المومنين در حق ابو بكر وعمر بن الخطاب چه فرمائی أمیر المومنین فرمود آیا از غلبه دشمن برفتح مصروقتل شیعیان من بدست اعدا شما را المی و فرعی رسیده باشد من مکتوبی از بهر شما مرقوم میدارم وشمارا از آنچه پرسش کردید آگهی میدهم و از شما میخواهم که آن مکتوب را از بر کنید و بر شیعیان من قرائت کنید و از آنچه حق مرا ضایع نموده اند باز نمائید واعوان و انصار من باشید و این مکتوب را بدیشان فرستاد :

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ قَرَأَ كِتَابِي مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُسْلِمِينَ : اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ اَللَّهَ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِيناً عَلَى اَلتَّنْزِيلِ وَ

ص: 318

شَهِيداً عَلَى هَذِهِ اَلْأُمَّةِ وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرَ اَلْعَرَبِ يَوْمَئِذٍ عَلَى شَرِّ دِينٍ وَ فِي شَرِّ دَارٍ مُنِيخُونَ عَلَى حِجَارَةٍ خَشِنٍ وَ جَنَادِلَ صُمٍّ وَ شَوْكٍ مَبْثُوثٍ فِي اَلْبِلاَدِ تَشْرَبُونَ اَلْمَاءَ اَلْخَبِيثَ وَ تَأْكُلُونَ اَلطَّعَامَ اَلْجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ تَقْتُلُونَ أَوْلاَدَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ وَ تَأْكُلُونَ أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ سُبُلُكُمْ خَائِفَةٌ وَ اَلْأَصْنَامُ فِيكُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ لاَ يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ إِلاّٰ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ فَمَنَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكُمْ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَبَعَثَهُ إِلَيْكُمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ قَالَ فِي مَا أَنْزَلَ مِنْ كِتَابِهِ هُوَ اَلَّذِي بَعَثَ فِي اَلْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ إِنْ كٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ وَ قَالَ: لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مٰا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ وَ قَالَ: لَقَدْ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ قَالَ: ذٰلِكَ فَضْلُ اَللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ.

پس از ستایش یزدان پاك می فرماید که خداوند محمّد را بدین امت رسول فرستاد تا مردمانرا بترساند و تلقین ایمان فزماید و شما ایجماعت عرب در بدترین دین و ناخوشترين دار بودید و خوابگاه شما بر سنگهای درشت و خازههای(1) خشن و خارهای تن فرسای بود و شما در فراز و فرود ارض آب خبيث می آشامیدید و طعام ناگوار میخوردید و خون یکدیگر را ميريختيد و فرزندان خویش را میکشتید و قطع صله رحم میکردید و اموال یکدیگر را بنهب و غارت میبردید و مسالك را قرین مهالك میداشتيد ومعبود شما بتهای شما بود و با خدای ایمان نیاورديد الاآنکه بیشتر مشرك

ص: 319


1- خازه: بروزن تازه گل سرشته ورسیده را گویند که خشك شود .

بودید پس خداوند برسالت محمّد بر شما منت نهاد و اورا بسوی شما فرستاد چنانکه در کتاب کریم می فرماید پیغمبری از نوع شما بشما فرستادم تا آیات خویش را بر شما مکشوف سازد و شمارا پاك و پاکیزه کند و قرآن و حکمت بیاموزد و در چند جای قرآن مجید این نعمت بزرگی و عطیت عظیم را تذکره فرموده هم ازین مکتوب است که میفرماید:

فَكَانَ اَلرَّسُولُ إِلَيْكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ بِلِسَانِكُمْ فَعَلَّمَكُمُ اَلْكِتَابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ اَلْفَرَائِضَ وَ اَلسُّنَّةَ وَ أَمَرَكُمْ بِصِلَةِ أَرْحَامِكُمْ وَ حَقْنِ دِمَائِكُمْ وَ صَلاَحِ ذَاتِ اَلْبَيْنِ وَ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَمٰانٰاتِ إِلىٰ أَهْلِهٰا وَ أَنْ تُوفُوا بِالْعَهْدِ وَ لاٰ تَنْقُضُوا اَلْأَيْمٰانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهٰا وَ أَمَرَكُمْ أَنْ تَعَاطَفُوا وَ تَبَارُّوا وَ تَبَاشَرُوا وَ تَبَاذَلُوا وَ تَرَاحَمُوا وَ نَهَاكُمْ عَنِ اَلتَّنَاهُبِ وَ اَلتَّظَالُمِ وَ اَلتَّحَاسُدِ وَ اَلتَّبَاغِي وَ اَلتَّقَاذُفِ وَ عَنْ شُرْبِ اَلْخَمْرِ وَ بَخْسِ اَلْمِكْيَالِ وَ نَقْصِ اَلْمِيزَانِ وَ تَقَدَّمَ إِلَيْكُمْ فِيمَا تَلاَ عَلَيْكُمْ أَنْ لاَ تَزْنُوا وَ لاَ تَرْبُوا وَ لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَ اَلْيَتَامَى وَ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَمٰانٰاتِ إِلىٰ أَهْلِهٰا وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي اَلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ اَلْمُعْتَدِينَ فَكُلُّ خَيْرٍ يُدْنِي إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ يُبَاعِدُ مِنَ اَلنَّارِ أَمَرَكُمْ بِهِ وَ كُلُّ شَرٍّ يُدْنِي إِلَى اَلنَّارِ وَ يُبَاعِدُ مِنَ اَلْجَنَّةِ نَهَاكُمْ عَنْهُ فَلَمَّا اِسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ مِنَ اَلدُّنْيَا تَوَفَّاهُ اَللَّهُ إِلَيْهِ سَعِيداً حَمِيداً فَيَا لَهَا مُصِيبَةً خَصَّتِ اَلْأَقْرَبِينَ وَ عَمَّتْ جَمِيعَ اَلْمُسْلِمِينَ مَا أُصِيبُوا قَبْلَهَا بِمِثْلِهَا وَ لَنْ يُعَايِنُوا بَعْدَهَا أُخْتَهَا .

میفرماید پس رسول خدای بشری بود مانند شما و با لغت ولسان شما بر شما

ص: 320

در آمد و قرآن و حکمت بیاموخت و بفرایض و سنن آموزگاری کرد و شما را مامور داشت بحفاوت و رعایت خویشاوندان و ناریختن خونهای ناحق و اصلاح ذات البين وادای امانات وبوفای عهود و نشکستن پیمانها و سوگندها و نیز شمارا امر فرمود که مردمان طریق مهربانی و عطوفت سپريد و از برّ وبذل مضايقت نکنید و ابواب شفقت ورحمت مسدود مدارید و همچنان شمار! منهی داشت از نهب و غارت و از ظلم و حسد بغی و تهمت وشرب حرام و کم آوردن کیل و میزان و همچنان شما را بحكم قرآن نهی فرمود که زنا مکنید و ربا مخورید و اموال ایتام را مأخون مدارید و امانات را اهلش بازسپارید و فساد و تباهی در ارض میکنید و ستمكاره مباشید که خداوندستمکاران را دوست نمیدارد چون بر این جمله روید باجنت نزديك شوید و از آتش دورمانید چون از این طریق راه بگردانید از بهشت خدای دور مانید و با دوزخ نزديك شوید پس گامی که رسول خدای مدّت خویش را در اینجہان فاني بکران آورد و برای جاودانی شتافت مصیبت ها و تمام مسلمین بزرگ شدچندانکه مانند آن نه ازین پیش کس شنید [و] نه ازین پس خواهد دید هم ازین مکتوب است که میفرماید :

فَلَمَّا مَضَی لِسَبِیلِهِ تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَ اللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ عَلَی بَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تَعْدِلُ هَذَا الْأَمْرَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَی أَبِی بَکْرٍ وَ إِجْفَالُهُمْ إِلَیْهِ لِیُبَایِعُوهُ فَأَمْسَکْتُ یَدِی وَ رَأَیْتُ أَنِّی أَحَقُّ بِمَقَامِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ مِلَّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فِی النَّاسِ بِمَنْ تَوَلَّی الْأَمْرَ بَعْدَهُ فَلَبِثْتُ بِذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَهً مِنَ النَّاسِ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ تَدْعُو إِلَی مَحْقِ دِینِ اللَّهِ وَ مِلَّهِ مُحَمَّدٍ فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ

ص: 321

ثَلْماً وَ هَدْماً یَکُونُ الْمُصِیبَهُ بِهِمَا عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوَاتِ وِلَایَهِ أُمُورِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ ثُمَّ یَزُولُ مَا کَانَ مِنْهَا کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ وَ کَمَا یَنْقَشِعُ السَّحَابُ فَمَشَیْتُ عِنْدَ ذَلِکَ إِلَی أَبِی بَکْرٍ فَبَایَعْتُهُ وَ نَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاغَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ کَانَتْ کَلِمَهُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ فَتَوَلَّی أَبُو بَکْرٍ تِلْکَ الْأُمُورَ وَ سَدَّدَ وَ یَسَّرَ وَ قَارَبَ وَ اقْتَصَدَ فَصَحِبْتُهُ مُنَاصِحاً وَ أَطَعْتُهُ فِیمَا أَطَاعَ اللَّهَ فِیهِ جَاهِداً.

میفرماید چون رسول خدای بسرای دیگر تحویل داد مردمان طریق منازعت سپردند و در امر خلافت سخن بمخالفت افکندند سوگند با خدای هرگز گمان نمیکردم و بخاطر من راه نمیکرد که بعد از رسول خدا عرب این امر را از اهل بیت بگرداند و مرا دست بازدارند و مرا بیم نداد جز اقتحام و ازدحام مردم بر ابو بكر تا با او بیعت کنند و من دست باز داشتم و با او بیعت نکردم چه مقام محمّد را جز من نمی شایست و امامت این امت را جز من نمیبایست این ببود تا گاهی که نگریستم مردمان حمل دین را از گردن فرو گذاشتند و طریق کفر و ارتداد برداشتند و بیم هميرفت که این دین خدای محوومنسي گردد و ملت محمّد از خاطرهاسترده شوداینوقت بترسیدم که اگر اسلام را نصرت نکنم یکباره خراب شود و این مصیبت افزون از آن بود که حق مرا غصب کردند چه مدت این سلطنت در میان شما روزی چند بیش نیست زیرا که سراب و سحاب را ماند که زود زایل و مرتفع شود لاجرم بنزديك ابو بکر رفتم و با او بیعت کردم و در دفع این احداث اورا نصرت فرمودم و باطل را از بیخ بزدم اگر چند در آرزوی کافران نبود پس ابو بکر در سلطنت خویش استيلا يافت و بتسديد وتشييد امارت خویش پرداخت و در کارها طريق اقتصاد جست و من سخن او را گوش داشتم در امریكه، خدا را اطاعت همی کرد .

ص: 322

وَ مَا طَمِعْتُ أَنْ لَوْ حَدَثَ بِهِ حَدَثٌ وَ أَنَا حَيٌّ أَنْ يُرَدَّ إِلَيَّ اَلْأَمْرُ اَلَّذِي بَايَعْتُهُ فِيهِ طَمَعَ مُسْتَيْقِنٍ وَ لاَ يَئِسْتُ مِنْهُ يَأْسَ مَنْ لاَ يَرْجُوهُ فَلَوْ لاَ خَاصَّةُ مَا كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عُمَرَ لَظَنَنْتُ أَنَّهُ لاَ يَدْفَعُهَا عَنِّي فَلَمَّا اِحْتَضَرَ بَعَثَ إِلَى عُمَرَ فَوَلاَّهُ فَسَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ نَاصَحْنَا وَ تَوَلَّى عُمَرُ اَلْأَمْرَ فَكَانَ مَرْضِيَّ اَلسِّيرَةِ مَيْمُونَ اَلنَّقِيبَةِ حَتَّى إِذَا اِحْتَضَرَ قُلْتُ فِي نَفْسِي لَنْ يَعْدِلَهَا عَنِّي لَيْسَ بِدَافِعِهَا عَنِّي فَجَعَلَنِي سَادِسَ سِتَّةٍ فَمَا كَانُوا لِوِلاَيَةِ أَحَدٍ أَشَدَّ كَرَاهِيَةً مِنْهُمْ لِوِلاَيَتِي عَلَيْهِمْ فَكَانُوا يَسْمَعُونِّي عِنْدَ وَفَاةِ اَلرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أُحَاجُّ أَبَا بَكْرٍ وَ أَقُولُ يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ إِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتَ أَحَقُّ بِهَذَا اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ أَ مَا كَانَ فِينَا مَنْ يَقْرَأُ اَلْقُرْآنَ وَ يَعْرِفُ اَلسُّنَّةَ وَ يَدِينُ بِدِينِ اَلْحَقِّ : فَخَشِيَ اَلْقَوْمُ إِنْ أَنَا وُلِّيتُ عَلَيْهِمْ أَنْ لاَ يَكُونَ لَهُمْ مِنَ اَلْأَمْرِ نَصِيبٌ مَا بَقُوا فَأَجْمَعُوا إِجْمَاعاً وَاحِداً فَصَرَفُوا اَلْوَلاَيَةَ إِلَى عُثْمَانَ وَ أَخْرَجُونِي مِنْهَا رَجَاءَ أَنْ يَنَالُوهَا وَ يَتَدَاوَلُوهَا إِذْ يَئِسُوا أَنْ يَنَالُوهَا مِنْ قِبَلِي ثُمَّ قَالُوا هَلُمَّ بَايِعْ وَ إِلاَّ جَاهَدْنَاكَ فَبَايَعْتُ مُسْتَكْرَهاً وَ صَبَرْتُ مُحْتَسِباً فَقَالَ قَائِلُهُمْ يَا اِبْنَ أَبِي طَالِبٍ إِنَّكَ عَلَى هَذَا اَلْأَمْرِ لَحَرِيصٌ فَقُلْتُ إِنَّهُمْ أَحْرَصُ مِنِّي وَ أَبْعَدُ أَيُّنَا أَحْرَصُ أَنَا اَلَّذِي طَلَبْتُ تُرَاثِي وَ حَقِّيَ اَلَّذِي جَعَلَنِيَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَوْلَى بِهِ أَمْ أَنْتُمْ إِذْ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ وَ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ

ص: 323

فَبُهِتُوا وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ.

میفرماید طمع نبستم و گمانی استوار نداشتم که چون روزگارابوبکر سپری شود امر خلافت را با من باز گذارد و نیز مایوس نشایست بود همانا اگر ابوبکر را با عمر بن الخطاب خاصّةً این مهر و حفاوت نبود گمان میرفت که حق مرا از من دریغ ندارد و منصب خلافت را از من سلب نکند لكن مواضعه و محبت باعمر مانع افتاد پس گاهی که خواست وداع جهان گوید عمر بن الخطاب را حاضر ساخت و ایالت امر را بدو گذاشت و ما ناچار طریق اطاعت ومتابعت سپردیم و اورا سیرتی نیکو و بختی میمون بود گاهی که مدّتش بکران آمد و خواست ازین جهان جای بپردازد مرا بخاطر ميرفت بعداز خود مرا از حق خویش محروم نخواهد و خلافت را از من بدیگر کس رواندارد و این نه چنان بود زیرا که مرا از شش تن يکتن بشمار گرفت و کار بشوری افکند و این جماعت از خلافت من كراهتی بتمام داشتند با اینکه هنگام وفات رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با ابو بکر که پیش آهنگ ایشان بود از در احتجاج بيرون شدم و گفتم ایجماعت قريش ما اهل بیت رسول خدائیم و بدین امر از شما سزاوارتریم چه در میان ماست آنکس که اسرار قرآن بداند و احکام سنت و شریعت بشناسد و بدین حق متدین باشد این کلمات را ناشنیده انگاشتند چه بيم داشتند که چون این کار بر من فرود آید چند که زنده باشند ایشانرا بهره و نصيبه بدست نشود .

لاجرم همگان همدست و هم داستان شدند و امر خلافت را بر عثمان راست کردند و مرا از حق خویش دفع دادند تا این سلطنت را در میان خود دست بدست دهند آنگاه مرا گفتند با عثمان بیعت کن و اگر نه با تو منازعت آغازیم وقتال دهیم تامن ناچار باکمال کراهت بیعت کردم و اجراین ظلم و ستم از خدای خواستم پس یکتن از ایشان گفت ای پسر ابوطالب در طلب خلافت عجب حریص بوده ؟! گفتم شما درين کار از من حریص تر بوده اید چه من ميراث خویش میخواهم و حق خود را که خدا ورسول از بهر من مقرر داشته اند میطلبم و شما بی آنکه صاحب حقی باشید مرا از حق خویش دفع دادید و میان من وحق من حاجز و حایل شدید پس در پاسخ من

ص: 324

بریده زبان و مبهوت شدند چه ایشانرا حجتی بدست نماند لکن بر ظلم بیائیدند چه خداوند ظالمانرا هدایت نکند. هم از این مکتوب است [که میفرماید]:

اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ أَصْغَوْا إِنَائِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِي وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ فَسَلَبُونِيهِ ثُمَّ قَالُوا أَلاَ إِنَّ فِي اَلْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي اَلْحَقِّ أَنْ تَمْنَعَهُ فَاصْبِرْ كَمَداً أَوْ مُتْ أَسَفاً وَ حَنَقاً فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ مَعِي رَافِدٌ وَ لاَ ذَابٌّ وَ لاَ نَاصِرٌ وَ لاَ مُسَاعِدٌ إِلاَّ أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ اَلْمَنِيَّةِ فَأَغْضَيْتُ عَلَى اَلْقَذَى وَ تَجَرَّعْتُ رِيقِي عَلَى اَلشَّجَا وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ اَلْغَيْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ اَلْعَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ اَلشِّفَارِ حَتَّى إِذَا نَقَمْتُمْ عَلَى عُثْمَانَ أَتَيْتُمُوهُ فَقَتَلْتُمُوهُ ثُمَّ جِئْتُمُونِي لِتُبَايِعُونِي فَأَبَيْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَمْسَكْتُ يَدِي فَنَازَعْتُمُونِي وَ دَافَعْتُمُونِي وَ بسطت [بَسَطْتُمْ] يَدِي فَكَفَفْتُهَا وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا وَ اِزْدَحَمْتُمْ عَلَيَّ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّ بَعْضَكُمْ قَاتِلُ بَعْضٍ أَوْ أَنَّكُمْ قَاتِلِيَّ فَقُلْتُمْ بَايِعْنَا لاَ نَجِدُ غَيْرَكَ وَ لاَ نَرْضَى إِلاَّ بِكَ بَايَعْنَاكَ لاَ نَفْتَرِقُ وَ لاَ تَخْتَلِفُ كَلِمَتُنَا فَبَايَعْتُكُمْ وَ دَعَوْتُ اَلنَّاسَ إِلَى بَيْعَتِي فَمَنْ بَايَعَ طَوْعاً قَبِلْتُهُ مِنْهُ وَ مَنْ أَبَى لَمْ أُكْرِهْهُ وَ تَرَكْتُهُ

فَبَايَعَنِي فِيمَنْ بَايَعَنِي طَلْحَةُ وَ اَلزُّبَيْرُ وَ لَوْ أَبَيَا مَا أَكْرَهْتُهُمَا كَمَا لَمْ أُكْرِهْ غَيْرَهُمَا فَمَا لَبِثْنَا إِلاَّ يَسِيراً حَتَّى بَلَغَنِي أَنَّهُمَا قَدْ خَرَجَا مِنْ مَكَّةَ

ص: 325

مُتَوَجِّهَيْنِ إِلَى اَلْبَصْرَةِ فِي جَيْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلاَّ قَدْ أَعْطَانِي اَلطَّاعَةَ وَ سَمِعَ لِي بِالْبَيْعَةِ فَقَدِمَا عَلَى عَامِلِي وَ خُزَّانِ بَيْتِ مَالِي وَ عَلَى أَهْلِ مِصْرِي اَلَّذِينَ كُلُّهُمْ عَلَى بَيْعَتِي وَ فِي طَاعَتِي فَشَتَّتُوا كَلِمَتَهُمْ وَ أَفْسَدُوا جَمَاعَتَهُمْ ثُمَّ وَثَبُوا عَلَى شِيعَتِي مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ فَقَتَلُوا طَاِئفَةً منْهُمْ غَدْراً وَ طَائِفَةً صَبْراً وَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَضِبُوا لِلَّهِ وَ لِي فَشَهَرُوا سُيُوفَهُمْ وَ ضَرَبُوا بِهَا حَتَّى لَقُوا اَللَّهَ صَادِقِينَ فَوَ اَللَّهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنْهُمْ إِلاَّ رَجُلاً وَاحِداً مُتَعَمِّدِينَ لِقَتْلِهِ لَحَلَّ لِي بِهِ قَتْلُ ذَلِكَ اَلْجَيْشِ بِأَسْرِهِ فَدَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ أَكْثَرَ مِنَ اَلْعِدَّةِ اَلَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ وَ قَدْ أَدَالَ اَللَّهُ مِنْهُمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ.

می فرماید ای خداوند باری مرا یاری کن در کیفر قریش چه ایشان خویشاوندی من ببریدند و قطع رحم کردند و کاس آرزوی مراکه سرشار بود وارونه افکندند و منزلت مراکه محلّی منبع و سلطنتی عظیم بود کوچک شمردند و خلافت را که حق من بود و من از هر کس بدان منصب سزاوارتر بودم از من باز گرفتند و گفتند تواند بود که تو دارای این منصب باشی و نیز اگر از تو باز گیرند و دیگر کس متصدی شود ظلمی نخواهد بود اکنون صبر کن اگر چنداندوهناك باشی و اگر نه از درافسوس و دریغ جان در سر این کار کن و مرا درین هنگام دوستی و پشتوانی نبود که به نیروی او دفع دشمن توانم کرد الاّ چند تن اهل بیت من، و من دریغ داشتم که ایشان را بدهان مرگ باز دهم.

لاجرم ازین اندوه که حق مرا تباه ساختند و امت رسول راگمراه نمودند ناچار دل بر شکیب نهادم بدانسان که گفتی پلک چشم بر خار فرو خوابانم و آب .

ص: 326

دهان با غصه گلوگیر در کشم و خشم خویش را فروخورم اگر چند کام را تلختر از حنظل ودل راکاری تر از خنجر بود تا گاهی که شما از اطاعت ، عثمان بگشتید و او را بکشتید پس بر من در آمدید تا با من بیعت کنید و من ابا کردم ورضا ندادم وشما از در منازعت ومدافعت بیرون شدید وهمی دست من بکشیدید و من باز کشیدم و در پایان امر چنان اقتحام وازدحام نمودید که مرا گمان رفت که بعضی بعضی را خواهید کشت و اگرنه مرا پایمال فنا خواهید ساخت اینوقت گفتید با ما بیعت کن که ما اندر جهان جز ترا از بهر این امر نشناسیم و جز بمتابعت تورضا ندهیم و از حضرت تو پراکنده نشویم و اختلاف کلمه بادید نکنیم پس من با شما بیعت کردم و مردم را با بیعت خویش دعوت نمودم و هر کس با تمام رغبت بامن بیعت کرد پذیرفتم و آنکس که ابا کرد ناهموار نگفتم .

و همچنان طلحه و زبیر با تمام رغبت با من بیعت کردند و اگر بیعت مرا مکروه داشتند ایشانرابشایکان(1) دعوت نکردم وحكم نفرموده چنانکه جز ایشان آنکس که بیعت مرا نخواست و متابعت مرا نجست او را نیازردم و رنجه نساختم پس روزی چند برنگذشت که طلحه و زبیر نکث بیعت کردند و عهد مرا بشکستندوطريق مکه گرفتند و از آنجا بالشكر آهنگ بصره کردند و با ایشان مردی کوچ ندادالّا آنکه در چنبر طاعت و بیعت من بود پس در بصره در آمدند و عامل مرا وخازن بيت مال مرا ما خود داشتند و تشتت آراء و اختلاف کلمه در مردمان بادید کردند پس بر شیعیان من حمله نمودند و جماعتی را از درخدیعت بکشتند و گروهی را دست بگردن بسته با تیغ بگذرانیدند و بعضی که خشنودی خدای را تیغ بکشیدند و جهاد کردند هم شهید شدند سوگند با خدای اکریکتن از مسلمانان را این لشکر عمداً شهید میساخت خون تمامت ایشان بر من حلال بود و حال آنکه آنانرا كه مقتول ساختند افزون از آن لشکر بودند که برایشان تاختند پس خداوند ایشانرا کیفر کرد و مردم

ص: 327


1- سایگان بمعنی زور و تحكم و اجبار باشد شیخ ابو الحسن شهید بخارائی گوید : اگر بگروی تو بروز حساب*** مفر مای درو بش را شایگان .

ظالم را قربت ندهد و نصرت نکند هم ازین مکتوبست که فرمايد :

ثُمَّ إِنِّی نَظَرْتُ فِی أَمْرِ أَهْلِ اَلشَّامِ فَإِذَا أَعْرَابٌ أَحْزَابٌ وَ أَهْلُ طَمَعٍ جُفَاهٌ طُغَاهٌ یَجْتَمِعُونَ مِنْ کُلِّ أَوْبٍ مَنْ کَانَ یَنْبَغِی أَنْ یُؤَدَّبَ وَ أَنْ یُوَلَّی عَلَیْهِ وَ یُؤْخَذَ عَلَی یَدِهِ لَیْسُوا مِنَ اَلْأَنْصَارِ وَ لاَ اَلْمُهَاجِرِینَ وَ لاَ اَلتَّابِعِینَ بِإِحْسَانٍ فَسِرْتُ إِلَیْهِمْ فَدَعَوْتُهُمْ إِلَی الطَّاعَهِ وَ الْجَمَاعَهِ فَأَبَوْا إِلاَّ شِقَاقاً وَ فِرَاقاً وَ نَهَضُوا فِی وُجُوهِ اَلْمُسْلِمِینَ یَنْضَحُونَهُمْ بِالنَّبْلِ وَ یَشْجُرُونَهُمْ بِالرِّمَاحِ فَهُنَاکَ نَهَدْتُ إِلَیْهِمْ بِالْمُسْلِمِینَ فَقَاتَلْتُهُمْ فَلَمَّا عَضَّهُمُ السِّلاَحُ وَ وَجَدُوا أَلَمَ الْجِرَاحِ رَفَعُوا الْمَصَاحِفَ یَدْعُونَکُمْ إِلَی مَا فِیهَا فَأَنْبَأْتُکُمْ أَنَّهُمْ لَیْسُوا بِأَهْلِ دِینٍ وَ لاَ قُرْآنٍ وَ أَنَّهُمْ رَفَعُوهَا مَکِیدَهً وَ خَدِیعَهً وَ وَهْناً وَ ضَعْفاً فَامْضُوا عَلَی حَقِّکُمْ وَ قِتَالِکُمْ فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ وَ قُلْتُمْ اقْبَلْ مِنْهُمْ فَإِنْ أَجَابُوا إِلَی مَا فِی اَلْکِتَابِ جَامَعُونَا عَلَی مَا نَحْنُ عَلَیْهِ مِنَ مِنَ اَلْحَقِّ، وَ إِنْ أَبَوْا، كَانَ أَعْظَمَ لِحُجَّتِنَا عَلَيْهِمْ فَقَبِلْتُ مِنْهُمْ، وَ كَفَفْتُ عَنْهُمْ وَ كَانَ اَلصُّلْحُ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ عَلَى رَجُلَيْنِ حَكَمَيْنِ يُحْيِيَانِ مَا أَحْيَى اَلْقُرْآنُ، وَ يُمِيتَانِ مَا أَمَاتَ اَلْقُرْآنُ، فَاخْتَلَفَ رَأْيُهُمَا وَ تَفَرَّقَ حُكْمُهُمَا وَ نَبَذَا حُكْمَ اَلْقُرْآنِ وَ خَالَفَا مَا فِي اَلْكِتَابِ فَجَنَّبَهُمَا اَللَّهُ اَلسَّدَادَ، وَ دَلَّاهُمَا فِی الضَّلَالَهِ فَنَبَذَا حُکْمَهُمَا وَ کَانَا أَهْلَهُ.

میفرماید پس در کار مردم شام نگران شدم که از قبایل عرب مردم جافی و طاغی

ص: 328

که سزاوار تأدیب و تنبیه بودند فراهم شدندودست در دست دادند و حال آنکه نه از مهاجر وانصار بودند و نه در شمار تابعین میرفتند پس بر من واجب افتاد که بسوی ایشان سفر کردم و ایشانرا بطاعت و جماعت دعوت نمودم از من نپذیرفتندو طریق شقاق و فراق گرفتند و با مسلمانان بمبارزت ومقاتلت بیرون شدندلاجرم من دستیاری مسلمانان با ایشان رزم زدم وقتال دادم تا گاهی که قوت جنگ از ایشان برفت و نیروی درنگ نماند پس از در خدیعت قرآنهارا بر سر نیزها افراشته داشتند و شمارا باحكام قرآن دعوت کردند و من شما را آگهی دادم که این قوم اهل دین نیستند و اهل قر آن نباشند این خدیعت و مکیدت از در بیچارگی و ضعف پیش داشتند فریفته نیرنگی ایشان مشوید و ازجنگ ایشان خویشتن داری مکنید از من نپذیرفتند و مرا گفتید دعوت ایشان را اجابت کن باشد که بحكم كتاب خداوند با ما همدست وهمداستان شوند و اگر نه حجت برایشان تمام شود ناچار من از شما پذیرفتم واز جنگ ایشان دست بازداشتم چه شما توانی و تراخي جستید و از فرمان من سر بر تافتید آنگاه کاربر حكمين تقرير یافت بشرط که زنده دارند آنرا که قرآن زنده داشت و بمیرانند آنچه راقرآن مرده انگاشت و این دو کس که ابوموسی اشعری وعمرو بن العاص بودند احکام قرآن را دست باز داشتند و با یکدیگر نیز طریق مخالفت برداشتند لاجرم خداوند ایشانرا از طریق سداد ورشاد دور داشت و در ضلالت وغوایت فرو گذاشت وحكم ایشان از محل قبول ساقط گشت چه جز این را لایق نبودند. هم ازین مکتوبست که میفرماید :

فَانْخَزَلَتْ فِرْقَةٌ مِنَّا فَتَرَكْنَاهُمْ مَا تَرَكُونَا حَتَّى إِذَا عَثَوْا فِي اَلْأَرْضِ يَقْتُلُونَ وَ يُفْسِدُونَ أَتَيْنَاهُمْ فَقُلْنَا اِدْفَعُوا إِلَيْنَا قَتَلَةَ إِخْوَانِنَا ثُمَّ كِتَابُ اَللَّهِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ قَالُوا كُلُّنَا قَتَلَهُمْ وَ كُلُّنَا اِسْتَحَلَّ دِمَاءَهُمْ وَ دِمَاءَكُمْ وَ شَدَّتْ عَلَيْنَا خَيْلُهُمْ وَ رِجَالُهُمْ فَصَرَعَهُمُ اَللَّهُ مَصَارِعَ اَلظَّالِمِينَ فَلَمَّا كَانَ

ص: 329

ذَلِكَ مِنْ شَأْنِهِمْ أَمَرْتُكُمْ أَنْ تَمْضُوا مِنْ فَوْرِكُمْ ذَلِكَ إِلَى عَدُوِّكُمْ فَقُلْتُمْ كَلَّتْ سُيُوفُنَا وَ نَفِدَتْ نِبَالُنَا وَ نَصَلَتْ أَسِنَّةُ رِمَاحِنَا وَ عَادَ أَكْثَرُهَا قَصْداً فَارْجِعْ بِنَا إِلَى مِصْرِنَا لِنَسْتَعِدَّ بِأَحْسَنِ عُدَّتِنَا فَإِذَا رَجَعْتَ زِدْتَ فِي مُقَاتِلَتِنَا(1) عِدَّةَ مَنْ هَلَكَ مِنَّا وَ فَارَقَنَا فَإِنَّ ذَلِكَ أَقْوَى لَنَا عَلَى عَدُوِّنَا فَأَقْبَلْتُ بِكُمْ حَتَّى إِذَا أَظْلَلْتُمْ عَلَى اَلْكُوفَةِ أَمَرْتُكُمْ أَنْ تَنْزِلُوا بِالنُّخَيْلَةِ وَ أَنْ تَلْزَمُوا مُعَسْكَرَكُمْ وَ أَنْ تَضُمُّوا قَوَاصِيَكُمْ وَ أَنْ تُوَطِّنُوا عَلَى اَلْجِهَادِ أَنْفُسَكُمْ وَ لاَ تُكْثِرُوا زِيَارَةَ أَبْنَائِكُمْ وَ نِسَائِكُمْ فَإِنَّ أَهْلَ اَلْحَرْبِ اَلْمُصَابِرُوهَا وَ أَهْلَ اَلتَّشْمِيرِ فِيهَا اَلَّذِينَ لاَ يَنْقَادُوَن مِنْ سَهَرِ لَيْلِهِمْ وَ لاَ ظَمَإِ نَهَارِهِمْ وَ لاَ خَمْصِ بُطُونِهِمْ وَ لاَ نَصَبِ أَبْدَانِهِمْ فَنَزَلَتْ طَائِفَةٌ مِنْكُمْ مَعِي مُعَذِّرَةً وَ دَخَلَتْ طَائِفَةٌ مِنْكُمُ اَلْمِصْرَ عَاصِيَةً فَلاَ مَنْ بَقِيَ مِنْكُمْ صَبَرَ وَ ثَبَتَ وَ لاَ مَنْ دَخَلَ اَلْمِصْرَ عَادَ إِلَيَّ وَ رَجَعَ فَنَظَرْتُ إِلَى مُعَسْكَرِي وَ لَيْسَ فِيهِ خَمْسُونَ رَجُلاً فَلَمَّا رَأَيْتُ مَا أَتَيْتُمْ دَخَلْتُ إِلَيْكُمْ فَلَمْ أَقْدِرْ إِلَى أَنْ تَخْرُجُوا إِلَى يَوْمِنَا هَذَا.

میفرماید بعد از حکمین چون اختلاف کلمه در میان قوم بادید آمد جماعتی ترك ما گفتند و ما نیز ترك ایشان گفتیم تا گاهی که در ارض پراکنده شدند و فساد انگیختند و بناحق خون بريختند و ما ایشان را گفتیم کشندگان برادران مارا باما بسپارید تا کیفر ایشان را بدست قصاص بازدهیم آنگاه کتاب خدايرا در میان

ص: 330


1- مقاتله، جماعت جنگجوراگویند، یعنی در موقع باز گشت بشهر برابر آنانکه از ما شهید و یا منحرف خارجی شدند از شهریان جنگجو با خود همراه کنی. ترجمه مؤلف از این عبارت درست نیست .

خود و شما حکم سازیم از ما نپذیرفتند و کشندگانرا دست باز نداشتند و گفتند، ما همه قاتلانيم و همگان خون ایشان را حلال دانیم و خون شما را نیز مباح شمریم و آهنگ جنگ ما کردند و سواره و پیاده برما بتاختند ما نیز برایشان حمله افکندیم و خداوند مارا نصرت کرد تا بر ایشان غلبه جستیم وخون ایشان را بریختیم .

بعد از منازعت با آن جماعت شما را فرمودم که بی درنگ آهنگ دشمن کنید وبجانب شام کوچ دهید بیفرمانی کردید و گفتید شمشیرهای ما کندو کليل گشته و جعبهای ما از تیر پرداخته شده و نیزها سنان بیفکنده و در هم شکسته لاجرم هارا بجانب كوفه باز گردان تا اعداد جنگ کنیم اینوقت جنگ و جانبازی مارا نظاره خواهی کرد و این بهتر کار است ما را در مقاتلت اعدای ماومن از شما این بپذیرفتم و گاهی که بظاهر کوفه رسیدید فرمان کردم که در نخيله فرود شوید ولشکرگاه کنید و سلاح خويشرا اصلاح نمائید ودل بر جهاد بنديد و بر صحبت زنان و فرزندان حریص نشوید چه مردم جنگجو در سختیها صبورند و در مصائب شکیبا باشند و مردم خوار مایه و شکمخواره بر بیداری شب و تشنه کامی روز وزحمت جوع و تعب تن رضا ندهند و صبر نتوانند پس جماعتی از شما با من فرود شدند لکن عزیمت حرکت را زبان بمعذرت گشودند و گروهی بیفرمانی کردند و بی آنکه پرسشی کندو اجازتي طلبند بشهر در رفتند پس آنکس که فرود شد ثبات و سکون نورزید و آن کس که بشهر شد مراجعت ننمود اینوقت من نگران لشکر گاه خویش شدم کم و بیش پنجاه مرد ندیدم ناچار طریق شهر پیش داشته و نزديك شما شتافتم و تا اکنون قدرت نیافتم که شما را بمقاتلت اعدا کوچ دهم .

مکشوف باد که من بنده را چنان صورت میشود که أمير المومنین (علیه السّلام) این مکتوب را بعد از قتل خوارج مرقوم داشته چه این فقرات که میفرماید بجمله بعد از قتل خوارج بود چون علمای حدیث و اخبار و نقله سير و آثار کمترازين مكتوب یاد کرده اند و در بحار الانوار بعد از شهادت محمّد بن ابی بکر مرقوم افتاده من اقتدا بدان کتاب مبارك کردم در اینصورت باید حمل کنیم که از این کلمات روی سخن

ص: 331

أمير المؤمنين (علیه السّلام) با قصة معقل بن قيس و قتل خریت است چنانکه بشرح رفت لكن ينزديك من درست شود و الله اعلم

هم باسر سخن رویم ، هم از این مکتوب است که می فرماید :

فَمَا تَنْتَظِرُونَ أَ مَا تَرَوْنَ أَطْرَافَكُمْ قَدِ اِنْتَقَصَتْ وَ إِلَى مِصْرِكُمْ قَدْ فُتِحَتْ وَ إِلَى شِيعَتِي بِهَا قَدْ قُتِلَتْ وَ إِلَى مَسَالِحِكُمْ تُعْرَى وَ إِلَى بِلاَدِكُمْ تُغْزَى وَ أَنْتُمْ ذَوُو عَدَدٍ كَثِيرٍ وَ شَوْكَةٍ وَ بَأْسٍ فَمَا بَالُكُمْ لِلَّهِ أَنْتُمْ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ وَ مَا لَكُمْ تُسْحَرُونَ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ وَ لَوْ أَعْزَمْتُمْ وَ أَجْمَعْتُمْ لَمْ تُرَامُوا أَلاَ إِنَّ اَلْقَوْمَ قَدِ اِجْتَمَعُوا وَ تَنَاشَبُوا وَ تَنَاصَحُوا وَ أَنْتُمْ قَدْ وَنَيْتُمْ وَ تَغَاشَشْتُمْ وَ اِفْتَرَقْتُمْ مَا أَنْتُمْ إِنْ أَتْمَمْتُمْ عِنْدِي عَلَى هَذَا بِمُنْقِذِينَ فَانْتَهُوا عَمَّا نُهِيتُمْ وَ اِجْمَعُوا عَلَى حَقِّكُمْ وَ تَجَرَّدُوا لِحَرْبِ عَدُوِّكُمْ قَدْ أَبْدَتِ اَلرَّغْوَةُ مِنَ اَلصَّرِيحِ وَ بَيَّنَ اَلصُّبْحُ لِذِي عَيْنَيْنِ إِنَّمَا تُقَاتِلُونَ اَلطُّلَقَاءَ وَ أَبْنَاءَ اَلطُّلَقَاءِ وَ أُولِي اَلْجَفَاءِ وَ مَنْ أَسْلَمَ كَرْهاً فَكَانَ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْفُ اَلْإِسْلاَمِ كُلُّهُ حَرْباً أَعْدَاءُ اَللَّهِ وَ اَلسُّنَّةِ وَ اَلْقُرْآنِ وَ أَهْلُ اَلْبِدَعِ وَ اَلْأَحْدَاثِ وَ مَنْ كَانَتْ بَوَائِقُهُ تُتَّقَى وَ كَانَ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ وَ أَهْلِهِ مُخَوِّفاً وَ أَكَلَةُ اَلرِّشَا وَ عَبَدَةُ اَلدُّنْيَا. وَ لَقَدِ اِنْتَهَى إِلَيَّ أَنَّ اِبْنَ اَلنَّابِغَةِ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى أَعْطَاهُ وَ شَرَطَ لَهُ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً هِيَ أَعْظَمُ مِمَّا فِي يَدِهِ مِنْ سُلْطَانِهِ أَلاَ صَفِرَتْ يَدُ هَذَا اَلْبَائِعِ

ص: 332

دِينَهُ بِالدُّنْيَا وَ خَزِيَتْ أَمَانَةُ هَذَا اَلْمُشْتَرِي نُصْرَةَ فَاسِقٍ غَادِرٍ بِأَمْوَالِ اَلْمُسْلِمِينَ وَ إِنَّ فِيهِمْ مَنْ قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ اَلْخَمْرَ وَ جُلِدَ اَلْحَدَّ يُعْرَفُ بِالْفَسَادِ فِي اَلدِّينِ وَ اَلْفِعْلِ اَلسَّيِّئِ وَ إِنَّ فِيهِمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَ لَهُ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ رَضِيخَةٌ.

فَهَؤُلاَءِ قَادَةُ اَلْقَوْمِ وَ مَنْ تَرَكْتُ ذِكْرَ مَسَاوِيهِ مِنْ قَادَتِهِمْ مِثْلُ مَنْ ذَكَرْتُ مِنْهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ مِنْهُمْ وَ يَوَدُّ هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ ذَكَرْتُ لَوْ وُلُّوا عَلَيْكُمْ فَأَظْهَرُوا فِيكُمُ اَلْكُفْرَ وَ اَلْفَسَادَ وَ اَلْكِبْرَ وَ اَلْفُجُورَ وَ اَلتَّسَلُّطَ بِالْجَبْرِيَّةِ وَ اِتَّبَعُوا اَلْهَوَى وَ حَكَمُوا بِغَيْرِ اَلْحَقِّ وَ لَأَنْتُمْ عَلَى مَا كَانَ فِيكُمْ مِنْ تَوَاكُلٍ وَ تَخَاذُلٍ خَيْرٌ مِنْهُمْ وَ أَهْدَى سَبِيلاً فِيكُمُ اَلْعُلَمَاءُ وَ اَلْفُقَهَاءُ اَلنُّجَبَاءُ وَ اَلْحُكَمَاءُ وَ حَمَلَةُ اَلْكِتَابِ وَ اَلْمُتَهَجِّدُونَ بِالْأَسْحَارِ وَ عُمَّارُ اَلْمَسَاجِدِ بِتِلاَوَةِ اَلْقُرْآنِ أَ فَلاَ تَسْخَطُونَ وَ تَهْتَمُّونَ أَنْ يُنَازِعَكُمُ اَلْوَلاَيَةَ عَلَيْكُمْ سُفَهَاؤُكُمْ وَ اَلْأَشْرَارُ اَلْأَرَاذِلُ مِنْكُمْ.

میفرماید ازین توانی وتراخی چه انتظار میبرید مگر نگران اطراف خویش نیستیدا، که بزيان آمد مگر مصر را نمی نگرید که بدست دشمن مفتوح شد و شیعیان من در آنجا مقتول گشتند مگر نظاره نمی کنید که ثغور و مسالح شما دستخوش معادی شد و بلاد و امصار شما پایمال معادات گشت و حال آنکه عیت و عدت شما فراوان بود و شدت و شوکت شما کمالی بنهایت داشت چه رسید شما را مگر دیوانه شدید و از خرد بیگانه گشتید همانا اگر همدست وهمداستان بودید چندین دلیل

ص: 333

وزبون نشدید این دشمنان شما انجمن شدند و یکدیگر را پشتوانی کردند و شما سستی گرفتید و پراکنده گشتید هرگز شما را نجاتی و فلاحی نخواهد بود هان ایمردم مرا گوش دارید و بدانچه شما را نهی فرمودم خویشتن داری کنید و در طلب حق خویش انجمن شوید و ساخنه جنگ دشمن باشید همانا زلال رفق و مدارات کدر گشت و مستورات مخاصمت و مبارات مكشوف افتاد مگر نمیدانید که شما با طلقا و فرزندان طلقا وستمکاران و آنانکه از بیم شمشیر مسلمانی گرفتند قتال میدهید مگر نمیدانید که شما با آن جماعت که در صدر اسلام با رسول خدای محاربت آغاز کردند و خدایر ا دشمن داشتند و احکام قرآن و شریعت را پشت پای زدند و انواع بدعت و دواهی در دین آوردند، و حكمی جز باخذ رشوت و طلب دنیا نفرمودند رزم میزنید .

مگر نظاره نمیکنید که عمرو بن العاص دین خود را بدنیای معويه بفروخت و بیعت خویش را با او بشرط عطای مصر که هنوز در تحت فرمان معويه نبود استوار نمود شما را آگهی میدهم که دست این بایع که دین بر سر دنیا نهاد از منافع تهی ماند و امانت و دیانت این مشتری تباهی گرفت چه نصرت کرد فاسقی را که اموال مسلمانانرا بخدیعت ماخوذداشت همانا از ینقوم که بر معاویه گرد آمدند چون وليد بن عقبه که بسی شراب باره بود که او را در عهد عثمان حد شراب خواره زدند چنانکه در کتاب عثمان بشرح رفت و دیگر مردم چون مروان حكم وامثال او که بدل ایمان نیاوردند .

و اینجماعت امروز قايدان قوم وسرهنگان قبیله اند و بسیار کس را یاد نکردیم که ازینجماعت ناهموارتر و زشت کردارترند و دوست دارند که بر شما فرمانروا گردند و در میان شما كبر و کفر و فساد و فجور آشکار سازندو بهوای نفس کار کنند و با این تواكل وتخاذل که شما راست از اینجماعت نیکوترو براہ راست نزدیکترید چه علما و فقها وقرآن خوانان و شب زنده داران در میان شما جای دارند پس دلتنگی مباشید اگر مردم سفیه و شریر با شما منازعت آغازند و همی خواهند امارت وایالت

ص: 334

شما را خاص مردم رذل خویش سازند و هم از این مانوب است که فرماید :

فَاسْمَعُوا قَوْلِي هَدَاكُمُ اَللَّهُ إِذَا قُلْتُ وَ أَطِيعُوا أَمْرِي إِذَا أَمَرْتُ فَوَ اَللَّهِ لَئِنْ أَطَعْتُمُونِي لاَ تَغْوُونَ وَ إِنْ عَصَيْتُمُونِي لاَ تَرْشُدُونَ خُذُوا لِلْحَرْبِ أُهْبَتَهَا وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا وَ أَجْمِعُوا إِلَيْهَا فَقَدْ شُبَّتْ نَارُهَا وَ عَلاَ شَنَارُهَا وَ تَجَرَّدَ لَكُمْ فِيهَا اَلْفَاسِقُونَ كَيْ يُعَذِّبُوا عِبَادَ اَللَّهِ وَ يُطْفِئُوا نُورَ اَللَّهِ أَلاَ إِنَّهُ لَيْسَ أَوْلِيَاءُ اَلشَّيْطَانِ مِنْ أَهْلِ اَلطَّمَعِ وَ اَلْمَكْرِ وَ اَلْجَفَاءِ بِأَوْلَى بِالْجِدِّ فِي غَيِّهِمْ وَ ضَلاَلِهِمْ وَ بَاطِلِهِمْ مِنْ أَوْلِيَاءِ اَللَّهِ أَهْلِ اَلْبِرِّ وَ اَلزَّهَادَةِ وَ اَلْإِخْبَاتِ بِالْجِدِّ فِي حَقِّهِمْ وَ طَاعَةِ رَبِّهِمْ وَ مُنَاصَحَةِ إِمَامِهِمْ إِنِّي وَ اَللَّهِ لَوْ لَقِيتُهُمْ فَرْداً وَ هُمْ مِلْءُ اَلْأَرْضِ مَا بَالَيْتُ وَ لاَ اِسْتَوْحَشْتُ وَ إِنِّي مِنْ ضَلاَلَتِهِمُ اَلَّتِي هُمْ فِيهَا وَ اَلْهُدَى اَلَّذِي نَحْنُ عَلَيْهِ لَعَلَى ثِقَةٍ وَ بَيِّنَةٍ وَ يَقِينٍ وَ بَصِيرَةٍ وَ إِنِّي إِلَى لِقَاءِ رَبِّي لَمُشْتَاقٌ وَ لِحُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ وَ لَكِنَّ أَسَفاً يَعْتَرِينِي وَ حُزْناً يُخَامِرُنِي مِنْ أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اَللَّهِ دُوَلاً وَ عِبَادَ اَللَّهِ خَوَلاً وَ اَلْفَاسِقِينَ حِزْباً.

وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَوْ لاَ ذَلِكَ لَمَا أَكْثَرْتُ تَأْنِيبَكُمْ وَ تَحْرِيضَكُمْ وَ لَتَرَكْتُكُمْ إِذْ وَنَيْتُمْ وَ أَبَيْتُمْ حَتَّى أَلْقَاهُمْ بِنَفْسِي مَتَى حُمَّ لِي لِقَاؤُهُمْ فَوَ اَللَّهِ إِنِّي لَعَلَى اَلْحَقِّ وَ إِنِّي لِلشَّهَادَةِ لَمُحِبٌّ فَ اِنْفِرُوا خِفٰافاً وَ ثِقٰالاً وَ جٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِكُمْ

ص: 335

وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ وَ لاَ تَثَّاقَلُوا إِلَى اَلْأَرْضِ فتفروا [فَتَقِرُّوا] بِالْخَسْفِ وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ وَ يَكُنْ نَصِيبُكُمُ اَلْأَخْسَرَ إِنَّ أَخَا اَلْحَرْبِ اَلْيَقْظَانُ اَلْأَرِقُ مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْهُ وَ مَنْ ضَعُفَ أَوْدَى وَ مَنْ تَرَكَ اَلْجِهَادَ فِي اَللَّهِ كَانَ كَالْمَغْبُونِ اَلْمَهِينِ اَللَّهُمَّ اِجْمَعْنَا وَ إِيَّاهُمْ عَلَى اَلْهُدَى وَ زَهِّدْنَا وَ إِيَّاهُمْ فِي اَلدُّنْيَا وَ اِجْعَلِ اَلْآخِرَةَ لَنَا وَ لَهُمْ خَيْراً مِنَ اَلْأُولَى وَ اَلسَّلاَمُ .

میفرماید گوش دارید گفتار مراگاهی که سخن کردم و اطاعت کنیدامر مرا گاهی که فرمان کردم سوگند با خدای اگر فرمان پذیر من باشید دستخوش ضلالت و غوایت نخواهید گشت و اگر مرا بیفرمانی کنید رشد خویش نخواهید یافت هان ایجماعت ساخته مقاتلت و مبارزت شوید و اعداد جنگ و جلادت کنید نمی بینید که آتش حرب افروخته گشت و لوای مخاصمت، افراخته شد و مردم فاسق متفق وموافق شدند که بندگان خدايرا عذاب کنند و نور خدایرا بنشاند لكن سزاوار نیست که دوستان شیطان که طمع باره واهل مكیدت و ستمکاره اند در ضلالت وغوایت خویش از اولیای خداوند که اهل عبادت وزهاد تند پیشی گیرند و مردم مطيع و متواضع را که در طاعت رسول و ملازمت امام خویش استوارند باز پس اندازند سوگند با خدای اگر ایشان را در میدان جنگ دیدار کنم و حال آنکه از کثرت عدد روی زمین را فرو گرفته باشند و من يكتنه باشم بيم نكنم و آلوده وحشت و دهشت نشوم چه من واثقم که ایشان براه بغي وضلالت میروند و من بر طریق حق وهدایتم و دوست دارم که خدای را ملاقات کنم و پاداش خویش در یا بم لكن مرا اسف و اندوه زحمت میکند که جماعتی از بیخردان و فاسقان بر این است فرمانروا شوند ومال خدایرا در میان خود دست بدست دهند و بندگان خدایرا برده گیرند.

ص: 336

قسم با خدای اگر نه این اندیشه خاطر مرا خسته میداشت شما را ترغیب وتحريص بحنگ نمیکردم وشمارا ترك میگفتم گاهی که توانی وتراخی میجستيد و گرمگاه جنگرا یکتنه میتاختم چه شهادت را دوست دارم پس این آیت مبارك را قرائت فرمود؛

«انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ » ، آنگاه میفرماید از برای جهان گرانی و سستی مکنید تاذليل وزبون نشوید زیرا که مردم جنگجوی همواره نگران کار باشند و خواب خرگوش نخورید و آن کس که سستی گرفت عرضه هلاك ودمار گشت و آن کس که ترك جهاد گفت خوار و خوار مایه شد اینوقت فرمود ای پروردگار ! مارا و ایشان را در در دنیا براہ راست بدار و خیر دنیا و آخرت کرامت فرمای.

مكتوب على (علیه السّلام) بقثم بن عباس برای تقویم حج مسلمانان ورسیدن يزيد بن شجره از جانب معويه درسال سی و هشتم هجری

قثم بن عباس بن عبدالمطّلب از جانب أمير المومنين على (علیه السّلام) حکومت مکه داشت چون ماه ذى الحجة الحرام نزديك شد و موسم حج قریب افتاد على (علیه السّلام) قثم بن عباس را بدینگونه منشود کرد تا مسلمانانرا تقویم حج کند :

أَمَّا بَعْدُ فَأَقِمْ لِلنَّاسِ اَلْحَجَّ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّٰامِ اَللّٰهِ وَ اِجْلِسْ لَهُمُ اَلْعَصْرَيْنِ فَأَفْتِ اَلْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلِّمِ اَلْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ اَلْعَالِمَ وَ لاَ يَكُنْ لَكَ إِلَى اَلنَّاسِ سَفِيرٌ إِلاَّ لِسَانُكَ وَ لاَ حَاجِبٌ إِلاَّ وَجْهُكَ وَ لاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَى

ص: 337

قَضَائِهَا وَ اُنْظُرْ إِلَى مَا اِجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اَللَّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ مِنْ ذِي اَلْعِيَالِ وَ اَلْمَجَاعَةِ مُصِيباً بِهِ مَوَاضِعَ اَلْمَفَاقِرِ وَ اَلْخَلاَّتِ وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ إِلَيْنَا لِنَقْسِمَهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا وَ مُرْ أَهْلَ مَكَّةَ أَنْ لاَ يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ سَوٰاءً اَلْعٰاكِفُ فِيهِ وَ اَلْبٰادِ فَالْعَاكِفُ اَلْمُقِيمُ بِهِ وَ اَلْبَادِي اَلَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ وَفَّقَنَا اَللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِمَحَابِّهِ وَ اَلسَّلاَمُ .

میفرماید مردم را در مناسك حج آموزگاری کن و از روز گار که روزی خاص إنعام و روزی بهر انتقام است ایشان را تذکره میکن و از بامدادان و نماز دیگر اسعاف حاجات مردم را حاضر باش و آنکس را که حکمی واجب افتد منشور کن و نادانرا آموزگار باش ودانا را بدست مذاکره توانا فرمای و احکام خدایرابمردمان جزبزبان خویش مگذار تا بدست پیام گذاران کم و بیش نشود و حاجتمندانرا از دیدار خود بزحمت حاجب و دربان محجوب مدار چه اگر از نخست رانده شوندو رنجیده خاطر گردند از پس آن قضای حاجت را ستوده نخوانند و از مال خدای آنچه در نزد تو فراهم شود بر مردم معیل وگرسنه بخش کن و آنچه فزون آید فرامن فرست تا بر مردم تهیدست و جوعان که در نزد منند بخش کنم و مردم مکه را بفرمای که از آنان که در مکه فرود شوند وسکون اختيار کنند اجری و مزدی نخواهند چه خداوند میفرماید « سواء العاكف فيه والباد» یعنی در اقامت مکه حکم مقیم و مسافر یکسانست آنگاه می فرماید خداوند مار او شما را در تقدیم آنچه رضای اوست موفق بدارد .

چون این مکتوب بقثم بن عباس رسید پذیرای فرمانرا ساختگی کرد و از آنسوی معوية ابن ابی سفیان چون موسم حج نزديك شد یزید بن شجره را پیش

ص: 338

خواند و گفت تراب مکه باید رفت و مردمانرا بنيابت من با قامت حج باید بازداشت واجب میکند که چون بمکه رسی قثم بن عباس را که از جانب علی ابوطالب حكومت مکه دارد اخراج فرمائی وز ایرین بیت الله را که از دور و نزديك ميرسند خلافت من تطمیع کنی و از ایشان بیعت ستانی همانا من اصابت رای وحصافت عقل ترادانسته ام و ترا از بهر محاربت و مقاتلت بحرم خدای گسیل نساخته ام بلکه از بهر آن روان داشتم که طوایف قبایل را با طاعت من مایل کنی و بی آنکه فتنه انگیخته شود و در حرم خدای خونی ریخته گردد نایب علی را از آن بلده بیرون شدن فرمائی واگر دانستی که اینکار بی ازهاق ارواح و استعمال سلاح ساخته نگردد شمشیر نکشی و کسی را نکشی یزید بن شجره گفت کار بفرمان کنم و من آن کس نیستم که فتنه انگیزم و در حرم خداوند خون ریزم چه خدای فرماید «و من دخله كان آمنا» .

معویه سخن او را پسندیده داشت و سه هزار سوار نامبردار ملازم رکاب او ساخت و فرموددانسته باش که حرم خدای مولدومنشای منست و مردم مکه خویشاوندان وعم زادگان منند و من از خدای جهان سلامت ایشانرا خواهم و سعت عیش ایشان جویم و هرگز رضا ندهم که ایشانرا رنجی رسد یا شکنجی زحمت كند هان ای یزید از خدای ترس و اهل حرم خدایرا دستخوش ترس و بیم مفرمای .

یرید چون این کلمات اصغا نبود دست برداشت و گفت :

« اللّهُمَّ أنّی لَسْتُ أَعْظَمُ مُجاهَدَةَ مِنْ سَعی عَلی خَلیفَتک وَهَتَکَ حُرْمَتَهُ ، وَ لَا مُنابَذَةَ مِنْ بغی عَلَیهِ وَ خَذَلَهُ، اللَّهُمَّ فَإِنْ کُنتَ قَضَیتَ بَینَ هَذَا الجَیشِ وَبینَ أَهْلِ حَرَمِکَ حَرْباً فَاکفنی ذلِکَ ».

گفت ای پروردگار من از مجاهده دشمنان خلیفه تو نپرهیزم و از مخاصمت آنان که حشمت او را نگاه نداشتند و او را بدست دشمن گذاشتند باك ندارم ای پروردگار من اگر فرمان رفته است که در میان این لشکر و مردم مکه محاربت افتد مرا از

ص: 339

آلایش آن نگاه دار.

این بگفت و طریق مکه پیش داشت و حارث بن نمیر را از پیش دوی روان نمود و کوچ بر کوچ از طریق وادى القرى عبور داد و در جُحفه نزول نمود و از آنسوی أمير المؤمنين على (علیه السّلام) از خدیعت معویه آگاه شد و عيون وجواسيس او از شام اورا آگاهی دادند که معویه لشکری بساخت و بملازمت یزید بن شجره رهاوی بجانب مکه روان داشت لاجرم على (علیه السّلام) این منشور بقثم بن عباس نگاشت :

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى قُثَمَ بْنِ اَلْعَبَّاسِ : سَلاَمٌ عَلَيْكَ. أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ عَيْنِي بِالْمَغْرِبِ كَتَبَ إِلَيَّ يُخْبِرُنِي أَنَّهُ قَدْ وُجِّهَ إِلَى اَلْمَوْسِمِ نَاسٌ مِنَ اَلْعَرَبِ ، مِنَ اَلْعُمْيِ اَلْقُلُوبِ، اَلصُّمِّ اَلْأَسْمَاعِ، اَلْكُمْهِ اَلْأَبْصَارِ، اَلَّذِينَ يَلْبِسُونَ اَلْحَقَّ بِالْبَاطِلِ، وَ يُطِيعُونَ اَلْمَخْلُوقِينَ فِي مَعْصِيَةِ اَلْخَالِقِ، وَ يَجْلِبُونَ اَلدُّنْيَا بِالدِّينِ، وَ يَتَمَنَّوْنَ عَلَى اَللَّهِ جِوَارَ اَلْأَبْرَارِ، وَ إِنَّهُ لاَ يَفُوزُ بِالْخَيْرِ إِلاَّ عَامِلُهُ، وَ لاَ يُجْزَى بِالسَّيِّئِ إِلاَّ فَاعِلُهُ. وَ قَدْ وَجَّهْتُ إِلَيْكُمْ جَمْعاً مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ ذَوِي بَسَالَةٍ وَ نَجْدَةٍ مَعَ اَلْحَسِيبِ اَلصَّلِيبِ اَلْوَرِعِ اَلتَّقِيِّ مَعْقِلِ بْنِ قَيْسٍ اَلرِّيَاحِيِّ ، وَ قَدْ أَمَرْتُهُ بِاتِّبَاعِهِمْ وَ قَصِّ آثَارِهِمْ حَتَّى يَنْفِيَهُمْ مِنْ أَرْضِ اَلْحِجَازِ . فَقُمْ عَلَى مَا فِي يَدَيْكَ مِمَّا إِلَيْكَ مَقَامَ اَلصَّلِيبِ اَلْحَازِمِ اَلْمَانِعِ سُلْطَانَهُ اَلنَّاصِحِ لِلْأُمَّةِ، وَ لاَ يَبْلُغُنِي عَنْكَ وَهْنٌ وَ لاَ خَوَرٌ وَ مَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ، وَ وَطِّنْ نَفْسَكَ عَلَى اَلصَّبْرِ فِي اَلْبَأْسَاءِ وَ اَلضَّرَّاءِ، وَ لاَ تَكُونَنَّ فَشَلاً وَ لاَ طَائِشاً وَ لاَ رِعْدِيداً وَ اَلسَّلاَمُ.

ص: 340

میفرماید جاسوسی از شام مرامكتوب کرد که معويه جماعتی از اهل شام (1)[رابجانب موسم گسیل داشته] که کوردل و نابینا و ناشنوا بودند و باطل را بصورت حق مينمودند و در اطاعت مخلوق معصیت خالق را اختیار میکردند و در طلب بهشت خدا آرزو می پختند همانا باخير دست نیاید الا آنکس که عامل خیر باشد و دستخوش شر نشود الاآنکس که فاعل شر باشد هان ای قثم آگاه باش که لشکری از مسلمانان بسوی تو گسیل داشتم که خداوند نجدت و شجاعتند و ایشان را ملازمت رکاب معقل بن قیس ریاحی که نژاده و متقی است فرمودم و اورا فرمان کردم که این طاغیان شام را از ارض حجاز اخراج کند تو ای قثم بر آنچه دست داری استوار بپای و پشت و روی کاررا نگران باش و از اطاعت امام خویش و پشتوانی امت خویشتن داری مکن وچنان باش که بضعف و سستی سهر نشوی و بناشایست معتذر نگردی پس پای اصطبار استوار کن و با درشتیهای دهر و سختی های روز گار صابر باش و ترس و هراس و بیم و باس را از بیخ بزن والسلام .

چون این مكتوب بقثم بن عباس رسید و از آنسوی رسیدن يزيد بن شجره را بارض جحفه شنيد منادی کرد و مردم مکه را فراهم آورد و در میان ایشان بپای شد وخدايرا ثنا گفت و ایشان را بجهاد دشمنان دعوت فرمود «وقال بيّنوا لی ما في أنفسكم ولا تغرُّونی» هان ای مردم دشمن نزدیکشد ساخته جنگ باید گشت از در صدق سخن کنید و بگوئید تا چه اندیشه دارید مردم مکه لب از پاسخ فرو بستند و خاموش نشستند قثم بن عباس دانست که ایشان حاضر جنگ نخواهند شد « فقال قد بيّنتم لى ما في أنفسكم» ، فرمود آنچه در دل داشتید مرا آگهي دادید و مکشوف ساختید که ساخته جهاد نخواهید گشت این بگفت و خواست از منبر فرود شود شيبة بن عثمان گفت ای أمير مادر طاعت و بیعت خویش استواریم و تو أمير مائی و پسر عم خلیفه مائی و بهر چه فرمان کنی چند که توانا باشیم خویشتن داری نکنیم قثم سخن اورا وقعی ننهاد و از منبر فرود شدو بسرای خویش آمد و شتران بارکش حاضر ساخت تا اموال واثقال خویش را حمل کند و از مکه کناری گیرد تا گاهی که یزید بن شجره

ص: 341


1- مطابق متن عربی ترجمه و اضافه شد.

از مکه بیرون شود .

ابو سعيد الخدری که هم درینوقت از مدينه بمکه رسیده بود بنزديك وی آمد و گفت یا قثم چه اندیشه داری؟ قثم گفت همانا شنیده باشی که اینك لشکر شام در میرسد چنان صواب شمردم که کناری گیرم چه مردم مکه مرا یاری نکنند اگر از کوفه سپاهی بمدد برسد قتال خواهم داد و اگرنه حفظ جان ومال را کناری خواهم داشت ابو سعید گفت من آنروز که از مدینه بیرون میشدم زایران مکه و بازرگانان برسیدند و خبر باز دادند که معقل بن قيس بالشكری نامبردار بمدد تو می آید قثم گفت ای ابوسعید اینك مكتوب أمير المؤمنين على (علیه السّلام) است که از رسیدن معقل بن قیس مرا خبر میدهد لكن تا آنگاه که معقل ازراه در میرسد ما بدست لشکر شام تباه شویم ابوسعید گفت ای قثم این چیست که میگوئی؟ پسرعم خود على (علیه السّلام) و دیگر بزرگان عرب را اگر گویند از آن پیش که کمانی بزه شود یا تیغی از نیام بر آید چرا هزیمت شدی پاسخ چه گوئی؟ صواب آنست که از فرمان امام خود بیرون نشوی و از میان قوم کناره گیری و این زمین که تو جای داری سرای خداوند است وجای امن و امان است باش تا گاهی که لشکر شام در آید اگر مقاتلت ایشان را در قوت بازوی خویش دیدی رزم میزن واگر نه چون اینوقت از مکه بیرون شوی و در کوهپایها جای کنی معذور باشی قثم گفت سخن تو باصواب نزديك منیماید و در مکه سکون اختیار کرد.

و از آنسوی یزید بن شجره دو روز پیش از ترویه در عرفات فرود شد و بفرمود تا منادی ندا در داد که ایمردم مکه بدانید که مارا با هیچکس اندیشه ظلمی و زحمتی نیست الاآن کس که باما از در خصومت و مقاتلت بیرون شود آنگاه گفت از اصحاب رسول خدای آنکس که حاضر باشد بمن آرید گفتند ابوسعید خدری حاضر است و اورا آگهی بردند که یزید بن شجره ترا می طلبد أبوسعيد بي تواني بمجلس رفت و سلام داد و بنشست یزید گفت ای ابوسعید خدای ترا جزای خیر دهاد دانسته باش که من بمکه نیامدم تا کسی را بیازارم و دلی را برنجانم بلکه از

ص: 342

بهر آن آمدم که تشييد مبانی امر بمعروف و نهی از منکر فرمایم امروز در قوت بازوی منست که قثم بن عباس را دست بگردن بسته بشام برم و با معویه سپارم لکن حرمت حرم وحشمت خانه خدای از دست باز نمیدهم ودر این روزهای مکرَّم حرب وضرب روا نمیدارم ودانسته ام که امیر شما به پیشنمازی من رضا ندهد و من نیز بامامت او رضا نخواهم داد صواب آنست که مردم مکه هرکرا پسنده میدارند بامامت اختیار کنند تا ما همگان با او نماز گذاریم واقامت حج بپای بریم.

ابوسعید اورا دعای خیر بگفت و فرمود در تمامت شام در حق مسلمانان از تونيك خواه تر کس ندانم و از نزديك او بنزد فشم آمد و این قصه بازگفت قثم بدین حکومت رضا داد پس مردم مکه با یکدیگر سخن کردند و بحکم مشورت شیبة بن عثمان عبدیرا به پیشنمازی بر گزیدند پس عثمان اقامت حج کرد و نماز بجماعت بگذاشت و جانبين با او اقتدا واقتفا کردند ومناسك حج بآموزگاری او بپای بردند چون از کار حج بپرداختند يزيد بن شجره با مردم شام گفت ایجماعت خداوند را شکر گوئید که بر آرزوی خویش فیروز شدید و حج خانه بپای بردید و از لشکر على ابوطالب شما را زیانی وضرری نرسید صواب آنست که طریق سلامت گیریم و بی توانی بسوی شام مراجعت کنیم لشکر شام نیز ازین سخن شادکام شدند و بسیج راه کردند و بتعجيل طريق شام پیش داشتند .

اما از آنسوی گاهی که أمير المؤمنين (علیه السّلام) قثم بن عباس را به گسیل داشتن لشكر مکتوب کرد معقل بن قيس را پیش خواست و هزار و هشتصد مردگزیده بملازمت رکاب او بگماشت و بجانب مكه روان داشت معقل بقدم شتاب و عجل طی مسافت همی کرددر عرض راه او را گفتند که یزید بن شجره کار حج بپای بر دو طریق شام گرفت معقل از مکه راه بگردانید و خواست تا از راه شام پیش ایشان گیردو بتعجيل و تقریب همی رفت هم او را خبر دادند که صباح دیگر منزل انجماعت در وادی۔ القری خواهد بود روی بالشكر خود کرد و گفت ای شیران حرب و دلیران دار . ضرب دست در دست دهید و پای استوار کنید اگر من کشته شوم پسر عماره امیر

ص: 343

شما باشد و اگر او نیز مقتول گردد ابوذراع الشاکری را فرمان پذیر باشیداین بگفت و بالشكر تاختن کرد صباح دیگر وقتی بوادي القری رسید لشکر شام کوچ داده بودند. ده تن از آن جماعت بجای بودند تا حمل خویش استوار کنند ایشانرا اسیر گرفت این خبر بيزيد بن شجره بردند و گروهی از مردم شام اورا گفتند باید باز شد و ایشان را برهانید یزید گفت چه دانیم که عاقبت کار نصرت کرا افتد و شتاب خویش را بجانب شام بزيادت کرد و معقل اسیران را بر داشته بكوفه آورد و در حضرت أمير المؤمنين (علیه السّلام) حاضر ساخت و صورت حال را بعرض رسانيد على (علیه السّلام) فرمود چند کس از ما بنزديك معویه محبوسند ایشان را باز دارید تا مردم ما را رها سازد .

اما از آنجانب یزید بن شجره چون وارد شام شد و مکشوف افتاد که جماعتی از مردم اورا معقل بن قيس اسیر گرفته است خویشاوندان اسیران بنزديك معويه شدند و گفتند اگر این اسیر انرا در میدان جنگ بكشته بودند چنین آزرده خاطر نبودیم که امروز ازحبس و بندایشان آزرده ایم و امروز ندانیم که در تخليص ایشان چه حیلت اندیشیم معويه گفت شما عجلت مکنيد و چشم بمن دارید که من در خلاص ایشان بزيادت از شما جاهد و ساعی خواهم بود و هم درینوقت از قبیله تنوخی،حارث که مردی دلیر بود پیش خواند و هزار سوار ازدلیران شام در عهده او کرد و فرمود در بلاد جزیره ترکتازی کن و چند که توانی از نهب و اسر شیعیان علی ابوطالب خویشتن داری مکن پس حارث از شام بیرون شده در بلاد جزيره عبور دادو جماعتی از بني تغلب را که در نواحی نصیبین جای داشتند عرضه نهب وغارت داشت و هشت مرد ازایشان اسیر گرفت و با تمام سرعت باجانب شام مراجعت نمود عتبة بن على که از شناختگان مردم جزیره بود چون این بدانست میان بر بست و گروهی از بني تغلب را در هم پیوست و طریق قصر مَنبج را پیش گرفت و آب فراتر اعبره کرد و در سرحد شام چند دیه و قریه را بدست نهب و غارت پی سپر کرد و با غنیمتی بزرگی باز جزیره شد و این شعر بگفت :

ألا أبلغ معاوية بن صخر*** بأنّي قد أغرت كما تغير

ص: 344

بالجمله بعد از مراجعت يزيد بن شجره از مکه قثم بن عباس در حکومت آن اراضی استقرار یافت ابن عبد البر میگوید گاهی که خليفتی بر أمير المؤمنین علی فرود آمد خالدبن عاص بن هشام بن مغيرة المخزومی از جانب عثمان حکومت مکه داشت على (علیه السّلام) اورا از حکومت باز کرد و ابو قتاده انصاريرا منصوب فرمود پس از ماهی چند ابو قتاده را نیز معزول ساخت و قثم بن عباس را منشورداد وقثم فرمانگذار مکه بود تا آنگاه که أمير المؤمنين على (علیه السّلام) شهید شد و هم ابن عبدالبر حديث میکند که در زمان خلافت معويه قثم بن عباس با سعید بن عثمان بن عفان بسرداری لشكر عرب در اراضی سمرقند جهاد کردند وقثم شهید شد چنانکه مرقوم خواهد شد انشاء الله تعالی .

غارت بردن عبدالله بن عامر الحضرمی از جانب معويه بشهر بصره در سال سی و هشتم هجری

چون معويه مملكت مصر رابگشود ومحمّد بن ابی بکر را شهید ساخت و عمرو بن العاص را بحكومت آنمملکت بگماشت دل قوی کرد و همیخواست تاشهر بصره را بتحت فرمان آرد پس عبدالله ابن عامر الحضرمی را حاضر ساخت و گفت ترا شهر بصره باید رفت و آنمملکت را بتحت فرمان آورد و دانسته باش که بیشتر و مردم بصره گوش بمن دارند و خونخواهان عثماند و بسیار کس از ایشان در طلب خون عثمان مقتول شدند و آنکس که از ایشان بجای ماند باعلى ابوطالب کینه جوی و خونخواه است چه همگان پدر کشته و برادر کشته اند و دوست دارند کسی را که ایشان را پشتوانی کند و در طلب خون عثمان دعوت فرمايد لكن چون در آن اراضي فرود شدی از جماعت ربیعه بر حذر باش که دوستداران على ابو طالبند پس در قبیله مضر فرود شو و جماعت أزد را نیز با خود همدست کن که بیشتر با تو دل یکی کنند ابن حضرمی گفت يامعويه من تیری هستم از کنانه تو بر جان دشمنان و قلب قاتلان عثمان بهر چه فرمان کنی پذیرای فرمانم و چند که توانم در انجام امر تو خویشتن.

ص: 345

داری نکنم .

معويه گفت فردا بگاه از شام خیمه بیرون زن و طریق بصره پیش دار پس ابن حضرمی او را وداع گفت و بیرون شد تا بامدادان کوچ دهد چون ابن حضرمی بیرون شد و شب در آمدمعويه از اصحاب خویش پرسش کرد که امشب قمر در کدام يك از منازل خویش جای دارد گفتند در سعدذابح معاویه ساعتي سر بانديشه فرو برد آنگاه کس با بن حضرمی فرستاد که از شام بیرون مشو! بباش تاترادیگر باره آگهی دهم وهمی خواست تا از عمرو بن العاص در این عزیمت استشارت کند پس بدینگونه نامه بعمرو عاص نگاشت و بسوی مصر انفاذ داشت و بعد از حکومت حکمين خود را در نامها أمير المؤمنين مینامید بالجمله این مکتوب بعمرو بن العاص فرستادن

من عبدالله معوية أمير المؤمنين إلى عمرو بن العاص سلام عليك أما بعد فانّی قد رأيت رأياً هممت بامضائه ولم يخذلني عنه إلّا استطلاع رأيك فان يوافقني أحمدالله وأُمضيه وإن يخالفني أستخير الله وأستهديه إنّي نظرت في أهل البصرة فوجدت معظم أهلهالنا وليّاًولعلیّ و شیعته عدواً وقد أوقع بهم الوقعة التي علمت فأحقاد تلك الدماء ثابتة في صدورهم لا تبرح ولاتريم وقد علمت أنّ قتلنا ابن أبی بکر و وقعتنا بأهل مصر قد أطفات نيران أجاب علىّ في الآفاق ورفعت رؤس أشياعنا أينما كانوا من البلاد وقد بلغ من كان بالبصرة على مثل رأينا من ذلك ما بلغ الناس وليس أحد ممّن يرى رأينا أكثر عدداً ولا أضرّ خلافاً علي عليّ من أُولئك فقد رأيت أن أبعث إليهم عبدالله ابن عامر الحضرمي فينزل في مضر ويتودّ دالأزد ويحذر ربيعة وينعی دم ابن عفان ویذکّرهم وقعة علىّ بهم التي أهلكت صالحى إخوانهم و آبائهم وأبنائهم فقد رجوت عند ذلك أن يفسد على عليّ وشيعته ذلك الفرج من الأرض و متی یؤتوا من خلفهم وأمامهم يضلّ سعيهم ويبطل كيدهم فهذا رأيي فما رأيك فلاتحبس رسولي إلّا قدر مضىِّ الساعة الّتي ينتظر فيها جواب کتابی هذا أرشدنا الله و إياك والسلام عليك ورحمة الله وبركاته.

خلاصه این کلمات فارسی چنین می آید میگوید همانا عزیمت خویش را در تقديم أمری درست کرده ام و اکنون با تو استشارت میکنم و اگر موافق نباشي با

ص: 346

خدای استارت میجویم همانا بیشتر از مردم بصره دوستدار من و دشمنان علی وشيعت اويند چه در جنگ جمل بسیار کس از ایشانرا خون بریخت و دیگر آنکه گاهي که ما مملكت مصر را بگشادیم و محمّد بن ابی بکر را بكشتيم اصحاب على ضعیف شدند و دوستان ما سر بلند گشتند لاجرم چنان رأی زدم که ابن حضرمی را بسوی بصره فرستم تا در میان قبایل مصر فرود شود و مردم أزد را با خویشتن بخواند واز ربیعه بپرهیزد و قتل عثمانرا تذکره کند و مقاتلت علی را با ایشان فرایاد ایشان دهد و بنماید که برادران و پدران و فرزندان شما را در جنگ جمل با تیغ در گذرانید چون اینکار بپای برد چنان دانم که کار علی و شیعت او درهم شود و روزگار ایشان آشفته گردد من بر اینگونه رأی زدم تو بفرمای تا چه داری ورسول مرا افزون از مدت نگارش جواب کتاب من نگاه مدار والسلام . ..

عمرو بن العاص پاسخ مکتوب معویه را بدینگونه رقم کرد : من عمرو بن العاص إلى معوية أما بعد فقد بلغنی رسولك وكتابك فقرأنه و فهمت رأيك الذي رأيته فعجبت له وقلت: إنّ الذي ألقاه في روعك وجعله في نفسك هوالثائر بابن عفان والطالب بدمه وإنه لم يك منك ولامنّا منذ نهضنا في هذه الجرب ونادينا أهلها ولارأى الناس رأية أضرّ على عدوّك ولا أسرّ لوليّك من هذا الأمر الذي أُلهمته فأمض رأيك مسدّداً فقد وجّهت الصّليب الأريب الناصح غير الظنين والسّلام ...

میگوید رسول تو برسید و مکتوب تو برسانید از اندیشه تو آگهی یافتم و از رزانت رای تو بشگفت آمدم و با خود گفتم همانا این معنی را خونخواه عثمان در دل توافکنده و ترا از حضرت غیب این تلقين افتاده زیرا که در میان ماهیچکس این رای نزد و ساخته این جنگ نشد و هیچ کاری در زیان دشمن وسود دوست ازین عزیمت نیکوتر بدست نشود پس ابن حضرمی را که مردی دانا و دلیراست روان فرمای ، والسلام . .

چون از عمرو بن العاص بدین شرح پاسخ مکتوب معويه برسید یکباره دل در فتح بصره بست و همچنان مكتوب عباس بن ضحاك العبدی معویه را قویدل

ص: 347

ساخت که بعد از فتح مصر از بصره بدینگونه بدو نگاشت : أما بعد فقد بلغنا وقعتك بأهل مصر الّذين بغوا على إمامهم وقتلواخليفتهم طمعاً و بغياً وقرّت بذلك العيون وشفیت بدلك النفوس و بردت أفئدة أقوام كانوا لقتل عثمان کارهين ولعدّوه مفارقين ولكم موالين و بك راضين فان رأيت أن تبعث إلينا أميراً أطيّباً زکیّاً ذاعفاف ودین إلى الطلب بدم عثمان فعلت فانّي لا إخال الناس إلّا مجمعين عليك وأنّ ابن عباس غايب عن العصر والسلام .

یعنی مقاتلت تو با اهل مصر که با عثمان عصیان کردند و خلیفه خود را از دربغی وطمع بكشتند بما رسید و آنانرا که از قتل عثمان دژآگاه ودشمن اور اکينه خواه وشمارا دوستدار و بنصرت شما شادخوار بودند دیدها روشن و خاطرها گلشن گشت هم اکنون اگر بسوی ما امیری صافی ضمیر گسیل سازی تا در طلب خون عثمان میان بندد ودر قمع دشمنان ساخته قتال گردد چنان دانم که مردم بصره بر وی انجمن شوند و کار بکام کنند چه اینوقت ابن عباس نیز از بصره غایبست و این سخن از بهر آن نگاشت که بعد از قتل محمّد بن ابی بکر درمصر عبدالله ابن عباس بن عبدالمطلب که از جانب على (علیه السّلام) حکومت بصره داشت زیاد بن ابیه را بنيابت خود در بصره گذاشت و از برای تعزیت محمّد بن ابی بکر روانه کوفه گشت و حاضر حضرت امير المؤمنين (علیه السّلام)شد.

بالجمله معویه از مكتوب عباس بن ضحاك که با قوم خویش مخالفت کرد و بدو نگاشت سخت شادشد و او را بدین کتاب جواب فرستاد وأما بعد فقد قرأت كتابك فعرفت نصيحتك وقبلت مشورتك رحمك الله و سدّ دك اثبت هداك الله على رأيك الرشيد فكأنّك بالرّجل الّذي سئلت قد أتاك و كأنّك بالجيش قد أظلّ عليك فسررت وحبيت و السلام " میگوید نامۀ ترا قرائت کردم و نصیحت ترا دانستم و مشورت ترا پذیرفتم خداوند ترا رحمت کند و استوار بدارد وهدایت فرماید آن امیز که برای فتح بصره طلب نمودی بدان صفت که تو خواستی اینك ابن حضرمی است که با ابطال رجال بنزديك تومیرسد خاطر خوش دار والسلام پس این نامه را

ص: 348

طومار کرد و با جانب عباس بن ضحاك فرستاد .

آنگاه ابن حضرمی را طلب کرد و گفت برو بنام خدا و تا شهر بصره عنان بازمکش و در میان قبیله مضر فرود شو و با مردم أزد ابواب ملاطفت ومؤالفت گشاده میدار و از جماعت ربیعه بپرهيز وقتل خلیفه مظلوم را در مدینه و جنگ جمل را در بصره فرایاد مردم میده تا در كين على ابو طالب همداستان شوند پس مكتوبی نوشت و اورا سپرد و گفت گاهی که وارد بصره شدی این مکتوب را بر مردم بصره قرائت کن پس : بن حضرمی او را وداع گفت و بسیج راه کرد عمرو بن محصن نیز در مرافقت او بود چون از شام بیرون شدند و مسافتی در سپردند آهوئی گوش بریده از جانب چپ دیدار شد و ابن حضرمی دیدار او را مکروه داشت و بسوء حال تطیّر کردبالجمله طی طریق کرده بارض بصره در آمدند و در میان قبیله بنی تمیم فرود شدند از دور و نزديك آنانکه شیعه عثمان بودند بنزديك او انجمن شدند اینونت ابن حضرمی در میان جماعت بپای شد و گفت ایها الناس عثمان بن عفان امام شما وخلیفه شما بود علی بن ابی طالب او را از در ظلم وستم بکشت وشما امام خود را خونخواهی کردید وقتال دادید بسیار کس از شما مقتول گشت و خداوند ایشانرا جزای خیر داد و اینك عددی کثیر از برادران شما به پشتوانی شما بدین اراضی حاضر ساخته اکنون از در غیرت و حمیّت بیرون شوید و با برادران خود هم پشت و همدست گردید و از قاتلان خود کینه خود بازجوئید .

چون سخن بدينجا آورد ضحاك بن عبدالله الهلالی بیای جست و گفت زشت کناد خدای ترا و آنچه را بما آوردی و بدانچه مارا دعوت کردی سوگند یا خدای همان فتنه خواهی انگیخت که طلحه و زبیرانگیختنددانسته باش که ما با امير المؤمنين (علیه السّلام) بیعت کردیم و اطاعت اورا گردن نهادیم و سخن خویش را یکی نمودیم و در اطاعت مردی متفق شدیم که ما را براه راست همی برد و لغزشهای ما را بدست عطوفت تقویم کند و عصیانهای مارا بحکم کرامت معفو دارد تو اکنون مارا بکاری دعوت میکنی که اتّفاق ما بنفاق تبدیل شود و انجمن ما پراکنده گردد پس شمشیر

ص: 349

بکشیم ویکدیگر را بکشیم از بهر آنکه معويه امير شود و تو وزیر باشی سوگند باخدای یکروز از ایام علی که با رسول خدای زیسته بهتر است از معويه و آل معويه اگر همه تاقیامت بیایند.

اینوقت عبدالله بن حازم السلمي برخاست و گفت هان ای ضحاك ساکت شو ترا آن حشمت و سلطنت نیست که در مصلحت عامه سخن کنی وروی به ابن حضرمی آورد و گفت ما دست تو ایم و بازوی توایم و پشتوان توایم بهر چه میخواهی فرمان کن که فرمان پذیریم ضحاك در خشم شد و با بن حازم گفت يا ابن السوداء سوگند با خدای عزیز نشود آنکس که تو ناصرش باشی و ذلیل نشود آنکه تو خذلانش خواهی پس زبان بفحش وشتم بر گشادند و یکدیگر را برشمردند و بسی بد گفتند و این ضحاك آنکس است که این شعر را در کشف حسب و نسب خود همیگوید :

يا أيّهذا السائلی عن نسبی*** بین ثقيف و هلال منصبی

أُمي أسماءً وضحّاكٌ أبي !!!

و این شعر در وصف فرزندان عباس بن عبدالمطلب گوید :

ما ولدت من ناقة لفحل*** في جبلٍ نعلمه و سهل

کستة من بطن أُمّ الفضل*** أكرم بها من کهلة وكهل

عمّ النبيّ المصطفی ذي الفضل*** و خاتم الأنباء بعد الرسل

بالجمله بعد از مشاتمه و مفاحشه ضحاك وابن حازم عبدالرحمن بن عمیر بن

عثمان القرشي ثمّ التميمي برخاست و گفت ای بندگان خدای من شما را باختلاف كلمه وفرقت جماعت دعوت نمیکنم و نمیخواهم شما شمشیر بکشید و یکدیگر را بکشید بلکه میخواهم برادران باشید و اصلاح ذات بين کنيد لكن نامه معاویه را که بسوی شما نوشته است بخوانید و اطاعت کنید پس نامه معویه را خاتم بر گرفتند بدینگونه رقم کرده بود :

من عبدالله مدوية أمير المؤمنين إلى من قری، کتابی عليه من المؤمنين والمسلمين من أهل البصرة أمّا بعد فانّ سفك الدماء بغير حلها وقتل النفوس الّتي

ص: 350

حرّم الله قتلها هلاكٌ موبقٌ وخسران مبينٌ لايقبل الله ممّن سفكها صرفاً ولاعدلاً وقد رأيتم رحمكم الله آثار ابن عفّان وسيرته وحبّه للعافية ومعدلته وسدّه للثغور وإعطائه في الحقوق وإنصافه المظلوم و حبّه الضّعيف حتّی توثّب عليه المتوثّبون و تظاهر عليه الظالمون فقتلوه مسلماً محرماً ظمئان صائماً ولم يسفك فيهم دماً ولم يقتل منهم أحداً ولا يطلبونه بضربة سيف ولاسوط .

وإنّما ندعو كم أيّها المسلمون إلى الطلب بدمه و إلى قتال من قتله فانّا و إيّاكم على أمر هدی واضح و سبیل مستقیم إنّکم إن جامعتمونا طفئت الغائرة واجتمعت الكلمة و استقام أمر هذه الأُمة وأقرّ الظالمون المتوثبون الذين قتلوا إمامهم بغير حق فأُخذوا بجرایرهم وما قدّمت أيديهم إنّ لكم أن أعمل فيكم بالكتاب وأنا اُعطيكم في السّنة عطائين وأن لا أحتمل فضلاً من فيئكم عنكم أبداً فسارعوا إلى ماتدعون إليه رحمكم الله وقد بعثت إليكم رجلاً من الصالحين كان من أمناء خليفتكم المظلوم ابن عفّان وعمّاله و أعوانه على الهدى والحق جعلنا الله وإياكم ممّن يجيب إلى الحقّ ويعرفه وينكر الباطل ويجحده والسلام عليكم ورحمة الله .

خلاصه این سخن بفارسی چنین است می گوید این نامه ایست از معويه بسوی مسلمانان بصره و آنکس که این نامه بر او خوانده شود همانا اقدام در ریختن خونهای ناحق وقتل مردمی که خداوند قتل ایشانرا حرام داشته هلاکت و خسارتی روشن است و در حضرت یزدان پذیرفته نمی شود شما مأثر عثمان و محاسن اخلاق او را ودادخواهی او را نگریستید و دانستید که در حفظ ثغور مسلمين و احقاق حقوق مظلومين چگونه صنعت نمود این بود تا گاهی که ظالمان بر او تاختند و در حالتی که مسلم بود و محرم مکه بود و تشنه بود و روزه دار بود خونش بریختند بااینکه خونی نریخت و کسی را از ایشان نکشت اکنون ای مسلمانان شمارا دعوت میکنم که خون اورا از کشند گان او بازجوئید چه ما و شما بر طریق رشدو هدایتیم کاهی که با یکدیگر همدست شویم آتش فتنه بنشیند و اختلاف کلمه بر خیزد و امر امت استقامت پذیرد و این ستمکاران که امام خودرا بناحق کشتند بكيفر اعمال خویش

ص: 351

مأخوذ گردند و بدانید که من با کتاب خدای و سنّت رسول با شما کار کنم وهرگز دست فرافیی، شما وغنيمت شما نبرم لاجرم تعجیل کنید در خونخواهی خلیفۀ خود و اينك ابن حضرمی که امین خلیفه شما بود بسوی شما فرستادم تا سخن او راگوش دارید و السلام. چون این مکتوب بپای رفت بسیار کس از مردم بصره گفتند سمعنا وأطعنا از میانه احنف بن قیس گفت أمّا أنا فلا ناقة لي في هذا ولاجمل من در این امر ازلا و نعم زبان بسته ام و اعتزال میجویم اینونت عمرو بن مرجوم از قبيلۀ عبد القيس از جای بجست و گفت :

ایّها الناس الزموا طاعتكم ولا تنكثوا بيعتكم فيقع بكم واقعة و تصيبكم قارعة ولايكن بعدها لكم بقيّة ألا إنّي قد نصحت لكم ولكن لا تحبّون النّاصحين هان ای مردم طاعت أمير المومنین علی را دست باز مدهيد ونكث بیعت او نکنید که در داهيه بزرگ و خطبي عظيم گرفتار می شوید چنانکه هرگز روی رهائی دیدار نکنید بدانید که من شمارا نصيحتی گفتم و دانسته ام که هیچ ناصحی در نزد قوم ستوده نشود از پس او ابن صُحار برخاست و با ابن حضرمی گفت بکار باش که ما با دست و شمشیر خویش ترا نصرت کنیم و پشتوانی فرمائیم مثنّی بن مخزمة العبدي بر جست و گفت نه چنين است سوگند بدان خدای که جز او خدائی نیست اگر باز نشوی و از آنجا که آمدی مراجعت نکنی با دستهای خود و شمشیرهای خود و تیرهای خود با تو رزم زنیم وجهاد کنیم ما نه آن کسیم که پسر عم رسول خدای و مولای مؤمنانرا و مسلمانان را دست بازدهیم و در تحت طاعت معويه که از احزاب طاغی است در آئیم سوگند با خدای این هرگز نشود تا گاهی که شمشیر ها در استخوان سرها شکسته شود .

ابن حضرمی چون این سخن بشنید روی با صبرة بن شیمان الازدی (1) کرد و گفت یاصبره تو زعیم قوم خویش و عظیم بزرگان عربی و در طلب خون عثمان جدی تمام داری بگوی تا رأی چیست مردم را دیدی وساخن قوم را اصغا فرمودی اکنون مرا نصرت کن و با من باش صبره گفت اگر بمن آمدی و در خانه من فرود

ص: 352


1- طبق نسخه تاریخ طبری تصحیح شد .

شدی ترا نصرت کردم و یاری نمودم ابن حضرمی گفت مرا معويه فرمود که در میان قبيله مضر فرود شوم گفت چنان کن که او فرمود و از نزد او بیرون شد . . بالجمله مردمان در گرد ابن حضرمی انجمن شدند و عددی کثیر با او متفق

گشتند زیاد بن ابیه که از جانب ابن عباس نیابت بصره داشت و در دارالاماره سکون داشت این خبرها بشنید وسخت بترسید پس کس بحضين بن منذر ومالك بن مسمع فرستاد و ایشانرا حاضر ساخت و گفت شما انصار امير المؤمنیں على وشيعه او وثقه اوئید اکنون خبر ابن حضرمی را و انجمن شدن مردم را در گرد او شنیده اید هیچ توانید مرا جار دهید و از شر دشمن نگاه دارید تا امر امير المؤمنين علي بمن برسد مالك بن مسمع گفت این امر یست که باید صدر و عجز آنرا نيك نظر کرد نیکو آنست که این استشارت با حضين آغازی حضن بن منذر گفت من ترا جار میدهم و از شر دشمن نگاه میدارم زیاد بن ابيه ازين كلمات قویدل نگشت و کس بصبرة بن شیمان الأزدي فرستاد و او را حاضر ساخت و گفت یا ابن شیمان تو سیّد قوم خویشی واز بزرگان این مملکتی آیا مرا پناه میدهی و بيت مال مسلمين را که سپرده منست ازتر کناز بیگانگان محفوظ میداری؟ گفت اگر بخانۀ من در آئی ترا از زحمت دشمن حراست توانم کرد زیاد گفت من چنان کنم که تو گوئی.

اینوقت با ابو الاسود دئلی گنت مردم بصره را نگریستی که دل در هوای معويه بستند و بنزديك ابن حضرمی شدند و من گمان دارم که قبيله أزد مرا نصرت کنند ترا رأی چیست ؟ ابو الاسود گفت اگر ترك ایشان گوئی ترا نصرت نکنند واگر بخانۀ ایشان در آئی ترا حراست نمایند لاجرم زیاد عزیمت درست کرد و چون شب برسید و تاریکی جهانرا فرو گرفت اموال و اثقال خویش را از دار الاماره حمل داده بخانه صبره فرود شد و بدینگونه بسوی عبدالله بن عباس مکتوب کرد:

للامين عبد الله بن عباس من زیاد بن عبيد سلامٌ عليك أمّا بعد فانّ عبدالله بن عامر الحضرمي أقبل من قبل معوية حتّى نزل في بنی تمیم ونعى ابن عفّان ودعاء إلى لحرب فبايعه جلّ أهل البصرة فلمّا رأيت ذلك استجرت بالأزد بصبرة بن

ص: 353

شيمان وقومه لنفسي ولبيت مال المسلمين و رحلت من قصر الامارة و نزلت فيهم وإنّ الأزد معی وشيعة أمير المؤمنين من فرسان القبايل يختلف إلى ابن الحضرمی والقصر خال منّا ومنهم فارفع ذلك إلى أمير المؤمنين ليرى فيه رأيه واعجل إلىّ بالّذي ترى أن تكون منه فيه والسّلام عليك ورحمة الله وبركاته .

مكشوف میدارد که معويه ، ابن حضرمی را بدینجانب فرستاد و او در قبیله بنی تمیم فرود شد وقتل عثمان و خو نخواهی او را تذکره ساخت بیشتر از اهل بصره بروی گرد آمدند من چون چنین دیدم بصبرة بن شيمان وقوم او پناه جستم و از دار الاماره بخانۀ او شدم تا جان من و بيت مال مسلمانان محفوظ ماند اکنون مردم أزد بامنند و فرسان قبایل با ابن حضرمی آمد شدن دارند و از جانبین هیچکس در دار الامارة جای ندارد این خبر را در حضرت امیر المؤمنين على معروض دار و آنچه فرماید بتمام عجلت مرا خبر باز ده .

زیاد بن ابیه این مکتوب را بجانب کوفه روان داشت و از آنسوی قبیله بنی تمیم وخونخواهان عثمان چون دار الاماره را از زیاد بن ابیه خالی دیدند خواستند ابن الحضرمی را در آنجا جای دهند و چون اعداد این کار کردند مردم أزد را آگهی رسید بی توانی سلاح حرب در پوشیدند و بر نشستند وابن حضرمی و مردم بني تميم را پیام کردند که سوگند با خدای هر گز نگذاریم کسی را که ما نخواهیم شما در دارالاماره جای دهید و بنی تمیم جدی تمام داشتند که کار بر مراد خویش کنند احنف بن قیس نگریست که هم اکنون کار بمقاتلت انجام خواهد یافت روی با مردم ابن حضرمی کرد و گفت باز شوید و فتنه میانالید زیرا که شما در اختیار دار الاماره از این قوم سزاوارتر نیستید بنی تمیم باز شدند آنگاه با قبيله أزد فرمود که شما نیز مراجعت کنید کاری را که شما مكروه دارید صورت نخواهد شد ایشان نیز باز شدند صبحگاه دیگرصبرة بن شیمان بنزديك زیاد آمد و گفت یا زیاد روا نیست که تو در میان ما پوشیده همی باشی و از برای او در مسجد حُدّان منبری و سریری نصب کردند تا بجماعت نماز جمعه گذاشت و بر فراز منبر شد وخدایرا ثنا بگفت و این

ص: 354

خطبه قرائت کرد :

قال: يا معشر الأزد إنّكم كنتم أعدائي فأصبحتم أوليائي و أولى النّاس بی وإنّي لو كنت فی بنی تمیم وابن الحضرمي فيكم لم أطمع فيه أبداً وأنتم دونه فلا يطمع ابن الحضرمي فيّ وأنتم دونی و ليس ابن آكلة الأكباد في بقيّة الأحزاب و أولياء الشيطان بأدنى إلى الغلبة من أمير المؤمنين في المهاجرين والأنصار وقد أصبحت فيكم مضموناً وأمانة مؤدّاة وقد رأينا وقعتكم يوم الجمل فاصبروا مع الحقّ صبرکم مع الباطل فإنّكم لاتحمدون إلّا على النجدة ولاتعذرون على الجبن . پس از سپاس و ستایش یزدان گفت ای جماعت أزد شما مرا دشمن داشتید و اکنون دوستانیدهمانا اگر من در میان بنی تمیم بودم و ابن حضرمی در میان شما هرگز آرزو نمیکردم که بر او دست یابم وغليه جویم اکنون که من در میان شما جای دارم و ابن حضرمی در میان بنی تمیم هرگز نتواند طمع در من بست و بر من غلبه جست و بدانید که پسر هند جگرخواره در جیش احزاب و دوستان شیطان بر اميرالمؤمنين علي ومهاجر وانصار غلبه نتواند جست همانا من شجاعت شمارا وصبر و شكيب شمارا در جنگ جمل نظاره کردم امروز بر طریق حق آن صبر وسکون پیشه کنید که در جنگ جمل در طریق باطل داشتید زیرا که شما مردم، دلير و دلاورید و بجبن و بد دلی آلوده نگشته اید .

در این وقت شیمان برخاست و گفت ای جماعت أزد من در جنگ جمل غایب بودم و شما حاضر بودید و کمال نجدت وجلادت ظاهر ساختید لکن از جنگ جمل جز نام زشت و عاقبت نکوهیده بدست نکردید و شما از ین پیش با علی (علیه السّلام) دشمن بودید و کار بخصومت کردید امروز او را یار و یاورید و بدانید که اسلام شما حمیّت جار شماست وخذلان جار عار شما است جلباب صبر و ثبات بپوشید و مردانه بکوشید اگر بنی تمیم با ابن حضرمی آغاز مقاتلت كنند شما باتفاق زیاد مبارزت آغازید و اگر ایشان بهوای معاویه رزم زنند شما بهوای على قتال.کنید و اگر ایشان شما را دست بازدهند شما نیز ایشانرا باز گذارید .

ص: 355

پس شیهان از پای بنشست و پسر ش صبره برخاست و گفت ایجماعت أزد ما در یوم جمل همی گفتیم شهر خویش را حراست میکنیم و خون خليفه مظلوم را میجوئیم از پس آنکه مردمان پشت با میدان جنگ کردند و هزیمت شدند ما پای سخت کردیم و رزم زدیم تا بسیار کس از ما کشته شد امروز زیاد از شما پناه جسته و در میان شما فرودشده بترك جان گوئید و جار خود را حافظ باشید جماعت أزد هم آواز بانك برداشتند و گفتند : از حکم تو گردن نپیچیم و بهر چه فرمان کنی بپذیریم زیاد گفت هان ای صبره بیم داری که این جماعت با بنی تمیم مقاومت نکنند؟ گفت اگر احنف بن قیس با ایشان همدست شود پدر خویش شیمان ابوصبره را بمبارزت بیرون فرستم و اگر نه خود با ایشان بسنده ام بالجمله چون بنی تمیم نگریستند که قبيلۀ أزد بحمایت زیاد هم داستان شدند کس بنزديك صبره فرستادند که شمازیاد را از میان خویش بیرون کنید و ما نیز ابن حضرمی را از میان خود اخراج مینمائیم و بیموجبی خود را عرضه قتل و قتال نمیدانیم همی باشیم تا کار علی و معویه یکسره شود کار برهر که فرود آمده در اطاعت او خواهیم بود صبره گفت این سخن بصواب نزديك است اگر از آن پیش که زیاد راجار دادم مرا گفتید پذیرفتم نکن دانسته اید که من در تکریم جار خویش دقیق فرونخواهم گذاشت.

اما از آنسوی چون مكتوب زیاد با بن عباس رسيد و قصه ابن حضرمي را بعرض أمير المؤمنين (علیه السّلام) رسانید شبث بن ربعی عرض کرد يا أمير المؤمنين مردی از بنی تميم بجانب بصره روان فرماتا بنی تمیم را از کنار ابن حضرمی پراکنده کند و ایشان را بطاعت تو ولزوم بیعت تودعوت فرماید و نگذارد أزد عمان را که از دور افتادگان حضرت و دشمنان تواند بر بنی تمیم که قوم تواند چیره شوند چه یکتن از قوم تو از برای تو بهتر از ده تن از ایشانست مخنف بن سليم أزدی حاضر بود گفت دور افتاده از درگاه و دشمن جاه کسی است که أمير المؤمنين را دشمن دارد و مخالفت آغازد و آن قوم تست و دوست نزديك كسی است که در اطاعت أمير المومنين باشد و نصرت او جوید و آن قوم منست و یکتن از ایشان از برای أمير المؤمنين بهتر از ده تن از

ص: 356

قوم تست.

فَقَالَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: تَنَاهَوْا أَيُّهَا اَلنَّاسُ، وَ لْيَرْدَعْكُمُ اَلْإِسْلاَمُ وَ وَقَارُهُ عَنِ اَلتَّبَاغِي وَ اَلتَّهَاوِي، وَ لْتَجْتَمِعْ كَلِمَتُكُمْ، وَ اِلْزَمُوا دِينَ اَللَّهِ اَلَّذِي لاَ يُقْبَلُ مِنْ أَحَدٍ غَيْرُهُ، وَ كَلِمَةَ اَلْإِخْلاَصِ اَلَّتِي هِيَ قِوَامُ اَلدِّينِ، وَ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى اَلْكَافِرِينَ، وَ اُذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً مُشْرِكِينَ مُتَبَاغِضِينَ مُتَفَرِّقِينَ فَأَلَّفَ بَيْنَكُمْ بِالْإِسْلاَمِ ، فَكَثُرْتُمْ وَ اِجْتَمَعْتُمْ وَ تَحَابَبْتُمْ، فَلاَ تَتَفَرَّقُوا بَعْدَ إِذِ اِجْتَمَعْتُمْ، وَ لاَ تَبَاغَضُوا بَعْدَ إِذْ تَحَابَبْتُمْ، وَ إِذَا رَأَيْتُمُ اَلنَّاسَ وَ بَيْنَهُمُ اَلنَّائِرَةُ وَ قَدْ تَدَاعَوْا إِلَى اَلْعَشَائِرِ وَ اَلْقَبَائِلِ فَاقْصِدُوا لِهَامِهِمْ وَ وُجُوهِهِمْ بِسُيُوفِكُمْ، حَتَّى يَفْزَعُوا إِلَى اَللَّهِ وَ كِتَابِهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ ، فَأَمَّا تِلْكَ اَلْحَمِيَّةُ فَإِنَّهَا مِنْ خُطُوَاتِ اَلشَّيَاطِينِ فَانْتَهُوا عَنْهَا لاَ أَبَا لَكُمْ تُفْلِحُوا وَ تَنْجَحُوا.

میفرماید ایمردم از حميّت جاهليت عنان باز کشید واجب میکند که اسلام وحشمت اسلام شما را از سر کشی و ژاژخائی باز دارد و سخن شما را یکی کندهان ایمردم ملازمت کنید دین خدا را که خداوند راجز آن دین پذیرفته نباشد و مواظبت کنید کلمه توحید را که آن قوام دین وحجت خدای بر کافرانست و فرایاد آرید گاهی که عددی شمرده و پراکنده بودید و با یکدیگر طریق خصومت میسپردید پس اسلام مخالفت شما را بمؤالفت بدل ساخت و شما بسیار کس شدید وانجمن گشتید و یکدیگر را دوستدار آن دید پس واجب میکند از پس آنكه انجمن شدید پراکنده نشوید و بعد از آنکه دوستان گشتیدیکدیگر را دشمن مدارید و اگر جماعتی ر انگریستید که انگیزش فتنه میکنند و برراه جاهلیت میروند سر و روی ایشانرا با شمشیر بران بزنید تا بسوی خدای بازگشت کنند و احکام کتاب خدای و سنت رسول را گردن نهند

ص: 357

و بدانید که این حمیت جاهلیّت از وساوس شیطانست دست بازدارید ورستکار گردید .

أمير المؤمنين (علیه السّلام) از پس این کلمات اعين بن ضبيعة المجاشعی را حاضر ساخت و فرمود يا أعين شنیدۀ که قبيلۀ تو در بصره بر عامل من زیاد بن ابیه بشوریدند و در موافقت ابن حضرمی آغاز مخالفت کردند ودل در هوای گمراهان قاسطین بستند؟ اعين عرض کرد يا أمير المؤمنين ازین روی اندوهگین مباش فرمان کن تا من بدانجا شوم و قبیلۀ بنی تمیم را از کنار ابن حضرمی دور کنم و او را از بصره اخراج نمایم و اگر نه مقتول سازم على(علیه السّلام) فرمود هم در ساعت بیرون شو !

اما بروایت واقدی روزی چند أمير المؤمنين از جماعت بنی تمیم آنان که در کوفه جای داشتند حاضر میساخت و فرمان میکرد تا سفر بصره کنند و بنی تمیم بصره را از گرد ابن حضرمی پراکنده سازند و ایشان تقاعد میورزیدند پس ایشانرا بدینخطبه مخاطب داشت :

وَ قَالَ: ألَيْسَ مِنَ اَلْعَجَبِ أَنْ يَنْصُرَنِي اَلْأَزْدُ وَ يَخْذُلَنِي مُضَرُ . وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ تَقَاعُدُ تَمِيمِ اَلْكُوفَةِ بِي، وَ خِلاَفُ تَمِيمِ اَلْبَصْرَةِ عَلَيَّ، وَ أَنْ أَسْتَنْجِدَ بِطَائِفَةٍ مِنْهُمْ مَا يَشْخَصُ إِلَيَّ أَحَدٌ مِنْهَا فَيَدْعُوَهُمْ إِلَى اَلرَّشَادِ، فَإِنْ أَجَابَتْ وَ إِلاَّ فَالْمُنَابَذَةُ وَ اَلْحَرْبُ. فَكَأَنِّي أُخَاطِبُ صُمّاً بُكْماً لاَ يَفْقَهُونَ حِوَاراً، وَ لاَ يُجِيبُونَ نِدَاءً، كُلُّ ذَلِكَ جُنُباً عَنِ اَلْبَأْسِ وَ حُبّاً لِلْحَيَاةِ. لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ، نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا الفَضل إلیَ آخِرِه.

فرمود آیا شگفت نیست که مردم أزد مرا نصرت کنند و مردم مضر که قرشی نژادند مرا دست باز دارند و عجبتر تقاعد تميم كوفه است از فرمان من و مخالفت . تمیم بصره است در مخاصمت من و من استعانت میجویم بیکتن از شما که بسوی برادران خود رسول شوید و ایشان را از نکث بیعت بازدارید و بر شد خویش دعوت

ص: 358

کنید اگر پذیرفتند نیکو باشد و اگرنه نيران قتال افروخته گردد و آسیای حرب بگردش آید هان ای مردم چنان مینماید که من با مردم گنگ و کر خطاب میکنم که پاسخ نتواند و جواب ندانند و این نیست مگر از بیم جان وحب حیات هماناما در رکاب رسول خدا با پدران و فرزندان خود رزم میزدیم تا در آنسرای از خداوند پاداش یا بیم.

چون سخن بدينجا آورد اعين بن ضبيعة المجاشمی برخاست و گفت يا أمير المؤمنين من کفایت این امر را بسنده ام على(علیه السّلام) مكتوبی بزیاد بن ابیه نوشت واورا سپرد و بفرمود بسیج سفر کرده طریق بصره پیش داشت و بعد از ورود آن بلده نخستین بمیان أزد فرود شد و بر زیاد بن ابیه در آمد و قصه خویش بگفت ومكتوب امیر المومنین را که بر اینگونه رقم کرده بود اوا سپرد:

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ، عَلِيٍّ إِلَى زِيَادِ بْنِ عُبَيْدٍ : سَلاَمٌ عَلَيْكَ، أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي قَدْ بَعَثْتُ أَعْيَنَ بْنَ ضُبَيْعَةَ لِيُفَرِّقَ قَوْمَهُ عَنِ اِبْنِ اَلْحَضْرَمِيِّ ، فَارْقَبْ مَا يَكُونُ مِنْهُ، فَإِنْ فَعَلَ وَ بَلَغَ مِنْ ذَلِكَ مَا يُظَنُّ بِهِ، وَ كَانَ فِي ذَلِكَ تَفْرِيقُ تِلْكَ اَلْأَوْبَاشِ، فَهُوَ مَا نُحِبُّ، وَ إِنْ تَرَامَتِ اَلْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَى اَلشِّقَاقِ وَ اَلْعِصْيَانِ، فَانْهَدْ بِمَنْ أَطَاعَكَ إِلَى مَنْ عَصَاكَ فَجَاهِدْهُمْ، فَإِنْ ظَفِرْتَ فَهُوَ مَا ظَنَنْتُ، وَ إِلاَّ فَطَاوِلْهُمْ وَ مَاطِلْهُمْ، فَكَأَنَّ كَتَائِبَ اَلْمُسْلِمِينَ قَدْ أَظَلَّتْ عَلَيْكَ، فَقَتَلَ اَللَّهُ اَلظَّالِمِينَ اَلْمُفْسِدِينَ، وَ نَصَرَ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلْمُحِقِّينَ وَ اَلسَّلاَمُ.

و در جمله میفرماید اعين بن صبیعه را روان داشتم با بنی تمیم را از نزد ابن حضرمی متفرق کند نگران باش تا چه صنعت کند اگر آنچه در خاطر دارد بدان دست یافت و این مردم خوار مایه و اوباش را پراکنده ساخت نیكو باشد و اگر آن جماعت در شقاق و انفاق بپائیدند بنیروی آنان که با تو مؤالف اند جهادکن اگرSc

ص: 359

ظفر یافتی چنانکه گمان ماست روا باشد و اگر نه روزی چند با ایشان طریق مسامحه و مماطلة سپارتا گاهی که لشکرهای اسلام با تو پیوسته گردد و خداوند بیخ مفسدین را بزند و مؤمنانرا نصرت کند.

و چون زیاد باحکام این منشور مطلع گشت اعين را داد تا او نیز قرائت کرداعين گفت بجای باش تامن اینکار را کفایت کنم و از نزد او بیرون شد وجماعتي از قوم خود را در گرد خود انجمن ساخت و گفت ايقوم این چه صنعت است که بدست گرفته اید؟ چرا سر بشمشیرهای بران میسپارید چرا خون خودرا ریخته میخواهید چرا بدستیاری سفها و اشرار با اخبار و اخبار مقاتلت ميآغازید سوگند باخدای که : لشکرهای ساخته از کمات رجال قتال شمارا إعداد کرده اند اکنون اگر بازگشت کنید و بتوبت وانابت کرائید از شما پذیرفته شود و اگر نه عرضه هلاك و دمار کردید مردمان گفتند ما سر از فرمان تو بیرون نکنیم تا چه فرمائی گفت اکنون بیرون شوید تا با آنان که در گرد ابن حضرمی انجمن شده اند سخن کنیم .

پس باتفاقي نزديك ايشان شدند آنجماعت شاکی السلاح باتفاق، ابن حضرمی او را پذیره شدند و صف راست کردند اعين ایشانرا باخدای سوگند داد و گفت ای مردم نکث بیعت مکنید و با امام خودمخالفت میاغازید و خون خودرا به در مخواهید چرا در جنگ جمل مجرب نشدید با اینکه دیدید خداوند در نكث بیعت چگونه شمارا عقوبت فرمود آن جماعت در پاسخ اورا شتم کردند و فحش گفتند اعين ناچار از ایشان باز شد و بمنزل خویش رفت و کمر بگشود و آسوده بنشست ناگاه ده تن از مردم خوارج با شمشیرهای کشیده بمنزل او در آمدند و او را زخمی چند بزدند اعين بر جست مگر بجانبی گریزد او را در عرض راه بگرفتند و بکشتند ...

زیاد بن ابیه این بدانست تصمیم عزم داد تا با ابن حضرمي و مردم اورزم دهد بنی تمیم بیم کردند و کس بنزد قبيله أزد فرستادند که ما بازیاد که در جار شماست زحمتی برسانیم شما نیز با ابن حضرمي که پناهنده ماست آسیب نرسانید لاجرم واجب میکند که طریق مخاصمت و مقاتلت نسپاریم و بیهوده تیغ نکشیم و یکدیگر را نکشیم.

ص: 360

ازین پیام جماعت أزد از مدار بت و مضار بت تراخي وتواني جستند این هنگام زیادبن ابيه بحضرت أمير المؤمنين على (علیه السّلام) بدینگونه نامه کرد :

أما بعد يا أمير المؤمنين فانّ أعين بن ضبيعة قدم إلينا من قبلك بجدّ ومناصحة وصدق و يقين فجمع إليه من أطاعه من عشيرته فحثّهم على الطاعة والجماعة وحذّرهم الخلاف والفرقة ثمّ نهض بهن أقبل معه إلى من أدبر عنه فواقفهم عامّة النهار فهال أهل الخلاف تقدّمه و تصدّع عن ابن الحضرمي كثيرٌ ممّن كان يريد نصرته فكان كذلك حتّى أمسى فأتي في رحلة فبيّته نفر من هذه الخارجة المارقة فأصيب فأردت أنا اُناهض ابن الحضرمي عند ذلك فحدث أمرٌ قد أمرت صاحب كتابي هذا أن يذكره لأمير المؤمنين وقد رأيت إن رأى أمير المومنين مارأيت أن يبعث إليهم جارية بن قدامة فانّه نافذ البصيرة ومطاع في العشيرة شديدٌ على عدوّ أمير المؤمنين فان. يقدم يفرّق بينهم باذن الله والسلام على أمير المؤمنين ورحمة الله وبركاته.

حاصل اينمقال چنين است میگوید یا أمير المؤمنين اعين بن ضبیعه بفرمان تو "

برسید وجماعتی از عشیرت او بدو پیوستند ایشانرا بطاعت وجماعت تحريض کرد و از مخالفت و فرقت بیم داد و به پشتوانی این جماعت با مخالفین روی در روی شد و بسیار کس را باندرز و پندار ابن حضرمی پراکنده ساخت و بآرامگه خویش باز شد شبانگاه گروهی از خوارج بروی بتاختند و او را عرضه دمار و هلاك ساختند من تصميم عزم دادم که با ابن حضرمی رزم دهم سانحه دیگر حدیث شد که صاحب این کتاب بعرض . میر ساند اکنون چنان صورت میشود که اگر جارية بن قدامه را بدینجانب گسیل سازی اینکار بپای بر دو کار بر مراد کند.

و چون این مكتوب بامير المؤمنين علي (علیه السّلام) رسید جارية بن قدامه را طلب فرمود و گفت جماعت أزد رعایت عامل من کردندو بنی تمیم طریق مخالفت سپردند ..

جاريه عرض کرد که مرا بدیشان فرست تا بتأييد .خداوند اینکار را ساخته کنم لاجرم امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمان کردتا جاریه با پنجاه تن از قبیله بنی تمیم بجانب بصره کوچ دادند و کعب بن قُعين در ملازمت او بود و این نامه . بمردم بصره نگاشت :

ص: 361

مِن عَبدِ اللّه ِ علِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی مَن قُرِئَ علَیهِ کِتابی هذا مِن ساکِنی البَصرَهِ مِنَ المُؤمِنینَ والمُسلِمینَ : سلامٌ عَلیکُمْ ، أمَّا بَعدُ ؛ فَإنَّ اللّه َ حَلِیمٌ ذو أناهٍ لا یَعجَلُ بِالعُقوبَهِ قَبلَ البَیِّنَهِ ، ولا یأخُذُ المُذنِبَ عِندَ أوَّلِ وَهلَهٍ ، ولکِنَّهُ یَقبَلُ التَّوبَهَ ، ویَستَدِیمُ الأَناهَ ، ویَرضی بالإِنابَهِ ، لِیَکونَ أعظَمَ للِحُّجَهِ وأبلَغَ فِی المَعذِرَهِ ، وقد کانَ مِن شِقاقِ جُلَّکُم أیُّها النَّاسُ ما استَحقَقْتَم أنْ تُعاقَبوا عَلیهِ فَعفَوتُ عَن مُجرِمِکُم ، ورَفعتُ السَّیفَ عَن مُدبِرِکُم ، وقَبلِتُ مِن مُقبِلِکُم ، وأخَذتُ بَیعَتَکُم ؛ فَإن تَفُوا بِبَیعَتِی ، وتَقبَلُوا نَصیحَتِی ، وتَستَقِیمُوا علَی طاعَتِی أعمَلْ فِیکُم بالکتابِ والسُّنّهِ وقَصدِ الحَقِّ وأُقِمْ فِیکُم سَبِیلَ الهُدی.

فَو اللّه ِ ، ما أعلَمُ أنَّ والیا بَعدَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أعلَمُ بِذَلِکَ مِنّی ولا أعمَلُ ، أقولُ قَولِی هذا صادِقا غَیرَ ذامٍّ لِمَن مَضَی ولا مُنتَقِصا لِأَعْمالِهِم ، فَإن خَطَت بِکُم الأهواءُ المُردِیَهُ وسفَهُ الرَّأی الجائِرِ إلی مُنابَذَتِی تُرِیدونَ خِلافِی ، فَهأنذا قَرّبْتُ جِیادی ورَحَّلْتُ رِکابِی ، وایمُ اللّه ِ ، لَئِنْ ألجأتُمونِی إلی المَسیرِ إلیکُم لأُوقِعَنَّ بِکُم وَقَعَهً لا یکونُ یَومُ الجَمَلِ عِندَها إلاَّ کَلَعْقَهِ لاعِقٍ ، وإنّی لَظَانٌّ ألاّ تجعَلُوا إن شاءَ اللّه ُ علَی أنفُسِکُم سَبِیلاً ، وقَد قَدَّمْتُ هذا الکِتابَ حُجَّهً عَلَیکُم ، ولَن أکتُبَ إلیکُم مِن بَعدِهِ

ص: 362

کِتابا إنْ أنتُم استَغشَشْتُم نصیحَتی ونابَذتُم رَسُولِی حَتَّی أکونَ أنا الشَّاخِصَ نَحوَکُم إنْ شاءَ اللّه ُ ، والسَّلامُ .

در جمله مسلمانان بصره را خطاب میکند و میفرماید خداوند در عقوبت گناهکاران و کيفر بيفرمانان تعجيل نكند و بی اقامت حجت مجرم را مأخوذندارد و این توانی ومسامحت رافرو نگذارد باشد که عاصیان امت بتوبت وانابت گرایند واو توبت بندگانرا پذیرا باشد هان ایجماعت اگر چند جانب خصومت گرفتید و بر طریق بغی و طغیان رفتید اگر نصیحت مرابپذیرید و از کرده پشیمان گردید گناه شما را معفو دارم و تیغ انتقام از شما بردارم و با شما بكتاب خدا و سنت رسول کار کنم .

سوگند باخدای که بعد از محمّد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هیچ آفریده در ولایت امت و تقویم شریعت داننده تر از من نیست و بدانید که این سخن براستی می گویم و اگر بهواجس نفسانی ووساوس شیطانی اظهار سفاهت کنید و از اطاعت من كراهت دارید اینك حاضرم سوگند باخدای بجانب شما کوچ دهم و محاربتی آغازم که حرب جمل با او از زبان گردشی بیش نباشد و گمان نکنم که شما بیفرمانی کنید هم اکنون از بهر اتمام حجت اين مكتوب را بشما فرستادم و ازین پس سطری نخواهم نگاشت اگر سخن مرا گوش نداشتید و با فرستاده من طریق مخاصمت گذاشتید با قدم عجل وشتاب نزديك شما میرسم انشاء الله و السلام .

بالجمله جاريه طریق بصره پیش داشت و بعد از طی مسافت زیاد بن ابیه در آمد وزمانی با او سخن بشوری افکند زیاد او را فراوان بیم داد و گفت چون اعين بن ضبيعه مباش که ناگاه بدست دشمن خویش را تباه کنی جاریه از مجلس او برخاست وكتاب أمير المومنين (علیه السّلام) را بر جماعت أزد قرائت کرد صبرة بن شیمان گفت سمعنا وأطعنا ما دوستان أمير المومنین رادوستانیم ودشمنان اورادشمن داریم اینك قوم من حاضرند و ترا ناصر بهر چه خواهی فرمان کن وجماعت أزد همآواز بانگ

ص: 363

برداشتند و بسخن چنان گفتند که صبره گفت .

این وقت زیاد بن ابیه در میان قوم ازد برای شد و گفت ای جماعت أزدی تمیم دیو پریر دوستان أمير المؤمنين بودند و امروز دشمناند و شما دشمنان بودید و امروز دوستانید و من شما را از بهر اختبار اختیار کردم و از در تجربت بجوار شما آمدم وشما مرا جار دادید و از بهر من منبر وسرير نصب کردید و شُرطو اعوان گماشتید هان ایجماعت بدانید بامعويه رزم زدن سهل تر است تا باعلى قتال دادن اینك جارية بن قدامه برای اصلاح امر بنی تمیم از کوفه در میرسد او بفرمان أمير المؤمنين (علیه السّلام) استحکام حکومت مرا میخواهد چون کار بر آرزو کند بجانب كوفه مراجعت خواهد کرد شما که بزرگان أزد وزعمای قومید اورا بسوی بنی تمیم گسیل سازید اگر قوم او فرمان او بپذیرفتند نیکو کاریست و اگر بروی بشوریدند و کار با مقاتلت افتاد اورا یاری کنید.

" چون سخن بدینجا آورد ابوصبره بپای جست و گفت: ای زیاد سوگند باخدای اگر من در یوم جمل حاضر بودم نمیگذاشتم قوم من با على (علیه السّلام) رزم زنند و آن قضائی بود سپری شد و خداوند در جزای نیکوکاری سریعتر است تا در انتقام معاصي و با توبت و پشیمانی معصیت را معفو دارد و درین فتنه اگر چند ریختن خون حرام وجرح را قصاص است ما پشتوان تو ایم و آنچه را تو پسندی پسندیده داریم زیاد را كلمات او بشگفت آورد و گفت در میان مردم مانند ابوصبره کس نشناسم .

از پس او پسرش صبره برخاست و گفت سوگند با خدای هیچ مصیبتی در دنیا و دین مانند یوم جمل مارا دستخوش نساخت امروز امید میرود که درطاعت أمير المؤمنين (علیه السّلام) آن گناه بزرگی را استغفار کنیم اما تو ای زیاد در میان ما بر گردن آرزو سوار نشوی و ما بر آرزوی خویش دست نیابیم تا گاهی که برادر دار الاماره بر مسند خویش جای ندهیم و انشاء الله فردا اینکار بكام خواهیم کرد و چون این کار بپای بردیم از بهرما سزاوارتر از تو کس نخواهد بود و سوگند باخدای ما از حرب معویه در دنیا بیم نداریم بلکه از حرب علي و کیفر آخرت ترسناکیم اکنون بهر

ص: 364

چه خواهی فرمان کن که ما فرمان پذیریم آنگاه خنفر الحمّانی برخاست و گفت ای أمیر مارا در شمار دیگر مردم بحساب مگیر اگر خواهی مارا فرمان کن تا بجانب بنی تمیم تاختن کنیم ورزم زنیم .

بالجمله جارية بن قدامه بنزد بنی تمیم آمد و لختی پند و اندرز گفت باشد که از کنار ابن حضرمی پراکنده شوند ایشان سخن او را وقعی نهادند و گروهی از مردم خوار مایه اورا برشمردند و شتم کردند جار یه کس بنزد زیادفرستاد و صورت حال را باز نمود در زمان قبيلۀ ازد باتفاق زیاد سلاح جنگ بر تن راست کردند و بنزديك جاريه شتافتند و شريك بن الأعور الحارثی که از شیعیان علی (علیه السّلام) و دوستان جاریه بود نیز بازیاد پیوست و از آنسوی نیز ابن حضرمی و عبدالله بن حازم السلمی و مردم بنی تمیم بیرون تاختند و از دو سوی صف راست کرده جنگ در انداختند و ساعتی بیش و کم از یکدیگر بکشتند بنی تمیم را نیروی مقاومت برفت وطريق هزيمت پیش دادند و در دار سبيل سعدی گریختند زیاد با مردم أزد از قفای او تاختن کرد و او را با دویست تن از بنی تمیم بحصار گرفت .

عبدالله بن حازم السلمی را از مردم حبش مادری بود که عجلیٰ نام داشت چون پسر را در تنگنای محاصره دین بترسید که اورا بدست گیرندو سر بر دارند بی توانی برای حصار آمد و بانگ در داد که ايفرزند از این حمار فرود شو و خون خود را به در مخواه عبدالله سخن مادر را نپذیرفت عجلی نقاب بر گرفت و سر خود را برهنه کرد و گفت ای فرزند : سخن مادر را اطاعت کن وازین سرای بیرون شر همچنان عبدالله بيفرمانی کرد عجلی فریاد برداشت که هان ای فرزند اگر ازین حصار بیرون نشوی عریان تن شوم و همچنان برهنه در کوی و بازار دوم ودست در ساق خویش برد و إزار خود را بگرفت تا فرو کشد عبدالله چون این بدید از حصار بزیر آمد.

و از آنسوی زیاد و جاریه بر ابن حضرمی کار سخت گرفتند و جاريه فریاد برداشت که هیزم و آتش حاضر کنید مردم أزد گفتند مارا در حرق بنار کاری نیست

ص: 365

ایشان قوم تواند تودانی و قوم خود جاریه بفرمود تا هیزم و آتش بیاوردند و آنسرای را آتش درزد وابن حضرمی را با هفتاد تن بسوخت که یکی از ایشان عبدالرحمن بن عمیر بن عثمان القرشي ثمّ التمیمی بود و این وقت جاریه رامحرق خواندند .

بالجمله از پس این واقعه جماعت أزد زیاد را برداشته بدار الاماره آوردند وجای دادند و گفتند آیا از جوار تو چیزی برذمت ما باقی است و گفت نیست پس از نزد او بمرابع خویش باز شدند وزیاد این مکتوب بأمير المومنین (علیه السّلام) فرستاد :

أما بعد فانّ جارية بن قدامة العبد الصالح قدم من عندك فتاهض جمع ابن الحضرمی بمن نصره و أعانه من الأزد فقضّه واضطرّه إلى دار من دور البصرة في عدد كثير من أصحابه فلم يخرج حتّى حكم الله تعالى بينهما فقتل ابن الحضرمی وأصحابه منهم من أحرق بالنار و منهم من ألقى عليه جداراً و منهم من هدم عليه البيت من أعلاه ومنهم من قتل بالسيف و سلّم منهم نفراً أنا بوا وتابوا فصفح عنهم فبعداً لمن عصى وغوى والسلام على امير المومنين ورحمة الله وبركاته .

و در جمله میگوید جارية بن قدامه از جانب أمير المؤمنين رسید و با جماعت أزد بر ابن حضرمی تاختن کرد و او را با جماعتی در خانه از خانهای بصره بحصار گرفت پس ابن حضرمی و مردم او مقتول شد گروهی باتش بسوختند و جماعتی را خانه بر سر ایشان فرود شد و برخی را دیوار بر سر آمد و جمعی دستخوش شمشیر کشتند و آنانکه بتوبت وانابت گرائیدند بسلامت بجستند والسلام.

بالجمله این مکتوب را زیاد بن ابيه بصحبت ظبيان بن عماره بحضرت امیر المؤمنين (علیه السّلام) انفاذ داشت علی(علیه السّلام) جاریه و زیاد وأزد بصره را بستود و مسلمانان بدان فتح شادخاطر شدند آنگاه أمير المؤمنين (علیه السّلام) با ظبيان فرمودسرای تو اندر بصره در کدام زمین است چون مکان خویشرا بنمود فرمود در ضواحي بصره جای گیر إنّه أوّلٌ القُرٰی خراباً إمّا غرفاً و إمّا حرقاً حتّى يبقى مسجدها کجؤجؤ سفينةٍ

همانا شهر بصره اول شهریست که بدست غرق و حرق خراب شود و از میان خانهای ایران ، مسجد بصره چون سینه کشتی دیدار باشد و چنان شد که اميرالمومنين

ص: 366

عليه السلام فرمودوشرح اینجمله در کتاب جمل مرقوم شد بتكرار نپرداختیم و این شعر ابن عرندس أزدی در تحریق ابن حضرمی و تعيير تميم گوید:

رددنا زياداً إلى داره*** وجار تميم ينادى الشجب

لحى الله قوماً شوواجارهم*** لعمري لبئس الشواء الشعب

ينادي الخياق و أبنائها*** وقدشيّطوا رأسه باللهب

ذکر مخالفت شیعیان عثمان بر عاملان على (علیه السّلام) عبيد الله بن عباس وسعيد بن نمران درسال سی و هشتم هجری

عبیدالله بن عباس بن عبدالمطّلب از جانب اميرالمؤمنين على (علیه السّلام) در مملکت يمن حکومت داشت و اخذ خراج وزکوة وصدقات برذمت او بود وسعيد بن نمران سپهسالاری لشکر داشت چون خبر شهادت محمّد بن ابی بکر و اشتر نخعی در اراضی یمن سمر گشت وقصه نهب وغارت سپاه شام در بلاد و امصار گوشزد اهالی یمن شد شیعیان عثمان که از بیم در طاعت و بیعت امیر المومنين (علیه السّلام) بودند و انتهاز فرصت میبردند دل قوی کردند و مكنون ضمير راظاهر ساختند و در طلب خون عثمان آغاز مواضعت و عزیمت مخالفت نمودند .

چون عبيد الله بن عباس این بدانست کس بدیشان فرستاد و بزرگان انجماعت را حاضر ساخت و گفت: این چیست که از شما بمن میرسد گفتند چند که مازنده باشیم کشندگان عثمانرا انکار کنیم و پیکار ایشانرا واجب دانيم عبیدالله گفت شما در آرزوی قتل وغارت نشسته اید چه تاکنون بر طریق طاعت و عبادت میرفتید و چون خبر تر کتاز مردم شام بشنیدید اندیشه دیگر گونه کردید مردم رعیت را باحمیت عثمان چکار و فرمان کرد تا ایشان را درزندان خانه باز داشتند.

شیعیان عثمان چون این بدانستند عبيد الله را مکتوب کردند که زندانیان ما رارها کن و اگر نه فرمان ترانپذیریم وطاعت علی را گردن نگذاریم عبیدالله در پاسخ گفت هرگز ایشانرا رها نکنم و هر که سر از فرمان برتابد گردنش بزنم لاجرم ایشان

ص: 367

سر به بیفرمانی بر آوردند و خراج باز گرفتند و لشکریان نیز سر از فرمان سعید بن نمران بیرون کردند و آن کس که شیعه عثمان بود بدیشان پیوست و سخن یکی کردند که عبیدالله بن عباس وسعيد بن نمرآنرا از یمن اخراج فرمایند .

سعيد بن نمران همی خواست تا با ایشان رزم دهد و آنجماعت را با طاعت باز آرد عبيد الله بن عباس گفت از شیعیان عددی قلیل با ماست ما چه دانیم که ازین مقاتلت چه باز آریم اگر شکسته شویم تواند بود که مومیائی این شکست بدست نشودنیکو آنست که صورت خال را مکتوب کرده بحضرت امیر المومنين (علیه السّلام) انفاذ داریم تا چه فرماید و این مکتوب بنگاشت : . .

أما بعد فانّا تخبر أمير المومنين أنّ شيعة عثمان وثبوابنا وأظهروا أنّ معوية قدشيّد أمره واتّسق له أكثر الناس وإنّاسرنا إليهم بشيعة أمير المومنین ومن كان على طاعته و إنّ ذلك أحمشهم وألبتهم فتعبّوا لنا وتداعوا علينا من كلّ أوب ونصرهم علينا من لم يكن له رای فيهم إرادة أن يمنع حقّ الله المفروضة عليه وليس يمنعنا من مناجزتهم إلاانتظار أمیر أمير المؤمنين أدام الله عزّه وأيّده وقضى له بالاقدار الصالحة في جميع أُموره والسلام.

در جمله میگوید شیعیان عثمان آغاز مخالفت نمودند و سخن در انداختند که امرمعويه بقوت شد و بیشتر مردم سر در طاعت او نهادند چون مكنون خاطر ایشان مكشوف افتاد ما جماعتی از شیعیان امیر المومنین بدیشان فرستادیم باشد که آن فتنه برخاسته را بنشانند این معنی موجب وحشت خاطر ایشان گشت پس از هر جانب شیعیان عثمان یکدیگر را دعوت کردند و برایشان گرد آمدند و آنانکه غم عثمان نداشتند نیز ایشانرا نصرت کردند تاخراج باز گیرند وزکوة ندهند اکنون چشم بر فرمان داریم اگر اجازت رود با ایشان طریق مناجات و مبارزت سپاریم.

چون این مکتوب بأمير المومنين (علیه السّلام) رسید در خشم شد و بدینگونه ایشانرا پاسخ نوشت :

مِنْ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ سَعِیدِ بْنِ نِمْرَانَ

ص: 368

سَلاَمُ اللَّهِ عَلَیْکُمَا فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکُمَا اللَّهَ الَّذِی لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ أَتَانِی کِتَابَکُمَا تَذْکُرَانِ فِیهِ خُرُوجَ هَذِهِ الْخَارِجَهِ وَ تُعَظِّمَانِ مِنْ شَأْنِهَا صَغِیراً وَ تُکْثِرَانِ مِنْ عَدَدِهَا قَلِیلاً وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ نَخَبَ أَفْئِدَتِکُمَا وَ صِغَرَ أَنْفُسِکُمَا وَ شَتَاتَ رَأْیِکُمَا وَ سُوءَ تَدْبِیرِکُمَا هُوَ الَّذِی أَفْسَدَ عَلَیْکُمَا(1) فَاسِداً وَ جزءَ عَلَیْکُمَا مَنْ کَانَ عَنْ لِقَائِکُمَا جَبَاناً فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِی عَلَیْکُمَا فَامْضِیَا إِلَی الْقَوْمِ حَتَّی تَقْرَءَا عَلَیْهِمْ کِتَابِی إِلَیْهِمْ وَ تَدْعُوَاهُمْ إِلَی حَظِّهِمْ وَ تَقْوَی رَبِّهِمْ فَإِنْ أَجَابُوا حَمِدْنَا اللَّهَ وَ قَبِلْنَاهُمْ وَ إِنْ حَارَبُوا اسْتَعَنَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ نَابَذْنَاهُمْ عَلیٰ سَوٰاءٍ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْخٰائِنِینَ

میفرماید مکتوب شما را قرائت کردم و از آنچه از خروج این جماعت نگاشتید بدانستم عظيم شمردید ایشانرا وحال، اینکه صغيرند بسیار خواندید ایشانرا وحال آنکه اندکند همانا این بددلی شما وضعف نفس شما وسوء تدبير شماست که مردم جبانرا که از دیدار شما در هول و هراس بودند بروی شمادری میسازد و امر شما را بدست فساد باز میدهد هم اکنون که رسول من بنزد شما آمد مکتوب مرا که بر آن جماعت نگاشته ام برایشان قرائت کنید اگر رشد خویش را دریافتند نیکو باشد واگر نه إعداد کار کنید و با ایشان طریق مقاتلت و مبارزت سپارید و این مکتوبرا نیز بمر تدين يمن نگاشت :

مِنْ عَبدِاللّه ِ علیّ أمیرِ المُؤمِنینَ، إلی مَنْ شاقَّ وغَدَرَ مِنْ أهلِ الجُنْدِ وصَنعاءَ. أمَّا بَعْدُ، فإنِّی أحمَدُ اللّه َ الَّذی لا إلهَ إلاَّ هُوَ ، الَّذی لا یُعقَّبُ لَهُ حُکْمٌ ، ولا یُرَدُّ لَهُ قَضاءٌ ، ولا یُردُّ بأسُهُ عن القَوْمِ المُجرِمینَ . وَقَدْ بلَغَنی

ص: 369


1- أفسد عليكما من لم يكن عليكما فاسدا . نهج حدیدی .

تجرُّؤکُم وشِقاقُکُم وإعراضُکُم عَنْ دینِکُم، بعد الطَّاعَهِ وإعْطاءِ البیْعَهِ ، فسألتُ أهْلَ الدِّینِ الخالِصِ ، والورَعِ الصَّادِقِ ، واللُّبِّ الرَّاجِحِ ، عَنْ بَدْءِ مَحْرَکِکُم ، وما نَوَیْتُم بهِ ، وما أحْمَشَکُم لَهُ ؛ فحُدِّثْتُ عَنْ ذلِکَ بما لَمْ أرَ لَکُم فی شَیءٍ مِنهُ عُذْرا مُبیَّنا، ولا مَقالاً جَمِیلاً، ولا حُجَّهً ظاهِرَهً ؛ فإذا أتاکُم رسُولِی فَتفَرّقُوا وانصَرِفُوا إلی رِحالِکُم أَعْفُ عَنْکُم، وأَصفَحْ عَنْ جاهِلِکُم، وأحفظْ قاصِیَکُم ، وأعْمَلْ فِیکُم بِحُکْمِ الکِتابِ ؛ فإنْ لَمْ تَفعَلُوا ، فاستَعِدُّوا لِقُدومِ جَیْشٍ جَمِّ الفُرسانِ ، عَظیمِ الأرْکانِ ، یَقْصِدُ لِمَنْ طَغَی وعَصَی، فتُطحَنوا کَطَحْنِ الرَّحی؛ فمَن أحْسَنَ فَلِنَفْسِهِ ، ومَنْ أساءَ فَعَلَیْها ، وما رَبُّکَ بِظلاَّمٍ للعَبیدِ.

از ممالك يمن خطاب بأهل جند(1) و صنعا میفرماید و می گوید بمن رسید که بعد از بذل بیعت و تقديم طاعت طريق نفاق وشقاق سپردید پس من از مردم دیندار پرسش کردم و سبب اجتماع شما را بر باطل پرسیدم برمن مكشوف افتاد که شما در تقدیم این جریرت بهیچ معذرت متمسك نتوانید بود اینوقت که رسول من بنزد شما میآید انجمن خویش را پراکنده کنید و بخانهای خود باز شوید تا گناه شمارا معفو دارم و بیخردان شما را باز پرس نکنم و در میان شما با کتاب خدای کارفرمایم واگر نصیحت مرا گوش نداريد و فرمان مرا نپذیرید جنگرا بسازید که از ابطال فرسان و کمات شجعان لشکری بسوی شما گسیل میدارم که شما را چنان مالش دهد که سنگ آسيا دانه را پس آنکس که پذیرای فرمان باشد بر جان خویش بخشایش آورده و آنکس که بیفرمانی کند بر خویشتن نبخشوده .

و چون این نامه پرداخته شد امیر المومنین (علیه السّلام) يزيد بن قيس الارحبیّ را

ص: 370


1- جند بتحريك یکی از سه ولایت امن است دوم صنماء سوم حضرموت .

طلب فرمود و گفت ای یزید هیچ میدانی که فوم تو چگونه طريق طغیان گرفتند و بر عمال من بشوریدند و خراج باز گرفتند ؟ يزيد عرض کرد یا امیر المومنین مرا گمان نمیرود که قوم من از اطاعت تو بیرون شود اکنون که این خبر متواتر گشته اگر فرمائی من بنزديك ايشان شوم و ایشان را از طریق باطل بگردانم و اگر خواهی مکنوبی بدیشان فرست تا پاسخ چه گویند.

پس امیر المومنین (علیه السّلام) حسین بن نوف را از قبیله همدان برخواست و این هردو نامه را بصحبت او بجانب یمن روان داشت و حسین بن نوف طی مسافت کرده وارد اراضی بمن شد و در شهر جند فرود آمد و نامه امیر المومنین (علیه السّلام) را بر مرتدین قرائت کرد و گفت ایمردمان بدانید که امیر المومنین (علیه السّلام) همیخواست تایزید بن قيس الارحبی را با لشکری عظیم بجانب شما کوچ دهد کرامت طبع او نگذاشت که در منازعت مسارعت فرمایدلاجرم از در شفقت، أصبحت شمارا بدین منشور اندرز فرمود تا در جواب نامه چکنید اگر بیفرمانی کردید پی سپر اشکر خواهید گشت .

سخن فراوان کردند گروهی گفتند اگر عبیدالله بن عباس وسعيد بن نمران را از عمل باز کند و دیگریرا حکومت یمن دهد اطاعت کنیم در پابان کار سخن بر این نهادند که ما تاکنون در بیعت عثمانیم و در میان ما و على جز شمشیر حکومت نکند حسین بن نوف ناچار بسوی کوفه مراجعت کرد و صورت حال را بعرض رسانید اما از آنسوی مردم بمن ازین دلیری که با امیر المومنين (علیه السّلام) ظاهر ساختند در هم شدند و مکتوبی به معویه نگاشتند که ما سر از اطاعت على ابوطالب برتافتیم ورسول اورا رنجیده خاطر باز تاختیم اگر ما را اعانت میکنی تعجیل کن و امیری بالشكرى لايق مبارزت بسوی ما فرست و اگر در قوت بازوی خود مبارزت باعلى را صعب دانی و اعانت مارا نتوانی آگهی فرست تا با علی ابوطالب از در معذرت بیرون شویم و این شهر را درنامه خود درج کردند:

معوي إلّا تسرع السير نحونا*** نبايع عليّاً أو يزيد اليمانيا

چون مكتوب مردم یمن بمعویه رسید چنان صواب شمرد که بسر بن ابی ارطاة را

ص: 371

در انجام این امر بیمن فرستد.

سفر کردن بسر بن ابی ارطاة بحكم معويه بجانب حجاز و مدینه و یمن

بسر بن ابی ارطاة بن عویمر (1) بن عمران بن الحليس بن سیار بن نزار بن معيص بن عامر بن لؤي بن غالب بن فهر بن مالك بن النضر بن کنانه مردی قسی القلب غليظ الطبع باخباثت فطرت وشراست طویت بود و خونریزی و بی رحمی را فخری میپنداشت گاهی که مکتوب مردم یمن بمعويه آمد اورا حاضر ساخت و گفت یا بسر ترا از طریق مکه بیمن باید رفت چون از شام خیمه بیرون میزنی گوش دار که بهر بلدی و شهری بلکه بهر قریه ودیهی که در میائی مردم آن اراضی را حاضر سازی و شیعیان علی ابوطالب را بازدانی پس نخستين بزخم زبان ایشانرا سخت بیازار و چنان سخن کن که بدانند از خشم تو جان بسلامت نبرند چون بيقين دانستند که مقتول میشوند خشم خویشتن را اندك فروشکن و ایشان را با بیعت من دعوت کن اگر پذیرفتند نیکو باشد و اگر نه يکتن از ایشان را زنده مگذارو برزن و فرزندان ایشان رقت مکن.

بالجمله چهار هزار مرد از ابطال شام را ملازم رکاب او ساخت پس از شام خيمه بیرون زد و جانب مدینه پیش داشت و بهر آبگاهی که رسید شتران مردم آن اراضی را بشایگان بگرفت و مردم خود را بر نشاندو شترهای خویش را بی آنکه مردی سوار شود ياحملی بر نهده همی برد تا آبگاه دیگر این وقت شترهای منزل سابق را رها کرده و شترهای مردم این آبگاه را بگرفت و بر نشست .

بدینگونه طی مسافت نمود تا راه بامدينه نزديك كرد و مردم قضاعه او را پذیره نمودند و بسی شتر بر سر راه او نحر کردند پس به شهر مدینه در آمد این وقت از جانب اميرالمؤمنين على (علیه السّلام) ابو ایوب انصاری صاحب منزل رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حکومت مدينه داشت و چون او را با بُسر قوّت مقاتلت نبود از مدينه بیرون شد و

ص: 372


1- بسر بن أرطاة بن أبي أرطاة عويمر ... استيعاب .

بزاویه گریخت بسر بعد از ورود مدینه در میان مردم بر پای شد و آغاز خطبه کرد و اهل مدینه را بدشنام و شتم فراوان برشمرد آنگاه گفت :

إنَّ اللهَ تَعالی ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً قَرْيَةً كٰانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهٰا رِزْقُهٰا رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكٰانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اَللّٰهِ فَأَذٰاقَهَا اَللّٰهُ لِبٰاسَ اَلْجُوعِ وَ اَلْخَوْفِ بِمٰا كٰانُوا يَصْنَعُونَ .(1).

یعنی جماعتی که از هر شر وخطر مطمئن بودند و از هر جانب روزی فراخ بدیشان میرسید و با خصب نعمت میزیستند قدر نعمت ندانستند و شکر نعمت نتوانستند لاجرم خداوند بكيفر این کفران نعمتهای ایشان را باز گرفت و لباس خوف وجوع برایشان در پوشانید .

بعد از قرائت این آیت مبارك گفت هان ایمردم مدینه این مثل بر شمادرست می آید زیرا که شهر شما دار هجرت رسول خدا بود و از پس او دار الملك خلفای راشدین بود شما قدر این نعمت ندانستید و حشمت این خلیفگانرا بسرا نگاه نداشتید تا بدانجا که خلیفه مظلوم را در میان شما بکشتند گروهی از شمادر قتل اوسعی کردند وجماعتی جانب اورا فرو گذاشتند و برخی چشم بر قتل او داشتید باشد که خلافت وسلطنت بدست کنید هان ایمردم مدینه شما رادر بوته عذاب چندان بگدازم که در روزگاران دراز باز گویند اینوقت گفت: ای اشرار انصارای بنی زریق وبني النجار ای بنی سالم و بنی عبدالاشہل ایمعشر جهودان و پسر بندگان شمارا بنيران عذابی کیفر کنم که تشنگی قلوب آل عثمان و دیگر مسلمانانرا بنشاند .

چند ازین دست سخن کرد که مردم مدینه بر جان خود بترسیدند و چنان دانستند که همگان را بيك شمشیر خواهد کشت اینونت حويطب بن عبدالعزّی که شوهرمادر او بود بپای خواست و گفت ای امیر نرم و آهسته باش و بر زیادت ازین مردم را مرنجان و جهان فراخ دامن را بر دوستان خود تنگی مساز خلاق جهانیان اینجهانرا خاص

ص: 373


1- وضرب الله مثلا قرية... سوره نحل آیۀ 112.

از بهر تو نیافریده و این بنای بلند اساس را بنام تو بر نکشیده از مرکب نخوت پیاده شو وجلباب سیاست فروگذار اینجماعتراکه بچشم حقارت نظاره میکنی انصار دین خدا و اصحاب رسول خدایند بگمان خطا ایشانرا بقتل عثمان نسبت مكن ایشان کشندگان عثمان نیستند .

چون حويطب اینکلمات بگفت بسر لختی خاموش ایستاد آنگاه سر برداشت و مردم را با بیعت معويه دعوت کرد و اهل مدينه از بیم جان با او بیعت کردند پس از منبر فرود آمد و بفرمود تاسرای ابو ایوب انصاری و رفاعة بن رافع الزرقی وزرارة بن حرون را که از قبیله بنی عمرو بن عوف بود آتش زدند آنگاه گفت چیست که جابر بن عبدالله را نمی بینم و او مردی معمّر و عالم و بزرگوار بود و از بسر پوشیده میزیست بسر همی خواست تا جابر را بقتل رساند ورو با قبیلۀ او بنی مسلمه کرد و گفت اگر جابر را نزد من حاضر نکنید امان من از شما برخیزد وشمارا بجمله سر بر گیرم .

بنی مسلمه بنزد جابر آمدند و او را با خدای سوگند دادند که بر خیز تا بنزديك بسر شویم و با او بیعت کن و خون خود و قبیلۀ خود را به دار مگذار جابر چون میدانست این بیعت مورث ضلالت است رضا نداد و بخانه ام سلمه آمد و صورت حال را بعرض رسانید ام سلمه کس بنزديك بسر فرستاد و از بهر جابر امان طلبید در پاسخ گفت مادام که بیعت نکند روی سلامت نبیند ام سلمه بجابر فرمود برو و بیعت کن و فرزند خود عمر بن ابی سلمه را نیز فرمان کرد که باتفاق جابر برو و بیعت کن پس هردوان بنزديك بسر آمدند و بیعت کردند.

بالجمله بسر روزی چند در مدینه ببود آنگاه روی با مردم مدینه کرد و گفت من گناه شمارا معفو داشتم اگر چه سزاوار عفو نباشید چه جماعتی که امام ایشان را در پیش چشم ایشان بکشند و خاموش باشند در خور احسان نخواهند بود بدانید که من آهنگ مکه دارم اکنون ابوهریره را به نیابت خود در بلد شما بازمیگذارم باید سر از فرمان او بیرون نکنید سوگند باخدای که اگر بیفرمانی کنید باز شوم وهمگانرا با تیغ در گذرانم چنانکه از نسل شما کس بجای نماند این سخنها بگفت

ص: 374

وابوهریره را بگذاشت وخود جانب مکه پیش داشت .

چون راه بامكه نزديك كرد فثم ابن عباس در اینوقت از جانب أمير المومنين (علیه السّلام) حکومت مکه داشت بجانبی گریخت، واهل مکه نیز بشنیدند که بسر گاهی که از مدینه بیرون شده در عرض راه هر که را از شیعیان یافته در بر گرفته سخت در بیم شدند وشيبة بن عثمانرا بر خود امیر گرفتند و پسر را پذیره کردند بسر چون ایشانرا دیدار کرد زبان بشتم و دشنام برگشود و بسی ناهموار گفت پس بمکه در آمد و خانۀ خدای را طواف داد و دور کعت نماز بگذاشت آنگاه در میان مردم بپای خاست و گفت سپاس خداوند را که مارا تشريف عزت و حشمت کرد و شمل ما را مجتمع ساخت و دشمن ما را ذلیل نمود اینك علی بن ابیطالب است که در ناحیه عراق با کمال سختی و تمام آشفتگی بجرم و جریرت خود گرفتار است و اصحاب او با او طریق مخالفت و مخاصمت گرفتند و کار بر معویه که خونخواه عثمان بود راست ایستاد اکنون خویش را در مطمورۀ مرگ میفکنید و بامعویه بیعت کنید مردم طوعاً او كرهاً با او بیعت کردند . - عبیدالله بن عباس را دو پسر بود که یکی سلیمان و آندیگر داود نام داشت و مادر ایشان دختر خالد بن فارط الكنانيه بود و نامش حوریه و کنیتش ام حکیم بود و ایشان در شمار "حلفای بنی زهره بودند اهل سير و اخبار در شهادت پسرهای عبیدالله بن عباس خلافی ندارند لکن بروایت احمد بن اعثم کوفی ایشانرا در مکه شهید ساخت وجماعتی گویند گاهی که بسر بیمن رفت ایشان را بقتل، رسانیڈ ابن ابی الحديد از میان اخبار متخالفه اختیاری نکرده .

عبدالملك بن نوفل گوید گاهی که بسر از طایف بیرون شدو پسرهای عبیدالله بن عباس را طلب کرد مردی از بنی کنانه بوصیت عبیدالله پسرهای او را در سرای خویش میداشت بدرون سرای شد و با شمشیر کشیده بیرون تاخت و آهنگ قتال نمود پسر گفت مادرت در مرگت بگرید من که قصد قتل تو نکردم چرا خویشتن را بکشتن خواهی داد گفت من در حمایت جار خود جدال میکنم و قتال میدهم تادر

ص: 375

نزد خلایق و پیش خالق معذور باشم و این ارجوزه بخواند :

آليت لايمنع حافات الدار*** ولايموت مملتاً دون الجار

إلّا فتى أروع غير غدَّار

و کلاه از سر بر گرفت و بر سپاه بسر حمله افکند و بزدو بکشت تا کشته گشت از پس او پسران عبيدالله را بر آوردند و سر بریدند .

اینوقت زنان بنی کنانه بیرون شدند زنی از میان ایشان آغاز سخن کرد و گفت ای بُسر چه بد مردمی و چه خبیث جماعتی که شما بوده اید مردان با شما قتال میدهند و میکشند و کشته میشوند این دو کودکرا چه گناه بود که بدین خواری باید کشت سوگند با خدای که نه در جاهلیت ونه در اسلام این سنت شنیع در میان عرب نبود وهیچ سلطان ستمکاره پیران فرتوت و طفلان شیرخواره را نکشته است ورفع رحمت وقطع رحم نکرده است .

و بسر در خشم شد و گفت چندین زنخ مزن و اگرنه میفرمایم تاتيغ در میان شما نهند و یکتن زنده نگذارند گفت این بنزد من نیکوتر است تا زنده بودن و این مکاره را نظاره کردن بالجمله این اشعار را ام حکیم در مرثیه فرزندان خود دارد وسليمان گوید :

ها مَنْ أَحَسَّ بنیّ اللذین هُمَا*** کالدّرّتین تشظّی عَنْهُمَا الصدف

هاا مَنْ أَحَسَّ بنیّ اللذین هُمَا*** سمعی وَ قلبی ، فقلبی الیومَ مختطفُ

ها مَنْ أَحَسَّ بنیّ اللذین هُمَا*** مُخُّ الْعِظَامِ فمخّی الیوم مزدهفُ

نُبِّئْتُ بُسْراً وَ مَا صَدَقَةِ مَا زَعَمُوا*** من قتلهم و من الفک الذی اقترفوا

أحیٰ علیٰ ودجی ابنیُّ مرهفةً*** مشِّفحوذةً وَ کذاک الْإِثْمِ یقترفُ

من ذَلَّ والهه حری مسلّبة*** علیٰ صبیّین ضلًّا إِذْ مضی السَّلَفِ

چون بسر ارطاة از کار مکه بپرداخت آهنگ طایف کرد و شیبة بن عثمان العبدی را بنيابت خود باز گذاشت پس روی بمردم آورد و گفت ای اهل مکه من در خاطر داشتم که شما را بنا خوشتر وجهی دستخوش دمار وهلاك سازم حشمت خانه

ص: 376

خدا مانع افتاد این ساعت شما را معفوداشتم بشرط که خویشتن را وا پائيد وطريق مخالفت نسپارید و اگر نه باز شوم وشما را بجمله بانيغ بگذرانم وخانهای شما را آتش درزنم و بر پیر و جوان شما رحم نکنم لختی از ینگونه سخن بگفت و راه بر گرفت .

چون از مکه بیرون شد مردی از مذكوران لشكر خویش که قرشی نژاد بود طلب کرد و گفت مردم تباله (1) بتمامت شیعیان علی ابوطالبند باتفاق جماعتی بدانجا تاختن کن و همگانرا با شمشیر سر بر گیرو خود راه طایف برداشت اینوقت مغيرة بن شعبه در طایف جای داشت چون عزیمت بسر را بدانست از در حفاوت و مهر بانی مکتوبی کرد و اظهار فرح و شادی نمود و کردارهای نابهنجار اورافراوان بستودو چون بسر باطايف نزديك شد با مردم آن بلداورا استقبال کرد بسر گفت من از تونيك خوش دلم که همواره خون عثمان جستی و ازدل با کشندگان او خصمی داشتی .

اما از آنسوی چون مردقرشی بشهر تباله رسید فرمان کرد تا مردان ایشان را بگرفتند وهمی خواست تا ایشان راصبراً (2) گردن زند آنجماعت فریاد واغوثا بر آوردند و گفتند تو مردی قرشی نژادی وما بيرون قوم تو نیستیم چندان مار امهلت بگذار تا کس بنزديك بسر فرستیم اگر از او خط امان آوردیم بپذیر واگر نه امر تراست قرشي قتل ایشانرا بتاخیر افکند و فرمان داد تا همگانرا در زندان خانه باز داشتند پس آنجماعت منيع باهلی را بجانب طایف روان کردند باشد که از بسر خط امان ارد منیع بر نشست و بتعجيل وتقريب خود را بطايف رسانیدو در خانه زنی فرود آمد و چند تن از مردم طایف را باخود هم دست کرده بنزديك بسر آمدند و از در ضراعت زبان بشفاعت گشودند تا بسر رضا داد که ایشان راخط امان فرستد لكن در نگارش مکتوب کار بمماطله میگذاشت و در خاطر داشت که میعاد منقضی شود و گاهی که باهلی مکتوب برساند ایشان بقتل رسیده باشند .

ص: 377


1- تباله - بفتح به نام شهری است در یمن .
2- بعضی دست و گردن بسته و بدون دفاع •

چون چنان دانست که کار بکام کرده است خطی نوشت و منبع باهلی را سپرد منيع چون میدانست مدت بدراز کشیده عجلت کرد و بخانه زن طايفي آمد که حمل خویش بر گیرد آنزنرا در خانه نیافت چشم از حمل در پوشید و ردای خود رابر زیر شتر افكنده بر نشست و بی آنکه هیچگاه از پشت شتر بزیر آید بشتاب صبا وسحاب رهسپار گشت . .

اما از آنسوی چون مدت منقضی شد مرد قرشی بیم کرد که در تأخير قتل آن جماعت مورد باز پرس گردد بفرمود تا همگانرا از زندانخانه بر آورده کردن بزنند چه روز میعاد بچاشتگاه رسید از قضا چنان افتاد که زندانیان را گاهی که قتلگاه می آوردند برادر منبع باهلی از پیش روی ایشان بود مردی از لشکر شام پیش تاخت و شمشیر خویش بروی فرود آورد بی آنکه آسیبی کند شمشير بشکست مردم شام بعضی بر بعضی گفتند که شمشیرهای خویشرا تشميس کنید تا لختی نرم شود آنگاه برانید چه آهن چون سرد باشد زود بشکند پس شامیان شمشیرها را کشیده در برابر آفتاب داشتند .

منيع باهلی که از دور این وقت میرسید فروغ آن شمشيرها را دیدار کرد:بدانست که روز میعاد است و این تیغهای کشیده از بهر قتل قوم اوست نخستین بعضی از جامه خویش را بر فراز سر خود جنبش داد زندانیان این بدیدند و گفتند در نزد این سوار خبر خیر است مارا بگذارید تا او فراز آید و از آنسوی منبع از شتر پیاده شد و سخت بدوید و برسید ومكتوب بسر را بسوی ایشان برانید لاجرم آنجماعت از قتل بیاسودند و سواران شامی مراجعت کردند . .

اما بسر پس از روزی چند بآهنگ نجران از طایف بیرون شد و مغيرة بن شعبه ساعتی اورا مشایعت کرد و پس از موادعت مراجعت نمود بعد از ورود بنجران عبدالله بن عبدالمدان را که از اصحاب رسول خدای (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود ودختر او که عایشه نام داشت بشرط زنی در سرای عبيد الله بن عباس بود طلب کرد و سر بر گرفت و پسر او مالك را نیز گردن بزد آنگاه روی بمردم نجران کرد و گفت ایمعشر نصاری

ص: 378

ایجماعت جهود و برادران بوزینگان سوگند با خدای اگر از شما چیزی بمن رسد که مرا ناخوش افتد باز شوم و یکتن از شما را زنده نگذارم و نسل شمارا منقطع سازم و کشتهای شما را آتش درزنم وخانهای شما را خراب کنم .

و از آنجا بقبيلۀ ارحب که در شمار قبايل همدانست تاختن برد و ابا کرب را که سیدی از سادات بادیه بود بکشت و هر کس از شیعیان على (علیه السّلام) را بیافت با تیغ در گذرانید و از آنجا راه صنعای یمن بر گرفت و در عرض راه هرکرا از دوستان على (علیه السّلام) بدست کرد بکشت چون باصنعا نزديك شد سعید بن نمران با عبيد الله بن عباس گفت باید ساخته جنگ شد و با بسر ارطاة قتال داد تاچه فرمائی۔

عبیدالله گفت ما را إعداد این کار نیست و ندانیم مردم چه در خاطر دارندصواب آنست که نایبی بگماریم و کناری گیریم و عمرو بن اراکه ثقفی را بنیابت خود بگذاشت و خواست باتفاق سعید ازصنعا بیرون شودسعید اجابت نکرد و مردم یمن را فراهم آورد و گفت ایجماعت آنکس که در بیعت امير المؤمنين على (علیه السّلام) است با من حاضر شود تا با بسر قتال دهم گروهی او را اجابت کردند پس با آن عددشمرده پذیره جنگی شدیکدو حمله افکند و چند تن در میانه مقتول افتاد مردم یمن هزيمت شدند ناچار بعبيد الله پیوست پس عمرو بن اراکه را بنيابت باز گذاشتند و با تفاق طریق کوفه برداشتند از آنسوی چون بسرارطاة خواست بصنعا در آیدعمرو بن اراکه لشکری در هم آورده اورا استقبال کرد و جنگ در پیوست و رزمی سخت بداد در پایان کار سپاه یمن درهم شکست و عمرو بن اراکه مقتول گشت پدر او این شعر در مرثيه او انشاد کرد : لعمري لقد أردى ابن أرطاة فارساً*** بصنعاء كالليث الهزبر أبي الأجر

تعزّ فان كان البكا ردّ هالكا*** على أُحد فأجهد بكاك على عمرو

ولاتبك ميتاً بعد میت أحبّه*** علىّ وعباس و آل أبي بكر

بالجمله بعد از قتل عمرو بن اراکه پسر ارطاة بصنعا در آمد و شمشیر درشیعیان

ص: 379

أمير المؤمنين على (علیه السّلام) گذاشت و بر پیر و جوان رقت نکرد هرکرا بیافت بکشت جماعتی از مردم مأرب خود بنزد او آمدند باشد که دل برایشان نرم کند و از قتل قبيله ایشان آزرم جوید پسر در ساعت فرمان کرد تا همگان را گردن بزدند یکتن از ایشان بجست و تامأرب بتاخت و قوم خویش را از آنچه رفت آگهی برد آنگاه بسر جانب حضرموت گرفت و هم در آنجا هر کس از شیعیان على (علیه السّلام) را بدست کرد پایمال هلاك ودمار ساخت.

عبدالله بن ثوابه که از ملکزادگان آنملك بود در حواری گریخت و آن حصاری، حصين ومعقلی متین بود بُسر دید که آسان نتوان بر آنقلعه دست یافت احبال واشباك خدیعت و مکیدت بگسترد و کس بنزديك عبدالله فرستاد وخط امان دادو اورا طلب فرمود عبدالله باور نداشت و با سخن او واثق نگشت بسر رسول متواتر کرد و عهدنامه از پی هم فرستاد و سوگندها یاد کرد تا عبدالله مطمئن خاطر شد و حاضر شد در ساعت فرمان کرد تا سر از تنش بر گرفتند.

در خبر است که چون فرمان کرد او را بکشند گفت با کدام گناه مرا بخواهی کشت ؟ گفت بجرم آنکه علی را دوست میداری و او را بهتر از معويه میخوانی گفت چون مرا بخواهی کشت چندان امان ده که دورکعت نماز بگذارم و خاتمت عمر را بدان ختام زنم گفت باکی نیست عبدالله بنماز در ایستاد وهنوز نماز را برای نبرد که با تیغش پاره پاره ساختند .

بروایتی بسر از حضرموت دیگر باره بصنعا آمد و در طلب پسرهای عبیدالله بن عباس صد تن از مشایخ ابنای فارس را بکشت چه پسران عبيدالله در خانه زنی از ابنای فارس که معروف بدختر بزرج بود مخفی بودند و من بنده قتل پسرهای عبیدالله را بنحوی که درست تر دانستم رقم کردم.

مكشوف باد که عباس بن عبدالمطلب از لبابه که ام الفضل کنیت داشت دختر حارث بن حزن الهلاليه از قبیله بنی عامر بن صعصعه خواهر میمونه زوجه رسول خدای (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پنج پسر آورد اول عبدالله دوم عبیدالله سه دیگرفثم چهارم معبد ينجم عبدالرحمن

ص: 380

وقبور ایشان سخت از یکدیگر دورافتاده است عبدالله که مردی عالم بود در طایف مدفونست و عبیدالله را که بسخاوت سمر گشت در مدینه بخاك سپردند و قبر قثم در سمرقند است و مدفن معبد در افريقيه مغرب و خوابگاه عبدالرحمن در شام است و آن قثم را که ابوجعفر منصور حکومت مدينه داد و معروف بجود وسخا بود پسر عباس بن عبيد الله بن عباس بن عبدالمطلب است و این شعر ابن مولی در مدح او گوید :

أعفيت من کور و من رحلة*** يا ناق إن أدنيتني من قثم

في وجهه نورٌ وفي باعه طولٌ*** و في العرنين منه شمم

خبر یافتن على (علیه السّلام) از قتل وغارت بسر ارطاة دربلاد و رسیدن عبيد الله بن عباس وسعيد بن نمران از یمن

از پس آنکه خبر قتل و غارت بسر ارطاة در حضرت امیر المؤمنين سمر گشت عبيد الله بن عباس وسعيد بن نمران نیز از راه برسیدند و صورت حال را بعرض رسانیدند امير المؤمنين (علیه السّلام) ایشان را خطاب فرمود که چه جبان و بددل مردم که شما بوده اید شما را چه افتاد که از بُسر ارطاة روی برتافتید و با او قتال ندادید؟ سعید عرض کرد يا امير المؤمنین گاهی که بُسر سر راه باما نزديك كرد من با عبيد الله بنشستیم و مجلس را از بیگانه بپرداختیم و گفتم ابن عم تو از تو از من نپذیرد که بی آنکه با بسر ارطاة طريق مبارزت و مبارات سپریم روی برتابیم گفت مارا با او نیروی مبارزت و مناجزت نیست با اینهمه من ازینگونه جلادتی کردم، مردم یمن با من نهائي دند ناچار راه کوفه پیش داشتیم و حاضر حضرت شدیم أمير المؤمنين (علیه السّلام) در خشم شد بفرمود تا منادی کردند و مردم در مسجد انجمن شدند و آن حضرت از تثاقل وتوانی مردم در کار جهاد سخت تنگدل بود پس بر منبر صدود فرمود و این خطبه را قرائت کرد.:

مَا هِيَ إِلاَّ اَلْكُوفَةُ أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا إِنْ لَمْ تَكُونِي إِلاَّ أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِيرُكِ فَقَبَّحَكِ اَللَّهُ! وَ تَمَثَّلَ :

ص: 381

لَعَمْرُ أَبِيكَ اَلْخَيْرِ يَا عَمْرُو إِنَّنِي*** عَلَى وَضَرٍ مِنْ ذَا اَلْإِنَاءِ قَلِيلِ

ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ:أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اِطَّلَعَ اَلْيَمَنَ وَ إِنِّي وَ اَللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ وَ بِمَعْصِيَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي اَلْحَقِّ وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي اَلْبَاطِلِ وَ بِأَدَائِهِمُ اَلْأَمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَ خِيَانَتِكُمْ وَ بِصَلاَحِهِمْ فِي بِلاَدِهِمْ وَ فَسَادِكُمْ فَلَو اِئْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَى قَعْبٍ لَخَشِيتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعِلاَقَتِهِ.

اَللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي اَللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا يُمَاثُ اَلْمِلْحُ فِي اَلْمَاءِ أَمَا وَ اَللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِي بِكُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِي فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ .

هُنَالِكَ لَوْ دَعَوْتَ أَتَاكَ مِنْهُمْ*** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ اَلْحَمِيمِ

میفرماید جز بلدۀ كوفه در تحت فرمان من نیست و حل و عقد من بر آن بلد مقصور است با اینهمه ای کوفه اهل توبيك زبان ويك رأی نیستند خداوند ترازشت گرداناد آنگاه از آن شعر که بدان تمثل فرمود آنها می دارد که بهرۀ من از خلافت ودعوت مردم بهدایت باندازۀ آن چربی و چرکیست که بعد از اکل در بن أناء و اقداح بجای ماند از پس آن فرمودای جماعت بمن رسید که بسر [بن ابی] ارطاة مملکت یمن را فرو گرفت سو گند با خدای چنان می بینم که این قوم دولت و مملکت شما بدست گیرند چه ایشان برطریق باطل خود اتفاق و اجتماع دارند و شما در راه حق خود متشتت ومتفرقید و ایشان امام خودرا که بر باطل است اطاعت کنند و شما در

ص: 382

امام خویش که بر حق است عاصی شوید و ایشان ادای امانت کنند و شما خیانت کنید و ایشان باصلاح در بلاد خويش مشغولند و شما با فساد در بلاد چنان باشید که اگر یکتن از شما را بر کاسۀ چوبين امين کنم بند و علاقه آنرا بر گیرید.

آنوقت فرمود : ای بار خدای من از این جماعت ملول شدم و ایشان از من ملول گشتند و من از ایشان سیر شدم و ایشان از من سیر گشتند پس مرا قومی بهتر از ایشان عطا فرما و ایشان را حاکمی شریر برگمار ! ای خدای من قلوب ایشان را بگداز چونان که نمك آندر آب گداخته گردد در خبر است که هنگامی که امیر المؤمنين (علیه السّلام) این خطبه میفرمود حجاج بن یوسف ثقفی از مادر متولدشد باز فرمود : هان ای مردم دوست داشتم که بجای شما هزار سوار از بني فراس بن غنم بن تغلب بن وائل داشتم که در شمار قبایل بنی تمیم اند و تمثل بشعر جندب هذلی جست و آن شعری چند است که خطاب میکند بزنی که ام زنباع کنیت دارد که برخیز بمیان قبیلۀ بنی تمیم رویم و استعانت بدیشان جوئیم و مطلع آن اشعار این است :

ألا يا أُمَّ زنباع أقيمي*** صدور العيس نحو بنی تمیم

سفر کردن حارثة بن قدامه بفرمان امیر المؤمنین علی علیه السلام بجانب یمن برای مدافعه ومقاتله بسر ارطاة

چون امير المؤمنين على (علیه السّلام) مردم کوفه را بدانگونه خطبه کرد و فراوان نکوهش و سرزنش فرمود از میانه حارثة بن قدامة السعدی برخاست و عرض کرد یا امير المؤمنين فرمان ترا چند که روان در کالبد و توان در تن است کمر بر میان بسته دارم بهر چه فرمان کنی غایت مجهود خویش بذل کنم ورضای ترا بهر فريضه مقدم دارم امير المؤمنين (علیه السّلام) راکلمات او پسنده افتاد فرمود همیشه خاطر خویش را با تو خشنود داشته ام و بهر کار که گماشته ام عاقبت آن مجهود افتاده اکنون ترا بجانب یمن باید رفت و بسرارطاۃ را دفع باید داد .

پس از دلیران کارزار دوهزار سوار ملازم رکاب او ساخت و فرمود ای حارثه

ص: 383

در پیدا و پنهان از خدای بترس وطريق زهد و تقوی از دست باز مده و چشم بر فضل خداوند و کرم پروردگار میدار و چون ببلاد یمن در آمدی گوش دار که مردم را از خود بیم ندهي وقليل و كثير ازهیچکس مأخوذ نداری واهل ذمت وجزاهل ذمت را بناواجب از خویش نرنجانی حارثه عرض کرد «سمعاً وطاعةً» ، و بسیج راه کرد و از کوفه خیمه بیرون زد و نخستین ببصره آمد و از آنجا از راه حجاز آهنگ پهن نمود.

بسرارطاة که بدستیاری عیون وجواسيس نگران عراق بود و صورت می بست که لشکری در طلب او جنبش خواهد کرد ناگاه او را آگهی بردند که حارثة بن قدامه در میرسد بسرارطاة چون این بشنید بترسید و از یمن خیمه بیرون زد و از حال حارثه پرسش همیکرد و او را بهر جانب دانست بجانب دیگر همی گریخت بالجمله حارثه عنان ریز تا یمن بشتافت شیعیان عثمان از چپ و راست بگریختند و شیعیان علی(علیه السّلام) بروی گرد آمدند و از قفای بسر بشتافت و بُسر بقدم عجلت و شتاب باراضی يمامه آمد و از جماعتی بیعت گرفت و ابن مجاعه وچند کس از مردم یمامه را با خود کوچ داده بشام برد.

همانا احمد بن اعثم کوفی گوید چون بسر بزمیں یمامه رسید عبيدالله بن عباس هزار سوار درهم آورد و از قفای او شتافت و او را دریافت و جنگ در پیوست و اورا دستگیر کرده سر از تن بر گرفت چون این خبر بحارثه رسید در وقتی که از دنبال بسر تاختن داشت خداوند را سپاس گذاشت و بجانب مكه مراجعت کرد و این خبر بنزديك من درست نباشد زیرا که بسر بعد از امير المؤمنين (علیه السّلام) نیز زنده بود چنانکه بشرح میرود.

بالجمله چون بسر بشام رسید ابن مجاعه ومردم یمامه را بنزد معو به حاضر ساخت و گفت فرمان کن تا ابن مجاعه را گردن بزنم معويه نپذیرفت و از ابن مجاعه بیعت بستد و اورا بقوم خود مراجعت داد آنگاه بسر گفت شکر میکنم خدای را که با این لشکر کوچ دادم و در بلاد و امصار عبور نمودم ودرشدن و آمدن دشمنان ترا بکشتم ودودمان ایشانرا برانداختم معويه گفت این کار تو نکردی بلکه خداوند

ص: 384

کرد و در این سفر بُسرسی هزار کس مردم را کشته بود و برخی را بآتش سوخته بود یزید بن مفرّغ این اشعار را در ین معنی انشاد نموده :

تعلّق من أسماء ما قد تعلّقا*** و مثل الّذي لاقى من الشّوق أرّقا

سقى منفخ الا کناف منبعج الكلى*** منازلها من مشرفان فشرّقا

إلى الشرف الأعلى إلى رام هرمز ***إلى قربات الشيخ من نهراربقا

إلى دست مارين إلى الشطّ كلّه*** إلى مجمع السلّان من بطن دورقا

إلى حيث يرقي من دجيل سفينة*** إلى مجمع النّهرين حيث تفرّقا

إلى حيث سار المرء بسر بجيشه*** فقتل بسر ما استطاع وحرّقا

در خبر است که بعد از امير المؤمنين (علیه السّلام) چون کار بر معاویه فرود آمد چنان افتاد که یکروزعبيدالله بن عباس و بسر [بن] أرطاة در مجلس معويه حاضر شدند عبیدالله روی با معويه کرد و گفت تو حکم دادی این لعين خبيث را که دو پسر مرا سر بر گیرد؟

گفت نفرمودم و دوست نداشتم که پسرهای تو مقتول گردد بسر در خشم شدوشمشیر از میان باز کرد و بنزد معويه افکند و گفت بگیر این تیغ را که بر میان من بستی و مرا امر کردی تا مردم را بکشتم چون بر آرزوی خود سوار شدی همی گوئی من خواستم و نفرمودم بگیر شمشیر خودرا سوگند بجان خودم شگفت مردی ضعیف وجبان که تو بودۀ مردیرا از بنی عبد مناف که من فرزندانش را در بکشتم امروز چون با شمشیر به بینی بترسی و از آنچه رفت بپرهیزی .

عبیدالله گفت ای معو به بسرخبيث لئیم چه کس باشد که تواند فرزندان مرا کشت سوگند با خدای خونخواهی نکرده باشم الاكاهی که پسران تو یزید وعبدالله را بجای فرزندان خود بکشم معویه بخنديد« وقال: وماذنب معوية والله ماعلمت ولا أمرت ولارضيت ولاهوبت و احتمل منه لشرفه و سؤدده» گفت معاویه و فرزندان معويه را چه گناه باشد سوگند با خدای من ندانستم و نفرمودم و راضی نبودم و دوست نداشتم* چون بسر مردی بزرگ و شریف بوداین کردار نابهنجار از وی بپذیر فتم * (1)

ص: 385


1- مابین دو ستاره ترجمه «و احتمل منه لشرفه و سودده» میباشد ولی اشتباه است** چه این جمله از کلام راوی است نه کلام معاویه و «احتمل» فعل ماضی است نه متكلم و معنی چنین است : ومعویه تهدید و سخن درشت و ناهنجار عبيد الله بن عباس راچون مردی شریف و ارجمند بود تحمل کرد و بنرمی پاسخ داد .

و امير المؤمنين (علیه السّلام) این دعا در حق بسر فرمود :

اَللَّهُمَّ إِنَّ بُسْراً بَاعَ دِينَهُ بِالدُّنْيَا، وَ اِنْتَهَكَ مَحَارِمَكَ، وَ كَانَتْ طَاعَةُ مَخْلُوقٍ فَاجِرٍ، آثَرَ عِنْدَهُ مِنْ طَاعَتِكَ، اَللَّهُمَّ فَلاَ تُمِتْهُ حَتَّى تَسْلُبَهُ عَقْلَهُ، وَ لاَ تُوجِبْ لَهُ رَحْمَتَكَ، وَ لاَ سَاعَةً مِنَ اَلنَّهَارِ. اَللَّهُمَّ اِلْعَنْ بُسْراً وَ عَمْراً وَ مُعَاوِيَةَ ، وَ لْيَحُلَّ عَلَيْهِمْ غَضَبُكَ، وَ لْتَنْزِلْ بِهِمْ نَقِمَتُكَ، وَ لْيُصِبْهُمْ بَأْسُكَ وَ رِجْزُكَ اَلَّذِي لاَ تَرُدُّهُ عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْمُجْرِمِينَ.

فرمود: ای بارخدای من بسرارطاة دین خود را بدنیا فروخت و پردۀ شریعت را بدرید وارتكاب محرمات کرد و اطاعت مخلوق را بر طاعت خالق گزیده داشت مرگ او را باز پس انداز تا گاهی که دماغ اورا از خرد بپردازی و مغزشرا پریشان

کنی و اورا از رحمت خود دور داری این بار خدای من بسر ارطاة و عمرو بن العاص ومعوية بن ابی سفیان را از رحمت خود دوردار و آتش غضب و نیران باس وزجر خود را بر ایشان فرودآر . .

بسر از پس این دعا فراوان نزيست که خداوند جنونرا بر وی مسلط کرد تا عقلش برفت سلاح ازو باز گرفتند و او همی فریاد کرد که مرا تیغی دهید تا بدان مردکشم چندان فریاد کرد و ازينسوی بدانسوی شد که اهل او شمشیری از چوب او را دادند و با آن تیغ همی حمله میکرد و اهلش با مرفق دفع میدادند بدینگونه متردد بود تا مرگش فرارسید و بناخوشتر وجهی جای پرداخت گویند آنچه بسر بحكم معويه در حجاز و یمن کرد متشابه است بدانچه مسلم بن عقبه بحكم یزیددر يوم حرّه در مدینه معمول داشت .

ص: 386

اکنون با سر سخن آئیم چون بسر [بن] ارطاة بشام گریخت و حارثة بن قدامه چندانکه بشتافت او را نیافت بجانب مکه مراجعت کرد و بشهر مکه در آمد و مردمانرا طلب کرد و در تمام خشم و غضب ایشان را مخاطب داشت و فرمود ای اهل مکه شمارا مفاد این آیت مبارك میدانم که خداوند جل جلاله می فرماید :

« «وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ »(1).

یعنی چون منافقان مؤمنان را دیدار کنند گویند ما ایمان آورده ایم و برادران شمائیم وچون با پیشوایان خود انجمن شوند گویند مادين خود را دست باز نداشته ایم با ایشان از در سخره واستهزا سخنی میرانیم هان ایمردم مکه این آیت مبارك در شأن شما فرودشده، مردم مکه چون شعله خشم و نيران غضب اورا نظاره کردند بر جان خویش بترسیدند و کلمه گفتند پس با امیر المؤمنين (علیه السّلام) تجدید بیعت کردند.

آنگاه حارثه ازمکه بطايف رفت و مردم طایف را نواخت و نوازش فرمود و از ایشان بیعت بستد وطريق يه ن پیش داشت و درمان کرد که لشکریان علف کسی را نچرانند و بکشتزارها عبور ندهند و بهردیه وبلده که میرسید از بهر امير المؤمنين(علیه السّلام) بتازه بیعت می سند و چون بیمن در آمد مردم را بگونه گون الطاف بنواخت وخاطر هیچکس نیازرد و هیچکس را نکشت الا چند تن يهود که پس از مسلمانی مرتد شدند ایشانرا بکشت و بسوخت چون از کار یمن بپرداخت بسوی مکه بازگشت و سه روز در آنجا اوتراق نمود آنگاه طريق مدينه گرفت مردم مدینه او را پذيره شدند و ستایش گفتند گفت ای اهل يثرب در میان شما جماعتی هستند که از آنچه بسر ارطاة کرده شمارا آماج سرزنش و نکوهش میدارند سوگند با خدای اگر ایشان را بشناختم نخستين بكيفر ایشان پرداختم اگر ازین پس شناخته کردند هم مکافات کردار خویش ببیند از مردم مدينه نیز بیعت بستد و بجانب كوفه کوچ داد، بعد از

ص: 387


1- سوره بقره، آیه 14.

طی طریق حاضر حضرت امیر المؤمنين (علیه السّلام) شد و از آنچه رفته بود بعرض رسانید امير المؤمنين (علیه السّلام) کردار او را بستود و او را مورد الطاف و اشفاق فرمود .

ذكر [نسب و] نژاد معوية بن ابی سفیان بن حرب

چنان صواب نمود که بعد از شرح حال بسر بن ارطاة نسب و نژاد معويه شناخته گردد، موافق روایت ابن ابی الحدید و حدیث علمای سنت و جماعت از جمله زمخشری که از اجله علمای عامه و عالم انساب عرب وفحل علم تاریخ و ادب است در کتاب ربيع الابر ارمرقوم داشته که معویه را بیرون ابوسفیان با چهار پدر نسبت کرده اند نخستین مسافر بن ابی عمرودویم عمارة بن ولید بن مغیره سه دیگر عباس بن عبد المطلب چهارم صباح و او مردی مزدور بود و گاهی از برای ابو سفیان کاری بپای میبردو دست مزد می ستد چون ابوسفیان مردی نکوهیده اطوار و زشت دیدار و قصير و نادلپذیر بود و از آنسوی صباح جوانی و سیم و جسیم و توانا و دلارا بود دل هند بسوی او مير فت و مضاجعت اورا میجست لكن مکروه میداشت که اورا بسرای خویش در آورد و در فراش خویش دعوت کندلاجرم از خانه بیرون میشد و در کوه اجياد (1) ازمردم کناری میگرفت و بکنار صباح در ميرفت عتبة بن ابی سفیانرا از صباح داشت و پدر معویه رانیز جماعتی صباح دانند حسان [بن] ثابت درینمعنی گوید :

لمن الصبيّ بجانب البطحاء ***: في الترب ملقىّ غير ذی مهد

تجلت به بيضاء آنسة*** من عبد شمس صلبة الخدّ

تسعى إلى الصبّاح معولة*** یا هند إنّك صلبة الحرد

فاذا تشاء دعت بمعطرة*** یزکي بها يا أوّه الهند

غلبت على شبه الغلام و قد*** بان السواد لحالك الجعد

أشرت لكاع و كان عادتها*** دق المشاش بناجد جلد

ص: 388


1- اجياد نام کوهی است در مکه و بدین جهت اجياد خوانده شده که جایگاه ایلخی تبع بوده است .

و هم در زنای هندو هجای او گوید :

لمن سواقط صبيان مسقّطة*** بانت تفحّص في بطحاء أجياد

باتت تفحّص ما كانت قوابلها*** إلّا الوحوش و إلاحيّة الوادي

فيهم صبيّ له أُمّ لها نسب*** في ذروة من ذوي الاحساب آباد

تقول وهناً وقدجدّ المخاض بها*** ياليتني كنت أرعى الشول للغاد

قد غا دروه لحرّ الوجه منعفراً*** وخالد و أبوه سيّد النادي

وهند از آن پیش که در حباله نکاح ابوسفیان در آید زوجه فاکه بن المغيرة

المخزومی بود و متهم شد بصفت زنا پدرش عتبه و شوهرش فاکه و جماعتی از قریش اورا بنزد کاهنی بردند تا حکومت کند و ما اینقصه را در جلد دویم از کتاب اول ناسخ التواریخ بشرح نگاشتیم دیگر تکرار نخواهیم پرداخت .

و اکنون باز میگردیم بذکر نسب معویه. بحكم «الولد للفراش» ، هو معوية بن أبي سفيان بن حرب بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف بن قُصیّ ، کنیت معويه ابوعبدالرحمن است و کنیت صخر ابو سفیان و مادر معویه هند دختر عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بن عبد مناف است عتبة بن ابی سفیان و معاویه از يك مادرند و مادر ایشان هند است اما پسرهای دیگر ابوسفیان مانند یزید و دیگر محمّدودیگر عنبسه و دیگر حنظله و دیگر عمرو از مادرهای متعددند رئیس قبیله بنی عبدشمس پدر هند عتبة بن ربیعه بود چون عتبه در جنگ بدر چنانکه در کتاب رسول خدای بشرح رفت مقتول شد ریاست قبیله بابی سفیان رسید . و ابوسفیانر اصاحب عير گفتند از بهر آنکه چون با قافله قریش از شام بجانب مکه میرفت آگاه شد که لشکر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آهنگ نهب وفتل قافله دارند راه قافله را بگردانید و از سواحل بحر بمكه رسانید و عتبه را صاحب نقير گفتند از بهر آنکه چون شنید اصحاب رسول خدای فصد قافله کرده اند مردم را برای حفظ قافله فراهم آورد ورئیس جيش نافر بن عتبه بود و از آن پس در میان عرب مثل شد و از برای گوشه گیران و آنانکه حامل خیر و شری نباشند گویند

ص: 389

«لافي العير ولافي النفير» (1)

در خبر است که در ایام سلطنت عبدالملك يكروز عبدالله ابن یزید بن معویه نزديك برادرش خالد بن یزید که معروف بصنعت کیمیاست آمد و گفت ای برادر دل یکی کرده ام که ولید بن عبدالملك را بكشم خالد گفت این چه سخنست پسر خلیفه و ولیعهد اورا از بهر چه خواهی کشت ! گفت خیل من بر او گذشت کس بدیشان فرستاد و ایشان را براند و مرا تصغیر کرد خالد گفت باش تا من اصلاح ذات بين کنم و بنزديك عبدالملك آمد گاهی که ولید نیر حاضر بود عبدالملك سر در زیر داشت خالد گفت ای امیر فرزند تو ولید حشمت ابن عم خود را نگاه نداشته و او را تصغیر کرده دل او را باز باید جست عبدالملك سر برداشت و گفت : .

« إِنَّ اَلْمُلُوكَ إِذٰا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهٰا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهٰا أَذِلَّةً وَ كَذٰلِكَ يَفْعَلُونَ » (2)

میفرماید چون پادشاهان در دیهی داخل شوند کار آن دیه دیگر گونه گردد بزرگان خوار کردند و عزیزان ذایل شوند کنایت از آنکه چون حشمت ولید ظاهر گردد مكانت عبدالله ساقط شود و ازین تنگدل نباید بود خالد در پاسخ گفت :

«وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا »(3)

خداوند تبارك وتعالی میفرماید چون بخواهیم اهل بلدی را بکیفر بیفرمانی هلاك كنيم بزرگان و صاحبان ثروت و نعمت آن بلد را بفرمائیم تا اطاعت پیغمبر خویش کنند و ایشان عصیان ورزند ومستوجب عذاب شوند لاجرم ایشان را از بیخ

ص: 390


1- شاعر گويد : اذا ما فصلت عليا قريش*** فلافي العير أنت ولاالنفير
2- سورۀ نمل آیه 34
3- سوره اسراء آیه 16.

وبن براندازیم؛ عبدالملك گفت يا خالد آیا بحمایت عبدالله بامن از در لجاج احتجاج میکنی و حال آنکه دوش بر من در آمد وزبان خویش را ازهفوات و غلطات نگاه نتوانست داشت؟ خالد گفت : آیا بحمایت ولید [بامن] سخن میکنی و حال آنکه در ادای سخن از عبدالله فزونی نتواند داشت ؟ عبدالملك گفت « إن كان الوليد يلحن فانّ أخاه سلیمان» ، اگر ولید را در کلمات لحني وغلطی افتد برادری رطب اللسان چون سلیمان دارد خالد گفت :

«إن كان عبدالله يلحن فان أخاه خالد»، اگر عبدالله کژمژ(1) زبانست برادری فصیح البيان چون خالد دارد .

اینوفت ولید روی باخالد کرد و گفت وای بر تو خاموش شو «فوالله ما تعدّ في العير ولافي النفير» چندین زنخ مزن تو مرد خامل الذكر بینام و نشاني ، خالد با عبدالملك گفت يا أمير المومنین گوش دار پس روی با ولید کرد و گفت وای بر تو صاحب عبر از سوی پدر جد من ابو سفیان است و صاحب نفیر از سوی مادر جد من عتبة بن ربیعه است خوب بود بگوئی «عنيمات و نخیلات (2) والطائف ورحم الله عثمان ، تا سخن بصدق کرده باشی .

وخالد ازین کلمات روی سخن با حکم بن ابی العاص داشت که نسب ولید

بدو پیوسته میشود بدینگونه: ولید بن عبدالملك بن مروان بن حکم بن ابی العاص.

همانا حکم بن ابی العاص را که مردی منافق بود چنانکه ازین پیش بشرح رفت رسول خدا او را نفی بلد فرمود و او بطائف رفت و در آنجا چند درخت رز بخرید و چند گوسفند در هم آورد و گوسفندان را خود شبانی می نمود و بشیر گوسفندان و انگور رزستان کار معیشت راست میکرد.

ص: 391


1- کسیکه زبانش بکامات درست و فصیح روان نشده باشد •
2- صحیح مطابق نسخه نهج حدیدی ج1 ص 112 « حبيلات» ، است جمع حبيلة که آنهم تصغير حبله است یعنی درخت رزچنانکه مؤلف ترجمه فرموده .

و بعد از رسول خدا چون امر خلافت بر ابو بكر فرود آمد عثمان خواست حكم را باز مدينه آورد از در شفاعت بنزد ابوبكر آمد و چندانکه ضراعت نمود اجابت نفرمود چون نوبت بعمر رسید نیز در نزد او شفیع شد و پذیرفته نگشت چون خود بر مسند خلافت نشست حکم را بمدینه آورد و پسرش مروانرا بوزارت برداشت وخالد بن يزيد وليد بن عبدالملك را بدین قصه شناعت و سرزنش نمود

بالجمله بنی امیه دوصنف اند یکی را اعیاص و آن دیگر را عنابس گویند عاص وابو العاص وعيص و ابو العيص را اعیاص خواند و حرب و ابو حرب و سفيان وابو سفیانرا عنابس گویند عثمان بن عفان و بنی مروان از اعیاص اند و معويه و فرزندانش از عنابس اند و این دو صنف را در تفضيل خود با آن دیگر سخن بسیار است .

والجمله بروایت ابن ابی الحدید و علمای عامه هند بزنا و فحشا، معروف بودومعويه وعقبه پسران ابوسفیان نبودند .

ص: 392

فهرست کتاب صفين

دنباله کتاب صفين

عنوان صفحه

مبارزت عبدالرحمن بن خالد بن ولید و ارجوز، سرهنگان سپاه ...2

مبارزت عمروعاص وجنگ انبوه میان لشکر شام و عراق...5

حمله امير المؤمنين (علیه السّلام) و آهنگ فرار معويه...7

متمثل شدن معويه بشعر عمرو بن إطنا به و استقامت کردن او...9

شعر حارث بن نضر جشمی در تحريض عمروعاص بجنگ علی (علیه السّلام)...11

رزم امير المؤمنين (علیه السّلام) باعمروعاص و کشف عورت کردن عمرو...13 سرزنش معويه عمروعاص را بر کشف عورت وسخنان آندو...15

قویدل ساختن معويه بزرگان سپاه شام را برای جنك بالشكر عراق...16

مکالمه معويه با بزرگان سپاه...17

نامه معوية بن خديج باشعث وجواب نامه او...19

مناظره عتبة بن ابی سفیان با اشعث واشعار نجاشی شاعر...21

مناظره نعمان بن بشير باقیس بن سعد بن عباده وجواب گفتن او...23

نامه عمروعاص با بن عباس در تشویق او بصلح وسازش...25

پاسخ ابن عباس بنامه عمر وعاص وشناعت بر او...27

نامه معويه بابن عباس بمنظور کوشش در صلح...29

پاسخ ابن عباس بنامه معويه واندوهگین شدن او...31

سرزنش معويه سران سپاه راو شعر ولید بن عقبه در پاسخ او...33

رسالت عمرو بن عاص و جمعی از بزرگان سپاه شام بنزدعلی«(علیه السّلام)»...34

سخنان على (علیه السّلام) در تشریح علت جنك...35

سخنان بزرگان شام در محضر علي (علیه السّلام) وسیاه عراق...37

مقاتلت معويه . بعد از یأس از مصالحه باسپاه امیر المؤمنين...38

ص: 393

نکوهش معويه بر انصار وجوابدادن مسلمة بن مخلد بدو...39

خطبه واشعار قیس بن سعد در نکوهش معويه وعزم معاویه بر نکوهش انصار...40

کشتن عكبر بن جدیر عوف بن مجزاة راو تاختن تا سراپرده معويه...41

ارحوزه عكبر بن جدیر در بازگشت از سراپرده معويه...43

دعوت کردن على(علیه السّلام) معويه را بمبارزت تن بتن وامتناع او...45

کشته شدن عروة بن داوددمشقی بدست علی (علیه السّلام) و اشعاری در مرثیه او...47

مبارزه علی(علیه السّلام) با پسر بن ارطاة وكشف عورت کردن بسر...49

اشعار نضر بن حارث درسرزنش عمروعاص وسر ارطاة...51

سخنان معويه با سران سپاه و نکوهش آنها بر فرار...53

مناظره عتبة بن ابی سفیان با جعدة بن هبيره...55

مبارزت آندو و فرار عتبة بن ابی سفیان...57

اعلام فرمودن امير المؤمنين معويه را برای جنك انبوه...59

خشمناك شدن معويه از اشعار پسر ضحاك و نامه او بخدمت على (علیه السّلام)...61

پاسخ دادن على (علیه السّلام) بنامه معويه و نکوهش براو...63

سرزنش عمر وعاص معويه را واشعار او...65

خطبه علی(علیه السّلام) در تحریض و ترغیب لشکر بجنك و جانبازی...67

جنك واپسين صفین که آنرا ليلة الهریر گویند در صفر سال 38 هجری... 69 سخنان اشتر نخعی در تحريض لشکر بجنك ...71

حمله سپاهیان عراق و شام با نبوه یکدیگر و کشته شدن جمعی از طرفين...73

مبارزه قبیله عك وهمدان وعدد کشته های آنان...75

کشتن اشتر نخعی چند تن از مبارزین لشکر شام را ...77

مناجات علی (علیه السّلام) در میدان جنك وطلب نصرت از پروردگار...79

جنك واپسين ليلة الهریر و کشته شدگان طرفین...81

سخنان على (علیه السّلام) در صبح ليلة الهریر و تشویق سپاه بحمله آخرين...83

ص: 394

ذکر خدیعت عمروعاص در رفع مصاحف سال 38 هجری...85

خطبه اشعث بن قیس در اجابت اهل شام بصلح...87

پدید شدن اختلاف کامه در سپاه عراق...89

سخنان بزرگان سپاه عراق در موضوع صلح وجنك...91

اشعار شعرای عراق و اختلاف رأي آنان...93

باز خواندن امير المؤمنين (علیه السّلام) اشتر نخعی را از مقاتلت باسپاه معويه...94

یاغی شدن برخی از سپاه عراق بر علی(علیه السّلام) آنها که خوارج شدند...95

گفتگوی اشتر نخعی و اشعث کندي وخشمناك شدن اشتربراو...97

نامه معويه بعلي (علیه السّلام) در امر صلح و سازش...99

پاسخ علی(علیه السّلام) بنامه معويه...101

نامه على (علیه السّلام) بعمر وعاص و پاسخ او...103

ذکر متفق شدن سپاه شام و عراق در اختیار حکمین...104

حديت سويد بن غفله از پیغمبر اکرم و خبر دادن از تحكيم حكمين ضالين...105

حاضر ساختن مردم عراق ابوموسی اشعری را برای تقریر حکمین...107

اشعاری در تحکیم حکمین از شعرای عراق و شام...109

سخنان على (علیه السّلام) در شکایت از سپاه عراق...111

سخنان طرفین در مواد و عنوان صلحنامه...113

سخنان عبد الله بن سوار وخشمناك شدن اشتر نخعی براو...115

متن صلح نامه ایکه در صفین نگاشته شد...117

اسامی کسانیکه ذیل صلحنامه را از طرفین گواهی کردند...119

ترجمه صلح نامه بفارسی...121

قرائت کردن اشعث متن صلحنامه را بر طرفین...123

خروج جمعی از سپاه عراق از تحکیم حكمين و گفتن «لا حكم الالله»...125

سخنان على (علیه السّلام) در نکوهش آنان که عهد صلح را شکستند و تمجید اشتر نخعی ...127

ص: 395

مقرر شدن صلح بين طرفين و آزاد ساختن على (علیه السّلام) اسیران شام را ...139

فرار زید بن عدی بن حاتم طائی بنزد معوية...130

کشتن زید بن عدی مردی از سپاه عراق را بخونخواهی خال خود واشعار او...131

برخی از اشعاری که در جنك صفين سروده شده است...133

ذکر مراجعت امیر المومنین «(علیه السّلام)» از صفين بكوفه ومعوية بشام...134

مهیا شدن ابوموسی اشعری وعمروعاص برای رفتن بدومة الجندل...135

سفارش سپاهیان عراق بابوموسی که از عمر و فریب مخور...137

بازگشت على (علیه السّلام) بكوفه از غير آنراهی که بصفین شده بود...139

عبور امیر المؤمنين (علیه السّلام) بكورستان خبّاب بن الارتّ و برخی از قبائل...141

ذکر رسیدن عمرو بن العاص و ابوموسی بدومة الجندل...142

نامه على (علیه السّلام) بعمروعاص و اندرز او که از ستمکاران جانبداری مکن...143

دعوت عمر بن سعد پدرش را برای حضور در حکومت بامید خلافت...145

نامه على (علیه السّلام) در پاسخ نامه ابوموسی اشعری...14

گفتگوی عمروعاص و ابوموسی اشعری و مشورت آندو...149

فریب دادن عمروعاص ابوموسی اشعری را...151

خلع کردن ابوموسی علی(علیه السّلام) و معويه را از خلافت...153

خلع کردن عمر وعاص على(علیه السّلام) را از خلافت و اثبات کردن معويه را...155

اشعاری در شأن حكمين ضالين...157

مطلع شدن علي (علیه السّلام) از رأي حكمين و نفرین کردن آنهارا...159

ذكر تحقيق امير المؤمنین (علیه السّلام) در معنی قضا و قدر وخاتمه کتاب صفین...160

معنی قضا وقدر طبق اصطلاح حکما و فلاسفه...161

فرمایش على (علیه السّلام) در معنی قضا و قدر و ترجمه آن...163

اشعار مرد سپاهی در ستایش آنحضرت...165

سخن مؤلف كتاب در پایان کتاب صفين...167

ص: 396

فهرست کتاب خوارج

کتاب خوارج

عنوان

صفحه

على(علیه السّلام) بعمال و کارگزاران خود در موضوع جنك وصلح صفین ...169

تدبیر کردن معویه برای اطلاع واستحضار امر خویش از امير المؤمنین ...170

خبردادن جاسوسان معويه ازمرگ اورسخن (علیه السّلام)...171

ذکر غارت ضحاك بن قيس فہری نواحی کوفه را...172

نامه معويه بقبائل شام و دعوت کردن آنهارا بجنك...173

غارت بردن ضحاك بن قيسن بر نواحی عراق...174

خطبة امير المؤمنین در سرزنش سپاه عراق ...175

رفتن حجر بن عدی بدنبال ضحاكو فرار او را...177

خطبه ضحاك بن قیس در موقع امارت کوفه...179

طلب کردن عبدالله بن عمر و چند کس دیگر عطای خودرا از امیرالمؤمنین ...181 احتجاج امير المؤمنين با سعد بن ابی وقاص...183

عقیده علی بن ابیطالب در بارۀ عثمان وقتل او...186

شرح حال عقیل بن ابیطالب وذکر حدیدۀ محماة و مقالات او بامعويه...186

نقل سخن على (علیه السّلام) در موضوع حديدۀ محماة از نهج البلاغه...189

برخی از احوالات عقیل بن ابیطالب و سخنان او با معويه...191

نقل حديده محماة اززبان عقیل بن ابیطالب ...193

غارت بردن عبدالرحمن بن اشتم بفرمان معويه در اراضی جزیره...193

نامه على (علیه السّلام) بكميل بن زیاد و نکوهش او...195

ذکرارتداد بنی ناجیه و غلبه معقل بن قیس بر ایشان...197

نسب بني ناجيه و اینکه آنها از قریش هستند یا نه ؟...199

مخالفت خریت بن راشد و خروج او از فرمان علی (علیه السّلام)...201

ص: 397

نامه على (علیه السّلام) بعمال خود و استطلاع از امر خريت بن راشد...203

دستور دادن آن حضرت زید بن حفصه را بتعقیب خریت...205

پیکار زیاد بن حفصه باخریت بن راشد واصحاب او و فرار آنها...207

نامه آن حضرت بزيادبن حفصه دائر بمراجعت او...209

ذکر سفر کردن معقل بن قيس بجانب اهواز در طلب خریت...211

پیکار معقل بن قيس و شکست خريت واصحاب اوو فرار آنها...213

قرائت نامه علي (علیه السّلام) بر اصحاب خریت وتوبه برخی از آنان...215

پیکار مجدد معقل بن قیس و کشته شدن خریت واصحاب او...217

ذکر خریداری مصقلة بن هبيره اسیران را از معقل...219

نامه على(علیه السّلام) يمصقلة بن هبيره دائر بارسال قیمت اسیران...219

نامه دوم على (علیه السّلام) بمصقله و فرار او بجانب معويه...221

اشعار نعیم بن هبيره راجع ببرادرش مصقله...223

مكتوب حصین بن منذر بمصقله و پاسخ او ...225

حدزدن امير المؤمنين (علیه السّلام) نجاشی شاعررا و گريختن او بنزديك معويه...226

شراب خوردن نجاشی در روز ماه رمضان وحدخوردن او...227

رنجیدن قبیله نجاشی و فرار او باطارق بن عبدالله بشام...229

سخنان طارق در مجلس معویه در ستایش على (علیه السّلام)...230

ذکر ایالت محمد بن ابی بکر در مملکت مصر از جانب امير المؤمنين...231

متن فرمان علی(علیه السّلام) و حاکم ساختن او را در مصر...233

رفتن محمّد بن ابی بکر به در و خطبه او در میان مردم...235

متن عهدنامه علی(علیه السّلام) محمد بن ابی بکر و سفارش او در امر حکومت ...237

ترجمه عهد نامه آنحضرت...243

مشورت معويه با اصحاب خود در فتح مصر ودفع محمّد بن ابی بکر...245

ص: 398

شکست خوردن سپاه محمّد بن ابی بکر از معوية بن خديج...251

فرمان دادن على (علیه السّلام) اشتر نخعی را بایالت مصر ...253

نامه آنحضرت بمصریان. واطلاع دادن آنها از چگونگی سقیفه بنی ساعده...255

ذکر کتاب عهدنامه امير المؤمنين «(علیه السّلام) » از برای اشتر نخعی...256

سفارش آن حضرت بخویشتن داری...257

بلطف ومدارا وتواضع وعفو ...259

بانصاف در امور عامه رعيت...261

بپرهیز از بدگویان و عیب جویان...263

بطردستمکاران و جلب پرهیزکاران...264

بنیکوکاری و نقض نکردن سنن صالحه...265

بمراعات کردن حقوق طبقات مختلفه...267

در امور لشکر و سرداران سپاه...269

در انتخاب قاضی ومراعات حال او...273

در مراعات حال کارمندان و کارگزاران...274

در رسیدگی بامر خراج و اصلاح حال اهل خراج...276

در رسیدگی بامور نویسندگان...277

در رسیدگی بامور تجار وممانعت از احتكار...279

در رسیدگی بامور مساكين وتأدیه حق آنان...281

در رسیدگی بامور حاجتمندان وضعيفان...283

بتعاهد امر صلاة ومواظبت جماعت ...284

باینکه بارعام داده وحاجب و در بان مگذار ...285

باینکه دست دوستان و اقوام خود را در کارها آزاد مگذار...287

باینکه معاهدات صلح خود را کاملا رعایت کن ...289

ص: 399

سفارش آنحضرت که از خونریزی بپرهيز ومظالم رعیت را بر گردان ...298

در پرهیز از عجب و خودپسندی و تحکم و عجله در قضاوت ...292

در پرهیز از خشم و غضب و پایان عهد نامه...293

سفر کردن اشتر نخعي بجانب مصر و شهادت او در شهر قلزم...294

مسموم شدن اشتر نخعی در سفر مصر بدست جاسوس معويه...295

اندوه على (علیه السّلام) بر مالك اشتر و ستایش آن حضرت از او...297

ذکر شہادت محمد بن ابی بکر و غلبه معوية بن ابی سفیان در مصر ...298

نامه على (علیه السّلام) بمحمد بن ابی بکر و دلجوئی ازاو...299

نامه معويه وعمر وعاص بمحمد بن ابی بکر و تهدید آنها و جواب او...301

استمداد محمّد بن أبي بكر از على (علیه السّلام) واطلاع دادن از سیاه معويه...303

سفارش على (علیه السّلام) بمحمد بن ابی بکر باستقامت و پایداری...305

بسیج کردن آن حضرت سپاه عراق را بكمك مصریان و عدم اطاعت آنها...306

خطبه آن حضرت در شکایت از اصحاب و نکوهش آنان...307

پیکار لشکر محمّد بن ابی بکر بالشكر عمروعاص و شکست آنان...309

شهادت محمّد بن ابی بکر وسوختن جسداو...311

خطبه على (علیه السّلام) تأسف آنحضرت از فتح مصر و شهادت محمد...313

نسب محمّد بن ابی بکر و اینکه اوربيب على (علیه السّلام) بود...315

نامه على (علیه السّلام) با بن عباس و اطلاع دادن اور ااز فتح مصر و شهادت محمّد ...317

پاسخ ابن عباس بخدمت حضرت وعرض تسلیت...318

نامه على (علیه السّلام) در گزارش کارهای خود از ابتدای حکومت اسلامی...319

ابتداي نامه دائر ببعثت خاتم انبیاء ودوران جاهلیت...321

گزارش رحلت رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و بیعت مردم با ابو بکر...322

گزارش خلیفه شدن عمر بفرمان ابو بکر وسپس خلافت را بشوری افکندن ...324

ص: 400

گزارش کشته شدن عثمان و اصرار مردم در بیعت باعلي (علیه السّلام)...326

گزارش عهدشکستن طلحه و زبیر وپدید آمدن جنگ جمل...327

گزارش جنك صفين ومنتهی شدن بعقد صلح...329

گزارش از جنك نهروان با خوارج...331

نکوهش کردن سپاه آنحضرت را بسستی و توانی در راه حق...333

توصیه آن حضرت سیاهیان را با طاعت و اتفاق ...335

مكتوب على (علیه السّلام)، بقثم بن عباس برای تقویم حج مسلمانان...337 فرستادن معاویه یزید بن شجره را بمکه برای بیعت گرفتن...339

نامه على (علیه السّلام) بقثم بن . عباس دائر . بارسال كمك...341

رضا دادن قثم بن عباس و یزید بن شجره بامامت شيبة بن عثمان...343

غارت بردن عبدالله بن عامر الحضرمی از جانب معويه بشهر بصره...345

مشورت کردن معويه ازعمروعاص برای فتج بصره...347

سفارش معويه بعبدالله بن عامر حضرمی و ارسال باو بصره . . .349

قرائت نامه معويه برأهالي بصره واختلاف بنی تمیم وازد...351

پناه بردن زیاد بن عبيد بصيرة بن شيهان أزدی...353

خطبه زیاد بن عبید در میان قبیله أزد واستنصار از آنها...355

سخنان على (علیه السّلام) در نهی از مفاخرت بعشيره و قبیله و آباء...357

نامه على (علیه السّلام) بزياد بن عبید و سفارش در مراقبت...359

گزارش زیاد بن عبيد از غائله بصره بعلی (علیه السّلام)...361

نامه آن حضرت باهالی بصره و تهدید ووعيد آنها...363

حصاری شدن ابن حضرمی و هواخواهان او از بنی تمیم و آتش زدن آنها...365

ذکر مخالفت شیعیان عثمان بر عاملان على (علیه السّلام) در یمن...367

نامه آنحضرت بأهالي يمن و تهدید آنها بارسال لشكر...369

ص: 401

سرپیچی اهالی یمن از فرمان على (علیه السّلام)...371

سفر کردن بسر بن أرطاة بحكم معويه بجانب حجاز ومدينه ويمن...372

رسیدن بسر بن أرطاة بمدينه وتخويف أهالي آن...373

، ، بمکه و کشتن فرزندان عبيد الله بن عباس...375

نجات یافتن مردم تباله از شمشير نماینده بسر...377

رسیدن بسر بن ارطاة بيمن و کشتن شیعیان على (علیه السّلام)...379

خبر یافتن علی (علیه السّلام) از قتل وغارت بر ارطاة در بلاد...381

شکوای علی(علیه السّلام) از تقاعد وتخاذل سیاه عراق ... 382

سفر کردن حارثة بن قدامة بفرمان امير المؤمنين (علیه السّلام) بجانب يمن...383

فرار بسر از ترس لشكر حارثة بن قدامه بجانب شام و آمدن نزد معويه ... 385 نفرين على(علیه السّلام) بسر بن ارطاة را مبتلا شدن او...387

ذکر نسب و نژاد معوية بن ابی سفیان بن حرب...388

هجای حسان بن ثابت مادر معويه هند بن عتبه را ...389

قصه از ایام سلطنت عبدالملك بن مروان طرداً للباب ...391

ص: 402

جلد 4

تتمه کتاب خوارج

ذکر وقایع سال سی و نهم هجری

ص: 1

بعد از مراجعت بسر بن أرطاة از قتل و غارت حجاز و یمن معويه در خاطر نهاد که دیگر باره لشکری بنهب وغارت اراضی عراق بگمارد یکروز در میان انجمن گفت کیست که باجماعتی از أبطال رجال در شاطىء الفرات تاختن کند و بدین ترکتاز مردم عراق را بترساند ؟ نعمان بن بشير گفت ای امیر مرا فرست که ازین سفر قصدی ونیتی دارم معاویه بپسندید و دو هزار سوار ملازم رکاب او ساخت .

و این نعمان بن بشیر گاهی که در میان امير المؤمنين ومعويه سفرا تردد مینمودند وی نیز باتفاق ابوهریره از جانب معويه بنزد على علیه السلام برسالت آمد و کشندگان عثمان را طلب داشت و معاویه میدانست که علی علیه السلام کشندگان عثمان را دست باز نمی دارد و می خواست تا ایشانرا گواه بگیرد و در نزد اهل شام گواهی دهندو کین مردم شام فزایش گیرد چون بیامدند و پیام خویش بگذاشتند و جواب بر وفق مراد نشنیدند ابوهریره باز شد و پاسخ امير المؤمنين علیه السلام را با معاویه باز داد نعمان عرض کرد یا امير المؤمنين من آمدم که این منازعت بلکه بمناصحت برخیزد و این مخاصمت بمسالمت پیوندد واگر نه در ملازمت خدمت تو باشم و در حضرت أمير المؤمنين علیه السلام اقامت گزید و او از شیعیان عثمان بود .

بعد از روزی چند از کوفه فرار کرده طریق شام پیش داشت چون بعين التمر رسید مالك بن کعب الأرحبی که از جانب امير المؤمنين علیه السلام حکومت آن بلده داشت

ص: 2

او را بگرفت و بازداشت نعمان گفت مرا چه باید مأخوذ داشت زیرا که من از جانب معویه رسول بودم پیغام خویش را بگذاشتم و اکنون براه خویش میروم؟ مالك گفت من این صورت بامير المؤمنين عليه السلام مکتوب میکنم تا چه فرماید و اورا بزندانخانه فرستاد .

نعمان كس بقرظة بن کعب الانصاری فرستاد که او را شفاعت کند و او درعین التمر دبیرخراج بود قرظه بنزديك مالك [بن کعب ] آمد و گفت پسرعم خویش را(1) که از پارسایانست رها کن مالك گفت چنین مگوی که اگر او پارسا بود از نزد اميرالمومنين نمیگریخت و بنزديك امير الفاسقين نمیشتافت فرظه إلحاح از حد بدر برد ومالك او را رها ساخت و با او سوگند یاد کرد که اگر زیاده از سه روز در این اراضی دیدار شوی گردنت بزنم نعمان راه بر گرفت و از بیم جان ندانست بکجا میشود روز و شب براه و بیراه همی رفت تا مبادا از آن پس که روزسیم بپای شود دراراضی عين التمر دیدار گردد ناگاه شنید که کسی این شعر میسراید:

شربت مع الجوزاء كاسا رويّة***وأخرى مع الشعرى إذا ما استقلت

معتقة كانت قريش تصونها***فلما استحلوا قتل عثمان حلت

و این شعر را مردی از مردم بنی قین قرائت میکرد و او از شیعیان عثمان بود نعمان چون این شعر بشنید دانست بقبائل شام رسیده پس سرعت کرد و بر لب آب بنی فین فرود آمد و از آنجا بنزد معويه رفت و قصه خویش را شرح داد و در نزد او ببود. تا این هنگام که اورا بشاطيء الفرات فرستاد و نعمان در دل داشت که مالك بن کعب رابدانچه با او کردمكافات کند پس بالشكر خویش از شام طريق عين النمر پیش داشت .

از آنسوی مالك بن کعب همواره هزار سوار با خود میداشت از قضا چنان افتاد که اینوقت نهصد کس از مردم خود را اجازت کرد تا بکوفه روند و روزی چند بیاسایند چون نعمان راه نزديك كرد مالك نگریست که افزون از صد سوار حاضر کارزار ندارد ناچار صورت حال را بحضرت امیر المومنین نگار کرد على علیه السلام مردم

ص: 3


1- بلکه: پسر عم مرا، چنانکه در نهج جدیدی است ج 1 ص 213 چه قرظه و نعمان هر دو مردی از انصار بودند

را فراهم آورد و بر منبر صعود داد و خدای را ثنا گفت .

ثُم قالَ : اخْرُجُوا هَدَیکُمُ اللَّهُ إِلَی مَالِکِ بْنِ کَعْبٍ أَخِیکُمْ فَإِنَّ اَلنُّعْمَانَ بْنَ بَشِیرٍ قَدْ نَزَلَ بِهِ فِی جَمْعٍ مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ لَیْسَ بِالْکَثِیرِ فَانْهَضُوا إِلَی إِخْوَانِکُمْ لَعَلَّ اللَّهَ یَقْطَعُ بِکُمْ مِنَ الْکَافِرِینَ طَرَفاً .

فرمود بیرون شوید بنزد برادر خود مالك و او را نصرت کنید زیرا که نعمان با گروهی از لشکر شام بروی تاخته پس بتازید باشد که خداوند بدست شما کافران راکیفر کند آنگاه از منبر فرود آمد و بسرای خویش رفت و هیچکس از مردم اعداد جنگی و بسیج راه نفرمود پس امیر المومنین علیه السلام کس بزعمای قبایل و بزرگان لشکر فرستاد که ساخته راه شوید و مردم بتوانی وتثاقل کار همی کردند بیش و کم سیصد سوار درهم آمد امير المومنین علیه السلام را خاطر بخت و منادی کرد تا مردم گرد آمدند پس بر فراز منبر جای کرد و مردم را بدینکلمات مخاطب داشت:

مُنِیتُ بِمَنْ لا یُطِیعُ إِذا أَمَرْتُ وَلا یُجِیبُ إِذا دَعَوْتُ، لا أَبالَکُمْ ما تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِکُمْ رَبَّکُمْ أَما دِینٌ یَجْمَعُکُمْ وَلا حَمِیَّهَ تُحْمِشُکُمْ? أَقُومُ فِیکُمْ مُسْتَصْرِخاً وَأُنادِیکُمْ مُتَغَوِّثاً، فَلا تَسْمَعُونَ لِی قَوْلاً، وَلا تُطِیعُونَ لِی أَمْراً، حَتَّی تَکَشَّفَ الْأُمُورُ عَنْ عَواقِبِ الْمَسائهِ، فَما یُدْرَکُ بِکُمْ ثارٌ، وَلا یُبْلَغُ بِکُمْ مَرامٌ دَعَوْتُکُمْ إِلَی نَصْرِ إِخْوانِکُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَهَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ وَتَثاقَلْتُمْ تَثاقُلَ النِّضْوِالْأَدْبَرِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَیَّ مِنْکُمْ جُنَیْدٌ مُتَذائِبٌ ضَعِیفٌ کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ.

خلاصه معنی چنانست میفرماید مبتلا شدم بکسی که فرمان نمی پذیرد چون

ص: 4

امر کنم و اجابت نمیکند چون دعوت فرمایم بدروز گار بادید چه انتظار میبرید در نصرت دین خدا؟ آیا شما را نیست دینی که در دفع دشمن متفق کند و غیرتی نیست که از غلبه دشمن بخشم آورد من در میان شما بر خواسته ام و فریاد می خواهم و شما را بفریاد رسی می خوانم سخن مرا گوش نمیدارید وامر مرا اطاعت نمیکنید تا گاهی که کارهای سخت پیش آید و عواقب اموروخیم گردد همانا باشماخونخواهی نتوان کرد وهم آغوش آرزو نتوان شد هان ایمردم من شما را بنصرت برادران شما میخوانم و شما مینالید چون آن شتر که از دل مينالد و ناله در گلوگاه میگرداند و گرانی میکنید چونان جمل پشت ریش که در زیر حمل گرانی میکند پس از لأونعم از شما لشکری شمرده بنزديك من آمد همگان مضطرب و سست و ناتندرست که گفتی آنان را بدهان مرگ میرانند و ایشان در روی مرگ نگرانند پس أمير المؤمنين علیه السلام از منبر فرود آمد و برای خویش رفت .

عدی بن حاتم برخاست و گفت سو گند با خدای این نیست مگر خذلان ما و بد بختی ما همانا ما با أمير المؤمنین بیعت کردیم ! این بگفت و بنزد أمير المؤمنين رفت و عرض کرد که از جماعت طییء هزار مردفرمان من بپذیرند و عصيان من نکنند اگر فرمان کنی هم اکنون بیرون شوم أمير المؤمنين علیه السلام فرمود با مردم يك قبيله اینمقاتلت روا نیست بیرون شو و در نخيله لشکرگاه کن تادیگر لشکریان برتو گرد آیندعدی بن حاتم بنخيله رفت وهزارسوار از قبیله طییء در نزد او انجمن شدند.

اما از آنسوی نعمان بن بشیر چون بعين التمر رسید مالك بن کعب دفع او را نا چار بود با آن صد سوار که در نزد او بود فرمود که باید قتال داد لكن جانب حزم را نباید فرو گذاشت دیوار حصار را از پس پشت بدارید و آغاز مقاتلت كنیدچه بسیار افتد که خداوند ده را بر صدوصدرابر هزار و قلیل را بر کثیرغلبه دهد آنگاه گفت از عمال و انصار أمير المؤمنين قرظة بن كعب ومخنف بن سلیم با ما نزدیکند وعبدالله بن حوزة الازدی را فرمود بنزديك ایشان بشتاب و استمداد کن باشد که با سپاهی مارا نصرت کنند.

ص: 5

و این هنگام جنگ از دو سوی پیوسته شد ولشكر مالك كمانها بزه کرده بر سپاه شام تیر باران مینمودند عبدالله بشتافت و نخستین بنزد قرظه آمد و صورت حال بنمود قرظه گفت من عامل خراجم وبامن عددی نیست که نصرت او تواند کرد از آنجا بنزدمخنف بن سليم بتاخت وقصه بگفت مخنف پسر خود عبدالرحمن را با پنجاه تن مرد لشکری بنصرت مالك فرستاد پس مالك غلاف شمشیر بشکست و مردم او نیز غلافها بشکستند ویکباره دل بر مرگ نهادند و از بامداد تا نماز دیگر رزم زدند و همی کشتند چندانکه سپاه شام سستی گرفتند اینوقت مالك و مردم أو جلادت بزیادت کردند و حمله بتواتر نمودند و سپاه شام رامنهزم ساختند و از کنار بلد دور افکندند .

اینوقت خورشید بمعرب سر در کشيد وشب حاجز شد لشکر شام چون این جلادت مشاهدت کردند چنان دانستند که ایشان باستظهار لشکر کوفه که از راه در میرسد این دلیری کردند لاجرم دیگر نیروی درنگ نیافتند و بقدم عجل وشتاب بسوی شام شتافتند بامدادان چون مالك بن کعب عرصه را از دشمن تهی یافت باحضرت أمير المؤمنين علیه السلام بدینگونه نامه کرد:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ نَزَلَ بِنَا اَلنُّعْمَانُ بْنُ بَشِیرٍ فِی جَمْعٍ مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ کَالظَّاهِرِ عَلَیْنَا وَ کَانَ عُظْمُ أَصْحَابِی مُتَفَرِّقِینَ وَ کُنَّا لِلَّذِی کَانَ مِنْهُمْ آمِنِینَ فَخَرَجْنَا إِلَیْهِمْ رِجَالاً مُصْلِتِینَ فَقَاتَلْنَاهُمْ حَتَّی الْمَسَاءِ وَ اسْتَصْرَخْنَا مِخْنَفَ بْنَ سُلَیْمٍ فَبَعَثَ إِلَیْنَا رِجَالاً مِنْ شِیعَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وُلْدِهِ فَنِعْمَ الْفَتَی وَ نِعْمَ الْأَنْصَارُ کَانُوا فَحَمَلْنَا عَلَی عَدُوِّنَا وَ شَدَدْنَا عَلَیْهِمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْنَا نَصْرَهُ وَ هَزَمَ عَدُوَّهُ وَ أَعَزَّ جُنْدَهُ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ السَّلاَمُ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ.

درین نامه مقاتلت نعمان ومدد فرستادن مخنف را بشرحی که بفارسی مرقوم افتاد مکتوب کردو بدمست مسرعی سبک سیر سپرده روانه کوفه داشت هنوزعدی بن حاتم در نخيله جای داشت که رسول مالك برسید و نامه اورا برسانید أمير المؤمنين علیه السلام شاد شد و مکتوب او را براهل کوفه فرائت کرد و درینمعنی ایشانراشناعتی

ص: 6

بود، عدی بن حاتم را فرمان کرد تا از تخیله بكوفه مراجعت نمود .

مکشوف باد که ازینخطبه آنچه مرقوم شد موافق روایت سیدرضی که ازین خطبه منتخب داشته این کلمات نیز از آنخطبه است که أمير المؤمنين علیه السلام فرمود:

أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی دَعَوْتُکُمْ إِلَی الْحَقِّ فَتَوَلَّیْتُمْ عَنِّی وَ ضَرَبْتُکُمْ بِالدِّرَّةِ فَأَعْیَیْتُمُونِی أَمَا إِنَّهُ سَیَلِیکُمْ بَعْدِی وُلاَةٌ لاَ یَرْضَوْنَ مِنْکُمْ بِذَلِکَ حَتَّی یُعَذِّبُوکُمْ بِالسِّیَاطِ وَ بِالْحَدِیدِ فَأَمَّا أَنَا فَلاَ أُعَذِّبُکُمْ بِهِمَا إِنَّهُ مَنْ عَذَّبَ النَّاسَ فِی الدُّنْیَا عَذَّبَهُ اللَّهُ فِی الْآخِرَةِ وَ آیَةُ ذَلِکَ أَنْ یَأْتِیَکُمْ صَاحِبُ اَلْیَمَنِ حَتَّی یَحُلَّ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ فَیَأْخُذَ الْعُمَّالَ وَ مِنَ الْعُمَّالِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ یُوسُفُ بْنُ عَمْرٍو یَقُومُ عِنْدَ ذَلِکَ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتَ فَانْصُرُوهُ فَإِنَّهُ دَاعٍ إِلَی الْحَقِّ.

می فرمایدایمردمان من شمارا بسوی حق دعوت میکنم و شما فر مان مرا پشت میکنید و من شما را با تازیانه تادیب میکنم و شما مؤدب نمیشوید زود باشد که بعد از من فرمانگذاری چند برشما حکومت کنند که شما را بتازیانه و شمشير تعذيب کنند ومن این نکنم چه خداوند آن کس را که در اینجهان مردم را عذاب کند در آن سرایش کیفر فرماید و علامت این خبر آنست که صاحب یمن در میان شما فرود میآید .

و در اینخطبه أمير المؤمنين علیه السلام خبر میدهد از خلافت هشام و حکومت یوسف بن عمرو ثقفی در کوفه و گرفتاری یزید بن خالد بن عبدالله القسری که قبل از يوسف حکومت کوفه داشت بدست يوسف وخروج زید بن علی بن الحسين بن علی علیهم السلام چنانکه انشاء الله هريك در جای خودرقم میشود.

ص: 7

ذكر جماعتی از مردم مدینه: که پوشیده از شیعیان امیر المومنین بنزد معويه مي شتافتند

جماعتی از منافقین مدینه که حطام دنیویرابر نعمای اخروی فضیلت مینهادند و فروختن دین را بدنيا سودی بكمال می پنداشتند پوشیده از مسلمانان يكيک از مدینه سفر شام میکردند و بامعوبه می پیوستند بعضی از شیعیان أمير المؤمنين علیه السلام اینمعنی را بدانستند و سهل بن حنیف را که از جانب امير المؤمنين علیه السلام حكومت مدینه داشت اگهی دادند سهل بر ضمیر مردم مطلع نبود که مخالف را از مؤالف بداند و آنرا که نباید بیرون شدن نگذارد و لاجرم صورت حال رابعرض أمير المؤمنين رسانيد على علیه السلام او را بدینگونه مکتوب کرد:

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَکَ یَتَسَلَّلُونَ إِلَی مُعَاوِیَهَ فَلاَ تَأْسَفْ عَلَی مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ وَ یَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ فَکَفَی لَهُمْ غَیّاً وَ لَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً فِرَارُهُمْ مِنَ اَلْهُدَی وَ اَلْحَقِّ وَ إِیضَاعُهُمْ إِلَی اَلْعَمَی وَ اَلْجَهْلِ فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْیَا مُقْبِلُونَ عَلَیْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَیْهَا وَ قَدْ عَرَفُوا اَلْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ وَ عَلِمُوا أَنَّ اَلنَّاسَ عِنْدَنَا فِی اَلْحَقِّ أُسْوَهٌ فَهَرَبُوا إِلَی اَلْأَثَرَهِ فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً إِنَّهُمْ وَ اَللَّهِ لَمْ یَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ وَ لَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْلٍ وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِی هَذَا اَلْأَمْرِ أَنْ یُذَلِّلَ اَللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ وَ یُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اَللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ.

میفرماید بمن رسید که بعضی از آنمردم که در نزد توانديكيك بسوی معويه میگریزند برایشان دریغ مخور وافسوس مدار از اینکه از رفتن ایشان شمار عدد و

ص: 8

مدد تو اندك شود و اقبال در غوایت وادبار از هدایت وهلاكت در جهل وعمی در کیفر ایشان تراکافی است همانا ایشان مردم دنیا پرستند بسوی دنیا میروند و از در ذلت وضراعت در دنیا نگرانند با اینکه در نزد ما قانون عدل دانستند و دیدند و شنیدند و فرایاد سپردند و فهم کردند که مردمان در نزد ما برطريق حق بمساواة میروند و ما ایشانرا در صدور احکام یکسان مینگریم لاجرم از عامل عدل بگريختند باشد که در سلطنت جور زیادت طلبی توانند کرد پس دور بادند و سخت دور بادند ایشان از رحمت خدای سوگند باخدای ایشان از جور نگریختند و بعدل پیوسته نشدند و ما در اینکار از خدای میخواهیم که هر حر ونی(1) رارهوار و هردرشتی را هموار کند .

و این مکتوب را أمير المؤمنين علیه السلام بمنذرجارود نوشت چه او را در بعضی از نواحی مملکت حکومت داد و او در آنچه در تحت فرمان داشت خیانت کرد :

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ، وَظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ، وَتَسْلُکَ سَبِیلَهُ، فَإِذَا أَنْتَ فِیَما رُقِّیَ إِلَیَّ عَنْکَ لَا تَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً، وَلَا تُبْقِی لِآخِرَتِکَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ، وَتَصِلُ عَشِیرَتَکَ بِقَطِیعَهِ دِینِکَ وَلَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِی عَنْکَ حَقّاً، لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَشِسْعُ نَعْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ، وَمَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ، أَوْ یُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ، أَوْ یُعْلَی لَهُ قَدْرٌ، أَوْ یُشْرَکَ فِی أَمَانَهٍ، أَوْ یُؤْمَنَ عَلَی جِبَایَهٍ فَأَقْبِلْ إِلَیَّ حِینَ یَصِلُ إِلَیْکَ کِتَابِی هذَا، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

می فرماید زهد و صلاح پدر تو مرا مغرور ساخت و گمان کردم که تو آن پسری که بر سیرت پدر میروی و خوی پدر داري اینوقت بمن برسید که متابعت

ص: 9


1- سر کش و چموش

پدر را بهوای نفس دست باز داشتی و از برای آخرت هیچ زادی و برگ، وسازی نگذاشتی آخرت خویش را ویران ساختي و بعمارت دنیا پرداختی و ازدین برائت جستی و با خویشا [وندا]ن خود پیوستی اگر آنچه بین رسید بصدقست شتر قبيله تو از تو بهتر است بلکه بندپا افزار تو بر تو فضیلت دارد آنکس را که خوی تو باشد در خور آن نیست که حفظ حدود و ثغور تواند کرد یاحامل امری تواند شد یامکانت اورفیع گردديا در امانتی شريك شود یا در رفع خیانتی(1) امین آیدلاجرم بعد از قرائت این کتاب بجانب ما شتاب گیر .

و این منذر آنکس است که أمير المؤمنين در حق او فرموده . «لَنَظَّارٌ فِی عِطْفَیهِ مُختالٌ فی بُردَیهِ تفَّال فی شِراکِیهِ »

یعنی از غایت تکبر و تنمر فراوان از يمين وشمال بدوش خود نگرانست و از بهردو بردیمانی که در بردارد طریق تبختر و کبریامیسپارد یا مانند مردم خویشتن باره در بندهای نعل خود بر میدهد که آلایش غبار نبیند .

بالجمله این منذر پسر جاروداست و نام جارود بشر بن حنش بن المعلی و نام معلی حارث بن زید بن حارثة بن معاوية بن ثعلبة بن جذيمة بن عوف بن أنمار بن عمرو بن وديعة بن لكيز بن أفصى بن عبدالقيس بن أفصى بن دعمي بن جديلة بن اسد بن ربيعة بن نزار بن معد بن عدنان(2)و در قبیله عبدالقيس بیت ایشان بشر في منيع و محلی رفیع معروفست.

وجارود بمعنی مشئوم است و پدر منذر این لقب از بهر آن یافت که وقتی بر شتری که مرض جردداشت سوار شد و در قبیله بنی شیبان بنزديك اخوان خودرفت و مرض جرد در شترهای ایشان سرایت کرد و همه را بکشت چنانکه شاعر گوید: جرد الجارود بكر بن وائل(3) وكنيت جارود ابوغیاث است و نیز مکنّی با بومنذر

ص: 10


1- بلکه : در جبایت خراج امین آید
2- طبق ( معجم قبائل العرب» تصحیح شده است
3- شعر چنين است . قدسناهم بالخيل من كل جانب***كما جردالجارود بكر بن وائل

است در بصره سكون اختيار کرد و در سال بیست و یکم هجری در سواحل فارسی مقتول شد و آنموضع را عقبه طین میگفتند بعد از قتل او بعقبه جارود معروف گشت وبروایتی در جيش نعمان بن مقرن بود و در جنگ نهاوند کشته شد قصه اسلام اورا باوفد عبد القيس در کتاب رسول خدای او صلی الله علیه و آله وسلم بشرح نگاشتیم .

گویند عمر بن الخطاب در آنهنگام که امر خلافت را بشوری حوالت کردگفت اگر نه این بود که رسول خدا فرمود که بیرون قریش متصدی خلافت هیچکس نتواند شد این امر را با جارود میگذاشتم ابوعبیده گوید در جماعت عبدالقيس شش کس بشش صفت بر عرب برتری جوید اول جارود و فرزندان او که بحسب بیت و قبیله اشرف واسود عربست دویم حکیم بن جبله که اشجع عربست زیراکه پای او در یوم [جمل](1) قطع شد آن پای بریده برداشت و بر سر قاتل خود بزد تا اورا بکشت واین رجز بگفت :

يا نفس لا تراعى*و إن قطعت كراعي*إن معي ذراعی

و هیچکس از عرب این جلادت نکرد سیم عبدالله بن سوار بن همام است که اسخای عربست زیرا که در فتح سند چهار هزار مرد لشکری ملازم رکاب او بود فرمان کرد هیچکس از لشکریان از هنگام حرکت تا روز مراجعت از بهر طبخ آتشی نکند و تمام لشکر را از مطبخ خویش طعام داد یکروزچنان افتاد که مردی از لشكر او مریض شد و از بهر غذا خبيص خواست و خبیص طعامي است که از روغن و خرما در هم آمیخته طبخ کنند و آنرا خبیص گویند چه خبيص بمعنی در هم آمیخته است .

بالجمله عبدالله بفرمود چندان طعام خبیص طبخ دادند و حاضر ساختند که چهار هزار مرد سیر بخوردند و هنوز مبلغی بجای بود چهارم ازهد واعبد عرب هرم بن حبان بود و او صاحب اویس قرنی است پنجم مصقله بن رتبه واو اخطب عربست چنانکه در میان عرب «أخطب من مصقلة ، مثل شده است ششم د عیميص الرمل که

ص: 11


1- در چاپ سنگی بیاض بود تصحيح طبق نهج حديدي راستيعاب بعمل آمده است

در ایام جاهلیت هیچکس در عرب راهبرتر ازو نبود گویند بیضه شتر مرغ رادريك آستان درحالی که سرشار از آب بود مدفون میساخت و هر زمان که خواستی بر سر آن باز آمدی و بر آوردی و نیز ستاره شناس و از علم نجوم بهره تمام داشت .

بالجمله منذر بن جارود مردی متکبر ومعجب بود و این شعر را شاعر در مدح پسر اوحکم گوید :

یا حکم بن المنذر بن الجارود***أنت الجواد ابن الجواد المحمود

سرادق المجد عليك ممدود

گاهی که رسول خدا وداع جهان گفت و مردم عرب طريق ارتداد گرفتند منذر بن جارود در میان عبدالقيس بپای شد فقال ایها الناس إن كان محمد قدمات . فان الله حي لايموت فاستمسكوا بدينكم ومن ذهب له في هذه الفتنة دينار أودرهم أو بقرة أوشاة فعلى مثلاه گفت ایمردم اگر محمد سرای فانی را وداع گفت خدایا محمد زنده و جاویدانیست دین خود را دست باز ندارید و از هر کس درین فتنه از زر و سیم مبلغی برود یا از گاو و گوسفند عددی کم شود برذمت منست که او را دوچندان بدهم و هیچکس از عبدالقیس اورا عصیان نکرد.

ذکر جماعت خوارج ومقاتلت امیر المومنین علی علیه السلام با ایشان

چنان صورت می بندد که کلمه چند از رسول خدای صلی الله علیه و آله وسلم که از حال خوارج خبر داده نگاشته آید همانا مسلم اندر صحیح با اسناد خویش آورده که هنگام تقسیم غنایم حرقوص بن زهیر که اوراذوالخویصره ونیز ذوالثديته(1) گوبنداز جماعت بنی تميم بنزد رسول خدا آمد «فقال يا رسول الله اعدل! قال ويحك و من يعدل إذا لم أعدل؟ قد خبت وخسرت إن لم أكن أعدل» عرض کرد یا رسول الله در قسمت غنایم کار بعدالت ميکن فرمود وای بر تو اگر من کار بعدل نکنم که خواهد کرد و اینکه

ص: 12


1- ذو اليدية ، خ ل •

چنان دانستی که من عدل نکنم زیانکار شدی عمر بن الخطاب عرض کرد یا رسول الله فرمان کن تاسرش از تن دور کنم.

فَقَالَ: دَعْهُ فَإِنْ لَهُ أَصْحَاباً یَحْقِرُ أَحَدُکُمْ صَلاَتُهُ مَعَ صَلوتِهِمْ وَ صِیَامُهُ مَعَ صِیَامِهِ مَعَ صِیَامِهِمْ یَقْرَءُونَ اَلْقُرْآنَ لاَ یُجَاوِزُ تَرَاقِیَهُمْ یَمْرُقُونَ مِنَ الاسلام کَمَا یَمْرُقُ اَلسَّهْمُ مِنَ اَلرَّمِیَّهِ یَنْظُرُ أَحَدُکُمْ إِلَی نَصْلِهِ فَلاَ یُوجَدُ فِیهِ شَیْءٌ ثُمَّ یَنْظُرَُ إِلَی نَضِیِّهِ و مَرَّ قِدْحُهُ فَلاَ یُوجَدُ فِیهِ شَیْءٌ ثُمَّ یَنْظُرُ إِلَی قُذَذِهِ فَلاَ یُوجَدُ فِیهِ شَیْءٌ قَدْ سَبَقَ اَلْفَرْثَ وَ اَلدَّمَ آیَتُهُمْ رَجُلٌ أَسْوَد و إِحْدَی یَدَیْهِ مِثْلُ ثَدْیِ اَلْمَرْأَهِ و مِثْلُ اَلْبَضْعَهِ تَدَرْدَرُ یَخْرُجُونَ عَلَی خَیْرِ فِرْقَهٍ مِنَ اَلنَّاسِ.

فرمود بگذار اورا همانا از بهر او اصحابی بادید آید که هر يك از شما نماز خود را با نماز ایشان وروزه خودرا باروزه ایشان بچیزی بشمارد وحقيرداند بدانسان قرائت قرآن کنند که از گلو گاه ایشان بالانكرد و از اسلام بیرون شوند چنانکه تیر از کمان بیرون شود بدانسانکه از پیکان آن و از چوبه آن واز پر آن نشانی دیدار نشود و از پوست و خون و آنچه اندر شکم است گذر کند همانا مردی برایشان پیوسته شود که سیاه چرده بود و از دستهای او یکی چون پستان زن و پاره از گوشت باشد وهمی لرزان بود و اینگروه بر بهترین مردمان امت خروج کنند و ما نیز در کتاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نظام در تقسیم غنایم جعر انه بدین قصه اشارت کردیم .

وخوارزمی در کتاب مناقب باسنادخویش از ابوسعید خدری آورده که یکروز رسول خدا کفش خویش را بر آورده و باعلى سپرد تا اصلاح کند أمير المؤمنین کناری گرفت و مشغول شد آنگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روی با چند تن از اصحاب کرد و فرمود:

ص: 13

إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَی تَأْوِیلِ اَلْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلَی تَنْزِیلِهِ.

یعنی یکتن از شما بتاویل قرآن قتال کند چنانکه من به تنزیل قرآن قتال کردم ابو بکر عرض کرد یارسول الله آنكس من باشم؟ فرمود تو نباشی عمر بن الخطاب عرض کرد من باشم؟ فرمود تو نیز نیستی بلکه آنکس خاصف النعل است که کفش مرا در پی(1) میزند ایشان اینمژده را بنزد على آوردند آنحضرت سر بر نیفراخت چون کسی که اینخبر از پیش دانسته است .

در خبر است که روزی در حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باقی جماعتي از اصحاب ازکثرت عبادت حرقوص شرحي بعرض رسانیدند در اینوقت حرقوص در آمد گفتند اینك حرقوص است.

فَقَالَ اَلنَّبِی: أَمَا إِنِّی أَرَی بَیْنَ عَیْنَیْهِ سَفْعَهً مِنَ اَلشَّیْطَانِ فَلَمَّا رَآهُ قَالَ لَهُ هَلْ حَدَّثَتْ نَفْسُکَ إِذْ طَلَعْتَ عَلَیْنَا أَنَّهُ لَیْسَ فِی اَلْقَوْمِ أَحَدٌ مِثْلَکَ؟ قَالَ: نَعَم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود در میان هر دو چشم او سوادی مینگرم که نشان شیطانست وچون نزديك شد با او فرمود گاهی که بر ما در آمدی آیا مرترا نفس تو حدیث کرد که در میان اینقوم هیچکس مانند تو نیست؟ عرض کرد چنین است پس بمیان مسجد اندر رفت و بنماز در ایستاد رسول خدا فرمود آیا مردی هست که برود و او را گردن بزند ابو بکر برخاست و آستین بر زد و بنزديك او شد نگریست که در رکوع است گفت چگونه مرديرا گردن بزنم که راکع باشد و لااله الاالله گوید و باز شد پیغمبر فرمود بنشین و دیگر باره فرمود کیست که اورا گردن بزندعمر بن الخطاب برخاست و برفت دید که در سجود است گفت چگونه مردیرا کشم که ساجد باشد و لااله الاالله گوید و باز شد پیغمبر فرمود بجای باش که تو نیز فاعل اینکار نیستی آنگاه روی بأمير المؤمنين علي عليه السلام کرد و فرمود برخیز که قاتل او

ص: 14


1- در پی بروزن غربی : وصله و پینه ای که بر کفش و مانند آن زنند

تو باشی چون أمير المومنین علیه السلام برفت حرقوص را نيافت پس مراجعت نمودر سول خدا فرمود:

«لَوْ قُتِلَ لَکَانَ أَوَّلَ فِتْنَهٍ وَ آخِرَهَا» اگر کشته شدی نشان فتنه یکباره از میان برخاستی و بروایتی فرمود «هَذَا أَوَّلُ قَرْنٍ یَطْلُعُ فِی أُمَّتِی لَوْ قَتَلْتُمُوهُ مَا اِخْتَلَفَ بَعْدِی اِثْنَانِ» میفرماید این اول کس است که بیرون می آید در امت من اگر اورا بکشید از پس او دو تن از امت طریق مخاصمت نگیرند.

وهمچنان مسروق میگوید که بر عایشه در آمدم گفت خوارج را کدام کس کشت گفتم أمير المومنین خاموش شد گفتم یا ام المومنين تورا با خدای و رسول سوگند میدهم که اگر چیزی از پیغمبر شنیده باشي بگوئی.

فَقَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ یَقُولُ هُمْ شَرُّ اَلْخَلْقِ وَ اَلْخَلِیقَهِ، یَقْتُلُهُمْ خَیْرُ اَلْخَلْقِ وَ اَلْخَلِیقَهِ وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَ اَللَّهِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَسِیلَهً .

گفت از رسول خدای صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که فرمود این خوارج بدترین مردمانند و سرشت و نهاد ایشان بدترین طبيعتها وسرشتهاست و بهترین خلایق که از همه مردمان سرشت و نهاد مبارکتر دارد و در قیامت از همه کس بزرگتر و باخدا نزدیکتر است با ایشان قتال کند و ایشان را با تیغ در گذراند.

در صحيحين و كتب اخبار سنی و شیعی مانند این احادیث بسی رقم کرده اند واجب نمیکند که تمامت در این کتاب مبارك كتابت شود اکنون با سرد استان آئیم.

آنروز که در صفين بتدبير و تزویر عمرو بن العاص و فرمان معويه قرآنها بر فراز سنانها نسب کردند و لشکر عراق أمير المؤمنين علیه السلام را از مصالحه ناگزیر ساختند و ابو موسی وعمرو بن العاص عزیمت دومة الجندل نمودند چنانکه در کتاب صفين بشرح رفت حرقوص بن زهير وزرعة بن مالك(1) بعرض رسانیدند که يا أمير المؤمنين ابوموسی و عمرو بن العاص چه کس باشند که احکام کتاب خدایرا فصل الخطاب

ص: 15


1- زرعة بن برج طائی

گردند اینحکومت را دست بازده و فرمان کن تا لشكرها ساخته جنگ شوند تا باتفاق آهنگ مقاتلت کنیم و از خداوند نصرت طلبیم.

أمير المومنین فرمود آنگاه که فرمان کردم بیفرمانی کردید و سخن مرا از پس گوش انداختید امروز که کار بمصالحت افتاد و کتاب عهدنامه نگاشته آمد از وفای بعهد ناگزیریم اکنون باشید تا مدت مصالحه منقضی شود اگر حكمين بر خلاف حکم خداوند حکومتی کنند پذیرفته نخواهد شد و دیگر باره طریق مقاتلت خواهیم سپرد ایشان خاموش شدند لکن در خاطر میداشتند که امیر المومنین علیه السلام در امضای اینمصالحه گناهی بزرگ کرده بلکه دین خدایرا پشت پای زده و مردم را درین اندیشه با خود متفق میساختند و در نهانی مواضعه مینهادند که اگر قوتی بدست کنند با أمير المومنین علیه السلام مقاتلت آغازند.

این ببود تا اندر کوفه یکروز که أمير المومنين علیه السلام بر منبر بود و قرائت خطبه میفرمود مردی برخاست «فَقَالَ نَهَیتَنَا عَنِ الحُکُومَهِ ثُمَّ أمَرتَنَا بِهَا فَلَمانَدرِ أیُّ الأمرَینِ أرشَدُ» گفت حکومت حکمین را رضا ندادی و مارا نهی کردی از پس آن راضی شدی و مارا امر فرمودی نمیدانیم کداميك ازین دو حكم متناقض را نیکوتر دانيم ورشد خویش را در امضای آن جوئیم «فَصَفَّقَ عَلَیْهِ السَّلام إِحْدَی یَدَیهِ عَلَی الْأُخْرَی» أميرالمومنين علیه السلام از در حزن واسف دست مبارکرا بر دست دیگر زد -

ثُمَّ قالَ : هذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَکَ الْعُقْدَهَ أَمَا وَاللَّهِ لَوْ أَنِّی حِینَ أَمَرْتُکُمْ بما أَمَرْتُکُمْ بِه حَمَلْتُکُمْ عَلَی الْمَکْرُوهِ الَّذِی یَجْعَلُ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً، فَإِنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَیْتُکُمْ وَإِنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُکُمْ، وَإِنْ أَبَیْتُمْ تَدَارَکْتُکُمْ، لَکَانَتِ الْوُثْقَی، وَلکِنْ بِمَنْ وَإِلَی مَنْ؟ أُرِیدُ أَنْ أُدَاوِیَ بِکُمْ وَأَنْتُمْ دَائِی، کَنَاقِشِ الشَّوْکَهِ بِالشَّوْکَهِ، وَهُوَ یَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا!

اَللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أطْباءُ هذا الدَّاءِ الدَّوی، وَ کَلَّتِ النَّزْعَهُ بِأَشْطانِ

ص: 16

الَّرکِی أَينَ القَومُ الّذِينَ دُعُوا إِلَي الإِسلَامِ فَقَبِلُوهُ وَ قَرَءُوا القُرآنَ فَأَحكَمُوهُ وَ هِيجُوا إِلَي الجِهَادِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اللّقَاحِ إِلَي أَولَادِهَا وَ سَلَبُوا السّيُوفَ أَغمَادَهَا وَ أَخَذُوا بِأَطرَافِ الأَرضِ زَحفاً زَحفاً وَ صَفّاً صَفّاً بَعضٌ هَلَكَ وَ بَعضٌ نَجَی لَا يُبَشّرُونَ بِالأَحيَاءِ وَ لَا يُعَزّونَ عَنِ المَوتَي مُرهُ العُيُونِ مِنَ البُكَاءِ خُمصُ البُطُونِ مِنَ الصّيَامِ ذُبُلُ الشّفَاهِ مِنَ الدّعَاءِ صُفرُ الأَلوَانِ مِنَ السّهَرِ عَلَي وُجُوهِهِم غَبَرَةُ الخَاشِعِينَ.

أُولَئِكَ إخِواَنيِ الذّاهِبُونَ فَحَقّ لَنَا أَن نَظمَأَ إِلَيهِم وَ نَعَضّ الأيَديِ عَلَي فِرَاقِهِم إِنّ الشّيطَانَ يسُنَيّ لَكُم طُرُقَهُ وَ يُرِيدُ أَن يَحُلّ دِينَكُم عُقدَةً عُقدَةً وَ يُعطِيَكُم بِالجَمَاعَةِ الفُرقَةَ وَ بِالفُرقَةِ الفِتنَةَ فَاصدِفُوا عَن نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ وَ اقبَلُوا النّصِيحَةَ مِمّن أَهدَاهَا إِلَيكُم وَ اعقِلُوهَا عَلَي أَنفُسِكُم.

فرمود اینست پاداش کسی که از بيفرمانی شما عزم خویش را در کار رزم باز پس انداخت سوگند با خدای اگر آنگاه که شما را بمحاربت فرمان دادم و شما مكروه میشمردید کاری را که خداوند خیر شما را هميخواست بی فرمانی نکردید و بخديعت عمروعاص و معویه دست از جنگ باز نداشتید هدایت میکردم شما را و ناراستیها و کاستیهای شمارا راست و بیکاست میساختم و از اقدام کاری که چندین استوار بود شمارا برکنار نمیگذاشتم لكن باعانت كداميك از شما عنان آرزو توانستم گرفت و بسوی کدام کس استمداد توانستم کرد این بدان ماند که کس از درد دوا خواهد و از رنج شفا جوید و -اكثر- از شما مدد خواستن بدان ماند که کس را خاری اندر پای، بشکند و همی خواهد آنرا بمدد خار دیگر بر کند و این هرگز

ص: 17

نشود بلکه زخم خار دولایه گردد .

آنگاه فرمود ای بار خدای من، پزشکان از مداوای این رنجوران ملول گشتند و کشندگان آب از چاه از سقایت این مستقیان بیچاره ماندند کجا شدند آنجماعت که دعوت اسلام را اجابت نمودند و کتاب خدای را قرائت کردند و استوار بکار بستند و از برای جهان شترانرا از بچگان باز گرفتند و بر نشستند و شمشيرها بر آوردند وصف راست کردند و با دشمنان دین رزم زدند گروهی کشته شدند و جماعتی بسلامت بجستند لكن نه بر شهیدان دریغ خوردند و نه از رستگان شاد خاطر شدند چه سعادت شهادت را از سلامت نفس بهتر دانستند و همواره در حضرت الله بگریستند وصایم بزیستند و از کثرت دعا و طلب لبهای پژمریده داشتند و از زحمت بیداری شب گونه زریر(1) گرفتند.

ایشانند که با چهرگان خاك آلود برادران منند و طریق جنت میسپارند مرا میسزد که دیدار ایشانرا چنان خواهم که تشنه آب زلال را و همواره دور از ایشان دست خودرا بگزیدن دندان رنجه سازم هان ایمردمان بدانید که شیطان همی خواهد که عقیدت شما را در دین بگرداند و آن عقدها که در خاطر استوار بسته اید یكيك را بگشاید لاجرم طریق خودرا بر شما سهل و آسان مینماید تا جمعیت شما را متفرق کند و شما را در فتنه افکند پس خویشتن را و اپائيد و فریفته و ساوس او نشوید و از آنکس که شما را بهدایت همی خواند پذیرای نصیحت باشید و سخن اورا از بهر خویشتن ذخیره کنید .

در خبر است که گاهی که امير المؤمنين علیه السلام دست بر دست زد و فرمود: «هذَا جَزَاءُ مَن تَرَکَ الْعُقْدَهَ» مراد آنحضرت این بود که اینست جزای شما که ترك کردید رأي وحزم را واصرار نمودید بر اجابت اهل شام برای تحکیم ، اشعث بن قیس چنان فهم کرد که می فرماید اینست جزای من که ترك رای وحزم گفتم و رضا

ص: 18


1- گیاهی است که بفارسی بدان اسپرك گويند وصباغان برای رنگ زرد از آن استفاده کنند

بتحکیم دادم، عرض کرد «یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ هَذِهِ عَلَیْکَ لاَ لَکَ» یعنی این سخن که میگوئی برضررتست نه بر سود تو، کنایت از آنکه اقرار بتقصیر خویش کردی و این اشعث در خدمت امير المومنین منافق بود ماند عبدالله بن [أبي بن] سلول که در خدمت پیغمبر بنفاق میزیست و جز منافق نسبت تقصير بمعصوم ندهد.

امیر المومنین علیه السلام از سخن او بر آشفت و چشم مبارك بسوی او بخوابانید ثُمَّ قالَ: مَا یُدْرِیکَ مَا عَلَیَّ مِمَّا لِی؟ عَلَیْکَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللاَّعِنِینَ حَائِکٌ ابْنُ حَائِکٍ مُنَافِقٌ ابْنُ کَافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَکَ الْکُفْرُ مَرَّةً وَ اَلْإِسْلاَمُ أُخْرَی فَمَا فَدَاکَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَا لُکَ وَ لاَ حَسَبُکَ وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَی قَوْمِهِ السَّیْفَ وَ سَاقَ إِلَیْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِیٌّ أَنْ یَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لاَ یَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ.

میفرماید ترا که آموخت که سود من کدام و زيان من کدام است ؟ لعنت خدای ولعنت لاعنين بر تو باد ای جولاه پسر جولاه ومنافق پسر کافر سوگند با خدای کرتی بدست کافران و کر تی بدست مسلمانان اسیر افتادی وترا مال تو وحسب تو نجات نداد و مانند تو مردی که دلالت کند بر قوم خویش شمشیر را و براند بسوی ایشان مرگ را سزاوار است که خویشاوندان او از دور و نزديك اورا دشمن دارند و از وی ایمن نباشند .

همانا نام اشعث معدی کربست وملقب باشعث شد چه سر وموی او همواره گرد آلود بود و او پسر قيس الأشج است و قیس را أشج گفتند از بهر آنکه در جنگ زخم یافته بود و در پیشانی او علامت شکافی بود وقيس الأشج پسر معدیکرب بن معوية بن معدیکرب بن معاوية ابن جبلة بن عبدالعزی بن ربيعة بن معوية الاكرمين بن الحارث بن معوية بن الحارث بن معوية بن ثور بن مرثع بن معوية بن كندة بن عفير بن عدی بن الحارث بن مرة بن أدد ، و نام مادر اشعث كبشه بنت یزید بن

ص: 19

شرحبيل بن يزيد بن امرء القيس بن عمرو المقصور الملك، و پسر اشعث محمد است که از دشمنان سیدالشهدا حسین بن علی علیهما السلام است و پسر محمد عبدالرحمن است که از جمله خوارج است انشاء الله شرح حال هريك در جای خود مرقوم میشود و این شعر را اعشی همدان در حق عبدالرحمن بن محمد بن اشعث گوید:

يا ابن الأشج قريع كندة***لا أبالي فيك عتباً

أنت الرئيس ابن الرئيس***و أنت أعلى الناس كعبا

و خواهر اشعث راکه فتيلة نام داشت رسول خدا تزویج بست و قبل از آنكة ادراک خدمت پیغمبر کند وداع جهان گفت .

و آنجا که اميرالمومنين علیه السلام فرمود دو کرت اسیر شدی نخستین بدست كفار: ابن کلبی در جمهرة النسب آورده که قبيله مراد قيس الأشج پدر اشعث را بکشتند و اشعث بخونخواهی پدر از قبيله کنده لشکری در هم آورد و سه لوا بست و سپاه را سه بهره ساخت یکی را از قفای خود بداشت بهره دویم را ملازم رکاب کبش بن هانی، ابن شرحبيل بن الحارث بن عدی بن ربيعة بن معوية الاكرمين ساخت و هانی، ملقب بمطلع شد از بهر آنکه در میدان مقاتلت میگفت بر بنی فلان مطلع شدم و سه دیگر را بقشعم بن الأرقم سپرد که مکنی بابو جبر بود .

بالجمله آهنگ قبیله مراد کردند و ایشانرا بدست نیاوردند پس بر جماعت بنی حارث بن کعب تاختن بردند و قتال دادند کبش و قشعم در آن مقاتلت مقتول شدند و اشعث اسير شد سه هزارشتر تفدیه گرفتند و اشعث را رها کردند گویند هیچ عربی را قبل از اشعث و بعد از و بدين فزونی فدیه نرفته است عمر و بن معدیکرب زبیدی این شعر بدینمعنی گوید :

فكان فداؤه ألفي بعير***وألفي من طريفات وتلد

اما اسیری اشعث در اسلام چنان بود که بعد از هجرت رسول خدای با و فود کنده بحضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و مسلمانی گرفت و بعد از رسول خدا مرتد گشت ابوبكر لشکر بدو فرستاد و او را اسیر گرفته بمدينه آوردند چون قصه اسلام او

ص: 20

را در کتاب رسول خدا و قصه اسیری او را در کتاب ابو بکر بشرح رقم کردیم دیگر بتکرار نپرداختیم .

بالجمله از اینجاست که مسلمانان او را لعن کنند و کافران نیز ملعون دانند و زنان قبیله او چون بسبب کردار اشعث مورد نهب واسر گشتند اورا عرف النار خواندند و این کلمه در نزد ایشان نام مردم غادر وخادع است و مراد امير المؤمنين علیه السلام از کلمه «دل عليهم السيف» این قصه است .

و اینکه سیدرضی -رضی الله عنه- میفرماید مراد قصه اشعث است باخالد ولید دريمامه ابن میثم و ابن ابی الحدید و جز ایشان گویند در هیچیك از کتب اخبار دیده نشده که اشعث باخالد ولید اندر یمامه رزم زند و من بنده نیز در تألیف کتاب ابو بکر و مطالعه کتب اخبار و تواریخ این قصه را ندیده ام لكن چنان دانم که سید رضی تا در کتابی دیدار نکرده نگار نفرموده والله اعلم بالصواب .

و آنجا که اميرالمؤمنين علیه السلام میفرماید مال تو وحسب توفدای تو نشد، مراد آنحضرت ازین فدا نجات اوست یعنی کفایت امر خویش نتوانست کرد که از نخست اسیر نشود و اگر نه بعد از اسیری رقم کردیم که سه هزار شتر فدیه کرد نجات یافت .

و اینکه فرمود «حايك بن حايك» مراد حياكت اشعث نیست بلکه مردم بلد او بیشتر جولاهه بودند و او با جولاهگان مخالطت وموالفت داشت چنانکه خالد بن صفوان در ذم اهل یمن گوید « ما أقول في قوم ليس فيهم إلا حايك برد أو دابغ جلد أوسايس قرد ملكتهم امرأة وأغرقتهم فارة ودل عليهم هدهد» یعنی چگويم در حق جماعتی که بافنده جامهای بردند و دباغت کننده چرم اند ورایض بوزینه اند پادشاه ایشان بلقیس شد که زنی بود و مملکت ایشان را موش غرقه ساخت اشاره بسد مأرب است که در عهد عمرو بن عامر مزيقيا موش سوراخ کرد و شهر ایشان بسيل عرم خراب شد چنانکه در جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ بنیان آنرا بدست لقمان الأكبر بشرح نگاشتيم ورسول ایشان در عهد سلیمان علی نبینا و آله

ص: 21

و عليه السلام هدهد بود .

واشعث را از خواهر ابو بكر ام فروه که بزنی داشت دو فرزند آمد، یکی محمد و آندیگر اسمعیل ، اکنون بر سر سخن باز کردیم .

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب مینویسد که بعداز قضيته حكمين ومراجعت امير المؤمنين ازصفین مردمان در کار حكمين فراوان سخن همی کردند و بسیار کس طريق ضلالت وغوایت گرفت جماعتی از شیعیان بعرض رسانیدند که یا امير المؤمنين اگرچند کس از اهل بیت خویش را فرمان کنی تا هريك بر این جماعت خطبه قرائت کنند تواند شد که نصیحت ایشان این جماعت را ازین گمراهی و تباهی باز آرد پس امير المؤمنين علیه السلام نخستین روی با فرزند، خودحسن علیه السلام کرد و فرمود برخیز و در حکومت ابوموسی وعمروعاص سخن بگوی پس برخاست .

فقال علیه السلام: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ قَدْ أَکْثَرْتُمْ فِی أَمْرِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ وَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَإِنَّهمَا بُعِثَا لِیَحْکُمَا بِکِتَابِ اللَّهِ فَحَکَمَا بِالْهَوَی عَلَی الْکِتَابِ وَ مَنْ کَانَ هَکَذَا لَمْ یُسَمَّ حَکَماً وَ لَکِنَّهُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ وَ قَدْ أَخْطَأَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قَیْسٍ فِی أَنْ أَوْصَی بِهَا إِلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ فَأَخْطَأَ فِی ذَلِکَ فِی ثَلَاثِ خِصَالٍ فِی أَنَّ أَبَاهُ لَمْ یَرْضَهُ لَهَا وَ فِی أَنَّهُ لَمْ یَسْتَأْمَن وَ فِی أَنَّهُ لَمْ یَجْتَمِعْ عَلَیْهِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ الَّذِینَ نَفَذُوهَا لِمَنْ بَعْدَهُ وَ إِنَّمَا الْحُکُومَهُ فَرْضٌ مِنَ اللَّهِ وَ قَدْ حَکَّمَ رَسُولُ اللَّهِ سَعْداً فِی بَنِی قُرَیْظَهَ فَحَکَمَ فِیهِمْ بِحُکْمِ اللَّهِ لَا شَکَّ فِیهِ فَنَفَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حُکْمَهُ وَ لَوْ خَالَفَ ذَلِکَ لَمْ یُجْرِهِ.

فرمود ایمردمان در کار ابوموسی اشعری و عمروعاص فراوان سخن همی کنید

ص: 22

همانا ایندوکس انگیخته شدند تا بر قانون کتاب خدای حکومت کنند و ایشان کتاب خدایرا از پس پشت انداختند و بهوای نفس حکومت کردند و آنکس که کار از این گونه کند او را حاکم نخوانند بلکه محکوم داند همانا ابو موسی در آنچه در امر خلافت اورا وصیت کرد مخالفت آغاز کرد و اینکه عبدالله بن عمر بن الخطاب را لايق خلافت دانست خطائی بزرگ آورد چه اگر اولایق خلافت بود پدرش عمر بن الخطاب اورا از دست باز نمیگذاشت بزيادت از آنکه اورا بولایت عهد اختيار نکرد رضا نداد که در شمار مردم شوری در آید و دیگر آنکه اومحل وثوق وامانت نبود سه دیگر آنکه مهاجرین و انصار او را سزاوار این محل و منزلت ندانستند و در شایستگی اوسخن یکی نکردند چنانکه در حق آنانکه از پس او خلیفتی یافتند سخن یکی کردند هان ایمردم بدانید که در تفريق حق از باطل خداوند حکومت را واجب داشته چنانکه رسول خدای سعد بن معاذ را در امر جهودان بنی قریظه حکم ساخت و رسول خدای حکم او را چون بر قانون کتاب خدای بود نفاذ داد و اگر بر خلاف کتاب [خدای] حکمی رانده بود بکار نمی بست.

چون امام حسن علیه السلام این کلمات بپرداخت و بنشست أمير المومنین عبدالله بن عباس را فرمود برخیز و سخنی بگوی پس ابن عباس بر خاست.

وقال: ایُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِلْحَقِّ أَهْلًا أَصَابُوهُ بِالتَّوْفِیقِ وَ النَّاسُ بَیْنَ رَاضٍ بِهِ وَ رَاغِبٍ عَنْهُ وَ إِنَّمَا بُعِثَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قَیْسٍ لهُدًی إِلَی ضَلَالَهٍ وَ بُعِثَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ لضَلَالَهٍ إِلَی الْهُدَی فَلَمَّا الْتَقَیَا رَجَعَ عَبْدُ اللَّهِ عَنْ هُدَاهُ وَ ثَبَتَ عَمْرٌو عَلَی ضَلَالَتِهِ وَ اللَّهِ لَئِنْ حَکَمَا بِالْکِتَابِ لَقَدْ حَکَمَا عَلَیْهِ وَ إِنْ حَکَمَا بِمَا اجْتَمَعَا عَلَیْهِ مَعاً مَا اجْتَمَعَا عَلَی شَیْ ءٍ وَ إِنْ کَانَا حَکَمَا بِمَا صارَا إِلَیْهِ لَقَدْ صارَ عَبْدُ اللَّهِ وَ إِمَامُهُ عَلِیٌّ وَ صارَ عَمْرٌو وَ إِمَامُهُ مُعَوِیَهُ فَمَا

ص: 23

بَعْدَ هَذَا مِنْ غَیْبٍ یُنْتَظَرُ وَ لَکِنَّهُمْ سَئِمُوا الْحَرْبَ وَ أَحَبُّوا الْبَقَاءَ وَ رفَعُوا الْبَلَاءَ وَ رَجَا کُلُّ قَوْمٍ صَاحِبَهُمْ.

گفت ایها الناس از برای راه راست اهلی است که بدستیاری توفیق حق ادراك طریق حق کنند و مردمان بیرون دو فرقه نباشند گروهي طريق حق را رضا دهند وجماعتی روی بگردانند همانا انگیخته شد ابوموسی که عمرو بن العاص را که بر راء ضلالت میرفت بسوی هدایت کشاند و انگیخته شد عمرو بن العاص که ابوموسی را که طریق هدایت داشت بجانب ضلالت دلالت کند گاهی که یکدیگر را دیدار کردند ابوموسی طریق هدایت را دست باز داشت و عمرو برضلالت خویش بپائید سوگند با خدای اگر بر قانون کتاب خدای رفتند بر زبان معویه سخن کردند و اگر بر آن سخن که مواضعه نهادند و کار بر عبدالله عمر فرود آوردند مواضعه ایشان بفلسی نیرزید واگر هريك برعقیدت خویش بپائیدند ابوموسی امامت علی را از دست نمیگذاشت و عمرو بن العاص امامت معويه را استوار میداشت و از آن پس حداثت امریرا هیچکس انتظار نبرد لکن اینجماعت ملول شدند از مبارزت د دوست داشتند بقای تن و جانرا و در بر گرفتند. ابتلا و امتحان را و هر قومی آرزو بر امام خویش بست .

از پس اینکلمات ابن عباس نیز بنشست و عبدالله بن جعفر بن ابیطالب برخاست و قال : أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ کَانَ النَّظَرُ فِیهِ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام وَ الرِّضَا فِیهِ لِغَیْرِهِ فَجِئْتُمْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ فَقُلْتُمْ لَا نَرْضَی إِلَّا بِهَذَا فَارْضَ بِهِ فَإِنَّهُ رِضَانَا وَ ایْمُ اللَّهِ مَا اسْتَفَدْنَاهُ عِلْماً وَ لَا انْتَظَرْنَا مِنْهُ غَائِباً وَ لَا أَمَّلْنَا ضَعْفَهُ وَ لَا رَضوْنَا بِهِ صَاحِبَهُ وَ لَا أَفْسَدَا بِمَا عَمِلَا الْعِرَاقَ وَ لَا أَصْلَحَا الشَّامَ وَ لَا أَمَاتَا حَقَّ عَلِیٍّ وَ لَا أَحْیَیَا بَاطِلَ مُعَوِیَةَ وَ لَا یُذْهِبُ

ص: 24

الْحَقَّ رُقْیَةُ رَاقٍ وَ لَا نَفْخةُ شَیْطَانٍ وَ أَنَا الْیَوْمَ لَعَلَی مَا کُنَّا عَلَیْهِ أَمْسِ.

فرمود ایها الناس همانا امر خلافت خاص از برای امیر المومنین علی بود چون جماعتی جز اورا اختیار کردند و بعد از محاربت کار بمحاکمت تقریر یافت شما ابو موسی اشعری را اختیار کردید ودر حضرت اميرالمومنين علیه السلام معروض داشتید که جز ابوموسی را رضا ندهيم تو نیز راضی باش که رضای ما در آنست و حال آنکه سوگند با خدای هر گز اورا علمی نبود که ما از وی در طلب فائدتی باشیم و او را خطری نبود که انتظار منفعتی بریم و در خصومت قوتی نداشت که ضعف او را خواهیم ورضا نبودیم بحكومت او وصاحب او عمرو بن العاص ، و ایشان اگرچه در حکومت خيانت [اختيار] کردند لکن از خیانت ایشان نه فسادی در ملك عراق بادید آمد نه اصلاحی در امر شام شد نه حق امیرالمومنین علی علیه السلام را نابودساختند نه باطل معویه را زنده کردند افسون جادوان و وساوس شیطان حرف حق را نتواند محوساخت وما حکومت حکمین را نخواستیم و نفرمودیم و امروز چنانیم که دی بودیم .

عبدالله بن جعفر نیز از پس این کلمات از پای بنشست لکن این مواعظ و نصایح در گوش خوارج چون باد در چنبر و آب در غربال بود چنانکه یکروز اندر مسجد گاهی که امیر المومنین علیه السلام بر فراز منبر جای داشت یکتن از خوارج برخاست و باعلا صوت گفت «لا حُکْمَ إِلاّ للّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» یعنی جز خدای را حکمی و حکومتی نیست اگر چند مشرکان مکروه دارند مردم مسجد ملتفت حال او و ندای او شدند دیگر باره بانگ برداشت و گفت «لا حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ » [أمير المؤمنين على علیه السلام سر برداشت و بجانب او نگریست در کرت سیم ندا در داد که «لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ وَ لَوْ کَرِهَ أَبُو حَسَنٍ» على علیه السلام فرمود :

إِنَّ أَبَا حَسَنٍ لَا یَکْرَهُ أَنْ لا یَکُونَ الْحُکْمُ الا لِلَّهِ-ثُمَّ قَالَ - حُکْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِیکُمْ.

فرمود ابو الحسن مکروه نمیدارد که حکم خاص خدای باشد و هم اکنون

ص: 25

انتظار میبرد بحکم خدای بر شما فرود آید.

اینوقت خوارج همی خواستند مکشوف دارند که اميرالمومنين با ایشان رزم خواهد زد یا بقتل ایشان فرمان خواهد داد؟ لاجرم جمعه دیگر گاهی که امیرالمومنین على بر فراز منبر جای داشت یکتن از خوارج برخاست و گفت «لا حُکْمَ إِلاّ للّهِ» واز پس او دیگری برخاست و این کلمه بگفت بدینگونه صد کس بتفاریق بر خاست و بأعلى صوت اینکلمه بگفت امير المومنین علیه السلام فرمود أي جماعت چند که شما را با پند وموعظت تنبیه دادم از من نمی پذیرید و چند که گفتم این حكمين من نکردم شما کردید استوار نمیدارید مرا با شما بیرون سه کار حکمی نخواهد رفت نخستین شما را از جماعت بازنگیرم و بتفرقه فرمان ندهم ودیگر آنکه اگر باتفاق لشکر من با دشمن مقاتلت آغازید بهره شما را از غنيمت دریغ ندارم سه دیگر آنکه چندانکه با من طريق حرب نسپارید با شما محاربت نکنم لكن اگر آهنگ جنگ کنید شمشیر ازشما بر نگیرم و در جواب کلمه ایشان که همی گفتند «لا حُکْمَ إِلاّ للّهِ» این کلمات قرائت فرمود :

قال : کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ وَ لَکِنَّ هَؤُلاَءِ یَقُولُونَ لاَ إِمْرَهَ إِلاَّ لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لاَ بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ اَلْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا اَلْکَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اَللَّهُ فِیهَا اَلْأَجَلَ وَ یُجْمَعُ بِهِ اَلْفَیْءُ وَ یُقَاتَلُ بِهِ اَلْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ اَلسُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ اَلْقَوِیِّ حَتَّی یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ.

وَ فِی رِوَایَهٍ أُخْرَی: لَمَّا سَمِعَ تَحْکِیمَهُمْ قَالَ: حُکْمَ اَللَّهِ أَنْتَظِرُ فِیکُمْ وَ قَالَ أَمَّا اَلْإِمْرَهُ اَلْبَرَّهُ فَیَعْمَلُ فِیهَا اَلتَّقِیُّ وَ أَمَّا اَلْإِمْرَهُ اَلْفَاجِرَهُ

ص: 26

فَیَتَمَتَّعُ فِیهَا اَلشَّقِیُّ إِلَی أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِکَهُ مَنِیَّتُهُ.

سخن على اللا در پاسخ خوارج تمتع فيها الشقي إلى أن تنقطع مته و در گه مني.

میفرماید این کلمه که همی گویند «لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ» سخن حق است لکن اینجماعت بدین کلمه استقرار امر باطل خواسته اند همانا گمان دارند که بیرون نص كتاب حکمی روان نشود و حال اینکه استنباط واجماع و اجتهاد در کار است و آیات متحمل محکمات و منشا بهات وخاص و عام و ناسخ و منسوخ است پس واجب میکند که نفی امارت وحکومت نشود، و این جماعت گویند امارتی و حکومتی در کار نیست و حال آنکه مردمان از حاکمی نیکو کار واگر نه امیری نابهنجار ناچارند تا مومن و کافر از بهره خویش برخوردار شوند و در زمان ایشان مردمان روزگار خویش بنهایت برند و فيیء مسلمانان از کافران مأخوذ گردد و با دشمنان دین جهاد کرده آید وشوارع وطرق أزغارتگران و رهزنان ایمن گردد و حق ضعیف از قوی مأخوذ افتد ونیکوکاران از بدکاران بیاسایند .

و در روایت دیگر بعد از اصغای کلمه تحکیم خوارج فرمود انتظار میبرم حكم خدای را در حق شما و نیز فرمود در امارت نیکوکار مردمان متقی شادخوار گردند و در عهد امير فاجر مردم شقی برخوردار باشند تا هنگامیکه مدت ایشان سپری شود و مرگ ایشان فرا رسد .

بالجمله چون خوارج دانستند که امير المومنین علیه السلام در حرب ایشان سبقت نجوید وبحبس و بند ایشان فرمان ندهد دل قوی کردند و دعوت خویش آشکار نمودند یکروز امیرالمومنین علیه السلام از فراز منبر مردمان را مخاطب داشت و آغاز قرائت فرمود عبدالله بن کو اکه از صنادید خوارج بود از قفای آنحضرت ببانگی افراخته تر از بانگ امير المومنین علیه السلام ندا در داد و این آیت قرائت کرد :

«وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِینَ»(1)

ص: 27


1- سوره زمر آیه 65.

از قرائت این آیت روی سخن با أمير المؤمنين علیه السلام داشت کنایت از آنکه گاهی که بحكومت حکمین رضا دادی مشرك شدی وحسنات واعمال تو بجمله بريخت وزایل شد چون ابن کوّا شروع بقرائت این آیت نمود أمير المؤمنين علیه السلام خاموش شد تا آنگاه که سخن بپای برد دیگر باره آغاز قرائت نمود ابن کوّا همچنان ابتدا بدین آیت کرد چند کرت کار بدینگونه رفت تا قرائت أمير المؤمنين بدین آیت مبارك که ختام سوره نور است رسيد :

«اصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ »(1)

یعنی پای اصطبار استوار کن که وعده خداوند راست و درست است و بسخن آنان که ایمان ندارند از جای جنبش ولغزش مکن چون سخن بدینجا رسید ابن کوا خاموش نشست.

مع القصه جماعت خوارج چنان صواب شمردند که از کوفه بیرون شوند و مردم خود را از هر جانب دعوت کرده لشکری فراهم آوردند مردمان در حضرت أمير المؤمنين علیه السلام انجمن شدند.

فَقَالَ لَهُ النَّاسُ: هَلاَّ مِلْتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی هَؤُلاَءِ فَأَفْنَیْتَهُمْ؟ فَقَالَ: إِنَّهُمْ لاَ یَفْنَوْنَ إِنَّهُمْ لَفِی أَصْلاَبِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.

عرض کردند اینجماعترا از بیخ و بن بزن و بسیلاب فنا بازده فرمود ایشان را فنا نتوان کرد همانا از صلب پدران در رحم مادران بطناً بعد بطن تا روز قیامت بادید خواهند شد و بدین عقیدت وضلالت خواهند زيست .

مع القصه خوارج از کوفه بیرون شدند و در حرورا جای کردند أمير المؤمنين علیه السلام چون این بدانست بحرورا رفت و در میان ایشان عبور داده در منزل مضرب

ص: 28


1- سوره روم آیه 60

بن قیس فرود شد و دو رکعت نماز بگذاشت آنگاه بمیان خوارج آمد و تکیه بر کمان خویش کرد و فرمود ایمردم « هذا مَقامٌ مَن فَلَجَ فیهِ فَلَجَ یَومَ القِیامَهِ» این مقامیست که هر کس امروز در اینجا نجات یافت در روز قیامت رستگار شد شما را با خدا سوگند میدهم آیا میدانید که من حكومترا از همه کس مکروه تر داشتم؟ گفتند چنين است فرمود آیا میدانید که از روی کراهت قبول کردم؟ گفتند چنین است فرمود پس چرا بر من بیرون شدید؟ گفتند ما گناهی کردیم و كافر شدیم پس پشیمان شدیم وتائب گشتیم تو نیز پشیمان باش واستغفار کن تا بحضرت تو آئیم و بادشمن تورزم دهیم فرمود: «إنّی أستَغفِرُ اللّهَ مِن کُلِّ ذَنبٍ»

خوارج چنان دانستند که امیر المومنين علیه السلام از قبول حکومت تایب شد و ایشان اینوقت شش هزار کس بودند همگان با أمير المومنين علیه السلام بكوفه مراجعت کردند و در کوفه سخن در انداختند که أمير المومنین از تقرير تحکیم پشیمان شد و آنرا ضلال دانست .

اشعث بن قیس که منافق و مهیج فساد بود بحضرت أمير المومنين البلاعلیه السلام آمد و عرض کرد که: مردم گویند که حکومت را ضلال دانسته اید و از کرده پشمان شده اید و هر کس جز این داند کا فراست ، ناچار أميرالمومنين بمسجد آمد و مردم را خطبه کرد.

فقال : مَنْ زَعَمَ أنّی رَجَعتُ عَنِ الحُکومَهِ فَقَد کَذَبَ ومَن رَآها ضَلالاً فَهُوَ أضَلُّ .

فرمود هر کس گمان کند که من از حکومت پشیمان شدم دروغ گفته است و هر کس که حكومترا ضلال دانسته است گمراه تر باشد چون خوارج اینکلمات بشنیدند دیگر باره از مسجد بیرون شدند و گفتند «لاحُکْمُ إِلّا لِلّهِ» خبر بامير المومنین علیه السلام آوردند که اینقوم باتو رزم خواهند کرد فرمود تا با من ابتدا بجنگ نکنند با ایشان قتال نکنم وزود باشد که ابتدا کنند .

ص: 29

بالجمله آنجماعت یکدیگر را آگهی دادند و اعداد کار کردند و دیگر باره از کوفه بیرون شدند و در قریه حرورا که تا کوفه دو میل راهست ساکن شدند وهمی گفتند: إن عليا ومعوية قد أشركافي حكم الله، همانا علی و معویه در دین خداوند مشرك شدند ورسولان بهرسوی فرستادند تا هر کس عقیدت ایشان دارد بر ایشان گرد آید وعبدالله بن سعید را ببصره گسیل ساختند تا خوارج بصره را آگاهی دهد و مکتوبی بصحبت او بخوارج بصره نگاشتند که : مسلمانان برخلاف کتاب خدای دو کس را را حکم ساختند و بر حکومت ایشان رضا دادند وهمگان کافر شدند اینک یکی از برادران شما یعنی عبدالله بن سعيد عبسی که بزهد و تقوی معروف است بنزديك شما می آید تا شما را بر حقایق احوال مشرف ومطلع کند.

عبدالله این نامه ببصره برد و خوارج بصره در پاسخ نوشتند که رای شما رزین و تدبیر شما مبارك و متین است زود باشد که بسیج راه کرده با شما پیوسته شویم و ازینسوی خوارج کوفه از بیم آنکه ایشانرا همگروه بیرون شدن نگذارند یكيك و دو دو از شهر بیرون میشدند و در حرو را با همگان پیوسته میگشتند و یزید بن حصین گاهی که بیرون میشد این آیت مبارك قرائت می کرد:

« فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَی رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ»(1).

بالجمله چون عددی کثیر از خوارج فراهم شدند عبدالله وهب که در میان لشکر بکثرت عبادت وزهادت معروف بود بپای خاست و خداوند را ثنا گفت و رسول را درود فرستاد. آنگاه گفت ایمردم آنکس که ایمان او با خدا ورسول استوار است از امر بمعروف و نهی از منکر خویشتن داری نکند [شما] بدعمت اینقوم را در تعيين حكمین حکومت ایشانرا در امر امت نظاره کردید اکنون باید از اینقوم کناره جست و این خطب عظیم را متصدی چاره گشت حرقوص بن زهير کلمات او را بفضيلت رزانت

ص: 30


1- سوره قصص، آیه 21

بستود و خود نیز فصلی ازین جنس بپرداخت.

حمزة بن سیتار گفت بر آنچه ایشان سخن کردند مزیدی نیست لكن اينقوم را قایدی و این قبیله را فیلی باید تا در قبض و بسط مهمات و عقد معضلات رای و رویت او را بکار بندند و از صوابدید او بیرون نشوند زیرا که با آرای متشتة واختلاف کلمه هیچ قومی ارجمند و هیچ لشکر ظفرمند نگردد و همگنان سخن اورا پسنده داشتند و بر امارت یزید بن حصین همداستان شدند یزید دعوت ایشان را اجابت نکرد شريح بن ابی اوفای عبسی را گفتند اکنون که یزید از امارت قوم کناره جست زحمت قوم را تو بر خویشتن حمل فرمای شریح نیز از ایشان نپذیرفت پس نوبت بعبدالله بن وهب رسید «قال يا قوم استبيتوا الرای » یعنی ایقوم تعجیل مکنید و آنچه را پسنده داشتید و رای زدید بگذاریدیکشب بر او بگذرد آنگاه اختیار کنید

و این خوارج بعضی قاعدین بودند و بیرون شدن از کوفه و رزم زدن راصواب نمیشمردند و گروهی سایرین بودند که بیرون شدند وقتال دادند چنانکه معدان الأيادي از جمله سایرین این شعر گفت :

سلام على من بايع الله سارياًً***وليس على الحزب المقيم سلام

بالجمله روز دیگر عبد الله بن وهب مسئول ایشانرا با اجابت مقرون داشت ودست بیرون کرد تا آنجماعت با وی بیعت کردند اینوقت عبدالله گفت بدانید ای مردم که خداوند از ما عهد گرفته است که از امر بمعروف و نهی از منکر خویشتن داری نکنیم و سخن جزاز در راستی نرانیم و در جهاد توانی وتثاقل نجوئيم كما قال الله تعالی :

«وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ» و نیز میفرماید :

«وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَاُوْلَئِکَ هُمُ الفَاسِقُونَ (1)» .

و شما دانسته اید که اینجماعت بر خلاف حکم خداوند حکمین گماشتند و حکومت بدیشان گذاشتند سوگند باخدای اگر مراهیچ یاری و داوری نباشد یکتنه

ص: 31


1- سوره مائده، آیه 44 و 46

بیرون شوم و با اینجماعت مقابله کنم تا شهید شوم.

بالجمله بیش و کم نخستین چهار هزار سوار در حرو را انجمن شدند و همچنان از دور و نزديك خوارج بدیشان پیوسته میشد تا شمار ایشان بدوازده هزار کس رسید أمير المومنین علیه السلام خبر اجتماع ایشانرا روز تا روز اصغا میفرمود و همچنان خاموش بود یکروز عبدالله بن عباس را طلب ساخت و فرمود ترا بحرورا باید رفت و با این جماعت بحجت سخن کرد و او را بدینکلمات وصیت فرمود :

لَاتُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ، تَقُولُ وَ یَقُولُونَ وَ لکِنْ حَاجِهُمْ بِالسُّنَّهِ فَإِنَّهُمْ لَم یَجِدُوا عَنْهَا مِحَیصاً.

فرمود با اینجماعت با احکام قرآن حجت مکن زیرا که محتمل معانی گوناگونست ودر بسیاری مواضع بصورت ظاهر آیات متناقضه و احکام اختلافيه مكشوف افتد و آنچه تو گوئی خصم از در دیگر سخن گوید و ترانصی بدست نباشد لکن با سنت احتجاج کن چه اصحاب معضلات و متشابهات قرآنرا از رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم پرسش کرده اند و پاسخ شنیده اند چون با سنت احتجاج کنی خوارج را جای سخن نماند.

و تواند بود که مقصود اميرالمؤمنين علیه السلام نیز متضمن أحاديث منصوصه بوده چنانکه فرموده صلی الله علیه و آله و سلم:

علیٌّ مَعَ الحقّ والحقُّ مَعَ علیٍّ یَدوُرُ مَعَهُ حیثُما دار.

يعني على با حق است و حق با علی است و هرگز حق از علی جدا نشود و على جز بحق کار کند و همچنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

اللّهُمَّ وَالِ مَن وَالاهُ وَعادِ مَن عاداهُ وَانصُر مَن نَصَرهُ وَاخذُلْ مَن خَذَلهُ.

یعنی ای پروردگار من دوست بدار کسی را که علی را دوست دارد و دشمن

ص: 32

دار کسی را که علی را دشمن دارد و نصرت کن آنرا که نصرتش کند و مخذول دار آنرا که خذلانش خواهد و از این گونه احادیث از حیز شمار و اندیشه افزونست .

بالجمله ابن عباس طریق حرورا گرفت چون راه بپای برد و خوارج او را دیدار کردند بانگ در دادند که ای پسر عباس تو نیز چون علی ابوطالب کافر شدی و از هر جانب با نگی افراخته گشت و از این گونه فصلی پرداخته شد ابن عباس گفت ای مردمان بانك در هم افكندن و سخن بتغمغم کردن خصم را با غلوطه انداختن و خویشتن را آماج لجاج ساختن است از میان جماعت يکتن را که عالم و امین دانید بسوی من گسیل دارید تا سخنی که هست گفته و شنیده آید از میان گروه عتاب بن الأعوررا بر گزیدند و بنزديك ابن عباس فرستادند عتاب از قرآن ومعانی قرآن علمی بکمال داشت در ایستاد وهمه از قرآن و آیات قرآن سخن کرد

ابن عباس گفت ای عتاب ترا مردی آگاه یافتم از من گوش کن تا ترا سخنی خواهم گفت هان ای عتاب بگوی سرای اسلام را که بنیان نهاد و خداوند این خانه کیست ؟ عتاب گفت خداوند سرای اسلام خدای تبارك و تعالی است و این سرایرا بدست پیغمبران خويش بنیان فرمود و هر يكرا از پس دیگری در این سرای فرستاد تا مردمان را بپرستش خداوند دعوت کنند و از پر ستش اوثان و اصنام باز دارند گروهی از مردمان پذیرای فرمان شدند و جماعتی کافر بمردند و خاتم این پیغمبران محمد بن عبدالله بود که خدایش بدین سرای فرستاد و دین خويشرا بدست او راست کرد .

ابن عباس گفت سخن بصدق کردی اکنون بگوی محمد بن عبدالله چون بدین سرای آمد با بلاغ احکام بر عمارت آن بیفزود و حدود آنرا بنمود و شرایع را مکشوف داشت یا مهمل بگذاشت؟ عتاب گفت هیچ دقيقه ازدقایق دین را دست باز نداشت ابن عباس کیت آن ساعت که محمد از این سرای بیرون شد سرای اسلام را عمارت بنهایت بود و حدود آنرا معین فرمود یا ويران وخراب بگذاشت و بگذشت عتاب گفت حاشا و کلا گاهی که محمد از این جهان میشد سرای اسلام را هیچ خلل و ثلمه نبود .

ابن عباس گفت سخن براستی کردی اکنون بگوی که رسول خدا چون

ص: 33

این جهان را وداع همی گفت آیا هیچکس را فرمان داد که از پس از این سرایرا عمارت کند و از ویرانی و خرابی محفوظ دارد ؟ عتاب گفت اتباع واصحاب خویش را فرمود و ایشان از پس او بر حسب فرمان این سرای را آبادان بداشتند و هیچ خلل و فسادی در آن نگذاشتند ابن عباس گفت هان ای عتاب اکنون مرا خبر ده که سرای اسلام چنان آباد است که بود یا تباهی در آن راه کرده عتاب گفت نه چنان است که بود بلکه خللها پذیرفته و ثلمها راه یافته ابن عباس گفت این خرابی از فرزندان پیغمبر در سرای اسلام افتاد یا از امت او؟ عتاب گفت از امت او ابن عباس گفت تو از فرزندان پیغمبری یا از امت او گفت من یکی از امت اویم.

ابن عباس گفت ای عتاب اکنون لختی با خود بیندیش و بگوی چگونه آرزوی بهشت کنی و از دوزخ رهائی جوئی و حال آنکه از آنجماعتی که سرای خدا و رسول او را ویران ساخته باشی عتاب گفت انا لله و انا اليه راجعون یا ابن عباس برمن حجت تمام کردی و مرا در شمار آنان آوردی که سرای خدای و رسول را خراب کرده باشند اکنون بگوی که دوای این درد چیست و مرهم این جراحت کدامست ابن عباس گفت بعمارت آنسرای بپرداز و با آنکس که اینسرای راخراب خواسته آغاز مخاصمت و مقاتلت فرمای و با آنکس که در عمارت این سرای رنج می برد پایمردی کن عتاب گفت سخن بصدق کردی و حق شفقت و نصیحت بپای اوردی سوگند با خدای که امروز در همه جهان عمارت سرای اسلام را هیچکس انباز علی بن ابیطالب نیست الا آنكه ابوموسی اشعری را در امری که سزاوار آن نبود حكم ساخت ابن عباس گفت وای بر تو ای عتاب ما نصب حکم را از کتاب خدا بیاموختیم آنجا که می فرماید :

« فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها يُرِيدَا إِصْلاَحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا(1)» و در جای دیگر می فرماید : «يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ»(2)97

اینهنگام خوارج بانك برداشتند که ای پسر عباس تو آنکسی که بحکومت

ص: 34


1- سوره نساء آیه40.
2- سوره مائده آیه

عمرو [بن] عاص رضا دادی و اورا بحساب عدول در شمار گرفتی وحال اینکه او این امت را در فتنه افکند

ابن عباسی گفت ای مردم این چیست که میگوئید؟ عمرو عاص را نه ما حکم ساختیم بلکه معویه حکم ساخت و هم چنان ابوموسی اشعری را امير المؤمنين رضا نمیداد تاحکم باشد و همی فرمود اگر لابد باید حکمی مبعوث داشت من عبد الله بن عباس را اختیار خواهم کرد شما رضا ندادید و گفتند اگر ابن عباس را حکم کنی چنانست که خود حکم باشی دیگری باید وما جز ابوموسی را نخواهیم لابد ابوموسی انگیخته شد و کرد آنچه کرد هان ای مردم از خدای بترسید و نكث بیعت نکنید و سر در طاعت أمير المؤمنين فرود آرید و بدانید که أمير المومنین آن مرد نیست که حق خویش را دست بازدهد و بترك مقاتلت معویه گوید خوارج بانك در دادند که يا ابن عباس دانسته باش که ما هرگز سر در چنبر طاعت علی نگذاریم و ملازمت خدمت اورا اختيار نکنیم تو باز شو و علی را بگو تا خود بنزديك ما آید و سخن ما راگوش دارد و پاسخ بگوید اگر برما حجت تمام کند بترك مقاتلت او گوئیم و در خدمت او مراجعت کنیم.

چون سخن بدينجا رسید ابن عباس باز کوفه شد و قصه ایشانرا در حضرت أمير المؤمنين علیه السلام معروض داشت على علیه السلام باصد سوار بر نشست و تا حرورا براند و از آنسوی عبدالله بن کوّا با صد سوار آن حضرت را استقبال کرد اميرالمؤمنين علیه السلام بانگ در داد که یا ابن کوا با انجمن نتوان سخن کرد یكتنه از میان جماعت بیرون شو و بامن نزديك باش تا سخن گویم این کوا گفت در امان باشم فرمود در امان باش پس عبدالله كوا باده تن از اصحاب خویش با أمير المومنين علیه السلام راه نزديك كرد و خواست ابتدا بسخن کند یکتن از اصحاب أمير المؤمنين او را بانگ زد که ای پسر کوا بباش تا آنکس که از تو بزرگتر است آغاز سخن کند ابن کوا خاموش ایستاد .

على علیه السلام لختی از غزوات صفین شرح داد تا سخن بدانجا رسید که در قرآنها

ص: 35

بر فراز سنانها نصب کردند اینوقت فرمود یا ابن کوا من آن هنگام شما را گفتم که اینجماعت آغاز خدیعت کردند و همی خواهند بدینحيلت از دهان مرگ بسلامت جهند فریفته ایشان نشوید و شیفته این مکر و خدیعت نگردید شما بی فرمانی کردید و سخن مرا از پس پشت افکندید و گفتید اینقوم مارا بکتاب خدای دعوت میکنند البته اجابت خواهیم کرد و اگر تو باما موافقت نکنی ترا بگیریم و بدیشان سپاریم من ناچار سخن شما را بپذیرفتم و چون کار بر حكمين تقریر یافت گفتم بیرون ابن عباس روا نیست که او مردیست دانا دل وطليق اللسان و آنکس نیست که دین بدنیا فروشد و فریفته مكر وخديعت عمرو عاص گردد همچنان سخن مرا وقعی ننهادید و گفتند جز ابو موسی اشعريرا حکم نخواهیم ناچار بدو رضا دادم بشرط که حکمین بیرون کتاب خدای حکمی نرانند و کتاب خدای را از بدایت تا نهایت قرائت کنند اگر حکمی مناسب اینمقام بدست نکنند بسنت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بروند و نگران اجماع امت باشند و اگر بر خلاف این شرایط حکومتی کنند حکم ایشان باطل باشد و از محل نفاذ ساقط گردد هان یا ابن کوا چنین بود یا جز این بود ؟.

ابن کوا گفت جز براستی سخن نکردی اکنون بگوی تاچرا آغاز مقانلت نمیکنی و معویه را رفع نمیدهی فرمود نخستین یکسال میعاد نهادیم و نتوانستیم نقض عهد کرد و از آن پس واجب میکند که کار جنگ ساخته گردد و هم اکنون اعداد جنگ خواهیم کرد و من آنکس نیستم که بترك حق خویش گویم عبدالله کوا از کرده پشیمان شد و با آن ده تن تازیانه بزد و با خدمت أميرالمؤمنين علیه السلام پیوست و دیگر خوارج بجای بماندند و بروایتی ابن كوا نيز باز جای شد و امیر المؤمنين علیه السلام بكوفه مراجعت فرمود و از برای سفر شام باعداد کار پرداخت و خوارج را بحال خود گذاشت چه ابن عباس را فرمود آیا این قوم را از منافقین دانستی؟ عرض کرد که از منافقین ندانستم زیرا که ایشان از قرآن خوانانند و از ناصیه ایشان اثر سجود نمایان است فرموداین جماعت را دست باز دارید چندانکه خونی نریخته اند

ص: 36

ومالي بغارت بر نگرفته اند در قتال ایشان تعجیل نمیشود.

سفر کردن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بفرمان امیر المومنین علیه السلام بجانب مكه

چون امير المؤمنين علیه السلام خوارج را بجای خود گذاشت و طریق کوفه برداشت اصحاب هر کسی صنعت خود پیش گرفت و ابن عباس چون ایالت بصره داشت بجانب بصره روان شد مدتی دراز بر نگذشت که ایام موسم حج نزديك شد . اميرالمؤمنین علیه السلام ابن عباس را فرمان کرد که طریق مکه سپارد و مردمان را امامت کند واقامت حج بپای برد ابن عباس بر حسب فرمان بسیج راه کرد و ابوالاسود دئلی وزیاد بن ابيه را بنیابت خود در بصره بگذاشت و طریق مکه برداشت .

از پس او در میان ابوالاسود و زیاد بن ابيه زلال مؤالفت بخاشاك مخالفت مکدر گشت و هر يك در حکومت بصره ذلت آندیگر را موجب عزت خویشتن دانستند ابو الاسود در تقدیم خصومت پیشی گرفت و زیاد را بشعری چند هجا گفت زیاد سخت برنجید و او را شتم کرد و دشنام گفت ابو الاسود قطعه دیگر انشاد کرد و بر هجو وفدح زیاد بیفزود و این ببود تا ابن عباس ازمناسك حج و آموزگاری زایران فراغت جست و طریق مراجعت گرفت .

چون وارد بصره گشت زیاد بن أبیه صورت حال را بعرض رسانید و اشعار ابو الاسود را معروض داشت ابن عباس در خشم شد وابو الاسود را حاضر ساخت و بد گفت و بر شمرد آنگاه فرمود سوگند با خدای اگر تو از بهایم بودی شتری بودی و اگر شتربان بودی آندانش و رویت نداشتی که اشترانرا به آبشخور توانستی برد تو کجا و کی شایسته شدی که صنادید قوم را هجاگوئی و زبان بطعن ودق گشائی؟ چه بیخرد مردی که تو بوده بر خیز و از نزديك من دورشو که مرا با دیدار تو بهیچ گونه نیازی نیست .

ابو الاسود برخاست و بیرون شد وروزی چند در خصمی ابن عباس اندیشه همی

ص: 37

کرد و در پایان امر مکتوبی بحضرت على علیه السلام انفاذ داشت که يا أمير المومنین خداوند جل جلاله ترا بعطایای کثيره ومواهب متكاثره مخصوص داشته وترا برگزیده آفرینش وقدوة أهل دانش و بینش و سایس برایاوراعي رعایا ساخته و من بنده که از خدام حضرت و ملازمان خدمت و خیر خواهان دولتم صحیفه کار و کردار ترا سطراً بسطر بلکه حرفاً بحرف روز تاروز بلکه ساعت تاساعت نگرانم دقیقه از شریعت مصطفی انحراف نجستی و جز بر طریق عدل و انصاف نرفتي لكن پسر عم تو عبدالله ابن عباس دل در حطام دنیوی بست و بیت المال مسلمين را خاص خویش فرمود و بیرون سنت وشریعت دست فرا برد و بر آرزوی خویش کرد آنچه کرد و من روا نداشتم که این صورت را از امیرالمومنین پوشیده دارم لاجرم نامه گرفتم و از آنجمله شرذمه نگاشتم .

امير المومنین علیه السلام در پاسخ نگاشت که مکتوب تو ملحوظ افتاد و مضمون آن معلوم گشت وصیانت و امانت تو پسنده خاطر آمد ابن عباس را از آنچه تو گفتی کتاب کردم تاچه جواب آید همچنان در فحص حال ساعی میباش و آنچه فهم کردی إنها میدار، پاسخ کتاب ابو الاسود را باز فرستاد و ابن عباس را بدینگونه مکتوب کرد:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی کُنْتُ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی، وَ جَعَلْتُکَ شِعَارِی وَ بِطَانَتِی، وَ لَمْ یَکُنْ رَجُلٌ فی أَهْلِی رَجُل أَوْثَقَ مِنْکَ فِی نَفْسِی لِمُوَاسَاتِی وَ مُوَازَرَتِی وَ أَدَاءِ الْأَمَانَهِ إِلَیَّ، فَلَمَّا رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَی ابْنِ عَمِّکَ قَدْ کَلِبَ، وَالْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ، وَ أَمَانهَ النَّاسِ قَدْ خَزِیَتْ، وَ هذِهِ الْأُمَّهَ قَدْ فَلتتْ وَ شَغَرَتْ، قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الِمجَنِّ فَفَارَ قْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِینَ، وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِینَ، وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِینَ فَلَا ابْنَ عَمِّکَ اسَیْتَ، وَ لَا الْأَمَانَهَ أَدَّیْتَ.

وَ کَأَنَّکَ لَمْ تَکُنِ اللَّهَ تُرِیدُ بِجِهَادِکَ، وَ کَأَنَّکَ لَمْ تَکُنْ عَلَی بَیِّنَهٍ مِنْ

ص: 38

رَبِّکَ، وَ کَأَنَّکَ إِنَّمَا کُنْتَ تَکِیدُ هذِهِ الْأَمَّهَ عَنْ دُنْیَاهُمْ، وَ تَنْوِی غِرَّتَهُمْ عَنْ فَیْئِهِمْ، فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّهُ فِی خِیَانَهِ الْأُمَّهِ أَسْرَعْتَ الْکَرَّهَ، وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَهَ، وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَیْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمِ الْمَصُونَهِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَیْتَامِهِمْ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِیَهَ الْمِعْزَی الْکَسِیرَهَ، فَحَمَلْتَهُ إِلَی الْحِجَازِ رَحِیبَ الصَّدْرِ تحَمْلِهِ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ، کَأَنَّکَ لَاأَبَا لِغَیْرِک حَدَرْتَ إِلَی أَهْلِکَ تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَ أُمِّکَ.

فَسُبْحَانَ اللَّه أَمَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ أَوَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ؟ أَیُّهَا الْمَعْدُودُ کَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِی الْأَلْبَابِ، کَیْفَ تُسِیغُ طَعَاماً و شَرَاباً وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً، وَ تَشْرَبُ حَرَاماً، وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْکِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالُمجَاهِدِینَ الَّذِینَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ هذِهِ الْأَمْوَالَ، وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هذِهِ الْبِلَادَ فَاتَّقِ اللَّهَ وَارْدُدْ إِلَی هؤُلاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللَّهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَی اللَّهِ فِیکَ، وَ لَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ أَحَداً بِهِ إِلَّا دَخَلَ النَّارَ.

وَاللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ، مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَهٌ، وَ لَا ظَفِرَا مِنِّی بِإِرَادَهٍ، حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَ أَزِیحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا، وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ مَا یَسُرُّنِی أَنَّ مَا أخَذْتَ

ص: 39

مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِی، أَتْرُکُهُ مِیرَاثاً لِمَنْ بَعْدِی، فَضَحِّ رُوَیْداً، فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَی، وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَی، وَ عُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بِالَمحَلِّ الَّذِی یُنَادِی الظَّالِمُ فِیهِ بِالْحَسْرَهِ، وَ یَتَمَنَّی الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَهَ، وَلَاتَ حِینَ مَنَاصٍ.

میفرماید ترا در امانت خویشتن که خلافت و ایالت در اموال مسلمین است شريك ساختم و مانند جامه زیرین بخويشتن بچسبانیدم و خاص خویش دانستم و هیچکس از اهل خود را واثق تر از تو نشناختم چه مرا یاری کردی و نصیحت فرمودی و امانت باز دادی تا گاهی که روزگار را بر پسرعم خود دیگر گونه یافتی و دشمن را در حرب سخت کوش دیدی و مردم را در عهد سست کیش نگریستی و این امت کشته و پراکنده گشتند این وقت با پسر عم خود سپر باژ گونه کردی و با دشمنان مؤالفت جستی و با خائنین موافقت آوردی نه پسر عم خویش را اعانت نمودی نه ادای امانت فرمودی.

گویا خدای را در جهاد و کوشش خود نگران نشدی و حجت خدای را در وعده و وعید بر خویشتن بيقين ندانستی و اموال مردم را بمکرومکيدت حق خویش خواستی و ایشان را بفریفتي وبگرفتی چگونه در خیانت با امت دست یافتی و بشتافتی وجستن کردی چون گرگی که خود را در گله افکند اموال أمنت که از برای ایتام و ارامل ذخيره داشتند در ربودی و با جانب مدینه حمل دادی در حالتی که ازین کردار چون مردم بیگناه شاد خوار بودی و آن مال بر اهل خود فرود آوردی بدانسان که میراث پدر و مادر تست .

سبحان الله آیا ایمان بمعاد نداری و از روز حساب نمیترسی من ترا در شمار خردمندان مینهادم چگونه طعام و شرابی را میگواری که میدانی حرام است چگونه از مال یتیمان و مسکینان و غنیمت غازیان اسلام که خداوند این بلاد را بشمشیر

ص: 40

ایشان نگاه داشت بهای، کنیزان میکنی و زنان نکاح می بندی بترس از خدای ومال مسلمانان را باز ده و اگر این سخن نپذیری و بیفرمانی کنی تو را مأخوذ دارم و خویشتن را در نزد خدای معذور سازم و تو را با آن شمشیر بزنم که هر کس را زدم باتش دوزخ افکند .

سوگند با خدای اگر حسن و حسین آن کار کنند که تو کردی از در آشتی بدیشان نگران نشوم ودست باز ندارم تا حق را از ایشان بستانم و ذی حق را از ستم ایشان برهانم و قسم یاد میکنم با خدای که آنچه تو از اموال مردم مأخوذ داشته در حالی که مرا حلال باشد و بمیراث بگذارم بعداز خود، مرا شاد نمیسازد و بدان مسرور نمیشوم پس آهسته باش و در اتلاف واسراف اموال مردم تعجيل مكن زود باشد که مرگ تورا دریابد و در زیر خاك جای کنی و کردار ترا برتو عرضه دارند در جائیکه ستمکار فریاد بر آورد و از در حسرت بنالد و آرزوی رجعت کند باشد که آن اعمال نکوهیده را تدارك نمايد و آن ساعت پناهی و گریز گاهی بدست نشود .

چون این نامه بابن عباس رسید بدینگونه پاسخ کرد : أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِی کِتَابُکَ یعْظِمُ عَلَیَّ مَا أَصَبْتُ مِنْ بَیْتِ مَالِ اَلْبَصْرَهِ وَ لَعَمْرِی إِنَّ حَقِّی فِی بَیْتِ اَلْمَالِ کْثَرُ مِمَّا أَخَذْتُ وَ اَلسَّلاَمُ. معنی چنان باشد که نامه تو بمن رسید همانا من آنچه از بیت المال بصره مأخوذ داشتم از اندازه من افزون دانستی سوگند بجان من که حق من در بیت المال افزون از آنست که من مأخوذ داشتم امیر المومنین علیه السلام چون این نامه بخواند در جواب نوشت :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِنَ اَلْعَجَبِ أَنْ تُزَیِّنَ لَکَ نَفْسُکَ أَنَّ لَکَ فِی بَیْتِ مَالِ اَلْمُسْلِمِینَ مِنَ اَلْحَقِّ أَکْثَرَ مِمَّا لِرَجُلٍ واحدٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ فَقَدْ أَفْلَحْتَ إِنْ کَانَ تَمَنِّیکَ اَلْبَاطِلَ وَ اِدِّعَاءُکَ مَا لاَ یَکُونُ منْجِیکَ مِنَ اَلْمَأْثَمِ وَ یُحِلُّ لَکَ اَلْمُحَرَّمَ إِنَّکَ لانْتَ اَلْمُهْتَدِی اَلسَّعِیدُ إِذَا! وَ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّکَ اِتَّخَذْتَ

ص: 41

مَکَّهَ وَطَناً وَ ضَرَبْتَ بِهَا عَطَناً تَشْتَرِی بِهَا مُوَلَّدَاتِ مَکَّهَ وَ اَلْمَدِینَهِ وَ اَلطَّائِفِ تَخْتَارُهُنَّ عَلَی عَیْنِکَ وَ تُعْطِی فِیهِنَّ مَالَ غَیْرِکَ فَارْجِعْ هَدَاکَ اَللَّهُ إِلَی رُشْدِکَ وَ تُبْ إِلَی اَللَّهِ رَبَّکَ وَ اُخْرُجْ إِلَی اَلْمُسْلِمِینَ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَعَمَّا قَلِیلٍ تُفَارِقُ مَنْ أَلِفْتَ وَ تَتْرُکُ مَا جَمَعْتَ وَ تَغِیبُ فِی صَدْعٍ مِنَ اَلْأَرْضِ غَیْرَ مُوَسَّدٍ وَ لاَ مُمَهَّدٍ قَدْ فَارَقْتَ اَلْأَحْبَابَ وَ سَکَنْتَ اَلتُّرَابَ وَ وَاجَهْتَ اَلْحِسَابَ غَنِیّاً عَمَّا خَلَّفْتَ فَقِیراً إِلَی مَا قَدَّمْتَ وَ اَلسَّلاَمُ

میفرماید شگفت می آید مراکه نفس تو مر ترا فریب میدهد که از بیت المال بهره تو افزون ازیکنفر مرد مسلم است چنان دانی که آرزوی باطل و اندیشهای ناصواب، ترا از جرم و جریرت نجات میدهد ومحرمات را بر تو حلال میدارد و تو قرین سعادت و هدایت میشوی همانا بمن رسید که تو همی خواهی مکه را وطن گیری و در کنار آبگاه خوابگاه شتران بدست کنی وشتران سرخ موی از مکه و مدينه وطایف فراهم سازی و بهای اینجمله ازمال مسلمانان عطا کنی این اندیشه نکوهیده رادست باز دار و رشد خویش را دریاب و درحضرت یزدان طريق توبت وانابت گیر و مال مردم را بردم باز گذار زود باشد که دور افتي از آنچه دوست داری و بترك اینجمله گوئی که فراهم آوردی و یکتنه در شکاف خاك نهفته گردی و از دوستان مفارقت جوئی و در زیر سنگ ولای ساکن شوی و بدست حساب ماخوذ گردی در حالتی که بدانچه پشت کردی غنی بودی و بدانچه روی میکنی فقير باشی .

چون این نامه بابن عباس رسید هم بر اینگونه پاسخ نگاشت :

أما بعد فانك قد أكثرت على ووالله لئن ألقى الله وقد احتويت على كنوز الأرض كلها ذهبها وعقيانها و لجينها أحب إلي من أن ألقاه بدم امرء مسلم والسلام میگوید فراوان سخن کردی در من و در آنچه من از بیت المال ماخوذ داشته ام

ص: 42

سوگند باخدای من اگر ملاقات کنم خدایرا در حالتی که گنجهای زمینرا درهم آورده باشم وزر و سیم آنرا بتمامت مضبوط کرده باشم دوست تر دارم از آنکه خدایرا ملاقات کنم وخون مسلمی درذمت من باشد این نامه بنگاشت ودست از عمل بازداشت وترك ایالت بصره گفته در خانه بنشست و گفت ازین پس مرا با ایالت بصره کاری نیست هر که را أمير المؤمنین می پسندد بدین امر منصوب میدارد .

على علیه السلام از نخست دانسته بود که ابو الاسود بهواجس نفسانی این کذب بر ابن عباس می بندد لكن چون اوامر و نواهی الهی را بر أهل خویش سخت تر میگرفت بحکم حکمتی که خود میدانست ابن عباس را بدینکلمات تنبیهی داد و دیگر باره او را منشور کرد و بایالت بصره مامور داشت و ابن عباس بر حسب فرمان تا گاهی که أمير المومنین علیه السلام وداع جهان گفت فرمانگذار بصره بود .

مکشوف باد که ابن ابی الحدید وراوندی وابن میثم و بسیار کس از روات اخبار و نقله آثار در تحقیق این مکاتیب از شک و شبهت بیرون نشده اند جماعتی این مکاتیب را مجعول دانند و گروهی گویند أمير المؤمنين علیه السلام این مکانیب را بعبيدالله بن عباس نوشت نه بعبدالله بن عباس و برخی گویند این نامها بعبدالله بن عباس نگاشته شد و اوخراج بصره را ماخوذ داشت و بجانب مکه هجرت نمود .

لكن هيچيك ازین آرای مختلفه نزديك عقل استوار نمی افتد زیرا که این نامها را علمای شیعی و سني باسناد خود در کتب خویش رقم کرده اند و نامه نخستین را نیز سید رضی در نهج البلاغه مرقوم داشته لاجرم مجهول نتواند بود و همچنان نتوان گفت این نامها را بعبيدالله بن عباس نگاشته زیرا که عبيدالله هرگز حکومت بصره نداشت بلکه از جانب أمير المومنین علیه السلام ایالت یمن داشت چنانکه بشرح رفت.

و آنانکه گویند ابن عباس خراج بصره را برداشت و بجانب مکه رفت هم درست نباشد زیرا که ابن عباس هرگز بیفرماني أمير المومنین علیه السلام نکرد و همواره حاضر خدمت بود و بعد از امیر المومنین زحمتها دید و از معويه واصحاب اوملامتها کشید از میانه احمد بن اعثم کوفی در تاریخ خود آورده که بعد از آنکه ابن عباس

ص: 43

بحكم أمير المؤمنین سفر مکه نمود ومراجعت فرمود بكذب ابو الاسود این مکاتیب محرز گشت و من بنده را این سخن درست تر آمد و از همه خبرها آنچه استوار دانستم رقم کردم والله اعلم بالصواب(1)

واین نامه را نیز أمير المومنین در نصیحت ابن عباس انفاذ داشت :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلْمَرْءَ قَدْ یَسُرُّهُ دَرْکُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ وَ یَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ وَ لْیَکُنْ أَسَفُکَ عَلَی مَا فَاتَکَ مِنْهَا وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْیَاکَ فَلاَ تُکْثِرْ بِهِ فَرَحاً وَ مَا فَاتَکَ مِنْهَا فَلاَ تَأْسَ عَلَیْهِ جَزَعاً وَ لْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ.

ص: 44


1- تناقض این نامه ها و تهافت آن با مسلمیات تاریخ بر نقادان بصیر روشن است و گویا دروغ پردازان عهد اموی خواسته اند مقام ابن عباس را که تا آخر عمر با بنی امیه روی خوش نشان نداد کاهش دهند چه ابن عباس با کمال اخلاص در خدمتگذاری آنحضرت باقی بود و در فرود آمدن کار خلافت بر حسن بن علی علیه السلام هم کوشش کرد و خطبه ها خواند و موقعی بمکه حرم أمن خدا کوچ داد که کاربر معاویه نابکار فرود آمد اگر داستان اختلاس و گریختن او بمكه صحیح باشد معنی نداشت که علی علیه السلام بدو نامه شکایت آمیز بنویسد و او را تهدید کند که اگر بر تو دست یابم چنین و چنان کنم تا عندالله معذور باشم در حالتیکه میتوانست بوالی خود قثم بن عباس در مکه بنویسد تا برادرش را دست بسته با اموال گسیل خدمت دارد و اگر او هم تخلف کند او را از عمل باز گیرد و دیگری رافرمان دهد تا عند الله معذور باشد . اگر ابن عباس بمکه گریخته باشد على علیه السلام چه کسی را بحكومت بصره گماشته است که در تاریخ از او نام و نشانی نیست و چگونه ابن عباس در پاسخ خود بکنایه و تعریض پاسخ میدهد که مال مسلمانان بردن از ریختن خون ایشان بهتر است با اینکه در تمام جنگهای علی علیه السلام جمل، صفین، نهروان شرکت داشته و هیچکس بعد از علی علیه السلام در قتال وخصومت با مخالفین از او کو شاتر نبوده است . اگر ابن عباس يك چنين مرد بیدین و تا این حد شیفته دنیا باشد چگونه با احترام در خدمت معاویه داخل نشد تا بعد وفور دنیای خود را تأمین کند؟ بدون اینکه آبروی خود را بریزد؟ اما مطابق این داستانیکه مولف از خیالبافیهای ابن اعثم کوفی بر خلاف مشهور برای سر و صورت دادن بنامه ها و ضمنا تبرئه ساختن ابن عباس نقل کرده است تناقض و تهافت آن بر هر خواننده روشن است چه اینکه اولا قثم بن عباس از طرف حضرت والی مکه بود و هر ساله تقویم حج مینمود و هیچگونه حاجتی بارسال عبد الله بن عباس بدین منظور نبود ثانيا عبد الله بن عباس هنگامیکه برای جنگ صفین عازم خدمت شد ابوالاسود دئلی را بواسطه کمال امانت و دیانت و موجهیت عند العامه برای اقامت جمعه و جماعت و زياد بن عبيد را بواسطه لیاقت و سیاست مداری برای اخذ وجبایت خراج نایب خود ساخت و در تمام این مدت با هم همکاری نزديك داشتند و با هم در کارها مشورت میکردند چنانکه در غائله ابن حضرمی مکشوف شد اگر با اینکه از حيث وظيفه باهم تماسی نداشتند بین ایند و خصومتی واقع میشد وهجوی سروده میگشت بدون شك آن هجو یات سمر میگشت در صورتیکه در هیچ کتابی ثبت نشده است علاوه بر اینکه زیاد بن عبيد بعداز غائله بصره بواسطه لیاقتی که از خود نشان داده بود بحکومت فارس با برخی از نواحی آن منصوب شده و در بصره نبود تا بین او و ابوالاسود خصومتی واقع شود و چگونه ابن عباس ابوالاسود را شتر چران میخواند و زیاد بن عبيد را از صناديد قوم میشمارد با اینکه نسب زیاد بر همه مکشوف است و پدرش عبید برده بود که بوسیله ز بادهنگام حکومتش در زمان معویه خریده و آزاد شد اگر.....

در جمله میفرماید مردم را دریافت چیزی شاد میدارد که نتواند نایافت بود چه وجوب ادراك آن در قضای خدا تقریر یافته و فوت چیزی اندوهناك میسازد که هم بحکم خدا ادراك آن محال باشد پس باید که شاد باشی بدانچه از فواید آخرت بدست کنی و غمناك باشی بدانچه از فواید آنجهان دست باز دهی لاجرم از حطام دنیوی فرحان مباش و چون دنیا با تو پشت کند غمگین مشو همانا اندوه تو در کاری باید که بعد از مرگی بکار آید .

و این نامه دیگر است که باندرز ابن عباس نگاشت:

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّکَ لَسْتَ بِسَابِقٍ أَجَلَکَ، وَلَا مَرْزُوقٍ مَا لَیْسَ لَک؛ وَاعْلَم

ص: 45

أَنَّ الدَّهْرَ یَوْمَانِ: یَوْمٌ لَکَ وَیَوْمٌ عَلَیْکَ، وَأَنَّ الدُّنْیَا دَارُ دُوَلٍ، فَمَا کَانَ مِنْهَا لَکَ أَتَاکَ عَلَی ضَعْفِکَ، وَمَا کَانَ مِنْهَا عَلَیْکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ.

میفرماید بريوم معلوم واجل محتوم پیشی نتوان گرفت و چیزیرا که از بهر تو ننهاده اند نتوان بدست کرد دانسته باش که روزگار با هیچکس بيك ميزان نرود روزی هوای تو جوید و روزی بزیان تو پوید همانا دنیادار دول است و هر چیز درو دست بدست رود آن چیز که از بهر تو نهاده اند برتو در آید و خالص تو گردد چند که ضعیف باشی و آن چیز را که بر زیان تو ساخته اند نیز نتوانی نخواست و اگر نخواهی نتوانی دفع داد چند که قوی باشی در خبر است که ابن عباس چون کتاب نخستین را قرائت کرد فرمود که بعد از کلمات رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم هیچ کتابی چون این کتاب مرا سودمند نیفتاد .

وقایع سال چهلم هجری وعزيمت امیر المؤمنين عليه السلام بجانب شام ومقاتلت خوارج

أمير المومنین علیه السلام در سال چهلم هجری عزم خویش درست کرد که تجهیز لشکر فرماید و بجانب شام سفر کند و با معویه مقاتلت آغازد باشد که اورا از بیخ وبن بزند و شر او را از مسلمانان بگرداند پس بفرمود تا منادی کردند که امیر المومنین ساخته جنگ شد و آهنگ شام کرد و از بامدادان خویشتن بنخيله میرود آنکس که مجاهد است فردا بگاه آهنگ لشکرگاه کند پس على علیه السلام هانيء بن عوذة النخعی را بنیابت خود ایالت کوفه داد وطريق نخيله پیش داشت مردمان نیز هر کس بسیج راه کرده در نخيله حاضر لشکرگاه شد و حسن و حسین و دیگر فرزندان او علیهم السلام وصنادید بنی هاشم هر کس که بود ملازمت خدمت اختیار کرد.

على علیه السلام هم در نخيله لشکر را عرض داد بیست هزار کس بر آمد پس سفیری

ص: 46

بسوی بصره گسیل داشت بنزديك عبدالله بن عباس فرمان کرد که سپاه بصره را ساختگی کرده با خود کوچ دهد و در نخيله پیوسته لشگر گاه گردد و با اینکه شصت هزار مرد سپاهی در بصره جای داشت چون ابن عباس ایشانرا دعوت کرد جماعتی روی بنهفتند و گروهی از در غدر عذر گفتند الا آنکه احنف بن قيس با هزار و پانصد کس بملازمت ابن عباس حاضر خدمت شد و على علیه السلام ساخته سفر شام بود.

اما از آنسوی جماعت خوارج که در حرورا جای داشتند- چنانکه بشرح رفت و ایشان را نسبت بآن قريه کرده حروریه نیز گویند-چون نگریستند که أمير المومنین علیه السلام با سپاه بنخيله بیرون میشود در شریعت جنگجوئی ورزم آزمائی اقامت خود را در حرورا لایق نشمردند و خواستند بنهروان کوچ دهند و بمداین سفر کنند امیرالمومنین علیه السلام مکتوبی در قلم آورد و بدست مردی از شیعیان خود بدیشان فرستاد :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی عَبْدِ اللَّهِ ابْنُ وَهْبٍ الرّاسِبی وَ يَزِيدَ بْنِ الْحُصَيْنِ وَ مَنْ یتبعهما: سَلَامُ عَلَيْكُمْ [اما بعد] فَانِ الرِّجْلَيْنِ الَّذِينَ ارتُضينا مِنا خَالَفَا كِتَابِ اللَّهِ وَ اتبعا هَواهُما بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ فَلَمَّا لَمْ يَعْمَلْا بِالسُّنَّةِ وَ لَمْ يَحْكُمَا بِالْقُرْآنِ تِبْرانا مِنْ حُكْمِهِمَا وَ نَحْنُ عَلَى أَمْرِنَا الاول فَاقْبَلُوا رَحِمَکُمُ اللهُ الَینا فَانا سَائِرُ الَىَّ عَدُوَّنَا وَ عَدُوَّكُمْ لنعود لِمُحارَبَتهم حَتّی یَحْکُمَ اَللّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ اَلْحاکِمِینَ.

در جمله میفرماید این کتابیست از امير المومنین بسوی عبد الله بن وهب و یزید بن حصین و آن کسان که پیروان ایشانند همانا عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری کتاب خدايرا مخالفت کردند و هوای نفس را متابعت نمودند و طریق واضح را پشت

ص: 47

پای زدند چون بما رسید که ایشان براه سنت و شریعت نرفتند و بحکم قرآن حکومت نکردند برائت جستیم از ایشان و آن کار گرفتیم که در نخست داشتیم شما نیز با جانب ما کوچ دهید که ما بسوی دشمن خود و دشمن شما میرویم و بدان جنگ و جلادت که داشتیم معاودت ميفرمائيم تا خداوند در میان ما حكم كند و او بهترین حاکمانست

مرد کوفی این نامه بخوارج برد و عبدالله بن وهب را سپرد و او قرائت کرد و بنزد یزید بن حصین افکند او نیز آگهی بدست کرد آنگاه در پاسخ گفتند که علی را بگوی تو بر خداوند غضب نکردی بلکه بر خویشتن خشم گرفتی و آنگاه که بر حکمین رضا دادی کافر شدی اکنون طریق توبت و انابت گير تا دعوت ترا اجابت کنیم و اگر بر کفر خویش بپائی ما ترا براه راست دعوت خواهیم کرد و خداوند أهل خیانت را اعانت نخواهد فرمود این بگفتند و بجانب نهروان کوچ دادند.

در خبر است که در حضرت امیر المومنين علیه السلام معروض افتاد که جماعتی از لشکر یان کوفه در خاطر نهاده اند که با خوارج پیوسته شوند على علیه السلام مردی از اصحاب خود را فرمود تا احوال ایشان را فحص کند و خبر باز دهد آنمرد برفت و حال ایشان را مکشوف داشت و چون طریق مراجعت گرفته حاضر حضرت أمير المومنین علیه السلام شد على علیه السلام فرمود «أَمِنُوا فَقَطَنُوا أَمْ جَبَنُوا فَظَعَنُوا» فرمود ایمان آوردند و متوقف شدند یا بیفرمانی کردند و کوچ دادند عرض کرد فرمان نپذیرفتند و کوچ دادند .

فقال عا علیه السلام: بُعْداً لَهُمْ کَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ أَمَا لَوْ أُشْرِعَتِ اَلْأَسِنَّهُ إِلَیْهِمْ وَ صُبَّتِ اَلسُّیُوفُ عَلَی هَامَاتِهِمْ لَقَدْ نَدِمُوا عَلَی مَا کَانَ مِنْهُمْ إِنَّ اَلشَّیْطَانَ اَلْیَوْمَ اِسْتَفَلَّهُمْ وَ هُوَ غَداً مُتَبَرِّئٌ وَ مُخَلٍّ عَنْهُمْ حَسْبُهُمْ بِخُرُوجِهِمْ

ص: 48

عنَ اَلْهُدَی وَ اِرْتِکَاسِهِمْ فِی اَلضَّلاَلِ وَ اَلْعَمَی وَ صَدِّهِمْ عَنِ اَلْحَقِّ وَ جِمَاحِهِمْ فِی اَلتِّیهِ .

میفرماید دوری و دمار بهره ایشان باد چنانکه بهره قوم ثمود گشت همانا گاهی که نیز ها بسوی ایشان دراز شود و شمشيرها بر فرق ایشان متواتر گردد از کرده پشیمان شوند زیرا که شیطان در اغوای ایشان هزیمت ایشانرا خواسته فردا که بر گردن آرزو سوار شود ایشانرادست باز دارد و برائت جوید همانا کيفر کردار ایشانرا بیرون شدن ایشان کفایت کند چه از هدایت طريق غوایت گرفتند و از طريق حق براه جهل وضلالت برفتند و در تیه حيرت در افتادند أمير المؤمنين در قصه خریت نیز نظیر اینکلمات بفرمود چنانکه بشرح رفت.

اینهنگام که أمير المؤمنين علیه السلام در نخيله جای داشت هانیء بن هوذه نامه در قلم آورد که يا أمير المؤمنين قبيله باهله آغاز فتنه کرده اند و ترا بدعای بد یاد میکنند و از خداوند نصرت دشمن ترا میطلبند علی علیه السلام در پاسخ نگاشت که ایشانرا بسوی من گسیل کن و یکتن از ایشانرا در کوفه بجای مگذار لاجرم هانی بر حسب حکم عوانان بگماشت و ایشان را بنخيله روان داشت أمير علیه السلام فرمود:

یا باهِلَهُ اُغدوا خُذوا حَقَّکُم مَعَ النّاسِ ، وَاللّهُ یَشهَدُ أنَّکُم تُبغِضونی وأنّی أُبغِضُکُم.

فرمود: ایجماعت باهله فردابگاه حاضر شوید و با دیگر مردم حق [عطای] خویش رامأخوذ دارید همانا خداوند حاضر است و داناست که شما مرا دشمن میدارید و من شمارا دشمن دارم.

بالجمله از آنسوی خوارج طریق نهروان پیش داشتند در عرض راه خنزیری را دیدار کردند و یکتن از ایشان تیغ بزد و خنزیر را بکشت آنجماعت اینصورت بفال

ص: 49

نيك نشمردند و گفتند این آیت فسادیست که در ارض پدید شود و از پس آن يكتن از مسلمانان و مردی نصرانی دیدار شد مرد مسلم را گفتند که تو کافری باشی و او را بکشتند و نصرانیرا گفتند آنجزیت که بحکم رسول خدا برذمت نهاده با خویش بدار و او را رها ساختند و چون ازو عبور دادند با عبدالله بن خباب که عامل على بود در نهروان، دوچار شدند و عبد الله برحماری نشسته و قرآنی از گردن آویخته داشت و با او زنی حامل بود عبدالله را گفتند این قرآن که از گردن آویخته ما را فرمان میکند که ترا گردن بزنیم عبدالله گفت زنده کنید آنچه را قرآن زنده کند و بمیرانید آنچه را قرآن بميراند گفتند مگر تو عبدالله بن خباب صاحب رسول خدای نیستی گفت هستم گفتند از پدر خویش حدیثی بگوی!

فقال : سَمِعْتُ رسولَ اللَّهِ صلی اللَّه علیه و آله: ستَکونُ بَعدی فِتْنَهٌ یَموتُ فیها قَلبُ الرّجُلِ کما یَموتُ بَدَنُهُ ، یُمْسِی مُؤمناً ویُصْبِحُ کافِراً، فکُنْ عبدَ اللَّهِ المَقْتولَ ، ولا تَکُنِ القاتِلَ.

گفت شنیدم از پدرم که میگفت رسول خدای فرمود زود باشد که بعد از من فتنه بادید آید که دل مرد بمیرد چنانکه بدنش بمیرد شبانگاه مؤمن باشد و بامداد کافر گردد پس تو بنده مقتول باش و مباش قاتل گفتند در حق ابو بکر و عمر چه گوئی ایشانرا ثنا گفت گفتند در حق عثمان و کردار او و روش خلافت او چه گوئی نیز او را بستود گفتند در حق على بعد از آنکه بتحکیم رضا داد چه گوئی عبدالله گفت على از شما داناتر و بیناتر و دین خود را نگاهبان تر است چون سخن بدینجا آورد او را بکنار نهر آوردند و بخوابانیدند و سر بریدند و خونش را در نهر بريختند لكن خون او با آب آمیخته نشد و مانند حبلی بر زبر آب همی رفت اینوقت آن زن آبستن را که نگران کردار ایشان بود بیاوردند و شکم بدریدند و جنین را از بطنش بر آوردند .

ص: 50

و از پس آن بر نخلستان مردی از نصاری عبور دادند رطبی از نخلی بر زمین افتاده بود یکتن از خوارج برداشت و در دهان گذاشت دیگران بانگ بر وی زدند که مال دیگریرا چکنی آنمرد خارجی برعایت ورع و تقوی آن رطب را از دهان بینداخت مرد نصرانی که بر فراز نخل بود بانگ در داد که این نخل را با شما گذاشتم چند که خواهید رطب بچینید و بخورید گفتند ما نخوريم الا آنکه بها دهیم مرد نصراني گفت مرا از شما عجب میآید عبد الله بن خباب را میکشید و با اجازت خداوند نخل رطب نمیخورید .

و دیگر چنان افتاد که در عرض راه با ابو حذيفه وواصل بن عطا دوچار شدند و این چنان بود که ابوحذیفه باجماعتی عبور میداد ناگاه گرد لشکر خوارج را دیدار کرد با همراهان خویش گفت شما نتوانید با اینجماعت سخن کرد بباشید تا من ایشانرا دیدار کنم پس اسب براند و با آنجماعت، نزديك شد او را گفتند کیستی و کجا میشوی؟ و اینگروه که با تواند چه کسانند ؟

فقال: مشرکون مستجيرون ليستمعوا كلام الله ليقيموا حدوده .

گفت اینجماعت مشر کند که با شما پناه آورده اند تا بشنوند کلام خدایرا و بر حدود خدای کار کنند خوارج ایشانرا پناه دادند ابو حذيفه گفت اکنون ما را بیاموزید و بشنوانيد حكم خدایرا ایشان عقاید خود را بشرح کردند و انکار خود را در تحکیم بنمودند ابوحذيفه گفت اینجمله را بپذیرفتیم من و اصحاب من بر طریق شمائیم گفتند اکنون شما برادران مائید با ما ملحق شوید و با ما کوچ دهید ابوحذیفه گفت شما را آندست نیست که اکنون با ما این سخن گوئید.

قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ ابْلِغْهُ مَأْمَنَهُ»(1)

یعنی اگر یکی از مشر کین باشما پناهنده شود او را پناه دهید تا کلام خدایرا

ص: 51


1- سوره توبه آیه 7.

بشنود پس او را بمامن خود بازرسان تا از پس آن چه اقتضا کند لاجرم واجب میکند که شما ما را بمأمن خود برسانید خوارج بعضی در بعضی نگران شدند و در صدق لهجه ایشان بدگمان گشتند لكن نتوانستند سخنی گفت ناچار ایشانرا بمامن خویش رسانیدند و آنجماعت بنیروی علم و حکمت ابو حذيفه بسلامت بجستند بالجمله خوارج بدینگونه قطع مسافت نمودند و بهرجا مسلمی یافتند با تیغ بگذرانیدند و اموال و اثقالش را بنهب و غارت بر گرفتند تا گاهیکه بنهروان در آمدند و لشکرگاه کردند.

کوچ دادن أمير المومنین على علیه السلام: بجانب نهروان در سال چهلم هجری

در حضرت أمير المؤمنين على إعلاعلیه السلام خبر متواتر گشت که خوارج اندر زمین بنیان فساد همی کنند و مسلمانانرا همی کشند و عبدالله بن خباب را با تیغ سر بریدند و زن حامل را شکم دریدند وهمی گویند چون أمير المومنین سفر شام کند کوفه را بگیریم و أهلش را بکشیم این اخبار بر أمير المومنين عليه السلام گران آمد و خوارج را بدعای بد یاد کرد و فرمود :

اللّهُمَّ رَبَّ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ، وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ، وَالْبَحْرِ المَسْجُورِ وَالْکِتابِ الْمَسْطُورِ، اَسْئلکَ الظَّفَرَ عَلی هؤُلاءِ الَّذینَ نَبَذُوا کِتابَکَ وَرآءَ ظُهُورِهِمْ، وَفارَقُوا اُمَّهَ اَحْمَدَ علیه السلام عُتُوّا عَلَیکَ.

ایخداوند من ای پروردگار بیت معمور و ایخداوند آسمان افراشته و دریای انباشته و کتاب کریم از تو میخواهم که مرا بر این جماعت ظفر بخشی که کتاب ترا از پس پشت افکندند و از امت احمد وسنت او مفارقت جستند و میان بمخاصمت تو بر بستند. آنگاه سرداران سپاه و صنادید درگاه را حاضر ساخت و اینکلمات را بر ایشان قرائت کرد

ص: 52

اِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ: یَخْرُجُ قَوْمٌ مِنْ أُمَّتِی یَقْرَءُونَ اَلْقُرْآنَ لَیْسَ قِرَاءَتُکُمْ إِلَی قِرَاءَتِهِمْ بِشَیْءٍ یَقْرَءُونَ اَلْقُرْآنَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُ لَهُمْ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ لاَ یُجَاوِزُ قِرَاءَتُهُمْ تَرَاقِیَهُمْ یَمْرُقُونَ مِنَ اَلدِّینِ کَمَا یَمْرُقُ اَلسَّهْمُ مِنَ اَلرَّمِیَّهِ لَوْ یَعْلَمُ اَلْجَیْشُ اَلَّذِینَ یُصِیبُونَهُمْ مَا قُضَی لَهُمْ عَلَی لِسَانِ نَبِیِّهِمْ لَنَکَلُوا مِنِ اَلْعَمَلِ وَ آیَهُ ذَلِکَ أَنَّ فِیهِمْ رَجُلاً لَهُ عَضُدٌ لَیْسَ لَهُ ذِرَاعٌ عَلَی عَضُدِهِ مِثْلُ حَلَمَهِ اَلثَّدْیِ عَلَیْهِ شَعَرَاتٌ بِیضٌ فَتَذَهْبَوُنَ إِلَی مُعَاوِیَهَ وَ أَهْلِ اَلشَّامِ وَ تَتْرُکُونَ هَؤُلاَءِ یَخْلُفُونَکُمْ فِی ذَرَارِیِّکُمْ وَ أَمْوَالِکُمْ وَ اَللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ یَکُونُوا هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ فَإِنَّهُمْ قَدْ سَفَکُوا اَلدَّمَ اَلْحَرَامَ وَ أَغَارُوا عَلَی سَرْحِ اَلنَّاسِ فَسِیرُوا.

میفرماید از رسول خدای صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ شنیدم که فرمود جماعتي از امت من خروج میکنند و ایشان قرآن خوانان و نماز گذاران وروزه دارانند چنان که قرائت شما و نماز شما وروزه شما را بچینی نشمارند گمان کنند که قرائت قرآن مر ایشان را سودی رساند و حال آنکه زیان کند چه آن قرائت از گلوگاه ایشان بر نگذرد و قلوب ایشانرا آگاه نکند و اینجماعت از دین بیرون شوند چنانکه تیر از کمان و آن لشکر که با ایشان مصاف دهد اگر بداند آن اجر عظیم و پاداش بزرگ که پیغمبر صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ از بهر او فرموده از تمامت فرض و سنن در مقاتلت با ایشان سبقت گیرد.

و علامت این قوم آنست که در میان ایشان مردیست که یکبازوی او را ذراع نباشد و بر بازوی او گوشت پاره ایست مانند پستان زنان و بر سر آن پستان مویهای سفید است هان ای مردم می خواهید بسوی شام رفت و اینجماعت را بجای گذاشت تا اموال شما را بغارت برند و فرزندان شما را همی کشند سوگند باخدای که من

ص: 53

اینجماعترا آنان دانم که رسول خدای فرمود خون بیگناهانرا بریزند و مال ایشان را بر گیرند و بدین کردار زشت شادخوار باشند .

چون امیرالمومنین علیه السلام اینکلمات بپرداخت راه شام بگردانید و آهنگ نهروان ساخت و بفرمود تامنادی ندا در داد که هان ایمردمان أميرالمومنين راه شام بگردانید اینك بجانب نهروان میرود ساختگی کنید و طریق نهروان پیش دارید برادر اشعث بن قیس که عفیف نام داشت و او مردی از ستاره شناسان بود و علم نجوم نیکو میدانست حاضر حضرت شد و عرض کرد:

إن سرت يا أمير المومنين في هذا الوقت خشيت أن لاتظفر بمرادك من طريق علم النجوم لاتسر في هذه الساعة وسر على ثلاث ساعات مضين من النهار فانك إن سرت في هذه الساعة أصابك وأصحابك أذي وضر شديد و إن سرت في الساعة التي أمرتك بها ظفرت وظهرت وأصبت ما طلبت.

گفت یا أمیر المومنین از طریق علم نجوم دانسته ام که اگر این هنگام کوچ دهی بردشمن دست نیابی و بر گردن آرزو سوار نشوی لاجرم اینهنگام بجای باش و چون سه ساعت از روز سپری شد کوچ میده زیرا که اگر در این ساعت که من گفتم کوچ دهی بر خصم ظفر جوئی و بر آنچه طلب میکنی فیروز گردي على علیه السلام فرمود :

أَتَدْري مَا في بَطْنِ فرسي هذِهِ ، أَذَكَرٌ هُوَ أَمْ أُنْثَى .

آیا میدانی مادیان من به نر آبستن است یا بماده ؟ گفت چون در علم نجوم خوض کنم بگویم.

فَقَالَ: مَنْ صَدَّقَکَ بِهَذَا فَقَدْ کَذَّبَ بِالْقُرْآنِ قال الله تعالى: « إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ مَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَ مَا تَدْرِی نَفْسُ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إنَّ

ص: 54

اللّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ»(1)

أمير المومنين علیه السلام فرمود آنکس که سخن ترا تصدیق کند قرآنرا تکذیب کرده باشد چه خدای فرماید که جز خدای کس نداند که قیامت کی آید وسحاب چه وقت بارد و در ارحام بچگان نر باشند یا ماده آیند و هیچکس نداند فردا چه در پیش دارد و هیچکس نداند در کدام زمین جان بسپارد آنگاه فرمود :

إِنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و سلم مَا کَانَ یَدَّعِی عِلْمَ مَا ادَّعَیْتَ عِلْمَهُ.

همانا رسول خدای برخویشتن نبست علمی را که تو بر خویشتن همي بندی از پس آن این کلمات را قرائت کرد :

أَتَزْعَمُ أَنَّکَ تَهْدِی إِلَی السَّاعَهِ الَّتی مَنْ سَارَ فِیهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ وَ تُخَوّفُ مِنَ السَّاعَهِ الَّتی مَنْ سَارَ فِیها حَاقَ بِهِ الضُّرُّ فَمَنْ صَدَّقَکَ بِهذَا فَقَدْ کَذَّبَ الْقُرْآنَ، وَ اسْتَغْنَی عَنِ الْاسْتِعَانَهِ بِاللَّهِ فِی نَیْلِ الَمحْبُوبِ وَ دَفْعِ الْمَکْرُوهِ وَ ینبغِی فِی قَوْلِکَ لِلْعَامِلِ بِأَمْرِکَ أَن یُولِیَکَ الْحَمْدَ دُونَ رَبّهِ لِأَنَّکَ بزَعْمِکَ أَنْتَ هَدَیْتَهُ إِلَی السَّاعَهِ الَّتی نَالَ فِیها النَّفْعَ، وَ أَمِنَ الضُّرَّ.

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیهِ السَّلاَمُ عَلَی اَلنَّاسِ فَقَالَ: ایُّهَا النَّاسُ، إِیَّاکُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ، إِلَّا مَا یُهْتَدَی بِهِ فِی بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ، فَإِنَّها تَدْعُو إِلَی الْکَهَانَهِ، وَ الْمُنَجّمُ کالْکَاهِنِ، وَ الْکَاهِنُ کالسَّاحِرِ، وَ السَّاحِرُ کالْکَافِرِ وَ الْکَافِرُ فِی النَّارِ، سِیرُوا عَلَی اسْمِ اللَّهِ.

میفرماید گمان میکنی که بساعتی دلالت توانی کرد که چون کس در آن ساعت کوچ دهد بد از وی بگردد و بیم میدهی از ساعتی که اگر در آن ساعت کس سفر کند همه زیان وضرر بیند آن کس که ترا تصدیق کند تکذیب قر آن کرده باشد و در نیل مقصود ودفع مکروه خویش را از خداوند بی نیاز داند و سزاوار است

ص: 55


1- سورة لقمان آیه 34.

کسیکه سخن ترا استوار داند و بفرمان تو کار کند حمد خدایرا بگذارد و ترا سپاس گوید زیر که چنان پندار میکنی که تو او را دلالت میکنی بساعتی که در آن ساعت همه سود بیند و از زیان در امان باشد .

آن گاه على علیه السلام روی با مردم آورد و گفت ایها الناس بپرهیرید از آموختن علم نجوم مگر آنقدر که در بحر و بر از دیدار ستارگان جانب مقصود را یاوه نکنید ويمين از شمال باز دانید همانا علم نجوم داعی کهانت است و منجم مانند کاهن است و کاهن چون ساحر است و ساحر انباز کافر است و کافر در جهنم جای دارد هان ای لشکر سخن عفیف بن قیس را بچیزی نشمارید و بنام خداوند تبارك وتعالی کوچ دهید پس لشکریان جنبش کردند و طریق نهروان پیش داشتند و على علیه السلام با عفيف بن قیس فرمود:

مَا وَ اللَّهِ لئن بَلَغَنِی أَنَّکَ تَعْمَلُ بِالنُّجُومِ لَأُخَلِّدَنَّکَ السِّجْنَ أَبَداً مَا بَقِیتَ وَ لَأُحَرِّمَنَّکَ الْعَطَاءَ مَا کَانَ لِی من سُلْطَان .

فرمود سوگند باخدای اگر بمن برسد که بحكم نجوم در امری اقدام کردی چند که زنده باشی ترا در زندانخانه جای دهم و چند که فرمانروا باشم ترا عطا ندهم و برخلاف حکم منجم کوچ داد و از پس آنکه بر خوارج غلبه فرمود چنانکه بشرح می آید قَالَ لَوْ سِرْنَا فِی السَّاعَةِ الَّتِی أَمَرَنَا بِهَا الْمُنَجِّمُ لَقَالَ النَّاسُ سَارَ فِی السَّاعَةِ الَّتِی أَمَرَ بِهَا الْمُنَجِّمُ فَظَفِرَ وَ ظَهَرَ أَمَا إِنَّهُ مَا کَانَ لِمُحَمَّدٍ مُنَجِّمٌ وَ لاَ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ حَتَّی فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْنَا بِلاَدَ کِسْرَی وَ قَیْصَرَ أَیُّهَا النَّاسُ تَوَکَّلُوا عَلَی اللَّهِ وَ ثِقُوا بِهِ فَإِنَّهُ یَکْفِی مِمَّنْ سِوَاهُ.

فرمود در ساعتی که منجم اختيار کرد اگر ما کوچ دادیم مردمان چنان پندار میکردند که دلالت منجم ما را در مقاتلت نصرت داد همانا رسول خدايرأ منجم

ص: 56

نبود و از پس او ما نیز منجم نداشتیم و خداوند بلاد کسری و قيصر را بدست ما گشوده داشت پس ایمردم با خداوند تو کل کنید که خداوند از هر کس جز اوست شما را کفایت کند .

بالجمله اميرالمؤمنين علیه السلام بجانب نهروان راه پیش داشت و لشکر کوچ داد در عرض راه عمرو بن حريث واشعث بن قيس وشبث بن ربعی وجرير بن عبدالله عرض کردند یا امیر المومنين اجازت فرمای یکدو روز بسیج راه کرده از دنبال بتازیم و بالشكر پیوسته شویم .

فَقَالَ لَهُمْ قَدْ فَعَلْتُمُوهُ سَوْأَهً لَکُمْ مِنْ مَشَایِخَ فَوَ اَللَّهِ مَا لَکُمْ مِنْ حَاجَهٍ تَتَخَلَّفُونَ عَلَیْهَا وَ إِنِّی لَأَعْلَمُ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَ سَأُبَیِّنُ لَکُمْ: تُرِیدُونَ أَنْ تُثَبِّطُوا عَنِّی اَلنَّاسَ وَ کَأَنِّی بِکُمْ بِالْخَوَرْنَقِ وَ قَدْ بَسَطْتُمْ سُفْرَتَکُمْ لِلطَّعَامِ إِذْ یَمُرُّ بِکُمْ ضَبٌّ فَتَأْمُرُونَ صِبْیَانَکَم فَیَصِیدُونَهُ فَتَخْلَعُونِّی وَ تُبَایِعُونَهُ.

خلاصه سخن اینست میفرماید مرتکب امری شدید که شما مشایخ را زشت و ناستوده است سوگند باخدای تخلف شما از ما بموجب حاجتی نیست و من میدانم شما در دل چه دارید و زود باشد که روشن سازم همانا اندیشه کرده اید که مردم را از من باز دارید چنانست که من باشمایم گاهی که در خورنق جای کنید و سفره طعام خود را بگسترید این هنگام سوسماری بر شما بگذرد جوانان خود را فرمان کنید تا او را بگیرند آنگاه مرا از خلافت خلع کنید و با سوسمار بیعت نمائید. و اینوقت روز يك شنبه بود که ایشان تخلف از جيش اميرالمومنين علیه السلام جستند و در خورنق جای گرفتند و چاشتگاه دیگر چون سفره بگستردند سوسماری دیدار شد بدانسان که امير المومنین خبر داد آنرا بگرفتند و عمرو بن حریث آن سوسمار را مأخوذ داشته دست آنرا بر افراشت و گفت : « بَایِعُوا هَذَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ»، يعنی بیعت

ص: 57

کنید با این سوسمار که امیر المومنین است پس عمرو بن حریث با هفت تن دیگر دست بردست سوسمار زدند و بیعت کردند و شب چهارشنبه از آنجا کوچ داده روز جمعه وقتی که هنوز اميرالمؤمنين علیه السلام بر فراز منبر جای داشت برسیدند و در میان جماعت جای گرفتند . فَقَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ: یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَسَرَّ إِلَیَّ أَلْفَ حَدِیثٍ فِی کُلِّ حَدِیثٍ أَلْفُ بَابٍ لِکُلِّ بَابٍ أَلْفُ مِفْتَاحٍ وَ إِنِّی سَمِعْتُ اَللَّهَ یَقُولُ: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ وَ إِنِّی أُقْسِمُ لَکُمْ بِاللَّهِ لَیُبْعَثَنَّ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ ثَمَانِیَهُ نَفَرٍ بِإِمَامِهِمْ وَ هُوَ ضَبٌّ وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُسَمِّیَهُمْ فَعَلْتُ فقَالَ لَهُم: بِئْسَ لِلظّالِمِینَ بَدَلاً لَیَبْعَثَنَّکُمُ اَللَّهُ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ مَعَ إِمَامِکُمُ اَلضَّبِّ اَلَّذِی بَایَعْتُمْ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْکُمْ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ مَعَ إِمَامِکُمْ وَ هُوَ یَسُوقُکُمْ إِلَی اَلنَّارِ ثُمَّ قَالَ: لَئِنْ کَانَ مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مُنَافِقون فَإِن مَعِی مُنَافِقِینَ أَمَا وَ اَللَّهِ یَا شَبَثُ وَ یَا اِبْنَ حُرَیْثٍ لَتُقَاتِلاَنِ اِبْنِیَ اَلْحُسَیْنَ هَکَذَا أَخْبَرَنِی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ.

فرمود ایمردمان رسول خدای هزار حديث بمن آموخت که هر حدیثی هزار باب داشت و هر بابی را هزار مفتاح بود و من از رسول خدای شنیدم که فرمود در قیامت انگیخته میشود هر قومی با امام خود سوگند با خدای که هشت کس با امام خود انگیخته شود و امام ایشان سوسماری باشد و اگر بخواهم اسامی ایشان را بر شمارم، پس با آنجماعت فرمود ستمکار آنرا پاداش نيك نباشد همانا در قیامت خداوند شما را برانگیزاند با امام شما و آن سوسماریست که با او بیعت کردید گویا در قیامت نگران شمایم که آن سوسمار که امام شماست شما را بسوی جهنم میراند آنگاه فرمود

ص: 58

با رسول خدای منافقان بودند و با من نیز منافقانند قسم باخدای ای شیث ر بعی وای عمرو بن حریث شما با فرزند من حسين قنال خواهید داد .

بالجمله أمير المؤمنین علیه السلام از آنجا بر نشست و لشکریان نیز بر نشستند و عدی بن حاتم طائی از پیش روی لشكرهمی طی مسافت میکرد و مردم را بجنگ دشمن تحریض میداد چون راه بانهروان نزدیک کردند دو فرسنگ دور از خوارج فرود شدند و خیمها برافراختند و از آنجا على علیه السلام حارث بن مرة العبدی را بسوی ایشان رسول فرستاد تا آنجماعترا برجوع ازین عقيدت دعوت کند چون حارث بنزديك آنجماعت رفت و زبان بشناعت بگشود او را مجال سخن نگذاشتند و سر از تن برداشتند و گفتند واجب میکند که علی بر کفر خویش گواهی دهد آن گاه تایب گردد اینوقت ما در تحت طاعت او در آئيم و إلا دست باز دارد تا از بهر خویش امامی اختیار کنیم .

چون این خبر بعلي علیه السلام آوردند غلام خویش قنبر را فرمود بنزديك اینجماعت شو و بگو شما را چه افتاد که بيفرمانی من کردید و بر من بيرون شدید و حال آنکه بزرگان شما را رعایت حشمت کردم و خردان شما را حمایت نمودم و عطای شما را بعدل وسويت قسمت فرمودم این چیست که بر من در آمديد وطريق عصیان گرفتید هان ای قنبر گوش دار تاچه گویند و اگر ترا شتم کنند و بدگویند بناهموار پاسخ مگوی نرم و آهسته باش آنچه دیدی وشنیدی بازشو وخبر بازده .

قنبر بر حسب فرمان برفت و پیغام أمير المؤمنين علیه السلام را ابلاغ کرد خوارج گفتند باز شو وعلى را بگو که در میان ما و شما جز تیر و خدنگ و سنان خطي میانجی نخواهد بود و فيصل امر ماجز با زبان شمشير حوالت نخواهد رفت ودانسته باش که با او هیچ دم نخواهیم زد و هیچ نخواهیم گفت زیرا که علی مرد چرب زبانی و شیرین سخنی است مبادا مردم ما را بحديث شیرین بفریبد و بسخن زیبا برباید و مادر اینموضع ساخته جنگ اوئيم و از بهر مقاتلت او نشسته ایم لاجرم قنبر باز شد و آنچه از خوارج شنید باز گفت .

ص: 59

أمير المؤمنين علیه السلام عبد الله بن وهب الراسبی و حرقوص بن زهير رابدین معنی مكتوبی کرد که بمن رسید که شما طريق طغیان و عصیان گرفتید و بر من بیرون آمدید و سنت پدران خویش را دست بازداشتید و در نهروان لشکرگاه کردید و جهال فوم را که حلال از حرام باز ندانسته اند بر خویش گرد آوردید هم اکنون از طریق غوایت بشاهراه هدایت باز آئید و نیز آنجماعت را که بر شما جمع آمده اند از جهالت وضلالت باز آرید.

همانا مثل شما و اینقوم چنانست که رمه گوسفندان در مرغزاری سبزو ريان بغزارت مياه ونضارت گیاه درافتند و علف چر کنند و فربی شوند و ندانند این فربهی عمر ایشانرا كوتهي دهد شما را پندی خواهم گفت که فریفته دنیا نشوید و بدانید که دنیا را فرازی و فرودیست آنکس که جانب فراز گیرد از آلایش اینجهان پاك بر آید و اگر نه بخاك در افتد وهلاك گردد نیکبخت کسی که زیر دستانرا وسيله نیکبختی گردد و بدبخت کسی که زیردستانرا بسختی افکند خردمند کسی است که بر تن و جان خویش بترسد و ناهوشیار آنکس که بر خویشتن نهراسد و بدانید که خداوند را با هیچ کس خوشی و پیوند نیست و آنکس که هست رهینه کردار خویش است سخن چون بسیار است بکران نشود و در جمله مقصود افزون ازيك نکته نیست آنکس که از آن نکته پند نگیرد هم از کثرت سخن سودمند نگردد .

وشما امروز چنان صورت میبندید که من از حق بگشته ام و از اطاعت من بیرون شده اید از آن پس که بتمام رغبت بیعت کرده اید بگوئید تا موجب اینمخالفت چیست آیا این نقض عهد و نکث بیعت شمارا کفایت نکرد که عبدالله بن خباب رابيجرمی و جنایتی بکشتید و بر زن و فرزند او رحمت نیاوردید ندانستم این چه شرانگیزی و كين توزی بود که تقدیم چنين خطبي عظيم کردید.

چنان میدانید که من کشند گان او را دست باز میدارم و از شما نمیطلبم چنین صورت محال نبندید و کشندگان اورا بمن فرستید تاحکم خدایرا در قصاص معطل نگذارم و ازین پس بخون هیچ مسلمان خويشرا آلوده مسازید و از اینگونه محرمات

ص: 60

بپرهیزید قسم بخداوند آشکار و نهان که اگر کشندگان عبدالله و فرزندان او را بسوی من گسیل نسازید گاهی که شما را دیدار کنم از شما باز نگردم تا قصاص او را بر شما برانم و بالله أستعين و عليه توكلت اینمکتوبرا در نوردید و خاتم بر زد و عبدالله بن أبي عقب را پیش خواند و او را سپرد و بجانب خوارج روان داشت .

عبدالله بن ابی عقب طی مسافت کرده بر عبدالله بن وهب و حرقوص بن زهير در آمد و سلام بداد و نامه را بعبد الله وهب پیش داشت ابن وهب مهر بر گرفت و قرائت کرد و بنزديك حرقوص نهاد تا وی نیز آگهی بدست کرد پس حرقوص بجانب عبدالله بن ابی عقب نگریست و گفت اگر نه تو رسولی بودی باشمشیرت چنان پاره پاره ساختم که پاره بزرگتر موئی نمودی اکنون بگوی تا بکدام قبیله نژاد میبری گفت من در شمار موالی میروم گفت از موالیان کدام طایفه گفت ازموالی بنی هاشم .

حرقوص گفت چنان مكشوف می افتد که خویش را با علی ابوطالب می بندی گفت از بستگان او بیرون نیستم حرقوص گفت خون ترا ريختن حلال است یا حرام است گفت البته حرام است چه من آلوده جرم و جنایتی نیستم که بحكم کتاب خدای خون من حلال باشد حرقوص گفت که تو کتاب خدايرا چه دانی گفت من کتاب خدايرا نيك دانم و شناس ناسخ و منسوخ را نيك توانم ومکی از مدنی باز شناسم وحضری را از سفری باز بنمایم حرقوص گفت خدایرا چه دانستی و چگونه شناختی گفت من خدایرا نیکو شناخته ام و او را بکمال وحدانیت و قدرت تصدیق کرده ام و ایمان آورده ام حرقوص گفت خدایرا بچه شناختی گفت بعقل شناختم و بشرایع دانستم و حدود اسلام را بآموزگاری پیغمبر مرسل و احکام کتاب منزل فهم کردم.

حرقوص گفت نیکو گفتی اکنون بگوی تا على ابوطالب تراجه حمل کند و از تو چه خواهد گفت علی از من چیزی نخواهد الا آنکه من در اسلام برادر اویم واجب میکند که ملازمت خدمت او را دست باز ندارم و در اعانت او خویشتن داری نکنم .

ص: 61

تا اینهنگام عبد الله بن وهب خاموش بود چون سخن بدینجا رسید در سخن آمد و روی با عبدالله بن ابی عقب کرد و گفت تو مسلمانی ندانی گفت شکرخدای را که مسلمانم و مسلمانی نيك دانم عبدالله بن وهب گفت اسلام چیست ؟ عبدالله بن ابي عقب گفت اسلام ده قسم است هر که را ازین اقسام ده گانه بهره نیست اورا از اسلام بهره نباشد نخست گفتن کلمه لااله الاالله !ست دویم نماز است سه دیگر فطر است چهارم زکوة است پنجم روزه است ششم حجست هفتم جهاد است هشتم امر بمعروف نهم نهی از منکر است دهم جماعت است .

ابن وهب گفت راست گفتی اکنون بگوی ایمان چیست ؟ گفت ایمان آنست که با خدای تبارك و تعالی ایمان آوری و فریشتگان خدايرا تصدیق کنی و پیغمبرانرا و مصاحف آسمانی را باور داری و بهشت و دوزخ را برحق شناسی و بر انگیختن مردم را از قبرها انكار نکنی عبدالله بن وهب گفت سخن بصدق کردی و ریختن خون خود را بر ما حرام ساختی اکنون بگوی تو عالمی یا متعلم؟ گفت متعلم گفت مستغنی یا مستر شد گفت مستر شد گفت نمازها چند است گفت فريضه پنج است ونوافل هشت [بگوی] تو از كداميك پرسش داری گفت بگوي فريضه چند رکعتست گفت هفده رکعت و در آن هفده کرت «سَمِعَ اللّهُ لِمَن حَمِدَهُ» باید گفت و سی و چهار سجده بباید گذاشت و نودوچهار تکبیر نیز بباید گفت.

ابن وهب گفت سخن درست کردی اکنون بگوی سنت چند است گفت سنت ده باشد پنج در سر است و پنج اندر تن بود اما آن پنج که اندر سر است نخست مضمضه و دیگر استنشاق و دیگر چیدن بروت و مسواك زدن و فرق راست داشتن و آنچه اندر تن است ختنه کردن و موی زیر ناف ستردن و موی زیر بغل کندن و ناخن چیدن و استنجاء .

عبدالله بن وهب گفت راست گفتی اکنون کلمه چند از زکوة پرسش خواهم کرد بگوی بر پنج شتر چه واجب شود گفت میشی واجب شود و برده شتر دومیش و پر پانزده سه میش و بر بیست، چهار میش و بر بیست و پنج شتر پنج میش زکوة واجب

ص: 62

گردد و چون از بیست و پنج افزون شود شتری یکساله زکوة باید داد و اگر یکساله بدست نشود دو ساله دهند بدینگونه زکوة بدهند تا شمار شتران بسی و پنج رسد اینوقت شتر دوساله واجب گردد تا گاهی که بچهل و پنج رسد و چون از چهل و پنج بزيادت شود پنج ساله باید داد و چون شمار شتران بصد و بیست رسد برهر چهل شتر يك شتر دوساله واجب شود و بر هر پنجاه شتر يك شتر پنجساله فرض افتد و چون شمار شتر آن بصدوسی رسد هم بر این قیاس کار کنند .

اینوقت عبدالله بن ابی عقب گفت از امثال من ازینگونه سؤال نکنند اگر خواهی از معضلات مسایل چیزی پرسش کن گفت از زکوة گاو مرا خبر ده گفت گاو چون بسی رسد گوساله یکساله دهند و بر چهل گاو ماده گاوی واجب گردد و بر عوامل زکوتی نباشد و چهار پائی که از بهر تجارت نگاه دارند هر سال قیمت آنرا معین کنند هر بیست دینار را نیم دینار زکوة واجب گردد و اگر زیادت شود هم بر اینگونه بحساب گیرند.

ابن وهب گفت سخن بصدق کردی اکنون زکوة گوسفند را باز نمای گفت چون گوسفند بچهل رسد در خور زکوة آید هر چهل میش را يك میش زکوة بايد داد چون بصد و بیست رسد دو میش باید داد تا گاهی که بدویست رسد و چون از دویست بگذرد سه میش باید داد و از مانند من این چنین سؤال مکن بلکه از هر علم خواهی پرسش میکن.

ابن وهب گفت آن يك کدام است که آنرا دوم نیست عبدالله بن ابی عقب گفت آن خداوند یکتاست که او را شريك و مانند نیست گفت آن دو کدام است که او را سیم نیست گفت آدم و حوا گفت آن پنج کدام است که آنرا ششم نیست گفت پنج نماز فریضه است گفت آن شش کدام است که آنرا هفتم نیست گفت شش روز که خداوند آسمانها و زمینها را بیافرید گفت آن هفت کدام است که آنرا هشتم نیست گفت درکلام خدا فراوان است آسمانها و زمینها و دریاها ودوزخها و دیگر فرعون با یوسف پیغمبر حدیث کرد که در خواب هفت گاو فربی بدیدم که هفت گاو لاغر

ص: 63

آنها را بخوردند و هفت خوشه گندم سبز بدیدم که هفت خوشه خشك آنرا تباه ساخت!!! يوسف گفت هفت سال زراعت کنند و هفت سال بینبارند و ازینگونه در قرآن فراوان است .

گفت هفت و هشت در کجا بیکجای مذکور است گفت در قصه عاد که میفرماید:

«سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَهَ أَیّامٍ حُسُوماً»(1)

در هفت شب و هشت روز بدست صر صر پایمال هلاك ودمار گشتند گفت سخن بصدق کردی اکنون مرا خبر ده از سه و چهار و پنج و شش و هفت و هشت عبدالله بن ابی عقب گفت مرا شگفت می آید از کسیکه قرآن بخواند و این مسائل بداند و علی مرتضی را بگذارد که هیچ آفريده بعد از رسول خدا علم او را ندارد و از چون من رسولی سؤال کند همانا این جمله در سوره کهف است آنجا که میفرماید:

«سَیَقُولُونَ ثَلثَهٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَهٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْما بِالْغَیْبِ یَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ»(2)

این وقت حرقوص بسخن آمد و گفت ای پسر ابی عقب من از تو سؤالی چند خواهم کرد نه از آن جنس که ابن وهب کرد با من بگوی ترا از جمله اصحاب رسول خدای تولا با کدام جماعت است گفت تولای من با اولیای خداوند است مانند ابو بكر وعمر وعثمان و علی وعمار یاسر ومقداد اسود و سلمان وابوذر و صهیب و بلال گفت از کدام جماعت تبری داری عبدالله بن ابي عقب گفت من از هیچکس تبرا نجویم و همگان را در شاهراه شریعت و طریق مستقیم دانم .

«تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ »(3).

گفت چگوئی در حق على ابوطالب گفت چگويم در حق کسی که در پیش

ص: 64


1- سوره حاقه آیه 7.
2- سوره کهف آیه 23
3- سوره بقره آیه 134

روی او جنگ کنم و در رضای او بترك جان گویم گفت در حق عثمان وطلحه و زبیر و معويه وعمروعاص و ابو موسی اشعری وحکمین چه گوئی گفت عثمان پسر دختر عمه مصطفی بود و داماد او بود بدو دختر در حق او جز بنيکوئی سخن نکنم اما طلحه و زبیر حواری رسول خدای بودند و در حق ایشان از امير المؤمنين علیه السلام جز سخن نیکو نشنیدم و من همان گویم که امیر المومنین گوید اما معويه و حكمین کار بر آن تقریر یافت که بر وفق کتاب خدای حکومت کنند عمرو بن العاص ابو موسی را بفریفت و بیرون کتاب خدای حکمی براندند و ما خديعت عمرو بن العاص را بچیزی نشمردیم بدانسریم که بودیم از پای نخواهیم نشست و از معویه و اهل شام دست باز نخواهیم داشت بجانب شام کوچ میدهیم و رزم میزنیم .

حرقوص گفت تاکنون نیکو سخن کردی وا کنون بدین کلمات برخون خویش فتوی همی دهی وقتل خویش را واجب سازی زیراکه تولا بجماعتی جستی که پس از مسلمانی کافر شدند عبدالله ابن ابی عقب گفت ترا تا بدانجا علم و دانش نیست که از علم امام بی نیاز باشی هم اکنون من از تو چیزی پرسم که کودکان از یکدیگر پرسند .

ای حرقوص مرا خبرده از متحابين و از متغاضبين و از مستقبلتين واز جدیدان و از آيتين و از طارف و تالد و ازطم ورم(1) و از نسب خدایتعالی حرقوص گفت هیچکس را ندیدم که درین مسایل سخن کند من ندانم اگر تودانی بگوی و ایمن باش .

عبدالله بن أبي عقب گفت متحابين اب و فرزند باشد و متغاضبين مرگ و زند گانیست و مستقبلتين نور و ظلمت است و جدیدان روز و شب را نامند و آيتين آفتاب و ماه باشد و طارف مال جدید و تالد مال کهنه است و طم دریا ورم زمین است و نسب خداوند را جماعتی از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند و خداوند سوره اخلاص را فرو فرستاد و صفت نسبت خداوند درین سوره مسطور است همگنان عبدالله بن ابی عقب را بفضل ودانش بستودند !

وعبدالله بن وهب الراسبی جواب مکتوب امير المؤمنين علیه السلام بر این منوال

ص: 65


1- گویند: «ما له طم ولارم» بني مالك آب و زمینی نیست در چاپ سنگی «طم» به «احم » تصحیف شده

در قلم آورد : بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست از عبدالله بن وهب بعلی بن ابیطالب مكتوب تورا قرائت کردم اینکه مرا براه حق دعوت کردی نیکوکاریست من همواره براه حق میروم وجهد خویش در راه حق مبذول میدارم و اینکه نصیحت فرمودی که از راه حق بیکسوی مشو تا آن جماعت که متابعت ترا اختیار کردند از راه حق بیرون نشوند آنانکه متابعت شما کردند در تیه ضلالت وغوایت افتادند «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ»(1)

و اینکه نوشتی که نیکبخت کسی است که پیروان او بدو نيكبخت شوند و بدبخت آنکس که پیروانش دستخوش ضلالت و غوایت گردند همانا من مقتدای نیکبختم که رعیت با من نیکبخت شوند و جز ابوبکر و عمر مقتدای نیکبخت نشناسم و مقتدای بدبخت که پیروان او طريق ضلالت و غوایت پویند بیرون تو و عثمان کس را ندانم و اینکه گفتی سخن بسیار است و مقصود از يك نكته افزون نیست ، و مردم بر زبان خویش توانایند اگر بخواهند یاوه توانند بافت و ژاژ خائی توانند کرد و اگر بخواهند نیز بر طریق عقل توانند رفت و باندازه حاجت توانند گفت .

و اینکه در قلم آوردی که کشندگان عبدالله بن خباب را بمن فرستید تا قصاص کنم ما همگان کشندگان عبدالله بن خبابيم و اینکه گفتی آهنگ جنگ شما دارم ما در این موضع رزم ترا تصمیم عزم داده ایم گاهی که عزیمت خویش درست کنی و با ما نزديك شوی ما را ساخته مقاتلت ومحاربت خواهی دید .

پس مکتوب را طومار کردند و خاتم بر زدند و عبد الله بن ابی عقب را سپردند عبدالله مراجعت نموده بحضرت امیر المومنين علیه السلام آمد و مكتوب خوارج را بداد على علیه السلام فرمود این جماعت آن مردم نیستند که از طریق ضلالت و غوایت باز آیند و بر راه هدایت روند .

اینوقت تا حجت بر آن جماعت تمام کند صعصعة بن صوحان را طلب داشت

ص: 66


1- سوره صف، آیه 5

و فرمود بنزديك این قوم شو وسخنی چند بگوی باشد که از طریق طغیان بگردند چون صعصعه بنزد خوارج آمد اورا گفتند اگر على ابوطالب بنزد ما آید و در این موضع با ما همداستان گردد تو براه او میروی یا باجتهاد خویش کار میکنی صعصعه گفت بیشك براه علی میروم گفتند مکشوف افتاد که تو کار بتقليد میکنی و دین بتقليد در سمت نشود بازشو که ترا دین نباشد .

فَقَالَ لَهُمْ صَعْصَعَهُ: وَیْلَکُمْ أَ لَا أُقَلِّدُ مَنْ قَلَّدَ اللَّهَ فَأَحْسَنَ التَّقْلِیدَ فَاضْطَلَعَ بِأَمْرِ اللَّهِ صِدِّیقاً لَمْ یَزَلْ أَوَ لَمْ یَکُنْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا اشْتَدَّتِ الْحَرْبُ قَدَّمَهُ فِی لَهَوَاتِهَا فَیَطَأُ صِمَاخَهَا بِأَخْمَصِهِ وَ یُخْمِدُ لَهَبَهَا بِحَدِّهِ مَکْدُوداً فِی ذَاتِ اللَّهِ عَنْهُ یَعْبُرُ رَسُولُ اللَّهِ وَ الْمُسْلِمُونَ فَأَیْنَ تَصْرِفُونَ وَ أَیْنَ تَذْهَبُونَ وَ إِلَی مَنْ تَرْغَبُونَ وَ عَمَّنْ تَصْدِفُونَ عَنِ الْقَمَرِ الْبَاهِرِ وَ السِّرَاجِ الزَّاهِرِ وَ صِرَاطِ اللَّهِ الْمُسْتَقِیمِ وَ سَبِیلِ اللَّهِ الْمُقِیمِ قَاتَلَکُمُ اللَّهُ أَنَّی تُؤْفَکُونَ أَفِی الصِّدِّیقِ الْأَکْبَرِ وَ الْغَرَضِ الْأَقْصَی تَرْمُونَ طَاشَتْ عُقُولُکُمْ وَ غَارَتْ حُلُومُکُمْ وَ شَاهَتْ وُجُوهُکُمْ لَقَدْ عَلَوْتُمُ الْقُلَّهَ مِنَ الْجَبَلِ وَ بَاعَدْتُمُ الْعِلَّهَ مِنَ النَّهَلِ أَتَسْتَهْدِفُونَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ وَصِیَّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَقَدْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ خُسْرَاناً مُبِیناً فَبعْداً وَ سُحْقاً لِلْکَفَرَهِ الظَّالِمِینَ عَدَلَ بِکُمْ عَنِ الْقَصْدِ الشَّیْطَانُ وَ عَمِیَ بِکُمْ عَنْ وَاضِحِ الْمَحَجَّهِ الْحِرْمَانُ.

صعصعه خوارج را خطاب کرد که وای بر شما من تقلید میکنم کسی را که خدای را تقلید کرد و نیکو تقلید کرد و همواره از در صدق خدای را اطاعت داشت و پیوسته رسول خدای او را در شداید حرب بر دشمنان بگماشت و او در جنگها همه وقت دست یافت و دشمنان را پایمال هرب و هزیمت ساخت و حمل این زحمت بر خویشتن همی نهاد تا خدا و رسول را شاد داند و مسلمانان را شاد خاطر سازد هان ای مردم نيك واپائید بکجا میگریزید و با کدام کس می پیوندید هیچ خردمند ماه تابنده و نورافروخته را دست باز ندهد و راه راست وطریق روشن را پشت نکندخدا بکشد شمارا با صديق اكبر خصمی گرفتند و دورتر نشانی را آماج ساختید همانا عقلهای شما برفت و خرد شما یاوه گشت و روی شما زشت شد در اول قدم گمراه

ص: 67

شدید و از آبگاه دور افتادید آیا با امير المومنین و با وصی رسول خدا طريق مبارات میسپارید همانا نفوس شما از برای شما این صورت می بست و شما را در خطر وخسران افکند دور بادند و هلاک بادند کافران و ستمکاران، شما را شیطان از طریق اقتصاد بگردانید و از محجة واضحه نابينا گشتید.

عبدالله بن وهب چون این کلمات بشنید گفت يا ابن صوحان مانند شتران شقشقه خويش رها کردی و در سخن اطناب از حد بدر بردی بازشو و على ابوطالب را بگوی ما بحکم خداوند و بحكم تنزيل كتاب خدای با تو مقاتلت خواهیم کرد واین اشعار را از خویشتن و بروایتی بتمثل بر صعصعه قرائت کرد:

نقاتلكم کی تلزموا الحق وحده***ونضربكم حتى يكون لنا الحكم

فان تبتغوا حكم الاله يكن لكم***إذا ما اصطلحنا الحق والأمن والسلم

وإلا فان المشرفية مخذم***بأيدي رجال فيهم الدين والعلم

فقال صعصعة : «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْکَ یَا أَخَا رَاسِبٍ مُتَرَمِّلًا بِدِمَائِکَ یَحْجِلُ الطَّیْرُ بِأَشْلَائِکَ لَا تُجَابُ لَکُمْ دَاعِیَةٌ وَ لَا تُسْمَعُ منکُمْ وَاعِیَةٌ یَسْتَحِلُّ ذَلِکَ مِنْکُمْ إِمَامُ هُدًی» صعصعه گفت ای برادر راسبی گویا می بینم ترا که در خون خویش میغلطی و کر کسان در اندام تو بيك پای تکیه مینمایند و گوشت بدن ترا میربایند نه هیچ داعی را اجابت توانید و نه مستمعی را هیچ سخن توانید گفت و كيفر این کردار را از امام هدی دیدار کنید عبدالله بن وهب در پاسخ گفت :

سيعلم الليث إذا التقينا***دور الرحى عليه أو علينا؟

آنگاه گفت ای صعصعه بازشو و با علی بگوی ما در مقاتلت تو خویشتن داری نخواهیم کرد الا آنکه بكفر خويش اقرار کنی آنگاه از در توبت و انابت بیرون شوی خداوند پذیرای توبت بند گان و آمرزنده عصیان گناهکارانست چون چنين کنی در راه تو از بذل جان دریغ نخواهیم خورد صعصعه در پاسخ بدین کلمه تمثل کرد «عِنْدَ اَلصَّبَّاحِ یَحْمَدُ اَلْقَوْمُ اَلسُّرَی» یعنی هنگام صبح مردمان زحمت سير شب میستایند و این مثل عرب آنجا گوید که مرد بامید راحت احتمال مشقت کند.

ص: 68

بالجمله صدمه بحضرت امیر المومنین مراجعت کرد و قصه خویش را از بدایت تا نهایت بعرض رسانید امیر المومنین علیه السلام فرمود:

أَرَادَ رَسُولَایَ الْوُقُوفَ فَرَاوَحَا***یَداً بِیَدٍ ثُمَّ أَسْهَمَا لِی عَلَی السَّوَاءِ

بُؤْساً لِلْمَسَاکِینِ یَا اِبْنَ صُوحَانَ أَمَا لَقَدْ عُهِدَ إِلَیَّ فِیهِمْ وَ إِنِّی لَصَاحِبُهُمْ وَ مَا کَذَبْتُ وَ لاَ کُذِبْتُ وَ إِنَّ لَهُمْ لَیوما یَدُورَ فِیهِ رَحَی اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَی اَلْمَارِقِینَ فَیَا وَیْحَهَا حَتْفاً مَا أَبْعَدَهَا مِنْ رَوْحِ اَللَّهِ .

فرمود ای پسر صوحان بدا حال مسکینان دانسته باش که با من در حق ایشان عهدی رفته است و من بدان عهد وفا خواهم کرد دروغ نمیگویم و دروغ در من در نمیگیرد همانا ایشان را روزی در می آید که دور میزند آسیای مؤمنین بر مارقين ومرگ ایشان را فرو میگیرد و از رحمت خدای دور میافکند آنگاه فرمود:

إِذَا الْخَیْلُ جَالَتْ بالْفَتَی وَ تَکَشَّفَتْ***عَوَابِسُ لَا یُسْأَلْنَ غَیْرَ طِعَانٍ

فَکَرَّتْ جَمِیعاً ثُمَّ فَرَّقَ بَیْنَهَا***سَقَی رُمْحَهُ مِنْهَا بِأَحْمَرَ قَانٍ

فَتًی لَا یُلَاقِی الْقَرْنُ إِلَّا بِصَدْرِهِ***إِذَا أَرْعَشَتْ أَحْشَاءُ کُلَّ جَبَانٍ

آنگاه سر مبارك بر دو دست بسوی آسمان برافراشت و سه کرت گفت:

اللَّهُمَّ اشْهَدْ قَدْ أَعْذَرَ مَنْ أَنْذَرَ وَ بِکَ الْعَوْنُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَی وَ عَلَیْکَ التُّکْلَانُ وَ إِیَّاکَ نَدْرَء فِی نُحُورِهِمْ أَبَی الْقَوْمُ إِلَّا تَمَادِیاً فِی الْبَاطِلِ وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا الْحَقَّ فَأَیْنَ یَذْهَبُ بِکُمْ عَنْ حَطَبِ جَهَنَّمَ وَ عَنْ طِیبِ الْمَغْنَمِ.

ای پروردگار من شاهد باش معذور است کسی که بیم داد وحجت تمام کرد از تو اعانت میجویم و بسوی تو شکایت می آورم و بر تو توکل دارم و ترا اطاعت

ص: 69

میکنم در قتل ایشان و این جماعت ابا دارند جز اینکه در باطل استوار باشند و خداوند ابا دارد جز اینکه کار بحق رانده شود هان ای جماعت شما چنان بی خویشتن و سرگشته اید که نمیدانید شما را از آتش دوزخ در میگذرانند يا از نعمای بهشت .

پس روی بمردمان کرد و خواست تا آنکس را که شك وشبهتی در خاطر است که اميرالمومنين علیه السلام را در تقرير حكمين خطائی رفته ساحت او را از آلايش شك وريب صافی دارد پس این خطبه قرائت کرد :

فإنْ أَبَيْتُمْ إِلاَّ أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَضَلَلْتُ، فَلِمَ تُضَلِّلونُ عَامَّةَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِضَلاَلِي، وَتَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِي، وَتُكَفِّرُو نَهُمْ بِذُنُوِبي؟ سُيُوفُكُمْ عَلَى عَوَاتِقِكُمْ تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ البَراءةِ وَالسُّقْمِ، وَتَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ رَجَمَ الزَّانِيَ ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ وَقَتَلَ الْقَاتِلَ وَوَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ، وَقَطَعَ السَّارِقَ وَجَلَدَ الزَّانِيَ غَيْرَ الُْمحْصَنِ ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ الْفَيْءِ وَانَكَحَما الْمُسْلِمَاتِ؛ فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللهِ بِذُنُوبِهمْ، وَأَقَامَ حَقَّ اللهِ فِيهمْ، وَلَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الاِِْسْلاَمِ، وَلَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ.

ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ، وَمَنْ رَمَى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ، وَضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ وَسَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَخَيْرُ النَّاسِ فيَّ حَالاً الَّنمَطُ الاََْوْسَطُ فَالْزَمُوهُ، وَالْزَمُوا السَّوَادَ الاََعْظَم فَإِنَّ يَدَ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ

ص: 70

وَإِيَّاكُمْ وَالْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ، كَمَا أَنَّ الشَّاذَّةَ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ.

أَلاَ مَنْ دَعَا إِلَى هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَلَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ، فإِنَمَّا حُكِّمَ الْحَكَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيی الْقُرْآنُ، وَيُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ، وَإِحْيَاؤُهُ الاِجْتَِماعُ عَلَيْهِ، وَإِمَاتَتُهُ الاِفْتَرَاقُ عَنْهُ، فَإِنْ جَرَّنَا الْقُرْآنُ إِلَيْهِمُ اتَّبَعْنَاهُم، وَإِنْ جَرَّهُمْ إِلَيْنَا اتَّبَعُونَا.

فَلَمْ آتِ لاَأَبَا لَكُمْ بُجْراً وَلاَ خَتَلْتُكُمْ عَنْ أَمْرِكُمْ وَلاَ لبَّسْتُهُ عَلَيْكُمْ، إِنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى اخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ، أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا ان لاَّ يَتَعَدَّيَا الْقُرْآنَ، فَتَاهَا عَنْهُ، وَتَرَكَا الْحَقَّ وَهُمَا يُبْصِرَانِهِ، وَكَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَليْهِ، وَقَدْ سَبَقَ استِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي الْحُكُومَةِ بِالْعَدْلِ، وَالصَّمْدِ لِلْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا، وَجَوْرَ حُكْمِهِمَا.

میفرماید اگر شما بیفرمانی من کردید بگمان خویش که من خطا کردم چرا بیش و کم امت محمد را بگمراهی من گمراه میخوانید و بخطای من ماخوذ میدارید و بگناه من تکفیر میکنید و متقی را از شقی نمی شناسید و پرهیزکار را از بزه کار نمیدانید بهر که بازخوردید میزنید و میکشید و حال آنکه دانسته اید که رسول خدای زناکار را سنگسار کرد پس بر او نماز گذاشت و میراث اورا از وارث او باز نگرفت و همچنان قاتل را عرضه قصاص داشت و میراث او را بوارث گذاشت و دزد را دست برید و زناکار غير محصن را تازیانه بزد ولكن ایشانرا از غنایم مسلمانان بی بهره نگذاشت و ایشان چون دیگر مسلمانان از زنان مسلمه تزویج بستند ازین افزون نبود که رسول خدا باندازه گناه حدود خداوند را برایشان جاری میساخت .

ص: 71

هان ای مردمان شما نکوهیده تر مردمید و مقهورتر کسی باشید بدست شیطان که پایمال حيرت و گمراه شوید و بدانید که در صنف از مردم در من هلاك شوند و از صراط مستقیم بیکسو افتند یکی آنکس که در دوستی من کار از حد بدر برد ومرا بخداوندی ستایش کند چون جماعت غلاة و دیگر آنکس که مرا دشمن دارد و از محل خویش ساقط خواهد چون ناصبیان و خارجیان پس بهترین مردم آنانند که طریق اقتصاد سپارند و مرا بامامت و عصمت باور دارند و بعقيدت جماعت مردمان روند که طريق وسط دارند و از يمين و شمال بپرهیزند زیرا که قدرت و عنایت خداوند همراه جماعت است پس خویشتن را از پراکندگی و تشتت وا پائيد چه آنکس که از جماعت دور ماند نخجير شیطان گشت و آن گوسفند که از گله دور افتاد نخجیر گرگ شد .

بدانید ایمردمان آنکس که مردم را بجانب خوارج دعوت کند از جماعت دور افکند پس آنکس را بکشید اگر چه من باشم و ابو موسی اشعری و عمرو بن العاص از میان مردم اختیار شدند تا زنده بدارند آنرا که در آن زنده بداشت و بمیرانند آنرا که قرآن بمیرانید ، وزنده داشتن قرآن اتفاق بر احکام آنست ومیرانیدن دور افتادن از بيفرمانی آن پس تقریر یافت که اگر قرآن ما را بسوی ایشان دلالت کند اطاعت کنیم و اگر ایشانرا بسوی ما بر اند فرمان برند .

پدر مباد شمارا من شري از بهر شما نینگیختم و شما را فریب ندادم و امری از شما پوشیده نداشتم شما همداستان شدید در بر گزیدن عمرو بن العاص و ابوموسی لاجرم من پیمان گرفتم که از حکم قرآن بیرون نشوند و ایشان چون شیفته هوای خویش بودند حق را پشت پای زدند و با اینکه در کار حق دانا بودند از حق تجاوز کردند و سخن بهوای نفس راندند و ما از پیش دانسته بودیم و استثنا کرده بودیم که اگر بعدالت حکومت نکنند و از طريق حق بگردند و بانديشه ناصواب خودکار کنند احكام ایشان پذیرفته نخواهد بود.

وهم اينخطبه را أمير المؤمنين علیه السلام در نکوهش خوارج میفرماید گاهیکه

ص: 72

حضرتش را در اختيار حكمين انكار مینمودند:

انَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ، وَإِنَّمَا حَكَّمْنَا الْقُرْآنَ وهذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ لاَ يَنْطِقُ بِلِسَانٍ، وَلاَ بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ، وَإِنَّمَا يَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ وَلَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إِلَى أَنْ نُحَكِّمَ بَيْنَنَا الْقُرْآنَ لَمْ نَكُنِ الْفَرِيقَ الْمُتَوَلِّيَ عَنْ كِتَابِ اللهِ، وقَالَ اللهُ تعالی: «فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ في شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ»(1) فَرَدُّهُ إِلَى اللهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتَابِهِ، وَرَدُّهُ إِلَى الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بسُنَّتِهِ فَإِذَا حُكِمَ بِالصِّدْقِ فِي كِتَابِ اللهِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ، وَإِنْ حُكمَ بسُنَّةِ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم فَنَحْنُ أَوْلاَهُمْ بِهِ.

وَأَمَّا قَوْلُكُمْ لِمَ جَعَلْتَ بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ أَجَلاً فِي التَّحْكِيمِ؟ فَإِنَّمَا فَعَلْتُ ذلِكَ لِيَتَبَيَّنَ الْجَاهِلُ، وَيَتَثَبَّتَ الْعَالِمُ، وَلَعَلَّ اللهَ أَنْ يُصْلِحَ فِي هذِهِ الْهُدْنَةِ أَمْرَ هذِهِ الْأُمَّةِ، وَلاَ یؤْخَدُ بِأَكْظَامِهَا فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَيُّنِ الْحَقِّ، وَتَنْقَادَ لِأَوَّلِ الْغَيِّ. إِنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَيْهِ وَإِنْ نَقَصَهُ وَكَرَثَهُ مِنَ الْبَاطِلِ وَإِنْ جَرَّ إِلَيْهِ فَائِدَةً وَزَادَهُ.

فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَمِنْ أَيْنَ أُتِيتُمْ اسْتَعِدُّوا لِلْمَسِيرِ إِلَى قَوْمٍ حَيَارَى عَنِ الْحَقِّ لاَ يُبْصِرُونَهُ، وَمُوزَعِينَ بِالْجَوْرِ لاَ يَعْدِلُونَ بِهِ، جُفَاةٍ عَنِ الْكِتَابِ

ص: 73


1- سوره نساء آیه 63

نُكُبٍ عَنِ الطَّرِيقِ. مَا أَنْتُمْ بَوَثِيقَةٍ يُعْلَقُ بِهَا، وَلاَ زَوَافِرَ يُعْتَصَمُ إِلَيْهَا. لَبِئْس حُشَّاشُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ لَقِيتُ مِنْكُمْ بَرْحاً ، يَوْماً أُنَادِيكُمْ وَيَوْماً أُنَاجِيكُمْ، فَلاَ أحْرارُ صِدْقٍ عِنْدَ النِّدَاءِ ، وَلاَ إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ النَّجَاءِ والسلام.

خلاصه اینکلمات بفارسی چنین می آید در جواب آنان که حکومت ابوموسی و عمرو بن العاص را انکار داشتند می فرماید : ما ابو موسی وعمرو بن العاص راحكم نفرمودیم بلکه قرآن را حکم ساختيم و قرآن خطی است نگاشته در میان دفتين وخط هرگز سخن نکند لاجرم ترجمان میباید تا آن نگاشته را بیان فرماید و ترجمان البته مردمانند پس آنوقت که مردم شام مارا بحکومت قرآن دعوت کردند ما آنمردم نبودیم که پشت با کتاب خدای کنیم و حال آنکه خداوند میفرماید اگر شما را در چیزی منازعت افتد بحکم خدا و رسول نگران شوید و حکم خدا ورسول را از کتاب خدا و سنت رسول توان دانست پس گاهی که از کتاب خدای براستی حکم برانند مادر پذیرفتن حکم سزاوارتریم از دیگر مردمان و همچنان اگر با سنت رسول حکم برانند ما از دیگران اولائيم در اجرای آن .

و اینکه گوئید چرا در میان خود و ایشان مدتی مهلت نهادیم از بهر آن بود که مردم نادان تواند شد در طول مدت رشد خویش را دریابند و دانایان در طریق حق استوارتر گردند و باشد که در این مهادنت ومسالمت کار این امت بصلاح آید و بعجل و شتاب ماخوذ نشوند و نادانسته ازین عجلت بضلالت در نیفتند و أهل غی وغوایت را مطيع و منقاد نگردند همانا از مردمان فاضلتر کسی است که کار حق را دوست دارد اگرچه او را زیان آرد و از باطل غمنده گردد اگر چه اورا سودمند باشد.

وهمچنان با اصحاب خویش میفرماید این چه سرگشتگی و آشفتگی است که در شما راه کرده؟ ساخته جهاد شوید بسیج راه کنید و بجانب این خوارج که

ص: 74

از طریق حق حيران در میگذرند کوچ دهيد همانا طريق، حق را دیدار نمیکنند و جانب ستم را دست باز نمیدهند کتاب خدايرا فهم نتوانند کرد و راه راست را استوار نتوانند داشت هان ایجماعت شما آنمردم نیستید، که با شما اعتماد توان کرد و شما را اعوان و انصار توان گرفت و با پشتوانی شما بر دشمنان دست توان یافت شما آتش حر برا نيك نتوانید افروخت بدباد و سخت باد روز گار شما که من از شما بسختی در افتادم از آنروز که شما را بنصرت خواندم و از آنروز که با شما سخن بمشورت کردم شما هنگام دعوت وروز نصرت آزاده مردان صادق نیستید و هنگام راز گفتن و مشورت کردن برادران موافق نمیباشید و با برادران خویش موافق و متفق نمیشوید.

عزیمت أمير المومنین علیه السلام در مقاتلت خوارج در سال چهلم هجری

چون عبدالله بن ابي عقب وصعبة بن صوحان از نزديك خوارج مراجعت کردند و مکشوف افتاد که آنجماعت از طریق ضلالت باز نشوند على علیه السلام در مقاتلت ایشان دل یکی کرده و از میان سپاه أمير المؤمنين جندب بن زهير الأزدی را دل در شك وشبهت افتاد که چگونه باخوارج جنگ توان کرد و حال آنکه در قرائت قرآن بانگ ایشان از لشکر گاه چنان بگوش آید که بانگ مگسان نحل از کندو وثفنات جباه ایشان نیز بر کثرت سجود ایشان گواه است .

بالجمله جندب بن زهیر در اندیشه رفت پس از اسب پیاده شد و نیزه خویش را بر زمین نصب کرد و سپر خود را بنهاد ودرع خویش را بر زبر سپر افکند و آهنگ نماز نمود و ایندعا قرائت کرد:

اَللَّهُمَّ إِنْ کَانَ قِتَالُ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ رِضًا لَکَ فَأَرِنِی مِنْ ذَلِکَ مَا أَعْرِفُ بِهِ أَنَّهُ اَلْحَقُّ وَ إِنْ کَانَ لَکَ سَخَطاً فَاصْرِفْ عَنِّی.

گفت ایپروردگار من اگر قتال اینجماعت خوارج موافق رضای تست بر من بنما و اگر نه این بلا را از من بگردان .

ص: 75

این هنگام أمير المومنین علیه السلام برسید و بر استری سوار بود از استر بزیر آمد و قنبر را فرمان کرد تا اذان بگفت پس وضو بساخت و از بهر نیاز در ایستاد اینوقت سواری جهود از گرد راه در رسيد أمير المؤمنين علیه السلام او را پیش خواند و گفت از کجا میرسی گفت از نزديك خوارج میرسم چون تو راه با نهروان نزدیک کردی آنجماعت را هول وهرب فرو گرفت در زمان آب عبره کردند وطريق فرار پیش داشتندو نهر طخارستان را از پس پشت انداختند و آن نهرمیان حلوان و بغداد بر جاده خراسان است و قنطره که بر آن نهر بسته اند معروف بقنطره طخارستان است .

هنوز این سخن بپای نیاورده بود که سواری دیگر برسید هم بدینمنوال سخن کرد أمير المؤمنين علیه السلام فرمود:

ما قَطَعُوهُ ولا يَقطَعُونَهُ مَصَارِعُهُمْ دُونَ اَلنُّطْفَهِ وَ اَللَّهِ لاَ یُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَهٌ وَ لاَ یَهْلِکُ مِنْکُمْ عَشَرَهٌ.

فرمود آبرا عبره نکردند و هرگز عبره نکنند چه قتلگاه ایشان ازينسوی آبست سوگند باخدای اینجماعت کمتر از ده تن روی سلامت بیند و از شما کمتر ازده تن مقتول گردد آنگاه روی با جندب بن زهير آورد و فرمود يا جندب در مقاتلت خوارج آماج شك وشبهت شدی؟ عرض کرد چنین است .

قَالَ إِنَّا نَبْعَثُ إِلَیْهِمْ رَسُولًا یَدْعُوهُمْ إِلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ فَیَرْشُقُونَ وَجْهَهُ بِالنَّبْلِ وَ هُوَ مَقْتُولٌ.

فرمود من رسولی بدینجماعت میفرستم و ایشان را بکتاب خدای وسنت رسول دعوت میکند و او را تیرباران میکنند و میکشند جندب بن زهیر چون این کلمات بشنید با خود اندیشید که اینجمله جز اخبار از غیب نیست اگر راست آید جای شك وشبهت نماند و جمله راست آمد و خاطر جندب را از شک و شبهت صافی داشت چنانکه بشرح میرود

ص: 76

مع القصه أمير المؤمنين علیه السلام فرمان کرد تا لشکریان بر نشستند و طریق نهروان پیش داشتند چون راه در سپردند آنجماعت را نگریستند که ساخته جنگ شد. صفها راست کرده و میمنه و میسره بیاراسته و بدانسان که أمير المؤمنين علیه السلام خبر داد ازینسوی نهر دست در دست هم داده بآواز بلند همی گفتند «لا حُکمَ إلّاللّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»

أمير المومنين على علیه السلام نیز لشكر را برصف کرد وابن عباس را فرمود ترا نزديك اینجماعت باید رفت و سخنی چند بنصيحت گفت باشد که از طریق ضلالت باز شوند و اگر نه حجت برایشان تمام گردد ابن عباس بهترین جامهای خویش بپوشید و خویش را خوشبوی ساخت و بر بهترین مراکب برنشست و بنزديك خوارج آمد ایشان گفتند يا ابن عباس تو خویش را افضل ناس دانی و جامه جبابره در پوشی و بر مرکب ایشان بر نشینی و بنزديك ما آئی؟ ابن عباس گفت این نخستين مخاصمتی است که در میان ما میرود و این آیت مبارکرا قرائت کرد:

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّه ِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنْ الرِّزْقِ»

و همچنان می فرماید: «یا بَنی آدَمَ خُذُوا زینَتَکمْ عِنْدَ کلِّ مَسْجِد»(1)

پس واجب میکند که بندگان خدای از جامهای زیبا و خورشهای مهنّا نپرهیزند «فأَلْبِسْ وَ تَجَمَّلْ فَاِنَّ اللّهَ جَمیلٌ یُحِبُّ الْجَمالَ وَلْیَکُنْ مِن حَلال» نیکو بپوش ونیکو باش چه خداوند جمیل است وجمال را دوست میدارد لکن از طریق حلال باید ماخوذ داشت و من از این جامها نيكوتر دیده ام که رسول خدای پوشیده و ما را سخن در جامه نیست بگوئید شما را چه افتاد که بر أميرالمومنین علی علیه السلام بیرون شدید؟.

گفتند سخن بسیار است اگر علی خویشتن حاضر شدی و باما سخن کردی کفر او را بروی لازم آوردیم و علی علیه السلام سخن ایشانرا اصغا میفرمود چه گاهی که

ص: 77


1- سوره اعراف آیه 30 و 31

ابن عباس را نزد خوارج مأمور داشت عرض کرد که من از اینجماعت بیمناکم فرمود من براثر تو میآیم تا کس نتواند ترا آسیبی کرد لاجرم این وقت که خوارج گفتند اگر علی حاضر شدی کفر اورا بنمودیم ابن عباس روی برتافت وعلى علیه السلام را گفت تو جواب اینقوم را سزاوارتر از من باشی أمير المومنين علیه السلام اسب بزد و به پیش روی صف آمد و گفت السلام عليكم آنجماعت جواب باز دادند فرمود اینك منم علی بن ابیطالب بگوئید تا از من چه دیدید که بر من بیرون شدید؟

در خبر است که اینکلمات را در جواب برج بن مسهر الطائی فرمود گاهی که بكلمه «لاحُكمَ إلاّ للّه» بآواز بلند بانگ برمیداشت :

اُسْکُتْ قَبَحَکَ اَللَّهُ یَا أَثْرَمُ فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ اَلْحَقُّ فَکُنْتَ فِیهِ ضَئِیلاً شَخْصُکَ خَفِیّاً صَوْتُکَ حَتَّی إِذَا نَعَرَ اَلْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ اَلْمَاعِزِ.

فرمود خاموش باش که خدایت زشت گرداناد و از رحمت خود دور بداراد ای أثرم - و أثرم کسی است که دندان ثنیه او افتاده باشد، آنگاه میفرماید-سوگند باخدای آشکار شد حق وتو ناچیز و ناکس بودی و هیچکس نام تو را نشنيد و ترا نشناخت تا باطل بانگ در داد بردمیدی، چنانکه شاخ معز بردمید و ظاهر گشت .

و اینکلمات را نیز در جواب خوارج میفرماید که خود کار را بر حکومت حکمین مقرر داشتند:

فَأَجْمَعَ رَأْیُ مَلَئِکُمْ عَلَی أَنِ اِخْتَارُوا رَجُلَیْنِ فَأَخَذْنَا عَلَیْهِمَا أَنْ یُجَعْجِعَا عِنْدَ اَلْقُرْآنِ وَ لاَ یُجَاوِزَاهُ وَ تَکُونَ أَلْسِنَتُهُمَا مَعَهُ وَ قُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ فَتَاهَا عَنْهُ وَ تَرَکَا اَلْحَقَّ وَ هُمَا یُبْصِرَانِهِ وَ کَانَ اَلْجَوْرُ هَوَاهُمَا وَ اَلاِعْوِجَاجُ دأْبهُمَا وَ قَدْ سَبَقَ اِسْتِثْنَاؤُنَا عَلَیْهِمَا فِی اَلْحُکْمِ بِالْعَدْلِ وَ اَلْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْیِهِمَا وَ جَوْرَ حُکْمِهِمَا وَ اَلثِّقَهُ فِی أَیْدِینَا لِأَنْفُسِنَا حِینَ خَالَفَا سَبِیلَ اَلْحَقِّ وَ أَتَیَا بِمَا

ص: 78

لاَ یُعْرَفُ مِنْ مَعْکُوسِ اَلْحُکْمِ.

میفرماید بزرگان شما تصمیم عزم دادند که دو مرد اختیار کنند. پس ابو موسی و عمر و بن عاص را برگزیدند و ما از ایشان پیمان گرفتیم که خویش را با کتاب خدای ماخوذ دانند و از حکم قرآن بیرون نشوند و زبان ایشان جز بموافقت قر آن سخن نکند ودل ایشان جز بمتابعت زبان رای نزند و این هر دو از حکم قرآن روی برگاشتند وطريق حق را بگذاشتند و حال آنکه در راه حق بصير بودند همانا جز جور و ستم نخواستند و بیرون کاستی و ناراستی ندانستند و ما از پیش دانسته بودیم که ایشان طریق اقتصاد نسپارند و بحق حکم نرانند چه نکوهیده رای و ناستوده کار بودند و همانا حبل المتین دین ماخوذ ماست اگر چند ایشان طریق مخالفت سپرند و براء منکر بروند وحکم خدایرا واژونه برانند .

مع القصه أمير المؤمنين علیه السلام بانگ برخوارج زد که بیارید تاچه دارید و از چه روی در مخالفت من موافقت کرده اید گفتند سخن بسیار است فرمود بباید شنید گفتند نخست آنکه گاهی که کتاب صلح در میان خود و معاویه نگاشتی اسم خویش را از امارت مؤمنین محو فرمودی لاجرم أمير المؤمنین نیستی و ماهمگان مؤمنانیم و رضا ندهیم که تو أمير ما باشی تو همچنان أمير کافران باش ومارا دست باز دار .

أمير المؤمنين علیه السلام فرمود گوش دارید تا چه گویم همانا دانسته اید که من در حضرت رسول خدا کاتب وحی و قضا و دبير شروط و امان بودم آنروز که در حد يبيه تقریر یافت که در میان رسول خدا و ابوسفیان و سهيل بن عمرو کتاب صلح نگاشته آید من بر حسب فرمان نوشتم :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا اصْطَلَحَ عَلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَبُا سُفْیَانَ وَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو .

این هنگام سهیل گفت من رحمن و رحیم ندانم و ترا رسول خدا نخوانم چه

ص: 79

اگر ترا رسول خدای دانستم با تو قتال ندادم وترا از زیارت مکه باز نداشتم بدینقدر شاد و شاد خوار باش که نام خویش را بر نام ما مقدم نگار کنی و حال آنکه تو بسال از من کمتر باشی و پدر من نیز بسال از پدر تو مهتر بود. رسول خدا مرا فرمود بجای بسم الله الرحمن الرحیم بقانون جاهلیت « بسمك اللهم» رقم كن و لفظ رسول الله را نیز محو فرمای من چنان کردم و نوشتم «بسْمِکَ اللَّهُمَّ هَذا ما اصطَلَحَ علَیهِ محمّدُ بنُ عبدِاللَّهِ» آنگاه پیغمبر مرا از این روز خبر داد و مرا با معويه و عمرو بن العاص کار بدانسان رفت گاهی که مرقوم افتاد « هَذَا مَا اِصْطَلَحَ عَلَیْهِ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ » گفتند اگر ما تو را أمير المؤمنين دانستیم با تو قتال ندادیم این لفظ را محو کن وبنویس علی بن ابیطالب من چنان کردم واقتفا برسول خدا نمودم .

گفتند حرف نخستين را پاسخ گفتی اکنون گوش دار تا حرف دویم راچه خواهی گفت همانا گاهی که حکمین را فرمودی در امر خلافت نظر کنند اگر معویه را سزاوارتر دانستند او را اجابت کنند و اگر نه ترا اطاعت نمایند مکشوف افتاد که تو در خلافت خویش دستخوش شك وشبهت گشتی چون تو در حق خویش بشك باشی بیگمان شك ما بزيادت خواهد بود أمير المؤمنين علیه السلام فرمود من در خویشتن بشك نبودم و اینکه گفتم اگر معاویه را سزاوارتر یافتید او را بخلافت بردارید در سخن انصاف دادم و طریق نصفت سپردم بقانون نبود که حكمين را گویم معويه را دفع دهید و کار را بر من فرود آرید این سخن از در شك نكردم چنانکه خدای فرماید: «قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ قُلِ اللّهُ وَ اِنّا اَوْ اِیّاکُمْ لَعَلی هُدًی اَوْ ضَلالٍ مُبینٍ»(1)

اینگونه کلماترا انگیخته شك نخوانند همانا خداوند دانا بود که پیغمبر او بر حق است گفتند این حرف را نیز بگذار و حرف سیم را گوش دار فرمود تقرير باید کرد گفتند ما تورا أفضى و أحكم ناس میپنداشتیم چه شد که حکومت

ص: 80


1- سوره سبا آیه 24

بر دیگر کس گذاشتی ودنباله پوئی حکمین برداشتی؟ فرمود شما رسول خدایرا بیگمان احكم ناس دانید گفتند چنين است فرمود خداوند می فرماید :

«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَه»(1)

من در اینکار اقتفا برسول خدای کردم مگر ندیدید در يوم بنی قریظه رسول خدای سعد بن معاذ را حکم ساخت و بحکم او مردان بنی قریظه را گردن زدند و زنانرا برده گرفتند .

گفتند این سخن را نیز بگذار و حرف چهارم را پاسخ بگوی فرمود آن کدام است گفتند آنروز که ترا با لشكر بصره مقاتلت ميرفت ما ملازمت خدمت تو اختیار کردیم و با ایشان رزم زدیم چون خداوند ترا نصرت کرد و بر ایشان دست یافتی آنچه ایشانرا در لشکرگاه بود با ما گذاشتی و زنان و فرزندان آنجماعترا از ما دریغ داشتی گروهیرا که خون بباید ریخت و خون ایشان بر ما حلال باشد چرا زن و فرزند ایشانرا حرام دانیم.

فرمود لشکر بصره بر من بیرون آمدند و ابتدا بجنگ کردند دفع ایشان بر من واجب افتاد و چون برایشان ظفر یافتم روا نداشتم صغير را بگناه كبير ماخوذ دارم و زنان و فرزندان ایشان را برد، گیرم درینکار نیز اقتدا برسول خدای کردم چنانکه در يوم فتح مصطفی بر کافران و مشرکان مکه منت نهاد و زنان و فرزندان ایشان را دست باز داشت من برلشکر بصر منت نهادم وزن و فرزند ایشان را آزاد کردم ازین کردار نباید مرا انکار کرد .

گفتند این کلمه را نیز از پس پشت انداختیم حرف پنجم را پاسخ بگوی و آن این است که خداوند از بهر تو ننهاده است که هر که را خواهی در دین خدا حکم سازی و تو مردانرا در دین خدا حکم ساختی فرمود من مردانرا در دین خدا حكم نساختم بلکه قرآن را حکم ساختم زیرا که خداوند کلام خویش را حکم

ص: 81


1- سوره احزاب ، آیه 22.

ساخته و من فرمودم حکم خدایرا از قرآن استخراج کنند نه آنکه بهوای نفس حکمی برانند و نیز خداوند مردانرا در خون طاير حکم ساخته آنجا که می فرماید: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ»(1)

همانا خون مسلمانان بزرگتر از خون طایر است روا باشد که از مسلمانان مردم عادل حکومت کنند وحافظ جان و مال مردم باشند و همچنان خداوند در اصلاح ذات بين مرد وزن چون خصومت آغازند فرمان کرده که از قبیله مرد یکتن و از قبیله زن يکتن اختیار کنند تا در میانه حكمين باشند آنجا که می فرماید :

«وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِّنْ أَهْلِهَا »(2)

گفتند حرف ششم را چه گوئی و آن این است که تووصی رسول خدای بودی وحق وصيت را ادا نفرمودی و آنرا ضایع گذاشتى فرمود ايجماعت شما کافر شدید و بر من پیشی گرفتید و امر را از دست من بدر بردید و بر اوصیا نیست که مردم را بخويشتن دعوت کنند چه این کار انبیاست و اوصيا مستغنی از دعوت باشند زیرا که ایشانرا أنبيا منصوب داشته و هر که با خدا و رسول ایمان دارد ایشان را اطاعت کند خداوند می فرماید :

«وَ لِلّهِ عَلَی اَلنّاسِ حِجُّ اَلْبَیْتِ مَنِ اِسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً »(3)

پس اگر مردم بترك حج بیت گویند بیت را زیانی نکنند بلکه خویشتن کافر شوند زیرا که خداوند بیت را از برای مسلمین علامتی کرد و همچنان رسول خدا مرا در میان امت علامتی فرمود گاهی که گفت :

ص: 82


1- سوره مائده، آیه 97.
2- سوره نساء آیه 34.
3- سوره آل عمران آیه 97

يا عَلِیُّ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ الكعبه تُؤْتَی وَ لَا تَأْتِی.

تو مانند خانه کعبه باشی که مردم بسوی تو می آیند و تو بسوی کس نمیروی چون سخن بدينجا رسيد خوارج خاموش شدند و أمير المؤمنين علیه السلام اینخطبه قرائت کرد و ایشان را بدین کلمات بیم داد :

فَقَالَ لَهُمْ نَحْنُ أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلاَئِکَةِ وَ عُنْصُرُ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ الْحِکْمَةِ نَحْنُ أُفُقُ اَلْحِجَازِ بِنَا یَلْحَقُ الْبَطِیءُ وَ إِلَیْنَا یَرْجِعُ التَّائِب.

آنجماعت را مخاطب داشت و فرمود مائيم أهل بیت نبوت و جایگاه رسالت و محل آمد شدن فریشتگان و خمیر مایه رحمت و معدن علم و حکمت مائیم افق حجاز که ام القرى وقبلة البلاد است و بازگشت همه کس بسوی ماست هر کندرو در پایان کار با ما پیوسته میشود و هر تائبی بجانب ما رجعت میکند تا توبت او را با اجابت مقرون داریم آنگاه فرمود:

أَیُّهَا الْقَوْمُ إِنِّی نَذِیرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَی بِأَثْنَاءِ هَذَا اَلنَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا اَلْغَائِطِ عَلَی غَیْرِ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لاَ سُلْطَانٍ مُبِینٍ مَعَکُمْ قَدْ طَوَّحَتْ بِکُمُ اَلدَّارُ وَ اِحْتَبَلَکُمُ اَلْمِقْدَارُ وَ قَدْ کُنْتُ نَهَیْتُکُمْ عَنْ هَذِهِ اَلْحُکُومَهِ فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ المُخالِفینَ اَلْمُنَابِذِینَ حَتَّی صَرَفْتُ رَأْیِی إِلَی هَوَاکُمْ وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ اَلْهَامِ سُفَهَاءُ اَلْأَحْلاَمِ وَ لَمْ آتِ لاَ أَبَا لَکُمْ بُجْراً وَ لاَ أَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّاً.

فرمود من شما را میترسانم و آگهی میرسانم که در بامداد دیگر در ساحت

ص: 83

این نهر و سطح این پستی بیجان و بی روان در افتاده باشید و حال آنکه بر بیگناهی خود از خداوند حجتی نتوانید آورد و برهانی نتوانید ساخت همانا دنیای دنی شما را شیفتگی وسرگشتگی داد و در احبال واشباك دنائت ودناست افکند هان ایمردم من شما را از اختیار ابوموسی و عمرو بن العاص نهی کردم و بحکومت ایشان رضا ندادم شما بر من بشوریدید و مرا انکار کردید چنانکه مخالفان و پیمان گسلان کنند ناچار رضای شمارا جستم و بر آرزوی شما کار کردم و شما مردمی سبکسر وشوريده خرد بودید چه افتاد شما را پدر مباد شما را من از برای شما ذلت و زبونی نیاوردم و زیانی نخواستم .

چون أمير المؤمنين علیه السلام اينخطبه بپای آورد روز بیگاه گشت و تاریکی شب در میان هر دو لشکر ميانجي افتاد بامداد دیگر که خنجر سپیده گریبان شب را چاك زد و خورشید از پیشگاه افق زوبینهای زردیدار کرد هر دو لشکر جامه خواب بگذاشتند و سلاح جنگ برتن راست کردند و بر اسبهای تازی زین بستند و بر نشستند و هر دو سپاه روی در روی شدند و صفها بیاراستند اینهنگام أمير المومنین که دل شير از سهمش میتراکید و جگر نهنگ بر می کفید اسب بزد و بميدان آمد و در پیش روی صفوف خوارج در ایستاد و بدینخطبه ندا در داد «فَقالَ أکُلُّکُم شَهِدَ مَعَنا صِفّینَ؟» فرمود آیا شما همگان در صفین ملازمت خدمت من داشتید گفتند جماعتی ازما حاضر صفین بودند و گروهی سفر صفين نکردند فرمود آنانکه حاضر صفين بودند بیکسوی شوند و آنانکه حاضر نبودند بدیگر سوی روند تا با هر گروه بحسب حال سخن کنم چون خوارج دو گروه شدند بأعلا صوت ندا در داد:

فَقَالَ: أَمْسِكُوا عَنِ الْكَلاَمِ، وَأَنْصِتُوا لِقَوْلِي، وَأَقْبِلُوا بِأَفْئِدَتِكُمْ إِلَيَّ، فَمَنْ نَشَدْنَاهُ شَهَادَةً فَلْيَقُلْ بِعِلْمِهِ فِيهَا.

فرمود ايقوم خاموش باشید و سخن مرا گوش دارید و دلها بجانب من بگمارید پس هر کرا با خدای بخوانم و پرسش کنم باید بر آنچه داناست از در صدق گواهی دهد

ص: 84

آنگاه ابتدا بدینخطبه کرد که سیدرضی علیه الرحمه از آنجمله اینکلمات را رقم کرده:

ألَمْ تَقُولُوا عِنْدَ رَفْعِهِمُ الْمَصَاحِفَ حیلَهً وَ غیلَهً، وَ مَکْراً وَ خَدیعَهً: إخْوانُنَا وَ اَهْلُ دَعْوَتُنَا، اِسْتَقَالُونَا وَ اِسْتَراحُوا اِلی کِتابِ اللَّهِ سُبْحانَه، فَالرَّأْیه الْقَبُولُ مِنْهُمْ وَ التَّنْفیسُ عَنْهُمْ؟ فَقُلْتَ لَهُم هذَا الْاَمْرُ ظاهِرُهُ ایمانٌ، وَ باطِنُهُ عُدْوانٌ، وَ أَوَّلُهُ رَحْمَهٌ، وَ آخِرُهُ نِدامِهٌ فَاَقیمُوا عَلَی شَأْنِکُم، وَ الْزِمُوا طَریقَتَکُمْ، وَ عَضُّوا الْجَهادِ بِنَواجِذِکُم وَ لا تَلْتَفِتُوا اِلی ناعِقٍ نَعَقَ إنْ أُجیبَ أضَلَّ، وَ إنْ تُرِکَ ذَلَّ.

فَلَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم، وَ إنَّ الْقَتْلَ لَیَدُورُ بین الْآباءِ وَ الْاءبْناءِ وَ الْإخْوانِ وَ الْقَرَباتِ فَما نَزْدادُ عَلَی کُلِّ مُصیبَهٍ وَ شِدَّهٍ اِلاَّ ایماناً وَ تسلیماً مُضِیّاً عَلَی الْحَقِّ، وَ تَسْلیماً لِلْاءمْرِ، وَ صَبْراً عَلَی مَضَضِ الْجِرَاحِ وَ لَکُنَّا اِنَّما اَصْبَحْنا نُقاتِلُ إخْوانُنَا فی الْاِسْلامِ عَلَی ما دَخَلَ فیهِ مِنْ الَّزیْغِ وَ الْإعْوِجاجِ، وَ الشُّبْهَهِ وَ التَّأویلِ فَإذا طَمِعْنا فی خَصْلَهٍ یَلُمُّ اللَّهُ بِها شَعَثَنَا، وَ نَتَدانی بِها اِلی الْبَقِیَّهِ فیما بَیْنَنا، رَغِبْنا فیها، أمْسَکْنا عَمَّا سِواها.

خلاصه اینکلمات فارسی آنست می فرماید گاهی که مردم شام قرآنها بر سر سنانها کردند از در حیلت وخدیعت آیا نبودید شما که همی گفتید این شامیان برادران ما باشند و ما را بحمایت خویش خوانند و بكتاب خدا پناهنده اند صواب آنست که دعوت ایشان را اجابت کنیم و اندوه ایشان را پراکنده سازیم ؟ من شما را گفتم

ص: 85

این رفع مصاحف در صورت علامت ایمانست لکن در معنی کین توزی وبد روزیست و در بدایت امر آیت رحمت است و در نهایت خصومت و ندامت لاجرم در کار خویش استوار باشید و از کار زار دست باز ندارید و اندر میدان رزم از حرص جهاد دندانها بر هم بفشارید و بانگ هر ناکس را اجابت نکنید چه اگر اجابت کنید گمراه شوید و اگر نه او را ذلیل سازید

و از پس اینکلمات میفرماید گاهی که ما با رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بودیم شمشیر در پدران و فرزندان می گذاشتیم و برادران و خویشاوندان را گردن میزدیم و رنجی که ما را از سوگواری ایشان میرسید ایمان خویش را بدان استوار میساختیم و بر راه حق میرفتیم و فرمان خدایرا گردن مینهادیم و بر زحمت جراحتها شکیبائی میفرمودیم .

آنگاه میفرماید در زمان رسول خدای با کافران و مشرکان رزم میزدیم تا بيخ کفر وشرك را بزنیم و امروز با برادران خود در اسلام نبرد میکنیم تا آن گمراهی و ناراستی که در اسلام در آورده اند به پیرائیم و حق را که با باطل در آمیخته اند صافی سازیم و احادیث منصوصه را که بر آرزوی خویش مأول ساخته اند براندازیم ازین روی چون پای سخت کردید ما نیز بتحكيم رضا دادیم وطمع بستیم که تواند شد خداوند پراکندگی ما را مجتمع فرماید و ما با یکدیگر نزديك شویم و در این الفت وجماعت بیائیم و اینخصلت ستوده را دست باز نداریم.

چون أمير المؤمنین علیه السلام بر روی جماعت اینخطبه قرائت کرد از لشکر خوارج بانگ برخاست که يا أمير المؤمنين التوبه التوبه اینوقت على علیه السلام رایتی بست و ابو ایوب انصاری را سپرد و فرمود این رایت امان است آنرا بر حسب فرمان در یکسوی میدان نصب کرده بانگ در داد که هر کس طریق توبت گرفته و از کرده پشیمان گشته در گرد این رایت انجمن شود در زمان هشتهزار کس از خوارج بيك سوی شدند و در پیرامون آن رایت جای گرفتند عبدالله بن وهب وحرقوص بن زهير با چهار هزار کس بجای مانده جنگی أمير المؤمنين علیه السلام را میان بر بست.

ص: 86

اینوقت على علیه السلام آن هشتهزار کس را که طریق توبت گرفتند فرمان کرد که در کنار جنگ را نظاره باشند و داخل در جنگ نشوند وخود میمنه و ميسره بیاراست و صف راست کرد از آنسوی خوارج نیز رده راست کردند و جنگرا تصمیم عزم دادند نخستین عبدالله بن وهب که أمير خوارج بود اسب بر جهاند و تاختنی کرده در میان هر دو صف بایستاد و بآواز بلند ندا در داد و این آیت مبارك قرائت کرد:

«اَلحَمدُ للهِ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَرضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورُ ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِم یَعدِلُونَ»(1)

ای قبایل عرب دانسته باشید که علی ابوطالب از راه حق بگشت و کافر شد زیرا که ابوموسی اشعری وعمرو بن العاص را در دین خدای حکومت داد و حال آنکه خداوند میفرماید :

« أِتَّبِعْ ما اُوحِیَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»(2) و دیگر جای میفرماید:

«وَاصْبِرْ حَتَّیَ یَحْکُمَ اللّهُ وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ»(3) و همچنان در جاي دیگر فرموده: «مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»(4) و نیز در موضع دیگر آورده «أَلا لَهُ اَلْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ اَلْحاسِبِینَ»(5).

از سپاه أميرالمؤمنين علیه السلام مردی که حنظله نام داشت بانگ بر او زده گفت يا ابن وهب بجای باش مگر ندانی در برابر چه کس ایستاده و ژاژ میخائی و بیاوه زنخ میزنی نه قرآن دانسته و نه فقه آموخته و نه در راه حق قدمی برداشته این چیست

ص: 87


1- سوره انعام آیه 1.
2- سوره انعام آیه 106
3- سوره یونس آیه 109
4- سوره مائده آیه53
5- سوره انعام آیه 62.

که پرده شرم را چاک میزنی و بیرون بیم و باك سخن میکنی اینك أمير المؤمنین است برادر مصطفی و پسر عم مصطفى ووصی مصطفی و شوهر دختر مصطفی و پدر سبطين حسن و حسیز است أمير المؤمنين علیه السلام فرمود ای حنظله دست بازداز که زنگ ضلالت و تراکم کدورت نه چنان قلوب اینقوم را فرو گرفته که بسوهان پند و اندرز بتوان زدوده داشت .

اینوقت عبدالله بن وهب وحرقوص بن زهير باتفاق بانگ برداشتند که ای پسر ابوطالب مادر جنگ تو جز جنت جاوید وقربت خدای قصد نکرده ایم امیرالمومنین علیه السلام این آیت مبارك قرائت کرد :

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالاَْخْسَرینَ اَعْمالاً اَلَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیوهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا»(1).

سوگند با خدای که اهل نهروان از آنجماعتند که این آیت مبارك در شان ایشان فرود شده اینهنگام سپاه خویش را فرمود شما ابتدا بجنگ نکنید و بدانسان که جندب بن زهير أزدی را وعده داد و مارقم کردیم فرمود :

أیُّهَا النّاسُ، مَن یَأخُذُ هذَا المُصحَفَ فَیَمْشِیَ بِهِ إِلَی هَؤُلاَءِ اَلْقَوْم فَیَدْعُوَهُمْ إِلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ وَ هُوَ مَقْتُولٌ وَ لَهُ الْجَنَّهُ.

یعنی کیست که این قرآن را ماخوذ دارد و بسوی اینجماعت رود و ایشان را بکتاب خدای و سنت رسول دعوت کند و کشته شود و در ازای آن جای در بهشت کند جواني از بني عامر بن صعصه پیش شد و گفت يا أمير المومنین اینك حاضرم أمير المومنین علیه السلام نگریست جوانی نورس و کم روزگار است فرمود بجای باش و دیگر باره بانگ در داد و آن كلمات أعادت کرد هم درین کرت هیچکس پاسخ نداد جز جوان نخستین که با تمام رغبت پیش تاخت و عرض کرد اینک حاضرم

ص: 88


1- سوره کهف آیه 105

علی علیه السلام فرمود دانسته باشی که کشته میشوی .

آنجوان در چنین وقت مر گرا دوست میداشت بی توانی کتاب خدای را بگرفت و بسوی خوارج رفت و چون راه با ایشان نزديك كرد بآواز بلند ایشان را بكتاب خدای دعوت کرد آنجماعت کمانها بزه کردند و او را تیر باران گرفتند جبهه او از تراکم خدنگ خار پشتی گشت و مراجعت کرده از اسب در افتاد و جان بداد .

جندب بن زهیر گوید چون آن خبر که أمير المؤمنین از پیش داد معاینه کردم یکباره شك وريب از خاطر من سترده گشت و در آن جنگ هشت تن بدست خویش کشتم بالجمله اینوقت تنور حرب تافته گشت وعدي بن حاتم با دوهزار مرد جنبش کرد و اینشعر قرائت نمود :

إِلَی شَرِّ خَلْقٍ مِنْ شُرَاهٍ تَحَزَّبُوا***وَ عَادَوْا إِلَهَ النَّاسِ رَبَّ الْمَشَارِقِ

و از جانب خوارج اخنس بن غرار الطائی بیرون شد و در میان هر دو صف اینشعر بگفت:

ثمانون من حي جديلة قاتلوا***على النهر كانوا یخضبون العواليا

ينادون لا لاحكم إلا لربنا***حنانيك فاغفر حوبنا والمساويا

هم فارقوا من جار في الله حكمه***فكل على الرحمن أصبح ثاويا

على علیه السلام اسب برانگیخت و خونش بریخت آنگاه روبه بن و بر البجلی را پیش خواند و رایت بدو داد و فرمود حمله در افکن و رزم میزن روبة تيغ بکشید و خویشتن را برخوارج زد و چند تن بکشت تا کشته کشت آنگاه عبدالله بن حماد الحمريري بتاخت و بکوشید تا شربت مرگ بنوشید و دیگر رفاعة بن وابل ارحبي وفياض بن خليل الازدی و کیسوم بن سلمة الجهمي وسعيد بن خالد السبعی و عبيد بن عبيد الخولاني هر يك تکاور بر جهاندند و حمله متواتر کردند و بسیار کس بکشتند تا کهنه کشتند .

نهم کس از سپاه على علیه السلام حبيب بن عاصم ازدی بود که آهنگ جنگ کرد و نخستین بحضرت أمير المؤمنين علیه السلام آمد و عرض کرد که من تصميم عزم

ص: 89

داده ام که با این جماعت رزم کنم و همیخواهم که کار بر بصیرت کرده باشم مرا بگوی که اینقوم کافرانند یا مسلمانان؟ و فرمود ایشان از کفر بگسستند و باز در کفر پیوستند عرض کرد روا باشد که ایشان را در شمار منافقان دانيم فرمود منافقان خدایرا یاد نکنند الا اندکی عرض کرد پس کدام قومند؟ فرمود ایشان قاریان قرآنند لکن دل ایشان را از زبان ایشان آگهی نیست و از اوامر و نواهی قرآن خبری ندارند و ناسخ و منسوخ نشناسند گروهی باشند که از دین خدای بیرون شدند چنانکه تیر از کمان بیرون شود و آنکس که با اینقوم رزم زند خدایرا از خویش خشنود کند و اگر کشته شود در بهشت جاوید بپاداش جای کند.

حبیب گفت اکنون واثق گشتم و در جهاد ایشان متفق شدم! وعنان برتافت و تازیانه بر تکاور زد و بر صفوف خوارج حمله افکند وصف بشکافت و بسیار کس بکشت هم در پایان کار شهید گشت و این نهم کسی بود از سپاه أمير المؤمنين علیه السلام که شهید گشت و دیگر کس از لشکر آنحضرت مقتول نشد.

اینوقت لشکریان از دوسوی دل بر جنگ انبوه نهادند و آن هشتهزار کس از خوارج که تائب شدند و در پیرامون رایت امان جای گرفتند چون از أمير المؤمنين علیه السلام رخصت مقاتلت نداشتند گروهی بجانب کوفه روان شدند وفروة بن نوفل اشجعی که از صناديد قوم بود با پانصد کس براه دسكره رفت و جماعتی در پیرامون رایت امان بایستادند.

پس علی علیه السلام میمنه لشکر را با حجر بن عدی گذاشت و شبث بن ربعی را در میسره باز داشت و سوارانرا با ابو ایوب انصاری سپرد و پیادگان را در تحت فرمان ابو قتاده کرد و از آنسوی عبدالله بن وهب میمنه سپاه را بیزید بن حصین گذاشت و شریح بن ابی اوفی عباسی را در میسره بازداشت حرقوس بن زهیر سپهسالار سواران گشت و بروایتی عبدالله کوا سرهنگ پیادگان بود .

پس هر دو لشکر جنبش کردند و بر روی یکدیگر در آمدند و حملهای گران بتواتر کردند قیس بن معويه برجمی از میان سپاه أمير المؤمنين علیه السلام اسب بر

ص: 90

انگیخت و با شريح بن ابی اوفی عبسی در آویخت لختی با هم بگشتند قیس فرصتی بدست کرده تیغ براند و یکپای شریح را از تن باز کرد شریح همچنان بر پای بود ورزم میداد قیس دیگر بازه بتاخت وتیغ بزد و او را از اسب در انداخت .

از آن بس، حرقوص بن زهير از یکسوی تاختن کرد و همی خواست مگر در غلوای جنگ أمير المؤمنين علیه السلام را شمشیری زند چون راه نزديك كرد على علیه السلام روی بر تافت و معرکه جنگرا بروی در پیچید و شمشیر بر فرق او فرود آورد خود آن را بشکافت وفرقش را آسیبی عظیم رسید چنانکه عنان اسب رها کرد و برقربوس زین نگون افتاد اسب او را همی برد تا در کنار نهر بدولابي افکند و حرقوص در آنمغاك جان بداد او را پسر عمی بود که مالك بن وضاح نام داشت بیامد و در میان هر دو صف این شعر انشاد کرد :

إني لبايع مايفني بباقية***ولا اريد لدى الهيجا تربیصا

أمير المؤمنين على علیه السلام سخن در دهان او بشکست و تاختن کرده سرشرا با تیغ بینداخت از پس او مردی از ابطال خوارج بیرون شد و این رجز بگفت :

أضرِبُهُم ولَو أری عَلِیّا***ألبَستُهُ أبیَضَ مَشرَفِیّا

على علیه السلام بر وی بتاخت و این شعر بفرمود :

یا أیُّهذَا المُبتَغی عَلِیّا***إنّی أراکَ جاهِلاً شَقِیّا

قَد کُنتَ عَن کِفاحِهِ غَنِیّا***هَلُمَّ فَابرُز ها هُنا إلَیّا

و بر او حمله افکند و تیغ بزد و از اسبش در انداخت گویند وقتی شمشیر تن او را دوپاره میساخت همی گفت «حَبَّذَا اَلرَّوْحَهُ إِلَی اَلْجَنَّهِ فَقَالَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ وَهْبٍ مَا أَدْرِی إِلَی اَلْجَنَّهِ أَمْ إِلَی اَلنَّارِ».

خویشتن را بشارت میداد که اکنون بسوی بهشت میروم عبدالله بن وهب گفت نمیدانم بسوی بهشت میروی یا بجهنم سفر میکنی .

مردی از بني سعد سخن او را شنید گفت تو هنوز در شکی و نمیدانی این مقاتلت باعلى بحق باشد یا از در عصیان وطغيانست و مردم را مغرور میکنی و بکشتن

ص: 91

میفرستی این بگفت و از عبدالله بن وهب کناری گرفت و بتحت لوای ابو ایوب انصاری شتافت فارسی دیگر بیرون تاخت و از چپ و راست کری همی کرد و این رجز بگفت :

أضرِبُهُم ولَو أری أبا حَسَن***ذَاکَ الَّذِی إِلَی هوى الدُّنْیَا ركن

على علیه السلام بر روی او در رفت و گفت :

یا أیُّهذَا المُبتَغی أبا حَسَن***إلیکَ فَانظُر أیُّنا یَلقَی الغَبَن؟

وحمله افکند و او را با نیزه بزد چنانکه نیزه از جانب دیگر سر بدر کرد پس نیزه را در تن او بگذاشت و بازگشت و همی گفت ابو الحسن را نظاره کردی وضرب دست او را نگران شدی؟ واز پس او ابو ایوب انصاری بر یزیدبن حصین در آویخت و خونش بریخت مردی دیگر از خوارج بميدان آمد یکتن از ابطال سپاه امير المومنین علیه السلام اسب برانگیخت و از گرد راه سنان نیزه بر سینه او بزد چنانکه از پشتش سر بدر کرد مرد خارجی بجانب قاتل پیشتر همی شد تا نیزه در تن او بیشتر کار کرد و همی گفت «عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضي» یعنی ای پروردگار تعجیل کردم بسوی تو و مرگرا پذیره شدم و ازینجمله رضای ترا جستم اینوقت عبدالله بن وهب اسب برانگیخت و این رجز بر خواند:

أَنَا ابْنُ وَهْبٍ الرَّاسِبِیُّ الشاری*** أضرِبُ فِی القَومِ لِأَخذِ الثّارِ

حَتّی تَزولَ دَولَهُ الأَشرارِ ***ویَرجِعَ الحَقُّ إلَی الأَخیارِ

و بانگ در داد که ای پسر ابوطالب چند ازین سرکشی وستمبار گی؟ یکی با من بيرون شو تا ساعتی با هم بگردیم و شجاعت و جلادت را داد بدهیم و بازنمائیم که تنگنای نبرد را مرد کیست سوگند باخدای ازینموضع جنبش نکنم تا ترا نکشم و اگر نه بدست تو کشته شوم أمير المؤمنين علیه السلام چون این کلمات او را بشنید بخندید وقال: قَاتَلَهُ اللَّهُ مِنْ رَجُلٍ مَا أَقَلَّ حَیَاءَهُ أَمَا إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنِّی حَلِیفُ السَّیْفِ وَ خَدِینُ الرُّمْحِ وَ لَکِنَّهُ قَدْ یَئِسَ مِنَ الْحَیَاهِ أَوْ إِنَّهُ لَیَطْمَعُ طَمَعاً کَاذِباً.

ص: 92

فرمود خدا بکشد او را چه بیشرم و بيحيا مردی که اوست مرا بجنگ خویش میخواند با اینکه میداند من هم سوگند شمشیر و خویشاوند نیزه ام همانا از جان خویش سیر گشته یا طمعی کاذب برمن بسته؟ این بگفت و اسب برانگیخت و مانند شیر غضبان و اژدهای دمان بر وی حمله کرد چنان برفت که ابن وهب را مجال هزیمت و هرب نگذاشت از گرد راه تیغ بزد و سرش را بینداخت.

بعد از قتل ابن وهب که امیر خوارج بود لشکر بهم بر آمدند و در هم افتادند أمير المؤمنين علیه السلام فرمان کرد تا سپاهیان ایشان را در پره افکندند و تیغ در آنجماعت نهادند و همی بکشتند و کشته بر زبر کشته افکندند چهار هزار مرد بتمامت مقتول شدند إلانه تن که موافق خبر أمير المؤمنين بسلامت بجستند دوتن از ایشان بخراسان گریختند و در سجستان جای کردند و دو تن سفر یمن کردندو دو مرد بعمان افتادند و دو مرد دیگر ببلاد جزیره در کنار آب فرات بموضعی که آنرا شن گویند مقام گرفتند و یکمرد بتلی افتاد که آنرا تل قافان گویند اینجمله خوارجی که در جهان بادید گشتند از نسل این نه مرد بوجود آمدند و این فتح در روز نهم صفر مطابق روز نوروز عجمان بود .

بالجمله أمير المومنين علیه السلام بعد از قتل آنجماعت از سلاح جنگ خوارج و چهار پایان ایشان آنچه بدست شد بر لشکر اسلام قسمت فرمود و اشیاء دیگر و غلامان و کنیزکان خوارج را بوارث ایشان مسترد ساخت آنگاه أمير المومنین علیه السلام فرمود مخدج را یعنی ذوالثديه را از میان کشتگان بر آورند و حاضر سازندجماعتی از لشکریان برفتند و چند که فحص کردند او را نیافتند لاجرم باز شدند و عرض کردند چنین کس در میان کشتگان دیدار نشود .

فقال : وَاللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لاَ کُذِبْتُ یَا عَجْلاَنُ اِئْتِنِی بِبَغْلَهِ رَسُولِ اَللَّهِ.

فرمود سوگند با خدای دروغ نمیگویم و دروغ در من آويخته نمی شود ای عجلان

ص: 93

استر رسول خدایرا حاضر کن چون استر را حاضر کردند بر نشست و لختی در میان کشتگان عبور داد پس موضعی را بنمود و فرمود اورا ازین موضع بیابید لشکریان جسد او را از زیر چهل تن کشته بر آوردند که آغشته در گل و لای بود و او را بر منکب بجای یکدست گوشت پاره بود مانند پستان زنان و چون آنرا بکشیدی باندازه دست دیگر آمدی و چون رها کردی باز جای شدی و بر سر آن مانند سبلت گر به مویها بود و هیچکس او را ندانست و پدر او را نشناخت .

در مسند احمد مسطور است که على علیه السلام فرمود:

أَمَا إِنَّ خَلِیلِی أَخْبَرَنِی بِثَلاَثَهِ إِخْوَهٍ مِنَ اَلْجِنِّ هَذَا أَکْبَرُهُمْ وَ اَلثَّانِی لَهُ جَمْعٌ کَثِیرٌ وَ اَلثَّالِثُ فِیهِ ضَعْفٌ.

فرمود رسول خدا مرا بسه تن جنی خبر داده که برادرانند اینك ذوالثديه بزرگترین ایشانست و از برای دویم جمعی کثیر باشد و در سیم ضعفی بادید آید پس اميرالمؤمنین پیاده شد و سجده شکر بگذاشت اینوقت مردی از اصحاب عرض کرد یا أمير المؤمنین اینقوم بتمامت مقتول شدند؟ فرمود:

کَلاّ وَاللَّهِ اِنَّهُم نُطَفٌ فِی أَصْلابِ الرِّجالِ وَقَراراتِ النِّساءِ کُلَّما نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتَّی یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاَّبِینَ.

فرمود لاوالله ایشان قطع النسل نشدند بلکه در پشتهای مردان ورحمهای زنان برای دارند و هر گاه قائدی و رئیسی در میان ایشان با دید آید مقتول گردد تا گاهی که ذليل و ضعیف شوند و جماعتی دزدان وراهزنان کردند و اگر توانند مال مجتازان را بربایند.

و مسعودی در مروج الذهب حدیث میکند که أمير المؤمنين علیه السلام در جواب اصحاب وقتی گفتند خوارج همگان کشته شدند فرمود :

كَلاَّ وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إنهُم في أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ لا

ص: 94

تَخْرُجُ خَارِجِهِ إِلَّا خَرَجَتْ بَعْدَهَا خَارِجَةَ حَتَّى تَخْرُجَ خَارِجِهِ بَيْنَ دِجْلَةُ وَ الْفُرَاتُ مَعَ رَجُلُ يُقَالُ لَهُ الأشيمط يَخْرُجْ إِلَيْهِ رَجُلُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فيقتلهم فَلَا يَخْرُجْ بَعْدَهَا خَارِجَةُ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ.

میفرماید حاشا و کلا سوگند بدانکس که جان علی در دست اوست که ایشان در پشت پدران ورحم مادران جای دارند و هر يك از پی دیگری با دید میگردند تا گاهیکه یکتن در میان دجله و فرات ظاهر میگردد با مردی که او را أشيمط مينامند آنگاه مردی از ما اهل بیت بیرون میشود بسوی ایشان و میکشد ایشانرا و از آن پس تا صبح قیامت هیچ خارجی خروج نکند آن گاه أمير المومنین علیه السلام خویش فرمود:

لا تُقَاتِلُوا اَلْخَوَارِجَ بَعْدِی فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ اَلْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ کَمَنْ طَلَبَ اَلْبَاطِلَ فَأَدْرَکَه.

میفرماید بعد از من با خوارج طريق مقاتلت مسپارید چند که در ارض فسادی نکرده باشند زیرا که خوارج در طلب حق بیرون شدند و طریق خطا سپردند و در غلط افتادند لكن معويه در طلب باطل بیرون شد و ادراك باطل کرد پس دفع او را مقدم باید داشت.

ذکر خطبه «سلوني قبل أن تفقدونی» و اخبار امیر المومنین علی علیه السلام از وقایع روزگار آینده

چون أمير المؤمنين على علیه السلام چهار هزار تن مردم خارجی را با تیغ در گذرانید و از جنگ آنجماعت فراغت جست لشکریانرا انجمن ساخت و بر منبر صعود داد و اینخطبه قرائت فرمود:

أما بَعْد، أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ، وَلَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِىءَ

ص: 95

عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَيْهَبُهَا وَاشْتَدَّ كَلَبُهَا.

فَاسْأَلُوني قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لاَ تَسْأَلُوني عَنْ شَيْءٍ فِيَما بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ السَّاعَةِ، وَلاَ عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مائةً وَتُضِلُّ مائةً إِلاَّ نَبَّأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَقَائِدِهَا وَسَائِقِهَا، وَمنَاخِ رِكَابِهَا، وَمَحَطِّ رِحَالِهَا، وَمَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلاً، وَمَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً.

وَلَوْ قَدْ فَقَدْ تُمُونِي وَنَزَلَتْ كَرَائِهُ الاَُْمُورِ، وَحَوَاذِبُ الْخُطُوبِ، لاَََطْرَقَ كَثِيرٌ مِنَ السَّائِلِينَ، وَفَشِلَ كَثِيرٌ مِنَ المَسْؤُولِينَ، وَذلِكَ إِذَا قَلَّصَتْ حَرْبُكُمْ وَ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ، وَکانَتِ الدُّنْيَا عَلَيْكُمْ ضِيقاً، تَسْتَطِيلُونَ أَيَّامَ الْبَلاَءِ عَلَيْكُمْ، حَتَّى يَفْتَحَ اللهُ لِبَقِيَّةِ الاََْبْرَارِ مِنْكُمْ.

إِنّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهِتْ وَإِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ، يُنْكَرْنَ مُقْبِلاَتٍ، وَيُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ، يَحُمْنَ حَوْمَ الرِّيَاحِ، يُصِبْنَ بَلَداً وَيُخْطِئْنَ بَلَداً أَلاَ وَإِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْكُمْ فَتْنَةُ بَنِي اُمَيَّةَ، فإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا وَخَصَّتْ بَلِيَّتُهَا، وَأَصَابَ الْبَلاَءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا، وَأَخْطَأَ الْبَلاَءُ مَنْ عَمِيَ عَنْهَا.

وَايْمُ اللهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوْءٍ بَعْدِي، كَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِم. بِفِيهَا، وَتَخْبِطُ بِيَدِهَا، وتَزْبِنُ بِرِجْلِهَا، وَتَمْنَعُ دَرَّهَا لاَ يَزَالُونَ بِكُمْ

ص: 96

حَتَّى لاَ يَتْرُكُوا مَنْكُمْ إِلاَّ نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ، وَلاَ يَزَالُ بَلاَؤُهُمْ عَنکُم حَتَّى لاَ يَكُونَ انْتِصَارُ أَحَدِكُمْ [مِنْهُمْ] إِلاَّ مثل انْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ، وَالصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ.

تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَآءَ مَخْشَيَّةً وَ قِطَعاً جَاهِلِيَّةً، لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدىً، وَلاَ عَلَمٌ يُرَى نَحْنُ أَهْلَ الْبِيْتِ مِنْهَا بنجاةٍ، وَلَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ، ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اللهُ عَنْكُمْ كَتَفْرِيجِ الاََْدِيمِ بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَيَسُوقُهُمْ عُنْفاً، وَيَسْقِيهِمْ بِكَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ، لاَ يُعْطِيهِمْ إِلاَّ السَّيْفَ، وَلاَ يُحْلِسُهُمْ إِلاَّ الْخَوْفَ، فَعِنْدَ ذلِكَ تَوَدُّ قُرَيْشٌ بِالدُّنْيَا وَمَا فِيهَا لَوْ يَرَوْنَنِي مَقَاماً وَاحِداً، وَلَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزْورٍ لاََِقْبَلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ الْيَوْمَ بَعْضَهُ فَلاَ يُعْطُوننِيهِ.

میفرماید ای گروه مردمان من چشم فتنه را بر کندم و با ناکثین و قاسطین و مارتین رزم زدم وجز من کس را از این جرئت و جلادت نبود چه شما در جنگ أهل قبله دانا نبودید از پس آنكه ظلمت فتنه ایشان متراکم شد و شر و شدت این فتنه استوار گشت من اعداد کار زار کردم.

هان ایمردم بپرسید از من آنچه میخواهید از آن پیش که مرا در نیابید سوگند بدان کس که جان من در دست اوست از امروز تا بامداد قیامت از هر چه پرسش کنید شما را آگهی میدهم وجماعتی که صد کس و بیشتر را هدایت کنند و گروهیکه جماعتی را بضلالت افکنند خواننده ایشانرا و کشاننده ایشانرا و خوابگاه شتران ایشان را و محل حملهای ایشان را و آنکس را که از ایشان مقتول شود و آن کس که در فراش جان بدهد چون بپرسید از اکنون تا بقیامت یكيك را خبر باز دهم.

و گاهی که مرا نیابید و امور کریهه و خطوب عظيمه بر شما در آید وسائلان

ص: 97

در اندیشه روند تا چاره کار را از که پرسند و مسئولین عاجز بمانند تا چه جواب بازدهند و این وقتی است که حرب دامن بر زند و بر پای بایستد و جهان بر شما تنگ و تاريك گردد و زمان ابتلا و امتحان بدراز کشد تا گاهی که خدای خواهد و از برای نیکوکاران گشایشی پدید آرد .

همانا چون فتنها روی کنند روز گار آشفته شود و حق بباطل مختلط ومشتبه گردد و چون فتنها پشت کنند شناخته شوند همانا این فتنها بادنکبارا(1) مانند که بشهری در میرسند و از شهری در میگذرند بدانید که هولناکترین فتنه در نزد من فتنه بنی امیه است که سخت تاريك و مظلم است و جهانرا فرو گيرد و خاصان خدایرا در عنا وعذاب افکند و دانایان دیندار گوشمال رنج و شکنج بینند و تیمار دین دارند و مردم نادان طریق گمراهان گیرند و شاد زیند .

سوگند باخدای که بعد از من بنی امیه بر شما سلاطين جبابره باشند و ناقه حرونی را مانند: هر دوشنده شیر را با دندان و دهان بگزد و فرق او را با دست بکوبد و سینه اورا با پای بزند و شیر خود را از خداوند خود باز دارد هان ایمردم بدانید که بنی امیه همواره با شما ستمکاره باشند و از شما باقی نگذارند مگر کسی که ایشان را سود کند و اگر نه زیانی نرساند و همواره شما را ستم کنند و داد ندهند و داد گرفتن شما از ایشان چنانست که عبدی از مولی داد خواهد، یا مطیعی از مطاع انصاف طلبد.

بدانید که بلای ایشان شما را فرو میگیرد در حالتی که کریه و هولناك باشد و ایشان شما را چنان بتازند و بی برك و نوا سازند که أهل غارت در زمان جاهلیت و شما را بامامي عادل و حاکمی منصف دسترس نباشد و ما أهل بیت از این فتنه بر کنار باشیم و از آن پس خداوند ابواب رحمت بگشاید و این بلا را از شما بگرداند

ص: 98


1- بادنکبا آن بادی است که از مسیر طبیعی خود منحرف شود و آن چهار است: باد شمال شرقي (بين صبا و شمال ) بنام صابیه و باد جنوب غربی ( بین جنوب ودبور) بنام هیف و باد شمال غربی ( بين شمال ودبور) بنام جريباء و باد جنوب شرقی ( بین جنوب وصما) بنام ازیب معروف است

و ایشانرا ذلیل و زبون سازد و از محل عزوعلا فر و کشاند و ساغر صبر و مرارت بچشاند و جز شمشیر بران برایشان نراند و جز جلباب خوف بر ایشان نپوشاند . و اینوقت قريش دوست دارند که دنیا و آنچه در دنیاست دست باز دهند و مرا دیدار کنند اگر چه باندازه نحر شتری باشد تا بپذیرم از ایشان پاره از آنچه امروز طلب میکنم از ایشان و ازمن نمی پذیرند .

و این سخن خبر از مروان بن محمد میدهد که آخر ملوك بني أميه است و او در روز محاربه عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس چون از دو سوی لشکر بر صف شد گفت کاش بجای اینجوان علی بن ابیطالب سردار این لشکر بودی.

چنان صواب نمود که خطبه دیگر را که هم در آن خطبه أمير المومنين علیه السلام «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» فرموده رقم كنيم آنگاه بعضی از اخبار را که إخبار بغيب فرموده بر نگاریم میفرماید :

فَمِنَ اَلْإِیمَانِ مَا یَکُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِی اَلْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا یَکُونُ عَوَارِیَ بَیْنَ اَلْقُلُوبِ وَ اَلصُّدُورِ إِلَی أَجَلٍ مَعْلُومٍ فَإِذَا کَانَتْ لَکُمْ بَرَاءَهٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ حَتَّی یَحْضُرَهُ اَلْمَوْتُ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَقَعُ حَدُّ اَلْبَرَاءَهِ.

وَ اَلْهِجْرَهُ قَائِمَهٌ عَلَی حَدِّهَا اَلْأَوَّلِ مَا کَانَ لِلَّهِ فِی أَهْلِ اَلْأَرْضِ حَاجَهٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ اَلْإِمَّهِ وَ مُعْلِنِهَا لاَ یَقَعُ اِسْمُ اَلْهِجْرَهِ عَلَی أَحَدٍ إِلاَّ بِمَعْرِفَهِ اَلْحُجَّهِ فِی اَلْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ وَ لاَ یَقَعُ اِسْمُ اَلاِسْتِضْعَافِ عَلَی مَنْ بَلَغَتْهُ اَلْحُجَّهُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ

إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ یَحْمِلُهُ إِلاَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ لاَ یَقی حَدِیثَنَا إِلاَّ صُدُورٌ أَمِینَهٌ وَ أَحْلاَمٌ رَزِینَهٌ.

ص: 99

ایُّهَا اَلنَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ اَلسَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ اَلْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَهٌ تَطَأُ فِی خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلاَمِ قَوْمِهَا.

میفرماید ایمانرا درجتی چند است نخسته من ایمان حقیقی است که بافاضات ملکوتیه و براهین عقلیه در قلب مستقر گردد و دیگر گون نشود و دیگر ایمانیست که بتصورات وهمية وقياسات جدلیه کس گردن نهد و در دل جای دهد و ازین فرودتر نیز ایمانیست که بحديث پدران ودعوت مادران پذیرفتار شوند و بحكم تقلید بکار بندند پس بیرون از قسم نخستین ایمان مردم را جز بمستعار مشماريد و کس عاقبت ایشانرا نداند تا گاهی که مرگ فراز آید پس واجب میکند که از مردم نابهنجار برائت و بیزاری مجوئید تا آنزمان که حاضر مرگ شوند اگر بتوبت و انابت نگرایند و بایمان حقیقی دست نیافتند اینوقت برائت جوئید یعنی برائت مطلقه غير مشروطه چه جایز است که کس از کافر و فاسق بشرط کفر و فسق ایشان برائت جوید اگر چه زنده باشند. آنگاه میفرماید حکم هجرت چنان است که از نخست رسول خدای فرمود و مهاجر آن کس را خوانند که قبل از فتح مکه از مکه به بمدینه شتافت چه رسول خدای فرمود «لاهجرة بعد الفتح» لكن سلب خاص سلب عام را واجب نکند پس هر کس از جائي بجائی تحویل کند مهاجر باشد و آن کس که از باطل بسوی حق رود و از آنچه خدای نفرموده بیرون شود نیز مهاجر باشد مادام که خداوند از بندگان خویش-چه آنان که دین خود را پنهان داشته اند و چه آنان که آشکار ساخته اند - بندگی خواسته است بدانید ایمردمان که هیچکس از مسلمانانرا مهاجر نتوان گفت الا گاهی که حجت خدایرا بشناسند و امام خود را بازدانند پس آنکس که امام خود را بشناخت و سخن او را بشنید و آویزه گوش ومستودع قلب داشت ایمان او را ضعيف نتوان شمرد بلکه او خداوند ایمان حقیقی است .

ص: 100

آنگاه میفرماید أمر ما سخت و دشوار است و عجایب حالات و غرایب آثار ما را قلوب ضعيفه نتواند حمل داد الا بنده که خداوند قلب او را ممتحن داشته و ایمان او را استوار فرموده وحدیث ما را کس نتواند بکار بست الا دلهائی که از شوایب شك و ريب بری باشند و عقولی که از عوارض نقص وعيب عری آیند.

آنگاه فرمود ایها الناس بپرسید از من هرچه میخواهید از آن پیش که مرا در نیابید و من بدیگر سرای سفر کرده باشم زیرا که من برطرق آسمانها و مقامات ملايك وشرفات ملكوت داناترم تا بر پست و بلند زمین(1) لاجرم پرسش کنید از آن پیش که فتنه پای بر دارد و مهار خویش را بزیر پی در سپرد و خردهای مردم را آشفته کند .

و اینخطبه را نیز بعد از قتل خوارج میفرماید:

فَقُمْتَ بِالْأَمْرِ حِینَ فَشِلُوا وَ تَطَلَّعْتُ حِینَ تَقبعوا [وَنَطَقْتَ حِینَ تَتَعْتَعُوا] وَمَضَیْتَ بِنُورِ اللّهِ حینَ وَقَفُوا وَکُنْتَ أَخْفَضَهُمْ صَوْتا وَأَعْلاَهُمْ فَوْتاً، فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا، وَاسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا کَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ، وَلَا تُزِیلُهُ الْعَوَاصِفُ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ فِیَّ مَهْمَزٌ وَ لاَ لِقَائِلٍ فِیَّ مَغْمَزٌ.

اَلذَّلِیلُ عِنْدِی عَزِیزٌ حَتَّی اخُذَ اَلْحَقَّ لَهُ وَ اَلْقَوِیُّ عِنْدِی ضَعِیفٌ حَتَّی آخُذَ اَلْحَقَّ مِنْهُ.

رَضِینَا عَنِ اَللَّهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ أَتَرَانِی أَکْذِبُ عَلَی رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَ اَللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ فَلاَ أَکُونُ أَوَّلَ مَنْ کَذَبَ عَلَیْهِ.

ص: 101


1- چه جان ملکوتی آنحضرت همیشه در آسمانها پرواز میکرد.

فَنَظَرْتُ فِی أَمْرِی فَإِذَا طَاعَتِی قَدْ سَبَقَتْ بَیْعَتِی وَ إِذَا اَلْمِیثَاقُ فِی عُنُقِی لِغَیْرِی.

میفرماید من بر پای شدم اقامت اوامر و نواهی را در زمان احداث عثمان وقتی که مهاجر و انصار انکار او نتوانستند کرد و او را منهی نتوانستند داشت و بر نيك و بد مطلع ومشرف گشتم گاهی که مردمان از بیم چون قنفذ سر در گریبان در میبردند و سخن بحق کردم وقتی که سخن در دهان ناس بتردد و تبلبل ميرفت و بنور خدای در میگذشتم و نگران صراط مستقیم بودم زمانیکه همگنان حیرت زده و آسیمه سر از جای جنبش نتوانستند کرد وفروتن ومتواضع زیستم با آنکه از همگان برتر بودم پس فرس براندم و رهان ببردم و پس از عثمان چون کار با من افتاد در مرکز عدل مانند کوهی بودم که صرصرهای شکننده و بادهای دمنده آن را جنبش نتوانند داد و هیچ آفریده را دست نبود که از من عیبی گوید یا عواری بندد .

همانا ذلیل در نزد من عزیز است تا حق از ستمکار مأخوذ دارم و قوی پیش من ضعیف است تا حق مظلوم را از وی بستانم .

آنگاه در جواب جماعتی که گمان میکردند آنچه امير المومنین علیه السلام از رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم حدیث میکند بصدق نیست یا آنچه از غیب خبر میدهد راست نیاید چنین میفرماید ما بقضای خداوند رضا داده ایم وامر او را گردن نهاده ایم آیا گمان میکنید که من بر رسول خدای دروغ می بندم سوگند باخدای که من اول کسم که اورا تصدیق کرد پس اول کس نباشم که بر وی دروغ بندم .

آنگاه از غصب حق خویش حدیث میکند میفرماید بعد از رسول خدای در امر خلافت و حق خویش نظر کردم دیدم اطاعت رسول خدای از بیعت مردم با من فرض تر می آید چه بامن پیمان نهاد وميثاق بست که اگر اصحاب در حق من طمع بندند و کار بکارزار انجامد شمشیر نکشم تا مبادا اسلام یكباره محو و منسي گردد

ص: 102

لاجرم عهد رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم امر خلافت را از برای غير من عقد بست پس من دست بازداشتم تا دیگران بدست گرفتند .

ذکر جماعتی که بعد از شنیدن کلمه سلونی قبل ان تفقدونی با امیر المؤمنین احتجاج کردند واظهار معجزات آن حضرت

ابن هلال ثقفی باسناد خود در کتاب غارات حدیث میکند که گاهی که اميرالمومنين فرمود سلوني قبل أن تفقدونی مردی برخاست و گفت مرا خبر ده که سر من چند موی دارد و در ریش من چند مويست .

فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ: وَاللّهِ لَقَد حَدَّثَنی خَلیلی أنَّ عَلی کُلِّ طاقَهِ شَعرٍ مِن رَأسِکَ مَلَکا یَلعَنُکَ ، وأنَّ عَلی کُلِّ طاقَهِ شَعرٍ مِن لِحیَتِکَ شَیطانا یُغویکَ ، وأنَّ فی بَیتِکَ سَخلاً یَقتُلُ ابنَ رَسولِ اللّهِ

على علیه السلام فرمود سوگند باخدای دوست من مرا خبر داد که در هر تار موی که در سر داری فریشته ایست و ترا لعن میکند و در هر تار موی که در زنخ داری شیطانی جای دارد که تورا اغوا میکند و در خانه تو بره گوسفندیست یعنی کودکی است که هنوز ميغيژد: و با سرین راه میرود و او میکشد پسر رسول خدایرا و آن مرد انس نخعی بود و آن كودك پسرش سنان بن انس بود که با حسین بن على علیه السلام کرد آنچه کرد و همچنان مردی دیگر از پای منبر برخاست و عرض کرد یا امير المومنين در اراضی وادی القری عبور میدادم خالد بن عرفطه را یافتم که بمرده بود از بهر او استغفار کن امير المومنین علیه السلام فرمود:

وَ اللَّهِ مَا مَاتَ وَ لاَ یَمُوتُ حَتَّی یَقُودَ جَیْشَ ضَلاَلَةٍ صَاحِبُ لِوَائِهِ حَبِیبُ بْنُ جمَّازٍ.

ص: 103

یعنی سوگند با خدای نمرده است و نمیرد تا کشنده جیش ضلالت گردد و صاحب علم أن جيش حبيب بن جماز خواهد بود چون حبيب بن جماز حاضر بود و این کلمات بشنید برخاست و عرض کرد یا امیر المومنين من حبيب بن جمازم وترا دوست دارم و در شمار شیعیان توام فرمود توئی حبیب بن جماز ؟ عرض کرد منم دیگر باره فرمود سوگند با خدای توحبیب بن جمازی گفت اي والله اینوقت فرمود :

اَما وَاللَّهِ اِنَّکَ لَحامِلُها وَ لَتَحْمَلَنَّها وَ لتَدْخُلَن بِهَا مِنْ هَذَا اَلْبَابِ .

واشاره فرمود بباب الفيل در مسجد کوفه.

ثابت الثمالی گوید سوگند با خدای نمردم و زنده بودم و دیدم که ابن زیاد عمر بن سعد را بمقاتلت حسین بن علی علیه السلام مامور داشت و خالدبن عرفطه در مقدمه جیش او بود و حبیب بن جماز حامل علم بود و از باب الفيل به مسجد کوفه در آمدند.

ودیگر چنان افتاد که یکروز امير المؤمنين علیه السلام در مسجد کوفه بر فراز منبر جای داشت ناگاه زنی با روی بسته و نقاب فروهشته در آمد و نزديك بمنبر بايستاد وامير المومنين علیه السلام را مخاطب داشت و گفت :

یَا مَنْ قَتَلَ الرِّجَالَ وَ سَفَکَ الدِّمَاءَ وَ أَیْتَمَ الصِّبْیَانَ وَ أَرْمَلَ النِّسَاءَ.

گفت ای کسی که مردان را بکشتی و خونها بريختي وطفلان را یتیم کردی و زنان را بیوه ساختی! امیر المومنین علیه السلام فرمود :

إِنَّهَا لَهِیَ هَذِهِ السَّلَقْلَقَةُ الْجَلِعَةُ الْمَجِعَةُ وَ إِنَّهَا لَهِیَ هَذِهِ شَبِیهَةُ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ الَّتِی مَا رَأَتْ دَماً قَطُّ.

فرمود اینست سلیطه سخت بی شرم و بیحیا و بدگوی و نادان و ماننده مردان و شبیه زنان است لکن آن خون که زنان بینند او هرگز نبیند چون این کلمات بشید مضطرب باروی بسته برتافت وهاربا از مسجد بیرون شتافت .

عمرو بن حریث چون این بدید از قفای او برفت و چون خواست آن زن از

ص: 104

کنار سرای عمرو در گذرد ندا در داد که ای زن امروز مرا سخت شاد کردی که با علی چنین سخن کردی اگر خواهی ساعتی برای ما در آی تا ترا عطائی دهم و جامه بپوشانم چون بطلب مال وارد سرای عمر وشد پسر کانرا(1) بفرمود تا او را عريان کنند و در رسند چون جامه اورا از تن دور کردند چنان بود که امیر المومنین علیه السلام فرمود آن زن بگریست و گفت على سخن بصدق کرد من رکب زنان دارم وخصيتين مردان و آن خون که زنان بینند هرگز به بینم عمرو بن حریث او را رها کرد و بحضرت اميرالمؤمنين آمد و آن قصه باز گفت

وقتی در حضرت امیر المومنین علیه السلام معروض داشتند که آنچه اميرالمومنين در فضیلت خود از رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم حدیث میکند جماعتی استوار نمیدارند امیرالمومنین علیه السلام بانگ در داد که ایمردم شما را با خدای میخوانم هر کسی از شما روز غدیر خم حاضر بود و کلمات رسول خدایرا شنود بر پای شود و گواهی دهد دوازده کس از اصحاب رسول خدای شش تن از جانب يمين و شش تن از طرف شمال برخاستند و گفتند ما بودیم و شنیدیم که رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم على(2) را برافراشت و گفت :

«من کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَأَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ»

اعشى باهلی برخاست و اینونت جوانی نورس بود عرض کرد یا امیرالمومنین «مَا أَشْبَهَ هَذَا اَلْحَدِیثَ بِحَدِیثِ خِرَافَهٍ» یعنی این قصه بسخنهاي خرافه میماند وخرافه از بنی عذره مردی سر گشته وجن زده بود و فراوان سخنها میکرد و خبرها میداد و مردمان سخنهای دروغ را بسخنهای خرافه نسبت میکردند .

ص: 105


1- بلکه : کنیزانرا ، «أَمَرَ جَوَارِیَهُ بِتَفْتِیشِهَا»
2- صحيح آنست که رسول اکرم دست علی را برافراشت

بالجمله امير المومنین علیه السلام در پاسخ او فرمود :

إِنْ کُنْتَ آثِماً فِیمَا قُلْتَ یَا غُلاَمُ فَرَمَاکَ اَللَّهُ بِغُلاَمِ ثَقِیفٍ.

یعنی درین سخن که گفتی اگر گناهکار بودی خداوند کیفر ترا بدست غلام ثقیف بازدهد جماعتی برخاستند و گفتند یا امیر المومنین کیست غلام ثقيف؟

قال : غُلاَمٌ یَمْلِکُ بَلْدَتَکُمْ هَذِهِ لاَ یَتْرُکُ لِلَّهِ حُرْمَهً إِلاَّ اِنْتَهَکَهَا یَضْرِبُ عُنُقَ هَذَا اَلْغُلاَمِ بِسَیْفِهِ .

فرمود غلام ثقیف آنست که این شهر شما را فرو میگیرد و پردهای حشمت و حرمت مردم را چاك میزند و سر این غلام باهلی را نیز از تن دور میکند گفتند چند سال در این مملکت فرمان گذار باشد؟ فرمود بیست سال مگر چیزی کمتر باشد گفتند غلام ثقیف کشته میشود یا در فراش جان میدهد فرمود در فراش جان میدهد بزحمت درد شکم وسرير او را سوراخ میکند از کثرت آنچه از بطن او دفع میشود .

اسمعيل بن رجا میگوید سوگند با خدای حاضر بودم وقتی اعشى باهلی را باجماعتی از جیش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث الكندي، اسير گرفتند و بنزديك حجاج آوردند و شعری که در تحريض عبدالرحمن بجنک حجاج گفته بود براو قرائت کردند هم در آن مجلس گردنش را بزد.

معجزه دیگر در خبر است که یکروز علی علیه السلام با عمرو بن الحمق الخزاعی فرمود ياعمرو کجا فرود میشوی و نشیمن میکنی؟ گفت در میان قبیله خویش فرمود در آنجا نزول مكن عرض کرد در میان بنی کنانه فرود شوم که همسایگان ما باشند؟ فرمود هم در آنجا جای مگیر عرض کرد در قبايل ثقيف جای گیرم؟ فرمود چون در آنجا جای کنی با معره ومجره چه خواهی کرد گفت معره ومجره کدام است؟ قال : عُنُقَانِ مِنْ نَارٍ یَخْرُجَانِ مِنْ ظَهْرِ الکوفَهِ.

فرمود دو گردنند از آتش بیرون می شوند از پشت کوفه یکی بر بنی تمیم وقبیله

ص: 106

بكر بن وایل در می آید و کمتر کس است که از نيران فتنه او بسلامت بیرون جهد و آندیگر جانب دیگر را از کوفه فرو گیرد و خانه چند را آتش درزند عرض کرد پس در کجا فرود شوم فرمود در بني عمرو بن عامر از قبيله ازد جماعتی که حاضر بودند و این کلماترا میشنودند با خود همی گفتند این مرد جز کاهنی نباشد چه این احادیث جز باحادیث کاهنان نماند بالجمله آنگاه امیرالمومنين عليه السلام روی باعمرو کرد .

فَقَالَ: یَا عَمْرُو إِنَّکَ لَمَقْتُولٌ بَعْدِی، وَ إِنَّ رَأْسَکَ لَمَنْقُولٌ-وَ هُوَ أَوَّلُ رَأْسٍ یُنْقَلُ فِی اَلْإِسْلاَمِ-وَ اَلْوَیْلُ لِقَاتِلِکَ الا إِنَّکَ لاَ تَنْزِلُ بِقَوْمٍ إِلاَّ أَسْلَمُوکَ بِرُمَّتِکَ، إِلاَّ هَذَا اَلْحَیَّ مِنْ بَنِی عَمْرِو بْنِ عَامِرٍ مِنَ اَلْأَزْدِ ، فَإِنَّهُمْ یُسْلِمُوکَ وَ لَنْ یَخْذُلُوکَ.

فرمود ای عمر و دانسته باش که ترا بعد از من میکشند وسر ترا شهر بشهر میگردانند-و آن اول سریست که در اسلام از شهری بشهری حمل کنند-وای بر قاتل تو بدانکه در هیچ قومی فرود نشوى الا آنکه ترا و آنچه با تست تسلیم دشمن کنند الا قبيله بني عمرو بن عامر از جماعت أزد زیرا که ایشان مرتکب این امر شنيع نشوند همانا روزگار دراز سپری نشد که کار بر معویه فرود آمد و عمرو بن الحمق از بیم جان در احیای عرب قبیله بقبيله میگریخت در پایان کار بدانسان که امیر المومنین علیه السلام خبر داد قبیله خزاعه که قوم او بودند او را بگرفتند و تسلیم کردند پس او را بکشتند و سر او را از عراق بشام بردند و آن اول سریست که در اسلام از بلدي ببلدی حمل دارند .

و دیگر جويرية بن مسهر العبدی از شیعیان امیر المومنين علیه السلام بود و علی علیه السلام او را دوست میداشت یکروز چنان افتاد که در هنگام سیر جویریه لختي از اميرالمومنين علیه السلام واپس ميرفت على علیه السلام ندا در داد که :

ص: 107

یَا جُوَیْرِیَهُ اِلْحَقْ بِی لاَ أَبَا لَکَ أَ لاَ تَعْلَمُ أَنِّی أَهْوَاکَ وَ أُحِبُّکَ.

فرمود ای جویریه با من ملحق شو مگر نمیدانی که من ترا دوست میدارم پسر جویریه سرعت کرد و برسید فرمود گوش دار تا چگویم و از بر کن عرض کرد فراموشی برمن غلبه دارد فرمود اعادت میکنم تا محفوظ داری آنگاه فرمود :

یَا جُوَیْرِیَهُ أَحْبِبْ حَبِیبَنَا مَا أَحَبَّنَا فَإِذَا أَبْغَضَنَا فَأَبْغِضْهُ وَ أَبْغِضْ بَغِیضَنَا مَا أَبْغَضَنَا فَإِذَا أَحَبَّنَا فَأَحِبَّهُ.

فرمود ای جویریه دوست میدار دوستدار ما را چندانکه ما را دوست دارد و چون ما را دشمن دارد او را دشمن میدار و مبغوض دار دشمن ما را چند که ما را دشمن دارد و چون مارا دوست دارد او را دوست میدار.

وجویریه در حضرت امیر المومنین علیه السلام چندان اختصاص داشت که جماعتی گمان میکردند آنحضرت جویریه را وصی خویش خواهد فرمود یکروز جویریه حضرت امیر المومنین علیه السلام آمد و جماعتی از اصحاب حاضر بودند و آنحضرت بخفته بود. جویریه ندا برداشت:

أَیُّهَا اَلنَّائِمُ اِسْتَیْقِظْ فَلَتُضْرَبَنَّ عَلَی رَأْسِکَ ضَرْبَهً تُخْضَبُ مِنْهَا لِحْیَتُکَ یعنی ایخفته بیدار شو همانا زده میشود بر فرق تو شمشیری که ریش تو با خون سر خضاب میگردد امیر المومنين علیه لسلام برخاست و بخندید و فرمود ای جویریه ترا خبری میگویم :

أَمَا وَ اَلَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَتُعْتَلَنَّ إِلَی اَلْعُتُلِّ اَلزَّنِیمِ فَلَیَقْطَعَنَّ یَدَکَ وَ رِجْلَکَ وَ لَیَصْلِبَنَّکَ تَحْتَ جِذْعِ کَافِرٍ .

فرمود سوگند بدانکس که جان علی در دست اوست کشیده میشوی بسوی کشنده نا کسی که خود را بقبیله دیگر بستد که از ایشان نیست پس دست ترا میبرد

ص: 108

و پای ترا قطع میکند و ترا از دار می آویزد از جانب درخت مردی کافرا زمانی دیر برنیامد که قبیله خزاعه اورا تسلیم کردند و زیاد بن ابیه بعد از استلحاق با معویه دست و پای جویریه را قطع کرد و او را نزديك بجذع ابن معکبر که بسی بلند بود بر جذعی قصيرا بدار کشیدند .

ودیگر قصه میثم تمار است همانا ميثم غلام زنی از بنی اسد بود امیر المومنین علیه السلام او را بخرید و آزاد ساخت پس فرمود اسم تو چیست عرض کرد سالم فرمود رسول خدا مرا خبر داد که پدر تو در عجم ترا میثم نام نهاد. عرض کرد رسول خدا سخن بصدق کرد تو نیز براستی سخن کردی فرمود سالم را بگذار و با اسم خویش باش وکنیت تو ابو سالم باشد و میثم در حضرت امیر المومنین علیه السلام قربتی بکمال داشت و او را از اسرار مکتومه آگهی میداد و بعضی را که میثم رخصت می بافت و باز میگفت مردمان در شك ميشدند و سخنان آن حضرت را بجن زده و خرافه نسبت میکردند یکروز در میان گروهی انبوه که بعضی مخلص و بعضی منافق بودند فرمود:

یَا مِیثَمُ إِنَّکَ تُؤْخَذُ وَ تُصْلَبُ، فَإِذَا کَانَ الْیَوْمُ الثَّانِی ابْتَدَرَ مِنْخَرَاکَ دَماً حَتَّی یُخْضَبَ لِحْیَتُکَ، فَإِذَا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ، طُعِنْتَ بِحَرْبَهٍ یُقْضَی عَلَیْکَ فَانْتَظِرْ ذَلِکَ وَ الْمَوْضِعُ الَّذِی تُصْلَبُ فِیهِ عَلَی بَابِ دَارِ عَمْرِو بْنِ حُرَیْثٍ إِنَّکَ لَعَاشِرُ عَشَرَةٍ أَنْتَ أَقْصَرُهُمْ خَشَبَةً وَ أَقْرَبُهُمْ مِنَ الْمَطْهَرَةِ-یَعْنِی الْأَرْضَ-وَ لَأُرِیَنَّکَ النَّخْلَةَ الَّتِی تُصْلَبُ عَلَی جِذْعِهَا.

فرمود ای میثم تو بعد از من مأخوذ میشوی و بر دارت میزنند و روز دویم خون از بینی و دهان تو روان میشود و ریش ترا رنگین میکند و روز سیم با حربه زده میشوی و جان میدهی پس منتظر این داهيه باش و آنموضع که بردار میشوی بر در سرای عمرو بن حر بث است که ده نخله!! در آنجاست و ترا بر کوتاهترین آنها

ص: 109

که با زمین نزديك است بدار میزنند و مینمایم ترا که بر کدام نخله بدار خواهی شد. و در روز از پس این خبر امیر المومنین علیه السلام بر در سرای عمرو بن حریث عبور میداد پس میثم را بخواست و آن نخله را با وی بنمود میثم بیای آن نخله رفت و دو رکعت نماز بگذاشت و گفت : «بورِکْتَ مِنْ نَخْلَةٍ لَکَ خُلِقْتُ وَ لِی نَبَت» یعنی مبارك نخلی بوده که من از برای توخلق شده ام و تو از بهر من غرس شده .

و بسیار وقت بنزديك آن نخل میرفت وخدایرا ميستود و بعد از امیر المومنین علیه السلام اصلاح آن نخله مینمود تا گاهی که آن نخله را قطع کردند و تنه آن را بگذاشتند دانست که وقت نزديك شده است همچنان در پای آن نخله متردد بود و گاهی عمرو بن حریث را می فرمود « إِنِّی مُجَاوِرُکَ فَأَحْسِنْ جِوَارِی» یعنی من همسایه تو میشوم همسایه خویش را نیکو بدار عمرو بن حریث نمیدانست او چه میگوید میگفت مگر اراده کرده خانه ابن مسعود یا خانه ابن حکیم را از بهر خود ابتیاع کنی چه این خانها در جنب خانه ابن حريث بود .

بالجمله در آن سال که میثم شهید شد سفر مکه کرد و برام سلمه رضي الله عنها در آمد، ام سلمه گفت کیستی گفت مردی عراقی غلام علی بن ابیطالب فرمود مگر میثم(1)تمار باشی عرض کرد من میثم تمارم فرمود سبحان الله چه بسیار وقت شنیدم که رسول خدا در نیمه شب على علیه السلام را در حق تو وصیت میفرمود میشم از حسین بن علی علیهماالسلام پرسش نمود فرمود در حايط خويش رفته است عرض کرد سلام مرا با او برسان انشاء الله در نزد پروردگار او را ملاقات خواهم کرد اکنون مجال زیست ندارم .

أم سلمه فرمود تا مقداری طیب حاضر ساختند میثم ریش خویش را طيب بزد و گفت زود باشد که با خون خضاب گردد ام سلمه فرمود ترا که خبر داد عرض کرد مولای من علی بن ابیطالب ، ام سلمه بگریست و گفت او تنها مولای تو نیست مولای من و مولای تمام مسلمانان است پس میثم ام سلمه را وداع کرده بكوفه

ص: 110


1- در نسخه ارشاد و نهج حديدي چنين است : تو هیثمی؟ گفت نه من میثمم

مراجعت فرمود پس او را گرفتند و بنزديك عبيدالله بن زياد آوردند و گفتند وی از خاصان حضرت ابی ترابست گفت بلکه آن عجمی است(1) وروی با میثم آورده گفت : أینَ رَبُّکَ قالَ بِالمِرصادِ همانا مرا نگرانست.

ابن زیاد گفت بمن رسیده که در نزد ابو تراب محلی و مكانتي منيع داشتی گفت از بسیار اندکی شنیده باشی ازین سخن چه اراده کردی گفت شنیده ام که ترا خبر داده است از آن دواهی که دیدار خواهی کرد اکنون بگوی از من چه خواهی دید و کردار من با تو چه خواهد بود گفت مرا آگهی داد که مرا بردار خواهی زد ومن عاشر عشره خواهم بود وچوب دار من از دیگر چوبها با زمین نزدیکتر خواهد بود.

ابن زیاد گفت من بر خلاف خبر ابو تراب کار خواهم کرد میثم کفت تو نتوانی جز این کرد زیرا که مولای من از رسول خدا و رسول خدا از جبرئیل و جبرئیل از خداوند جلیل این خبر آورد تو چگونه توانی با این جمله طریق تخلف جست سوگند باخدای که من در کوفه آنموضع را که در آنجا بردار میشوم میشناسم ومن اول کسم در اسلام که مرا لجام ميزنند .

این وقت ابن زیاد فرمان داد او را بزندانخانه بردند و بازداشتند و مختار بن ابی عبیدة الثقفی هم در محبس جای داشت میثم او را دیدار کرد و گفت با مختار دانسته باش که تو از محبس ابن زیاد بسلامت بیرون میشوی و بخونخواهی حسین بن على علیه السلام این جبار خونخواره را مقتول ميسازی و سر وجیهه او را در زیر قدم در میسپاری .

بالجمله چون خواهر مختار در حباله نکاح عبدالله بن عمر بن الخطاب بود شوهر را بشفاعت برادر برانگیخت و عبدالله در نزد یزید مختار را شفیع شد و مسؤل او باجابت مقرون گشت و یزید، ابن زیاد را از قتل مختار منع نمود چنانکه انشاء الله این قصه در جای خود بشرح میرود .

بالجمله روز دیگر ابن زیاد میثم را حاضر ساخت و گفت من حكم ابوتراب

ص: 111


1- بلکه : گفت وای بر شما همين عجمي؟

را در حق تو امضا میدارم و فرمان داد تا او را بر دار کنند عوانان چون او را همی بردند مردی او را گفت ای میثم آیا نتوانی خویشتن را ازین داهيه رهائی داد کنایت از آنکه از علی و آل او برائت جوئی میثم بخندید و گفت که من از برای اینکار خلق شده ام و روزی یافته ام بالجمله او را ببردند و بر دار زدند و مردم در گرد او انجمن شدند عمرو بن حریث گفت ما ندانستیم معنی سخن میثم را که همیگفت من همسایه توخواهم شد امروز معلوم شد و جاریه خود را بفرمود هرشب در پای دار میشم ساکن باش و مجمر برافروز و آب بر افشان .

اما میثم بر فراز دار فضائل بنی هاشم همی گفت و قدح بني اميه همی کرد خبر بابن زیاد بردند که میثم شما را فضيحت کرد گفت او را لجام کنید تا سخن نتواند گفت پس میشم را لجام زدند و این اول کس است که در اسلام لجام شد روز دیگر خون از بینی و دهان او بر محاسن او برفت و رنگین ساخت و روز سیم او را با حربه بردند و بکشند و شهادت میشم ده روز قبل از ورود حسين بن علي عليهما السلام بعراق بود.

دیگر از زیاد بن النصر الحارثي حديث کرده اند که گفت در نزد زیاد بن ابیه بودم که رشیدالهجری را آوردند و او نیز از خاصگان حضرت امير المؤمنين علیه السلام بود زیاد او را گفت بگوی دوست تو يعني على علیه السلام ترا از آنچه من با تو خواهم کرد چه خبر داد بگوی تا آن کنم که او فرمود رشید گفت مرا خبر داد که دست و پای مرا قطع میکنند و مرا بردار میزنند زیاد گفت سوگند با خدای که دروغ گفت او را رها کنید تا براه خود میرود ، چون رشید را دست باز داشتند و روان شد تا از نزد او بیرون شود زیاد بانگ بر عوانان زد که او را باز آرید هیچ از آن بهتر نیافتم که آنچه دوست تو در حق تو خبر داد معمول دارم زیرا که چندانکه زنده باشی بدسگال ماخواهی بود و بد ما خواهی خواست و فرمان کرد تا هر دو دست و هر دو پای او را قطع کردند

ص: 112

آنگاه فرمان داد که او را بردار کنید و از کردن در آویزید(1)رشید گفت هنوز از آنچه در حق من حكم رفته چیزی در نزد شما باقی است نمی بینم که اقدام کنید زیاد گفت زبانش را نیز از بیخ بزنید چون زبانش را بر آوردند تا قطع کنند گفت مرا مهلت بگذارید تا کلمه بگویم چون او را مهلت دادند « فَقالَ هذا وَاللّهِ تَصدیقُ خَبَرِ أمیرِ المُؤمِنینَ أخبَرَنی بِقَطعِ لِسانی» گفت سوگند باخدای این نیز تصدیق خبر أمير المؤمنين است زیرا که خبر داد که زبان ترا بخواهند بريد پس زبانش را قطع کردند و از دارش در آويختند.

و دیگر از ابوالعاليه باسناد حديث کرده اند که گفت روزی مزرع که از اصحاب أمير المومنین علی علیه السلامبود مرا گفت :

لَیُقْبِلَنَّ جَیْشٌ حَتَّی إِذَا کَانُوا بِالْبَیْدَاءِ خُسِفَ بِهِمْ.

یعنی لشکری روی بمقصود مینهد و کوچ میدهد چون در بیابان مدینه در میآید زمین او را در میرباید و خسف میکند ابوالعالیه گفت هان ایمزرع از غیب خبر میگوئی این خاص على است مزرع گفت آنچه من می گویم محفوظ بدار چه این حدیث از علی شنیدم که او ثفه وراستگویست آن گاه خبر دیگر آورد و گفت لَیُؤْخَذَنَّ فَلَیُقْتَلَنَّ وَ لَیُصْلَبَنَّ بَیْنَ شُرْفَتَیْنِ مِنْ شُرَفِ اَلْمَسْجِدِ.

ابوالعالیه گفت همانا از غيب حدیث میکنی مزرع گفت آنچه من میگویم گوش دار ابوالعالیه گفت سوگند باخدای هفته بر ما سپری نشد الا آنکه مزرع را بگرفتند و بكشتند و در بین شرفتين مسجد بردار کردند. وحديث خسف جیش را بخاری ومسلم در صحیحین خود سند بام سلمه رضي الله عنها میرسانند که فرمود

ص: 113


1- در آنزمان مصلوب را حلق آویز نمیکردند بلکه بر الواحي بدین شکل+با ریسمان میبستند تا از گرسنگی جان دهد یا او را در روز معین تیر باران یا با نیزه مقتول سازند و مصلوبین پس از بسته شدن بصليب باز هم زنده بودند و سخن می گفتند و لذا میثم را با لیفی از خرما لجام زدند و زبان رشید مجری را بریدند

از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که قومی آهنگ بیت میکنند و در بيدا بداهيه خسف گرفتار میشوند ام سلمه عرض کرد یارسول الله ممكن است که در آنجماعت بعضی را مکروه خاطر باشد .

فقال: يُخْسَفُ بِهِمْ وَ لَكِنْ يُحْشَرُونَ عَلَى نِيَّاتِهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

فرمود ایشان را خسف فرو میگیرد لكن چون در قیامت انگیخته میشوند باز پرس هر کس بر حسب نیت اوست بالجمله جماعتي از بيداء تعبير ببیابان مدینه کرده اند .

ودیگر یکروز أميرالمومنين علیه السلام بر فراز منبر فرمود :

مَا أَحَدٌ جَرَتْ عَلَیْهِ الْمَوَاسِی إِلاَّ وَ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ قُرْآناً .

یعنی نیست کسی که جاری شود بر او مواسي(1) و در اینجهان زیست کند الا آنکه خداوند آیتی در شان او فرو فرستد مردی از مبغضين آنحضرت بر خاست و گفت کدام آیت در شان تو فرود شد جماعتي برخاستند و سر و مغز او را هميکوفتند أمير المومنین فرمود او را دست باز دارید تا پاسخ خویش بشنود پس روی بآن مرد کرد و فرمود آیا سورة هود قرائت کرده ؟ گفت خوانده ام پس این آیت مبارك قرائت کرد :

« أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ»(2)

آنگاه فرمود آنکس که بر بینه پروردگار است رسول خداست و آنشاهد که در پهلوی او در میآید منم .

و همچنان روزی دیگرأمير المومنین علیه السلام بر فراز منبر جای داشت در اثنای خطبه اینکلمات بر زبان مبارکش رفت :

ص: 114


1- مواسی : جمع موسی بمعنی تیغ سر تراشی است
2- سورة هود آیه 17

أَنَا عَبْدُ اَللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ لاَ یَقُولُهَا أَحَدٌ قَبْلِی وَ لاَبَعْدِی إِلاَّ کَذَبَ وَرِثْتُ نَبِیَّ اَلرَّحْمَهِ وَ نَکَحْتُ سَیِّدَهَ نِسَاءِ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ وَ أَنَا خَاتَمُ اَلْوَصِیِّینَ .

فرمود من بنده خدای و برادر رسول خدایم و هیچ آفریده قبل از من و بعد از من این سخن نگوید الا آنکه سخن بدروغ کند منم وارث پیغمبر رحمت و منم آنکس که سیده زنان این امت را تزویج کرد و منم وصی خاتم انبیاء وخاتم وصيتين.

مردی از قبیله بنی عمیس گفت این چه سخن است که دیگری نتواند گفت و بر گوینده جز تو روا نباشد این بگفت وجانب سرای خویش گرفت از آن پیش که با أهل خویش پیوسته شود جن زده و مصروع گشت.

دیگر روزی که امیرالمومنین علیه السلام در اثنای خطبه فرمود «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» بپرسید از من از آن پیش که مرا در نیابید اگر بخواهم خبر میدهم هر يك از شما را از آنچه بیرون میشوید و بدانچه در میروید تمام شئونات و حالات شما را از بدو نيك و قليل وكثير بر می شمارم تمیم بن أسامة بن زهير بن در یدالتمیمی بر أمير المؤمنين علیه السلام اعتراض کرد و گفت بگوی بر سر من چند مویست و زنخ من چند موی دارد أمير المومنین علیه السلام فرمود:

أَمَا وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْلَمُ ذَلِکَ وَ لَکِنْ أَیْنَ بُرْهَانُهُ لَوْ أَخْبَرْتُکَ بِهِ وَ لَقَدْ أَخْبَرْتُکَ بِقِیَامِکَ وَ مَقَالِکَ وَ قِیلَ لِی إِنَّ عَلَی کُلِّ شَعْرَةٍ مِنْ شَعْرِ رَأْسِکَ مَلَکاً یَلْعَنُکَ وَ شَیْطَاناً یَسْتَفِزُّکَ وَ آیَةُ ذَلِکَ أَنَّ فِی بَیْتِکَ سَخْلاً یَقْتُلُ اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ یَحُضُّ عَلَی قِتْالِه.

فرمود سوگند باخدای که میدانم در سر تو چند مویست لكن مبرهن نتوان داشت ترا خبر میدهم از واردات أحوال تو همانا در هر موی که بر سر داری ملکی

ص: 115

است که ترا لعن میکند و شیطانیست که اغوا مینماید و برهان این معنی آنست که ترا اندر سرای سخله ایست یعنی بچه گوسفندیست که با پسر رسول خدای قتال میکند همانا فرزند او حصین اینوقت شیرخواره بود او را عبیدالله بن زياد بسوی عمر بن سعد رسول فرستاد و امر کرد او را در تشیید و تمهید قتال با حسين بن على علیه السلام وصبحگاهی وارد کربالا شد که حسين علیه السلام شهید گشت

وهم از خبرهای امیرالمومنین است که با براء بن عازب فرمود:

«یَا بَرَاءُ أَ یُقْتَلُ اَلْحُسَیْنُ وَ أَنْتَ حَیٌّ فَلاَ تَنْصُرُهُ» يعني ای براء حسين را میکشند وتو زنده میباشي واو را نصرت نمیکنی براء بن عازب عرض کرد يا أمير المومنین چنین چیزی نمیدانم این ببود تا گاهی که حسین علیه السلام شهید شد براء بن عازب همی دریغ خورد و می گفت هیچ حسرت ازین بزرگتر نمیدانم که در حضرت او حاضر نشدم و در رکاب او کشته نگشتم .

و در این خطبه نيز أمير المؤمنين علیه السلام اصحاب را از اخبار غیب تنبیهی میفرماید: أَيُّهَا الغَافِلُونَ غَيْرُ الْمَغْفُولِ عَنْهُمْ وَالتَّارِكُونَ الْمَأْخُوذُ مِنْهُمْ، مَالي أَرَاكُمْ عَنِ اللهِ ذَاهِبِينَ، وَإِلَى غَيْرِهِ رَاغِبِينَ كَأَنَّكُمْ نَعَمٌ اَرَاحَ بِهَا سَآئِمٌ إلَى مَرْعىً وبيّء وَمَشْرَبٍ ردِيّء إنَّمَا هِيَ كَالْمَعْلُوفَةِ لِلْمُدَى لاَ تَعْرِفُ مَاذَا يُرَادُ بِهَا إذَا أُحْسِنَ إلَيْهَا تَحْسَبُ يَوْمَهَا دَهْرَهَا، وَشِبَعَهَا أَمْرَهَا

وَاللهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ [واحد] مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَمَوْلِجِهِ وَجَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ، وَلكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فيَّ بِرَسُولِ اللهِ أَلاَ وَإِنِّي مُفْضِيهِ إلَى الْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذلِكَ مِنْهُ.

وَالَّذِي بَعَثَهُ بِالحَقِّ، وَاصْطَفَاهُ عَلَى الْخَلْقِ، مَا أَنْطِقُ إلاَّ صَادِقاً، وَلَقَدْ عَهِدَ

ص: 116

عَهدَ إِلَيَّ بِذلِكَ كُلِّهِ، وَبِمَهْلِكِ مَنْ يَهْلِكُ، وَمَنْجَى مَنْ يَنْجُو، وَمَآلِ هذَا الاََْمْرِ، وَمَا أَبْقَى شَيْئاً يَمُرُّ عَلَى رَأْسِي أِلاَّ أَفْرَغَهُ فِي أُذُنَيَّ وَأَفْضَى بِهِ إِلَيَّ.

أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي، وَاللهِ، مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا، وَلاَ أَنْهَا كُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا.

میفرماید ایگروه غافلان که از شما غافل نیستند و افعال شما مكتوب ومحفوظ است و ای ترك كنندگان چیزیرا که بر شما فرض گشته و ای جماعتی که آنچه از حطام دنیوی بدست کرده اید از شما ماخوذ افتاده چیست مرا که شما را از خداوند بیگانه و دور افتاده مینگرم و بسوی غیر خدای جاهد و ساعی می بینم چهارپایانرا مانید که راعيان در شبانگاه بچراگاهی مهلك و مشربی ناگوار برانند همانا این چهار پایان حیوانی را مانند که خاص از برای کارد قربانی علف چر دهند و ندانند در حق ایشان چه اندیشه رفته چون نیکوئی بینند گمان کنند که روز ایشان در روزگاران دراز بر اینگونه گذرد و همواره کار بر آرزو رود .

آنگاه فرمود سوگند با خدای اگر بخواهم خبر میدهم هر يك از شما را از مخرج او و مدخل او وجميع شئونات و حالات او یعنی سرایر و ضمایر هريك و پنهان و آشکار هر کس را از قلیل و کثیر میدانم و اگر بخواهم میگویم لکن بیم دارم که شما در من کافر شوید و مرا بر رسول خدای تفضیل گذارید و در من غلو کنید لاجرم آن اسرار را با خاصان اصحاب و آن اخبار را با اخیار احباب میرسانم زیرا که از ایشان مطمئن خاطرم ودانسته ام که حوصله ایشان حمل این لقمه بزرگ تواند کرد لغزش نکنند و طريق غلو نسپارند .

سوگند بدان کس که محمد را براستی رسول فرستاد و از همه خلق گزیده داشت جز براستی سخن نکنم همانا بدينجمله پیمان از من بستند و مرا آگهی داد و موضع هلاك هر جانداریرا با من بنمود و جایگاه نجات هر جنبنده را با من مکشوف داشت ومآل این امر خلافت را بشرح کرد و هیچ چیز را باقی نگذاشت از آنچه بر سر من

ص: 117

میگذرد از دواهی روزگار و بیفرمانی مردم نابهنجار الا آنکه آنجمله را در گوش من فرو ریخت و مرا کماهی آگهی داد

هان ایمردمان سوگند باخدای که من شمارا بهیچ طاعتی فرمان نمیدهم الا آنکه خویشتن بدانطاعت از شما پیشی میگیرم و شما را از هیچ گناهی نهی نمیفرمایم الا آنکه قبل از شما خویشتن را منتهی میدارم .

و با آنکه أمير المومنین علیه السلام از بيم آنکه مردم غالی نشوند خویشتن را از إخبار از مغیبات و اظهار معجزات باز میداشت الا آنجا که واجب می افتاد گروهی او را رسول خدای دانستند و جماعتی با رسول خدایش در امر رسالت شريك شمردند و بعضی گفتند جبرئیل فرمان یافت که نزد على عليه السلام شود و او را برسالت فرمان دهد او را سهو و نسیانی عارض شد و حاضر خدمت خاتم انبيا گشت و اینمنصب از بهر محمد تقریر یافت وطایفه گفتند على علیه السلام مصطفی را برسالت بسوی خلق فرستاد و قبيله گفتند العياذ بالله خداوند تبارك وتعالى عمما يقول، المشرکون در على علیه السلام حلول کرده است و برخی گفتند با خداوند متحد است و او را از خدا باز نتوان شناخت و از شعرای ایشان این شعر گفته :

و من أهلك عادا و ثمود ابدواهيه***و من كلم موسی فوق طور إذینادیه

ومن قال على المنبر يوما وهو راقيه***سلوني أيها الناس فحاروا في معانيه

وهم از شعرای ایشان انشاد کرده :

إنماخالق الخلايق من زعزع***أركان حصن خيبر جذبا

قد رضينا به إماما و مولی***و سجدنا له إلها و ربا

ابن ابی الحدید گوید در زمان الناصر لدين الله عباسی واعظی مشهور بعلم رجال وحديث بود و در پای منبر او از عارف و عامی مردم بغداد خلقی کثیر انجمن میگشت و او حکمای متالهین وطلبه علوم عقلیه و اهل کلام را دشمن میداشت و از همه افزون مردم شیعی را بد میگفت بزرگان شیعه مواضعه نهادند که مردیرا بگمارند گاهی که واعظ بر سر منبر خویشتن را میستاید و شیعیان امیر المؤمنين علیه السلام را بد

ص: 118

میسگالد از معضلات مسائل از وی پرسش کند و او را خجل سازد و در میان مردم فضيحت فرماید .

از میانه احمد بن عبدالعزیز الكزی را اختیار کردند که مردی شیعی بود واز علم کلام و معلومات معتزله و مسائل ادبيه بهره وافی داشت یکروز که واعظ بر فراز منبر جای کرد و طبقات مردم از وضیع و شریف صدر و عجز مسجد را فرو گرفتند و صف از پس صف بنشستند واعظ آغاز سخن کرد و ابتدا بذكر صفات خداوند تبارك وتعالی نمود در اثنای وعظ او احمد بن عبدالعزیز برخاست و از مسائل عقلیه چیزی چند بقانون متکلمین از معتزله پرسش نمود و جواب هیچیك را واعظ نتوانست گفت لاجرم بطريق محاجه و جدل و کلمات خطابه و الفاظ مسجع ومقفی سخنی چند برهم مییافت و میپرداخت و در پایان کار این کلمات بگفت :

أَعْيَنَ الْمُعْتَزِلَةِ حَوْلَ وَ أصواتي فِي مَسَامِعِهِمْ طبول وَ کلامی فِي أَفْئِدَتُهُمْ نُصُولِ يَا مَنْ بالاعتزال وَيْلَكَ كَمْ تحوم وَ تَجُولُ حَوَّلَ مَنْ لَا تُدْرِكُهُ الْعُقُولِ كَمْ أَقُولُ كَمْ أَقُولُ خَلُّوا هَذَا الْفُضُولِ.

یعنی چشمهای معتزله دو بین و احول است و بانگ من در گوش ایشان مانند بانگ طبل بی اثر و ناسودمند است و کلام من در دلهای ایشان مانند پیکان تیر جایگزایست ای کسی که بر قانون اعتزال دورمیزنی و جولان میکنی کسی را که عقول ادراك ذات او نتواند کرد چند در تفهیم آن همی گوئی من میگویم من میگویم آنگاه گفت دست باز دارید این فضول را.

مردمان چون این چرب زبانی و چیره سخنی را دیدند اغلوطه خوردند و احمد را بانك زدند که خاموش باش واعظ شاد شد وطربناک گشت و آغاز شطاحی نهاد و کرة بعد کرة همی گفت «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»

احمد دیگر باره برخاست و گفت ایشیخ این چه سخن است که میگوئی هیچکس بدین کلمه تنطق نکرده است مگر علی بن ابیطالب و تمام خبر معلوم است و از ذکر تمام خبر این سخن همی خواست که امير المؤمنين علیه السلام فرمود «لایَقُولُهَا

ص: 119

بعْدی اِلاّ مُدّعٍ کذّابٌ» هیچکس بعد از من بدین کلمه سخن نکند الا آنکس که دروغزن باشد .

واعظ هنوز شادخاطر وطربناك بود و در پاسخ احمد همیخواست بنماید که من علم رجال را نیز بکمال دانم گفت کدام علی بن ابیطالب؟ آیا علی بن ابیطالب بن المبارك النيشابوری را خواهی ، یا علی بن ابیطالب بن اسحق المروزی، یا علی بن ابيطالب بن عثمان القيروانی ، یا علی بن ابیطالب بن سليمان الرازی، هفت یا هشت علی بن ابیطالب ازروات احادیث شمار کرد.

و اینوقت احمد بن عبدالعزيز برخاست و دو تن دیگر نیز از يمين ويسار بحمایت احمد برخاستند و دل بر مرگ نهادند پس احمد گفت ایشیخ آهسته باش گوینده این سخن علی بن ابیطالب شوهر فاطمه سيدة نساء عالمین است اگر هنوز او را نميشناسی روشنتر بگویم صاحب اینقول آنکس است که وقتی رسول خدای در میان اصحاب عقد برادری می بست او را برادر خویش خواند و مسجل فرمود که على نظير منست وهمال وهمانند منست آیا مکانت و منزلت او را هیچ نشنیدی ومقام رفيع ومحل منیع اورا هیچ ندانستی ؟

واعظ خواست احمد را جواب گوید آنديگر از جانب یمین بانگ زد که ایشیخ ساکت باش در اسامی مردم محمد بن عبدالله فراوانست لکن آنکس دیگر است که خداوند در شان او فرماید :

«ما ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَی. وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی إِنْ هُوَ إِلا وَحْیٌ یُوحَی»(1)

و همچنان علی بن ابیطالب در میان اسامی بسیار است لکن آنکس دیگر است که صاحب شریعت در حق او فرمود :

«انْتَ مِنّی بِمَنْزِلَهِ هرُونَ مِنْ مُوسی الَّا انَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدی» .

یعنی تووصي مني وخليفة منى و از برای من چنانی که هرون از برای موسی

ص: 120


1- سوره نجم آبه 2-4.

بود الا آنکه بعد از من پیغمبری مبعوث نشود هان ای شیخ دانسته باشی که اسامی بسیار است و کنیت فراوان لكن هر کس را باید بجای خویش شناخت واعظ روی بجانب او آورد تا پاسخ گوید آندیگر از جانب يسار بانگ در انداخت که ای شیخ چندین زنخ مزن تو مردی جاهلی و اگر علی بن ابیطالب علیه السلام را نشناسی معذور باشی و گفت .

وإذا خفيت على الفتي فعاذر***أن لاتراني مقلة عمياء

اینوقت مجلس مضطرب گشت عامه درهم افتادند و سر و مغز یکدیگر با مشت بکوفتند سرها برهنه کشت و جامها برتن چاك شد واعظ هول زده از منبر فرود شد او را بخانه در بردند و در بر روی ببستند اینخبر بدربار پادشاه رسید عوانان سلطان در آمدند و مردم را از جنگ و جوش باز داشتند نماز دیگر الناصر لدين الله فرمان کرد تا احمد و آندو کس را که حمایت او کردند مأخوذ داشته محبوس نمودند. پس از خمود فتنه رها داد .

ذكر معجزات أمير المؤمنين عليه التحية والسلام و اخبار آنحضرت از مغیبات

در جلد دویم از کتاب اول ناسخ التواریخ در مبعث رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم در شناس وحی و الهام و دانستن معجزات و کرامات و دیگر چیزها از شئونات رسالت و نبوت شرحی نگاشتم وحد هريك را مکشوف داشتم اکنون در معرفت معجزه سخن بطريق خطابه و استحسان خواهم گفت .

گوئیم معجزه آنست که بر دست بشری بیرون حد بشر امری حادث گردد و مردمان از آوردن مثل آن عاجز باشند لكن واجب نمیکند که از صاحب معجزه همواره معجزات متكاثره آشکار باشد و هروقت صاحب معجزه دیدار گردد معجزه او نیز دیده شود بلکه صاحب معجزه چون از در تحدی بیرون شدی یا مدعی از وی معجزه طلب کردی اجابت فرمودی و امری بخارق عادت بنهودی .

ص: 121

اما معجزات أميرالمومنين على علیه السلام همواره ملازم حضرت او بود و دوست و دشمن نظاره میکرد و هیچ آفریده نیروی انکار نداشت چنانکه بشرح میرود و بحكم برهان متواتر غير مخالف هنوز مطمح انظار است نخست شرذمه از شجاعت أمير المؤمنينعلیه السلام گوئیم :

باتفاق دوست و دشمن کرّار غير فرّار و غالب كل غالب است چنانکه غزوات حضرتش را در مجلدات ناسخ التواریخ رقم کردیم و جنگهای بدر و اُحد وغزوات بصره وصفین و دیگر محاربات را باز نمودیم و از ليله الهریر چیزی بنگاشتیم که بروایت سنی و شیعی وغالی و ناصبی در آنجنگ نهصد کس را و آنانکه کمتر نگاشته اند پانصد کس را با ذو الفقار بزد و بکشت و بهر زخم تکبیری گفت و این تیغ بردرع آهن وخودآهن فرود می آورد و تیغ او آهن میدرید و مردمیکشت آیا هیچ آفریده اینکار تواند کرد یا در خور تمنای اینمقام تواند بود و امیر المؤمنين علیه السلام در این غزوات اظهار معجزات نخواست کرد بلکه این معجزات ملازم قالب بشری او بود و آن کار که فوق طاقت بشر باشد در شمار معجزات رود .

ودیگر فصاحت أمير المؤمنین علیه السلام است که باتفاق فصحای عرب و علمای ادب فوق کلام مخلوق و تحت کلام خالق است و هیچکس آرزو نکرده است و در فاطری نگذشته است که انباز آنخطب و مانند آن کلماترا تلفيق کند لاجرم چون این صنعت نیز فوق طاقت بشر است در شمار معجزه خواهد رفت.

و دیگر علم وحکمت آنحضرتست همانا بتواتر غير مخالف در زمانیکه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم در مکه جای داشت أمير المومنين ولاعلیه السلام همسال خردسالان بود و در خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میزیست و جماعت قریش پیوسته با پیغمبر طريق خصومت میسپردند چندانکه رسول خدایرا در مکه زیستن مشکل افتاد روزگاری دراز در شعب ابی طالب او را در بندان میدادند وابواب بيع وشری با او واصحاب او مسدود میداشتند اصحاب او بحبش گریختند و آنحضرت بمدينه هجرت نمود واندر مدینه همواره بمقاتلات و غزوات مشغول بود.

ص: 122

و در همه اینمحاربات أمير المؤمنين علیه السلام پیش جنگ و پیش آهنگ بود و هیچکس نشان نداد که آنحضرت را معلمی بوده یا مجال کسب علمی و فضلی داشته وما امروز می بینیم که حکمای اسلام مانند فارابي وابن سینا و نصير الدين طوسی و مانند ایشان و علمای اعلام چون علامه و محقق و شهید وغير ذلك در تفسير و تاویل، کلمات آنحضرت از یکدیگر استمداد کرده اند و استفاده نموده اند چنانکه ابن سینا در فهم حدیثی چند با ابوسعید ابوالخیر توسل جسته و نگارش جواب و سؤال ایشان چون بیرون قانون اینکتاب مبارکست عنان قلم را کشیده داشتم .

و بیشك وشبهتی بحقايق ودقایق کلمات آنحضرت راه نبرده اند چه شرح فضائل او را جز خدا و رسول کس نداند وشرح کردن نتواند پس کسیکه بی معلمی و مدرسی بصورت ظاهر در معارج علم و حکمت ظاهریه چنان عروج کند که هیچ آفریده تمنای آنمقام نتواند کرد معجزه آشکار باشد .

و دیگر جود و سماحت آنحضرتست که هرچه بدست کردند بذل فرمودند وفاطمه و حسنين صلی الله علیه و آله و سلم دو شب و سه شب روز، باروزه پیوستند و در رکوع انگشتری انفاقي کرد و خداوند در شان اوو اولاد او سوره «هل اتی» فرستاد و آیت مبارك نازل فرمود چنانکه در جای خود بشرح رفت .

و دیگر عبادت وزهادت آنحضرتست که باتفاق علمای خبر هیچکس آن عبادت نتوانست کرد و در همه عمر بنان جوین قناعت فرمود و خورش بیرون سرکه و اگرنه نمك نخواست و با این قوت آن قوت داشت که در از قلعه خیبر بر کند و چهل ارش از پس پشت انداخت و چهل تن از ابطال رجال نتوانستند از پهلو بپهلو بگردانند این نیز معجزه باشد زیرا که از حد بشر بیرونست .

و از اینسانست علم وحلم او و رحمت او و نقمت او و شرف او و تواضع او، در جميع صفات از همه مخلوقات برتری دارد چنانکه هر کس وصول هريك از مقامات او وصفات او را تمنا کند کافر گردد لاجرم وجود مبارك آن حضرت اندر آفرینش محیط ممکنات و بزرگترین معجزانست و بتواتر غير مخالف هیچکس را مجال

ص: 123

انکار نیست

يا أبا الحسن بأبي أنت وأمی کاش زنده بودم و موفق بودم و در رکاب تو بودم تا در میدان محاربت بخون خویش غلطیدم و بسعادت شهادت رسیدم اکنون از اخبار أمير المؤمنين از أخبار غيب شرحی خواهم نگاشت و بهر يك از معجزات آن حضرت اشارتی خواهم کرد زیرا که بعضی از این معجزات در مجلدات ناسخ التواریخ از این پیش بشرح رفته است و بعضی انشاء الله در جای خود بشرح خواهد رفت .

نخستين كرة بعد كرة خبر داد که عبدالرحمن بن ملجم فرق مرا با تیغ میشکافد و ریش مرا با خون فرق من خضاب میکند و دیگر بسیار وقت از شهادت فرزندش حسين عليه السلام خبر میداد و هنگام عبور از کربلا چنانکه در کتاب صفين بشرح رفت مقتل مردان ومقام زنان ومناخ شترانرا بنمود و خبر داد که بعد از من معويه زنده بماند و امر خلافت بر وی درست گردد و خبر داد از حکومت حجاج بن یوسف ثقفی واز حکومت یوسف بن عمرو و دیگر خبر داد از خوارج نهروان وعبره نکردن ایشان از نهر و خبر قتل ایشان و عدد آنان که بسلامت جستند.

و دیگر خبر داد از عاقبت امور اصحاب خود که هر یکرا چسان کشند و چسان بردار زنند و دیگر خبر داد از قتال ناکثین و قاسطين ومارقين ودیگر گاهی که بآهنگ جنگ طلحه و زبیر بجانب بصره روان بود خبر داد از عدد لشكریکه از کوفه بحضرت او پیوست چنانکه در کتاب جمل بشرح رفت و دیگر خبر داد از مال امر عبدالله زبير و قوله فيه:

خبُّ ضبُّ یرُومُ امْرا وَ لاَ یُدْرِکُهُ یَنْصِبُ حِبَالَةَ الدِّینِ لاِصْطِیَادِ الدُّنْیَا وَ هُوَ بَعْدُ مَصْلُوبُ قُرَیْشٍ.

در حق عبدالله بن زبیر فرمود مردیست حیلت گر و خدیعت اندیش در طلب خلافت بیرون میشود و دامهای خود را از بهر دنیا گسترده میدارد و دنیای خود را با دین میوه میدارد و در پایان کار بدست قریش عرضه دمار وبردار میشود و دیگر

ص: 124

خبر داد از هلاکت بصره بآسیب غرق و دیگر باره ببلای مقاتلت جماعت زنج چنانکه در کتاب جمل خطبه آنحضرت که مشعر بدینخبر بود مرقوم افتاد و دیگر خبر داد که سادات بنی هاشم چون ناصر وداعی و غیر ایشان خروج خواهند کرد آنجا که می فرماید :

اِنّ لاِّلِ مُحمّدٍ بالطّالقانِ لَکَنْزاً سَیُظْهِرُهُ اللَّهُ إِذَا شَاءَ دُعَاؤُهُ حَقٌّ یَقُومُ بِإِذْنِ اللَّهِ فَیَدْعُو إِلَی دِینِ اَللَّهِ.

همانا از برای آل محمد در طالقان گنجی است زود باشد که خداوند ظاهر کند گاهی که بخواهد و ایشان بر پای میشوند و مردمان را بدین خداوند دعوت میکنند و ایشان حسن بن زید ملقب بداعي كبير ومحمد بن زید ملقب بداعي صغير و حسن بن علی ملقب بناصر كبير و ناصر الحق و غیر از ایشان بودند که از ابتدای دویست و پنجاه سال هجری در طبرستان سلطنت کردند چنانکه انشاءالله در جای خود بشرح میرود.

و دیگر خبر داد از مقتل نفس زکیه - هو محمد بن عبد الله المحض بن حسن مشتی بن امام حسن علیه السلام- در مدينه آنجا که میفرماید : «انَّهُ یُقْتَلُ عِنْدَ أَحْجَارِ الزَّیْتِ» وهمچنین خبر داد از مقتل برادرش ابراهيم بن عبدالله بن حسن در زمین باخمرا وآنموضعی است میان واسط و کوفه آنجا که می فرماید :

بِباخَمرا یُقْتَلُ بَعدَ اَنْ یَظْهَرُ وَ یُقْهَرُ و همچنان میفرماید یاءتیهِ سهْمٌ غرْبٌ یَکوُنُ فیهِ منِیّتُهُ فیابُؤسَ الرّامیِ شلّتْ یَدُهُ ووَهَنَ عَضُدُهُ.

می فرماید در باخمرا مقتول میشود از پس آنکه خروج میکند و مقهور میشود از پس آنكه غلبه میجوید و او بزخم تیری در میگذرد که کماندار آن دیده نمیشود نکوهیده کمانداری که قاتل اوست شل باد دست او و تباه باد نيرون بازوی او .

همانا محمد که معروف بنفس زکیه است و ابراهیم و یحیی صاحب دیلم پسرهای عبدالله محض اند و عبدالله را از اینروی محض گفتند که پدرش حسن مثنی است یعنی

ص: 125

حسن دویم و او پسر حسن بن علی بن ابیطالب است و مادر عبدالله فاطمه دختر امام حسین علیه السلام است و عبدالله خالص و خلاصه این دو سبط شریف است و شرح حال هريك را انشاء الله در جای خود مرقوم خواهیم داشت وغزوات ایشان و کشندگان ایشانرا بشرح رقم خواهیم کرد و عبدالله محض در حبس منصور دوانقی شهید شد :

ودیگر خبر داد از مقتولین فخ وفخ بفتح خای ممجمه نام موضعی است نزديك بمکه وقوله فيهم :

هُمْ خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ أَوْ مَنْ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ.

أمير المؤمنين علیه السلام ایشانرا از جمله نیکوترین مردم جهان فرمود همانا ابو علي حسين بن حسن مثلث بن عبدالله محض بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب عليهما السلام در سال يكصد و شصت و نه هجری خروج کرد و مدینه را بگرفت و حاکم مدینه را بکشت و از آنجا بمکه رفت هادی عباسی لشکر بدو فرستاد در موضع فخ قتال دادند حسين بن حسن با اصحاب او در یوم ترویه شهید شدند وحسن بن محمد بن عبدالله که بر منصور دوانقی بیرون آمد هم در آنروز شهید شد و ادریس بن عبدالله بن حسن از آن معرکه بجست و بجانب مغرب گریخت ودر اندلس سلطنت یافت هرون الرشید کس فرستاد و او را بزهر شهیده ساخت انشاء الله أحوال هر يك درجای خود بشرح میرود .

و دیگر خبر داد از طلوع علمهای سیاه که از جانب خراسان دیدار میشود واز طاهر بن الحسين معروف بذواليمينین و اسحق بن ابراهیم از آل مصعب از قبيله بنی رزیق که داعی دولت عباسی بودند چنانکه انشاء الله در جای خود بشرح میرود و دیگر خبر داد از سلاطین علویه که در مملکت مغرب سلطنت یافتند و ایشان ادريس بن عبدالله محض و ده تن از فرزندان اوست که بنوبت در اندلس سلطنت کردند چنانکه شرح حال ایشان انشاءالله در جای خود بشرح میرود .

و دیگر خبر داد از سلاطین اسمعیله که در مملکت قیروان و مصر سلطنت یافتند و اول [آنان] که أمير المؤمنين علیه السلام در حق او می فرماید :

ص: 126

هُوَ أَوَّلُهُمْ ثُمَّ يظْهَرُ صَاحِبُ اَلْقِیرَوَانَ الْغَضُّ الْبَضُّ ذُو النَّسَبِ الْمَحْضِ الْمُنْتَجَبُ مِنْ سُلاَلَةِ ذِی الْبَدَاءِ الْمُسَجَّی بِالرِّدَاءِ.

میفرماید اول ایشان محمد بن عبدالله است که در قیروان خروج میکند و او مردی وسیم و جسيم و نرم اندام است و نسب با سمعیل بن جعفر عليهما السلام میرساند و اسمعیل را ذو البداء فرمود از بهر آنکه نخست معروف بود که بعد از امام جعفر صادق علیه السلام اسمعیل امامت خواهد داشت و در حق او بداواقع شد و امامت بامام موسی کاظم علیه السلام فرود آمد.

و نيز اسمعیل را المسجى بالرداء فرمود از بهر آنکه چون اسمعيل وفات یافت امام جعفر علیه السلام خواست تا جماعت شیعیانرا که اسمعیل را بعد از آنحضرت امام میدانستند از شك وشبهت بیرون آرد تا نگویند او نمرده است یا غایب شده است پس ردای مبارکرا بر روی او کشید و بزرگان شیعه را طلب فرمود و چند کرتردا از روی اسمعیل بر گرفت وچهره اورا بنمود تا بدانند که او مرده است آنگاه اور ابر نعش حمل دادند و بخاك سپردند.

بالجمله چون رسول خدای خبر داد که قائم آل محمد صلوات الله عليه و على آبائه نام ولقب و کنیت آنحضرت را دارد محمد بن عبدالله کنیت خویش را ابو القاسم گفت ولقب خویش را مهدی نهاد و گفت مهدی موعود منم وابوطالب على البغدادی در تاریخ خود نسب محمد بن عبدالله را بدینگونه رقم کرده گوید المهدی محمد پسر الرضى عبدالله است و عبدالله پسر البغي قاسم است و قاسم پسر الوفي احمد است و احمد پسر الوصی محمد است و محمد پسر اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السلام است .

و بعضی از اهل سنت و جماعت و جماعتی از اهل مغرب محمد را پسر عبدالله بن سالم بصری دانند و گروهی از اهل عراق او را پسر عبدالله بن میمون قداح خوانند و شرح خروج او و دعوت او و سلطنت اولاد او در مصر و مغرب و معتقدات اسمعیلیه را در حق او واولاد او انشاءالله در جای خود مرقوم خواهیم داشت .

ص: 127

و دیگر خبر داد از سلاطين آل بویه و قولُهُ فيهم : وَ يَخرُجُ مِن دَيلَمانَ بَنُوا الصّيادِ، وكقوله فيهِم : ثُمّ يَستَشري اَمرُهُم حَتّي يَملِكُوا الزَّوراءَ و يَخلَمُوا الخُلُفاءَ.

میفرماید در دیلمان فرزندان صیاد [خروج کنند] و ازین سخن اشاره میفرماید بسلاطين آل بویه چه پدر ایشان صید ماهی همی کرد و از بهای آن وجه معاش مقرر داشت و پسران او عمادالدوله على بن بويه وركن الدوله حسن بن بويه ومعز الدوله احمد بن بویه و فرزندان ایشان که همگان هیجده تن باشند سلطنت یافتند آنگاه میفرماید ایشان قوی شوند و بغداد را فرو گیرند و خلفای عباسی را از تخت فرود آرند چنانکه معزالدوله المستکفی بالله را از خلافت خلع کرد والمطيع لله را درجای او بر تخت خليفتی جای داد و بهاءالدوله فيروز بن عضدالدوله نیز الطايع لله را خلع کرد و بجای او القادر بالله را خلافت داد.

وكقوله فيهم : وَ المُتْرَفُ ابْنُ الْأَجْذَمِ یَقْتُلُهُ ابْنُ عَمِّهِ عَلَی دِجْلَةَ.

میفرماید آنشرابخواره لهو باره پسر دست بریده را پسر عمش بر لب دجله بقتل برساند و تفسیر این کلمات آنست که معزالدوله را اجذم فرمود زیرا که دست او در حرب مقطوع گشت و پسرش عزالدوله بختيار همواره با لهو و لعب و عیش و طرب میزیست و اورا عضدالدوله فناخسرو در کنار قلعه جص بر لب دجله در محاربت مقتول ساخت اگر خداوند بخواهد شرح این اجمال بجای خود مرقوم میشود .

و دیگر خبر داد از خلفای بنی عباس آنگاه که علی پسر ابن عباس متولد شد او را بحضرت أمير المؤمنين آورد علىعلیه السلام او را بگرفت و در دهان او بدهید و خرمائی از گردش در آويخت(1) وقال : خذ إليك أبا الا ملاك فرمود: بگیر پدر -

ص: 128


1- متن حديث اینست که «فَأَخَذَهُ وَ تَفَلَ فِی فِیهِ و حَنَّکَهُ بِتَمْرَةٍ قَدْ لاَکَهَا وَ دَفَعَهُ إِلَیْهِ وَ قَالَ ...» یعنی کودک را گرفت و آب دهان مبارك در دهان او افکند و کام او را با یکدانه خرما که در دهان مبارك خود جویده بود برداشت و کودکرا باو بر گردانید و فرمود:...

پادشاهانرا.

پس ابن عباس فرزند خود على که پدر خلفان بنی عباس است چنانکه بشرح میرود بگرفت و بسرای خویش برد .

و نیز میفرماید : یَعْطِفُ الْهَوی عَلَی الْهُدی اِذا عَطَفُو الْهُدی عَلَی الْهَوی و یَعْطِفُ اَلرَّأْیَ عَلَی اَلْقُرْآنِ إِذَا عَطَفُوا اَلْقُرْآنَ عَلَی اَلرَّأْیِ .

[منها] حَتَّی تَقُومَ اَلْحَرْبُ بِکُمْ عَلَی سَاقٍ بَادِیاً نَوَاجِذُهَا مَمْلُوءَهً أَخْلاَفُهَا حُلْواً رَضَاعُهَا عَلْقَماً عَاقِبَتُهَا أَلاَ وَ فِی غَدٍ-وَ سَیَأْتِی غَدٌ بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ-یَأْخُذُ اَلْوَالِی مِنْ غَیْرِهَا عُمَّالَهَا عَلَی مَسَاوِئِ أَعْمَالِهَا وَ تُخْرِجُ لَهُ اَلْأَرْضُ أَفَالِیذَ کَبِدِهَا وَ تُلْقِی إِلَیْهِ سِلْماً مَقَالِیدَهَا فَیُرِیکُمْ کَیْفَ عَدْلُ اَلسِّیرَهِ وَ یُحْیِی مَیِّتَ اَلْکِتَابِ وَ اَلسُّنَّهِ.

منهَا: کَأَنِّی بِهِ قَدْ نَعَقَ بِالشَّامِ، وَ فَحَصَ بِرَایَاتِهِ فِی ضَوَاحِی کُوفَانَ، فَعَطَفَ عَلَیْهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ، وَ فَرَشَ الْأَرْضَ بِالرُّؤُوسِ قَدْ فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ، وَ ثَقُلَتْ فِی الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ، بَعِیدَ الْجَوْلَهِ، عَظِیمَ الصَّوْلَهِ. وَ اللَّهِ لَیُشَرِّدَنَّکُمْ فِی أَطْرَافِ الْأَرْضِ حَتَّی لَایَبْقَی مِنْکُمْ إِلَّا قَلِیلٌ، کَالْکُحْلِ فِی الْعَیْنِ، فَلَا تَزَالُونَ کَذلِکَ، حَتَّی تَؤُوبَ إِلَی الْعَرَبِ عَوَازِبُ أَحْلَامِهَا فَالْزَمُوا السُّنَنَ الْقَائِمَهَ، وَ الْآثَارَ الْبَیِّنَهَ، وَ الْعَهْدَ الْقَرِیبَ الَّذِی عَلَیْهِ بَاقِی النُّبُوَّهِ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ الشَّیْطَانَ إِنَّمَا یُسَنِّی لَکُمْ طُرُقَهُ لِتَتَّبِعُوا عَقِبَهُ.

ص: 129

در اینخطبه خبر میدهد از ظهور امام منتظر قائم آل محمد صلوات الله عليه و على آبائه میفرماید مقهور میسازد هوارا و بر میگرداند میل نفوس را بجانب تقوی و هدی گاهی که مردمان بر میگزینند هوای نفس را برطريق هدى و محكوم می دارد آرای خلق را باحكام قرآن وقتی که مردمان قرآن را معطوف میدارند بآرای خویش .

همانا در آنوقت حرب براعقاب شما در آید و بر پای بایستد و دندان بنماید مانند شیری که کشرناب(1) کرده باشد و پستانها پر شیر دارد چند که شیرین شیر دهد عاقبتش وخیم باشد هان ایمردم بدانید که فردا در آید و نيك زود در آید و قایم آل محمد ظاهر شود و عمال این ستمکاران را بر کیفر اعمال ماخوذ دارد و زمین معادن خود را که بجای جگر پارهای اوست در حضرت او عرضه دهد و کلیدهای خزائن را از در طوع ورغبت بسپارد و حضرتش قانون عدل و نصفت را بر شما القا کند و آنچه از احکام کتاب و سنت میرانیده اند زنده فرماید .

هان ایمردم همانا نگرانم که عبدالملك بن مروان در شام بانگ در داده و مردم را بخویشتن دعوت کرده و علمهای خود را در ظاهر کوفه برافراخته وامور کوفه را دیگر گون ساخته و مانند ناقه گزنده مردمانرا با دندان جراحت کرده و زمین را با سرهای بریده بساط گسترده و برزحمت ایتام و ارامل و قتل قبایل چون سبع ضاره دهان گشاده و بر پشت زمین کردار کبر وتنمر او گران افتاده میدان ظلم و ستم دراز کند و حملهای گران افكند چندانکه شما را در اطراف جهان پراکنده بینند و از شما باقی نماند الا باندازه داروئی که در چشم کنند .

و ازینجمله أمير المؤمنين علیه السلام خبر میدهد از ریاست عبدالملك وقتل عرب در زمان او در ایام عبدالرحمن بن اشعث و مصعب بن زهير وحجاج و غير از آن چنانکه هر يك انشاء الله در جای خود بشرح میرود .

ص: 130


1- کشر بمعنی باز کردن دهان است تا آنجا که دندانها نمایان شود چه برای خنده و چه برای غير آن بقال : کشر الى صاحبه : تبسم و کشر السبع عن نابه : هر للحراش

آنگاه میفرماید این ظلم و ستم همچنان بپاید تا گاهی که سلطنت از عبدالملك بدست عرب منتقل شود یعنی از بنی امیه به بنی عباسی انتقال یابد و تدبير ملكداری از بنی امیه زایل شود که فرزندان و دودمان عبدالملك اند .

آنگاه میفرماید ایمردم دست باز ندهید قوانین استوار و علامات روشن را و خوار مایه مگیرید پیمان مرا که از آثار نبوت وسنن رسول خداست بدانید که شیطان سهل مینماید طریق خود را بر شما تا از قفای او بروید و اطاعت او کنید. در هر حال بر شریعت مصطفی روید وطريق سلاطین جور که از پس یکدیگر در می آیند مگیرید.

و دیگر این کلمات إخبار از مغيبا تست و سید رضی در نهج البلاغه نیاورده چه او از خطب أمير المؤمنين علیه السلام باجتهاد خود انتخاب نموده .

قوله علیه السلام: وَلَمْ یَکُنْ لِیَجْتَرِیءَ عَلَیْهَا غَیْرِی ولَو لَم أکُ فیکُم ما قوتِلُ أصحابُ الجَمَلِ ، وأهلُ النَّهروانِ . وَایمُ اللّهِ ، لَولا أن تَنکُلوا ، وتَدَعُوا العَمَلَ ، لَحَدَّثتُکُم بِما قَضَی اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلی لِسانِ نَبِیِّکُم لِمَن قاتَلَهُم مُبصِراً لِضَلالَتِهِم عارِفاً لِلهُدَی الَّذی نَحنُ عَلَیهِ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَاِنّی مَیِّتٌ قَریبٌ اَوْ مَقْتُولٌ بَلْ قَتْلاً ما یَنْتَظِرُ اَشْقاها اَنْ یَخْضِبَ هذِهِ بِدَمٍی.

میفرماید بجز من هیچکس را آن جرئت و جلادت نبود که با أهل جمل و نهروان مقاتلت آغازد و اگر من در میان شما نبودم هیچکس با ایشان قتال نمیداد زیرا که عایشه و طلحه و زبیر در نزد مسلمانان مكانتی بزرگ داشتند و ایشانرا از أهل بهشت میپنداشتند و همچنان خوارج نهروان قرآن خوانان و نماز گذاران بودند و مسلمانان ندانستند که ایشان مرتد گشتند و قتل ایشان واجب افتاد لاجرم من حق را آشکار ساختم و ایشانرا از بیخ و بن برانداختم سوگند با خدای اگر بيم

ص: 131

نداشتم که شما شريعترا دست بازداريد و فرایض را از پس پشت اندازید و ایمن بباشید هر آینه حدیث میکردم شما را بدانچه خداوند در حق شما پیغمبر شمارا فرموده و او مرا آگهی داده که اطاعت نمودید و از در بصیرت با اینجماعت که طريق ضلالت سپردند مقاتلت کردید بپرسید از من از آن پیش که مرا در نیابید هر آینه زود باشد که من بمیرم یا کشته شوم بلکه کشته میشوم بدست شقی ترین مردم و ریش من با خون من رنگین میشود .

و نیز در حق بني أميه میفرماید : یَظْهَرُ أَهْلُ بَاطِلِهَا عَلَی أَهْلِ حَقِّهَا حَتَّی یَمْلَأَ اَلْأَرْضُ عُدْوَاناً وَ ظُلْماً وَ بِدَعاً إِلَی أَنْ یَضَعَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَبَرُوتَهَا وَ یَکْسِرَ عَمَدَهَا وَ یَنْزِعَ أَوْتَادَهَا أَلاَ وَ إِنَّکُمْ مُدْرِکُوهَا فَانْصُرُوا قَوْماً کَانُوا أَصْحَابَ رَایَاتِ بَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ تُؤْجَرُوا وَ لاَ تُمَالِئُوا عَلَیْهِمْ عَدُوَّهُمْ فَیَصِیرَ عَلَیْهِمْ البَلیة(1) و یَجل بِکُمُ اَلنَّقِمَهُ.

میفرماید بنی امیه بقوت میشوند و اهل باطل ایشان بر أهل حق غلبه میجوید چندانکه زمین را از ظلم وخصومت و بدعت آکنده میسازند تا گاهی که خداوند قهر وغلبه خود را برایشان فرود می آورد وستون حشمت ایشان را در هم میشکند و تاسیس دولت آنجماعت را از بن بر میکند بدانید که شما اینگروه را دیدار میکنید در حالتی که اهل حق را دشمن میدارند پس نصرت کنید اصحاب رسول خدایرا که در بدر و جنين ملازم خدمت آنحضرت بودند تا از خداوند پاداش نیکویابید و با دشمنان أهل حق همداستان نشوید و بر زیان آنجماعت مپائید تا ایشانرا در اینجهان مبتلا سازيد و خود را در آنسرای در نقمت و بلا افكنيد .

و نیز خبر میدهد از غلبه بنی امیه و قوت عمال ایشان میفرماید:

ص: 132


1- این جمله تصحیف شده وصحیح «فَتَصرَعَکُمُ البَلِیَّهُ» میباشد.

إِلاََّّ(1)مِثْلَ انْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ مَوْلاَهُ إِذَا رَآهُ أَطَاعَهُ وَ إِنْ تَوَارَی عَنْهُ شَتَمَهُ وَ أَیْمُ اللَّهِ لَوْ فَرَّقُوکُمْ تَحْتَ کُلِّ حَجَرٍ لَجَمَعَکُمُ اللَّهُ لِشَرِّ یَوْمٍ لَهُمْ .

میفرماید شما در تحت قدرت ایشان ماخوذ خواهید بود و از فرمانبرداری بیچاره خواهید گشت اگر چند حکومت ایشان بر شما ثقيل باشد مانند انتصار عبد مولای خود را گاهی که او حاضر است از در ضراءت اطاعت کند و چون غایب شود شتم کند و ناهموار گوید سوگند باخدای اگر پراکند، سازند شما را چنانکه هريك در بیغوله جای کنید خداوند شما را از بهر مکافات ایشان فراهم کند و بدست شما کیفر فرماید .

و نیز از این کلمات از قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم خبر میدهد.

فَانْظُرُوا أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبَدُوا وَ إِنِ اِسْتَنْصَرُوکُمْ فَانْصُرُوهُمْ لَیَفْرِجَنَّ اَللَّهُ بِرَجُلٍ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیْتِ .

أَبِی اِبْنُ خِیَرَهِ اَلْإِمَاءِ ، لاَ یُعْطِیهِمْ إِلاَّ اَلسَّیْفَ هَرْجاً هَرْجاً، مَوْضُوعاً عَلَی عَاتِقِهِ ثَمَانِیَهَ [أَشْهُرٍ] حَتَّی تَقُولَ قُرَیْشٌ : لَوْ کَانَ هَذَا مِنْ وُلْدِ فَاطِمَهَ لَرَحِمَنَا یُغْرِیهِ اَللَّهُ بِبَنِی أُمَیَّهَ ، حَتَّی یَجْعَلَهُمْ حُطَاماً وَ رُفَاتاً مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلاً سُنَّهَ اَللّهِ فِی اَلَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اَللّهِ تَبْدِیلاً.

میفرماید نگران باشيد أهل بیت پیغمبر خود را آنجا که اقامت کنند ایستاده

ص: 133


1- أی « لایَکُون انْتِصارُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ لا...» ومعنی چنین است : چیرگی آنان بر شما بحدی است که انتقام گرفتن شما از آنان جز مانند انتقام گرفتن برده از آقای خودش نیست گاهی که حاضر است ... تا آخر آنچه مؤلف ترجمه کرده

شوید و چون از شما نصرت جویند ایشانرا نصرت کنید همانا خداوند آن فتنه را که در آخر الزمان مظلم و متراکم گردد بدست مردی از اهل بیت منقشع و منکشف سازد .

آنگاه میفرماید پدرم فدای پسر بهترین زنان إما، باد و از این سخن قايم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم را خواهد میفرماید گاهی که ظهور کند هشت روز(1) شمشیر از گردن فرو نگذارد و منافقین امت و مشرکین بنی امیه را گردن بزند و قریش همیگویند اگر اینمرد از فرزندان فاطمه است بر ما رحم کند و خداوند او را بر قلع و قمع بنی امیه بگمارد تا ایشانرا در هم شکند و از هم فرو ریزد و ایشان دور افتادگان از رحمت خداوندند و هر جا بدست شوند بحکم سنت خداوند همی باید ماخوذ و مقتول گردند چنانکه ازین بیش پیغمبران خدا بیرون آن ست کار نکردند و سنت خدايرا تغییر و تبدیل بادید نگردد .

مكشوف باد که مردم شیعی متفق اند که قائم آل محمد فرزند امام حسن عسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف است که از نرجس متولد شده و او وکیل کارخانه خداوند و کفیل نظم این جهان(2) و حجت يزدان بر جهانیان است و او را خداوند زنده گذاشت و غایب خواست و هنگام طهور او را کسی جز خدای نداند و گاهی که ظاهر شود مردمان بر گذشته رجعت کنند و دشمنان آل محمد بازگشت نمایند و آنحضرت بمكافات آنچه از پیش کردند آغاز کیفر فرماید و تیغ انتقام بکشد و همگانرا بکشد و جهانرا از

ص: 134


1- کلمه اشهر که در متن عربی داخل نسخه گذاشتیم از قلم مولف ساقط شده و لذا در ترجمه آن هشت روز نوشته در صورتیکه هشت ماه صحیح است بنهج حدیدی ج2 ص 179 مراجعه شود
2- این دو جمله مطابق عقيدة صوفيان از شئون مقام ولایت است در صورتیکه ولایت بمعنی سرپرستی است یعنی سرپرستی امت اسلامی بعد از پیغمبر مخصوص على و فرزندان مخصوص او است و امروز این منصب از مختصات مهدی موعود است که بعد از ظهور بمقام فعلیت میرسد.

عدل ونصفت آکنده کند آنگاه هنگامه رستخیز فراز آید و قیامت آشکار شود.

اما جماعت افضليه و اهل سنت و جماعت برآنند که مهدی موعود در آخر الزمان از سادات بنی فاطمه بوجود خواهد آمد و عالم را از عدل و داد آکنده خواهد ساخت و از اعقاب بنی امیه واولاد ابوسفیان بن حرب سفيانی(1) موعود را که آن هنگام سلطنت خواهد داشت خواهد کشت و اشیاع و اتباع او را از بیخ و بن خواهد زد آنوقت عیسی علیه السلام از آسمان فرود خواهدشد و دابة الأرض ظاهر خواهد گشت و نفخ صور وحشر و نشر آشکار خواهد شد و ما احوال قايم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم و کیفیت ظهور حضرتش را انشاء الله در جای خود بشرح خواهیم نگاشت، اکنون شرحی در معرفت معجزات أمير المؤمنين عیلیه السلام خواهیم نگاشت .

همانا حصر معجزات أمير المؤمنین در حد تقریر و تحریر هیچ بشر نیست لكن من بنده باندازه وسع خویش بعضی از معجزات حضرتش را در جلد دویم از کتاب اول ناسخ التواريخ و بعضی را در جلد اول از کتاب دویم و بعضی را در کتاب ابوبکر و بعضی را در کتاب عمر و بعضی را در کتاب عثمان وشرذمه در کتاب اصحاب و بعضی را در کتاب جمل و بعضی را در کتاب صفين و بعضی را در کتاب خوارج نگاشتم و بعضی را انشاء الله خواهم نگاشت .

اکنون همی گویم که کتاب نهج البلاغه را که سیدرضی تلفيق فرموده و منتخب خطب أمير المؤمنين علیه السلام را با ختيار خود نگاشته از حين تحرير او تا کنون نهصد سال میگذرد و اینخبر هائی که أمير المؤمنين علیه السلام از غیب داده بعضی قبل از تحریر نهج البلاغه واقع شده مانند ظهور حجاج و ظهور يوسف بن عمر و و طلوع زنج

ص: 135


1- مشهور سفیانی موعود را منسوب بابی سفیان میدانند و این نسبت با وجود اینکه ابوسفیان از بنی امیه بوده و اعقاب او هم بعنوان بنی امیه معروف بوده اند نه بعنوان سفيانيه خصوصاً با ملاحظه زمان صدور حدیث نبوی کاملا بعید مینماید بلی محتمل است که سفیانی معرب صهیانی باشد که بمعنی حزب يهود است که طبق خبر مزبور در آخرالزمان قیام کنند و بوسیله مهدی موعود سرکوب شوند.

و سلطنت مروان بن الحكم و اولاد او و غير ذلك چنانکه بعضی مرقوم شد و بعضی از آن اخبار بعد از تحریر نهج البلاغه واقع شده مانند تعیین سلطنت آل بویه و مانند خروج داعی کبیر و ناصر الحق و سلطنت مغول وغير ذلك چنانکه بعضی بشرح رفت و هیچکس را شکی و شبهتی در سال تلفيق نهج البلاغه نیست لاجرم بحكم عقل شکی وشبهتی از برای کس نمیماند که أمير المؤمنين علیه السلام عالم بعلم ما كان و ما یکون بوده که بدین شرح خبر از حوادث روزگار آینده داد پس واجب میکند که از برای مرد عاقل شکی و شبهتی بجای نماند که آن امام صادق اللهجه آنخبرها که از غیب داده و ما هنوز بدان نرسیده ایم هم بصدق باشد پس مرد مومن ظهور قائم آل محمد وحديث قبر و نکیر و منکر و رسیدن حشر و نشر و حساب و بهشت و دوزخ وجز این آنچه خبر داده باید استوار بدارد و بداند که بدان خواهد رسید و خویشتن را فریب ندهد و فریب ابلیس لعین نخورد و لغزش نکند اللهم احفظنا بحق محمد و آله الطيبين الأمجاد .

ذكر ظهور مردم غالي در حضرت امیر المومنین علی علیه التحية والسلام

مکشوف باد که مسلمانان معوية بن ابی سفیانرا طاغی و یاغی میدانستند و در فسق او بلکه در کفر وشرك او شکی و شبهتی نداشتند لکن امر عایشه و طلحه و زبير بر مسلمانان محل شك و ريب بود چه عایشه در شمار زوجات مطهرات بود و در طهارت ساحت او آیات قرآنی فرود شد و طلحه و زبير در شمار عشره مبشره بودند(1) و حاضر بدر و اُحد گشتند و از بیعت کنندگان تحت شجره بودند چنانکه در جای خود بشرح رفت .

و همچنان [در] کار خوارج وقتل ایشان مسلمانانرا آلوده شك و شبت میساخت

ص: 136


1- این جملات را که مؤلف مانند اکثر مباحث این کتاب از نهج مهدیدی ترجمه کرده است جزو عقاید سنیان است نه شیعیان بنهج حدیدی ج2 ص 179 مراجعه شود

چه آن جماعت دوازده هزار مرد پرهیزگار بودند و از کثرت سجود جبهت ایشان چون سینه شتر بود همه شب تا بامداد نماز گذاران بودند و همه روز تابشام قرآن خوانان و روزه داران بودند و در حضرت امیر المؤمنين در طلب دنیا رزم نمیدادند بلکه بخطا کار میکردند لاجرم مسلمانانرا در حق ایشان گمانی بخطا میرفت و در تاسیس ایماز لغزشی عارض میگشت که مبادا آن جماعت بحق بودند و ما با ایشان بنا حق رزم دادیم

لاجرم بر أميرالمومنين علیه السلام واجب افتاد که ایشانرا از داهيه شك و شبهت بجهاند و از تیه حيرت برهاند پس آغاز معجزات نهاد وإخبار از اخبار غیب همی داد چندانکه جماعتی در حق او غالی شدند و او را بالوهیت ستایش کردند چنانکه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم از پیش این خبر داد آنجا که فرمود :

یَهْلِکُ فِیکَ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ.

یعنی یا علی دو کس در تو هلاك میشود و در آنسرای بهره دوزخ میگردد یکی آنکه ترا دوست دارد و در تو غلو میکند و ترا بخداوندی میستاید و دیگر آنکس که ترا دشمن میدارد و ترا از محل تو ساقط ميسازد و در جای دیگر میفرماید:

وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ لاَ أَنِّی أُشْفِقُ أَنْ یَقُولَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی فِیکَ مَا قَالَتِ اَلنَّصَارَی فِی اِبْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ الْیَوْمَ فِیکَ مَقَالاً لاَ تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ النَّاسِ إِلاَّ أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ لِلْبَرَکَةِ.

فرمود سوگند بدانخدائیکه جان من بدست اوست اگر نترسیدم که جماعتی از امت من در حق تو آن گویند که نصاری در حق عیسی بن مریم گفتند و او را بخداوندی پرستش کردند همانا امروز در حق توسخنی گفتم که بر هیچ جماعت عبور ندهي الا آنکه خاك قدمت را از برای برکت ماخوذ دارند چنانکه در کتاب رسول خدای نیز بدین معنی اشارت کردیم .

ص: 137

اکنون بحديث مردم غالی باز آئیم چون بعد از قتل خوارج مردمان از أمير المؤمنين علیه السلام آنمعجزات و کرامات و اخبار از مغيبات مشاهدت کردند جماعتی از کوتاه نظران که فرس فهم ایشان در میدان ادراك معرفت لنک بود على علیه السلام را بخدائی ستودند و اگر نه چنان دانستند که خداوند در جسم او حلول فرموده و أمير المؤمنين علیه السلام نيز میفرماید :

یَهلِکُ فِیَّ رَجُلانِ مُحِبٌّ مُفرِطٌ یَضَعُنِی غَیْرَ مَوْضِعِی وَ یَمْدَحُنِی بِمَا لَیْسَ وَ مُبْغِضٌ مُفْتَرٍ یَرْمِینِی بِمَا أَنَا مِنْهُ بَرِیءٌ .

یعنی دو مرد در من هلاك ميشوند یکی دوستی که مرا از آنچه هستم افزونتر میخواند و مرا بچیزی که در من نیست مدح میکند و دیگر آنکس که افترا بر من و می بندد و نسبت میکند مرا بچیزی که از آن بری هستم.

بالجملة على علیه السلام بعد از قتل خوارج بر جماعتی عبور داد و نگریست که در ایام شهر رمضان گروهی گرد هم نشسته اند و با کل ماكولات ومشروبات مشغول اند أمير المؤمنين علیه السلام عنان بکشید و فرمود آیا شما مسافرانید یا بیمارانید گفتند نه مسافرانیم ونه بیماران فرمود اگر از اهل کتاب باشید قبول جزیت شما را از بازپرس و مؤاخذت محفوظ میدارد گفتند ما از اهل کتاب نیستیم فرمود پس اکل شما در شهر رمضان از چیست عبدالله بن سبا که از مردم غالى اول كس اوست(1) گفت انت انت یعنی توئی توئی و ازین سخن قصد کرد که توئی خداوند يزدان و آفریننده انس وجان أمير المؤمنين علیه السلام انديشه او را بدانست در زمان از اسب فرود آمد و پیشانی برخاك نهاد پس سر از سجده برداشت و گفت وای بر شما من بنده از بندگان خدایم از خدای بترسید و با اسلام باز آئید ایشان انکار کردند چند کرت بفرمود و آنجماعت اطاعت نکردند لاجرم برخاست و پای در رکاب کرد و فرمان داد تا آنجماعت را دست بگردن بسته بیاوردند تا آنجا که فرود شد پس بفرمود زمین را از دو جای نزديك بیکدیگر حفر کردند و آتش وحطب حاضر نمودند و اینکلمات بفرمود :

ص: 138


1- محققین این داستانها را خرافه میدانند و وجود چنین شخصی را منکر اند

أَلا تَرَونَ قَد حَفَرتُ حُفَراً***انّي إِذا رَأَيتُ أَمراً مُنكَراً

او قَدتُ ناري وَدَعَوتُ قَنبَراً

و از آن دو حفره یکی سر پوشیده و آندیگر گشاده و جماعت غالی را در آن حفره سر پوشیده جای دادند پس حطب در آن حفره گشاده افکندند و آتش در زدند تا دخان نار در حفره سر پوشیده در رفت و جماعت غالی را زحمت همی کرد اینهنگام از فراز حفره بانگ بر ایشان زدند که خویشتن را تباه میکنید و طریق توبت و انابت گیرید چندانکه این سخن تکرار کردند آنجماعت پذیرفتار نشدند تا گاهی که حطب افروخته کشت و حرارت آتش بدیشان رسید اینوقت بانگ در دادند و أميرالمومنين علیه السلام را مخاطب داشتند و گفتند :

الْآنَ ظَهَرَ لَنَا ظُهُوراً بَیِّناً أَنَّکَ أَنْتَ الْإِلَهُ لِأَنَّ اِبْنَ عَمِّکَ الَّذِی أَرْسَلْتَهُ قَالَ لاَ یُعَذِّبُ بِالنَّارِ إِلاَّ رَبُّ النَّارِ .

یعنی اکنون ظاهر شد و نيك روشن گشت که تو خداوند یزدانی زیرا که آنگاه که پسر عم خود محمد بن عبدالله را برسالت فرستادی ما را خبر داد که جز خداوند آتش هیچکس با آتش کسي را عذاب نکند و اینک تو مارا با آتش عذاب میکنی لاجرم خداوند یزدان توئی این بگفتند و آتش ایشانرا فرو گرفت و پاك بسوخت و همچنان در عقیدت خود استوار بودند شاعر بدین معنی اشارت کند و گوید:

لترم بي المنية حيث شائت***إذا لم ترم بي في الحفرتين

اذا ما حُشَّتا حُطَباً بِنارٍ***فَذاکَ المَوتُ نَقداً غَیرَ دَینِ.

اما ابن عباس وجماعتي از اصحاب عرض کردند يا أمير المؤمنين عبدالله بن سبا خاصة از کرده پشیمان گشت و او را شفاعت کردند فرمود او را معفو میدارم بشرط که در کوفه سكون اختيار نکند گفتند بكجا شود فرمود در مداین پس عبدالله بن سبا از کوفه هجرت نمود و در مداین اقامت کرد این ببود تا أمير المؤمنين علیه السلام شهید گشت اینوقت دیگر باره عقیدت خویش آشکار کرد و آنسخنها اعادت

ص: 139

نمود جماعتی دعوت او را اجابت کردند و در گرد او انجمن شدند و عبدالله سبا بانگ در داد و قال: «وَ اللَّهِ لَوْ جِئْتُمُونَا بِدِمَاغِهِ فِی سَبْعِینَ صُرَّةً لَعَلِمْنَا أَنَّهُ لَمْ یَمُتْ وَ لاَ یَمُوتُ حَتَّی یَسُوقَ اَلْعَرَبَ بِعَصَاهُ» گفت سوگند با خدای اگر مغز و دماغ او را در هفتاد صره در نزد ما حاضر کنید میدانیم که او نمرده است و هرگز نمیرد تا عرب را بيك چوب نراند.

بالجمله عبدالله بن صبرة الهمدانی و عبدالله بن عمرو بن حرب الکندی و گروهی بزرگ در گرد عبدالله بن سبا فراهم شدند و سخن ایشان در بلاد و امصار پراکنده گشت و مردمان در شک و شبهت افتادند و گفتند اینخبرها که علی علیه السلام از غیب همی گفت جز خدای کس نداند یا آنکس داند که خدای در وی حلول کند و خود نیز آنگاه که در از خيبر بر کند فرمود :

وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَیْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِیَّةٍ بَلْ بِقُوَّةٍ إِلَهِیَّةٍ. یعنی قسم بخدای که من در خيبر را بقوت جسمانی بر نکند بلکه بقوت الهی کندم. و همچنان رسول خدای در حق او فرمود :

... وَحْدَهُ، صَدَقَ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ وَهَزَمَ الْاحْزابَ وَحْدَهُ، وَ الَّذِی هَزَمَ اَلْأَحْزَابَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ.

چه در جنگ خندق عمرو بن عبدود را بکشت ولشكر احزاب هزیمت شدند. ابن ابی الحدید حدیث میکند که مردی از اهل سنت و جماعت بایکتن از مردم شیعی در فضیلت ابو بکر و على باحتجاج سخن کردند و مردی از أهل ذمت را که جانب هيچيك را رعایتی نداشت حکم ساختند « فَأَنْشَدَ هُمَا كَمْ بَيْنَ مَنْ شَكَّ فِي عَقِيدَتِهِ وَ بَيْنَ مَنْ قِیلَ أَنَّهُ اللَّهُ » گفت چه نسبت است در میان کسی که مردمان در عقیدت او شك دارند که آیا مسلمانی گرفت یا مشرك بود با آنکس که گروهی از مردمانش خدای میداند، هم اکنون بداستان باز آئیم .

ص: 140

جماعتی بر عبد الله بن سبا گرد آمدند و ایشانرا سبائیه گفتند و این جماعت سخن بر این نهادند که علی علیه السلام نمرده است و او سفر آسمان کرده است و رعد و برق صوت اوست و گاهی که با نگ رعد شنیدند گفتند «السلام عليك يا أمير المؤمنين» و بر رسول خدای دروغ بستند و گفتند از آنچه خداوند بدو وحی فرستاده از ده یکی را ظاهر ساخت و نه دیگر را به صلاح دید خویش پوشیده داشت حسن بن علی بن محمد بن حنفیه رساله بر رد ایشان نوشت .

و دیگر مغيرة بن سعيد مولی بجیله در طلب دنیا طریق مردم غالی گرفت و گفت على اگر بخواهد مردم عاد و ثمود و جز ایشان را که در گذشته اند زنده کند و جماعتی با او پیوسته شدند آنگاه بخدمت ابي جعفر محمد بن على بن الحسين علیهم السلام حاضر شد و عرض کرد مردم را آگهی بده و بگو من بأسرار غیب دانایم تا عراق را بنام تو مسخر سازم امام علیه السلام بر آشفت و او را زجر کرد و بد گفت و از پیش خود براند.

آنگاه مغیره بنزديك ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه آمد و این سخن با او بگفت ابوهاشم در خشم شد و بر جست و او را بگرفت و چندان با ضربات سخت بزد و بکوفت که روزی چند ملازم بستر گشت پس از مداوا چون بهبودی یافت بنزد محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن علیه السلام رفت و این سخن با او در میان نهاد محمد مردی کم سخن بود او را جوابی باز نداد و التفاتی نفرمود مغيره را سكوت محمد بطمع افكند و موجب رضای او شمرد « قَالَ أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا هُوَ اَلْمَهْدِیُّ الَّذِی بَشَّرَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ أَنَّهُ قَائِمُ أَهْلِ الْبَیْتِ».

گفت شهادت میدهم که محمد بن عبدالله بن حسن همان مهدی موعود است که رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بظهور او بشارت داده و اوست قائم آل محمد وعلى بن الحسين علیهماالسلام أو را وصی نموده و وصیت فرموده و بجانب كوفه سفر کرد و در کوفه آغاز شعبده نهاد و گفت محمد مرا فرمود که چون دست یابم مردم را خبه کنم و بسقایت سموم هلاك سازم و اصحاب خود را سفر کردن فرمود وحكم داد تا با بندگان خدای

ص: 141

بدینگونه کار کنند بعضی از اصحاب او گفتند ما ناشناخته بر مردمان میتازیم و ایشانرا عرضه هلاك و دمار میسازیم و ندانیم چه کسند و بر چه عقيدتند گفت باکی نیست اگر از اصحاب شما باشند زودتر در بهشت جاویدان جای کنند و اگر از دشمنان شما باشند زودتر ساکن دوزخ شوند و از تهمت مغیره بود که منصور محمد بن عبدالله را خناق نام کرد.

بالجمله کار غلات بالا گرفت و سخن بر این نهادند که خداوند تعالی عما يقول المشبهون در فرزندان امير المؤمنين علیه السلام حلول کرده و جماعتی عقیدت خویش را با تناسخ استوار داشتند و انکار حشر و نشر کردند و ثواب و عقاب را ساقط ساختند و گروهی گفتند ثواب و عقاب خاص این جهانست و فرقه کیش نصیریه گرفتند و این کیش را محمد بن نصير النمیری احداث کرد و او از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام بود و گروهی معروف باسحقيه شدند و احداث این عقیدت اسحق بن زید بن حارث کرد و او از اصحاب عبد الله بن معوية بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب بود و او عقیدت با باحه واسقاط تکالیف داشت و امير المؤمنين علیه السلام را در نفس رسالت با رسول خدای شريك ميدانست .

و محمد بن نصیر خود را وكیل قائم آل محمد میشمرد آنگاه گفت من رسول خدایم و خداوند مرا بر محمد ابن الرضا علیهماالسلام فرستاد و انکار کرد امامت حسن عسکری و فرزندش قايم علیهاالسلام را، هم بدينقدر قناعت نکرد و دعویدار خداوندی شد و با باحه محارم فتوی کرد و ما انشاء الله احوال و اقوال و عقاید هريك را در جای خود مرقوم خواهیم داشت

و تاکنون که سال بر هزار و دویست و هشتاد و چهار هجری میگذرد از جماعت غلات قبايل كثيره در مملکت ایران و ممالك د یگر سکون دارند ودر حق ایشان همی گویند که در آتش میروند و زیان نمی بینند من بنده در لرستان بر چند قبیله ایشان مطلع شدم و عقیده ایشان را دانستم سخنی که بازتوان گفت یا مرقوم توان داشت نشنیدم و چندتن مدعی شدند که در آتش میروند و آتشی برافروختند

ص: 142

و لختی شعبده نمودند و ترانه کردند و خویشتن را بجذبات الهیه بستند و بیهوشانه آتش را بزیر پی سپردند لكن من بنده جز چرب دستی و شعبده چیزی فهم نکردم و نه چنان بود که مردم چربدست آن نتوانستند کرد بلکه اگر آتشی بدست میکردند و نقل و حرکت میدادند بعید بود که زیان میدیدند و صابر بودند .

و آنچه در دارالخلافه دیده شد هم بر اینگونه بود الا آنکه از ثقات شنیده ام که درینجماعت گروهی بادید می شوند که در آتش روند و زیان نبینند و همچنان از ثقات بتواتر شنیده ام چندانکه انکار نتوانم کرد که از این جماعت سید علی میرزا نامی از قبیله آتش بیکی مدعی بوده که از فيض مولا يعني امير المؤمنين علیه السلام چیزی بمن رسیده و از و آنچه از مغیبات سؤال میکردند بی آنکه سر در گریبان برد یا در حسابی و علمی نگران شود براسی پاسخ میگفت و چنان بود که گفتی اجزای کائنات از مشرق تا مغرب در پیش چشم اوست از هر چه پرسش کردندی باز گفتی که من این سخن از جماعتی عظیم که همگان را ثقه دانسته ام شنیده ام چندانکه باور داشته ام و این شگفت نیست چنانکه در زمان ائمه علیهم السلام از مردم کافر اینگونه شگفتیها با دید شد چنانکه انشاء الله مرقوم خواهد شد و سید علی میرزا ده و اند سال ازین پیش وداع جهان گفت .

نهضت امیر المؤمنين علیه السلام بعد از قتل خوارج بجانب كوفه

چون امير المؤمنين علیه السلام از قتل خوارج بپرداخت تصمیم عزم داد که از نهروان بجانب شام کوچ دهد و با معاویه قتال کند و یکباره مسلمانان را از کید و کین او برهاند پس در میان مردم خطيباً بپای خاست و خدايرا ثنا گفت و رسول را درود فرستاد .

ثم قال: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَحْسَنَ بِکُمْ وَ أَحْسَنَ نَصْرَکُمْ فَتَوَجَّهُوا

ص: 143

مِنْ فَوْرِکُمْ هَذَا إِلَی عَدُوِّکُمْ مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ .

فرمود ای مردمان خداوند امر شما را به نیکوئی بخاتمت آورد و شما را بر دشمن نصرت داد اکنون بی درنگ آهنگ شام کنید و دشمنان را از بیخ و بن بر کنید هان ای مهاجرین و انصار !

«ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا علَی أَدْبَارِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ»(1)

اشعث بن قیس که خمیر مایه فساد و نفاق بود در بیفرماني با جماعتی اتفاق کرد و بعرض رسانید که یا امير المؤمنین تیرهای ما از کنانه پرداخته گشت و شمشیر ما کند و فرسوده شد و سنانها از نیزها ساقط گشت صواب آنست که ما را بكوفه باز گردانی تا اسلحه خود را اصلاح کنیم و ساخته جنگ شویم و تواند شد که بر عِدّت وعُدّت ما بیفزائی و قوت وشوکت ما را افزون کنی ولختی بگریستند و گفتند در میان ما عددی کثیر زخمدارانند که از مداوای ایشان نا گزیریم و بر زیادت از این صورت سرما بشدت است و در چنین وقت کوچ دادن کاری سخت و صعب است .

امیر المؤمنين علیه السلام فرمود وای بر شما که همواره از جهاد با کافران وطاعت یزدان گریزانید.

فقال : إِنَّ عَدُوَّکُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ ، وَ یَجِدُونَ اَلْبَرْدَ کَمَا تَجِدُونَ.

فرمود ای مردمان اهل شام نیز چنان رنج و شكنج بینند که شما بینید و چنان در صورت سرما زیستن کنند که شما کنید چند که مردم را پند و موعظت فرمود فائدتی نداشت ناچار طریق مراجعت گرفت و با جانب کوفه کوچ داد چون بنخيله رسید که تا کوفه افزون از دو میل راه نیست از اسب پیاده شد ولشكر را فرمود تا فرود شدند و در آنجا لشگرگاه ساختند و خیمها را برافراختند .

ص: 144


1- سوره مائده آیه 23

پس فرمود سپاهیان اصلاح اسلحه فرمایند و بسیج راه شام کنند و در شهر کوفه فراوان نزيند و زیارت زنان و فرزندان کمتر طلبند اما مردم بیفرمانی کردند و بدست آویز اعداد کار کردن بكوفه در رفتند و آنکس که بشهر در رفت دیگر مراجعت ننمود چندانکه در خدمت امير المؤمنين علیه السلام عددی قليل بجای ماند این وقت على علیه السلام روانه کوفه گشت تا مگر مردم را تحريض بجنگ كند و بجانب شام جنبش دهد .

چون آهنگ مراجعت کرد جماعتی از قبیله همدان که عقيدت خوارج داشتند آنحضرت را پذیره شدند «فَقَالُوا أَقَتَلْتَ اَلْمُسْلِمِینَ بِغَیْرِ جُرْمٍ، وَ دَاهَنْتَ فِی أَمْرِ اَللَّهِ وَ طَلَبْتَ اَلْمُلْکَ و حَکَّمْتَ اَلرِّجَالَ فِی دِینِ اَللَّهِ لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ» گفتند آیا مسلمانان را بیگناهی بکشتی و در حکم خدا مداهنه و سستی جستی و از اینجمله پادشاهی خواستی و در دین خدا حکمین گماشتی و حال آنکه جز از برای خدا حکمی نیست .

فقال علیه السلام: حُکْمُ اَللَّهِ فِی رِقَابِکُمْ، مَا یَحْبِسُ أَشْقَاهَا أَنْ یَخْضِبَهَا مِنْ فَوْقِهَا بِدَمٍ، إِنِّی مَیِّتٌ أَوْ مَقْتُولٌ

فرمود حکم خدا در عقوبت شما و کیفر گناه شما بر گردن شما است همانا شقی ترین خوارج مأخوذ نمیگردد تا ریش مرا با خون فرق من حضاب نکند همانا من ادراك مرگ میکنم یا کشته میشوم بلکه کشته می شوم کنایت از آنکه بعد از من گرفتار کردار خویش میشوید پس بسرای خویش آمد و مردم را مخاطب داشت و این اول کلامی است که بعد از نهروان مردم را در تحريض جهاد فرمود:

فقال : یَا أَیُّهَا النَّاسُ اسْتَعِدُّوا إِلَی عَدُوٍّکم، فِی جِهَادِهِمُ الْقُرْبَهُ مِنَ اللَّهِ، وَ طَلَبُ الْوَسِیلَهِ إِلَیْهِ، حَیَارَی عَنِ الْحَقِّ لَا یُبْصِرُونَهُ، وَ مُوزَعِینَ بِالْکِبْرِ وَ الْجَوْرِ، لَا یَعْدِلُونَ بِهِ، جُفَاهٍ عَنِ الْکِتَابِ، ینُکُبون عَنِ الدِّینِ، یَعْمَهُونَ

ص: 145

فِی الطُّغْیَانِ، وَ یَتَسَکَّعُونَ فِی غَمْرَهِ الضَّلَالِ، فَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ، وَ تَوَکَّلُوا عَلَی اللَّهِ وَ کَفی بِاللَّهِ وَکِیلًا، وَ کَفی بِاللَّهِ نَصِیراً

فرمود ایمردمان قربة الى الله ساخته جهاد شوید و با دشمنان خویش رزم کنید که از راه حق روی برتافتند و نگران حق نشدند و همه بر طريق تكبّر وتنمّر و جور و ستم رفتند و کتاب خدايرا از پس پشت انداختند و از دین بگشتند و در مسالك طغیان وضلالت متردد شدند پس دفع ایشان را چندانکه توانید ساخته شوید واعداد اسب و سلاح کنید و با خدای توکل کنید که او نصرت شما را کافی و ناصر است این کلمات که صخره صمّا را از جای بگرداند قلوب مردم کوفه را جنبش نداد و از حضرت امیر المؤمنين بتفاریق بیرون شدند و هر کس پی کاری گرفت .

على علیه السلام روزی چند خاموش بود کرّت دیگر صنادید سپاه و بزرگان لشکر را حاضر ساخت و بر منبر صعود داد و فرمود ایها الناس شما را برای جهاد دعوت کردم و بدفع دشمن خواندم همه تقاعد ورزیدید و طریق مماطله ومساهله سپردید بگوئید تا رأی چیست و چه اندیشه دارید گروهی سخن بتغمغم کردند و جماعتی بعللی چند متمسّك شدند جز اندکی جواب بصواب نگفتند اینوقت امیر المؤمنين علیه السلام فرمود:

أفٍ لَکُمْ عِبَادَ اللَّهِ مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انفِرُواْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَْرْضِ أرَضِیتُم بِالحَیوهِ الدُّنیا مِنَ الآخِرهِ ثَوَاباً وَ بِالذُّلِّ وَ الْهَوَانِ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً وَ کُلَّمَا نَادَیْتُکُمْ إِلَی الْجِهَادِ دَارَتْ أَعْیُنُکُمْ کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِی سَکْرَهٍ، یُرْتَجُ عَلَیْکُمْ حِوَارِی فَتَبْکُمُونَ فَکَأَنَّ قُلُوبَکُمْ

ص: 146

مَأْ لُوسَهٌ سجیسَ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ، وَ کَأَنَّ أَبْصَارَکُمْ کُمْهٌ فَأَنْتُمْ لَا تُبْصِرُونَ

لِلَّهِ أَنْتُمْ مَا أَنْتُمْ إِلَّا أُسُودُ الشَّرَی فِی الدَّعَهِ، وَ ثَعَالِبُ رَوَّاغَهٌ حِینَ تُدْعَوْنَ، مَا أَنْتُمْ بِرُکْنٍ یُمالُ بِکُم وَ لَا زَوَافِرُ عِزٍّ یُعْتَصَمُ إِلَیْهَا لَعَمْرُ اللَّهِ لَبِئْسَ سَعرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ إِنَّکُمْ تُکَادُونَ وَ لَا تَکِیدُونَ، وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُکُمْ وَ لَا تَتَحَاشَوْنَ، وَ لَا یُنَامُ عَنْکُمْ وَ أَنْتُمْ فِی غَفْلَهٍ سَاهُونَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْیَقْظَانُ، أَردَی مَنْ غَفَلَ، وَ یَأْتِی الذُّلُّة مَنْ وَادَعَ، غَلَبَ الْمُتَخَاذِلُونَ وَ الْمَغْلُوبُ مَقْهُورٌ وَ مَسْلُوبٌ

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً وَ لَکُمْ عَلَیَّ حَقٌّ، فَأَمَّا حَقِّی عَلَیْکُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَهِ، وَ النُّصْحُ لِی فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ، وَ الْإِجَابَهُ حِینَ أَدْعُوکُمْ، وَ الطَّاعَهُ حِینَ آمُرُکُمْ. و إِنَّ حَقُّکُمْ عَلَیَّ النَّصِیحَهُ لَکُمْ مَا صَحِبْتُکُمْ، وَ التَّوْفِیرُ عَلَیْکُمْ وَ تَعْلِیمُکُمْ کَیْلَا تَجْهَلُوا، وَ تَأْدِیبُکُمْ کَیْ [ما] تَعْلَمُوا، فَإِنْ یُرِدِ اللَّهُ بِکُمْ خَیْراً تَتزَعُوا عَمَّا أَکْرَهُ، وَ تَرْجِعُوا إِلَی مَا أُحِبُّ تَنَالُوا مَا تُحِبُّونَ وَ تُدْرِکُوا مَا تَأْمُلُونَ.

فرمود ایمردمان وای بر شما چیست شما را گاهی که فرمان میکنم از بهر جهاد بیرون شوید گرانی میکنید همانا زندگانی دنیا را بر بهشت جاویدان تفضيل میگذاريد وذلت وخواریرا از شرف وعزت برتر میشمارید و آنگاه که شما را بجهاد

ص: 147

میخوانم دوران چشمهای شما مینماید که در سکرات موت و غمرات مرگ اندرید سخت است برشما محاوره من و شما را نیروی پاسخ نمانده است چنان مینماید که دلهای شما دیوانه و چشمهای شما نابینا .

در مجلس عیش شیر ستیز نده اید و هنگام طیش روباه گریزنده نه بر شما اعتماد توان کرد و نه از شما نصرت توان جست چه بر حرارت آتش حرب صبر نتوانید کرد چه شما آن مردمید که دشمن بر شما مکیدت بندد و شما دفع كيد ایشان نکنید و حشمت شما را بكاهد و پرهیز نتوانید و نگران شما باشند و شما رهينه غفلت باشید و مرد جنگ نتواند غافل بود چه آنکس که دستخوش غفلت شود پایمال ذلت شود و آنکس که پشت با جنگ کند مغلوب ومسلوب گردد .

هان ای مردم بدانید که مرا بر شما حقی است و شما را بر من حقي وحق من بر شما آنست که از بیعت من دست باز ندارید و در پنهان و آشکار مرا یار و یاور باشید ودعوت مرا اجابت کنید و فرمان مرا طاعت برید و حق شما بر من آنست که مادام که بامنید دست از نصیحت شما باز نگیرم و تعلیم و تادیب شما را واجب شمارم تا مجهول و مهمل نمانید همانا اگر خداوند خیر شما را خواسته است از آنچه مرا مكروه می آید کناره گیرید و بدانچه دوست دارم باز گردید و شما آنچه را دوست دارید دریابید .

در خبر است که گاهی که امیر المؤمنين علیه السلام بر منبر بود و قرائت خطبه میفرمود زنی از قبیله بنی عبس درآمد فقالت یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ثَلاَثٌ بَلْبَلْنَ الْقُلُوبَ عَلَیْکَ قَالَ وَ مَا هُنَّ وَیْحَکَ قَالَتْ رِضَاکَ بِالْقَضِیَّةِ وَ أَخْذُکَ بِالدَّنِیَّهِ(1)وَ جَزَعُکَ عِنْدَ الْبَلِیَّهِ گفت یا امیرالمومنین سه چیز است که دلها را به تبلبل انداخته و خاطرها را مضطرب ساخته فرمود آن کدام است عرض کرد رضای تو بکردار اهل شام و سکون تو در شهر کوفه وجزع تو در این داهيه وبليه .

قال : وَیْحَکِ إِنَّمَا أَنْتِ اِمْرَأَهٌ، اِنْطَلِقِی فَاجْلِسِی عَلَی ذَیْلِکِ! فقَالَتْ:

ص: 148


1- بلکه : «وأخذك بالدنية»

لاَ وَ اَللَّهِ مَا مِنْ جُلُوسٍ إِلاَّ فِی ظِلاَلِ اَلسُّیُوفِ فقالت:

امیرالمومنین فرمود وای بر تو تو زنی باشی برو در خانه خویش بنشین و پای در دامن کش عرض کرد لاوالله جز در سایه شمشیرها نشاید نشست .

در خبر است که محقن بن ابی محقن الضبی از عراق سفر شام کرد و بر معوية در آمد فقال يا معوية جِئْتُکَ مِنْ عِنْدِ أَلأَمِ الْعَرَبِ وَأَعْیَی الْعَرَبِ وَأَجْبَنِ الْعَرَبِ وَأَبْخَلِ الْعَرَبِ، گفت ای معویه آمدم بنزديك تواز نزد لئيم ترین عرب در حسب وعاجزترین عرب در سخن و ترسنده ترین عرب در گاه جدال و بخیل ترین عرب در بذل مال معویه گفت آن کیست گفت علی بن ابيطالب است معويه روی با بزرگان شام کرد و گفت گوش دارید تا این مرد ضبی چگوید مردان بروی جمع آمدند و کلمات او را بشنیدند و خواست بداند که تا کدام کس او را تكریم میکند و با امير المؤمنين علیه السلام عداوت بزيادت دارد .

وگاهی که مردم پراکنده شدند محقن را گفت چه گفتی محقن دیگرباره آن سخن را تقریر کرد معويه گفت وای بر تو علی بن ابیطالب چگونه ألأم ناس است و حال آنکه پدر او ابوطالب وجد او عبدالمطلب و زوجه اش فاطمه دختر رسول خداست وعلى ابوطالب چگونه بخیل ترین عربست و حال آنکه سوگند با خدای اگر او را در خانه باشد یکی آکنده از زر سرخ و آن دیگر آکنده از کاه زرد نخستین آن خانه ذهب را در راه خدا انفاق سازد آنگاه به بیت کاه پردازد .

وعلى ابوطالب چگونه ترسنده ترین عرب باشد و حال آنکه سوگند باخدای هرجا دو لشکر در برابر هم صف راست کند در میان آنها آن شجاع و دلیری که هیچکس نتواند او را دفع دهد على ابوطالب است و چگونه على ابوطالب در سخن عاجزترین عربست و حال آنکه هیچکس از قریش در بلاغت قرین او نتواند بود سوگند باخدای گاهی که مادر، هنگام میلاد از روی تو برخاست از روی ألأم وأبخل وأجبن وأعيای ناس برخاست سوگند باخدای اگر نگران چیزی نبودم که تو نیز میدانی سر ترا از تن دور میکردم لعنت خدای بر تو باد ازین پس بدین کلمات

ص: 149

اعادت مکن محقن گفت سوگند با خدای تو در حق على افزون از من ستمکاره اگر این منزلت و مکانت او راست این مکاوحت ومقاتلت با او چیست گفت از بهر آنست که حكم من روان باشد و این خاتم که در انگشت دارم نافذ فرمان گردد محقن گفت این مایه در ازای سخط وغضب خداوند[ برابر] تواند بود معویه گفت برابر نتواند بود لكن چیزی من میدانم که تو نمیدانی آنجا که خدای میفرماید : «وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ »

خبردادن عمارة بن عقبة بن ابی معیط معويه را از مقاتلت خوارج با امیر المؤمنین علی علیه السلام

عماره برادر ولید بن عقبه ونسب وليد بدینگونه است هو ولید بن عقبة بن ابی معیط بن ذکوان بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف و کنیت ذکوان ابو عمرو است لکن جماعتی از علمای نسابه ذکوان را غلام امیه دانند و پسر او نخواند و چون امیه او را ابو عمرو کنیت داد علمای نسابه او را ابو عمرو صفوری گویند و نسبت کنند بصفوریه که فریه ایست از قرای روم .

اکنون بر سر سخن رویم وقتی که معویه شنید که امير المؤمنين على علیه السلام آهنگ شام دارد چنانکه بشرح رفت سخت بترسید و بزحمت تمام لشکری درهم آورده در صفین لشکرگاه ساخت و نگران عراق بود تاچه روی نماید و خوارج سبب تعطيل نهضت اميرالمؤمنين علیه السلام بجانب شام شدند و آن حضرت مقاتلت ایشان را مقدم داشت .

اینوفت عمارة بن عقبه در کوفه نشیمن داشت و امير المؤمنين او را اخراج نمیفرمود و او پوشیده از اصحاب آن حضرت واقعه نگار معويه بود این هنگام چون مقاتلت خوارج را بدید و تفرق و تباعد مردم کوفه را از سفر شام نگریست بدین-گونه بسوی معویه نامه کرد: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عَلِیّاً خَرَجَ عَلَیْهِ قُرَّاءُ أَصْحَابِهِ وَ نُسَّاکُهُمْ فَخَرَجَ إِلَیْهِمْ فَقَتَلَهُمْ وَ قَدْ فَسَدَ عَلَیْهِ جُنْدَهُ وَ أَهْلَ مِصْرِهِ وَ وَقَعَتْ بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةُ وَ

ص: 150

أَشَدَّ الْفُرْقَةِ وَ أَحْبَبْتُ إِعْلاَمَکَ لِتَحْمَدَ اللَّهَ وَ السَّلاَمُ

یعنی از اصحاب على علیه السلام آنانکه قاریان قرآن بودند و روزگار بعبادت خداوند میگذرانیدند بر على بشوریدند و آغاز مقاتلت نمودند و علی قصد ایشان کرد و آن جماعت را با تیغ در گذرانيد لاجرم در میان کوفیان و سپاهیان فتنه و فساد بادید شد و از خدمت علی پراکنده گشتند دوست داشتم که ترا آگهی فرستم تا خدایرا سپاس گذاری .

چون این نامه بمعويه رسید سخت شاد شد و بر برادرش عتبة بن ابی سفیان وولید بن عقبة وابوالاعور السلمي وعبدالرحمن بن مسعده قرائت کرد و لشکر شام نیز آگهی یافتند همگان تکبیر گفتند و آغاز سرود و سرود نمودند آنگاه معويه بجانب عتبة بن ابی سفیان و ولید بن عقبه نگران شد و با ولید گفت آیا عماره بدین قدر رضا داده که از جانب ما جاسوسی باشد ولید بخندید و گفت این نیز ما را سودی باشد و در تحریض عماره و آهنگ او بشام این شعر بگفت و بدو فرستاد :

وَ إِنْ يَكُ ظَنِّي فِي عِمَارَةِ صَادِقاً*** يَنَمْ ثُمَّ لَا يَطْلُبُ بِذَحْلِ وَ لَا وَتْرٍ

يَبِيتُ وَ أوتار ابْنِ عَفَّانَ عِنْدَهُ*** مخبمة بَيْنَ الْخَوَرْنَقِ وَ الْقَصْرُ

تَمْشِي رِخِيَّ الْبَالِ مستشزر الْقُوى*** كَأَنَّكَ لَمْ تَسْمَعْ بِقَتْلِ أَبِي عَمْرُو

أَلاَ إِنَّ خَیْرَ النَّاس بَعْدَ ثَلاَثَةٍ***قَتیلُ التَّجُوبِیِّ الَّذِی جَاءَ مِنْ مِصْرِ

چون این اشعار گوشزد فضل بن عباس بن عبدالمطلب گشت این شعر در پاسخ او گفت :

أَنَطْلُبُ نَاراً لَسْتُ مِنْهُ وَ لَا لَهُ***وَ مَا لِابْنِ ذَكْوَانَ الصفورى والوتر

كما افْتَخَرْتِ بِنْتِ الْحِمَارِ بِأُمِّهَا***وَ تَنْسَى أَبَاهَا إِذْ تسامی اولی الفخر

ألا إِنَّ خَيْرَ النَّاسِ بَعْدَ نبیهم***وَصَّى النَّبِيِّ المصطفي عِندَ ذِی الذِّکرِ

أوّلُ مَنْ صلَّی وَ صِنُو نَبیّه***وَ أَوَّلُ مَنْ أَرْدَى الْغُوَاةِ لَدَى بَدْرٍ

در خبر است که یزیدبن حجتیه تیمی در جنگ جمل ومحاربت صفين ومقاتلت باخوارج ملازمت رکاب امير المؤمنين على علیه السلام داشت بعد از قتل خوارج علی عليه السلام

ص: 151

او را بحكومت ری و دستبی(1)مامور داشت یزید برفت و مبلغی از اموال این دو ولایت بر گرفت و بنزديك معويه گریخت و على علیه السلام را هجا گفت و معویه را بمدح وثنا بستود .

چون این خبر بعلی علیه السلام رسيد او را بدعای بد یاد کرد و اصحاب دست برداشتند و آمین گفتند یزید را پسر عمی بود از در ملامت و نکوهش او شعری چند بدو فرستاد و کردار ناشایست او را بنمود یزید بن حجیه در پاسخ نگاشت «لَوْ کُنْتُ أَقُولُ شِعْراً لَأَجَبْتُکَ وَ لَکِنْ قَدْ کَانَ مِنْکُمْ خِلاَلٌ ثَلاَثٌ لاَ تَرَوْنَ مَعَهُنَّ شَیْئاً مِمَّا تُحِبُّونَ أَمَّا الْأُولَی فَإِنَّکُمْ سِرْتُمْ إِلَی أَهْلِ اَلشَّامِ حَتَّی إِذَا دَخَلْتُمْ بِلاَدَهُمْ وَ طَعَنْتُمُوهُمْ بِالرِّمَاحِ وَ أَذَقْتُمُوهُمْ أَلَمَ الْجَرَاحِ رَفَعُوا الْمَصَاحِفَ فَسَخِرُوا مِنْکُمْ وَ رَدُّ وکُمْ عَنْهُمْ فَوَ اللَّهِ وَ وَ اللَّهِ لاَ دَخَلْتُمُوهَا بِمِثْلِ تِلْکَ الشَّوْکَةِ وَ الشِّدَّةِ أَبَداً وَ الثَّانِیَةُ أَنَّ الْقَوْمَ بَعَثُوا حَکَماً وَ بَعَثْتُمْ حَکَماً فَأَمَّا حَکَمُهُمْ فَأَثْبَتَهُمْ وَ أَمَّا حَکَمُکُمْ فَخَلَعَکُمْ فرَجَعَ صَاحِبُهُمْ یُدْعَی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ رَجَعْتُمْ مُتَضَاغِنِینَ وَ الثَّالِثَةُ أَنَّ قُرَّاءَکُمْ وَ فُقَهَاءَکُمْ وَ فُرْسَانَکُمْ خَالَفُوکُمْ فَعَدَوْتُمْ عَلَیْهِمْ فَقَتَلْتُمُوهُمْ

و در آخر مکتوب این دو شعر را از عفان بن شرحبیل نوشت:

أَحْبَبْتُ أَهْلَ اَلشَّامِ مِنْ بَیْنِ الْمَلَأِ***وَ بَكَيْتُ مِنْ أَسَفٍ عَلَى عُثْمَانَ

أَرْضاً مُقَدَّسَةً وَ قَوْماً مِنْهُمْ***أَهْلُ الیقین وَ تَابِعُوا الفرفان

فارسی این کلمات چنین می آید میگوید اگر تواستم شعر گفت پاسخ ترا شعر باز دادم اکنون شما را آگهی میدهم که رهينه سه حادثه اید و هرگز روی آرزو دیدار نخواهید کرد نخستين آنست که بجانب شام سفر کردید و در بلاد شام در آمدید و مردم شام را دستخوش نیزه و شمشير بداشتید تا گامی که مصاحف برسر نیزها نصب کردند و شما را سخره خویش ساختند و مراجعت دادند سوگند با خدای که ازین پس هرگز بدان حشمت و شوکت داخل شام نخواهید شد.

دوم آنکه مردم شام حکمی بر انگیختند و شما نیز حکمی مبعوث

ص: 152


1- دستبی بر وزن فعللی ( کربلا ) مقصوراً نام ولایت بزرگی بوده است بین ری وهمدان

داشتید عمرو بن العاص که حکم ایشان بود معویه را بامارت مسلمین برداشت و ابوموسی جانب شما را فرو گذاشت و امير شما را خلع کرد و شما باضغن وخسران باز شدید و دیگر آنکه قراء شما وفقهاء و مجاهدین شما با شما از در مخالفت و مبارات بیرون شدند و شما نیز طریق مخاصمت سپردید و ایشان را عرضه شمشیر ساختید.

حکومت زیاد بن ابیه بفرمان امیر المومنین علی علیه السلام در بعضی از بلاد فارس

زیاد را چون پدری شناخته نبود جماعتی او را بنام مادر زیاد بن سميه خواندند و بعضی زیاد بن امه گفتند و بعضی زیاد بن ابیه خواندند یعنی پسر پدرش و امير المؤمنين علیه السلام بمفاد «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ» زیاد بن عبيد خطاب میفرمود چه عبيد شوهر سميته بود و ما شرح حال سمیه وعبيد و قصة استلحاق زیاد را با ابوسفیان بعد از شهادت امير المؤمنين علیه السلام در جای خود مرقوم خواهیم داشت بالجملة على علیه السلام زیاد را در بعضی از اعمال فارس بحکومت فرستاد و این مکتوبرا از کوفه بدو نوشت :

وَإِنِّی أُقْسِمُ بِاللّهِ قَسَماً صَادِقاً، لَئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْءِ الْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً لَأَشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّهً تَدَعُکَ قَلِیلَ الْوَفْرِ ثَقِیلَ الظَّهْرِ، ضَئِیلَ الْأَمْرِ، وَالسَّلَامُ.

میفرماید سوگند یاد میکنم با خدای سوگندی از در صدق و راستی اگر مرا آگهی رسد که در فییء مسلمانان و غنیمت ایشان خیانت کرده باشی خواه اندك و خواه بسیار ترا فرو میگیرم در خشم و غضبی که دست باز دهد تورا در حالتی که درویش و مسکین باشی و بأحمال ضلال گران بار باشی و خوار مایه و پست پایه باشی وهم این نامه را بزياد فرستاد :

فَدَعِ اَلْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اُذْکُرْ فِی اَلْیَوْمِ غَداً وَ أَمْسِکْ مِنَ اَلْمَالِ

ص: 153

بِقَدْرِ ضَرُورَتِکَ وَ قَدِّمِ اَلْفَضْلَ لِیَوْمِ حَاجَتِکَ أتَرجُو أن يؤتيك اللَّهُ أجرَ المُتَواضِعِینَ وأنتَ عِندَهُ مِن المُتَکَبِّرِینَ وتَطمَعُ وأنتَ مُتَمَرِّغٌ فی النَّعِیمِ ، تَمنَعُهُ الضَّعیفَ والأرمَلَهَ أن یُوجِبَ لکَ ثَوابَ المُتَصدِّقِینَ وإنّما المَرءُ مَجزِیٌّ بما أسلَفَ، وقادِمٌ عَلی ما قَدَّمَ و السلام.

میفرماید اسراف و تبذیر مکن در مال بلکه طریق اقتصاد میسپار و امروز کار سرای آخرت میكن پس از اموال باندازه حاجت نگه دار و فضول اموال را پیش از خود بدانسرای فرست تا در قیامت رفع حاجت توانی کرد چگونه آرزو میکنی که خدايت اجر فروتنان ومتواضعان دهد و حال آنکه از متکبران و متنمران باشی وطمع میبندی که خدایت ثواب عظیم دهد و حال آنکه شیفته حطام دنیوی وغريق نعمت دنیائی و باز میداری از بیچارگان و از ارامل و ایتام و گروهی که اگر ایشان را عطائی کنی تورا بواجب ثواب صدقه دهندگان رسانند همانا مرد جزا یافته بدانچه از پیش فرستاده ومیرسد بدانچه در آنسرای ذخيره نهاده .

بالجمله چون زیاد بن ابیه در محال حکومت خود استقرار یافت و در اخذ خراج و نظم مملکت اثرهای خوب ظاهر ساخت معويه در خاطر نهاد که او را بجانب خويش کشاند لاجرم از در بیم و امید و وعد و وعید بیرون شد و این مکتوب بدو نوشت:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ غَرَّتْکَ قَلاَّعٌ تَأْوِی إِلَیْهَا لَیْلاً کَمَا یَأْوِی اَلطَّیْرُ إِلَی وَکْرِهَا وَ اَیْمُ اَللَّهِ لَوْ لاَ اِنْتِظَارِی بِکَ مَا اَللَّهُ أَعْلَمُ بِهِ لَکَانَ لَکَ مِنِّی مَا قَالَهُ اَلْعَبْدُ اَلصَّالِحُ «فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّهً وَ هُمْ صاغِرُونَ».

همانا بفريفت ترا قلعه چند که در آن جای کردی چنانکه مرغ در آشیان

ص: 154

جای کند سوگند با خدای اگرنه انتظار داشتم تو را بچیزی که خدای داناست بر آن یعنی در خاطر نداشتم که با ما پیوسته شوی بر تو وارد می آوردم چیزی را که سلیمان علی نبینا و عليه السلام گفت بمفاد این آیت مبارك فلنأتينهم الآیه یعنی لشکریرا بر ایشان میگمارم که اخراج کند ایشانرا در حالتی که خوار و ذلیل باشند و این شعر را هم در پایان نامه نوشت :

تَنْسَی أَبَاکَ وَ قَدْ شَالَتْ نَعَامَتُهُ***إِذْیخْطُبُ النَّاسَ وَ الْوَالِی لَهُمْ عُمَرُ

چون این نامه بزیاد بن ابیه رسید در میان جماعت بر پای خاست و این کلمات بگفت «الْعَجَبِ مِنِ ابْنَ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ وَ رَأْسُ النِّفَاقِ يَهْدِ دُنَيٍّ وَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ وَ زَوْجُ سَيِّدَةِ نِسَاءُ الْعَالَمِينَ وَ أَبُو السِّبْطَيْنِ وَ صَاحِبُ الْوَلَايَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ وَ الاخاء فِي مأة أَلْفُ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ التَّابِعِينَ لَهُمْ باحسان أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ تخطی هولاء أَجْمَعِينَ إِلَى الوجدني أَحْمَرَ مجسّأَضَرَّ أَبَا بِالسَّيْفِ»

گفت مرا عجب میآید از پسر هند جگر خواره که سر نفاق است مرا بیم میدهد و حال آنکه در میان من و اوست پسر عم رسول خدا و شوهر دختر مصطفی و پدر حسن و حسین وصاحب ولایت و منزلت و برادر پیغمبر با صد هزار لشکر از مهاجرین وانصار و تابعین سوگند با خدای اگر لشکر شام بجمله بجانب من حمله دهند مرا دیدار میکنی که در قتل ایشان تا ساعد دست در خون برده ام .

چون این کلماترا بپای آورد نامه حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام نگاشت و مكتوب ماویه را در میان آن نهاده در پیچید و بدانحضرت فرستاد امير المؤمنين علیه السلام در پاسخ او این مکتوب مرقوم داشت :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی قَدْ وَلَّیْتُکَ مَا وَلَّیْتُکَ وَ أَنَا أَرَاکَ لِذَلِکَ أَهْلاً وَ إِنَّهُ قَدْ کَانَتْ مِنْ أَبِی سُفْیَانَ فَلْتَهٌ فِی أَیَّامِ عُمَرَ مِنْ أَمَانِیِّ اَلتِّیهِ وَ کَذِبِ اَلنَّفْسِ لَمْ تَسْتَوْجِبْ بِهَا مِیرَاثاً وَ لَمْ تَسْتَحِقَّ بِهَا نَسَباً وَ إِنَّ مُعَوِیَهَ کَالشَّیْطَانِ

ص: 155

اَلرَّجِیمِ یَأْتِی اَلْمَرْءَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ فَاحْذَرْهُ ثُمَّ اِحْذَرْهُ.

میفرماید من ترا در مملکتی ولایت دادم و در خور امارت شناختم و شایسته این خدمت دانستم همانا ابوسفیان در مدت خلافت عمر بوساوس شیطانی وهواجس نفسانی خطائی کرد وسخني بخطا پرانید بدین سخن تو مستوجب میراث نمیشوی و نسب بابوسفیان نمیرسانی دانسته باش که معويه مانند شیطان مردود است که از چار جانب مردم در می آید و مردم را فریفته میکند از وی بپرهیز و خویشتن را درپای.

همانا أمير المؤمنین علیه السلام از فلته ابوسفیان در زمان عمر بن الخطاب بدین قصه اشارت مینماید که وقتی زیاد بن ابیه در نزد عمر بن الخطاب خطبه قرائت کرد که بدان فصاحت و بلاغت کمتر شنیده بود عمرو بن العاص گفت این پسر اگر قرشی بودی عرب را با عصای خویش بهر سوی که خواستی براندي ابوسفیان گفت این پسر قرشی است و میشناسم آن کس را که این پسر را در رحم مادر وضع کرده امير المؤمنين علیه السلام حاضر بود فرمود آن کیست ؟ ابوسفیان گفت اینک منم اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود : ای ابوسفیان این چیست که میگوئی ابوسفیان این شعر بگفت :

أمَا وَاللّهِ لَولا خَوفُ شَخصٍ***یَرانی یا عَلِیُّ مِنَ الأَعادی

لَأَظهَرَ أمرَهُ صَخرُ بنُ حَربٍ***وَ لَمْ يَخَفِ الْمَقَالَةَ فِي زِيَادٍ

وَ قَدْ طَالَتْ مَجّاملتی ثقيفأ*** وتر کی فِيهِمْ ثَمَرِ الْفُؤَادِ

ابوسفیان ازین شعرها بنمود که اگر نه خوف شخصی بود که مرا نگرانست یعنی عمر بن الخطاب که مبادا حد زناکاره بر من جاری کند روشن می ساختم که زیاد میوه دل منست و او را در میان ثقیف دست باز نمیداشتم و این سخن گوشزد زیاد شد و در خاطر او جای کرد چنانکه پایان کار با معویه پیوست ازینجاست که اميرالمومنين علیه السلام با زیاد مکتوب کرد که از سخن ابوسفیان که ترا پسر خویش خواند

ص: 156

تو پسر ابوسفیان نتوانی بود و از وی میراث نتوانی برد.

اما شرح زنای ابوسفیان با مادر زیاد چنین است که حارث بن كلدة بن عمرو بن علاج الثقفی که طبيب عرب بود و ما قصه او را در کتاب رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بشرح نگاشتیم مادر زیاد که سمية نام دارد کنیز حارث بن کلده بود چندان بزنا و فحشا معروف شد که حارث او را رها کرد از اهالی ثقیف مردی را عبدی بود که او را عبيد مینامیدند و چندان خامل الذکر بود که او را عبيد بن فلان میگفتند و منسوب بثقيف میداشتند و صنعت او شبانی بود سميه بعد از حارث بن کلده بنكاح عبید در آمد و همچنان بزنا و فحشا مشغول بود .

چنان افتاد که ابوسفیان وقتی سفر طایف کرد و در خانه ابومریم سلولی فرود شد و ابو مریم مردی خمار بود چون ابوسفیان در آمد از بهر او شراب و کباب و طعام بخرید و او را بخورانیدتا مست و سر خوش گشت اینوقت گفت یا ابا مریم میتوانی يك امشب ما را بزنی زانیه کامروا سازی ابو مریم بخانه سمیه آمد و گفت دانسته که ابوسفیان از بزرگان قریش است از من زنی زناکاره خواسته است اگر خواهي يك امشب در فراش او می باش سمیه گفت چرا نخواهم لكن چندان بباش که عبيد از رعایت گوسفندان باز آید و از اکل و شرب بپردازد و در جامه خواب رود ابو مریم باز شد و ساعتی کم و بیش در آن گذشت که سمیه درآمد و در کنار ابوسفیان بخفت بامدادان ابو مریم از ابوسفیان پرسش کرد که سمیه را چگونه یافتی گفت نیکو یافتم الا آنکه در زیر کش بوی ناخوش داشت چنانکه در ذیل قصة استلحاق او نگاشته می آید .

بالجمله چون در حضرت امیر المومنین علیه السلام اخبار متواتر شد که معویه در استلحاق زیادکار بجد میکند این مکتوب را نیز بزیاد نگاشت :

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ کَتَبَ إِلَیْکَ یَسْتَزِلُّ لُبَّکَ وَ یَسْتَفِلُّ غَرْبَکَ فَاحْذَرْهُ فَإِنَّمَا هُوَ اَلشَّیْطَانُ یَأْتِی اَلْمَرْءَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ

ص: 157

وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ، لِیَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ وَ یَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَبِی سُفْیَانَ فِی زَمَنِ عُمَرَ بْنِ اَلْخَطَّابِ فَلْتَهٌ مِنْ حَدِیثِ اَلنَّفْسِ وَ نَزْغَهٌ مِنْ نَزَغَاتِ اَلشَّیْطَانِ لاَ یَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لاَ یُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ وَ اَلْمُتَعَلِّقُ بِهَا کَالْوَاغِلِ اَلْمُدَفَّعِ وَ اَلنَّوْطِ اَلْمُذَبْذَبِ

میفرماید مکشوف افتاد که معویه بسوی تو نامه کرده است تا عقل ترا بلغزاند وحدت ترا درهم شکند بپرهيز از وی که او شیطانست که از چار جانب مردم در می آید و او را در غفلت فرو میگیرد و در غرت میرباید همانا ابوسفیان در زمان عمر بن الخطاب بوساوس شیطانی بی آنکه سخته کند سخنی پرانید نه بدان سخن نسب ثابت میشود نه میراثی تعلق میگیرد آنکس که بدینگونه کار کند کسی را ماند که بدروغ خویشتن را بر قومی منسوب دارد یا بر طعام وشراب قومی بی دعوت در آید و همواره مضطرب و متردد باشد و این مکتوب را نیز به معویه مرقوم داشت :

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ اَلْبَاصِرِ مِنْ عِیَانِ اَلْأُمُورِ فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ أَسْلاَفِکَ بِادِّعَائِکَ اَلْأَبَاطِیلَ وَ اِقْتِحَامِکَ غُرُورَ اَلْمَیْنِ وَ اَلْأَکَاذِیبِ وَ بِانْتِحَالِکَ مَا قَدْ عَلاَ عَنْکَ وَ اِبْتِزَازِکَ لِمَا اُخْتُزِنَ دُونَکَ فِرَاراً مِنَ اَلْحَقِّ وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَ دَمِکَ مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ وَ مُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ فَماذا بَعْدَ اَلْحَقِّ إِلاَّ اَلضَّلالُ وَ بَعْدَ اَلْبَیَانِ إِلاَّ اَللَّبْسُ فَاحْذَرِ اَلشُّبْهَهَ وَ اِشْتِمَالَهَا عَلَی لُبْسَتِهَا فَإِنَّ اَلْفِتْنَهَ طَالَ مَا أَغْدَفَتْ جَلاَبِیبَهَا وَ أَغْشَتِ اَلْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا

ص: 158

وَ قَد أتَاَنيِ كِتَابٌ مِنكَ ذُو أَفَانِينَ مِنَ القَولِ ضَعُفَت قُوَاهَا عَنِ السّلمِ وَ أَسَاطِيرَ لَم يَحُكهَا عنكَ عِلمٌ وَ لَا حِلمٌ أَصبَحتَ مِنهَا كَالخَائِضِ فِي الدّهَاسِ وَ الخَابِطِ فِي الدّيمَاسِ وَ تَرَقّيتَ إِلَي مَرقَبَةٍ بَعِيدَةِ المَرَامِ نَازِحَةِ الأَعلَامِ یقتصُرُ دُونَهَا الأَنُوقُ وَ يُحَاذَي بِهَا العَيّوقُ وَ حَاشَا لِلّهِ أَن تلَيِ َ لِلمُسلِمِينَ بعَديِ صَدراً أَو وِرداً أَو أجُريِ َ لَكَ عَلَي أَحَدٍ مِنهُم عَقداً أَو عَهداً فَمِنَ الآنَ فَتَدَارَك نَفسَكَ وَ انظُر لَهَا فَإِنّكَ إِن فَرّطتَ حَتّي يَنهَدَ إِلَيكَ عِبَادُ اللّهِ أُرتِجَت عَلَيكَ الأُمُورُ وَ مُنِعتَ أَمراً هُوَ مِنكَ اليَومَ مَقبُولٌ وَ السّلَامُ

میفرماید رفت آمد که بنظر صائب و نگریستن در عواقب امور فائدتی گیری و حق را از باطل بشناسی و تو برطریق پدران خویش رفتی بدعوی باطل واقتحام در غرور و دروغ و در آوردن در ضمیر وصول خلافت را که بیرون اندازه تست و فراگرفتن اندیشهای نکوهیده که در خاطر نهاده تا از طریق حق فرار کنی و اطاعت امام را که از گوشت و خون بر تو فرض تر است انکار نمائی با اینکه گوش تو از اخبار اطاعت امام مملو است و سینه تو از فهم آن آکنده است هان ای معويه بعد از حق جز ضلالت نیست و بعد از اقامت برهان جز اغماض نتواند بود پس بپرهیز از شبهه باطله و اشتمال آن بر اندیشهای خود همانا فتنه فرو گذاشت پردهای خود را و ظلمت آن دید ها را بپوشانید .

و آن کتاب که بهن فرستادی آکنده از مقالات گوناگون بیرون طريق صلح و صواب مشحون باباطیلی که حديث نکرد از تو علمی و عقلی را ، و در ادای این كلمات رونده را مانی که در ریگستان نرم پای تا بزانو فرو رود و نتواند رهائی جوید

ص: 159

و گام زننده را مانی که در زمین سخت و تاريك قدم زند با اینهمه آرزوی مقام بلندی کرده که مطلوب آن دور است و علامات آن بعید است چندانکه کرکس در فرود آن پرد و ستاره در محاذات آن رود حاشا و کلا که خداوند رضا دهد که تو بعد از من مقتدای مردمان باشی یا یکتن از مسلمانان استوار کند که با تو عهدی، و بیعتی نماید ازین پس واپای خویشتن را و از اندازه خود برتری مجوی و اگرنه گامی که مردمان بر تو برانگیخته شوند کارها بر تو بسته گردد و بیچاره مانی از توبت و انابتی که امروز از تو مقبول افتد.

لشكر فرستادن معويه بغارت اراضی سواد وعراق

چون معویه از اختلاف کلمه مردم عراق و تفرق وتشتت آرای ایشان آگهی يافت تصميم عزم داد که چندانکه تواند اراضی عراق را مورد نهب و غارت سازد نخستین از بهر آنکه آوازه در اندازد که من بخویشتن سفر عراق کردم و ازین سفر در قلوب اصحاب علی علیه السلام و هولی هربی افکند با سپاهی اندك از شام بیرون شد و عنان زنان بكنار موصل آمد و از آنجا بر لب دجله فرود شد و روزی چند ببود و گفت تاکنون دجله ندیده بودم و از آنجا بگرمی طریق مراجعت گرفت و لشکری از بهر غارت اراضی سواد گزیده کرد و روان داشت و آن سپاه ترکتازان باراضی سواد بتاختند و بهر ديه و قریه عبور دادند عرضه نهب وغارت ساختند و بقدم عجل وشتاب طریق شام گرفتند.

چون این خبر بامير المومنین علی علیه السلام آوردند سخت در خشم شد و بفرمود تا منادی کردند و مردمان حاضر مسجد شدند پس آنحضرت بمسجد شد و غضبان بر منبر صعود داد وقال :

أَمَا وَ رَبِّ اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ ثُمَّ رَبِّ اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ، إِنَّهُ لَعَهْدُ اَلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَنَّ اَلْأُمَّهَ سَتَغْدِرُ بِی.

ص: 160

یعنی ایمردم بدانید - و دو کرت فرمود-: سوگند باخدای آسمان وزمین که رسول خدای مرا خبر داد که زود باشد که این است با من غدر کنند و خيانت ورزند آنگاه اینخطبه را قرائت فرمود:

إِنِّی قَدْ خَشِیتُ أَنْ یُدَالَ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمُ عَلَیْکُمْ بِطَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ وَ مَعْصِیَتِکُمْ إِمَامَکُمْ، وَ بِأَدَائِهِمُ اَلْأَمَانَهَ وَ خِیَانَتِکُمْ، وَ بِصَلاَحِهِمْ فِی أَرْضِهِمْ وَ فَسَادِکُمْ فِی أَرْضِکُمْ، وَ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَی بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ حَتَّی تَطُولَ دَوْلَتُهُمْ وَ حَتَّی لاَ یَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلاَّ اِسْتَحَلُّوهُ، حَتَّی لاَ یَبْقَی بَیْتَ وَبَرٍ وَ لاَ بَیْتَ مَدَرٍ إِلاَّ دَخَلَهُ جَوْرُهُمْ وَ ظُلْمُهُمْ حَتَّی یَقُومَ اَلْبَاکِیَانِ، بَاکٍ یَبْکِی لِدِینِهِ وَ بَاکٍ یَبْکِی لِدُنْیَاهُ، وَ حَتَّی لاَ یَکُونَ مِنْکُمْ إِلاَّ نافعاً لَهُمْ أَوْ غَیْرُ ضَارٍّ بِهِمْ وَ حَتَّی یَکُونَ نُصْرَهُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ کَنُصْرَهِ اَلْعَبْدِ مِنْ سَیِّدِهِ إِذَا شَهِدَ أَطَاعَهُ وَ إِذَا غَابَ سَبَّهُ، فَإِنْ أَتَاکُمُ اَللَّهُ بِالْعَافِیَهِ فَاقْبَلُوا وَ إِنِ اِبْتَلاَکُمْ فَاصْبِرُوا فَإِنَّ اَلْعاقِبَهَ لِلْمُتَّقِینَ

خلاصه این کلمات بفارسی چنین می آید میفرماید همانا بیمناکم که مردم شام بر شما چیره شوند و شما را بتحت فرمان خویش آرند چه ایشان امام خویش را اطاعت کنند و شما معصیت ورزید و ایشان ادای امانت کنند و شما در امانت خیانت کنید و ایشان در مملکت خود کار بصلاح کنند و شما کار بفساد کنید و ایشان بر اطاعت معويه که باطل است مجتمع و متفق شوند و شما در متابعت من که بر حق است متفرق و متشتت گردید لاجرم روزگار ایشان بدر از و دولت ایشان بنیرو گردد چندانکه حرامی در شریعت نمايد الا آنکه حلال شمارند و هیچ خانه نماند مر بادی

ص: 161

وحاضر را جز اینکه بظلم وعدوان در آیند و بدست غارت پایمال کنند.

جماعتی بر دین بنالند و گروهی بر دنیای خود بگریند و جز این نیست که شما ایشانرا نصرت کنید و اگرنه ضرر نرسانید مانند بنده که چون مولای او حاضر باشد اطاعت کند و چون غایب شود زبان بشتم وشنعت گشاید پس اگر خداوند طریق عافیت را با شما بنماید اقدام کنید و اگر شما را ممتحن و مبتلا بخواهد شکیبائی فرمائید همانا عاقبت خير با پرهیزکاران است .

گاهی که أمير المؤمنين علیه السلام مردم کوفه را از بهر جهاد تحریض میداد گرانی میکردند و خاموش مینشستند و هیچکس تقديم خدمت را میان نبست و بپای نخاست .

فقال: مَا بَالُکُمْ أَمُخْرَسُونَ أَنْتُمْ؟ فَقَالَ قَوْمٌ مِنْهُمْ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ، إِنْ سِرْتَ سِرْنَا

فرمود : هان ای مردم چه رسید شما را مگر گنگ وأخرس باشید؟ اینوقت جماعتی گفتند : يا أمير المؤمنين اگر بخویشتن آهنگ دشمن کنی و راه بر گیری ما ملازمت خدمت تو خواهیم داشت .

فقال : مَا بَالُکُمْ لاَ سُدِّدْتُمْ لِرُشْدٍ وَلاَ هُدِیتُمْ لِقَصْدٍ أَفِی مِثْلِ هذَا یَنْبَغِی لِی أَنْ أَخْرُجَ وَإِنَّمَا یَخْرُجُ فِی مِثْلِ هذَا رَجُلُ مِمَّنْ أَرْضَاهُ مِنْ شُجْعَانِکُمْ وَذَوِی بَأْسِکُمْ، وَلاَ یَنْبَغِی لِی أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَالْمِصْرَ وَبَیْتَ الْمَالِ وَجِبَایَهَ الْأَرْضِ، وَالْقَضَآءَ بَیْنَ الْمُسْلِمیْنَ، وَالنَّظَرَ فِی حُقُوقِ الْمُطَالِبینَ، ثُمَّ أَخْرُجَ فِی کَتِیبَهٍ أَتْبَعُ أُخْرَی، أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِی الْجَفِیرِ الْفَارِغِ، وَإِنَّمَا أَنا قُطْبُ الرَّحَی، تَدُورُ عَلَیَّ وَأَنَا بِمَکَانِی، فَإِذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا، وَاضْطَرَبَ

ص: 162

ثِفَالُهَا هذَا لَعَمْرُ اللّهِ الرَّأْیُ السُّوءُ

وَ اللَّهِ لَوْ لاَ رَجَائِی الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِی الْعَدُوَّ وَ لَوْ قَدْ حُمَّ لِی لِقَاؤُئهُ لَقَرَّبْتُ رِکَابِی ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فَلاَ أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ طَعَّانِینَ عَیَّابِینَ حَیَّادِینَ رَوَّاغِینَ إِنَّهُ لاَ غَنَاءَ فِی کَثْرَةِ عَدَدِکُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِکُمْ لَقَدْ حَمَلْتُکُمْ عَلَی الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ الَّتِی لاَ یَهْلِکُ عَلَیْهَا إِلاَّ هَالِکٌ مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَی اَلْجَنَّةِ وَ مَنْ زَلَّ فَإِلَی اَلنَّارِ

میفرماید چه رسید شما را که رشد خویش نیافتید و هدایت نشدید آیا میشاید مرا در چنینی خوار مایه امری بخویشتن بیرون شوم هما در چنینی امر از دلیران و دلاوران شما مردی باید تا بفرمان من کار کند سزاوار نیست که من لشکر را بگذارم و شهر را دست باز دارم و بیت المال را نگران نشوم و از خراج مملکت و قضای بین مسلمین و احقاق حقوق مسلمانان در گذرم و دنبال این خوار مایه لشکر گیرم و مانند تیر که اندر کنانه متصادم شوم مضطرب باشم همانا من قطب آسیا را مانم و آسا بر من دور زند و اگر از جای بدر شوم آسیا مضطرب گردد و حاصل آسیا به در شود.

سوگند بخدای این رای که شما زدید بیرون صوابست قسم با خدای اگر آرزوی شهادت نداشتم و دیدار دشمن مقدر بود بر وی تاختن میکردم و از شما که مردمی بدسگال و نکوهش گر و بيدين وخادع باشید کناره میجستم و چند که شمال و جنوب مختلف حال باشند شما را طلب نمیکردم در کثرت عدد شما با تشتت آرای شما فائدتی نباشد همانا شما را راه راست بنمودم تا هر کس بر آنطریق رود بجنت شود و اگر نه بجهنم در افتد.

و اینوقت از سرداران لشکر قیس بن سعد بن عباده انصاريرا با جماعتی از

ص: 163

لشكر فرمان کرد تا از دنبال سپاه معویه تاختن کردند و قیس تا ارض شام از قفای ایشان بشتافت و از آنجماعت نشانی نیافت ناچار طریق مراجعت گرفت .

ذكر خطبه شقشقيه

مکشوف باد که گروهی از علمای سنت وجماعت خطبه شقشقیه را از خطب أمير المؤمنين نمیشمارند و منسوب بسيد رضی مولف نهج البلاغه میدارند و میگویند أمير المومنین هرگز از ابوبکر و عمر و عثمان شاکی نبود تا این کلمات بر زبان مبارکش بگذرد و این سخن بنزديك علمای تاریخ و خبر سخت سخیف است چه متون كتب مسلمين، و مطاوی خطب أمير المومنین بیشتر مشحون بشکایت آنحضرت از خلفای ثلاثه است و در دیگر کتب و دیگر خطب موافق روایات عامه بزيادت از خطبه شقشقیه شکایت فرموده و ما پاره در این کتاب مبارك و كتاب خلفا باسناد معتبره مسطور داشته ایم و علمای اخبار حدیث کرده اند که قبل از میلاد سید رضی این خطبه را در کتب سالفه یافته اند و ابن ابی الحدید و فصحای عرب و علمای أدب متفقند که سید رضی و جز سید رضی ابدأ با امثال اينكلمات تفوه نتوانند کرد بلکه اینكلمات تحت کلام خالق وفوق کلام مخلوق است اکنون بر سر سخن رویم.

أمير المومنین علیه السلام را مشاهد بود که اگر خلفای ثلاث غصب حق او نکردند و او را مورد ظلم و ستم نساختند امروز معويه نتوانست طریق طغیان و عصیان گرفت و در شریعت ثلمه انداخت و مردم را گمراه ساخت ازین روی همواره دلتنگ بود و بر امت پیغمبر دریغ میخورد و چون بیشتر مردم خلفای ثلاثه را خليفه بحق میدانستند زبان از طعن ودق کشیده میداشت و گاهی از بهر آنکه شیعیان خود را بیاگاهاند و حق مخفی نماند در عرض كتب و خطب كلمه میفرمود چنانکه در خطبه شقشقیه می فرماید وهي هذه :

أَما وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها فُلانٌ وَإِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَلا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً وَ

ص: 164

طَوَیْتُ عَنْها کَشْحاً وَطَفِقْتُ أَرْتَإی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذّاءَ، أَوْ أَصْبِرَ عَلَی طَخْیَهٍ عَمْیآءَ، یَهْرَمُ فِیها الْکَبِیرُ وَیَشِیبُ فِیها الصَّغِیرُ، وَیَکْدَحُ فِیها مُؤْمِنٌ حَتَّی یَلْقَی رَبَّهُ فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی هَاتَی أَحْجَی، فَصَبَرْتُ وَفِی الْعَیْنِ قَذًی، وَفِی الْحَلْقِ شَجًی.

میفرماید سوگند با خدای جامه خلافت را ابوبکر برتن راست کرد و حال آنکه میدانست محل من در خلافت چون محل قطب است در آسیا که آسيا جز بر آن نگردد من جبلی را مانم که سیل از من بزیر میآید وطیر بر من عروج نمیتواند لکن چون ابوبکر حق مرا غصب کرد دامن بر خلافت بیفشاندم و پهلو تهی کردم و چون امت را در ضلالت نگریستم غمنده گشتم و بانديشه در ایستادم که بی یار و یاور دست طلب از آستین بیرون کنم یا پای شکیبائی بدامن کشم در چنین ظلم و ظلمتی که سالخوردگان فرتوت شوند و جوانان پیر گردند و دینداران در رنج و تعب روزگار برند تاوداع جهان گویند پس شکیبائی را نیکوتر یافتم و شکیبائی گرفتم وحال آنکه از کثرت اندوه چنان مینمود که خار در چشم و استخوان در گلو دارم .

أَرَي ترُاَثيِ نَهباً حَتّي مَضَي الأَوّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدلَي بِهَا إِلَي فُلَانٍ بَعدَهُ ثُمّ تَمَثّلَ بِقَولِ الأَعشَي:

شَتّانَ مَا يوَميِ عَلَي كُورِهَا***وَ يَومُ حَيّانَ أخَيِ جَابِرِ

فَيَا عَجَباً بَينَا هُوَ يَستَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعدَ وَفَاتِهِ لَشَدّ مَا تَشَطّرَا ضَرعَيهَا فَصَيّرَهَا فِي حَوزَةٍ خَشنَاءَ يَغلُظُ كَلمُهَا وَ يَخشُنُ مَسّهَا وَ يَكثُرُ العِثَارُ [فِيهَا] وَ الِاعتِذَارُ مِنهَا فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصّعبَةِ إِن أَشنَقَ

ص: 165

لَهَا خَرَمَ وَ إِن أَسلَسَ لَهَا تَقَحّمَ فمَنُيِ َ النّاسُ-لَعَمرُ اللّهِ-بِخَبطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوّنٍ وَ اعتِرَاضٍ فَصَبَرتُ عَلَي طُولِ المُدّةِ وَ شِدّةِ المِحنَةِ.

میفرماید همی نگران بودم در خلافت که حق من و میراث منست بغارت بردند وغصب کردند تا گاهی که روز گار ابوبكر سپری شد و خواست بسرای دیگر ارتحال کرد اینوقت عمر بن الخطاب را بخلافت وصیت کرد و از بهر او وثيقه نوشت اینوقت أميرالمومنين علیه السلام بشعر اعشى تمثل جست که میگوید چه بسیار دور است روزگار من در پشت شتر وزحمت سفر با روزگار حيان اخي جابر که با تمام راحت وسعت نعمت روز گار برد کنایت از آنکه در روز کار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرین آرامش و آسایش بودم و امروز گرفتار قومی گشتم که میراث مرا بغارت بردند و امت را بضلالت افکندند و مادر کتاب رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم در ذیل قصه شعرای آنحضرت شرح حال اعشی وحیان و جابر را بنگاشتیم و این قصیده را نیز بتمامت مرقوم داشتیم دیگر تکرار نخواهیم پرداخت.

بالجمله آنگاه میفرماید مرا سخت بشگفت میآورد ابوبکر که در حیات خود همی گفت: « أقيلوني فَلَسْتُ بِخَيْرٍ كَمٍّ وَ عَلَى فِيكُمْ » مرا دست باز دارید که در خور خلافت نیستم و بهترين شما نباشم و حال آنکه علی علیه السلام در میان شماست و بعد از وفات خود خاص عمر بن الخطاب داشت وخلافترا بنام او عقد بست و این هردو تن همدست شدند و چنانکه دو تن پستانهای ناقه را بشراکت دوشند منافع خلافت را بشراکت ماخوذ داشتند .

پس ابوبکر خلافت را بر عمر فرود آورد که نهادی ناهموار و خوئی خشن همی داشت فراوان در کار دین لغزش کرده و از در اعتذار پوزش آوردی خداوند این خوی، راکب شتر شموس است که اگر مهارش را برتابی بینیش بدرد و اگر رها کنی بسر در افتد سوگند با خدای که مردمان در عهد او مبتلا شدند بیکسوی شدن و رمیدن از راه راست و مختلف حال در عرض طریق گام زدند و راه بمقصود

ص: 166

بردند و من بر درازی مدت وغلوای محنت صبر کردم تا پسر خطاب نیز بجهان دیگر شتاب گرفت .

جَعَلَهَا(1)في جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنَّي أَحَدُهُمْ فَيَاللهِ وَلِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الاََْوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هذِهِ النَّظَائِرِ لكِنِّي أَسفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا، وَطِرْتُ إِذْ طَارُوا، فَصَغَی رَجُلُ مِنْهُمْ لِضِغْنِه وَمَالَ الاَْخَرُ لِصِهْرهِ، مَعَ هَنٍ وَهَنٍ.

میفرماید چون عمر بن خطاب مشرف بر موت شد خلافت را در میان جماعتی افکند تا کار بشوری کنند-و ایشان على علیه السلام و عثمان بن عفان وطلحه و زبير وسعد بن أبي وقاص و عبدالرحمن بن عوف بودند و ما این قصه را در کتاب عمر بن الخطاب و در کتاب عثمان بشرح نگاشتیم بالجمله کردار عمر برأمير المومنين علیه السلام ناهموار افتاد میفرماید-ای خداوند داد من بگیر ازین شوری چنانکه مکانت و منزلت من با اول ایشان مورد شك وريب افتاد تا با دیگران قرن و قرین باشم لكن طريق رفق و مدارا گرفتم و در میان ایشان در آمدم و بنشیب آمدم چون فرود شدند و صعود دادم چون عروج کردند این وقت سعد [أبي] وقاص که خمیر مایه حقد و حسد بود بر خلاف من رفت و عبدالرحمن بن عوف برعایت مصاهرت جانب عثمان گرفت-چه ام کلثوم دختر عتبة بن ابی معیط که از جانب مادر خواهر عثمان بود زوجه عبدالرحمن است- لاجرم أمر خلافت را بر عثمان فرود آوردند.

إِلَي أَن قَامَ ثَالِثُ القَومِ نَافِجاً حِضنَيهِ بَينَ نَثِيلِهِ وَ مُعتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخضَمُونَ مَالَ اللّهِ تعالی خِضمَ الإِبِلِ نِبتَةَ الرّبِيعِ إِلَي أَنِ انتَكَثَ عَلَيهِ فَتلُهُ وَ أَجهَزَ عَلَيهِ عَمَلُهُ وَ كَبَت بِهِ بِطنَتُهُ

ص: 167


1- خطبه چنین است : حَتّي إِذَا مَضَي لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا ،

میفرماید تا گاهیکه عثمان ابن عفان در مسند خلافت جای کرد در حالتی که مانند شتری که از کثرت اكل آب و علوفه فراوان در میان سرگین و علف خود شکمش و هر دو پهلویش بر آمده باشد کنایت از آنکه بیت المال را خاص مآكل و مشارب و عیش و عشرت خویش ساخت واگر نه بتكبر و تنمر پرداخت و بنی امیه که خویشاوندان او بودند با او همدست شدند و مال خدایرا خوردند چنانکه شتر علف بهار را با تمام رغبت آکنده دهان همی خورد تا گاهیکه دستگرد او نعل باژگونه زد و عمل او قاطع أمل او شد و خیانت او در بیت المال او را بسر در آورد و مسلمانان بر او تاختند و او را مقتول ساختند .

فَمَا رَاعَنِي إلاَّ وَالنَّاسُ إليَّ كَعُرْفِ الضَّبُعِ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ وَجهِ حَتَّى لَقَدْوُطِىءَ الحَسَنَانِ، وَشُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلي كَرَبِيضَةِ الغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالاََْمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَمَرَقَتْ أُخْرَى وَفَسَقَ آخَرُونَ كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» بَلَى وَ اللَّهِ [لَقَدْ] سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا، وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ اَلدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا.

میفرماید بعد از قتل عثمان ترسناك نساخت مرا إلا اقتحام و ازدحام مردم بسوی من بانبوهی یال کفتار و در آمدن ایشان پی در پی برمن از هر جانب چندانکه حسنين را بزیر پا در سپردند و جانبين مرا آسیب زدند و مانند گله گوسفند گرداگرد مرا فرو گرفتند و با تمام رغبت با من بیعت کردند چون اقدام در امر نمودم جماعتی نکث بیعت کردند و گروهی ترك شريعت گفتند سه دیگر سر بطغيان و عصیان بر آوردند و ایشان جماعت ناکثین و قاسطین و مارقین اند که از پیش رسول خدا

ص: 168

با علی مرتضی خبر داد و فرمود : «سَتُقاتِلُ بَعدِی النّاکِثینَ وَالقاسِطینَ وَالمارِقینَ» و اینخبر صريح بغيب بود و ما احوال ایشانرا در این کتاب مبارك بشرح آوردیم.

بالجمله آنگاه میفرماید گویا ایشان کلام خدایرا نشنیدند آنجا که میفرماید سرای آخرت که بهشت جاویدانست خاص آنان فرموده ایم که سر بكبر وسرکشی بیرون نکنند و در زمین فساد نینگیزند بلی سوگند با خدای شنیدند و از بر کردند لکن آراسته شده است دنیا در چشم ایشان و بعجب آورده است زیب وزینت دنیا .

أَما وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَبَرَأَ النَّسَمَهَ، لَوْ لا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَما أَخَذَ اللّهُ عَلَی الْعُلَماءِ أَلاَّ یُقارُّوا عَلَی کِظَّهِ ظالِمٍ، وَلا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا، وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِها، وَلأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ عِنْدِی أَزْهَدَ مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ.

میفرماید سوگند بدانخدای که دانه را بشکافت و مردم را بیافرید اگر حجت بر من نایستادی از لشکر حاضر ووجود ناصر و خداوند از علما عهد نستدی که رضا ندهند بر ظلم ظالم و ذات مظلوم هر آینه خلافترا ترك میگفتم ومهار آنرا بر پشت آن می افکندم و آخر آنرا به پیمانه اول سقایت میکردم کنایت از آنکه دست باز میداشتم از خلافت چنانکه بعد از رسول خدای چون ناصری نبود دست باز داشتم هر آینه دانسته اید که دنیای شما در نزد من مكانت عطسه بز و ترشح بینی بز را ندارد.

وچون سخن بدينجا رسید مردی از اهل سواد بر خاست و مکتوبی بدست آنحضرت داد على علیه السلام نگران آن مکتوب گشت و چون از قرائت آن نامه فراغت جست ابن عباس برخاست و عرض کرد يا أمير المومنين «لَوِ اِطَّرَدَتْ مَقَالَتُکَ مِنْ حَیْثُ أَفْضَیْتَ» یعنی چه نیکو بود اگر سخن را مطرد میساختی و پیوسته میفرمودی از آنجا که قطع کردی .

ص: 169

فَقالَ : هَیْهَاتَ یَا اِبْنَ عَبَّاسٍ ، تِلْکَ شِقْشِقَهٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ.

فرمود ای پسر عباس مقتضی مفقود شد و اینکلمات مانند شقشقه شتری بود که هنگام هیجان نفس از دهان بیرون آورد و باز در جای خود قرار گیرد از اینجاست که این کلمات بخطبه شقشقیه معروف گشت ابن عباس گفت سوگند با خدای هرگز متأسف نشدم بر کلامی چنانکه بر این کلام تاسف خوردم که چرا أمير المؤمنين علیه السلام تا آنجا که اراده کرده بود قرائت نفرمود .

ابوالحسن کندری گوید که در کتب سالفه دیده ام که در مکتوبی که آنمرد بدست أميرالمومنین علیه السلام داد سؤال از ده مسئله بود نخستین آنکه کدام حیوانست که بی تناسب نوع از شکم حیوان دیگر بیرون آمد على علیه السلام فرمود آن يونس پیغمبر است که از شکم ماهی بیرون شد دویم کدام چیز است که اندك آن مباح را بسیارش حرام است فرمود نهر طالوتست چنانکه خدای فرماید :

«قَالَ إنَّ اللّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَر فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإنَّهُ مِنِّی إلا مَنْ اغْتَرَفَ غُرْفَهً بِيَده»(1)

یعنی طالوت لشکر را گفت خداوند شما را بدین نهر آزمایش میکند میفرماید هر که ازين نهر بیاشامد از من نیست و آنکس که نیاشامد از منست الا آنکه بدست خود کفی از آب بر گیرد روا باشد و ما این قصه را در جلد اول از کتاب اول بشرح نگاشتیم سه دیگر آنکه کدام عبادتست که تقدیم آن موجب عقوبتست فرمود نمازی که مست طافح(2) گذارد چهارم آنکه کدام مرغ است که خمیر مایه وجودش بيرون انواع طيور است فرمود مرغ عیسی علی نبینا و آله وعليه السلام که از گل همی ساخت .

پنجم آنکه اگر کسی را در همیانی هزار در هم باشد و بضمانت کسی گذارد

ص: 170


1- سوره بقره آیه 249
2- مست طافح : کسی که شکم خود را پر از شراب کرده باشد

که برذمت او هزار درهم است چون سال بر این کیسه سپری شود زکوة كداميك را واجب گردد فرمود اگر این ضمانت باجازت کرده بروی چیزی نیست و اگر نه زکوة بروی واجب افتد ششم اگر جماعتی از حاج در بیتی از بیوت مکه فرود شوند کالای خود فرو گذارند و چون از خانه بیرون شوند یکتن از ایشان در ببندد و گاهی که باز آیند کبوتری چند از تشنگی بمرده باشد کفارت کبوتران برکه فرود آید فرمود بر آن کس که در بیست و کبوترانرا آب نداد یا رها نکرد هفتم آنکه چهار کس بر زنای یکتن گواهی دهند و قاضی حکم بر رجم فرماید و یکی از گواهان جماعتی از مردم دیگر را با خود همدست کرده تقدیم رجم نماید و قبل از آنکه مرجوم بمیرد این گواه و گواهان دیگر رجوع از شهادت کنند آنگاه مرجوم بميرد دیت وی بر که فرود آید فرمود بر گواهی که رجم نموده و بر آنكس که در رجم موافق او بوده هشتم آنکه اگر دو کس از یهود بر اسلام جهودی گواهی دهند آیا شهادت ایشان را استوار توان داشت فرمود نتوان زیرا که کلام خدای را دگرگون کنند و از شهادت زور نپرهیزند نهم آنکه اگر دو کس از نصاری بر اسلام نصرانی دیگر گواهی دهند آیا بباید پذیرفت فرمود پذیرفته باشد چه خدای فرماید :

« وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا اَلَّذِينَ قالُوا إِنّا نَصارى»(1)

یعنی نزدیکترین مردمان با مومنان از در دوستی ترسایایند چه دلهای ایشان نرم تر است از جهودان چه از مشرکان استظهار نجویند و در عبادت استکبار نکنند لاجرم بدروغ گواهی ندهند دهم اگر مردی دست کسی را قطع کرده باشد پس چهار کس بر زنای مقطوع اليد گواهی دهند و قاضی حکم بر رجم فرماید و قبل از رجم بعلت قطع ید بمیرد بر قطع ید دیت نفس واجب آید یا دیت قطع ید لازم افتد فرمود اگر مقطوع اليد سرقت نصابی کرده باشد چیزی از هیچ راه بر قاطع ید نیست واگر نه دیت قطع ید بروی واجب گردد

ص: 171


1- سوره مائده، آیه 85

اصبغ بن نباته حدیث میکند که در مسجد کوفه حاضر حضرت أمير المومنین علیه السلام شدم باغلامی سیاه نسبت سرقت کردند أمير المومنین علیه السلام بجانب او نگریست و فرمود: « أَسَارِقُ أَنْتَ يَا غُلَامُ» آیا دزدی کرده ای غلام؟ عرض کرد بلى يا أمير المومنین دزدی کرده ام در کرت ثانی فرمود ايغلام دزدی کردی عرض کرد دزدی کردم فرمود : هان ایغلام اگر یکبار دیگر اقرار بدزدی کنی بفرمایم تا دستت را قطع کنند بگو بدانم دزدی کردی ؟ عرض کرد بلی یا امیر المؤمنين دزدی کردم على علیه السلام فرمان کرد تا دست راستش را قطع کردند آنغلام با دست چپ دست راست را بگرفت و روان شد ابن کوا که از جمله خوارج وصنادید مارقين است از قفای او برفت و او را در یافت و گفت هان ايغلام دست ترا که قطع کرد ؟

قال : قَالَ قَطَعَ يَمِينِي الْأَنْزَعُ الْبَطِينُ وَ بَابُ الْيَقِينِ وَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ وَ الشَّافِعُ يَوْمَ الدِّينِ الْمُصَلِّي إِحْدَي وَ خَمْسِينَ قَطَعَ یَمِینِی إِمَامُ التُّقَی، وَ ابْنُ عَمِّ الْمُصْطَفَی، شَقِیقُ النَّبِیِّ الْمُجْتَبَی، لَیْثُ الثَّرَی غَیْثُ الْوَرَی، حَتْفُ الْعِدَی، وَ مِفْتَاحُ النَّدَی، وَ مِصْبَاحُ الدُّجَی قَطَعَ یَمِینِی إِمَامُ الْحَقِّ، وَ سَیِّدُ الْخَلْقِ، فَارُوقُ الدِّینِ، وَ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ، وَ خَیْرُ الْمُهْتَدِینَ، وَ أَفْضَلُ السَّابِقِینَ، وَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی الْخَلْقِ أَجْمَعِینَ.

قَطَعَ یَمِینِی إِمَامٌ خیفیٌّ بَدْرِیٌّ أُحُدِیٌّ مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ أَبْطَحِیٌّ هَاشِمِیٌّ قُرَشِیٌّ أَرْیَحِیٌّ مَوْلَوِیٌّ طَالِبِیٌّ جَرِیُّ قَوِیٌّ لَوْذَعِیٌّ الْوَلِیُّ الْوَصِیُّ قَطَعَ یَمِینِی دَاحِی بَابِ خَیْبَرَ، وَ قَاتِلُ مَرْحَبٍ وَ مَنْ کَفَرَ، وَ أَفْضَلُ مَنْ حَجَّ وَ اعْتَمَرَ، وَ هَلَّلَ وَ کَبَّرَ، وَ صَامَ وَ أَفْطَرَ، وَ حَلَقَ وَ نَحَرَ قَطَعَ یَمِینِی شُجَاعٌ

ص: 172

جَرِیُّ، جَوَادٌ سَخِیٌّ، بُهْلُولٌ شَرِیفُ الْأَصْلِ والْأُصُولِ ابْنُ عَمِّ الرَّسُولِ، وَ زَوْجُ الْبَتُولِ وَ سَیْفُ اللَّهِ الْمَسْلُولُ، الْمَرْدُودُ لَهُ الشَّمْسُ عِنْدَ الْأُفُولِ قَطَعَ یَمِینِی صَاحِبُ الْقِبْلَتَیْنِ، الضَّارِبُ بِالسَّیْفَیْنِ، الطَّاعِنُ بِالرُّمْحَیْنِ، وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ، الَّذِی لَمْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ، أَسْمَحُ کُلِّ ذِی کَفَّیْنِ، وَ أَفْصَحُ کُلِّ ذِی شَفَتَیْنِ، أَبُو السَّیِّدَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ قَطَعَ یَمِینِی عَیْنُ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ، تَاجُ لُؤَیِّ بْنِ غَالِبٍ، عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ مِنَ الصَّلَوَاتِ والسلام.

چون آن غلام این کلمات بپای آورد و همچنان در کوی و برزن همی رفت و ازین دست سخن همی گفت ابن کوا بحضرت أمير المؤمنين علیه السلام آمد و عرض کرد آنغلام سیاه را که بقطع يد فرمان دادی اینك در کوی و بازار تو را بنيکوتر وجهی ثنا گوید و آنكلماترا از بدایت تا نهایت بعرض رسانید أمير المؤمنين علیه السلام فرزندان خود حسن وحسين عليهما السلام را فرمود تا بر فتند و آن غلام را حاضر ساختند پس بجانب او نگریست و فرمود ايغلام من دست ترا بریدم و تو مراثنا همی گوئی؟ عرض کرد يا أمير المؤمنين تودست مرا بحکم خدا و رسول بریدی و بحق بریدی چگونه تو را ثنا نگویم أمير المؤمنين علیه السلام آندست بریده را بگرفت و با ردای خود پوشیده داشت ودو رکعت نماز گذاشت و کلمه چند بگفت و بر جای خود نصب کرد پس بفرمود تا ردا را بر گرفتند و دست غلام را تندرست یافتند آنگاه روی باعبدالله کوا کرد ثم قال:

أَلَمْ أَقُلْ لَکَ یَا ابْنَ الْکَوَّاء: إِنَّ لَنَا مُحِبِّینَ لَوْ قَطَعْنَا الْوَاحِدَ مِنْهُمْ إِرْباً إِرْباً مَا ازْدَادُوا إِلَّا حُبّاً، وَ لَنَا مُبْغِضِینَ لَوْ أَلْعَقْنَاهُمُ الْعَسَلَ مَا ازْدَادُوا لَنا إِلَّا بُغْضاً وَ هَکَذَا مَنْ یُحِبُّنَا یَنَالُ شَفَاعَتَنَا یَوْمَ الْقِیَامَهِ.

ص: 173

فرمود ای پسر کوا من تو را گفته ام که ما را دوستانی باشند که اگر ایشانرا با تیغ قطعه قطعه کنیم جز بر دوستی ما نیفزایند و همچنان ما را دشمنانی باشند که اگر لعوق عسل در گلوی ایشان بریزیم جز بر خصمی ما نیفزایند پس آنكس که دوست میدارد ما را ادراك شفاعت ما میكند در قیامت .

در خبر است که یکروز زنی باجمالی دل آرا و طلعتی زیبا در محضر أميرالمؤمنين علیه السلام عبور داد جماعتی که حاضر بودند بجانب او نگران شدند و دلهای ایشان بجانب او همی رفت .

فقال علیه السلام: إِنَّ أَبْصَارَ هَذِهِ اَلْفُحُولِ طَوَامِحُ وَ إِنَّ ذَلِکَ سَبَبُ هِبَابِهَا فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُکُمْ إِلَی اِمْرَأَهٍ تُعْجِبُهُ فَلْیُلمِسْ أَهْلَهُ فَإِنَّمَا هِیَ اِمْرَأَهٌ کَامْرَأَتِهِ.

على علیه السلام فرمود همانا چشم این مردان بجانب این زن تند نگریست و این نگریستن موجب خواهش نفس و جنبش آرزو شود پس باید هر يك از شما که بجانب زنی نظاره کنید و شما را شگفتی آرد ضجيع خود را لمس کنید و بدانید که زنان ماننده یکدیگرند و دل به بیگانه مبندید مردی از خوارج حاضر بود گفت خدا بکشد این کافر را که چه بسیار فقیه بوده است گروهی از اصحاب که حاضر بودند بر جستند تا او را با تیغ بگذرانند «فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام رُوَیْداً إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ» أمير المومنين علیه السلام فرمود دست ازو باز دارید اگر خواهید او شتم کرده است و بد گفته است شما نیز در کیفر او را شتم کنید و بد گوئید و اگر نه گناه او را معفو دارید.

حدیث کرده اند که یکتن از مردم خارجی را با دیگری مخاصمت افتاد داوریرا بحضرت أمير المؤمنين علیه السلام آوردند تا در میان ایشان حکومت کرد و این قضا بر خارجی ناگوار آمد « فَقَالَ لَا عَدَلَتْ فِي الْقَضِيَّةِ» گفت درین حکومت رعایت عدالت نکردی أمیر المومنین علیه السلام در خشم شد فرمود « اخسايا عَدُوِّ اللَّهِ» در ساعت آن

ص: 174

خارجی بصورت کلبی بر آمد و جامه از برش دور شده در هوا بايستاد این هنگام آب از چشم خارجی جاری گشت و آغاز دم لابه نهاد أمير المومنین علیه السلام بروی ترحم کرد و خدایرا بخواند تا دیگر باره بصورت مردم گشت وجامها از هوا بزیر آمد وتن او را پوشیده داشت.

اینونت أمير المومنین علیه السلام فرمود آصف وصی سلیمان علی نبینا و آله و عليه السلام صنعتی بدینگونه کرد و خداوند امضا داشت و فرمود در نزد او علمی از کتاب خداوند است و او توانست تخت بلقیس را بیکچشم زد از سبا بنزديك سليمان آورد آیا پیغمبر شما اعظم و اکرم بود یا سلیمان؟ گفتند پیغمبر ما کنایت از آنکه وصی این پیغمبر نیز از وصی سلیمان اعظم وا کرم است مردی گفت يا أمير المؤمنين با این قدرت در جنگ معویه با نصرت لشکر چه حاجت داری فرمود همی خواهم با این جماعت حجت تمام کنم و آزمایش بکمال رسانم و اگر اجازت رفته بود تا او را بدعای بد عرضه دادم دادم در هلاك او کار بتاخیر نمیرفت .

ذکر خطبه قاصعه که مشتمل است بر معجزه رسول خدا صلی الله عليه و آله وسلم

از خوانندگان این خطبه خواستار می آیم که نگاشتن اینخطبه را از بدایت تا نهایت بیرون قانون تاریخ نگاران ندانند و نگویند کلمه چند که مشتمل بر معجزه رسول خدا است در پایان اینخطبه مندرجست واجب نمیکند که تمامت خطبه را باید نگاشت همانا دریغ داشتم که کلمات أمير المومنین علیه السلام را که جز خدا ورسول اندازه فصاحت و دقایق حکمت آنرا نداند ترك گویم و بر زیادت از آن این کتاب مبارك حامل خطب و حاوی نثر و نظم عربست اکنون با سر خطبه آئیم.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًی وَ حَرَماً عَلَی غَیْرِهِ وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَی مَنْ

ص: 175

نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلاَئِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوبِ: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاّ إِبْلِیسَ» اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَی آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لِأَصْلِهِ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبَرِتیَّةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ أَ لاَ تَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَکَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً وَ أَعَدَّ لَهُ فِی الآْخِرَةِ سَعِیراً.

خلاصه معنی اینکلمات چنین است میفرماید ردای عزت و عظمت خاص خداوند است و هر که جز خداوند جلباب كبر و جامه کبریائی بجوید رانده حضرت و ملعون درگاه گردد پس خداوند برای آزمایش فریشتگان آدم را از خاك بیافرید و فریشتگانرا بسجده او فرمان داد و همگان طریق طاعت سپردند جز ابليس که دشمن خدا و پیشوای متعصبین و پیش رو مستکبرین است سر برتافت پس خداوند او را خوار ساخت و در آنجهانش ساخته دوزخ فرمود .

وَلَوْ أَرَادَ اللهُ سُبْحَانَهُ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ يَخْطَفُ الاََْبْصَارَ ضِيَاؤُهُ، وَيَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَطِيبٍ يَأْخُذُ الاََْنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ، وَلَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الاََْعْنَاقُ خَاضِعَةً، وَلَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى المَلائِكَةِ وَلكِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ

ص: 176

يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ أَصْلَهُ، تَمْيِيزاً بِالاِخْتِبَارِ لَهُمْ، وَنَفْياً لِلاِْسْتِكَبَارِ عَنْهُمْ، وَإِبْعَاداً لِلْحيَلاَءِ مِنْهُم فَاعْتَبِروا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإِبْلِيسَ، إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهِيدَ، وَكَانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلاَفِ سَنَةٍ، لاَ یُدْرَى أمِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الآخِرَةِ، عَنْ كِبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ. فَمَنْ ذا بَعْدَ إِبْلِيسَ يَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِيَتِهِ كَلاَّ، مَا كَانَ اللهُ سُبْحَانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَكاً، إِنَّ حُكْمَهُ فِي أَهْلِ السَّماءِ وأَهْلِ الاْرْضِ لَوَاحِدٌ، وَمَا بَيْنَ اللهِ وَبَيْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ فِي إِبَاحَةِ حِمىً حَرَّمَهُ عَلَى الْعَالَمينَ

میفرماید اگر خدای خواست، آدم را از نوری بیافرید که چشمها را بر باید و عقلها را مقهور دارد پس گردنها از بهر او خاضع شدی و آزمون فریشتگان آسان گشتی لکن خدای خواست تا آفريدگانرا از حدود آزمایش و اختیار در گذراند و از کبر وخيلاء دور دارد هان ایمردم عبرت گیرید از آن کیفر که خدای ابلیس را داد و ششهزار ساله عبادت او را از سالهای دنیا واگر نه از سالهای آنجهانی که روزی پنجاه هزار سال است بساعتي کبر و بیفرمانی هدر ساخت پس کیست بعد از ابليس که بر طریق ابليس رود و جلباب تكبر و تنمر پوشد و از عقابین عقوبت محفوظ ماند همانا بعصبانی که فریشته را از بهشت بیرون کنند بشری را راه نخواهند گذاشت چه فرمان خدای بر أهل آسمان وزمین یکسانست و با هیچکس موادعتی مقرر نداشته که خاص خویش را که عزت کبریاست و بر عالمیان حرام ساخته مباح دارد .

ص: 177

فَاحْذَرُوا عِبادَ اللهِ عَدُوَّ اللهِ أَنْ یُعْدِيَكُمْ بِدَائِهِ وَأَنْ يَسْتَفِزَّكُمْ بِخَيْلِهِ وَرَجِلِهِ فَلَعَمْرِي لَقَدْ فَوَّقَ لَكُمْ سَهْمَ الْوَعِيدِ، وَأَغْرَقَ الَیكُم بِالنَّزْعِ الشَّدِيدِ، وَرَمَاكُمْ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ. فَقَالَ: «رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» قَذْفاً بِغَيْبٍ بَعِيدٍ، وَرَجْماً بِظَنٍّ غَيْرِ مُصِيبٍ، صَدَّقَهُ بِهِ أَبْنَاءُ الْحَمِيَّةِ، وَإِخْوَانُ الْعَصَبِيَّةِ، وَفُرْسَانُ الْكِبْرِ وَالْجَاهِلِيَّةِ حَتَّى إِذَا انْقَادَتْ لَهُ الْجَامِحَةُ مِنْكُمْ، وَاسْتَحْكَمَتِ الطَّمَاعِيَّةُ مِنْهُ فِيكُمْ، فَنَجَمَتِ الْحَالُ مِنَ السِّرِّ الْخَفِى إِلَى الاََْمْرِ الْجَلِيِّ، اسْتَفْحَلَ سُلْطَانُهُ عَلَيْكُمْ، وَدَلَفَ بِجُنُودِهِ نَحْوَ كُمْ، فَأَقْحَمُوكُمْ وَلَجَاتِ الذُّلِّ، وَأَحَلُّوكم وَرَطَاتِ الْقَتْلِ، وَأَوْطَأُوكُمْ إِثْخَانَ الْجِرَاحَةِ طَعْناً فِي عُيُونِكُم، وَحَزّاً فِي حُلُوقِكُمْ، وَدَقّاً لِمَناخِرِكُمْ، وَقَصْداً لِمَقَاتِلِكُمْ، وَسوقاً بِخَزَائمِ الْقَهْرِ إِلَى النَّارِ المُعَدَّةِ لكُمْ، فَأَصْبَحَ أَعْظَمَ فِي دِينِكُمْ جَرْحاً، وَأَوْرَى فِي دُنْيَا كُمْ قَدْحاً، مِنَ الَّذِينَ أَصْبَحْتُمْ لَهُمْ مُنَاصِبِينَ وَعَلَيْهِمْ مُتَأَلِّبِينَ.

فَاجْعَلُوا عَلَيْهِ حَدَّكُمْ وَلَهُ جَدَّكُمْ فَلَعَمْرُ اللهِ لَقَدْ فَخَرَ عَلَى أَصْلِكُمْ، وَوَقَعَ في حَسَبِكُمْ، وَدَفَعَ فِي نَسَبِكُمْ، وَأَجْلَبَ بِخَيْلِهِ عَلَيْكُمْ، وَقَصَدَ بِرَجِلِهِ سَبِيلَكُمْ، يَقْتَنِصُونَكُمْ بِكُلِّ مَكَانٍ، وَيَضْرِبُونَ مِنْكُمْ كُلَّ بَنَانٍ لاَ تَمْتَنِعُونَ بِحِيلَةٍ، وَلاَ تَدْفَعُونَ بِعَزِيمَةٍ، فِي حَوْمَةِ ذُلٍّ وَحَلْقَةِ ضِيقٍ، وَعَرْصَةِ مَوْتٍ

ص: 178

وَجَوْلَةِ بَلاَءٍ. فَأَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِي قُلُوبِكُمْ مِنْ نِيرَانِ الْعَصَبِيَّةِ، وَأَحْقَادِ الْجَاهِلِيَّةِ، وإنَّمَا تِلْكَ الْحَمِيَّةُ تَكُونُ فِي الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّيْطَانِ وَنَخَواتِهِ وَنَزَغَاتِهِ وَنَفَثَاتِهِ.

وَاعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَى رُؤُوسِكُمْ، وَإِلْقَاءَ التَّعَزُّزِ تَحَتْ أَقْدَامِكُمْ، وَخَلْعَ التَّكَبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِكُمْ وَاتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ عَدُوِّكُمْ إِبْلِيسَ وَجُنُودِهِ، فَإِنَّ لَهُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ جُنُوداً وأَعْوَاناً، وَرَجِلاً وَفُرْسَاناً، وَلاَ تَكُونُوا كالْمُتَكَبِّرِ عَلَى ابْنِ أُمِّهِ مِنْ غَيْرِ فَضْلٍ جَعَلَهُ اللهُ فِيهِ سِوَى مَا أَلْحَقَتِ الْعَظَمَةُ بِنَفْسِهِ مِنْ عَدَاوَةِ الْحَسَدِ، وَقَدَحَتِ الْحَمِيَّةُ فِي قَلْبِهِ مِنْ نَارِ الْغَضَبِ، وَنَفَخَ الشَّيْطَانُ فِي أَنْفِهِ مِنْ رِيحِ الْكِبْرِ الَّذِي أَعْقَبَهُ اللهُ بِهِ النَّدَامَةَ، وَأَلْزَمَهُ آثَامَ الْقَاتِلِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

میفرماید بترسید از شیطان که براند بسوی شما لشکر خویش را و بزه کند کمان خود را و گوید ای خداوند بجای آنکه مرا گمراه کردی بندگان ترا بجمله گمراه کنم و این گمانی بخطا بود چه او را بر بندگان خاص دست نباشد و اطاعت او نكرد جز اهل جاهلیت وعصبیت پس طمع بست در شما و بزرگ شد سلطنت او و راند لشکر خود را بسوی شما و شما را در بیغولهای مذلت و مهالك افکند و شما را مهار کرده بجانب دوزخ همی کشید پس فاید و قهرمان دین و دنیای شما شد .

اکنون بر دفع او انجمن شوید و سر از فرمان او بدر کنید سوگند با خدای که او اصل شما را که خاك است ناچیز شمرد و حساب شما را قدح کرد و نسب

ص: 179

شما را نکوهش نمود و لشکر خود را در رهگذر شما بكمين گذاشت تا شما را بزنند و نخجیر کند و شما دفع نمیدهید ایشانرا در تنگنای مذلت ومهالك پس آتش عصبیت و کینهای کفر و جاهلیت را از دلها فرو نشانید چه این حمیت در مسلم ازوساوس شیطان است .

پس جانب خضوع و خشوع گیرید و کبر و گردنکشی را بزیر پی در سپريد و این تذلل و فروتنی را در میان خود و ابليس لشکری شاکی السلاح شمارید همانا شیطانرا در هر امتی اعوانی و انصاریست گوش دارید تا چون قابيل از در حسد و غضب برادر خود را مقتول ساخت نباشید تا جرم و جريرت همه قاتلان در قیامت بر شما فرود آید .

أَلاَ وَقدْ أَمْعَنْتُمْ فِي الْبَغْيِ، وَأَفْسَدْتُمْ فِي الاََْرْضِ، مُصَارَحَةً لله بِالمُنَاصَبَةِ، وَمُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنِينَ بِالُمحَارَبَة. فَاللهَ اللهَ في كِبْرِ الْحَمِيَّةِ، وَفَخْرِ الْجَاهلِيَّةِ فَإِنَّهُ مَلاَقِحُ الشَّنَآنِ وَمَنَافِخُ الشَّيْطانِ، اللاِتي خَدَعَ بِهَا الاَُْمَمَ الْمَاضِيَةَ، والْقُرُونَ الْخَالِيَةَ، حَتّى أَعْنَقُوا فِي حَنَادِسِ جَهَالَتِهِ، وَمهَاوِي ضَلاَلَتِهِ، ذُلُلاً عَنْ سِيَاقِهِ سُلُساً فِي قِيَادِهِ، أَمْراً تَشَابَهَتِ الْقُلُوبُ فِيهِ، وَتَتَابَعَتِ الْقُرونُ عَلَيْهِ، وَكِبْراً تَضَايَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ ألاَ فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِكُمْ وَكُبَرَائِكُمْ الَّذِينَ تَكَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ، وَتَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ، وَأَلْقَوُا الْهَجِينَةَ عَلَى رَبِّهِمْ، وَجَاحَدُوا اللهَ مَا صَنَعَ بِهمْ، مُكَابَرَةً لِقَضَائِهِ، وَمُغَالَبَةً لاَِلائِهِ فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِيَّةِ، وَدَعَائِمُ أَرْكَانِ الْفِتْنَةِ، وَسُيُوفُ إعْتِزَاءِ الْجَاهِلِيَّةِ.

ص: 180

فَاتَّقُوا اللهَ وَلاَ تَكُونُوا لِنِعَمِهِ عَليْكُمْ أَضْدَاداً، وَلاَ لِفَضْلِهِ عِنْدَكُمْ حُسَّاداً، وَلاَ تُطِيعُوا الاَْدْعِيَاءَ الَّذِينَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِكُمْ كَدَرَهُمْ وَخَلَطْتُمْ بِصِحَّتِكُمْ مَرَضَهُمْ، وَأَدْخَلْتُمْ فِي حَقِّكُمْ بَاطِلَهُمْ، وَهُمْ أَسَاسُ الْفُسُوقِ، وَأَحْلاَسُ الْعُقُوقِِ، اتَّخَذَهُمْ إِبْلِيسُ مَطَايَا ضَلاَلٍ، وَجُنْداً بِهمْ يَصُولُ عَلَى النَّاسِ، وَتَرَاجِمَةً يَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، اسْتِرَاقاً لِعُقُولِكُمْ، وَدُخُولاً فِي عُيُونِكُمْ، وَنَفْثاً فِي أَسْمَاعِكُمْ، فَجَعَلَكُمْ مَرْمَى نَبْلِهِ وَمَوْطِأ قَدَمِهِ، وَمأْخَذَ يَدِهِ فَاعْتَبِرُوا بَمَا أَصَابَ الاَُْمَمَ المُسْتَكْبِرِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَأْسِ اللهِ وَصَوْلاَتِهِ، وَوَقَائِعِهِ وَمَثُلاَتِهِ وَاتَّعِظُوا بِمَثَاوِي خُدُودِهِمْ وَمَصَارعِ جُنُوبِهِمْ، وَاسْتَعِيذوا بِاللهِ مِنْ لَوَاقِحِ الْكبْرِ كَمَا تَسْتَعِيذُونَهُ مِنْ طَوَارِقِ الدَّهْرِ.

میفرماید بغی و طغیان را بنهایت بردید و با خداوند خصمی نمودید و با مومنان رزم زدید بترسید از خدای از این تکبر و تنمر که دستمایه شیطانست و بدین مایه مردم بر گذشته را فریفت و در ظلمت جهالت و بیغوله ضلالت در انداخت در حالتی که او را مطیع و منقاد بودند هان ایمردم بپرهیزید از طاعت بزرگان خود که حسب و نسب خود را سرمایه افتخار میدانند و مردمانرا به حقارت نگران می شوند و نعمت خدایرا انکار میکنند و با خداوند قادر قاهر بطریق مکابره و مغالبه می روند ایشان قاعده عصبیت و قائمه فتنه و برهان انتساب قواعد جاهلیت اند.

پس بپرهیزید از کفران نعمت وارتكاب حقد وحسد و فرمان مبرید جماعتی را که زلال صافی ایمان شما را بکدورت فساد و فتنه آلوده ساختند و صحت عقیدت شما را بمرض نفاق ناتندرست نمودند و شما باطل ایشانرا در حق خود در آوردید

ص: 181

همانا ایشان اساس فسوق و کسای عقوقند و شیطان ایشانرا چهار پایان ضلالت ماخوذ میدارد و لشکر خود را بر پشت ایشان حمل میدهد و بر مردم حمله می افکند و منطق ایشان را ترجمان خدیعت میدارد تا عقول شما را برباید و در چشم و گوش شما دررود وشما را هدف تیر خود و پی سپر قدم خود سازد و چنگال خود را در شما فرو برد هان ایمردم پند بگیرید از امم سالفه که مورد باس و عقاب خدای شدند بكيفر آن کبر وخيلاء که در ایشان بود و پند گیرید از آن چهرها که بر خاك نهادند و در قبر جای گرفتند و پناه جوئید بخدای [از اسباب کبر و سر کشی] چنانکه پناه جوئید از حوادث روزگار که در شب در می آید .

فَلَوْ رَخَّصَ اللَّهُ فِی الْکِبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِیهِ لِخَاصَّةِ أَنْبِیَائِهِ وَ رُسُلِه وَ لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ کَرَّهَ إِلَیْهِمُ التَّکَابُرَ وَ رَضِیَ لَهُمُ التَّوَاضُعَ فَأَلْصَقُوا بِالْأَرْضِ خُدُودَهُمْ وَ عَفَّرُوا فِی التُّرَابِ وُجُوهَهُمْ وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ کَانُوا قَوْماً مُسْتَضْعَفِینَ قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللَّهُ بِالْمَخْمَصَةِ وَ ابْتَلاَهُمْ بِالْمَجْهَدَةِ وَ امْتَحَنَهُمْ بِالْمَخَاوِفِ وَ مَحَّصَهُمْ بِالْمَکَارِهِ فَلاَ تَعْتَبِرُوا اَلرِّضَا اَلرِّضَا وَ السُّخْطَ بِالْمَالِ وَ الْوَلَدِ جَهْلاً بِمَوَاقِعِ الْفِتْنَةِ وَ الاِخْتِبَارِ فِی مَوْضِعِ الْغِنَی وَ اَلْإِفتَقارِ فَقَدْ قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی: «أَیَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ».

میفرماید اگر صفت کبر ستوده بود خداوند پیغمبران خود را اجازت میفرمود ولكن مکروه داشت كبر را در نزد ایشان و تواضع را پسنده فرمود چندانکه پیشانی بر خاك نهادند و چهرگان خاك آلود کردند و در نزد مؤمنين نرم گردن و فروتن زیستند و در شمار ضعفا شناخته شدند همانا خداوند ایشانرا بگرسنگی و شداید

ص: 182

ممتحن و مبتلا داشت و بمراصد خوف و خشیت آزمایش داد و از انواع مکاره مطهر ساخت پس معتبر مشماريد رضا وسخط خدایرا بکثرت مال و فرزند از در نادانی گاهیکه مواقع امتحان و آزمایش فراز آید و روزگار توانگری و درویشی در رسد چه خداوند میفرماید آیا پندار میکنید که ما ایشان را نیرومند میکنیم بمال و فرزند و سرعت میکنیم در نیکوئیهای ایشان در آن جهان بلکه بر سود و زیان خویش دانا نيستند

فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ اَلْمُسْتَکْبِرِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِیَائِهِ اَلْمُسْتَضْعَفِینَ فِی أَعْیُنِهِمْ وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُ علیهماالسلام عَلَی فِرْعَوْنَ وَ عَلَیْهِمَا مَدَارِعُ اَلصُّوفِ وَ بِأَیْدِیهِمَا اَلْعِصِیُّ فَشَرَطَا لَهُ إِنْ أَسْلَمَ بَقَاءَ مُلْکِهِ وَ دَوَامَ عُمرِهِ فَقَالَ أَلاَ تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَیْنِ یَشْرِطَانِ لِی دَوَامَ اَلْعِزِّ وَ بَقَاءَ اَلْمُلْکِ وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ اَلْفَقْرِ وَ اَلذُّلِّ فَهَلاَّ أُلْقِیَ عَلَیْهِمَا أَسَاوِرَهٌ مِنْ ذَهَبٍ إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ وَ اِحْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِه.

وَ لَوْ أَرَادَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لِأَنْبِیَآئِهِ حَیْثُ بَعَثَهُمْ أَنْ یَفْتَحَ لَهُمْ کُنُوزَ اَلذِّهْبَانِ وَ مَعَادِنَ اَلْعِقْیَانِ وَ مَغَارِسَ اَلْجِنَانِ وَ أَنْ یَحْشُرَ مَعَهُمْ طُیُورَ اَلسَّمَاءِ وَ وُحُوشَ اَلْأَرَضِینَ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ اَلْبَلاَءُ وَ بَطَلَ اَلْجَزَاءُ وَ اِضْمَحَلَّ اَلْأَنْبَاءُ وَ لَمَا وَجَبَ لِلْقَابِلِینَ أُجُورُ اَلْمُبْتَلِینَ وَ لاَ اِسْتَحَقَّ اَلْمُؤْمِنُونَ ثَوَابَ اَلْمُحْسِنِینَ وَ لاَ لَزِمَتِ اَلْأَسْمَاءُ مَعَانِیَهَا وَ لَکِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ

ص: 183

أُولِی قُوَّهٍ فِی عَزَائِمِهِمْ وَ ضَعَفَهً فِیمَا تَرَی اَلْأَعْیُنُ مِنْ حَالاَتِهِمْ مَعَ قَنَاعَهٍ تَمْلَأُ اَلْقُلُوبَ وَ اَلْعُیُونَ غِنًی وَ خَصَاصَهٍ تَمْلَأُ اَلْأَبْصَارَ وَ اَلْأَسْمَاعَ أَذًی.

وَ لَوْ کَانَتِ اَلْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّهٍ لاَ تُرَامُ وَ عِزَّهٍ لاَ تُضَامُ وَ مُلْکٍ تُمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ اَلرِّجَالِ وَ تُشَدُّ إِلَیْهِ عُقَدُ اَلرِّحَالِ لَکَانَ ذَلِکَ أَهْوَنَ عَلَی اَلْخَلْقِ فِی اَلاِعْتِبَارِ وَ أَبْعَدَ لَهُمْ فِی اَلاِسْتِکْبَارِ وَ لَآمَنُوا عَنْ رَهْبَهٍ قَاهِرَهٍ لَهُمْ أَوْ رَغْبَهٍ مَائِلَهٍ بِهِمْ فَکَانَتِ اَلنِّیَّاتُ مُشْتَرَکَهً وَ اَلْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَهً وَ لَکِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ اَلاِتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ وَ اَلتَّصْدِیقُ بِکُتُبِهِ وَ اَلْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ وَ اَلاِسْتِکَانَهُ لِأَمْرِهِ وَ اَلاِسْتِسْلاَمُ لِطَاعَتِهِ أُمُوراً لَهُ خَاصَّهً لاَ تَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَهٌ وَ کُلَّمَا کَانَتِ اَلْبَلْوَی وَ اَلاِخْتِبَارُ أَعْظَمَ کَانَتِ اَلْمَثُوبَهُ وَ اَلْجَزَاءُ أَجْزَلَ

میفرماید خداوند تبارك و تعالی بندگان خود را که از غایت تکبر وتنمر مردان را فرومایه میشمارند آزمایش میدهد همانا موسی بن عمران و برادرش هرون با جامه پشمین و عصائی که در دست داشتند بر فرعون در آمدند و با او پیمان دادند که اگر با خدای ایمان آورد مملکت و سلطنت او بپاید فرعون باقوم خود گفت شما را شگفت نمیآید ازین دو مرد که با این ذلت و مسكنت ضامن عزت و سلطنت میشوند چرا خویشتن را توانگر نمی کنند و دست بر نجن زرین را بر جامه پشمين گزیده نمیدارند .

آنگاه میفرماید اگر خداوند خواستی گنجهای زر و بوستانهای دلفروز و مرغان آسمان و جانوران زمین را بر انبیا گرد آوردی توانستی لكن اینوقت ابتلا [ وامتحان] و آزمایش برخاستی و پاداش نيك و بد یاوه گشتی و خبر انبیا و ابلاغ ایشان را فائدتی نبودی و از بهر آنانکه فرمان پذیر شدند اجر آزمودگان بدست نشدی و مؤمنان را ثواب نیکوکاران حاصل نگشتی و هیچ اسمی با معنی راست نیامدی چه مردمان از بهر آن حشمت و ثروت که در انبيا نگریستند تصدیق ایشان کردند و همگان مومن نامیده شدند. اگرچه بدل مؤمن نبودند لاجرم خداوند پیغمبران را در عزيمت بقوت کرد و در چشمها بضعف و ذلت نمودار ساخت باقناعتی که آکنده میسازد دلها و چشمها را از توانگری و فقر و مسکنتی که پر میکند چشمها و گوشها را از جهت رنج و مستمندی .

وَلَوْ کَانَتِ الْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّهٍ لاَ تُرَامُ ، وَعِزَّهٍ لاَ تُضَامُ ، وَمُلْکٍ تُمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ ، وَتُشَدُّ إِلَیْهِ عُقَدُ الرِّحَالِ لَکَانَ ذلِکَ أَهْوَنَ عَلَی الْخَلْقِ فِی الاِعتِبَارِ ، وَأَبْعَدَ لَهُمْ مِنَ الاِسْتِکْبَارِ وَلآمَنُوا عَنْ رَهْبَهٍ قَاهِرَهٍ لَهُمْ أَوْ

ص: 184

رَغْبَهٍ مَائِلَهٍ بِهِمْ ، فَکَانَتِ النِّیَّاتُ مُشْتَرَکَهً ، وَالْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَهً وَلکِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ الاِتِّبَاعُ لرُسُلِهِ ، وَالْتَّصْدِیقُ بِکُتُبِهِ ، وَالْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ ، وَالاِسْتِکَانَهُ لِأَمْرِهِ ، وَالاِسْتِسْلاَمُ لِطَاعَتِهِ ؛ أُمُوراً لَهُ خَاصَّهً ، لاَ یَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَهٌ

میفرماید اگر انبیا را حشمتی بود که کس تمنای آن نتوانستی وعزتی که مقهور نگشتی و سلطنتی که مردمان جز بدیشان توجه نکردندی و پشتوانی جز ایشان ندانستندی کار بر مردمان سهل افتادی و بیرون کبر و گردنکشی فرمان انبیا بردندی لکن اینوقت فرق در میان راغب و طالب نبودی و مخالف از مؤالف شناخته نشدی و نیکوئیها و بدیها مشتری و مختلط افتادی لکن خدای خواست تا آنکس که تصدیق رسول او کند و کتاب او را باور دارد و از در ضراءت اطاعت او را گردن نهد با ریا کاران و دروغزنان آمیخته نباشد.

وَ كُلّمَا كَانَتِ البَلوَي وَ الِاختِبَارُ أَعظَمَ كَانَتِ المَثُوبَةُ [وَ الجَزَاءُ] أَجزَلَ َ لَا تَرَونَ أَنّ اللّهَ سُبحَانَهُ اختَبَرَ الأَوّلِينَ مِن لَدُن آدَمَ إِلَي الآخِرِينَ مِن هَذَا العَالَمِ بِأَحجَارٍ لَا تَضُرّ وَ لَا تَنفَعُ وَ لَا تُبصِرُ وَ لَا تَسمَعُ فَجَعَلَهَا بَيتَهُ الحَرَامَ ألّذِي جَعَلَهُ الله لِلنّاسِ قِيَاماً ثُمّ وَضَعَهُ بِأَوعَرِ بِقَاعِ الأَرضِ حَجَراً وَ أَقَلّ نَتَائِقِ الدّنيَا مَدَراً وَ أَضيَقِ بُطُونِ الأَودِيَةِ قُطراً بَينَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ وَ عُيُونٍ وَشِلَةٍ وَ قُرًي مُنقَطِعَةٍ لَا يَزكُو بِهَا خُفّ وَ لَا حَافِرٌ وَ لَا ظِلفٌ.

ص: 185

ثُمّ أَمَرَ آدَمَ وَ وَلَدَهُ أَن يَثنُوا أَعطَافَهُم نَحوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنتَجَعِ أَسفَارِهِم وَ غَايَةً لِمُلقَي رِحَالِهِم تهَويِ إِلَيهِ ثِمَارُ الأَفئِدَةِ مِن مَفَاوِزِ قِفَارٍ سَحِيقَةٍ وَ مهَاَويِ فِجَاجٍ عَمِيقَةٍ وَ جَزَائِرِ بِحَارٍ مُنقَطِعَةٍ حَتّي يَهُزّوا مَنَاكِبَهُم ذُلُلًا يُهَلّلُونَ لِلّهِ حَولَهُ وَ يَرمُلُونَ عَلَي أَقدَامِهِم شُعثاً غُبراً لَهُ قَد نَبَذُوا السّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِم وَ شَوّهُوا بِإِعفَاءِ الشّعُورِ مَحَاسِنَ خَلقِهِمُ ابتِلَاءً عَظِيماً وَ امتِحَاناً شَدِيداً وَ اختِبَاراً مُبِيناً وَ تَمحِيصاً بَلِيغاً جَعَلَهُ اللّهُ تعالی سَبَباً لِرَحمَتِهِ وَ وُصلَةً إِلَي جَنّتِهِ.

وَ لَو أَرَادَ سُبحَانَهُ أَن يَضَعَ بَيتَهُ الحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ العِظَامَ بَينَ جَنّاتٍ وَ أَنهَارٍ وَ سَهلٍ وَ قَرَارٍ جَمّ الأَشجَارِ داَنيِ َ الثّمَارِ مُلتَفّ البُنَي مُتّصِلَ القُرَي بَينَ بُرّةٍ سَمرَاءَ وَ رَوضَةٍ خَضرَاءَ وَ أَريَافٍ مُحدِقَةٍ وَ عِرَاصٍ مُغدِقَةٍ وَ زُرُوعٍ نَاضِرَةٍ وَ طُرُقٍ عَامِرَةٍ لَكَانَ قَد صَغُرَ قَدرُ الجَزَاءِ عَلَي حَسَبِ ضَعفِ البَلَاءِ وَ لَو كَانَت الإِسَاسُ المَحمُولُ عَلَيهَا وَ الأَحجَارُ المَرفُوعُ بِهَا بَينَ زُمُرّدَةٍ خَضرَاءَ وَ يَاقُوتَةٍ حَمرَاءَ وَ نُورٍ وَ ضِيَاءٍ لَخَفّفَ مُصَارَعَةَ الشّكّ فِي الصّدُورِ وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبلِيسَ عَنِ القُلُوبِ وَ لَنَفَي مُعتَلَجَ الرّيبِ مِنَ النّاسِ وَ لَكِنّ اللّهَ يَختَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنوَاعِ الشّدَائِدِ وَ يَتَعَبّدُهُم بِأَلوَان المَجَاهِدِ وَ يَبتَلِيهِم بِضُرُوبِ المَكَارِهِ إِخرَاجاً لِلتّكَبّرِ مِن قُلُوبِهِم وَ إِسكَاناً

ص: 186

لِلتّذَلّلِ فِي نُفُوسِهِم وَ لِيَجعَلَ ذَلِكَ أَبوَاباً فُتُحاً إِلَي فَضلِهِ وَ أَسبَاباً ذُلُلًا لِعَفوِهِ.

میفرماید چند که آزمایش و ابتلا افزون آید پاداش افزون گردد مگر نگران نیستید که خداوند از صدر اول تاکنون مردم را آزمایش داد با حجاریکه سود و زیان نتوانند کرد و بينا وشنوا نتوانند بود در خانه مکه خانه که خداوند از برای مردم بپای داشت در سختتر سنگلاخ و تنك تروادی و ناخوشتر مزرع در میان کوهستان و ریگها که آبها اندك و آبادیها پراکنده بود و شتران و اسبان و گوسفندان را علف چر نتوانست بود .

پس خداوند آدم و فرزندانش را فرمان کرد که بسيج راه مکه کنند و آن موضع را بازگشت خود شناسند و بارهای را خود فرود آرند و سود تجارت برند لاجرم دلهای مردم از پست و بلند بیابانهای بیگیاه و آب و جزایر دریاهای بیپا باب گراینده آنخانه مبارك شدند چند که مردمان تقدیم مناسك حج فرمودند و مناکب خود را بهروله جنبش دادند و در گرد خانه با موی ژولیده و روی خاک آلوده از در زاری و ضراعت تلبيه وتهليل همی کردند و محرم همی بودند و محاسن دیدار خود را بموی پریشیده نکوهیده نمودند و این امتحانی بزرگ و آزمایشی عظیم و آزمونی شگرف وتطهيرى بنهایت است و این خانه را خداوند سبب رحمت و دلیل جنت ساخت .

و اگر خدای خواست خانه خود را در میان مرغزار و آبهای خوشگوار و درختستانهای پرثمار و بناهای پیوسته و قریهای در هم افتاده و گندمزارها و مرغزارهای شاداب و عرصهای پر آب و کشتهای ریان وطرق آبادان مینهاد لکن اینوقت پاداش مردم اندك بود چه ابتلا و امتحان ضعیف بود و اگر آن خانه مبار کرا که از سنگ کرده اند در میان زمرد سبز و یاقوت سرخ و نور و ضیا بود شك وريب را از سینها برداشتی و نیرنگ ابلیس را از دلها فرو گذاشتی لكن خداوند خواست بندگانرا بانواع شداید بیازماید و بگوناگون مجاهده عیادت فرماید و بمكروهات رنگارنگ کبر ایشان را فرو شکند و ایشان را بر طریق مسکنت و تذلل باز

ص: 187

دارد تا در خود آیند و درهای فضل و کرم و ابواب رحمت و مغفرت بر ایشان گشاده گردد .

فَاللَّهَ اللَّهَ فِی عَاجِلِ الْبَغْیِ وَ آجِلِ وَخَامَةِ الظُّلْمِ وَ سُوءِ عَاقِبَةِ الْکِبْرِ فَإِنَّهَا مَصْیَدَةُ إِبْلِیسَ الْعُظْمَی وَ مَکِیدَتُهُ الْکُبْرَی الَّتِی تُسَاوِرُ قُلُوبَ الرِّجَالِ مُسَاوَرَةَ السُّمُومِ الْقَاتِلَةِ فَمَا تُکْدِی أَبَداً وَ لاَ تُشْوِی أَحَداً لاَ عَالِماً لِعِلْمِهِ وَ لاَ مُقِلاًّ فِی طِمْرِهِ وَ عَنْ ذَلِکَ مَا حَرَسَ اللَّهُ عِبَادَهُ الْمُؤْمِنِینَ بِالصَّلَوَاتِ وَ الزَّکَوَاتِ وَ مُجَاهَدَةِ الصِّیَامِ فِی الْأَیَّامِ الْمَفْرُوضَاتِ تَسْکِیناً لِأَطْرَافِهِمْ وَ تَخْشِیعاً لِأَبْصَارِهِمْ وَ تَذْلِیلاً لِنُفُوسِهِمْ وَ تَخْفِیضاً لِقُلُوبِهِمْ وَ إِذْهَاباً لِلْخُیَلاَءِ عَنْهُمْ وَ لِمَا فِی ذَلِکَ مِنْ تَعْفِیرِ عِتَاقِ الْوُجُوهِ بِالتُّرَابِ تَوَاضُعاً وَ الْصَاقِ کَرَائِمِ الْجَوَارِحِ بِالْأَرْضِ تَصَاغُراً وَ لُحُوقِ الْبُطُونِ بِالْمُتُونِ مِنَ الصِّیَامِ تَذَلُّلاً مَعَ مَا فِی الزَّکَاةِ مِنْ صَرْفِ ثَمَرَاتِ الْأَرْضِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ إِلَی أَهْلِ الْمَسْکَنَةِ وَ الْفَقْرِ انْظُرُوا إِلَی مَا فِی هَذِهِ الْأَفْعَالِ مِنْ قَمْعِ نَوَاجِمِ الْفَخْرِ و قَدْعِ طَوَالِعِ الْکِبْرِ

میفرماید ای بندگان خدای بترسید از عجلت ناهموار بغی و خاتمه ناگوار ظلم وعاقبت نکوهیده کبر چه اینجمله دامگاه بزرگ و کمینگاه شگرف شیطانست و با این آلات جستن میکند بر دلهای مردم چنانکه باد سموم وخدنگ اوخطا نمیکند و باز نمیگردد بلکه همه بر مقتل میآید نه عالمی علم خود را سپر تواند کرد نه درویشی در جامه ژنده چاره تواند جست الا آنکه خداوند بندگان مؤمن خود را بگذاشتن صلوات و زکوات و پذیرائی روزهای ایام صیام [حفظ فرمود] چه این جمله حشمت کبر را

ص: 188

در هم شکند و دلها را نرم و آهسته کند و خیلا را از بیخ و بن بر کند و اینجمله موجب فرسودن رویهاست بر خاك و در افتادن بر ارض و چفسيدن شکمها بر پشت و بذل مال بر فقیران و مسکینان هان ایمردمان فخرو کبر را قلع و قمع کنید و بدین کردارها نگران شوید.

وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ اَلْعَالَمِینَ یَتَعَصَّبُ لِشَیْءٍ مِنَ اَلْأَشْیَاءِ إِلاَّ عَنْ عِلَّهٍ تَحْتَمِلُ تَمْوِیهَ اَلْجُهَلاَءِ أَوْ حُجَّهٍ تَلِیطُ بِعُقُولِ اَلسُّفَهَاءِ غَیْرَکُمْ فَإِنَّکُمْ تَتَعَصَّبُونَ لِأَمْرٍ مَا یُعْرَفُ لَهُ سَبَبٌ مَسَّهُ یَدٌ(1)وَ لاَ عِلَّهٌ أَمَّا إِبْلِیسُ فَتَعَصَّبَ عَلَی آدَمَ لِأَصْلِهِ وَ طَعَنَ عَلَیْهِ فِی خِلْقَتِهِ فَقَالَ أَنَا نَارِیٌّ وَ أَنْتَ طِینِیٌّ وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ اَلْعَالَمِینَ یَتَعَصَّبُ لِشَیْءٍ مِنَ اَلْأَشْیَاءِ إِلاَّ عَنْ عِلَّهٍ تَحْتَمِلُ تَمْوِیهَ اَلْجُهَلاَءِ أَوْ حُجَّهٍ تَلِیطُ بِعُقُولِ اَلسُّفَهَاءِ غَیْرَکُمْ فَإِنَّکُمْ تَتَعَصَّبُونَ لِأَمْرٍ مَا یُعْرَفُ لَهُ سَبَبٌ وَ لاَ عِلَّهٌ أَمَّا إِبْلِیسُ فَتَعَصَّبَ عَلَی آدَمَ لِأَصْلِهِ وَ طَعَنَ عَلَیْهِ فِی خِلْقَتِهِ فَقَالَ أَنَا نَارِیٌّ وَ أَنْتَ طِینِیٌّ وَ أَمّا الأَغنِيَاءُ مِن مُترَفَةِ الأُمَمِ تَعَصّبُوا لِآثَارِ مَوَاقِعِ النّعَمِ فَقالُوا «نَحنُ أَكثَرُ أَموالًا وَ أَولاداً وَ ما نَحنُ بِمُعَذّبِينَ».

فَإِن كَانَ لَا بُدّ مِنَ العَصَبِيّةِ فَليَكُن تَعَصّبُكُم لِمَكَارِمِ الخِصَالِ وَ مَحَامِدِ الأَفعَالِ وَ مَحَاسِنِ الأُمُورِ التّيِ تَفَاضَلَت فِيهَا المُجَدَاءُ وَ النّجَدَاءُ مِن بُيُوتَاتِ العَرَبِ وَ يَعَاسِيبِ القَبَائِلِ بِالأَخلَاقِ الرّغِيبَةِ وَ الأَحلَامِ العَظِيمَةِ وَ الأَخطَارِ الجَلِيلَةِ وَ الآثَارِ المَحمُودَةِ فَتَعَصّبُوا لِخِلَالِ الحَمدِ مِنَ الحِفظِ لِلجِوَارِ وَ الوَفَاءِ بِالذّمَامِ وَ الطّاعَةِ لِلبِرّ وَ المَعصِيَةِ لِلكِبرِ وَ الأَخذِ بِالفَضلِ وَ الكَفّ عَنِ البغَي ِ وَ الإِعظَامِ لِلقَتلِ وَ الإِنصَافِ لِلخَلقِ وَ الكَظمِ لِلغَيظِ وَ

ص: 189


1- مستفيدخ ل

اجتِنَابِ الفَسَادِ فِي الأَرضِ

میفرماید نگران شدم و نیافتم هيچيك از مردم را که طریق تعصب سپارد مگر برای علنی که بر دارنده خدیعت جاهلانست یا برای برهانی که پسند خاطر بیخردانست الا شما که تعصب شما برای امری مجهول است که دست فرسود هیچ علتی نیست .

- در خبر است که سبب انشای این خطبه آن بود که در سال آخر خلافت أمير المومنين علیه السلام مردی از اهل کوفه برای انگیزش فتنه از قبیله خود بیرون شد و بر قبيله دیگر عبور داد و باعلا صوت ندا برداشت «يا للنخع يالكندة» جماعتی از جوانان قبيله بر او گرد آمدند پس بر قبيله تمیم و ربیعه گذشت و ایشان را نیز باستغاثت دعوت نمود چون بدانستند که قصد او انگیختن شر وفساد است گروهی بروی در آمدند و سر و مغز او را بكوفتند اینوقت بقبیله خود در رفت و ایشان را از آسیب خویش آگهی داد گروهی با شمشیرهای کشیده بیرون شدند و جماعتی ازجوانان بیموجبی یکدیگر را زحمت کردند و حال آنکه این عصبیت را سببی و علتی داعی نبود اکنون بتقرير خلاصه معنی رویم-

میفرماید اما ابليس بر طریق تكبر و تنمر رفت و آدم را مورد طعن ودق ساخت و گفت من از آتشم و تو از خاك أما أغنيا آنان که در کثرت ثروت وخصب نعمت بر راه عصبیت و تکبر میروند بکثرت اموال و اولاد فخر میجویند و خود را از هر مکروهی ایمن میشمارند .

پس اگر لابد باید برطریق عصبیت رفت ومفاخرت جست کسب خصال ستوده و افعال پسندیده باید نمود چنانکه بزرگان عرب و شجعان قبایل و دلیران طوایف و أميران اقوام کرده اند و بر حلم و منزلت افزوده اند و آثار نیکو نهاده اند پس تعصب کنید در کسب اخلاق حمیده و حفظ جار و وفای عهد و فرمانبرداری نیکوکار و بیفرمانی متکبر و اخذ فضل و کرم و کف از بغی و ستم و شکوهیدن از قتل

ص: 190

نفس و کوشیدن در انصاف و فرو خوردن خشم هنگام غضب و دوری جستن از فتنه و فساد .

واحْذَرُوا مَا نَزَلَ بِالاُْمَمِ قَبْلَکُمْ مِنَ الْمَثُلاَتِ بِسُوءِ الأَفْعَالِ، وذَمِیمِ الأَعْمَالِ فَتَذَکَّرُوا فِی الْخَیْرِ والشَّرِّ أَحْوَالَهُمْ، واحْذَرُوا أَنْ تَکُونُوا أَمْثَالَهُمْ. فَإِذَا تَفَکَّرْتُمْ فِی تَفَاوُتِ حَالَیْهِمْ، فَالْزَمُوا کُلَّ أَمْر لَزِمَتِ الْعِزَّهُ بِهِ شَأْنَهُمْ، بِه حالهُم وزَاحَتِ الأَعْدَاءُ لَهُ عَنْهُمْ، ومُدَّتِ الْعَافِیَهُ عَلَیْهِمْ، وانْقَادَتِ النِّعْمَهُ لَهُ مَعَهُمْ، ووَصَلَتِ الْکَرَامَهُ عَلَیْهِ حَبْلَهُمْ مِنَ الاِْجْتِنَابِ لِلْفُرْقَهِ، واللُّزُومِ لِلاُْلْفَهِ، والتَّحَاضِّ عَلَیْهَا، والتَّوَاصِی بِهَا، واجْتَنِبُوا کُلَّ أَمْر کَسَرَ فِقْرَتَهُمْ، وأَوْهَنَ مُنَّتَهُمْ؛ مِنْ تَضَاغُنِ الْقُلُوبِ، وتَشَاحُنِ الصُّدُورِ، وتَدَابُرِ النُّفُوسِ، وتَخَاذُلِ الأَیْدِی.

میفرماید بترسید از آن کیفرها که از افعال ناستوده و اعمال نکوهیده بر اهم ماضيه رفت ویاد کنید احوال بر گذشتگان را که دستخوش خير وشر گشتند چه بعضی پاداش طاعت بردند و گروهی کیفر معصیت دیدند بترسیداز آنکه کيفر عاصیان بینید پس هرگاه نيك در نگريد و کیفر را از پاداش بدانید واجب میکند که پی کاری گیرید که عزت فراز آرد و دشمنرا دور دارد و مورث عافیت و نعمت باشد وحبل المتین کرامت وهدایت گردد همانا آن کار ستوده اجتناب از فرقت ولزوم الفت و جماعت است پس بپرهیزید از کاری که پشت را در هم شکند و نیرو را سستی دهد بسبب اندوختن کینه در قلوب و ذخيره نهادن خصومت در صدور و اتفاق نفوس در افتراق و یکدیگر را دست باز داشتن از در نفاق .

وَ تَدَبَّرُوا أَحْوَالَ الْمَاضِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ قَبْلَکُمْ کَیْفَ کَانُوا فِی حَالِ

ص: 191

الَّتمْحِیصِ وَ الْبَلاءِ أَلَمْ یَکُونُوا أَثْقَلَ الْخَلَائِقِ أَعْبَاءً، وَ أَجْهَدَ العُبَادِ بَلَاءً، وَ أَضْیَقَ أَهْلِ الدُّنْیَا حَالاً اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَهُ عَبِیداً فَسَامُوهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ، وَجَرَّ عُوهُمُ الْمُرَارَ، فَلَمْ تَبْرَحِ الْحَالُ بِهِمْ فِی ذُلِّ الْهَلَکَهِ وَ قَهْرِ الْغَلَبَهِ لَایَجِدُونَ حِیلَهً فِی امْتِنَاعٍ، وَ لَاسَبِیلًا إِلَی دِفَاعٍ حَتَّی إِذَا رَأَی اللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَی الْأَذَی فِی مَحَبَّتِهِ، وَ الْاحْتَمالَ لِلْمَکْرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ، جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَایِقِ الْبَلَاءِ فَرَجاً، فَأَبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَکَانَ الذُّلِّ وَ الْأَمْنَ مَکانَ الْخَوْفِ فَصَارُوا مُلُوکاً حُکَّاماً وَ أئِمَّهً أَعْلَاماً، وَ قَدْ بَلَغَتِ الْکَرَامَهُ مِنَ اللَّهِ لَهُمْ مَا لَمْ تَذْهَبِ الْآمَالُ إِلَیْهِ بِهِمْ

می فرماید بیندیشید احوال مومنان پیشین را که چگونه در گرداب بلا در افتادند وحملهای گران امتحان را بر دوش کشیدند و مردم ستمکاره ایشانرا ببندگی گرفتند و ایشان را مرارت جور و ستم خورانیدند و همواره بدین ذلت وزحمت زیستن کردند و چاره ندانستند تا گاهی که خداوند شکیبائی ایشانرا در شداید و احتمال ایشان را در مکاره نگریست لاجرم ایشانرا از مضایق محنت بفراخنای عزت کشانید وسلطنت و حکومت داد وصاحب علامات بزرگی و پیشوائی ساخت و آن کرامت و عزت از خداوند بایشان رسید که هرگز گمان نکردند و آرزو نداشتند .

فَانظُرُوا كَيفَ كَانُوا حَيثُ كَانَتِ الأَملَاءُ مُجتَمِعَةً وَ الأَهوَاءُ مُؤتَلِفَةً وَ القُلُوبُ مُعتَدِلَةً مُتَرَادِفَةً وَ السّيُوفُ مُتَنَاصِرَةً وَ البَصَائِرُ نَافِذَةً وَ العَزَائِمُ وَاحِدَةً أَلَم يَكُونُوا أَربَاباً فِي أَقطَارِ الأَرَضِينَ وَ مُلُوكاً عَلَي رِقَابِ

ص: 192

العَالَمِينَ فَانظُرُوا إِلَي مَا صَارُوا إِلَيهِ فِي آخِرِ أُمُورِهِم حِينَ وَقَعَتِ الفُرقَةُ وَ تَشَتّتَتِ الأُلفَةُ وَ اختَلَفَتِ الكَلِمَةُ وَ الأَفئِدَةُ وَ تَشَعّبُوا مُختَلِفِينَ وَ تَفَرّقُوا مُتَحَارِبِينَ وَ قَد خَلَعَ اللّهُ عَنهُم لِبَاسَ كَرَامَتِهِ وَ سَلَبَهُم غَضَارَةَ نِعمَتِهِ وَ بقَيِ قَصَصُ أَخبَارِهِم مِنهُم عِبَراً لِلمُعتَبِرِينَ مِنکُم.

میفرماید در حال گذشتگان نظر کنید جماعتی را که انجمن متفق بودند و اندیشهای موافق داشتند و دلهای ایشان بر طریق اقتصاد بود بدست قدرت یکدیگر را پشتوانی کردند و نصرت یکدیگر را شمشیر بران بودند و با تمام بصیرت و تصمیم عزیمت کارهمی کردند لاجرم در اقطار جهان و قاطبه جهانیان فرمانگذار بودند این ببود تا گاهی که خوی بگردانیدند و فرقت را بر جماعت برگزیدند و تشتت آرا و اختلاف کلمه بدست کردند و جماعات متشتته و احزاب مختلفه گشتند لاجرم خداوند لباس کرامترا از ایشان سلب نمود و خلعت نعمت را خلع فرمود و قصه ایشانرا باقی گذاشت تا شما عبرت گیرید .

فاعْتَبِرُوا بِحالِ وَلَدِ إِسْماعِیلَ وَبَنی إِسْحاقَ وَبَنی إِسْرائِیلَ فَما أَشَدَّ اعْتِدالَ الْأَحْوالِ، وَأَقْرَبَ اشْتِباهَ الْأَمْثالِ تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فی حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَتَفَرُّقِهِمْ، لَیالِیَ کَانَتِ الْأَکاسِرَهُ والْقَیاصِرَهُ أَرْباباً لَهُمْ، یَحْتازُونَهُمْ عَنْ رِیفِ الْآفاقِ، وَبَحْرِ الْعِراقِ، وَخُضْرَهِ الدُّنْیا،إِلَی مَنابِتِ الشِّیحِ،وَمَهافی الرِّیحِ، وَنَکَدِ الْمَعاش

فَتَرَکُوهُمْ عالَهً مَساکِینَ إِخْوانَ دَبَرٍ وَوَبَرٍ أَذَلَّ الْأُمَمِ داراً، وَأَجْدَبَهُمْ قَرَاراً، لَایَأْؤونَ إِلَی جَنَاحِ دَعْوَهٍ یَعْتَصِمُونَ بِهَا،وَلَا إِلَی ظِلِّ أُلْفَهٍ

ص: 193

یَعْتَمِدُونَ عَلَی عِزِّهَا فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَهٌ، وَالْأَیْدِی مُخْتَلِفَهٌ، والْکَثْرَهُ مُتَفَرِّقَهٌ فی بَلَاءِ أَزْلٍ وَأَطْباقِ جَهْلٍ مِنْ بَناتِ مَوْؤُودَهٍ، وَأَصْنامٍ مَعْبُودَهٍ، وَأَرْحامٍ مَقْطُوعَهٍ، وَغارَاتٍ مَشْنُونَهٍ

میفرماید پند گیرید بفرزندان اسمعيل واسحق و جماعت بنیاسرائیل که نيك ماننده است حال ایشان با شما در روزگاری که متفرق و متشتت بودند و سلاطين اكاسره ایران و قیاصره روم ایشان را از بلاد معموره و اراضی پر آب و گیاه و کناره دجله و فرات کوچ میدادند و در زمینهای قحط زده جای میفرمودند .

و ایشان با تمام فقرو کمال سختی و صعوبت بنا خوشتر وجهی معاش میکردند و خوار مایه ترین آمتها بودند و ایشان را پناهی و ملجائی نبود که بسوی او توانند رفت و در ظل رأفت او توانند خفت لاجرم با أحوال مضطرب و آرای مختلف و تفرق شمل وظلمت جهل دختران خویش را زنده در گور کردند و بعبادت اصنام و قطع ارحام پرداختند و یکدیگر را مورد نهب و غارت ساختند و ما شرح غلبه سلاطین ایران و روم را در اراضی عرب در ایام جاهلیت در کتب سالفه رقم کرده ایم .

فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اَللَّهِ عَلَیْهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رَسُولاً فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَی دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ کَیْفَ نَشَرَتِ اَلنِّعْمَهُ عَلَیْهِمْ جَنَاحَ کَرَامَتِهَا وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِیمِهَا وَ اِلْتَفَّتِ اَلْمِلَّهُ بِهِمْ فِی عَوَائِدِ بَرَکَتِهَا فَأَصْبَحُوا فِی نِعْمَتِهَا غَرِقِینَ وَ فِی خُضْرَهِ عَیْشِهَا فَکِهِینَ قَدْ تَرَبَّعَتِ اَلْأُمُورُ بِهِمْ فِی ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ وَ آوَتْهُمُ اَلْحَالُ إِلَی کَنَفِ عِزٍّ غَالِبٍ وَ تَعَطَّفَتِ اَلْأُمُورُ عَلَیْهِمْ فِی ذُرَی مُلْکٍ ثَابِتٍ فَهُمْ حُکَّامٌ عَلَی اَلْعَالَمِینَ

ص: 194

وَ مُلُوکٌ فِی أَطْرَافِ اَلْأَرَضِینَ یَمْلِکُونَ اَلْأُمُورَ عَلَی مَنْ کَانَ یَمْلِکُهَا عَلَیْهِمْ وَ یُمْضُونَ اَلْأَحْکَامَ فِیمَنْ کَانَ یُمْضِیهَا فِیهِمْ لاَ تُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاهٌ وَ لاَ تُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاهٌ

میفرماید اکنون نگران شوید نعمتهای خدایرا گاهی که محمد را برسالت مبعوث داشت و مردمان را بتحت فرمان آورد و بر خویشتن انجمن ساخت و ایشان را در کمال الفت و جماعت مغروق نعمت و کرامت فرمود و زلال نعمت و عطيت متواتر ومتقاطر داشت پس در ملت اسلام سودمند شدند و در بحرعزّ و علاشاد و شادخوار گشتند تا گاهی که در ظل پادشاه قاهر قادر امور ایشان محکم و متظاهر گشت و در حضرت سلطانی بزرگ پناهنده گشتند و کارها بر آرزو کردند و در قبه سلطنت و مكانت جای گرفتند حکام خود را محکوم ساختند وملوك خود را بتحت فرمان کردند و چنان قوی شدند که نیزه ایشان شکسته نشود و صفات ایشان کوفته نگردد و این سخن مثل است کنایت از آنکه هرگز مقهور و مغلوب نگردند .

الا وإنَّکُم قَد نَفَضتُم أیدِیَکُم مِن حَبلِ الطّاعَهِ ، وثَلَمتُم حِصنَ اللّهِ المَضروبَ عَلَیکُم ، بِأَحکامِ الجاهِلیَّهِ فَإِنّ اللّهَ سُبحَانَهُ قَدِ امتَنّ عَلَي جَمَاعَةِ هَذِهِ الأُمّةِ فِيمَا عَقَدَ بَينَهُم مِن حَبلِ هَذِهِ الأُلفَةِ التّيِ يَنتَقِلُونَ فِي ظِلّهَا وَ يَأوُونَ إِلَي كَنَفِهَا بِنِعمَةٍ لَا يَعرِفُ أَحَدٌ مِنَ المَخلُوقِينَ لَهَا قِيمَةً لِأَنّهَا أَرجَحُ مِن كُلّ ثَمَنٍ وَ أَجَلّ مِن كُلّ خَطَرٍ وَ اعلَمُوا أَنّكُم صِرتُم بَعدَ الهِجرَةِ أَعرَاباً وَ بَعدَ المُوَالَاةِ أَحزَاباً مَا تَتَعَلّقُونَ مِنَ الإِسلَامِ إِلّا بِاسمِهِ وَ لَا تَعرِفُونَ مِنَ الإِيمَانِ إِلّا رَسمَهُ تَقُولُونَ النّارَ وَ لَا العَارَ

ص: 195

كَأَنّكُم تُرِيدُونَ أَن تُكفِئُوا الإِسلَامَ عَلَي وَجهِهِ انتِهَاكاً لِحَرِيمِهِ وَ نَقضاً لِمِيثَاقِهِ ألّذِي وَضَعَهُ اللّهُ لَكُم حَرَماً فِي أَرضِهِ وَ أَمناً بَينَ خَلقِهِ وَ إِنّكُم إِن لَجَأتُم إِلَي غَيرِهِ حَارَبَكُم أَهلُ الكُفرِ ثُمّ لَا جَبرَائِيلُ وَ لَا مِيكَائِيلُ وَ لَا مُهَاجِرُونَ وَ لَا أَنصَارٌ يَنصُرُونَكُم إِلّا المُقَارَعَةَ بِالسّيفِ حَتّي يَحكُمَ اللّهُ بَينَكُم وَ إِنّ عِندَكُمُ الأَمثَالَ مِن بَأسِ اللّهِ وَ قَوَارِعِهِ وَ أَيّامِهِ وَ وَقَائِعِهِ فَلَا تَستَبطِئُوا وَعِيدَهُ جَهلًا بِأَخذِهِ وَ تَهَاوُناً بِبَطشِهِ وَ يَأساً مِن بَأسِهِ فَإِنّ اللّهَ تَعالی لَم يَلعَنِ القَرونَ الماَضيِة َ بَينَ أَيدِيكُم إِلّا لِتَركِهِمُ الأَمرَ بِالمَعرُوفِ وَ النهّي َ عَنِ المُنكَرِ فَلَعَنَ اللّهُ السّفَهَاءَ لِرُكُوبِ المعَاَصيِ وَ الحُلَمَاءَ لِتَركِ التنّاَهيِ

میفرماید همانا طاعت خدایرا دست باز داشتید و در حصن شریعت باحکام جاهلیت ثلمه ورخنه در افکندید و خداوند منت نهاد بر این امت از عقد جماعت والفت تا در پناه آن جای گیرند و این نعمتی است که هیچ آفریده قدر و قیمت آن را نداند چه قیمت آن را با هر بهائی بسنجد افزون أيد هان ای جماعت بدانید که شما بعد از هجرت از مکه بمدينه شيمت اعراب گرفتید که در بادیه جای دارند و از علمای دین دور و با کفر و نفاق نزدیکند و همچنان بعداز در آمدن در شریعت و جماعت طریق مخالفت و فرقت گرفتید و گروه گروه شدید و از اسلام و ایمان بنامی و نشانی قناعت کردید و از در عناد و لجاج همی گفتيد دخول نار را بر آلايش عار اختیار میکنیم .

چنان مینماید که خواهید اسلام را بروی در انداخت و حشمت آنرا در هم-

ص: 196

شکست و پیمان آن را در هم گسست و حال آنکه خداوند اسلام را در میان شما ملجا و مأمنی فرمود و اگر بجای دیگر پناهنده شوید کافران با شما حرب آغازند و نه جبرئیل و نه میکائیل و نه مهاجر و نه انصار هیچکس نصرت شما نجوید و جز شمشير آبدار دیدار نکنید تا گاهی که خداوند در میان شما حکومت کند همانا شما دانائيد از خشم خدا وعقوبت او وروز گار نکال او ووقایع عذاب او .

پس دیر مگیرید از در نادانی بهم دادن خدا را و خوارمایه مشماريد عذاب و عقاب او را وايمن مشوید از مکافات او همانا خداوند مردم بر گذشته را ملعون نداشت جز اینکه از امر بمعروف و نهی از منکر مسامحت کردند پس لعنت فرمود بیخردانرا که مرتکب معاصی شدند و ملعون داشت دانایانرا که بیخردانرا از معاصی منهی نداشتند.

اَلا و قَدْ قَطَعْتُمْ قَید اَلْاِسْلاَمِ وَ عطَّلْتُمْ حُدودَُهَ وَاَمَتُّم اَحْکَامَهُ أَلَا وَ قَدْ أَمَرَنِیَ اللَّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْیِ وَ النَّکْثِ وَ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ فَأَمَّا النَّاکِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ وَ أَمَّا الْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ وَ أَمَّا الشَیْطَانُ الرَّدْهَةِ فَقَدْ کُفِیتُهُ بِصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبِهِ وَ رَجَّةُ صَدْرِهِ وَ بَقِیَتْ بَقِیَّةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَغْیِ وَ لَإِنْ أَذِنَ اللَّهُ فِی الْکَرَّةِ عَلَیْهِمْ لَأُدِیلَنَّ مِنْهُمْ إِلَّا مَا یَتَشَذَّرُ فِی أَطْرَافِ الْارضِ تَشَذُّراً.

میفرماید قطع کردید قید و بند اسلام را وحدود اسلام را معطل گذاشتید و احکام اسلام را تباه ساختید بدانید که خداوند مرا فرمان کرد که با معويه و أهل شام مبارزت آغازم و با أهل جهل که نکث بیعت کردند قتال دهم لاجرم با ناکثین رزم زدم و با قاسطين جهاد کردم و مارقين را مقهور ساختم و کفایت امر شیطان ردهه را بنمودم و صيحه او را بشنیدم و اضطراب قلب و طپش سینه او را

ص: 197

نظاره کردم و از شیطان ردهه ذو الثديه را خواسته است که در میان خوارج نامبردار بود و در جنگ خوارج مقتول شد و جسد او را از زیر هفتاد تن کشته در حفيره یافتند بشرحی که در قصه خوارج مرقوم افتاد بالجمله میفرماید از اهل شام وجماعت قاسطین گروهی بجای مانده اگر خداوند فرمان کند دیگر باره بر ایشان بتازم و آنجماعت را از بیخ و بن براندازم الا آنکه در اطراف جهان پراکنده ومتفرق گردند.

أنا وَضَعْتُ بكَلا كِلِ العربِ و كَسَرتُ نَواجِمَ قُرونِ رَبيعةَ و مُضَرٍ وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ الله بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَيَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَيُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَيُشِمُّنِي عَرْفَهُ وَكَانَ يَمْضَغُ الشَّيْ ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ وَمَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ وَلاَ خَطْلَةً فِي فِعْلٍ.

وَلَقَدْ قَرَنَ الله بِهِ مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلاَئِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَمَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَنَهَارَهُ وَلَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ عَلَماً مِنْ أَخْلاَقِهِ وَيَأْمُرُنِي بِالِاقْتِدَاءِ بِهِ.

وَلَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَلاَ يَرَاهُ غَيْرِي وَلَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلاَمِ غَيْرَ رَسُولِ الله وَخَدِيجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَالرِّسَالَةِ وَأَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ الله مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: هَذَا

ص: 198

الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَتَرَى مَا أَرَى إِلاَ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَلَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَإِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ

می فرماید بزرگان عربرا پست کردم و صولت سادات قبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم همانا شما دانسته اید خویشاوندی نزديك و منزلت مخصوص مرا با رسول خدا ، مرا در کنار خود گرفت و هنوز کودکی بودم و بر سینه خود میچفسانید و در فراش خود خفتن میفرمود و جسد مبارکش را با بدن من ملصق میساخت و مرا میبوئید و طعام مرا از نیم خائیده خود لقمه میساخت و هرگز ازمن کذبی نشنید و گناهی دیدار نکرد.

همانا پیغمبر را از آنروز که از شیر باز کردند خداوند جبرئیل را فرمان کرد تا روزان و شبان او را برطریق مکارم و محاسن اخلاق سير همی داد و من براثر او هميرفتم چنانکه بچه شتر بر اثر مادر رود و هر روز از بهر من رایتی از محاسن اخلاق افراشته میداشت و مرا به پیروی خوش میگماشت .

و در هر سال چندانکه در کوه حرا مکان میفرمود من نیز با او بودم و نگران او بودم و جز من کس نگران او نبود و اینوقت جز رسول خدا و خدیجه و من که سیم ایشان بودم هیچکس مسلمانی نداشت و میدیدم نور وحی ورسالت را و می بوئیدم رایحه نبوترا و شنیدم آواز اندوهگین شیطانرا گاهی که وحی بر رسول خدای فرو شد گفتم یا رسول الله چیست این ناله که میشنوم فرمود اینك شيطانست که مینالد چه مایوس گشته از آنکه مردمش اطاعت کنند همانا یا علی تو میشنوی آنچه من میشنوم و می بینی آنچه من می بینم الا آنکه تو پیغمبر نیستی ولكن وزیر منی و بر طريق خير وصوابی .

وَ لَقَدْ کُنْتُ مَعَهُ لَمَّا أَتَاهُ اَلْمَلَأُ مِنْ قُرَیْشٍ فَقَالُوا لَهُ یَا مُحَمَّدُ إِنَّکَ قَدِ اِدَّعَیْتَ عَظِیماً لَمْ یَدَّعِهِ آبَاؤُکَ وَ لاَ أَحَدٌ مِنْ بَیْتِکَ وَ نَحْنُ نَسْأَلُک

ص: 199

أَمْراً إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَيْهِ وَ أَرَيْتَنَاهُ عَلِمْنَا أَنَّكَ نَبِيٍّ وَ رَسُولُ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّكَ سَاحِرُ كَذَّابُ ، فَقالَ لَهُمْ : وَ مَا تُسْئَلُونَ ؟ قالُوا : تَدْعُو لَنَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ حَتَّى تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا وَ تَقِفَ بَيْنَ يَدَيْكَ ، فَقَالَ : إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرُ فَإِنْ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ لَكُمْ أَ تُؤْمِنُونَ وَ تَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ ؟ قالُوا : نَعَمْ ، قَالَ : فَإِنِّي ساريكم مَا تَطْلُبُونَ وَ إِنِّي لأعلمم أَنَّكُمْ الأتفيئون إِلَى خَيْرٍ وَأَنْ فِيكُمْ مَنْ يُطْرَحُ فِي الْقَلِيبِ وَ مَنْ يُحَزِّبُ الْأَحْزَابَ .

ثُمَّ قَالَ : يَا أَيَّتُهَا الشَّجَرَةُ إِنْ كُنْتِ تُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ تَعْلَمِينَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ فانتقامي بِعُرُوقِكِ حَتَّى تقفي بَيْنَ يَدَيِ باذن اللَّهِ فَوَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَا نقلعت بِعُرُوقِهَا وَ جائت وَلِّهَا دَوِيُّ شَدِيدُ وَ قَصْفُ كَقَصْفِ أَجْنِحَةِ الطَّيْرِ حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مُرَفْرِفَةً وَ أَلْقَتْ بِغُصْنِهَا الْأَعْلَى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ بِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَى منكي وَ كُنْتُ عَنْ يَمِينِهِ .

فَلَمَّا نَظَرَ الْقَوْمُ إِلَى ذَلِكَ فَقَالُوا عُلُوًّا وَ استکبارا : فَمُرْهَا فلياتك نِصْفُهَا وَ يَبْقَى نِصْفُهَا فَأَمَرَهَا بِذَلِكَ فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ نِصْفُهَا كَأَعْجَبِ إِقْبَالٍ وَ أَشَدِّهِ دَوِيّاً فَكَادَتْ تَلْتَفُّ بِرَسُولِ اللَّهِ فَقَالُوا كُفْراً وَ عُتُوّاً فَمُرْ هَذَا النِّصْفَ فَلْيَرْجِعْ إِلَى نِصْفِهِ كَمَا كَانَ فَأَمَرَهُ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَرَجَعَ فَقُلْتُ أَنَا لَا إِلَهَ

ص: 200

إِلاَّ اللَّهَ إِنِّي أَوَّلُ مُؤْمِنٍ بِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ أَوَّلُ مَنْ آَمَنَ بِأَنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ اللَّهِ تَصْدِيقاً لنبوتك وَ إِجْلَالًا لِكَلِمَتِكَ قَالَ الْقَوْمُ كُلُّهُمْ بَلْ ساحِرُ كَذَّابُ عَجِيبُ السِّحْرِ خَفِيفُ فِيهِ وَ هَلْ يُصَدِّقُكَ فِي أَمْرِكَ الْأَمْثَلُ هَذَا - يَعنُونَني .

وَ إِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ لَا تَأْخُذُهُمْ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ سِيمَاهُمْ سِيمَا الصِّدِّيقِينَ وَ كَلَامُهُمْ كَلَامُ الْأَبْرَارِ عُمَّارُ اللَّيْلِ وَ مَنَارُ النَّهَارِ مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ يُحْيَوْنَ سُنَنَ اللَّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ لَا يَسْتَكْبِرُونَ وَ لَا يَعْلُونَ وَ لَا يُفْسِدُونَ قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَلَ .

میفرماید من با رسول خدای صلي الله عليه و آله بودم و جماعتی از قریش حاضر شدند و گفتند ای محمد تو در امری بزرگی دعویدار شدی که هيچيك از پدران تو و هيچيك از اهل بیت تو این دعوی نکرد اکنون از تو مسئلنی خواهیم کرد اگر اجابت فرمائی مکشوف افتد که تو پیغمبر خدائی و اگر اجابت نکردی روشن شود که ساحری دروغزن باشی رسول خدا فرمود سخن چیست گفتند این درخت را بخوان تا با عرقها و ریشها بر کنده شود و بسوی تو آید و در برابر تو بایستد پیغمبر فرمود خداوند بهر چیز تواناست اگر خدای چنان کند که شما خواستید آیا ایمان آورید وبحق گواهی دهید گفتند آری ایمان آریم و گواهی دهیم پیغمبر صلي الله عليه و آله و فرمود من اجابت میکنم شمارا بدانچه خواستید و میدانم که شما بسوی اسلام باز گشت نکنید و در میان شما گروهی باشند که بچاه افکنده شوند و این اشارت بمقتولین بدر است که در قليب بدرافکنده شدند و محرب احزاب ابوسفیان و بزرگان قریشند که لشکر درهم آوردند ويوم خندق قتال دادند بدان شرح که در کتاب رسول خدای

ص: 201

نگارش یافت.

بالجمله رسول خدای صلي الله عليه و آله فرمودای درخت اگر ایمان بخدا و روز بازپرس داری و مرا رسول خدای میدانی بر کنده شو با رگها و ریشهای خود و باذن خداوند در نزد من ایستاده شو سوگند بدانخدای که پیغمبر را بحق مبعوث داشت که آن درخت از بن و بیخ بر کنده شد و بسوی پیغمبر شتاب گرفت و بانگی سخت همی در داد چنانکه آوازی چون آواز بال مرغان بگوش میآمد وهمی تاران و بال زنان بیامد تا در نزد رسول خدای ایستاده شده شاخهای افراخته خود را بر سر پیغمبر فرود آورد و بعضی از شاخهای خود را بر دوش من آورد و من بر جانب راست پیغمبر بودم .

چون قوم نگران شدند از در بغي و گردنکشی با رسول خدای صلي الله عليه و آله گفتند اکنون فرمان کن تا آن درخت نیمی بسوی تو آید و نیمی بجای ماند دیگر باره پیغمبر فرمان کرد تا بشگفت تر وجہی نعره زنان نیمی از درخت بیامد و نزديك شد که برسول خدای در پیچد دیگر باره آن قوم از در کفر وستيزند گی گفتند فرمان کن تا این نیمه باز گردد و با نیمه خود پیوسته شود رسول خدای صلي الله عليه و آله الله حکم داد تا این نیمه باز شد و هر دو نیمه چنانکه از نخست بود باهم پیوسته شدند.

من گفتم لااله الاالله اول کس منم که ایمان آورده ام و اول کس منم که ایمان دارم بدانچه کرد این درخت و آنچه کرد بحکم خدا کرد و تصدیق پیغمبری تو و پذیرفتن فرمان تو و با اینهمه آن قوم گفتند محمد نه پیغمبر است بلکه ساحری دروغزن است و در کار جادوئی عجیب و چیره دست است و با رسول خدای گفتند هیچکس تورا به پیغمبری باور ندارد الا مانند این مرد و ازین سخن مرا خواستند و آنحضرترا سرزنش و نکوهش همی کردند .

همانا من از آن جماعتم که در راه خدا سرزنش هیچ ملامت کننده در من نگیرد و ایشانرا علامت صادقانست و سخن ایشان سخن نیکوکارانست و ایشانند که شب را بطاعت خالق وروز را بدعوت خلق برای برند و بحبل المتین قرآن متمسك باشند و دین خدا و رسول را ترویج میکنند و طریق تکبر و تنمر نمیجویند

ص: 202

و براه فساد نمیروند و دلهای ایشان مقیم جنت است و اجسادشان در این جهان مشغول عبادت .

همانا ازین پیش بدينقصه اشارت کرده ایم و از کلمات أمير المومنین عليه السلام در حرکت درخت بحکم رسول خدا شطری نگاشته ایم اینوقت خطبه قاصعه بتمام نگاشته شد عقل سلیم هر گز انکار نکند که روزی که أمير المؤمنين عليه السلام این خطبه را میفرمود جماعتی از عرب زنده بودند و این معجزه را از رسول خدا نگریسته بودند و گروهی از یکدیگر شنیده بودند وأمير المؤمنين عليه السلام که دعویدار ولایت و امامت وخلافت بود نتوانست سخنی فرمود که مردمان باتفاق گویند ما ندیدیم و نشنیدیم لاجرم نزديك عقل استوار می افتد که این معجزه بدین شرح بوقوع پیوسته .

غارت آوردن سفيان بن عوف غامدی بحكم معویه در انبار وقتل حسان بن حسان البکری

سفیان بن عوف بن مغفل الغامدي و از غامدی قبیله أزد شنوئه يمن را خواهند وغامد لقب عمرو بن عبدالله بن کعب بن حارث بن کعب بن عبدالله بن مالك بن نصر بن الأزد است و اوراغامد لقب کردند از بهر آن بود که در میان قبیله اوفتنه انگیخته شد و او باصلاح وتغمد آن پرداخت .

بالجمله یکروز معويه سفيان بن عوف راطلب داشت و گفت من ترا بالشكری رزم زن و دلیرانی لشکر شکن بجانب عراق روان خواهم داشت واجب میکند که از جانب فرات طی مسافت کنی و نخستين بشهر هیت عبور دهی اگر در آنجا با لشکری دوچار شدی طریق مقاتلت سیار و هیچ دقیقه از قتل و غارت فرو مگذار و از آنجا مدینه انبار را بدست نهب و غارت پایمال کن و بجانب مداین استعجال فرما هر کرا از دوستان علی ابوطالب دیدار کنی در قتل او شتاب گیر و در هر بلدی از ایشان عبور دهی خراب کن و خویشتن راو اپای که با کوفه نزديك نشوی مبادا على را آگهی رسد و ترا گزندی رساند گاهی که مداین و انبار را بزیرپی

ص: 203

در سپردی و آن اراضی را دستخوش نهب وغارت کردی چنانست که این حمله بكوفه انداخته و مردم کوفه را مورد قتل و غارت ساخته و این کردار هول و هر بی تمام در اصحاب على اندازد و احباب مارا شاد خاطر سازد .

چون سخن بپای آورد سفیان بن عوف از نزد او بیرون شد و باعداد کار و بسیج راه پرداخت و روز دیگر معویه بر منبر بر آمد و مردم را بدین کلمات مخاطب داشت :

«فقال أيها الناس انتدبوا مع سفيان بن عوف فانه وجه عظيم فيه أجر سريع ياتيكم إنشاء الله»، مردم را تحريض داد که در خدمت سفیان بن عوف کوچ دهندو بنمود که ایشانرا اجری عظیم و پاداش بزرگی خواهد بود سه روز افزون سپری نشد که شش هزار کس مرد لشکری انجمن شدند و سفيان با آن لشکر خیمه بیرون زد و از کنار فرات راه هیت پیش داشت.

اندر هیت(1)کمیل بن زیاد از جانب أمير المؤمنین علی عليه السلام فرمانگذار بود چون رسیدن سفیان بن عوف را بدانست مردیرا از اصحاب خویش با پنجاه تن پیاده در هیت بگذاشت و خود با گروهی بیرون شد باشد که پیش آن لشکر گیرد و سپاهی در خورمقاتلت سفیان درهم آورد سفیان چون سیل بنیان کن در رسیدو دایره۔ کردار هيت را فرو گرفت و چندانکه توانست از نهب و غارت خویشتن داری نکردو از آنجا بجانب انبار روان شد فرات را عبره کرد و بر قريه صندودا عبور داد مردم صندوداقریه را از مال و مرد تهی کردند و متفرق شدند چنانکه سفیان هیچکس را دیدار نکرد.

پس از آنجا طریق انبار گرفت و از آن پیش که وارد انبار شود از أهل انبار چند تن جوانان نورس بدست گرفت و از ایشان ازحاکم انبار و از لشکر کوفه که ملازم خدمت اوست پرسش کرد گفتند حاکم انبار اشرس بن حسان است و لشکری که أمير المؤمنين عليه السلام بملازمت خدمت او گماشته پانصد تن باشند و در این ایام

ص: 204


1- هیت و صندودا نام دوقربه بوده در غرب فرات بالای شهر انبار که خراب شده است.

سیصد کس از آن جماعت با کوفه مراجعت کرده اند تا در ازای ایشان فوجی دیگر تقدیم این خدمت کنند اکنون از مردم لشکری افزون از دویست کس ملازم خدمت اشرس بن حسان نیست .

سفیان را این سخن شاد خاطر ساخت و بادل قوی روی با نبار نهاد ورايات جنگی را بر افراشت و سپاه را فوج از پس فوج بداشت لشکر کوفه که عددی شمرده بودند چون آنسپاه گرانرا بديدند سخت بنرسیدند حسان بن حسان که از کمال شجاعت ملقب باشرس بود روی با مردم خویش کرد و این آیت مبارکرا قرائت فرمود«فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا»هان ایمردم بدانید کس در این جهان جاودانه نماند جماعتی بمردند و جماعتی نیز بمیرند شما را آگهی میدهم که ما در این مخاصمت روی سلامت نخواهیم دید و ازین جنگ زنده مراجعت نخواهیم کرد آن کس که بترك جان گوید و ملاقات خدایرا جویدخود را بخدای فروشد و با من بکوشد و اگر نه این قریه را بگذارد و کوچه سلامت پیش دارد از آن جماعت سی تن با او همدست و هم داستان شدند .

پس اشرس با آن مردم شمرده چون شیر خشم کرده آهنگ جنگی کرد و پذیره آن سپاه بزرگ شد و خویشتن را چون صاعقه آتشبار بر لشکر کفار زد و از چپ و راست حمله افکندوهمی زدند و کشتند تا بجمله کشته شدند اینوقت سفیان بن عوف بي عایقی و مانعی بانبار در آمد و دست بنهب وغارت گشاد و از طريف وتليد چیزی با کس نگذاشت دست بر نجن وخلخال از ساعد وساق زنان کشیدند و قرطه دوشیزگان باز کردند از پس این کردار شنیع سفیان بن عوف طریق مراجعت گرفت و راه شام پیش داشت نخستین مردی از أهل ذمه که ساکن انبار بود و در شمار مجوسان عجم ميرفت عجلت کرد و شتابزده بحضرت أمير المؤمنين عليه السلام آمد و این خبر باز داد على عليه السلام را اندوه تمام آمد و بر منبر صعود داد و مردم را مخاطب داشت و قال :

ص: 205

إِنَّ أَخَاكُمْ الْبَكْرِيِّ قَدْ أُصِيبَ بالأنبار وَ هُوَ مُعْتَزِلًا يَخَافُ مَا كَانَ وَ أَخْتَارُ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَلَى الدُّنْيَا فانتدبوا إِلَيْهِمْ حَتَّى تلاقوهم فَإِنْ أَصَبْتُمْ مِنْهُمْ طَرَفاً أنكلتموهم عَنْ ألعراق أَبَداً مَا بَقُوا .

فرمود ایمردم حسان بن حسان البکری برادر شما در انبار مقتول گشت و او از جهاد نترسید و آخرت را در دنیا اختیار کرد پس بدفع لشکر شام عجلت کنید تا در یابید ایشانرا اگر ایشان را دریابيد و کیفر کردار در کنار نهید دیگر باره آرزوی سفر عراق نکنند چون أمير المؤمنين عليه السلام این خطبه بپای آورد لختی ساکت نشست باشد که کسی بر خیزد و او را اجابت کند مردم خاموش نشستند و پاسخ نگفتند..

أميرالمومنين عليه السلام سخت بيازرد و خشمناك از منبر بزیر آمد و پیاده راه تخيله پیش داشت مردمان از قفای آن حضرت روان شدند و در نخيله در حضرت او انجمن شدند و عرض کردند يا أمير المومنین این نه راهی است که یکتنه کس بپاي برد باز شو تاما تقدیم این خدمت کنیم و چنانکه تو خواهی کار را کفایت کنیم أمير المؤمنين عليه السلام فرمود نه شما این امر را کافی توانید بود نه کفایت خویشتن توانید کرد.

مردمان بر زاری وضراعت بیفزودند تا گاهی که أمير المؤمنين رابکوفه مراجعت دادند آن حضرت سخت غمنده و اندوهگین بود پس سعید بن قیس همدانیرا بخواند و فرمود در نخيله لشکرگاه کند و بفرمود تا لشکریان با او بیرون شوند هشت هزار مرد در نخيله انجمن گشت و سعيد بن قيس با آن سپاه از قفای سفیان بن عوف سرعت فرمود و از کنار فرات تا ارض عانات بتاخت و او را نیافت اسب و مرد کوفته شدند لاجرم سعید بن قيس از مردم خویش هانی، بن الخطاب همدانی را فرمان کرد تا با فوجی از دلیران لشکر از دنبال سفیان تاختن کردند و تا قنسرين وارض صفين برفتند و او را نیافتند ناچار باز شتافت و سعید بن قيس را

ص: 206

آگهی داد.

اینوقت سعید بن قیس بی نیل مرام طریق کوفه گرفت و صورت حال رادر حضرت أمير المؤمنين عليه السلام معروض داشت و در اینمدت على عليه السلام محزون و ملول میزیست و سخت رنجور گشت چنانکه قدرت بر قيام نداشت پس بعد از مراجعت سعيد بن قيس يكروز در سده مسجد بنشست و فرزندان او حسن و حسين عليهما السلام و عبدالله بن جعفر در خدمت او حاضر بودند اینوقت غلام خويش سعد را طلب داشت و فرمود اینخطبه را بر مردم قرائت کن و چنان بود که امیر المومنین عليه السلام قرائت سعد را می شنید و اگر از میان جماعت کسی سخن برد وقبول میگفت نیز اصغا میفرمود بالجمله سعد بر حسب فرمان بپای ایستاد و این مکتوب را قرائت کرد :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَلِىٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ قريء ، عَلَيْهِ كِتَابِي مِنَ المسامين سَلَامُ عَلَيْكُمْ ، أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ سَلَامُ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ لَا شَرِيكَ لِلَّهِ الْأَحَدِ الْقَيُّومُ وَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ السَّلَامُ عَلَيْهِ فِي الْعَالَمِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ عَاتَبْتُكُمْ فِي رُشْدِكُمْ حَتَّى سمئت وَ راجعتمونيبالهزء فِي قَوْلِكُمْ حَتَّى بُرْمَةٍ هزء مِنَ الْقَوْلِ لَا يُعَادُ بِهِ وَ خطل لَا يَعِزُّ أَهْلِهِ وَ لَوْ وَجَدْتُ بُدّاً مِنْ خطابكم وَ الْعِتَابِ إِلَيْكُمْ مَا فَعَلْتُ وَ هَذَا كِتَابِي يقرء عَلَيْكُمْ فَرَدُّوا خَبَراً وافعلوه وَ ما أَظُنُّ أَنَّ تَفْعَلُوا وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ .

أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابُ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ الخاصةأوليائه وَ هُوَ لِبَاسُ التقوی وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ مَنْ تَرَكَهُ رَغْبَ

ص: 207

عَنْهُ الْبَسْهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَةُ الْبَلَاءُ وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ والقمائمة وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بالاسهاب وَ أُدِيلَ أُلْحِقَ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ الْجِهَادِ وَسِيمِ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصْفَ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَكُمْ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمُ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فتوا كِلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ وَ مَمْلَكَةِ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ .

فَهَذَا أَخُو غَامِدٍ قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِيَّ وَ أَزَالَ خَيْلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى المرئة الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهَدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رعائها مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ .

ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمُ وَ لَا أُرِيقَ لَهُ دَمُ فَلَوْ أَنَّ امرء مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً . فَيَا عَجَباً [ عَجَباً ] وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ [ مِنْ ] اجْتِمَاعُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ ققبحا لَكُمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يَرْمِي يُغَارُ عَلَيْكُمْ وَ لَا تُغِيرُونَ وَ تعزون وَ لَا تَغْزُونَ وَ يَعْصِي اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ الْحَرِّ

ص: 208

قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيْظِ أَمْهِلْنَا حَتَّى يُسَبَّخَ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي الشِّتَاءِ فَلَمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تفرثون فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ .

يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وأعقبتم سَدَماً ذَمّاً (1)قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ ملاتم قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَىَّ رأئي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشُ إِنَّ ابْنَ أَبِيطَالِبٍ رَجُلُ شُجَاعُ وَ لَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بَا لِحَرْبِ لِلَّهِ أَبُوهُمْ وَ هَلْ أَحَدُ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِيهَا قِيَاماً مِنِّي وَ قَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَ هَا أَنَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ لَكِنَّهُ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاعُ .

بعد از حمد خدا و درود رسول میفرماید ایقوم من شما را در هدایت شما مورد شتاب و خطاب داشتم چندانکه مانده و ملول شدم و شما جز بر طریق هول واستهزا نرفتید تا بیازردم و هرگز هزل و هذيان مردم را عزیز نكند و اگر واجب نشدی شمارا مخاطب نساختم و گله نفرمودم اينك كتاب منست که برشما قرائت میشود

ص: 209


1- در نسخ نهج البلاغه چنین است : وأعقبت سدها .

بنيکوئی پاسخ کنید وجانب نیکوئی گیرید .

هان ای مردم بدانید که جهاد باب جنانست و خداوند آن باب را بر روی خاصان خویش گشاده دارد و بدانید که جهاد جامه پرهیزکاری و سپر فیروز مندیست و آن کس که از جهاد روی بگرداند خداوندش جامه ذلت بپوشاند و خفيف و خوار مایه دارد و دستخوش ذلت وظلم فرمايد هان ایمردم شمارا در پنهان و آشکار بمقاتلت أهل شام ومعویه دعوت کردم و گفتم بر ایشان چاشت کنید پیش از آنکه برشما شام کنند سوگند با خدای هیچکس در خانه ننشست تادشمن بر سر او تاختن کند الا آنکه ذلیل شد و شما ساخته دفع اعدا نشدید و یکدیگر را در شداید پشتوان نگشتيد تا از هر جانب چنگال غارات شما را مبقوض داشت و اراضی و ارباع شما ماخوذ افتاد .

اينك سفيان بن عوف غامدیست که با لشکر خود بشهر انبار در آمد وحسان بن حسان بکری را بکشت و سپاه شما را از حدود و ثغور شما براند به من رسید که مردی از لشکر شام برزنی مسلمه در آمد و دیگری بخانه زنی از أهل ذمه در رفت پس خلخال و ياره و مرسله و گوشواره از ایشان باز همی کردند و ایشان را جز زاری و ضراعت فریاد رسی نبود بالجمله هر چه در انبار یافتند بر گرفتند و برفتند بی آنکه آن جماعت را جراحتي رسد یا خونی از ایشان ریخته شود اگر مرد مسلم در این داهيه از کمال حزن و اندوه بمیرد جای ملامت نباشد بلکه در نزد من ستوده و سزاوار است .

هان ایمردمان شگفتی گیرید و در عجب شوید سوگند با خدای این داهيه قاتل قلوب وجالب هموم است از اجتماع اینقوم بر باطل خود و پراکندگی شما از حق خود ، نکوهیده وغمنده با دید که خویشتن را هدف آرزوی خیم ساختید شما را بدست غارت میدهند و بمدافعت بیرون نمیشوید با شما قتال میدهند وشما رزم نميزنید و در خدای عاصی میشوید و چون شما را بجهاد دشمن فرمان میکنم اگر تا بستان است بدست آویز گرما تقاعد میورزید و اگر زمستان است مدت

ص: 210

سرما رامهلت میطلبید شما که حدت حر ومدت برد رامهلت میجوئیدسوگند با خدای که از سورت سیف گریزنده تر خواهید بود .

شما بصورت مردانيد لكن سيرت زنان دارید و رای ورويت شما چون خوابهای پریشان کودکان و عقول ناقصه زنان است دوست داشتم که شما را ندیدم و نشناختم چه شناخت شما جز مورث رنج و ندامت نیست خدا بكشد شما را که قلب مرا آکنده از شدت و ضجرت ساختید وسینه مرا کانون آتش خشم و غضب نمودید و رای مرا از بيفرمانی و ناپذیرائی در نزد مردم ناتندرست ساختید چندانکه قریش گفتند پسر ابوطالب مردی دلیر است لکن تدبير حرب نداند خدای نیکی داد پدران شما را آیا هیچکس از عرب تدبير حرب را چون من داند و اقدام مرا در مقاتلت تواند من گاهی با ابطال عرب و شجعان قريش فتال دادم که سال عمر من کمتر از بیست بود و این افزون از شصت سال روزگار برده ام لكن رای و تدبیر از برای کسی است که مطاعش ندانند و فرمانش نپذیرند و همچنان أمير المؤمنين عليه السلام نزديك باین معنی فرماید :

وَ اللَّهِ مَا معوية بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَولَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ وَ لَكِنْ كُلُّ غَدْرَةٍ فَجْرَةُ وَ كُلُّ فَجْرَةٍ كَفْرَةُ وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءُ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ اللَّهِ مَا أستفعل بِالْمَكِيدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَةِ .

میفرماید سوگند با خدای معويه داناتر از من نیست در کارهای سزا و ناسزا لكن او خادع و فاجر است اگر غدر و خدیعت رامکروه نداشتم من از وی چیر دست تر بودم لكن هر غادری فاجر است و هر فاجری کافر و از برای هر غادری در قیامت رایتی است که بدان شناخته میشود سوگند باخدای که کس مرا بدست مکاید غافل نگیرد و بدستیاری شداید غمز نتواندو دستخوش ضعف وذلت ندارد .

ص: 211

بالجمله چون سعد این مکتوب بر جماعت قرائت کرد جندب بن عفيف الازدی دست برادرزاده خود عبدالرحمن بن عبدالله بن عفيف را گرفت و برخاست و گفت یا أمير المومنین اینك منم و برادر زاده ام كما قال الله تعالی«رَبُّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نفسی وَ اخی»، بهر چه فرمان کنی اطاعت کنم و بهر سختی برانی در بر نتابم أمير المؤمنين عليه السلام در حق او دعای خیر فرمود و فرمان داد تاحارث الاعور الهمدانی در میان مردم ندا درداد که ایجماعت آن کس که تواند خویشتن را بخدای فروخت و دنیا را دربهای آخرت کرد فردا بگاه در رحبه حاضر شود و حاضر نمی شود مگر آنکس که با صدق نیت و صفای طویت باتفاق ما جهاد اعدا را میان بندد و باما کوچ دهد صبحگاه دیگر کم و بیش نزديك بسيصد تن در رحبه حاضر شدند أمير المؤمنين عليه السلام فرمود اگر هزار کس بودند رای میزدم بالجمله مردمان گروهی بدست آویز عذری تقاعد میورزیدند و جماعتی بسخنان دروغ تخلف مینمودند روزی چند بدین گونه سپری شد و هر روز بر حزن و اندوه أمير المؤمنين عليه السلام بیفزود دیگر باره مردم را در هم آورد و اینخطبه بر ایشان قرائت فرمود:

فَقَالَ : أَمَّا بَعْدَ أَيُّهَا النَّاسُ فَوَاللَّهِ لِأَهْلِ مِصْرِكُمْ فِي الْأَمْصَارِ أَكْثَرَ مِنَ الْأَنْصَارِ فِي الْعَرَبِ وَ ما كانُوا يَوْمَ أَعْطُوا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ يَمْنَعُوهُ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ حَتَّى يَبْلُغَ رِسَالَاتِ رَبِّهِ إِلَّا قبيلتين قَرِيباً مولدهما [ ماهما ] بأقدم الْعَرَبِ ميلادا وَ لَا بأكثرهم عَدَداً فَلَمَّا آوَوْا النَّبِيِّ وَ أَصْحَابُهُ وَ نَصَرَ اللَّهِ وَ دِينَهُ رمتهم الْعَرَبِ عَنْ قَوْسٍ وَاحِدٍ فتخالفت عَلَيْهِمْ أليهود وَ غَرَّتْهُمُ القَبَائِلِ قَبِيلَةٍ [ بَعْدَ قَبِيلَةٍ ] فتجردوا لنصرة دِينِ اللَّهِ وَ قَطَعُوا مَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْعَرَبِ وَ مَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْيَهُودِ مِنِ الْحَلْفِ وَ نَصَبُوا لِأَهْلِ نَجْدٍ وَ تِهَامَةَ وَ أَهْلُ مَكَّةَ وَ الْيَمَامَةِ وَ أَهْلِ الْحُزْنِ وَ السَّهْلُ

ص: 212

أَقَامُوا قَنَاةً الدِّينِ وَ صَبَرُوا تَحْتَ حماس الْجِلَادَ حتی دَانَتْ لِرَسُولِ اللَّهُ الْعَرَبِ وَ رای مِنْهُمْ قُرَّةِ الْعَيْنِ قَبْلَ أَنْ يَقْبِضَهُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ إِلَيْهِ وَ أَنْتُمُ الْيَوْمَ فِي النَّاسِ أَكْثَرُ مِنْ أُولَئِكَ ذَلِكَ الزَّمَانِ فِي الْعَرَبِ .

فرمود ای مردم سوگند با خدای که اهل شهر شما افزون از انصارند که رسول خداي و مهاجرین راجای دادند و نصرت کردند تا رسالت خدايرا تبلیغ فرمود با اینکه قبيله اوس و خزرج در عدت وعدت ومولد ومربع افزون و اشرف از عرب نبودند گاهی که پیغمبر و اصحاب او را نصرت کردند قبایل عرب در خصمی ایشان همدست شدند و ازکمان واحد ایشان را تیرباران گرفتند جماعت جهودان نيز در مخالفت ایشان دل یکی کردند و آغاز مقاتلت نمودند با اینکه انصار را ناصری و پشتوانی نماند نصرت دین خدای را دست باز نداشتند و هر حلفي وعهدی که در میان ایشان و قبایل عرب و جماعت جهودان بود قطع کردند و با أهل نجد و تهامه و مردم مکه و یمامه و سکنه هر سهلی و حزنی ساخته مقاتلت شدند چندانکه رایت دین را برافراشتند و بر شداید صبر کردند تا گاهی که عرب در نزد پیغمبر خاضع و ذلیل گشت و آنحضرت شاد خاطر شد از آن پیش که خداوندش مقبوض دارد هان ایمردم شما امروز افزون از آن انصارید که در عرب این هنر نمودند

چون سخن بدینجا آورد مردی دراز بالا گندم گون برخاست و گفت يا أمير المؤمنين نه تو محمدي و نه ما انصاريم على عليه السلام فرمود نیکو گوش دارو نیکو پاسخ گوی مادر بر تو بگرید جز این نیست که غم و اندوه مرا بزبادت کنیدمن نگفتم که محمدم و شما انصارید از بهر شما مثلی زدم باشد که بان جماعت اقتفا کنید دیگری برخاست و گفت امروز سخت محتاج است أمير المؤمنين و اصحاب او باهل نهروان مردی دیگر سخنی دیگر گفت از هر طرف بانکی برخاست و هر کس ناسنجیده کلمه انداخت مردی با على صوت ندا در داد که اگر اشتر نخعی زنده بود مردم بدینگونه نابهنگام سخن نکردند و فهم ناکرده چیزی نگفتند امير المؤمنين

ص: 213

فرمود حق من بر شما از اشتر افزونست چه اورا بر شما حقی نبود الا حق مسلمی بر مسلمی .

اینهنگام حجر بن عدی الکندی و سعید بن قيس الهمدانی برخاستند و عرض کردند يا أمير المؤمنين بهر چه خواهی فرمان کن سوگند با خدای بر مال خویش نمیترسیم اگر بجمله تباه گردد و برعشیرت خود باك نداریم اگر بتمامت کشته گردند فرمود هم اکنون ساخته سفر شوید و بسیج راه کنید که سفر شام خواهیم کرد این وقت أمير المؤمنين عليه السلام بسرای خویش آمد و بزرگان صحابه در خدمت او حاضر شدند أميرالمؤمنين عليه السلام فرمود مرا بمردی دلیر ودانا دلالت کنید تا او را بحاضر کردن سپاه سواد فرمان کنم سعيد بن قيس عرض کرد که معقل بن قیس تمیمی مردی سخت پیشانی و شجاع است أمير المؤمنين عليه السلام سخن او را پسندیده داشت و معقل بن قیس را فرمان کرد که در سواد کوفه در هردیه و قریه عبور دهد و لشکریانرا در هم آورد و در نخيله لشکرگاه کند.

و این مکتوبرا بمعاویه فرستاد :

أَمَّا بَعْدُ إِنَّكَ زَعَمْتَ أَنَّ الَّذِي دَعَاكِ إِلَى مَا فَعَلْتَ الطَّلَبِ بِدَمِ عُثْمَانَ فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ مِنْ فِعْلِكَ وَيْحَكَ وَ مَا ذَنْبُ أَهْلِ الذِّمَّةِ فِي قُتِلَ ابْنِ عَفَّانَ وَ بِأَيِّ شَيْ ءٍ تَسْتَحِلُّ أَخَذَ فَيْ ءُ الْمُسْلِمِينَ فَانْزِعْ وَ لَا تَفْعَلْ وَ احْذَرْ عاقِبَةُ الْبَغْيِ وَ الْجَوْرِ وَ إِنَّمَا مَثَلِي وَ مِثْلُكَ كَمَا قَالَ بِلِقاءِ لدريد بْنِ الصَّمْة :

مَهْلًا دُرَيْدٍ عَنِ التَّسَرُّعِ إِنَّنِي***مَاضِي الْجِنَانِ بِمَنْ تُسْرِعُ مُولَعُ

مَهْلًا دُرَيْدٍ عَنِ السَّفَاهَةُ إِنَّنِي***مَاضٍ عَلَى رَغْمِ ألعداة سميدع

مَهْلًا دُرَيْدٍ وَ إِنْ تَكُنْ لاقيتني***يَوْماً دُرَيْدٍ فَكُلُّ هَذَا يَصْنَعُ

ص: 214

وَ إِذَا أَهَانَكَ مَعْشَرٌ اكرَمتَهُم***فَتَكُونُ حَيْثَ تَرَى الْهَوَانِ وَ تَسْمَعْ

میفرماید گمان کرده که در طلب خون عثمان میکنی آنچه میکنی چه بسیار دور است گفتار تو از کردار تو وای بر تو بگوی گناه أهل دمه در قتل عثمان چه بوده است و بكدام حجت خون و مال مسلمانان را حلال دانسته، دست بازدارو ازعاقبت ظلم وستم بپرهیز آنگاه با شعار بلقا تمثل جست .

چون این نامه بمعويه رسید این کلمات در پاسخ نگاشت :

«أما بعد فان الله ادخلني في امر عزلك عنه نائيا عن الحق فنلت منه أفضل املي فاناالخليفة المجموع عليه ولم تصب مثلي و مثلك انما مثلي و مثلك كما قال بلقاء حين صولح على دم اخيه ثم نكث فعنفه قومه فأنشأ يقول.

الا آذنتنا من تدللها ملس***و قالت أما بيني و بينك من لبس

فقالت الأنسعى فتدرك ما مضى***وما أهلك الحانون في القدح والضرس

اتا مرنی سعد وليث و جذع***ولست براض بالدنية و الوکس

يقولون خذ و کسا و صالح عشيرة***فما تأمرني بالهموم اذا امسی

خلاصه معنی چنین است می گوید خداوند مرا سبب عزل تو از خلافت نمود که حق تو نبود و مرا بر گردن آرزو نشانید اکنون خلافت و امامت تمامت مسلمانان مراست و شاهد حال ما شعر بلقاست گاهی که خون برادر را بمصالحت گذرانید آنگاه نکث کرد و قوم اورا نکوهش کردند پس این شعر بگفت .

لشکر ساختن أمير المومنین علي علیه السلام برای سفر شام ومقاتلت با معوية بن ابی سفیان

أمير المؤمنين عليه السلام نخست معقل بن قيس تمیمی را فرمان کرد تا در قرى و توابع کوفه عبور داده لشکر اراضی مواد را درهم آورد و حاضر کند آنگاه بعمر بن ابی سلمه منشور فرستاد و این عمر ربيب رسول خداست چه مادر او ام سلمه زوجه

ص: 215

رسول خدا بود و پدرش ابوسلمة بن عبد الأسد بن هلال بن عبدالله بن عمر بن مخزوم بن يقظ است و کنیت عمر نیز ابوحفص است و او در سال دویم هجرت در ارض حبشه متولد شد و در زمان خلافت عبدالملك در سال هشتاد و سیم هجری در مدینه وفات نمود.

بالجمله عمر بن ابی سلمه از جانب أميرالمؤمنين عليه السلام حکومت بحرین داشت اینوقت که آهنگ شام داشت این مکتوب بدو فرستاد:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ وَلَّيْتُ النُّعْمَانَ بْنِ الزُّرَقِيِّ عَلَى الْبَحْرَيْنِ وَ نَزَعْتُ يَدَكَ بِلَا ذَمٍّ لَكَ وَ لَا تَثْرِيبٍ عَلَيْكَ فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَايَةَ وَ أدیت الْأَمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَيْرَ ظَنِينٍ وَ لَا مَلُومٍ ولأمتهم ولأمأثوم فَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَى ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ إِنْشَاءِ اللَّهُ .

میفرماید حکومت بحرین را بر نعمان بن زرقی تفویض نمودم و تورا بی آنکه مورد نکوهشی و سرزنشی باشی معزول ساختم چه نیکو حکومت کردی و ادای امانت فرمودی و بیرون خیانت خراج بگذاشتی اکنون بجانب من روان شوودانسته باش که ملامتی بر تو نیست و متهم بكذبی نیستی و گناهی نکرده همانا من آهنك شام کرده ام و دوست دارم که تو با من باشی چه تو آن کسی که در جهاد دشمن واقامت دین پشتوان توانی بود و این نعمان که منشورحکومت، یافت پسر عجلان زرقی است از جماعت انصار از قبیله بنی زریق واورا لسان انصار وشاعر انصار میگفتند بعداز شهادت حمزة بن عبدالمطلب خوله زوجه اورا بعقد نکاح در آورد .

بالجمله امير المؤمنين عليه السلام از هر جانب لشکرها درهم آورد و بهريك ازعمال خویش جداگانه مکتوب کرد و هر کس لشکر خویش را تجهیز کرده در نخيله بلشگر گاه پیوست ابن عباس نیز هشت هزار کس مرد لشکری در بصره عرض داد

ص: 216

و از آنجا کوچ داده حاضر نخيله شد اینونت امير المؤمنين عليه السلام در کوفه خواهرزاده خود جعدة بن هبيرة المخزومی را بفرمود تا در میان جماعت مردمان سنگی چند برزبر یکدیگر نصب نمود و امير المؤمنين عليه السلام بر فراز آن سنك بايستاد و آنحضرت در اعه از پشم در بر داشت و بند شمشیرش ازلیف خرما بود و کفش نیز ازلیف خرما در پای داشت وجبين مبارکش از کثرت سجده چون زانوی شتر مینمود پس مردم را مخاطب داشت و این خطبه مبارك را قرائت فرمود:

فَقَالَ : ألحمد لِلَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ مَصَائِرُ الْخَلْقِ وَ عَوَاقِبُ الْأَمْرِ نَحْمَدُهُ عَلَى عَظِيمِ إِحْسَانِهِ وَ نَيِّرِ بُرْهَانِهِ وَ نوامي فَضْلِهِ وَ امْتِنَانِهِ حَمْداً يَكُونُ يَلْحَقُهُ قَضَاءُ وَ إِلَى ثَوَابِهِ بِهِ مُقَرِّباً وَ لِحُسْنِ مزیده مُوجِباً وَ نَسْتَعِينُ بِهِ اسْتِعَانَةَ رَاجٍ لِفَضْلِهِ مُؤَمِّلٍ لنفيه وَاثِقٍ بِدَفْعِهِ مُعْتَرِفٍ لَهُ بِالطَّوْلِ مُذْعِنٍ لَهُ بِالْعَمَلِ وَ الْقَوْلِ وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِيمَانَ مَنْ رَجَاهُ مُوقِناً وَ أَنَابَ إِلَيْهِ مُؤْمِناً وَ خَنَعَ لَهُ مُذْعِناً وَ أَخْلَصَ لَهُ مُوَحِّداً وَعَظَهُ مُمَجِّداً ولاذ بِهِ رَاغِباً مجتهدأ .

میفرماید سپاس خداوندی را که بازگشت مردم وعواقب امور بدوست حمد میکنم اورا ببزرگی احسان و ظهور برهان و فزونی فضل و نعمت او حمدیکه گذاشتن حق او وادای شکر اوست ورساننده بپاداش نیکو و نیکوئی های او ویاری میجوئیم ازو یاری جستن آرزومند واثق ومعترف بفضل و کرم اودر، دفع ابتلا والم و اذعان بكردار و گفتار و ایمان استوار و بازگشت بسوی او در حالتی که از در اخلاص پذیرای فرمان باشد و خداوند را از در دانش بوحدت وعظمت بستاید

لَمْ يُولَدْ سُبْحَانَهُ فَيَكُونَ فِي أَ لِعِزِّ مُشَارَكاً وَ لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هَالِكاً وَ لَمْ يَتَقَدَّمْهُ وَقْتُ وَ زَمَانُ وَ لَمْ يَتَعَاوَرْهُ زِيَادَةُ وَ لَا

ص: 217

نُقْصَانُ بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِيرِ الْمُتْقَنِ وَ الْقَضَاءِ ألمبرم فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلَا عَمَدٍ قَائِمَاتٍ بِلَا سَنَدٍ دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ غَيْرَ متلسكئات وَ لَا مُبْطِئَاتٍ وَ لَولَا إِقْرَارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ إِذْعَانُهُنَّ بِالطَّوَاعِيَةِ لَمَا جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ وَ لَا مَسْكَناً لِمَلَائِكَتِهِ وَ لَا مَصْعَداً لِلْكَلِمِ الطَّيِّبِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ مِنْ خَلْقِهِ .

میفرماید خداوند متولد نشده است تا در عزت و عظمت مشارك سابق خود باشد و فرزند نیاورد تالاحق او بعد از هلاك او از وی میراث برد. واینکه در قرآن مجيد لم يلد بر ولم يولد مقدم آمد از بهر آن بود که عزیر و عیسی را ابن الله خواندند . و مقدم نشده است براو زمان چه او موجد زمان است و ہنوبت مورد هیچ زیارت و نقصان نگشته است که از لوازم جسم است بلکه نمودار شد عقول را و بنمود ما را از نشانهای استوار و احکام محکم و گواه آفرینش اوست آفریدن آسمانها که بی ستونی و سندی برپای ایستاده و اجابت کردند فرمان خدای را از در اطاعت و انقیاد بی آنکه توقف کنند و درنك ورزند واگر اقرار بپروردگاری او نکردند و از در اطاعت بیرون نشدند محل عرش و مسكن ملائکه نگشتند ومعرض كلمه شهادتين و کردار نیکوی مردمان نشدند .

جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلَاماً يَسْتَدِلُّ بِهَا الْحَيْرَانُ فِي مُخْتَلَفِ فِجَاجِ الْأَقْطَارِ لَمْ يَمْنَعْ ضَوْءَ وَ نُورُهَا إد لِهَمَّامٍ سَجْفِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ لَا اسْتَطَاعَتْ جَلَابِيبُ سَوَادِ الْحَنَادِسِ أَنْ تَرُدَّ مَا شَاعَ فِي السَّمَوَاتِ مِنْ تلالؤ نُورِ الْقَمَرِ فَسُبْحَانَ

ص: 218

مَنْ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ سَوَادُ عسق دَاجٍ وَ لَا لَيْلٍ سَاجٍ فِي بِقَاعِ الْأَرَضِينَ المطاطئات وَ لَا فِي يَفَاعِ السُّفُعِ الْمُتَجَاوِرَاتِ وَ مَا يَتَجَلْجَلُ بِهِ الرَّعْدُ فِي أُفُقِ السَّمَاءِ وَ مَا تَلَاشَتْ عَنْهُ بُرُوقُ الْغَمَامِ وَ مَا يَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ تُزِيلُهَا عَنْ مَسْقَطِهَا عَوَاصِفُ الْأَنْوَاءِ وَ انْهِطَالُ السَّمَاءِ وَ يَعْلَمُ مَسْقَطَ الْقَطْرَةِ وَ مَقَرَّهَا وَ مَسْحَبَ الذَّرَّةِ وَ مَجَرَّهَا وَ مَا يَكْفِي الْبَعُوضَةَ مِنْ قُوتِهَا وَ مَا تَحْمِلُ مِنْ أنثي فِي بَطْنِهَا .

میفرماید ستارگان آسمانرا دلیل سرگشتگان ساخت در جادها که جای آمد شدنست و نور این ستارگان را تاریکی شب و سیاهی ظلمتها از درخشیدن در آسمانها نتوان بازداشت و پوشیده نیست بر خداوند جل جلاله ظلمت تاریکی و شب آرمیده نه در بیغولهای ارض و نه در کوهسار مظلم ومخفی نیست براو بانك رعد در اطراف آسمان و آنچه از برقهای ابر متلالی و متلاشی میشود و آنچه از برگ درختان را بادهای جهنده بسبب نجوم ساقطه از منازل بیست وهشتگانه قمر وسيلان فطرات باران فرو میریزد و میداند جای سقوط قطره باران و قرار گاه آنرا و میداند موضع کشش مورچگان و اندازه قوت پشگان و آنچه مادگانرا در شکم است

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ أَ لَكَائِنُ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ كُرْسِيٍّ أَوْ عَرْشُ أَوْ سَمَاءُ أَوْ أَرْضُ أَوْ جَانُّ أَوْ إِنْسُ لَا يُدْرَكُ بِوَهْمٍ وَ لَا يُقَدَّرُ بِفَهْمٍ وَ لَا يَشْغَلُهُ سَائِلُ وَ لَا يَنْقُصُهُ نَائِلُ وَ لَا يَبْصُرُ بِعَيْنٍ وَ لَا يُحَدُّ بِأَيْنٍ وَ لَا يُوصَفُ بِالْأَزْوَاجِ وَ لَا يَخْلُقُ بِعِلَاجٍ وَ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ

ص: 219

الَّذِي كَلَّمَ موسی تکلیما وَ أَرَاهُ مِنْ آيَاتِهِ عَظِيماً بِلَا جَوَارِحَ ولأ أَدَوَاتٍ وَ لَا نَطَقَ وَ لَا لَهَوَاتٍ بَلْ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً أَيُّهَا الْمُتَكَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّكَ فَصِفْ جبرئیل وَ میکائیل وَ جُنُودَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ فِي حُجُرَاتِ الْقُدْسِ مُرْجَحِنِّينَ مُتَوَلِّهَةُ عُقُولُهُمْ أَنْ يَحُدُّوا أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ وَ إِنَّمَا يُدْرَكُ بِالصِّفَاتِ ذَوُوا الْهَيْئَةِ وَ الْأَدَوَاتِ وَ مَنْ يَنْقَضِيَ إِذَا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بِالْفَنَاءِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَضَاءَ بِنُورِهِ كُلُّ ظَلَامٍ وَ أَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ كُلُّ نُورٍ .

میفرماید سپاس و ستایش خدایراکه بود از آن پیش که کرسی وعرش و آسمان وزمين وجن وانس آفریده شود نه وهم ادراك او تواند و نه فهم تقدیر اوداند مشغول نمیکند او را هیچ خواهنده و ناقص نمیکند کرم اورا هیچ عطا برنده ، بهیچ چشمی دیده نمیشود و بهیچ حدی مقید نمیگردد و باصناف و امثال شناخته نمی آید و در آفریدن محتاج بآلات و ادوات نمیشود و حواس ظاهر و باطن او را در نمی آید و با ناس قیاس نمیگردد خداوندی که با موسی سخن کرد سخن کردنی ونمود اورا آیات بزرگ از شنوانيدن آوازها از تمامت جهات بی آنکه او را عضوی و آلتی و نطقی وزبانی باشد - بعضی از آیات عظيمه معجزات تسعه حضرت موسی عليه السلام را خواهند چنانکه در جلد اول از کتاب اول ناسخ التواریخ بشرح رفت-.

آنگاه میفرماید اگر بصدق در وصف خداوند رنج خواهی برد وصف کن جبرئیل و میکائیل را ولشکرهای فریشتگان مقرب را که در حظایر قدس خاضع وخاشع اند و عقول ایشان حیران و عاجز است که دریابد بهترین آفرینندگان را جز این نیست که دریافته میشوند صاحبان صورتها و آنان که از جهان سپری میشوند وبنهایت مدت خود میرسند وعرضه فنا و نیستی میگردند پس نیست خداوندی جز او که ظلمتهای عدم بنور او روشن شد و انوار حادثه بظلمت او تاريك گشت .

ص: 220

أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي أَلْبَسَكُمُ الرِّيَاشَ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمُ الْمَعَاشَ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أولدفع الْمَوْتِ سَبِيلًا لَكَانَ ذَلِكَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ عَلَيْهِ السَّلَامُ الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ والانس مَعَ الثُّبُوتِ وَ عظیم الزلقة فَلَمَّا أَسْتَوْفِيَ طُعْمَتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قسي الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ وَ أَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً وَ الْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمُ آخَرُونَ وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْقَرْنِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً أَيْنَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ وَ أطفأوا سُنَنَ الْمُرْسَلِينَ وَ أَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ أَنَّ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ وَ هَزَمُوا الْأُلُوفَ وَ عَسْكَرُوا الْعَسَاكِرَ وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ .

می فرماید ای بندگان خدا وصیت میکنم شما را بپرهیزکاری خداوندی که شمارا لباس حیات پوشانید و اساس معاش گسترده داشت و بدانید که اگر ممکن بود یکتن از شما را که بسوی بقا راه کند و مرگ را دفع دهد سليمان بن داود بود که با حشمت نبوت و کمال قربت پادشاهی جن و انس داشت با اینهمه چون بهره خودرا از جهان فرا گرفت و مدت خودرا بکران آورد دستخوش کمان فنا وخدنك مرگ گشت و از وی دیار خالی و مساكن معطل گشت ومال ومسكن او بهره میراث خواران شد هان ایمردم عبرت گیرید از روزگار گذشتگان کجا شدند عمالقه و فرزندان ایشان کجا شدند فراعنه و فرزندان ایشان کجا شدند اصحاب مداین رس که پیغمبران را همی کشتند و قوانین رسولان خدایرا محو کردند و آثار جباران را زنده ساختند کجا شدند آن سپهسالاران که لشکرها درهم شکستند و لشکرها

ص: 221

رهم آوردند و شهرستانها بنیان کردند .

مِنْهَا : قَدْ لَبِسَ لِلْحِكْمَةِ جُنَّتَهَا وَ أَخَذَهَا لِجَمِيعِ أَدَبِهَا مِنَ الاقبال عَلَيْهَا وَ الْمَعْرِفَةِ بِهَا وَ التَّفَرُّغِ لَهَا فِي عِنْدَ نَفْسِهِ ضَالَّتُهُ الَّتِي يَطْلُبُهَا وَ حَاجَتُهُ الَّتِي يُسْئَلُ عَنْهَا فَهُوَ مُغْتَرِبُ إِذَا اغْتَرَبَ الْإِسْلَامُ وَ ضَرَبَ بعسبب ذَنَبِهِ وَ أَلْصَقَ الْأَرْضَ بِجِرَانِهِ بَقِيَّةُ مِنْ بَقَايَا حُجَّتِهِ خَلِيفَةُ مِنْ خَلَائِفِ أَنْبِيَائِهِ .

این کلمات را هر کسي بعقيدت خود تفسیری کرده مردم شیعی گویند مراد ازین کلمات قايم آل محمد است و صوفیه گویند ولی خداست در ارض وهیچوقت جهان از ابدال که چهل تنند و از اوتاد که هفت تنند و از قطب که یکتن است خالی نیست وافضلیه گویند مراد علمای امتند اگر چه امير المؤمنين عليه السلام يكتن را طرف خطاب فرماید و فلاسفه گویند مراد آنحضرت عارف است و بعقیدت خويش صاحب عرفان را صفت کرده اند و گروهی گویند مراد آن حضرت قائم آل محمد است نه آنکه امروز موجود باشد بلکه در آخر الزمان متولد خواهد شد اکنون بر سر سخن رویم.

می فرماید قائم منتظر عليه الصلاة والسلام اعداد سلاح حکمت کرد و آداب حکمت را بتمامت مأخوذ داشت و توجه فرمود بجانب حکمت و شناخت حكمت چه حکمت گمشده اوست که طلب میکند آنرا و حاجت اوست که پرسش میکند از آن و آن قائم منتظر غایبست از مردمان چند که اسلام غایب و غریب بود پس آنحضرت دشمنان دین را دفع دهد و در تقویم دین استوار بایستد و آن قایم منتظر بقیه ایست از ائمه هدی و خلیفه ایست از خلفای انبياء .

ثُمَّ قَالَ : أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ بَثَثْتُ لَكُمُ الْمَوَاعِظَ الَّتِي وَعَظَ بهاالأنبياء أُمَمَهُمْ وَ أَدَّيْتُ إِلَيْكُمْ ماأدت الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدَهُمْ وَ أَدَّبْتُكُمْ بِسَوْطِيَ فَلَمْ تستقيموا وَ حَدَوْتُكُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تستوثقوا لِلَّهِ أَنْتُمْ أنتوقعون

ص: 222

إِمَاماً غَيْرِي يطابكم الطَّرِيقَ وَ يُرْشِدُكُمُ السَّبِيلَ أَلَا إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْيَا مَا كَانَ مُقْبِلًا وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا كَانَ مُدْبِراً وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْبَارِ وَ بَاعُوا قَلِيلًا مِنَ الدُّنْيَا لَا يَبْقَى بِكَثِيرٍ مِنَ الأخرة لَا يَفْنَى مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَائِهِمْ بِصِفِّينَ أَلاَّ يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً يسیغون ألغصص وَ يَشْرَبُونَ الرَّتْقُ قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ

أَيْنَ إِخْوَانِي الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَيْنَ عَمَّارُ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ وَ الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نظرائهم مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ برؤسهم إِلَى الْفَجَرَةِ ، ثُمَّ ضَرْبَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَدَهُ عَلَى لِحْيَتِهِ فَأَطَالَ الْبُكَاءَ ثُمَّ قَالَ : أَوَّهْ عَلَى إِخْوَانِي الَّذِينَ تلو الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ وَ أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ وَ اتَّبَعُوا ، ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ : الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ أَلَا وَ إِنِّي مُعَسْكِرُ فِي يَوْمِي هَذَا فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ فَلْيَخْرُجْ .

آنگاه فرمود ایمردمان من پند و اندرز را بپراکندم و شما را چنان موعظت کردم که پیغمبران امت خویش را وابلاغ کردم شما را بدانچه اوصیای انبيا ابلاغ کردند آنانرا که از پس ایشان آمدند و تأدیب کردم شمارا بتازیانه موعظت و نصیحت و شما از اعوجاج طربق استقامت نگرفتید و شما را از ضلالت و غوایت بزجر وزحمت براندم و پذیرای فرمانرا مجتمع نشدید از برای خدا آیا جز من اما می خواهید که

ص: 223

شمارا براہ راست کوچ دهد همانا رشد وهدایت که در زمان رسول خدای صلي الله عليه و آله مقبل بودمدبرگشت همانا بندگان نیکو کار خدا کوچ دادنرا تصمیم عزم دادند و فروختند اندك از دنیای فانی را ببهای فراوان آخرت که جاوید ماند چه زیان کردند برادران ما که در صفین شهید شدند مگر امروززنده نیستند اگر چند فرو خوردند غصهای گلو گير و بیاشامیدند آب ناگوار نبزه و شمشیر سوگند با خدای که برحمت خدای شتافتند و پاداش بزرگ یافتند و خداوند ایشانرا در سرای امن و امان فرود آورد از پس آنکه دستخوش رنج وخوف دشمنان بودند.

کجا شدند، برادران من آنان که بر طریق دین رفتند و بر راه حق عبور دادند کجاست عمار یاسر کجاست ابو الهيثم بن التيهان کجاست خزيمة بن ثابت که ذوالشهادتين بود كجا شدند امثال واقران ایشان از برادران ایشان آنانکه بر مرگ خویش پیمان نهادند وانفاذ یافت سرهای ایشان بسوی فاجران شام اینوقت دست مبارك را بر لحیه مبارکش زد و زمانی دراز بگریست آنگاه فرمود:

آه و افسوس بر برادران من آنانکه تلاوت قرآن کردند و استوار بداشتند و فرایض آنرا بیندیشیدند و برپای نمودند و سنن شريعت را زنده کردند و قوانین بدعت را بمیرانیدند چون از بهر جهاد دعوت شدند اجابت نمودند و با امام خویش واثق بودند و در موافقت و متابعت او میزیستند اینهنگام بانگ برداشت و بأعلى صوت ندا در داد که ای بندگان خداى الجهاد الجهاد شتاب گیرید از بهر جهاد بدانید که من هم امروز به لشکرگاه ميروم و آنکس که با من می آید و در راه خدا گام میزند هم امروز باید بیرون شوداین بگفت و از منبر فرود شد و بجانب تخيله روان گشت .

اینوقت در نخيله هشتاد هزار کس و بروایتی صد هزار کس مرد لشکری حاضر بود پس لشکر را عرض داد و ده تن سردار اختیار فرمود و هر یکراده هزار کس در تحت فرمان کرد نخستین رایتی از بهر فرزند خود امام حسين عليه السلام بست وده هزار تن لشکریانرا بدو سپرد و رایت دیگر را باده هزار مرد بقیس بن سعد بن

ص: 224

عباده گذاشت و دیگر ابو ایوب انصاريرا رایتی و لشکری بداد بدینگونه سرداران برگزید و لشكر را بدیشان بخش کرد و سفر شام را تصميم عرم داد و در این سفر از برای معوية إعداد لشكر و اقدام قتال محال مینمودلكن حكم قضا دیگر گونه رفته بود و این هفته از جمعه بدانسوی نرفت و أمير المؤمنين عليه السلام بدست ابن ملجم شهید شد چنانکه شرح آن انشاء الله در کتاب شهادت و تابعین مرقوم میشود .

يا أبا الحسن بأبي أنت وأمي بولايت تووحب تو متوسلم و از خداوند تبارك و تعالی توفیق میطلبم که بعد از کتاب خوارج و مارقين کتاب شهادت و تابعین را بپایان رسانم و سلسله سخن را بدين قانون بخاتم آل محمد صلي الله عليه و آله کشانم.

ص: 225

کتاب شهادت

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

چنین گوید محمد تقی لسان الملك که بتوفيق خداوند بیچون تبارك وتعالی و برکت ولایت علی مرتضی عليه الصلاة و السلام کتاب مارقین بپای رفت و ابتدا میشود بكتاب شهادت و تابعين. ای آفریننده بی آلت ورويت و بخشنده بيمنت از تو میخواهم که مرا نیرومند و توانا کنی و از فحص كتب و پژوهش سير مانده و ملول نگذاری و از ملاقات مکروهات محفوظ بداری و اگر نه در ملاقات مکروهات شکیبافرمائی و زبان و بنان مرا جز در تقریر شریعت و تحریر سنت روانسازی و صحت بدن و حدت بصر وهمیشگی عزیمت و پیوستگی همت از من باز نگیری تا برضای توو رضای پيغمبر تو و رضای علی و اولاد على خبر و سير آل رسول را تا قایم آل محمد بر فيعتر محلی بپای برم اللهم ارزقني بحق محمد و آل محمد وصلى الله على محمد و آل محمد اکنون بر سر سخن رویم .

همانا در مجلدات ناسخ التواریخ بسیار وقت از احادیث رسول خدای صلي الله عليه و آله یاد کردیم که خبر از شهادت أمير المؤمنين عليه السلام بدست عبدالرحمن بن ملجم همی داد و همچنان در این کتاب مبارك بسیار وقت مرقوم افتاد که أمير المومنین عليه السلام شهادت خود را بدست ابن ملجم فرمود اکنون چنان صواب مینماید که کلمات آن حضرت را که مشتمل بر پند و اندرز است و بعضی را قبل از ضرب ابن ملجم و برخی را بعد از زخم او قرائت فرموده بنگاریم تا مسلمانان بخوانند و بدانند و بدان کار کنند.

این کتاب مبارك را بفرزند خود امام حسن عليه السلام وصیت فرمود :

مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ الذَّامِ

ص: 226

لِلدُّنْيَا السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَالًا يُدْرِكُ السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِينَةِ الْأَيَّامِ وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ الدنیا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ غَرِيمِ الْمَنَايَا وَ أَسِيرِ الْمَوْتِ وَ حَلِيفِ الْهُمُومِ وَ قَرِينِ الْأَحْزَانِ وَ نُصُبِ الأفات وَ صربع الشَّهَوَاتِ وَ خَلِيفَةِ الْأَمْوَاتِ .

سید رضی علیه الرحمه میگوید این مکتوبرا أميرالمومنين عليه السلام هنگام مراجعت ازصفین در «حاضرین»، بامام حسن عليه السلام مرقوم داشته ابن ابی الحدید حاضرین را بصيغه تثنيه قرائت کرده و از آن حاضر حلب و حاضر قنسرین را اراده نموده و گویدجماعتی بصیغه جمع خوانده اند و تفسیر نکرده اند و بعضی مفرد آنرا خناصر دانسته اند آنگاه بصيغه تثنيه خناصرین خوانده اند در پایان کار ابن ابی الحدید گوید تا کنون ازینمعانی چیزی استوار نیفتاده ازین پس اگر بهتر ازینمعانی چیزی یافتم در جای خودالحاق میکنم لكن بنزديك من بنده چنين درست می آید که حاضرين را بصيغه جمع قرائت باید کرد و ازينكلمه قبایل بزرگ و عموم مسلمانان را اراده نمود. چنانکه یاقوت حموی در معجم البلدان و مراصد الاطلاع حاضر رابحي عظیم ترجمه نموده اکنون

ترجمه مکتوب أمير المؤمنين عليه السلام پردازیم :

میفرماید این وصیت پدر فانی است که مقهور زمان گشته و از زندگانی روی بر کاشته وغلبه روزگار را گردن نهاده نکوهنده جهان و ساکن مساکن مردگان است و زودباشد که از مسکن مردگان بار بر بندد ، بسوی فرزند آرزومند که آرزوی خویش را دیدار نکند و بر طريق ها لكان برود و نشانه اسقام و رهينه آلام ایام باشد هدف دواهي و ذليل دنيا وزیانکار سرای غرور و وام دار مرگ و اسير موت و حلیف غم وهم و اليف حزن والم و نشان آفات و بلیات و افکنده شهوات و یادگار اموات.

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ فِيمَا تَبَيَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْيَا عَنِّي وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَىَّ

ص: 227

وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَىَّ مَا يزعني مِنْ ذِكْرٍ مَنْ سِوَايَ وَ الِاهْتِمَامِ بِمَا وراي غَيْرَ أَنِّي حَيْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِي فصدقني رَأْيِي وَ صِرْ فَنِيَ عَنْ هَوَايَ وَ صَرَّحَ لِي مَحْضٍ أَمْرِي فَأَفْضَى إِلَى جِدٍّ لَا يَكُونُ فِيهِ لَعِبُ وَ صِدْقٍ لَا يَشُوبُهُ كَذِبٌ وَجَدْتُكَ بعضي بَلْ وَجَدْتُكَ كُلِي حَتَّى كَأَنَّ شیئا لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِي وَ كَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاكَ أَتَانِي فعناني مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِينِي مِنْ أَمْرِ نَفْسِي فَكَتَبْتُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِيتُ لَكَ أَوْ فَنِيتُ .

از پس حمد و ثنا میفرماید همانا بيفرمانی روزگار و پشت کردن دنیا وروی در آوردن آخرت باز میدارد مراکه جز خویشتن را فرایاد آرم وهمت بر امور دنیوی که از پس من در آید بگمارم لاجرم بیرون اندیشه مردمان غم خویشتن همی خورم که بسیج راه آنجهانی همی کنم پس تصدیق کرد مرا تدبیر من و برتافت هوای نفس مرا و ظاهر ساخت برای من خالص و خلاصه امر مرا پس رسانيد مرا بجدی که آلايش لعب ندیده و بصدقی که آلوده کذب نگشته يا فتم ايفرزند ترا پاره از اعضای خود بلکه تمام اعضای خود چندانکه اگر ترا چیزی رسد مرا رسد و اگر مرگ ترا در یابد مرا دریابد پس چیزیکه قصد می کند مرا از کار تو قصد میکند مرا از کار من چه ما یکتن باشیم و من این مکتو برا بسوی تو کردم تا بدان پشت قوی کنی و بکار بندی خواه من زنده باشم و خواه مرده باشم .

فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَيْ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ وَ الِاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ وَ أَيُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ أَخِي قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ وَ نَوِّرْهُ

ص: 228

بِالْحِكْمَةِ وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْيَا وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ اعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ ألماضين وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ ما فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَ حَلُّوا دَارَ الْغُرْبَةِ وَ كَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ وَ لَا تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ وَدَّعَ الْقَوْلَ فِيمَا لَا تَعْرِفُ وَ الْخِطَابَ فِيمَا لَمْ تُكَلَّفْ وَ أَمْسِكْ عَنْ طَرِيقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلَالَتَهُ فَإِنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلَالِ خَيْرُ مِنْ رُكُوبِ الْأَهْوَالِ .

میفرماید ای پسرك من وصیت میکنم تورا بپرهیزکاری و ملازمت او امر حق تبارك وتعالی و اعتصام بحبل الله - در خبر است که مردی اعرابی از رسول خدای صلي الله عليه و آله معنی این آیت مبارك را پرسش کرد که میفرماید «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً »پیغمبر دست بشانه أمير المومنین عليه السلام نهاد و فرمود اینست حبل الله چنگ در وی زنید ورستگارشوید. آنگاه میفرماید کدام عهد و پیمان محکم تر است از عهد و پیمانی که در میان تو و خداوند است اگر آنرا فرا گیری .

هان ای پسر زنده کن دل خودرا بموعظت و حکمت و بمیران دل خود رابترك دنیا و زهادت و قوی کن دل خود را بنور يقين و روشن کن دل خود را بفروغ دانش و خاضع کن دل خود را بیاد مرگ و بگمار دل خود را بر إعداد فانی شدن وبینا کن دل خود را بمصائب دنیا و بيم ده دل خود را از حمله دوران و زشتکاری روزان وشبان وفرا ياد ده دل خود را از اخبار پیشینیان و آنچه رسید بر گذشتگان و نگران شو بر آثار ایشان و دیار ایشان که محورمنسی گشت پس نيك نظر کن در آنچه

ص: 229

کردند و از آنچه بار بر بستند کجا فرود آمدند و منزل گزیدند همانا میدانی که از دوستان جدا شدند و در وادی خاموشان و سرای غربت فرود آمدند همانا زود باشد که مانند یکی از ایشان باشی پس باصلاح مأوى ومنزل خود بپرداز و آخرت خود را بدنیای خود مفروش و سخن در آنچه روا نیست مياغاز و حدیث در آنچه خدای نفرموده مپرداز و از طريق ضلالت باز ایست چه ایستادن از طریق گمراهان نیکوتر است از ارتکاب مهالك.

وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَكُنْ مِنْ أَهْلِهِ وَ أَنْكِرِ الْمُنْكَرَ بِيَدِكَ وَ لِسَانِكَ وَ بَايِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِكَ وَ جَاهِدْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ لَا تَأْخُذْكَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ إِلَى الْحَقِّ حَيْثُ كَانَ وَ تَفَقَّهْ فِي الدِّينِ وَ عَوِّدْ نَفْسَكَ الصَّبْرَ عَلَى الْمَكْرُوهِ وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِي الْحَقِّ وَ أَ لُجِّيٍّ نَفْسَكَ فِي أُمُورِكَ كُلِّهَا إِلَى إِلَهِكَ فَإِنَّكَ تُلْجِئُهَا إِلَى كَهْفٍ حَرِيزٍ وَ مَانِعٍ عزیز وَ أَخْلِصْ فِي المسئلة لِرَبِّكَ فَإِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَانَ وَ أَكْثِرِ الِاسْتِخَارَةَ وَ تَفَهَّمْ وَصِيَّتِي وَ لَا تَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحاً فَإِنَّ خَيْرَ أَ لِقَوْلِ مَا نَفَعَ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا خَيْرَ فِي عَدَمِ لَا يَنْفَعُ وَ لَا يُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لَا يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ .

میفرماید امر کن بمعروف تا از جمله نیکوکاران باشی و بادست و زبان نهی کن از منکر و با جدوجهد دور باش از آن کس که مرتکب منکر گردد و حق جهاد را در راه خدا بگذار و از ملامت و سرزنش میندیش و در راه خدا خوض کن در سختیها وشدتها هرجا که باشد ودانا شو باحکام دین وشکیبائی فرما نفس خویش را در مکروهات چه شکیبائی در راه خدا ستوده خوئیست و خویشتن را در کارها باز گذار بخدای خویش که پناهجائی استوار و نگاهدارنده ارجمند است و جز از

ص: 230

پروردگار خویش حاجتی و مسئلتى مخواه چه حصول حاجات وفقد مراد جزدردست اقتدار او نیست و فراوان خیر خویش از حضرت اوطلب میکن و فهم کن ای فرزند وصیت مرا وروی برمتاب از پند و اندرز من چه بهترین گفتار آنست که سودمند يود بدان ای فرزند در علمی که سودمند نباشد خیری نباشد و در علمی که سودی نیست چون سحرو کهانت و امثال آن آموختن آن سزاوار نیست .

أَيْ بُنَيَّ إِنَّهُ لَمَّا رَأَيْتَنِي قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً وَ رَأَيْتَنِي أَزْدَادُ وَهْناً بَادَرْتُ بِوَصِيَّتِي إِلَيْكَ وَ أَوْرَدْتُ خِصَالًا مِنْهَا قَبْلَ أَنْ يَعْجَلَ بِي أَجَلِي دُونَ أَنْ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِمَا فِي نَفْسِي أَوْ أَنْقَصَ فِي رَأْيِي كَمَا نَقَصَتْ فِي جِسْمِي أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْكَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الهوی وَ فِتَنِ الدُّنْيَا فَتَكُونَ كَالصَّعْبِ النَّفُورِ وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْ ءٍ قَبِلَتْهُ قبادرتك بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ بِجِدِّ لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ فَتَكُونَ قَدْ كفیت مَؤُنَةً الطَّلِبَةِ وَ عُوفِيتَ مِنْ عِلَاجِ التَّجْرِبَةِ فأتيك مِنْ ذَلِكَ مَا قَدْ كُنَّا نَأْتِيهِ وَ اسْتَبَانَ لَكَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَيْنَا مِنْهُ .

از درمهر و عطوفت بتصغیر میفرماید: ای پسرك من سال من از شصت افزون شد وضعف قوی بزیارت گشت لاجرم در وصیتت بسوی تو عجلت کردم و خصلتها را باز نمودم تا مبادا اجل تعجیل کند و مرا مهلت نگذارد تا این وصايا باز گذارم و نقصان پذیرد تدبير من و نارسائی کند تقرير من چنانکه ناتوان کشت جسم من یا آنکه پیشی گیرد برتو دواهی دهیا و حوادث دنیا چندانکه ترا برآشوبد و مجال اصغا

ص: 231

نگذارد همانا قلب جوان نورس مانند زمینی است که آلایش گیاهان گوناگون ندیده و هر تخمی که در آن بیفشانی بپذیرد و نیکو بر آرد پس مبادرت کردم در تعلیم ادب از آن پیش که حوادث این جهان قلب ترا آشفته کند و بتمام جد وجهد انتظام امور را اندازه کفایت و کمال تجربت تلقی فرماید پس بدانچه گفتم بی رنج طلب و زحمت آزمایش ترا بی نیاز ساخت و روشن ساختم از بهر تو آنچه را طلب نمودم و بیان کردم از بهر تو آنچه پوشیده بود .

مكشوف باد که ابن ابی الحدید میگوید از این کلمه که امير المؤمنين عليه السلام میفرماید «اوانقص فِي رَأْيِي »، و نیز با امام حسن عليه السلام خطاب میکند :

أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْكَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الهوی وَ فِتَنِ الدُّنْيَا .

و حجت میشود که واجب نیست امام معصوم باشد چه اگر معصوم باشد هوا بر او غلبه نکند و فتن دنيا اورا مقهور نسازد لكن علمای امامیه این سخن را استوار ندارند و گویند کلمات ائمه هدی عليهم السلام بر قانون قرآن مجید است چنانکه در قرآن مجید آیه مبارکه «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»و امثال آنرا بحكم معانی لغات نتوان ترجمانی کرد كلمات ائمه را نیز چنانکه خود فرمایند صعب و مستصعب است و شامل معاني كثيره است نتوان بر معانی لغات مقصور داشت و عصمت انبیا وائمه هدی را در جای خود ببرهان عقل و نقل مدلل ساخته اند و نگارش جمله بیرون قانون این کتاب مبار کست و أمير المؤمنين عليه السلام اگر چه در این وصايا امام حسن عليه السلام را مخاطب داشته لكن این کلمات از برای شیعیان امت تا بامداد قیامت قانون کردار و کارنامه افعال است.

أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتَ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ

ص: 232

فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ قانستخلصت لَكَ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ جَلِيلُهُ وَ تَوَخَّيْتُ لَكَ جَمِيلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ وَ رَايَةِ حَيْثُ عناني مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِي ألوالد الشَّفِيقَ وَ أَجْمَعْتُ عَلَيْهِ مِنْ أَدَبِكَ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ وَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ مُقْتَبِلُ الدَّهْرِ ذُو نِيَّةٍ سَلِيمَةٍ وَ نَفْسٍ صَافِيَةٍ

وَأَنْ أَبْتَدِئَكَ بِتَعْلِيمِ كِتَابِ اللَّهِ عزوجل وَ تَأْوِيلِهِ وَ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ وَ أَحْكَامِهِ وَ حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ لأ أُجَاوِزُ ذَلِكَ بِكَ إِلَى غَيْرِهِ ثُمَّ أَ شَقَقْتُ أَنْ يَلْتَبِسَ عَلَيْكَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِيهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِي ألتبس عَلَيْهِمْ فَكَانَ إِحْكَامُ ذَلِكَ عَلَى مَا كَرِهْتُ مِنْ تَنْبِيهِكَ لَهُ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ إِسْلَامِكَ إِلَى أَمْرٍ لَا آمَنُ عَلَيْكَ فِيهِ الْهَلَكَةَ وَ رَجَوْتُ أَنْ يُوَفِّقَكَ اللَّهُ فِيهِ لِرُشْدِكَ وَ أَنْ يَهْدِيَكَ القصدك معهدت إِلَيْكَ وَصِيَّتِي هَذِهِ .

میفرماید ای پسرك من اگر چه من زندگانی نکردم با آنان که پس از من بودند لكن خوض کردم در کردار ایشان و تفكر نمودم در اخبار ایشان و نگران شدم در آثار ایشان تا مانند یکی از ایشان گشتم بلکه چنان احاطه کردم امور ایشانرا که گفتی حاضر بوده ام از نخستین ایشان تا واپسین ایشان پس دانستم صافی را از کدر و نفع را از ضرر و باز گذاشتم از بهر تو نیکوئی هر امر را و برتافتم از تو مجهول هر کار را ودست باز نداشتم در حق تو آنچه را پدر مشفق در حق فرزند خواهد و درست کردم عزم خود را در ادب توزيرا که بدایت عمر تست و جوانی نورسی و خداوند قصد پاك ونفس پاکیزه .

ص: 233

و بر آن شدم که ابتدا کنم بتعليم كتاب خدای و تاویل آن و شرایع اسلام و احکام آن و بنمایم حلال وحرام آن را و تجاوز نکنم از قرآن و همچنان ازین کلمات که امام حسن عليه السلام را مخاطب داشته اصلاح حال مردمان را خواسته میفرماید که بیم کردم که حق پوشیده بماند از آنچه مردمان بهوای نفس خویش و اندیشه ای باطل خود اختلاف کلمه در میان افکنده اند و در نزد ایشان مطالب حقه پوشیده مانده پس استوار داشتن آن علوم را ببرهان اگر چند صهب و مکروه باشد تنبیه آن در نزد من پسنده تر است از دست بازداشتن امر حق و اظهار آن رابکاری که موجب هلاکت ابدی است و امید میرود که خداوند ترا موفق بدارد در این امر از برای رشد تو و هدایت کند برای عدل و اقصاد تو پس من باز گذاشتم بسوی تووصيت خود را .

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذُ بِهِ إِلَىَّ مِنْ وَصِيَّتِي تَقْوَى اللَّهِ وَ الِاقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْكَ وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَى عَلَيْهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِكَ وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ فانهم لَمْ يَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ كَمَا أَنْتَ نَاظِرُ وَ فکروا كَمَا أَنْتَ مُفَكِّرُ ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِكَ إِلَى الْأَخْذِ بِمَا عَرَفُوا وَ الامساك عَمَّا يكدفوا فَإِنْ أَبَتْ نَفْسِكَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِكَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ كَمَا كَانُوا عَلِمُوا فَلْيَكُنْ طَلَبُكَ ذَلِكَ بتفهيم وَ تَعَلُّمٍ لَا بطورط الشُّبُهَاتِ وَ عُلُوِّ ألخصومات وابدء قَبْلَ نَظَرِكَ فِي ذَلِكَ بِالِاسْتِعَانَةِ بالهك عَلَيْهِ وَ الرَّغْبَةِ إِلَيْهِ فِي تَوْفِيقِكَ وَ تَرْكِ كُلِّ شَائِبَةٍ أَوْ لجتك فِي شُبْهَةٍ أَوْ أَسْلَمَتْكَ إِلَى ضَلَالَةٍ فَإِنْ أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا

ص: 234

قَلْبُكَ فَخَشَعَ وَ تَمَّ رَأْيُكَ فَاجْتَمَعَ وَ كَانَ هَمُّكَ فِي ذَلِكَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِيمَا فَسَّرْتُ لَكَ وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ يَجْتَمِعْ لَكَ مَا تُحِبُّ مِنْ : نَفْسِكَ وَ فَرَاغِ نَظَرِكَ وَ فکرك فَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ وَ تَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ وَ لَيْسَ طَالِبُ الَّذِينَ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ والامساك عَنْ ذَلِكَ أَمْثَلُ .

میفرماید بدان ای پسر دوست تر چیز در نزد من پذیرفتن تست وصیت مرا در پرهیزکاری و اقتصار کردن بر آنچه خدای برتو واجب ساخت و فراگرفتن تو طریق آباء و اجداد بر گذشته خود را چه پدران تو تا بآدم مؤمن و صالح بودند و دست باز نداشتند از نگریستن سود آن جهانی از بهر خود چنانکه نیز تو نگرانی و تفکر کردند در اوامر و نواهی چنانکه نيز تو تفکر کنی و تقریر دادند خاتمت امر را فرا گرفتن چیزهائیکه بدان مكلف اند و بباز ایستادن از چیزیکه مکلف نیستند اگر رضا ندهی بنا دانستن و بخواهی دانست چنانکه پیشینیان دانستند واجب میکند که از در تفهم و تعلم بیرون شوی نه بدر افتادن در شبهات و در آمدن بخصومات.

پس نخستین از خداوند یاری بخواه تا تورا موفق بدارد. ودست طلب از آستين بیرون کن و نيك بیندیش و از عوائق و شوائب بپرهيز تاتو را در شبهات باطله نیفکند و تسلیم ضلالت وغوایت ندارد پس گامیکه صافی گشت قلب تو وخاشع شد نفس تو و بکمال رسید عقل تو و یکجہت شدهمت تو و هم تو نيك نظر کن در آنچه شرح کردم و اگر فراهم نکنی آنچه را از بهر خود دوست میداری و اصلاح امر خود را نگران نشوی دانسته باش که مانند شتر عشواء که قدمگاه خود را نتواند دید در میافتی بظلمتها وهلاکتها وطالب دین در راه خدا چون شتر نابینا بخطا گام نزند و زشت و زیبا را درهم نیامیزد و اگر چنین باشد باز ایستادن ازین امر بهتر و نیکوتر است .

ص: 235

فَتَفَهَّمْ يَا بُنَيَّ وَصِيَّتِي وَ اعْلَمْ أَنَّ مَالِكَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِكُ الحيوة وأنالخالق هُوَ الْمُمِيتُ وَ أَنَّ الْمُفْنِي وَ الْمُعِيدُ وَأَنْ المبتلي هُوَ الْمُعَافِي وَ أَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلَّا عَلَى مَا جَعَلَهَا اللَّهُ عَلَيْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ وَ الإبتلاء وَ الْجَزَاءُ فِي أَ لِمَعَادٍ أَوْ ماشاء مِمَّا لَا تَعْلَمُ فَإِنْ أَشْكَلَ عَلَيْكَ شَيْ ءُ مِنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ عَلَى جَهَالَتِكَ بِهِ فَإِنَّكَ أَوَّلَ مَا خُلِقْتَ جَاهِلًا ثُمَّ عُلِّمْتَ وَ مَا أَكْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الْأَمْرِ وَ يَتَحَيَّرُ فِيهِ رَأْيُكَ وَ يَضِلُّ فِيهِ بَصَرُكَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِكَ فَاعْتَصِمْ بِالَّذِي خَلَقَكَ وَ رَزَقَكَ وَ تسويك فَلْيَكُنْ لَهُ تَعَبُّدُكَ وَ إِلَيْهِ رَغْبَتُكَ وَ مِنْهُ شَفَقَتُكَ وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ ينبي عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ كَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ نبینا صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله فَارْضَ بِهِ رَائِداً وَ إِلَى النَّجَاةِ قَائِداً فَإِنِّي لَمْ الك نَصِيحَةً وَ إِنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ فِي النَّظَرِ لِنَفْسِكَ وَ إِنِ اجْتَهَدْتَ مَبْلَغَ نَظَرِي لَكَ .

میفرماید فهم کن ای فرزند وصیت مرا ودانسته باش که خداوند مالك مرگ وحیاتست و اوست آفریننده و میراننده و فانی کننده و عود دهنده بچنبر آزمایش در میگذراند و رستگار میگرداند و اینجهان جز بر انسان که خدای کرده موجب هیچ نعمت و زحمت نشود و جز بخواست او در روز جزا کس دیدار کیفر و پاداش نکند یا آن کند چنانکه خواهد و مردمان سر آن ندانند پس اگر مشکل شود بر کسی سری از اسرار حمل بر نادانی خود کند همانا تو نخستین نادان آفریده شدی آن گاه دانا گشتی در امور دین و دنیا و سرگشته بود دانش تو و گمراه بود بینش تو از پس آن دانا و بینا گشتی پس چنگ در زن بکرم آفریدگار خود که

ص: 236

ترا روزی داد و اعضای ترا مستولی داشت پس واجب میکند او را پرستش کنی و بسوی او قدم زنی و از بيفرمانی او بترسی و بهراسی بدان ای پسر که هیچیك از انبیا ما را از خدای خبرنداد چنانکه پیغمبر ما لاجرم خشنود باش بدانچه او فرمود چه اوست دلیل نعمت و آرامش و قاید نجات و آسایش همانا من تقصير نكردم در پند و اندرز زبرا که تو خود خوض نفرمودی بر اصلاح نفس خود پس باید که جهد کنی و نيك نظر کنی چنانکه من اندیشه کردم و نظر کردم برای خود .

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكُ لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَيْتَ آثَارَ ملکه وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ وَ لَكِنَّهُ إِلَهُ وَاحِدُ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لَا يُضَادُّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدُ وَ لَا يَزُولُ أَبَداً وَ لَمْ يَزَلْ أَوَّلُ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ بِلَا أَوَّلِيَّةٍ وَ آخِرُ بَعْدَ الْأَشْيَاءِ بِلَا نِهَايَةٍ عَظُمَ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِيَّتُهُ باحاطة قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِكَ فَافْعَلْ كَمَا يَنْبَغِي لِمِثْلِكَ أَنْ يَفْعَلَهُ فِي صِغَرِ خَطَرِهِ وَ قِلَّةِ مَقْدُرَتِهِ وَ كَثْرَةِ عَجْزِهِ وَ عظیم حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ فِي طَلَبِ طَاعَتِهِ وَ الرَّهْبَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ وَ الشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ فَإِنَّهُ لَمْ يَأْمُرْكَ إِلَّا بِحَسَنٍ وَ لَمْ يَنْهَكَ إِلَّا عَنْ قَبِيحٍ

میفرماید ای فرزند اگر پروردگار ترا شريك بودي لاجرم پیغمبران او بنزديك، تو آمدی و رسالت خویش بگذاشتی و تو حشمت و سلطنت او را نگران شدی و کردار او را بدانستی وصفات او را بشناختی لكن خداوند یگانه و یکتاست چنانکه در قرآن مجید میفرماید در سلطنت اوضدی و ندی نیست و هرگز زوال نپذیرد او را بدایتی نیست و مبتدای اشیا ست و نهایتی نیست و منتهای اشیاست از ان بزرگتر است که قلب بقوه عاقله و دیده بقوه باصره ادراك او کند و اثبات

ص: 237

پروردگاری او فرماید پس چون این بدانستی چنان کن که امثال ترا سزاست در آنکه خود را خرد و ناچیز داند و ضعیف و عاجز شمارد و در حضرت حق محتاج و نیازمند خواند و در طلب طاعت و خشیت از عقوبت و بیمناکی از سخط او کار کند و خداوند ترا جز بمعروف مامور نداشت و جز ازمنکر نهی نفرمود .

يا بُنِي إِنِّي قَدْ أَنْبَأْتُكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ حَالِهَا وَ زَوَالِهَا وَ انْتِقَالِهَا وأنباتك عَنْ الأخرة وَ مَا أُعِدَّ لِأَهْلِهَا فِيهَا وَ ضَرَبْتُ لَكَ الْأَمْثالَ فِيهِمَا لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَيْهَا أَنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْيَا كَمَثَلِ قَوْمٍ سَفْرٍ نَبَا بِهِمْ مَنْزِلُ جَدِيبُ فَأَمُّوا مَنْزِلًا خَصِيباً وَ جَنَاباً مَرِيعاً فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّرِيقِ وَ فِرَاقَ الصَّدِيقِ وَ خُشُونَةَ السَّفَرِ وَ جُشُوبَةَ المَطْعَمِ لِيَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ وَ مَنْزِلَ قَرَارِهِمْ فَلَيْسَ يَجِدُونَ لِشَيْ ءٍ مِنْ ذَلِكَ أَلَماً وَ لأ يَرَوْنَ نَفَقَةً فِيهَا مَغْرَماً وَ لَا شَيْ ءَ أَحَبُّ إِلَيْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ وَ أَدْنَاهُمْ إِلَى مَحَلَّتَهُمْ وَ مَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا كَمَثَلِ قَوْمٍ كَانُوا بِمَنْزِلٍ خَصِيبٍ فنبابهم إِلَى مَنْزِلٍ جَدِيبٍ فَلَيْسَ شَيْ ءُ أَكْرَهَ إِلَيْهِمْ وَ لَا أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا كَانُوا فِيهِ إِلَى مَا يَهْجُمُونَ عَلَيْهِ وَ يَصِيرُونَ إِلَيْهِ

يا بُنِي اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ فَأَحْبِبْ لِنَفْسِكَ مَا تُحِبُّ لِغَيْرِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا وَ لَا تَظْلِمْ كَمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ مَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا

ص: 238

تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ انَّ يُقَالَ لَكَ وَ اعْلَمْ انَّ الْإِعْجَابَ ضدالصواب وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ فَاسْعَ فِي كَدْحِكَ وَ لَا تَكُنْ خَازِناً لِغَيْرِكَ وَ إِذَا أَنْتَ هُدِيتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّكَ .

میفرماید ای فرزند تورا آگهی میدهم از دنیا و عوارض دنیا و مطلع میسازم بر آخرت و آنچه آماده شد أهل آخرت را و بضرب امثال مکشوف میدارم داستان دنیا و آخرترا تا این هر دو را بمیزان خاطر بسنجی و عبرت گیری همانا مثل مردم خردمند که دنیا را بمیزان عقل آزمون کنند مثل مسافرانست که از منزل بی آب و گیاه که ایشانرا ناموافق افتد آهنگ منزلی کنند که پر آب و گیاه باشد پس این مسافران حمل مشقت راه و فرقت احباب و زحمت سفر و طعام ناگوار از بهر آن کنند که بآرامگاه خود که داری وسیع و عرصه فسيح است در آیند و در آنجا ازینگونه رنج و شکنج نه بینند و آنچه از نعمت ماخوذ دارند بشمار مغرم نگیرند و هیچ شیء نزديك ایشان دوست تر از قربت منزل خود و نزول دار خود نیست و مثل آنکس که فریفته دنیاست مثل قومی است که با خصب نعمت اقامت دارند و موافق نیاید ایشان را که کوچ دهند بمنزل فحط وغلا و مکروه تر وشنیع تر نشمارند از مفارقت آنچه درو بودند بسوی آنچه بناگاه در رسند. روی این سخن با منافقانست که نعمت دنیای فانی را بگذارند و گرفتار عقوبت جاودانی کردند .

آنگاه میفرمایدای پسرك من نفس خودرا در میان خود وغير خود ترازو کن پس دوست میدار از برای خود آنچه را دوست میداری از برای غیر خود و مکروه میدار از برای غیر خود آنچه را مکروه میداری از بهر خودو ستم مکن چه دوست نمیداری که ستم بینی و نیکوئی کن چه دوست داری که نیکوئی بینی وزشت شمار در نفس خود آنچه زشت میدانی در غير خود وخوش باش چون از مردمت فرا رسد چیزی که خوش باشی چون مردم فرارسانی و سخن مكن بدانچه ندانی اگرچه اندك باشد و مگوی در حق مردم آنچه را دوست نداری که در حق تو گفته شود .

ص: 239

بدان ای فرزند که عجب و کبر دشمن راستی و درستی و آفت هوش و خرد است پس سعی کن در کسب خود و دستمزد خود و انفاق کن و گنجينه منیدوز از برای غیر خود پس اگر راه باقتصاد بردی و از افراط و تفریط بیرون شدی خاضع تر وخاشع ترينده باش پروردگار خود را .

وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِيقاً ذَا مَسَافَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِكَ فِيهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِيَادِ وَ قَدْرِ بَلَاغِكَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ فَيَكُونَ ثِقْلُ ذَلِكَ وَ بَالًا علیک وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ يَحْمِلُ لَكَ زَادَكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيمَةِ فيوافیک بِهِ غَداً حَيْثُ تَحْتَاجُ إِلَيْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِيَّاهُ وَ أَكْثِرْ مِنْ تَزْوِيدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرُ عَلَيْهِ فَلَعَلَّكَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَكَ فِي حَالِ غِنَاكَ لِيَجْعَلَ قَضَائِهِ لَكَ فِي يَوْمٍ عسرتک وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ عَقَبَةً كَئُوداً الْمُخِفُّ فِيهَا أَحْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ وَ المبطىء عَلَيْهَا أَقْبَحُ أَمْراً مِنَ الْمُسْرِعِ وَ أَنَّ مَهْبَطَهَا بک لَا مَحَالَةَ عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نزولک وَ وطیء الْمَنْزِلَ قَبْلَ حلولک فَلَيْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبُ وَ لَا إِلَى الدُّنْيَا مُنْصَرَفُ .

می فرماید دانسته باش که راهی بس دراز و سخت و صعب در پیش داری و در طی این طریق گزیری نداری از حسن طلب و اعداد زاد بمقداری که طول مسافت بنهایت بری، و گرانبار نباشی و حمل مکن بر پشت خود افزون از طاقت خود اثقال دنیویرا تا در آنجہانت و بالی گران باشد و چون بیابی از اهل فقر وفانت کسی را

ص: 240

که حمل کند زادترا و در قیامت گاهی که محتاج باشی بسوی تو آرد غنیمت شمار آنرا و حمل کن براو زاد خود را و چند که توانا باشی زاد خود را فراوان کن و تواند شد که اهل فقر وفاقت بدست نکنی اینوفت غنیمت شمار کسی را که هنگام توانگری از تو وام بخواهد و در آنجهانت وقت تنگدستی باز دهد و دانسته باش که در پیش روی تست عقبه صعب و ناهموار و از عبور آن عقبه سبکبار نیکو حال تر است از گرانبار و دیر جنبنده زشت تر است از شتابنده همانا از پس آن عقبه فرود شد نگاه تو در بهشت است و اگر نه در دوزخ پس طلب کن آرامش نفس را قبل از از فرود شدن و ساخته کن و نرم و هموارساز منزل خود را قبل از در آمدن زیرا که بعد از مرگ جای عقاب نباشد و بسوی دنیا بازگشت نبود .

وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِي بِيَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِي الدُّعَاءِ وَ تَكَفَّلَ لَكَ بالاجابة وَ أَمَرَكَ أَنْ تسئله ليعطیک وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِيَرْحَمَكَ وَ لَمْ يَجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ مَنْ يَحْجُبُهُ عنک وَ لَمْ يُلْجِئْكَ إِلَى مَنْ يَشْفَعُ لَكَ إِلَيْهِ وَ لَمْ يَمْنَعْكَ انَّ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ وَ لَمْ يميرك بالانابة وَ لَمْ يُعَاجِلْكَ بِالنِّقْمَةِ وَ لَمْ يفضخك حَيْثُ تَعَرَّضْتُ للفضيحة وَ لَمْ يُشَدِّدْ عَلَيْكَ فِي قَبُولِ الْإِنَابَةِ وَ لَمْ يُنَاقِشْكَ بِالْجَرِيمَةِ وَ لَمْ يُؤْيِسْكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بَلْ نَجْعَلُ نُزُوعَكَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً وَ حَسَبَ سيئك وَاحِدَةً وَ حَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً وَ فَتَحَ لَكَ بَابَ الْمَتَابِ وَ بَابَ الِاسْتِعْتَابِ فَإِذَا نَادَيْتَهُ سَمِعَ نَدَاكَ وَ إِذَا نَاجَيْتَهُ عَلِمَ نجویك فَأَفْضَيْتَ إِلَيْهِ بِحَاجَتِكَ وابتثثته ذَاتَ نَفْسِكَ وَ شَكَوْتَ إِلَيْهِ هُمُومَكَ وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ وَ اسْتَعَنْتَهُ

ص: 241

عَلَى أُمُورِكَ وسئلته مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَالًا يَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَيْرُهُ مِنْ زِيَادَةِ الْأَعْمَارِ وَ صِحَّةِ الْأَبْدَانِ وَسِعَتْ الْأَرْزَاقَ .

ثُمَّ جَعَلَ فِي يَدَيْكَ مَفَاتِيحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَكَ فِيهِ مِنْ مسئلته فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعَمِهِ وَ اسْتَمْطَرْتَ شأيب رَحْمَتِهِ فَلَا يُقَنِّطَنَّكَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ فَإِنَّ الْعَطِيَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّيَّةِ وَ رُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْكَ الاجابة لِيَكُونَ ذَلِكَ أَعْظَمَ لِأَجْرِ السَّائِلِ وَ أَجْزَلَ لِعَطَاءِ الْأَمَلِ وَ رُبَّمَا سُئِلْتَ الشَّيْ ءَ فَلَا تُؤْتِيهِ وَ أُوتِيتَ خَيْراً مِنْهُ عَاجِلًا وَ آجِلًا أَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِمَا هُوَ خَيْرُ لَكَ فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِيهِ هَلَاكُ دِينِكَ لَوْ أُوتِيتَهُ فَلْتَكُنْ مسئلتك فِيمَا يَبْقَى لَكَ جَمَالُهُ وَ يَنْفِي عَنْكَ وَ بَالُهُ وَ الْمَالُ لَا يبقی لَكَ وَ لَا تَبْقَى لَهُ .

میفرماید دانسته باش خداوندی که گنجینهای آسمان و زمین در دست اوست تو را دستوری داد که در اسعاف حاجات او را بخوانی ودعوت ترا اجابت ضمانت کرد و فرمود از وی سؤال کنی تا عطا کند و طلب رحمت کنی تا رحمت فرماید و در میان تو و میان خود حاجبی و حاجزی نگذاشت که مغفرت و رحمت او را دفع تواند داد و ترا در حضرت خود محتاج شفیعی نساخت و کردار نکوهیده توابواب توبت وانابت را بر روی تو مسدود نداشت و باز گشت ترا بتوبت و انابت نکوهش نفرمود و در نقمت و عقوبت تو عجلت نکرد و در جای فضيحت رسوا ننمود و در قبول توبت بر تو سخت نگرفت و در معاصی تو مناقشه و باریک بینی نفرمودوترا

ص: 242

از رحمت خود مایوس نداشت و باب توبت را مسدود نخواست بلکه بیرون شدن ترا از گناه ثوابی گرفت و هر گناهی را از تو یکی شمرد و هر ثوابی را ده بشمار آورد وباب بازگشت ترا و طلب خشنودی ترا گشاده داشت و گاهی که خواندی او را شنید ندای ترا و چون با او سخن براز کردی دانست راز ترا پس میرسی و ميرساني باو حاجت خود را و آشکار میکنی نیاز نهانی خود را و شکایت بدو میبری از غمهای درونی خود و ازو طلب میکنی دفع المهای خود را و طلب ياری میکنی در کارهای خود و از گنجینهای رحمت او سؤال میکنی چیزیرا که جز او بر عطای آنچیز قدرت ندارد مانند فزونی عمر وصحت بدن و فراخی روزی .

پس از آن خداوند تبارك و تعالی کلید خزاین خود را در دست تو نهاد بدان چیز که ترا در خواستن آن دستوری داد پس گاهی که خواستی بنیروی دعا ابواب رحمت او را بر روی خود گشاده داشتی و باران رحمت را بر خویشتن ریزان ساختی و اگر در اجابت دعوت توتاخیری رود نومید مباش چه قلت و کثرت عطیت باندازه نیت و خلوص عقیدتست چه بسیار در اجابت دعوت تاخیر میشود و آن تاخير اجر سائل را بزرگ میکند و عطای او را فراوان می سازد و چه بسیار وقت که چیزی بخواهی و بدان ظفر نجوئی و بر نیکوتر از آن دست یابی یا باز داشته شود از تو برای دفع بلیتی که از حصول حاجت نیکوتر بود و با امری که تو در خواستی و اگر در یافتی دین خود را فاسد ساختی پس باید مسئلت تو در چیزی باشد که نیکوئی آن از بهر تو بپاید و زیان آن دامنگير تو نشود و دانسته باش که مال از بهر تو باقی نمی ماند و تو از بهر مال باقی نمیمانی .

وَ اعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ للاخرة لَا لِلدُّنْيَا وَ لِلْفَنَاءِ لَا لِلْبَقَاءِ وَ لِلْمَوْتِ لاللحيوة وَ أَنَّكَ فِي مَنْزِلِ قُلْعَةٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ وَ طَرِيقٍ إِلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّكَ طَرِيدُ الْمَوْتِ الَّذِي لَا يَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ وَ لَا يَفُوتُهُ طَالِبُهُ وَ لَا بُدَّ

ص: 243

أَنَّهُ مُدْرِكُهُ فَكُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرٍ أَنْ يُدْرِكَكَ وَ أَنْتَ عَلَى حَالٍ سَيِّئَةٍ قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ فَيَحُولَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ذَلِكَ فَإِذَا قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ ، یا بُنَيَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ وَ تَقْضِي بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَيْهِ وَ اجْعَلْهُ أَمَامَكَ حَيْثُ تَرَاهُ حَتَّى يَأْتِيَكَ وَقَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ وَ لَا ياتيك بَغْتَةً فَيَبْهَرَكَ

وَ إِيَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تری مِنْ إِخْلَادِ أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَيْهَا وَ تَكَالُبِهِمْ عَلَيْهَا فَقَدْ نَبَّأَكَ اللَّهُ عَنْهَا وَ نَعَتْ لَكَ نَفْسَهَا وَ كُشِفَ لَكَ عَنْ مَسَاوِيهَا فانما أَهْلُهَا كِلَابُ عَاوِيَةُ وَ سِبَاعُ ضَارِيَةُ يَهِرُّ بَعْضُهَا بَعْضًا وَ يَأْكُلُ عَزِيزُهَا ذَلِيلَهَا وَ يَقْهَرُ كَبِيرُهَا صَغِيرَهَا نَعَمُ مُعَقَّلَةُ وَ أُخْرَى مُهْمَلَةُ قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا وَ رَكِبَتْ مَجْهُولَهَا سُرُوحُ عَاهَةٍ بِوَادٍ وَعْثٍ لَيْسَ لَهَا رَاعٍ يُقِيمُهَا وَ لَا مُسِيمُ يُسِيمُهَا سَلَكَتْ بِهِمُ الدُّنْيَا طَرِيقُ الْعُمْيَ وَ أَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهَدْيِ فَتَاهُوا فِي حَيْرَتَهَا وغرفوا فِي نِعْمَتِهَا وَ اتَّخَذُوهَا رَبّاً فامبت بِهِمْ وَ لَعِبُوا بِهَا وَ نَسُوا مَا وَرَائِهَا رُوَيْداً ليسفر الظَّلَامِ كَانَ قَدْ وَرَدَتِ الْأَظْعَانُ وَ يُوشِكُ مَنْ أَسْرَعَ أَنْ يَلْحَقَ .

میفرماید تو از بهر آخرت آفریده شدی نه از برای دنیا و از بهر فنا بوجود آمدی نه از برای بقا و در خور مرگی نه خاص حیات همانا در دار عاریتی وسرای موقت و بر طریقی که بدیگر سرای رود، تو دست فرسود مرگی آنمرگ که هیچ گریزنده از وی گریز ندارد و از چنگی او رهائی نتواند و ناچار اسير او گردد

ص: 244

و چون چنین است پس برحذر باش از اینکه مرگ برادر یا بد در حالتی که گناهکار باشی همانا حدیث میکنی نفس را از کردار بد بتوبت و انابت و کار بتسویف میکنی تاناگاه مرگ در میان تو و آن اندیشه حایل میشود و اینوقت نفس تو طریق هلاك میسپارد هان ايفرزند فراوان مرگرا [ فرا] ياد کن و آنچه هنگام مرگ پیاپی در آید و بعد از مرگ دیدار شود تذکره میفر مای و مرگ را در پیش روی خود میدار چنانکه او را دیدار می کنی تاگاهی که در آید، از بهر آنکه ساخته مرگ گشته باشی و پشت قوی کرده باشی تانا گاه بر تودر نیاید و تو را مقهور ندارد .

و بپرهیز از اینکه فریفته شوی بدانچه می بینی از آسایش و آرامش اهل دنیا و از در آويختن اهل دنیا با یکدیگر بر سر دنیاهمانا خداوند ترا آگهی داد از دنیا و بنمودحقیقت دنیا را و مکشوف داشت معایب آنرا همانا أهل دنیا سگان فریاد کننده و درندگان زیان رساننده اند که حمله می کنند بعضی بر بعضی و میخورد ارجمند ایشان مستمند ایشان را ومقهور میدارد بزرگی ایشان کوچک ایشانرا، چهار پایانرا مانند که بعضی بعقال شریعت بسته و برخی بی رعایت شبانی مهار گسسته اند گمراه ساخته اند رای و رویت را و بر نشسته اند بختی آفت(1)و مخافت را و نیست این چهار پایانرا در طی مسالك صعبه شبانی که رعایت کند و نه چراننده که علف چردهد لاجرم علایق دنیا ایشانرا براه ضلالت و غوایت بتاخت و دیدگان ایشان را از نگریستن علامت هدایت غشاوه ساخت چندانکه سرگشته و حیرت زده دنیا گشتند و غرقه نعمت دنیا شدند و دنیا را پروردگار خود گرفتند پسر دنیا با ایشان بازی کرد و ایشان با دنيا لعب کردند و فراموش نمودند کار آنسرای را که از پس دنیا در آید اکنون دست باز دار ایشانرا تامرگ فراز آید وظلمتهای ابدان منکشف گردد چنان مینماید که مسافران آنجہانی بسیج سفر کردند و نزديك شد که عجلت کنند و بکیفر کردار خویش در رسند .

ص: 245


1- یعنی شتر بیابانی .

وَ اعْلَمْ أَنَّ مَنْ كَانَتْ مَطِيَّتُهُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ فَإِنَّهُ يُسَارُ بِهِ وَ إِنْ كَانَ وَاقِفاً وَ يَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ كَانَ مُقِيماً وَادِعاً وَ اعْلَمْ يَقِيناً أَنَّكَ أَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ وَ لَنْ تَعدُ وَ أَجَلَكَ وَ أَنَّكَ فِي سَبِيلٍ مَنْ قَدْ كَانَ قَبْلَكَ فَخَفِّضْ فِي الطَّلَبِ وَ أَجْمِلْ فِي الْمُكْتَسَبِ فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَى حَرْبٍ وَ لَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ وَ لَا كُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إِنْ سافتك إِلَى الرَّغَائِبِ فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً وَ مَا خَيْرُ خَيْرٍ لَا يُنَالُ إِلَّا بِشَرٍّ وَ يَسْتُرُ لَا يُنَالُ إِلَّا بِعُسْرٍ وَ إِيَّاكَ أَنْ تُوجِفَ بِكَ مَطَايَا الطَّمَعِ فَتُورِدَكَ مَنَاهِلَ الْهَلَكَةِ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ وَ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ فَإِنَّكَ مُدْرِكُ قِسْمَكَ وَ آخِذُ سَهْمَكَ وَ إِنَّ أليسير مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَكْرَمُ وَأَعْظَمُ مِنَ الْكَثِيرِ مِنْ خَلْقِهِ وَ إِنْ كَانَ كُلُّ مِنْهُ .

میفرماید بدان ای فرزند آنکس که بر بختی روزو شب سوار باشد همواره رهسپار باشد اگر چه ایستاده بود و طی طریق کند و قطع مسافت نماید اگر چه مقیم و ساکن بود و دانسته باش که بر گردن آرزو سوار نشوی و از مرصد اجل بدانسوی نروی زیرا که تو هم آهنگی گذشتگان و بر طریق پیشینیانی پس در طلب طریق سستی سپار و در مکتسب دراز دستی مکن زیرا بسا طلب که مورث هول و هرب شود و موجب حرب و ضرب گردد و نیست اینکه هر طالبی که پیشانی سخت کند بر مطلوب ظفر جوید یا هر کس که در طلب آرزو الحاح از حد نبرد بر انجاح مقصود فيروز نگردد پس نفس خویش را بدست دنائت خوار مكن اگر چند براند

ص: 246

تورا برغبت اشياء نفيسه دنیوی چه از نفس کاستن واز نا کس خواستن روا نباشد و خواسته دنيوی با کاسته نفس برابر نشود پس در نزد مخلوق بنده مشوچه خدایت آزاد آفرید و چیست نیکوئی مالیکه جز بذلت و شر بدست نشود و چیست خير آسایش و آسانی که جز بدشواری دیدار نگردد و بپرهیز از اینکه هیونان طمع عجلت کنند و ترا در مواضع هلاکت در افکنند پس اگر توانی از صاحبان مال در میان خود و خداوند میانجی مگیر زیرا که تو بهره خویش را خواهی در یافت ونصيبه خود را بحكم قضا خواهی گرفت دانسته باش که اگر از خدای اندك رسد آن اندك اعظم واكرم است که از مخلوق فراوان بدست شود اگر چه اندك و فراوان جز از جانب خدای نباشد.

وَ تَلَافِيكَ مَا فَرَّطَ مِنْ صَمْتِكَ أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ وَ حِفْظُ مَا فِي الوعاء بِشَدِّ الْوُكَاءَ وَ حِفْظُ مَا فِي يَدَيْكَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِي يَدِ غَيْرِكَ وَ مَرَارَةُ الْيَأْسِ خَيْرُ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ وَ الْحِرْفَةُ مَعَ ألعفةِ خَيْرُ مِنْ أَلغِني مَعَ الْفُجُورِ وَ الْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ وَ رُبَّ سَاعٍ فِيمَا يَضُرُّهُ ، مَنْ أَكْثَرَ أَهْجَرَ وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ قَارِنْ أَهْلَ الْخَيْرِ تَسْكُنُ مِنْهُمْ وَ بَايِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ وَ الظُّلْمِ الضَّعِيفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ .

إِذَا كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً كَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً وَ رُبَّمَا كَانَ الدَّوَاءُ دَاءً وَ الدَّاءُ دوآء وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَيرِ النَّاصِحِ وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ وَ إِيَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَى الْمُنَى فانها بَضَائِعُ النوكي وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ وَ خَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا

ص: 247

وَعَظَكَ بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً لَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ يُصِيبُ وَ لَا كُلُّ غَائِبٍ يؤب وَ مِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ وَ مَفْسَدَةُ الْمَعَادِ وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةُ سَوْفَ يَأْتِيكَ مَا قُدِّرَ لَكَ ، التَّاجِرُ مخاطرو رُبَّ يَسِيرٍ أنمی مِنْ كَثِيرٍ .

خلاصه معنی چنین میآید میفرماید تدارك کلامیکه تقصير شد در ادای آن بسبب سکوت تو آسانتر است از در یافتن تو آنچه را از منطق تو بیرون شد پسرلب از ناگفتنی بر بند چه نگاهداشت آنچه در ظرفست ببستن سر ظرف بدست شود و حفظ مالیکه در دست تست دوست تر است در نزد من از تبذیر آن و بضرورت طلب کردن آنرا از دست دیگران ، و تلخی نومیدی از مال مردمان بهتر است از اظهار حاجت بنزد ناکسان و پیشه وری و تنگدستی بشرط عفاف بهتر است از توانگری مقرون به بزه کاری و مرد سر خود را نیکوتر بدارد پس نباید بدیگر کس ودیعه گذارد چه بسیار مردم که ندانند و در زيان خود ساعی باشند و هر که سخن بسیار گوید ناچار هرزه لاید و بیهوده سراید و آن کس که کار برای ورويت کند دانا و بینا گردد و بانکوکاران پیوسته شو تا در شمار ایشان روی و از بدان کناره جوی تا از جمله ایشان نشوی و بدانکه ناگوارتر خورش طعام حرام است و زشت تر ستم ظلم بر ضعیفان و ناتوانان .

و نیز میفرماید آنجا که در اصلاح امر غلظت و خشونت باید اگر رفق و مدارا بكار بندی مورث فساد و فتنه شود پس در آنجا غلظت و خشونت در شماررفق و مدارا باشد چه بسیار بود که دوا مورث درد گردد ودرد کار دوا کند و چه بسیار باشد که ناصح خاين بود و در نصیحت خیانت کند و بپرهيز از اینکه در وصول آمال که نزديك بمحال است اتکال کنی که این سرمایه احمقان و بیخردانست و بدانکه در حکمت عملی عقل حافظ تجربت است و از مجربات بہتر چیز منهی پند و موعظت است و در اقدام امر فرصت را دست باز مده که چون وقت منقضی

ص: 248

شود موجب فسوس و دریغ گردد هماناهر طالبي ادراك مطلوب نکند و هر غایبی باز وطن نشود آن کس که در عبادت که زاد آخرتست تباهی کند معاد او بفساد متناهی گردد از برای هر امری نهایتی است، زود باشد که آنچه از بهر تو مقدر است بر تو در آید، هر تاجری خویش را در خطر داشته از بهر آن که نداند چه وقت بر ثمن و سود ظفر یابد چه بسیار باشد که منافع مال اندك از مال فره فزونی جوید .

لا خَيْرَ فِي مُعِينٍ مَهِينٍ وَ لَا فِي صدیق ظَنِينٍ سَاهِلِ الدَّهْرَ مَا ذَلَّ لَكَ قَعُودُهُ وَ لَا تُخَاطِرْ بِشَيْ ءٍ رَجَاءَ أَكْثَرَ مِنْهُ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَجْمَعَ بِكَ مَطِيَّةُ اللَّجَاجِ احْمِلْ نَفْسَكَ مِنْ أَخِيكَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَى الصِّلَةِ وَ عِنْدَ صُدُودِهِ عَلَى اللَّطَفِ وَ الْمُقَارَبَةِ وَ عِنْدَ جُمُودِهِ عَلَى الْبَذْلِ وَ عِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَى الدُّنُوِّ وَ عِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَى اللِّينِ وَ عِنْدَ جُرْمِهِ عَلَى الْعُذْرِ حَتَّى كانَّكَ لَهُ عَبْدُ وَ كَاَنَّهُ دو نِعْمَةٍ عَلَيْكَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَضَعَ ذَلِكَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَيْرِ أَهْلِهِ لَا تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِيقكَ صَدِيقاً فَتُعاديهُ وَ امْحَضْ أَخَاكَ النَّصِيحَةَ حَسَنَةً كَانَتْ أَمْ قَبِيحَةً وَ تَجَرَّعِ الْغَيْظَ فَإِنِّي لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً وَ لَا أَلَذَّ مَغَبَّةً وَ لِنْ لِمَنْ غَالَظَكَ فَإِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَلِينَ لَكَ وُجِدَ عَلَى عَدُوِّكَ بِالْفَضْلِ فَإِنَّهُ أَحَدُ الظَّفَرَيْنِ .

وَ إِنْ أَرَدْتَ قَطِيعَةَ أَخِيكَ قانستبق لَهُ مِنْ نَفْسِكَ بَقِيَّةً تَرْجِعَ إِلَيْهَا إِنْ بَدَا لَكَ ذَلِكَ لَهُ يَوْماً مَا وَ مَنْ ظَنَّ بِكَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ وَ لا تُضَيِّعَنَّ

ص: 249

حَقَّ أَخِيكَ اتِّكَالًا عَلَى مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ فَإِنَّهُ لَيْسَ لَكَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ وَ لَا يَكُنْ أَهْلُكَ أَشْقَى الْخَلْقِ بِكَ وَ لَا تَرْغَبَنَّ فِيمَنْ زَهِدَ فِيكَ وَ لَا يَكُونَنَّ أَخُوكَ أَقْوَى عَلَى قَطِيعَتِكَ مِنْكَ عَلَى صِلَتِهِ وَ لَا يَكُونَنَّ عَلَى الإسائة أَقْوَى مِنْكَ عَلَى الْإِحْسَانِ وَ لَا يَكْبَرَنَّ عَلَيْكَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَكَ فَإِنَّهُ يَسْعَى فِي مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِكَ وَ لَيْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسُوءَهُ .

میفرماید هیچ خیری بدست نشود در پشتوانی که سستی کند ودوستی که تهمت زده باشد می فرماید کار جهانرا بر خود سهل و آسان گير مادام که بختی جوان خود را بسواری تو بازدهد و عنان بر کف تو نهد و شییء موجود را از دست باز مده باميد فزونی چه تواند شد که فزون طلبى مال موجود را نیز مفقود کند و بپرهیز از سر کشی مرکب لجاج ومتحمل كن نفس خود را از برادر خود هنگام بريدن او از تو بپیوستن تو با او و هنگام منع و بیگانگی او بملاطفت و خویشاوندی و هنگام بخل وضنت او بكرامت و عطيت وهنگام دوری و مباعدت بنزدیکی و قربت و هنگام درشتی و نکوهش بنرمی و پوزش وهنگام جرم و جريرت بتفقد و معذرت و باز نمودن افعال نکوهیده او را باخلاق پسندیده چندانکه گوئی تو عبد فرمانپذیر اوئی و او خداوند نعمت تست و بپرهيز از آنکه این صفات ستوده را بیرون جای خود بجای نهی و بانا كسان و نا اهلان بکار بندی و نگران باش که دشمن دوست را دوست نگیری تا واجب کند که دشمن دوست باشی و باز مگیر خالص نصیحت را از [ برای]برادر خودخواه در نزد او نیکو نماید و خواه زشت شمارد و فرو خور خشم خود را چه من در نکشیدم هیچ شربتی شیرین تر از آن در عاقبت امر ولذيذتر از آن در پایان کار و نرم باش باآنکس که با تو درشتی کند تا موجب رفق و نرمی او گردد و جود کن با دشمن خود اگر دوست نشود کمتر از آن نیست که قلاده احسان تو بر گردن او بپاید .

ص: 250

پس اگر از اراده کنی بریدن از برادر خودرا، چیزی از برای پیوستن بجای گذار چه تواند شد که روزی از بهر پیوستن باز آید و آن بقیه که بجای گذاشته مایه انعقاد بریده گردد و آنکس که در حق تو بنیکوئی گمانی برد گمان او را با يقين پیوسته کن و حق برادر خود را تباه مکن و در ادای حقوق او تقصير مفرمای اتكالا بمحبتی که در میان تو و اوست چه گاهی که جانب او را دست باز دهی برادر تو نخواهد بود و نباید که أهل تو بدبخت ترین مردم باشد بسبب نارسائی تو در اصلاح حال ایشان و صحبت کسی را طلب مکن که از تو در هرب باشد و باید که برادر تو چندانکه در بریدن از تو پیشی گیرد پیوستن تو بر قطيعت او پیشی جوید وچندانکه در زيان و زحمت توچیردستی کند احسان تو بر اسائت [او] فزونی نماید و باید که ظلم ظالمانرا بر خویشتن بزرگ نشماری زیراکه ظالم زیان خویش کند و تو در آنسرای سود بری لاجرم روا نیست کسی را که در سرای جاویدترا شاد دارد تو او را غمگین سازی

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ : رِزْقُ تَطْلُبُهُ ، وَ رِزْقُ يَطلُبُكَ فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ وَ الْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَى إِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثواكَ وَ إِنْ كُنْتَ جازعاً عَلَى مَا تَفَلَّتَ مِنْ يَدَيْكَ فَاجْزَعْ عَلَى كُلِّ مَا لَمْ يَصِلْ إِلَيْكَ اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ بِمَا قَدْ كَانَ فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهُ وَ لَا تَكُونَنَّ مِمَّنْ لَا تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلَّا إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلَامِهِ فَإِنَّ الْعَاقِلِ يَتَّعِظُ بِالْأَدَبِ وَ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بِالضَّرْبِ اطْرَحْ عَنْكَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْيَقِينِ مَنْ تَرَكَ الْقَصْدَ جَارَ ، الصَّاحِبُ مُنَاسِبُ وَ الصَّدِيقُ مَنْ صَدَقَ غَيْبُهُ وَ الْهَوَى شَرِيكُ الْعَمَى.

ص: 251

رُبَّ بَعِيدٍ أَقْرَبُ مِنْ قَرِيبٍ وَ قَرِيبٍ أَبْعَدُ مِنْ بَعِيدٍ وَ الْغَرِيبُ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ حَبِيبُ مَنْ تَعَدَّى الَّتِى الْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ (1)وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ سَبَبُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ مَنْ لَمْ يُبَالِكَ فَهُوَ عَدُوُّكَ قَدْ يَكُونُ الْيَأْسُ إِدْرَاكاً إِذَا كَانَ الطَّمَعُ هَلَاكاً لَيْسَ كُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ وَ لَا كُلُّ فُرْصَةٍ تُصَابُ وَ رُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِيرُ قَصْدَهُ وَ أَصَابَ الْأَعْلَى رُشْدُهُ أَخِّرِ الشَّرَّ فَإِنَّكَ إِذَا شِئْتَ تُعَجِّلُهُ وَ قَطِيعَةُ الْجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعَاقِلِ مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ لَيْسَ كُلُّ مَنْ رمی أَصَابَ إِذَا تَغَيَّرَ السُّلْطَانُ تَغَيَّرَ الزَّمَانُ سَلْ عَنِ الرَّفِيقِ قَبْلَ الطَّرِيقِ وَ عَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ .

میفرماید بدان ای پسرك من که روزی بر دو گونه است یکی آنست که تو از در حرص و هوا طلب میکنی و دیگر رزقی است که خدا از بهر تو نهاده و او ترا طلب میکند و چند که تو بسوی او نروی او بسوی تو می آید و چه زشتست فروتنی در نزد حاجت و سخت نکوهیده است سخت دلی هنگام توانگری هماناکافی است ترا از دنیا چیزی که بدان معاش کنی اگر شکیبا نباشی بر آنچه از دست تو بیرون شد واجب میکند که شكیبا نباشی چيزیرا که بر آن دست نیافتی پس بر هردوان جزع کن چه این هر دو مانند یکدیگرند و از آنمردم مباش که القای پند و موعظت در تو سود نکند الا گاهی که از نا پذیرفتن پند زیان بینی چه خردمند باصغای اندرز و پند ادب شود و چهار پایان بزحمت تازیانه و بند مؤدب گردند .

میفرمایدغم و اندوه را بنيروی شکیبائی و حسن يقين که خدای بر وفق حكمت

ص: 252


1- ومن اقتصر على قدره كان أبقى له . نهج .

مقدر داشته دفع همی ده و آنکس که ترك عدل و اقتصاد گفت ستمکار شد رفيق و و مصاحب کسی است که موافق و مناسب باشد و دوست خالص کسیست که حضور او با غیبت موافقت کند و بدان که هوای نفس همدست نابینائیست چه چشم عقل را نابینا کند .

چه بسیار بیگانگانند که در اعانت از خویشاوندان نزدیکترند و چه بسیار نزدیکانند که هنگام زیان از بیگانگان دورترند و بدانکه غریب آنکس را گویند که او را دوستی نباشد و آنکس که از راه حق بگشت گذر گاه او بر سختی و و تنگی افتاد و آنکس که از اندازه خود فزونی نجوید آنمقدار و مرتبت که او راست بروی بپاید و بدانکه محکم تر چیزی که بدان واثق توانی بود سببی است که در میان تو و خداوند است و دوست مگر آنکس را که در آنجاح حاجات تو بيباكست بلکه او دشمنی باشد و آنجا که طمع موجب هلاك شود یاس را مورث نجات شمار ، نیست از برای محارب هر برهنه جائي که از خصم دیدار کند دستخوش تیغ آبدار فرماید!! و نیست از برای هر منتهز فرصتی که اصابه آرزوی خویش نماید بسا باشد که بصیر در اصابه قصد خود خطا کند و کور تیر برنشان زند در کیفر مردمان کار بتاخير افكن چه آنگاه که بخواهی تعجیل توانی کرد و بدانکه بريدن از مردم جاهل چنان سودمند است که پیوستن با مردم عاقل و آنکس که روزگار را امین داند با او خیانت کند و آنکس که بزرگش شمارد خوار دارد و نیست هر کماندار را که خدنگ برهدف زند و بدانکه چون اندیشه پادشاه در حق رعايا فاسد شود کار رعیت متغیر گردد چه خداوند رفاه حال و تباهی احوال رعایا رابه نیت پادشاهان مربوط داشته آنگاه میفرماید نخست رفيق امين و همسر نیکو مخبر طلب کن پس رهسپار شود و نخست همسایه نیکو بجوی آنگاه اختیار دار کن چه گفته اند الرفيق ثم الطريق والجار ثم الدار .

إِيَّاكَ أَنْ تَذْكُرَ مِنَ الْكَلَامِ مَا يَكُونُ مُضْحِكاً وَ إِنْ حكيتَ ذَلِكَ

ص: 253

عَنْ غَيْرِكَ وَ إِيَّاكَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ فَإِنَّ رايهن إِلَى أَفَنٍ وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْنٍ وَ اكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِيَّاهُنَّ فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيْهِنَّ وَ لَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بأَشَدُّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا يُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ وَ لَا تَمْلِكُ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةُ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ وَ لَا تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا فَلَا تُطْمِعْهَا فِي أَنْ تَشْفَعَ لِغَيْرِهَا وَ إِيَّاكَ وَ التَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ يَدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِيئَةَ إِلَى الرَّيْبِ وَ الْجُعْلِ لِكُلِّ إِنْسَانٍ مِنْ خَدَمِكَ عَمَلًا تَأْخُذُهُ بِهِ فَإِنَّهُ أَجْرَى أَنْ لَا يَتَوَاكَلُوا فِي خِدْمَتِكَ وَ أَكْرِمْ عَشِيرَتَكَ فانهم جَنَاحُكَ الَّذِي بِهِ تَطِيرُ وَ سَبِيلِكَ الَّذِي إِلَيْهِ تَسِيرُ وَ يَدُكَ الَّتِي بِهَا تَصُولُ اسْتَوْدَعَ اللَّهَ دِينَكَ وَ دُنْيَاكَ وَ أسئله خيرالقضاء لَكَ فِي الْعَاجِلَةِ وَ الأجلة وَ الدُّنْيَا والأخرة إِنْشَاءِ اللَّهَ وَحْدَهُ .

میفرماید بپرهیز از سخنان خنده انگیز اگر چند از دیگر کس حدیث کنی و بپرهیز از رای زدن با زنان چه رای ایشان ناتندرست و عزم ایشان سست است و باز نشان ایشانرا در پس حجاب چه زحمت حجاب لایق تر و پاینده تر است برایشان و نیست بیرون شدن ایشان سخت تر از در آوردن تو برایشان کسی را که معتمد نباشد و اگر توانی چنان کن که غیر از تو کس را نشناسد و نداند و او را بیرون ضرورت خود صاحب امرى و خداوند شيئي مفرمای چه زنان از بهر لذت و تمتع اند نه از برای حکومت وکار گذاری و رعایت کن حشمت ایشانرا ببذل عطيت و

ص: 254

کسوت و بطمع مینداز ایشانرا که غیر خود را شفاعت کنند و بپرهيز از آنکه غیرت بری و آلوده تهمت کنی زنانرا آنجا که نه جای غيرتست و نه هنگام تهمت چه این کردار درست را ناتندرست کند و پارسا را ببد کاری افکند و امور خود را در میان خدام خود بخش کن و هر کاریرا خاص خادمی فرماتا انجام امور تو را خدام تو با یکدیگر باز نگذارند و زیبا و زشت هرکاریرا از مردی شناخته باز پرس توانی کرد و خویشاوندان خود را گرامی بدار که بجای پر و بال تواند و بنيروی ایشان طيران توانی کرد و اصل توونسب توو نژادتواند که هنگام مفاخرت ناچار بدیشان بازگردی و دوست توانند که دشمنان را بدستیاری ایشان پایمال کنی اکنون دین و دنیای تو را بنزد خداوند بودیعت گذاشتم و از خدای خواستار شدم که در روزگار حال واستقبال و در دنیا و آخرت نیکوتر حکم در حق تو براند انشاءالله تعالی.

ذکر وصیت امیر المومنین عليه السلام در تفویض توليت اموال خود بامام حسن عليه السلام

هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ أميرَالمُؤمِنينَ فِي مَا لَهُ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ لِيُولِجَهُ بِهِ الْجَنَّةَ وَ يُعْطِيهِ الْأُمْنِيَّةَ فَإِنَّهُ يقَومُ بِذَاكَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِىٍّ يَأْكُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يُنْفِقُ مِنْهُ فِي الْمَعْرُوفِ فَإِنْ حَدَثَ بِالْحَسَنِ حَدَثُ وَ حُسَيْنُ حَيُّ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ وَ أَصْدَرَهُ مَصْدَرَهُ وَ إِنَّ لِابْنَيْ فَاطِمَةَ مِنْ صَدَقَةٍ عَلَى مِثْلِ الَّذِي لِبَنِي عَلِيٍّ وَ إِنِّي أَنَّما جَعَلْتُ الْقِيَامَ بِذَلِكَ إِلَى ابْنَيْ فَاطِمَةَ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ قُرْبَةً إِلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ تَكْرِيماً لَحُرْمَتِهِ وَ تَشْرِيفاً لِوُصْلَتِهِ .

ص: 255

وَ يَشْتَرِطُ عَلَى الَّذِي يَجْعَلُهُ إِلَيْهِ أَنْ يَتْرُكَ الْمَالَ عَلَى أُصُولِهِ وَ يُنْفِقَ مِنْ ثَمَرِهِ حيث أَمَرَ بِهِ هُدِيَ لَهُ وَ أَنْ لَا يَبِيعَ مِنْ أَوْلَادِ نَخِيلِ هَذِهِ الْقُرَى وَدِيَّةً حَتَّى تُشْكِلَ أَرْضُهَا غِرَاساً وَ مَنْ كَانَ مِنْ امائي اللَّاتِي أَطُوفُ عَلَيْهِنَّ لَهَا وَلَدُ أَوْ هِيَ حَامِلُ فَتُمْسَكُ عَلَى وَلَدِهَا وَ هِيَ مِنْ حَظِّهِ فَإِنْ مَاتَ وَلَدُهَا وَ هِيَ حَيَّةُ فَهِيَ عَتِيقَةُ قَدْ أُفْرِجَ عَنْهَا الرِّقُّ وَ حَرَّرَهَا الْعِتْقُ .

میفرماید فرمان کرد أمير المؤمنین در مال خود طليا لمرضات الله تامر ادر بهشت در آورد و آسایش و آرامش عطا کند بر اینکه در اموال من فرزند من حسن متولی باشد و چنانکه خدای خواهد بنيکوئی بخورد و انفاق کند و اگر حسن وداع جهان گوید ودین زنده ماند در تقدیم این امر قيام کند و کار چنان کند که حسن کرده باشد و بهره اولاد فاطمه از اموال من چنان است که دیگر فرزندان مراست لكن تولیت این امر با پسران فاطمه است از بهر رضای خدا و قربت رسول خدا و نگاهداشت حشمت و حرمت او و بزرگ شمردن وصلت و پیوند او .

و شرط است که متولی آن مال را موقوف دارد بحال خود و انفاق کند بدانچه مأمور است از منافع آن و بداند که نباید فروخت نخلهای خرمای این مزارع و قری را خواه بزرگ و خواه خرد چندانکه این درختان انبوه شود و نظاره کنان آن اراضی را از آنچه پیش دیده اند باز نشناسند و از کنیزان من آنانکه با من بودند اگر او را فرزندی است یا حامل بر فرزندی است بباید حافظ بر فرزند خویش بود و نفقه خویش برد و اگر آن فرزند بمیره و كنيزك بماند از قيد رقيت آزاد است

ص: 256

ذکر خطبه که أمير المومنین علی عليه السلام خبر از شهادت خود میدهد

أَيُّهَا النَّاسُ كُلُّ امرء لَاقٍ مَا يفرمنه فِي فِرَارِهِ وَ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ كَمْ اطَّرَدْتَ الْأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا الأمرأبي اللَّهِ إِلَّا إخفائه هَيْهَاتَ عِلْمُ مَخْزُونُ أَمَّا وَصِيَّتِي فَاللَّهُ لأتشركوا بِهِ شَيْئاً وَ مُحَمَّداً فَلَا تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ وَ خَلَاكُمْ ذَمُّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا . حَمَلَ كُلَّ امرء مِنْكُمْ مَجْهُودَهُ وَ خُفِّفَ عَنِ الْجَهَلَةِ رَبُّ رَحِيمُ وَ دِينُ قَوِيمُ وَ أَمَامَ عَلِيمُ أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَأَنْ الْيَوْمَ عِبْرَةُ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ غفرالله لِي وَ لَكُمْ .

إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِي هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاكَ وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ فَإِنَّا كُنَّا فِي أَفْيَاءِ أَغْصَانٍ وَ مَهَبِّ رِيَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ اضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفِّقُهَا وَ عَفَا فِي الْأَرْضِ مَخَطُّهَا وَ أَنَا كُنْتُ جَاراً يجاوركم بَدَنِي أَيَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلَاءً سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَاكٍ وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ لِيَعِظَكُمْ هُدُوِّي وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِي وَ سُكُونُ أَطْرَافِي فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِيغِ وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ ، وَدَاعِي لَكُمْ وَدَاعِ امرء مُرْصِدٍ لِلتَّلَاقِي غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي وَ يکشف لَكُمْ عَنْ سَرَائِرِي وَ تعرفونني بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي

ص: 257

وَ قیام غَيْرِي مَقَامِي .

میفرماید ایمردمان بدانید که ملاقات میکنید مرگ را اگر چند از مرگ گریزنده اید و اجل منتهای میدان حیاتست و چند که میگریزید بسوی اجل شتاب وعجل میکنید و ناچار مرگ را دیدار می نمائید همانا فراوان ایام را بر اندام و روز گذرانیدم و از مکنون این امر فحص فرمودم و خدای نخواست این سر مکنون و علم مخزون مكشوف افتد اما وصیت من با شما اینست که خدایرا شريك نگیرید و سنت محمد را دست باز مدارید و این دوستون دین را افراخته دارید و این دوچراغ هدی راافروخته خواهید و مادام که از اقرار بوحدت و متابعت شریعت شاذو شارد نگشته اید ساحت شما از آلايش عيب وعار عری و بری است و بدانید که حمل تکالیف هر مردی باندازه نیروی اوست پس بار تكليف مر جاهلانرا خفیف تر از عالمانست و خداوند پروردگاریست مهربان و اورادینی [راهی] است راست و استوار و پیغمبر ما دانا و بیناست هان ایمردمان نیکو نظر کنید و از من عبرت گيريد من دی مصاحب شما بودم و امروز عبرت شمایم و فردا از شما مفارقت میکنم خداوند در گذرد از من و شما .

اگر بپاید قدم من و استوار بمانم درین دنیا که جای لغزش است آن مراد شما است نه مقصود من و اگر بالغرد قدم جای دارد چه مادر مظله اشجار ووزیدنگاه ریاح و در زیر سایه ابرهای فراهم شده ایم که پراکنده و نابود گردند در هوا و نابود گردد گذر گاه آن بادها در ارض و فاسد شود حظ و بهره ایشان از زمین این کلمات این کنایت از آنست که در میان این اشیاء که همگان مترصد فنایند متمسك بقا نتوان بود. آنگاه میفرماید من همسایه شما بودم و مجاورت داشت روزی چند بدن من باشما و زود باشد که بعد از من بدن مرا در نزد خویش بی روان نظاره کنید از پس آنكه روان داشت و ساکن بینید از پس آنكه متحرك بود و ساکت بینید از

ص: 258

پس آنكه گوینده بود تا پند دهد شما را بجای ماندن من و بفرود در افتادن دیدگان منو از جنبش باز ماندن اعضای من همانا مرگ بهتر ناصحی است از سخن فصيح و خبر صریح و این وداع کردن من مرشما را وداع کردن مردیست که مترصد سفر آنجهانیست فردا است که بدیده بصیرت مینگرید ایام گذشته مرا و از پرده بیرون میافتد شما را عقاید پوشیده من و میشناسید مکانت مرا وقتی که مکان من از من خالی میماند و غیر من بجای من قیام میکند .

از کلمات این خطبه مبار که چنان مستفاد میشود که تقرير اين خطبه بعد از ضرب ابن ملجم بوده و آنحضرت بسیار وقت مردم را از این روز آگهی میداد و ما خبر شهادت أمير المؤمنين عليه السلام را در مجلدات ناسخ التواريخ كرة بعد کرة مرقوم داشتیم از آنچه رسول خدا صلي الله عليه و اله خبر داد که حضرتش بدست عبدالرحمن بن ملجم عليه اللعنه شهید میشود و آنچه أمير المؤمنين عليه السلام خویشتن آگهی داد و این خبر نیز از آنجمله است که خوارزمی در کتاب مناقب میگوید که حافظ ابو الحسن باسناد خود از ابو سنان دئلی حدیث میکند که حاضر حضرت أمير المؤمنين عليه السلام شدم هنگامی که فراوان از امت شکایت میفرمود عرض کردم یا أمير المؤمنين ما ازین شکوی برتو میترسیم

فَقَالَ : لَكِنِّي وَ اللَّهِ مَا تَخَوَّفْتُ عَلَى نَفْسِي مِنْهُ لِأَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الصَّادِقُ الْمُصَدَّقُ يَقُولُ : إِنَّكَ ستضرب ضَرْبَةً ههنا وَ ضُرِبَتْ ههنا وَ أَشَارَ إِلَى صُدْغَيْهِ فَيَسِيلُ دَمُهَا حَتَّى تَخْضِبُ لِحْيَتِكَ صَاحِبُهَا أشفيها كَمَا كَانَ عَاقِرِ النَّاقَةِ أشقی ثَمُودُ .

فرمود لكن من - سوگند باخدای - كه بر جان خویش نمیترسم زیرا که از رسول خدای شنیدم که فرمود بر صدغين تو ضربتی از پس ضربتی آید و خون روان شود چندانکه لحيه مبارکت با خون سر خضاب گردد وضارب آن زخم شقی

ص: 259

ترین امت باشد چنانکه عاقر ناقه صالح پیغمبر شقی ترین قوم ثمود بود .

و نیز از رسول خدای صلي الله عليه و آله حديث کرده اند که با أمير المؤمنين عليه السلام فرمود:

أَتَعَلَّمُ مِنْ أَشْقَى الْأَوَّلِينَ ؟ قَالَ : نَعَمْ عَاقِرِ النَّاقَةِ ! فَقَالَ لَهُ : أَتَعَلَّمُ مِنْ أَشْقَى الأخرين ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : مِنْ يضربك ههنا فتخضب هَذِهِ .

فرمود آیا میدانی شقی ترین پیشینیان کیست؟ أمير المؤمنين عليه السلام عرض کرد میدانم آنکس عاقر ناقه صالح است فرمود آیا میدانی شقی ترین مردم آخر زمان کیست عرض کرد ندانم فرمود آنکسی است که فرق ترا باتبع میشکافد و لحية مبارکت را با خون سر رنگین میکند .

ذكر شهادت امیر المومنین علی عليه السلام بدست عبدالرحمن بن ملجم عليه اللعنه در سال چهلم هجری

جماعت خوارج باسامی مختلف نامبردار شدند گروهي را ازارقه گفتند و ایشان منسوبند بنافع بن ازرق الحنفی و گروهیرا اباضیه نامیدند و ایشان از اصحاب عبدالله بن أباضند و جمعیرا صفريه خواندند و ایشان را بابن صفار نسبت کنند و روایتی از کثرت عبادت صفرت وجه یافتند و بصفريه ملقب شدند و برخی را بیهسیه نامیدند چه ایشان از اصحاب ابی بیهس بودند و دیگر نجدات و ایشان منسوبند بنجدة بن عامر الحنفی و دیگر عجارده و ایشان منسوبند بعبد الكريم بن عجرد .

اما ازارقه از این جماعت بزرگتر قبیله بودند و در ایام عبدالله بن زبیر در اهوازو بعضی از بلاد فارس و کرمان غلبه جستند و اصحاب ابی بیهس -وهو هضيم بن جابر - در حجاز خروج کردند و در زمان ولید بن عبدالملك کشته شدند و عبدالله بن اباض در عهد مروان بن محمد مقتول گشت ودیگر ثعالبه که منسوب بثعلبه بن عامرند بالجمله نزديك به بيست فرقه شدند و بدینگونه هر جماعتی جداگانه

ص: 260

ملقب بلقبی گشتند چنانکه انشاء الله ذكر خروج هر جمعی در جای خودنگارش خواهد یافت.

و اینجمله چنانکه در کامل مبرد مسطور است بعضی را سایرین و برخی را قاعدين خواندند اما سایرین آنانند که در نهروان باعلى عليه السلام رزم زدند و عرضه هلاك شدند و قاعدین که دو هزار تن بحساب برمی آمدند در کوفه توقف گزیدند و از جای جنبش نکردند و آنانکه در نهروان چنانکه مرقوم شد برای رایت امان آمدند و از قتل نجات یافتند در مراجعت بجانب کوفه از علی عليه السلام سبقت گرفتند عبدالرحمن بن ملجم نیز با ایشان بود بعد از ورود بکوفه با قاعدين كوفه پیوستند و همی گفتند ما با على قتال نمیکنیم و در رکاب او هم با دشمنان او رزم نمیزنیم .

بروایت کامل مبرد از قبيلة بني سعد بن زيدمناة مستورد نیز از آن جماعت است که امان یافت واز نهروان مراجعت کرد لكن بعد از ورود بکوفه دیگر باره تهييج فتنه نمود و خوارج را انجمن ساخته در میان ایشان بپای شد فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَصْلِي عَلَى مُحَمَّدٍ ثُمَّ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَتَانَا بِالْعَدْلِ مُعْلِناً مَقَالَتِهِ مَبْلَغاً عَنْ رَبِّهِ نَاصِحاً لَامَتُهُ حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهُ مخیر : مُخْتَاراً ثُمَّ قَامَ الصَّدِيقِ فَصَدِّقْ عَنْ نَبِيِّهِ وَ قَاتِلُ مَنْ ارْتَدَّ عَنْ دِينِ رَبِّهِ وَ ذَكَرَ أَنَّ اللَّهَ عزوجل قَرَنَ الصلوة بالزکوة فرای تعطیل إحديهما طَعْناً عَلَى الْأُخْرَى لَا بَلْ عَلَى جَمِيعِ مَنَازِلَ الدَّيْنُ ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ مَوْفُوراً ثُمَّ قَامَ بَعْدَهُ الْفَارُوقُ فَفَرَّقَ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ مسويا بَيْنَ النَّاسَ لَا مُؤْثِراً لِأَقَارِبِهِ وَ لَا مُحْكَماً فِي دِينِ رَبَّهُ وَ ها أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ مَا أُحَدِّثُهُ وَ اللَّهُ يَقُولُ : « فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً»

بعد از حمد خدا و درود رسول گفت همانا رسول خدا در میان ما کار بعد کرد واحکام خداوند را در شریعت و نصیحت امت ابلاغ فرمود و بجهان دیگر تحویل داد و از پس او ابوبکر بپای شد و براستی کار کرد و در تقویم دین با مرتدین مقاتلت فرمود و حکم صلوة را با زکوة برابر داشت و بنمود که تعطیل

ص: 261

هر يك تخریب آن دیگر است بلکه تخریب تمام شریعت، وی در گذشت و عمر بن الخطاب كار بدست کرد و فاروق حق و باطل شد و در میان مردم طريق مساوات پیش داشت و خویشاوندان خود را بر دیگر كس تفضيل نگذاشت و در دین خدا بخويشتن حکومت نکرد چنانکه همگان آگاهید اکنون بدانید که خداوند در کتاب کریم مجاهدین را بر قاعدين تفضيل نهاده لاجرم واجب میکند که غم خویشتن بخورید و باعداد کار بپردازید و مخالفان دین را از بیخ و بن براندازید.

اینوقت جماعتی از خوارج همداستان شده از کوفه بیرون شدند و در نخيله مسکن گرفتند و مردی را از قبیله طیسی، بر خود أمير ساختند أمير المؤمنين عليه السلام چند کرت کس بدیشان فرستاد که از این تفرق وتشتت دست باز دارید و با جماعت پیوسته شوید ایشان پند و موعظت آن حضرت را وقتی نگذاشتند و همچنان بر جای مقیم بودند لاجرم أميرالمؤمنين عليه السلام گروهی از لشکریان را فرمان کرد تا بر ایشان تاختن بردند و بر خيرا بکشتند و برخیرا پراکنده ساختند از پراکندگان گروهی بمکه شتافتند عبدالرحمن بن ملجم نیز بایشان حاضر مکه بود.

آن خوارج که در مکه جای داشتند هر روز فراهم می شدند و انجمنی میساختند و بر کشتگان نهروان میگریستند یکروز باهم سخن همی کردند و در طی سخن همی گفتند علی و معويه کار این امت را پریشان ساختند اگر بر قتل ایشان دست میافتیم و هر دو تن را با تیغ در میگذرانیدیم این امت را از زحمت ایشان آسوده میساختیم مردی از قبیله اشجع سر برداشت و گفت سوگند یا خدای عمرو بن العاص کم از ایشان نیست بلکه اصل فساد و بیخ فتنه اوست پس سخن بر این نهادند که هر سه تن را باید کشت .

عبدالرحمن بن ملجم از قبیله مراد از آل کنده گفت قتل على را از من بخواهید که شما را مطمئن خاطر میدارم که من او را بخواهم کشت حجاج بن عبدالله الصريمي معروف ببرك بن عبدالله گفت که من نیز بر خویشتن راجب داشتم که معویه را با تیغ در گذرانم دادويه مولی بنی العنبر بن عمرو بن تمیم معروف بعمرو

ص: 262

بن بكر التمیمی نیز بر ذمت نهاد که عمرو بن العاص را دستخوش شمشیر سازد چون سخن یکی کردند و این مواضعه را محکم نمودند آنگاه رای زدند و گفتند اگر ازین سه کس یکتن یادو تن کشته شود آن يك که زنده بماند خویشتن را از غفلت و غيلت واپاید و زمام ملك بدست گیرد و مردم را بيك چوب براند واجب میکند که چنان اینکار را ساخته کنیم که هر سه تن در یکشب بلکه در یکساعت کشته شوند و سخن بر این نهادند که در شهر رمضان که ایشان ناچارند که حاضر مسجد شوند و باجماعت نماز گذارند بر ایشان بتازند و کار بسازند آن گاه گفتند، که نیکوتر عشر دويم شهر رمضان است که کار مسجد و منبر را رونقی دیگر است .

بالجمله در پایان کار تقریر رفت که در شب نوزدهم شهر رمضان هنگام نماز بامداد در انجام این امر اقدام کنند پس یکدیگر را وداع کرده حجاج بن عبدالله طريق شام گرفت و دادویه سفر مصر کرد و ابن ملجم بجانب کوفه روان گشت وهرسه تن شمشير خود را مسموم ساختند و مكنون خاطر را مکتوم داشتند و در انتظار روز میعاد همی روز شمردند تا گاهی که شب نوزدهم شهر رمضان برسید بامدادان برك ابن عبدالله با شمشیر زهر آبداده حاضر مسجد شد و در میان جماعت از پس پشت معويه جای کرد و آنگاه که معويه سر بسجده نهاد تیغ بکشید و بر جای نشست اوفرود آورد و لختی گوشت أليه اورا از استخوان باز کرد معویه بانگی در داد و در محراب در افتاد مردمان درهم رفتند و برك را بگرفتند و معويه را حمل داده برای آوردند پس برك را حاضر ساخته فرمان داد تا سر از تنش برگیرند گفت الأمان والبشاره معویه گفت چیست آن بشارت که در نزد تست گفت هم درین صبحگاه علی را بکشتند اکنون بفرمای مرا در حبسخانه باز دارند تا گاهی که خبر بازرسد اگر کشته باشند هم در حق من حکم تر است و اگر نکشته اند من با تو عهد محکم میکنم که بروم و علی را بکشم و باز آیم ودست خویش در دست تو نهم تا اگر بخواهی بکشی و اگر نه ببخشی معويه بفرمود تا او را بازدارند و

ص: 263

او در حبسخانه ببود تا گاهی که خبر رسید که علی عليه السلام رابکشتند اینوقت بروایت اسمعیل بن راشد بشکرانه قتل على او را رها کردند .

لكن در کتاب کامل مبرد است که بحكم معويه دست و پای او را قطع کردند و رها ساختند برك ابن عبدالله بمداوای خویشتن پرداخت تا بهبودی بدست کرد آنگاه از شام کوچ داده بشهر بصره آمد و در آنجا اقامت جست این ببود تا سلطنت عامه خاص معویه گشت و زیاد بن ابیه را بحکومت عراق فرستاد اینوقت برك بن عبدالله فرزندی آورد و زیاد بن ابیه این بدانست گفت هرگز روا نباشد که برك بن عبد الله فرزند آرد و نسل معويه از زخم او منقطع باشد پس حکم کرد تا او را بکشتند و بروایتی آنروز که ماخوذ گشت مقتول گشت .

اکنون بقصه معاویه باز گردیم چون او را بسرای آوردند و در بستر جای دادند طبیب حاذق حاضر کردند چون طبیب در جراحت وی نگریست گفت این زخم را با تیغ زهر آبداده کرده اند و عرق نکاح را آسیب رسیده است اگر خواهی این جراحت بهبودیپذیرد و نسل منقطع نشود بیاید با آهن تفنه موضع جراحت را داغ کرد آنگاه بمداوا پرداخت واگر چشم از فرزندنو در میپوشی با مشروبات معالجه توان کرد معويه گفت مرا آن تاب و توان نیست که بر حديده محماة شکیبا باشم و چشم من بدو فرزند من يزيد و عبدالله روشنست و ایشان مرا از جز ایشان کفایت کنند پس او را با شراب عقاقر مداوا کردند تا بهبودی یافت نسل او بریده گشت بعد از صحت فرمان کرد تا در مسجد از بهر او مقصوره کردند و پاسبانان به گماشت تا چون بمسجد رود در گرد مقصوره او را حراست کنند و کس را بدینگونه جرئت قدرتی نگذارند.

اما دادویه نیز در مصر ببود تا شب نوزدهم شهر رمضان برسید پس خویشتن را از بهر وفای بعهد ساخته کرد و شمشیر و سموم را حمایل نموده شبانگاه در مسجد جامع جای کرد ار قضا در آنشب عمرو بن العاص را مرض قولنج دوچار گشت و نتوانست بمسجد رفت پس از قبیله بنی عامر بن لوی خارجة بن ابی حنیفه را که

ص: 264

قضاوت مصر داشت بجای خود بمسجد فرستاد تا با مردمان نماز گذارد خارجه بمسجد در آمد و در پیش روی صف بایستاد و ابتدا بنماز کرد دادویه چنان دانست که عمرو عاص است که اینك پیشنمازی همی کند از جای برخاست و صف بشکافت و پیش شد و تیغ بکشید و بر خارجه فرود آورد و او را در خون خود بغلطانید وهمی خواست تا از میانه بدر شود مردمان انجمن شدند و او را بگرفتند و دست بگردن بسته بسرای عمرو بن العاص آوردند .دادویه نگریست که مردمان او را بامارت سلام دادند مکشوف داشت که بجای عمرو بن العاص خارجه را کشته است .«قال أردت عمروأ و أراد الله خارجة »گفت من قصد قتل عمر و بن العاص را کردم و خداوند خارجه را مقتول خواست عمرو بن العاص فرمان کرد تا او را با تیغ در گذرانند دادویه آغاز جزع نمود وسخت بگریست او را گفتند هنگام مرگ این گریستن چیست، مگر ندانستی کیفر این کردار جز هلاك و دمار نیست گفت لاوالله من از هلاك هراسان نشوم و از مرگ ترسان نگردم بلکه از آن میگریم که بر قتل عمرو فیروز نگشتم و اورا نکشتم غمنده از آنم که برك بن عبدالله و عبد الرحمن بن ملجم بر گردن آرزو سوار شوند و علی و معاویه را عرضه دمار دارندو من بر آرزوی خویش ظفر نجسته باشم بالجمله عمرو بفرمود تا أورا گردن زدند و روز دیگر بعیادت خارجه حاضر شد چه هنوز از حشاشه جان رمقی بجای داشت چون بر بالین او بنشست خارجه روی با عمرو کرد و گفت یا ابا عبدالله همانا این مرد اراده نکرد جز قتل تو را عمرو گفت لكن خداوند اراده کرد خارجه را .

اما عبدالرحمن بن ملجم بقصد قتل امیر المومنين علي عليه السلام بكوفه آمدودر محله بنی کنده که قاعدين خوارج در آنجا جای داشتند فرودشد و مردی از قبیله تیم الرباب او را بخانه خویش برد و جای داد قطام دختر علقمة بن شجنه از قبیله تيم الرباب در آن خانه سکون داشت و سخت نیکو روی و مشكين موی بود چنانکه هیچ زنرا بطراوت جمال وحلاوت مقال با او همانند و همال نگرفتند و پدر و برادر اورا که از جمله خوارج بودند على عليه السلام در نهروان بکشته بود و خصومت او با

ص: 265

على عليه السلام هر ساعت بزيادت میشد چون عبدالرحمن بن ملجم بسر ای اودر آمدو آن جمال دلارا و شمایل دلفریب را دیدار کردیكباره دل بدو داد و در وصول بوصال او در ساعت صبر وی اندك گفت لاجرم از در خواستاری بیرون شد و او را از در زناشوئی دعوت کرد .

قطام گفت ای پسر ملجم دانسته باش که صداق من حملی گرانست اگر تورا نیروی آن حمل هست باکی نیست همانا سه هزار درهم نقد و کنیزکی و غلامی بیایدت داد و بزیادت على ابو طالب را بیایدت کشت ابن ملجم گفت از نثار دینار و درهم د رهم نشوم و بذل غلام و کنیز را بچیزی نشمارم لكن قتل على ابو طالب اگر چه من بقصد انجام این امر بدین شهر در آمدم و أوديه وشعب در نوشتم لكن كاری صعب است قطام گفت او را غيلة باید کشت و دانسته باش که اگر او را کشتی مایه آرامش و آسایش مردم گشتی و قلب مرا شفا دادی و عیش خود را با من مهنا ساختی و اگرکشته شدی جای در بهشت جاودان کردی ابن ملجم برذمت نهاد که در تقدیم این امر خویشتن داری نکند آنگاه با قطام گفت اگر همدستی درینکار بدست شود بوصول مقصود نزدیکتر باشد و من امری چنین خطرناك را نتوانم با هر کس آشکار ساخت بگمانی که با من یار خواهد شد، اگر توانی مرا بمعینی مستظهر فرمای.

از خویشاوندان قطام در قبیله تيم الرياب مردی بود که او را وردان بن خالد مینامیدند و او از جمله خوارج بود گاهی که بنزد قطام حاضر میشد تذکره میساخت که اگر همدستی داشتمی علی ابوطالب را زنده نمیگذاشتم این هنگام فطام كس بدو فرستاد و او را حاضر ساخت و گفت همواره یاری و معینی میجستی اینك عبدالرحمن بن ملجم قتل على را تصمیم عزم داده با او همدست شو و كار بكام کن و ایشان را متفق ساخت.

آنگاه ابن ملجم از اقربای خود در قبیله اشجع بن ريث بن غطفان باشبیب بن بجره باز خورد و اورا گفت ای شبيب هیچ توانی که در کسب شرف دنیا و آخرت

ص: 266

با من همداستان شوی و در قتل على مرا اعانت کنی شبیب گفت يا ابن ملجم مادر تو بعزای تو بگرید اندیشه امری هولناك کرده چگونه بدین آرزو دست توانی یافت ابن ملجم گفت ای شبیب چندین خوار مایه و بددل مباش در مسجد جامع کمین میسازم وهنگام صلوة فجر بر وی میتازم و او را با تیغ در میگذرانم و دل خود را شفا ميبخشم و خون خود را باز میجویم چندان ازینگونه سخن کرد که شبیب را قوی دل ساخت و با خود همدست و همداستان نمود و او را بنزديك قطام آورد و نیز وردآنرا از اتفاق شبيب با خود آگهی داد پس هر سه تن سخن یکی کردند و در قتل على عليه السلام بیعت نمودند اینوقت عبدالرحمن بن ملجم عليه اللعنه این شعر همی تذکره مینمود:

فلم أر مهرا ساقه ذوسماحة***کمهر قطام من فصيح و أعجم

ثلاثة آلاف و عبد وفينة***وضرب على بالحسام المسمم

فلامهر أغلى من على وإن غلا***ولافتك إلادون فتك ابن ملجم

آنگاه هر سه تن از یکدیگر جدا شدند و هر کس در سرای خویش میزیست وابن ملجم سر خویش را پوشیده میداشت و خویشتن کمتر با مردم انیس و جلیس میشد الا آنکه گاه گاهی حاضر مسجد میشد و بند و موعظت أمير المؤمنين عليه السلام را اصغا مینمود یکروز قطام گفت یا ابن ملجم اگر وصال مرا میجوئی در وفای بعهد این تقاعد و تسامح چیست ابن ملجم گفت من با دو رفیق خود پیمانی نهاده ام و عهدی استوار کرده ام که در شب نوزدهم شهر رمضان علی و معويه و عمرو بن العاص را مفتول سازیم اکنون بانتظار روزمیعاد بباید نشست لکن همواره خویش را ساخته این اندیشه میداشت و بیشتر با آلت درب میزیست ،

یکروز چنان افتاد که اشعث بن قیس کندی ابن ملجم راد معبر نگریست که شمشیری حمایل کرده عبور میدهد گفت يا ابن ملجم این شمشیر چیست وحال آنکه ایام حرب نیست «فقال إني أردت أن أنحر به جزور القرية»، گفت از بهر آنست که در خاطر نهاده ام که شتر این شهر را بدین شمشير نحر کنم اشعث بن قیس در

ص: 267

خدمت أمير المؤمنين عليه السلام چنان بود که عبدالله بن سلول در حضرت رسول اگر چه در شمار اصحاب أمير المؤمنين عليه السلام ميزيست لکن گاهی در رکاب آنحضرت جهاد میکرد و گاهی طریق فتنه و فساد میسپرد چنانکه در جنگهای صفين وتعيين حكمين بشرح رفت اینوقت چنان دانست که امیرالمومنین عليه السلام را از مکنون خاطر ابن ملجم آگهی دهد پس بی توانی بحضرت أمير المؤمنين عليه السلام شتافت و صورت حال را معروض داشت و گفت تو شجاعت ابن ملجم و خونریزی او را نیك میدانی از وی نباید ایمن بود و او را بباید دفع داد امیر المومنين عليه السلام فرمود سخن بصدق میکنی لکن هنوز مدت بپایان نرفته است و وقت نرسیده است که مرا مقتول سازد.

و دیگر چنان افتاد که یکروز اميرالمؤمنين عليه السلام بر فراز منبر مردم را مورد پند و موعظت میداشت ناگاه ابن ملجم که در پای منبر بود سر بر آورد و بی اختیار گفت والله لاريحهم منك يعني والله ترا میکشم و مردم را از زحمت تو براحت میرسانم جماعتی که در پای منبر بودند و این سخن بشنیدند خاموش نشستند تا أمير المومنين بسرای خویش مراجعت فرمود پس ابن ملجم را بگرفتند و دست بگردن بسته بحضرت اميرالمؤمنين آوردند علی عليه السلام فرمود این چه احدوثه ایست که حدیث میکنید و او را از بهر چه بسته آوردید کلمات اورا بعرض رسانیدند « فَقَالَ مَا قَتَلَنِي بَعْدَ فَخَلُّوا عَنْهُ »یعنی دست ازو باز دارید چه او هنوز مرا نکشته است که کیفر قصاص بایدش دید پس او را رها کردند تا راه خویش بگرفت و برفت إينونت أمير المؤمنين بدین شعر تمثل فرمود:

أُرِيدُ حَيَاتِهِ وَ يُرِيدُ قَتْلِي***عذيرك مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرَادٍ

این شعر را عمرو بن معدیکرب در حق قيس بن مكشوح مرادی گفته است و نام مکشوح هبيره است او را مکشوح گفتند از بهر آنکه ضربی بر کشح اورسید و پهلوی او را جراحت کرد بالجمله اصحاب أمير المؤمنين عليه السلام از اخبار آنحضرت

ص: 268

و اطوار ابن ملجم خوفناك بودند که مبادا روزی کیدی اندیشد و حضرتش را آسیبی رساند لاجرم روزی حاضر شدند و عرض کردند يا أمير المؤمنين تو ابن ملجم را نيكو ميشناسی و بسیار وقت خبر باز میدهی که او قاتل منست چرا او را زنده میگذاری و مارا پریشیده خاطر میداری«فهلا تقتله فقال فكيف أفتل قاتلی»، گفتند از بهر چه اورا نمیکشی فرمود چگونه قاتل خود را بکشم یعنی کس قاتل خود را نتواندکشت و نیز می فرماید «انْهَ لَمْ بقتلني [ كَيْفَ ] اقْتُلْ مَنْ لَمْ يَقْتُلُنِي ؟»او هنوز مرا نکشته است من چگونه بکشم کسی را که مرا نکشته است این ببود تا شهر رمضان برسید قطام که انتظار این روز میبرد گفت تا از بهر او در میان مسجد خیمه افراخته کردند و برفت در آنجا معتکف گشت آنگاه ابن ملجم و شبیب و دیگر وردانرا طلب داشت و گفت اگر قتل على را تصمیم عزم داده اید و در وفای عهد یکدل ایستاده اید من درین قبه معتکف می باشم همی باید که روز تاروز بنزديك من حاضر باشید و در اعداد کار و تشديد امر دل یکی کنید تا روز ميعاد فراز آید آنگاه از نزديك من بر وی بتازید و کار بسازید.

از آنسوی چون شهر رمضان برسید امیر المؤمنين عليه السلام همه روز حاضر مسجد میشد و بر منبر صعود میداد و مردم را بمواعظ و خطب پند و اندرز میکرد و از دیگر ایام از شهادت خود بز یادت خبر میداد چنانکه می فرماید :

«إِنِّي لَا أَقْتُلَ مُحَارِباً وَ إِنَّمَا أَقْتُلَ فتكا وَ غِيلَةً يَقْتُلُنِي رَجُل خَامِلُ الذِّكْرِ »

یعنی مرا در میدان مبارزت ومحاربت کس نخواهد کشت بلکه مردی مجهول و خوار مایه ناگاه بر من تاختن میکند و مرا مغافصة بقتل میرساند گروهی از شيعيان أمير المؤمنين عليه السلام چون از شنیدن این کلمات بر آنحضرت خوفناك بودند از برای حفظ و حراست وجود مبارکش حاضر مسجد می شدند و همه شب نگران بودند أمير المؤمنين عليه السلام ایشان را گفت این ازدحام واقتحام از بهر چیست گفتند

ص: 269

بر تو میترسیم و همی خواهیم تورا حراستی کرده باشیم فرمود مرا از آسیب سماوی نگاه میدارید یا از بلای ارضى؟ گفتند ما را بر آسمان دست نیست از بهر آنیم که اگر خصمی قصد تو کند او را دفع دهیم فرمود بي حكم سماوی امری در زمین روی نبندد و ایشانرا رخصت مراجعت داد.

و در ایام ماه مبارك يكشب در خانه امام حسن عليه السلام و یکشب در خانه امام حسين عليه السلام و یکشب در خانه عبدالله بن جعفر افطار میفرمود و از سه لقمه افزون نمیخوردند در شرح شافيه مسطور است که یکروز از فراز منبر بجانب فرزندش امام حسن عليه السلام نظری افکند

فَقَالَ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ كَمْ مَضَى مِنَ شَهْرِنَا هَذَا ؟ فَقَالَ : ثَلَاثَ عَشْرَةَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ .

فرمود از این ماه رمضان چند روز گذشته است عرض کرد سیزده روز پس بجانب امام حسين فَقَالَ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ كَمْ مَضَى مِنَ شَهْرِنَا هَذَا ؟ فَقَالَ : ثَلَاثَ عَشْرَةَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ . نگریست -

فَقَالَ : يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ كَمْ بَقِيَ مِنْ شَهْرِنَا هَذَا ؟ يَعْنِي شَهْرَ رَمَضانَ الَّذِي هُمْ فِيهِ فَقَالَ الْحُسَيْنُ : سَبْعَ عَشْرَةَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ .

فرمود از این ماه رمضان چند روز بجای مانده عرض کرد هفده روز.

فضرب بيده على لحيته وهي يومئذ بيضاء فقال : والله ليخضبها بدمها إذ انبعث أشقيها.

پس دست بر لحيه مبارك زد و سفید بود پس فرمود که سوگند باخدای که این موی سفید خضاب میشود با خون سرخ و این شعر انشاد کرد:

أُرِيدُ حَيَاتِهِ وَ يُرِيدُ قَتْلِي* * *عذيرك مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرَادٍ

ص: 270

تواند شد که این شعر دو کرت بر زبان أمير المؤمنين عليه السلام گذشته باشد بالجمله ابن ملجم که حاضر بود و اینکلمات بشنید و از آن حضرت و از اصحاب آن حضرت امثال اینكلمات شنیده بود سخت بترسید و خاموش نشست تا أمير المؤمنين عليه السلام از منبر فرود شد پس بر خاست و عجلت کرد و در برابر آنحضرت بایستاد و عرض کرد يا أمير المؤمنين من حاضرم و دست چپ و راست من با من است فرمان کن تا دستهای مرا از تن باز کنند و اگر خواهی بفرمای تا سر از تن من بر گیرند.

فَقَالَ عَلَيٌ : وَ كَيْفَ أَقْتُلُكَ وَ لَا ذَنْبَ لَكَ وَ لَوْ أَعْلَمُ أَنَّكَ قَاتِلِىَّ أَقْتُلُكَ وَ لَكِنْ هَلْ كَانَتْ لَكَ حاضنة يَهُودِيَّةً فَقَالَتْ لَكَ يَوْماً مِنَ الْأَيَّامِ : يَا شَقِيقُ عَاقِرُ نَاقَةَ ثَمُودُ ؟ !

امیر المؤمنين عليه السلام فرمود چگونه ترا میکشم و حال آنکه جرمی وجریرتی نداری و اگر دانستمی که قاتل منی هم تورا نکشتم لكن بگوي از جهودان تو را زنی حاضنه بود و روزی از روزها تو را خطاب کرد که ای برادر کشنده ناقه ثمود؟ عرض کرد چنین بود أمير المؤمنین دیگر سخن نکرد و بر مرکب خویش سوارشده جانب سرای خود گرفت.

و هم درین ایام چنان افتاد که یکروز اشعث بن قیس که همواره با أمير المؤمنين عليه السلام طريق نفاق می سپرد بر در سرای آنحضرت آمد و اجازت بار خواست قنبر اورا رخصت دخول نداد اشعث بر آشفت و مشتی بر روی قنبر زد چنانکه از بینی او خون برفت اینوقت أمير المؤمنين عليه السلام از سرای بیرون شد وهو يقول:

مَالِي وَ لَكَ يَا أَشْعَثُ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ بِعَبْدٍ ثقیف تَمَرَّستَ لاقشعَرت شُعَيراتُكَ .

کنایت از آنکه وقتی که حجاج بن یوسف ثقفی در این شهر فرمانروا شود

ص: 271

و دست ظلم و جفا از آستین بیرون کند هیچکس را نیروی اینگونه جسارت و بی اندامی نماند گفتند یا امیر المومنین کیست آنغلام ثقيف : « قَالَ غُلَامُ لَهُمْ لَا يَبْقَى أَهْلُ بَيْتٍ مِنَ الْعَرَبِ إِلَّا أَدْخَلَهُمْ ذُلًّا »

فرمود غلامی است از ثقیف که هیچ خانه و قبيله از عرب بجای نمیگذارد الا آنکه ایشانرا ذلیل وزبون میکند گفتند مدت حکمرانی او چنداست «قال عشرين إن بلغها»، فرمود بیست سال اگر ماهی چند کم باشد و آن حضرت از ین کلمات إخبار از أخبار غیب فرمود .

بالجمله رنجش اشعث از طرد ومنع قنبر بزيادت گشت و با ابن ملجم که خصی او را با اميرالمومنين عليه السلام دانسته بود آغاز مهربانی و تلطف نهاد چندانکه با او همرای و همراز گشت این ببود تا شب چهار شنبه نوزدهم شهر رمضان برسید پس قطام ابن ملجم وشبیب و دیگر وردانرا پیش خواست و گفت هنگام میعاد تنگ در آمد. اقدام امر را کمر تنگ ببندید و بافته چند از حریر حاضر ساخت و بر سینه ایشان استوار ببست و شمشیر های زهرآبداده را بداد تا حمایل کردند و گفت چون مردان مرد انتهاز فرصت میبرید و چون هنگام رسید وقت را از دست باز نمیدهید و از آنسوی امیرالمومنین عليه السلام آنشب را بامید شهادت بصبح میآورد

قصة اسمعيل بن عبدالله که در شب شهادت امیر المؤمنين عليه السلام

خضر عليه السلام را دیدار کرد

اسمعيل بن عبدالله در شمار صحابه رسول خدای صلي الله عليه و آله بود روزیکه عثمان بن عفانرا بکشتند از اختلاف کلمه و طوفان فتنه بيمناك شد از بیرون شهر کوفه بیغوله در کنار بحر اختیار کرده از مصاحبت مردم اعتزال جست و سالی چند بدین گونه بزیست یکشب چنان افتاد هنگامی که مردم بخفته بودند بحكم حاجتی از منزل خویش بیرون شد مردی را در ساحل بحر نگریست که با خدای خویش ازدر ضراعت آغاز مناجات فرمود اسمعیل خویشتن را پوشیده داشت و شنید که آنمرد این

ص: 272

كلمات را بصوتی حزين همی گوید :

یاحسن الصحبة ياخليفة النبيين يا أرحم الراحمين البديء البديع الذي ليس مثلك شییء والدايم غير الغافل والحي الذي لا يموت أنت كل يوم في شأن أنت خليفة محمد و ناصر محمد ومفضل محمد أسئلك أن تنصر وصی محمد و خليفة محمد و القائم بالقسط بعد محمد اعطف عليه بنصر أوتوفه برحمة.

همی گفت ای بهترین مصاحبان ای خلیفه پیغمبران ای أرحم الراحمين ای خالق بی آغاز ای بی شريك بي انباز ای پاینده داننده ای زنده که هر گز ادراك مرگ نکنی تو آن کسی که در هیچ شانی باز نمانی توئی خلیفه محمد و نصرت دهنده محمد و بر کشنده محمد از تو میخواهم که نصرت کنی وصي محمد و خليفه محمد را و آن کس که بعد از محمد کار بعدل و اقتصاد کرد اورا نصرت کن و اگر نه بميران ودر جوار رحمت خود جای ده .

چون ازین مناجات بپرداخت سر از سجده برداشت و با اندازه تشهد بنشست و سلام باز داد و برخاست و بر روی آب روان شد اسمعیل چون این شگفتی بدید بر لب آب آمد و فریاد برداشت که ای بنده خدای خداوند ترا رحمت کناد با من سخن بگوی « قَالَ : الْهَادِي خَلْفَكَ فاسئله عَنْ أمردينك »، گفت راه نماینده در قفای تست از مسایل دین خود آنچه خواهی از و بپرس اسمعیل گفت خداوند ترا رحمت کند کیست آنهادی «قال وصی محمد من بعده»و دیگر التفات نکرد و برفت .

اینوقت اسمعیل بجانب کوفه روان شد و در کنار شهر نزديك بحيره فرودشد و بخفت ناگاه در تاریکی شب مرديرا نگریست که از راه برسید و مستوی بایستاد و آغاز مناجات فرمود قال :

اللَّهُمَّ إِنِّي سِرْتُ فِيهِمْ بِمَا أَمَرَنِي رَسُولِكَ وَ صَفِيِّكَ فظلموني وَ قَتَلَةِ الْمُنَافِقِينَ كَمَا أَمَرْتَنِي فجهلوني وَ قَدْ مِلَّلتِهِمْ وَ مَلُّونِي وَ أَبْغَضْتُهُمْ وَ أَبْغَضُونِي وَ لَمْ تَبْقَ خَلَتْ أنتظرها إِلَّا الْمُرَادِيِّ أَللَّهُمَّ فَعَجَّلَ لَهُ الشَّقَاءِ وَ تغمدني

ص: 273

بِالسَّعَادَةِ اللَّهُمَّ قَدْ وَعَدَنِي نَبِيُّكَ أَنْ يتوفاني إِلَيْكَ إِذَا سئَلتُكَ اللَّهُمَّ وَقَدْ رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِي ذَلِكَ

عرض کرد ای پروردگار من در میان امت بفرمان پیغمبر تو و برگزیده تو کار بعدل و اقتصاد کردم و با من ظلم و عناد کردند و بفرمان تو با منافقین پیکار کردم و مرا انکار نمودند چندانکه ملول ساختم ایشانرا و مراملول ساختند و بخشم آوردم ایشانرا و مرا بخشم آوردند اکنون مرا حاجتی بجای نمانده است الا آنکه بدست عبدالرحمن بن ملجم مرادی ادراك شهادت کنم ای خداوند من شقاوت او را بشتاب کن و مرا محفوف سعادت بداد. إلها پروردگارا پیغمبر تو مرا وعده داده است که گاهی که از تو در خواهم مرا بمیرانی و بسوی خود کشانی ای خدای من اکنون رغبت کرده ام و همی خواهم که بسوی تو آیم چون این کلمات بپای برد بجانب کوفه روان شد اسمعيل بن عبدالله از قفای آن حضرت راه برداشت تا گاهی که بسرای خویش در رفت و در بامداد آنشب سعادت شهادت یافت، سلام الله عليه.

ذكر احدوثه چندکه در شب نوزدهم بر امیر المومنین علی علیه التحية والسلام وارد شد

چون أمير المؤمنين عليه السلام درشب چهار شنبه نوزدهم شهر رمضان بسرای خویش آمد و از بهر نماز بپای ایستاد ام كلثوم دو قرص نان جوین و کاسه از شیر در طبقی نهاد و آنطبق را با مقداری از نمك سوده پیش گذاشت چون أمير المؤمنين عليه السلام از نماز فراغت جست و نگران آنطبق گشت فرمود ای دختر خاص من در یكطبق دونان خورش حاضر میکنی مگر نمیدانی که من برراه پسر عم خود رسول خدا میروم مگر نمیدانی در حلال دنیا حساب است و در حرام دنیا عذاب سوگند، باخدای افطار نشکنم تا از این دو خورش جز یکيرا بجای نگذاری پس ام كلثوم شير را بر گرفت

ص: 274

و آنحضرت به لقمه از نان جوین بانمك خورش ساخت و ابتدا بنماز کرد و در آنشب فراوان از خانه بیرون میشدودر آسمان مینگریست و میگریست و بخانه باز می آمد و نماز می ایستاد و در آنشب سوره مبارکه یس را تلاوت فرمود پس از تعقیب نماز اورا خواب در ربود و هم در زمان از خواب انگیخته شد و گفت لاحول ولاقوة الابالله العلي العظيم خداوندا مرا در لقای خود بر کت فرمای .

فقال تِلْكَ اللَّيْلَةِ : إِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ وَ قُلْتُ مَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَ الْأَوَدِ وَ اللدي فَقَالَ : ادْعُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ فَقُلْتُ اللَّهُمَّ أَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبَدَ لَهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي .

فرمود هم اکنون رسول خدای صلي الله عليه و آله را در خواب دیدم و بحضرت او شکایت بردم و از خصومت أمت و ناراستی و ناهمواری ایشان بنالیدم فرمود ایشانرا بدعای بد یاد کن پس گفتم ای خدای من بده مرا از این جماعت بهتر از این جماعت و بجای من شريرى و ستمکاری برایشان بگمار. و هر ساعت از خانه بیرون می شد و همی گفت :

«وَ اللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِّبْتُ وَ إِنَّهَا اللَّيْلَةُ الَّتِي وَعَدْتَ »

سوگند با خدای دروغزن نیستم و با من دروغ نگفته اند اینست آن شبی که رسول خدای مرا وعده شهادت داده«وَ يَقُولُ أُحِبُّ أَنْ أَلْقَى اللَّهُ تَعَالَى وَ أَنَا جهيض »، میفرمود دوست دارم ملاقات خدایرا و حال آنکه اینجهانرا ندیده باشم و با مردم این جهان عيش نکرده باشم ام كلثوم عرض کرد ای پدر امشب ایں اضطراب چیست که در تو مینگرم فرمود ای فرزند صبح این شب من شهید خواهم شد .

مکشوف باد که مرا سخت عجب میاید از ابن ابی الحدید که بعد از آنکه از معجزات أمير المؤمنين عليه السلام مبلغی مینگارد و از اخبار آنحضرت از مغیبات

ص: 275

فراوان مینویسد و خبر شهادت أمير المؤمنين عليه السلام را بدست ابن ملجم از رسول خدای صلي الله عليه و آله رقم میکند و أمير المؤمنين عليه السلام همه روزه تذکره میفرماید آنگاه میگوید أميرالمؤمنين وقت شهادت خود را نمی دانست بلکه چون از رسول خدای شنیده بود که بدست ابن ملجم لحيه مبارکش از خون سر خضاب میشود اجمالا علمی داشت و نیز بعد از زخم نمیدانست که آن جراحت موجب هلاکت خواهد شد یا الثيام خواهد پذیرفت.

عجیب تر آنکه بسیار کس از طلاب علوم و منفقهين بر این رفته اند که أمير المومنین از وقت شهادت خود بی خبر بود و امام حسین عليه السلام از تفصیل بلیات سفر عراق آگهی نداشت و امام رضا عليه السلام انگور مسموم را نمیشناخت و اگر نه دانسته خویش را بمهلکه نمی انداخت در حق ائمه عليهم السلام باین عقیدت رفته اند و نسبت سهو و إسها بآل طاها داده اند و در اصلاح این امر خیالات بعيده و تصورات باطله در هم یافته اند و از آنسوی حدیث کنند که در همه عالم طفلی متولد نشودالا آنکه أمير المومنين عليه السلام حاضر باشد و هیچ کس نمیرد الا آنكه أميرالمومنين عليه السلام بر بالین او حاضر گردد و هیچکس را از گور بر نخیزانند الاآنکه أمير المؤمنين عليه السلام نگران باشد.

العجب ثم العجب کسی که در آن واحد از شرق تا غرب عالم هر که بمیرد بداند و خود را بدو رساند این کی تواند شد که از وقت مرگی خویش بیخبر بماند همانا این اغلوطه از آنجا خورده اند که تکلیف امام را قیاس از تکلیف خویش گیرند «کار پاکانرا قیاس از خود مگیر »، حسن بن جهم از حضرت رضا عليه السلام سؤال کرد که أمير المؤمنين عليه السلام قاتل خویش را می شناخت و شب شهادت و موضع شهادت را میدانست چگونه آنشب بیرون شد و حفظ خود را وقتی نگذاشت و حربه با خود بر نداشت «فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ ذَلِكَ كَانَ وَ لَكِنَّ خَيْرَ تِلْكَ اللَّيْلَةِ لتمضى مَقَادِيرُ اللَّهِ عَزَّ وَجِلَ »حضرت رضا عليه السلام فرمود خداوند تبارك و تعالی أمير المؤمنين عليه السلام را در لقا و بقا مخیر داشت و آنحضرت لقای حق را بر لقای دنیا اختیار کرد و رضای حق را

ص: 276

امضا داشت و از شر دشمن احتراز نفرمود چه با تقدیر حق دمساز بود پس بحكم تقدیر آنشب باید در گذرد و حکم تقدیر دیگر گون نشود همانا هیچکس را از اسرار آل محمد وسر قضا و قدر آگهی نباشد و نتواند آگهی داشت عقول ناقصه انسانیرا با حکمتهای کامله یزدانی چه نسبت است آب دریا را با پیمانه نتوان پیمود و با نردبان از فلك زحل محل نتوان گرفت اکنون با سر داستان رویم .

چون بامدادان نزديك شد أمير المؤمنين عليه السلام جامه در پوشید و میان بر بست و آهنگ مسجد فرمود چون بمیان سرای آمد بطي چند که در سرای بود بیرون عادت هر شب از پیش روی أمير المومنین عليه السلام در آمدند و بال همی افشان کردند و بانگ در دادند بعضی از خدام پیش شدند که ایشانرا برانند أمير المومنين عليه السلام فرمود « لااله الاالله دعوهن فانهن صَوَائِحُ يَتْبَعُهَا نَوَائِحُ »یعنی دست باز دارید از ایشان صیحه زنندگانند که از پی نوحه کنندگان دارند امام حسن عليه السلام عرض کرد «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا هَذِهِ الطِّيَرَةُ فَقَالَ يَا بُنَيَّ لَمْ أتطيرو لَكِنْ قَلْبِي تَشْهَدُ أمّی مَقْتُولُ»عرض کرد فال بد زدن چیست فرمود ای پسر فال بد نمیزنم و تطير نمیکنم لكن دل من شهادت میدهد که کشته میشوم زینب عرض کرد ای پدر فرمان کن تا جعده بمسجد رود با مردم نماز گذارد « فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ مَرُّوا جَمَدَتْ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ ثُمَّ قَالَ لَا مَضَى مِنَ الْقَدْرِ »فرمودبگویید جعده را برود با مردم نماز گذارد پس بیتوانی فرمود این حکمی است که بتقدير خدای رفته است و آهنگ راه کرد و این اشعار انشاد فرمود:

أَشَدَّدَ حَيّاً زيملك لِلْمَوْتِ***فَإِنَّ الْمَوْتَ لاقيكا

وَ لَا تَجْزَعْ مِنَ الْمَوْتِ***إِذَا حَلَّ بواديكا

فَإِنِ الدِّرْعِ وَ الْبَيْضَةِ***يَوْمَ الرَّوْعِ يكفيكا

كَمَا أَضْحَكَكَ الدَّهْرِ***كَذَاكَ الدَّهْرِ يبكيكا

ص: 277

فَقَدْ أَعْرِفُ أَقْوَاماً***وَ إِنْ كانُوا صعاليكا

مصاريع إِلَى النَّجْدَةِ***للغي متاريكا

همانا در شعر نخستین لفظ اشدد از میزان شعر افزونست و عر برا عادتست که گاهی از برای تفهیم معنی لفظی را در شعر زياد آورند .

بالجمله أمير المومنین عليه السلام روان شدوچون خواست از در سرای بیرون شود قلاب در بکمر آنحضرت افتاد و کمر از میان مبارکش باز شد آنحضرت کمر رادیگر باره محکم کرد و فرمود «اللَّهُمَّ بَارِكْ لِي فِي الْمَوْتِ وَ بَارِكْ لِي فِي لِقَائِكَ »الهی مرگ را بر من مبارك کن و لقای خود را بر من خجسته فرمای ام کلثوم از اصغای این كلمات فریادوا ابتاه و واغوثاه برداشت و امام حسن عليه السلام از قفای آنحضرت روان شد و عرض کرد همیخواهم با تو باشم فرمود بحق من که بجانب فراش خود باز شوی امام حسن عليه السلام مراجعت فرمود و با ام كلثوم حزين و غمگین بنشست از آنسوی ابن ملجم و شبيب ووردان [ که [در مسجد انتظار أمير المومنین عليه السلام را میبردند اشعث بن قیس که با ایشان نیز مواضعه داشت حاضر مسجد بود با ابن ملجم گفت «یا ابن ملجم النجا النجا بحاجتك فقد افضحك الصبح »یعنی ای پسر ملجم در اسعاف حاجت تعجیل کن از آن پیش که تورا روشني صبح رسوا کند حجر بن عدی بر ایشان عبور میداد این کلمات را بشنید روی با اشعث کرد و گفت «تقتله یا اعور»توامير المومنین را بقتل میرسانی این بگفت و از در مسجد بیرون شد و طریق سرای امیرالمومنین عليه السلام را پیش داشت تا او را ازین قصه آگهی دهد از قضا آن حضرترا دیدار نکرد چه أمير المؤمنين عليه السلام از راه دیگر بمسجد آمد و حکم قضا بامضا رسید وقتی حجر بن عدی مراجعت مینمود همی شنید که گفتند: قتل أمير المؤمنين .

اما أمير المؤمنين عليه السلام وارد مسجد گشت و قندیلهای مسجد خامد و خاموش بود آنحضرت در تاریکی شب رکعتی چند نماز بگذاشت و لختي مشغول تعقیب گشت آنگاه بر بام مسجد بر آمد و با سفیده صبح خطاب کرد که: هیچوقت طالع

ص: 278

نشدی که من خفته باشم پس انگشتان مبارك را بر گوش نهاد و بانگ اذان در داد هیچ خانه در کوفه نبود که چون آنحضرت اذان گفتی بانگ اذانش نرسیدی آنگاه از ماذنه بزیر آمد و خدای را همی تقدیس کرد و تهلیل گفت و این چند مصراع قرائت فرمود :

خَلُّوا سَبِيلَ الْمُؤْمِنِ الْمُجَاهِدِ * * * فِي اللَّهِ لَا يُعْبَدُ غَيْرَ الْوَاحِدِ

وَ يُوقِظُ النَّاسِ إِلَى الْمَسَاجِدِ

وهمی گفت «الصلوة الصلوة »و خفتگانرا از خواب بر میانگیخت از برای نماز ابن ملجم در میان خفتگان بروی در افتاده بودوشمشیر خویش در زیر جامه داشت چون اميرالمؤمنين بدو رسید فرمود بر خیز برای نماز و بروی در مخواب که این خواب شياطين است بر دست راست بخواب که خواب مومنانست و بر پشت بخواب که خواب پیغمبر است آنگاه فرمود قصدی در خاطر آورده که نزدیکست آسمانها فرو ریزد وزمین چاك شود و کوهسار هانگون گردد و اگر بخواهم میتوانم خبر داد که در زیر جامه چه داری و ازودر گذشت و به حراب آمد و بنماز در ایستاد و مردمان بهم بر آمدند و صف جماعت راست کردند.

ابن ملجم با اینکه از رسول خدای صلي الله عليه و آله شنیده بود که امیر المومنین عليه السلام را أشقای امت شهیدمیکند، و قطام را همی گفت میترسم من آنکس باشم و بر آرزو نیز دست نیابم و آنشب تا بامداد در اندیشه این امر عظيم بود عاقبت سیلاب شقاوت او این خیالات گوناگونرا چون خس و خاشاك بطوفان فنا داد و عزم خویش را دو قتل أمير المومنین عليه السلام درست کرد و بیامد در کنار آن اسطوانه که در پهلوی محراب بود جای گرفت، و ددان و شبيب نیز در گوشه خزیدند .

چون امير المؤمنين عليه السلام رکعت اول را بگذاشت و سر از سجده نخستین بر داشت شبيب بن بجره بانگ زد «لله الحكم یا علی لالك ولالاصحابك »، یعنی حکم خاص

ص: 279

خداوند است تو نتوانی از خویشتن حکم کنی و کار دین را بحكومت حكمين باز گذاری این بگفت وتیغ براند تيغ او برطاق آمد و زخم او خطا کرد از پس او عبدالرحمن بن ملجم این کلمات بگفت و شمشیر بر فرق امير المومنین عليه السلام فرود آورد از قضا زخم او بجای زخم عمرو بن عبدود آمد و تا موضع سجده را بشکافت آنحضرت فرمود« بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ »، سوگند بخدای کعبه که رستگار شدم آنگاه فرمود که « لايفوتنكم الرَّجُلِ »یعنی زننده این ضرب را مأخوذ دارید .

مردمان چون بریق سیف را نگریستند و بانگ امیر المومنین عليه السلام را شنیدند بجانب محراب دویدند و دیدند که آن حضرت خاك بر میگیرد و بر موضع جراحت میریزد و این آیه مبار که را تلاوت میفرماید :

«مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى»(1)

یعنی از زمین خلق کردم شمارا و بازمین بر میگردانم شما را واززمین بیرون می آورم شما را بار دیگر . وهمی فرمود «هذا ما وعدنا الله ورسوله»، وهنگام ضرب ابن ملجم زمین بلرزید و دریا بردهید و آسمان متزلزل گشت و درهای مسجد با یکدیگر متصادم شد و فریشتگان بگریستند و بادی سخت بوزید که جهانرا تاريك ساخت و جبرئیل در میان آسمان وزمین ندا در داد چنانکه مردمان بشنیدند و همی گفت:

تَهَدَّمَت وَ اللَّهِ أَرْكَانَ ألهُدي وانطمَسَت أَعْلَامِ التَّقِيِّ وانفصَمَتِ الْعُرْوَةُ الْوُثقي قُتِلَ ابْنَ عَمِّ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى قُتِلَ أَلِوَصِيِّ الْمُجْتَبَى قَتَلَ عَلِيُّ الْمَرْضَى قَتَلَهُ أَشْقَى الْأَشْقِيَاءِ .

چون ام کلثوم ندای نعی(2) جبرئیل بشنید روی را لطمه بزد و گریبان بدرید و فریاد برداشت «وَا أَبَتَاهْ وَا علياه وَا محمداه »و امام حسن و امام حسين عليهما السلام از خانه

ص: 280


1- سوره طه آیه 55.
2- یعنی : خبر مرگ دادن.

بیرون شدند و طریق مسجد گرفتند و همی شنیدند که مردمان گویند و ااماماه سوگند با خدای کشته شد امام مجاهدین کسیکه هرگز اصنام واوثان را سجده نکرد و اشبه مردم بود با رسول خدای پس بمسجد در آمدند و همی گفتند وا ابتاه واعلياه كاش بمرده بودیم و این روز را ندیدیم و آنحضرت را نگریستند که در میان محراب در افتاده و [ابو] جعده و جماعتی از اصحاب و انصار آن حضرت حاضرند تا مگر او را از بهر نماز برخيزانند و او توانا نیست پس امام حسن عليه السلام را بفرمود تا با مردم دو رکعت نماز خفیف بگذاشت و امير المومنین عليه السلام نماز خویش نشسته باشارت تمام کرد و از زحمت، زهر و شدت زخم بجانب يمين وشمال متمایل میگشت .

چون امام حسن عليه السلام يا از نماز فراغت یافت سرپدر را در کنار گرفت و همی گفت ای پدر پشت مرا شکستی چگونه ترا بدینگونه نگران باشم امير المومنین چشم بگشود و فرمود ای فرزند از پس امروز پدر ترا رنجی والمي نيست اينك جد تو محمد مصطفی و جده تو خدیجه کبری و مادر تو فاطمه زهرا و حوریان بهشت حاضرند و انتظار پدر ترا دارند تو شاد باش و دست از گریستن بدار که فریشتگان آسمان بر گریه تو میگریندبالجمله با ردای امیر المومنین عليه السلام جراحت سر را محکم ببستند و آنحضرت را از محراب بمیان مسجد آوردند و امام حسن عليه السلام سرپدر را در دامن داشت و همچنان خون سیلان مینمود و امير المؤمنين عليه السلام آنخون را بر روی مبارك طلی میفرمود :

و از آنسوی خبر شهادت امیر المومنین عليه السلام در شهر کوفه پراکنده شد زن و مرد آن بلده بسوی مسجد شتاب گرفتند و امیر المومنین عليه السلام را بدان حال نظاره کردند که همه خداي را تسبیح و تقدیس میکرد و می فرمود :

إِلَهِي أَسْئَلَكَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَعْلَى دَرَجَاتِ جَنَّةُ الْمَأْوى:

پس زمانی بیخویشتن شد و امام حسن عليه السلام بگریست چون بخویش آمد

ص: 281

فرمود ای فرزند چرا برمن میگریی همانا تو باسم شهید میشوی و برادرت حسین باسيف و هر دو تن با پدر خود ملحق میشوید آنگاه امام حسن عليه السلام از قاتل پدر پرسش کرد فرمود مرا پسر یهودیه عبدالرحمن بن ملجم مرادی کشت و اکنون او را از در مسجد بدرون آرند و اشاره کرد بباب کنده، زن و مرد در مسجد انجمن بودند و در باب کنده مینگریستند و میگریستند .

اما آنگاه که ابن ملجم امير المومنین عليه السلام را زخم بزد و اهل مسجد از جای جنبش کردند با تیغ کشیده بر مردم حمله کرد تا از پیش روی او بیکسوی شدند و خویش را از مسجد بیرون افكند وردان و شبيب نیز از قفای او بیرون شدندواین شعر را نسبت با بن ملجم عليه اللعنه داده اند قرائت همی کرد:

و نحن ضربنا ثابت الخير إذ طغی***ابا حسن مأمومة فتقطرا

و نحن خلعنا ملكه عن نظامه***بضربة سيف إذعلا و تجبرا

و نحن کرام في الصباح أعزة***إذا المرء بالموت ارتدی وتاز را

در روایتی شعر نخستین از ابن ابی میاس فزاریست و اگر نه از ابی مخنف است و دو شعر دیگر از اسماعیل بن راشد .

بالجمله وردان دست نیافت که برعلى عليه السلام تیغ براند و از میان مردم بگریخت و برای خویش رفت مردی از بنی امیه بروی در آمد و بافته حریر را که علامت فتك و خونریزیست نگریست که از سینه باز میکند گفت این حرير و این شمشیر چیست نتوانست آنراز را پوشیده دارد قصه خویش را باز گفت در زمان آن مرد بمنزل خویش مراجعت کرد و شمشیر خویش بر گرفت و باز شتافت و خون وردان را بریخت .

و شبيب بن بجره را مردی از حضر موت که عریض نام داشت دوچار گشت و با اودر آویخت و او را در افکند و بر سینه اش بنشست و تیغ از کفش بستد تا سرش بر گیرد مردمان از پس یکدیگر ازدحام می کردند تا قاتل أمير المومنين عليه السلام

ص: 282

را ماخوذ دارند چون شمشیر در دست عریض نگریستند گمان کردند که اوست قاتل، فریاد بر آوردند که عليكم صاحب السيف عريض بيمناك شد که مبادا نشناخته در میانه کشته گردد شمشیر را از دست بیفکند و از سینه شبیب برخاست و بکنار آمد شبیب این معنی را از اقبال بخت دانسته بر خاست و بجست پسرعم او عبدالله از خاندان بجره او را دیدار کرد که در میرسد و حریر از سینه خود باز میکند گفت تو کشتی امیرالمومنین را خواست بگوید نکشتم بر زبانش رفت که نعم پس بی توانی تیغ بر گرفت و او را بکشت .

اما ابن ملجم را مردمان از دنبال او همی تاختند و همی صیحه زدند مردی از قبیله همدان نيك بشتافت و شمشیری بر او فرود آورد و ساق اورا جراحت کرد از دنبال مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب در رسید و زخمی بر چهره اوزد و قطیفه که در دست داشت بر سر او انداخت تا نتواند گریخت یا با تیغ دفعی تواند کرد و او را از پای در افکند پس او را بگرفتند و کشان کشان بسوی مسجد همی آوردند و مردمان گوش و گردن او را با دندان میگزیدند و بر رویش میزدند و خیو بر رویش می افکندند بدینگونه چنانکه أمير المؤمنين عليه السلام فرموده بود او را از باب کنده بمسجد در آوردند و مردمان همی گفتند «ويحك ما حملك على ما فعلت قتلت أمير المؤمنين وهدمت ركن الاسلام»وای بر تو تورا چه بر این داشت که أمير المؤمنین را کشتی ور کن اسلام را در هم شکستی و او خاموش بود و پاسخ باز نمیداد و مردم را هر ساعت آتش خشم در خاطر افروخته تر میگشت وهمی خواستند اورابادندان پاره پاره کنند حذیفه زخمی باشمشیر کشیده از پیش روی می شتافت و مردم را میشکافت تا اورا بحضرت امام حسن عليه السلام آوردند چون در او نگریست

قالَ لَهُ : يَا مَلْعُونُ قَتَلَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ هَذَا جزائه مِنْكَ حِينَ آواك وَ قُرْبِكَ وَ أَدْنَاكَ وَ آثَرَكَ عَلَى غَيْرِكَ هَلْ كَانَ بِئْسَ

ص: 283

الْإِمَامُ لَكَ حَتَّى تجازيه بِهَذَا الْجَزَاءُ

گفت ایملعون! أمير المومنین و امام المسلمین را کشتی بجای آنکه ترا پناه داد و از دیگر کسان برگزید و عطا فرمود جزای او از تو این بود که دادی ابن ملجم همچنان سردر زیر داشت و سخن نمیکرد مردمان بانگ بناله برداشتند و های های بگریستند اینوقت امیرالمومنين عليه السلام چشم بگشود « وَ هُوَ يَقُولُ ارْفُقُوا يَا مَلَائِكَةَ ربی»یعنی ای فریشتگان خدای با من مدارا کنید امام حسین عليه السلام عرض کرد یا امیر المومنین اینك دشمن خدا و رسول ابن ملجم است که خداوند را بر او نیرو داد و در نزد تو حاضر ساخت على عليه السلام دیده باز کرد و بجانب او نگران شد و با بانگی ضعیف فرمود :

يَا هَذَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً عَظِيماً وَ ارْتَكَبْتُ أَمْرَأُ جَسِيماً أَ بِئْسَ الْإِمَامُ كُنْتُ لَكَ جازيتني بِهَذَا الْجَزَاءُ أَلَمَ أَكُنْ شَفِيقاً عَلَيْكَ وَ آثَرَكَ عَلَى غَيْرُكَ وَ أَحْسَنَ إِلَيْكَ وَ زِدْتَ فِي عَطَائِكَ وَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّكَ قَاتِلِي لَا مَحَالَةَ وَ لَكِنْ رَجَوْتُ بِذَلِكَ الِاسْتِظْهَارِ عَلَيْكَ يَا شَقِيُّ الْأَشْقِيَاءِ .

فرمود یا ابن ملجم امری بزرگ آوردی و مرتکب کاری عظیم گشتی آیا من از بهر تو بدامامی بودم که مرابدینگونه پاداش دادی آیا من تو را مورد اشفاق نکردم و از دیگران بر نگزیدم و عطای ترا افزون نکردم و حال اینکه می دانستم که مرا میکشی دست باز داشتم تا حجت بر تو تمام شود و خواستم ازین عقیدت باز گردی شقاوت تو برتو نيرو کرد تا مرا بکشتی ایشقی ترین اشقیا؛ ابن ملجم اینوقت بگریست و گفت یا امیر المومنین آیا تو توانی کسی را که از بهر جهنم است خاص بهشت کنی أمير المومنین عليه السلام فرمودسخن بصدق کردی آنوقت روی با امام حسن عليه السلام کرد .

وَ قَالٍ : يا بُنَيَّ ارْفَقْ بِأَسِيرِكَ وَ ارْحَمْهُ وَ أَشْفِقَ عَلَيْهِ أَلَا تَرَى إِلَى

ص: 284

عينيه قد صارتا في أم رأسه و قلبه يرجف من الخوف ، فقال له الحسن: يا أبت قد قتلك هذا العين وأفجعنا فيك وأنت تأمرنا بالرفق به ؟

فَقَالَ : يا بُنَي نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةَ فَأَطْعِمْهُ مِمَّا تَأْكُلُ وَ اسْقِهِ مِمَّا تَشْرَبُ فَإِنْ أَنَا مِتُّ فَاقْتَصَّ مِنْهُ بِأَنْ تَقْتُلَهُ ثُمَّ لَا تُحْرِقَهُ بِالنَّارِ وَ لَا تُمَثِّلْ بِالرَّجُلِ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ جَدِّكَ يَقُولُ : إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ وَ إِنْ أَنَا عِشْتُ فَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَفْعَلُ بِهِ وَ أَنَا أَوْلَى بِالْعَفْوِ فَنَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ لَا تَزْدَادُ عَلَى الْمُذْنِبِ إِلَيْنَا إِلَّا عَفَوْا وَ كَرَماً .

فرمود ای پسر با اسیر خود مدارا کن وطریق رحمت و شفقت پیش دار آیا نمی بینی چشمهای او را که از خوف چگونه گردش میکند و دلش چگونه مضطرب میباشد أمام حسن عليه السلام عرض کرد ای پدر این ملعون ترا بکشته است و دل مارا بدرد آورده است فرمان میکنی با او کار بمدارا کنم فرمود ای فرزند ما اهل بیت رحمت و مغفرتیم پس بخوران اورا از آنچه خود می خوری و بیاشامان او را از آنچه خود می آشامی اگر من مردم او را قصاص کن لكن باتش مسوز و مثله مکن که من از جد تو رسول خدای صلي الله عليه و آلها شنیدم که فرموده«مثله مکنید اگر چه سك گزنده باشد،» و اگر زنده ماندم من داناترم بدانچه او را پاداش باید کرد و من اولى باشم بعفو چه ما اهل بیتی هستیم که با گناهکار جز بعفو و کرم ملافات نكنيم .

اینوقت آنحضرت را از مسجد حمل داده بسرای آوردند و ابن ملجم را دست بگردن بسته در خانه محبوس بداشتند و مردمان در گرد سرای امیر المومنین عليه السلام فرياد گریه و عويل در هم افکندندامام حسن عليه السلام چندان گریست که چشم های مبارکش مجروح گشته بود امیر المومنین عليه السلام او را پیش خواست و چهره اش را از آب چشم مسح فرمود و دست مبار کرا بر سینه اش فرود آورد

ص: 285

وَ قَالٍ : يا بُنَي أَسْكَنَ اللَّهَ قَلْبُكَ بِالصَّبْرِ وَ عَظِّمِ اللَّهُ أَجْرَكَ وَ أَجْرُ إِخْوَتِكَ بِمُصابِكُم بِي وَ أَسْكَنَ اللَّهُ اضطِرابَكَ يَا بُنَيَّ وَ أَسْكِنْ دُمُوعُ عَيْنَيْكَ إِنَّ اللَّهَ ويوجركم بِقَدْرِ مصابكم بِي .

پس آنحضرت را اندر حجره مصلای خود جای دادند وزینب و ام كلثوم و دیگر فرزندان در کنار او بنشستند و سخت بگریستند در میان اطبا اثير بن عمرو بن هاني السلولی نامبر دار بود و صاحب کرسی بود و او یکتن از آن چهل تن غلام است که خالد وليد در عین التمر اسیر گرفت چنانکه در کتاب رسول خداي بشرح رفت بالجمله او را از مهر مداوا حاضر کردند چون در جراحت اميرالمومنين عليه السلام نگریست بفرمود گوسفندماده بیاوردندو ذبح کردند ریه او را گرفت و گرم بر جراحت بست و سخت در ریه بدمید تا اطرافش با قصای جراحت رسید و لختی بگذاشت پس برداشت بعضی از سفیدی دماغ در آن ریه دیدار گشت عرض کرد زخم این دشمن خدای به مغزرسیده و کار از تدبیر بیرون شده.

اینوقت أميرالمومنين عليه السلام چنانکه کلینی و صدوق وشیخ مفید و طوسی و دیگر محدثین شیعی باسناد خود آورده اند قلم برداشت و بدینگونه از برای امام حسن عليه السلام وصيتی نگاشت و امام حسین عليه السلام و محمد بن حنفیه و دیگر فرزندان خود را بر این وصیت گواه گرفت و كنب خود را و سلاح جنگ خویش را بدو سپرده أورا وصی خویش ساخت و فرمود ای فرزند رسول خدای فرمان کرد که چون من از اين جهان بیرون شوم ترا بوصایت اختیار کنم و كتب و سلاح خویش را بتو سپارم چنانکه رسول خدای مرا وصی خویش ساخت و كتب و سلاح را بمن سپردو نیز فرمان کرد که چون تو از جهان در میگذری برادرت حسین را وصی خویش دانی و این اشباع را باو تفویض کنی و چون حسین این سرای را وداع خواهد کرد فرزندش علی بن الحسين را وصی خویش داند و روی با حسین عليه السلام کرد و فرمود بعداز خود فرزندت علی را به صایت اختیار کن آنگاه علی بن الحسين را فرمود که بعد

ص: 286

خود فرزندت محمد را بوصایت برگزین و اورا از رسول خدای و از من سلام برسان دیگر باره روی با امام حسن عليه السلام آورد

فَقَالَ : يَا بُنَيَّ أَنْتَ وَلِيُّ الْأَمْرِ بَعْدِي وَ وَلِيُّ الدَّمِ فَإِنْ عَفَوْتَ فَلَكَ وَ إِنْ قَتَلْتَ فَضَرْبَةً مَكَانَ ضَرْبَةٍ

پس فرمود ای فرزند تو ولی امر منی بعد از من و خونخواء من وصاحب ثار مني اگر ابن ملجم را معفو داری خود دانی و اگر نه بجای آنضرب که مرازداو را ضربی بزن آنگاه فرمود بنویس آنچه ترا وصیت میکنم و ابتدا فرمود :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ أَوْصَى بِأَنَّهُ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَأَنْ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرَّةً الْمُشْرِكُونَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ إِنَّ صلوتي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذَلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَنْ لَا تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا وَ لَا تَأْسَفَا عَلَى شَيْ ءٍ مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا وَ قُولَا بِالْحَقِّ وَ اعْمَلَا لِلْأَجْرِ وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً .

ثُمَّ إِنِّي أُوصِيكَ يَا حَسَنُ وَ جَمِيعَ أَهْلِ بَيْتِي وَ وُلْدِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا بِتَقْوَى اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبِّكُمْ وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لَا تَفَرَّقُوا ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ : صَلَاحُ

ص: 287

ذَاتُ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصلوة وَ الصِّيَامِ وَ إِنَّ الْمُبِيرَةَ الْحَالِقَةَ لِلدِّينِ فَسَادُ ذَاتِ الْبَيْنِ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ انْظُرُوا ذَوِي أَرْحَامِكُمْ فَصِلُوهُمْ يُهَوِّنِ اللَّهُ عَلَيْكُمُ الْحِسَابَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْأَيْتَامِ فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لَا يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ فَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ : مَنْ عَالَ يَتِيماً حَتَّى يَسْتَغْنِيَ أَوْجَبَ اللَّهُ تَعَالَى بِذَلِكَ لَهُ الْجَنَّةَ كَمَا أَوْجَبَ اللَّهُ لِأَكْلِ مَالِ الْيَتِيمِ النَّارَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْقُرْآنِ فَلَا يَسْبِقُكُمْ إِلَى الْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ .

اللَّهَ اللَّهَ فِي جِيرَانِكُمْ فَإِنَّ النَّبِيَّ أَوْصَى بِهِمْ وَ مازال رَسُولُ اللَّهِ يُوصِي بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ ، اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ فَلَا يَخْلُو مِنْكُمْ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا وَ أُدْنِي مَا يَرْجِعُ بِهِ مَنِ اللَّهِ أَنْ يُغْفَرَ لَهُ مَا سَلَفَ ، اللَّهَ اللَّهَ فِي الصلوة فَإِنَّهَا خَيْرُ الْعَمَلِ وَ إِنَّهَا عِمَادُ دینكم .

اللَّهَ اللَّهَ فِي الزكوة فَإِنَّهَا تطفي غَضَبَ رَبِّكُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّ صِيَامَهُ جُنَّةُ مِنَ النَّارِ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ فشار کوهم فِي معائشكم اللَّهَ اللَّهَ فِي الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ والسنتكم فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ رَجُلَانِ إِمَامُ هَدْيٍ أَوْ مُطِيعُ لَهُ مُقْتَدٍ بِهُدَاهُ .

اللَّهَ اللَّهَ فِي ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكُمْ فَلَا يَظْلِمُونَ بِحَضْرَتِكُمْ وَ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلَى الدَّفْعِ عَنْهُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِي أَصْحَابِ نَبِيِّكُمُ الَّذِينَ لَمْ

ص: 288

يُحْدِثُوا حَدَثاً وَ لَمْ يأووا مُحْدِثاً فَانٍ رَسُولُ اللَّهِ أَوْصَى بِهِمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُحْدِثَ مِنْهُمْ وَ مِنْ غَيْرِهِمْ وَ المؤوى لِلْمُحْدِثِ اللَّهَ اللَّهَ فِي النِّسَاءِ وَ فِيمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ الصلوة الصلوة الصلوة لَا تَخَافُوا فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ يَكْفِكُمُ اللَّهُ مَنْ آذا كَمٍّ وَ بَغْيَ عَلَيْكُمْ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً كَمَا أَمَرَكُمُ اللَّهُ عزوجل وَ لَا تَتْرُكُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلِّيَ اللَّهُ أَمْرَكُمْ شِرَارَكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا يُسْتَجَابُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ .

وَ یا بَنِي عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ وَ إِيَّاكُمْ التَّقَاطُعَ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّفَرُّقَ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى وَ لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ ، ثُمَّ قَالَ : يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ فِي دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أميرَالمُؤمِنينَ أَلَا لَا يُقْتَلُنَّ بِي إِلَّا قَاتِلِي انْظُرُوا إِذَا مُتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ بِضَرْبَةٍ وَ لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ : إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ حَفِظَكُمُ اللَّهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ حَفِظَ فِيكُمْ نَبِيَّكُمْ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ وَ أَقَرَّهُ عَلَيْكُمُ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ

خلاصه این کلمات فارسی چنین می آید میفرمایدعلی بن ابیطالب وصیت میکند که گواهی میدهم بوحدانیت خدا ورسالت محمد که خداوندش بهدایت فرستاد تاغلبه کند بر ادیان اگر چند مشرکین مکروه دارند و بدانید که نماز من و حج من و

ص: 289

زندگانی من و مرگ من از برای خدائی است که شريك ندارد فرمان اینست و من از مسلمانانم ای حسن و حسین شمارا وصیت میکنم بپرهیزگاری که دنیا راطلب مكنيد اگر چند دنیا شمارا طلب کند و دریغ مخورید بر چیزی که بدان دست نتوانید یافت و بحق سخن کنید و کار از برای ثواب ابدی پیش دارید و ستمکاره را دشمن گیرید و ستم رسیده را باور باشید .

آنگاه روی با امام حسن عليه السلام کرد و فرمود ای حسن توراو همه فرزندان خود را و آنکس که این کتاب را دیدار کند وصیت میکنم بپرهیزکاری و از جهان بیرون مشوید جز بادین اسلام و چنگ در عروة الوثقای ایمان زنید و طریق تشتت و تفرق مگیرید چه از رسول خدا شنیدم که اصلاح ذات بين افضل است از نماز وروزه و افساد در میان مردم دین را براندازد و مردم را هلاك سازد و باذوی الارحام احسان کنید تا روز جزا بر شما آسان گذرد و خدای را در حق يتيمان نگران باشید و بگذارید در نزد شما اسعاف حاجت خویش را مکرر سؤال کنند چه رسول خدا فرمود آنکس که یتیمی را عيال خویش شمارد و مستغنی دارد خداوندش بواجب بهشت عطا کند چنانکه خورنده اموال ایتام رابنار در افکند و خداي را نگران باشید در قرآن و مگذارید در اطاعت احکام قرآن دیگری بر شما سبقت گیرد.

و خدایرا نگران باشید در حق همسایگان چه رسول خدای چندان در حق ایشان بنیکوئی وصیت کرد که گمان کردیم میراثی در حق ایشان تقرير خواهد یافت و خدایرا نگران باشید، درزیارت حج و چند که زندگانی دارید خانه خدای را خالی مگذارید زیرا که تارك حج در اصابه عذاب مهلت نخواهد یافت و کمتر ثوابی که حج راست آمرزش گناهان سلف است و خدایرا نگران باشید در کار نماز که افضل اعمال و اسطوانة دينست و خدایرا نگران باشید در کار زکوة که آتش خشم خدايرا بنشاند و خدا را نگران باشید در روزه شهر رمضان که شمار اسپريست از آتش جهنم و خدایرا نگران باشید در حق درویشان و ایشانرا در معاش خویش شريك و سهیم سازید و خدایرا نگران باشید در کار جهاد و جهاد کنید با مال

ص: 290

وجان و زبان خود و جهاد نتوان کرد جز در خدمت امام یا آنکس که از جانب امام باشد .

و خدایرا نگران باشید در فرزندان پیغمبر و مگذارید ایشانرا ستم کنند و حال آنکه دفع ستمکاره را توانا باشید و خدايرا نگران باشید در اصحاب پیغمبر بشرط که بدعتی در دین نیاورده باشند و صاحب بدعتی را جا نداده باشند چه رسول خدای خواه از اصحاب و خواه بيرون اصحاب ملعون شمرد آنکس را که در دین بدعتی نهد یا صاحب بدعتي را جار دهد و خدای را نگران باشید در رعایت زنان و غلامان و کنیزکان چه ایشان ضعیفانند و اینوقت سه کرت بپاداشتن نماز را تاکید میکند میفرماید از سرزنش شنعتگران بیم مکنید چه خداوند ستم ایشان و طغیان ایشانرا دفع میدهد و با مردم سخن بنيکوئی کنید و جانب رفق را فرو مگذارید که خداوند چنین فرمان کرده و امر بمعروف و نهی از منکر را دست باز مدارید که خداوند در کیفر آن مردم ستمکاره را بر شما بگمارد و نفرین شما را در حق ایشان نپذیرد .

آنگاه فرمود ایفرزندان من بر شماست که پیوستگی جوئید و از تفرق و تشتت بپرهیزید و یکدیگر را از بذل مال و مهربانی دریغ مدارید و بر نیکوئی پرهیزکاری اعانت یکدیگر کنید و بر خصومت وجريرت یاری مدهید و بترسید از خدای که عذاب وعقاب خداوند سخت است ای فرزندان عبدالمطلب باید که نیابم شما را که ابتدا میکرده باشید بخونریزی مسلمانان و همی گوئید کشته شد أمير المومنین و بخونخواهی من خون بیگناهان بریزید بدانید که باید کشته نشود مگر کشنده من اگر من از زخم او بمردم او را زخمی بزنید مانند زخمی که اومرا زد و او را مثله مکنید چه از رسول خدای شنیدم که از مثله بپرهیزید اگر چه کار با سگ گزنده افتد خداوند حفظ کند شما را ای اهل بیت من و حفظ کند در میان شما حشمت پیغمبر شما را اکنون بخدا می سپارم شما را بر شما باد سلام خدا و برکات خدا و رحمت خداوند .

ص: 291

و همچنان أمير المؤمنين عليه السلام بعد ازضرب ابن ملجم فرزندان خود را بدین كلمات وصیت فرمود :

وَصِيَّتِي لَكُمْ أَنْ لَا تُشْرِكُوا بِاللَّهِ شَيْئاً وَ مُحَمَّدُ صَلّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَا تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ أَقِيمُوا هَذَيْنِ المعودين وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ وَ خَلَاكُمْ دَمُ أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَ الْيَوْمَ عِبْرَةُ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي وَ إِنْ أَفْنَ فالفناه میعادي وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةُ وَ هُوَ لَكُمْ حَسَنَةُ فَاعْفُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ مَا فَجِئْنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدُ كَرِهْتُهُ وَ لأطالع أَنْكَرْتُهُ وَ مَا كُنْتُ إِلَّا كَقَارِبٍ وَرَدَ وَ طَالِبٍ وَجَدَ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرُ لِلْأَبْرارِ .

میفرماید وصیت من از برای شما این است که خدایرا شريك مگیرید و سنت پیغمبر را ضایع مگذارید و این دو اسطوانه دین را بپای دارید و این دو چراغ ضیابخش را افرو خواهید دور با دید شما از سرزنش و نکوهش همانا دی، صاحب شما بودم وامروز [از در] عبرت شمایم و فردا شما را وداع میگویم و مفارقت میجویم اگر این زخم بهبودی پذیرد و من زنده بمانم خویشتن ولی خون خویشم و اگر جای بپردازم فنا میعاد من وجای بازگشت منست و اگر ابن ملجم را معفو دارم مرا در حضرت خداوند قربتی است و نیز از برای شما عفو کردن نیکويی های اخرویست پس او را معفو دارید مگر دوست نمیدارید که خداوند گناهان شما را معفو دارد سوگند با خدای که هرگز مغافصة ازمرگ واردی برمن در نیامد که آنرا مکروه دارم و هیچ پدید آینده در نرسید که منکر شمارم و نبودم مگر تشنه که بابگاه رود و طالبی که به سوی مطلوب شود و آنچه در نزد خداست نیکوتر است از برای نیکوکاران .

ص: 292

اصبغ بن نباته گوید باتفاق حارث و سوید بن غفله و جماعتی از مسلمین بر در خانه على عليه السلام بودیم و بانگ بناله در میدادیم امام حسن عليه السلام از خانه بیرون شد و گفت ای مردمان أمير المؤمنین عليه السلام در سختی و رنج و تعب است بخانهای خویش باز شوید مردم پراکنده شدند و من بجای ماندم دیگر باره از خانه بیرون شد و فرمود نگفتم باز خانه شوید عرض کردم با بی انت و امی تا من أمير المؤمنين را دیدار نکنم باز نشوم مرا بدرون خانه برد آنحضرترا نگریستم که بر و ساده جای داشت و سر را با عمامه زردی بسته بود و خون همیرفت ندانستم عمامه صفرا زردتر بود یا روی مبارکش سخت بگریستم «فَقَالَ لِي لَا تَبْكِ يَا أَصْبَغُ فانها وَ اللَّهِ الْجَنَّةَ »فرمود ای اصبغ گریه مکن من با بهشت میروم عرض کردم فدای تو شوم والله ميدانم تو بجنت میروی من بر مفارقت تو میگریم

و گاهی از سريان زهر و زحمت زخم آنحضرت بیخویشتن میشد لبابه بر فراز سر آنحضرت جای داشت وام كلثوم در جانب پای نشسته بود این وقت أمير المومنین عليه السلام و لختى عرق کرد و بخویش آمد و بجانب ایشان نگریست « فَقَالَ الرَّفِيقِ الْأَعْلَى خَيْرُ مُسْتَقَرًّا واحسن مَقِيلاً»، فرمود ملکوت خداوند بهترین قرارگاه و نیکوترین خوابگاه است کرتی دیگر چون بخویش آمد امام حسن کاسی از شیر پیش داشت امیر المومنین عليه السلام بگرفت و اندك بیاشامید و باز داد و فرمود این شیر را بدان اسير دهید تا بياشامد و او را از خوردنی و آشامیدنی دریغ مدارید .

و بروایت محمد بن حنفیه شب بیستم خواب بچشم آنحضرت در نرفت و نشسته نماز همی گذاشت و بامدادان بار داد تا مردمان در آمدند و فرمود« ایها النَّاسِ سلونی قَبْلَ أَنْ تفقدونی »بپرسید از من پیش از آن که مرا در نیابید و سؤالهای خودرا سبك کنید برای مصیبت امام خود ، مردم خروش بر آوردند و سخت بنالیدند حجر بن عدی برخاست و شعری چند در مصیبت آنحضرت انشاد کرد أمير المومنین عليه السلام فرمود ای حجر چون باشد حال تو گاهی که ترا با برائت از من فرمان کنند عرض کرد سوگند باخدای اگر مرا با شمشیر پاره پاره کنند و با آتش عذاب فرمایند از تو

ص: 293

بیزاری نجویم فرمود تو بهر چیز موفق باشی خداوندت از آل پیغمبر جزای خیر دهاد آنگاه شربتی از شیر طلبیدو اندك بیاشامیدو فرموداین رزق واپسین منست از دنیا . فَقَالَ : رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَأْمُرُنِي بالرواح إِلَيْهِ عِشَاءِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ

فرمود رسول خدای را در خواب دیدم سه کرت مرا فرمان کرد که امشب بسوی او شتاب گیرم اهل بیت بهای های بگریستند

مردی ابن ملجم را گفت ای دشمن خدای خوشدل مباش که أمير المومنین را بهبودی بدست شود گفت پس ام كلثوم بر چه کس میگرید بر من میگرید یا برعلی سوگواری میکند سوگند باخدای که این شمشیر را باهزار درهم خریدم و باهزار درهم آنرا بزهر سیراب ساختم و هر نقصان که داشت باصلاح آوردم و با چنان شمشیر ضربتی بر علی زدم که اگر قسمت کنند آنضرب را بر اهل مشرق و مغرب همگان بمیرند بروایتی زینب ابن ملجم را فرمود وای بر تو کشتی امیر المومنین را گفت پدر ترا کشتم اگر او را أمير المومنین دانستم هر گز نکشتم بالجمله این وصیت دیگر است که آن حضرت هنگام وفات فرزندان را فرمود فقال :

هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَخُو مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ صلّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ صَاحِبُهُ أَوَّلِ وَصِيَّتِي أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنْ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ خِيَرَتُهُ ، اخْتَارَهُ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضَاهُ لخيريه وَ أَنَّ اللَّهَ بَاعِثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ وَسَائِلِ النَّاسَ عَنْ أَعْمَالِهِمْ عَالِمُ بِمَا فِي الصُّدُورِ ، ثُمَّ إِنِّي أُوصِيكَ يَا حَسَنُ وَ كُفِيَ بِكَ وَصِيّاً بِمَا أَوْصَانِي بِهِ رَسُولُ اللَّهِ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ يأ بُنَيَّ الْزَمْ بَيْتَكَ وَ ابْكِ عَلَى خَطِيئَتِكَ وَ لَا تَكُنِ الدُّنْيَا أَكْبَرَ هَمِّكَ .

وَ أُوصِيكَ يَا بُنَيَّ بالصلوة عِنْدَ وَقْتِهَا وَ الزكوة فِي أَهْلِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا

ص: 294

وَ السُّكُوتُ عِنْدَ الشُّبْهَةِ وَ الِاقْتِصَادِ وَ الْعَدْلُ فِي الرِّضَا وَ الْغَضَبِ وَ حُسْنِ الْجِوَارِ وَ إِكْرَامِ الضَّيْفِ وَ رَحْمَةُ الْمَجْهُودِ وَ أَصْحَابُ الْبَلَاءِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ وَ حُبِّ الْمَسَاكِينِ وَ مُجَالَسَتِهِمْ وَ التَّوَاضُعُ فَإِنَّهُ مِنْ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ وَ قَصْرِ الْأَمَلِ وَ اذْكُرِ الْمَوْتَ وَ ازْهَدْ فِي الدُّنْيَا فَإِنَّكَ رَهَنَ مَوْتِ وَ غَرَضُ بَلَاءٍ وَ صریع سُقْمٍ ، وَ أُوصِيكَ بِخَشْيَةِ اللَّهَ فِي سِرِّكَ وَ عَلَانِيَتِكَ وَ أَنْهَاكَ عَنِ التَّسَرُّعِ بِالْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ وَ إِذَا عَرَضَ شَيْ ءٍ مِنْ أَمْرِ الأخرة فابدء بِهِ وَ إِذَا عَرَضَ شَيْ ءٍ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا فتانه حَتَّى تُصِيبَ رُشْدَكَ فِيهِ وَ إِيَّاكَ وَ مَوَاطِنَ التُّهَمَةِ وَ الْمَجْلِسَ الْمَظْنُونَ بِهِ السُّوءُ فَإِنَّ قَرِينَ السَّوْءِ يَضُرُّ جَلِيسُهُ

وَ كُنَّ لِلَّهِ يَا بُنَيَّ عَامِلًا وَ عَنِ الْخَنَا زجورا وَ بِالْمَعْرُوفِ آمِراً وَ عَنِ أَ لِمُنْكَرٍ نَاهِياً وَ آخ الاخوان فِي اللَّهِ وَ أَحِبَّ الصَّالِحَ لِصَلَاحِهِ وَ دَارِ النَّاسُ عَنْ دِينِكَ وَ أَبْغِضْهُ بِقَلْبِكَ وَ زَائِلْهُ بِأَعْمَالِكَ لِئَلَّا تَكُونَ مِثْلَهُ وَ دَعِ الْجُلُوسُ فِي الطُّرُقَاتِ وَدَّعَ ألمماراة وَ مُجَارَاةِ مَنْ لَا عَقْلَ لَهُ وَ لَا عِلْمَ وافتصد یا بَنِيَّ فِي مَعِيشَتِكَ وَ اقْتَصِدْ فِي عِبَادَتِكَ وَ عَلَيْكَ فِيهَا بِالْأَمْرِ الدَّائِمِ الَّذِي تُطِيقُهُ وَ أُلْزِمَ الصَّمْتَ تَسْلَمْ قَدِمَ لِنَفْسِكَ تَغْنَمْ وَ تَعْلَمُ الْخَيْرِ تَعْلَمُ وَ كُنْ لِلَّهِ ذَاكِراً عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ ارْحَمْ مِنْ أَهْلِكَ الصَّغِيرَ وَ وَقِّرِ مِنْهُمُ الْكَبِيرَ وَ لَا تَأْكُلَنَّ طَعَاماً حَتَّى تَصَدَّقْ مِنْهُ قَبْلُ

ص: 295

أَكْلُهُ وَ عَلَيْكَ بِالصَّوْمِ فانه زكوة الْبَدَنِ وَ جَنَّةُ لِأَهْلِهِ وَ جَاهِدْ نَفْسَكَ وَ احْذَرْ جَلِيسَكَ وَ اجْتَنَبَ عَدُوِّكَ وَ عَلَيْكَ بمجالس الذَّكَرِ وَ أَكْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ فَإِنِّي لَمْ آلُكَ یا بَنِي نُصْحاً وَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ وَ أُوصِيكَ بِمُحَمَّدٍ خَيْراً فَإِنَّهُ شقيقك وَ ابْنُ أَبِيكَ وَ قَدْ تُعْلَمُ حُبِّي لَهُ وَ أَمَّا أَخُوكَ الْحُسَيْنِ وَ فَهُوَ ابْنَ أُمِّكَ وَ لَا أُرِيدُ الْوِصَايَةُ بِذَلِكَ وَ اللَّهُ الْخَلِيفَةُ عَلَيْكُمْ وَ إِيَّاهُ أَ سُئِلَ أَنْ يُصْلِحُكُمْ وَأَنْ يَكُفُّ الطُّغَاةُ الْبُغَاةِ عَنْكُمْ

وَ الصَّبْرَ الصَّبْرَ حَتَّى يُنَزِّلُ اللَّهِ الْأَمْرُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ .

در جمله میفرماید اول وصیت من که علی پسر ابوطالب و برادر رسول خدا و پسر عم او و مصاحب او و وصی او هستم اینست که شهادت میدهم بوحدانیت خدا و اینکه محمد بنده او و رسول او و برگزیده است و او را بعلم خویش اختیار کرد و خداوند مردگانرا از گور بر خواهد انگیخت و از کردار ایشان پرسش خواهد کرد و داناست برمکنون خاطرها. ای فرزند من حسن تو وصی منی وصیت میکنم تورا بدانچه رسول خدا مرا وصیت کرد از پس من چون این امت با تو طریق مخالفت سپرد بیت خویش را ملازمت میکن و بر گناه خویش زاری وضراعت میفرمای ودنيا را مقصود خویش مساز و در طلبش متاز .

و نماز را بوقت بگذار وز کوة راباهلش عطا کن و در کارهای شبهه ناك خاموش باش و هنگام خشم و رضا کار بعدل و اقتصاد میکن و همسایه را نیکوئی کن و مهمانرا پذیرا باش و از رحمت با مستمند و شفقت با خویشاوند خویشتن داری مکن و درویشانرا مصاحبت کن و موافقت ایشانرا دوست میدار و آنرا افضل عبادات

ص: 296

میشمار آرزوهای دراز را در هم شکن و اعداد مرگ میکن و دنیا را ترك میگوی چه تو خود رهينه مرگی و هدف بلائی و افکنده رنج و عنائی و ترا وصیت میکنم که در پنهان و آشکار خدایرا نگران باشی و بی اندیشه دست در گفتار و کردار نبری ودر کار آخرت تعجیل کنی و کار دنیا را وا پس افکنی و از مجالس تهمت بپرهیزی و باهمنشین بد نیامیزی .

ایفرزند در راه خدا کار بنيکوئی گذار و از شتم زبان باز دار و در امر بمعروف و نهی از منکر ساعی باش و برادران دینی و صالحان دین را دوست میدار و بافاسقان مدارا کن و در دل دشمن باش و در معبر مردم منشین و با جاهلان طريق مجادله مسپار و در معاش بعدل و اقتصادباش ودر عبادت خود را بصعوبت میفکن و بیرون طاقت کار مکن و زیان زبانرا بخاموشی دفع ده و زادخویش را در سفر آخرت از پیش فرست و فراياد گیر نیکوئیها را تا دانا باشی و برخردان اهل خویش رحمت کن و پیرانرا بر توقیر و تعظیم بیفزاید از خورش خویش نخست لختی تصدق کن و بر تست که روزه بداری که زکوة بدن و سپر بلاهاست و با نفس جهاد کن و از دشمن اجتناب جوی بر تو باد ملازمت مجالس ذکر تا خدایرا فراوان ياد کنی، در نصیحت توای فرزند تقصیر نکردم -

اینك هنگام جدائیست ترا وصیت میکنم در نیکوئی با محمد بن حنفیه چه او برادر تست و پسر پدر تست و میدانی که من او را دوست میدارم اما برادرت حسین پسر مادر تو و برادر اعیانی تست وصیت من در حق او محل حاجت نیست و خداوند خلیفه منست بر شما، در اصلاح کار شما از وی سؤال میکنم تا شر ستمکارانرا از شما بگرداند بر شماست که شکیبائی کنید و پای اصطبار استوار دارید تا فرج خدای دررسد و هیچکس را جز خداوند قدرتی و قوتی نیست .

آنگاه فرزندان خویش را که از غیر فاطمه علیهاالسلام بودند فرمود اطاعت حسن و حسین را واجب شمارید پس روی با حسن کرد و فرمود من امشب از میان شما بیرون می شوم و بحضرت مصطفی میروم و چون جهانرا وداع گفتم مرا غسل

ص: 297

ده و کفن بپوشان و حنوط کن از آن کافور که جبرئیل از بهشت آورد و سه مهم بود سهمی خاص مصطفی و سهمی بهر فاطمه و سهمی مراست چنانکه در کتاب رسول خدای بشرح رفت پس فرمود چون مرا بر نعش سوار کنید کس پیش روی سریر را حمل نکند بلکه دنبال سریر را بردارید و بهر سوی که سریر میرود متابعت کنید و بهر موضع که بایستد بدانید قبر من آنجاست توای حسن بر من نماز کن و هفت تکبیر بگوی و بدانکه هفت تکبیر جز بر من حلال نباشد الا بر فرزند برادرت حسین که قائم آل محمد و مهدی این امتست و ناراستیهای خلق با او درست خواهد کرد .

و آنجا که بر من نماز کنی خاك را حفر کن قبری کنده و چوبی منقر خواهی یافت که پدرم نوح از بهر من کرده است مرا برزبر آنب تخته بگذاروهفت خشت بزرگ خواهی یافت آنرا بر روی من گسترده کن ولختی باش پس یكخشت را بر میگیری و مرا نمی بینی چه من باجد تو مصطفی ملحق میشوم و شرط است اگر پیغمبریرا در مشرق بخاك سپرند و وصی او را در مغرب مدفون سازندخداوند روح و جسد پیغمبر را با روح و جسد او پیوسته کند و پس از زمانی بقبرهای خویش باز گردند آنگاه قبر مرا از خاك آکنده کن و آنموضع را از مردم پوشیده بدار وچون روز روشن شود نعشی برناقه حمل کن و بده تاکسی بجانب مدینه میکشد تا مردمان ندانند من در کجا مدفونم .

و از جعفر صادق عليه السلام حدیث کرده اند که امیر المومنین عليه السلام حسين عليه السلام را فرمود از بهر من چهار قبر در چهار موضع حفر کن یکی در مسجد کوفه ودویم در میان رحبه و سه دیگر در نجف و چهارم در خانه جعدة بن هبيره تاکس بر قبر من راه نبرد دیگر باره فرزندان را بصبر وصیت فرمود و گفت یا ابا عبدالله تورا این امت شهید میکند و لختی بیخویشتن شد و چون بهوش باز آمدفرمودرسول خداوعم من حمزه و برادرم جعفر بنزديك من آمدند و گفتند زودتر بشتاب که ما مشتاق و منتظر توایم آنگاه فرمود ای فریشتگان خدا بر شما سلام باد .

ص: 298

ثُمَّ قَالَ لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ .

یعنی از برای اینمقام عاملان کار کنند همانا خداوند، با پرهیزكاران و نیکو کارانست پس جبين مبارکش خوی آلودشد وچشمهای مباد کرا فروخوابانید ودست و پایرا بجانب قبله کشید و گفت اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له واشهدان محمد عبده ورسوله و بحق پیوست عليه الصلاة و السلام

ذكر ارتحال أمير المومنین ازین سرای فانی و آنچه در کفن و دفن آنحضرت بظهور پیوست

ازعلمای شیعی کلینی و صدوق و جز ایشان باستان خود از اسید بن صفوان که از شناختگان اصحاب رسول خداست حدیث میکنند که چون امير المومنین عليه السلام اینجهانرا وداع گفت مانند روزیکه رسول خدای صلي الله عليه و آله از جهان بر فت دهشتی عظیم در مردم افتاد و زمین از فزع و بكاء بلرزید . مردی پیر و فرتوت همی استرجاع کرد و همی گفت امروز خلافت نبوت انقطاع یافت و آن خضر پیغمبر على نبينا وآله وعليه السلام بود پس اشك ريزان و شتاب کنان بیامد تا بر در سرای علی عليه السلام بایستاد فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ كُنْتَ أَوَّلَ الْقَوْمِ إِسْلَاماً وَ أَخْلَصَهُمْ إِيمَاناً وَ أَشَدَّهُمْ يَقِيناً وَ أَخْوَفَهُمْ لِلَّهِ وَ أَعْظَمَهُمْ عَنَاءً ، وَ أَحْوَطَهُمْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ آمَنَهُمْ عَلَى أَصْحَابِهِ وَ أَفْضَلَهُمْ مَنَاقِبَ وَ أَكْرَمَهُمْ سَوَابِقَ وَ أَرْفَعَهُمْ دَرَجَةً وَ أَقْرَبَهُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَشْبَهَهُمْ بِهِ هَدْياً وَ خُلُقاً وَ صَمْتاً وَ فِعْلًا وَ أَشْرَفَهُمْ مَنْزِلَةً وَ أَكْرَمَهُمْ عَلَيْهِ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنْ الاسلام وَ عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنِ الْمُسْلِمِينَ خَيْراً

قویت حِينَ ضَعُفَ أَصْحَابُهُ وَ بَرَزْتَ حِينَ اسْتَكَانُوا وَ نَهَضْتَ حِينَ وَهَنُوا وَ لَزِمْتَ مِنْهَاجَ رَسُولِ اللَّهِ إذهم أَصْحَابِهِ كُنْتَ خَلِيفَتَهُ حَقّاً وَ لَمْ تُنَازَعْ وَ لَمْ تَضَرُّعٍ بِرَغْمِ الْمُنَافِقِينَ وَ غَيْظِ الْكَافِرِينَ وَ كُرْهِ الْحَاسِدِينَ وَ ضَغَنِ الْفَاسِقِينَ وَ قُمْتَ فِي الْأَمْرِ حِينَ فَشِلُوا وَ نَطَقْتَ حِينَ تَتَعْتَعُوا وَ مَضَيْتَ بِنُورِ اللَّهِ إذوقفوا فاتبعوك فهدوا وَ كُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلَاهُمْ

ص: 299

قنوطأ وَ أَقَلَّهُمْ كَلَاماً وَ أصو بِهِمْ مَنْطِقاً وَ أَكْبَرَهُمْ رايا وَ أَشْجَعَهُمْ قَلْباً وَ أَشَدَّهُمْ يَقِيناً وَ أَحْسَنَهُمْ عَمَلًا وَ أَعْرَفِهِمْ بِالدَّيْنِ .

کنت وَ اللَّهِ يَعْسُوباً الدِّينِ أَوَّلًا وَ آخِرَةُ الْأَوَّلِ حِينَ تَفَرَّقَ النَّاسُ وَ الْآخَرُ حِينَ فَشِلُوا کنت لِلْمُؤْمِنِينَ أَباً رَحِيماً إِذْ صَارُوا عَلَيْكَ عِيَالًا فَحَمَلْتَ أَثْقَالَ ماعنه ضَعُفُوا وَ حَفِظْتَ مَا أضاءوا ورعیت مَا أَهْمَلُوا وَ شَمَّرْتَ إِذْ اجْتَمَعُوا وَ عَلَوْتَ إذهلعوا وَ صَبَرْتَ إذأ سرعوا وأدرکت أوتار ماطلبوا ونالوابك مالم يَحْتَسِبُوا .

کنت لِلْكافِرِينَ عَذابُ صَبّاً وَ نَهْباً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ عَمُوداً وَ حِصْناً فِطْرَةُ وَ اللَّهِ بنعمائها وَ حُزْتُ بحبائها وَ أَحْرَزَتْ سوابقها وَ ذَهَبْتُ بِهِ فضایلها وَ لَمْ تُفْلَلْ حُجَّتُكَ وَ لَمْ يَزِغْ قَلْبُكَ وَ لَمْ تَضْعُفْ بَصِيرَتُكَ وَ لَمْ تجين نَفْسِكَ وَ لَمْ تَخُنْ كُنْتَ كَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّكُهُ الْعَوَاصِفُ وَ كُنْتَ كَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ضَعِيفاً فِي بَدَنِكَ قَوِيّاً فِي أَمْرِ اللَّهِ مُتَوَاضِعاً فِي نَفْسِكَ عَظِيماً عندالله كَبِيراً فِي الْأَرْضِ جَلِيلًا عِنْدَ المومنين لَمْ يَكُنْ لَا حَدَّ فِيكَ مَهْمَزُ وَ لَا لِقَائِلٍ فِيكَ مَغْمَزُ ولالاحد فِيكَ مَطْمَعُ ولالاحد عِنْدَكَ هَوَادَةُ

الضَّعِيفُ الذَّلِيلُ عِنْدَكَ قوی عزیز حَتَّى تأخذله بِحَقِّهِ وَ الْقُوَى الْعَزِيزُ عِنْدَكَ ضعیف ذَلِيلُ حَتَّى تَأْخُذَ مِنْهُ الْحَقَّ وَ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ عِنْدَكَ فِي ذَلِكَ سَوَاءُ شانك الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ وَ قَوْلُكَ حُكْمُ وَ حَتْمُ وَ رَأْيُكَ عِلْمُ وَ عَزْمُ فِيمَا فَعَلْتَ وَ قَدْ نَهْجَ السَّبِيلِ وَ سَهْلِ الْعَسِيرُ وَ أُطْفِئَتْ النِّيرَانِ وَ اعْتَدَلَ بِكَ الدِّينُ وَ قَوِيَ بِكَ الايمان وَ ثَبَتَ بِكَ الاسلام وَ سبفت سَبْقاً بَعِيداً وَ أَتْعَبْتَ مَنْ بَعْدَكَ تَعَباً شَدِيداً .

فَجَلَلْتَ عَنِ الْبُكَاءِ وَ عَظُمَتْ رَزِيَّتُكَ فِي السما ، وَ هَدَّتْ مُصِيبَتُكَ الْأَنَامَ فانا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ رَضِينَا عَنِ اللَّهِ قضآئه وَ سَلِّمْنَا اللَّهَ أَمَرَهُ فَوَاللَّهِ لَنْ يُصَابَ الْمُسْلِمُونَ بِمِثْلِكَ أَبَداً كُنْتَ للمومنین کهفا وَ حَسَناً وَ عَلَى الْكَافِرِينَ غِلْظَةً وَ غَيْظاً فَأَلْحَقَكَ اللَّهُ بِنَبِيِّهِ وَ لَا حَرَمَنَا أَجْرَكَ وَ لَا أَضَلَّنَا بَعْدَكَ .

در جمله میفرماید خداوند بر تو رحمت کند ای ابو الحسن در اسلام و ایمان از همه کس سبقت گرفتی و بیم تو از خدای ورنج تو در اسلام و پاسبانی تو پیغمبررا

ص: 300

از همه کس افزون بود و تو از همه اصحاب پیغمبر فاضلتر و گرامیتر و رفیعتر و نزدیکتری و از همه جهانیان با رسول خدای در خلق وخلق و گفتار و کردار ماننده تری و اشرف اصحاب واکرم ایشانی پس خداوند ترا از دین خود و از رسول خود و از مسلمانان جزای خیر دهاد.

با نیرو بودی گاهی که اصحاب رسول خدا خوار مایه بودند و بجهاد بشتافتی گاهی که سر برتافتند و سخت کوش بودی گاهی که سست کیش بودند و بر راه رسول رفتی گاهی که گمراه و یاوه شدند و تو رسول خدايرا خليفه بحق بودی و برغم منافقان و خشم کافران و اکراه حاسدان و کین فاسقان طریق منازعت و ضراعت نسپردی از پس آنحضرت بهای شدی گاهی که دیگران خوفناک بودند و سخن بحق کردی گاهی که ابكم بودند و با نور خدای ره نورد شدی گاهی که از راه ایستاده شدند اگر اطاعت تو کردند طریق هدایت گرفتند بانگ تو از همگنان بموجب خضوع کوتاه تر است و بر تو از همگنان بموجب شرف بالاتر بیشتر خاموشی خواستی و سخن جز براستی نیاراستی تو انتخاب اصحاب بودی با رای رزین وقلب قوی و یقین متین و کردار پسندیده ودین ستوده.

سوگند با خدای تو پادشاهی بودی مرمومنانرا و پدری مهربان بودی ایشانرا گاهی که عيال تو شدند از روز نخستین که مردمان متفرق شدند و روز واپسین که بیمناک گشتند پس حمل گرانرا که توانا نبودند از ایشان بر گرفتی و آنچه را ضایع گذاشتند برداشتی، ورعایت کردی آنچه را مهمل گذاشتند و اعداد کار کردی چون انجمن شدند و بالا گرفتی چون پست گشتند و شكیبا بودی چون اضطراب گرفتند و ادراك فرمودی آنچه را تخلف ورزیدند و بنیروی تو در یافتند آنچه را گمان نداشتند .

همانا تو کافرانرا عذاب و عنا و مومنانرا عمود دین و معقل متين بودی سوگند با خدای که بجانب جنان طيران کردی و عطاهای آنرا در یافتی و برکت این امت را بدست کردی و فضایل ایشانرا ببردی حجت تو کندی نپذیرفت وقلب

ص: 301

تو ازراه نگشت و بینش تو سستی نگرفت و نفس تو بيمناك نشد و خیانت نکرد کوهی بودی که بهیچ بادجنبش نکردی رسول خدای در حق تو فرمود تن خویش را بکاستی و حکم خدای قوی خواستی طریق تواضع پیمودی و در نزد خدا عظيم بودی، بزرگ بودی در زمین و جلیل بودی نزد مومنین و هیچکس باتو طریق همز وغمز نتوانست سپرد و بیرون حکم خدا در تو طمع نتوانست بست .

هر ضعف را قوی داشتی تا حق اورا از قوی بستدی وهرقویرا ضعیف انگاشتی تاحق ضعیف را از وی بگذاشتی، در احقاق حق، خویش و بیگانه در نزد تو یکسان بود شان تست که کار بحق كني و سخن بصدق گوئی و با مردم طريق مدارا سپری و با رای صائب و قول ثابت راه بنمودی و مشکلها را آسان فرمودی و آتش فتنه را بنشاندی و دین را باقتصاد باز داشتی و ایمانرا قوی ساختی و اسلام را محکم اوردی آنگاه عجلت کردی و سفری دیر باز پیش داشتی و آنانرا که از پیش تو بجای ماندند در تعب شدید افکندی .

بزرگ شد مصیبت تو در آسمان و زمین و مردم را در هم شکست ومارضادادیم بقضای خدا و مسلم داشتیم امر اورا سوگند با خدای که مصییتی مانند مصیبت تو دیده نشود تو مومنین را ملجائی و پناهی بودی و کافرانرا خشمی و غضبی بودی خداوند تو را با پیغمبر تو ملحق کند و ما را در مصیبت تو بی اجر نگذارد و از راه نگرداند .

بالجمله چند که خضر این کلمات قرائت میفرمود مردمان ساکت بودند و میگریستند چون سخن را بپای آورد دیگر او را ندیدند. پس مردمان بهم بر آمدند و از اقصای شهر متوجه سرای آنحضرت شدند و بانگ نحيب و ناله از بیرون و درون خانه بالا گرفت و آسمان دیگر گون شد وزمین بلرزید بدانسان که روز رحلت رسول خدا بود و مردمان همی شنیدند که فرشتگان از هوا تقدیس و تسبیح میکردند و قبایل جن نوحه میکردند و میگریستند و مرثیه میگفتند اینوقت طبقی از زرسرخ در فراز سر آنحضرت بادید آمد که پنج شمامه از کافور بهشت و چند برگ از

ص: 302

سدر در بهشت در آن بود و سه کفن از استبرق بهشت و حنوطی از بهشت ظاهر گشت.

پس امام حسن عليه السلام ابتدا بغسل کرد و امام حسين عليه السلام آب همیریخت و بدن مبارك أمير المؤمنین هنگام غسل خود از اينسوی بدانسوی میشد چون کار بپای رفت امام حسن عليه السلام زینب را ندا داد تاسهم حنوط أميرالمومنين عليه السلام را که از پیغمبر و فاطمه بجای مانده بود حاضر ساخت چون آنحنوط را سر بگشودند شهر کوفه را بجمله از بوی خوش آکنده ساخت پس آنحضرت را کفن کردند و در نعش نهادند پس بحكم وصيت أمير المومنين عليه السلام دنبال نعش را حسنين عليهما السلام برداشتند و مقدم نعش را جبرئیل و میکائیل حمل دادند و مرئی نبودند گروهی خواستند بمشایعت نعش بیرون شوند امام حسن عليه السلام ایشان را بمراجعت فرمان کرد چون از شهر بیرون شدند چنانکه در کتاب درر المطالب مسطور است سواريرا برفرسی نگریستند که بوی فریشتگان از وی بر میدهید و ایشانرا سلام داد آنگاه با امام حسن فرمرد«أَنْتَ حَسَنِ بْنِ علی رضیع الْوَحْيِ وَ التَّنْزِيلِ وَ خَلِيفَةُ أَبِيهِ »یعنی توئی حسن پسر علی که شیر خواره وحی و تنزیلی و خلیفه پدرت أمير المومنين؟گفت چنین است پس روی با امام حسین عليه السلام کرد« ثُمَّ قَالَ وَ هَذَا الْحُسَيْنُ بْنُ علی سِبْطُ الرَّحْمَةِ وَ فَطِيمُ النُّبُوَّةِ وَ رَبِيبَ الْعِصْمَةِ »، یعنی اینست حسین بن علی که فرزند رحمت وشير باز کرده نبوت و تربیت یافته عصمت است گفت چنین است آنگاه روی با نعش مبارك کرد و فرمود« وَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ خَلِيفَةُ رَبِّ الْعَالَمِينَ »؟ امام حسن عليه السلام فرمود چنین است آنگاه فرمود این نعش را بمن بگذارید و بگذرید امام حسن عليه السلام فرمود مارا امیر المؤمنين فرمان کرده است که جز بر جبرئیل و اگر نه بر خضر کسی را تسلیم نكنيم اکنون بگوی تو کدامی؟ آنسوار نقاب بر گرفت امام حسن نگریست که أمير المؤمنين عليه السلام است امام حسن ازین شگفتی در عجب رفت و تبسم فرمود« فَقَالَ لَهُ أَتَعَجَّبُ يَا أبامحمد إِنَّ أَبَاكَ لَا تَمُوتُ نَفْسُ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا إِلَّا وَ يَحْضُرُ فِيهَا شَخْصَهُ »، فرمود آیا عجب میکنی ای حسن همانا هیچکس در شرق و مغرب نميرد الاآنکه پدر تو در بالين او حاضر است بالجمله تابموضع غری طی

ص: 303

مسافت کرد پس پیش روی نعش بر زمین فرود آمد لاجرم نعش را فرو نهادند و امام حسن بجماعت بر آنجنازہ نماز کرد و هفت تکبیر بگفت و نماز را بپای برد.

ذکر دفن وشرح قبر ولحد امیر المومنین عليه التحية والسلام

و باسانيد معتبره از حضرت صادق عليه السلامحديث کرده اند. که چون کشتی نوح بخانه مکه رسید و هفت شوط طواف کرد از خداوند قادر نوح را خطاب رفت که از کشتی بیرون شو و جسد آدم را از کوه ابوقبیس بر گیر و در کشتی جای ده نوح پذیرای فرمان کرد و ابوالبشر را در کشتی حمل داد و چون بكوفه مراجعت کرد جسد آدم را در نجف بخاك سپرد و در پیش روی آدم قبری از بهر خود حفر کرد وصندوقی برای مدفن امیر المؤمنين عليه السلام بساخت تا در فراز سینه او جای دهند.

اینوقت که امام حسن عليه السلام نعش را بر زمین فرود آورد لختی زمین را حفر کرد پس قبری ولحدی وخشتی چند بادید آمد پس آنجسد مبارکرا قبل از طلوع صبح در قبر جای داد و با امام حسن برادرانش امام حسین و محمد بن حنفیه ودیگر عبدالله جعفر داخل قبر شدند و بر لوحي بخط سریانی دو سطر دید که این کلمات ترجمه آنست بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما حفره نوح النبي لعلى وصي محمد صلي الله عليه و آله قبل الطوفان بسبعماة عام .

و اینونت هاتفی ایشانرا بتعزیت و تسليت ندا در داد «أَحْسَنَ اللَّهُ لَكُمْ الْعَزَاءَ فی سید کم وَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ »، یعنی خداوند شما را شکیبائی دهاد در مصیبت آقای شما و حجت خداوند بر خلق زمین و بانگ دیگر همی شنیدند که هاتفی گفت « أَمِيرُ المومنین کان عَبْداً فالحقه اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ بِنَبِيِّهِ وَ كَذَلِكَ يَفْعَلُ بالاوصياء بَعْدَ الانبیاء حَتَّى لوان نَبِيّاً مَاتَ فِي الْمَشْرِقِ وَ مَاتَ وَصِيَّةً فِي الْمَغْرِبِ أُلْحِقَ اللَّهِ عزوجل الوصى بِالنَّبِيِّ »یعني أمير المؤمنين بنده صالح بودخدایرا پس خداوند او را با پیغمبر خود ملحق ساخت و چنین کند خداوند با اوصيا پس از انبیاء اگر پیغمبری در

ص: 304

مشرق بمیرد ووصي اودر مغرب وداع جهان گوید او را با پیغمبر خود ملحق سازد.

از اینجاست که چون امام حسن عليه السلام از پس آنکه قبر را پوشیده داشت يك خشت بر گرفت و آنحضرت را ندید دیگر باره آن خشت را استوار کرد دیگر باره بر قبر نظاره کردند پرده از سندس نگریستند که بر زبر قبر گسترده است امام حسن عليه السلام از فراز سر آنحضرت پرده را بیکسوی کرد و در قبر نگریست دید که رسول خداي و آدم صفی و ابراهيم خليل عليهم السلام سخن میگویند و امام حسين عليه السلام از جانب پای آنحضرت پرده را بر گرفت دید که فاطمه و حوا و مریم و آسیه بر آن حضرت نوحه میکنند و میگریند و اینوقت ابری سفید بر فراز قبر بود و مرغانی سفید نمودار بودند چون قبر را با خاك بينباشتند و بازمين مستوی داشتند آنطيور وسحاب ناپدید شدند .

بالجمله چون امام حسن عليه السلام مراجعت بشهر کوفه فرمود بامدادان نعشی را بر شتری حمل داد وروان داشت و چنان نمود که بجانب مدینه میرود و این از بهر آن میکرد که بنی امیه و خوارج مدفن آنحضرترا ندانند از امام محمد باقر عليه السلام حدیث میکنند که فرمود در شب شهادت امیر المؤمنين عليه السلام تا بامداد از هر موضع ارض سنگی برداشتند خون تازه بر می جوشید و همچنان در شهادت امام حسين عليه السلام از تحت احجار خون بر میدمید و نیز ابن عباس میگوید بعد از شهادت امیر المؤمنين عليه السلام سه روز از آسمان خون بارید و از زمین خون جوشید و دیگر عبد الملك مروان از زهری پرسش کرد که در شهادت امیر المومنین چه علامت حادث شد گفت در بیت المقدس هر سنگ که از زمین بر گرفتند خون تازه یافتند.

ذکر قتل عبدالرحمن بن ملجم بدست امام حسن عليه السلام

چون امام حسن عليه السلام جسد مبارك امير المومنین عليه السلام رادر ارض نجف بخاك سپرد و با کوفه مراجعت کرد در میان شیعیان علی عليه السلام بر منبر صعود دادوخو است که خطبه قرائت فرماید اشك چشم و طغیان بکاه گلوی مبارکش را فشار کرد

ص: 305

ونگذاشت آغاز سخن کند پس ساعتی بر فراز منبر بنشست تالختی آسایش گرفت پس برخاست فقال :

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي كَانَ فِي أَوَّلِيَّتِهِ وَحْدَانِيّاً وَ فِي أَزَلِيَّتِهِ مُتَعَظِّماً بِالْهَيْبَةِ مُتَكَبِّراً بكبريائه وَ جَبَرُوتِهِ ابتدء،مَا ابْتَدَعَ وأنشأما خَلَقَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ كَانَ سَبَقَ مِمَّا خَلْقِ رَبِّنَا اللَّطِيفُ بِلُطْفٍ رُبُوبِيَّتِهِ وَ بِعِلْمٍ خَبَرُهُ فَتَقَ وَ بِأَحْكَامِ قُدْرَتِهِ خَلَقَ جَمِيعُ مَا خَلَقَ فَلَا مُبَدِّلَ لِخَلْقِهِ وَ لَا مُغَيِّرُ لصنعه وَ لَا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ لَا رَادَّ لِأَمْرِهِ وَ لَا مُسْتَرَاحُ عَنْ دَعْوَتَهُ خَلَقَ جَمِيعُ مَا خَلَقَ وَ لَا زَوَالَ لِمُلْكِهِ وَ لَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ فَوْقَ كُلْ شَيْ ءُ عَلَا وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ فتجل لِخَلْقِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ يُرِي وَ هُوَ بِالْمَنْظَرِالْأَعْلَى احْتَجَبَ بِنُورِهِ وَ سَمّاً فِي عُلُوِّهِ فَاسْتَتَرَ عَنْ خَلْقَهُ وَبَعَثَ إِلَيْهِمْ شَهِيداً عَلَيْهِمْ وَ بَعَثَ فِيهِمْ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وليعقل ألِعَبَّادِ عَنْ رَبِّهِمْ مَا جَهِلُوهُ فيعرفوة بِرُبُوبِيَّتِهِ بَعْدَ مَا أَنْكَرُوهُ .

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَحْسَنَ الْخِلَافَةَ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ عِنْدَهُ نَحْتَسِبُ عزانا فِي خَيْرٍ الأباء رَسُولَ اللَّهِ وَ عِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُ عزانا فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَقَدْ أُصِيبُ بِهِ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ وَ اللَّهِ مَا خَلَّفَ دِرْهَماً وَ لَا دِينَاراً إِلَّا أربعماة دِرْهَمٍ أَرَادَ أَنْ يَبْتَاعَ لِأَهْلِهِ خَادِماً وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي حَبِيبِي جَدْيُ

ص: 306

رَسُولُ اللَّهِ أَنِ الْأَمْرَ يَمْلِكُهُ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَاماً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَفْوَتِهِ مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولُ أَوْ مَسْمُومُ

خلاصه این کلمات بعد از سپاس و ستایش یزدان پاك چنین می آید میفرماید:

حمد خداوند را که خلافت را بر ما اهل بیت فرود آورد و ما را در مصیبت رسول خدا شکیبائی عطا کرد و در مصیبت أمير المومنین صبوری داد سوگند با خدای که شرق تا غرب در مصیبت امير المومنین عليه السلام خسته خاطر و شکسته دل شدند همانا امير المومنین عليه السلام هیچ چیز مخلف نگذاشت مگر چهار صد درهم و اراده داشت که از این مبلغ خادمی از برای اهل خویش ابتياع فرماید همانا جد من رسول خدا مرا حديث کرد که دوازده تن از اهل بیت اومالك امامت و خلافت باشند و هیچیك از ما نخواهد بود الاآنکه کشته شودیا مسموم گردد .

چون ایمکلمات را بپای برد فرمان داد تا ابن ملجم را حاضر کردند فرمود چه چیز ترا بر این داشت که امیر المومنین عليه السلام را شهید ساختی و ثلمه بدین شگرفی در دین انداختی گفت من با اصحاب خود مواضعه کردم و بردمت نهادم که پدر تورا بقتل برسانم لاجرم وفای بعهد کردم اکنون اگر میخواهی مرا امان میدهی تا بجانب شام میروم و معويه را بقتل میرسانم و تو را از شر او آسوده میکنم و باز میآیم آنگاه اگر خواهی میکشی و اگر خواهی میبخشی «فَقَالَ هیهات وَ اللَّهِ لَا نَشْرَبُ الْمَاءِ الْبَارِدِ حَتَّى تَلْحَقُ رُوحِكَ بِالنَّارِ»فرمود هیهات سو گند با خدای آب سرد نیاشامی تا جانت باتش دوزخ ملحق گردد ابن ملجم گفت مرا سریست که میخواهم پوشیده از همگنان در گوش تو گویم امام حسن عليه السلام فرمود همانا در خاطر نهاده که گوش مرا با دندان بر کنی گفت قسم با خدای اگر نزديك شدی گوش ترا با دندان از بن برکندم امام حسن عليه السلام فرمود تورا با شمشیری میزنم که باتش دوزخت در اندازدگفت اگر میدانستم این امر بدست تست تو را بخدائی اختیار میکردم .

ص: 307

اینوقت بروایتی که نزديك من استوار می آید بر حسب وصیت اميرالمومنين عليه السلام که فرمود بكيفر آنکه مرا ضربی بزد اورا ضربی بزنید امام حسن عليه السلام بفرمود تا گردن او را بزدند و ام الهيثم دختر اسود نخعی خواستار شد تا جسدش را باو سپردند پس آتشی بر افروخت و آن جسد پلید را در آتش سوخت و بروایتی عبدالله بن جعفر بن ابیطالب عرض کرد یا با محمد ابن ملجم را بمن ده تا بکشم و نفس خود را بدان شفا دهم امام حسن عليه السلام ابن ملجم را باو گذاشت پس عبدالله نخستین دو میل آهن با آتش تافته کرده بر چشم ابن ملجم کشید گفت « تَبَارَكَ اللَّهَ خَلَقَ الانسان مِنْ عَلَقٍ »، ای برادر زاده مرا بامیل گرم سرمه کشیدی آنگاه بفرمود تا هر دو دست و هر دو پایش را قطع کردند و او مشغول ذکر خداوند بود و چون نوبت بقطع زبانش رسید آغاز اضطراب نمود گفتند چیست ترا که دست و پای ترا از تن باز کردند ننالیدی اکنون از قطع لسان جزع میکنی « فَقَالَ أَحْبَبْتَ انَّ لَا يَزَالُ فمی بذکر اللَّهِ رَطْباً »یعنی دوست می داشتم که تا نفس واپسین بذکر خداوند رطب اللسان باشم پس او را گسیل دوزخ ساختند عمران بن حطان در مدح ابن ملجم گوید لعنهما الله:

یا ضربة من کمی ما اراد بها***الا ليبلغ من ذی العرش رضوانا

إني لافكر فيه ثم احسبه***او في البرية عند الله ميزانا

علی بن عیسی الاربلی در کشف الغمه وقطب راوندی در تالیف خود از حسن بن محمد معروف بابن رفا حديث کنند که گفت در مسجد الحرام جماعتی را در مقام ابراهیم انجمن دیدم پیش شدم شیخی پشمینه پوش ازجماعتی رهبان نگریستم که مسلمانی گرفته در مقام ابراهیم نشسته بود و حدیث میکرد که من در کنار بحر در میان صومعه خود جای داشتم ناگاه نگران دریا شدم دیدم عقابی بیامد و بر فراز سنگی بنشست و از بدن مردی یکربع را قی کرد و برفت و باز آمد و ربع دیگر را قی کرد تا چهار كرت اعضای آن مرد را بجمله قي کرد پس آنمرد بر خاست، اینوقت یکربع اورا ببلعید و برفت بدینسان در چهار کرت اورا ببلعید و ببرد

ص: 308

من در حیرت شدم که این چیست و این مرد کیست هم در زمان مرغ باز آمد و یکربع او را بر سر سنگی قی کرد این کرت چون اعضای اورا بجمله قی کرد و برخاست من پیش شدم و گفتم ای مردتو کیستی پاسخ نداد گفتم ترا بحق آنکس که آفریدت سوگند میدهم بگو چه کس باشی گفت منم عبدالرحمن بن ملجم گفتم چه کرده گفت علی را کشته ام و خداوند این مرغ را بر گماشته است برمن که مرا تا قیامت بدینگونه عذاب کند درین سخن بود که عقاب در رسیدو یکربع اورا بربود گفتم کیست علی گفت ابن عم رسول الله پس من مسلمانی گرفتم.

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب میگوید بعضی از استخوانهای ابن ملجم را در مغاکی افکنده بودند و مردم کوفه از آنمغالك بانگ فریاد و ناله میشنیدند از حضرت صادق عليه السلام حديث کرده اند که آنصورتیکه خداوند در آسمان از نورخود شبيه بامیر المومنین عليه السلام خلق کرده که ملائکه هر صبح و شام زیارت کنند چنانکه در جلد دویم از کتاب اول در قصه معراج مرقوم داشتم وقتی که ابن ملجم تیغ بر فرق على راند هم بر فرق آنصورت نور در آسمان اثر زخم با دید آمد پس هر صبح و شام که فريشتگان بزیارت آنحضرت میروند ابن ملجم را لعن میکنند و چون امام حسین عليه السلام را شهید کردند فریشتگان جسد مبارکش را بآسمان بردند و چون بزیارت امیرالمومنین عليه السلام می آیند و جسد خون آلود امام حسین عليه السلام را مینگرند یزید و ابن زیاد و دیگر قاتلان امام حسین عليه السلام را لعن میکنند و تا قیامت کار بدینگونه دارند .

ذكر بعضی از مراثی که نظما و نثرا بعد از شهادت امیر المومنین علیه السلام گفته اند

چون امير المومنین علیه السلام جهان را بدرود کرد عبدالله بن عباس اندر مسجد در مصلای خود بنشست و از کمال حزن و اندوه سر بر زانوی خود بگذاشت آنگاه دست برزیر زنخ ستون نمود سر بر داشت و قال :

ص: 309

أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَائِلُ فَاسْمَعُوا مَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ إِذَا مَاتَ أَمِيرُ المؤمنین علی بْنِ ابیطالب وَ أُخْرِجَ مِنَ الدُّنْيَا ظَهَرَتْ فِي الدُّنْيَا خِصَالٍ لَا خَيْرَ فِيهَا فَقُلْتُ ماهی یارسول اللَّهِ فَقَالَ تَقُلْ الْأَمَانَةِ وَ تُكْثِرُ الْخِيَانَةِ حتی یرکب الرَّجُلِ الْفَاحِشَةِ وَ أَصْحَابُهُ يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ وَ اللَّهِ لتضايق الدُّنْيَا بَعْدَهُ بنكبة أَلَا وَ إِنَّ الْأَرْضَ لَمْ تُخَلِّ مِنِّي مادام علی بْنِ ابی طَالِبٍ حَيّاً فِي الدُّنْيَا بَقِيَتْ مِنْ بعدی .

عَلَى فِي الدُّنْيَا عِوَضُ مِنِّي بَعْدِي عَلَى كجلدي عَلَى لَحْمِي عَلِيِّ عظمی علی كدمي عَلَى عُرُوقِى عَلَى أَخِي وَ وَصِيِّي فِي أَهْلِي وَ خَلِيفَتِي فِي قومی وَ مُنْجِزُ عداتی وَ قاضی دینی قدصحبني عَلَى فِي مُلِمَّاتِ أَمْرِي وَ قَاتَلَ مَعِي أحزاب الْكُفَّارِ وشاهدني فِي الْوَحْىِ وَ أَكْلُ مَعِي طَعَامُ الْأَبْرَارِ وَ صَافَحَهُ جَبْرَئِيلُ مِرَاراً نَهَاراً جِهَاراً وَ شَهِدَ جبرئیل وَ أَشْهَدَنِي فِي الْوَحْىِ وَ إِنَّ عَلِيّاً مِنِ الطَّيِّبِينَ الْأَخْبَارِ وَ أَنَا أُشْهِدُكُمْ مَعَاشِرَ النَّاسِ لاتتسائلون مَنْ عَلِمَ أَمَرَكُمْ مادام عَلَى فِيكُمْ فاذا فَقَدْتُمُوهُ عِنْدَ ذَلِكَ تَقُومُ الاية لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يُحْيِي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ .

گفت ایمردم سخنی خواهم گفت گوش دارید آنکس که خواهد ايمان آرد و اگر نه کافر شود از رسول خدای شنیدم که فرمود گاهی که أمير المومنین وداع جهان گوید خصلتی چند آشکار شود که خیری در آن نباشد عرض کردم آن چیست یا رسول الله فرمود امانت اندك شود و خیانت فراوان گردد و مردان در میان انجمن زنا کنند و دیگران نگران باشند همانا بعد از اميرالمومنين عليه السلام نکبت جهانرا فرو گیرد بدانید که جهان از من خالی نباشد مادام که علی عليه السلام در جهان است .

بعد از من على بجای منست علی پوست منست علی گوشت منست على استخوان منست علی دندان منست على عرقهای منست علی برادر منست علی وصی منست بر اهل من على خليفه منست در قوم من على وفا کننده وعدهای منست على ادا کننده قرضهای منست علی در شدتها یار و یاور منست علی با من در حرب کفار مجاهد بود و هنگام نزول وحی شاهد بود و با من طعام بهشت خورد و جبرئیل بی پرده

ص: 310

كرة بعد كرة با او مصافحه کردومرا بحكم وحی شاهد گرفت که علی از پاکان اخيار است و من ای مردم شما را گواه میگیرم چندانکه علی در میان شماست امری برشما پوشیده نماند و چون از میان شما بیرون شود مفاد این آیت مبارك باشید

«ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة و ان الله لسميع عليم».

در خبر است که صعصعة بن صوحان عبدی با تمام حزن و اندوه برفت و بر سر قبر امير المؤمنين عليه السلام بایستاد و مشتی از خاك بر گرفت و بر سر بپراکند «ثم قال فداك أبي وأمي يا أمير المؤمنين و هنيئا لك فقد كنت طيب المولد قوى الصبر عظیم الجهاد وقد وصلت إلى ما أملت و تاجرت الله تجارة رابحة و مضيت إلى ربك فاستقبلك الله بالبشری واجتمع حولك الملائكة وسكنت في جوار المصطفی صلي الله عليه و اله فأكرمك الله في جواره وألحقك بدرجة نبيه وسقاك من الكاس الأوفي فأسئل الله الذي من علينا بأن وفقنا لمتابعتك و العمل بسيرتك و الموالاة لاوليائك والمعاداة لاعدائك وأن يحشرنا معك فقد وصلت إلى مرتبة لم يصلها أحد غيرك و وجدت منزلة لم يجدها غيرك و جاهدت في الله أمام النبي حق الجهاد و قمت بدین الله حق القيام أدلت السنة و و أطفات الفتنة و استقام بك الاسلام و انتظم بك الأيمان و جمعت مناقب لم تجمع لغيرك.

أجبت النبي إلى الإسلام قبل كل أحد و اخترت متابعته على كل شيء و سارعت إلى نصرته و فديته بروحك و جردت سيفك ذاالفقار لنصرته فانكسر بك كل جبار عنيد و ذل بك كل طالح شرید شدید و انقلع بك الشرك والكفر والعدوان وهلك بك أهل الضلالة والطغيان فهنيئا لك يا أمير المومنين ما حباك الله به من هذه المناقب والفضائل كنت أقرب الناس إلى رسول الله وأقدمهم إسلاما و أعظمهم فهما وعلما وأكملهم يقينا و أثبتهم جنانا وأكثرهم سوابق فلا حرمنا الله أجرك فقد كنت لنا مفتاحا للخير وسددت باب الشر وفتحت لنا بوفاتك أبواب الشر و انسدت عنا أبواب الخير فلوسمع الناس قولك لاكلوا من فوقهم و من تحتهم و لكنهم اختاروا

ص: 311

على الاخرة الدنيا .

گفت پدر و مادرم فدای تو باد يا أمير المومنین گوارا باد بر تو کرامتهای خدا که پاکیزه مولد و شكيبا مجاهد بودی و بر منتهای آرزو دست یافتي و در راه خدا تجارتی سودمند کردی خداوند بشارت خود را پذیره تو کرد و فرشتگان بر تو گرد آمدند پس در جوار مصطفی جای کردی و خداوند ترا در جوار خویش جای داد و بمقام و منزلت محمد ملحق ساخت و از زلال رحمت سيراب فرمود از خدای خواهنده ام که بر مامنت گذارد و موفق بدارد تا متابعت تو کنیم و براه تو رویم و دوست تو را دوست داریم و دشمن تو را دشمن داریم و حشر ما با تو باشد همانا آن مكانت را ادراك کردی که کس جز تو نکرد و آنمنزلت را در یافتی که کس جز تو نيافت در پیش روی پیغمبر کار زار کردی و دین خدایرا استوار داشتی و سنت را محکم ساختی و فتنه را برانداختی اسلام با تو قوام گرفت و ایمان با تو انتظام پذیرفت

مناقب و فضایل راخاص خویش فرمودی و در قبول اسلام اجابت پیغمبر را اول کس تو بودی و او را در هر کاری متابعت کردی ودر نصرت اومسارعت جستی و جان خود را برخی او دانستی و دفع خصمش را با تیغ کشیده حاضر بودی پس دشمنان را بنیروی تو درهم شکست واشرار ستمکاره را بیاری توخوار مایه ساخت و بیخ شرك و كفر را بزد و اهل ضلالت را بهلاکت افکند گوارا بر تو باد يا أمير المومنین آنچه خداوند از فضايل ومناقب تورا عطا کرد تو از همه جهانیان با رسول خداي نزدیکتر بودی و در اسلام سبقت داشتی و در فهم و علم فاضلتر بودی و در يقين و ثبات قلب کاملتر بودی خداوند ما را از اجر تو محروم مداراد تو مارا مفتاح خیر و دافع شر بودی و رحلت تو ابواب شر بگشود و درهای خیر را بر بست اگر مردمان گوش بفرمان تو داشتند حوصله آرزو را بنعمتهای گوناگون بينباشتند لكن دستخوش دنیا شدند و آخرت را پشت پای زدند چون صعصعه این کلماترا بپای آورد فراوان بگریست آنگاه امام حسن وامام حسین ومحمد وجعفر وعباس ويحي وعون وعبدالله ودیگر فرزندان أمير المؤمنين

ص: 312

را تعزیت بگفت و با کوفه مراجعت کرد وعبدالله بن عباس بن عبدالمطلب این شعر در مرثيه أمير المومنين عليه السلام انشاد کرد .

وهز على بالعراقين لحيته***مصیبتها جلت على كل مسلم

و قال سيأتيهامن الله نازل***و يخضبها أشقى البرية بالدم

فعاجله بالسيف شلت يمينه***لشؤم قطام عند ذاك ابن ملجم

فیاضربة من خاسر ضل سعيه***تبوأ منها مقعدا في جهنم

ففاز أمير المؤمنين بحظه***و إن طرقت إحدى الليالي بمعظم

ألا إنما الدنيا بلاء و فتنة***حلاوتها شيبت بصبر وعلقم

و نیز مردی از آن ابوطالب گوید :

یا قبر سيدنا المجن له***صلى الاله عليك يا قبر

ما ضر قبر أنت ساكنه***أن لايحل بأرضه القطر

فليغدين كفك بالثری***ولیورقن بجنبك الصخر

والله لو بك لم أجد أحدا***إلا قتلت لفاتني الوتر

ام الهيثم بنت الأسود النخعية که جسد پلید ابن ملجم را در آتش سوخت این اشعار را در مرثیه اميرالمؤمنين عليه السلام انشاد کرد :

ألا يا عين و يحك فاسعدينا***ألا تبكي أمير المؤمنينا

رزینا خير من ركب المطايا***وحبسها ومن ركب السفينا

و من لبس النعال ومن حذاها***ومن قرء المثاني و المئينا

و كنا قبل مقتله بخير***نری مولی رسول الله فينا

يقيم الدين لايرتاب فيه***و يقضي بالفرایض مستبينا

ويدعو للجماعة من عصاه***و ينهك قطع أيدي السارقینا

و ليس بكاتم علما لديه***ولم يخلق من المتجبرينا

لعمر أبي لقد - أصحاب مصر***على طول الصحابة -أرجعونا

و غرونا بأنهم عكوف***وليس كذاك فعل العاكفينا

ص: 313

أفي شهر الصيام فجعتمونا***بخير الناس طرا أجمعینا

ومن بعد النبي فخير نفس***أبو حسن و خير الصالحينا

كان الناس إذ فقدوا عليا***نعام جال في البلد سنينا

ولو أنا سئلنا المال فيه***بذلنا المال فيه والبنينا

أشاب ذوابتی و اطال حزنی***أمامة حين فارقت القرينا

تطوف بهالحاجتها إليه***فلما استيأست رفعت رنينا

و عبرة أم كلثوم إليها*** تجاوبها و قدرأت اليقينا

فلا تشمت معوية بن صخر***فان بقية الخلفاء فينا

وجمعت الأمارة عن تراض***إلى ابن نبينا و إلى أخينا

ولا نعطي زمام الأمر فينا***سواء الدهر آخر ما بقينا

وإن سراتنا وذوی حجانا ***تواصوا أن نجيب إذا دعينا

بكل مهند عضب و جرد***عليهن الكماة مسو مینا

در خبر است که سفیان بن ابی امية بن عبد شمس بن ابی وقاص خبر شهادت امير المؤمنين عليه السلام را چون بعايشه رسانید بدین شعر تمثل جست .

فالقت عصاها و استقرت بها النوى***كما قرعينا بالاياب المسافر

آنگاه باز پرس کرد که او را که کشت گفتند مردی از قبیله مراد. این شعر قرائت کرد.

فان يك نائيا فلقد بغاه***غلام ليس في فيه التراب

زینب دختر ام سلمه گفت ای عایشه در حق علی مرتضی چنین سخن میکنی گفت چنین است اگر فراموش کنم مرا فرا یاد داد و این شعر بخواند

مازال إعداء القصائد بيننا***باسم الصديق و كثرة الالقاب

حتی ترکت کان قولك فيهم***في كل مجمعة طنين ذباب

احمد بن حازم باسناد خود آورده که چون خبر قتل اميرالمومنين عليه السلام را بعايشه بردند از کمال سرور سجده شکر گذاشت و چون خبر شهادت امیر المومنین

ص: 314

عليه السلام را بمعويه بردند گفت «إن الأسد الذي كان يفترش ذراعيه في الحرب قد قضى نحبه»يعني آنشیری که چنگالهای خود را هنگام مقاتلت بر زمین گسترده میداشت وداع جهان گفت ومعو به این شعرهمی تذکره کرد:

قل للارانب ترعى أينما سرحت***و للظباء بلاحوف و لاوجل

ذكر ابتیاع أمیر المومنين عليه السلام زمین نجف را برای مدفن خود

در فرحة الغری از علقمة بن جندب تصحيح سند میشود که امیر المومنین عليه السلام اراضی بین خورنق وحيره را تابکوفه و بروایتی بین نجف وحيره را تابکوفه از دهقانان آن حدود بچهل هزار درهم بخرید و جماعتی را بر این بیع و شری شاهد گرفت بعضی از اصحاب عرض کردند يا أمير المؤمنين چنین زمینی را که هیچ بهره از آب و گیاه نیست بیهائی چنان گران ابتياع میفرمائی؟۔

فَقَالَ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ كُوفَانَ يُحْشَرُ مِنْ ظَهْرِهَا سَبْعُونَ أَلْفاً يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ فَاشْتَهَيْتُ أَنْ يُحْشَرُوا فِي مِلْكِي .

فرمود از رسول خدای شنیدم که فرمود در قیامت هفتاد هزار کس از ارض کوفه حشر میشود که بی باز پرسی و حسابی داخل بهشت میشوندخواستم اینجمله از ملك من انگیخته شوند هم در فرحة العرى مسطور است که یکروز رشید عباسی باهنگ نخجير از کوفه بیرون شد و در اراضی غریین وثویه طایفه از آهو دیدار شد رشید فرمان داد تا صقرهای شکاری و كلبهای معلم را رها دادند آهوان فرار کرده خویش را براکمه رسانیدند و در فراز اکمه بخاك بخفتند صقور نیز در افتادند و کلاب باز شدند دیگر باره آهوان از فراز تل بنشیب آمدند و کلاب وصقور آهنگ ایشان کردند همچنان بفراز آن تل گريختند وجانوران شکاری باز تاختند .

چون سه کرت کار بدینگونه رفت هرون الرشید را عظیم شگفتی گرفت و فرمان

ص: 315

داد تا از آن نواحی مردیرا از بهر فحص اینحال حاضر کنند از قبیله بنی اسد که ساکن آن اراضی بودندشیخی را بیاوردند از وی بپرسید که حال این اکمه چيست گفت اگر خواهی مرا خط امان میدهی تا بعرض میرسانم گفت در امان باش آنچه دانی باز گوی گفت پدران ما بنوبت فرزندان را خبر داده اند که قبر أمير المؤمنين عليه السلام در این أكمه است لاجرم خداوند این تل را حرم ساخته و زیان جانوران را بر درندگان محرم داشته هیچکس بر این أکمه نشود الاآنکه ایمن باشد.

پس هرون از اسب بزیر آمد و وضو بساخت و بر آن تل صعود داده نماز بگذارد و سخت بگريست و بفرمود تا از خشت پخته بنیانی کردند و از طين احمر قبه بر آوردند از پس او الناصر لدين الله كرة بعد كرة بزيارت آنقبر مبارك رفت و مستنصر ضریح ساخت و مستعصم نیز زایر بود.

ذكر مدت عمر أمير المومین عليه السلام و نمودن حسنین علیهما السلام أمير المومنین علیه السلام رابعد از وفات آنحضرت باصحاب

أمير المومنين عليه السلام ششهزارو نود و سه سال بعد از هبوط آدم صفی علی نبینا وآله وعليه السلام در روز جمعه سیزدهم شهر رجب الأصم بطالع عقرب در خانه مکه متولد شد چنانکه در جلد دویم از کتاب اول ناسخ التواریخ بشرح رفت ورسول خداششهزار و دویست و شانزده سال شمسی بعد از هبوط آدم در روز پنج شنبه غره شهر ربيع الأول از مکه هجرت فرمود شرح اینجمله نیز در کتاب رسول خدای صلي الله عليه و آله مرقوم افتاد و أمير المومنين عليه السلام در شب بیست و یکم شهر رمضان در سال چهلم هجری این جهان فانی را بدرود فرمود ازین شمار مدت عمر آنحضرت شصت و سه سال و دو ماه و هشت روز می شود لکن ازین مدت بیست و سه سال وهفت ماه وهفده روز که أمير المومنین در مکه جای داشت و بیش و کم هشت ماه بر این مدت افزوده میشود پس عمر آن حضرت شصت و سه سال وده ماه واند روز قمری خواهد بود و بعید

ص: 316

نیست که اختلاف مورخین که بعضی عمر آنحضرت را شصت و سه سال و گروهی شصت و چهار سال بزيادو كم نوشته اند از اختلاف سال شمسی و قمری غفلت داشته اند.

در شرح شافیه از رشید هجری حدیث میکند که با جماعتی از اصحاب بر حسن مجتبی عليه السلام در آمدیم و فراوان اشتیاق دیدار أمير المؤمنين عليه السلام تذکره کردیم فرمود هیچ می خواهید أمير المومنین را دیدار کنید گفتیم چونست که نخواهیم ؟ پس بجانب صدر مجلس قدمی چند برفت و پرده که آویخته بود دست برد و بر انداخت و فرمود نگران شوید چون نگریستیم أمير المومنين عليه السلام را دیدیم که بر جای نشسته است بدان شرف و شمایل که در زندگی اودیدیم پس دست برد و آن پرده را چنانکه بود در آويخت اصحاب با یکدیگر همی گفتند ما از حسن آنمعجزه دیدیم که از أمير المؤمنين همیدیدیم .

از امام محمد باقر عليه السلام حديث کرده اند که بعد از امام حسن عليه السلام گروهی از اصحاب بحضرت امام حسين عليه السلام آمدند و عرض کردند، چه در نزد تست از آنعجائب که ما از پدرت دیدار همی کردیم فرمود پدر مرا میشناسید گفتند چگونه نمیشناسیم پس آنحضرت پرده که بر باب آویخته بود بر گرفت و فرمود نظاره کنید چون نظر افکندند أمير المومنين عليه السلام را نگریستند از شگفتی گفتند : هذا أمير المومنین نشهد انك خليفته حقا»همانا توأمير المومنين را خليفه بر حق باشی .

ذكر اسماء و القاب امیر المومنین عليه السلام

نام امیر المومنين عليه السلام بحکم خداوند تبارك وتعالى على است چنانکه در شب معراج با رسول خویش خطاب فرمود که :

أَيْ مُحَمَّدِ اقرء ، مِنِّي عَلِيّاً السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ إِنِّي أُحِبُّهُ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّهُ يَا مُحَمَّدُ مَنْ حُبِّي لَعَلَى اشْتُقَّتْ لَهُ اسْماً مِنِ اسْمِي فَأَنَا الْعَلِيِّ الْعَظِيمُ وَ هُوَ عَلَىَّ وَ أَنَا مَحْمُودُ وَ أَنْتَ مُحَمَّدٍ .

ص: 317

یعنی ای محمد على را از من سلام برسان و بگو من او را دوست میدارم و هر که او را دوست میدارد او را نیز دوست میدارم و از دوستی من که بااوست نام او را از نام خود بر آورده ام من على عظیمم و او على است و من محمودم و تو محمدي . ونام دیگرش حیدر است و کنیت آنحضرت ابوالحسن و ابوالحسین و دیگر ابوالريحانتين وابو تراب وابو السبطین و ابوالشهداء و أبومحمد است و شرح اینجمله را و مبلغی از القاب مبارکش را در جلد دویم از کتاب اول در ذیل قصه ولادتش مرقوم داشتیم اکنون بذکر آنچه از اسماء و القابش رقم نکرده ایم ابتدا خواهیم کرد : ابن شهر آشوب از کتاب الانوار رقم میکند که خداوند در کتاب کریم علی را بسیصد نام یادفرموده وابن حماد این معنی را آنشاد کرده :

الله سماه اسماء تردد في***القران نقرؤها في محكم السور

في الحجر والنمل والانفال قبلهما***و الصافات و في صاد و في الزمر

وقبل سماه في التورية تمشت في***الانجيل يعرفه التالون في الزبر

و اختاره و ارتضاه للنبي اخا***و للبتولة بعلا خيرة الخير

وهم ابن حمادر است :

و کم حوى القرآن من ذكر فضله***فما سورة منه و من فضله تخلو

الم تكفك الأنعام في غير موضع***و يونس إن فتشت والحجر و النحل

و سورة إبراهيم و الكهف فيهما***و طاها في تلك العجائب والنمل

بالجمله نام آنحضرت در آسمان شمشاطيل و در زمین جمجائیل و در لوح قنسوم و در قلم منصوم و در عرش معین و در نزد رضوان امین و در نزد حورالعين اصب است و دیگر در مصحف ابراهيم حزبیل و در عبرانی بلقاطيس و در سریانی شروحیل و در تورية ايليا ودرزبور اریا و در انجیل بريا، ودر صحف حجر العين و در قرآن على و در نزد رسول ناصر و در نزد عرب ملی است و در نزد هندوان بکیکر و بروایتی نکرا و در نزد رومیان بطرسی و در ارمينيه فريق و بروایتی اطفا روس ودر صقلاب فيروق و در فرس خير وبروایتی فيروز و در ترك تببر یا ایر و بروایتی داج

ص: 318

و در نزد ساکنین سواحل بحر خزر برین و در نزد جماعت نبط کریا و در نزد دیلمان نبی و درزنج حنين و در حبشه تیريك و بروایتی کرقنا ست و دیگر فلاسفه او را يوشع و کهنه بوی و جماعت جن حبین وشياطين مدمر و مشرکین موت أحمر و مومنین سحابه بیضا گویند و پدرش حرب و بروایتی ظهیر و مادرش حیدر و بروایتی اسد ودایه اش ميمون و خداوندش على خواند

اما القاب مبارك آنحضرت عليه السلام که بر همزه فرود می آید بدینگونه است :

سيد النجباء نورالأصفياء هادى الأولياء قبلة الرحماء قدوة الأوصياء امام الأتقياء أمير الأمراء أمين الأمناء ثمال الضعفاء غصتة الأعداء مرشد العلماء مفقه الفقهاء أعلم القراء أقضى ذوى القضاء أبلغ البلغاء أخطب الخطباء أنطق الفصحاء مجيز الشعراء أشهر أهل البطحاء الشهيد أبوالشهداء زوج فاطمة الزهراء صاحب الراية واللواء دافع الكرب واللأواء معز الأولياء مذل الأعداء السابق بالوفاء ثاني أهل الكساء مضمخ مردة الحروب بالدماء الخارج عن بيت المال صفر اليدين الصفراء والحمراء والبيضاء أعلم من فوق رقعة الغبراء وتحت أديم السماء المستانس بالمناجاة في ظلمة الليلة الليلا حجة سيد الأنبياء مقدم الوصيين والنقباء خليفة رب الأرض والسماء ماغرته سمراء ولا بيضاء وما استبته صفراء ولاحمراء وما أعجبته عيناء ولاحورآء ولا مزرعة خضرآء ولامدرعةء دکناء ولا بريدة رفضاء

القابی که بالف مقصوره فرود می آید

المطهر المجتبى المنذر المرتضى المامون المقتدى الخطة الكبرى العروة الوثقى الآية الكبرى الحجة العظمى المحنة للورى السبب الأعلى المستقيم على الهدى إمام أهل الدنيا شفيق النبي المصطفى ليث الشرى غيث النسدي حتف العدى مفتاح الهدى قطب الرحى مصباح الدجی جوهر النهی بحر اللهی مسعر الوغى قطاع الطلی شمس الضحى أبو العرى في أم القرى المبشر بأعظم البشري المطلوب للدنيا مؤثر الآخرة على الأولى دب الحجي بعيدالمدی مشیند الفتوى نظير هرون من موسی مولى لمن له رسول الله مولی

ص: 319

كثير الجدوى شديدالقوی سالك الطريقة المثلى المعتصم بالعروة الوثقی الفتی أنزل فيه هل أتی أكرم من ارتدى أشرف من احتذي أعلم من ابتدي أجبی من اجتبي أفضل من راح واغتدى أشجع من ركب ومشي أهدى من صام وصلی مكافح من عصى وشق في دين الله العصي مراقب حق الله أين أمرونهي الذي ماصبي في الصبی و سیفه عن قرنه مانبي أقام المحجة الزهرا وجلا ظلم الشرك و جلا شمس الضحى بدرالدجي نجم أهل العبا علم الهدی ابن عم المصطفى الملقب بالمرتضی .

القابی که بحرف با مختوم می آید

كشاف الكرب مضاف السبب إلى النسب معطوف السبب على النسب المخصوص بأشرف الأصل والحسب الهاشمي الأم والأب المفترع أبكار الخطب الآمر بالادب مسعر حرب ومزهر خطب سيد العرب رجل الأثيثة والكثيب والحراب والمحراب والطعان والضراب

والخير والحساب بلا حساب مطعم الستغاب بجفان کالجواب مبين المعضلات والجواب الصواب مضيف المسور و الذئاب بالبتار و قاسم الأسباب بالماضي الذباب هازم الأحزاب قاصم الأصلاب حز ازالرقاب بابن القراب مفتوح الباب إلى المحراب عند سد باب سایر الأصحاب جديد الرغبات في العطاعات والثواب بالي الجلباب رث الثياب رواض الصعاب مغسول الخطاب عديم الحجاب و الحجاب ثابت اللب في مدحض الألباب عديم أشباه و أضراب مرشد عجم وأعراب ذو إعراب وذو إغراب من جمع بين عتل وصاب وأجمل الصبر على كل مصاب وعلى كل أوجاع وأوصاب الذي يزهربه كل محراب يوما محر رقاب ويوما مضرب رقاب ومقدم جفان عراب

مجدل الأتراب معفرين بالتراب المكنى بأبي تراب الأمام المحارب ليس بجبان ولاهارب ختن الرسول الأخ والصاحب ولي الملك الغالب خواض المواكب بذال الرغایب المکرم للغريب والأقارب الحلال للمشکلات

ص: 320

الغرايب الذي لم يخرج بعدالانبياء مثله فيما بين الصلب و الترائب مخاصم الخلايق ولرضى الله طالب كثير المناقب رفيع المراتب غالب كل غالب علي بن أبي طالب عليه السلام المعصوم من العيوب المحبوب الى القلوب المنبی، مما نباء الله ورسوله من الغيوب من العلم المکنون المحجوب المشعوب لقبايل الكفر والشعوب حبیب رسول الله ربيب نبي الله صاحب القرابة والقربة كاسر أصنام الكعبة ليث الغابة أفضل الصحابة الذي من صفاته البنيان والبيت والباب والبنية والبشري والبشر والبر والبأس والبلاغ والبقية والبلوي

القابی که با تاء فوقانی مختوم میاید

منجز العدات قاصم العداة المفتاح للنجاة المفرج للمشكلات السابق بالخيرات التالي الايات القبلة للسادات

ولي الخيرات كاشف الکربات دافع المعضلات صاحب المعجزات عين الحيات سفينة النجاة خواض الغمرات حامل الالوية والرايات مولى الأعمال والولايات منكس العزی واللات كان للنبي حسنة من حسناته مشتقة من كرم عنصره وذاته يتاذي بأذاته يتكلم لشكاته وشذاته وينقذى بقذاته دعا الله بموالاة ذي موالاته ومعاداة ذي معاداته كان لرسول الله عضدا غير مفتوتة ويدا غير مكفوتة وأثلة غير منحوتة و أوراقها غير مختوتة الذي من أسمائه التائب و التسنيم و التذكرة والتابع و التالي

آنچه از اسماء مبارکش که مصدر بحرف ثای مثلثه است

الثقل والثواب و الثلة

آنچه مصدر بحرف جیم است

الجاني الجامع الجار الجوار جنب الله

آنچه بحرف حای مهمله مصدر است

الحطة الحجاب الحيدر الحاكم الحامد الحميد الحبر الحق الحل الحسنة الحافظ الحليم الحکیم حامل لواء الحمد.

ص: 321

آنچه مصدر بحرف خاک معجمه است

خیر البشر خير البرية خير الأمة خير الناس الخليفة الخاصف الخازن الخاشع الخضم .

آنچه مختوم بدال مهمله است

السيد المرشد المنعم المؤيد العالم الزاهد المتقی العابد الداعی الشاهد والمثمل القائد والمفلح المشاهد المحمود في المواقف والمشاهد عقرة المقحود ومن الذين أحيوا أموات الآمال بحيا الجود و من الذين سيماهم في وجوههم من أثر السجود خليفته في مهاده و موضع سره في إصداره و إبراده و ملين عرائك أضداده وأبوأولاده منجز وعده والموفي بعهده جعل الله ولد هذا أولاده و کبد هذا أكباده هو الذي كان لجنود الحق سيدا ولكؤوس العطاء يدا وعضدا و مددا الذي كان من أسمائه يدا وودا وهاديا ومؤيدا وأسدا وساجدا وسيدا وأبا ووالدا وبيضة البلد.

آنچه مصدر بحرف ذال معجمه است

الذ کرو الذاكر والذائد والذرية ذو القربی ذوالمحن ذوالنورین .

آنچه مختوم بحرف رای مهمله است

الامام الطاهر القمر الباهر الماء الطاهر الفرات الزاخر الأسد الخادر الربيع الباكر الخير الذكر الصديق الأكبر الشفيع في المحشر الموت الأحمر العذاب الأكبر أبو شبير وشبر المسمى بحيدر وماأدريك ما حيدر هو الكوكب الأزهر والقمر الأنور والطود الأكبر والضرغام المصدر الطاهر المخیر والصمصام المذكر صاحب برائة وغدير وراية خيبر کمی احدوحنين والخندق وبدر الأكبر ساقي ورادالكوثر يوم المحشر ومن أعطى رسول الله صلي الله عليه و آله بنسله الكوثر الايمان المنير والليل الستير والحجر المستنير الأمام و الوصي والخنن وابن العم والأخ والوزير الذي كان لضعفاء المحلين مجيرا ولأقوياء الكافرين مبيرا ولجيش الله مباشرا وأميرا ولكؤوس العطاء على الفقراء مديرا حتى نزل فيه و في

ص: 322

ذكر اسماء و القاب آنحضرت

أهل بيته الذين طهرهم الله تطهيرا ويطعمون الطعام على حبه مسكينا ويتيما و أسيرا الامام المختار المعروف بلا إنكار الواعظ بالنصح والانذار قاتل المنافقين والكفار هازم الجيش الجر ار صاحب دی الفقار قاتل عمرو ومرحب وذي الحمار کهف الأحبار ملجأ الأبرار منجي الأخيار قمر الأقمار رغم الكفار قسيم الجنة والنار سیدالمهاجرين والأنصار صنو جعفر الطيار وابن عم النبي المختار الكرار غير فرار أمير البررة قاتل الكفرة دافع الفجرة فائق عيون السحرة ثمرة بيعة الشجرة الذي لم بخالف الله طرفة عين فيما أمره المسمى نفسه يوم الخيبر بحيدره أخو رسول الله ووزيره ووصيته ومشيزه عين بالكرم غزارة و معدن الحلم و قواره لم يطلب في الدنيا إمارة ولا لها عمارة شقيق الخير رفيق الطير الذي قلع باب خيبر وقرع عود منبر .

ومن ألقابه الأمر بالمعروف والآمر بالعدل والأول والأخر والظاهر والظهير والصابر والبشير والشاكر .

ومن صفاته رباني الرعية الداعي إلى الرضا والرضوان الرجل الرجال الراسخ الراكع الرحمة الرشید

آنچه مختوم بزای معجمه است

حلاحل الحجاز أسد البراز المنفق من الأعوان الذي لا يتعاظمه جيل الأهراز ولاينخدع بهادي المركاز

ومن أسمائه الزعيم والز اهد والزلفي والزيتون وزيد .

آنچه مختوم بحرف سین مهمله است:

شمس الشموس أنس النفوس قامع الكفرة و المجوس مختار الملك القدوس ومن قال فيه النبي لانسبوا عليا فانه في ذات الله ممسوس كليم الشمس محيي النفس الثاني من الخمس البريء من كل دنس الجليب عند الوحشة إلى كل انس يبغض إلى الناس بقتل البغاة الناكثة الأرجاس ونفى المبتدعة القاسطة الأدناس وطرد المحكمة المارقة الأنكاس اولی القوة والشوكة والباس خير البشر وخير

ص: 323

الأمة وخير الناس سماه نفسه وجعل البتول عرسه وأبقى في أمته حتی القيامة غرسه.

الذي من أسمائه السفينة والسابع والسابق والساعة والمساجد والسبيل والسلام والسيد والسند .

آنچه مختوم بحرف شين معجمه است

أصلع قریش ليث الجيش لم يبق أمر الله بخفة وطيش راش ضعف الاسلام أحسن ریش ولم ينطه عن صلاح الأمة رفائة خدر ولا نداوة خيش .

و آنچه مصدر بصاد مهمله است

الذي من أسمائه الصادق والصديق والصابر والصفي ومن صفاته الصهروالصاحب والصالح والصفوة والصوم والصف.

آنچه مختوم بضاد معجمه است

الذائد عن الحوض الواصل إلى الروض الذي من أسمائه الدين والدليل والد اعي ودابة الأرض لم یكننز ذهبا و لا فضة ولم يعشق غضة ولابضة بل كانت دموع عينيه من خوف ربه من قضة منقضه

آنچه مختوم بطاء مهمله است

الميزان القسط والجواز على الصراط .

آنچه مختوم بظاء معجمه است

الذاكر إذا نسيت الحفاظ المصقع إذا تقاصرت الوعاظ والكاظم إذاطاش بالغيظ المغتاظ دوالأذن الواعية واليد الباسطة والقلب الحفاظ

آنچه مختوم بعين مهمله است

السيد الأورع والملجأ والمفزع والمنهل والمكرع والسجاد الأنزع والبطين الأصلع عبل الذراع طويل الباع حفوظ النزاع المبلغ المصارع المصدق المشفع السبيل الشارع أطول بني هاشم باعا و أمضاهم

ص: 324

زماعا وأرحبهم ذراعا و أوعاهم سماعا وأكثرهم أشياعا، و أشهرهم قراعا وأشدهم ضرعا وأعزهم امتناعا.

ومن أسمائه على العالم العلم العدل العباد العابد العذاب العادل العصر العزيز العروة عين الله عنوان صحيفة المؤمن السم الناقع السيف القاطع .

آنچه مختوم بغين معجمه است

الحجر الدامغ المتبع المبلغ.

آنچه مختوم بحرف فا باشد

السيد الشريف الكريم الغطريف السامي المنيف المعصوم الحنيف الديان العفيف طروق الكهف ذو الرجف منافش الخوف قتال الالوف مخرق الصفوف الناهي عن المنكر والآمر بالمعروف .

ومن صفاته الفائز الفتى الفارق والفطرة والفصل والفاصل والفاخر والفخر .

آنچه مختوم بحرف قاف میاید

الامام الصدق الحنيف الحق المائل إلى الحق القائل بالصدق وفتی فتيان الآ فاق سيد المهاجرين على الاطلاق وسابق المسلمين بالاتفاق ولم يعقه خشية الأملاق عن مواصلة الانفاق ثار بانقاء النفاق شاق جماجم ذي الشقاق كبش أهل الشام والحجاز والعراق شجاحلوق الأبطال عند التلاق الذي صدق رسول الله صلي الله عليه و آله فصدق ويخاتمه في ركوعه تصدق الذي اعتصب بالسماحة و بالحماسة تطوق ودقق في علومه وحقق ودبر في قتل الوليد في بدرو إهلاك عمرو في الخندق ومزق من أبناء الحروب مامزق وغرق في لجة سيفه من اسود المعارك من غرق وحرق بشهاب صارمه من شياطين الهياج من حرق حتی استوثق الاسلام واتسق الامام حقا والهمام صدقا.

ومن أسمائه القسيم والقسم والقانت وقاضي الدين والقاضي والقضم والقائم والقبلة والقوى والقيم والقليل والقول والقصر المشيد والقدم .

ص: 325

آنچه مختوم بحرف کاف است

من جعل الله ببأسه ومراسه قموص حصن خيبرد كاً وقمصه شجاعة و نسکا المفشي بطيب ذكره حيث أجرى عنبرا ومسكا وخلق على صورته في حملة عرشه ملكا

ومن أسمائه الكافي والكلمة والكتاب والكوكب والكرار والكوثروالكهف والكاشف .

آنچه مختوم بحرف لام است

الامام العادل المرابط المقاتل أميرالنحل غيث المحل خاصف النعل الزکی الأصل ذخرالزخرليوم الفصل الامام الأول والوصي الأفضل والآخرو الأول فحل المسؤول يوم الفزع الهول صاحب الانعام و الطول والقوة والحول والمحقق بالفعل ضمان القول ضرغام يوم الجمل المردود له الشمس عند الطفل تراك السلب ضراب القلل حليف البيض والأسل شجاع السهل والجبل نفس رسول الله يوم المباهلة وساعده يوم المصاولة و خطيبه المصقع يوم المقاولة زوج البتول أخوالرسول سیف الله المسلول وجوادالخلق المأمول الحجاج البهلول العالم المسؤول محق الباطل والملبس الحلي للدين العاطل عليه في التأويل تعويل وله في التنزيل تفصيل وله في كل مجمل فضيلة التفصيل رايه أصيل ووراه تحصیل نورالله الجليل ووجهه الجميل ومساواته مع إبراهيم الخليل وهو في القرآن السبيل الذي هو محارب الكفرة والفجرة بالتنزيل والتأويل الذي مثله مذكور في التورية و الانجيل جعل الله من ذريته آله فوصل بحبله حباله جسمه ولي واسمه جلي وهو في الموجودات في كل عوالم ولي واسمه على عليه السلام .

آنچه مختوم بحرف میم است

الامام المعصوم الشهيد المظلوم النفيس المرحوم المحسود المحروم باب العلوم وجميع العلوم له معلوم وسر النبي صلي الله عليه و آله له مفهوم وقلبه من خوف الله مغموم ولأجل دين الله مهدوم باب المقام حجة الخصام إمام الأنام مزين الأيام أبو الأعلام بسيفه ظهر الاسلام وهو يومئذ غلام سادالأنام و کسر

ص: 326

الأصنام وأطال القيام وأكثر الصیام وأقل المنام وكسالأيتام وأبو الأيتام ونفى الاعدام وأفشاالسلام وأطعم الطعام و علم الكرم اللئام واستعمل الاقدام وأهجر الاحجام وأعمل إلى قضاء الحقوق الاقدام الهادي إلى دار السلام الداعي إلى دين الاسلام الصديق الاكبر في الانام والفاروق الأعظم بين الحلال والحرام لم يشرب المدام ولم يقرب الاثام الدین القويم والقرآن العظيم المولى الرحیم والنبأ العظيم و إن: لدينا لعلي حكيم الصراط المستقيم الفاروق الأعظم والامام المحترم ماعبدالصنم ولا استحل المحرم بحرعلم ووعاء حكمة وحلم بطين من العلم منبع العلم مستقر الحلم وقد جنيت ثمارالنصر من علمه والتقط جواهر القلم من قلم، ومدحه جبرئيل عليه السلام من قرنه إلى قدمه وتحرم أهل الحرمین بحرمه أفصح العالمين بعد النبي صلي الله عليه و آله کلاما وألدهم في كل مقام خصاما وأكرمهم للضيف إكراما وأطعم اليتيم والمسكين والأسير إطعاما ومعرفته ومحبته ومحبة ذريته للخلق من الله إنعاما وأقدم الأقرباء والصحابة إسلاما .

و من أسمائه المفلح والمثل والمقدم والمؤمن والمتوسم والميمون والمبارك والمخاصم.

آنچه مختوم بحرف نون است

أمير المؤمنين وإمام المسلمین سیدالوصیین فارس المسلمين إمام العالمين نور المطيعين راية المهتدين قائد الغر المحجلين حجة الله على العالمين وقاتل الناكثين والقاسطين والمارقين زوج سيدة نساء العالمين ومبير الشرك والمشركين ومبير الظالمين مدرك الهاربين موضع حاجات الطالبين نكال الظالمين صريخ المستصرخين غيظ المنافقين صالح المؤمنين ساقي المؤمنين من الحوض في يوم الدين أول السابقين أفضل المجاهدين قاتل المجاحدين وخير الوصيين هو و محمد صلی الله عليهما وعلى ذريتهما أبوا الآدميين أحسن المجتهدین زین العابدين يعسوب الهاشميين والمؤمنين والدين زينة مجالس المؤمنين نفس اليقين والحصن الحصين والخليفة الأمين والعين المعين ناصر المؤمنین قوةالدين المبين وهو

ص: 327

إمام مبین والروح المكين وارث علم النبيين حبل الله المتين لسانه الناطق بالحق المبين أفضل الناس بعد رسول الله صلی الله عليه و آله أجمعين المحب المتين المتنافس المبين المؤتمر الأمين المنصور المكين غرة المهاجرين صفوة الهاشميين الأنزع البطين أنزل من الشرك المشركين بطين من العلم واليقين عنوان صحيفة المؤمنين [قائد الغر المحجلين] كان والله أبا لليتيم وعون الضعيف و معمار الدين و كنز المساكين انهزم منه جند الشياطين واعتضد بنصرته خاتم النبيين وأنزل الله في شأنه « یا ایها النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ »

ومن أسمائه هرون وزيتون واليمين واليقين ماسجد الوثن وماحكم بالظن وزاده الله بسطة في العلم و الجسم فلله در أبي الحسن أجل الثقلين السابق بالشهادتين المتجمل بالسبطين ومن ردت له الشمس مرتین وقال عليه السلام أنا أقتل مرتین وأحيي مرتين جرد السيف کرتین في حيوة النبي صلي الله عليه و اله في الحالين في علمه وعمله ذو الشرفين وفي سيفه وجهاده ذو الفضلين وفي صهره وصهرته ذوالحسبين وفي أبيه وأمه ذوالنسبين لأنه أول من ولد من هاشميين وفي نفسه وزوجته ذو الريحانتين وفي ولديه ذو النورين وهو وزوجته البحرين كما قال تعالى شأنه مرج البحرين والد السبطين وأبو الحسن و الحسين عليهما السلام مهاجر الهجرتين مبايع البيعتين المصلي إلى القبلتين الحامل على فرسين الضارب بالسيفين الطاعن بالرمحين أسمح كل ذي كفين وأفصح كل ذي شفتين وأبصر كل ذي عينين وأسمع كل ذي اذنين وأبطش كل ذي يدين وأقوى كل ذي عضدین وأرمی کل ذی ساعدين وأطعن کل ذي يدين وأفرس كل ذي فخذين وأقوم کل ذی رجلين وأهدی كل من تأمل النجدين وأعلم من في الحرمین قاضی الدین صاحب بدرواحد وحنين راسخ القدمين بين العسكرین قائد أفراس المراقين فارس منبری الحرمين الذي لم يعص الله طرفة عين مولاناومولی الکونین السابق بالايمان المشهود بالايقان المعروف بالاحسان المشهور في القرآن ففي القرآن له التبيان وفي التوراة له البرهان في الانجيل له البيان وفي الصحف

ص: 328

له ذکران الكليم مع الجن والشجعان المقاتل مع الانس والجان زهی به الحرمان وأذعن بالفضل له العمران و من صلبه ابتهل الثمران وبأبويه يتشارك في الفضل الحسنان الذي أوصى إليه وقضى عنه ميتا دينه ولم بفرق النبي بين نفسه و بينه صاحب المدينة وموضع السكينة المسمى بالسفينة مميت البدعة دافع الكربة ومحيي السنة القائد إلى الجنة والقائم بالفرض والسنة والمهيب في الانس والجنة والمصرف في الجهاد الأعنة والبأس والمنة والاحسان بلا منة كاتب جواز أهل الجنة الحق عن بيانه والسكينة على لسانه فقأعيون الفتن وتحمل في ذات الله أنواع المحن أقدمهم إجابة وإيمانا وأقومهم قضية وإيقانا وأعظمهم حلما وعلما وبيانا .

ومن أسمائه النفس والناس والنسب والنور والنجم والناصر والنصرة والنعمة والنعم .

آنچه مختوم بحرف واو است

واسطة قلادة الفتوة نقطةدائرة المروة وملتقى شرف الأبوة والبنوة وحائز ميراث النبوة سيف النبوة وألف الفتوة سيف الله الذي لاينبو ونوره الذي لا يخبو وذو الحلم الذي لايضبو .

ومن ألقابه أولوالعلم أولواللب أولوالأمر أولوالأرحام .

ومن أسمائه الوزير والوسيلة والولد والوارث .

آنچه مختوم بحرف هاء است

أخو رسول الله صلي الله عليه و آله ، وابن عمه والخصیص به کابن امه والذاب عنه بسيفه و سهمه وكشاف كربه وغمه ومساهمه في طمه و رمه مشيط لحمه بلحمه ودمه بدمه والمحيط بعلمه أبو الأئمة متصدی الامة مزيل الغمة خليفته في امته وختنه على ابنته وربع القرآن إشارة به عليه السلام وعلى أولاده وعلى ابن عمه وعلى زوحته .

ص: 329

آنچه مصدر بلام الف است

ومن أسمائه : الأمير والأمين والايمان والامة والأمة والأمانة والأولى والأفضل والإحسان والآية والاذن والأدان

ومن نعوته الاسلام والاخ والانسان والايقان .

آنچه مختوم است بحرف یا

هو العلي الوصي الهاشمي المكي المدني الابطحي الطالبي الرضي المرضي المنافي العصامي الاجودي القوى الحري اللوذعي الأريحي المولوى الصفي الموفي المهدي السخي الزكي النقي التقي الذي كان للمؤمنين ولياً حفياً وللنبي وصياً ومن آمن به صبيا وكلم عیسی به في المهد صبيا هرونه في البرية وأمينه في الوصية وأعلم الناس بالقضية وأفضلهم عندالله مزبة ولي الله و وصی رسول الله صلي الله عليه و اله سديد الرای کثير الآي المتقي والمصدق المهتدي والمحسن المنادي والمصباح المهدي والخير الرضي والأرض الزکی المسمى بعلي عروة الوثقى وأمينه الاعلى ووصی رسوله المصطفی الملقب بالمرتضی

ومن أسمائه المهاجر والمؤتى والمجاهدو المشتري والولي المولي والمتوسم والمصلي والمؤثر والمزكي والمستغفر والمتقي والرعية والراعي والمؤذن والداعي والمنفق والمناجي والمؤيد والملتقى وهو قبل آدم ولی والمدفون بأرض غري ومن ولده المهدی عليه السلام

ذكر ازواج امیر المومنین عليه السلام

از ازواج أمیرالمومنین نخستین فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله است و کنیت آنحضرت ام الحسن و بروایت قعیب بن محزر الباهلى ام بنيه است و مادر فاطمه خدیجه کبری علیها السلام است و کنیت خدیجه ام هند است و خدیجه دختر خويلد بن اسد بن عبدالعزی ابن قصی بن کلاب است و مادر خدیجه فاطمه دختر زائدبن الأصم بن هرم بن رواحة بن حجر بن عبد بن معیص بن عامر بن لوی است و مادر

ص: 330

فاطمه هاله دختر مناف ابن حارث بن منقذ بن عمرو بن معيص بن عامر بن لوی است و مادر هاله فلانه دختر سعيد بن سهم بن عمرو بن هصيص بن کعب ابن لوی است و او معروف بعرفه بود از بهر آنکه چون عرق کردی از عرق او بوی عطر و مشك بردمیدی و مادر عرقه عاتکه نام داشت و او دختر عبدالعزی بن قصی است و مادر عاتكه ريطة الصغرى نام داشت و او دختر کعب بن سعد بن تیم بن مرة بن كعب بن لوی است و او معروفست حيطا ومادر ريطه ماریه دختر حذافة بن جمح بن عمرو بن هصيص است و مادر ماریه لیلی دختر عامر بن حارث وهو غبشان بن عبد عمرو بن لوی بن ملکان بن أفصى بن خزاعه است و مادر لیلی سلمی دختر سعد بن کعب بن عمرو از قبیله خزاعه است و مادر سلمي ليلی دختر عابس بن الظرب بن الحارث بن فهر بن مالك بن النضر بن کنانه و مادر لیلی نیز سلمی دختر لوی بن غالب است و همچنان مادر سلمی لیلی دختر محارب ابن فهر است و مادر لیلی عاتکه دختر مخلد بن النضر بن کنانه است و مادر عاتکه وارثه دختر حارث بن مالك بن کنانه است و مادر وارثه ماریه دختر سعد بن زید منات بن تميم و اسمها اسماء بنت جشم بن بکر بن حبيب بن عمرو بن غنم بن ثعلب بن وائل بن قاسط بن هبيب بن افصی بن دعمي بن جديلة بن اسدبن ربيعة بن نزار .

مبادا در خاطر کس ثقلی افتد و اینگونه بسط را در شرح نژادو سب تطویلی داند همانا مجلدات ناسخ التواریخ حاوی علوم كثيره است که از جمله یکی علم انساب است اگر چه من بنده با شعر استشهاد نكنم خواه قائلش عرب باشد و خواه عجم، إلاشعری که تميمه مطلب باشد و در جزو تاریخ بحساب گیرند این چند شعر را در کتاب اسرار الانوار في مناقب الائمة الاطهار در منقبت بتول عذرا فاطمه زهرا سلام الله علیها گفته ام درینجا تيمنا نوشتم .

صدف گوهر شبیر و شبر***جفت حیدر سلیل پیغمبر

دختر مصطفی اگرچه زن است***شیر مردان چوزش نیم تن است

زن اگر چند نیم مردانند***بر او مرد نیم زن دانند

ص: 331

شیر یزدانش گر نبودی مرد***زیست از مرد در جهان اوفرد

همتش زاختران برشته کند***عصمتش بانگ بر فرشته زند

در جهان بود و از جهانش ليك ***جز بيزدان نبد سلام عليك

از جهان دیده بر جهان داور***دوجهانش چو خاك و خاکستر

آنکه جست از جهت فلك چكند***وانكه رست از جهان فدك چکند

این فدك بهر تومحك کرده است***نزجهان فذلك این فدك کرده است(1)

زينجهانی وزینجهان پاك است***گوهر پاك خواجه لولاك است

گوهری وصدف بیازده در***مادری و پسر زیازده حر

و دیگر از زوجات أميرالمومنين عليه السلام خوله است و او دختر ایاس بن جعفر بن قيس بن مسلمة بن عبدالله بن ثعلبة بن يربوع بن ثعلبة بن الدليل بن حنيفة بن لجيم بن صعب بن على بن بكر بن وائل است و او معروفست بحنفیه ازینجاست که محمد پسرشرا محمد بن حنفیه گویند ابن کلبی از خراش بن اسمعیل حدیث میکند که گروهی از عرب در زمان حکومت ابو بکر خوله را باسیری گرفتند و اسامه بن زید از ایشان بخرید و باميرالمومنين عليه السلام بفروخت چون آنحضرت حسب و نسب اورا بدانست آزادش ساخت آنگاهش بشرط کابين تزويج كرد و آن کس که خوله را از سبایای یمامه داند بر خطا رفته است.

ابو النصر البخاری که از رجال نسابه است از ابي اليقظان حدیث میکند که مادر خوله دختر عمرو بن ارقم الحنفی است و نیز از اسماء بنت عمیس روایت میکند که حنفيه زن سیاه چرده و نیکو موی بود أمير المومنين عليه السلام او را در بازارذوالمجاز بخرید و با فاطمه علیها السلام هبه فرمود وفاطمه او را بمکمل غفاری بفروخت و خوله از مکمل دختری آورد که عونه نام داشت و بعد از مکمل در سرای أمير المؤمنين عليه السلام محمد را بزاد پس عونه از جانب مادر خواهر محمد است لكن حدیث نخستین که راوی آن شیخ اشرفست استوارتر باشد .

ص: 332


1- فذلك مخفف فذالك است و آن صیغه ایست که در علم سياق بعداز يزادویکون وغيره بدینگونه نویسند ألحقه بذلك فذالك و آن عبارت از حاصل جمع است و در محاسبه بعد از این کلمه دیگر صیغه نمی آید اگرجمع وخرجی پیدا شود باید محاسبه را فردی تازه گذاشت .

ذكر أزواج أمير المومنین عليه السلام

و دیگر از زوجات أمير المومنین عليه السلام ام البنین است و او دختر حزام بن خالد بن ربيعة بن الوحيد بن کعب بن عامر ابن کلاب بن ربيعة بن صعصعة بن بكر بن هو ازنست و مادر ام البنين ليلى دختر الشهد بن ابی بن عامر بن ملاعب الأسنه مالك بن جعفر بن کلاب و مادر ليلى ثمامه دختر سهيل بن عامر بن مالك بن جعفر بن کلاب و مادر ثمامه عمره دختر الطفيل فارس قرزل بن ملك الأخرم و او پسر جعفر بن کلاب ورئيس هوازنیست و مادر عمره كبشه و او دختر عروة الرجال بن عنبة بن جعفر بن کلاب و مادر کبشه ام الخشف است و او دختر معوية فارس قبیله هوازن پسر عبادة بن عقيل بن کلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعه است و مادر ام الخشف فاطمه دختر جعفر بن کلا بست و مادر فاطمه عاتکه دختر عبد شمس بن عبد مناف بن قصی بن کلاب است است و مادر عاتکه آمنه دختر وهب بن عمير بن نصر بن قعين بن حارث بن ثعلبة بن داود بن اسد بن خزيمه است و مادر آمنه دختر مجد بن صبيعة الأغر بن أقيس بن ثعلبة بن عكاشه بن صعصعة بن علی بن بكر بن وايل بن ربيعة بن نزار است و مادر او دختر مالك بن قيس بن شیبه است و مادر اودختر ذو الراسين وهوخشين بن الأبي أبن عصم بن شمخ بن فزاره است و مادر او دختر عمرو بنصرمة بن عوف بن سعد بن دینار بن بغيض بن الريب بن غطفان است .

در خبر است که اميرالمومنين عليه السلام برادر خود عقیل را فرمود که تو عالم با نساب عربی زنی از بهر من اختيار کن که برای من فرزندی بیاورد که فحل و فارس عرب باشد عرض کرد که ام البنين کلابیه را تزویج کن که شجاع تراز پدران او هیچکس در عرب نبود پس اميرالمومنين عليه السلام اورا بشرط زنی بسرای آورد و او مادر عباس و دیگر فرزندانست چنانکه مذکور میشود و ازینجاست که شمر بن ذی الجوشن عليه اللعنه که از بنی کلابست در کربلا خط امان از برای حضرت عباس عليه السلام آورد چنانکه انشاء الله وبعون الله تعالی شرح این قصه را در جای خود مسطور خواهم داشت و زوجه دیگر امير المومنین عليه السلام اسماء بنت عمیس است همانا عمیس بن سعد بن الحارث بن تميم بن کعب بن مالك بن قحافة بن عامر

ص: 333

بن معاوية بن زيد بن مالك بن نسر بن وهب الخثعميه چون بحد رشد و بلوغ رسید هند دختر عوف ابن زهير بن الحارث را از قبیله کنانه بشرط زنی بگرفت و این هند از آن پیش که بحباله نکاح عمیس آید زوجه حارث بن حزن بن جبير هلاليه بود و از حارث سه دختر آورد نخستین میمونه و اوبتزويج رسول خداي در آمد دویم لبابة الكبرى که بام الفضل معروف بود و او بحباله نکاح عباس بن عبدالمطلب در آمد سه دیگر لبابة الصغرى نام داشت و او زوجه زياد بن عبدالله بن مالك بن الهلالی بود .

بالجمله هند در سرای حارث بدین شرح که رفت سه دختر آورد و بعد از حارث بحباله نکاح عمیس در آمد و از عمیس نیز سه دختر آورد نخستین اسماء و او زوجه جعفر بن ابیطالب بود و در خدمت جعفر از مکه هجرت بحبشه نمود و در حبشه سه پسر آورد اول عبدالله دویم عون سه دیگر محمد نام داشت و بعد از فتح خیبر چنانچه در کتاب رسول خدای صلي الله عليه و آله رقم شد در خدمت جعفر از حبشه بمدينه آمد و بعد از شهادت جعفر ابو بکر اورا تزويج بست و محمد بن ابی بکر را بزاد و بعد از ابی بکر أمير المومنین عليه السلام اورا تزویج کرد و دختر دویم عمیس سلمی نام داشت واو زوجه حمزة بن عبدالمطلب بود و از حمزه دختری آورد که امامه نام داشت و بعضی نام او را بخطا أمة الله خوانده اند و بعد از شهادت حمزه شداد بن اسامة بن الحاد الليثي اورا بشرط زنی بسرای آورد و در سرای شداد دو پسر بزاد یکی عبدالله و آندیگر عبدالرحمن نام داشت ودخترسیم عمیس سلامه نام داشت و اوزوجه عبدالله بن کعب الخثعمی بود .

و دیگر از زوجات اميرالمومنين عليه السلام لیلی است و او دختر مسعود بن خالد بن مالك بن ربعی بن سلم بن جندل بن سهل بن دارم بن مالك بن حنظلة بن زید مناة بن تمیم است و مادر لیلی عمیره دختر قیس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر سید اهل الوبر بن عبيد بن الحارث وهو مقاعس و مادر عميره عتاق دختر عصام بن سنان بن خالد بن منقر است و مادر عناق دختر عبد بن اسعد بن منقر است و مادر

ص: 334

او دختر سفیان بن خالد بن عبيد بن مقاعس بن عمرو بن کعب بن سعد بن زید مناة بن تمیم است و این شعر را شاعر در مدح سلم بن جندل که از اجداد لیلی است گوید :

يسود اقوام وليسوا بسادة***بل السيد الميمون سلم بن جندل

ودیگر اززوجات أمير المومنین عليه السلام ام سعید دختر عروة بن مسعود ثقفی است ودیگر از زوجات أميرالمومنين عليه السلام سبیه است که او را صهبا مینامیدند واودختر عباد بن ربيعة بن الحسر بن العبد بن علقمه است از قبيلة بني تغلب او را در جنگ يمامه از أهل رده خالد ابن الوليد اسير گرفت و در عين التمر أمير المؤمنين عليه السلام و را از جمله سبایای خالد بخرید پس او را ترویج فرمود .

دیگر از زوجات أمير المومنین عليه السلام امامه است و اودختر ابوالعاص است و مادر امامه زینب دختر رسول خدای صلي الله عليه و آله است و ما قصه ابو العاص و زینب را در کتاب رسول خداي در ذیل قصه بدر بشرح نگاشتيم بالجمله فاطمه زهرا سلام الله عليها هنگام رحلت ازین جهان با على عليه السلام وصیت کرد که بعد از من امامه دختر خواهرم را تزویج کن که با فرزندان من مهربان باشد و مادام که فاطمه زنده بود على عليه السلام زنی را نکاح نمی بست چنانکه رسول خدای چندانکه خدیجه زنده بود زنی دیگر را از بهر خود اختیار نمیفرمود .

در خبر است که بعد از اميرالمومنين عليه السلام مغيرة بن نوفل ودیگر ابو الهياج بن ابی سفیان بن الحارث خواستار شدند که امامه را ترویج کنند امامه در پاسخ از امیرالمومنين عليه السلام حديث کرد که فرمود ازواج پیغمبر وازواج وصی پیغمبر را بعداز ایشان دیگر کس نتواند کابین بست.

دیگر از زوجات امیر المومنين عليه السلام ام حبیبه است و او دختر ربیعد است بروایتی أمير المومنین عليه السلام بیرون کنیزکان خاص دوازده زن بنكاح داشت و محمد بن جرير الطبری نه تن دانسته است با الجمله از جمیع این زنان بعد از شهادت أمير المومنین عليه السلام سه تن زنده بود نخستین اسماء بنت عمیس دوم ام البنین سه دیگر خوله حنفيه .

ص: 335

أمير المومنین عليه السلام را هیجده پسر بود اول امام حسن دویم امام حسین مادر ایشان فاطمه علیها السلام است و شرح حال ایشان هريك انشاء الله تعالی در کتابی علیحده مرقوم خواهیم داشت پسر سیم آنحضرت محمد بن حنفیه است و مادر او خوله حنفیه است رسول خداي صلي الله عليه و آله أمير المؤمنين را بشارت داد بميلاد محمد نام خود را که محمد است و کنیت خود را که ابوالقاسم است باو عطا فرمود چنانکه ابن خداع حدیث میکند «قال النبي صلي الله عليه و اله لعلى عليه السلام يولدلك ولدقد نحلته اسمی و کنیتی»و اسم و کنیت رسول خدای جایز نیست از برای شخص جز اینکه پیغمبر رخصت کرده باشد.

بالجمله محمد بن حنفیه در زمان حکومت عمر بن الخطاب متولد شد و در سال هشتاد و یکم هجری در شهر ربيع الأول وفات یافت اورا در بقیع بخاك سپردند مدت عمرش شصت و پنج سال بود جماعت کیسانیه اورا امام میدانند و او را مهدی آخر زمان می خوانند و میگویند در جبال رضوی که کوهستان یمن است و با جبال عمان اتصال دارد جای فرموده است و زنده است تا گاهی که خروج کند و اینجماعت بعد از أمير المومنین عليه السلام محمد را امام میدانند، و امام حسن و امام حسین را امام نمیدانند گروهی مختار بن ابی عبیده را از این جماعت میشمارندو فرقه دیگر از این جماعت راحسانیه خوانند و ایشان از اصحاب حسان سراج اند گویند أمير المومنین و امام حسن و امام حسین عليهم السلام هر سه تن امام اند امام چهارم محمد بن حنفیه است و او امام غایب است و کثير عزة بن عبدالرحمن بدین عقیده رفته است و این شعر بدین معنی گفته است :

ألا إن الأئمة من قريش***ولاة الأمر أربعة سواء

فسبط سبط إيمان وبر***و سبط غيبته كربلاء

و سبط لايذوق الموت حتى***يقود الخيل يقدمه اللواء

تغيب لايرى فيهم زمانأ***برضوی عنده عسل وماء

ص: 336

گروهی این اشعار را از اسمعيل بن محمد الحمیری دانسته اند که ملقب بسيد است چه او نیز از نخست کيسانی بوده و هم این شعر را او گفته است :

ألا قل للوصی فدتك نفسي***أطلت بذلك الجبل المقاما

أمر بمعشر والوك منا***و سموك الخليفة والأماما

و عادوا فيك أهل الأرض طرا***مغيبك عنهم سبعين عاما

وماذاق ابن خولة طعم موت***ولاوارت له أرض عظاما

اما سید اسمعيل حميرى از عقیدت کیسانیه باز آمد و دین جعفری و آئین اثنا عشری گرفت و قصیده از در توبت وانابت گفت که این بیت مطلع آنست.

تجعفرت باسم الله و الله اكبر***و ايقنت أن الله يعفو ويغفر

محمد بن حنفيه نيك عالم و شجاع و نیرومند بود وقتی درعی چند بحضرت اميرالمومنين آوردند یکی از آن در عها از اندازه مرد بلند بودأمير المومنین فرمود تا مقداری از دامان آن زره قطع کنند محمد بن حنفیه دامان زره را فراهم آورده و از آنجا که اميرالمومنين عليه السلام علامت کرده بود بيك قبضه بگرفت و بدست دیگر فراز زره را مقبوض داشت و چونانکه بافته حریر را قطع کنند دامنهای در ع آهنین را قطع کرد .

نیز روایت کرده اند که وقتی قسطنط ملقب بپوكانا که این هنگام سلطنت روم داشت دو مرد بنزديك معوية بن ابوسفیان فرستاد تا او از دیدار ایشان شگفتی گیرد چه یکی چندان دراز بالا بود که تارك هیچ مرد بامنكب او برابر نیامدی و آندیگر چندان با قوت و نیرومند بود که هیچ آفریده با اوزور آور نتوانستی گشت معويه خواست تا در مملکت خود دو مرد بدست کند که بر فرستادگان ملك روم غالب باشند گفتند قیس بن سعد بن عباده انصاری راحاضر کن که طول قامتش ازین مرد افزون آید و در میان عرب از دو مرد نیرومندتر هیچکس نباشد یکی محمد بن حنفیه و آن دیگر عبدالله بن زبیر بن العوام معويه گفت دوست تر دارم که این غلبه با قرشی باشد پس بفرمود تا محمد بن حنفیه و قیس بن سعد بن عباده را حاضر

ص: 337

کردند نخستین معويه قیس بن سعد را گفت طول قامت خود را با این مرد هندسه کن قیس بن سعد پیراهن خود را از تن برآورد ورومی را گفت در پوش چون بپوشید مبلغی بزمین بکشید حاضر آن او را شنعت کردند و قیس این شعر انشاد کرد :

أردت لكيما يعلم الناس انها***سراويل قيس والأنام شهود

و ان لايقولوا غاب قيس وهذه***سراويل عادی عمته ثمود

وإني من القوم اليمانين سيد***وما الناس إلأسيد و مسود

وبد جميع الخلق اصلی ومنصبي***وجسم به اعلو الرجال مديد

«وكان في الاسلام عشرة طول كل واحد عشرة أشبار»یعنی در میان عرب ده تن بودند که بطول قامت معجب مینمودند وهريك راده بدست(1) طول قامت بود که موافق ذرع این زمان دوذرع و نیم میشود نخست قیس بن سعد بن عباده دوم عبادة بن الصامت سیم سعد بن معاذ چهارم جرير بن عبدالله البجلی پنجم عدی بن حاتم الطائي ششم عمرو بن معدیکرب الزبیدی هفتم اشعث بن قیس الکندی هشتم لبيد بن ربیعه نهم عامر بن الطفيل دهم عباس بن عبدالمطلب عم رسول خدای يقال «يقبل المَرئة وَهِيَ في هودجها»یعنی عباس روی زنرا بوسه میزد در حالتی که آنزن در میان هودج خود بر فراز شتر بود.

آنگاه با محمد گفت که با این رومی مغالبه باید کرد محمد فرمود اگر خواهد بنشیند تامن او را بقوت برخيزانم و اگر خواهد من بنشینم تا اومرا بر خیزاندچون بنشست محمد دست او را بگرفت و بی زحمتی او را بر پای داشت آنگاه محمد بنشست و رومی چندانکه قوت کرد اورا جنبش نتوانست داد پس محمد دست او را بگرفت و فرو کشانید و بنشانید و من بنده شجاعت و مبارزت محمد را در جنگ جمل وصفين بشرح نگاشتم و انشاء الله قصهای او را با عبدالله بن زبير و مکاتبه اورا با حجاج بن يوسف در جای خود خواهیم نوشت .

پسر چهارم امير المومنين عليه السلام عباس الاكبر عليه السلام است و کنیت او ابوالفضل است و او اکبر اولاد ام البنين است چندان جمال زیبا و دلارا داشت که عرب ماه

ص: 338


1- بدست بکسر اول وثاني وجب را گویند و بعربي شبر خوانند .

بنی هاشمش می گفتند و چنان جسیم و بلند بالا بود که چون بر پشت اسب سوارشدی و پای ازرکاب بیرون کردی در دو قدم مبارکش بر زمین کشیدی ودر يوم الطف صاحبه لوای امام حسین عليه السلام بود و اورا سقا مینامیدند و ابوقربه میخواندند و آنحضرت را از لبابه دختر عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب دو پسر بود یکی فضل و اندیگر عبیدالله نام داشت و آنحضرت را از مادر خود سه برادر بود و آن هرسه تن در کربلا قبل از عباس شهید شدند و چون ایشان را فرزند نبود میراث ایشان منتقل بعباس شد و چون عباس شهید شدمیراث همگان بفضل و عبیدالله رسید و فضل نیز قبل از عبيد الله وفات یافت و ارث همگان عبیدالله گشت. اینکه میگویند عمر بن علی بن ابیطالب با عبيدالله در طلب ارث منازعه کرد و بمصالحه گذشت و او را برادر مادری حضرت عباس دانسته اند درست نباشد چه عمر برادر مادری عباس الاصغر است و با عباس الاكبر از جانب پدر برادر است چنانکه مذکور میشود .

پسر پنجم أمير المومنین عليه السلام عبدالله الاكبر است و مادر او ام البنين است و او را فرزند نبود و نوزده سال عمر داشت و کنیت او ابومحمد است در يوم ألطف برادر اعیانی او عباس فرمان کرد که از پیش روی من میرو ورزم ميزن عبدالله در مقاتلت تقدم جست ودر پایان امر بدست هانی بن ثبیت شهید شد .

پسر ششم أمير المومنين عليه السلام جعفر الاكبر است مکنی بابی عبدالله و مادر او ام البنين است و برادر اعیانی عباس، بعد از عبدالله، عباس او را از بهر مقاتلت مقدم داشت اونيز بدست هانی شهید شد و بیست و نه ساله بود و بروایتی قاتل او خولی بن يزيد الاصبحي است .

پسر هفتم أميرالمومنين عليه السلام عثمان الأكبر است مکنی بابو عمر مادر او نیز ام البنين است و او بیست و یکساله بود و فرزند نداشت أمير المومنين عليه السلام فرمود اورا بنام برادر خود عثمان بن مظعون نام نهادم بالجمله در يوم الطف جهاد را بر عباس تقدم جست و بعد از شهادت جعفر خولی بن یزید اورا بازخم تیر از پای در آورد و مردی از بنی ابان بن دارم برفت واورا شهید ساخت بالجمله این چهار پسر

ص: 339

که على عليه السلام از ام البنين داشت در يوم الطف در رکاب امام حسين عليه السلام شهید شدند عليهم الصلوة والسلام و انشاء الله در جای خود اینقصها بشرح خواهد رفت

پسر هشتم امیرالمومنین عليه السلام محمد الاصغراست و مادر او ام ولد است و او نیز در يوم الطف ملازم رکاب امام حسین عليه السلام بود اورا مردی از بنی تمیم از بنی ابان بن دارم شهید ساخت .

پسر نهم امير المومنین عليه السلام عبدالله الأصغر و کنیت او ابوبکر است و مادر اولیلی است دختر مسعود بن خالد بن ربعي التميميه او نیز در يوم الطف حاضر خدمت امام حسين عليه السلام بود و بدست مردی از قبیله همدان شهید شد لکن مداینی گوید اورا کشته یافتند و قاتل او شناخته نشد بالجمله شش تن از اولاد أمير المؤمنين عليه السلام بشرحی که مرقوم شد در رکاب امام حسين عليه السلام شهید شدند.

اما محمد بن علی بن حمزه حدیث میکند که أمير المومنین عليه السلام پسری دیگر از ام ولدداشت که نام او ابراهیم بود و در يوم الطف شهید شد و جز از وی اینحدیث کس نشنیده است .

پسر دهم امير المومنین عليه السلام عبيدالله و کنیت او ابوعلی است و او با مصعب بن زبیر بود و در مقاتله مصعب با مختار زخمی بر داشت و بدان زخم در گذشت و قبر اور مزار است از سواد بصره و اهل بطايح قبر او را عظیم می شمردند و بسیار وقت بزیارتش حاضر میگشتند و مصعب بن زبیر همواره مختار را شنعت میکرد و سرزنش مینمود و میگفت فرزند امام خود را بکشت و بروایتی عبیدالله با مختار بود یکروز او را در سراپرده مختار مقتول یافتند و قاتل را ندانستندلا جرم مختار بقتل او متهم گشت و اینکه یحیی بن الحسن بن ابی بکر بن عبدالله الظلمی حدیث میکند که عبیدالله در خدمت امام حسين عليه السلام در کربلا شهید شد بخطا رفته است .

پسر یازدهم أمير المؤمنين عليه السلام عونست و مادر او اسماء بنت عمیس است .

پسر دوازدهم أمير المؤمنين عليه السلام يحيي است و مادر او تيز اسماء بنت عمیس

ص: 340

است و مکنی بابو الحسين است در خبر است که او كودك بود و در حیات أمير المؤمنين عليه السلام وفات نمود عون و یحیی از جانب مادر با محمد بن ابی بکر بن ابی قحافه برادرند .

پسر سیزدهم أمير المومنين عليه السلام محمدالاوسط است و مادر اوامامه دختر ابوالعاص دختر زادہ رسول خداست .

پسر چهاردهم أمير المومنين عثمان الاصغر است و پسر پانزدهم أمير المومنین عباس الاصغر است و پسر شانزدهم أمير المومنين جعفر الاصغر است و مادرهای ایشان از میان زنان آنحضرت بنام و نشان معلوم نیست .

و پسر هفدهم أمير المومنین عليه السلام عمر الاكبر است و مادر اوصهبا است مکنی بابوالقاسم است و بروایت ابن خداع کنیت او ابو حفص است و عمر با رقیه توأمان از مادر بزاد و او بفصاحت زبان و سیاحت طبع وعفت ذات معروف بود وقتی چنان افتاد که در سال قحط و غلا سفری کرد روزی در قبیله بنی عدی فرود آمد بزرگان قبیله بنزد او آمدند و بنشستند و آغاز گفت و شنود کردند اینوقت مردی در آمد فرمود کیست؟ گفتندسالم بن قنه و با بنی هاشم مهری وحفاوتی ندارد فرمود برادرش سليمان بن قنه کجا است چه او از شیعیان أمير المؤمنين عليه السلام بود گفتند حاضر نیست پس سالم را پیش خواست و پرسشی بسزا کرد و بسی تلطف فرمود و بحجتهای واضحه و براهین لايحه او را از انحراف از بنی هاشم بگردانید و مردم قبیله را بكسوه و نفقه شاد ساخت و زاد خویش را در عطای ایشان بیرداخت و چون پس از روزی و شبی از میان بنی عدی کوچ داد سحابی متراکم گشت و بارانی سخت ببارید «قالوا هذا ابرك الناس حلا ومرتحلا»، گفتند اینمرد خجسته تر از مردمانست چه درفرود شدن و چه در کوچ دادن .

وعمر چند که زنده بودعطای خویش را از سالم قطع نکرد و آخر کس است از پسران أمير المومنین عليه السلام که وداع جهان گفت و مدت عمر عمر بن علی بروایت ابن خداع هفتاد و پنج سال بود و بروایتی هفتاد و هفت سال و ابو نصر بخاری هشتاد

ص: 341

و پنجسال گفته است بالجمله چون ازین سرای فانی وداع زندگانی گفت سالم بن قنه بدین شعر اورا مرثیه گفت .

صلي الا له على قبر تضمن من***نسل الوصي على خير من سئلا

قد كنت أكرمهم كفا و أكثرهم***علما و أبرکهم حلا ومرتحلا

جماعتی روایت کرده اند که عمر در سفر کربلا ملازم رکاب امام حسین عليه السلام نگشت و پس از شهادت آنحضرت همی گفت که من مردی با حزم بوده ام اگر سفر کربلا کردم کشته شدم و گروهی گویند عمر ملازم خدمت امام حسین عليه السلام بود و در شب عاشورا فرار کرده در جوالق منزل گرفت ازین روی فرزندان او را جوالق خواندند و این درست نباشد بلکه اینوقت با عبدالله بن زبير بن العوام در مکه جای داشت .

بخاری گوید فرزندان او را بوجهی دیگر اولاد جوالق گفتند و او اول کس بود که با عبدالله بن زبیر بیعت کرد و بعد از او با حجاج بیعت کرد آنگاه که حجاج ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفر را نکاح بست عمر شرم داشت که در مجلس ولیمه حاضر شود و گفت مرا بگذارید حجاج کس بدو فرستاد که حاضر باش چه آن حشمت برای أهل تو بجای نمانده است .

و پسر هیجدهم أمير المومنین عليه السلام عمر الاصغر است و مادر او ام حبیبه است و پسر دیگر اميرالمومنين عليه السلام محسن است که فاطمه سلام الله عليها بدو حامله بود چون نارسیده از شکم مبارکش ساقط شد او را در شمار پسران بحساب نگیرند و از جمله پسران أمير المومنین عليه السلام پنج تن فرزند آوردند اول امام حسن دوم امام حسین سیم محمد بن حنفیه چهارم عباس پنجم عمر الاكبر.

ذکر دختران أمير المومنین علیه التحية والسلام

دختران أمير المومنین عليه السلام نیز هیجده تن بودند نخستين زينب الكبرى و کنیت او ام الحسن است و مادر او فاطمه دختر رسول خدای صلي الله عليه و آله است و او در

ص: 342

حباله نكاح عبدالله بن جعفر بن ابی طالب بود و از عبدالله فرزندان آورد على وعون و دیگر عباس و جز ایشان. ابن حبيب حدیث میکند که زينب بعد از عبدالله در حباله نکاح کثیر بن عباس بن عبدالمطلب در آمد و قصهای او و مصايب او انشاء الله هريك در جای خود مرقوم خواهد شد.

دویم دختر أمير المومنین عليه السلام زینب الصغری و کنیت او ام كلثوم است و در کتاب عمدة الطالب نام ام کلثوم را رقیه مینویسد و مادر او نیز فاطمه زهرا علیها السلام است و شرح تزويج اورا با عمر بن الخطاب در کتاب خلافت عمر مرقوم داشتیم از عمر پسری آورد که زید نام داشت و ملقب بذوالهلالين بود بروایتی زید با مادرش در یک روز وفات کردند و ابو محمد النوبختی در کتاب الامامه حدیث میکند که ام کلثوم را عمر بن الخطاب تزویج کرد و چون هنوز صغيره بود نتوانست با او هم بستر گشت و از آن پیش که با او قربت جوید و مضاجعت کند مقتول گشت و بعد از عمر أمير المومنین عليه السلام ام کلثوم را با عون بن جعفر تزویج کرد و بعد از اوضجيع محمد بن جعفر گشت و صدوق علیه الرحمه در کتاب توحید مینویسد که ام کلثوم بسرای عمر نرفت بلکه جنيه بصورت ام کلثوم بر آمدو بسرای عمر رفت بشرحی که دریافت این کتاب نیست .

دختر سیم أمير المومنین عليه السلام رمله کبری است و مادر او ام سعید است او بحباله نكاح هياج بن عبیدالله بن ابی سفیان بن الحارث بن عبدالمطلب در آمد.

دختر چهارم أمير المومنین عليه السلام ام الحسن است مادر او نیز ام سعید است و بحباله نکاح جعدة بن هبيرة بن أبي وهب المخزومی در آمد و بعد از جعده جعفر بن عقيل او را کابین بست و بعداز جعفر عبدالله بن زبیر بن العوام اور تزویج کرد.

دختر پنجم أمير المومنين عليه السلام میمونه است و او بحباله عبدالله الا كبر بن عقیل بن ابیطالب در آمد و بعد از عبدالله ثمام بن العباس بن عبدالمطلب او را تزويج كرد.

دختر ششم أمير المومنین عليه السلام رقية الصغری است و مادر او ام حبیبه است او

ص: 343

را مسلم بن عقیل بن ابیطالب بحماله نکاح در آورد و بعد از شهادت مسلم برادرش محمد بن عقيل اورا کابین بست.

دختر هفتم أمير المومنین عليه السلام زينب الصغرى و اورا محمد بن عقیل بن ابیطالب کابین بست و بعد از محمد بحباله نکاح فراس بن جعدة بن هبيرة المخزومی در آمد

دختر هشتم أمير المومنین عليه السلام ام هانی است و نام او فاخته بود و او زوجه عبدالله بن عقیل بن ابیطالب بود ابوالحسن عمری میگوید عبدالرحمن بن عقيل راتزویج کرد .

دختر نهم أمير المومنين نفیسه است و مکنی بام کلثوم بود و مادرش ام سعيد است کثیر بن عباس بن عبدالمطلب او را بشرط زنی بگرفت و ابو الحسن عمري گوید عبدالله بن عقيل الأصغر اورا بکابین بست .

دختر دهم أمير المومنین عليه السلام فاطمه صغری است او را محمد بن أبی سعید بر عقیل تزویج کرد و ابو الحسن عمری گوید او را ابوسعید بن عقیل کابین بست بعد از ابو سعید بن عقيل زوجه سعيد بن الأسود بن ابی البختری شد و بعد از سعید بن الأسود منذر بن ابي عبيدة بن زبیر بن العوام اورا بحباله نکاح در آورد.

دختر یازدهم أمير المومنین عليه السلام امامه است و او بحباله نکاح صلت بن عبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب در آمد.

دختر دوازدهم اميرالمومنين خديجه صغری است و او بحباله نکاح عبدالرحمن بن عقیل در آمد و بعد از عبدالرحمن او را ابو السنابل بن عبدالله بن عامر بن كريز تزویج بست .

دختر سیزدهم أميرالمومنين عليه السلام رقیه کبری است که با عمر از يك شكمزاد و مادر او صهبا است.

دختر چهاردهم امير المؤمنين عليه السلام رمله صغری است و مادر اوام حبیبه است.

دختر پانزدهم أمير المومنين حمامه واو مکنی بام جعفر بود .

دختر شانزدهم أمير المومنین عليه السلام ام کرام است .

ص: 344

دختر هفدهم أمير المومنين عليه السلام ام سلمه است .

دختر هیجدهم أمير المومنین عليه السلام ام كلثوم صغری است در خبر است که أمير المؤمنین عليه السلام را دختری دیگر بود که کم و بیش سه سال داشت و مادر او محياة دختر امرء القیس کلبی بود و آندختر را هنوز مخرج لام محکم نبود و بجای لام ذال گفتی و او گاهی از خانه بیرون میشد و در کنار امیر المومنین عليه السلام می نشست اصحاب از او پرسش میکردند که مادرت از کدام قبیله است دانسته بود که اگر کلب گوید کذب خواهد گفت میگفت«وَ و وَ و» وازین حرف بانگ سگرا قصد میکرد یعنی از قبیله بنی کلب است و مردم از فطانت او در عجب میشدند شاعر راست :

و والدهم سيد الأوصياء***معطى الفقير و مردی البصل

و من علم السمر طعن الكلي***لدى الروع والبيض ضرب القلل

ولو زالت الأرض يوم الهياج***من تحت أخمصه لم تزل

ومن صد عن وجه دنياهم***وقد لبست حليها و الحلل

و كانوا إن ما أضافوا اليه***أرفعهم رتبة في المثل

سماء أضفت إليه الحضيض***و بحر قرنت إليه الوشل

ذکر کتاب و بواب اميرالمومنين عليه التحية والسلام

کتاب امير المومنین نخست عبیدالله بن ابی رافع و دیگر سعيد بن نمران همدانی و دیگر عبدالله بن جعفر و دیگر عبدالله بن عبدالله بن مسعود و دربان آنحضرت سلمان فارسی بود و این کلمات را وقتی امیر المومنین در موعظت اونگاشت از آن پیش که مردم با او بیعت کنند .

فَإِنَّ مَثَلَ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ لَيِّنُ مَسُّهَا قَاتِلُ سَمُّهَا فَأَعْرِضْ عمايعجبك فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكَ مِنْهَا وُضِعَ عَنْكَ هُمُومَهَا لِمَا أَيْقَنْتَ بِهَا مِنْ فِرَاقِهَا وَ كُنْ آنَسَ مَا تَكُونُ بِهَا أَحْذَرَ مَا تَكُونُ مِنْهَا فَإِنَّ صَاحِبَهَا كُلَّمَا اطْمَأَنَّ

ص: 345

فِيهَا إِلَى سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ وَ إِلَى إِينَاسٍ أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِيحَاشٍ .

میفرماید دنیا همانند مار است که مس آن نرم و دلکش است و زهر او کشنده و سر کش پس در دنیا از آنچه تو را بشگفت آورد روی برتاب تاحمل خود را از حطام دنیوی گران نکنی و اندوه دنیا را از خویشتن دور کن چه دانسته که در دنیا نپائی و زود باشد که بیرون شوی و مأیوس باش با آنچه بپایی در آن و نيك بترس ازین دنیا چه گاهی که آرامش گیری و بهجت و فرحتي بدست کنی تو را از چای برانگیزد و بنقمت و زحمتی اندازد و ایتلاف و استیناس را بدست دهشت ووحشت بپردازد.

ذکر مؤذنان و خادمان و کنیز كان امیر المومنین علیه الصلوة والسلام

مؤذنان اميرالمومنين عليه السلام جويرية بن مسهر العبدی و دیگر ابن النباح و همدان و اورا حجاج شهید ساخت چنانکه در جای خود مرقوم شود و خادمان آن حضرت يکتن ابو نيروز بود و او از فرزندان ملوك عجم است و در کودکی شیفته دین اسلام گشت و بحضرت رسول خدای آمد و مسلمانی گرفت و ملازمت خدمت داشت تا آنحضرت وداع جهان گفت پس ملازم خدمت فاطمه و حسنين عليهم السلام گشت و بروایت عبدالله بن مسعود او از جمله اسيران بود و رسول خدا او را با فاطمه بخشید و در پایان امر نزديك معويه رفت و دیگر از خدام أمير المومنین عليه السلام یکی قنبر و آن دیگر میثم تمار است و این هردورا حجاج شهید ساخت و دیگر از خدام امیر المومنین عليه السلام سعد و آندیگر نصر است و این هر دو تن در رکاب حضرت امام حسين عليه السلام شهیدشدند و دیگر غلام أمير المؤمنين عليه السلام احمر است که در صفین شهید شد و دیگر از خدام امير المومنین عليه السلام غزوان و شبث و میمونست و کنیزکان و زنانی که خدمتکار سرای آنحضرت بودند نخستین فضه است که سبقت داشت بر دیگر خدمتکاران و دیگر زبراست و دیگر ملاقه است.

ذکر شمشیر امیر المومنین علیه آلاف التحية والسلام

جماعتی از مفسرین و محدثین حدیث میکنند که ذوالفقار از ورق آس بهشت

ص: 346

است و با آدم صفی از بهشت فرود شد و آدم عليه السلام با آن تیغ با شیاطین جهاد کرد و از پس او انبيا هريك از پس دیگری با آن شمشیر دشمنانرا دفع دادند تا گاهی که از رسول خدا صلي الله عليه و آله بعلی مرتضی عليه السلام رسید و این آیت مبارك بدین فرود شد «وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ»(1)

علمای شیعی متفق اند که مراد ازین آیت ذوالفقار است و این احادیث در نزد مومنین معتبر است لکن خاص وعام در تنزیل و تاویل هريك باندازه فهم خود استدراکی دارند و ما قصه ذوالفقار را در کتاب رسول خدا در ذیل قصة بدر بشرح دادیم و باز نمودیم که بعد از قتل عاص بن منبه السهمي شمشیر او را که ذوالفقار نام داشت و در قسمت غنایم رسول خدا بود بعلى عليه السلام عطا فرمود و آنشمشیر را دوازده فقاره بر پشت بود لاجرم آنرا ذوالفقار گفتند چه فقار جمع فقاره است .

و از جعفر صادق عليه السلام پرسش کردند که چرا این تیغ ذوالفقار نام یافت و «قال انما سمي ذا الفقار لانه ماضرب به أمير المؤمنين أحدأ الا افتقر في الدنيا من الحيوة وفي الآخرة من الجنة»، يعني أمير المومنین عليه السلام با آن تیغ هیچکس را نزد الا آنکه در دنیا از زندگانی و در آخرت از بهشت جاودانی فقیر گشت . گويند طول آن تیغ هفت شبر و عرضش يك شبر و در میانش فقرات بود و در غزوه احد چنانکه بشرح رفت جبرئیل بر کرسي ذهب در میان آسمان و زمین ندا درداد :

«لاسيف الأذوالفقار ولافتى الأعلى»، ودر ایراد این روایت مردم سنی و علمای شیعی متفقند و بروایتی نیز در یوم احدجبرئيل شمشیری خاص أمير المومنین عليه السلام از آسمان آورد که قمقام نام داشت و نیز گفته اند بر دوسوی شمشیر آنحضرت این شعرها بخط زر منقور و مرقوم بود :

دع الحرص عن الدنيا و في العيش فلا تطمع***ولا تجمع من المال و لاتدرى لمن تجمع

ص: 347


1- سوره حدید آیه 026

و إن الرزق مقسوم و سوء الظن لاينفع***فقير كل ذي حرص غنى كل من يقنع

ذکر درع اميرالمومنين عليه التحية والسلام

بر زره آنحضرت مکتوب بود :

أي يومي من الموت أفر***يوم ما تقدرا أم يوم قدر

يوم ما قدر لا أخشى الوغى***يوم قد قدر لايغني الحذر

حدیث کرده اند که درع آنحضرت دامان پشت نداشت و آنرا علاقه بود که از پس پشت آويخته گشت چنانکه از دراهم سطری نگاشته باشند عرض کردند يا أمير المومنین در ع ترا دامان پشت نباشد تا وقایه تیغ و سنان گردد قال ان ولیت فلا وألت یعنی اگر من پشت با دشمن کنم نجات نیابم کنایت از آنکه من هرگز پشت با دشمن نمیكنم وهزيمت نمیشوم تا او از قفهای من در آید و تیغ آزماید تا دامان پشت زره بکار باشد وقتی چنان افتاد که در میدان جنگ آنحضرترا درعی وزرهی در بر نبود قیس بن سعيد الهمدانی عرض کرد یا أمير المومنین در چنین موضع از آلات درب و جامه جنگ گزیری نیست .

قالَ نَعَمْ يَا قیس بْنِ سَعِيدٍ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَلَهٍ مِنَ اللَّهِ حَافِظُ وَ وَافَيْتُ مَلَكَانِ يَحْفَظَانِهِ مِنْ أَنْ يَسْقُطَ مِنْ رَأْسِ جَبَلٍ أَوْ يَقَعَ فِي بِئْرٍ فَإِذَا نَزَلَ الْقَضَاءُ خلليا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ كُلِّ شَيْ ءٍ .

فرمود ای قیس نیست بنده مگر آنکه خداوند دو فریشته بروی گماشته است تا نگذارند از فراز کوهی بزیر افتد یا بفرود چاهی ساقط شود این بباشد تا قضای حتم فراز آید او را بگذارند و بگذرند .

در ذکر مر کوب امیر المومنین علیه السلام

مرکوب أمير المومنین عليه السلام بیرون اسب و اشتر استری سفید بود که آنرا

ص: 348

دلدل مینامیدند و رسول خدايش عطا فرمود چنانکه در کتاب رسول خدا بشرح رفت و آنرا از این روی دلدل نامیدند که در یوم حنین پیغمبر بر آن استر سوار بود گاهی که مسلمانان هزیمت شدند با استر خطاب کرد که «دلدل»آن استرشکم خویش را با زمین نزديك آورد پس پیغمبر دست فرا برد و مشتی از خاك بر گرفت و بر روی دشمنان بفشاند و فرمود شاهت الوجوه بعضی از اصحاب عرض کردند یا أمير المومنین چیست که در میدان جنگ بر دلدل سوار میشوی و اسب را که شتابنده و رسنده است دست باز میداری « قَالَ : الْخَيْلُ لِلطَّلَبِ وَ الْهَرْبُ وَ لَسْتُ اطْلُبْ مُدْبِراً وَ لَا انْصَرَفَ عَنْ مُقْبِلٍ » فرمود اسب از بهر آنست که مبارز مرد گریزنده را بدست گیرد و اگر خویشتن بگریزد دشمن او را بدست نتواند گرفت و من هرگز قصد گریزنده نکنم و اگر کس قصد من كند از وی نگریزم و بروایتی فرمود

«لاأكرعلى مَنْ فَرَّ وَ لَا أَفِرُّ مِمَّنْ کر»، یعنی من حمله نمیکنم بر کسی که از من فرار کند و فرار نمیکنم از کسی که بر من حمله افكند عليه الصلوة والسلام.

قَالَ النَّبِيُّ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ يَأْتِي بِكَ نَجِيبٍ مِنْ نُورَ لَكَ وَ عَلَى رَأْسِكَ تَاجُ قَدْ أَضَاءَ نُورَهُ وَ كَانَ يَخْطَفُ أَبْصَارِ أَهْلِ الْمَوْقِفِ فَيَأْتِي النِّدَاءُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ : أَيْنَ خَلِيفَةُ مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ ؟ يَقُولُ عَلَيَّ : هَا أَنَا ذَا ، فَيُنَادِي الْمُنَادِي : أَدْخُلْ مَنْ أَحَبَّكَ الْجَنَّةِ وَ مَنْ عاداك إِلَى النَّارِ وَ أَنْتَ قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ أَنْتَ فِي النَّارِ .

ذکر رایت و لوای امیرالمومنین علیه التحية والسلام

محمد الكسائی در مبتدا میگوید اول حربی که در میان بنی آدم واقع شددر میان شیث و قابیل بود وخداوند دیبائی سفید بشیث عطا فرمودو فریشتگان از بهر او رایتی کردند در خبر است که ابراهیم عليه السلام اول كس بود که صاحب رایات گشت و ابوالبختري و جماعتي از اهل سپر بر آنند که رایت قریش و لوای فریش

ص: 349

که علمی خردتر از رایت است در دست قصی بن کلاب بود چون نوبت بعبدالمطلب رسید صاحب رایت گشت و بنی عبدالدار خداوند لواشدند چون رسول خدا صلي الله عليه و آله بنیرو شد رایت را خاص بنی هاشم فرمود و با علی عليه السلام سپرد و لوا را نیز از بنی عبدالدار ماخوذ داشت و بمصعب بن عمير گذاشت و از مصعب نیز گرفته باعلى عطا فرمود و آنحضرت صاحب رایت ولوا گشت و هردو سفید بود .

طبری در تاریخ و قشیری در تفسير باسناد خود حدیث میکنند که در غلوای جنگ ساعد على شکسته شد و لوای رسول الله صلي الله عليه و آله از کفش بیفتاد مسلمانان انبوه شدند تا بر گیرند « فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فضوه فِي يَدِهِ الشِّمَالِ فانه صَاحِبُ اللِّوَاءِ فِي الدُّنْيَا والاخرة »

یعنی رسول خدا فرمود لوا را بدست چپ علی بدهید که او در دنیا و آخرت مصاحب لوا است و بروایتی مقداد آن لوا را بر گرفت و بدست علی داد ورسول خدا فرمود « أَنْتَ صَاحِبُ رایتى فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ »یعنی تو صاحب علم منی در دنیا و آخرت، و در علم آنحضرت عليه السلام مکتوب بود :

الحرب إن باشرتها فلا يكن منك الفشل***و اصبر على أهوالها لأموت إلا بالأجل

و نیز بر رایت آنحضرت عليه السلام مكتوب بود:

هذا على و الهدى يقوده***من خير فتيان قريش عوده

در اربعین از خطیب و در فضایل از احمد حدیث میکنند :

قَالَ النَّبِيُّ صلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : آدَمَ وَ جَمِيعِ خَلَقَ اللَّهُ يَسْتَظِلُّونَ بِظِلِّ لِوَائِي يَوْمَ الْقِيمَةِ طُولُهَا أَلْفَ سَنَةٍ سَنَامِهِ یا قُوَّتِهِ حَمْرَاءَ قَضِيبُهُ فِضَّةٍ بَيْضَاءَ زجه دُرَّةٍ خَضْرَاءَ لَهُ ثَلَاثُ ذَوَائِبِ مِنْ دُرٍّ ذوابة فِي الْمَشْرِقِ وذوابة فِي الْمَغْرِبِ وَ الثَّالِثَةَ فِي وَسَطُ الدُّنْيَا مَكْتُوبُ عَلَيْهِ ثَلَاثَةُ أَسْطُرٍ : الْأَوَّلُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ص: 350

وَ الثَّانِي الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ الثَّالِثُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ طُولُ كُلِّ سَطْرٍ مَسِيرَةِ أَلْفِ سَنَةٍ وَ عَرْضُهُ مَسِيرَةِ أَلْفِ سَنَةٍ وَ تَسِيرُ بلواي . بَنِي عَلِيّاً . وَ الْحَسَنُ عَنْ يَمِينِكَ وَ الْحُسَيْنِ عَنْ يَسَارِكَ حَتَّى تَقِفَ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِبْرَاهِيمَ فِي ظِلِّ الْعَرْشِ ثُمَّ تكسي حُلَّةً خَضْرَاءَ مِنَ الْجَنَّةِ

ثُمَّ يُنَادِي مُنَادٍ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ : نَعَمِ الْأَبِ أَبُوكَ إِبْرَاهِيمَ وَ نِعْمَ الْأَخُ أَخُوكَ عَلِيِّ عَلَيْهِمُ السَّلَامَ إِلَى يَوْمِ الْمَحْشَرُ وَ التَّحِيَّةِ والصلوة .

ذکر خاتم امیر المومنين عليه التحية والسلام

از ابن عباس وصعصعة بن صوحان اینحدیث آورده اند :

إِنَّهُ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صُلِّيَ اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ رَبِّي يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ أَلْبَسُ خَاتَمَكَ بِيَمِينِكَ وَ اجْعَلْ فِضَّةٍ وَ عَقِيقاً وَ قُلْنَ لِابْنِ عَمِّكَ يَلْبَسْ خَاتَمَهُ بِيَمِينِهِ وَ يَجُمُّ فِضَّةٍ وَ عَقِيقاً ، فَقَالَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ : يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا ألعقيق ؛ قَالَ الْعَقِيقِ فِي جَبَلُ فِي الْيَمَنِ .

یعنی جبرئیل بر رسول خدای فرود آمد و عرض کرد یا محمد خدایت سلام میرساند و می فرماید بپوش انگشتری خود را که از نقره و نگین از عقیق کرده باشی بدست راست و علی را نیز بگوی که از اینگونه انگشتری بدست راست کند أمير المومنين عليه السلام از عقیق پرسش نمود فرمود در جبل یمن است ابن عباس میگوید أمير المؤمنين عليه السلام را چهار خاتم بود نخست ياقوت از برای حشمت و نبالت آن دويم فيروزج برای نصرت آن سه دیگر حدید چینی برای قوت آن چهارم عقيق

ص: 351

چه آن حرز باشد و حفظ کند.

و انگشتری پیوسته بدست راست داشتند اول کس که بدست چپ آوردعمرو بن عاص بود که در روز تحکیم انگشتری خود را از دست راست بر آورد و گفت من جامه خلافت را از على خلع کردم چنانکه این انگشتری را از انگشت خویش آنگاه انگشتريرا بدست چپ آورد و گفت جامه خلافت را بر معاویه پوشیدم چنانکه این انگشتريرا بانگشت خویش بعید نیست که معاویه کردار عمرو عاص را بفال گرفت که از آنروز انگشتریرا در دست چپ جای داد و مردمان برسنت او رفتند وسلاطين بنی امیه اقتفا بدر جستند چون نوبت با بني العباس رسید سفاح در دست راست جای داد این بود تا ایام رشید دیگر باره هرون الرشید انگشتریرا بدست چپ آورد. و نقش نگین خاتم آنحضرت «الملك لله »، بودو بروایتی «الملك لله الواحد القهار»و نیز گفته اند که بر نگین فیروزج نقش بوده «لااله الاالله».

ذکر ثواب زیارت امیر المومنین علیه الصلوة والسلام

«قَالَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: مَنْ زَارَ عَلِيّاً بَعْدِي فَلَهُ الْجَنَّةُ »یعنی هر کس أمیر المومنین عليه السلام را زیارت کند خداوندش بپاداش بهشت جاودانی دهد،جعفر صادق عليه السلام ميفرماید:«مَنْ تَرَكَ زِيَارَةَ أَمِيرِالمومنين عَلَيْهِ السَّلَامُ لَمْ يَنْظُرِ اللَّهُ اليه الانزورون مَنْ تَزُورُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ النَّبِيُّونَ»یعنی آنکس که ترك زیارت أميرالمومنين عليه السلام كند خداوند بسوی او نگران نشود آیا زیارت نمیکنید کسی را که فريشتگان و پیغمبران او را زیارت میکنند و هم جعفر صادق عليه السلام فرمايد«انَّ أَبْوَابَ السَّمَاءِ لَتُفْتَحُ عِنْدَ دُعَاءِ الزاير لاميرالمومنين عَلَيْهِ السَّلَامِ فَلَا تَكُنْ عِنْدَ الْخَيْرِ نَوَّاماً »یعنی درهای آسمان گشاده میشود گاهی که زایر أميرالمومنین خدای را بخواند پس هنگام ادراك خير غافل و نايم مباش و نیز آنحضرت میفرماید هر که زیارت کند أميرالمومنین عليه السلام را عارفا بحقه خداوند اورا اجر صد هزار شهید دهد و گناهان آمده و نامده او را معفو دارد و هول قیامت و زحمت حساب بروی آسان گذرد و چون بزیارت رود فرشتگان او را پذیره شوند و چون مراجعت کند

ص: 352

تا بخانه اورا مشایعت فرمایند بالجمله فضيلت زیارت أمير المؤمنين از حوصله تحریر و هندسه اندیشه افزونست پاره نگاشته آمد.

در اجابت دعوات أمير المومنین علیه الصلوة و السلام

در طي قصص وروايات اجابت دعوات أمير المومنین عليه السلام را در این کتاب مبارك مرقوم داشتیم چنانچه در حق طلحه و زبیر و انس بن مالك و بسر ارطاة در جای خود بشرح رفت اکنون بذكر بعضی که در ذیل قصه نیفتاده خواهیم پرداخت : در فضايل العشرة و اربعین خطيب مسطور است که وقتی أمیر المومنین عليه السلام حدیث میکرد مردی آنحضرت را تکذیب کرد « فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَدْعُو عَلَيْكَ انَّ كُنْتُ كذبتني أَنْ يُعْمِي اللَّهِ بَصَرَكَ ؟ قالَ نَعَمْ فَدَعَا عَلَيْهِ فَلَمْ يَنْصَرِفْ حَتَّى ذَهَبَ بَصَرِهِ »أمير المومنین عليه السلام فرمود اگر مرا تکذیب کرده باشی خدایرا بخانم تا بینائی را از تو بگیرد عرض کرد روا باشد پس آنحضرت خدای را بخواند و از آن پیش که آنمرد باز خانه شود نابينا گشت .

و دیگر جميع بن عمیر گوید که از عيون و جواسيس معويه مردی در کوفه بود و معویه را از اخبار کوفه اخبار میکرد یکروز اميرالمومنين عليه السلام او را از چنین کردار منع فرمود او انکار کرد فرمود بر صدق سخن خویش سوگند توانی یاد کرد گفت باکی نیست و سوگند یاد کرد أمير المؤمنين عليه السلام فرموده«انَّ كُنْتَ كَاذِباً فَأَعْمَى اللَّهُ بَصَرَكَ »، و جمعه دیگر که خواست بمسجد آید قایدی عصای او را میکشید .

و دیگر در غزوه بنی زبید مرد برا بدعای بد یاد کرد و او را خالی بر چهره بود آنخال منبسط گشت تا چهره او را بجمله سیاه نمود دیگر در حق مردی قضا راند آنمرد گفت سوگند با خدای در این حکومت در حق من ظلم کردی « فَقَالَ انَّ كُنْتِ كَاذِبَةً فَغَيْرَ اللَّهِ صَوَّرْتُكَ فَصَارَ راسه راس خنزیر »، فرمود اگر این سخن دروغ گفتی خداوند صورت ترا دیگر گون کنددر زمان سر اوچون سر خمزیری گشت.

و دیگر در رساله الفرا مسطور است که ابوالعينای اکبر در مخاطبه با

ص: 353

أمير المومنین طريق وقاحت و قباحت سپرد آن حضرت او را و فرزندان اورا بدعای بد یاد کرد تا همگان کور آیند از آن پس در دودمان اوهر که از مادر کور بزادنژاد او را درست دانستند و اگر نه حرامزاده خواندند .

و دیگر ابن معبد جهنی که در رقه مؤذن بود با أمير المومنين عليه السلام خطاب کرد که اهل عراق را بفتنه انداخته و اکنون آمدی که اهل شام را بفتنه اندازی؟ أمير المومنین عليه السلام در حق او دعا کرد که بمرض عمی و گنگی و کری و داء السوء گرفتار شود و در زمان گرفتار این امر اض شد و از پس آن، آن مناره را که بر فراز آن اذان گفتي مردمان رجم همی کردند .

و دیگر در حق فرزندان عباس بتفرق و تشتت دعا کرد و هیچگاه پسران يك مادر چندین پراکنده نشده چنانکه قبر عبدالله در مشرق و قبر معبد در مغرب و قبر قثم در معقعة الرياح وقبر ثمامه در ارجوان و فبر متممم در جازر است .

ودیگر طرماح بن عدی وصعصعة بن صوحان حديثه همی کنند که أمير المومنین عليه السلام در میان دو خصم حکومت فرمود آن يك که کامروا نگشت عرض کرد یا امير المومنین «ما حكمت بالسوية و لاعدلت في الرعية ولا قضيتك عند الله بالمرضية»گفت بعدالت حکم نکردی و در این قضاوت رضای خدارا نجستی فرمود «اخسأ ياكلب »در زمان بصورت سگ بر آمد و بانگ سگ بر آورد . و دیگر وقتی بموجب اقتضا قَالَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ : أَلَا وَ إِنِّي أَخُو رَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ وَارِثُ عِلْمِهِ وَ مَعْدِنَ سِرِّهِ وَ عَيْبَةِ ذُخْرُهُ مَا تَفُوتُنِي مَا عَمِلَهُ رَسُولَ اللَّهِ وَ لا ماطلب وَ لَا مَا يَعْزُبُ عَلَى مادب وَ دَرَجَ (1) وَ مَا هَبَطَ وَ مَا خَرَجَ وَ مَا غَسَقَ وَ انْفَرَجَ كُلُّ ذَلِكَ مَشْرُوحُ لِمَنْ سُئِلَ مَكْشُوفَ لِمَنْ وَ عِيَّ . فرمود من برادر رسول خدا و پسر عم او و وارث علم او و معدن سر او و

ص: 354


1- وَ لَا يَعْزُبُ عَلَى مَا دَبَّ وَ دَرَجَ . ظ .

خزاین ذخیره اویم و حذوة بحذو در خواست و ناخواست و در حرکت و سکون و فراز و فرود و زحمت و راحت اقتفا بدو دارم و دقيقه ازدقائق اعمال او را فرو نمیگذارم. این کلمات بر هلال بن نوفل الکندی ناهموار آمد و گفت یا على نيك اندیشه کن در آنچه میگوئی «فكن يا ابن ابیطالب بحيث الحقایق و احذر حلول البوایق»یعنی ای پسر ابوطالب سخن از در حقیقت بگوی و خود را در مهالك ميفكن « فَقَالَ أَمِيرُ المومنین عَلَيْهِ السَّلَامُ اذْهَبْ الَىَّ سَفَرٍ »هنوز کلام آنحضرت بنهایت نرسید که هلال بصورت کلاغی ابرص برآمد.

و دیگر حدیث طیر است که محب و مبغض انكار نتواند کرد و ما اکنون روات آنرا ذکر میکنیم که سنی و شیعی متفق اند همانا ترمدی درجامع و ابونعیم در حلية الأولياء و بلادری در تاریخ خود و خرگوشي في طرف شرف المصطفى ومعانی في فضائل الصحابه و طبری در ولایت و ابن التيبع در صحيح وابو یعلی در مسند و احمد در فضایل و نطنزی در اختصاص و همچنان محمد بن اسحق ودیگرمحمد بن يحيى الازدی و دیگر سعید دیگر مازنی و دیگر ابن شاهين و دیگر سندی و دیگر ابو بكر البيهقی و دیگر مالك و دیگر اسحق بن عبدالله بن طلحه و دیگر عبدالملك بن عمير ودیگر سعید بن کدام و دیگر داود بن علی بن عبدالله بن عباس و دیگر ابو حاتم الرازی باسنادخود از انس بن مالك وابن عباس و ام ایمن حديث کرده اند .

و همچنان ابن بطه در ابانه بطريق خاصه و عامه حدیث میکند و خطیب ابو بکر در تاریخ بغداد بطرق سبعه میگوید و احمد بن محمد بن سعيد مصنف کتاب الطير است و قاضی احمد تصحیح حدیث طیر کرده و ابوعبدالله بصری بطريقه ابو عبدالله جبائی تصحیح حدیث طیر نموده که امیر المومنین عليه السلام در يوم شوری با ینحدیث استدلال بر فضل خود نمود و هیچکس انکار نتوانست کرد و این حدیث در میان امت چنان متواتر است که هیچ مخالف ندارد و دیگر ابو العزيز العكبري از ابوطالب الحربي العشایری از این شاهین حدیث میکنند از نصر بن أبي القاسم الفرایضی از محمد بن عيسى الجوهری حدیث میکند که نعیم بن سالم البشير از انس بن مالك این

ص: 355

خبر میدهد و علی بن ابراهیم در قرب الاسناد فرموده و روایت میکند که سی و پنج تن از اصحاب از انس حدیث کرده اند و نیز ده تن از اصحاب رسول خدای آورده اند و بصحت مقرون داشته اند که این حديث خاص أمير المومنین است و خدا و رسول او را دوست میدارند و دیگریرا این مکانت و منزلت نیست و امامت مقصور است بر کسی که مفاد حدیث طیر است .

اکنون بشرح حديث طيرپردازیم: یکروز انس بن مالكرا گفتند این عصا به چیست که بر سر بسته گفت از اثر دعوت علی بن ابی طالب عقد این عصابه بر من واجب افتاد همانا يكروز مردی مرغ بریان کرد، بحضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله هدیه ساخت -

فَقَالَ صلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلَ مَعِي هَذَا الطَّيْرِ

رسول خدا گفت الهي بفرست کسی را که از همه مرمان دنیا در نزد تو محبوبتر است تا این مرغ کباب را با من بخورد آنوقت على عليه السلام برسید من که دربانی در داشتم گفتم یا علی رسول خدا بکاری مشغولست که این وقت ملاقات او پسندیده نیست امير المؤمنين عليه السلام مراجعت کردو پیغمبر دیگرباره آندعوت را اعادت فرمود هم درزمان علی دررسید و همچنانش انس بار نداد و امير المومنین عليه السلام باز شد در کرت سیم رسول خدا آندعا بخواند وعلى عليه السلام شتابزده حاضر گشت این کرت نیزانس آغاز معذرت کرد و گفت رسول خدا بکاری واجب تر مشغول است على ليه السلام بانگ بر داشت و فرمود هیچ کاری رسول خدای را از من مشغول نمیکند بانگ آنحضرت گوشزد رسول خدای شد فرمود ای انس با که سخن میکنی عرض کردم با على فرمود بگوی تا در آید .

چون در آمد فرمود یا علی من سه کرت خدای را خواندم که محبوبترین خلق خود را بمن فرستد تا این طير مشوی را با من بخورد واکر درین نوبت حاضر نشدی خدایرا میخواندم و تورا بنام طلب میکردم تا بنزد من حاضر فرماید . اینوقت من

ص: 356

که انسم عرض کردم یا رسول الله چون دعای ترا بدین شرح بشنیدم دوست داشتم که یکتن از قوم من در آید و این منزلت اورا باشد چون علی این بشنید دست بسوی آسمان برداشت و گفت : « اللَّهُمَّ ارْمِ أُنْساً بوضح لَا يَسْتُرُهُ مِنَ النَّاسِ »، یعنی خدا یا انس را بمرض برص مبتلا کن چنانکه نتواند از مردم پوشیده داشت لاجرم این سفیدی بر سرو روی من افتاد از بستن عصابه ناگزیر گشتم. همانا ازین پیش در حق انس وكتمان شهادت او بدین دعا اشارتی رفت تواند شد که أمير المؤمنين عليه السلام دو کرت اورا بدعای بدیاد کرده باشد و بروضح و برص او افزوده باشد .

و دیگر از انتباه خرگوشی است که أمير المؤمنين عليه السلام در ليلة الاحرام شنید که مردی ندا میکند و میگرید امام حسين عليه السلام را فرمود اورا حاضر کن تا چه کس باشد چون او را حاضر فرمود جوانی بود که نیمی از بدنش بخوشیده بود أمير المومنين عليه السلام فرمود تورا چه افتاد؟ عرض کرد جوانی بدکاره گناه کاره بودم و پدر همواره مرا بموعظت و نصیحت مخاطب میداشت یکروز گاهی که مرا بنکوهش و سرزنش میآزرد اورا لطمه زدم پس دست برداشت و مرا بدعای بد یاد کرد در زمان نیمی از بدن من بخوشید چون این بدیدم از کرده پشیمان شدم و چندان لابه کردم. وضراعت نمودم که دل او را بجای آوردم آنگاه بر شتر خود سوار شده و با من تا بدينجا طی مسافت کرد این وقت از پیش روی شتر او مرغی بپرید و شتراو را برمانید تا از شتر در افتاد و جان بداد أمير المومنین عليه السلام چهاررکعت نماز بگذاشت «ثُمَّ قَالَ قُمْ سَلِيماً فَقَامَ صَحِيحاً »، پس فرمود بر خیز در حالتی که سالم باشی پس برخاست در حالتی که صحیح بود أمير المؤمنين عليه السلام فرموداین جوان سخن بصدق کرد اگر پدر از وی رضا نشدی بهبودی بدست نکردی .

و دیگر در خبر است که کوزی گوش میداشت وقتی که امیر المومنين عليه السلام ایندعا قرائت میکرد :

أَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْئَلَكَ يَا رَبِّ الْأَرْوَاحِ ألفانية وَ رَبَّ الْأَجْسَادِ الْبَالِيَةِ

ص: 357

أَسْئَلَكَ بِطَاعَةِ الْأَرْوَاحِ الراجعة إِلَى أجسادها وَ بِطَاعَةِ الْأَجْسَادِ الملتئمة إِلَى أَعْضَائِهَا وَ بانشقاق الْقُبُورِ عَنْ أَهْلِهَا وَ بِدَعْوَتِكَ الصَّادِقَةَ فِيهِمْ وَ أَخْذَكَ بِالْحَقِّ بَيْنَهُمْ إِذَا بَرَزَ الْخَلَائِقِ يَنْتَظِرُونَ قَضَائِكَ وَ يَرَوْنَ سُلْطَانِكَ وَ يَخافُونَ بطشك وَ يَرْجُونَ رَحْمَتِكَ يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الرَّبُّ الرَّحِيمِ أَسْئَلَكَ يارحمن أَنْ تَجْعَلَ النُّورَ فِي بَصَرِي وَ الْيَقِينَ فِي قَلْبِي وَ ذِكْرَكَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ عَلَى لِسَانِي أَبَداً مَا أَبْقَيْتَنِي إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرُ .

چون آنمرد این دعا بشنید از بر کرد و بخانه آمد و تطهیر کرد و نماز بگذاشت و این دعا بخواند و چون بدینکلمه رسید که «أن تجعل النورفی بصری»خداوند رنج کوری را از وی بر گرفت و چشمانش را روشن ساخت.

در ذكر قوت بدنی و نیرومندی و توانایی علی علیه الصلوة والسلام

حدیث میکند شعبه از قتاده و قتاده از انس بن مالك و انس از عباس بن عبدالمطلب و همچنان حدیث میکند حسن بن محبوب از عبدالله عازب و سند میرساند بجعفر صادق عليه السلام که فاطمه بنت اسد خبر داد که علی عليه السلام چون متولد شداورا در قماط پیچیدم و سخت بيستم على قوت کرد و قماط را پاره ساخت چون این بدیدم قماط را دولایه و سه لایه کردم و او پاره همي نمود تا گاهی که شش قماط برزبر هم نهادم که یکی از حریر و آندیگر از چرم بود چون همه را بیستم و بند بکشیدم و عقدها برزدم على نيرو کرد و بندها بگسست و قماط را بدرید آنگاه بسخن آمده « قَالَ یا أُمَّاهْ لاتشدي يَدَيِ فاني احْتَاجَ أَنْ أبصبص لِرَبِّي باصبعي ».

و فرمود ای مادر دستهای مرامېند که میخواهم بر حضرت حق ضراعت برم وذكر خدايرا بانگشتان خود بحساب گیرم.

ص: 358

و دیگر انس بن مالك از عمر بن خطاب حدیث میکند که یکروز علی هنگام رضاع در گاهواره جای داشت ناگاه ماری عظیم بیامد و آهنگ او کرد على از گاهواره دست فرابردو گلوگاه مار را بگرفت و چنان فشار داد که انگشتان مبارکش در گلوگاه مار فرو شد و آنمار جان بداد در اینوقت فاطمه بنت اسد در آمد و چون این بدید فریاد باستغاثت برداشت اهل بیت فراهم شدند و مکشوف داشتند که علی را آسیب نرسیده پس فاطمه بنت اسد شاد شد و فرزند را بدین شعرمخاطب داشت :

كانك حيدرة حيدرة اللبوة***اذا غضبت من قبل اذى اولادها!

و دیگر جابر جعفی باسناد خود حدیث میکند که علی عليه السلام را زنی از بنی هلال مرضع بود و او را در موضعی که قرب باچاه بود بگذاشت با یکی از پسران خود که شش سال از علی بزرگتر بود چون دایه از آنموضع دور شد پسر او برلب چاه آمد و نگون شد تا بچاه در افتد على دست فرا برده یکپای او را بگرفت و نگاه داشت تا مادرش برسید چون این بدید فریاد برداشت که «یاللحى من غلام میمون امسك على ولدی»، یعنی ایمردم قبیله حاضر شوید و ببینید که این کودك مبارك میمون چگونه طفل مرا نگاهداشته؟ زن و مرد بدویدند و طفل او را از دست علی عليه السلام بستدند و از فطانت و قوت علی در عجب شدند و از آن پس مردم بني هلال پسر دایه را معلق میمون نامیدند و اولاد اورا نیز بدین نام خواندند .

در خبر است که ابوطالب گاهي که هنوز على عليه السلام نورس بود و سالیان بچهارده نیاورده بود فرزندان و برادر زادگان و جوانان اقوام و عشیرترا حاضر ساخته تا با على طريق مصارعت سپارند و آنحضرت باهر کس کشتی میگرفت او را بر زمين میکوفت «فيقول ابوه ظهر على فسماه ظهيرة »، ابوطالب میفرمود که علی غالب شد و او را ظهير نام نهاد و کمر بعضی را در کشتی میگرفت و بهوا میپرانید و دیگر گاهی سنگی را از فراز کوه با یک دست بر میداشت و بنشیب آورده در نزد مردم میگذاشت مردمان دو کس وسه کس همدست میشدند و نمیتوانستند آنسنگ را از پهلو بپهلو

ص: 359

بگردانند و هیچ آفریده نبود که بتواند على عليه السلام را بسوی خویش کشاند ودیگر چنان بود که دست بر اسطوانه میزد و ابهام مبارکش در حجر جای میکرد و در کوفه چندانکه آباد بود آن نقش بجای بود و همچنان در تکریت و موصل ومواضع دیگر مانند این نشان بجایست و دیگر اثر شمشير آنحضرت در جبل ثور نزديك بغاری که رسول خدای صلي الله عليه و آله هنگام هجرت در آنجا رفت بجای ماند و اثرنیزه آنحضرت در جبلی از جبال بادیه و در صخره نزديك قلعه خیبر بجای ماند و دیگر ختم حصاة همی کرد ابن عباس گوید که صاحب حصاة سه کس بودند نخست ام سليم که حصاة اورا رسول خدا و از پس او علی مرتضی ختم کردند و دیگر ام الندی حبابه دختر جعفر الوالبية الأسدية حماة اورا أمير المومنین عليه السلام ختم كرد و دیگر ام غانم الاعرابيه اليمانية حصاة اورا نيز أمير المومنين عليه السلام ختم کردو دیگرحدیث خالد بن ولید است که امیر المومنين آهن قطب آسیا را بر گردن او پیچید و ما قصه او را در کتاب ابو بکر بشرح نگاشتیم ودیگر حمل سنگ در سفر صفين وقصه راهب درین کتاب مبارك بشرح رفت و نیز در کتاب رسول خدای قصه قلع باب خیبر و نیرومندیهای آنحضرت را در مجلدات ناسخ التواریخ مرقوم داشتیم که هيچيك باندازه فرزندان آدم نیست و آنجمله در شمار معجزات وخرق عادات است .

ذکر معجزات نفسانی امیر المومنین صلوات الله وسلامه عليه

در سالیان دراز که در خدمت رسول خدای صلي الله عليه و آله با کفار جهاد همی کرد و در ایام خلافت خود که با ناکثین و قاسطين ومارقین رزمهای صعب همی داد هرگز هزيمت نگشت و او را هرگز جراحتي منكر نرسید وهرگز بامبارزی قتال نداد الاآنکه بروی ظفر جست و هرگز قرنی و هم آوردی ازوی نجات نیافت و هیچ زخم اورا اصلاح نتوانست کرد و در تحت هیچ رایت قتال نداد الاآنکه دشمنانرا مغلوب و ذلیل ساخت و هرگز از انبوه لشكر خصم خوفناك نگشت و همواره بجانب ایشان بهروله رفت چنانکه در يوم خندق بآهنگ عمرو بن عبدود چهل ذراع جستن کرد «وزجوعه الى خلف عشرون ذراعا»، و این از قوه بشر بیرونست .

ص: 360

و دیگر دو نیمه کردن مرحب جهود را از فرق تا بقدم با اینکه همه تن محفوف در آهن و فولاد بود و دیگر خبر داد که در این ساعت میشنوم بانگ بوق معویه را که از رحبه شام با لشکر بیرون میشود و چنان بود و حال آنکه هیجده روز مسافت داشت و دیگر آنکه در شهر کوفه درد كة القضا خانه مکه را دیدار مینمود و سلام میداد و دیگر آنکه گاهی که ازرقه بآهنك صفین عبور میداد مردم رقه را فرمود کشتیهای خود را حاضر کنند تا لشکریان آب فراتر عبره نمایند ایشان بیفرمانی کردند و گفتند کشتیهای ما بچرا رفته است .

فَقَالَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ : كَلَامُكُمْ غث وَ قمصاثكم رَثُّ لَا شَدَّ اللَّهُ بِكُمْ صَفّاً وَ لَا أشبعكم إِلَّا عَلَى غِبَّ

فرمود سخن شما ضعیف باد و جامه شما بالی باد و خداوند هیچ صفی را با شما قوی نکند و شکم شما را سیر نفرماید آنگاه تدبير زورق فرمود و لشکر را عبورداد از پس او رقه خراب شد و مردم آن بلده همواره بقحط و غلازيستن کردند .

و دیگر آنکه در تابستان و زمستان جامه آنحضرت یکسان بود وحدت حرارت و سورت برودترا دروی اثر نبود چه رسول خدای در یوم خندق در حق آنحضرت دعا کرد « فَقَالَ كَفَاكَ اللَّهُ الحرو الْبَرْدَ ».

و دیگر آنکه مردی متطبب از اهل یونان در خدمت آنحضرت عرض کرد که چهره شما سخت زرد است و ساقهای شما بنهایت دقیق و باریکست دقت ساقهارا علاج نتوانم کرد لكن صفرت وجه را معالجه میتوانم أمير المومنين عليه السلام فرمود آن چیست که صفرت وجه مرازیان دارد و این مرض را بزيادت کند؟ مرد یونانی مبلغی از سم که با خویش داشت بیرون کرد و گفت این سمی است که معین این مرض است که یک حبه ازین کشنده است امیرالمومنین عليه السلام فرمود این چه مقدار است که با تو است عرض کرد دو مثقال بميزان میرود أمير المومنین عليه السلام آن سم را بگرفت و بجمته بخورد ولختی عرق کرد آنگاه با طبیب فرمود دیده بربند

ص: 361

چون چشم بر بست فرمود اکنون دیده باز کن چون چشم باز کرد چهره آنحضرت را سرخ و سفید چون خون و برف نگریست آنگاه على عليه السلام دست بزد و اسطوانه مجلس را بگرفت و حال آنکه بر فراز آن بیت دو حجره افراخته بود آن بنا را با حايط برداشت و بر افراشت چون یونانی این بدید در افتاد و از هوش بیگانه گشت چون با هوش آمد«قال على عليه السلام هذه قوة الساقين الدقيقين ، اینست قوت این دو ساق ضعيف .

و دیگر قصه وفات سلمان فارسی که امیرالمؤمنین عليه السلام بطى الأرض از مدینه حاضر مداین گشت و بر بالین او نشست چنانکه در کتاب عمر بن الخطاب بشرح رفت و دیگر قصه مقاتله آنحضرت باجن در وادی بنی المصطلق و بئر العلم چنانکه در کتاب رسول خدای صلي الله عليه و آله مرقوم افتاد دیگر تکرار نخواهیم پرداخت .

معجزات أمير المومنین عليه السلام در انقیاد حيوانات

على باقر عليه السلام حدیث میکند که أمير المومنین عليه السلام با جويرية بن مسهر گاهی که بسیج سفر میکرد فرمود در عرض راه شیری با تو دوچار خواهد شد عرض کرد وقایه سلامت چیست « فَقَالَ تُقْرِئْهُ السَّلَامَ وَ تُخْبِرْهُ انی أَعْطَيْتُكَ مِنْهُ الْأَمَانِ »فرمود اورا از من سلام برسان و بگوی أمير المؤمنين مرا از آسیب تو امان داده است پس جویریه بیرون شد و چون در عرض راه با شیر دوچار گشت گفت یا ابا الحادث امير المؤمنين عليه السلام ترا سلام میرساند و دانسته باش که مرا از شر توامان داده است چون شیر این کلمه بشنید روی بر تافت و پنج کرت همهمه کرد و برفت و گاهیکه جویریه مراجعت کرد و قصه شیر و همهمه اورا بعرض رسانید امیر المومنين عليه السلام فرمود شیر ترا گفت وصی محمد را سلام برسان و با اصابع مبارك پنج عقد گرفت یعنی پنج کرت سلام رسانید .

و هم در خبر است که گاهی که جویریه ملازمت رکاب رسول خدای داشت در عرض راه از کنار بیشه شیری بیرون شد جویریه سر اسب برتافت «فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ الَىَّ أَيْنَ تَقَدَّمْ يَا جُوَيْرِيَةَ بْنَ مُسْهِرٍ أَنَّما هُوَ كَلْبُ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ إلاهو آخُذُ

ص: 362

بِنَاصِيَتِهَا الاية » فرمود بكجا میگریزی ای جویریه همانا این سگی است از سگهای خدا و از قبضه قدرت خداوند بیرون نیست اینوقت آن شير بنزديك أمير المؤمنین آمد و همی دمبلابه کرد پس بزبان آمد و گفت «السلام عليك يا أمير المومنين ورحمة الله و برکانه و ابن عم رسول الله فقال عليك السلام یا ابا الحارث ماتسبيحك»أمير المومنين عليه السلام جواب سلام باز داد و فرمود تسبیح و ذکر تو چیست عرض کرد «سبحان من البسني المهابة و قذف في قلوب عباده مني المخافة»، یعنی پاك و پاكيزه است کسیکه لباس مهابت را تشریف من ساخت و مخافت مرا در قلوب بندگان انداخت .

و دیگر در کتاب امتحان مسطور است که یکروز عمار یاسر وجابرانصاری ملازمت خدمت امیر المومنین عليه السلام داشتند و در بیابان عبور میدادند ناگاه امیرالمومنین عليه السلام از راه بیرون شد و ایشان از قفای آن حضرت روان شدند پس اميرالمومنين عليه السلام بجانب آسمان نگران شدو تبسمی فرمود : « فَقَالَ أَحْسَنْتِ أَيُّهَا الطيراذصفرت بِفَضْلِهِ »فرمود مرحبا ایمرغ که بفضل اوصفیرزدی عمارعرض کرد ای مولای من کجا است مرغ فرمود در هوا اگرخواهی ترابنمایم وسخن او را باتو بشنوانم عرض کرد چرا نخواهم لاجرم آنحضرت بجانب آسمان نگریست و دعائی خفیف فرمود در زمان آن مرغ بزیر آمد و بر دست امير المؤمنين عليه السلام بنشست آنحضرت دست بر پشت مرغ بکشید« فَقَالَ : أَنْطَقَ باذن اللَّهِ وَ أَنَا علی بْنِ ابیطالب »، در زمان آنمرغ بزبان آمد و گفت «السلام عليك يا أمير المومنين ورحمة الله و بركاته»، آنحضرت جواب باز دادو فرمود در این بیابان بیگياء ومياء مطعم ومشرب تو کجاست عرض کرد گاهی که گرسنه شوم بذکر ولایت شما اهل بیت بپردازم وسیر شوم وچون تشنه شوم از دشمنان شما تبراجویم و سیراب شوم أمير المؤمنین علیه السلام فرمود مبارك باد این خصلت بر تو پس آنمرغ ازدست آنحضرت برپرید.

و دیگر عمر بن حمزة العلوی در کتاب فضائل الكوفه حدیث میکند که أميرالمومنين عليه السلام یکروز در محراب جامع کوفه جای داشت مردی از پیش روی آنحضرت برخاست و بجانب رحبه کوفه رفت تا تجدید وضو کند ناگاه ماری افعی

ص: 363

از پیش روی او در آمد و آهنك او کرد آنمرد بگریخت و شتابزده بحضرت أمير المؤمنين آمد و قصه خویش بگفت على عليه السلام برخاست و بر سر ثقبه افعی آمد و شمشیر خود را بر لب آن ثقبه نهاد و فرمود اگر معجز عصای موسی داری افعی را از سوراخ بیرون کن در زمان افعی سر از سوراخ بیرون کردوبا أمير المومنین عليه السلام بطريق مساره آغاز راز گفتن نمود اینونت أميرالمومنين عليه السلام با اعرابی گفت همانا مرا از چهارتن يکتن شمردی و همگان را همانند دانستی؟ عرض کرد چنین است و لطمه بر سر خویش زده ایمان آورد و منزلت آنحضرترا از دیگران باز دانست .

و دیگر محمد بن وهبان الأزدي الدبيلی در کتاب معجزات النبوه از براء بن عازب حدیث میکند که حاضر خدمت أمير المومنین عليه السلام بودم ناگاه عددی کثیر از بط بر فراز سر امير المومنین بر صف میرفتند و بانك میدادند على عليه السلام قنبر را فرمود که اینمرغانرا باعلى صوت ندا کن و بگو أمير المومنین برادر رسول خدای صلي الله عليه و آله شما را میخواند چون قنبر بانك در داد مرغان بر فراز سر آنحضرت انجمن شدند پس فرمان کرد تا بزیر آیند چنان فرود شدند که سینهای ایشان سخت بزمین مسجد آمد آنگاه أمير المومنین عليه السلام بالغتی که کس ندانست با ایشان سخن همی کرد و آنمرغان از درضراعت گردن فرو میداشتند و بانك در میدادند « قَالَ لَهُنَّ انطقن باذن اللَّهُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارِ »پس آنمرغان بزبان آمدند و گفتند«السلام عليك يا أمير المومنین و خليفة رب العالمين».

و دیگر در کتاب علل الشرایع علی بن حاتم القزوینی باستاد خود از اعمش از ابراهیم بن علی بن ابیطالب حدیث میکند که امیر المومنین عليه السلام روزی در کنار فرات آمد و قال ياهناش يا هناش يك ماهی سر از آب بیرون کرد أمير المومنین عليه السلام فرمود کیستی عرض کرد مردی از امت بنی اسرائیلم همانا ولایت شما را بر من عرض کردند نپذیرفتم پس مسخ شدم و بدین صورت بر آمدم

و دیگر در کتاب معجزات و دلایل ابن عقده مسطور است که ابواسحق سبیعی و حارث اعور پیری فرتوت را در کوفه نگریستند که میگرید و میگوید: «اشرفت

ص: 364

عَلَى الْمَاءِ وَ مَا رایت الْعَدْلِ الأساعة »، يعنی صد سال روزگار بردم و جز ساعتي عدل ندیدم گفتند چگونه بود گفت من حجر حمیریم و بر دین جهودان بودم از بهر ابتياع طعام بكوفه آمدم چون بمسجد جامع در رفتم کالای من مفقود شد بنزديك اشتر نخعی رفتم و قصه خویش بگفتم اشتر مرا حاضر حضرت أمير المومنین ساخت آنحضرت فرموديا أخا اليهود علم بلايا ومنايا وما كان ومایکون بنزد ماست من بگویم تو از بهر چه آمدی یا تو مارا خبر میدهی؟ عرض کردم تو بگوی فرمود جن مال تو رادرقبه بر بودند و مخفی داشتند عرض کردم اگر آنمال را بمن بازرسانی مسلمانی گیرم پس برخاست و روان شد و مرا با خود تا قبه مسجد بیاورد و دو رکعت نماز بگذاشت و خدای را بخواند و این آیت مبارك قرائت کرد:«يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ»آنگاه فرمود ای معشر جن شما با من بیعت کردید و پیمان نهادید این چه نکوهیده کاریست که مرتکب شدید ناگاه دیدم اموال من از قبه بیرونشد در زمان ایمان آوردم و گفتم : «اشهد ان لااله الاالله و اشهدان محمدا رسول الله و اشهد ان عليا ولی الله»، ابن عقده گوید آنجهود از قلاع مدینه بود .

و دیگر در آغانی مسطور است که مداینی حدیث میکند که یکروز سید اسمعیل حمیری گفت که اگر کسی در فضیلت أمير المومنین حدیثی گوید که من آنحديث نشنیده و شعری نگفته باشم اسب خویش را که اینك حاضر است بدو عطا کنم جماعتی که حاضر بودند آغاز سخن کردند و از فضايل أمير المومنين عليه السلام شمردن گرفتند و هر کس حدیثی روایت کرد سید حمیری در آنحديث شعری از خویش قرائت کرد مردی از ابوالرعل مرادی حديث کرد که گفت حاضر حضرت أمير المؤمنين عليه السلام شدم و آنحضرت از برای وضو خف خویش را بیرون کرد در زمان ماری سیاه میان خف در رفت چون أمير المومنین از کاروضو و صلوة فراغت جست و خف خویش را طلب داشت کلاغی از هوا بزیر آمد و آن خف را بمنقار گرفته صعود داد و از فراز بفرود افکند و آن مار ناگزیر از خم بیرون افتاد حمیری گفت این حدیث را تا کنون نشنیدم واسب را با او عطا کرد و همچنان ازمحمد بن حنفیه

ص: 365

این حدیث روایت کرده اند .

در کتاب هواتف الجن محمد بن اسحق از يحيي و او از پدرش عبدالله بن حارث حدیث میکند که سلمان فارسی فرمود که یکروز در خدمت رسول خدای صلي الله عليه و آله بودیم و باران همی بارید ناگاه بانك هاتفي همی رسید که السلام عليك يا رسول الله رسول خدای جواب باز داد و فرمود کیستی عرض کرد من عرفطة بن شمراخ مردی از قبيلة بنی نجاحم فرمود خویش را بصورت خویش ظاهر کن پس شخصی ظاهر شد که چهره او بجمله پر موی بود و چشمهایش از طرف طول شکافتگی داشت و ازدهانش دندانهای بلند بیرون شده و ناخنهایش مانند مخلب درندگان بود پس عرض کرد که یا نبي الله کسی را با من فرست که قوم مرا با اسلام دعوت کند و من او را بسوی تو باز گردانم رسول خدا سه کرت فرمود کیست که این حدیث بپای برد و در پاداش خداوند بهشت گردد هیچکس دعوتش را اجابت نکرد جز أمير المومنین علی عليه السلام رسول خدای با شیخ جنی فرمود من امشب مرديرا با تو بجانب حره روان میکنم که حکم مرا با قبيله جن برساند و بزبان من سخن کند پس جنى غایب شد و شباهنگام حاضر گشت و بر شتری که با ندازه گاو بود بر نشسته بود شتر دیگر را که باندازه اسبی بود جنيبت کرده در رسید بفرمان رسول خدا أمير المومنین بر شتر جنيبت بر نشست و مسلمان را ردیف خویش ساخت

سلمان حدیث میکند که رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا فرمان کرد که ایمن باشم و دیده فرو خوابانم تا گاهی که علی اجازت فرماید پس چشم ببستم و آن شتر بسرعت شتر مرغی طی طریق همی کرد و على تلاوت قرآن همی فرمود تا سفیده صبح سر برزد آنگاه شتر را بخوابانید و فرمود ای سلمان فرود شو پس چشم بگشودم و فرود شدم و أمير المومنین از بهر نماز بايستاد و من بایستادم و جماعتی عظیم ازجن باقتدا صف راست کردند و على عليه السلام نماز بگذاشت و خدايرا تسبیح همی گفت تا آفتاب سر برزد اینونت أمير المومنین برخاست و از آنجماعت گروهی را که از دین بیگانه بودند مخاطب داشت .

ص: 366

«فَقَالَ ابالحق تُكَذِّبُونَ وَ عَنِ الْقُرْآنِ تصدفون وَ بِآياتِ اللَّهِ تجحدون »فرمود آیاخدايرا تكذیب میکنید و از احکام قرآن بیرون میشوید و آیات خداوند را انکار مینمائید پس چشم بجانب آسمان فراز کرد.

فَقَالَ : اللَّهُمَّ بِالْكَلِمَةِ الْعُظْمَى وَ الْأَسْمَاءُ الْحَسَنِيُّ وَ الْعَزَائِمُ الكبری وَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ وَ مُحْيِي الْمَوْتَى وَ مُمِيتُ الْأَحْيَاءَ وَ رَبِّ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ يَا حرسة الْجِنِّ وَ رصدة الشَّيَاطِينِ وَ خُدَّامِ اللَّهِ وَ ذَوِي الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ اهْبِطُوا بِالْجَمْرَةِ الَّتِي لَا تُطْفَأُ وَ الشِّهَابِ الثَّاقِبِ والشواظ الْمَنْحَرَ وَ النُّحَاسِ الْقَاتِلِ بکهیعص وَ الطَّوَاسِينِ وَ الْحَوَامِيمُ ویس وَ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ وَ الذَّارِياتِ وَ النَّجْمِ إِذا هَوى وَ الطُّورِ وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ والأقتام الْعِظَامِ وَ مَوَاقِعَ النُّجُومِ لِمَا أسرعتم الِانْحِدَارِ إِلَى الْمَرَدَةُ المتولعين الْمُتَكَبِّرِينَ الْجَاحِدِينَ آثَارَ رَبِّ الْعَالَمِينَ .

سلمان گوید چون أمير المومنین عليه السلام ایندعا بینهایت برد زمین در زیر پای من بلرزید بانگی مهیب از هوا بگوش من آمده و آتشی از آسمان فرودشد که هر کس از جن دیدار کرد بروی در افتاده از هوش بیگانه شد من نیز بروی در افتادم چون آن آتش بنشست دودی از زمین برخاست اینوقت أمير المومنین عليه السلام عليه السلام بر مردم جن صیحه بزد و فرمود در دارید سرهای خود را از زمین که خداوند ظالمانوا هلاك ساخت و دیگر باره آغاز خطبه فرمود :

«فَقَالَ يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الشَّيَاطِينُ وَ الْغِيلَانُ وَ بَنِي شِمْرَاخٍ وَ آلِ نَجَاحُ وَ سُكَّانُ الأ جَامُ وَ الرِّمَالِ وَ الْقِفَارِ وَ جَمِيعِ شَيَاطِينِ الْبُلْدَانِ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَرْضَ قَدْ مُلِئَتْ عَدْلًا كَمَا كَانَتْ مَمْلُوءَةُ جَوْراً هَذَا هُوَ الْحَقُّ فماذا بَعْدَ الْحَقِّ إلاالضلال فأني تُصْرَفُونَ ؟ فَقالُوا

ص: 367

آمَنَّا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ رَسُولُ رَسُولَهُ ».

فرمود ایجماعت جن وشیاطین و گروه غولان و قبايل بني شمراخ و بنی نجاح و ساکنان بیشها و ریگستان و بیابان و جميع شياطين بلاد و امصار بدانید که جهان از عدل آكنده شد چنانکه از جور انباشته بود از پس آنكه حق آشکار شد چه خواهد بود؟ شما چه میتوانید کرد و از حق چگونه میتوانید گریخت؟ گفتند ما ایمان آوردیم بخدا و رسول خدا و فرستاده رسول خدا. اینوقت أمير المومنين عليه السلام سلمانرا بر داشته بمدينه مراجعت فرمود پیغمبرحال بپرسید علی عليه السلام آنقصه بشرح باز گفت و عرض کرد اجابت دعوت کردند و فرمانپذیر شدند فقال لا يزالون كذلك هائبين الى يوم القيمة فرمود همچنان در هول و هراس خواهند زیست تا روز قیامت .

و دیگر ابو منصورو اصفهانی هريك باسناد خود آورده اند که در صفين هنگامی که لشکریان از دو سو بر صف بودند شتری از میان لشکر شام بیرون شد و جنبشی سخت کرده سوار خود را از پشت بپرانید و شتاب كنان آهنگ سیاه أمير المومنین عليه السلام کرد و صفها را بشکافت تا بنزد أمير المومنين برسید پس لبهای خود را در میان سر و دوش امير المؤمنين عليه السلام گذاشت و جنبش داد على عليه السلام فرمود: «والله انها لعلامة بيني و بين رسول الله»و آنروز در میان لشکریان جنگی صعب رفت .

و دیگر ابو العزیز کادش العكبری باسناد خود آورده که مردی از آذربایجان بحضرت امیر المؤمنین عليه السلام آمد و عرض کرد که مرا شتری حرون و شموس است که بهیچ نوع منقاد نمی شود فرمود چون باز شوی در موضعی که آن شتر را جای داده این دعا بخوان :

اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الَّذِينَ الخترتهم عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ فَذَلِّلْ لِي صعو بتها وَ حزانها

ص: 368

وَ اكْفِنِي شَرَّهَا فَإِنَّكَ ألكافي ألمعاني وَ الْغَالِبِ ألقاهر .

آنمرد از حضرت اميرالمومنين عليه السلام مراجعت نمود و بدین دعاشتر خود رارام ساخت و سال دیگر بر آن نشست و بحضرت امیر المومنین عليه السلام آمد. از آن پیش که سخن کند على عليه السلام فرمود آن شتر شموس مانند پناهنده خاضع و ذلیل بنزد تو آمد و بدست خویش نواصی اورا مأخوذ داشتی عرض کرد يا أمير المومنین گویا تو با من حاضر بودی و معاینه میفرمودی .

و دیگر ابو بکر شیرازی در آیات که در شان على عليه السلام نازل شده است باسناد خود از مقاتل از محمد بن حنفیه حدیث میکند که امیر المومنین عليه السلام این آیت مبارك را که خدای میفرماید :

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»(1)

چنین تفسیر میفرماید که خداوند امانت ولایت مرا بر آسمانها بشرط ثواب و عقاب عرضه داد گفتند ای پروردگار! ما بشرط ثواب و عقاب حمل این بار نتوانیم لكن بی شرط ثواب و عقاب پذیرفتاریم انگاه ولایت مرابر مرغها عرضه داد اول طيری که پذیرفتار شد باز سفید، و دیگر قبره بود و اول طيری که انکار کرد جغد بود و همچنان عنقا انکار کرد و در بحار ناپدیدار گشت آنگاه امانت ولايت مرا بر زمینها عرضه داد هر بقعه که ایمان بولايت من آورد پاک و پاکیزه گشت و گیاه و مياه آن نغز و گوارا شد و ثمرش عذب و شیرین افتاد و هر بقعه که انکار کرد شوره زار شد و آبش شور و نباتش تلخ و ثمرش عوسج و حنظل گشت آنگاه ایشان يعني امت محمد صلي الله عليه و آله ولایت و امامت مرا بشرط ثواب و عقاب پذیرفت «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً لِنَفْسِهِ جَهُولًا لِأَمْرِ رَبَّهُ ، مَنْ لَمْ يُؤَدِّ بِحَقِّهَا فَهُوَ ظَلُومُ غَشُومٍ »

أمير المومنین عليه السلام می فرماید: « لَا يُحِبُّنِي الَّا مُؤْمِنُ وَ لَا يُبْغِضُنِي إِلَّا مُنَافِقُ وَلَدُ حَرَامُ »یعنی دوست نمیدارد مرا مگر مؤمن و دشمن نمیدارد مرا مگر حرامزاده منافق.

ص: 369


1- سوره احزاب آیه 72.

و پنج نوع از مرغانرا طیور خواره خواندند الراعی و دیگر ورشان و دیگر هدهد و دیگر بوم و بروایتی سبب سکون بوم در خرابه آن بود که چون امام حسين عليه السلام را شهید کردند گفت من در میان قومی که پسر پیغمبر را شهید کنند سکون نخواهم کرد و از آن پس جای در خرابه ساخت .

ذكر معجزات امیر المومنین علیه السلام در سماوات و جماداتام

ابوبکر بن مردویه در کتاب مناقب وابو اسحق ثعلبی در کتاب تفسیر خود و ابو عبدالله در کتاب المعرفة و أبوعبدالله النطنزی در کتاب خصایص و خطیب در اربعین و ابواحمد جرجانی در تاریخ جرجان این جمله رد شمس را از برای علی عليه السلام مرقوم داشته اند و ابو بكر وراق در کتاب طریق نیز حدیث رد شمس را بشرح آورده و ابوعبدالله در جواز رد شمس کتابی تصنیف کرده و ابوالقاسم حسکانی تصحیح رد شمس نموده و ابوالحسن شاذان کتابی در رد شمس برای علي عليه السلام مرقوم داشته و ابوبکر شیرازی در کتاب خود از شعبه از قتاده از حسن بصری از ام هانی اینحدیث استوار میدارد میگوید شمس بسيار وقت رجعت نمود چنانکه سلمان خبر میدهد که در يوم بساط و يوم خندق و يوم حنين و يوم خيبر و يوم قرقيسيا و يوم براثا و يوم غاضريه و يوم نهروان و یوم بیعت رضوان و يوم صفين و دیگر در نجف و در بنی مازر و در وادی عقیق شمس رجعت کرد و در کافی مسطور است که نیز در مسجد فضيح در مدينه شمس رجعت نمود.

اما آنچه معروف است کرتی در حیات رسول خدا صلي الله عليه و اله و كرتي بعد از وفات آنحضرت شمس از برای أمير المومنين عليه السلام رجعت کرد بدین شرح که رقم میشود ام سلمه و اسماء بنت عمیس وجابر انصاری وابوذر غفاری و ابن عباس وخدری وابو هريره روایت کرده اند و جعفر صادق عليه السلام حدیث میفرماید که رسول خدا صلي الله عليه و اله در کراع غمیم نماز بگذاشت اینوقت ثقل وحی بر آنحضرت فرود آمد و بر دوش أمير المؤمنين عليه السلام متکی شد و این ببود تا آفتاب بمغرب نشست چون وحی بکران رسید سر بر داشت و فرمود یا علی نماز بگذاشتی عرض کرد نگذاشتم« فَقَالَ ادْعُ

ص: 370

لِيَرُدَّ اللَّهُ عَلَيْكَ الشَّمْسُ فَسُئِلَ اللَّهِ فَرُدَّتْ عَلَيْهِ بَيْضَاءُ نَقِيَّةُ »فرمود بخوان خدایرا تاشمس را بر تو برگرداند پس امیر المومنین عليه السلام سؤال کرد و خداوند شمس را رجعت داد و بروایت ابو جعفر الطحاوی: «إن النبي قال اللهم إن عليا كان في طاعتك وطاعة رسولك فاردد عليه الشمس فردت فقام على وصلى فلما فرغ من صلوته وقعت الشمس وبدر الكوكب»

یعنی رسول خدا عرض کرد پروردگارا علی در طاعت تو وطاعت رسول تو بود شمس را از بهر او رجعت فرمای پس شمس باز شد و علی نماز بگذاشت و چون از نماز فراغت جست شمس بمغرب در افتاد و ستاره آشكار گشت ابو بکر مهرویه از اسماء بنت عمیس حدیث میکند که وقتی شمس بجانب مغرب سرعت میکرد صریر آن بگوش چنان میرسید که منشار در خشب کار کند و بروایتی أمير المومنين ليه السلام باشارت نماز بگذاشت و گاهی که شمس رجعت کرد نماز را اعادت فرمود

و دیگر رجعت خورشید بعد از رسول خدای چنان بود که جويرية بن مسهر وابو رافع و حسین بن على عليه السلام روایت کرده اند که چون امیرالمومنین فرات را عبره کرد و باجماعتي نماز عصر را بگذاشت گروهی عظیم مجال عبور نیافتند تا آفتاب بنشست و ادای نماز نتوانستند و آزرده خاطر شدند أمير المومنین عليه السلام خدايرا بخواند تا شمس را رجعت داد و همگان نماز بگذاشتند پس شمس چنان بمغرب در افتاد و بانگی هولناك در داد که مردم سخت بترسیدند وتهليل و تسبیح همی گفتند و در صاعديه ازارض بابل مسجد شمس معروف گشت ، بطرق كثيره از ابن عباس رسیده است که فرمود « انْهَ لَمْ تُرَدَّ الشَّمْسُ إلالسليمان وصی دَاوُدَ ولیوشع وصی موسی ولعلی وصی مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ »

و دیگر محمد بن مسلم از ابی جعفر عليه السلام و نیز از جابر حديث کرده اند که شمس هفت کرت با اميرالمومنین عليه السلام سخن کرد نخستین : «قالت له يا امام المسلمين اشفع لي الي ربي ان لايعذبني»عرض کرد ای امام مسلمانان مرا در نزد پروردگار

ص: 371

من شفاعت فرمای که مرا عذاب نکند دویم «قالت له مرني احرق مبغضيك فانی اعرفهم بسيماهم»، عرض کرد مرا فرمان کن تا دشمنان ترا بسوزانم چه ایشانرا بدیدار ایشان می شناسم سیم در بابل گاهی که نماز مردم فوت شد أمير المومنین عليه السلام اورا رجعت فرمود و او با تلبيه اجابت نمود .

چهارم قال: يا أَيَّتُهَا الشَّمْسِ هَلْ تَعْرِفِينَ لِي خَطِيئَةٍ ؟ قَالَتْ : وَ عِزَّةٍ رَبِّي لَوْ خَلَقَ اللَّهِ الْخَلْقَ مِثْلَكِ أَنْ يَخْلُقَ النَّارِ .

یعنی فرمودای شمس هیچ عصبانی از من دانسته عرض کرد قسم بعزت پروردگار اگر خداوند خلق را مانند تو خلق کردی هرگز دوزخ را نیافریدی .

پنجم چون در امر خلافت ابو بکر دو گروه شدند مردمان و اختلاف در میان قوم ظاهر شد و مخالفت کردند على علي عليه السلام را « فَتَكَلَّمَتْ الشَّمْسُ ظَاهِرَةُ فَقَالَتِ الْحَقُّ لَهُ وَ بِيَدِهِ وَ مَعَهُ »یعنی شمس بسخن آمد و گفت حق خاص على است و در دست علی است و باعلى است چنان شمرده گفت که حاضران همه بشنیدند .

ششم هنگام رحلت أمير المومنين عليه السلام از اينجهان شمس بر آنحضرت سلام کرد و پیمان داد و پیمان گرفت هفتم ابن شیرویه دیلمی و عبدوس همدانی و خطیب خوارزمی در کتب خویش رقم کرده اند و کیاشهراشوب ومحمد الفتال از کتب قولویه و کشی و عبدی کی از سلمان و ابوذر و ابن عباس روایت کرده اند که أمير المومنین عليه السلام فرمود که بعداز فتح مکه در سفر مقابله باهو ازن .

قَالَ النَّبِيُّ صلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : قُمْ يَا عَلِيُّ وَ أَنْظُرُ كَرَامَتِكَ عَلَى اللَّهِ كَلَّمَ الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ

یعنی رسول خدا فرمودیا علی برخیز و با آفتاب سخن بگوی تا کر امت خودرا در نزد خداوند جل و علا بدانی پس علی عليه السلام برخاست -

وَ قَالٍ : السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيَّتُهَا الْعَبْدِ الدائبة .و آفتاب جواب باز داد و گفت:

ص: 372

وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ وَصِيُّهُ وَ حُجَّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ

اینوقت أمير المومنین عليه السلام سجده شکر بگذاشت و از در ضراعت بگریست رسول خدای آنحضرت را از زمین برداشت و چهره مبارکش را مسح فرمود و گفت برخیزای حبیب من که فریشتگان از گریه تو میگریند و خداوند باحاملان عرش بوجود تو مباهات می فرماید آنگاه پیغمبر فرمود :

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنِي عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَيَّدَنِي بوصيی سید الْأَوْصِيَاءِ ، آنگاه این آیت مبارك را قرائت فرمود :

«أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ .(1)

و دیگر در زمان خلافت ابو بکر در مدینه زلزله حادث گشت واز جنبش باز نمی ایستاد مردمان در خدمت أمير المؤمنين عليه السلام فزع کردند آنحضرت بنشست و لبهای مبارك را جنبش داد و دست بر زمین زد «ثم قال مالك اسكنی» فرمود چیست تورا ای زمین ساکن شو در زمان از جنبش باز ایستاد. آنگاه فرمود منم آن مرد که خدای میفرماید:«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا »منم آن انسان که میگویم در آنروز بازمین که چیست از برای تو «يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا»، و نیز روایت کرده است که فرمود : «لَوْ كَانَتِ الزَّلْزَلَةُ الَّتِي ذَكَرَهَا اللَّهُ فِي كِتَابِهِ أَجَابَتْنِي وَ لَكِنَّهَا لَيْسَتْ بِتِلْكَ»

و دیگر سعيد بن المسيب وعباية بن ربعی حدیث میکنند که علی عليه السلام پای مبارك را بر زمین کوفت زمین بحر کت آمد فرمود ایزمین ساکن باش و این آیت مبارك قرائت کرد« يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا»ودیگر یکروزدر کوفه ابوهریره در خدمت على عليه السلام از حرمان فرزند خود شکایت کرد أمیر المومنين عليه السلام فرمود چشمهای خویش را فرو بند چون چشم ببست و دیگر باره بگشود خودرا اندر مدينه بمیان

ص: 373


1- سوره آل عمران آیه 83.

خانه خویش دید پس از لحظه أمير المومنين عليه السلام را در سطح سرای نگریست پس فرمود ایا باهريره آیا مراجعت نمیکنیم دیده فرو بند چون چشم فرو خوابانید و دیگر باره بگشود خود را در کوفه دید وسخت در عجب رفت أمير المومنین فرمود اگر بخواهم دو ماهه راه را در طرفة العين حمل اثقال كنم.

و دیگر از جعفر صادق عليه السلام حديث کرده اند که از امیرالمومنين عليه السلام خبر میدهد که آنحضرت در پای دیوار شکسته نشسته بود در میان دو خصم حکومت میفرمود مردی عرض کرد یا امیر المومنین این دیوارهم اکنون بزیر می آیدفرمود خداوند حافظ وحارس است چندانکه در میان ایندومرد حکومت کنم چون حکومت بنهایت برد و برخاست بیکسوی شد دیوارفرود آمد.

و دیگر مردی منافق وامخواه مردی مؤمن بود و او را زحمت میکرد «فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ اللَّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ لَمَّا قَضَيْتُ عَنْ عَبْدُكَ هَذَا الدَّيْنُ ثُمَّ أَمَرَهُ بِتَنَاوُلِ حَجَرُ وَ مدرفا فَانْقَلَبَتْ لَهُ ذَهَباً أَحْمَرَ فَقَضَى دِينِهِ فَكَانَ الَّذِي بَقِيَ أَكْثَرَ مَنْ مَاتَ أَلْفَ دُرٍّ هُمْ »، پس اميرالمومنين عليه السلام خدايرا بخواند که دین آنمرد گذاشته شود و آنمرد را فرمود تا سنگی و کلوخی از زمین بر گرفت و در دست اوزر احمر گشت از پس آنکه دین خود را ادا کرد صد هزار درهم از بهر او بجای بماند .

و دیگر از خالد بن الوليد حديث کرده اند که گفت دیدم على عليه السلام را که حلقهای درع خود را با دست مبارك اصلاح میفرمود عرض کردم این معجز داود است که آهن در دست او مانند موم نرم بود « قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَا خَالِدٍ بِنَا أَلَانَ اللَّهُ الْحَدِيدَ لِدَاوُدَ فَكَيْفَ لَنَا »فرمود ای خالد خداوند بسبب ما و برکت ما آهن را در دست داود نرم ساخت پس رحمت او در حق ما چگونه خواهد بود .

صالح بن کیسان و ابن رومان از جابر انصاری حدیث میکنند که عباس عم رسول خدا از أمير المومنین عليه السلام مطالبه میراث پیغمبر را نمود على عليه السلام فرمودای عم از رسول خدا جز دلدل و ذو الفقار و درعی و عمامه سحاب چیزی بمیراث نمانده است و من سزاوار ترم عباس گفت من عم پیغمبرم و باخذ این اشیا، احقم

ص: 374

أمير المومنين عليه السلام باتفاق عباس و جماعتی از اصحاب بمسجد آمد و فرمان کرد تا این اشیارا حاضر کردند آنگاه فرمود اي عم دانسته باش که میراث انبیا خاص اوصیاست و فرزندان ایشان و دیگری را نیروی تصرف در اموال میراث ایشان نیست اگر این سخن را استوار نداری بيوش این درع وعمامه را و ذوالفقار را بر گیر و بر دلدل سوارشوعباس بر جنبش هيچيك قدرت نیافت امیر المومنین عليه السلام فرموداینك دلدل بر باب مسجد حاضر است بیا و برنشین مردی منافق با عباس گفت على باتوخدعه کرد اکنون خویشتن را در کار دلدل واپای و گاهی که خواهی پای در رکاب کنی بنام خدای سوار شو و این آیت مبار کرا قرائت کن :

إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولَا ۚ وَلَئِنْ زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ ۚ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا(1) .

بالجمله چون عباس از مسجد بیرون شد و آهنگ دلدل کرد دلدل از جای در آمد و چنان صیحه بزد که کس چنان بانگی نشنیده بود عباس از پای در آمد و بیخویشتن شد آنگاه أمير المؤمنين عليه السلام دلدل را پیش خواند بنامی که کس نشنیده بود او خاضع و ذلیل نزديك شد وأميرالمومنين عليه السلام زره را بپوشید و عمامه سحابرا بر سر نهاد و ذوالفقار را بگرفت و بر نشست آنگاه بفرمود تا امام حسن و امام حسين عليهما السلام آن اشیاء را بپوشیدند و سوار شدند پس این آیت مبارك را قرائت فرمود :

قَالَ هَٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ ۖ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (2)

و دیگر ابو جعفر طوسی در کتاب امالی سند بسلمان میرساند که در خدمت رسول خدای صلي الله عليه و آله بودیم وعلی عليه السلام در آمد پیغمبر سنگی از زمین بر گرفت و بر دست، نهاد آنسنگ بزبان آمد و گفت :

ص: 375


1- سوره فاطر آیه 41.
2- سوره نمل آیه 40.

«لااله الاالله مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّاً وَ بِمُحَمَّدٍ نَبِيّاً وبعلی ولیا »، پس پیغمبر صلي الله عليه و آله فرمود « مَنْ أَصْبَحَ مِنْكُمْ رَاضِياً بِوَلَايَةِ عَلَى فَقَدَا مِنَ اللَّهِ وَ عِقَابِهِ»یعنی هر کس از شما صبح کند و خشنود باشد بولات على عليه السلام از عذاب و عقاب خداوند ایمن باشد.

و دیگر جابر بن عبدالله و حذيفة اليمان و عبدالله بن العباس و ابو هرون العبدی حدیث میکنند که یکروز رسول خدای در عقیق سفلی از حومه مدینه در بستان عامر بن سعدبا على عليه السلام بر نخلی چند عبور می دادند نخستین صیحه زد که «هَذَا مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى وَ هَذَا عَلَى المرتضی »چون از آن نخل در گذشتند نخل دویم بنخل سیيم ندا در داد که « هَذَا نُوحِ النَّبِيِّ وَ هَذَا ابراهيم الْخَلِيلُ »چون از آن نخل در گذشتند نخل سیم بچهارم ندا کرد «هذا موسى واخاه هرون»چون از آن نخل بگذشتند نخل چهارم به پنجم خطاب کرد «هذا محمد سيد النبيين و خاتم الانبياء و هذا على سيد الوصيين ، اینوقت رسول خدا تبسمی فرمود «ثم قال ياعلی سم نخل المدينة صيحانيا فقد صاحت بفضلی، و بفضلك » فرمود ياعلى نخل مدینه را بنام صيحانی بخوان چه بفضل من و بفضل تو صیحه همی زدند .

و دیگر حارث اعور خبر می دهد که در خدمت أمير المؤمنين عليه السلام بپای درخت امر ود رفتیم که بار و برگی نداشت أمير المومنین عليه السلام دست مبارك بردرخت زد و فرمود «ارجعی الی باذن اللَّهِ خَضِرَةُ نَضْرَةً مُثْمِرَةٍ »، در زمان آندرخت پر برك شد و از امرود بار آورد و بجانب امیر المومنین عليه السلام در حرکت آمد.

و دیگر وقتی رسول خدای صلي الله عليه و آله أمير المومنين عليه السلام را بيمن فرستاد در فراز تل باعلا صوت ندادرداد « یا شَجَرِ یا مَدَرٍ یاثری مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ يُقْرِئُكُمُ السَّلَامُ »مضطرب شدند قوم و سلاح جنگ از دست ایشان بریخت شرح اينقصه را در کتاب رسول خدا مرقوم داشتیم .

و دیگر یکروز أميرالمومنين عليه السلام از قوم نصاری مردیرادید که پوست بعضی از فواکه را از مزاہل بدست میکند و میخورد آنحضرت روی از وی بگردانید تاخجل نشود و از خانه دو قرص نان جوین بر گرفت و بنزد او آورد و فرمود این را بدار

ص: 376

هرگاه گرسنه گشتی آنچه میخواهی ازین نان جوین بخواه فان الله يجعل فيه البرکه مرد نصاری بامتحان از آندو نان جوین خواهنده شد و دید که شحم ولحم وخرماو خربزه و جميع فواکه تابستانی و زمستانی موجود است پشت او بلرزید و بر روی درافتاد أمير المومنین عليه السلام او را از زمین برداشت و فرمود ترا چه افتاد؟ عرض کرد من مردی منافق بودم و آنچه رسول خدا فرمود و تو فرمودی استوار نداشتم امروز از آسمان وزمین بر من کشف حجب شد چشم من بينا ودل من دانا کشت.

و دیگر مردی عدوی از بیت المال هزار دینار بر گرفته بود از جانب أميرالمومنین عليه السلام سلمان اورا پیام برد که در بیت المال خیانت مکن و آن زر که گرفته باز گردان « فَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ »

عدوی گفت چه بسیار است سحر فرزندان عبدالمطلب که هیچکس را دسترس نیست و عجیب تر از این بگویم یکروزعلی را دیدم که کمان محمد را در دست داشت من بطریق سخره سخنی گفتم برنجید و آن کمانرا بیفکند و گفت «خذعدو الله»بگير دشمن خدا را آن کمان بصورت اژدهائی بر آمد و آهنگ من کرد و دیگر باره او را بگرفت و در دست او بصورت کمان شد .

و دیگر امیرالمومنین عليه السلام یکروز از برای حاجت خواست بیرون شود وجماعتی از منافقین حاضر بودند فرمود ای قنبر این دو درخت را که در برابر یکدیگرند و يك فرسنك كم و بیش مسافت دارند بگوی وصی محمد امر میکند شما را که با هم چفسيده شوید چون قنبر این فرمان برسانید درختان باهم چفسيده شدند و چون آنحضرت بنشست منافقین نابینا گشتند پس دیگر فرمان کرد تا درختان باز جای شدند

ودیگر میثم تمار برباب دکان خویش بود مردی بیامد و خواست تا ازو خرما بخرد میثم فرمود درهم بگذار و تمر بردار آنمرد درهم بگذاشت وتمر برداشت و برفت از پس آن چون میثم درهم او را نظاره کرد مغشوش یافت و بحضرت أمير المومنین عليه السلام آمد و معروض داشت آنحضرت فرمود چون تمررا تلخ یابد باز آید هم دراینوقت تمر دردهان مشتری تلخ گشت و باز آمد.

ص: 377

ودیگردر کتاب تفسير ابي محمد الحسن العسكري عليه السلام مرقوم است که مردی از شام بحضرت امیر المومنين عليه السلام مكتوب کرد که من دوست دارم که ملازم حضرت تو گردم و بر مال و عیال خود ترسانم أمير المومنین عليه السلام بدو نوشت كه اهل خود را فراهم کن و اموال خود را در نزد ایشان بگذار و صلوات برمحمد و آل محمد بفرست آنگاه بگوی«اللهم إن هذه كلها ودایعی عندك بأمر عبدك ووليك علی بن ابیطالب»و بنزديك من شتاب گیر مرد شامی چنان کرد و از شام فرار کرده بحضرت امیرالمومنین عليه السلام آمد چون معویه این بدانست فرمان کرد که عیال اورا اسير گیرند و مالش را ماخوذ دارند چون عوانان معاویه بسرای او در رفتند و دست بأموال او فرا بردند آن اموال بصورت عقارب وحیات شدند و چند تن را بگزیدند تا در زمان بمردند ناچار باز شدند یکروز أمير المومنین عليه السلام با مردشامی فرمود اگر خواهی مال و عیال تو بنزديك تو حاضر شوند « فَقَالَ اللَّهُمَّ ائْتِ بِهِمْ » مرد شامی ایشانرا در سرای خود یافت و صورت حال را بعرض رسانید .«فقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِنَّ اللَّهَ تعالی رُبَّمَا أَظْهَرَ آيَةَ لِبَعْضِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزِيدَ فِي بَصِيرٍ ته وَ لِبَعْضِ لْكافِرِينَ لِيُبَالِغْ فِي الْأَعْذَارِ إِلَيْهِ »، یعنی خداوند از برای بعضی از مؤمنین آیتی آشکار میکند تا بر بصیرت ایشان افزوده شود و از برای بعضی از کفار ظاهر میفرماید تا حجت برایشان تمام شود .

و دیگر چنان افتاد که آب فرات فزایش کرد و مردم کوفه از بیم غرق بترسیدند و بحضرت أمير المومنین عليه السلام شکایت آوردند آنحضرت تجدید وضو فرمود و نماز بگذاشت و بكنار فرات آمد و چو بی که در دست داشت بر آب زد و فرمود اندك شو آب چندان فرو نشست که ماهیان دیدار شدند و گروهی بزبان آمده آنحضرترا سلام دادند و گروهی سخن نکردند آنحضرت فرمود آنانکه حرام گوشت و نجس بودند لب فرو بستند .

جماعتی از اهل عراق گفته اند بحيره نجف فزونی میکرد« فَقَالَ أَمِيرُ المومنین عَلَيْهِ السَّلَامُ : انَّ جَفَّ فسمی النَّجَفِ »و دیگر محمد الشوهانی باسناد خود آورده که چون ابو -

ص: 378

الضمضم العبسي بحضرت رسول خدای صلي الله عليه و آله آمد و مسلمانی گرفت پیغمبر وعده داد اورا که هشتاد شتر با حمل طرایف يمن عیال اورا عطا کند و أمير المؤمنين عليه السلام را بفرمود تا بدینگونه مکتوب فرمود :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَقَرَّ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافٍ وَ أَشْهَدَ عَلَى نَفْسِهِ فِي صِحَّةٍ عَقْلِهِ وَ بَدَنُهُ وَ جَوَازِ أَمَرَهُ أَنْ لِأَبِي ضَمْضَمِ الْعَبْسِيِّ عَلَيْهِ وَ عِنْدَهُ وَفِيُّ ذِمَّتِهِ ثَمَانِينَ نَاقَةٍ حُمْرَ الظُّهُورِ بَيْضَ الْبُطُونِ وَ الْحَدَقُ عَلَيْهَا مِنْ طَرَائِفَ الْيَمَنِ وَ نُقَطُ ألحجاز .

یعنی محمد بن عبدالله اقرار کرد که از مال ابی ضمضم هشتاد شتر سرخ موی سفید شکم سیاه چشم که حمل آنها از طرایف یمن وحجاز باشد برذمت اوست ابو ضمضم برفت در میان قبیله بنی عبس و آنجمله مسلمانی گرفتند اینوقت اورا آگهی رسید که رسول خدای صلي الله عليه و آله وداع جهان گفت و ابوبکر در جای او بخليفتی نشست پس بی توانی بمدینه آمد و در مسجد رسول خدای ابوبكر را دیدار کرد گفت ایخلیفه رسول خدای من از رسول خدای صلي الله عليه و آله هشتاد ناقه سر خموی گرانبار از طرایف یمن وحجاز وام خواهم ابوبکر گفت ای مرد اعرابی چیزی بیرون عقل سؤال کردی سوگند با خدای که رسول خدای بیرون استری که دلدل خوانندو حماری که يعفور نامند و شمشیری که ذوالفقار نامیده میشود و درعی که آنرا فاضل نام است چیزی بمیراث نگذاشته و این جمله در نزد علی است و فدك را در میان ما بگذاشت ومابحق ماخوذ داشتیم « نَبِيِّنَا عَلَيْهِ السَّلَامُ لَا يُورَثُ ».

سلمان دیگر باره گفت کردی و نکرده و حق أمير المومنین عليه السلام را ببردی و ابو الضمضم را برداشته بدر سرای امیرالمومنین عليه السلام آمد و در بکوفت از اندرون سرای أمير المؤمنين عليه السلام ندا در داد که ایسلمان باتفاق ابوالضمضم داخل شو ابوالضمضم گفت هذه اعجوبة اوچه دانست نام مرا وحال آنکه ندید و شناخت مرا؟.

ص: 379

سلمان لختی از فضايل أمير المومنین عليه السلام را بر شمرد و با ابوالضمضم داخل شد ابوالضمضم وثيقه که از رسول خدای صلي الله عليه و آله داشت بنزد أمير المومنین عليه السلام گذارد ومطالبه وام خویش نمود على عليه السلام سلمانرا فرمود تا مردم را آگهی دهد که هر که میخواهد ادای دین رسول خدای را نظاره کند فردا بگاه بیرون مدینه حاضر شود بامدادان بسیار کس بیرون مدینه حاضر شد أمير المومنین با امام حسن علیهما السلام سخنی بسر فرمود و ابوالضمضم رابا اوروان داشت .

پس امام حسن عليه السلام او را بر فراز تلی از ریگ بیاورد و دو رکعت نماز بگذاشت و با زمین سخنی گفت که کس فهم نکرد آنگاه عصائی که از رسول خدای داشت بر تل ریگی بزد سنگی ظاهر گشت که بر آن دو سطر از خط نور مسطور بود سطر نخستين بسم الله الرحمن الرحیم سطر دویم لاإله الاالله محمد رسول الله دیگر باره امام حسن عليه السلام عصا را بر سنگ زدو بینی شتری بادید آمد ابوالضمضم رافرمود بکش شترانرا ابوالضمضم مهار بگرفت هشتاد نفر شتر سرخموی سیاه حدقه باحمل طرایف یمن و حجاز بقطار از سنگ بیرون شد پس ابو الضمضم باز شد بحضرت أمير المومنین عليه السلام و آن وثيقه که از رسول خدای داشت بسپرد و على عليه السلام آن نوشته را بدرید و فرمود رسول خدای صلي الله عليه و آله مرا خبر داد که خداوند دو هزار سال از آن پیش که ناقه صالح را خلق کند این شترانرا درین صخره بیافرید « فَقَالَ الْمُنَافِقُونَ هَذَا مَنْ سَحَرَ عَلَى قَلِيلُ »منافقان گفتند این صورت اندکی از سحر على است .

ذكر معجزات أمير المومنین علی علیه الصلوة والسلام در مرضی وموتی

از امام محمد باقرعليه السلام روایت کرده اند که رسول خدای صلي الله عليه و آله مریض شد على عليه السلام جماعتی از انصار را در مسجد دیدار کرد و فرمود اگر خواهید حاضر حضرت مصطفی شوید و ایشانرا بدر سرای مصطفی آورد و اجازت خواسته حاضر مجلس ساخت وخود بر بالین مصطفی نشست در زمان رسول خدای برخاست و بنشست

ص: 380

و مرض تب از بدن مبارکش بیرون شد .

« فَقَالَ : يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ قَدْ أُعْطِيتَ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ حَتَّى أَنَّ الْحُمَّى لتفزع مِنْكَ مَقْصُورَةٍ »

فرمودای پسر ابوطالب خداوند تو را چندان خصلت خیر عطا فرمود که مرض تب از تودر هزیمت و هرب میرود.

و دیگر عبدالواحد بن زید گوید که در خانه مکه مشغول طواف بودم دختريرا دیدم که با خواهرش بدینکلمات سوگند همی یاد کرده « وَ حَقُّ الْمُنْتَخَبِ بِالْوَصِيَّةِ الْحَاكِمُ بِالسَّوِيَّةِ الْعَادِلِ فِي الْقَضِيَّةِ زَوْجُ فَاطِمَةَ الْمَرْضِيَّةُ مَا كَانَ كَذَا »، گفتم میشناسی علی را که بدین تمجید اورا یاد میکنی؟ گفت چگونه او را نمی شناسم و حال آنکه در پیش روی من پدرم را در صفین بکشت و از پس آن روزی بر مادرم در آمد و فرمود چونست، حال تو ایمادر یتیمان مادرم عرض کرد بخير است و مرا و خواهر مرا که این حاضر است بسوی او روان داشت و مرض آبله چشم مرا نابینا ساخته بودفلمارآني تاوه وثم تاوه پس دست مبارك بر چهره من کشید و در زمان دیدگان من بينا گشت چنانکه شتر رمیده را در شبهای تاريك از مسافت بعيده دیدار میکنم و این شعر را قرائت فرمود :

ما إن تأوهت من شیء رزیت به***کما تأوهت للأطفال في الصغر

قدمات والدهم من كان يكفلهم***في النائبات وفي الأسفار و الحضر

و دیگر در تفسير امام ابي محمد الحسن العسکری علیه السلام در آیه مبارکه :

«قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»(1)

میفرماید که جماعتی از یهود بحضرت رسول خدای صلي الله عليه و آله آمدند و عرض کردند اگر مسئلت شما در حضرت خداوند با اجابت مقرونست در حق فرزندرئیس

ص: 381


1- سوره جده آیه 6.

ما خدایرا بخوان تا او را از مرض برص شفا دهد پیغمبر فرمود یا علی در حق او دعا کن تا خداوندش عافیت عطا فرمايد أمير المومنين عليه السلام دعا کرد و در حال بهبودی گرفت و کلمه بگفت و ایمان آورد پدر مبروص گفت این کرامتی نیست همانا این زمانی بود که صحت فرزند من فرا میرسید و اگر نه مرا بدعای بد یاد كن تا استوار دارم فقال عليه السلام «اللَّهُمَّ أَبْلَهُ بِبَلَاءٍ أبنه »یعنی ای پروردگار اورا ببلای پسرش متلا کن در زمان آنجهود بمرض برص وجذام مبتلا شد وچهل سال عبرت عالمیان بود .

و دیگر در جنگ صفین یکدست هشام بن العدى الهمدانی بشمشير ابطال شام قطع شد دست بریده را برداشته بحضرت أمير المومنين عليه السلام آورد على عليه السلام دست او را بر موضع خویش بچفسانید عرض کرد چگویم فرمود فاتحة الكتاب را قرائت کن چون از قرائت فراغت جست دست خود را تندرست یافت .

و دیگر ابن بابویه در کتاب المعرفة بالفضايل و كتاب علل الشرایع از صادق عليه السلام خبر میدهد که از آنحضرت پرسیدند که سبب تاخير نماز عصر أميرالمومنين عليه السلام در بابل چه بود فرمودچون على عليه السلام نماز ظهر را بگذاشت چشم مبارکش بر استخوان سری افتاد « وَ قَالَ أَيَّتُهَا الْجُمْجُمَةَ مِنْ أَيْنَ أَنْتَ » فرمود ای جمجمه تو از کجائی عرض کرد من فلان بن فلان پادشاه بلد آل فلانم فرمود قصه خویش را و معاصرین خویش را باز گوی آن استخوان پیش شد و آغاز سخن کرد و روزگار خویش را از نیک و بد باز گفت و سخن در میانه از حروف انجيل همیرفت تا مردم عرب فهم نکنند و جماعت غلات درین حدیث گویند أمير المومنين عليه السلام بانگ بر جمجمه زد و فرمود « یا جلندی بْنِ کرکرا این الشَّرِيعَةِ فَقَالَ ههنا »وجلندی نام پادشاه حبشه است صاحب فيل که ابرهه را بخرابی مکه فرستاد بشرحی که در جلد دویم از کتاب اول مرقوم داشتیم و شاعر غلات این شعر را در این معنی گفت:

ص: 382

من كلم الأموات في يوم الفرات من القبور***إذ قال هل في ماء كم عبر لملتمس الأمور

قالو له أنت العليم بکنه تصريف الأمور***فعلام تسئل أعظما مما يمر على الدهور

أنت الذي أنوار قد سك قد تمكن في الصدور***أنت الذي نصب النبي لقومه يوم الغدير

أنت الصراط المستقيم وأنت نور فوق نور

و هم غلات روایت کنند که أمير المومنین عليه السلام بر لب فرات يك ماهی را بنام خواند و فرمود يا ميمونة این الشريعة يعني ای میمونه شریعه فرات در کجاست آنماهی سر از آب بیرون کرد و گفت کسی که مرا بشناسد و بنام بخواند شريعة فرات بروی مخفی نماند.

و دیگر در کتاب امالی از رشید هجرى حديث کرده اند که در خدمت أمير المومنین عليه السلام در بعضی از طرق عبور میدادم ناگاه فرمود ای رشید آیا می بینی آنچه را من نگرانم! عرض کردم از برای تو کشف غطا و حجب است و از برای دیگر کس نیست فرمود مردیرا در جهنم مینگرم که همی گوید «يا على استغفرلی»«لاغفر الله له»یعنی ای علی از بهر من استغفار کن تا خداوند بیامرزدمرا. خداوند هرگز نیامرزاد اورا .

و دیگر ابن بابویه و ابوالقاسم البستي و قاضی ابو عمرو بن احمد در مؤالفات خود از جابر وانس حدیث میکنند که جماعتی از منافقین در نزد عمر بن الخطاب از علی مرتضی نیکو سخن نمیکردند سلمان فارسی حاضر بود گفت ای عمر فراموش کردی آن روز را که تو و ابوبکر و من و ابوذر در خدمت رسول خدای بودیم از برای ما شمله بگسترد و هر يك از ما در طرفی از آن بساط بنشستیم پس دست علی را بگرفت و در میان بساط جای داد « ثُمَّ قَالَ قُمْ یا أبابكر وَ سَلِّمْ عَلَى عَلَى بالامامة وَ خِلَافَةُ الْمُسْلِمِينَ »فرمود برخیز ای ابوبکر و على را بامامت امت

ص: 383

و خلافت مسلمانان سلام کن و از پس او هر يك از ما را بدین گونه فرمان کرد و ما فرمان پذیر شدیم آنگاه فرمود یا علی برخیز و این نور را یعنی شمس راسلام کن پس أمیر المومنین برخاست و گفت «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيَّتُهَا الْآيَةَ المشرقة »آفتاب بلرزید و جواب باز داد:

«فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْطَيْتَ لِأَخِي سُلَيْمَانَ صَفِيِّكَ مَلَكاً وَ رِيحاً غدو هاشهر وَ رَواحُها شَهْرُ اللَّهُمَّ أَرْسِلِ تِلْكَ لِتَحْمِلَهُمْ إِلَى أَصْحَابَ الْكَهْفِ »يعني ای پروردگار من تو عطا کردی برادر من سليمانرا که صفی تست پادشاهی راو بادرا که با مداد یکماه راه در نوشتی و شبانگاه یکماه، ای پروردگار من آن باد را بفرست تا بساط این جمع را باصحاب کہف برساند ومارا مأمور داشت که سلام اورا باصحاب کهف برسانیم اینوفت أمير المومنین عليه السلام فرمان کرد که باد بساط ما را صعود دهد پس مارا بجانب هوا سيرهمی داد تا آنجا که علی دانست آنگاه بفرمود مارا بنزد اصحاب کهف فرو گذاشت و ما همگان بر خاستیم و اصحاب کهف را سلام دادیم هیچیك را اجابت نکردند.

پس على عليه السلام برخاست و گفت «السلام عليكم يا أصحاب الكهفه»در پاسخ گفتند «عليك السلام يا وصی محمد إنا قوم محبوسون ههنا من زمن دقیانوس»عرض کردند از عهد دقیانوس تا کنون در اینجا محبوسانیم فرمود چو نست که جواب سلام این قوم را باز ندادید گفتند ما جماعتی هستیم که جز پیغمبريرا يا وصي پیغمبریراجواب باز ندهیم و توئی خاتم وصيين وخليفه رسول رب العالمين اینونت أمير المومنین عليه السلام فرمود در بساط خود جای کنید و باد را فرمان کرد تا ما را صعود داد و آنجا که دانست فرود آورد پس اميرالمومنين عليه السلام پای مبارك برزمين زد تا چشمه از آب زلال بجوشید پس وضو بساخت و ما نیز وضو بساختیم آنگاه فرمود زود باشد که نماز را با رسول خدای بگذاریم و باد را فرمود تا ما را برداشت و در مسجد رسول خدای فرو گذاشت و اینوقت رکعت نخستین را رسول خدای از نماز صبح گذارده بود و درین معنی خطيب وعونی و برقی وحميری و بسیار کس

ص: 384

انشاد اشعار کرده اند و چون ایشان در حضرت رسول حاضر نبودند و من شعر کس باستشهاد نیاورم عنان خامه کشیده داشتم الاآنکه از حمیری این دو بیت نگاشته آمد معفو توان داشت .

له البساط إذسری***و فتية الكهف دعا

فما أجابوا في الندا***سوى الوصي المرتضی

ودیگر در کتاب علوی بصری رقم کرده اند که جماعتی از أهل يمن بحضرت رسول صلي الله عليه و آله آمدند و عرض کردند که ما از بقایای ملل متقدمه وأمت نوحيم همانا پیغمبر ما را وصیتی بود که سام نام داشت و او ما را خبر داده که هر پیغمبريرا موجزيست و نیز او را وصیتی باشد که بعد از او بجای او قیام فرماید بگوی تا وصي تو کیست پیغمبر بجانب على عليه السلام أشارت فرمود گفتند یا محمد اگر ما از وی در خواهیم که سام را بر ماظاهر سازد مسئلت مارا اجابت بتواند ؟ فرمود بتواند آنگاه على عليه السلام را گفت برخیز و اینجماعت را بمسجد برده نزديك محراب پای خویش را بر زمین بزن و این جماعترا کامروا ساز .

پس على عليه السلام ایشانرا با خود بمسجدرسول خدای آورد و دورکعت نماز بگذاشت پس برخاست و پای مبارکرا بر زمین بکوفت وزمین بشکافت و تابوتی در میان لحد آشکار گشت و از میان تابوت شیخی بر خاست که چهره درخشان چون ماه شب چهارده داشت و خاك از فروش فرو میریخت ولحيه اش تابناف میرسید پس بر علي عليه السلام درود فرستاد . « وَ قَالَ اشْهَدْ انَّ لَا اله الاالله وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وانك عَلَى وصی مُحَمَّدٍ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وانا سَامُ بْنُ نُوحٍ » آنجماعت چون این بدیدند صحفی با خود آورده بودند در دست گرفته بگشودند و شمایل او را چنان یافتند که در صحف بود آنگاه عرض کردند که همی خواهیم از صحف خود سوره قرائت کند پس سام ابتدا به سوره كرد و ایشان در صحف خود نگران بودند تا بپای آورد آنگاه بر علی

عليه السلام سلام داد و در جای خویش بخفت و زمین فراهم آمد و آنجاءت بجمله مسلمانی گرفتند .

ص: 385

و دیگر مردی از بنی مخزوم بحضرت أمير المومنین عليه السلام آمد و عرض کرد برادر من که همزاد من بود وداع جهان گرفت و مرا از مرگ او حزنی افزون از حوصله طاقت دوچار شده على عليه السلام فرمود اگر خواهي برادر ترا دیدار کنی عرض کرد چگونه نخواهم فرمود مرا بر قبر او دلالت کن و ردای رسول خدای را بر سر کشید و چون بر سر قبر آمد کلمه چند بگفت و پای مبارك را بر زمین بکوفت در زمان آنمرد از قبر بیرون شد و بزبان فرس سخن کرد أمير المؤمنين عليه السلام فرمود تو مردی عربی بودی بازبان پارسیان چکنی؟ عرض کرد چنین است لكن من بسنت پارسیان مردم ولغت من دیگر گون شد.

ذكر معجزات امير المومنین عليه السلام درهلاكت جماعتی که بخصومت آنحضرت قيام نمودند

اعمش باسناد خوده می گوید که یکروز أمير المومنین عليه السلام در مسجد کوفه بر فراز منبر همی فرمود :

أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ وَرَثَةُ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ وَ نَكَحَتْ سَيِّدَةِ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَنَا سيدالوصيين وَ آخِرُ أَوْصِيَاءِ النَّبِيِّينَ لأيدعي ذَلِكَ غَيْرِي إِلَّا أَصَابَهُ اللَّهِ بِسُوءٍ .

فرمود من بنده خدا و برادر رسول خدا ووارث رسول خدایم و تزویج کردم سیده زنان بهشت را و منم سید اوصیا و آخرين اوصیای پیغمبران و جز من هر کس مدعی اینمراتب شود خداوندش پاداش دهد مردی از بنی عبس گفت این سخن از علی پسندیده نیست هنوز این سخن در دهان داشت که شیطانش بروی در انداخت چنانکه پای او را بکشیدند تا از مسجدش بیرون افكندند.

و دیگر عیاشی از حضرت صادق علیه السلام حدیث میکند که رسول خدای با أمير المومنین عليه السلام فرمود که يا على از خدای خواهنده شدم که در میان من و

ص: 386

تو حبل موالات استوار کند و چنان کرد و خواستار شدم که عقد مواخات محكم کند و چنان فرمود و سؤال کردم که ترا وصی من فرماید و چنان کرد مردی از منافقان گفت بنزديك من سود یکصاع تمر ازین سؤال افزونست چرا پادشاهی را نخواست که او را از شر دشمن پشتوان باشد یا مالی که وقایه فقر وفاقت شودو خداوند این آیت فرو فرستاد :

فلعلك باخع نفسك على آثارهم إن لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفا(1).

در خبر است که گوینده این سخنرا خداوند بعلتی کیفر فرمود .

و دیگر بعد از غزوه تبوك از پس آنکه عمر بن الخطاب و ابوبکر و عمرو بن العاص از وادي الرمل بهزیمت باز شدند و على عليه السلام برفت و نصرت جست و مراجعت کرد چنانکه در کتاب رسول خدا بشرح رفت.

قَالَ النَّبِيُّ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : يَا عَلِيُّ لَولَا أَنَّنِي أَخَافُ أَنْ يُقَالَ فِيكَ مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي الْمَسِيحِ لِقِلَّةِ الْيَوْمَ فِي مَقَالَةٍ لأ تَمْرٍ بملاء مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمِكَ .

فرمود یا علی اگر بیمناك نبودم از آنکه مردمان در تو آن سخن کنند که نصاری در مسیح بن مریم کردند در منزلت تو سخنی گفتم که بر هیچ جماعت عبور نکني الاآنکه خاك قدمت را بر گیرند حارث بن عمرو الفهری با مردم خویش گفت محمد از برای پسر عم خود هیچ نظیری جز مسیح بن مریم بدست نکند هیچ نمانده است که بعد از خود او را به پیغمبری برگزیند سوگند با خدای که بتهای ما که معبودان باشند بهتر ازوست پس این آیت مبارك فرود شد :

وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ - إِلَى قَوْلِهِ - : وَ إِنَّهُ لَعِلْمُ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذاصراط مُسْتَقِيمٍ . (2)

ص: 387


1- سوره کهف آیه 6.
2- سوره زخرف آیه 57.

بالجمله رسول خدای فرمود ايحارث از خدای بترس در عداوت علي بن ابیطالب گفت از پس آنکه تو رسول خدا باشي و على بعد از تو وصی تو باشد و فاطمه دختر تو سیده زنان عالم باشد و حسن و حسین سید جوانان اهل بهشت باشند وحمزه عم توسيد الشهداء نامیده شود و جعفر پسر عم تو با ملائکه در بهشت طیار گردد و سقایت خاص عم تو عباس باشد بگوی تا از بهر سایر قریش چه بجای گذاشتی رسول خدای فرمود وای بر تو ایحارث من اینکار نکردم بلکه خدای کرد گفت اگر این سخنرا بصدق میکني فرمان کن تا آسمان بر سرما سنگ ببارد یا مارا بعذابي عظيم گرفتار کن چنانکه خدای فرماید:

«وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَٰذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَابِعَذابٍ أَلِيمٍ »(1)

چون از در جهل و غرور خواستار عذاب شد این آیت مبارك نازل شد :

وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ

یعنی ای محمد خداوند عذاب برایشان نازل نمیفر ماید و حال آنکه تو درمیان ایشانی اینوقت رسول خدای حارث را بخواند و فرمود اکنون طریق توبت و انابت سپار و اگر نه از میان ما بیرون شو گفت مرا دل گواهی نمیدهد که طريق توبت گیرم لکن ازمیان شما بیرون میشوم و بر ناقه خودسوار شد و رهسپار گشت سحر۔ گاه مرغی بر فراز سرش بادید شد از سفارش سنگی باندازه عدسه بزیر افکند چنانکه بر فرقش آمد و از دبرش بیرون شد پس از شتر در افتاد و با پای خویش زمین را بخراشید تاجرعه مرگ بچشیدو انزل الله تعالي :

«سُئِلَ سائِلُ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ »«بِوَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ »قَالَ هَكَذَا نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ .

ص: 388


1- سوره انفال آیه 32.

و دیگر بروایت بلادری و سمعانی و نطنزی و فلکی وخوارزمي مردی بسعد بن مالك بر میگذشت و علی عليه السلام را شتم میکرد و ناهموار میگفت سعد گفت هان ایمرد چه میگوئی گفت میگویم آنچه را میشنوی فقال اللهم إن كان كاذبا فأهلکه سعد گفت ای خداوند من اگر این مرد دروغ میگوید او را هلاک کن شتری بر وی در آمد و او را در زیر پای مقتول ساخت .

و دیگر زیاد بن کلیب گوید که باجماعتی نشسته بودم ناگاه محمد بن صفوان با عبدالله زیاد بر ما گذشتند و بمسجد در رفتند گاهی که باز شدندمحمد بن صفوان کور بود گفتم او را چه افتاد گفتند چون در محراب ایستاد« قَالَ مَنْ لَمْ يَسْبِ عَلِيّاً نَسَبُهُ فَطَمَسَ اللَّهُ بَصَرَهُ »، و از هر دو چشم نابینا گشت .

و دیگر در مناقب اسحق مسطور است که در خلافت هشام خطیبی بر منبر شد و علی عليه السلام را لعن فرستاد از قبر رسول خدای کفی بیرون آمد که در اصابع سه عقد داشت و بانگی بگوش آمد « وَيْلَكَ يَا اموى أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سويك رَجُلًا »هنوز از منبر بزیر نیامده بود که از هر دو چشم نابینا گشت و پس از سه روز در گذشت .

و دیگر حدیث کرده اند که در واسط مردی در فراز منبر أمير المومنین عليه السلام را لعن فرستاد اینوقت گاوی شطرا عبره کرد ودیوار شهر را بشکافت وداخل شد و بمسجد جامع در آمد و بر منبر صعود کرد و خطیب را بزخم شاخ بکشت و از نظرها ناپدید گشت از پس اومردمان شکاف دیوار را مسدود ساختند و آنرا باب الثور نامیدند و اثر آن بجای ماند.

و دیگر مردی هاشمی حدیث میکند که یکتن از مردم شام را دیدار کردم که نیمی از چهره او سیاه بود گفتم روی ترا چه رسیده است ؟ گفت هیچکس از من نپرسید جز اینکه او را حديث کردم همانا من درحق علی بن ابیطالب مردی بدسگال بودم و سخن بناصواب میكردم يك شب در خواب مردی بر من در آمد و گفت تو آنکسی که علی را دشمن میداری و لطمه بر چهره من بزد و بدین سان که

ص: 389

نظاره میکنی سیاه گشت .

و دیگر شمر بن عطيه گوید پدر من على عليه السلام را بزشتی یاد میکرد شبي در خواب دید که مردی بر وی در آمد و گفت توئی که أمير المومنین راسب میکنی و گلوگاه او را گرفته چنان فشار داد که فراش را پلید کر دوسه شب کار اورابدین گونه میرفت.

و دیگر در مدینه مردی ناصبی بودوناگاه شیعه أمير المومنین شد او را گفتند توراچه پیش آمد؟ گفت در خواب على عليه السلام را دیدم مرا گفت اگر در صفین حاضر بودی در جیش من میرفتی یا جانب معاویه را میداشتی من سردرزیر افکندم ودر اندیشه شدم تا چه گويم قال عليه السلام ياخسيس هذه مسئلة تحتاج الى هذا الفكر العظيم؟ فرمود ای خسیس این مسئله ایست که کس را بفكر حاجت افتد و فرمان کرد تا مرا قفا زدند چون از خواب انگیخته شدم قفای مرا ورمی عظیم بود لاجرم از کرده پشیمان شدم وطریق شیعی گرفتم .

و دیگر در زمان منصور بروایت ابن شهرآشوب یکی از قضات چون ازقصص خویش فراغت یافتی علی راشتم کردی وقتی چنان افتاد که ازین کردار نکوهیده پشیمانی گرفت گفتند چه باز داشت تورا؟ گفت مرا در خواب نمودار شد که مردمان بحضرت رسول صلي الله عليه و آله میروند و او مرديرا يعني أمير المومنین عليه السلام را فرمان میکند تا ایشانرا سقایت میفرماید من نیز بحضرت رسول رفتم و او فرمان کرد تا مرا آب دهد على مرا از پیش براند این شکایت با رسول خدای برداشتم دیگر باره فرمود مرا نیز آب دهد این کرت مرا قطران بجای آب خورانید چون از خواب بر خواستم قطران از من همی دفع شد و پیشاب من نیز قطران بود لاجرم ترك این خصلت نکوهیده گفتم.

و دیگر اعمش باستاد خود حدیث میکند که ناگاه از سر مردی عمامه بیفتاد و سر وجبهه او مانند خنزیری بود گفتند این چیست گفت من مؤذن بودم و سی سال در بین اذان و اقامه علي را لعن فرستادم بزيادت ازین روزی پانصد کرت وشب

ص: 390

جمعه اورا هزار كرت لعن کردم آنگاه شبی در خواب دیدم که سخت تشنه ام و رسول خدای وعلى وحسنين عليهم السلام حاضرند خدمت حسنین عرض کردم مرا آب دهید جواب باز ندادند بحضرت أمير المومنین عليه السلام مسئلت بردم او نیز پاسخ نداد برسول خدای عرض کردم که مرا سیراب کن فرمود توئی که علی را روزی پانصد کرت و شب جمعه هزار كرت لعن فرستی « فَتَقِلَّ فِي وَجْهِي فَقَالَ أخسايا خِنْزِيرٍ »سوگند یا خدای که صبح نکردم الاآنکه سروروی من چون خنزیری گشت .

و دیگر از امام حسين عليه السلام مرويست که ابراهيم بن هاشم المخزومی روزی چند والی مدینه بود و در هر جمعه که ما نزديك منبر حاضر بودیم علی عليه السلام را شتم میکرد من درخشم شدم و برخاستم و بر منبر بچفسیدم و دیدم که قبر رسول خدای شکافته شد و مردی سفید پوش برخاست «فقال لی یا اباعبدالله أ[لا] يحزنك مايقول هذا و قلت بلى والله قال افتح عينيك انظر ما يصنع الله به»مرا فرمود ای ابی عبدالله همانا از سخن این مرد ملول و محزون شدی گفتم سوگند با خدای که چنین است گفت ببین که خداوند با او چه کرد چون باز نگریستم از منبر بیفتاد و جان بداد .

و دیگر عثمان بن عفان سجستانی حدیث میکند که محمد بن عباد گفت مردی صالح در جوار من بود و شبی در خواب دید که در کنار حوضی است و حسن و حسين عليهما السلام امت را سقایت میکنند پیش شد و آب خواست او را آب ندادند مسئلت بحضرت رسول خدای برد فرمود ترا آب ندهند از بهر آنکه در جوار تو مردی امير المومنين را لعن میکند و تو اورا دفع نمیکنی میگویداینوقت رسول خدا مرا کاردی داد و فرمود برو و او را بکش من کاردرا بگرفتم و برفتم و او را بکشتم و باز شدم و کارد را واپس دادم اینونت فرمود یا حسین اورا سقایت کن و آنحضرت کاسی سرشار از آب مراداد ندانم که بیاشامیدم یا هنوز بر کف داشتم از خواب انگیخته شدم و بانگ و لوله وغوغاهمی آمد که فلانرا در فراش بکشته اند و عوانان شحنه در رسیدند و همسایگان مقتول را ماخوذ داشتند من برخاستم و بشتافتم وحاكم بلدرا آگهی بردم که مردم

ص: 391

بیگناه را زحمت میکنید که کشنده او منم وخواب خویش را بشرح باز گفتم « فَقَالَ باذهب جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً »و فرمان کرد تا بستگانرا بگشودند.

ودیگر خوارزمی در مناقب خویش باسناد خود می نویسد که مردی أمير المومنین را حدیثی که میفرمود تکذیب کرد فرمود مرا تکذیب میکنی گفت سخن بصدق کردم فرمود خدایرا بخوانم که اگر تکذیب کرده باشی ترا نابینا کند گفت روا باشد پس در حق او دعا کرد هنوزاز رحبه بیرون نشد که از هر دو چشم نابینا گشت.

و نیز خوارزمی در مناقب از ابو معشر حدیث میکند که گفت مردی بر ما میگذشت « وَ هُوَ يَقُولُ مَنْ كَانَ يَجِبُ عَلِيّاً فانی أَبْغَضَهُ فِي اللَّهِ »یعنی هر کس على را دوست دارد من در راه خدا او را دشمن دارم هنوز از جای جنبش نکرده بودیم که ازهردو چشم نابینا گشت.

و نیز در مناقب مسطور است که سعید بن مسیب علی بن زید را گفت که غلام خویش را بگوی تا روی فلانمرد را نگران شو که چگونه سیاه گشته؟ گفت چه رسید او راگفت این مرد سب میکرد على عليه السلام را « فَدَعَوْتُ اللَّهُ عَلَيْهِ فسود وَجْهُهُ »، پس خدای را بخواندم تا روی او را سیاه کرد.

ص: 392

فهرست

( تتمه کتاب خوارج )

ذكر وقایع سال سی و نهم هجری:...2

غارت نعمان بن بشیر انصاری در اطراف کوفه... 3

شکست نعمان بن بشير از مالك بن کعب... 5

خطبة على عليه السلام در نکوهش اصحاب خود در تقاعد از جهاد... 7

ذکر جماعتی از مردم مدینه که پوشیده بنزد معوية ميشتافتند:... 8

نامه على عليه السلام بمنذر بن جارود و نکوهش او... 9

شرحی از صفات برجسته بزرگان عبدالقيس او... 9

ذکر جماعت خوارج و مقاتلت أمير المومنین عليه السلام با ایشان... 12

أخبار رسول خدا صلي الله عليه و آله از فتنه خوارج... 13-15

شکوای علی عليه السلام از تقاعد سپاه عراق در امر جهاد... 17

اعتراض اشعث بن قیس برسخن على عليه السلام و بر آشفتن آنحضرت براو... 19

شرح حال اشعث بن قیس در اسلام و جاهلیت... 21

خطبه امام مجتبي عليه السلام و عبدالله بن عباس در میان خوارج... 23

خطبة عبدالله بن جعفر بن ابیطالب در میان خوارج... 25

سخنان على عليه السلام در پاسخ اعتراضات خوارج... 27

فساد کردن و تفتین نمودن اشعث بن قیس در میان خوارج... 29

بیعت کردن خوارج با عبدالله بن وهب راسبی... 31

احتجاج عبدالله بن عباس باخوارج... 33

مخاصمه و احتجاج أمير المؤمنين عليه السلام بزرگان خوارج ... 35

ص: 393

سفر کردن عبدالله بن عباس بفرمان امير المؤمنين عليه السلام بجانب مكه... 37

متن نامه ای که امیر المومنین عليه السلام در نكوهش ابن عباس ارسال داشت ... 39

سائر نامه هائیکه بین آنحضرت و ابن عباس مبادله شد... 41

تحقیق مؤلف درباره این نامه نگاریها... 43

تحقیق محشی در باره مجهول بودن نامه های متبادله...45

وقایع سال چهلم هجری و عزیمت امیرالمؤمنين عليه السلام بجانب شام:... 46

نامه علی عليه السلام بخوارج ودعوت کردن آنانرا باتحاد... 47

سخنان آن حضرت در باره هوی خواهان خوارج ... 49

کردار و رفتار خوارج با مسلمین و کفار... 51

کوچ دادن امیر المومنین عليه السلام بجانب نهروان در سال چهلم هجری:... 52

خبر دادن آنحضرت از امر خوارج و علامت آنان از زبان پیغمبر صلي الله عليه و آله...53

نهی کردن آنحضرت از تعلم أحكام نجومی و بر آشفتن بر مرد ستاره شناس... 55

در خبر دادن آنحضرت از نفاق عمرو بن حريث وجمعی دیگر از سپاهیان عراق...57

فرستادن آنحضرت قنبر را بجانب خوارج...59

ارسال عبدالله بن ابي عقب بجانب آنان... 61

مباحثه و مکالمه ابن ابي عقب با سران خوارج... 63-65

محاجه و مخاصمه صعصعة بن صوحان با سران خوارج... 67

خطبه على عليه السلام در میان خوارج و احتجاج بر آنان... 70-74

عزیمت أمير المومنین عليه السلام در مقاتلت خوارج در سال چهلم هجری: 75

احتجاج دیگر ابن عباس با سران خوارج... 77

احتجاج مجدد أمير المومنين عليه السلام با خوارج... 82-78

خطبه های آنحضرت در میان خوارج و انذار آنان... 86-83

سخنان عبدالله بن وهب راسبی در میان دو سپاه... 87

مقاتلت أميرالمومنين عليه السلام باسپاه خوارج... 92-89

ص: 394

کشته شدن ذو الثدية و عبدالله بن وهب از سران خوارج... 93

ذکر خطبة «سلوني قبل أن تفقدونی»... 102-95

ذکر جماعتی که بعد از شنیدن این جمله با أمير المومنین عليه السلام احتجاج کردند:... 103

خبر دادن آنحضرت از حکومت حجاج و قتل و غارت او... 105

" " از شهادت عمرو بن الحمق الخزاعی... 107

" " از شهادت میثم تمار... 109

برخی از حالات و کردار میثم تمار و کیفیت شهادت او... 111

خبر دادن آنحضرت از برخی مغيبات... 118-113

داستان احمد بن عبدالعزيز وواعظ ناصبی... 119

ذكر معجزات أمير المومنین عليه السلام و اخبار ازمغيبات:... 121

ذكرمعجزات نفساني أمير المومنين عليه السلام از علم ورأفت و ...123

در اخبار آنحضرت از خروج داعی کبیر در طالقان... 125

" " " سلاطين اسمعیلیه... 127

" " " سلاطین آل بویه... 128

" " " عبد الملك بن مروان... 129

" " از مظالم بنی امیه و ستمکاری آنها...133

" " از ظهور حضرت قائم عليه السلام و خروج سفیانی ...135

ذکر ظهور مردم غالی در حضرت امیر المومنین علی عليه السلام:... 136

احادیث وارده در شان أميرالمومنين عليه السلام وشباهت آنحضرت به مسیح عليه السلام... 137

کیفر دادن آنحضرت جمعي از غالیان را... 139

ظهور مردم غالی پس از وفات آنحضرت...141

نهضت أمير المومنين عليه السلام بعد از قتل خوارج بجانب کوفه :... 143

تحريض أميرالمؤمنين عليه السلام سپاهیان عراق را بجنك شامیان... 145

نکوهش آنحضرت باصحاب خود از تقاعد و تخاذل در امر جهاد...147

ص: 395

بر آشفتن معویه در محقن بن ابی محقن ضبی هنگامیكه على عليه السلام را قدح کرد:... 149

خبر دادن عمارة بن عقبة معويه را از مقاتلت خوارج با علی عليه السلام:... 150

مطلع شدن معاویه از پراکندگی سپاه عراق... 151

حکومت زیاد بن ابیه بفرمان أمير المومنین عليه السلام در بعضی از بلاد فارس:...153

نامه های معويه بزياد بن عبيد وطمع کردن در او باستلحاق...155

شرح زنای ابوسفیان با سمیه مادر زیاد... 157

نامه على عليه السلام بمعوية بن ابی سفیان... 159

خطبه دیگری از آن حضرت در شکایت از اصحاب خود...161

ذکر خطبه شقشقيه:...170

حکایت شکایت آمیز آنحضرت از دوران خلفا... 165-170

پاسخ دادن آنحضرت بسؤ الات مرد عراقی... 171

ثنا گوئی غلام سیاهی که دست او را بفرمان آن حضرت بریده بودند... 173

ذکر خطبه قاصعه که مشتمل است بر معجزۂ رسول خدای صلي الله عليه و آله:... 175

سرحی از نافرمانی و تکبر ابليس و تنزل او از مقامات عاليه...177

حذر دادن از اطاعت ابلیس در تعصب های جاهليت...179

فقر و فاقه انبيا وسيلة امتحان متکبرین است... 183

خانه کعبه هم در آنمكان مخصوص بد آب و هوا برای امتحان است... 185

اگر خانه کعبه در خوش آب و هواترین مکان بود محل تفریح میشد...187

ترغیب آنحضرت در سبقت گرفتن بخصال نيك... 189

" " باتحاد وحذر دادن از افتراق... 191

عبرت گرفتن از حالات بنی اسرائیل... 193

در شکایت آنحضرت از اصحاب خود...195

شرحی از سیره پیغمبرصلي الله عليه و آله قبل از رسالت و بعد از آن... 199

شرح يك معجزه از مقام رسالت ...201

ص: 396

غارت آوردن سفیان بن عوف غامدی بحكم معويه در انبار:... 203

مقاتلت حسان بن حسان بکری با سفیان و شهادت او...205

خطبه آن حضرت در تشویق مسلمانان بجهاد...207

سخن آنحضرت در اینکه معويه غادر و حیله گر است نه زيرك...211

بازهم شکایت آنحضرت از تقاعد سیاه عراق...213

لشکر ساختن أمير المومنین عليه السلام برای سفر شام و مقاتلت بامعویه :...215

شرح خطبه آن حضرت در ستایش پروردگار ...220-217

سفارش آنحضرت بتقوی و عبرت گرفتن از روزگاران قدیم...221

تاسف آنحضرت بر اصحاب وفادار او که در گذشتند...223

(کتاب شهادت)

شرح وصیت نامه أمير المومنين بفرزندش مجتبی عليه السلام ...254-227

ذكر وصيت أمير المؤمنین عليه السلام در تفويض توليت اموال خود امام حسن عليه السلام...255

ذکر خطبه که اميرالمؤمنين عليه السلام خبر از شهادت خود مي دهد...257

ذکر شہادت أمير المومنين عليه السلام بدست ابن ملجم در سال جہلم هجری :...260

شرحی از فرقه های مختلف خوارج...261

توطئه سه نفر از خوارج در قتل أمير المومنین عليه السلام به معويه و عمرو عاص ...263

مقتول شدن خارجه بعوض عمرو عاص و زخمی شدن معویه...265

توطئه ابن ملجم با اشعث بن قیس در قتل علی عليه السلام 267

سخنان آنحضرت بابن ملجم مرادی قبل از سوء قصد... 271

قصه اسماعيل بن عبدالله در شب شهادت آنحضرت:...272

مناجات حضرت خضر در باره أمير المؤمنين عليه السلام... 273

ذكر احدوثه چند که در شب نوزدهم واقع شد:... 280-274

ص: 397

جریان ضربت خوردن آنحضرت و گرفتار شدن ابن ملجم...283-281

سفارش آنحضرت در باره ابن ملجم...285

وصیت آنحضرت امام مجتبی و سائر فرزندان هنگام رحلت...298-287

ذکر ارتحال أمير المومنین عليه السلام و آنچه در کفن و دفن آنحضرت ظاهر شد:... 299

شرح خطبه حضرت خضر در مصیبت آنحضرت ... 301

ذکر دفن و شرح قبر ولحد أمير المومنین عليه السلام...304

ذکر قتل عبدالرحمن بن ملجم بدست امام حسن عليه السلام...305

خطبه حسن بن على عليهما السلام پس اردفن پدر...307

ذكر بعضی از مراثی که نظما و نثرا بعد از شهادت امیر المومنین عليه السلام گفته اند:... 309

شرح خطبه صعصعه بر مزار آنحضرت...311

اشعار ام الهيثم نخعیه در سوگواری آنحضرت...313

ذكر ابتياع أمير المومنین عليه السلام زمین نجف را برای مدفن خود... 315

بیان مدت عمر آنحضرت...316

ذكر اسماء و القاب امیر المومنین عليه السلام بترتیب حروف هجا...330-317

ذکر ازواج أمير المؤمنين عليه السلام...335-330

ذکر پسران امیر المومنین عليه السلام :...336

شرحی از شجاعت و رشادت محمد بن حنفیه...337

ذکر دختران أمير المومنین عليه السلام...345-342

ذكر کتاب و بواب أمير المومنین عليه السلام...345

ذکر مؤذنان و خادمان و کنیزکان آنحضرت...346

ذکر شمشير آنحضرت... 346

ذکر درع أمير المومنين عليه السلام...348

ذکر مر کوب امير المؤمنين عليه السلام ...348

ذكر رأيت ولوا أمير المومنین عليه السلام...349

ص: 398

ذکر خاتم اميرالمومنين عليه السلام...351

ذکر ثواب زیارت أمير المومنین عليه السلام...352

در اجابت دعوات أمير المؤمنين عليه السلام...353

ذکر حدیث طیر و اسناد و طرق آن... 355

ذكر قوت بدنی و نیرومندی و توانائی علی عليه السلام ...358

ذكر معجزات نفسانی امیرالمومنین عليه السلام ... 360

معجزات أميرالمومنين عليه السلام در انقياد حيوانات :...362

پیکار آنحضرت با جنيان و فرود آمدن صاعقه برایشان بدعای آنحضرت...367

ذکر معجزات أميرالمومنين عليه السلام در سماوات و جمادات:... 370-380

شرح داستان رد شمس و تكلم أمير المومنین عليه السلام با شمس... 371

در تكلم شمس با علی بن ابیطالب عليه السلام... 372

ذكر معجزات أميرالمومنین عليه السلام در مرضی و موتی...380

ذكر معجزات أمير المؤمنين عليه السلام در هلاکت دشمنان...386

ص: 399

جلد 5

تتمه کتاب شهادت

ذكر معجزات و احکام امیر المؤمنین

ص: 1

عليه الصلاة والسلام در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم

واقدی و ابن اسحق ودیگر طبری در مؤلفان خود رقم کرده اند که چون رسول خدای از مکه بمدينه هجرت فرمود على علیه السلام را باز گذاشت تاودایع مردم را باز دهد حنظلة بن ابی سفیان عمیر بن وائل ثقفی را گفت على رابگوی که من صد مثقال زر سرخ نزد محمد بودیعت نهادم و اينك بجانب يثرب گریخته است تو وکیل او وقاضی دین اوئی ودیعت مرا بازده اگر از تو حجتي و بينه طلب کندما جماعت قريش حاضر شویم و همگان گواهی دهیم چون عمير را از اقدام این امر کراهتی بود حنظله صدمثقال زر اورا عطا کرد که از جمله ده مثقال قلاده هند زوجه ابوسفیان بود.

پس عمير بنزد علی آمد و ادعای ودیعت کرد و گفت اینك ابوجهل وعكرمه وعقبة بن ابی معیط و ابوسفیان و پسرش حنظله گواهی دهند امير المؤمنين علیه السلام فرمود مکیدت ایشان هم بر ایشان بازگردد اکنون گواهان خود را بگوی تا در کعبه حاضر شوند و عمیر را فرمود بگوی تا چه وقت اینودیعت را بمحمد سپردی گفت در ضحوة نهار سپردم و او بدست خویش فرا گرفت و بعبد خویش سپرد آنگاه از ابوجهل سؤال کرد که تو راچگونه خبر است گفت آگهی نیست آنگاه از ابوسفیان پرسش نمود گفت هنگام غروب شمس اینودیعت بگرفت و در آستین

ص: 2

خود نهاد از پس اوجداگانه از حنظله سؤال کرد گفت هنگام زوال آفتاب بگرفت و در پیش روی خود نهاد چون نوبت بعقبه رسید گفت بدست خویش بگرفت وبخانه خود فرستاد و هنگام عصر بود از پس او عكرمة بن ابي جهل گفت اینودیعت را محمد در روشنی شمس بگرفت و در ساعت بخانه فاطمه فرستاد . اینوقت امیر المؤمنين اختلاف کلمه قریش را باز نمود و عميررا گفت در این کذب حالت دگرگون شد و رویت زرد فام گشت عرض کرد همانا مرد خدیعت و نيرنك سرخ روی نگردد سوگند با خدای کعبه که من هیچ ودیعت بنزد محمد ندارم و اینخديعت حنظله برمن بست و اینزر برشوت مرا داد و اینك قلاده هند است که نام خود را بر آن مکتوب کرده. آنگاه فرمود آن شمشیر را که در زاویه دار است بمن آرید چون حاضر کردند با قریش فرمود میشناسید این تیغ را گفتند از حنظلة بن ابی سفیان است ابوسفیان گفت این تبغ را از حنظله بدزدیده اند .

على فرمود اگر این سخنرا بصدقه می کنی بگوی غلام سیاه خود مهلع را بكجا گذاشتی ؟ گفت برای حاجتی گسیل طایف داشتم فرمود هیهات که دیگر او را دیدار کنی اگر راست گوئی آگهی ده تا باز شود ابوسفیان خاموش شد پس على علیه السلام بفرمود تا ده تن از غلامان فريش بقعه را بشکافتند و جسدمهلع را که مقتول بود بر آوردند و بخانه مکه آوردند آنگاه فرمود ابوسفیان و فرزندانش، مهلع را بوعده آزادی بر من بشوریدند و این شمشیر را بدو دادند تا مرا بقتل رساند واو در راه من كمين نهاد و ناگاه بر من در آمد من گردن او را بزدم و این تیغ از او بستدم چون بر مراد دست نیافتند عمیر را برانگیختنداینوقت عمیر مسلمانی گرفت.

و دیگر ابو داود وابن ماجه در سنن خویش و ابن بطه در ابانه و احمد در فضائل الصحابه وابو بکر مردویه در کتاب خود بطرق كثيره از زید بن ارقم حديث کرده اند که گاهی که علی علیه السلام سفر من کرد سه کس بر سر طفلی خصومت داشتند و هر يك آن کود کرا فرزند خویش می پنداشتند چه در ایام جاهلیت در طهر واحد بامادر اوهمبستر گشتند، امیر المؤمنين فرمود: «إنهم شرکاءمتشاكسون»

ص: 3

پس حكم داد تا نام هرسه تن را نگاشتند و در پیچیدند و نزد کودك نهادند تادست فرا برد و یکی را برداشت و صاحب آن نام را پدر کودك شمردند

چون این خبر بحضرت مصطفی بر داشتند . « قال النبي الحمد لله الذي جعل فينا أهل البيت من يقضى على سنن داود ، فرمود شکر خدایرا که در میان ما - اهل بیت کسی را گذاشت که بر سنت داود حکم همیراند .

و دیگر ابوعبید در غریب الحدیث وابن مهدی در نزهة الأبصار از اصبغ بن نباته حدیث میکنند که سه تن از زنان یکی قارصه بود که گوشت بدن دیگر برا با نشکون میگرفت و زحمت میرسانید و دیگری قامصه بود که بلعب پای از زمین برمیداشت سه دیگر واقفه بود و این هرسه بلعب در میشدند یکی بر دوش دیگری سوار شد قارصه مر کوبرا که قامصه بود با انگشتان نشونی سخت بگرفت وقامصه پای از زمین برداشت واقفه در افتاد و گردنش بشکست ایشان بداوری شدند امير المومنین علیه السلام دیت گردن او راسه بخش فرمود و حکم داد تا بخشی را قارصه بدهد و بخشی را قامصه و بخش سیم را واقفه طلب نکند چه خود نیز بر نفس خویش اعانت کرده چون این خبر بمصطفی صلی الله علیه و آله آوردند صواب شمرد .

و دیگر چنان افتاد که دیواری بر سر جماعتی فرود آمد و همگان بمردند در میان ایشان زنی حره وجاريه مملو که بود و ایشانرا هريك كود کی بود که حره از حرو مملو که از مملوك داشت و کس نمیشناخت که کدام از آزاد و کدام از بنده است امير المؤمنين علیه السلام بحكم قرعه این قضا کرد و پیغمبر امضا داشت.

و دیگر مصعب بن سلام از صادق علیه السلام حدیث میکند که گاوی بضرب سردی [وی]حماری را بکشت و صاحب حمار بخداوند گاو در آویخت و این داوری بحضرت رسول صلی الله علیه و آله آوردند ایشانرا نزد ابو بکر فرستاد ابو بکر گفت بهیمه بهیمه را بکشت چیزی بر کس نباشد چون این قصه بحضرت پیغمبر بردند فرمود بنزدعلی شوید امیر المومنین علیه السلام فرمود اگر گاو بر حمار در آمده است بهای حمار بر

ص: 4

ذمت خداوند گاو است و اگر حمار بر گاو در آمده است چیزی بر صاحب کار نیست و فقال رسول الله صلی الله علیه و آله لقد قضي بينكما بقضائه».

ذكر معجزات و احکام امیر المومنین علیه السلام

در عهد ابو بكر

بروایت عامه و خاصه در زمان خلافت ابو بکر مردی شرابخواره راماخوذ داشتند گفت من شراب خوردم و ندانستم که خدای حرام کرده است ابو بکر در اجرای حد متزلزل شد و او را بحضرت امیر المومنین علیه السلام فرستاد تاحکم خدای را در حق او مکشوف دارد آنحضرت فرمان کرد که دو تن از اصحاب در میان مهاجرین و انصار انشاد کنند که هیچکس آیه تحریم خمر براینمرد قرائت کرده است یا اورا از حرمت خمر خبر داده است؟ اگر خبر داده اند اقامه حد بروی واجب می آید و اگر نه اورا تائب کنند و رها سازند .

و دیگر جماعتی در ساحل عدن مسجدی بنیان کردند و چون بپایان آوردند از پای در آمد چون چند کرت بساختند و خراب شد سفر مدینه کردند و بعرض ابو بكر رسانیدند ابو بکر از مهاجر و انصار سؤال کرد و گفت هر کس را درین علمی است مکشوف دارد امير المؤمنين علیه السلام آنجماعترا فرمود يمين وشمال قبله مسجد را حفر کنید دو قبرآشکار میشود که بر آنها مکتوبست« إنا رضوی و حتی متنا لانشرك بالله العزيز الجبار. فاغسلوهماو كفنوهماوصلواعليهما وادفنوهما ثم ابنوا مسجد کم فانه يقوم بناؤه» ، همانا مائیم رضوی وحبی بمردیم وشرك بخدا نیاورده ایم. پس ایشانرا غسل دهید و کفن کنید و نماز بر آنها بگذارید و بخاك بسپارید آنگاه مسجد خویش را بنیان کنید که بر پای بایستد وخراب نگردد پس برفتند و کار بفرمان کردند و مسجد بیای آوردند .

و دیگر دو تن نصرانی بنزديك عمر بن الخطاب آمدند و سؤالی چند نمودند

ص: 5

پاسخ ایشانرا بجانب على علیه السلام اشارت کرد پس از امیر المومنین علیه السلام بپرسیدند که فرق در میان حب و بغض چیست و فرق در میان رؤیای صادقه و کازبه کدام است و حال آنکه معدن آنها یکی است؟ فرمودسبب حب و بغض آنست که خداوند ارواح را قبل از اجساد خلق کرد و در هوا سکون فرمود و ایشان با یکدیگر بعضی مؤالف و بعضی مخالف گشتند لاجرم در اینجهان بحكم آنچه در سابق رفته است ظهور مینماید .

اما رؤیای صادقه وكاذبه را سبب آنست که خداوند روح را بیافرید و نفس را از بهر او سلطانی فرمود چون عبد بخسبد روح بیرون شود وسلطانش بجای ماند آنگاه قبیله از فرشتگان و جماعتی از جن برروح بگذرند و او را القائی کنند تا كداميك عبد را محفوظ افتد و مورث صدق و کذب گردد آنگاه از حفظ و نسیان پرسش کردند فرمود خداوند بنی آدم را بیافرید و بر قلبش غاشیه افکند و حفظ و نسیان بر قلب عبور دهند گاهی که قلب از غاشیه عاريست معلومات او محفوظ ماند و اگر غاشیه بر قلب منطبق است منسی گردد .

و دیگر ابن جریج از ضحاك از ابن عباس حدیث میکنند که رسول خدای از مردی اعرابی ناقه بچهار صد درهم ابتياع فرمود چون اعرابی زر بگرفت از سپردن ناقه سر برتافت و گفت زر و ناقه ملك منست رسول خدای داوری به ابوبکر آورد و فرمود در میان من و اعرابی حکم کن گفت قضیه واضحه است گواه باید خواست ، نوبت بعمر رسید او نیز بر راه ابو بكررفت ، پس این داوری بعلي علیه السلام آورد ، اعرابی گفت : ناقه ناقه من و دراهم دراهم منست اگر محمد را سخنی است گواه بایدش آورد على علیه السلام گردنش را با تیغ بزد «فقال يا رسول الله نصدقك على الوحي ولا نصد قك على أربعمائة درهم » عرض کرد ماترا در نزول جبرئیل و رسیدن وحی راستگو دانسته ایم بر دعوی چهار صددرهم تصدیق نمیکنیم ؟و بروایتی «قال رسول الله ياعلى لم قتلت الاعرابي قال لأنه كذبك و من كذبك فقد حل دمه » فرمود ياعلى از بهرچه اعرابی را بکشتی گفت از بهر

ص: 6

آنکه تورا تکذیب کرد و آنکس که ترا تکذیب کند خون او بهدر بود وقال هذا حكم الله لاماحكما به»پیغمبر فرمود اینست حکم خدا که علی بکار بست .

و دیگر راس الجالوت از پس آنکه از ابو بكر سؤال کرد و او پاسخ نتوانست گفت بحضرت امیر المومنین علیه السلام آمد و عرض کرد «ما أصل الأشياء »حقیقت اشیا چیست و فقال هوالماء لقوله تعالى وجعلنا من الماء كل شيء حي افلايؤمنون»(1) فرمود اصل اشیاء آبست چنانکه خدای فرماید و این آیت را قرائت فرمود عرض کرد آن جمادات کدامند که سخن کردند فرمود آسمان وزمین، گفت آندو چیز کدامند که کم و بیش میشوند و کس نمی بیند فرمود روز و شب ، عرض کرد آن کدام است که در آسمان و زمین نیست و فرمود آن عرق خیل بود که سليمان از برای بلقیس فرستاد گفت آن چیست که بی روح تنفس کند ؟ فرمود «الصبح اذا تنفس » گفت آن قبر کدام است که صاحبش را از جائی بجائی کوچ داد؟ فرمود أنماهی که یونس را در بدر سير همی داد .

ذكر معجزات و قضایای امیر المومنین علیه السلام

در زمان عمر بن الخطاب

در کتاب روضة الجنان از ابوالفتوح رازی حدیث کرده اند که چهل تن از زنان در نزد عمر بن الخطاب حاضر شدند و از شهوت بنی آدم پرسش کردند گفت از ده بخش نه بخش با زنان است و یکبخش با مردان گفتند اگر چنین است چونست که مردان رارخصت است که زنان بسیار تزویج کنند بزيادت ازین کنیزکان بدارند و زنان نتوانند از یک شوهر بیش داشت !؟ عمر در پاسخ خاموش شد و اينقصه باميرالمؤمنين علیه السلام برداشتند زنانرا فرمود تا هريك مقداری آب در شیشه کرده حاضر ساختند آنگاه فرمود تا آبها را در یک ظرف بریختند پس حكم داد که هر يك آب خویش بر گیرند گفتند چگونه توانیم آب خویش را بستانیم و بر گیریم؟

ص: 7


1- سورة انبیاء آیه 30

فرمود چگونه از آبهای مختلط پدران فرزندان خویش را توانند شناخت همانا نسب باطل شود و میراث ضایع ماند و قال عمر لاأبقاني الله بعدك ياعلی» عمر گفت خداوند مرا از پس تو باقی نگذارد .

و دیگر زنی محصنه باغلامی صغیر هم بستر گشت عمر فرمود او را رجم کند امير المومنین علیه السلام فرمود رجم بروی واجب نمی شود زیرا که آنغلام که باوی زنا کرده مدرك بلوغ نبوده لاجرم زانیه را حد باید زد .

و دیگر عمر بن الخطاب مردی محصن را که زنا کرده بود فرمان کرد تا رجم کنند امیرالمومنین علیه السلام فرمود رجم بروی نیامده است زیرا که زوجه اودر بلدی دیگر بوده، برای اقامه حد باید کرد « فقال عمر لا أبقاني الله لمعضلة لم يكن فيها ابوالحسن » عمر گفت خداوند مرا باقی نگذارد برای حل مشکلی که ابوالحسن حاضر نباشد.

و دیگر از اصبغ بن نباته حديث کرده اند که شش تن مرد رانی بنزدعمر آوردند و فرمان کرد تا همگانرا رجم کنند على و فرمود اینحکم از درخطاست و بفرمود تا نخستین را گردن زدند و دویم را رجم کردند وسیم را حد بزدند و چهارم را پنجاه تازیانه بردند که نیمه حد باشد پنجم را تعزیر کردند ششم را فرمود تا بی زحمتی رها ساختند عمر گفت یا ابا الحسن این چیست که در حق شش تن زناکار شش گونه حکم فرمودی ؟ گفت نخستین از اهل ذمت بود و بازنی مسلمه زنا کرد پس از دمت خویش خارج شد و قتلش واجب گشت و دویم مردی محصن بود و رجم بر او آمد و سیم غيرمحصن بود و مستحق حد گشت و چهارم عبد بود وحد بنده نیم آزاد است پنجم کودکی نا بالغ بودو حکم او تعزیر است ششم دیوانه پودر بر دیوانه چیزی نیست عمر گفت زندگانی نتوانم در میان امتی که علی حاضر نباشد.

و دیگر در کافی کلینی و تهذیب ابی جعفر وحدایق ابی تراب الخطيب از عاصم بن ضمره حيث کرده اند که غلامی وزنی بنزديك عمر حاضر شدند غلام گفت:

ص: 8

سوگند با خدای این زن مادر منست و مرا نه ماه در شکم حمل داده و دوسال شیر داده و اکنون مرا از پیش میراند و چنین مینماید که مرا هرگز نمیشناسد آنزنرا چهار برادر بود حاضر شدند و چهل تن گواه حاضر ساختند و همگان گواهی دادند که این غلام پسری دروغ زنست و میخواهد این زنرا در میان عشيرت فضيحت کند و حال آنکه هنوز با خاتم پروردگار است و مهر دوشیزگان دارد عمر فرمان کرد تا آنغلام را بکیفر افترا حد بزنند غلام فریاد برداشت که یاعلی تو درمیان من و مادر من حکومت فرمای امیرالمومنین علیه السلام آنزنرا گفت ولی امر تو كيست؟ عرض کرد این چهار تن برادران منند على علیه السلام ایشانرا گفت حکم من بر شما و خواهر شمارو است؟ گفتند روا باشد و قال يا أشهد الله وأشهدمن حضرأنی زوجت هذه الامراة من هذا الغلام بأربعمائة درهم والنقدمن مالی یا قنبرعلی بالدراهم»فرمود خدایرا شاهد میگیرم و این جماعت را بگواهی میطلبم که من تزویج کردم این زنرا باین غلام بچهار صد درهم و کابین را از مال خود مقرر داشتم ای قنبر برو ودراهم حاضر کن قنبر برفت و در اهم را بیاورد پس آن زن رافر مود بگیر و بخانه شوهر خویش شو و غلام را فرمود بگیر دست زن خود را و طریق خویش گیر آنزن فریاد بر داشت که الأمان الأمان يا ابن عم رسول الله سوگند باخدای که اینغلام فرزند منست همانا برادران من مرا با مردی تزویج کردند و گاهی که من اینغلام را بزادم و تربیت کردم از شوهر من برنجیدند و از پیوند اوعار داشتند پس مرا امر کردند که او را نفی کنم من از بیم ایشان چنان کردم از شوهر بیگانه شدم و پسر را بیگانه خواندم، آنگاه دست پسر خویش را بگرفت و روان شد عمر ندا درداد که«هلولا على لهلك عمر ».

و دیگر زنی حامل را بنزد عمر آوردند که زنا کرده بود فرمان کرد تا اورا رجم کند امير المومنین علیه السلام فرمود هیچ دانسته که در بطن او چیست و هیچ حکمی بر او توانی راند . «والله تعالى يقول ولاتزر وازرة وزرا خری» گفت بگو رای چیست ؟ فرمود بگذار تا حمل فرو گذارد پس از بهر کود کش پرستاری

ص: 9

اختیار کن آنگاه برزانیه اقامه حدروا باشد چون او را بگذاشتند هنگام وضع حمل وداع جهان گفت « فقال عمر لولاعلى لهلك عمر».

و دیگر در کتاب احیاء العلوم غزالی باسناد خود می نویسد که عمر بن الخطاب در طواف مکه چون حجرالاسود را ببوسید گفت میدانم که تو سنگی باشی که نه سود داری و نه زیان اگر نه این بود که رسول خدا ترا بوسید هرگزت نمیبوسیدم على علیه السلام فرمود اورا هم سود باشد و هم زیان چه آنگاه که خداوند از ذریه بنی آدم عهد گرفت مکتوب کرد و بدین حجر خورانید . «فهذا يشهد للمؤمن بالوفاء ويشهد على الكافر بالجحود»،

و دیگر در فضایل العشرة مكتوبست که مردی زن خویش را با پسری سیاه بنزد عمر بن الخطاب آورد و گفت این فرزند من نیست عمر خواست قضائی براند على علیه السلام آنمرد را مخاطب داشت که هیچگاه در ایام حیض با مادر این پسر هم بستر شدی؟ گفت شدم فرمود ازین روی سیاه چهره بر آمد.

و دیگر مردی نزد عمر آمد و گفت سه کرت زوجه خویش را طلاق گرفته ام کرتی در جاهلیت و دو کرت در اسلام، روا باشد که با او بازگردم؟ عمر ساکت بماند علی علیه السلام فرمود «هدم الاسلام ما كان قبله ، آنچه در جاهلیت کردی بحساب نباید گرفت.

و دیگر ابوالقاسم کوفی و قاضی نعمان هريك در کتاب خود رقم کرده اند که عبدی مولای خود را بکشت اورا بنزد عمر آوردند فرمود تا گردنش را بزنند على علیه السلام غلامرا پیش خواند و فرمود تو مولای خویش را بکشتی ؟ عرض کرد بکشتم فرمود از بهر چه بکشتی؟ گفت بر من غلبه کرد و دامان عصمت مرا پلید ساخت اميرالمومنين علیه السلام با اولیای مقتول فرمود اورا چه وقت بخاك سپردید گفتند در ساعت فرمود بباشید تا سه روز سپری شود و عمر را گفت اینغلام را به روز در زندانخانه جای ده چون سه روز سپری شدعمررا بر داشته بر سر قبر مقتول آمد و اولیای مقتول را فرمود تا قبر را حفر کردند و لحد را بشکافتند مقتول را در

ص: 10

کفن نیافتند ..

فقال علي علیه السلام: أللَّهُ أكبَرُ اللَّهُ أكبَرُ ماكَذَبتُ ولاَ كَذَبْتُ سُنَّتَ رَسولِ اَللَّهِ يَقُولُ مَنْ يَعْمَلْ مِن أُمَّتِي عَمَلُ قَوْمِ لُوطٍ ثُمَّ يَمُوتُ عَلَى ذَلِكَ فَهُوَ مُؤَجَّلٌ إِلى أَن يُوضَعَ فِي لَحْدِهِ فَإِذا وُضِعَ فيو بُكُن أَكْثَرَ مِنْ ثَلاَثٍ حَتَّى تَقذِفَهُ اَلْأَرْضُ إِلَى جُمْلَةِ قَوْمِ لُوطٍ اَلْمُهْلَكِينَ فَيُحْشَرَ مَعَهُمْ.

فرمود الله اكبر سخن بکذب نکنم و بکذب با من سخن گفته نشده از رسول خدای شنیدم که فرمود آنکس از امت من که کار قوم لوط کند و بر آنعادت بمیرد بماند تا او را در لحد جای دهند و پس از سه روز زمین او را در افکند بمیان قوم لوط تا با ایشان محشور شود .

و دیگر یکتن از لشکریان که هیثم نام داشت چون از سفر باز آمد زوجه او از پس شش ماه فرزندی آورد هيثم زنرا بنزد عمر آورد و گفت شش ماه افزون نیست که من از لشکرگاه باز شدم اینك فرزندی آورده و این فرزند از من نتواند بود عمر فرمود اورا رجم کنند علی علیه السلام فرمود ای عمربجای باش « قال الله تعالى: وحمله وفصاله ثلاثون شهرا »خداوند میفرمایدمدت حمل زنان و ایام رضاع سی ماه تواند بود و در جای دیگر میفرماید « والوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين »چون زنان دو سال تم امکود کرا شیر دهند از برای مدت حمل افزون از شش ماه نماند « قال عمر لولا على لهلك عمر » اینجمله بر این میرود که چهل روز نطفه در رحم بماند پس [در مدت چهل روز] علقه شود و از پس چهل روز مضغه گردد و در مدت چهل روز صورت تمام کند و در مدت بیست روز پذیرای روح گردد و این مدت شش ماه باشد .

ص: 11

و دیگر احمد بن عامر بن سليمان الطائي باسناد خود از حضرت رضا علیه السلام حدیث میکند که عمر بن الخطاب فرمان کرد تا قاتلی را بمردی سپردند که بخون پسر خویش بقتل رساند آنمرد قاتل رادوزخم با شمشیر بزدوچنان دانست که مقتول گشت و او هنوز حشاشه از جان در جسم داشت خویشاوندانش برای بردند و بمداوا پرداختند پس از ششماه بهبودی گرفت مرد پسر کشته روزی او را در بازار دیدار کرد گریبانش فرا گرفت و بنزد عمر آورد و دیگر باره فرمان کرد که سراز تنش بر گیر .

قاتل استعانت بامیر المومنین علیه السلام آورد «فقال علیه السلام لعمر ما هذا الذي حکمت به على هذا الرجل؟ فقال النفس بالنفس » فرمود ای عمر این چه حکم است که بر این مرد میرانی گفت جانی بجانی و مردی بمردی فرمود مگر کرتی او را بمعرض قتل در نیاوردی گفت او را کشتم لكن زنده گشت فرمود قاتل را دو کرت خواهی کشت؟ عمر حیرت زده و خاموش شد آنگاه پدر مقتول را فرمود آیا قاتل فرزندت را کرتی نکشتی؟ عرض کرد کشنم اکنون بفرمای خون پسر من هدر شد فرمود باطل نشد اماحكم اینست که آندو زخم شمشير که بر قاتل فرود آوردی از تو قصاص کند آنگاه اورا بقتل رسانی عرض کرد یا ابا الحسن این قصاص از مرگ شدیدتر است من اورا عفو کردم پس مکتوبی بصلح نگاشتند و یکدیگر را معفو داشتند اینوقت عمر دست بر داشت .« فقال عمر الحمدلله ، أنتم اهل بیت الرحمة يا أبا الحسن ثم قال لولاعلى لهلك عمر».

و دیگر بروایت عامه و خاصه قدامة بن مظعون مرتکب شرب خمرشد عمر خواست تا بروی اقامت حد کند گفت حد بر من واجب نمیشود .

لِقَوْلِهِ تَعَالَى شَأْنُهُ:« لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَاحٌ فِيهَا طَعِمُوا»(1).

ص: 12


1- سوره مائده آیه 96.

عمر گفت او را دست باز داشتند چون این خبر بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام آوردند فرمود قدامه از اهل این آیت مبارك نیست و از ارتکاب حرام از حد گزیری ندارد « إن الذين آمنوا و عملوا الصالحات لا يستعملون ما حرم الله » پس عمر را گفت فرمان کن تا قدامه بتوبت و انابت گراید اگر ازین سخن که گفت تائب شد اورابکیفر شرب خمر حد بزن اگر اقدام بتوبت نکرد او را گردن بزن زیرا که ازین ملت بیرون شده است چون اینخبر بقدامه رسید در زمان تائب شد آنگاه عمر او را هشتادتازیانه بزد.

و دیگر چنان افتاد که وقتی عمر بن الخطاب خواست حلی کعبه راماخود دارد و بدانجا که صلاح داند بخرج برد امير المومنين علیه السلام فرمود ای عمر رسول خدای بحكم قر آن اموال را بدینگونه نامبردار کر؛ نخستین اموال مسلمين و آنرا بر ورثه و دیگر واجبات بخش فرمود و دیگر اموال فیيء آنرا نیز بر مستحقان فیی بخش کرد سه دیگر اموال خمس همچنان بدانسان که خدای فرمود مقرر داشت چهارم اموال صدقات که هم بحکم خدای در جای خود بخرج رفت و حلی کعبه را دست باز داشت همانا از در نسیان یا از خوف کسان نبود بلکه اینکار بحکم خدای کرد «فقال عمر لولاك لا فتضحنا » و حلی کعبه را بجای گذاشت .

و دیگر در زمان عمر بن الخطاب زنی دو فرزند توام بزاد یکی مرده و دیگر زنده بودنزديك عمر این خبر آوردند فرمود با کارد از یکدیگر جدا کنند أمير المومنین علیه السلام فرمود مرده را بخاك سپارند وزنده را شیر دهند چون مدتي بر آمد مرده از زنده جدا شد و زنده بی جراحتی و آفتی بجای ماند.

و دیگر چنان افتاد که در نزد عمر جماعتی گواهی دادند در حق زنی که در بیابان با مردی بیگانه همبستر کشت بفرمود تا اورا رجم کنند « فقالت اللهم أنت تعلم أني بريئة» گفت ای پروردگار من تو میدانی که مرا گناهی نیست عمر در خشم شده و گفت اکنون گواهانرا جرح میکنی و دروغزن میخوانی امیر المؤمنين علیه السلام فرمود اکنون شرح اینقصه را از وی باز پرس کن، چون پرسش کرد گفت

ص: 13

من شتری از اهل خود بگرفتم و مقداری آب حمل دادم وطريق سفر پیش گرفتم وشتر مرا شير نبود و مردی با من همراه شدو شتر او را شير بودلكن آب با خود حمل نداشت من او را در طی مسافت چندانکه حاجت داشت از آب سقایت کردم چون آب بنهایت شد وجوعان گشتم ازوی شیر خواستم گفت اگر شیر خواهی باید مرا از خویش کامروا سازی من سر بر تافتم و تا گاهی که اگر ساعتی سپری میگشت بجهان دیگر سفری میگشتم لاجرم این جریرت را مباح دانستم واین آلایش را بر خویش دانسته بستم امیر المؤمنین علیه السلام فرمود بروی گناهی نیست و او را رها داد .

و دیگر واحدی در کتاب بسيط وابن مهدی در نزهة الأبصار باسناد خود آورده اند که از عمر پرسش کردند که حال مجوس چیست؟ گفت ایشان یهودو نصاری نیستند که صاحب كتاب باشند این جماعترا کتابی نیست امیر المومنین علیه السلام فرمود که ایشانرا کتابی بود لكن بآسمان صعود یافت از بهر آنکه مجوس را ملکی بود که شبی مست طافح گشت و با خواهر و دختر خود در آویخت و در آمیخت و صبحگاه چون بخویش آمد خواست ازین کردار زشت خلاصی جوید فرمان کرد تا بزرگان مجتمع شدند و ایشانر؛ از اندیشه خویش مطلع ساخت و گفت اینکار را مباح باید شمرد و شما را متابعت من باید کرد گفتند در شریعت ما این روا نباشد پادشاه را خشم آمد و بفرمود حفره چند کردند و از آتش افروخته آکنده ساختند و این کردار را بر مردم عرض داد آنکس که پذیرفت رهاساخت و اگر نه در آتش انداخت . و دیگر چنان افتاد که پیری فرتوت زنی را تزويج كرد و چون برویدر آمد ودر آمیخت همچنان بر شکم زن جانش با انزال بیرون شد و آنزن از وی پسری آورد و آنمرد از زن دیگر نیز فرزندان داشت و ایشان بنزديك عمر آمدند و گفتند این زن این پسر را بزنا آورده عمر حكم داد تا آنزنرا رجم کنند امیر المومنین علیه السلام فرمور میدانید کدام روز پدر شما او را تزويج كرد و کدام روز بر

ص: 14

وی در آمد و چگونه با وی هم بستر گشت؟ گفتند ندانیم فرمود آنزنرا دست باز داشتند و صبحگاه دیگراو را حاضر ساخت و پسرش نیز حاضر شد امير المؤمنین علیه السلام فرمود چند تن از کودکان که با وی همسال بودند بیاوردند ایشانرا ببازی باز داشت چون بنشستند و سخت مشغول بلعب شدند ناگاه ایشانرا بخواند کودکان چستی از جای بجستند و فرزند آنزن هردو دست بر زمین نهاد و بزحمت برپای شد ازین کردار بنمود که فرزند آن پیر فرتوت است که بر شکم آن زن بمرد پس او را میراث پدر بدادند و آنانکه آنزنرا نسبت بزنا دادند هر یکرا حد بزدند .

و دیگر دو مرد از در غدد وخديعت بنزد زنی ودیعت آوردند و گفتند این مال را بدار تا ماهر دوتن نزد تو حاضر شویم و از تو بخواهیم اکریکتن حاضر شویم و طلب کنیم اجابت مکن گفت روا باشد پس برفتند و پس از روزی چند یکتن باز آمد و گفت ودیعت مرا باز ده گفت رفیق تو کجاست باید با تو حاضر باشد

گفت رفيق مرا مرگ فرا رسید بعد از محاوره و مناقشه ودیعت را بگرفت و برفت روزی چند بر نگذشت که رفیق او بیامد و طلب ودیعت کرد آنزن صورت حال را بازراند او نپذیرفت وعوض خواست و آنزنرا بنزد عمر آورد عمر زنرا گفت ضامن ودیعتی و بر تست که دست خود را بری سازی آنزن باعمر گفت على رادر میان ما حكم بساز اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود ودیعت شما در نزد منست وشرط است که بارفیق خود حاضر شوی و طلب کنی و این زن وقتی ضامن ادای ودیعت است که هردو تن حاضر باشید برو و بارفیق خود حاضر شو آنمرد ناچار برفت و باز نیامد. و آنحضرت فرمود ایشان در خاطر نهادند که اموال این زنرا بخدیعت بربایند

و دیگر در کتاب غریب الحدیث از ابی عبدالله علیه السلام مروست که دو مرد نزد عمر آمدند و گفتند چه میگوئی در طلاق امه ؟ عمر بجانب قفانگریست مردی اصلع نشسته بود از وی سؤال کرد او با انگشت اشارت کرد که دوطهر. یکی از آندومرد گفت ای عمرتو امير المومنینی و ما از تو سؤال کردیم در طلاق کنیز و تو از دیگری سؤال میکنی و حال آنکه ترا پاسخ نمیگوید و با انگشتان خویش

ص: 15

اشارت میکند عمر گفت وای بر تو آیا میدانی این مرد کیست؟ این علی بن ابیطالب است .

سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقولُ لَو أَنَّ السَّمَوَاتِ والأرْضَ وُضِعَتْ فِي كِفَّةٍ وُضِعَتْ إِيمَانُ عَلِيٍ فِي كِفَّةٍ لَرَجَحَ إِيمَانُ عَلِيٍ يَقولُ لَو أَنَّ السَّمَوَاتِ والأرْضَ وُضِعَتْ فِي كِفَّةٍ وُضِعَتْ إِيمَانُ عَلِيٍ فِي كِفَّةٍ لَرَجَحَ إِيمَانُ عَلِيٍ .

عمر گفت از رسول خدای شنیدم که فرمود اگر آسمانها و زمین را در کفه میزانی نهند و ایمان على علیه السلام را در کفه دیگر همانا ایمان على ثقیل تر باشد .

ذكر معجزات و قضایای امیر المؤمنين علیه السلام

و در زمان خلافت عثمان بن عفان

بروایت عامه و خاصه پیری فرتوت دختری دوشیزه را تزویج کرد و آن دختر آبستن گشت مرد پیر دانسته بود که در مضاجعت دختر نیروی آن نداشت که هر دوشیزگان از وی بر گیرد و در خاطر نهاد که حمل او از مرد بیگانه است و این داوری بنزد عثمان آورد عثمان فرمان کرد تا دختر را رجم کنند امير المومنین علیه السلام فرمود زنرا دو نشا نست نشان حیض و آن دیگر نشان بول و اگر آب مرد در محیض ریزد تواند شد که زن حامل گردد آنگان از آنمرد پیر پرسش فرمود که هیچگاه آب خویش در این زن ریختی بی آنکه ازاله بکارت کرده باشی؟ گفت چنین است فرمود حمل این زن از آن تست و آنکس که انکار کند موجب عقوبت گردد .

و دیگر بروایت خاصه و عامه مردیراکنیزکی بود ازوی فرزندی آورد پس ازوی اعتزال جست و او را با عبدی نکاح بست از پس روزی چند مولای او بهردو میراث او بفرزند این کنيزك رسید از جمله این کنيزك نیز میراث فرزند خود گشت و باین سبب آزاد گشت و همچنان شوهر او که عبدمولای او بود بمیراث عبد فرزند او کشت از پس این واقعه فرزندش بمرد ووارث فرزند گشت لاجرم شوهرش

ص: 16

عبد اوشد این داوری بنزد عثمان آوردند زن گفت که شوهر عبد منست عبد گفت که او زوجه منست عثمان گفت من این حکومت نتوانم از امیرالمومنین علیه السلام سؤال کرد آنحضرت بازن گفت که این مرد بعد از مرگ فرزندت با توهیچ هم بستر شد؟ گفت نشد فرمود اگر هم بستر شدی اورا تعذیب میکردم چه او عبد تست اگر خواهی برقيت بدار یا آزادش کن یا بفروش .

و دیگر کنیز کی که مکاتبه بود و سه بخش از چهار بخش خویش آزاد ساخت مرتکب زنا گشت زید بن ثابت عثمانرا گفت که او را بحساب رق باید اقامت حد کرد امیر المومنين علیه السلام فرمود چگونه اورا بحساب کنیزکان گیرید و حال آنکه سه بخش ازوی آزاد است ؟ آنگاه عثمانرا فرمود بگوی یکبخش اورا بحساب رق و سه بخش را بشمار حریت اقامت حل کنند.

و دیگر سفیان بن عیینه باسناد خود حدیث میکند که مردی زنی از انصار وزنی از بنی هاشم داشت زن انصاریه را طلاق گفت و پس ار ایامی از این جهان در گذشت انصاریه نزدعثمان آمد و گفت از این مرد مرا ميراث میباید چه هنوز عدت من بنهایت نشده و بر این سخن گواهان آورد عثمان گفت ندانم حکم چیست و ایشانرا بنزد امیر المومنین علیه السلام روان داشت آن حضرت فرمود باید سوگند یاد کند از آنروز که مطلقه شده از پس طهر سه حیض ندیده آنگاه مستحق میراث باشد عثمان باهاشميه گفت این حکمی است که پسر عم پیغمبر علی بن ابیطالب میکند هاشمیه گفت بدان رضا دادم سوگند یاد کند و میراث برد از پس این حکم انصاریه سر از سوگند بر تافت و ترك میراث گفت.

و دیگر دختر کی یتیم که جمالی دلفریب داشت در سرای مردی میبود و او را تربیت میفرمود زوجه آنمرد بيمناك شد که مبادا شوهر اودل بدین دختر دهد و او را کابین بندد پس دوستان خویش را بخواند و گفت تا آن دختر را سخت بداشتند آنگاه با انگشت خویش مهر دوشیزگان را از و بر گرفت و گاهی که شوهرش بسرای آمد گفت این دختر با بیگانه هم بستر گشت و مهر یزدانی را در هوای کامرانی تباه

ص: 17

ساخت و همسایگان را بر این سخن گواه داشت پس این داوری بنزدعثمان آوردند وعثمان از علی علیه السلام چاره جوی گشت اميرالمؤمنین علیه السلام آنزنرا گفت چگونه سخن تورا استوار دارم؟ عرض کرداينك همسایگان گواهان منندامير المؤمنين علیه السلام شمشير خویش را بکشید و در پیش روی گذاشت دیگر بار. از آن زن پرسش فرمود باشد که سخن بصدق کندو او بر سخن نخستين بیائید پس او را بگذاشت و یکی از گواهان را پیش خواست و بر سر زانو استوار شد و فرمود مرا میشناسی من علی بن ابیطالبم و این شمشیر منست شنیدی که این زن چه گفت و با آندختر چه نسبت کرد؟ توازدر راستی سخن کن و از من ایمن باش و اگرنه با این شمشیرت کیفر کنم گفت الامان الامان مرا امان ده تا راست گویم فرمود در امانی صورت حال را بعرض رسانید فقال عليه السلام الله أكبر أنا أول من فرق المشاهدين بعددانيال النبي» وفرمان کرد تا آنزن را حد قذف بزدند و از شوهر دور کردند و او را شوهر طلاق گفت و آندختر را بر حسب حکم بزنی گرفت و بر هريك از گواهان عقرواجب داشت و عقر چهارصد درهم است .

عثمان گفت یا ابا الحسن قصه دانیال چگونه بود؟ فرمود ملك بنی اسرائیل را دوتن قاضی بود و ایشان با مردی صالح مهر وحفاوت میسپردند مردصالح آهنگ سفر کرد و او را زنی نیکو رخسار بود بجای گذاشت و ایندو مرد قاضی را که از دوستان خویش میپنداشت ببازپرس احوال زن وصیت کرد وطريق سفر پیش داشت از پس اواین دو مرد قاضی بر در سرای زن آغاز آمد شدن کردند و دل بزن دادند و او را بخویش دعوت کردند و او سر بر تافت گفتند اگر ما را از خویش کامروا نسازی ترا در نزد پادشاه بزنا متهم سازیم و جهانرا از وجودت بپردازیم گفت من شما را اجابت نخواهم کرد آنچه سزادانید و توانید روا باشد ایشان بنزديك پادشاه شدند و آنزن را بزنا نسبت کردند.

پادشاه با وزیر گفت رای چیست؟ گفت ندانم و از نزد پادشاه بیرون شد و بر جماعتی از کودکان گذشت که مشغول بلعب بودندودانیال در میان ایشان بود کودکان

ص: 18

را گفت مرا پادشاه دانید و کودکی را گفت توزوجه مردصالح باش و دو تن كودك دیگر را گفت شما دومرد قاضی باشید و شهادت بزنای آنزن دهید پس مبلغي از خاك فراهم آورد و شمشیری از چوب نی بدست کرد و بفرمود آن هردو قاضی را دور از هم بداشتند ویکیرا پیش خواست و گفت گواهی تو در حق این زن چیست؟ سخن بكنب مکن واگرنه سرت بر گیرم گفت زنا کرد فرمود کجا و کدام روز و کدام وقت؟ شرحي بعرض رسانید پس او را براند و آن دیگر را پیش خواست و پرسش نمود وی شرحي بعرض رسانید که با آن يك موافق نبود دانیال ندا درداد که ایها الناس ایشان بدروغ شهادت دادند فراهم شوید و ایشانرا بقتل رسانید وزیر چون این بشنید بنزد پادشاه شتاب گرفت و قصه بگفت پادشاه آندوقاضی را طلب کرد و بدینگونه حکومت نمود و هر دو را با تیغ کیفر فرمود .

و دیگر در مسند حنبل و ابی یعلی باسناد مسطور است که گاهی که عثمان و اصحابش محرم بودند مردی از اهل الماء یعنی از اهل کوفه و عراق عرب کبکی صید کرد و کباب نمود و بنزديك عثمان آورد اصحاب عثمان از اکل آن دست بازداشتند عثمان گفت صیدیست مردی که محل بوده صید کرده و ما نفرموده ایم اینك از بهر ما آورده تا بخوریم زیانی ندارد گفتند علی بن ابیطالب علیه السلام مكروه میشمارد عثمان را این سخن ناخوش افتاد و کس فرستاد تا امیرالمؤمنین علیه السلام حاضر شود چون آنحضرت از راه برسید گفت يا أبا الحسن تودرهر کار بر ما از در خلاف بیرون میشوی اميرالمؤمنین روی باصحاب کرد و فرمودخدايرا نگران باشید آن کس که در نزد رسول خدای حضور داشت هنگامیکه آنحضرت محرم بود از گوشت ران حماروحشی پاره بنزديك آنحضرت آوردند فرمود که ما محرم میباشیم بدهید آنان که از اهل حلند بخورند دوازده کس از اصحاب پیغمبر بر این سخن گواهی دادند آنگاه فرمود نگران باشید خدایرا آنانکه در خدمت پیغمبر بودید پنج بيضة شتر مرغ بنزد آنحضرت آوردند فرمود ما محرمیم بخورانید باهل حل هم دوازده تن بر این سخن شهادت دادندعثمان شرمناك وغمنده گشت پس کباب را

ص: 19

با اهل ماء بگذاشت و برخاست و بخیه خویش در رفت .

ذكر معجزات و قضایای أمیر المؤمنين عليه السلام

در ایام خلافت خود

در کتاب من لا يحضره الفقيه مسطور است که امیر المؤمنين علیه السلام بعد از جنگ جمل بر زنی و جنینی عبور داد که هردوتن جان داده و در معبر افتاده بودند پرسش فرمود گفتند این زن حامل بود چون قتال ابطال وهزيمت رجال را بدید بترسید فرمود نخستین كداميك جان بدادند گفتندش فرزندش پس شوهر آنزن را که پدر كودك بود پیش خواند و فرمود دو ثلث دیه از میراث فرزندت که تباه گشته خاص تست و نيزيك ثلث دیه خاص مادر اوست چون مادرش که زوجه تست نیز بمرده از آن يك ثلث که از فرزند بمیرات برده نصف ثلث خاص تو و نصف ثلث خاص خویشاوندان كودك است و دیگر از میراث زن همچنان نصف دیه بهره تو است چه آن زن را جز این جنین فرزند نبوده و این نصف دیه دو هزار و پانصددرهم بحساب می آید آنگاه فرمان کرد تا از بیت المال بصره آنرا دادند .

و دیگر در کتاب احکام الشریعه مسطور است که مردی را نزد أمير المؤمنين علیه السلام آوردند که بردست او قتلي بخطا رفته بود از وی پرسش فرمود که عشیرت واقوام تو کیستند و کجایند ؟ عرض کرد خویشاوندان من در موصل جای دارند امیرالمومنین علیه السلام بعامل موصل مکتوب کرد که بدست رسول خویش قاتل را بنام و نشان بسوی تو گسيل داشتم چون بنزديك تو حاضر شد و مکتوب مرا قرائت کردی خویشاوندان اورا حاضر کن آنانکه بی مانعی و حاجبی میراث خوران ودند و بعضی از جانب پدر و بعضی از جانب مادر اقربای وی باشند پس دوثلث دیت را از خویشاوندان پدر ويك، ثلث را از خویشاوندان مادر ماخوذ دارو اگر او را از جانب پدر خویشاوندان نباشد دیت را بر اقربای مادر فرود آر وسه سال مدت بگذار واگر او را از جانب

و سوی مادر خویشاندان نباشد دیت را بر اهل موصل آنانکه در آنشهر متولد

ص: 20

شده اند فرود آر تا در سه سال در هر سال بخشی را ادا نمایند و اگر این مرد سخن بكذب کرده و در موصل اورا خویشاوند نیست و نیز از اهل موصل نیست او را بسوی من باز فرست اینوقت من ولی باشم ودیت را از خویشتن ادا کنم و خون مسلمانی راضایع نگذارم .

ودیگر از عدی بن حاتم حديث کرده اند که میگوید در صفین گاهی که لشکر معویه با سپاه امیرالمؤمنین روی در روی شدند آنحضرت از بهر آنکه اصحابش اصغا نمایند باعالاصوت فرمود «والله لأقتلن معوية وأصحابه» آنگاه بخفض صوت فرمود إن شاء الله عدي بن حاتم عرض کرد يا أمير المؤمنين توسوگند یاد کردی بر آنچه میکنی دیگر چه اراده کردی که انشاء الله فرمودی «فقال إن الحرب خدعة» همانا مؤمنين سخن مرا بصدق دا نندخواستم ایشان را قویدل کنم و با جنگ تحريض فرمایم آنگاه ایشانرا بیاگاهانیدم تا در آهنگی خویش انشاء الله گویند .

ودیگردر عهد امير المؤمنين علیه السلام کودکی متولد شد که او رادو سرودوسینه بود عرض کردند که اورا از میراث چگونه بهره دهند فرموددست باز دارید تا بخواب رود آنگاه دست بروی زنید اگر بجمله بیدار شد اورا میراث یکتن دهید و اگر یکی بیدار شد و آنديگر هنوز بخوابست میراث دوتن برد و همچنان خبر داده اند که در عهد عمر بن الخطاب مردی را نزد او آوردند که اورا دوسر و دودهان و در بینی و دو قبل ودو دبر و چهار چشم در بدن واحدداشت پسرخطاب اصحاب را فراهم آورده از ایشان پرسش احوال وی کرد هیچکس ندانست تا چه گوید این خبر بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام برداشتند فرمود گاهیکه بخسبد اگر چشمها را بجمله بخواباند و از هردو دهان خراخر بر آورد یکتن است و اگر بعضی ازچشمها را بخواباند و بعضی گشاده باشد و از یک دهان خراخر بر آورد دوتن باشند و بحکم دیگر نیز مکشوف توان داشت چون سیر بخورد و سیراب شود گاهی که بول کند و بغايط رود اگر از هر دو مبال ومخرج بول وغایط کند یکتن باشد و اگر بيك مبال ومخرج کار کند دوتن باشد .

ص: 21

ودیگر طبری خبر میدهد که ابن الكواکه از بزرگان خوارج است یکروز که امیرالمومنین علیه السلام بر منبر جای داشت برخاست و عرض کرد که برما کیانی که مرده بود پای نهادم بيضه از آن بیرون افتاد آیا اکل آن بیضه بر من حلال باشد فرمود حلال نباشد عرض کرد اگر آن بیضه را حضانت کنم تا فرخی آورد میتوانم از گوشت آن فرخ اکل سازم فرمود روا باشد گفت این چگونه باشد؟ «قال لأنه حي خرج من میت و تلك مينة خرجت من ميتة» فرمود فرخ زنده ایست که از مرده بیرون شده لكن بيضه مرده ایست که از مرده بر آمده .

و دیگرزنی بنزديك شریح قاضی آمد و گفت آنچه مردان دارند من نیز بتمام دارم و آنچه زنانراست را نیز بکمال است شریح گفت امير المؤمنین علیه السلام فرموده است که اگر باآلت مردان بول کنی مرد باشی و اگر نه در حساب زنانی گفت من بیکبار با هر دو آلت بول کنم و از هر دو بیكبار منقطع شود شریح و آنانکه حاضر بودند در عجب شدند گفت ازین عجبتر آنست که شوهر من از من فرزند دارد و من از کنيزك خود فرزند دارم شریح از کمال شگفتی دست بردست زد و اورا بحضرت امير المؤمنين علیه السلام آورد على علیه السلام از وی پرسش کرد شوهرتو کيست او را بنمود فرمود تا اورا حاضر کردند گفت چنین است که این زن گوید عرض کرد چنین است فرمود تو از آن کس که شیر بنخجیر گیرد دلیر تر باشی که بر چنین زنی در می آئی آنگاه قنبر را فرمود که با چهار زن بروی داخل شوو اضلاع او را شماره کنید شوهرش عرض کرد نه مرد ایمن است برای در آید نه زن امیرالمؤمنین فرمود تا او را در خانه در آوردند و بدن او را با جامه در پیچید ودینار را که خصی بود حکم داد تا بر فت واضلاع اورا شماره کرد از جانب راست هشت و از جانب چپ هفت ضلع داشت پس بفرمود اورا جامه مردان در پوشیدند و در شمار مردان آوردند.فقال إني حكمت بحكم الله إن الله تعالى خلق حوا من آدم من ضلعه الأيسر فأضلاع الرجال تنقص و أضلاع النساء تمام».

و دیگر مردی را دودختر بود یکیرا از زنی عربیه داشت و آندیگر را از

ص: 22

زنی عجمیته جوانی آندختر را که از عربيه داشت خواستار شد و کابین بست هنگام زفاف پدر خیانت کرد و آن دختر را که از عجميه داشت بسرای داماد فرستاد و آن جوان بعد از زفاف خيانت پدرزنرا بدانست و این داوری بمعويه آورد معويه ندانست چکند گفت مگر ابوالحسن حل این عقده کند پس اجازت کرد تا طریق کوفه گرفتند و این خبر بامير المؤمنین علیه السلام برداشتند آنحضرت فرمان کرد تا پدردختر تجهیز کندآن دختر را که داماد از نخست خواستار بود بمثل صداقی که داماد بسوی او فرستاد و داماد ترك بگوید آن دختر را که در سرای داشت تا عدت أوبنهایت شود پس خواهر اورا بسرای آرد از پس این حکم بکیفر این کردار بر پدر دختر اقامه حد فرمود .

و دیگر در تهذيب مسطور است که امیر المؤمنين علیه السلام از اكل طحال نهی فرمود قصابی حاضر بود عرض کرد در میان طحال و كبد فرق نباشد فرمودای لکع سخن بكذب کردی و فرمان کرد تا وعائی از آب حاضر نمود پس طحال را از میان شق کرد و کبدی را نیز دو نیمه ساخت و این هر دو را در آب انداخت پس کبد سفید شد و چیزی از وی نکاست و آنچه در طحال بود خوناب گشت و بیرون شد و جز جلد و عروق بجای نماند «فقال له هذا خلاف بينهما هذا لحم وهذا دم ».

و دیگر مردی بحضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمد و عرض کرد مرا زنیست که خویشتن را از وی عزله همی کرده ام این فرزندی آورده است فرمود هیچگاه با او هم بستر شدی که قبل از آنکه بول کنی با اومعاودت کرده باشی؟ گفت کرده ام فرمود این مولود فرزند تست .

و دیگر از امير المؤمنين علیه السلام از لباس مصلی پرسش کردند فرمود چون انسان در نماز ایستاده شود جسد او وجامه او و هر چیز که در اطراف اوست تسبیح کنند پس همگان را تطهیر واجب افتد.

فَقَالَ علیه السلام:فَرَضَ اَللَّهُ تَعَالَى اَلْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ اَلشِّرْكِ وَ اَلصَّلَوةُ

ص: 23

تَنْزِيهاً عَنِ الْبِرِّ والزَّكْوَةِ تَسْبِيباً لِلرِّزقِ والصِّيامُ ابتِلاءٌ لاخَلاصَ المَخضِ وَالحَجِّ تَقوِيَةً لِلدِّينِ والجِهادُ وعِزّا الإِسْلامُ والْأَمْرَ بِالمَعروفِ مَصلَحَةً لِلعَوامِّ وَالنَّهيَ عَنِ المُنْكَرِ رِدْعاً لِلسُّفَهَاءِ وُصْلَةَ الأَرْحامِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّماءِ وَ إِقَامَةَ اَلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحارِمِ وَ تَرْكَ شُربِ الخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ ومُجَانَبَةِ السَّرقَةِ إيجاباً لِلْعِفَّةِ وتَرْكَ الزِّنَا تَحْقِيقاً لِلنَّسَبِ وَتَرَكَ الأوَاطِ تَكْثِيراً لِلنَّسْلِ وَ الشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَى اَلْمُجَاحَدَاتِ وَ تَرْكَ الكَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ والسَّلْمَ أمَاناً مِنَ المَخَاوِفِ وَالأَمَانَةَ ظُلماً نِظاماً لِسَلامَةٍ وَ الطَّاغَةُ تَنظيما السُّلطانُ.

و دیگر دو کس بنزديك امير المؤمنين علیه السلام داوری آوردند و هريك آن دیگر را عبد خویش میخواند وخودرا مولی میپنداشت امير المؤمنین علیه السلام قنبررا فرمود تا از دیوار دو سوراخ گشوده کرد و بفرمود تا این هر دو سر خویش را از سوراخی بیرون کردند پس فرمود ای قنبر شمشیر رسول خدایرا حاضر کن چون شمشير را حاضر کرد فرمود عجلت کن و گردن عبد را بزن عبد بترسید و سر از سوراخ بر آورد پس اور اتأدیب فرمود و بدست مولایش بسپرد و گفت اگر دیگر باره بیفرمانی کنی بفرمایم تا دستت را قطع کنند .

ودیگر درعهد اميرالمومنين علیه السلام مردی از انصار زنی را کابین بست چون شب زفاف برسید آنزن با مردی بیگانه یار بود او را نیز بحجله در برد از آن سوی شوهر بیامد و بیگانه را با زن بیافت تیغ بزد و آن مرد را بکشت زن از جا بجست وشوهر را بخون یار خویش مقتول ساخت امير المؤمنين علیه السلام دیت مرد بیگانه را بر زن فرود آورد و آنگاهش بخون شوهر فرمان قتل دادو دیگر ابن الكوا از امیرالمومنین علیه السلام

ص: 24

سؤال کرد .

قَالَ كَمْ بَيْنَ السَّمَاءِ و الْأَرْضِ؟ فَقالَ :دَعْوَةٌ مُسْتَجَابَةٌ! قَالَ :ومَا طَعْمُ ألمَاءُ؟ قال :طَعْمُ الْحَيَوةِ !قَالَ :كَم بَينَ الْمَشْرِقِ والْغَرْبِ؟فَقالَ: مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ !وَ سَسَلهُ عَن بقمة مَاطَلَعَتْ عَلَيْهِ اَلشَّمْسُ إِلاَّ لَحْظَةً وَاحِدَةً ؟فَقَالَ: ذَلِكَ اَلْبَحْرُ اَلَّذِي فَلَقَهُ اللَّهُ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ! وَعَن إِنْسَانٍ يَأْكُلُ ويَشْرَبُ ولا یَتَغوَطُ ؟وَ قَالَ علیه السلام: ذِيكَ الجَنينُ !وَ عَنْ شَيْءٍ شَرِبَ وهُوَ حَيٌ وأَكَلَ وَ و مَيِّتٍ ؟فَقَالَ علیه السلام:هُوَ عَصَا مُوسي شَرِبَتْ وَ هُوَ فِي شَجَرَتِهَا عَضَّةٌ وأَكَلَتْ كَمَا التَقَفَتْ حِبَالُ السَّحَرَةِ وَ عَصِيمٌ !وَعَنَ بُقْعَةً عَلاَ أُلْمَاءَ فِي أَيَّامِ طُوفَانَ فَقَالَ ذَلِكَ مَوْضِعُ الكَعبَةِ لِأنَّها كانَت رَبوَةً ً! مَكذوبٍ عَلَيهِ لَيْسَ مِنَ الجِنِّ والانسُ فَقالَ :ذلِكَ اللذِّئبُ إِذْ كَذَبَ عَلَيْهِ إِخْوَةُ يُوسُفَ !وَ عَمَّنْ أُوحِيَ إِلَيْهِ لَيسَ مِنَ الجِنِّ وَلا مِنَ الإنسِ؟ فَقالَ علیه السلام:« وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ »!وعَنْ أَطْهَرِ بُقْعَةٍ مِنَ الأَرْضِ لا تَجُوزُ الصِّلُوهُ عَلَيْهَا؟ فَقالَ ذلِكَ ظَهْرُ الْكَعْبَةِ وَعَن رَسولٍ لَيسَ مِنَ الجِنِّ وَالإنسِ والْمَلائِكَةِ والشَّيَاطِينِ؟ فَقالَ علیه السلام: الهُدْهُدُ «اذْهَبْ بِكِتَابِي هَذَا»! او عَن مَبْعُوثٍ لَيْسَ مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ وَ الشَّيَاطِينِ وَ اَلْمَلاَئِكَةِ؟ فَقَالَ ذَلِكَ اَلْغُرَابُ «فَبَعَثَ اَللَّهُ غُرَاباً» !

ص: 25

وَعَن نَفْسٍ فِي نَفْسٍ لَيْسَ بَيْنَهُمَا قَرَابَةٌ ولا رَحِمٌ ؟فَقَالَ :ذلِكَ يُونُسُ اَلنَّبِيُّ فِي بَطْنِ الْحُوتِ !قالَ: ومَتى الْقَيمَةُ ؟قَالَ :عِنْدَ حُضُورِ المَنِيَّةِ وَ بُلُوغِ اَلْأَجَلِ! قَالَ: ومَا عَصَا موسى؟ فقال علیه السلام:كَانَ يُقَالُ لَهَا الاربِيهْ وَكَانَ مِنْ عَوسَج طُولُهَا سَبْعَةُ أَذْرُعٍ بِذِرَاعِ مُوسَى وَكَانَتْ مِنَ اَلْجَنَّةِ أَنَّهَا جَبْرَئِيلُ عَلَى شُعَيْبٍ.

گفت میان آسمان وزمین مسافت چند است فرمود باندازه دعای مستجاب گفت آبرا چه طعم است فرمودطعم حیات گفت میان مشرق ومغرب را چه مقدار بعد است فرمود مقدار یکروزه سیر آفتاب گفت کدام بقعه است که آفتاب افزون از لحظه بروی نتافته فرمود زمین در یائی که خداوند از برای بنی اسرائیل شکافت گفت کدام انسانست که میخوردومی آشامد ودفع نمیکند فرمود جنین چندانکه در رحم جای دارد گفت کدام چیز در زندگی آشامنده و در مردگی خورنده بود فرمود عصای موسی که بر شاخ زنده بود و آب همی خورد و چون قطع شد در دست موسى احبال سحره را ببلعید گفت کدامین بقعه در طوفان نوح بر فراز آب بماند فرمود موضع کعبه چه برافراز بود گفت کدام کس بكذب آلوده شد و حال آنکه نه از جن بود و نه از انس فرمود گرگی که بخون يوسف آلوده شد گفت چه کس مهبط وحی شد و حال آنکه نه از انس بود و نه از جن فرمود زنبور عسل چنانکه خدای فرماید « وأوحى ربك إلى النحل» گفت پاکیزه تر از زمین کجاست که بر آن نماز نشاید فرمود بام کعبه گفت کدام رسول است که نه از جن است و نه از انس و نه از ملائکه و نه از شیاطین فرمود هدهد که سليمانش بسوی بلقيس فرستاد «فقال إذهب بكتابي هذا» گفت کدام میدونست که نه از جن است و نه ازانس ونه از شیاطین و نه از ملائکه بود فرمودغراب چنانکه خدای فرمایده «فبعث الله غرابا»

ص: 26

گفت کدام نفس در نفس دیگر جای گرفت بی آنکه قرابتی ورحمی در میان ایشان باشد. فرمود یونس پیغمبر در شکم ماهی جای گرفت گفت قیامت چه وقت است فرمود هنگام مرگ و رسیدن اجل گفت عصای موسی چیست فرمود بذراع موسی هفت ذراع بود از عوسج وجبرئیل ازجنت بشعيب آورد .ودیگر از ابن عباس حدیث کرده اند که دوتن یهودی از اميرالمومنين علیه السلام سؤال کردند که کدام یکی است که آنرا دونیست و کدام دو است که آنراسه نیست بدینگونه تا صد بشمار میرود در تورية وانجیل یافته ایم و همچنان در قرآن شما مسطور است که تلاوت میکنید امير المومنین علیه السلام تبسم نمود وشمردن گرفت فرمود آن یکی را که ثانی نیست «الله ربنا الواحد القهار لاشريك له» اما آن دورا که ایشان را سیم نیست آدم وحواست و آن سه که چهارم نداردجبرئیل و میکائیل واسرافيل اند که راس فریشتگانند دروحی و آنچهار که پنجم ندارند تورية وانجيل وزبور وفرقان است و آن پنج راکه ششم نیست نماز است که خداوند بر پیغمبر وامت او فرستاد نه از آن پیش برامتی فرض کرد و نه از این پس فرض کند اما آن شش و «فخلق الله السموات والأرض في سنة أيام» شش روزیست که خداوند ممکناترا خلق کرد اما آن هفت «فسبع سموات طباقا» وأما الثمانية «ويحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية» هشت ملکی است که عرش را حمل میکنند اما تسعة آن نه آیت است که موسی ابن عمران آورد «واما العشرة فتلك عشرة كاملة ».

اما یازده آن چیزیست که یوسف بیعقوب عرض کرد : إني رأيت أحد عشر کو کبا، اما دوازده عدد شهور است که مدت سال دوازده است اما سیزده آنست که يوسف با پدر گفت «والشمس والقمر رأيتهم لي ساجدين» پس یازده برادران اویند وشمس و قمر پدر و مادر اویند که همگان سیزده تن باشند اما چهارده آن چهارده قندیل نورند که معلق اند میان آسمان هفتم و حجب وروشنند بنور خداوند تاقیامت اما پانزده آن پانزده شب است از شهر رمضان که کتب منسوخه از لوح محفوظ بآسمان دنیا آمد اما شانزده آن شانزده صف است ازملائکه که در اطراف عرش بر صفند

ص: 27

اما هفده آن اسامی است از اسماء خداوند که میان بهشت و دوزخ مكتوبست و اگر این نبود از يك زبانه نار آنچه در آسمان و زمین است پاك بسوختی اما هیجده آن هیجده حجابست از نور که آویخته است در میان عرش و کرسی واگراین نبودی از نور عرش زمین و آسمان و آنچه در میان آنهاست بسوختی اما نوزده آن نوزده فریشته ایست که خزنه جهم اند اما بیست آن ایامی است که خداوند آهن را از بهر داود نرم ساخت و اما در بیست و یکم کشتی نوح استقرار یافت و در بیست و دویم میلاد عیسی علیه السلام است و در بیست وسیم نزول مایده است بر بنی اسرائیل و در بیست و چهارم بینائی به یعقوب بازگشت و در بیست و پنجم خداوند در دارالقدس بیست و پنج روز با موسی سخن کرد و در بیست و ششم ابراهیم در آتش مقام کرد و آتش بر وی گلستان شد و در بیست و هفتم ادریس بر آسمان صعود کرد و او بيست و هفت ساله بود اما بیست و هشتم ایامی است که یونس در شکم ماهی بود و در شمار سی حدیث موسی است «وواعدنا موسى ثلاثين ليلة» اما جهل تمام میعاد موسی است « وأتممناها بعشر» اما پنجاه «خمسين الف سنة» اما شصت کفاره افطار است که شصت مسکین را طعام دهند اما نود و نه «فتسع وتسعون نعجة» اما صد میفرماید «فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة» چون آن دوتن جهوداین کلمات، بشنیدند مسلمانی گرفتند ویکتن در جنگ جمل و آن دیگر در صفین شهید گشت .

ودیگر از اميرالمؤمنين علیه السلام پرسش کردند که آن دو زوج کدامند که لابدند از یکدیگر و حال آنکه حیات ندارند فرمود شمس و قمر گفتند آن نورچیست که نه از شمس است و نه از قمر و نه از نجوم و نه از مصابيح فرمودعمودی که خداوند در تیه از بهر موسی فرستاد گفتند کدام ساعتست که نه از روز است و نه ازشب فرمود قبل از طلوع شمس گفت کدام پسر است که بسال بزرگتر از پدر بود فرمود پسر عزیر بیست ساله بود و عزیر چهل سال داشت که بمرد و بعد از صدسال خداوند او را زنده کرد اینوقت پسرش صد و بیست سال داشت و عزیر همچنان چهل ساله بود گفت آن چیست که اورا قبله نیست فرمود خانه کعبه گفت آن کیست که او پدر ندارد

ص: 28

فرمود مسیح علیه السلام گفت کیست که خویش و عشیرت ندارد فرمود آدم علیه السلام .

ذکر مقامات امير المومنين عليه الصلوة والسلام

با انبیاء و اوصیا علیهم السلام

عبدالرحمن بن كثير الهاشمى از ابی عبدالله جعفر صادق علیه السلام حدیث میکند که اميرالمومنين علیه السلام در صفین یکروز وضو بساخت و اذان بگفت این هنگام طرفی از کوه شکافته شد وسری سفید بیرون شد با روی سفید و لحیه سفید ..

فَقَالَ :اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ مَرْحَباً بِوَصِيِّ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ قَائِدِ اَلْغُرِّ اَلْمُحَجَّلِينَ وَ الأغر اَلْمَأْمُونِ وَ الْفاضِلِ الْفائِزِ بِثَوابِ الصِّدِّيقِينَ سَيِّدِ اَلْوَصِيِّينَ . أميرالمؤمنين علیه السلام در جواب او فرمود : اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَخِي شَمْعُونَ بْنَ حَمُّونَ بَيْنَ اَلصَّفَا وَصِيَّ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ رُوحِ اَلْقُدُس.

ای شمعون حال تو چگونه است عرض کرد بخیر است خداوند ترا رحمت كنادما منتظریم که روح الله از آسمان فرود آید یا امیرالمؤمنین نمیدانم کسيرا أعظم از تو در ابتلا و امتحان و نیکوتر از تو ورفيع تر از تو در قیامت ازاجروثواب ، شکیبائی کن یا علی درین رنج و عنا تا فردا که حبیب خودرا دیدار کنی «فقد رأيت اصحابك بالأمس مالقوا من بنی اسرائیل نشروهم بالمناشير و حملوهم على الخشب » یعنی حال اصحاب خویش را ازین پیش بدانستی که از بنی اسرائیل چه دیدند و چه کشیدند بعضی را با منشار دو نیم کردند و بعضی را بردار زدند.

و دیگرابانة بن ربعي الاسدی میگوید بر امير المؤمنين علیه السلام در آمدم مردی دیرینه سالدر خدمت آن حضرت بود و با او سخن همی کرد ببودم تا آنمرد برخاست

ص: 29

و برفت عرض کردم یا امير المؤمنین کیست این مرد که تو را از ما مشغول داشت؟ وقال هذاوصي موسی علیه السلام»

و دیگر محمد بن يحيی حدیث میکند هنگامیکه امیرالمؤمنین علیه السلام در طواف کعبه بود مردی را نگریست که با ستار کعبه آویخته است و همی گوید:

يَا مَنْ لاَ يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ يَامِنٍ لاَ يُغَلِّطُهُ اَلسَّائِلُونَ يَا مَنْ لا يُبْرِمُ بِإِلْحاحِ الاحين أَذِقْني بَرْدَ عَفوِكَ وحَلاوَةَ رَحْمَتِكَ .

امیر المومنین علیه السلام فرمود یا عبدالله این دعای تو بود گفت شنیدی ؟ فرمود شنیدم گفت بعد از هر نماز قرائت میکن سوگند بدانخدای که جان خضر در دست قدرت او است اگر شمار گناهان تو باندازه ستارگان آسمان وقطرات سحاب وسنگی و خاك باشد خداوند سریع تر از طرفة العين معفو میدارد .

ودیگر در خبر است که امیر المومنین علیه السلام خضر علیه السلام را دیدار کرد فرمود سخنی از در حکمت بگوی -

فَقَالَ :مَا أحسن تَوَاضُعَ اَلْأَغْنِيَاءِ فَقُرَآءُ رَبَّةٍ إِلَى اَللَّهِ فَقَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ :وَ أَحْسَنُ مِنْ ذَلِكَ تِيهُ اَلْفُقَرَآءِ عَلَى اَلْأَغْنِيَاءِ ثِقَةٌ بِاللَّهِ . خضر گفت این سخن را با آب زر باید نوشت.

ودیگر در امالی مفید و تاریخ بغداد مسطور است که امیر المومنین علیه السلام خضر را در خواب دید فرمود سخنی از در نصیحت، بگوی کف دست خویش را بنمود که این کلمات با خطی سبز مکتوب بود :

قَدْ كُنْتَ مَيِّتاً فَصِرْتَ حَيّاً*** وَعَنٌ قَليلٌ تَعُودُ مَيِّتاً

یعنی مرده بودی زنده شدی وزودباشد که مرده باشی آنگاه فرمود:

فَا بْنَ اَلدَّارَاَلْبَقَاءِ بَيْتاً*** وَدَّعَ لِدَارِ اَلْفَنَاءِ بَيْتاً

ص: 30

یعنی خانه از بهر آخرت بنا کن وخانه دنیا را دست بازدار .

ودیگر عبدالله بن سليمان از ابی عبدالله حدیث میکند که امیرالمومنین علیه السلام بعد از رحلت رسول خدای صلی الله علیه و آله چون بحهت غلبه دیگران بر امر مسلمانان تنگدل شد نزديك قبر رسول خدای صلی الله علیه و آله آمد«فقال يا ابن أم إن القوم استضعفونی و کادوا يقتلوننی» یعنی اینقوم مرا ضعیف کردند و نزديك بود مرا بکشند از قبر رسول خدای صلی الله علیه و آله دستی بیرون شد که شناخته می شد که دست رسول خداست و آوازی بر آمد که معلوم بود که آواز رسول خداست بجانب ابو بکر « يقول يا هذا أكفرت بالذي خلقك من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم سويك رجلا » یعنی ایمرد آیا کافر شدی بخدائیکه تورا از خاك بیافرید پس از نطفه وعلقه بپرورید تا مردی شدی .

و دیگر عبدالله بن حسن بن حسن از پدر و جد خود از امیرالمومنین علیه السلام حدیث میکند که یکروز امیر المومنین علیه السلام در مسجد کوفه ببود تا آفتاب بنشست و سیاهی جهانرا فرو گرفت ناگاه مردی با جامه سفید از باب فيل بمسجد در آمد راز قفای اوقايدان لشکر و پاسبانان در آمدند امير المؤمنين علیه السلام فرمود چه اندیشیدید از بهر چه حاضر شدید عرض کردند که این مرد ناشناخته را نگریستیم بترسیدیم که بر توغدری اندیشد . «فقال كلا فانصرفوا رحمكم الله أتحفظونی من أهل الأرض فمن يحفظني من أهل السماء»فرمود بازشوید خداوند شما را رحمت کناد گرفتم که شما مرا از اهل زمین محفوط دارید مرا از اهل آسمان کو حراست خواهد نمود .

پس آنمرد در نزد اميرالمومنين علیه السلام توقف کرد چنانکه از اندوه آکنده بود پس گفت یا امیرالمومنین جامه خلافت را که خاص تو بود دست بازداشتی و از بهر دیگرانگذاشته و حال آنکه خلافت بنو محتاج بود اگر چند تومحتاج خلافت نبودی «لقد تقدمك قوم و جلسوا مجلسك فعذابهم على الله و إنك زاهد في الدنيا وعظيم في السموات والأرض وإن لذلك في الآخرة مواقف كثيرة تقر بها عيون شيعتك وإنك لسيد الأوصياء وأخوك سيد الأنبياء ثم ذكر الأئمة الاثني عشر فانصرف» عرض کرد یا امیرالمومنین جماعتی برتوسبقت جستند و بجای تو بنشستند

ص: 31

و خداوند ایشانرا عذاب کند همانا تو در دنیا زاهدی ودر آسمان و زمين عظیم و در آن جهان آن مکانت ومنزلت داری که چشم شیعیان توروشن شود توئی سید اوصیاء برادر سید انبیا آنگاه ائمه اثنی عشر را يك بيك برشمرد وطریق مراجعت گرفت امير المؤمنين علیه السلام روی با حسنین علیهما السلام کرد و فرمود او را ندانستید او برادر من خضر علیه السلام بود،

ذكر احوال امير المؤمنين عليه التحية و السلام

با ابليس و لشکر ابلیس

ابن شهر آشوب از علی بن محمد صوفی حدیث میکند که گفت ابليس را دیدار کردم مرا گفت تو کیستی گفتم از فرزندان آدم فقال لا اله الا الله انت من قوم يزعمون انهم يحبون الله ويعصونه ويبغضون ابليس ويطيعونه» گفت شما از جماعتی هستید که گمان دارید دوست میدارید خدایرا وعصيان او میکنید و میپندارید دشمن ابلیسید و اطاعت میکنید او را گفتم تو کیستی قال اناصاحب الاسم الكبير والطبل العظيم أنا قاتل هابيل أنا الراكب مع نوح النبي في الفلك أنا عاقر ناقة صالح أناصاحب إبرهيم انا مدبر قتل یحیی ناممکن قوم فرعون من النيل أنا مخيل السحروقاده إلى موسى أنا صانع العجل لبنی اسرائیل أنا صاحب منشار زكريا أنا الساير مع أبرهة إلي الكعبة بالفيل أنا المجمع لقتال محمد يوم أحد وحنين أنا ملقى الحسد يوم السقيفة في قلوب المنافقين أنا صاحب الهودج يوم الحرية و البعير أنا الواقف في عسكر صفين أنا الشامت يوم كربلاء بالمؤمنين أنا إمام المنافقين انا مهلك الأولين انا مضل الآخرين اناشيخ الناكثين أنار کن القاسطين أناظل المارقين أنا أبومرة مخلوق من نار لامن طين أنا الذي غضب الله عليه رب العالمين چون ابلیس این کلمات را برای برد و صفات خویش را برشمرد صوفی گفت ای ابليس ترا قسم میدهم بحقي که خدای را بر تست مرا بکاری دلالت کن که با خدا تقرب جویم و ازو استعانت خواهم در نوائب دهر .

ص: 32

فقال اقنع من دنياك بالعفاف و الكفاف و استعن على الآخرة بحب على بن أبيطالب علیه السلام و بغض اعدائه فاني عبدت الله في سبع سماواته و عصيته في سبع ارضيه فلا مجدت ملکا مقربا ولا نبيا مرسلا الا وهويتقرب بحبه» ابلیس گفت کار دنیا را قناعت کن بعفاف و كفاف و كار آخرت را بحب علی بن ابیطالب و بغض دشمنان او بپرداز همانا من خدای را در هفت آسمان عبادت کردم و در هفت زمین عصیان ورزیدم ندیدم ملك مقربی و نه پیغمبر مرسلی که بی حب على تقرب خدای تواند جست و غایب گشت صوفی بنزديك ابوجعفر علیه السلام آمد و قصه بگفت فقال علیه السلام: «آمن الملعون بلسانه و کفر بقلبه» فرمود این ملعون بزبان ایمان میآورد و بدل کافر است .

و دیگر ابو جعفر بن بابویه در امتحان سند با بن عباس میرساند که گفت در خدمت رسول خدا و علی علیه السلام در آستانه کعبه بودیم ناگاه شخصی عظیم در پهلوی رکن یمانی دیدار شد که صورت فیلی داشت رسول خدای او را لعن فرستاد امیر۔ المؤمنين عرض کرد این چیست یارسول الله فرمود او را نمی شناسی ؟ابلیس لعین است على علیه السلام بروی بتاخت و پیشانی و خرطوم او را بگرفت و بکشید و گفت یارسول الله او را میکشم فرمود یاعلی مگر نمیدانی که خداوند تا قیامت او را مهلت نهاده است . «فقال إبليس دعني يا على ابشرك فمالي عليك ولا على شيعتك سلطان والله ما يبغضك إحد الا شار کت أباه في رحم امه وولده وما له كما هو في القرآن : وشاركهم في الأموال والأولاد» ابلیس گفت یاعلی مرا دست باز دار تا ترا بشارت دهم که مرا بر تو و بر شیعیان تو دست نیست سوگند با خدای که کس دشمن ندارد ترا الا آنکه من با پدر اودر آنچه در رحم مادر او نهاده شريك بوده ام و در اموال و اولاداو شریکم چنانکه خدای فرماید «وشاركهم في الأموال، الأولاد» پیغمبر فرمود او را بگذار و على دست باز داشت

و دیگر کلینی از ابو جعفر الا حدیث میکند که یک روز گاهی که امیر المؤمنين علیه السلام بر منبر جای داشت ثعبانی ظاهر گشت مردمان بدفع او برخاستند

ص: 33

امير المؤمنین علیه السلام فرمود دست باز دارید پس آن اژدها بیامد تا پای منبر و بر اميرالمؤمنین سلام داد آنحضرت فرمود کیستی عرض کردمن عمیر بن عثمانم پدر من از جانب تو بر جماعت جن خليفتی داشت اینك بمرده و مرا وصیت کرده که بحضرت تو آیم و فرمان تر ابدانم فرمود ترابجای پدر خليفتی دادم و بپرهیز کاری وصیت می کنم .

و دیگر در کتاب ابراهیم و کتاب ابن فیاض اسمعیل بن ابان باسناد خود از ام سلمه حدیث میکند که علی علیه السلام باتفاق بلال از قفای رسول خدای راه بر گرفتند و بر اثر آنحضرت همی رفتند چون بدامان کوه رسیدند اثر آنحضرت ناپدید گشت و مردی آشکار شد که بر عصای خویش تکیه کرده و مانند شبانان جامه از کردن در آويخته امير المؤمنين علیه السلام بلال را فرمود بجای باش تا من خبری باز آرم و بآن مرد نزدیک شد و بانگ در داد که با عبدالله آیا رسول خدای را دیدار کردی گفت مگر از برای خدای رسولی می باشد امير المؤمنين علیه السلام غضب شد و سنگی بر داشت و بسوی او پرانید، سنگ بر پیشانی او آمد و صیحه عظيم بزد ناگاه ظلمت های متراکم از پس یکدیگر زمین را و کوه را فرو گرفت و آن مرد را احاطه کرد اینوقت دو مرغ یکی از جانب راست و آن دیگر از جانب چپ بادید شد و بر آن سیاهیها همی بال زدند تا بجمله مرتفع گشت و آن دو مرغ بجانب فراز جبل طيران کردند.

امير المؤمنين عليه الصلاة والسلام بلال را فرمود برخیز تا از قای مرغان راه سپارشویم چون بفراز کوه آمدندرسول خدای را دیدار کردند که از آنسوی همی آمد وبر روی امير المؤمنین علیه السلام تبسم فرمود و گفت ترا بيمناك می بینم امير المؤمنين صورت حال را بعرض رسانید فرمود آن دو طایر را شناختی عرض کرد نشناختم فرمود ایشان جبرئیل و میکائیل بودند و با من حدیث میکردند چون بانگ ابلیس را شنیدند بدانستند و بسوی تو آمدند تا ترا اعانت کنند .

و دیگر در علل الشرایع ابن بابویه سند مسلمان میرساند که ابلیس بر جماعتی

ص: 34

عبور نمود نگریست که ایشان على علیه السلام را سب میکنند گفت هلاك بادیدشما ، دوازده هزار سال خداوند را در جان عبادت کردم چون جان هلاك شد شکایت بحضرت حق بردم خداوند مرابر کشید بآسمان دنیا هم دوازده هزار سال با ملائکه خداوند را عبادت کردم اینوقت نوری درخشنده بر ما عبور داد که از شعشعه آن همگان سجده در افتادیم و از سبحات جلال از خداوند متعال ندائی در رسید که این نور ملك مقربی و پیغمبر مرسلی نیست بلکه نور طینت علی بن ابیطالب است .

و دیگر ابو بکر هبة الله باستاد خود از ابن عباس حدیث میکند که رسول خدا و علی مرتضی و جعفر طیار در خانه فاطمه علیهم السلام بودند و فاطمه در نماز بود چون سلام باز داد بجانب راست نگریست طبقی از رطب دید و در جانب چپ هفت طایر کباب کرده و ظرفها وجامي از شيرو طاسی از عسل و کاسی از شراب بهشت و کوزی از ماه معین دیدار کرد پس سجده شکر بگذاشت و خدای را سپاس بگفت و رسول را درود فرستاد و نخستین رطب را بمجلس آورد چون از اکل آن بپرداختند مایده حاضر ساخت اینوقت سایلی ندا در داد که ای بیت کرم آیا از برای شماست که مسکینی را طعام دهید فاطمه علیهاالسلام قرصه از رغيف برداشت و مرغی کباب بر فراز آن گذاشت و حمل کرد برجامی تا بسایل دهد پیغمبر تبسمی فرمود بر روی فاطمه و فرمود این طعام حرام است بر این سایل و او را تشنيع وتوبیخ کرد، گفت میان من و تو حکم با شمشير است آیا میدانی بر باب سرای کدام کس فرود آمدی؟ : «فقال إبليس يا رسول الله اشتقت إلى رؤية على فجئت آخذ منه الحظ الأوفر و ایم الله إني من أود ائه واني لا واليه» ابلیس گفت یا رسول الله من مشتاق شدم که علی را دیدار کنم و بهره کافی برم سوگند با خدای که من از دوستان اویم و در شمار اولیای او می باشم .

و دیگر جابر از ابيجعفر علیه السلام حدیث می کند که یکروز رسول خدای على علیه السلام را فرمود در این وادی عبور میکن چون آن حضرت داخل وادی شدو دور بر آمدتا بیاب وادی رسید پیری، ظاهر شد و گفت اینجاچکنی؟ فرمود مرا رسول

ص: 35

خدای بدینجا فرستاد گفت مرا می شناسی امیر المؤمنين علیه السلام فرمود همانا شیطان ملعون باشی گفت با من مصارعت میکنی علی فرمود باکی نیست پس بکشتی در آمدند امير المؤمنين علیه السلام او را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست شیطان گفت از زبر من برخیز تا ترا بشارتی دهم امير المؤمنين علیه السلام برخاست و فرمودبگوی گفت در روز قیامت حسن از جانب راست عرش وحسين از جانب چپ شیعیان خود را خط جواز میدهند تا بیزحمت از آتش در میگذرند اکنون کرت دیگر مصارعت کنیم.

امیر المومنین علیه السلام دیگر باره آغاز کشتی کرد و او را بر زمین کوفت گفت از فراز من برخیز تاترا بشارت دیگر گویم همانا چون خداوند آدم را بیافرید و ذرات ذريه او را برآورد از ایشان پیمان گرفت « قال ألست بربكم قالوا بلى » پس شاهد گرفت ایشانرا بر نفوس ایشان آنگاه میثاق محمد را و میثاق ترا اخذ فرمود اینوقت وجه تو جميع وجوه را و روح تو جميع ارواح را بشناخت پس نمیگوید کسی دوست میدارم ترا الا آنکه میدانی و نمیگوید کسی دشمن می دارم ترا الا آنکه میشناسی اکنون برخین از فراز من تا کار کشتی در کرت سیم بیای بریم .

امير المؤمنين علیه السلام برخاست و همچنان بکار مصارعت پرداخت و در كرت سیم نیز او را در انداخت گفت یاعلی مرا در هم مشکن برخیز تا بشارت دیگر گویم امير المؤمنین فرمود من از تو برائت میجویم و ترا لعن میکنم وقال والله يا بن ابی طالب ما احد يبغضك إلاشر کت أباه في رحم أمه وولده وماله أما قرأت كتاب الله وشاركهم في الأموال و الأولاد » گفت ای پسر ابوطالب والله نیست کسی که دشمن دارد ترا الا آنکه من در نطفه او شريك بوده ام و در اموال و اولادش شریكم كقوله تعالي وشاركهم في الأموال والأولاد»

ذکر اخبار امیر المؤمنين علیه السلام از أخبارغیب

ابن شهرآشوب از سلمان فارسی حدیث میکند که چندین مردم حماری بنزد ابو بكر

ص: 36

آمدند و از مسئله چند پرسش کردندا بو بکرندانست و بر عمر دشوار آمد که جاثلیق نصاری بر رئیس مسلمانان غلبه کند او را گفت خاموش باش و اگرنه خونت را هدر سازم جاثلیق گفت ای عمر با آنکس که استرشاد میکند کار بعدل می کن مرا سؤالی چند است اگر توانی دلالت کن مرا بر کسی که پاسخ تواند گفت اینوقت امیرالمؤمنین علیه السلام از راه برسید گفت از على سؤال کن .

جاثلیق گفت یاعلی مرا خبر ده که تو مؤمنی در نزد خدا یا مؤمنی در نفس خود فرمود من در نزد خدامؤمنم چنانکه مؤمنم در عقیدت خود گفت مخبر ده مرا از مقام خود در بهشت فرمود منزلت من با پیغمبر امی است در فردوس اعلی و بحكم وعده خداوند مرا در این سخن شکی و شبهاتی نیست گفت صدق اینوعده را از کجا دانستی فرمود بكتاب منزل و صدق نبی مرسل گفت صدق نبی را از کجا شناختی فرمود بآيات ومعجزات گفت خبرده مرا که خداوند در کجاست فرمود خداوند را جای نیست و بزرگتر از آنست که او را مكان باشد با تغییر بپذیرد یا از حالی بحالی بگردد.

و گفت طريق معرفت حق کدامست آیا با حواس ادراك توان کرد اگر مدرك حواس نیست طريق معرفت چیست فرمود خداوند جبار بزرگتر از آنست که وصف شود بمقدار یا ادراك شود بحواس باقیاس شود بناس بلکه طریق معرفت حق صنایع باهره اوست از برای عقول که مردم دانا بدان اعتبار گیرند گفت خبر ده مرا از آنچه پیغمبر شما در حق مسیح فرموده گفت او مخلوقست فرمود لزوم تدبیر او در امر معاش و تصویر و تغيير او از حالی بحالی و فزونیها که ازو متفك نشودو نقصانها که از دور نگردد واجب میکند که مخلوق باشد لكن او پیغمبریست مؤید و معصوم .

گفت چگونه استوار دارد این کلمات را کسی که در علم همسنگ تو نباشد فرمود خبرمیدهم ترا از علم خود بما كان و مایکون عرض کرد بر صدق دعوی خود خبری بنمای امیرالمؤمنین فرمودهان ای نصرانی از مستقر خود بیرون شدی

ص: 37

و در سؤال خود قصد دیگر داشتی بخلاف اینکه اکنون اظهار طلب و استرشاد میکنی پس در خواب مقام مرا بتو بنمودند و بكلام من با تو حديث کردند و ترا از خلاف من بيم دادند و بطاعت و اطاعت من امر فرمودند : «قال صدقت والله وأنا أشهد ان لااله الاالله و أن محمدا رسول الله و انك وصی رسول الله و أحق الناس بمقامه» و آن چند تن که با وی بودند نیز مسلمانی گرفتند عمر گفت ای جاثلیق محمد خدای را که ترا هدایت کرد دان علم النبوة في اهل بیت صاحبها والأمر لمن خاطبته اولا برضا الأمة، همانا علم نبوت در اهل بیت نبوتست و آنکس که نخست از وی پرسش کردی خلافت برای امت اور است جاثلیق گفت دانستم آنچه گفتی ومن در امر خویش بریقینم .

و دیگر از ثابت بن افلح حدیث کرده اند که گفت نیم شبی اسب من باوه شد و از هیچ جا نشان اورا نیافتم طریق سرای امیر المؤمنين علیه السلام را پیش داشتم چون بر در سرای رسیدم از آن پیش که سخنی گویم یا قرع باب کنم قنبر از خانه بیرون شد و گفت يا ابن الأفلح بروواسب خویش را از عرف طلحة السعدی مأخوذ دار.

و دیگر در خبر است که یکروز امير المؤمنين علیه السلام فرمود که مردی می باید که این مال را بمداین حمل کندو بشیعیان من برنماند مردی حاضر بود در خاطر نهاد که میروم و این مال را میگیرم و از طریق مکرجه فرار میکنم این عزیمت را درست کرد پس پیش شد و گفت یا امیر المؤمنين من این خدمت برای برم و این مال را بمداین رسانم. «فرفع رأسه فقال إياك عنی تأخذطريق المکرجة » امیر المؤمنين

علیه السلام سر برداشت و فرمود بپرهيز از من که طریق مکرجه پیش داری، ودیگر حدیث کرده اند که امیر المؤمنين علیه السلام فرمود «أکثروا الطواف بهذا البيت فانی أنظر رجلا من الحبشة أصلع أصمع جالسا عليه و هو يهدم» یعنی بسیار طواف کنید خانه مکه راگویا می بینم مردی را از حبشه که اصلع و اصمع است در این خانه نشسته و مشغول تخریب خانه کعبه است و دیگر صاحب الحليه از حارث بن سويد حديث کرده و قال سمعت عليا يقول حجتوا قبل أن لاتحجوا فكأني أنظر إلى

ص: 38

الحبشي أصمع أقرع بيده معول يهدمها حجرا حجرا » گفت شنیدم که علی میفرمود حج بگذارید از آن پیش که نتوانید گویا می بینم بسوی مردی حبشی که اصمع و أقرع باشد و معول بدست گیرد و احجارخانه راهدم وخراب کند .

و دیگر از غلام عبدالرحمن بن عوف حدیث کرده اند که یکروز على علیه السلام از میان لشکر همهمه اصغا فرمود گفت این ضوضاء در لشکر از کجاست گفتند خبر دادند که مویه کشته شد « فقال كلا ورب الكعبة لا يقتل حتى يجتمع عليه الأمة» فرمود حاشا سوگند با خدای کعبه کشته نمیشود معويه تا گاهی که امت پیغمبر بتمامت در تحت فرمان او در آید عرضکردند یا امیر المؤمنين اگر چنین است که میفرمائی از چه رو با معويه رزم میزنی فرمود تا در میان خود و خدای جای عذر نگذارم .

و دیگر علی بن عثمان و محمد بن يسار از ابیعبدالله علیه السلام حديث کرده اند که عایشه بدست مردی شدید العداوه مکتوبی بامير المؤمنين علیه السلام فرستاد وقتی برسید و مکتوب را برسانید که امیر المؤمنین علیه السلام سوار بود آن حضرت مكتوبراقرائت کرد و با رسول عایشه فرمود که در منزل ما فرود شو و از آب و طعام ما بخورو بیاشام تا جواب کتاب عایشه را رقم کرده با تو سپارم گفت سوگند با خدای نخورم و ننوشم .

امیر المؤمنين علیه السلام پیاده شد و اصحاب بجانب او نگران بودند پس روی با رسول عایشه کرد و فرمود از تو سؤال میکنم و سخن بصدق بگوی سوگند می دهم ترابا خدای که عایشه نگفت که مردی میخواهم که باعلى شديد العداوه باشد پس بنزديكتر آمد و گفت عداوت تو باعلى تاكجاست گفتی بسیار است چندانکه آرزو میکنم که دست یابم و او را و اصحاب او را با شمشیر دو نیمه کنم عرضکرد چنین بود فرمود سوگند میدهم ترا با خدای عایشه نگفت این کتاب بجانب علی حمل کن و تسلیم نمای خواه سواره باشد و خواه پیاده اگر چه بر استر رسولخدای

ص: 39

متکی بر کمان خود باشد و کنانه خویش را از قربوس زین آویخته دارد و اصحاب او بر گرد اوصف زده باشند؟ عرضکرد چنین بود فرمود سوگند می دهم تراباخدای عایشه ترا نفرمود که از طعام و شراب على مخور و میاشام که در آن سحر کرده است؟ عرضکرد چنین بود فرمود اکنون پیام مرا باز میرسانی عرضکرد اطاعت میکنم چه گاهی که بحضرت تو آمدم هیچکس را در روی زمین مانند تودشمن نداشتم و امروز در روی زمین هیچکس را مانند تو دوست ندارم .

پس اميرالمؤمنين علیه السلام جواب مكتوب عایشه را رقم کرده بدو سبردو فرمود که عایشه را بگوی که رسول خدای را اطاعت نکردی: تراگفت از خانه خویش بیرون مشو بیفرمانی کردی آنمرد جواب نامه را برسانید و پیام آن حضرت را ابلاغ کرد ومراجعت نموده ملازمت خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام اختیار کرد.

و دیگر سند باصبغ بن نباته میرسد که میگوید با امير المؤمنين علیه السلام نماز صبح رابگذاشتیم ناگاه مردی دیدار شد که جامه مسافران در برداشت امير المؤمنين علیه السلام فرمود از کجا میرسی؟ گفت از شام فرمود حاجت چیست مرا خبر میدهی یا من ترا خبر دهم عرضکرد یا امير المؤمنين تو بفرمای فرمود معويه در فلان روز از فلان ماه ندا در داد که کشنده على را ده هزار دینار عطادهم فلان مرد برخاست و گفت من این خدمت بپای برم چون بسرای خویش رفت پشیمان شد و گفت من ابن عم رسول خدای و پدر فرزندان رسولخدای را نخواهم کشت روز دیگر معويه بر مبلغ عطا بیفزود و گفت بیست هزار دینار میدهم و همچنان مردی تقدیم این خدمت را برذمت نهاد و نیز پشیمان شد و آن حمل را از گردن فرو نهاد و روز سیم معويه عطا را بسی هزار دینار مقرر داشت این وقت تو بر جستی و انجام این امر را بر ذمت نهادی و تومردی از قبیله حمیری عرضکرد سخن بصدق کردی فرمود اکنون رأی تو چیست هم بر آن عقیدتی که مرا خواهی کشت عرضکرد بر آن عقیدت نیستم لكن عزیمت مراجعت دارم فرمود ای قنبر راحله اورا اصلاح کن دزادراه اورا بساز و اورا نفقه عطا کن و بسوی شام باز فرست.

ص: 40

و دیگر کاتب امير المؤمنين عبدالله بن ابی رافع حدیث میکند که وقتی امیر المؤمنين علیه السلام أبو موسی اشعری را از برای تحکیم روان میداشت فرمود از احکام کتاب خدای بیرون مشو چون ابوموسی روی بگردانید و روان شد فرمود گویا میبینم که فریفته شده عرض کردم یا امیر المومنین چون میدانی که فریفته شود چراروان میداری « فقال يا بني لوعمل الله في خلقه بعلمه ما احتج عليهم بالرسل» یعنی اگر خداوند با علم خودکار میکرد ارسال رسل واجب نمیگشت .

ودیگردر خبر است که در صفین روزی که اهل شام میمنه لشکر عراق را هزیمت کردند چنانکه بشرح رفت و اشترنخعی بانکی در میداد و هزیمتیان را بمراجعت فرمان میکرد امیرالمومنین علیه السلام سه کرت فرمود «يا أبا مسلم خُذهم»مالك اشتر عرض کرد یا امیرالمومنین ابومسلم کدام است که من نمی شناسم فرمود من ازین سخن مردی را خواستم از آخر زمان که از جانب مشرق بیرون میشود و خداوند مردم شام را بدست او بهلاکت می افکند و سلطنت بنی امیه را منقرض میسازد .

ودیگر ابو بکر جرجانی در تاریخ بغداد آورده که ابوالد نیا در ایام خلافت ابو بکر متولد شد و در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام عزم کرد که سفر کوفه کرده ادراك خدمت آنحضرت نماید ابو الدنيا میگوید باتفاق پدر سفر کوفه کردیم چون راه بكوفه نزديك نمودیم تشنگی بر من و پدرم غلبه کرد با پدر گفتم لختی بباش تا من درین بیابان گرد بر آیم باشد که آبی بدست کنم پدررا بگذاشتم و برفتم ناگاه برکه آبی بیافتم پس بدن بشستم و آب بیاشامیدم تا سیراب شدم و نزد پدر آمدم و مژده بدادم که اینك بنزديك ما بر که آبیست و پدر را برداشتم و آهنگ برکه کردم چندانکه فحص کردم نشان از برکه و آب ندیدم پدر من از عطش بمرد اورا بخاك سپردم و آهنگی خدمات امير المومنین علیه السلام کردم وقتی رسیدم که آنحضرت براسترخویش سوار میشد تا بجانب صفین رود ركاب بگرفتم تا آنحضرت بر نشست پس بر روی رکاب افتادم تا ببوسم چهره من از آهن رکاب زخمی برداشت چون صورت حال را عرض کردم فرمود هر کس ازین آب بنوشد فراوان عمر کند مرا بشارت

ص: 41

بطول عمر داد ومعمر نام نهاد و نیز مرا اشج خواندند از بهر آنزخم که بر چهره یافتم خطیب گوید ابو الدنيا را ورسال سیصد هجری در بغداد دیدم با جمعی از اقوام خود حاضر بود و او را بطول عمر صفت میکردند و بمن رسید که در سال سیصد و بیست وهفت هجری وفات کرد .

ودیگر در شرح شافیه از مطالب السؤل نقل شده و ابن شهرآشوب رقم کرده که بعد از ورود امیر المومنین علیه السلام بكوفه در میان قبائلی که حاضر حضرت میشدند جوانی از شیعیان علی علیه السلام بود که در رکاب آن حضرت جهاد میکرد از اقوام عرب زنی بگرفت و در کوفه جای داد روز دیگر بامدادان که امیرالمومنین علیه السلام نماز بگذارد مردی را فرمود برو در فلان محله در پهلوی فلان مسجد خانه ایست چون بدانجا رسیدی بانگ زنی و مردی را میشنوی که با علا صوت بمشاجره و مخاصمه مشغولند هردوتن را برداشته در ساعت بنزديك من حاضر کن آنمرد برفت و هردو تن را حاضر کرد.

امیر المومنین علیه السلام فرمود چیست این تنازع وتشاجر در میان شما آنجوان عرض کرد یا امیر المومنین من این زنرا کابین بسته ام وتزویج کرده ام دوش که با وی خلوت کرده ام نفرتی در نفس من بادید آمد که اگر توانستم هم در شب او را از خود دور کردم و از خانه اخراج نمودم ازین روی امرما بخصومت انجامیده فقال على لمن حضره رب حديث لايؤثر من يخاطب به أن يسمعه غيره، امير المؤمنین علیه السلام فرمود بسیار سخن است که بر مخاطب گران می آید که دیگر کس جز او اصغا نماید مجلسیان برخاستند و بیرون شدند این وقت روی بدانزن کرد و فرمود این جوان را میشناسی عرض کرد نمیشناسم فرمود اگر من تورا خبر دهم از حال اوانکار خواهی کردعرض کرد انکار نکنم فرمود تودختر فلان نیستی و تو را پسر عمی نبود که تو اوراخواستی و او تو را خواست و پدرت رضا نمیداد که بنكاح اودرآئی و پسرعم ترا از جوار خود دور کرد تا شما را با یکدیگر دسترس نباشدعرض کرد یا امير المؤمنين

ص: 42

چنان بود که تو خبر میدهی فرمود آیا شبی از برای قضای حاجت بیرون نشدی و آن جوان مغافصة برتودر آمد و با کراه با تو هم بستر گشت و تو حامل شدی ومادر را آگهی دادی و از پدر پوشیده داشتی و چون حمل فرو نهادی كودك را در خرقه پیچیده از دیوار خانه بجانب مزبله در افکندی اینوقت سگی آمد و آنرا ببوئید بیم کردی که مبادا او را بخورد سنگی بدو پرانیدی آنسنگ بر سر کودک آمد و سرش بشکست پس بسوی او شتاب کردید ومادرت سر او را با خرقه بیست پس او را بگذاشتید و باز شدید و تودست بآسمان برداشتی و گفتی «اللهم احفظه یا حافظ الودايع»؟

آنزن چون اينقصه بشنید خاموش ایستاد امير المؤمنين علیه السلام فرمود بحق من سخن كن عرض کرد یا امیرالمؤمنین جز بصدق سخن نکردی وازین راز جز مادر من هیچکس آگهی نداشت فرمود خداوند مرا آگهی داد بالجمله بامدادان مردی اور ادیدار کردو بر گرفت و بقبيله بردو تربیت کرد تا مردی شد و با آنجماعت بکوفه آمد و ترا کابین بست و آن جوان را فرمود تا سر خویش را مکشوف داشت و آن شکسته را بنمود آنگاه فرمود این فرزند تست خداوند شما را از چنین فعلی حرام معصوم داشت پس هردو باهم برفتند.

و دیگر باسناد معتبره از ابی جعفر و ابی عبدالله علیها السلام حديث کرده اند که امير المؤمنين علیه السلام در بازار کوفه عبور میداد زنی آن حضرت را سه کرت لعنت فرستاد . «فقال یا سلقلقیه کم قتلت من أهلك » فرمود ای سلقلقيه من از اهل تو چند کس کشته ام گفت هفده و اگرنه هیجده کس. و سلقلقیه کسی را گویند که بعد از حیض متولد شود و ازپس او دیگر فرزندی نیاید چون آنزن بخانه آمد و از مادرش پرسش کرد که این قصه چنین است گفت چنین است .

و دیگر در خصایص نطنزی مرقوم است که على علیه السلام وقتی فرمود الله اكبر رسول خدا فرمود «ترادشمن نمیدارد از فريش الأسفحی و از نصاری الآ يهودی واز عرب إلادعي و از دیگر مردم إلا شقی و از زنان الأسلقلقیه»زنی گفت یا علی سلقلقیه کدام است فرمود آن زن که از دبر حيض بيند گفت خدا ورسول راست گویست

ص: 43

اگر مرض مرا بیرون کنی بغض ترا ازدل بیرون کنم و بدان بازنگردم «فقال علیه السلام اللهم إن كانت صادقة فحول طمنها حيث طمثت النساء» فرمود الهی اگر این زن راست میگوید طمث او را بگردان بدانجانب که زنان خون بینند آنزن نیکو شد وعمرو بن حریث از قفای او برفت و گفت ای زن تو چنین بودی گفت چنین بودم گفت سحرو کهانت این مرد را بدیدی گفت ناستوده سخن مكن او از اهل بیت نبوتست عمر و باز شد و این خبر بحضرت امیرالمومنین آورد فرمود آن زن نیکوتر از توسخن کرد.

و دیگر زيد وصعصعه پسرهای صوحان ودیگر اصحاب حديث کرده اند که مردی از اساقفه نصاری صد و بیست سال روزگار برده بود و در دیلم دیری داشت مردم خودرا گفت بنزديك على بایدرفت او انزع بطين است من صفت او را در انجیل دیده ام و او وصی پسر عم خود است پس بنزديك امير المؤمنین علیه السلام سفر کردند آنحضرت فرمود بنزديك من آمدی تا مسلمانی گیری اگر خواهی رغبت تر؛ در ایمان بزیادت کنم عرض کردچرا نخواهم فرمود مدرعه خود را فرو گذار و آن نشان که در میان دو کتف داری با اصحاب خود بنما «قال اشهدان لا إله الا الله و اشهد ان تمدا عبده ورسوله» و فریادی زد و بمرد امیرالمومنین علیه السلام فرمود در اسلام قليلی زندگانی کرد و در جوار خدای بسیار خواهد بود .

ذکر جماعتی که علی علیه السلام راسب کردند

و بپاداش کردار گرفتار شدند

در زمان خلافت هشام بن عبدالملك خالد که در مدینه عامل او بود امیر المؤمنين علیه السلام را در منبر شتم میکرد یکروز محمد بن صفوان را که از فرزندان ابی بن خلف جمحی بود فرمود که بر منبر شو و علی را لعن کن پسر صفوان بر منبر رسول خدای صلی الله علیه و آله صعود داد و روی در قبله آورد و گفت ای پروردگار! مردمان علی را در طلب مال و منافع خویش سب میکنند من او را در راه توسب میکنم چه او

ص: 44

صاحب جیش باغبه بود ناگاه دید که قبر رسول خدای شکافته شد و دستی بر آمد و گوینده گفت اگر این سخن بکذب کردی خداوندت نابینا کند چون خواست که از منبر فرود آید پسر خود را گفت بگیردست مرا و چون از مسجد بیرون شد گفت مگر شری نازل شد و ظلمتی جهانرا فرو گرفت گفت این سخن از کجا گوئی گفت هیچ شیء را دیده من دیدار نمیکند پسر گفت والله از جرئت تست بر خدا و کذب تو در منبر رسول خدا و همچنان بزیست تا بگور شد.

ودیگردر کتاب جرايح مسطور است از عثمان بن عفان سجزی میگوید در طلب علم سفر بصره کردم وحاضر خدمت محمد بن عباد صاحب عبادان شدم و گفتم در طلب علم از بلاد بعيده خدمت تو اختیار کردم گفت کدام باد گفتم سجستان فرمود از بلد خوارج میرسی عرض کردم اگر خارجی بودم در طلب علم سفری چندین دراز نکردم فرمود ترا حدیثی میگویم تا چون ببلاد خویش مراجعت کنی مردم را بیاگاهانی همانا مرا همسایه بود که امیر المؤمنين علیه السلام را لعنت میفرستاد و مرا آن نیرو نبود که او را دفع دهم شبی در خواب دیدم که بمرده ام مراکفن کردند و بخاك سپردند و در حشر از قبر بیرون شدم و بکنار حوض رسول خدا آمدم على بن ابی طالب علیه السلام در کنار حوض جای داشت و حسن و حسین علیها السلام مردم را سقایت میکردند من از ایشان آب خواستم مرا آب ندادند عرض کردم یا رسول الله حسنين مرا آب ندادند فرمود اگر بنزد علی نیز برفتی ترا آب ندادی .

من بگریستم و عرض کردم یا رسول الله من از شیعیان علی علیه السلامم فرمود برا همسایه ایست که علی را لعن میکند و تو اورا دفع نمیدهی عرض کردم یا رسول الله من مردی ضعیفم و او از نزدیکان پادشاه است آنحضرت کاردی بر آورد و مرا داد و فرمود بر د واورا بکش من کارد بگرفتم و رفتم بخانه او ابوابرا گشاده دیدم بی زحمتی بر سر او برفتم و او را بکشتم و بازشدم و آن کاردخون آلود رارسول خدا از من بگرفت و فرمود ای حسن او را آب ده پس ترسناك از خواب بیدار شدم از ہر نماز بر خاستم پس عقیده بدهید و بانگ ناله از خانه همسایه بالا گرفت با كنيزك

ص: 45

خود گفتم چیست این غوغا گفت آنمرد همسایه را در فراش خود کشته یافته اند و بدانند قاتل کیست زمانی بر نگذشت که شحنه شهر دعوانان در آمدند و همسایگان او را ماخوذ داشتند من بی توانی بخانه امیر رفتم و گفتم ايها الأمير مردم را رنجه مکن که قاتل او منم و صورت حال را بعرص رسانیدم امیر گفت خداوند ترا جزای خیردهاد نه ترا جنایتی است و نه مردم را جریرتی و ما اينقصه را ازین پیش با بینونتي اندك رقم کردیم .

و دیگر در ثاقب المناقب مسطور است از جعفر دقاق میگوید در بصره مردی معروف با بوعبدالله المحدث همه روزه روایت احادیث میکرد من با رفيق خودهمه روزحاضر مجلس او می شدیم واز احادیث او مبلغی مکتوب مینموديم لكن هر گاه حدیثی در فضایل اهل بیت مذکور میشد طرد وطعن میکرد چنان افتاد که روزی در فضليت فاطمه علیها السلام حدیثی ذکر شد ابو عبدالله گفت این احادیث على را سودی نبخشد چه مسلمانانرا با تیغ در گذرانید و طعن در فاطمه زد که او كلمات منكر دارد جعفردقاق میگوید با رفیق خود گفتم روا نیست که ما از این مرد اخذ احادیث کنیم اودین و دیانت ندارد و زبان در علی و فاطمه میزند رفيق من گفت درست سخن کردی دیگر حاضر مجلس او نشویم و هم در آنشب مرا در خواب نمودا. شد که در مسجد جامع جای دارم وابوعبدالله محدث نیز حاضر است اینوقت امير المؤمنين علیه السلام را نگریستم که برحماری مصری سوار است و بجانب مسجد میآید دردل گفتم که هم اکنون ابوعبدالله محد ث را گردن بخواهد زد تا چرا او را وهن میزند چون آنحضرت نزديك ابو عبدالله رسید با چوبی که در دست داشت بر چشم راست ابوعبدالله بزد «وقال یاملعون لم تسبني وفاطمة؟» فرمود ای ملعون از برای چه مرا وفاطمه را سب میکنی؟ اونوقت ابوعبدالله محد ث را دیدم که دست بر چشم راست گذاشت و گفت آه کور کردی مرا، من از دهشت از خواب انگیخته شدم و بامدادان عزم کردم که رفیق خود را بیا گاهانم چون در عرض راه بدو رسیدم او را دهشت زده دیدم مکشوف افتاد که او نیز در خواب چنان دید که من دیدم

ص: 46

پس سخن بر این نهادیم که ابوعبد الله محد ثرا آگهی دهیم باشد که ازین عقیدت باز گردد و با تفاق بر در سرای او شدیم و در بکوفتیم کنیزکی آمد و گفت او را دیدار نتوان کرد برفتیم و پس از زمانی بازشدیم و دیگر باره در بکوفتيم آن کنيزك بیامد و گفت نتوان او را دید گفتيم سبب چیست گفت از نیمشب دست بر چشم راست دارد ومينالد ومیگوید علی بن ابیطالب مرا کور کرد گفتيم در بگشا که ما از بهر این آمده ایم پس در بگشود تا در رفتیم و اورا بزشت تر حالی نگریستیم که استغاثه میکردوهمی گفت چیست مرا با علی بن ابیطالب که چشم مرا با قضیب کور ساخت ما شرح حال خویشتن را با او بگفتیم و او را پند دادیم که ازین عقيدت باز آی گفت خداوند شما را جزای خیر بدهاد و اگر آن چشم مرا نیز علی کور کند فضیلت او را گردن ننهم و اورا مدح نکنم پس برخاستیم و بیرون شدیم و پس از سه روز باز آمدیم و دیدیم که آن چشمش نیز کور بود گفتیم وقت نیست که اعتبار گیری و استغفار کنی گفت لا والله من ازین عقیدت برنگردم گو على هر چه میخواهد میكن پس بر خاستیم و برفتیم پس از هفته در گذشت و پسرش بكين على علیه السلام طریق ارتداد گرفت وسفر روم کرد.

ودیگر در فضايل اخطب خوارزم مسطور است که نیمشبی منصور دوانیقی سلیمان الأعمش را طلب داشت پس سلیمان در خاطر نهاد که خليعه را با من این وقت کار چیست جز اینکه خواهد از فضایل علی علیه السلام پرسش کند و چون بعرضی رسانم مرا بقتل رساند پس کفن بپوشید و حنوط کرد و برفت چون منصور رایحه حنوط بشنید عمرو بن عبدالله را در مجلس دید چون از دوستان بود اندك دل قوی کرد اینوقت منصور گفت یا سليمان بگوی این رایحه چیست و اگر نه با تیغ سرت بر گیرم گفت چون رسول تو در این نیمشب مرا طلب کرد با خود گفتم تواند بود که از فضايل علی پرسش کند و چون بگویم عرضه هلاك شوم لاجرم وصیت بکردم و کفن بپوشیدم وحنوط بنمودم و حاضر شدم .

منصور بزانو نشست و گفت لا حول و لا قوة إلا بالله العلي العظيم آنگاه

ص: 47

کتاب شهادت گفت ای سلیمان بگو نام من چیست گفتم عبدالله المنصور بن محمد بن علی بن عبدالله ابن عباس بن عبدالمطلب گفت سخن بصدق کردی اکنون ترا سوگند میدهم بقرابت خود با رسول خدای چند حدیث در فضیلت على از فقها شنیده و چه مقدار میباشد؟ گفت نزديك بده هزار حدیث گفت میخواهی در فضیلت على دوحديث بگویم که تمام احادیث ترا بخورد بشرط که از برای شیعیان واپس نگوئی و سوگند یاد کنی که نخواهی گفت سلیمان سوگند یاد کرد که واپس نگوید.

پس منصور ابتدا کرد و گفت گاهی که از بنی مروان گریزان بودم و از بلدى بیلدی میگریختم آنجا که شیعیان علی بودند مرا طعام میدادند و تکریم مینمودند تا گاهی که عبور من در بلد خوارج و مردم معويه افتاد که بامدادان على علیه السلام را لعن میفرستادند من برفتم و بمسجدی در آمدم و جامه کهنه در برداشتم پس نماز ظهر بگذاشتم و امام نیز نماز بگذاشت و بر دیوار مسجد تکیه زد و چنان موقر و بزرگ بود که مردمان با او نیروی سخن کردن نداشتند ناگاه دو كودك بمسجد در آمدند چون ایشان را دیدار کرد گفت مرحبا بکسانیکه نام شما نام ایشانست سوگند با خدای من شما را بدین نام نخواندم مگر بحبه محمد و آل محمد و این دو كودك یکی حسن و آنا، یگر حسین نام داشت. با جوانی که در پهلوی من جای داشت گفتم این دو كودك كيستند گفت فرزندزادگان این شبخند و جز این شیخ درین شهر هیچکس دوستدار على نیست از این روی ایشانرا حسن و حسین نام نهاده پس من شاد خاطر برخاستم و بنزديك شيخ رفتم و گفتم هیچ میخواهی بحدیثی از فضایل علی چشم تو روشن کنم گفت سخت محتاجم اگر چنین کنی من نیز بپاداش چشم تو را بحدیثی روشن خواهم کرد .

من ابتدا کردم و گفتم پدر من ازجد من خبر میدهد گفت پدر وجد تو کیست گفتم تمد بن علی بن عبدالله بن عباسی خبر داد که روزی در خدمت رسول خدای بودیم ناگاه فاطمه علیها السلام در آمد و همی گریست پیغمبر فرمود این گریه چیست عرض کرد بامدادان حسن و حسین از خانه بیرون شدند چندانکه در طلب ایشان

ص: 48

شتافتم اثری نیافتم علی علیه السلام در طلب اجرت پنج روز است استانی را سقایت میکند پیغمبر ابو بكر وعمر وسلمان وابوذر تا هفتاد کس از اصحاب را در طلب ایشان روان داشت اینجمله بر فتند و بی نیل مرام مراجعت کردند رسول خدای سخت غمنده گشت و بر باب مسجد بايستاد و دست برداشت «و هو يقول بحق إبراهيم خليلك و بحق آدمصفيتك إن كان قر تا عینی و ثمر تا فؤادی أخذا بر أ أو بحر فسلمهما» اینوقت جبرئیل علیه السلام فرودشد و عرض کرد یا رسول الله خداوندت سلام میرساند و میفرماید غمگین مباش که حسنین در باغی جای دارند و ما دوفرشته را بحفظ ایشان گماشته ایم رسول خدای صلی الله علیه و آله شاد خاطر برخاست جبرئیل بر جانب راست و اصحاب از قفای آن حضرت روان شدند تا بحظيرة بني النجار در آمدند حسنین دست در گردن یکدیگر در آورده بخفته بودندو فریشته خداوند يکبال خویش را فرش کرده و بال دیگر را زیر پوش ایشان ساخته بود پس بر رسول خدای سلام داد پیغمبر ایشان را بگذاشت تا خوداز خواب برانگیخته شدند رسول خدای صلی الله علیه و آله حسن را بجانب یمین وحسين را بجانب يسار حمل داد و ایشان را همی بوسید و همی گفت : «من أحبكما فقد أحب رسول الله ومن أبغضكما فقد أبغض رسول الله » یعنی دوستدار شما دوستدار رسول خداست ودشمن شما دشمن رسول خداست ابو بکر عرض کرد یا رسول الله یکی را بگذار تا من حمل کنم . «فقال رسول الله نعم الحمولة هما و نعم المطية تحتهما » فرمودایشان بهترین بارند و بهترین بار کش در زیر پای دارند چون از حظیره بیرون شدند عمر نیز چون ابوبکر سخن کرد و چون ابو بکر پاسخ شنید و حسن علیه السلام متشبث بجامه رسول خدای بود و آنحضرت دست بر سر حسن داشت تا گاهی که به مسجد در آمد «فقال لأشر فن اليوم ابني كماشر فهما الله» تشریف میکنم امروز فرزندان خود را چنانکه خداوند تکریم کرد ایشانرا آنگاه بلال را در مرد منادی کن تا مردمان انجمن شوند چون مردم حاضر شدند .

فَقَالَ: مَعَاشِرَ أَصْحَابِي بَلِّغُوا عَنْ مُحَمَّدٌ نَبِيِّكُمْ أَلاَّ أَدُلُّكُمْ عَلَى

ص: 49

اَلنَّاسِ جِدّاً وجدة فَقَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اَللَّهِ! قَالَ :عَلَيْكُمْ بِالسِّنِّ وَ اَلْحُسَيْنِ فَإِن جَدَّهُمَا رَسُولُ اَللَّهِ وَ جَدَّتُهُمَا خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الجَنَّةِ ؟وَ مَعَاشِرَ النَّاسِ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى خَيْرِ اَلنَّاسِ أَباً وأُمّاً ؟قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اَللَّهِ قَالَ عَلَيْكُمْ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَإِنَّ أباهُمَا عَلِى بنَ أبي طالِبٍ وَهُوَ خَيْرٌ مِنْهُمَا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَر سُولَهُ وأُمُّهُمَا فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ سَيِّدَةِ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ أَلاَ أَدُلُّكُمْ عَلَى خَيْرِ اَلنَّاسِ عَمّاً وَ عَمَّةً ؟قَالُوا :بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: عَلَيْكُمْ بِالحَسَنِ والْحُسَيْنِ فَإنَّ عَمَّها جَعْفَرٌ ذُو الْجَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا فِي اَلْجَنَّةِ مَعَ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ عَمَّتُهُمَا أُمُّ هَانِي بِنْتُ أبيطالب مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ ألاَ[هَل] أَدُلُّكُمْ عَلَى خَيْرَ اَلنَّاسِ خَالاً وَ خَالَةً قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ !قَالَ :عَلَيكُم بِالحَسَنِ والحُسَينِ فإنَّ خَالَهُما قَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ خَالَتُهُمَا زَيْنَبُ بِنْتُ رَسُولِ اَللَّهِ .مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ أُعْلِمُكُمْ أَنَّ جدَّهُما فِي الْجَنَّةِ وَ أَبَاهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ خَالَتَهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ عَمَّهُمَا فِي اَلْجَنَّةِ وَ عَمَّتَهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ خَالَهُما في الْجَنَّةِ وَخَالَتُهُمَا فِي الْجَنَّةِ وهُمَا فِي الْجَنَّةِ ومَنْ أَحَبَّ ابناً عَلَى فَهُوَ مَعَنَا فِي الْجَنَّةِ وَ مَنْ أَبْغَضَمَا هُوَ فِي النَّارِ وأَنَّ مِن كَرامَتِهِما عَلَى اَللَّهِ أَنْ سَمَّاهُمَا فِي التورية شَبَّراً وَ شَبِيراً.

ص: 50

منصور میگوید چون این حدیث را برای بردم شیخ پیش شد و گفت تو چنین کس بوده و از فضایل علی چنین حديث آورده پس مرا بجامه نیکو تشریف کرد واستری از بهر من بصددینار بخرید و عطا فرموده گفت من ترا دلالت میکنم بکسی که با تو نیکوئی کند دانسته باش که مرا در این شهر دو برادرند یکی امام جماعت است و او در هر بامداد هزار كرت علی را لعن فرستاد تا خداوند نعمت خویش را از وی بگردانید و اورا عبرت سائلین ساخت و برادر دیگرم روزی که از بطن مادر آمده دوستدار علی بوده بنزديك او شو وازوی چیزی پوشیده مدار پس برخاستم و بر نشستم و بر در سرای برادر او رفتم جوانی گندم گون بیرون شد چون مرا با آن خلعت و استر بدید مرا ترحيب و ترجیب کرد و گفت سوگند با خدای اگر دوستدار خدا ورسول نبودی شیخ ترا تشر یف نکردی اکنون اگر چشم مرا با فضایل علی روشن کنی چشمتو را روشن کنم .

پس ابتدا بدین حدیث کردم و گفتم پدر من از جد من خبر داد که با حضرت رسول خدای بر باب سرای بودیم ناگاه فاطمه برسید و گریان بود و حسین علیه السلام را در بر داشت رسول خدای پیش شد و حسین را بگرفت و فرمود چرامیگرئی؟ گفت ای پدر زنان قریش سرا تشنیع میکنند و میگویند شوهر تو مردی مسکین است و پیغمبر ترا بشوهری فقیر داد رسول خدا فرمود ای دختر من ترا بشوهر ندادم خداوند در فوق عرش تو را با على عقد بسمت و جبرئیل را شاهد گرفت همانا خداوند بر تمامت دنيا مطلع شد و از میان خلايق پدر ترا برگزید و پیغمبری داد و دیگر باره بردنيا مطلع شد وعلى را اختیار کرد پس مرا وحی فرستاد تا تو را با او تزويج کردم و او را وصی وزیر خویش گرفتم همانا على اشجع ناس است قلبا و احلم ناس است حلما واندم ناس است اسلاما و از همه ناس سخی تر اوست و از همه ناس نیکو خلق تر اوست ای فاطمه من در قیامت لوای حمد و کلیدهای بهشت را بدست میگیرم و با علی میسپارم و آدم صفی و فرزندان او در تحت آن لوایند ای فاطمه من در قیامت علی را در کنار حوض جای میدهم تا سفایت میکند هر کرا از امت من

ص: 51

میداند و حسن و حسین فرزندان تورا که سیدجوانان بهشتند و اسم ایشان در تورية شبتر وشبیر است پس نامیدایشان را خداوند حسن و حسین از برای کرامت محمد در نزد خدا و کرامت ایشان در نزد خداوند و میپوشاند پدر ترا در حله از حلهای بهشت و لوای حمد در دست هست وامت من در تحت لوای منند پس من لوای حمد را بدست على میدهم و فينادى مناد یا محمد نعم الجد جدك إبراهيم و نعم الأخ أخوك على بن ابیطالب، و چون خداوند مرا میخواند عليرا نیز میخواند و چون من آغاز شفاعت میکنم علی نیز قوم مرا با من شفاعت میکند ای فاطمه علی و شیعیان او فردای قیامت رستگارانند ای فاطمه گریه مکن و محزون مباش و بدانکه من ازتومفارقت میکنم گریه فاطمه افزون گشت و عرض کرد ای پدر کجا ترا دیدار میکنم فرمود در تحت لوای حمد مرا دیدار میکنی و در آنجا امت مرا شفاعت کن و اگر نه مرا در صراط می بینی که جبرئیل از جانب راست و میکائیل از جانب چپ و اسرافیل از پیش روی و ملائکه از قفای منند . وَ أَنَا أُنَادِي :يَارِبَ أُمَّتِي هَوِّنْ عَلَيْهِمُ الْحِسَابَ ثُمَّ أَنْظُرُ يَمِيناً وَ شِمَالاً إِلَى أُمَّتِي وَ كُلُّ نَبِيٍ يُومَنُذٍ مُشْتَغِلٌ بِنَفْسِهِ يَقُولُ: يارب نفسي نَفْسِي! وَ أَنَا أَقُول: يَارِبْ أُمَّتِي أُمَّتِي ،فَأَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُ بِي مِنْ أُمَّتِي يَوْمَ الْقِيمَةِ أَنتَ وَ عَلِيٌ وَ الْحَسَنُ والْحُسَيْنُ فَيَقولُ جَلَّ اسْمُهُ يا مُحَمَّدُ إِنَّ امتك لَوْ أَتويِي بِثَوْبٍ كَأَمْثَالِ اَلْجِبَالِ لَغَفَرْتُ لَهُمْ مَا يُشْرِكُوا بِي شَيْئاً وَ لَمْ يُوَالُوا لِي عَدُوّاً.

یعنی من ندا میکنم که ای پروردگار امت مرا دریاب وحساب را بر ایشان آسان بگیر و از يمين وشمال نگران امت خویشم و پیغمبران آنروز مشغول خویشند ایشان همی گویند ای پروردگار من مرا دریاب مرا دریاب من همی گویم ای

ص: 52

پروردگار من امت مرا دریاب امت مرا دریاب واول کسی که از امت من بمن ملحق میشود ای فاطمه توئی وعلی و حسن و حسین است و خداوند می فرماید ای محمد امت تو اگر با کوهساران گناه بنزد من حاضر شوند معفو میدارم مادام که با من شرك نیاور ندودشمن مرا دوست نگیرند.

منصور گفت ای سلیمان چون این حدیث را بدینجا آوردم آن جوان ده هزار درهم مرا عطا کرد و با سه جامه خلعت فرمود و گفت از کدام بلدی گفتم از کوفه گفت از عربی یا ازموالی گفتم عربم گفت چنانکه چشم مرا روشن کردی چشم ترا روشن کنم و مرا باز گردانید بسوی شیخ و او در مسجد چشم براه من میداشت چون مرا دیدار کرداستقبال فرمود و حال بپرسید و اورا ومرا بدعای خیر باد کرد و صبحگاه دیگر بر استر خویش بر نشستم و بدانسان که دلالت کرد طی مسافت نمودم ناگاه بانگ نماز شنیدم با خود گفتم با اینجماعت نماز میگذارم واز استر پیاده شدم و در میان نماز گذاران مردیر پاشبيه برفیق خویش دیدم در پهلوی راست او ایستادم در هنگام رکوع و سجود ناگاه عمامه از سر او دور شد نيك نظر کردم سر و روی او را و پشت و دست و پای او را بصورت خنزیری دیدم در عجب شدم و در اندیشه رفتم تا امام سلام باز داد و آنمرد در روی من نگران شد و گفت از نزد برادرمن آمدی و او تو را دلالت کرد ؟ گفتم چنین است

پس دست مرا بگرفت وروان شد چون دید بعضی از مردم مسجد در قفای ما می آیند بخانه داخل شد و غلام خودرا گفت در سرای بیند پس پیراهن از سر بر کشید و اندام خود را با من نمود که مانند خنزیری بود و گفت ای برادر مرا نگر یستی همانا من مؤذن قوم بودم و هر بامداد در میان اذان و اقامه هزار كرت علی را واولاد او را لعنت کردم و تكيه زدم و خواب مرا بر بود در خواب دیدم که داخل بهشت شدم على وحسنين علیهم السلام حاضر بودند و رسول خدای نشسته و امام حسن و امام حسین علیها السلام در پیش روی آن حضرت بودند و بدست امام حسن ابریقی و در دست امام حسین کاسی بود پیغمبر فرمود ای حسن مرا آب ده سقایت کرد فرمود ای حسین علی را آب

ص: 53

ده وی نیز سقایت کرد آنگاه فرمودای حسین جماعت را آب ده ومتکی دکانرا نیز سیراب کن حسین علیه السلام روی برتافت و گفت ای پدر اینمرد روزی هزار كرت پدر مرا لعن میکند و امروز که جمعه بود چهار هزار کرت لعن فرستاد پیغمبر او را فرمود لعنك الله لمن میفرستی علی را و شتم میکنی برادر مرا لعنت خدای بر تو باد تو اولاد من حسن و حسین را لعن میفرستی و خيو برمن افکند هر جای در روی من و بدن من از بصاق آنحضرت چیزی رسید مسخ شد چنانکه دیدار میکنی چون منصور این قصه را برای برد «قال يا سليمان حب علیایمان و بغضه نفاق ولايحب علية إلا مؤمن ولايبغضه إلا كافر» سلیمان گفت یا امیرالمؤمنین مرا امان ده گفت در امانی گفت چه میگوئی در کسی که با على مقاتله کند گفت بیشك آن کس در آتش است گفت چه میگوئیدر کسیکه اولاد اورا واولا د اولاد اورا بکشد منصور سر برداشت «ثم قال ياسليمان الملك عقيم» لكن چندانکه خواهی از فضایل علی بگوی.

و دیگر واقدی میگوید هرون الرشید مجلسی کرد و هفتاد تن از اجله علما را انجمن ساخت وشافعی را که نسب بهاشم میرساند در پهلوی خود جای داد و محمد بن الحسن وابن زفر دابویوسف را در پیش روی نشانید واقدی میگوید من نیز حاضر مجلس شدم و در منتهای مجلس جای گرفتم رشید گفت چرا مؤخر افتادی ومرا پیش خواند و در برابر خود بنشانید پس روی بشافعی کرد و گفت یا ابن عم در فضیلت علی چند حدیث روایت توانی کرد بگوی ومترس گفت پانصد حدیث و زیاده با هل بن حسن گفت ای کوفی تو بگوی از فضایل علی چه دانی ؟ گفت هزار حديث و بیشتر اینوقت ابویوسف را گفت مترس ای کوفی و مرا خبرده گفت یا امیرالمؤمنین اگر بيمناك نباشم روایت ما در فضایل علی از آن بیش است که بحساب توان گرفت گفت از که بیمناکی ؟ گفت از تو و از عمال تو و از اصحاب تو، فرمود تو ایمن باش ومرا خبرده گفت در نزد ما پانزده هزار حدیث مسند و پانزده هزار مرسل در فضیلت على حاضر است .

واقدی گوید پس روی بمن آورد و گفت در نزد تو خبر چیست ؟ گفتم من

ص: 54

نیز از ابویوسف کمتر ندانم هرون الرشید گفت من چیزی از فضيلت على بچشم خود دیده ام و بگوش خود شنیده ام که از تمامیت آنچه شما دانید افزونست و اکنون تائيم از آنچه با طالبيتين و نسل ایشان کرده ام مجلسیان او را ترحيب کردند و خواستار شدند که از آنچه دیده است ایشانرا آگهی دهد گفت روا باشد آنگاه گفت يوسف ابن حجاج را بحكومت دمشق فرستادم و اورا بعدل وانصاف وصیت کردم برفت و بدانچه فر مودم کار کرد اورا خبر دادند که خطيب دمشق همه روزه على علیه السلام را شتم میکند و ناهموار میگوید کس فرستاد و او را حاضر ساخت و گفت این چه نکوهیده کار است که از تو می شنوم علی را چرا شتم میکنی؟ گفت پدران ما را کشت و فرزندان ما را اسیر گرفت من از شتم او ناگزیرم يوسف بن حجاج اورا بند بر نهاد و بزندان خانه انداخت و صورت حال را بسوی من مكتوب کرد بفرمودم تا اورا دست بسته بنزديك من گسیل دارد .

چون حاضر شد گفتم تو آنکسی که علی را شتم همی کنی گفت منم گفتم وای بر تو علی هر کراکشت وهر کرا اسیر گرفت بحکم خدا و رسول بود گفت من نفس خود را شکیب نتوانم داد و از این کار دست باز نتوانم داشت او را در عقابين کشیدم و صد تازیانه بزدم بسیار صیحه بر آورد و در جای خود پلیدی کرد فرمان دادم تا بزندان خانه اش بردند و او بجانب بيت اشارت میکرد بفر مودم تادر برویش استوار کردند و ببودم تا شب در آمد و هم در آنجا نماز بگذاشتم و در اندیشه شدم که او را چگونه بکشم : در آتش غرق کنم یا با تیغش کردن بزنم یا بضرب تازیانه نابودش سازم این وقت خواب بر چشم من مستولی شد و چنان دیدم که در آسمان گشاده گشت و رسولخدای بزیر آمد و اورا پنج حله در بر بود پس علی فرودشد و چهار حله در برداشت آنگاه حسن باسه حله و حسین بادوحله بزیر آمدند و جبرئیل بايك حله نازل گشت وعلى علیه السلام را جامی از آب زلال در دست بود پیغمبر فرمود آن جام را بین گذار و جام را بگرفت و با علا صوت ندا درداد که ای شیعیان محمد و آل محمد از حواشی وخدم من که پنج هزار کس حاضرند چهل تن آن حضرت را اجابت

ص: 55

کرد ایشانرا آب بداد آنگاه فرمود دمشقی را حاضر کنید در باز کردند و او را بر آوردند على علیه السلام دست او را بگرفت و گفت یارسول الله این مرد مرا ظلم میکند و شتم میگوید فرمود یا ابا الحسن دست ازو باز دار چون على علیه السلام او را رها کرد پیغمبر صلی الله علیه و آله دست او را بگرفت و فرمود تو علی را شتم میگوئی گفت چنین است فرمود مسخ باش و کیفر خود را ببین دیدم که او بصورت سگی بر آمد و در زمانش بمحبس بردند منترسیدم و از خواب بجستم گفتم از زندان بر آوردند چون در بگشودند و بر آوردند دیدم سگی است گفتم چگونه دیدی عقوبت پروردگار خود را سر خود را حرکت می داد مانند کسیکه عذر گوید و اینك حاضر است پس بفرمود او را آوردند و حاضران نگران شدند و او بصورت سگی بود الا آنکه دو گوش مانند گوش آدمیان داشت و زبان برمیآورد ولب جنبش میداد چون کسیکه عذر می خواهد شافعی گفت این مرد مسخ شده است از تعجيل عذاب ایمن نتوان بود اورا دور کنید دیگرباره اش بزندا نخانه بردند در زمان بانگی عظیم برخاست و از آسمان صاعقه بر بام زندان فرودشد که زندانخانه را چنان بسوخت که خاکستر شد وجان آن کلب را بجهنم فرستاد.

واقدی میگوید باهارون الرشید گفتم یا امیرالمؤمنین معجزه از این بزرگتر وموعظه از این عظيمتر نتواند بود بترس از خدای واولاد اورا چندین زحمت مکن گفت من از زحمت طالبينين بدرگاه خداوند توبت وانابت بردم و از خصمی ایشان دست باز داشتم .

ذكر معجزات امير المؤمنين علیه السلام

در جواب معضلات مسائل

در کتاب صافی مسطور است که امیرالمؤمنین علیه السلام در فراز منبر فرمودند «اني لأعلم ما في السماوات والأرض و أعلم ما في الجنة والنار و أعلم ماکان ومایکون» فرمود من دانایم بدانچه در آسمان و زمین است و میدانم آنچه در بهشت و دوزخست و دانایم بدانچه بوده است و خواهد بود پس زمانی خاموش بود و نگریست که این

ص: 56

كلمات برجماعتی که تنگ حوصله بودند گران آمد فرمود من این جمله را از کتاب خدای میدانم چه بیان هر چیز در کتاب خداوند است .

و دیگر در کتاب درر المطالب مسطور است که امیر المؤمنين علیه السلام در منبر فرمود « سلوني عن طرق السماوات فاني أعلم بها من طرق الأرض » یعنی سؤال کنید از من از شوارع وطرق آسمانها که بر آن جمله از اجزاء وأنحاء زمین داناترم مردی عربی از میان جماعت برخاست و گفت اگر این سخن بصدق میگوئی بگوی این ساعت جبرئیل در کجاست اميرالمؤمنين علیه السلام لختی در آسمان نگریست و زمانی در زمين شرقا غربا نظری افکند پس سر برداشت و فرمود در آسمان وزمین عبور دادم در دایره امکان نگران شدم اینك تو جبرئیلي جبرئیل غائب شد و همی گفت «الله درك يا ابن ابی طالب إنك لصادق غير كاذب»

و دیگر در مجمع البحرین مسطور است که کمیل بن زیاد عرض کرد که يا امير المؤمنين نفس را از بهر من صفت کن فرمود کدام نفس را اراده کرده گفت مگر يك نفس نباشد فرمود چهار نفس است نخستین تامیه نباتبه است دویم حسيه حیوانیه است که دیگر ناطقه قدسیه است چهارم کلیه إلهیه است و ایشان هر يك صاحب قوای خمس و دوخاصه اند اما نامیه نباتيه را قوای خمس است اول ماسکه دویم جاذبه سیم هاضمه چهارم دافعه پنجم مر بيه و خاصتان آن زیاده و نقصان است و انبعاث آن از کبد است اما حیوانیه حسیه را نیز پنج قوه است اول سمع دويم بصر سیم شم چهارم ذوق پنجم لمس ودو خاصه آن یکی رضا و دیگر غضب است و انبعاث آن از قلب است اما ناطقه قدسیه را پنج قوه است اول فکر دویم ذکر سیم علم چهارم حلم پنجم نباهت و او را انبعاثی نیست و اشبه اشیاست بنفس ملكيه و آنرا دو خاصه است یکی نزاهت و اندیگر حکمت اما کليه إلهيه او را نیز قوای خمس است اول بقاء در فنا دوم عز در دل سیم فقر در غذا چهارم صبر در بلا پنجم نعیم در شقا و آنرا دو خاصه است یکی حلم و اندیگر کرم و مبدای آن از خدای تعالی است و بازگشت او بدوست [امامبدای او] لقوله عزوجل «ونفخنا فيه من روحنا »

ص: 57

و اما بازگشت او بخداچنانکه میفرماید «يا أيتها النفس المطمئنة ارجعي إلى ربك راضية مرضية، وعقل وسط كل است تا کسی از شما بیرون عقل از خیروشر سخن نکند.

و دیگر در مطالب السؤل مرقومست که زنی حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام آمد وقتی که خواست سوار شود و هنوز يك پای در رکاب داشت عرض کرد یا اميرالمومنين مرا برادری بود بمرد و ششصد دینار بمیران گذاشت از جمله یکدینار مراداده اند از تو انصاف میجویم وحق خویش میطلبم فرمود برادر ترا دو دختر بود گفت بلی فرمود سهم هريك ثلث است پس چهارصد دینار سهم ایشانست و برادر ترا مادری بود گفت بود فرمود سهم او سدس است پس صد دینار بهره او گشت و برادر ترا زنیست عرض کرد هست فرمودسهم او ثمن است پس هفتاد و پنج دینار بهره ارشد و دیگر از برادر تو دوازده برادر بجای ماند گفت چنين است فرمود برادران ترا هريك دودینار بهره میرسد و از برای تو یکدینار میماند حق خویش را مأخوذ داشته بازشو پس پای دیگر را در رکاب کرد و این مسئله را دیناریه نامیدند (1) ،

اخبار امیر المؤمنين على علیه السلام بغيب

در زمان عمر بن الخطاب

در کتاب دررالمطالب از ابن عباس حدیث میشود که عمر بن الخطاب در أيام خلافت خویش بامدادان برای نماز مسجد حاضر شد شخصی را در محراب خفته دید غلام خویش یرفأ راگفت این خفته را از بهر نماز برانگیز یرفأ پیش شد و نگریست که جامه زنان در بر دارد گمان کرد که زنی از أنصار است او را چندانکه جنبش داد متحرك نشد مکشوف افتاد که مردیست جام زنان پوشیده و اورا سر بریده

در محراب افکنده اند عمر فرمود تایرها او را در زاویه گذاشت و بادای صلوات پرداخت پس از نماز باعلى علیه السلام فرمود چه میبینی در این مرد فرمود بگوی اورا کفن کنند و بخاك سپارند و بیاش تاگاهی که در این محراب کودکی بینی آنگاه

ص: 58


1- تصحیح این مسئله ارث نقط بر مبنای فقه اهل سنت میسر است.

امر او بر تو مکشوف شود عمر گفت اینسخن از کجا گوئی فرمود برادر من وحبيب من رسولخدا صلی الله علیه و آله مرا خبر داده است

چون نه ماه براین واقعه سپری شد صبحگاه عمر بمسجد آمد و با نگی گریستن طفلی را اصغا نمود گفت «صدق الله ورسوله وابن عم رسوله» و یرفار! فرمود تا آن طفل را از محراب بر گرفت و بعد از نماز در پیش روی علی علیه السلام گذاشت امير المؤمنين علیه السلام فرمود تا از زنان انصار دایه از بهر او طلب کردند و از بیت المال مبلغی در وجه او مقرر داشت تا آن كودك را شیر دهد و میلاد آن كودك در محرم بود چون نه ماه سپری شد وعيد صيام برسیدعلی علیه السلام یرفا را فرمود تا دایه را حاضر ساخت و اورا گفت این کودکرا بپوشان و در مصلی حاضر کن و نگران باش تا کدام زن بنزديك تو میاید و کودکرا میگیرد و میبوسد و میگوید ای مظلوم ای پسر مظلومه ای پسر ظالم آنان را بگیر و بنزد من بیاور .

چون صبحگاه آن دایه بر حسب فرمان کودکرا درمصلی حاضر کردناگاه زنی را دید از قفای او بانگی در داد که بحق محمد بن عبدالله ایستاده باش پس در رسید و کود کرا بگرفت و ببوسید و گفت ای مظلوم پسر مظلومه ای پسر ظالم عجب شبیه بوده با فرزند من که بمردو آن زن را جمالی بود که نظیر نداشت و چون طفل را بدایه سپرد خواست راه خویش گیرد دایه او را فراگرفت گفت مرا رها ده تا براه خودروم دایه گفت الا آنکه ترا بنزد علي بن أبي طالب برم آن زن مضطرب گشت و گفت دست از من بدار همانا على مرا در میان جماعت فضيحت میکند و من فردای قیامت با تو خصومت خواهم کرد چون دید دایه او را رها نمیکند رشوتی بردمت نهاد و او را با خود ببرد و دو بردیمانی وحله صنعانی وسیصد درهم هجرينه او را عطا کرد و گفت چنان باش که مرا ندیده باشی و اگر در عيد أضحی این طفل راسالما بمن پرسانی تا دیدار کنم نیز ترا بمثل این اشیاعطا خواهم کرد پس از یکدیگر جدا شدند و چون مردم از مصلی مراجعت کردند علی علیه السلام دایه را طلب فرموده گفت ای دشمن خدا باوصیت من چه کردی عرضکرد در تمام مصلی گرد بر آمدم و احدی

ص: 59

را ندیدم فرمود بحق صاحب این قبر دروغ گفتی آن زن بیامد و طفل را بگرفت و ببوسید و بگریست و ترا رشوت داد و بعطای مثل آن وعده نهاد دایه بلرزید و گفت یا ابن عم رسول الله غيب میدانی فرمودغيب جز خدای نداند لکن رسولخدای مرا تعلیم فرموده عرضکرد بهترین سخن صدقست چنين است که تو میگوئی اکنون اگر ميفرمائي بروم و آن زن را در سرایش ماخوذ دارم و حاضر سازم فرمود گاهی که آن اشیارا باتو عطا کرد از آنمنزل بجای دیگر تحویل داد اکنون بباش تاعيد أضحى فرا رسد پس او را نزد من حاضر کن تا خدایت معفو دارد عرض کرد سمعا و طاعة .

لاجرم چون عيد أضحی برسید آن زن در مصلی حاضر شد و کودکرا بگرفت و ببوسید و دایه را گفت اکنون بیاید تا بدانچه تراوعده نهاده ام عطا کنم دایه گفت دیگر در قوت بازوی من نیست که دست از تو بازدارم ناچار بحضرت على علیه السلام باید رفت و إزار او را محکم بگرفت آن زن چون چنین دید روی بآسمان کرد دو قالت يا غياث المستغيثين و يا جارالمستجيرين ، و با دایه روان شد و به سجد رسولخدای در آمد چون على علیه السلام او را نگران شد فرمود تو قصه خویش از بهر من میگوئی بامن از بهر تو بگویم؟ گفت من بعرض میرسانم فرمود بگو عرضکرد من دختری از أنصارم پدر من عامر بن سعد خزرجی در رکاب رسولخدا شهید شد و مادر من در خلافت أبو بكر بمرد من فريده وحیده بی پرستاری و غمخواری بماندم با چند تن از زنان همسایه مانوس شدم و با ایشان روز میگذاشتم یکروز بازنان مهاجر و أنصار نشسته بودم ناگاه عجوزی فرتوت در آمد تسبیحی در دست داشت و بر عصائی تکیه میزد پرسید و سلام داد و پاسخ بگرفت آنگاه نام این زنان را يكيك بپرسید گفت نام تو چیست گفتم جمیله گفت دختر کیستی گفتم عامر الانصاری گفت پدر داری گفتم ندارم گفت شوهر گرفتی گفتم نگرفتم گفت تو دختر کی باشی چگونه بدینگونه زیست توانی کرد پس برحال من رقت و إظهار شفقت نمود و بگریست و گفت هیچ میخواهی زنی باتو انس گیرد و تقديم خدمت تو کند و اسعاف حاجت تو فرماید

ص: 60

گفتم چرا نخواهم آن زن گفت اینك من حاضرم و میخواهم ترا مادری شفیق باشم و پرستاری کنم من شاد شدم گفتم در آی که خانه خانه تست و فرمان فرمان تو.

پس با من بخانه در آمد و نخستین آب بخواست و وضو بساخت من درزمان نان و شیر و خرما از بهر او طعام حاضر کردم چون بر این أشیا نگریست سخت بگریست گفتم این گریه چیست گفت ای دخترك من! این طعام من نیست طعام من قرص جوینی است با اندك نمك و دیگر باره بگریست و گفت ای فرزند وقت طعام من اینوقت نیست بلکه بعد از صلاة عشاست و نماز بايستادچون از نماز عشا فراغت جست نان جوین و نمك را پیش داشتم گفت اندك خاکستر حاضر کن چون حاضر کردم با نمك بیامیخت و با سه لقمه از نان جوین و نمك افطار نمود و نماز و دعا بايستاد تاصبح طالع گشت من پیش رفتم و پیشانی او را ببوسیدم و گفتم در حق من دعا کن که خداوند مرا بیامرزد چه میدانم دعای تورد نمی شود گفت تو دختری باشی نیکوصورت و من بر تو میترسم که تنها باشی گاهی که از بهر حاجتی بیرون میشوم تو تنها خواهی ماند ناچار ترا انیسی میباید اگر خواهی مرا دختری است عاقل و دانا و عابد و زاهد و بسال کهتر ازتست او را از بهر تو حاضر کنم تا مونس تو باشد گفتم چرا نخواهم پس برخاست و برفت و پس از زمانی تنها باز آمد گفتم چه شد خواهر من که با خودنیاوردی گفت دختر من با مردم انس نمیگیرد با خدای خود آشنا است و خانه توزنان مهاجر و أنصار آمد شدن دارند و او را بعبادت نمیگذارندمن عهد کردم که چندانکه او در سرای من باشد هیچکس را راه نگذارم .

پس برفت و پس از ساعتی بازنی تمام قامت باز آمد و خویشتن را در جامه محفوف داشت چنانکه جز چشمهایش دیده نمی شد و بر در حجره بايستاد گفتم چرا در نمیآئی عجوز گفت از شدت فرح وسرور که ترا دیدار کرده اینك من میروم در خانه را استوار ببندم چه گشاده گذاشته ام مبادا مردم بیگانه در آیند این بگفت و برفت من بآن دختر در آويختم که روی بگشای و پرده بر گیر اجابت نکرد الحاح کردم و إزار از سرش بر کشیدم ناگاه جوانی دیدم با ریش سیاه دست و

ص: 61

پای خضاب کرده و جامه زنان در برآورده چون این بدیدم بیخویشتن شدم و از پای در افتادم گاهی که بخویش آمدم گفتم ترا چه بر این داشت که آهنگ فضيحت خود و رسوائی من کنی برخیز واز آنجا که آمدی باز شو و همچنان در پرده میر و مگر از عذاب عمر بن الخطاب باك نداری این بگفتم و برخاستم که از نزد او بیرون شوم بر جست و بر من آویخت و من از بیم آنکه همسایگان بر من مطلع شوند نیروی صیحه زدن نداشتم و در چنگ او چون عصفوری بودم که در مخلب عقاب افند مرا بیفکند و جامه دریدو در دوشیزگان از من بگرفت.

چون از کار من فراغت یافت و خواست بیکسوی شد از شدت مستی بروی در افتاد و مدهوش گشت من نظر کردم در میان او کاردی بدیدم دست فرا بردم و آن کارد را بکشیدم و سرش را ببریدم پس سر بسوی آسمان کردم و گفتم «الهی و سیدى تعلم انه ظلمني و فضحني وهتك سترى وأنا توكلت عليك يامن إذا تو کل العبد عليه كفاه يا جميل الستر » چون شب در آمد جسد او را بردوش کشیده در میان محراب افکندم و از آن پس حامل شدم و چند کرت در خاطر نهادم که سقط کنم باز اندیشیدم که بعد از ولادت کودکرا بکشم چون حمل فرو نهادم گفتم قتل او گناهی دیگر است او را در قماطی کردم و بمسجد آورده در محراب نهادم ای پسر عم رسولخدا قصه من اینست .

قال عُمرُ :أَشْهَدُ أَنِّي سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ وَ أَنَا مَدِينَةٌ أَلْعَلَمُ وَ عَلَى بَابِهَا وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ أَخِي عَلَى يَنْطِقُ بِلِسَانِ اَلْحَقِّ .

آنگاه گفت يا أبا الحسن اکنون بفرما که حکم چیست أمير المؤمنين علیه السلام فرمود این مقتول را دیت نیست چه مرتكب أمري عظيم شد ومباشر حرامی بزرگی کردید و بر این زن جرمی و جنایتی نیست و حدی بروی فرود نمیآید چه بی اراده او مردی بروی در آمد و بر او غالب شد آنگاه با آن زن گفت بر تست که آنعجوز را حاضر کنی تا حق خدای را از وی بستانم عرضکرد سه روز مرا مهلت گذار آنگاه

ص: 62

أمير المومنین علیه السلام دایه را فرمود تا طفل را بمادر گذاشت و آن زن طفل خودرا برداشته بسرای خویش برده و روز دیگر در طلب عجوز از خانه بیرون شد ناگاه در میان کوی و برزن اورا دیدار کرد و مأخوذش داشت و کشان کشانش بحضرت أمير المؤمنين علیه السلام أورد فرمود ای دشمن خدا نمیدانی من علي بن أبي طالبم و علم من علم رسولخداست از در صدق این قصه را باز گوی گفت من این زن را نمی شناسم و این مرد را نمیدانم و از این امور آگهی ندارم فرمود بر اینسخن سوگند یاد میکنی گفت روا باشد فر مود دست بر قبر رسولخدای بگذار و سوگند یاد کن که از این قصه آگهی نداری عجوز دست بر قبر گذاشت و سوگند یاد کرد در زمان رویش سیاه شد و خود نمیدانست أمير المؤمنین علیه السلام فرمود تا آینه بر دستش نهادند چون روی خویش را بدید فریاد بر داشت که ای پسر عم رسولخدای تائب شدم و از کرده پشیمانی گرفتم أمير المؤمنين عرضکرد الهی اگر این زن راست میگوید واز در صدق تائب شده اورا بحال نخستین باز گردان سیاهی از روی اوزایل نشدفرمود ای ملعونه چگونه تائب شدی که خداوند ترا معفو نداشت آنگاه عمر را فرمود تا عجوز را از مدینه بیرون بردند ورجم کردند و پسر آن زن بزرگ شد و در رکاب علی علیه السلام در صفین شهید شد .

حكم أمير المؤمنين عليه السلام در قسمت شتر

در شرح بديعيه ابن مقری حدیث میکند که سه تن مرد را در قسمت هفده نفر شتر کار بمخاصمه و مشاجره افتاد و سهم بکنن از ایشان نصف و بهره دویم ثلث و سه دیگر را قسمت تسع (1) بود وهمی خواستند شتری را نحر کنند و سهم خودرا

ص: 63


1- توضیح آنکه جمع سهام ادعائی آنها کمتر از عدد صحیح (17 شتر) بوده است زیرا 8/5/9 1/2(4/5/9)+1/3(3/9)+1/9 میشود و باقیمانده عدد صحیح آن 1/18 0/5/9 است پس اگر بعدد شتران آنها يك عدد اضافه کننده ورت مسئله بدون کسر اعشاری خواهد شد ولی بعد از تقسیم همان یک شتر که 0/5/9از18 شتر است باقی خواهد ماند .

دیگری بذل نفرمایند و درهم و دیناری در میانه صرف ننمایند. این داوری را بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام آوردند آنحضرت فرمودند رضا میدهید که من يك شتر از مال خویش بر شتران شما بیفزایم آنگاه قسمت کنم گفتند چگونه رضا نمیدهیم پس شتر خویش را بر شتران ایشان بیفزود و آنکس را که نصف شتران بهره او بودپیش خواند و فرمود از هفده شتر هشت و نیم بهره تو بودا کنون از هیجده شتر نه شترسهم خودرا مأخوذ دار و آنکس را که ثلث سهم بود فرمود تو از شش شتر يك ثلث شتر کمتر سهم داشتی اکنون شش شتر تمام مأخوذ دار و آنکس را که تسع سهم بود فرمود سهم تو دو شتر الا تسع بودا کنون دو شتر بیرون کسر مأخود دار پس ایشان هر يك سهم خود را بر گرفتند و أمير المؤمنين علیه السلام نيز شتر خود را بر گرفت .

و دیگر در ایام خلافت امیر المومنین علیه السلام زنی وفات کردواز وی شوهر ودو پسرعم بجای ماند و یکی از آن دو پسر عم اورا از جانب مادر برادر بود شریح قاضی حکم کرد که نصف میراث آن زن را با شوهر گذاشتند و نصف دیگر را با آن پسرعم که از جانب مادر برادر بود دادند و پسر عم دیگر را محروم گذاشتند چون این خبر بامير المؤمنين علیه السلام آوردند فرمود ای شريح این چه قضا بود که راندی ؟ عرض کرد بحکم قرآن این حکومت کردم و آن پسر عم را که از جانب مادر بود بجای دو برادر گذاشتم که یکی از جانب پدر و آن دیگر از جانب مادر بود فرمود آیا در کتاب خدا وارد است که بعد از شوهر آنچه بجای مانده آن پسر عم که از جانب مادر برادر بود بمیراث میبرد؟ عرض کرد وارد نیست فرمود : «قال الله تعالى و إن كان رجل يورث کلالة أوامراة وله أخ أواخت فلكل واحد منهما السادس» پس نصف میراثرا با شوهر گذاشت و آن دو پسرعم را آن يك که از جانب مادر برادر بود ثلث رسید و آن دیگر را سدس ومال میراث بدین قسمت بنهایت شد.

ودیگردر کشف الیقین مسطور است که دوزن در حضرت امیر المؤمنين علیه السلام حاضر شدند و طفلی با خود آوردند وهريك خویش رامادر طفل میخواندند و آندیگر را بیگانه مینمودند امير المؤمنین علیه السلام فرمود ای قمير شمشیری از بهر من حاضر

ص: 64

كن عرض کردند یا امير المؤمنین شمشیر چه کنی فرمود این کودک را دو نیم کنم وهريك از شما را نیمی دهم یکی از اندرون عرض کرد یا امیر المومنین اگر این سخن بجد میفرمائی من از حق خود گذشتم این کودک را با و گذار مکشوف افتاد که فرزند ویست پس على علیه السلام طفل را باوی گذاشت .

ودیگردرشرح شافیه از کشف الیقین می آورد که کنیز کی را دو تن مالك بودند و هر دو تن در طهر واحد با او هم بستر شدند و او حامل شد و فرزندی آورد مشکل افتاد که با کدام يك نسبت کنند امير المؤمنین علیه السلام حكم بقرعه فرمودورسول خدای را پسند خاطر مبارك شد دوقال الحمدلله الذي جعل فينا أهل البيت من يقضي على سنن داود یعنی به القضاء بالالهام».

ودیگر در درر المطالب مسطور است که در زمان عمر بن الخطاب دومرد با هم نشستند تا طعام خورند یکی را پنج قرص نان و آن دیگر را سه قرص بود در این وقت مردی برایشان عبور داد او را دعوت کردند بنشست و با ایشان در اكل طعام شريك شد چون از خورش بپرداخت برخاست وهشت درم ایشان را عطا کرد آنکس که صاحب پنج قرص بود گفت پنج درهم مراست و سه درهم تورا آن يك گفت بذلی در حق ما کرده است چهار درهم تورا و چهار درهم عمر است این داوری بعمر بن الخطاب آوردند و گفتند ما سوگند یاد کرده ایم که افزون از حق خویشتن نخواهیم جماعتی که حاضر بودند ندانستند چگویند چون على علیه السلام برسید عمر گفت يا أبا الحسن تو در میان ایشان حکومت کن امیر المؤمنين علیه السلام فرمود اگر خواهید صلح کنید بصلح رضا ندادند آنگاه فرمود صاحب پنج قرص را هفت درهم دهند و صاحب سه قرص را یکدرهم عمر گفت این چگونه میشود فرمود ایشان سه تن بودند و هشت قرصۀ نان بخوردند چون هشت را در سه ضرب کنیم بیست و چهار میشود پس هر يك ازین سه تن هشت رسد از بیست و چهار رسد قرصها بخوردند از آن جانب حساب میکنیم که از این بیست و چهار رسده پانزده رسد سهم صاحب پنج قردست چه پنج را در سه ضرب کنیم پانزده شود و نه سهم صاحب سه قرص راست چه سه را چون در سه

ص: 65

ضرب کنیم نه شود لاجرم از نه سهم هشت سهم را خود خورده است و یکسهم بمهمان رسیده و صاحب پانزده سهم هشت سهم خود خورده وهفت سهم بمهمان گذاشته پس صاحب پنج قرص را هفت درهم باید داد وصاحب سه قرص را یکدرهم عمر چون این بشنیده «قال أشهد أنكر بان هذه الأمة».

و دیگر در درر المطالب مسطور است که زنی طفلی آورد که در بدن واحد دو سر و دست پای دو شخص داشت اهل او در تقسیم میراث متحیر شدند و او را سهم یکتن يا دوتن دهند اینصورت را بعرض امير المؤمنين علیه السلام رسانیدند فرمود نگران باشید که گاهی که بخواب میروند تا هنگامیکه بیدار میشوند اگر دفعة واحدة میخسیندو برمیخیزند یکتن باشند و اگر نه دوتن باشند و ميراث دو کس برند .

ودیگر در شرح شافيه مسطور است که در عهد امير المؤمنین علیه السلام در میان خرابه مردی را کشته دیدند و از آنسوی مردی را نگریستند که کاردی خون آلود در دست داشت او را بگرفتند و گفتند تو این مرد را کشتی گفت من کشتم پس او را سخت مأخوذ داشتند اینوقت مردی در رسید و گفت چرا اینمرد را گرفته اید من قاتل این کشته ام مردم او را نیز بگرفتند و هر دو تن را بحضرت امیر المومنین علیه السلام آوردند على ها علیه السلام از نخستین پرسید که چه افتاد تورا که بر قتل این کشته اقرار کردی عرض کرد یا امیر المؤمنين من مردی قصابم در پهلوی این خرابه گوسفندی ذبح کردم اینوقت پیشاب مرا زحمت كرد بتعجيل بمیان خرابه رفتم این جماعت مرا بگرفتند و گفتند این مرد را تو کشتی من دیدم مردی کشته در خرابه افتاده است و کاردخون آلود در دست منست و جز من و این کشته در اینخرابه کس نیست با خود گفتم در انکار من فائدتی نخواهد بود لاجرم اقرار کردم و گفتم من کشتم آندیگر را فرمود سخن تو چیست عرض کرد یا امير المؤمنين من کشتم على علیه السلام فرمود اينداوری را بنزديك فرزند من حسن باید برد چون حاضر خدمت امام حسن علیه السلام شدند فرمود اینمرد اگرچه قاتل است اماسبب زندگانی دیگری شده اگر قرار بقتل نمیکرد آنکس که بدروغ گفت من کشته ام مقتول میگشت خداوند می فرمایده و من

ص: 66

أحياها فكأنما أحيا الناس جميعا »اکنون بر هیچیك از این دو مرد چیزی نیست و بفرمود دیه، مقتول را از بیت المال دادند .

و دیگر در عهد امير المؤمنين علیه السلام دو كنيزك در یکشب حمل بنهادند یکی پسری آورد و آن دیگر دختری صبحگاه آغاز مخاصمه نهادند و هر يك پسر را فرزند خویش خواستند چون داوری بحضرت امير المؤمنين علیه السلام رسید فرمود شیر این دو را نمیزان برند هر کدام گرانتر آمد از مادر پسر است

ذكر معجزات أمير المؤمنين عليه السلام

معجزه نخستين آنست که یکروز در مکه جعفر طیار با مادر خود فاطمة بنت اسد سخن میکرد ناگاه علی علیه السلام از شکم مادر او را پاسخ گفت جعفر از شگفتی مدهوش شد و ما این قصه را و قصه مثرم و دیگر قصص را در جلد دویم از کتاب اول ناسخ التواریخ در ذیل حدیث ولادت امیر المؤمنين علیه السلام بشرح نگاشتیم .

ودیگر یکروز سلمان فارسی و ابوذر غفاری ومقداد بن اسود وعمار یاسر در حضرت رسول صلی الله علیه و آله حاضر شدند عرض کردند که در حق علی علیه السلام از دشمنان سخنی میشنویم که موجب حزن ما میشود چه میگویند سرقت ایمان علی را منزلتی و مکانتی نیست زیرا که او کودکی نورس بود و ایمان کودکان نا بالغ را وقعی نباید گذاشت پیغمبر فرمود خداوند مرا بر تمام انبیا فضیلت داده و مرا با على از نور واحد آفریده و گاهی که علی از مادر متولد شد و من دست فرابردم و او را بگرفتم بر سر دست من دست راست بر گوش راست نهاده بوحدانیت خدا و رسالت من اقرار داد و صحف آدم را چنان قرائت کرد که فرزند او شيث نتوانست وتورية موسی و انجیل عیسی را چنان تلاوت کرد که اگر موسی و عیسی حاضر بودند گردن نهادند که مامثل علی صلی الله علیه و آله نتوانیم تلاوت کرد و قرآن مجید را چنان قرائت نمود که امروز من همی قرائت کنم و حال آنکه هنوز قرآن بر من فرود نشده بود آن روز در میان من و

ص: 67

على آن سخن رفت که انبیا را با اوصيا ميرود آنگاه بحال کودکی باز گشت پس شادخاطر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله بیرون شدند.

ودیگر در کشف الغمه و ربيع الابرار و آثار احمدي مسطور است كه يك روز امير المؤمنين علیه السلام بر رسول خدای در آمد جبرئیل حاضر بود و اورا عظیم بزرگی داشت پیغمبر فرمود ای جبرئیل این جوانرا چندین تعظیم میکنی؟ عرض کرد چون نکنم که اورا بر من حق تعليم است همانا گاهی که خداوند مرا خلق کرد خطاب فرمود که تو کیستی من کیستم نام تو چیست و نام من چیست در جواب بیچاره ماندم و خاموش بودم اینجوان در عالم نور حاضر شد و فرمود بگو تو پروردگار جلیلی و نام توجميل است و من بنده ذلیلم و نام من جبرئیل پیغمبر فرمود مدت عمر تو چنداست عرض کرد ستاره ایست در کنار افق که در هر سی هزار سال یکبار دیدار میشودومن سی هزار بار آن ستاره را دیدار کرده ام .

و دیگر منقذ اسدی حدیث میکند که در ملازمت امیر المومنین علیه السلام بجانب دیهی روان بودیم در عرض راه از استر پیاده شد و عنان استر را با من سپرد تا وضو سازد ناگاه شیری ظاهر گشت و استر آغاز اضطراب نمود آنحضرت قدم پیش گذاشت و آن شیر دم لابه کنان نزديك شد امیرالمؤمنین علیه السلام دست بر پشت او همی کشید و فرمود مگر ندانست که من أسد الله واموالأ شبال وحيدرم آهنگی استر من میکنی؟ شیر بسخن آمد و عرض کرد یا امیر المؤمنين خداوند گوشت دوستان و عترت تورا برما حرام کرده است و من هفت روز است طعام نخورده ام امير المومنین علیه السلام دست برداشت و فرمود: «اللهم ارزقه بحق محمد آله، چیزی از بهر او حاضر شد تا بخورد آنگاه فرمودمسکن تو کجاست گفت در کنار نیل و از بهر زیارت تو بدينجا شده ام و اکنون رخصت مراجعت میخواهم که مرا زنیست و دو پسر و از من بیخبرند چون رخصت یافت عرض کرد که بقادسیه میروم که خداوند گوشت سنان بن وائل شامی را که از دشمنان تست و در جنگ صفین فرار کرده زاد راه من مقرر داشته این بگفت و برفت امير المومنین علیه السلام فرمود ای منقذ عجب ممکن اگر آنچه از رسول خدای

ص: 68

بمن رسید آشکار سازم مردمان بضلالت افتند و از آنجا بقادسیه روان شدیم چون صبح طالع شد غوغا در میان مردم افتاد که روش سنان بن وائل را شیر ببرد و پس از زمانی بعضی از استخوان ساق واعضای او را بدست کردند و بیاوردند من آنچه از شیر شنیدم باز گفتم مردمان بدویدند و خاك پای امیرالمومنین علیه السلام را بوسه میزدند و از بهر شفا میر بودند .

و دیگر در کشف الغمه و دلائل النبوة مسطور است که در نخيله پنجاه تن از یهودان بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام آمدند و گفتند ما از کتب سالفه دانسته ایم که سنگی در حوالی این دیه هست که نام هفت تن از انبیا بر آن ثبت است و راه بدان نبردیم آنحضرت از نخيله بیرون شد و لختی راه بپیمود و در کنار پشته ريك بايستاد و فرمود روزی که ما بر بساط سلیمان بدينجا عبور دادیم آن سنگی در اینجا بود اکنون در زیر این پشته ریگست عرض کردند ما نمیتوانیم این پشته را برگیریم آنحضرت خدای را بخواند تا بادی بشدت وزید و آن ریگ را در هامون پرا کند ساخت و آنسنگ پدیدار شد امير المؤمنين علیه السلام فرمود آن نامها بدانسوی سنگ ثبت است جماعتی با آلات حفر بایستادند و چندانکه اطراف سنگی بکاویدند وقوت کردند نتوانستند آن سنگ را از جانبي بجانبی جنبش دهند امير المومنین خویشتن پیش شد و آن سنگی را بدست خویش از اینسوی بدانسوی، کرد و نام نوح و ابراهيم وموسی و داود و سليمان وعیسی و محمد صلی الله علیه و آله در سنگ نقش بود پس جهودان همگان کلمه گفتند و مسلمانی گرفتند. ودیگردر کتاب کشف الغمه و در کتاب آثاراحمدی و در کتاب امالی و در کتاب بستان الكرام مسطور است که در زمان خلافت عمر بن الخطاب یکروز امام حسن و امام حسين ومحمد بن حنفیه و محمد بن ابی بکروعمار بن یاسر ومقداد بن اسودالکندی وسلمان فارسی حاضر بودند امام حسن علیه السلام عرض کرد که ای پدر خداوندسلیمان را سلطنتی عطا کرد که هیچ آفريده را نداد آنچه تو را عطا نموده ما را بنمای امیر المومنین علیه السلام فرمود آنچه مرا داده نه از این پیش کس را عطا کرده و نه از

ص: 69

این پس عطا کند پس برخاست و دو رکعت نماز بگذارد و کلمه بگفت که کس فهم نتوانست کرد و بمیان سرای در آمد و دست بجانب مغرب فرا برده و پاره ابر بگرفت و بکشید و بر فراز سرای بازداشت آنگاه فرمود فرود آئید و گسترده شوید آندوسحاب همی گفتند و «أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله وأنك وصی نبی کریم و من شك فيك هلك ومن تمسك بك فقد سلك سبيل النجاة» پس بزیر آمدند و چون بساطی گسترده شدند و بوی مشك از آن میدمید اینوقت امیر المومنین علیه السلام فرمان کرد تا هر هفت تن بر بساط نشستند و خود بر پاره ابر دیگر بر آمد و بر کرسی نور نشست و دوجامه معصفر پوشید و تاجی از یاقوت بر سر داشت و نعلینی که بند از یاقوت سرخ بودش پوشید و خاتمی از در سفید که فروغش نور بصر را میر بود بدست کرد و کلمه بگفت که کس فهم نکرد پس بادی بوزید و آن بساط را بجانب هوا صعود داد .

امام حسن علیه السلام عرض کرد که مردمان اطاعت سلیمان را بيمن خاتم مینمودند امیر المومنین علیه السلام فرمود من عين الله ولسان اللهم در میان خلق ومن نور اللهم نوری که هرگز خاموش نشود و من باب اللهم که جز بین کس خدایرا نشناسد و من حجة اللهم بر بندگان خداي ومن كنز اللهم در زمین خدای ومن قاسم بهشت و دوزخم ومن سد ذي القرنينم اگر خواهی خاتم سلیمانرا با تو بنمایم و دست در جیب مبارك کرد و انگشتری بر آورد که نگین دان از زر و سیم داشت و نگین از یاقوت سرخ وچهار سطر بر آن نقش بود امام حسن عرض کرد که سد ياجوج ومأجوج راخواهیم دید امیر المومنين علیه السلام بفرمود تا باد بساط را صعود داد و بر کوه شامخی رسانید و بر آنکوه درختی بود خشك شده و برگی فروریخته گفتند این درخت چرا پژمرده فرمود از درخت پرسش کنید و در خت را فرمان کرد تا پاسخ گوید سلمان روایت میکند که سو کند باخدای بانگی عظیم از درخت برخاست و همی گفت «لبيك لبيك يا وصی رسول الله وخليفته من بعده حقا»پس روی با امام حسن علیه السلام آورد و گفت یا ابا محمد پدر تو هر شب در این موضع دورکعت نماز میگذارد و تا بامداد تسبیح خداوند

ص: 70

میفرمود آنگاه بر کرسی نور می نشست و بر ابری سفید سوار شده مراجعت میفرمود چهل روز است که این تشریف نیافتم و از حرمان آنحضرت بپژمریده ام یا امیرالمؤمنین ترا با خداوند سوگند میدهم که مرا محروم نگردانی پس امير المؤمنين علیه السلام دو رکعت نماز در پای آندرخت بگذارد و دست مبارك بر او کشید تا خضارت و غضارت یافت.

آنگاه بر کرسی نور بنشست و باد بساط را برافراشت، چندانکه زمین چون سپری مینمود پس فریشته دیدیم که سر بر آفتاب و پای در پایان آب و دستی در مشرق و دستی در مغرب داشت چون ما را نظاره کرد گفت: « أشهد أن لا إله إلا الله وحده الاشريك له وأشهد أن محمدأ رسول الله وأنك وصى نبي الله حقا حقا بغير شك ومن شك فيك فهو كافر»، امیر المومنین علیه السلام فرمود این فرشته را در اینجا باذن خداوند بازداشته ام بر ظلمت شب وروشنی روزو تا قیامت چنین ایستاده خواهد بود چه خداوند تدبیر دنیا را با من عطا فرموده و از آنجا نزديك سد یاجوج ومأجوج شدیم و در فرود کوهی سخت سیاه وعظیم فرود آمدیم سلمان گوید مردم را بر سه نوع دیدار کردیم بعضی را بیست ذرع طول بالا وده ذرع عرض بود و بعضی را صد ذرع طول وهفتاد ذرع عرض بودوجماعتی یکی گوش خودرا فرش و گوش دیگر را زیر پوش میساخت.

و از آنجا بکوه قاف سفر کردیم و آنکوه از یاقوت سرخ بود و بر تمامت دنیا احاطت داشت و در آنکوه فريشته بصورت شیر بود و براميرالمومنین علیه السلام سلام کرد ورخصت خواست تا سخني بعرض رساند آنحضرت فرمود از من رخصت میخواهی که صاحب خودرا ملاقات کنی تورا رخصت دادم سلمان میگوید آن ملك بسم الله گفت و پرواز نمود تا از چشم ماغایب گشت هم در آن موضع درختی خشك دیدیم پرسش کردیم فرمود از درخت بپرسید امام حسن علیه السلام درخت را بحق امير المؤمنين سوگند داد تا حال خویش باز گوید گفت یا ابا محمد پدر تو ثلث اول شب را نزد من نماز میگذاشت و بعد از تسبیح بر اسبی سوار میشد ومراجعت میکرد چهل روز است این

ص: 71

دولت با من پشت کرد و من بيفسردم پس امير المؤمنين علیه السلام بخواستاری امام حسن دست مبارك بر آن درخت کشید تا سبز شد و برگ آورد و شهادت بر وحدت خدا و رسالت محمد وولایت علی داد سلمان گوید ساعتی در زیر آن درخت نشستیم از امیر المؤمنين علیه السلام سؤال کردیم که فریشته کوه قاف بكجا شد فرمود که شب دوشین من در کوه ظلمات فریشته را که بر ظلمات مو كل است رخصت دادم تا بدیدار این فریشته آمد امروز وی ببازدید او شتافت و اگر فریشتگان نفسي بيرخصت من جنبش کنند و بعد از من اگر بی اجازت حسن و حسین و ذریت ایشان تا صاحب الامر جنبش کنند پروبال ایشان بسوزد از نام فرشته کوه قاف پرسش کردیم فرمود برخائيل عرض کردیم تو همواره در منزل خود میباشی کد ام وقت بکوه قاف میروی فرمود چشم ببندید و بگشائید چون چشم ببستیم و بگشودیم در مملکتی دیگر بودیم باخود اندیشیدیم که از وصی پیغمبر از اینها افزون عجب نباید گرفت آنگاه فرمود که از عالم ملکوت دارای چیزی هستم که اگر بعضی را با شما ظاهر سازم میگوئید انت أنت با اینکه من یکتن از بندگان مخلوقم .

آنگاه فرمود اسم اعظم خداوند هفتاد و سه نوع است آصف بن برخیا یکی را داشت و تخت بلقیس را بيك چشم زد حاضر ساخت و در نزد ما هفتاد و دو نوع حاضرات و یکنوع خاص خداوند جل وعلاست آنگاه فرمان کرد تا بساط ما را بداغی رسانید که سبز و خرم بود چون باغ بهشت و در آنجا جوانی در میان دو قبر نماز میگذاشت عرض کردیم کیست فرمود صالح پیغمبر است در میان قبر پدر و مادر عبادت میکند سلمان میگوید چون صالح مارا بدید برجست و اميرالمومنين علیه السلام را در بر کشید و سینه مبار کش راببوسیدو بگریست برخصت امیر المومنین امام حسن فرمود ای صالح سبب گریه چیست عرض کرد پدرتو هر روز نماز صبحرا در اینجا میگذاشت و خدايرا تسبیح میگفت و بر عبادت من ميافزود و ده روز است که مرا محروم گذاشته و محزون ساخته سلمان میگوید عرض کردیم یا امیر المؤمنین این از همه عجیب تر است تو نماز صبح را هر روز با ما میگذاری این جوان میگوید با

ص: 72

وی میباشی .

فرمود اگر خواهید سلیمان را دیدار کنید گفتیم چرا نخواهیم پس از آنجا حرکتی کردیم و از کوه قاف در گذشتیم و بباغی در آمدیم که سخت سبز و خرم و میوه دار بود و مرغان بسیار تقدیس و تسبیح همی کردند و بر گرد سر امير المؤمنين علیه السلام پره زدند وثنا گفتندچون بمیان باغ رسیدیم تختی از فیروزجدیدیم و بر زبر آن جوانی خفته بود و دست خود را بر فراز سینه گذاشته لكن خاتمی نداشت واژدهائی بر فراز سر واژدهائی بر جانب پای آن جوان خفته بود چون امير المؤمنين علیه السلام را دیدند از جای در آمدند و سر بر پای آنحضرت نهادند امير المؤمنين علیه السلام انگشتری از جیب بر آورد و در انگشت سلیمان کرد .

قال :قُمْ بِاذْنِ اللَّهِ الَّذي يَحيى العِظَامُ وَهِيٌ رَمِيمٌ وَهُوَ الَّذي لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ الواحِدُ القَهَّارُ رَبُّ السَّمَواتِ وَالأَرضِ وَرَبُّ آبائِنا الأَوَّلِينَ.

پس سلیمان از جای برخاست و گفت :

أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَرَسُولُهُ أرسَلَهُ بِالهَديِ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ المُشرِكُونَ وَأَشهَدُ أنَّكَ وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ حَقّاً الهادي الْمَهْدي الَّذِي سَئِلْتَ اَللَّهَ بِمَحَبَّتِهِ وَ مَحبَّة أَهْلِ بَيْتِهِ فَأَتَانِي اَلْمَلَكُ فَصَلَّى اَللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى مُحِبِّيكَ وَ إِنِّي سَئِلْتُ اَللَّهَ بِأَهْلِ اَلْبَيْتِ فَأُعْطِيتُ ذَلِكَ أَلْملَكَ اَلَّذِي أَتَانِي اَللَّه.

سلیمان برخاست و بوحدانیت خداوند و به سالت پیغمبر ووصایت على علیه السلام

ص: 73

شهادت داد و گفت من آن پادشاهی را بمحبت شما یافتم و از خداوند آن سلطنت را بتوسل شما اهل بیت خواستار شدم آنگاه سليمان بحال خویش بازگشت سلمان میگوید عرض کردم یا امير المؤمنین از پس کوه قاف نیز شهری تواند بود فرمود چهل دنیا از پس کوه قافست که هر دنیائی چهل برابر دنیاست وعلم من بر جمیع این دنیاها محیط است و بر همه ذرات این دنیاها احاطه دارد چنانکه برهمة ذرات دنیای شما احاطه دارد و چنانکه پس از رسول خدا امر دنیا در دست منست پس از من در دست فرزندان و اوصیای من خواهد بود و علم ایشان نیز بر کم و بیش احاطه خواهد داشت و من بر احوال آسمانها داناترم تا زمين وما اسم مکنون خداوندیم و اسمای حسنای خدائیم و چون خدای را با آن اسامی بخوانند اجابت فرماید و اسامی ماست که بر عرش خداوند نوشته است و از برای ما خداوند آسمان و زمین و عرش و کرسی و بهشت و دوزخ بیافریدوفرشتگان ازما تقدیس و تسبیح وتوحيد وتهليل فراگرفتند و ما آن اسم اعظمیم که اگر بر برگ زیتون نویسنده در آتش سوزد و ما آن اسمائیم که برشب نویسند تاريك گردد و بر روز نویسنده روشنی پذیرد آنگاه فرمود منم آن محنت عظمی که بر کفار نازل میشوم منم دابة الأرض که بر اعدای دین خروج خواهم کرد اسمای ما را بر آسمانها نوشتند تا بجای در ایستاد و بر زمينها نوشتند تا قرار گرفت و بادها ببر کت اسامی ما وزان شد و نورها ببر کت ما روشن گشت و اسامی ما در جبهه اسرافیل نوشته است که یکبال او در مشرق ویکی در مغربست وهمی گوید«سبوح قدوس رب الملائكة والروح ».

آنگاه فرمود چشمها ببندید و بگشائید چون چنین کردیم خویش را در شهری عظیم دیدیم با بازارهای آراسته و دکاکین آبادان و مردان دیدیم باندازه نخل سلمان گوید عرض کردیم این چه شهر واین چه کسانند فرمود ایشان بقایای قوم عادند وهمگان كافرند واینشهر از مشرقست من با اینجماعت حجت تمام خواهم کرد وقتال خواهم داد پس بنزديك ایشان رفت و با سلام دعوت کرد نپذیرفتند

ص: 74

با ایشان رزم زد وجماعتی را بکشت و بنزديك ما آمد و دست بر سینه ما بمالید و آن جماعت ما را نمیدیدند و ما ایشان را میدیدیم دیگر باره امير المؤمنين علیه السلام بنزد آنجماعت رفت و ایشان را با سلام خواند همچنان انکار کردند امير المؤمنين علیه السلام تیغ بکشید و حمله کرد اینوقت دیدیم زمين بجنبید و کوهسارها بپاشید و آسمان ونقلب شد و صاعقه عظیمی فرود آمد و آن جماعت را بجمله عرضه هلاك و دمار داشت اینوقت عرض کردیم یا امیر المؤمنين ما از این افزون طاقت دیدار اینگونه عجایب نداریم ما را بوطن خویش باز گردان وهمگان بر بساط بر آمدیم و آنحضرت نیز بر پاره دیگر سحاب سوارشد و کلیه چندبگفت که ما فهم آن نکردیم وچندان ابرما را صعود داد که زمین باندازه در همی نمودار بود پس سراشیب گشت و بيك چشم زد ما را در سرای امیرالمؤمنین علیه السلام فرود آورد و این وقت مؤذن از برای نماز پیشین بانگ برداشت و ما هنگام طلوع آفتاب این سفر کردیم و عجیب تر از همه آن بود که در يك نيمه روز تا کوه قاف که پنجاه ساله راهست برفتیم و در چندین شهر بگشتیم و باز شدیم هیچ عقلی استوار ندارد که در این پنجساعت بتوان چنین سفر کرد امير المؤمنين علیه السلام فرمود سوگند بدان کس که جان من در دست اوست اگر بخواستم در کمتر از یک چشم زد در همه آسمانها و زمینها سیر کردم .

اللهم العن قتلة امير المؤمنين صلوات الله و سلامه عليه حمدا ثم حمدا که کتاب شهادت علی علیه السلام بپایان آمد و همچنان از کرم و کرامت آنحضرت مسئلت مینمایم که در تحریر کتاب تابعین این عبد عاصی را موفق بدارد اللهم صل على محمد و آل محمد .

ص: 75

کتاب تابعین

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

چنین گوید محمد تقی لسان الملك که بعد از نگارش کتاب شهادت وذكر معجزات أمير المومنین اعلیه السلام از خداوند یکتا توفیق می طلبم و از علی مرتضی نیرومندی می جویم که شرح حال تابعین را چنانکه پسند خاطر اهل یقین افتد بنگارم ایخداوند قادر غالب توخاطر مرا در پژوهش قرین نکوهش و خامه مرا در نگارش دستخوش لغزش مفر مای بحق سید المرسلين و آله الطيبين الطاهرين اکنون ابتدا بسخن کنیم .

نخستین فرزند امير المومنین علی علیه السلام محمد بن حنفیه است که جماعت کیسانی او را امام منتظردانند و گویند در کوه رضوی غایبست رسول خدای صلی الله علیه و آله اسم خود را که عقل است و لقب خود را که ابوالقاسم است باو عطا فرمود وما شرح حال او را درذیل اولاد امیرالمومنین علیه السلام نگاشتیم دیگر تکرار نخواهیم پرداخت و قصه شجاعت او در کتاب جمل و کتاب صفين نيز بشرح رفت در کتاب شواهد النبوه و در کتاب جرايح مسطور است که بعد از شهادت حسین بن على علیهما السلام محمد حنفیه گفت امام عصر منم سید سجاد علیه السلام فرمود ایعم تو امام نیستی و امامت مراست واگر خواهی بنزديك حجر الاسود حاضر شویم و او را بگواهی طلبیم و هردو تن بنزد حجر الاسود حاضر شدند امام زین العابدین علیه السلام فرمود ایعم نخست تو سؤال کن محمد سوال کرد که بعد از حسین بن على علیهما السلام امامت کراست پاسخ نشنید این وقت سید سجاد روي بحجر آورد و گفت بحق آنخدائیکه مواثيق بندگان خود را با تو مربوط ساخت بعد از حسین بن علی وصایت و امامت کراست ؟ حجر الاسود چنان جنبش کرد که خواست در افتد و گفت ايمحمد وصایت و امامت حق على بن الحسين است پس محمد دست از اینسخن بازداشت و پای سید سجاد علیه السلام را بوسه . زد در جرايح

ص: 76

مسطور است که این امر بر محمد بن حنفیه مشتبه نبود بلکه خواست تا خیال جهال و جماعت کیسانیه را بگرداند و ایشان را از طریق غوایت بشاه راه هدایت کشاندو محمد در سال هشتادويك هجری در مدینه وفات یافت و در بقیع مدفون گشت و دیگر واردات احوال اور انشاء الله در جای خود خواهیم نگاشت.

و دیگر محمد بن أبي بكر بن أبی قحافه است و مادر او أسماء بنت عمیس است که زوجه جعفر بن أبي طالب بود و بعد از جعفر بحباله نکاح ابو بکر در آمد و در سال حجة الوداع محمد متولد گشت و بعد از ابوبكر أمير المؤمنين علیه السلام او را عقد بست هل ربيب امير المؤمنین علیه السلام و از جمله حواری آن حضر تست و در غزوات جمل و صفین ملازم رکاب أمير المؤمنين علیه السلام بود و ما شرح این جمله را در کتاب رسول خدای و در کتب خلفاء ودر کتب امیر المومنين علیه السلام بشرح رقم کردیم و خبر شهادت او را و رفعت و مكانت ومنزلت اورا باز نمودیم مردم شیعی گویند چونست که اهل سنت و جماعت معويه را که با امام زمان قتال میداد خال المؤمنین خوانند و محمد را که در رکاب امام رزم میزدخال المؤمنین ندانند.

و دیگر اویس القرني اليمني است که در شمار زهاد ثمانیه است که رسول خدا او را نفس الرحمان وخير التابعين خوانده و در حق او فرموده،« إني لانشق روح الرحمان من طرف اليمن »و ما شرح حال او را و شهادت او را در کناب صفین رقم کردیم .

و دیگر مالك بن حارث اشتر نخعی است که امیر المومنین علیه السلام در حق او فرمود که مالك از برای من چنان بود که من از برای رسول خدا بودم وما شرح حال اورا در کتاب عثمان ومحاصره او و کتاب جمل و کناب صفین و شرح شهادت او را نیز نگاشتیم و در کناب عمر بن الخطاب ياد کردیم که چرا اشتر لقب یافت دیگر تکرار نخواهیم پرداخت .

و دیگر زید بن صوحان العبدی و اورا در کتاب خلاصه از ابدال شمرده اند چون عایشه باجیش خود وارد بصره شدمکتوبی بزیدنگاشت که مردم را از نصرت

ص: 77

على بن ابی طالب باز دار و بباش تا فرمان من بتو رسد زید در پاسخ نوشت که ای عایشه ما را امر بکاری میکنی که چیز دیگر مأموریم و خود امری را ترك گرفته که بدان مأموری کنایت از آنکه خدای فرمود «و قرن في بيوتكن » در خانهای خود ساکن باشید و تو در بلادوامصار سفر میکنی وما بموجب «اطیعو الله و اطیعوا الرسول وأولي الأمر منكم »باید اطاعت علی کنیم و نصرت او جوئیم تومارا بر خلاف آن دعوت میکنی.

و دیگر صعصعة بن صوحان العبدی است و او از بزرگان اصحاب علي علیه السلام است جعفر صادق علیه السلام می فرماید در میان اصحاب امیر المومنین علیه السلام هیچکس چون صعصعه حق آن حضرت را نشناخت گویند در زمان عمر بن الخطاب ابوموسی أشعری از خراج مملکت هزار هزار درهم بنزديك عمر فرستاد و او بر مسلمانان قسمت کرد و پاره از آنمال بجای مانده عمر برخاست و خطبه قرائت کرد و گفت ایمسلمانان مقداری از اینمال بجای مانده رأي چيست صعصعه هنوز جوانی نورس بود برخاست و گفت ای أمير مشورت در جائیست که قرآن مبين آن نباشد اکنون چنان کن که در قرآن آمده است عمر گفت سخن بصدق کردی تو از منی و من از توام وآنمال را نیز بر مسلمانان قسمت کرد مردم از فراست او در حداثت سن شگفتی گرفتند و ما احوال صعصعه را در کتاب عثمان و کتب أمير المومنین علیه السلام در هرجا آنچه لایق بود بشرح نوشتیم و آنچه بعد از شهادت آن حضرت وزمان معويه ظاهر گشت انشاء الله در جای خود مرقوم خواهد شد.

و دیگر محمد بن ابی حذيفة بن عتبة بن ربيعة بن عبد الشمس بن عبد مناف القرشی اگر چه در نژاد و نسب از قبیله معويه است لکن از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است و او بعد از قتل عثمان عقبة بن عامر الجهنی را که در حکومت مصر نیابت عبدالله بن ابی سرح را داشت إخراج نمود و خود فرمان گذار مصر گشت و در پایان کار بحكم معويه بدست هبيرة بن مالك الكندي امير فلسطين شهید شد وما شرح این جمله را در کتاب جمل در ذیل قصه فرمان گذاران مصر رقم کردیم

ص: 78

دیگر تکرار نخواهیم پرداخت .

و دیگر جعدة بن هبيرة بن أبي وهب المخزومي القرشی است و مادر او ام هانی خواهر امیر المومنین علیه السلام است واردات احوال ایشان هر يك ازين، پیش در جای خود نگارش یافته أمير المؤمنین در ابتدای خلافت او را با مارت خراسان مأمور داشت در قتال صفین عبيدة بن ابی سفیان گفت ای جعده تو از جانب خال خودچندین اظهار جلادت میکنی گفت اگر تراخالی مانند من بودهرگز نام پدر نبردی.

دیگر سعيد بن قيس الهمداني قايد قبیله همدانست در جنگ جمل برسواران میسره سالار بود و در حرب صفین با عبدالله بن بديل بن ورقاء الخزاعی جانب جناح سواران داشت مکانت او در شجاعت و منزلت او در خدمت امير المؤمنين در کتاب صفين بشرح رفت .

و دیگر ربیع بن خثيم الثوري الكوفي است و او در تابعین در شمار زهاد ثمانیه است گویند از شیخ اجل فضل بن شاذان قمی از زهاد ثمانيه سؤال کردند گفت چهار کس از ایشان در تابعین ربيع بن خثيم و دیگر هرم بن حيان ودیگر اویس قرنی ودیگر عامر بن عبد قیس است و او از عمال آخر کس بود که از مملکت ری با چهار هزار کس مرد لشکری هنگام عزیمت سفر شام حاضر ركاب آنحضرت شد و قبر او در ظاهر مشهد مقدس معروفست گویند امام جن وانس امام رضا علیه السلام باتفاق سامون تشریف فرمای زیارت خواجه ربیع میشد .

و دیگر أعين بن صعصعة بن ناجية التميمي الخيطي الدارمی در کتاب اصابه مذکور است که او برادر زاده صعصعة بن ناجیه است که جد فرزدق بود و در مجالس المومنین مسطور است که یکپای شتر عایشه را او قطع نمود و آن بنزديك من درست نیست زیرا که عاقر شتر عایشه بحير بود .

و دیگر عبدالرحمان بن صردالتنوخي است او را نیز بعضی عاقر شتر عایشه دانسته اند گویند بعد از واقعه جمل مردی از تیم بن مره از عبد الرحمن سؤال کرد که شتر عایشه را توعقر کردی گفت اگر عقر نکردم یکتن از اصحاب عایشه

ص: 79

بسلامت بیرون نشدی اکنون اگر خواهی از من در غضب باش .

و دیگر طرماح بن عدی بن حاتم الطائي است طرماح از اصحاب امير المومنین على علیه السلام است لکن رسالت اورا از جانب على علیه السلام بنزد مویه در هیچ کتاب ندیده ام جز در مناقب خوارزمی که میگوید امیر المومنین اورا باتفاق جرير بن عبدالله بجلی بنزد معویه گسیل داشت لکن یاد نمیکند که طرماح با معويه سخنی کرده باشد چه روی سخن با جرير بن عبدالله است و من رسالت جریر را در کتاب صفين بشرح کردم اما چون در بحار الأنوار قصه رسالت او بشرح مسطور است روا نداشتم که حدیث او راساقط سازم بالجمله فاضل مجلسی می گوید شیخ ادیب ابو بکر بن عبد العزيز البستی باسانید صحاح حدیث میکند که اميرالمومنين علیه السلام چون از وقعه جمل فراغت جست معويه بدین گونه مکتوبی ارسال حضرت داشت :

«بسم الله الرحمن الرحيم من عبدالله و ابن عبدالله معوية بن أبي سفيان إلى على بن أبي طالب أما بعد فقد اتبعت ما يضرك و ترکت ما ينفعك و خالفت کتاب الله وسنة رسوله صلی الله علیه و آله وقد انتهى الى ما فعلت بحواریتی رسول الله طلحة والزبير وام المومنین عايشة فوالله لأرمينتك بشهاب لاتطفيه المياه ولاتزعزعه الرياح إذا وقع وقب وإذاوقب ثقب وإذا ثقب نقب و إذا نقب النهب فلا تغرنك الجيوش و استعد للحرب فانی ملاقيك بجنو لا قبل لك بها والسلام »بپارسی چنین می آید می گوید براه زیان خویش رفتي و ترك سود خود گفتی و با کتاب خدا و سنت رسول مخالفت کردی و دیگر کردی آنچه کردی با دو حواری رسول خدا طلحه و زبیر و دیگر با ام المومنین عایشه سوگند با خدای تیری مانند شهاب بسوی تو گشاد دهم که نه آب آنرا بنشاند و نه باد دفع دهد چون واقع شوددر آید و چون در آید بسنباند و چون بسن باند فروشود و چون فرد شود مشتعل گردد و فریفته لشکرها مباش ساخته حرب شو تاترا باسیاهی دیدار کنم که طاقت آن نتوانی داشت چون این کتاب را بحضرت امیر المومنین علی صلی الله علیه و آله آوردند او را بدین گونه پاسخ فرمود:

ص: 80

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِاللَّهِ وَابْنِ عَبْدِهِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ أَخي رَسولِ اللَّهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِاللَّهِ وَابْنِ عَبْدِهِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ أَخي رَسولِ اللَّهِ لَهُ وَ ابنُ عَمِّهِ وَوَصِيِّهُ وَ مُغَسِّلِهِ وَ مُكَفِّنِهِ وَ فاضِي دَينَيهِ وَ زَوْجَ ابْنَتِهِ الْبَتُولِ وأَبِي سِبْطَيْهِ الحَسَنِ وَ اَلْحنَسَينِ إِلَى مَعوِيَة بْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَإنِّي أَفْنَيْتُ قَوْمَك يَوْمَ بَدْرٍ وَ قَتَلْتُ عَمَّكَ وخالَكَ وجَدَّكَ السَّيْفُ الَّذي قَتَلْتَهُمْ بِهِ مَعِي يحمِلهُ ساعِدِي بِثَباتٍ مِنْ صَدْرِي وَ قُوَّةٍ مِنْ بَدَنِي وَ نَصْرٍ مِنْ رَبِّي كَمَا جَعَلَهُ اَلنَّبِيُّ فيكْفِي فَوَاللَّهِ مَا اختَرتُ علَى اللَّهِ رَبّاً ولا عَلَى الإِسلامِ ديناً وَلا عَلَى مُحَمَّدٍ نَبِيّاً وَ عَلَى السَّيْفِ بَدَلاً تَبَالَغَ مِن رَأيِكَ فَاجْتَهِدْ ولا قَمَرَ فَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيكَ الشَّيطانُ وَاستَقَرَّ بِكَ الْجَهْلُ وَ الطُّغيَانُ وسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يُنقَلُونَ والسَّلامُ علَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى وخَشِيَ عَوَاقِبَ الرَّدى وَ ابنُ عَمِّهِ وَوَصِيِّهُ وَ مُغَسِّلِهِ وَ مُكَفِّنِهِ وَ فاضِي دَينَيهِ وَ زَوْجَ ابْنَتِهِ الْبَتُولِ وأَبِي سِبْطَيْهِ الحَسَنِ وَ اَلْحنَسَينِ إِلَى مَعوِيَة بْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَإنِّي أَفْنَيْتُ قَوْمَك يَوْمَ بَدْرٍ وَ قَتَلْتُ عَمَّكَ وخالَكَ وجَدَّكَ السَّيْفُ الَّذي قَتَلْتَهُمْ بِهِ مَعِي يحمِلهُ ساعِدِي بِثَباتٍ مِنْ صَدْرِي وَ قُوَّةٍ مِنْ بَدَنِي وَ نَصْرٍ مِنْ رَبِّي كَمَا جَعَلَهُ اَلنَّبِيُّ فيكْفِي فَوَاللَّهِ مَا اختَرتُ علَى اللَّهِ رَبّاً ولا عَلَى الإِسلامِ ديناً وَلا عَلَى مُحَمَّدٍ نَبِيّاً وَ عَلَى السَّيْفِ بَدَلاً تَبَالَغَ مِن رَأيِكَ فَاجْتَهِدْ ولا قَمَرَ فَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيكَ الشَّيطانُ وَاستَقَرَّ بِكَ الْجَهْلُ وَ الطُّغيَانُ وسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يُنقَلُونَ والسَّلامُ علَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى وخَشِيَ عَوَاقِبَ الرَّدى.

می فرماید این مکتوب از علی علیه السلام برادر رسول خدای و پسر عم او و وصی او و غسل دهنده اوو کفن کننده اوو دین گذارنده او و شوهر دختر او و پدر فرزندان او حسن و حسین بسوی معوية بن أبي سفيان است می فرماید من آنكسم که خویشان ترا در روز بدر بدار فنا فرستادم وعم ترا و خال ترا و جد ترا کشتم و آن شمشیر که ایشان را بدان کشتم هم اکنون در دست منست با قوت دل و قدرت بدنه نصرت خداوند بدانسان که رسول خدای صلی الله علیه و آله بدست من داد سوگند با خداوند که خدای را شريك نگرفتم و بر اسلام دینی و بر محمد پیغمبری اختیار نکردم و آن شمشیر را بدل نجستم پس نيك بیندیش و در کار خود توانی مجری همانا بتسويلات ابليس و طغيان جهل ارتكاب ظلم و ستم کردی زود باشد که کیفر کردار خود را دیدار کنی

ص: 81

پس نامه را در پیچید و خاتم بزد و طرماح را پیش خواند و او مردی سخت جسيم و در از بالا بود و در طلاقت لسان و زلافت بیان نظیر نداشت پس او را عمامه عطا فرمود تا بر سر بست و شتری داد تا بر نشست و مکتوب خویش را با او سپرد و فرمود این نامه را در دمشق تسلیم معویه میکنی و جواب گرفته مراجعت مینمائی طرماح راه بر گرفت و بتعجيل وتقريب وارد دمشق شد و بياب الاماره آمد حاجب گفتاز کجائی و کرامیخواهی گفت نخست اصحاب امیر را آنگاه امیررا گفتند از اصحاب کدام کس را خواستی گفت ابو الاعور السلمي و ابو هريرة الدوسی و عمرو بن العاص ومروان بن الحكم گفتند ایشان در سرابستان باب خضر اجای دارند .

طرماح راه باب خضرا پیش داشت چون اصحاب معويه او را با آن درازی بالا و شگفتی هیئت نگریستند گفتند باید او را پیش خواند و از در مزاح و تسخر سخنی چند بگفت و خاطر را بدان شاد ساخت لاجرم چون برسید « قالوا يا أعرابي هل عندك من السماء خبر فقال بلى الله تعالى في السماء وملك الموت في الهواء و امیر المومنین علی بن ابی طالب في القفاء فاستعدوا لما ينزل عليكم من البلاء یا اهل الشقاوة والشقاء» گفتند ای اعرابی با این طول قامت از آسمان چه خبر داری گفت بیخبر نیستم خداوند در آسمانست و عزرائيل در هوا و علی در قفاست که از برای هلاك شما در میرسد پس ساخته شوید از برای نزول بلا ای اهل شقاوت و شقا « قالوا من أين أقبلت قال من عند حر تقى زكي مؤمن رضي مرضي» گفتند کرا دیدار خواهی کرد و فقال أريد هذا الدعى الردي الذي تزعمون أنه أمير كم، گفت اراده کرده ام این دعی نکوهیده را که شما اورا امیر خویش میدانید دانستند که اورسول أمير المؤمنین علیه السلام است که بنزديك معویه میآید گفتند معویه با خاصان خود در نظم مملکت کار بمشورت میکند امروز ترا رخصت بار نیست و قال : فسحقا له وبعدا» يعنى هلاك و نابود باد اینوقت مکتوبی بمعويه نگاشتند که از نزد على مردی اعرابی بدوی طليق اللسان بنزديك تورسول میاید خویش را واپای در جواب او بسهو و خطا سخن نکنی وطرماح را از شتر بزیر آوردند و در مجلس خود

ص: 82

جای دادند .

از آنسوی معويه فرمان کرد تایزید مجلسی بیاراست واثاثه شوکت وحشمت حاضر کرد ويزيد مردی جهير الصوت بود و بر چهره و بینی اثر ضربتی و جراحتى داشت پس طرماح را بار دادند تا بمجلس در آمد نخستین خدم و حشم مجلس را دیدار کرد که جامه سیاه در بردارند «فقال من هؤلاء القوم كأنهم زبانية المالك على ضيق المسالك» گفت اینجماعت کیستند که مالك دوزخ را مانند که در تنگنای طريق جهنم دوچار گردندودریزید نگریست «قال من هذا المشئوم الواسع الحلقوم المضروب على الخرطوم»گفتند ای اعرابی ساکت باش این یزیداست پادشاه زاده است « قال ومن يزيد لازارالله مزاده ولا بلغه مراده ومن أبوه كانا قدما غائصين في بحر الجلافة واليوم استويا على سرير الخلافة»گفت یزید کیست که خداوند بازدارد روزی او را و قطع کند امید اورا و پدرش کیست این هردو از قدیم طریق جلافت سپردند و امروز بر سریر خلافت نشستند.

چون یزید این کلمات بشنید در غضب شد وهمی خواست تا طرماح را بقتل رساند چون از معويه رخصت نداشت خشم خود را فرو خورد و بر طرماح سلام داد و گفت امير المؤمنين يعني معویه ترا سلام میرساند « فقال سلامه معي من الكوفة »یزید گفت حاجات خود را بشرح کن که اميرالمومنين مرا در اسعاف حاجات تو فرمان کرد «قال حاجتي إليه أن يقوم من مقامه حتى يجلس من هو أولى منه بهذا الأمر» گفت حاجت من آنست که معاویه ازین طلب باطل دست بازدارد و امر خلافت را بدان کس که حق اوست باز گذارد یزید گفت ازینگونه سخن بکار نیست بگوی تا اکنون چه خواهی گفت اکنون باید معویه را دیدار کرد و پیام اميرالمؤمنين على را ابلاغ داشت پس او را در بساط معويه در آورد وطرماح همچنان موزه خویش در پای داشت «قال له اخلع نعليك قال أهذا الوادي المقدس فأخلع نعلی» گفتند در بساط معویه موزه خویش را فرو گذار طرماح بجانب چپ و راست نگران شد و گفت مگر بساط معويه وادی مقدس است که من کفش خویش از پای فروگذارم .

ص: 83

آنگاه رو بجانب معاویه کرد و گفت «السلام عليك أيها الملك العاصی»عمر و ابن العاص قدم پیش گذاشت و گفت ای اعرابی ترا چه افتاد که معويه را پادشاه بزه کار خواندی وامير المومنین خطاب نکردی «فقال ثكلنك أمك نحن المؤمنون فمن أمره علينا بالخلافة»گفت مادر بر تو بگریدمائيم مؤمنان کدام کس معویه را برما امیروخليفه ساخت معويه گفت ای اعرابی سخن خویش بگوی« فقال كتاب مختوم من إمام معصوم» گفت نامه سر بسته دارم گفت تسلیم کن «قال أكره أن أطا بساطك» گفت مكروه میدارم که پای بر فرش بساط تو گذارم گفت بوزير من عمرو بن العاص تسلیم کن تا مرا دهد «فقال هيهات هيهات ظلم الأمير وخان الوزير»گفت اینکار نکنم چه پادشاهی ظالم را وزیریست خاین گفت بفرزند من يزيد سپار «فقال ما فرحنا بابلیس فكيف نفرح بأولاده» گفت ما بشيطان شاد خاطر نشویم چگونه باولاد اوشاد شویم معويه گفت اينك غلام من برپای ستاده است تسلیم کن تا مرا رهده فقال الأعرابی مملوك اشتريته من غيرحل في غير حق، گفت این غلام را بحرام خریده و بحرام بکار داشته معویه گفت پس رأی چیست « فقال أن تقوم من مقامك وتأخذه بيدك على غير كره منك فانه كتاب رجل كريم وسيد عليم و حبر حليم بالمؤمنين رؤف رحيم».

معويه ناچار از جای جنبش کرد ومکتوب را با خود داشت و قرائت نمود و زیر زانو گذاشت پس سر برداشت و گفت ابو الحسن را چگونه بجای گذاشتى «قال خلفته بحمدالله کالبدر الطالع حواليه أصحابه كالنجوم الثواقب الأوامع إذا أمرهم بأمر ابتدروا إليه وإذا نهاهم عن شيء لم يتجاسروا عليه وهو من با سه یا معوية في تجلد بطل شجاع سید سميدع إن لقى جيشا هزمه و أرداه وإن لقي قرنا سلبه و أفناه وإن لقي عدوا قتله و جزا»، گفت امیر المومنین علیه السلام را بجای گذاشتم مانند ماه تابان و اصحابش در گرد او چون ستارگان درخشان بهر کار فرمان دهد پیشی گیرند و چون منهی دارد دست بازدارند و اوست ای معویه دلاور ودلير با هر لشکر ملاقات کند در هم شکند و با هر هم آورد دوچار شود عرضه هلاك و دمار سازد

ص: 84

و دشمن را دستخوش شمشير آبدار دارد معويه از حسن وحسین علیهما السلام پرسش نمود «قال خلفتهما بحمدالله شابیں تقيين نقيتين زكيين عفيفين صحيحين سيدین طيبين فاضلين عالمين عاقلين «مصلحين في الدنيا والآخرة»معويه خاموش شد پس سر برداشت و گفت ای اعرابی سخت فصیح بوده «قال لو بلغت باب اميرالمومنين علی بن ابیطالب علیه السلام لوجدت الأدباء الفصحاء البلغاء الفقهاء النجباء الأتقياء الأصفياء ولرأيت رجالا سيماهم في وجوههم من أثر السجود حتى إذا استعرت نار الوغى قذفوا أنفسهم في تلك الشعل لابسين القلوب على مدارعهم قائمين ليلهم صائمین نهارهم لا تأخذهم في الله ولا في ولي الله علي لومة لائم فاذا أنت يامعوية رأيتهم على هذه الحال غرقت في بحر عميق لاننجو من لجته » گفت اگر حاضر حضرت امیر المؤمنين شوى ادبا و فصحا بینی افزون از من و مردانی بینی که اثر سجود در پیشانی دارند و چون آتش جنگ افروخته شود خویشتن را در آتش اندازند و ساخته جهادگردند شبها تا بامداد نماز گذارند و روزها روزه دارند و در راه خدا هرگز مورد ملامت نشوندهان ای معويه اگر تو ایشانرا دیدار کنی در گرداب هلاکت در افتی وروی خلاص و نجات نبینی .

عمرو بن العاص معاویه را پوشیده القا کرد که این اعرابي بدوی را اگربمال عطائی کنی با این فصاحت سماحت طبع ترا بوجهی نیکوتر بیان خواهد کرد معويه گفت ای اعرابی اگر ترا عطائی کنم ماخوذ خواهی داشت « قال بلی آخذها فوالله أنا أريد استقباض روحك من جسدك فكيف باستقباض مالك من خزائنك » گفت البته ماخوذ میدارم سوگند باخدای من همی خواهم جان ترا از جسد مقبوض دارم چگونه مال ترا از خزانه تو ماخوذ نخواهم داشت معويه فرمود ده هزار درهم از بهر او حاضر کنند آنگاه گفت با اعرابی اگرخواهی عطای ترا افزون کنم «قال زد فانك لاتعطيه من مال أبيك و إن الله ولی من یزید» گفت، زیاده کن زیرا که از مال پدرت عطا نمیکنی و خداوند دوست کسی است که افزون عطا کند معويه گفت ده هزار دیگر بر عطای طرماح بیفزایند «قال اجعلها وتر فان الله تعالى هو الوتر

ص: 85

ويحب الوتر» گفت کار بطاق کن که خداوند یکتا و طاق است و دوست میدارد طاق را معاویه گفت ده هزار دیگر افزون کنند.

طرماح ساعتی چشم براه داشت دید که دیر میر سد«فقال یاملك تستهزء بی علی فراشك فقال لم ذا يا أعرابي قال إنتك أمرت لي بجائزة لاأراها ولا تراها» گفت ای پادشاه مرا در بساط خود استهزا میکنی گفت از برای چه گفت امر کردی مرا عطائی دهند نه من آنرا می بینم و نه تو دیدار میکنی «فانها بمنزلة الريح التي تهب من قلل الجبال » گویا بادی بود که از فراز جبل وزید و در گذشت معویه بفرمود تاعطای طرماح را حاضر کردند و تسلیم دادند زمانی ساکت نشست عمرو بن العاص گفت «یا اعرابی کیف تری جائزة أمير المؤمنين » چگونه دیدی عطای معاویه را «فقال هذا مال المسلمين من خزانة رب العالمين اخذه عبد من عبادالله الصالحين» گفت مال مسلمانانست از خزانه خداوند که ماخوذداشته آنرا بنده از بندگان صالح.

اینوقت معويه گفت این اعرابی دنیا را بر من تاريك ساخت و كاتب را پیش خواند و گفت جواب مكتوب علی بن ابیطالب را رقم كن كاتب قلم برداشت و نگاشت : «بسم الله الرحمن الرحيم من عبد الله وابن عبده معاوية بن ابی سفیان إلى علي بن أبيطالب أما بعد فاني أوجه إليك جند من جنود الشام مقدمته بالكوفة و ساقته بساحل البحر ولا رميتك بألف جمل من خردل تحت كل خردل ألف مقاتل فان أطفات نار الفتنة وسلمت إلينا قتلة عثمان وإلا فلا تقل غال ابن أبي سفيان ولايغرنك شجاعة أهل العراق واتفاقهم فان مثلهم مثل الحمار الناهق يميلون مع كل ناعق والسلام» در جمله میگویدلشکری از شام بسوی توروان میکنم که مقدمه آن بکوفه رسد و هنوز ساقه آن در ساحل بحر شام باشد و بجانب تو می افکنم هزارشتر که حمل آن خردل بود و بشمار هر خردلی هزارمقاتل باشد اگر آتش فتنه را بنشانی و کشندگان عثمان را با من سپاری بسلامت شوی واگرنه مگوی پسر ابوسفیان طغیان کرد و بشجاعت اهلی عراق و اتفاق ایشان فريفنه مشو که ایشان حماری را مانند که فریاد کنند و بجانب هر فریاد کننده روند .

ص: 86

چون طرماح بدینکلمات نگریست «قال سبحان الله لا أدري أيكما أكذب أنت بادعائك أم كاتبك فيما كتب لو اجتمع أهل الشرق والغرب من الجن والانس لم يقدروابه » طرماح گفت سبحان الله نمیدانم توو کاتب تو کدام يك دروغگوتريد اگر اهل شرق وغرب از جن وانس انجمن شوند جنگ علی را توانا نیستند معويه در نامه نگریست و گفت سوگند باخدای من بدینگونه نگارش نفرمودم «فقال أن کنت لم تأمره فقد استضعفك وإن كنت أمرته فقد استفضحك»گفت اگر بی فرمان تونوشت ترا خو ارمایه شمرد و اگر بفرمان تو نوشت ترا فضيحت کرد آنگاه گفت یا معويه «اظنك تهدد البط بالشط»ای معويه گمان میبرم مرغابی را با آب میترسانی و این شعر قرائت کرد:

فدع الوعيد فما وعيدك ضائری *** اطنين أجنحة الذ باب يضير

والله إن الأمير المومنین علی بن أبي طالب علیه السلام لديكاعلى الصوت عظيم المنقار يلتقط الجيش بخيشومه ويصرفه إلى قانصته ويحطه إلى حوصلته، یعنی سوگند با خدای علی را خروسی است بلند آواز بزرگ منقار که برمیچیند لشکر ترا بمنقار چنانکه خروس حبه را و انباشته میکند در چینه دان خود معويه گفت سوگند با خدای سخن بصدق میکند آن خروس اشتر نخعی است .

بالجمله طرماح عطای خویشرا ماخوذ داشت و جواب مکتوب را بگرفت و بجانب كوفه روان شد از پس او معاویه روی باصحاب خویش کردو گفت آنچه مراست اگر با هر یک از شما بذل کنم ده يك آنچه این اعرابی کرد نکنید عمرو بن العاص گفت ایمعويه اگر آن قرابت که علی را با رسول خداست ترا بود ما تقدیم خدمت ترا از بین اعرابی بچندين درجه افزون نمودیم معویه گفت خداوند دهان را بشکند ولبان ترا قطع کند سوگند با خدای که سخن تو بر من سخت تر از کلام اعرابی آمد و دنیا را بجمله بر من تنگ ساخت .

و دیگر سعيد بن جبير بن هشام الاسدیست در شمار بنی اسد بن خزيمه کوفیست و کنیت او ابوعبدالله است و او از بزرگان تابعين بود و در زهادت و کرامت شهرتی

ص: 87

تمام داشت و کسب علم و حدیث از ابن عباس فرمود و با عبدالله بن عمر بن الخطاب گاهی مخاطبات و مکالمات داشت و علم قرائت و تفسیر نیز از ابن عباس فرا گرفت و در شهر رمضان هرشبی قرآن را تا بخاتمت قرائت می نمود شبي بقرائت عبدالله بن مسعود وشبي بقرائت زید بن ثابت و شبي بقرائت دیگری از سعید خبر کرده اند که گفت در خانه مکه قرآن را بجمله در رکعتی قرائت کردم ابن ایاس گوید روزی در ایام شهر رمضان سعید بن جبیر مراگفت قرآن را بر من بدار و نگران باش من در آن را بر گرفتم و او از مجلس بر نخاست تا بتمامت قرائت کرد

حديث کرده اند که طاوس بن كيسان در فقه حلال و حرام بكمال بود و ابو الحجاج مجاهد بن حبر علم تفسیر نیکو میدانست و سعید بن مسیب در مسائل طلاق وعطاء بن ابی رباح در مناسك حج فقاهتی تمام داشتند و سعید بن جبير درجمله این فنون زبردست بود و در بدو امر كاتب عبد الله بن عتبة بن مسعود بود و از پس او از برای ابی بردة بن ابی موسی اشعری کتابت می کرد و ابو نعیم اصفهانی در تاریخ اصفهان مینویسد که سعید مدتی در اصفهان سکون داشت و از آنجاهم در عراق بقريه سنبلان رفت و روزگاری متوقف بود و دیگر باره بكوفه مراجعت کرد گویند در اصفهان از احادیث رسول خدای سخن نمیکرد چون بكوفه آمد آغازحدیث نمود گاهی که عبدالرحمن بن محمد بن الأشعث بن القیس الکندی بر عبدالملك بن مروان خروج کرد چنانکه انشاء الله جای خود بشرح خواهد رفت سعید از بهر آنکه جنگ با بنی امیه را جهاد میدانست در جيش عبدالرحمن بود چون عبدالرحمن دردير جماجم شکسته شد سعيد بمکه رفت و اینوقت حاکم مکه خالد بن عبدالله القشیری بودسعید را بگرفت و بنزد حجاج فرستاد اسمعيل بن اوسط بجلی که نگاهبان او بود اورا بیاورد و در برابر حجاج بازداشت حجاح نام او را که ترجمان سعادت بود بشقاوت بدل ساخت و جبیر را که از بستن بودبشکستن آورد و گفت ای شقی ابن کسیر سعید گفت مادر من آشناتر بود بنام من که مرا سعید بن جبیر گفت حجاج گفت آنروز که بکوفه آمدی مردی بیرون اعرابی نبودی من ترا امامت جماعت دادم از پس

ص: 88

آن ترا قضاوت مکه دادم مردم از تو شکایت آوردند که اعرابی کار قضا نتواند کرد ابو بردة بن ابی موسی اشعری را بقضا گماشتم و فرمان کردم که بی صلاح وصوابدید توکاری بخاتمت نرساند و بر صنادید عرب ترا برتری دادم و نخستین که ترا دیدار کردم صد هزار درهم بدادم تا باختيار خود براهل حاجت بذل کنی و از تو نپرسیدم با کدام کس عطا کردی گفت اینهمه بصدقسمت گفت ترا چه افتاد که با عبدالرحمن پیوستی و بر من بیرون شدی گفت بیعت عبدالرحمن بر گردن من بود حجاج گفت مگر بیعت عبدالملك که امیرالمؤمنین است بر گردن تو نبود .

آنگاه حجاج چون دانسته بود که سعید از شیعیان امير المؤمنين على است گفت چگوئی در حق ابوبکر و عمر ایشان در بهشت جای دارند یا ساکن دوزخند گفت اگر در بهشت روم اهل بهشت را توانم شناخت و اگر بدوزخ شوم اهل دوزخ را خواهم دانست گفت در خلفای اربعه چگوئی گفت مرا وکالت ایشان نداده اند گفت كداميك را دوسترداری گفت آنرا که خدای دوست تر دارد گفت کدام را دوست تر دارد گفت هم خدای داندحجاج گفت این تغافل وتجاهل از بهر چیست گفت از بهر آنکه ترا تکذیب نکرده باشم حجاج گفت سوگند با خدای که ترا زنده نگذارم و فرمان کرد سعید را سر از تن بر گرفتند و از سعید خون فراوان سیلان نمود که از هیچ کشته ندیده بود فرمود تا اطبا را حاضر کردند و سبب بپرسید گفتند آنمردم را که حكم بقتل همی کردی از خوف خون در تن ایشان افسرده میگشت ازین روی چون سر بر میگرفتند از تن ایشان جزاند کی خون سیلان نداشت اما سعید را از قتل ترسی وهراسی نبود لاجرم چندانکه خون در بدن داشت بپالود و شهادت او در ارض واسط در سال نودوچهارو بروایتی نود و پنج هجری در ماه شعبان بود واز پس او حجاج برقتل احدی دست نیافت و درشهر رمضان هلاك شد و گاهی که مشرف بر مرگی گشت زمانی بیهوش میشد و مینگریست که سعید بن جبیر اطراف جامه اورا گرفته است و میگوید ای دشمن خدای از بهر چه کشتی مرا حجاج میهراسید و با خویش می آمد و میگفت «مالی و سعید بن جبیر» کنایت از آنکه مرا با سعید چه افتاد

ص: 89

و چه کار بود گویند حجاج را پس از مرگ در خواب دیدند گفتند خداوند با توجه کار پیش داشت گفت در مکافات هر کس را که کشته بودم یکبار مرا کشتند و در ازای سعيد بن جبيرهفتاد بار کشتند مدت عمر سعید چهل و به سال و قبر او در ارض واسط است شیخ ابوعمرو کشی نیز سعید را بجلالت قدر بستوده است لكن ابن خلکان از کتاب مهذب که مصنف شیخ ابواسحق شیر از پست سعید را بلعب شطرنج متهم داشته و این استوار نباشد و قاضی نور الله ويافعی و کشتی و دیگر محدثین این نسبت باو نداده اند .

ودیگر اصبغ بن نباته حنظلی مجاشعی کوفی است و ما ذکر اورا در کتابهای امير المؤمنين علیه السلام فراوان یاد کردیم و او از جمله شرطة الخمیس است وقتی از اصبغ پرسش کردند که ترا و امثال ترا از چه روی شرطة الخمیس گویند گفت از بهر آنکه ما جماعتی با أمير المؤمنين علیه السلام بيعت کردیم که در راه او چندان در جنگ بکوشیم که شربت مرگ بنوشیم واگرنه قرين فتح و نصرت کردیم و آنحضرت نیز ضمانت کرد که ما را بجنت در آورد وشرطة الخميس از جمله لشکر ششهزار تن بودند و بروایتی ده هزار تن باشند که با بذل جان بعلی بیعت کردند و خميس لشكر را گویند چه از پنج گروه در هم آورنده آن میمنه وميسره ومقدمه وساقه وقلب است .

و دیگر مسلم المجاشعی است و این آن بود که در جنگ جمل قر آن را از دست امیر المؤمنين علیه السلام گرفت و در برابر لشکر بصره رفت و ایشان را بقرآن دعوت کرد و بدان طریق که امیر المومنین اورا خبر داد هردودستش را قطع کردند و شهیدش ساختند مادرش در سوگواری اومرثیه گفت وما شرح حال او را در کتاب جمل مرقوم داشتیم .

الشيخ يحيى بن يعمر العدواني الوشقي النحوي البصري، يعمر بفتح یای تحتانی و سکون عين مهمله و فتح میم و بعضي بضم میم خوانده اند و عدوانی بفتح عين و سکون دال مهمله منسوب بعدوان است و عدوان لقب حارث بن عمرو بن قیس بن غيلانست و او را عدوان گفتند از بهر آنکه بخصمی برادر برخاست و آهنگ قتل او کرد وو شقي بفتح واو و سکون شين معجمه و قاف و این نسبت بوشقة بن

ص: 90

عوف بن بکر بن شکور بن عدوانست اکنون بر سر سخن رویم یحیی از جمله تابعين است و استفاده علم حدیث و قرآن از ابن عباس فرموده و عبدالله بن عمر بن الخطاب را نیز فراوان ملاقات نموده و قتادة بن دعامه سدوسی و اسحاق بن سوید عدوی روایت ازو میکنند و او در علم نحو و لغات عرب نيك توانا بود و علم نحو را از ابو الاسود رئلی اموخت و او بنیان نحو از اميرالمؤمنین علی علیه السلام محکم ساخت چنانکه در ذیل احوال ابو الاسود بشرح میرود و در خبر است که ابو الاسود در علم نحو وقتی باب فاعل و مفعول به را وضع نمود مردی از بني ليث بابی چند بر آن بیفزود گویند آنکس یحیی است چه او حليف بني ليث بود و او یکی از قراء بصره است و عبدالله بن أبي اسحق اخذ قرائت از وی کرد .

بالجمله یحیی سفر خراسان نمود و قاضی مرو گشت وقتی خبر بحجاج بن یوسف آوردند که یحیی حسنين علیهما السلام را از ذریه رسول خدا میداند مكتوبي بقتيبة بن مسلم که این وقت والی خراسان بود نگاشت تا يحیی را بنزديك او فرستاد چون حاضر خدمت شد گفت توئی که حسن و حسین را از ذراری پیغمبر دانی سوگند با خدای اگر براین سخن حجتی محکم نیاوری بفرمایم سرت را بر گیرند گفت اگر حجت استوار کنم درامانم گفت در امانی گفت خداوند می فرماید :

«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ ۚ کُلًّا هَدَیْنَا ۚ وَنُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ ۖ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ ۚ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَی وَعِیسَی وَإِلْیَاسَ ۖ کُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِینَ»(1).

اکنون بگوی حسن و حسین با محمد نزدیکتر است یا عیسی با إبراهيم و در این آیه مبار که خداوند عیسی را از ذريه إبراهيم شمرده من چگونه حسنین راذریه

ص: 91


1- سورة أنعام آیه 85.

پیغمبر ندانم حجاج گفت حجت تمام کردی من فراوان این آیت را قرائت کرده ام و بدین معنی راه نبردهام اکنون بگوی میلاد تو در کجاست گفت در بصره گفت در کجا نشو و نما یافتی گفت در خراسان گفت این عربیت از که آموختی گفت خداوند روزی کرد گفت اگر مرا لحنی در سخن میرود آگهی ده يحيى شرم داشت که غلطات کلام او را در روی او بگوید خاموش ایستاد حجاج أو را سوگند داد .«فقال أما اذا سألتني أيها الأمير فانك ترفع ما يوضع و تضع مایرفع »يحيى گفت اکنون که از من پرسش میکنی مرفوع را مجرور و مجرور را مرفوع می خوانی حجاج گفت این لحني ناخوش است و قتیبه را مکتوبی کرد که یحیی چون باز خراسان شود او را در کار قضا استوار میدار و بروایتی وقتی حجاج پرسش کرد که آیا در بیان من لحمی میرود گفت در حرف واحد حجاج گفت در کدام حرف گفت در قرآن گفت شنیع تر لحنی است « قال تقول قل إن كان آباؤكم وأبناؤكم إلى قوله أحب إليكم فتقرئها بالرفع ، و يحيى بن يعمر نیز شاعری طليق اللسان بود و این شعر ازوست :

ابي الأقوام الا بغض قومی *** قديما ابغض الناس السمينا

و او در سال يکصدو بیستم هجری وفات یافت و بعضی گفته اند چون حجاج را بلحن سخن نسبت کرد برنجید و گفت اگر از پس سه روز دیگر ترا در این ولایت بیایم بکشم و اورا نفی بلد نمود .

جابر بن یزید الجعفی شیخ ابوعمرو کشی از جابر حدیث میکند که گفت در عهد جوانی از کوفه سفر مدینه کردم و ادراری حضرت محمد باقری علیه السلام نمودم فرمود کیستی و از کجائی عرض کردم از کوفه ام از قبیله جعفی فرمود بچه کار آمدی گفتم تا در حضرت تو کسب دانش کنم فرمود ازین پس بگوی از اهل مدینه ام گفتم روا باشد که سخن بكذب کنم فرمود ترابكذب تعليم نکردم زیرا که اقامت تو چند که در شهری باشد در شمار مردم آنشهر باشد و مرا کتابی داد و فرمودچندانکه بنی امیه زنده باشند اگر ازین کتاب حدیثی روایت کنی مورد لعن من و پدران من باشی و اگر بعد از بنی امیه

ص: 92

زنده بمانی و ازین کتاب سخنی پوشیده داری همچنان ملعون باشی و کتابی دیگر عطا فرمود و گفت بخوان و بدان و هیچگاه ازین کتاب سخنی باز مگوی واگرنه ملعون من و پدران من خواهی بود گویند چون دولت وليد سپری شد جابر بن یزید از خز سرخ عمامه بر سر بست و مردم را مخاطب ساخت که از دمی اوصيا ووارث علم انبيا محمد بن على علیهما السلام حدیث میکنم چون مردم دلیری او بدیدند گفتند دستخوش جنون گشته و او همی گفت هفتاد هزار حدیث از محمد باقر علیه السلام در خاطر دارم که هرگز روایت نکرده ام وروایت نخواهم کرد.

گویند روزی در حضرت باقر علیه السلام عرضکرد که این احادیث چنان درخاطر من جوش میزند که بیم دیوانگی میرود آن حضرت فرمود گاهیکه فضای سینه تو تنگی کند بصحرا شو و سر در کوی کن و بگوید «حدثنی محمد بن على بكذا و كذا»چون سلطنت بر هشام بن عبدالملك راست ایستاد جابر بترسید و روش دیوانگان گرفت و مانند کودکان برنی سوار شدو قوصره خرما بر سر نهاد و در بازار و برزن همی گذشت تا مردم او را دیوانه دانستند از آنسوی از هشام خط احضار او برسید حاکم کوفه دیوانگی اورا بنمود و بعرض رسانید دیگر هشام از وی نام نبردچون مدتی بگذشت وجابر مطمئن خاطر شدجلباب جنون را بیفکند و طریق خردمندان گرفت و او در سال یکصد و بیست و هشت هجری وداع جهان گفت .

ميثم التمار الكوفي اقوام او بجمله تمار بودند و خانواده اورا بيت التمارين نامیدند از شیعیان خاص امير المؤمنین علی علیه السلام است او را پسر زیاد بن ابیه عبيد الله در حوالی خانه عمرو بن حريث بردار کشید و من بنده قصه اورا در ذیل احوال امير المؤمنين علیه السلام آنجا که خبر از اخبار غیب میدهد بشرح نگاشتم ابوخالدتمار میگوید روز جمعه بود که با میثم در آب فرات بکشتی میرفتیم ناگاه صرصری عاصف وزیدن گرفت میثم گفت کشتی بساحل کشید تا بيرون شویم چه این طوفان بشدت شود از بهر آنکه معویه امروز بمرده است جمعه دیگر خبر برسید صدق سخن میثم مکشوف افتاد .

ص: 93

حبیب بن مظاهر الاسدی از اکابر تابعین است قرآن را بجمله از برداشتی و هر شب بعد از نماز خفتن تادمیدن سپیده دم قر آن را بتمام قرائت نمود و او از اصحاب حسین بن علی علیه السلام است که در کربلا شهید شد شرح حال او را انشاء الله در جای خود رقم خواهم کرد .

حارث بن عبدالله بن کعب بن اسد بن نحلة بن حرث بن سبع بن صعب بن معاویه الهمداني هو الحارث الاعور صاحب امير المؤمنين از بزرگان فقهاست سخن او در فتاوی استوار بود یافعی گوید با عبدالله بن مسعود ملاقات ومقالات داشته و احادیث او در سنن اربعه مسطور است و در کتاب میزان اورا از اجله تابعين شمرد دو إبن حبان او را در تشيع غالی دانسته و این آنکس است که امیر المؤمنین علیه السلام اورا بدینشعرها مخاطب داشت :

يا حار هَمْدانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي *** مِنْ مُؤْمِنٍ أو مُنافِقٍ قُبُلاً

يَعْرِفُنِي طَرْفُهُ و أَعْرِفُهُ *** بِنَعتِهِ وَ اسْمِهِ وَما فَعْلا

وأَنْتَ عِنْدَ الصِّرَاطِ مُعتَرِضي *** فَلا تَخَفْ عَثْرَةً ولا زَلَلاً

أقولُ لِلنَّارِ حِينَ وَقَفَ لِلعر... ض رَبِّهِ لاَ تَقْرَبِي اَلرَّجُلاَ

ذَرِيهِ لِأقربِيهِ إِنَّ لَهُ ***حَبْلاً بِحَبْلِ اَلْوَصِيِّ مُتَّصِلاً

أَسْقِيكَ مِنْ بَارِدٍ عَلَى ظَمَا *** تَخَالُهُ فِي اَلْحَلاَوَةِ العَسَلا

قول عَلَى لِحَارِثٍ عَجَبٌ *** كَمْ ثَمَّ أُعْجُوبَةٍ لَهُ جُمَلا(1)

از محمد باقر وجعفر صادق علیهما السلام حديث کرده اند که میفرمایند :

حَرَامٌ عَلَى رُوحٍ فَارَقَ جَسَدَهَا حَتَّى تَرَى اَلْخَمْسَةَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً

ص: 94


1- این اشعار از سيد اسمعيل حميری است که حدیث را بشعر در آورده .

وَ فَاطِمَةُ وَ حَسَناً وَ بِحِيَتْ عَيْنُهَا أَوْ تُسْحَنَ عَيْنُهَا .

و این کتاب را نیز على وَ فَاطِمَةُ وَ حَسَناً وَ بِحِيَتْ عَيْنُهَا أَوْ تُسْحَنَ عَيْنُهَا بحارث همداني نگاشت:

وَ تَمَسَّكَ بِحَبلِ القُرآنِ وَانتَصَحَةَ وَ أحِلَّ حَلالَهُ وَ حَرِّم حَرامَهُ وَ صَدَّقَ بِمَا سَلَفَ مِن أَلْحَقَ وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ اَلدُّنْيَا لِمَا تُبْقِي مِنْهَا فَإِنَّ بعضها يُشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرُهَا لَأَحَقُّ بِأَوَّلِهَا وَلَهاً حَائِلٌ مُفَارِقٌ وَعَظِّمِ اسمَ اللَّهِ أنْ لا تَذكُرَها إِلاَّ عَلَى حَقٍ وأَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ ومَا بَعدَ المَوتِ ولا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرطٍ وَثيقٍ واحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرضاهُ صاحِبُهُ النَّفسيهِ وَ يُكْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ احذَر كُلَّ عَمَلٍ يَعمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ ويَسْتَحْيِي مِنْهُ فِي الْعَلانِيَةِ والْحَذْرَكُلُ عَمَلٌ إذا سُئِلَ عَنهُ صاحِبُهُ أنكَرَهُ أو اعتَذَرَ مِنهُ.

میفرماید ایحارث چنگ در زن بقر آن و متمسك بقر آن باش و قر آنرا آموزگار خویش ساز و حلال و حرام را بحكم قر آن بران و اخبار بر گذشته را استوار میدار و از دنیا عبرت بگیر از آنچه گذشته است بدانچه مانده است چه اجزای دنیا با یکدیگر ماننده است ولاحق آن با سابق پیوسته است و دنیا پاینده و ماننده نیست هان ایحارث خدایرا جز بحشمت یاد مکن و بدروغ گواه مگیر و مرگرا فراموش مکن و از هول قیامت ایمن مباش و خواهنده مرگ مشوالا گاهی که بسیج این سفر کرده باشی و بپرهيز از کاری که خويشرا خشنود سازی و مردم را محزون داری و پرهیز از کاری که در پرده مرتکب شوی و شرم داری که از پرده بیرون افتد و بپرهيز از کاری که اگر از تو پرسش کنند انکار کنی یا از درمعذرت بیرون شوی.

ص: 95

وَ لا تَجْعَلْ عِرْضَك غَرَضاً لِنِبَالِ ألقولٍ ولا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِكُلِّ ما سَمِعْتَ فَكَفى بِذَاكَ كَذِباً ولا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ كُلَّ ما حَدَّثُوكَ بِهِ فَكَفى بِذَلِكَ جَهْلاً وَاكْظِمِ الْغَيْظَ وَ احلُمْ عِندَ الغَضَبِ وَ تَجَاوَزْ عِندَ القُدْرَةِ واصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ العافِيَةُ واسْتَصْلِخْ كُلَّ نِعْمَةٍ أنْعَمَها اللَّهُ عَلَيكَ ولا تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِن نِعَمِ اَللَّهِ عِنْدَكَ وَ لْيُرَ عَلَيْك أَثَرَما أَمَّ اللَّهُ بِهِ عَلَيْك واعْلَمْ أنَّ أفضَلَ المُؤْمِنِينَ أَفْضَلُهُم تَقْدِمَةً مِن نَفسِهِ وَ أَهْلِهِ ومَالِهِ وأنَّك ما تُقَدِّمُ مِن خَيرٍ يُبْقَ لَكَ ذُخرٌ وَما تُؤَخَّر يَكُنْ لِغَيْرِكَ خَيْرُهُ .

میفرماید عرض خویش را نشانه خدنك ملامت مکن و آنچه شنیدی ناسنجيده باز مگوی تاواجب نکند که دروغزن باشی و آنچه ناسنجیده گویند بر مردمان باز مگردان تا لازم افتد که طريق جهل سپاری ، دروقت خشم بردباری کن و هنگام قدرت از نقمت دست بازگیر تاعافیت یا بی شکر نعمت خدایرا بگذار و هیچ نعمت بقلت سپاس مسپار و پوشیده مدار و بدانکه فاضلترین مؤمنان کسی است که از بذل جان ومال واهل و عیال بر مقدمه روان کند آنگاه بسیج سفر فرماید زیرا که آنچه از پیش فرستی از بهر تو ذخيره بود و آنچه را پس اندازی بهره غير شود

واحْذَرْ صَحَابَةَ مَن يَغِيلُ رَأْيَهُ وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبِرٌ بِصَاحِبِهِ واسْكُنِ الأنْصارَ ألْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ والْحَذَرُ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ وقِلَّةِ الأَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اَللَّهِ وَأَنْصُرُ رَايِكَ علَى مَا يَعْنِيكَ وَ إِيَّاكَ وَ تَقَاعُدَ الْأَسْوَاقِ فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّيْطَانِ وَ مَعَارِيضُ الْفِتْن

ص: 96

وأكْثِرْ أن تَنظُرَ إلى مَن فُضِّلتَ عَلَيهِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّكرِ وَلا تُسَافِرْ فِي يَوْمِ الْجُمُعَةِ حَتَّى تَشْهَدَ اَلصَّلَوةَ إِلاَّ نَاضِلاً فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ فِي أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ وأطِعِ اللَّهَ فِي حَمْلِ أُمُورِك فَإِنَّ طَاعَةَ اَللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَاسوَاهَا وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا ولا تَقْهَرْهَا وخُذْ عَفْوَها وَ نَشاطَها إِلَّاَّ مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْكَ مِنَ الفَرِيضَةِ فَإِنَّهُ لا بُدَّ مِن قَضائِها و تَعَاهُدِهَا عِندَ مَحَلِّها وإِيَّاكَ أنْ يَنْزِلَ بِكَ الْمَوْتُ وأَنْتَ ابقٌ مِن رَبِّكَ فِي طَلَبِ الدُّنيا وإِيَّاكَ و مُصاحَبَةَ السَّاقِ فَإنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ وَ قَرالِلَهُ وأحْبَبتُ أحِبَّائَهُ واحْذَرِ الْغَضَبَ فإنَّهُ جُندٌ عَظِيمٌ مِن جُنُودِ إبليسَ والسَّلامُ.

میفرماید بپرهيز از مردم سست اندیشه ناستودہ کردار چه مرد را با مصاحب خود بيك شمار گیرند و در سواد اعظم جای مکن که مجمع مسلمین است تا از جماعت بهره گیری و بپرهيز از منازل غفلت و مواضع ظلم و قلت انصار در طاعت خداوند و کوتاه دار خرد خودرا بر آنچه قصد میکند ترا و بپرهيز از مجالست أهل سوق که محضر شیطان و مورد فتنه است و نگران زیر دستان خود باش که موجب شکر و سپاس گردد و در روز جمعه قبل از صلاة سفرمكن الا از بهر جهاد یادر کاری که واجب افند و فرمانبردار باش خدایرا در امور خود چه از هر کاری فاضلتر است و با نفس خود در عبادات مندوبه مدارا کن تا با تو مدارا کند و در فرایض نرمی مجوی چه ادای آن واجب است و بترس از اینکه مرگ برتو در آید و تو در طلب دنیا از خداوند خود گریزان باشی و بپرهيز از مصاحبت فاسقان زیرا که بد کشاننده بد

ص: 97

است و خدا را بردار و دوستانش را دوست باش و از غضب بپرهیز زیرا که غضب لشکری از لشکرهای بزرك شيطا ست.

حبة بن جوين العرني الکوفی در کتاب خلاصه در شمار شیعیان امیر المؤمنين علیه السلام است وذهبی در کتاب هفتم خوداو را از غلات شیعه شمرده و بعضی از علمای سنت اورا موثق دانسته اند و طبرانی میگوید حبه حضرت رسول خدایرا دیدار کرده و او در سال هفتاد و شش هجری وفات یافت.

رشيد الهجری در کتاب مارقين آنجا که امیر المؤمنين از اخبار غیب خبر میدهد اشارتی از اخبار امیر المؤمنين بشهادت ر شید رفت بالجمله در كتاب ابن داود و کتاب کشی مسطور است که علی علیه السلام او را رشيدالولايا نام نهادوعلم منایا و بلایا اور تعلیم فرمود چنانکه هر کرا خواستی ازروز مرگ و سبب مرك و موضع مرك او خبردادی و امیر المؤمنين علیه السلام اورا آگهی داد که پسر زیاد دست و پای ترا قطع میکند و بردار میزند و زبان ترانیز خواهد برید این بود تا گاهی که اورا بنزديك عبیدالله زیادحاضر ساختند حکم داد که از امیر المؤمنين علیه السلام تبرا جوید آیا نمود گفت پسر أبوطالب ترا نفرمود که چگونه بدست من مقتول میشوی؟ گفت خبر داد که پسر زیاد ترا حکم میکند که از من برائت جوئی تو انکار میکنی پس دست و پای ترا از تن باز میکند و ترا بردار میزند آنگاه زبانت را قطع مینماید ابن زیاد گفت سوگند با خدای من صاحب ترا دروغزون خواهم ساخت و فرمان کرد که دست و پایش را قطع کنید وزبانش را بجای گذارید چون چنان کردند و او را از نزد ابن زیاد بیرون بردند بروایتی گفت دوات وقلم حاضر کنید تا آنچه از امير المؤمنين از اخبار مغیبات بیاد دارم بگویم و شما بنگارید چون اینخبر با بن زیاد برداشتند حکم داد تاز بانش رانیز قطع کردند و او را بردار زدند.

عبدالعزيز بن حارث الجعفی مردی دلاور و شجاع بود گاهی که در صفین سپاه شام بعضی از لشكر أمير المؤمنين را در پره انداختند و محاصره کردند عبدالعزيز پیغام أميرالمؤمنين علیه السلام را با آن سپاه محصور رسانید و کاری صعب بود چون شرح

ص: 98

اینقصه در کتاب صفين مرقوم افتاد بتكرار نمیپردازم .

نعیم بن دجاجة الاسدی در کتاب کشی مسطور است که بشر بن عطارد تمیمی در حق أمير المومنین بر زبانش سخنی ناستوده رفته بود چون این خبر در حضرت أمير المؤمنين مكشوف افتاد مرديرا بطلب بشر بن عطارد فرستاد چون آنمرد بقبيله بنی اسد عبور همی داد نعیم بن دجاجه از قصه آگهی یافت کار بفرستاده أمير المؤمنين نگذاشت بر سر بشر تاختن کرده اورا شتم کرد و سخت کوفت چندانکه مجروح گشت لاجرم امير المؤمنين نعيم را طلب داشت بجرم آنکه بی فرمان بشر را زحمت رسانید او را تعزیر کر دو حد بزد نعیم گفت « يا أمير المؤمنين والله إن المقام معك ذل و إن فراقك کفر» یعنی ملازمت تو ذلت و خواریست و از تو روی بر تافتن طریق کفر سپردنست على علیه السلام او را معفوداشت و فرمود اینکه تو گفتی از تو روی بر تافتن کفر است حسنه ایست که آن سینه را که «خدمت توذلت است»محو ومطموس میدارد.

سفیان بن ليلى الهمدانی در کتاب کشی مسطور است که از پس آنكه امام حسن علیه السلام با مو به کار بمصالحه کرد یکروز بر باب خانه ایستاده بود ناگاه سفيان ابن لیلی همچنانکه بر پشت شتر سوار بود و عبور میداد بر آن حضرت گذشت و پیاده نشد و سواره سلام داد و گفت السلام عليك يا مذل المؤمنين آنحضرت فرمود ای سفیان شتابزده مگذر پیاده شو که مرا با تو سخنی است سفیان پیاده شد و شتر خود راعقال کرد آنحضرت فرمود یا سفیان بگوی چه گفتی گفت عرض کردم السلام عليك يا مذل المؤمنين فرمود از چه روی مرا باین صفت منسوب داشتی عرض کرد از بهر آنکه خلافت که حق تو بود از گردن فرو گذاشتی تا معويه که مردی فاسق و فاجر است بر گردن مردم سوار شود و مملکت را بدست ظلم پایمال سازد آنحضرت فرمود از جد خود رسول خدای شنیدم که مردی فراخنای که هر چه بخورد سیر نشود روزگاری در از برنگذرد که امر امت براو قرار گیرد و او معويه است من این راز بدانسته بودم چون وقت برسید دست بازداشتم تراچه افتاد که با من نا هموار

ص: 99

سخن کردی سفیان گفت يا ابن رسول الله از کمال محبتی که مرا با تست از خرد بیگانه گشتم و سختی بیاوه گفتم حضرت فرمود والله دوست ندارد هیچ بنده مارا الا آنکه دوستی ما او را نفع رساند اگر چه در میان کافران ديلم باشد و گرفتار باشد همانا محبت ما گناهان بنی آدم را بریزاند چنانکه باد برف درختانرا. سہل بن حنیف انصاری بعد از مراجعت امير المؤمنين علیه السلام از صفین در کوفه وداع جهان گفت و او در شمار دوستان امير المؤمنين علیه السلام بود . «قال علیه السلام لواحبنی جبل لتهافت» یعنی اگر کوه مرا دوست دارد هر آینه پاره پاره شود زیرا که بلا و امتحان خاص دوستان اهل بیت است چنانکه در جای دیگر میفرماید« من احبنا اهل البيت فليستعد للفقر جليابا»، یعنی کسی که ما اهل بیت را دوست دارد باید جامه فقر وذلت بپوشد مصایب و بلایا از بهر اولیای خداست.

محقن بن ابی محقن الضبی ابن جمهور در مؤلف خویش آورده که چون محقن بر معويه در آمد سخت شادشد واز و پرسید از کجا میرسی و از نزد که میایی گفت از نزد «ابخل ناس واجبن ناس والئم ناس و اعيای ناس، معويه با مجلسیان گفت گوش دارید تا این عرب چه میگوید و چون مجلس از مردم پرداخته شد با محقن گفت بگوی تا چه گفتی محقن آنكلماترا اعاده کرد معويه گفت ای محقن والله دروغ گفتی پسر ابوطالب را چگونه ابخلناس خوانی و حال اینکه اگر او را دو خانه باشد یکیرا با کاه انباشته دارند و آندیگر را با زرسرخ آکنده نمایند نخستین زر سرخ را عطا سازد و آنگاه بکاه پردازد و او را چگونه جبان گوئی و حال آنکه هیچ مردی با او هم آوردنگشت جز اینکه سر بشمشیر سپرد و او را چگونه الئم ناس خوانی و حال آنکه پدرش أبو طالب شیخ قریش و سید بطحاست و مادرش فاطمه بنت اسد است و برادرش جعفر و عمش حمزه و پسر عمش رسول خدای و زوجه اش سيدة النساء و فرزندانش حسنين است سوگند با خدای که هیچکس بدین حسب و نسب نیست وچگونه اوراعی در کلام است و حال آنکه او افصح قریش است محقن گفت اگر او چنین است که تو گوئی از بهر چه در طلب خلافت با او طریق مخالفت

ص: 100

می سپاری معاویه خاتم خودرا نمودار کرد و گفت از بهر آنکه فرمان این خاتم در ممالك روان شود محقن گفت این کردار بازگشت ترا بنار کشاند معويه گفت مگر ندانی که خدای فرماید «أن رحمة الله قريب من المحسنين».

ضرار بن ضمره ضبابی در بحارالانوار بشرح حال وی اشارتی رفته و بهائی در کتاب کامل مینویسد که چون ضرار بر معويه در آمد گفت علی را از بهر من وصف کن ضرار گفت مرا معفومیداری اگر او را شطری از فضایل باز گویم معويه گفت معفوداشتم سوگند میدهم تراکه آنچه توانی از وصف خویشتن داری نکنی ضرار گفت اکنون تراواجب میکند که سخنی چندبگویم فأقول :

كَانَ وَاللَّهُ بَعِيدَ اَلْمُدَى شَدِيدَ اَلْقُوَى يَقُولُ فَصْلًا وَ يَحْكُمُ عَدْلاً يَنْفَجِرُ اِعْلَمْ مِنْ جَوانِبِهِ وَ يَنْطِقُ اَلْحِكْمَةَ عَنْ نَوَاحِي لِسَانِهِ وَ بستوحش مِنَ اَلدُّنْيَا وَ زَهْرَتِهَا وَ يَسْتَأْنِسُ بِاللَّيْلِ وَ وَحْشَتِهِ وَ كانَ طَويلَ الفِكرَةِ غَزيرَ الدَّمعَةِ يُقَلِّبُ كَفَّهُ ويُخَاطِبُ نَفسَهُ وَ يُناجي رَبَّهُ يُعْجِبُهُ مِنَ اللِّباسِ ما خَشُنَ وَمِنَ الطَّعَامِ مَا جَشَبَ كَانَ وَاللَّهِ فِينَا كَأَحَدِنَا يُقَرِّبُنَا إِذَا أَتَيْنَاهُ وَ يُجِيبُنَا إِذَا دَعَوْنَاهُ وَ كَانَ مَعَ قَرِّ بِهِ مِنَّا وَ تَقَرُّبَهُ إيَّانا لا نَبتَدي بِهِ لِعَظَمَتِهِ ولا نُكَلِّمُهُ لِهَيبَتِهِ فإن تَبَسَّمَ فَعَنْ مِثْلِ اللُّؤلؤ اَلْمَنْظُومِ يقربُ أَهْلَ اَلدِّينِ وَ يُفَضِّلُ الْمَسَاكِينَ لا يَطْمَعُ القَوِيُّ في بَاطِلِهِ ولا يَيْأَسُ الضَّعِيفُ مِن عَدْلِهِ فَأُقْسِمُ بالله لِرأيهِ فِي بَعْضِ أَحْوَالِهِ و قَدْ أَرْخَى اَللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ غَارَتْ نُجُومُهُ وهُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِخيَتِهِ وَهُوَ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ اَلْوَالِهِ اَلْحَزِينِ فَكَأَنِّي اَلاَّنْ أَسْمَعَهُ وَ هُوَ يَقُولُ

ص: 101

فِي بُكَائِهِ: يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا! إِلَيْكِ عَنِّي أَبِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَى تشوقت لاَ حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لأُحَاجِةَ لي فيكِ وقَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاثاً لا رَجْعَةَ لِي فِيكِ فَعَيْشُكِ قَصيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وأَمَلُكِ حَقِيرٌ آهِ آهِ !مِن قِلَّةِ الزَّادِ وُطُولِ الطَّريقِ وَ بَندِ السَّفَرِ وَعَظيمِ ألمَورِدِ وَ خُشونَةِ المَضْجَعِ.

معویه چون این کلمات بشنید اشکش بر چهره بدوید مردم مجلس نیز بگریستند معويه گفت خدای رحمت کند ابوالحسن راسو گند باخدای که چنین بود لكن اصحاب من بعد از مرك من چنین حديث نکنند.

قنبر غلام أمير المؤمنين علیه السلام قاضی نورالله در مجالس المؤمنين از کتاب کشی رقم میکند که از قنبر پرسیدند غلام کیستی گفت:

أَنَا مَوْلَى صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ وَ نُورِ الْمُجاهِدِينَ وَ وارِثِ النَّبِيِّينَ وَ خَيرُ الوَصِيّينَ وَأَكْبَرُ الْمُسْلِمِينَ وَ يَعسُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ رَئِيسِ البَكَّائِينَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ وسِراجِ المُظْلِمِينَ وَ ضَوْءُ الْقَائِمِينَ وَ أَفْضَلُ أَلْقَانَتَيْنِ وَ لِسَانِ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وأَوَّلُ المُؤْمِنِينَ مِن آلِ ياسينَ اَلْمُؤَيَّدُ بِجَبْرَئِيلَ اَلْأَمِينِ وَ اَلْمَنْصُورِ بِمِيكَائِيلَ اَلْوَتِينُ وَ أَلْمُحْمُودُ عِنْدَ أَهْلِ السَّمَوَاتِ أَجْمَعِينَ وَسَيدُ المُسلِمينَ وَالسَّابِقينَ قاتِلُ النَّا كَثِينُ وَالْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ وَالْمُحَامِي عَن حَرِيمِ المُسلِمينَ وَ مُجَاهِدِ أَعْدَائِهِ اَلنَّاصِبِينَ و مُطْفِيءُ نِيرَانِ ألْمُوقِدينَ وأَفْقَرُ مَن مَشَى مِن قُرَيْشٍ أجْمَعِينَ و أَوَّلُ مَن

ص: 102

أَجَابَ وَ اِسْتَجَابَ لِلَّهِ.

أميرُ المُؤمِنينَ وَوَصِيُّ نَبِيِّهِ في الْعَالَمِينَ وأَمِينِهِ عَلَى المَخلوقينَ وَ خَلِيفَةُ مَنْ بُعِثَ إِلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ مُقَيَّدُ اَلْمُشْرِكِينَ وَ سَهْمٌ مِنْ مَرَامِي اَللَّهِ عَلَى اَلْمُنَافِقِينَ وَ لِسَانِ كَلِمَةِ أَلْعَابِدَيْنَ وَ نَاصِرِ دَيْنِ اَللَّهِ وَلِيِّ اَللَّهِ وَ لِسَانِ كَلِمَةِ اَللَّهِ وَ نَاصِرِهِ فِي أَرْضِهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ وَ كَهْفِ دِينِهِ وَ إِمامُ اَجَلِ أَهْلِ الْأَبْرارِ رَضِيَ عَنْهُ اَلْعَلِيُّ اَلْجَبَّارُ سمح سخي حيسي بُهْلُولٌ زَكِيٌ مُطَهَّرٌ أَبْطَحِيٌ بَازِلٌ جَرِيٌ همام صابرٌ صَوَّامٌ مَهْدِيٌ مِقدَامٌ قَاطِعُ اَلْأَصْلاَبِ فَرَّقَ اَلْأَحْزَابَ عَالِيَ اَلرِّقَابِ .

ارْبِطْهُمْ عِنَاناً وأَثْبَتَهُمْ جِناناً وَ أَشَدُّهُم شَكِيمَةً بَازِلٌ بَاهِلٌ صَدِيدٌ هِزَبْرٌ ضرغام عرَامٌ حَصِيفٌ خَطِيفٌ مِحْجَاجٍ كَرِيمُ اَلْأَصْلِ شَرِيفُ الْفَضْلِ فَاضِلُ أَلْقَبِيلَةٍ تَقِي اَلْعَشِيرَةَ زَكِيُّ الْكَائَةِ مُؤَدِّي الأمَانَةِ مِن بَنِي هَاشِمٍ وابنُ عَمِّ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله الإمامِ الهادِي المهْدِيُّ لِلرَّشَادِ مُجَانِبُ اَلْفَسَادِ اَلْأَشْعَثُ أَلْحَاتُمُ الْبَطَلُ الجَماجِمُ واللَّيثُ أمْزَاحِمُ بَدْرِيٌ مَكِّيٌ رُوحَانِيٌ شَعْشَعَانِيٌ مِنَ اَلْجِبَالِ [مِنْ جَبَلِ] شَوَاهِقِهَا وَ مِنْ ذي الهِضابِ رُوسُهَا وَ مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُها وَمِنَ الْوَغَى شَبْهاً الْبَطَلُ الْهُمَامُ وَاللَّيثُ الْمِقْدَامُ وَ الْبَذْرُ اَلتَّمَامُ مَحَكُّ ألمُؤمِنينَ وَوَارِثُ الشَّعْرَينِ وَ أبوالسبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنُ

ص: 103

وَاللَّهِ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ حَقّاً حَقّاً عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِبٍ عَلَيْهِ مِنَ الصَّلَواتِ الزَّاكِيَةِ وَ الْبَرَكاتِ السَّنِيَّةِ .

هم در کشی مسطور است که چون قنبر را بنزديك حجاج بن یوسف آوردند از وی مستفسر شد که علی علیه السلام ترا بکدام خدمت مأمور میداشت گفت آب وضوی آنحضرترا من حاضر میساختم گفت بعد از وضو چه میفرمود گفت این آیت مبار کرا قرائت میفرمود«فلما نسوا ماذکروا به فتحنا عليهم أبواب كل شيء حتى إذا فرحوا بما أوتوا أخذناهم فاذاهم مبلسون فقطع دابر القوم الذين ظلمو او الحمد الله رب العالمين»(1) حجاج گفت همانا ما را از جمله این ستمکاران میدانست و این آیت را در حق ما قرائت میکرد قنبر گفت جزاین نتواند بود حجاج گفت چونست اگر بفرمایم سرترا از تن بر گیرند گفت اینوقت ادراك سعادت شهادت خواهم کرد پس حكم داد تا قنبر را گردن زدند

عبدالله بن أبي رافع كاتب أمير المؤمنين علیه السلام بود شيخ أبو جعفر طوسی در کتاب فهرست مینویسد که عبدالله بن رافع در احوال أصحابی که در جنگ جمل و حرب صفين وغزای نهروان ملازمت رکاب أمير المؤمنين علیه السلام را داشتند کتابی نگاشته و همچنان در بیان قضایای آنحضرت او را كتابيست. بدین كلمات أمير المؤمنين علیه السلام اورا بنگاشتن خط خوش تعلیم فرمود «قال علیه السلام ألق دواتك وأطل جلفة قلمك وفرج بين السطور وقرمط بين الحروف فان ذلك أجدر بصباحة الخط»یعنی اصلاح کن دوات خود را و دراز کن زبانه قلم خود را و گشاده کن میان سطور را و پیوسته کن میان حروف را که بدینگونه نگاشتن از برای زیبائی خط سزاوارتر است.

صیفی بن قیل بروایت ابن داود اورا باتفاق حجر بن عدی الکندی بحكم معويه بدرجه شهادت رسانیدند.

ص: 104


1- سوره انعام آیه 44.

تميم بن خذیم الناجي ابن داود در کتاب خود مسطور داشته که تميم بن خذیم در همه غزوات ملازم رکاب أمير المؤمنين علیه السلام بوده.

تميم بن عمرو از أصحاب أمير المؤمنين علیه السلام است و کنیت او أبو جیش است و او ازجانب أمير المؤمنين علیه السلام قبل از سهل بن حنیف حکومت مدینه داشت

ثابت بن البنانی بروایت ابن داود بقبيله بنانه منسوبست و کنیت او بوفضاله است ولادت او هنگام غزوه بدر بود و در حرب صفين بدست لشکر شام شهید شد.

جعيدة الهمداني بروایت ابن داود بعد از شهادت أمير المؤمنين علیه السلام خدمت امام حسن وامام حسين علیهما السلام میفرمود و بعداز حسنین خدمت علی بن الحسين زين العابدین علیه السلام داشت.

حارث بن الربيع کنیت او أبوزياد است بروایت ابن داود وقتی از جانب أمير المؤمنين علیه السلام حکومت مدینه داشت.

حارث بن قيس ، ابن داود از شیخ طوسی و ابو عمرو کشی حدیث میکند که او از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است و در جهاد صفين يکپای او قطع شد.

حارث بن همام النخعی در خبر است که در جنگ صفین رایت اشتر نخعی بدست او بود .

خوات بن جبیر در شمار راویان أمير المؤمنين علیه السلام است و او در جنگ بدر حاضر بود چنانکه در کتاب حضرت رسول خدای بشرح رفت.

زیاد بن کعب بن مرحب در شمار أصحاب أمير المؤمنين علیه السلام است

زیدبن وهب الجهني بروایت ابن داود خطبی که أمير المؤمنين علیه السلام در منیر قرائت میفرمود در کتابی مؤلف داشته و ذهبی در کتاب میزان او را از ثقات روات شمرده و از روایات اوست که عمر بن الخطاب حذیفه را سوگند داد که رسول خدا مرا از منافقان شمرد یا از صديقان دانست؟ و نیز از وی روایت کرده اند که گاهی که دجال خروج کند دوستان عثمان او را دفع خواهند داد يعقوب فسوى از ذکر اینگونه أحاديث خبر او را خالی از خلل نداند لكن ابن معین واعمش اوراموثق

ص: 105

دانند در بدو حال خواست که ادراك خدمت رسول خدای کند در عرض راه او را آگهی دادند که آن حضرت بسرای دیگر ارتحال فرمود بالجمله زيد بن وهب در سال تسعين هجری یا اندك زمانی کم و بیش وداع جهان گفت و ذهبی نیز او را موثق دانسته

سالم بن أبي جعده ، ابن داود او را از أصحاب أمير المؤمنين علیه السلام شمرده .

سلمة بن كهيل البرقي بروایت ابن داود از خاصان شیعیان أمير المؤمنين عليه السلام است.

سليمان بن مهری بکسر میم و فتح های هوز از امیر المومنین علیه السلام روایت احادیث فرموده و دیگر از خرشه و همچنین از ابن الحر روایت خبر و حدیث نموده.

سفیان بن یزید در کتاب خلاصه و مؤلف ابن داود مسطور است که در جنك صفین سفیان و برادرانش هريك از پس دیگری رایت أمير المؤمنين علیه السلام را بر داشته رزم دادند تا شهید شدند. است

شرحبیل، در کتاب خلاصه رقم کرده که او با چهار برادر در حرب صفين سعادت شهادت دریافتند

سالم بن سراق الأزدي کنيت او أبوصفره است مهلب بن أبي صفره که از امیران شناخته است چنانکه انشاء الله در جای خود بشرح میرود از احفاد ويست بالجمله سالم در حرب جمل حاضر حضرت أمير المؤمنين علیه السلام گشت عرض کرد سوگند با خدای که اگر ازین پیش حاضر حضرت شدم هیچ مرد از قبيله أزد با تورزم نداد وفات او در بصره بود وعلى علیه السلام بر او نماز گذاشت

عامر بن شرحبیل کنیت او أبو عمرو است ابن داود او را از علمای فقه شمرده واز راویان امیر المومنین علیه السلام دانسته .

عامر بن عبدالله ، او را از زهاد ثمانيه شمرده و از اصحاب أمير المومنین

ص: 106

عليه السلام دانسته.

عباية بن رفاعه انصاری ابن داود میگوید او از راویان أحاديث أمير المومنین عليه السلام است و از مردم یمن است.

عبدالله بن حجل بروایت ابن داود از خاصان شیعیان أمير المومنین علیه السلام است.

عبدالله بن خباب باخای معجمه و هردو بای موحده خوارج اورا قبل از وقعه نهروان شهید کردند چنانکه بشرح رفت .

عبدالله بن سلمه در جنگ جمل حاضر حضرت بود و در حرب صفین موفق نیامد وهمی دریغ خورد وهمی گفت که دوست داشتم که در جنگها بجمله ملازم رکاب أمير المومنین علی علیه السلام بودم

عبدالله بن شداد بن الهادي الليثي چند کرت مریض گشت وحسين بن علی علیهما السلام او را عیادت کرد تا در زمان شفایافت و در خبر است که بسیار وقت همی گفت که مرا آرزوست که از بامداد تا پیشین بر منبری بر آیم و فضایل علی علیه السلام را بگویم نماز پیشین مرا فرود آرند و گردن بزنند ذهبی در کتاب کاشف گوید که در رکاب أمير المومنین علیه السلام شهادت یافت. کار

عبدالله بن الصامت ابن داود گفته از شیعیان خاص اميرالمومنین بود و او برادر زاده ابوذرغفاریست در بصره میزیست تا جهانرا بدرود کرد.

عبدالخير الخيواني بكسر خای معجمه و سکون تحتانی و واو والف نون مكسور از قبیله خوانست از شعب همدان از شیعیان امیر المومنین علیه السلام است دار قطنی خیوانرا برای مهمله تصحیح نموده لكن باواو درست تر باشد .

عبدالرحمن بن ابی لیلی در تمام غزوات ملازمت رکاب امير المومنین علیه السلام داشته حجاج بن یوسف ثقفی او را مورد عقاب و نکال داشت.

علقمة بن قيس بروایت ابن داود او و برادرش در حرب صفین شهید شدند على بن أبي ربيعة الوالي الاسدي بروایت ابن داود بعبادت و زهادت معروف

ص: 107

بود و در شمار راویان أمير المؤمنين علیه السلام است.

عمرو بن حصين کنيت او ابواحيحه با هر دو حای مهمله است در جنگ جمل صد هزار درهم در تجهيز لشكر أمير المؤمنين علیه السلام بذل کرد و در حرب صفين حاضر بود و او را زخمی رسید.

عمرو بن دينار الكوفي بروایت ابن داود از بزرگان تابعین است و نيك فاضل وموثق بود .

فاكهة بن سعد موافق روایت ابن داود از مجاهدین صفین است و بدست لشکر شام شهید شد.

کعب بن عبدالله از جمله تابعین است در جنگ جمل وحرب صفین وغزوه مارقین ملازم رکاب أمير المؤمنین علیه السلام بوده .

کیسان بن کلیب کنیت او أبو صادق است بروایت ابن داود ادراك خدمت أمير المؤمنين علیه السلام و امام حسن و امام حسین و امام زین العابدین علیهم السلام نموده و از ایشان روایت کرده .

لوط بن يحيى الأزدی کنیت او أبو مخنف است کتب مقتل امام حسین علیه السلام و کتاب مختار و کتاب مقتل محمد بن أبي بكر و کتاب قتل عثمان و کتاب جمل و صفین و کتاب خطبه ابن الزهراء از مؤلفات اوست أبوعمر کشی گوید که از راویان أمير المومنین علیه السلام است و شيخ أبو جعفر طوسی این سخنرا استوار ندارد و گوید پدر او یحیی در شمار اصحاب امیر المومنین علیه السلام بود لكن ابومخنف ادراك خدمت آنحضرترا نفرموده

منهال بن عمرو الاسدی در شمار راویان حسین بن علی علیهما السلام است و ادراك خدمت امام زین العابدین علیه السلام نیز فرموده او را ثقه و عدل گفته اند شیخ ابوعلی طبرسی از منهال حدیث میکند گفت بحضرت امام زین العابدین علیه السلام رفتم و گفتم:

كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا اِبْنَ بِنْتٍ رَسُولَ اَللَّهِ؟ قَالَ: أَصْبَحْتُ وَ اَللَّهِ

ص: 108

بِمَنْزِلَةِ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ «يُذَبِّحُونَ أبنائَهُم وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَائَهُمْ »وَ أَصْبَحَ خَيْرُ اَلْبَرِيَّةِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ يُلْعَنُ عَلى المَنابِرِ وأَصْبَحَ مَن يُحِبُّنا مَقبوضاً حَقَّهُ بِحُبِّهِ إيَّانَا.

ایندو شعر از منهال است.

يعظمون له أعواد منبره *** و تحت ارجلهم أولاده و ضعوا

بأي حكم بنوه يتبعونكم *** وفخر كم انكم صحب لهم تبع

قدامة السعدی شیخ ابو الفتوح رازی در تفسیر خود رقم کرده که گاهی در ارض یا بل بخواستاری امیر المومنین علیه السلام خداوند آفتابرا باز پس آورد تا نماز آنحضرت قضا نشود قدامه حاضر حضرت بود و این شعرها انشاد کرد:

رد الوصى لنا الشمس التی غربت ***حتى قضينا صلاة العصر في مهل

لا انسه حين يدعوها فتتبعه *** طوعا بتلبية هاها على عجل

فتلك أيته فينا و حجته *** فهل له في جميع الناس من مثل

اقسمت لا ابتغي يومأ له بدلا ***و هل يكون لنور الله من بدل

حسبي ابوحسن مولی ادین به ***و من به دان رسل الله في الأول

و ما قصه رد شمس را در کناب صفین شطری نگاشتيم

مخنف بن سليم الازدی بروایت ابن داود از اصحاب خاص امير المومنین است. منصور زهری از اصحاب علی علیه السلام است وقتی از جانب امير المومنین علیه السلام بسوی معویه رسول بوده.

مسیب بن حر حرزی کنیت او ابوسعید است گاهیکه وداع جهان همی گفت آنحضرترا وصی امور خویش نمود.

المهدی مولی عثمان بن عفان، ابن داود گوید او از خواص شیعیانست و او در حضور محمد بن ابی بکر در خدمت امیرالمومنین علیه السلام از دشمنان سابق و لاحق

ص: 109

برائت جست

نعمان بن مهران در شمار راویان امير المومنین علیه السلام است و بعد از فتح جنگ جمل فرمود هر که بنعمان پناهنده شود و در خانه او جای کند ایمن باشد.

نعمان بن عجلان ازجانب اميرالمومنين علیه السلام در بحرین و عمان حکومت داشت و او از جمله انصار است از قبیله بنی زریق و زريق بضم زای معجمه و فتح رای مهمله است.

نميلة الهمدانی بروایت ابن داود از شیعیان خاص امير المومنین علیه السلام است. ابوجند بن عبدی از جمله اصحاب على علیه السلام است گویند در غزوه جمل یکپای شتر عایشه را او با تیغ بزد .

ابوالجوشا باجيم و شین معجمه بروایت ابن داود چون امير المؤمنين علیه السلام آهنگ صفين فرمود رایت خودرا باو دادو رایت مهاجر را بنوح بن حارث تفويض نمود و رایت انصار را بقرظة بن كعب داد و رایت کنانه را بعبد الله بکیر سپرد و رايت هذيل را بعمرو بن ابی عمرد هذلی عطا کرد و رایت همدان را برفاعة بن ابی رفاعة همدانی گذاشت و ابو ليلى بن عمرو را بر مقدمه روان کرد

ابوحيه باحای مهمله و یای تحتاني هو طارق ابن شهاب الأحمسي از اهل کوفه از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام بود .

ابوزید مولی عمرو بن حریث در همه غزوات ملازم رکاب امير المؤمنين عليه السلام بود.

ابو الشفاح بجلی گویند در حرب صفين اول کس او بود که ادراك سعادت شهادت کرد .

ابو شمر بن أبرهة بن الصباح الحميری از مردم شام است و در لشکر معویه میزیست در جنگ صفین باجماعتی از لشکر معويه جداشده بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام آمد.

ابو طبيان با طای مهمله و بای موحده وپای تحتانی در شمار اصحاب على علیه السلام است

ص: 110

ابو منزه القاضي الكندي از راویان حديث أمير المؤمنین علیه السلام است

ابوعمرة الانصاری وی نیز در شمار راويان أمير المؤمنين علیه السلام است

ابو عمرو الفارسي از مردم عجم است و نام او در عجم زاذان است بازای معجمه وذال معجمه در شمار اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است.

ابوالاسود وهو ظالم بن عمر والدئلی البصری او را یافعی از بزرگان تابعین داند و او بحصافت عقل، و اصابت رأي معروف بود جلال الدین سیوطی در طبقات نحاة او را اول کس داند که بتعليم امير المؤمنين علیه السلام علم نحو را تدوین نمود و در روایت احادیث ثقه بود و از اميرالمؤمنين علیه السلام و ابن عباس و ابوذر غفاری روایت مینمودو شاعری طليق اللسان و سریع الجواب بود در سنۀ شصت و نه هجری بمرض طاعون در گذشت زمخشری در ربيع الابرار مینویسد که معويه وقتی ابوالاسود را با شیائی چند هدیه فرستاد و در میانه و عائی از حلوا بود دختر ابوالاسود گفت ای پدر این هدیه از کیست گفت این اشیا را معويه بنزديك ما فرستاد تادین ما را بر باید دختر اینشعر بر بدیهه بگفت :

أبالشهد المزعفر يا ابن حرب *** ما لا نبيع عليك أحسابا و دينا

معاذ الله كيف يكون هذا *** و مولانا أمير المؤمنينا

شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیر خود رقم کرده که ابوالاسود در بني قشير فرود آمد چون مردم آن قبیله از خوارج بودند چون شب تاريك شد منزل او را هدف سنگی ساختند بامدادان ابو الاسود ایشانرا از آن کردار زشت نشان ملامت ساخت گفتند «مارميناك إن الله رماك» ماترا سنگی نزدیم بلکه خدای زد ابوالاسود گفت «لاتكذبوا على الله فلو أن الله رماني فما أخطانی» دروغ بر خدای نبندید اگر خداوند این سنك را انداختی نشان بخطا نساختی گفتند از حب علی دست باز دار چنداو را ستایش خواهی کرد در پاسخ ایشعر بگفت :

يقول الأرذلون بنو قشير *** طوال الدهر لا تنسى عليا

أحب محمدا حبا شديد *** و عباسا و حمزة و الوصيا

ص: 111

هوى أعطيته منذ استدارت *** رحى الاسلام لم نعدل سويا

فان يك حبهم رشدأ أصبه *** ولم اك مخطئا إن كان غيا

گفتند از شعر واپسین چنان مستفاد میشود که در حب ایشان از در شك وريب باشی؟ گفت مگر خدایرا شك وشبهتی بود آنجا که فرمود «و إنا أوإياكم لعلی هدی أو في ضلال مبین » گویند مردی اعرابی بر ابو الاسود در آمد و فقال أتأذن لي في النزول قال. وراءك اوسع عليك قال فهل عندك شييء قال نعم قال اطعمني قال عيالی احق منك قال ما رایت الام منك قال نسيت نفسك، گفت رخصت میکنی تا پیاده شوم گفت بیا بان از قفای تو گشاده تر است گفت مالك چیزی هستی گفت هستم گفت مرا عطا کن گفت حق عیال من بر من بیشتر از تست گفت از تولئیم تر کس نشناسم گفت خويشرا فراموش کرده .

مردی دیگر از ابوالاسود چیزی بعطا خواست اجابت نفر مود گفت همانا صبح کردی و حال اینکه حاتمی باشی گفت حاتمی باشم لكن تو ندانی مگر این شعر حاتم نیست که گوید :

أماوي إما مانع فمبین *** إما عطاء لا ينهنهه الزجر

روزی زیاد بن ابیه ابو الاسود را گفت اگر پیر نبودی از تو مشورت میجستم و رای ترا بکار میبستم گفت اگر کس از من نیروی کشتی گرفتن خواهد نتوانم و اگر از رای من استعانت جوید از جوانی بهتر باشم زیرا که مجرب شده ام.

در كتاب ربيع الابرار مسطور است که زیاد بن ابیه ابوالاسود را گفت با دوستی علی چگونه گفت چنانکه تو در دوستی معوية باشی لكن من از دوستی علی ثواب اخروی خواهم و تو از دوستی معويه حطام دنیوی جوئی و مثل من و تو شعر عمرو بن معدیکر بست :

خليلان مختلف شأننا *** اريد العلاء و يهوى السمن

أحب دماء بني مالك *** وراق المعلى بياض اللبن

و از خلیلان خود راو معنی را خواهد و زمخشری در ربيع الابرار اینشعر

ص: 112

را از ابوالاسود روایت میکند :

أمغنمدي في حب آل محمد *** حجر بنيك فدع ملامك أو زد

من لم يكن بحبالهم متمسكا *** فليعرفن بولادة لم ترشد

ابان بن تغلب بن رباح بن عبدالبكري نسب او ببکر بن و ایل پیوسته میشود و او در علم تجوید و قرائت قرآن فضلی بکمال داشت و در علم حدیث و تفسير و فقه و علم نحو ولغت از معارف عصر خویش بودو كتاب تفسير غريب القرآن و کتاب فضائل [القرآن] و کتاب صفين از مصنفات اوست و او نیز ادراك خدمت امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم السلام نموده و مورد النفات ایشان بوده در خبر است که محمد باقر علیه السلام او را فرمود که در مسجد مدینه بنشین و شیعیان مارا بصدور فناوی برخوردار باش چه من دوست میدارم که شیعیان من مانند ترا دیدار کنند و او در زمان امام جعفر صادق علیه السلام وفات نمود و آن حضرت د. وفات او اندوهناك شد و هنگام وفات او را از پیش خبر داده بود و احمد بن خليل و ابن معين وابو حاتم ابان بن تغلب را ثقه خوانده اند و ابن عدی او رادر تشيع عالی دانسته بالجمله در سال یکصد و چهل ويك هجری وداع جهان گفت.

کمیل بن زياد بن نهيك نخعی از بزرگان تابعین است از جانب امير المؤمنين علیه السلام روزی چند عامل هیت بود چنانکه در کتاب صفين بشرح رفت و صورت مکتوب امیرالمومنين علیه السلام با او مرقوم افتاد و اینكلماترا على علیه السلام نيز اورا مخاطب داشته و فرموده :

قَالَ علیه السلام:يَاكْمِيلُ مُرْ أَهْلَكَ أَنْ يَرِحُوا فِي كَسْبِ اَلْمَكَارِمِ وَ يُدْلِّجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ فِي الَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ اَلْأَصْوَاتَ مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلاَّوَ خَلَقَ اللهُ لَهُ مِنْ ذَلِكَ اَلسُّرُورِ لُطْفاً فَإِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ جَرَى إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِي اِنْحِدَارِهِ حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ كَمَا طُرِدَ

ص: 113

غَرِيبَةُ اَلْإِبِلِ .

فرمود ای کمیل فرمان کن اهل و عشیرت خود را که در کسب اخلاق ستوده شب خیز باشند و شبانگاه در اسعاف حاجت خاموشان جنبش کنند و ایشانرا شاد خاطر سازند سو گند بدانکس که شنوائی او پذیرند؛ همه آوازهاست نیست کسی که در قلب مردم سروری، بودیعت گذارد الا آنکه خداوند جل و علا او را بپاداش لطفی عطا فرماید تا آن لطف نازله حدثان را چنان بسرعت پذیره شود که آب بسوی نشیب رود چندانکه شر او را بگرداند و آنرا چنان براند که شتر غریب را از میان شتران .

مكشوف باد که شرح حال کمیل بن زیادو ملازمت اور خدمت امير المؤمنین علیه السلام موافق کتب تواریخ و شرح نهج البلاغه چنانست که در کتاب صفین و تابعین مرقوم شد لكن موحدین عرفای حقه اورا صاحب سر امير المؤمنين علیه السلام دانسته اند و سلسله جماعتی از مشایخ عرفا را بدو منتهی میدارند از جمله حديث کرده اند که یکروز امير المؤمنين علیه السلام بر شتری سوار بود و کمیل را ردیف فرمود در عرض راه عرض کرد که یا امیرالمؤمنین «ما الحقيقة» يعنی چیست حقیقت همانا از حقیقت بینام و نشان پرسش نکرده چه هیچ ممکن را بادراك این مقام دستگاه نیست تواند بود که از وحدت حقه و حقيقت محمد و ولایت علویه پرسش کرده باشد امير المؤمنين علیه السلام فرمود «مالك والحقيقة» یعنی ترا با حقیقت ارتباطی نیست نخست از خودی و خودبینی باید بیرون شد چنانکه من بنده در شعری گفته ام :

یکقدم بیرون شو آخر از کنار خویشتن *** شرم از این کردار بادت تابکی این ماومن

يکقدم تا کوی آن شه بیشتر نبود و ليك *** آنقدم بگذاشت باید بر وجود خویشتن

و از اینسخن امير المؤمنين علیه السلام کمیل را تهویلی فرمود تا در سلوك بر جد و

ص: 114

جهد خویش بیفزاید و طریق فنای في الله پیماید کمیل چون آن طرد و تهويل را نگریست عرضكرد «اولست بصاحب سر ك » آیا من صاحب سر تو نیستم و حمل اسرار تو نتوانم کرد « قال بلى ولكن يترشح عليك ما يطفح منی » فرمود صاحب سر من هستی لكن باندازه که از رشحات خاطر من نصيبه بری و بقدر توانائی بهره مند گردی مقرراست چنانکه مستسقی سیراب نشود طالب از زیاده طلبی باز نايستد لاجرم کمیل عرض کرد «أو مثلك تخيب سائلا» آیا ما تندتو کریمی سایل را محروم میگذارد ؟ : «فقال أمير المؤمنين علیه السلام : الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير اشارة » فرمود حقیقت تلالی شعشعه جلال است که بی پرده آشکار شود بی آنکه اشارتی رود کمیل عرض کرد «زدنی بيانا » ازین روشنتر بگوی تافهم توانم کرد «فقال محو الموهوم مع صحو المعلوم » یعنی کشرات را که وجودات موهومه اند بسترند و در حقیقت تجلی که ولایت موهوبه است نگرند دیگر باره گفت «زدنی بیانا» روشنتر بگوی « فقال هتك الستر لغلبة السر»فرمود چاك زدن حجابات مقيداتست نیروی سعی وطلب همچنان عرض کرد «زدنی بیانا»چنان بگوی که عقل مندرك تواند کرد « فقال نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره » فرمود حقيقت نوریست که از صبح ازل بر دمید و آثارش متلالی ساخت هیاکل توحيد را یعنی وجودات جزئی که رهينة قيودات متعدده اند نمودار توحيدند چه این قیودات را حقیقتی نیست و همگان نمودنی بودند و آنکس را که دیده حق بین باشد بجز حق نبیند ازین جمله مکشوف افتد که هستیها همه طفیل هستی وحدت حقه و حقیقت محمدیه وولایت علویه است و همگان رشحات وجود ایشانست و این هر سه در حقیقت یکیست .

کمیل هنوز خاموش نشد و عرض کرد «زدنی بیا زنا فقال اطفی، السراج فقد طلع الصبح » فرمود چراغ را فرو نشان که صبح طالع گشت یعنی آنچه در خور فهم تو بود گفته شد و آنچه از وحدت حقه و کثرات موهومه توانستی فهم کردی و قربت ماوو لایت موهوبة ما را دانستی .

ص: 115

همانا مشایخ عرفای حقه در شرح این کلمات کتابها نگاشته اند که ایراد آن در خور این کتاب مبارك نیست و من بنده بدانچه از تاویل این کلمات بخاطر ميرفت اشارتی کردم و بشرح و بسط تمام با اینکه نيك توانا بودم روا نداشتم بالجمله از کمیل بن زیاد کمتر نقل احادیث کرده اند وابن معين و جماعتی او را توثیق نموده اند حجاج بن یوسف ثقفی خواست تا او را بدست گیرد و بقتل رساند کمبل از وی بگريخت چون حجاج بدو دست نیافت عطائیکه از بیت المال در وجه لشکریان که از اقوام کمیل بودند برقرار بود قطع فرمود چون این خبر با کمیل بردند گفت از عمر من چندان بجای نمانده که سبب قطع روزی جماعتی شوم برخاست و بنزديك حجاج آمد حجاج گفت ای کمیل ترا همی جستم تا کیفر کنم گفت هر چه خواهی میکن که از عمر من جز اندکی نمانده وعنقریب بازگشت من و تو بسوی خداوند است و مولای من مرا خبر داده که قاتل من تو خواهی بود حجاج گفت نیکو گفتی تو در شمار قاتلان عثمانی و فرمان کرد تا سرش بر گرفتند در سال هشتاد و سه هجری و اینوقت نودسال داشت.

سید رضی رضی الله عنه از کمیل بن زیاد روایت میکند که فرمود یکروز امير المؤمنين علیه السلام دست مرا بگرفت و روان شد چون بصحرا در آمدیم مانند حسرت زدگان آهی سخت بر آورد .

ثُمَّ قَالَ: يَا كُمَيْلُ إِنَّ هَذِهِ اَلْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ :اَلنَّاسُ ثَلاَثَةٌ عَالِمٌ رَبَّانِيٌ وَ مُتعَلِّم عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَلَمْ يَلْجَئُوا إلى رُكْنٍ وَثِيقَ.

فرمود ای کمیل دلها خزانه ایست تا علوم و معارف را فراگیرند و در آن

ص: 116

خزانه اندوخته کنند و آن دل که فراگیر نده تر باشد نیکوتر باشد هان ای کمیل آنچه میگویم بشنو و از بر کن همانا مردم بر سه گونه اند گروهی عالم ربانی اند و در معارف حقه و علم مبدأ و معاد دانا و بینایند و گروهی متعلمند و ایشان از بهر آنکه خویش را از ظلمات جهل بجمانند روزگار خود بکسب علوم بپای برند و گروه سیم که عوام الناس اند مگسان را مانند که از پی هر بانگی ناپروا روندو بهمراه هر بادی جنبش کنند کنایت از آنکه عقیدت ثابتی در دین ندارند و بنور علم فروغی نیافته اند و بر کنی واثق پناه نجسته اند .

يَا كُمَيْلُ أَلْعَلَمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ لِأَنَّ العِلمَ يَحرُسُكَ وَ أنتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وألاَّ تَنْقُصُهُ النَّفَقُهُ وَ أَلَمٍ يَزْكُو عَلَى الاِنْفاقِ وَ صَنِيعُ اَلْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ.

میفرماید ای کمیل دانسته باش که علم بهتر از مال است زیرا که علم ترا از جهل وذلت حافظ وحارس است ومال را تو باید حفظ و حراست کنی و همچنان مال از بذل کردن و نفقه دادن نقصان پذيرد وعلم از تعلیم فرمودن و آموزگاری کردن نمو کند و زیاده شود و معروفی که از مال بجای گذاری چندان بیاید که مال باید چه صنيع مال بزوال مال زایل شود .

يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ اَلْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ بهِ يَكسِبُ الاِنْسانِ الطَّاعَةَ في حَيوَيهِ وجَمِيلُ الأُحدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وألْعَلْمُ حَاكِمٌ والْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ هَلَكَ زَانَ الأَمْوَالُ وَهُم أحياهُ وَ العُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.

ص: 117

فرمود ای کمیل بن زیاد شناختن علم دینی است که با آن خداوند دین توان بود بدستباری علم آدمی در حیات خود کسب طاعت حق میکند و بعد از وفات ذكر جميل ونام نیکو میگذارد ودانسته باش که علم حکم کننده است در تحصیل مال و مال محکوم علم است ای کمیل بن زیاد آنانکه مال اندوخته کنند. در تپه ضلالت هلاك شوند و حال آنکه هنوز زنده باشند و علماء ابدالدهر نمیرند اگر صورت ایشان از نظرها مفقود شود معنی ایشان در دلها موجود است .

هَا إِنَّ هَهنا لَعِلْماً جَمّاً -وَ أَشَارَ علیه السلام إِلَى صَدْرٍ -لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمْلَهُ بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الَّذِينَ لِلدُّنْيَا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اَللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلى أَوْلِيائِهِ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ اَلْحَقِّ لا بَصيرَةَ لَهُ في أنْحِنائِهِ يَنْقُدُ اَلشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عارِضٍ مِن شُبْهَةٍ ألا لا ذا وَلاَ ذَاكَ أو مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَاسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ أَو مُغْرَماً با جَمَعٍ والادِّخَارِ لَيْسَا مِن رُعَاةِ اَلَّذِينَ فِي شَيْءٍ أَقْرَبُ شيء شَبَهاً بِهِمَا اَلْأَنْعَامُ اَلسَّائِمَةُ كَذَلِكَ يَمُوتُ ألعلمم بِمَوْتِ حَامِلِيهِ.

آگاه باش ای کمیل که اینجا علمهای فراوانست واشاره بسینه مبارك کرد اگر دریافتم آنانرا که توانای حمل علم بودند از بذل علم دریغ نفرمودم بلی گاهی دیدار میکنم مردمی را که فهم رسا وهوش رسنده دارند لکن ایمن از وساوس نفس نیستند بلکه دین را وسیله وصول دنیا ساخته اند و بنعمتهای يزدان وحجتهای ایزد دوستان خدای را مقهور خویش خواهند و همچنان گاهی دیدار میکنم فرمان پذیری را که دل دانا ودیدۂ بینا ندارد و در اول سخن آتش شك وشبهت در کانون خاطر او افروخته میگردد لاجرم نه این نادان و نه آن دانا قابل حمل علوم نتوانند بود

ص: 118

یا گاهی در میرسم بکسی که همت خویش را بر استیفای لذات دنیا مقصود داشته و عزیمت خودرا بر اسعاف آرزوهای نفس گماشته یا بدانکس در میرسم که جزذخیره کردن حطام دنیوی و گنجيه ساختن از سیم و زر حاجتی ندارند ایشان نیز حامل علم نتوانند بود بلکه مانند چهار پایاند که علف چر کنند لاجرم چون کسی بدست نشود که فراگیرنده علم باشد پس علم بمیرد گاهی که عالم بمیرد .

اللَّهُمَّ بَلى لا تَخلُو الْأَرضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظاهِرٍ مَشْهُورٍ وَ إمَّا خائِفٍ مَغْمُورٌ لاَ تَبطُلُ حُجَجُ اللَّهِ وَيْنَاتُهُ وَكُمْ ذا وَ أَيْنَ ؟أُوَلِّيك واللَّهِ الأَقَلُّونَ عَدَداً وَالأعظَمُونَ عِندَ اللَّهِ قَدراً يَحْفَظُ اَللَّهُ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَائَهُمْ ويَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمْ أَلْيَنُ علَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَبَاشَرُوا رُوحَ اليَقينِ واسْتَلانُوا مَا اسْتَوْعَوْهُ المُترَفُونَ وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنهُ الجاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنيا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ اَلْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اَللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَالدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آه آه شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ اِنْصَرِفْ يَاكمِيلُ إِذَا شِئْت.

اینوقت خبر میدهد بتمام تصریح وجود قائم آل حمد را میفرماید بلی خداوند جهانرا خالی نمیگذارد از قائمی که حامل حجج خداوند باشد و آن قایم با ظاهر و مشهور است چون امیر المومنین و اولاد او که هروقت باندازه قدرت و تمكن حجج خدایرا برای داشتند و اظهار علم وعمل فرمودند یا از قلت انصار و کثرت اشرار آن قائم خویش را پوشیده میدارد تا گاهی که باقتضای حکمت بالغه خداوند او را رخصت ظهور دهد چون قائم آل عمل عجل الله فرجه پس هیچوقت زمین بی قائمی نخواهد بود تا حجتهای خدا و براهين لايحه او باطل نماند اینوفت اظهار ملالت مینماید از

ص: 119

امتداد دولت جباران و میفرماید چند باشد مدت غلبه ظالم وغيبت قائم و کجایند این ائمه هدی سوگند با خدای که شمار ایشان اندکست و منزلت و مکانت ایشان عظیم است خداوند بوجود ایشان حفظ حجتهای متین و براهین دین مبین میفرماید وهريك از ایشان چون وداع جهان خواهد گفت اسرار خویش را بنزد نظير خود بودیعت خواهد گذاشت چنانکه ائمه هدی گنجینه اسرار الهی را دست بدست سپردند و اینك قائم آل محمد علیه السلام گنجور است و این امامانند که علم ایشان لدنی است ودفعة واحدة از حضرت حق در قلوب ایشان فروریخت تا حقیقت بینش را دانستند و براحت يقين پیوستند و آسان گرفتند سختى مطعم وملبس را که متنعمان دشوارشمردند و مانوس شدند مصائب طاعات را که جاهلان از آن برمیدندو مصاحبت کردند با ابدان خویش دنیا و اهل دنیا را و ارواح ایشان در محل اعلا مشغول مشاهده دیدار دوست بود ایشانند که خلفای خدایند در زمین خدا و داعیان مردمانند بدین خدای آنگاه در طلب دیدار ایشان می فرماید آه آه چه بسیار آرزومندم دیدار ایشانرا چون سخن بدینجا آورد فرمود ای کمیل اگر خواهی ازینجا بازشو .

ذکر اسامی واصحاب امير المؤمنين

عليه الصلوة والسلام

شرح حال جماعتی از تابعین را که از اخبار شیعان على علیه السلام بودند رقم کردیم اکنون شروع میکنیم بذکر احوال اصحاب آنحضرت که بیشتر مروى عنه احادیث واخبارند و شرط نیست که این اصحاب همگان شیعیان علی علیه السلام باشند بلکه گروهی از اهل سنت وجماعت تواتد بود و اگر نام بعضی از تابعین که مرقوم شده دیگر باره مذکور شود حمل بر تکرار بلاطایل نباید کرد بلکه از بهر آن است که از شمار نقله اخبار واحادیث بعید نیفتد .

ابراهیم کنیت او ابورافع است و او از اخبار شیعه و اجله ثقاتست و پسرهای او

ص: 120

على وعبد الله كاتب امیر المومنین علیه السلام بودند و ما شرح حال عبدالله بن ابی رافع را مکرر در قلم آورده ایم بالجمله ابراهیم نخست غلام عباس بن عبدالمطلب بود و او را در جاهلیت با رسول خدای بخشید این بود تا گاهیکه مژده اسلام عباس را برسول خدای آورد پیغمبر اورا آزادساخت و او از سابقین مسلمین است از مکه بمدينه هجرت نمود و در غزوات ملازم رکاب رسول خدای بود و بعد از رسولخدای ملازمت خدمت علی داشت و در کوفه صاحب بیت المال علی بود در تاریخ احمد بن محمد بن سعيدو نيز بروایت جماعتی نام ابورافع ابراهیم است لكن نجاشی و شیخ طوسی اسم اورا اسلم دانسته اند .

ابراهيم بن الخضيب الانباری از اصحاب على علیه السلام است و بعضی او را از اصحاب عسکری دانسته اند ابراهيم بن عبدالله القاری در رجال شيخ و کتاب خلاصه و کتاب برقی وابن داود او از اصحاب على وخاصان حضرت اوست .

ابی بن قیس در کتاب خلاصه مذکور است که او از اصحاب على علیه السلام است و در صفین شهید شد کشی گوید او را از قصب و نی بسمت خانه بود گاهی که از بهر جهاد بیرون تاختى آنخانه را از بن برانداختی وچون سعادت شهادت نیافتی و باز آمدی دیگر باره بساختي ادهم بن محرز الباهلی از اصحاب على علیه السلام است .

اسرق بن جبله کنیت او ابوحكيم از اصحاب على علیه السلام است اسود بن عرفجة بن سکسکی شامی این آنکس است که از معويه بگریخت و بعلي علیه السلام پیوست

اسود بن يزيد نخعی از اصحاب على علیه السلام است اشعث بن قیس کندی از اصحاب على علیه السلام است لکن از دشمنان آنحضرت بود چنانکه در این کتاب مبارك شرح حال او از ابتدا تا انتها مرقوم شد بعد از شهادت امير المؤمنین پس از روزی چند درگذشت اشعث البارقي الكوفي از اصحاب على علیه السلام است .

اصبغ بن نباته در کتاب خلاصه و نجاشی و فهرست وابن طاوس او را از خاصان اميرالمومنین علیه السلام رقم کرده اند و همچنان در کتاب خلاصه و فهرست و نجاشی روایت عهد نامه اشتر نخعی را چنانکه در کتاب صفین رقم کردیم و روایت وصیت امیر المومنین علیه السلام را بمحمد پسر خود منسوب با اصبغ داشته اند کشی باسناد خود

ص: 121

میگوید، که اصبغ بن نباته را گفتندچراشما را شرطة الخمیس گویند گفت ماضمانت کردیم در راه امیر المومنين برذبح خود را ضمانت کرد بر نصرت ما وشرح حال اصبغ بن نباته درین کتاب نیز مکرر مرقوم شد اعين بن ضبیعه در رجال شیخ اورا از اصحاب امير المومنین رقم کرده اند انس بن مالك کنیت او ابو حمزه است خادم رسول خدای بود و در شمار اصحاب على آمدلكن علی را دشمن داشت و كتمان شهادت کرد و بدعای آنحضرت مبروص شد چنانکه مذکور گشت کشی گوید بعد ازالتلا قسم یاد کرد که دیگر فضایل آنحضرت را مکتوم ندارد اویس التميمي از اصحاب على علیه السلام است .

اویس قرنی از اخبار تابعین است فضل بن شاذان اورا در شمار زهاد ثمانيه دانسته و در کشی نیز از علی بن محمد بن قتيبة روایت میکند که ازابو محمد سؤال کردند از زهاد ثمانیه گفت ربیع بن خثيم وهرم بن حيان واويس القرني وعامر بن عبد قيس و ایشان از اصحاب على علیه السلام اند و فاضلترین ایشان اویس قرنیست و بعضی از زهاد ثمانيه فاجر ومرائی بوده اند چون اهبان بن صیفی بن صیفی که مکنی با بومسلم است و او کسی است که در خدمت معويه بود و مردم را بر قتال امير المومنین علیه السلام تحریض میکردو با علی علیه السلام عرض کرد که مهاجر و انصار را با ما گذار تا بخون عثمان بقتل رسانیم چون امیرالمومنین نپذیرفت «گفت الانطاب الضراب»چنانکه در قصه صفین گذشت و دیگر مسروق است او نیز در خدمت معويه عمل عشاران داشت و چون از جهان در گذشت اورا در نشیب واسط نزديك بدجله آنجا را که رصافه گویند بخاك سپردند و دیگر حسن است و او رئیس قدریه بود و هوای خاطر مردم را میجست تا ریاست خود را محکم کند بالجمله مااحوال اویس قرنی را و شهادت او را در کتاب صفين رقم کردیم درينمقام زیاده بر این موجب اطناب است .

براء بن مالك برادر انس بن مالك است در غزوۂ احد وخندق حاضر خدمت رسول خدای بود و در کشی از فضل بن شاذان حدیث میکند که گفت براء بن مالك از جمله سابقین است که با خدمت على علیه السلام پیوست و يوم تستر که معرب شهر

ص: 122

شوشتر است مقتول شد و قبر او در شوشتر مزور است و او نیز در شمار اصحاب حسن بن علي علیهما السلام است .

بشار بن زیدبن نعمان در خلاصه و کتاب ابن داود اورا از اصحاب على علیه السلام رقم کرده اند و جماعتی او را از اصحاب باقر علیه السلام دانسته اند بشر بن کثیر در کتاب کشی از فضل بن شاذان حدیث میکند که بشر از سابقين است که رجوع بحضرت أمير المؤمنین علی علیه السلام نمود بريدة الاسلمی نیز از سابقين است که بروایت فضل ابن شاذان با خدمت على علیه السلام پیوست در احتجاج مذکور است که آنگاه که رسول خدا وداع جهان گفت و این خبر گوشزد بریده گشت در میان قبیله خود رایتی بست و آن رایت را بیاورد و بر در سرای علی علیه السلام نصب کرد عمر بن الخطاب اورا گفت از پس آنکه بیعت مردم با ابو بکر استوار افتاد این چه کردار است گفت جز با صاحب این بیت بیعت نکنم و از كتاب تعليفه و کتاب النقد و کتاب وجيزه ورجال شیخ سليمان مکشوف می افتد که شهید ثانی او را در درایه توثیق فرموده.

بشر بن مسعود از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام است بشر بن ابی مسعود انصاری در خلاصه مسطور است که از اصحاب على علیه السلام است و او در یوم حره مقتول گشت بشير بن حصاصیه موافق رجال ابن معبد از اصحاب على علیه السلام واو نخمت نامش بریر بود رسول خدای او را بشير نامید بکر بن تغلب السدوسی از اصحاب أمير المؤمنين علیه السلام است تمیم بن خذیم باخای معجمه وذال معجمه و بروایتی باحای مهمله وذال معجمه وفتح تحتانی و بعضی بجای تحتاني لام اثبات نموده اند ازین پیش نیز بدان اشارت شد در کتاب خلاصه تمیم بن خذیم ناجی را از خاصان امير المومنین رقم کرده اند تمیم بن عمرو کنیت او ابو جیش است و او قبل از ورود سهل بن حنیف از جانب أمير المؤمنين علیه السلام در مدینه رسول خدای حکومت داشت و در کتاب ابن داود و خلاصه نیز او را در شمار اصحاب على علیه السلام رقم کرده اند.

ثابت بن حجاج از اصحاب علی است و روایت اواز زید بن ثا بتست. ثابت بن بنانی کنیت او ابو فضاله است و بنا نه که ثابت را بدومنسوب داشته اند از فرزندان بن

ص: 123

سعد بن لوی اند و او از اصحاب بدر است و من بنده او را در اصحاب بدر نیافتم و از اینگونه در اختلاف روایات بادید آید و نیز او از اصحاب علی علیه السلام است و در صفین شهید شد در کتاب خلاصه او در شمار ثقا تست ثابت بن سعد از اصحاب امير المؤمنين على است چنانکه در رجال شيخ مرقوم است .

جابر بن عبدالله ابن عمرو بن حرام انصاری خزرجی مدنی عربی أو صاحب رسول خدای صلی الله علیه و آله است او در غزوه بدر و تمامت غزوات ملازم خدمت رسول خدای بود و در کتاب کشی از فضل بن شاذان حدیث میکند که جابر از سابقین است که رجوع با خدمت على نمود و او از دیگران منقطع گشت و با اهل بیت پیوست وشیخ او را از اصحاب رسول خدای وعلی مرتضی و حسن مجتبی و حسین بن علی و علی بن الحسين و محمد بن على علیهم السلام شمرده .

ابو محمد جعفر بن معروف از حسن بن على بن نعمان از پدرش از عاصم خیاط از محمد بن مسلم حدیث میکند که گفت ابوعبدالله علیه السلام مرا فرمود:

أُفٍ لِأَيِّ مَنَاقِبَ لاَ تُؤْبِي إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ قَالَ لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ الأنصارِيِّ إِنَّكَ تُدرِكُ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍ فَاقرَأْهُ مِنّي السَّلام.

يعني وای بر آنکس که با کند مناقبی را که با کرده نمیشود همانا رسول خدای جابر بن عبدالله را فرمودتو زنده میمانی تا گاهی که محمد باقر علیه السلام رادیدار کنی پس سلام مرا باو برسان لاجرم جابر چون ادراك خدمت علی بن الحسين علیهما السلام را کرد از امام محمد باقر علیه السلام پرسش نمود فرمود در نزد کتاب است اگر خواهی او را حاضر کنم عرض کرد خود بخدمت او میروم و روان شد بمنزل کتاب و پرسش نمود او را بغرفه دلالت کردند بدانجا شد و سر و روی آنحضرت را بوسه زدوعرض کرد رسول خدای مرا بنزد تورسول فرستاده که سلام او را با تو رسانم فرمودسلام بر آنحضرت و بر تو باد عرضکرد پدر و مادرم فدای تو باد مرا در قیامت شفاعت فرمای فرمود چنین کنم.

ص: 124

کشی و ابن شاذان و ابن عقده در جلالت قدر جابر احادیث فراوان دارند که هيچيك روایت خلاف نیست حمدويه و ابراهیم پسران نصير سند بابوزبیرمی رسانند که گفت از جا بر پرسش کردم که علی را چگونه بافتی ابروهای خود را که از شیخوخیت حاجب چشم شده بود بر گرفت و گفت «على خير البشر ومن أبي فقد کفر » و گفت می شناختیم منافقین را در عهد رسول خدای بسیب بغض ایشان على علیه السلام راو ابن عقده نیز سند بأبی زبير مکی میرساند که گفت جابر را در کوی و بازار مدینه دیدم که عبور می داد و در هر مجلسی که نشستی همی گفتی «على خير البشر ومن أبى فقد كفر » وندا همی در داد که ای معاشر انصار فرزندان خود را بحب علی آموزگاری کنید و آنکس که نپذیرد بگوئید در شان مادر خودنيك نظر کند

در کتاب تعليقه و خلاصه از وی حدیث میکند که جابر از اصفیاست و جلالت قدرش افزون از آنست که کس او را توثیق کند و او در سال هفتاد و هشت هجری بدرودجهان فانی کرد.

جارية بن قدامة سعدی عم احنف است بروایتی ابن عم اوست و در بصره سکون جست و در مناقب او را از أصحاب رسول خدای رقم کرده و نیز از اصحاب علی علیه السلام است و او در ايام سلطنت يزيد عليه اللعنه وفات کرد.

جبلة بن عطیه کنيت او ابو عرفاست و او از أصحاب على علیه السلام است

جبلة بن عمرو از اصحاب على علیه السلام است حجارة بن سعد الانصاری در نسخه که خالی از صحت نیست اورااز أصحاب علی علیه السلام مرقوم داشته اند جحد بن عامری نیز از اصحاب على علیه السلام است جریر بن عبدالله بجلی کنیت او ابو عمر و بروایتی أبوعبدالله است او از أصحاب أمير المؤمنين است لکن مرتد گشت وماشرح حال او و رسالت او را نزد معويه و پیوستن او را به هویه و خراب کردن علی علیه السلام خانه او را بشرح در كتاب صفین و در ذیل احوال مبغضين على علیه السلام مرقوم داشته ایم و او در آخر عمر دیوانه شد جرير بن كليب الكندي از اصحاب علی علیه السلام است

ص: 125

جمادة بن سعد الانصاری از اصحاب علی است و در بعضی از نسخ نام او را بعداز جیم حای مهمله رقم کرده اند وجحاده گفته اند جعدة بن هبيره او پسر خواهر على علیه السلام است امها نيء مادر اوست ما شرح حال او را نوشته ایم در کتاب تقریب او را تابعی و ثقه نگاشته اند جعفر بن ایاس ابو بشر النصری از اصحاب على علیه السلام است جندب بن عبدالله الازدی در نسخه صحيحه اورا از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام دانسته اند جندب بن عبدالله بن جندب البجلی از اصحاب على علیه السلام است و بعضی او را از اصحاب صادق علیه السلام دانسته اند.

جندب بن جمادة الغفاری مکنی بابوذر غفاری بعضی اورا جندب بن سکن گفته اند و بعضی نامش را بریر بن جعاده مهاجری دانسته اند و در کتاب خلاصه و فهرست او را یکی از ارکان ار به نوشته اند وما قصهای او را در کتب ناسخ التواريخ خاصه درکتاب عثمان بن عفان بشرح نگاشته ایم .

جويرية بن مسهر العبدی عربی کوفی از اصحاب علی علیه السلام در کشتی جعفر بن معروف سند بجویریه میرساند که گفت شنیدم از علی علیه السلام که میفرمود دوست دار دوستدار آل محمد را و دشمن دار دشمنان آل محمد را و در تعليقه است در ترجمه هشام بن نهل السائب که او را کتابیست در مقتل رشید هجری و میثم تمار وجویریه و در آنجا اشارت بمشکوریت جویریه و جلالت قدر اوست و اشتهار حدیث رد شمس برای امير المؤمنين علیه السلام ازوست ودر خرایج وجرايح راوندیست که امیر المؤمنين علیه السلام جویریه را از شهادت اور کیفیت قتل او خبرداد و من بنده اينقصه را در آنجا که امير المؤمنين علیه السلام خبر از مغیبات میدهد بشرح رقم کردم دیگر بتكرار نمی پردازیم .

جهیم بن ابی جهم نیز معروف بابن ابی جه مه کوفی است و در کتاب تعليقه است که شاید نام او را مکر و مصغر باهم آورده باشند و از برای صدق بر این سخن طریقی است و خالوی صاحب رجال او را ممدوح شمرده و گوید دور نیست که برادر سعيد بن أبي جهم ثقه باشد و در ترجمه است که آل أبي جهم را در کوفه

ص: 126

خانه بزرگی است .

حارث اعود، از کشی چنان مستفاد میشود که مردی فقیه و جلیل القدر است و تواند بود که پسر عبدالله الاعور همدانیست که او از اولیاست و از اصحاب على علیه السلام می باشد و بروایتی او را پسر قیس دانسته اند و نیز از اصحاب حسن بن علی علیهما السلام شمرده اند و همچنان در کشی از حمدويه و إبراهيم سند بحارث اعورمیرساند که گفت شبی حاضر حضرت امیر المؤمنين علیه السلام شدم فرمود ترا چه بدينجا آورد گفتم سوگند باخدای محبت تو مرا کشانید فرمود من تراچیزی گویم که شاکر آنمحبت باشی بدان ای حارث که هیچکس جان ندهد که محب من باشدالا آنکه ملاقات کند جائی را که آنجا محبوب اوست و هیچکس جان ندهد که مبغض من باشد إلاآنکه ملاقات کند جائی را که آنجا مکروه اوست حارث بن جمهان از اصحاب علی علیه السلام است حارث بن ربعی معروف بابو قتاده انصاری از اصحاب رسول خداست و نیز در شمار اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است و در مشاهد حاضر حضرت امير المؤمنین بود و در کتاب خلاصه مسطور است که امیرالمومنین علیه السلام او را والی مکه ساخت پس از مدتی او را طلب داشت و قثم بن عباس را ب حکومت آنجا گماشت در ایام خلافت امیرالمومنین علیه السلام در کوفه وداع جهان گفت و اینوقت هفتاد سال داشت علی علیه السلام بر او نماز گذاشت وهفت تکبیر گفت حاث بن ربيع مکفی بابوزياد است و يك تن از بني مازن نجاریست و از جانب امير المومنین علیه السلام مدتی حکومت مدینه داشت و در خلاصه نیز او را از اصحاب امير المومنین علیه السلام رقم کرده اند حارث بن سراقه از اصحاب على علیه السلام است حارث بن شهاب الطائی از اصحاب على علیه السلام است حارث بن جناح نیز از اصحاب اميرالمؤمنين علیه السلام است حارث بن عبد الله الاعور الهمدانی از اصحاب على علیه السلام است در کتاب برقی و خلاصه اورا از اولیا شمرده اند و شرح حال او وحارث بن قیس مشتبه است كه كداميك حارث اعورند که شرح حالش مرقوم شد.

حارث بن قیس از اصحاب على علیه السلام است در کتاب ابن داود او را از اصحاب

ص: 127

على و اصحاب حسن بن على علیهما السلام رقم کرده اند و در کتاب کشی او را ممدوح شمرده واینسخن دلالت میکند که اوست حارث اعود. در خلاصه ورجال شیخ مذکور است که یکپای او در قتال صفین قطع شد لکن در کشی روایت میکند «یحیی بن حکم میگوید حديث کرد ما را شريك از منصور که گفت با منصور که علقمه در صفین حاضر شد؟ در پاسخ گفت که حاضر شد و شمشیر خود را بخون خضاب ساخت .

ومقتول شد برادر اوابی بن قيس- وأبي بن قیس را از برای خود و از بهر اسب خود حصنی از قصب بود و هر روز که از بهر جنگ بر نشستی آن حصن را ویران ساختی و اگر زنده باز آمدی دیگر باره برافراختی این کار بداشت تا شهید شد - اما علقمه مردی فقیه و قاری قرآن بود و در صفین يك پای او مقطوع گشت و أعرج بماند»و ازینسخن چنان معلوم میشود که پای حارث بن قیس قطع نشده بلکه پای برادرش علقمه مقطوع گشت در هر حال حارث مردی جلیل القدر است و او اعور بود.حارث بن قیس جعفی از اصحاب علی علیه السلام است.

حارث بن همام نخعی از اصحاب امير المومنین علیه السلام است و در روز صفین صاحب لوای اشتر نخعی بود در خلاصه گوید آنکس که از اصحاب علی بود غیر نخعی است. حارث همدانی الخالقی از اصحاب علی علیه السلام است حارث بن ثور از اصحاب اميرالمومنين است حارث بن قدامه در کتاب شیخ از محمد بن أدريس حدیث میکند که نام او جارية بن قدامه است بغلط حارث نوشته اند و ما احوال جارية بن قدامه را روم کردیم حازم بن إبراهيم البجلي الكوفی در خلاصه مذکور است که از اصحاب على علیه السلام است و بعضی او را از اصحاب صادق علیه السلام دانسته اند حبة بن جوين العرنی کنیت او ابوقدامه است و در کتاب ابن داود و خلاصه و برقی اورا از اصحاب على علیه السلام شمرده و نیز او از اصحاب حسن علیه السلام است حبیب بن ابي ثابت و کنیت او ابو یحیی است او را از اصحاب علی واصحاب حسین واصحاب باقر علیهم السلام نوشته اند و گفته اند ابویحیی کوفي ثقه است و فقیه است و جلیل القدر و کثیر الارسال والتقديس است در سنه صد و نوزده هجری وفات کرد.

ص: 128

حبیب بن اسلم از اصحاب على علیه السلام است حبیب بن عبد الله نیز از اصحاب امیر المومنین است.

حبیب بن مظاهر بعضی او را حبیب بن مظهر گفته اند او از اصحاب على و حسن وحسین علیهم السلام است در کشی مرقومست که جبرئیل بن احمد از محمد بن عبدالله مهران از احمد بن نصر از عبدالله بن زیدالاسدی از فضیل بن زبیر روایت میکند که گفت میثم تمار و حبیب بن مظاهر را دیدم که هردو سوار بودند و در میان جماعتی از بنی اسد یکدیگر را دیدار کردند و چنان با هم نزدیک شدند که گردنهای اسب ایشان از یکدیگر درگذشت پس آغاز سخن کردند حبیب گفت شیخی اصلع بزرگ جثه بطيخ فروش را میبینم که نزد خانه رزق مصلوب شوددرحب اهل بیت نبی خود و شكافته شود شکم او بر خشب، میثم در پاسخ گفت من نیز میشناسم مرديرا که خارج شود از برای نصرت پسر پیغمبر خود او را بکشند و سرش را بكوفه آورند این بگفتند و از هم جدا شدند و برفتند جماعتی که حاضر بودند گفتند هیچکس را از ایندو تن دروغزن تر ندیدیم هنوز اینسخن برزبان داشتند که رشید هجری برسید و بپرسید که میثم و حبيب بكجا شدند جماعت اورا آگهی دادند و آنچه از ایشان شنیده بودند با رشید بگفتند رشید گفت خداوند رحمت کند میثم را مگر فراموش کرد بگوید آنکس که سر حبیب را بكوفه آورد صد درهم عطای او از سایرین

بزیادت شود این بگفت و باز شد حاضران گفتند سوگند با خدای رشید از آن دوتن دروغ زن تر است آن جماعت سخن ایشانرا بتسخر تذکره میکردند روز گاری در ازبر نگذشت که شهادت ایشانرا چنانکه گفتند معاینه نمودند. ازین پیش شرح شهادت ایشانرا رقم کرده ام و إنشاء الله ازین پس در جای خود مرقوم خواهم داشت .

بالجلمه حبیب در رکاب امام حسین علیه السلام شهید شد در روزی که از بهر جهاد بیرون میشد میخندید یزید بن حصین سید قری گفت یا اخی این چه وقت خنده است گفت کدام وقت ازین سزاوارتر است سوگند باخدای چون این طغاة باشمشیرها برما حمله کنند با حور العين معانق شویم .

ص: 129

حجاج بن عمرو در رجال شیخ از اصحاب على علیه السلام بحساب می آید.

حجاج بن غزية الأنصاری در کتاب نسخه «ابن عربه» باعين و رای مهملتين و بای موحده تصحيح نموده و در مناقب مرقوم است که حجاج بن عمرو بن غزیه و لفظ غزیه را بفتح غین معجمه و کسرزای معجهه وتحتانی مشدده صحیح دانسته ومازنی اورا مدني و صحابی شمرده و اواز یزید بن ثابت روایت میکند و در صفین ملازم رکاب امیر المومنین علیه السلام بود .

حجر بن عدي الكندي الكوفی از اصحاب حسن بن علی علیه السلام است و در شمار أبدال است و در خلاصه او را از قبایل یمن از أصحاب على دانسته فضل بن شاذان گوید حجر بن عدی از کبار تابعین و رؤسای تابعين وزهاد تابعينست فضل بن شاذان از حسین بن علی علیهما السلام روایت میکند که در حق حجر این مکتوبرا بمعویه نوشت:

أَوْ لَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍ أَخِي كِندَةَ وَالمُصْلِحِينَ الْعَابِدِينَ الَّذِينَ كانُوا يُنكِرُونَ الظُّلْمَ وَ يَسْتَعْظِمُونَ البِدَعَ ولا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لِأنَّم ثُمَّ قَتَلْتُهُم ظُلْماً وعُدْوَاناً بَعْدَ ما كُنْتَ أَعْطَيْتَهُمُ اَلْأَيْمَانَ اَلْمُغَلَّطَةَ وَ اَلْمَوَاثِيقَ اَلْمُؤَكَّدَةَ أَنْ لاَ تُؤَاخِذَهُمْ بِحَدَثٍ كَانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ ولا بِأَحَنَةٍ تَجِدُهَا فِي نَفْسَيْكَ .

می فرماید ای معويه آیاتو کشنده حجر بن عدی از آل کنده نیستی و قاتل عبادامت نیستی که انکار میکردند ظلم را و گناه عظیم میشمردند بدعت را ودرراه خدا باك از هیچ ملامت کننده نداشتند کشتي ایشانرا از در مستم و دشمنی از پس آنکه ایشان را امان دادی وسوگندهای مغلظه مؤكده باد کردی که ایشان را بگناهی و جنایتی عرضه هلاك ودمار نداری، در کشی مرقوم است که یعقوب بن شیبه سند بحجر بن عدی میرساند که گفت امير المؤمنین علیه السلام مرا فرمود :

ص: 130

كَيْفَ تَصْنَعُ إِذَا ضُرِبْتَ وَ أُمِرْتَ بِلَعْنَتِي ؟قُلتُ لَهُ: كَيْفَ أَصْنَعُ؟ قَالَ: ألعِني وَلا تَبَرَّء مِنّي فَإنّي على دِينِ اللَّهِ.

فرمود چه میکنی گاهی که ترا بزنند و امر کنند که مرا لعن کنی عرض کردم چکنم فرمود لعن کن بر من لكن از من برائت مجوی زیراکه من بردین خدایم این بود تا گاهیکه محمد بن يوسف بردر مسجد صنعا حجررا بازداشت و اورا بزد و فرمان کرد که علی را لعن کن حجر بانك برداشت «وقال الأمير أمرني أن العن عليا فالعنوه لعنه الله »گفت امير امر میکند مراکه علی را لعن کنم پس لعن کنید او را که خدا لعن کند او را، از برقی و ابن داود و کتاب خلاصه مستفاد می شود که حجر بن عدی از اصحاب صادق علیه السلام است کشی گوید آن حجر بن عدی که از اصحاب صادق علیه السلام است جز این است که از اصحاب علی و حسن بن على علیهما السلام است در کتاب خلاصه حجر را بضم حای مهمله تصحیح نموده .

حذيفة بن يمان العبسی از أنصار است و او را از ارکان أربعه بحساب گرفته اند در خلاصه و رجال شيخ از اصحاب رسول خداست و او ساکن کوفه شد بعد از بیعت مردم با أمير المومنین علیه السلام چهل روز زنده بود آنگاه در مداین وداع جهان گفت در کشی جبرئیل بن احمد فاریا بی سند بامیر المومنین علیه السلام میرساند که فرمود :

ضاقَتِ الْأَرْضُ بِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَفُونَ وَ هُمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِم تُمْطَرُونَ مِنْهُمْ سَلْمَانُ الفَارِسِيُّ وَ المِقْدَادُ وأبُوذَرٌ وحَذِيفُهُ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِم.

میفرماید تنگ است زمین بر بزرگواری هفت تن و از برکت ایشان شما روزی یافته اید و نصرت جسته اید و مهبط رحمت گشته اید و از جمله این جماعت سلمان فارسي و مقداد و ابوذر و حذيفة اليمانست و فرمود من امام ایشانم و ایشانند که برفاطمه نماز گذاشتند و در کشی است که محمد بن مسعود سند بابوالحسن الرضا

ص: 131

عليه السلام میرساند که فرمودچون حذيفه رازمان وفات برسید در شبی که نزديك بپایان بود با دختر خود گفت این چه ساعتست عرض کرد آخرشب «قال: الحمد لله الذي بلغني هذا المبلغ ولم وال ظلما على صاحب حق ولم أعادصاحب حق»

گفت سپاس خدایرا که مرا بدينمقام رسانید و هرگز والی نشدم ظلمی را بر صاحب حقی و خصمی نکردم صاحب حقی را چون اینسخن بزيد بن عبد الرحمان بن عبد يغوث رسید گفت سوگند با خداي که او دروغ گفت زیراکه دوستدار عثمان بودحاضران مجلس گفتند یا اخازهره او دوستدار عثمان نبود بلکه عثمان او را دوست میداشت و اینحدیث منقطع است و هم در کشی است که از جلالت قدر حذیفه و ابن مسعود سخن رفت گفتند ابن مسعود مانند حذيفه نتواند بود زیرا که حذيفه پاك و زکي بود و ابن مسعود مخلوط شد و با قوم موافات کرد و میل کرد بسوی ایشان وما شرح حال حذيفة اليمان را در کتابهای متقدم در هر جا هر چه لایق بود نگاشته ایم .

حریث بن جابر الحنفی از اصحاب على علیه السلام است حسان بن مخزوم البكری نیز از اصحاب على علیه السلام است و با علی است حسن بن عرفي از قبیله بجيله نیز از اصحاب امیر المومنین علیه السلام است حسن بن حسن بن علی بن ابي طالب علیه السلام او را مثنی گویند در إرشاد مرقوم است که حسن بن حسن بن علي مردی جلیل القدر و فاضل و پارسا بودو امير المومنین او را والی صدقات فرمود زبير بن بكار در احتجاج خبر میدهد که حسن بن حسن در خدمت عمش حسین بن على علیهما السلام حاضر شد در يوم طف و چون عمش شهید شد و أهلش اسير گشت اسماء بن خارجه آمد و او را از میان ایران انتزاع کرد حسین بن نوف الناعطی از اصحاب على علیه السلام است حصین بن جندب کوفی کنیت او ابوظبیان است و او در شمار اصحاب امير المومنین علیه السلام است حصين بن عبدالرحمان سلمی نیز از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است حصين بن منذر راشی در خلاصه

ص: 132

نام او را بضم حای مهمله و صاد مهمله تصحيح نموده و کنیت او ابوساسان است و در خلاصه و رجال شيخ او را از اصحاب على علیه السلام و صاحب رایت آن حضرت رقم کرده اند در کشی محمد بن اسماعیل سند بابوبصیر میرساند که گفت خدمت ابوعبدالله علیه السلام عرض کردم که «ارتد الناس الا ثلاثة أبوذر ومقدادو سلمان»؟ آن حضرت فرمود «فأين أبوساسان و أبوعمرة الانصاری»و نیزدر کشی است که سند بعبدالملك بن أعين منتهی می شود که سؤال کرداز أبو عبدالله از جماعتی وملحق ساخت با یشان أبوساسان وعماروشتیره وأبوعمره وبحساب گرفت تا هفت تن را .

حکیم بن جبله در تعليقه و مجالس او از اصحاب رسول خداست و همچنان در کتاب شيخ او را از اصحاب على علیه السلام رقم کرده مردی صالح و در قوم خود بزرگی و مطاع بود و او قبل از امير المؤمنين علیه السلام بيصره با طلحه و زبير قتال کرد و شهید شد حکیم بن سعد الحنفی مکنی با بویحیی از شرطة الخميس و اصحاب على علیه السلام است چنانکه در تعلیقه مرقوم است و در نقد الرجال در آخر باب اول از خلاصه مرقوم است که او از اولیای امیر المؤمنين است حلاش بن عمرو هجر يست و از اصحاب حسین بن على اللام است و بعضی او را در حساب اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام گرفته اند .

حنيش بن المعتمر از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است حنظلة بن نعمان ابن عمرو از قبیله بنی زریق در شمار اصحاب مرتضی علیه السلام است خارجة ابن مصعب در کتاب شیخ مرقوم است که از اصحاب على علیه السلام است خالد بن ابی دجانه موافق كتاب شیخ از اهل بدر است و نیز از اصحاب علی علیه السلام است خالد بن حصین نیز در کتاب شیخ از اصحاب على علیه السلام بشمار گرفته .

خالد الجواز در کشی است که حمدویه از حسن بن موسی حدیث میکند که گفت خالد الجواز ونشيط هردوتن ابوالحسن علیه السلام را خدمت میکردند از اختلاف مردم در حق ابو الحسن ایشان نیز متزلزل شدند نشیط باخالد گفت نمی بینی از اختلاف مردم در چه امری واقع شده ایم خالد گفت ابوالحسن مرا فرمود «عهدی

ص: 133

على ابنی علی اکبر ولدی و خيرهم وأفضلهم» اما اینحدیث دلالت نمیکند بر حسن عقیده ایندومرد صريحا وجواز را در رجال شیخ با زای معجمه ضبط کرده اند وبعضی با رای مهمله خوانده اند ابن طاوس از تعليقه صحت عقیدت خالد را استدراك فرموده .

خالد بن سعيد آمری(1) از احتجاج استدراك میشود که مردی جلیل القدر بود ودر محبت. امير المؤمنين منزلتي رفيع داشت در تعلیقه است که در جاهلیت در خواب دید پدرش خواست او را در نار موقده اندازد و رسول خدا او را نجات داد پس مسلمانی گرفت و در مجالس مرقوم است که اسلام او قبل از اسلام ابوبکر است خالد بن معمر ذهلی از اصحاب على علیه السلام است خالد بن زید ابی ایوب انصاری از اصحاب رسول خداست در خلاصه گوید خالد بن زید عربی مدنی خزرجی است کنیت او ابو ایوب است و نیز از اصحاب علی علیه السلام است حارث بن ابی نصیر از ابی صادق از محمد بن سلیمان حدیث میکند که آمد بنزديك ما ابو ایوب وما از بهر او هدیه بردیم و با او نشستیم و گفتیم ای ابوایوب تو با این شمشیر در خدمت رسول خدای جهاد کردی و امروز با مسلمانان رزم میزنی گفت همانا رسول خدای مرا امر فرمود بمقاتله قاسطين ومارقين وناكثين فضل بن شاذان اورا وقعی در فقاهت نمیگذارد و میگوید اینکه در سال پنجاهم هجری یا پنجاه و يك و بروایتی سال پنجاه و دویم هجری در جیش معاویه در قسطنطينية جهادکردنه از جهت حب معویة یا خصمی او بود بلکه خواست تقویت اسلام کند و در آن مقاتله شهید شدو قبرش در قسطنطنیه است و او از سابقین است که رجوع بخدمت على علیه السلام نمود وما شرح حال او را در کتاب رسول خدای و کتاب صفین رقم کرده ایم .

حزيمة بن ثابت از اصحاب رسول خدای واصحاب علی مرتضی است پیغمبر شهادت او را بجای دو عادل می پذیرفت ازینروی ذوالشهادتين نامیده شد چنانکه فضل بن شاذان وشارح بدینگونه خبر میدهند در کشی و خلاصه مسطور است که فضل

ص: 134


1- بطنی است از مهره ، از قضاعه ، از قحطانیه

ابن دکین باسنادخود میگوید آنگاه که عمار بن یاسر شهید شد خزيمة بن ثابت بخيمه خویش در رفت و غسل کرد و سلاح جنگی بر تن راست نمود وقتال داد تامقتول گشت و نیز از محمد بن عمار بن خزيمة بن تابت حدیث کنند که گفت جدم همواره در یوم جمل وصفین با سلاح میزیست گاهی که عمار شهید شد گفت از رسول خدای شنیدم که عماررا فئة باغيه شهید کنند و آنگاه شمشیر کشیدورزم داد تا شهید شد .

و کشی و فضل بن شاذان حدیث میکنند که از فحول تابعین جماعتی که با امير المؤمنين علیه السلام رجوع کردند ابو الهيثم بن التيهان وابوایوب وخزيمة بن ثابت وجابر بن عبدالله وزيد بن اثرم وابوسعید الخدری وسهل بن حنیف و براء بن مالك وعثمان بن حنیف و عبادة الصامت است و جماعتی که فرود ایشانند قیس بن سعد بن عباده وعدي بن حاتم وعمرو بن الحمق وعمران الحصين وبريدة الاسلمي

و داود بن کثیر مکنی با بو خالدة و داود مکنی بابو سلیمان(1) از اصحاب موسی بن جعفر علیهما السلام است . شیخ و کشی وابن داود وخلاصة(2) اورا ثقه شمرده اند واز ابو عبد الله روایت شده که اصحابش را میفرمود که او را چنان دانید که مقداد را در نزد رسول خدای و جماعت غلاة اورا یکتن از ارکان خود دانسته اند و در کشی است که اومهبط طعن ودق مشایخ نشده است و زندگانی کرد تا زمان رضا علیه السلام و نجاشی این حدیث را ضعیف شمرده وغضایری اورا فاسدا لمذهب دانسته ابوجعفر ابن بابویه گوید از صادق علیه السلام روایت شده که فرمود «أنزلوا داود الرقي مني بمنزلة مقداد من رسول الله صلی الله علیه و آله ، و در ارشاد است که از خاصان علی و ثقات آنحضرت واز اهل ورع وعلم وشیعه آن حضرتست .

خشرم بن حارث بن منذر از بنی سلمه است در شمار اصحاب اميرالمؤمنین علیه السلام است خوات بن جبیر از اصحاب رسول خدا ودرشمار اهل بدر است در خلاصه ورجال شيخ نیز او را از اصحاب على علیه السلام رقم کرده اند داود بن بلال بن احيحه انصاری کنیت اوابولیلی و از جمله اصفیاست ابن داود گوید که در خلاصه برقی خبر

ص: 135


1- گویا نسخه اصلی داود رقی را در حاشيه الحاق کرده که بعد از تمام شدن حرف خا «خوات» ثبت شود و کاتب اشتباها آنرابين «خزيمه» و «خشرم»، ثبت و باخزیمه مخلوط کرده است سمنا ابوسلیمان کنیه خود دارد رابوخالده کنیه پدرش میباشد .
2- دراصل چاپی «خزيمه»

میدهد که ابو ليلى از اصحاب امير المومنین ودرشمار اصفیاست دينار الخصی در کتاب نهایه مرقوم است که در خدمت على علیه السلام در باب ميراث خنثی سخن ميرفت آن حضرت فرمود «على بدينار الخصي» و امير المومنین را با او وثوق بو۔ وار در در شمار صالحين اهل کوفه است وشیخ اورا معدل نوشته و در کتاب وجيزه و تعليقه اورا ثقه رقم کرده اند .

دینار مکنی با بوسعید از اصحاب اميرالمؤمنين على علیه السلام است .

ذبیان بن حکیم اودی عم ابی جعفر احمد بن يحيى بن حکیم است در ایضاح ذبیان را بضم ذال معجمه وسكون بای موحده و تحتانی والف ونون تصحيح نموده و در خلاصه در ترجمه احمد بدال مهمله دانسته ولفظ اودی را با سکون واو و دال مهمله شمرده اند و بروایتی بفتح همزه و سکون زای معجمه است از اصحاب على علیه السلام است .

رافع بن ضریح از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله است وهمچنین از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است چنانکه دررجال شيخ مرقوم است ربيعة بن ناجذ اسدی ازدی عربی در تعليقه مرقوم است که از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است و همچنان برقی اورا از اصحاب على علیه السلام رقم کرده و ناجذ را با نون والف وجيم و ذال معجمه تصحيح نموده رفاعة بن شداد از اصحاب على وحسن عليهما السلام است و در تعلیقه از ترجمه مالك اشتر نخعی محاسن او ظاهر میشود ربیع بن خثیم بضم خای معجمة وفتح ثای مثلثه وسكون تحتانی بروایت کشی از محمد بن قتیبه از فضل بن شاذان از زهاد ثمانیه است چنانکه در قصته اويس بدان اشارت شد ربيعة ابن علی از اصحاب علی علیه السلام است ابواسحق از وی روایت میکند رشیدالهجري از اصحاب حسن و حسین علیهما السلام است در خلاصه اورا مشکور رقم کرده و در کشی است که امیرالمومنین علیه السلام اورا علم منایا و بلایا آموخت و او را رشيد البلايا نامید و ما شرح حال اورا و خبر شهادت او را ازین پیش رقم کردیم رفاعة بن ابي رفاعه همدانی اميرالمؤمنين علیه السلام روزی که بجانب صفین کوچ میداد رایت قبیله

ص: 136

همدانرا با او سپرد رفاعة بن رافع از اصحاب رسول خدای علیه السلام و نیز از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است رقيقة المحاربی از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است رکان اللحام از اصحاب علی علیه السلام است رميله از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است بضم رای مهمله و فتح میم و تحتانی ساکن ولام مفتوح است در خلاصه و ابن طاوس وشارح بروایت ابن داود اورا بضم زای معجمه حدیث کرده و در رجال شيخ نیز برای معجمه مضبوطست و سید جمال الدين اورا بزای معجمه کتابت کرده و بعد از آن مهمله نقل نموده در کشی است که جعفر بن معروف باسناد خود از ابوسعید خدری حدیث میکند که رمیله ذکر کرد که یکروز گفتم «وعكت وعكا شديدا» يعني مراتبی ور نجی شدید عارض شد امیر المومنین علیه السلام بسوی من نگریست .

فَقَالَ: يَا رُمَيْلَةُ لَيْسَ مِنْ مُؤْمِنٍ يَمرَضُ إِلاَّ مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وَلا يَحْزَنُ إِلاَّ حَزِنَّا لِحُزْنِهِ وَلا يَدعُو إِلاَّ أمِنا مَعَهُ وَلا يَسْكُتُ إلاَّ دَعَوْنا لَه .

فرمود ای رمیله هیچ مومن مريض نشود الا آنکه ما بسبب مرض أو مريض شویم ومحزون نشودالاآنکه ما محزون شویم ودعا نکند الاآنکه ما آمین گوئيم و خاموش نشودالاآنکه از بهر او دعا کنیم و او از اصحاب علی علیه السلام است و ابن داودو کشی اورا ثقه رقم کرده اند ريان ابن عدی طائی از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ نیز مضبوط است ریاح بن حارث از اصحاب امير المومنین است در خلاصه و تعليقه اورا از قبيله ربیعه شمرده اند .

زاذان مکنی با بوعمره است و او فارسی و از اصحاب على علیه السلام است و برقی گوید از خاصان آن حضرتست و در خلاصه کنیت او را ابوعمرو ودرجائی ابوعمر نگاشته و در کتاب خرایج و جرايح سعد خفاف حدیث میکند که بازاذان ابوعمرو گفتم «يازاذان إنك لتقرء القرآن فتحسن قرائنه فعلی من قرأت؟ فتبسم» یعنی ای زادان قرائت میکنی قرآنرا و نیکو قرائت میکنی بگوی تا بر که قرائت کردی و از که آموختی ؟زاذان تبسمی کرد آنگاه گفت یکروز امیرالمومنين علیه السلام برمن

ص: 137

عبور میداد و من بصوت خوش انشادشعری میکردم حسن صوت من اورا بعجب آورد .

قَالَ :يَا زاذانُ فَهَلاَّ بِالْقُرْآن! قُلْتُ :يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ قكِيف لِي بِا لقُرْآنٍ ؟ فَوَ اَللَّهِ مَا أُقِرُّهُ مِنْهُ إِلَّا بِقَدْرِ مَا أُصَلِّي بهِ قال: فَادْنُ مِنِّي فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَتَكَلَّمَ في أُذُنِي بِكَلامٍ مَا عَرَفَهُ ولأ عَلِمْتَ مَا يَقُولُ ثُمَّ قَالَ: اِفْتَحْ فَاكَ فَتَفَلَ فِي فِيَّ فَوَ اَللَّهِ مَا زَالَتْ قَدَمِي مِنْ عِنْدِهِ حَتَّى حَفِظْتُ القُرْآنَ با عرَابِهِ وَ مَزِّه وَ مَا اِحْتَجْتُ أَنْ أَسْئَلَ عَنْهُ أَحَداً بِنِد مَوْقِفِي ذَلِك .

فرمود ای زاذان چرا با این صوت حسن قرآن قرائت نکنی عرض کردم سوگند با خدای قر آن ندانم جز آنکه در نماز مرا واجب باشد فرمود نزديك شو پیش شدم سخنی در گوش من گفت که نفهمیدم و ندانستم چه گفت پس فرمود دهان بگشای و در دهان من بدهید قسم بخدای که قدمی از نزد او بر نداشتم که قرآن بتمامت با اعراب وهمز در حفظ من شد و از آن پس محتاج نشدم که از کسی در قرآن سؤالی کنم سعد خفاف گوید اینقصه بعرض ابو جعفر علیه السلام رسانیدم فرمود زاذان سخن بصدق کرد امير المومنین در گوش او اسم اعظم قرائت فرمود که هرگز رد نمیشود .

زحر بن قیس از اصحاب على علیه السلام است او را بجانب ری بسوی جریر بن عبدالله رسول فرستاد بعضی بجای جای حطی نام او را بهای هوز نگاشته اند و این ضعيف است بعضی از عامه او را از انصار رقم کرده عبدالرحمن بن زحر از وی روایت میکند زر بن حبیش از رجال اميرالمؤمنين است و او مردی فاضل بود در خلاصه ورجال شیخ حبیش را بضم حای مهمله وسين مهمله تصحیح نموده شارح از ابن داود حدیث میکند که با شين معجمه است و با سین مهمله خطاست زياد بن بیاض الانصاری از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ ثبت است زیاد بن جعدی از خاصان على علیه السلام است چنانکه در خلاصه و کتاب برقی وابن داود مرقوم است و ظاهر اینست که زیاد بن ابي الجعد باشد چنانکه در ذیل قصه برادرش سالم

ص: 138

مرقوم میشود زیاد بن حصين تمیمی در شمار اهل بصره و از مردم جزیره از اصحاب على علیه السلام است زیاد بن ربیعه از اصحاب اميرالمومنين علیه السلام است زياد بن عبید در خلاصه و کتاب شیخ است که عامل اميرالمومنين علیهم السلام بود در بصره و این همان زیاد بن ابیه است که الحاق کرد نسب خودرا بابی سفیان وما قصهای او را هرجا باقتضای وقت در این کتاب مبارك نگاشته ایم زیاد بن کعب بن مرحب از رجال امير المومنین است او را بجانب آذربایجان بسوی اشعث بن قیس کندی رسول فرستاد وشیخ طوسی میفرماید در امر او نظر است از چیزیکه واقع شد از امر او درحق حسین بن علی علیهما السلام چنانکه در خلاصه و کشی مرقوم است زياد بن نضر الحارسی از اصحاب علی علیه السلام است و بعضی او را از اصحاب صادق علیه السلام نوشته اند زید بن تبيع از اصحاب علی علیه السلام است و همچنان در رجال شيخ است

زید بن حسين اسلمی از مهاجرينست و از اصحاب علی علیه السلام است زید بن خالد الجهنی از اصحاب رسول خدای و امیر المومنین علیه السلام است چنانکه در خلاصه مذکور است زید بن ربیعه کنیت او ابوسعید است و از اصحاب علی علیه السلامست

زید بن ارقم عربی مدنی خزرجی است از اصحاب على وحسين بن على علیهما السلام است در کشی از فضل بن شاذان حدیث میکند که رجوع بخدمت على علیه السلام نمود در خلاصه نیز چنین است و او کور شدوما سبب کورشدن او را در کتمان شهادت اودر حق على علیه السلام بدعای علی درین کتاب مبارك رقم کردیم زید بن حارثه از اصحاب على علیه السلام است و اوجززید بن ابی اسامة بن زید است. زید بن صوحان از ابدال است و از اصحاب علی علیه السلام جنگ جمل شهید شدور خبر است که عایشه از بهر او استرجاع کردو اوچون بخاك درافتاد علی علیه السلام فرمود «رحمك الله كنت خفيف المؤنة» در خلاصه سنداین حدیث را بکسی رساند که حال او معلوم نیست در کشی است که علی بن محمد بن قتیبه از فضل بن شاذان حديث کند که او از کبار تابعین و بزرگان زهاد است در خبر است که عایشه از بصره برای زید بن صوحان مکتوبی بکوفه روان داشت بدین صورت و من عائشة زوجة

ص: 139

النبي صلی الله علیه و آله إلى ابنها زید بن صوحان الخالص أما بعد فاذا أتاك كتابي هذا واجلس في بيتك واخذل الناس عن علي بن ابیطالب حتى يأتيك أمری»یعنی این نامه ایست از عایشه زوجه رسول خدا بسوی فرزندش زیدبن صوحان اما بعد چون برمكتوب من مطلع شدی در خانه خود بنشین و بحمایت علی بیرون مشو و مردم را نیز از نصرت او باز نشان و منتظر امرمن میباش.

چون زیدبن صوحان نامه اورا قرائت کرد «قال أمرت بأمر و أمرنا بغيره فركبت ما مرنا به وأمرتنا أن نركب ما أمرت هي به أمرت أن تقر في بيتها و امر نا أن نقاتل حتی لاتکون فتنة، گفت عایشه مامور است با مری و ما نیز مأموریم بامری بر خلاف امر او و اکنون او سوار شده است چیزی را که ما مأموریم وامر کرده است ما را که سوار شویم چیزی را که او مأموراست [ او مأمور است] که در خانه خود بنشیندو بيرون نشود و ما ماموریم که بیرون شویم و جهاد کنیم و دفع فتنه نمائیم وما این قصه را در کتاب جمل يشرح مرقوم داشتیم .

محمد بن مسعود سند با بی عبدالله علیه السلام میرساند که فرمود « ماكان مع أمير المؤمنين علیه السلام من يعرف حقه إلا صعصعة و أصحابه» یعنی آنمردم که ملازمت أمير المومنين علیه السلام را داشتند هیچکس چون صعصعه واصحاب اوحق امیرالمومنین علیه السلام را نشناختند

زید بن الوهب الجهني الکوفی از اصحاب اميرالمومنين علیه السلام است خطبه که أميرالمؤمنین علیه السلام در ایام جمعه و اعیاد و جز آن در منابر قرائت میفرمود زیدبن وهب کتابی کرد و با خود میداشت چنانکه در فهرست است و نیز نجاشی گوید که ابومنصور جهنی روایت می کند و همچنان احمد بن محمد بن موسی سندبا بو منصور میرساند که زید بن وهب خطبه اميرالمؤمنين علیه السلام را کتاب کرد و در تعليقه است که در آخر باب اول از خلاصه که زيد بن وهب موافق خبر برقی از اصحاب امیر المؤمنين علیه السلام است از یمن زيد بن هانىء السبيعي از اصحاب على علیه السلام است در رجال شیخ نیز مرقوم است .

ص: 140

سبحان بن صوحان العبدی برادر صعصعه است ابن داود گوید از اصحاب على علیه السلام است سعد بن مالك عر بی انصاری خزرجی مکنی با بوسعيد الخدری از اصحاب رسول خدای واصحاب علی مرتضی و از جمله اصفیای امیرالمؤمنین علیه السلام است در خلاصه و برقی است و در کشی است که فضل بن شاذان او را در شمار سابقين دانسته که رجوع بخدمت على علیه السلام نمود و بطرق عديده صحیح است که او مستقیم بود که اینمزلت را مرزوق شد سعد بن حذيفة اليمان از اصحاب علی علیه السلام است سعد بن حمید کنیت او ابوعمار الهمدانیست در کتاب ابن داود کنیت او را بزيادتيها ابوعماره رقم کرده سعدبن زیاد بن وديعه از اصحاب امير المؤمنين على عليه السلام است سعد بن عمرو نیز از اصحاب على علیه السلام است سعد بن عمران اورا بروایتی سعدبن فیروز کوفی گویند اوعبد بود و در روزجماجم چنانکه انشاءالله مرقوم خواهیم داشت با عبدالرحمن بن اشعث بن قیس کندی خروج کرد وابوالبختری کنیت اوست او را از اصحاب على علیه السلام بشمار گرفته اند سعد بن وهب همدانی از اصحاب على علیه السلام است و در نسخه اورا سعید با یای تحتانی رقم کرده و در رجال شیخ اورا از اصحاب صادق علیه السلام شمرده سعيد بن محمد الطاطری ابوالقاسم على بن حسن بوثاقت او روایت میکندچنانکه در ترجمه می آید و در خلاصه او را از خاصان امیرالمؤمنين علیه السلام رقم کرده اند و در عده است که طایفه عمل میکردند بروایت طاطريون سعيد بن مسعود ثقفی از اصحاب علی علیه السلام است سعید بن وهب جهانی از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در خلاصه است

سعيد بن قيس همدانی از اصحاب على علیه السلام و نام او را در نسخه سعد رقم کرده اند و در کشی حدیث از فضل بن شاذان میکند که او از تابعين كبار و بزرگان زهاد است و در تعليقه است که امیر المؤمنين علیه السلام در حق او فرمود : «يقودهم حامی الحقيقة منهم سعيد بن قيس» سعید بن جبیر کوفی است و مکنی بابو محمد است از اصحاب علی بن الحسين علیهما السلام است روزگاری در مکه اقامت داشت و سبب شهادتش

ص: 141

بدست حجاج حب على بن الحسين علیه السلام بود وما شرح حال اورا رقم کردیم. سفیان بن اکیل از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در خلاصه نیز مذکور است سفیان بن یزید از اصحاب على علیه السلام است و این آنکس است که رایت را گرفت و جهاد کرد تا شهید شد از پس اوعبيد بن یزید رایت کرفت بعد از وبرادر دیگرش کرب ابن یزید رایت برافراشت آنگاه عميرة بن بشر از پس او برادرش حارث بن بشر علم بر گفت اینجمله شهید شدند آنگاه وهب بن کرب مکنی با بو القلوس رایت گرفت در خلاصه بجای کرب حرب نگاشته اند و همچنان بخط ابن طاوس از کتاب شیخ حرب نقل شده لکن در کتاب ابن داود کرب رقم کرده اند سلام کندی از اصحاب على علیه السلام است سلمة بن الأكوع از اصحاب رسول خدای واصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ ثبت است سلمة بن کهیل از اصحاب علی علیه السلام است و در شمار خاصان آن حضرتست چنانکه در کتاب خلاصه و ابن داود نیز رقم کرده اند و همچنان او را از اصحاب حسین بن علی و باقروصادق عليهم السلام نیز شمرده اند .

سلیم بن قیس الهلالي العامري الكوفی در فهرست کنیت او ابوصادق است در خلاصه و برقی از جمله اولياء اصحاب امير المؤمنين است و شاید اینوجه حکم بتعديل او کند و نیز او را از اصحاب حسن و حسین و باقر علیهم السلام رقم کرده اند و از بعضی احادیث بر می آید که اومشکور است و سید علی بن احمد عقیقی گوید که حجاج خواست سلیم بن قیسا بقتل رساند بگریخت و به ابان بن ابی عیاش پناه برد و ببرد تا گاهی که مرگش فرارسید آبان را گفت ای برادرزاده ترا بر من حقی است و کتابی باد سپرد از احادیث رسول خدای صلی الله علیه و آله و کسی جزابان بن ابی عیاش از سليم ابن قیس حدیثی روایت نکرده و سند وی منتهی بدان کتابست .

سليمان بن مهر از اصحاب على علیه السلام است ابن داود مهر را بکسر میم وفتح های هوز تصحيح نموده و در بعضی کتب بجای میم شین معجمه خوانده اند ابن حجر او را فزاری گفته و ثفه شمرده و ذهبی گوید سلیمان مهر کوفی ازخرشه

ص: 142

و إبراهيم واعمش روایت کند.

سلیمان بن صرد خزاعی از اصحاب على علیه السلام است در کشی فضل بن شاذان گوید از بزرگان تابعین است و در تعلیقه است که شاید آنکس باشد که خروج کرد در طلب خون حسین بن على علیهما السلام و در روز جمل تخلف کرد از جیش امیرالمومنین و ما سبب تقاعد اورادر کتاب جمل مرقوم داشتیم.

سماك بن عبد عوف از اصحاب علی علیه السلام است. سمرة بن ربیعه نیزار اصحاب امیرالمومنین است. سنان بن مالك نخعی نیز از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ ثبت است سوید بن غفلة الجعفی از اصحاب على و حسن و حسین علیهم السلام است برقی گوید از اولیای امیرالمومنین است و در خلاصه او را نیز از اصحاب صادق علیه السلام و اولیای علی شمرده و غفله را با غین معجمه تصحیح فرموده.

سهل بن حنیف از اصحاب رسول خدای انصاری و عربی و نیز از اصحاب علی علیه السلام است و مکنی بابو محمد است مدتی حکومت مدینه داشت فضل بن شاذان گوید او از سابقین است که رجوع بخدمت على علیه السلام نمود و برقی او را و برادرش عثمانرا در شمار شرطة الخميس داند محمد بن مسعود باستاد خود حدیث میکند که امیرالمومنین علیه السلام به نعش سهل بن حنیف هفت تکبیر گفت و فرمود اگر هفتاد تکبیر گفتم روا بود و همچنان از حضرت صادق علیه السلام حدیث میکند که فرمود امیر المومنین علیه السلام پنج تکبیر بر سهل بن حنیف زد ولحظه بگذاشت و پنج تکبیر دیگر فرمود بدینگونه تا بیست و پنج تکبیر بر او زد در پنج صلاة , «فقال إنه بدری عقبی احدى من النقباء الاثني عشر و له خمس مناقب فصلی عليه لكل منقبة صلاة» و ابی بصیر از جعفر علیه السلام حدیث میکند که فرمود رسول خدای هفتاد تکبیر بر حمزه گفت و امیر المومنین علیه السلام بیست و پنج تکبیر بر سهل بن حنیف زد و ماقصهای سهل را درین کتاب هر يکرا در جای خود رقم کرده ایم.

سهل بن سعید از اصحاب رسول خدای واصحاب على مرتضی است سید بن عبدالبختری از اصحاب علی علیه السلام است.

ص: 143

شبث بن ربعی از اصحاب على علیه السلام است رجوع بسوی خوارج نمودو شرح حال او در این کتاب مبارك مرقوم افتاد شتير و شرحبيل و هبيره و کریب و شمیر ایشان اصحاب علی علیه السلام اند و برادران شریح اند در صفین هر يك علم جنگ بر گرفتند و رزم زدند تا کشته شدند چندانکه هيچيك باقی نماندند چنانکه در خلاصه است شتیره از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام است محمد بن مسعود باسنادخود سند بعبدالملك بن اعین میرساند که گفت سؤال میکردم از ابو عبدالله علیه السلام تا سخن بدینجا آوردم که « هلك الناس إذا ؟ قال ای و الله يا ابن اعين هلك الناس أجمعون » عرض کردم هر که در شرق و غرب بود فرمود «إنها فتحت على الضلال إي والله ولكن إلا ثلاثة»دنیا ابواب گمراهی بازداشت و مردم را بهلاکت انداخت الا سه کس را آنگاه ملحق ساخت بآن سه کس ابو ساسان و عمار وشتير هو ابوعمره را پس ایشان هفت کس شدند در کشی نیز مانند این خبر کلامی است.

شداد بن ازمع همدانی از اصحاب اميرالمومنين علیه السلام است شریح بن قدامه سلمی از اصحاب على علیه السلام است شریح بن نعمان همدانی نیز از اصحاب على علیه السلام است شريك اعور سلمی نخعی از اصحاب امير المومنین علیه السلام است شهرب بن عبدالله بن حوشب از اصحاب اميرالمومنين على علیه السلام است

صادق بن اشعث از اصحاب علی مر تضی علیه السلام است صبيرة بن سفیان (1) از اصحاب امير المومنین علیه السلام است صعصة بن صوحان از اجله اصحاب اميرالمومنين على است حضرت صادق علیه السلام میفرماید که نبود در خدمت امير المومنین که قدر آن حضرت را بشناسد جز صعصعه واصحابش و محمد بن مسعود سند بابوالحسن ثانی عليه السلام میرساند که فرمود اميرالمؤمنين علیه السلام صعصعه را در مرض او عیادت کرد و فرمود : «يا صعصعة لا تتخذ عيادتي لك ابهة على قومك»صعصعه عرض کرد بلی والله أعدها من الله شرفا وفضلا » أمير المؤمنين علیه السلام فرمود : «علمتك خفيف المؤنة حسين المعونة» صعصعه عرض کرد «أنت و الله يا أمير المؤمنين علمتك بالله عليما

ص: 144


1- صبرة بن شيمان ظ.

بالمؤمنين رؤفا رحيما» ، فهد محمد بن مسعود باسناد خود حدیث میکند که بعد از صلح امام حسن علیه السلام با معویه بشرط آنکه شیعیان علی را زحمت نرساند معویه بکوفه آمد و مردم کوفه بنزد اوميرفتند صعصعه نیز با جماعتی بردی در آمد وقال معوية باصعصمة أما والله إني لأبغض أن تدخل في أماني، گفت ای صعصعه سوگند با خدای که مبغوض داشتم که تو برامان در آئی ودر امان من باشی صعصعه گفت «وأنا والله أبغض أن أسميك بهذا الاسم» من نیز و الله مبغوض داشتم که ترا امیر المومنین بخوانم آنگاه بخلافت معويه را سلام داد معويه گفت اگر این سخن از در صدق گوئی بر فراز منبر شر وعلى را لعن کن صعصعه بر منبر صعود داد و بعد ازحمد و ثنا گفت ای مردم «أتيتكم من عند رجل قدم شره وأخر خيره وإنه أمرنی أن ألعن علينا فالعنوه لعنه الله» گفت از نزد مردی بسوی شما می آیم که مقدم داشت شر خودرا وخیر خودرا از پس پشت انداخت و امر کرد مرا که علی را لعن کنم پس لعن کنید او را که خدا لعن کند او را چون صعصعه بنزديك معاویه آمد و خبر بازداد گفت سوگند با خدای که ازين لمن جز مرا قصد نکردی بازشو وعلى رابنام لمن كن صعصعه باز آمد و بر منبر عروج کرد گفت ایمردم «أمير المؤمنين أمرني أن ألعن علي بن أبيطالب فالعنوامن لعن علي بن أبي طالب»مردم بانگ بآمین برداشتند گفت: امیر المومنین یعنی معاویه امر کرد مرا که لعن کنم علی را پس لعن کنید کسی را که علی را لعن کرد چون این کلمات را بعرض معویه رسانیدند گفت قسم بخدای جز مرا اراده نکرده است و فرمان کرد تا او را نفی بلد کردند و از شهر بیرون شدن فرمود .

صفوان بن حذيفة اليمان از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در کتاب رجال شیخ ثبت است الصلد بن زفر صاحب عمر است و نیز از اصحاب علی علیه السلام است صیفی بن فسیل واوجد عبدالملك بن مروان بن عنتره است و از قبيلة ربيعه است لکن برقی گوید این فسیل شیبانیست در خلاصه و برقی اورا بحساب اصحاب علی گرفته و ابن داود گوید از اصحاب على وخاصان آن حضرتست .

ص: 145

ضرار بن صامت از اصحاب على علیه السلام است.

طارق بن شهاب الاحماسی از اصحاب علی علیه السلام است کنیت او ابوحيمه کوفی است چنانکه در باب کنی می آید طرماح بن عدی از اصحاب حسين بن على علیهما السلام است و او برسالت از نزد على بنزديك معويه رفت و ما شرح حال او را مرقوم داشتيم طفیل بن حارث بن عبدالمطلب بدريست و از اصحاب على علیه السلام است .

ظالم بن سراق کنیت او ابوصفره است و پدر مهلب بن ابی صفره است که انشاء الله شرح حالش در جای خود مرقوم میشود و او شیعی و از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در خلاصه مذکور است بعد از جنگ جمل در خدمت امير المؤمنين عرض کرد: «أما والله لوشهدتك ما قاتلك أزدی » در بصره وفات کرد و علی علیه السلام بر او نماز گذاشت

ظالم بن عمرو ابوالاسود دئلی از اصحاب حسین علیه السلام است و نیز از اصحاب على ابن الحسين علیه السلام است و نیز گفته میشود ظالم بن ظالم از اصحاب على وحسن علیهما السلام است وما شرح حال ابو الاسود دئلی را نگاشته ایم ظبيان بن عماره تمیمی از اصحاب علی علیه السلام است.

عائذ بن بکر از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عابس ابن شبیب شاکری از اصحاب على وحسين بن على علیهما السلام است عاصم بن حمزه از اصجاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است و در خلاصه و در بعضی نسخ است که عاصم بن حمزه سلولی از اصحاب على است و در تعلیقه و در خلاصه است که از اصحاب علی و از خواص آن حضرتست و برقی گوید از اصحاب صادق علیه السلام است عامر بن عبدالاسود از اصحاب على عليه السلام است چنانکه در رجال شیخ است عامر بن عبد عمرو از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عامر بن مسعود بن سعد از اصحاب على علیه السلام است در رجال شيخ است و مجهول است عامر بن عبد قيس از زهاد ثمانیه است چنانکه در خلاصه و کتاب ابن طاوس است و در شرح حال اویس قرنی نیز بدان

ص: 146

اشارت شد عامر بن اخيل از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عامر بن صخرة السكونی عربی کوفی است و او از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است و نیز در رجال شیخ ثبت است عامر بن ظریف از اصحاب علی علیه السلام است همچنان در رجال شيخ است عامر بن اصقع زبیدی از اصحاب امير المؤمنین علی علیه السلام است او را بجانب معويه رسول فرستاد و نیز او را از اصحاب علي بن الحسين رقم کرده اند برقی گوید کنیت او ابو الطفيل است و از اصحاب رسول خدا و علی مرتضی است در سال احد متولد شد و هشتاد سال عمر کرد از اصحاب على است و کسانی است در کشی است که برقی گوید از خواص على است عامر بن حزم از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله است و عامل آن حضرت بود در نجران و ابن داود گوید نیز از اصحاب على علیه السلام است و او منفرد است در این خبر عامر بن زید از اصحاب على علیه السلام است عامر بن شرحبیل کنیت او ابو عمر فقیه است از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است صاحب رجال گوید نزد ما او مذموم است جدا و ابو داود منفردا گویداو فقيه عامریست معروف بشیعی عامر بن واثله بنای مثلثه او را کيسانی گفته اند در خلاصه و برقی و ابن مسعود و ابن داود او را از خواص على علیه السلام شمرده اند و همچنان در خلاصه و کشی است که عامر بن واثله کيسانیست و قائل بحيات محمد بن حنفیه است و او بتحت لوای مختار بن ابی عبیده بیرون شدو میگفت «ما بقي من الشيعة غيري» و ذهبی گوید از محبين علی است در تعلیقه است که معروف گوید عرض کردم این کلام را برابی جعفر علیه السلام فرمود (صدق ابو الطفيل»در این کلام اشارتی بحسن حال اوست تواند بود که از کیش کیسانی رجوع کرده باشد یا اینکه هیچگاه کیسانی نبوده چون بتحت لوای مختار در آمد اوراکیسانی گفتند عیادبن قیس صاحب تر هات است و از اصحاب على علیه السلام است ابن داود او را از اصحاب علی بن حسين علیهما السلام شمرده و در این سخن ساهی بوده عبادة بن صامت ابن اخی ابی ذر از شیعیان علی واز اصحاب آن حضرت است که نصرت او را جست در خلاصه و کشی است که فضل بن شاذان گوید که

ص: 147

رجوع بخدمت على علیه السلام فرمود عباس بن ربيعة النخعی از اصحاب على علیه السلام است عباس بن شريك از اصحاب على علیه السلام است عباس بن عبد المطلب عم رسول خداست و سیدی از سادات اصحاب على علیه السلام است چنانکه در خلاصه و رجال شیخ است و در تعلیقه از بعضی اخبار مذمت او میرسد وما رفع این شبهه را در کتاب رسول خدای و کتاب خلفاو جز آن بشرح آوردیم عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عباس بن رفاعة بن رافع بن خدیج انصاری از اصحاب على علیه السلام است عبد الخير الخیرانی از اصحاب على علیه السلام است از قبایل یمن در خلاصه از برقی گوید که او را خیوانی گویند منسوب بخيوانست از همدان و دار قطنی برای مهمله تصحیح نموده ابن داود اورا از خواص على شمرده عبدالخير بن ناجد ازدی کنیت او ابوصادق است از اصحاب على علیه السلام است عبدالرحمن بن ابی طلحه از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبد الرحمن بن ابی لیلی الانصاری عربی کوفی از اصحاب أمير المؤمنين علیه السلام است چنانکه در خلاصه ورجال شیخست حجاج او را بضرب و شکنجه هر دو کتفش را سیاه کرد که: امير المؤمنين علیه السلام را سب کند و او را بر سر پا نگاه می داشت و فرمان میکرد که: لعن کن کذابین را على و ابن زبیر ومختاررا عبدالرحمن ابدر مکنی به ابو ادریس کوفیست و از جمله ثقاتست در خلاصه و نجاشی است که از برای ! و کتابیست که یحیی بن زکریای لؤلؤ روایت میکند و او از اصحاب على است عبدالرحمن بن بدیل بن ورقا از جانب رسول خدا برسالت یمن مأمور شد و او از اصحاب على علیه السلام است که در ملازمت رکاب او در صفین شهید شد چنانکه در خلاصه و رجال شیخست عبد الرحمن بن جندب از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شيخست عبد الرحمن بن خنیل جمحی بروایت ابن داود بمثناة است لوط بن خثيل او از اصحاب علی است و در صفین شهید شد در نسخه اورابجیم ضبط نموده در تعلیقه و در مجالس است که او هجو کردعثمان بن عفان را وعثمان اور احبس کردو علی علیه السلام اور انجات

ص: 148

عبدالرحمن بن خراش بن صمة بن حارث از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست و بعضی اور عبدالرحیم خوانده اند ایشان دو برادر ندهردو عبدالرحمن نام و تواند بود یکی عبدالرحيم باشد عبدالرحمن بن سیار و بعضی اورا ابن يسار خوانده اند از اصحاب على علیه السلام است عبدالرحمن بن عبدربه از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است بعضی نیز او را عبدالرحیم خوانده اند و از اصحاب حسین بن على علیهما السلام دانسته اند از قبیله انصارخزرجی عبدالرحمن بن عبدبن الكنود از اصحاب على علیه السلام است و در نسخه اورا ابن عبید نوشته اند عبدالرحمن بن عمرو از اصحاب اميرالمؤمنین است چنانکه در رجال شیخست عبدالرحمن بن عمرو بن جموح از اصحاب على علیه السلام است عبدالرحمن بن عوسجه از اصحاب اميرالمؤمنين علیه السلام است عبدالرحمن بن غنم از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست و در ذیل نام عبدالرحمن بن زعيم با ابن غنم تحقیق خواهد شد عبدالرحمن بن محرز کندی از اصحاب على علیه السلام است بعضی او راعبدالرحيم دانسته اند عبدالرحمن بن طيفورالمتطبب از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبد الرحمن بن ابی ربیعه از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبد الرحمن بن ابی بجیله از اصحاب على علیه السلام است و اوخراسانیست چنانکه در رجال شیخست عبدالرحمن بن ابی سقر الهمدانی از اصحاب امير المؤمنین علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن ابی طلحه از اصحاب على علیه السلام است و در کشی است و هم در خلاصه و رجال شیخست که وقتی مادرش باو حامل بود رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق او دعای خیر فرمود عبدالله بن انیس از اصحاب رسول خدا و اصحاب علی مرتضی است عبدالله و عبدالرحمن پسران بديل بن ورقا و برادر دیگر ایشان محمد است و این جماعت از جانب رسول خدای بجانب يمن برسالت مأمور شدند و از اصحاب اميرالمؤمنین علیه السلام اند و در صفین شهید شدند در خلاصه است و در کشى از فضل بن شاذان حدیث می کند که عبدالله بن بدیل از رؤسای تابعین و زهاد ایشانست عبدالله بن بکیر بن عبد یالیل از

ص: 149

اصحاب على علیه السلام است و روزیکه آن حضرت بسوی صفین بیرون می شد رایت كنانه را او داشت چنانکه در ابو الجوشا می آید عبدالله بن ثابت از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست .

عبدالله بن جعفر بن أبي طالب برادر زاده امیر المؤمنين علیه السلام و از اصحاب آنحضرتست و از اصحاب حسن بن على علیهما السلام است واورا قليل الروایه نوشته اند و نیز او را از اصحاب صادق علیه السلام و جلیل القدر گفته اند عبدالله بن جناده از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله و ریاح دو پسر حارث بن بکیر بن وائلند از قبيله ربیعه از اصحاب علی علیه السلام چنانکه در خلاصه و برفی است عبدالله بن حارث برادر مالك اشتر نخعی است از اصحاب على علیه السلام است عبدالله بن حارث بن نوفل بن عبدالمطلب از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن حارثه از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن حبيب السلمی از خواص على علیه السلام است از مصر چنانکه در خلاصه و برقی است و بعضی روات او را طعن زده اند عبدالله بن حجل از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست و ابن داودو خلاصه و برقی او را از خواص آن حضرت دانسته انداز يمن عبدالله بن ربیعه سلمی از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن حکیم بن جبله از اصحاب على مرتضی و حسین بن على علیهما السلام است عبدالله بن خباب بن ارت از اصحاب على

علیه السلام است او را خوادج شهید کردند قبل از وقه نهروان چنانکه در خلاصه و رجال شيخ است و ما قصة اورا در کتاب خوارج ومارقين بشرح رقم کردیم عبدالله بن خلیفه کنیت او ابوعریف همدانی است از اصحاب اميرالمؤمنین علیه السلام است عبدالله بن زید از اصحاب رسول خدای و اصحاب علی مرتضی است چنانکه دررجال شیخست عبد الله بن زید بن عاصم انصاری از قبیله بنی نجار از اصحاب رسول خدا و اصحاب علی مرتضی است و او مقتول شد روزحره چنانکه در خلاصه گوید

عبدالله بن سبا از اصحاب على علیه السلام است و این آنکس است که غالی شد وعلى علیه السلام

ص: 150

را بخدائی ستایش کرد و امیرالمؤمنین علیه السلام او را باتش مكافات کرد کشی گوید رجوع کرد بكفر و اظهار غلو نمود عبدالله بن شخير ازدی بروایتی ابن سحيره ازاصحاب رسول خداوعلی مرتضی است و کنیت او ابو معمر است چنانکه دررجال شیخست عبدالله بن سلمه از اصحاب على علیه السلام است این آنکس است که گفت «ما يسرني أن لم أشهد صفين و لوددت أن أشهد كل مشهد شهده علیه السلام» در خلاصه و رجال است عبدالله بن سوید لقبش حوشبی است از اصحاب على علیه السلام است عبدالله بن شداد بروایت ابن طاوس مشکور است و در خلاصه گوید ابن شداد بن الهادی اللیثی عربی کوفی» از اصحاب على علیه السلام است و برقی او را از خواص آن حضرت شمرده و در جامع اصول او را از طبقه ثانیه از کبار تابعین و ثقات ایشان دانسته و در کشی از کتاب محمد بن شاذان بن نعیم بخط او روایت میکند از حمران بن اعين که گفت شنیدم از ابوعبدالله که روایت کرد از پدران خود علیهم السلام که شیعه امير المؤمنين عبدالله بن شداد سخت مریض شدو حسین بن على علیهما السلام بعيادت او رفت چون داخل خانه شد تب از تن او زایل شد و صحت یافت و گفت : «قد رضيت بما اريتم به حقا حقا و الحمی لتهرب منكم» عبد الله بن صامت ابن اخی ابی ذر از اصحاب امير المؤمنين على علیه السلام و شیعیان آن حضرتست و بعضی او را عبادة بن صامت خوانده اند چنانکه در ذیل عباده مرقوم شد عبدالله بن صفوان از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن طفیل عامری از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن عامر بن عتيك بن عازب از اصحاب على علیه السلام است موافق رجال شیخ .

و عبدالله بن عباس بن عبد المطلب از اصحاب رسول خدا و علی مرتضی است و محب علی و شاگرد آن حضرت است جلالت قدر او و اخلاص او در حضرت امیر المومنین علیه السلام مشهورتر از آنست که پوشیده بماند در کشی پنج حديث ضعيف السند است که دلالت بر طعن أو میکند و ابن عباس اجل ازين نسبت است و من بنده شرح حال او را در این کتاب مبارك در کتاب جمل و کتاب صفین و کتاب مارقین

ص: 151

و کتاب شهادت بشرح رقم کردم عبدالله بن عتيك از أهل بدر است و از اصحاب على علیه السلام است چنانکه ابن داود گوید و نیز در رجال شيخ است عبدالله بن عمار بن عبد يغوث از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست . عبدالله بن عمرو بن معاذ بن جموح از قبیله بنی سلمه از اصحاب على علیه السلام است عبدالله بن عوف از اصحاب على علیه السلام است عبدالله بن عمیره از اصحاب امیرالمومنین علی و اصحاب حسین بن على علیهما السلام است عبدالله بن كوا از اصحاب على علیه السلام است و از رجال آن حضرت است در خلاصه ورجال شيخ او را ملعون شمرده و من بنده شرح حال او را در کتاب خوارج رقم کردم عبد الملك بن أبي ذر غفاری از على علیه السلام روایت کرده من بنده در هیچ کتاب او را نشناخته ام و علمای رجال بدون ترتيب نامی ازو برده اند عبدالله بن بحر الحضرمی کنیت او ابورضاست و از اصحاب على علیه السلام است و ظاهر اینست که عبدالله بن يحيی باشد عبدالله بن حارث بن بکیر بن وائل در تعليقه او را از قبیله ربیعه دانسته در خلاصه از برقی است که او از اصحاب على علیه السلام است عبدالله بن عمرو بن غض از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عبدالله بن وهب را سبی از اصحاب على علیه السلام و او ملعون شد و امیر خوارج گشت وراسب بارای مهمله والف و سین مهمله و بای موحده پسر صیدان بن مالك بن نصر بن ازد بن غوث است و ما قصه او را در کتاب مارقین بشرح نگاشتیم .

عبدالله بن يحيی حضرمی از اصحاب على علیه السلام است امیرالمومنین در روز جمل او را فرمود : «أبشر يا ابن يحيى فانك وأباك من شرطة الخميس حقا لقد أخبرني رسول الله باسمك واسم أبيك في شرطة الخميس والله سماك في السماء بشرطة الخميس على لسان نبيه محمد صلی الله علیه و آله ، فرمود بشارت باد ترا ای پسر یحیی زیرا که تو و پدر تو براستی از جماعت شرطة الخميس باشید همانا رسول خدا مرا خبر داد که تو و پدر تو از شرطة الخميسيد و خداوند عزوجل بزبان پیغمبر خود را در آسمان بشرطة الخميس نام نهاد و این حدیث از کشی است و در برقی است که او از اصحاب

ص: 152

علی و از اولیاست وکنیت او ابوالرضاست .

در نهایة ابن اثیر است که جیش را خمیس گویند از بهر آنکه قسمت میشود پنج بخش مقدمه وساقه و میمنه و ميسره و قلب، وشیخ در تعليقه ذکر کرده است که اعیان جیش را شرطة الخميس گویند از بهر آنکه شرط بود که اعیان را علامتی باشد که بدانعلامت شناخته شوند یا اینکه از شرطه است که بمعنی تهیی باشد یعنی خود را مهیا میکند برای دفع خصم و اینکه امیرالمؤمنین عبدالله و يحيی را شرطة الخميس فرمود معني چنانست که شما در روز قیامت از اعیان حزب ما خواهید بود و من بنده معنی شرطة الخميس را ازین پیش بوجهی دیگر نیز نوشته ام و ایشان جماعتی بودند که با امیرالمؤمنين علیه السلام بشرط جان و کشته شدن بیعت کردند و این جماعت ده هزار تن بودند. عبيد بن تیهان از اصحاب علي علیه السلام است و شاید ابو الهيثم التيهان باشد و اسم ابو الهيثم مالك است چنانکه در باب کنی میآید عبيد بن جعده از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است عبید بن عبد مکنی بابوعبدالله جدلی است چنانکه در باب کنی می آید و از اصحاب على علیه السلام است و در تحت رایت مختار بود و در خلاصه و رجال شيخ و ترجمه و کتاب برقی است که از اولیای اميرالمؤمنين وخواص اصحاب آن حضرت است عبیدالله بن ابی رافع كاتب أمير المؤمنين ودر خلاصه از اصحاب آن حضرت است در فهرست مسطور است که او را کتابیست که جمع کرد قضایای امير المؤمنين را و باسناد صحيحه حديث کرده اند که نیز او را کتابی است مشتمل بر أسامی کسانیکه در روز جمل وصفين ونهروان ملازمت رکاب امير المؤمنین علیه السلام را داشتند عبیدالله جعفی فارسی شاعر نجاشی گوید او را نسخه ایست که روایت از امیر المؤمنين علیه السلام مینمود عبيدة السلمانی از اصحاب على علیه السلام است ابن داود او را از ثقات شمرده و در خلاصه و برقی او را از اصحاب علی و اولیای آن حضرت دانسته عتبة بن رفاعة بن رافع بن مالك از قبیله بنی زریق از اصحاب على علیه السلام است عتبة بن عمرو از اصحاب اميرالمؤمنين علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست عتبة بن عبد الرحمن

ص: 153

کوفی بياع القصب از اصحاب على است عتيق بن معوية بن صامت فارس رسول خداست چنانکه در خلاصه گوید انصاریست از جماعت بنی زریق از قبیله خزرج مکنی با بی عیاش زرقی فارس رسول خدای و از اصحاب علی مرتضی است ابن داود گوید ابوعياش زرقی برای معجمه و رای مهمله مفتوحه وقاف است

عثمان مکی با بوسعید اشتر کوفی است از اصحاب اميرالمؤمنين و اصحاب صادق علیهما السلام است و در نسخه او را عثمان بن سعید نوشته اند عثمان بن حنیف از اصحاب على علیه السلام است فضل بن شاذان گوید از سابقین است که رجوع بخدمت على نمود در خلاصه و کشی اور انصاری عربی رقم کرده اند عثمان بن سعید بن احوز از اصحاب على علیه السلام است عدی بن صبری از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عدی بن حاتم از اصحاب رسول خدای و بروایت ابن داود نیز از اصحاب على علیه السلام است و در خلاصه از فضل بن شاذان حدیث میکند که از سابقین است که رجوع بخدمت على علیه السلام نمودو کشی نیز چنین گفته و من بنده نیز در این کتاب مبارك قصهای او را بشرح نگاشته ام عرفجه از اصحاب رسول خدای و از اصحاب على مرتضى علیهما السلام است چنانکه ابن ابی برده لیثی گوید عروة بن ساعد از اصحاب على علیه السلام است عرفه ازدی این آنکس است که از برای رسول خدای صلی الله علیه و آله چیزی بخرید و بفروخت و سودی آورد پیغمبر در حق او دعا کرد و فرمود «اللهم بارك له في صفقته» از اصحاب على علیه السلام است در خلاصه برقی و تعلیقه و مجالس مسطور است که از اصفياء و اصحاب على عرفه ازدی است و در استيعاب نام او را بغين معجمه رقم کرده عطاء بن ابي رباح از اصحاب على علیه السلام است و همچنان در بعضی از تصانیف و در ابن داود و بخط شیخ او را ابن ابی رباح رقم کرده اند و در تعلیقه از حافظ ابو نعیم سند بباقر علیه السلام میرساند که عطاء بن ابی رباح فرمود لکن در خلاصه و برقی است که ابن رباح از اصحاب على است و در نقد الرجال است که ابن ابی رباح است و در خلاصه قلم

ص: 154

بسهو رفته چنانکه ابن داود تنبیه فرموده عطیه عوفی معروف بیکالی و آن بطنی است از قبیله همدان از اصحاب على علیه السلام است عفيف بن ابی عفیف از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است عقیصی از اصحاب حسین بن على علیها السلام است کنیت او ابوسعید است و در تعلیقه است که نام او دینار است چنانکه در ذیل نام دینار نوشته شده در خلاصه و برقی او را از قبیله ربیعه و اصحاب على علیه السلام رقم کرده و در کنی نیز می آید و در کتاب خرایج وجرایح نام او را بالف مقصوره تصحيح نمود چنانکه در قاموس است .

عقیل بن ابی طالب از اصحاب على علیه السلام و برادر آن حضرتست و در تعليقه در مجلس بیست و هفتم از امالی است که از اصحاب صادق علیه السلام است از ابن عباس حدیث کرده اند که گفت على علیه السلام از برای رسول خداي «إنك لتحب عقيلا، قال ای والله إني لأحبه حبین حباله وحبا لحب أبيطالب له» يعني على عرض کردیارسول الله دوست میداری عقیل را فرمود با او دو دوستی دارم یکی از بهر عقیل و یکی از بهر حبی که ابوطالب باو داشت چه معروفست که ابوطالب عقیل را فراوان دوست میداشت در وجيزه او را مخالف نوشته است و ما قصه عقیل را در کتاب مبارك بشرح نوشته ایم عقبة بن جریر از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ است عقبة بن صامت از اصحاب اميرالمؤمنين على علیه السلام است نیز در کتاب شیخست عقبة بن عامر از اصحاب امير المؤمنین است همچنان در رجال شيخ مسطور است عقیل خزاعی از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست علقمة بن قیس در صفین ملازم رکاب اميرالمؤمنين علیه السلام بود و شهید شد در خلاصه است که از اصحاب على علیه السلام است و در کشی است که فضل بن شاذان گوید که از تابعين كبار و رؤسا و زهاد ایشان است برادرش ابی بن قیس نیز در صفین شهید شد علاء بن عمرو از اصحاب امير المؤمنین علی علیه السلام است علی بن ابی رافع تابعی و از اخبار شیعه واصحاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام است و کاتب آن حضرت

ص: 155

بود و در خلاصه و نجاشی است که کتابی وضع کرد که مشتمل بر فنون فقه بود علی بن حسن حداد از اصحاب على علیه السلام است علی بن ربیعه از قبیله بنی اسد از اصحاب على علیه السلام است در خلاصه وابن داود و رجال شیخست که از جمله زهادو عباد بود على بن محمد حداداز اصحاب علی علیه السلام است و کنیت او ابوحسن است روایت اورا ضعیف میداند عمارة بن ربیعه جرمی از اصحاب على علیه السلام است عمرو مکنی با بوحبیب است و او از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است عمروبن ابی سلمة بن ام سلمه که زوجه رسول خدای بود، عمرو ربيب رسول خدای و از اصحاب علی مرتضی است عمرو بن اصم از اصحاب على علیه السلام است و او در مدینه خدمت حسن بن على علیهما السلام میرسید وذکر میکرد آنچه غلات میگفتندو آنحضرت برایشان انکار میفرمود عمرو بن بلال از اصحاب على علیه السلام است عمرو بن ثعلبه از اصحاب اميرالمؤمنين علیه السلام است عمرو بن حارث بن قدامه از اصحاب على علیه السلام است عمرو بن حریث از اصحاب اميرالمؤمنين و او دشمن خدای و ملعون است چنانکه در خلاصه و رجال شيخ كلماتیست که از ملعونیت او خبر میدهد عمرو بن حزم نجاری از اصحاب على علیه السلام است و او عامل رسول خدای بود در نجران .

عمرو بن الحمق از اصحاب علیه حسن بن على علیها السلام است در کشی از فضل بن شاذان روایت میکند که عمر واز سابقین است که رجوع بخدمت على علیه السلام نمود و از حواری آن حضرت است چنانکه در ذیل نام اویس قرنی رقم شد و هم در آن کتاب است که رسول خدای جماعتی را خطاب میفرماید «إنكم تضلون وتمرون برجل و يذبح لكم كبشأ فاقرؤه عني السلام »یعنی شما یاوه میشوید و بر مردی عبور شمامیافتد و او از برای شما گوسفندی ذبح میکند او را از من سلام برسانید و او عمرو بن الحمق است و حدیثی طویل است از ابن جبرئیل که معوية بن عماره مرفوع داشته که بر جلالت قدر او دلالت میکند و همچنان در خلاصه و کشی است که حسین بن على علیه السلام مکتوبی طویل الذيل بسوی معوية بن ابی سفیان کرده است

ص: 156

که از آن مکتوب این فقرات در حق عمرو بن الحمق میفرماید :

أو لَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ اَلْحَقِّ صَاحِبِ رَسُولِ اَللَّهِ اَلْعَبْدِ اَلصَّالِحِ اَلَّذِي أَبلَتهُ اَلْعِبَادَةُ فَنَحَلَ جِسمُهُ وَ صَفِرَ لَوْنُهُ بَعْدَ مَا آمَنْتَهُ وَأَعْطَيْتَهُ مِن عُهُودِ اللَّهِ وَمَواثِيقِهِ مَا لَوْ أَعْطَيْتُهُ طَائِراً نَزَلَ إِلَيْكَ مِنْ رَأْسِي أَلْجَبَلَ ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُزْءً عَلَى رَبِّكَ وَ اِسْتِخْفَافاً بِذَلِكَ اَلْعَهْدِ.

میفرماید آیا تو قاتل عمرو بن الحمق نیستی که از اصحاب رسول خداست مردی صالح بود که کثرت عبادت بدن او را کهنه کرد و جسمش را لاغر نمود و رنگش را زرد ساخت بعد از آنکه او را امان دادی و با او عهد خدایرا محکم ساختی همانا اگر مرغی را امان دهی وچون بنزديك تو آید او را بکشی بر خداوند بیرون شده باشی وعهد او را خوار شمرده باشی(1).

محمد بن عبدالله بن مهران باسناد خود میگوید که وقتی عمرو بن حمق بر رسول خدای در آمد و با آن حضرت بود ماشاءالله :«ثم قال له رسول الله: ارجع إلى الموضع الذي منه هاجرت »چون امر خلافت بر امير المؤمنين علیه السلام فرود آمد بحکم رسول خدای صلی الله علیه و آله بخدمت آن حضرت شتافت امير المؤمنين علیه السلام فرمود :

لَكَ دَارٌ؟ قَالَ :نَعَم قَالَ بِعْهَا و اجْعَلْهَا فِي الْأَزْدِ فَإِنِّي غَداً لَو غِبْتُ لَطَلِبْتُ فَمَ اَلْأَزْدِ حَتَّى تَخْرُجَ مِنَ اَلْكُوفَةِ مُتَوَجِّهاً إِلَى حِصْنِ اَلْوَصْلِ فَتَمُرُّ بِرَجُلٍ مُقْعَدٍ فَتَقْعُدُ عِنْدَهُ ثُمَّ تستسقيه فَيَسْقِيكَ وَ يَسْئَلُكَ

ص: 157


1- بلکه معنی اینست: بعد از آنکه اورا امان دادی وعهد خدای را محکم ساختی آنچنانکه اگر آن عهد و پیمان را با پرنده محکم میساختی مطمئن میشد واز لانه سر کوه بسوی تو میآمد ....

عَن شَأنِكَ فَأخبِرْهُ وَ ادْعُهُ إلى الإِسلامِ فَإنَّهُ يُسلِمُ وَامسَح بِيَدِكَ على وَرِكَيهِ فَإِنَّ اَللَّهَ يَمْسَحُ مَا بِهِ وَ يَنْهَضُ قَائِماً فَيَتَّبِعُكَ وَ تَمُرُّ بِرَجُلٍ أَعْمَى عَلَى ظَهْرِ الطَّرِيقِ فَتَستَسقيَهُ ويَسْقِيَكَ ويَسْئَلُكَ عَنْ شَأْنِكَ فَأَخْبِرْهُ وادْعُهُ إلَى الإِسْلامِ فَإنَّهُ يُسلِمُ وامْسَحْ بِيَدِكَ على عَيْنَيْهِ فَإِنَّ اَللَّهَ يُعِيدُهُ بَصِيراً فَيَتَّبِعُكَ وَ هُمَا يُوَارِيَانِ بَدَنَكَ فِي اَلتُّرَابِ ثُمَّ يَتْبَعُكَ اَلْخَيْلُ فَإِذَا صِرْتَ فِي كَذَا وَ كَذا رَهَقَتْكَ الخَيْلُ فانْزِلْ عَن فَرَسِكَ و مُرَّ إلى الغارِ فَإنَّهُ يَشتَرِكُ في دَمِكَ فَسَقَةٌ مِنَ الجِنِّ والانسِ فَفَعَلَ وَ كانَ كَما قالَ .

فرمود در کجا سکون داری در قبیله ازد جای کن زیرا که چون من نباشم دشمن ترا طلب کند و أزد ترا حراست کند تا از کوفه بجانب موصل برون شوی و در عرض راه بمردی عبور دهی که مزمن باشد و نتواند جنبش کرد پس بنزد او میشینی و آب میطلبی و ترا سقایت میکند و از حال تو پرسش مینماید او را از حال خود آگهی میده و باسلامش دعوت میکن که مسلمانی گیرد پس با دست خود هردو ورك او را مسح کن که خداوند نیز مسح کند و او بهبودی گیرد و برخیزد و ایستاده شود و ملازمت ترا اختیار کند آنگاه بمردی عبور دهید که از هر دو چشم نابینا باشد پس از و آب میطلبی و تراسقایت میکند و از خصال تو پرسش میفرماید همچنان او را خبر میده و با سلام دعوت میکن چون مسلمانی گرفت با دست خود هردوچشم اورامسح فرما که خداوند او را بینا کند و او متابعت تو نماید ایندومردند که بدن ترا پوشیده دارند و گاهی که برادر فلانموضع لشکر دشمن دریا بدازاسب پیاده شوو بغار در رو که همانا شريك ميشوند در خون تو بیفرمانانی چند از جنیان و آدمیان پس عمرو این جمله را مشاهده کرد و کار چنان افتاد که امیرالمؤمنین

ص: 158

عليه السلام فرمود بالجمله عمرو را چون مأخوذ داشتند سر از تنش بر گرفتند و بر سر رمحی نصب کردند و بنزد معويه آوردند و آن اول سریست که در اسلام بر نیزه نصب کردند.

عمرو همدانی عربی و کوفی است و از اصحاب على علیه السلام است عمرو بن غزيمة بن عبد الله بن يزيد بن عاصم از اصحاب على علیه السلام است عمرو بن عوف لیثی از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عمرو بن محصن کنیت او ابوأجنحه است از اصحاب اميرالمؤمنين علیه السلام است در صفین شهید شده در خلاصه مسطور است که قبل از صفین درگذشت در تعليقه او را ممدوح رقم کرده و این آنکس است که در جنگ جمل لشکر امیر المؤمنین علیه السلام را بصد هزار درهم تجهیز کرد چنانکه در خلاصه و رجال شيخ و ابن داود است عمرو بن مرجوم عبدی از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عمرو بن ابی سلمه از اصحاب رسول خدای و ربیب آن حضرت است چه مادر او ام سلمه زوجه رسول خداست و نیز از اصحاب على علیه السلام است و او را حکومت بحرین داد و در صفین ملازمت رکاب امير المؤمنين علیه السلام داشت و سعادت شهادت یافت در خبر است که هنگام سفر صفین امیر المؤمنین علیه السلام این مکتو برا بعمرو بن ابی سلمه نگاشت :

فَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إلى ظِمَةِ أَهْلِ الشَّامِ وأحْبَبْتُ أَنْ تَشَهَدَ مَعي فَإِنَّكَ مِمَّنِ اسْتَظْهَرَ بِهِ عَلَى جِهَادِ اَلْعَدُوِّ وَ إِقَامَةِ عَمُودِ اَلدِّينِ إِنْشَاءَ اَللَّهُ تَعَالَى.

و او را ممدوح نوشته اند عمارة بن ربيعة جرمی از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عمار بن او پس از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ است عمران بن حصین از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله است و نیز از اصحاب امير المؤمنين على علیه السلام است موافق روایت کشی و فضل بن شاذان از سابقین استکه رجوع بخدمت على علیه السلام نمود عمرة بن زبیر مکنی با بوسائل است از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است عنبسة بن جبیر از اصحاب

ص: 159

على علیه السلام است برقی او را از مجهول اصحاب رقم میکند عوف بن بشیراز اصحاب امير المؤمنین علی علیه السلام است عوف بن حارث از اصحاب امير المؤمنین است و او بدریست چنانکه در خلاصه ورجال شیخست عوف عقلی از اصحاب على علیه السلام است طاهر بن عيسى باستاد خود از فرات بن احنف حدیث میکند که او از اصحاب على علیه السلام است و اوحمار بود و ابن داود اور اجماز نوشته عوف بن جعفر بن ابیطالب از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست.

فاکه بن سعد از اصحاب على علیه السلام است و در صفین شهید شد و در ابن داود اورا فاكهة بن سعد نوشته است و در نسخه ابن سعيد رقم کرده فرات بن عمرو مکنی بابو بشر است از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست فضل ابن حارث از اصحاب على علیه السلام است کسی حدیث میکند که ابو محمد علیه السلام ازرنگ رخسار او شگفتی گرفت بعد از ابو تل ابوالحسن علیه السلام او را در خواب دید که می فرمود لونی که مرا بعجب آورد اختباری بود از جانب خداوند برای خلق.

قاسم بن مسلم مولای امیرالمؤمنین علیه السلام است و مسلم ازعتافیه بود که کتابت میکرد در خدمت آن حضرت و نیز قاسم از اصحاب صادق علیه السلام است قبيصة بن شداد از اصحاب امير المؤمنین علیه السلام است قترة الساعدي از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست قثم بن عباس بن عبد المطلب از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله است و نیز از اصحاب على علیه السلام است و قبر او در سمرقنداست و از مکاتیب امیر المومنین باو جلالت قدر و عدالت او ظاهر می شود و قصهای ادرا در این کتاب مبارك بشرح رقم کردیم قرطة بن کعب از اصحاب على وحسين بن على علیهما السلام است و از انصاریست و در ترجمه ابوالجوشاست که روز خروج امیر المومنین علیه السلام بجانبصفین رأيت انصار را بقرطه سپرد قعقاع از اصحاب على علیه السلام است قعقاع بن عمیر تمیمی از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست قمبر مولای امیر المومنین علیه السلام راز اصحاب آن حضرتست در خلاصه

ص: 160

او را مشکور و از خواص آن حضرت داند و کشی اورا مدح کند و در من لا يحضره الفقيه در باب « ما يقبل من الدعاوی بغيربينة ، حدیثی مشهور است که دلالت بر عدالت او کند وما قصه شهادت او را بدست حجاج مرقوم داشتيم قيس بن أبي احمد از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است قیس بن سعد بن عباده انصاری از اصحاب رسول خداست و او کسی است که با ابو بکر بیعت نکردو او از اصحاب علی علیه السلام است در خلاصه مسطور است که از سابقین است که رجوع بخدمت على علیه السلام نمود و در کشی است که محمد بن مسعود سند با بو الحسن رضا علیه السلام میرساند که فرمود که مردی از اصحاب علي علیه السلام که اورا قیس گفتند نماز میگذاشت ناگاه ماری سیاه در آمد و در موضع سجود او قرار گرفت چون سر از سجود بر داشت آن مار بر گردن او پیچید آنگاه میفرماید من از بهر نماز حاضر شدم چون ركعتي بگذاشتم ماری افعى بجانب من آمد و من همچنان بکار صلاه بودم و تخفیفی در صلوة ندادم پس افعى بجانب من شتاب کرد آنگاه بازگشت بسوراخ خود نمود چون نماز را بكمال برای بردم و تخفیفی در دعا ندادم بعضی را از جای او آگهی دادم ومن لم يخف إلاالله كفاه ».

و در کشي است و ابو عمرو نیز گوید: و از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام چهار تن قیس است نخستین قیس بن سعد بن عباده که افضل ایشا نیست و دیگر قیس بن عباد بکری و او خلیق است و قیس بن مرة بن جعیب و اد غير خلیق است زیرا که فرار کرد بسوی معويه و دیگر قیس بن مهران است او نیز خلیق است و معلوم نیست ابوالحسن رضا علیه السلام از این چهار کداميك را اراده فرموده .

قیس بن عباد بکری از اصحاب على علیه السلام است و او مشکور است در خلاصه گوید ابن عباد بن قيس بن ثعلبه بكرى ممدوح است و از اصحاب علي است و در کشی خبر یست که دلالت بر مدح اور شکر او کند و در کشی او را قيس بن عباده نوشته اند قيس بن عبد ربه از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شيخ است قیس بن عفریه جشمي بن جشم بن معويه اسمش مالك است از اصحاب على علیه السلام

ص: 161

است قیس بن قرها ابن داود گويدا بن دره است در خلاصه است که از اصحاب على علیه السلام است در خلاصه و نسخه و کشی است که فرار کرد بسوی معويه قيس بن تهران از اصحاب على علیه السلام است و نیز او را ابن قهدان نوشته اند و گفته اند روایت نکرده است کشی او را مدوح دانسته و ابن مهران گفته قيس بن یزید از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست .

كثير الحضرمي از اصحاب امير المؤمنين على علیه السلام است چنانکه کشی گوید کردوس ثعلبی از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست کعب بن عبدالله در یوم جمل و صفین در رکاب على علیه السلام بود و از اصحاب آن حضرت است چنانکه در خلاصه است کعب بن زید از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست کعب بن عمير از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ است کعب بن عجره از اصحاب رسول خداست و نیز از اصحاب على مرتضی است کلج ضبی دريوم صفين بارجاله أمير المؤمنين علیه السلام بود در خلاصه وابن داود او را از اصحاب علی علیه السلام نوشته اند كليب بن شهاب جرمی از اصحاب اميرالمؤمنين على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخست کلیب مکنی بابو صادق است و او از اصحاب علی و حسن بن على علیهما السلام است چنانکه شهید ثانی فرماید کمیل بن زیاد نخعی از اصحاب علی و حسن بن على علیهما السلام است ابن داود او را از خواص على و حسن علیهما السلام گفته است در خلاصه روایت از برقیست که کمیل از اصحاب علی است از يمن و در تعلیقه است در آخر باب اول که آن دعای مشهور منسوب بسوی کمیل است و ما احوال کمیل را در این کتاب مبارك و نیز جداگانه بشرح رقم کردیم کنکر ابوخالدکابلی و گفته اند نام اووردان است از اصحاب علي بن حسين عليهما السلام است ودر نسخه است که کنکر ابوخالد قماط کوفی از اصحاب على است ومنسوب بسوی غلات است و در کشی خبری است که در باب وردان با کنی گفته میشود کیسان بن کلیب مکنی با بوصادق است از اصحاب علی و حسن و حسین و علی بن حسین و باقر علیهم السلام است.

لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف بن سليم بروايتي سلم ازدی عامدى - بعين

ص: 162

معجمه و دال مهمله و بروایتی فامدی- کنیت اوابومخنف است صاحب کتاب مقتل حسین علیه السلام و کتاب مختار بن ابی عبیده ثقفی و کتاب مقتل محمد بن ابی بکر و کتاب مقتل عثمان و کتاب جمل وصفین و کتاب خطبه زهراء است بعضی او را از اصحاب على علیه السلام دانند وجماعتی گویند پدر او يحبی از اصحاب على است و لوط در شمار اصحاب حسنین علیهما السلام و اصحاب صادق علیه السلام است و از این پیش نیز در کتاب تابعين بشرح حال او اشارتی رفت .

مازن بن حنظله از اصحاب على علیه السلام است مالك بن حارث ملقب باشتر نخعی است شرح حال او و غزوات او و جلالت قدر او در خدمت امير المؤمنين در کتاب خلفاء و در این کتاب مبارك بشرح رفت دیگر تکرار نخواهیم پرداخت محمد ابی بکر بن ابی قحافه جلالت قدر او در خدمت امير المؤمنين وشرح شهادت او در این کتاب مبارك مرقوم افتاد اسناد این حدیث بنصر بن صباح منتهی میشود که اميرالمؤمنين على علیه السلام فرنمود «إن المحامدة تأبى أن تعصي الله عزوجل»یعنی محامده عصیان خدا نکنند گفتند یا امیر المؤمنين محامده کیانند فرمود محمد بن جعفر و محمد بن ابی بکر و محمد بن حذيفه و محمد بن امیرالمؤمنین یعنی محمد بن حنیفه .

محمد بن جعفر بن ابیطالب و او در شمار اصحاب رسول خدا و اصحاب على مرتضی است و در خدمت على علیه السلام کوفه آمد و در صفین شهید شد و در کتاب ابن داود مسطور است که او در کربلا شهید شدهمانا مشتبه شده است با محمد بن عبدالله بن جعفر چه او در کربلا شهید شد .

محمد بن ابی حذيفة بن عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بنعبد مناف و او نبيره خال معويه است چه عتبه خال معويه است و از جمله محامده است چنانکه در ذیل احوال محمد بن ابی بکر نگاشتیم و در کتاب خلاصه و کشی و روایت محمد بن اسحق از اصحاب و انصار امير المؤمنين على علیه السلام است بعد از آنکه خلافت بر معويه مسلم گشت محمد بن ابی حذیفه را در زندان داشت تا بمرد و ماشرح این قصه را در کتاب امام حسن علیه السلام درذیل وافدين معه به مرقوم خواهیم داشت .

ص: 163

محمد بن بدیل بن ورقاء بن عبد العزی بن ربيعة الخزاعی از مردم حجاز است و در کوفه سيكون اختيار کرد پدر او بديل از اصحاب رسول خداست و اورادو پسر بود محمد و عبدالله وایشان از اصحاب على علیه السلام در خلاصه مسطور است که محمد و عبدالله رارسول خدای بجانب یمن برسالت فرستاد و محمد را نیز از اصحاب رسول خدا داند و گوید در رکاب امير المؤمنين علیه السلام در صفین شهید شد لكن ابن عبد البر در کتاب استيعاب محمد بن بديل را در شمار اصحاب رسول خدای یاد نکرده

محمد بن سليم الازدی کوفی عربی است در کتاب برقی و خلاصه اورا از اصحاب علي و مردم یمن شمرده اند و ابن داود او را از خاصان على علیه السلام دانسته و در جامع مسطور است که علی علیه السلام او را بحکومت اصفهان مأمور داشت مرداس سلمی از اصحاب على علیه السلام است مرداس بن اثيبه از اصحاب على علیه السلام بود خارجی گشت و بمعویه پیوست مرقع بن خمامه اسدی از اصحاب على است از کتاب خلاصه و کشی بر می آید که مذهب کیسانیه داشت مرة بن نعمان بن عمرو از اصحاب علي علیه السلام است مرة الهمدانی از اصحاب على علیه السلام است سطح بن اثاثه از اصحاب رسول خدا و مجاهدین بدر است و نیز در شمار اصحاب علی است در کتاب ابن داود اورا پسر انانه بجای دو ثای مثلثه دو نون رقم کرده لکن با ثای مثلله صحیح است و ما شرح احوال او را در کتاب رسول خدای صلی الله علیه و آله رقم کردیم

مسعود ابن اسود از اصحاب على علیه السلام است مسعود بن اویس از مجاهدین بدر است چنانکه ابن داود رقم کرده و نیز در شمار اصحاب على علیه السلام است مسعود بن خداش موافق كتاب برقی و خلاصه از خواص اصحاب علی علیه السلام است مسعود بن قیس از اصحاب على علیه السلام است مسعودبن اسلم در رجال شيخ او را در شمار اصحاب على علیه السلام رقم کرده مسلم بن زيد السعدی از اصحاب على علیه السلام است چنانکه در رجال شیخ مرقومست مسلم مولای علی علیه السلام در شمار اصحاب آن حضرت است و از جمله عبيد آن حضرت بود على علیه السلام او را آزاد کرد و در میان دبیران و کتاب خدمت فرمود در ترجمه گوید که قاسم پسر اوست که در شمار اصحاب

ص: 164

صادق علیه السلام است مسرب بن مخرمه زهری از اصحاب رسول خدا و نیز از اصحاب على علیه السلام است در خلاصه مسطور است که علی او را بسوی معويه رسول فرستاد مسهب بن حزن کنیت او ابو سعید است از اصحاب رسول خدا و اصحاب علیست

مسیب بن نجية فزاری از اصحاب علي و اصحاب حسن بن على علیهما السلام است فضل بن شاذان او را از بزرگان تابعین و عظمای زهاد دانسته و در مناقب نجيه را بفتح نون و فتح جيم و فتح بای موحده تصحیح کرده وما انشاء الله شرح حال او را و احتجاج او را باحسن علیه السلام بعد از صلح با معويه در کتاب امام حسن علیه السلام مرقوم خواهیم داشت مصعب بن یزید انصاری ابو جعفر بن بابویه گویداو عامل على علیه السلام بود و سند این حدیث بابو عبدالله علیه السلام میرساند و در کتاب نقد مسطور است که نجاشی در این حديث با ابن بابويه متفق نیست مصعب بن الحارثي از اصحاب على علیه السلام است مصقلة بن هبيره از اصحاب على علیه السلام است در خلاصه و رجال شيخ از فرار او اشارتی رفته است و من فرار او را از حضرت اميرالمومنين علیه السلام درین کتاب مبارك بشرح نگاشتم معاذ بن جبل از اصحاب رسول خداداورا از اصحاب صحیفه شمرده اند چنانکه در کناب رسول خدای مرقوم افتاد معاذبن صمه و بروایتی ضمه با ضاد معجمة و ميم از اصحاب على علیه السلام است معاذ بن عمرو بن حمق از اصحاب على علیه السلام است معوية بن حارث از اصحاب على علیه السلام است و در يوم صفين صاحب لوای اشتر نخعی بود.

مقداد بن اسود همانا نسب او را و اختلاف روات را که او پسر عمرو است یا پسر اسود و روز وفات او را و مدفن او را در مجلد دویم از کتاب دویم در ذیل احوال اصحاب رسول خدا بیان کردیم در خلاصه نیز او را از اصحاب على علیه السلام رقم کرده و شرح جلالت قدر او در بیشتر از مجلدات ناسخ التواریخ مرقوم است ابو بکر حضرمی از ابو جعفر علیه السلام حدیث میکند که فرمود «ارتد الناس الاثلاثة نفر سلمان وأبوذر و المقداد » أبو بكر عرض کرد عمار چگونه بود فرمود «قدجاض جيضة» آنگاه گفت «إن أردت الذي لم يشك ولم يدخله شیء والمقداد فاما سلمان

ص: 165

فانه قدعرض في قلبه ان عند أمير المؤمنين علیه السلام اسم الله الاعظم لو تكلم به لاخذتهم الارض وهوهكذا وأما أبوذر فامره اميرالمومنين علیه السلام بالسكوت ولم تأخذه في الله لومة لائم فابی الله أن يتكلم » و در تمامت کتب، رجال و كنب سنی و شیعی جلالت قدر او ثبت است .

منذر النضری از اصحاب على علیه السلام است و او منذر بن مالك است کنیت او ابو نضره است موسی بن داود بروایت ابن داود از اصحاب علي علیه السلام است مهدی مولای عثمان بن عفان محمد بن مسعود سند بابوجعفر میرساند که فرمود مهدی مولای عثمان هنگامیکه محمد بن ابی بکر حاضر بود خدمت أمير المومنین علیه السلام عرض کرد «أبايعك على أن الأمر كان لك اولا وأبريء من فلان و فلان » پس بیعت کرد و کشی نیز حدیث کند.

میثم تمار از اصحاب على وحسن وحسین علیهم السلام است و من بنده شرح احوال او را در کتاب مارقین آنجا که امیر المومنین علیه السلام از اخبار غیب خبر میدهد و کتاب تابعین رقم کردم و بعضی را در ذیل اصحاب و روات آن حضرت مینگارم در کشی سند با بی الحسن الرضا منتهی میشود که فرمود میثم بسرای على علیه السلام آمد گفتند آن حضرت در خوابست بأعلى صوت ندا در داد که «أيها النائم فوالله لتخضين لحيتك من رأسك » یعنی ای خوابیده سوگند با خدای که ریش تو با خون سرت خضاب خواهد شدامیرالمومنین علیه السلام از خواب انگیخته شد و فرمان کرد تامیثم را در آوردند چون در آمد دیگر باره آن کلمات را إعادت داد امیرالمومنین علیه السلام فرمودسخن بصدق کردی - .

وأنتَ واللَّهِ لَتُقطَعَنَّ يَداكَ وَ رِجلاكَ ولِسانُكَ و لَتُعْلَقَنَّ مِنَ النَّخلَةِ اَلَّتِي بالاسة بِالْكُنَاسَةِ وَ تُشَقُّ أَرْبَعَ قِطَعٍ فَتُصَابُ أَنْتَ عَلَى رَبِّهَا وَ حَجْرَبنَ عَدِيٍ عَلَى رُبُعِهَا وَ دَنَاكُمْ عَلَى بَيِّهَا وَ خَالِدُ بْنُ مَسْعُودٍ

ص: 166

عَلَى رُبُعِهَا.

فرمود سوگند با خدای قطع میشود هردو دست و هر دو پای تو و زبان تو و ترا بردار میزنند بنخلی که در کناسه است آن نخل را چهار شق خواهند کرد ترا و حجر بن عدیرا و محمد بن اكثم را و خالد بن مسعود را هریکرابر شقی از آن نخل بدار خواهند زد.

از میثم حدیث کرده اند که گفت من چون این کلمات بشنیدم در شك افتادم که علی از غیب خبر میکند عرض کردم یاعلی این کار صورت خواهد یافت فرمود سوگند بخدای کعبه رسول خدای با من چنین عهد کرده عرض کردم این بلا از بهر چه بر من فرود می آید ؟ -.

قَالَ: لِيَأْخُذْ نَكَّ اَلْمُتَلُّ اَلزَّنِيمُ اِبْنُ اَلْأَمَةِ اَلْفَاجِرَةِ عُبَيْدُاَللَّهِ بْنُ زِيَادٍ.

فرمود ماخوذ میدارد ترا ظالم لئيم پسر کنیز فاجره عبیدالله بن زیاد که پدرش را معويه استلحاق کرد و برادر خویش خواند میشم گوید یکروز در خدمت امير المومنین بجبانه عبور دادم بنخله رسیدیم فرمود «یامیثم إن لك ولها شانا من الشأن»بنمود که ترا بر این نخل بردار کنند .

این ببود تا عبيد الله بن زياد والی کوفه شدوفرمان کرد تا آن نخل را که در کنایه بود قطع کنند یکتن از بازرگانان آنرا بخرید و چهار شق کرد اینوقت من با پسرم صالح گفتم میخی از آهن بگیر و اسم مرا و پدرم را بر سر آن نقش کن و بکوب برشاخ این نخله چون روزی چند بر گذشت مردم بازار بنزد من آمدند و گفتند این عامل که عبيدالله برما گماشته سخت ظلوم و ستمکار است بیا تا بنزد او رویم باشد که شر این عامل را بگردانیم پس باتفاق ایشان بنزدعبیدالله رفتم و چون خطیب قوم بودم از جانب همگان من سخن کردم عمرو بن حریث حاضر بود گفت اصلح الله الامير این گوینده را میدانی؟ گفت ندانم گفت میثم تمار آن دروغزن که غلام دروغزن است- یعنی علی بن ابیطالب- عبيدالله چون این بشنید بر سر زانو نشست

ص: 167

و گفت هان ای میثم چه میگوئی ؟ گفتم دبل أنا الصادق مولى الصادق على بن ابیطالب حقا»، من راستگوی وغلام راستگوی میباشم که آن علی بن ابیطالب است گفت از على برائت جوی و عثمان را دوستدار شو اگر نه در دست و دو پایت را قطع کنم و از دارت بیاویزم.

من سخت بگریستم گفت از گفتار میگردی باکردار چه خواهی کرد گفتم سوگند با خدای نه از قول میگریم نه از فعل میهراسم از آن میگریم که چرا آنروز که مولای من مرا از اینروز خبر داد شکی بر من عارض گشت گفت چه خبر داد گفتم یکروز بسرای آنحضرت رفتم و اورادر خواب یافتم بانگ زدم که ای نائم برخیز سوگند با خدای که ریش تو با خون سرت خضاب شود پس برخاست و گفت راست گفتی و مرا بقطع هر دو دست و هر دو پای و زبان خبر داد گفتم این ظلم از که بر من آید ؟ گفت از ظالم لئیم پسر کنیز زنا کار عبیدالله زیاد ازینسخن عبیدالله در خشم شد گفت من دست و پای ترا قطع میکنم و زبانت را بجای میگذارم تا دروغ تو و مولای ترا مکشوف دارم این بگفت و فرمان کرد تا هردودست وهر دو پای میثم را قطع کردند و بردند و بر دار زدند .

میثم از فراز دار فریاد برداشت که هان ایمردم هر که خواهد از احادیث مکنونه علی اصغانماید فرا من آید مردم در گرد او انجمن شدند و او از احادیث على علیه السلام و ازفضایل آنحضرت شمردن گرفت این هنگام عمرو بن شريث از نزد عبیدالله باز شده بسرای خویش می شتافت چون عبورش بردار میثم افتاد و انبوه مردم را نگریست گفت این چیست گفتند میثم فضایل علی را تذکره میفرماید از آنجا بازشتافت و بنزد عبيدالله آمد. و گفت هم اکنون فرمان کن تا بتعجيل زبان میثم را قطع کنند و اگر نه بعید نیست که مردم را بر تو بشوراند پس عبيدالله یکنن از عوانا نرا بقطع زبان او فرمان کرد چون نزد میثم آمد بانك در داد که ای میثم زبان بیرون کن میثم گفت ایمردم پسر کنیز زناکار چنان میپنداشت که تکذیب مراو مولای مرا تو اندر کرد و این زبان من و زبان بر آورد تا قطع کردند آنگاه

ص: 168

بسرای جاودانی تحویل داد فرزندش صالح گوید از پس روزی چند بر آن کناسه عبور دادم نگریستم که پدرم را بر آن شق که میخ کوفته ام بردار زده اند در وجیزه اورا از اعاظم شهدا شمرده و در کتاب توضیح میثم را بکسر میم تصحيح نموده

میسره از اصحاب على علیه السلام است .

میسر مولی کنده از اصحاب أمير المومنين علیه السلام امت میسرة بن مسیب بن حزن کنیت او ابو سعید است و او نیز از اصحاب أمير المومنین علیه السلام است واو وصیت خویش را بحضرت أمير المؤمنين علیه السلام ودیعت گذاشت و جماعتی چنان داند که موصي مسيب بوده نه ميسره و تواند شد که مسبب مردی جداگانه است که بآنحضرت وصیت کرد میمون بن مهران از خاصکان امیر المومنین و اصحاب آنحضرت علیه السلام است .

نافع بن عتبة بن عتیبه در شمار اصحاب رسول خداو نیز از اصحاب أمير المؤمنين علیه السلام است نجاشی شاعر انصاری که در کتاب صفین شرح حالش را رقم کردیم از اصحاب على علیه السلام است نشاء بن مالك جهانی از أصحاب أمير المؤمنين علیه السلام است

نعمان بن صهبان آنکس است که در یوم جمل امیر المومنین علیه السلام در حق او فرمود «من دخل، داره فهو آمن » یعنی هر کس از لشکر بصره بسرای او در شود از زحمت اسبر وقتل ایمن است در خلاصه و رجال شیخ ابن شهر آشوب را در شرح حال نعمان و نسبت او بصهبان ساهی دانند نضلة بن عبید اسلمی خزاعی عربی مدنی است و کنیت او ابو برزه است از اصحاب رسول خدای و اصحاب على مرتضی است بعضی اورا نضلة بن عبيد وجماعتي نضله بن عبیدالله خوانند نعمان بن عجلان از جماعت بنی زریق است در خلاصه و رجال اورا از عمال على علیه السلام در عمان و بحرین شمرده اند و لفظ زریق را بتقديم رای مهمله مضموم برزای معجمه مفتوح خوانده اند و ابن داود زای معجمه را مقدم داند و نسبت ایشانرا بزریق بن حارثه رساند و آنچه در خلاصه مسطور است بسهومنسوب سازد و در تعلیقه است که زريق زعيم خویش و شاعر انصار بود و قریش را در نصب ابو بكر وخذلان على

ص: 169

مرتضى علیه السلام تخطئه نمود و من بنده زریق را بتقديم زای معجمه دانسته ام چنانکه در کتاب رسول خدا صلی الله علیه و آله یاد کرده ام .

نعیم بن دجانه اسدی از اصحاب على علیه السلام است و در رجال شیخ اور ا نعیم بن خارجه رقم کرده اند نعمان بن قتاده ربعی از اصحاب أمير المومنین علیه السلام است وعامل آنحضرت بود درمکه نمیله همدانی در خلاصه مسطور است و برقی گوید از خاصگان على علیه السلام است و مکنی بود با بوماويه نوح بن حارث بن عمرو بن بن عثمان المخزومی از اصحاب امير المومنین علیه السلام است و گاهی که آنحضرت بسوی صفین کوچ میداد رایت مهاجرین را با وسپرد .

نوفل بن عبدالله بن مکنون از اصحاب على علیه السلام است و در نسخه اوراپسر عبید بن کنود رقم کرده نوفل بن فروه اشجعی از اصحاب على علیه السلام است واو خارجی شد ابن شهر آشوب و خلاصه او را ابن قره با قاف رقم کرده

وهب بن أبي وهب در رجال شیخ اورا از اصحاب على علیه السلام رقم کرده وهب بن الأجدع بن راشد از اصحاب امیر المومنین علیه السلام است وهب بن عدی از اصحاب اميرالمومنين علیه السلام است وهب بن عبدالله اسری کنیت او ابو جحيفه است و از اصحاب على علیه السلام است .

نوف البكالي بفتح با و تخفیف کان مصاحب على علیه السلام بود از تغلب منقول است که او منسوب است به قبیله بکال که از قبیله همدان است و بعضی آنرا بكيل خوانده اند ابن ابی الحدید گوید آن بكال است بكسر با و آن قبیله ایست از حميرو جز این نیست و آن نوف بن فضال است که صاحب على علیه السلام است در شرح ابن میثم نیز بدینگونه رقم شده ودرتعليقه وخصال او را از خواص على علیه السلام نگاشته اند .

هاشم بن عتبة بن ابی وقاص ملقب بمرقال از اصحاب علی علیه السلام است و ما در کتاب صفین قصه اورا بشرح رقم کردیم هانیه بن نمر از اصحاب على علیه السلام است هانی بن نیار بکسر نون و تحتانی از اصحاب رسول خدا و از اصحاب على علیه السلام است و در بعضی از نسخ ابن یسار رقم کرده اند. لكن نخستين اصح است

ص: 170

و در خلاصه اورا از خواص على علیه السلام دانسته هانی بن هانی مرادی از اصحاب على علیه السلام است ابواسحق از وی روایت کرده در کتاب ابن داود بجای مرادی همدانی رقم شده هبيرة بن بریم حمیری عربی کوفی از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه در تعلیقه است و در خلاصه از برقی میگوید که از خواص امير المؤمنين علیه السلام است از اهل یمن و بریم بضم بای موحده ورای مهمله و تحتانیست هرم بن حيان از اصحاب على و از جمله زهاد ثمانیه است کشی از علی بن محمد قتیبی از فضل بن شاذان برزهد او سند آورده هند بن عمرو الجملوی و بروایتی جملی در رجال شیخ نیز اورا از اصحاب على علیه السلام رقم کرده هیاج بن هياج از اصحاب علی علیه السلام است چنانکه دررجال شيخ است .

يحيى بن حضرمی و بروایتی یحیی حضرمی از اصحاب علی و از شرطة الخميس است و شرح حال پسرش نیز مذکور شد یزید بن احنف بن قیس از اصحاب على علیه السلام است یزید بن جمله از اصحاب امیر المؤمنين علیه السلام است یزید بن طعمه از اصحاب على علیه السلام است یزید بن قیس از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است یزید بن نویره از اصفیای اميرالمؤمنين علیه السلام است روز نهروان شهید شد در کشی است که رسول خدای او را فرمود «من جاوز هذا التل فله الجنة »هر کس ازین تل عبور دهد بهشت بر او واجب گردد عرض کرد «ما بيني و بين الجنة إلا التل»يعني مابین من و بهشت جز این تل مانعی نیست فرمود چنين است پس تیغ بکشید وحمله گران افکند و از تل در گذشت یزید را پسرعمی بود عرض کرد اگر من نیز در گذرم همچنان سزاوار بهشت گردم فرمود سزاوار باشی اونیز اسب برانگیخت ورزم کنان از تل بدانسوی شد و بعد از جنگ چون باز آمدند بر سر قتیلی مخاصمه داشتند وهريك قنیل را کشته خویش میپنداشتند پیغمبر فرمود هردوتن مستوجب بهشت شدید و این خبر در خلاصه ورجال شیخست یزید بن عبدالله بن طفيل موافق رجال شيخ از اصحاب على علیه السلام است .

أبودراکه بجلی در خلاصه اورا از اصحاب علی شمرده و برقی اورا از اهل یمن

ص: 171

دانسته أبوامامه از اصحاب على علیه السلام است معويه حارسی بر وی گماشت که بسوی علی علیه السلام فرار نکند ابوالبختری سعید بن فيروز برقی او را از اهل يمن واصحاب على داند و نام او را سعید بن عمران و بروایتی سعد بن فيروز خواند

ابو برده ازدی از اصحاب علی علیه السلام و اهل یمن است در کتاب برقی و خلاصه نامش هانیست و در مقدمه ابن حجر گوید ابو بردة بن نیازخال براء بن عازبست و نامش هانیست ابو برزه از اصفای علی علیه السلام است در کتاب برقی و خلاصه نامش نضلة بن عبيد و بروایتی نضلة بن عبيد الله و نیز از اصحاب رسول خداست ابو بکر بن حزم انصاری از اصحاب على علیه السلام و مردم یمن است در کتاب برقی و خلاصه مسطور است که عربيست ابن داود او را از خواص على داند ابو جحيفه بضم جيم نامش وهب بن عبد الله السوانی از اصحاب على است در کتاب برقی و خلاصه است که از قبیله مضر است ابوجعد مولی ابن عطيه از اصحاب على علیه السلام است ابوجعده اشجعی از اصحاب امير المؤمنين علیه السلام است ابوجمله از اصحاب على علیه السلام است ابوجميله عنبسة بن جبیر از اصحاب على علیه السلام است بر قی اورا از مجهولين اصحاب على علیه السلام داند ابوالجوشا صاحب رایت علی علیه السلام بود روز خروج از کوفه بسوی صفین و رایت مهاجر را نوح بن حارث بن عمر والمخزومی داشت ورایت انصار را قرطة بن كعب ورایت کا نهر اعبد الله بن بکیر بن عبدیالیل داشت و رایت هذيل را پسرعمرو بن ابی عمرو هذلی در ایت همدان دار فاعة بن رفاعة الهمداني داشت و ابو ليلى ابن عمرو وأبو سمرة بن ذويب را بمقدمه فرستاد ابوالحمراء خادم رسول الله صلی الله علیه و آله از اصحاب على علیه السلام است در کتاب برقی و خلاصه نیز در شمار اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله است

ابوحبش ازدی از اصحاب علی علیه السلام است ابوحية بن طارق بن شهاب الاحمس کوفی است از اهل یمن راز اصحاب علی علیه السلام است و کنیت او ابوحیه است برقی از خلاصه گوید که این ابوحیه پسر طارق است چنانکه ازجامع نقل شده و کنیت

ص: 172

طارق ابو عبدالله است نه ابوحیه ابوالخليف از اصحاب على است ابوخميصه از أصحاب اميرالمومنين علیه السلام است ابو اسود دئلی نامش ظالم بن عمروو بروایتی ظالم بن ظالم است از طبقه اولی از شعرای اسلم و شیعه اميرالمومنين و قاضی بصره بود و ما قصه او را درین کتاب مبارك بشرح نگاشته ایم ابوربيع بن ابی العاص بن ربیعه از اصحاب علي علیه السلام است و ابو العاص سلة، امير المومنین است زیرا که او نیز داماد رسول خدای صلی الله علیه و آله و شوهر زینب بود أبو رمله انصاری از أصحاب علی علیه السلام است أبوزيد اسدی از اصحاب اميرالمومنين است ابورضا کنیت عبدالله بن يحيي حضرمی است در خلاصه از برقی حدیث میکند که از اولیای علی علیه السلام است أبوزيد مولى عمرو بن حریث از اصحاب امير المومنین علیه السلام است.

أبو سعید خدری از سابقين است که رجوع نمود بخدمت على علیه السلام حمدويه سند با بو عبد الله علیه السلام میرساند که او از أصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله است در جامع الأصول خدیرا بضم خای معجمه و سکون دال مهمله گفته است و منسو بست بخدره که بطنی از أنصار است و اسم أبوسعید ابحر بن عوف است و کشی گوید اسم أبوسعید مالكست و بعضی گفته اند خدره اسم مادر ابوسعید است و این روایت مخالف روایت ابن عبدالبر است و من بنده در ذيل أصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله بدینگونه رقم کرده ام که اسم او سعد بن مالك بن سنان بن ثعلبة بن عبيد بن الأبحر است و نام ابحر خدره است و خدره پسر عوف بن الحارث بن الخزرج الأنصاري الخدری و مادرش دختر ابي الحارث بن عدی بن النجار است و خدره و خداره دو برادر نداز انصار از دو مادر و این روایت أصح است و چنان میدانم که علمای رجال از اسم و لقب و نسبت هر يك از سلسله نسب او يكتن را که معروف بوده اختيار نموده اند و ابوسعید را منسوب باو داشته اند .

ابوسحبله عاتم بن ظریف از اصحاب على علیه السلام است لکن در شمار معارف زیست کشی سند بابوعبد الله میرساند که ابوس خيله روایت کرد که من و سلیمان بن ربیعه در طریق مکه بر بذه عبور کردیم ابوذر مارا دیدار کرده و گفت چون بعد از

ص: 173

من فتنه احداث شود بر ما و شما باد ملازمت علی بن ابیطالب زیرا که من از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود :

عَلِيٌ أَوَّلُ مَن آمَنَ بِي وَ صَدَقَتِي وَ أَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي يَومَ القِيمَةِ وَهُوَ الصِّديقُ الْأَكْبَرُ وَ ألفارُوقُ الأعظَمُ بَعدِي يُفَرِّقُ بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ وَهُوَ يَعسوبُ المُؤمِنينَ وَالمالُ يَعسوبُ الظَّلَمَةِ.

ابوسعید عقیصان از بنی تیم الله بن ثعلبه است و در خلاصه در شمار اصحاب على علیه السلام است ابوسعید جبلی از اصحاب على علیه السلام است و اول کسی است که روز صفین شهید شد ابوالسفن از اصحاب علی علیه السلام است ابوسمرة بن ذويب از اصحاب علی علیه السلام است و هنگام خروج آن حضرت بصفين بملازمت رکاب در مقدمه بیرون شد ابوسنان انصاری از اصحاب على علیه السلام و اصفیای آن حضرت است و نام او حصین بن منذر است ابوسمرة بن أبرهة بن صباح الحميری از اهل شام یا با جماعتی از اهل شام بود در صفین برکاب امیر المومنین پیوست و در شمار و اصحاب آن حضرت رفت ابو صادق كليب الجرمی از اصحاب علی علیه السلام است از اهل یمن برقی گوید ابوصادق و هو ابو العاصم بن كليب الجرمی عربی کوفی از اصحاب على علیه السلام است برقی نیز او را از اصحاب حسن و حسین علیهما السلام داند

ابوظبیان از اهل یمن و از جمله اصحاب على علیه السلام است برقی اورا مذحجی واز اهل کوفه و تابعی داند و او از علی و عمار واسامه بن زید حدیث میکند ومشهور الحدیثست و پسرش قابوس از وی روایت میکند و نام او حصین بن جندب است و در تعلیقه است که او را با قر علیه السلام تکذیب فرمود در این حدیث که گفت «على مسح على الخفين» یعنی علی علیه السلام در وضو مسح بر روی پای افزار جایز میدانست ابوصادق بشر بن غالب از اصحاب حسین علیه السلام است و برقی نیز او را از اصحاب على علیه السلام دانسته است .

ص: 174

أبوعامر بن عامر از أصحاب امير المومنین علیه السلام است ابوعبدالرحمان بن عبدالله بن حبيب بن حبیب سلمی از خواص اصحاب علی است موافق کناب برقی و خلاصه ، و بعضی از روات او را مطعون دانسته اند و او تابعی است و از برای پدر او صحبتی است و او یکی از اعلام تابعین و ثقات ایشانست صحبت علی علیه السلام را در یافت و از علی و عثمان بن عفان و ابن مسعود و حذیفه و ابوموسی اصغای حدیث نموده و صوم هشتاد شهر رمضان دریافته در سال یکصد و پنج هجری وفات نمود از جامع الأصول مسطور است که نود سال داشت ابوعبدالله بجلی کوفیست از اهل یمن از اصحاب على علیه السلام است برقی و خلاصه از وی روایت کنند و اسمش عبد یا عبید است و در تقریب ابن حجر اسمش عبيديا عبدالرحمان است ثقه است و او به تشیع معروف شد ابوعمرو انصاری از اصحاب و اصفیای علی علیه السلام است و تواند شد که کنيت او ابو عمره است نامش ثعلبة بن عمرو است چنانکه گذشت ابوعمر و فارسی زاذان از قبیله مضر از خواص على علیه السلام است در خلاصه و بعضی کنیت او را ابوعمر نوشته اند .

ابو فاخته مولای بنی هاشم از قبيله مضر از خواص علی علیه السلام است برقی گوید اسمش سعید بن حمدان ياسعيد بن علاقه است و نیز گفته اند سعید بن جها و بروایتی سعيد بن حمران است ابوقتاده انصاری از اصحاب على علیه السلام است اسمش حارث بن ربعی است ابو قره سلمی از اصحاب على علیه السلام است ابوقره کندی از اصحاب على علیه السلام است ابوالكنودالوابلی از اصحاب أمير المومنین است ابو ليلى بن حارثه از اصحاب على است ابو ليلى بن عبدالله بن براح از اصحاب امير المومنین است ابو ليلى بن عمرو هنگام آهنگ امیر المومنین بصفین با مقدمه لشکر آن حضرت بیرون شد باتفاق ابوالجوشا چنانکه گذشت ابو ليلى از اصفیای على علیه السلام است چنانکه خلاصه از برقی گوید و در مناقب است که اسم او بلال یا بتصغير بليل است و بعضی او را إرس و جماعتى يسار نامیده اند در مختصر ذهبی است که از مجاهدین احد بود و در صفین شهید گشت ابومارية بن وهب بن

ص: 175

اجدع بن راشد از مجهولين است خلاصه از برقی گوید از اصحاب علي علیه السلام است ابومسعود انصاری از اصحاب على علیه السلام است نامش عقبه بن عمرو است و در مناقب اورا از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله رقم کرده و صحیح است و من بنده او را در ذیل اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله رقم کردم و او در بدر و احد و دیگر غزوات حاضر بود در ایام خلافت امير المومنین علیه السلام و بروایتی در سال چهل و دوم هجری وفات کرد ابومعاذ نصری از اصحاب على است ابومنضر جهانی از اصحاب امير المومنین علی است ابو نضرة العبدی از اصحاب امير المومنین است ابو نوح کلاسفی از اصحاب علی است ابو الورد از اصحاب على است ابو الورد بن قيس بن فهد از اصحاب امیر المومنین است ابوالوليد البجلی از اصحاب علی است .

ابو الهيثم بن تیهان خلاصه او را از سابقین داند که رجوع کرد بسوی خدمت على علیه السلام کشی از فضل بن شاذان نیز بدینگونه روایت کند ابو یحیی از اصحاب علیست ابویحیی حکم بن سعد الحنفی از اصحاب امير المومنین است از اولیای آن حضرت و از شرطه الخمیس است خلاصه از برقی گوید پدر او حكيم بن سعد است ابوسر انصاری از اصحاب على علیه السلام است ابوسر بن عمرو الانصاری از اصحاب على علیه السلام است و او کسی است که وقتی نازل شد آیه مبارکه « یا ایها الذين آمنوا اتقوالله و ذروا ما بقي من الربوا إن کنتم مؤمنين(1)»، گفت «وذرنا» يعني ما از ربا دست باز داشتیم و چون نازل شد آیه مبار که «و إن كان ذوعسرة فنظرة إلى ميسرة»گفت « قدأنظرنا» یعنی مهلت دادیم و چون آیه مبارکه فرود آمد «وأن تصدقوا خير لكم إن کنتم تعلمون »گفت « تصدفنا» و شيخ او را ستوده است ام حکیم بنت عمرو بن سفیان از صواحبات على است عمره بنت فضیل از صاحبات على است نضرة بن الازدیه از صواحبات علی علیه السلام است .

ص: 176


1- سوره بقره آیه 279 و281.

باب الالف

من اسامی رواة رسول الله صلى الله علیه و آله

اسامة بن زيد بن شراحيل الكلبي مولى رسول الله صلی الله علیه و آله کیت وی ابو محمد است و بعضی ابوزید دانسته اندمادرش ام ایمن است اسمش بر که خادمه رسول خدای صلی الله علیه و آله است دیگر اسامة بن شريك الثعلبی است در کوفه نزول کرد اسامة بن عمیر الهذلی(1) پدر ابوالملیح بن اسامه است

دیگر اسامة بن أخدریست

وهم ازروات پیغمبر أنس بن مالك است کنیت او ابوحمزه است خادم رسول خدای صلی الله علیه و آله است و از انصار است .

انس بن الحارث از روات پیغمبر است بعضی گفته اند با حضرت امام حسين علیه السلام در کربلا شهید شد انس بن ثابت بن مالك القشیریه گفته شده است که عجلانیست و کنیت او ابوأميه است و دیگر از کسانی که روایت از پیغمبر صلی الله علیه و آله کرده اند انس بن خالد است و دیگر انس بن ظهير الأنصار پست دیگرانس بن ابی مر شد کلنان بن حصين الغنويست حلیف حمزة بن عبد المطلب علیهما السلام است دیگر انس بن رافع کميتش ابوالجيش است دیگر انس بن معاذ بن انس بن قیس انصاریست و در بدر وأحد حاضر شد .

ابی بن ثابت بن المنذر بن حرام از رواتست و او برادر حسانست و در بدر واحد حاضر شد ابي بن معاذ برادر انس بن معاذاست در بدر واحد حاضر شدو بعضی گفته اند که ابي وانس در بئر معونه حاضر شدند و دیگر از روات ابی بن کعب بن قيس بن عبيد بن زید بن معاوية بن عمرو بن مالك بن النجار است مکنی با بو المنذر است در عقبه با هفتاد تن حاضر شد رسول خدای صلی الله علیه و آله در میان او و سعید بن زید بن عمرو بن نفيل عقد اخوت استوار فرمود در بدر وعقبه ثانیه حاضر شد و بارسول خدای صلی الله علیه و آله بیعت کرد دیگر ابي بن مالك الحرشی

ص: 177


1- در این فصل اغلاط بسیار زیادی وجود داشت که با مراجعه بكتب رجال تصحیح شد.

است و بعضی عامری دانسته اند و دیگر ابی بن عماره انصاریست که نماز گذاشت با رسول خدای صلی الله علیه و آله بردو قبله .

دیگر از روان ایاس بن عبدالله بن ابی ذباب دوسی است دیگر ایاس بن معاذ الأشهلي الأوسی الأنصاريست و دیگر ایاس بن قتاده العنبريست

دیگر از روان اشعث بن قیس کندیست کنیت او ابوها است شرح حال او و إرتداد اورا ازین پیش در مجلدات ناسخ التواریخ بر نگاشتیم .

دیگر اسید بن حضير بن سماك است کنیت او ابو يحبی وابوعتيق و برخی ابو عتيك گفته اند ساکن مدینه بود و بعضی پدر او را حضير الكتائب نامیده اند و قومی بر آنند که يوم بعاث [ مقتول شد] رسول خدای صلی الله علیه و آله میان او وزيد بن حارثه عقد اخوت بست دیگر اسد بن کر زالقسريست .

دیگر اغرالمزنی و بعضی جهانی گفته اند دیگر اغر الغفاريست.

و دیگر اوس بن معير کنیت او ابو محذورة القرشي الجمحی است اوس بن ثابت در بدر و عقبه حاضر شد با هفتاد تن و رسول خدای میان او و عثمان بن عفان عقد مواخات بست دیگر اوس بن اوس ثقفی است و دیگر او بن حذيفه والد شداد بن اوس ثقفی است و دیگر اوس بن الصامت برادر عبادة بن الصامت است.

دیگر اسعد بن زرارہ کنیت او ابوامامه است از خزرج است و او از نقبای ثلاثه ليلة العقبه است و او را دو برادر بود عثمان و سعد هردو پسران زراره هستند

ودیگر اسعد بن يزيد بن الفا که است.

و دیگر اهبان بن صیفی است که آنگاه که على علیه السلام فتح بصره میفرمود از خانه بیرون نیامد وملازمت رکاب نکرد دیگراهبان بن اوس کنیت او ابوعقبه است دیگر ازروات ابان بن سعيد بن العاص بن أمية بن عبدالشمس الأمويست و برادران او خالد وعتبه وعمرو ، والعاص بن سعيد و او در جنگ بدر بدت على علیه السلام مقتول شد آبان المحاربی روایت کرده است يك حديث از رسول خدای صلی الله علیه و آله

ص: 178

بنا بر قول بغوی .

و دیگر اسلم است و بعضی گفته اند ابراهيم ابی رافع مولى رسول الله صلی الله علیه و آله است و دیگر ازروات انسه مولی رسول خداست در بدرحاضر شد و بعضی گفته اند که در بدر مقتول شد و برخی بر آنند که تا احدزندگانی داشت .

دیگر ابراهيم الطایفی است دیگر از رواة ابراهيم بن ابی موسی اشعریست و دیگر ارقم بن ابی الأرقم المخزومی کنیت او ابوعبدالله است و اسم پدرش عبدمناف است در بدرحاضر شد دیگراقرم الخزاعی است دیگر ابيض بن حمال المأربي است از ناحية اليمن دیگر احمر بن جزي السدوسی است کنیت او ابوسعید است ساکن بصره است حسن بصری ازو استماع کرده است دیگر احمر ابن موده است و دیگر امية بن مخشي الخزاعی است کنیت او ابوعبدالله است ساکن بصره است و دیگر امية بن خالد بن اسیدراوی ابن عمر است و دیگر ابوسليط البكری است و دیگر ایمن بن خريم بن فاتك الأسديست و دیگر ایمن بن ام ایمن در روز حنين کشته شد و او از ثمانیه صابرین است.

دیگر از روات اسود بن سریع السعدیست کنیت او ابوعبدالله است در جاهلیت شاعر بود و در اسلام قاص و او اول کس است که در مسجد قصه [ گوئی] کرد و دیگر اسود بن عبد يغوث الزهریست دیگر اسود بن أصرم است گفته است بخاری محاربی دیگر اسمر ابن مضرس است و دیگر اسعد بن اسامة بن سهيل بن حنیف است و دیگر از هر بن قیس است .

و دیگر اقرع الاسلمي المدنی است و دیگر اقرع بن حابس التميمي است کنیت او ابوبحر است ساکن بصره است اسمش ضحاك است و دیگراکثم بن ابي الجون است اسمش عبدالعزيز است و دیگر اعشی بن مازنست و دیگر افلح بن ابی قعیس است و دیگر انیس بن جناده برادر ابوذر الغفاری است و دیگر اسماء بن حارثة الاسلامی است ساکن مدینه بود و دیگر از هر بن عبد عوف کنیت او ابوعبدالرحمن بن از هراست و دیگر از روات اخرمه است کنیت

ص: 179

او ابوعبدالله بن اخرم است و دیگر افلح مولى رسول الله صلی الله علیه و آله است و دیگر اوفی بن مولة العنبريست و دیگر امرء القیس بن عابس است و دیگرارداد مولی پیغمبر صلی الله علیه و آله است کنیت او ابوعیسی است و دیگر اربد بن حمير است کنیت او ابومخشی است و بعضی ابومحسن دانسته اند و هم نام اورا سوید گفته اند و برخی بر آنند که اربد و سوید هردو نام اوست و دیگر اربد بن حميره است در بدر حاضر شد لكن سوید بن مخشی در احد حاضر شد و در بدر حاضر نشد دیگر از روات ایاس بن ابی البکیر است رسول خدا میان او وحارث بن خزمه عقد مواخات بست وی در بدر واحد وخندق و دیگر مشاهد حاضر شد دیگر انیس ابن قتاده است بعضی گفته اند در احد مقتول شد دیگر ایمن بن يعلى الثقفي است کنیت او ابوثابت است روایت کرده است پدر او از پیغمبر صلی الله علیه و آله لكن از برای او صحبتی نیست .

باب الياء

من أسامي الذين رووا عن النبي صلى الله علیه و آله

براء بن مالك الانصاری برادر انس بن مالك در احد و خندق حاضر شد براء بن معرور الأنصاري الخزرجی در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله وفات کرد وی از نقبای ليلة العقبه است بزاء بن عازب الأنصاري الخزرجی کنیت اوابوعامر است بلال مولی رسول خدای صلی الله علیه و آله در بدر حاضر شد در طاعون دمشق وفات کرد کنیت او ابوعبدالله است و بعضی ابو عمروو جمعي ابو عبدالکریم گفته اند وی بلال بن رباح است مدفون بباب صغير دمشق است دیگر بلال بن الحارث المزنیست کنیت وی ابو عبدالرحمن است .

دیگر از روات بشیر بن عبدالمنذر است کنیت او ابولبابه الانصاریست در بدر وعقبه اخيره حاضر شد دیگر بشیر بن سعد الانصاری است در بدر حاضر بود در زمان ابو بکر در امارت خالد بن الوليد در يمن مقتول گشت بشیر بن

ص: 180

معید ابن الخصاصية السدوسی ساکن کوفه بوداز نخست اسم او زحم بودر سولخدای صلی الله علیه و آله اورا بشیر نام نهاد دیگر بشير الاسلمى المدنیست نازل کوفه است بشیر بن عقربة الجهنی در کوفه نزول کرد و از رسول خدای صلی الله علیه و آله افزون ازيك حديث روایت نکند بشیر بن یزید الضبعی از رواتست بشیریکتن از بني الحارث ابن کعب است کنیت او ابوعصام است دیگر بشیر بن سحيم الغفاريست واز رواتست بشیر الغنوی از رواتست بشیر بن معوية بن ثور البكائي الحجازی از رواتست بشیر ابن عاصم صاحب رسول خدا صلی الله علیه و آله است ذکر کرده است غارات را دیگر از روات بشر بن البراء بن معرور است رسول خدای صلی الله علیه و آله میان او و میان وافدين عبدالله التميمي حليف بني عدي عقد مواخات بست در بدر واحد وخندق و حدیبیه و خیبر حاضر شد با رسول خدای صلی الله علیه و آله در روز خیبر از گوسفند مسمومه خورد و بعضی گفته اند دردمند وفات کرد .

بسر بن ارطاة و بعضی ابن ابی ارطاة القرشی گفته اند دو پسر عبیدالله بن عباس را کشت بشر السلمی ابورافع از رواتست برید و بعضی بدیل بن ورقاء الخزاعی گفته اند کنیت او ابوعبدالله ابو هندالداريست بريدة بن الحصيب الأسلمي و بعضی ابو الحصيب گفته اند بکر بن امية الضمری برادر عمرو بن امیه ازرواتست بكر بن مبشر بن خير الانصاری از روا تست بجير بن ابي بجير الجهني وقبل مولی جهينه دراحد وبدر حاضر بود بحاث بن ثعلبه از رواتست بسباس بن عمرو ابن ثعلبه حلیف بنی ساعده است.

باب التاء من اسامی الرواة

تميم مولی خراش بن الصمه ،رسول خدای صلی الله علیه و آله مبان او وخباب مولی عتبة بن غزوان عقد اخوت بست در بدر و احد حاضر بود تمیم بن اوس کنیت او ابورقية الداریست در شام نزول کرد تميم مولی بنی غنم بن السلم تمیم بن اسید العدوی و بعضی ابن اسد گفته اند کنیت او ابورفاعه است در بصره نزول کرد تميم بن ثعلبة التميمي العنبری دیگر از روات تميم بن يعار بن قیس الانصاری

ص: 181

الخزرجی است .

باب الثاء من أسامي الرواة

ثابت بن قيس بن الشماس الخزرجی خطيب انصار ساکن مدينة بودريوم يمامه مقتول شد ثابت بن الصامت الاشهلی ساکن مدینه بود ثابت بن الضحاك ابن خليفة الانصاری از بایعین تحت شجره بود در شام سکونت داشت ثابت بن الحارث الانصاری از جمله رواتست ثابت بن یزید بن وديعة الانصاري الخزرجی کنیت او ابوسعد است و بعضی ابومجعد گفته اند ساکن کوفه بود ثابت بن زید کنیت او ابوزید است وی یکتن از آن شش تن است که در عهد رسول خدای صلی الله علیه و آله قرآن را جمع میکرد ثابت بن رفيع الأنصاري ساكن مصر است ثوبان مولی رسول الله صلی الله علیه و آله مکنی با بی عبدالله است ثعلبة بن الحكم الليثي ازرواتست ثعلبة بن صعير کنیت او ابوعبدالله بود ثعلبة بن الحاطب الانصاری ثعلبة ابن ابی مالك القرظی ثعلبة بن عمرو کنیت او ابوعمرة الانصاری است ثعلبة بن زهدم الحنظلي التميمي ازوافدين است ثقاف بن عمرو بن سميط حلیف بنی عبد شمس است ثابت بن اقرم از رواتست ثابت بن خالد بن النعمان ثابت بن عمرو بن زید بن عدی ثابت بن خنساء ثابت بن هزال ثابت بن ثعلبة الانصاری ثعلبة بن غنمة بن عدی از بنی سلمه ثابت بن وقش بن زغبة الأشهلی از جمله کسانی است که از رسول خدای صلی الله علیه و آله روایت کرده است .

باب الجيم من أسامي الرواة

جعفر بن ابی طالب بنعبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف علیهم السلام در موته شهید گشت جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام در مدینه نازل شد در بدرو وهیجده غزوه ملازمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله داشت در سال هفتاد و هشتم هجری وفات کرد

جابر بن عبدالله بن رئاب السلمی ساکن مدینه بود کنیت او ابویاسر است دو حدیث از انس روایت کرده است جابر بن عتيك المعاوى الانصاری ساکن مدینه بود و اورا پسری بود که مکنی با بی یوسف بود روایت کرده است از رسول الله صلی الله علیه و آله

ص: 182

جابر بن اسامة الجهنی در مدینه نازل شد جابر بن سليم الهجيمي از بنی تمیم و بعضی سلیم بن جابر گفته اند و قول نخستين اصح است کنیت او ابوجری است در بصره نازل شد جابر بن طارق الإحمس کنیت او ابو حکیم است در بصره نزول نمود جابر بن عوف ازرواتست جابر بن سمرة السوائی در کوفه نزول کرد جابر بن عمير الانصاری جابر بن خالد الاشهلی .

جندب بن جنادة الغفاری کنیت او ابوذر است و بعضی جندب بن السكن و بعضی گفته اند اسمش بریر بن جناده مهاجریست در زمان عثمان بن عفان در ربذه وفات یافت رحمه الله جندب بن عبدالله السفيان البجلي العلقی و بعضی جندب الخير و بعضی جندب الفارق گفته اند جندب بن ام جندب از برای او صحبت است واحمد بن حنبل گفته است از برای او صحبتی نیست کنیت او ابوعبدالله است در

کوفه بود پس از آن در بصره آمد و دیگر باره از بصره خروج کرد جندب بن کعب با اهل شام قتال داد درصحبت اوشك است جندب بن مکیٹ بن جرادبن يربوع الجهني جرهد الاسلمی .

جریر بن عبدالله کنیت او ابوعمرو است و بعضی ابوعبدالله البجلی گفته اند ساکن کوفه بود و از جانب امير المؤمنين على علیه السلام برسالت بنزديك معويه بشام رفت و در سال وفات رسول الله صلی الله علیه و آله اسلام آورد ومحمد بن اسحق گفته است که طول جریر شش ذراع بود جبر بن عتيك برادر جابر است جبار بن صخر از روايست جبلة بن حارثة بن شراحيل الكلبی برادر زید است جبیر بن مطعم ابن عدی بن نوفل بن عبدمناف کنیت او ابا محمد است در سال پنجاه و هشتم هجری بدرود زندگانی گفت جبلة بن ازرق از رواتست جعدة الخثعمی در کوفه نزول کرد جارية بن قدامة السعدی عم احنف و بعضی برآنند که ابن عم احنف است در بصره نزول کرد جارية بن ظفر در کوفه ساکن بود اصلش از یمامه است جنادة بن ابی امية الازدی ساکن مصر بود .

جرموز الهجيمي ساكن بصره است جهجاه بن سعيد الغفاری از روات است

ص: 183

جودان ساکن کوفه است جاهمة السلمي ازروات است جون بن قتادة التميمي در بصره نزول کرد جدار از روانست نسبش معلوم نیست جارود بن عمرو بن حنش بن يعلى العبدی از وافدين بر پیغمبر صلی الله علیه و آله است جارودبن المعلی ساکن بصره است جندرة بن خيشنه کنيت او ابو قرصافه است ساکن شام است اصلش کنانیست جراح الاشجعی از روانست جميل بن وقاص الغفاری کنیت او ابونصره و بعضی گفته اند جمیل عبد ابی ذر رحمه الله است در مصر ساکن بود جميل السلوی از روان است جهمر بن ایاس الدقى الانصاری از روان است جبير از روان است .

باب الحاء من اسامی الرواة

حمزة بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف علیهم السلام اسدالله لقب او کنیت او ابوعماره و بعضی ابویعلی گفته اند رضيع رسول الله صلی الله علیه و آله است او و پیغمبر صلی الله علیه و آله را ثويبة امرأة ابي لهب شیر داددر حد شهیدشد حمزة بن عمرو الانصاری الاسلمي از رواتست حسن بن علی بن ابیطالب عليهم الصلوة والسلام کنیت آنحضرت ابومحمد است شرح حال آنحضرت برخی ازین پیش نگاشنه آمد و بعضی را در جای خود انشاء الله تعالی مینگاريم حسين بن علی بن ابیطالب علیهم السلام انشاء الله تعالی شرح احوالات آنحضرت وشهادت آنحضرت در جای خود مرقوم میگردد کنیت او ابوعبدالله است حذيفة اليمان کنیت دی ابوعبدالله ساکن کوفه است در مداین پس از چهل روز از بیعت على علیه السلام وفات کرد حذيفة بن أسيدالغفاری، کنیت او ابو سريحه است صاحب نبي صلی الله علیه و آله است و او ابن امیه است حرث (1) بن نوفل

ص: 184


1- کاتب در این فصل حارث راحرث نوشته و این از قانون کتابت خارج است زیرا حارث باعتباروصفت الف ولام قبول میکند و اگر الف ولام بر آن داخل کنیم از الف حارث بی نیاز شده و آنرا بصورت الحرث مینویسیم زیرا دیگر با کلمه مشابه خود حرب که الف ولام قبول نمیکند اشتباه نخواهد شد پس اگر حرث بدون الف ولام نوشته شود بدون توجه بنقطه گذاری آن باید حرب خوانده شود و اگرالحرب نوشته شود بازهم بدون توجه بنقطه گذاری آن باید الحارث خوانده شود مگر بدانیم برای کاتب اشتباهی رخ داده است .

الحرث بن عبدالمطلب بن هاشم کنیت او ابو عبدالله است و پسر او نوفل بن الحرث است ساکن مدینه بود در عهد عمر بسوی شام خروج کرد و در شام اقامت داشت تا گاهی که ازینجهان روی برگاشت و بعضی گفته اند که در يوم يرموك مقتول شد حرث ابن اوس بن معاذ بن النعمان الانصاری ساکن مدینه بود پسر برادر سعد بن معاذ است رسول خدای صلی الله علیه و آله میان او وعامر بن فهيره مولی ابی بکر عقد اخوت استوار فرمود در بدر حاضر بود در جنك احدمقتول شد حرث بن ربعی کنیت اوابوقتادة الانصاریست حرث بن انس الاشهلي الانصاری از کسانیست که در روز احد مقتول شد حرث بن مالك بن البرصاء الليثي حجازی حرث بن اقیش در بصره سکون داشت یک حدیث از رسول خدای صلی الله علیه و آله روایت کرده است حرث بن خزمة الخزرجي الانصاری حرث بن عبدالله بن اوس الحجازی کنیت او ابو بشير است حرث بن ضرار الخزاعی ساکن حجاز بود حرث بن [حرث ] الأشعری از رواتست حرث بن زياد الساعدي الانصاری ساکن مدینه بود حرث بن حاطب الجمحی القرشی ساکن مدینه بود حرث بن حاطب بن عمرو الانصاری حرث بن حسان البكری و بعضی حریث گفته اند حرث بن عمرو الانصاری خال براء است حرث بن النعمان بن امية الانصاری دربدر وأحد حاضر بود حرث بن عوف اللیثی کنیت او ابوداقد است ساکن مدینه است حرث بن عمرو السهمي ساکن مدینه بود حرث بن عرفجة الانصاری از روانست حرث بن عبدشمس الخثعمی او را بخاری ذکر کرده است لکن از وی حدیثی ذکر نکرده است

حرث بن الحرث العامری در شام ساکن بود حرث بن قيس بن عميرة الاسدی الكوفي اورا هشتاد زن بودگاهی که اسلام آورد پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمان کرد که چهار تن از آنها را اختیار کند و دیگران را جواب گوید .

حرث بن الصمة بن عمرو الانصاری از روات بود حرث بن شریح بن ربيعة النمبری از رواتست حرث بن قيس بن خالد بن مخلد الأنصاري الخزرجی کنیت او ابوخالداست حاضر شد در عقبه با هفتاد تن ودربدر و پس از آن در دیگر

ص: 185

غزوات ويمامه حاضرشد در خلافت عمر بن الخطاب وفات کرد حرث بن مسلم ابوالمغيرة المخزومي القرشي الحجازی از رواتست حرث بن قيس بن هيشة الانصاری در مدینه ساکن بود حارثة بن النعمان الانصاری کنیت او ابو عبد الله است در بدر و احد و از آن پس در دیگر مشاهد حضور داشت وی گفته است که دو کرت جبرئیل علیه السلام را دیدم بصورت دحية الكلبي نخستين گاهی که پیغمبر صلی الله علیه و آله بسوی بني قريضه کوچ کرد دیگر وقتی که رسول خدای صلی الله علیه و آله از حنين مراجعت فرمود در رکاب امير المؤمنين على علیه السلام داد در زمان مهریه وفات کرد حارثة بن وهب الخزاعی در کوفه سكون داشت حارثة بن سراقة الأنصاري النجاري رسول خدای صلی الله علیه و آله میان او و سائب بن مظعون عقد مواخات بست در جنگ بدر حضور داشت و بدانجا شهید شد حريث بن زید الانصاری در بدر واحد حاضر بود حریث بن عمرو بن عثمان بن عبدالله بنعمرو بن مخزوم کنیت او ابوعمرو کوفی است .

حکم بن عمرو الغفاری در بصره سكون داشت حکم بن سفيان الثقفي الحجازی از روات میباشد حکم بن عمیر از رواتست حکم بن حزن الكلفی بنا بر قول ابن أبي خيثمه و بخاری گفته است که حکیم بن حزن الكلفی است و از بنی تمیم است حکم بن ابی العاص الثقفی ساکن بصره بود حكم بن سعيد بن العاص الاموی اسمش عبدالله بود حکم بن حرث السلمی از رواتست حکم بن حزام کنیت او ابوخالد عم زبیر بن العوام است در سال شصت هجری وفات کرد يکصدو بیست سال از عمرش گذشته بود حزن بن ابی وهب از روان است .

باب الخاء من اسامی الرواة

خالد بن الوليد ازرواتست خالد بن زید کنیت او ابو ایوب انصاریست خباب بن الارت از رواتست خویلد بن عمرو کنیت او ابو شريح الخزاعی است خزيمة بن ثابت از رواتست خنان بن ایما، از رواتست .

ص: 186

باب الذال من اسامى الرواة

ذؤيب کنيت او ابو قبيصه میباشد از رواتست

باب الراء من اسامی الرواة

رافع بن خدیج از روات است رفاعة بن عبدالمنذر کنیت او ابولبابه است رفاعة بن رافع از رواتست رافع کنیت او ابوسعید بن المعلی است ربيعة بن كعب از رواتست رافع بن عمر الغفاری از روات است.

باب الزاء من اسامی الرواة

زبیر بن العوام زید بن ثابت زید بن خالد الجهنی زید بن ارقم زید بن سهل کنیت او أبوطلحه است زاهر الاسلمی از بایعین تحت شجره است زهير بن عمرو از روات است

باب السين من أسامي الرواة

سعد بن ابی وقاص سعد بن زید سعی کنیت او أبو سعيد الخدريست سهل بن حنیف سهل بن ابی صمته سهل بن سعد سلمان الفارسی رحمة الله عليه سلمة بن اکوع سمرة بن جندب سائب بن یزید سفیان بن ابی زهير سليمان بن صرد سعد بن معاذ سلمان بن عامر الضبی سالم مولی ابی حذیفه سوید بن النعمان سلمة الجرمي والدعمرو سنين کنيت او ابوجميله است سبرة بن معبد سفیان بن عبدالله الثقفی سفینه کنیت او ابوریحانه است سوید بن مقرن سمرة بن معير کنیت او ابومحذوره است .

باب الشين من أسامي الرواة

شداد بن اوس شيبة بن عبدالرحمن از رواتست شريك بن سوید از رواتست

باب الصاد من أسامي الرواة

صخر بن حرب کنیت او أبو سفيانست صدی کنیت او أبوامامه است صعب بن جثامه از رواتست صهيب بن سنان از رواتست صفوان بن

ص: 187

امیه از جمله کسانیست که از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت حدیث کرده است .

باب الطاء من أسامي الرواة

طلحة بن عبدالله از جمله رواتست *** طارق بن الأشيم الاشجعی از رواست

باب الظاء من أسامي الرواة

ظهیر بن رافع از جمله کسانیست که از رسولخدای صلی الله علیه و آله روایت حدیث کرده است.

باب العين من أسامي الرواة

علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلا علیهم السلام کنیت آنحضرت علیه السلام أبو الحسن است لقب آنحضرت أمير المؤمنين است شرح احوالات آنحضرت را در مجلدات ناسخ التواریخ بشرح رقم کردیم عبدالله بن عثمان کنیت او ابوبکر بن ابی قحافه است عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان ،عبدالرحمن بن عوف ،عبدالله بن عباس ،عبدالله بن عمر، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن جعفر، عبد الله بن الزبير، عبدالله بن زید بن عاصم الأنصاري، عبدالله بن سلام ،عبدالله بن معقل ،عبدالله بن عتبه ،عبدالله بن ابی اوفي، عبدالله بن يسره ،عبدالله بن موسى الأشعري ،عبدالله بن عمرو بن العاص عبدالله بن ربيعه ،عبدالله بن ابی بکر بن ابی قحافه .

عبدالرحمن بن سمرة ،عبدالرحمن بن سعد کنیت او ابوحمید است عبدالله کنيت او ابوهریره است، عبادة بن الصامت، عباس بن عبدالمطلب، عامر بن ربیعه،عائذ بن عمرو

عتبان بن مالك، عدی بن حاتم ،عروة البارقی، عقبة بن عمرو کنیت او ابومسعود است ،عقبة بن عباس الجهني ،عمار بن ياسر، عمران بن حصين، عمر بن ابی سلمه، عمرو بن امیه عمرو بن العاص، عمرو بن عوف بن مالك عويمر ابي الدرداء، علاء الحضرمی ،عبدالله بن ثعلبة بن صعير، عبدالله بن هشام ،عبدالله بن زيد عبد الرحمان بن ضرار ،عبس ،عقبه بن الحرث

ص: 188

عمرو بن ثعلبة ،عمرو بن سلمه الجرمي ،عمرو بن الحرث بن المصطلق ،عمر بن خالد بعير اسنادی ،عاصم بن ثابت بن الافلح ،عامر بن واثله کنیت او ابو الطفيل است ،عبدالله بن السائب، عبدالله بن شقير، عبدالله بن سرجس ،عبدالله بن حذافه ،عبدالله بن ربیعه، عبدالله بن المسيب ،عرفجه عبدالله بن عثمان بن ابی العاص ،عمرو بن اخطب کنیت او ابوزید است ،عمرو بن حريث عمرو بن عبسة ،عمارة بن رؤبه ،عمر بن عبدالله الجراح ازرواتست ،عتبة بن غزوان عبدالمطلب بن ربیعه ،عدی بن عمر ،عرفجة، عثمان ازرواتست.

باب الفاء من اسامى الرواة

فضل بن عباس از رواتست، فضاله بن عبید از کسانیست که از پیغمبر روایت حدیث کرده است .

باب القاف من اسامی الرواة

قیس بن سعد بن عبادة، قيس بن سعود بن النعمان، قدامه بن مظعون در بدر حاضر شد، قبيصة بن مخارق، قطبة بن مالك .

باب الكاف من اسامى الرواة

کعب بن مالك، کعب بن عجره كعب بن عمر وابو اليسر کنان بن حصين کنیت او ابومرئداست ،کعب بن عاصم کنیت او ابومالك الأشعریست، و بعضی گفته اند که اسم او عبیداست .

باب المیم من اسامی الرواة

محمد بن مسلمة مالك بن ربیعہ کنیت او ابو اسید است، مالك بن الحويرث مالك بن صعصعه، معاذ بن جبل، معوية بن ابی سفیان، مغيرة بن شعبه مقداد بن عمرو بن الأسود، معقل بن يسار، مسور بن مخرمه، مسيب بن حزن مجاشع بن مسعود، محمود بن الربيع، مقدام بن معدیکرب، مرداس الأسلمي معن بن يزيد، محمد بن ایاس بن بکیر، مروان بن الحكم، مقرن، معويه بن الحكم السلمي، مستوردالفهری، مطیع بن الأسود، معمر بن عبدالله، محمد

ص: 189

بن عبدالله بن جحش الاسدي حليف بني عبد شمس در عداد شاميين است

محمد بن قیس کنیت او ابورهم الأشعریست برادر ابوموسی است در تعداد كوفيين است و ایشان را برادری دیگر است که مکنی بابی برده است و بعضی گفته اند که ابو برده اسم ابی موسی است و برادر دیگر او مکنی با بی عامر بن قیس است

محمد بن جعفر بن ابی طالب درمدنيين شمرده میشوددر کوفه خدمت امير المؤمنين على علیه السلام را دریافت محمد بن حاطب الجمحی در کوفيين شمرده میشود در هجرت اولی در حبشه متولد شد محمد بن انس بن فضالة الظفري الانصاری در شمار مدنيين است محمد بن طلحة بن عبيدالله بن عثمان بن عمرو بن کعب بن سعد بن تیم بن مرہ کنیت او ابوالقاسم و بعضی ابوسلیمان گفته اند در عسکر بصره دریوم جمل مقتول شد محمد بن ابی سلمة عبد الله بن عبد الأسد بن هلال بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم حاضر شد با على علیه السلام و برادرش سلمه و مادرشان ام سلمه زوجه النبي صلی الله علیه و آله هردو تن را بحضرت امیر المؤمنين علي علیه السلام آورد و عرض کرد ایندو تن را برخی تو آورده ام اگر اجازت فرمائی خود نیز در رکاب تو بیرون شوم و بعضی گفته اند سلمه عمر پسران ابی کلمه هستند ابن عقده این روایت را بصواب اقرب دانسته است.

محمد بن عبدالله بن سلام بن الحرث الخزرجي الانصاری در شماره مدنيين است محمد بن عمرو بن حزم الأنصاري در تعداد مدنيين است محمد خدمت على علیه السلام بود محمد بن بدیل بن ورقاء الخزاعي عدادش در کو فیبن است اصلش حجازیست در کوفه نزول کرد و او و برادرش عبدالله در رکاب امير المؤمنين على علیه السلام حاضر شدندودر خدمت او در صفین قتال دادند و ایندو تن از جانب پیغمبر صلی الله علیه و آله بسوی اهل یمن برسالت رفتند و رسول خدای صلی الله علیه و آله بسوی پدر ایشان بدیل بن ورقاء مکتوب می فرستاد محمد الهمداني خادم رسول خدای صلی الله علیه و آله است محمد و بعضی محمود و برخی سمرة الغفاری گفته اند که نیزه را میشکافت با دست نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و ایشان را عبدالله بن غلبه مقتول ساخت ودر مدینه دست بتاراج برآورد محمد بن زید

ص: 190

بن الخطاب بعضی بر آنند که در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله متولد شد محم بن ربیعه بن الحرث بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف در شمار مدنيين است .

محمد بن ابی بکر در حجة الوداع متولد شد و بعضی گفته اند در مصر تولد بافت در سال سی و هشتم هجری در خلافت على علیه السلام از جانب آنحضرت علیه السلام حکومت مصر داشت محمد بن ثابت بن قيس بن الشماس الانصاری در شمارمدنيين است محمد بن عبدالله بن زيد الانصاری بعضی بر آنند که در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله متولد شد در شمار مدنيين است محمد بن عطیه در عداد حجازيين است از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمود «من أشراط الساعة أن يخرب العامر و يعمر الخراب »محمد بن قيس بن مخرمة الزهری در شمار مکیین است بعضی گفته اند که در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله تولد یافت و از عایشه روایت کرده است و از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمود: « من مات في أحد الحرمين بعثه الله آمنا يوم القيمة»محمد بن عمار بن ياسر المخزومی در شمار کوفیین است وقتی مرضی یافت پیغمبر صلی الله علیه و آله او را عیادت کرد و در حقش دعا کرد تا بهبودی یافت کھیل بن عمرو بن العاص بن وائل السهمی در شمار شامیین است و در روز گارصفين با معاوية بن ابی سفیان برد .

باب النون من أسامي الرواة

نعمان بن بشير از رواتست ،نفيع کنیت او ابو بكرة است، نضلة بن عبيد منیت او ابو برده است، نوفل بن معويه از جمله رواتست، نعمان بن مقرن از رواتست، نواس بن سمعان، نافع بن عنبه از جمله رواتست

باب الواو من اسامی الرواة

وهب کنیت او ابو جحیفه است، واثلة بن الأسقع،وحشی بن حرب وائل بن حجر از جمله رواتست .

باب الهاء من أسامي الرواة

هانی بن نیار کنیت او ابو برده است، هشام بن عامر ازرواتست، هشام بن

ص: 191

حکیم بن حزام ازرواتست ،

باب الياء من أسامي الرواة

يعلى بن أمية بن أبي عبيدة بن همام بن الحارث بن بكر بن یزید بن مالك التميمي کنيتش ابوسفیانست .

باب الكني من أسامي الرواة

ابوالجمهر بن الحرث گفته اند که اسمش عبدالله است، ابو بشير ازرواتست ابوعامر، ابو مالك الأشعری، ابوداود، ابوحبسه از جمله کسانیست که از حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله روایت حدیث کرده است.

أسماء النساء من الرواة

فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله ام سلمه زوجة النبي صلی الله علیه و آله و عایشه و حفصه و ام حبیبه و میمونه و جويرية بنت الحرث ،زینب بنت جحش ،صفية بنت حيى، سودہ بنت زمعة،اسماء بنت ابی بکر. ام هانی بنت ابیطالب نامش فاخته است، ام الفضل نامش لبابه است، زینب بنت ابی سلمه ،ام کلثوم بنت عقبه ام قيس بنت محصن سبيعة الاسلميه بنت الحارث ،ام حرام بنت ملحان، ام سليم ام شريك ام عطیه ،زینب بنت مسعود زوجه مسعود الربيع،فاطمه بنت قیس ام خالد بنت خالد بن سعيد بن العاص، ام رومان ،ام العلا، حبي بنت حرام صفيه بنت شیبه، خوله بنت مغامر و بعضی بر آنند که خوله بنت قیس است، ام سلیط ،خوله بنت حکیم، حزامه بنت وهب، أم الحصين، ام مبشر، ام هشام بنت حارثه اخت عمر، أسماء بنت عمیس .

ص: 192

أسماء من روی فن أمير المؤمنین علیه السلام

اشاره

باب الهمزة

اسامة بن زید بن حارثه مولى رسول الله صلی الله علیه و آله اصلش از کلب است نسب او معروفست اصبغ بن نباته التميمي الحنظلي إبراهيم بن عبد الله القاری از قارة است ایوب بن عبید بدری اشعث بن قيس الكندي از خوارج است لعنه الله احنف بن قيس التميمي ابي بن قیس اشرف بن جبله برادر حکیم بن جبله إبراهيم بن يزيد النخعی اویس التميمي اسودبن برير اعين بن ضبیعه اسود بن عرفجة السکسکی شامی از معويه فرار کرد اويس القرني اسودبن يزيد النخعی از کسانیست که از امیر المؤمنین علیه السلام راویست .

باب الباء من أسامي الرواة

بريدة بن الحصيب الأسلمي الخزاعی مدنی و عربیست براء بن عازب انصاری بشير بن زید بکر بن تغلب السدوسي بشير بن الخصاصیه نامش بریر بودرسول خدایش بشير نام نهاد بشیر بن ابی مسعود الانصاری در روز حره وفات کرد بشر بن مسعود از کسانیست که از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده است .

باب التاء من أسامي الرواة

تميم بن حذام الناحبی در خدمت امیر المؤمنين علیه السلام حاضر بود از جمله رواتست تمیم بن عمرو کنیت او ابو حبش است از جانب امير المؤمنين علیه السلام عامل بود در مدینه الرسول تا وقتی که سهل بن حنیف رسید از کسانیست که از آن حضرت روایت کرده .

باب التاء من أسامي الرواة

ثابت بن سید ثابت بن الحجاج وی از زید بن ثابت روایت کرده است ثابت البنانی کنیت او ابوفضاله بود. با آنحضرت علیه السلام در صفین حاضر بود از جمله آنا نیست که از آنحضرت علیه السلام روایت حدیث کرده است .

ص: 193

باب الجيم من أسامي الرواة

جندب بن جناده بعضی جندب بن السكن گفته اند کنیت او ابوذراست یکی از اركان اربعه است رحمه الله جندب بن عبدالله الازدی از رواتست جابر بن عبدالله الانصاری المدنی العربی الخزرجي جويرية بن مسهر عربی کوفی جعدة همدانی كوفي جبلة بن عمرو جمادة بن سعد الانصاری جریر بن عبدالله البجلی [حجارة بن سعد الأنصاري ]جبله بن ابی سفیان مضری جبلة بن عطیه کنیت او ابوعر فاست جاریه بن قدامه السعدی عم الأحنف جعدة بن هبيرة المخزومی ابن اخت امير المؤمنين على علیه السلام مادر او ام هانی بنت ابیطالب است جحل بن عامر جریر بن کلیب الکندی از رواتست .

باب الحاء من أسامي الرواة

حسن بن علي علیهما السلام حسین بن على علیهما السلام حذيفة بن اليمان العبسی در شمار انصار است و از أركان أربعه شمرده شده است حبیب بن المظاهر الاسدی حارث الهمداني الحالقى حكيم بن سعد الحنفی کنیت او ابو تحبی است از شرطة الخميس است حجر بن عدی الکندی از ابدال است حسن العرنی از بجيله حارث بن قيس الجعفي حبة بن جوين العرنی وکنیت او ابوقدامه است و بعضی ابن حوية العرنی گفته اند حصین بن جندب کنیت او أبوظبیان کوفي حجاج بن عمر و الانصاری حارث بن سراقه حبیب بن عبدالله حصين بن حارث بن عبدالمطلب حجاج بن عمرو حنظله بن النعمان بن عمرو از بنی زریق است حارث بن عمرو الليثي کنيت او ابو واقد است حبیب بن اسلم حارث بن الربيع کنیت وی ابوزياداست از جانب آنحضرت عامل مدینه بود یکتن از بنی مازن بن النجار است حارث بن قیس پای او در صفین مقطوع شد حکیم بن جبله حلاش بن عمرو الهجري حزين القاری حبیب بن ابی ثابت حارث بن همام النخعی صاحب لوای مالک اشتر بود در صفین حريث بن جابر الحنفی حارث بن شهاب الطائی حارث بن حصيره حارثة بن قدامه حارثة بن ثور

ص: 194

حصین بن المنذر کنیت او ابو ساسان الرقاشی صاحب رأيت امير المؤمنين علیه السلام بود حارث بن الصباح حارث بن جمهان حصين بن عبد الرحمان السلمی حسین بن نوف الناعطي حسان بن مخزوم البکری در حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حضور داشت حبش بن مغیره ازرواتست .

باب الخاء من أسامي الرواة

خالد بن زید المدنی عربی خزرجی کنیت او ابو ایوب انصاریست از خزرج است خزيمة بن الثابت والشهادتین خوات بن جبیر بدری خشرم بن الحارث بن المنذر از بنی سلمه است خالد بن ابی دجانه از اهل بدراست خارجة بن مصعب خالدبن حصين خالدبن معمر الذهلي از جمله رواتست .

باب الدال من أسامي الرواة

دینار کنیت او ابوسعید است ولقب او عقیصی ست و ازینروی لقب یافت که شعری در این باب گفت.

باب الراء من أسامي الرواة

رشيد الهجري الرياش بن عدي الطائي ربيعه بن ماجد الاسدی عربی کوفی رفاعة بن رافع الانصاری رافع بن حد بج رفاعة بن شداد رفيعه المحاربي ربيعه بن علي ابو اسحاق از وی روایت کرده است ركان اللحام از جمله کسانیست که از امیرالمؤمنیں علی علیه السلام روایت کرده است .

باب الزاء من اسامی للرواة

زید بن ارقم الانصاری عربی مدنی خزرجی چشمش کور شد زید بن صوحان از ابدال است در یوم جمل کشته شد زاذان کنیت او ابوعمرة الفارسی است زیاد بن الجعد زر بن حبيش مردی فاضل بود زید بن وهب الجهني کوفی زید بن الحصين الاسلمی از مهاجر نیجت زید بن خالد الجهني زیاد بن بياضه الانصاری زید بن حارثه وی مکنی با بی اسامه بن زید است زميله الزعل بن جبله برادر حکیم بن جبله زید بن مريع زيد بن هانیه السبيعي

ص: 195

زحر بن قیس از جانب امير المؤمنين علیه السلام در ری بنزديك جرير بن عبدالله برسالت رفت زیاد بن کعب بن مر حب لكن ازینروی که با حضرت امام حسين علیه السلام براستی کار نکرد در کار وی نظریست و او را از ثقات نشمرند از جانب حضرت امیر المؤمنين على علیه السلام عامل بصره بود زید بن ربیعه کنیت او ابومعبد است منابع ایشانست زیاد بن النضر الحارثی زیاد بن الحفص التمیمی زیاد بن الحصين التميمي از اهل بصره و از اهل جزیره است از آنانست که از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده است

باب السين من أسامي الرواة

سلمان الفارسي مولى رسول الله صلی الله علیه و آله مکنی با بی عبدالله است اول ارکان اربعه است سعد بن مالك الخزرجي مکنی بابی سعید الخدري الأنصاري العربي المدنی است سهل بن حنيف الأنصاري العربی کنیت او ابو محمد است از جانب امير المؤمنين على علیه السلام والى مدينه بود سويد بن غفله سليم بن قيس الهلالي سيحان بن صوحان العبدی برادر صعصعه سعد مولای او علیه السلام سلمة بن كهيل سالم بن ابي الجعد سعد بن عمران و بعضی سعد بن فیروز کوفی مولی، خروج کرددر یوم الجماجم با ابن الأشعث کنیت او ابوالبختری است سعد بن وهب الهمداني سليمان بن صردالخزاعی در جنگ جمل تخلف کرد [و عذر او] مرویست از حسن علیه السلام و بعضی گفته اند که دروغ باو بستند در عذر او در تخلف سلمه بن الاکوع سهل بن سعد الساعدي سعد بن عمرو سعد بن زياد بن ودیعه سمرة بن ربيعه سعيد بن قيس الهمداني سفيان بن اکیل سعيد بن وهب الجهني سلامة النری سید بن عبيد البختری سعید بن مسعود الثقفي سنان بن مالك النخای سفیان بن یزید رایت او را داشت پس از او برادرش عبدالله بن یزید پس از آن برادرش کرب بن یزید پس از آن رایت را عميرة بن بشر بر داشت پس از آن برادرش حارث بن بشر پس ایشان کشته شدند پس گرفت رأيت را وهب بن کریب ابوالقلوص سماك بن عبد عوف سعد بن حذيفه اليماني سليمان بن مسهر

ص: 196

از خرشه روایت میکرد و در نسخه دیگر خرشة بن الحر الحارثی است و بودند جميع از مستقیمین اعمش از وی روایت میکرد سعد بن حمید کنیت او ابوعمار است در صفین چشمهایش کنده شد ازرواتست .

باب الشين من أسامي الرواة

شريح بن النعمان الهمداني شداد بن ازمع الهمدانی شتیربن شکل العبسي سعد گفته است شبیر است شقیق بن سلمه کنیت اوا بووداك است شریح بن قدامه السلمي شبث بن ربعی بسوی خوارج مراجعت کرد شريك الاعور السلمي النخمی شقیق بن ثور شرحبيل وهبیر و کریب و برید وشمير و بعضی شقیر گفته اند ایشان برادران شریح هستند در صفین مقتول شدندهریکتن لوا بدرست کرد بعد از دیگری تا اینکه مقتول شدند شهر بن عبدالله بن حوشب از جمله رواتست.

باب الصاد من أسامي الرواة

صعصعة بن صوحان صيفي بن ربعی صلد بن زفر صاحب عمر صبيرة بن سفیان صادق بن الأشعث صفوان بن حذيفة بن اليمان صهیب کنیت او ابوحکیمست جد حنان بن سدير است .

باب الضاد من أسامي الرواة

ضرار بن الصامت از کسانی است که از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده

باب الطاء من اسامی الرواة

طارق بن شهاب الاحمسی کنیت او ابوحیه کوفی است طفيل بن الحرث بن عبدالمطلب بدری طرماح بن عدی از جانب حضرت امیر المؤمنين علیه السلام بسوی معويه برسالت رفت .

باب الظاء من اسامی الرواة

ظالم بن ظالم و بعضی ظالم بن عمرو گفته اند کنیت او ابو الاسود الدئلی است از روانست ظبيان بن عمارة التميمي ظالم بن سراق کنیت او ابو صفره

ص: 197

والد مهلب است از شیعیانست بعداز جهل بحضرت امير المؤمنین علیه السلام آمدوعرض کرد : «أما والله لوشهدتك ماقا تلك ازدی »در بصره وفات کرد و امیر المومنین علیه السلام بروی نماز گذاشت .

باب العين من اسامی الرواة

عمار بن یاسر کنیت او ابو اليقظان است حلیف بنی مخزوم است و نسب بسوی عنس بن مالك رساند وهو مذحج بن ادد رابع ارکان است عبيد بن التيهان عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب پدر عبدالله عباس نیز در شمار اصحاب آنحضرت علیه السلام است عبدالله بن جعفر بن ابیطالب قليل الروایه است عبدالله وعبدالرحمان بن بدیل بن ورقاء و برادر ایشان محمد از جانب رسول خدای علیه السلام برسالت در یمن رفتند و آندوتن در رکاب امیر المومنین علیه السلام در صفین مقتول شدند عمرو بن الحمق الخزاعي عبدالله بن الحرث برادر مالك اشتر عامر بن واثله كنیت او ابو الطفيل است هشت سال زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله ادراك کرد در سال احد متولد شد عرفه الازدی [ وهو ] عرفه المدنی رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق او دعا کرد و فرمود اللهم بارك في صفقته عثمان بن حنيف الأنصاري العربي عبادة بن الصامت پسر برادر آبیدر در بصره اقامت داشت از شیعیان است رحمها الله عبيد بن عبد کنیت اور ابوعبدالله الجدلی است و بعضی گفته اند که در تحت رأيت مختار بود عبدالله بن يحيى الحضرمی کنیت او ابو الرضاست عبيدة السلماني على بن ربيعة الوالبي الاسدی از عباد است عبیدالله بن ابی رافع از کتاب آنحضرت علیه السلام است عبدالله بن شداد بن الهاداللیثی عربی کوفی عباية بن ربعي الاسدي عامر بن صخرة السكونی عربی کوفی عبید بن الجعد عبد الرحمان بن عوسجه عبد خير بن ناجد کنیت او ابوصادق الازدیست .

عبید بن نضلة الخزاعی از روانست این اعمش از پدرش سؤال کرد که قرائت قرآن را از که آموختی گفت از یحیی بن وثاب ويحيى بن وثاب ازعبيد بن نضله آموخت عبيد بن نضله روزی یک آیه قرآن قرائت کردی و تا چهل و هفت سال بتمامت

ص: 198

يك قرآن قرائت کرد یحیی بن وثاب مردی مستقیم بود ذکر کرده است که يحيى بن وثاب گاهی که بنماز ایستادی چنین بود که شخصی را مخاطب کرده باشد عبدالله بن خلیفه کنیت او ابو العريف الهمدانیست عبدالله بن ربيعة السلمي عباية بن رفاعة بن رافع بن خديج الانصاری عبدالرحمان بن ابی لیلی الانصاری عربی کوفی با امير المؤمنين علیه السلام حاضر بود عمرو بن دويم الهمدانی عربی کوفی عقیل بن ابی طالب عمرو بن ثعلبه عقبة بن عمرو بدری عبدالله بن عتيك بدری عمرو بن عوف الليثي عقبة بن عامر عقبة بن الصامت عامر بن عبد عمرو عوف بن حارث بدری عمرو بن محصن کنیت او ابواحیحه است و او در صفين بشهادت رسید وی آنکس است که تجهیز لشکر امير المؤمنين علیه السلام را نمود گاهی که بسوی جمل رهسپار بودبصد هزار درهم .

عدی بن حاتم الطائي عتیق بن معاوية بن الصامت الانصاری از بنی زریق از خزرجست کنیت او ابوالعياش الزرقی است فارس رسول خدای صلی الله علیه و آله بود عامر بن عبد عمرو کنیت او ابوحبیب است عمرو بن عزبة بن عبدالله بن زید بن عاصم از رواتست عبدالله بن عامرو بن عتيك بن عازب از رواتست عتبة بن عمرو عثمان بن سعد بن أحوز عامر بن يزيد عبد الرحمان بن حنبل الجمحی در صفين مقتول گشت عرفجة بن ابی برده الليثي عامر بن أخيل عبدالرحمان بن عمرو بن الجموح عتبة بن رفاعة بن رافع بن مالك از بنی زریق عبد الرحمان بن ابی طلحه عبدالله بن عمرو بن معاذ بن الجموح از بني سلمة عامر بن مسعود بن سعد عبیدالله بن عمرو بن محصن عبدالله بن ثابت عبد الرحمان بن عمرو عروة بن الساعد از رواتست عبد الرحمان بن عبد ربه

عبدالرحيم وعبدالرحمان پسران خراش بن الصمة بن الحرث عبد الله بن زید عمرو بن بلال عبيد مولی زید عمارة بن اوس .

عبدالله بن خباب بن الارت خوارج او را مقتول کردند پیش از واقعه نهروان عمرو بن حزم النجاری وی از جانب رسول خدای صلی الله علیه و آله عامل نجران بود علاء

ص: 199

بن عمرو عبدالله بن ابی طلحه وی آنکس است که آنگاه که هنگام زائیدنش شد رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق او دعای خیر فرمود عبدالله بن زید بن عاصم از بني النجار در یوم حره مقتول شد عمرو بن ابی سلمه بن ام سلمه ربيب رسول خدای صلی الله علیه و آله بود عون بن جعفر بن ابی طالب عبدالله بن الكواخارجی ملعون عبد الرحمان بن جندب على بن ربيعة الاسدي علقمة بن قيس عباس بن ربيعة بن الحرث بن عبدالمطلب عبدالله بن الحرث بن نوفل بن عبدالمطلب عبدالله بن حکیم بن جبله عبدالله بن سبا همان کس است که کافر و غالی شد عبدالله بن سلمه عباد بن قيس صاحب الترهات عطاء بن رباح مخلط عطية العوفي به البکائی شناخته میشود بطنی از همدانست عبدالله بن عمار بن عبد يغوث عبدالله بن حارثه عبدالرحمان بن سيار عبدالله بن جناده عدی بن جبير عمرو بن حريث عدو الله ملعون عمارة بن ربيعة الجرمی عبدالله بن العوف الاحمر عبدالله بن زعيم و بعضی عبدالرحمان بن غنم گفته اند عوف بن بشر عبد الله بن سوید ملقب بحرشی عبدالرحمان بن عمرو عقيل الخزاعي عمير بن عطار عامر بن الأصقع الزبیدی از جانب امير المؤمنين على صلی الله علیه و آله بجانب معويه بن ابی سفیان رسول گشت .

عبدالله بن وهب الراسبی رئیس خوارج ملعونست عمیر بن سعد النخعی عبدالله بن عون الأحمر عمرو بن مرجوم العبدى عمرو بن الحارث بن قدامه عباس بن شريك عابد بن بكر عقبة بن حريز عبدالله بن صفوان عمرو بن الزبیر کنیت او ابووایل است عبدالله بن الطفيل العامري عبد الرحيم بن محرز الكندي عامر بن عبدالاسود عفيف بن ابی عفيف عبدالله بن ابی ربیعه عبد الرحمان بن عبدبن الكنود عقبة بن عمرو الانصاری صاحب رسول الله صلی الله علیه و آله و از جانب آنحضرت علیه السلام خلیفتی کوفه داشت عنبسة بن جبير عبد الأعلى از وی روایت کرده است عامر بن طريف علقمة بن قیس در صفين مقتول گشت و برادرش ابی بن قيس عابس بن ربيعة النخعي عمرو بن الأصم در مدینه

ص: 200

بحضرت حسن بن على علیهما السلام آمد و آنچه غالیان می گفتند ذکر کرد و آنحضرت انکار کرد ایشان را عبد خير بن خيران بن همدان الخيرانی عبدالله بن شخير الأزدی کنیت او ابومعمر است .

عبیدالله بن زياد بعد از شهادت امام حسین علیه السلام در بصره آمد بشر بن عبادة بن قيس بن ثعلبه با او گفت و عبیدالله عليه اللعنه اورا بارأی خود شريك میدانست وگفت با بشر چه می گوئی درحق حسین؟ بشر گفت جز این نیست که حسین علیه السلام بخدمت جدش شتافت و جدش از برای او شفاعت می کند تو نیز بنزديك زياد می روی وی نیز شفاعت ترا مینماید و بدانجا که باید واصل شوی میشوی و ترا بحضرت امام حسین راهی نیست در اینوقت عبیدالله زیاد گفت من غش و نفاق ترابا خود دانستم عبدالله بن ابی السفر همدانی عبدالله بن سجيله الخراسانی عبدالله بن عمير عبدالله بن سلمه گویند وقتی گفت ندانستم چه مرا از حضور جنگ صفین بازداشت با اینکه سخت دوست داشتم که در هر مشهدی که علی علیه السلام حاضر شدی حاضر شوم عوف العقیلی از روانست .

باب الفاء من أسامي الرواة

فرات بن عمرو کنیت او ابو بشر است فاکه بن سعید در صفین مقتول شد از جمله رواتست .

باب القاف من أسامي الرواة

قیس بن سعد بن عباده وی آنکس است که چون خلافت بر أبوبكر بن ابی قحافه استقرار یافت سر ببيعت او در نیاورد قنبر مولی اميرالمؤمنين على علیه السلام قيس بن يزيد قرط بن کعب قیس بن عبد ربه قترة الساعدي قثم بن العباس بن عبد المطلب القعقاع قيس بن المقربة الجشمیمن جشم بن معوية بن بكر اسمش مالكست قبيصة بن شداد قعقاع بن عمير التميمي قیس بن عباد البكري قيس بن قره بسوی مهویه فرار کرد قیس بن قهران قیس بن عباد بن قيس بن ثعلبة البكرى ممدوح قیس بن ابی احمد ازرواتست.

ص: 201

باب الكاف من أسامي الرواة

کثیر بن نمير الحضرمي كليب بن شهاب کعب بن عمیر کعب بن عجره کعب بن زید کمیل بن زياد النخعي الكلح الضبی داخل لشکر اميرالمؤمنین علیه السلام بود در صفین کعب بن عبدالله با آنحضرت بود در جمل و صفین و دیگر مشاهد .

باب اللام من أسامي الرواة

لوط بن يحيى الأزدی کنیت او ابومخنف بکری است ذکر کرده است این را کشی لکن شیخ در رجال می گوید لوط بن يحيی ملاقات نکرده است امیرالمؤمنین علیه السلام را بلکه ابو يحيی از اصحاب آنحضرت علیه السلام است و روایت کشی صحیح نیست ،

باب الميم من أسامي الرواة

مقداد بن الاسود الكندی اسم پدرش عمرو النهرانیست اسود بن عبديغوث را مقداد بجای پدر می خواند و بسوی او نسبت داده می شد کنیت مقداد ابومعبد است ثاني أركان اربعه است عمل بن جعفر بن ابی طالب قليل الروایه است مغيرة بن نوفل بن الحرث بن عبد المطلب محمد بن بدیل بن ورقاء الخزاعي مالك بن الحارث الأشتر النخعی میثم بن يحيى التمار محمد بن ابی بکر بن ابی قحافه مسیب بن نجبة الفزاری میمون بن مهران میسر مولی کنده مسلم بن زيد السعدي مخنف بن سليم الازدی عربی کوفی مسعود بن الأسود مازن بن حنظله مسطح بن اثاثه بدری مسعود بن الأسود بن اوس بدری مسور بن مخرمة الزهری از جانب امير المؤمنين علیه السلام بجانب معوية بن ابی سفیان رسول شد معاذ بن الصمة مرة بن النعمان بن عمرو از بنی زریق مسعودبن اسلم محمد بن مسعود بن سعد معاذ بن عمرو بن الحمق مسعود بن قيس محمد بن ثابت بن قیس بن الشماس محمد بن ابی حذیفه از جانب حضرت امیر المومنین على محمد عامل مصر بود معقل بن قيس منذر النضری محل بن خليفه روایت کرده است خبر

ص: 202

عددی بن حاتم را گاهی که خدمت حضرت علی بن ابی طالب علیهما السلام آمد مصعب الحارثي معوية بن الحارث در روز صفين صاحب لوای اشتر بود معاذ بن جبل مرداس بن اثیه خارجی بمعويه پیوست مرة الهمداني معوية بن صعصعه ابن اخي الأحنف مغيرة بن خالد مصقلة بن هبيره بسوی معويه فرار کرد ميسرة بن المسيب بن حزن کنیت او ابوسعید است بحضرت علی علیه السلام وصیت کرد مرقع بن قمامه الاسدی کیسانی بود مهدی مولی عثمان مردی محمود است وی آن کس است که بیعت کرد با حضرت اميرالمومنين علیه السلام على البراة من الأولين

باب النون من أسامي الرواة

نعمان بن قتادة بن ربعی از جانب آنحضرت علیه السلام عامل مکه بود نعمان بن عجلان از بنی زریق از جانب آنحضرت علیه السلام در بحرین و عمان عامل بود نضلة ابن عبیدالله کنيت او ابو بردة الأسلمي الخزاعی عربی مد نیست نعیم بن دجاجة الاسدی و بعضی نعیم بن خارجه گفته اند نعمان بن صهبان وی آنکس است که امیرالمؤمنین علیه السلام یوم جمل فرمود هر کس بخانه او پناه جوید ایمن باشد نجاشي الشاعر نوفل بن فروة الأشجعي الخارجي ملعون نشاء بن مالك الجهني نافع بن عتيبه نوفل بن عبیدالله بن المكنون نميلة الهمداني کنیت او ابو ماویه است از جمله کسانیست که از حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام روایت کرده است .

باب الواو من أسامي الرواة

وهب بن عبدالله السوائی کنیت او ابو جحيفه است وهب بن ابی وهب وهب بن عدي وهب بن الاجدع بن راشد .

باب الهاء من أسامي الرواة

هاشم بن عتبة بن ابی وقاص المرقال و ازینروی که در جنگ هروله میکرد اورا مرقال نام کردند هبيرة بن مريم الحميری عربی کوفی هند بن عمرو

ص: 203

الجملی هیاج بن هياج هاني بن النمر هانی بن هانى المرادی ابو اسحق از وی روایت کرده است .

باب الياء من أسامي الرواة

یحیی بن الجرارمولی بجیله وی آنکس است که روایت کرده است که عثمان بن عفان دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله را کشت واعمش و غير او از وی روایت کرده اند مردی مستقیم بود يزيد بن نویره در جنگ نهروان مقتول شد وی آنکس باشد که رسول خدای صلی الله علیه و آله باو فرمود هر کس از این صلی الله علیه و آله تجاوز کند از برای او بهشت است پس عرض کرد نیست، در میان من و بهشت مگر این تل آنحضرت صلی الله علیه و آله فرمود آری چنین باشد پس زد شمشیرش را تا آنگاه که از تل تجاوز کرد درینوقت پسر عم او عرض کرد یا رسول الله اگر من نیز از این تل تجاوز کنم از برای من همانست که از برای پسرعم منست فرمود چنين باشد پس گذشت تا اینکه ازتل تجاوز کرد پس از آن هر دو مراجعت کردند و در سرقتیلی که کشته بودند منازعت داشتند رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود که بشارت باد شما را که واجب گشت از برای شما حياض جنت یزید بن طعمه يزيد بن قيس ، يونس بن يزيد بن مهران يزيد بن قيس الارحبی از جانب آنحضرت علیه السلام عامل ری وهمدان و اصفهان بود یزید این جمله یزید بن معوية ابن عم عبدالله بن الطفيل بن يزيد الأحنف ابن قیس از جمله کسانیست که از آنحضرت عليه الصلوة والسلام روایت کرده است .

باب من عرف بكنية و قبيلته من الرواة

اشاره

ابو الهيثم التيهان أبو الحمراء خادم رسول الله صلی الله علیه و آله ابوسنان الانصاری ابو ليلى ابو فاخته مولی بنی هاشم ابوقرة الكندي القاضي أبو بكر بن حزم الأنصاري عربي ابو عبدالله بجلی كوفی أبو اراكة البجلی كوفي ابو بردة الازدی ابوصادق وهو ابوعاصم بن كليب الجرمی عربی کوفی ابو بشر الانصاری ابو قتادة الانصاری ابو عامر بن العامر ابومسعود الانصاری ابو ليلى بن حارثه ابوالجعدمولی ابن عطيه ابوقرة السلمی ابومنذر الجهنی

ص: 204

ابو اليسر بن عمرو الانصاری وی آنکس است که آنگاه که نازل شد قوله تعالى «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله وذروا ما بقي من الربوا إن كنتم مؤمنين » گفت «وذرنا» و آنگاه که نازل شد قوله تعالى «فلكم رؤوس أموالكم ، گفت «قد رضينا»و آنگاه که نازل شد آیه کریمه «و إن كان ذو عسرة فنظرة إلى ميسرة» گفت « قد أنظرنا» و آنوقت که نازل شد دو أن تصدقوا خير لكم إن کنتم تعلمون(1)، گفت

«تصد قنا» .

ابوالورد بن قيس بن فهد ابو جند بن عمرو آنکس است که جمل را عقر کرد ابو اسحق الهمدانی ابومريم ابو جحيفه ابوجعدة الاشجعی ابو رملة الانصاری ابومعاذ النصري ابو رزين الاسدی ابو نضرة العبدی ابوالخليل ابونوح الکلاعی ابوشمربن ابرهة بن الصباح الحميری از اهل شام است و با او جمعی از مردم شام در روزصفين بحضرت امیر المومنين علیه السلام ملحق شدند ابو السفاح البجلی وی اول کس است که در يوم صفين از اصحاب امير المومنین علیه السلام شهید گشت ابو حبيش الأزدي ابو الوليد البجلی ابوالكنود الوايلى ابو ليلى بن عبدالله بن الجراح .

ابو الجوشا صاحب رایت آنحضرت علیه السلام بود گاهی که از کوفه بجانب صفين رهسپار گشت و رایت دیگر خود را بنوح بن الحارث بن عمرو المخزومی سپرد و رایت انصار را قرط بن کعب بر افراخت ورایت كنانه را عبدالله بن بکیر ابن عبد یالیل برافراشتورايت هذيل را عمرو بن ابی عمرو الهذلی راست کرد و رایت دیگر را رفاعة الهمداني بلند کرد و بیرون شد با مقدمه لشکر ابو ليلى بن عمرو وأبو سمرة بن ذويب ابوجميله ابو خميصه ابوسخيله ابوامامه از برای او صحبتی است معویه برای او نگاهبان گماشت تا اینکه بسوی علی علیه السلام فرار نکند ابوالسفن ابوالورد ابوزید مولی عمرو بن حريث با علی علیه السلام حاضر شد از آنانست که از آنحضرت روایت کرده اند.

ص: 205


1- سوره بقره آیه 279 و 281

باب النساء من الرواة

ام حکیم بنت عمرو بن سفيان الخولیه عمره بنت نفیل نضرة الأزدية روایت کرده است که علی علیه السلام فرمود از آن زمان که رسول خدای صلی الله علیه و آله آبدهن مبارك بچشم من مالید دیگر چشم من درد نکرد.

أصحاب ابی محمد الحسن بن علی علیهما السلام

اشاره

باب الهمزة

احنف بن قیس اصبغ بن نباته اشعث بن السوار از کسانیست که از امام حسن علیه السلام روایت کرده اند.

باب الجيم من اسامى الرواة

جابر بن عبدالله الانصاری جعبدالهمداني جارودبن المنذر جارود ابن بشر از جمله روات است .

باب الحاء من اسامى الرواة

حبیب بن مظاهر حذيفة بن اسید الغفاری حارث الاعور حجر بن عدی بن حاتم حبة بن جوين العرني حبابة الوالبيه از جمله آنانست که از حسن بن على علیهما السلام روایت کرده است .

باب الراء من اسامى الرواة

رشید هجری از رواتست رفاعة بن شداد از رواتست .

باب الزاء من اسامى الرواة

زيد بن أرقم از آنانست که از حضرت امام حسن علیه السلام روایت کرده است .

باب السين من أسامي الرواة

سلیم بن قیس الهلالي سفيان بن ابی لیلی الهمداني سليمان بن صرد

ص: 206

الخزاعی خدمت رسول خدای صلی الله علیه و آله را درک کرده بود سويد بن غفله .

باب الظاء من اسامی الرواة

ظالم بن عمرو بعضی ظالم بن ظالم گفته اند کنیت او ابوالاسود الدئلی است .

باب العين من اسامى الرواة

عباية بن عمرو بن ربعی عمرو بن الحمق الخزاعي عامر بن واثلة بن الاسقع عبد الله بن جعفر بن ابیطالب عبيدالله بن العباس بن عبدالمطلب بمعوية ملحق شد عمر و بن قيس المشرقی .

باب القاف من أسامي الرواة

قیس بن سعد بن عبادة الانصاری از جمله کسانیست که از حسن بن على علیه السلام روایت کرده اند.

باب الكاف من أسامي الرواة

کمیل بن زياد النخعی کیسان بن کلیب کنیت او ابوصادق است از جمله روات است .

باب اللام من أسامي الرواة

لوط بن یحیی کنیت او ابو مخنف است از کسانیست که از حسن بن على علیهما السلام روایت کرده اند.

باب الميم من أسامي الرواة

مسلم البطين مسعود مولی ابی وائل كنيت او ابو رزین است ميثم التمار مسیب بن نجبه مسلم بن عقیل بن ابیطالب از جمله روا تست رحمة الله عليه .

باب الهاء من أسامي الرواة

هلال بن نساف از روات است .

باب الكنى من أسامي الرواة

ابو اسحق الهمدانی ابواسحق السبيعي .

ص: 207

باب النساء من اسامى الرواة

فاطمه بنت حبابة الوالبيه بنا بر قول سعد بن عبدالله از حسنين عليهما الصلوة والسلام روایت کرده است.

أصحاب أبی عبدالله الحسین بن علی علیهما السلام

باب الهمزة

انس بن الحارث الكاملی اسعد بن حنظلة الشباهی اسلم مولی ابن المدينة .

باب الباء من أسامي الرواة

بشر بن غالب بكيل بن سعيد قبیله ایست در یمن از همدان از جمله روات است .

باب الجيم من أسامي الرواة

جابر بن عبدالله الانصاری جعفر بن علی گویند مادرشام البنين با او بود جون مولی ابی ذر جون بن مالك جنادة بن الحرث السلمانی جندب بن حجیر جعبدالهمداني از رواتست .

باب الحاء من اسامی الرواة

حبیب بن مظاهر حنظلة الحر بن یزید بن ناجية بن سعيداز بنی ریاح بن یربوع حجاج بن مالك حجاج بن مرزوق حلاش بن عمرو حنظلة بن الأسعد الشبامی ازرو تست .

باب الزاء من أسامي الرواة

رشيد الهجري رميث بن عمر از کسانیست که از امام حسین علیه السلام روایت کرده است .

باب الزای من أسامي الرواة

زید بن ارقم زید بن معقل زاهر صاحب عمرو بن الحمق زهير بن

ص: 208

القين از جمله رواتست .

باب السين من أسامي الرواة

سلیم بن قیس الهلالی سلیم مولی حسین علیه السلام با او کشته شد سیف بن مالك سويد بن عمرو بن ابی المطاع سفیان بن سریع سوار بن المنعم بن الحابس سعد بن عبدالله از جمله کسانی است که از حضرت امام حسین علیه السلام روایت حدیث کرده است.

باب الشين من اسامی الرواة

شبيب بن عبدالله النهشلی شریح بن سعد بن حارثه شوذب مولی شاکر از کسانی است که از آنحضرت علیه السلام روایت می کند

باب الضاد من اسامى الرواة

ضرغامة بن مالك از جمله کسانی است که از حضرت حسین بن على علیهما السلام روایت حدیث کرده.

باب الطاء من أسامي الرواة

طرماح بن عدی بن حاتم طائی از اشخاصی است که از آنحضرت علیه السلام روایت کرده است .

باب الظاء من اسامى الرواة

ظالم بن عمرو کنیت او ابو الاسود دئلی است از کسانی است که از حضرت امام حسین علیه السلام روایت کرده .

باب العين من اسامی الرواة

عقیصی کنیت او ابوسعید است عمرو بن قيس المشرقی عامر بن کثیر السراج ازدعاة آنحضرت علیه السلام بود

عباس بن علی بن ابی طالب علیهم السلام با آنحضرت شهید گشت آنحضرت سقای اهل بیت آنحضرت بود حكيم بن الطفيل او را شهید کرد مادر آنحضرت ام البنين بنت حزام بن خالد بن ربيعة بن الوحيد از بنی عامر است عبدالله بن على علیهما السلام

ص: 209

مادر او نیز ام البنين است با حضرت امام حسین علیه السلام شهید گشت علی بن الحسين الاصغر پسر آنحضرت علیه السلام است با آنحضرت شهید گشت مادر او لیلی بنت ابی قرة بن مسعود بن معبد الثقفی است و مادر لیلی میمونه دختر ابی سفیان بن حرب است عبدالله بن الحسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام با حضرت امام حسین علیه السلام شهیدشد مادر او ام رباب بنت امرء القيس بن عدی بن اوس بن جابر بن کعب بن عليم من بنی کلب بن وبره است عون بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب با حضرت امام حسین علیه السلام شهید شد عبدالله بن مسلم بن عقیل با آنحضرت شهید شد مادرش رقیه بنت علی بن ابی طالب علیهما السلام است عبدالله بن يقطر رضیع آنحضرت علیه السلام است در کوفه مقتول شد و رسول آنحضرت بود از بالای قصر او را بزیر افکندند و عمرو الازدی اورا سر برید و بعضی گویند ابن عميراللخمی اینکار کرد عبد الرحمان بن عبد ربه الخزرجي عمران بن كعب عبد الله و عبد الرحمان پسران عروه عمرو بن ضبیعه عبدالله و عبيد الله معروف هستند عامر بن مسلم مجهول عمار بن حسان عمرو بن ثمامه عیاض بن ابي المهاجر عمرو بن عبدالله الانصاری کنیت او ابو ثمامه است عبدالرحمان بن عبد الله الأرحبي عمار بن أبي سلمة الدالاني عابس بن ابی شیب الشاکری عمران بن عبدالله الخزاعى از خزاعه عبدالله بن سليمان عباس بن الفضل کنیت او ابوالفضل است خطبه از امام حسین علیه السلام روایت کرده است عقبه بن سمعان عبدالله بن عميره عبدالله بن حکم از جمله کسانی است که از آنحضرت عليه الصلوة و السلام روایت کرده است .

باب الفاء من أسامي الرواة

فراس بن جعدة بن زهير از اشخاصی است که از حضرت امام حسین علیه السلام روایت کرده است .

باب القاف من أسامي الرواة

قرطة بن كعب الأنصاري قيس بن مسهر الصيداوی قاسط بن عبدالله

ص: 210

قاسم بن حبیب از جمله روانست .

باب الكاف من أسامي الرواة

کنانه بن عتيق كیسان بن کلیب کنیت او ابو صادق است از جمله کسانی است که از آن حضرت روایت می کند.

باب اللام من اسامى الرواة

لوط بن يحيی کنیت او ابومخنف است از اشخاصی است که از آنحضرت علیه السلام روایت کرده است.

باب الميم من اسامى الرواة

ميثم التمار منهال بن عمرو الاسدی محمد بن علي مادرش ام ولد است محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب با آنحضرت علیه السلام شهید گشت محمد بن ابی سعيد بن عقیل بن ابی طالب منحج مولی حسین علیه السلام با آنحضرت شهیدشد مسلم بن عوسجه مقسط بن عبدالله برادر قاسط مسلم مولای آنحضرت مجهول است مسعود بن الحجاج محمد بن عبدالله مسلم بن كثير الأعرج منير بن عمرو بن الأحدب مالك بن سريع منذر بن سليمان منيع ابن رقاد .

باب اثنون من أسامي الرواة

نعيم بن عجلان نافع بن هلال الجملی نعمان بن عمرو از جمله کسانی است که از آنحضرت روایت کرده است .

باب الياء من اسامى الرواة

یزید بن ثبیط يزيد بن الحصين المشرقی از اشخاصی است که از آنحضرت علیه السلام روایت کرده است .

باب الكني من اسامي الرواة

ابو بكر بن علی علیه السلام براد. آنحضرت با آنحضرت شهید گشت مادرش لیلی بنت مسعود بن خالد بن مالك بن ربعی بن سلمة بن جندل بن نهشل ابي الأسود الدئلی از جمله رواتسمت.

ص: 211

باب النساء من أسامي الرواة

فاطمه بنت حماية الوالبيه از اشخاصی است که از آن حضرت علیه السلام روایت کرده اند .

ذکر مبغضين أمير المؤمنین علی بن ابیطالب عليه التحية و الصلوة و السلام

مبغضين أمير المومنین علی علیه السلام که طینت ایشان از خمیر مایه سجين است و نطفه ایشان با آب بیگانه عجين لعنة الله عليهم أجمعين بسیارند شمار ایشان راخداداند و جزای ایشان را خداوند تواند بعضی از معارف آنجماعت رادر قلم می آورم اول کس که دفتر و فارا پاك شست و پرده حیاراچاك زد معوية بن ابی سفیان بود در کتاب غارات سندبانس بن مالك ميرساند -

قَالَ :سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله يَقُولُ :سَيَظْهَرُ عَلَى اَلنَّاسِ رَجُلٌ مِنْ أُمَّتِي عَظِيمُ السُّرَّمِ وَاسِعُ ألبُلعُومٍ يَأكُلُ ولا يَشْبَعُ يَحْمِلُ وِزْرَ الثَّقَلَيْنِ يَطْلُبُ اَلْإِمَارَةَ يَوْماً إِذَا أَدَرَ كَتَمُوهُ فَانْقُرُوا بَطْنَهُ قَالَ وَكَانَ فِي يَدِ رَسُولِ اَللَّهِ قَضِيبٌ فَوَضَعَ طَرَفَهُ فِي بَطْنِ مَعْوِيَةٍ.

می گوید از رسول خدای شنیدم که می فرمود زود باشد که مردی از امت من که مجرای ثفل او عظیم وراه بلع او فراخ باشد بر مردم غلبه کند میخورد و سیر نمی شود و جرم و جریرت ثقلین را بر خویشتن حمل می کند و در طلب امارت بیرون میشود چون او را دیدار کنیدازوی کنار گیرید(1) اینکلمات بفرمود و قضیبی که در دست داشت بر شکم معويه گذاشت و ایندعا رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق معويه فرمود آنجا که گفت .«اللهم لا تشبع بطنه» یعنی خدایا سیرمکن شکم اورا و ما ازین قصه شرحی ازین پیش نگاشتیم از اینجاست رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق

ص: 212


1- بلکه شکم او را بشکافید .

او می فرماید: -

لَتَتَّخِذَنَّ يَا مُعْوِيَةَ اَلْبِدْعَةَ سُنَّةً وَ اَلْقَبِيحَ حَسَناً أَكْلُكَ كَثِيرٌ ظَامُّكَ عَظِيمٌ.

بالجمله امیرالمؤمنین علیه السلام نیز این کلمات را در حق او می فرماید:۔

أَمَا إِنَّهُ يسظهر عَلَيْكُمْ بَعْدِي رَجُلٌ رَحْبُ اَلْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ اَلْبَطْنِ يَأْكُلُ مَا يَجِدُ وَ يَطْلُبُ مَا لا تَجِدُ فَاقْتُلُوهُ وَ لَن تَقتُلُوهُ ألا وَإِنَّهُ سَيَأْمُرُكُمْ بي وَ الْبَرَائَةِ مِنِّي فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِي فَإِنَّهُ لي زَكوَةٌ وَ لَكُمْ نَجَاةٌ وأَمَّا الْبَرَائِهُ فَلا تَبَرُّوا مِنِّي فَإِنِّي وُلِدْتُ على الفِطْرَةِ وسَبَقْتُ إلى الايمانِ وَ الهِجْرَةِ .

میفرماید زودباشد که بر شما غالب شود مردی فراخنای بر آمده شکم میخورد آنچه را بدست میکند وطلب میکند آنچه را بدست نتواند بکشید اورا و حال آنکه نمیکشید همانا زود باشد که شما را بسب وشتم من امر کند و بر برائت از من فرمان دهد همانا چون ناچار باشید مرا سب کنید چه شما را از کشتن نجات دهد و مرا زکوة باشد چنانکه در خبر است وذكر المؤمن بسوء هو زکوة له و ذمه بمالیس فيه زيادة في جسامته وشرفه» اما در دل از من برائت مجوئید زیرا که من بر اسلام متولد شده ام کنایت از آنکه پدر و مادر من مسلمانی داشتند و در اسلام از همه کس پیشی گرفتم و در هجرت از همه کس سبقت داشتم

و روانیست کسی را بخاطر گذرد که هنگام هجرت رسول خدای از مکه بمدينه جماعتی قبل از اميرالمومنين علیه السلام از مکه بمدينه هجرت کردند زیرا که قبل از هجرت بمدينه جماعتی از صحابه هجرت بحبشه نمودند و قبل از هجرت بحبشه

ص: 213

رسول خدای با یکدو تن از اصحاب بمیان قبایل سفر میکردند و همچنان سفر طایف کردند چنانکه در جلد دوم از کتاب اول بشرح رفت و اول هجرت آنحضرت بمیان قبيلة بني عامر بن صعصعه و جماعت قیس بن غيلان بود و جز على مرتضی علیه السلام هیچکس با پیغمبر همراه نبود لاجرم اول مهاجرین اوست وسبقت اسلام آنحضرت نیز ایراد برهانی را ضرورت ندارد .

جماعتی چنان دانند که امیر المومنين علیه السلام اين خطبه را در حق زیاد بن ابیه یا مغيرة بن شعبه واگرنه حجاج بن يوسف فرموده با کلمات رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق معويه جای شبهه نماند که امیرالمومنین علیه السلام در حق معويه فرموده چه معويه شکمخواره و بزرگی شکم بود چنانکه وقتی نشستی شکم او برران او در افتادی و او بمال وصلات جواد بود و در بذل طعام بخلی نهایت داشت گویند مردی برخوان او از مطبوخ بره همی خورد مهویه نگران بود دید که عظیم خورنده است «فقال ما ذنبه إليك أنطحك أبوه؟ فقال الأعرابي وما حنوك عليه أأرضعتك أمه؟»یعنی معویه گفت این بره با تو چه جرمی آورده آیا پدرش با شاخ ترا زحمت کرده؟ اعرابی گفت این مهربانی تو با او از بهر چیست آیا مادرش ترا شیر داده.

و اعرابی دیگر در نزد او نیز مشغول باكل طعام بود معويه نگریست که سخت خورنده است و از گوشت گوسفند با چنك قطع میکند و ناخائیده بلع مینماید معويه را رشك آمد «و قال له ألا أبغيك سكينا» میخواهی از بهر توکاردی حاضر کنم «فقال كل امرىء سكينه في رأسه»اعرابی با او نعل باژگونه زد و گفت اجل هر کس بر فراز سر اوست معويه گفت نام تو چیست گفت لقيم گفت از آنجا آمده، و از این سخن نسبت او با لقمه خواست .

بالجمله معويه بسیار میخورد و سیر نمیشد «ثم يقول ارفعوا والله ماشبعت ولكن مللت و تعبت»آنگاه همی گفت بردارید خوان مائده را سوگند با خدای سیر نشدم لكن ملول شدم و برنج افتادم در خبر است که معويه نیز از جمله کتاب رسول خدای صلی الله علیه و آله بود چنانکه در کتاب رسول خدای صلی الله علیه و آله بشرح رفت یکروز رسول

ص: 214

خدای او را طلب فرمود خادم برفت و باز آمد بعرض رسانید در کار اكل و شربست پس از زمانی دیگر باره باحضار او حكم رفت همچنان خادم برفت و باز آمد و گفت هنوز مشغولست فقال : «اللهم لا تشبع بطنه»فرمود خدایا شکم او را سیرمفرمای و شاعر در حق او گفته است :

وصاحب الى بطنه کالهاويه *** كأن في أحشائه معويه

چون امر خلافت بر معاویه استوار شد مردم عراق و شام و دیگر ممالك را فرمان کرد که أمير المؤمنين علیه السلام راسب کنند و برائت جویند و تا زمان عمر عبدالعزیز کار بدینگونه رفت ومعويه در آخر خطبه جمعه همی گفت «اللهم إن أبا تراب ألحد في دينك و صد عن سبيلك فالعنه لعنا و بيلا و عذبه عذاب أليما »و این فقراترا بولايات فرمان کرد تا در منابر بکار برند بعضی از بنی امیه معويه را گفتند « إنك قد بلغت ما أملت فلو كففت عن لعن هذا الرجل فقال لا والله حتى يربو عليها الصغيره ويهرم عليها الكبيره ولا يذكر له ذاکر فضلا»گفتند ای معويه اکنون که بر گردن آرزو سوار شدی از لعن این مرد دست بازدار گفت سوگند با خدای خویشتن داری نکنم چندانکه کودکان بزرگ شوند و بزرگان پیر گردند و هیچ گوینده ذکر فضیلت على نکند معجزی از بین بزرگتر نتواند بود که در مدت هشتاد سال بنی امیه با آن قدرت و سلطنت آن حضرت را لعن میکردند و مردم را بلعن میگماشتند و دوستان خود را باحاديث مجعوله و جعل حدیث در دم على علیه السلام باز میداشتند و هر کس را از شیعیان علی علیه السلام میدانستند یا کسی را بمحبت على متهم می ساختند گردن میزدند و حال آنکه بیشتر از روی زمین در فرمان ایشان بود با اینهمه فضایل امیرالمؤمنين علیه السلام گوش تا گوش جهان را فرا گرفت و رذایل طبیعت وخبث فطرت و کفر سریرت آن جماعت نیز مکشوف افتاد .

ابن ابی الحدید از ابوجعفر اسکافی حدیث میکند که معويه جماعتی از صحابه و تابعین را بگماشت که در توهين امير المؤمنين علیه السلام جعل اخبار واحادیث کنند از صحابه ابوهریره و عمرو بن العاص و مغيرة بن شعبه دین خود را بدنیای معويه

ص: 215

دادند و این حمل گران را بر گردن نهادند و از تابعين عروة بن زبیر فرمان پذیر شد و عروه اینحدیث جعل کرد «قال حدثني عايشة قالت كنت عند رسول الله إذ أقبل العباس وعلى فقال یا عايشة إن هذين يموتان على غير ملتی»گفت عایشه مرا حديث کرد که در خدمت رسول خدای صلی الله علیه و آله بودم ناگاه علی و عباس در آمدند رسول خدای فرمود ای عایشه این هردو بیرون ملت من از جهان بیرون میشوند .

و همچنان بروایت زھری عروه از عایشه حدیث میکند «قالت كنت عند النبيإذ أقبل العباس وعلي فقال یا عايشة إن سرك أن تنظري إلى رجلين من أهل النار فانظري إلى هذين قدطلما فنظرت فاذا العباس وعلي بن أبي طالب».

در جمله میگوید در نزد پیغمبر بودم فرمود ای عایشه اگر خواهی دومردرا از اهل نار نگران باشی نظاره باش که در میرسند چون نگران شدم علی و عباس در آمدند .

اما از مجعولات عمرو بن العاص است که بخاری ومسلم در صحیح خود سند بدر میرسانند« قال سمعت رسول الله يقول إن آل أبي طالب لیسوالي بأولياء إنما وتبي الله و صالح المؤمنين»اما ابوهریره بدینمعنی حدیثی آورده «قال إن عليا خطب ابنة أبي جهل في حيوة رسول الله فأسخطه فخطب على المنبر فقال لاها الله الاتجتمع ابنة ولي الله وابنة عدو الله أبي جهل إن فاطمة بضعة مني يؤذيني ما يؤذيها فان كان علي يريد ابنة أبي جهل فليفارق ابنتي وليقل ما يريد»میگوید امير المؤمنين در حیات رسول خدای دختر ابوجهل را خطبه کرد پیغمبر بغضب آمد و در فراز منبر فرمود دختر دوست خدای با دختر ابوجهل که دشمن خداست جمع نشوند همانا فاطمه بضعه منست و آزار او آزار منست اگر على دختر ابوجهل را بخواهد باید از دختر من جدائی جوید آنگاه خود داند و این معنی روشنست که علی علیه السلام در حیات رسول خدای صلی الله علیه و آله و در حیات فاطمه زنی را کابین نیست وراوی این حدیث کرابیسی است که سید مرتضی در کتاب تنزيه الأنبياء والأئمه گوید

ص: 216

حسین کرابیسی دروغزن ودشمن اهل بیت و روایت او بچیزی نیرزد .

و اما مغيرة بن شعبه در مجلس معويه حديث کرد «قال إن عليا لم ينكحه رسول الله ابنته حبا ولكنه أراد أن يكافي، بذلك إحسان أبيطالب إليه»یعنی رسول خدای صلی الله علیه و آله بحكم محبتی که با علی داشت فاطمه را با او تزويج نفرمود بلکه تا احسان ابوطالب را در حق خود پاداش کند.

دیگر از مبغضين أمير المومنین علیه السلام که در حق آن حضرت جعل حدیث مینمود حریز بن عثمان بود «فقال ذاك الذي أحل حرام رسول الله حتى كاديقع » يعني على است که حرام خدایرا حلال ساخت چندانکه بیم بود که نسخ کند حکم رسول خدای را یحیی بن صالح ابوحاطی را گفت چیست که از حریز روایت نمیکنی «قال إنی أتیته فناولني كتابة فاذا حدثني فلان عن فلان أن النبي لما حضرته الوفاة أوصى أن تقطع يد علی بن ابیطالب»یعنی نزديك او شدم مکتوبی مرا داد مشتمل بر حدیثی که رسول خدای صلی الله علیه و آله هنگام وفات وصیت کرد که باید دست علی ابن ابیطالب بریده شود لاجرم حرام دانستم که از وی روایت کنم در خبر است که حریز بن عثمان مردم عراق را مخاطب ساخت «قال أنتم يا أهل العراق تحبون على ابن ابیطالب و نحن نبغضه قالو الم؟ قال لأنه قتل أجدادی» گفت ای اهل عراق شما على را دوست دارید و ما دشمن داریم گفتند از چه روی گفت پدران ما را کشته است .

دیگر از مبغضين امير المومنین علیه السلام سمرة بن جندب است و اصل مولی عیینه حدیث میکند که در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله سمرة بن جندب را نخلی در بستان مردی انصاری بود و او را زحمت میکرد انصاری شکایت بحضرت رسول آورد آن حضرت سمره را حاضر ساخت و فرمود این نخل را با نصاری بفروش گفت نفروشم فرمود این نخل را با وی گذار و در ازای آن نخل دیگر بگیر گفت نکنم فرمود بستان این مرد را خریداری کن گفت واجب ندارم فرمود این نخل را بمن بخش تا در عوض بهشت خدای بهره تو گردد گفت نبخشم اینوقت پیغمبر با انصاری

ص: 217

فرمود هم اکنون برو و نخل اورا از بیخ بزن فانه لاحق له فيه .

در خبر است که معويه صد هزار درهم بسمرة بن جندب عطا کرد تا در میان جماعت حدیث کند که این آیت مبارك در حق على علیه السلام نازل گشت :

«وَ مِنَ اَلنَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الحيوةِ اَلدُّنْيَا وَ يُشْهِدُهُ اَللَّهُ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلدُّ اَلْخِصَامِ وَ إِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهلِكَ الحَرثَ وَالنَّسلَ واللَّهُ لا يَجِبُ الفَسادُ».(1)

و این آیت مبارك را که در شان أمير المومنين علیه السلام فرود شد گاهی که در فراش پیغمبر صلی الله علیه و آله بخفت :

«ومِنَ النَّاسِ مَن يَشري نَفسَهُ اِبْتِغَاءَ مَرَضَاتِ اَللَّهِ وَاللَّهِ رُوفٌ بِالْعِبَادِ»(2)

و خداوند از مواخات أمير المؤمنين با رسول خدای بر فرشتگان مباهات جست گفت در حق عبدالرحمن بن ملجم عليه اللعنه آمده است معويه در ازای جعل این دو حدیث صد هزار درهم بسهره فرستاد سمره نپذیرفت صد هزار دیگر بر افزود همچنان رد ساخت اینوقت معويه چهارصد هزار درهم بنزد اوروان داشت سمره دیگر سخن نکرد و آن زر را بر گرفت .

گاهی که در کوفه شرطه زیاد بن ابیه بود مردی خراسانی را نگریست که بمسجد آمد و دو رکعت نماز بگذاشت یکی گفت اینمرد از خوارج است سمره بی آنکه غوری کند فرمان کرد تا سرش را از تن بر گرفتند مردمان گفتند اي سمره این مرد از خوارج نبود بلکه خارجی آن دیگر است حکم داد تا او را نیز بقتل رسانند گفتند ای سمره خدا را چه جواب خواهی داد این حکومت چیست که بدست کرد، گفت باکی نیست اگر از اهل بهشت است بجانب بهشت شتافت و اگر از

ص: 218


1- سوره بقره آیه 204.
2- سوره بقره آیه 207.

اهل نار است بسوی نار شتاب گرفت و در زمان عبیدالله بن زیاد نیز سرهنگ و شرطه عبدالله بود و مردم را بجانب کربلا و مقابله با سيد الشهداء علیه السلام تحريض مینمود .

و دیگر از مبغضين ابو هريره است شرح حال او در کتاب جمل مرقوم شد که چگونه مردم کوفه را از نصرت امير المومنین علیه السلام بازمیداشت و در کناب صفين بشرح رفت ابو موسی که یکتن از حكمين بود و أمير المومنین علیه السلام را از خلافت خلع کرد اوچون این بشنيد أظهار انبساط نمود بالجمله در عام الجماعه در جیش معويه بكوفه آمد و در مسجد جامع نزول کرد جماعتی بنزديك او آمدند و او را تهنیت ورود گفتند ابوهریره بر سر زانو نشست و چند کرت دست بر سرزد «و قال يا أهل العراق اتزعمون أني أكذب على الله وعلى رسوله وأحرق نفسي بالنهار والله لقد سمعت رسول الله يقول إن لكل نبي حرمة وإن حرمی بالمدينة ما بين عير إلى ثور فمن أحدث فيه حدثا فعليه لعنة الله والملائكة والناس اجمعين وأشهد بالله أن عليا قد أحدث فيها»گفت ای اهل عراق آیا گمان میکنید که من دروغ بر خدا و رسول بندم و خویشتن را طعمه دوزخ سازم سوگند با خدای که از رسول خدای شنیدم که فرمود هر پیغمبريرا حرمی است و حرم من در مدینه ما بين عیروثوراست هر که خطبی در آنجا آورد یا احدوثه افکند از خداوند و فریشتگان و مردمان بروی لعنت آید وخدایرا گواه میگیرم که علی در آنجا احداث خطبی کرد چون این خبر بمعويه رسید او را عظیم بزرگی داشت و حکومت مدینه داد .

ابن ابی الحدید گوید ما بين عبر الی ثور غلط است (1) چه ثور نام کوهیست

ص: 219


1- فيروزآبادی در قاموس میگوید : وتور نام جبلی است در مدینه و در آن جبل غاری است که در قرآن مجید یاد شده است و بدان نور اطحل میگویند و نام جبل الحل بوده است که ثور بن عبد مناة در آنجا فرود آمد و لذا بنام او معروف شد و نیز ثور نام جبلی است در مدینه وحديث صحيح و المدينة حرم ما بين عير الي ثور ، (:مدينه غرتگاه است آنچه بين جبل عير وجبل ثور واقع میشود) از این باب است واما قول ابی عبید بن سلام وغير او از اکابر اعلام که « ثور تصحیف استو احد بجای آن درست است چرا که جبل ثور در مکه است» صحیح نیست چون خبر داد بمن شجاع بعلی همان شیخ زاهد از حافظ ابی محمد عبدالسلام بصری که برابر احد رو بپشت آن جبل کوچکی است که بنام ثور خوانده میشود و من (فیروزی آبادی) از عربهائیکه آن سر زمین را خوب میشناسندمکرر سئوال کردم و همه اطلاع دادند که چنین جبلی هست و نام آن شور است و شیخ عفيف الدين مطری هم در نامه که بمن نوشته از پدرش حافظ ثقه نقل میکند که در پشت احد از جانب شمال آن جبل کوچکی است مدار که بنام ثور خوانده میشود و اهل مدینه آنرا میشناسند أه-.

مکه وغاری که رسول خدا در آنجا سه روز اقامت فرمودند در آن کوه است آنرا ثور اطحل گویند از بهر آنکه اطحل بن عبد مناف در آنجا ساکن بود و بروایتی نام آن جبل اطحل است و آن را اضافه کرده اند بثور وهو ثور بن عبد مناف صواب آن بود که بگوید ما بين عير الى احد و اینکه ابوهریره گوید علی در مدینه حديث فتنه کرد قصد او قتل عثمانیست و خطائی بزرگی کرده است چه اگر جعفر برادر علی را حصار داده بودند افزون از آنچه در حق عثمان خواست نصرت او را نتوانست کرد .

بالجمله ابوهریره در نزد مشايخ افضليه بدروغ بستن بر پیغمبر معروف است چنانکه از اميرالمؤمنين علیه السلام روایت کرده اند که فرمود : «ألا أكذب الناس على رسول الله أبو هريرة الد وسی» در خبر است که وقتی در مسجد کوفه بر منبر بر آمد «ويقول قال رسول الله وقال أبو القاسم و قال خلیلی» جوانی از انصار پیش شد و گفت ای ابوهریره از تو حدیثی پرسش خواهم کرد و ترا با خداوند سوگند میدهم از رسول خدای شنیدی که فرمود «من کنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» یعنی هر کرا من مولای اویم علی نیز مولای اوست آنگاه فرمود پروردگارا دوست دار دوستان اورا و دشمن دار دشمنان او را؟ ابوهریره گفت سوگند با خدای شنیدم انصاری گفت سوگند با خدای دوستی کردی با دشمن او ودشمنی کردی با

ص: 220

دوست او چون اهل مسجد این سخن بشنیدند جماعتی از جوانان برخاستند و با سنگ آهنگ او کردند ابوهریره از مسجد بیرون شد و بگریخت و دیگر بمسجد در نیامد و با آن خباثت طبع ودناست طبیعت مردی گول و احمق بود در خبر است که در آن مدت که در مدینه حکومت داشت با اطفال در کوی و بازار بلعب وهزل طی مسافت میکرد و گاهی که بر منبر صعود میداد و آهنگی خطبه مینمود میگفت «الحمدلله الذي جعل الدین قیاماوا با هريره إماما»مردم را کلمات او بخنده می آورد و چون در کوی و بازار طی مسافت میکرد و چنان می افتاد که مردی در پیش روی او واقع میشد پای خودرا بزمين ميکوفت و میگفت «الطريق الطريق قدجاء الامير»یعنی راه بدهید که امیر آمد .

ودیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام مغيرة بن شعبه است و او در زمان عمر بن الخطاب در مسجد کوفه بر منبر بر آمد و امير المؤمنين علیه السلام را لعن کرد چون این خبر بعلي علیه السلام آوردند «قال لين رأيت المغيرة لارجمنه بالحجارة»یعنی اگر مغيره را دیدار کنم اورا سنگسار کنم و ازین سخن قصد آنحضرت حد زنای او بود و ما شرح زنای او را در کتاب عمر رقم کردیم در زمان معویه نیز حکومت کوفه یافت وحجر بن عدی بن حاتم را فرمان کرد که در میان مردم بر پای شو وعلى علیه السلام را لعن كن حجر گفت این نکنم گفت اگر این نکنی سرترا بر گیرم چون تهدید قتل کرد حجربرخاسته «فقال أيها الناس إن أمير کم أمرني أن ألعن علينا فالعنوه فقال أهل الكوفة لعنه الله»یعنی ایمردم امیر شما امر میکند مراکه علی را لعن کنم پس لعن کنید او را مردمان گفتند خدا لعن کند او را وقصد مردم مغیره بود .

أمير المؤمنین علیه السلام در نماز صبح و مغرب در شمار کسانیکه لعن میفرمودمغيره را بحساب میگرفت و اینجماعت معوية بن ابی سفیان وعمرو بن العاص و مغیره بن شعبه و ولید بن عقبه و ابوالاعور السلمي و ضحاك بن قيس وبسر بن ارطاة وحبيب ابن مسلمه وابو موسی اشعری ومروان بن الحكم بودند در کتاب غارات مرقوم است که ذکر مغیره در نزدعلی علیه السلام شد .

ص: 221

قالَ :وَمَا المُغيرَةُ إنَّما كانَ إِسْلاَمُهُ لِفَجْرَةٍ و غَدْرَةٍ غَدَرَهَا بِنَفَرٍ مِن قَوْمِهِ فَتَكَ بِهِمْ ورَكِبَهَا مِنْهُمْ فَهَرَبَ مِنْهُمْ فَأَتَى اَلنَّبِيَّ كَالْعَائِذِ بِالاسلاَمِ وَ اَللَّهِ مَا رَأَى أَحَدٌ عَلَيْهِ مُنْذُ ادَّعَى الإِسْلامَ خُضُوعاً ولا خُشُوعاً ألا وإنَّهُ كَائِنٌ مِن ثَقِيفٍ فَرَاعِنَةٌ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيمَةِ يُجَانِبُونَ الْحَقَّ وَ يُسْعِرُونَ نِيرَانَ اَلْحَرْبِ وَ يُوَازِرُونَ اَلظَّالِمِينَ أَلاَ إِنَّ تَقيفا قَوْمٌ غُدْرٌ لاَ يُوفون بِعَهْد يُبْغِضُونَ اَلْعَرَبَ كَأَنَّهُمْ لَيْسُوا مِنْهُمْ وَ لَرُبَّ صَالِحٍ قَدْ كَانَ مِنْهُمْ فِيهِمْ عُرْوَةُ بْنُ مَسْعُودٍ وَ أَبُو بَيدِ بن مسْعُودٍ اَلْمُسْتَشْهَدِ يَوْمَ فَسِّ النَّاطِقِ وَ إِنَّ الصَّالِحَ فِي ثَقِيفٍ لَغَرِيب.

در جمله میفرماید مغیره هیچگاه از دل مسلمانی نگرفت بلکه فتنه انگیخت و برسول خدای گریخت و از بیم باسلام آویخت او یکتن از فراعنه ثقیف است که از حق میگریزد و آتش فتنه می انگیزد همانا مردم ثقيف قومی خادعند وفا بعهد نکنند و عرب را مبغوض دارند چنانکه گوئی از ایشان نیستند بلی صالح ثقيف عروة بن مسعود وابو عبيد بن مسعود است و مردصالح در ثقيف غریب است

در خبر است که چون در گذشت و او را بخاك سپردند مردی بر شتر مرغی سواره برسید و اینشعر بگفت :

أمن رسم دار من مغيرة تعرف *** عليها زواني الانس والجن تعرف

فان كنت قدلاقیت فرعون بعدنا *** وهامان فاعلم أن ذا العرش منصف

و او یکتن جنی بود این شعر بگفت و غایب شد.

دیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام ولید بن عقبة بن ابی معیط است ذکردناست طینت وشر است طبیعت و کفر و نفاق او در این کتاب و کتب سالفه بشرح مرقوم

ص: 222

افتاد و پدر و جد او و آیاتی که خداوند در حق ایشان فرستاد نگاشته آمد و او در عهد رسول خدا بوليد فاسق معروف بود حديث کرده اند که در مرض موت چون بستری گشت جماعتی بملازمت امام حسن علیه السلام بعيادت او حاضر شدند «فقال للحسن علیه السلام أتوب إلى الله تعالی مهما كان بيني وبين جميع الناس إلا ما كان بيني وبين أبيك إني لا أتوب منه »روی با امام حسن علیه السلام كرد و گفت هرکین و کیدی که در خاطر اندوخته بودم پاك بشستم ودر حضرت یزدان نادم وتائب شدم الاآن کیدو کینه که از پدرت در دل دارم هرگز از آن باز نگردم و بتوبت وانابت نگرایم ازینجاست که امير المؤمنين علیه السلاممیفرماید :

إِنَّ اللَّهَ تعالى عز وَجِل أَخَذَ مِيثَاقَ كُلِّ مُؤْمِنٍ عَلَى حُبِّي وَ مِيثَاقَ كُلِّ مُنَافِقٍ عَلَى بُغْضِي وضَرَبْتُ وَجْهَ الْمُؤينِ بِالسَّيْفِ مَا أَبْغَضِي وَ لَوْ صَبَبْتُ اَلدُّنْيَا عَلَى اَلْمُنَافِقِ مَا أَحَبَّنِي.

میفرماید خداوند از هر مؤمنی بر محبت من عهد بستد و از هر منافقی بر عداوت من پیمان گرفت لاجرم اگر روی مؤمن را با شمشیر بزنم مرا دشمن نگیرد و اگر دنیا را بجمله بر منافق بذل کنم مرا دوست ندارد و نیز می فرماید :

مَن أَحَبَّني كانَ مَعي أَمَا إِنَّكَ لَوْ صُمتَ الأَمرَ كُلَّهُ وَ قُمتَ اللَّيلَ كُلَّهُ ثُمَّ قُتِلْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ أوْ قَالَ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقَامِ لِمَا بَعَثَكَ اللَّهُ إِلاَّ مَعَ هَوَاكَ بَالِغاً مَا بَلَغَ إِنْ فِي جَنَّةٍ فَفِي جَنَّةٍ وَ إِنْ فِي نَارٍ فَفِي نَار .

می فرماید آنکس که مرا دوست دارد در آن سرای با من باشد همانا اگر همه روز در مدت دهر روزه بگیری و همه شب از بهر نماز ایستاده باشی و در میان صفا و مروه یا رکن و مقام در راه خدا جهاد کنی خداوند در محشر ترا بر نمی انگیزاند الا با آنچه دوست داری اگر دوست من باشی در جنت جای کنی واگر

ص: 223

دشمن من باشی بدوزخ درافتي .

دیگر از مبغضين علي علیه السلام اشعث کندی است ذکر حال او در کناب رسول خدای و کتاب ابوبكر و کتاب عمرو کتاب عثمان و در این کتاب بشرح رقم شد و كلمات امير المومنین علیه السلام در حق او مرقوم افتاد سبب فتنه حكمين در صفین او گشت وابن ملجم را در قتل امير المومنین علیه السلام او ترغیب همی کرد قصه مسموم کردن امام حسن علیه السلام بدست اسماء وشرح حال محمد بن اشعث با امام حسين علیه السلام وقصه عبدالرحمان بن محمد بن اشعث که از خوارج بود انشاءالله هر يك در جای خود مرقوم خواهد شد .

و دیگر از مبغضين امیر المومنین علیه السلام خالد بن عبدالله القسريست و او در حکومت هشام بن عبدالملك حاكم مدينه بود و در منبر بدیمکلمات على علیه السلام را ناشایسته می گفت « اللهم العن علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم صهر رسول الله على ابنته وابا الحسن والحسين».

و دیگر از مبغضين امير المومنين علیه السلام عبد الملك بن مروانست با اینکه از فضایل امیر المومنین علیه السلام نيك آگاه بود از بهار اینکه مردمان نگویند بني هاشم قابل خلافت است وملك از دودمان بنی امیه بیرون شود در منابر لعن و سب میکرد.

ودیگر از مبغضين وليد بن عبدالملك است در ایام خلافت خود بر فراز منابر سب می کرد و این میفرستاد و او مردي لحان بود و سخن بغلط میراند «فقال لعنه الله -بالجر- كان لص بن لص»مردم در عجب می شدند از غلط او چه الله را که فاعل است مجرور می خواندمردمان همی گفتند نمیدانیم بر غلط ولید بیشتر شگفتی بگیریم یا آنکه علی علیه السلام را بلصوصيت نسبت کند .

و دیگر از مبغضين على علیه السلام زیاد بن ابیه است و ما شرح حال او را در کتب سالفه رقم کردیم و لختی نیز انشاء الله در کتاب خلافت امام حسن علیه السلام ومعوی مذکور میشود در خاتمت امر او که از جانب معويه حکومت کوفه داشت در خاطر نهاد که مردم کوفه را فراهم آورد و حکم کند که از علی علیه السلام برائت جویند و او را لعن

ص: 224

کنند و هر که سر بر تابدسر از تنش بر گیرد و خانه اش را خراب کند در همن روز بمرض طاعون گرفتار شد و پس از سه روز بجانب جهنم شتاب گرفت.

و دیگر از مبغضين أمير المؤمنین علیه السلام حجاج بن یوسف ثقفی است او نیز على علیه السلام را لعن میفرستاد و امر بلعن مینمود یکروز حجاج براسبی سوار بود و عبور می داد ناگاه مردی برای در آمد «و قال يا أيها الأمير إن أهلي عقوني وسمونی عليا فغير اسمی وصلني بها أتبلغ به فإنی فقير»گفت ای امیر اهل من بر من ستم کردند و مرا بنام على خواندند تو نام مرا دیگر گون کن و عطائی فرما که مردی فقيرم حجاج او را بنام دیگر خواند و کاری بداد .

در خبر است که عبدالله بن هانی یکتن از دوستان حجاج بود و در نزد او مكانتي بکمال داشت یکروز حجاج خواست او را مورد الطاف و اشفاق خویش دارد کس باسماء بن خارجه که از بزرگان بني فزاره بود فرستاد و فرمان داد که باید دختر خویش را با عبد الله بن هانی تزویج کنی گفت نکنم زیرا که او ازا كفاء من نیست گفت اگر نکنی ترا با تازیانه نرم کنم چون این بشنید رضا داد و دختر خویش را با عبد الله كابين بسمت آنگاه کس بسعيد بن قيس همدانی فرستاد و دختر او را از به عبدالله خواستار شد او نیز انکار نمود و گفت عبدالله در شمار اقران من نیست حجاج گفت اگر بیفرمانی کنی بفرمایم سرت را از تن دور کنند وی نیز از بیم جان ترك دختر گرفت و او را با عبدالله عقد بسمت آن گاه حجاج روی با عبدالله کرد و گفت امروز دختر سید فزاره و سید همدان و عظيم کهلان را بشرط زنی بسرای تو فرستادم و این شای بزرگی بود «فقال لانقل-أصلح الله الامير -ذالك فان- لنا مناقب ليست لأحد من العرب قال وما هي؟ قال ما سب أمير المؤمنين عبدالملك في ناد لنا قط قول منقبة والله قال ومنا نسوة نذرن إن قتل الحسين بن على أن تنحر كل واحدة عشر قلايص ففعلن قال منقبه والله قال وما منا رجل عرض عليه شتم أبي تراب و لعنه إلا فعل و زاد ابنيه حسنا و حسينا وأمهما فاطمة قال منقبة والله قال وما أحد من العرب له من الصباحة والملاحة مالنا فضحك الدجاج و قال اما

ص: 225

هذه يا با هانیء فدعها وكان عبدالله دمیما شديد الدمامة مجدورا في رأسه عجرمايل الشدق أحول قبيح الوجه شديد الحول»گفت ای امیر خدایت خیر دهاد این چه سخن است که گوئی از خویشاوندی ایشان مارا مفخرتی نیست چه ما را مناقبی است که در هیچیك از عرب نیست حجاج گفت آن کدام است گفت نخست هرگز در مجالس ما در حق عبد الملك بن مروان سخن نا ستوده و نکوهیده بر زبان کس نرفنه حجاج گفت سو گند با خدای منقبتی بزرگست دیگر چیست گفت زنان ما بردمت نهادند که اگر حسین بن علی بن ابیطالب بردست سپاه یزید کشته شود هر يك ده شتر نحر کنند و گوشت آن را در راه خدای بذل نمایند چون حسین کشته شد ادای نذر خویش نمودندگفت سوگند باخدای این منقبی عظیم است دیگر بگوی عبدالله گفت هر گز بر هیچیك از ما شتم و لعن علی بن ابیطالب را عرض ندادند الا آنکه لعن کردیم و بر زیارت بر فرزندان او حسن و حسین و بر مادر ایشان فاطمه دختر رسول الله نیز لعن فرستادیم حجاج گفت والله این نیز منقبتی رفیعست دیگر چیست. عبد الله گفت آن صباحت و ملاحت و جمال دلارا و اندام دلاویز ما راست که در هیچ يك از عرب نیست چون سخن بدينجا آورد حجاج سخت بخندید و گفت ای عبدالله اینسخن بگذار چه او سری تا بگردن گر وچشمی بغایت کاژ و قامتي بنهایت پست و دیداری سخت مکروه و گونه بشدت مجدور داشت و با اینهمه خودراصبيح وملیح میپنداشت .

و دیگر از مبغضين امير المومنین علیه السلام انس بن مالك است که در حق علی علیه السلام کتمان شهادت کرد چنانکه در جای خود بدان اشارت شد و بدعای آنحضرت کیفر خویش بدید و مبروص گشت . و دیگر از مبغضين زید بن ارقم است او نیز کتمان شهادت کرد و آنچه رسول خدای در خلافت امير المؤمنين علیه السلام فرمود پوشیده داشت و بكيفر آن نا بینا گشت چنانکه مرقوم افتاد .

و دیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام جرير بن عبدالله بجلی است که قصه

ص: 226

او وسفارت او از جانب امير المومنین علیه السلام بشام بشرح رفت علی علیه السلام فرمان کرد تاخانه اورا خراب کردند از اسمعیل بن جریر روایت کرده اند که گفت امير المومنین علیه السلام دو کرت خانه ما را خراب کرد در خبر است که رسول خدای از نعال خود نعلینی بجرير فرستاد و فرمود این را بدار دانسته باش آن روز که این نعلین از تو مفقود شود دین تو از دست رفته باشد آن روز که جنگ جمل پیش آمد یکتای آن نعلبن مفقود گشت و چون بسفارت شام مأمور شد تای دیگر نابود گشت .

و دیگر از مبغضين نعمان بن بشیر انصاریست که در جیش معویه میزیست و از پس او در شمار امرای یزیدعلیه اللعنه بود

و دیگر از مبغضين شبانه بن سوار است وقتی در نزد او حديث کردند که اولاد علی علیه السلام در طلب خلافتند و حق خویش داننده فقال والله لايصلون إليها ابدا والله ما استقامت لعلى ولا فرح بها يوما ما فكيف تصير إلى ولده هيهات هيهات لا و الله لا يذوق طعم الخلافة من رضي بقتل عثمان ، گفت سوگند با خدای فرزندان على از خلافت بر خوردار نشوند همانا خلافت برعلى استوار نشد و روزی بدان شاد نگردید چگونه بر فرزندان او فرود آیدلاوالله هرگز کام آرزو را بشهد خلافت شیرین نکند آن کس که بقتل عثمان رضا دهد .

دیگر از مبغضين أمير المومنین علیه السلام حماد بن زید است «قال أری أن اصحاب على أشد حباله من أصحاب العجل أرجلهم»گفت می بینم که أصحاب علي بن أبی طالب على را چنان دوست دارند که اصحاب گوساله سامری گوساله را چندین دوست نداشتند از اینکلمات شنیع اندیشه او را در حق علی علیه السلام توان دانست.

و دیگر از مبغضين على علیه السلام يزيد بن حجبه التميمي من بنی تمیم بن ثعلبه از قبيله بكر بن وائل است علی علیه السلام او را حکومت ری و دستنباد داد برفت و خراج ری را از بهر خويش ماخوذ و محفوظ داشت امیر المومنین علیه السلام او را طلب کرد و فرمان داد تا در حبسخانه باز داشتند و غلام خود سعد را بر او گماشت تا فرار نتواند کرد یزید بفرمود تا شتران او را نزديك بزندان خانه حاضر ساختند

ص: 227

و نیمشبی که سعد را خواب گران شد از زندان خانه بگریخت و بر شتری سبكسير برنشست و شتاب كنان تا باراضی رقه عنان باز نکشید و بر قانون بود که هر کس از اميرالمؤمنين علیه السلام می گریخت در رقه نازل می گشت و صورت حال را بعرض معویه می رسانید چون از وی خط جواز میرسید بجانب شام روان می شد و اینوقت رقه و رها و قرقيسها وحران در تحت فرمان معويه بود وضحاك بن قیس از جانب معويه درين بلاد حکومت داشت و شهر هیت وعانات و نصيبين ودارا و آمدوسنجار در تحت فرمان امير المؤمنين علیه السلام بود و اشتر نخعی حکومت داشت و بسیار وقت در میان ایشان نيران حرب اشتعال داشت چنانکه در کتاب صفين بشرح رفت بالجمله چون یزید از زندان خانه بگریخت اینشعر بگفت :

و خادعت سعدا و ارتمت بی ركائبي *** إلى الشام و اخترت الذي هو أفضل

و غادرت سعدا نائما في عبائه *** و سعد غلام مستهام مضلل

و چون خودرا بسلامت بر قه رسانید این شعر در حق امير المومنین علیه السلامآورد:

با طول ليلى بالرقيات لم أنم *** من غير عشق صبت نفسي ولا سقم

لكن لذكر أمور جمة طرقت *** على في الأرض منها زلة القدم

أخشى عليا عليهم أن يكون لهم *** مثل العقود الذي أعفى على أرم

بالجمله یزید به مویه پیوست اما از آن سوی گاهی که یزید بگریخت زیاد بن حفصه تمیمی عرض کرد یا امیر المومنین اگر فرمان رود بر اثر یزید شتاب گیرم و او را مأخوذ داشته باز آرم چون این خبر به یزید بردند اینشعر در حق زیاد گفت :

و أبلغ زیادا أنني قد كفيته *** اموري و خليت الذي هو عاتبه

و باب شدید موثق قد فتحته *** عليك وقد أعيت عليك مذاهبه

هبلت أما غدت ترجوعنای لها *** إذا الخصم لم يوجد له من يحاربه

فأقسم لولا أن أمك أمنا *** و أنك مولی ما طفقت أعاتبه

و أقسم لو أدر کتنی ما رددتنی *** كلانا قد اصطفت إليه حلائبه

ص: 228

و شعری چند در ذم على علیه السلام از شام بعراق فرستاد و خصمی خودرا با علی علیه السلام ابلاغ کرد امير المومنین علیه السلام بعد از نماز صبح اصحاب را فرمود تا دست بردارند و آمین گویند و بروایت ابوالصلت التمیمی ایندعا قرائت کرد:

أَللَّهُمَّ إِنَّ يَزِيدَ بْنَ حَجَبَةَ هَرَبَ بِمَالِ الْمُسْلِمِينَ وَ لَحِقَ بِالْقَوْمِ الفاسِقِينَ فَاكْفِنا مَكْرَهُ وَ كَيْدَهُ واجزِهِ جَزاءَ الظَّالِمِينَ.

چون مسلمانان آمین گفتند عفاق بن شرحبیل بن ابی رهم التمیمی که شیخی كبير بود در مسجد حضور داشت و این از آن جماعت است که بر حجر بن عدی اقامت شهادت کرد تامعويه اورا بقتل رسانید با لجمله عفاق برخاست و گفت کيست آن کس که اینجماعت بر نفرین او آمین گویند گفتند بریزیدبن حجبه گفت اکتون بر بزرگان قوم مازبان می گشائید و او را بدعای بد یاد می کنید مردم چون این سخن بشنیدند برجستند و سر و مغز عفاق را بضرب مشت چنان نرم کردند که بیم هلاکت میرفت از خویشاوندان او زیاد بن حفصه که از شیعیان علی علیه السلام بود برخاست و از در شفاعت پیش شد و گفت پسر عم مرا با من گذارید امیر المومنین علیه السلام فرمود دست از وی باز دارید مردم او را دست باز داشتند و زیاد بن حفصه دست او را بگرفت و از مسجد بیرون شدو خاك از سر و روی او همی بسترد عفاق گفت سوگند با خدای هر گز شما را دوست ندارم زیاد گفت ای عفاق این سخن مگوی که از بهر توزیان کند و شر برانگیزد واینشعر بگفت :

دعوت عفاقا للهدی فاستغشني *** و ولي فريتا قوله و هو مغضب

و لولا دفاعی عن عقاق ومشهدی *** هوت بعفاق عرض عنقاء مغرب

انبئه أن الهدى في اتباعنا *** فيأتي و يضربه المراء فيشغب

فالا يشایعنا عفاق فاننا *** على الحق ما غنى الحمام المطرب

سيغني الا له عن عفاق وسعيه *** اذا بعثوا للناس جاؤ تحربوا

ص: 229

قبایل من حي معد و مثلها *** يمانية لا يثنى حين يندب

لهم عدد مثل الترابوطاعة *** يرد و باس في الوغى لا يؤنب

عفاق گفت اگر شاعر بودم ترا پاسخ گفتم لكن خبر میدهم شما را که سه خصال با شماست که هرگز شمارا مسرور نخواهد گذاشت نخست آنکه سفر شام کردید و باراضی شام در آمدید وبر شامیان غلبه جستيد مردم شام چون این بدیدند از در حیلت در آمدند و قرآنها را بر فراز نیزه نمودند و شما را بسخره گرفتند و از شام مراجعت دادند سوگند با خدای که هرگز آنعدت و عدت از برای شما فراهم نشود و داخل شام نشوید دویم آنکه شما حكمي گماشتید واهل شام حکمی گماشتند حكم شما عزل کرد شمارا وحكم معويه نصب نمود او را و شما متلاعنين و متغاضبين مراجعت کردید سوگند با خدای که همواره ایشان بلند خواهند بود و شما پست خواهید شد سیم آنکه برای شما با شما مخالفت کردند و شما ایشان را بدست خود بکشتید سوگند باخدای که از این پس متضعضع وزبون خواهید بود.

و از آن پس چندانکه عفاق بر زیادبن حفصه و دوستان امیر المؤمنين علیه السلام عبور دادی همی گفتی «اللهم اني بريء منهم و لا بن عفان ولی» یعنی ای خداوند گواه باش که من از دوستان علی بیزارم و عثمان بن عفان را دوستدارم و ایشان در پاسخ گفتند : «اللهم إني لعلی ولی ومن ابن عفان بریء ومنك ياعفاق»یعنی الهی تو دانی که من دوستدار علی هستم و از تو ای عفاق واز پسر عفان بيزارم جماعتی از شیعیان امیر المومنین علی چون از سخنان زشت عفاق خسته خاطر بودند از قوم خود مردی را که سجاعت و فصاحت کاهنان داشت طلب کردند و گفتند هیچ بسجاعه وخطابه خود شر عفاق را کفایت کنی و زحمت او را از ما بگردانی گفت توانم لاجرم چون این کرت عفاق برایشان عبور داد وسخن چنان گفت که از پیش همی گفت، قال له « اللهم اقتل عفاقا فانه أسر نفاقا وأظهر شقاقا و بین فراقا و تلون اخلاقا» گفت ای خدای قاهر غالب عفاق را هلاك كن که نفاق را پوشیده داردو شقاق را آشکار سازد وجمع را پراکنده ساز دو گوناگون فسادی آغاز دعفاق گفت

ص: 230

وای بر شما ای جماعت این کیست که بر خصمیمن برانگیخته اید و بر من مسلط ساخته اید؟ «قال الله بعثني إليك وسلطاني عليك لاقطع لسانك وأنصل سنانك واطرد شیطانك»گفت خداوند مرا از بهر تو مبعوث ساخت و بر تو مساط خواست تا زبانت را قطع کنم و شر سنانت را بگردانم و شیطانت را برانم در خبر است که دیگر عفاق ایشان را زحمت نکرد و برفت در میان قبیله مزينه سكون اختيار کرد .

و دیگر از مفارقين و مبغضين امیرالمومنین عبدالله بن عبدالرحمان بن مسعود بن اوس بن ادريس بن معتب الثقفی است نخست در جیش معویه بود و در جنگ صفین ازمویه گریخت و ملازمت حضرت امیر المومنین علیه السلام را اختیار کرددیگر باره از علی علیه السلام گریخت و بمعویه پیوست امیر المومنین علیه السلام اور اهخبع نام گذاشت و اینلفظ بمعنی طویل است .

و دیگر از مفارقين قعقاع بن ثور است او را امیر المومنین علیه السلام حکومت کسکر داد و او از بهر خویش زنی تزویج کرد و کابين اورا بصد هزار درهم بست و دانسته بود که اميرالمومنين علیه السلام بکاری چندین نکوهیده رضا ندهد و از وی بازپرس کند لاجرم بمعویه گریخت .

و دیگر از مفارقين حنظله كانب است که باتفاق جرير بن عبدالله بجلی بقرقیسیارفت و گفت در بلدیکه عثمان را قدح گویند وشنعت کنند نتوان بود .

و دیگر از مفارقين وائل بن حجر الحضرمی است که در ذیل قصه بسرارطاة ازوی شرحی مرقوم افتاد و دیگر از مبغضين چنانکه در کتاب غارات رقم کرده اند مطرف بن عبدالله بن الشخير و دیگر علاء بن زیاد و دیگر عبدالله بن شقیق است در خبر است که عمار یاسر وقتی بر ابی مسعود در آمد که ابن شخير حاضر بود تا گاه در حق اميرالمومنين علیه السلام سختي ناهموار گفت عمار بر آشفت و گفت ای فاسق تو کیستی و ترا چه مکانت است که چنین سخن کنی ابومسعود گفت ای عمار تراباخدای سوگند می دهم که مهمان مرا عفو فرمائی .

و دیگر از مفارقين نجاشی شاعر انصاریست بعد از آنکه اميرالمومنين علیه السلام

ص: 231

اورا بكيفر شرب خمر حدزد باتفاق طارق بن عبدالله بنزد مویه گريخت وما اينقصه را در کتاب مارقین بشرح رقم کردیم .

و دیگر از مبغضين کعب الاحبار است وماقصه اور او شرح اسلام اور او پیوستن اورا بمعوية و ملازمت اورا در خدمت معويه در غزوه صفين بشرح رقم کردیم «روی جماعة من اهل السيران عليا كان يقول عن كعب الاحبارانه لكذاب ».

ودیگر از مبغضين أمير المومنین علیه السلام ابوبکره است آنگاه که امیر المومنین علی علیه السلام وارد بصره شدحسن بن ابوالحسن خواست تا ادراك خدمت امیرالمومنین علیه السلام کند در عرض راه ابوبکر اور ادیدار کرد و گفت بکجا میری گفت آهنگی حضرت علی علیه السلام دارم «قال أبو بكرة سمعت رسول الله يقول ستكون بعدی فتنة النائم فيها خير من القاعد والقاعد فيها خير من القائم فلزمت بیتی»گفت از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود بعد از من فتنه حديث شود که در آن خفته بهتر از نشسته است و نشسته بهتر از ایستاده است لاجرم بخانه خویش نشستم و بر روی آشنا و بیگانه در بستم چون این حدیث را جارية بن عبد الله وابوسعید بشنیدند گفتند «لعن الله أبا بكرة إنما قال النبي لأبي موسى الأشعري تكون بعدی فتنة انت فيها نائما خير منك قاعدا وانت فيها قاعدا خير منك قائما ، همانا اینحديث خاص از بهر ابوموسی بود که بخصمي امير المؤمنین علیه السلام روز میگذاشت و فتنها انگیخت و گاهی که یکتن از حكمين بود على علیه السلام را از خلافت خلع نمود بشرحی که در کتاب صفين رقم کردیم .

دیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام عمرو بن ثابت بود در خبر است که هر روز بر بار گی خویش سوار میشد و در قرای شام عبور میداد و بهر قریه در میرفت مردم آنقریه را فراهم می آورد « ثم يقول ایها الناس إن على بن ابیطالب كان رجلا منافقا اراد ان ينفر برسول الله ليلة العقبة فالعنوه»یعنی علی بداندیش رسول خدای بود و در ليلة العقبه قصد قتل پیغمبرداشت پس او را لعن کنید چون مردم کار بر مراد ادمیکردند از آنجا بقریه دیگر میشد و سخن تازه میکرد گویند بكيفراین کردار از هر دو چشم نابینا گشت و همچنان در کوری از کیدو كین علي آکنده خاطره بود.

ص: 232

دیگر از مبغضين امير المؤمنین علی علیه السلام اسود بن يزيد ومسروق بن الاجدع است بروایتی مسروق از کرده پشیمان شد و ازین عقیدت نکوهیده بتوبت وانابت گرائید .

و دیگر از مبغضين ابو وائل شقيق بن سلمه است و او از شیعیان عثمان بود بروایتی در پایان کار طریق خوارج گرفت و بعضی گفته اند تائب گشت .

ودیگر از مبغضين ابو بردة بن ابی موسی اشعریست گویند دست ابوالعاديه جهنی را ببوسید و گفت تو بدین دست عمار یاسر را بقتل آوردی همانا این دست آتش جهنم نخواهد دید و اوعلى علیه السلام را کافر میدانست .

ودیگر از مبغضين ابوعبدالرحمن السلمی است در خبر است که مردی او را سوگند داد و سوگند را سخت مؤکد ساخت آنگاه گفت مرا آگهی ده آیا گاهی که امير المؤمنين خزانه بیت المال را بر مردم کوفه قسمت فرمود ترا و اهل بیت ترا بخشی عطا نکرد بروی خشم گرفتی و کین اور ادرخاطر اندوختی گفت اکنون که مرا با خدای سوگند میدهی اورا مبغوض داشتم .

دیگر از مبغضين سعيد بن المسيب است در خبر است که سعید بن مسیب روزی در مسجدرسول خدای صلی الله علیه و آله جای داشت ناگاه عمر بن علی بن ابیطالب در آمد سعید روی با عمر کرد و گفت ای برادر زاده برادران تو و پسر عمان تو فراوان در مسجد رسول خدای اقامت میجستند و روزگار بعبادت میبردند تراچه افتاد که درین مسجد کمتر وقت در میائی عمر گفت ای پسر مسیب گاهی که بمسجد در آیم تو نیز حاضر باش تا بر من گواه باشی سعید گفت دوست نمیدارم که تو ازسخن من بر نجی و بر من خشم گیری «سمعت والدك عليا [ قال] والله إن لي مع الله مقاما لهو خير لبني عبدالمطلب مما على الأرض من شيء » یعنی شنیدم از پدر تو علی که فرمود مرا در حضرت خداوند مقامی است که از برای فرزندان عبدالمطلب فاضلتر است از آنچه بر روی زمین است عمر گفت «سمعت والي يقول ما كلمة حكمة في قلب منافق يخرج من الدنيا حتى يتكلم بها فقال ذلك ما اقول لك، یعنی از پدر خود شنیدم

ص: 233

که فرمود کلمه حکمتی در قلب منافقی بجای نماند الا آنکه پیش از آنکه از این جهان بیرون شود بدان سخن کند سعید گفت این سخن است که با تو میگویم .

و دیگر از مبغضين قيس بن ابی حازم وزهری وعروة بن زبیر است که شرح حالش انشاءالله در جای خود رقم خواهد شد و دیگر از مبغضين زيد بن ثابت و عمرو ابن ثابت است و ایشان از شیعیان عثمان بن عفان بودند و مردم را بسب على علیه السلام ترغیب میکردند عبدالله بن حکم نیز از شیعیان عثمان بود.

ودیگر از مبغضين مره همدانی است در خبر است که مره را گفتند ترا چه افتاد که باعلى علیه السلام طريق مخالفت سپردی «قال سبقنا بحسناته وابتلينا بسيئاته».

دیگر از آنانکه از علی علیه السلام اعتزال بجستند و از جهاد تقاعد ورزیدند عبدالله ابن عمر بن الخطاب وسعد بن ابی وقاص و سعید بن زید بن عمرو بن نفیل و اسامة ابن زید ومحمد بن مسلمه و انس بن مالك وجماعتی دیگر بودند در خبر است که «بعث اسامة بن زيدإلى على علیه السلام أن ابعث إلي بعطائی فوالله لتعلم انك لو كنت في فم اسد لدخلت معك »یعنی عطای مرا از بیت المال بذل فرمای همانا دانسته باش که اگر تو در دهان شیر باشی من با تو درهایم امير المؤمنين علیه السلام پاسخ او را بدینگونه مکتوب کرد «أن هذا المال لمن جاهد عليه ولكن هذا مالي بالمدينة فأصب منه ماشئت »یعنی بیت المال خاص آنانست که در راه خدا جهاد کنند و با دشمنان دین رزم دهند بهر؛ تو نتواند بود لكن مال من در مدینه حاضر است آنچه میخواهی از تو دریغ ندارم.

و دیگر از مبغضين ابومسعود انصاریست و او در احکام شریعت بخيانت فتوی میراند و دیگر از مبغضين عمران بن الحصين است امير المؤمنين علیه السلام او را بمداین مامور داشت بعضی او را از شیعیان شمرده اند .

و دیگر از مبغضين عبدالله بن زبیر است وما ذکر احوال اورا در کتب ناسخ التواريخ خاصه در کتاب جمل بشرح نگاشتيم گاهی که دعویدار خلافت بود در چهل جمعه صلوات بر رسول خدای صلی الله علیه و آله نفرستاد گفتند این کردار نکوهیده چیست گفت

ص: 234

مرا ازین باز نمیدارد مگر اینکه اهل بیت او هنگام ذكر او بوجب می آیند و بر تکبر وتنمر می افزایند از سعید بن جبیر حدیث کرده اند که یکروز عبدالله زبیر همچنانکه بر فراز منبر قرائت خطبه مینمود در حق امير المؤمنین علیه السلام سخمی ناشایست بر زبان آورد در زمان این خبر بمحمد بن حنفیه بردند بی توانی بر خاست و شتابزده بمسجد آمدهنوز عبدالله زبير خطبه خویش بپای نبرده بود پس ملازمان محمد جداگانه کرسی گذاشتند و محمد بر کرسی بر آمد و سخن در دهان عبدالله زبير بشکست .

وقال يا معشر العرب شاهت الوجوه أينتقص علي و انتم حضور إن عليا كان يدالله على أعداء الله وصاعقة من أمره أرسله على الكافرين و الجاحدين لحقه فقتلهم بكفرهم فشؤه و أبغضوه و أضمر واله السيف والحسد و ابن عمه حي بعد لم يمت فلما نظر الله له إلى جواره و أحب له ماعنده أظهرت له رجال أحقادها وشفت أضغانها فمنهم من ابتزه حقه ومنهم من ائتمر ليقتله ومنهم من شتمه وقذفه بالاباطيل فان يكن لذريته و ناصری دعوته دوله ننشر عظامهم و نحشر اجسادهم و الأبدان يومئذ بالية بعد أن نقتل الأحياء منهم ونذل رقابهم فيكون الله عز اسمه قد عذبهم بأيدينا و أخزاهم و نصرنا عليهم وشفی صدور نا منهم .

إنه و الله ما يشتم علية إلا كافر يسر شتم رسول الله و يخاف أن يبوح به فيکني بشتم علی عنه أما إنه قد تخطت المنية منكم من امتد عمره وسمع قول رسول الله فيه لايحبك الا مؤمن ولايبغضك إلآ منافق وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون »

در جمله میفرماید هان ایمردمان زشت باد روی شما آیا در حق على علیه السلام بناسزا سخنه می کنند و شما حاضرید و گوش میدارید همانا على دست خداو نیروی خداوند است بر دشمنان خدا و صاعقه مرگست که خداوندش بر کافران ومنکران گماشت و ایشان را با شمشیر کیفر داد لاجرم اورا دشمن داشتند و کیدو کين او را در خاطر نهادند و هنوز رسول خدا زنده بود آنگاه که خداوند پیغمبر را در جوار خویش جای داد این کافران دل قوی کردند و خصمی علی را آشکار نمودند بعضی خلافترا که حق او بودغصب نمودندو جماعتی قتل اورا همدست وهمداستان شدند و گروهی

ص: 235

اور سب نمودند و شتم کردند اگر فرزندان او را یارو یاوری بود ایشان را ذلیل و زبون میساختیم و دستخوش تیغ و سنان میفرمودیم و استخوان ایشان بدست بادپراکنده می آوردیم و اجساد ایشان را بخاك در میسپردیم همانا خداوند ایشان را بدست ما کیفر میفرماید و ما را منصور میدارد و سینهای ما را از رنج ایشان شفا میدهد .

هان ای مردم سوگند با خدای هیچکس على را بد نگوید و شتم نکند الا آنکه کافر باشد و کين پیغمبر را در دل نهفته دارد و بترسد که آشکار کند پس جلباب سخن را دیگر گونه سازد و بشتم على نعل باژگونه زندهان ای مردم همانا مرگ در نیافته آنکس را که سخن رسول خدا را اصغا نمود که در حق على فرمود: «دوست نداردتر االا مؤمن و دشمن ندارد ترا الامنافق» وزود باشد که ظالمان گرفتار کردار باشند.

چون محمد بن حنفیه سخن بدينجا آورد عبدالله زبیر گفت محمد بن حنفیه را چه افتاد که با من بدینگونه سخن کند چه روی سخن من يا بني الفواطم است محمد گفت ای پسر ام رومان - واورا با ام رومان نسبت کرد از بهر آنکه مادر عبدالله اسمای ذات النطاقين است و مادر اسماء رومان زوجه ابوبکر است بالجمله محمد گفت ای پسر ام رومان چرا من سخن نکنم و خود را از فرزندان فواطم ندانم اگر فاطمه دختر رسول خدای مادر من نیست مادر برادران من ست چگونه فخر با نسبت او نکنم و همچنان من از فرزندان فاطمه بنت عمران بن عائذ بن مخزومم که جده رسول خدا بود و نیز من از فرزندان فاطمه بنت اسد بن هاشمم که رسول خدای را بجای مادر پرستار بود سوگند با خدای اگر خديجة بنت خويلد زوجه رسول خدای نسبت با بنی اسد نداشت استخوانهای بنی اسد را که از اجداد تست درهم میشکستم این بگفت و برخاست و برفت و ملازمانش کرسی او را بر گرفتند و از قفای او برفتند .

این حدیث از امير المؤمنين علیه السلام است که در حق عبدالله بن زبیر میفرماید : «مازال الزبير منا اهل البيت حتى نشأ ابنه عبدالله فأفسده» یعنی زبیر از دوستان ما اهل بیت بود تا وقتی که پسرش عبدالله بزرگ شد پس رای اورا فاسد ساخت.

دیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام مروان بن الحكم است کفر او و پدرش

ص: 236

و خصمی ایشان را با رسول خدای صلی الله علیه و آله در مجلدات ناسخ التواریخ مرقوم داشتیم وقصهای مردان در کتاب عثمان و کتاب جمل و دیگر کتب بشرح رفت و ازین پس نیز در جای خودانشاء الله مرقوم خواهیم داشت

و دیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام حسن بن أبي الحسن البصريست و قصه تقاعد او از نصرت امير المؤمنين وشرح مکالمه على علیه السلام با او در آب وضو و جواب ناصواب او در کناب جمل بشرح رفت لكن جماعت افضلیه این وقایع را از وی دفع میدهند و او را در شمار محبین آنحضرت بحساب میگیرند چنانکه ابان بن عياش میگوید از حسن بصری مکانت و منزلت على را پرسش کردم « فقال ما اقول فيه كانت له السابقة والفضل والعلم والحكمة والفقه والصحية والبلاء والنجدة والزهد والقضاء والقرابة إن عليا كان في امره عليا فرحم الله عليا وصلی علیه»گفت چگويم در حق کسی که سبقت و تمام فضیلت او راست مرکز علم و حکمت و دارای فقه و صحبت است در حضرت خداوند سخته ابتلا و صاحب نجدنیست و در شریعت مصطفی اقضای امت وهیچکس را با رسول خدای قربت و قرابت او نیست همانا در هر کاری علاء وعلوخاص عليست رحم الله عليا وصلی علیه.

چون سخن بدینجا آورد ابان بن عياش گفت صلوات که خاص پیغمبرانست از بهر على روا میداری گفت چون نام مسلمانان را تذکره خواهی کرد بر ایشان رحمت فرست و صلوات را خاص مصطفی و آل او میدان وعلی بهترین آل پیغمبر است ابان گفت آیا علی بهتر از حمزه وجعفر است گفت آری گفت بهتر از فاطمه و فرزندان او حسن و حسین است گفت آری سوگند با خدای علی از جمله آل پیغمبر بهتر و برتر است وکسی را در سد که ساحت خودرا آلوده شك وشبهت سازد و حال آنکه «قال رسول الله وابوهما خير منهما »یعنی علی از فرزندانش حسن و حسین بهتر است و هرگز او را آلايش شرك و شرب خمر دامنگیر نشد «وقد قال رسول الله لفاطمة زوجك خيرامتی»همانا رسول خدای صلی الله علیه و آله با فاطمه فرمود شوهر تو بهترین امت منست و اگر در میان امت کس از علی بهتر بوداستثنا میفرمود. گاهی که رسول خدا

ص: 237

در میان اصحاب عقد اخوت استوار میساخت علی را با نفس خویش برادر خواند چنانکه رسول خدای بهتر ناس است از جهت نفس نیز بهتر ناس است از جهت برادر .

ابان گفت ای ابوسعید اگر چنین است که تو گوئی چونست که بعضی سخنان ناستوده در حق علی از توشنیده میشود گفت ای برادر زاده ازین قوم جبابره بر جان خوبش می ترسم اگر چنین نکنم خون من از فراز دار ریخته می شود .

همانا شرح جماعتی از مبغضين أميرالمؤمنين علیه السلام را که بنام معروف بودندرقم کردیم و دشمنان آنحضرت چنانکه دوستانش از حوصله حساب افزونست در کتاب غارات از ابن ناجیه حدیث میکند که گفت در خدمت امير المؤمنين علیه السلام بودم ناگاه مردی که جامه سفر در برداشت از راه برسید و گفت يا أمير المؤمنين از بلدى آمده ام که در آنجا از دوستان تو احدی را دیدار نکردم فرمود از کجا گفت از بصره.

قالَ: ألاَ إنَّهُمْ لَوِ اسْتَطَاعُوا أَن يُحِبُّونِي لَأَحَبُّونِي وَإِنِّي وَ شِيعَتِي فِي مِيثَاقِ اَللَّهِ لاَ يُزَادُ فِينَا رَجُلٌ وَلاَ بِنَقْصٍ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيمَةِ.

فرمود اگر خمیر مایه فطرت اهل بصره را با محبت ما سرشته بودند ما را دوست میداشتند همانا من وشيعه من از کنون تا روز قیامت در عهد خداوندیم نه مردی بر دوستان ما افزوده میشود و نه کاسته میگردد .

ابن ابی الحدید از ابو جعفر اسکافی روایت میکند که اهل بصره بجمله دشمنان أمير المؤمنين عليه السلام اند و همچنین قريش بتمامت دشمانند زیرا که اهل بصره برامير المؤمنین علیه السلام خروج کردند و در جنگ جمل بیست هزار تن از ایشان مقتول گشت لاجرم کسی باقی نماند الاآنکه پدر و برادر با پسرعمش بدست آنحضرت ولشکراو کشته شد ایشان را ایمان استوار نبود که در راه دین از پدر و برادر و فرزند بگذرند پس همگان در شمار مبغضين آمدند و همچنان در قریش کسی نبود که از على علیه السلام خونخواه پدر و پسر و بنی اعمام نباشد از اینجاست که ابوعمرو النهدی میگوید که از علی بن الحسين علیهما السلام شنیدم «يقول ما بمكة والمدينة عشرون رجلا

ص: 238

يحبنا، فرمود در مکه و مدینه بیست تن بدست نشود که در شمار دوستان ما باشند و همچنان امير المؤمنین علیه السلام میفرماید «مالقى احد من الناس ما لقيت ثم بکی علیه السلام»فرمود آن سختی ورنج و بلا که برمن آمد هيچيك از مردم دیدار نکردند این بگفت و سخت بگریست .

دیگر از مبغضين امير المؤمنين علیه السلام که بمعاویه گریخت منذر بن جارود بود على علیه السلام او را درمحال فارس حكومت دادو او چهارصدهزار درهم خراج مملکت را از بهر خود ماخوذ داشت امير المؤمنين علیه السلام او را طلب فرمود و فرمان داد تا در حبسخانه بازداشتند صعصعة بن صوحان او را شفاعت کرد و او را از حبس نجات داد چون رها شد بمعويه گريخت وما قصته او را ومكتوبی که امیر المؤمنين علیه السلام بدو فرستاد در کتاب مارقین بشرح رقم کردیم .

و دیگر از مبغضين شریح بن حارث است وقتی چنان افتاد که خانه از بهر خود به هشتاد دینار زرسرخ بخرید چون این خبر بامير المؤمنین علیه السلام آوردند در خشم شد و شریح را حاضر ساخت «وقال له بلغني أنك ابتعت دارا بثمانين دينارا وكتبت لها كتابا وشهدت فيه شهودا» فرمود بمن رسید که توخانه بهشتاد دینار خریدی و قباله از بهر آن رقم کردی و گواهی چند بر آن گرفتی شریح عرض کرد چنین است یا امیر المؤمنين آنحضرت از در خشم بدو نگریست آنگاه فرمود :

يَا شُرَيْحُ أَمَا إِنَّهُ سَيَأْتِيكَ مَن لا يَنْظُرُ فِي كِتَابِك ولا يَسْئَلُك عَن بَيِّنَتِك حَتَّى يُخْرِجَكَ مِنها شَاخِصاً وَ يُسْلِمُكَ إِلَى قَبْرِكَ خَالِصاً فَانْظُرْ يَا شُرَيْحُ لا تَكُونُ ابْتَعْتَ هَذِهِ اَلدَّارَ مِن غَيرِ مَالِكَ وَ نَقَدْتَ الثَّمَنَ مِنْ غَيْرِ حَلاَلِكَ فَإِذَاً أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ اَلدُّنْيَا وَ دارِ الاخرةِ أَمَا لَوْ أَنَّكَ كُنْتَ أَتَيْتَنِي عِنْدَ شِرَائِكَ مَا شَرِيتَ لَكَتَبْتُ لَكَ كِتَاباً على هذِه

ص: 239

اَلنُّسْخَةِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِي شِرَاءٍ هَذِهِ اَلدَّارِ بِالدِّرْهَمِ فَمَا فَوْقَهُ.

فرمود ای شریح آگاه باش زود باشد که بنزد تو می آید کسی که در قباله تو نگران نشود و از گواهان تو پرسشی نکند و ترا شاخص العين از خانه بیرون برد و بی یار و یاور بخاك بسپارد هان ای شریح نيك نظر کن این خانه را از مال دیگری نخریده باشی و بهای آن را از طریق حرام بدست نیاورده باشی که در دنیا و آخرت خائب و خاسر خواهی بود بدان ای شریح اگر هنگام بیع این خانه بنزديك من آمدی بدینگونه از بهر تو قباله نگاشتم که چون نگران شدی هرگز رغبت نکردی که آن خانه بیکدرهم وما فرق آن بیع کنی و صورت آن قباله اینست :

هَذَا مَا اِشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِيلٌ مِنْ مَيِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِيلِ اِشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الثَّوْرِ مِنْ جَانِبِ الْفَانِينَ وَ خِطَّةِ الْهَالِكِينَ وَ تُجْمَعُ هَذِهِ اَلدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ: فالحَدُّ الأَوَّلُ يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الأَفاتِ وَالحَدُّ الثَّانِي يَنْتَهِي إلى دَوَاعِي الصَّيْبَاتِ وَالحَدُّ الثَّالِثُ يَنْتَهِي إِلَى الْهَوَيِّ الْمُرْدِي ،وَ الْحَدُّ الرَّابِعُ يَنْتَهِي إِلَى اَلشَّيْطَانِ اَلْمُغْوِي وَ فِيهِ يُشْرَعُ باب هَذِهِ الدَّارِ اشترَى اَلمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ مِنْ هَذَا اَلْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ هَذِهِ الدَّارَ بِالْخُرُوجِ بْنِ عَزِّ الْقَنَاعَةَ وَ الدُّخُولِ فِي ذُلِّ الطَّلَبِ وَالضَّرَاعَةِ فَمَا أَدْرَكَ هَذَا اَلْمُشْتَرِي فِيمَا اِشْتَرَى مِنْ دَرَكٍ فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوكِ وَسَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ وَ مُزِيلَ مِنْكَ اَلْفَرَاعِنَةِ مِثْلَ كَسْرِي وَ قَيْصَرَ وَ تِيعٍ وَ حِمْيَرَ وَ مَنْ جَمَعَ المالَ عَلى المالِ فَأكثَرَ وَمَن بِي وَ شَيَّدَ وزَخْرَفَ ونَجَّدَ وادَّخَرَ واعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ إِشْخَاصُهُمْ جَمِيعاً إِلَى مَوْقِف

ص: 240

الْعَرْضِ وَ الْحِسَابِ ومَوَاضِعِ الثَّوَابِ والْعِقَابِ إِذَا وَقَعَ الأمرُ بِفَضْلِ الْقَضَاءِ وَ خَسِرَ هُنَالِكَ الْبِنْطَلُونُ وَشَهِدَ عَلَى ذلِكَ العَقلُ إِذَا أُخْرِجَ مِنْ أسر الهَوي وَ سَلِمَ مِنْ عَلاَئِقِ اَلدُّنْيَا.

میفرماید این چیزیست که بیع کرد عبدی ذلیل از بنده که مشرف بر مرگ است همانا انگیخته از این سرا تا بسرای دیگر کوچ دهد و خریداری کرد مشتری از بایع سرائی از دار غرور و فریب که از مردگان بجای مانده و آنسرای را چهار حد است حدی بدواعی آفات منتهی شود و ایشان زنان و فرزندان و حواشی وخدمند وحدي بدواعی مصیبات پیوسته شود و آن در آمدن زمان ورسیدن مرگست که با اهل و عشیرت و اتباع دست در گریبان گردد وحد سیم فر از شود بر امیدهای دراز و آزروهای دیر باز که موجب حب دنیا وهلاك نفس ناپرو است و حد چهارم بشيطان منتهی گردد چه خاص از بهر معبر شیطان واتباع شیطانست همانا خرید این مشتری شیفته بآرزو وامل از بایعی که رهينه مرگ واجل است این خانه را تا ازغنای قناعت اسير طلب وضراعت گردد پس ضرر و زیانی که در این بیع و شری مشتری را افتد ضمانت درك بعهده ملك الموتست که بشورانند تنهای پادشاهان و رباینده جانهای جباران و زایل کننده سلطنت فراعنه مانند اكاسره و قیاصره و تبابعه وحمير است و آنکس که مال فراوان گنجینه کند و بنیانهای مشیتد مزخرف بر آورده و ذخیره گذارد و گمان کند که خاص فرزندان اوست همگان حاضر میشوند در موقف حساب و جایگاه ثواب و عقاب وقتی که حق از باطل پدیدشود این هنگام باطل کاران خايب وخاسر شوند همانا اگر عقل از هواجس نفسانی برهد و از علایق دنیا رهیده شود بر این جمله گواهی دهد .

اکنون شرح حال شریح را باز خواهیم نگاشت : در نسب او گوناگون سخن کرده اند جماعتی اورا شریح بن حارث المنتجع بن معوية بن جهم بن ثور بن عفير

ص: 241

ابن عدی بن الحارث بن مرة بن أدد الکندی و نیز گفته اند او حلیف کنده بود از بني الرایش وابن كلبي اورا شریح بن معوية بن ثور دانسته وجماعتی او را شریح ابن هانی گفته اند و گروهی شریح بن شراحيل خوانده اند ابن ابی الحدید گوید شريح بن الحارث است و کنیت او ابوامیه است و ابن خلکان او را بدینگونه تصحیح نموده شریح بن الحارث بن قيس بن جهم بن معاوية بن عامر بن الرایش بن الحارث ابن معوية بن ثور بن مرتع و ثور بن مرتع را گوید کننده است و ما کنده رادر جلد دویم از کتاب اول معروف داشتیم .

بالجمله شریح در شمار تابعین است و عمر بن الخطاب او را بقضاوت كوفه منصوب داشت و او شصت سال پیوسته قضاوت داشت الا سه سال در زمان ابن زبیر که دست از عمل بازداشت و همچنان قاضی بود تا زمان حجاج بن یوسف ثقفی اینوقت از قضاوت استعفا جست و حجاج اورا معفوداشت و او با حصافت عقل و اصابت رای بود و نیز شعر نیکو گفت واویکتن از بزرگان اربعه است که هیچ يك را موی در زنخ نبود و همگان اطلس بودند و ایشان عبدالله بن زبیر و قیس بن سعد بن عباده واحنف بن قيس وشریح قاضی است و شریح مردی مزاح بود وقتی علی بن ارطاة بروی در آمد «فقال له أين أنت أصلحك الله فقال بينك و بين الحايط قال استمع منشی قال قل أسمع قال إني رجل من أهل الشام قال مکان سحيق قال تزوجت عندكم قال بالر ذاء والبنين قال و أردت أن أرحلها قال الرجل احق بأهله قال وشرطت لها دارها قال الشرط لها قال فاحكم الان بيننا قال قد فعلت قال فعلی من حكمت قال على ابن أمسك قال بشهادة من ؟ قال شهادة ابن اخت خالنك.

روی با شریح کرد و گفت در کجا میباشی گفت در میان تو و حايط گفت بشنو تا چه گویم گفت بگوی می شنوم گفت من مردی از اهل شامم گفت جائی دور است گفت درین شهر آمدم و زنی گرفتم گفت از مال و فرزند برخوردار باشی گفت میخواهم بشام مراجعت کنم گفت رواست که مرد باهل و عشیرت باز گردد گفت شرط کرده ام با زن که از سرای او دور نشوم گفت شرط استوار است و خلل نپذیرد

ص: 242

گفت حکم کن در میان ما گفت حکم کردم گفت برکه حکم کردی گفت بر پسر مادر تو گفت بشهادت کدام کس ؟ گفت بشهادت پسر خواهر خاله تو .

گویندوقتی زنی بنزديك او آمد و از ستم خصم خویش هم سخت میگریست و شریح النفاتی نمیفرمود مردی گفت ای شریح چیست که این زنرا داد ندهی و بر گریه اورقت نکنی «فقال إن إخوة يوسف جاؤا أباهم عشاء يبكون»همانا برادران یوسف از پس آنکه یوسف را بچاه انداختند بنزديك پدر آمدند و میگریستند بر هر گریستنی رقت نتوان کرد با اینکه شریح با امير المؤمنين از در مخالفت بود در ایام خلافت خود او را بقضاوت کوفه باز گذاشت و وقتی چنان افتاد که بروی خشم گرفت و او را از کوفه اخراج فرمودو حکم دادتا در بامقیا که قریه ایست از قرای کوفه و جای جهودان بود ساکن شود روزگاری در آنجا مسکن داشت دیگر باره اورا بكوفه و بر سر عمل بازداشت در خبر است که شریح زنی از بنی تمیم کابین است و برای آورد روزی بر او خشم گرفت و او را سخت بزد پس پشیمان گشت و این شعر بگفت :

رایت رجالا يضربون نسائهم *** فشلت يميني يوم أضرب زينبا

ءأضربها من غير ذنب انت به *** فما العدل من ضرب من ليس مذنبا

فزينب شمس والنساء كواكب *** إذا طلعت لم تبد منهن کو کیا

در خبر است که مردی از اهل ذمه از علی علیه السلام دعوی دار حقی بود علی علیه السلام بانفاق او بمحضر قضای شریح حاضر شد چون چشم شریح بر آنحضرت افتاد از جای بجست و بر پای ایستاد امير المؤمنين علیه السلام فرمود ای شریح این اول ستمی است که آوردی پس پشت بر دیوار نهاد و فرمود اگر خصم من مسلمان بود در محضر قضا بر پهلوی او جای میکردم .

حديث کرده اند که زیاد بن ابیه در خاطر نهاد که مردم کوفه را فراهم کند و ایشان را بسب و شتم امير المومنین علیه السلام فرمان رهد آنکس که فرمان نبذیرد با تیغش در گذراند هم در آنروز بمرض طاعون مبتلا گشت و اثر طاعون دردستش بادید

ص: 243

آمداطبا را از بهر مداوا حاضر ساخت گفتند دست او را قطع باید کرد اینوقت شریح را طلب نمود و سخن بشوری افکند «فقال له لك رزق معلوم و اجل مقسوم و إني اكره إن كانت لك مدة ان تعيش في الدنيا بلايمين وإن قدرتی اجلك أن تلقى ربك مقطوع اليد فاذاسئلك لم قطعتها قلت بغضا في لقائك» كنت ترا روزئی و روزگاری معین است و معلوم ومن مکروه میدارم که اگر زنده بمانی ترا دست راست نباشد واگر بمیری خدای را مقطوع اليد ملاقات فرمائی و چون خداوند از توپرسش کند که چرا دست خویش را قطع کردی در پاسخ گوئی خواستم زنده بمانم زیرا که ملاقات ترا مبغوض میداشتم بالجمله زیاد در آنروز بمرد و مردم شریح را ملامت کردند که اگر قطع دست او را منع نفر مودی ازینمرض بسلامت میجست «فقال انه استشارني و المستشار مؤتمن و لولا الأمانة في المشورة لوددت انه قطع يده يوما ورجله يوما و سایر جسده يوما»گفت از من طلب مشورت کرد در مشورت امين باید بود و اگر نه دوست داشتم که دستش را روزی قطع کند و پایش را روزی و سایر جسدش را روزی .

و مدت عمر شریح را بعضی صدسال و جماعتی صد و هشت سال و گروهی صد و بیست سال نوشته اند و در سال وفات او نیز خلاف کرده اند بعضی در سال هفتاد و شش هجری و جمعی در هفتاد و هشت و جماعتی در هفتاد و نه و گروهی در هشتاد و برخی در هشتاد و دو و طایفه در هشتاد و هفت هجری دانسته اند والله اعلم بحقيقة الجال.

ذكر احوال محبین امیر المؤمنین علی علیه آلاف التحية و الصلوة و السلام

محبین امیر المومنین علی علیه السلام از حوصله حساب افزونست ومن بنده برخی از معارف ایشان را مینگارم در بحار الانوار مرقوم است که اصحاب امير المومنین را چهار مرتبت است نخستین را اصفیا خوانند و خلاصه ایشان : عمرو بن الحمق

ص: 244

الخزاعي العربی و دیگر میثم تمار پسر يحيی است ودیگر رشید مجری و دیگر حبیب بن مظاهر اسدی ودیگر محمد بن ابی بکر است و مرتبه دویم را اولیاء خوانند و خلاصه ایشان عليهم الأزدی ودیگر سوید بن غفلة الجعفی و دیگر حارث بن عبدالله الاعور الهمدانی و دیگر ابو عبدالله الجدلی و دیگر ابویحیی هوحكيم بن سعد الحنفی است و مرتبه سیم را شرطة الخميس خوانند و ایشان آنکسانند که در جهاد شرط بر مرگ خویش میکنند و بر مرگ خود بیعت میفرمایند و خلاصه ایشان ابوالرضا عبدالله بن يحيى الحضرمی و دیگر سلیم بن قیس الهلالی ودیگر عبيدة السلماني المرادی العربیست و مرتبه چهارم خاصان آنحضرتند وخلاصة ایشان تميم بن حذيم الناجی ودیگر قنبرغلام علی و دیگر ابو فاخته مولی بنی هاشم و دیگر عبدالله بن ابی رافع کاتب آنحضرت است .

در خبر است که امیرالمومنین علیه السلام اصحاب خویش را حاضر ساخت و

قَالَ لَهُمْ :تَشَرَّطُوا فَأَنَا أُشَارِطُكُمْ عَلَى اَلْجَنَّةِ وَ لَسْتُ أُشَارِطُكُمْ عَلَى ذَهَبٍ ولا فِضَّةٍ إِنَّ نَبِيَّنَا فِيهَا مَضَى قَالَ لِأَصْحَابِهِ: تَشَرَّطُوا فَإِنِّي لَسْتُ أُشارِطُكُمْ إِلاَّ عَلَى اَلْجَنَّة.

و از متقدمین مقربین امیر المومنین علیه السلام سلمان فارسی ودیگر مقداد بن اسود و دیگر ابوذر غفاری ودیگر عمار بن یاسر و دیگر ابوسنان انصاری و دیگر ابوعمرو انصاری و دیگر سهل بدری و برادرش عثمان پسر های حنیف انصاری و دیگر جابربن عبدالله انصاریست و ما شرح حال هريك را در جای خود رقم کرده ایم و دیگر از محبین امیر المؤمنين علیه السلام ابو احيحه عمرو بن محصن است و او در جنگ جمل صد هزار درهم در تجهيز لشکر امير المؤمنين علیه السلام بذل کرد ودر جنك صفین در رکاب آنحضرت شهید شد و دیگراویس قرنی از تابعين وعمرو بن الحمق خزاعی است و او در نزد امير المؤمنین علیه السلام آن منزلت داشت که سلمان فارسی در خدمت پیغمبر و دیگر رشید هجری ودیگر میثم تمار ودیگر کمیل بن زیاد نخعی و دیگر قنبر

ص: 245

غلام على علیه السلام ودیگر محمد بن ابی بکر و دیگر مزرع مولاي امير المؤمنین و دیگر عبدالله بن يحيی و این آنکس است که امیر المؤمنين علیه السلام در جنگ جمل اورا فرمود: «ابشريا ابن يحيى فأنت وابوك من شرطة الخميس سماكم الله به في السماء »ودیگر جندب بن زهیر عامری و دیگر حبیب بن مظاهر اسدی و دیگر حارث بن عبد الله الاعور الهمدانی ودیگرمالك بن الحارث المعروف بمالك اشتر نخعی و دیگر عليم الازدی ودیگر جويرة بن مسهر العبدی .

همچنان فاضل مجلسی میگوید :

قَالَ أَبُو اَلْحَسَنِ ِعلیه السلام: إِذَا يَوْمُ اَلْقِيمَةِ نادَى مُنَادٍ أَيْنَ حَوَارِيُّ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ رَسُولِ اَللَّهِ اَلَّذِينَ لَمْ يَنْقُضُوا اَلْعَهْدَ وَ مَضَوْا عَلَيْه؟ِ فَيَقُومُ سَلْمَانُ والْمِقْدَادُ وَ أبوذَر! قَالَ ثُمَّ يُنَادِي: أَيْنَ حَوَارِيُّ على بنِ أبيطالب وَصِيِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ رَسُولِ اَللَّهِ؟ فَيَقُومُ عَمْرُو بْنُ الحمق الخُزاعِيُّ وَ مُحَمَّدُ بن أبي بَكْرٍ ومِيمُ بن يحيى التمَّار مَوْلَى بَنِي أَسَدٍ وَ أُوَيْسٌ اَلْقَرَنِيُّ ؟قَالَ ثُمَّ نادي المُنادي:أَيْنَ حَوَارِيُّ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍ اِبْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اَللَّهِ؟ فَيَقُومُ سُفْيَانُ بْنُ أَبِي لَيْلَى اَلْهَمْدَانِيُّ وَ حُذَيْفة بْنُ أسيد أَلْغِفَارِيُّ !قَالَ ثُمَّ يُنَادِي: أيْنَ حوَارِيُّ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍ؟ فَيَقُومُ كُلُّ مَنِ استُشهِدَ مَعَهُ ولَم يَتَخَلَّفْ عَنهُ! ثُمَّ يُنادِي :أنِين حَوَارِيِّ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ ؟فَيَقُومُ جُبَيْرُ بْنُ مُطْعِمٍ و يَحيَى بْنُ أُمِّ اَلطَّوِيلِ وَأَبُو خَالِدٍ الْكَابُلِيُّ وَ سَعيدُ بن مسيب؟ ثُمَّ يُنادي أيْنَ حوَارِيُّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ وَ حَوَارِيِّ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ؟ وَ فَيَقُومُ عبد الله بن

ص: 246

شرِيكٌ العامريُّ وَ زرارة بْن أَعْيَنَ و يزيد بن معوية الْجَلِيُّ وَ مُحَمَّدُ ابْنُ مُسْلِمٍ اَلثَّقَفِيُّ وَ لَيْثُ بْنُ البختري المرادي وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ أَبِي يَعْفُورٍ وَ عَامِرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ خُزَيْمَةَ وَ حُجْرُ بْنُ زَائِدَةَ وَ حُمْرَانُ بْنُ أعين! ثُمَّ يُنَادِي سَائِرَ اَلشِّيعَةِ مع سَائِراً لِأَئِمَّةٍ فَهَؤُلاَءِ أَقْسَامُ اَلشِّيعَة اَلَّذِينَ يَدْخُلُونَ اَلْفِرْدَوْسَ و هؤلاءِ أَوَّلُ اَلسَّابِقِينَ وَ أَوَّلُ اَلْمُقَرَّبِينَ.

محمد بن حنفیه از پدر خود أمير المؤمنين علیه السلام حدیث میکند که فرمود: إنَّ المَحامِدَةَ تَأبَى أن يَعصِيَ اللَّهَ عزّوجلّ، قُلتُ: وَمَنِ المَحامِدَةُ؟ قالَ: مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ وَ مُحَمَّدُ بنُ أبي بَكرٍ [وَمُحَمَّدُ بنُ حَنَفِيَّةَ] وَ مُحَمَّدُ بنُ أبي حُذَيْفَةَ هَوابن عُتبَةَ بنُ رَبِيعَةَ- .

و او پسر خال معويه است و دیگر محمد بن حنفیه است خلاصه سخن اینکه أمير المومنین علیه السلام فرمود که این چندتن که علی محمد نام دار ندارتکاب معصیت خداوند نمیکنند

دیگر از ابی جعفر علیه السلام حديث کرده اند که فرمود « إن المهدی مولی عثمان أتي فبايع أميرالمومنين عليا ومحمد بن أبي بكر جالس قال أبايعك على أن الأمر لك أولا و أبرء من فلان و فلان فبايعه »در جمله میفرماید هنگامیکه محمد بن ابی بکر در خدمت امیرالمومنین علیه السلام نشسته بودمهدی غلام عثمان در آمد و عرض کرد یا امیر المومنین من با تو بیعت میکنم که خلافت را از اول خاص تومیدانم وازابوبکر وعمر برائت جست و با على علیه السلام بیعت کرد .

و دیگر بروایت فاضل مجلسی از محبین امیر المومنین علیه السلام ابان بن ابی عیاش است و نام ابی عیاش فیروز است و او از مردم فارس بود در کتب رجال مسطوراست

ص: 247

که وقتی حجاج بن یوسف ثقفی سلیم بن قیس هلالی را که از شیعیان على علیه السلام بود طلب نمود تا بقتل رساند از دست او بگریخت و در فارس بابان بن ابی عیاش پناه برد ابان اورا بداشت تا گاهی که مرگی سلیم فرا رسید. این وقت ابانرا حاضر کرد و گفت ای برادر حق تو بر من فراوان است و اینوقت میروم و کتابی که با خود داشت ابانرا سپرد و از پس او ابان آنچه از سليم نقل احادیث کند از کتاب اوست .

و دیگر ابو الطفيل عامر بن واثله است و او هشت سال از زمان رسول خدایرا ادراك کرده جماعتی اورا کیسانی گفته اند از بهر آنکه در تحت رایت مختار بن ابی عبیده بود و كيسانی آنانند که بحبات محمد بن حنفیه قایلند چنانکه در جای خود بشرح رفت و گروهی او را از بزرگان اصحاب امیر المومنين علیه السلام دانند.

و دیگر خباب بن الارت است و خباب بن الارت بن جندلة بن سعد بن زید منات بن تمیم است و کنیت او ابو عبدالله و بروایتی ابو محمد و بعضي ابو یحیی گفته اند در جاهلیت اورا اسیر گرفتند و در مکه بفروختند بفقر و فاقه گذران میکرد و مادرش نیز ختانه بود و پسرش عبدالله آنکس است که خوارج اورا کشتند چنانکه در کتاب مارقین رقم کردیم بالجمله امیرالمومنین علیه السلام در حق او میفرماید:

يَرْحَمُ اَللَّهُ خَبَّاباً فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ عَاشَ مُجَاهِداً طُوبَى لِمَن ذَكَرَ المَعادَ وعَمِلَ لِلحِسَابِ وقَنِعَ بِالْكَفَافِ ورَضِيَ عَنِ اللَّهِ .

از مساکین مسلمین است در جاهلیت آهنگر بود و شمشیر نیکو بساخت و در شمار معذ بين في الله بود و در غزوات رسول خدا صلی الله علیه و آله چنانکه رقم کردیم همه وقت ملازمت رکاب داشت و در جنگ صفین و نهروان در رکاب امير المومنین علیه السلام حاضر بود در سال سی و نهم هجری در هفتاد و سه سالگی وداع جهان گفت او رادر ظهر کوفه بخاك سپردند و او اول کس است که در ظهر کوفه مدفون گشت

از عبیدالله بن شداد بن الهاد حديث کردند « قال و ددت أن أترك فا حدث

ص: 248

بفضائل علي بن أبيطالب يوم إلى الليل وأن عنقى هذه ضربت بالسيف»گفت دوست میدارم که مرا یکروز دست باز دارند تا باختيار خویش در فضایل علی علیه السلام آنچه میدانم حدیث کنم آنگاه با شمشير کردن مرا بزنند.

ابن ابی الحدید گوید با غلبه بنی امیه و طول مدت سلطنت ایشان و گماشتن ایشان مردم را در هر شهری و بلدي بلعن علی علیه السلام و کشتن ایشان و عمال ایشان در هر شهری و بلدی دوستان علی و شیعیان علی را اگر علی سر الله نبود هرگز قصه از فضایل او در جهان باقی نبود بلکه نام آنحضرت مذکور نمیگشت و از خاطرها محو ومنسی میشد .

اکنون این حدیث را بروایت فاضل مجلسي از بهر آن مینویسم که چشم دوستان امیرالمومنین علیه السلام تا قیامت بدان روشن باشد: باسناد صحيحه اینحدیث باصبغ بن نباته منتهی میشود و او در خدمت امير المومنین علیه السلام از جماعت شرطة الخميس است .

قَالَ: أَتَيْتُ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لِأُسَلِّمَ عَلَيْهِ فَجَلَسْتُ أَنْتَظِرُهُ فَخَرَجَ إِلَيَّ فَقُمْتُ إِلَيْهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَيهِ فَضَرَبَ عَلَى كَفِّي ثُمَّ شَبَّكَ أَصَابِعَهُ فِي أَصَابِعِي ثُمَّ قَالَ: يَا أَصْبَغَ بْنَ نُبَاتَةَ، قُلْتُ: لَبَّيْكَ وسعْديك يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ، فَقَالَ: إِنَّ وَلِيَّنَا وَ إِلَى اَللَّهِ كَانَ مِنَ اَللَّهِ بِالرَّفِيقِ اَلْأَعْلَى وَ سَقَاهُ مِنْ نَهَرٍ أَبْرَدَ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَحْلَى مِنَ الشَّهدِ وَ أَلْيَنَ مِنَ الزُّبْدِ، فَقُلْتُ: بِأَبِي أَنْتَ وأُمِّي و إِنْ كانَ مُذنِباً فَقَالَ نَعَمْ وَ إِنْ كَانَ مُذْنِباً؟ أَمَا تَقْرُّهُ القُرآنُ «فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اَللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً» يَا أَصْبَغُ: إن ولينالو لَقِيَ اَللَّهَ وَعَلَيْهِ مِنَ اَلذُّنُوبِ مِثْلُ زَبَدِ اَلْبَحْر

ص: 249

وَ مِثْلُ عَدَدِ اَلرَّمْلِ لَغُفِرَ اَللَّهُ لَهُ إِنْشَاءَ اَللَّهُ تَعَالَى.

اصبغ بن نباته میگوید بر باب سرای امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم و نشستم تا دیدار مبارکش را نظاره کنم پس از خانه بیرون شد من از جای بر جستم وسلام دادم آنحضرت دست مبار کرابر دست من زدوانگشتانه بار کرا [در انگشتان من] مشبك ساخت و فرمود یا اصبغ عرض کردم لبيك وسعديك فرمود همانادوست مادوست خداست و از خداوند بارفیق اعلاست و سقایت میکند او را از چشمه که سردتر از یخ وشیرين تر ازشهد و نرم تر از زبد است گفتم پدر و مادرم فدای تو باد اگر چه گناهکار باشد فرمود اگر چه گناهکار باشد مگر قرآن نخوانده که خداوند می فرماید سیئات ایشانرا با حسنات تبدیل میفر مائیم ای اصبغ دوست ما گاهی که خدایرا ملاقات کند و گناه اوچون کف دریا و ريك بيابان باشد خداوند او را بیامرزد و گناهان اورامعفودار. اللهم ارزقنا حب علی بن ابیطالب وثبتنا عليه بحق محمد و آله الطيبين الطاهرين.

و دیگر از محبين علي علیه السلام عثمان بن حنيف ابن وهب بن العكم بن ثعلبه بن الحارث الانصاري ثم الأوسی است و او برادر سهل بن حنیف است چنانکه بدان اشارتی شد اکنون در شرح حال او کتاب امير المؤمنين علیه السلام را تذکره خواهم کرد.

بالجمله کنيت عثمان ابوعمر وو بروایتی ابوعبدالله است و اوراعمر بن الخطاب بعراق فرستاد تا اراضی و مزارع آن ولایت را مساحت کند و خراج ببندد وجزیه از اهل ذمت بستاند و چون نوبت خلافت بامير المؤمنين علیه السلام رسید اورا بحکومت بصره بگماشت و ماشرح حکومت او را در بصره وغلبه طلحه و زبیر را برای در کتاب جمل رقم کردیم .

بالجمله وقتی در حضرت امیر المومنین علیه السلام: معروض داشتند که عثمان بن حنیف در بصره بادعت عیش روزگار میبرد و بمهمانی حاضر میشود و بماكولات و مشروبات نغز و نیکو میپردازد امیر المومنین علیه السلام این مکتوبرا بدو فرستاد :

ص: 250

أَمَّا بعْدُ يا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتيةِ أَهْلِ اَلْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا وَ كَرَّرْتُ عَلَيْكَ اَلْجِفَانَ بِثَرِيدِهَا فَأكْرَعْتَ ثُمَّ عَطَفَتْ عَلَى اَللَّحْمِ فَأَكَلتهُ أَكْلُ يَتِيمٍ قَرَمٍ وَ نَهَشت عظمه نَهْشُ ضَبْعِ هَرَمٍ تُسْتَطابُ لَكَ الألوانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ ومَا ظَنَنْتُ أنَّكَ تُجيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌ وَ غَنِيُّهُمْ مُدُوٌ فَانْظُرْ إِلَى مَا تقضَمهُ مِن هَذَا المَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالفِظْهُ ومَا أَيْقَنْتَ بِطيبِ وَجهِهِ فَنَلْ مِنْهُ ألا وإِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إماماً يَقتَدي بِهِ وَيَسْتَضِي بِنُورِ عِلْمِهِ ألا وإِنَّ إِمامَ قَدِ اكْتَفَى مِن دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ ألا وإنَّكُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِك ولكِنْ أَعِيدُونِي بِوَرَعٍ و اجْتِهَادٍ اَللَّهُمَّ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لا ادَّخَرْتُ مِن غَنائِمِها وِقْراً ولا أعْدَدْتُ لِبَالِي تَوْبِي طِمْراً ولأحَزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً ولا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلاَّ كَقُوتِ أتانٍ دَبِرَةٍ وَ لِلَّهِي فِي عَيْنِي أَوْ هِيَ مِنْ عَفْصَةٍ مُقِرَّةٍ .

میفرماید ای پسر حنيف بمن رسید که مردی از جوانان بصره تورا بطعام عرس دعوت کرد و تو بسرعت اجابت کردی وچون حاضر شدی قدحهای ثریداز بهر تو متواتر کردند و تو بتمام رغبت بخوردی پس دست فراگوشت بردی و چنان بخوردی که کودك يتيم جوعان و آنگاه باستخوان پرداختی وچنان بادندان بخائیدی که کفتار پیر نجاند و همچنان از بهر تو خورشهای گوارا و خوردنیهای مهنامهیا همی کردند و از طعامهای گوناگون کاسهای گران نهاوند و هر گز گمان نبردم

ص: 251

که تو دعوت طعام جماعتی را اجابت کنی که مساكين ستمدیده را دور دارند و اغنیای توانگر را باردهند. هان ای پسر حنيف نيك نگران شو تا چه میخوری و چیزیرا که در حلیت آن متردد باشی از خویشتن دور افکن و چيزیراکه حلیت آن در نزد تو استوار افتاد بپذیر و دانسته باش که هر ماموميرا اماميست که بدو اقتدا کند و استضائت بنور او جوید همانا امام و پیشوای شما دوجامه فرسوده که یکی دستار(1)و آندیگرازار کند کافی داند و از طعام بدو قرصه جوین که یکی را زاهار شکند و آنديگر راتعشى فرمايد قناعت کند اگر چندشما تا بدین حدقناعت نتوانید کرد لكن مرا اعانت کنید در پاکدامنی وجد وجهد کنید در پارسائی سوگند یا خدای که من از دنیای شما زرو سیم نیندوخته ام وازغنيمت ذخيره ننهاده ام و بر ایندو جامه فرسوده که در بردارم دیگر نیفزوده ام و از اراضی دنیا یکشبر بدست نکرده ام و افزون از قوت يك حمار زخمين ماخوذ نداشته ام همانا دنیا در چشم من خوارتر است از تلخی صبر .

بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا قَدْ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بفدک وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثُ يَنْقَطِعَ فِي ظُلْمَتِهِ أَثَارَهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةُ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أوسمعت یدا حَافِرِهَا الأضغطها الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لتأتي آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ

ص: 252


1- بلکه یکی را از ار کند که بكمر بندند ودامن بپوشند و دیگری را رداء که شانه ها را بدان در پوشند.

میفرماید بلی از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده چیزی جز فدك در دست ما نبود آنرا نيز آنانکه در طلب خلافت بودند بر ما بخل ورزيدند و ما نیز دست باز داشتیم و بهتر حاکم درین داوری خداوند باری است و فدك وجز فدکرا چه میکنم و حال آنکه فرد است که جای نفس در ظلمتکده قبر است و آثار و اخبارشمحو ومنسی است و چند که حافر حفرة آنرا گشاده سازد فائدتی نبخشد چه سنك و خاك متراکم فشار کند و خلل و فرج گور را انباشته سازد من اینك نفس خویش بپارسائی و پرهیزکاری تادیب کنم وریاضت دهم تا ایمن باشد در روز قیامت و استوار باشد در اطراف لغزشگاه .

وَ لَوْ شِئْتُ لَا اهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هوای وَ يَقُودَنِي جشمي إِلَى تَخَيُّرِ الاطعمة وَ لَعَلَّ بالْحِجَازِ أَوِ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونُ غرثی وَ أَكْبَادُ حَرَّى أَوْ أَكُونَ ، كَمَا قَالَ الشَّاعِرُ : وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بيطنة *** وَ حَوْلَكَ أَكْبَادُ تَحِنُّ إِلَى أَ لَقَدْ

ءأقنع مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جَوِّ بِتُّ الْعَيْشِ فَمَا خَلَّفْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغْلُهَا تَقَمُّمُهَا تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أترک أَوْ أُهْمَلَ عا بثا أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أغتسف طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ .

ص: 253

میفرماید اگر بخواهم بشیرینیهای دنیا توانم راه کرد و از نیکوتر نان گندمین توانم خورد و از نسيج ابریشمین توانم پوشيد لكن هيهات چگونه هوای نفس بر من غلبه تواند کرد و چگونه حرص نفس مرا بجانب اطعمه نیکو تواند کشید همانا ممکن است که در حجاز و یمامه كسی بنان گندم دست نیابد و سیر نخسيد و من سير بخسبم و حال آنکه در اطراف من شکمهای گرسنه و جگرهای تشنه باشد یا مفاد شعر حاتم بن عبدالله الطائی باشم که میگوید این درد کفایت میکند ترا که با شکم آکنده بخسبی و در اطراف تو جگرهای تشنه باشد که آرزومند است بيك شربت آب که از مشر به چرمین بنوشد.

صواب چنان نمود که اشعار حاتم را که خطاب بخواهر خویش میکند و بيك شعر آن اميرالمومنين علیه السلام تمثل جسته رقم کنیم .

أيا ابنة عبدالله و ابنة مالك *** و يا ابنة ذي الجدين والفرس الورد

إذا ماصنعت الزاد فالتمسی له *** أكيلا فانی است آكله وحدی

قصيا بعيدا أو قريبا فانني *** أخاف مذمات الأحاديث من بعدی

كفى لك عارا أن تبيت ببطنة *** وحولك أكباد تحن الى القد

وإني لعبد الضيف مادام نازلا *** و مامن خلال غيرهاشيمة العبد

بالجمله بعد از آنکه تمثل بشعر حاتم فرمود میفرماید آیا قانع شوم باینکه مرا امير المؤمنین گویند و با شکمهای گرسنه و جگرهای تشنه شريك نباشم با آنکه در غلظت عیش وزحمت زندگانی گرسنگان و تشنگان را پیشرو ومقتدا باشم همانا آفریده نشدم برای آنکه مرا مشغول کند ماکولات مهنا مانند چهارپای که بسته باشند و همت او بر علوفه مقصور باشد یا چهار پائی که رها کنند و او از میان دست و پای خود گیاهی بر آرد و شکم بیا کند و ندانداز او چه خواسته اند و همچنان آفریده نشدم که مرا دست باز داشته اند یا مهمل گذاشته اند که بلهو و لعب بپردازم با رشته گمراهی بکشم و برطریق تباهی بروم و مسالك حيرت و آسیمگی سپارم.

ص: 254

وَ كَأَنِّي بقائلکم يَقُولُ : إِذَا كَانَ هَذَا قُوتَ ابْنِ أَبِيطَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ ؟ ! أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ لأنصلب عَوْداً وَ الرواتع الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ ألعذیة أقوی وفودا وَ أَبْطَأَ حمودا وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالصِّنْوِ مِنَ الصِّنْوِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قتالي لسما وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ وَ أمکنت الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَنْكُوسُ وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ الْحُبُّ الْحَصِيدِ .

گویا نگرانم گویند شما را که میگوید اگر اینست قوت پسر ابوطالب او را سستی و ناتوانی از رزم هم آوردان و مبارزت مردان باز نشاند و نه چنين است زیرا که شجر بیابانی سخت تر و همچنان رستنی های بستانی که باب چشمه ساران سقایت کنند لين المس و رقيق الجلد است و آن رسته ها که جز بآب باران سقایت نشود آتش چوب آن قویتر و فر و مردنش دیرتر است همانا من با رسول خدای چون دو شاخی باشم که از يك اصل رسته است و چون ذراعی که با باز و پیوسته سوگند با خدای اگر قبایل عرب بجمله همدست و هم پشت گردند و بمقاتلت من بیرون شوندمن بیروی از ایشان بر نتابم وچون فرصت بدست کنم بسوی ایشان سرعت فرمایم و گردن ایشان را که کافرانند بزنم ونيك بکوشم تا زمین را از معويه پليد که معکوس العقيده و مر كوس الفطره است مطهر سازم و باطل را از میان حق بر گیرم بدانسان که خاك از ميان گندم پاك بر گیرند .

إِلَيْكِ عَمَّنِي يَا دُنْيَا فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ

ص: 255

وَ أَفْلَتُّ مِنْ حبائلک وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ أَنِ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ فهاهم رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِينُ اللُّحُودِ وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قَالَباً حِسِّيّاً لَأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي المهاوي وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ إِذْ لَا وِرْدَ ولأ صَدْرِ هَيْهَاتَ مَنْ وَ طَىَّ ، دَحْضَكِ زَلِقَ وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِكِ وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْكِ لَا يُبَالِي أَنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْيَا عِنْدَهُ کیوم حَانَ انْسِلَاخُهُ .

میفرماید دور شو ای دنیا زیرا که لگام ترا بر گردنت افکندم ورها ساختم و از چنگال تو بیرون جستم و از دام تو رهائی جستم و از در رفتن بلغزشگاه تو دور ایستادم هان ای دنیا کجا شدند جماعتی که دستخوش نيرنگها ساختی کجا شدند گروهی که در فتنه زخارف انداختی اکنون همگان رهينه قبورند و در شکم شکافهای گورند سوگند با خدای اگر شخصی مرئی و کالبدی محسوس بودی حدود خدایرا بر تو فرود می آوردم بكيفر آنکه بندگان خدايرا بارزوهای گزافه بفر یفتی و طبقات امم را به سالك مهالك براندی و پادشاهانرا بر کميت هواوهوس بر نشاندی و بموارد بلاوا بتلا در آوردی جائی که نتوان بدانجا در آمد و نتوان از آنجا بر آمد هیهات کسی که پای بر لغزشگاه تو گذاشت از صراط مستقیم در افتاد و کسی که سوار شد تا دریای ترا گذاره کند غریق گشت و آنکس که از دام تو بجست توفير بافت همانا کسی که از چنگ تورهای جست از سختی روزگار باك نداردو در نزد آمدن دنیا چنان است که رفتن او .

أعزبي عَنِّي فَوَ اللَّهِ لَا أَذِلُّ لَكِ فتستذليني وَ لَا أَسَاسُ لَكَ فتقوديني

ص: 256

وَ أَيْمُ اللَّهِ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيَّةِ اللَّهِ لأرضن نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مطموما وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً وَ لَأَدَعَنَّ مقلتي كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا مستفرعة دُمُوعُهَا أتمتلىء السائمه مِنْ رِعْيِهَا فتبرک وَ تَشْبَعُ الربيضه مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ عَلِىُّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعُ قَرَّتْ إِذاً عینه إِذَا أَقْتَدِي بَعْدَ السِّنِينَ الطاولة بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ .

طوبي لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عرکت بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إذالکری علیها افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ کفها فِي مَعْشَرٍ أَشْهُرٍ عیونهم خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بذکر هُمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ ثُمَّ الْمُفْلِحُونَ فَاتَّقِ اللَّهَ یابن حنیف ولتكفف أغراضك (1) لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُكَ .

و میفرماید دور شو از من ای دنیا من در طلب تو اختيار ذلت نمیکنم تا مرا خوار سازی و نرم و هموار نمیشوم تا مرا بسوی خود بکشانی سوگند یادمیکنم سوگندی سخت که با کلمه انشاء الله قرین میسازم که ریاضت دهم نفس راریاضتی که شاد شود گاهی که دست یابد بقرص جوین و نمك و قانع شود بدان نان و نانخورش و میگذارم چشم خود را چون چشمه آبی که بخوشیده باشد زلال آن. کنایت از آن

ص: 257


1- ولتكفك أقراصك خ ل

که چنان می گریم که آب در چشم من نماند . آنگاه میفرماید آیا شکم شتر چرا کننده آکنده می شود از گیاه کلاء تا بخواهد و سیر میشود گله گوسفند از علف خود تا بخوابگاه خویش شتابد و میخورد علی بن ابیطالب از زاد خود پس خواب می کند؟ روشن باد چشم او که بعد از سالهای فراوان اقتفا بچهار پای باز داشته کند و طریق چرا کننده باراعی گیرد .

خوشا کسی که در حضرت یزدان امتثال فرمان نمود و صبر بر مصاعب عبادت فرمود شبان تیره از خواب کناره گرفت و گاهی که خواب تاختن کرد و غالب گشت از خاك بستر ساخت و از دست خویش بالش فرمود در میان جماعتی که چشم ایشان باخواب آشنا نشده و پهلوی ایشان خوابگاه ندیده و لبهای ایشان جز ذکر خداوند شاغلی نداشته و معاصی ایشان بنیروی استغفار پراکنده گشته اینجماعت حزب الله اند و حزب الله رستگارانند هان ای پسر حنیف از خدای بترس واجب میکند که کفایت کند ترا قرصهای تو تا از آتش دوزخ رهائی جوئی

حمدا أحمدا أکه از تحریر کتاب تا بعین بپرداختیم اکنون ابتدا میکنیم بنگارش کتاب کلمات قصار أمير المؤمنین علی بن ابیطالب سلام الله عليه .

ص: 258

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرحیم

چنین گوید عبد ذليل و بنده ضعيف محمد تقی لسان الملك که بعد از انجام کتاب جمل و کتاب صفین و کتاب مارقين وكتاب شهادت و کتاب تابعین و ذکر معجزات و کرامات ومحبين ومبغضين واصحاب امير المؤمنین علی علیه السلام شروع میکنیم در ذکر کلمات قصار آنحضرت که جامع سیزده هزار و ششصدو بیست و هشت حکمت است و ابواب و فصول آن حکم بترتیب حروف معجم رقم میشود و بعضی از آنكلمات را بفارسی ترجمانی میکنیم تا آنان که از ادراك لغات عرب بهره ندارند بی نصیب نمانند .

کتاب کلمات قصار

باب الف ولام: از حکم امیر المؤمنین علیه السلام که مشتمل است بر دو هزار و دویست و پنج حديث

الَّذِينَ أَفْضَلُ الْمَطْلُوبُ ، الْمَوَاعِظَ حَيْوَةَ الْقُلُوبِ ، ألهواء متبوع .

هوا و هوس دشمنی است مطاع.

الدُّعَاءُ خَيْرُ مَوْضُوعُ ، أَ لَرَاحَةُ فِي الزُّهْدِ ، السَّعَادَةُ فِي التَّعَبُّدِ ، أَ لِكَمَالِ فِي الدُّنْيَا مَفْقُودُ ، الْجُودُ غَيْرُ مَوْجُودٍ ، أَ لَجَاهِلُ لَا یرتدع ، أَ لِكَرِيمِ تَغَافُلُ وَ ینخدع .

نادان بهیج برهانی از اندیشه خود منحرف نمیشود و کریم از بهر آنکه عطاکند تغافل میفرماید ودانسته فریب میخورد .

ص: 259

أَ لِعِزِّ مَعَ الْيَأْسُ ، الذُّلَّ فِي مسئلة النَّاسِ ، الْحِسَابَ قَبْلَ الْعِقابِ ، الثَّوَابُ قَبْلَ الْحِسَابِ ، الطع بَرَقَ ، الْيَأْسُ عَتَقَ .

طمع مورث بندگی است و ناخواستن موجب آزادگی است

الْعَدْلُ حَيْوَةَ الْأَحْكَامِ ، أَ لِصِدْقِ وَ الْكَلَامِ ، أَ لِدُنْيَا سُوقِ الْخُسْرَانُ ، الْجَنَّةُ دَارُ الْأَمَانِ ، الصَّبْرَ مَطِيَّةَ لأتكبو ، الْحَقُّ سَيْفِ لَا يَنْبُو .

صبر شتریست که بروی در نرود و راستی شمشیری که کند نشود .

الظُّلْمُ وَخِيمُ ألعاقبة ، الإمات حُلُومُ كَاذِبَةُ ، ألعاقل يَعْتَمِدْ عَلَى عَمَلِهِ ، أَ لَجَاهِلُ يَعْتَمِدْ عَلَى أَمَلُهُ .

عاقل تکیه بر اعمال صالحه خویش زند و جاهل اعتماد بر آمال كاذبة خویش کند.

آلَةُ الزياسة سَعَةُ الصَّدْرِ ، أَ لِعَبَّادِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ بِالصَّبْرِ ، الْبُخْلُ بالموجود سُوءُ الظَّنِّ بالمعبود .

بخل کند در مال موجود آنکس که اتکال ندارد بخدا وند معبود

ألعاق مَنْ بَذَلَ نَدَاهُ ، الْحَازِمَ مَنْ كَفَّ أَذَاهُ ، الْمَرْوَةُ یحث عَلَى الْمَكَارِمِ ، الدِّينُ يَصُدُّ عَنِ الْمَحَارِمِ ، النَّصِيحَةُ مِنْ أَخْلَاقِ الْكِرَامِ ، الْخَدِيعَةَ مِنْ أَخْلَاقِ اللِّثَامُ ، الْقُدْرَةُ تَظْهَرُ مَحْمُودِ الْخِصَالِ ، أَ لِمَالِ يُبْدِي جَوَاهِرِ الرِّجَالِ.

هنگام توانائی اثر خوب توان نمود و با مال اسعاف آمال توان کرد.

ص: 260

الظُّلْمُ يَطْرُدُ النِّعَمِ ، الْبَغْيُ یجلب النِّقَمُ ، الْكَذِبَ مُزْرٍ بِالْإِنْسَانِ النِّفَاقِ یفسدا الْإِيمَانِ ، الْمَرْءَ مَخْبُوءُ تَحْتَ لِسَانِهِ ، الْكَرِيمُ مِنْ بِدَهْ بِإِحْسَانِهِ أَ لِسَخَاءِ سَجِيَّةٍ ، أَ لِشَرَفِ مَزِيَّةُ ، الْجُودُ رياسة ، الْمُلْكُ سِيَاسَةَ ، الْأَمَانَةُ إِيمَانٍ ، البشاشه إِحْسَانٍ ، الدِّينُ يُجِلُّ ، الدُّنْيَا تَذِلُّ ، الْمُنْصِفُ کریم الظَّالِمِ لَئِيمُ ، الْعُسْرُ لَوْمَ ، اللَّجَاجِ شوم ، الصِّدْقُ نَجَاحُ ، ألكذب فضاح الْبَخِيلُ مَذْمُومُ ، الْحَسُودُ مَفْهُومُ ، الْبُخْلُ فَقْرٍ ، الخيانه عُذْرٍ ، الظُّلْمُ يَجْلِبُ النِّقْمَةَ ، وَ الْبَغْيُ يَسْلُبُ النِّعْمَةِ .

ظلم پستان مکافات ونقمت میدوشد وطغيان در سلب نعمت میکوشد.

الدُّنْيَا ظِلُّ زَائِلُ ، الْمَوْتُ رَقِيبُ غیر غَافِلٍ ، الدُّنْيَا معبرة الْآخِرَةِ الطَّمَعُ مَذَلَّةُ حَاضِرَةً ، الْعَفْوُ تَاجُ الْمَكَارِمِ ، الْمَعْرُوفُ أَفْضَلُ الْمَغَانِمِ ، التَّكَبُّرُ يَظْهَرُ الرذيلة ، التَّوَاضُعُ بنشر الفصيلة ، الصَّفْحُ أَفْضَلُ الشِّيَمِ ، الْمَوَدَّةَ أَقْرَبُ الرَّحِمِ ، الْعَقْلُ ينبوع الْخَيْرِ ، الْجَهْلُ مَعْدِنِ الشَّرِّ ، الْأَعْمَالُ ثِمَارِ النِّيَّاتِ ، الْعِقَابُ ثِمَارِ السَّيِّئَاتِ ، الْبَغْيُ یزیل النِّعَمِ ، أَ لِجَهْلِ يَزَالُ الْقَدَمِ ، الئيم لَا مُرُوَّةَ لَهُ ، الْفَاسِقُ لَا غِيبَةَ لَهُ الْكِبْرُ مَصْيَدَةُ إِبْلِيسَ الْعُظْمَى ، الحصد مَعْصِيَةُ إِبْلِيسَ ألكبرى ، الإشتغال بالفائت يُضَيِّعَ الْوَقْتِ ، الرَّغْبَةُ فِي الدُّنْيَا تُوجِبُ الْمَقْتِ .

ص: 261

کار دنیای فانی کردن و دل بدنیا بستن تضييع عمر بکار ناپایدار و موجب غضب یزدان جبار است.

الدَّهْرُ مُوَكَّلُ بتشتت الألاف الْأُمُورِ المنتظمة یفسدها الْخِلَافِ .

روزگار دوستان را از هم دور اندازد چنانکه اختلاف کلمه کارهای منتظمه را پریشان سازد .

الْإِخْلَاصُ غایة الدِّينِ ، الرِّضَا ثَمَرَةُ الْيَقِينِ ، الْحَقُّ أَوْضَحَ سبیل ، أَصْدَقُ أَنْجَحُ لَيْلٍ ، الْبِرُّ غَنِيمَةُ الْحَازِمَ ، ألإيثار أَعْلَى الْمَكَارِمِ ، الْكُتُبُ بَسَاتِينُ الْعُلَمَاءِ ، الْحِكْمَةُ رَوْضَةِ النبلاء

باغ و بوستان علماء و دانشمندان استقرای در کتب علوم و حکمت الهی است.

الْوَرَعُ جُنَّةُ مِنَ السَّيِّئَاتِ ، أَ لِتَقْوَى رَأْسِ الْحَسَنَاتِ ، الْأَطْرَافِ مَجْلِسِ الْأَشْرَافِ ، ألورع ثَمَرَةُ الْعَفَافُ ، أَ لِحْيَاهُ خَلَقَ مَرْضِيٍّ ، أَ لِصِدْقِ خَيْرُ مَبْنِيُّ ، الْعَقْلُ أَنَّكَ تَقْتَصِدَ فَلَا تُسْرِفَ وَ تَعِدُ فَلَا تُخْلِفُ .

دانشمند کار بعدل و میانه روی کند و از اسراف و خلف وعده به پرهیزد.

ألفكر يُوجِبُ الإعتبار وَ يُؤْمِنُ الْعِثَارِ ویثمرالإستظهار ، المعتدي کثير الْأَضْدَادِ وَ الْأَعْدَاءِ ، الْمُنْصِفُ کثیر الْأَوْلِيَاءِ وَ الْأَوِدَّاءِ ، الْعَالِمُ أَظْهَرُ النَّاسِ أَخْلَاقاً وَ أَقَلَّهُمْ فِي الْمَطَامِعِ إغراقا ، السُّؤَالُ یكسر لِسَانُ أَ لِمُتَكَلِّمٍ ویكسر قَلْبِ الشُّجَاعَ.

ذلت سؤال مرد زبان آور را کنگ میکند ودل شجاع را در هم میشکند .

ص: 262

الْكَذَّابُ وألميت سَوَاءُ ، الصَّبْرُ عَلَى مَضَضِ الْغُصَصِ یوجب الظُّفُرِ بالفرص.

شکیبائی در شدت مصایب وسختی واجب میکند نصرترا در هنگام فرصت.

أَرَاضِي عَنْ نَفْسِهِ مَسْتُورُ عَنْهُ عَيْبَهُ وَ لَوْ عَرَفَ فَضْلَ غَيْرِهِ لسائه مَا بِهِ مِنَ النَّقْصِ وَ الْخُسْرَانُ.

مردم خود پسند از عیب خود وفضل غير غایب اند اگر برفضل غیر داناشوند بر نقص خود بینا گردند .

الصَّدِيقُ مَنْ كَانَ نَاهِياً عَنِ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ مُعَيَّناً عَلَى الْبِرِّ وَ الْإِحْسَانِ التَّوْبَةُ نَدَمُ بَا تَقَلُّبٍ وَ اسْتِغْفَارُ بِاللِّسَانِ وَ تَرْكُ بِالْجَوَارِحِ وَ إِضْمَارُ أَنْ لَا يَعُودَ .

تو به پشیمانی از گناه است در دل و استغفار است بزبان وترك جريرت و معصیت است بجوارح واعضا و استواری عزیمت است از بازگشت بمعاصي.

الْمُؤْمِنَ نَفْسُهُ أَطْلُبُ مِنَ الصَّلْدِ وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ المعبد الشد بالقد وَ لَا مُقَارَبَةِ الضد ، الدُّنْيَا غُرُورُ حَائِلُ وَ شَرَابُ زَائِلُ وَ سِنَادُ مَائِلُ ، الْجَهْلُ بالفضائل مِنْ أَقْبَحِ الرَّذَائِلِ ، الْبُخْلُ بِإِخْرَاجِ مَا افْتَرَضَهُ اللَّهُ تَعَالَى فِي الْأَمْوَالِ مِنْ أَقْبَحِ الْبُخْلِ ، أَ لِمَالِ يَنْقُصُ بِالنَّفَقَةِ ، وَ الْعِلْمُ يَزْكُو عَلَى الْإِنْفَاقِ

ص: 263

مال ازعطا کردن نقصان پذیرد وعلم از بذل فرمودن فزونی گیرد .

الْكَرِيمُ عَلَى أَنْ مَكَارِمِ أَفْعَالِهِ دَيْنُ عَلَيْهِ يَقْتَضِيهِ ، اللَّئِيمُ یری سوالف إِحْسَانِهِ دَيْناً لَهُ يَقْضِيَهُ ، ألفرصة سَرِيعَةُ الْفَوْتِ بَطِيئَةُ العوي .

عبادت خدایرا از دست مگذار که فرصت بسرعت میگذرد و مراجعت نمیکند.

الْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ تَعَالَى ینیر الْقَلْبِ وَ یعصم عَنْ مُعَاوَدَةِ الذَّنْبِ ، أَ لِكِبَرِ يُسَاوِرُ الْقُلُوبَ مُسَاوَرَةَ السُّمُومِ الْقَاتِلَةِ .

کبر بدست سموم قاتله بادلها مقاتله میکند .

أَلَا نقباض عَنِ الْمَحَارِمِ مِنْ شیم الْعُقَلَاءِ ، الْحِكْمَةُ شَجَرَةٍ تُنْبِتُ فِي الْقُلُوبِ وَ تُثْمِرُ عَلَى اللِّسَانِ .

حکمت درختی است که در دل میروید و بازبان بار میدهد .

الْعَفَافُ يَصُونَ النُّفُوسِ وَ ینزهها عَنْ الدنائة ، ألرضا بِالْكَفَافِ خَيْرُ مِنَ السَّعْيِ فِي الاشراف ، أَ لِحَسُودٍ دَائِمُ السُّقْمِ وَ إِنْ كَانَ صَحِيحَ الْجِسْمِ ، الدُّنْيَا ظِلِّ الْغَمَامُ وَ الْمَنَامِ ، الْمُؤْمِنُ مِنْ طُهْرٍ قَلْبِهِ مِنَ الرِّيبَةِ ، ألعاقل مِنْ صَانَ لِسَانَهُ مِنَ الْغَيْبَةِ ، ألعاقل إِذَا عَلِمَ عَمِلَ وَ إِذَا عَمِلَ أَخْلَصَ وَ إِذَا أَخْلَصَ اعْتَزَلَ ، اللَّئِيمُ لَا يَتْبَعُ إِلَّا شَكْلِهِ وَ لَا یميل إِلَّا إِلَى مِثْلِهِ ، الدَّهْرُ يَوْمَانِ : يَوْمُ لَكَ وَ يَوْمُ عَلَيْكَ ، فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلَا تَبْطَرْ وَ إِذَا كَانَ عَلَيْكَ قاصطبر

ص: 264

روز گار را نشیب و فرازیست روزی بكام تو گذرد و روزی بر خلاف تو رود روزی که کام یا فتى طغيان مکن وچون بسختی افتادی شکیبائی فرما .

الْحَزْمُ النَّظَرِ فِي الْعَوَاقِبِ وَ مشاوره ذَوِي الْعُقُولِ ، أَ لِعَالِمٍ وَ الْمُتَعَلِّمِ شَرِيكَانِ فِي الْأَجْرَ وَ لَا خَيْرَ فِيهَا بَيْنَ ذَلِكَ .

آموزگار و آموزنده شریکند در اجر و مزد و بیرون تعلیم و تعلم خيری نیست .

ألعاقل مَنْ وَضَعَ الْأَشْيَاءِ مَوَاضِعِهَا وَ الجاهله ذَلِكَ . الدُّنْيَا إِنَّ أُ نِحْلَةً أَ بِخَلَّةٍ أَ وَحِلَةٍ خَلَتِ الشَّكِّ يُفْسِدُ الْيَقِينَ وَ يُبْطِلُ الَّذِينَ ، الشَّهَوَاتُ آفَاتِ قَاتِلَاتُ ، ألحرص لَا یزيد فِي الرِّزْقِ وَ لَكِنْ يُذِلُّ الْقَدْرَ الْجَزَعَ لَا يَدْفَعُ الْقَدَرِ وَ لَكِنْ يُحْبِطُ الْأَجْرِ ، الْكَذَّابُ مِنْهُمْ فِي قَوْلِهِ وَ إِنْ قوبت جَوِّ صَدَقَ لَهْجَتِهِ ، الزُّهْدُ تَقْصِيرُ الْآمَالِ وَ إِخْلَاصِ الْأَعْمَالِ ، الْجُبْنَ وَ الْحِرْصُ وَ الْبُخْلُ غَرَائِزُ یجمهم سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ تَعَالَى ، أَ لَعِلْمُ يرشدک إِلَى مَا أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَ الزُّهْدِ يُسَهِّلُ لَكَ الطَّرِيقُ إِلَيْهِ ، السَّعِيدُ مَنْ خَافَ القاب فَآمَنَ وَ رَجَا الثَّوَابَ فَأَحْسَنَ ، الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ فَخُذُوهَا وَ لَوْ مِنْ أَفْوَاهِ الْمُنَافِقِينَ ، الصَّمْتُ یكسيك ثَوْبِ الْوَقَارَ وَ يَكْفِيكَ مَؤُنَةً الِاعْتِذَارَ .

خاموشی جامه وقار در تو پوشاند و تو را از اعتذار ناشایسته گفتن برهاند.

ص: 265

الْمُؤْمِنَ إِذَا سُئِلَ أَسْعَفَ وَ إِذَا سُئِلَ خَفَّفَ .

مؤمن کسی است که اگر از و سئوال کنی اسعاف حاجت کند و اگر سئوال کند ثقل نیفکند .

ألعقل أَغْنَى الْغِنَى وَ غايه الشَّرَفِ فِي الْآخِرَةِ وَ الدُّنْيَا ، الْعَطِيَّةُ بَعْدَ الْمَنْعِ أَجْمَلُ مِنَ الْمَنْعِ بَعْدَ الْعِدَّةِ الدَّهْرُ يُخْلِقُ الْأَبْدَانَ وَ یجدد الْآمَالِ وَ يُدْنِي الْمَنِيَّةَ وَ يُبَاعِدُ الْأُمْنِيَّةَ .

روزگار کهنه میکند بدنهارا وتازه میکند آرزوهارا و نزديك مي آورد آجال را ودور میدارد آمال را.

أَلِدُنْيَا منتقلة فَانِيَةُ إِنْ بَقِيتُ لَكَ تَبْقَ لَهَا ، ألشقي مَنِ اغْتَرَّ بِحَالِهِ وَ أنخدع بِغُرُورٍ آماله ، الْحُمْقُ دَاءُ لَا يُدَاوِي وَ مَرَضُ لَا يبریء .

احمقی دردیست که دوا ندارد و مرضی است که بهبودی نپذیرد .

الْإِيمَانَ وَ الْعَمَلَ أَخَوَانِ تَوْأَمَانِ وَ رفيقان لَا يَفْتَرِقَانِ ، ألایمان شَجَرَةٍ أَصْلُهَا الْيَقِينِ وَ فَرْعُهَا الثقى وَ نُورُهَا الحياه وَ ثَمَرِهَا السَّخَاءِ ، الْغَضَبُ نَارُ مُوقَدَةُ مَنْ کظمه أطفاها وَ مَنْ أَطْلَقَهُ كَانَ أَوَّلَ مُحْتَرِقٍ بِهَا.

غضب آتشی است افروخته هر کس بزلال حلم آن را بنشاند ایمن شود و اگر دست باز دارد اول صاحب خود را بسوزاند .

الْحِلْمُ عِنْدَ قُوَّةَ الْغَضَبِ يُؤَمِّنُ غَضَبَ الْجَبَّارِ ، أَ لِكَرِيمِ يُزْدَجَرَ عَمَّا يَفْتَخِرُ بِهِ اللَّئِيمِ ، الْإِفْرَاطِ فِي الْمَلَامَةِ يَشِبُّ نِيرَانِ اللَّجَاجَةَ ، أَ لِكَرَمِ

ص: 266

بَذَلَ الْمَوْجُودِ وَ إِنْجَازُ بالموعود ، أَ لِحَاسِدٍ لَا يَشْفِيهِ إِلَّا زَوَالُ النِّعْمَةِ أَ لَحَرِيصُ فقیر وَ لَوْ مَلَكَ الدُّنْيَا بِحَذَافِيرِهَا .

اگر دنیا را بنمامت بحریص دهندهنوز فقیر است زیرا که حریص شیر نشود .

بَذَلَ الْمَوْجُودِ وَ إِنْجَازُ بالموعود ، أَ لِحَاسِدٍ لَا يَشْفِيهِ إِلَّا زَوَالُ النِّعْمَةِ أَ لَحَرِيصُ فقیر وَ لَوْ مَلَكَ الدُّنْيَا بِحَذَافِيرِهَا

.

عاقل کسی است که در شداید مصایب صابر باشد تا گاهی که فرصت بدست کند.

أَ لِصِدْقِ عِمَادُ الاسلام وَ دِعَامَةُ ألإيان ، ألعاقل مِنْ عَمًى هَوَاهُ فِي طَاعَةِ رَبِّهِ ، أَ لَجَاهِلُ مَنْ أَطَاعَ هَوَاهُ فِي مَعْصِيَةِ رَبَّهُ ، السَّخَاءُ يُحْصِ الذُّنُوبِ وَ يَجْلِبُ مَحَبَّةِ الْقُلُوبِ ، ألعاقل مَنْ تَوَرَّعَ عَنِ الذُّنُوبِ وَ تَنَزَّهَ عَنِ الْعُيُوبِ ، ألعاقل لَا يَتَكَلَّمْ إِلَّا بِحَاجَتِهِ أوجته وَ لَا یهتم إِلَّا بِصَلَاحِ آخِرَتِهِ .

عاقل جز برای اسعاف حاجتی یا اتمام حجتی سخن نکند و جز بر اصلاح کار آنجهان همت نبندد .

الْأَحْمَقُ غَرِيبُ فِي بلديه مهان بَيْنَ أَ عِزَّتِهِ ، ألصديق أَفْضَلُ عِدَّةٍ وأبقې مَوَدَّةَ ، الدُّنْيَا لَا تَصْفُو لِشَارِبِ وَ لَا تَفِي لِصَاحِبِ .

دنیا زلال صافی بکس نچشاند و با هیچکس وفا نکند .

الصَّبْرُ عَلَى النَّوَائِبِ نِيلُ شَرَفُ الْمَرَاتِبِ ، اللَّحْظُ رَائِدُ الْيَقِينِ ،

ص: 267

الهوی رَأْسِ ألمحن ، ألصحة أَفْضَلُ النِّعَمِ ، الحياه تَمَامَ الْكَرَمِ ، ألإستشارة عَيْنُ الْهِدَايَةِ ، أَ لِصِدْقِ أَفْضَلُ الرِّوَايَةِ ، التَّعَزُّزُ بِالتَّكَبُّرِ ذَلَّ ، ألتكبر بِالدُّنْيَا قُلُّ ، الْعُلُومُ نُزْهَةِ الْأُدَبَاءِ ، أَ لِحُكْمِ رِيَاضَةً النبلاء ، أَ لِكَرَمِ أَفْضَلُ الشِّيَمِ ، ألإيثار أَشْرَفَ الْكَرَمِ ، المجلة تَمْنَعُ الاجابة الْمَعْرُوفِ ذَخِيرَةً الْأَبَدِ ، ألحسد يُذِيبُ الْجَسَدَ .

نیکوئی ذخیره ابد وحسد گدازنده جسد است .

ألحزم حِفْظُ التَّجْرِبَةِ التَّوْفِيقَ أَفْضَلُ مَنْقَبَةُ ، ألإيمان شِهَابُ لَا يَخْبُو ، الْمَنَايَا تُقْطَعُ الأمال ، ألأماني أُهْبَةً الْجُهَّالِ ، ألقناعة أَ هُنَا عَيْشٍ ، الْغَضَبُ يُثِيرُ الطَّيْشُ ، الْفِكْرُ جِلَاءُ الْعُقُولِ ، أَلَمَ يُوجِبُ الْفُضُولِ الشَّهْوَةِ تُسْتَرَقُّ الجهول ، أَ لِإِخْلَاصِ أَعْلَى الْإِيمَانِ ، ألإيثار أَفْضَلُ الْإِحْسَانِ ، ألإيثار شِيمَةُ الْأَبْرَارِ ، الإحتكار شِيمَةُ الْفُجَّارِ ، الزُّهْدُ مَتْجَرِ رَابِحُ ، ألبر عَمَلُ صَالِحُ.

زهد تجارت سودمند است و نیکوئی کردار ستوده .

الْيَقِينُ رَأْسُ الدِّينِ ، أَ لِإِخْلَاصِ ثَمَرَةُ الْيَقِينِ ، أَ لَعِلْمُ قَائِدِ الْحُلُمَ ، ألحلم ثَمَرَةُ أَ لَعِلْمُ ، أَ لَعِلْمُ عُنْوَانِ الْعَقْلِ ، أَ لِمَعْرِفَةِ بُرْهَانُ الْعَقْلِ ، الْعَقْلُ حُسَامُ قَاطِعُ ، أُلْحِقَ حُسَامِ صَارَعَ ، أَ لِصِدْقِ حَقُّ صادع ، ألعقل يُوجِبُ

ص: 268

الْحَذَرُ ، الْجَهْلُ یوجب الْغُرَرِ ، الشَّرَهُ تثیر الْغَضَبِ ، اللَّجَاجِ عُنْوَانِ الْعَطَبَ الْإِحْسَانِ يستعبد الْإِنْسَانِ ، أَ لِمَنْ يُفْسِدُ الاحسان.

احسان بنده میکند انسانرا و منت نهادن فاسد میکند احسانرا .

السَّخَاءُ خَلَقَ الْأَنْبِيَاءِ ، الدُّعَاءُ سِلَاحُ الْأَوْلِيَاءِ ، ألحلم رَأْسِ الرِّيَاسَةِ أَ لِاحْتِمَالِ زَيْنُ السِّيَاسَةِ ، الصَّبْرُ عُنْوَانِ النَّصْرُ ، الصَّبْرُ دَافِعَ الْبَلَاءِ ، الصَّبْرُ يُرْغِمُ الْأَعْدَاءِ ، ألإحتمال تزین الْوِفَاقَ ، التَّقْوَى تزیين الْأَخْلَاقِ ، ألكيس مَنْ قَصَرَتْ آماله ، ألشريف مِنْ شُرْفَةُ خِلالِهِ .

عاقل کسی است که آرزوهای دراز را کوتاه کند و شریف کسی است که اخلاق خویش پاکیزه دارد.

الْحُلُمَ حِجَابُ بَيْنَ الافات ، أنورع جُنَّةُ مِنَ السیئات ، أَ لَظُلْمُ یسلب النِّعَمِ ، ألبغي بِجَلْبِ النِّقَمُ ، ألملوک حُمَاةَ الدِّينِ ، ألتوكل مِنْ قُوَّةِ الْيَقِينِ ، الأخرة فوز السُّعَدَاءِ الدُّنْيَا فِتْنَةُ الْأَشْقِيَاءِ ، ألعاقل يَضَعَ نَفْسَهُ فيرتقع ، الْجَاهِلُ يَرْفَعُ نَفْسِهِ فيتضع ، ألهوی أَفْتِ الْأَلْبابِ ، الْإِعْجَابَ ضِدَّهُ الصَّوَابِ ، ألوجل شِعَارُ الْمُؤْمِنِينَ ، أَ لِبُكَاءِ سَجِيَّةٍ المشفقين ألسهر رَوْضَةِ الْمُشْتَاقِينَ ، ألاخلاص عِبَادَةِ الْمُقَرَّبِينَ ، أَ لِخَوْفٍ جِلْبَابُ الْعَارِفِينَ ، ألفكر نُزْهَةِ الْمُتَّقِينَ ، الزُّهْدُ سَجِيَّةُ الْمُخْلَصِينَ ، ألإنفراد رَاحَةُ الْمُتَعَبِّدِينَ ، الصَّبْرُ یمحص الرَّزِيَّةِ ، الْعَجْزُ شَرِّ مَطِيَّةُ ، ألشره أَوَّلَ

ص: 269

الطَّمَعُ ، الشِّبَعُ يُفْسِدُ الْوَرَعَ ، أَ لِمَكْرِ سَجِيَّةُ اللِّئَامِ ، الشَّرُّ جَالِبُ الأثام ، الْمَطَامِعِ تَذِلُّ الرِّجَالِ ، أَ لِمَوْتِ أَهْوَنُ مِنْ ذُلَّ السُّؤَالِ ، أَ لِبَشَرٍ أَوَّلِ النَّوَالِ ، ألأماني تُدْنِي الأجال ، الْمُوَاصِلُ لِلدُّنْيَا مَقْطُوعُ ، الْمُغْتَرُّ بالأمال مخدوع.

دنیا طلب کام نیابد و فریفته آرزو بماند .

الْقَنَاعَةُ أَبْقَى عَزَّ ، أَ لَعِلْمُ أَعْظَمُ كَنْزُ ، الْإِخْلَاصُ أَعْلَى فوز ، ألشهوات مَصَائِدِ الشَّيْطَانِ ، الْعَدْلُ فَضِيلَةُ لِلسُّلْطَانِ ، أَ لَعَفُوُّ أَفْضَلُ الْإِحْسَانِ ، ألبذل مَادَّةُ الْإِمْكَانِ ، الشَّجَاعَةَ وَ ظَاهِرُ ، أَ لِمَالِ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ ، الدُّنْيَا مَحَلِّهِ الأفات ، الِاقْتِصَادُ نِصْفُ المؤنة ، التدبیرنصف الْمَعُونَةِ.

میانه روی در خرج نصف معاش است و تدبیر اموريك نيمه پشتوان ومعين است .

الْوَرَعُ عَمِلَ رَابِحُ ، الْكَذِبَ عَيْبُ فَاضِحٍ ، الْمَعْرِفَةُ وَ الْقَلْبِ ، التَّوْفِيقَ مِنْ جذبات الرَّبِّ ، ألحقد يُثِيرُ الْغَضَبِ ، أَ لِشَرِّ عُنْوَانِ الْعَطَبِ.

حقد وحسد برانگیزاننده خشم و حرص و طمع عنوان هلاکتست .

التَّوَاضُعُ يَنْشُرِ الْفَضِيلَةِ ، ألتكبر يَظْهَرُ الرذيلة ، ألمعترض الْبَلَاءِ مُخَاطِرُ ، أَ لِمَنْ بِالْمَعْصِيَةِ مجاهر ، ألزهد أَسَاسُ الْيَقِينِ ، أَ لِصِدْقِ رَأْسُ الدِّينِ ، أَ لِمَنْ مَفْسَدَةُ للصنيعة ، ألتجني أَوَّلِ الْقَطِيعَةَ ، أَ لجود کرم الطَّبِيعَةِ ، الطَّاعَةَ غَنِيمَةَ الْأَكْيَاسِ ، الْعُلَمَاءُ حُكَّامُ عَلَى النَّاسِ ،

ص: 270

التَّقْوَى أَحْرَزَ عتاد ، ألتوكل خَيْرُ عِمَادُ ، الْعَقْلُ أَفْضَلَ مَرْجُوٍّ ، الْجَهْلُ أَنْكَرَ عَدُوٍّ ، أَ لِغَنِيٍّ يُسَوِّدُ غَيْرِ السَّيِّدِ ، أَ لِمَالِ يُقَوِّي غَيْرِ الْأَيْدِي الْحَيَاءُ غَضُّ الطَّرَفِ ، النَّزَاهَةِ عَيْنِ الطَّرَفِ ، أَ لِبَخِيلٍ خَازِنُ وَرَثَتَهُ ، ألمحتکر مَحْرُومُ نِعْمَتِهِ .

آنکس که بخل ورزد حارس مال خویش از بهر وارث باشد و آنکس که احتکار کند از نعمتی که خدایش داده محروم ماند .

أَلِصِدْقِ لِبَاسِ الَّذِينَ ، الزُّهْدُ ثَمَرَةُ الْيَقِينِ ، الجاج يكبو براكبه وَ يَنْبُو بِصَاحِبِهِ.

لجاج مركبی است که را كبش را برد در اندازد و شمشیری که در دست صاحبش برنده نباشد.

الْكَذِبَ فِي الدنیا عَارُ وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ ، ألانصاف يَرْفَعُ الْخِلَافِ وَ يُوجِبُ الإيتلاف ، الْكَرِيمُ مِنْ جازي الاساءة بِالْإِحْسَانِ ، الْمُحْسِنُ مِنْ غَمَرِ النَّاسِ بِالْإِحْسَانِ .

کریم کسی است که اسائت را باحسان براندازد و محسن کسی است که مردم را باحسان غرقه سازد .

الدِّينُ وَ الْأَدَبُ وَ الْعَدْلُ نتيجة الْعَقْلِ ، الْحِرْصُ وَ الشَّرَهَ وَ الشُّحِّ نتيجة الْجَهْلِ ، ألمنزل الْبَهِيُّ إِحْدَى الْجَنَّتَيْنِ ، الْهَمَّ أَحَدُ الشقائين ، الْحِرْصُ أَحَدُ الفقرين ، الْمَوَدَّةَ إحدي القرابنين ، النِّيَّةُ الصَّالِحَةُ أَحَدُ

ص: 271

الْعَلَمَيْنِ ، أَ لَعِلْمُ أَحَدُ الحياثين ، الْأَدَبُ أَحَدُ الحسبين ، الَّذِينَ أَشْرَفَ النسنين ، الْمُصِيبَةُ وَاحِدَةٍ فَإِنَّ جَزِعْتَ كَانَتِ اثْنَتَيْنِ ، الدُّعَاءُ لِلسَّائِلِ إِحْدَى الصدقتين ، اللَّبَنُ أَحَدُ اللَّحْمَيْنِ ، أَ لِكِتَابِ أَحَدُ الْمُحَدِّثِينَ ، الِاغْتِرَابِ أَحَدُ الشتاتين ، الزَّوْجَةُ الصَّالِحَةُ أَحَدُ أكاسيين ، أَ لِبَشَرٍ أَحَدُ العطائين ، أَ لَذِكْرُ الْجَمِيلِ إِحْدَى الحيوتين ، ألكف عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ أَحَدُ السخائين ، الرُّؤْيَا الصَّالِحَةُ إِحْدَى الْبِشَارَتَيْنِ ، الظَّنُّ الصَّوَابِ أَحَدُ القصوابين ، أَ لِمُصِيبَةٍ بِالصَّبْرِ أَعْظَمُ المصبتين ، أَ لَسَامِعُ لِلْغِيبَةِ أَحَدُ الْمُغْتَابَيْنِ .

شنوای غیبت یکتن از غیبت کنندگانست .

أليأس أَحَدُ النجحين ، أنمطل أَحَدُ المنعين ، ألعاقل مَنْ عَقَدَ لِسَانِهِ ، ألحازم مِنْ داری زَمَانِهِ .

عاقل کسی است که زبانش را از گفتن بند بر نهد و دانا کسی است که بازمانه کار بمدارا کند .

الْكَرِيمُ مَنْ جَادَ بالموجود ، السَّعِيدُ مَنْ الستهان بَا لمفقود ، الْفِكْرُ فِي الْعَوَاقِبِ ینجمي مِنَ الْمَعَاطِبِ ، الْمُبَادَرَةِ إِلَى الإنتقام مِنْ أَخْلَاقِ اللِّئَامِ ، النُّصْحُ بَيْنَ الْمَلَإِ تَقْرِيعُ .

نصيحت در میان جماعت شفاعت است .

ص: 272

الْمُبَادَرَةِ إِلَى الْعَفْوُ مِنْ أَخْلَاقِ الْكِرَامِ ، إِلَيْنَا يَرْجِعُ الْغَالِي وَ بِنَا يَلْحَقُ التَّالِي ، النَّفْسُ الْكَرِيمَةِ لَا تُؤْثِرْ فِيهَا النَّكَبَاتِ ، أَ لَعَفُوُّ مَعَ الْقُدْرَةِ جُنَّةُ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ ، الْفَقْرَ وَ الْعَنِي بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ ، أَ لِكَرِيمِ إِذَا وَعَدَ وَفِيُّ وَ إِذَا قَدَرَ عَفَا ، ألإخوان ثِقَةُ للرخاء وَ عِدَّةُ لِلْبَلَاءِ ، الْمُحْسِنُ حَيٍّ وَ إِنْ قَلَّ إِلَى مَنَازِلِ الْأَمْوَاتِ .

نیکو کار زنده جاویدان است اگر چه در کوی خاموشان جای دهندش.

الْحَسُودُ کثیر الْحَسَرَاتِ مُضَاعَفُ السیئات ، الرِّضَا بِالْكَفَافِ يُؤَدِّي إِلَى الْعَفَافِ ، ألكذب والخيانه لَيْسَا مِنْ أَخْلَاقِ الْكِرَامِ ، ألفحش والتفحش لَيْسَا مِنَ الاسلام ، الْحِرْصُ مَطِيَّةُ التَّعَبِ ، الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ ، الظُّفُرُ شَافِعُ الْمُذْنِبِ ، الْخَرَسَ خَيْرُ مِنَ الْكَذِبِ ، أَ لَعِلْمُ زین الْحَسَبِ ، الْمَوَدَّةَ أَقْرَبُ النَّسَبِ، الْخِيَانَةُ أَخُو الْكَذِبِ ، الْوَفَاءُ تَوْأَمُ الصِّدْقِ ، الْعَقْلُ رَسُولُ الْحَقِّ ، الْعَفْوُ أَحْسَنُ الْإِحْسَانِ الْفَقْرَ زِينَةَ الْإِيمَانِ ، الصَّبْرُ رَأْسُ الْإِيمَانِ ، السَّخَاءُ زَيْنُ الْإِنْسَانِ ، الْعَقْلُ فَضِيلَةُ الْإِنْسَانِ ، الصِّدْقُ أَمَانَةِ اللِّسَانِ ، التَّوْفِيقَ إِقْبَالِ ، أَ لِجَهْلِ وَبَالَ ، الدُّنْيَا بالاتفاق ، الأخرة بالاستحقاق ، الرِّفْقُ بِالْأَتْبَاعِ أَكْرَمَ اصْطِنَاعِ .

رفق و مدارا با اتباع خویش بهتر صنعت و مکرمت است .

ص: 273

الْإِصْرَارُ أَعْظَمُ جُرْأَةِ وَ أَسْرَعُ عُقُوبَةً ، ألإستغفار أَعْظَمُ أَجْراً وَ أَسْرَعُ مَثُوبَةً ، ألحازم مَنْ تَرَكَ الدُّنْيَا للأخرة ، الرَّابِحُ مَنْ بَاعَ الْعَاجِلَةِ بالاجلة ، أَ لِتَدْبِيرِ قَبْلَ الْفِعْلِ يُؤْمِنُ الْعِثَارِ ، أَ لِكَرَمِ نتيجة عُلُوُّ الْهِمَّةِ ، أَ لِحَاسِدٍ لَا يَشْفِيهِ إِلَّا زَوَالُ النِّعْمَةِ.

درد حاسد جز بزوال نعمت دوا نشود .

ألمروة تَمْنَعُ مِنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ ، الْمَرْوَةَ مِنْ كُلِّ لَوْمَ بَرِيئَةُ ، أَ لِمَالِ يَنْفَعُكَ حَتَّى يُفَارِقُكَ.

مال ترا سود ندهد تا بمعروف از دست ندهی.

ألأماني تَخْدَعُكَ وَ عِنْدَ الْحَقَائِقِ تَدَعُكَ ، أُلْحِقَ سَيْفِ قَاطِعُ عَلَى أَهْلِ الْبَاطِلِ ، الْعَقْلُ مَنْجَاةٍ لِكُلِّ عَاقِلُ وَ حَجَّةً لکل قَائِلٍ ، النَّزَاهَةِ مِنْ شِيَمِ النُّفُوسِ الطَّاهِرَةِ ، الْمَوْتُ أَوَّلُ عَدْلِ الأخرة ، الْأَمَلُ يَخْدَعُ الْبَغْيِ يضرع ، الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ ، أَ لِقُلُوبِ أَقْفَالُ وَ مَفَاتِيحَهَا السُّؤَالِ ، الْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ مُمْتَحَنُ ، أَ لِغَنِيٍّ فِي الْغُرْبَةِ وَطَنُ.

فقردر وطن ذلت غربت افکند و غنا ازغر بت وطن مألوف کند .

الْكَرَمُ أَ نُطَفُ مِنَ الرَّحِمِ ، أَ لِتَدْبِيرِ قَبْلَ الْعَمَلِ يُؤْمِنُ النَّدَمِ ، ألعزلة أَفْضَلُ شِيَمِ الْأَكْيَاسِ ، أليأس خَيْرُ مِنَ التَّضَرُّعِ إِلَى النَّاسِ ، الْمُؤْمِنُ ینصف مَنْ لَا ينصفه ، الدُّنْيَا سَمِّ أَكْلُهُ مَنْ لَا يَعْرِفُهُ ، ألطاعه لِلَّهِ أَقْوَى

ص: 274

سَبَبُ ، ألمودة فِي اللَّهَ أَقْرَبُ نَسَبٍ ، ألحياء يَصُدُّ عَنِ الْقَبِيحِ ، أَ لَجَاهِلُ مِنْ استغش النَّصِيحِ ، أَ لِكَرِيمِ مَنْ سَبَقَ نواله سُؤَالِهِ ، ألعاقل مِنْ صَدَقَةٍ أَفْعَالِهِ أَقْوَالِهِ.

کریم کسی است که پیشی گیر دعای او بر سئوال ازو وعاقل کسی است که تصدیق کند کردار او گفتار اورا.

أَ لِمُؤْمِنٍ لین الْعَرِيكَةِ سَهْلُ الْخَلِيقَةِ ، أَ لِكَافِرٍ شرس الْخَلِيقَةِ سيسسيء الطَّرِيقَةِ ، الْأَمَانِيُّ تعمي عُيُونِ الْبَصَائِرِ ، أَ لِأَلْسُنٍ يُتَرْجِمُ عَمَّا تخبئه الضَّمَائِرِ ، الْغَضَبُ يُفْسِدُ الْأَلْبَابَ وَ یبعد الصَّوَابِ ، ألإعجاب ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ ، الْغَضَبُ عَدُوُّ لَا تُمَلِّكْهُ نَفْسَكَ ، أللؤم قَبِيحٍ فَلَا تَجْعَلْهُ لبسك.

غضب دشمنست خویش را بتمليك دشمن مگذار و لؤم رشت چیزیست آنرا شعار خود مساز.

الْعِجْلَ قَبْلَ الْإِمْكَانِ یوجب الْغُصَّةَ ، الصَّبْرُ عَلَى الْمَضَضِ يُؤَدِّي إِلَى الْفُرْصَةِ .

شتاب وعجل باعدم قدرت موجب غصه است وصبر در مصائب دليل فرصت .

أَ لِكَرَمِ إِيثَارِ الْعَرْضِ عَلَى أَ لِمَالِ ، اللُّؤْمَ إِيثَارِ الْمَالُ عَلَى الرِّجَالِ .

کریم حفظ عرض خویش را بر بذل مال نهد ولئيم عرض خویش را بفدای مال دهد .

ص: 275

الْعَمَلُ بِطَاعَةِ اللَّهِ أَرْبَحُ ، الرَّجَاءُ لِرَحْمَةِ اللَّهِ أَنْجَحُ ، الْفَقْرَ مَعَ الَّذِينَ الْمَوْتُ الْأَحْمَرِ ، الْفَقْرَ مَعَ الدَّيْنِ الشِّفَاءُ الْأَكْبَرِ ، أَ لِكَرِيمِ مَنْ بَذَلَ إِحْسَانِهِ ، أَ لَئِيمٍ مِنْ کثر امْتِنَانِهِ ، أنعالم مَنْ عَرَفَ قَدَرُهُ ، أَ لَجَاهِلُ مَنْ جَهِلَ أَمْرِهِ ، العجول مخطي وَ إِنْ مِلْكٍ ، ألمتاني مُصِيبُ وَ إِنْ هَلَكَ ، الْحَقُّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ ، الْوَعْظِ النَّافِعُ مَا رَدْعُ ، النَّدَمُ عَلَى الْخَطِيئَةِ اسْتِغْفَارُ ، ألمعاودة لِلذَّنْبِ إِصْرَارُ ، الرَّأْيُ كَثِيرُ وَ الْحَزْمِ قَلِيلُ .

رأي زن فراوان است ورأي استوار اندکست .

الْبَرِّيِّ صَحِيحُ وَ الْمُرِيبُ عَلِيلُ ، ألعاقل مِنْ وعظتة التَّجَارِبَ ، أَ لَجَاهِلُ مِنْ اختدعته الْمَطَالِبُ ، الْإِفْرَاطِ فِي المزح خُرْقُ.

کثرت مزاح دلیل ضعف عقل مزاح است

ألكذب يُؤَدِّي إِلَى النِّفَاقِ ، الشَّرَهُ مِنْ مَسَاوِي الْأَخْلَاقِ ، ألتكلف مِنْ أَخْلَاقِ الْمُنَافِقِينَ ، الْجَدَلِ فِي الدِّينِ يُفْسِدُ أليقين ، الدَّهْرُ مُوَكَّلُ بتشتت الْآلَافِ ، الْأُمُورُ المنتظمة يُفْسِدُهَا الْخِلَافِ ، السَّامِعُ للغیبة کامغتاب ، ألمصيبه بِالصَّبْرِ أَعْظَمِ الْمَصَائِبِ ، أَ لِمَكْرِ بِمَنْ ائتمنک كَفَرَ.

خدعه کردن با کسی که ترا امین گرفت کفر است.

التَّفَكُّرُ فِي آلأء اللَّهِ نعمم الْعِبَادَةِ ، ألإيثار أَفْضَلُ عِبَادَةٍ وَ أَجَلٍ

ص: 276

سِيَادَةَ ، ألوفاء حُسْنِ السُّؤْدَدَ ، ألاخوان أَفْضَلُ أَ لِعَدَدِ ، ألأمل رَفِيقُ مُونِسِ ، التَّبْذِيرَ قَرِينَ مُفْلِسُ ، أَيْ أَسَاسُ الْعَمَلَ ، أَ لِأَجْلِ حَصَادِ الْأَمَلِ ، الدُّنْيَا مُحِلُّ الْعِبَرُ ، أَعْقَلُ يُوجِبُ الْحَذَرُ ، أَ لَقَدَرَ يَغْلِبُ الْحَذَرُ .

قضا و قدر غالب است بر تدبير و حذر .

الزَّمَانُ يُرِيكَ الْعِبَرُ .

وحوادث زمان مینماید ترا شگفتی در عبر .

أَلحَسُودٍ لأيسود ، الْفَائِتِ لأيعود ، ألأمل لأغاية لَهُ ، أَ لَخَائِفُ لَا عَيْشَ لَهُ ، ألمعجب لَا عَقْلَ لَهُ ، أَ لِمَمْلُوكٍ لَا مَوَدَّةَ لَهُ.

معجب و خود پسند خردمند نباشد و مملوك دوستدار نگردد .

الْحِرْصُ عَنَاءٍ مُؤَبَّدُ ، أَطْمَعُ رَقَّ مَخْلَدٍ ، الْمَعْرُوفُ ذَخِيرَةً الْأَبَدِ ، ألحسد يُذِيبُ الْجَسَدَ ، الْكَذِبَ يُوجِبُ الْوَقِيعَةِ ، أَ لِمَنْ يُفْسِدُ الصَّنِيعَةَ .

دروغ زدن موجب منازعت شود و منت نهادن مفسد صنیعت گردد .

ألکيس مَنْ قَصَّرَ آماله ، ألشريف مِنْ شُرْفَةُ خِلالِهِ ، أَ لِشَكِّ يُحْبِطُ الایمان ، ألحرص یفسد الْإِيقَانِ ، أَ لِمُؤْمِنٍ کيس عَاقِلُ ، أَ لِكَافِرٍ فَاجِرُ جَاهِلُ ، ألعدل فَضِيلَةُ السُّلْطَانِ ، الْعَادَةُ طَبَعَ ثَانٍ ، الْعَدْلُ قِوَامُ الرَّعِيَّةِ ، الشَّرِيعَةُ صَلَاحُ الْبَرِيَّةِ ، ألملوک حُمَاةَ الدِّينِ ، ألتوكل مِنْ قُوَّةِ الْيَقِينِ ، أَ لِجَهْلِ دَاءُ عَيَاءُ ، أَ قِنَاعِهِ عِزُّ وَ غِنًى ، أَ لَعِلْمُ حَيَاءٍ وَ شِفَاءُ ،

ص: 277

ألحرص ذُلُّ وَ عَنَاءُ ، ألصمت وَقَارٍ وَ سَلَامَةٍ ، ألعدل فوز وَ کرامة ، ألكذب یجانب الْإِيمَانِ ، أَ لِمَنْ ینكد الْإِحْسَانِ .

دروغزدن ایمان را دور افکند و منت نهادن احسان را پشت پای زند .

ألمرء أَحْفَظُ لِسِرِّهِ ، أَ لَحَرِيصُ مَتْعُوبُ فِيمَا يَضُرُّهُ ، الْعَقْلُ مَرْكَبِ الْعِلْمِ ، أَ لَعِلْمُ مَرْكَبِ الْحُلُمَ ، أَ لِعُسْرِ یفسد الْأَخْلَاقِ ، ألتسهل یدر الْأَرْزَاقَ ، الشَّرُّ يُثِيرُ الْغَضَبِ ، أللجاج عُنْوَانِ الْعَطَبِ.

شر برانگیزاننده غضب و لجاج عنوان هلاكتست .

أَ لَظُلْمُ يُوجِبُ النَّارِ ، الْبَغْيُ يَخْرَبُ الدِّيَارِ ، الْبَخِيلُ أَبَداً ذَلِيلُ ، أَ لِحَسُودٍ أَبَداً عَلِيلُ ، ألصبر أَفْضَلُ الْعِدَدِ ، انکرم اشْرَفَ السُّؤْدَدَ ، أَصْبِرُ عِدَّةِ الْبَلَاءِ ، الشُّكْرُ زِينَةُ النَّعْمَاءِ ، ألزهد مِفْتَاحُ صَلَاحُ ، ألورع مِصْبَاحُ نَجَاحُ ، الطَّاعَةَ غَنِيمَةَ الْأَكْيَاسِ ، ألتوكل خیر عِمَادُ ، التَّقْوَى خَيْرُ زَادَ ، ألجنه غَايَةُ السَّابِقِينَ ، النَّارُ غَايَةُ الْمُفَرِّطِينَ ، ألعقل أَفْضَلَ مَرْجُوٍّ ، أَ لِجَهْلِ أَنْكَرَ عَدُوٍّ ، الشُّكْرُ حِصْنِ النِّعَمِ ، أَ لِحْيَاهُ تَمَامَ الْكَرَمِ ، ألمروف زَكَاةُ النِّعَمِ ، الْبَخِيلُ خَازِنُ وَرَثَتَهُ ، الْمُحْتَكِرُ مَحْرُومُ نِعْمَتِهِ.

بخيل مال بوارث گذارد و محتکر از آنچه دارد محروم ماند .

الْمُعَلِّمُ عَزَّ ، الطَّاعَةُ حِرْزٍ ، الْجُبُنُّ أَفْتِ ، أَ لِعَجْزِ مَخَافَةَ ، أَ لَفَرِحُ بِالدُّنْيَا حُمْقٍ ، الِاغْتِرَارَ بِالْعَاجِلَةِ خُرْقُ.

ص: 278

شادمان شدن بدنیا احمقی است و فریفته شدن بکار بی ثبات ابلهی.

أَ لِصِدْقِ لِبَاسِ الدِّينِ ، الزُّهْدُ ثَمَرَةُ الْيَقِينِ ، ألإفضال أَفْضَلُ الْكَرِيمِ ، أَ لِعَافِيَةِ أَ هُنَا النِّعَمِ ، ألأدب أَحْسَنَ سَجِيَّةٍ ، ألمروة اجْتِنَابِ الدَّنِيَّةِ ، أَ لِشَرَفِ اصْطِنَاعِ الْعَشِيرَةِ ، أَ لِكَرَمِ احْتِمَالِ الْجَرِيرَةِ ، الهوي قرین مَهْلَكٍ ، أَ لِعَبَّادِ قَرِينَهُ متملك ، ألعاقل مَهْمُومُ مَغْمُومُ ، التَّكَرُّمِ مَعَ الِامْتِنَانُ لُؤْمُ ، ألإیمان شِهَابُ لَا يَخْبُو ، ألقناعة سَيْفِ لَا يَنْبُو .

ایمان ستاره ایست که افول نکند و قناعت شمشیریست که کند نشود .

اللَّجَاجِ بَذَّرَ الشَّرِّ ، الْجَهْلُ فَسَادِ كُلِّ أَمْرٍ ، ألموعظة نَصِيحَةً شَافِيَةُ ، الْفِكْرَةُ مِرْآةُ صَافِيَةُ ، أَ لَعَفُوُّ زکوة الْقُدْرَةِ ، ألانصاف زین الْإِمْرَةُ الْخَيْرِ لَا يَفْنَى ، أَ لِشَرِّ يُعَاقَبُ وَ یجزی ، أَ لِكَرَمِ أَفْضَلُ الشِّيَمِ ، ألإيثار أَشْرَفَ الْكَرَمِ ، الإستغفار دَوَاءُ الذُّنُوبِ ، أَ لِسَخَاءِ سَتَرَ العیوب.

گناهانرا استغفار بريز اند وعيوب مرد را سخا بپوشاند .

ألسلم ثَمَرَةُ الْحُلُمَ ، الرِّفْقُ يُؤَدِّي إِلَى السَّلَمُ ، أَ لِغَيْبَةِ آيَةَ الْمُنَافِقِ النَّمِيمَةَ شِيمَةُ السمارق ، أَ نَدِمَ عَلَى الْخَطِيئَةِ یمحاها ، أَ لَعَجَبُ بِالْحَسَنَةِ یحبطها

پشیمانی سیئات را محو کند و تکبر حسنات را ساقط سازد .

أَ لِفَضْلِ مَعَ الْإِحْسَانِ ، أللؤم مَعَ الإمتنان ، الْفِكْرُ یفيد الْحِكْمَةِ

ص: 279

الِاعْتِبَارُ يُورِثُ الْعِصْمَةِ ، الزُّهْدُ قَصْرُ الْأَمَلِ ، ألإیمان إِخْلَاصِ الْعَمَلَ ، الاسائة یمحاها الْإِحْسَانِ ، الْكُفْرُ يمحاء الْإِيمَانِ ، التَّوْفِيقَ رَأْسِ السَّعَادَةِ ، أَ لِإِخْلَاصِ مِلَاكُ الْعِبَادَةِ ، أليقين نُورِ الزُّهْدِ ، ألنصيحة يُثْمِرَ الْوُدَّ ، السَّفَهُ يَجْلِبُ الشَّرَّ ، الذِّكْرُ يَشْرَحْ الصَّدْرِ ، أليقين يَرْفَعُ الشَّكِّ ، ألإرتياب يُوجِبُ الشِّرْكِ .

يقين دردین رفع شك ، وشبهت شرك آورد .

الْبُكَاءُ سَجِيَّةُ المشفقين ، أَ لَذِكْرُ لَذَّةِ الْمُحِبِّينَ ، الذِّكْرُ نُزْهَةِ الْمُتَّقِينَ ألسهر رَوْضَةِ الْمُشْتَاقِينَ.

یاد خداوند نزهت پرهیزکاران است و شب زنده داری بوستان مشتاقان .

الْإِخْلَاصُ عِبَادَةِ الْمُتَّقِينَ ، ألوجل شِعَارُ الْمُؤْمِنِينَ ، ألشوق شِيمَةُ الْمُؤْمِنِينَ ، أَ لِخَوْفٍ جِلْبَابُ الْعَارِفِينَ ، ألتخمة تُفْسِدُ الْحِكْمَةِ ، ألبطنة تَحْجُبُ الْفِطْنَةِ .

در بسیار خواره حکمت نماند و از شکم باره دانش محجوب شود .

ألمودة نَسَبٍ مُسْتَفَادُ ، ألفكرة تَهْدِي إِلَى الرَّشادِ .

دوستی بیگانه را خویشاوند کنید و دوراندیشی بطریق حق دلیل گردد .

الْجَاهِلُ لَا يَرْعَوِيَ ، أَ لَحَرِيصُ لَا يَكْتَفِي ، ألمطل عَذَابُ النَّفْسِ ، أليأس یريح النَّفْسِ .

ص: 280

وعده معروف بواپس انداختن عذاب نفس است و یأس راحت نفس .

ألمطامع تَذِلُّ الرِّجَالِ ، ألمواضل لِلدُّنْيَا مَقْطُوعُ ، ألمغتره بالأمال مخدوع ، الْأَمَانِيُّ تُدْنِي الأجال ، أَ لِمَوْتِ أَهْوَنُ مِنْ ذُلَّ السُّؤَالِ .

اندیشه آمال بعيده نزديك كننده آجال است و مرگ سهل تر از ذلت سؤال است.

الطَّاعَةُ أَوْ فِي حزز ، الْقَنَاعَةُ أَبْقَى عَزَّ ، ألنصح يُثْمِرَ الْمَحَبَّةُ ، ألغش يَكْسِبُ المسبة ، أَ لَعِلْمُ أَجَلٍ بِضَاعَةً ، التَّقْوَى أزکی زِرَاعَةٍ ، الْإِيمَانُ بَرِي ءُ مِنَ الْحَسَدِ ، الْحُزْنُ یهدم الْجَسَدَ ، الْخَشْيَةَ شِيمَةُ الشُّهَدَاءِ ، ألورع شِعَارُ الْأَنْبِيَاءِ ، الإعتبار مُنْذِرُ نَاصِحٍ ، الطَّاعَةُ مَتْجَرِ رَابِحُ.

اعتبار گرفتن از دنیا ناصحی است ترساننده و طاعت خداوند تجارتیست سود دهنده .

أُلْحِقَ أَنْهَجَ سَبِيلُ ، أَ لَعِلْمُ خَيْرُ دَلِيلٍ ، ألعاقل یطلب الْكَمَالِ ، الْجَاهِلُ يَطِبْ الْمَالِ ، أَ لِمَالِ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ ، الدُّنْيَا مُحِلُّ الأفات ، أَ لِمَالِ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ ، الْفُجُورُ مِنْ خَلَائِقِ الْكُفَّارِ ، الشَّجَاعَةُ عَزَّ حَاضِرُ ، الْجُبُنُّ ذَلَّ ظَاهِرُ ، الإقتصاد نضف ألمونة ، التذبیر نِصْفُ الْمَعُونَةِ ، أَ لَعَجَبُ عُنْوَانِ الحماقة ، الْقَنَاعَةُ عَوْنٍ أَ لِفَاقَةِ ، ألغل دَاءِ الْقُلُوبِ ، ألحسد رَأْسِ الذُّنُوبِ ، أَ لِكِبَرِ شَرِّ الْعُيُوبِ ، أَ لِصِدْقِ ینفس الْكُرُوبِ ، الصَّمْتُ رَوْضَةِ الْفِكَرُ ، ألغل بَذَّرَ الشَّرِّ .

ص: 281

خاموشی بوستان اندیشه و فکر تست وحسد تخم شر ومحنت .

التجني رَسُولُ الْقَطِيعَةَ ، الصَّبْرُ یهون الْفَجِيعَةُ .

جنایت و خیانت پيك قطع مود تست وصبر و شکیبائی سهل کننده آلام مصیبت.

أَلْحِقْهُ مثاز الْغَضَبِ ، الشَّرَهُ عُنْوَانِ الْعَطَبِ ، الصِّيَانَةِ رَأْسِ الْمَرْوَةِ ، ألعفة أَصْلِ الْفُتُوَّةِ ، أَ لَجَاهِلُ عَبْدَ شَهْوَتُهُ ، الجاج یكبو براكبه ، ألبخل یزري بِصَاحِبِهِ .

لجاج راكب خودرا برو در اندازد و بخل صاحب خود را خوار سازد .

الْعَبْدُ حُرٍّ مَا قَنِعَ وَ الحره عَبْدُ مَا طَمِعَ .

بنده آزاده است مادام که قانع است و آزاده بنده است مادام که طامع است.

الْيَقِينُ عِمَادُ الْإِيمَانِ ، ألإيثار أَشْرَفَ الْإِحْسَانِ ، أَ لِعَيْنِ رَائِدُ الْفِتَنِ ، أُلْهِمَ يَنْحَلُ الْبَدَنِ ، ألإستغفار يَمْحُو الْأَوْزَارِ ، الْإِصْرَارُ شِيمَةُ الْفُجَّارِ ، ألحباء مِفْتَاحُ الْخَيْرِ ، أَ لَقِحَتْ عُنْوَانِ الشَّرِّ.

حیا کلید خير و بیشرمی عنوان شر است .

الدُّنْيَا دَارُ الْأَشْقِيَاءِ الْجَنَّةُ دَارُ الْأَتْقِيَاءِ ، التَّأَنِّي يُوجِبُ الِاسْتِظْهَارِ ، ألإصرار یوجب النَّارِ .

وقار و حزم مرد را پشتوان است وعجل وإصرار مورث نیرانست .

ألغش سَجِيَّةُ الْمَرَدَةُ ، ألحقد شِيمَةُ الْحَسَدَةِ ، أَ لِعَجْزِ سَبَبُ التضیيع ،

ص: 282

الْجَنَّةُ جَزاءُ الْمُطِيعِ ، الصَّبْرُ ثَمَرَةُ الْيَقِينِ ، ألزهد ثَمَرَةُ الدِّينِ ، أَ لِقَبْرِ خَيْرُ مِنَ الْفَقْرِ ، ألمراء بَذَّرَ الشَّرِّ ، الْإِلْحَاحِ دَاعِي الْحِرْمَانَ ، ألفتنة ينبوع الْأَحْزَانِ ، الْقِسْطَ خَيْرُ الشَّهَادَةِ ، السَّخَاءُ أَشْرَفَ عِبَادَةُ ، أَ لِمَالِ نَهْبِ الْحَوَادِثُ ، أَ لِمَالِ سَلْوَةُ الْوَارِثِ .

مال بغارت حوادث رود یا نصیب وارث شود .

التَّجَارِبُ لَا تَنْقَضِي ، ألمنية وَ لَا الدَّنِيَّةُ ، أَ لِمَوْتِ وَ لَا ابْتِذَالِ الْحُرْمَةُ ، الْحِرْصُ عَلَامَةُ الْفَقْرَ ، الشَّرَهُ دَاعِيَةُ الشَّرِّ ، الصِّدْقُ حَيْوَةَ الدعوي ، ألكتمان مِلَاكُ النَّجْوى ، الْحَيَاءُ مَقْرُونُ بِالْحِرْمَانِ ، الْيَقِينُ عُنْوَانِ الْإِيمَانِ ، التَّوْفِيقَ رَحْمَةُ ، ألقناعة نِعْمَةً ، ألعدل إِنْصَافُ ، الْقَنَاعَةُ عَفَافٍ ، ألغلم يُنْجِيكَ ، الْجَهْلُ یرديك.

علم نجات دهنده است و جهل هلاک کننده .

الْأَمَانِيُّ تُخْدَعُ ، الْأَجَلُ يضرع ، الْمَعْرُوفُ قروض ، الشُّكْرُ مَفْرُوضُ ، الْيَأْسُ حُرُّ ، الرَّجَاءُ عَبْدُ ، أَ لِدُنْيَا تَضُرُّ ، الأخرة تَسُرُّ ، التَّاجِرُ مُخَاطِرُ ، أَ لَفَاجِرُ مجاهر ، الْحَزْمُ صِنَاعَةً ، الْعَجْزُ إِضَاعَةُ ، الْإِذَاعَةَ خيانه ، التَّقِيَّةُ دِيَانَةٍ ، التَّقْوَى تُجِلَّ ، الْفُجُورُ يُذِلُّ ، الْعَقْلُ قُرْبَةُ ، الْحُمْقُ غُرْبَةُ ، الْمَكْرُ لُؤْمُ ، ألخديعة شوم ، أليقظة نُورٍ ، ألعفلة غُرُورٍ .

ص: 283

بیداری در کار دین نور است و غفلت در امور دنیا غرور .

الرِّزْقُ مَقْسُومُ ، الْحِرْصُ [ الْحَرِيصُ ] مخروم ، الْخَطَاءِ مَلَامَةً ، أَ لَعَجَّلَ نَدَامَةُ ، الاصابة سَلَامَةَ.

کار بخطا کردن موجب ملامت است و شتاب زدگی مورث ندامت و کار بصواب کردن جالب سلامت .

ألمصيب وَاجِدُ ، المخطيء فاقد ، ألورع اجْتِنَابِ ، أَ لِشَكِّ ارتیاب الْمَعْرُوفِ حَسَبْ ، الْمَوَدَّةَ نَسَبٍ ، أَ لِصِدْقِ فَضِيلَةُ ، الْكَذِبَ رذيلة الْخَوْفِ أَمَانُ ، ألوجدان سلوان ، الْفَقْدَ أحزان ، الدِّينُ رِقُّ ، ألقضاه عَتَقَ ، ألتوكل كِفَايَةُ ، أَ تَوْفِيقٍ عناية ، أَ لِمَعْرُوفِ رِقُّ ، المكافاة عُنُقُ ، أَ لِطَمَعِ مُضِرٍّ ، الدِّينُ يَعْصِمُ ، أَ لِدُنْيَا تُسَلِّمْ ، الْيَقِينُ عِبَادَةُ ، أَ لِشُكْرِ زِيَادَةٍ ، ألفكر عِبَادَةُ ، الْقَنَاعَةُ تُغْنِي ، أَ لِغَنِيٍّ یغني ، أَ لِإِنْصَافِ رَاحَةً الش وقاحة ، الوفاه كَرَمَ، ألمودة رَحِمٍ ، الْعَدْلُ مَأْلُوفُ ، الْجَوْرُ عسوف ، الزُّهْدُ أَصْلُ الدِّينِ ، الصِّدْقُ لِبَاسِ الْمُتَّقِينَ ، الْوَرَعُ خَيْرُ قَرِينٍ ، الْأَجَلُ حِصْنٍ حُصَيْنٍ.

زهد و ورع رفيقی است مکرم و مدت اجل قلعه ایست محکم .

ألمعذرة بُرْهَانُ الْعَقْلِ ، الْحُلُمَ عُنْوَانِ الْفَضْلِ ، أَ لَعَفُوُّ عُنْوَانِ النَّبْلِ ، أَ لَعِلْمُ أَفْضَلَ شَرَفٍ ، أَ لِعَمَلِ أَشْرَفَ خَلَفُ ، ألعقل أَقْوَى أَسَاسٍ ، ألورع

ص: 284

أَفْضَلُ لِبَاسِ ، أَ لِبَشَرٍ أَوَّلِ الْبِرِّ ، ألطلاقة شیمة الْحُرِّ .

بشاشت دیدار عنوان نیکوئیست وطلاقت گفتار خصلت آزادگی .

ألحيآء غَضُّ الطَّرَفِ ، النَّزَاهَةِ عَيْنِ الظَّرْفُ ، ألمنايا تُقْطَعُ الأمال ، الْأَمَانِيُّ هِمَّةُ الْجُهَّالِ ، ألمجلة تَمْنَعُ الْإِصَابَةُ ، المصية تَمْنَعُ الْإِجَابَةِ.

شتابزدگی دفع میدهد اصابت مقصودرا و معصیت منع میکند اجابت دعوترا.

الدُّنْيَا مضرع الْعُقُولِ ، الشَّهَوَاتُ تُسْتَرَقُّ الجهول ، ألإيمان أَعْلَى غَايَةٍ ، ألاخلاص أَشْرَفَ نِهَايَةَ ، أَ لَعِلْمُ أَفْضَلُ هِدَايَةَ ، أَ لِصِدْقِ أَشْرَفَ رِوَايَةُ ، أَ لِجَهْلِ يُفْسِدُ الْمَعَادِ ، الْعُجْبُ یمنع الإزدياد .

جهل مبدأ و معاد را فاسد کنند و خود بینی زیادتی نعمت را زیان رساند .

أَ لَعِلْمُ قَائِدِ الْحُلُمَ ، ألحلم ثَمَرَةُ أَ لَعِلْمُ ، أَ لِدُنْيَا أُمٍّ وَ الْآخِرَةِ أَبَدَ ، أَ لَعِلْمُ ینجد ، أَ لَحِكْمَةً تَرْشُدْ ، أَ لِصِدْقِ وَسِيلَةً ، أَ لَعَفُوُّ فَضِيلَةُ ، ألحزم بِضَاعَةً ، ألتواني إِضَاعَةُ ، التَّوَاضُعُ يَرْفَعُ ، ألتكبر يَضَعُ.

تواضع مردرا برافرازد وتكبر مردرا به پستی اندازد .

الْمُحْكَمَةِ عِصْمَةُ ، الْعِصْمَةَ نِعْمَةً ، أَ لِكَرَمِ فَضْلٍ ، ألوفاء نَبْلُ ، الْعَقْلُ زَيْنُ ، ألحمق شِينُ ، أَ لِصِدْقِ أَمَانَةٍ ، ألكذب خِيَانَةُ ، أَ لِكَرِيمِ أَبْلَجُ ، ألليم ملهوج ، ألفكر هَدْيُ ، أَ لِصِدْقِ يُنْجِي ، الْفَقْرَ يُنْسِي ،

ص: 285

أَ لِدُنْيَا تغوي ، أَ لِشَهْوَةٍ تُغْرِي ، أللذة تلهي ، أَ لِهَوًى یردي ، ألحسد یضني ، ألحقد يُدْوِي ، ألكذب يُزْرِي ، الْأُمُورُ بِالتَّجْرِبَةِ ، ألأعمال بالخبرة ، أَ لَعِلْمُ بالفهم الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ ، ألفهم بالفطنة ، ألفطنه بالصبرة ، التَّدْبِيرُ بِالرَّأْيِ ، ألرأي بِالْفِكْرِ ، ألحزم بِالتَّجْرِبَةِ ، أَ لِمَكَارِمِ بِالْمَكَارِهِ ، الثَّوَابُ بِالْمَشَقَّةِ ، الْعُجْبُ هَلَاكُ ، الرِّيَاءُ إشراك، الْجَهْلُ مَوْتُ ، التَّوَانِي فَوْتُ ، الشَّهَوَاتُ آفَاتُ ، أللذات مفسدات ، الصَّبْرُ مِلَاكُ ، الْجَزَعُ هلاک ، الْمَوَدَّةَ يُمْنِ ، حَسَنُ الدِّينِ حبور ، الْيَقِينُ نُورٍ ، الْإِيمَانُ أَمَانُ الْكُفْرِ خذلان ، ألرضا غِنًى ، السَّخَطُ عَنَاءُ ، الصَّمْتُ وَقَارٍ ، ألهذرعار

خاموشی وقار است و سخن فروشی عار .

الْفِكْرُ رُشْدُ ، الْغَفْلَةُ فَقَدِ الْمَعْصِيَةِ تُرْدِي ، الطَّاعَةُ تُنَجِّي ، الصَّبْرُ مَرْفَعَةُ ، الْجَزَعُ مَنْقَصَةَ ، الظَّالِمُ ملؤم ، الْعَصْرُ شوم ، الْجَفَاءُ شِينُ ، الْمَعْصِيَةُ حِينٍ ، الْحَازِمَ يَقْظَانَ ، الْغَافِلُ سِنَانٍ .

عاقل در کار خویش بیدار است و غافل در خواب .

الْحِرْمَانَ خذلان ، الْفِتْنَةُ أحزان ، ألأمل خِوَانٍ ، الْإِحْسَانُ مَحَبَّةِ الشُّحِّ مسبة ، ألإيثار فَضِيلَةُ ، ألإحتکار رذيلة ، الْأَمَانَةُ صِيَانَةً ، الْوَرَعُ جُنَّةُ الطَّمَعُ ، الْعِلْمُ دَلِيلُ ، ألإصطحاب قَلِيلُ ، الْحَيَاءُ جَمِيلٍ ،

ص: 286

الْخُضُوعُ دنائة ، الصَّمْتُ نَجَاةُ ، أَ لِأُمُورِ أَشْبَاهِ ، الْفِطْنَةُ هِدَايَةَ ، الْغَبَاوَةَ غَوَايَةٍ ، الزُّهْدُ ثزوة ، الهوی صبوة ، الْحِلْمُ عَشِيرَةُ ، السَّفَهُ جَرِيرَةِ ، الْأَمَلُ يَغَرْ ، الْعَيْشُ یمر ، الْمَوْتُ مريح ، الْبَرِي ءَ صَحِيحُ ، الْأَمْرُ قَرِيبُ، الْمُنَافِقُ مُرِيبٍ ، التأیيد جَزْمُ ، الْإِحْسَانُ غَنْمٍ ، الْعِلْمُ جَلَّالَةً ، الْجَهَالَةُ ضَلَالَةٍ ، الْعُجْبُ رَأْسِ الحماقة ، الْهَيْبَةُ مَقْرُونَةُ بِالْخَيْبَةِ ، الفضله غَلَبَهُ الْعَادَةِ ، العفوزكوة الظُّفُرِ ، التَّقَلُّلُ وَ لَا التَّذَلُّلِ الْمَرْوَةِ وَ الْغِنَاءِ مِنِ التَّجَمُّلِ .

قناعت باقلت به از احتمال ذادتت ومروت و استغنا بهترین زینت.

ألعین بُرَيْدِ الْقَلْبِ . الْفِكْرُ يُثِيرُ الْكَسْبِ . الْمَرَضُ حُبِسَ الْبَدَنِ . الْفِتْنَةُ يَجْلِبُ الْحَزَنَ . الْجَسَدُ سِجْنُ الرُّوحُ . الهماز مَذْمُومُ مجروح . الْأَيَّامُ تُفِيدُ التَّجَارِبَ . الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ . الْمَوَدَّةَ أَقْرَبُ رَحِمٍ . . الشُّكْرُ بَذَّرَ النِّعَمِ . أَ لِإِخْلَاصِ ثَمَرَةُ الْعِبَادَةِ . الْيَقِينُ أَفْضَلُ الزَّهَادَةِ . الدُّنْيَا مَزْرَعَةُ الشَّرِّ . الْعَقْلُ مُصْلِحٍ كُلِّ أَمْرٍ. العیون طلائع الْقُلُوبِ . اللَّجَاجِ مثار الْحُرُوبِ . الصَّدْرُ رَقِيبُ الْبَدَنِ . الدُّنْيَا دَارُ الْمِحَنِ . الْعُجْبُ رَأْسُ الْجَهْلِ . التَّوَاضُعُ عُنْوَانِ النَّبْلِ . اللِّسَانَ جَمُوحُ بِصَاحِبِهِ . الشَّرُّ یكبو براكبه . أَوْ مِنْ واساک فِي الشِّدَّةِ . الْمَرْءُ عَدُوُّ مَا جَهْلٍ . الْمَرْءُ صِدِّيقُ مَا عَقْلُ . ألإعذار یوجب الِاعْتِذَارَ . الْعِجْلَ يُوجِبُ الْعِثَارِ

ص: 287

التَّأَنِّي یوجب الإستظهار.

تقصير موجب پوزش و شتابزدگی مورث لغزش است و جزم و وقار سببنیرو واستظهار .

الْأَمَانِيُّ شِيمَةُ الْحَمْقَى . التَّوَانِي سَجِيَّةُ النوكي.

درازی آمال خصال احمقان است و کاهلی صفت نادانان .

الدنیا معبرة الْآخِرَةِ . الطَّمَعُ مَذَلَّةُ حَاضِرَةً . الدُّنْيَا مُطْلَقَةُ الْأَكْيَاسِ . الْعَاجِلَةُ مُنْيَةِ الْأَرْجَاسَ . الطَّمَعُ فَقْرُ حَاضِرُ . الیأس غَنَاءَ حَاضِرُ . التوأضع یرفع الْوَضِيعَ . التکبر يَضَعُ الرَّفِيعَ.

تواضع مردم پست را بلند کند و تکبر مردم بلند را نژند سازد .

الرِّفْقُ مِفْتَاحُ الصَّوَابِ . السقه مِفْتَاحُ السِّبَابِ . الْهَوَى آفَةُ الْأَلْبابِ . الْعِتَابُ حَيْوَةَ الْمَوَدَّةَ . أَ لِهَدِيَّةِ تَجْلِبُ الْمَحَبَّةَ . الْمَوْتُ بَابِ الْآخِرَةِ . التَّجَمُّلُ مُرُوَّةُ ظَاهِرَةُ . الْعَاقِلُ یألف مِثْلَهُ . الْجَاهِلُ يَمِيلُ إِلَى شَكْلِهِ. السَّلَامَةُ فِي التَّفَرُّدِ . الرَّاحَةُ فِي التَّزَهُّدِ . الْحَسَدُ شَرِّ الْأَمْرَاضِ . الْجُودُ حَارِسُ الْأَغْرَاضِ . الإقتصاد ینمي الْقَلِيلُ . الْإِسْرَافُ یفني الْجَزِيلَ.

میانه روی در معاش مال اندك را بسیار کند وإسراف بسیارا فانی سازد .

السَّاعَاتُ كَمْ الأفات . الْعُمُرُ تفنيه اللحظات . الصَّادِقُ مُكْرَمٍ جَلِيلُ . الْكَاذِبُ مهان ذَلِيلُ . السَّاعَاتُ تنتهب الْأَعْمَارِ . ألبطنة تَمْنَعُ الْفِطْنَةِ . أَ لِرِيبَةِ تُوجِبُ الظِّنَّةِ . ألصبر جُنَّةُ الْفَاقَةِ . أَ لَعَجَبُ رَأْسِ الحماقة

ص: 288

الحياه مَقْرُونُ بِالْحِرْمَانِ ، أليقين عُنْوَانِ الْإِيمَانِ ، أَ لِصِدْقِ حَيْوَةَ الدعوي ، ألكتمان ضَلَالَةِ النَّجْوى ، ألاداب حُلَلُ مُجَدَّدَةُ ، أَ لِعُمَرَ أَنْفَاسٍ معددة ، الْمَعْرِفَةُ نُورَ الْقَلْبِ ، التَّوْفِيقَ جُنْدُ الرَّبِّ ، ألتوحيد حَيْوَةَ النَّفْسِ ، الْمَعْرِفَةُ نُورٍ بِالْقُدْسِ ، الشَّرِيعَةُ رِيَاضَةِ النَّفْسِ ، أَلَذِكْرُ مِفْتَاحُ الانس ، التَّوَكُّلُ حِصْنِ الْحِكْمَةِ ، ألتوفيق أَوَّلِ النِّعْمَةِ ، الْحَقُّ سیف قَاطِعُ ، ألباطل غُرُورٍ خَادِعْ.

راستی شمشیریست برنده و طریق باطل غروریست فریب دهنده .

ألزهد مَتْجَرِ رَابِحُ ، الْوَرَعُ عَمِلَ رَائِحُ ، الْكَذِبَ عَيْبُ فَاضِحٍ ، الإیمان شفیع مُنْجِحُ ، الْبِرُّ عَمِلَ مُصْلِحٍ ، أَ لِإِنْصَافِ شِيمَةُ الْأَشْرَافِ ، الحياه قَرِينَ الْعَفَافُ ، أَ لِمَالِ یقوى الأمال ، الأجال تُقْطَعُ الأمال ، أَ لِأَذَى یجلب القلي ، أَ لِبَلَاءٍ رَدِيفَ الرَّجَاءِ.

زحمت مردم مورث غضب و نقمت و بلا ملازم شهوت است .

اللِّئَامِ أَصْبِرُ أجساما ، ألمؤمنون أَعْظَمُ أحلاما ، الْجَهْلُ یفسد الْمَعَادِ ، الاعجاب یمنع الإرفادة ، الْعُجْبُ أَضَرَّ قَرَنَ ، الهوی دَاءُ دَفِينُ ، التَّوَكُّلُ أَفْضَلُ عَمَلٍ ، الثِّقَةُ بِاللَّهِ أَقْوَى عَمَلِي ، الظَّالِمَ يَنْتَظِرُ الْعُقُوبَةِ ، ألمظلوم يَنْتَظِرُ الْمَثُوبَةَ ، ألمستريح مِنَ النَّاسِ الْقَانِعِ ، الْحَرِيصُ عَبْدُ الْمَطَامِعِ ، ألغل یحبط الْحَسَنَاتِ . حسد حسنات را ساقط سازد .

ص: 289

الْغَدْرُ بضاعف السَّيِّئَاتِ . وخدعه سیئاترا دو چندان کند.

أَلِمَكْرِ سَجِيَّةُ اللِّئَامِ ، أَ لِشَرِّ جَالِبُ الاثام ، اللَّوْمِ جِمَاعٍ المذام ، الإنفراد رَاحَةُ الْمُتَعَبِّدِينَ ، ألزهد سَجِيَّةُ الْمُخْلَصِينَ ، أَ لِعِزِّ فِي تَرْكِ الْمَطَامِعِ ، الْعِلْمُ لِقَاحِ الْمَعْرِفَةِ ، ألنزاهة عُنْوَانِ الْعِفَّةِ ، أَ لَعِلْمُ نَعَمِ الدَّلِيلُ ، ألحياء خَلَقَ جَمِيلٍ ، ألمريب أَبَداً عَلِيلُ ، ألطايع أَبَداً ذَلِيلُ ، الْحُزْنُ شِعَارُ الْمُؤْمِنِينَ ، الشَّوْقُ خَلَاصِ الْعَارِفِينَ ، ألتوفيق رَأْسِ السَّعَادَةِ ، أَ لِإِخْلَاصِ مِلَاكُ الْعِبَادَةِ ، أَ لِإِخْلَاصِ عَلَى الْإِيمَانِ ، ألإيثار غَايَةِ الْإِحْسَانِ ، نئم یسلبها ألكفران ، أَ لِقُدْرَةٍ يُزِيلُهَا الْعُدْوَانِ ، ألشره يُزْرِي وَ یردي ، الْحِرْصُ يُذِلُّ وَ یشقي.

حرص مورث هلاکت و خواری وذلت و شقاوت است.

الظُّلْمُ تَبِعَاتُ مُوبِقَاتُ ، ألشهوات سَمُومٍ قَاتِلَاتُ.

ظلم هلاك کنندگانند که از پی هم در رسند وهواجس نفسانی کشندگانند که سم ناقع را مانند .

الاصرار أَعْظَمُ حَوْبَةٍ ، الْبَغْيُ أَجَلٍ عُقُوبَةً.

إصرار در کار دنیا بزرگنر گناه است و کیفر طغیان بزرگتر عقوبت .

الْحَسُودُ لَا يَبَرُّهُ ، الشَّرِهُ لَا یرضى ، الْحَقُودُ لَا خُلَّةَ لَهُ ، اللَّجُوجُ لَا رَأْيَ لَهُ

حسود برطریق محبت نرود و لجوج بیرون عقل کار کند .

ص: 290

الْخَائِنُ لَا وَفَاءَ لَهُ . ألتكبر عَيْنٍ الحماقة . ألتبذير عُنْوَانُ الْفَاقَةِ . النَّجَاةُ مَعَ الْإِيمَانِ . التَّوَاضُعُ زكوة الشَّرَفِ . الْعُجْبُ آفَةِ الشَّرَفِ . التَّقْوَى مِفْتَاحِ الْفَلَاحِ . التَّوْفِيقَ رَأْسِ النَّجَاحِ . الْعُيُونُ مَصَائِدُ الشَّيْطَانِ . التَّوْفِيقَ عنايه الرَّحْمَنِ . ألسلو حاصد الشَّوْقِ . أَ لِصِدْقِ لِسَانِ الْحَقِّ . الْغَضَبُ نَارُ الْقُلُوبِ . الْحِقْدُ أَقْبَحَ الْعُيُوبِ . الخيانه رَأْسُ النِّفَاقِ . الْكَذِبَ شَيْنُ الْأَخْلَاقِ . الصَّمْتُ آيَةَ الْحُلُمَ . الْفَهْمُ آيَةَ الْعِلْمِ . الْغَنِيُّ یسود غَيْرِ السَّيِّدِ . أَ لِمَالِ يُقَوِّي غَيْرِ الْأَيْدِ.

مال مردم خوار مایه را بزرگ میسازد وضعیف، را سترك میدارد .

ألحزم أَسَدٍ الأراء . الغفله أَضَرُّ الْأَعْدَاءِ . الْعَقْلُ رَاعِيَ الْفَهْمَ . الْبُخْلُ يَكْسِبُ الذَّمَّ . النِّفَاقُ أَخُو الشِّرْكِ . الغيبه شَرِّ الْإِفْكِ . الْعَقْلُ يَصْلُحُ الرَّوِيَّةِ . الْعَدْلُ تَصْلُحُ الْبَرِيَّةِ . ألحمق أَضَرَّ الْأَصْحَابِ . أَشِرْ أَقْبَحَ الْأَبْوَابِ . ألعاقل مِنْ عَقْلٍ لِسَانِهِ . الْحَازِمَ مَنْ داری زَمَانِهِ

عاقل کسی است که به بندد زبان و خردمند کسی که مدارا کند بازمان .

الرِّجالُ تُفِيدُ أَ لِمَالِ . الْمَالُ مَا أَفَادَ الرِّجَالِ . الْجُودُ مِنْ کرم الطَّبِيعَةِ . أَ لِمَنْ مُفْسِدُ الصنبعة . ألعيش يحلو وَ يَمُرُّ . الدُّنْيَا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ .

زندگان گاه با حلاوتست و گاه با مرارت دنیا مغرور میکند وضرر میرساند.

ألاقتِصاد یُنمي الْيَسِيرِ . ألاسراف یفني الْكَثِيرِ . الزُّهْدُ أَسَاسٍ

ص: 291

الْيَقِينُ . الصِّدْقُ رَأْسِ الَّذِينَ . التَّقْوَى رَأْسِ الْأَخْلَاقِ . الإحتمال زَيْنُ الرفاق . ألورع يَرَ قَرِينُ . التَّقْوَى حِصْنٍ حُصَيْنٍ . الطَّمَعُ رِقُّ مَخْلَدٍ . الْيَأْسُ عِتْقُ مُجَدَّدُ.

طمع مردرا جاودانه بنده کند و قطع طمع آزادگی بخشاید .

الصَّبْرُ كَفِيلُ بِالظُّفُرِ . الصَّبْرُ عُنْوَانِ النَّصْرُ . ألصبر أَدْفَعُ لِلْبَلَاءِ . الصَّبْرُ یرغم الْأَعْدَاءِ

صبر دفع بلا مینماید وروی دشمن را بخاك میفرساید .

الصَّبْرُ أَدْفَعُ لِلْفَقْرِ . الصَّبْرُ عَدُوُّ للضر . التَّوَاضُعُ ثَمَرَةُ الْعِلْمِ . ألكظم ثَمَرَةُ الْحُلُمَ .

فروتنی از فوائد علم است و خشم فرو خوردن از نتایج حلم .

أَلَعَفُوُّ ين الْقُدْرَةِ . الْعَدْلُ فِطَامٍ (1) الْإِمْرَةُ .

عفو قدرت را زینت بخشد و ندل امارترا بقوام آرد .

الْعَفْوُ يُوجِبُ الْمَجْدِ ، ألبذل يَكْسِبُ الْحَمْدِ ، السَّخَاءُ ثَمَرِ الصَّفَاءِ ، الْبُخْلُ يَفْتَحُ الْبَغْضَاءَ ، ألإحسان يستعبد الْإِنْسَانِ ، أَ لِمَنْ يَفْسُدَا الْإِحْسَانِ ، السَّكِينَةَ عُنْوَانِ الْعَقْلِ ، ألوقار عُنْوَانِ النَّبْلِ ، ألمخلص حَرِيُّ بالإصابة أَ لِمَعْصِيَةِ تَمْنَعُ الْإِجَابَةِ ، أَ لِتَقْوَى ذَخِيرَةً الْمَعَانِي، الرِّفْقُ عُنْوَانِ السَّدَادِ ، أَ لِيُمَنَّ مَعَ الرِّفْقَ ، ألنجاة مَعَ الصِّدْقِ ، ألعدل قِوَامَ الرعیة ، أَ لَظُلْمُ بَوَارِ

ص: 292


1- نظام ، ظ.

الرَّعِيَّةُ ، ألعقل يُوجِبُ الْحَذَرُ ، الْجَهْلُ يُوجِبُ الْغُرَرِ ، أَ لِجَهْلِ أَدْوَى الدَّاءِ ، الشهوه أَضَرُّ الْأَعْدَاءِ .

هیچ دردی باجهل بميزان نرود و هیچ دشمنی چون شهوت زیان نرساند .

التَّقْوَى أَقْوَى أَسَاسٍ ، ألصبر أُوفِي لِبَاسِ ، أَ لِصِدْقِ مَنْجَاةٍ وَ كَرَامَةٍ ألکذب مَهَانَةٍ وَ خِيَانَةُ ، ألعقل أَغْنَى الْغِنَاءُ ، أُلْحِقَ أَدْوَى الدَّاءِ ، أَ لَأَخَّرْتُ فوز السُّعَدَاءِ ، أَ لِدُنْيَا مُنْيَةِ الْأَشْقِيَاءِ .

آخرت فوز و فلاح اولیاست و دنیا غایت آرزوی اشقیا .

الْأَحْزَانِ سُقْمِ الْقُلُوبِ ، أَ لِخَلَفِ مثار الْحُرُوبِ ، ألساعات نَهْبٍ الاجال ، الاجال مَقْطَعِ الامال ، أَ لِعَجْزِ ثَمَرِ الْحَرَكَةِ ، أَ لِكَرَمِ عَمِلَ الْمَلْكَةِ ، أُلْحِقَ أَقْوَى ظَهِيرُ ، ألباطل أَضْعَفَ نَصِيرٍ ، ألتوفيق ممد الْعَقْلِ ، الْخِذْلَانُ ممد الْجَهْلِ ، ألحلم حِجَابُ الأفات ، ألورع جُنَّةُ مِنَ السیئات ، ألعفة شِيمَةُ الْأَكْيَاسِ ، ألشره سَجِيَّةُ الْأَرْجَاسَ ، النِّفَاقُ شَيْنُ الْأَخْلَاقِ ، الْبِشْرُ یونس الرفاق ، ألتفريط مُصِيبَةِ الْقَادِرُ ، أَ لَقَدَرَ يَغْلِبُ الحاذر ، الْأَمَلُ حِجَابُ الْأَجَلِ ، ألأدب كَمَالِ الرَّجُلِ ، ألتكبر فِي الْوَلَايَةِ ذُلُّ فِي الْعَزْلِ ، ألتعزز بِالتَّكَبُّرِ ذَلَّ ، أَ لِحَسُودٍ لَا شِفَاءَ لَهُ ، ألخائن لَا وَفَاءَ لَهُ ، المسئله مِفْتَاحُ الْفَقْرَ ، الجاج يُعَقِّبُ الضُّرَّ .

مسئلت مفتاح مسکنت است ولجاج جالب ضرر وخسارت .

ص: 293

الإستشارة عَيْنُ الْهِدَايَةِ ، الصِّدْقُ أَفْضَلُ رِوَايَةُ ، أَ لِهَوًى ضِدَّ الْعَقْلِ ، الْعَمَلَ قَائِدِ الْجَهْلِ ، أَ لِغَفْلَةِ ضِدَّ الْحَزْمِ ، الْغَفْلَةُ مرکب ألحلم ، التَّجَارِبُ عِلْمٍ مُسْتَفَادٍ ، ألإعتبار فِي الرَّشادِ ، الْحَيَاءُ تَمَامَ الْكَرَمِ ، الصِّحَّةُ أَفْضَلُ النِّعَمِ ، التَّوَاضُعُ سَلَّمَ الشَّرَفِ ، التکبر أُسُّ التَّلَفِ ، أللئيم الایستحيي ، أَ لَعِلْمُ لَا يَنْتَهِيَ ، أَ لَعَفُوُّ أَحْسَنُ الْإِحْسَانِ ، ألإحسان یسترق الْإِنْسَانِ ، الْفِتْنَةُ مَقْرُونَةُ بِالْفَنَاءِ ، الْمِحْنَةُ مَقْرُونَةُ بِحُبِّ الدُّنْيَا ، أَ لِهَوًى مَطِيَّةُ الْفِتَنِ ، الدُّنْيَا دَارُ الْمِحَنِ ، الطَّاعَةُ عَزَّ الْمُعْسِرِ ، الصَّدَقَةُ كَنْزِ الْمُوسِرِ ، الْمُقِرُّ بِالذَّنْبِ تَائِبُ ، الْمَغْلُوبُ بِالْحَقِّ غَالِبُ ، ألساعات تَنْقُصُ الْأَعْمَارِ الظُّلْمِ يدمر الدِّيَارِ .

هر ساعتی که میگندد چیزی از عمرمیکاهد و هر ستمی حادث میشودمملکت را بر باد میدهد ..

التَّوْبَةُ تَسْتَنْزِلُ الرَّحْمَةَ ، ألإصرار يَجْلِبُ النِّقْمَةَ ، الطَّاعَةُ تُسْتَدَرُّ الْمَثُوبَةَ ، المعصيه تَجْلِبُ الْعُقُوبَةَ ، الْبَشَاشَةُ تَجْلِبُ الْمَوَدَّةَ ، أَ لِإِنْصَافِ يَسْتَدِيمَ الْمَحَبَّةُ ، الْعَجْزُ يَطْمَعُ الْأَعْدَاءِ ، الخلاقة یهدم الْأُمَرَاءِ ، ألرأي بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ ، ألإذاعة شيمه الْأَغْمَارِ .

پوشیده داشتن أسرار کار خردمندان است و اذاعت سر خصلت نا مجرب و نادان .

ص: 294

أَلِغَالِبِ بِالشَّرِّ مَغْلُوبُ ، الْمُحَارِبُ لِلْحَقِّ مخروب ، الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْفِكَرُ ، النِّعَمُ تَدُومُ بِالشُّكْرِ ، الْيَأْسُ یعز الْأَسِيرِ ، الطَّمَعُ يُذِلُّ الْأَمِيرُ ، الْهَوَى مُظِلَّةُ الْفِتْنَةِ ، الْأَمَانَةُ نِظَامُ الْأَمْرِ ، الطَّاعَةُ تَعْظِيمِ الْأَمَانَةِ ، الْعَفْوُ أَحْسَنَ الْإِنْتِصَارِ ، الْكَرَمُ حُسْنِ الاصطبار ، الْحَزْمُ شِدَّةِ الإستظهار ، الْعِزُّ إِدْرَاكِ الْإِنْتِصَارِ ، الْبَاطِلُ يَزَلْ براكبه ، الظُّلْمُ يُرْدِي بِصَاحِبِهِ.

باطل سوار خود را بروی دراندازد دستم صاحب خود را هلاك سازد .

ألقناعة رَأْسِ الْغَنِيِّ ، ألورع أَسَاسُ التَّقْوَى ، الْحِرْصُ لزري بِالْمَرْءِ ألملک يُفْسِدُ الْأُخُوَّةُ ، الْعُزْلَةُ حِصْنُ التَّقْوَى ، أَ لِدُنْيَا غَنِيمَةُ الْحَمْقَى الْحَلِيمِ مَنِ احْتَمَلَ إِخْوَانِهِ ، الْكَاظِمُ مِنْ أَمَاتَ أضغانه.

حکیم کسی است که احتمال ناهمواریهای برادران خود کند و حقد و حسد خودرا بمیراند.

ألعاقل مَنْ أَحْرَزَ أَمْرِهِ ، الْجَاهِلُ مَنْ جَهِلَ قَدَرُهُ ، الصِّدْقُ صَلَاحُ كُلِّ شَيْ ءٍ ، الْكَذِبَ فَسَادِ كُلِّ شَيْ ءٍ ، الْمَوْتَ يَأْتِي عَلَى كُلِّ حَيُّ ، الصِّدْقُ يُؤْمِنْكَ وَ إِنْ خِفَّتِهِ ، الْكَذِبَ یرديك وَ إِنِ ائْتَمَنْتَهُ وَ السَّعَادَةُ مَا أَفْضَتْ إِلَى الْفَوْزِ ، الْقَنَاعَةُ تُؤَدِّيَ إِلَى الْعِزُّ ، الْعَالِمُ حَيٍّ وَ إِنْ كَانَ مَيِّتاً ، وَ الْجَاهِلُ میت وَ إِنْ كَانَ حَيّاً.

عالم زنده است اگر چه بمیرد و جاهل مرده است اگر چه زنده باشد .

الْمَوَاعِظَ كَهْفِ إِنْ وَعَاهَا ، الْأَمَانَةُ نُورٍ لِمَنْ رعاها ، الشَّرَهُ

ص: 295

جَامِعُ لِمَسَاوِي أَ لِعُيُوبِ ، الْحِرْصُ مُوْقِعُ فِي كَثِيرٍ مِنَ الذُّنُوبِ ، الْوَعْدُ قَرْضُ وَ الْبِرِّ إنجازه ، الْإِحْسَانُ ذُخْرُ وَ الْكَرِيمِ مِنْ حازه .

وعده قرضی است که ادای آن بوفای وعد است و احسان ذخیره و گنجینه وکریم کسی است که اندوخته کند.

الْمُحْسِنُ مِنْ صَدَقَةٍ أَقْوَالِهِ أَفْعَالِهِ ، الْكَيِّسُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ وَ أَخْلَصَ أَعْمَالِهِ .

محسن کسی است که راست کند اقوالش را افعالش و عاقل کسی است که بشناسد نفسش را وخالص کند اعمالش را.

الْمُعِينُ عَلَى الطَّاعَةِ خَيْرُ الْأَصْحَابِ ، الْفُرَصُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ ، الْغَيْبَةُ قُوَّةَ كِلَابِ النَّارِ ، الْأَمَلُ خَادِعْ غَارَ ضَارٍ .

غیبت کردن سگهای جهنم را روزی دادن ، و طول امل فریبنده و ضرر رسانده است.

أَلِوَاحِدٍ مِنَ الْأَعْدَاءِ کثير ، أَ لِمَلَكِ المشيد حَقِيرُ يَسِيرٍ ، الصَّدُوقُ مَنْ صَدَقَ عَيْبَهُ ، المنقوص مَسْتُورُ عَنْهُ عَيْبَهُ

صادق کسی است که تصدیق کند عیب خود را و ناقص کسی است که بر عیب خود بينا نباشد .

أَ ِفَقْدِ الممرض فقدالأحباب ، الثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ الْمُصَابِ التَّوْحِيدِ أَنْ لَا يَتَوَهَّمُ وَ التَّسْلِيمِ أَنْ لَا يُتَّهَمُ ، الشَّرَهُ رَأْسُ كُلِّ شَرٍّ ، الْعِفَّةُ رَأْسُ كُلِّ خَيْرٍ ، الْمَوَاعِظَ شِفَاءُ لِمَنْ عَمِلَ بِهَا ، الْأَمَانَةُ فَضِيلَةُ مَنْ أَدَّاهَا .

ص: 296

وعظ و نصیحت شنای امراض است از برای کسی که عمل کند وامانت فضیلتی است از برای کسی که نگاه دارد .

التَّحَمُّلَ مِنْ أَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِينَ ، النَّاسُ أَبْنَاءُ مَا یحسنون ، أَ لِصَاحِبِ كالر فَاتَّخِذْهُ مشاكلا ، أَ لَرَفِيقُ كالصديق فَاتَّخَذَ مُوَافِقاً ، السُّلْطَانُ الْجَائِرُ یحيف الْبَرِي ءَ ، الْأَمِيرُ السَّوْءِ يضطنع أبدي ، الْجَمَّالُ الظَّاهِرُ حَسَنَ الصُّورَةِ ، الْجَمَّالُ الْبَاطِنِ حُسْنِ السَّرِيرَةِ ، الْعَاقِلُ مَنْ أَمَاتَ شَهْوَتَهُ ، أَ قَوِيٍّ مِنْ قَمْعِ لَذَّتَهُ .

عاقل کسی است که شهوترا بمیراند و نیرومند کسی است که لذت راترك گوید .

الْمُجَرَّبِ أَحْكَمُ مِنِ الطَّبِيبِ ، الْقَرِيبُ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَبِيبُ ، الدُّنْيَا کیوم مَضَى وَ شَهْراً نقضى ، الدُّنْيَا دارالغرباء وَ مَوْطِنِ الْأَشْقِيَاءِ ، ألمستشير مُتَحَصِّنُ مِنَ السِّقْطِ ، ألمستبد متهور فِي الْغَلَطَ .

آنکس که کار باستشاره کند ایمن از لغزش وسقط باشد و مستبد برأي تهور ورزد و در غلط افتد .

ألوله بِالدُّنْيَا أَعْظَمُ فِتْنَةٍ ، وَ طَلَبِ شَهَوَاتِهَا أنکی مِحْنَةً ، ألمستشير عَلَى طُرُقِ النَّجَاحِ ، المستدرك عَلَى شَفَا صَلَاحُ ، أَ لِلِّسَانِ سَبُعُ إِنْ أطلقته عَقَرَ ، أَ لِغَضَبٍ شَرُّ إِنْ أطلقته دَمَّرَ .

زبان سگی را ماند که اگر رها کنی بگزد وغضب شری است که اگر عنان نکشی بکشد .

ص: 297

ألبغي عَجَّلَ شَيْ ءٍ عُقُوبَةً ، ألبر أَعْجَلَ شَيْ ءُ مَثُوبَةً ، أَ لَعِلْمُ كَثِيرُ وَ الْعَمَلِ قَلِيلُ ، الَّذِينَ ذُخْرُ وَ أَ لَعِلْمُ دَلِيلُ ، أَ لِدَوْلَةِ کما تُقْبَلُ تَدَبَّرَ ، الدُّنْيَا كَمَا تُجْبَرُ تَكْسِرُ .

دولت چنانکه روی میکند پشت میکند و دنیا چنانکه جبر شکسته میکند در هم میشکند .

أَلَعِلْمُ كَنْزِ عَظِيمُ لَا يَفْنَى ، ألعقل ثَوْبٍ جَدِيدٍ لا يَبْلى ، الْأَحْمَقُ لَا یحس بالهوان ، الْجَزَاءُ عَلَى الْإِحْسَانِ بِالْإِسَاءَةِ كُفْرَانِ ، أَ لِعَالِمٍ ینظر بِقَلْبِهِ وَ خَاطِرَهُ ، أَ لَجَاهِلُ يَنْظُرُ بِعَيْنِهِ وَ نَاظَرَهُ.

عالم بچشم دل بیناست و جاهل بچشم سر نگران است

ألشک یطفي نُورَ الْقَلْبِ ، أَطَاعَتْ تطفى غَضَبَ الرَّبِّ.

شك وشبهت نور قلب را فرو نشاند و طاعت خداوند غضب خدایرا بگرداند.

ألإيمان بَرِي ءُ مِنَ النِّفَاقِ ، أَ لِعَامِلِ مُنَزَّهُ عَنِ الزَّيْغِ وَ الشِّقَاقِ ، الصَّادِقُ عَلَى شَرَفٍ مَنْجَاةٍ وَ کرامة ، الْكَاذِبُ عَلَى شَرَفِ مَهْوَاةٍ وَ مَهَانَةٍ ، الصَّبْرُ أَهْوَنُ شَيْ ءَ عَلَى الدَّهْرِ ، الْحَزْمُ وَ الْفَضِيلَةِ فِي الصَّبْرِ ، ألعقل مُنَزَّهُ عَنِ المنکر آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ ، الْعَقْلُ حَيْثُ كَانَ إلف مَأْلُوفُ الصَّبْرُ خَيْرُ جُنُودُ الْمُؤْمِنِ ، الصِّدْقُ أَشْرَفَ خَلَائِقِ الْمُوقِنِ ، الْعَقْلُ شَجَرَةٍ ثَمَرِهَا السَّخَاءُ وَ الْوَفَاءِ ، الَّذِينَ شَجَرَةٍ أنصلها التَّسْلِيمِ وَ الرِّضَا .

عقل بیخی است که بار آن وفا و سخاست و دین درختی است که بیخ آن

ص: 298

تسلیم ورضاست.

إِخْلَاصُ التَّوْبَةِ یسقط الْحَوْبَةَ ، آفَةِ الْحَصْرِ تَضْعُفُ الْمَحَجَّةِ.

صافی شدن از بهر تو به گناه را بریزاند و نارسائی سخن برهانرا ضعیف کند.

الْقَدْرُ يَأْتِي عَلَى الْمُهْجَةِ ، الْحَسُودُ غَضْبَانُ عَلَى الْقَدَرِ ، المخاطر متهجم عَلَى الغور ، الْغَنِيُّ مِنَ استغنی بِالْقَنَاعَةِ ، الْعَزِيزُ مَنِ اغْتَرَّ بِالطَّاعَةِ ، الْأَبَاطِيلَ موقعة فِي الْأَضَالِيلِ ، الْبَخِيلُ متحجز بِالْمَعَاذِيرِ والتعاليل ، التَّفَكُّرُ فِي غَيْرِ الحکمة هوس ، الصَّمْتُ بِغَيْرِ تفکر خَرَسُ.

تفکر در غیر حکمت یاوگی و بیهوده روی است و خاموشی بيرون تفکر در حکمت کنگی وعجز در سخنرانی است .

الْخَلْقُ الْمَحْمُودُ مِنْ نَارِ الْعَقْلِ ، الْخَلْقُ الْمَذْمُومِ مِنْ ثِمَارِ الْجَهْلِ ، اللِّسَانُ میزان الْإِنْسَانِ ، الْكَذِبَ شَيْنُ اللِّسَانِ ، الْعَاقِلُ مَنْ اتَّعَظَ بِغَيْرِهِ وَ الْجَاهِلُ مَنِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِهِ ، المغبوظ مَنْ قَوِيَ بقينه ، المعبون مِنْ فَسَدَ دِينِهِ ، أَ لِمُؤْمِنٍ مُنِيبٍ مُسْتَغْفِرٍ تَوَّابُ ، الْمُنَافِقُ مرایء مِصْرَ مُرْتابُ ، ألسعيد مَنْ أَخْلَصَ الطَّاعَةِ ، أَ لِغَنِيٍّ مَنْ آثَرَ الْقَنَاعَةِ ، الشُّكْرُ تَرْجُمَانُ النِّيَّةِ وَ لِسَانُ الطوية ، الْعَالِمُ الَّذِي لایمل مَنْ تَعْلَمْ أَ لَعِلْمُ ، الْحَلِيمُ الَّذِي لَا يَشُقُّ عَلَيْهِ مَؤُنَةً الْحُلُمَ .

عالم کسی است که آموزگاری علم برای دشوار نباشد و حلیم کسی است که احتمال حلم بروی ناهموار نیاید .

ص: 299

الْمُؤْمِنُ غريره النُّصْحِ وَ سَجِيَّتُهُ الْكَظْمِ ، الْأَيَّامُ تُوضِحُ السَّرَائِرِ الْكَامِنَةِ ، ألأعمال فِي الدُّنْيَا تِجَارَةٍ فِي الاخرة ، التَّأَنِّي فِي الْفِعْلِ يُؤْمِنُ الْخَطَلَ ، التَّثَبُّتُ فِي الْقَوْلِ يُؤْمِنُ الزَّلَلِ ، ألمواساة أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ ، الْمُدَارَاةُ أَجْمَلُ الْخِلَالِ ، الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا الرَّاحَةُ الْعُظْمَى ، الِاسْتِهْتَارُ لِلنِّسَاءِ شِيمَةُ النوكي ، ألإتكال عَلَى الْقَضَاءِ أَرْوَحُ ، الِاشْتِغَالُ بتهذيب النَّفْسِ أَصْلَحَ ، ألحرحر وَ إِنْ مَسَّهُ الضُّرَّ ، الْعَبْدُ عَبْدٍ وَ إِنْ سَاعِدِهِ الْقَدْرِ .

آزاده آزاده است اگر چه در تنگی و بلاافتد و بنده بنده است اگر چه دنیا با او اقبال کند.

ألعقل صُعُودِ إِلَى عِلِّيِّينَ ، ألهوي نُزُولِ إِلَى أَسْفَلِ سَافِلِينَ ، التَّجَاوُزِ عَلَى إفاتة الْحَقِّ أَمَانَةٍ ، التظافر عَلَى نُصْرَةِ الْبَاطِلِ خِيَانَةُ ، الْمَعْرُوفُ أنمي زَرْعُ وَ أَفْضَلُ کنز ، التَّقْوَى أَوْ ثِقْ حِصْنٍ وَ أُوَقِّي حِرْزٍ ، الْغَنِيُّ عَنِ الْمُلُوكِ أَفْضَلُ مِلْكٍ ، الْجُرْأَةُ عَلَى السُّلْطَانِ أَعْجَلَ هَلَكَ.

استغنای از درگاه پادشاهان عظیم سلطنتی است و جرئت و جسارت بر سلطان برهلاك خویش عجلتی .

الْجَهْلُ یزل الْقَدَمِ وَ يُورِثُ النَّدَمِ ، الْحَيَاءُ تَمَامَ الْكَرْمِ وَ أَحْسَنِ الشِّيَمِ ، الدَّيْنَ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْعَقْلِ ، الرَّعِيَّةُ لأيصلحها إِلَّا الْعَدْلُ ، الْحِقْدُ خَلَقَ دَنِيُّ وَ عَرَضَ مَرَدَّ.

حسد خلقی پست وخصالی مهلك است .

ص: 300

الْبِشْرُ إئتداء صَنِيعَةً بغیر مَؤُنَةً ، السَّيِّدُ مِنَ تَحْمِلُ المؤنة وَ جَادَ بِالْمَعُونَةِ ، التَّوَاضُعُ مِنْ مَصَائِدِ الشَّرَفِ ، الْحَازِمَ مِنْ تَجَنُّبِ التَّبْذِيرُ وَ عَافِ السَّرَفِ.

تواضع صیدگاهی است که نخجير شرف و بزرگی میکند و دوراندیش کسی که از تبذیر مال و اسراف کناره میجوید.

الصَّدَقَةُ تَقِي مَصَارِعَ السَّوْءِ ، الْمُذْنِبُ عَلَى بَصِيرَةٍ غَيْرِ مُسْتَحِقِّ للعفو ، الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِي ءِ يَصْلُحُ الْعَدُوِّ ، الصَّدَقَةُ فِي الشَّرَّ مِنْ أَفْضَلِ الْبِرِّ ، الزَّهْوُ فِي أَ لِغَنِيٍّ يَبْذُرُ الذُّلَّ فِي الْفَقْرَ ، الْعَاقِلُ مَنْ يَزْهَدُ فِيمَا يَرْغَبُ فِيهِ الْجَاهِلِ ، الْكِيسَ صَدِيقِهِ الْحَقِّ وَ عَدُوَّهُ الْبَاطِلِ ، النَّاسُ رَجُلَانِ : جَوَادُ لَا يَجِدُ وَ وَاجِدُ لَا يسعف ، اللَّئِيمُ إِذَا قَدَرَ أَفْحَشُ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ ، الْكَرِيمُ إِذَا أَيْسَرَ أَسْعَفَ وَ إِذَا أَعْسَرَ خَفَّفَ، اللَّئِيمُ إِذَا أَعْطَى حِقْدٍ وَ إِذَا أَعْطَى جَحَدَ ، الْمَعْرُوفُ کنز فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُوَدِّعَهُ ، ألاصطناع ذُخْرُ فَارْتَدْ عِنْدَ مَنْ تَضَعُهُ ، المخذول مَنْ كَانَتْ لَهُ إِلَى اللِّئَامِ حَاجَةٍ ، اللَّجَاجَةَ تُورَثُ مَا لَيْسَ لِلْمَرْءِ إِلَيْهِ حَاجَةٍ ، الْكَاتِمَ لِلْعِلْمِ غَيْرِ وَاثِقٍ بالإصابة فِيهِ ، التَّارِكُ لِلْعَمَلِ غَيْرِ مُوقِنُ بِالثَّوَابِ عَلَيْهِ ، الْفَقْرَ وَ الْغَنِيِّ بُعْداً لِعَرَضِ عَلَى اللَّهِ ، الْعَفْوُ مَعَ الْقُدْرَةِ جُنَّةُ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ ، الْحَيَاءُ مِنَ اللَّهِ يَمْحُو کثير الْخَطَايَا ، الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ یهون عَظِيمُ الرَّزَايَا ، الْحِرْصُ يَنْقُصُ قَدَرَ

ص: 301

الرَّجُلُ وَ لَا یزيد فِي رِزْقِهِ ، المخاضمة تُبْدِي سَفَهُ الرَّجُلِ وَ لَا يَزِيدُ فِي حَقِّهِ .

حرص زیان میرساند قدر مرد را وزیاد نمیکند رزق اورا و مخاصمت آشکارمیکند سفاهت مرد را و افزون نمیکند حق اورا .

[ أَ لِنَفْسٍ ] الشَّرِيفَةِ لَا تُثَقِّلْ عَلَيْهَا المونات ، أَ لِنَفْسِ الدَّنِيَّةِ لاتنفك عَنْ الدنيات ، التَّقْوَى حِصْنُ مَنِيعُ لِمَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ ألتوكل كِفَايَةُ شَرِيفَةً لِمَنْ اعْتَمَدَ عَلَيْهِ.

پرهیز کاری محکم پناهی است از برای کسی که پناهنده شود و توکل کافی وكافل شریفی است از برای کسی که اعتماد کند.

أَلِإِخْلَاصِ خَطَرٍ عَظِيمٍ حَتَّى يَنْظُرَ ماذا يُخْتَمُ لَهُ .

اخلاص در راه حق خطرناك است تا گاهی که از مراقی طلب بقمامت صعود کند .

الْحِرْصُ ذُلُّ وَ مَهَانَةُ لِمُسْتَشْعِرِهِ ، أَكْبَرُ دَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ ، الْكَرِيمُ مَنْ تَجَنَّبَ الْمَحَارِمَ وَ تَنَزَّهَ عَنِ الْعُيُوبِ ، ألحرص رَأْسِ الْفَقْرَ وَ أُسِّ الشَّرِّ ، الغشوش لِسَانِهِ حُلْوٍ وَ قَلْبُهُ ، ألمنافق لِسَانِهِ يُسْرٍ وَ قَلْبُهُ یضر.

مردم دوروی را زبانی آغشته بحلاوت و قلبی آغشته بمرار تست منافق با زبان شاد میکند و با دل زیان میرساند .

ألمرائي ظَاهِرُهُ جَمِيلٍ وَ بَاطِنُهُ عَلِيلُ ، ألمنافق قَوْلِهِ جَمِيلِ فَعَلَهُ الدَّاءَ الدَّخِيلِ ، أَ لَعِلْمُ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ ، ألأمانة تُؤَدِّيَ إِلَى الصِّدْقِ ، الْجَهْلُ وَ الْحَسَدُ مأنة وَ مَضَرَّةٍ ، أَ لِحَسُودٍ وَ الْحَقُودُ لَا تَدُومُ لَهُمْ مَسَرَّةً

ص: 302

أَلَعِلْمُ بغیر عَمِلَ وَبَالَ ، الْعَمَلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ ضَلالٍ ، أَ لِمُؤْمِنٍ صَدُوقَ اللِّسَانِ بَذُولُ الْإِحْسَانِ ، الصَّبْرُ عَلَى الْمُصِيبَةِ يُجْزِلُ الْمَثُوبَةَ ، ألكذب يُرْدِي صَاحِبِهِ وَ يُنْجِي مجانبه ، أَ لِعُسْرِ یشين الْأَخْلَاقِ وَ یوحش الرفاق ، السَّخَاءُ یكسب الْمَحَبَّةِ وَ الْأَخْلَاقِ .

فقر زشت میکند اخلاق را و پراکنده میسازد دوستان را وسخا موجب دوستی میشود وزینت اخلاق میکند. ألسيء الْخَلْقِ كَثِيرِ الطَّيْشُ مُنَغِّصِ الْعَيْشِ ، ألوفاء حِلْيَةُ الْعَقْلِ وَ عُنْوَانِ النَّبْلِ ، أَ لِاحْتِمَالِ بُرْهَانُ الْعَقْلِ وَ عُنْوَانِ الْفَضْلِ ، أَ لِكَرَمِ حُسْنِ السَّجِيَّةِ وَ اجْتِنَابِ الدَّنِيَّةِ ، ألأمل يُقَارِبُ الْمَنِيَّةَ وَ يُبَاعِدُ الأمينية ، الشَّجَاعَةُ نَضْرَةً حَاضِرَةٍ وَ فَضِيلَةً ظَاهِرَةُ ، أَ لِعُمَرَ وِرَاثَةُ كَرِيمَةُ نِعْمَةٍ عميمة ، أَ لِإِنْصَافِ يَرْفَعُ الِاخْتِلَافِ وَ يُوجِبُ الإیتلاف .

انصاف رفع مخاصمت میکند و سبب مسالمت میشود .

أَلِغَضَبٍ يُرْدِي صَاحِبِهِ وَ يُبْدِي مَعَايِبِهِ.

غضب هلاك میکند صاحبش را وظاهر میسازد معایبش را .

أَلِعَالِمٍ مَنْ شَهِدْتَ بِصِحَّةِ أَقْوَالِهِ أَفْعَالِهِ ، أنورع مِنْ تَنَزَّهْتُ نَفْسِهِ وَ ظَهَرَتْ جَلَالَتِهِ .

پارسا کسی است که پاکیزه کند نفس را و ظاهر سازد جلالت او را .

ألمرء ابْنِ سَاعَتِهِ ، ألعاقل عَدُوُّ لَذَّتَهُ ، أَ لَجَاهِلُ عَبْدَ شَهْوَتُهُ ، الدِّينُ

ص: 303

أَقْوَى عِمَادُ ، التقوي خَيْرُ زَادَ ، ألمعذرة بُرْهَانُ الْعَقْلِ ، ألحلم عُنْوَانِ الْفَضْلِ ، ألحمق أَضَرَّ الْأَصْحَابِ ، أَشِرْ أَقْبَحَ الْأَبْوَابِ .

حمق زیانکارتر رفیقی از اصحابست وشرزشت تر بابی از ابواب .

أَلَعَفُوُّ تَاجُ الْمَكَارِمِ ، الْمَعْرُوفُ أَفْضَلُ المعانم ، اللِّسَانُ تَرْجُمَانُ الْعَقْلِ ، الْعِلْمُ مِصْبَاحُ الْعَقْلِ ، الصِّيَانَةِ رَأْسِ الْمَرْوَةِ ، الْعِفَّةُ أَصْلِ الْفُتُوَّةِ ، الذکر مِفْتَاحُ الْأُنْسَ ، الْمَعْرِفَةُ فوز بِالْقُدْسِ ، التَّوَكُّلُ حِصْنِ الْمُحْكَمَةِ ، [ التَّوْفِيقُ ] الْحَقُّ سیف قَاطِعُ ، ألباطل غُرُورٍ خَادِعْ ، ألايمان شَفِيعُ مُنْجِحُ ألبر عَمِلَ مُصْلِحٍ ، ألغل دَاءِ الْقُلُوبِ ، الْحَسَدُ رَأْسُ العیوب ، الرِّفْقُ ضِدَّ الْمُخَالَفَةِ ، أَلِبَشَرٍ يطفيء نَارَ الْمُعَانَدَةِ ، الْجَفَاءُ يُفْسِدُ الْإِخَاءَ ، الْوَفَاءُ عُنْوَانِ الصَّفَاءِ ، الْمُذِيعُ الْخَائِنُ سَوَاءُ ، الْحَيَاءُ قَرِينَ المفاف ، الْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ ، الْفُجُورُ مِنْ شِيَمِ الْكُفَّارِ ، الْعَاقِلُ يَطْلُبُ الْكَمَالِ ، الْجَاهِلُ يَطْلُبُ الْمَالِ ، الْهَوَى شَرِيكُ الْعَمَى ، ألأذي يَجْلِبُ القلى ، الإعتبار مُنْذِرُ نَاصِحٍ ، الطَّاعَةُ مَتْجَرِ رَابِحُ.

پند گرفتن از دنیا ناصحی است بيم دهنده و طاعت خداوند تجارتی است سود رساننده .

أُلْحِقَ أَفْضَلُ سَبِيلُ ، الْعِلْمُ خَيْرُ دَلِيلٍ ، الخشيه شِيمَةُ السُّعَدَاءِ ، ألورع شِعَارُ الْأَتْقِيَاءِ .

خدا ترسی صفت اولیاست و پرهیزکاری شعار اتقياء .

ص: 304

للئام أَصْبِرُ أَجْسَاداً ، الْكِرَامُ أَصْبِرُ أَنْفَاساً ، أليقين جِلْبَابُ الْأَكْيَاسِ ، أَ لِإِخْلَاصِ شيمه أَفَاضِلِ النَّاسِ ، أَ لِجَهْلِ یفسد الْمَعَادِ ، ألإعجاب يَمْنَعُ الِازْدِيَادَ ، أَ لَعَجَبُ أَضَرَّ قَرِينُ ، ألهواء دَاءُ دَفِينُ ، الذِّكْرُ نَرَ وَ وَ رُشْدُ ، النِّسْيَانُ ظَلَمْتُ نَقْدُ ، ألتوكل أَفْضَلُ عَمَلٍ ، ألثقه بِاللَّهِ أقوی أَمَلٍ ، ألإيثار شِيمَةُ الْأَبْرَارِ ، ألإحتكار شِيمَةُ الْفُجَّارِ ، أَ لَعِلْمُ أَجَلٍ بِضَاعَةً ، التَّقْوَى أَزْكَى زِرَاعَةٍ ، ألنصح يُثْمِرَ الْمَحَبَّةُ ، ألغش يَكْسِبُ للمحنة ، أَ لِطَاعَةِ أُوَقِّي حِرْزٍ ، الْقَنَاعَةُ أَبْقَى عَزَّ

طاعت یزدان حرزی نگاه دارنده است و قناعت عزی پاینده .

ألامال لَا تَنْتَهِي ، أَ لَجَاهِلُ لَا يَرْعَوِيَ ، ألفكر يَهْدِي إِلَى الرشاي ، ألعقل حِفْظُ التَّجَارِبَ ، الصَّدِيقُ أَقْرَبُ الْأَقَارِبِ.

عاقل کارمجرب را از دست نگذاردو رفیق صدیق را نزدیکتر از خویشاوندان شمارد .

ألصبر ثَمَرَةُ الْإِيمَانِ ، أَ لِمَنْ ینکد الْإِحْسَانِ ، الصَّمْتُ وَقَارٍ وَ سَلَامَةٍ ، الْعَدْلُ فوز وَ کرامة ، أَ لَعِلْمُ حَيْوَةَ وَ شِفَاءُ ، أَ لِجَهْلِ دَاءٍ عباء ، ألحرص ذُلُّ وَ عَنَاءُ .

علم شفای آلام است و جهل جالب اسقام وحرص ذلت انام .

الْعَدْلُ قِوَامُ الرَّعِيَّةِ ، ألشريعة صَلَاحُ الْبَرِيَّةِ ، الْجُنُودِ حُصُونُ الرَّعِيَّةِ الْعَادَةِ طَبَعَ ثَانٍ ، ألعدل فَضِيلَةُ السُّلْطَانِ ، الْخَطُّ لِسَانِ الْيَدِ ، ألفكر

ص: 305

یهدي إِلَى الرُّشْدِ .

نگارش دست را زبان است و تفکر رشد را بیان .

أُلْحِقَ أَقْوَى ظَهِيرُ ، ألباطل أَضْعَفَ نَصِيرٍ ، ألتوفيق ممد الْعَقْلِ ، ألخذلان ممد الْجَهْلِ ، الشَّكُّ یحبط الْإِيمَانِ ، ألحرص یفسد الْإِيقَانِ ، الرِّضَا ثَمَرَةُ الْيَقِينِ ، أَ لِإِخْلَاصِ غَايَةُ الدِّينِ ، الْبِشْرُ یونس الرفاق ، ألنفاق یفسد الْإِيمَانِ ، ألكذب يُزْرِي بِالْإِنْسَانِ ، الصَّبْرُ عِدَّةِ الْبَلَاءِ ، الشُّكْرُ زین النَّعْمَاءِ.

صبر در بلایا اعداد میکند رفع بلا را وشکر بر نعما زینت میدهد و زیاد میکنند نعما را

ألقنوع عُنْوَانِ الرِّضَا ، ألصبر عَدُوُّ الْفَقْرَ ، ألصبر أَدْفَعُ للضر ، أَ لِكَرَمِ أَشْرَفَ السودد ، الصَّبْرُ أَفْضَلُ الْعِدَدِ ، السَّخَاءُ ثَمَرِ الصَّفَاءِ ، ألبخل يُنْتَجُ الْبَغْضَاءَ ، أَ لِبَخِيلٍ أَبَداً ذَلِيلُ ، الْحَسُودُ أَبَداً عَلِيلُ .

بخیل همیشه خوار است و حدود پیوسته بیمار .

السَّكِينَةَ عُنْوَانِ الْعَقْلِ ، ألوفاه بُرْهَانُ النِّيلِ ، ألخرق شَيْنُ الْخُلُقِ ، الْخُرْقُ شَرُّ خُلُقٍ ، ألمتأني حَرِيُّ بالإصابة ، ألمخلص حَرِيُّ بِالْإِجَابَةِ الْيَمَنِ مَعَ الرِّفْقَ ، ألنجاة مَعَ الصِّدْقِ ، ألعصر فِي الْأَخْلَاقِ ، التسهل بَذَّرَ الْأَرْزَاقَ .

ص: 306

تنگدستی مرد را بسو، خلق کشاند و تحصیل معاش تخم روزی افشاند .

أَلَظُلْمُ أَمِ الرَّذَائِلِ ، الْإِنْصَافُ أَفْضَلُ الْفَضَائِلِ ، ألعدل قِوَامَ الْبَرِيَّةِ الظُّلْمِ بَوَارِ الرَّعِيَّةِ ، التَّقْوَى أَقْوَى أَسَاسٍ ، ألصبر أُوَقِّي لِبَاسِ ، النُّزْهَةِ آيَةَ الْعِفَّةِ ، ألسفه يَجْلِبُ الشَّرَّ ، أَ لَذِكْرُ شَرْحِ الصَّدْرِ ، أليقين يُثْمِرَ الزُّهْدِ ، النَّصِيحَةَ یثمر الْوُدَّ ، ألمروة إِنْجَازُ الْوَعْدِ ، ألايمان أَعْلَى غَايَةٍ ، أَ لَحَزِنَ شِعَارُ الْمُؤْمِنِينَ ، الْيَقِينُ أَفْضَلُ عِبَادَةٍ ، الْمَعْرُوفُ أَشْرَفَ سِيَادَةَ ، ألتوفيق رَأْسِ السَّعَادَةِ ، أَلَا خَلَاصِ مِلَاكُ الْعِبَادَةِ ، الْإِخْلَاصُ أَعْلَى الْإِيمَانِ، ألايثار غَايَةِ الْإِحْسَانِ ، أَ لِقُدْرَةٍ یزيلها الْعُدْوَانِ ألإساءة يَمْحُوَهَا الْإِحْسَانِ ، الْكُفْرُ يمحاة الْإِيمَانِ ، ألزهد قَصْرُ الْأَمَلِ الْإِيقَانُ إِخْلَاصِ الْعَمَلَ ، الْأَمَلُ يُنْسِي الْأَجَلِ ، أَ لَظُلْمُ تَبِعَاتُ مُوبِقَاتُ ألفكر يُفِيدُ الْحِكْمَةِ ، الإعتبار یثمر الْعِصْمَةِ ، ألندم عَلَى الْخَطِيئَةِ یمحو هَا ، الْعُجْبُ بِالْحَسَنَةِ یخبطها ، الْغَيْبَةُ آيَةَ الْمُنَافِقِ ، النميمه شِيمَةُ المارق ، التسلیم ثَمَرَةُ الْحُلُمَ ، الرِّفْقُ يُؤَدِّي إِلَى السَّلَمُ ، التجوع أَنْفَعُ الدَّوَاءَ ، الشِّبَعُ یکثر الْأَدْوَاءِ ، الإستغفار دَوَاءُ الذُّنُوبِ ، أَ لِكَرَمِ سَاتِرِ الْعُيُوبِ ، الْخَيْرُ لَا يَفْنَى ، أَ لِشَرِّ یعاقب عَلَيْهِ يُجْزَى ، أَ لِإِنْصَافِ زین الْإِمْرَةُ ، أَ لَعَفُوُّ زکوة الْقُدْرَةِ ، أللجاج بَذَّرَ الشَّرِّ ، أَ لِجَهْلِ فَسَادِ كُلِّ أَمْرٍ ، أليأس عِتْقُ صریح . الإحتمال خَلَقَ صحیح ، التَّقْوَى مِفْتَاحُ

ص: 307

الصَّلَاحُ ، ألتوفيق رَأْسِ النَّجَاحِ ، التَّوْفِيقَ عناية الرَّحْمَنِ ، أَ لِقُدْرَةٍ تُنْسِي الْحَفِيظَةِ ، أَ لَعَجَبُ يُورِثُ النَّقِيصَةِ ، السُّلُوُّ حاصد الشَّوْقِ ، أَ لِصِدْقِ لِسَانِ الْحَقِّ ، أَ لِهَوًى قَرِينَ مَهْلَكٍ ، الْعَادَةُ عِدَّةٍ عَدُوُّ متملك ، الْعَاقِلُ مَهْمُومُ مَغْمُومُ ، أَ لِشَرَفِ إصطناع الْعَشِيرَةِ ، ألکرم احْتِمَالِ الْجَرِيرَةِ ، الْحِقْدُ الْأُمِّ العیوب ، الْأَدَبُ أَحْسَنَ سَجِيَّةٍ ، ألمروة اجْتِنَابِ الدِّينِيَّةِ ، الخيانه رَأْسُ النِّفَاقِ ، أَكْذَبَ شَيْنُ الْأَخْلَاقِ ، الْإِنْصَافُ أَفْضَلُ الشِّيَمِ ، ألإفضال أَفْضَلُ الْكَرَمُ ، الْعَافِيَةَ أَ هُنَا النِّعَمِ ، الْعَمَلَ رَفِيقُ المؤين ، ألبر غَنِيمَةُ الْحَازِمَ ، الْإِيثَارِ أَعْلَى الْمَكَارِمِ ، التَّفْرِيطِ مُصِيبَةِ الْقَادِرُ ، أَ لَقَدَرَ یغلب الحاذر ، الْأَدَبُ صُورَةِ الْعَقْلِ ، ألأمل حِجَابُ الْأَجَلِ ، الْأَدَبُ جَمَالِ الرَّجُلِ ، أمرء لَا يَصْحَبُهُ إِلَّا الْعَمَلَ ، أَ لَعِلْمُ أَصْلِ الْحُلُمَ ، الْحِلْمَ زِينَةُ الْعَالِمُ ، أَ لِحَسُودٍ لَا شِفَاءَ لَهُ ، ألحقود لأ زَاجِرُ لَهُ ، الْخَائِنُ لأ وَفَاءَ لَهُ ، ألمعجب لَا عَقْلَ لَهُ ، أَ لِمَمْلُوكٍ مَوَدَّةَ لَهُ ، ألأمل لَا غَايَةَ لَهُ ، أَ لَخَائِفُ لَا عَيْشَ لَهُ ، اللئیم لَا مُرُوَّةَ لَهُ ، أَ لِفَاسِقٍ لَا عَفَتْ لَهُ ، أَ لِحَسُودٍ لَا يَسُودُ الْفَائِتِ لَا يَعُودُ ، ألمسئلة مِفْتَاحُ الْفَقْرَ ، أللجاج يُعَقِّبُ الضُّرَّ .

مسئلت مفتاح مسکنت است ولجاج مورث مضرت .

ألنميمه شَرِّ رِوَايَةُ ، أَ لَعِلْمُ أَشْرَفَ هِدَايَةَ .

سخن چینی بدترین روایت است و علم بهترین هدایت .

ص: 308

أَ لَقَدَرَ يَغْلِبُ الْحَذَرُ ، وَ الزَّمَانِ یريك ألغیر ، أَ لِدُنْيَا مُحِلُّ الْعِبَرُ ، ألعقل يُوجِبُ الْحَذَرُ ، الصَّبْرُ خَيْرُ مَبْنِيُّ ، ألحياء خَلَقَ مَرْضِيٍّ ، ألتجارب عِلْمٍ مُسْتَفَادٍ ، الإعتبار يُفِيدُ الرَّشادِ ، ألأمل رَفِيقُ مُونِسِ ، التَّبْذِيرَ قَرِينَ مُفْلِسُ ، الْوَفَاءُ حِصْنٍ السودد ، ألإخوان أَفْضَلُ يستحیي ، اللئیم لَا بتغيي ، أليلم لَا يَنْتَهِيَ ، الْفِتْنَةُ مَقْرُونَةُ بِالْعَنَاءِ ، ألمحنه مَقْرُونَةُ بِحُبِّ الدُّنْيَا ، أَ لِهَوًى مَطِيَّةُ الْفِتَنِ ، أَ لِدُنْيَا دَارِ الْمِحَنِ، الطَّاعَةُ عَزَّ الْمُعْسِرِ ، الصَّدَقَةُ كَنْزِ الْمُوسِرِ ، أَلِيمَيْنِ ألفاجرة يَخْرَبُ الدِّيَارِ ، ألتوبة تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ ، الْإِصْرَارُ یجلب النَّقِمَةَ ، الطاعه تُسْتَدَرُّ الْمَثُوبَةَ ، ألمعصیة تَجْلِبُ الْعُقُوبَةَ .

طاعت پستان ثواب کاری میدوشد و معصیت در اخذ عقوبت میکوشد.

أَ لِغَيْبَةِ جَهِلَ الْفَاجِرِ ، الْجَنَّةُ مَالِ الْفَائِزِ ، ألبشاشه حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ الْإِنْصَافِ یستديم الْمَحَبَّةُ ، ألحزم بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ ، أللجاجة تُفْسِدُ الرَّأْيِ .

خردمند کار بجولان اندیشه کند ولجاج اندیشه را پریشیده کند .

الزُّهْدُ شِيمَةُ الْمُتَّقِينَ وَ سَجِيَّةِ الْأَوَّابِينَ ، التَّقْوَى ثَمَرَةُ الدِّينِ وَ إِمَارَةِ الْمُتَّقِينَ ، ألعقل غَرِيزَةُ (1) تَزِيدُ بِالْعِلْمِ وَ التَّجَارِبَ ، اللَّجَاجِ يُنْتَجُ الْحُرُوبِ وَ يوغر الْقُلُوبِ الْعُلَمَاءِ غُرَبَاءُ لِكَثْرَةِ الْجُهَّالِ ، ألناجون مِنَ الدُّنْيا قَلِيلُ لِغَلَبَةِ الْهَوَى وَ الضَّلَالِ ، الْمُذْنِبُ بِغَيْرِ عِلْمٍ بَرْيِ مِنَ الذَّنْبِ .

ص: 309


1- غزيرة ، ظ.

الدُّنْيَا مليئة بِالْمَصَائِبِ وَ النَّوَائِبِ ، ألعاقل مَنْ هَجَرَ شَهْوَتَهُ وَ بَاعَ دُنْيَاهُ بِآخِرَتِهِ.

عاقل کسی است که بترك شهوت بکوشد ودنیا را بأخرت بفروشد .

الْمُؤْمِنُ عَفِيفُ مقتنع متنزه متورع ، ألصبر عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ أَهْوَنُ مِنَ الصَّبْرِ عَلَى عُقُوبَتَهُ .

صبر کردن بر مشقت طاعت سهل تر است از صبر کردن برزحمت عقوبت .

ألباطل صَاحِبَهُ فِي الدُّنْيَا مَذْمُومُ وَ فِي الأخرة عَذَابِهِ لموم ، أَ لَظُلْمُ يَزَلِ الْقَدَمِ وَ يَسْلُبُ النِّعَمَ وَ يُهْلِكَ الامم ، الْعِلْمَ يَدُلُّ عَلَى ألعقل فَمَنْ عَلِمَ عَقْلُ .

ستم میلغزاند قدم را بر میکند نعم را وهلاك میکند امم را. علم دلالت میکند بر عقل پس هر کسی عالم است عاقل است .

أَلَعِلْمُ مُحِيَ النَّفْسِ وَ مُنِيرِ الْعَقْلِ وَ مُمِيتُ أَ لِجَهْلِ ، ألعاقل مِنْ عَقْلٍ لِسَانَهُ إِلَّا مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ .

عاقل کسی است که زبان خویش را ببندد مگر از ذکر خدا .

أَلِمُؤْمِنٍ شَاكِرٍ فِي السِّرِّ صَابِرٍ فِي الشَّرِّ خَائِفُ فِي الرَّخَاءِ ، أَ لِمُؤْمِنٍ عَفِيفُ فِي أَ لَعْنِي متنزه عَنِ الدُّنْيَا ، أَ لِزِينَةٍ بِحُسْنِ الثَّوَابِ لَا بِحُسْنِ الشَّبَابِ ، أَ لِرِفْقٍ مِصْبَاحُ الصَّوَابِ وَ شِيمَةُ ذَوِي الْأَلْبابِ ، ألؤصلة بِاللَّهِ تَعَالَى فِي الِانْقِطَاعِ عَنِ النَّاسِ .

ص: 310

قرب درگاه یزدان بانقطاع از مردمان است.

الْخَلَاصَ مِنْ أَثَرِ الطَّمَعُ باكتساب الْيَأْسُ ، الْعِلْمُ ثَمَرَةُ الحکمة وَ الصَّوَابُ مِنْ فَرَوَّعَهَا ، الْكَرَمُ نتيجة عُلُوُّ الْهِمَّةِ ، ألجود فِي اللَّهِ عِبَادَةِ الْمُقَرَّبِينَ ، أَ لَخَشِيتُ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ شِيَمِ الْمُتَّقِينَ ، التَّنَزُّهُ عَنِ الْمَعَاصِي عِبَادَةُ التَّوَّابِينَ .

بخشش در راه خدا عبادت مقربان و خوف از عذاب خدا صفت پرهیزکاران ومجانبت از معاصی عبادت توبه کنندگان است .

التَّوَانِي فِي الدُّنْيَا إِضَاعَةُ وَ فِي الأخرة حَسْرَةً ، الْجَنَّةُ خَيْرُ مَالُ وَ النَّارِ شَرِّ مُقِيلَ ، ألمعونه مِنَ اللَّهِ عَلَى قَدْرِ الؤنة ، الْإِفْرَاطِ فِي الْمَلَامَةِ يَشِبُّ نِيرَانِ اللَّجَاجَةَ.

افراط در ملامت افروختن آتش لجاجت است .

الْجُوعُ خَيْرُ مِنْ ذُلِّ الْخُضُوعِ ، ألقانع نَاجٍ مِنْ آفَاتِ الْمَطَامِعِ ، الْجَاهِلُ يَسْتَوْحِشُ یستأنس بِهِ ألحكیم ، أَ لِمَعْرُوفِ غُلُّ لَا يفکه إِلَّا شکر وَ مُكَافَاةِ.

احسان کس بر گردن مردم غلی است که گشوده نمیشود مگر شکر آن بگذارند یا بمثل آن پاداش کنند .

أُلْحِقَ أَبْلَجُ مُنَزَّهُ عَنِ الْمُحَابَاةَ والمراياة ، أَ لِمُؤْمِنٍ بَيْنَ نِعْمَةً وَ خَطِيئَةٍ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الشُّكْرُ وَ الإستغفار ، أَ لِكَمَالِ فِي ثَلَاثٍ : الصَّبْرُ عَلَى

ص: 311

النَّوَائِبِ ، وَ التورع فِي الْمَطَالِبِ ، وَ إسعاف الطَّالِبِ . أَ لِعَالِمٍ يُعْرَفُ الْجَاهِلُ لِأَنَّهُ كَانَ قَبْلَ جَاهِلًا ، أَ لَجَاهِلُ لَا یعرف الْعَالِمِ لِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مِنْ قَبْلِ عَالِماً .

عالم میشناسد جاهل را از بهر آنکه از پیش جاهل بود و جاهل نمیشناسد عالم را از بهر آنکه از پیش عالم نبود .

الْمُؤْمِنُ حَذَرَ مَنْ وَ بِهِ أَبَداً يَخَافُ الْبَلَاءِ وَ يَرْجُو رَحْمَةَ رَبَّهُ ، ألعقل وَ الْعِلْمُ مَقْرُونَانِ فِي قَرْنٍ لَا يَفْتَرِقَانِ وَ لَا يتباينان ، الْعَارِفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسِهِ وَ أَعْتَقَهَا وَ نزهها مِنْ كُلِّ مَا يُبْعِدُ هَا وَ یوبقها.

عارف کسی است که می شناسد نفس خود را و آزاد میکند او را دور میدارد اورا از هرچه اورا از خداوند دور میدارد

الْأَحْمَقُ لَا يُحَسُّ بالهوان وَ لَا يَنْفَكُّ مِنَ نَقَصَ وَ خُسْرَانُ .

احمق کسی است که خوارمایگی وذلت را نداند و از نقص وخسران جدا نشود .

ألبكاه مِنْ خَوْفِ الْبُعْدِ عَنِ اللَّهِ عِبَادَةِ الْعَارِفِينَ ، التَّفَكُّرُ فِي مَلَكُوتِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ عَبَّادِ الْمُخْلَصِينَ ، ألحجر وَ الْعَصَبِ (1) فِي الدَّارِ فن بخرابها ، الْإِخْوَانُ فِي اللَّهِ تَدُومُ مَوَدَّتَهُمْ لِدَوَامِ سَبَبِهَا وَ الْإِخْوَانِ فِي الدُّنْيَا تَنْقَطِعُ مَوَدَّتَهُمْ لسرعة انْقِطَاعِ أَسْبَابِهَا.

آنان که در راه حق عقد مواخاة كند محبت ایشان پاینده باشد چه سبب آن محبت پاینده است و آنانکه از بهر دنیا برادری گیرند دوستی ایشان منقطع [شود] چه اسباب آن محبت بزودی منقطع شود

ص: 312


1- الحجر النصب ، ط.

ألكیس مَنْ كَانَ يَوْمُهُ خَيْراً مِنْ أَمْسِهِ ، الْعَاقِلُ مَنْ أَحْسَنَ صئائعه وَ وَضَعَ سَعْيَهُ فِي مَوَاضِعِهِ .

خردمند کسی است که امروزش از دی بهتر باشد عاقل کسی است که صنایع نیکو کند ومساعي خودرا درمواضع نیکو بکار برد

أللئيم إِذَا بَلَغَ فَوْقَ مِقْدَارُهُ تنكرات أَحْوَالِهِ ، التَّقَرُّبُ إِلَى اللَّهِ بالمسئلة وَ إِلَى النَّاسِ بترکها .

قربت بحق مسئلت از حق است و تقرب با مردم بترك مسئلت است.

الْعُجْبُ لعفلة الْحُسَّادِ عَنْ سَلَامَةِ الْأَجْسَادِ ، الْخُرْقُ مُبَارَاةُ الْأُمَرَاءِ وَ مُعَادَاةُ مَنْ يَقْدِرُ عَلَى الضرآه ، الدوله تُرَدُّ خِطَاءً صَاحِبُهَا صَوَاباً وَ صَوَابُ ضِدَّهُ خِطَاءً ، الْجَاهِلُ لَا يَعْرِفُ تَقْصِيرِهِ وَ لَا يَقْبَلُ مِنِ النَّاصِحِ لَهُ .

جاهل تقصیر خودرا نمیداند و پند و اندرز کس را قبول نمیکند .

الْعَاقِلَ إِذَا سکت فکر وَ إِذَا نَطَقَ ذَكَرَ وَ إِذَا نَظَرَ اعْتَبَرَ .

عاقل وقتی خاموش میشود تفکر در آلاءالله میکند و هنگامیکه سخن میکند ذکر خداوند میگذارد و چون نگران میشود بدنیا اعتبار میگیرد

الدَّاعِي بِلَا عَمَلٍ كالقوس بلاوتر ، الروه اجْتِنَابِ الْمَرْءَ مَا يَشِينُهُ وَ اكْتِسَابِهِ مَا يُزَيِّنُهُ ، الْغَنِيُّ بِاللَّهِ أَعْظَمُ أَ لِغَنِيٍّ ، الْغَنِيُّ بِغَيْرِ اللَّهِ أَعْظَمُ الْفَقْرَ وَ الشَّقَاءِ ، أَ لَعِلْمُ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ يُحَاطُ بِهِ فَخُذُوا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ أَحْسَنَهُ.

علم از آن افزونست که بدان احاطه توان کرد پس اخذ کنید از هر چیز نیکوتر آنرا.

ص: 313

السَّخَاءُ والشجاعه غَرَائِزُ یضعها اللَّهِ فِيمَنْ أُحِبُّهُ وَ انْتَجَبَهُ ، ألصبر عَلَى الْبَلَاءِ أَفْضَلُ مِنَ الْعَافِيَةِ فِي الرَّخَاءِ ، أَ لِكَرِيمِ يَجْفُو إِذَا عَنِفُ وَ یلين إِذَا اسْتُعْطِفَ . أللئيم يَجْفُو إِذَا اسْتُعْطِفَ وَ لَا یلين إِذَا عُنْفٍ.

کریم جفا کند چون ستم بیند و نرمی آغازد چون عطوفت بیند و لئيم جفا آغازد چون عطوفت بیند و نرمی نکند چون سختی بیند.

ألمحاسن فِي الْإِقْبَالِ هِيَ الساوي فِي الادبار ، ألأمل سُلْطَانِ الشَّيَاطِينِ عَلَى قُلُوبِ الْغَافِلِينَ ، أَ لِجَهْلِ فِي الْإِنْسَانِ أَضَرُّ مِنَ الْأَكِلَةِ فِي الْبَدَنِ ، أَ لِحَاسِدٍ يَرَى أَنَّ زَوَالَ النِّعْمَةِ عَمَّنْ یحسده نِعْمَةُ عَلَيْهِ ، ألساعي کاذب لِمَنْ سَعَى إِلَيْهِ ظَالِمُ لِمَنْ سَعَى عَلَيْهِ ، أَ لِعَالِمٍ حاکم وَ لَا محکوم عَلَيْهِ ، أَ لِمَالِ يُكْرِمَ صَاحِبَهُ فِي الدُّنْيَا ویهينه عِنْدَ اللَّهِ ، أَ لَفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ .

فقیه خردمند کسی است که مردم را از رحمت خداوند مایوس نکند و نیزاز نقمت خداوند ایمن ندارد .

ألمحتكر وَ الْبَخِيلُ جَامِعُ لِمَنْ لایشکره وَ قَادِمُ عَلَى مَنْ لَا يَعْذِرُهُ ، ألکرم إِيثَارِ عُذُوبَةِ الثَّنَاءِ عَلَى حُبِّ أَ لِمَالِ ، الْأَخُ الْمُكْتَسَبِ فِي اللَّهَ أَقْرَبُ القرباء وَ أَرْحَمَ مِنَ الْأُمَّهَاتِ وَ الأباء .

اگر از برادران دینی برادری خداپرست بدست آری او را از همه خویشاوندان فاضل تر میدار و از پدران و مادران نزدیکتر میشمار .

ص: 314

أللؤم إِيثَارِ حُبِّ الْمَالُ عَلَى الذة الْحَمْدُ وَ الثَّنَاءُ أَ لِعَامِلِ بِجَهْلٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ فَلَا يجديه جَدِّهِ فِي السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً عَنْ حَاجَتِهِ ، ألناس أَبْنَاءُ الدُّنْيَا وَ الْوَلَدُ مَطْبُوعُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ ، ألعاقل مَنِ اتَّهَمَ رَأْيِهِ وَ لَمْ یثق بِكُلِّ مَا تسول لَهُ نَفْسِهِ .

عاقل کسی است که رای خودرا با خطا متهم بدارد وواثق نشود بآنچه نفس از برای او آراسته میکند .

الْمُؤْمِنُ حَيِيَ غَنِيُّ مُوَقَّرُ تَقِيٍّ ، ألمنافق وقح غَبِيَ متملق شَقِيُّ ، الْكَلَامَ بَيْنَ خلتي سُوءَ هُمَا الْإِكْثَارِ وَ الْإِقْلَالُ فالإكثار هذر وَ الْإِقْلَالُ عِيُّ.

در سخن گفتن کار باقتصاد کنوازاكثارو اقلال بپرهیز چه اکثار بسیار گوئیست و شنونده را ملول کند و اقلال عجز در گویائی که معنی را مجهول گذارد .

المشاوره رَاحَةً لَكَ وَ تَعَبٍ لِغَيْرِكَ ، ألفكر بونس اللُّبِّ وَ يُنِيرُ الْقَلْبَ وَ یستنزل الرَّحْمَةُ .

تفکر مونس عقل است و منور قلب و فرود آورنده رحمت .

الْأَوَّلُ مِنْ عِوَضِ الْحَلِيمِ عَنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ أَنْصَارِ عَلَى خَصْمُهُ.

اول چیزی که حلیم را از حلم خود بهره میرسد آنست که مردم همکنان نصرت او میجویند بر عليه خصم او .

الْعَمَلُ بِطَاعَةِ اللَّهِ أَرْبَحُ وَ لِسَانُ الصِّدْقِ أَزْيَنُ وَ أَرْجِحْ ، أَ لَغَدَرَ بِكُلِّ

ص: 315

أَحَدُ قَبِيحٍ وَ هُوَ بِذَوِي الْقُدْرَةِ وَ السُّلْطَانِ أَقْبَحَ ، الْكَرِيمُ إِذَا قَدَرَ صَفَحَ وَ إِذَا مَلَكَ سَمَحَ وَ إِذَا سُئِلَ أَنْجَحُ.

کریم چون دست یافت بخشایش آورد وچون سلطنت یافت بخشش نمود و چون از ومسئلت کردند اسعاف حاجت فرمود .

ألْوَرَعُ یصلح الدِّينِ وَ يَصُونَ النَّفْسِ وَ الْيَقِينِ ویزين الْمَرْوَةِ الْعَاقِلُ مَنْ زَهِدَ فِي دَنِيَّةٍ فَانِيَةُ وَ رَغِبَ فِي جَنَّةِ سئية خالدة عالِيَةٍ ، الصَّبْرُ أَفْضَلُ سَجِيَّةُ وَ الْعِلْمُ أَفْضَلُ حِلْيَةُ وَ عَطِيَّةَ ، ألمتقي مَنِ اتَّقَى مِنَ الذُّنُوبِ وَ التَّنَزُّهُ تَنَزَّهَ عَنْ العیوب (1) ألفكر فِي الْأَمْرَ قَبْلَ ملابسته يُؤْمِنُ الزَّلَلِ . الصَّبْرُ أَنْ يَحْتَمِلُ الرَّجُلُ مَا يَنُوبُهُ وَ يَكْظِمِ مَا یغضبه ، الصَّفْحُ أَنْ يَعْفُوَ الرَّجُلُ عَمّاً يُجْنَى عَلَيْهِ وَ يَحْلُمُ عَمَّا يغيظه.

بزرگواری آنست که مرد عفو کند گناهی را که برضرر او کرده باشند و حلم کند از چیزی که او را بخشم آورد .

الْحَازِمَ مَنْ لَا يشعله النِّعْمَةِ عَنِ الْعَمَلِ لِلْعَاقِبَةِ ، الرَّابِحُ مَنْ بَاعَ الدُّنْيَا بالأخرة وَ ابْتَاعَ الأجلة بِالْعَاجِلَةِ ، الشَّرَهُ مِنَ الْحِرْصُ وَ الْهَوَى مَرْكَبِ الْفِتْنَةِ ، الْبَلَاغَةِ مَا سَهْلٍ عَلَى النُّطْقِ وَ خَفَّ عَلَى الْفِطْنَةِ.

بلاغت چیزیست که آسان گذرد بر زبان و ثقل نیندازد بر ادراك .

النَّاسُ كصور فِي صَحِيفَةِ کلما طَوِيِّ بَعْضُهَا نَشَرَ بَعْضُهَا .

مردم مانند تمثالهایند که در صحیفه طومارباشند هر گاه بعضی پیچیده شود

ص: 316


1- والمتنزه من تنزه عن العيوب ، ظ.

بعضی آشکار گردد .

أَ لِبَخِيلٍ يَبْخَلْ عَلَى نَفْسِهِ بِالْيَسِيرِ مِنْ دُنْيَاهُ وَ يسمح لِوَارِثِهِ بکلها ، الْمَرْأَةُ شَرُّ کلها وَ شَرَّ مِنْهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا ، ألحسد دَاءٍ عياد لَا يَزُولُ إِلَّا بِهَلْكِ الْحَاسِدِ أَوْ بِمَوْتِ الْمَحْسُودِ .

حسد دردیست که زایل نمی شود الاآنکه حاسد بمیرد یا محسود فانی شود .

الذُّنُوبُ الدَّاءُ وَ الدَّوَاءُ الِاسْتِغْفَارُ وَ الشِّفَاهِ أَنْ لَا تَعُودَ ، ألحسد يَأْكُلُ الْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ ، ألصبر صَبْرَانِ : صَبْرُ عَلَى مَا تُحِبُّ وَ صَبْرُ عَلَى مَا تَكْرَهُ.

شکیبائی ستوده دو گونه است یکی صبر بر فقد آنچه دوست میدارد یکی صبر بروقد آنچه دشمن میدارد .

ألصبر أَحْسَنَ خِلَالِ الْإِيمَانِ وَ أَشْرَفُ خَلَائِقِ الْإِنْسَانِ ، الْكَيِّسُ مَنْ أُحْيِي فَضَائِلَهُ وَ أَمَاتَ رذائله بقمعه شَهْوَتَهُ وَ هَوَاهُ .

عاقل کسی است که بقلع آرزو و قطع شهوت زنده کند فضایل خودرا و بمیراند رذایل خود را.

ألْأَمَلُ كَالسَّرَابِ یغير مِنْ وَاهٍ وَ يُخَلِّفَ مَنْ رَجَاهُ ، السُّلْطَانَ الْحَائِرِ وَ الْعَالِمُ الْفَاجِرِ أَشَدَّ النَّاسِ نكاية ، الْكَافِرَ خَبُّ لئیم خون مَغْرُورُ بِجَهْلِهِ مَغْبُونُ ، الْمُؤْمِنُ عَزَّ کریم مَأْمُونٍ عَلَى نَفْسِهِ مَخْزُونُ ، الرَّاضِي عَنْ نَفْسِهِ مَفْتُونٍ وَ الْوَاثِقُ بِهَا مَغْرُورُ مَغْبُونُ ، الشَّرِيرِ لَا يَظُنَّ بِأَحَدٍ

ص: 317

خَيْراً لِأَنَّهُ لَا يَرَاهُ إِلَّا بطبع نَفْسِهِ .

شریر گمان خیر باکس نبرد زیرا که خبر در ساحت خویش نگرد .

الْمَرْءُ حَيْثُ وَضَعَ نَفْسَهُ برياضته فَإِنْ نزهها تَنَزَّهْتَ وَ إِنْ دنسها تدنست ، ألعوافي إِذَا دَامَتْ جَهِلْتَ وَ إِذَا قَعَدَتْ عَرَفَةَ ، الْجَوَادُ مَحْبُوبٍ مَحْمُودُ وَ إِنْ لَمْ يُصَلِّ مِنَ جُودِهِ شي إِلَى مَادِحَهُ وَ الْبَخِيلُ ضِدِّ ذَلِكَ.

مرد بخشنده ممدوح است اگر چه مداحش فائدتی نبرد وبخيل زشت ومذموم است اگرچه زیانش بکس نرسد.

ألجائر ممقوت مَذْمُومُ وَ إِنْ لَمْ يَصِلْ إِلَى ذَامَّهُ شي مِنْ جَوْرِهِ ، وَ ألعادل ذَلِكَ ، أَ لِدُنْيَا دُوَلُ فأجيل فِي طَلَبِهَا وَ اصْطَبِرْ حَتَّى تَأْتِيَكَ دَوْلَتِكَ.

نعمت دنیا دست بدست میرود در طلب آن فراوان حریص مباش و شکیبائی کن تا اگر ترا نوبتی است نیز فراز آید .

الْخُرْقُ والإستهتار بِالْفُضُولِ وَ مُصَاحَبَةَ الجهول ، التَّوَكُّلُ التَّبَرِّي مِنَ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ وَ انتظارما يَأْتِي بِهِ الْقَدْرِ ، الْكَيِّسُ مَنْ دَانَ بِتَقْوَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَجَنَّبَ الْمَحَارِمَ وَ إِصْلَاحِ الْمَعَادِ ، ألحازم مَنْ جَادَ بِمَا فِي يَدِهِ وَ لَمْ یؤخر عَمِلَ بويه إِلَى غَدِهِ .

مرد دور اندیش کسی است که بدانچه قادر است جود کنند و کار امروز را بفردا نیفکند .

ص: 318

الْحِكْمَةُ لَا تَحِلُّ قَلْبِ الْمُنَافِقِ إِلَّا وَ هِيَ عَلَى ارتحال .

حکمت در قلب منافق فرود نشود و اگر بشود در حین عبور بود .

الشَّرَفُ عِنْدَ اللَّهِ بْنِ الْأَعْمَالِ لَا بِحُسْنِ الْأَقْوَالِ .

تقرب در نزد خداوند بحسن کردار است نه بلطف گفتار .

الْفُضَيْلُ بِحُسْنِ أَ لِكَمَالِ وَ مَكَارِمِ الْأَفْعَالِ لَا بِكَثْرَةِ أَ لِمَالِ وَ جَلَّالَةً الْأَعْمَالِ . الإستصلاح لِلْأَعْدَاءِ بِحُسْنِ الْمَقَالِ وَ جَمِيلِ الْأَفْعَالِ أَهْوَنُ مِنْ ملاقاتهم بمضيض الْقِتَالِ .

اصلاح امر دشمن بحسن گفتار و لطف کردار بهتر است از افروختن آتش کارزار وغوغای گیرودار .

الصَّبْرُ عَنِ الشَّهْوَةِ عِفَّةُ وَ عَنِ الضَّبِّ نَجْدَةُ وَ عَنِ الْمَعْصِيَةِ تَوَرَّعَ ، السَّخَاءُ أَنْ تَكُونَ بِمَالِكَ مُتَبَرِّعاً وَ عَنْ مَالِ غيرک مُتَوَرِّعاً ، الْفَقِيرُ الرَّاضِي نَاجٍ مِنْ حَبَائِلُ إِبْلِيسَ وَ الْغَنِيِّ وَاقِعٍ فِي حَبَائِلِهِ ، الئيم لَا یرجي خَبَرَهُ وَ لَا یسلم مِنْ شَرِّهِ وَ لَا بؤمن غَوَائِلَهُ ، الْمُؤْمِنُونَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةُ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةُ وَ خَيْرَاتِهِمْ مَأْمُولَةُ وَ شُرُورِ هُمْ مَأْمُونَةً ، الْمُتَّقُونَ أَنْفُسِهِمْ قَانِعَةً وَ شَهَوَاتِهِمْ مَيْتَةُ وَ وُجُوهِهِمْ مُسْتَبْشِرَةُ وَ قُلُوبُهُمْ مَخْزُونَةِ الْمُؤْمِنِ دَائِمَ الْفِكْرَ وَ کثیر الذِّكْرِ ، عَلَى النَّعْمَاءِ شاكرو فِي الْبَلَاءِ صَابِرٍ

مؤمن همواره در آلاء الله تفکر کند و از یاد خداوند بیرون نشود و در نعمتها شاکر باشد و در امتحانات و بلیات صابر .

ص: 319

الدُّنْيَا عَرَضَ حَاضِرُ يَأْكُلُ مِنْهُ الْبَرُّ وَ الْفَاجِرُ والأخرة دَارِ حَقُّ یحكم فِيهَا مَلَكٍ قَادِرُ ، ألإیمان هُوَ التَّسْلِيمُ وَ التَّسْلِيمَ هُوَ الْيَقِينُ وَ الْيَقِينَ هُوَ التَّصْدِيقُ وَ التَّصْدِيقَ وَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ وَ الْعَمَلِ ، الشِّرْكَةُ فِي أَ لِمَالِ تُؤَدِّيَ إِلَى اضْطِرَابَ ، الشركه فِي الرَّأْيِ تُؤَدِّي إِلَى الصَّوَابِ.

شراکت در مال در اضطراب افتادنست و شراکت در رای یعنی کار بمشورت کردن راه بصواب بردن است

الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ .

مرد را علم اعلام کند بعمل اگر نپذیرد از نزد او بار بربندد و در گندد.

الْأُمُورُ بِالتَّقْدِيرِ وَ لَيْسَتْ بِالتَّدْبِيرِ ، الْقَلِيلُ مَعَ التَّدْبِيرِ أَبْقَى مِنَ الْكَثِيرِ مَعَ التَّبْذِيرَ ، التَّثَبُّتُ خَيْرُ مِنَ الْعَجَلَةِ إِلَّا فِي فُرَصِ الْبِرِّ ، الْعَجَلَةُ مذمومة فِي كُلِّ أَمْرٍ إِلَّا فِيمَا يُدْفَعُ الشَّرِّ .

عجلت و شتابزدگی در هر جا نکوهیده است الا در جائیکه دفع شر کند .

الْإِنْصَافُ مِنَ النَّفْسِ كالعل فِي الامري ، التَّوَاضُعُ مَعَ الرِّفْعَةَ كالعفو مَعَ الْقُدْرَةِ ، الْجُنُودِ عِزُّ الدِّينِ وَ حُصُونُ الْوُلَاةِ ، الْعَدْلُ قِوَامُ الرَّعِيَّةِ وَ كَمَالُ الْوُلَاةِ ، الْمَالُ وَبَالُ عَلَى صَاحِبِهِ إلأ مَا قَدَّمَهُ مِنْهُ.

مال بر صاحبش و بال است مگر چیزی که در تعمیر آخرت از پیش فرستد.

أَلْحِقُوهُ مُعَذَّبُ النَّفْسِ مُتَضَاعِفُ الْهَمُّ ، أَ لِمُؤْمِنٍ قَرِيبُ أَمَرَهُ بَعِيدٍ

ص: 320

هَمَّهُ کثیر صَمْتُهُ خَالِصِ عَمَلِهِ ، ألمتقون أَعْمَالِهِمْ زَاكِيَةً وأعینهم بَاكِيَةً وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةُ .

اعمال پرهیز گاران پاك و پاکیزه است و از خوف خداوند چشمهای گریان دارند و دلهای ترسان

ألعاقل يَجْتَهِدُ فِي عَمَلِهِ ویقصر مِنْ أَمَلُهُ ، أَ لَجَاهِلُ يَعْتَمِدْ عَلَى أَمَلَهُ وَ یقصر مِنْ عَمَلِهِ ، أَ لِكِبَرِ خَلِيقَةُ مُرْدِيَةُ لئبتة مَنْ تَكَثَّرَ بِهَا قَلَّ ، الْجَهْلُ مَطِيَّةُ شُمُوسُ مَنْ رَكِبَهَا ذَلَّ وَ مَنْ صَحِبَهَا ضَلَّ ، أَ لِلِّسَانِ معيار أرجحه الْعَقْلِ وَ أطأشه الْجَهْلِ ، ألمفلح مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فاستراح ، أَ لِعَجْزِ مَعَ زوم الْخَيْرِ خَيْرُ مِنَ الْقُدْرَةِ مَعَ لُزُومِ الشَّرِّ ، ألحرفة مَعَ الْعِفَّةِ خَيْرُ مِنَ أَ لِغَنِيٍّ مَعَ الْفُجُورِ ، الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْثِرُونَ الْمُخْلِصُونَ مِنْ رِجَالِ الْأَعْرَافِ ، الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ أَفْضَلُ أَعْمَالِ الْخَلْقِ ، ألإستغناء عَنِ الْعُذْرِ أَعَزُّ مِنَ الصِّدْقِ ، الرُّكُونُ إِلَى الدُّنْيَا مَعَ مَا يُعَايِنُ مِنْ غَيْرِهَا جَمَلٍ ، الطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ الإختبار مِنْ قُصُورِ الْعَقْلِ .

اطمینان با کس قبل از آزمایش از قصور عقل است

الْقُصُورِ فِي الْعَمَلِ لِمَنْ وَثِقَ بالتواب عَلَيْهِ غَبْنُ ، أَ لِعَالِمٍ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ وَ لَمْ بَيْعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ ، ألحازم مَنْ لَمْ يَشْغَلْهُ غُرُورٍ دُنْيَاهُ عَنِ الْعَمَلِ الأخرة ، أَ لِعُمَرَ الَّذِي يَبْلُغُ فِيهِ الرَّجُلُ أَشُدَّهُ الْأَرْبَعُونَ ، أَ لِعُمَرَ

ص: 321

الَّذِي أَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ ابْنِ آدَمَ وَ أَنْذِرِ السِّتُّونَ ، ألعارف وَجْهَهُ مُسْتَبْشِرُ مُتَبَسِّمُ وَ قَلْبُهُ وَجَلٍ مَحْزُونٍ ، أَ لِمَالِ فِتْنَةُ النَّفْسِ وَ نَهْبِ الرَّزَايَا ، التَّقْوَى ظَاهِرَةُ شَرَفُ الدُّنْيَا وَ بَاطِنُهُ شَرَفُ الأخرة ، الشَّرَفُ بالهمم الْعَالِيَةِ لَا بالرمم الْبَالِيَةِ .

شرف مرد بهمت بلند است نه باستخوان پوسیده پدر و جد.

أَلِصِدْقِ رَأْسِ الإیمان زین الْإِنْسَانِ ، أَ لِكَرِيمِ يَأْبَى ألعار ویكرم الْجَارِ ، اللَّئِيمُ يُدَرَّعُ الْعَارِ وَ يُعَادِي الْأَحْرَارِ ، المتقي مَيِّتَةً شَهْوَتُهُ مکظوم غَيْظَهُ ، فِي الرَّخَاءِ شَكُورُ وَ فِي الْمَكَارِهِ صَبُورُ

پرهیز کار شهوت را بمير اند و خشم خویش را بشکند در فراخی عیش شاکراست و در نزول مکروهات صابر

الذِّكْرُ نُورٍ ألعقل حَيْوَةَ النُّفُوسِ وَ جِلَاءُ الصُّدُورِ ، الصَّبْرُ صَبْرَانِ : صَبْرُ فِي الْبَلَاءِ حَسَنُ جَمِيلُ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ الصَّبْرُ عَنِ الْمَحَارِمِ ، السَّيِّدُ مِنَ تَحْمِلُ أَثْقَالِ إِخْوَانِهِ وَ أَحْسِنْ مُجَاوَرَةَ جِيرَانِهِ .

بزرگوار کسی است که زحمت اخوانرا بر خود گذارد و پناهندگان و همسایگان را نیکو بدارد.

ألفرار فِي أَوَانِهِ يَعْدِلُ الظُّفُرِ فِي زَمَانِهِ ، ألأدب فِي الْإِنْسَانِ شَجَرَةٍ أَصْلُهَا الْعَقْلِ ، ألإكثار یزل الْحَكِيمُ ویذل اللَّئِيمِ -.

بسیار سخن کردن میلغزاند حکیم را و ذلیل میکند لئيم را

ص: 322

- فَلَا تکثر فتضجر وَ تُفَرِّطْ فتهين ، أَ لِصِدْقِ مَرْفَعَةُ ، ألصبر مدفعة ، أَ لِعَجْزِ مَضِيعَةٍ ، ألصمت وَقَارٍ ، ألهذر عَارٍ إِلَّا مَنْ اغْتِرَارُ ، أَ لِخَوْفِ اسْتِظْهَارِ ، الْأَلْفَاظُ اعْتِبَارِ ، أليقظة استبصار ، ألإنذار إِعْذَارٍ ، النَّدَمُ اسْتِغْفَارُ ، الْإِقْرَارُ اعْتِذَارُ ، الْإِنْكَارُ إِصْرَارُ ، ألإكثار إضجارة ألمشاورة اسْتِظْهَارِ ، ألتوبة مَمْحَاةُ ، أليأس مسلاة ، أَ لِتَقْوَى اجْتِنَابِ ، الظَّنُّ ارْتِيَابُ ، ألمحسن مُعَانُ ، الْمُسِي ءُ مهان ، أَ لِغَفْلَةِ ضَلَالَةٍ ، ألبري حَرِيُّ ، ألدین نُورٍ ، الْيَقِينُ حبور ، ألصبر ظُفُرٍ ، أَ لَعَجَّلَ خَطَرٍ ، الْغَيُّ أَشِرُ ، الْعِيُّ حَصْرِ ، أَ لَعِلْمُ حِرْزٍ ، الْقَنَاعَةُ عَزَّ ، ألمروف کنز ، أَ لِغَفْلَةِ طَرَبُ الْيَقَظَةِ كَرْبُ ، ألرياسه عَطَبُ ، أَ لِشُكْرِ مَغْنَمُ ، أَ لَكُفْرُ مُعْدِمُ ، ألعقول مَوَاهِبِ ، ألاداب مکاسب ، الْإِنْسَانُ بِعَقْلِهِ ، ألمرء بهمته ، الرَّجُلُ بِجِنَانِهِ ، ألمرء بایمانه ، أَ لَعِلْمُ بِالْعَمَلِ ، أَ لِدُنْيَا بِالْأَمَلِ ، أَ لِمَالِ عَارِيَّةٍ ، أَ لِدُنْيَا فَانِيَةُ ، ألإستقامة سَلَامَةَ ، أَشِرْ نَدَامَةُ ، ألصبر يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ .

مدافعه حدثان جز بقوت صبر و شکیب نتوان

ألجزع مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ ، الْقَلْبُ خَازِنُ اللِّسَانِ ، أَ لِلِّسَانِ تَرْجُمَانُ الْإِنْسَانِ .

دل کنجور زبان است و زبان معرفی انسان.

ألْإِنْسَانُ عَبْدِ الْإِحْسَانِ ، أَ لِهَوًى عَدُوُّ الْعَقْلِ ، اللَّهُوَ مِنْ ثِمَارِ الْجَهْلِ ، الْجَوْرُ مُضَادٍّ ألعدل ، الْعِلْمُ مُمِيتُ الْجَهْلِ ، الْبَاطِلُ مُضَادِّ الْحَقِّ ، الْحِلْمُ زَيْنُ

ص: 323

الْخُلُقُ ، النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا .

مردم چیزیرا که نمیدانند دشمن دارند .

النَّاسُ خَيْرَ مَا تَعَاوَنُوا ، ألأعمال ثِمَارِ النِّيَّاتِ ، الصَّدَقَةُ أَفْضَلُ الْحَسَنَاتِ ، أَ لِرِفْقٍ مِفْتَاحُ النَّجَاحِ ، التَّوْفِيقَ قَائِدِ الصَّلَاحِ ، التَّكَاتُبُ تَرْجُمَانُ النِّيَّةِ الْعَمَلِ عُنْوَانِ الطوية ، السَّخَاءُ يَزْرَعُ الْمَحَبَّةُ ، الشخ یكسب المسبة .

سخا تخم محبت میکارد و بخل کسب خصومت مینماید.

ألموعظ حیوة الْقُلُوبِ ، الدنیا مُجَالَسَةُ الْمَحْبُوبِ ، الْحَسَدُ شَرِّ الْأَمْرَاضِ ، الْجُودُ حَارِسُ الْأَغْرَاضِ ، ألمغبون مَنْ شُغِلَ بِالدُّنْيَا وَفَاتِهِ حَظِّ الأخرة .

مغبون کسی است که مشغول می شود بدنیا و از آخرت است باز میدارد.

ألعاقل مَنْ يَمْلِكُ نَفْسَهُ إِذَا غَضِبَ وَ إِذَا رَغِبَ وَ رَهِبَ ، الزُّهْدُ أَقَلُّ مَا يُوجَدُ وَ أَجْلِ مَا یعهد يَمْدَحُهُ أَ لِكُلِّ وَ يَتْرُكُهُ الجل ، الصَّبْرُ عَلَى الْفَقْرِ مَعَ أَ لِعِزِّ أَجْمَلُ مِنْ أَ لِغَنِيٍّ مَعَ الذُّلِّ .

شکیبائی بر فقر باعزت قناعت نیکو تر است از دولتی که با ذلت مسئلت بدست آید

السُّرُورُ يَبْسُطُ النَّفْسِ وَ يُثِيرُ النَّشَاطَ ، ألغم يَقْبِضُ النَّفْسِ وَ يَطْوِي الإنبساط ، ألتلطف فِي الْحِيلَةِ أَجْدَى مِنِ الْوَسِيلَةِ ، ألحازم مِنْ حنكته التَّجَارِبِ وَ هذبته النَّوَائِبِ.

ص: 324

دور اندیش کسی است که بدست تجربت و وفور بلیت مجرب و مهذب شده باشد .

ألإحسان غَرِيزَةُ الْأَخْبَارِ والإسائة غَرِيزَةُ الْأَشْرَارِ ، ألساعات تخترم الْأَعْمَارِ وَ تداني مِنِ الْبَوَارِ.

در گذشتن ساعات شکننده اعمار و نزديك كننده هلاك و دمار است.

الرُّكُونُ إِلَى الدُّنْيَا مَعَ مَا يُعَايِنُ مِنْ سُوءِ تَقَلُّبَهَا جَهْلٍ ، أَلْحَدْتَ ضَرْبُ مِنَ الْجُنُونِ لِأَنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكَمُ .

تندخوئی نوعی از دیوانگی است زیرا که صاحبش پشیمان شود و اگر پشیمان نشود جنون او استوارتر باشد.

أَلِقَلْبِ ينبوع الْحِكْمَةِ وَ الْأُذُنُ مغيضها ، شرک النُّفُوسِ وَ قَرَارَةِ الأكدار الضُّرَّ وَ الْبُؤْسِ ، أَ لِأَيَّامِ صَحَائِفُ آجَالَكُمْ فخلدوها أَحْسَنَ أعمالکم ، أَ لَأَخَّرْتُ دَارِ قراركم فجهزوا إليهاما يَبْقَى لکم ، ألبكاه مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ مِفْتَاحُ الرَّحْمَةِ ، الْعَمَلُ بِالْعِلْمِ مِنْ تَمَامِ النِّعْمَةِ ، الْخُطْوَةَ عِنْدِ الْخَالِقِ بِالرَّغْبَةِ فِيمَا لَدَيْهِ ، ألرغبه فِيمَا عِنْدَ الْمَخْلُوقِ بِالرَّغْبَةِ عَمَّا فِي يَدَيْهِ المقترب بِأَدَاءِ الْفَرَائِضِ وَ النَّوَافِلِ مُتَضَاعِفُ الْأَرْبَاحُ.

تقدیم فرایض و نوافل بود و ربح را دو چندان کند.

ألْمَوَدَّةَ تَعَاطُفُ الْقُلُوبِ وَ ائْتِلَافُ الْأَرْوَاحِ ، الْيَقَظَةِ فِي الدِّينِ نِعْمَةً عَلَى مِنْ رِزْقِهِ ، ألأصدقاء نَفْسٍ وَاحِدَةً فِي جسوم مُتَفَرِّقَةً.

ص: 325

دوستان نفس واحدند در جسدهای مختلف.

أَلَعِلْمُ یرشدك وَ الْعَمَلُ يَبْلُغَ بِكَ الْغَايَةِ ، الْعِلْمُ أَوَّلِ دَلِيلٍ وَ الْمَعْرِفَةِ آخَرَ نِهَايَةَ ، أَ لَكُمُ فِي وثاقاك مَا تَتَكَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ ، ألعاقل مِنْ يَتَقَاضَى نَفْسَهُ فِيمَا يَجِبُ عَلَيْهِ وَ لَا يَتَقَاضَى غَيْرِهِ بِمَا يَجِبُ لَهُ ، الْكَرِيمُ إِذَا احْتَاجَ إِلَيْكَ أغفاك وَ إِذَا احْتَجْتَ إِلَيْهِ كَفَاكَ الْمُتَعَبِّدِ بغیر عَلِمَ کحمارة الطاحونة تَدُورُ وَ لَا تَبْرَحْ مِنْ مَكَانَهَا .

مقلد و متعبد که عالم نباشند سنك آسیا را مانند که دور میزنند و هرگز از جای بیرون نروند.

أَلِكَرِيمِ يَعْفُو مَعَ الْقُدْرَةِ وَ يَعْدِلُ مَعَ الْإِمْرَةُ ویكف إسائته وَ يَبْذُلَ إِحْسَانِهِ ، التَّوْبَةُ نَدَمُ بِالْقَلْبِ وَ اسْتِغْفَارُ بِاللِّسَانِ وَتْرَكَ بِالْجَوَارِحِ وَ إِضْمَارُ أَنْ لَا يَعُودَ .

توبت و انابت پشیمانی دل است و استغفار بزبان پس ترك معاصی گوید ودر خاطر استوار نماید که دیگر بمعصيت عود نفرماید.

أَلِجُودِهِ مِنْ غَيْرِ خَوْفٍ وَ لَا رَجَاءٍ مُكَافَاةِ حَقِيقَةِ الجوي ، الْمُؤْمِنَ إِذَا نَظَرَ اعْتَبَرَ وَ إِذَا تکلم ذَكَرَ وَ إِذَا سَكَتَ تَفَكُّرُ وَ إِذَا حَذَرٍ شکر وَ إِذَا ابْتُلِيَ صَبْرٍ ، أَ لِمُؤْمِنٍ إِذَا وَعَظَ ازْدُجِرَ وَ إِذَا حَذَرٍ حَذَرٍ وَ إِذَا عَبَرَ اعْتَبَرَ وَ إِذَا ذُكِرَ ذَكَرَ وَ إِذَا ظَلَمَ عَفَّرَ ، الْفَقْرَ صَلَاحُ الْمُؤْمِنِ وَ مريحه مِنْ حَسَدَ الْجِيرَانِ وَ تملق الْإِخْوَانِ وَ تُسَلَّطُ السُّلْطَانِ ، التَّقْوَى

ص: 326

أوکد سَبَبُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ إِنْ أَخَذْتَ بِهِ وَ جُنَّةُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمُ ، الْكَرَامَةُ تُفْسِدُ مِنَ اللَّئِيمِ بِقَدْرِ مَا تُصْلِحُ مِنَ الْكَرِيمِ ، الْجَاهِلُ صَخْرَةٍ لَا يَنْفَجِرَ مَاؤُهَا وَ شَجَرَةٍ لَا یخضر عُودُهَا وَ أَرْضٍ لَا يَظْهَرَ عُشْبِهَا .

جاهل سنگی است که آب از آن جاری نمیشود و درختی است که شاخ آن سبز نمی شود و زمینی است که گیاه از آن نمیروید.

النَّاسُ طالبان طَالِبُ وَ مَطْلُوبُ فَمَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا طَلَبَهُ الْمَوْتُ حَتَّى يُخْرِجَهُ عَنْهَا وَ مَنْ طَلَبَ الأخرة طَلَبَتْهُ الدُّنْيَا حَتَّى يَسْتَوْفِيَ رِزْقَهُ مِنْهَا ، الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ مَعَهُمْ وَ لِكُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ : ثُمَّ الرِّضَا وَ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ ، الْأَجَلُ مَخْتُومٍ وَ الرِّزْقُ مَقْسُومُ فَلَا يغمن أَحَدُكُمْ إبطاؤه ، فَإِنِ الْحُرُضِ لَا يُقَدِّمَهُ وَ الْعَفَافُ لَا يُؤَخِّرَهُ وَ الْمُؤْمِنُ بالتحمل خَلِيقُ ، ألناس ثَلَاثَةٍ : عَالِمُ رَبَّانِيٍّ ، وَ مُتَعَلِّمُ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةُ ، وَ هَمَجُ رَعَاعُ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ لَمْ يستضیئوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئوا إِلَى رُكْنٍ وثبق .

مردم بر سه گونه اند بعضی طریق حق را آموزگاری و بعضی آموزنده شوند و گروهی بیخرد و فرومایه باشند دعوت هر داعی را اجابت کنند و از انوار علوم استضائت نجویندو بر کنی محکم متکی نشوند.

ألمرء بأصغریه : بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ إِنْ قَالَ قَاتَلَ بجنان وَ إِنْ نَطَقَ نَطَقَ بِبَيَانِ .

ص: 327

مردی و مردمی با ستظهار دل و زبان است در کار ها با دل تمهید کار زار میکند و با زبان و بیان کمال نفس را آشکار میفرماید.

أَلَنِعْمَ مَوْصُولَةُ بِالشُّكْرِ وَ الشُّكْرُ مَوْصُولَةُ بِالْمَزِيدِ وَهْماً مَقْرُونَانِ فِي قَرْنٍ وَ لَنْ يَنْقَطِعَ الْمَزِيدُ مِنَ اللَّهِ حَتَّى يَنْقَطِعَ الشُّكْرُ مِنَ الشَّاكِرِ ، الْعَقْلُ خَلِيلُ الْمُؤْمِنِ وَ الْعِلْمُ وزیره وَ الصَّبْرَ أَمِيرُ جُنُودِهِ وَ الْعَمَلُ قسيمة . الزَّمَانُ يَخُونُ صَاحِبِهِ وَ لَا يَسْتَعْتِبُ لِمَنْ عَاتَبَهُ ، ألإيمان وَ الْعَقْلِ أَخَوَانِ تَوْأَمَانِ ورفيقان لَا يَفْتَرِقَانِ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى أَحَدُ هَمّاً إِلَّا بِصَاحِبِهِ .

ایمان و عقل برادر ان همزادند و هيچيك از دیگری مفارقت نکنده خداوند هیچیك را بی دیگری نپذیرد..

ألمذلة وَ المهانة وَ الشَّقَاءِ فِي الْعَرْضِ وَ الطَّمَعُ ، ألناس كالشجر شُرْبِهِ وَاحِدٍ وَ ثَمَرِهِ مُخْتَلِفٍ.

مردم درختان را مانند از یکمورد آب خورند و ثمر گوناگون دهند.

ألعقل صَاحِبُ جَيْشِ الرَّحْمَنِ وَ الْجَهْلِ قَائِدُ جَيْشِ الشَّيْطَانِ وَ النَّفْسُ مُتَجَاذِبَةُ بَيْنَهُمَا فأیهما غَلَبَ كَانَتْ فِي حَيِّزِهِ ، أَ لَعِلْمُ عِلْمَانِ مَطْبُوعُ وَ مَسْمُوعُ وَ لَا يَنْفَعُ الْمَطْبُوعُ إِذَا لَمْ يَكُ مَسْمُوعَ ، أَ لِحَاسِدٍ يظهروده فِي أَقْوَالِهِ وَ یخفی بُغْضِهِ فِي أَفْعَالِهِ فَلَهُ اسْمُ الصَّدِيقِ وَ صِفَةِ الْعَدُوِّ .

حاسد دوستی خود را در گفتار آشکار کند و کین خود را در کردار بکار

ص: 328

برد و نام او در شمار اصدقاست و صفات او در حساب اعدا.

أَلِنَفْسِ الْأَمَّارَةَ بِالسُّوءِ تتملق تملق الْمُنَافِقِ وَ تَتَصَنَّعَ شبية الصَّدِيقِ الْمُوَافِقُ حَتَّى إِذَا خُدْعَةُ وَ تَمَكَّنْتُ تسلطت تُسَلِّطْ الْعَدُوِّ وَ تحكمت تَحْكُمُ ألعتو وَ أَوْرَدْتُ مَوَارِدِ السَّوْءِ .

نفس اماره چون مرد منافق کار کند و خویشتن را چون دوست موافق وا نماید گاهی که بر خدیعت و حیلت خود استوار گشت و سلطنت خصم خونخوار بدست کرد مانند دشمن قوی حکومت می آغازد و بمهالك می اندازد.

ألْأُنْسَ فِي ثَلَاثَةٍ : الزَّوْجَةُ الْمُوَافِقَةِ والولدالبار وَ الْأَخِ الْمُوَافِقُ ألمروة : الْعَدْلُ فِي الْإِمْرَةِ وَ الْعَفْوُ فِي الْقُدْرَةِ وَ الْمُوَاسَاةُ فِي الْعِشْرَةِ ، ألحازم مَنْ شَكَرَ النِّعَمَ مُقْبِلَةً وَ صَبَرَ عَنْهَا وسلاها مُوَلِّيَةً مُدَبَّرَةٍ ، الْعَالِمُ حَيُّ بَيْنَ الْمَوْتَى ، الْجَاهِلُ میت بَيْنَ الْأَحْيَاءِ .

عالم زنده ایست در میان مردگان و جاهل مرده ایست در میان زندگان

ألْإِخْوَانُ جِلَاءُ الْأَحْزَانِ ، الصِّدْقُ جَمَالِ الْإِنْسَانِ وَ حِلْيَةُ الْإِيمَانِ ، ألشهوات مَصَائِدِ الشَّيْطَانِ ، الْحَيَاءُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى يَقِي مِنْ عَذَابِ النَّارِ ، التَّهَجُّمِ عَلَى الْعَاصِي يُوجِبُ عِقَابَ النَّارِ ، الْغَفْلَةُ تَكْسِبُ الإغترار وَ تُدْنِي مِنِ الْبَوَارِ .

غفلت مرد را فریفته میکند و بمهالك می اندازد .

ألْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ فِي الدُّنْيَا بِعَيْنٍ الإعتبار وَ يَقْتَاتُ فِيهَا بِبَطْنِ الإضطرار ،

ص: 329

أَلِعِبَادَةِ الْخَالِصَةِ أَنْ لَا يَرْجُوَ الرَّجُلُ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا يَخَافُ إِلَّا ذَنْبَهُ ، ألمسئلة طُوِّقَ الْمَذَلَّةِ تُسْلَبُ الْعَزِيزِ عِزِّهِ وَ الْحَسِيبُ حَسَبُهُ ، ألعدل أَنَّكَ إِذَا ظُلِمْتَ أَنْصَفْتُ وَ الْفَضْلِ أَنَّكَ إِذَا قَدَرْتَ عَفَوْتَ ، الْوَفَاءُ حَفِظَ الذمام وَ الْمَرْوَةِ تَعَهَّدْ ذَوِي الْأَرْحَامِ ، ألمرء يَتَغَيَّرْ فِي ثَلَاثٍ : أَ لِقُرْبِ مِنَ الْمُلُوكِ وَ الْوِلَايَاتُ والعنى بند الْفَقْرَ فَمَنْ لَمْ یتغيز فِي هَذِهِ فَهُوَ ذُو عَقْلِي قَوِيمُ وَ خَلَقَ مُسْتَقِيمٍ .

خصال مرد در سه حال متغير شود تقرب سلطان و امارت ولایات و غنای بعد از فقر، کسی که در این سه حال خصالش دیگر گونه نشود صاحب عقل سلیم و خلق مستقیم است .

وَ كانَ علیه السلام إِذَا أُثْنِي علبه فِي وَجْهِهِ يَقُولُ : اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْلَمُ مِنِّي بِنَفْسِي وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْهُمْ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي خَيْراً مِمَّا يَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لِي مِمَّا لَا يَعْلَمُونَ ، ألمؤمنون لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ فَارِطٍ هُمْ وَجِلُونَ وَ لِلدُّنْيَا عائفون وَ إِلَى الْأُخُوَّةِ مشتاقون وَ إِلَى الطَّاعَاتِ مسارعون ، النَّاسُ نِيَامُ فَإِذَا مَا انتبهوا.

مردم خوابند وقتی مردند بیدار میشوند.

ألناس بزمانهم أَشْبَهَ مِنْهُمْ بِآبَائِهِمْ ، ألأقاويل مَحْفُوظَةُ وَ السَّرَائِرُ مَبْلُوَّةُ وَكَّلَ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةُ ، ألناس فِي الدُّنْيَا عَامِلَانِ :

ص: 330

عَامِلُ فِي الدُّنْيَا لِلدُّنْيَا قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْيَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ یخشى عَلَى مَنْ يُخَلِّفْ الْفَقْرَ وَ يَأْمَنُهُ عَلَى نَفْسِهِ فيفني عُمُرُهُ فِي مَنْفَعَةِ غَيْرِهِ ، وَ عَامِلُ فِي الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا فجائه الَّذِي لَهُ بِغَيْرِ عَمَلٍ فَأَحْرَزَ الْحَظَّيْنِ مَعاً وَ مَلَكَ الدَّارَيْنِ جميمعا . اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَائِنَا وَ دِمَائِهِمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ حَتَّى یعرف الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ یرعوي عَنِ الْغَيِّ وَ الْغَدْرَ مَنْ لَهِجَ بِهِ الْعَقْلُ أَنْ تَقُولُ مَا تَعْرِفُ وَ تُعْرَفُ بِهَا تَنْطِقُ بِهِ ، ألهوي إِلهُ مَعْبُودٍ ، ألعقل صِدِّيقُ مَحْمُودٍ ، ألصلوة حِصْنٍ مِنْ سَطَوَاتِ الشَّيْطَانِ ، الصلوة حِصْنِ الرَّحْمَنِ وَ مَدْحَرَةُ الشَّيْطَانِ ، السُّجُودُ النَّفْسَانِيُّ فَرَاغُ الْقَلْبِ مِنَ الْفَانِيَاتِ وَ الْإِقْبَالُ بِكُنْهِ الْهِمَّةِ عَلَى الْبَاقِيَاتِ وَ خَلْعُ الْكَبِيرِ وَ الْحَمِيَّةِ وَ قَطْعُ الْعَلَائِقِ الدُّنْيَوِيَّةِ وَ التَّحَلِّي بِالْخَلَائِقِ النَّبَوِيَّةِ ، السُّجُودُ الْجِسْمَانِيُّ وَضْعُ عَتَائِقِ أَ لِوُجُوهِ عَلَى التُّرَابِ وَ اسْتِقْبَالُ الْأَرْضِ بِالرَّاحَتَيْنِ والركبتيز وَ أَطْرَافِ الْقَدَمَيْنِ مَعَ خُشُوعِ الْقَلْبِ وَ إِخْلَاصِ النِّيَّةِ.

نماز حصن خدای ودود وراندن ابلیس مردود است و سجودنفسانی بر کندن قلبست از دنیای فانی و بستن همت بسرای باقی و دفع کبر و حمیت جاهلیت و قطع علایق دنیوی و محلی شدن باخلاق نبویست و سجود جسمانی فرو نهادن آزادگیهای وجوه است از در بندگی بر خاك و زمین را پذیره سدن باهردودست و هر دو زانو و اطراف هردو قدم با پوزش طویت و پاکیزگی نیت .

الِافْتِخَارُ مِنْ أَصْغَرَ الْأَقْدَارِ ، ألحقد مِنْ طَبَائِعُ الْأَشْرَارِ ، ألحقد

ص: 331

نارُ كامنة لاتطفی إِلَّا بِالظُّفُرِ ، أَ لِمُؤْمِنٍ أَمِيرُ عَلَى نَفْسِهِ مغالب هَوَاهُ وَ حِسُّهُ ، السَّبَبَ الَّذِي أَدْرَكَ العاجر بِهِ بُغْيَتَهُ هُوَ الَّذِي أَعْجَزُ الْقَادِرُ عَنْ طَلِبَتِهِ ، ألمروة اسْمُ جَامِعُ لِسَائِرِ الْفَضَائِلِ وَ الْمَحَاسِنِ ، ألحازم مِنْ يُؤَخِّرُ الْعُقُوبَةَ فِي سُلْطَانِ الْغَضَبِ وَ یعجل مُكَافَاةِ الْإِحْسَانِ إغتناما لفرصة الْإِمْكَانِ .

مرد دور اندیش کسی است که عقوبت را با سلطنت غضب مؤخر میدارد و تعجیل در مکافات احسانرا با امکان فرصت مغتنم میشمارد.

الْكَلَامُ كالدواء قَلِيلُهُ نَافِعُ وَ كَثِيرُهُ قَاتَلَ ، أَ لِمَنْعِ الْجَمِيلِ أَحْسَنَ مِنَ الْوَعْدِ الطَّوِيلِ .

سائل را بحسن مقال معذور داشتن بهتر است از تسویف میعادو معطل گذاشتن

المكانة مِنَ الْمُلُوكِ مِفْتَاحُ ألمحنة وَ بَذْرِ الْفِتْنَةِ ، التسلط عَلَى الْمَمْلُوكِ وَ الضَّعِيفَ مِنْ لَوْمَ الْقُدْرَةِ ، الضَّمَائِرِ الصِّحَاحِ أَصْدَقُ شَهَادَةِ مِنَ الْأَلْسُنِ الفصاح ، أَرْفَقَ لقائح الصَّلَاحِ وَ عُنْوَانِ النَّجَاحِ ، أَوْقَاتُ الدُّنْيَا وَ إِنْ طَالَتْ قَصِيرَةً وَ الْمَنَعَةِ بِهَا وَ إِنْ کثرت يَسِيرَةُ.

مدت دنیا هر چند دراز بکشد کوتاه است و منافع آن هر چند بسیار شود اندکست .

أَلَغَدَرَ يظم الْوِزْرِ وَ یزري بِالْقَدَرِ ، ألمقادیر تَجْرِي بِخِلَافِ التدابير إِنْجَازُ الْوَعْدِ مِنْ دَلَائِلِ الْمَجْدِ ، ألعاقل مَنْ سُلِّمَ إِلَى الْقَضَاءِ وَ عَمِلَ بَا لحزم التَّوَاضُعِ رَأْسُ الْعَقْلِ ، التَّكَبُّرُ رَأْسُ الْجَهْلِ ، أَ لِكَرِيمِ عِنْدَ اللَّهِ محبور

ص: 332

مُثَابُ وَ عِنْدَ النَّاسِ محبوبه مَهَابِّ ، أَ لِشَرِّ أَقْبَحَ الْأَبْوَابِ ، أَجْزَعَ عِنْدَ الْبَلَاءِ تَمَامَ الْمِحْنَةِ وَ فَاعِلُهُ شَرِّ الْأَصْحَابِ ، ألمرء عَدُوُّ مَا جَهْلُهُ ، ألعفة تُضْعِفُ الشَّهْوَةَ ، أَ لِصَدَقَةَ تَسْتَنْزِلُ الرَّحْمَةَ.

عفت شهوت را ضعیف، کند و صدقه رحمت خدایرا فرود آرد

الْبَلَاغَةِ أَنْ تُجِيبَ فَلَا تبطي ، وَ تصیب فَلَا تخطيء ، الْعَقْلُ يُهْدِي وَ يُنْجِي وَ الْجَهْلِ يغوي وَ يزدي ، ألجواد فِي الدُّنْيَا مَحْمُودُ وَ فِي الأخرة مَسْعُودٍ ، أَ لِتَقْوَى لأ عِوَضُ عَنْهَا وَ لَا خَلَفُ مِنْهَا ، أَ لِمُؤْمِنٍ مِنْ تَحْمِلُ أَذًى النَّاسِ وَ لَمْ يتاذ أَحَدُ مِنْهُ ، أَ لِخَوْفٍ مِنَ اللَّهِ فِي الدُّنْيَا مَحْمُودٍ وَفِيُّ الأخرۃ مَسْعُودٍ ، ألقرين النَّاصِحِ هُوَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ .

رفیق صالح عمل صالح است .

الطَّاعَةُ وَ فِعْلُ الْبِرِّ هُمَا الْمَتْجَرِ الرَّابِحِ ، أَ لِكَرِيمِ مِنْ صَانَ عِرْضَهُ بِمَالِهِ وَ اللَّئِيمُ مِنْ صَانَ مَالِهِ يَعْرِضَهُ ، الْمُؤْمِنُ مَنْ وُقِيَ دِينِهِ بِدُنْيَاهُ ، أَ لَفَاجِرُ مَنْ وُقِيَ دُنْيَاهُ بِدِينِهِ .

کریم کسی است که حفظ میکند حشمت و عرضش را ببذل مال و لئيم کسی است که صیانت میکند مالش را ببذل عرض مؤمن دنیا را در راه دین پشت پا زند و فاجر دین را وقایه دنیا کند.

ألْوَرَعُ الْوُقُوفُ عِنْدَ الشُّبْهَةِ ، أَ لِتَقْوَى أَنْ يُتَوَفَّى الْمَرْءِ کلما يؤثمه ، ألعاقل مَنْ لَا يُضَيِّعُ لَهُ تفس فِيمَا لَا يَنْفَعُهُ وَ لَا يَقْتَنِي مَا لَا يَصْحَبُهُ.

ص: 333

عاقل کسی است که یکدم کشیدن وقت خود را ضایع نکند در کاری که سود نمیکندو کسب نمیکند چیزیرا که پاینده نیست.

أَلِغَضَبٍ یثیرکوا مِنِ الْحِقْدُ ، أَ لِلَّهْوِ يُفْسِدُ عَزَائِمِ الْجَدِّ ، أَ لِرَجُلٍ بسجيته لَا بصورته ، ألمرء بهمته لَا بزينته.

مردی و مردمی بهمت علياست نه بجامه زیبا .

الْإِنْصَافُ رَاحَةً اللَّجَاجِ وقاحة ، ألحرص مُحَقَّرَةُ ، ألرياء مفقرة ألتذلل مسکنة ، ألمهانة ، أَ لِعَجْزِ آفَةٍ ، الْعَجْزُ زَلَلَ ، ألإبطاء مِلَلُ ، ألتجرم وَجْهِ الْقَطِيعَةَ ، ألفكرة مِرْآةُ صَافِيَةُ ، ألصر جُنَّةُ مِنَ النفاقة ، ألمزاح یورث الضَّغَائِنَ .

کثرت مزاح مورث خصومت وعداوتست

الإجتهاد أَرْبَحُ بِضَاعَةً ، ألعاقل صُنْدُوقُ سِرِّهِ عَجِيبُ ، ألغريب مَنْ لَيْسَ لَهُ حَبِيبُ.

غریب کسی است که چنان زیست که او را يك دوست نیست.

ألإحتمال قَبْرُ الْعُيُوبِ ، أَ لِدُعَاءِ مِفْتَاحُ الرَّحْمَةِ ، أَ لِصِدْقِ دَوَاءُ مُنْجِحُ ، أَ لِهَوًى يحلو أَ لِعَمِّي ، ألعاقل مَنْ وَعَظَتْهُ التَّجَارِبَ ، ألعفاف زِينَةُ الْفَقْرَ ، الشُّكْرُ زِينَةُ الْغَنِيِّ ، الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا قَصْرُ الْأَمَلِ ، ألحلم سَجِيَّةُ فَاضِلَةً ، أَ لَعِلْمُ وُرَّاثُهُ کريمة ، ألفکر نُورٍ وَ الْغَفْلَةِ ضَلَالَةٍ ، أُلْحِقَ مِثَالِ وَ الْبَاطِلِ خيال ، ألتوفيق خَيْرُ قَائِدٍ ، الْأَدَبُ خَيْرُ مِيرَاثُ ، ألعفه مَعَ

ص: 334

الْحُرْمَةُ خَيْرُ لَكَ مِنْ سُرُورٍ مَعَ فُجُورُ ، ألفرصة تَمْرٍ مو السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ .

فرصت مانند سحاب در میگذرد پس عجلت کنید در کارهای خیر.

ألموعظه کهت لِمَنْ وَعَاهَا ، التَّوَاضُعُ یرشد إِلَى السَّلَامَةُ ، الشَّاكِرُ مَا يُضَيِّعَ بِجُحُودِ الْكَافِرِ ، ألفقر يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ .

فقر گنگ میکند مرد زیرکرا از القای حجت.

التَّدْبِيرُ قَبْلَ أَ لِعَمَلِ يُؤْمِنُكَ [ النَّدَامَةَ ] .

تدبير قبل از اقدام در عمل ایمن میدارد ترا از پشیمانی

ألتواضع یکسوك السَّلَامَةُ ، ألداهية مِنَ الرِّجَالِ مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ مَنْ يُحِبُّ كَرَاهِيَةَ أَنْ يَشْهَرُهُ عَنْ غَضِبَ فِي الْمُسْتَوْدَعُ ، أَ لِخَيْرِ الَّذِي لَا شَرٍّ فِيهِ : أَ لِشُكْرِ مَعَ النِّعْمَةِ وَ الصَّبْرُ عِنْدَ النَّازِلَةُ ، أَ لِعَالِمٍ أَفْضَلُ مِنَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ الْغَازِي فِي سَبِيلِ اللَّهِ .

عالم فاضاتر است از روزه دار شب زنده دار که در راه خدا کار زار کند.

أَلِعَالِمٍ بِمَنْزِلَةِ النَّخْلَةِ تَنْتَظِرُ مَتَى يَسْقُطُ عَلَيْكَ مِنْهَا شَيْ ءُ ، أَ لِعَالِمٍ مَنْ عَرَفَ أَنَّ مَا يَعْلَمُ فِي جَنْبِ مَا لَا یعلم قَلِيلُ بَعْدَ نَفْسَهُ بِذَلِكَ جَاهِلًا فَازْدَادَ بِمَا عَرَفَ مِنْ ذَلِكَ فِي طَلَبِ الْعِلْمِ اجْتِهَاداً .

عالم کسی است که بداند آنچه میداند در جنب آنها که نمیدانداند کست پس خود را جاهل انگارد و در طلب علم کوشش کند.

ص: 335

ألْجَاهِلَ مَنْ عَدَّ نَفْسَهُ بِمَا جَهِلَ فِي مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ عَالِماً وَ كَانَ بِرَأْيِهِ مُكْتَفِياً ، أَ لِمُسْلِمٍ مِرْآةُ أَخِيهِ فَإِذَا رَأَيْتُمْ مِنْ أَخِيكُمْ هَفْوَةُ فلاتکووا النفسه فَأَرْشَدُوهُ وَ انصحوه وَ تَرْفُقُوا بِهِ . إِتْبَاعِ الْإِحْسَانِ بِالْإِحْسَانِ مِنْ كَمَالِ الْجُودِ ، إنتباه أَ لِعَيْنِ لَا يَنْفَعُ مَعَ غَفْلَةٍ أَ لِقُلُوبِ ، أَعْمَالُ الْعِبَادَ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي آَجِلِهِمْ . إشتغالك بمصائب نَفْسِكَ يَكْفِيكَ الْعَارَ إشتغالك بِإِصْلَاحِ الْمَعَادِ نَجِيِّكَ مِنَ النَّارِ.

گرفتاری تو در هوای نفس خود کفایت میکند ترا از عار و اشتغال تو باصلاح امر معاد نجات میدهد ترا از نار.

إستفسار الصَّدِيقِ مِنْ عَدَمِ التَّوْفِيقَ أَسْبَابِ الدنیا مُنْقَطِعَةٍ وأحبابها بِهَا متفجعة ، إیثار الرَّعِيَّةِ تُقْطَعُ أَسْبَابِ الْمَنْفَعَةَ إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ خُرْقُ

عجب مرددر نفس خود و خودپسندی حمق است.

إِذَاعَةُ سِرٍّ أُودِعْتَهُ غَدْرُ ، آلَةُ الرِّيَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ ، إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةُ ، أَ وَفَاةِ السُّرُورِ خُلْسَةً ، إِظْهَارُ الغنی یوجب الشُّكْرِ ، إِظْهَارُ التباوس یجلب الْفَقْرَ ، إِخْفَاءُ الْفَاقَةِ وَ الْأَمْرَاضَ مِنَ الْمُرُوَّةِ ، أَمَارَاتُ الدُّوَلِ إِنْشَاءِ الحجيل ، أَمَارَاتُ السَّعَادَةِ إِخْلَاصِ الْعَمَلَ ، أَصَابَ مُتَأَنٍّ أوكاد ، أَخْطَأَ مُسْتَعْجِلٍ أوكاد .

آنکس که کار بتوانی میکند بمقصود میرسد یا نزديك بمقصودمیشودوعجول یا خطا میکنديا نزديك بخطا میشود.

ص: 336

إِخْلَاصُ الْعَمَلِ مِنْ قُوَّةِ الْيَقِينِ وَ صَلَاحِ النِّيَّةِ ، اسْتِفْتَاحُ الشَّرِّ یحدو عَلَى تَجْنِيهِ ، إِعَادَةُ الإعتذار تَذْكِيرِ بِالذَّنْبِ ، إِعَادَةُ التقريع أَشَدُّ مِنْ مَضَضِ الضَّرْبِ.

اعاده عذر خواه مذاکره گناه است و اعاده سرزنش شدید تر از زخم شمشیر است .

أَهْلُ الْقُرْآنِ أَهْلُ اللَّهِ وَ خَاصَّتُهُ ، إِعْجَابُ ألمرء بِنَفْسِهِ عُنْوَانِ ضَعْفِ عَقْلِهِ ، إِخْوَانُ الصَّدُوقُ مَنْ وقاك بِنَفْسِهِ وَ آثَرَكَ عَلَى مَالِهِ وَ وُلْدِهِ وَ عِرْسَهُ ، أَهْلُ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ يُسَارُ بِهِمْ وَهْمُ نِيَامُ .

اهل دنیا سوارانند همگانرا بسوی مرگ میرانند و ایشان در خوابند

الفصل الثانی: من حكم امیر المؤمنين علیه السلام في حرف الألف بلفظ اربعة وهوعشر حكم من ذلك قوله علیه السلام

أَرْبَعَةُ لَا تُرَدُّ هُمْ دَعْوَةً : إِمَامُ عَادِلٍ ، وَ والِدٍ لِوُلْدِهِ ، وَ الرَّجُلُ یدعو لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ ، وَ الْمَظْلُومُ يَقُولُ اللَّهُ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأَنْتَصِرَنَّ لَكَ وَ لَوْ بَعْدَ حِينٍ .

دعوت چهار کس را نتوان مردود داشت بحست دعوت امام عادل را دیگر دعوت پدر مر فرزند را و دیگر مردی که دعوت کند برادرش را و دیگر دعوت مظلوم را که خداوند سوگند بعزت و جلالت خود یاد میکند که نصرت میکنداو

ص: 337

را اگر چه بعدحال باشد.

أَرْبَعَةُ لَا يَنْظُرُ اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ : عَاقُّ وَالِدَيْهِ ، وَ جَارُ سَوْءٍ فِي دَارِ مُقَامٍ ، وَ دیوث ، وَ مُدْمِنُ خَمْرٍ.

چهار کس است که در قیامت خداوند بدو نگران نشود نخست عاق والدين دوم همسایه بد سویم دیوث وقلتبان چهارم دائم الخمر .

أَ رُبُعَهُ مِنْ قَوَاصِمِ الظُّهْرِ : إِمَامُ يَعْصِي اللَّهَ ویطاع أَمْرِهِ ، وَ زَوْجَةُ يَحْفَظُهَا زَوْجُهَا وَ هِيَ تَخُونُهُ ، وَ فَقْرُ لَا يَجِدُ صَاحِبُهُ لَهُ مُدَاوِياً . أَرْبَعُ خِصَالٍ فِي وَلَدِ الزِّنَا عَلَامَةُ عَلَيْهِ : أَحَدُهَا بُغْضُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ، وَ ثانیها أَنْ يَحِنَّ عَلَى الْحَرَامِ الَّذِي خُلِقَ مِنْهُ ، وَ ثَالِثُهَا الِاسْتِخْفَافُ بِالدِّينِ ، وَ رَابِعُهَا سُوءُ الْمَحْضَرِ لِلنَّاسِ . أَرْبَعَ الْقَلِيلُ مِنْهَا کثير : أَ لِنَارٍ ، وَ النَّوْمِ ، وَ الْمَرَضُ ، وَ الْعَدَاوَةَ . أَرْبَعَ تُمِيتُ الْقَلْبِ : الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ ، وَ مُلَاحَاةِ الْأَحْمَقِ ، وَ كَثْرَةُ مُنَافَسَةِ النِّسَاءِ ، وَ الْجُلُوسِ مَعَ الْمَوْتَى . قیل لَهُ : وَ مَنِ الْمَوْتَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ؟ قَالَ : كُلُّ عِنْدَ مُتْرَفٍ

چهار چیز دل را بميراند: تواتر معصیت و منازعت با احمق و کثرت میل بمجالست زنان و جلوس بامردگان عرض کردند کیستند مردگان يا أمير المؤمنين فرمود بنده که کامکار و سرکش و بناز و نعمت پرورده باشد.

أَرْبَعَةُ لل تُقْبَلُ لَهُمْ صلوة : ألامام الْجَائِرِ ، وَ الرَّجُلُ يَؤُمُّ الْقَوْمَ وَهْمُ لَهُ كَارِهُونَ ، وَ الْعَبْدُ الابق مِنْ مَوَالِيهِ مِنْ غَيْرِ ضَرُورَةٍ ، وَ الْمَرْأَةِ

ص: 338

تَخْرُجُ مِنْ بَيْتِ زَوْجِهَا بِغَيْرِ إِذْنِهِ . أَرْبَعَ هِيَ مطلوبات النَّاسُ فِي الدُّنْيَا : أَ لِغَنِيٍّ ، وَ الدَّعَةُ ، وَ قُلْتَ الإهتمام ، وألعز . فَأَمَّا الْغَنِيِّ : فموجود فِي الْقَنَاعَةِ فَمَنْ طَلَبِهِ فِي كَثْرَةِ الْمَالِ لَمْ يَجِدْهُ ، وَ أَمَّا الدَّعَةُ : فموجودة فِي خِفَّةِ الْمَحْمِلِ فَمَنْ طَلَبَهَا فِي ثَقَلَهُ لَمْ يَجِدُهَا ، وَ أَمَّا قِلَّةُ الإهتمام : فموجودة فِي قُلْهُ الشُّغُلِ فَمَنْ طَلَبَهَا فِي کثرته لَمْ يَجِدُهَا ، وَ أَمَّا الْعِزُّ : فموجود فِي خِدْمَةِ الْخَالِقِ فَمَنْ طَلَبِهِ فِي خِدْمَةِ الْمَخْلُوقِ لَمْ يَجِدْهُ .

چهار چیز مطلوب مردم است در دنیا اول غنا دویم فراخی عیش سیم آسودگی از قلت اهتمام چهارم عر اما غنا در قناعت است و کسی که در کثرت مال بجوید نیابد و فراخی عیش در سبکباریست کسی که حمل خویش را گران کند و اسباب تجمل فراهم آرد بدان دست یابد و قلت اهتمام در فلت شغل و عمل است آنرا با کثرت مشاغل نتوان یافت وعزت در خدمت خالق است کسی که طلب کند آنرادر خدمت مخلوق محروم ماند

أَرْبَعُ مَنْ أُعْطِيَهُنَّ فَقَدْ أَعْطَى خَيْرَ الدُّنْيَا والأخرة : صَدَقَ حَدِيثٍ ، وَ أَدَاءِ أَمَانَةٍ ، وَ عَقَّتْ بَطَنُ ، وَ حُسْنُ خَلَقَ . أَرْبَعَ تَشِينُ الرَّجُلِ : الْبُخْلُ ، وَ الْكَذِبَ ، وَ الشَّرَهُ ، وَ سُوءُ الْخُلُقِ .

چهار چیز مرد را زشت کند اول بخل دویم کذب سیم حرص چهارم سو خلق .

ص: 339

الفصل الثالث: من حكم أمير المؤمنین علیه السلام في حرف الالف بلفظ الامر في خطاب المفرد وهو مائتان وثلاثة و ستون حكمة قال علیه السلام

إستدم الشُّكْرَ تَدُمْ عَلَيْكَ النِّعْمَةُ ، اغْلِبْ الشَّهْوَةِ تَكْمُلَ لَكَ الْحِكْمَةِ إحسن تشکر ، إعمل تَذْكُرُ.

نیکو باش تا مشکور شوی کار نيك كن تا مذکور گردی

إعتبر تزدجر ، اصْحَبْ تختبر ، أُفْكِرُ تستبصر ، إرض بِمَا قَسَمَ اللَّهُ لَكَ تَكُنْ مُؤْمِناً ، ارْضَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ نَفْسِكَ تَكُنْ مُسْلِماً.

راضي باش از برای مردم بچیزی که از بهر خود رضا میدهی تا در حساب مسلمانان روی .

إلبس مَا لَا تشتهر بِهِ ولایزري بِكَ ، إمش بَدَا بتك مَا تَمْشِي بِكَ ، إرض مِنَ الرِّزْقِ بِمَا قُسِمَ لَكَ تَكُنْ غَنِيّاً.

راضی باش برزق مقسوم تا در شمار اغنيا باشی.

إقنع بِمَا أُوتِيتُهُ تکن مكفيا ، إعلم أَنَّ أَوَّلَ الَّذِينَ التَّسْلِيمِ وَ آخِرُهُ الْإِخْلَاصِ ، إنتقم مِنْ حِرْصِكَ بِالْقُنُوعِ كَمَا تَنْتَقِمُ مِنْ عدوک بِالْقِصَاصِ.

انتقام کن حرص خود را بقناعت چنانکه انتقام میکنی دشمن خود را بقصاص.

إستغن عَمَّنْ شِئْتَ تَكُنْ نَظِيرُهُ ، إنفرد بسرک وَ لَا تُوَدِّعَهُ حازما

ص: 340

فیزل وَ لَا جَاهِلًا فيخون .

منفرد باش در حفظ سر خود نه بعاقل ودیعت کن که لغزش کند نه بجاهل که خیانت ورزد.

إفعل الْمَعْرُوفَ مَا أَمْكَنَ ، أَ زَجَرَ الْمُسِي ءِ بِفِعْلِ الْمُحْسِنِ ، إسلم تُسَلِّمْ ، إسئل تَعْلَمُ ، إرهب تَحْذَرُ ، إصبر تَظْفَرْ ، أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْكَ ، أَعْفِ عَمَّنْ جِنِّيٍّ عَلَيْكَ ، أَعِنْ أَخَاكَ عَلَى هِدَايَتِهِ ، أَحْيِ مَعْرُوفَكَ بأمانته ، أَطِعْ أَ لِعَالِمٍ تَغْنَمْ ، إعص هَوَاكَ تُسَلِّمْ ، إتضع تَرْتَفِعُ أَعْطِ تصطنع ، أُقَصِّرُ رأيک عَلَى مَا يَلْزَمُكَ تُسَلِّمْ ، أَحْسِنْ إِلَى مَنْ تَمْلِكُ رقک یحسن إِلَيْكَ مِنْ يميك رِقِّكَ ، إجعل هِمَّتِكَ لأخرتك وَ حَزَنَكَ عَلَى نَفْسِكَ فَكَمْ مِنْ حَزِينٍ وَفْدُ بِهِ حُزْنُهُ عَلَى سُرُورِ الْأَبَدِ وَ كَمْ مِنْ مَهْمُومُ أَدْرَكَ أَمَلُهُ ، اذْكُرْ مَعَ كُلَّ لَذَّةٍ زَوَالِهَا وَ مَعَ كُلِّ نِعْمَةِ انْتِقَالِهَا وَ مَعَ كُلِّ بَلِيَّةٍ كَشْفَهَا فَإِنَّ ذَلِكَ أَبْقَى لِلنِّعْمَةِ وَ أَنْفِي لِلشَّهْوَةِ وَ أَذْهَبَ لبطر وَ أَقْرَبُ إِلَى الْفَرَحُ وَ أَجْدَرُ لِكَشْفِ الْغُمَّةِ وَ دَرَكِ الْمَأْمُولُ .

یاد کن در هر لذتی زوال آنرا و در هر نعمتی انتقال آنرا و در هر محنتی فرج آنرا چه این خصلت باقی بدارد نعمت را و فانی کند شهوت راه دور کند بغی و طغیان را و نزديك كند فرح و فرج را و سزاوار تر است از برای کشف عنا و ادراك مني.

ص: 341

إحمل نَفْسَكَ عِنْدَ شِدَّةِ أَخِيكَ عَلَى اللِّينِ وَ عِنْدَ قطيعته عَلَى الْوَصْلِ وَ عِنْدَ جُمُودِهِ عَلَى الْبَذْلِ وَ كُنْ لَكُمَا يَبْدُوَ مِنْهُ حمولا وَلَهٍ وَصُولًا ، إحذر الْحَيْفِ وَ الْجَوْرِ فَإِنِ الْحَيْفِ يبدعو إِلَى السَّيْفِ وَ الْجَوْرِ يَدْعُو إِلَى الْجِلَاءِ ، أَكْذَبَ السعابة وَ النَّمِيمَةَ بَاطِلَةُ كَانَتْ أَوْ صَحِيحَةُ .

تصدیق نمام و سخن چین مکن خواه بکذب سخن کند خواه بصدق

إحفظ عُمُرِكَ مِنَ التَّضْيِيعُ لَهُ فِي غَيْرِ الْعِبَادَةِ وَ الطَّاعَاتِ ، أَهْجُرَ اللَّهْوِ فانك لَمْ خَلَقَ عَبَثاً فتلهو وَ تَتْرُكُ سُدًى فتلمو .

دور شو از لهو زیرا که بیهوده خلق نشدی تا بلهو پردازی و ترا مهمل نگذاشتند تا لغو آغازی.

إجعل كُلِّ هَمِّكَ وَ سَعْيِكَ لِلْخَلَاصِ مَنْ مَحَلَ الشَّقَاءِ وَ ألعقاب ، وَ النَّجَاةَ مِنَ مَقامِ الْبَلَاءِ وَ الْعَذَابِ ، إرض بِمُحَمَّدٍ وَ رَائِداً وَ إِلَى النَّجَاةِ قَائِداً ، أكثرذكر الْمَوْتِ وماتهجم عَلَيْهِ وَ يُقْضَى بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَيْهِ (1) حَتَّى یأتيك وَ قَدْ أَخَذْتَ لَهُ حِذْرَكَ وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ وَ لَا يَأْتِيَكَ بَغْتَةً فَيَبْهَرَكَ.

یاد میکن مرگی را و آنچه در مرگی و پس از مرگ بر تو در می آید نا گاهی که مرگ فرا رسد چون چنین کنی از آنچه باید پرهیز کرده باشی و آماده مرك شده باشی لاجرم مرك ناگاه تاختن نکند و بر تو غالب نشود

إغتيم الصِّدْقِ فِي كُلِّ مَوْطِنٍ تَغْنَمْ وَ اعْتَزَلَ الشَّرِّ وَ ألكذب تُسَلِّمْ

ص: 342


1- و ما تهجم عليه و يقضي بعد الموت اليك ، ظ

إجعل الدِّينِ کهفك وَ ألعدل سَيْفَكَ تَنْجُ مِنْ كُلِّ سُوءٍ وَ تَظْهَرُ عَلَى كُلِّ عَدُوٍّ .

دین را پناه خود گیر و عدل را شمشیر خود دان تا از هر بدی ایمن باشی و بر هر دشمنی غلبه کنی

إجعل نَفْسَكَ مِيزَاناً بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِ فَأَحْبِبْ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اکراه لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ وَ لَا تَظْلِمْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ لَا تَظْلِمْ .

نفس را در میان خود و غیر خود میزانی استوار کن پس دوست دارچيزیرا از برای غیر که از برای خود دوست دارید مکروه شمار چیزیرا در حق او که درحق خود مکروه شماری و نیکوئی کن چنانکه دوست داری با تو نیکوئی کندوظلم مکن چنانکه دوست داری مظلوم نباشی، اور اس ی

أَشْكُرَ عَلَى مَنْ أَنْعَمَ إلیك وَ أَنْعِمْ إِلَى مَنْ شکرك فَإِنَّهُ لَا زَوَالَ لِلنِّعْمَةِ إِذَا شکرت وَ لَا بَقَاءَ إِذَا کفرت ، إرحم مِنْ دونک یرحمك مِنْ فَوْقِكَ وَ قس شَهْوَتَهُ بشهوتك ومصيته لَكَ بِمَعْصِيَتِكَ لِرَبِّكَ وَ فَقْرِهِ إِلَى رَحْمَتِكَ بفقرک إِلَى رَحْمَتُ رَبِّكَ ، إقبل أَعْذَارَ النَّاسِ تَسْتَمْتِعْ بِإِخَائِهِمْ وَ أَ لَقِّهِمْ بِالْبِشْرِ تَمَّتْ أضعانهم .

عذر پذیر باش مردم را ناحق اخوت گذاشته باشی و ملاقات کن ایشانرا با بشر و بشاشت تا حقد وحسد ایشان بنهایت شود.

ص: 343

أءمر بِالْمَعْرُوفِ تَكُنْ مِنْ أَهْلِهِ وَ أَنْكِرِ الْمُنْكَرَ يَدِكَ وَ لِسَانِكَ وَ بَايِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِكَ ، إملك حَمِيَّةَ نفسيك وَ سُورَةَ غَضَبِكَ وَ سَطْوَةَ يَدِكَ وَ تعريب لِسَانِكَ وَ احْتَرِسْ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ بِتَأْخِيرِ الْبَادِرَةِ وَ كَفَّ السَّطْوَةِ حَتَّى يَسْكُنَ غَضَبُكَ وَ یؤب إِلَيْكَ عَقْلِكَ.

عنان باز کش نفس را از حمیت و غضب را از سورت و دست را از غلبه جستن و زبانرا از شتم کردن و درین امور عجلت ومبادرت را پشت پای بزن و پیش دستی را دست باز گیر تا ساکن شود غضب تو وعقل تو بسوی تو باز گردد.

إستعن عَلَى الْعَدْلِ بِحُسْنِ النِّيَّةِ فِي الرَّعِيَّةِ وَ قِلَّةِ الطَّمَعِ وَ كَثْرَةِ الْوَرَعِ ، أُفُقُ أَيُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَكْرَتِكَ وَ اسْتَيْقِظْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَ اخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِكَ ، أَدِمِ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ مَا تَقَدَّمَ عَلَيْهِ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِيقٍ ، إعتصم فِي أَحْوَالِكَ کلها بِاللَّهِ فَإِنَّكَ تَعْتَصِمُ مِنَّةً سُبْحَانَهُ بِمَانِعٍ عَزِيزُ ، أَنَّ الْأَمَانَةَ إِذَا ائْتُمِنْتَ وَ لَا تَتَّهِمْ غيرک إِذَا ائْتَمَنْتَهُ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا أَمَانَةَ لَهُ.

ادا کن امانت را گاهی که امین شدی و منهم مکن غیررا وقتی امین دانستی همانا ایمان نیست از برای کسی که امانت نیست.

إرفق بِإِخْوَانِكَ وَ اكْفِهِمْ تعريب لِسَانِكَ وَ أَجْرُ عَلَيْهِمْ سیب إِحْسَانِكَ ، إستدل عَلَى مَا لَمْ تَكُنْ بِمَا كَانَ فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهُ ، إحفظ رَأْسَكَ مِنْ عَثْرَةِ لِسَانَكَ وارممه بِالتُّقَى وَ الْحَزْمِ وَ النَّهْيِ وَ الْعَقْلِ.

ص: 344

حفظ کن سر خود را از لغزش زبان خود و مرمت کن آنرا بپرهیزگاری و دوراندیشی و عقل و خرد .

إعمل عَمَلَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ مجازیه بِإِحْسَانِهِ وَ إسائته ، إصبر عَلَى عَمَلٍ لِأَبَدِ لَكَ مِنْ ثَوَابِهِ وَ عَنْ عَمَلِ لَأَصْبِرُ لَكَ عَلَى عِقَابِهِ .

صبر کن در زحمت عملی که ناچار ثواب آنرا دریابی و بپرهيز از عملی که بر عقاب آن شکیبائی نتوانی.

إضرب خَادِمَكَ إِذَا عَصَى اللَّهَ وَ اعْفُ عَنْهُ إِذَا عَصَاكَ .

بزن خادم خود را چون عصیان خدا کند و معفو دار او را چون عصیان تو کند.

أُذْكَرُ عِنْدَ الظُّلْمِ عَدْلَ اللَّهِ فِيكَ وَ عِنْدَ الْقُدْرَةِ قُدْرَةَ اللَّهِ عَلَيْكَ ، أَصْلَحَ إِذَا أَنْتَ أَفْسَدَتْ وَ أَتْمِمْ إِذَا أَنْتَ أَحْسَنْتَ ، أَكْثَرَ سُرُورُكَ عَلَى مَا قَدَّمْتِ مِنَ الْخَيْرِ وَ حَزَنَكَ عَلَى مافاتك مِنْهُ ، إقتبس أَ لَعِلْمُ فَإِنَّكَ إِنْ كُنْتَ غنیا زَانَكَ وَ إِنْ كُنْتَ فَقِيراً مانك.

کسب علم میكن چه اگر غنی باشی نفس ترا زینت دهد و اگر فقیر باشی امر ترا کفایت کن

إفعل الْخَيْرِ وَ لَا تُحَقِّرْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنَّ قَلِيلَهُ کثير وَ فَاعِلُهُ مشکور ، أَكْرِمْ نَفْسِكَ مَا أَعَانَتْكَ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ ، أَ هُنَّ نَفْسِكَ مَا جمحت بِكَ إِلَى مَعْصِيَةِ اللَّهِ ، إرض عَلَى الْقَدْرِ والالم تَرْضَ أَبَداً .

راضی باش بحكم قضا و قدر والا هرگز دولت رضا نیابی.

ص: 345

إجعل هَمُّكَ لمعادک تَصْلُحُ ، أَطِعْ أَ لَعِلْمُ وَ أَعْصِ الْجَهْلِ تُفْلِحْ . أَعْزَبَ عَنْ دنياک تُسْعِدَ بمنقلبك وَ تَصْلُحَ مَثْوَاكَ ، أَحْرَزَ لِسَانَكَ كَمَا تَحَرُّزُ ذهبک وَ وَرِقِكَ ، إحفظ بَطْنِكَ وَ فَرْجِكَ فَهُمَا فِتْنَتُكَ ، أَسْتَرُ عَوْرَةَ أَخِيكَ بِمَا تَعْلَمُهُ فِيكَ ، أَطِعْ تَغْنَمْ ، إعدل تحکم ، أسمخ تُكْرَمْ ، أُفْكِرُ تفق ، ارْفُقْ تُوَفِّقَ ، أَحْسَنَ تُسْتَرَقُّ ، اسْتَغْفِرْ تزرق ، أَحْلَمُ تُكْرَمْ ، أَفْضَلُ تَقَدَّمَ ، أَ صُمْتَ تُسَلِّمْ ، إقنع تُعِزُّ ، آمَنَ تَأْمَنُ ، أُعِنَّ تُعِنْ ، أَطِعْ تَرْبَحُ ، أَيْقَنَ تفلخ ، إرض تسترح، أَصْدَقُ تُنْجَحُ ، إعمل بِالْعِلْمِ تدرک غنها ، إكظم الْغَيْظِ تَزْدَدْ حِلْماً ، إتق یتق عَلَيْكَ ، أَحْسَنَ تُحْسِنُ عَلَيْكَ ، اعْتَبَرَ مَا أَغْضَبَكَ لِمَا أَ رِضَاكَ ، إركب أُلْحِقَ وَ إِنْ خَالَفَ هواک وَ لَا تَبِعْ آخِرَتَكَ بدنياک ، إرهب تَحْذَرُ وَ لَا تَهِنْ فتحتقر ، اسْتَشِرْ عدوک الْعَاقِلِ وَ الْحَذَرِ رَأْيِ صَدِيقَكَ الْجَاهِلِ .

مشورت کن بادشمن عاقل و بپرهيز ازرای زدن صديق جاهل.

أَنْصَفَ مِنْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ يَنْتَصِفَ مِنْكَ ، أَطْلُبُ فَإِنَّهُ يَأْتِيكَ مَا قَسَمَ لَكَ ، أَدَبُ نَفْسِكَ بِمَا کرهته لغیرك ، أَصْلَحَ مَثْوَاكَ وَ ابْتَعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ ، إستقبح مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ .

قبیح میدان از نفس خود چیزیرا که قبیح میشماری از غیر خود

أَنْجَحُ بالمسئة يُفْتَحَ لَكَ أَبْوَابُ الرَّحْمَةُ ، أَنْفَقَ فِي حَقٍّ وَ لَا

ص: 346

تَكُنْ خَازِناً للغیر .

انفاق کن مال خود را در راه حق و گنجور دیگر کس مباش.

أَخِّرِ إِذَا أَرَدْتَ تَعْجِيلُهُ ، إحتمل أَخَاكَ عَلَى مَا فِيهِ ، إستعتب مَنْ رَجَوْتَ إعتابه ، أَطِعْ أَخَاكَ وَ إِنْ عَصَاكَ وَصَلَهُ وَ إِنْ جَفَاكِ ، إقبل عُذْرٍ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَيْكَ.

بپذیر عذر کسی را که بسوی تو عذر خواه آید.

أَقِمِ الْحُدُودَ فِي الْقَرِيبِ يَجْتَنِبْهَا الْبَعِيدُ ، امْحَضْ أَخَاكَ نَصِيحَةً حَسَنَةً كَانَتْ أَمْ قَبِيحَةً ، إقبل الْعَفْوُ مِنَ النَّاسِ ، إحذر التَّلَوُّنَ فِي الدَّيْنِ ، أَعْفِ عَمَّنْ ظَلَمَكَ ، أَكْرَمُ مَنْ أَهَانَكَ ، أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْكَ ، أشکر اللَّهِ فِيمَا أَوْلَاكَ ، أَجْمَلُ إدلال مِنْ أَدَلِّ عَلَيْكَ وَ کافيء مَنْ أَحْسَنَ إِلَيْكَ ، أَدَعَ لِمَنْ أَعْطَاكَ ، أَخْلِصْ فِي المسئلة لِرَبِّكَ فَإِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَانَ ، ألجيء نَفْسَكَ فِي الْأُمُورِ كُلِّهَا إِلَى إِلَهِكَ فَإِنَّكَ تُلْجِئُهَا إِلَى كَهْفٍ حریز وَ مَانِعُ عزیز ، اغْتَنِمْ مِنْ استقرك فِي حَالِ غِنَاكَ وَ اجْعَلْ قضاتك فِي أَيَّامِ عُسْرَتِكَ ، أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرُّعْبَ فَإِنَّكَ أَنْ تُعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً .

گرامی بدار نفس خود را از پستی و خوار مایگی اگرچه بيمناك باشی زیرا که عوض بدست نتوانی کرد از آنچه از شرف نفس بذل کردی.

إعرف أُلْحِقَ لِمَنْ عَرَفَهُ لَكَ رَفِيعاً كَانَ أَوْ وَضِيعاً ، أَطْرَحَ عَنْكَ

ص: 347

وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْيَقِينِ .

دور کن از خود واردات هم وغم را با فسونهای صبر و استواری يقين.

أَحْسَنَ الْعَفْوِ فَإِنَّ الْعَفْوَ مَعَ الْعَدْلِ أَشَدُّ مِنَ الضَّرْبِ لِمَنْ كَانَ ذاعقل ، إستعن بِاللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ عَلَى أمرک فَإِنَّهُ أکفی معین ، أَ بَذَلَ لصديقك كُلِّ الْمَوَدَّةِ وَ لَا تَبْذُلْ لَهُ الطُّمَأْنِينَةِ وَ أَعْطِهِ كُلِّ الْمُوَاسَاةِ وَ لَا تُفِضْ إِلَيْهِ بِكُلِّ الْأَسْرَارِ .

بذل کن از برای دوست خود كل مودت را لكن بذل مكن بجمله اطمینانرا و عطا کن اوراك مواسات و برادری ولكن فاش مکن در نزد او كل اسرار خودرا.

إحذر دَمْعَةَ الْمُؤْمِنُ فِي السَّحَرِ فَإِنَّهَا تَقْصِفُ مَنْ أَ دَمَّعَهَا وَ تطفیء بُحُورَ النِّيرَانِ مِنْ دعابها ، إرفق بِالْبَهَائِمِ وَ لأتحمل عَلَيْهَا أَثْقَالُهَا وَ لَا تُسْقَ بِلَحْمِهَا ولأتحمل فَوْقَ طَاقَتِهَا ، أَمْسِكْ عَنْ طَرِيقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلَالَةٍ فَإِنَّ الْكَفُّ عَنْهُ خَيْرُ مِنْ رُكُوبِ الْأَهْوَالِ .

سفر مکن در طریق خوفناك چه ترك اینچنین طریق بهتر است از تحمل اهوال.

أَنْكَرَ ألمنکر بِلِسَانِكَ وَ يدک وَ بَايِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِكَ ، أَ بَذَلَ الصديقك مَا لَكَ وَ لمعرفتك مَعُونَتِكَ ، إجعل جَزاءُ النعمه عَلَيْكَ الْإِحْسَانُ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْكَ ، أَ بَذْلُ مَالِكُ لِمَنْ بَذَلَ وَجْهَهُ لَكَ إِنَّ الْوَجْهِ لَا یوازیه شَيْ ءُ.

بذل کن مال خود را از برای کسی که ریخت آبروی خود را ار برای

ص: 348

تو چه برا بر نمی شود آبروی کس با هیچ چیز.

أَبَذَلَ مَعْرُوفِكَ لِلنَّاسِ كَافَّةً فَإِنْ فَضِيلَةُ الْمَعْرُوفُ لَا يعيدلها عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ شَيْ ءُ ، إصحب السُّلْطَانِ بِالْحِذْرِ وَ الصَّدِيقُ بِالتَّوَاضُعِ وَ الْعَدُوِّ بِمَا يَقُومُ عَلَيْهِ حُجَّتِكَ.

مصاحبت کن با پادشاه با حند از وی و با صدیق بتواضع و با دشمن بچیزیکه بپای دارد حجت ترا بر او .

إستشر أَعْدَائِكَ تَعْرِفْ مَنْ رأهم مِقْدَارَ عَدَاوَتِهِمْ وَ مَوَاضِعَ مقاصدهم إلزم الْإِخْلَاصِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ وَ الْخَشْيَةِ فِي الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ الْقَصْدَ فِي الْفَقْرِ وَ الْغَنِيِّ وَ الْعَدْلُ فِي الرِّضَا وَ السَّخَطِ ، أَنْصَفَ مِنْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ يَنْتَصِفَ مِنْكَ فَإِنَّ ذَلِكَ أَجَلٍ لِقَدَرِكَ وَ أَجْدَرُ بِرِضَاءِ ربک .

انصاف خویش را خویشتن بده از آن پیش که با تو انصاف کنند چه این خصال قدرترا رفیع کند و برای پروردگار سزاوارتر باشد.

إبدء السَّائِلِ بالنوال قَبْلَ السُّؤَالِ فَإِنَّكَ إِنْ أحوجته إِلَى سُؤَالِكَ أَخَذَتْ مِنْ حُرِّ وَجْهِهِ أَكْثَرَ مِمَّا أَعْطَيْتُهُ.

سائل را قبل از سؤال ببذل مال برخوردار کن زیرا که چون او را محتاج کنی که از تو سؤال کند ماخوذ میداری از آبروی او چیزیرا که افزونست از آنچه او را عطا کرده باشی.

أَكْرَمَ ذَوِي رَحِمَكَ وَ وَقِّرِ حَلِيمُهُمْ وَ احْلُمْ سَفِيهُهُمْ وَ تُيَسِّرُ لعسرهم فأنهم لَكَ نَعَمِ الْعِدَّةِ فِي الرَّخَاءِ وَ الشِّدَّةِ .

ص: 349

خویشاوندان خود را گرامی دار و حلیم ایشانرا بزرك شمار و باسفیه ایشان حلیم باش و با مساکین ایشان عطا کن چه ایشان از برای تو بهتر عدت وعدت اند در رخا و شدت.

إحمل نفسک مَعَ أخیک عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَى الصِّلَةِ وَ عِنْدَ صُدُودِهِ عَلَى اللَّطَفِ وَ الْمُقَارَبَةِ وَ عِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَى الدُّنُوِّ وَ عِنْدَ جُرْمِهِ عَلَى الْعُذْرِ حَتَّى كأنک لَهُ عبدو كَأَنَّهُ ذُو نِعْمَةٍ عَلَيْكَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَضَعَ ذلک فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ أَوْ تَفْعَلَهُ مَعَ غَيْرِ أَهْلِهِ .

بر خویشتن حمل کن گرانی برادرت را: چون قطع کند به پیوندوچون روی بگرداند اقبال کن و چون از تو دوری خواهد نزدیکی جوید اگر عصیانی ورزد عذرخواه باش چنانکه گوئی بنده اوئی واو خداوند نعمت است بر تو و بپرهیز از اینکه این کردار را در غير موضع فرود آری و اقدام کنی این خصال را با کسی که شایسته اینمقام نیست.

إجعل لنفسک فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَفْضَلَ المواقیت وَ الْأَقْسَامِ ، إحبس لِسَانَكَ قَبْلَ أَنْ يُطِيلَ حبسک ویردي نَفْسَكَ فَلَا شَيْ ءَ أَوْلَى بِطُولِ سِجْنُ مِنْ لِسَانِ بُدَّ عَنِ الصَّوَابِ وَ تُسْرِعُ إِلَىَّ الْجَوَابِ .

حبس کن زبانت را از آن پیش که ترا بحبس اندازد و هلاك سازد وهي چیز شایسته زندان نیست مانند زبانی که دور اقتدار صواب و سرعت کنددر جواب.

أَقْبَلَ عَلَى نفسک بالإذبار عَنْهَا أُعْنَى أَنْ تُقْبَلُ عَلَى نفسية الْفَاضِلَةُ المقتبسة مِنْ نُورٍ عَقْلِكَ الحائلة بَيْنَكَ وَ بَيْنَ دَوَاعِي طَبْعِكَ وَ أَغْنَى

ص: 350

بالإدبار عَنْ نفسک الْأَمَّارَةَ بِالسُّوءِ الْمُصَافَحَةِ بِيَدِ الْعُتُوِّ ، إلصق بِأَهْلِ الْخَيْرِ وَ الْوَرَعِ وَ رُضْهُمْ عَلَى أَنْ لَا يطرءک ، فَإِنَّ كَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ مُدُنِ مِنْ ألغرة وَ الرِّضَا بِذَلِكَ یوجب مِنَ اللَّهِ أَ لِمَقْتِ ، أَقِمِ النَّاسَ عَلَى سُنَّتِهِمْ وَ دینهم وَ ليأمنک بریهم وليخفک مریبهم وَ تَعَاهَدْ ثعورهم وَ أَطْرَافِ بِلَادِهِمْ ، أَحْسَنَ رِعَايَةِ الْحُرُماتُ وَ أَقْبَلَ عَلَى أَهْلُ ألمروات فَإِنْ رِعَايَةِ الْحُرُماتُ تَدُلُّ عَلَى كَرَمِ الشِّيمَةُ وَ الْإِقْبَالِ عَلَى ذَوِى الْمُرُوَّاتِ یعرف عَنْ شَرَفُ الْهِمَّةِ ، إتق اللَّهِ فِي نفسک وَ نَازِعِ الشَّيْطَانَ قيادک وَ اصْرِفْ إِلَى الأخرة وَجْهِكَ .

بترس از خدای در نفس خود و بمنازعت شیطان بشتاب و سر ازاطاعت او بر تاب و روی در آخرت کن.

أمسک مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضرورتک وَ قَدِّمِ الْفَضْلَ لِيَوْمِ فاقتک.

از مال خود بقدر ضرورت خرج کن و آنچه فزون داری از برای روز فقر و فاقه از پیش فرست.

أَخْلَصَ لِلَّهِ عَمَلُكَ وَ عِلْمَكَ وَ حُبِّكَ وَ بُغْضِكَ وَ أَخْذَكَ وَ ترکک وَ کلامک وَ صَمْتِكَ.

کردار خویش را خاص از برای خدای کن چه در علم و چه در عمل وچه در دوستی و چه در دشمنی و چه در گرفتن و چه در ترك گفتن و چه درسخن کردن و چه در خاموش شدن .

ص: 351

إنتفع بكدک وَ لَا تَكُنْ خَازِناً لغیرك ، إتق اللَّهِ الَّذِي لَا بُدَّ لک مِنْ لِقَائِهِ وَ لَا مُنْتَهَى لَكَ دُونَهُ ، أَذْكُرُ أَخَاكَ بِالَّذِي تُحِبُّ أَنْ یذكرك بِهِ وَ إِيَّاكَ وَ مَا تَكْرَهُ وَدَّعَهُ مِمَّا تُحِبُّ أَنْ يَدَعَكَ مِنْهُ .

مذکور ساز برادرت را چیزی که دوست میداری مذکور دارد ترا بدانچیز و بپرهيز از ذکر چیزی که در حق خود مکروه میداری و واگذار او را از چیزی که دوست میداری ترا واگذارد از آن چیز.

أَشْعِرْ قلبک الرَّحْمَةِ لِجَمِيعِ النَّاسِ وَ الْإِحْسَانَ إِلَيْهِمْ وَ لَا تُنِلْهُمْ حَيْفاً وَ لَا تَكُنْ عَلَيْهِمْ سَيْفاً ، أَمْسِكْ عَنْ طَرِيقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلَالَتَهُ ، أَنْظُرُ إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِ الْمُفَارِقِ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَيْهَا نَظَرَ العاشق ألوامق ، أَكْذَبَ الامل وَ لَا تَثِقُ بِهِ فَإِنَّهُ غُرُورُ وَ صَاحِبُهُ مَغْرُورُ.

تصديق آمال مکن و موئق بدان مشو که آن فریبنده است و صاحبش فریفته .

إسترشد الْعَقْلِ وَ خَالَفَ الهوي تُنْجَحُ ، أَصْلَحَ الْمُسِي ءِ بِحُسْنِ فعالک وَ دَلَّ عَلَى الْجَمِيلِ بِجَمِيلِ مقالک ، إجعل رَفِيقَكَ عِلْمُكَ وَ عدوک أَمْلِكُ.

علم خود را رفیق خود میدان وامل خود را دشمن خود میشمار.

إسمع تَعْلَمُ واسکت تُسَلِّمْ ، أَ حُصِدَ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غیرک بقمعه عَنْ صَدْرَكَ .

بصافی داشتن دل از شر وفتنه، بكن بيخ شر و فتنه را از قلب عبر .

إرفع ثوبک فَإِنَّهُ أَتْقَى لَكَ وأنقی لقلبک وَ أتقی علیک ، إِنْسُ

ص: 352

رِفْدِكَ ، أَذْكُرُ وَعْدَكَ ، إعدل تَمْلِكْ ، أَعْطِ تُدْرِكَ ، إسمح تُسَدُّ ، أشکر تَزِدْ ، إعدل فِيمَا وُلِّيتَ ، أَشْكُرُ اللَّهَ عَلَى مَا أَوَّلِيَّةِ ، أَ بَذَلَ مَعْرُوفِكَ وَكَفٍ أَذَاكَ ، أَطِعْ أَخَاكَ وَ إِنْ عَصَاكَ وَصَلَهُ وَ إِنْ جَفَاكِ ، أَكْرَمُ مِنْ وُدَّكَ وَ احْفَظْ عَهْدَكَ ، إلزم الصَّمْتِ تستزد فِكْرِكَ ، أَحْسَنَ إلهى الْمُسِي ءِ تَمْلِكْهُ ، إزهد فِي الدُّنْيَا تَنْزِلُ عَلَيْكَ الرَّحْمَةُ ، أَطْلُبُ أَ لَعِلْمُ تَزْدَدْ عِلْماً ، أَ صُمْتَ دَهْرِكَ يُجِلُّ أَمْرِكَ ، أَفْضَلُ عَلَى النَّاسِ يُعَظِّمُ قَدَرِكَ ، أَقْلِلِ الْكَلَامِ تَأْمَنُ الملام ، إحفظ بَطْنِكَ وَ فَرْجِكَ مِنَ الْحَرَامِ ، إعدل تَدُمْ لَكَ الْقُدْرَةُ .

کار بعدل کن تا خداوند قدرت ترا باز نگیرد.

أَحْسَنَ الْعَشَرَةِ وَ احْفَظْ عَلَى الْعَشِيرَةِ وَ أَنْصِفِ مَعَ الْقُدْرَةِ ، اجْعَلْ فِكْرَكَ وَ هَمُّكَ لأخرتك ، اغْتَفِرْ زَلَّةَ صَدِيقِكَ یزكك عدوک ، إغتفر مَا أَغْضَبَكَ لِمَا أَ رِضَاكَ ، أُمْحُ الشَّرَّ مِنْ قَلْبِكَ تتزک نَفْسِكَ وَ یتقبل عَمَلِكَ.

صافی کن نیت خود را تا پاكيزه شود نفس تو و محل قبول یا بد عمل تو .

أُقَصِّرُ هَمُّكَ عَلَى مَا يَلْزَمُكَ وَ لَا تَشْتَغِلَ بِمَا لَا يَعْنِيكَ ، أَحْسِنْ إِلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أمیره ، احْتَجَّ إِلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَسِيرُهُ.

بهر که خواهی نیکوئی کن تا امير او باشی و از هر که خواهی مسئلت کن

ص: 353

تا اسير او شوی.

إلزم الصَّمْتِ فَأَدْنَى نَفَعَهُ السَّلَامَةُ ، اجْتَنَبَ الْهَذَرَ فأيسر جِنَايَتَهُ الْمَلَامَةِ ، إفرح بِمَا تَنْطِقُ بِهِ إِذَا كَانَ عريا عَنِ الْخَطَاءِ ، إشتغل بشکر النِّعْمَةِ عَنِ الْبَطَرِ بِهَا ، إشتغل بِالصَّبْرِ عَلَى الرَّزِيَّةِ عَنِ الْجَزَعِ لَهَا ، إستشعر الْحِكْمَةِ وَ تَجَلْبَبَ بِالسَّكِينَةِ فَإِنَّهَا حِلْيَةُ الْأَبْرَارِ ، إلزم الصِّدْقَ وَ الْأَمَانَةَ فَإِنَّهَا سَجِيَّةُ الْأَخْيَارُ ، أَنَّهُ الْأَمَانَةَ إِلَى مَنِ ائْتَمَنَكَ وَ لَا تَخُنْ مَنْ خَانَكَ أَقْلِلِ الْمَقَالِ وَ قَصَّرَ الأمال وَ لَا تَقُلْ مَا یكسبك وِزْراً وَ ینفر عنک حُرّاً.

سخن کمتر کوی و هوای نفس را کوتاه دار وچیزی مگوی که از بهر تووزر ووبال ذخیره کند و آزادگانرا از تو بر نجاند

إندم عَلَى مَا أَسَأْتُ وَ لَا تَنْدَمْ عَلَى مَعْرُوفٍ صَنَعْتَ ، إستخر وَ لَا تتخيز فَكَمْ مِنْ تُخَيَّرُ أَمْراً كَانَ هَلَاكُهُ فِيهِ ، إستعمل مَعَ عَدُوِّكَ مُرَاقَبَةِ الْإِمْكَانِ وَ انْتِهَازِ الْفُرْصَةَ تَظْفَرْ ، أَنْعَمَ تشکر وارهب تَخِرُّ وَ لَا تُمَازِحْ فتحتقر .

احسان کن تا غیر مشکور نباشی حازم و دوراندیش باش تا در حذر نیفتی كثير المزاح مشو تا در نظرها حقير نشوی.

إلْزَمِ الصِّدْقُ وَ إِنْ خِفْتَ ضَرَّهُ فَإِنَّهُ خَيْرُ مِنَ الْكَذِبِ ألمرجو نَفْعِهِ ، أَسْتَرُ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ يَسْتُرِ اللَّهُ مِنْكَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ.

بپوشان برهنگانرا چندانکه استطاعت داری تا بپوشاند خداوند از تو چیزیرا

ص: 354

که دوست داری پوشیده باشد.

اغْتَنِمْ صَنَائِعُ الْإِحْسَانِ وَ ارْعَ ذِمَمِ الْإِخْوَانِ ، أَشْعِرْ قَلْبَكَ التَّقْوَى وَ خَالَفَ أَ لِهَوًى تَغْلِبَ الشَّيْطَانِ ، أَطْرَحَ عنک وَارِدَاتِ الهمورم بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْيَقِينِ ، أَحْبِبْ فِي اللَّهِ مِنْ يجاهدک عَلَى إِصْلَاحِ الدِّينِ وَ يکسبك حُسْنِ الْيَقِينِ ، اتَّقِ اللَّهَ بُغْضُ التُّقَى وَ إِنْ قَلَّ وَ اجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ ، إلزم الْحَقِّ يُنْزِلَكِ مَنَازِلَ أَهْلِ الْحَقُّ يَوْمَ لا تُقْضَى إِلَّا بِالْحَقِّ .

ملازمت کن حق را تا فرود آرد ترا در منازل اهل حق در روزی که حکم کرده نمیشود الا بحق .

إزهد فِي الدُّنْيَا يُبَصِّرْكَ اللَّهُ عُيُوبَهَا وَ لَا تَغْفَلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْكَ ، اكْظِمْ الي عِنْدَ الْغَضَبِ وَ تَجَاوَزْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ ألعاقبة .

در هم شکن خشم را هنگام غضب و در گذر با دولتی که از بهر تو در عاقبت امر بجای ماند.

أَقَلَّ ألعثرة ، وادرء الْحَدَّ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا يُصَرَّحْ لَكَ بِهِ ، إحتجب عَنِ الْغَضَبِ بِالْحِلْمِ وَ أَعْرِضْ عَنِ ألوهم بالفهم ، إملك هواک وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ فَإِنَّ الشخ بِالنَّفْسِ حَقِيقَةِ الْكَرَمِ .

مالك شو هوا و هوس خود را و بخیل شو در حق نفس خود از چیزی که مباح نیست از برای تو زیرا که ، بخل در حق نفس حقیقت کرم است.

ص: 355

أَعْطِ النَّاسِ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلَ الَّذِي تُحِبُّ أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تعلى عَفْوُ وَ لَا تَنْدَمْ ، أَكْرَمَ ودودك وَ اصْفَحْ عَنْ عَدُوِّكَ يُتِمُّ لَكَ الْفَضْلِ ، إرتد لنفسک قَبْلَ نزولک وَ وَطِى ءَ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ اتَّقِ اللَّهِ بِطَاعَتِهِ وَ أَطِعِ اللَّهَ بِتَقْوَاهُ ، إصحب الْخَلْوَةِ بالذکر وَ اصْحَبْ النِّعَمِ بِالشُّكْرِ ، أَكْثَرَ النَّظَرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَبْوَابِ الشکر .

فراوان نگران باش بجانب کسی که خداوندت براو فضيلت دادچه ازینمعنی غافل نشدن بابی از ابواب شکر است

إحتمل مَا يُمِرُّ علیک فَإِنْ الإحتمال سَتَرَ الْعُيُوبِ وَ إِنْ ألعاقل نصفة احْتِمَالِ وَ نِصْفُهُ تَغَافُلُ ، إبدء بِالْعَطِيَّةِ مِنْ يَسْئَلُكَ وَ ابْذُلْ مَعْرُوفِكَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَرُدَّ الستائل ، اجْعَلْ زَمَانُ رخائك عِدَّةٍ لِأَيَّامِ بلائک ، أَنْصُرِ اللَّهَ بِقَلْبِكَ وَ يَدِكَ وَ لِسَانِكَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ يَنْصُرَهُ.

نصرت کن خدایرا بدل ودست و زبان چه خداوند نصرت کند کسی را که نصرت میکند اورا .

أَطِلْ يَدَكَ فِي مُكَافَاةِ مَنْ أَحْسَنَ إِلَيْكَ فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ فَلَا أَقَلَّ مِنْ أَنْ تشکر ، أَ بَذْلُ مَالَكَ فِي الْحُقُوقِ وَ وَاسِ الصَّدِيقِ فَإِنَّ السَّخَاءَ بِالْحُرِّ أَخْلَقُ ، ألجيء نَفْسَكَ فِي الْأُمُورِ كُلِّهَا إِلَى إِلَهِكَ فَإِنَّكَ تُلْجِئُهَا إِلَى

ص: 356

کهف حَرِيزٍ .

پناهنده دار نفس خود را در کل امور بخداوند زیرا که پناه میدهی او را بمعقلي متين وحصني حصين .

أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ .

زنده کن قلب خود را به پندار و اندرز و بمیران بزهادت و عبادت و نیرومند کن بيقين و ذلیل کن بذكر مرك.

وَ قَرِّرْهُ بَا لقناعة وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْيَا ، أَ حَرَسَ مَنْزِلَتِكَ عِنْدَ سُلْطَانِكَ وَ الْحَذَرِ أَنْ يحطك عَنْهَا التَّهَاوُنِ عَنْ حَفِظَ مَا رقاك إِلَيْهِ ، إصحب مَنْ لَا تَرَاهُ إِلَّا وَ كَأَنَّهُ لَا غَنَاءَ بِهِ عَنْكَ وَ إِنْ أَسَأْتَ إِلَيْهِ أَحْسَنَ إِلَيْكَ وَ كَأَنَّهُ الْمُسِي ءَ ، إزهد فِي الدُّنْيَا وَ أَ غَرْزِ عَنْهَا وَ إِيَّاكَ أَنْ يَنْزِلَ بِكَ الْمَوْتُ وَ أَنْتَ تَجِدُ فِي طَلَبِهَا فتشفى ، أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ أَهْلِكَ وَ خَاصَّتِكَ وَ مَنْ لَكَ فِيهِ هَوِيَ وَ اعْدِلْ فِي الْعَدُوِّ وَ آثَرَ الصَّدِيقِ أَطِعِ اللَّهَ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةُ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ وَ أُلْزِمَ الْوَرَعِ ، اسْتَفْرَغَ جُهْدَكَ لمعايك یصلح مَثْوَاكَ وَ لَا تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ ، اسْتَصْلِحْ كُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَيْكَ وَ لَا تُضَيِّعُ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَكَ.

اصلاح کن هر نعمتی از نعمای خدا را بشکر وانفاق و ضایع مگذار حق

ص: 357

هیچ نعمتی از نعمای خدای را در نزد خود .

اجْتَنَبَ مُصَاحَبَةَ الْكَذَّابِ فَإِنْ اضْطُرِرْتُ إِلَيْهِ فَلَا تَصَدَّقْتُ وَ لَا تُعْلِمُهُ أَنَّكَ تُكَذِّبَهُ فَإِنَّهُ يَنْتَقِلُ عَنْ وُدَّكَ وَ لَا يَنْتَقِلُ عَنْ طبعه ، إفعل الْخَيْرِ وَ لَا تَفْعَلْ الشَّرِّ فير مِنَ الْخَيْرِ مَنْ يَفْعَلُهُ وَ شَرُّ مِنِ الشَّرَّ مَنْ يَأْتِيهِ وَ يَفْعَلُهُ ، أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ عَمَّا تُبَدَّلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً .

بزرگوار كن نفس خودرا از هر دنائت اگرچه راند ترا ودلالت کند بسوی نفایس اشیاء چه عوض داده نمیشوی بچیزی که برابر باشد با آنچه از نفس خود بذل کرده باشی.

اجْعَلْ مِنْ نفسک عَلَى نَفْسِكَ رَقِيباً وَ اجْعَلْ لأخرتك مِنْ دُنْيَاكَ نصیبا ، إجعل لِكُلِّ إِنْسَانٍ مِنْ خَدَمِكَ عَمَلًا تَأْخُذُهُ بِهِ فَإِنَّ ذَلِكَ أُخْرَى أَنْ لَا يَتَوَاكَلُوا فِي خِدْمَتِكَ ، إمتع نَفْسَكَ مِنَ الشَّهَوَاتِ تَسْلَمُ مِنْ الأفات أَطِعِ اللَّهَ فِي كُلِّ حَالٍ وَ لَا تَخْلُ قَلْبَكَ مِنْ خَوْفِهِ وَ رَجَائِهِ طَرْفَةِ عَيْنٍ وَ الْزَمِ الِاسْتِغْفَارُ .

اطاعت کن خدایرا در هر حال و خالی مگذار قلب خود را يك طرفه عين از خوف و رجا و از استغفار دست باز مدار

أَعْطِ مَا تُعْطِيهِ معجلا مَهْلًا وَ إِذَا مُنِعَتِ فَلْيَكُنْ فِي إِجْمَالٍ وَ إِعْذَارٍ ، إلزم الصَّمْتِ یلزمك النَّجَاةِ وَ السَّلَامَةِ وَ أُلْزِمَ الرِّضَى یلزمك أَ لِغَنِيٍّ

ص: 358

وَ الْكَرَامَةِ ، أُخْرِجَ مِنْ مَالِكَ الْحُقُوقِ وَ أَشْرَكَ فِيهِ الصَّدِيقُ وليکن كَلَامَكَ فِي تَقْدِيرِ وَ صَمْتِكَ فِي تفكير تَأْمَنُ الْمَلَامَةِ وَ النَّدَامَةَ .

حقوق شرعی را از مال خود فرو گذار و صدیق را در اموال خود شريك میدار و چون سخن کنی از رضای بقضا و قدر میگو وچون خاموش شوی تفکر از آلاءالله میفرما تا از ملامت و ندامت ایمن باشی .

إصحب النَّاسَ بِمَا تُحِبُّ أَنْ یصحبوك تأمنهم وَ یأمنوك ، إختر مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ جَدِيدَهُ وَ مِنَ الْإِخْوَانِ أُقَدِّمُهُمْ ، اصْبِرْ عَلى مَضَضِ مَرَارَةُ الْحَقِّ وَ إِيَّاكَ أَنْ تنخدع لحلاوة الْبَاطِلِ .

شکیبائی کن بر سختی مرارت حق و بپرهیز از فریفتگی شیرینی باطل .

إجعل شَكْوَاكَ إِلَى مَنْ يَقْدِرُ عَلَى غِنَاكَ ، إلزم السُّكُوتِ وَ اصْبِرْ مقتنعا بِأَيْسَرِ الْقُوتِ ، أَطِعْ مَنْ فَوْقَكَ بطعك مِنْ دُونِكَ ، أَصْلَحَ سريرتک يُصْلِحُ اللَّهُ عَلَانِيَتِكَ ، اسْتَكْثِرْ مِنِ الْمَحَامِدِ فَإِنْ المذام قُلْ مَنْ يَنْجُوَ مِنْهَا ، إلزم نَفْسَكَ عَلَى الْفَضَائِلِ فَإِنَّ الرَّذَائِلَ أَنْتَ مَطْبُوعُ عَلَيْهَا.

ص: 359

الفصل الرابع: فيما ورد من حكم امیر المؤمنین علی علیه السلام في حرف الالف بلفظ الامر في خطاب الجمع

وهو مائة وأربعة عشر حكمة

فمن ذلك قوله علیه السلام :

إتقوا اللَّهِ الَّذِي إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ .

بترسید از خدای آنچنانی که اگر بگوئید میشنود و اگر در خاطر بگذرانید میداند .

احْتَرِسُوا مِنْ سَوْرَةِ الْغَضَبِ وَ أَعِدُّوا لَهُ عِدَّةُ تُجاهِدُونَ بِهَا فِي الْكَظْمِ وَ الْحِلْمِ ، أُخْرِجُوا الدُّنْيَا عَنْ قُلُوبِكُمْ قَبْلَ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أجسامکم فَفِيهَا احترمتم وَ لِغَيْرِهَا خَلَقْتُمْ ، إلزموا الْحَقِّ تلزمکم النَّجَاةِ .

بیرون کنید حب دنیا را از دل از آن پیش که بیرون شود اجسام شما از دنیا چه دنیا جای سکون شما نیست بلکه از برای سرای دیگر خلق شدید و ملازمت کنید حق را تا ملازمت کند شمارا نجات .

أَخْلِصُوا إِذَا عَمِلْتُمْ ، اعْمَلُوا إِذَا عُلِّمْتُمْ ، أشعلوا أَنْفُسَكُمْ بِالطَّاعَةِ وَ أَلْسِنَتِكُمْ بالذکر وَ قلوبکم بِالرِّضَا فِيمَا أَحْبَبْتُمْ وَ کرهتم ، أَقِيلُوا ذَوِي الْعَثَرَاتِ عَثَرَاتِهِمْ فَمَا يَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرُ إِلَّا وَ یدالله تَرْفَعَهُ ، أَحْسِنُوا تِلَاوَةِ الْقُرْآنِ إِنَّهُ أَنْفَعُ مِنِ الْقُصَصِ وَ اسْتَشْفُوا بِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ إقتدوا بهدی نبیكم إِنَّهُ أَصْدَقُ أَ لَهُدىً وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإِنَّهُ

ص: 360

أهدى السنن .

پیروی کنید بهدایت پیغمبر خود و آن بهترین هدایتست وطریقت او جوئید که آن بهتر طریقت است .

إقنعوا بِالْقَلِيلِ مِنْ دُنْيَاكُمْ مَعَ سَلَامَةِ دِينِكُمْ فَإِنَّ ألمومن أَ لَبَلَغْتُ الْيَسِيرَةِ مِنَ الدُّنْيَا تقنعه ، اسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أظلکم ، أَسْمِعُوا دَعْوَةِ الْمُؤْمِنِ آذانکم قَبْلَ أَنْ يُدْعَى بِکم .

گوش فرا دارید دعوت مؤمن را و بفریاد او برسید از آن پیش که شما را باعانت ایشان بخوانند .

إرفضوا هَذِهِ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا دميمة فَقَدْ رَفَضَتْ مَنْ كَانَ أَشْغَفَ بِهَا مِنکُمْ ، إقوا دَعْوَةِ الْمَظْلُومِ فَإِنَّهُ يُسْئَلُ اللَّهِ حَقَّهُ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَكْرَمُ أَنْ يستئل حَقّاً إِلَّا أَجَابَ .

بپرهیزید از دعوت مظلوم چه او خدایرا در احقاق حق خویش میخواند و خداوند بزرگتر از آنست که کس او را بحق بخواند و اجابت نفرماید .

إتقو ظُنُونَ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّ اللَّهَ أَجْرَى الْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ ، أقمعوا نَوَاجِمِ الْفَخْرُ ، اقدعوا طَوَالِعِ الْكِبْرِ ، ارْغَبُوا فِيمَا وَعَدَ اللَّهُ الْمُتَّقِينَ فَإِنَّ أَصْدَقُ الْوَعْدِ مِيعَادِهِ .

رغبت کنید در چیزی که خداوند و عده کرده است پرهیزکارانرا چه صادق تر کس در وفای وعده خداوند است .

ص: 361

پإعملوا لِيَوْمِ تَدَّخِرْ فِيهِ الذَّخَائِرُ وَ تُبْلَى فِيهِ السَّرَائِرُ ، اذْكُرُوا هَادِمِ اللَّذَّاتِ وَ مُنَغِّصَ الشَّهَوَاتِ وَ دَاعِيَ الشَّتَاتِ ، اذْكُرُوا مَفْرَقِ ألجماعات وَ مُبَاعِدُ الْأُمْنِيَّاتِ وَ مُدَّنِي المنيات وَ الْمُؤَذِّنِ بالبين وَ الشَّتَاتِ ، ارفضوا هَذِهِ الدُّنْيَا التَّارِكَةِ وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا ترکها وَ ألمبلية أَجْسَادِكُمْ عَلَى محبتکم التجديدها.

دور دارید از خویش این دنیا را که دست باز دارد شمارا وحال آنکه دوست میدارید که شمارا وانگذارد و کهنه و نابود سازد اجساد شمارا حال آنکه دوست دارید که تازه و با رونق باشد.

احْتَرِسُوا مِنْ سَوْرَةِ الْجَهْلِ وَ الْحِقْدَ وَ الْغَضَبِ وَ الْحَسَدُ وَ أَعَدُّوا لِكُلِّ شَيْ ءٍ مِنْ ذَلِكَ عِدَّةً تُجَاهِدُونَهُ بِهَا مِنَ الْفِكْرُ فِي الْعَاقِبَةُ وَ مَنَعَ الرذيلة وَ طَلَبِ الْفَضِيلَةَ وَ صَلَاحِ الأخرة وَ لُزُومِ الْحُلُمَ ، اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ ویتكلم بِلَحْمٍ وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ

عجب دارید از این انسان که نگران میشود به پیه و سخن میکند بگوشت و میشنود باستخوان و تنفس میکند بپرده که در میان منخرين است .

إتقوا غُرُورِ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا تَسْتَرْجِعُ أَبَداً مَا خُدْعَةُ بِهِ مِنْ ألمحاسن وَ تُزْعِجُ الْمُطْمَئِنِّ إِلَيْهَا وَ ألقاطن ، ائْتَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ أَمَرُوا بِهِ وَ تَنَاهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ انْهَوْا عَنْهُ ، إنستعيذوا بِاللَّهِ مِنْ سُكَّرٍ ألغنا فَإِنَّ لَهُ سُكَّرَةَ بَعِيدَةُ الْإِفَاقَةِ .

ص: 362

پناه گیرید بخدا از مستی غنا دولتمندی که این مستی هرگز فرو ننشيند وطریق هوشیاری نسپارد .

إستعيذوا بِاللَّهِ مِنْ لَوَاقِحِ أَ لِكِبَرِ كَمَا تَسْتَعِيذُونَهُ مِنْ طَوَارِقِ الدَّهْرِ واستعدو للمجاهدة حَسَبَ الطَّاقَةِ ، الْجَئُوا إِلَى التَّقْوَى فإنهاجنة مَنِيعَةً مَنْ لَجَأَ إِلَيْهَا حصنته وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِهَا عَصَمْتُهُ.

پناه جوئید بپرهیز کاری زیرا که سپريست محکم بدفع بلیات کسی که پناه جست بدان ایمن دارد اوراو کسی که بدان اعتصام جست نگاهداری کند اورا .

إعتصموا بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّ لَهُ حَبْلًا وَثِيقاً عُرْوَتُهُ ومعتقلا مَنِيعاً ذِرْوَتُهُ اتَّقُوا اللَّهَ تَقِيهِ مَنْ سَمِعَ فَخَشَعَ وافترف فَاعْتَرَفَ وَ عَلِمَ فَأَحْسَنَ .

بترسید از خدا ترسیدن کسی که می شنود و خاشع میشود و گناه خود رابنظر در می آورد و اعتراف میکند و میداند و میترسد وحذر میکند و باصلاح عمل پیشی میگیرد و کار میکند [و نیکو کار میکند]

اتَّقُوا اللَّهَ تَقِيَّةَ مَنْ دُعِيَ فَأَجَابَ وَ ثاب وَ أَنَابَ وَ حُذِّرَ فَحَذِرَ وَ عُبِّرَ فَاعْتَبَرَ ، اعْمَلُوا مِنْ غَيْرِ رِثَاءِ والاسمعة فَإِنَّهُ مَنْ يَعْمَلْ لغیر اللَّهِ یکله اللَّهُ إِلَى مَنْ عَمِلَ لَهُ .

کار کنید بدون ريا وسمعه زیرا که هر که کار کنداز برای غیر خدا و امیگذارد خداوند او را بسوی کسی که کار از برای او کند.

اغْتَنِمُوا الشُّكْرِ فَأَدْنَى نَفَعَهُ الزِّيَادَةِ ، أطلبو الْعِلْمِ تشدوا ، اعْمَلُوا بِالْعِلْمِ تسعدوا بِهِ ، استنزلو الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ ، اسمحوا إِذَا سئلتم

ص: 363

إملکوا أَنْفُسَكُمْ بِدَوَامِ جِهَادِهَا ، اسْمَعُوا مِنْ ربانيکم وَ أَحْضِرُوهُ قلوبکم وَ اسْمَعُوا إِنَّ هَتَفَ بکم ، إقبلوا النَّصِيحَةَ مِمَّنْ أَهْدَاهَا إلیكم وأعقلوها عَلَى أنفسکم ، اتَّعِظُوا بِمَنْ كَانَ قبلکم قَبْلَ أَنْ يَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ ، أَسْهِرُوا عيونکم وَ ضَمَّرُوا بُطُونَكُمْ وَ خُذُوا مِنْ أجسادکم تَجُودُوا بِهَا عَلَى أنفسکم ، إلزموا الرِّضَا وَ اصْبِرُوا عَلَى الْبَلَاءِ وَ لَا تُحَرِّكُوا بأيدیكم سُيُوفُكُمْ وَ هُوَ أَلْسِنَتَكُمْ وَ أَفِيضُوا فِي ذِكْرِ اللَّهِ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الذِّكْرِ .

ملازمت کنید رضای بقضارا وصبر کنید بر بلا ومگردانید شمشیرهای خودرا بدست خود یعنی به بیهوده سخن مکنید و مسلم داریدزبانهای خودرا بذکر خدا که بهترین ذکر یاد خداوند است.

إجعلوا كُلِّ رجائكم لِلَّهِ وَ لَا تَرْجُوا أَحَداً سِوَاهُ فَإِنَّهُ مارجا أَحَدُ غیر اللَّهِ إلاخاب ، انستجيبوا لأنبياء اللَّهِ وَ سَلِّمُوا لِأَمْرِهِمْ وَ اعْمَلُوا بِطَاعَتِهِمْ تَدْخُلُوا فِي شَفاعَتُهُمْ ، انْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ فَإِنَّهَا تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ ، إستحيوا مِنِ الْفِرَارُ فَإِنَّهُ عَارُ فِي الْأَعْقَابِ وَ نَارُ يَوْمَ الْحِسَابِ .

حیا کنید از گریختن در روزجهاد چه از برای فرزندان و بازماندگان شما عار است و جزای شما در روز حساب نار است.

اكذبوا آمَالَكُمْ وَ اغْتَنِمُوا آجَالَكُمْ بِأَحْسَنِ أَعْمَالِكُمْ وَ بَادِرُوا مُبَادَرَةِ أُولِي النُّهَى وَ الْأَلْبابِ ، اذْكُرُوا عِنْدَ الْمَعَاصِي ذَهَابِ اللَّذَّاتِ

ص: 364

وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ ، اهْجُرُوا الشَّهَوَاتِ فَإِنَّهَا تَقُودُكُمْ إِلَى رُكُوبِ الذُّنُوبِ وَ التَّهَجُّمِ إِلَى السَّيِّئَاتِ ، اسْتَحِقُّوا مَا أَعَدَّ اللَّهُ لَكُمْ بِالتَّنَجُّزِ لِصِدْقِ میعاده وَ الْحَذَرِ مِنْ هَوْلِ مَعَادِهِ .

استحقاق پیدا کنید از برای چیزی که خدا مهیا کرده است از برای شما در وفای بميعاد و حفظ در معاد .

إتعظوا بِالصَّبْرِ (1) وَ اعْتَبِرُوا بِالْعِبَرِ وَ انْتَفِعُوا بِالنُّذُرِ ، امتأحوامن صَفْوِ عَيْنٍ قَدْ رُوِّقَتْ مِنَ الْكَدَرِ ، اسْعَوْا فِي فَكَاكِ رِقَابِكُمْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا ، أَحْسِنُوا جِوَارَ نِعَمِ الدُّنْيَا بِالشُّكْرِ لِمَنْ دَلَّكُمْ عَلَيْهَا ، إستتموا نِعَمَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ عَلَى طَاعَتِهِ وَ الْمُحَافَظَةِ عَلَى مَا استحفظکم مِنْ كِتَابِهِ ، إتقوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ كُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ .

بپرهیزید از زنان بد واز خوب ایشان بر حذر باشید .

إتقوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ السعوا فِي مَرْضَاتِهِ ، إتقوا الْبَغْيَ فَإِنَّهُ يَسْلُبُ النِّعَمَ وَ يَجْلِبُ النِّقَمَ وَ يُوجِبُ الْغِيَرَ .

بپرهیزید از سر کشی و طغیان که بر میکند نعمت را میکشاند نقمت را وواجب میکند تغییر حال را .

إتقوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ وَ ألحاكم ، ابْعُدُوا عَنِ الظُّلْمِ فَإِنَّهُ أَعْظَمُ الْجَرَائِمِ وَ أَكْبَرُ الماثم ، أَحْيُوا الْمَعْرُوفَ بِإِمَاتَتِهِ فَإِنَّ الْمِنَّةَ تَهْدِمُ الصَّنِيعَةَ ، إغلبوا الْجَزَعَ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الْجَزَعَ محبط الْأَجْرِ

ص: 365


1- بالغير ، ظ

وَ یعظم الْفَجِيعَةُ .

غلبه کنید برجزع بقوت شکیبائی زیرا که جزع ساقط میکند اجر وثواب را و بزرگ میکند مصیبت را .

أَقْبِلُوا عَلَى مَنْ أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فانه أَجْدَرُ بِالْغَنِيِّ ، إلزموا الْجَمَاعَةِ ، اجْتَنِبُوا الْفُرْقَةَ ، إطرحوا سُوءُ الظَّنِّ مِنْكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ عزوجل نهی عَنْ ذَلِكَ ، أَيُّهَا النَّاسُ انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا أَلَماً قتين لَهَا فَمَا خُلِقَ امرء عَبَثاً فَيَلْهُوَ وَ لَا أَمْهِلْ سدي فَيَلْغُوَ وَ مَا دنياالتي تزينه بِخَيْرٍ مِنْ الأخرة الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ الْخَسِيسِ الَّذِي أَ ظَفِرَ بِهِ مِنْ الأخرة عَلَى سُهْمَتِهِ ، إعتبروا وَ انْظُرُوا إِدْبَارِ مَا قَدْ أَدْبَرَ وَ حُضُورِ مَا قَدْ حَضَرٍ

فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنُ لَمْ يَكُنْ وَ كَأَنَّ مَا هُوَ آتٍ قَدْ نَزَلَ ، أُنْظُرُوا إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا فَإِنَّهَا وَ اللَّهِ عَنْ قَلِيلٍ تُزِيلُ الثَّاوِيَ السَّاكِنَ وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الْأَمْنِ لَا يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى عَنْهَا فَأَدْبَرَ ولایدری مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرُ سُرُورُهَا مَشُوبُ بِالْحُزْنِ فَآخِرُ الحيوة فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهَنِ فَلَا یغرنکم كَثْرَةِ مَا يُعْجِبُكُمْ مِنْهَا قُلْتُ مَا يَصْحَبُكُمْ فيهارحم اللَّهُ عَبْداً تَفَكَّرَ فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَرَ فأصبر (1) إِدْبَارِ مَا قَدْ أَدْبَرَ وَ حُضُورِ مَا قَدْ حَضَرَ وَ كَأَنَّ

مَا هُوَ كَائِنُ مِنَ الدُّنْيَا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يَكُنْ وَ كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنُ مِنَ الأخرة لَمْ يَزَلْ وَ كَأَنَّ مَا هُوَ آتٍ قَرِيبُ

ص: 366


1- فأبصر، ظ.

نظر کنید بسوی دنیا نظر آنان که ترك دنیا گفتند سوگند باخدای زود باشد که ساکنین دنیا زایل شوند و آمنين در عشرت و کامرانی بنفجع آیند مراجعت نمیکند آنچه از دنیا پشت کرده و بر فنه ودانسته نمیشود آنچه ازین پس پیش می آید تا کس انتظار آن برد ، مرور دنیا آلوده بحزن و اندوه است و آخر زندگانی در دنیا موجب ضعف و سستی است شیفته نشوید بکثرت حطام دنیوی و اشیای نفیسه دنیا چه آنچه توانید بدست کرد اندك باشد خداوند رحمت کند بنده را كه تفکر کند. پس عبرت گیردو عبرت گیرد پس صبر کند در نگریستن آنچه از دنیا پشت کرده است و بر فته است و آنچه حاضر است چنان می پندار که آنچه از دنیا بجای باشد زود باشد که نماند و آنچه از آخرت بودنیست ابد خواهد بود و فانی نمیشود و آنچه آمدنی است زود باشد که در میرسد .

إعلموا أَنَّكُمْ میتون وَ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ وَ مَوْقُوفُونَ عَلَى أَعْمَالِكُمْ وَ مجزیون بِهَا وَ لَا تَغُرَّنَّكُمُ الحيوة الدنیا فانها دَارُ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةُ وَ بِالْعَنَاءِ مَعْرُوفَةُ وَ بِالْغَدْرِ مَوْصُوفَةُ وَ كُلُّ مافيها إِلَى زَوَالٍ وَ هِيَ بَيْنَ أَهْلِهَا دُوَلُ وَ سِجَالُ لَا تَدُومُ أَحْوَالُهَا وَ لَمْ یسلم مِنْ شَرِّهَا نُزَّالِهَا بَيَّنَّا أَهْلِهَا مِنْهَا فِي رَخَاءٍ وَ سُرُورٍ إذاهم فِي بَلَاءٍ وَ غُرُورٍ ، أَحْوَالُ مُخْتَلِفَةُ وَ تَارَاتُ مُتَصَرِّفَةُ الْعَيْشُ فِيهَا مَذْمُومُ وَ الرَّخَاءِ فِيهَا لَا يَدُومُ وَ إِنَّمَا أَهْلُهَا فِيهَا أَغْرَاضُ مُسْتَهْدَفَةُ فترميهم سِهَامِهَا وَ تقصمهم بحامها وَ كُلُّ حتفة فِيهَا مَقْدُورٍ وَ حَظُّهُ مِنْهَا غَيْرَ موفور .

ایها الناس بدانید که شما مردگانید و برانگیختگانید بعد از مركو ایستادگانید

ص: 367

در موقف حساب وجزاداد گانید باعمال خود و فریفته نشوید بحیات دنیاچه دنیاداریست محفوف برنج و بلاومعروف بعذاب وعنا وموصوف بخدیعت وابتلاو آنچهدر دنیاست مشرف بزوال است ودنیا در میان اهل دنیا دست بدست میرود هر روز بکام کسی برمی آید بيك خصال نماند و از شرش کسی ایمن نباشد اهلش را در میان محنت و شادمانی مبتلای رنج و محنت کند احوالش گوناگون است و آثارش رنگارنگ زندگانی در دنیا نکوهیده است و راحت در آن نا پاینده همانا اهل دنیا نشانهای تیرند که میزند ایشانرا با تیرها و درهم میشکند ایشانرا بدست مرگ همه کس در دنیا بدست مرگ اسیر است و بهره اش از دنيا يسير .

اسْتَعِدُّوا لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ وَ تَزِلَّ ولهوله الْعُقُولِ وتتبلد الْبَصَائِرِ ، اتَّقُوا بَاطِلُ الْأَمَلِ فَرُبَّ مُسْتَقْبِلَ يَوْمَ لَيْسَ بمستدبر وَ مَغْبُوطٍ فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ قَامَتْ عَلَيْهِ بواكبه فِي آخِرِهِ ، اعْمَلُوا وَ أَنْتُمْ فِي دَارِ الْفَنَاءِ وَ الصُّحُفُ مَنْشُورَةُ وَ التَّوْبَةُ مَبْسُوطَةُ وَ المدير يُدْعَا وَ الْمُسِي ءَ یرجا قَبْلَ أَنْ يُحْمَدَ الْعَمَلُ وَ يَنْقَطِعَ الْمَهَلُ وَ تَنْقَضِيَ الْمُدَّةِ وَ یسد بَابُ التَّوْبَةِ ، امخضوا الرَّأْيِ مَخْضَ السِّقَاءِ ینتج سَدِيدِ الأراء ، اتَّهَمُوا عُقُولُهُمْ فَإِنَّ مِنَ الثِّقَةَ بِهَا يَكُونَ الْخَطَأُ ، أَحْسِنُوا صُحْبَةَ النِّعَمِ قَبْلَ فِرَاقِهَا فَإِنَّهَا تَزُولُ وَ تُشَدُّ عَلَى صَاحِبِهَا بِمَا عَمِلَ فِيهَا .

پاداش کنید مصاحبت نعم را بشکر و انفاق و دیگر خیرات و مبرات از آن پیش که از شما جدا شود زیرا که نعمتها زایل شوند و شهادت دهند که صاحب ما با ما چگونه کار کرد.

ص: 368

أَجْمِلُوا فِي الْخِطابِ تَسْمَعُوا جَمِيلِ الثَّوَابِ ، اضْرِبُوا بَعْضِ الرَّأْيِ بِبَعْضٍ یتولد مِنْهُ الصَّوَابِ .

عقول خودرا بحكم مشورت برهم زنید و ازینجمله نتيجه صواب بگیرید .

اعْرِفُوا الْحَقَّ لِمَنْ عَرَفَهُ صَغِيراً كَانَ أَوْ كَبِيراً وَ ضَعِيفاً كَانَ أَوْ رَفِيعاً ، اتَّقُوا الأمال فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ يَوْمٍ لَمْ يُدْرِكْهُ وَ باني بِنَاءِ لَمْ یسکنه وَ جَامَعَ مَالُ لَمْ يَأْكُلْهُ وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ وَ مِنْ حَقٍّ مِنْهُ أَصَابَهُ حَرَاماً وَ احْتَمَلَ بِهِ أَثاماً.

بپرهیزید از طول امل چه بسیار آرزومندروزیکه ادراك نكند آنروزراو بانی بنائی که در آن بنا ساکن نشود و جمع کننده مالی که انمال را نخورد و باشد که بر طریق باطل رود و از طریق حرام چیزی بدست کند و گناهی گران بر گردن نهد..

أُنْظُرُوا إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا المصادفين عَنْهَا ، اعْرِضُوا عَنْ كُلَّ عَمَلٍ غِنًى عَنْهُ واشغلوا أَنْفُسَكُمْ مِنْ أَمْرِ الاخرة بِمَا لَا بُدَّ لَكُمْ مِنْهُ ، احْتَرِسُوا مِنْ سَوْرَةِ الْإِطْرَاءَ وَ الْمَدْحِ فَإِنَّ لَهَا رِيحاً خَبِيثَةٍ فِي الْقَلْبِ.

حفظ کنید خود را از گوش فرا داشتن بمبالغه مدح و ثنای خود که قلب را بشوراند بخيالات خبيثه .

إعملوا وَ الْعَمَلُ يَنْفَعُ وَ الدُّعَاءُ يُسْمَعُ وَ التَّوْبَةَ تَرْفَعُ .

کار بعبادت کنید که سودمند باشد و خدایرا بخوانید که مسموع شود و توبت و انابت پیش گیرید که مقبول

ص: 369

اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي لَا يطفي وَ الْوَجْهُ الَّذِي لَا يَبْلَى وَ سَلِّمُوا لِأَمْرِهِ فَإِنَّكُمْ لَنْ تَضِلُّوا مَعَ التَّسْلِيمُ ، الْزَمُوا الصَّبْرِ فَإِنَّهُ دِعَامَةَ الْإِيمَانِ وَ مِلَاكُ الْأُمُورِ ، الصدقوا فِي أَقْوَالَكُمْ وَ الخلصوا فِي أَعْمَالِكُمْ وَ تزکوا بِالْوَرَعِ ، اسْتَصْبِحُوا مِنْ شُعْلَةِ وَاعِظٍ مُتَّعِظٍ وَ اقْبَلُوا نَصِيحَةَ نَاصِحٍ متيقظ وُقِّفُوا عِنْدَ مَا أفادكم مِنِ التَّعْلِيمِ ، إهربوا مِنَ الدُّنْيَا وَ أَصَرُّوا قُلُوبِكُمْ عَنْهَا فَإِنَّهَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ حَظُّهُ فِيهَا قَلِيلُ وَ عَقْلِهِ بِهَا عَلِيلُ وَ نَاظَرَهُ فِيهَا كَلِيلُ .

بگریزید از دنیا و بازگردانید دلهای خود را از دنیا چه دنیا زندان مؤمن است بهره او در دنیا قلیل است و عقلش در دنیا علیل و چشمش در زخارف دنیاکلیل.

اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لأ عَقْلَ رِوَايَةٍ فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ گثير وَ رُعَاتَهُ قَلِيلُ ، وَ الْبَغْيَ فَإِنَّهُ یسلب النِّعَمِ وَ يَجْلِبُ النِّقَمُ ، إتقوا الْحِرْصُ فَإِنَّ مصاحبه رَهِينُ ذُلُّ وَ عَنَاءُ ، أَ طَلَبُوا الْعِلْمَ تُعْرَفُوا بِهِ وَ اعْمَلُوا بِهِ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهِ.

طلب کنید علمرا تامعروف شوید. بعلم وعمل کنید بعلم و بباشید از اهل علم .

افْعَلُوا الْخَيْرِ مَا اسْتَطَعْتُمْ فَخَيْرُ مِنَ الْخَيْرِ فَاعِلُهُ ، اجتنبو الشرفإن شَرّاً مِنَ الشَّرِّ فَاعِلُهُ استديموا الذَّكَرُ فَإِنَّهُ يُنِيرُ الْقُلُوبِ وَ هُوَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ ، اكذبوا آما لَكُمْ وَ اغْتَنِمُوا آجَالَكُمْ بِأَحْسَنِ أَعْمَالِكُمْ وَ بَادِرُوا مُبَادَرَةِ أَوْلَى النَّهْيِ وَ الْأَلْبابِ .

ص: 370

تکذیب کنید آمال خود را ومغتنم بشمارید آجال خود را بهترین اعمال خود و پیشی گیرید پیشی گرفتن صاحبان عقل و هوش .

اكْتَسَبُوا أَ لَعِلْمُ ییکسبکم الجاة ، أَكْثِرُوا ذِكْرَ اللَّهُ إِذَا دَخَلْتُمُ الْأَسْوَاقَ عِنْدَ اشتعال النَّاسِ فَإِنَّهُ كَفَّارَةُ لِلذُّنُوبِ وَ زِيَادَةُ فِي الْحِسَابِ وَ لَا تَكُونُوا مِنَ الْغَافِلِينَ ، إلزموا الصِّدْقِ فَإِنَّهُ مَنْجَاةٍ وَ ارْغَبُوا فِيمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ وَ اطْلُبُوا طَاعَتِهِ وَ اصْبِرُوا عَلَيْهَا فَمَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ وَ هُوَ مهوتک السَّتْرَ ، اکثروا الإستغفار تجلبوا الرِّزْقِ.

بسیار کنید استغفار را وطلب رزق و روزي فرمائید .

إنتظروا الْفَرْجِ وَ لَا تیئسوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ فَإِنْ أَحَبِّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عزوجل إنتظار الْفَرْجِ مَا دَاوَمَ عَلَيْهِ الْمُؤْمِنِ ، أَكْثِرُوا ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ يَوْمَ خُرُوجَكُمْ مِنَ الْقُبُورِ وَ قيامكم بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یهون عَلَيْكُمْ الْمَصَائِبِ .

بسیار یاد مرگی کنید و یاد بیرون شدن از قبور و ایستادن در نزد خداوند برای حساب تا آسان شود بر شما سختیهای مصایب.

اصْطَنِعُوا الْمَعْرُوفَ بِمَا قَدَرْتُمْ عَلَى اصْطِنَاعِهِ فَإِنَّهُ بَقِيَ مَصَارِعَ السَّوْءِ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ فَإِنَّ الْمُنْفِقَ بِمَنْزِلَةِ الْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمَنْ أیقن بالخاف سَخَتْ نَفْسُهُ بِالنَّفَقَةِ ، إدفعوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ عَنْكُمْ بِالدُّعَاءِ قَبْلَ وُرُودِ الْبِلَادِ فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بِرٍّ ، النسمه .

ص: 371

بگرادنید طوفان بلا را از خویشتن بدعا پیش از آنکه بلا در رسد سوگند بدان کسیکه حبه را بشکافت و مردم را بیافرید.

- أَلِبَلَاءٍ أَسْرَعُ إِلَى الْمُؤْمِنِ مِنِ انْحِدَارِ السَّيْلِ مِنْ أَعْلَى التَّلْعَةِ إِلَى أَسْفَلِهَا وَ مِنْ رَكْضِ الْبَرَاذِينِ .

- که بالا بسوی مؤمن سریعتر میرسد که سیل از فراز بفرودو اسب بضرب تازیانه و مهمیز .

أَطَلَبُوا الْخَيْرِ مِنْ أَعْنَاقِ الْإِبِلِ وَ أَخْفَافِهَا صادرة وواردة ، إتخذوا الْمَاءَ طِيباً ، أَثْنُوا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ امْدَحُوهُ قَبْلَ طَلَبِ الْحَوَائِجِ .

خدایر ا ثنا وستایش گوئید از آن پیش که طلب حاجت کنید .

إشربوا مَاءَ السَّمَاءِ فَإِنَّهُ يُطَهِّرُ الْبَدَنَ وَ يَدْفَعُ الْأَسْقَامَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى : « وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً لیطهركم بِهِ وَ یذهب عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ » ، إتقوا الْعَدَدِ مِنَ اللَّحْمِ فَإِنَّهُ یحرك عِرْقَ الْجُذَامِ ، استغطوا [ استعطسوا خ لِ ] بِالْبَنَفْسَجِ وَ عَلَيْكُمْ بِالْحِجَامَةِ ، أَحْلِفُوا الظَّالِمَ إِذَا أَرَدْتُمْ مَوْتِهِ بِأَنَّهُ بَرِي ءُ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ فإمه إِذَا حَلَفَ کاذبا عُوجِلَ وَ إذاحلف بِاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَمْ يُعَاجَلْ لِأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اللَّهَ تَعَالَى .

سوگند بدهید ظالم را باینکه بگوید از حول وقوت خدا بری باشم اگر چنین و چنان باشد اگر قصد کرده اید از سوگند دروغ تباهی او را چون چنين بگوید اجل در امر او تعجیل کند لکن اگر سوگند یاد کند بخدائیکه جز او خدائی

ص: 372

نیست چون خدایرا بوحدانیت ستوده باشد مرگ بر او تعجیل نخواهد کرد .

إعدلوا عَلَى النِّسَاءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ امْتَنَعُوا عَنْ ذَكَّرَهُنَّ وَ عَنِ الْمُقَارَبَةِ لَهُنَّ لِأَنَّ ذَلِكَ تُفَتُّ فِي عَضَدَ الْحَمِيَّةِ وَ يَقْدَحُ فِي مَعَاقِدِ الْعَزِيمَةُ وَ یکسر عَنِ الْعَدُوِّ یلفت عَنِ الْإِبْعَادِ فِي الْغَزْوِ .

الفصل الخامس: فيما ورد من حكم أمير المؤمنين على علیه السلام في حرف الألف بلفظ ایاك للتحذير و هو مائة وخمس حکم

فمن ذلك قوله علیه السلام:

إِيَّاكَ أَنْ تُغَيِّرَ بغلطة شرير بِالْخَيْرِ ، إِيَّاكَ أَنْ تَسْتَوْحِشُ بغلطة خَيْرُ بِالشَّرِّ ، إِيَّاكَ وَ الْمُجَاهَرَةَ بِالْفُجُورِ فَإِنَّهُ مِنْ أَشَدِّ الْمَآثِمِ ، إِيَّاكَ وَ الْجَوْرِ فَإِنِ الْجَائِرِ لَا يَشَمُّ رَائِحَةُ الْجَنَّةِ.

پرهیز باد ترا از جور و ستم زیرا که ستم کننده هر گز بوی بهشت نشود.

إِيَّاكَ وَ طَاعَةِ أَ لِهَوًى فَإِنَّهُ يَقُودُ إِلَى كُلِّ مِحْنَةً ، إِيَّاكَ وَ انْتِهَاكِ الْمَحَارِمِ فَإِنَّهَا شِيمَةُ الْفُسَّاقِ وَ أُولِي الْفُجُورِ وَ الْغَوَايَةِ ، إِيَّاكَ وَ السفة فَإِنَّهُ یوحش الرفاق .

پرهیز باد ترا زاظهار سفاهت زیرا که پراکنده میکند اتفاق ورفاق را .

إِيَّاكَ وَ الْبَغْيَ فَإِنَّهُ يُعَجِّلُ الصرع وَ یحل بِالْعَامِلِ بِهِ الْغِيَرُ ، وَ إِيَّاكَ

ص: 373

وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ فَإِنَّهُ یقعد أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ ، إِيَّاكَ أَنْ تَعْتَمِدْ عَلَى اللئم فَإِنَّهُ يُخْذَلُ مَنِ اعْتَمَدَ عَلَيْهِ ، إِيَّاكَ وَ فَعَلَ الْقَبِيحِ فَإِنَّهُ یقبح ذکرک ویكثر وِزْرَكَ ، إِيَّاكَ وَ الشَّكَّ فَإِنَّهُ يُفْسِدُ الدِّينِ ویبطل الْيَقِينِ إِيَّاكَ أَنْ تَجْمَحَ بِكَ مَطِيَّةُ اللَّجَاجِ ، إِيَّاكَ أَنْ تُوجِفَ بِكَ مَطَايَا الطَّمَعِ .

پرهیز باد بر شما از اینکه مطيه لجاج در زیر پای تو سرکشی کند و مطایای طمع حرونی آغازد.

إِيَّاكَ أَنْ تَعْتَذِرَ مِنْ ذَنْبٍ تَجِدُ إِلَى تز که سَبِيلًا فَإِنَّ أَحْسَنَ حَالَكَ فِي الإعتذار أَنْ تَبْلُغَ مَنْزِلَةً السَّلَامَةَ مِنَ الذُّنُوبِ .

پرهیز باد ترا از اینکه از گناهی عذرخواه شوی که بترك آن تراراهی است، نیکوتر خصال تودر اعتذار، آنست که ترا از مهالك معاصی بمنزل سلامت برساند.

إِيَّاكَ والإتكال عَلَى الْمَنِيِّ فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النوكی وَ تُثَبِّطُ عَنِ الأخرة وَ الدُّنْيَا ، إِيَّاكَ وَ الْوُقُوفُ عَمَّا عَرَفْتُهُ فَإِنَّ كُلِّ نَاظِرٍ مسؤل عَنْ عَمَلِهِ وَ قَوْلُهُ وَ إِرَادَتِهِ ، إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ فانه يُقَرِّبُ عَلَيْكَ ألبعيد وَ يَبِعْهُ عليک الْقَرِيبَ.

پرهیز باد ترا از دوستی دروغزن که آرزوهای محال را در نزد تو آسان کند و اقدام در حسنات را که سهل باشد صعب نماید .

إِيَّاكَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ فَانٍ رَأْيَهُنَّ إِلَى أَفَنٍ وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهَنٍ .

پرهیز باد نرا از مشورت باز نان زیرا که رای ایشان سست است و عزمشان ناتندرست .

ص: 374

إِيَّاكَ وَ الْحِرْصَ فَإِنَّهُ یشين الدِّينِ وَ يُبَعِّدُ الْقَرِينُ ، إِيَّاكَ وَ أَ لِغَيْبَةِ فَإِنَّهَا تمقتك إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ تُحْبِطُ أَجْرَكَ.

پرهیز باد ترا از غيت که خدا و خلق را با تو دشمن میدارد و اجر وثواب ترا ساقط میسازد .

إِيَّاكَ وَ الْبَطْنَ فَمَنْ لَزِمَهَا کثرت أَسْقَامُهُ وَ فَسُدَتْ أَحْلَامُهُ.

پرهیز باد ترا از بسیار خواری که بسیار کند امراض را و فاسد کند عقول را

إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ .

پرهیز باد تر از مصادقت احمق که نفع ترا اراده میکند و زیان میرساند .

إِيَّاكَ وَ الْكِبْرَ فَإِنَّهُ أَعْظَمُ الذُّنُوبِ وَ أَقْبَحُ الْعُيُوبِ وَ هُوَ حِلْيَةُ إِبْلِيسَ إِيَّاكَ وَ الْحَسَدَ فَإِنَّهُ شَرُّ شِيمَةٍ وَ أَقْبَحُ سَجِيَّةٍ ، إِيَّاكَ وَ الْعِجْلِ فَإِنَّهُ مَقْرُونُ بالعثار ، إِيَّاكَ وَ النَّمِيمَةَ فَإِنَّهَا تَزْرَعُ الضَّغِينَةَ وَ تَبْعُدُ عَنِ اللَّهِ وَ النَّاسِ .

پرهیز باد ترا از تمامی وسخن چینی که تخم کینه میکارد و ترا از خدا و خلق دور میداود .

إِيَّاكَ وَ الْغَدْرَ فَإِنَّهُ أَقْبَحَ الْخِيَانَةِ وَ إِنْ الغدور لهان عِنْدَ اللَّهِ بغدره ، إِيَّاكَ وَ الْخِيَانَةَ فَإِنَّهَا شَرُّ مَعْصِيَةٍ وَ إِنِ الْخَائِنَ لَمُعَذَّبُ بِالنَّارِ عَلَى خِيَانَتِهِ ، إِيَّاكَ وَ حُبُّ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَصْلُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ مَعْدِنَ كُلِّ بُلِيَتْ ، إِيَّاكَ وَ الْمَنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ الإمتنان یکدر الْإِحْسَانِ -.

ص: 375

پرهیز باد ترا از آلایش جود وجودت بمنت زیرا که احسانرا امتنان نیست و نابود کند .

إِيَّاكَ أَنْ تَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِكَ مَا تستقله مِنْ غَيْرِكَ ، إِيَّاكَ وَ الْغَضَبَ فَإِنْ أَوَّلِهِ جُنُونُ وَ آخِرُهُ نَدَمُ

پرهیز باد تر از خشم آوردن وغضب کردن که اولش دیوانگی است و آخرش پشیمانی .

إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ يُلْحَقُ ، إِيَّاكَ وَ مُعَاشَرَةً الْأَشْرَارِ فَإِنَّهُمْ كَالنَّارِ مُبَاشَرَتُهُمْ تُحْرَقُ ، إِيَّاكَ وَ الْعِجْلِ فَإِنَّهُ عُنْوَانِ الْفَوْتِ وَ النَّدَمِ ، إِيَّاكَ وَ الْهَذَرَ فَمَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ کثرت آثَامِهِ ، إِيَّاكَ وَ الظُّلْمِ فَمَنْ ظَلَمَ کرهت أَيَّامِهِ ، إِيَّاكَ أَنْ تَرْضَى لِنَفْسِكَ فیكثر السَّاخِطُ عَلَيْكَ .

پرهیز یاد ترا از خود پسندی که بسیار شوند مردم خشمناك بر تو.

إِيَّاكَ وَ الظُّلْمَ فَإِنَّهُ يَزُولُ عَمَّنْ تَظْلِمْهُ وَ يَبْقَى وِزْرُهُ عَلَيْكَ .

پرهیز باد ترا از ظلم چه آن ظلم از مظلوم زایل شود و آن گناه بر تو باقی ماند.

إِيَّاكَ أَنْ تَخْدَعَ عَنْ صَدِيقَكَ أَوْ تَغْلِبَ عَلَى عَدُوَّكَ ، إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْأَشْرَارِ فَإِنَّهُمْ يَمُنُّونَ عَلَيْكَ بِالسَّلَامَةِ مِنْهُمْ.

پرهیز باد ترا از مصاحبت اشرار چه ایشان بر تو منت میگذارند که ترا از شر خود ایمن دارند .

إِيَّاكَ وَ مُعَاشَرَةً متتبعي عُيُوبِ النَّاسِ فَإِنَّهُ أَنْ يُسَلِّمَ مصاحبهم مِنْهُمْ

ص: 376

پرهیز باد ترا از کسانیکه فحص میکنندعیوب مردم را همانا مصاحب ایشان نیز از ایشان سالم نماند .

إِيَّاكَ وَ التَّحَلِّي بِالْبُخْلِ فَإِنَّهُ یزري بِكَ عِنْدَ الْغَرِيبِ وَ يمقتك إِلَى الْقَرِيبَ ، إِيَّاكَ وَ التَّسَرُّعَ إِلَى الْعُقُوبَةِ فَإِنَّهُ ممقتة عِنْدَ اللَّهِ وَ مُقَرَّبُ مِنَ الْغِيَرِ ، إِيَّاكَ وَ الشُّحَّ فَإِنَّهُ جِلْبَابُ الْمَسْكَنَةِ وَ زِمَامُ تُقَادَ بِهِ إِلَى دنائة .

پرهیز باد ترا از بخل که ردای فقرومسکنت است وزمامی است که میکشاند ترا بسوی دنائت ومذلت .

إِيَّاكَ وَ الشَّرِّ ، فَإِنَّهُ يُفْسِدُ الْوَرَعِ وَ يَدْخُلُ النَّارَ ، إِيَّاكَ وَ الْجَفَاءُ فَإِنَّهُ يُفْسِدُ الْإِخَاءِ وَ يَمْقُتُ إِلَى اللَّهِ وَ النَّاسِ ، إِيَّاكَ وَ الظُّلْمِ فإبه أَكْبَرُ الْمَعَاصِي وَ إِنَّ الظَّالِمَ لمعاقب يَوْمَ الْقِيمَةِ بظليه ، إِيَّاكَ والاسائة فانها خَلَقَ اللِّئَامِ وَ إِنِ الْمُسِي ءِ لمترد فِي جَهَنَّمَ بإسائته ، إِيَّاكَ وَ الشَّرَهُ فانه رَأْسُ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ رذيلة ، إِيَّاكَ وَ الْإِعْجَابَ وَ حُبَّ الْإِطْرَاءِ فَانٍ ذَلِكَ مِنْ أؤثق فُرَصِ الشَّيْطَانِ .

پرهیز باد ترا از عجب و کبر و دوست داشتن مبالغه در مدح خود چه این خصال محکمتر وسیله ایست برای شیطان .

إِيَّاكَ وَ مستهجن الْكَلَامَ فَإِنَّهُ يوغر الْقُلُوبِ.

پرهیز باد ترا از تهجين سخن دیگران زیرا که دلهارا بکین تو انباشته کند؛ .

إِيَّاكَ وَ الْإِصْرَارَ فَإِنَّهُ مِنْ أَكْبَرِ الْكَبَائِرِ وَ أَعْظَمِ الْجَرَائِمِ ، إیاك وَ كَثْرَةِ الْكَلَامِ إِنَّهُ یكثرالزلل وَ يُورِثُ الْمِلَلِ ، إِيَّاكَ وَ إِدْمَانَ

ص: 377

الشِّبَعُ فَإِنَّهُ يهیج الْأَسْقَامَ وَ يُثِيرُ الْعِلَلَ ، إِيَّاكَ وَأَنْ تَذْكُرَ مِنَ الْكَلَامِ مُضْحِكاً وَ إِنْ حكیته عَنْ غَيْرُكَ .

پرهیز بالاتر از سخنان خنده ناك و مضحك اگر چه از زبان دیگری روایت کنی

إِيَّاكَ أَنْ تَغْفُلْ عَنْ حَقَّ أَخِيكَ اتِّكَالًا عَلَى وَاجِبُ حَقَّكَ عَلَيْهِ لِأَنَّ لِأَخِيكَ مَنْ أَلْحَقَ مِنْ أَ لِذِي لَكَ عَلَيْهِ .

پرهیز باد ترا از اینکه غفلت کنی در ادای حق برادرت بازای آنکه حقی براو داری از بهر آنکه برادرت نیز حقی بر تو دارد مانند حقی که ترا بر اوست.

إِيَّاكَ أَنْ تَخْرُجَ صَدِيقَكَ إِخْرَاجاً تُخْرِجَهُ عَنْ مودتك وَ اسْتَبْقِ لَهُ مِنْ أُنْسِكَ مَوْضِعاً يَثِقُ بِالرُّجُوعِ إِلَيْهِ.

پرهیز باد ترا از اینکه بیرون کنی دوست خود را بیرون کردنی که مأيوس شود یکباره از موت تو باقی بگذار از انس و مودت موضعی را که واثق شود براو چون بخواهد بازگشت کند.

إِيَّاكَ أَنْ تهمل حَقُّ أحيك اتکالا إِلَى مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ فَلَيْسَ لَكَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ .

پرهیز باد ترا از اینکه مهمل گذاری حق برادر ترا بدست آویز حدوثه که فيما بين افتاده زیرا که برادر تو نخواهد بود کسی که حق اورا ضایع گذاری .

إِيَّاكَ أَنْ تَوَحَّشَ موادك وَحْشَةُ تُفْضِي إِلَى اخْتِيَارِ الْبُعْدِ عَنْكَ وَ إِيثَارِهِ الْفُرْقَةَ ، إِيَّاكَ وَ التَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ فَإِنَّ ذَلِكَ يَدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِيئَةَ إِلَى الرَّيْبِ ، إِيَّاكَ أَنْ تتخير لِنَفْسِكَ وَ الستخر

ص: 378

فَإِنَّ أَكْثَرَ النُّجْحِ فيمالا تُحْتَسَبْ ، إِيَّاكَ وَ صُحْبَةَ مَنْ الهاك وَ أَغْرَاكَ فَإِنَّهُ يُخَدُّ لَكَ وَ یوبقك .

پرهیز باد ترا از مصاحبت کسی که مشغول کند ترا از طریق حق و تحریص کند و مخذول دارد و بهلاکت افكند .

إِيَّاكَ أَنْ يَفْقِدَكَ رَبِّكَ عِنْدَ طَاعَتِهِ وَ یراك عِنْدَ معصیته فَيَمْقُتُكَ .

پرهیز باد ترا از اینکه پروردگار هنگام طاعت ترا دیدار نکند و هنگام معصیت دیدار کند و دشمن دارد .

إِيَّاكَ وَ النِّفَاقِ فَإِنَّ ذَا الْوَجْهَيْنِ لَا يَكُونُ وجیها عِنْدَ اللَّهِ.

پرهیز باد ترا از نفاق زیرا که مرد دو روی در نزد خداوند زیبا روی و ستوده نمیباشد .

إِيَّاكَ وَ التَّجَبُّرَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ فَانٍ كُلِّ مُتَجَبِّرٍ یقصمه اللَّهُ ، إِيَّاكَ وَ الملق فَإِنْ الملق لَيْسَ مِنْ خَلَائِقِ الايمان .

پرهیز باد ترا از تملق و چاپلوسی مخلوق زیرا که این صفت از خصال ایمان نیست .

إِيَّاكَ وَ مَحَاضِرُ الْفُسُوقِ فانها مسخطة الرَّحْمَنِ وَ مُصَلِّيَةُ النِّيرَانِ ، إِيَّاكَ أَنْ يَنْزِلَ بِكَ الْمَوْتُ وَ أَنْتَ آبِقُ عَنْ رَبَّكَ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا .

بپرهیز از اینکه مرگ بر تو در آید و تو بندۂ گریخته باشی از پروردگار خود در طلب دنیا .

إِيَّاكَ أَنْ تَبِيعَ حَظَّكَ مِنْ رَبِّكَ وزلفتك لَدَيْهِ بحقير حُطَامِ الدُّنْيَا إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ أَهْلِ الْفُسُوقِ فَإِنِ الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ کالواحد مِنْهُمْ ،

ص: 379

إِيَّاكَ أَنْ تُحِبَّ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ تُصَفِّي وُدَّكَ لغیر أَوْلِيَاءَ اللَّهِ فانه مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ.

پرهیز باد ترا از اینکه دوست داری دشمنان خدارا وصافی کن حب خود را از برای غیر دوستان خدا چه آنکس که قومی را دوست دارد در قیامت با ایشان محشور شود .

إِيَّاكَ وَ الْخَدِيعَةَ فَانِ الْخَدِيعَةَ مِنْ أَخْلَاقِ اللِّئَامِ ، إِيَّاكَ وَ الْمَكْرُ فَإِنِ الْمَكْرُ لِخَلْقِ ذَمِيمُ ، إِيَّاكَ وَ الْمَعْصِيَةَ فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ بَاعَ جَنَّةَ الْمَأْوَى بِمَعْصِيَةٍ دَنِيَّةٍ مِنْ مَعَاصِي الدُّنْيَا ، إِيَّاكَ وَ الْوَلَهُ بِالدُّنْيَا فَإِنَّهَا تُورِثُكَ الشَّقَاءِ وَ الْبَلَاءَ وَ تحدوك عَلَى بَيْعِ الْبَقَاءِ بِالْفَنَاءِ ، إِيَّاكَ أَنْ تغلبك نَفْسَكَ عَلَى مَا تَظُنَّ وَ لَا تغلبها عَلَى ماتستقین فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَعْظَمِ الشَّرِّ ، إِيَّاكَ أَنْ تسيء الظَّنِّ فَانٍ سُوءُ الظَّنَّ فِي الْعِبَادَةِ وَ يُعَظِّمُ الْوِزْرُ .

پرهیز باد ترا از سوء ظن چه سوء ظن عبادت را ضایع میگذارد و گناه را بزرگی میدارد .

إِيَّاكَ أَنْ تسلف المعصة وَ تُسَوِّفُ بِالتَّوْبَةِ فتعظم تِلْكَ الْعُقُوبَةِ ، إِيَّاكَ أَنْ تَكُونَ عَلَى النَّاسِ طاعنا وَ لِنَفْسِكَ مداهنا فَيُعَظِّمُ عَلَيْكَ الْحَوْبَةَ وَ تَحْرُمُ المثوبه ، إِيَّاكَ وَ مَقَاعِدَ الْأَسْوَاقِ فانها مَعَارِيضُ الْفِتَنِ وَ مَحَاضِرُ الشَّيْطَانِ .

پرهیز از نشیمن ساختن در بازارها زیرا که محل هجوم فتنه و محضر شیطان است .

ص: 380

إياک وَ الْإِمْسَاكِ فَإِنَّ مَا أَمْسَكْتُهُ فَوْقَ قُوتَ يَوْمِكَ كُنْتَ فِيهِ خَازِناً الغيرك .

پرهیز باد ترا از امساك چه آئچیز را که تو از قوت خود افزون داری و امساك میکنی نصیبه تو نیست بلکه از برای غیر ذخیره میکنی .

إیاك وَ ملابسة الشَّرِّ فَإِنَّهُ تنيله نَفْسَكَ قَبْلَ عدوک وَ تُهْلِكُ بِهِ دِينَكَ قَبْلَ إِيصَالِهِ إِلَى غَيْرُكَ ، إِيَّاكَ أَنْ تُثْنِي عَلَى أَحَدُ بِمَا لیس فِيهِ فَإِنْ فَعَلَهُ بِصِدْقِ عَنْ وَصْفَهُ وَ یكذبك .

پرهیز باد ترا از اینکه بمدح کنی کسيرا بصفتی که درو موجود نیست زیرا که فعل او تصدیق میکند وصف اورا و تکذیب می کند ترا بدانچه گفتی .

إِيَّاكَ وَ طُولُ الْأَمَلِ فَكَمْ مِنْ مَغْرُورِ افْتَتَنَ بِطُولِ أَمَلِهِ فَأَفْسَدَ عَمَلِهِ وَ قَطْعِ أَجَلِهِ لَا أَمَلَهُ أَدْرَكَ وَ لَا مافاته اسْتَدْرَكَ ، إِيَّاكَ وَ مساماء اللَّهِ فِي عَظَمَتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى يُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ ویهين كُلَّ مُخْتَالٍ .

پرهیز باد ترا از اینکه در حضرت بزدان طريق مفاخرت سپری چه خداوند هر جباريرا ذلیل میکند و هر فخر کننده را خوار میدارد .

إیاك وَ الْغَفْلَةَ وَ الِاغْتِرَارَ بالمهلة فَإِنَّ الْغَفْلَةَ فِي الْأَعْمَالِ والأجال تُقْطَعُ الْأَعْمَالِ ، إِيَّاكَ وَ أَ لَقِحَتْ فانها تَحْدُو إِلَى رُكُوبِ الْقَبَائِحِ وَ التَّهَجُّمِ عَلَى السَّيِّئَاتِ ، إِيَّاكَ وَ الْبَغْيَ فَإِنَّ الْبَاغِيَ يُعَجِّلُ لَهُ

ص: 381

النَّقِمَةُ وَ تَحِلُّ بِهِ الْمَثُلَاتِ ، إِيَّاكَ وَ فُضُولَ الْكَلَامَ فَإِنَّهُ يَظْهَرُ مِنْ عیوبك ما بَطَنَ وَ يُحَرِّكَ عَلَيْكَ مِنْ أَعْدَائِكَ مَا سَكَنُ.

پر هیز باد ترا از زیادتی در کلام زیرا که ظاهر میکند از معایب تو آنچه مستور است و بر میشوراند از خاطر دشمنان تو آنچه ساکن است.

إیاک وَ کثرة األوله بِالنِّسَاءِ وَ الْإِغْرَاءُ بِاللَّذَّاتِ فَإِنِ الْوَالِهِ مُمْتَحَنُ والمغرى بِالذَّاتِ مُمْتَهَنُ

بپرهیز از اینکه فراوان و اله زنان باشی و حریص در لذت گردی چه واله زنان در بومحنت افند وحريص درلذات ذلیل و خوار گردد .

إِيَّاكَ وَ مَا يستهجن مِنَ الْكَلَامَ فَإِنَّهُ يُحْبَسُ عَلَيْكَ اللِّئَامِ وَ ینفر عَنْكَ الْكِرَامِ ، إِيَّاكَ وَ الْوُقُوعِ فِي الشُّبُهَاتِ وَ الولوع بِالشَّهَوَاتِ فَإِنَّمَا يقودانك إِلَى الْوُقُوعِ فِي الْحَرَامِ وَ أَزُّ تکاب كَثِيرٍ مِنَ الأثام ، إِيَّاكَ أَنْ تَجَمَّلْ مرکبك لِسَانُكَ فِي غِيبَةٍ إِخْوَانِكَ أَوْ تَقُولُ مَا يَصِيرُ عَلَيْكَ حَجَّةً وَ فِي الاساءة إِلَيْكَ عِلَّةٍ.

بپرهیز از آنکه عنان زبان را در غیبت اخوان فرو گذاری یا چیزی بگوئی که بر تو حجت شود و ترا علت زحمت گردد .

إِيَّاكَ أَنْ تَسْتَسْهِلَ رکوب الْمَعَاصِي فَإِنَّهَا تَكْسُوكَ فِي الدُّنْيَا ذِلَّةً وَ تَكْسِبُكَ فِي الْأَخِيرِ سَخَطَ اللَّهِ ، إِيَّاكَ وَ مَا قَلَّ إِنْكَارِهِ وَ إِنْ كَثُرَ مِنْكَ اعْتِذَارَهُ فَمَا كُلِّ قَائِلٍ نکرا یمكنك أَنْ ترسعه عُذْراً ، إِيَّاكَ وَ ظَلَمَ

ص: 382

مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ.

بپرهیز از ستم کردن با کسی که دسترس بناصری و معینی جز خداوند ندارد.

إِيَّاكَ وَكَّلَ عَمِلَ يَنْفِرَ عَنْكَ حُرّاً أويذل ك قَدْراً أَوْ يَجْلِبُ عَلَيْكَ شَرّاً أَوْ تَحَمَّلَ بِهِ إِلَى الْقِيمَةِ وِزْراً ، إِيَّاكَ وَ مَا يُسْخِطُ رَبُّكَ أَوْ یوحش النَّاسُ مِنْكَ فَمِنْ أَسْخَطَ رَبِّهِ مَرِضَ للمنية وَ مَنْ أَوْحَشُ النَّاسِ تبری مِنْهُ الحريه ، إِيَّاكَ وَ الْكَلَامَ فِيمَا لَا تَعْرِفُ طريقته وَ لَا تَعْلَمُ حَقِيقَتَهُ فَإِنْ قَوْلِكَ يَا عَلِىُّ عَقْلُكَ وَ عبارتک تنسبیء عَنْ مَعْرِفَتِكَ فَتَوَقَّ مِنْ طُولِ اسانك مَا أَمِنْتَهُ وَ أَخْتَصِرُ مِنْ كَلَامِكَ عَلَى مَا استحسنته فَإِنَّهُ بِكَ أَجْمَلَ وَ عَلَى فَضْلِكَ أَدْلٍ .

بپرهیز از سخن کردن هر چیزی که نمیشناسى طريقت آنرا و نمی دانی حقیقت آنرا زیرا که سخن تو دلالت میکند بر عقل تو وعبارت نو خبر میدهد از معرفت تو لاجرم زبانرا باز دار از سخنی که صحت و سقم آنرا ندانی و مختصر کن کلام خود را بر سخنی که ستوده و نیکو باشد زیرا که از برای تو نیکوتر و برهان فضل ترا روشن تر است .

إیاک وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ فَإِنَّ رَأْيَهُنَّ إِلَى أَفَنٍ وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْنٍ وَ اكْفُفْ عليمن مِنْ أَبْصارِهِنَّ فحجابك لَهُنَّ خَيْرُ مِنْ الإرتياب بِهِنَّ وَ لَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِشَرٍّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا يُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ [ وَ ] إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَعْرِفْنَ غیرک فَافْعَلْ ، إِيَّاكَ وَ خُبْثُ الطوية وَ فَسادُ النِّيَّةِ وَ

ص: 383

رُكُوبُ الدَّنِيَّةِ وَ غُرُورَ الْأُمْنِيَّةَ ، إیاک والاستيثار بِمَا لِلنَّاسِ فِيهِ أُسْوَةُ وَ التقپغالي عَمَّا وَضَحَ لِلنَّاظِرِينَ فَإِنَّهُ مَأْخُوذُ مِنْكَ لغيرک ، إِيَّاكَ وَ مَوَدَّةُ الْأَحْمَقِ فَإِنَّهُ یضرك مِنْ حتث أَنَّهُ ينفعک وَ یغمك وَ هُوَ يَرَى أَنَّهُ يَسُرُّكَ.

بپرهیز از مصاحبت ومودت احمق چه زیان میرساند ترا وچنان داند که رهينة منفعت ساخته و برنج وغم می افکند ترا و چنان میداند که بشادی و سرور انداخته.

إِيَّاكَ أَنْ تَسْتَخِفَّ بِالْعُلَمَاءِ فَإِنَّ ذَلِكَ يُزْرِي بِكَ وَ يُسِي ءَ الظَّنِّ بِكَ وَ الْمَخِيلَةِ فِيكَ ، إِيَّاكَ أَنْ تعتر بِمَا تری مِنْ إِخْلَادِ أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَيْهَا وَ تَكَالُبِهِمْ عَلَيْهَا وَقَدْ نبأک اللَّهُ عَنْهَا وَ كَشَفَ عَنْ عُيُوبَهَا وَ مَسَاوِيهَا ، إِيَّاكَ أَنْ تَخْدَعَ عَنْ دَارِ الْقَرَارِ وَ مَحَلُّ الطَّيِّبِينَ الْأَبْرَارِ الْأَوْلِيَاءِ الْأَخْيَارِ الَّتِي نَطَقَ الْقُرْآنُ بوصفها وَ أَثْنَى عَلَى أَهْلِهَا وَ دَلْكِ اللَّهُ عَلَيْهَا وَ دَعَا إِلَيْهَا .

ص: 384

الفصل السادس: فيما ورد من حكم أمير المؤمنين على علیه السلام في حرف الالف بلفظ ایاکم وهو أيضا داخل في الف الامر وهو عشرون حكمة

فيما ورد من حكم أمير المؤمنين على علیه السلام في حرف الالف بلفظ ایاکم وهو أيضا داخل في الف الامر وهو عشرون حكمة

و هي قوله علیه السلام:

إِيَّاكُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ وَ تَرْكِ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ ، إِيَّاكُمْ وَ مُصَادَقَةَ لَفَاجِرُ فَإِنَّهُ ئسن الْعَشِيرُ وَ إِنَّهُ يَبِيعُ مُصَادَقَةَ بِالْيَسِيرِ الْحَقِيرِ .

بپرهیزید از مصاحبت ومصادقت مرد فاجر چه او بدتر معاشر است و آنکس است که میفروشد صدق وصفای خود را بچیز اندك .

إِيَّاكُمْ وصرعات الْبَغْيِ وَ فضحات أَ لَغَدَرَ وَ إِثَارَةِ كَامِنُ الشَّرِّ المذمم إِيَّاكُمْ وَ الْبُخْلَ فَإِنِ الْبَخِيلُ يَلْعَنُهُ الْغَرِيبِ وَ يُنَفِّرُ مِنْهُ الْقَرِيبَ ، إِيَّاكُمْ وَ الْبِطْنَةَ فَإِنَّهَا مَقْسَاةُ لِلْقَلْبِ مَكْسَلَةُ عَنِ الصلوة مُفِيدَةً لِلْجَسَدِ.

بپرهیزید از بسیار خواری وشکم خوارگی چه دل راسخت و مغشوش کند و مرد را از أدای نماز کسل سازد و تن بتباهی در اندازد .

إِيَّاكُمْ وَ الْغُلُوِّ فِينَا قُولُوا إِنَّا مَرَّ بوون واغتقدوا فِي فَضَّلَنَا ماشئتم

بپرهیزید ار غلو در محبت ما بگوئید ما مخلوق ور بیب ربیم و معتقد شوید در فضیلت ما هرچه میخواهید.

إِيَّاكُمْ وَ تَحْكُمُ الشَّهَوَاتِ عَلَيْكُمْ فَإِنَّ عَاجَلَهَا ، ذمیم وَ آجلها وَخِيمُ ،

ص: 385

إیاکم ودنائة الشَّرَهِ وَ الطَّمَعَ فَإِنَّهُ رَأْسُ كُلِّ شَرٍّ وَ مَزْرَعَةُ الذُّلِّ وَ مُهِينُ النَّفْسِ وَ مُتْعِبِ الْجَسَدَ ، إياکم وَ غَلَبَةِ الدُّنْيَا عَلَى أنسکم إِنْ عَاجَلَهَا نغصة وآجلها غُصَّةُ ، إِيَّاكُمْ وَ تُمَكِّنُ الهوي مِنکُمْ فَإِنْ أَوَّلِهِ فِتْنَةُ وَ آخِرُهُ مِحْنَةً ، إِيَّاكُمْ وَ غَلَبَةَ الشَّهَوَاتِ عَلَى قلوبکم فَإِنَّ بِدَايَتَهَا مَلَكَةُ وَ نِهَايَتَهَا هَلَكَةُ ، إِيَّاكُمْ وَ القرفة فَإِنِ الشَّارِدُ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّارِدُ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ .

بپرهیزید از اختلاف کلمه و تخلف از جماعت چه آنکس که از جماعت دور افتد خاص شیطان است چنانکه گوسفندی که از گله دور افتد خاص گرگست .

إِيَّاكُمْ وَ التَّفْرِيطَ فَتَقَعُ الْحَسْرَةِ ، إِيَّاكُمْ وَ الْخِلَافَ فتمرقوا وَ عليکم بِالصِّدْقِ تزلفوا وَ تزجوا ، إِيَّاكُمْ وَ الْكَسَلَ فَإِنَّ مَنْ كَسِلَ یؤد حَقَّ اللَّهِ تَعَالَى ، إِيَّاكُمْ وَ غَيْبَةَ الْمُسْلِمِ فَإِنَّ الْمَيِّتِ لَا يَغْتَابُ أَخَاهُ وَ قَدْ نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً.

بپرهیزید ار غیبت مرد مسلم چه آنکس که مسلم است برادر مسلم را غیبت نکند و خداوند نهی فرموده است که کس گوشت مرد برادر را بخورد .

إِيَّاكُمْ وَ شُرْبُ الْمَاءِ مِنْ قِيَامٍ فَإِنَّهُ يُورِثُ الدَّاءَ الَّذِي لَا دَوَاءَ مَعَهُ أَوْ یعافي اللَّهُ تَعَالَى ، إِيَّاكُمْ وَ عَمَلَ الصُّوَرِ فتسئلوا عَنْهَا يَوْمَ الْقِيمَةِ

ص: 386

فهرست

ذکر معجزات واحكام أمير المؤمنين علیه السلام در زمان رسولخدا صلی الله علیه و آله...1-5

ادعای عمیر بن وائل بر آنحضرت ورسوا شدن او...3

ذكر معجزات و احکام امير المؤمنين درعهد ابوبکر...5-7

ذکر معجزات واحكام أمير المؤمنين علیه السلام در شهد عمر بن الخطاب...7-15

داوری آنحضرت در باره یکزن که فرزند خود را نفی میکرد...9

داوری آنحضرت در باره زنیکه ششماهه زائيده بود...11

داوری آنحضرت در باره قدامة بن مظعون...13

داوری آنحضرت در باره مجوس ودیگر چیزها...15

ذكر معجزات وقضایای أمير المؤمنین علیه السلام در زمان عثمان...16-20

داوری آنحضرت درحد کنیزی که زنا کرد...17

داوری آنحضرت درأ كل محرم از شکاریکه محل صید کرده...19

ذكر معجزات وقضايای امیرالمؤمنين علیه السلام درأيام خلافت خود...20-28

داوری آنحضرت در میراث مولودیکه دوسر و دوسینه داشت...21

داوری آنحضرت در باره خنثی مشکله...23

پاسخ آنحضرت بسئوالات این کوای خارجی...25

پاسخ آنحضرت بسئوالات یهودیان...27

ذکر مقامات أمير المؤمنين علیه السلام با انبیاء و اوصياء علیهم السلام...29-32

ص: 387

بر آمدن آوازی از قبر رسولخدا که بأبو بكر عناب میفرمود...31

ذكر احوال أمير المؤمنين علیه السلام با إبليس ولشکر او...32-36

آشکارشدن إبليس بر آنحضر بصورت فیل...33

آشکارشدن إبليس بر آنحضر بصورت سائل...35

ذكر إخبار أمير المؤمنين علیه السلام از عیب...36 44

پاسخ سئوالات جاثليق نصاری...37

گفتگوی آنحضرت بارسول عایشه و خبر از احوالات او...39

خبر دادن آنحضرت از خروج ابومسلم خراسانی...41

مطلع ساختن آنحضرت جوانی را که: مادر خود را کابین بسته است...43

ذکر جماعتی که على علیه السلام را سب کردند و بکیفر گرفتار شدند...44-56

قصة عثمان بن عفان سگزی...45

قصه كيفر یافتن ابوعبدالله محدث...47

داستان منصور دوانیقی و حدیث او ازرسولخدا صلی الله علیه و آله درشأن حسنين علیهما السلام...49

داستان منصور دوانیقی و حدیث او ازرسولخدا صلی الله علیه و آله درشأن علی علیه السلام...51

بقیه داستان سرگردانی منصور در شام...53

مذاکره هرون الرشید با حضور هفتاد نفر از علماء در فضل أمير المؤمنين علیه السلام...55

ذكر معجزات أمير المؤمنين علیه السلام در جواب معضلات مسائل...56-58

بیان آنحضرت راجع بانواع نفس...57

إخبار أمير المؤمنين علیه السلام بغيب در زمان عمر بن الخطاب...58-63

داستان مقتولیکه در محراب مسجد مدینه افکنده شده بود...59

معجزات آنحضرت در کشف حقیقت این واقعه...59

حكم أمير المؤمنين علیه السلام در قسمت شتر...63

ص: 388

حكم أمير المؤمنین علیه السلام در مسائل متفرقه از تسهیم بنسبت...65

ذکر معجزات أمير المؤمنین علیه السلام...67-75

کشف کردن آنحضرت بخواهش یهودیان ازسنگی مکتوب...69

سیردادن آنحضرت جمعی از اصحاب را در أقطار آسمان وزمین...71

زنده ساختن آنحضرت پیکر سلیمان نبی علیه السلام را...73

((کتاب تابعین ))

احوالات محمد بن حنفیه ومحمد بن أبي بكر وأشتر نخعی واویس قرنی...77

احوالات جعدة بن هبيرة ، سعدبن قیس ، ربیع بن خثيم ، اعين...79

احوالات طرماح بن عدی و رسالت او بنزد معويه...81

ملاقات طرماح با معويه واصحاب اور...83

گفتگوی طرماح بامعويه واصحابش...85

احوالات سعید بن جبیر و گرفتاری او در زمان حجاج...87

گفتگوی سعید بن جبیر با حجاج در امور دینی...89

احوالات أصبغ بن نبیته ، مسلم مجاشعي ، ابن یعمر عدوانی...91

احوالات جابر بن یزید جعفی ، میثم تمار...93

احوالات حبیب بن مظاهر اسدی ، حارث أعورهمدانی...95

نصایح آنحضرت خطاب بحارث اعور...97

احوالات حبة بن جوین ، رشید هجری ، سفیان بن ليلى...99

احوالات سهل بن حنیف ، محقن بن ابی محقن ، ضرار بن ضمرة...101

احوالات قنبر غلام خاص آنحضرت وسخنانش در شأن آنحضرت...103

ص: 389

احوالات ابن ابی رافع ، صیفی ، تمیم و چند تن دیگر...105-111

احوالات ابوالأسود دیلی و اشعار او...111

احوالات ابان بن تغلب ، کمیل بن زیاد نخعی...113

پاسخ آنحضرت بسئوال کمیل از معنی حقیقت...115

نصایح آنحضرت خطاب بكميل بن زياد...117

سخنان آنحضرت در باره حجت إلهي وأئمه هداة...119

ذکر اسامی واصحاب أمير المؤمنين علیه السلام بر طبق حروف معجم...120-176

باب الألف من اسامی رواة رسول الله صلی الله علیه و آله...177

باب الباء من اسامی رواة رسول الله صلی الله علیه و آله...180

التاء من اسامی رواة رسول الله صلی الله علیه و آله...181

باب الثاء و الجيم من اسامی رواة رسول الله صلی الله علیه و آله...182

باب الحاء من اسامی رواة رسول الله صلی الله علیه و آله...184

باب الخاء إلى الصاد من اسامی رواة رسول الله صلی الله علیه و آله...187

باب الطاء إلى الميم من اسامی رواة رسول الله صلی الله علیه و آله...189

باب النون إلى الهاء من اسامی رواة رسول الله صلی الله علیه و آله...191

اسماء النساء من الرواة...192

أسماء من روى عن أمير المؤمنين علیه السلام

باب الهمزة إلى التاء...193

باب الجيم إلى الزاي...195

باب السين إلى الظاء...197

باب العين...198

ص: 390

باب الفاء الى القاف...201

باب الكاف إلى الياء...203

باب من عرف بكنيته وقبيلته من الرواة...204

أصحاب أبي محمد الحسن بن علی علیهما السلام

باب الهمزة إلى الهاء...207

أصحاب أبي عبد الله الحسين بن على علیهما السلام

باب الهمزة إلى العين...209

باب الفاء إلى الياء...211

ذکر مبغضين أمير المؤمنين علي بن أبيطالب علیه السلام...212-243

معوية بن ابی سفیان وأحاديث رسولخدا صلی الله علیه و آله در باره او...213

برخی از حالات معويه...214

عروة بن زبیر، عمرو بن العاص، مغيرة بن شعبة، حریز بن عثمان، سمرة بن جندب... 217

ابوهریره دوسی و تحقیق در حديث حرم رسولخدا صلی الله علیه و آله...219

مغيرة بن شعبه و چگونگی اسلام آوردن او...221

ولید بن عقبة بن أبي معيط ...223

اشعث بن قیس کندی، خالدبن عبدالله ، عبدالملك بن مروان ، حجاج...225

انس بن مالك ، زید بن ارقم ، نعمان بن بشير...227

یزید بن حجبه و فرار او بسوی شام...229

عفاق بن شرحبیل و منکوب شدن او...231

کعب الأحبار ... ابوعبدالرحمن سلمی ، سعید بن مسیب...233

ص: 391

عبدالله بن زبیر ودشمنی او باأهل بيت...235

معارضه محمد بن حنفیه با عبدالله بن زبیر...236

حسن بن أبي الحسن بصری...237

منذر بن جارود وشریح بن حارث...239

کلام عتاب آمیز آنحضرت درباره شريح وخریدن خانه...241

برخی از قضاوتهای شریح...243

ذكر احوال محبين أمير المؤمنين على علیه السلام...245-255

حواريين ائمه هدی در روز قیامت بنام خوانده میشوند...247

ابو الطفيل ، خباب، اصبغ بن نباته وحدیث اودرشأن شیعیان...249

عثمان بن حنیف و نامه عتاب آمیز آنحضرت بوی...251

برخی از مکارم نفسانی آنحضرت...255

(( کتاب کلمات قصار ))

فصل اول باب الف و لام از کلمات حکمت آمیز آنحضرت...259-337

فصل دوم باب الف بلفظ اربعه کلمات حکمت آمیز آنحضرت...337-339

فصل سوم باب الف بلفظ امر مفرد کلمات حکمت آمیز آنحضرت...340-359

فصل چهارم باب الف بلفظ امر جمع کلمات حکمت آمیز آنحضرت...360-373

فصل پنجم باب الف بلفظ إياك کلمات حکمت آمیز آنحضرت...374-384

فصل ششم باب الف بلفظ إياكم کلمات حکمت آمیز آنحضرت...385-386

ص: 392

جلد 6

تتمۀ باب اول

فصل هفتم: حرف الف بلفظ احذر

ص: 1

بِسْمِ اللّٰه اَلْرَحْمٰنِ اَلْرَحیمْ

الفصل السابع فيما ورد من حكم امیر المؤمنین علی بن أبي طالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الألف بلفظ احذر وهو داخل في ألف الأمر وهو أربعة وأربعون حكمة

و هي قوله عَلَيْهِ السَّلاَمُ: حْذَرِ الذُّنُوبَ الْمُورِطَةَ وَ الْعُیُوبَ الْمُسْخِطَةَ، اِحْذَرُوا صَوْلَةَ الْکَریمِ إِذا جاعَ وشَرَ اللَّئیمِ إِذا شَبِعَ.

حذر کنید از حملهٴ مرد کریم چون گرسنه شود و فقیر باشد و زیان و زحمت مرد لئيم چون سیر شود.

اِحْذَرُوا الْکِبْرَ فَإِنَّهُ رَأْسُ الطُّغْیانِ وَ مَعْصِیَةُ الرَّحْمٰنِ، اِحْذَرُوا فُحْشَ الْقَوْلِ وَ الْکِذْبَ فَإِنَّهُما یُزْرِیانِ بِالْقائِلِ،اِحْذَرْ مُجالَسَةَ قَرینِ السَّوْءِ فَإِنَّهُ یُهْلِکُ مُقارِبَهُ وَ یُرْدي مُصاحِبَهُ، اِحْذَرِ الْغَضَبَ فَإِنَّ نارَهُ مُحْرِقَةٌ، إِحْذَرْ کُلَّ أَمْرٍ إِذا ظَهَرَ أَزْرٰی بِصاحِبِه وَ حَقَّرَهُ.

بترس از کاری که اگر آشکار شود صاحبش ذلیل و خوار شود.

ص: 2

اِحْذَرِ اَلْعَجَلَةَ فَإِنَّهَا تُثْمِرُ اَلنَّدَامَةَ.

بترس از عجلت و شتابزدگی که مورث ندامت و پشیما نیست.

اِحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یَرْضاهُ عامِلُهُ لِنَفْسِه وَ یَکْرَهُهُ لِعامَّةِ الْمُسْلِمینَ، اِحْذَرِ الشَّرَهَ فَکَمْ مِنْ أَکْلَةٍ مَنَعَتْ أَکَلاٰتٍ.اِحْذَرِ التَّفْریطَ فَإِنَّهُ یُوجِبُ الْمَلاٰمَةَ، اِحْذَرْ قِلَّهَ الزَّادِ وَ أَکْثِرْ مِنَ الاْءسْتِعْدادِ تَسْعَدْ بِرِحْلَتِکَ.

بترس از قلت زاد وبسیج سفر آخرت کن تا ادراك سعادت کنی.

اِحْذَرِ اللِّسانَ فَإِنَّهُ سَهْمٌ یُخْطِیءُ.

بترس از لغزش زبان چه تیریست که خطا میکند.

اِحْذَرِ الشَّرَهَ فَإِنَّهُ خُلُقٌ مُرْدٍ، اِحْذَرْ نِفارَ النِّعَمِ فَما کُلُّ شارِدٍ بِمرْدُودٍ، اِحْذَرُوا سُوءَ الْأَعْمالِ وَ غُرُورَ الْاٰمالِ وَ هُجُومَ الاْجالِ، اِحْذَرُوا یَوْماً تُعْرَضُ فیهِ الْأَعْمالُ وَ یَکْثُرُ فیهِ الزَّلْزالُ وَ تَشیبُ فیهِ الأَطْفالُ.

بترسید از روزیکه عرض داده میشود در آن اعمال و بسیار میشود خوف و هراس و پیر میشوند از ترس و بیم کودکان.

اِحْذَرُوا عَدُوَّ اللّهِ إِبْلِیسَ أَنْ یُعَذِّبَکُمْ بِدائِه وَ یَسْتَفِزَّکُمْ بِخَیْلِه وَ رَجِلِه فَقَدْ فَوَّقَ لَکُمْ سَهْمَ الْوَعیدِ وَ رَماکُمْ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ.

بترسید از شیطان که دشمن خداست از اینکه شمارا به مهلکۀ عذاب دراندازد وهزيمت کند به لشکر سواره و پیادهٴ خود و خدنگ تهويل و تهدید از برای شما جای زه بساخت و شما را از مکان بلند در انداخت.

اِحْذَرُوا مِنَ اللّهِ کُنْهَ ما حَذَّرَکُمْ مِنْ نَفْسِه وَ اخْشَوْهُ خَشْیَةً

ص: 3

تَحْجُزْکُمْ عَمّا یُسْخِطُهُ، اِحْذَرُوا ناراً لَهَبُها شَدیدٌ وَ عَذابُها جَدیدٌ، اِحْذَرُوا ناراً حَرُّها شَدیدٌ وَ قَعْرُها بَعیدٌ، اِحْذَرُوا الدُّنْیا فَإِنَّها شَبَکَةُ الشَّیْطانِ وَ مَفْسَدَةُ الْاءِیمانِ.

بترسید از حب دنیا که دام شیطان وفساد ایمان است.

اِحْذَرُوا مُصاحَبَةَ الْفُسّاقِ وَ الْفُجّارِ وَ الْمُجاهِرینَ بِمَعاصِي اللّهِ، اِحْذَرُوا الْأَحْمَقَ فَإِنَّ مُداراتَهُ تُعْیِیکَ وَ مُوافَقَتَهُ تُرْدیکَ وَ (مُخالَفَتَهُ) تُؤْذْیکَ وَ مُصاحَبَتَهُ وَبالٌ عَلَیْکَ، اِحْذَرْ کُلَّ قَوْلٍ وَ فِعْلٍ یُؤَدّي إِلیٰ فَساد الْاٰخِرَةِ وَ الدِّینِ، اِحْذَرِ الشّریرَ عِنْدَ إِقْبالِ الدَّوْلَةِ لِئَلّاٰ یُزیلَها عَنْکَ وَ عِنْدَ إِدْبارِها لِئَلّاٰ یُعَیرَ عَلَیْکَ، اِحْذَرُوا الْجُبْنَ فَإِنَّهُ عارٌ وَ مَنْقَصَةٌ، اِحْذَرُوا الْبُخْلَ فَإِنَّهُ لُؤْمٌ وَ مَسَبَّةٌ، اِحْذَرِ الْحَسَدَ فَإِنَّهُ یُزْري بِالنَّفْسِ.

بترس از حسد که خوار میکرد نفس را.

اِحْذَرِ الْأَمانِيَّ فَإِنَّها مَنِیَّةٌ مُحَقَّقَةٌ، اِحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذا سُئِلَ عَنْهُ عامِلُهُ اسْتَحْیٰی مِنْهُ وَ أَنْکَرَهُ.

حذر کنید از کرداری که اگر از آن پرسش کنند عامل آن شرمگین شود و انکار کند.

اِحْذَرِ اللَّهْوَ وَ اللَّعِبَ وَ الْهَزْلَ وَ کَثْرَةَ الضِّحْکِ وَ الْمَزْحِ وَ التُّرَّهاتِ، اِحْذَرِ اللَّئیمَ إِذا أَکْرَمْتَهُ وَ الرَّذْلَ إِذا قَدَّمْتَهُ وَ السِّفْلَةَ إِذا رَفَعْتَهُ،

ص: 4

اِحْذَرِ الْکَریمَ إِذا أَهَنْتَهُ وَ الْحَلیمَ إِذا أَحْرَجْتَهُ وَ الشُّجاعَ إِذا أَوْجَعْتَهُ، اِحْذَرْ مُجالَسَةَ الْجاهِلِ کَما تَأْمَنُ مُصاحَبَةَ الْعاقِلِ، اِحْذَرْ أَنْ یَخْدَعَکَ الْغَرُورُ بِالْحائِلِ الْیَسیرِ أَوْ یَسْتَزِلَّکَ السُّرُورُ بِالزّائِلِ الْحَقیرِ.

بترس از اینکه بفریبد ترا متغيّرات خوارمایهٴ دنیا یا بلغزاند ترا شادیهای اندك نا پاینده.

اِحْذَرِ الْمَوْتَ وَ أَحْسِنْ لَهُ الاْءِسْتِعْدادَ تَسْعَدْ بِمُنقَلَبِکَ، اِحْذَرُوا سَطْوَةَ الْکَریمِ إِذا وُضِعَ وَ سَوْرَةَ اللَّئیمِ إِذا رُفِعَ.

بترسید از سطوت مرد کریم چون پست شود و از حملۀ لئيم وقتی که رفعت یابد.

اِحْذَرُوا الشُّحَّ فَإِنَّهُ یَکْسِبُ الْمَقْتَ وَ یَشینُ الْمَحاسِنَ وَ یُشیعُ الْعُیُوبَ، اِحْذَرُوا أَهْلَ النِّفاقِ فَإِنَّهُمُ الضّالُّونَ الْمُضِلُّونَ الزّالُّونَ الْمُزِلُّونَ قُلُوبُهُمْ رَدِیَّةٌ وَ صِفاحُهُمْ نَقِیَّةٌ، اِحْذَرُوا مَنافِخَ الْکِبْرِ وَ غَلَبَةَ الْحَمِیَّةِ وَ تَعَصُّبَ الْجاهِلیَّةِ، إِحْذَرْ مِنَ الْاُمُورِ ثَلاثاً وَ خَفْ مِنْ ثَلاٰثٍ وَ ارْجُ ثَلاثاً وَ وافِقْ ثَلاثاً وَ اسْتَحْيِ مِنْ ثَلاٰثٍ وَ افْزَعْ إِلیٰ ثَلاثٍ وَ شُحَّ عَلیٰ ثَلاثٍ وَ تَخَلَّصْ إِلیٰ ثَلاثٍ وَ اهْرَبْ مِنْ ثَلاٰثٍ وَ جانِبْ ثَلاثاً یَجْمَعِ اللّهُ لَکَ حُسْنَ السِّیرَةِ فِي الدُّنْیا وَ الْاٰخِرَةِ، فَأَمَّا الَّتي أَمَرْتُکَ أَنْ تَحْذَرَها: فَاحْذَرِ الْکِبْرَ وَ الْغَضَبَ وَ الطَّمَعَ، فَأَمَّا الْکِبْرُ فَإِنَّهُ خَصْلَةٌ مِنْ خِصالِ الْأَشْرارِ وَ الْکِبْرِیاءُ رِداءُ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَسْکَنَ اللّهُ قَلْبَهُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ کِبْرٍ أَوْرَدَهُ النّارَ. وَ الْغَضَبَ یُسَفَّهُ الْحَلیمَ وَ یُطیشُ الْعالِمَ وَ یُفْقَدُ مَعَهُ الْعَقْلُ وَ یَظْهَرُ مَعَهُ

ص: 5

الْجَهْلُ وَ الطَّمَعُ فَخٌّ مِنْ فِخاخِ إِبْلیسَ وَ شَرَکٌ مِنْ عَظیمِ حِبالِهٰ یَصیدُ بِهِ الْعُلَماءَ وَ الْعُقَلاٰءَ وَ أَهْلَ الْمَعْرِفَةِ وَ ذَوِي الْبَصائِرِ، وَ أَمَّا الثَّلاٰثُ الَّتي تَخافُها : خَفِ اللّهَ تَعالیٰ وَ خَفْ مَنْ لاٰ یَخافُ مِنَ اللّهِ وَ خَفْ لِسانَکَ فَإِنَّهُ عَدُوُّکَ عَلیٰ دینِکَ یُؤْمِنْکَ اللّهُ جَمیعَ ما خِفْتَهُ، وَ أَمَّا الثَّلاٰثُ الَّتي تَرْجُوها: ارْجُ اللّهَ عِنْدَ ذُنُوبِکَ ، وَ ارْجُ مَحاسِنَ عَمَلِکَ ، وَ ارْجُ شَفاعَةَ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ، وَ أَمَّا الثَّلاٰثُ الَّتي تُوافِقُ فیها: وافِقْ کِتابَ اللّهِ تَعالیٰ وَ وافِقْ سُنَّةَ نَبِیَّکَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ وافِقْ ما یُوافِقُ الْحَقَّ وَ الْکِتابَ الْعَزیزَ، وَ أَمَّا الثَّلاٰثُ الَّتي تَسْتَحْیی مِنْهُنَّ: إِسْتَحْيِ مِنْ مُطالَعَةِ اللّهِ إِیّاکَ وَ أَنْتَ مُقیمٌ عَلیٰ ما یَکْرَهُ ، وَ اسْتحْيِ مِنَ الْحَفَظَةِ الْکِرامِ الْکاتِبینَ وَ اسْتَحْيِ مِنْ صالِحِ الْمُؤْمِنینَ، وَ أَمَّا الثَّلاٰثُ الَّتي تَفْزَعُ إِلَیْها: إِفْزَعْ إِلَی اللّهِ في مُلِمّاتِ أُمُورِکَ ، وَ افْزَعْ إِلیَ التَّوْبَةِ مِنْ مَساويء عَمَلِکَ وَ افْزَعْ إِلیٰ أَهْلِ الْعِلْمِ وَ الْأَدَبِ، وَ أَمَّا الثَّلاٰثُ الَّتي تَشُحُّ عَلَیْها: شُح عَلیٰ عُمْرِکَ أَنْ أَفْنَیْتَهُ فیما هُو عَلَیْکَ لاٰ لَکَ وَ شُحَّ عَلیٰ دینِکَ لاٰ تَبْذُلْهُ لِلْغَضَبِ وَ شُحَّ عَلیٰ کَلاٰمِکَ تَکَلَّمْ ما کانَ لَکَ لاٰ عَلَیْکَ، وَ أَمَّا الثَّلاٰثُ الَّتي تَخَلَّصُ إِلَیْها: تَخَلَّصْ إِلیٰ مَعْرِفَتِکَ نَفْسَکَ وَ تَجْهَرُ بِها بِعُیُوبِها وَ مَقْتِکَ إِیّاها وَ تَخَلَّصْ إِلی تَقْوَی اللّهِ تَعالیٰ وَ تَخَلَّصْ إِلیٰ إِخْمالِ نَفْسِکَ وَ إِخْفاءِ ذِکْرِکَ، وَ أَمَّا الثَّلاٰثُ الَّتي تَهْرَبُ مِنْها : فَاهْرَبْ مِنَ الْکِذْبِ ، وَ اهْرَبْ

ص: 6

مِنَ الظّالِمِ وَ لَوْ کانَ وَلَدَکَ أَوْ والِدَکَ وَ اهْرَبْ مِنْ بَواطِنِ الاْءِمْتِحانِ الَّتي تَحْتاجُ فیها إِلیٰ صَبْرِکَ، وَ أَمَّا الثَّلاٰثُ الَّتي تُجانِبُها: جانِبْ هَواکَ وَ أَهْلَ الْأَهْواءِ ، وَ جانِبِ الشَّرِّ وَ أَهْلَ الشَّرِّ ، وَ جانِبِ الْحَمْقٰی وَ إِنْ کانُوا مُتَقَرِّبینَ أَوْ صَحْبَةً مُخْتَصِّینَ.

فصل هشتم: حرف الف بلفظ ألا

الفصل الثامن فيما ورد من حكم أمير المؤمنین علی بن ابیطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الألف بألف الاستفتاح و هو أحد وأربعون حكمة

قوله عَلَيْهِ السَّلاَمُ: أَلاٰ تائِبٌ مِنْ خَطیئَتِه قَبْلَ حُضُورِ مَنِیَّتِه، أَلاٰ وَ إِنَّ أَسْمَعَ الْأَسْماعِ مَنْ وَعَی التَّذْکیرَ وَ قَبِلَهُ، أَلاٰ وَ إِنَّ الدّنیا دارٌ لاٰ یُسْلَمُ مِنْها إِلاّ بِالزُّهْدِ فیها وَ لاٰ یُنْجٰی مِنْها بِشَیيْءٍ کانَ لَها، أَلاٰ وَ إِنّي لَمْ أَرَ کَالْجَنَّةِ نامَ طالِبُها وَ لاٰ کَالنّارِ نامَ هارِبُها.

بدانید که ندیده ام چیزیرا مانند بهشت که طالبان آن خفته اند و دست از طلب باز داشته اند و ندیده ام چیزیرا مانند دوزخ که فرار کنندگان از آن آسوده و غنوده اند و در تدبیر رهائی نبوده اند.

أَلاٰ مُتَنَبِّهٌ مِنْ رَقْدَتِه قَبْلَ حینِ مَنِیَّتِه، أَلاٰ مُسْتَعِدٌّ لِلِقاءِ رَبِّه قَبْلَ زُهُوقِ نَفْسِه.

میفرماید: بسیج سفر عقبی و لقای پروردگار کن از آن پیش که مرگ را دیدار کنی.

ص: 7

ألاٰ وإنّا أهلَ البَیتِ أبوابُ الحِکَمَةِ و أنوارُ الظُّلَمِ و ضِیاءُ الاُمَمِ، اٴلاٰ و قَد اٴَمَرَنيَ اللهُ بِقِتالِ اٴَه۫لِ النکتٍ و الْبَغيِ وَ اَل۫فِسٖادِ، ألاٰ وإنَّ الجِهادَ ثَمَنُ الجَنَّةِ فَمَن جاهَدَ نَفسَهُ مَلَکَها و هِيَ أکرَمُ ثَوابِ اللّهِ لِمَن عَرَفَها.

بدانکه جهاد بهای بهشت است و آنکس که با نفس خویش جهاد کند صاحب بهشت گردد و این در نزد خداوند بزرگترین ثوابست.

ألاٰ وإنَّ شرایعَ الدِّینِ واحِدَةٌ و سُبُلَهُ قاصِدَةٌ فَمَن أَخَذَ بها لَحِقَ وغَنِمَ و مَن وَقَفَ عَنها ضَلَّ وَندِمَ ألاٰ إنَّهُ قَد أدبَرَ مِنَ الدُّنیا ما کانَ مُقبِلاً وأقبَلَ مِنها ما کانَ مُدبِراً،وأزمَعَ التَّرحالَ عِبادُ اللّهِ الأَخیارُ،وباعوا قَلیلاً مِنَ الدُّنیا لاٰ یَبقٰی بِکَثیرٍ مِنَ الْاٰخِرَةِ لا یَفنیٰ.

بدانکه در دنیای ناپایدار هیچ استوار نیست هر مدبری مقبل وهر مقبلی مدبر است و تصمیم عزم میدھد بندگان خدای سفر آنسرای را ،و میفروشند از دنیا چیزی اند كرا که باقی نمیماند و در بهای آن میگیرند از آخرت چیز بسیاری که هرگز فانی نمیشود.

أَلاٰ وَ إِنَّ مِنَ اَلْبَلاٰءِ اَلْفَاقَةَ وَ أَشَدُّ مِنَ اَلْفَاقَةِ مَرَضُ اَلْبَدَنِ وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ اَلْبَدَنِ مَرَضُ اَلْقَلْبِ، أَلاَ وَ إِنَّ مِنَ اَلنِّعَمِ سَعَةَ اَلْمَالِ وَ أَفْضَلُ مِنْ سَعَةِ اَلْمَالِ صِحَّةُ اَلْبَدَنِ وَ أَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ اَلْبَدَنِ تَقْوَى اَلْقَلْبِ، أَلاٰ وَ إِنَّ اَلْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ اَلنَّارِ.

ص: 8

آگاه باش که جرم و جریرت خیلی سر کش وحرو نست و این خیل را زمام و لجامی نیست تاسواران خودرا بآتش دوزخ در اندازد.

أَلاٰ وَ إِنَّ اَلتَّقْوٰى مَطَايَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ اَلْجَنَّةَ.

بدانکه پرهیزکاری و پارسائي شترانی رهوار و فرمانبردارند و آنهارا مهارها در دست سوار است پس سوار آنرا بجنت در آورند.

أَلاٰ وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اِتِّبَاعُ اَلْهَوٰی وَ طُولُ اَلْأَمَلِ، أَلاٰ عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ يَوْمِ بُؤْسِهِ، أَلاٰ مُتَزَوِّدٌ لِآخِرَتِهِ قَبْلَ أُزُوفِ رِحْلَتِهِ، أَلاٰ وَ إِنَّ إِعْطَاءَ هٰذَا اَلْمَالِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَ إِسْرَافٌ، أَلاٰ وَ إِنَّ اَلْقَنَاعَةَ وَ غَلَبَةَ اَلشَّهْوَةِ مِنْ أَكْبَرِ اَلْعَفَافِ، أَلاٰ حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اَللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا، أَلاٰ إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّاٰ اَلْجَنَّةُ فَلاٰ تَبِيعُوهَا إِلَّاٰ بِهَا.

آگاه باش که نیست بهائی و قیمتی نفس شما را مگر بهشت پس واپائید و نفروشید نفس خود را مگر وقتی که در بها بهشت گیرید.

أَلاٰ وَ إِنَّ اَلدُّنْيَا قَدْ تَصَرَّمَتْ وَ آذَنَتْ بِانْقِضَاءٍ وَ تَنَكَّرَ مَعْرُوفُهَا وَ صَارَ جَدِيدُهَا رَثّاً وَ سَمِينُهَا غَثّاً، أَلاٰ وَ إِنَّ مَنْ لاٰ يَسْتَقِيمُ بِالْهُدٰى يَطُولُ بِهِ اَلْأَمَلُ، أَلاٰ وَ إِنَّ مَنْ لاٰ يَنْفَعُهُ اَلْحَقُّ يَضُرُّهُ اَلْبَاطِلُ، أَلاٰ فَمَا يَصْنَعُ بِالدُّنْيَا مَنْ خُلِقَ لِلْاٰخِرَةِ وَ مَا يَصْنَعُ بِالْمَالِ مَنْ عَمَّا قَلِيلٍ يُسْلَبُهُ وَ يَبْقَٰى عَلَيْهِ حِسَابُهُ و تَبِعَتُهُ._

ص: 9

بهوش باش چه میکند دنیارا کسی که از برای آخرت خلق شده وچه میکند مال را که عنقریب از وی سلب میشود و باقی میماند بر او حساب آن و تبعات آن.

أَلاٰ وَ إِنَّ اَلْيَوْمَ اَلْمِضْمَارَ وَ غَداً اَلسِّبَاقَ وَ اَلسُّبْقَةُ اَلْجَنَّةُ وَ اَلْغَايَةُ اَلنَّارُ، أَلاٰ وَ إِنَّكُمْ فِي أَيَّامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ فَمَنْ عَمِلَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَاٰ يَضْرُرْهُ أَجَلُهُ، أَلاٰ وَ إِنَّ اَللِّسَانَ بَضْعَةٌ مِنَ اَلْإِنْسَانِ فَلاٰ يُسْعِدُهُ اَلْقَوْلُ إِذَا اِمْتَنَعَ، وَ لاٰ يُمْهِلُهُ اَلنُّطْقُ إِذَا اِتَّسَعَ، أَلاٰ وَ إِنَّ اَللَّبِيبَ مَنِ اِسْتَقْبَلَ وُجُوهَ اَلْاٰرَاءِ بِفِكْرٍ صَائِبٍ وَ نَظَرَ فِي اَلْعَوَاقِبِ.

آگاه باش که مرد عاقل کسی است که در خوض امور وجوه آرای عقلا را بازجوید و باصابت رای وحصافت عقل عواقب امور را نگران باشد.

أَلاٰ لاٰ يَعْدِلَنَّ أَحَدُكُمْ عَنِ اَلْقَرَابَةِ يَرٰى بِهِ اَلْخَصَاصَةَ أَنْ يَسُدَّهَا بِالَّذِي لاٰ يَزِيدُهُ إِنْ أَمْسَكَهُ وَ لاٰ يَنْقُصُهُ إِنْ أَنْفَقَهُ، أَلاٰ وَ إِنَّ اَللِّسَانَ اَلصَّادِقَ يَجْعَلُهُ اَللَّهُ لِلْمَرْءِ فِي اَلنَّاسِ خَيْرٌ مِنَ اَلْمَالِ يُورِثُهُ مَنْ لاَ يَحْمَدُ، أَلاٰ وَ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ دُلِلْتُمْ عَلىَ اَلزَّادِ فَتَزَوَّدُوا مِنَ اَلدُّنْيَا مَا تَجْزُوَن بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً، أَلاٰ لاٰ يَسْتَحْيِيَنَّ مَنْ لاٰ يَعْلَمُ أَنْ يَتَعَلَّمَ فَإِنَّ قِيمَةَ كُلِّ اِمْرِءٍ مَا يَعْلَمُ.

بدانکه سزاوار [شرمندگی] نیست که کس چیزی را که نداند از آنکه میداند بیاموزد زیرا که قیمت مر د باندازهٴ علم اوست.

أَلاٰ فَاعْمَلُوا وَ اَلْأَلْسُنُ مُطْلَقَةٌ وَ اَلْأَبْدَانُ صَحِيحَةٌ وَ اَلْأَعْضَاءُ لَدْنَةٌ

ص: 10

وَ اَلْمُنْقَلَبُ فَسِيحٌ وَ اَلْمَجَالُ عَرِيضٌ قَبْلَ إِزْهَاقِ اَلْفَوْتِ وَ حُلُولِ اَلْمَوْتِ فَحَقِّقُوا عَلَيْكُمْ حُلُولَهُ وَ لاَ تَنْتَظِرُوا قُدُومَهُ، أَلاٰ وَ قَدْ أَمَرَنِي اَللَّهُ رَبِّي بِقِتَالِ أَهْلِ اَلنَّكْثِ وَ اَلْبَغْيِ وَ اَلْفَسَادِ فِي اَلْأَرْضِ فَأَمَّا اَلنَّاكِثِينَ فَقَدْ قَاتَلْتُ وَ أَمَّا اَلْقَاسِطِينَ فَقَدْ جَاهَدْتُ وَ أَمَّا اَلْمَارِقَةَ فَقَدْ دَوَّخْتُ وَ أَمَّا شَيْطَانَ اَلرَّدْهَةِ فَإِنِّي كُفِيتُهُ بِصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجِيبُ قَلْبِهِ وَ رَجَّةُ صَدْرِهِ.

بدانید که خداوند مرا امر فرمود بقتال ناكثين و اهل بغی ومفسدين ارض اما با ناکثین که طلحه و زبیر و سپاه ایشانست قتال کردم [و با قاسطین که معويه و سپاه شام است جهاد نمودم] و خوارج را ذلیل و زبون ساختم و کار شیطان لجوج را بصيحه كفایت کردم چنانکه اضطراب قلب و سینهٴ اورا اصغا نمودم.

أَلاٰ وَ إِنَّ اَلظُّلْمَ ثَلاٰثَهٌ: فَظُلْمٌ لاٰ یُغْفَرُ، وَ ظُلْمٌ لاٰ یُتْرَکُ، وَ ظُلْمٌ مَغْفُورٌ لاٰ یُطْلَبُ. فَأَمَّا اَلظُّلْمُ اَلَّذِي لاٰ یُغْفَرُ: فَالشِّرْکُ بِاللَّهِ لِقَوْلِهِ: «إِنَّ اَللّهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشاءُ»، وَ أَمَّا اَلظُّلْمُ اَلَّذِي لاٰ یُتْرَکُ: فَظُلْمُ اَلْعِبَادِ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ، اَلْعِقَابُ هُنَالِکَ شَدِیدٌ لَیْسَ جَرْحاً بِالْمُدٰی وَ لاٰ ضَرْباً بِالسِّیَاطِ وَ لَکِنَّهُ مَا یُسْتَصْغَرُ ذٰلِکَ مَعَهُ، وَ أَمَّا اَلظُّلْمُ اَلَّذِي یُغْفَرُ: فَظُلْمُ اَلْمَرْءِ نَفْسَهُ عِنْدَ بَعْضِ اَلْهَنَاتِ.

أَلاٰ فَاعْمَلُوا عِبَادَ اَللَّهِ وَ اَلْخِنَاقُ مُهْمَلٌ وَ اَلرُّوحُ مُرْسَلٌ فِي قُنْیَةِ اَلْإِرْشَادِ وَ رَاحَةِ اَلْأَجْسَادِ وَ مَهَلِ اَلْبَقِیَّةِ وَ أُنُفِ اَلْمَشِیَّةِ وَ إِنْظَارِ اَلتَّوْبَةِ وَ اِنْفِسَاخ

ص: 11

اَلْحَوْبَهِ قَبْلَ اَلضَّنْکِ وَ اَلْمَضِیقِ وَ اَلرَّوْعِ وَ اَلزُّهُوقِ وَ قَبْلَ قُدُومِ عَائِدٍ وَ مَعُودٍ وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ یَجُودُ وَ طَالِبٌ لِلدُّنْیَا وَ اَلْمَوْتُ یَطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ وَ لَیْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَلٰی أَثَرِ اَلْمَاضِینَ مَا یَمْضِي اَلْبَاقُونَ، أَلاٰ وَ إِنَّ الشَّیْطانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ فإِنَّ مَعي بَصْیرَتي ما لَبَّسْتُ بِه عَلیٰ نَفْس وَ لاٰ لُبِّسَ بِه عَلَيَّ وَ أَیْمُ اللٰهِ لَاُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنْا ماتِحُهُ لاٰ یَصْدِرُونَ عَنْهُ وَ لاٰ یَعُودُونَ إِلَیْهِ، أَلاٰ وَ إِنَّ الشَّیْطانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ لِیَعُودَ إِلیٰ أَوْطانِه وَ یَرْجِعَ الْباطِلُ في نِصابِه، وَ اللهِ ما أَنْکَرُوا عَلَيَّ مُنْکَراً وَ لاٰ جَعَلُوا بَیْني وَ بَیْنَهُمْ نَصَفاً وَ إِنَّهُمْ لَیَطْلُبُونَ حَقّاً تَرَکُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَکُوهُ فَلَئِنْ کُنْتُ شَریکَهُمْ فیهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصیبَهُمْ مِنْهُ وَ إِنْ کانُوا تَوَلَّوْهُ دُوني فَما التَّبِعَةُ إِلّٰا عِنْدَهُمْ وَ إِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلیٰ أَنْفُسِهِمْ، أَلاٰ وَ أِنِّي قَدْ دَعوْتُکُمْ إِلیٰ قِتالِ هٰؤُلاٰءِ لَیْلاً وَ نَهاراً سِرّاً وَ إِعْلاناً وَ قُلْتُ لَکُمْ أُغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکُمْ فَوَ اللهِ ما غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ في عُقْرِ دارِهِمْ إِلّاٰ ذَلُّوا فَبُوِّءَ لَهُم وَ تَخاذَلْتُمْ حَتّیٰ شُنَّتْ عَلَیْکُمُ الْغاراتُ وَ مُلِکَتْ عَلَیْکُمُ الْأَقْطارُ.

ص: 12

فصل نهم: حرف الف بلفظ أفعل تفضیل

الفصل التاسع مما ورد من حكم أمير المؤمنین علی بن ابیطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الألف على وزن أفعل و يُعبّر عنه بألف التعظيم خمس مأة وأربعة وثلاثون حكمة

من ذٰلِكَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ:

أَفْضَلُ النِّعَمِ الْعَقْلُ، أَسْوءُ الْقِسَمِ الْجَهْلُ، أَفْضَلُ السَّخْاءِ الْإِیثارُ، أَفْضَلُ التَّوَسُّلِ الْإِسْتِغْفارُ، أَفْضَلُ الْعُدَدِ الْإِسْتِظْهارُ، أَسْمَحُکُمْ أَرْبَحُکُمْ، أَخْسَرُکُمْ أَظْلَمُکُمْ، أَوْحَشُ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ، أَقْبَحُ الْخَلاٰئِقِ الْکِذْبُ، أَحَقُّ النّاسِ بِالرَّحْمَةِ عالِمٌ یَجْري عَلَیْهِ حُکْمُ جاهِلٍ وَ کَریمٌ یَسْتَوْلي بِه لَئیمٌ وَ بَرٌّ یُسَلَّطُ عَلَیْهِ فاجِرٌ.

واجب تر کسی که مورد رحمت باید بود عالمی است که جاهلی بروی حکومت کند و کریمی است که لئيم بروی استیلا جوید وزاهدیست که فاجر بر۔ وی تسلّط یابد.

أَفْضَلُ الْجُودِ إِیصالُ الْحُقُوقِ إِلیٰ أَهْلِها، أَکْثَرُ النّاسِ حُمْقاً الْفَقیرُ الْمُتَکَبِّرُ، أَبْغَضُ الْعِبادِ إِلَی اللهِ تَعالیٰ الْعالِمُ الْمتَجَبِّرُ، أَقَلُّ شَيْ ءٍ یُنْجِی الصِّدقُ وَ الْأَمانَةُ، أَکْثَرُ شَيْءٍ یُرْدِي الْکِذْبُ وَ الْخِیانَةُ، أَعْلَمُ النّاسِ بِاللهِ أَکْثَرُهُمْ خَشْیَةً لَهُ، أَحَبُّ الْعِبادِ إِلیَ اللهِ تَعالیٰ أَطْوَعُهُمْ لَهُ، أَفْضَلُ النّاسِ رَأْیاً مَنْ لَمْ یَسْتَغنِ عنْ مُشیرٍ._

ص: 13

افضل مردم در عقل کسی است که خود را از مشیر ومشورت مستغنی نداند.

أَحْسَنُ الْعَفْوِ ما کانَ عَنْ قُدْرَةٍ، أَفْضَلُ الْجُودِ ما کانَ عَنْ عُسْرَةِ، أَفْضَلُ الْحِلْمِ کَظْمُ الْغَیْظِ وَ مِلْکُ النَّفْسِ مَعَ الْقُدْرَةِ، أَعْوَنُ شَيْءٍ عَلیٰ صَلاحِ النَّفْسِ الْقَناعَةُ، أَجْدَرُ النّاسِ بِرَحْمَةِ اللهِ أَقْوَمَهُمْ بِالطّاعَةِ، أَسْفَهُ السُّفَهاءِ الْمُتُبَجِّحُ بِفُحْشِ الْکَلاٰمِ، أَبخَلُ النّاسِ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلاٰمِ، أَفْضَلُ الْعِبادَةِ سَهَرُ الْعُیُونِ بِذِکْرِ اللهِ، أَقْوَی النّاسِ إِیماناً أَکْثَرَهُمْ تَوَکُّلاً عَلیَ اللهِ.

قویترین مردم در ایمان کسی است که توکلش بر خدای بیشتر باشد.

أَعْقَلُ النّاسِ أَطْوَعُهُمْ لِلّهِ سُبْحانَهُ، أَعْظَمُ النّاسِ عِلْماً أَشَدُّهُمْ خَوْفاً لِلّهِ سُبْحانَهُ، أَشَدُّ الذُّنُوبِ عِنْدَ اللهِ ذَنْبٌ صَعُرَ عِنْدَ صاحِبِه، أَشَدُّ الذُّنُوبِ عِنْدَ اللهِ ذَنْبٌ اسْتَهانَ بِه راکِبُهُ، أَوَّلُ اللَّهْوِ لَعْبٌ وَ آخِرُهُ حَرْبٌ، أَوَّلُ الشَّهْوَةِ طَرَبٌ وَ آخِرُها عَطَبٌ.

اول شهوت رانی شادمانیست و آخرش هلاکت جاودانی.

أَصْلُ الْوَرَعِ تَجَنُّبُ الشَّهَواتِ، أَفْضَلُ الطّاعاتِ الْعُزُوفُ عَنِ اللَّذّاتِ، أَکْبَرُ النّاسِ مَعْرِفَةً لِنَفْسِه أَخْوَفُهُمْ لِرَبِّه، أَنْصَحُ النّاسِ لِنَفْسِه أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّه، أَبْغَضُ الْخَلاٰئِقِ إِلَی اللهِ تَعالیٰ الْمُغْتابُ.

مبغوض ترین مردم در نزد خدا کسی است که مرتکب غیبت باشد.

أَکبَرُ الصَّوابِ وَ الصَّلاٰحِ في صُحْبَةِ ذَوِي الْأَلْبابِ، أَعْلَمُ النّاسِ

ص: 14

بِاللهِ أَرْضاهُمْ بِقَضائِه، أَعْظَمُ الذُّنُوبِ عِنْدَ اللهِ ذَنْبٌ أَصَرَّ عَلَیْهِ عامِلُهُ، أَفْضَلُ الْحَیاءِ اسْتِحْیائُکَ مِنَ اللهِ، أَقْبَحُ الظُّلْمِ مَنْعُکَ حُقُوقَ اللهِ، أَفْضَلُ النّاسِ مِنَّةً مَنْ بَدَءَ بِالْمَوَدَّةِ، أَفْضَلُ الْعُدَّةٍ الصَّبْرُ عِنْدَ الشِّدَّةِ.

فاضل ترین تهیِّه و اعداد در دفع محنت وشدَّت شکیبائیست.

أَعْظَمُ النّاسِ سَعادَةً أَکْثَرُهُمْ زَهادَةً، أَصْلُ الْمُوَدَّةِ الْحَیاءُ وَ ثَمَرتُها الْعِفَّةُ، أَشْرَفُ الْمُرُوَّةِ مِلْکُ الْغَضَبِ وَ إِماتَةُ الشَّهْوَةِ، أَصْلُ الْإِٰخْلاصِ الْیَأْسُ عَمّا في أَیْدِي النّاسِ، أَحْمَقُ[!] النّاسِ مَنْ ظَنَّ أَنَّهُ أَعْقَلُ النّاسِ.

احمق ترین مردم کسی است که خود را داناترین مردم داند.

أَعْقَلُکُمْ أَطْوَعُکُمْ، أَعْلَمُکُمْ أَخْوَفُکُمْ، أَعْرَفُکُمْ، أَحْیاکُمْ، أَحْلَمُکُمْ أَغْناکُمْ أَقْنَعُکُم، أَحْزَمُکُمْ أَزْهَدُکُم، أَشْقاکُمْ أَحْرَصُکُمْ، أَکْیَسَکُمْ أَوْرَعُکُمْ، أَنْجَحُکُمْ أَصْدَقُکُمْ، أَبَرُّکُمْ أَتْقاکُمْ، أَقْبَحُ شَيْ ءٍ الْخُرْقُ، أْفْقَرُ الْفَقْرِ الْحُمْقَ، أَکْرَمُ الْحَسَبِ الْخُلْقُ، أَکْبَرُ الْبِرِّ الرِّفْقُ، أَفْضَلُ الْعِبادَةِ الزَّهادَةِ، أَفْضَلُ الْعِبادَةِ غَلَبَةُ الْعادَةِ، أَهْلَکُ شَيْ ءٍ الطَّمَعُ، أَمْلَکُ شَيْ ءٍ الْوَرَعُ، أَحْسَنُ اللِّباسِ الْوَرَعُ، أَقْبَحُ الشِّیَمِ الطَّمَعُ، أَفْضَلُ الصَّبْرِ التَّصبُّرُ، أَقْبَحُ الْخُلْقِ التَّکَبُّرُ، أَفْضَلُ الْعِبادَةِ الْفِکْرُ.

فاضلترین عبادت تفکّر در معرفت است.

أَقْوٰی عُدَدِ الشَّدائِدِ الصَّبْرُ، أَذَلُّ النّاسِ الْمُرْتابُ، أَلْأَمُ النّاسِ الْمُغْتابُ.

ص: 15

أَقْبَحُ أَفْعالِ الْمُقْتَدِرِ الْإِنْتِقامُ.

زشت ترین کردار مرد مقتدر انتقام جستن در حال اقتدار است.

أَعْظَمُ الْوِزْرِ مَنْعُ قَبُولِ الْعُذْرِ، أَسْوَءُ شَيْءٍ الطَّمَع، أَنْفَعُ الْمَواعِظِ ما رَدَعَ، أَفْضَلُ الْإِیمانِ حُسْنُ الْیَقینِ، أَفْضَلُ الشَّرَفِ الْإِحْسانُ، أَشْرَفُ الْمُرُوَّةِ حُسْنُ الْأَخُوَّةِ، أَشْرَفُ الْأَدَبِ حُسْنُ الْمُرُوَّةِ، أَقْوَی الْوَسائِلِ حُسْنُ الْفَضائِلِ، أَسْوَءُ الْخَلاٰئِقِ التَّحَلِّي بِالرَّذائِلِ، أَحْسَنُ الْعَدْلِ نُصْرَةُ الْمَظْلُومِ.

بهترین عدل و نصفت نصرت ستم رسید گانست.

أَعْظَمُ الْلُّؤْمِ حَمْدُ الْمَذْمُوم، أَطْیَبُ الْعَیْشِ الْقَناعَةُ، أَشْرَفُ الْأَعْمالِ الطَّاعَةُ، أَقْرَبُ شَيْ ءٍ الْأَجَلُ، أَبْعَدُ شَيْءٍ الْأَمَلُ، أَعْجَلُ الْخَیْرِ ثَواباً البِرُّ، أَشَدُّ شَيْءٍ عِقاباً الشَّرُّ، أَحْسَنُ الْمَکارِمِ الْجُودُ، أَسْوَءُ النّاسِ عَیْشاً الْحَسُودُ، أَعْقَلُ النّاسِ مُحْسِنٌ خائِفٌ، أَجْهَلُ النّاسِ مُسيءٌ مُسْتَأْنَفٌ، أَسْوَءُ الصِّدْقِ النَّمیمَةُ، أَکْثَرُ النّاسِ غیبَةً أَکبَرُهُمْ جَریمَةً، أَکْثَرُ الْمَکارِهِ فیما لاٰ تَحْتَسِبُ، أَشْرَفُ الْحَسَبِ حُسْنُ الأَدَبِ، أَحْضَرُ النَّاسِ جَواباً مَنْ لَمْ یَغْضَبْ، أَشْرَفُ الْغِنیٰ تَرْکُ الْمُنٰی.

بهترین توانگران آنکس بود که تارك هوا و هوس شود.

أَمْنَعُ حُصُونِ الدِّیْنِ التُّقٰی، أَفْضَلُ الْمالِ مَا اسْتُرِقَّ بِهِ الْأَحْرارُ.

فاضل ترین مال آنست که ببذل آن آزادگان را بنده کند.

ص: 16

أَفْضَلُ الْبِرَّ ما أُصیبَ بِهِ الْأَبْرارُ، أَفْضَلُ الْمالِ مَا اسْتُرِقَّ بِهِ الرِّجالُ، أَزْکَی الْمالِ مَا اکْتُسِبَ مِنْ حِلِّه، أَفْضَلُ الْمَعْرُوفِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ.

بهترین نیکوئیها اغاثت ستم رسیده است.

أَحَقُّ النّاسِ أَنْ یُؤنَسَ بِهِ الْوَدُودُ الْمأْلُوفُ، أَحَقُّ النّاسِ بِزیادَةِ الْعُمْرِ أَشْکَرُهُمْ لِما أُعْطِيَ مِنْها، أَبْلَغُ ما تُسْتَمَدُّ بِهِ النِّعْمَةُ الشُّکْرُ، أَعْظَمُ ما تُمَحَّصُ بِهِ الْمِحْنَةُ الصَّبْرُ، أَنْصَفُ النّاسِ مَنْ أَنْصَفَ مِنْ نَفْسِه مِنْ غَیرِ حاکِمٍ عَلَیْهِ.

منصف ترین مردم کسی است که انصاف کند در حق خویش بی اینکه دیگری بر وی حکومت کند.

أَجْوَرُ النّاسِ مَنْ عُدَّ جَوْرُهُ عَدْلاً عَلَیْهِ، أَرْجَا النّاسِ صَلاٰحاً مَنْ إِذا وَقَفَ عَلیٰ مَساوئهِ سارَعَ إِلَی التَّحَوُّلِ عَنْها.

امیدوارتر کس بصلاح وسداد کسی است که چون واقف شود بر معایب خود عجلت کند در تنزیه از آن معایب.

أَفْضَلُ النّاسِ عَقْلاً أَحْسَنُهُمْ تَقْدیراً لِمَعاشِه وَ أَشَدُّهُمْ اِهْتِماماً بِإِصْلاٰحِ مَعادِه، أَحْزَمُ النّاسِ رَأْیاً مَنْ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ لَمْ یُؤَخِّرْ عَمَلَ یَوْمِه لِغَدٍ، أَحْمَدُ الْعِلْمِ عاقِبَةً ما زادَ في عَمَلِکَ فِي الْعاجِلِ وَ أَزْلَفَکَ فِي الْاٰجِلِ، أَوْجَبُ الْعِلْمِ عَلَیْکَ ما أَنْتَ مَسْؤُلٌ عَنِ الْعَمَلِ بِه، أَبْعَدُ النّاسِ مِنَ الصَّلاٰحِ الْمُسْتَهْتِرُ بِاللَّهْوِ وَ الْمُزاحِ.

دورترین مردم از صلاح وسداد کسی است که مغمور شود در لهو و مزاح.

ص: 17

أَبْعَدُ النّاسِ مِنَ النَّجاحِ الْکَذُوبُ ذُو الْوَجْهِ الْوَقاحِ، أَقلُّ ما یَجِبُ عَلَیْکُمْ لِلّهِ شُکْرُ أَیادیهِ وَ ابْتِغاءُ مَراضیهِ.

کمتر چیزی که واجب است از خداوند بر شما شكر نعمت او و جستن رضای اوست.

أَشْرَفُ الشیَمِ رِعایَةُ الْوُدِّ، أَحْسَنُ الْهِمَمِ إِنْجازُ الْوَعْدِ، أَکْرَمُ حَسَبٍ حُسْنُ الْأَدَبِ، أَفْضَلُ سَبَبٍ کَفُّ الْغَضَبِ، أَفْضَلُ الْإِیْمان حُسْنُ الْإِیقانِ، أَفْضَلُ الشَّرَفِ بَذْلُ الْإِحْسانِ، أَفْضَلُ الدِّینِ قَصْرُ الْأَمَلِ، أَعْلیَ الْعِبادَةِ إِخْلاٰصُ الْعَمَلِ، أَفْضَلُ الْإِیمانِ الْإِحْسانُ و أَقْبَحُ الشِّیمَةِ الْعُدْوانُ، أَفْضَلُ الذَّخائِرِ عِلْمٌ یُعْمَلُ بِه وَ مَعْرُوفٌ لاٰ یُمَنُّ بِه.

. بهترین ذخيرهٴ آخرت علمی است که بدان عمل کنند و احسانیست که بدان منَّت نگذارند.

أَشَدُّ النّاسِ نَدامَةً وَ أَکْثَرُهُمْ مَلاٰمَةً: العَجِلُ النِّزِقُ الَّذي لاٰ یُدْرِکهُ عَقْلُهُ إِلَّاٰ بَعْدَ فَوْتِ أمْرِه، أَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ الْجَهْلَ بِالْعِلْمِ وَ قابَلَ الْغَضَبَ بِالْحِلْمِ، أَشْرَفُ أَخْلاٰقِ الْکَریمِ کَثْرَةُ تَغافُلِه عَمّا یَعْلَمُ، أَفْضَلُ الذَّخائِرِ حُسْنُ الضَّمائِرِ، أَبْخَلُ النّاسِ مَنْ بَخِلَ عَلیٰ نَفْسِه بِمالِه وَ سَمحَ بِه لِوارِثِه.

بخیل ترین مردم کسی است که بخل میکند مال خویش را در حق خویش و بذل میکند برای وارث خویش.

ص: 18

أَقْرَبُ الْعِبادِ إِلَی اللهِ تَعالیٰ أَقْوَلُهُمْ لِلْحَقِّ وَ إِنْ کانَ عَلْیهِ وَ أَعْمَلُهُمْ بِه وَ إِنْ کانَ فیهِ کُرْهُهُ.

از بندگان خدای نزدیکتر بسوی خداوند کسی است که نیکوتر بحق سخن کند اگر چه بر زیان او باشد و بدان کار کند اگر چه مکروه میدارد.

أَحْسَنُ اللِّباسِ الْوَرَعُ وَ خَیْرُ الذُّخْرِ التَّقْوٰی، أَحَقُّ مَنْ أَطَعْتَهُ مَنْ أَمَرَکَ بِالتُّقٰی وَ نَهاکَ عَنِ الْهَوٰی، أَشْقَی النّاسِ مَنْ غَلَبَهُ هَواهُ فَمَلَکَهُ دُنْیاهُ فَأْفْسَدَ آخِرَتَهُ، أَفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَصٰی هَواهُ وَ أَصْلَحَ اُخرٰیهُ، أَضْیَقُ النَّاسِ حالاً مَنْ کَثُرَتْ شَهْوَتُهُ وَ زادَتْ مَؤُنَتُهُ وَ قَلَّتْ مَعُونَتُهُ، أَفْضَلُ الْمُلُوکِ مَنْ حَسُنَ فِعْلُهُ وَ نِیَّتُهُ وَ عَدَلَ في جُنْدِه وَ رَعِیَّتِه.

بهترین سلاطین کسی است که نیت خودرا صافی دارد و کردار خودرا نیکو فرماید و در میان لشكري ورعیَّت کار بعدل کند.

أَعْقَلُ النّاسِ أَقْرَبُهُم مِنَ اللهِ، أَغْنَی النّاسِ الرّاضي بِقِسمِ اللهِ، أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِه سَبَبٌ بَیْنَکَ وَ بَینَ اللهِ، أَشَدُّ النّاسِ عَذاباً یَومَ الْقِیٰمَةِ الْمُسْخِطُ لِقَضاءِ اللهِ، أَغْنی النّاسِ فِی الْاٰخِرَهِ أَفْقَرُهُمْ فِي الدُّنْیا.

غنی ترین مردم در آخرت کسی است که در دنیا فقیر تر باشد.

أَشْرَفُ الْخَلاٰئِقِ التَّواضُعُ وَ الْحِلْمُ وَ لینُ الْجانِبِ، أَحْسَنُ الشِّیَمِ إِکْرامُ الْمُصاحِبِ وَ إِسْعافُ الطّالِبِ.، أَفْضَلُ الْعَقْلِ مَعْرِفَةُ الْمَرْءِ بِنَفْسِه فَمَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَقَلْ وَ مَنْ جَهِلَها ضَلَّ._

ص: 19

فاضل ترین عقل شناختن مرد است هر نفس خود را پس آنکس که شناخت نفس خود را خردمند است و آنکس که نشناخت گمراه است.

أَشَدُّ النّاسِ عُقُوبَةً رَجُلٌ کافَیَء الْإِحْسانَ بِالْإِسائةِ، أَشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ طَلَبُ الْحاجَةِ مِنْ غَیرِ أَهْلِها.

صعب تر ازمرگ عرض حاجت است بنزد نااهل.

أَتْعَبُ النّاسِ قَلْباً مَنْ عَلَتْ هِمَّتُهُ وَ کَثُرَت مُرُوَّتُهُ وَ قَلَّتْ مَقْدُرَتُهُ، أَفْضَلُ النّاسِ فِي الدُّنیا الْأَسْخیاءُ وَ فِي الْاٰخِرَةِ الْأَتْقِیاءُ، أَجَلُّ الْمُلُوکِ مَنْ مَلَکَ نَفْسَهُ وَ بَسَطَها لِلْعَدْلِ، أَجَلُّ الْاُمَراءِ مَنْ لَمْ یَکُنِ الْهَوٰی عَلَیْهِ أمیراً، أَعْظَمُ النّاسِ وِزْراً الْعُلَماءُ الْمُفَرِّطُونَ، أَعْیا مَا یَکُونُ الْحَکیمُ إِذا خاطَبَ سَفیهاً، أَقْوَی النّاسِ أَعْظَمُهُمْ سُلْطاناً عَلیٰ نَفْسِه، أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنْ إِصْلاحِ نَفْسِه.

عاجز ترین مردم کسی است که در اصلاح نفس خویش عاجز باشد.

أَعْدَلُ النّاسِ مَنْ أَنْصَفَ مَنْ ظَلَمَهُ، أَجْوَرُ النّاسِ مَنْ ظَلَمَ مَنْ أَنْصَفَهُ، أَقْوَی النّاسِ مَنْ قَوِيَ عَلیٰ غَضَبِه بِحِلْمِه، أَکْثَرُ النّاسِ ضِعَةً مَنْ یَتَعاظَمُ في نَفْسِه، أَغْلَبُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ هَؤاهُ بِعِلْمِه.

غالب ترین مردم کسی است که از روی دانش برهوا وهوس غلبه جوید.

أَخْسَرُ النّاسِ مَنْ قَدَرَ عَلیٰ أنْ یَقُولَ الْحَقِّ وَ لَمْ یَقُلْ، أَزْرٰی بِنَفْسِه مَنْ مَلَکَتْهُ الشَّهْوَةُ فَاسْتَعْبَدَتْهُ الْمَطامِعُ، أَکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ

ص: 20

بُرُوقِ الْمَطامِعِ، أَسْرَعُ الْأَشْیاءِ عُقُوبَةُ رَجُلٍ عاهَدْتَهُ عَلیٰ أَمْرٍ وَ کانَ مِنْ نِیَّتِکَ الْوَفاءُ وَ مِنْ نِیَّتِهِ الْغَدْرُ بِکَ.

سریعتر چیزیکه در میرسد عقوبت مردیست که با او عهد میکنی در امری و در خاطر داری که وفا بعهد کنی و او در خاطر دارد که با تو غدر وخدعه کند.

أَفْضَلُ النّاسِ سالِفَةً عِنْدَکَ مَنْ أَسْلَفَکَ حُسْنَ التَّأْمیلِ لَکَ، أَشْبَهُ النّاسِ بِأَنْبِیاءِ اللهِ أَقْولُهُمْ لِلْحَقِّ وَ أَصْبَرُهُمْ عَلَیَ الْعَمَلِ بِه، أَجْوَرُ السِّیرَةٍ أَنْ تَنْتَصِفَ مِنَ النّاسِ وَ لاٰ تُعامِلَهُمْ بِه.

بدترین صفت و سیرت آنست که از مردم انصاف بخواهی و با ایشان با نصاف کار نکنی.

أَعْدَلُ السِّیرَةِ أَنْ تُعامِلَ النّاسَ بِما تُحِبُّ أَنْ یُعامِلُوکَ بِه، أَکبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعیبَ غَیرَکَ بِما هُوَ فیکَ، أَکْبَرُ الْکُلْفَةِ تَعَنِّیکَ فیما لاٰ یَعْنیکَ، أَحْسَنُ الْمَکارِمِ جُودُ الْمُفْتَقِر وَ عَفْوُ الْمُقْتَدِرِ، أَبْعَدُ الْخَلاٰئِقِ مِنَ اللهِ الْغَنِيُّ الْبَخیلُ، أَمْقَتُ الْخَلاٰٰئِقِ إِلَی اللهِ الْفَقیرُ الْمَزْهُوُّ وَ الشَّیْخُ الزّاني وَ الْعالِمُ الْفاجِرُ.

مبغوض ترین مردم در نزد خداوند گدای متکبر و پیر زنا کاروعالم فاجر است.

أَشْقَی النّاسِ مَنْ باعَ دینَهُ بِدُنْیا غَیرِه، أَقْبَحُ الْبُخْلِ مَنْعُ الْأَمْوالِ مِنْ مُسْتَحَقّیها،أَفْضَلُ الْمُرُوَّةِ اسْتبقاءُ الرَّجُلِ ماءَ وَجْهِه، أَدَلُّ شَيْءٍ عَلیٰ غَزارَةِ الْعَقْلِ حُسْنُ التَّدْبیرِ، أَفْضَلُ الْأَمْوالِ أَحْسَنُها أَثَراً عَلَیْکَ،

ص: 21

أَفْضَلُ الْجُودِ الْعَطِیَّةُ قَبْلَ ذُلِّ السُّؤالِ.

فاضل ترين جود عطائیست که پیش از ذلَّت سؤال عطا شود.

أَصْدَقُ شَيْ ءٍ الْأَجَل، أَکْذَبُ شَيْءٍ الْأَمَلُ، أَکْیَسُ الْکَیْسِ التَّقْوٰی، أَهْلَکُ شَيْءٍ الْهَوٰی، أَفْضَلُ مِنْ طَلبِ التَّوْبَةِ تَرْکُ الذَّنْبِ، أَقْبَحُ الْبَذْلِ السَّرَفُ، أَدْوَأُ الدَّاءِ الصَّلَفُ، أَشْرَفُ الْخَلاٰئِقِ الْوَفاءُ، أَعْظَمُ الْبَلاٰءِ انْقِطاعُ الرَّجاءِ، أَعْقَلُ النّاسِ مَنْ أَعْطی الْعُقَلاٰءَ، أَغْنَی النّاسِ الْقانِعُ.

غنی ترین مردم قانع است.

أَفْقَرُ النّاسِ الطّامِعُ.

فقیرترین مردم طامع است.

أَفْضَلُ الْعَقْلِ الرَّشادُ، أَحْسَنُ الْقَوْلِ السَّدادُ، أَفْضَلُ الدِّینِ الْیقین، أَفْضَل السَّعادَةِ اسْتِقامَةُ الدِّینِ، أَفْضَلُ الْإِیمانِ الْإِحْسانُ، أَقْبَحُ الشِّیَمِ الْعُدْوانُ، أَضَرُّ شَيْ ءٍ الشِّرْکُ، أَیْسَرُ الرِّئآءِ شِرْکٌ، أَقْبَحُ شَيْءٍ الْإِفْکُ، أَسْعَدُ النّاسِ الْعاقِلُ، أَفْضَلُ الْمُلُوکِ الْعادِلُ، أَفْضَلُ الذُّخْرِ الْهُدٰی، أَوْقیٰ جُنَّةٍ التَّقْوٰی، أَشْجَعُ النّاسِ أسْخاهُمْ، أَعْقَلُ النّاسِ أحْیاهُمْ، أَعْظَمُ الشَّرَفِ الْأَدَبُ، أَفْضَلُ الْمِلْکِ مِلْکُ الْغَضَبِ، أَفْضَلُ الْإِیْمانِ الْأَمانَةُ، أَقْبَحُ الْأَخْلاٰقِ الْخِیانَةُ، أَنْفَعُ شَيْءٍ الْوَرَعُ، أَضَرُّ شَيْءٍ الطَّمَعُ، أَقْبَحُ الْعَيِّ الضَّجْرُ._

ص: 22

زشت ترین عجز در کلام اضطراب در سخن کردنست.

أَسْوَءُ الْقَوْلِ الْهَذَرُ، أَحْسَنُ الْکَرمِ الْإِیثارُ، أَحْمَقُ الْحُمْقِ الْإِغْتِرارُ، أَوَّلُ الزُّهْدِ التَّزَهُّدُ، أَوَّلُ الْعَقْلِ التَّعَبُّدُ، أَشْرَفُ الشَّرَفِ الْعِلْمُ، أَقْبَحُ السِّیَرِ الظُّلْمُ، أَعْجَلُ شَيْءٍ صَرْعَةً الْبَغْيُ، أَسْوَءُ شَيْءٍ عاقِبَةً الْبَغْيُ، أَشَدُّ الْقُلُوبِ غِلّاً قَلْبُ الْحَسُودِ، أَنْفَعُ الْعِلْمِ ما عُمِلَ بِه.

سودمند ترین علم آنست که بدان عمل شود.

أَفْضَلُ الْعَمَلِ ما أُخْلِصَ فیهِ، أَفْضَلُ الْمَعْرِفَةِ مَعْرِفَةُ الْإِنْسانِ نَفْسَهُ، أَعْظَمُ الْجَهْلِ جَهْلُ الْإِنْسانِ نَفْسَهُ، أَقْبَحُ الصِّدْقِ ثَناءُ الرَّجُلِ عَلیٰ نَفْسِه.

زشت ترین راستیها ستایش مرد است مر نفس خودرا.

أَفْضَلَ اَلْجِهَادِ مُجَاهَدَةُ اَلْمَرْءِ نَفْسَهُ، أَرْبَحُ اَلْبَضَایِعِ اِصْطِنَاعُ اَلصَّنَایِعِ، أَفْضَلُ الذَّخائِرِ حُسْنُ الصَّنائِعِ، أَحْسَنُ الصَّنائِعِ ما وافَقَ الشَّرائِعَ.

بهترین بخششها و نیکوکاریها آنست که با شریعت موافق باشد.

أَوْفَرُ الْقِسَمِ صِحَّةُ الْجِسْمِ، أَبْعَدُ الْهِمَمِ أَقْرَبُها مِنَ الْکَرَمِ، أَشَدُّ الْمَصائِبِ سُوءُ الْخُلْقِ، أَهْنأُ الْعَیْشِ إِطِّراحُ الْکُلَفِ.

گواراترین زندگانی بر انداختن کلفتهاست.

أَعْلیٰ مَراتِبِ الْکَرَمِ الْإِیثارُ، أَکبَرُ الْأَوْزارِ تَزْکِیَةُ الْأَشْرارِ، أَصْعَبُ السِّیاساتِ تَغْییرُ الْعاداتِ، أَفْضَلُ الطّاعاتِ هَجْرُ اللَّذَّاتِ، أَلْأَمُ الْبَغْيِ عِنْدَ الْقُدْرَةِ، أَحْسَنُ الْجُودِ عَفْوٌ بَعْدَ قُدْرَةِ._

ص: 23

بهترین جود عفو جرم و جریر تست بعد از یافتن قدرت.

أَحْسَنُ الشِّیَمُ شَرَفُ الْهِمَمِ، أَفْضَلُ الْکَرَمِ إِتْمامُ النِّعَمِ، أَوْفَرُ الْبِرِّ صِلَةُ الرَّحِمِ، أَکْبَرُ الْحُمْقِ الْإِغْراقُ فِی الْمَدْحِ وَ الذَّمِّ، أَفْضَلُ النّاسِ أَنْفَعُهُمْ لِلنّاسِ.

بهترین مردم کسی است که از برای مردم سودمندتر بُوَد.

أَفْضَلُ [أَحْسَنُ خ ل] مَلاٰبِسِ الدِّینِ الْحَیآءُ، أَفْضَلُ الطّاعاتِ الزُّهْدُ فِي الدُّنْیا، أَعْظَمُ الْخَطایا حُبُّ الدُّنْیا، أَفْضَلُ فِعالِ الْمُقْتَدِرِ الْعَفْوُ، أَفْضَلُ الْعَقْلِ مُجانَبَةُ اللَّهْوِ، أَکْمَلُ فِعالِ ذَوِي الْقُدْرَةِ الْإِنْعامُ، أَقْبَحُ الْغَدْرِ إِذاعَةُ الشَّرِّ، أَزْیَنُ الشِّیَمِ الْحِلْمُ وَ الْعَفافُ، أَفْحَشُ الْبَغْيِ الْبَغْيُ عَلیَ الْاُلّاٰفِ، أَفْضَلُ الْمُلُوکِ أَعَفُّهُمْ نَفْساً، أَشْرَفُ الْمُؤْمِنینَ أَکْثَرُهُمْ کَیْساً، أَقْبَحُ شَيْءٍ جَوْرُ الْوُلاٰةِ، أَفْظَعُ شَيْءٍ ظُلْمُ الْقُضاةِ، أَفْضَلُ الْکُنُوزِ حِرْفَةٌ تُدَّخَرُ، أَحْسَنُ السُّمْعَةِ شُکْرٌ مُنْتَشِرٌ، أَعْدَلُ الْخَلْقِ أَقْضاهُمْ بِالْحَقِّ.

عادلترین خلق کسی است که در کار حق نیکتر قضا کند.

أَصْدَقُ الْقَوْلِ ما طابَقَ الْحَقَّ، أَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفاءُ الزُّهْدِ، أَحْسَنُ الْمُرُوَّةِ حِفْظُ الْوُدِّ، أَفْضَلُ الْأَمانَةِ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ، أَنْفَعُ الدَّواءِ تَرْکُ الْمُنیٰ.

نافع ترین دواها ترك آرزوهاست.

ص: 24

أَفْضَلُ الْجُودِ بَذْلُ الْمَوْجُودِ، أَفْضَلُ الصِّدْقِ الْوَفاءُ بِالْعُهُودِ، أَقْرَبُ الْاٰراءِ مِنَ النُّهٰی أَبْعَدُها مِنَ الْهَوٰی، أَحْسَنُ الْإِحْسانِ مُؤاخاةُ الْإِخْوانِ، أَفْضَلُ الْعُدَدِ ثِقاتُ الْإِخْوانِ، أَنْفَعُ الذَّخائِرِ صالِحُ الْأَعْمالِ، أَحْسَنُ الْمَقالِ ما صَدَّقَهُ الْأَفْعالُ.

بهترین گفتار آنست که با کردار راست آید.

أَفْضَلُ الْوَرَعِ حُسْنُ الظَّنِّ، أَفْضَلُ مِنَ الْعَطاءِ تَرْکُ الْمَنِّ، أَقْرَبُ الْقُرَبِ مَوَدّاتُ الْقُلُوبِ، أَفْضَلُ الصَّبْرِ الصَّبْرُ عَنِ الْمَحْبُوبِ، أَطْهَرُ النّاسِ أَعْراقاً أحْسَنُهُمْ أخْلاٰقاً، أَحْسنُ الْعِبادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجُ.

بهترین عبادت خویشتن دار یست از شکم خوارگی و شهوت رانی.

أَضْیَقُ ما یَکُونُ الْحَرَجُ أَقْرَبُ ما یَکُونُ الْفَرَجُ.

چندانکه سخت بود عسر و حرج نزدیکتر بود نجات و فرج.

أَجَلُّ النّاسِ مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ، أَقْوَی النّاسِ مَنْ قَوِیَ عَلیٰ نَفْسِه، أَسْرَعُ شَيءٍ عُقُوبَةً الْیَمینُ الْفاجِرَةُ، أَفْضَلُ الْعَطاءِ ما صینَ بِهِ الْعِرْضُ، أَنْفَعُ الْمالِ ما قُضِيَ بِهِ الْفَرْضُ، أَزْکَی الْمالِ مَا اشْتُرِیَتْ بِهِ الْاٰخِرَةُ، أَحْسَنُ مِنْ مُلاٰبَسَةِ الدُّنْیا رَفْضُها.

بهترین جامهای دنیا آنست که از خود دور افکنی.

أَصْعَبُ الْمَرامِ طَلَبُ ما في أَیْدِي اللِّئامِ، أَشْرَفُ الصَّنائِعِ اصْطِناعُ الْکِرامِ، أَقْدَرُ النّاسِ عَلیَ الصَّوابِ مَنْ لَمْ یَغْضَبْ، أَمْلَکُ النّاسِ

ص: 25

بِسَدادِ الرَّأْيِ کُلُّ مُجَرَّبٍ، أَجَلُّ الْمَعْرُوفِ ما وُضِعَ فِي أَهْلِه.

بزرگترین عطيت و نیکوئی چیزیست که در جای خود وضع شود و در حق اهلش بذل گردد.

أَطْیَبُ الْمالِ مَا اکْتُسِبَ مِنْ حِلَّه، أَفْضَلُ مِنِ اکْتِسابِ الْحَسَناتِ تَجَنُّبُ السَّیِّئاتِ، أَوَّلُ الْحِکْمَةِ تَرْکُ اللَّذّاتِ وَ آخِرُها مَقْتُ الْفانِیاتِ، أَکْثَرُ النّاسِ أَمَلاً أَقَلُّهُمْ لِلْمَوْتِ ذِکْراً، أَطْوَلُ النّاسِ أَمَلاً أَسْوَءُ هُمْ عَمَلاً، أَوْلَی النّاسِ بِالْأَنْبِیاءِ أَعْمَلُهُمْ بِما جاؤُا بِه، أَقْرَبُ النّاسِ مِنَ الْأَنْبِیاءِ أعْمَلُهُمْ بِما أَمَرُوا بِه.

نزدیکترین مردم با پیغمبران کسی است که ایشانرا فرمانبردار تر باشد.

أَحْسَنُ النّاسِ عَیْشاً مَنْ عاشَ النّاسُ في فَضْلِه، أَفْضَلُ الْمُلُوکِ سَجِیَّةً مَنْ عَمَّ النّاسَ بِعَدْلِه، أَوْلَی النّاسِ بِالْعَفْوِ أقْدَرُهُمْ عَلی العُقُوبَةِ، أَبْصَرُ النّاسِ مَنْ أَبْصَرَ عُیُوبَهُ وَ أَقْلَعَ عَنْ ذُنُوبِه، أَوْلَی النّاسِ بِالنَّوالِ أَغْناهُمْ عَنِ السُّؤالِ، أَفْضَلُ النَّوالِ ما وَصَلَ قَبْلَ السُّؤالِ.

فاضلترین عطا آنست که پیش از خواستن عاید خواهنده شود.

أَوْلَی النّاسِ بِالرَّحْمَهِ الْمُحْتاجُ إِلَیْها، أَفْضَلُ الْأَعْمالِ ما أُکْرِهَتِ النُّفُوسُ عَلَیْها، أَحَقُّ النّاسِ بِالْإِسْعافِ طالِبُ الْعَفْوِ، أَبْعَدُ النّاسِ عَنِ الصُّلاٰحِ الْمُسْتَهْتِرُ بِاللَّهْوِ، أَحَقُّ مَنْ شَکَرْتَ مَنْ لاٰ یَمْنَعُ مَزیدَکَ، أَحَقُّ مَنْ ذَکَرْتَ مَنْ لاٰ یَنْساکَ، أَوْلیٰ مَنْ أَحْبَبْتَ مَنْ لاٰ یَقْلاکَف أَرْضی

ص: 26

النّاسِ مَنْ کانَ أَخْلاٰقُهُ رَضِیَّةً، أَقْوَی النّاسِ مَنْ غَلَبَ هَواه، أَکْیَسُ النّاسِ مَنْ رَفَضَ دُنْیاهُ، أَرْبَحُ النّاسِ مَنِ اشْتَرٰی بِالدُّنْیا الْاخِرَةَ.

سودمندترین مردم کسی است در بیع که دنیا را بهای آخرت کند.

أَخْسَرُ النّاسِ مَنْ رَضِيَ بِالدُّنْیا عِوَضاً عَنِ الْاٰخِرَةِ.

زیانکارترین مردم کسی است که دنیارا در ازای آخرت بگیرد.

أَفْضَلُ الْقُلُوبِ قَلْبٌ حُشيَ بِالْفَهْمِ، أَعْلَمُ النّاسِ الْمُسْتَهْتِرُ بِالْعِلْمِ، أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّنْیاف أَعْظَمُ الْمَصائِبِ الْوَلَهُ بِالدُّنْیا، أَصْلُ قُوَّةِ الْقَلْبِ التَّوَکُّلُ عَلیَ اللٰهِ، أَصْلُ صَلاٰحِ الْقَلْبِ اشْتِغالُهُ بِذِکرِ اللهِف أَصْلُ الصَّبْرِ التَّوَکُّلُ عَلیَ اللهِ، أَصْلُ الرِّضا الثِّقَةُ بِاللهِ.

اصل رضا و تسليم اطمینانست بفضل خدایتعالی.

أَصْلُ الزُّهْدِ الرَّغْبَةُ فیما عِنْدَ اللهِ تَعالیٰ، أَصْلُ الْإِیمانِ التَّسْلیمُ لِإَمْرِ اللهِ، أَفْضَلُ النّاسِ مَنْ جاهَدَ هَواهُ، أَحْزَمُ النّاسِ مَنِ اسْتَهانَ بِأَمْرِ دُنْیاهُ، أَصْلُ الْعَقْلِ الْفِکْرُ وَ ثَمَرَتُهُ السَّلاٰمَةُ، أَصْلُ الشَّرِّ الطَّمَعُ وَ ثَمَرَتُهُ الْمَلاٰمَةُ، أَصْلُ الْعَزْمِ الْحَزْمُ وَ ثَمَرَتُهُ الظَّفَرُ، أَصْلُ الْوَرَعِ تَجَنُّبُ الْاٰثامِ وَ التَّنَزُّهُ عَنِ الْحَرامِ.

اصل پارسائی پاکدامنی است از سیّئات و پاکی از محرمات.

أَصْلُ السَّلاٰمَةُ مِنَ الزَّلَلِ الْفِکْرُ قَبْلَ الْفِعْلِ وَ الرَّوِیَّةُ قَبْلَ الْکَلاٰم، أَصْلُ الزُّهْدِ الْیَقینُ وَ ثَمَرَتُهُ السَّعادَةُ، أَفْضَلُ مَنْ تَنَزَّهَتْ نَفْسُهُ مَنْ زَهِدَ

ص: 27

فِي الْکَلاٰمِ، أَفْضَلُ النّاسِ مَنْ کَظَمَ غَیْظهُ وَ حَلُمَ عَنْ قُدْرَةٍ.

بهترین مردم کسی است که خشم خود را بشکند و با قدرت هنگام انتقام حلم ورزد.

أَفْضَلُ مَعْرُوفِ اللَّئیمِ مَنْعُ أَدْاهُ، أَقْبَحُ أَفْعالِ الْکَریمِ مَنْعُ عَطاهُ، أَحْسَنُ الْعِلْمِ ما کانَ مَعَ الْعَمَلِ، أَحْسَنُ الصَّمْتِ ما کانَ عَنْ الزَّلَلِ، أَحْسَنُ الْحَیاءِ اسْتِحْیاءُ کَ مِنْ نَفْسِکَ.

بهترين حيا شرم داشتن تست از معایب نفس خویش.

أَفْضَلُ الْأَدَبِ ما تُؤَدِّبُ بِه نَفْسَکَ، أَفْضَلُ الْمُرُوَّةِ احْتِمالُ جنایاتِ الْإِخْوانِ، أَشْرَفُ الْعِلْمِ ما ظَهَرَ فِي الْجَوارِحِ وَ الْأَرْکانِ، أَبْغَضُ الْخَلاٰئِقِ إِلَی اللهِ الشَّیْخُ الزّاني، أَحْسَنُ مِنْ اسْتیفاءِ حَقِّکَ الْعَفْوُ عَنْهُ، أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللهِ تَعالیٰ أَخْوَفُهُمْ مِنْهُ.

داناترین مردم بخداوند ترسناکترین ایشانست از خداوند.

أَغْبَطُ النّاسِ السّارِعُ إِلَی الْخَیْراتِ، أَبْخَلُ النّاسِ بِعَرَضِه أسْخاهُمْ بِعِرْضِه.

بخیل ترین مردم بمال و متاع سخی ترین خلقند بعرض و ناموس خود.

أَقْرَبُ النّاسِ مِنَ اللهِ أَحْسَنَهُمْ إِیماناً، أَوَّلُ الْمُرُوَّةِ طاعَةُ اللهِ وَ آخِرُهَا التَّنَزُّهُ عَنِ الدَّنایا، أَهْلُ الدُّنْیا غَرَضُ النَّوائِبِ وَ دَرِیَّةُ(1) الْمَصائِبِ وَ نَهْبُ الرَّزایا_

ص: 28


1- دریه در اصل دریئه بوده و بمعنی کمین گاه صیاد است مولف آنرا «ذریه» قراعت و «فرزندان» ترجمه فرموده است.

اهل دنیا نشانۀ نائبات و فرزندان مصیبات وغارت زدهٴ بلیّات اند.

أَشَدُّ النّاسِ نَدَماً عِنْدَ الْمَوْتِ الْعُلَماءُ غَیرَ [ال] عامِلینَ، أَغْنَی الْأَغْنِیاءُ مَنْ لَمْ یَکُنْ لِلْحِرْصِ أَسیراً.

غنی ترین اغنیا کسی است که بقوت قناعت اسير حرص نشود.

أَحْسَنُ الْفِعْلِ الْکَفُّ عَنِ الْقَبیحِ، أَفْضَلُ ما مَنَّ اللهُ عَلیٰ عِبادِه عِلمٌ وَ عَقْلٌ وَ مَلِکٌ وَ عَدْل، أَدْیَنُ النّاسِ مَنْ لَمْ تُفْسِدِ الشَّهْوَةُ دینَهُ، أَعْلَمُ النّاسِ مَنْ لَمْ یُزِلِ الشَّکُّ یَقینَهُ.

داناترین مردم کسی است که یقین خود را بشك وشبهت زایل نکند.

أَعْرَفُ النّاسِ بِالزَّهادَةِ مَنْ عَرَفَ نَقْصَ الدُّنْیا، أَظْهَرُ النّاسِ نِفاقاً مَنْ أَمَرَ بِالطّاعَةِ وَ لَمْ یَعْمَلْ بِها وَ نَهٰی عَنِ الْمَعْصِیَةِ وَ لَمْ یَنْتَهِ عَنْها.

آشکاراترین منافقان کسی است که امر میکند بطاعت و خود طریق طاعت نمی سپارد و نهی میکند از معصیت و خود دست باز نمیدارد.

أَشَدُّ الْغُصَصِ فَوْتُ الْفُرَصِ، أَفْضَلُ الرَّأْيِ ما لَمْ یُفتِ الْفُرَصَ وَ لَمْ یُورِثِ الْغُصَص، أَسْعَدُ النّاسِ مَنْ تَرَکَ لَذَّةً فانِیَهً لِلَذَّةٍ باقِیَهٍ، أَکْرَمُ الْأَخْلاٰقِ السَّخاءُ وَأَعَمُّها نَفْعاً الْعَدْلُ، أَوْفَرُ النّاسِ حَظّاً فِي الْاٰخِرَةِ أَقَلُّهُمْ حَظّاً فِي الدُّنْیا.

بهره مندتر در آخرت کسی است که از دنیا کمتر بهره مند شود.

أَعْرَفُ النّاسِ بِاللهِ أَعْذَرُهُمْ لِلنّاسِ وَ إِنْ لَمْ یَجِدْ لَهُمْ عُذْراً، أَحَقُّ

ص: 29

مَنْ تُطیعُهُ مَنْ لاٰ تَجِدُ مِنْهُ بُدّاً وَ لاٰ تَسْتَطیعُ لِأَمْرِه رَدّاً، أَفْضَلُ الْجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ عَنِ الْهَوٰی وَ فِطامُها مِنْ لَذّاتِ الدُّنْیا، أَصْدَقُ الْإِخْوانِ مَوَدَّةً أَفْضَلُهُمْ لِإِخْوانِه فِي السَّرّاءِ وَ فِي الضَّرّاءِ مُواساةً، أَفْضَلُ الْأَدَبِ أَنْ یَقِفَ الْإِنْسانُ عِنْدَ حَدِّه وَ لاٰ یَتَعَدّیٰ قَدْرَهُ وَ طَوْرَهُ.

فاضل ترین ادب آنست که انسان بایستد در حدِّ خویش و بیرون نشود از قدر و اندازه خود.

أَعْدَلُ النّاسِ مَنْ أَنْصَفَ عَنْ قُوَّةٍ وَ أَعْظَمُهُمْ حِلْماً مَنْ حَلُمَ عَنْ قُدْرَةٍ، أَحْمَدُ مِنَ الْبَلاٰغَةِ الصَّمْتُ حینَ لاٰ یَنْبَغي الْکَلامُ.

ستوده ترین بلاغت خاموشی است وقتی که سخن کردن روا نیست.

أَعْوَنُ الْأَشْیاءِ عَلیٰ تَزْکِیَةِ الْعَقْلِ التَّعْلیمُ، أَغْنَی الْغَناءِ حُسْنُ الْقَناعَةِ وَ التَّحَمُّلُ فِي الْفاقَةِ، أَفْضَلُ الْمالِ ما قَضَیْتَ بِهِ الْحُقُوقَ،أَقْبَحُ الْمَعاصي قَطیعَةُ الرَّحِمِ وَ الْعُقُوقُ، أَفْضَلُ الذِّکرِ الْقُرآنُ یُشْرَحُ بِهِ الصُّدُورُ وَ یَسْتَنیرُ بِهِ السَّرائِرُ، أَوْهَنُ الْأَعْدآءِ کَیْداً مَنْ أَظْهَرَ عَداوَتَهُ.

خوارمایه ترین دشمنان از در کین و کید کسی است که آشکارا کند خصمي خود را.

أَعْظَمُ النّاسِ سُلْطاناً عَلیٰ نَفْسِه مَنْ قَمَعَ غَضَبَهُ وَ أَماتَ شَهْوَتَهُ، أَعْلَمُ النّاسِ بِاللّهِ أَکْثَرُهُمْ لَهُ مَسْألَةً.

داناتر کس درمعرفت خداوند کسی است که بیشتر در حضرت یزدان اظهار

ص: 30

مسئلت کند وحاجت برد.

أَحْسَنُ الْمُلُوکِ حالاً مَنْ حَسُنَ عَیْشُ النّاسِ فِي عَیْشِه وَ عَمَّ رَعِیَّتَهُ بِعَدْلِه، أَجْهَلُ النّاسِ الْمُغْتَرُّ بِقَوْلِ مادِحٍ مُتَمَلِّقٍ یُحَسِّنُ لَهُ الْقَبیحَ وَ یُبَغِّضُ لَهُ النَّصیحَ، أَقْبَحُ الْقُبْحِ الاْءِسْتِخْفافُ بِمُؤلِمِ عِظهِ الْمُشْفِقِ النّاصِحِ وَ الاْءِغْتِرارُ بِحَلاٰوَةِ ثَناءِ الْمادِحِ الْکاشِحِ، أَصْوَبُ الْجَوابِ الْقَوْلُ الْمُصیبُ، أَعْظَمُ النّاسِ ذُلاًّ الطّامِعُ وَ الْحَریصُ وَ الْمُریبُ، أَعْظَمُ الذُّنُوبِ ذَنْبٌ صَغُرَ عِنْدَ صاحِبِه.

بزرگترین گناهان گیاهی است که در نزد مرتکب آن کوچک نماید.

أَسْعَدُ النّاسِ بِالْخَیرِ الْعامِلُ بِه، أَقَلُّ ما یَجِبُ لِلْمُنْعِمِ أَنْ لاٰ تُجْحَدَ نِعْمَتَهُ.

کمتر چیزی که واجب میشود از برای منعم اینست که انکار نکند نعمتی را که به او عطا شده.

أَوَّلُ الْهَوٰی فِتْنَةٌ وَ آخِرُهُ مِحْنَةٌ، أَفْضَلُ الشِّیَمِ السَّخاءُ وَ الْعِفَّةُ وَ السَّکینَةُ وَ الْوَفاءُ،أَحَقُّ النّاسِ أَنْ یُحْذَرَ السُّلْطانُ الْجائِرُ وَ الْعَدُوُّ الْقادِرُ وَ الصَّدیقُ الْغادِرُ،أَفْضَلُ الْعَقْلِ الاْءِعْتِبارُ وَ أَفْضَلُ الْحَزْم الاْءِسْتِظْهارُ، أَحْزَمُ النّاسِ مَنْ کانَ الصَّبْرُ وَ النَّظَرُ لِلْعَواقِبِ شِعارَهُ وَ دِثارَهُ، أَکْیَسُ الْأَکْیاسِ مَنْ مَقَتَ دُنیاهُ وَ قَطَعَ مِنْها أَمَلَهُ وَ مُناهُ وَ صَرَفَ عَنْها طَمَعَهُ وَ رَجاهُ._

ص: 31

داناترین دانایان کسی است که دشمن دارد دنیای خود را وقطع کند از دنیا امل و آرزوی خود را وبگرداند از دنیا طمع خود و امید خود را.

أَفْضَلُ الْمُسْلِمینَ إِسْلاماً مَنْ کانَ هَمُّهُ لاِٰخِرَتِه وَ اعْتَدَلَ خَوْفُهُ وَ رَجاهُ، أَفْضَلُ الْمُؤْمِنینَ إِیماناً مَنْ کانَ لِلّهِ أَخْذُهُ وَ عَطاهُ وَ سَخَطُهُ وَ رِضاهُ، أَفْضَلُ مَنْ شاوَرْتَ ذُو التَّجارِبِ وَ شَرُّ مَنْ قارَنْتَ ذُو المَعایِبِ.

فاضلتر کسی که مشاورت کنی با او صاحبان تجربت اند و بدتر کس که با او قرین شوی صاحبان عيوب.

أَفْضَلُ الْفَضائِلِ بَذْلُ الرَّغائِبِ وَ إِسْعافُ الطّالِبِ وَ الاْءِجْمالُ فِي الْمَطالِبِ، أَفْضَلُ الْکُنُوزِ مَعْرُوفٌ تُودِعُهُ الْأَحْرارَ وَ عِلْمٌ یَتَدارَسُهُ الْأَخْیارُ، أَحْسَنُ النّاسِ حالاً فِي النِّعَمِ مَنِ اسْتَدامَ حاضِرَها بِالشُّکْرِ وَ اسْتَرْجَعَ فَائِتَها بِالصَّبْرِ.

نیکو خصال ترین مردم در نعمتها کسی است که بشکر آنچه در دست دارد مداومت کند و بر آنچه از دست رفته شکیب ورزد.

أَنْجَحُ الاْمُورِ ما أَحاطَ بِهِ الْکِتْمانُ، أَفْضَلُ الشَّرَفِ کَفُّ الْأَذٰی وَ بَذْلُ الاْءِحْسانِ، أَهْوَنُ شَيْءٍ لاٰئِمَةُ الْجُهّالِ، أَهْلَکُ شَيْءٍ اسْتِدامَةُ الضَّلاٰلِ، أَبْعَدُ النّاسِ سَفَرا مَنْ کانَ سَفَرُهُ فِی ابْتِغاءِ أَخٍ صالِحٍ، أَقْرَبُ النِّیَّاتِ فِي النّجاحِ أعْوَدُها فِي الصَّلاٰحِ، أَوَّلُ الْمُرُوَّةِ طَلاٰقَةُ الْوَجْهِ وَ آخِرُهَا التَّوَدُّدُ إِلَی النّاسِ، أَوَّلُ الاْءِخْلاٰصِ الْیأْسُ مِمّا فِي أَیْدي النّاسِ.

ص: 32

سر دفتر اخلاص نخواستن و طمع نبستن است بر آنچه در دست مردم است.

أَوَّلُ الْفُتُوَّةِ الْبُشْرُ وَ آخِرُهَا اسْتدامَةُ الْبِرِّ، أَقْرَبُ ما یَکُونُ الْفَرَحُ عِنْدَ تَضایُقِ الْأَمْرِ،أَمْقَتُ الْعِبادِ إِلَی اللّهِ مَنْ کانَ هَمُّهُ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ.

از بندگان خدای در حضرت خداوند دشمنتر کسی است که همت خود را در شکمخوارگی و شهوت رانی مقصور دارد.

أَنْعَمُ النّاسِ عَیْشاً مَنْ مَنَحَهُ اللّهُ الْقَناعَةَ وَ أصْلَحَ لَهُ زَوْجَهُ، أَشَدُّ النّاسِ عَمیً مَنْ عَمِيَ عَنْ حُبِّنا وَ فَضْلِنا وَ ناصَبَنا الْعَداوَةَ بِلاٰ ذَنْبٍ سَبَقَ مِنّا إِلَیْهِ إِلّاٰ أنّا دَعَوْناهُ إِلَی الْحَقِّ وَ دَعاهُ سِوانا إِلیَ الْفِتْنَةِ وَ الدُّنْیا فَآثَرَهُما وَ نَصَب لَنَا الْعَداوَةَ، أَسْعَدُ النّاسِ مَنْ عَرَفَ فَضْلَنا وَ تَقَرَّبَ إِلَی اللّهِ بِنا وَ أَخْلصَ حُبَّنا وَ عَمِلَ بِما إِلَیْهِ نَدَبْنا وَ انْتَهٰی عَمَّا عَنْهُ نَهَیْنا فَذاکَ مِنّا وَ هُو في دارِ الْمُقامَةِ مَعَنا.

سعیدترین مردم کسی است که میشناسد فضل ما اهل بیت را وتقرب میجوید در حضرت خداوند بتوسط ما وعمل میکند بدانچه سنت ماست و باز می ایستد از نهی ما اینچنین کس از ماست و در قیامت با ماست.

أَحْسَنُ الْاٰدابِ ما کَفَّکَ عَنِ الْمَحارِمِ، أَفْضَلُ الْأَخْلاٰقِ ما حَمَلَکَ عَلی الْمَکارِم،أَبْلَغُ الشَّکْوٰی ما نَطَقَ بِه ظاهِرُ الْبَلْوٰی، أَفْضَلُ النَّجْوٰی ما کانَ عَلی الدِّینِ وَ التُّقیٰ وَ أَسْفَرَ عَنِ اتِّباعِ الْهُدٰی وَ مُخالَفَةِ الْهَوٰی، أَصْدَقُ الْمَقالِ ما نَطَقَ بِه لِسانُ الْحالَ، أَحْسَنُ الْمَقالِ ما صَدَّقَهُ

ص: 33

حُسْنُ الْفَعالِ.

بهترین گفتار آنست که راست، آید با آن کردار.

أَحْسَنُ الْکَلاٰمِ ما زانَهُ حُسْنُ النِّظامِ وَ فَهِمَهُ الْخاصُّ وَ الْعامُّ.

بهترین کلام آنست که بحسن تلفیق و نظام جاری شود و بفهم خاص و عام نزديك باشد.

أَشْرَفُ الْهِمَمِ رِعایَةُ الذِّمامِ وَ أَفْضَلُ الشِّیَمِ صِلَةُ الْأَرْحامِ، أَبْلَغُ الْبَلاٰغَةِ ما سَهُلَ مَجازُهُ وَ حَسُنَ إِیجازُهُ.

رساترین بلاغت آنست که آسان مکشوف افتد مجاز آن ومانع ابلاغ نشود اختصار وایجاز آن.

أَسْعَدُ النّاسِ بِالدُّنْیا التّارِکُ لَها و أَسْعَدُهُمْ بِالْاٰخِرَةِ الْعامِلُ لَها، أَصْلُ الْمُرُوَّةِ الْحَیاءُ وَ ثَمَرَتُها الْعِفَّةُ، أَفْضَلُ الْمُرُوَّةِ مُواساةُ الاْءِخْوانِ بِالْأَمْوالِ وَ مُساواتُهُمْ بِالْأَحْوالِ، أَهْلَکُ شَيْءٍ الشَّکُّ وَ الاْءِرْتِیابُ ، أَمْلَکُ شَيْءٍ الْوَرَعُ وَ الاْءِجْتِنابُ، أَشْرَفُ الْأَقْوالِ الصِّدْقُ، أَفْضَلُ الْأَعْمالِ لُزُومُ الْحَقِّ، أَفْضَلُ الْخَلْقِ أَقْضاهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَحَبُّهُمْ إِلَی اللّهِ تَعالیٰ أَقْوَلُهُمْ بِالصِّدْقِ.

فاضلترين خلق کسی است که حكم بحق کند و محبوبترین ایشان در نزد خداوند آنکس که در صدق گوینده تر باشد.

أَحْسَنُ الْفِعالِ ما وافَقَ الْحَقَّ وَ أجْمَلُ الْمَقالِ ما طابَقَ الصِّدْقَ، أَدْرَکُ النّاسِ بِحاجَتِه ذُو الْعَقْلِ الْمُتَرَفِّقُ، أَفْضَلُ النّاسِ أَعْمَلُهُمْ بِالرِّفْقِ

ص: 34

وَ أَکْیَسُهُمْ أَصْبَرُهُمْ عَلی الْحَقِّ، أَحْسَنُ الصِّدْقِ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ وَ أَفْضَلُ الْجُودِ بَذْلُ الْجُهْدِ.

بهترین راستیها وفای بعهد است و افضل جودها بذل جهد خواه از اموال و خواه از افعال.

أَوَّلُ ما تُنْکِرُونَ مِن الْجِهادِ جِهادُ أَنْفُسِکُمْ، آخِرُ ما تَفْقِدُونَ مُجاهَدَةُ أَهْوائِکُمْ وَ طاعَةُ ذَوِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ، أَوْلَی الْعِلْمِ بِکَ ما لاٰ یَصْلُحُ الْعَمَلُ إِلّاٰ بِه، أَلْزَمُ الْعَمَلِ لَکَ ما دَلَّکَ عَلیٰ صَلاٰحِ قَلْبِکَ وَ أَظْهَرَ لَکَ فَسادَهُ.

واجب تر عمل ار برای نو چیزیست که دلالت کند ترا بر اصلاح قلب تو و آشکار سازد برای تو فساد آنرا.

أَعْجَزُ النّاسِ آمَنُهُمْ لِوُقُوعِ الْحَوادِثِ وَ هُجُومِ الْأَجَلِ، أَفْقَرُ النّاسِ مَنْ قَتَّرَ عَلیٰ نَفْسِه مَعَ الْغِنیٰ وَ السِّعةِ، أَحْمَقُ النّاسِ مَنْ أَنْکَرَ عَلیٰ غَیْرِه رَذیلَةً هُوَ مُقیمٌ علَیْها، أَوْلَی النّاسِ بِالاْءِصْطِناعِ مَنْ إِذا مُطِلَ صَبَرَ وَ إِذا مُنِعَ عَذَرَ وَ إِذا أُعْطِيَ شَکَرَ، أَوَّلُ الْعِبادَةِ انْتِظارُ الْفَرَجِ بِالصَّبْرِ، اکْتِسابُ الْحَسَناتِ أَفْضَلُ الْمَکاسِبِ، اجْتِنابُ السَّیِّئاتِ أَوْلیٰ مِنِ اکْتِسابِ الْحَسَناتِ.

اکتساب حسنات بهترین کسبهاست لکن اولی از اکتساب حسنات اجتناب از سینات است.

أَهْلُ الْعَفافِ أَشْرَفُ الْأَشْرافِ، اصْطِناعُ الْمَکارِمِ أَفْضَلُ ذُخْرٍ وَ

ص: 35

أَکْرَمُ اصْطِناعٍ، اِسْتدْراکُ فَسادِ النَّفْسِ مِنْ أَفْضَلِ التَّحْقیقِ، إِخْوانُ الدِّینِ أَبْقٰی مَوَدَّةً، إِخْوانُ الصِّدْقِ أَفْضَلُ عُدَّةً، أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسابِ الاْءِخْوانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفَرَ بِه منهم، أَواخِرُ مَصادِرِ التَّوَقِّي أَوائِلُ مَوارِدِ الْحَذَرِ، أَکبَرُ الْأَعْداءِ أَخْفاهُمْ مَکیدَةً، اِصْطِناعُ الْعاقِلِ أَحْسَنُ فَضیلَةً، اِصْطِناعُ اللَّئیمِ أَقْبَحُ رَذیلَةً، أَخٌ تَسْتَفیدُهُ خَیْرٌ مِنْ أَخٍ تَسْتَزیدُهُ، إِمامٌ عادِلٌ خَیرٌ مِنْ مَطَرٍ وابِلٍ، إِتْمامُ الْمَعْرُوفِ خَیرٌ مِنِ ابْتِدائِه، اِشْتِغالُ النَّفْسِ بِما لاٰ یَصْحَبُها بَعْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَکْبَرِ الْوَهْنِ.

اشتغال نفس بکاری که بعد از مرگی بکارش نیاید بزرگتر خواری و خوار مایگی است.

أَعْرَفُ النّاسِ بِالزَّمانِ مَنْ لَمْ یَتَعَجَّبْ مِنْ أَحْداثِه، أَفْضَلُ الْفَضائِلِ صِلَةُ الْهاجِرِ وَ إِیناسُ النَّافِرِ وَ الْأَخْذُ بِیَدِ الْعاثِرِ، أَعْظَمُ الْجَهْلِ مُعاداةُ الْقادِرِ وَ مُصادَقةُ الْفاجِرِ وَ الثِّقَةُ بِالْغادِرِ، أَبْلَغُ العِظاتِ النَّظَرُ إِلیٰ مَصارِعِ الْأَمْواتِ وَ الاْءِعْتِبارُ بِمَصارِعِ الْاٰباءِ وَ الاْمَّهاتِ، أَبْلَغُ ناصِحٍ لَکَ الدُّنْیا لَوِ انْتَصَحْتَ بِما تُریکَ مِنْ تَغایُرِ الْحالاٰتِ وَ تُؤْذیکَ بِه مِنَ الْبَیْنِ وَ الْشَّتاتِ.

بلیغ تر ناصحی است از برای تو دنیا اگر پذیرای پند شوی بچیزیکه می نماید ترا از تغییر حالات و بدان می آرارد ترا از جدائی و پراکندگی.

أَحْسَنُ الْحَسَناتِ حُبُّنا وَ أَسْوَءُ السَّیِّئاتِ بُغْضُنا، أَشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ

ص: 36

ما یُتَمَنَّی الْخَلاٰصُ مِنْهُ بِالْمَوْتِ، أَحْسَنُ الْکَلاٰمِ ما لاٰ یَمُجُّهُ الاْذانُ وَ لاٰ یُتْعِبُ فَهْمُهُ الْأَذْهانَ.

بهترین کلام آنست که گوش آنرا دور نیفکند و بپذیرد و ذهن از فهم آن در زحمت نیفتد.

أَظْلَمُ النّاسِ مَنْ سَنَّ سُنَنَ الْجَوْرِ وَ مَحا سُنَنَ الْعَدْلِ، أَبْغَضُ الْخَلاٰئِقِ إِلَی اللّهِ الْجاهِلُ لِأَنَّهُ حَرَمَهُ أَفْضَلَ ما مَنَّ بِه عَلیٰ خَلْقِه وَ هُوَ الْعَقْلُ.

مبغوض ترین خلق بنزد خالق جاهل است از بهر آنکه محروم کرده است او را بهتر چیزیرا که در بذل آن برخلق منت میگذارد و آن عقل است.

أَزْرٰی بِنَفْسِه مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ، أَعْقَلُ النّاسِ مَنْ ذَلَّ لِلْحَقِّ فَأَعْطاهُ مِنْ نَفْسِه وَ عَزَّ بِالْحَقِّ فَلَمْ یَهُنْ عَنْ إِقامَتِه وَ حُسْنِ الْعَمَلِ بِه.

عاقلترین مردم کسی است که قبول ذلَّت کنداز برای حق و بذل نفس کند در راه حق وعزت جوید بحق و سستی نفرماید در اقامت حق و نیکوکاری کند برضای حق.

أَحَقُّ النّاسِ بِالاْءِحْسانِ مَنْ أَحْسَنَ اللّهُ إِلَیْهِ وَ بَسَطَ بِالْقُدْرَةِ یَدَیْهِ.

ص: 37

فصل دهم: حرف الف بلفظ أین

الفصل العاشر من كلام أمير المؤمنین علی بن ابیطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الف الاستفهام بلفظ أين

وهو اثنان وثلاثون حكمة

قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ: أَیْنَ الْمُلُوکُ وَ الْأکاسِرَةُ، أَیْنَ بَنُو الْأَصْفَرِ وَ الْفَراعِنَةُ، أَیْنَ یَذْهَبُ بِکُمُ الْمَذاهِبُ، أَیْنَ یَتیهُ بِکُمُ الْغَیاهبُ وَ یَخْتَدِعُکُمُ الْکَواذِبُ، أَیْنَ الَّذینَ أَخْلَصُوا أَعْمالَهُمْ لِلّهِ وَ طَهُّرُوا قُلُوبَهُمْ لِمَواضِعِ نَظَرِ اللّهِ، أَیْنَ الْعَمالِقَةُ وَ أَبْناءُ الْعَمالِقَةِ، أَیْنَ الْجَبابِرَةُ وَ أَبْناءُ الْجَبابِرَةِ، أَیْنَ أَهْلُ مَدائِن الرَّسِّ الَّذینَ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ وَ أَطْفَأوا أَنْوارَ الْمُرْسَلینَ، أَیْنَ مَنْ کانَ أَطْوَلَ مِنْکُم أَعْماراً وَ أَعْظَمَ آثاراً، أَیْنَ مَنْ بَنیٰ وَ شَیَّدَ وَفَرَشَ وَ مَهَّدَ وَ جَمَعَ وَ عَدَّدَف أَیْنَ کِسْرٰی وَ قَیْصَرُ وَ تُبَّعٌ وَ حِمْیَرُ، أَیْنَ مَنِ ادَّخَرَ وَ اعْتَقَلَ وَ جَمَعَ الْمالَ عَلی الْمالِ فَأَکْثَرَ، أَیْنَ یَخْتَدِعُکُمْ غُرُورُ الْاٰمالِ، أَیْنَ یَغُرُّکُمْ سَرابُ الْاٰلِ، أَیْنَ الَّذینَ مَلَکُوا مِنَ الدُّنْیا أَقاصِیَها، أَیْنَ الَّذینَ اسْتَذَلُّوا الْأَعْداءَ وَ مَلَکُوا نَواصِیَها، أَیْنَ الَّذینَ کانُوا أَشَدَّ مِنّا قُوَّةً وَ أَکْثَر جَمْعاً، أَیْنَ الَّذینَ هَزَمُوا الْجُیُوشَ وَ سارُوا بِالاْلُوفِ، أَیْنَ مَنْ سَعٰی وَاجْتَهَدَ وَ أَعَدَّ وَ احْتَشَدَ، أَیْنَ الَّذینَ دانَت لَهُمُ الاْمَمُ، أَیْنَ الَّذینَ بَلَغُوا مِنَ الدُّنْیا أَقاصِيَ الْهِمَمِ، أَیْنَ الَّذینَ کانُوا أحْسَنَ آثاراً وَ

ص: 38

أَعْدَلَ أَفْعالاً وَ أَعْظَمَ مُلْکاً، أَیْنَ مَنْ حَصَّنَ وَ أَکَّدَ وَ زَخْرَفَ وَ لَحَّدَ، أَیْنَ مَنْ جَمَعَ فَأَکْثَرَ وَ احْتَقَبَ وَ اعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِه لِلْوَلَدِ، أَیْنَ مَنْ کانَ أَعَدَّ عَدیداً وَ أَکْنَفَ جُنُوداً، أَیْنَ الَّذینَ شَیَّدُوا الْمَمالِکَ وَ مَهَّدُوا الْمَسالِکَ وَ أَغاثُوا الْمَلْهُوفَ وَ أَقْرَأوا الضُّیُوفَ، أَیْنَ تَتیهُونَ وَ مِنْ أَیْنَ تُؤْتَوْنَ وَ أَنّیٰ تُؤْفَکُونَ وَ عَلاٰمَ تَعْمَهُونَ وَ بَیْنَکُمْ عِتْرَةُ نَبِیِّکُمْ وَ هُمْ أَزِمَّةُ الصِّدْقِ وَ أَلْسِنَةُ الْحَقِّ، أَیْنَ تَضِلُّ عُقُولُکُمْ أَتَسْتَبْدِلُونَ الْکَذِب بِالصِّدْقِ وَ تَعْتاضُونَ الْباطِلَ بِالْحَقِّ، أَیْنَ الْقُلُوبُ الّتي ذَهَبَتْ لِلّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلیٰ طاعَةِ اللّهِ، أَیْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَضیئَةُ بِمَصابیحِ الْهُدٰی، أَیْنَ الْمُوقِنُونَ الَّذینَ خَلَعُوا سَراویلَ الهَوٰی وَ قَطَعُوا عَنْهُمْ عَلاٰئِقَ الدُّنْیا، أَیْنَ الْأَبْصارُ اللاّمِحَةُ مَنارَ التَّقْوٰی، أَیْنَ الَّذینَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ هُمُ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنا کَذِباً وَ بَغْیاً عَلَیْنا وَ حَسَداً لَنا [أَنْ] رَفَعَنَا اللّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطانا وَ مَنَعَهُمْ وَ أَدْخَلَنا وَ أَخْرَجَهُمْ ، بِنا یُسْتَعْطَی الْهُدٰی وَ یُسْتَجْلی الْعَمٰی لاٰ بِهِمْ.

ص: 39

فصل یازدهم: حرف الف بلفظ إذا شرطیه

الفصل الحادي عشرمما ورد من حكم أمير المؤمنين عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الألف بلفظ اذا بمعنى الشرط وهو مأة وتسع وتسعون حكمة

قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ: اذا أَرادَ اللّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً عَفَّ بَطْنَهُ وَفَرْجَهُ، إِذا أَرادَ اللّهُ بِعَبْدٍ خَیراً أَلْهَمَهُ الْقَناعَةَ وَ أَصْلَحَ لَهُ زَوْجَهُ، إِذا أَقْبَلَتِ الدُّنْیا عَلیٰ عَبْدٍ أَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَیرِه وَ إِذا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَهُ.

هرگاه اقبال کند دنیا بر بندهٴ عاریه میکند از برای او محاسن دیگری را و اگر پشت کند بر میکند محاسن او را.

إِذا أَرادَ اللّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً ألهَمَهُ الاْءِقْتِصادَ وَ حُسْنَ التَّدْبیرِ وَ جَنَّبَهُ سُوءَ التَّدْبیرِ وَ الاْءِسْرافَ، إِذا قَلَّ أَهْلُ التَّفَضُّلِ هَلَکَ أَهْلُ التَّجَمُلِ، إِذا طابقَ الْکَلاٰمُ نِیَّهَ الْمُتَکَلِّمِ قَبِلَهُ السّامِعُ وَ إِذا خالَفَ نِیَّتَهُ لَمْ یَقَعْ مَوْقِعَهُ.

هر گاه مطابق باشد سخن با نیت گوینده میپذیرد شنونده و اگر نه وقعی در خاطر مستمع ندارد.

إِذا شابَ الْجاهِلُ شَبَّ جَهْلُهُ وَ إِذا شابَ الْعاقِلُ شَبَّ عَقْلُهُ، إِذا سُئِلْتَ عَمّا لاٰ تَعْلَمُ فَقُلِ : اللّهُ وَ رَسُولُهُ أعْلَمُ، إِذا کُنْتَ جاهِلاً فَتَعَلَّمْ، إِذا کَرُمَ أَهْلُ الرَّجُلِ کَرُمَ مَغیبُهُ وَ مَحْضَرُهُ، إِذا ظَهَرَ غدرُ الصَّدْیقِ سَهُلَ هَجْرُهُ._

ص: 40

هر گاه آشکار شود خُدعهٴ صديق و مصاحب تو قطع صحبت او را بر خود سهل شمار.

اِذا فاجَأَکَ الْأَمْرُ فَتَحَصَّنْ بِالصَّبْرِ وَ الاْءِسْتِظْهارِ.

اگر مغافصةً خطبی بر تو در آید پناهنده شو بصبر و شکیبائی.

إِذَا اسْتَوْلَی الصَّلاٰحُ عَلیَ الزَّمانِ وَ أَهْلِه ثُمَّ أَساءَ الظَّنَّ رَجُلٌ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ خِزْیَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَ إِذَا اسْتَوْلی الْفسادُ عَلیَ الزَّمانِ وَ أَهْلِه ثُمَّ أَحْسَنَ الظَّنَّ رَجُلٌ بِرَجُلٍ فَقَدْ غُرِّرَ، إِذا أَنْکَرْتَ مِنْ عَقْلِکَ شَیْئاً فَاقْتَدِ بِرَأْيِ عاقِلٍ یُزیلُ ما أَنْکَرْتَهُ.

اگر انکار کند عقل تو چیزیرا که ناروا باشد استظهار کن برأی عاقلی تا زایل کند انکار ترا.

إِذا کانَتْ لَکَ إِلی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حاجَةٌ فابْدَءْ بِالصَّلوٰةِ عَلی النَّبيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَمْ ثُمَّ اسْئَلِ اللّهَ حاجَتَکَ فَإِنَّ اللّهَ تَعالیٰ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُسْئَلَ حاجَتَینِ فَیَقْضِيَ إِحْداهُما وَیَمْنَعَ الاُخْرٰی.

هر گاه از برای تو حاجتی باشد بسوی خدا نخستین صلوات بر رسول خدای فرست آنگاه حاجت خود را از خدای بخواه زیرا که خداوند کریمتر از آنست که دوحاجت ازوی سئوال شود يكيرا بپذیرد و آن دیگریرا پذیرا نشود و رد فرماید.

إِذا أَعْرَضْتَ عَنْ دارِ الْفَناءِ وَ تَوَلَّهْتَ بِدارِ الْبَقاءِ فَقَدْ فازَ قِدْحُکَ وَ فُتِحَتْ لَکَ أَبْوابُ النَّجاحِ وَ ظَفَرْتَ بِالْفَلاٰحِ، إِذا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فیهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقّیهِ أَشَدُّ مِنَ الْوُقُوعِ فیهِ، إِذا أَمْطَرَ التَّحاسُدُ أَنْبَتَ التَّفاسُدُ._

ص: 41

هر گاه حقد و حسد ببارد گیاه فساد روید.

إِذا أَرادَ اللّهُ بِعَبْدٍ خَیراً فَقَّهَهُ فِي الدِّینِ وَ أَلْهَمَهُ الْیَقینَ، إِذا قَدَرْتَ عَلیٰ عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ.

هر گاه قدرت بر دشمن یافتی بشکرانه اینکه خدایت بر او قدرت داد او را معفو دار.

إِذا أَرادَ اللّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً عَفَّ بَطْنَهُ عَنِ الطَّعامِ وَ فَرْجَهُ عَنِ الْحَرامِ، إِذا أَرادَ اللّهُ صَلاٰحَ عَبْدٍ ألْهَمَهُ قِلَّةَ الْکَلاٰمِ وَ قِلَّةَ الطَّعامِ وَ قِلَّةَ الْمَنامِ.

چون خداوند مصلحت عبدیرا اراده کند او را إلهام فرماید تا سخن کمتر گوید و طعام کمتر خورد و خواب کمتر کند.

إذا بُنِیَ الْمُلْکُ عَلیٰ قَواعِدِ الْعَدْلِ وَدُعِمَ بِدَعائِمِ الْعَقْلِ نَصَرَاللّهُ مُوالِیه وَخَذَلَ مُعادِیهُ.

هر گاه بنیان کند پادشاه امر خود را بر قواعد عدل ومحکم کند به عمودهای عقل نصرت میکند خداوند دوستان اورا ومخذول میکند دشمنان او را.

إِذا هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَاجْتَنِبْ ذَمیمَ الْعَواقِبِ فیهِ، إِذا کُنْتَ فی إِدْبارٍ وَ الْمَوْتُ في إِقْبالٍ فَما أَسْرَعَ الْمُلْتَقٰی، إِذا أَمْکَنَتْکَ الْفُرْصَةُ فَانْتَهِزْها فَإِنَّ إِضْاعَةَ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ، إِذا زادَکَ اللَّئیمُ إِجْلاٰلاً فَزِدْهُ إِذْلاٰلاً، إِذا فاتَکَ مِنَ الدُّنْیا شَيءٌ فَلاٰ تَحْزَنْ وَ إِذا أَحْسَنْتَ فَلاٰ تَمْنُنْ.

اگر فوت شود از تو چیزی در دنیا محزون مشو و اگر احسان کنی منّت مگذار.

ص: 42

إِذا جَمَعْتَ الْمالَ فَأَنْتَ فیهِ وَکیلٌ لِغَیرِکَ یَسْعَدُ بِه وَ تَشْقٰی أَنْتَ، إِذا قَدَّمْتَ مالَکَ لاِٰخِرَتِکَ وَ اسْتَخْلَفْتَ اللّهُ عَلیٰ مَنْ خَلَّفْتَهُ مِنْ بَعْدِکَ سَعَدْتَ بِما قَدَّمْتَ وَ أَحْسَنَ اللّهُ لَکَ الْخَلاٰفَةَ عَلی مَنْ خَلَّفْتَ، إِذا أَرادَ اللّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً أَلْهَمَهُ الطّاعَةَ وَ اکْتَفٰی بِالْکَفافِ وَ اکْتَسَی الْعَفافَ، إِذا سَئَلْتَ فَاسْئَلْ تَفَقُّهاً وَ لاٰ تَسْألْ تَعَنُّتاً فَإِنَّ الْجاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبیهٌ بِالْعالِمِ وَ إِنَّ الْعالِمَ الْمُتَعَسِّفَ شَبیهٌ بِالْجاهِلِ، إذا اتَّقَیْتَ الْمُحَرَّماتِ وَ تَوَرَّعْتَ عَنِ الشُّبُهاتِ وَ أَدَّیْتَ الْمَفْرُوضاتِ وَ تَنَفَّلْت بِالنَّوافِلِ فَقَدْ أَکْمَلْتَ بِالدِّینِ الْفَضائِلَ إِذا أَرادَ أَحَدُکمْ أَنْ لاٰ یَسْأَلَ اللّهَ شَیْئاً إِلّاٰ أَعْطاهُ فَلْیَیْأسْ مِن النّاسِ وَ لاٰ یَکُنْ لَهُ رَجاءٌ إِلاّ اللّهُ سُبْحانَهُ.

اگر اراده کند احدی از شما که از خدای چیزی نخواهد جز اینکه بر او عطا کند باید قطع کند طمع خورا از مردم و از برای او امیدی نماند الا بخدای تبارك وتعالی.

إِذا أَحَبَّ اللّهُ عَبْداً بَغَّضَ إِلَیْهِ الْمالَ وَ قَصَّرَ مِنْهُ الْاٰمالِ.

هر گاه دوست دارد خدای بنده را مبغوض دارد بنزد اومال را و کوتاه دارد از او آمال را.

إِذا صَعُبَتْ عَلَیْکَ نَفْسَکَ فَاصْعَبْ لَها تَذِلَّ لَکَ وَ خادِعْ نَفْسَکَ عَنْ نَفْسِکَ تَنْقَدْ لَکَ، إِذا وَصَلَتْ إِلَیْکُمْ أَطْرافُ النِّعَمِ فَلاٰ تُنَفِّرُوا أَقْصاها بِقِلَّةِ الشُّکْرِ، إِذا أَکْرَمَ اللّهُ عَبْداً أَعانَهُ عَلیٰ إِقامَةِ الْحَقِّ، إِذا بَلَغَ اللَّئیمُ

ص: 43

فَوْقَ مِقْدارِه تَنَکَّرَتْ أَحْوالُهُ.

اگر لئیم از اندازه خود فراتر رود احوال او دگرگون شود.

إِذا رَأَیْتَ في غَیْرِکَ خُلْقاً ذَمیما فَتَجَنَّبْ مِنْ نَفْسِکَ أَمْثالَهُ، إِذا أَحَبَّ اللّهُ عَبْداً زَیَّنَهُ بِالسَّکینَةِ وَ الْحِلْمِ، إِذا أَرْذَلَ اللّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَیْهِ الْعِلْمَ.

هرگاه دوست دارد خدای بنده را زینت دهد خداوند او را بو قاروحلم و اگر خوارمایه دارد او را حرام سازد بر وی علم را.

إِذا أَحَبَّ اللّهُ عَبْداً أَلهَمَهُ الْعِلْمَ، إِذا رَأَیْتَ مَظْلُوماً فَأَعِنْهُ عَلَی الظّالِمِ، إِذا رَغِبْتَ فِي الْمَکارِمِ فَاجْتَنِبِ الْمَحارِمَ، إِذا کانَ الْبَقاءُ لاٰ یُوجَدُ فَالْنَّعیمُ زائِلٌ، إِذا کانَ الْقَضاءُ لاٰ یُرَدُّ فَالاْءِحْتِراسُ باطِلٌ.

هر گاه قضا نازل گردد حراستها باطل گردد.

إِذا نَطَقْتَ فَاصْدُقْ، إِذا مَلَکْتَ فَارْفُقْ، إِذا مَلَکْتَ فَأَعْتِقْ، إِذا رُزِقْتَ فَأَنْفِقْ، إِذا جَنَیْتَ فَاعْتَذِرْ، إِذا جُنِیَ عَلَیْکَ فَاغْتَفِرْ،إِذا عاتَبْتَ فَارْفُقْ، إِذا عاتَبْتَ فَاسْتَبْقِ، إِذا أَعْطیتَ فَاشْکُرْ، إِذَا ابْتُلیتَ فَاصْبِرْ، إِذا أَحْبَبْتَ فَلاٰ تُکْثِرْ، إِذا أَبْغَضْتَ فَلا تَهْجُرْ، إِذا صَنَعْتَ مَعْرُوفاً فَاسْتُرْهُ، إِذا صُنِعَ إِلَیْکَ مَعْرُوفٌ فَانْشُرْهُ.

اگر در حقِّ کس نیکوئی کردی پوشیده دارد و اگر کس در حق تو نیکوئی کرد مشهور ساز.

ص: 44

إِذا مَدَحْتَ فَاخْتَصِرْ، إِذا ذَمَمْتَ فَاقْتَصِرْ، إِذا وَعَدْتَ فَأَنْجِزْ، إِذا أَعْطَیْتَ فَأَوْجِزْ، إِذا عَزَمْتَ فَاسْتَشِرْ، إِذا أَمْضَیْتَ فَاسْتَخِرْ، إِذا صُنِعَ إِلَیْکَ مَعْرُوفٌ فَاذْکُرْهُ، إِذا صَنَعْتَ مَعْرُوفاً فَانْسَهُ، إِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقصَ الْکَلاٰمُ، إِذا حَلَلْتَ بِاللِّئامِ فَاعْتَلِلْ بِالصِّیامِ، إِذا قَلَّ الْخِطابُ کَثُرَ الصَّوابُ، إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوابُ نُفِيَ الصَّوابُ، إِذا قَلَّتِ الطّاعاتُ کَثُرَتِ السَّیِّئاتُ، إِذا ظَهَرَتِ الْخِیاناتُ ارْتَفَعَتِ الْبَرَکاتُ.

هرگاه خیانت آشکار شود برکت برخیزد.

إذا نَزَلَ الْقَدَرُ بَطَلَ الْحَذَرُ، إِذا أَحَبَّ اللّهُ عَبْداً وَعَظَهُ بِالْعِبَرِ، إِذا مَلَکَ الْأَراذِلُ هَلَک الْأَفاضِلُ.

هر گاه مردم رذل قوت گیرند اهل فضل بهلاکت افتند.

إِذا حَلَّتِ الْمَقادیرُ بَطَلَتِ التَّدابیرُ.

این چون تقدیر نازل شود تدبير باطل گردد.

إِذا قَلَّتِ الْقُدْرَةُ کَثُرَ التَّعلُّلُ بِالْمَعاذیرِ، إِذا رَأیْتَ عالِماً فَکُنْ لَهُ خادِماً، إِذا قارَفْتَ ذْنباً فَکُنْ نادِماً.

چون عالم را دیدار کنی خادم او باش و چون از گناه دور شدی نادم باش.

إِذا حَسُنَ الْخُلْقُ لَطُفَ النُّطْقُ، إِذا قَوِیَتِ الْأَمانَةُ کَثُرَ الصِّدْقُ، إِذا کمُلَ الْعَقْلُ نَقَصَتِ الشَّهْوَةُ.

چون عقل کمال پذیرد شهوت نقصان گیرد.

ص: 45

إِذا تَباعَدَتِ الْمُصیبَةُ قَرُبَتِ السَّلْوَةُ، إِذا طَلَبْتَ الْعِزَّ فَاطْلُبْهُ بِالطّاعَةِ، إِذا طَلَبْتَ الْغَناءَ فَاطْلُبْهُ بِالْقَناعَةِ، إٍذا لَمْ یَکُنْ ما تُریدُ فَأَرِدْ ما یَکُونُ، إِذا ظَهَرَتِ الرِّیبَةُ سائَتِ الظُّنُونُ، إِذا قَصُرَتْ یَدُکَ عَنِ الْمُکافاهِ فأَطِلْ لِسانَکَ بِالشُّکْرِ.

وقتی کوتاه شود دست تو از پاداش محسن دراز کن زبا ن را بشکر.

إِذا نَزَلَتْ بِکَ النِّعْمَةُ فَاجْعَلْ قِراها الشُّکْرَ، إِذا قامَ أَحَدُکُمْ إِلی الصَّلوٰةِ فَلْیُصَلِّ صَلوٰةَ مُوَدِّعٍ، إِذا عاقَدْتَ فَأَتْممْ، إِذَا اسْتَتَبْتَ فَاعْزِمْ، إِذا وُلّیْتَ فَاعْدِلْ، إِذَا ائْتُمِنْتَ فَلاٰ تَخُنْ، إِذا رُزِقْتَ فَأَوْسِعْ، إِذا أَطْعَمْتَ فَأَشْبِعْ، إِذا کانَ الْغَدْرُ طِباعاً فَالثِّقَةُ إِلیٰ کُلِّ أَحَدٍ عَجْزٌ، إِذا آخَیْتَ فَأَکْرِمْ حَقَّ الاْءِخاءِ، إِذَا حَضَرَتِ الْاٰجالُ افْتَضَحَت الْاٰمال، إِذا بَلَغْتُمْ نِهایَةَ الْاٰمالِ فَاذْکُرُوا بَغَتاتِ الْاٰجالِ، إِذا تَغَیَّرَتْ نِیَّةُ السُّلْطانِ تَغَیَّرَ الزَّمانُ.

وقتی متغیّر میشود نیّت سلطان دگرگون میگرد ادوار زمان.

إِذَا اسْتَشاطَ السُّلْطانُ تَسَلَّطَ الشَّیْطانُ.

وقتی خشم گیرد سلطان مسلّط میشود شیطان.

إِذا عَقَدْتُمْ عَلیٰ عَزیمَةِ خَیرٍ فَأَمْضُوها، إِذا أَضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالْفَرائِضِ فَارْفُضُوها، إِذا طالَتِ الصُّحْبَةُ تَأَکَّدَتِ الْحُرْمَةُ، إِذا کَثُرَتِ الْقُدْرَةُ

ص: 46

قَلَّتِ الشَّهْوَةُ، إِذا أَمْلَقْتُمْ فَتاجِرُوا اللّهَ بِالصَّدَقَةِ، إِذا رَأْیتُمُ الْخَیْرَ فَخُذُوا بِه، إِذا رَأْیتُمُ الشَّرَّ فابْعُدُوا عَنْهُ، إِذا فَسَدَتِ النِّیَّةُ وَقَعَتِ الْبَلِیَّةُ، إِذا حَضَرَتِ الْمَنِیَّةُ بَطَلَتِ الاْمْنِیَّةُ، إِذا غَلَبَتْ عَلَیْکُمْ أَهْوائُکُمْ أَوْرَدَتْکُمْ مَوارِدَ الْهَلَکَةِ، إِذا خِفْتَ الْخالِقَ فَرَرْتَ إِلَیْهِ، إِذا خِفْتَ الْمَخْلُوقَ فَرَرْتَ مِنْهُ، إِذا سادَ السُّفَّلُ خابَ الْأَمَلُ، إِذَا ابْیَضَّ أَسْوَدُکَ ماتَ أَطْیَبُکَ.

هر گاه موی سیاه توسفید شد بدانکه رونق تو برفت و نیکو ئیهای تو بمرد ومرگ تو نزديك شد.

إِذا رَأَیْتَ اللّهَ یُتابعُ عَلَیْکَ الْبَلاٰءَ فَقَدْ أَیْقَظَکَ.

هر گاه نگران شدی که خداوند متواتر کرد برتو بلا و بلیّت را دانسته باش که ترا از خواب غفلت بیدار میفرماید.

إِذا رَأَیْتَ اللّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالیٰ یُؤْنِسُک بِذِکْرِه فَقَدْ أَحَبَّکَ، إِذا رَأَیْتَ اللّهَ یُؤْنِسُکَ بِخَلْقِه وَ یُوحِشُکَ مِنْ ذِکْرِه فَقَدْ أَبْغَضَکَ، إِذا أَحْبَبْتَ السَّلاٰمَةَ فَاجْتَنِبْ مُصاحَبَةَ الْجَهُولِ، إِذا قَلَّتِ الْعُقُولُ کَثُرَ الْفُضُولُ، إِذا رَأَیْتَ اللّهَ یُتابِعُ عَلَیْکَ النِّعَمَ مَعَ الْمَعاصي فَهُوَ اسْتِدْراجٌ لَکَ.

هر گاه نگران شدی که خداوند متواتر ساخت بر تو نعمتها را با اینکه عصیان کار باشی بدانکه تورا بحال خود باز گذاشت.

إِذا تَفَقَّهُ الرَّفیعُ تَواضَعَ، إِذا تَفَقَّهَ الْوَضیعُ تَرَفَّعَ، إِذا لَمْ یَکُنْ ما

ص: 47

تُریدُ فَلاٰ تُبالِ کَیْفَ کُنْتَ، إِذا غُلِبْتَ عَلی الْکَلاٰمِ فَإِیّاکَ أَنْ تُغْلَبَ عَلیَ السُّکُوتِ.

هر گاه غالب شدی بر سخنان سودمند بپرهیز از سکوت در اندرز و پند.

إِذا کَثُرَتْ ذُنُوبُ الصَّدیقِ قَلَّ السُّرُورُ بِه، اذا أَحَبَ اللّهُ عَبْداً ألْهَمَهُ حُسْنَ الْعِبادَةِ، إِذا اقْتَرَنَ الْعَزْمُ بِالْجَزْمِ کَمُلَتِ السَّعادَةُ، إِذَا اسْتَخْلَصَ اللّهُ عَبْدا أَلْهَمَهُ الدِّیانَةَ، إِذا أَحَبَّ اللّهُ عَبْداً حَبَّبَ إِلَیْهِ الْأَمانَةَ.

هرگاه خداوند بنده ای را خاصِّ خویش خواهد الهام کند با او دیانت را و هر گاه دوست دارد عبدی را محبوب سازد نزد او امانت را.

إِذا قَویتَ فَاقْوَ عَلیٰ طاعَةِ اللّهِ، إِذا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعاصِي اللّهِ، إِذَا اتَّقَیْتَ فَاتَّقِ مَحارِمَ اللّهِ، إِذا هَرَبَ الزّاهِدُ مِنَ النّاسِ فَاطْلُبْهُ، إِذا طَلَبَ الزّاهِدُ النّاسَ فَاهْرَبْ مِنْهُ.

اگر زاهد را از مردم هارب يافتى اورا طالب باش و اگر او را در طلب مردم دیدی از وی هارب باش.

إِذا أَکْرَمَ اللّهُ عَبْداً أَشْغَلَهُ بِمَحَبَّتِه، إِذا رَأَیْتَ رَبَّکَ یُتابِعُ عَلَیْکَ النِّعَمَ فَاحْذَرْهُ، إِذا رَأَیْتَ رَبَّکَ یُوالي عَلَیْکَ الْبَلاٰءَ فَاشْکُرْهُ، إِذا تَکَلَّمْتَ بِالْکَلِمَةِ مَلَکَتْکَ وَ إِنْ لَمْ تَتَکَلَّمْ بِها مَلَکْتَها، إِذا أَخَذْتَ نَفْسَکَ بِطاعَةِ اللّهِ أَکْرَمْتَها، إِذَا ابْتَذَلْتَ نَفْسَکَ فِي مَعاصي اللّهِ أَهَنْتَها، إِذا ضَلَلْتَ عَنْ حِکْمَةِ اللّه فَقفْ عِنْدَ قُدْرَتِه فَإِنَّهُ إِنْ فاتَکَ مِنْ حِکْمَتِه ما یَشْفیکَ فَلَنْ

ص: 48

یَفُوتَکَ مِنْ قُدْرَتِه ما یَکْفیکَ، إِذا وَثِقْتَ بِمَوَدَّةِ أَخْیکَ فَلاٰ تُبالِ مَتیٰ لَقیتَهُ وَ لَقیَکَ.

هر گاه مطمئن شدی بدوستی برادرت باك مدار که کجا ملاقات میکنی اورا واو ملاقات میکند ترا.

إِذا حَلُمْتَ عَنِ السَّفیهِ غَمَمْتَهُ فَزِدْهُ غَمّاً بِحِلْمِکَ عَنْهُ، إِذا صَعَدَتْ رُوحُ الْمُؤْمِنِ إِلیَ السَّماءِ تَعَجَّبتِ الْمَلائِکَةُ وَ قالَتْ : عَجَباً کَیْفَ نَجٰی مِنْ دارٍ فَسَدَ فیها خِیارُنا؟ إِذا لَمْ تَکُنْ عالماً ناطِقاً فَکُنْ مُسْتَمِعاً واعِیاً.

اگر نیستی عالم آموزگار، شنونده و از بَر کننده باش.

إِذا عَلَوْتَ فَلاٰ تَفْکُرْ فیمَنْ دُونَکَ مِنَ الْجُهّالِ وَ لٰکِنْ اقْتَدِ بِمَنْ فَوْقَکَ مِنَ الْعُلَماءِ، إِذا کانَ هُجُومُ الْمَوْتِ لاٰ یُؤْمَنُ فَمِنَ الْعَجَبِ تَرْکُ التَّأَهُّبِ لَهُ، إِذا أَمْضَیتَ أَمْراً فَأَمْضِه بَعْدَ الرَّوِیَّةِ وَ مُراجَعَةِ الْمَشْوَرَةِ وَ لاٰ تُؤَخِّرْ عَمَلَ یَوْمٍ إِلیٰ غدٍ وَ أَمْضِ لِکُلِّ یَوْمٍ عَمَلَهُ، إِذا أَرَدْتَ أَنْ تَعْظُمَ مَحاسِنُکَ بَیْنَ النّاسِ فَلاٰ تَعْظُمْ في عَیْنکَ، إِذا لَوَّحْتَ لِلْعاقِلِ فَقَدْ أَوْجَعْتَهُ عِتاباً، إِذا حَلُمْتَ عَنِ الْجاهِلِ فَقَدْ أَوْسَعْتَهُ جَواباً، إِذا قَدَّمْتَ الْفِکْرَ في أَفْعالِکَ حَسُنَتْ عَواقِبُکَ فی کُلِّ أَمْرٍ.

اگر در اقدام امور تفکر و تدبّر را مقدم داری عواقب کارها بر تو مبارك افتد.

إِذا خِفْتَ صُعُوبَهَ أَمْرٍ فاصْعُبْ لَهُ یَذِلَّ لَکَ وَخادِعْ الزَّمانَ عَنْ أَحْداثِه تَهُنْ عَلَیْکَ، إِذا أَرادَ اللّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً مَنَحَهُ عَقْلاً قَوِیَّاً وَ

ص: 49

عَمَلاً مُسْتَقیماً.

هر گاه خدای خیر بنده را بخواهد عطا کند او را قوت عقل و استقامت عمل.

إِذا أَنْتَ هُدیتَ لِقَصْدِکَ فَکُنْ أَخْشَعَ ما تَکُونُ لِرَبِّکَ، إِذا کانَ الرِّفْقُ خُرْقاً کانَ الْخُرْقُ رِفْقاً،إِذا زادَکَ السُّلْطانُ تَقْریباً فَزِدْهُ إِجْلالاً، إِذا ثَبَتَ الْوُدُّ وَجَبَ التَّرادُفُ وَ التَّعاضُدُ، إِذَا اتَّخَذَکَ وَلِیُّکَ أَخاً فَکُنْ لَهُ عَبْداً وَ امْنَحْهُ صِدْقَ الْوَفاءِ وَ حُسْنَ الصَّفاءِ.

هر گاه ماخوذ داشت ترا دوست تو در برادری ، از برای او بنده باش و عطا کن اورا صدق وفا وحسن صفا.

إِذا أَحْسَنْتَ الْقَوْلَ فَأَحْسِنِ الْعَمَلَ لِتَجْمَعَ بِذٰلِکَ بَیْنَ مَزِیَّةِ اللِّسانِ وَ فَضیلَةِ الاْءِحْسانِ.

چون نیکو کردی گفتار را نیکو کن کردار را تا جمع کنی میان قوت و طلاقت لسان و فضیلت احسان.

إِذا رَأَیْتُمْ الْخَیْرَ فَتَسارَعْتُمْ إِلَیْهِ وَ رَأَیْتُمُ الشَّرَّ فَتَباعَدْتُمْ عَنْهُ وَ کُنْتُمْ بِالطّاعَةِ عامِلینَ وَ فِي الْمَکارِمِ مُتَنافِسینَ کُنْتُمْ مُحْسِنینَ فائِزِینَ، إِذا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَکَ زادَکَ إِلیٰ یَوْمِ الْقیٰمَةِ فَیُوافیکَ بِه غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیّاهُ وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْویدِه وَ أَنْتَ قادِرٌ عَلَیْهِ فَلَعَلَّکَ أَنْ تَطْلُبَهُ فَلاٰ تَجِدُهُ.

هر گاه یافتی از اهل فقروفاقه کسی را که حمل تواند کرد زاد تورا از برای

ص: 50

روز قیامت و حاضر کند فردای قیامت بنزديك تو گاهی که محتاج باشی پس مغتنم بشمار چنین کس را و حمل کن بر او چندانکه قادر باشی، چه تواند شد که او را طلب کنی و بدو دست نیابی.

إِذا رُمْتُمُ الاْءِنْتِفاعَ بِالْعِلْمِ فَاعْمَلُوا بِه وَ أَکْثِرُوا الْفِکْرَ في مَعانیهِ تَعِهِ الْقُلُوبُ، إِذا غَلَبَتْ عَلَیْکَ الشَّهْوَةُ فَاغْلِبْها بِالاْءِخْتِصارِ، إِذا تَسَلَّطَ عَلَیْکَ الْغَضَبُ فَاغْلِبْهُ بِالسُّکُونِ وَ الْوَقارِ، إِذا لَمْ تَنْفَعِ الْکَرَامَةُ فَالاْءِهانَةُ أَحْزَم وَإِذا لَمْ یَنْجَعِ السَّوْطُ فَالسَّیْفُ أَحْسَمُ.

اگر به اهل بغی و فساد کرامت سودمند نیفتد طریق اهانت سپار و آنجا که ضرب تازیانه کارگر نباشد کار بشمشیر آبدار گذار.

إِذا سَمِعْتَ مِنَ الْمَکْرُوهِ ما یُؤْذیکَ فَتَطَأْطَأْ لَهُ یُخْطِکَ، إِذا کَتَبْتَ کِتاباً فَأَعِدِ النَّظَرَ فیهِ قَبْلَ خَتْمِه فَإِنَّما تَخْتِمُ عَلیٰ عَقْلِکَ.

چون مکتوبی نگاشتی از آن پیش که خاتم برزنی و طومار کنی دیگر بار نظری بگمار زیرا که بر عقل تو ختم میشود.

إِذا زادَکَ عَجَبُکَ بِما أَنْتَ فیهِ مِنْ سُلْطانِکَ فَحَدَثَتْ لَکَ أُبَّهَةٌ وَ مَخْیَلَةٌ فَانْظُرْ إِلیٰ عِظَمِ مُلْکِ اللّهِ وَ قُدْرَتِه مِمّا لٰا تَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِکَ فَإِنَّ ذٰلِکَ یُلَیِّنُ مِنْ جَماحِکَ وَ یَکُفُّ مِنْ غَرْبِکَ وَ یَرُدُّ إِلَیْکَ ما عَزُبَ عَنْکَ مِنْ عَقْلِکَ، إِذا رَغِبْتَ في صَلاٰحِ نَفْسِکَ فَعَلَیْکَ بِالاْءِقْتِصادِ وَ الْقُنُوعِ وَ التَّقلُّل، إِذا کَثُرَ النّاعي إِلَیْکَ قامَ النّاعي بِکَ، إِذا أَحَبَّ

ص: 51

اللّهُ عَبْدا أَلْهَمَهُ رُشْدَهُ وَ وَفَّقَهُ لِطاعَتِه، إِذا ظَهَرَ الزِّنا في قَوْمٍ بُلُوا بِالْوَباءِ.

چون بسیار شود در میان قومی زنا مبتلا میشوند به بلای وَبا.

إِذا مَنَعُوا الْخُمْسَ بُلُوا بِالسِّنینَ الْجَدْبَةِ، إِذا أَرادَ اللّهُ سُبْحانَهُ إِزَالَةَ نِعْمَةٍ عَنْ عَبْدٍ کانَ أَوَّلُ ما یُغَیِّرُ مِنْهُ عَقْلَهُ وَ أَشدُّ شَيْءٍ عَلَیْهِ فَقْدُهُ.

وقتی خداوند اراده میکند زوال نعمت عبدی را نخستين متغیر میکند عقل اورا و بدترین بلیّات بر او فقدان عقل است.

إِذَا نَظَرَ أَحَدُكُمْ فِي اَلْمِرْآةِ فَلْيَقُلْ: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَني فَأَحْسَنَ خِلْقَتي وَ صَوَّرَني فَأَحْسَنَ صُورَتي وَ زانَ مِنِّي ما شانَ مِنْ غَیْري وَ أَکْرَمَني بِالاْءِسْلاٰمِ، إِذَا اشْتَکیٰ أَحَدُکُمْ عَیْنَیْهِ فَلْیَقْرَأْ آیَةَ الْکُرْسِيِّ وَ لْیُضْمِرْ في نَفْسِه أَنَّها تُبْرِی ءُ فَإِنَّهُ یُعافیٰ إِنْ شاءَ اللّهُ، إِذا لَقیتُمْ عَدُوَّکُمْ فِي الْحَرْبِ فَأَقِلُّوا الْکَلاٰمَ وَ أَکْثِرُوا ذِکرَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاٰ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ.

هرگاه ملاقات کنید دشمن را در جنگ سخن کمتر گوئیدو خدای را فراوان یاد کنید وروی بر متابید و پشت باجنگ مدهید.

إِذا جَلَسَ أَحَدُکُمْ فِي الشَّمْسِ فَلْیسْتَدْبِرْها فَإِنَّها تُظْهِرُ الدَّاءَ الدَّفینَ.

هرگاه کسی درظل آفتاب نشیند باید تدبیر زیان نور آفتاب نماید(1) چه ظاهر نماید دردهایی که در تن نهفته باشد.

إِذا ناوَلْتُمُ السّائِلَ الشَّيْءَ فَاسْئَلُوهُ أَنْ یَدْعُوَ لَکُمْ فَإِنَّهُ یُجابُ فیکُمْ وَ لاٰ یُجابُ في نَفْسِه لِأَنَّهُمْ یَکْذِبُونَ وَ لْیَرُدَّ الَّذي یُناوِلُهُ یَدَهُ إِلیٰ فیهِ

ص: 52


1- بلکه : پشت بر آفتاب نشیند.

فَیُقَبِّلُها فَإِنَّ اللّهَ تَعالیٰ یَأْخُذُها قَبْلَ أَنْ تَقَعَ في یَدِ السّائِلِ کَما قالَ اللّهُ عزَّ وَ جَلَّ: «أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِه وَیَأْخُذُ الصَّدَقاتِ(1)»، إِذَا جَلَسَ أَحَدُکُمْ إِلَی الطَّعامِ فَلْیَجْلِسْ جِلْسَةَ الْعَبْدَ وَ لاٰ یضَعَنَّ أَحَدُکُمْ إِحْدٰی رِجْلَیْهِ عَلیَ الْاُخْرٰی وَ یَتَرَبَّعُ فَإِنَّها جِلْسَةٌ یُبْغِضُهَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَمْقُت صاحِبَها.

هر گاه جلوس کند یکی ار شما بر خوان طعام باید چنان نشیند که عبدی ، ویک پای خودر ا بر فراز پای دیگر نگذارد ومربَّع ننشيند چه این نشستن را خداوند مبغوض میدارد و صاحب این جلسه را دشمن میدارد.

إِذا أَضاقَ الْمُسْلِمُ فَلاٰ یَشْکُونَّ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لْیَشْکُ إِلیٰ رَبِّهِ الَّذي بِیَدِه مَقالیدُ الاْمُورِ وَ تَدْبیرُها.

چون کار بر بندهٴ مسلم تنگ شود نباید شکایت از خدای کند بلکه باید شکایت بنزديك خدای بَرد آن خدائی که کلید امور وتدبيرها در دست اوست.

إِذا وَ سْوَسَ الشَّیْطانُ إِلیٰ أَحَدِکُمْ فَلْیَتَعَوَّذْ بِاللّهِ وَ لْیَقُلْ : «آمَنْتُ بِاللّهِ وَ بِرَسُولِه مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ»، إِذا أَرادَ أَحَدُکُمُ النَّوْمَ فَلْیَضَعْ یَدَهُ الْیُمْنٰی تَحْتَ خَدِّهِ الْأَیْمَنِ وَ لْیَقُلْ : «بِسْمِ اللّهِ حَسْبِیَ اللّهُ وَضَعْتُ جَنْبي لِلّهِ عَلیٰ مِلَّةِ إِبْراهیمَ وَ دینِ مُحَمَّدٍ وَ وِلاٰیَةِ مَنِ افْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ ما شاءَ اللّهُ کانَ وَ ما لَمْ یَشَأْ لَمْ یَکُنْ»، إِذا أَرادَ أَحَدُکُمُ النَّوْمَ فَلاٰ یَضَعْ جَنْبَهُ حَتّیٰ یَقُولَ: «أُعیذُ نَفْسي وَ دیني وَ أَهْلي وَ مالي وَ خواتیمَ عَمَلي وَ ما رَزَقني

ص: 53


1- سوره توبه آیه 105.

ربّی وَ خَوَّلَني بِعِزَّةِ اللّهِ وَ عَظَمَةِ اللّهِ وَ جَبَرُوتِ اللّهِ وَ سُلْطانِ اللّهِ وَ رَحْمَةِ اللّهِ وَ رَأْفَةِ اللّهِ وَ غُفرانِ اللّهِ وَ قُوَّةِ اللّهِ وَ قُدْرَةِ اللّهِ وَ جَلاسوره توبه آیه 105.لِ اللّهِ وَ بِصُنْعِ اللّهِ وَ أَرْکانِ اللّهِ وَ بِجَمْعِ اللّهِ وَ بِرَسُولِ اللّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ بِقُدْرَةِ اللّهِ عَلیٰ ما یَشاءُ مِنْ شَرِّ السّامَّةِ وَ الْهامَّةِ وَ مِنْ شَرِّ الْجِنِّ وَ الاْءِنْسِ وَ مِنْ شَرِّ ما یَدُبُّ فِي الْأَرْضِ وَ ما یَعْرُجُ مِنْها وَ مِنْ شَرِّ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فیها وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ دابَّةٍ رَبّي آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبّي عَلیٰ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَيْءٍ قَدیرٌ وَ لاٰ حَوْلَ وَ لٰا قُوَّةَ إِلّاٰ بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظیمِ»، إِذا قامَ أَحَدُکُمْ إِلی الصَّلوٰةِ أَقْبَلَ إِبْلیسُ یَنْظُرُ إِلَیْهِ حَسَداً لِما یَرٰی مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ الَّتي تَغْشاهُ.

هر گاه بایستند یکی از شما در نماز، شيطان در می آید و از دَرِ حسد نگران میشود او را می بیند که رحمت خداوند او را فرا گرفته.

إِذا لَقیتُمْ إِخْوانَکُمْ فَصاحفِحُوا وَ أظْهِرُوا لَهُمُ الْبَشاشَةَ تَتَفَرَّقُوا وَ کُلَّما عَلَیْکُمْ مِنَ الْأَوْزارِ قَدْ ذَهَبَ، إِذا خَرَجَ أَحَدُکُمْ في سَفَرٍ فَلْیَقُلْ: «اللّهُمَّ أَنْتَ الصّاحِبُ في الْسَّفَرِ وَ الْحامِلُ عَلیَ الظَّهْرِ وَ الْخَلیفَةُ عَلیَ الْأَهْلِ وَ الْمالِ وَ الْوَلَدِ»، إِذا هَنَّأْتُمُ الرَّجُلَ عَنْ مَوْلُودٍ ذَکَرٍ فَقُولُوا : «بارکَ اللّهُ لَکَ في وَهْبَتِه وَ بَلَغَهُ أُشدَّهُ وَ رَزَقَکَ بِرَّهُ»، إِذا رَأیٰ أَحَدُکُمُ امْرَأَةً عَجیبَةً فَلْیَأْتِ أَهْلَهُ.

ص: 54

هر گاه یکی از شما از دیدار زنی شگفتی گیرد باید آتش خواهش خویش را با اهل خویش بنشاند چه زنان با هم ماننده اند.

إِذا أَتیٰ أَحَدُکُمْ زَوْجَتَهُ فَلْیُقِلِّ الْکَلاٰمَ فَإِنَّ الْکَلاٰمَ عِنْدَ ذالِکَ یُورِثُ خَرَسَ الْوَلَدِ.

چون یکی از شما با زوجه خویش هم بستر شود باید سخن کمتر گوید تا مورث گنگی ولد نشود.

إِذا حَلَّ بِأَحَدِکُمُ الْمَقْدُورُ بَطَلَ التَّدْبیرُ.

فصل دوازدهم: حرف الف بلفظ إنَّ

الفصل الثاني عشر مما ورد من حكم أمير المؤمنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الالف بلفظ ان وهو مأتان وثلاث وتسعون حكمة

قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ: إِنَّ أَسْرَعَ الْخَیْرِ ثَواباً الْبِرُّ، إِنَّ أَحْمَدَ الاْمُورِ عاقِبَةً الصَّبْرُ، إِنَّ أَدْنَی الرِّیاءِ شِرْکٌ، إِنَّ ذِکرَ الْغیبَةِ شَرُّ الاْءِفْکِ، إِنَّ مَنْ یَمْشي عَلیٰ ظَهْرِ الْأَرْضِ لَصائِرٌ إِلیٰ بَطْنِها.

آنکس که بر پشت زمین راه میرود ناچار در شکم زمین جای میکند.

إِنَّ الْاُمُورَ إِذا تَشابَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُها بِأَوَّلِها، إِنَّ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ مُسْرِعانِ في هٰذِهِ الْأَعْمارِ.

همانا دو مسرعند ليل ونهار در طی کردن مدت اعمار.

ص: 55

إِنَّ في کُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ عِبْرَةً لِذَوِي الْأَلْبابِ وَ الاْءِعْتِبارِ، إِنَّ لِلّهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالیٰ عِباداً یَخْتَصُّهُمْ بِالنِّعَمِ لِمَنافِعِ الْعِبادِ یُقِرُّها في أَیْدیهِمْ ما بَذَلُوها فَإِذا مَنَعُوها نَزَعَها مِنْهُمْ وَ حَوَّلَها إِلیٰ غَیرِهِمْ.

همانا خداوند اختصاص میدهد گروهی از بندگان خود را ببذل نعم تا دیگران را سودمند باشند و این نعمت در دست ایشانست مادام که از جود وعطا دریغ ندارند و گاهی که از عطا دست باز دارند خداوند آن نعمت را از ایشان بگیرد و بغیر ایشان دهد.

إِنَّ الْمَوَدَّةَ یُعَبِّرُ عَنْهَا اللِّسانُ وَ عَنِ الْمَحَبَّةِ الْعَیْنانِ، إِنَّ أَفْضَلَ النّاسِ مَنْ حَلُمَ عَنْ قُدْرَةٍ وَ زَهِدَ عَنْ غَیْبَةٍ وَ أَنْصَفَ عَنْ قُوَّةٍ.

همانا بهترین مردم کسی است که با قدرت حلم ورزد و از غیبت بپرهیزد و با نیرومندی کار بانصاف کند.

إِنَّ هٰذِهِ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسِّوءِ فَمَنْ أَهْمَلَها جَمَحَتْ بِه إِلَی الْمَآثِم، إِنَّ النَّفْسَ لَجَوْهَرَةٌ نَفیسَةٌ مَنْ صانَها رَفَعَها وَ مَنِ ابْتَذَلَها وَ ضَعَها.

همانا نفس جوهریست نفیس چون صیانت کنی بلند شود و چون دست باز داری پست گردد.

إِنَّ لِلّهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالیٰ سَطَواتٍ وَ نَفَحاتٍ وَ نَفَخاتٍ فَإِذا نَزَلَتْ بِکُمْ فَارْفَعُوها بِالدُّعاءِ فَإِنَّهُ لاٰ یَرْفعُ الْبَلاٰءَ إِلاَّ الدُّعاءُ، إِنَّ کَلاٰمَ الْحکیمِ إِذا کانَ صَواباً کان، دَواءً وَ إِذا کانَ خَطأً کانَ داءً، إِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ لَیَرَوْنَ مَنازِلَ شیعَتِنا کَما یُتَرائی لِلرَّجُلِ الْکَواکِبُ في أُفُقِ السَّماءِ.

ص: 56

هما نا اهل جنّت منازل شیعیان ما را چنان نگرند که مردمان ستارگان را در آسمان.

إِنَّ أَنْصَحَ النّاسِ أَنْصَحُهُمْ لِنَفْسِه وَ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّه، إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ یُعْطِي الدُّنْیا مَنْ یُحِبُّ وَ مَنْ لاٰ یُحِبُّ وَ لاٰ یُعْطِي الدِّینَ إِلّاٰ مَنْ یُحِبُّ.

همانا خداوند عطا میکند دنیارا با کسی که او را دوست دارد و نیز با کسی که او را دوست ندارد، لكن دین را عطا نمیکند إلّا بانکه او را دوست دارد.

إِنَّ تَخْلیصَ النِّیَّةِ مِنَ الْفَسادِ أَشَدُّ عَلیَ الْعامِلینَ مِنْ طُولِ الاْءِجْتِهادِ، إِنَّ أَمامَکَ طَریقاً ذا مَسافَةٍ بَعیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدیدَةٍ وَ لاٰ غَناءَ بِکَ مِنْ حُسْنِ الاْءِرْتِیادِ وَ قَدْرِ بَلاٰغِکَ مِنَ الزّادِ، إِنَّ أَغَشَّ النّاس أَغَشُّهُمْ لِنَفْسِه وَ أَعْصاهُمْ لِرَبِّه، إِنَّ حُسْنَ الْعَهْدِ مِنَ الاْءِیْمانِ، إِنَّ حُسْنَ التَّوَکُّلِ مِنْ أَصْدَقِ الاْءِیقانِ، إِنَّ کُفْرَ النِّعَمِ لُؤْمٌ وَ مُصاحَبَةَ الْجاهِلِ شُؤْمٌ، إِنَّ عُمْرَکَ وَقْتُکَ الَّذي أَنْتَ فیهِ، إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ یُبْغِضُ الْوَقِحَ الْمُتَجَرِّیءَ عَلیَ الْمَعاصي، إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الحَیِّیَ الْمُتَعَفِّفَ التَّقِيَّ الرّاضي.

همانا خداوند دوست میدارد مرد عفيف باحیا را که پرهیزکار بُوَد ورضا بقضا دهد.

إِنَّ أَفْضَلَ الاْءِیمانِ إِنْصافُ الرَّجُلِ مِنْ نَفْسِه، إِنَّ أَفْضَلَ الْجِهادِ مُجاهَدَةُ الْمَرْءِ نَفْسَهُ، إِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لاٰ حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَ لاٰ عَمَلَ.

همانا امروز روز کار است نه روز حساب و فردا روز حساب است نه روز کار.

ص: 57

إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ عِنْدَ إِضْمارِ کُلِّ مُضْمَرٍ وَ قَوْلِ کُلِّ قائِلٍ وَ عَمَلِ کُلِّ عامِلٍ.

همانا خداوند حاضر و ناظر است بهر ضمیریکه در خاطر گیرند و بهر کلامی که گوینده از آن باز گوید و بهر عملی که عامل بدان کار کند.

إِنَّ أَوْلَی النّاسِ بِالْأَنْبِیاءِ أَعْمَلُهُمْ بِما جاؤُا بِه، إِنَّ اللّهَ لَیُبْغِضُ الطَّویلَ الْأَمَلِ السَّيِّ ءَ الْعَمَلِ.

همانا خداوند مبغوض دارد کسی را که اسیر طول امل و سوء عمل است.

إِنَّ مِنَ الْعِبادَةِ لینَ الْکَلاٰمِ وَ إِفْشاءَ السَّلاٰمِ، إِنَّ الْفُحْشَ وَ التَّفَحُّشَ لَیْسا مِنْ خَلاٰئِقِ الاْءِسْلاٰمِ، إِنَّ لِسانَکَ یَقْتَضیکَ ما عَوَّدْتَهُ، إِنَّ طِباعَکَ یَدْعُوکَ إِلیٰ ما أَلِفْتَهُ، إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ مُسْتَکینُونَ، إِنَّ الْمُؤْمِنینَ مُشْفِقُونَ، إِنَّ الْمُؤْمِنینَ خائِفُونَ، إِنَّ الْمُؤْمِنینَ وَجِلُونَ، إِنَّ الْحازِمَ مَنْ لاٰ یُضَرُّ بِالْخُدَعِ، إِنَّ الْعاقِلَ مَنْ لاٰ یَنْخَدِعُ لِلطَّمَعِ.

همانا مرد دوراندیش از خدیعت زیان نبیند وعاقل از درِ طمع بخدیعت نیفتد.

إِنَّ الصّادِقَ لَکَریمٌ جَلیلٌ، إِنَّ الْکاذِبَ لَمُهانٌ ذَلیلٌ، إِنَّ بَذْلَ التَّحِیَّةِ مِنْ مَحاسِنِ الْأَخْلاٰقِ، إِنَّ مُواساةَ الرِّفاقِ مِنْ کَرَمِ الْأَعْراقِ، إِنَّ مِنَ الْفَسادِ إِضاعَةَ الزّادِ، إِنَّ مِنَ الشَّقاءِ إِفْسادَ الْمَعادِ، إِنَّ أَسْعَدَ النّاسِ مَنْ کانَ لَهُ مِنْ نَفْسِه بِطاعَةِ اللّهِ مُتَقاضٍ، إِنَّ أَهْنَیءَ النّاسِ عَیْشاً مَنْ کانَ بِقَسْمِ اللّهِ راضِیاً._

ص: 58

همانا ازعيش گوارا آنکس بهره بَرَد که بقسمت خداوند رضا دهد.

إِنَّ إِنْفاقَ هٰذَا الْمالِ في طاعَةِ اللّهِ أَعْظَمُ نِعْمَةٍ [اللّٰهِ] وَ إِنَّ إِنْفاقَهُ في مَعاصیهِ أَعْظَمُ مِحْنَةٍ، إِنَّ الدُّنْیا وَ الاٰخِرَةَ کَرَجُلٍ لَهُ امْرَأَتانِ إِذا أَرْضٰی إِحْدٰیهُما أَسْخَطَ الاُخْرٰی.

همانا دنیا و آخرت دو زن را مانند، که در سرای مردی باشند هریک را راضی بدارد آن دیگر خشم گیرد.

إِنَّ مِنْ مَکارِمِ الْأَخْلاٰقِ أَنْ تَصِلَ مَنْ قَطَعَکَ وَ تُعْطِيَ مَنْ حَرَمَکَ وَ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَکَ.

همانا از مکارم اخلاق آنست که وصل کنی با کسی که قطع کرد از تو وعطا کنی با کسی که محروم گذاشت ترا و معفو داری کسی را که مظلوم داشت ترا.

إِنَّ اللّهَ تَعالیٰ یُدْخِلُ بِحُسْنِ النِّیَّةِ وَ صالِحِ السَّریرَةِ مَنْ یَشآءُ مِنْ عِبادِهِ الْجَنَّةَ، إِنَّ أَمْرَنا صَعْبٌ مُستَصْعَبٌ لاٰ یَحْتَمِلُهُ إِلّاٰ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ لِلاْءِیمانِ وَ لاٰ یَعي حَدیثَنا إِلّاٰ صُدُورٌ أَمینَةٌ وَ أَحْلاٰمٌ رَزینَةٌ.

همانا امر ما اهل بیت صعب و دشوار است حمل نتواند کرد آنرا الِّا بنده ای که آزموده باشد خداوند قلب او را از برای ایمان و حفظ نتواند کرد حديث ما را إلا دلهای امین وعقلهای متين.

إِنَّ الْمُؤْمِنینَ هَیِّنُونَ لَیِّنُونَ مُحْسِنُونَ، إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ أَبیٰ أَنْ یَجْعَلَ أَرْزاقَ عِبادِهِ الْمُؤْمِنینَ إِلّاٰ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُونَ، إِنَّ الْعاقِلَ یَتَّعِظُ

ص: 59

بِالْأَدَبِ و البَهائِمَ لاٰ تَتَّعِظُ إِلّاٰ بِالضَّرْبِ، إِنَّ لِلّهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالیٰ مَلَکاً یُنادي في کُلِّ یَوْمٍ: یا أَهْلَ الدُّنْیا ! لِدُوا لِلْمَوتِ وَ ابْنُوا لِلْخَرابِ وَ اجْمَعُوا لِلْذَّهابِ.

همانا خداوند هر روز ندا در میدهد که ای أهل دنیا فرزند بیارید از برای مردن و بنیان کنید از برای خراب شدن و فراهم شوید از برای رفتن.

إِنَّ خَیرَ الْمالِ مَا اکْتَسَبَ ثَناءً وَ شُکْراً وَ أَوْجَبَ ثَواباً وَ أَجْراً، إِنَّ الْقُرْآنَ ظاهِرُهُ أَنْیقٌ وَ باطِنُهُ عَمیقٌ، لاٰ یَفْنیٰ عَجائِبُهُ وَ لاٰ یَنْقَضي غَرائِبُهُ وَ لاٰ تُکْشَفُ الظُّلُماتُ إِلّاٰ بِه.

همانا قرآن ظاهرش عجیب است و باطنش عمیق، فانی نمیشود عجایب آن و از میان نمیرود غرایب آن و روشن نمیشود تاریکیها الاّ بنور آن.

إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ قَدْ أَنارَ طَریقَ الْحَقِّ وَ أَوْضَحَ طُرُقَهُ ، فَشَقْوَةٌ لازِمَةٌ أَو سَعادَةٌ دائِمَةٌ، إِنَّ النّاسَ إِلیٰ صالِحِ الْأَدَبِ أَحْوَجُ مِنْهُمْ إِلَی الْفِضَّةِ وَ الذَّهَبِ، إِنَّ هٰذَا الْقُرآنَ هُوَ النّاصِحُ الَّذي لاٰ یَغُشُّ وَ الْهادِي الَّذي لاٰ یُضِلُّ وَ الْمُحَدِّث الَّذي لاٰ یَکْذِبُ.

همانا قرآن ناصحی است که در غش نمی اندازد و هدایت کننده ایست که گمراه نمیکند و محدّثی است که دروغ نمیگوید.

إِنَّ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ یَعْمَلاٰنِ فیکَ فَاعْمَلْ فیهِما وَ یَأْخُذانِ مِنْکَ فَخُذْ مِنْهُما، إِنَ الدُّنْیا یُونِقُ مَنْظَرُها وَیُوبِقُ مَخْبَرُها، قَدْ تَزَیَّنَتْ بِالْغُرُورِ

ص: 60

وَ غَرَّتْ بِزینَتها، دارٌ هانَتْ عَلیٰ رَبِّها فَخَلَطَ حَلاٰلَها بِحَرامِها وَ خَیْرَها بِشَرِّها وَ حُلْوَها بِمُرِّها لَمْ یُصْفِهَا اللّهُ لِأَوْلِیائِه وَ لَمْ یَضُنَّ بِها عَلیٰ أَعْدائِه، إِنَّ مِنْ نَکَدِ الدُّنْیا أَنَّها لاٰ تَبْقٰی عَلیٰ حالَةٍ وَ لاٰ تَخْلُو مِنِ اسْتِحالَةٍ ، تُصْلِحُ جانِباً بِفَسادِ جانِبٍ ، وَ تُسِرُّ صاحِباً بِمسائَةِ صاحِبٍ ، فَالْکَوْنُ فیها خَطَرٌ وَ الثِّقَةُ بِها غُرُورٌ وَ الاْءِخْلاٰدُ إِلَیْها مُحالٌ وَ الْاءِعْتِمادُ عَلَیْها ضَلاٰلٌ.

همانا از نكد وشآمت دنيا آنست که باقی نمیماند بر يكحال و خالی نمی شود از دیگر گون شدن حالی بحالی، اصلاح میکند طرفی را بفساد طرفي ومسرور میکند یكيرا ببد حالی دیگری، توقف در دنیا خطر است و اطمینان بدنیا غرور و بطر ومخلّد بودن در دنیا محال است و اعتماد بدنیا گمراهی وضلال.

إِنَّ الدُّنْیا دارٌ بِالْبَلاٰءِ مَعْرُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَوْصُوفَةٌ، إِنَّ الدُّنْیا لاٰ تَدُومُ أَحْوالُها وَ لاٰ یَسْلَمُ نُزّالُها ، الْعَیْشُ فیها مَذْمُومٌ وَ الْأَمانُ فیها مَعْدُومٌ.

[همانا احوال دنیا یکسان و بر قرار نیست و] بسلامت نمیمانند نزّال آن زندگانی در دنیا مذموم است و ایمنی در آن معدوم.

إِنَّ الدُّنْیا ظِلُّ الْغَمامِ وَ حُلُمُ الْمَنامِ وَ الْفَرَحُ الْمَوْصُولِ بِالْغَمِّ وَ الْعَسَلُ الْمشُوبُ بِالسَّمِّ ، سَلاٰبَةُ النِّعَمِ أَکّالَةُ الاْمَمِ جَلّاٰبَةُ النِّقَمِ.

همانا دنیا سایۀ ابر وخواب خفته را ماند که دوامی واستحکامی ندارد شادی آن با غم پیوسته است و شهد آن با سم آغشته، نعمت میبرد و مردم را میخورد وزحمت و نقمت را میکشاند.

ص: 61

إٍنَّ الدُّنْیا لاٰ تَفي لِصاحِبٍ وَ لاٰ تَصْفُو لِشارِبٍ.

دنیا وفا نمیکند بصاحب خود وصافی نمیشود باشارب خود.

إِنَّ الدُّنْیا نَعیمُها یَتَنَقَّلُ وَ أَحْوالُها تَتَبَدَّلُ وَ لَذّاتُها تَفْنٰی وَ تَبِعاتُها تَبْقٰی فَأَعْرِضْ عَنْها قَبْلَ أَنْ تُعْرِضَ عَنْکَ وَ أَبْدِلْ بِها قَبْلَ أَنْ تَسْتَبْدِلَ بِکَ.

همانا نعیم دنیا با کس نباید واحوال آن دیگر کون گردد لذّتهای آن فانی شود و محنتهای آن باقی ماند پس روی بگردان از دنیا از آن پیش که از تو روی بگرداند وبدل گیر آخرت را بدنیا از آن پیش که دیگریرا بر تو بدل گیرد.

إِنَّ الدُّنْیا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ وَ راقَتْ بِالْقَلیلِ وَ تَحَلَّتْ بِالاٰمالِ وَ تَزَیَّنَتْ بِالْغُرُورِ لاٰ یَدُومُ نَعیمُها وَ لاٰ یُؤْمَنُ فَجیعُها غَرّارَةٌ ضَرّارَةٌ حائِلَةٌ زائِلَةٌ نافِذَةٌ بائِدَةٌ أَکّالَةٌ غَوّالَةٌ.

همانا دنیا شیرین و شگفت است آکنده است بشهوات و شگفتی آورنده است بچیزهای اندك ومحلّی و مزیّن است به آرزو و فریب ، نعیمش بر کس نپاید ومصابش ایمن نشود فریبنده ایست زیان رساننده متغيّريست زایل شونده در گذرنده ایست قطع کننده خورنده ایست بهلاکت افکننده.

إِنَّ الدُّنْیا دارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَّقَها وَ دارُ عافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْها وَ دارُ غَناءٍ لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها وَ دارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنْ اتَّعَظَ بِها قَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِها وَ نادَتْ بِفِراقِها وَ نَعَتْ نَفْسَها وَ أَهْلَها فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلاٰئِهَا الْبَلاٰءَ وَ شَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِها إِلَی السُّرُورِ و راحَتْ بِعافِیَةٍ وَ ابْتَکَرَتْ بِفَجیعَةٍ تَرْغیباً وَ تَرْهیباً وَ تَخْوِیفاً وَ تَحْذیراً فَذَمَّها رِجالٌ غَداةَ النَّدامَةِ وَ حَمِدَها آخَرُونَ

ص: 62

ذَکَّرَتْهُمْ فَذُکِّرُوا وَ حَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا وَ وَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا مِنْها بِالْعِبَرِ وَ الْغِیَرِ.

همانا دنیا خانه صدقست برای کسی که تصدیق کند و خانهٴ عافيت است از برای کسی که بداند و کسب عافیت تواند و خانهٴ غنا و ثروت است از برای کسی که توشه بردارد و اعداد زاد کند و خانهٴ وعظ واندرز است از برای کسی که پند پذیرد و عبرت گیرد همانا دنيا إنهی کرد جدائی و ندا درداد بفراق وخبر فناو نیستی آورد نفس خود را واهل خود را وممئل کرد از برای اهل دنیا بلارا از پی بلا و تشویق کرد ایشانرا بشادی و سروری بسوی شادی و سرور، وشام کرد بعافیت و صبح کرد بمصيبت و حال آنکه ترغیب میکند و میترساند و بخوف می اندازد وحذر میفرماید جماعتی که بغفلت زيستند هنگام ندامت و اورا قرین مَذَمّت داشتند و گروهی او را محمود شمردند چه تذکره کرد ایشان را متذکِّر شدند وحديث کرد و تصدیق نمودند و موعظه فرمود و پندپذیر شدند از تغيّرات واعتبارات آن.

إِنَّ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةَ عَدُوّانِ مُتفاوِتان وَسَبیلاٰنِ مُخْتَلِفانِ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیا وَ تَوَلاّها أَبْغَضَ الاٰخِرَةَ وَ عاداها وَ هُما بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ماشٍ بَیْنهُما فَکُلَّما قَرُبَ مِنْ واحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاٰخَرِ وَ هُما بَعْدُ ضَرَّتانِ.

همانا دنیا و آخرت دو دشمن غير مؤتلف و دو راه مختلف اند هر که دوست دارد دنیارا دشمن دارد آخرت را و این هردو ماننده اند بمشرق و مغرب چندانکه کس بسوی این رود از آن دیگر دور ماند واینان دو زن را مانند که در فراش یک شوهر باشند هرگز با هم رایگان نشوند.

إِنَّ الدُّنْیا دارُ فَجائِعَ مَنْ عُوجِلَ فیها فُجِعَ بِنَفْسِه وَ مَنْ أُمْهِلَ فیها

ص: 63

فُجِعَ بِأَحِبَّتِه.

همانا دنیا دار مصیبت است کسی را که عجلت داد برفتن بنفس خویش مصاب شد و آن کس را که مهلت نهادند بمرگ دوستان سوگوار گشت.

إِنَّ الدُّنْیا قَدْ أَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِوَداعٍ وَ إِنَّ الْاٰخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ أَشْرَفَتْ بِاطِّلاٰعٍ.

همانا دنیا پشت کرد و بوداع تنبیه داد و آخرت روی آورد و باطلاع مشرف گشت.

إِنَّ الدُّنْیا مَعْکُوسَةٌ مَنْکُوسَةٌ لَذّاتُها تَنْغیصٌ وَ مَواهِبُها تَغْصیصٌ وَ عَیْشُها عَناءٌ وَ بَقائُها فَناءٌ تَجْمَحُ بِطالِبِها وَ تُرْدي راکِبَها وَ تَخُونُ الْواثِقَ بِها وَ تُزْعجُ الْمُطْمَئِنَّ إِلَیْها وَ إِنَّ جَمْعَها إِلی انْصِداعٍ وَ وَصْلها إِلی انْقِطاعٍ، إٍنَّ مِنْ هَوانِ الدُّنْیا عَلیَ اللّهِ أَنَّهُ لاٰ یُعْصٰی إِلّاٰ فیها وَ لاٰ یُنالُ ما عِنْدَهُ إِلّاٰ بِتَرْکِها.

همانا کار دنیا معکوس ومنكوس است لذّات او زندگانی مکدّر و تیرگی و بخششهای او غصّهای گلو گیر است عیش او عنا و بقای او فناست سر کشی وحرونی می کند طالبش را و بهلاکت می افکند راكبش را واثق بخود را خیانت میکند و مطمئن برخویش را برمیکند همانا جمع آن مشرف بر شکافیدن و تراکيدن است و پیوستگی آن مشعر بر بریدنست همانا از خواری و پستی دنیاست که بيفرمانی نکند هیچکس خدايرا مگر در دنیا و هیچکس قربت حق نجوید مگر بترك دنیا.

إِنَّ الدُّنْیا کَالْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّها قاتِلٌ سَمُّها فَأَعْرِضْ عَمّا یُعْجِبُکَ فیها

ص: 64

قِلَّةِ ما یَصْحَبُکَ مِنْها وَ کُنْ آنَسَ ما تَکُونُ بِها أَحْذَرَ ما تَکُونُ مِنْها.

همانا دنيا مار را ماند که مسِّ آن نرم و پسندیده است و سم آن کشنده، پس بگردان در دنیا روی از چیزی که در دنیا ترا بشگفت می آورد چه صحبت آن با تو در مدتی اندك است و باش در چیزی که بیشتر اُنس داری در دنیا بر حذر تر از آنچه میترسی از دنیا.

إِنَّ دُنْیاکُمْ هٰذهِ لَأَهْوَنُ في عَیْني مِن عُراقِ خِنْزیرٍ فِي یَدِ مَجْذُومٍ وَ أَحْقَرُ مِنْ وَرَقَةٍ في فَمِ جَرادَةٍ ما لِعَلِيٍّ وَ نَعیمٍ یَفْنیٰ وَ لَذَّةٍ لاٰ تَبْقٰی.

همانا دنیای شما در چشم من خوارتر است از عرق خنزیری(1) که بر دست صاحب جذام چکیده باشد و کوچکتر است از برگی که در دهان ملخی باشد چیست از برای علی ابن ابیطالب و نعیمی که فانی شود ولذتی که باقی نماند.

إِنَّ الدُّنْیا کَالْغُولِ تُغْوي مَنْ أَطاعَها وَ تُهْلِکُ مَنْ أَجابَها وَ إِنَّها لَسَریعَةُ الزَّوالِ وَشیکَةُ الاْءِنْتِقالِ.

همانا دنیا دیوی را ماند که اغوی نماید هر که اطاعت او کند وهلاك سازد هر که اجابت او فرماید ، بسرعت زوال گیرد و بزودی انتقال پذیرد.

إِنَّ الدُّنْیا تُقْبِلُ إِقْبالَ الطّألِبِ وَ تُدْبِرُ إِدْبارَ الْهارِبِ وَ تَصِلُ مُواصَلَةَ الْمَلُولِ وَ تُفارِقُ مُفارَقَةَ الْعَجُولِ.

همانا دنیا اقبال میکند اقبال طلب کننده و پشت میکند پشت کردن گریزنده و پیوسته میشود پیوستن ملول ومفارقت میجوید مفارقت جستن عجول.

إِنَّ الدُّنْیا مَنْزِلُ قُلْعَةٍ وَ لَیْسَتْ بِدارِ نُجْعَةٍ ، خَیْرُها زَهیدٌ وَ شَرُّها

ص: 65


1- بل : استخوان خنزیری که گوشت آنرا بدندان کشیده باشند.

عَتیدٌ وَ مُلْکُها یُسْلَبُ وَ عامِرُها یَخْرَبُ.

همانا دنیا منزل قلق و فرسایش است نه جای آرامش و آسایش است خیرش اندك است و شرّش آماده و حاضر است ملکش مسلوب وعامرش مخروب.

إِنَّ الدُّنْیا لَهِيَ الْکَنُودُ الْعَنُودُ وَ الصَّدُودُ الْجَحُودُ وَ الْحَیُودُ الْمَیُودُ ، حالُهَا انْتِقالٌ وَ سُکُونُها زَوالٌ وَ عِزُّها ذُلٌّ وَ جِدُّها هَزْلٌ وَ عُلُوُّها سِفْلٌ ، أَهْلُها عَلیٰ ساقٍ وَ سِیاقٍ وَ لَحاقٍ وَ فِراقٍ وَ هِيَ دارُ حَرْبٍ وَ سَلَبٍ وَ نَهْبٍ وَ عَطَبٍ.

همانا دنیا دشمنی است بیفرمان ومعرضی است منکر و ناهنجاریست کج روش حالش گوناگون سکونش بزوال مقرون عزّتش ذلّت وجدش هزل است و بلنديش پستی است و اهل دنیا مشرف بکندن جان و سپردن روان و ملحق شدن با مردگان و دوری جستن از زندگان اند و دنیا خانهٴ محاربت ومقاتلت وغارت وهلاكت است.

إِنَّ الدُّنْیا غُرُورٌ حائِلٌ وَ ظِلٌّ زائِلٌ وَ سِنادٌ مائِلٌ تَصِلُ الْعَطِیَّةَ بِالرَّزِیَّةِ وَ الاْمْنِیَّةَ بِالْمَنِیَّةِ.

همانا دنیا فریبی است تغییر پذیرنده و ظلّی است گذرنده و تکیه گاهیست سست پی و متمايل ، ومتصل است در دنیا عطایا با مصایب و آرزوها بامنایا يا و نوايب.

إِنَّ الدُّنْیا دارُ مِحَنٍ وَ مَحَلُّ فِتَنٍ مَنْ ساعاها فاتَتْهُ وَ مَنْ قَعَدَ عَنْها أَتَتْهُ وَ مَن بَصَرَ إِلَیْها أَعْمَتْهُ وَ مَنْ بَصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ.

همانا دنیا خانه رنج و محن و جای آفات وفتن است کسی که بسوی او رود.

ص: 66

از وی دست بازدارد و کسی که از وی دست بازدارد بسوی او رود و کسی که ازمیل بدو نگرد او را کور میکند و کسی که بچشم دل بدو نگرد اورا بینا کند.

إِنَّ الدُّنْیا خَیرُها زَهیدٌ وَ شَرُّها عَتیدٌ وَ لَذّاتُها قَلیلَةٌ وَ حَسَراتُها طَویلَةٌ ، تَشُوبُ نَعیمَها ببُؤْسٍ وَ تُقْرِنُ سُعُودَها بِنُحُوسٍ وَ تَصِلُ نَفْعَها بِضُرٍّ وَ تَمْزُجُ حُلْوَها بِمُرٍّ.

همانا دنيا خيرش اندکست و شرش حاضر است ، لذت او قليل و حسرتش طويلست آمیخته است راحت و تن آسانی آن برنج و سختی و مقرونست سعد آن با نحس و متصل است سود آن بزيان وممزوج است شیرینی آن با تلخی.

إِنَّ الدُّنْیا تُعْطي وَ تَمْتَنِعُ وَ تَنْقادُ وَ تَرْتَجِعُ وَ تُوحِشُ وَ تُؤنِسُ وَ تُطْمِعُ وَ تُؤْیِسُ ، یُعْرِضُ عَنْهَا السُّعَداءُ وَ یَرْغبُ فیهَا الْأَشْقِیاءُ.

همانا دنيا عطا میکند و ممنوع میدارد و مطيع و منقاد میشود و بیفرمانی میکند و کرانه میگیرد و مأنوس میگردد و بطمع میاندازد و مأيوس مینماید اولیا ازو مباعدت میجویند واشقيا رغبت مینمایند.

إِنَّ الدُّنْیا رُبَّما أَقْبلَتْ عَلیَ الْجاهِلِ بِالاْءِنْفاقِ وَ أَدْبَرَتْ عَلیَ الْعاقِل مَعَ الاْءِسْتِحقْاقِ ، فَإِنْ أَتَتْکَ مِنْها سُهْمَهٌ مَعَ جَهْلٍ أَوْ فاتَتْکَ مِنْها بُغْیَةٌ مَعَ عَقْلٍ فَإِیّاکَ أَنْ تَحْمِلَ ذٰلِکَ عَلیَ الرَّغْبَةِ فِي الْجَهْلِ وَ الزُّهْدِ فِي الْعَقْلِ فَإِنَّ ذٰلِکَ یُزْري بِکَ وَ یُرْدیکَ، إِنَّ لِلدُّنْیا مَعَ کُلِّ شَرْبَةٍ شَرَقاً وَ مَعَ کُلِّ أُکْلةٍ غَصَصاً ، لاٰ یَنالُ الْمَرْءُ مِنْها نِعْمَةً إِلّاٰ بِفِراقِ أُخْرٰی وَ لا یَسْتَقْبِلُ مِنْها یَوْماً مِنْ عُمْرهُ إِلّاٰ بِفَرارِ آخَرَ مِنْ أَجلِه وَ لاٰ یَحْیٰی لَهُ فیها أَثَرٌ

ص: 67

إِلّاٰ ماتَ لَها أَثَرٌ.

بسا باشد که دنیا روی میکند با جاهل و موافق میشود او را وپشت میکند با عاقل و پشت پای میزند شایستگی اورا پس اگر ترا بخشش و بهره دهد بشرط جهل وطلب و تمنّای ترا دست بازدارد باعقل بپرهیز از اینکه ستوده شماری جهل را و نکوهیده دانی عقل را زیرا که این خصلت خوارمیدارد ترا وهلاك ميكند همانا دنيا با هر شربتی آب در گلو شکند و با هر لقمه استخوان در حلق افکند، مرد دنیا ادراك هیچ نعمتی نکند الاآنکه نعمتی از وی مفقود گردد و پذیره نشود هیچ روزی را از عمر خود الاآنکه روزی از مدتش کاسته شود زنده نمیشود از برای او اثری در دنیا الاآنکه بمیرد اثری.

إِنَّ الدُّنْیا عَیْشُها قَصیرٌ وَ خَیرُها یَسیرٌ وَ إِقْبالُها خَدیعَةٌ وَ إِدْبارُها فَجیعَةٌ وَ لَذّاتُها فانِیَةٌ وَ تَبِعاتُها باقِیَةٌ.

همانا زندگانی دنیا کوتاه وخيرش اندکست روی آوردنش از در خدیعت است و پشت کردنش مورث مصیبت ، لذّتهاش فانی ومحنتهاش باقی است.

إِنَّ الدُّنْیا دارٌ أَوَّلُها عَناءٌ وَ آخِرُها فَناءٌ ، في حَلاٰلِها حِسابٌ وَ في حرامِها عِقابٌ ، مَنِ اسْتَغْنٰی فیها فُتِنَ وَ مَنِ افْتَقَرَ فیها حَزِنَ.

همانا دنیا خانه ایست که اولش رنج و آخرش فناست آنچه از حلال بدست کنی در قیامت حساب بازدهی و آنچه از حرام فراهم آری در عقابين عقاب افتی کسی که از دنیا طلب غنا کرد مفتون شد و کسی که فقیر شد محزون گشت.

إِنَّ الدُّنْیا دارُ شُخُوصٍ وَ مَحَلَّةُ تَنْغیصٍ ساکِنُها ظاعِنٌ وَ قاطِنُها بائِنٌ وَ بَرْقُها خالِبٌ وَ نُطْقُها کاذِبٌ وَ أَمْوالها مَحْرُوبَةٌ وَ أَعْلاٰقُها مَسْلُوبَةٌ

ص: 68

وَ هِيَ الْمُتَصَدِّیَةُ لِلْعُیُونِ وَ الْجامِحَةُ الْحَرُونُ وَ الْمانِیَةُ الْخَئُونِ.

همانا دنیا خانهٴ حرکتست از منزلی بمنزلي ومحل سختی و تیره روز گاریست ساکن آن کوچ کننده و منزل گزین آن جداشونده ، برق آنرا باران نیست و سخن او از در کذب است كأنه اموالش را ربوده اند و اشیای نفیسش را برده اند و او متصدی زیانست وسرکش وشموس است و دروغزن و خائن است.

إِنَّ الدُّنْیا تُدْنِي الْاٰجالَ وَ تُباعِدُ الاٰمالَ وَ تُبیدُ الرِّجالَ وَ تُغَیِّرُ الْأَحْوالَ مَنْ غالَبَها غَلَبَتْهُ وَ مَنْ صارَعَها صَرَعَتْهُ وَ مَنْ عَصاها أَطاعَتْهُ وَ مَنْ تَرَکَها أتَتْهُ.

همانا دنيا نزديك میکند مرگهارا و دور می افکند آرزوها را وهلاك میکند رجال را و متغیّر میسازد احوال را مغلوب میسازد کسی را که با اومغالبت جوید و می افکند کسی را که با او مصارعت کند، اطاعت کند کسی را که بیفرمانی او کند و بسوی کسی رود که ترك او گوید.

إِنَّ الدُّنْیا تُخْلِقُ الْأَبْدانَ وَ تُجَدِّدُ الْاٰمالَ وَ تُقَرِّبُ الْمَنِیَّةَ وَ تُباعِدُ الْاُمْنیَّةَ کُلَّما اطْمَأَنَّ مِنْها صاحِبُها إِلیٰ سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ مِنْهُ إِلیٰ مَحْذُورٍ.

دنیا کهنه و فرسوده میکند بدنها را و تازه و طری میدارد املها را و نزديك میگرداند مرگی را ودور می افکند امیدهارا ، هر گاه دل نهاد کس بر شادی و سروری میراند اورا به بلیّتی ومحذوری.

إِنَّ الدُّنْیا غَرّارَةٌ خَدُوعٌ مُعْطِیَةٌ مَنُوعٌ مُلْبِسَةٌ نَزُوعٌ لاٰ یَدومُ رَخاءُها وَ لاٰ یَنْقَضي عَناءُها وَ لاٰ یَرْکَدُ بَلاٰءُها._

ص: 69

دنیا فریبنده اینست حیلت گر عطا کننده ایست که منع عطا فرماید و پوشاننده ایست که نزع جامه نماید پاینده نیست سعه ورخای او و قطع نمیشود رنج وعنای او وساكن نمیشود محنت و بلای او.

إِنَّ الدُّنْیا سَریعَةُ التَّحَوُّلِ کَثیرَةُ التَّنَقُّلِ شَدیدَةُ الْغَدْرِ دائِمَهُ الْمَکْرِ أَحْوالُها تَتَزَلْزَلُ وَ نَعیمُها یَتَبَدَّلُ وَ رَخاءُها یَتَنَقَّصُ وَ لَذّاتُها تَتَنَغَّصُ وَ طالبُها یَذِلُّ وَ راکِبُها یَزِلُّ، إِنَّ الدُّنْیا مُنْتَهٰی بَصَرِ الْأَعْمٰی لاٰ یَبْصُرُ مِمّا وَرائَها شَیْئاً وَ الْبَصیرُ یُنْفِذُها بَصَرُهُ وَ یَعْلَمُ أَنَّ الدّارَ وَرائَهُ فَالْبَصیرُ مِنْها شاخِصٌ وَ الْأَعْمٰی إِلَیْها شاخِصٌ وَ الْبَصیرُ مِنْها مُتَزَوَّدٌ وَ الْأَعْمٰی لَها مُتَزَوِّدٌ، إِنَّ رِجالاً لَدَیْهِمْ کُنُوزٌ مَذْخُورَةٌ مَذْمُومَةٌ عِنْدَکُمْ مَدْحُورَةٌ یُکْشَفُ بِهِمُ الدِّینُ کَما یَکْشِفُ أَحَدُکُمْ رَأْسَ قِدْرِهِ یَلُوذُونَ کَالْجَرادِ فَیُهْلِکُونَ جَبابِرَةَ الْبِلاٰدِ.

همانا دنیا زود از حالی بحالی و خصالی بخصالی انتقال مییابد خديعت او شدید و حیلت او دائم است احوالش مترلزل و نعیمش متبدل ، فراخی عیش آن نقصان پذیر ولذات آن تاريك و تیره طالبش ذلیل میشود ورا كبش لغزش میکند و بسر در میرود منتهای بینش مردم کور دل دنیاست نمی بیند ورای دنیا چیزیرا اما بینش بصير آنسوی دنیا را دیدار میکند و می بیند از پس دنیا سرای آخرت را لاجرم بصير اعداد حرکت میکند از دنیا و کور دل توجه میکند بسوی دنیا و بصیر زاد بر میگیرد از دنیا برای سفر آخرت و کوردل تهیهٴ زاد میکند از برای زیست در دنیا همانا مردانی چندند که ایشانرا گنجینهائیست که در نزد شما مذموم ومطرود است روشن میشود بدین مردان دین خدای چنانکه کشف کند یکتن از شما سر دیگران

ص: 70

خودرا و این مردان میروند در امصار بکردار ملخ وهلاك میکنند جباران بلاد را.

إِنَّ الدُّنْیا دارُ فَناءٍ وَ عَناءٍ وَ عِبَرٍ وَ غِیَرٍ. فَمِنَ الْفَناءِ أَنَّ الدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ مُفَوِّقٌ نَبْلَهُ لاٰ یَطیشُ سِهامُهُ وَ لاٰ یُوسٰی جِراحُهُ یَرْمِي الشَّبابَ بِالْهَرَمِ وَ الصَّحیحَ بِالسَّقَمِ وَ الْحَیاةَ بِالْمَوْتِ ، شارِبٌ لاٰ یَرْوٰی وَ آکِلٌ لاٰ یَشْبَعُ، وَ مِنَ الْعَناءِ: أَنَّ الْمَرْءَ یَجْمَعُ مَا لاٰ یَأْکُلُ وَ یَبْنٰی ما لاٰ یَسْکُنُ ثُمَّ یَخْرُجُ إِلی اللّهِ بِلاٰ بَناءٍ نَقَلَ وَ لاٰ مالٍ حَمَلَ وَ مِنْ عِبَرِها: أَنَّها تُریکَ الْمَرْحُومَ مَغْبُوطاً وَ الْمَغْبُوطَ مَرْحُوماً لَیْسَ بَیْنَ ذٰلِکَ إِلّاٰ نَعیمٌ زلَّ وَ بُؤْسٌ نَزَلَ، وَ مِنْ غَیرِها : أَنَّ الْمَرْءَ یُشْرِفُ عَلیٰ أَمَلِه فَیَقْتَطِعُهُ دُونَهُ أَجَلُهُ فَلاٰ أَمَلَ مُدْرَکٌ وَ لاٰ مُؤَمّلَ یُتْرکٌ. فَسُبْحانَ اللّهِ ما أَعَزَّ سُرُورَها وَ أَظْمَأَ رِیَّها وَ أَصحا فَیْئَها کَأَنَّ الَّذي کانَ مِنَ الدُّنْیا لَمْ یَکُنْ وَ کَأَنَّ الَّذي هُوَ کائِنٌ مِنْها قَدْ کانَ لاٰ جاءٍ یُرَدُّ وَ لاٰ ماضٍ یَرْتَجِعَ، إِنَّ الْاٰخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ وَ دارُ الْمُقامِ وَ جَنَّةٌ وَ نارٌ صارَ أَوْلِیاءُ اللّهِ إِلَی الاٰخِرَةَ بِالصَّبْرِ وَ إِلَی الْأَمَلِ بِالْعَمَلِ جاوَرُوا اللّهَ في دارِه مُلُوکاً خالِدینَ.

همانا دنیا خانۀ فنا وعنا وعبر وغیر است پس از خصال فنا آنست که روزگار بزه کرد کمانش را، بسوفار کرد تیرش را، خطا نمیکند خدنگ او ومداوا نمیکند مجروح خویش را می افکند جوانی را به پیری وصحیح را بر نجوری وزندگانی را بمرگ، آشامنده ایست که سیراب نمیشود و خورندۀ که سیر نمیگردد و ازعنای دنیاست که مرد جمع میکند چیزیرا که نمیخورد و بنیان میکند. بنائی را که نمی نشیند پس

ص: 71

از دنیا بسوی خدا میرود بی بنائیکه با خود نقل کند و مالی که حمل دهد و از عبرت دنیا آنست که مینماید مرحوم را محسود ومحسود را مرحوم و نیست از برای کس درین میان الا راحت و آسایشی که زایل میشود و رنج و محنتی که نازل میگردد و از تغییرات دنيا آنست که مرد مشرف میشود برامل خود وقطع میکند امل او را اجل او پس نیست که هر آرزوئی بر آورده شود یا هر آرزومندی متروك ماند سبحان الله دیدار نمیشود شادمانی دنیا و تشنگی می آورد سیرابی دنیا منادی ندا در داده است که آنچه در دنیاست كأنه نبوده است و بوده است آنچه بود نیست ازو نه آینده ای از دنیا بازمیگردد و نه گذشته مراجعت میکند همانا آخرت خانه ابدیست و سرای بهشت و دوزخ است اولیای خداوند سرای آخرت را بدستیاری شکیبائی میجویند و وصول مطلو برا بپایمردی عبادت میطلبند تا مقرب در گاه باشند و جاودانه پادشاه باشند.

إِنَّ الدُّنْیا دارُ غُرُورٍ حائِلٍ وَ زُخْرُفٍ زائِلٍ وَظِلٍّ آفِلٍ وَسَنَدٍ مائِلٍ تُرْدي مُسْتَزیدَها وَ تُضِرُّ مُسْتَفیدَها فَکَمْ مِنْ واثِقٍ بِها راکِنٍ إِلَیْها قَدْ أَرْهَقَتْهُ أَسْعافَها وَ أَعْلَقَتْهُ أَوْثاقَها وَأَشْرَبَتْهُ خِناقَها وَ اَلْزَمَتْهُ وَثاقَها.

دنیا سرای فریبی است تغییر کننده و جای زخارفی است زایل شونده وظلّی است گذرنده وستو نیست که باستقامت نایستد ملاك ميکند کسی را که طالب او باشد وزیان میرساند کسی را که سود اوطلبد چه بسیار کس که واثق میشود بدنيا ومیل میکند بدنیا که او را از پیش میراند ومحکم میکند احبال خود را و گلوی او را فشار میدهد و ملازمت بیت خود میفرماید.

إِنَّ الدُّنْیا لَمْ تُخْلَقْ لَکُمْ دارَ مُقامٍ وَ لا محلّ قرار وَ إِنَّما جُعِلَتْ لَکُمْ مَجازاً لِتَزَوِّدُوا مِنْهَا الْأَعْمالَ الصّالِحَةَ لِدارِ الْقَرارِ فَکُونُوا مِنْها عَلیٰ أَوْفازٍ وَ لاٰ تَخْدَعَنَّکُمْ

ص: 72

مِنْهَا الْعاجِلَةُ وَ لاٰ یَغُرَّنَّکُمْ فیهَا الْفِتْنَةُ.

خداوند دنیارا از بهر شما سرای سکون نفرموده بلکه از بهر شما معبری کرده تا بدستیاری اعمال صالحه زاد بر گیرید و سفر سرای آخرت کنید پس بسیج سفر فرمائید و خدیعت دنیا را مخورید و فریفته حوادث او نشوید.

إِنَّ الدُّنْیا لاٰ یُسْلَمُ مِنْها إِلّاٰ بِالزُّهْدِ فِیها، ابْتُلِيَ النّاسُ بِها فِتْنَةً فَما أَخَذُوا مِنْها لَها أُخْرِجُوا مِنٌهُ وَ حُوسِبُوا عَلَیْهِ وَ ما أَخَذُوا مِنْها لِغَیْرِها قَدِمُوا عَلَیْهِ وَ أَقامُوا فیهِ.

از دنیا طریق سلامت نتوان جست الا بزهادت و پارسائی همانا مردمان مبتلا میشوند در دنیا و چیزی که از دنيا [ برای دنیا ] بدست میکنند در دست ایشان نمی ماند و در قیامت از آن چیز حساب میجویند[و چیزی که از دنیا برای آخرت بدست کننده بر آن وارد شوند و در آن مقیم گردند].

إِنَّها عِنْدَ ذَوِی الْعُقْولِ کَالظِّلِّ بَیْنا تَراهُ سائِفاً حَتّیٰ قَلَصَ وَ زائِداً حَتّیٰ نَقَصَ وَ قدْ أَعْذَرَ اللّهُ إِلَیْکُمْ فِي النَّهْيِ عَنْها وَ أَنْذَرَکُمْ وَ حَذَّرَکُمْ مِنْها فَأَبْلَغَ.

همانا دنیا در نزد مردم خردمند ظلی را ماند که در حینی که او را تمام ورسا می بینی کوتاه میگردد و در هنگامی که زاید می بینی ناقص میشود و خداوند حجت بر شما تمام کرد و از حب دنیا منهی داشت و در کمال تأكيد تحذير وتهويل فرمود.

إِنَّ الدُّنْیا دارٌ مُنِیَ لَهَا الْفَناءُ وَ لِأَهْلِها مِنْهَا الْجَلاٰءُ وَ هِيَ حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ وَ قَدْ عَجَلَتْ لِلطّالِبِ وَ الْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النّاظِرِ فَارْتَحِلُوا عَنْها بِأَحْسَنِ ما یَحْضُرُکُمْ مِنَ الزّادِ وَ لاٰ تَسْئَلُوا فیها إِلاَّ الْکَفافَ وَ لاٰ

ص: 73

تَطْلُبُوا مِنْها أَکْثَرَ مِنَ الْبَلاٰغِ، إِنَّ الدُّنْیا لَمَشْغَلَةٌ عَنْ غَیرِها لَمْ یُصِبْ صاحِبُها مِنْها سَبیلاً إِلَّاٰ فَتَحَتْ عَلَیْه حِرْصاً عَلَیْها وَ لَهْجاً بِها، إِنَّ اللّهَ تَعالیٰ جَعَلَ الدُّنْیا لِما بَعْدَها وَ ابْتَلیٰ فیها أَهْلَها لِیَعْلَمَ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَسْنا لِلْدُّنْیا خُلِقْنا وَ لاٰ بِالسَّعْيِ لَها أُمِرْنا وَ إِنَّما وُضِعْنا فیها لِنُبْتَلیٰ بها وَ نَعْمَلَ فیها لِما بَعْدَها.

خداوند دنیا را برای بسیج سفر آخرت آفرید و اهل دنیا را در دنیا ممتحن داشت تا حسنات اعمال هر كس مكشوف افتد وما از برای دنیا خلق نشدیم و بطلب دنیا مأمور نیستیم بلکه از بهر آنیم که بمیزان امتحان بگذریم و کار آخرت کنیم.

إِنَّ الدَّهْرَ یَجْري بِالْباقینَ کَجَرْیِهِ بِالْماضینَ لاٰ یَعُودُ ما قَدْ ولّیٰ مِنْهُ وَ لاٰ یَبْقٰی سَرْمَداً ما فیهِ آخِرُ أَفْعالِه کَأَوَّلِه مُتَسابِقَةٌ أُمُورُهُ ، مُتَظافِرَةٌ أَعْلاٰمُهُ ، لاٰ یَنْفَکُّ مُصاحِبُهُ مِنْ عَناءٍ وَ فَناءٍ وَ سَلَبٍ وَ حَرَبٍ، إِنَّ الدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ لاٰ یُخْطي ء سِهامُهُ وَ لاٰ یُوسٰی جِراحُهُ یَرْمِي الصَّحیحَ بِالسُّقْمِ وَ النّاجِيَ بِالْعَطبِ، إِنَّ الزَّهادَةَ قَصْرُ الْأَمَلِ وَ الشُّکْرُ عَلی النِّعَمِ وَ الْوَرَعُ عَنِ الْمَحارِمِ فَإِنْ عَزُبَ ذٰلِکَ عَنْکُمْ فَلاٰ یَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَکُمْ وَ لاٰ تَنْسَوْا عِنْدَ النِّعَمِ شُکْرَکُمْ فَقَدْ أَعْذَرَ اللّهُ سُبْحانَهُ إِلَیْکُمْ بِحُجَجٍ مُسْفِرَةٍ ظاهِرَةٍ وَ کُتُبٍ بارِزَةِ الْعُذْرِ واضِحَةٍ، إِنَّ فِي الْخُمُولِ لَراحَةً، إِنَّ فِي الشَّرِّ لَوَقاحَةً، إِنَّ فِي الْقُنُوعِ لَغِنَی، إِنَّ فِي الْحِرْصِ لَعَناءٌ، إِنَّ أَعْجَلَ الْعُقُوبَةِ عُقُوبَةُ

ص: 74

الْبَغْیِ، إِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عِقاباً الظُّلْمُ، إِنَّ أَفْضَلَ أَخْلاٰقِ الرِّجالِ الْحِلْمُ. إِنَّ أَعْظَمَ الْمَثُوبَةِ مَثُوبَةُ الاْءِنْصافِ، إِنَّ أَزْیَنَ الْأَخْلاٰقِ الْوَرَعُ وَ الْعَفافُ، إِنَّ إِعْطاءَ هٰذا الْمالِ ذَخیرَةٌ و إِنَّ إِمْساکَهُ لَفِتْنَةٌ، إِنَّ النُّفُوسَ إِذا تَناسَبَتِ ائْتَلَفَتْ، إِنَّ الرَّحِمَ إِذا تَماسَّتْ تَعاطَفَتْ، إِنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرَ الْمَعاصي، إِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ کُلُّ مُؤْمِنٍ هَیِّنٍ لَیِّنٍ، إِنَّ الْأَتْقِیاءُ کُلُّ سَخِيٍّ مُتَعَفِّفٍ مُحْسِنٍ، إِنَّ أَهْلَ النّارِ کُلُّ کَفُورٍ مَکُورٍ، إِنَّ الْفُجّارَ کُلُّ ظَلُومٍ خَتّارٍ، إِنَّ مَنْعَ الْمُقْتَصِدِ أَحْسَنُ مِنْ إِعْطاءَ الْمُبَذِّرِ، إِنَّ إِمْساکَ الْحافِظِ أَجْمَلُ مِنْ بَذْلِ الْمُضَیِّعِ، إِنَّ رُواةَ الْعِلْمِ کَثیرٌ وَ إِنَّ رُعاتَهُ قَلیلٌ.

آنانکه روایت علم وخبر کنند فراوانند لکن آنانکه رعایت صحت و سقم کنند اندکند.

إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ یُحِبٌّ الْعَقْلَ الْقَویمَ وَ الْعَمَلَ الْمُسْتَقیمَ، إِنَّ بَطْنَ الْأَرْضِ مَیْتَةٌ وَ ظَهْرُها سَقیمٌ.

شکم زمین آکنده از مردگان است و پشت زمین آغشته از بیماران.

إِنَّ الْبَهائِمِ هَمُّها بُطُونُها، إِنَّ السِّباعَ هَمُّهَا الْعُدْوانُ عَلیٰ غَیْرِها، إِنَّ أَنْفاسَکَ أَجْزاءُ عُمْرِکَ فَلاٰ تُفْنِها إِلَّاٰ في طاعَةِ رَبِّکَ، إِنَّ الْفَقْرَ مَذْهَلَةٌ لِلنَّفْسِ مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ جالِبٌ لِلْهُمُومِ.

بلای فقر دستخوش غفلت میسازد نفس را و بدهشت می افکند عقل را ومیکشاند مکروهات را.

ص: 75

إِنَّ عُمْرَکَ مَهْرُ سَعادَتِکَ إِنْ أَنْفَذْتَهُ في طاعَةِ رَبِّکَ، إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ یَجْرِی الْاُمُورَ عَلیٰ ما یَقْتَضیهِ لاٰ عَلیٰ ما تَرْضٰیهُ.

خداوند امور را بحكم حکمت، و اقتضای حال جاری میکند نه بر حسب آرزو و رضای تو.

إِنَّ عُمْرَکَ عَدَدُ أَنْفاسِکَ وَ عَلَیْها رَقیبٌ یُحْصیها، إِنَّ ذَهابَ الذَّاهِبینَ لَعِبْرَةٌ لِلْقَوْمِ الْمُتَخَلِّفینَ.

همانا از رفتن گذشتگان باید عبرت گیرند آنانکه بجای مانده اند.

إِنَّ مِنَ الْعَدْلِ أَنْ تَنْتَصِفَ فِي الْحُکْمِ وَ تَتَجَنَّبَ الظُّلْمَ، إِنَّ مِنْ أَفْضَلِ الْعِلْم السَّکینَةُ وَ الْحِلْمُ، إِنَّ الْقُبْحَ فِي الظُّلْمِ بِقَدْرِ الْحُسْنِ فِي الْعَدْلِ، إِنَّ الزُّهْدَ فِي الْجَهْلِ بِقَدْرِ الرَّغْبَةِ فِي الْعَقْلِ، إِنَّ جِدَّ الدُّنْیا هَزْلٌ وَ عِزَّها ذُلٌّ وَ عُلُوَّها سِفْلٌ، إِنَّ الزُّهْدَ في وَلاٰیَةِ الظّالِمِ بِقَدْرِ الرَّغْبَةِ في وَلاٰیَةِ الْعادِلِ، إِنَّ هٰذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیرُها أَوْعاها لِلْخَیرِ، إِنَّ هٰذِهِ الطَّبائِعَ مُتَبایِنَةٌ و خَیْرُها أَبْعَدُها مِنَ الشَّرِّ، إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطاعَ اللّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَنْ عَصَی اللّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرابَتُهُ.

دوست و خویشاوند محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَ سَلَّم کسی است که خدای را اطاعت كند اگر چه از بیگانگان باشد ، دشمن و بیگانه محمد کسی است که خدایرا عصیان کند اگر چه از خویشاوندان باشد.

ص: 76

إِنَّ بِشْرَ الْمُؤْمِنِ في وَجْهِه وَ قُوَّتَهُ في دینِه وَ حُزْنَهُ في قَلْبِه، ومِنْ ذٰلکَ قَوْلُهُ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ عِنْدَ دَفْنِ النَّبیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَ سَلَّم: إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمیلٌ إِلَّاٰ عَنْکَ ، وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقبیحٌ إِلَّاٰ عَلیکَ ، وَ إِنَّ الْمُصابَ بی عَلَیْکَ لَجَلیلٌ ، وَ إِنَّهُ قَبْلَکَ وَ بَعْدَکَ لَجَلَلٌ.

إِنَّ ماضِيَ یَوْمِکَ مُنْتَقِلٌ وَ باقِیَهُ مُتَّهَمٌ فَاغْتَنِمْ وَقْتَکَ بِالْعَمَلِ.

همانا روز گذشته در گذشت و بقای تو در روز آینده معلوم نیست پس وقتت را برای عبادت مغتنم شمار.

إِنَّ الْعَدْلَ میزانُ اللّهِ الَّذي وَضَعَهُ لِلْخْلْقِ وَ نَصَبَهُ لاِءِقامَهِ الْحَقِّ فَلاٰ تُخالِفْهُ في میزانِه وَ لاٰ تُعارِضْهُ في سُلْطانِه، إِنَّ مالَکَ لَحامِدُکَ في حَیٰوتِکَ وَ لَذامُّکَ بَعْدَ وَفاتِکَ، إِنَّ التَّقْوٰی عِصْمَةٌ لَکَ في حَیٰوتِکَ وَ زُلْفَةٌ لَکَ بَعْدَ وَفاتِکَ، إِنَّ أَمْراً لاٰ تَعلَمُ مَتٰی یَفْجَأُکَ یَنْبَغي أَنْ تَسْتَعِدَّ لَهُ قَبْلَ أَنْ یَغْشاکَ، إِنَّ أَحْسَنَ الزَّيِّ ما خَلَطَکَ بِالنّاسِ وَ جَمَّلَکَ بَیْنَهُمْ وَ کَفَّ عَنْکَ أَلْسِنَتَهُمْ.

نیکوتر خصلت آنست که مخالطت کنی با مردم چنانکه بخوبی سمرشوی و کسی بزشتی ترا یاد نکند.

إِنَّ لِأَنْفُسِکُمْ أَثْماناً فَلاٰ تَبیعُوها إِلّاٰ بِالْجَنَّةِ، إِنَّ مَنْ باعَ نَفْسَهُ بِغَیرِ الْجَنَّةِ فَقَد عَظُمَتْ عَلَیْهِ الْمِحْنَةُ، إِنَّ بِذَوِی الْعُقُولِ مِنَ الْحاجَةِ إِلَی الْأَدَبِ کَما یَظْمَأُ الزَّرْعِ إِلیَ الْمَطَرِ، إِنَّ کَرَمَ اللّهِ تَعالیٰ لاٰ یَنْقُضُ حِکْمَتهُ

ص: 77

فَلِذٰلِکَ لاٰ تَقَعُ الاْءِجابَةُ في کُلِّ دَعْوَةٍ.

هر آینه کرم خدای ناقض حکمت خدای نمیشود ازینجاست که هر دعائی باجابت مقرون نمیگردد.

إِنَّ لِ«لاٰ إِٰلهَ إِلاَّ اللّٰهُ» شُرُوطاً وَ إِنِّي وَ ذُرِّیَّتي لَمِنْ شُرُوطِها، إِنَّ الدُّنْیا دارُ خِیالٍ وَ وَبالٍ وَ زَوالٍ وَ انْتِقالٍ لاٰ تُساوي لَذّاتُها تَنْغیصَها وَ لاٰ یَفي سُعُودُها بِنُحُوسِها وَ لاٰ یَقُومُ صُعُودُها بِهُبُوطِها، إِنَّ مِنْ فَضْلِ الرَّجُلِ أَنْ یُنْصِفَ مَنْ لاٰ یُنْصِفُهُ وَ یُحْسِنَ إِلیٰ مَنْ أَساءَ إِلَیْهِ.

همانا از فضيلت مرد آنست که انصاف بدهد کسی را که اورا انصاف نمیدهد و نیکوئی کند کسی را که با او بد کرده است.

وَ عَزَّی عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ قَوْماً بِمَیِّتٍ:

فَقالَ لَهُم: إِنَّ هٰذَا الْأَمْرَ لَیْسَ بِکُمْ بَدَءَ وَ لاٰ إِلَیْکُمُ انْتَهٰی وَ قَدْ کانَ صاحِبُکُمْ هٰذا یُسافِرُ فَعُدُّوهُ ف بَعْضِ سَفَراتِه فَإِنْ قَدِمَ عَلَیْکُمْ وَ إِلَّاٰ قَدِمْتُمْ أَنْتُمْ عَلَیْهِ. إِنَّ مُجاهَدَةَ النَّفْسِ لَتَزُمُّها عَنِ الْمَعاصي وَ تَعْصِمُها عَنِ الرَّدی، إِنَّ النَّفْسَ أَبْعَدُ شَيْءٍ مَنْزَعاً وَ إِنَّها لاٰ تَزالُ تَنْزِعُ إِلیٰ مَعْصِیَةٍ في هَویً، إِنَّ مَنْ باعَ جَنَّةَ الْمَأْوٰی بِعاجِلَةِ الدُّنْیا تَعِسَ جَدُّهُ وَ خَسِرَتْ صَفْقَتُهُ.

کسی که فروخت بهشت جاودانی را بدنیای فانی هلاك ساخت بخت خودرا و بهره خود را ودر این مبایعه خایب و خاسر گشت.

ص: 78

إِنَّ هٰذِهِ النُّفُوسُ طَلْعَةٌ إِنْ تُطیعُوها تَنْزِعُ بِکُمْ إِلیٰ شَرِّ غایَةٍ، إِنَّ طاعَةَ النَّفْسِ وَ مُتابَعَةَ أَهْوِیَتِها أُسُّ کُلِّ مِحْنَةٍ وَ رَأْسُ کُلِّ غَوایَةٍ، إِنَّ اللّهَ تَعالیٰ وَضَعَ الْعِقابَ عَلیٰ مَعاصیهِ ذِیادَةً عَنْ نِقمَتِه، إِنَّ نَفْسَکَ لَخَدُوعٌ إِنْ تَثقْ بِها یَقْتَدْکَ [یَقُدْکَ ظ] الشَّیْطانُ إِلَی ارْتِکابِ الْمَحارِمِ، إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشآءِ فَمَنِ ائْتَمَنَها خانَتْهُ وَ مَنْ أَخْلَدَ إِلَیْها أَهْلَکَتْهُ وَ مَنْ رَضِيَ عَنْها أَوْرَدَتْهُ شَرَّ الْمَوارِدِ، إِنَّ مُقابَلَةَ الاْءِسائَةِ بِالاْءِحْسانِ وَ الْجَریمَةِ بِالْغُفْرانِ لَمِنْ أَحْسَنِ الْفَضائِلَ وَ أَفْضَلِ الْمَحامِدِ.

بهترین فضائل و نیکوترین محامد کسی راست که در ازای بدی نیکی کند و بجای جرم وجريرت عفو و مغفرت پیش دارد.

إِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ الضَّلاٰلِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْأَهْوالِ، إِنَّ قَدْرَ السُّؤالِ أَکْثَرُ مِنْ قیمَةِ النَّوالِ إِنَّ غَداً مِنَ الْیَوْمِ قَریبٌ ، یَذْهَبُ الْیَوْمُ بِما فیهِ وَ یَجيءُ الْغَدُ لاٰحِقاً بِه، إِنَّ ما تُقَدِّمُ مِنْ خَیرٍ یَکُونُ لَکَ ذُخْرُهُ وَ ما تُؤخِّرُهُ یَکُونُ لِغَیرِکَ خَیرُهُ.

ذخیرهٴ تو در آن سرای خیرات ومبرا ئیست که از پیش فرستادی و آنراکه مؤخرداشتی از بهر دیگری گذاشتی.

إِنَّ غایَةً تُنْقِصُهَا اللِّحْظةُ وَ تَهْدِمُهَا السّاعَةُ لَحَرِیَّةٌ بِقِصَرِ الْمُدَّةِ، إِنَّ الدُّنْیا لَمَفْسَدَةُ الدِّینِ مَسْلَبَةُ للْیَقینِ وَ إِنَّها لَرَأْسُ الْفِتَنِ وَ أَصْلُ الْمِحَنِ، إِنَّ لِلاْءِسْلاٰمِ غایَةً فَانْتَهُوا إِلیٰ غایَتِه وَ اخْرُجُوا إِلی اللّهِ مِمَّا افْتَرَضَ

ص: 79

عَلَیْکُمْ مِنْ حُقُوقِه، إِنَّ لَکُمْ نِهایَةً فَانْتَهُوا إِلیٰ نِهایَتِکُمْ وَ إِنَّ لَکُمْ عَلَماً فَانْتَهُوا بِعَلَمِکُمْ، إِنَّ الْمَرْءَ عَلیٰ ما قَدَّمَ قادِمٌ وَ علیٰ ما خَلَّفَ نادِمٌ.

مرد مالك گشت بر آنچه فراپیش داشت و پشیمان شد بر آنچه مخلف گذاشت.

إِنَّ الْوَفاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ وَ ما أَعْرِفُ جُنَّةً أَوْقیٰ مِنْهُ، إِنَّ النَّفْسَ الَّتي تَطْلُبُ الرَّغائِبَ الْفانِیَةَ لَتَهْلِکُ في طَلَبِها وَ تَشْقٰی في مُنْقَلَبِهاف إِنَّ مَنْ أَعْطی مَنْ حَرَمَهُ وَ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ وَ عَفا عَمَّنْ ظَلَمهُ کانَ لَهُ مِنَ اللّهِ الظَّهیرُ وَ النَّصیرُ، إِنَّ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا بِمُحالِ الْاٰمالِ وَ خَدَعَتْهُ بِزُورِ الْأَمانِيِّ أَوْرَثَتْهُ کَمَها وَ أَکْسَبَتْهُ عَمَها وَ قَطَعَتْهُ عَنِ الْاُخْرٰی وَ أَوْرَدَتْهُ مَوارِدَ الرَّدٰی، إِنَّ هٰذِهِ الْقُلُوبَ تَمِلُّ کَما تَمِلُّ الْأَبْدانُ فَابْتَغُوا لَها طرائِفَ الْحِکَمِ، إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَنْ یَرٰی یَقینَهُ في عَمَلِه وَ الْمُنافِقَ مَنْ یَرٰی شَکَّهُ في عَمَلِه، إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالیٰ اطَّلَعَ إِلی الْأَرْضِ فَاخْتارَنا وَ اخْتارَ لَنا شیعَةً یَنْصُرُونَنا وَ یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا وَ یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا وَ یَبْذُلُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ فینا فَأُولٰئِکَ مِنّا وَ إِلَیْنا وَهُمْ مَعَنا فِي الْجِنانِ.

خداوند تبارك وتعالى مطلع ومشرف شد بر تمامت زمین پس بر گزید مارا و برگزید از برای ما شیعیانی که نصرت میکنند ما را و شاد میشوند بشادی ما ومحزون میشوند باندوه ما و بذل میکنند جان و مال خود را در راه ما پس ایشان از ما باشند و دوستان ما باشند و در بهشت با ما باشند.

إِنَّ مَعَ الاْءِنْسانِ مَلَکینِ یَحْفَظانِه فَإِذا جآءَ الْأَجَلُ خَلَّیا بَیْنَهُ

ص: 80

وَ بَیْنَهُ وَ إِنَّ الْأَجَلَ لَجُنَّةٌ حَصینَةٌ، إِنَّ الزّاهِدینَ فِي الدُّنْیا لَتَبْکي قُلُوبُهُمْ وَإِنْ ضَحِکُوا، وَیَشْتَدُّ حُزْنُهُمْ وَإِنْ فَرِحُوا ، وَ یَکْثُرُ مَقْتُهُمْ أَنْفُسَهُمْ وَ إِنِ اغْتُبِطُوا بِما أُوتُوا،إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ فَرَضَ في أَمْوال الْأَغْنِیاءِ أَقْواتُ الْفُقَرآءِ فَما جاعَ فَقیرٌ إِلّاٰ بِما مَنَعَ غَنِيٌّ وَ اللّهُ سائِلُهمْ عَنْ ذٰلِکَ.

خداوند واجب داشته است رزق فقرا را در اموال اغنیا پس هرگز گرسنه نمیشود فقیری مگر وقتی که غنی حق او را باز گرفته است و خداوند در قیامت از اغنیا پرسش میفرماید.

إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ أَمَرَ بِالْعَدلِ وَ الاْءِحْسانِ وَ نَهٰی عَنِ الْفَحْشآءِ وَ الظُّلمِ، إِنَّ الْمَرْءَ إِذا هَلَکَ قالَ النّاسُ: ما تَرَکَ؟ وَ قالَ الْمَلائِکَةُ: ما قَدَّمَ لِلّهِ؟ إِیّاکُمْ إِیّاکُمْ فَقَدِّمُوا بَعْضاً یکُنْ لَکُمْ ذُخْراً وَ لاٰ تُخَلِّفُوا کُلّأً یَکُنْ عَلَیْکُمْ کَلّأً.

گاهی که مرد از جهان بیرون شود مردمان گویند چه باز گذاشت؟ فرشتگان گویند در راه خدا چه از پیش فرستاد پس شما بعضی از آنچه دارید ذخیره از پیش فرستید و بجمله مال خودرا مخلف مگذارید.

إِنَّ الْعاقِلَ مَنْ نَظَرَ في یَوْمِه لِغَدِه وَ سَعٰی في فَکاکِ نَفْسِه وَ عَمِلَ لِما لاٰ بُدَّ لَهُ مِنْهُ وَ لاٰ مَحیصَ لَهُ عَنْهُ، إِنَّ الْحازِمَ مَنْ شَغَلَ لِجِهادِ نَفْسِه وَ أَصْلَحَها وَ حَبَسَها عَنْ أَهْوِیَتِها وَ لَذّاتِها فَمَلَکَها وَ إِنَّ لِلْعاقِلِ بِنَفْسِه عَنِ الدُّنْیا وَ ما فیها وَ أَهْلِها شُغْلاً، إِنَّ خَیرَ الْمالِ ما أَوْرَثَکَ ذُخْراً وَ ذِکراً وَ

ص: 81

أَکسَبَکَ حَمْداً وَ أَجْراً.

بهترین مال آنست که برای آخرت ذخیره شود و در دنیا ذکر جمیل گذارد و [در دنیا] موجب ستایش شودو در آخرت مستوجب بخشایش.

إِنَّ الْحَیآءَ وَ الْعِفَّةَ لَمِنْ خَلاٰئِقِ الاْءِیمانِ وَ إِنَّهما لَسَجِیَّةُ الْأَحْرارِ وَ شیمَةُ الْأَبْرارِ، إِنَّ أَبْغَضَ الْخَلاٰئِقِ إِلی اللّهِ تَعالیٰ رَجُلٌ وَ کَلَهُ إِلیٰ نَفْسِه جائِراً عَنْ قَصْدِ السَّبیلِ سائِراً بِغَیرِ دَلیلٍ، إِنَّ مَنْ کانَتِ الْعاجِلَةُ أَمْلَکَ بِه مِنَ الْاٰجِلَةِ وَ أُمُورُ الدُّنْیا أَغْلَبَ عَلَیْهِ مِنْ أُمُورِ الاٰخِرَةِ فَقَدْ باعَ الْباقِيَ بِالْفاني وَ تَعَوَّضَ الْبائِدَ عَنِ الْخالِدِ وَ أَهْلَکَ نَفْسَهُ وَ رَضِيَ لَها بِالْحائِلِ الزّائِلِ الْقَلیلِ وَ نَکَبَ بِها عَنْ نَهْجِ السَّبیلِ، إِنَّ أَوَّلَ ما تَغْلِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْجِهادِ جِهادٌ بِأَیْدیکُمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ بِقَلْبِه مَعْرُوفاً وَ لَمْ یُنْکِرْ مُنْکَراً أُقلِبَ بِه فَجُعِلَ أَعْلاٰهُ أَسْفَلَهُ، إِنَّ الْعاقِلَ یَنْبَغي لَهُ أَنْ یَحْذَرَ الْمَوْتَ في هٰذِه الدّارِ وَ یُحْسِنَ التَّأَهُّبَ لَهُ قَبْلَ أَنْ یَصِلَ إِلیٰ دارٍ یَتَمَنّیٰ فیهَا الْمَوْتَ فَلاٰ یَجِدُهُ، إِنَّ الْمُتَّقینَ ذَهَبُوا بِعاجِلِ الدُّنْیا وَ الْاٰخِرَةِ شارَکُوا أَهْلَ الدُّنْیا في دُنْیاهُمْ وَ هُمْ لاٰ یُشارِکْهُمْ في آخِرَتِهِمْ.

پرهیزکاران در دنیا و آخرت عبور میدهند وشريك ميشوند اهل دنیا را در دنیای ایشان و اهل دنیا شريك نمیشوند پرهیزکاران را در آخرت ایشان و بهره نمیبرند.

ص: 82

إِنَّ التَّقْوٰی حَقُّ اللّهِ سُبْحانَهُ عَلَیْکُمْ ، وَ الْمُوجِبَةُ عَلیَ اللّهِ حَقَّکُمْ ، فَاسْتَعینُوا بِاللّهِ عَلَیْها وَ تَوَسَّلُوا إِلیَ اللّهِ بِها،إِنَّ تَقْوَی اللّهِ لَمْ تَزَلْ عارِضَةً نَفْسَها عَلیَ الْاُمَمِ الْماضینَ وَ الْغابِرینَ لِحاجَتِهِمْ إِلَیْها غَداً إِذا أَعادَ اللّهُ ما أَبْدَءَ وَ أَخَذَ ما أَعْطٰی فَما أَقَلَّ مَنْ حَمَلَها حَقَّ حَمْلِها، إِنَّ لِتَقْوَی اللّهِ حَبْلاً وَثیقاً عُرْوَتُهُ وَ مَعْقلاً مَنیعاً ذِرْوَتُهُ.

پرهیزکاری حبلی است محکم که به هیچ قاطعی پاره نشود و معقلی است بلند که به هیچ مرقاتی بر آن صعود نتوان داد.

إِنَّ التَّقْوٰی مُنْتَهٰی رِضَی اللّهِ مِنْ عِبادِه وَ حاجتِه مِنْ خَلْقِه فَاتَّقُوا اللّهَ الَّذي إِنْ أَسْرَرْتُمْ عَلِمَهُ وَ إِنْ أَعْلَنْتُمْ کَتَبَهُ، إِنَّ الْعِلْمَ یَهْدي وَ یُرْشِدُ وَ یُنْجي وَ إِنَّ الْجَهْلَ یُغْوي وَ یُضِلُّ وَ یُرْدي، إِنَّ أَکرَمَ الْمَوْتِ الْقَتْلُ وَ الَّذي نَفْسي بِیَدِه لَأَلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّیْفِ أَهْوَنُ عَلَيَّ مِنْ مَیْتَةٍ عَلیَ الْفِراشِ.

میفرماید بهترین مرگ شهادتست سوگند بآن کس که جان من در دست اوست که هزار ضربت شمشیر بر من سهل تر است از آنکه در فراش بمیرم.

إِنَّ تَقْوَی اللّهِ مِفْتاحُ سَدادٍ وَ ذَخیرَةُ مَعادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ وَ نَجاةٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَةٍ بِها یَنْجُو الْهارِبُ وَ تُنْجَحُ الْمَطالِبُ وَ تُنالُ الرَّغائِبُ، إِنَّ الْمَوْتَ لَزائِرٌ غَیرُ مَحْبُوبٍ وَ داتِرٌ غَیرُ مَطْلُوبٍ وَ قِرْنٌ غَیرُ مَغْلُوبٍ، إِنَّ الدَّهْرَ لَخَصْمٌ غَیْرُ مَخْصُومٍ وَ مُحْتَکِمٌ غَیْرُ ظَلُومٍ وَ مُحارِبٌ غَیْرُ

ص: 83

مَحْرُوبٍ.

. همانا روزگار بی آنکه با اوخصمی کنی خصومت آغازد و بی آنکه با اوستم کنی تحکم فرماید و بی آنکه با او مبارزت خواهی مقاتلت جوید.

إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمّا بَینَ یَدَیْهِ مِنَ الْمَثُلاٰتِ حَجَزَهُ التَّقْوٰی عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهاتِ، [الشَّهَواتْ] ، إِنَّ مَنْ فارَقَ التَّقْوٰی أُغْرِيَ بِاللَّذّاتِ وَ الشَّهَواتِ وَ وَقَعَ في تیهِ السَّیِّئاتِ وَ لَزِمَهُ کَثیرَ التَّبِعاتِ، إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْکَرِ لاٰ یُقَرِّبانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لاٰ یُبَعِّدانِ مِنْ رِزْقٍ لکِنْ یُضاعِفانِ الثَّوابَ وَ یُعْظِمانِ الْأَجْرَ وَ أَفْضَلُ مِنْهُما کَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمامٍ جائِرٍ.

امر به معروف و نهی از منکر کاریست که نه مرگی را نزديك میکنند و نه رزق را باز میگیرند لكن ثواب را دو چندان میکنند و اجر و مزد را بزرگ میدارند و فاضلتر از اینها آنست که کس سخن عدل و انصاف را در نزد حاکم جایر پوشیده ندارد.

إِنَّ الْعَبْدَ بَینَ نِعْمَةٍ وَ ذَنْبٍ لاٰ یُصْلِحُهُما إِلاَّ الاْءِسْتِغْفارُ وَ الشُّکْرُ، إِنَّ أَخاکَ حَقّا مَنْ غَفَرَ زَلَّتَکَ وَ سَدَّ خَلَّتَکَ وَ قَبِلَ عُذْرَکَ وَ سَتَرَ عَوْرَتَکَ وَ نَفٰی وَجَلَکَ وَ حَقَّقَ أَمَلَکَ.

حق اخوّت با تو آن کس ادا کند که معفو دارد لغزش ترا و محکم کند دوستی ترا و بپوشاند عریانی ترا و دفع کند خوف و هراس ترا و بر آورد آرزو و آمال ترا.

ص: 84

إِنَّ الدِّینَ لَشَجَرَةٌ أَصْلُهَا الاْءِیمانُ وَ الْیَقینُ بِاللّهِ وَ ثَمَرُهَا الْمُوالاٰت في اللّهِ وَ الْمُعاداةُ فِي اللّهِ، إِنَّ مَکْرُمَةً صَنَعْتَها إِلیٰ أَحَدٍ مِنَ النّاسِ إِنَّما أَکْرَمْتَ بِها نَفْسَکَ وَ زَیَّنْتَ بِها عِرْضَکَ فَلاٰ تَطْلُبْ مِنْ غَیرِکَ شُکْرَ ما صَنَعْتَ إِلیٰ نَفْسِکَ.

هر کس را که بمكرمتى وعطيّتی ممتازداری در حقیقت نفس خویش رامکرم داشته و عرض خویش را بزینت کرده، پس زدیگری طلب مکن شکر نعمتی را که در حق خوش عطا کرده ای.

إِنَّ سَخاءَ النَّفْسِ عَمّا في أَیْدِي النّاس لَأَفْضَلُ مِنْ سَخاءِ الْبَذْلِ.

سخای نفس آنست که از آنچه در دست مردم است دل بازگیری و قطع طمع کنی واین فاضل تر از آن سخاست که آنچه در دست داری عطا کنى.

إِنَّ الوَعْظَ الَّذي لاٰ یَمُجُّهُ سَمْعٌ وَ لاٰ یَعْدِلُهُ نَفْعٌ ما سَکَتَ عَنْهُ لِسانُ الْقَوْلِ وَ نَطَقَ بِه لِسانُ الْعَقْلِ، إِنَّ لِلذِّکرِ أَهْلاً أَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْیا بَدَلاً فَلَمْ یَشْغَلْهُمْ تِجارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْهُ یَقْطَعُونَ بِه أَیّامَ الْحَیٰوةِ وَ یَهْتِفُونَ بِه في آذانِ الْغافِلینَ، إِنَّ النّاظِرَ بِالْقَلْبِ الْعامِلَ بِالبَصَرِ یَکُونُ مُبْتَدَءُ عَمَلِه أَنْ یَنْظُرَ عَمَلَهُ لَهُ أَمْ عَلَیْهِ فَإِنْ کانَ لَهُ مَضٰی فیهِ وَ إِنْ کانَ عَلَیْهِ وَقَفَ عَنْهُ، إِنَّ الْحازِمَ مَنْ قَیَّدَ نَفْسَهُ بِالْمُحاسَبَةِ وَ مَلَکَها بِالْمُغالَبَةِ وَ قَتَلَها بِالْمُجاهَدَةِ.

عاقل کسی است که حساب نفس خویش را خویشتن نگران شود و عنان

ص: 85

نفس را باز کشد و بر او غلبه جوید و از در مجاهده قتال دهد.

إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لَأَکْثَرُ النّاسِ ذِکراً وَ أَدْوُمهُمْ لَهُ شُکْراً وَ أَعْظَمُهُمْ عَلیٰ بَلاٰئِه صَبْراً، إِنَّ خَیرَ الْمالِ مَا أکْسَبَ ثَناءً وَ شُکْراً وَ أَوْجَبَ ثَواباً وَ أَجْراً، إِنَّ مَنْ رَأٰی عُدْواناً یُعْمَلُ بِه وَ مُنْکَراً یُدٰعی إِلَیْهِ فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِه فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِی ءَ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسانِه فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صاحِبِه وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِسَیْفِه لِتَکُون حُجَّةَ اللّهِ الْعُلْیا وَ کَلِمَةَ الظّالِمینَ السُّفْلیٰ فَذٰلِکَ الَّذي أَصابَ سَبیلَ الْهُدٰی وَ قامَ عَلیَ الطَّریقِ وَ نَوَّرَ في قَلْبِهِ الْیَقینُ، إِنَّ لِلّهِ فِي کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً مِنَ الشُّکْرِ فَمَنْ أَدّاهُ زادَهُ مِنْها وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خاطَر بِزَوالِ نِعْمَتِه، إِنَّ مَنْ کانَ مَطِیَّتُهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ فَإِنَّهُ یُسارُ بِه وَ إِنْ کانَ واقِفاً وَ یَقْطَعُ الْمَسافَةَ وَ إِنْ کانَ مُقیماً [وادِعاً].

کسی که بارگی او روزوشب است سیر میدهد او را اگرچه متوقف باشد و او قطع مسافت میکند اگرچه وداع کننده و ساکن باشد.

إِنَّ مَنْ بَذَلَ نَفْسَهُ في طاعَةِ اللّهِ وَ رَسُولِه کانَتْ نَفْسُهُ ناجِیَةً سالِمَةً وَ صَفْقَتُهُ رابِحَةً غانِمَةً، إِنَّ الْمَرْءَ قَدْ یَسُرُّهُ دَرْکُ ما لَمْ یَکُنْ [لِیَفُوتَهُ وَ یَسُوؤُهُ فَوْتُ ما لَمْ یَکُنْ] لِیُدْرِکَهُ، فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِما نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ ، وَ لْیَکُنْ أَسَفُکَ عَلیٰ ما فاتَ مِنْها وَ لْیَکُنْ هَمُّکَ لِما بَعْدَ الْمَوْتِ.

همانا مرد را شاد میکند[درك ]چیزیکه(1) [هرگز از او فوت نمیشود وغمناك میسازد فوت چیزیکه] هرگز ادراك آنرا نتواند کرد پس باید شادمانی تو

ص: 86


1- مطابق نهج البلاغه متن کلام تکمیل و ترجمه شد.

بادراك چیزی شود که سودمند باشد برای آخرت تو و باید افسوس و دریغ تو بر چیزی باشد که فوت شود از آخرت تو و باید همِّ تو مقصور بچیزی باشد که بعد از مرگ بکار آید برای آخرت تو.

إِنَّ لَیْلَکَ وَ نَهارَکَ لا مطابق نهج البلاغه متن کلام تکمیل و ترجمه شد. یَسْتَوْعِبانِ حاجاتِکَ فَاقْسِمْهما بَیْنَ راحَتِکَ وَ عَمَلِکَ، إِنَّ نَفْسَکَ مَطِیَّتُکَ إِنْ أَجْهَدْتَها قَتَلْتَها وَ إِنْ رَفَقْتَ بِها أَبْقَیْتَها ، إِنَّکَ إِنْ أَخْلَلْت بِٰهذا التَّقْسیمِ فَلاٰ تَقُومُ فَضائِلُ تَکْسِبُها بِفَرائِضَ تُضیعُها.

همانا نفس تو بارگی(1) تست اگر او را بمشقت افکنی نا بود گردد و اگر با او برفق و مدارا کار کنی باقی ماند لاجرم اگر این تقسیم را پشت پای زنی برابری نکند فضایلی که کسب میکنی از بهر آن با موجباتی که ضایع میگذاری.

إِنَّ وَأْیَکَ [راٴیک] لاٰ یَتَّسِعُ لِکُلِّ شَيْءٍ فَفَرِّغْهُ لِلْمُهِمِّ، إِنَّ مالَکَ لاٰ یُغْني کُلَّ الْخَلْقَ فَاخْصُصْ بِه أَهْلَ الْحَقِّ، إِنَّ کَرامَتَکَ لاٰ تَتَّسِعُ النّاسَ فَتَوَخَّ بِها أَفاضِلَ الْخَلْقِ.

کرامت تو کفایت نکند تمام مردمان را پس بهترین خلق را ببذل مکرمت وشرف اخوت اختیار کن.

إِنَّ أَحْسَنَ النّاسِ عَیْشاً مَنْ حَسُنَ عَیْشُ النّاسِ في عَیْشِه، إِنَّ إِحْسانَکَ إِلیٰ مَنْ کادَکَ مِنَ الْأَضْدادِ وَ الْحُسّادِ لَأَغْیَظُ عَلَیْهِمْ مِنْ مَواقِعِ إِسائَتِکَ إِلَیْهِمْ وَ هُوَ داعٍ إِلیٰ صَلاٰحِهِمْ، إِنَّ الْمُجاهِدَ نَفْسَهُ وَ الْمُغالِبَ غَضَبَهُ وَ الْحافِظَ عَلیٰ طاعَتهِ یَرْفَعُ اللّهُ لَهُ ثَوابَ الصّائِمِ الْقائِمِ وَ یُنیلُهُ دَرَجَةَ

ص: 87


1- بفتح ثالث بر وزن خانگی اسب را گویند و بعضی اسب پالانی بارکش را گفته اند.

الْمُرابِطِ الصّابِرِ، إِنَّ أَفْضَلَ مَا اسْتُجْلِبَ بِهِ الثَّناءُ السَّخاءُ وَ إِنَّ اَجْزَلَ مَا اسْتَدَرَّتِ الْأَرْباح الْباقِیَةَ الصَّدَقَةُ.

فاضلتر چیزیکه جلب ستایش و شما میکند سخاست و بزرگتر چیزیکه کسب سود و منفعت میکند صدقه است.

إِنَّ مَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِالْمَفْرُوضِ عَلَیْهِ مِنَ الْمَضْمونِ لَهُ وَ رَضِيَ بِالْمَقْدُورِ عَلَیْهِ وَ لَهُ ؛ کانَ أَکْثَرَ النّاسِ سَلاٰمَةً في عافِیَةٍ وَ رِبْحاً في غِبْطَةٍ وَ غَنیمَةً في مَسَرَّةٍ، إِنَّ صِلَةَ الْأَرْحامِ لَمِنْ مُوجَباتِ الاْءِسْلاٰمِ وَ إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالیٰ اَمَرَ بِإِکْرامِها وَ إِنَّهُ تَعالیٰ یَصِلُ مَنْ وَصَلَها وَ یَقْطَعُ مَنْ قَطَعَها وَ یُکْرِمُ مَنْ أَکْرَمَها، إِنَّ مِنْ أَحَبِّ الْعِبادِ إِلی اللّهِ تَعالیٰ عَبْداً أَعانَهُ عَلیٰ نَفْسِه فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ وَ بَهَرَ مِصْباحُ الْهُدٰی في قلْبِه وَ أَعَدَّ الْقِرٰی لِیَوْمِ النّازِلِ بِه، إِنَّ أَمامَکَ عَقَبَةَ کَئُوداً الْمُخِفُّ فیها أَحْسَنُ حالاً مِنَ الْمُثْقِلِ وَ الْمُبْطِی ءُ عَلَیْها أَقْبَحُ أَمْراً مِنَ المُسْرِعِ وَ إِنَّ مَهْبَطَکَ بِها لاٰ مَحالَةَ عَلیٰ جَنَّةٍ أَوْ نارٍ.

همانا از پیش روی توعقبه سختی است و آن کس که از آنجا سبك در گذرد بهتر است از آن کس که گران باشد و آنکس که بسختی و بطی سیر کند قبیح تر است از آنکه بسرعت بگذرد و ناچار از آنجا که فرود شوند در بهشت در آیند واگرنه در دوزخ.

إِنَّ اللّهَ تَعالیٰ فَرَضَ عَلَیْکُمْ فَرائِضَ فَلاٰ تُضَیِّعُوها وَ حَدَّ لَکُمْ حُدُوداً

ص: 88

فَلاٰ تَعْتَدُوها وَ نَهاکُمْ عَنْ أَشْیاءَ فَلاٰ تَنْتَهِکُوها وَ سَکَتَ عَنْ أَشْیاءَ وَ لَمْ یَدَعْها نِسْیاناً فَلاٰ تَتَکَلَّفُوها، إِنَّ الْفُرَصَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب فَانْتَهِزُوها إِذا أَمْکَنَتْ في أَبْوابِ الْخَیرِ وَ إِلّاٰ عادَتْ نَدَماً، إِنَّ الْمَوتَ لَمَعْقُودٌ بِنَواصیکُمْ وَ الدُّنْیا تَطْوي مِنْ خَلْفِکُمْ.

همانا مرگ موی پیشانی شمارا مأخوذ داشته میکشاند و دنیا از دنبال مدت شما را در می پیچد.

إِنَّ أَعْجَلَ الْعُقُوبَةِ عُقُوبَةُ الْبَغْيِ، إِنَّ أَسْوَءَ الْمَعاصي مَعْصِیَةُ الْغَيِّ، إِنَّ لِلْقُلُوبِ خَواطِرَ سَوْءٍ وَ الْعُقُولُ تُزْجَرُ مِنْها، إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ تَعالیٰ کُلُّ مُسْتَقْرِبٍ أَجَلَهُ مُکَذَّبٍ أَجَلَهُ مُکَذَّبٍ أَمَلَهُ کَثیرٍ عَمَلُهُ قَلیلٍ زَلَلُهُ.

در شمار دوستان خدا کسی است که نزدیك میخواهد اجلش را و تکذیب میکند اهلش را و بسیار است عبادت او واند کست لغزش و معصیت او.

إِنَّ أَمْرَنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ خَشِنٌ مُخْشَوشِنٌ سِرٌّ مُسْتَسِرٌّ مُقَنَّعٌ بِسِرٍّ لاٰ یَحْتَمِلُهُ إِلاّ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مُؤْمِنٌ مُمْتَحَنٌ امْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ لِلاْءِیمانِ.

میفرماید امر ما اهل بیت صعب است و دشواروسخت است و ناهموار ورازیست مستتر و پوشیده سر بسر حمل نمیتواند کرد آنرا إلا فرشته مقرّب یا پیغمبر مرسل واگر نه مؤمنی آزمون شده که خداوند دل او را بایمان ممتحن داشته.

إِنَّ الْاٰکْیاسَ هُمُ الَّذینَ لِلدُّنْیا مَقَتُوا وَ أَعْیُنَهُمْ عَنَ زُهْرَها أَغْمَضُوا وَ

ص: 89

قُلُوبَهُمْ عَنْها صَرَفُوا وَ بِالدّارِ الْباقِیَةِ تَوَلَّهُوا، إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ الذِّکْرَ جَلاٰءَ الْقُلُوبِ تَبْصُرُ بِه بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَسْمَعُ بِه بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تَنْقادُ بِه بَعْدَ الْمُعانَدَةِ.

خداوند ذکر را از برای دلهای مکدّر صیقل و جلا ساخته تا پس از کوری بینا گردد و پس از کری شنوا شود و بعداز بيفرمانی اطاعت کند.

إِنَّ الْکَیِّسَ مَنْ کانَ لِشَهْوَتِه مانِعاً وَ لِنَزْوَتِه عِنْدَ الْحَفیظَةِ قامِعاً، إِنَّ فِي الْفِرارِ مُوْاخَذَةَ اللّهِ وَ الذُّلَّ اللْاٰزِمَ وَ الْعارَ الدّائِمِ وَ إِنْ الفارَّ غَیرُ مَزیدٍ في عُمْرِه وَ لاٰ مُؤَخَّرٍ عَنْ یَوْمِه، إِنَّ أَعْظَمَ النّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیٰمَةِ رَجُلٌ اکْتَسَبَ مالاً مِنْ غَیرِ طاعَةِ اللّهِ فَوَرَّثَهُ رَجُلاً أَنْفَقَهُ في طاعَةِ اللّهِ فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ وَ دَخَلَ الْأَوَّلُ النّارَ.

بزرگتر حسرت در قیامت برای مردیست که بیرون طاعت خداوند مالی اندوخته کند و از برای مردی میراث گذارد و او در راه خدا انفاق کند و داخل بهشت شود و نخستین بدوزخ درافتد.

إِنَّ هذَا الْمَوْتَ لَطالِبٌ حَثیثٌ لاٰ یَفُوتُهُ الْمُقیمُ وَ لاٰ یُعْجِزُهُ مَنْ هَرَبَ، إِنَّ فِي الْمَوْتِ لَراحَةً لِمَنْ کانَ عَبْدَ شَهْوَتِه وَ اَسیرَ أَهْوِیَتِه لِأَنّهُ کُلَّما طالَتْ حَیاتُهُ کَثُرَتْ سَیِّئاتُهُ وَ عَظُمَتْ عَلیٰ نَفْسِه جِنایاتُهُ، إِنَّ أَخْسَرَ النّاسِ صَفْقَةً وَ أَخْیَبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ في طَلَبِ آمالِه وَ لَمْ تُساعِدْهُ الْمَقادیرُ عَلیٰ إِرادَتِه فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْیا بِحَسَراتِه وَ قَدمَ عَلیَ

ص: 90

الْاٰخِرَةِ بِتَبِعاتِه.

زیانکارتر کس در مبایعه و محروم تر درمساعی خویش مردیست که فرسوده کند بدن را در طلب آرزوهای خود وقضا وقدر مساعدت نکند با ارادت او و بیرون شود از دنیا با حسرتها و داخل شود در آخرت با تبعات وسيئات.

إِنَّ لِلْمِحَنِ غایاتٍ وَ لِلْغایاتِ نِهایاتٍ فَاصْبِرُوا لَها حَتّی تَبْلُغَ نِهایاتِها وَ التَّحَرُّکُ لَها قَبْلَ انْقِضائِها زِیادَةٌ لَها، إِنَّ لِلْمِحَنِ غایاتٍ لاٰ بُدَّ مِنِ انْقِضائُها فَنامُوا لَها إِلیٰ حینِ انْقِضائِها فَإِنَّ إِعْمالَ الْحیلَةِ فیها قَبْلَ ذٰلِکَ زِیادَةٌ لَها، إِنَّ حَوائِجَ النّاسِ إِلَیْکُمْ نِعْمَةٌ مِنَ اللّهِ عَلَیْکُمْ فَاغْتَنِمُوها فَلاٰ تَمِلُّوها فَتَتَحَوَّلَ نِقَماً.

همانا حوایج مردم را بسوی خود نعمت خدای دانید و غنیمت شمارید و از اسعاف حوایج مردم ملالت نگیرید که آن نعمت بنقمت تحویل کند.

إِنَّ أَفْضَلَ الْأَعْمالِ مَا اسْتُرِقَّ بِه حُرٌّ وَ اسْتُحِقَّ بِه أَجْرٌ، إِنَّ مادِحَکَ لَخادِعٌ لِعَقْلِکَ غاشٌّ لَکَ في نَفْسِکَ بِکاذِبِ الاْءِطْراءِ وَ زُورِ الثَّناءِ فَإِنْ حَرَمْتَهُ نَوالَکَ أَوْ مَنَعْتَهُ إِفْضالَکَ وَ سَمَکَ بِکُلِّ فَضیحَةٍ وَنَسَبَکَ إِلیٰ کُلِّ قَبیحَةٍ.

همانا مداح توعقل ترا دراشباك خديعت اندازد و نفس ترا بأكاذيب ستایش واباطيل ثنا مستغرق سازد این وقت اگر او را بافضال و احسان خویش بهره مند نسازی ترا موسوم میکند بتمام فضایح و منسوب میدارد بجميع قبایح.

ص: 91

إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ سُبْحانَهُ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ قَوْماً عَبَدُوهُ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ قَوْماً عَبَدُوهُ شُکْراً فَتِلْکَ عِبادَةُ الْأَحْرارِ، إِنَّ الْمَوْتَ لَهادِمٌ لَذّاتِکُمْ وَ مُباعِدٌ طَلِباتِکُمْ وَ مُفَرِّقٌ جَماعاتِکُمْ قَدْ أَعْلَقَتْکُمْ حَبائِلَهُ وَ أَقْصَدَتْکُمْ مَقاتِلَهُ، إِنَّ اللّهَ تَعالیٰ أَوْصیٰکُمْ بِالتَّقْوٰی وَ جَعَلَها رِضاهُ مِنْ خَلْقِه فَاتَّقُوا اللّهَ الَّذي أَنْتُمْ بِعَیْنِه وَ نَواصیکُمْ بِیَدِه.

خداوند وصیت کرده است شما را بپرهیزکاری و آنرا سبب خشنودی خود از خلق فرموده پس بترسید از بیفرمانی خدائیکه شما در نزد او حاضرید و موی پیشانی شما در دست اوست.

إِنَّ لِلْمَوْتِ غَمَراتٍ هِيَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرقَ بِصِفَةٍ أَوْ تَعْتَدِلَ عَلیٰ عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْیا، إِنَّ تَقْوَی اللّهِ هِيَ الزّادُ وَ الْمَعادُ زاد مُبَلِّغٌ وَ مَعادٌ مُنْجِحٌ ، دَعا إِلَیْها أَسْمَعُ [أَسْمَحُ]داعٍ وَ وَعاها خَیرُ واعٍ فَأَسْمَعَ داعیها وَ فازَ واعیها، إِنَّ تَقْوَی اللّهِ عِمارَةُ الدِّینِ وَ عِمادُ الْمُتَّقینَ وَ إِنَّها لَمِفْتاحُ الصَّلاٰحِ وَ مِصْباحُ النَّجاحِ، إِنَّ الْغایَةَ الْقِیٰمَةُ وَ کَفٰی بِذٰلِکَ واعِظاً لِمَنْ عَقَلَ وَ مُعْتَبَراً لِمَنْ جَهِلَ وَ قَبْلَ ذٰلِکَ ما تَعْلَمُونَ مِنْ هَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ رَوْعاتِ الْفَزَعِ وَ اخْتِلاٰفِ الْأَضْلاٰعِ وَ اسْتِکاکِ الْأَسْماعِ وَ ضیقِ الْأرْماسِ وَ شِدَّةِ الاْءِبْلاٰسِ.

همانا غایت امر ورود بقيامت است و کافی است این پند پذیرفتن از برای

ص: 92

خردمند و این اعتبار گرفتن از برای نادان و ازین پیش علم بهول و هراس اطلاع وإشراف بر آخرت وغمرات خوف وسكرات مرگ و بهم دررفتن اضلاع ووا کوفتن اسماع و تنگی قبر وسختی حزن و اندوه.

إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ کَراهَةً وَ إِقْبالاً وَ إِدْباراً فَأْتُوها مِنْ إِقْبالِها وَ شَهْوَتِها فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذا أُکرِهَ عَمِيَ، إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبالاً وَ إِدْباراً فَإِذا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلیَ النَّوافِلِ وَ إِذا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِها عَلی الْفَرائِضِ، إِنَّ السُّلْطانَ لَأَمینُ اللّهِ فِي الْخَلْقِ وَ مُقیمُ الْعَدْلِ فِي الْبِلاٰدِ وَ الْعِبادِ وَ ظِلُّهُ فِي الْأَرْضِ.

همانا پادشاه امین خداست بر خلق خدای و بر پای کننده عدل است در بلاد وعباد و سایه خداست بر روی زمین.

إِنَّ أَوْقاتَکَ أَجْزاءُ عُمْرِکَ فَلاٰ تُنْفِدْ لَکَ وَقْتاً في غَیرِ ما یُنْجیکَ، إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ أَمَرَ عِبادَهُ تَخْییراً ، وَ نَهاهُمْ تَحْذیراً ، وَ کَلَّفَ یَسیراً ، وَ لَمْ یُکَلِّف عَسیراً ، وَ أَعْطیٰ عَلیَ الْقَلیلِ کَثیراً، وَ لَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ یُطَعْ مُکْرِهَاً ، وَ لَمْ یُرْسِلِ الْأَنْبِیاءَ لَعباً ، وَ لَمْ یُنْزِلِ الْکُتُبَ عَبَثاً، وَ ما خَلَقَ السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذٰلِکَ ظَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ.

خداوند امر کرد عباد را بعبادت باختيار و نهی کرد از معاصی نه بیم کردن نه باضطرار و تکلیف بکارهای سهل فرمود نه بكار صعب و سخت و عبادت أندك را

ص: 93

عطای فراوان و کس عصیان او از در غلبه نتواند واطاعت او از در کراهت نیست و انبیا را بلعب و بازیچه نفرستاد و كتب آسمانی را بیهوده فرود نکرد و آسمان وزمین را بیاوه خلق نفرمود این گمان كافرانست وای بر کافران که کيفر ایشان بدوزخ ونیران است.

إِنَّ الْعُهُودَ عَلاٰئِقُ فِي الْأَعْناقِ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیامَةِ فَمَنْ وَصَلَها وَصَلَهُ اللّهُ وَ مَنْ نَقَضَها خُذِلَ وَ مَنِ اسْتَخَفَّ بِها خاصَمَتْهُ إِلی الَّذي آکَدَها وَ أَخَذَ خَلْقَهُ بِحِفْظِها، إِنَّ أَکْیَسَ النَّاسِ مَنِ اقْتَنَی الْیَأْسَ وَ لَزِمَ الْوَرَعَ وَ بَرِی ءَ مِنَ الْحِرْصِ وَ الطَّمَعِ فَإِنَّ الطَّمَع وَ الْحِرْصَ الْفَقْرُ الْحاضِرُ وَ إِنَّ الْیَأْسَ وَ الْقَناعَةَ الْغِنَی الظّاهِرُ.

عاقلترین مردم کسي است که قطع طمع کند و ملازمت ورع جوید و حرص وطمع را پشت پای زند زیرا که حرص وطمع فقريست حاضر و استغنا و قناعت دولتی است ظاهر.

إِنَّ هٰهُنا لَعِلْماً جَمّاً _ وَ أَشارَ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ بیده إِلیٰ صَدره _ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً بَلیٰ أُصیبُ لَقِناً غَیرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیا أَوْ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللّهِ عَلیٰ عِبادِه وَ بِحُجَجِه عَلیٰ أَوْلِیائِه أَوْ مُنْقاداً لِجُمْلَةِ الْحَقَّ لاٰ بَصیرَةَ لَهُ في أَحْنائِه یَنْقَدِحُ الشَّکُّ في قَلْبِه لِأَوَّلِ عارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ، إِنَّ الاْمُورَ إِلی اللّهِ تَعالیٰ لَیْسَتْ إِلی الْعِبادِ وَ لَوْ کانَتْ إِلی الْعِبادِ ما کانُوا لِیَخْتارُوا عَلَیْنا أَحَداً وَ لکِنَّ اللّهَ یَخْتَصٌّ بِرَحْمَتِه مَنْ یَشآءُ

ص: 94

فَاحْمَدُوا اللّهَ عَلیٰ مَا اخْتَصَّکُمْ بِه مِنْ بادِي النِّعَمِ عَلیٰ طیبِ الْوِلاٰدَةِ.

قضای امور خاص خداوند است نه مخصوص بندگان اگر کار بدست عباد بود اختيار نمیکردند احديرا برما لكن خداوند مخصوص میدارد برحمت خود کسی را که میخواهد پس سپاس خدایرا بگذارید بر آنچه شما را مخصوص داشته بآشکار داشتن انواع نعمت وحسن فطرت وطيب ولادت.

إِنَّ الدُّنْیا دارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَّقَها وَ دارُ عافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْها وَ دارُ غِنیً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها وَ دارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِها ، مَسْجِدُ أَحِبّاءِ اللّهِ اکتَسَبُوا فیهَا الرَّحْمَةَ ، وَ مُصَلّیٰ مَلاٰئِکَةِ اللّهِ وَ مَهْبَطُ وَحْيِ اللّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِیاءِ اللّهِ رَبِحُوا فیهَا الْجَنَّةَ ، فَمَنْ ذا یَذُمُّها وَ قَدْ آذَنَتْ بِبَنِیها وَ نادَتْ بِفِراقِها وَ نَعَت نَفْسَها وَ أَهْلَها فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلاٰئِهَا الْبَلاٰءَ وَ شَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِها إِلی السُّرُورِ و راحَتْ بِعافِیَةٍ وَ ابْتَکَرَتْ بِفَجیعَةٍ تَرْغیباً وَ تَرهْیباً وَ تَخْویفاً وَ تَحْذیراً فَذَمَّها رِجالٌ غَداةَ النَّدامَةِ وَ حَمِدَها آخَرُونَ ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیا فَذُکِّرُوا وَ حَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا وَ وَعَظَتهُمْ فَاتَّعَظُوا، إِنَّ لِلّهِ لَمَلَکاً یُنادي في کُلِّ یَوْمٍ لِدُوا لِلْمَوْتِ وَ اجْمَعُوا لِلْفَناءِ وَ ابْنُوا لِلْخَرابِ.

خداوند را فرشته ایست که در هر روز ندا در میدهد که بزائید از برای مرگی وجمع کنید از برای فنا و بنا بگذارید از برای خراب شدن.

إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیرُ مُصْدِرٍ وَ ضامِنٌ غَیرُ وَفِيٍّ وَ رُبَّما شَرَقَ شارِبُ الْماءِ قَبْلَ رَیِّه وَ کُلَّما عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ الْمُتَنافِسِ فیهِ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ بفَقْدِه

ص: 95

وَ الْأَمَلُ یُعْمي أَعْیُنَ الْبَصائِرِ ، وَ الْحَظُّ یَأْتِي مَنْ لاٰ یَأْتیهِ.

و قال عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ لأنس بن مالك و قد كان بعثه إلى طلحة والزّبير لمّا جاء إلى البصرة يذكّرهما شيئاً سمعه من رسول الله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِه فی معناهما فلوّی عن ذلك ورجع إليه وقال إنّی نسبت ذلك فقال له:

إن كُنتَ کاذِباً فَضَرَبَكَ اللهُ بِها بيضاءَ لاٰمِعَةً لاٰ تُواريهَا الْعَمامَةُ(1).

يعنى البرص فأصاب أنسأ هذا الداء فيما بعد في وجهه و كان لايرى الّاٰ مبرقعاً.

إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّه هُمُ الَّذینَ نَظَرُوا إِلیٰ باطِنِ الدُّنْیا إِذا نَظَرَ النّاسُ إِلیٰ ظاهِرِها وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِها إِذَا اشْتَغَلَ النّاسُ بِعاجِلِها فَأَماتُوا مِنْها ما خَشَوا أَنْ یُمیتَهُمْ وَ تَرَکُوا مِنْها ما عَلِمُوا أَنَّهُ سَیَتْرُکُهُمْ ورَأَوُا اسْتِکْثارَ غَیرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلالاً وَ دَرْکَهُمْ لَها فَوْتاً وَ إِعْداماً سالَمُوا النّاسَ وَ سَلمُوا ما عادَ النّاسُ بِه ، بِهِمْ عُلِمَ الْکِتابُ وَ عَلِمُوا بِه قامُوا لاٰ یَرَوْن مَرْجُوّاً فَوْقَ ما یَرْجُونَ وَ لاٰ مَخُوفاً فَوْقَ ما یَخافُونَ.

دوستان خدا آنانند که نگران باطن دنیا باشند چنانکه مردمان نگران ظاهرند و اشتغال بمنتهای کار دنیا دارند چنانکه مردمان بمبتدای امر دنیا وهلاك میکنند از دنیا چیزیرا که میترسند هلاك کند ایشانراوترك میگویند از دنیا چیزیرا که میدانند زود باشد که ترك ایشان گوید و می بینند آنچه اهل دنیا فراوان فراهم

ص: 96


1- محل مناسب این قسمت در فصل بعدی است.

می آورند در معنی اندك است و آنچه در می یابند فائت و معدوم است لاجرم صلح کردند با مردم و تسلیم کردند چیزیرا که مردمان بر سر آن خصمی مینمایند بایشان دانسته شد کتاب خدا و ایشان دانستند کتاب را و بایشان بر پای شد کتاب و ایشان بكتاب بر پای شدند و دیده نمیشود امیدواری برحمت خدا امیدوار تر از ایشان واز خوف خدا بيمنا کی خایف تر از ایشان.

إِنَّ مِنَ الْکَرَمِ الْوَفاءَ بِالذِّمَم، إِنَّ أَغْنی الْغِنی الْعَقْلُ وَ أَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ وَ أَوْحَشَ الْوَحْشِ الْعُجْبُ وَ أَکْرَمُ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلْقِ.

فاضل ترین غنا دولت عقل است و بزرگترین فقر ومسکنت حمق است واعظم وحشتها خودپسندی وعجب است و بزرگوارترین خصلتها حسن خلق است.

إِنَّ الْمَرْءَ لَیَفْرَحُ بِإِدْراکِ ما لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ وَ یَغْتَمُّ لِفَوْتِ ما لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ فَإِذا آتاکَ اللّهُ مِنَ الدُّنْیا شَیْئاً فَلاٰ تُکْثِرَنَّ بِه فَرَحاً وَ إِذا مَنَعَکَ مِنْها فَلاٰ تُکْثِرَنَّ عَلَیْهِ حَزَناً وَ لْیکُنْ هَمُّکَ لِما بَعْدَ الْمَوْتِ.

فصل سیزدهم: حرف الف بلفظ إنَّ شرطیه

الفصل الثالث عشر مما ورد من حكم أمير المؤمنین علی بن ابیطالب عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ في حرف الألف بألف الشرط وهو أحد وستون حكمة

قال عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ: إِنْ آمَنْتَ بِاللّهِ أَمِنَ مُنْقَلَبُکَ، إِنْ أَسْلَمْتَ لِلّهِ سَلِمَتْ نَفْسُکَ، إِنْ عَقَلْتَ أَمْرَکَ وَ أَصَبْتَ مَعْرِفَةِ نَفْسِکَ فَأَعْرِضْ عَنِ الدُّنْیا وَ ازْهَدْ فیها فَإِنَّها دارُ الْأَشْقِیآءِ._

ص: 97

اگروا پائیدی امر خود را وشناختی نفس خود راروی از دنیا برتاب وزهادت پیشه کن زیرا که دنیا خانۀ اشقياست.

إِنْ جَعَلْتَ دُنْیاکَ تَبَعاً لِدینِکَ أَحْرَزْت دُنْیاکَ وَ دینَکَ وَ کُنْتَ فِی الْاٰخِرَةِ مِنَ الْفائِزینَ، إِنْ جَعَلْتَ دینَکَ تَبَعاً لِدُنْیاکَ أَهْلَکْتَ دینَکَ وَ دُنْیاکَ وَ کُنْتَ فِي الْاٰخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ.

اگر دنیای خودرا تابع دین ساختی دین و دنیای خود را نگاه داشتی و در آخرت رستگار شدی واگردین خودرا تابع دنیا ساختی دین و دنیای خودرا ناچیز کردی و در آخرت خائب وخاسر شدی.

إِنْ أَحْبَبْتَ سَلاٰمَةَ نَفْسِکَ وَسَتْرَ مَعائِبِکَ فَأَقْلِلْ کَلاٰمَکَ وَ أَکْثِر الصَّمْتَ یَتَوَفَّرْ فِکْرُکَ وَ یَسْتَتِرْ قَلْبُکَ وَ یَسْلَمِ النّاسُ مِنْ یَدِکَ، إِنْ اتاکُمُ اللّهُ بِنِعْمَةٍ فَاشْکُرُوا، إِنِ ابْتَلاٰکُمُ اللّهُ بِمُصیبَةٍ فَاصْبِرُوا.

اگر خداوند شمارا بنعمتی ممتاز داشت شاکر باشید و اگر بمصیبتی مبتلا وممتحن فرمود صابر گردید.

إِنْ کانَ فِي الْکَلاٰمِ الْبَلاٰغَةُ فَفِي الصَّمْتِ الْعافِیَةُ، إِنْ کُنْتَ جازِعاً عَلیٰ کُلِّ ما أَفْلَتَ مِنْ یَدَیْکَ فَاجْزَعْ عَلیٰ ما لَمْ یَصِلْ إِلَیْکَ، إِنْ تَصْبِرْ فَفِي اللّهِ مِنْ کُلِّ مُصیبَةٍ خَلَفٌ ، إِنْ تَبْذُلُوا أَمْوالَکُمْ في جَنْبِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ مُسْرِعُ الْخَلَفِ، إِنْ صَبَرْتَ جَرَی الْقَلَمُ عَلَیْکَ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ، و إِنْ جَزِعْتَ جَرٰی عَلَیْکَ الْقَلَمُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ.

اگر در مکروهات شکیبا باشی قلم صابران بر تو جاری شود و اجر و ثواب

ص: 98

یا بی واگر جزع کنی حکم ناشکیبایان بر تو روان شود و توذلیل وضعیف باشی.

إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لاٰ یَکُونَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ، إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تَکُونَ أَسْعَدَ النّاسِ بِما عَلِمْتَ فَاعْمَلْ، إِنْ أَرَدتَ قَطیعَةَ أَخیکَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِکَ بَقِیَّةً یَرْجِعُ إِلَیْها إِنْ بَدا لَهُ ذٰلِکَ یَوْما ما، إِنْ کُنْتَ حَریصاً عَلیٰ طَلَبِ الْمَضْمُونِ لَکَ فَکُنْ حَریصاً عَلیٰ أَداءِ الْمَفْرُوضِ عَلَیْکَ، إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ الْأَحْرارِ وَ إِلاّ سَلَوْتَ سُلُوَّ الْأَغْمارِ، إِنْ کانَ فِي الْغَضَبِ الاْءِنْتِصارُ فَفي الْحِلْمِ حُسْنُ الْعافِیَةِ، إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَکَ عَنْ کَثیرٍ مِمّا تُحِبُّ مَخافَةَ مَکْرُوهِه سَمَتْ بِکَ الْأَهْواءُ إِلیٰ کَثیرٍ مِنَ الضَّرَرِ، إِنْ عَقَدْتَ أَیمانَکَ فَارْضَ بِالْمَقْضِيِّ عَلَیْکَ وَ لَکَ وَ لاٰ تَرْجُ أَحَداً إِلاَّ اللّهَ وَ انْتَظِرْ ما أَتاکَ بِهِ الْقَدَرُ.

اگر ایمان خودرا استوار ساخته رضا بقضا ده خواه بر سود تست و اگرنه بر زیان تو و امیدوار مباش جز بخدای تبارك وتعالی و چشم بقضا و قدر میدار.

إِنْ وَقَعَتْ بَیْنَکَ وَ بَینَ عَدُوَّکَ قَضِیّةٌ عَقَدْتَ بها صُلْحاً وَ أَلْبَسْتَهُ بِها ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَک بِالْوَفاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَکَ بِالأمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً بَیْنَکَ وَ بَیْنَ ما أَعْطَیْتَ مِنْ عَهْدِکَ، إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلیماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلّاٰ أَوْشَکَ أَنْ یَصیرَ مِنْهُمْ.

اگر حلیم نیستی خویش را وابسته حلم میفرمای چه بسیار اندکست که کس تشبّه جوید بقومی و او را در شمار آن قوم نگیرند.

ص: 99

إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ الْأَکارِمِ وَ إِلّاٰ سَلَوْتَ سُلُوَّ الْبَهائِمِ.

و قال عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ: في حقّ مَنْ أَثنیٰ علیهم: إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ یُسْبَقُوا، إِنْ نَظَرُوا اعْتَبَرُوا وَ إِنْ أَعْرضُوا لَمْ یَلْهَوا ، إِنْ تَکَلَّمُوا ذَکَّرُوا وَ إِنْ سَکَتُوا تَفَکَّرُوا.

و قال عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ في حقّ مَن ذمّه: إِنْ سَقِمَ فَهُوَ نادِمٌ عَلیٰ تَرْکِ الْعَمَلِ وَ إِنْ صَحَّ أمِنَ مُغْتَرّاً وَ أَخَّرَ الْعَمَلَ، إِنْ دُعيَ عَلیٰ حَرْثِ الدُّنْیا عَمِلَ وَ إِنْ دُعِيَ إِلیٰ حَرْثِ الْاٰخِرَةِ کَسِلَ، إِنِ اسْتَغْنٰی بَطرَ وَ فَتَنَ ، إِنِ افْتَقَرَ قَنَطَ وَ وَهَنَ ، إِنْ أُحْسِنَ إِلَیْهِ جَحَدَ وَ إِنْ أَحْسَنَ تَطاوَلَ وَ امْتَنَّ ، إِنْ عَرَضَتْ لَهُ مَعْصِیَةٌ واقَعَها بِالاْءِتِّکالِ عَلی التَّوْبَةٍ وَ إِنْ عَزَمَ عَلیَ التَّوبَةِ سَوَّفَها وَ أَصَرَّ عَلیَ الْحَوْبَةِ ، إِنْ عُو فِي ظَنَّ أَنَّهُ قَدْ تابَ ، إِنِ ابْتُلِيَ ظَنَّ وَ ارْتابَ ، إِنْ مَرِضَ أَخْلَصَ وَ أنابَ ، إِنْ صَحَّ نَسِيَ وَ عادَ وَ اجْتَرَءَ عَلیٰ مَظالِمِ الْعِبادِ ، إِنْ أَمِنَ افْتَتَنَ لاٰهِیاً بِالْعاجِلَةِ وَ نَسِيَ الْاٰخِرَةَ وَ غَفَلَ عَنِ الْمَعادِ، إِنْ عَقَلْتَ أَمْرَکَ أَوْ أَصَبْتَ مَعْرِفَةَ نَفْسِکَ فَأَعْرِضْ عَنِ الدُّنْیا وَ ازْهَدْ فیها فَإِنَّها دارُ الْأَشْقِیآءِ وَ لَیْسَتْ بِدارِ السُّعَداءِ بَهْجَتُها زُورٌ وَ زینَتُها غُرُورٌ وَ سَحائِبُها مُنْقَشِعَةٌ وَ مَواهِبُها مُرْتَجِعَةٌ.

اگر امر خودراعقال کردی و نفس خود را باز دانستی پس دنیارا پشت پای بزن و از دنیا کناره بجوی زیرا که دنیا خانهٴ مردم شقی است نه خانه مردم سعید ، سرور آن دروغ است وزینتش فریب است سحابش بی آنکه بارد پراکنده شود و بخششهایش بی آنکه

ص: 100

سودی کنند باز گردد.

إِنْ کُنْتُمْ لاٰ مَحالَةَ راغِبینَ فَارْغَبُوا في جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمٰواتُ وَ الْأَرْضُ، إِنْ کُنْتُمْ عامِلینَ فَاعْمَلُوا لِما یُنْجیکُمْ یَوْمَ الْعَرْضِ، إِنْ کُنْتُمْ لا مَحالَةَ مُتَسابِقینَ فَتَسابَقُوا إِلیٰ إِقامَةِ حُدُودِ اللّهِ وَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ.

اگر میباشید از مسلمین پیشین پس پیشی گیرید در اقامه حدود خداوند و بپای داشتن امر بمعروف.

إِنْ کُنْتُمْ فِي الْبَقاءِ راغِبینَ فَازْهَدُوا في عالَمِ الْفَناءِ، إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَأَخْرِجُوا حُبَّ الدُّنْیا مِنْ قُلُوبِکُمْ.

اگر دوست میدارید خدای را پس دوستی دنیا را از دل بیرون کنید.

إِنْ کُنْتُمْ لاٰ مَحالَةَ مُتَنافِسینَ فَتَنافَسُوا فِي الْخِصالِ الرَّغیبَةِ وَ خِلاٰلِ الْمَجْدِ، إِنْ کُنْتُمْ لِلنَّجاةِ طالِبینَ فَارْفَضُوا الْغَفْلَةَ وَ اللَّهْوَ وَ الْزَمُوا الاْءِجْتِهادَ وَ الْجِدَّ، إِنْ کُنْتُمْ لاٰ مَحالَةَ مُتَنَزِّهینَ فَتَنَزَّهُوا عَنْ مَعاصِی الْقُلُوبِ، إِنْ کُنْتُمْ لاٰ مَحالَةَ مُتَطَهِّرینَ فَتَطَهَّرُوا مِنْ دَنَسِ الْعُیُوبِ وَ الذُّنُوبِ.

اگر میباشد از جماعتی که خویش را پاك و پاکیزه میخواهید خویشتن را از آلايش معایب ومعاصی تطهیر کنید.

إِنْ کُنْتُمْ لِلْنَّعیمِ طالِبینَ فَأَعْتِقُوا أَنْفُسَکُمْ مِنْ شَقاءِ الدُّنْیا.

اگر میباشید از جماعتی که طالب بهشتند آزاد کنید نفس خودرا از بند دنيا و شقای دنیا.

ص: 101

إِنْ رَغِبْتُمْ فِي الْفَوْزِ وَ کَرامَةِ الاٰخِرَةِ فَخُذُوا مِنَ الْفَناءِ للْبَقاءِ، إِنْ رَأَیْتَ مِنْ نِسائِکَ ریبَةً فَعاجِلْ لَهُنَّ التَّنْکیرَ عَلیَ الصَّغیرِ وَ الْکَبیرِ وَ إِیّاکَ أَن تُکَرِّرَ الْعَتْبَ فَإِنَّ ذٰلِکَ یُغْری بِالذَّنْبِ وَ یُهَوِّنُ الْعَتْبَ، إِنْ سَمَتْ هِمَّتُکَ لاِءِصْلاٰحِ النّاسِ فَابْدَأْ بِنَفْسِکَ فَإِنْ تَعاطَیْتَ إصلاٰحَ غَیْرِکَ وَ نَفْسُک فاسِدَةٌ فَهُوَ أَکبَرُ عَیْبٍ.

اگر همت خود را می گماری باصلاح قناعت و قطع طمع ابتدا بخویشتن کن و اگر به اصلاح غیر میپردازي و نفس خود را از طمع و طلب قانع نمیسازی آلوده اعظم معایب باشی(1)

إِنِ اتَّقَیْتَ اللّهَ وَقاکَ وَ إِنْ أَطَعْتَ الطَّمَعَ أَرْدیٰکَ، إِنْ تَفَضَّلْتَ خُدِمْتَ، إِنْ تَوَفَّرْتَ أُکرِمْتَ، إِنْ تَقْنَعْ تَعُزَّ، إِنْ تُخْلِصْ عَمَلَکَ تَعِزَّ.

وَ قیل له عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ: إِنَّ أَهْلَ الْعِراقِ لاٰ یُصْلِحُهُمْ إِلاَّ السَّیْفُ. فَقال: إِنْ لَمْ یُصْلِحْهُمْ إِلَّاٰ فَسادي فَلاٰ أَصْلَحَهُمُ اللّهُ، إِنْ تَنَزَّهُوا عَنِ الْمَعاصي تَنْجَوا یَوْمَ الْعَرْضِ، إِنْ کانَتِ الرَّعایا قَبْلي تَشْکُو حَیْفَ رُعاتِها فَإِنّي الْیَوْمَ أَشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتي کَأَنّي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقادَةُ وَ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ.

ص: 102


1- بل : اگر همت تو باصلاح مردم گرایش یافت باصلاح نفس خود آغاز کن که اگردرصدد اصلاح غیر خود بر آئی با آنکه نفس خودت فاسد باشد بزرگ ترین عیب است.

فصل چهاردهم: حرف الف بلفظ أنا

الفصل الرابع عشر مما ورد من حكم أمير المؤمنین علی بن ابیطالب عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ في حرف الالف بلفظ أنا وهي تسعة وخمسون حكمة

قال عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ : في حرف الالف: أَنا شاهِدٌ لَکُمْ وَ عَلَیْکُمْ یَوْمَ الْقِیٰمَةِ.

میفرماید من حاضرم وشاهدم کار نیکو و کردار زشت شمارا در روز قیامت.

أَنَا داعیکُمْ إِلیٰ طاعَةِ اللّهِ رَبِّکُمْ وَ مُرْسِلُکُمْ إِلیٰ فَرائِضِ دینِکُمْ وَ دَلیلُکُمْ إِلیٰ مَا یُنْجیکُمْ.

من میخوانم شمارا بطاعت خدا و بر می انگیزم شمارا بادای واجبات دین شما ودلالت میکنم شما را بچیزیکه نجات دهد شمارا از جهنم.

أَنَا صِنْوُ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَ سَلَّم َ: وَ السّابِقُ إِلیَ الاْءِسْلاٰمِ وَ کاسِرُ الْأَصْنامِ وَ مُجاهِدُ الْکُفّارِ وَ قامِعُ الْأَندادِ، أَنَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمالُ یَعْسُوبُ الْفُجّارِ، أَنَا مَعَ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَ سَلَّم َ وَ مَعي عِتْرَتي مِنْ أَهْلِ بَیْتي عَلی الْحَوْضِ فَلْیأْخُذْ أَحَدُکُمْ بِقَوْلِنا وَ لْیَعْمَلْ بِعَمَلِنا، أَنَا وَ أَهْلُ بَیْتي أَمانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ کَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لِأَهْلِ السَّماءِ.

من و اهل بیت من مصابيح امانیم اهل زمین را چنانکه ستارگان اهل آسمانرا.

أَنَا خَلیفَةُ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَ سَلَّم فیکُمْ وَ مُقیمُکُمْ عَلیٰ حُدُودِ دینِکُمْ وَ نَبِیّکُمْ وَ داعیکُمْ إِلیٰ جَنَّةِ الْمَأْوٰی، أَنَا قَسیمُ الْجَنَّةِ وَ النّارِ وَ خازِنُ

ص: 103

الْجِنانِ وَ صاحِبُ الْحَوْضِ وَ صاحِبُ الْأَعْرافِ وَ لَیْسَ مِنّا أَهْلَ الْبَیْتِ إِمامٌ إِلاٰ وَهُوَ عارِفٌ بِأَهْلِ وَلاٰیَتِه وَ ذٰلِکَ قَوْلُهُ تَعالیٰ: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ».

منم بخش کننده بهشت و دوزخ و گجورجنت وصاحب حوض کوثر وصاحب سوری که در میان بهشت و دوزخ است و نیست از ما اهل بیت امامي الاآنکه میشناسد اهل ولایت خود و مؤمنين بولايت خودرا چنانکه خدای فرماید جز تو کسی نیست هرقوم را بیم دهنده وهدایت کننده .

أَنَا الصِّدِّیقُ الْأَکبَرُ آمَنْتُ قَبْلَ أَنْ یُؤْمِنَ أبُو بَکْرٍ وَ أَسْلَمْتُ قَبْلَ أَنْ یُسْلِمَ، أَنَا السّاقي عَلیَ الْحَوْضِ، أَنَا حامِلُ اللِّواءِ یَوْمَ الْقِیٰمَةِ، أَنا قاتِلُ عَمْرو بْنِ عَبْدِ وَدٍّ حینَ نَکَلُوا عَنْهُ إِنَّا لَتَنافَسُ عَلی الْحَوْضِ وَ إِنّا لَنَذُودُ عَنْهُ أَعْدائَنا وَ نُسْقي مِنْهُ أَوْلِیائَنا فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ شَرْبَةً لَمْ یَظْمَأْ بَعْدَها أَبَداً، أَنا مُخَیَّرٌ فِي الاْءِحْسانِ إِلیٰ مَنْ لَمْ أُحْسِنْ إِلَیْهِ وَ مُرْتَهَنٌ بِإِتْمامِ الاْءِحْسانِ إِلیٰ مَنْ أَحْسَنْتُ إِلَیْهِ فَإِنّي إِذا ما أَتْمَمْتُهُ قَدْ حَفِظْتُهُ وَ إِذا قَطَعْتُهُ فَقَدْ أَضَعْتُهُ وَ إِذا أَضَعْتُهُ فَلِاٰ فَعَلْتُهُ.

میفرماید که من در حق کسی که احسان نکرده ام مختارم که احسان کنم واگرنه نکنم لكن چون احسان کنم با تمام اکرام گروگانم پس اگر احسان را بکمال آوردم حفظ مقام احسانرا داشته ام و اگر قطع کردم و ناتمام گذاشتم چنانست که آنرا ضایع نمودم واحسان نکردم.

أَنَا عَلیٰ رَدِّ ما لَمْ أُقلْ أَقْدَرُ مِنِّي عَلیٰ رَدِّ ما قُلْتُهُ.

ص: 104

من کِتابٍ لهُ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ إِلیٰ مُعاوِیَةَ کَتَبَ في آخِرةِ:

وَ أَنا مُرْقِلٌ نَحْوَکَ في جَحْفَلٍ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ وَ التّابِعینَ بِإِحْسانٍ ؛ شَدیدٍ زِحامُهُمْ ، ساطِعٍ قَتامُهُمْ ، مُتَسَرْبِلین سَرابیلَ الْمَوْتِ ، أَحَبُّ اللِّقاءِ إِلَیْهِمْ لِقاءُ رَبِّهِمْ ، وَ قَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّیَّةٌ بَدْرِیَّةٌ وَ سُیُوفٌ هاشِمِیَّةٌ قَدْ عَرَفْتَ مَواقِعَ نِصالِها في أَخیکَ وَ خالِکَ وَ جَدِّکَ وَ أَهْلِکَ وَ ما هِيَ مِنَ الظّالِمینَ بِبَعیدٍ، أَنا بابُ مَدینَةِ عِلْمِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ، أَنا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ إِسْلاماً، أَنا أَعْلَمُ الْمُؤْمِنینَ، أَنا الصِّدِّیقُ الْأَکْبَرُ لاٰ یَقُولُها بَعْدي إِلّاٰ کَذّابٌ، أَنا یعْسُوبُ الدِّین، أَنَا قاتِلُ مَرْحَبٍ، أَنا زَوْجُ فاطِمَةً بِنْتِ مُحَمَّدٍ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمینَ، أَنا أبُو شَبِّرٍ وَ شَبیرٍ، أَنا الْباذِلُ لِمُهْجَتي في دینِ اللّهِ، أَنَا النّاصِرُ لِدینِ اللّهِ، أَنا غاسِلُ رَسُولِ اللّهِ وَ مُدْرِجُهُ فِي الْأَکْفانِ وَ دافِنُهُ، أَنا صاحِبُ عِلْمِه وَ الْمُفْني عَنْهُ غَمَّهُ أَنا الْمُنَفِّسُ عَنْهُ کرْبَهُ، أَنا صاحِبُ النَّهْرَوانِ، أَنَا صاحِبُ الْجَمَلِ وَ صِفِّینَ، أَنَا صاحِبُ بَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ، أَنَا وَ ابْنُ عَمّي خَیْرُ الأَخْیارِ، أَنَا صاحِبُ هَلْ أَتیٰ، أَنَا مُکَلِّمُ الذِّئْبِ، أَنَا مُخاطِبُ الثُّعْبانِ عَلیٰ مِنْبَرِکُمْ بِالْأَمْسِ.

منم که با گرگ سخن کردم ، منم که دی بر فراز منبر شما با اژدها مکالمه نمودم.

ص: 105

أَنَا صاحِبُ لَیْلَةِ الْهَریرِ؛ أَنَا الصّادِقُ الْأَمیرُ، أَنَا الَّذي ما کَذِبْتُ یَوْماً قَطُّ وَ لاٰ کُذِبْتُ، أَنَا الَّذي سُدَّتِ الْأَبْوابُ وَ فُتِحَ بابُهُ.

منم که رسول خدا ابواب مسجد رابرهمه کس مسدودداشت و باب مرا واگذاشت.

أَنَا صاحِبُ الطّائِرِ الْمَشْوِيِّ.

منم که پیغمبر برای مرغ کباب طلب فرمود و آیتی از بهر خلافت من بود.

أَنَا أَمیرُ الْبَرَرَةِ، أَنَا قاتِلُ الْکَفَرَةِ، أَنَا ذُو الْقَرْنَینِ، أَنَا الْفارُوقُ، أَنَا الْوَلِيُّ، أَنَا الرَّضِيُّ، أَنَا قاضي دَیْنِ رَسُولِ اللّهِ، أَنَا أَخُو جَعْفَرٍ الطَّیَّارِ، أَنَا قُدْوَةُ أَهْلِ الْکِساءِ، أَنَا الشَّهیدُ أَبُو الشُّهَداءِ، أَنَا مُحْیِی السُّنَّةِ وَ مُمیتُ الْبِدْعَةِ، أَنَا خَلیفَةُ رَسُولِ اللّهِ وَ مَوْضِعُ سِرِّه، أَنَا مُطلِّقُ الدُّنْیا ثَلاثاً لاٰ رَجْعَةَ لي فیها.

منم که دنیا را سه طلاق گفتم و دیگر از برای من رجوع نیست.

أَنَا کابُّ الدُّنْیا لِوَجْهِها وَ قادِرُها بِقَدَرِها وَ رادُّها إِلیٰ عَقِبِها، أَنَا مِنْ رَسُولِ اللّهِ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ.

منم که با رسول خدا چنانم که نوری از نوری.

أَنَا دَمی دَمُ رَسُولِ اللّهِ وَ لَحْمي لَحْمُهُ وَ عَظْمي عَظْمُهُ وَ عِلْمي عِلْمُهُ وَ حَرْبی حَرْبُهُ وَ سِلْمي سِلْمُهُ وَ أَصْلي أَصْلُهُ وَ فَرْعي فَرْعُهُ وَ بَحْري بَحْرُهُ وَ جَدّي جَدُّهُ، أَنَا السّالِکُ الْمَحَجَّةَ الْبَیْضاءَ، أَنَا الْمُتَصَدِّقُ بِخاتَمِه فِي الصَّلوٰةِ، أَنَا صاحِبُ ذِي الْفِقارِ، أَنا صاحِبُ سَفینَةِ نُوحٍ الَّتي مَنْ

ص: 106

رَکِبَها نَجا، أَنَا صاحِبُ یَوْمِ غَدیرِ خُمٍّ، أَنَا صاحِبُ یَوْمِ خَیْبَرَ، أَنَا وَضَعْتُ بِکَلْکَلِ الْعَرَبِ وَ کَسَرْتُ نَواجِمَ رَبیعَةَ وَ مُضَرَ، أَنَا مِنْ رِجالِ الْأَعْرافِ.

فصل پانزدهم: حرف الف بلفظ إنّي

الفصل الخامس عشر مما ورد من حكم أمير المؤمنين على عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ في حرف الالف بلفظ انی وهو خمسة عشر حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ: إِنّي مُحارِبٌ أَمَلي وَ مُنْتَظرٌ أَجَلي، إِنّي لَعَلیٰ إِقامَةِ حُجَجِ اللّهِ أُقاوِلُ وَ عَلیٰ نُصْرَةِ دینِه أُجاهِدُ وَ أُقاتِلُ، إِنّی لَعَلیٰ بیِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَ بَصیرَةٍ في دیني وَ یَقینٍ في أَمْري، إِنّي لا أَحُثُّکُمْ عَلیٰ طاعَةِ اللّهِ إِلّاٰ وَ أسْبِقُکُمْ إِلَیْها وَ لاٰ أَنْهٰیکُمْ عَنْ مَعْصِیَةِ اللّهِ إِلّاٰ وَ أَنْتَهي قَبْلَکُمْ عَنْها.

منم که بر نمی انگیزم شما را بر طاعت خدا مگر وقتیکه پیشی گیرم برشما و نهی نمیکنم شمارا از معصیت خدا مگر وقتی که قبل از شما خویش را منهی دارم.

إِنّی آمُرُکُمْ بِالاْءِسْتِعْدادِ وَ الاْءِسْتِکْثارِ مِنَ الزّادِ لِیَوْمٍ تَقْدُمُونَ عَلیٰ ما تُقَدِّمُونَ وَتَنْدَمُونَ عَلیٰ ما تُخَلِّفُونَ وَ تُجْزَوْنَ بِما کُنْتُمْ تُسْلِفُونَ، إِنّی لَعَلیٰ یَقینٍ مِنْ رَبّي وَ غَیرِ شُبْهَةٍ في دیني، إِنّي مُسْتَوْفٍ رِزْقي وَ مُجاهِدٌ

ص: 107

نَفْسی وَ مُنْتَهٍ إِلیٰ قِسَمي، إِنّیَ لَعَلیٰ جادَّةِ الْحَقِّ وَ إِنَّي لَعَلیٰ مَزَلّه الْباطِل(1)، إِنّي لَأَرْفَعُ نَفْسي أَنْ تَکُونَ لَها حاجَةٌ لاٰ یَسَعُها جُودي أَوْ جَهْلٌ لاٰ یَسَعُهُ حِلْمي أَوْ ذَنْبٌ لاٰ یَسَعُهُ عَفْوي أَو أَنْ یَکُونَ زَمانٌ أَطْوَلُ مِنْ زَماني إِنّی کُنْتُ إِذا سَئَلْتُ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَ سَلَّم: أَعْطاني وَ إِذا سَکَتُّ عَنْ مَسْئَلَةٍ ابْتَدَئَني.

منم که هر پرسشی از رسولخدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله وَ سَلَّم کردم پاسخ آورد و اگر در مسئلت خاموشی اختیار کردم او ابتدا بسخن فرمود.

إِنّي لَأَرْفَعُ نَفْسي عَنْ أَنْ أَنْهَی النّاسَ عَمَّا لَسْتُ عَنْهُ أَنْتَهي أَوْ آمُرُهُمْ بِما لاٰ أَسْبِقُهُمْ إِلَیْهِ بِعَمَلي أَوْ أَرْضیٰ مِنْهُمْ إِلّاٰ بِما لاٰ یَرْضیٰ رَبّي، إِنّي طَلَّقْتُ الدُّنْیا ثَلاٰثاً لاٰ رَجْعَةَ لي فیها وَ أَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلیٰ غارِبِها، إِنّي أَخافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُذْلِقِ اللِّسانِ مُنافِقِ الْجِنانِ یَقُولُ ما تَعْلَمُونَ وَ یَفْعَلُ ما تُنْکِرُونَ، إِنّي إِذَا اسْتَحْکَمْتُ فِي الرَّجُلِ خَصْلَةً مِنْ خِصالِ الْخَیرِ احْتَمَلْتُهُ لَها وَ اغْتَفَرْتُ لَهُ فَقْدَ ما سِواها وَ لاٰ أَغْتَفِرُ لَهُ فَقْدَ عَقْلٍ وَ لاٰ عُدْمَ دینٍ لِأَنَّ مُفارَقَةَ الدِّینِ مُفارَقَةُ الْأَمْنِ وَ لاٰ تَهْنأُ حَیٰوةٌ مَعَ مَخافَةٍ وَ عَدَمُ الْعَقْلِ عَدَمُ الْحَیٰوةِ وَ لاٰ تُعاشَرُ الْأَمْواتُ.

ص: 108


1- این جمله تصحیف شده وصحیح آن : « إِنِّي لَعَلَى جَادَّةِ اَلْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ اَلْبَاطِلِ .» است که از خطبه 188 نهج البلاغه التقاط شده است.

فصل شانزدهم: حرف الف بلفظ إنّک

الفصل السادس عشرمما ورد من حكم أمير المؤمنين على عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ في حرف الالف بلفظ انك وهي اثنان وثلاثون حكمة

قال عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ: إِنَّکَ لَمْ تُخْلَقْ لِلدُّنْیا فَازْهَدْ فیها خَسِرَتْ صَفْقَتُکَ، إِنَّکَ إِنْ أَقْبَلْتَ عَلیَ الدُّنْیا أَدْبَرَتْ، و إِنَّکَ إِنْ أَدْبَرْتَ عَنِ الدُّنْیا أَقْبَلَتْ.

همانا اگر روی با دنیا کنی وطالب دنیا باشی روی از تو بگرداند و چون ترك دنیا گوئی و پشت با دنیا کنی روی باتو آورد.

إِنَّکَ إِذا اشْتَغَلْتَ بِقَضاءِ النَّوافِلِ عَنْ أَداءِ الْفَرائِضِ فَلَنْ یَقُومَ فَضْلٌ تَکْسِبُهُ بِفَرْضٍ تُضَیِّعُهُ، إِنَّکَ لَنْ تَلِجَ الْجَنَّةَ حَتّیٰ تَزْدَجِرَ عَنْ غَیِّکَ وَ تَنْتَهی ، وَ تَرْتَدِعَ عَنْ مَعاصیکَ وَ تَرْعَوِیَ، إِنَّکَ إِنْ حارَبْتَ الْحَقَّ حُرِبْتَ وَهَلَکْتَ، إِنَّکَ إِنْ سالَمْتَ اللّهَ سَلِمْتَ وَ فُزْتَ، إِنَّکَ لَسْتَ بِسابِقٍ أَجَلَکَ وَ لاٰ بِمَرْزُوقٍ ما لَیْسَ لَکَ فَلِماذا تُشْقي نَفْسَکَ یا شَقِيُّ، إِنَّکَ في سَبیلِ مَنْ کانَ قَبْلَکَ فَاجْعَلْ جِدَّکَ لاِٰخِرَتِکَ وَ لاٰ تُکْتَرِثْ بِعَمَلِ الدُّنْیا.

همانا تو بر طریق آنانی که قبل از توطریق فنا سپردندپس جد وجهددر کار آخرت میکن و در کار دنیا فراوان کوشش مفرما.

إِنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ فَاتَّقِ اللّهَ وَ أَجْمِلْ في الطَّلَبِ، إِنَّکَ مُدْرِکٌ قِسَمَکَ وَ مَضْمُونٌ رِزْقُکَ وَ مُسْتَوْفٍ ما کُتِبَ

ص: 109

لَکَ فَأَرِحْ نَفْسَکَ مِنْ شَقآءِ الْحِرْصِ وَ ذِلَّةِ الطَّلَبِ وَثِقْ بِاللّهِ وَ خَفِّضْ فِي الْمُکْتَسِبِ، إِنَّکَ إِنْ مَلَّکْتَ نَفْسَکَ قِیادَکَ أَفْسَدَتْ مَعادَکَ وَ أَوْرَثَتْکَ بَلاٰءً لاٰ یَنْتَهی وَ شَقآءً لاٰ یَنْقَضي.

همانا اگر نفس مالك شد ترا ومنقاد ساخت ترا فاسد میکند معادتر او بميراث میگذارد از برای تو بلائی را که بنهایت نشود و شقائی که بغایت برسد.

إِنَّکَ لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکَ إِلاّ عَمَلٌ أَخْلَصْتَ فیهِ وَ لَمْ تَشُبْهُ بِالْهَوٰی وَ اَسْبابِ الدُّنْیا، إِنَّکَ طَریدُ الْمَوْتِ الَّذي لاٰ یَنْجُو هارِبهُ وَ لاٰبُدَّ أَنَّهُ مُدْرِکُهُ، إِنَّکَ إِنْ تَواضَعْتَ رَفَعَکَ اللّهُ.

چند که فروتنی کنی خداوندت رفعت دهد.

إِنَّکَ لَنْ تُدْرِکَ مِنْ رَبِّکَ ما تُحِبُّ إِلّاٰ بِالصَّبْرِ عَمّا تَشْتَهي، إِنَّکَ إِنْ تَکَبَّرْتَ وَضَعَکَ اللّهُ.

چند که عجب و كبر ورزی خداوندت پستی دهد.

إِنَّکَ إِنْ جاهَدْتَ نَفْسَکَ حُزْتَ رِضی اللّهِ، إِنَّکَ إِنْ أَنْفَقَتَ مِنْ نَفْسِک أَزْلَفَکَ اللّهُ، إِنَّکَ إِنِ اجْتَنَبْتَ السَّیِّئاتِ نِلْتَ رَفیعَ الدَّرَجاتِ، إِنَّکَ إِنْ تَوَرَّعْتَ تَنَزَّهْتَ عَنْ دَنَسِ السَّیِّئاتِ، إِنَّکَ إَنْ أَطَعْتَ اللّهَ نَجّاک وَ أَصْلَحَ مَثْواکَ، إِنَّکَ إِنْ أَطَعْتَ هَواکَ أَصَمَّکَ وَ أَعْماکَ وَ أَفْسَدَ مُنْقَلَبَکَ وَ أَرْداکَ.

- همانا اگر اطاعت کنی خدایرا ، نجات دهد ترا ونیکوکند خوابگاه ترا و

ص: 110

اگر اطاعت کنی هوای نفس را کر کند ترا و کور کند ترا وفاسد کند بازگشت ترا وهلاك سازد ترا.

إِنَّکَ إِنْ أَحْسَنْتَ فَلِنَفْسِکَ تُکْرِمُ وَ إِلَیْها تُحْسِنُ، إِنَّکَ إِنْ أَسَأْتَ فَلِنَفْسِکَ تَمْتَهِنُ وَ إِیّاها تَغْبِنُ، إِنَّکَ مَخْلُوقٌ لِلْاٰخِرَةِ فَاعْمَلْ لَها، إِنَّکَ مَوْزُونٌ بِعَقْلِکَ فَزَکَّه بِالْعِلْمِ، إِنَّکَ مُقَوِّمٌ بِأَدَبِکَ فَزَیِّنْهُ بِالْحِلْمِ، إِنَّكَ مِنْ وَرَائِكَ طَالِباً حَثِيثاً مِنَ اَلْمَوْتِ فَلاٰ تَغْفَلْ، إِنَّکَ لَنْ تُغْنِي عَنْکَ بَعْدَ الْمَوْتِ إِلّاٰ صالِحُ عَمَلٍ قَدَّمْتَهُ فَتَزَوَّدْ مِنْ صالِحِ الْعَمَلِ.

همانا مستغنی نمیدارد ترا بعدازمرگی الاّ عمل صالح که از پیش روی روان داری پس از عمل صالح تهیه توشه و زاد کن.

إِنَّکَ لَنْ تَلْقَی اللّه سُبْحانَهُ وَ تَعالیٰ بِعَمَلٍ أَضَرَّ عَلَیْکَ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا، إِنَّکَ لَنْ تَحْمِلَ إِلی الْاٰخِرَةِ عَمَلاً أَنْفَعَ لَکَ مِنَ الصَّبْرِ وَ الرِّضا وَ الْخَوْفِ وَ الرَّجاءِ.

فصل هفدهم: حرف الف بلفظ إنَّکم

الفصل السابع عشر فيما ورد من حكم أمير المؤمنین علی عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ في حرف الالف بلفظ انكم في خطاب الجمع

وهو خمس و ثلاثون حکمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ: إِنَّکُمْ مُؤاخَذُونَ بِأَقْوالِکُمْ فَلاٰ تَقُولُوا إِلّاٰ خَیْراً.

همانا به نیکو گفتن و بد سکالیدن پاداش و کیفر بینید پس جز به نیکوئی

ص: 111

سخن مکنید.

إِنَّکُمْ إِلیَ اکْتِسابِ صالِحِ الْأَعْمالِ أَحْوَجُ مِنْکُمْ إِلیٰ مَکاسِبِ الْأَمْوالِ، إِنَّکُمْ إِنْ رَغِبْتُمْ إِلی اللّهِ غَنِمْتُمْ وَ نَجَوْتُمْ وَ إِنْ رَغِبْتُمْ إِلی الدُّنْیا خَسِرْتُمْ وَ هَلَکْتُمْ.

اگر بسوی خدا رغبت کردید غنیمت بردید و نجات یافتید و اگر بسوی دنیارغبت کردید خايب و خاسر شدید و هلاك گشتید.

إِنَّکُمْ إِنْ أَقْبَلْتُمْ عَلیَ اللّهِ أَقْبَلْتُمْ وَ إِنْ أَدْبَرْتُمْ عَنْهُ أَدْبَرْتُمْ، إِنَّکُمْ إِنْ أَمَّرْتُمْ عَلَیْکُمُ الْهَوٰی أَصَمَّکُمْ وَ أَعْماکُمْ وَ أَرْدیٰکُمْ، إِنَّکُمْ إِنْ زَهِدْتُمْ تَخَلَّصْتُمْ مِنْ شَقآءِ الدُّنْیا وَ فُزْتُمْ بِدارِ الْبَقاءِ، إِنَّکُمْ إِلَی اکْتِسابِ الْأَدَبِ أَحْوَجُ مِنْکُمْ إِلَی اکْتِسابِ الْفِضّةِ وَ الذَّهَبِ، إِنَّکُمْ أَغْبَطُ بِما بَذَلْتُمْ مِنَ الرّاغِبِ إِلَیْکُمْ بِما وَصَلَهُ مِنْکُمْ، إِنَّکُمْ إِلیٰ عَمارَةِ دارِ الْبَقاءِ أَحْوَجُ مِنْکُمْ إِلیٰ عِمارَةِ دارِ الْفَناءِ.

همانا شما بعمارت سرای جاودانی محتاج تريد تا بعبارت دنیای فانی.

إِنَّکُمْ في زَمانٍ الْقائِلُ بِالحَقِّ فیهِ قَلیلٌ وَ اللِّسانُ فیهِ عَنِ الصِّدْقِ کَلیلٌ وَ اللاّزِمُ فیهِ لِلْحَقِّ ذَلیلٌ أَهْلُهُ مَعْتَکِفُونَ عَلیَ الْعِصْیانِ مُصْطَلِحُونَ عَلیَ الاْءِدِّهانِ فَتاهُمْ عارِمٌ وَ شَیْخُهُمْ آثِمٌ وَ عالِمُهُمْ مُنافِقٌ وَ قاریهِمْ مُماذِقٌ لاٰ یُعَظِّمُ صَغیرُهُم کَبیرَهُمْ وَ لاٰ یَعُولُ غَنِیُّهُمْ فَقیرَهُمْ، إِنَّکُمْ سَتُعْرَضُونَ عَلیٰ سَبِّي وَ الْبَراءَةِ مِنِّي ، فَسُبُّوني وَ لاٰ تَتَبَرَّؤُا مِنّي فَإِنّی

ص: 112

وُلِدْتُ عَلیَ الْفِطْرَةِ، إِنَّکُمْ بِأَعْمالِکُمْ مُجازُونَ وَ بِها مُرْتَهَنُونَ، إِنَّکُمْ إِلی الْاٰخِرَةِ صائِرُونَ وَ عَلیَ اللّهِ مُعْرَضُونَ، إِنَّکُمْ حَصائِدُ الْاٰجالِ وَ أَغْراضُ الْحِمامِ.

همانا شما در ویده های أجليد و نشانهای مرگ.

إِنَّکُمْ إِلیَ الاْءِهْتِمامِ بِما یَصْحَبُکُمْ مِنَ الْاٰخِرَةِ أَحْوَجُ مِنْکُمْ إِلی کُلِّ ما یَصْحَبُکُمْ مِنَ الدُّنْیا، إِنَّکُمْ إِلیٰ أَزْوادِ التَّقْوٰی أَحْوَجُ مِنْکُمْ إِلیٰ أَزْوادِ الدُّنْیا، إِنَّکُمْ هَدَفُ النَّوائِبِ وَ دَرِیَةُ الْأَسْقامِ، إِنَّکُمْ مَدینُونَ بِما قَدَّمْتُمْ وَ مُرْتَهَنُونَ بِما أَسْلَفْتُمْ، إِنَّکُمْ طُرَداءُ الْمَوْتِ الَّذي إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ.

شما نخجیرهای مرگید اگر بجای بمانید مأخوذ میدارد شما را و اگر بگریزید هم در مییابد شمارا.

إِنَّکُمْ إِلیَ الْعَمَلِ بِما عُلِّمْتُمْ أَحْوَجُ مِنْکُمْ إِلیٰ تَعَلُّمِ ما لمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ، إِنَّکُمْ إِلیٰ إِنْفاقِ ما کَسَبْتُمْ أَحْوَجُ مِنْکُمْ إِلَی اکْتِسابِ ما تَجْمَعُونَ.

شما ببذل وانفاق آنچه اندوخته اید محتاج تريداز اکتساب مالی که بتازه فراهم کنید.

إِنَّکُمْ إِلیٰ إِعْرابِ الْأَعْمالِ أَحْوَجُ مِنْکُمْ إِلیٰ إِعْرابِ الْأَقْوالِ، إِنَّکُمْ إِلیٰ جَزاءِ ما أَعْطَیْتُمْ أَشَدُّ حاجَةً مِن السّائِلِ إِلیٰ مَا أَخذَ مِنْکُمْ،

ص: 113

إِنَّکُمْ إِلَی الْقَناعَةِ بِیَسیرِ الرِّزْقِ أَحْوَجُ مِنْکُمْ إِلیَ إِکْتِسابِ الْحِرْصِ فِي الطَّلَبِ، إِنَّکُمْ مُجازَونَ بِأَفعالِکُمْ فَلاٰ تَفْعَلُوا إِلّاٰ بِرّاً.

شما جزا داده میشوید در کار خویش پس جز نیکوئی به کار مبندید.

إِنَّکُمْ إِنِ اغْتَنَمْتُمْ صالِحَ الْأَعْمالِ نِلْتُمْ مِنَ الْاٰخِرَةِ نِهایَةَ الْاٰمالِ، إِنَّکُمْ إِنَّما خُلِقْتُمْ لِلاٰخِرَةِ لاٰ لِلْدُّنْیا وَ لِلْبَقاءِ لاٰ لِلْفَناءِ، إِنَّکُمْ إِنَّما خُلِقْتُمْ لِلفَناءِ وَ التَّزَوُّدِ لِلْاٰخِرَةِ لاٰ لِلْدُنیا وَ ألْبَقاءِ، إِنَّکُمْ إِنْ رَضیتُمْ بِالْقَضاءِ طابَتْ عیشَتُکُمْ وَ فُزْتُمْ بِالْغَنآءِ.

اگر رضا بقضا دهید نیکو زندگانی کنید و مستغنی گردید.

إِنَّکُمْ إِنْ صَبَرْتُمْ عَلیَ الْبَلاٰءِ وَ شَکَرْتُم فِي الرَّخاءِ وَ رَضیتُمْ بِالْقَضاءِ کانَ لَکُمْ مِنَ اللّهِ الرِّضا، إِنَّکُمْ إِنْ قَنَعْتُمْ حُزْتُمُ الْغَناءَ وَ خَفَّتْ عَلَیْکُمْ مُؤَنُ الدُّنْیا، إِنَّکُمْ إِنْ رَغِبْتُمْ فِي الدُّنْیا أَفْنَیْتُمْ أَعْمارَکُمْ فیما لاٰ تَبْقُونَ لَهُ وَ لاٰ یَبْقٰی لَکُمْ، إِنَّکُمْ إِنْ أَطَعْتُمْ أَنْفُسَکُمْ نَزَعَتْ بِکُمْ إِلیٰ شَرِّ غایَةٍ، إِنَّکُمْ إِنْ رَجَوْتُمُ اللّه بَلَغْتُمْ آمالَکُمْ وَ إن رَجَوْتُمْ غَیرَ اللّهِ خابَتْ أَمانِیُّکُمْ وَ آمالُکُمْ، إِنَّکُمْ إِنْ أَطَعْتُمْ سَوْرَهَ الْغَضَبِ أَوْرَدَتْکُمْ نِهایَةَ الْعَطَبِ.

اگر غضب بر شما غلبه جوید وشمارا مطيع ومنقاد خود کند ناچار بهلاکت افکند.

إِنَّکُمْ لَنْ تُحَصِّلُوا بِالْجَهْلِ دَأَباً وَ لَنْ تَبْلُغُوا بِه مِنَ الْخَیْرِ شَیئاً وَ لَنْ تُدْرِکُوا بِه مِنَ الْاٰخِرَةِ مَطلَباً.

ص: 114

فصل هجدهم: حرف الف بلفظ إنَّما

الفصل الثامن عشر مما ورد من حكم أمير المؤمنین علی بن ابیطالب عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ في حرف الالف بلفظ انما

وهو سبعة وأربعون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قوله عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ: إِنَّما الدُّنْیا دارُ مَمَرٍّ وَ الْاٰخِرَةُ دارُ مُسْتَقَرٍّ فَخُذُوا مِنْ دارِ مَمَرِّکُمْ لِمُسْتَقَرِّکُمْ وَ لاٰ تَهْتِکُوا أسْتارَکُمْ عَنْدَ مَنْ یَعْلَمُ أَسْرارَکُمْ.

همانا دنیا سرای عبور است و آخرت دار قرار پس از سرای عبور بسیج راه کنید وزاد بر گیرید برای دار قرار ومدرانید پرده های خود را در نزد خداوندی که بر اسرار شما دانا و بیناست.

إِنَّمَا الْکَیِّسُ مَنْ إِذا أَسآءَ اسْتَغْفَرَ وَ إِذا أَذْنَبَ نَدِمَ، إِنَّمَا الْمَرْءُ مَجْزِيٌّ بِما أسْلَفَ وَ قادِمٌ عَلی ما قَدَّمَ.

مرد بدانچه کرده است مکافات بیند و میرود بسرای دیگر بر سر اعمال خود که از پیش فرستاده است.

إِنَّما زَهَّدَ النّاسَ في طَلَبِ الْعِلْمِ کَثْرَهُ ما یَرَوْنَ مِنْ قِلَّةِ مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ، إِنَّما الْکَرَمُ بَذْلُ الرَّغائِبِ وَ إِسْعافُ الْمَطالِبِ.

کرم و کرامت بخشش نفایس اشیاء خویش است و اسعاف حاجات مسلمانان.

إِنَّما یُعْرَفُ مِقْدارُ النِّعَمِ بِمَقاصِدِ ضِدِّها، إِنَّماَ الْمَرْأَةُ لُعْبَةٌ فَمَنِ

ص: 115

اتَّخَذَها فَلْیُغَطِّها، إِنَّما یُحِبُّکَ مَنْ لاٰ یَتَمَلَّقُکَ وَ یُثْني عَلَیْکَ مَنْ لاٰ یُسْمِعُکَ، إِنَّما أَهْلُ الدُّنْیا کِلاٰبٌ عاوِیَةٌ وَ سِباعٌ ضارِیَةٌ یَهِرُّ بَعْضُها عَلیٰ بَعْضٍ وَ یَأْکُلُ عَزیزُها ذَلیلَها وَ یَقْهَرُ کَبیرُها صَغیرَها نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ وَ أُخْرٰی مُهْمَلَةٌ ، قَدْ أَضَلَّتْ عَقُولَها وَ رَکِبَتْ مَجْهُولَها.

اهل دنیا سگان فریاد کننده و درندگان زیان رساننده اند بانگ میزنند بعضی بر بعضی و میخورد آنکس که قوی است ضعیف را و مقهور میدارد آنکس که بزرگست کوچک را شتران را مانند که بعضی را با عقال داشته اند و بعضی را مهمل گذاشته اند و ایشان خرد خود را پاره کرده اند و در جهل خود استوار ایستاده اند.

إِنَّما الْحِلْمُ کَظْمُ الْغَیْظِ وَ مِلْکُ النَّفْسِ، إِنَّمَا الْحَزْمُ طاعَةُ اللّهِ وَ مَعْصِیَةُ النَّفْسِ، إِنَّما الْعاقِلُ مَنْ وَعَظَتْهُ التَّجارِبُ، إِنَّمَا الْجاهِلُ مَنِ اسْتَعْبَدَتْهُ الْمَطالِبُ، إِنَّمَا الدُّنْیا شَرَکٌ وَقَعَ فیهِ مَنْ لاٰ یَعْرِفُهُ.

دنیا همه قید ودام است آنکس که دانا نیست در دام او اسير میگردد.

إِنَّما سادَةُ أَهْلِ الدُّنْیا وَ الْاٰخِرَةِ الْأَجْوادُ، إِنَّما الشَّرَفُ بِالْعقْلِ وَ الْأَدَبِ لاٰ بِالْمالِ وَ الْحَسَبِ.

شرف مرد بعقل و ادب است نه بکثرت مال وتفاخر حسب.

إِنَّما سُمِّيَ الْعَدُؤُّ عَدُّؤَّاً لِأَنَّهُ یَعْدُو عَلَیْکَ فَمَنْ داهَنَکَ في مَعایِبِکَ فَهُوَ الْعَدُوُّ الْعادي عَلَیْکَ، إِنَّما أَنْتُمْ کَرَکْبِ وُقُوفٍ لاٰ یَدْرُونَ مَتیٰ بالْمَسیرِ یُؤْمَرُونَ، إِنَّمَا الْعَقْلُ التَّحَذُّرُ مِنَ الاْءِثْمِ وَ النَّظَرُ فِي الْعَواقِبِ

ص: 116

وَ الْأَخْذُ بِالْحَزْمِ.

عاقل کسی است که از معاصی بپرهیزد و از کار آخرت بیندیشد و بر طريق حزم وخرد رود.

إِنَّمَا الْوَرَعُ التَّحَرِّي فِي الْمَکاسِبِ وَ الْکَفُّ عَنِ الْمَطالِبِ، إِنَّمَا النَّاسُ رَجُلاٰنِ مُتَّبِعُ شِرْعَةٍ وَ مُبْتَدِعُ بِدْعَةٍ، إِنَّمَا اللَّبیبُ مَنِ اسْتَسلّیَ الْأَحْقادَ، إِنَّمَا الکَرَمُ التَّنَزهُ عَنِ الْمَساوي، إِنَّما الْوَرَعُ التَّطَهُّرُ عَنِ الْمَعاصي، إِنَّمَا النَّبْلُ التَّبَرّي عَنِ الْمَخازي، إِنَّما أَنْتَ عَدَدُ أَیّامٍ فَکُلُّ یَوْمٍ یَمْضي عَلَیْکَ یَمْضي بِبَعْضِکَ فَخَفِّضْ فِي الطَّلَبِ وَ أَجْمِلْ فِي الْمُکْتَسَبِ، إِنَّما سُمِّيَ الصَّدیقُ صَدیقاً لِأَنَّه یُصَدِّقُکَ في نَفْسِکَ وَ مَعایِبِکَ فَمَنْ فَعَلَ ذٰلِکَ فَاسْتَنِمْ إِلَیْهِ فَإِنَّهُ الصَّدیقُ.

صدیق را نام بردار بصدیق کرده انداز بهر آنست که با تو سخن براستی گذارد و معایب ترا بر روی تو بشمارد اگر چنین یافتی دست باز مدار که او صدیق تست.

إِنَّما سُمِّيَ الرَّفیقُ رَفیقاً لِأَنَّهُ یَرْفَقُکَ عَلیٰ صَلاٰحِ دینِکَ فَمَنْ یَرْفَقُکَ عَلیَ صَلاٰحِ دینِکَ فَهُوَ الرَّفیقُ الشَّفیقُ.

رفیق را رفیق خوانده اند از بهر آنست که با تو مرافقت کند در اصلاح دین تو و آنکس که در اصلاح دین تو نيك بكوشد رفیق شفیق تست.

إِنَّما الدُّنْیا جیفَةٌ وَ الْمُتَواخُونَ عَلَیْها أَشْباهُ الْکِلاٰبِ فَلاٰ یَمْنَعُهُمْ أُخُوَّتُهُمْ لَها مِنَ التَّهارُشِ عَلَیْها، إِنَّما مَثَلِيَ بَیْنَکُمْ کَالسِّراجِ فِي الظُّلَمِ

ص: 117

یَسْتَضيءُ بِها مَنْ وَلَجَها.

میفرماید مثل من در میان شما مثال چراغی است که در میان ظلمت باشد هر که داخل شود از نور آن کسب ضیا کند.

إِنَّما أَبادَ الْقُرُونَ تَعاقُبُ الْحَرَکاتِ وَ السُّکُونُ، إِنَّمَا الْمَجْدُ أَنْ تُعْطِيَ فِي الْغُرْمِ وَ تَعْفُوَ عَنِ الْجُرْمِ، إِنَّمَا الدُّنْیا مَتاعُ أَیّامٍ قَلاٰئِلَ ثُمَّ تَزُولُ کَما یَزُولُ السَّرابُ وَ تَنْقَشِعُ کَما یَنْقَشِعُ السَّحابُ.

همانا دنيا متاع روزهای اندکست زایل میشود چنانکه زایل میشود از چشم نظارگان سراب و پراکنده میشود چنانکه پراکنده میشود از روی آسمان سحاب.

إِنَّمَا الْبصیرُ مَنْ سَمِعَ فَفَکَّرَ وَ بَصَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، إِنَّمَا الْحَلیمُ مَنْ إِذا أُوْذِیَ صَبَرَ وَ إِذا ظُلِمَ غَفَرَ، إِنَّما حَظُّ أَحَدِکُمْ مِنَ الْأَرْضِ ذات الطُّوْلِ وَ الْعَرْضِ قَدرُ مَرْقَدِّهِ مُتَعَفِّراً عَلیٰ خَدِّه، إِنَّمَا الْحازِمُ مَنْ کانَ بِنَفْسِه کُلُّ هِمَّتِه وَ لاِٰخِرَتِه کُلُّ جِدِّه، إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَّرَ الدُّنْیا کَمَثَلِ قَوْمٍ في سَفَرٍ نَبا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدیبٌ فَأَمُّوا مَنْزِلاً خَصیباً وَ جِناباً مَریعاً فَاحْتَمَلُوا وَ عْثآءَ الطَّریقِ وَ خُشُونَةَ السَّفَرِ وَ جُشُوبَةَ الْمَطْعَمِ لِیَأْتُوا سَعَةَ دارِهِمْ وَ مَحَلَّ قَرارِهِمْ.

[مثل آنانکه دنیا را شناختند مثل کسانیست که در سفر بمنزلی برسند که بی آب و گیاه باشد و با وجود سختی و دشواری راه و خستگی وافر و ناپسند بودن زاد و توشه در آنجا فرود نیایند بلکه بقصد منزل پر آب و گیاه وساحت دلفزا بسفر خود ادامه دهند] تا گاهی که سعه دارو محل قرار خودرا فرا رسند.

إِنَّما یَنْبَغي لأَهْلِ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنُوعِ إِلَیْهِمْ فِي السَّلاٰمَةِ أَنْ یَرْحَمُوا

ص: 118

أَهْلَ الْمَعْصِیَةِ وَ الذُّنُوبِ وَ أَنْ یَکُونَ الشُّکْرُ عَلیٰ مُعافاتِهِمْ هُوَ الْغالِبُ عَلَیْهِمْ وَ الْحاجِزُ لَهُمْ، إِنَّما قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخالِیَةِ مَهْما أُلْقِیَ فیها مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ، إِنَّما طَبائِعُ الْأَبْرارِ طَبائِعُ مُحْتَمِلَةٌ لِلْخَیرِ فَمَهْما حُمِّلَتْ مِنْهُ احْتَمَلَتْهُ، إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْیا غَرَضٌ تَنْتَصِلُهُ الْمَنایا وَ نَهَبٌ تُبادِرُهُ الْمَصائِبُ وَ الْحَوادِثُ، إِنَّما لَکَ مِنْ مالِکِ ما قَدَّمْتَهُ لاِٰخِرَتِکَ وَما أَخَّرْتَهُ فَلِلْوارِثِ.

بهره تو از مال تو آنست که اندوخته از بهر آخرت کنی و از پیش بفرستی آنچه بجا میگذاری از بهر وارث است.

إِنَّمَا النَّاسُ عالِمٌ وَ مُتَعَلِّمٌ وَ ما سِواهُما هَمَجٌ، إِنَّمَا السَّعیدُ مَنْ خافَ الْعِقابَ فَآمَنَ وَ رَجَا الثَّوابَ فَأَحْسَنَ وَ اشْتاقَ إِلی الْجَنَّةِ فَأَدْلَجَ، إِنَّما یَسْتَحِقُّ اسْمَ الصَّمْتِ الْمُضْطلِعُ بِالاْءِجابَةِ وَ إِلّاٰ فَالْعَيُّ بِه أَوْلیٰ، إِنَّما حُضّ عَلیَ الْمُشاوَرَةِ لِأَنَّ رَأْیَ الْمُشیرِ صِرْفٌ وَ رَأْیَ الْمُسْتَشیرِ مَشُوبٌ.

همانا فیصل امور تحضيض بمشاورت یافت از بهر آنکه رای کسی که از بهر مشورت حاضر میشود آلوده اغراض نیست لكن رای کسی که استشارت میکند چون آلوده طمع وطلب است رهينه هوا و هوس است.

إِنَّما سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّها تُشْبِهُ الْحَقَّ فَأَمّا أَوْلِیاءُ اللّهِ فَضِیاؤُهُمْ فیهَا الْیَقینُ وَ دَلیلُهُمْ سَمْتُ الْهُدٰی وَ أَمّا أَعْداءُ اللّهِ فَدُعاؤُهُمْ إِلَیْهَا الضَّلاٰلُ وَ دَلیلُهُمُ الْعَمٰی، إِنَّمَا الْعالِمُ مَنْ دَعاهُ عِلْمُهُ إِلی الْوَرَعِ وَ التُّقٰی وَ الزُّهْدِ في عالَمِ الْفَنآءِ وَ التَّوَلُّهِ بِجَنَّةِ الْمَأْوٰی، إِنَّما الْأَئِمَّةُ قُوّامُ اللّهِ عَلیٰ خَلْقِه

ص: 119

وَ عُرَفائُهُ عَلیٰ عِبادِه فَلاٰ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلّاٰ مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ وَ لاٰ یَدْخُلُ النّارَ إِلّاٰ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ أَنْکَرُوهُ.

همانا امامان دین قائم اند بفضل خدا بر خلق خدا و شناسای بندگانند پس کس داخل بهشت نشود مگر بشناسد ایشانرا و ایشان بشناسند او را و داخل دوزخ کس نشود مگر انکار کند ایشانرا و انکار کنند ایشان او را.

إِنَّمَا الْمُسْتَحْفِظُونَ لِدینِ اللّهِ هُمُ الَّذین أَقامُوا الدِّینَ وَ نَصَرُوهُ وَ حاطُوهُ مِنْ جَمیعِ جَوانِبِه وَ حَفِظُوهُ عَلیٰ عِبادِ اللّهِ وَ رَعَوْهُ، إِنَّما یَعْرِفُ الْفَضْلَ لِأَهْلِ الْفَضْلِ أُولُو الْفَضْلِ.

صاحبان فضل میشناسند فضیلت اهل فضل را.

إِنَّما سَراةُ النّاسِ أُوُلُوا الْأَحْلاٰمِ الرَّغیبَةِ وَ الْهِمَمِ الشَّریفَةِ وَ ذَوُوا النَّبْلِ.

فصل نوزدهم: حرف الف بلفظ آفَةٌ

الفصل التاسع عشر مما ورد من حكم أمير المؤمنين على عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ في حرف الالف بلفظ آفة وهو خمس وخمسون حكمة

فَمِنْ ذٰلِكَ قَولُه عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ: آفَةُ الْمُلُوکِ سُوءُ السِّیرَةِ، آفَةُ الْوُزَرآءِ سُوءُ[خُبث] السَّریرَةِ، آفَةُ الْوَفاءِ الْغَدْرُ، آفَةُ الْحَزْمِ فَوْتُ الْأَمْرِ، آفَةُ الْکَلاٰمِ الاْءِطالَةُ.

آفت کلام تطويل بلاطايل است.

ص: 120

آفَةُ الْخَیْرِ قَرینُ السَّوْءِ.

آفت خوبی قرین بد است.

آفَةُ الْعَمَلِ الْبَطالَةُ، آفةُ الاْءِقْتِدارِ الْبَغْيُ وَ الْعُتُوُّ، آفَةُ الْعِلْمِ تَرْکُ الْعَمَلِ بِه، آفَةُ الْعَمَلِ تَرْکُ الاْءِخْلاٰصِ فیهِ.

آفت علم ترك عمل است و آفت عمل ترك اخلاص در عمل.

آفَةُ الْعُلَماءِ حُبُّ الرِّیاسَةِ، آفَةُ الزُّعَماءِ ضَعْفُ السِّیاسَةِ، آفَةُ الاْءِیْمانِ الشِّرْکُ، آفَةُ الْیَقینِ الشَّکُ، آفَةُ الشَّرَفِ الْکِبْرُ، آفَةُ الذُّکاءِ الْمَکْرُ، آفَةُ النُّجْحِ الْکَسَلُ.

آفت اسعاف آمال کسالت و اهمال است.

آفَةُ الْأَمَلِ الْأَجَلُ، آفَةُ الْغِنَی البُخْلُ، آفَةُ الْأَعْمالِ عَجْزُ الْعُمّالِ، آفَةُ الاْمالِ حُضُورُ الاْجالِ، آفَةُ الرِّیاسَةِ الْفَخْرُ،آفَةُ الْجُودِ الْفَقْرُ، آفَةُ اللُّبِّ الْعُجْبُ، آفَةُ الْحَدیثِ الْکِذْبُ، آفَةُ الْعُمْرانِ جَوْرُ السُّلْطانِ، آفَةُ الْقُدْرَةِ مَنْعُ الاْءِحْسانِ، آفَةُ الْعامَّةِ الْعالِمُ الْفاجِرُ، آفَةُ الْعَدْلِ السُّلْطانُ الْجائِرُ.

آفت مردم عامه عالم فاجر است و آفت عدل و انصاف سلطان جائر.

آفَةُ الْأَمانَةِ الْخِیانَةُ، آفَةُ الْفُقَهاءِ عُدْمُ الصِّیانَةِ، آفَةُ الْجُودِ التَّبْذیرُ، آفَةُ الْمَعاشِ سُوءُ التَّدْبیرِ، آفَةُ النِّعَمِ الْکُفْرانُ، آفَة الطّاعَةِ الْعِصْیانُ، آفَة الْعِبادَةِ الرِّیاءُ، آفَةُ الْمَجْدِ عَوائِقُ الْقَضاءِ،آفَةُ السَّخاءِ

ص: 121

الْمَنُّ، آفَةُ الدِّیْنِ سُوءُ الظَّنِّ.

منت نهادن عطارا ناچیز کند و سوء ظن دین را فاسد نماید.

آفَةُ الْعَقْلِ الْوَلَهُ بِالدُّنْیا، آفَةُ الْهَیْبَةِ الْمِزاحُ، آفَهُ الْطَّلَبِ عَدَمُ النَّجاح، آفَهُ الْعُهُودِ قِلَّةُ الرِّعایَةِ، آفَةُ النَّقْلِ کِذْبُ الرِّوایَةِ، آفَةُ القُضاةِ الطَّمَعُ، آفَةُ الْعُدُولِ قِلَّةُ الْوَرَعِ، آفَةُ الْجُنْدِ مُخالَفَةُ الْقادَةِ.

آفت لشکر مخالفت لشکر است با سرهنگ.

آفَةُ الرِّیاضَة غَلَبَةُ الْعادَة، آفَةُ الرَّعِیَّةِ قِلَّةُ الطّاعَةِ، آفَةُ الْوَرَعُ قِلَّةُ الْقَناعَةِ، آفَةُ الشُّجاعَةِ إِضَاعَةُ الْحَزْمِ، آفَةُ الْقَوِيَّ اسْتِضْعافُ الْخَصْم، آفَةُ الْحِلْمِ الذُّلُّ، آفَةُ الْعَطَاءِ المَطَلُ.

آفت عطا بتسويف انداختن میعاد است.

باب دوم

اشاره

الباب الثاني مما ورد من حكم أمير المؤمنین علی عليه الصلوة والسلام في حرف الباء وهو أَربَعَهُ فصول: الفصل الأَوَّل: الباء الزائده وهو مائه وَ أربع وسبعون حکمهالفصل الثانی : بلفظ بادر و هو إِثْنان وَ عشرون حکمة الفصل الثالث : بلفظ بئس و هو تسعة وعشرون حکمة الفصل الرابع : بالباء المطلقة وهو ثمان و ثلاثون حکمة

ص: 122

فصل اول: حرف باء بلفظ باء زائدة

الفصل الأول مما ورد من حكم امير المؤمنين علي بن أبي طالب عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ في حرف الباء الزائدة وهو مأة وأربعة و سبعون حكمة

من ذلك قوله عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ: بِالْبِرِّ یُسْتَعْبَدُ الْحُرُّ.

بنیکوئی آزادگان طریق عبودیت سپارند.

بِالشُّکْرِ یُسْتَجْلَبُ الزِّیادَةُ، بِالْجُودِ تَکُونُ السِّیادَةُ، بِالْیَقینِ یُنَعَّمُ الْعِبادَةُ، بِالتَّوْفیقِ تَکُونُ السَّعادَةُ، بِالتَّأَنِّي تَسْهُلُ الْمَطالِبُ، بِالصَّبْرِ تُدْرَکُ الرَّغائِبُ.

بوقار و تأنی تسهیل ادراك مطالب توان کرد و بشکیبائی کسب اشیای نفیسه توان نمود.

بِالْفِکْرِ یَصْلُحُ الرَّوِیَّةُ، بِالْعَقْلِ صَلاحُ الْبَرِیَّةِ، بِقَدْرِ الْهِمَمِ یَکُونُ الْهُمُومُ، بِقَدْرِ الْهَیْبَةِ یَتَضاعَفُ الْحُزْنُ وَالْغُمُومُ، بِالْأَعْمالِ یَتَفاضَلُ الْعُمّالُ، بِالْجُودِ تَسُودُ الرِّجالُ، بِرُکُوبِ الْأَهْوالِ تُکْسَبُ الْأَمْوالُ، بِالصِّدْقِ تَتَزَیَّنُ الْأَقْوالُ.

بافتادن در مهالك كسب اموال توان نمود و براستی زینت اقوال توان داد.

بِالسَّخاءِ تُزانُ الْأَفْعالُ، بِالتَّکَبُّرِ یَکُونُ الْمَقْتُ، بِالتَّواني یَکُونُ الْفَوْتُ، بِالْفَناءِ تُخْتَمُ الدُّنْیا، بِالْحِرْصِ یَکُونُ الْعَناءُ، بِالْیأْسِ یَکُونُ،

ص: 123

الْغَناءُ، بِالْمَعْصِیَهةِ یَکُونُ الشَّقآءُ، بِعَوارِضِ الْاٰفاتِ تَتَکَدَّرُ النِّعَمُ، بِالاْءِیثارِ یُسْتَحَقُّ اسْمُ الْکَرَمِ، بِالصَّحَّةِ تُسْتَکْمَلُ اللَّذَّةُ، بِالزُّهْدِ تُثْمِرُ الْحِکْمَةُ، بِالظُّلْمِ تَزُولُ النِّعَمُ، بِالْبَغْيِ تَحُلُّ النِّقَمُ، بِالْکِذْبِ یَتَزَیَّنُ أَهْلُ النِّفاقِ.

اهل نفاق بدروغ خویش را زینت کنند.

بِالْبُکاءِ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ تُمَحَّصُ الذُّنُوبُ، بِالرِّضا عَنِ النَّفْسِ تَظْهرُ السَّوْآتُ وَ الْعُیُوبُ، بِالتَّوَدُّدِ تَتَأَکَّدُ الْمَحَبَّةُ، بِالرِّفْقِ تَدُومُ الصُّحْبَةُ، بِحُسْنِ الْوَفآءِ یُعْرَفُ الْأَبْرارُ، بِحُسْنِ الطّاعَةِ تُعْرَفُ الْأَخْیارُ، بِالتَّوْبَةُ تُمَحِّصُ السَّیِّئاتُ، بِالاْءِیمانِ یُسْتَدَلُّ عَلیَ الصّالِحاتِ، بِالاْءِحْتِمالِ وَ الْحِلمِ یَکُونُ لَکَ النّاسُ أَنْصاراً وَ أَعْواناً، بِإِغاثَةِ الْمَلْهُوفِ یَکُونُ لَکَ مِنْ عَذابِ اللّهِ حِصْناً.

اغاثت مظلوم ترا از عذاب خدای حصنی حصین گردد.

بِالاْءِحْسانِ تُمْلَکُ الْقُلُوبُ، بِالسَّخاءِ تُسْتَرُ الْعُیُوبُ، بِالاْءِیثارِ عَلیٰ نَفسِکَ تَمْلِکُ الرِّقابَ، بِالْعَمَلِ یَحْصُلُ الثَّوابُ لاٰ بِالْکَسَلِ، بِحُسْنِ النِّیّاتِ یُنْجَحُ الْمَطالِبُ، بِالنَّظَرِ إِلَی الْعَواقِبِ تُؤْمَنُ الْمَعاطِبُ.

چون نگران عواقب امور شوی از مهالك ایمن باشی.

بِالرِّفْقِ تُدْرَکُ الْمَقاصِدُ، بِالْبَذْلِ تَکْثُرُ الْمَحامِدُ، بِالطّاعَةِ یَکُونُ

ص: 124

الاْءِقْبالُ، بِالتَّقْوٰی تَزْکُو الْأَعْمالُ، بِکَثْرَةِ الْأَفْضالِ یُعْرَفُ الکَرَمُ، بِکَثْرَةِ الاْءِحْتِمالِ یُعْرَفُ الْحَلیمُ، بِعَقْلِ الرَّسُولِ وَ أَدَبه یُسْتَدَلُّ عَلیٰ عَقْلِ الْمُرْسِلِ.

عقل و دانش فرستاده دلالت میکند بر دانش کسی که اورا برسالت فرستاد.

بِتَقْدیرِ أَقْسامِ اللّهِ لِلْعِبادِ قامَ وَزْنُ الْعالَمِ وَ تُمُهَّدَتِ الدُّنْیا لِأَهْلِها، بِالصِّدْقِ وَ الْوَفاء تَکْمُلُ الْمُرُوَّةُ لِأَهْلِها، بِالشُّکْرِ تَدُومُ النِعْمَ، بِالتَّواضُعِ تَکُونُ الرِّفْعَةُ، بِالاْءِفْضالِ یَعْظُمُ الْأَقْدارُ، بِالصَّمْتِ یَکْثُرُ الْوَقارُ.

وقار مرد بخاموشی بزرگ بود.

بِالنَّصَفَةِ تَدُومُ الْوُصْلَةُ؛ بِالْمَواعِظِ تَنْجَلي الْغَفْلَةُ، بِالتَّوَدُّدِ تَکْثُرُ الْمَحَبَّةُ، بِالْبُخْلِ تَکْثُرُ الْمَسَبَّةُ، بِالْهُدٰی یَکْثُرُ الاْءِسْتِبْصارُ، بِالْحِلْمِ یَکْثُرُ الْأَنْصارُ، بِالاْءِیثارِ تُسْتَرَقُّ الْأَحْرارُ، بِحُسْنِ الْمُرافَقَةِ تَدُومُ الصُّحْبَةُ، بِالْوَقارِ یَکْثُرُ الْهَیْبَةُ، بِالْعِلْمِ تُعْرَفُ الْحِکْمَةُ، بِالتَّواضُعِ تُزانُ الرِّفْعَةُ، بِالْیَقینِ تَتِمُّ الْعِبادَةُ، بِکَثْرَةِ الْجَزَعِ تَعْظُمُ الْفَجیعَةُ، بِکَثْرَةِ الْمَنِّ تَکْدَرُ الصَّنیعَةُ.

بکثرت جزع و مویه سوگواری بزرگ گردد و باظهار منت بذل و بخشش ناچیز شود.

بِحُسْنِ الْعِشْرَةِ تَدُومُ الْمَوَدَّةُ، بِالرِّفْقِ تَتِمُّ الْمَدَوَّةُ، بِالْمَکارِهِ تُنالُ الْجَنَّةُ، بِالصَّبْرِ تَخِفُّ الْمِحْنَةُ، بِالْبِرِّ یُمْلَکُ الْحُرُّ، بِتَوالي الْمَعرُوفِ

ص: 125

یُسْتَدامُ الشُّکْرُ، بِالْعِلْمِ تُدْرَکُ دَرَجَةُ الْحِلْمِ، بِالتَّعَلُّمِ یُنالُ الْعِلْمُ، بِالْکَظْمِ تَکُونُ الْحِلْمُ.

بآموختن کسب علم توان کرد و بفرو خوردن خشم حليم توان بود.

بِالْعِلْمِ یَکُونُ الْحَیاةُ، بِالصِّدْقِ یَکونُ النَّجاةُ، بِالصِّدْقِ تَکْمُلُ الْمُرُوَّةُ، بِالتَّواخي فِي اللّهِ تَتِمُّ الْمُرُوَّةُ، بِاحْتِمالِ الْمُؤَنِ تَکْثُرُ الْمَحامِدُ، بِالاْءِفْضالِ تُسْتَرَقُّ الْأَعْناقُ، بِحُسْنِ الْعِشْرَةِ تَأْنَسُ الرِّفاقُ، بِالْعِلْمِ یَسْتَقیمُ الْمُعْوَج.

بعلم و دانش کژیها را باستقامت توان داشت.

بِالصِّدْقِ یُسْتَظْهَرُ الْقُبحُ، بِالْعَفافِ تَزْکُو الْأَعْمالُ، بِالصَّدَقَةِ تَفْسُحُ الاْجالِ، بِالاْءِخْلاصِ تُرْفَعُ الْأَعْمالُ، بِحُسْنِ الطّاعَةِ یَکُونُ الاْءِقْبالُ ، بِکَثْرَةِ الاْءِفْضالِ یُعْرَفُ الْکَریمُ، بِالدُّعاءِ یُسْتَدْفَعُ الْبَلاءُ، بِحُسْنِ الْأَفْعالِ یَحْسُنُ الثَّناءُ، بِقَدْرِ اللَّذَّةِ یَکُونُ التَّغْصیْصُ، بِقَدْرِ السُّرُورِ یَکُونُ التَّنْقیصُ، بِلینِ الْجانِبِ تَأْنَسُ النُّفُوسُ.

بنرمی و خوشخوئی میتوان مردم را با خود مأنوس داشت.

بِلینِ الْجانِبِ تَأْنَسُ النُّفُوسُ.

بِالاْءِقْبالِ تُطْرَدُ النُّحُوسُ، بِحُسْنِ الْأَخْلاقِ یَطیبُ الْعَیْشُ، بِکَثْرَةِ الْغَضَبِ یَکُونُ الطَّیْشُ، بِعَدْلِ الْمَنْطِقِ تَجِبُ الْجَلالَةُ، بِالْعُدُولِ عَنِ الْحَقِّ تَکُونُ الضَّلالَةُ، بِالاْءِیْمانِ تَکُونُ النَّجاةُ، بِالْعافِیَةِ تُوجَدُ لَذَّةُ

ص: 126

الْحَیاةِ، بِالْعَقْلِ یُسْتَخْرَجُ غَوْرُ الْحِکْمَةِ، بِذِکْرِ اللّهِ تُسْتَنْزَلُ الرَّحْمَةُ، بِالاْءِیْمانِ یُسْتَدَلُّ عَلی الصَّالِحاتِ، بِالْعَدْلِ تَضاعَفُ الْبَرَکاتُ، بِالْعَقْلِ تُنالُ الْخَیراتُ، بِالْقَناعَةِ یَکُونُ الْعِزُّ، بِالطّاعَةِ یَکُونُ الْفَوْزُ، بِالسِّیرَةِ الْعادِلَةِ یُقْهَرُ الْمَساوي.

بخصال نیکو و کسب اقتصاد اخلاق نکوهیده را مقهور دار.

بِاکْتِسابِ الْفَضائِلِ یُکْبَتُ الْمُعادي، بِدَوامِ ذِکرِ اللّهِ تَتَحاتُ [تَتَحافُّ] الْغَفْلَةُ،بِحُسْنِ الْعِشْرَةِ تَدُومُ الْوُصْلَةُ، بِتَکْرارِ الْفِکْرِ یَتَحاتُّ الشَّکُّ، بِدَوامِ الشَّکِّ یَحْدُثُ الشِّرْکُ، بِالْحِکْمَةِ یُکْشَفُ غِطاءُ الْعِلْمِ، بِوُفُورِ الْعَقْلِ یَتَوَفَّرُ الْحِلْمُ، بِالْعُقُولِ یُنالُ ذِرْوَةُ الْأُمورِ.

بدستیاری عقل میتوان بأعلى درجه امور صعود کرد.

بِالصَّبْرِ تُدْرَکُ مَعالِي الْأُمورِ، بِالتَّقْوی تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطایا، بِحُسْنِ الْأَخْلاقِ تَدُرُّ الْأَرْزاقُ، بِحُسْنِ الصُّحْبَةِ تَکْثُرُ الرِّفاقُ، بِصِدْقِ الْوَرَعِ یَحْدُثُ الدِّینُ، بِالرِّضا بِقَدَرِ اللّهِ یُسْتَدَلُّ عَلی حُسْنِ الْیَقینِ، بِالْبِشْرِ وَ بَسْطِ الْوَجْهِ یَحْسُنُ مَوْقِعُ الْبَذْلِ.

باروی گشاده و بشاشت بذل و بخشش نیکو و ستوده بود.

بِإِیثارِ حُبِّ الْعاجِلَةِ صارَ مَنْ صارَ إِلی سُوءِ الاْجِلَةِ، بِالصّالِحاتِ یُسْتَدَلُّ عَلیَ الاْءِیمانِ، بِحُسْنِ التَّوَکُّلِ یُسْتَدَلُّ عَلیٰ صِدْقِ الاْءِیقانِ، بِکَثْرَةِ التَّواضُعِ یَتَکامَلُ الشَّرَفُ.

ص: 127

بکثرت تواضع و فروتنی بزرگی و شرف بكمال میرسد.

بِکَثْرَةِ التَّکَبُّرِ یَکُونُ التَّلَفُ، بِصِحَّةِ الْأَجْسادِ تُوجَدُ لَذَّةُ الطَّعامِ، بِأَصالَةِ الرَّأْيِ یَقوَی الْحَزْمُ، بِتَرْکِ ما لا یَعْنیکَ یَتِمُّ لَکَ الْعَقْلُ، بِکَثْرَةِ الاْءِحْتِمالِ یَکْثُرُ الْفَضْلُ، بِتَجَنُّبِ اَلرَّذَائِلِ یَنْجُو اَلْمُعابُ، بِالْاٴَعْمالِ یَحْصُلُ الثَّوابُ لا بِالْکَسَلِ.

تحصیل ثواب بمشقت عبادتست نه به اهمال و کسالت.

بِحُسْنِ اَلْعَمَلِ تُجْنَى ثَمَرَةُ اَلْعِلْمِ لاَ بِحُسْنِ اَلْقَوْلِ، بِحُسْنِ الْعَمَلِ تَحْصُلُ الْجَنَّةُ لا بِالْأَمَلِ.

بحسن عبادت و عمل تحصيل بهشت میتوان کرد نه بطول امل.

بِالْأَعْمالِ الصّالِحاتِ تَعْلُو الدَّرَجاتُ، بِغَلَبَةِ الْعاداتِ الْوُصُولُ إِلی أَشْرَفِ الْمَقاماتِ، بِبُلُوغِ الاْمالِ یَهُونُ رُکُوبُ الْأَهْوالِ، بِالْأَطْماعِ تَذِلُّ رِقابُ الرِّجالِ.

بطلب و طمع کردن مردان خمیده میشوند و ذلیل میگردند.

بِالاْءِحْسانِ تُسْتَرَقُّ الرِّقابُ، بِمِلْکِ الشَّهْوَةِ التَّنَزُّهُ عَنْ کُلِّ عابٍ، بِالاْءِسْتِبْصارِ یَحْصُلُ الاْءِعْتِبارُ، بِلُزُومِ الْحَقِّ یَحْصُلُ الاْءِسْتِظْهارُ، بِصِلَةِ الرَّحِمِ تُسْتَدَرُّ النِّعَمُ.

مراعات صله رحم مورث نعمتست.

بِقَطیعَةِ الرِّحِمِ تُسْتَجْلَبُ النِّقَمُ.

ص: 128

و قطع رحم موجب بلیت و نقمت.

بِتَکْرارِ الْفِکْرِ تَسْلَمُ الْعَواقِبُ، بِالتَّعَبِ الشَّدیدِ تُدْرَکُ الدَّرَجاتُ الرَّفیعَةُ وَ الرّاحَةُ الدّائِمَةُ، بِالْجَهْلِ یُسْتَثارُ کُلُّ شَرٍّ، بِالْفِکْرِ تَنْجَلي غَیاهِبُ الاُمورِ.

بتفكر و تدبّر روشن میشود تاریکیهای امور.

بِالْعَقْلِ کَمالُ الْیَقینِ، بِالْمُجاهَدَةِ صَلاحُ النَّفْسِ، بِالْفَجائِعِ یَتَنَغَّصُ السُّرُورُ، بِالطّاعَةِ یَزْلِفُ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقین، بِالْمَعْصِیَةِ تَبْرُزُ النّارُ لِلْغاوینَ، بِالصِّدْقِ وَ الْوَفاءِ تَکْمُلُ الْمُرُوَّةُ لِأَهْلِها، بِالرِّفْقِ تَهُونُ الصِّعابُ، بِالتَّأَنِّي تَسْهُلُ الْأَسْبابُ، بِقَدْرِ عُلُوِّ الرِّفْعَةِ تَکُونُ نِکایَهُ الْواقِعَهِ، بِالتَّقْوٰی قُرِنَتِ الْعِصْمَة، بِالْعَفْوِ تُسْتَنْزَلُ الرَّحْمَةُ، بِالاْءِیمانِ یُرْتَقی إِلیٰ ذِرْوَةِ السَّعادَةِ وَ نِهایَةِ الْحُبُورِ، بِالاْءِحْسانِ وَ الْمَغْفِرَةِ لِلْذَّنْبِ یَعْظُمُ الْمَجْدُ، بِالاْءِحْسانِ تُمْلَکُ الْأَحْرارُ.

باحسان آزادگانرا بنده توان ساخت.

بِالْوَرَعِ یَتَزَکَّی الْمُؤْمِنُ، بِالاْءِحْسانِ تُمْلَکُ الْقُلُوبُ، بِالاْءِفْضالِ تُسْتَرُ الْعُیُوبُ، بِبَذْلِ الرَّحْمَةِ تُسْتَنْزَلُ الرَّحْمَةُ، بِبَذْلِ النِّعْمَةِ تُسْتَدامُ النِّعْمَةُ.

ص: 129

فصل دوم: حرف باء بلفظ باء بادر

الفصل الثاني مما ورد من حكم أمير المؤمنین علی بن ابیطالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم في حرف الباء بالباء الثابتة بلفظ بادر وهي اثنان وعشرون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَوْلُه عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: بادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَصیرَ غُصَّةً، بادِرِ الْبِرَّ فَإِنَّ أَعْمالَ الْبِرِّ فُرْصَةُ، بادِرِ الْخَیْرَ تَرْشُدْ، بادِرِ الطَّاعَةَ تَسْعَدْ،بادِرُوا قَبْلَ الضَّنْکِ وَ الْمَضیقِ، بادِرُوا قَبْلَ الرَّوْعِ وَ الزُّهُوقِ، بادِرُوا آجالَکُمْ بِأَعْمالِکُمْ وَ ابْتاعُوا ما یَبْقٰی لَکُمْ بِما یَزُولُ عَنْکُمْ.

سرعت کنید و سبقت گیرید آجال خود را باعمال خود و ابتیاع کنید. از برای خود چیزیرا که ابدا باقی میماند بچیزی که زود زایل میشود.

بادِرْ شَبابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ وَ صَحَّتَکَ قَبْلَ سَقَمِکَ، بادِرْ غِناکَ قَبْلَ فَقْرِکَ وَ حَیاتَکَ قَبْلَ مَوْتِکَ، بادِرُوا الْعَمَلَ وَ أَکْذِبُوا الْأَمَلَ وَلاَحِظُوا الْأَجَلَ، بادِرُوا الْعَمَلَ وَ خافُوا بَغْتَةَ الْأَجَلِ تُدْرِکُوا أَفْضَلَ الْأَمَلِ، بادِرُوا بِالْعَمَلِ مَرَضاً حابِساً وَ مَوْتاً خالِساً، بادِرُوا بِالْعَمَلِ مَوْتاً نٰاکِساً، بادِرُوا قَبْلَ قُدُومِ الْعٰابِ الْمُنْتَظَرِ، بادِرُوا قَبْلَ أَخْذِ الْعَزیزِ الْمُقْتَدِرِ.

سرعت کنید در اصلاح امر خود از آن پیش که در حضرت خداوند قاهر و غالب مأخوذ شوید.

بادِرُوا فی قُنْیَةِ الْاٴَرْشادِ وَ راحَةِ الْأَجْسادِ وَ مَهَلِ الْبَقِیَّةِ وَ أَنْفِ

ص: 130

الْمَشِیَّةِ، بادِرُوا فی مَهَلِ الْبَقِیَّةِ وَ أَنْفِ الْمَشِیَّةِ، وَانْتِظارِ التَّوْبَةِ وَ انْفِساحِ الْحَوْبَةِ، بادِرُوا وَ الْأَبْدانُ صَحیحَهٌ وَ الْأَلْسُنُ مُطْلَقَهٌ وَ التَّوْبَةِ مَسْمُوعَهٌ وَ الْأَعْمالُ مَقْبُولَهٌ، بادِرُوا بِأَعْمالِکُمْ قَبْلَ حُلُولِ آجالِکُمْ تُزَکِّکُمْ وَتُزْلِفُکُمْ.

سرعت کنید در نیکوئی اعمال خود قبل از رسیدن آجال تا تزکیه نفس و قربت محل حاصل کنید.

بادِرُوا الْمَوْتَ وَ غَمَراتِه وَ مَهِّدُوا لَکُمْ قَبْلَ حُلُولِه وَ أَعِدُّوا لَهُ قَبْلَ نُزُولِه، بادِرُوا بِأَعْمالِکُمْ فَإِنَّکُمْ مُرْتَهِنُونَ بِما أَسْلَفْتُمْ وَ مُجازُونَ بِما قَدَّمْتُمْ وَمُطالَبُونَ بِما خَلَّفْتُمْ، بادِرُوا بِأَعْمالِکُمْ وَ سابِقُوا بِآجالِکُمْ فَإِنَّکُمْ مَدینُونَ بِما أَسْلَفْتُمْ وَ مُجازُونَ بِما قَدَّمْتُمْ.

سرعت کنید در اعمال خود و سبقت گیرید. بآجال خود زیرا که مأخوذ حساب میشوید آنچه را از پشت گذاشتید و جزا داده میشوید آنچه را از پیش فرستادید و پرسش میکنند از شما آنچه را مخلف گذاشتید.

بادِرُوا بِالْعَمَلِ وَ سابِقُوا الْأَجَلَ فَإِنَّ النّاسَ یُوشِکُ أَنْ یَنْقَطِعَ بِهِمُ الْأَمَلُ وَ یُرْهِقَهُمُ الْأَجَلُ، بادِرُوا بِصالِحِ الْأَعْمالِ وَ الْخَناقُ مُهْمَلٌ وَ الرُّوحُ مُرْسَلٌ.

ص: 131

فصل سوم: حرف باء بلفظ باء بئس

الفصل الثالث مما ورد من حكم أمير المؤمنین علی بن ابیطالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم في حرف الباء بلفظ بئس و هو تسعة و عشرون حكمة

فَمِنْ ذَلِکَ قَوله عَلَيْهِ اَلسَّلاَمْ: بِئْسَ الصَّدْیقُ الْمُلُوکُ، بِئْسَ الطَّعامُ الْحَرامُ، بِئْسَ الْمَنْطِقُ الْکِذْبُ، بِئْسَ النَّسَبُ سُوءُ الْأَدَبِ.

بدترین نژاد و نسب خاص مرد بی ادبست.

بِئْسَ الْدَّاءُ الْحُمْقُ، بِئْسَ الْقَرینُ الْخَوْفُ، بِئْسَ الرَّفیقُ الْحِرْصُ، بِئْسَ الإِخْتِیارُ الرِّضا بِالنَّقْصِ، بِئْسَ الْقَرینُ الْعَدُوُّ، بِئْسَ الجارُ جارُ السَّوْءِ، بِئْسَ الرَّفیقُ الْحَسُودُ.

بدترین رفیق حسود است.

بِئْسَ الْعَشیرُ الْحَقُودُ، بِئْسَ الظُّلْمُ ظُلْمُ المُسْتَسْلِمِ، بِئْسَ الکَسْبُ الْحَرامُ، بِئْسَ الزّادُ إِلی الْمَعادِ الْعُدْوانُ عَلی الْعِبادِ، بِئْسَ الاْءِسْتِعْدادُ الاْءِسْتِبْدادُ، بِئْسَ الشِّیْمَةُ النَّمیمَةُ، بِئْسَ الطَّبْعُ الشَّرَهُ، بِئْسَ الْوَجْهُ الْوَقْاحُ.

زشت ترین رویها روی مردم وقیح است.

بِئْسَ الْوِزْرُ أَکْلُ مالِ الْأَیْتامِ، بِئْسَ العادَةُ الْفُضُولُ، بِئْسَ الرَّجُلُ مَنْ باعَ دینَهُ بِدُنْیا غَیْرِه.

ص: 132

بدترین مردم کسی است که دین خود را برای رونق دنیای دیگری بفروشد.

بِئْسَ السِّیاسَهُ الْجَوْرُ، بِئْسَ الذُّخْرُ فِعْلُ الشَّرِّ، بِئْسَ قَرینُ الْوَرَعِ الشَّبَعُ. بِئْسَ قَرینُ الدِّینِ الطَّمَعُ، بِئْسَ الغَریمُ النَّوْمُ یُفْني قَصیرَ الْعُمْرِ وَ یُفَوِّتُ کَثیرَ الْأَجْرِ، بِئْسَ الْقَرینُ الْغَضَبُ یُبْدي الْمَعائِبِ وَ یُدْني الشَّرِّ وَ یُباعِدُ الْخَیْرَ.

بدترین رفیق غضب است که آشکار میکند عیب را و نزديك میکند شر را و دور میکند خير را.

بِئْسَ الاْءِخْتِیارُ التَّعَوُّضُ بِما یَفْنٰی عَمّا یبْقٰی، بِئْسَ الخَلیقَةُ الْبُخْلُ، بِئْسَ السَّجِیَّةُ الْغُلُولُ، بِئْسَ الْقِلادَةُ قِلادَةُ الاْثامِ، بِئْسَ الشِّیمَةُ الاْءِلْحاحُ.

فصل چهارم: حرف باء بلفظ باء باء ثابته

الفصل الرابع مما ورد من حكم امیر المؤمنین علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم في حرف الباء بالباء الثابتة مطلقاً و هو ثمانية وثلاثون حكمة

فَمِنْ ذَلِکَ قَوله عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: بَشِّرْ مالَ الْبَخیلِ بِحادِثٍ أوْ وارِثٍ.

بشارت بده مال بخيل را که بدست حوادث پی سپرشود يا نصیب وارث گردد.

بِرُّ الْوالِدَیْنِ أَکْبَرُ فَریضَةٍ، بَطْنُ الْمَرْءِ عَدُوُّهُ، بُعْدُ الْمَرْءِ عَنِ الدَّنِیَّةِ فُتُوَّةٌ، بَرُّوا آبائَکُمْ یَبَرَّکُمْ أَبْناءُکُمْ، بَرُّوا أَیْتامَکُمْ وَ واسُوا فُقَرائَکُمْ وَ ارْأفَقُوا بِضُعَفائِکُمْ.

ص: 133

نیکوئی کنید با یتیمان و مساوات کنید با مسکینان و رفق و مدارا کنید با ضعيفان.

بَذْلُ الْوَجْهِ إِلی اللِّئامِ الْمَوْتُ الْأَکبَرُ، بَشِّرْ نَفْسَکَ إِذا صَبَرْتَ بِالنُّجْحِ وَ الظَّفَرِ.

بشارت بده نفس خویش را باسعاف حوایج و نصرت مطالب وقتی که شکیبا وصابر باشی.

بَذْلُ التَّحِیَّةِ مِنْ أَحْسَنِ الْأَخْلاقِ وَ السَّجِیَّةِ، بابُ التَّوْبَةِ مَفْتُوحٌ لِمَنْ أَرادَها، بُکْرَةُ السَّبْتِ وَ الْخَمیسِ بَرَکَهٌ، بَرَکَهُ اَلْمالِ فِي الصِّدْقِ، بَلاءُ الاْءِنْسانِ فِی لِسانِه.

بلیات و دواهی انسان در زبان انسان است.

باکِرِ الطّاعَةَ تَسْعَدْ، باکِرِ الْخَیْرَ تَرْشُدْ، بُکاءُ الْعَبْدِ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ یُمَحِّصُ ذَنْبَهُ، بِرُّ الرَّجُلِ ذَوي رَحِمِه صِلَهٌ وَ صَدَقَهٌ، بَلاءُ الرَّجُلِ عَلیٰ قَدْرِ إِیْمانِه وَ دینِه.

امتحانات خداوند مرد را با ندازه ایمان او و دین اوست.

بَرَکَةُ الْعُمْرِ في حُسْنِ الْعَمَلِ، بَلاءُ الرَّجُلِ في طاعَهِ الطَّمَعِ وَ الْأَمَلِ.

بلای مرد در طاعت خداوند طمع و طلب بستن است بخلق(1).

بَذْلُ الْعِلْمِ زَکاهٌ، بِالْعِلْمِ تُدْرَکُ دَرَجَهُ الْحِلْمِ، بَذْلُ الْعَطاءِ زَکاةٌ النَّعْماءِ، بَقِیَّةُ السَّیْفِ أَنْمٰی عَدَداً وَ أَکْثَرُ وَلَداً، بَذْلُ الْجاهِ

ص: 134


1- بل: گرفتاری مرد در پیروی از طمع و آرزوی اوست.

زَکاةُ الْجاهِ، بِنَا اهْتَدَیْتُمْ فِي الظَّلْماءِ وَ تَسَنَّمْتُمُ الْعَلْیاءَ وَ بِنَا انْفَجَرْتُمْ عَنِ السِّرارِ، بِنا فَتَحَ اللّهُ وَ بِنا یَخْتِمُ وَ بِنا یَمْحُو ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ، بِنا یَدْفَعُ اللّهُ الزَّمانَ الْکَلِبَ وَ بِنا یُنَزِّلُ اللّهُ الْغَیْثَ فَلا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ، بِشْرُکَ یُنْبِیءُ عَنْ کَرَمِ نَفْسِکَ، وَ تَؤاضُعُکَ یُنْبِیءُ عَنْ شَریفِ خُلْقِکَ.

گشادگی روی تو خبر میدهد از کرامت نفس تو و تواضع و فروتنی تو خبر میدهد از شرافت خلق و سجیت تو.

بِشْرُکَ أَوَّلُ بِرَّکَ وَ وَعْدُکَ أَوَّلُ عَطائِکَ، بَیْنَکُمْ وَبَینَ الْمَوْعِظَةِ حِجابٌ مِنَ الْغَفْلَةِ وَ الْغِرَّةِ، بُعْدُ الْأَحْمَقِ خَیرٌ مِنْ قُرْبِه وَ سُکُونُهُ خَیرٌ مِنْ نُطْقِه.

و دوری از احمق بهتر است از نزدیکی او و سکوت احمق بهتر است از سخن کردن او.

بَخٍّ بَخٍّ لِعالِمٍ عَلِمَ فَکَفَّ وَ خافَ الْبَیاتَ فَأَعَدَّ وَ اسْتَعَدَّ ، إِنْ سُئِلَ أَفْصَحَ وَ إِنْ تُرِکَ صَمَتَ، کَلامُهُ صَوابٌ وَ سُکُوتُهُ عَنْ غَیرِ عَيٍّ عَنِ الْجَوابِ، باکِرُوا فَالْبَرَکَةُ فِي الْمُباکَرَةِ وَ شاوِرُوا فَالْنُّجْحُ فِي الْمُشاوَرَةِ، بَذْلُ ماءِ الْوَجهِ فِي الطَّلَبِ أَعْظَمُ مِنْ قَدْرِ الْحاجَةِ وَ إِنْ عَظُمَتْ وَ أُنْجِحَ فیهَا الطَّلَبُ.

ریختن آبرو در طلب حاجت عظیم تر است از قدر حاجت اگر چه آنحاجت بزرك باشد و مطلوب هم بدست آید.

بَذْلُ الْیَدِ بِالعَطِیَّهِ أَحْسَنُ مَنْقَبَهً وَ أَفْضَلُ سَجیَّهً، بیعُوا ما یَفْنیٰ بِما

ص: 135

یَبْقَیٰ وَ تَعَوَّضُوا بِنَعیمِ الْاٰخِرَةِ عَنْ شَقاءِ الدُّنْیا.

بفروشید چیزیرا که فانی میشود بچیزی که باقی میماند و عوض کنید براحت و تن آسانی آخرت شقای دنیا را.

بَسْطُ الیَدِ بِالعَطاءِ یُجْزیکَ الْأَجْرَ وَ یُضاعِفُ الْجَزاءَ.

وَ قال عَلَيْهِ اَلسَّلاَم في ذکر رَسُولِ اللّهِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: بَلَّغَ عَنْ رَبِّه مُعْذِراً وَ نَصَحَ لِأَمَّتِه مُنْذِراً وَ دَعا إِلی الْجَنَّةِ مُبَشِّراً.

وَ قال عَلَيْهِ اَلسَّلاَمْ في وَصْفِ المؤمِنْ: بِشْرُهُ في وَجْهِه وَ حُزْنُهُ في قَلْبِه، أَوْسَعُ شَيءٍ صَدْراً وَ أَذلُّ شَيءٍ نَفْساً ، یَکْرَهُ الرِّفْعَهَ وَ یَشْنَأُ السُّمْعَةَ ، طَویلٌ غَمُّهُ بَعیدٌ هَمُّهُ کَثیرٌ صَمْتُهُ مَشْغُولٌ وَقْتُهُ ، شَکُورٌ صَبُورٌ ، مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِه ، ضَنینٌ بِخُلَّتِه سَهْلُ الْخَلیقَهِ لَیِّنُ العَریکَةِ ، نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ.

باب سوم

یک فصل: حرف تاء بلفظ مطلق

الباب الثالث مما ورد من حكم امیر المومنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَمْ في حرف التاء و هو فصل واحد وهو مأة واحدی و عشرون حكمة

فَمِنْ ذَلِکَ قَوله َلَيْهِ اَلسَّلاَمْ

تَوَقَّ مَعاصِيَ اللّهِ تُفْلِحْ، تَفاَّلْ بِالْخَیْرِ تُنْجِحْ، تَقَرُّبُ العَبْدَ إِلی اللّهِ بِإِخْلاٰصِ نِیَّتِه، تَعَلَّمْ تَعْلَمْ، تَکَرِّمْ تُکْرَمْ، تَفَضَّلْ تُخْدَمْ وَ احْلُمْ

ص: 136

تَقَدَّمْ، تَمامُ الشَّرَفِ التَّواضُعٌ، تَمامُ السُّؤدَدِ إِسْداءُ الصَّنائِعِ، تَمامُ الْعِلْمِ العَمَلُ بِمُوجَبِه.

كمال علم آنست که بموجبات آن عمل شود.

تَمامُ الاْءِحْسانِ تَرْکُ الْمَنِّ بِه.

کمال احسان آنست که منت نهد و بدهد.

تَبْتَني الاُخُوَّهُ فِي اللّهِ عَلی التَّناصُحِ فِی اللّهِ وَ التَّباذُلِ فِي اللّهِ وَ التَّعاوُنِ عَلیٰ طاعَةِ اللّهِ وَ التَّناهي عَنْ مَعاصِي اللّهِ وَ التَّناصُرِ فِي اللّهِ وَ إِخْلاصِ المَحَبَّةِ، تَواضُعُ الشَّریفِ یُوجِبُ کَرامَتَهُ، تَکَبُّرُکَ فِي الْوَلایَةِ ذُلٌّ فِي العِزَةِ، تَکَبُّرُ الدَّنِیِّ یَدْعُو إِلی إِهانَتِه،

تَفَکُّرُکَ یُفیدُکَ الاْءِسْتِبْصارَ وَ یُکْسِبُکَ الاْءِعْتِبارَ. تَکَبُّرُکَ بِما لاٰ یَبْقٰی لَکَ وَ لاٰ تَبْقٰی لَهُ جَهْلٌ.

تکبر تو بچیزیکه باقی نمیماند از برای تو و تو باقی نمیمانی برای آنچیز جهل و نادانیست.

تَعْجیلُ الیَأْسِ أَحَدُ الظَّفَرَیْنِ، تَوَقُّعُ الفَرَجِ إِحْدی الرّاحَتَینِ، تَجاوَزْ عَنِ الزَّلَلِ وَ أَقِلِ الْعَثَراتِ تُرْفَعْ لَکَ الدَّرَجاتُ، تَغَمَّدِ الذُّنُوبَ بِالغُفْرانِ سِیَّما في ذَوِي المُرُوَّةِ وَ الْهِباتِ.

بپوشان گناهان مردم را و معفودار ایشانرا خاصه آنان که صاحبان مروّت و عزّت اند.

تَقَرَّبْ إِلی اللّهِ بِالسُّجُودِ وَ الرُکُوعِ وَ الْخُضُوعِ لِعَظَمَتِه

ص: 137

وَ الْخُنُوعِ، تَبادَرُوا إِلیٰ مَحامِدِ الْأَفْعالِ وَ فَضائِلِ الخِلٰالِ وَ تَنافَسُوا في صِدْقِ الْأَقْوالِ وَ بَذْلِ الْأَمْوالِ.

سرعت کنید با فعال ستوده و اخلاق پسندیده و رغبت کنید بصدق سخن و انفاق مال.

تَعَزَّ عَنِ الشَّیْءِ إِذا مُنِعْتَهُ بِقِلَّةِ ما یَصْحَبُکَ مِنْهُ إِذا أُوتیتَهُ، تَبادَرُوا إِلی الْمَکارِمِ وَ سارِعُوا إِلی تَحَمُّلِ الْمَغارِمِ وَ اسْعَوْا في حاجَةِ مَنْ هُوَ نائِمٌ یَحْسُنْ لَکُمْ فِي الدّارَیْنِ الْجَزاءُ وَ تَنالُوا مِنَ اللّهِ عَظیمَ الْحَباءِ.

پیشی گیرید بمکارم اخلاق و سرعت کنید بادای دین وام داران و سعی کنید در اسعاف حاجت ضعيفان تا نیکو شود اجر شما در دنیا و آخرت و عظیم شود از خداوند در حق شما بخشش و رحمت.

تَنافَسُوا فِي الْأَخْلاقِ الرَّغیبَهِ وَ الْأَحْلٰامِ العَظیمَةِ وَ الْأَخْطارِ الْجَلیلَةِ یَعْظُمْ لَکُمُ الْجَزاءُ، تَجَنَّبُوا تَضاغُنَ الْقُلُوبِ وَ تَشاحُن الصُّدُورِ وَ تَدابُرَ النُّفُوسِ وَ تَخاذُلَ الْأَیْدي تَمْلِکُوا أَمْرَکُمْ، تَزَوَّدُوا مِنَ الدُّنْیا ما تُنْقِذُونَ أَنْفُسَکُمْ غَداً وَ خُذُوا مِنَ الفَناءِ لِلبَقاءِ، تَجاوَزْ مَعَ القُدْرَهِ وَ أَحْسِنْ مَعَ الدَّوْلَةِ تکْمُلْ لَکَ السِّیادَةُ.

با کمال قدرت در گذر از جرم و جریرت و نیکوئی کن با بسط دولت تا بكمال رسد از برای تو بزرگی و سیادت.

تَعَلَّمُوا العِلْمَ تُعْرَفُوا بِه وَ اعْمَلُوا بِه تَکُونُوا مِنْ أَهْلِه، تَقاضَ

ص: 138

نَفْسَکَ بِما یَجِبُ عَلَیْها تَأْمَنْ تَقاضِي غَیرِکَ لَکَ وَ اسْتَقْضِ عَلَیْها تَغْنَ عَنِ اسْتِقْضآءِ غَیرِکَ عَلَیْکَ، تَرْکُ الشَّهَواتِ أَفْضَلُ عِبادَهٍ وَ أَجْمَلُ عادَةٍ.

فاضل ترین عبادت ترك خواهشها و آرزوهاست.

تارِکُ التَّأَهُّبِ لِلْمَوْتِ وَ اغْتِنامِ الْمَهَلِ غافِلٌ عَنْ هُجُومِ الْأَجَلِ، تَحَبَّبْ إِلی النَّاسِ بِالزُّهْدِ فیمٰا في أَیْدیهِمْ تَفُزْ بِالْمَحَبَّةِ مِنْهُمْ.

محبوب مردم شو بترك طمع از چیزی که در دست ایشان است و برخور دار شو از محبت ایشان.

تَناسَ مَساوِيَ اَلْاءِخْوانِ تَسْتَدِمْ وُدَّهُمْ، تَوَخَّ رِضی اللّهِ وَ تَوَقَّ سَخَطَهُ وَ زَعْزِعْ قَلْبَکَ بِخَوْفِه، تَدَبَّرْ آیاتِ الْقُرْآنِ وَ اعْتَبِرْ بِه فَإِنَّها أَبْلَغُ الْعِبَرِ.

تدبر و تفکر کن در آیات قرآن و اعتبار بگیر بدانچه قرآن ابلغ است در کشف اعتبارات و عبر.

تَجَرَّعْ غُصَصَ الْحِلْمِ ، تُطْفِی ءُ نارَ الْغَضَبِ، تَعْجیلُ السِّراجِ نَجاحٌ، تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِه.

تکلم کنید تا شناخته گردید زیرا که مرد در زیر زبان خود پنهان است.

تَوَکَّلْ عَلی اللّهِ سُبْحانَهُ فَإِنَّهُ تَعالیٰ قَدْ تَکَفَّلَ بِکِفایَةِ الْمُتَوَکِّلینَ عَلَیْهِ، تَقَرَّبْ إِلی اللّهِ سُبْحانَهُ فَإِنَّهُ یُزْلِفُ الْمُتَقَرِّبینَ إِلَیْهِ، تَمَسَّکْ بِکُلِّ صَدیقٍ أَفادَکَ فِي الشِّدَّةِ

ص: 139

متمسك شو بصدیقی که در هنگام سختی و شدت ترا یاری کندو فائدتی بخشد.

تَوَقّوُا الْمَعاصِيَ وَ احْبِسُوا أَنْفُسَکُمْ عَنْها فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ أَطْلَقَ فیها عِنانَهُ، تَرْکُ جَوابِ السَّفْیهِ أَبْلَغُ جَوابِه، تاجِرِ اللّهَ تَرْبَحْ، تَوَسَّلْ بِطاعَةِ اللّهِ تَنْجَحْ، تَمامُ الْعَمَلِ اسْتِعْمالُهُ، تَمامُ الْعِلْمِ اسْتِکْمالُهُ، تَواضَعْ لِلّٰهِ یَرْفَعْکَ،تَمَسَّکْ بِطاعَةِ اللّهِ یُزْلِفْکَ، تَعْجیلُ الْمَعْرُوفِ مَلاکُ الْمَعْرُوفِ، تَضْییعُ الْمَعْرُوفِ وَصْفُهُ(1) في غَیرِ مَعْرُوفٍ، تَأْخیرُ الْعَمَلِ عِنْوانُ الْکَسَلِ، تَصْفِیَةُ الْعَمَلِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ، تاجُ الْمُلْکِ عَدْلُهُ، تَزْکِیَةُ الرَّجُلِ عَقْلُهُ، تَواضُعُ الرَّجُلِ [المَرْءِ] یَرْفَعُهُ، تَکَبُّرُ الْمَرْءِ یَضَعُهُ، تَنْزِلُ الْمَثُوبَةُ بِقَدْرِ الْمُصیبَةِ.

فرود می آید اجر و ثواب مردمان باندازه مصیبت ایشان.

تَنْزِلُ مِنَ اللّهِ الْمَعُونَةُ عَلٰی قَدْرِ الْمَؤُنَةِ، تَطْلُعُ ضَمائِرُ الْقلوبِ عَلٰی سَرائِرِ الْعُیُوبِ، تَحَرّي الصِّدْقِ وَ تَجَنُّبُ الْکِذْبِ أَجْمَلُ شیمَةٍ وَ أَفْضَلُ أَدَبٍ.

اختیار راستی در سخن کردن و کناره گرفتن از دروغ زدن نیکو ترین صفات و فاضلترین آداب است.

تَمْییزُ الْباقِي مِنَ الْفاني مِنْ أَشْرَفِ النَّظَر، تاجُ الرَّجُلِ عَفافُهُ وَ زینَتُهُ إِنْصافُهُ، تَقِیَّةُ الْمُؤْمِنِ في قَلْبِه وَ تَوْبَتُهُ في اعْتِرافِه، تَلْویحُ زَلَّةِ الْعاقِلِ لَهُ أَمَضُّ مِنْ عِتابِه، تَحَبَّبْ إِلی اللّهِ بِالرَّغْبَةِ فیما لَدَیْهِ، تَحَلَّ بِالْیَأْسِ

ص: 140


1- وَضعُهُ . ظ .

مِمّا في أَیْدِي النّاسِ تَسْلَمْ مِنْ غَوائِلِهِمْ وَ تُحْرِزِ الْمَوَدَّةَ مِنْهُمْ، تَجَلْبَبْ بِالصَّبْرِ وَ الْیَقینِ فَإِنَّهُما أَنْعَمُ الْعُدَّةِ فِي الرَّخاءِ وَ الشِّدَّةِ.

استوار باش در صبر و يقين چه این هر دو بهترین عُدّت و عُدّت اند در فراخی عیش و سختی روزگار.

تَحَلَّ بِالسَّخاءِ وَ الوَرَعِ فَهُما حُلْیَهُ الاْءِیْمانِ وَ أْشرَفُ خِلٰالِکَ، تارِکُ الْعَمَلِ بِالْعِلْمِ غَیرُ واثِقٍ بَثَوابِ الْعَمَلِ، تَرَحَّلُوا فَقَدْ جَدَّ بِکُمْ وَ اسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّکُمْ، تَذِلُّ الْاُمُورُ لِلْمَقادیرِ حَتّٰی یَکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبیرِ، تَزَوَّدُوا فی أَیّامِ الْفَناءِ لِلْبَقاءِ فَقَدْ دُلِلْتُمْ عَلی الزّادِ وَ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ حُثِثْتُمْ عَلی الْمَسیرِ، تَوَلّي الْأَراذِلِ وَ الْأَحْداثِ الدُّوَلَ دَلیلُ انْحِلٰالِها وَ إِدْبارِها، تَخْلیصُ النِّیَّةِ مِنَ الْفَسادِ أَشدُّ عَلی الْعٰامِلینَ مِنْ طُولِ الاْءِجْتِهادِ.

خالص کردن نیت را از فساد سخت تر است بر عاملين عبادت از زحمت و طول اجتهاد.

تَخَلَّقُوا بِالْفَضْلِ وَ الْکَفِّ عَنِ الْبَغْيِ وَ الْعَمَلِ بِالْحَقِّ وَ الاْءِنْصافِ مِنْ أَنْفُسِکُمْ وَ اجْتِنابِ الْفَسادِ وَ إِصْلاح الْمَعادِ، تَسَرْبَلِ بِالْحَیاءَ وَ ادَّرِعِ الْوَفاءَ وَ احْفَظِ الاْءِخاءَ وَ أَقْلِلْ مُحادَثَةَ النِّسآءِ یَکْمُلْ لَکَ السَّناءُ.

سریال حيا بپوش و درع وفا بر تن راست کن و برادران دینی را محفوظ بدار و کمتر با زنان محادثه و مکالمه میکن تارفعت قدر و علوّ جاه تو بکمال رسد.

ص: 141

تَعَلَّمُوا الْقُرآنَ فَإِنَّهُ رَبیعُ الْقُلُوبِ وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِه فَإِنَّهُ شِفاءُ الصُّدُورِ، تَواضَعُوا لِمَنْ تَتَعَلَّمُونَ مِنْهُ الْعِلْمَ وَ لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ وَ لاتَکُونُوا مِنْ جَبابِرَةِ الْعُلَمآءِ فَلا یَقُومُ جَهْلُکُمْ بِعِلْمِکُمْ، تَفَکَّرْ قَبْلَ أَنْ تَعْزِمَ وَ شاوِرْ قَبْلَ أَنْ تُئدِمَ وَ تَدَبَّرْ قَبْلَ أَنْ تَهْجُمَ، تَجَرَّعْ غُصَصَ الْحِلْمِ فَإِنَّهُ رَأْسُ الْحِکْمَةِ وَ ثَمَرَةُ الْعِلْمِ.

تجرع كن استخوانهای گلو گیر حلم را که آن سرحکمت و ثمر علم است.

تَعْجیلُ الْبِرِّ زِیادَةٌ فِی الْبِرِّ تَزْکِیَةُ الْأَشْرارِ مِنْ أَعْظَمِ الأَوْزارِ، تَدارَکْ فی آخِرِ عُمْرِکَ ما أَضَعْتَهُ في أَوَّلِه تَسْعَدْ بِمُنْقَلَبِکَ.

تدارك کن در آخر عمر عبادتی را که در اول عمر ضايع گذاشتی [تاسعادتمند بمیری]

تَخَیَّرْ لِنَفْسِکَ مِنْ کُلِّ خُلْقٍ أَحْسَنَهُ فَإِنَّ الْخَیْرَ عادَةٌ، تَجَنَّبْ مِنْ کُلِّ خُلْقٍ أَسْوَأَهُ وَ جاهِدْ لِنَفْسِکَ عَلی تَجَنُّبِه فَإِنَّ الشَّرَّ لَجاجَةٌ. تَجَنُّبُ الشَّرِّ طاعَةٌ، تَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ انْتَصِحْهُ وَ حَلِّلْ حَلالَهُ وَ حَرِّمْ حَرامَهُ وَ اعْمَلْ بِأَحْکامِه ، تَأَدَّمْ بِالْجُوعِ وَ تَأَدَّبْ بِالْقُنُوعِ، إتَداوَ مِنْ داءِ الْفَتْرَةِ في قَلْبِکَ بِعَزیمَةٍ وَ مِنْ کَرَی الْغَفْلَةِ في ناظِرِکَ بِیَقْظَةٍ.

مداوا کن درد سستی و ناتندرستی که در دل داری بتصميم عزم وعزیمت و خواب غفلتی که در چشم داری بهشیاری و بیداری.

تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّما یُنْتَظَرُ بِأَوِّلِکُمْ آخِرُکُمْ، تَیَسَّرْ لِسَفَرِکَ وَ شِمْ

ص: 142

بَرْقَ النَّجاةِ وَ أَرْحِلْ مَطایَا التَّشْمیرِ، تُعْرَفُ حَماقَةُ الرَّجُلِ بِالْأَشَرِ فِي النِّعْمَةِ وَ کَثْرَهِ الذُّلِّ فِي الْمِحْنَةِ، تَوَلُّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدیبَها وَ اعْدِلُوا بِها عَنْ ضَرارَةٍ عاداتِها، تَأْتینا أَشْیاءُ نَسْتکْثِرُها إِذا جَمَعْناها وَ نَسْتَقِلُّها إِذا قَسَمْناها، تَحَبَّبْ إِلی خَلیلِکَ یُحْبِبْکَ وَ أَکْرِمْهُ یُکْرِمْکَ وَ آثِرْ عَلٰی نَفْسِکَ یُؤْثِرْکَ عَلٰی نَفْسِه وَ أَهْلِه.

دوستدار خلیل خویش باش تا دوست دارد ترا و اکرام کن اورا تامكرم دارد ترا و اختیار کن اورا بر نفس خود تا برگزیندو مختار دارد ترا براهل وعشیرت خود.

تَکَادُ ضَمَائِرُ اَلْقُلُوبِ تَطَّلِعُ عَلَی سَرَائِرِ اَلْغُیُوبِ، تَحَرَّ رِضَی اَللَّهِ بِرِضَاکَ بِقَدْرِهِ، تَأْمیلُ النّاسِ خَیْرَکَ خَیرٌ مِنْ خَوْفِهِمْ نَکالَکَ، تَخَفَّفُوا فَإِنَّ الْغایَةَ أَمامَکُمْ وَ السّاعَةُ تَحْدُوکُمْ.

سبکبار شوید زیرا که مرگ از پیش روی شماست و قیامت میراندومیکشاند شما را.

تَحَرَّ مِنْ أَمْرِکَ ما یَقُومُ بِه عُذْرُکَ وَ یُثْبِتُ بِهِ حُجَّتَکَ وَ یَفیءُ إِلَیْکَ بِرُشْدِکَ، تَعالی اللّهُ مِنْ قَوِيٍّ ما أَحْمَلَهُ، تُعْرَفُ حَماقَةُ الرَّجُلِ في ثَلاثٍ : کَلامِهُ فیما لا یَعْنیهِ ، وَ جَوابِهُ عَمَّا لا یُسْئَلُ عَنْهُ ، وَ تَهَوُّرِهُ فِي الاُمُورِ.

شناخته میشود حماقت مرد از سه چیز: سخن کردن او در چیزی که نسنجیده و جواب گفتن او از چیزی که از او سؤال نشده و تهورّ او در حل وعقد امور.

تَعَلَّمِ الْعِلْمَ فَإِنْ کُنْتَ غَنِیَّا زانَکَ وَ إِنْ کُنْتَ فَقیراً مانَکَ، تَوَخَّ الصِّدْقَ وَ الْأَمانَةَ وَ لا تُکَذِّبْ مَنْ کَذَّبَکَ وَ لا تَخُنْ مَنْ خانَکَ.

ص: 143

تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ وَ تَعَلَّمُوا مَعَ الْعِلْمِ السَّکینَةَ وَ الْحِلمَ فَإِنَّ الْعِلمَ خَلیلُ الْمُؤْمِنِ وَ الْحِلمُ وَزیرُهُ.

وَ قال عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في حقّ مَنْ ذَمَّهُ: تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلی ما یَظُنُّ مِنْها وَ لا یَغْلِبُها عَلی ما یَسْتَیْقِنُ ، قَدْ جَعَلَ اللّهُ هَواهُ أَمیرَهُ وَ أَطاعَهُ في سائِرِ أُمُورِه.

تَوَقُّوا الْبَرْدَ في أَوَّلِه وَ تَلَقَّوْهُ فی آخِرِه فَإِنَّهُ یَفْعَلُ بِالْأَبْدانِ کَما یَفْعَلُ بِالْأَغْصانِ أَوَّلُهُ یُحْرِقُ وَ آخِرُهُ یُورِقُ.

وَ قال عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في ذکر الإِسْلٰام: تَبْصِرَةٌ لِمَنْ عَزَمَ وَ آیَةٌ لِمَنْ تَوَسَّمَ وَ عِبْرَةٌ لِمَنْ اتَّعَظَ وَ نَجاةٌ لِمَنْ صَدَقَ. تَحَرَّ رِضَی اللّهِ وَ تَجَنَّبْ سَخَطَهُ فَإِنَّکَ لا یَدَ لَکَ بِنَقِمَتِه وَ لا غَناءَ بِکَ عَنْ مَغْفِرَتِه وَ لا مَلْجَأَ لَکَ إِلاّ إِلَیْهِ.

طلب کن رضای خدای را و کناره بجوی از غضب خدا چه در بیفرمانی مورد عذاب و نقمت میشوی و مستغنی نیستی از آمرزش خدا و نیست پناهی از برای تو مگر بسوی او.

تَوَقَّ سَخَطَ مَنْ لا یُنْجیکَ إِلاّ طاعَتُهُ وَ لا یُرْدیکَ إِلاّ مَعْصِیَتُهُ وَ لا یَسَعُکَ إِلاّ رَحْمَتُهُ وَ الْتَجِی ءْ إِلَیْهِ وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ.

بپرهیز از غضب کسیکه نجات نمیدهد ترا مگر طاعت او وهلاك نمیکند ترا مگر معصیت او و وسعت نمیدهد ترا مگر رحمت اور پناهنده شو بسوی او و توکل کن براو.

تَعَصَّبُوا لِخِلالِ الْحَمْدِ مِنَ الْحِفْظِ لِلْجارِ وَ الوَفاءِ بِالذِّمامِ وَ الطّاعَةِ لِلْبِرِّ وَ الْمَعْصِیَةِ لِلْکِبْرِ وَتَحَرّوْا بِمَکارِمِ الْخِلالِ.

ص: 144

باب چهارم

اشاره

الباب الرابع مما ورد من حكم أمير المومنین علی عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في حرف الثاء وهو ثلاثة فصول مأة و خمس و اربعون

فصل اول: حرف ثاء بلفظ ثمره

حكمة الفصل الأول بلفظ ثمرة و هو سبع و سبعون حكمة الفصل الثاني بلفظ ثلاث و هو ثمان و اربعون حكمة الفصل الثالث باللّفظ المطلق وهو عشرون حكمة الفصل الأول مما ورد من حكمه عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في حرف الثاء بلفظ ثمرة و هو سيعة و سبعون حكمة

من ذٰلك قوله عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ: ثَمَرَةُ الْعِلْمِ الْحَیاةُ ، ثَمَرَةُ الاْءِیمانِ النَّجاةُ، ثَمَرَةُ الْخَوْفِ الْأَمْنُ، ثَمَرَةُ الْمَقْتنیاتِ الْحُزْنُ، ثَمَرَةُ الْعَقْلِ الرِّفْقُ، ثَمَرَةُ الْعِلْمِ حُسْنُ الْخُلْقِ، ثَمَرَةُ الْعَجَلَةِ الْعِثارُ.

ثمره عجلت و شتاب لغزش است.

ثَمَرَةُ الزُّهْدِ الرّاحَةُ، ثَمَرَةُ الشَّکِّ الْحَیْرَةُ، ثَمَرَةُ الشُّجاعَةِ الْغیرَةُ، ثَمَرَةُ الْکَرَمِ صِلَةُ الرَّحِمِ، ثَمَرَةُ الشُّکْرِ زِیادَةُ النِّعَمِ، ثَمَرَةُ طُولِ الْحَیٰوةِ السُّقْمُ وَ الْهَرَمُ.

حاصل درازی زندگانی بیماری و پیری است.

ثَمَرَةُ الْعِلْمِ الْعَمَلُ بِه، ثَمَرَةُ الْعَمَلِ الْأَجرُ عَلَیْهِ، ثَمَرَةُ الشَّرَهِ التَّهَجُّمُ

ص: 145

عَلی الْعُیُوبِ.

حاصل حرص و طمع اقتحام کردن در معایب است.

ثَمَرَةُ الْوَرَعِ صَلاحُ النَّفْسِ وَالدِّینِ، ثَمَرَةُ الْوَرَعِ النَّزاهَةُ، ثَمَرَةُ الطَّمَعِ ذُلُّ الدُّنْیا وَ شَقاءُ الاْخِرَةِ.

ثمر طمع ذلت در دنیا و شقاوت در آخرتست.

ثَمَرَةُ الْعَمَلِ الصّالِحِ کَأَصْلِه، ثَمَرَةُ الْعَمَلِ السَّییِّءِ کَأَصْلِه، ثَمَرَةُ الْعِفَّةِ التَّنَزُّهُ عَنْ دارِ الْفَناءِ ثَمَرَةُ الاْءِیْمانِ الرَّغْبَةُ فی دارِ الْبَقاءِ، ثَمَرَةُ الْحِکْمَةِ الْعُزُوفُ عَنِ الدُّنْیا، ثَمَرَةُ الْعَقْلِ قَمْعُ الْهَوٰی، ثَمَرَةُ الْمُجاهَدَةِ قَهْرُ النَّفْسِ، ثَمَرَةُ الْمُحاسَبَةِ إِصْلاحُ النَّفْسِ، ثَمَرَةُ التَّوْبَةِ اسْتِدْراکُ فَوارِطِ النَّفْسِ، ثَمَرَةُ العِفَّةِ الْقَناعَةُ، ثَمَرَةُ الْحِکْمَةِ الْفَوزُ، ثَمَرَةُ الْقَناعَةِ الْعِزُّ.

ثمر قناعت عزتست۔

ثَمَرَةُ الْوَعْظِ الاْءِنْتِباهُ، ثَمَرَةُ الدّینِ الْأَمانَةُ، ثَمَرَةُ الْفکْرِ السَّلٰامَةُ، ثَمَرَةُ الاُخُوَّةِ حِفْظُ الْغَیْبِ وَ إِهْداءُ الْعَیْبِ.

ثمر دوستی و برادری حفظ الغيب است و هدیه داشتن عیب یعنی تنبیه دادن و باز نمودن عیب.

ثَمَرَةُ الْقَناعَةِ الاْءِجْمالُ فی الْمُکْتَسَبِ وَ الْعُزُوفُ عَنِ الطَّلَبِ، ثَمَرَةُ الدِّینِ قُوَّةُ الْیَقینِ، ثَمَرَةُ الذِّکْرِ اسْتِنارَةُ الْقُلُوبِ، ثَمَرَةُ الْحَسَدِ شَقاءُ

ص: 146

الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، ثَمَرَةُ الْعِلْمِ الاْءِنْتِباهُ، ثَمَرَةُ الْعِلْمِ الاْءِسْتِقامَةُ، ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلامَةُ، ثَمَرَةُ الْعِفَّةِ الصِّیانَةُ، ثَمَرَةُ اللَّجاجِ الْعَطَبُ.

(167) الدنيا والآخرة ، ثمرة اليمن الانتباه، ثمرة المده الإنستقامة ، ثمرة الحزم السلام ، ثمره اليقة الصيانة، ثمرة الجاج

ثمر لجاج هلاکت است.

ثَمَرَةُ الْعَجْزِ فَوْتُ الطَّلَبِ، ثَمَرَةُ الْحِرْص الْعَناءُ، ثَمَرَةُ الْقَناعَةِ الْغَناءُ، ثَمَرَةُ الْحِکْمَةِ التَّنَزُّهُ عَنِ الدُّنْیا وَالْوَلَهُ بِجَنَّةِ الْمَأْوٰی.

حاصل حکمت و دانش بیزاری و تنزّه از دنیای شایق و واله شدن بجنّت مأوی است.

ثَمَرَةُ الْعِلْمِ الْعِبادَةُ، ثَمَرَةُ الْیَقینِ الزَّهادَةُ، ثَمَرَةُ الْخَطأ نَدامَةُ، ثَمَرَةُ التَّفْریطِ مَلامَةٌ، ثَمَرَةُ الْعُجْبِ الْبَغْضاءُ، ثَمَرَةُ المِراءِ الشَّحْناءُ.

ثمر لجاج عداوتست

ثَمَرَةُ الرِّضا الْغَناءُ، ثَمَرَةُ الطَّمَعِ الشَّقاءُ، ثَمَرَةُ الطّاعَةِ الْجَنَّةُ، ثَمَرَةُ الْوَلَهِ بِالدُّنْیا الْمِحْنَةُ، ثَمَرَةُ الْحَیآءِ الْعِفَّةُ، ثَمَرَةُ التَّواضُعِ الْمَحَبَّةُ، ثَمَرَةُ الْکِبْرِ الْمَسَبَّةُ، ثَمَرَةُ الْعِلْمِ الْعَمَلُ لِلْحَیٰوةِ، ثَمَرَةُ الْعَقْلِ الْعَمَلُ لِلنَّجاةِ، ثَمَرَةُ الْعَقْلِ صُحْبَةُ الْأَخْیارِ، ثَمَرَةُ التَّجْرِبَةِ حُسْنُ الاْءِخْتِبارِ، ثَمَرَةُ الْعِلْمِ طَلَبُ النَّجاةِ ، ثَمَرَةُ الاُنْسِ بِاللّهِ الاْءِسْتیحاشُ مِنَ النّاسِ.

ثمر مؤانست بحضرت یزدان وحشت یافتن از مخالطت مردمان است.

ثَمَرَةُ الْعَقْلِ مُداراةُ النّاسِ، ثَمَرَةُ الْکِذْبِ الْمَهانَةُ فِی الدُّنْیا وَ الْعَذابُ فِي الاْخِرَةِ.

ص: 147

ثمر دروغ زدن خواری در دنیا و عذاب در آخرت است.

ثَمَرَةُ الْأَمَلِ فَسادُ الْعَمَلِ، ثَمَرَةُ الْعِلْمِ إِخْلاصُ الْعَمَلِ، ثَمَرَةُ الْعَقْلِ الصِّدْقُ، ثَمَرَةُ الْحِلْمِ الرِّفْقُ، ثَمَرَةُ الرَّغْبَةِ التَّعَبُ، ثَمَرَةُ الْحِرْصِ النَّصَبُ، ثَمَرَةُ التَّفْریطِ النَّدامَةُ.

فصل دوم: حرف ثاء بلفظ ثلاث

الفصل الثاني مما ورد من حکم امیر المومنین عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في حرف الثاء بلفظ ثلاث و هو ثمانية واربعون حكمة

من ذٰلك قَولُه عَلَیهِ اَلْسَلٰامُ:ثَلاثٌ هُنَّ مِنْ کَمالِ الدِّینِ: الاْءِخْلاصُ ، وَ الْیَقینُ ، وَ الْقَناعَةُ، ثَلاثٌ یَهْدّدْنَ الْقِويَّ: فَقْدُ الْأَحِبَّةِ، وَ الْفَقْرُ فِی الْغُرْبَةِ ، وَ دَوامُ الشِّدَّةُ.

سه چیز است که تهدید میکند مردم قوی را: دوری دوستان و محبان و فقر و مسکنت در غربت و شدت سختی و دوام مشقت.|

ثَلاثٌ هُنَّ الْمُرُوَّةُ : جُودٌ مَعَ قِلَّةٍ ، وَ احْتِمالٌ مِنْ غَیْرِ مَذَلَّهٍ ، وَ تَعَفُّفٌ عَنِ الْمَسْأَلَهِ.

سه چیز است حا کی مرّوت: بخش شمال با قلت بضاعت و حلم ورزیدن بی غائله مذلت و خویشتن داری از مسئلت.

ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فیهِ فَقَدْ أَکْمَلَ الاْءِیْمانَ : الْعَدْلُ فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضا،

ص: 148

وَ الْقَصْدُ فِی الْفَقْرِ وَ الْغِنی ، وَ اعْتِدالُ الْخَوْفِ وَ الرَّجاءِ، ثَلاثَةٌ لا یَنْتَصِفُونَ مِنْ ثَلٰاثَةٍ: العاقِلُ مِنَ الْأَحْمَقِ، وَ الْبَرُّ مِنَ الْفاجِرِ، وَ الْکَریمُ مِنَ اللَّئیمِ.

سه کس از سه کس انصاف نتواند گرفت : عاقل از احمق و نیکوکار از فاجر و کریم از لئيم.

ثَلاثٌ مَهْلَکَةٌ : اَلجُرْأَةُ عَلی السُّلْطانِ، وَ ائْتِمانُ الْخَوّان ، وَ شُرْبُ السَّمِّ لِلتَّجْرِبَةِ، ثَلاثٌ یَدُلُّ عَلٰی عُقُولِ أَرْبابِها: الرَّسُولُ ، وَ الْکِتابَةُ ، وَ الْهَدِیَّةُ.

سه چیز است که دلالت میکند بر عقل آنکس که این جمله را گسیل داشته: رسول و کتاب و هدیه.

ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فیهِ فَقَدِ اسْتَکْمَلَ إِیمانَهُ: مَنْ إِذا رَضِيَ لَمْ یُخْرِجْهُ رِضاهُ إِلی باطِلٍ ، وَ إِذا غَضِبَ لَمْ یُخْرِجْهُ غَضَبُهُ عَنِ الْحَقِّ ، وَ إِذا قَدَرَ لَمْ یَأْخُذْ ما لَیْسَ لَهُ، ثَلاثٌ هُنَّ زینَهُ الْمُؤْمِن : تَقْوَی اللّهِ، وَ صِدْقُ الْحَدیثِ ، وَ أَداءُ الْأَمانَة، ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فیهِ کَمُلَ إِیمانُهُ : الْعَقْلُ ، وَ الْحِلْمُ ، وَ الْعِلْمُ، ثَلٰاثٌ تَشینُ الدِّینَ : الفُجُورُ ، وَ الْغَدْرُ، وَ الْخِیانَةُ، ثَلاثٌ یُوجِبْنَ الْمَحَبَّهَ : الدِّینُ،وَالتَّواضُعُ ، وَ السَّخاءُ، ثَلٰاثٌ مِنْ جِماعِ الدِّین : العِفَّةُ ، وَ الْوَرَعُ ، وَ الْحَیاءُ، ثَلاثٌ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ مُسْتَزادٌ : حُسْنُ الْأَدَبِ ، وَ مُجانَبَةُ الرَّیْبِ ، وَ الْکَفُّ عَنِ الْمَحارِم.

سه چیز است که نیست بر آن زیادتی: حسن ادب و کناره جستن از شك و

ص: 149

شبهات و خویشتن داری از محرمات و محظورات.

ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فیه فَقَدْ رُزِقَ خَیرَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ : الرِّضا بِالْقَضاءِ ، وَ الصَّبْرُ عَلی الْبَلاءِ ، وَ الشُّکْرُ عَلی الرَّخاءِ، ثَلاثٌ لا تُهْنَأُ لِصاحِبِهِنَّ عَیْشٌ : الحِقْدُ ، وَ الْحَسَدُ ، وَ سُوءُ الْخُلْق.

سه چیز است که زندگانی را بر صاحبش ناگوار دارد : حقد وحسدوسوء خلق.

ثَلاثٌ لا یُسْتَوْدَعَنَّ سِرّا : المَرْأَةُ ، وَ النَّمّامُ ، وَ الْأَحْمَقُ. ثَلاثٌ فیهِنَّ الْمُرُوَّةُ : غَضُّ الطَّرْفِ، وَ غَضُّ الصَّوْتِ ، وَ مَشْيُ الْقَصْدِ. ثَلاثٌ فیهِنَّ النَّجاةُ : لُزُومُ الْحَقِّ ، وَ تَجَنُّبُ الْباطِل ، وَ رُکُوبُ الْجِدِّ. ثَلاثٌ تُمْتَحَنُ بِهِنَّ عُقُولُ الرِّجالِ : هُنَّ الْوَلایَةُ ، وَ الْمالُ ، وَ الْمُصیبَةُ.

سه چیز است که عقول مر دان را بمیزان امتحان کشاند: نخستین ادراك امارت و ولايت دوم فراهم شدن مال ورفاه معیشت سه دیگر نزول رزیت و مصیبت.

ثَلاثٌ مُهْلِکاتٌ : طاعَةُ النِّساءِ ، وَ طاعَةُ الْغَضَبِ ، وَ طاعَةُ الشَّهْوَةِ. ثَلاثٌ لا یُسْتَحْیی مِنْهُنَّ : خِدْمَةُ الرَّجُلِ ضَیْفَهُ ، وَ قِیامُهُ عَنْ مَجْلِسِه لِأَبیهِ وَ مُعَلِّمِه ، وَ طَلَبُ الْحَقِّ وَ إِنْ قَلَّ. ثَلاثٌ مَنْ جِماعِ الْمَوَدَّةِ : عَطاءٌ مِنْ غَیرِ مَسْأَلَةٍ ، وَ وَفاءٌ مِنْ غَیرِ عَهْدِ ، وُجُودٌ مَعَ إِقْلالٍ.

سه چیز است که مردم را بمحبت دعوت کند: عطا کند کس بی آنکه ازوی سؤال کنند و وفا کند بی آنکه عهدی کرده باشد بخشش کند به آنکه مال اندوخته باشد.

ص: 150

ثَلاثٌ مِنْ کُنُوزِ الْجَنَّةِ: کِتْمانُ الْمُصیبَةِ ، وَ الصَّدَقَةُ ، وَ الْمَرَضُ. ثَلاثٌ مِنْ أَعْظَمِ الْبَلاءِ : کَثْرَةُ الْعائِلَةِ ، وَ غَلَبَةُ الدَّیْنِ ، وَ دَوامُ الْمَرَضِ.

سه چیز بدترین بلاهاست: کثرت عیال فزونی قرض دوام مرض.

ثَلاثٌ هُنَّ الْمُحْرِقاتُ(1) الْمُوبِقاتُ : فَقْرٌ بَعْدَ غِنیً ، وَ ذُلٌّ بَعْدَ عِزٍّ ، وَ فَقْدُ الْأَحِبَّةِ. ثَلاثٌ یُوجِبْنَ الْمَحَبَّةَ : حُسْنُ الْخُلْقِ ، وَ حُسْنُ الرِّفْقِ ، وَ التَّواضُعُ. ثَلاثَةٌ یُدْخِلُهُمُ اللّهُ الْجَنَّةَ بِغَیرِ حِسابٍ: إِمامٌ عادِلٌ ، وَ تاجِرٌ صَدُوقٌ ، وَ شَیْخٌ أَفْنی عُمْرَهُ في طاعَةِ اللّهِ.

سه کس را خداوند بی پرسش بجنت در می آورد: امام عادل وتاجر راستگوی و پیری که عمر خود را در طاعت خداوند بپای آورده باشد.

ثَلاثَةٌ یُدْخِلُهُمُ اللّهُ النّارَ بِغَیرِ حِسابٍ : إِمامٌ جائِرٌ ، وَ تاجِرٌ کَذُوبٌ ، وَ شَیْخٌ زانٍ.

سه کس را خداوند بی پرسش بجهنم در میبرد: امام ستمگر و تاجر دروغزن و پیر زناکار.

ثَلاثَهٌ فی ظِلِّ عَرْشِ اللّهِ تَعالی یَوْمَ لا ظِلَّ إِلاّ ظِلُّهُ : رَجُلٌ أَنْصَفَ النّاسَ مِنْ نَفْسِه ، وَ رَجُلٌ لَمْ یُقَدِّمْ رِجْلاً وَ لَمْ یُؤَخِّرْ رِجْلاً حَتّٰی یَعْلَمَ أَنَّ ذٰلِکَ لِلّهِ رِضیً أَوْ سَخَطٌ ، وَ رَجُلٌ لَمْ یَعِبْ أَخاهُ بِعَیْبٍ حَتّی یَنْفٰی ذٰلِکَ مِنْ نَفْسِه فَإِنَّهُ لٰا یَخْفٰی(2) مِنْهُ عَیْبٌ إِلاّ بَدا لَهُ عَیْبٌ آخَرُ وَ کَفٰی بِالْمَرْءِ شُغْلاً بِنَفْسِه عَنِ النّاسِ.

ص: 151


1- المحرقات ظ .
2- لاينفي ظ .

سه کس در ظل عرش خدای در می آیند روزی که ظلی نیست مگر ظل او نخستین مردیکه مردمانرا از نفس خویش انصاف دهد و آنچه بر خود نپسندد از بهر دیگر کس پسنده ندارد دویم مردی که در اقدام هیچ امری قدمی پیش نگذارد و واپس نرود تا بداند که خداوند در این امر رضا میدهد یا غضب میفرماید، سه دیگر مردی که عیب نکند برادرش را بهیچ عیبی تا این مخاطره از خاطرش برخیزد زیرا که پوشیده نمیشود از وی عیبى الاآنکه ظاهر شوداز برای او عیب دیگر و کافی است که مرد بخویشتن پردازد و از دیگران دست باز دارد.

ثَلاثَهٌ هُمْ أَقْرَبُ الْخَلْقِ إِلیَ اللّهِ تَعالٰی : رَجُلٌ مَشٰی بَینَ اثْنَیْنِ فَلَمْ یَمِلْ مَعَ أَحَدِهِما عَلی الاْخَرِ بِشَعیرَةٍ ، وَ رَجُلٌ لَمْ تَدْعُهُ قُدْرَتُهُ في حالِ غَضَبِه إِلی أَنْ یَحیفَ عَلی مَنْ تَحْتَ یَدَیْهِ ، وَ رَجُلٌ قالَ الْحَقَّ فیما لَهُ وَ عَلَیْهِ ثَلاثٌ منْ کُنَّ فیهِ فَقَدْ کَمُلَ إِیمانُهُ: سُنَّةُ مِنْ رَبِّه ، وَ سُنَّةُ مِنْ نَبِیِّه ، وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِیِّه ، فَالسُّنّةُ مِنْ رَبِّه کِتْمانُ سِرِّه قالَ اللّهُ تَعالی: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِه أَحَدا إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ» ، وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِیِّه فَمُداراهُ النّاسَ قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ» ، وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِیِّه فَالصَّبْرُ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ قالَ اللّهُ تَعالٰی: «وَ الصّابِرینَ فِي الْبَأْسآءِ وَ الضَّرّآءِ». ثَلاثٌ لا تَکُونُ فِي الْمُؤْمِنِ : لا یَکُونُ جَباناً ، وَ لا حَریصاً ، وَ لا شَحیحاً.

سه چیز است که در مؤمن نیست همانا مؤمن جبان نیست و حریص نیست و بخیل نیست.

ص: 152

ثَلاثَهٌ لا یَنْتَصِفُونَ مِنْ ثَلاثَهٍ : شَریفٌ مِنْ وَضیعٍ ، وَ حَلیمٌ مِنْ سَفیهٍ ، وَ بَرٌّ مِنْ فاجِرٍ ثَلاثَهٌ حَقٌّ أَنْ یُرْحَمُوا : عَزیزٌ أَصابَتْهُ مَذَلَّهٌ بَعْدَ الْعِزِّ ، وَ غَنِيٌّ أَصابَتْهُ حاجَةٌ بَعْدَ الْغِنٰی ، وَ عالِمٌ یَسْتَخِفُّ بِه قَوْمُهُ وَ جُهّالُ أَهْلِه.

برسه کس رحم واجب می آید نخستین عزیزی که بعد از عزت رهین مذلت شود، دوّم دولتمندی که بعداز غنا اسير حاجت گردد سه دیگر عالمی که خفیف کنند اورا قوم او و نادانان اهل عصر او.

ثَلاثٌ یَحْسُنُ فیهِ الْکِذْبُ : الْمَکیدَةُ فِی الْحَرْبِ ، وَ عِدَتُکَ زَوْجَتَکَ ، وَ الاْءِصْلاحُ بَینَ النّاسِ

در سه موضوع سخن دروغ زدن نیکوست نخستین خدعه در حر بست دویم مواعيد تست با زوجه خود و سه دیگر در اصلاح میان مردم است.

ثَلاثٌ یَقْبُحُ فیهِنَّ الصِّدْقُ : النَّمیمَهةُ ، وَ إِخْبارُ الرَّجُلِ عَنْ أَهْلِه بِما یَکْرَهُهُ ، وَ تَکْذیبُکَ الرَّجُلَ عَنِ الْخَبَرِ. ثَلاثٌ هُنَّ جِماعُ الْخَیرِ : إِسْداءُ النِّعَمِ ، وَ رِعایَةُ الذِّمَمِ ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ. ثَلاثٌ مُجالَسَتُهُمْ تُمیتُ الْقُلُوبَ : مُجالَسَةُ الْأَنْذالِ ، وَ الْحَدیثُ مَعَ النِّسآءِ ، وَ مُجالَسَةُ الْأَغْنِیاءِ.

سه طایفه اند که مجالست آنها دلها را بمیراند نخستین مجالست مردم سفله و خسیس است دویم محادثه با زنانست سه دیگر مجالست با اغنياست.

ثَلاثٌ بِثَلاثٍ : مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ زَکیٰ عَمَلُهُ ، وَ مَنْ حَسُنَتْ نِیَّتُهُ

ص: 153

زادَ اللّهُ في رِزْقِه، وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأَهْلِه زادَ اللّهُ في عُمْرِه. ثَلاثُ خِصالٍ هِيَ أُصُولُ الْکُفْرِ : الْحِرْصُ ، وَ الاْءِسْتِکْبارُ ، وَ الْحَسَدُ . فَأَمَّا الْحِرْصُ فَآدَمُ حینَ نُهِيَ عَنِ الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الْحِرْصُ عَلی أَنْ یَأْکُلَ مِنْها ، وَ أَمَّا الاْءِسْتِکْبارُ فَإِبْلیسُ حینَ أُمِرَ بِالسُّجُودِ فَأَبی ، وَ أَمَّا الْحَسَدُ فَابْنا آدَمَ حینَ قَتَلَ أَحَدُهُمَا الاٰخَرَ حَسَداً. ثَلاثٌ لا یَنْظُرُ اللّهُ إِلَیْهِمْ : الْعامِل بِالظُّلْمِ ، وَ الْمُعینُ عَلیْهِ ، وَ الرّاضی بِه.

سه کس است که خداوند نظر رحمت بایشان نمیگمارد نخستین ظالم دویم آنکس که اعانت ظلم کند سیم آنکس که رضا بظلم دهد.

ثَلاثٌ قاصِماتٌ لِلظَّهْرِ ، رَجُلٌ اسْتَکْثَرَ عِلْمَهُ ، وَ نَسِيَ ذُنوبَهُ ، وَعَجِبَ بِرَأْیِه. ثَلاثٌ تُکْمِلُ الْمُسْلِمَ : الفِقْهُ فِی الدِّیْنِ، وَ التَّقْدیرُ فِي الْمَعیشَةِ ، وَ الصَّبْرُ عَلیَ النَّوائِبِ. ثَلاثٌ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لِأَحَدٍ مِنَ النّاسِ فیهِنَّ رُخْصَةً : بِرُّ الوالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کانا أوْفاجِرَیْنِ ، وَ وَفاءٌ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفاجِرِ ، وَ أَداءُ الْأَمانَةِ لِلْبَرِّ وَ الْفاجِرِ.

. سه طایفه اند که خداوند برای احدی از مردمان بدینگونه نیکوئی روا نداشته که در حق ایشان رخصت فرموده نخستین نیکوئی در حق پدر و مادر است خواه ایشان نیکو کار باشندخواه فاسق و فاجردوم وفای بعهداست خواه آنعهد با نیکو کار استوار باشدخواه با فاجر سیم ادای امانتست خواه آن امانت از نیکو کار باشد و خواه از فاجر.

ثَلٰاثٌ یَشْکُونَ إِلی اللّهِ : مَسْجِدٌ خَرابٌ لٰا یُصَلّي فیهِ أَهْلُهُ ، وَ عالِمٌ

ص: 154

بَینَ جاهِلٍ، وَ مُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَیْهِ غُبارٌ لا یُقْرَءُ فیهِ. ثَلاثٌ یَشْکُونَ یَوْمَ الْقِیامَةِ : المُصْحَفُ ، وَ المَسْجِدُ ، وَ العِتْرَةُ ، یَقُولُ الْمُصْحَفُ : یا رَبِّ حَرَّقُوني وَ مَزَّقُوني، وَیُقُولُ الْمَسْجِدُ : یا رَبِّ عَطَّلُوني وَ ضَیَّعُوني ، وَ یَقُولُ الْعِتْرَةُ : یا رَبِّ غَصَبُوني وَ طَرَدُوني وَ شَرَّدُوني.

سه چیز در قیامت شکایت بحضرت یزدان برند: مصحف و مسجد و عترت رسول خدای مصحف میگوید ای پروردگار سوختند مرا و پاره کردند مسجد میگوید ای پروردگار معطل کردند مرا و ضایع گذاشتند عترت میگوید ای پروردگار غضب کردند بر من واز پیش براندند و دور افکندند.

ثَلاثٌ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ : سَفّاکُ دَمٍ حَرامٍ ، وَ عآقُّ والِدَیْهِ ، ومَشَّآءٌ بِنَمیمَهٍ. ثَلاثةٌ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ تَعالٰی : المنّانُ الَّذی لا یُعْطي شَیْئاً إِلٰاّ یَمُنُّهُ ، وَ الْمُسْبِلُ إِزارَهُ ، وَ الْمُنْفِقُ سِلْعَتَهُ بِالأیْمانِ الْفاجِرَةِ ثَلاثَهٌ لٰا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ : مُدْمِنُ خَمْرٍ ، وَ مُدْمِنُ سِحْرٍ ، وَ قاطِعُ رَحِمٍ.

سه کس داخل بهشت نشود: آنکس که همواره شرابخواره باشد و آنکس که پیوسته حادو کار باشد و آنکس که قطع رحم کند.

ص: 155

فصل سوم: حرف ثاء بلفظ مطلق

الفصل الثالث مما ورد من حكم امیرالمؤمنین علی عَلیهِ اَلْسَلامْ في حرف الثاء باللفظ المطلق و هو عشرون حكمة.

قال عَلیهِ اَلْسَلامْ : ثَمانِیَةٌ إِنْ أُهینُوا فَلا یَلوُمُوا إِلاّ أَنْفُسَهُمْ : الذّاهِبُ إِلی مائِدَةٍ لَمْ یُدْعَ إِلَیْها ، وَ الْمُتَأَمِّرُ عَلٰی رَبِّ الْبَیْتِ ، وَ طالِبُ الْخَیْرِ مِنْ أَعْدائِه ، وَ طالِبُ الْفَضْلِ مِنَ اللِّئامِ ، وَ الدّاخِلُ بَینَ اثْنَیْنِ في شَيْءٍ لٰا یُدْخِلانِه فیهِ ، وَ الْمُسْتَخِفُّ بِالسُّلْطانِ ، وَ الْجالِسُ في مَجْلِسٍ لَیْسَ لَهُ بِأَهْلٍ ، وَ الْمُقْبِلُ بِالْحَدیثِ عَلٰی مَنْ لا یَسْمَعُ مِنْهُ.

در اقدام بهشت خصال اگرخواری وذلّت بينيد ملامت مکنيد الا خویشتن را نخست آنکه ناخوانده بر خوان خورش کس حاضر شود [دوم آنکه] د بر خداوندخانه حکمرانی کند و دیگر آنکه از دشمن خود خواستار چیزی باشد و دیگر آنکه از مردم لئيم طلب فضل وجودت کند و دیگر آنکه داخل شود در میان گفت و شنود دو کس و ایشان اطلاع اورا بر اسرار خودمکروه دارند و دیگر آنکه سبك دارد حشمت سلطانرا و دیگر آنکه ناخوانده بمجلس در آیدوحال آنکه از اهل آنمجلس نباشد(1) ودیگر آنکه اقبال کند بذکر احادیث از برای کسیکه گوش ندهد بسخن او.

ثَوْبُ التُّقٰی أَشْرَفُ الْمَلابِسِ.

جامه پر هیز کاری شریف ترین جامهاست.

ثَوْبُ الْعافِیَةِ أَهْنَأُ الْمَلابِسِ. ثَوابُ الْعَمَلِ ثَمَرَةُ الْعَمَلِ، ثِیابُ

ص: 156


1- بلکه: درجائی نشیند که لیاقت آنرا ندارد.

الْدُّوَلِ بِإِقامَةِ الْعَدْلِ، ثَوابُ الْجِهادِ أَعْظَمُ الثَّوابِ، ثَوابُ الاْخِرَةِ یُنْسي مَشَقَّةَ الدُّنْیا، ثَوابُ الْمُصیبَةِ عَلی قَدْرِ الصَّبْرِ عَلَیْها.

ثواب مصيبت باندازه صبر در مصیبت است.

ثَرْوَةُ الدُّنْیا فَقْرُ الاٰخِرَةِ.

مال و ثروت دنیا فقر ومسکنت است در آخرت.

ثَرْوَةُ الاْخِرَةِ تُنْجي وَ تَبْقٰی ثَرْوَةُ الْمالِ تُطْغي وَ تُرْدي وَ تَفْنٰی، ثابِرُوا عَلی الطّاعاتِ وَ سارِعُوا إِلی الْخَیراتِ وَ تَجَنَّبُوا السَّیِّئاتِ وَ بادِرُوا إِلی الْحَسَناتِ وَ تَجَنَّبُوا ارْتِکابَ الْمَحارِمِ.

مواظبت کنید بر طاعات و سرعت کنید در خیرات و کناره گیرید از سیئات و بشتابید بسوی حسنات و دور شوید از ارتکاب محظورات ومحرمات.

ثَباتُ الدِّینِ بِقُوَّةِ الْیَقینِ، ثَمَنُ الْجَنَّةِ الزُّهْدُ فی الدُّنْیا، ثَوْبُ الْعِلمِ یُخَلِّدُکَ وَ لا یَبْلٰی وَ یُبْقیکَ وَ لا یَفْنٰی.

جامهٴ علم مخلد مینماید ترا و کهنه نمیشود و باقی میماند ترا وفانی نمیشود.

ثابِرُوا عَلی صَلاحِ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُتَّقینَ، ثَقَّلُوا مَوازینَکُمْ بِالصَّدَقَهِ.

میزانهای اعمال خودرا بانفاق صدقه گران کنید.

ثَرْوَةُ الْعاقِلِ فی عَلمه و عَمَلِه و ثَرْوَةُ الْجاهِلِ فی مالِه وَ عَمَلِهِ، ثابِرُوا عَلی الْأَعْمالِ الْمُوجِبَةِ لَکُم الْخَلاصَ مِنَ النّارِ وَ الْفَوْزَ بِالْجَنَّةِ.

مواظبت کنید فرایض اعمال را تا شما را از دوزخ برهاند و بسوی جنت بکشاند.

ص: 157

ثابِرُوا عَلی اغْتِنامِ عَمَلٍ لا یَفْنٰی ثَوابُهُ. ثابِرُوا عَلی اقْتِنآءِ الْمَکارِمِ وَ تَحَمَّلُوا أَعْبآءَ الْمَغارِمِ تَحْرِزُوا قَصَباتِ الْمَغانِمِ. ثِیابُکَ عَلی غَیْرِکَ أَبْقی لَکَ مِنْها عَلَیْکَ.

جامه را که بذل کنی و عریانی را بپوشانی از بهر تو بیشتر باید تا خود در پوشی.

ثَوابُ الْعَمَلِ عَلٰی قَدْرِ الْمَشَقَّةِ فیهِ.

ثواب عمل باندازه زحمت کشیدن در عمل ومشقت یافتن در عمل است.

ثَوابُ عَمَلِکَ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِکَ، ثَوابُ الصَّبْرِ أَعْلی الثَّوابِ، ثَوابُ الصَّبْرِ یُذْهِبُ مَضَضَ الْمُصیبَةِ، ثَوابُ اللّهِ لِأَهْلِ طاعَتِه وَ عِقابُهُ لأَهْلِ مَعْصِیَتِه، ثُوبُوا مِنَ الْغَفْلَةِ وَ تَنَبَّهُوا مِنَ الرَّقْدَةِ وَ تَأَهَّبُوا لِلنَّقْلَةِ وَ تَزَوَّدُوا لِلرِّحْلَةِ.

ثواب خداوند خاص طاعت گذاران وعذابش بهر گناهکاران است بازگشت کنید از غفلت و با خرد شتابید از بیخودی و مهیا شوید بهر نقل و حرکت و زاد بگیرید برای رحلت.

ص: 158

باب پنجم

یک فصل: حرف جیم بلفظ مطلق

الباب الخامس مما ورد من حكم أمير المومنین علی عَلَیهِ اَلسَلٰامْ في حرف الجيم وهو فصل واحد خمسة و ستون حكمة

من ذٰلك قَوله عَلَیهِ اَلسَلٰامْ : جانِبُوا الْکَذِبَ فَإِنَّهُ مُجانِبُ الاْءِیمانِ، جارُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آمِنٌ وَ عَدُوُّهُ خائِفٌ، جُودُوا بِما یَفْنی تَعْتاضُوا عَنْهُ بِما یَبْقٰی.

بذل کنید چیزیرا که فانی میشود وعوض بگیرید چیزیرا که باقی میماند.

جِهادُ النَّفْسِ مَهْرُ الْجَنَّةِ، جِهادُ الْهَوٰی ثَمَنُ الْجَنَّةِ، جِهادُ النَّفْسِ أَفْضَلُ جِهادٍ، جَمیلُ النِّیَّهِ سَبَبٌ لِبُلُوغِ الاْمْنِیَّةِ.

نیت صافی سبب ادراك آرزوهاست.

جَحْدُ الاْءِحْسانِ یُوجِبُ الْحِرْمانَ، جاوِرِ الْقُبُورَ تَعْتَبِرْ، جاورِ الْعُلَماءَ تَسْتَبْصِرْ، جَمالُ الاُخُوَّةِ إِحْسانُ الْعِشْرَةِ وَ الْمُواساهُ مَعَ الْعُسْرَةِ، جَمیلُ الْفِعْلِ یُنْبِی ءُ عَنْ طیبِ الْأَصْلِ، جاوِرْ مَنْ تَأْمَنُ شَرَّهُ وَ لا یَعْدُوکَ خَیرُهُ، جُودُ الدُّنْیا فَناءٌ وَ رَاحَتُها عَناءٌ وَ سَلامَتُها عَطَبٌ وَ مَواهِبُها سَلَبٌ، جُدْ بِما تَجِدُ تُحْمَدْ، جالِسِ الْعُلَماءَ تَسْعَدْ، جُودُ الْفَقیرِ أَفْضَلُ الْجُودِ، جُودُ الْفَقیرِ یُجِلُّهُ وَ بُخْلُ الْغَنِیِّ یُذِلُّهُ.

بخشش فقیر موجب جلالت اوست و بخل غنی مورث ذلّت او.

ص: 159

جَلیسُ الْخَیرِ نِعْمَةٌ، جَلیسُ الشَّرِّ نِقْمَةٌ، جُودُوا بِالْمَوْجُودِ وَ أَنْجِزُوا الْوُعُودَ وَ أَوْفُوا بِالْعُهُودِ.

بذل کنید بدانچه قدرت دارید و از عهده بر آئید بدانچه وعده داده اید ووفا کنید بدانچه وعده نهاده اید.

جَرِّبْ نَفْسَکَ في طاعَةِ اللّهِ بِالصَّبْر عَلٰی أَداءِ الْفَرائِضِ وَ الدُّؤُوبُ في إِقامَةِ النَّوافِلِ، جُودُوا فِي اللّهِ وَ جاهِدُوا أَنْفُسَکُمْ عَلی طاعَتِه یُعْظِمْ لَکُمُ الْجَزاءَ وَ یُحْسِنْ لَکُمُ الْحِباءَ، جَمالُ الْعَبْدِ الطّاعَةُ، جَمالُ الْعَیْشِ الْقَناعَةُ، جَمالُ الاْءِحْسانِ تَرْکُ الاْءِمْتِنانِ، جَمالُ الْقُرْآنِ ؛ الْبَقَرَةُ وَ آلُ عِمْرانَ، جَمالُ الْعالِمِ عَمَلُهُ بِعِلْمِه.

عالم نیکو کار آنست که بعلم خودعمل کند.

جَمالُ الْعِلْمِ نَشْرُهُ ، وَ ثَمَرَتُهُ الْعَمَلُ بِه ، وَ صِیانَتُهُ وَ ضْعُهُ في أَهْلِه، جَمیلُ الْمَقْصَدِ یَدُلُّ عَلٰی طَهارَةِ الْمَوْلِدِ، جاهِدْ نَفْسَکَ وَ قَدِّمْ تَوْبَتَکَ تَفُزْ بِطاعَةِ رَبِّکَ، جاهِدْ شَهْوَتَکَ وَ غالِبْ غَضَبَکَ وَ خالِفْ سُوءَ عادَتِکَ تَزْکُ نَفْسُکَ وَ یَکْمُلْ عَقْلُکَ وَ تَسْتَکْمِلْ ثوابَ رَبِّکَ، جاهِدْ نَفْسَکَ عَلٰی طاعَةِ اللّهِ مُجاهَدَةَ الْعَدُوِّ عَدُوَّهُ وَ غالِبْها مُغالَبَةَ الضِّدَّ فَإِنَّ أَقْوی النّاسِ مَنْ قَوِيَ عَلی نَفْسِه.

جهاد کن با نفس خوددر طاعت خداوند جهاد کردن دشمن مر دشمن خود را و غلبه جوی بر نفس خود غلبه ضد مرضد خود را زیرا که از مردم با نيروتر کسی است،

ص: 160

(ج) باب الجيم بلهظ مطلق از کلمات حکمت آمیز

(161)

بر نفس خود نیرومندتر شود.

جَمالُ الرَّجُلِ حِلْمُهُ، جالِسِ الْعُلَماءِ تَزْدَدْ عِلْماً، جالِسِ الْحُلَمآءَ تَزْدَدْ حِلْماً، جالِسِ الْفُقَراءَ تَزْدَدْ شُکْراً، جُدْ تَسُدْ وَ اصْبِرْ تَظْفَرْ، جُودُ الرَّجُلِ یُحَبِّبُهُ إِلی أَضْداده وَ بُخْلُهُ یُبَغِّضُهُ إِلٰی أَوْلادِه.

صفت جود مرد را محبوب دشمنان کند و خصلت بخل مرد را مبغوض فرزندان دارد.

جارُ السُّوْءِ أَعْظَمُ الضَرَّاءِ وَ أَشَدُّ الْبَلاءِ.

همسایه بد بزرگتر بلا و شدیدتر بلاست.

جَوارُ اللّهِ مَبْذُولٌ لِمَنْ أَطاعَهُ وَ تَجَنَّبَ مُخالَفَتَهُ، جارُ الدُّنْیا مَحْرُوبٌ وَ مَوْفُورُها مَنْکُوبٌ، جانِبُوا الْغَدْرَ فَإِنَّهُ مُجانِبُ الْقُرْآنِ، جانِبُوا الْخِیانَةَ فَإِنَّها مُجانِبَةُ الاْءِسْلامِ، جانِبُوا التَّخاذلَ وَ التَّدابُرَ وَ قَطیعَةَ الرَّحِمِ، جَمالُ الرَّجُلِ الْوَقارُ وَ جَمالُ الْحُرِّ تَجَنُّبُ الْعارِ.

جمال مردوقار است و جمال مردم آزاده تنزّه از عار.

جَمالُ الْمُؤْمِنِ وَ رَعُهُ، جاهِدْ نَفْسَکَ وَ حاسِبْها مُحاسَبَةَ الشَّریکِ شَریکَهُ وَ طالِبْها بِحُقُوقِ اللّهِ مُطالَبَةَ الْخَصْمِ خَصْمَهُ فَإِنَّ أَسْعَدَ النّاسِ مَنِ انْتَدَبَ لِمُحاسَبَةِ نَفْسِه، جِهادُ النَّفْسِ ثَمَنُ الْجَنَّةِ فَمَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ مَلَکَها وَ هِيَ أَکرَمُ ثَوابِ اللّهِ لِمَنْ عَرَفَها.

جهاد نفس بهای جنت است پس کسیکه جهاد میکند با نفس خود مالك

ص: 161

میشود بهشت را و این بهترین ثواب است در حضرت خداوند از برای کسی که بداند

جَهْلُ الْغَنیِّ یَضَعُهُ وَ عِلْمُ الْفَقیرِ یرْفَعُهُ ، جَهْلُ الْمُشیرِ هَلاکُ الْمُسْتَشیرِ، جِماعُ الدِّینِ في إِخْلٰاصِ الْعَمَلِ وَ تَقْصیرِ الْأَمَلِ وَ بَذْلِ الاْءِحْسانِ وَ الْکَفِّ عَنِ الْقَبیحِ، جِماعُ الشَّرِّ فِي الاْءِغْتِرارِ بِالْمَهَلِ وَ الاْءِتِّکالِ عَلی الْأَمَلِ، جِهادُ النَّفْسِ بِالْعِلْمِ عُنْوانُ الْعَقْلِ، جِهادُ الْغَضَبِ بِالْحِلمِ عُنْوانُ النَّبْلِ، جِماعُ الشَّرِّ فی مُقارَنَةِ قَرینِ السَّوْءِ، جَمیلُ الْقَوْلِ دالٌّ عَلی وُفُورِ الْعَقْلِ.

سخن نیکودلالت بر کمال عقل سخنگو کند.

جَعَلَ اللّهُ لِکُلِّ شَيءٍ قَدْراً وَ لِکُلِّ قَدْرٍ أَجَلاً، جَعَلَ اللّهُ لِکُلِّ عَمَلٍ ثَوابًا وَ لِکُلِّ شَيءٍ حِساباً وَ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتاباً، جَعَلَ اللّهُ سُبْحانَهُ حُقُوقَ عِبادِه مُقَدَّمَةً لِحُقُوقِه فَمَنْ قامَ بِحُقُوقِ عِبادِ اللّهِ کانَ ذلِکَ مُؤَدِّیا إِلیَ الْقِیامِ بِحُقُوقِ اللّٰهِ، جِماعُ الْخَیرِ فِي الْمُوالاةِ فِي اللّٰهِ وَ الْمُعاداةِ فِي اللّهِ وَ الْمَحَبَّةِ فِي اللّهِ وَ الْبُغْضِ فِي اللّٰهِ، جالِسْ أَهْلَ الْوَرَعِ وَ الْحِکْمَةِ وَ أَکْثِرْ مُنافَثَتَهُمْ فَإِنَّکَ إِنْ کُنْتَ جاهِلاً عَلَّمُوکَ وَ إِن کُنْتَ عالِما ازْدَدْتَ عِلْماً.

مجالست کن با اهل ورع و علمای حکمت و فراوان کن مراقبهٴ با ایشان را زیرا که اگر جاهلی باشی تعلیم کنند ترا و اگر عالمی باشی افزون می کنی علم خویش را.

جالِسِ الْعُلَماءَ یَزْدَدْ عِلْمُکَ وَ یَحْسُنْ أَدَبُکَ وَ تَزْکُ نَفْسُکَ،

ص: 162

جالِسِ الْحُکَماءَ یَکْمُلْ عَقْلُکَ وَ تَشْرُفْ نَفْسُکَ وَ یَنْتَفِ عَنْکَ جَهْلُکَ.

مجالست کن با حکما تا تکمیل کنی عقل خودرا وشريف کنی نفس خود را و نفی کنی از خویشتن جهل خودرا.

جازِ بِالْحَسَنَةِ وَ تَجاوَزْ عَنِ السَّیِّئَةِ ما لَمْ یَکُنْ ثَلْماً فِی الدِّینِ أَوْ وَهْناً في سُلْطانِ الاْءِسْلامِ، جِهادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ.

وَ قال عَلَیهِ اَلْسَلٰاْم في حَقّ مَنْ ذَمَّهُ: جَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبادِ نَقْداً وَ مِنْ خالِقِهِمْ ضَماناً وَ وَعْداً.

در ذم کسی فرماید: از بندگان بیمنا کست چه انتقام ایشان را نقدا نگاشته واز خدای باك ندارد چه نعمت او را نسیه پنداشته.

جَعَلَ اللّهُ الْعَدْلَ قِواماً لِلْأَنامِ وَ تَنْزیهاً عَنِ الْمَظالِمِ وَ الاْثامِ وَ تَسْنِیَةَ الاْءِسْلامِ، جَمالُ السِّیاسَهِ الْعَدْلُ فِي الاْءِمْرَةِ وَ الْعَفْوُ مَعَ الْقُدْرَةِ، وَ قاٰلَ عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في حَقّ مَنْ ذَمَّهُمْ: جَعَلُوا الشَّیْطانَ لِأَمْرِهِمْ مالِکا وَجَعَلَهُم لَهُ أشْراکاً فَفَرَّخَ في صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ رَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ شَرَکُهُ الشَّیْطانُ في سُلْطانِه وَ نَطَقَ بِالْباطِلِ عَلی لِسانِه.

در مذمت گروهی فرماید : شیطان را در امر خود مالك داشته اند و شیطان نیز ایشان را از بهر خود شریکان انگاشته و در دلهای ایشان بچه گذاشته و روان گشته و در آمده در عقلهای ایشان پس بچشمهای ایشان نگران شده و بزبان ایشان سخن کرده و ایشان را بذلت وز بونی سوار کرده و عحلت وژاژ خائی را در چشم ایشان زینت داده پس ناتندرست است کسی که شیطان او راشريك ساخت در سلطنت خودوسخن کرد از در باطل بر زبان او.

ص: 163

باب ششم

اشاره

الباب السادس مما ورد من حكم امير المؤمنين على عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في حرف الحاء وهو فصلان مأة و أربعة وثلاثون حكمة . الفصل الاول بلفظ حسن وهو ستون حكمة الفصل الثاني بلفظ الحاء المطلق و هو أربعة و ستون حكمه.

فصل اول: حرف حاء بلفظ حسن

الفصل الأول مما ورد من حكم أمير المومنين على عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ

في حرف الحاء

بلفظ حسن وهو ستون حكمة

فَمِنْ ذَلِکَ قَولُه عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ :حُسْنُ الْخُلْقِ خَیْرُ قَرینٍ وَ الْعُجْبُ داءٌ دَفینٌ، رحُسْنُ الْأدَبِ أَفْضَلُ قَرینٍ وَ التَّوْفیقُ خَیرُ مُعینٍ، حُسْنُ الظَّنِّ یُنْجي مِنْ تَقلُّدِ الاْءِثْمُ. ثم

حسن ظن نجات میدهد مردم را از گناهی که بگردن گرفته باشند.

حُسْنُ الْقَناعَةِ مِنَ(1) العَفافِ مِنْ شِیَمِ الْأَشْرافِ، حُسْنُ السِّیرَةِ عُنْوانُ حُسْنُ السَّریرَةِ، حُسْنُ الْبِشْرِ أحَدُ البِشارَتَینِ، حُسْنُ الْخُلْقِ أَحَدُ الْعَطاءَیْنِ، حُسْنُ الْخُلْقِ رَأْسُ کُلِّ بِرٍّ، حُسْنُ الْبِشْرِ شیمَةُ کُلِّ حُرٍّ، حُسْنُ النِّیَّهِ مِنْ سَلامَةِ الطَّوِیَّةِ، حُسْنُ السِّیاسَةِ قِوامُ الرَّعِیَّةِ، حُسْنُ التَّوْفیقِ خَیْرُ قائِدٍ، حُسْنُ العَقْلِ أَفْضَلُ رائِدٍ، حُسْنُ اللِّقاءِ یَزیدُ فِی الاْءِخاءِ، حُسْنُ

ص: 164


1- مع العفاف .ظ.

الْوَفاءِ یُجْزِلُ الْأَجْرَ وَ یُجْمِلُ الثَّناءَ.

حسن وفاء بزرگی می کند اجر و مزد را و نیکو می کند مدح و ثنا را.

حُسْنُ التَّقْدیرِ مَعَ الْکَفافِ خَیرٌ مِنَ السَّعْيِ فی الاْءِسْرافِ، حُسْنُ التَّدْبیرِ یُنْمي قَلیلَ الْمالِ وَسُوءُ التَّدْبیرِ یُفْني کَثیرَهُ.

حسن تدبیر در امر معاش بسیار می کندمال اندك را وسوء تدبير فانی میکند مال بسیار را.

حُسْنُ ظَنِّ الْعَبْدِ بِاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلی قَدْرِ رَجاءِه لَهُ، حُسْنُ الصُّورَةِ جَمالُ الظّاهِرِ، حُسْنُ النِّیَّةِ کَمالُ السَّرائِرِ، حُسْنُ العَقْلِ جَمالُ الْبَواطِنِ وَ الظَّواهِرِ، حُسْنُ الْعِشْرَةِ یَسْتَدیمُ الْمَوَدَّةَ، حُسْنُ الصُّحْبَةِ یَزیدُ في مَحَبَّةِ الْقُلُوبِ.

حسن معاشرت مورث استدامت مودت است و حسن مصاحبت موجب استزادت محبت.

حُسْنُ الْحِلْمِ یَدُلُّ عَلی وُفُورِ الْعِلْمِ، رحُسْنُ الظَّنِّ یُخَفِّفُ الْهَمَّ وَ یُنْجي مِنْ تَقَلُّدِ الاْءِثْمِ، حُسْنُ الظَّنِّ مِنْ أَکْرَمِ الْعَطایا وَ أَفْضَلِ السَّجایا.

حسن ظن از بهترین عطيتها و فاضلترین سجيتهاست.

حُسْنُ الْبِشْرِ أَوَّلُ الْعَطاءِ وَ أَفْضَلُ السَّخاءِ، حُسْنُ الاْءِخْتِیارِ وَ اصْطِناعُ الْأَحْرارِ وَ فَضْلُ الاْءِسْتِظْهارِ مِنْ عَلائِمِ الاْءِقْبالِ، حُسْنُ الصُّورَةِ أَوَّلُ السَّعادَةِ، رحُسْنُ الشُّکْرِ یُوجِبُ الزِّیادَةَ، حُسْنُ الْأَدَبِ یَسْتُرُ قُبْحُ النَّسَبِ.

ص: 165

حسن ادب میپوشاند قبح نسب را .

حُسْنُ الظَّنِّ مِنْ أَحْسَنِ الشِّیَمِ وَ أَفْضَلِ الْقِسَمِ، حُسْنُ الْأَفْعالِ مِصْداقُ حُسْنِ الْأَقْوالِ، حُسْنُ وَجْهِ الْمُؤْمِنِ حُسْنُ عِنایَهِ اللّهِ بِه، حُسْنُ الصَّبْرِ طَلیعَةُ النَّصْرِ، حُسْنُ الصَّبْرِ عَونٌ [عَلٰی] کُلَّ أَمْرٍ، حُسْنُ التَّوْبَةِ تَمْحُو الْحَوْبَةِ، حُسْنُ الْأَخْلاقِ بُرْهانُ کَرَمِ الْأَعْراقِ، حُسْنُ الْأَخْلاقِ یُونِس الرِّفاقَ وَ یُدِرُّ الْأَرزْاقَ، حُسْنُ الاْءِسْتِغْفارِ یُمَحِّصُ الذُّنُوبَ، حُسْنُ الْخُلْقِ یُورِثُ الْمَحَبَّةَ وَ یُؤَکِّدُ الْمَوَدَّةَ، حُسْنُ الْعَمَلِ خَیر ذُخْرٍ وَأَفْضَل عُدَّةٍ.

حسن کردار بہترین ذخیره و فاضل ترین تهیه است مر آخرت را.

حُسْنُ الْبِشْرِ مِنْ عَلائِمِ النَّجاحِ، حُسْنُ الاْءِسْتِدْراکِ عُنْوانُ الصَّلاحِ، حُسْنُ الخُلْقِ لِلنَّفْسِ وَ حُسْنُ الْخَلْقِ لِلْبَدَنِ، حُسْنُ الدِّینِ مِنْ قُوَّةِ الْیَقینِ، حُسْنُ الْأَدَبِ خَیرُ وَزیرٍ وَ أَفْضَلُ قَرینٍ.

حسن ادب بهترین وزیر و فاضلترين قرین است.

حُسْنُ الظَّنِّ راحَةُ الْقَلْبِ وَ سَلامَةُ الْبَدَنِ، حُسْنُ السِّیاسَةِ یَسْتَدیم الرِّیاسَةَ.

حسن سیاست موجب استدامت ریاست است.

-وَ تَجَنُّبُ التَّبْذیرِ مِنْ حُسْنِ السِّیاسَةُ، حُسْنُ الظَّنِّ أَنْ تُخْلِصَ الْعَمَلَ وَ تَرْجُو مِنَ اللّهِ أَنْ یَعْفُوَ عَنِ الزَّلَلِ.

حسن ظن آنست که خاص و خالص کنی عمل و عبادت را وامیدوار باشی از

ص: 166

خداوند که ترا از لغزشها معفو دارد.

حُسْنُ الْعَفافِ وَ الرِّضا بِالْکَفافِ مِنْ دَعائِمِ الاْءِیمانِ، حُسْنُ الصُّحْبَةِ مِنْ أَفْضَلِ الاْءِیمانِ وَ حُبُّ الدُّنْیا یُفْسِدُ الاْیقانَ، حُسْنُ الْخُلْقِ مِنْ أَفْضَلِ الْقِسَمِ وَ حْسَنِ الشِّیَمِ.

نیکوئی خلق از بهترین قسمتها وسيرتهاست.

حُسْنُ السَّراح إِحْدی الرّاحَتَینِ، حُسْنُ الْیأْسِ أَجْمَلُ مِنْ ذُلِّ الطَّلَبِ.

حسن یاس و قطع امید بهتر است از ذلت طمع و طلب.

حُسْنُ الْأَخْلاقِ رَأْسُ کُلِّ [شَيئٍ] بَرٍ.

فصل دوم: حرف حاء بلفظ مطلق

الفصل الثاني مما ورد من حكم امیر المؤمنین علی بن أبي طالب عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في حرف الحاء باللفظ المطلق وهو أربعة و سبعون حكمة

فَمِنْ ذَلِکَ قَولُه عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ :حِفْظُ الدِّینِ ثَمَرَةُ الْمَعْرِفَةِ وَ رَأْسُ الْحِکْمَةِ، حِفْظُ التَّجارِبِ رَأْسُ الْعَقْلِ، حَسَبُ الْأَدَبِ أَشْرَفُ مِنْ حَسَبِ النَّسَبِ، حاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبُوا.

خویشتن را بحساب گیرید از آن پیش که در روز شمار حاضر حساب شوید.

حُبُّ الدُّنْیا یُفْسِدُ الْعَقْلَ وَ یُصِمُّ الْقَلْبَ عَنْ سَماعِ الْحِکْمَةِ وَ یُوجِبُ أَلیمَ الْعِقابِ، حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَةٍ، حُبُّ النَّباهَةِ رَأْسُ کُلِّ

ص: 167

بَلِیَّةٍ، حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ الْفِتَنِ وَ رأْسُ الْمِحَنِ، حُبُّ الْمالِ یُفْسِدُ الْأَعْمالَ وَ یُقَوِّی الْاٰمالَ.

حب مال طاعات را تباه می کند و طول امل را زورمند میسازد .

حُبُّ الْمالِ یُوهِنُ الدِّینَ وَ یُفْسِدُ الْیَقینَ، حُبُّ الاْءِطْراءِ وَ الْمَدْحِ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطانِ.

دوستی تو مر مدح و ثنای خود را محکم چیزیست برای فرصت شیطان در نصرت بر تو.

حَیاءُ الرَّجُلِ مِنْ نَفْسِه ثَمَرَةُ الاْءِیْمانِ، حُبُّ الْمالِ سَبَبُ الْفِتَنِ، حُبُّ الرِّیاسَةِ أَصْلُ الْمِحَنِ، حُبُّ الدُّنْیا یُوجِبُ الطَّمَعَ، حُبُّ الْفَقْرِ یَکْسِبُ الْوَرَعَ، حُبُّ الْمالِ یُفْسِدُ المآل، حُبُّ الْعِلم وَ حُسْنُ الْحِلْمِ وَ لُزُومِ الصَّوابِ مِنْ فَضائِلِ أُولِي النُّهی وَ الْأَلْبابِ، حَلاوَةُ الاْخِرَةِ تُذْهِبُ مَضاضَةَ شَقاءِ الدُّنْیا.

شیرینی آخرت زایل می کند دردناکی سختی و بدبختی دنیارا .

حَلاوَةَ الدُّنْیا تُوجِبُ مَرارَةَ الاْخِرَةُ وَ سُوءَ الْعُقْبیٰ، حَلاوَةُ الظَّفَرِ تَمْحُو مَرارَةَ الصَّبْرِ، حَقُّ اللّهِ عَلَیْکُمْ فِي الْیُسْرِ الْبِرُّ وَ الشُّکْرُ، وَ فِي الْعُسْرِ الرِّضا وَ الصَّبْرُ.

حق خدا بر شما در فراخی نعمت نیکوکاری و شکر گذاری است و در تنگدستی رضا و شکیبائی.

ص: 168

حَلاوَةُ الْأمْنِ تَنْکَدُها مَضاضَةُ الْخَوفِ وَ الْحَذَرِ، حَلاوَةُ الْمَعْصِیَةِ تُثْمِرُ أَلیمَ الْعُقُوبَةِ، حَلاوَةُ الشَّهْوَةِ تَنْکَدُها عارُ الْفَضیحَةِ، حُلْوُ الدُّنْیا صَبرٌ وَ غَذائُها سِمامٌ وَ أَسْبابُها رِمامٌ، حَيٌّ الدُّنْیا هَدَفُ سِهامِ الْحِمام وَصَحیحُها غَرَضُ الأَسْقامِ.

زندۀ دنیا هدف خدنگ مر گست وصحیح نیا نشانه سهام اسقام و آلام .

حَسَبُ الْمَرْءِ عِلْمُهُ ، وَ جَمالُهُ عَقْلُهُ، حاصِلُ الدُّنْیَا الْأَسَفُ، حاصِلُ الْمَعاصِي التَّلَفُ، حَدُّ الْعَقْلِ النَّظَرُ فِي الْعَواقِبِ وَ الرِّضا بِما یَجْري بِهِ الْقَضآءُ.

حد عقل نگریستن بعواقب امور است ورضادادن بحكم قضا.

حَقٌّ یُضِرُّ خَیْرٌ مِنْ باطِلٍ یُسِرُّ، حُسْنُ الصَّبْرِ مَلاکُ کُلِّ أَمْرِ، حَقٌّ عَلیَ الْعاقِلِ أنْ یُضیفَ إِلٰی رَأْیَهِ رَأْيَ الْعُقَلاءِ وَ یَجْمَعُ إِلی عِلْمِه عُلُومَ الْحُکَماءِ.

واجب است بر عاقل که در اقدام امور رأي خود را با رأی عقلاء همدست کند و علم خودرا با علوم حکما همداستان نماید.

حَقٌّ عَلی الْعاقِلِ الْعَمَلُ لِلْمَعادِ وَ الاْءِسْتِکْثارُ مِنَ الزّادِ، حَسَبُ الْأَخْلاقِ الْوَفاءُ، حُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفاءِ یَحْسُنْ لَکَ الْجَزاءُ، حَسَبُ الرَّجُلِ مالُهُ وَ کَرَمُهُ دینُهُ، حَسَبُ الرَّجُلِ عَقْلُهُ وَ مُرُوَّتُهُ خُلْقُهُ، حَسْبُکَ مِنَ التَّوَکُّلِ أَنْ لٰا تَرٰی لِرِزْقِکَ مُجْرِیاً إِلاَّ اللّهَ تَعالٰی.

کافیست ترا از توکل اینکه روزی دهندۀ خود را جز خدای ندانی و نشناسی.

ص: 169

حَدُّ اللِّسانِ أَمْضٰی مِنْ حَدِّ السِّنانِ، حِفْظُ اللِّسانِ وَ بَذْلُ الاْءِحْسانِ مِنْ أَفْضَلِ فَضَائِلِ الاْءِنْسانِ، حَدُّ الْحِکْمَةِ الإِعْراضُ عَنْ دارِ الْفَنآءِ وَ التَّوَلّهُ بِدارِ الْبَقآءِ، حَقٌّ عَلٰی الْعاقِلِ أَنْ یَسْتدَیمَ الاْءِسْتِرْشادَ وَ یَتْرُکَ الاْءِسْتِبْدادَ، حَصِّنُوا الدِّینَ بِالدُّنْیا وَ لا تُحَصِّنُوا الدُّنْیا بِالدِّینِ، حَقٌّ عَلیَ الْمَلِکِ أَنْ یَسُوسَ نَفْسَهُ قَبْلَ جُنْدِه.

واجبست بر پادشاه که نخستين نفس خودرا دستخوش سیاست سازد و آنگاه بمردم خویش پردازد.

حُزْنُ الْقُلُوبِ یُمَحِّصُ الذُّنُوبَ، حُفَّتِ الدُّنْیا بِالشَّهَواتِ وَ تَحَبَّبَتْ بِالْعاجِلَةِ وَ تَزَیَّنَتْ بِالْغُرُورِ وَ تَحَلَّتْ بِالاْمالِ، حارِبُوا أَنْفُسَکُمْ عَلی الدُّنْیا وَ احْرِفُوها عَنْها فَإِنَّها سریعَةُ الزَّوالِ کَثیرَةُ الزِّلْزالِ وَشیکَةُ الاْءِنْتِقالِ.

جهاد کنید با نفوس خود در دنیاو منحرف سازید ایشانرا از محبت دنیا زیرا که زخارف دنیا بسرعت زوال گیرد و مبانی آن فراوان تزلزل پذیرد و انتقال از آن نزديك باشد.

حَسْبُکَ مِنَ الْقَناعَةِ رِضاکَ بِما قَسَمَ اللّهُ سُبْحانَهُ لَکَ، حَدُّ السِّنانِ یَقْطَعُ الْأَوْصالَ، حَدُّ اللِّسانِ یَقْطَعُ الاْجالَ، حَرامٌ عَلی کُلِّ عَقْلٍ مَغْلُولٍ بِالشَّهْوَةِ أَنْ یَنْتَفِعَ بِالْحِکْمَةِ، حُکِمَ عَلٰی مُکْثِري أَهْلِ الدُّنْیا بِالْفاقَةِ وَ أَعینَ مَنْ غَنِيَ عَنْها بِالْقَناعَةِ بِالرّاحَهِ.

ص: 170

حكم رفته است بر مالداران اهل دنیا بفقر ومسکنت و براهل قناعت بتن آسانی و استراحت.

حَرامٌ عَلی [کُلِّ] قَلْبٍ مُتَوَلِّهٍ بِالدُّنْیا أَنْ یَسْکُنَهُ التَّقْوٰی، حَدُّ الْعَقْلِ الاْءِنْفِصالُ عَنِ الْفاني وَ الاْءِتِّصالُ بِالباقي، حَصِّنُوا أَنْفُسَکُمْ بِالصَّدَقَةِ، حَصِّنُوا الْأَعْراضَ بِالْأَمْوالِ.

عرض خودرا از بدسکال بذل مال حفظ کنید.

حَصِّلُوا الاْخِرَةَ بِتَرْکِ الدُّنْیا وَ لا تُحَصِّلُوا بِتَرْکِ الدِّینِ الدُّنْیا، حاصِلُ التَّواضُعِ الشَّرَفُ، حَقٌّ وَ باطِلٌ وَ لِکُلٍّ أَهْلٌ، حِفْظُ الْعَقْلِ بِغَلَبَةٍ الْهَوٰی وَ العُزُوفِ عَنِ الدُّنْیا.

حفظ عقل بغالب شدن بر هوا و هوس است وانقطاع از دنیا.

حِفْظُ ما فِي الْوِعاءِ بِشَدِّ الْوِکاءِ، حِفْظُ ما في یَدِکَ خَیرٌ لَکَ مِمّا في یَدِ غَیرِکَ، حِکْمَةُ الدَّنِیِّ تَرْفَعُهُ وَ جَهْلُ الشَّریفِ یَضَعُهُ، حَسَدُ الصَّدیقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ، حِراسَةُ النِّعَمِ في صِلَةِ الرَّحِمِ، حُلُولُ النِّقَمِ في قَطیعَةِ الرَّحِمِ.

حفظ و حراست نعمت های خداوند برعايت صله رحم است و نزول عناوعذاب بقطيعت رحم.

حُکِمَ عَلی أَهْلِ الدُّنْیا بِالشَّقاءِ وَ الْفَناءِ وَ الدِّمارِ وَ الْبَوارِ، حاسِبُوا نُفُوسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبُوا وَ وازِنُوها قَبْلَ أَنْ تُوازَنُوا، حاسِبُوا نُفُوسَکُمْ بِأَعْمالِها وَ طالِبُوها بِأَداء الْمَفْرُوضِ عَلَیْها وَ خُذُوا مِنْ فَنائِها لِبَقائِها وَ

ص: 171

تَزَوَّدُوا وَ تَأَهَّبُوا قَبْلَ أَنْ تُبْعَثُوا.

بحساب گیرید نفوس خودرا بکردار ایشان و واجب دارید بر ایشان ادای آنچه واجب داشته خداوند بر ایشان و بگیرید برای بقای ایشان آنچه فانیست در دست ایشان وزاد بر گیرید و مهیای سفر شوید از آن پیش که برانگیخته شوید.

حاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ عَلیَ اَلدُّنْیٰا وَ اصْرِفوهٰا عَنْهٰا فَإنَّهٰا سَریعَةُ الزَّوالِ، حَدیثُ کُلِّ مَجْلِسٍ یَطْوٰی مَعَ بِساطِه، حَقٌّ عَلیَ الْعاقِلِ أَنْ یَقْمَعَ هَواهُ قَبْلَ ضِدِّه، حَقُّ الْمُسْلِم عَلی الْمُسْلِمِ سَبْعُ خِصالٍ : یُسَلِّمُ عَلَیْهِ إِذا لَقِیَهُ ، وَ یُجیبُهُ إِذا دَعاهُ ، وَ یَعُودُهُ إِذا مَرِضَ ، وَ یَتْبَعُ جَنازَتَهُ إِذا ماتَ ، وَ یُحِبُّ لَهُ ما یُحِبُّ لِنَفْسِه ، وَ یَکْرَهُ لَهُ ما یَکْرَهُ لِنَفْسِه ، وَ الْمَواساةُ في مٰالِه.

حق مسلم بر مسلم هفت چیز است: سلام بازدهد چون او را دیدار کند و چون او را بخواند اجابت کند و اگر او مریض شود عیادت کند و اگر بمیردجنازه او را مشایعت کند و دوست دارد برای او چیزی را که از بهر خود دوست دارد و مکروه دارد برای او چیزی را که از بهر خود مکروه دارد ومواسات کند با او در مال خود.

وقال عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في وَصْفِ المُنٰافِقینْ: حَسَدَةُ الرَّخاءِ وَ مُؤَکِّدَةُ الْبَلاْءِ وَ مُقْنِطُوا الرَّجاءِ لَهُمْ بِکُلِّ طَریقٍ صَریعٌ وَ إِلٰی کُلِّ قَلْبٍ شَفیعٌ وَ لِکُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ.

وَ سُئل عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ عَنْ الْجَمٰاع ! فَقٰال: حَیاءٌ یَرْتَفِعُ وَ عَوْراتٌ تَجْتَمِعُ ، أشْبَهُ شَيءٍبِالْجُنُونِ ، الْاءِصْرارُ عَلَیْهِ هَرَمٌ وَ الاْءِفاقَةُ مِنْهُ نَدَمٌ ، ثَمَرَةُ حَلالِهِ الْوَلَدُ إِنْ عاشَ فَتِنَ وَ إِنْ ماتَ حَزَنَ.

ص: 172

باب هفتم

فصل اول: حرف خاء بلفظ خیر

الباب السابع مما ورد من حكم امير المؤمنين على عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في حرف الخاء وهو فصلان مأة وخمسة و أربعون حكمة الأول بلفظ خير وهو تسعون حكمة الثاني باللفظ المطلق وهو خمسة وخمسون حكمة. الفصل الاول في حرف الخاء بلفظ خير وهو تسعون حكمة

قال عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ: خَیْرُ الْجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ، خَیْرُ الْغِنی غِنی النَّفْسِ، خَیْرُ الْعِلْمِ ما نَفَعَ، خَیرُ الْمَواعِظِ ما رَدَعَ، خَیرُ الْأَعْمالِ مَا اکْتَسَبَ شُکراً،خَیرُ الْأَمْوالِ مَا اسْتَرَقَّ حُرّاً.

بهترین اموال آنست که بنده کند آزادرا.

خَیرُ الْأَعْمالِ ما أَصْلَحَ الدِّینَ، خَیرُ الاُمُورِ ما أَسْفَرَ عَنِ الْیَقینِ، خَیرُ الصَّدَقَةِ أَخْفاها.

بهترین صدقه آنست که پوشیده انفاق شود.

خَیرُ الْهِمَمِ أَعْلٰاها، خَیرُ الْمَواهِبِ الْعَقْلُ، خَیرُ السِّاسَةِ الْعَدْلُ، خَیرُ الْاُمُورِ ما أَسْفَرَ عَنِ الْحَقِّ، خَیرُ الْأَعْمالِ ما زانَهُ الرِّفْقُ، خَیرُ الْخَلائِقِ الرِّفْقُ،خَیرُ الْکَلامِ الصِّدْقُ،خَیرُ الْمَکارِمِ الاْءِیثارُ،خَیرُ الاْخْتِیارِ صُحْبَةُ الْأَخْیارِ،خَیرُ الْبِرِّ ما وَصَلَ إِلی الْأَخْیارِ ،خَیْرُ الثَّناءِ ما جَرٰی عَلٰی

ص: 173

أَلْسِنَةِ الْأَبْرارِ.

بهترین ثنا ومدح در حق کس آنست که بر زبان بزرگان و نیکان گذرد.

خَیرُ أَعْوانِ الدِّیْنِ الْوَرَعُ، خَیرُ الْاُمُورِ ما عَرِیَ عَنِ الطَّمَعِ،خَیرُ النُّفُوسِ أَزْکاها. خَیرُ الشِّیَمِ أَرْضاهٰا، خَیرُ مَنْ صاحَبْتَ ذَوُو الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ ، خَیرُ مَنْ شاوَرْتَ ذَوُو النُّهٰی وَ الْعِلْمِ وَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَزْمِ.

بهترین کسی که با او مشورت کنی صاحبان عقل و علم و تجربه و دور اندیشی است.

خَیرُ الْأَمْوالِ ما أَعانَ عَلی الْمَکارِمِ، خَیرُ الْأَعْمالِ ما قَضَی اللَّوازِمَ، خَیرُ الْبِرِّ ما وَصَلَ إِلی الْمُحْتاجِ، خَیرُ الْأَخْلاقِ أَبْعَدُها مِنَ اللَّجاجِ، خَیرُ الْکَرَمِ جُودٌ بِلٰا مُکافاةٍ، خَیرُ الاْءِخْوانِ مَنْ لا یُحوِجُ إِخْوانَهُ إِلٰی سِواةُ، خَیْرُ إِخْوانِکَ مَنْ عَنَّفَکَ في طاعَةِ اللّهِ ، خَیرُ مَا اسْتَنْجَحَتْ بِهِ الْاُمُورُ ذِکرُ اللّهِ سُبْحانَهُ.

بهتر چیز در اسعاف حاجت و انجاح امور ذکر خدای تبارك و تعالی است.

خَیرُ إِخْوانِکَ مَنْ واساکَ وَ خَیرُ أَمْوالِکَ ما کَفاکَ، خَیرُ الاْءِسْتِعْدادِ ما أُصْلِحَ بِهِ الْمَعادُ، خَیرُ الاْراءِ أَبْعَدُها مِنَ الْهَوٰی وَ أَقْرَبُها مِنَ السَّدادِ.

بهترین رایها آنست که از هوا و هوس دور تر باشد و بطريق صلاح وسداد نزدیکتر.

خَیرُ الاْءِخْوانِ أَنْصَحُهُمْ وَ شَرُّهُم أَغَشُّهُمْ، خَیرُ الاْءِخْوانِ مَنْ إِذا فَقَدْتَهُ لَمْ تُحِبَّ الْبَقآءَ بَعْدَهُ.

ص: 174

بهترین برادران آنست که از پس او بقای خویش را نخواهی.

خَیْرُ الاْءِخْوانِ مَنْ إِذا أَحْسَنَ اسْتَبْشَرَ وَ إِذا أَساءَ اسْتَغْفَرَ، خَیْرُ النّاسِ مَنْ إِذا أُعْطِيَ شَکَرَ وَ إِذَا ابْتُلِيَ صَبَرَ وَ إِذا ظُلِمَ غَفَرَ.

بهترین مردم کسی است که چون عطا کرده شود شاکر باشد و چون مبتلا گردد صابر باشد و چون مظلوم شود معفو دارد.

خَیرُ الْعِلْمِ ما أَصْلَحْتَ بِه رَشادَکَ وَ شَرُّهُ ما أَفْسَدْتَ بِه مَعادَکَ، خَیْرُ عَمَلِکَ ما أَصْلَحْتَ بِه یَوْمَکَ وَ شَرُّهُ مَا اسْتَفْسَدْتَ(1) بِه قَوْمَکَ، خَیْرُ النّاس مَنْ کانَ فی عُسْرِه مُؤْثِراً صبُوراً، خَیْرُ النّاسِ مَنْ کانَ فِي یُسْرِه سَخِیّاً شَکُوراً، خَیْرُ النّاسِ مَنْ أَخْرَجَ الْحِرْصَ مِنْ قَلْبِه وَ عَصٰی هَواهُ في طاعَةِ رَبِّهِ.

بهترین مردم کسی است که بیرون کند حرص را از دل خویش و در طاعت پروردگار هوا و هوس خویش را مخالفت کند.

خَیرُ الْمَعْرُوفِ ما لَمْ یَتَقَدَّمْهُ مَطَلٌ وَ لَمْ یَعْقَبْهُ مَنٌّ، خَیرُ الْاُمُورِ ما سَهُلَتْ مَبادیهِ وَ حَسُنَتْ خَواتِمُهُ وَ حُمِدَتْ عَؤاقِبُهُ.

بهترین امور آنست که آسان باشد بدایت آن و نیکو باشد خاتمت آن و ستوده باشد عواقب آن.

خَیْرُ إِخْوانِکَ مَنْ دَلَّکَ عَلٰی هُدَّی وَأَلْبَسَکَ تُقیً وَ صَدَّکَ عَنِ اتِّباع هَویً، خَیْرُ النّاسِ مَنْ زَهِدَتْ نَفْسُهُ وَ قَلَّتْ رَغْبَتُهُ وَ ماتَتْ شَهْوَتُهُ وَ

ص: 175


1- ما أفسدت. ظ .

خَلُصَ إِیمانُهُ وَ صَدَقَ إِیقانُهُ.

بهترین مردم کسی است که پرهیزکار باشد نفس او و اندك باشد بدنیا رغبت او و مرده باشد شهوت او و خالص باشد از شك وريب ايمان او وصادق باشد در دین يقين او.

خَیْرُ إِخْوانِکَ مَنْ سارَعَ إِلی الْخَیْرِ وَ جَذَبَکَ إِلَیْهِ وَ أَمَرَکَ بِالْبِرِّ وَ أَعانَکَ عَلَیْهِ، خَیْرُ إِخْوانِکَ مَنْ دَعاکَ إِلٰی صِدْقِ الْمَقالِ بِصِدْقِ مَقالِه وَ نَدَبَکَ إِلی أَفْضَلِ الْأَعْمالِ بِحُسْنِ أَعْمالِه، خَیْرُ إِخْوانِکَ مَنْ واساکَ بِخَیْرِه وَ خَیْرٌ مِنْهُ مَنْ أَغْناکَ عَنْ غَیرِه.

بهترین برادران تو کسی است که مساوات کند باتو بثروت وسعت خود و ازو بهتر کسی است که غنی کند ترا از غیر خود.

خَیْرُ الاْءِجْتِهادِ ما قارَنَهُ التَّوْفیقُ، خَیْرُ إِخْوانِکَ مَنْ کَثُرَ إِغْضابُهُ لَکَ فِي الْحَقِّ، خَیْرُ الشُّکْرِ ما کانَ کافِلاً بِالْمَزیدِ، خَیْرُ مَنْ صَحِبْتَ مَنْ لٰا یُحْوِجُکَ إِلٰی حاکِمٍ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ، خَیْرُ الْأَعْمالِ ما قَضٰی فَرْضَکَ، خَیرُ الْأَمْوالِ ما وَقٰی عِرْضَکَ، خَیْرُ الْاُمُورِ ما أَصْلَحَکَ، خَیْرُ الدُّنْیا حَسْرَهٌ وَ شَرُّها نَدَمٌ،خَیْرُ الضِّحْکِ التَّبَسُّمُ، خَیْرُ الْحِلمِ التَّحَلُّمُ، خَیْرُ الْعِلْمِ ما قارَنَهُ الْعَمَلُ، خَیْرُ الْکَلامِ ما لا یُمِلُّ وَ لا یَقِلُّ.

بهترین کلام آنست که بتطویل ملالت نیاورد و بقلت از ابلاغ نارسا نباشد.

خَیْرُ الْاُمُورِ ما أَدّی إِلَی الْخَلاصِ، خَیْرُ الْعَمَلِ ما صَحِبَهُ الاْءِخْلاصُ،

ص: 176

خَیْرُ الاْءِخْوانِ أَقَلُّهُمْ مُصانَعَهً فِي النَّصیحَةِ، خَیْرُ الاْءِخْتِیارِ مَوَدَّةُ الْأَخْیارِ، خَیْرُ السَّخاءِ ما صادَفَ مَوْضِعَ الْحاجَةِ، خَیْرُ الاْءِخْوانِ مَنْ لَمْ یَکُنْ عَلٰی إِخْوانِه مُسْتَقْصِیاً، خَیْرُ الْاُمَراءِ مَنْ کانَ علٰی نَفْسِه أَمیراً ، خَیْرُ النّاسِ مَنْ إِنْ غَضِبَ حَلُمَ وَ إِنْ ظُلِمَ غَفَرَ وَ إِنْ أُسِيءَ إِلَیْهِ أَحْسَنَ.

بهترین مردم کسی است که اگر با او غضب کنند حلم ورزد و اگر ظلم کنند عفو نماید و اگر بد کنند نیکویی فرماید.

خَیرُ النّاسِ مَنْ نَفَعَ النّاسَ، خَیْرُ النّاسِ مَنْ تَحَمَّلَ مَؤُنَةَ النّاسِ، خَیْرُ خِصالِ النِّساءِ شِرارُ خِصالِ الرِّجالِ، خَیْرُ الْخِلٰالِ صِدْقُ الْمَقالِ وَ مَکارِمُ الْأَفْعالِ، خَیْرُ الْمُلُوکِ مَنْ أَماتَ الْجَوْرَ وَأَحْییَ الْعَدْلَ.

بهترین پادشاهان کسی است که به راند جور را و زنده بدارد عدل را.

خَیْرُ الدُّنْیا زَهیدٌ وَ شَرُّها عَتیدٌ، خَیْرُ النّاسِ أَوْرَعُهُمْ وَ شَرُّهُمْ أَفْجَرُهُمْ، خَیْرُ الاْءِخْوانِ مَنْ کانَتْ فِي اللّهِ مَوَدَّتُهُ، خَیْرُ مَنْ صَحِبْتَ مَنْ وَلَّهَکَ بِالْاُخْرٰی وَ زَهَّدَکَ فِي الدُّنْیا وَ أَعانَکَ عَلی طاعَةِ الْمَوْلیٰ، خَیْرُ کُلِّ شَیْءٍ جَدیدُهُ ، وَ خَیْرُ الاْءِخْوانِ أَقْدَمُهُمْ.

بهتر هر چیزی تازه تر آنست و بهتر دوستان پیشین ترین ایشانست.

خَیْرُ الْاُمُورِ النَّمَطُ الْأوْسَطُ إِلَیْهِ یَرْجِعُ الْغالي وَ بِه یَلْحَقُ التّالي، خَیْرُ أَهْلِکَ مَنْ کَفاکَ، خَیْرُ الْمقالِ ما صَدَّقَهُ الْفِعالُ، خَیْرُ الْبِلٰادِ ما حَمَلَکَ، خَیْرُ الْاُمُورِ أَوْسَطُها، خَیْرُ ما وَرَّثَ الاْباءُ الْأَبْناءَ الْأَدَبُ.

ص: 177

بهتر چیزی که پدران بميراث گذارند فرزندان را ادبست.

خَیْرُ ما جَرَّبْتَ ما وَعَظَکَ، خَیْرُ الْعُلُومِ ما أَصْلَحَکَ، خَیْرُ الْمَعْرُوفِ ما أُصیبَ بِه الْأَبْرارُ، خَیْرُ إِخْوانِکَ مَنْ إِذَا احْتَجْتَ إِلَیْهِ کَفاکَ وَ إِنِ احْتاجَ إِلَیْکَ أَعْفاکَ، خَیْرُ النّاسِ مَنْ طَهَّرَ مِنَ الشَّهَواتِ نَفْسَهُ وَ قَمَعَ غَضَبَهُ وَ أَرْضٰی رَبَّهُ.

بهترین مردم کسی است که نفس خودرا از آلايش شهوات بشوید وغضب خود را در هم شکند و پروردگار خویش را راضی بدارد.

خَيْرُ الْعَمَلِ مٰا أَصْلَحْتَ بِه رَشٰادَكَ ، و شَرُّهُ مٰا أَفْسَدْتَ بِه معٰادَكَ.

فصل دوم: حرف خاء بلفظ مطلق

الفصل الثاني في حرف الخاء باللفظ المطلق و هو خمسون حكمة

مَنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَیْهِ الْسَلٰامُ :خُذْ مِنْ نَفْسِکَ لِنَفْسِکَ وَ تَزَوَّدْ مِنْ یَوْمِکَ لِغَدِکَ وَ اغْتَنِمْ عَفْوَ الزَّمانِ وَ انْتَهِزْ فُرْصَةَ الاْءِمْکانِ، خُذِ الْقَصْدَ فِي الْاُمُورِ فَمَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ خَفَّتْ عَلَیْهِ الْمُؤَنُ.

طریق عدل و اقتصاد گیر در کارها چه آن کس که طريق اقتصاد گیرد سبك گردد بر او حمل زاد و توشه.

خُذْ مِنْ قَلیلِ الدُّنْیا مٰا یَکْفیکَ وَ دَعْ مِنْ کَثیرِها ما یُطْغیکَ، خُذِ الْحِکْمَةَ مِمَّنْ أَتاکَ بِها وَ انْظُرَ إِلٰی ما قالَ وَ لٰا تَنْظُرْ إِلی مَنْ قالَ،

ص: 178

خَفْ رَبَّکَ وَ ارْجُ رَحْمَتَهُ یُؤْمِنْکَ مِمّا تَخافُ وَ یُنِلْکَ ما رَجَوْتَ، خَفْ تَأْمَنْ وَ لا تَأْمَنْ فَتَخافْ، خَیْرُ اَلْأَعْمَالِ اِعْتِدَالُ اَلرَّجَاءِ وَ اَلْخَوْفِ.

باخوف و رجا باش نه از رحمت خدای مأيوس توان بود نه بهشت خدای را خالص خویش توان دانست.

خَفْ رَبَّکَ خَوْفاً یَشْغَلْکَ عَنْ رَجائِه وَ ارْجُهُ رَجاءَ مَنْ یَأْمَنُ خَوْفَهُ، خالِفْ مَنْ خالَفَ الْحَقَّ إِلٰی غَیْرِه وَ دَعْهُ وَ ما رَضيَ لِنَفْسِه، خَفِ اللّهَ خَوْفَ مَنْ شَغَلَ بِالْفِکْرِ قَلْبُهُ فإِنَّ الْخَوْفَ مَطِیَّةُ الْأَمْنِ وَ سِجْنُ النَّفْسِ عَنْ الْمَعاصي، خُلْطَةُ أَبْناءِ الدُّنْیا رَأْسُ الْبَلْوٰی وَ فَسادُ التَّقْوٰی.

مخالطت با بنای روزگار رأس بلیات و فساد پرهیز کاریست.

خالِفِ الْهَوٰی تَسْلَمْ وَ أَعْرِضْ عَنِ الدُّنْیا تَغْنَمْ، خُلِّفَ لَکُمْ عِبَرٌ مِنْ آثارِ الْمٰاضینَ قَبْلَکُمْ لِتعْتَبِرُوا بِها، خالِطُوا النّاسَ بِما یَعْرِفُونَ وَ دَعُوهُمْ وَ ما یُنْکِرُونَ وَ لا تُحمِّلُوهُمْ عَلی أَنْفُسِکُمْ وَ عَلَینا فَإِنَّ أَمْرَنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، خادِعْ نَفْسَکَ عَنِ الْعبادَةِ وَ ارْفقْ بِها وَ خُذْ عَفْوَها وَ نَشاطَها.

بدستیاری عبادت با نفس خویش خدیعت میکن و با عفو و نشاط آن مرافقت میفرمای الا در فرایض که ناچار است از ادای آن و خداوند بقلم وجوب رقم کرده.

خُذُوا مِنْ أَجْسادِکُمْ ما تَجُودُوا بِها عَلی أَنْفُسِکُمْ وَ اسْعَوْ في فَکاکِ رِقابِکُمْ قبْلَ أَنْ تُغْلَقَ رَهائِنُها، خالِفُوا النّاسَ بِأَخْلاقِهِمْ وَ زائِلُوهُمْ فِي الْأَعْمالِ، خَلَّتانِ لا تَجْتَمِعانِ في مُؤْمِنٍ: سُوْءُ الْخُلُقِ وَ الْبُخْلِ، خالِطُوا النّاسَ مُخالَطَهً

ص: 179

جَمیلَهً إِنْ مُتُّمْ بَکَوْا عَلَیْکُمْ وَ إِنْ غِبْتُمْ حَنَّوْا إِلَیْکُمْ.

با مردمان چنان بنيکوئی مخالطت کنید که اگر بمیرید بر شما بگریند و اگر غایب شوید آرزوی دیدار شما کنند.

خَفْضُ الصَّوْتِ وَ غَضُّ الْبَصَرِ وَ مَشْيُ الْقَصْدِ مِنْ أَمارَةِ الاْءِیمانِ وَ حُسْنِ الدِّین، خُذْ عَلی عَدُوِّکَ بِالْفَضْلِ فَإِنَّهُ أَحَدُ الظَّفَرَیْنِ، خَرَق عِلْمُ اللّهِ سُبْحانَهُ باطِنَ غَیْبِ السِّراتِ وَ أَحاطَ بِغُمُوضِ عَقائِدِ السَّریراتِ، خُذُوا مَهَلَ الْأَیّامِ وَ حُوطُوا قَواصِیَ الاْءِسْلامِ وَ بادِرُوا هُجُومَ الْحَمامِ، خُضِ الْغَمراتِ إِلی الْحَقِّ حَیْثُ کانَ، خَوْضُ النّاسِ فِي الشَّيْءِ مُقَدِّمَةُ الْکائِنِ، خُلْطَهُ أَبْناءِ الدُّنْیٰا تَشینُ الدِّینَ وَ تُضْعِفُ الْیَقینَ.

مخالطت با ابنای روزگار زشت میکند دین را ضعیف میکند يقين را.

خَطَرُ الدُّنْیا یَسیرٌ وَ عاجِلُها حَقیرٌ وَ بَهْجَتُها زورٌ وَ مَواهبُها غُرُورٌ، خِیانَةُ الْمُسْتَسْلِم وَ الْمُسْتَشیرِ مِنْ أَفْظَعِ الْاُمُورِ وَ أَعْظَمِ الشُّرُورِ وَ مُوجِبَهُ عَذابِ السَّعیر، خُذْ مِنْ صالِحِ الْعَمَلِ وَ خالِلْ خَیْرَ خلیلٍ فَإِنَّ لِلْمَرْء مَا اکْتَسَبَ وَ هُوَ فِي الْقِیٰمَةِ مَعَ مَنْ أَحَبَّ، خَشْیَةُ اللّهِ جَناحُ الاْءِیمانِ، خَوْفُ اللّهِ یُوجِبُ الْأَمانَ.

خوف وخشیت از خداوند موجب امن و امان است.

خَفِ اللّهَ یُؤْمِنْکَ وَ لٰا تَأْمَنْهُ یُعَذِّبْکَ، خُذِ الْعَفْوَ مِنَ النّاسِ وَ لٰا

ص: 180

تَبْلُغْ مِنْ أَحَدٍ مَکْرُوهَهُ، خَلیلُ الْمَرْءِ دَلیلُ عَقْلِه وَ کَلامُهُ بُرْهانُ فَضْلِه، خٰالِفْ نَفْسَکَ تَسْتَقِمْ وَ خالِطِ الْعُلَماء تَعْلَمْ.

از مخالفت نفس دین را باستقامت کن و از مخالطت علما دل را خزانه حکمت فرما.

خُذْ مِنْ کُلِّ عِلْمٍ أَحْسَنَهُ فَإِنَّ النَّحْلَ یَأْکُلُ مِنْ کُلِّ زَهْرٍ أَزْیَنَهُ فَتُولَدُ مِنْهُ جَوْهَرانِ نَفیسانِ: أَحَدُهُما فیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ وَ الْاٰخَرُ یُسْتَضاءُ بِه.

ماخوذ دار از هر علمی بهتر آنرا چه مگس نحل میخورد از هر شکوفه نیکوتر آن را ومتولد میشود از و دو جوهر نفیس یکی عسل که خداوند در آن شفای ناس نهاد، و دیگر موم که استضائت نور ازو کنند.

خُذِ الْعَدْلَ وَ ائْتِ بِالْفَضْلِ تَحُزِ الْمَنْقَبَتَینِ، خُذْ مِنْ أَمْرِکَ ما یَقُومُ بِه عُذْرُکَ وَ تَثْبُتَ بِه حُجَّتُکَ، خُذْ مِمّا لٰا یَبْقٰی لَکَ لِما یَبْقٰی لَکَ وَ لٰا یُفارِقُک، خُذِ الْفَضْلَ فِي الْاُمُورِ فَمَنْ أَخَذَ الْفَضْلَ خَفَّتْ عَلَیْه الْمُؤُنُ، خُذِ الْحِکْمَةَ أَنّیٰ کانَتْ فَإِنَّ الْحِکْمَةَ ضالَّةُ کُلِّ مُؤْمِنٍ.

اخذ حکمت میکن در هر کجا باشد زیرا که حکمت در نزد هر مؤمن گمشده ای را ماند که در جستجوی آن روزگار برند.

خُذْ بِالْحَزْمِ وَ الْزَمِ الْعَزْمَ تُحْمَدْ عَواقِبُکَ، خُذُوا مِنْ کَرائِمِ أَمْوالِکُمْ ما یَرْفَعُ لَکُمْ إلَی اللّهِ بِه سَنِيُّ الْأَعْمالِ، خُذْ مِنَ الدُّنْیا مٰا أَتاکَ

ص: 181

وَ تَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّیٰ مِنْها عَنْکَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ.

از دنیا قانع باش بدانچه بی زحمت می آورد ترا و دست بازدار از آنچه از تو دریغ میدارد اگر این نکنی از آن کم مباش که در طمع وطلب فراوان حریص نباشی.

خالِطُوا النّاسَ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ أَجْسادِکُمْ وَ زایِلُوُهْم بِقُلُوبِکُمْ وَ أَعْمالِکُمْ، وَ قاٰلَ عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في حقِّ قومٍ ذَمَّهُمْ: خفَّتْ عُقُولُکُمْ وَسَفِهَتْ حُلُومُکُمْ فَأَنْتُمْ غَرَضٌ لِنابِلٍ وَأْکْلَهٌ لاِکِلٍ وَ فَریسَهٌ لِصایِلٍ.

در ذم جماعتی فرماید: سبك است عقلهای شما و دیوانگی است هوشیاری شما هدف هر کماندارید و لقمه هر خورنده و نخجیر هرشکار کننده.

وَ قٰالَ أَیضاً: خَذلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ یَنْصُرُوا الْباطِلَ.

در حق جماعتی میفرماید که از رکاب امیر المؤمنين تقاعد ورزیدند مثل سعد وقاص ودیگران. میفرماید : حق را که على عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ باشد واگذاشتند معويه را هم نصرت نکردند.

خُلُوُّ الْقَلْبِ مِنَ التَّقْوٰی یَمْلَاُهُ مِنْ فِتَنِ الدُّنْیا، خَمْسَهٌ یَنْبَغي أَنْ یُهانُوا: الدّاخِلُ بَینَ اثْنَینِ لَمْ یُدْخِلاهُ في أَمْرِهِمٰا، وَ الْمُتَأَمِّرُ عَلیٰ صاحِبِ الْبَیْتِ في بَیْتِه، وَ الْمُتَقَدِّمُ إِلیٰ مائِدَهٍ لَمْ یُدْعَ إِلَیْهٰا، وَ الْمُقْبِلُ بِحَدیثِه عَلیٰ غَیرِ مُسْتَمِعٍ، وَ الْجالِسُ فِي الْمَجالِسِ الَّتي لٰا یَسْتَحِقُّها، خَمْسٌ تُسْتَقْبَحُ مِنْ خَمْسَةٍ: کَثْرَةُ الْفُجُورِ مِنَ الْعُلَماءِ، وَ الْحِرْصُ مِنَ الْحُکَماءِ، وَ الْبُخْلُ مِنَ الْأَغْنِیاءِ، وَ الْقِحَةُ مِنَ النِّساء، وَ مِنَ الْمَشایِخِ الزِّنا، خِلوُّ الصَّدْرِ

ص: 182

مِنَ الْغِلِّ وَ الْحَسَدِ مِنْ سَعادَةِ الْمُتَعَبِّدِ، خُذْ مِمّا لٰا یَبْقَیٰ لَکَ لِما لٰا تُفارِقُهُ وَ لٰا یُفارِقُکَ، خَمْسُ خِصالٍ مِنْ عَلٰاماتِ الْمُؤْمِنِ : الوَرَعُ فِي الْخَلْقِ، وَ الصَّدَقَةُ فِي الْقِلَّةِ ، وَ الصَّبْرُ عِنْدَ الْمُصیبَةِ، وَ الْحِلْمُ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَ الصِّدْقُ عِنْدَ الْخَوْفِ.

پنج خصلت علامت مؤمن است: پرهیزکاری در میان خلق و انفاق وصدقه با قلت مال و شکیبائی هنگام نزول مصایب وحلم وقت طغیان غضب و براستی سخن کردن اگرچه هنگام خوف و بیم زیان باشد.

خَمْسٌ مِنْ خَمْسَهٍ مُحالٌ: النَّصیحَةُ مِنَ الْحاسِدِ مُحالٌ، وَ الشَّفَقَةُ مِنَ الْعَدُوِّ مُحالٌ، وَ الْحُرْمَةُ مِنَ الْفاسِقِ مُحالٌ، وَ الْوَفاءُ مِنَ الْمَرْأةِ مُحالٌ، وَ الْهَیْبَةُ مِنَ الْفَقیرِ مُحالٌ، خَمْسَةٌ مِنْ عَلاماتِ الْقائِمِ عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ: الیَمانِيُّ مِنَ الْیَمَنِ، وَ السُّفْیانِيُّ ، وَ الْمُنادي یُنادي بِالسَّماءِ، وَ خَسْفٌ بِالْبَیْداءِ، وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِیَّةِ، خَمْسٌ لَوْ رَحِلْتُمْ لَهُنَّ ما قَدَرْتُمْ عَلٰی مِثْلِهِنَّ: لا یَخافُ عَبْدٌ إِلاّ ذَنْبَهُ، وَ لٰا یَرْجُو إِلاّ رَبَّهُ، وَ لٰا یَسْتَحْیي إِذا سُئِلَ عَمّا لٰا یَعْلَمُ أَنْ یَتَعَلَّمَ، وَ الصَّبْرُ مِنَ الاْءِیمانِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لٰا إِیمانَ لِمَنْ لٰا صَبْرَ لَهُ.

پنج خصلت است که اگر دست بازدارید برمثل آن دست نیابید خوفناك نشود بنده مگر از گناه خود و امیدوار نباشد بنده مگر بپروردگار خود وحیا نکند چون از و چیزی بپرسند و نداند از اینکه تعلیم بگیرد همانا صبر از ایمان بمنزله سر است از بدن و ایمان نیست از برای کسی که او را صبر و شکیب نیست.

ص: 183

خالِفُوا أَصْحابَ السُّکْرِ وَ کُلُوا التَّمْرَ فَإِن فیهِ شِفاءٌ مِنَ الْأَدْواءِ، خِیارُ خِصالِ النِّساءِ شَرُّ خِصالِ الرَّجُلِ: الزَّهْوُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ فَإِذا کانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِها وَ إِذا کانَتْ بَخیلَةً حَفِظَتْ ما لَها وَ مالَ بَعْلِها وَ إِذا کانَتْ جَبانَةً فَرَّتْ مِنْ کُلِّ شيْءٍ یَعْرُضُ لَها.

بهترین صفات زنان بدترین خصال مردانست و آن كبر وجبن وبخل است پس اگر باشد زنی متکبر تمکین نمیکند کسی را بر نفس خویش و اگر باشد بخيل مال خود را و مال شوهر را حفظ میکنند و اگر باشد جبان میگریزد از هر چیز که خطرناك باشد.

خَصْلَتانِ فیهِما جِماعُ الْمُرُوَّةِ: اجْتِنابُ الرَّجُل ما یَشینُهُ، وَ اکْتِسابُهُ ما یَزینُهُ، خَوافِي الْأَخْلاقِ یَکْشِفُهَا الْمُعاشَرَةُ، خَوافِي الاْراءِ یَکْشِفُهَا الْمُشاوَرَةُ، خِدْمَةُ النَّفْسِ صِیانَتُها عَنِ اللَّذّات وَالْمُقْتَنَیاتِ وَ رِیاضَتُها بِالْعُلُومِ وَ الْحِکَمِ وَ اجْتِهادُها بِالْعِباداتِ وَ الطّاعاتِ وَ في ذٰلِکَ نَجاةُ النَّفْسِ، خِدْمَةُ الْجَسَدِ إِعْطاءُهُ ما یَسْتَدْعیهِ مِنَ الْمَلاذِّ وَ الشَّهَواتِ وَ الْمُقْتَنَیاتِ وَ في ذٰلِکَ هَلاکُ النَّفْسِ.

خدمت نفس حفظ اوست از لذات وخوشنودیها وریاضت دادن اوست بكسب علم وحکمت وزحمت اوست بعبادات و طاعات و دراین جمله نجات نفس است و خدمت جسد عطا کردن با اوست چیزی را که میخواهد از لذتها وشهوتها و خوشنودیها ودر این جمله هلاك نفس است.

ص: 184

وقال عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في ذكر رسول اللّٰه صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آل وَ سَلَّم: خَرَجَ مِنَ الدُّنْیا خَمیصاً وَ وَرَدَ الْاٰخِرَةَ سَلیماً لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلیٰ حَجَرٍ حَتَّیٰ مَضٰی لِسَبیلِه وَ أَجابَ داعِيَ رَبِّه.

باب هشتم

یک فصل: حرف دال بلفظ مطلق

الباب الثامن مما ورد من حكم أمير المؤمنين على عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ: في حرف الدال وهو فصل واحد باللفظ المطلق وهوستون حكمة

فَمِنْ ذَلِکَ قَوله عَلَیهِ اَلْسَلٰامُ :دَلیلُ دینِ الرَّجُلِ وَرَعُهُ.

دلیل دینداری مرد پارسائی اوست.

دَلیلُ وَرَعِ الرَّجُلِ نَزاهَتُهُ، دَعْ ما لا یَعْنیکَ وَ اسْتَعْمِلْ مُهِمَّکَ الَّذي یُنْجیکَ، دَعْ ما یُریبُکَ إِلیٰ ما لٰا یُریبُکَ،دَوامُ الصَّبْرِ عِنْوانُ الظَّفَرِ، دَعِ السَّفَهَ فَإِنَّهُ یُزْري بِالْمَرْءِ وَ یَشْقیهِ.

بگذار سفاهتی را که مرد را پراکنده وخوار کنند و آلایش عيب وعار دهد .

دَعِ الْقَوْلَ فیما لاٰ تَعْرِفُ وَالْخِطابَ فیما لٰاتُکَلَّفُ وَ أَمْسِکْ عَنْ طَریقٍ إِذا خِفْتَ ضَلالَتَهُ.

دست بازدار سخنی را که نمیدانی و خطایی را که در آن مكلف نیستی و خویشتن داری کن از عبور راهی که بیم گمراهی در اوست.

دَعِ الاْءِنْتِقامَ فَإِنَّهُ مِنْ أَسْوَءِ أَفْعالِ الْمُقْتَدِرِ وَ لَقَدْ أَخَذَ بِجَوامِعِ

ص: 185

الْفَضْلِ مَنْ رَفَعَ نَفْسَهُ عَنْ سَیِّی ءِ الْمُجازاةِ، دَوامُ الْفِتَنِ مِنْ أَعْظَمِ الْمِحَنِ، دَوامُ الطّاعاتِ وَ فِعْلُ الْخَیراتِ وَالْمُبادَرَةُ إِلیَ الْمَکْرُماتِ مِنْ کَمالِ الاْءِیمانِ وَ أَفْضَلِ الاْءِحْسانِ، دَلیلُ عَقْلِ الرَّجُلِ قَوْلُهُ، دَلیلُ أَصْلِ الرَّجُلِ فِعْلُهُ.

دلیل عقل مرد گفتار اوست و دلیل اصالت و نجابت او کردار او.

دَلیلُ غَیْرَةِ الرَّجُلِ عِفَّتُهُ، دَوْلَةُ الْکَریمِ تُظْهِرُ مَناقِبَهُ، دَوْلَةُ اللَّئیمِ تُظْهِرُ مَعایِبَهُ، دَوْلَهُ الْأَکارِمِ مِنْ أَفْضَلِ الْغَنائِمِ، دَوْلَةُ اللِّئامِ مَذَلَّةُ الْکِرامِ.

چون دولت با لئيم روی کند موجب ذلت کریم گردد.

دَوْلَةُ الْأَخْیارِ عِزُّ الْأَخْیارِ دَوْلَهُ الْفُجّارِ مَذَلَّةُ الْأَبْرارِ، دَعُوا طاعَةَ الْبَغْيِ وَ الْعِنادِ وَ اسْلُکُوا سَبیلَ الطّاعَةِ وَ الاْءِنْقِیادِ تَسْعَدُوا فِی الْمَعادِ، دِرْهَمٌ یَنْفَعُ خَیْرٌ مِنْ دینارٍ یَصْرَعُ، دِرْهَمُ الْفَقیرِ أَزْکٰی عِنْدَ اللّٰهِ مِنْ دینارِ الْغَنِيِّ.

درهم فقیری که در راه خدا داده شود فاضل تراز دیناری است که غنی دهد.

دَعِ الْکَلامَ فیمٰا لٰا یَعْنیکَ وَ في غَیرِ مَوْضِعِه فَرُبَّ کَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ لَفْظَةٍ أَتَتْ عَلیٰ مُهْجَةٍ، دَعْ ما تُحِبُّ خَوْفاً أَنْ تَقَعَ فیما تَکْرَهُ، دَعِ للْمُزاحَ فَإِنَّهُ لِقاحُ الضَّغینَةِ.

از مزاح دست بازدار که آبستن کید و کینه وحقد وحسد است.

دَعِ الْحِدَّةَ وَ تَفَکَّرْ فِي الْحُجَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْخَطَل تَأْمَن الزَّلَلَ،

ص: 186

دَعِ الْحَسَدَ وَ الْکِذْبَ وَ الْحِقْدَ فَإِنَّهُنَّ ثَلاثَهٌ تَشینُ الدِّینَ وَ تُهْلِکُ الرَّجُلَ، دَوامُ الظُّلْمِ یَسْلُبُ النِّعَمَ وَ یَجْلُبُ النِّقَمَ، دَوامُ الْعافِیَةِ أَهْنَأُ عَطِیَّةٍ وَ أَفْضَلُ قَسیمَةِ، دَوامُ الذِّکْرِ یُنیرُ الْقَلْبَ وَ الْفِکْرَ، دَوامُ الْغَفْلَةِ تُعْمِی الْبَصیرَةَ، دَرْکُ السَّعاداتِ بِالْأَعْمالِ الصّالِحاتِ، دَواءُ النَّفْسِ الصَّوْمُ عَنِ الْهَوٰی وَالْحِمْیَةُ عَنْ لَذّاتِ الدُّنْیا، داوُوا بِالتَّقْوَی الْأَسْقامَ وَ بادِرُوا بِها قَبْلَ هُجُومِ الْحِمامِ وَ اعْتَبِرُوا بِمَنْ أَضاعَها وَ لٰا یَعْتَبِرَنَّ بِکُمْ مَنْ أَطاعَها، داوُوا بِالصَّمْتِ الْغَضَبَ وَ الشَّهْوَةَ بِالْعَقْلِ، داوُوا [الجَوْرَ] بِالْعَدْلِ، داوُوا الْفَقْرَ بِالصَّدَقَةِ وَ الْبَذْلِ، دَعاکُمْ رَبُّکُمْ فَنَفَرْتُمْ وَ وَلَّیْتُمْ وَ دَعاکُمُ الشَّیْطانُ فَاسْتَجَبْتُمْ وَ أَقْبَلْتُمْ.

میخواند شما را پروردگار شما و دور می شوید وپشت میکنید و میخواندشیطان شما را واجابت میکنید و روی می آورید.

دَعاکُمُ اللّهُ سُبْحانَهُ إِلیٰ دارِ الْبَقاءِ وَ قَرارَةِ الْخُلُودِ وَ النَّعْماءِ وَ مُجاوَرَةِ الْأَنْبِیاءَ وَ السُّعَداء فَعَصَیْتُمْ وَ أَعْرَضْتُمْ وَ دَعَتْکُمُ الدُّنْیا إِلیٰ مَحَلِّ الْفَنآءِ وَ قَرارَةِ الشَّقآءِ وَ الْبَلاءِ وَ الْعَنآءِ فَأَطَعْتُمْ وَ بادَرْتُمْ وَ أَسْرَعْتُمْ، دَوْلَةُ الْجاهِلِ کَالْغَریبِ الْمُتَحَرِّکِ إِلی النُّقْلَةِ، دَوْلَة الْعاقِلِ کَالنَّسیبِ یَحِنُّ إِلی الْوصْلَةِ، دَوْلَةُ اللِّئامِ مِنْ نَوائِبِ الْأَیّامِ، دارُ الْوَفاءِ لا تَخْلُو مِنْ کَریمٍ وَ لا یَسْتَقِرُّ بِها لَئیمٌ، دَلالَةُ حُسْنِ الْوَرَع عُزُوفُ النَّفْسِ عَنْ

ص: 187

مَذَلَّةِ الطَّمَعِ.

دلیل پارسائی وزهادت ترك طلب و طمع است.

داعٍ دَعا وَ راعٍ رَعا فَاسْتَجیبُوا لِلدّاعي وَ اتّبِعُوا الرّاعي، دارٌ بِالْبَلاءِ محْفُوفَهٌ وَ بِالْغَدْرِ مَوْصُوفَهٌ لا تَدُومُ أَحْوالُها وَ لا یَسْلَمُ نُزّالُها.

دنیا داريست محفوف برنج و بلیّت و موصوف بغدر و خدیعت نه احوالش ثابت و برقرار میماند و نه اهلش سالم و پایدار میمانند.

دارٌ هانَتْ عَلیٰ رَبِّها فَخَلَطَ حَلاٰلُها بِحَرامِها وَ خَیرُها بِشَرِّها وَ حلْوَها بِمُرِّها.

دنیا دار یست که خوار میکند اهلش را و مخلوط است با حلالش حرامش و با خیرش شرّش و با شیرینیش تلخيش.

دارُ الْبَقاءِ مَحَلُّ الصِّدِّیقینَ وَ مَوْطِنُ الْأَبْرارِ وَ الصّالِحینَ، ردارُ الْفَناءِ مَقیلُ الْعاصینَ وَ مَحَلُّ الْأَشْقِیاءِ وَ الْمُتَعَدِّینَ، دارِ النّاسَ تَسْتَمْتِعْ بِإِخائِهِمْ وَ الْقَهُمْ بِالْبِشْرِ تُمِتْ أَضْغانَهُمْ.

مدارا کن با مردم تا سودمند شوی از برادری ایشان و با ایشان با روی گشاده نگران شو تا بمیرانی حسد و کید ایشانرا.

دارِ عَدوَّکَ وَ أَخْلِصْ لِوَدُودِکَ تَحْفَظِ الْاُخُوَّةَ وَ تَحْرُزِ الْمُرُوَّةَ.

مدارا کن با دشمن وصافی شو بادوست تا حفظ برادری و مروت کرده باشی.

دَوامُ الْعِبادَةِ بُرْهانُ الظَّفَرِ وَ السَّعادَةِ، دَوامُ الشُّکْرِ عُنْوانُ دَرْکِ

ص: 188

الزِّیادَهِ، دَوامُ الْفِکْرِ وَ الْحَذَرِ یُؤْمِنُ الزَّلَلَ وَ یُنْجي مِنَ الْغِیَرِ، دَوامُ الاْءِعْتِبارِ یُؤَدّي إِلَی الاْءِسْتِبْصارِ وَ یُثْمِرُ الاْءِزْدِجارَ، دَرْکُ الْخَیراتِ بِلُزُومِ الطّاعاتِ، داوُوا مَرْضاکُمْ بِالصَّدَقَةِ.

بیماران خودرا با تفاق صدقه مداوا کنید.

دَعِ الْخَوْضَ فیمٰا لٰا یَعْنیکَ تَسْلَمْ.

باب نهم

یک فصل: حرف ذال بلفظ مطلق

الباب التاسع مما ورد من حكم أمير المومنین علی عَلَیهِ اَلْسَلٰامُ في حرف الذال وهو فصل واحد باللفظ المطلق وهو اربعة واربعون حكمة

مِنْ ذٰلك قَولُه عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ: ذِکْرُ اللّهِ شِیمَةُ الْمُتَّقینَ، ذِکْرُ اللّهِ دَواءُ اعْتِلالِ النُّفُوسِ.

ذکر خدای دوای بیماری نفسهاست.

ذِکرُ اللّهِ طارِدُ اللَأوْاء وَ الْبُؤْسِ، ذِکْرُ اللّهِ نُورُ الاْءِیمانِ، ذِکرُ اللّهِ مَطْرَدَةُ الشَّیْطانِ.

ذکر خدای راننده شیطان است.

ذِکْرُ اللّٰهِ تُسْتَنْجَحُ بِهِ الْاُمُورُ وَ تَسْتَنیرُ بِهِ السَّرائِرِ، ذِکرُ الْمَوْتِ مَسَرَّةُ کُلِّ زاهِدٍ وَ لَذَّةُ کُلِّ مُؤْمِنٍ.

ص: 189

ذکر مرگ شادی هر زاهد ولذّت هر مؤمن است.

ذِکْرُ اللّهِ مُنیرُ الْبَصائِرِ وَ مُؤْنِسُ الضَّمائِرِ، ذِکْرُ الدُّنْیا أَدْوَءُ الدّاءِ، ذِمَّتی بِما أَقُولُ رَهینَهٌ وَ أَنَا بِه زَعیمٌ [إِنَّهُ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمّا بَینَ یَدَیْهِ مِنَ الْمَثُلاٰتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوٰی عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهاتِ](1)ذُو الاْءِفْضالِ مَشْکُورُ السِّیادَةِ، ذُو الْمَعْرُوفِ مَحْمُودُ الْعادَةِ، ذَلِّلْ نَفْسَکَ بِالطّاعَةِ وَ حَلِّها بِالْقَناعَةٍ وَ خَفِّضْ فِي الطَّلَبِ وَ أَجْمِلْ فِي الْمُکْتَسَبِ، ذُلُّ الرِّجالِ فِي الْمَطامِعِ وَ فَناءُ الْاٰجالِ في غُرُورِ الْاٰمالِ، ذَلِّلُوا أَنْفُسَکُمْ بِتَرْکِ الْعَاداتِ وَ قُودُها إِلیٰ أفْضَلِ الطّاعاتِ وَ حَمِّلُوها أَعْبآءَ الْمَغارِمِ وَ حَلُّوها بِفِعْلِ الْمَکارِمِ وَ صُونُوها عَنْ دَنَسِ الْمَآثِمِ.

ذلیل کنید. نفوس خودرا بترك عادات و بکشید ایشانرا بسوی بهترین طاعات وحمل کنید برایشان ثقل وام داران را و بازدارید ایشان را بکردار نیکوونگاهدارید ایشان را از آلايش معاصی.

ذُو الکَرَمِ جَمیلُ الشِّیَمِ مُسْدٍ لِلْنِّعَمِ وَ مُوْصِلٌ لِلرَّحِمِ، ذِلَّ فی نَفْسِکَ وَ عِزّ في دینِکَ وَ صُنْ آخِرَتَکَ وَ ابْذُلْ دُنْیاکَ، ذُدْ عَنْ شَرائِعِ الدِّینِ وَ حُطْ ثُغُورَ الْمُسْلِمینَ وَ احْرُزْ دینَکَ وَ أَمانَتَکَ بِإِنْصافِکَ مِنْ نَفْسِکَ وَ الْعَمَلِ بِالْعَدْلِ في رَعِیَّتِکَ، ذِکرُ الْمَوْت یُهَوِّنُ أَسْبابَ الدُّنْیا.

ذکر مرگی خوار میکند در چشم حطام دنیوی را.

ص: 190


1- نقص کلام از نهج البلاغه تکمیل شد.

ذُلُّ الرِّجالِ في خَیْبَةِ الاْمالِ، ذَهابُ الْبَصَرِ خَیرٌ مِنْ عَمَی الْبَصیرَةِ.

کوری چشم بهتر از کوری دل است.

ذَهابُ النَّظَرِ خَیْرٌ مِنَ النَّظَرِ إِلی ما یُوجِبُ الْفِتْنَةَ، ذَرِ الطَّمَعَ وَ عَلَیکَ بِلُزُومِ الْوَرَعِ، ذَلِّلْ قَلْبَکَ بِالْیَقینِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنآءِ وَ بَصِّرْهُ بِفَجائِعِ الدُّنْیا، ذَرِ السَّرَفَ فَإِنَّ الْمُسْرِفَ لٰا یُحْمَدُ جُودُهُ وَ لا یُرْحَمُ فَقْرُهُ.

فروگذار اسراف را زیراکه مسرف اگر جود کند او را ستایش نکنند و اگر فقیر شود بر او رحم نکنند.

ذَهابُ الْعَقْلِ بَیْنَ الْهَوٰی وَ الشَّهْوَةُ، ذُلُّ الدُّنْیا عِزُّ الاْخِرَةُ، ذاکِرُ اللّهِ مُجالِسُهُ، ذاکِرُ اللّهِ مُؤانِسُهُ، ذاکِرُ اللّهِ مِنَ الْفائِزینَ، ذِکْرُ اللّهِ جَلاءُ الصُّدُورِ وَ طُمَأْنینَةُ الْقُلُوبِ، ذِکْرُ اللّهِ سَجِیَّةُ کُلِّ مُحْسِنٍ وَ شیمَةُ کُلِّ مُؤْمِنٍ، ذِکْرُ اللّهِ مَسَرَّةُ کُلِّ مُتَّقٍ وَ لَذَّةُ کُلِّ مُوقِنٍ، ذِکْرُ اللّهِ رَأْسُ مالِ کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ رِبْحُهُ السَّلامَةُ مِنَ الشَّیْطانِ.

ذکر خدا بهترین مال(1) هر مؤمن است و سود او سلامت از شر شیطانست.

ذِکْرُ اللّهِ دِعامَةُ الاْءِیمانِ وَ عِصْمَةٌ مِنَ الشَّیْطانِ، ذِکْرُ الْاٰخِرَةِ دَواءٌ وَ شِفاءٌ، ذُو الْعقْلِ لاٰ یَنْکَشِفُ إِلّاٰ عَنِ احْتِمالٍ وَ إِجْمالٍ وَ إِفْضالٍ، ذَرْ ما قَلَّ لِما کَثُرَ وَ مَا ضاقَ لِمَا اتَّسَعَ.

بگذار چیزی را که اندکست از دنیا از برای چیزی که بسیار است از آخرت و چیزیکه تنگ است از برای جائیکه وسیع است.

ص: 191


1- بلکه : ذکر خدا سرمایه هر مؤمن است .

ذَرِ الاْءِسْرافَ مُقْتَصِداً وَ اذْکُرْ فِي الْیَوْمِ غَداً، ذَرِ الْعَجَلَ فِي الْاُمُورِ فَإِنَّ الْعَجِلَ فِي الْاُمُورِ لٰا یُدْرَکُ مَطْلبُهُ وَ لٰا یُحْمَدُ أَمْرُهُ، ذِرْوَةُ الْغایاتِ لاٰ یَنالُها إِلاّ ذَوُوا التَّهْذیبِ وَ الْمُجاهَداتِ، ذُو الشَّرَفِ لٰا یُبْطِرُهُ مَنْزِلَهٌ نالَها وَ إِنْ عَظُمَتْ کَالْجَبَلِ الَّذي لٰا تُزَعْزِعُهُ الرِّیاحُ، وَ الدَّنِیُّ یُبْطِرُهُ أَدْنیٰ مَنْزلَهٍ کَالْکَلٰاءِ الَّذي یُحَرِّکُهُ مَرُّ النَّسیمُ.

صاحب شرف را هیچ مکانت و منزلتی اگر چند بزرگ باشد بسر کشی و طغیان نمی اندازد کوهی را ماند که بادها آنرا جنبش نتوانند داد و دنی را پست تر منزلتی بطغیان وسرکشی افکند گیاهی را ماند که بجنبش نسیم متحرك شود.

ذَوُوا الْعُیُوبِ یُحِبُّونَ إِشاعَةَ مَعٰائِبِ النّٰاسِ لِیَتَّسِعَ لَهُمُ الْعُذْرُ في مَعایِبِهِمْ.

صاحبان عیب دوست دارند که از معایب مردم پرده برافتد تا در نزد مردمان از معایب خود عذری بدست کنند.

ذَکِّ عَقْلَکَ بِالْأَدَبِ کَما تُذَکَّي النّارَ بِالْحَطَبِ، وَ أَثْنٰی عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ عَلیٰ رجلٍ فَقٰالَ: ذاکَ یَنْفَعُ سِلْمُهُ وَ لا یُخافُ ظُلْمُهُ إِذا قالَ فَعَلَ وَ إِذا وَلِيَ عَدَلَ.

در حق مردی فرماید: اوست که سودمند است صلح او و بیم نمیدهد ظلم او اگر بگوید راست آید کردار او با گفتار او واگر والی شود کار بعدل کند.

ص: 192

باب دهم

فصل اول: حرف راء بلفظ رحم اللّٰه

الباب العاشر فيما ورد من حكم أمير المؤمنين علي عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في حرف الراء وهو أربع فصول مأتان واربع عشرة حكمة الأول بلفظ رحم اللّٰه وهوست عشرة حكمة الثاني بلفظ رأس وهو ثلاث واربعون حكمة الثالث بلفظ رُبَّ وهومأة واربع حكم الرابع باللفظ المطلق وهو احد وخمسون حكمة. الفصل الأول مِن حكمه عليه السلام بلفظ رحم الله وهو ست عشرة حكمة

فَمَنْ ذٰلِكَ قَولَهُ عَلَیهِ اَلْسَلامُ: رَحِمَ اللّهُ امْرَءً قَصَّرَ الْأَمَلَ وَ بادَرَ الْأَجَلَ وَ اغْتَنَمَ الْمَهَلَ وَ تَزَوَّدَ مِنَ الْعَمَلَ، رَحِمَ اللّهُ امْرَءً أَحْیٰی حَقّاً وَ أَماتَ باطِلاً وَ دَحَضَ الْجَوْرَ وَ أَقامَ الْعَدْلَ.

رحم کند خداوند مردی را که زنده کند حق را و بمیراند باطل را و ناچیز کند جور را و بپای دارد عدل را.

رَحِمَ اللّهُ مَنْ أَلْجَمَ نَفْسَهُ عَنْ مَعاصي اللّٰهِ بِلجامِها وَ قادَها إِلیٰ طاعَةِ اللّهِ بِزِمامِها.

رحم کند خداوند کسی را که لگام کند نفس خود را از معاصی و بکشد او را بدستیاری زمام بطاعت خداوند.

رَحِمَ اللّهُ عَبْداً راقَبَ ذَنْبَهُ وَ خافَ رَبَّهُ، رَحِمَ اللّهُ امْرَءً عَرَفَ

ص: 193

قَدْرَهُ وَ لَمْ یَتَعَدَّ طَوْرَهُ، رَحِمَ اللّهُ عَبْدا تَفَکَّرَ وَ اعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ، رَحِمَ اللّهُ امْرَءً اتَّعَظَ وَ ازْدَجَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، رَحِمَ اللّهُ عَبْدا جَعَلَ الصَّبْرَ مَطِیَّةَ حَیاتِه وَ التَّقْوٰی عُدَّةَ وَفاتِه.

رحم کند خداوند بنده را که بگرداند شکیبائی را بارکش حیات خود و پرهیز کاریرا تهیه وفات خود.

رَحِمَ اللّهُ امْرَءً بادَرَ الْأَجَلَ وَ أَحْسَنَ الْعَمَلَ لِدارِ إِقامَتِه وَ مَحَلِّ کَرامَتِه، رَحِمَ اللّهُ امْرَءً غالَبَ الْهَوٰی وَ أَفْلَتَ مِنْ حَبائِل الدُّنْیا.

رحم کند خداو ندمردی را که غالب شود بر هوا و هوس و برهد از دام دنيا.

رَحِمَ اللّهُ امْرَءً سَمِعَ [حُکْماً] فَوَعیٰ وَ دُعِيَ إِلیٰ رَشادٍ فَدَنی وَ أَخَذَ بِحُجْزَةِ هادٍ فَنَجی، رَحِمَ اللّهُ رَجُلاً رَأی حَقّاً فَأَعانَ عَلَیْهِ وَ رَأی جَوْراً فَرَدَّهُ وَ کانَ عَوْنا بِالْحَقِّ عَلیٰ صاحِبِه، رَحِمَ اللّهُ امْرَءً عَلِمَ أَنَّ نَفْسَهُ خُطاهُ إِلیٰ أَجَلِه فَبادَرَ عَمَلَهُ وَ قَصَّرَ أَمَلَهُ، رَحِمَ اللّهُ امْرَءً قَمَعَ فَوازِعَ نَفْسِه إِلَی الْهَوٰی فَصانَها وَ قادَها إِلیٰ طاعَةِ اللّهِ بِعِنانِها، رَحِمَ اللّهُ امْرَءً أَخَذَ مِنْ حَیٰوهٍ لِمَوْتٍ وَ مِنْ فَناءٍ لِبَقآءٍ وَ مِنْ ذاهِبٍ لِدائِمٍ.

رحمت کند خداوند مردی را که تهیه کند از زندگانی برای مرگ و از دارفنا برای دار بقا و از جای عبور برای مقام همیشگی.

رَحِمَ اللّهُ امْرَءً تَوَرَّعَ عَنِ الْمَحارِمِ وَ تَحَمَّلَ الْمَغارِمَ وَ بادَرَ جَزیلَ الْمَغانِمِ ، رَحِمَ اللّهُ امْرَءً بادَرَ الْأَجَلَ وَ أَکْذَبَ الْأَمَلَ وَ أَخْلَصَ الْعَمَلَ.

ص: 194

رَحِمَ اللّهُ امْرَءً اغْتَنَمَ الْمَهَلَ وَ بادَرَ الْعَمَلَ وَ انْکَمَشَ مِنَ الْوَجَلِ.

رحمت کند خداوند مر دی راکه غنیمت شمارد مهلت را و عجلت کند عبادات را وسرعت کند در حفظ خویش روز خوف وخشیت را.

فصل دوم: حرف راء بلفظ رأس

الفصل الثاني فيما ورد من حكم أمير المؤمنین علی بن ابیطالب عَلَیهِ اَلْسَلامْ في حرف الراء بلفظ رأس وهو ثلاث و اربعون حكمة

فَمن ذٰلكَ قَوْلُه عَلَیهِ اَلْسَلامْ: رَأْسُ الاْءِیمان الصَّبْرُ، رَأْسُ الْجَهْلِ الْجَوْرُ، رَأْسُ الطّاعَةِ الرِّضا، رَأْسُ التُّقٰی مُخالَفَةُ الْهَوٰی.

راس پرهیز کاری مخالفت هوای نفس است .

رَأْسُ الاْءِسْلامِ لُزُومُ الصِّدْقِ، رَأْسُ السِّیاسَةِ اسْتِعْمالُ الرِّفْقِ، رَأْسُ الاْءِیْمانِ الصِّدْقُ، رَأْسُ الْحِکْمَةِ لُزُومُ الصِّدْقِ ، رَأْسُ الاْءِحْسانِ الاْءِحْسانُ إِلی الْمُؤمِنینَ، رَأْسُ الدِّینِ صِدْقُ الْیَقینِ، رَأْسُ التَّقْوٰی تَرْکُ الشَّهْوَةِ، رَأْسُ الْفَضائِلِ مِلْکُ الْغَضبِ وَ إِماتَةُ الشَّهْوَةِ، رَأْسُ الْوَرَعِ تَرْکُ الطَّمَعِ، رَأْسُ الْحِکْمَةِ تَجَنُّبُ الْخُدَع، رَأْسُ الْحِکْمَةِ لُزُومُ الْحَقِّ وَ طاعَةُ الْمُحِقِّ، رَأْسُ الاْءِیْمانِ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ التَّحَلِّي بِالصِّدْقِ، رَأْسُ الْکُفْرِ الْخِیانَةُ، رَأْسُ الاْءِیْمانِ الْأَمانَةُ، رَأْسُ الْقَناعَةِ الرِّضا، رَأْسُ النَّجاةِ الزُّهْدُ فِي الدُّنْیا، رَأْسُ السَّخآءِ تَعْجیلُ الْعَطاءِ.

ص: 195

بهترین سخا آنست که کس تعجیل کند در عطا و انتظار ندهد.

رَأْسُ الاْفاتِ الْوَلَهُ بِاللَّذّاتِ، رَأْسُ الدِّینِ اکْتِسابُ الْحَسَناتِ، رَأْسُ السُّخْفِ الْعُنْفُ، رَأْسُ الْوَرَعِ غَضُّ الطَّرْفِ، رَأْسُ الْعُیُوبِ الْحِقْدُ، رَأْسُ الرَّذائِلِ الْحَسَدُ، رَأْسُ الْعِلْم الرِّفْقُ، رَأْسُ الْجَهْلِ الْخُرْقُ، رَأْسُ الاْءِسْلامِ الْأَمانَةُ، رَأْسُ النِّفاقِ الْخِیانَةُ، رَأْسُ الْمَعائِبِ الشَّرَهُ.

بزرگترین معایب حرص است.

رَأْسُ کُلِّ شَرٍّ القِحَةُ، رَأْسُ التَّبْصِرَةِ الْفِکْرُ ، رَأْسُ الْفَضائِلِ الْعلمُ، رَأْسُ الْعِلْمِ الْحِلْمُ، رَأْسُ الْحِلْمِ الْکَظْمُ، رَأْسُ الْعَقْلِ التَّوَدُّدُ إِلی النّاسِ، رَأْسُ الْجَهْلِ مُعاداةُ النّاسِ.

بهترین عقلها دوستی و مدارای با مردم است و بزرگترین جهلها دشمنی با مردم.

رَأْسُ الْحِکْمَةِ مُداراةُ النّاسِ، رَأْسُ الاْءِیمانِ الاْءِحْسانُ إِلی النّاسِ، رَأْسُ الْفَضائِلِ اصْطِناعُ الْأَفاضِلَ، رَأْسُ الرَّذائِلِ اصْطِناعُ الْأَراذِلِ، رَأْسُ الْعمَلِ التَّمییزُ بینَ الْأَخْلاقِ وَ إِظْهارُ مَحْمودِها وَ قَمْع مَذْمُومِها.

ص: 196

فصل سوم: حرف راء بلفظ رُبَّ

الفصل الثالث مما ورد من حكم أمير المؤمنین علی بن ابیطالب عَلَیهِ اَلْسَلامْ في حرف الراء بلفظ رب و هو مأة و اربع حکم

قال عَلَیهِ اَلْسَلامُ: رُبَّ واثِقٍ خَجِلٍ، رُبَّ آمِنٍ وَجِلٍ، رُبَّ ساهِرٍ لِراقِدٍ، رُبَّ ساعٍ لِقاعِدٍ.

چه بسیار کس که رنج بیداری کشد از برای سود خفته و چه بسیار سعی کننده که زحمت میکشد از برای نشسته.

رُبَّ کادِحٍ لِمَنْ لا یَشْکُرُهُ، رُبَّ أُمْنِیَّهٍ تَحْتَ مَنِیَّهٍ، رُبَّ عَمَلٍ أَفْسَدَتْهُ الْنِیَّةُ، رُبَّ أَجَلٍ تَحْتَ أَمَلٍ، رُبَّ نِیَّهٍ أَنْفَعَ مِنْ عَمَلٍ، رُبَّ صَلَفٍ أَوْرَثَ تَلَفاً، رُبَّ سَلَفٍ عادَ خَلَفاً، رُبَّ رَجآءٍ یُؤَدِّي إِلیٰ حِرْمانٍ.

چه بسیار امید که منتهی میشود به یأس و حرمان.

رُبَّ أَرْباحٍ تَؤُلُ إِلی خُسْرانِ.

چه بسیار سودها که باز میگردد بزيان وخسران.

رُبَّ مُدَّعٍ لِلْعِلْمِ غَیرِ عالِمٍ، رُبَّ ناصِحٍ مِنَ الدُّنْیا عِنْدَکَ مُتَّهَمٌ، رُبَّ مَعْرِفَةٍ أَدَّتْ إِلیٰ تَضْلیلٍ، رُبَّ مُواصَلَهٍ أَدَّتْ إِلی تنْقیلٍ ، رُبَّ کَبیرٍ مِنْ ذَنْبِکَ تَسْتَصْغِرُهُ، رُبَّ صَغیرٍ مِنْ عَمَلِکَ تَسْتَکْبِرُهُ.

چه بسیار گناه کبیره است که آنرا صغيره میشماری چه بسیار از اعمال کوچک خود را بزرگ می پنداری.

ص: 197

رُبَّ یَسیرِ أَنْمٰی مِنْ کَثیرٍ، رُبَّ صَغیرٍ أَحْزَمَ مِنْ کَبیرٍ، رُبَّ مَلُومٍ لاٰ ذَنْبَ لَهُ، رُبَّ مُتَنَسِّکٍ لاٰ دینَ لَهُ، رُبَّ آمِرٍ غَیرُ مُؤْتَمِرٍ.رُبَّ زاجِرٍ غَیرُ مُزْدَجِرٍ، رُبَّ واعِظٍ غَیرُ مُرْتَدِعٍ، رُبَّ عالمٍ غَیرُ مُنْتَفِعٍ، رُبَّما نَصَحَ غَیرُ النّاصِحِ، رُبَّما غَشَّ الْمُسْتَنْصِحُ، رُبَّ حَریصٍ قَتَلَهُ حِرْصُهُ، رُبَّ جاهِلٍ نَجّاهُ جَهْلُهُ، رُبَّ عالِمٍ قَتَلَهُ عِلْمُهُ.

چه بسیار جاهلی که نجات میدهد او را جهل او چه بسیارعالمی کمهلاك ميكند او را علم او.

رُبَّ أَمْرٍ جَوابُهُ السُّکُوتُ، رُبَّ نُطْقٍ أَحْسَنَ مِنْهُ الصَّمْتُ، رُبَّ لِسانٍ أَتیٰ عَلی إِنْسانٍ، رُبَّ تِجارَةٍ تَعُودُ إِلیٰ خُسْرانٍ، رُبَّ کَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً، رُبَّ نُزْهَةٍ عادتْ نُغْصَةً، رُبَّ کَلامٍ کَلاّمٍ، رُبَّ کَلامٍ کَالْحُسامِ.

چه بسیار سخن است که مورث جراحاتست چه بسیار سخن است که برنده چون شمشیر است.

رُبَّ عادِلٍ جائِرٍ، رُبَّ رابِحٍ خاسِرٍ، رُبَّ عاطِبٍ بعْدَ السَّلامَةِ، رُبَّ سالِمٍ بَعْدَ النَّدامَةِ، رُبَّ حَرْبٍ حَدَثَتْ مِنْ لَفْظَةٍ، رُبَّ صَبابَةٍ غُرِستْ مِنْ لَحْظَةٍ.

چه بسیار جنگی است که حارث میشود از سخنی چه بسیار عشق است که غرس میشود در دل از نگاهی.

ص: 198

رُبَّ مَغْبُوطٍ بِرَخاءٍ هُوَ دآءُهُ، رُبَّ مَرْحُومٍ مِنْ بلٰاءٍ هُوَ دَواءُهُ، رُبَّ مُبْتَلیً مَصْنُوعٍ لَهُ بِالْبَلْوٰی، رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَیْه مُسْتَدْرَجٍ بِالنُّعْماءِ، رُبَّ مَخُوفٍ لا تَحْذَرُهُ، رُبَّ صَدیقٍ یأتي مِنْ جَهْلِه لٰا مِنْ نِیَّته.

چه بسیار صدیقی است که بی آنکه قصدی در خاطر گذراند بنادانی زیانی برساند.

رُبَّ مُحْتالٍ صَرعَتْهُ حیلَتُهُ، رُبَّ مَمْلُوکٍ لا یُسْتَطاعُ فِراقُهُ، رُبَّ فائِتٍ لا یُسْتَدْرَکُ لِحاقُهُ، رُبَّ قَریبٍ أَبْعدُ مِنْ بعیدٍ.

چه بسیار خویشاوندیست که دور تر از بیگانگانست.

رُبَّ بعیدٍ أَقْرَبُ مِنْ قَریبٍ.

چه بسیار بیگانه که نزدیکتر است از خویشاوندان.

رُبَّ عَشیرٍ غَیر حَبیبِ، رُبَّ عَطَبٍ تَحْتَ طَلَبٍ، رُبَّ طَرَبٍ عادَ کَاْلحَرْبِ، رُبَّ خَوْفٍ جَلَبَ حَتْفاً، رُبَّ أَمْنٍ انْقَلَبَ خوفْاً، رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذَ مِنْ صَوْلٍ، رُبَّ فِتْنَةٍ أَثارَها قَوْلٌ، رُبَّ دَواءٍ جَلَبَ داءً، رُبَّ داءٍ انْقَلَبَ شِفاءً.

چه بسیار دواست که کشاننده درد است و چه بسیار درد که بر آرنده شفاست.

رُبَّ طَمَعٍ کاذِبٍ لِأَمَلٍ غائِبٍ، رُبَّ رَجاءٍ خائِبٍ لِأَمَلٍ کاذِبٍ، رُبَّ جَهْلٍ أَنْفَعَ مِنْ عِلْمٍ، رُبَّ حَرْبٍ أَعْوَدَ مِنْ سِلْمٍ، رُبَّ سُکُوتٍ أَبْلَغَ مِنْ کَلامٍ.

چه بسیار خاموشی که بلیغ تر است از سخن کردن.

ص: 199

رُبَّ کَلٰامٍ أَنْفَذَ مِنَ السِّهامِ.

چه بسیار سخن که نافذتر از تیرهای خدنگست.

رُبَّ لَذَّةٍ فیهَا الْحَمامُ، رُبَّ غَنِيٍّ أَفْقَرَ مِنْ فَقیرٍ، رُبَّ ذي أُبَّهَةٍ أَحْقَرَ مِنْ کُلِّ حَقیرٍ، رُبَّ فَقیرٍ أَغْنیٰ مِنْ کُلِّ غَنِيٍّ، رُبَّ ذَنْبٍ مِقْدارُ الْعُقُوبَةِ عَلَیْهِ إِعْلامُ الْمُذْنِب بِه، رُبَّ جُرْمٍ أَغْنٰی مِنَ الاْءِعْتِذارِ عَنْهُ الاْءِقْرارُ بِه، رُبَّ مُواصَلَةٍ خَیْرٌ مِنْها الْقَطیعَةُ، رُبَّ مَوْهِبَةٍ خَیْرٌ مِنْهَا الْفَجیعَةٌ.

چه بسیار مواصلت است که قطع از آن پیوستگی بهتر است و چه بسیار موهبت که مصیبت از آن عطيه نیکوتر.

رُبَّ صادِقٍ عِنْدَکَ في خَبَرِ الدُّنْیا مُکَذِّبٍ، رُبَّ مَحْذُورٍ عِنْدَکَ مِنَ الدُّنْیا غَیرِ مُحْتَسَبٍ، رُبَّ أَخٍ لَمْ تَلِدْهُ أُمُّکَ، رُبَّ عِلْمٍ أَدّیٰ إِلی مَضَلَّتِکَ، رُبَّما أَصابَ الْأَعْمٰی قَصْدَهُ.

چه بسیار نابینا که اصابه میکند رای او قصد او را.

رُبَّما أَخْطَأَ الْبَصیرُ رُشْدَهُ.

چه بسیار بیننده که خطا میکند رشد او را بصیرت او.

رُبَّما کانَ الدَّواءُ داءً، رُبَّما کانَ الدّاءُ شِفاءً، رُبَّما سَئَلْتَ الشَّیْءَ فَلَمْ تُعْطَهُ وَ أُعْطیتَ خَیراً مِنْهُ، رُبَّما شَرِقَ شارِقٌ بِالْماءِ قَبْلَ رَیِّه.

چه بسیار کس که از آن پیش که سیراب شود آب در گلو شکند.

رُبَّما عَزَّ الْمَطْلَبُ وَ الاْءِکْتِسابُ، رُبَّما أَدْرَکَ الْعاجِزُ حاجَتَهُ.

ص: 200

[رُبَّما خَرَسَ الْبَلیغُ عَنْ حُجَّتِه](1)

چه بسیار مرد عاجز که ادراك میکند اسعاف حاجت خودرا وچه بسیار مرد بليغ طليق اللسان که گنك میشود از اقامه حجت خود.

رُبَّما عَمِیَ اللَّبیبُ عَنِ الصَّوابِ، رُبَّما ارْتَجَّ عَلی الْفَصیحِ الْجَوابُ، رُبَّ قاعِدٍ عَمّا یَسُرُّهُ، رُبَّما أُتیتَ مِنْ مَأْمَنِکَ، رُبَّما دُهیتَ مِنْ نَفْسِکَ، رُبَّما تَهَّجَمَتِ الْاُمُورُ، رُبَّما تَنَغَّصَ السُّرُورُ، رُبَّ خَیْرٍ وافاکَ مِنْ حَیْثُ لٰا تَرْتَقِبُهُ.

چه بسیار خیر است که می آید ترا از جائیکه مراقب نیستی.

رُبَّ شَرٍّ فاجَأَ مِنْ حَیْثُ لٰا تَحْتَسِبُهُ.

چه بسیار شر است که میرسد از جائیکه گمان نمیکنی.

رُبَّ ساٰعٍ فیمٰا یَضُرُّهُ، رُبَّ صَدیقٍ حَسُودٍ، رُبَّ أَمَلٍ خاٰئِبٍ، رُبَّ طَمَعٍ کاذِبٍ، رُبَّ باحِثٍ عَنْ حَتْفِه، رُبَّ هَزْلٍ قَدْ عادَ جِدّاً، رُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ وَ فیهِ هَلاکُ دینِکَ لَوْ أَتَیْتَهُ، رُبَّما أُخِّرَ عَنْکَ الاْءِجابَةُ لِتَکُونَ أَطْوَلَ لِلْمَسْئَلَةِ وَ أَجْزَلَ لِلْعَطِیَّةِ، رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَولِ فیهِ.

چه بسیار بتاخیر می افتد از تو اجابت مسئلت از برای اینکه در مدت دراز از خدای مسئلت کنی و بزرگ شود عطای تو چه بسیار مردم که باطراء مدح چاپلوسان فریفته محاسن خویش می شوند.

ص: 201


1- مطابق نسخه غرر الحکم تکمیل شد .

فصل چهارم: حرف راء بلفظ مطلق

الفصل الرابع مما ورد من حكم امیر المؤمنین علی عَلَیهِ اَلْسَلامْ في حرف الراء باللفظ المطلق و هو احدى وخمسون حكمة

فَمِنْ ذٰلك قَولُهُ عَلَیهِ اَلْسَلامْ: رِضَا اللّهِ سُبْحانهُ مَقْرُونٌ بِطاعَتِه، رِزْقُکَ یَطْلبُکَ فَأرِحْ نَفْسَکَ مِنْ طَلَبِه.

روزی تو طلب میکند تورا پس آسوده کن نفس خود را از طلب روزی.

رِضَا اللّهِ سُبْحانَهُ أَقْرَبُ غایَةٍ تُدْرَکُ، رِضَا الْمُتَجَنِّي غایَهٌ لاٰ تُدْرَکُ، رِضاکَ عَنْ نَفْسِکَ مِنْ فَسادِ عَقْلِکَ، رِضاکَ بِالدُّنْیا مِنْ شَقاءِ جَدِّکَ، رُکُوبُ الْأَهْوالِ تُکْسِبُ الْأَمْوالَ، رُکُوبُ الْأَطْماعِ یَقْطَعُ قُلُوبَ الرِّجالِ، رَأْيُ الْعاقِلِ یُنْجي، رَأْيُ الْجاهِلِ یُرْدي.

رای عاقل مرد را نجات می دهد ورای جاهل هلاك میکند.

رِزْقُ الرَّجُلِ عَلی قَدْرِ نِیَّتِه، رَأْیُ الرَّجُلِ عَلی قَدْرِ تَجْرِبَتِه، رِفْقُ الْمَرْءِ یُحَبِّبُهُ إِلیٰ أَعْدائِه، رُتْبَهُ الْعِلْمِ أَعْلی الْمَراتِبِ، راقِبِ الْعَواقِبَ یُنْجُي مِنَ الْمَعاطِبِ، رَسُولُکَ تَرْجُمانُ عَقْلِکَ وَ احْتِمالُکَ دَلیلُ حِلْمِکَ.

رسول تو ترجمان عقل تست و احتمال تو در مکروهات دليل حلم تو.

رَسُولُکَ میزانُ نَبْلِکَ وَ قَلَمُکَ أَبْلَغُ مَنْ یَنْطِقُ عَنْکَ، رَغْبَتُکَ في زاهِدٍ ذُلٌّ، رَغْبَتُکَ فِي الْمُسْتَحیلِ جَهْلٌ.راکِبُ اللَّجاجِ مُتَعَرِّضٌ لِلبَلاٰءِ.

ص: 202

کسیکه بر لجاج سوار میشود هدف بلا میگردد.

راکِبُ الظُّلْم یَکْبُو بِه مَراکَبُهُ.

کسیکه برظلم سوار میشود مرکبش بروی در می افتد.

راکِبُ الْعُنْفِ یَتَعَذَّرُ عَلَیْهِ مَطْلَبُهُ، رَدْعُ النَّفْسِ عَنِ الْهَوَی الْجِهادُ الْأَکبَرُ النّافِعُ، رَدْعُ الْحِرْصِ مَنْعُ الشَّرَهِ وَ الْمَطٰامِعِ، رَدُّ الْغَضَبِ بِالْحِلمِ ثَمَرَةُ الْعَقْلِ، رَوِّ قَبْلَ الْفِعْلِ کَیلاٰ تُعابَ بِما تَفْعَلُ.

نیکو بیندیش از آن پیش که متصدی امری شوی تا ترا آلوده عيب نکنند بدانچه میکنی.

رَوِیَّةُ الْمُتأَنِّي أَفْضَلُ مِنْ بَدیهَةِ الْعَجِلِ.

کار کردن متانّی از روی تفکّر بهتر است از آنچه عجول بديهة كند.

روحوا فِي الْمَکارِمِ وَ أَدْلِجُوا في حاجَةٍ مَنْ هُوَ نائِمٌ، رَدْعُ النَّفْسِ عَنِ الدُّنْیا ثَمَرةُ الْعقْلِ، رَدْعُ الْهَوٰی شیمَةُ الْعُقَلاءِ، رَدْعُ الشَّهْوَةِ وَ الْغَضَبِ جِهادُ النُّبَلاٰءِ، رُدُّوا الْبادِرَةَ بِالْحِلمِ، رُدُّوا الْجَهْلَ بِالْعِلمِ، رُدَّ نَفْسَکَ عَنِ الشَّهَواتِ وَ أَقِمْها عَلیٰ کِتابِ اللّهِ عِنْدَ الشُّبُهاتِ.

باز گردان نفس خود را از شهوات و بازدار اورا بحکم کتاب خدای در نزدشبهات.

رَدْعُ النَّفْسِ وَ جِهادُها عَنْ أَهْوِیَتِها یَرْفَعُ الدَّرَجاتِ وَ یُضاعِفُ الْحَسَناتِ، رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ ضُرَّهُ لِغَیرِه.

رضا میدهد بذلت کسی که مکشوف دارد زیان خودرا از برای غیر خود.

ص: 203

رَحْمَةُ الضُّعَفاءِ تَسْتَنْزِلُ الرَّحْمَةَ، رَضِيَ بِالْحِرْمانِ طالِبُ الرِّزْقِ مِنَ اللِّئامِ، رَغْبَةُ الْعاقِلِ فِي الْحِکْمَةِ وَ هِمَّةُ الْجاهِلِ فِي الْحَماقَةِ، رُکُوبُ الْمَعاطِبِ عُنْوانُ الْحَماقَةِ، رَأْیُ الرَّجُل میزانُ عَقْلِه، رِزْقُ الرَّجُلِ مُقَدَّرٌ کَتَقْدیرِ أَجَلِه.

روزی مرد تا روزمرگی مقدر است مانند تقدیر مرگ او.

رَحْمَةُ مَنْ لا یَرْحَمُ تَمْنَعُ الرَّحْمَةَ وَ اسْتِبقاءُ مَنْ لٰا یُبْقي یُهْلِکُ الْاُمَّةَ، رَسُولُ الرَّجُلِ تَرْجُمانُ عَقْلِه وَ کِتابُهُ أَبْلَغُ مِنْ نُطْقِه.

رسول مرد ترجمان عقل اوست ومکتوب اوابلغ است از منطق او.

رُوَیْداً یُسْفِرُ الظَّلامَ کَأَنْ قَدْ وَرَدَتِ الْأَظْعانُ یُوشِکُ مَنْ أَسْرَعَ أَنْ یَلْحَقَ، راکِبُ الْمَعْصِیَةِ مَثْواهُ النّارُ، راکِبُ الظُّلمِ یُدْرِکُهُ الْبَوارُ، راکِبُ الطّاعَةِ مَقیلُهُ الْجَنَّةُ، [راکِبُ الْعَجَلِةُ مُشْرِفٌ عَلی الْکَبْوَةِ(1)].

راكب طاعت خوابگاهش در بهشت است راکب شتاب وعجلت مشرف است بسردر آمدن و بروی در افتادن.

رُدَّ الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جآءَ فَإِنَّهُ لا یُدْفَعُ الشَّرُّ إِلاّ بِالشَّرِّ، رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تَرْجُمانُ الْحَقِّ وَ السَّفیرُ بَینَ الْخَلائِقِ، رَفاهِیَّةُ الْعَیْشِ فِي الْأَمْنِ، رَزانَهُ الْعَقْلِ تُخْتَبَرُ فِي الْفَرَحِ وَ الْحُزْنِ.

رزانت عقل را هنگام فرح و شادی و روز اندوه و سوگواری بمیزان امتحان واختبار توان برد.

ص: 204


1- (1) مطابق نسخه غرر الحكم تکمیل شد.

باب یازدهم

یک فصل: حرف زاء بلفظ مطلق

الباب الحادي عشر مما ورد من حكم أمير المؤمنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمْ في حرف الزاء وهو فصل واحد باللفظ المطلق وهو اربع و ستون حكمة

فَمِنْ ذَلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَم: زَکاةُ السُّلْطانِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ.

زکوة شجاعت جهاد در خداست.

زَکوٰةُ الصِّحَّةِ السَّعْيُ في طاعَةِ اللّهِ، زَکوٰةُ الشُّجاعَةِ الْجِهادُ في سَبیلِ اللّهِ.

زکوة شجاعت جهاد در راه خداست.

زَکوٰةُ الْجَمالِ الْعَفافُ، زَکوٰةُ الْمالِ الاْءِفْضالُ، زَکوٰةُ الْحِلْمِ الاْءِحْتِمالُ، زَکوٰةُ الْقُدْرَةِ الاْءِنْصافُ.

زکوة زورمندی و قدرت انصاف دادن است.

زَکوٰةُ الظَّفرِ الاْءِحْسانُ، زَلَّةُ اللِّسانَ أَنْکٰی مِنْ إِصابَةِ السِّنانِ، زَکوٰةُ الْبَدَنِ الْجِهادُ وَ الصِّیامُ، زَکوٰةُ الْیَسارِ بِرُّ الْجیرانِ وَ صِلَةُ الْأَرْحامِ.

زکوة ثروت وسعت نیکوئی وعطيه با همسایگان و صله با ارحام است.

زَکوٰةُ النِّعَمِ اصْطِناعُ الْمَعْرُوفِ، زَکوٰةُ الْعِلْمِ بَذْلُهُ لِمُسْتَحَقِّه وَ إِجْهادُ النَّفْسِ بِالْعَمَلِ بِه، زَوالُ الدُّوَلِ بِاصْطِناعِ السُّفَّلِ.

زوال دولت و سلطنت ببر گزیدن مردم سفله ورذل است.

ص: 205

زِیادَةُ الشُّکْرِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ تَزیدُ فِي الْعُمْرِ وَ تَفْسَحُ فِی الْأَجَلِ.

زیادت شکر و صله رحم بزيادت میکند عمررا و بتأخیر می اندازد اجل را.

زِیادَةُ الدُّنْیا النُّقْصانُ فِي الاْخِرَةِ، زُورُوا فِي اللّهِ وَ جالِسُوا فِي اللّهِ وَ أَعْطُوا فِي اللّهِ وَ امْنعُوا فِي اللّهِ، زائِلُوا أَعْداءَ اللّهِ وَ وَاصِلُوا أَوْلِیاءَ اللّهِ، زَخارِفُ الدُّنْیا یُفْسِدُ الْعُقُولَ الضَّعیفَةَ.

زخارف دنیوی فاسد میکند عقول ناقصۀ ضعيفه را.

زَمَنُ الْعَادِلِ خَیرُ الْأَزْمِنَةِ، زَمَنُ الْجائِرِ شَرُّ الْأَزْمِنَةِ، زِیادَةُ الشَّرِّ دَنائةٌ وَ مَذَلَّةٌ، زینَةُ الْقُلُوبِ إِخْلاصُ الاْءِیمانِ، زینَةُ الاْءِسْلامِ عَمَلُ الاْءِحْسانِ، زینَةُ الْبَواطِنِ أَجْمَلُ مِنْ زینَةِ الظَّواهِرِ، زِنُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُوازَنُوا وَ حاسِبُوها قَبْلَ أَنْ تُحاسَبُوا وَ تَنَفَّسُوا مِنْ ضیقِ الْخِناقِ قَبْلَ عُنْفِ السِّیاقِ.

بسنجید و در رسید نفوس خود را از آن پیش که سنجیده شوید و بحساب گیرید نفوس خود را از آن پیش که حاضر حساب گردید و نفس بر آورید از تنگی این گلو گیر جای از آن پیش که نفس قطع شود وجان بزحمت بر آید.

زَکوٰةُ الْعِلْمِ نَشْ_رُهُ، زَکوٰةُ الْجاهِ بَ_ذْلُهُ، زِیادَةُ الْفِعْلِ عَلی الْقَوْلِ فَضیلَةٌ وَ نَقْصُ الْفِعْلِ عَنِ الْقَوْلِ رَذیلَةٌ.

زیادتی کردار بر گفتار از خصایص فضیلت است و نقصان کردار از گفتار، از خصال رذیله است.

ص: 206

زِدْ مِنْ طُولِ أَمَلِکَ فِي قِصَرِ أَجَلِکَ وَلٰا یَغُرَّنَّکَ صحَّةُ جِسْمِکَ وَ سَلٰامةُ أَمْسِکَ فَإِنَّ مُدَّةَ الْعُمْرِ قَلیلَةٌ وَ سَلٰامَةُ الْجِسْمِ مُسْتَحیلَةٌ، زَیْنُ الْمُصاحَبَةِ الْاءِحْتِمال، زَیْنُ الرِّیاسَةِ الْاءِفْضالُ، زَیْنُ الْعِلْمِ الْحِلْمُ، زَیْنُ الشِّیَمِ رَعْيُ الذِّمَمِ، زَیْنُ النِّعَمِ صِلَةُ الرَّحِمِ، زَیْنُ الاْءِیْمانُ الْوَرَعُ، زَیْنُ الْعِبادَةِ الْخُشُوعُ، زَیْنُ الْحِکْمَةِ الزُّهْدُ فِي الدُّنْیا، زَیْنُ الدِّینِ الصَّبْرُ وَ الرِّضا، رزَلَّةُ الْعالِمِ تُفْسِدُ الْعَوالِمَ، زِیارَةُ بَیتِ اللّهِ أَمْنٌ مِنْ عَذابِ جَهَنَّمَ، زَلَّةُ الْعالِمِ کَانْکِسارِ السَّفینَةِ تَغْرقُ وَیَغْرَقُ مَعَها غَیْرُها.

لغزش عالم مانند شکستن کشتی است غرق میشود و غرق میکند با خود غیر خود را.

زَوالُ النِّعَمِ بِمَنْعِ حُقُوقِ اللّهِ مِنْها وَ إِهْمالِ شُکْرِها، زَیْنُ الدِّینِ الْعَقْلُ، زَیْنُ الْمَلکِ الْعَدْلُ، زَلَّةُ الرَّأْي تَأْتي عَلیَ الْمُلْکِ وَ تُؤْذِنُ بِالْهُلْکِ، زُهْدُکَ فِي الدُّنْیا یُنْجیکَ وَ رَغْبَتُکَ فِي الدُّنْیا تُرْدیکَ، زَلَّةُ اللِّسانِ أَشَدُّ مِنْ حَدِّ السِّنانِ، زَلَّةُ اللِّسانِ تَأْتی عَلی الاْءِنْسانِ. زَلَّةُ الْعاقِلِ مَحْذُورَةٌ، زَلَّةُ الْجاهِلِ مَعْذُورَةٌ، زَلَّةُ الْعاقِلِ شَدیدُ النِّکایَةِ، زَلَّةُ الْعالِمِ کَبیرَةُ الْجِنایَةِ، زَلَّةُ الْقَدَمِ تُدْمي، زَلَّةُ اللِّسانِ تُرْدي.

لغزش قدم جراحت قدم است ولغزش زبان هلاك نفس.

زُهْدُ الرَّجُلِ فیما یَفْنٰی عَلیٰ قَدْرِ یَقینِه فیما یَبْقٰی.

ص: 207

پرهیزکاری مرد در آنچه نابود میشود در دنیای فانی باندازۀ يقين اوست در چیزی که باقی میماند در سرای جاودانی.

زادُ الْمُؤْمِنِ إِلیَ الاْخِرَةِ الْوَرَعُ وَ التُّقٰی، زُرْ فِي اللّهِ أَهْلَ طاعَتِه وَ خُذِ الْهِدایَةَ مِنْ أَهْلِ وِلٰایَتِه.

وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ في ذِکْرَ اَلْإِیمٰانْ: زُلْفٰی لِمَنِ ارْتَقَبَ وَ ثِقَةٌ لِمَنْ تَوَکَّلَ وَ راحَةٌ لِمَنْ فَوَّضَ وَ جُنَّةٌ لِمَنْ صَبَرَ.

قربت حضرت از برای کسی است که مراقبت کند و شرف وثوق برای کسیست که توکل کند و راحت بهر کسی است که تفویض امر بخدای فرماید و سپر حوادث کسی است که صابر باشد.

زِدْ فِی اصْطِناعِ الْمَعْرُوفِ وَ أَکْثِرْ مِنْ إِسْداءِ الاْءِحْسانِ فَإِنَّهُ أَبْقٰی ذُخْراً وَ أَجْمَلُ ذِکْراً، زَلَّةُ الْمُتَوَقّي أَشَدُّ زَلَّةٍ وَ عِلَّةُ اللُّؤْمِ أَقْبَحُ عِلَّةٍ.

لغزش خویشتن دار شدیدتر لغزش است و علت لئامت قبیح تر علت.

زَلَّةُ الْقَدَمِ أَقْرَبُ اسْتِدْراکٍ، زَلَّةُ اللِّسانِ أَشَدُّ هَلاکٍ، زِیادَةُ الْعَقْلِ تُنْجي، زِیادَةُ الْجَهْلِ تُرْدي، زِیادَةُ الشَّهْوَةِ تُزْری بِالْمُرُوَّةِ، زِیادَةُ الشُّحِّ تَشینُ الْفُتُوَّةَ وَ تُفْسِدُ الْاُخُوَّةَ.

فزونی بخل جوانمردی را آلوده عيب وعار کند و اخوت و محبت را تباه سازد.

ص: 208

باب دوازدهم

فصل اول: حرف سین بلفظ سبب

الباب الثاني عشر فيما ورد من حكم أمير المؤمنين عليّ بن أبيطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف السين وهو فصلان مائة واثنان واربعون حكمة الفصل الأول بلفظ سبب وهو تسع وثلاثون حكمة الفصل الثاني باللفظ المطلق وهو مائة وثلاث حكم.

الفصل الاول من حكمه عليه السلام بلفظ سبب وهو تسع وثلاثون حكمة

فَمِنْ ذَلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَم :سَبَبُ الْوَرَعِ صِحَّةُ الدّینِ، سَبَبُ الْحَیْرَةِ الشَّکُّ، سَبَبُ الْهَلاکِ الشِّرْکُ، سَبَبُ فسادِ الدِّینِ الْهَوٰی، سَبَبُ فَسادِ الْعَقْلُ حُبُّ الدُّنْیا، سَبَبُ السِّیاسَةِ السَّخاءُ، رسَبَبُ الشَّحْناءِ کَثْرَةُ الْمِراءِ.

کثرت لجاج مورث مخاصمت و مبارات است.

سَبَبُ الْمَحَبَّةِ الاْءِحْسانُ، سَبَبُ زَوالِ النِّعَمِ الْکُفْرانُ.

سبب زوال نعمت کفران نعمت است.

سَبَبُ الْفَوْتِ الْمَوْتُ، سَبَبُ صَلٰاحِ الدّینِ الْوَرَعُ، سَبَبُ فَسادِ الْوَرَعِ الطَّمَعُ، سَبَبُ صَلاحِ النَّفْسِ إِزالَةُ الطَّمَعِ، سَبَبُ الاْءِیمانِ التَّقْوٰی، سَبَبُ فَسادِ الْعقْلِ الْهَوٰی.

سبب فساد عقل پیروی هوا وهوس است.

ص: 209

سَبَبُ الْفِتَنِ حُبُّ الدُّنْیا، سَبَبُ التَّدْمیرِ سُوءُ التَّدْبیرِ.

سبب هلاکت سوء تدبیر است .

سَبَبُ الْعَطبِ طاعَةُ الْغَضَبِ، سَبَبُ تَزکِیَةِ الْأَخْلٰاقِ حُسْنُ الْأَدَبِ، سَبَبُ الْکَمَدِ الْحَسَدُ.

سبب حزن درونی و اندوه جانگاه حسد است.

سَبَبُ الْفِتَنِ الْحِقْدُ، سَبَبُ الْهَیاجِ اللَّجاجُ.

سبب زوال دولت و ثروت منع محتاج است از اجابت مسئلت.

سَبَبُ الْفُرْقَةِ الْخِلٰافُ، سَبَبُ الْقَناعَةِ الْعَفافُ، سَبَبُ الْخَشْیَةِ الْعِلْمُ، سَبَبُ الْوَقارِ الْحِلْمُ، سَبَبُ الْفَضائِلِ الْعِلْمُ، سَبَبُ الْمَحَبّةِ السَّخآءُ، سَبَبُ اْلإئْتِلٰافِ الْوَفاءُ، سَبَبُ الْعِفَّةِ الْحَیآءُ، سَبَبُ صَلٰاحِ النَّفْسِ الْعُزُوفُ عَنْ دارِ الدُّنْیا.

سبب صلاح و تزکیه نفس زهد وتنزيه اوست از داردنیا.

سَبَبُ الْفَقْرِ الاْءِسْرافُ، سَبَبُ الْفُجُورِ الْخَلْوَةُ، سَبَبُ الشَّرَهِ غَلَبَةُ الشَّهْوَةِ، سَبَبُ السَّلامَةِ الصَّمْتُ، سَبَبُ الاْءِخْلاصِ الْیَقینُ، سَبَبُ الْمَزیدِ الشُّکْرُ، سَبَبُ تَحَوُّلِ النِّعَمِ الْکُفْرُ، سَبَبُ الْمَحَبَّةِ الْبِشْرُ.

ص: 210

فصل دوم: حرف سین بلفظ مطلق

الفصل الثاني من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف السين باللفظ المطلق و هو مأة و ثلاث حكم

قَال عَلَيْهِ السَّلاَمُ:سُوءُ الْخُلْقِ یُوحِشُ الْقَریبَ وَ یُنْفِرُ الْبَعیدَ.

سوء خلق خویشاوندان را بوحشت می اندازد و بیگانگان را متنفرمیسازد.

سامِعُ ذِکرِ اللّٰهِ ذاکِرٌ، سِیاسَةُ النَّفْسِ أَفْضَلُ سِیاسَةٍ، سُوءُ الْمَحْضَرِ دَلیلُ لُؤْمِ الْأَصْلِ.

سوء محضر دلالت میکند برخباثت اصل وخساست نژاد.

سُلْطانُ الدُّنْیا ذُلٌّ وَ عُلُوُّها سُفْلٌ، سُوءُ الظَّنِّ یُفْسِدُ الْاُمُورِ وَ یَبْعَثُ عَلی الشُّرُورِ، سُرُورُ الدُّنْیا غُرُورٌ وَ مَتاعُها ثُبُورٌ، سُلْطانُ الْعاقِلِ یَنْشُرُ مَناقِبَهُ، سُلْطانُ الْجاهِلِ یُبْدي مَعایِبهُ، سامِعُ الْغیْبةِ أَحَدٌ الْمُغْتابینَ.

آنکس که گوش فراغيبت دهد در شمار یکتن از غیبت کنندگانست.

سادَة أَهْلِ الْجَنَّةِ الْأَسْخِیاءُ وَالْمُتَّقُونَ، سَلُوا اللّهَ الْعَفْوَ وَ الْعافِیَةَ وَ حُسْنَ التَّوْفیق، سَلُوا اللّهَ الْعافِیَةَ مِنَ الدُّنْیا، سادَةُ النّاسِ فِي الدُّنْیا الْأَسْخِیاءُ وَ فِي الاْخِرَةِ الْأَتْقِیاءُ.

بزرگ و سید مردم در دنیا بخشندگانند و در آخرت پرهیزکاران.

سالِمِ النّاسَ تَسْلَمْ دُنْیاکَ، سُنَّةُ اللِّئامِ الْجُحودُ الْکَلامِ.

ص: 211

راه و روش مردم لئيم انکار سخن حق است.

سُنَّةُ الْکِرامِ تَرادُفُ الاْءِنْعامِ، سُنَّةُ الْکِرامِ الْجُودُ، سُوءُ الْخُلْقِ شَرُّ قَرینٍ، سُوءُ النِّیَّة داءٌ دَفینٌ، سادَةُ أَهْلِ الْجنَّةِ الْمُخْلِصُونَ، سَوْفَ یَأْتیکَ ما قُدِّرَ لَکَ، سَلْ عَنِ الرَّفیقِ قَبْلَ الطَّریقِ، سَلْ عَنِ الْجارِ قَبْلَ الدّارِ، سِتَّةٌ تُخْتَبَرُ بِها أَحْوالُ عُقُولِ الرِّجالِ : الْمُعامَلَةُ، وَ الْمُصاحَبَةُ، وَ الْوِلایَةُ، وَ الْعَزْلُ، وَ الْغِنی، وَ الْفَقْرُ.

به شش چیز شناخته میشود عیار عقول مردم: در داد و ستد و مصاحبت و مراودت و امارت و ولایت و عزل و عزلت و غنى و دولت و فقر و مسکنت.

سَلْ عَمّا لٰا بُدَّ لکَ مِنْ عِلْمِه وَ لٰا تُعْذَرُ في جَهْلِه، سِلٰاحُ الْحِرْصِ الشَّرَهُ، سِلٰاحُ الْجَهْلِ السَّفَهُ، رسِلاحُ الشَّرِّ الْحِقْدُ، سِلاحُ اللُّؤْمِ الْحَسَدُ، سِلاحُ الْمُؤْمِنِ الدُّعاءُ، سَعادَةُ الْمَرْءِ فِي الْقَناعَةِ وَ الرِّضا، سِلٰاحُ الْمُوقِن الصَّبْرُ عَلی الْبَلاءِ وَ الشُّکْرُ فِی الرَّخاءِ.

حربه اهل یقین شکیبائی بر بلا و سپاس گزاری در فراخی سعت و نعمت است.

سِلاحُ الْمُذْنِبِ الاْءِسْتِغفارُ، سِلاحُ الْحازِمِ الاْءِسْتِظْهارُ، سُنَّةُ الْأَبْرارِ حُسْنُ الاْءِسْتِسْلٰامِ، سُنَّةُ الْأَخْیارِ لینُ الْکَلامِ وَ إِفْشاءُ السَّلٰامِ، سُوءُ الْخلْقِ شُؤْمٌ وَ الاْءِسائَةُ إِلی الْمُحْسِنِ لُؤْمٌ، سُوءُ التَّدْبیرِ سَبَبُ التَّدْمیرِ، سُوءُ التَّدْبیرِ مِفْتاحُ الْفَقْرِ، سُوءُ الظَّنِّ بِالْمُحْسِنِ شَرُّ الاْءِثْمِ وَ أَقْبَحُ الظُّلْمِ.

ص: 212

-سوء ظن در حق مردم نیکو [کار] بدترین گناه و زشت ترین ستم است.

سُوءُ الظَّنِّ بِمَنْ لٰا یَخُونُ مِنَ اللُّؤْمِ، سُوءُ الْعُقُوبَةِ مِنْ لُؤْمِ الظَّفَرِ، ساعَةُ ذُلٍّ لا تَفي بِعزّةِ الدَّهْرِ.

يك ساعت ذلّت نیرزد بعزّت ابدی.

سامِعُ هُجْرِ الْقَوْلِ شَریکُ الْقائِلِ.

گوش فراداشتن با هذیانات شرکت است با گویند؛ آن مقالات.

ساعِدْ أَخاکَ عَلیٰ کُلِّ حالٍ وَ زُلْ مَعَهُ حَیْثُما زالَ، سُوسُوا إِیمانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ، سِیاسَةُ الدِّینِ بِحُسْنِ الْیَقینِ، سِیاسَةُ الدِّینِ ثَلاثٌ: رِقَّةٌ في حَزْمٍ، وَاسْتِقْصاءٌ في عَدْلٍ، وَ إِفْضالٌ في قَصْدٍ، سَلُوني قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُوني فَوَ اللّهِ ما فِي الْقُرْآنِ آیَةٌ إِلاّ وَ أَنَا أَعْلَمُ فیمَنْ أُنْزِلَتْ وَ أَیْنَ نَزَلَتْ في سَهْلٍ أَوْ في جَبَلٍ، وَ إِنَّ رَبّي وَهَبَ لي قَلْباً عَقُولاً وَ لِساناً ناطِقاً.

میفرماید بپرسید از من از آن پیش که مرا در نیابید سوگند با خدای نیست در قرآن آیتی الّا آنکه من دانایم در حق آنکس که فرودشده و آنجا که فرود شده خواه در بیابان وخواه در کوهستان همانا پروردگارمن مرا دلی عطا کرده دانا و زبانی گویا.

سَلِ الْقُلُوبَ عَنِ الْمَوَدّاتِ فَإِنَّها شُهُودٌ لٰا تَقْبَلُ الرُّشا، سَنامُ الدِّینِ الصَّبْرُ وَ الْیَقینُ وَ مُجاهَدَةُ الْهَوٰی، سَلوُني قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُوني فَإِنّي بِطُرُقِ السَّماءِ أَخْبَرُ مِنْکُمْ بِطُرُقِ الْأَرْضِ.

میفرماید بپرسید از من از آن پیش که مرا در نیا بید زیرا که من بطرق آسمان

ص: 213

داناتر وخبر دهنده ترم شما را از طرق زمین.

سِرُّکَ أَسیرُکَ فَإِذا أَفْشَیْتَهُ صِرْتَ أَسیرَهُ.

سرّ تو و راز تو در حبس تست و اسیر تست لکن چون فاش کنی و از پرده بیرون افکنی تو اسیر او شوی.

سَعادَةُ الرَّجُلِ إِحْرازِ دینِه وَ الْعَمَلُ لٰاِخِرَتِه، سالِمِ النّاسَ تَسْلَمْ وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ تَغْنَمْ، سَلِّمُوا لِأَمْرِ اللّٰه وَ إِلی وَلِیَّه فَإِنَّکُمْ لَنْ تَضِلُّوا مَعَ التَّسْلیمِ.

تفویض کنید امور خود را با خدا و ولیّ خدا زیرا که با تفویض و تسلیم گمراه نمیشوید.

سَلٰامَةُ الْعَیْشِ فِي الْمُداراةِ، سَهَرُ اللَّیْلِ في طاعَةِ اللّٰهِ رَبیعُ الْأَوْلِیاء، سَلٰامَةُ الدِّیْنِ وَ الدُّنْیا في مُداراةِ النّاسِ، سَلٰامَةُ الدِّینِ فِي اعْتِزالِ النّاسِ، سُکْرُ الْغَفْلَةِ وَ الْغُرُورِ أَبْعَدُ إِفاقَةً مِنْ سُکْرِ الْخُمُورِ.

مستی غفلت و غرور از مستی شراب استوارتر است و دیرتر زایل شود.

سُکُونُ النَّفْسِ إِلیَ الدُّنْیا مِنْ أَعْظم الْغُرُورِ، سَهَرُ الْعُیُونِ بِذِکرِ اللّهِ فَرْصَةُ السُّعَدآءِ وَ نُزْهَةُ الْأَوْلِیاءِ، سابِقُوا الْأَجَلَ وَ أَحْسِنُوا الْعَمَلَ تَسْعَدُوا بِالْمَهَلِ، سُوءُ الْخُلْقِ نَکدُ الْعَیْش وَ عَذابُ النَّفْسِ، سارِعُوا إِلیَ الطّاعاتِ وَ سابِقُوا إِلی إِسْداءِ الْمَکْرُماتِ فإِنْ قَصَّرْتُمْ فَإیّاکُمْ أَنْ تُقَصِّرُوا عَنْ أَداءِ الْفَرائِضِ، ساهِلِ الدَّهْرَ ما ذَلَّ لَکَ قُعُودُهُ وَ لٰا تُخاطِرْ

ص: 214

بِشَیْءٍ رَجاءَ أَکْثَرَ مِنْهُ، سِرُّکَ سُرُورُکَ إِنْ کَتَمْتَهُ فَإِنْ أَذَعْتَهُ کانَ ثُبُورُکَ.

سرّ تو موجب سرور تست چندانکه پوشیده داری وچون فاش کنی مورث هلاکت تست.

سامِعُ الْغیبَةِ شَریکُ الْمُغْتابِ، سَهَرُ الْعُیُونِ بِذِکرِ اللّهِ خُلْصانُ الْعارِفینَ وَ دَأْبُ الْمُقَرَّبینَ، سُرُورُ الْمُؤْمِنِ بِطاعَةِ رَبِّه وَ حُزْنُهُ عَلیٰ ذَنْبِه، سِتَّةٌ تُخْتَبَرُ بِها عُقولُ النّاسِ: الْحِلْمُ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَ الصَّبْرُ عِنْدَ الرَّهَبِ، وَ الْقَصْدُ عِنْدَ الرَّغَبِ، وَ تَقْوَی اللّهِ في کُلِّ حالٍ، وَ حُسْنُ الْمُداراةِ، وَ قِلَّة الْمُماراةِ لِلنّاسِ. سَهَرُ اللَّیْلِ شِعارُ الْمُتَّقینَ وَ شیمَةُ الْمُشْتاقینَ، سُخْفُ الْقَوْلِ یُزْري بِالْبَهاءِ وَ الْمُرُوَّةِ، سَمْعُ الْاُذُنِ لٰا یَنْفعُ مَعَ غَفْلةِ الْقَلْبِ.

شنوائی گوش با غفلت قلب سودی نبخشد.

سُلَّم الشَّرَفِ التَّواضُعُ وَ السَّخاءُ.

نردبان شرافت فروتنی و سخاوتست.

سُوءُ الْمَنْطِقِ یُفْسِدُ الْاُخُوَّةَ، سُوءُ الظَّنَّ یُردي مُصاحبَهُ وَ یُنْجي مُجانِبَةُ، سَبُعٌ أَکُولٌ حَطُومٌ خَیرٌ مِنْ والٍ ظَلومٍ غَشُومٍ.

درّنده خورنده شکننده بهتر است از والی ظالم ستمکاره.

سُوءُ الْجَوارِ وَ الاْءِساءَةِ إِلیَ الْأَبْرارِ مِنْ أَعْظَمِ اللُّؤْمِ، سِتَّةٌ تُخْتَبَرُ بِها دینُ الرَّجُلِ: الوَرَعُ، وَ التَّقْوٰی، وَ صِدْقُ الْیقینِ، وَ مُجاهَدَةُ

ص: 215

الْهَوٰی وَ الْعِفَّةُ، وَ الاْءِجْمالُ فِي الطَّلبِ، سُوءُ الْخُلْقِ یُوحِشُ النَّفْسَ وَ یَرْفَعَ الْاُنْسَ، سَیِّئَةٌ تَسُوؤُکَ خَیرٌ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُکَ، ساعٍ سَریعٌ نَجا وَ طالِبٌ بَطيءٌ رَجا، سَفْکُ الدِّماءِ بِغَیرِ حَقِّها یَدْعُو إِلیٰ حُلُولِ النَّقِمَةِ وَ زَوالِ النِّعْمَةِ.

ریختن خون بناحق داعی است وصول کیفر ونقمت وزوال عیش و نعمت را.

سَلِ الْمَعْرُوفَ مَنْ یَنْساهُ وَ اصْطَنِعْهُ إِلیٰ مَنْ یَذکرُهُ، سِتَّةٌ تُخْتَبَرُ بِها أَخْلاقُ الرِّجالِ: الرِّضا، وَ الْغَضَبُ، وَ الْأَمْنُ، وَ الرَّهْبُ، وَ الْمَنْع، وَ الرَّغْبُ، سِتَّةٌ تُخْتَبَرُ بِها دینُ الرَّجُلِ: قُوَّةُ الدِّینِ، وَ صِدْقُ الْیَقینِ، وَ شِدَّةُ التَّقْوٰی، وَ مُغالَبَةُ الْهَوٰی، وَ قِلَّةُ الرَّغَبِ، وَ الاْءِجْمالُ فِي الطَّلبِ، سِتَّةٌ لا یُمارُونَ: الْفَقیهُ، وَ الرَّئیسُ، وَ الدَّنِيُّ، وَ الْبَذِيُّ، وَ الْمِرْءَةُ، وَ الصَّبِيُّ.

باشش کس احتجاج نتوان کردن: با فقیه زیراکه عالم است و دیگر با رئیس زیرا که زورمند است و با دنی که خوارمایه است [و با فحّاش که بد زبان است] و با زن که صنيع لجاج است و با كودك که نادان است.

سِتَّةٌ مِنْ قَواعِدِ الدِّینِ: إِخْلاصُ الْیَقینِ، وَ نُصْحُ الْمُسْلِمینَ، وَ إِقامَةَ الصَّلاةِ، وَ إِیتاءُ الزَّکوٰةِ، وَ حِجُّ الْبَیْتِ، وَ الزُّهْدُ فِي الدُّنْیا، سابِقُوا الْأَجَلَ فَإِنَّ النَّاسَ یُوشِکُ أَنْ یَنْقَطِعَ بِهِمُ الْأَمَلُ فَیُرْهِقَهُمُ الْأَجَلُ، سَفَهُکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَکَ جَهْلٌ مُرْدٍ، سَفَهُکَ عَلیٰ مَنْ دُونَکَ

ص: 216

لُؤْمٌ مُزْرٍ، سَفَهُکَ عَلی مَنْ هُوَ في دَرَجَتِکَ نِقارٌ کَنِقارِ الدِّیکَیْنِ وَ هِراشٌ کَهِراشِ الْکَلْبَیْنِ وَ لَمْ یَفْتَرِقا إِلٰاّ مَجْرُوحَینِ أَوْ مَفْضُوحَینِ-

سفاهت و خصومت تو با کسی که در مکانت و منزلت مانند تست بهم در افتادن دو خروس و بر آغالیدن دوسگی را ماند که هر دو از هم باز میگردند جراحت یافته ورسوا شده-

-وَ لَیْسَ ذلِکَ فِعْلَ الْحُکَماءِ وَ لٰا سُنَّةَ الْعُقَلاءِ وَ لَعَلَّهُ أَنْ یَحْلُمَ عَنْکَ فَیَکُونَ أَوْزَنَ مِنْکَ وَ أَکرَمَ وَ أَنْتَ أَنْقَصُ مِنْهُ وَ أَلْأَمُ.

-و این کار حکیم و روش خردمند نیست و تواند بود که او از تو عاقل تر و حلیم تر و با سنگ تر بر آید و تو ازو ناقص ولئيم تر بحساب روی.

سَلُوا اللّهَ الاْءِیمانَ وَ اعْمَلُوا بِواجِبِ الْقُرْآنِ، سِتُّ خِصالٍ مِنَ الْمُرُوَّةِ ثَلاثٌ مِنْها فِي الْحَضَرِ وَثَلاثٌ مِنْها فِي السَّفَرِ. فَأَمَّا الَّتي فِي الْحَضَرِ: فَتِلٰاوَةُ کِتابِ اللّهِ، وَ عِمارَةُ مَساجِدِ اللّهِ، وَاتِّخاذُ الاْءِخْوانِ فِي اللّهِ عَزَّوَجَلَّ. وَ أَمَّا الَّتي فِي السَّفرِ: فَبَذْلُ الزّاد، وَ حُسْنُ الْخُلْقِ، وَ الْمِزاحُ في غَیرِ الْمَعاصي. سِتَّةٌ لا یُسَلَّمُ عَلَیْهِمْ: الْیَهُودِيُّ، وَ النَّصْرانِيُّ، وَ الرَّجُلُ عَلیٰ غائِطِه، وَ عَلیٰ مَوائِدِ الْخَمْرِ، وَ عَلیَ الشّاعِرِ الَّذي یَقْذِفُ الْمُحْصَناتِ، وَ عَلیَ الْمُتَفَکِّهینَ بِشَتیمَةِ الْاُمَّهاتِ، سِتَّةٌ لٰا یَأُمُّوا بِالنّاسِ: وَلَدُ الزِّنا وَ الْمُرْتَدُّ، وَ الْأَعْرابِيُّ بَعْدَ الْهِجْرَةِ، وَ شارِبُ الْخَمْرِ، وَ الْمَحْدُودُ، وَ الْأَغْلَفُ.

ص: 217

سَبْعَهٌ حُقَوقُ الْمُؤْمِنِ عَلی الْمُؤْمِنِ:

الْأَوَّلُ_ أَنْ تُحِبَّ لَهُ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ و تَکْرَهَ لَهُ ما تَکْرَهُ لَها.

الثّانی_ أَنْ تَمْشِیَ لَهُ فی حاجَتِه وَ تَبْتَغِیَ رِضاهُ وَ لٰا تُخالِفَ قَوْلَهُ.

الثّالثُ_ أَنْ تَصِلَهُ بِنَفْسِکَ وَ مالِکَ وَ یَدِکَ وَ رِجْلِکَ وَ لِسانِکَ.

الرّابع_ أنْ تَکُونَ عَیْنَهُ وَ دَلیلَهُ وَ مِرْآتَهُ وَ قَمیصَهُ.

الخْامِسُ_ أَنْ لٰا تَشْبَعَ وَ یَجُوَعُ وَ لٰا تَلْبَسَ وَ یَعْریٰ وَ لٰا تَرْوٰی وَ یَظْمَأُ.

السّادِسُ_ أَنْ یَکُونَ لَکَ امْرأَهٌ وَ خادِمٌ وَ لَیْسَ لِأَخیکَ أَنْ تَبْعَثَ خادِمَکَ إِلَیْهِ فَتَغْسِلَ ثِیابَهُ وَ تَصْنَعَ طَعامَهُ وَ بُمَهِّدَ فِراشَهُ.

السّابع_ أَنْ تُبِرَّ قَسَمَهُ وَ تُجیبَ دَعْوَتَهُ وَ تَشْهَدَ جَنازَتَهُ وَ تَعُودَهُ في مَرَضِه وَ تُشْخِصَ بَدَنَکَ في قضاءِ حاجَتِه وَ لٰا تُحْوِجَهُ أَنْ یَسْئَلَکَ وَ لکِنْ تَبادَرْ إِلیٰ قَضاءِ حَوائِجِه فَإِذا فَعَلْتَ ذٰلِکَ بِه وَصَلْتَ وَلایَتَکَ بِوَلٰایَتِه وَ وَلٰایَتَهُ بِوَلٰایَةِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، سَبْعَةُ أَشْیاءَ خَلَقَهَا اللّهُ تَعالیٰ لَم تَخْرُجْ مِنْ رَحِمٍ: آدَمُ، وَ حَوّاءُ، وَ کَبْشُ إِبْراهیمَ، وَ ناقَةُ صالِحَ، وَ حَیَّةُ الْجنَّةِ، وَ الْغُرابُ الَّذي بَعَثَهُ اللّهُ یَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ، وَ إِبْلیسُ لَعَنَهُ اللّهُ تَعالیٰ.

هفت چیز است که خداوند بیافرید بی آنکه در رحم پرورش دهد نخستین آدم و دیگر حوا و دیگر کبش(1) ابراهیم که بجای اسمعیل ذبح شد و دیگر ناقة صالح ودیگر ماری که در بهشت اغواکرد آدم را ودیگر غرابی که خداوند برانگیخت تا قابیل را حفر زمین بیاموخت برای دفن هابیل ودیگر شیطان را.

ص: 218


1- گویا معرب (چپشٍ) است به معنی قوچ یا بزغاله.

سَلُوا اللّهَ الْعافِیَةَ مِنْ جُهْدِ الْبَلاءِ فَإِنَّ في جُهْدِ الْبَلاءِ ذَهابُ الدِّینِ، وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعدَّتْ لِلْمُتَّقینَ.

سرعت کنید بسوی آمرزش پروردگار که موجب بهشتی است که چون آسمان وزمین پهناور است و ساخته شده است برای پرهیزکاران.

باب سیزدهم

فصل اول: حرف شین بلفظ شکر

الباب الثالث عشر فيما ورد من حكم أمير المؤمنين عليّ بن أبيطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الشين وهو ثلاثة فصول مأة وخمس وعشرون حكمة الاول بلفظ شکر وهو ثلاث عشرة حكمة الثانی بلفظ شرّ وهو خمس وسبعون حكمة الثالث باللفظ المطلق وهوسبع وثلاثون حكمة. الفصل الاول من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ بلفظ شکر وهو ثلاث عشرة حكمة

فَمِنْ ذَلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ:شُکْرُ النَّعْمَةِ یُوجِبُ تَجْدیدَها، شُکْرُ النِّعْمَهِ أمانٌ مِنْ تَحْویلِها وَ کَفیلٌ بِتَأْییدِها.

شکر نعمت ایمن دارد نعمت را از زوال و آن را پا بندانی و ضمانت کند به پیوستگی و همیشگی.

شُکْرُ إِلٰهِکَ بِطُولِ الثَّناءِ، شُکْرُ النِّعَمِ عِصْمَةٌ مِنَ النِّقمِ، شُکْرُ الْمُؤْمِنِ یَظْهَرُ في عَمَلِه.

شکر مؤمن از گفتار بکردار می آید.

ص: 219

شُکْرُ الْمُنافِقِ لا یَتَجاوزُ لِسانَهُ.

شکر منافق از زبان تجاوز نمیکند و دل را آگهی نمیدهد.

شُکْرُ نِعْمَةٍ سالِفَةٍ یَقْضي بِتَجَدُّدِ نِعَمٍ مُسْتَأْنَفَةٍ، شُکْرُ مَنْ فَوْقَکَ بِصِدْقِ الْوَلاءِ، شُکْرُ نَظیرِکَ بحُسْنِ الاْءِخْاء، شُکْرُ مَنْ دُونَکَ بِسَیْبِ الْعَطاءِ، شُکْرُ الاْءِلهِ یُدِرُّ النِّعَمَ، شُکْرُ النَّعْمَةِ یَقْضي بِمَزیدِها وَ یُوجِبُ تَجْدیدَها.

شکر نعمت حکم میکند بزیادتی نعمت وواجب میکند تجدید نعمت را.

وَ قال عَلَيْهِ السَّلاَمْ لرَجُلٍ هُنِّأَ بِوَلَدٍ: شَکَرْتَ الْواهِبَ وَ بُورِکَ لَکَ فِي الْمَوْهُوبِ وَ بَلَغَ رُشْدَهُ وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ ، شُکرُ النِّعَمِ یُضاعِفُها وَ یَزیدُها، شُکْرُ النِّعَمِ یُوجِبُ مَزیدَها وَ کُفْرُها بُرْهانُ جُحُودِها، شُکْرُ النِّعْمَةِ أَمانٌ مِنْ حُلُولِ النِّقْمَةِ، شُکْرُ الْعالِمِ عَلیٰ عِلْمِه عَمَلُهُ بِه وَ بَذْلُهُ لِمُسْتَحِقِّه.

شکر عالم علم خودرا عمل نمودن بعلم خود و بدل نمودن علم است او برای مستحق علم.

شُکْرُکَ لِلرّاضي عَنْکَ یَزیدُهُ رِضیً وَ وَفاءً، شُکْرُکَ لِلسّاخِطِ عَلَیْکَ یُوجِبُ لَکَ مِنْهُ صَلاحاً وَ تَعْطُّفاً.

ص: 220

فصل دوم: حرف شین بلفظ شرّ

الفصل الثاني من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ بلفظ شر و هو خمس وسبعون حكمة

فَمِنْ ذَلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: شَرُّ الْأَخْلاقِ الْکِذْبُ وَ النَّفاقُ، شَرُّ الْأَوْلادِ الْوَلَدُ الْعاقُّ، شَرُّ مَنْ صاحَبْتَ الْجاهِلُ، شَرُّ الْعَمَلِ ما أَفْسَدْتَ بِه مَعادَکَ، شَرُّ النّاسِ مَنْ یَریٰ أَنَّهُ خَیرُهُمْ.

بدترین مردم کسی است که خودرا بهترین مردم داند. '

شَرُّ النّاسِ مَنْ لٰا یَشْکُرُ النِّعْمَةَ وَ لٰا یَرْعی الْحُرْمَةَ، شَرُّ أَصْدِقائِکَ مَنْ تَتکَلَّفُ لَهُ، شَرُّ الْعِلْمِ عِلْمٌ لٰا یُعْمَلُ بِه، شَرُّ الْمِحَنِ حُبُّ الدُّنْیا، شَرُّ الْاُمُورِ الرِّضا عَنِ النَّفْس، شَرُّ الْأَفعالِ ما جَلَبَ الاْثامَ، شَرُّ الْأَمْوالِ مَا اکْتَسَبَ الْمَذَامَّ.

بدترین اموال چیزیست که کسب قدح و مذمت کند.

شَرُّ الاْراءِ ما خالَفَ الشَّریعَةَ، شَرُّ الْمَصائِبِ الْجَهْلُ، شَرُّ الْأَمْوالِ ما لَمْ یُغْنِ عَنْ صاحِبِه، شَرُّ الْأمْوالِ مالٌ لٰا یُنْفَقُ مِنْهُ وَ لٰا تُؤَدّیٰ زَکوٰتُهُ، شَرُّ النّاسِ مَنْ لٰا یَقْبَلُ الْعُذْرَ وَ لٰا یَغْفِرُ الذَّنْبَ.

بدترین مردم کسیست که عذر نپذیرد وعفو گناه نکند.

شَرُّ الاُْمُورِ التَّسَخُّطُ لِلْقَضاءِ.

بدتر کار آنست که کس با قضای خدا غضبناك شود.

ص: 221

شَرُّ النّاسِ مَنْ لٰا یَعْتَقِدُ الْأَمانَةَ وَ لٰا یَجْتَنِبُ الْخِیانَةَ، شَرُّ الْخَلائِقِ الْمُتَکَبِّرُ ، شَرُّ الشِّیَم الْکِذْبُ، شَرُّ إِخْوانِکَ مَنْ داهَنَکَ في نَفْسِکَ وَ ساترَکَ عَیْبَکَ.

بدترین اخوان کسی است که با تو مداهنه و مدارا کند در کارهای تو وعیب ترا از تو مستور دارد.

شَرُّ الْأَشْرارِ مَنْ یَتَبَجَّحُ بِالشَّرِّ، شَرُّ ما ضُیِّعَ فیهِ الْعُمْرُ اللَّعْبُ، شَرُّ إِخْوانِکَ الْغاشُّ الْمُداهِنُ، شَرُّ النَّوالِ ما تَقَدَّمَهُ الْمَطَلُ وَ تَعَقَّبَهُ الْمَنُّ.

بدترین احسان آنست که نخست ترا بمطل و تسویف معطل دارند و در فرجامِ کار منت گذارند.

شَرُّ النّاسِ مَنْ لا یُرْجٰی خَیرُهُ وَ لٰا یُؤْمَنُ شَرُّهُ، شَرُّ إِخْوانِکَ مَنْ تَثَبَّطَ عَنِ الْخَیرِ وَ یُثَبِّطُکَ مَعَهُ.

بدترین اخوان کسی است که در نگ کند در کار خیر و ترا نیز با خود درنگ فرماید.

شَرُّ النّاسِ مَنْ لا یَعْفُو عَنِ الزَّلَّةِ وَ لٰا یَسْتُرُ الْعَوْرَةَ، شَرُّ النّاسِ مَنْ یَخْشَی النّاسَ في ربِّه وَ لٰا یَخْشٰی رَبَّهُ فِي النّاسِ.

بدترین مردم کسی است که بترسد از مردم در رضاجوئی خدا و نترسد از خدا در رضاجوئی خلق.

شَرُّ الْأَبْرارِ الْکَثیرْ الاْءِرْتِیابِ، شَرُّ الْمُحْسِنینَ الْمُمْتَنُّ بِإِحْسانِه، شَرُّ الْأَفْعالِ ما هَدَمَ الصَّنیعَة، شُرُّ النّاسِ مَنْ یَظْلِمُ النّاسَ، شَرُّ ما سَکَنَ

ص: 222

الْقَلْبَ الْحِقْدُ، شَرُّ الْمُلُوکِ مَنْ لَمْ یَعْدِل، شَرُّ الْبِلادِ بَلَدٌ لا أَمْنَ فیهِ وَلاخِصْبَ.

بدترین بلاد بلدیست که در آنجا فراوانی نعمت و امنیت یافت نشود.

شَرُّ الْأَزْواجِ مَنْ لٰا تُؤتیٰ، شَرُّ إِخْوانِکَ مَنْ أَرْضاکَ بِالباطِلِ، شَرُّ الْعِلْمِ ما أَفْسَدْتَ بِه رَشادَکَ، شَرُّ الثَّناءِ ما جَرٰی عَلیٰ أَلْسِنَةِ الْأَشْرارِ، شَرُّ إِخْوانِکَ مَنْ أَحْوَجَکَ إِلیٰ مُداراةٍ وَ أَلْجَأَکَ إِلی اعْتِذارٍ، شَرُّ الْأَصْحابِ الْجاهِلُ، شَرُّ الْقَوْلِ ما نَقَضَ بَعْضُهُ بَعْضاً، شَرُّ الاْءِخْوانِ الْخاذِلُ، شَرُّ الْأَمْوالِ ما لَمْ یُخْرَجْ منْهُ حَقُّ اللّهِ، شَرُّ الْأَصْحابِ مَنْ لٰا یَسْتَحْیی مِنَ النّاسِ وَ لٰا یَخافُ مِنَ اللّٰهِ.

بدترین اصحاب کسی است که از مردم شرم نکند و از خدای نترسد.

شَرُّ النّاسِ مَنْ سَعٰی بِالاْءِخْوانِ وَ نَسِيَ الاْءِحْسان، شَرُّ الرِّوایاتِ أَکْثَرُها إِفْکاً، شَرُّ الْفَقْرِ الْمُنیٰ، شَرُّ الْفَقْرِ فَقْرُ النَّفَسِ، شَرُّ الاْءِیمانِ ما دَخَلَهُ الشَّکُّ، شَرُّ النّاسِ مَنْ یَغُشُّ النّاسَ، شَرُّ ما صَحِبَ الْمَرْءَ الْحَسَدُ، شَرُّ الوُلاةِ مَنْ یَخافُهُ الْبريءُ.

بدترین حکمرانان کسی است که مردم بیگناه ازوی ترسناك باشند.

شَرُّ الوُزَراءِ مَنْ کانَ لِلْأَشْرارِ وَزیراً، شَرُّ الاْمَراءِ مَنْ کانَ الْهَوٰی عَلَیْهِ أَمیراً، شَرُّ ما أُلْقیِ في الْقُلُوبِ الْغُلُولُ، شَرُّ ما شُغِلَ بِهِ المَرْءُ الفُضُولُ،

ص: 223

شَرٌّ لٰا یَدُومُ خَیرٌ مِنْ خَیْرٍ لٰا یَدُومُ، شَرُّ النّاسِ مَنْ لٰا یُبالي أَنْ یَراهُ النّاسُ مُسیئاً.

بدترین مردم کسی است که باك ندارد از اینکه مردم او را در فسق و فجور

دیدار کنند.

شَرُّ إِخْوانِکَ مَنْ یَبْتَغي لَکَ شَرَّ یَوْمٍ، شَرُّ الْأَوْطانِ ما لٰا یَأْمَنُ فیهِ الْقُطّانُ.

بدترین وطنها جائی است که ساکنین آنجا ایمن نباشند.

شَرُّ الاْءِخْوانِ الْمُواصِلُ عِنْدَ الرَّخاء وَ المُفاصِلُ عِنْدَ البَلٰاءِ.

بدترین برادران کسی است که در دولت و نعمت پیوستگی جوید و در سختی و بلیت گسیختگی طلبد.

شَرُّ القُضاة مَنْ جارَتْ أقْضِیَتُهُ، شَرُّ إِخْوانِکَ مَنْ أَغْراکَ بِهَویً وَ وَلَّهَکَ بِالدُّنْیا، شَرُّ الْاٰمَراء مَنْ ظَلَمَ رَعِیَّتَهُ، شَرُّ النّاسِ مَنْ ادَّرَعَ اللُّؤْمَ وَ نَصَر الظَّلُومَ، شَرُّ إِخْوانِکَ وَ أغَشُّهُمْ لَکَ مَنْ أَغْراکَ بِالْعاجِلَةِ وَ أَلهاکَ عَنِ الاْجِلَةِ، شَرُّ النّاسِ مَنْ کانَ مُتَتبِّعاً لِعُیُوبِ النّاسِ عَمِیّاً عَنْ مَعایِبِه.

بد ترین مردم کسی است که در معایب مردم فحص کند و جستجو نماید و از معایب خود کور باشد.

شَرُّ الْقُلُوبِ الشّاکُّ فی إِیمانِه، شَرُّ النّاسِ مَنْ لٰا یَثِقُ بِأَحَدٍ لِسُوء ظَنِّه وَ لٰا یَثقُ به أَحدٌ لِسُوء فِعْله، شَرُّ النّاس مَنْ یَتَّقیهِ النّاسُ مَخافَةَ

ص: 224

شَرَّه، شَرُّ الْفتَنِ مَحَبَّةُ الدُّنْیا، شَرُّ الْأَعْداءِ أَبْعَدُهُمْ غَوْراً وَ أَخْفاهُمْ مَکیدَةً، شَرُّ النّاسِ مَنْ کافَیءَ عَلیَ الْجَمیلِ بِالْقَبیحِ وَ خَیْرُ النّاسِ مَنْ کاَفیءَ عَلی الْقَبیحِ بِالْجَمیلِ.

بدترین مردم کسی است که کیفر کند نیکوئیرا بزشتی و بهترین مردم کسیکه پاداش دهد زشتی را بنیکوئی.

شَرُّ آفاتِ الْعَقْلِ الْکِبَرُ، شَرُّ أَخْلاقِ النَّفْسِ الْجوْرُ.

فصل سوم: حرف شین بلفظ مطلق

الفصل الثالث من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الشين و هو سبع وثلاثون حكمة باللفظ المطلق

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ :شَیْئانِ لٰا یُسْلَمُ مِنْ عاقِبَتهِما: الظُّلمُ وَالشَّرَهُ، شَیْئانِ لٰا یَعْرِفُ قَدْرُهُما إِلٰاّ مَنْ سُلِبَهُما: الغنیٰ وَ الْقُدْرَةُ، شَیْئان لٰا یُبْلَغُ غایَتُهُما: العِلمُ وَ الْعَقْلُ.

دو چیز است که نهایت آن نتوان رسید آن علم است و عقلست.

شَیْئانِ لٰا یُوزَنُ ثَوابُهُما: العَفْوُ وَ الْعَدْلُ، شِدَّةُ الْحِرْصِ مِنْ قُوَّةِ الشَّرَهِ وَضَعْفِ الدِّینِ، شافِعُ الْمُذْنِبِ إِقْرارُهُ ، وَ تَوْبَتُهُ اعْتِذارُهُ.

شافع گناهکار اقرار اوست بگناه و توبت وانابت او عذرخواه او است در گناه.

شَتّانَ بَیْنَ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقٰی تَبِعَتُهُ ، وَ بَیْنَ عَمَلٍ تَذْهَبُ

ص: 225

مَؤُنَتُهُ وَ تَبْقٰی مَثُوبَتُهُ، شَیْئانِ لٰا یُوازِیهُما عَمَلٌ حُسْنٌ: الوَرَعُ وَ الاْءِحْسانُ عَلیَ الْمُؤْمِنینَ، شیمَةُ الْأَتْقیاءِ اغْتِنامُ الْمُهْلَةِ، وَ التَّزَوُّدُ لِلرَّحْلَةِ، شَوِّقُوا أَنْفُسَکُمْ إِلیٰ نَعیمِ الْجَنَّهِ تُحِبُّوا الْمَوْتَ وَ تَمْقُتُوا الْحَیاةَ.

تشویق کنید نفوس خودرا بباغ بهشت تا دوست دار مرگ باشید و دشمن حيات.

شِیمَةُ ذَوي الْأَلْبابِ وَ النُّهی الاْءِقْبالُ عَلیٰ دارِ الْبقآءِ وَ الاْءِعْراضُ عَنْ دارِ الْفَناءِ وَ التَّوَلُّهُ بِجَنَّةِ الْمَأْوٰی، شافِعُ الْخَلْقِ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ وَ لُزُومُ الصِّدْقِ، شیعَتُنا کَالنَّحْلِ لَوْ عَرفُوا ما فی أَجْوافِها لَأَکَلُوها، شیعَتُنا کَالْاُتْرُجَّةِ طَیِّبٌ ریحُها حَسَنٌ ظاهِرُها وَ باطِنُها، وَ قاٰل عَلَيْهِ السَّلاَمُ في ذِکرِ القُرْآن: شافُعٌ مُشَفَّعٌ وَ قائِلٌ مُصَدَّقٌ ، شارِکُوا الَّذي قَدْ أَقْبَلَ عَلَیْهِ الرِّزْقُ فَإِنَّهُ أَجْدرُ بِالْحَظِّ وَ أَخْلَقُ بِالْغِنٰی، شُقُّوا أَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُن النَّجاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَریقِ الْمُنافَرَهِ وَ ضَعُوا تیجانَ الْمُفاخَرَةِ، شاوِرْ قَبْلَ أَنْ تَعْزِمَ وَ فَکِّرْ قَبْلَ أَنْ تُقْدِمَ، شاوِرْ ذَوِی الْعُقولِ تَأْمَنِ اللَّوْمَ وَ النَّدَمَ.

در اقدام امور بادانایان مشورت کن تادستخوش ندامت وملامت نباشی.

شاوِرْ في أُمُورِکَ الَّذینَ یَخْشَوْنَ اللّهَ تَرْشُدْ، شِدَّةُ الْحِقْدِ مِنْ شِدَّةِ الْحَسَدِ، شَرَفُ الرَّجُلِ نَزاهتُهُ وَ جَمالُهُ مُرُوَّتُهُ، شَیْئانِ لٰا یَعْرِفُ مَحَلَّهُما إِلٰاّ مَنْ فَقَدَهُما : الشَّبْابُ وَ الْعافِیَةُ.

ص: 226

دوچیز است که شناخته نمیشودقدر و منزلت آن مگر بفقدان آن یکی روزگار جوانیست و آن دیگر عافیت در زندگانی.

شَرَفُ الْمُؤْمِنِ إِیمانُهُ وَ عِزُّهُ بِطاعَته، شافِعُ الْمُجْرِمِ خُضُوعُهُ بِالْمَعْذِرَةِ، شَجاعةُ الرَّجُلِ عَلی قَدْرِ هِمَّتِه وَ غَیْرَتُهُ عَلی قَدْرِ حَمِیَّتِه، شَیْئانِ لٰا یُؤْنَفُ مِنْهُما: الْمَرَضُ وَ ذُو الْقَرابَةِ الْمُفْتَقِرُ، شَیْئانِ هُما مِلاکُ الدِّینِ: الصِّدْقُ وَ الْیَقینُ، شِدَّةُ الْجُبْنِ مِنْ عَجْزِ النَّفْسِ وَ ضَعْفِ الْیَقین.

شدت جبن و بد دلی از عجز نفس وضعف يقين است از مقدرات الهی.

شیمَةُ الْعُقَلاءِ قِلَّةُ الشَّهْوَةِ وَ قِلَّةُ الْغَفْلَةِ ،شَرَعَ اللّهُ لَکُمُ الاْءِسْلامَ فَسَهَّلَ شَرائِعهُ وَ أَعَزَّ أَرْکانهُ عَلیٰ مَنْ حارَبَهُ، شَرْطُ الْاُلْفَةِ اطِّراحُ الْکُلْفَةِ، شَرْطُ الْمُصاحَبَةِ قِلَّةُ الْمُخالَفَةِ.

شرط الفت ، افکندن کلفت است و شرط مصاحبت ترك مخالفت.

شَیْنُ الْعِلْمِ الصَّلَفُ، شَیْنُ السَّخاءِ السَّرَفُ، شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمامَهُ، شُغِلَ مَنْ کانتِ النَّجاةُ وَ مَرْضاةُ اللّٰه مَرامَهُ.

باب چهاردهم

یک فصل: حرف صاد بلفظ مطلق

الباب الرابع عشر من حكم أمير المؤمنين على عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الصاد وهو فصل واحد باللفظ المطلق وهو ثلاث وتسعون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ:صَلاحُ النَّفْسِ في مُفارَقَةِ الْأَمَلِ، صَلاحُ

ص: 227

الْاٰخِرَةِ بِحُسْنِ الْعَمَل، صَلاحُ السَّرائِرِ بُرْهانُ صِحَّةِ الْبَصائِرِ، صَلاحُ الظَّواهِرِ عُنْوانُ صِحَّةِ الضَّمائِرِ، صِحَّةُ الْوُدِّ مِنْ کَرَمِ الْعَهْدِ، صِحَّةُ الْأَمانَةِ عُنْوانُ حُسْنِ الْمُعْتَقَدِ، صَوابُ الرَّأْيِ یُؤْمِنُ الزَّلَلَ، صَوابُ الْفِعْلِ یَزینُ الرَّجُلَ.

زینت مرد درستی کار و کردار است.

صُنْ إِیمانَکَ منَ الشَّکِ فَإِنَّ الشَّکَّ یُفْسِد الاْءِیمانَ کَما یُفْسِد الْمِلْحُ الْعَسَلَ، صَدیقُ الْجاهِلِ مَتْعُوبٌ.

مصاحبت نادان موجب تعب و خسرانست.

صَلاحُ الاْءِنْسان في حِفْظِ اللِّسانِ وَبَذْل الاْءِحْسانِ، صَلاحُ الدِّینِ بِحُسْنِ الْیَقینِ، صِلَةُ الْأَرْحامِ تُدِرُّ النِّعَمَ وَ تَدْفَعُ النِّقَمَ، صاحِبِ الْحُکَماءَ وَ جالِسِ الْحُلَماءَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الدُّنْیا تَسکُنْ جَنَّةَ المأْوٰی.

مصاحبت کن با حكماء ومجالس باش با عقلا و پشت کن با دنیا تاجای کنی در جنت مأوی.

صَنائِعُ الْمَعْرُوفِ تُدِرُّ النَّعْماءَ وَ تَدْفَعُ مَواقِعَ الْبَلاءِ، صُحْبَةُ الْأَحْمَقِ عَذابُ الرُّوحِ، صُحْبَةُ الْوَلِیِّ اللَّبیبِ حَیوٰةُ الرُّوحِ، صِلَةُ الرَّحِمِ تَسُوءُ الْعَدُوَّ وَ تَقي مَصارِعَ السُّوءِ، صِلَةُ الْأَرْحامِ مِنْ أَفْضَلِ شِیَمِ الْکِرامِ، صَدْرُ الْعاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّه، صِیانَةُ الْقَلْبِ عَنِ الْفِکْرِ فِي الٰاْثامِ أَفْضَلُ مِنْ صِیانَةِ صِیامِ عَنِ الطَّعامِ.

ص: 228

محفوظ داشتن قلب را از تفکر در معاصی فاضلتر است از حفظ مردم روزه دار صوم خویش را از طعام.

صَمْتٌ یُکْسِبُکَ الْوَقارَ خَیرٌ مِنْ کَلامٍ یَکْسُوکَ الْعارَ، صَمْتٌ یَکْسُوکَ الْکَرامَةَ خَیرٌ مِنْ قَوْلٍ یُکْسِبُکَ النَّدامَة، صَمْتٌ یُعَقِّبُکَ السَّلامَةَ خَیْرٌ مِنْ نُطْقٍ یُعَقِّبُکَ الْمَلامَةَ.

خاموشی که مؤدی بسلامت باشد بهتر است از سخن کردنی که موجب ملامت گردد.

صَنائِعُ الاْءِحْسانِ مِنْ فَضائِلِ الاْءِنْسانِ ، صَنائِعُ الْمَعْرُوفِ تَقي مَصارِعَ الْهَوانِ، صَدیقُکَ مَنْ نَهاکَ وَ عَدُوُّکَ مَنْ أَغْراکَ، صِیانَةُ الْمَرْءِ عَلیٰ قَدرِ دِیانَتِه، صَدَقَةُ السِّرِّ تُکَفِّرُ الْخَطیئَةَ، صَدَقَةُ الْعَلانِیَةِ مَثْراةٌ فِی الْمالِ، صِلْ عَجَلَتکَ بِتَأَنِّیکَ وَ سَطْوتَک بِرِفْقِکَ وَ شَرَّکَ بِخَیْرِکَ وَ انْصُرِ الْعَقْلَ عَلیَ الْهَوٰی تَمْلِکِ النُّهٰی، صَدِّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ ، وَ اعْتَبِرْ بِما مَضٰی مِنَ الدُّنْیا ، فَإِنَّ بَعْضَها یُشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَها لاحِقٌ بِأَوَّلِها.

تصدیق کن بدانچه از پیش گذشته و پند بگیر بدانچه از دنیاسپری شده چه بعضی از تغییرات دنیا شبیه است با بعضی و نهایتش پیوسته میشود با بدايت.

صَدیقُ الْأَحْمَقِ في تَعَبٍ، صَدیقُ الْجاهِلِ مُعَرَّضٌ لِلْعَطَبِ، صِدْقُ الرَّجُلِ عَلی قَدْرِ مُرُوَّتِه، صِلِ الَّذي بَیْنَکَ وَ بَینَ اللّهِ تَسْعَدْ بِمُنْقَلَبِکَ، صُحْبَةُ الْأَشْرارِ تُوجِبُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْأَخْیارِ، صَمْتُکَ حَتّیٰ تُسْتَنْطَقَ

ص: 229

خَیرٌ مِنْ نُطْقِکَ حَتّیٰ تُسْکَتَ.

خاموشی که داعی گویائی شود بهتر است از گویائی که فرمان خاموشی دهند.

صَوْمُ النَّفْسِ عَنْ لَذَّاتِ الدُّنْیا أَنْفعُ الصِّیامِ، صَمْتُ الْجاهِلِ سِتْرُهُ.

خاموشی جاهل پرده ایست که پوشیده دارد جهل اورا.

صِدْقُ الْأَجَلِ یَفْضَحُ کِذْبَ الْأَمَلِ، صِلَةُ الْأَرْحامِ مَثْراةٌ فِی الْأَمْوالِ مَرْفَعةٌ لِلْأَعْمالِ، صافُّوا الشَّیْطانَ بِالْمُجاهَدَةِ وَاغْلِبُوهُ بِالْمُخالَفَةِ تَزْکُوا أَنْفُسُکُمْ وَ تَعْلُوا ، عِنْدَ اللّهِ دَرَجاتُکُمْ.

با شیطان از در مجاهده مقاتله آغازید و بنیروی مخالفت مغالبت جوئید تا پاك ومزکی دارید نفوس خود را و بلند سازید در نزد خداوند درجات خویش را.

صِلَةُ الْأَرْحامِ تُثْمِرُ الْأَمْوالَ وَ تُنْسِی ءُ فِي الاْٰجالِ، صَدیقُ کُلِّ امْرِءٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ، صَیِّرِ الدِّینَ جُنَّةَ حَیاتِکَ وَ التَّقْوٰی عُدَّةَ وَ فاتِکَ، صُنْ دینَکَ بِدُنْیاکَ تَرْبَحْهُما وَ لٰا تَصُنْ دُنْیاکَ بِدینِکَ فَتَخْسَرَهُما.

حفظ کن دین خود را بترك دنیا تا از هر دو آن سودمند شوی ودین را بتعمیردنیا دست باز مده تا از هردو آن خائب وخاسر باشی.

صُنِ الدِّینَ بِالدُّنْیا یُنْجیکَ وَ لٰا تَصُنِ الدُّنْیا بِالدِّینِ فَتُرْدیکَ، صَبْرُکَ عَلی الْمُصیبَةِ یُجْزِلُ لَکَ الْمَثُوبَةَ، صاحِبُ الْمالِ مَتْعُوبٌ وَ الْغالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ، صِیانَةُ الْمَرْأَةِ أَنْعَمُ لِحالِها وَ أَدْوَمُ لِجمالِها، صَوابُ الْجاهِل کَالزَّلَّةِ مِنَ الْعاقِلِ.

ص: 230

اگر بر حسب اتفاق جاهلی كار بصواب کند چنانست که گاهی عاقلی را لغزشی افتد.

صاحِبُ السَّوْءِ قِطعَةٌ مِنَ النّارِ، صاحِبُ الْمَعْرُوفِ لا یَعْثُرُ فَإِذا عَثَرَ وَجَدَ مُتَّکأً، صاحِبِ الاْءِخْوانَ بِالاْءِحْسانِ وَ تَغَمَّدْ ذنوُبَهُمْ بِالْغفْرانِ، صَلٰاحُ الْعَمَلِ بِصَلاحِ النِّیَّةِ، صَلٰاحُ الْبَدَنِ الْحِمْیَةُ.

صلاح بدن بکم خوردن و پرهیز کردنست.

صَلاحُ الْعَیْشِ التَّدْبیرُ، صَلاحُ الرَّأْيِ هِدایَةُ الْمُسْتَشیِرِ، صَلاحُ الدِّینِ الْوَرَعُ، صَلاحُ النَّفْسِ بِقِلَّةِ الطَّمَعِ، صَلاحُ الاْءِیمانِ الْوَرَعُ وَ فَسادُهُ الطَّمعُ ، صَلاحُ الْعَقْلِ الْأَدَبُ، صَلاحُ الْوَرَع تجنُّبِ الرَّیبِ، صَلاحُ الرَّعِیَّةٍ الْعَدْلُ، صَلاحُ الْبَرِیَّة الْعَقْلُ، صَلاحُ النَّفْسِ مُخالَفَةُ الْهَوٰی، صَلٰاحُ الاْخِرَهِ رَفْضُ الدُّنْیا، صِحَّةُ الدُّنْیا أسْقامٌ وَ لَذَّتُها آلامٌ، صِحَّةُ الْأَجْسامِ مِنْ أَهْنَیءَالْأَقْسامِ، صِحّةُ الضَّمائِرِ مِنْ أَفضَل الذَّخائِرِ.

صحت نیت و پاکی طینت فاضلترین ذخایر است.

صَوابُ الرَّأْيِ بِالدُّوَلِ وَ یَذْهَبُ بِذَهابِها، صَوابُ الاْراءِ بِإِجالَةِ الْأَفْکارِ، صُحْبَةُ الْأَخْیارِ تَکْسِبُ الْخَیْرَ کَالرِّیحِ إِذا مَرَّتْ بِالطِّیبٍ حَمَلَتْ طیباً، صاحِبُ السُّلْطانِ کَراکِبِ الْأَسَدِ یُغْبَطُ بِمَوْقِعِه وَ هُوَ أَعْرَفُ بِمَوْضِعِه.

رفیق سلطان کسی را ماند که بر شیر سوار باشد مردم به مقام وموقع او حسد میبرند لكن اوداناتر است بموقع وموضع خود و عاقبت امر خویش با مصاحبت شير.

ص: 231

صَیِّر الدِّینَ حِصْناً لِدَوْلَتِکَ وَ الشُّکْرَ حِرْزاً لِنِعْمَتِکَ فَکُلُّ دَوْلَةٍ یَحُوطُهَا الدِّینُ لٰا یُغْلَبُ وَ کُلُّ نِعْمَةٍ یَحْرُزُها الشُّکْرُ لٰا تُسْلَبُ.

دین را حصن دولت خویش کن و شکر را نگاهبان نعمت خود، هر دولتی که دین براو احاطه کند مغلوب نشود وهرنعمتی را که شکر نگاهبان باشد مسلوب نگردد.

صاحِبِ الْعُقَلاءَ تَغْنَمْ وَ أَعْرِضْ عَنِ الدُّنْیا تَسْلَمْ، صُحْبَةُ الْأَشْرارِ تُکْسِبُ الشَّرَّ کَالرِّیحِ إِذا مَرَّتْ بِالنَّتِنِ حَمَلَتْ نَتْناً، صِلَةُ الرَّحِمِ مَنْماةٌ لِلْعَدَدِ مَثْراةٌ لِلْنِّعَمِ، صِلُوا الَّذي بَیْنَکُمْ وَ بَینَ اللّهِ تَسْعَدُوا، صَدَقَةُ الْعَلانِیَةِ تَدْفَعُ مَیْتَةَ السُّوءِ.

انفاق صدقه دفع میدهد مرگ فجاءه را.

صِلَةُ الرَّحِم تُوجِبُ الْمَحَبَّةَ وَ تَکْبِتُ الْعَدُوَّ، صَنیعُ الْمالِ یَزُولُ بِزَوالِه، صارَ الْفُسُوقُ فِي النّاسِ نَسَبأ وَ الْعَفافُ عَجَباً وَ لُبِسَ الاْءِسْلامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً.

فسق وفجور در میان مردم ستوده و پسندیده شده است و زهادت و عفاف معجب و شگفت گشته همانا اسلام پوستین واژونه پوشیده.

صَمْتٌ تُحْمَدُ عاقِبَتُهُ خَیْرٌ مِنْ کَلامٍ تُذَمُّ مَغَبَّتُهُ، صِدْقُ إِخْلاصِ الْمَرْءِ یُعْظِمُ زُلْفَتَهُ وَ یُجْزِلُ مَثُوبَتَهُ، صِلَةُ الرَّحِمِ تُنْمِی الْعَدَدَ وَ تُوجِبُ السُّؤدَدَ.

وَ سُئل عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ عَن الْعالَمِ العِلْویَّ فقال:

صُوَرٌ عارِیَةٌ عنِ الْمَوادِّ، خالِیَةٌ عَنِ الْقُوَّةِ وَ الاْءِسْتِعْدادِ، تَجَلَّیٰ

ص: 232

لَها فَأَشْرَقَتْ، وَ طالَعَها بِنُورِه فَتَلَألَأَتْ، وَ أَلْقٰی في هُوِیَّتِها مِثالَهُ فَأَظْهَرَ عَنْها أَفْعالَهُ، وَ خَلَقَ الاْءِنْسانَ ذا نَفْسٍ ناطِقَةٍ، إِنْ زَکّاها بِالْعِلْم وَ الْعَمَلِ فَقَدْ شابَهَتْ جَواهِرَ أَوائِلِ عِلَلِها وَ إِذَا اعْتَدَلَ مِزاجُها وَ فارَقَت الْأَضْدادَ فَقَدْ شارَکَ بِهَا السَّبْعَ الشِّدادَ.

صَبْرُکَ عَلیٰ تَجَرُّعِ الْغُصَصِ یُظْفِرکَ بِالْفُرَصِ.

شکیبائی تو بر تجرع استخوانهای گلو گیر موجب ظفر یافتن تست بر مواقع فرصت.

صِفَتانِ لا تُقْبَلُ الْأَعْمالُ إِلّاٰ بِهِما : التُّقٰی وَ الاْءِخْلاصُ، صِیامُ الْأَیّامِ الْبیضِ مِنْ کُلِّ شَهْرٍ یَرْفَعُ الدَّرَجاتِ وَ یُعْظِمُ الْمَثُوباتِ، صَمْداً صَمْداً حَتّیٰ یَنْجَلي لَکُمْ عَمُودُ الْحَقِّ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ، صَوْمُ الْجَسَدِ الاْءِمْساکُ عَنِ الاْغْذِیَةِ بِإِرادَةٍ وَ اخْتِیارٍ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ وَ رَغْبَةً فِی الْأَجْرِ وَ الثَّوابِ، صَوْمُ النَّفْسِ إِمْساکُ الْحَواسِّ الْخَمْسِ عَنْ سائِرِ الْمآثِمِ وَ خُلُوُّ الْقَلْبِ عَنْ أَسْبابِ الشَّرِّ.

روزه داشتن جسد تو امساك از خورد نیست باختيار از بیم عنا و عذاب وادراك اجر وثواب وروزه داشتن نفس امساك حواس خمس است از هر جرم وجریرتی و خالی گذاشتن قلب است از تدارك هر فتنه و شری.

صَوْمُ الْقَلْبِ خَیرٌ مِنْ صِیامِ اللِّسانِ وَ صَوْمُ اللِّسانِ خَیرٌ مِنْ صِیامِ الْبطْنِ، صابِرُوا أَنْفُسَکُمْ عَلیٰ فِعْلِ الطّاعاتِ وَ صُونوها عَنْ دَنَسِ السَّیِّئاتِ تَجِدُوا حَلاوَةَ الاْءِیمانِ.

ص: 233

باب پانزدهم

یک فصل: حرف ضاد بلفظ مطلق

الباب الخامس عشر مما ورد من حكم أمير المومنين على عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الضاد وهو فصل واحد باللفظ المطلق وهو اربعون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَم: ضَیاعُ الْعُمْرِ بَینَ الاْمالِ وَ الْمُنیٰ، ضَلَّ مَنِ اهْتَدٰی بِغَیرِ هُدَی اللّهِ، ضاعَ مَنْ کانَ لَهُ مَقْصَدٌ غَیرُ اللّهِ، ضَرُورَةُ الْفَقْرِ یَبْعَثُ عَلیٰ قَبیحِ الْأَمْرِ.

ضرورت فقر ومسکنت بر میانگیزد مرد را بر ارتکاب امور قبيحه.

ضَرُوراتُ الْأَحْوالِ تَحْمِلُ عَلیٰ رُکُوبِ الْأَهْوالِ، ضالَّةُ الْحَکیم الْحِکمَةُ فَهُوَ أَحَقُّ بِها حَیْثُ کانَتْ.

حکمت گمشدۀ حکیمست و او احق است در جستجوی آن تادر هر کجا بیابد مأخوذ دارد.

ضَیاعُ الْعُقُولِ في طَلَبِ الْفُضُولِ، ضَلالُ الْعَقْلِ یُبْعِدُ عَنِ الرَّشادِ وَ یُفْسد الْمعادَ، ضَرَرُ الْفَقْرِ أَحْمَدُ مِنْ أَشَرِ الْغِنٰی.

ضرر فقر ومسکنت نیکوتر است از سر کشی و طغیان غنی.

ضَبْطُ اللِّسانِ مُلْکٌ وَ إِطْلاقُهُ هُلْکٌ، ضابِطُ نَفْسِه عَنْ دَواعِی اللَّذّاتِ مالِکٌ وَ مُهْمِلُهَا هالِکٌ.

نفس را باز دارید از طلب لذات تا مالك باشید و اگر او را دست باز دارید هالك باشید.

ص: 234

ضادُّوا الشَّرِّ بِالْخَیرِ،ضادُّوا الْغَباوَةَ بِالْفِطْنَةِ، ضادُّوا الْهَویٰ بِالْعَقْلِ.

مخالفت ومغالبت جوئید با هوا وهوس بدستیاری عقل.

ضادُّوا الْکِبْرَ بِالْتَّواضُعِ، ضادُّوا الْجَوْرَ بِالْعَدْلِ، ضادُّوا الْغَضَبَ بِالْحِلْمِ، ضادُّوا الشَّهْوَةَ بِالْقَمْعِ، ضادُّوا الطَّمَعَ بِالْوَرَعِ، ضادُّوا الشَّرَةَ بِالْعِفَّةِ، ضادُّوا الْقَسْوَةَ بِالرِّقَّةِ. ضادُّوا الْجَهْلَ بِالْعِلْمِ، ضادُّوا الْجَزَعَ بِالْصَّبْرِ، ضادُّوا الْحِرْصَ بِالْقُنُوعِ، ضادُّوا الْکُفْرَ بِالاْءِیْمانِ، ضادُّوا الاْءِساءَةَ بِالاْءِحْسانِ، ضادُّوا الْغَفْلَةَ بِالْیَقْظَةِ، ضادُّوا التَّواني بِالْعَزْمِ، ضادُّوا التَّفْریطَ بِالْحَزْمِ، ضَرُوراتُ الْأَحْوالِ تُذِلُّ رِقابَ الرِّجالِ.

ضرورت و احتیاج مردان را نرم گردن وذلیل وفروتن کند.

ضالَّةُ الْجاهِلِ غَیرُ مَوْجُودَةٍ، ضِرامُ الشَّهْوَةِ یَبْعَثُ عَلیٰ تَلَفِ الْمُهْجَةِ، ضَلٰالُ الدُّلیلِ هَلاکُ الْمُسْتَدِلِّ، ضَلَّةُ الرَّأْي تُفْسِدُ الْمَقاصِدَ، ضُرُوبُ الْأَمْثالِ تُضْرَبُ لِاُولِي النُّهٰی وَ الْأَلْبابِ، ضَبْطُ النَّفْسِ عِنْدَ الرَّغَبِ وَ الرَّهَبِ مِنْ أَفْضَلِ الْأَدَبِ.

خویشتن داری هنگام فراخی نعمت و روز خوف و خشیت فاضل ترین آدا بست.

ضِرامُ نارِ الْغَضَبِ یَبْعَثُ عَلیٰ رُکُوبِ الْعَطَبِ، ضَلالُ النُّفوسِ بَیْنَ الشَّهْوَةِ وَ الْغَضَبِ، ضَبْطُ النَّفْسِ عِنْدَ هَیَجانِ الْغَضَبِ یُؤْمِنُ مَواقِعَ الْعَطبِ.

خویشتن داری هنگام هیجان خشم موجب ایمنی است از مواقع هلاك.

ضَلٰالُ الْعَقْلِ أَشَدُّ ضَلَّةٍ وَ ذِلَّةُ الْجَهْلِ أَعْظَمُ ذِلَّةٍ.

ص: 235

باب شانزدهم

فصل اول: حرف طاء بلفظ طوبی

الباب السادس عشر مما ورد من حكم امير المؤمنين على عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الطاء و هو فصلان: ست و تسعون حكمة الفصل الاول بلفظ طوبی و هو خمس و اربعون حكمة الفصل الثاني باللفظ المطلق وهو احدى وخمسون حكمة.الفصل الاول من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ بلفظ طوبي وهو خمس و أربعون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ :طُوبٰی لِمَنْ غَلَبَ نَفْسَهُ وَ لَمْ تَغْلِبْهُ، طُوبٰی لِمَنْ مَلَکَ هَواهُ وَ لَمْ یَمْلِکْهُ، طُوبٰی لِمَنْ أَحْسَنَ إِلی الْعِبادِ وَ تَزَوَّدَ لِلمَعادِ، طُوبٰی لِمَنْ تَجَلْبَبَ الْقُنُوعَ وَ تَجَنَّبَ الاْءِسْرافَ.

نیکو کسیکه طریق قناعت گرفت و از اسراف انحراف جست.

طُوبٰی لِمَنْ تَحَلّیٰ بِالْعَفافِ وَ رَضِيَ بِالْکَفافِ، طُوبٰی لِمَنْ أَکرَمَ نَفْسَهُ مَخافَهَ اللّهِ وَ أَطاعَهُ فِی السِّرِّ وَ الْجَهْرِ.

نیکو کسیکه بزرگوار داشت نفس خود را بخوف و خشیت پروردگار و اطاعت کرد خدای را در نهان و آشکار.

طُوبٰی لِمَنْ أَطاعَ ناصِحْاً یَهْدیهِ وَ تَجَنَّبَ عادِیاً یُرْدیهِ، طُوبٰی لِمَنْ وُفِّقَ لِطاعَتِه وَ بَکٰی عَلی خَطیئَتِه، طُوبٰی لِمَنْ صَمَتَ إِلاّ مِنْ ذِکْرِ اللّهِ.

ص: 236

طُوبٰی لِلْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ أَجْلِ اللّهِ، طُوبٰی لِمَنْ خافَ اللّهَ فَأَمِنَ، طُوبٰی لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعادَ فَأَحْسَنَ، طُوبٰی لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلیٰ رَبِّها فَرْضَها، طُوبٰی لِعَیْنٍ هَجَرَتْ في طاعَةِ اللّهِ غَمْضَها، طُوبٰی لِمَنْ جَعَلَ الصَّبْرَ مَطِیَّةَ نَجاتِه وَ التَّقْوٰی عُدَّةَ وَفاتِه.

نیکو کسیکه شکیبائیرا بارگی نجات خود ساخت و پرهیزکاری را تهیه و تدارك وفات خود.

طُوبٰی لِمَنْ صَلُحَتْ سَریرَتُهُ وَ حَسُنَتْ عَلانِیَتُهُ وَ عَزَلَ عَنِ النّاسِ شَرَّهُ، طُوبٰی لِمَنْ أَخْلَصَ لِلّهِ عِلْمَهُ وَ عَمَلَهُ وَ حُبَّهُ وَ بُغْضَهُ وَ أَخْذَهُ وَ تَرْکَهُ وَ کَلٰامَهُ وَ صَمْتَهُ.

نیکو کسیکه پاک و صافی داشت در راه خدا علم وعمل خود را و حب [خودرا] و بغض خودرا وستدن وناستدن خود را و سخن کردن و خاموشی خودرا.

طُوبٰی لِمَنْ وُفِّقَ لِطاعَتِه وَ حَسُنَتْ خَلیقَتُهُ وَ أَحْرَزَ أَمْرَ آخِرَتِه، طُوبٰی لِمَنْ کابَدَ هَواهُ وَ کَذَّبَ مُناهُ وَ رَمی غَرَضاً وَ أَحْرَزَ عِوَضاً، طُوبٰی لِمَنْ قَدّمَ خالِصاً وَ عَمِلَ صالِحاً وَ اکتَسَبَ مَذْخُوراً وَ اجْتَنَبَ مَحْذُوراً، طُوبٰی لِمَنْ رَکِبَ الطَّریقَةَ الْغَرّاءَ وَ لَزِمَ الْمَحَجَّةَ الْبَیْضآءَ وَ تَوَلَّهُ بِالاْخِرَةِ وَ أَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیا، طُوبٰی لِمَنْ لٰا یَقْتُلُهُ قاتِلٰاتُ الْغُرُورِ، طُوبٰی لِمَنْ لَمْ تُغُمَّ عَلَیْهِ مُشْتَبِهاتُ الْاُمُور، طُوبٰی لِمَنْ بادَرَ الْعَمَلَ قَبْلَ أَنْ تَنْقَطعَ أَسْبابُهُ.-

ص: 237

نیکو کسیکه سرعت کند عبادت و عمل را از آن پیش که برسیدن اجل آلات عبادت از کار شود.

طُوبٰی لِمَنْ کَذَّبَ مُناهُ وَ أَخْرَبَ دُنْیاهُ وَ عَمَّرَ أُخْرٰیهُ، طُوبٰی لِمَنْ بادَرَ الْهُدٰی قَبْلَ أَنْ تُغْلَقَ أَبْوابُهُ.

نیکو کسیکه سرعت کند طریق هدی را از آن پیش که بسته شود بدست مرگ درهای هدایت.

طُوبٰی لِمَنْ عَصی فِرْعَوْنَ هَواهُ وَ أَطاعَ مُوسٰی تَقْوٰیهُ، طُوبٰی لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعادَ وَ اسْتَکْثَرَ مِنَ الزّادِ، طُوبٰی لِمَنْ راقَبَ رَبهُ وَ خافَ ذَنْبَهُ، طُوبٰی لِمَنْ أَشْعَرَ التَّقْوی قَلْبَهُ، طُوبٰی لِمَنْ حافَظَ عَلیٰ طاعَةِ رَبِّه، طُوبٰی لِمَنْ خَلٰا مِنَ الْغِلِّ صَدْرُهُ وَ سَلِمَ مِنَ الْغِشِّ قَلْبُهُ .

خوشا حال کسیکه سینه خود را از کین و حسد صافی دارد و خاطر خود را از آلایش غش و نفاق پاکیزه فرماید.

طُوبٰی لِمَنْ شَغَلَ قَلْبَهُ بِالْفِکْرِ وَ لِسانَهُ بِالذِّکْرِ، طُوبٰی لِمَنْ قَصَّرَ هَمَّهُ عَلیٰ ما یَعْنیهِ وَ جَعَلَ جِدَّهُ فیما یُنْجیهِ، طُوبٰی لِکُلِّ نادِمٍ عَلی زَلَّتِه مُسْتَدْرِکٍ فارِطَ عَثْرَتِه، طُوبٰی لِمَنْ قَصَّرَ أَمَلَهُ، طُوبٰی لِمَنْ بادَرَ أَجَلَهُ وَ أَخْلَصَ عَمَلَهُ، طُوبٰی لِمَنْ کانَ لَهُ مِنْ نَفْسِه شاغِلٌ عَنِ النّاسِ.

خوشا حال کسی که بخویشتن پردازد و مردمان را از لغزش خویشتن آسوده سازد.

طُوبٰی لِمَنْ سَعٰی في فَکاکِ نَفْسِه، طُوبٰی لِمَنْ کَظَمَ غَیْظَه وَ لَمْ

ص: 238

یُطْلِقْهُ وَ عَصٰی أَمْرَ نَفْسِه فَلَمْ یُهْلِکْهُ، طُوبٰی لِمَنْ سَلَکَ طَریقَ السَّلٰامَةِ بِبَصَرِ مَنْ بَصَّرَهُ وَ طاعَةِ هادٍ أَمَرَهُ، طُوبٰی لِمَنْ ذَلَّ فی نَفْسِه وَ عَزَّ بِطاعَتِه وَ غَنِيَ بِقَناعَتِه.

نیکو کسیکه ذلت جوید در نفس خود و عزیز شود بطاعت خود و غنی شود بقناعت خود.

طُوبٰی لِمَنْ یُونِسُ قَلْبَهُ بِبَرْدِ الْیَقینِ ، طُوبٰی لِمَنْ عمِلَ بِالدِّینِ وَ اقْتَفٰی أَثَرَ النَّبِیِّینَ، طُوبٰی لِمَنْ بادَرَ الْأَجَلَ وَ اغْتَنَمَ الْمَهَلَ وَ تَزَوَّدَ مِنَ الْعَمَلِ، طُوبٰی لِمَنْ اسْتَشْعَرَ الْأجَلَ وَ کَذَّبَ الْأمَلَ وَ تَجَنَّبَ الزَّلَلَ، طُوبٰی لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعادَ وَ عَمِلَ الْحَسَناتِ وَ قَنَعَ بِالْکَفافِ

خوشا کسیکه فراموش نکند معاد، را و دست باز ندارد حسنات را و قانع شود باندازه کفاف.

طُوبٰی لِمَنْ کانَ لَهُ مِنْ نَفْسِه شاغِلٌ وَالنّاسُ مِنْهُ في راحَةٍ وَ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ سُبْحانَهُ.

خوشا کسیکه بنزاهت نفس اشتغال کند و مردم را از شر خویش براحت افکند و جز بطاعت خداوند روز گار نسپرد.

طُوبٰی لِلزّاهِدینَ فِي الدُّنیا الرّاغِبینَ فِي الاْخِرَةِ أُوْلٰئِکَ الَّذینَ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِساطاً وَ تُرابَها فِراشاً وَ مآءَها طیباً وَ الْقُرآنَ شِعاراً وَ الدُّعاءَ دِثاراً وَ قَرَضُوا الدُّنْیا عَلیٰ مِنْهاجِ اَلْمَسیحِ بْنِ مَرْیَمَ عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ.

ص: 239

فصل دوم: حرف طاء بلفظ مطلق

الفصل الثاني من حكمه عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ في حرف الطاء باللفظ المطلق وهو احدى وخمسون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَیهِ اَلْسَلٰامْ: طاعَةُ اللّهِ أَعْلیٰ عِمادٍ وَ أَقْوٰی عَتادٍ، طُولُ الْقُنُوتِ وَ السُّجُودِ یُنْجي مِنْ عَذابِ النّارِ، طالِبُ الْأَدَبِ أَحْزَمُ مِنْ طالِبِ الذَّهَبِ.

طالب ادب وحسن اطوار خردمندتر است از خواهنده درهم و دینار.

طاعَةُ اللّهِ لٰا یَحُوزُها إِلّاٰ مَنْ بَذَلَ الْجِدَّ وَ اسْتَفْرَغَ الْجَهْدَ، طُولُ الاْءِمْتِنان یُکَدِّرُ صَفْوَ الاْءِحْسانِ، طالِبُ الاْخِرَةِ یُدْرِکُ مِنْها أَمَلَهُ وَ یَأْتیهِ مِنَ الدُّنْیا ما قُدِّرَ لَهُ، طالِبُ الدُّنْیا تَفُوتُهُ الاْخِرَةُ وَ یُدْرِکُهُ الْمَوْتُ حَتّیٰ یَأْخُذَ بِعُنُقِه وَ لا یُدْرِکُ مِنَ الدُّنْیا إِلاّ ما قُسِمَ لَهُ.

طالب آخرت ادراك میکند آمال خود را در آخرت ونیز میرسد او را از دنیا آنچه از بهر او مقدر است وطالب دنیا از دست میدهد آخرت را ود ر میرسد او را مرگ تا بگیرد گلوگاه او را و نیز از دنیا ادراك نمیکند مگر چیزی که قسمت اوست.

طاعَةُ النِّسآءِ شیمَةُ الْحَمْقٰی، طَلَبُ السُّلْطانِ مِنْ خِداعِ الشَّیْطانِ، طاعَةُ الْغَضَبِ نَدَمٌ وَ عِصْیانٌ، طُولُ التَّفْکیر یُصْلِحُ عَواقِبَ التَّدْبیرِ، طاعَةُ الْهَوٰی یُفْسِدُ الْعَقْلَ، طاعَةُ النِّساءِ غایَةُ الْجَهْلِ،

ص: 240

طَلَبُ الدُّنْیا رَأْسُ الْفِتْنَةِ، طَلَبُ الثَّنْاءِ بِغَیرِ اسْتِحْقاقٍ خُرْقٌ، طَلَبُ الْجَنَّةِ بِلا عَمَلٍ حُمْقٌ، طَلٰاقُ الدُّنْیا مَهْرُ الْجَنَّةِ.

کابین بهشت طلاق گفتن دنیاست.

طَلَبُ الْجَمْعِ بَینَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةُ مِنْ خِداعِ النَّفْسِ، طالِبُ الْخَیرِ بِعَمَلِ الشَّرِّ فاسِدُ الْعَقْل وَ الْحِسِّ، طَلَبُ الْمَراتِبِ وَ الدَّرَجاتِ بِلا عَمَلٍ جَهْلٌ، طاعَةُ الْجَهُولِ وَ کَثْرَةُ الْفُضُولِ تَدُلّاٰنِ عَلی الْجَهْلِ، طاعَةُ اللّهِ مِفْتاحُ سَدادٍ وَ إِصْلاحُ مِعادٍ ، طَهِّرُوا قُلُوبَکُمْ مِنَ الْحَسَدِ فَإِنَّهُ مُکْمَدَةٌ مُضْنٌ، طاعَةُ النِّساءِ تُزْري الْنُّبَلٰاءَ وَ تُرْدِي الْعُقَلاءَ.

اطاعت زنان خوار و حقیر میکند دانایان را و هلاك میسازد خردمندان را.

طَلَبُ التَّعاوُنِ عَلیٰ نُصْرَةِ الْباطِلِ جِنایةٌ وَ خِیانَةٌ، طَلاقةُ الْوَجْهِ بِالبُشْرِ وَ الْعَطِیَّةِ وَ فِعْلِ الْبِرِّ وَ بَذْلِ التَّحِیَّةِ داعٍ إِلیٰ مَحَبَّةِ الْبَریَّةِ، طاعَةُ الشَّهْوَةِ هُلْکٌ وَ مَعْصِیَتُها مُلکٌ، طاعَةُ الْجوْر تُوجِبُ الْهُلْکَ وَ تَأْتي عَلی الْمُلْکِ، طاعَةُ الشَّهْوَةِ تُفْسِدُ الدِّینَ، طاعَةُ الْحِرْصِ تُفْسِدُ الْیَقینِ.

فساد دین در اطاعت شهوت است و فساد يقين در اطاعت حرص وشره.

طیبُوا عَن أَنْفُسِکُمْ نَفْسَاً وَ امْشُوا إِلیَ الْمَوْتِ مَشْیاً سُجُحاً، طاعَةُ الْأَمَلِ تُفْسِدُ الْعَمَلَ، طاعَةُ الْجاهِلِ تَدُلُّ عَلی الْجَهْلِ.

پذیرفتن فرمان جاهل حجتی است در اثبات جهل.

ص: 241

و سداد .

طالِبُ الْخَیرِ مِنَ اللِّئامِ مَحْرُومٌ، طالِبُ الدُّنْیا بِالدِّینِ مُعاقَبٌ مَذْمُومٌ، طاعَةُ الْهُدٰی تُنْجي، طاعَةُ الْهَوٰی تُرْدي، طاعَةُ ذوِي الشُّرُورِ تُفْسِدُ عَواقِبَ الْاُمُورِ، طُولُ الْفِکْرِ یُحْمِدُ الْعَواقِبَ وَ یُصْلحُ الْاُمُورَ، طُولُ الاْءِعْتبار یَحْدُو عَلی الاْءِسْتِظْهارِ، طُولُ الاْءِصْطِبارِ مِنْ شِیَمِ الْأَبْرارِ، طَلَبُ الْأَدَبِ جَمالُ الْحَسَبِ، طَعَنُ اللِّسان أَمْضٰی مِنْ جَرْحِ السِّنان

زخم زبان برنده تر است از جراحت سنان.

طَریقُنَا الْقَصْدُ وَ سَبیلُنَا الرُّشْدُ.

میفرماید: طريق ما اهل بیت بعدل و اقتصاد است و راه و روش ماصلاح و سداد.

طَهِّرُوا نُفُوسَکُمْ مِنْ دَنَسِ الشَّهواتِ تُدْرِکُوا رَفیعَ الدَّرَجاتِ، طَهِّرُوا قُلُوبَکُمْ مِنْ دَرَنِ السَّیِّئاتِ تَتَضاعَفْ لَکُمْ الْحَسَناتُ، طُولُ التَّفْکیرِ یَعْدِلُ رَأْيَ الْمُشیر، طَلَبُ التَّعاوُنَ عَلیٰ إِقامَهِ الْحَقِّ دِیانَهٌ وَ أَمانَةٌ.

وَ قال عَلَیهِ اَلْسَلامْ في ذکر رسول الله صَلَیَ الله عَلَیهِ وَ آلهِ:

طَبیبٌ دَوَّارٌ(1) بِطِبِّه قَدْ أَحْکَمَ مَراهِمَهُ وَ أَحْمٰی مَراسِمَهُ ، یَضَعُ ذٰلِکَ حَسْبَ الْحاجَةِ إِلَیْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُکْمٍ ، وَ یَتَتَبَّعُ بِدَوائِه مَواضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَواطِنَ الْحَیرَةِ.

وَ سُئِلَ عَلَیهِ اَلْسَلامْ عَن القَدَر؟ فقال: طَریقٌ مُظْلِمٌ فَلٰا تَسْلُکُوها وَ بَحْرٌ عَمیقٌ فَلٰا تَلِجُوهُ وَ سِرُّ اللّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ.-

ص: 242


1- در نسخه نهج البلاغه وغررالحکم چنین است: طبيب دوار بطبه.

در جواب کسیکه سؤال از قدر کرد فرمود راهیست تاريك بدان راه مروید و دریائی است بی پایان بدان داخل مشوید و سرّ خداست در فحص آن خودرا بمشقت میندازید.

باب هفدهم

یک فصل: حرف ظاء بلفظ مطلق

الباب السابع عشر من حكمه عَلَیهِ اَلْسَلامْ في حرف الظاء باللفظ المطلق وهو فصل واحد ثلاث و اربعون حكمة:

فمن ذٰلك قَولُه عَلَیهِ اَلْسَلامْ: ظَنُّ الرَّجُلِ عَلی قَدْرِ عَقْلِه، ظَنُّ الْعاقِلِ أَصَحُّ مِنْ یَقینِ الْجاهِلِ.

گمان عاقل ازیقین جاهل استوارتر است.

ظَلَمَ الْحقَّ مَنْ نَصَرَ الْباطِلَ.

ستم میکند حق را آنکس که نصرت میدهد باطل را.

ظُلْمُ الضَّعیفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ، ظُلَمُ السَّخاءَ مَنْ مَنَعَ الْعَطاءَ، ظِلُّ اللّهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالیٰ فِي الاْخِرَةِ مَبْذُولٌ لِمَنْ أَطاعَهُ فِي الدُّنْیا.

خداوند تبارك و تعالی گسترده است ظل خود را در آخرت از برای کسی که اطاعت کند او را در دنیا.

ظُلْمُ الْمَرْءِ فِي الدُّنْیا عُنْوانُ شَقائِه في الْاٰخِرَةِ، ظَفَرَ بِجَنَّةِ الْمأْویٰ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ زَخارِفِ الدُّنْیا.

ظفر یافت بهشت جاودانی کسی که پشت کرد بزخارف دنیای فانی.

ص: 243

ظاهِرُ الدُّنْیا أَنیقٌ وَ باطِنُهُ عَمیقٌ، ظاهِرُ الاْءِسْلٰامِ مُشْرِقٌ وَ باطِنُهُ مُونِقٌ، ظُلْمُ الْمَرْءِ یُوبِقُهُ وَ یَصْرَعُهُ، ظَلامَةُ الْمَظْلُومِ یُمْهِلُهَا اللّهُ سُبْحانَهُ وَ لٰا یُهْمِلُها.

دادخواهی مظلوم را خداوند مهلت میگذارد ولكن مهمل نمیگذارد و از انتقام دست باز نمیدارد.

ظُلمُ الاْءِحْسانَ وَ اضِعُهُ في غَیرِ مَوْضِعِه.

ظلم بر احسان بذل احسان است در حق کسی و در جائی که شایستۀ احسان نیست.

ظُلمُ الْمُسْتَسْلِم ظُلمٌ وَ خِیانَةٌ، ظَنُّ الاْءِنْسانِ میزانُ عَقْلِه._

ظن انسان میزان عقل اوست.

وَ فِعْلُهُ أَصْدَقُ شاهِدٍ عَلیٰ أَصْلِه.

و فعل او راستگوتر گواهی است بر اصل او.

ظَفَرُ الْکَریمِ یُنْجی، ظَفَرُ اللَّئی_مِ یُرْدي، ظَفَرُ الْکِرامِ عَفْوٌ وَ إِحْسانٌ، ظَفَرُ اللِّئامِ تَجَبُّرٌ وَ طُغْیانٌ، ظَفَرَ بِالْخَیرِ مَنْ طَلَبَهُ، ظَفَرَ الشَّرُّ بِمَنْ رَکِبَهُ، ظَفَرَ بِالشَّیطانِ مَنْ غَلَبَ غَضَبَهُ.

ظفر یافتن بشیطان کسی راست که غالب شود برغضب خود وظفریافتن شیطان

بر کسی است که مالك شود غضب او بر او.

ظَفَرَ الْهَوٰی بِمَنِ انْقادَ إِلیٰ شَهْوَتِه، ظَلَمَ الْمُرُوَّةَ مَنْ مَنَّ بِصَنیعَتِه.

ص: 244

ظَفَرَ بِفَرْحَةِ الْبُشْرٰی مَنْ أَعْرَضَ عَنْ زَخارِفِ الدُّنْیا، ظُلْمُ الْمُسْتَسْلِمِ أَعْظَمُ الْجُرْمِ، ظُلْمُ الاْءِحْسانِ قُبْحُ الاْءِمْتِنانِ، ظَلَمَ نَفْسَهُ مَنْ عَصَی اللّهَ وَ أَطاعَ الشَّیْطانَ.

ظلم کرد بر نفس خود آنکس که اطاعت شیطان را بر طاعت یزدان اختیار کرد.

ظُلْمُ الْعِبادِ یُفْسِدُ الْمَعادَ، ظاهَرَ اللّهَ سُبْحانَهُ بِالْعِنادِ مَنْ ظَلَمَ الْعِبادَ، ظَلَمَ الْمَعْرُوفَ مَنْ وَضَعَهُ في غَیرِ أَهْلِه، ظَلَمَ نَفْسَهُ مَنْ رَضِيِ بِدارِ الْفَناءِ عِوَضاً عَنْ دارِ الْبَقاءِ.

ستم کرد مر نفس خویش را آنکس که بر گزید دار فانی را برسرای جاودانی.

ظِلُّ الْکِرامِ رَغَدٌ هَنیءٌ، ظِلُّ اللِّئامِ نَکِدٌ دَنِيٌّ، ظَلْفُ النَّفْسِ عَمّا في أَیْدِي النّاسِ هُوَ الْغَناءُ الْمَوْجُودُ.

نفس را باز داشتن از طلب آنچه در دست مردم است دولت و ثروتی است موجود.

ظَلْفُ النَّفْسٍ عَنْ لَذّاتِ الدُّنْیا هُوَ الزُّهْدُ الْمَحْمُودُ، ظَرْفُ الْمُؤْمِنِ نَزاهَتُهُ عَنِ الْمَحارِمِ وَ مُبادَرَتُهُ إِلی الْمَکارِمِ، ظَفَرَ بِسَنِیِّ الْمُلْکِ واضِعُ صَنائِعِهُ فِي الْأَکارِمِ، ضَبْطُ اَللِّسَانِ مُلْکٌ وَ إِطْلاَقُهُ هُلْکٌ. ضَابِطُ نَفْسِهِ عَنْ دَوَاعِي اَللَّذَّاتِ مَالِکٌ وَ مُهْمِلُهَا هَالِکٌ، ضَبْطُ اَلنَّفْسِ عِنْدَ حَادِثِ اَلْغَضَبِ یُؤْمِنُ مَوَاقِعَ اَلْعَطَبِ._

ص: 245

نگاهبانی نفس هنگام حدوث غضب ایمنی است از مواقع هلاکت.

ظالِمُ النّاسِ یَوْمَ الْقِیٰمَهِ مَنْکُوبٌ بِظُلْمِه مُعَذِّبٌ مَحْرُوبٌ، ظُلْمُ الْیَتامیٰ وَ الْأَیامیٰ یُنْزِلُ النِقَمَ وَ یَسْلُبُ النِّعَمَ.

ستم کردن بر ایتام و ارامل موجب نزول عذاب و نقمت و سلب راحت و نعمت است.

ظَفَرَ بِجَنَّةِ الْمَأْوٰی مَنْ غَلَبَ الْهَوٰی، ظَنُّ ذَوِي الْأَلْبابِ أَقْرَبُ شَيْءٍ مِنَ الصَّوابِ، ظَنُّ الْعاقِلِ کَهانَةٌ.

باب هجدهم

فصل اول: حرف عین بلفظ عَلیٰ

الباب الثامن عشر مما ورد من حكم أمير المؤمنين على عَلَیهِ اَلْسَلامْ في حرف العين و هو خمسة فصول مأتان و ثلاث و ثلاثون حكمة: الفصل الاول بلفظ على وهو اربع و عشرون حكمة. الفصل الثاني بلفظ عجبت و هو اربع و ثلاثون حكمة. الفصل الثالث بلفظ عليك و هو تسع و ستّون حكمة. الفصل الرابع بلفظ عند و هو اربع و عشرون حكمة. الفصل الخامس باللفظ المطلق وهو اثنتان و ثمانون حكمة. الفصل الأول: من حكمه عَلَیهِ اَلْسَلامْ بلفظ على و هو أربع وعشرون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَیهِ اَلْسَلامْ: عَلیٰ قَدْرِ الْحَیاءِ تَکُونُ الْعِفَّةُ، عَلیٰ قَدْرِ الْحِرْمانِ تَکُونُ الْحِرْفَةُ [الْحُرْمَةُ]، عَلیٰ قَدْرِ الْعَقْلِ یَکُون الْیَقینُ،

ص: 246

عَلیٰ قَدْرِ الْهِمَّةِ تَکُونُ الْحَمِیَّةُ.

حمیت و غیرت باندازه همت است.

عَلی ٰقَدْرِ الْحَمِیَّةِ تَکُونُ الْغَیرَةُ، عَلیٰ قَدْرِ الْمُرُوءَةِ تَکُونُ السَّخاوَةُ، عَلیٰ قَدْرِ شَرَفِ النَّفْسِ تَکُونُ الْمُرُوءَةُ، عَلیٰ قَدْرِ الْمُصیبَةِ تَکُونُ الْمَثُوبَةُ.

مصائب را باندازه مصیبت اجر و ثواب است.

عَلیٰ قَدْرِ الْمَؤُنَةِ تَکُونُ مِنَ اللّهِ الْمَعُونَةُ، عَلیٰ قَدْرِ الرَّأْيِ تَکُونُ الْعَزیمَةُ، عَلیٰ قَدْرِ الْعَقْلِ تَکُونُ الطّاعَةُ، عَلیٰ قَدْرِ الْعِفَّةِ تَکُونُ الْقَناعَةُ، عَلیٰ قَدْرِ الْحَمِیَّةِ تَکُونُ الشَّجاعَةُ، عَلیٰ قَدْرِ النَّعْماءِ یَکُونُ الْبَلاٰءُ.

امتحان و بلیت باندازه نعمت است.

عَلیٰ قَدْرِ الْبَلاٰءِ یَکُونُ الْجَزاءُ، عَلیٰ قَدْرِ الاْءِنْصافِ تَرْشَخُ الْمَوَدَّةُ، عَلیٰ قَدْرِ التَّواخي فِي اللّهِ تَخْلُصُ الْمَحَبَّةُ، عَلیٰ قَدْرِ الدِّینِ یَکُونُ خُلُوصُ النِّیَّةِ، عَلیٰ حُسْنِ النِّیَّهِ تَکُونُ مِنَ اللّهِ الْعَطِیَّةُ.

از خداوند، نعمت و عطيت بمقدار حسن نیت است.

عَلی النّاصِحِ الاْءِجْتِهادُ فِي الرَّأْيِ وَ لَیْسَ عَلیْهِ الضَّمانُ فِي النُّجْح، عَلی الشَّکِّ وَ قِلَّةِ الثِّقَةِ بِاللّهِ مَبْنَی الْحِرْصِ وَ الشُّحِّ، عَلیَ الْعالِمِ أَنْ یَعْمَلَ بِما عَلِمَ ثُمَّ یطْلُبُ تَعَلُّمَ ما لَمْ یَعْلمُ.

فرض است بر عالم که بعلم خود عمل کند و طلب نماید آموزش آنچه را ندانسته.

ص: 247

عَلیَ الْمُتَعَلِّمِ أَنْ یَدْأَبَ نَفْسَهُ في طَلَبِ الْعِلمِ وَ لاٰ یَمُلَّ مِنْ تَعَلُّمِه وَ لاٰ یَسْتَکْثِرَ ما عَلِمَ، عَلیَ الصِّدْقِ وَ الْأَمانِ مَبْنَی الاْءِیمانِ، عَلیَ الاْءِمامِ أَنْ یُعلِّمَ أَهْلَ وَلاٰیَتِه حُدُودَ الاْءِسْلاٰمِ وَ الاْءِیمانِ.

فصل دوم: حرف عین بلفظ عجبت

الفصل الثاني من حكمه عَلَیهِ اَلْسَلامْ في حرف العين بلفظ عجبت و هو أربع و ثلاثون حكمة

فَمِنْ ذَلِکَ قَوله عَلَیهِ اَلْسَلامْ: عَجِبْتُ لِمَنْ لاٰ یَمْلِکُ أَجَلَهُ کَیْفَ یُطیلُ اَمَلَهُ.

عجب میآید مرا از کسی که حکم بر اجل ندارد و با امل کار بمماطله میگذارد.

عَجِبْتُ لِمَنْ یَجْهَلُ نَفْسَهُ کَیْفَ یَعْرِفُ رَبَّهُ، عَجِبْتُ لِمَنْ عَلِمَ أَنَّهُ مُنْتَقِلٌ عَنْ دُنْیاهُ کَیْفَ لاٰ یُحْسِنُ التَّزَوُّدَ لاِٰخِرَتِه.

عجب است از کسیکه میداند از دنیا در میگذرد تدارك زاد و بسیج سفر نمیکند.

عَجِبْتُ لِمَنْ یَشُکُّ فِي اللّهِ وهُوَ یَرٰی خَلْقَهُ، عَجِبْتُ لِغافِلٍ وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُهُ ، عَجِبْتُ لِمَنْ عَرَفَ سُوءَ عَواقِبِ اللَّذّاتِ کَیْفَ لا یَعِفُّ، عَجِبْتُ لِمَنْ عَرفَ شِدَّةَ انْتِقامِ اللّهِ وَ هُوَ مُقیمٌ عَلیَ الاْءِصْرارِ، عَجِبْتُ لِمُتَکَبِّرٍ کانَ أَمْسِ نُطْفَةَ وَ هُوَ غَداً جیفَةٌ، عَجِبْتُ لِمَنْ عَرَفَ اللّهَ کَیْفَ لاٰ یَشْتَدُّ خَوْفُهُ، عَجِبْتُ لِمَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ کَیْفَ یَأْنَسُ بِدارِ الْفَناءِ، عَجِبْتُ لِمَنْ عَرَفَ رَبَّهُ کَیْفَ لاٰ یَسْعٰی لِدارِ الْبَقاءِ، عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشِدُ

ص: 248

ضالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلاٰ یَطْلُبُها، عَجِبْتُ لِمَنْ [عَرَفَ نَفْسَهُ کَیْفَ] یَتَصَدّیٰ لاِءِصْلاٰحِ النّاسِ وَ نَفْسُهُ أَشَدُّ شَيْءٍ فَساداً فَلا یُصْلِحُها وَ تَعاٰطی إِصْلٰاحَ غَیْرِه، عَجِبْتُ لِمَنْ یُنْکِرُ عُیُوبَ النّاسِ وَ نَفْسُهُ أَکْثَرُ شَيْءٍ مُعاباً وَ لاٰ یُبْصِرُها.

عجب میآید مرا از کسی که نگران معایب مردمان است و حال آنکه معایب او افزون از دیگرانست.

عَجِبْتُ لِمَنْ یَظْلِمُ نَفْسَهُ کَیْفَ یُنْصِفُ غَیرَهُ، عَجِبْتُ لِمَنْ یُقالُ فیهِ الشَّرُّ الَّذِي یَعْلَمُ أَنَّهُ فیهِ کَیْفَ یَغْضِبُ، عَجِبْتُ لِمَنْ یُقالُ فیهِ الْخَیرُ الَّذي یَعْلَمُ أَنَّهُ لَیْسَ فیهِ کَیْفَ یَرْضیٰ، عَجِبْتُ لِلْبَخیلِ یَتَعَجَّلُ بِالْفَقْرِ الَّذي مِنْهُ هَرَبَ وَ یَفُوتُهُ الْغِنَی الَّذي إِیّاهُ طَلبَ فَیَعیشُ فِي الدُّنْیا عَیْشَ الْفُقَراءِ وَ یُحاسَبُ فِي الْاٰخِرَةِ حِسابَ الْأَغْنِیاءِ.

عجب میآید مرا از بخیل که با مال اندوخته زندگانی میکند در زی فقری که از آن گریزانست و فوت میشود ازو وسعت و غنائی که آنرا طلبکار است پس زندگانی میکند در دنیا زندگانی فقراء و باز میدهد در آخرت حساب دادن اغنياء.

عَجِبْتُ لِمَنْ یَشْتَري الْعَبیدَ بِمالِه فَیُعْتِقَهُمْ کَیفَ لاٰ یَشْتَري الْأَحْرارَ بِإِحْسانِه فَیَسْتَرِقَّهُمْ.

شگفت میآید مرا از کسی که میخرد بندگان را بمال خود و آزاد میکند چگونه نمیخرد آزادگانرا باحسان خود تا بنده کند.

ص: 249

عَجِبْتُ لِمَنْ یُنْکِرُ النَّشْأَةَ الْاُخْرٰی وَ هُوَ یَرَی النَّشْأَةَ الْاُولیٰ، عَجِبْتُ لِعامِرِ دارِ الْفَناءِ وَ تارِکِ دارِ الْبَقآءِ، عَجِبتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَرٰی مَنْ یَمُوتُ.

عجب میآید مرا از کسی که فراموش میکند مرگ را و حال آنکه می بیند همه روز مردمان همی میرند.

عَجِبْتُ لِمَنْ یَرٰی أَنَّهُ یَنْقُصُ کُلَّ یَوْمٍ في نَفْسِه وَ عُمْرِه وَ هُوَ لاٰ یَتَأَهَّبُ لِلْمَوْتِ، عَجِبْتُ لِمَنْ یَحْتَمي عَنِ الطَّعامِ لِمَضَرَّتِه کَیْفَ لاٰ یَحْتَمِی الذَّنْبَ لِأَلِیمِ عُقُوبَتِه، عَجِبْتُ لِمَنْ یَتَکَلَّمُ فیما إِنْ حُکِيَ عَنْهُ ضَرَّهُ وَ إِنْ لَمْ یُحْکَ عَنْهُ لَمْ یَنْفَعْهُ.

شگفت میآید مرا از کسی که سخن کند در چیزی که اگر باز گفته شود او را زیان رساند و اگر باز گفته نشود او را سودی نبخشد.

عَجِبْتُ لِمَنْ یَتَکَلَّمُ بِما لاٰ یَنْفَعُهُ في دُنْیاهُ وَ لاٰ یُکْتَبُ لَهُ أَجْرُهُ فی آخِرَتِه، عَجِبْتُ لِمَنْ یَرْغَبُ فِي التَّکثُّرِ مِنَ الْأَصْحابِ کَیْفَ لاٰ یَصْحَبُ الْعُلَمآءَ الْأَلِبّآءَ الْأَتْقِیآءَ الَّذینَ تُغْتَنَمُ فَضائِلُهُمْ وَ تَهْدیهِ عُلُومُهُمْ وَ تَزینُهُ صُحْبَتُهُمْ، عَجِبْتُ لِرَجُلٍ یَأْتیهِ أخُوهُ الْمُسْلِمُ في حاجَةٍ فَیَمْتَنِعُ مِنْ قَضائِها وَ لاٰ یَرٰی نَفْسَهُ لِلْخَیرِ أَهْلاً فَهَبْ أَنَّهُ لاٰ ثَوابَ یُرْجیٰ وَ لاٰ عِقابَ یُتَّقٰی أَفَتَزْهَدُونَ في مَکارِمِ الْأَخْلاقِ، عَجِبْتُ لِمَنْ یَرْجُو فَضْلَ مَنْ فَوْقَه، کیْفَ لاٰ یرْحَمُ مَنْ دُونَهُ._

ص: 250

عجب میآید مرا از کسی که امید دارد که فاضلتر شود از زبردست خویش ورحم نمیکند بر زیردست خویش.

عَجِبْتُ لِمَنْ خافَ الْبَیاتَ فَلَمْ یَکُفَّ، عَجِبْتُ لِمَنْ یَقْنَطُ وَ مَعَهُ النَّجاةُ وَ هُوَ الاْءِسْتِغْفارُ، عَجِبْتُ لِغَفْلَةِ الْحُسّادِ عَنْ سَلاٰمَةِ الْأَجْسادِ، عَجِبْتُ لِغَفْلَةِ ذَوِي الْأَلْبابِ عَنْ حُسْنِ الاْءِرْتِیادِ وَ الاْءِسْتِعْدادِ لِلْمَعادِ، عَجِبْتُ لِمَنْ عَرَفَ دَواءَ دائِه فَلاٰ یَطْلُبُهُ وَ إِنْ وَجَدَهُ فَلاٰ یَتَداوٰی بِه.

عجب است از کسی که می شناسد دوای درد خویش را و طلب نمیکند و اگر بیابد مداوا نمی کند.

عَجِبْتُ لِمَنْ یَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَعْمالِ أَجْراً کیْفَ لاٰ یُحْسِنُ عَمَلَهُ، عَجِبْتُ لِمَنْ یَعْجِزُ عَنْ دَفْعِ ما عَراهُ کیْفَ یَقَعُ لَهُ الْأَمْنُ ممّا یَخْشاه.

فصل سوم: حرف عین بلفظ علیک

الفصل الثالث مما ورد من حكمه عَلَیهِ اَلْسَلامْ في حرف العين بلفظ عليك و هو تسع و ستون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَیهِ اَلْسَلامْ: عَلَیْکَ بِالْوَرَعِ فَإِنَّهُ خَیرُ صِیانَةٍ، عَلَیْکَ بِالْأَمانَةِ فَإِنَّها أَفْضَلُ دِیانَةٍ، عَلَیْکَ بِطاعَةِ اللّهِ سُبْحانَهُ فَإِنَّ طاعَةَ اللّهِ فاضِلَةٌ عَلیٰ کُلِّ شَيْءٍ، عَلَیْکَ بِالاْءِعْتِصامِ بِاللّهِ تَعالیٰ وَحْدَهُ في کلِّ أُمُورِکَ فَإِنَّها وِقایَةٌ مِنْ کُلِّ شَيْءٍ._

ص: 251

بر تست که توسل جوئی بخداوند تبارك و تعالی در هر کاری چه توسل با خداوند نگاهبان تست از هر حادثه.

عَلَیْکَ بِلُزُومِ الصِّمْتِ فَإِنَّهُ یُلْزِمُکَ السَّلٰامَةَ وَ یُؤْمِنُکَ النَّدامَةَ، عَلَیْکَ بِمَنْهَجِ الاْءِسْتِقامَةِ فَإِنَّهُ یُکْسِبُکَ الْکَرامَةَ وَ یَکْفیکَ الْمَلٰامَةَ، عَلَیْکَ بِالصِّدْقِ فَمَنْ صَدَقَ في أَقْوالِه جَلَّ قَدْرُهُ، عَلَیْکَ بِالرِّفْقِ فَمَنْ رَفَقَ فِي أَفْعالِه تَمَّ أَمْرُهُ، عَلَیْکَ بِلُزُومِ الْیَقینِ وَ تَجَنُّبِ الشَّکِّ فَلَیْسَ لِلْمَرْءِ شَيْءٌ أَهْلَکُ لِدینِه مِنْ غَلَبَهِ الشَّکِّ عَلیٰ یَقینِه.

بر تست که بدست گیری یقین را و پشت پای زنی شك را و نیست مرد را زیانکارتر در دین از غلبه شك بريقين.

عَلَیْکَ بِالصَّدَقَةِ تَنْجُ مِنْ دَنائَةِ الشُّحِّ، عَلَیْکَ بِالسَّعْيِ وَ لَیْسَ عَلَیْکَ بِالنُّجْحِ.

سعی در کار دین با خردمند است و اسعاف حاجت با خداوند است.

عَلَیْکَ بِالصَّبْرِ فَبِه یَأْخُذُ الْحازِمُ وَ إِلَیْهِ یَرْجِعُ الْجَاهِلُ، عَلَیْکَ بِحُسْنِ التَّأَهُّبِ وَ الاْءِسْتِعْدادِ وَ الاْءِسْتِکْثارِ مِنَ الزّادِ، عَلَیْکَ بِالتَّقِیَّةِ فَإِنَّها شیمَةُ الْأَفاضِلِ، عَلَیْکَ بِالْجِدِّ وَ الاْءِجْتِهادِ في إِصْلٰاحِ الْمعادِ، عَلَیْکَ بِالْوَرَعِ فَإِنَّهُ عَوْنُ الدِّینِ وَ شیمَةُ الْمُخْلِصینَ، عَلَیْکَ بِالْفِکْرِ فَإِنَّهُ رُشْدٌ مِنَ الضَّلٰالِ وَ مُصْلِحُ الْأَعْمٰالِ، عَلَیْکَ بِلُزُومِ الْحَلاٰلِ وَ حُسْنِ الْبِرِّ بِالْعِیالِ._

بر تست که کسب حلال کنی و نیکوئی با عیال کنی.

ص: 252

وَ ذِکْرِ اللّٰهِ فی کُلِّ حالٍ.

و خداوند را در هر حال ذاکر باشی.

عَلَیْکَ بِالْعَدْلِ فِی الْعَدُوِّ وَ الصَّدیقِ وَ الْقَصْدِ فِی الْفَقْرِ وَ الْغِنٰی.

بر تست که با دوست و دشمن براه عدالت پوئی و در فقر و غنی طریق اقتصاد جوئی.

عَلَیْکَ بِإِخْوانِ الصَّفا فَإِنَّهُمْ زینَةٌ فِي الرَّخآءِ وَ عَوْنٌ فِي الْبَلاٰءِ، عَلَیْکَ بِتَقْوَی اللّهِ فِي الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ لُزُومِ الْحَقِّ فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضا، عَلَیْکَ بِطاعَةِ مَنْ یَأْمُرُکَ بِالدّینِ فَإِنَّهُ یَهْدیکَ وَ یُنْجیکَ، عَلَیْکَ بِمَکارِمِ الْخِلاٰلِ وَ اصْطِناع الرِّجالِ فَإِنَّهُما یَقِیانِ مَصارِعَ السُّوءِ وَ یُوجِبانِ الْجَلاٰلَ، عَلَیْکَ بِالْعَفافِ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ شِیَمِ الْأَشْرافِ.

بر تست که چنگ در زهادت و عفاف زنی که آن فاضلتر صفت اشراف است.

عَلَیْکَ بِتَرْکِ التَّبْذیرِ وَ الاْءِسْرافِ، عَلَیْکَ بِالتَّخَلُّقِ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِنْصافِ، عَلَیْکَ بِالصَّبْرِ وَ الاْءِحْتِمالِ فَمَنْ لَزِمَهما هانَتْ عَلَیْهِ الْمِحَنُ، عَلَیْکَ بِالاْءِسْتِعانَةِ بِإِلهِکَ وَ الرَّغْبَةِ إِلَیْهِ في تَوْفیقِکَ وَ تَرْکِکَ کُلَّ شائِبَةٍ أَوْلَجَتْکَ في شُبْهَةٍ أَوْ أَسْلَمتْکَ إِلیٰ ضَلالَةٍ، عَلَیْکَ بِالاْءِحْسانِ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ زِراعةٍ وَ أَرْبَحُ بِضاعَةٍ، عَلَیْکَ بِالرِّفْقِ فَإِنَّهُ مِفْتاحُ الصَّوابِ وَ سَجِیَّةُ أُولِي الْأَلْبَابِ.

برتست که با مردمان طريق رفق و مدارا سپری چه آن کلید نظام سیاست

ص: 253

و طبیعت صاحبان کیاست است.

عَلَیْکَ بِالْعَفافِ وَ الْقُنُوعِ فَمَنْ أَخَذَ بِه خَفَّتْ عَلَیْهِ الْمُؤَنُ، عَلَیْکَ بِإِدْمانِ الْعَمَلِ فِي النَّشاطٍ وَ الْکَسَلِ، عَلَیْکَ بِطاعَةٍ مَنْ لاٰ تُعْذَرُ بِجَهالَتِه، عَلَیْکَ بِحِفْظِ کُلِّ أَمْرٍ لا تُعْذَرُ بِإِضاعَتِه، عَلَیْکَ بِالْقَصْدِ فَإِنَّهُ أَعْونُ شَيْءٍ عَلیٰ حُسْنِ الْعیْشِ وَ لَنْ یَهْلِکَ امْرُؤٌ حَتّی یُؤْثِرَ شَهْوَتَهُ عَلیٰ دینِه، عَلَیْکَ بِالاْخِرَهِ تَأْتِکَ الدُّنْیا صاغِرَةً، عَلَیْکَ بِالْحِکْمَةٍ فَإِنَّها حُلْیَةٌ فاخِرَةٌ، عَلَیْکَ بِالْحَیاءِ فَإِنَّهُ عِنْوانُ النَّبْلِ.

بر تست که از شرم وحیا شعار کنی و از عقل و خرد دثار فرمائی.

عَلَیْکَ بِالسَّخاءِ فَإِنَّهُ ثَمَرَةُ الْعَقْلِ، عَلَیْکَ بِالْحِلْمِ فَإِنَّهُ ثَمَرَةُ الْعِلْمِ، عَلَیْکَ بِالسَّکینَةِ فَإِنَّها أَحْسَنُ زینَةٍ، عَلَیْکَ بِالاْءِخْلاٰصِ فِي الدُّعاءِ فَإِنَّهُ أَخْلَقُ بِالاْءِجْابَةِ، عَلَیْکَ بِالشُّکْرِ فِي السَّرّآءِ وَ الضَّرّآءِ، عَلَیْکَ بِالصَّبْرِ فِي الضِّیقِ وَ الْبَلٰاءِ.

بر تست که در تنگنای بلا و محن از صبروشکیب مجن(1) کنی.

عَلَیْکَ بِالْقُنُوعِ فَلاٰ شَيْءَ أَدْفَعُ لِلْفاقَةِ مِنْهُ، عَلَیْکَ بِالْعَقْلِ فَلاٰ مالَ أَعْوَدَ مِنْهُ، عَلَیْکَ بِالْأَدَبِ فَإِنَّهُ زَیْنُ الْحَسَبِ، عَلَیْکَ بِالتَّقْوٰی فَإِنَّهُ أَشْرَفُ نَسَبٍ، عَلَیْکَ بِالْعِفَّةِ فَإِنَّها نِعْمَ الْقَرینُ، عَلَیْکَ بِالْبَشاشَةِ فَإِنَّها حِبالَةُ الْمَوَدَّةِ، عَلَیْکَ بِحُسْنِ الْخُلْقِ فَإِنَّهُ یُکْسِبُکَ الْمَحَبَّةَ.

ص: 254


1- مجن به کسر میم و فتح جيم وتشدید نون بمعنی سپر است.

بر تست که در محاسن اخلاق کوشی تا از قلوب مردم جامۀ محبت پوشی.

عَلَیْکَ بِالاْءِحْتِمالِ فَإِنَّهُ سِتْرُ الْعُیُوبِ، عَلَیْکَ بِذِکْرِ اللّٰهِ فَإِنَّهُ نُورُ الْقُلُوبِ، عَلَیْکَ بِالصِّدْقِ فَإِنَّهُ خَیرُ مَبْنِيٍّ ، عَلَیْکَ بِالْحِلْمِ فَإِنَّهُ خُلُقٌ رَضِیٌّ، عَلَیْکَ بِالْوَفاءِ فَإِنَّهُ أَوْقیٰ جُنَّةٍ.

بر تست که شعار خویش وفا کنی که دفع حربۀ حوادث را بهترین سپر است.

عَلَیْکَ بِصالِحِ الْعَمَلِ فَإِنَّهُ الْزّادُ إِلَی الْجَنَّةِ، عَلَیْکَ بِالاْءخْلٰاصِ فَإِنَّهُ سَبَبُ قَبُولِ الْأعْمالِ وَ أَشْرَفُ الطّاعَةِ، عَلَیْکَ بِمُقارَبَةِ ذِی الْعَقْلِ وَ الدِّینِ فَإِنَّهُ خَیرُ الْأَصْحابِ، عَلَیْکَ بِالْفَضْلِ فِي الْاُمُورِ فَمَنْ عَدَلَ عَنِ الْفَضْل جارَ وَ مَنْ أَخَذَ بِه عَدَلَ، عَلَیْکَ بِالاْءِعْتِصامِ بِاللّهِ في کُلِّ أُمُورِکَ فَإِنَّها عِصْمَةٌ مِنْ کُلِّ شَيْءٍ.

بر تست که در هر کار روی با خدا کنی و چنگ در توکل زنی که در هر بلا و بليت نگاهبان تست.

عَلَیْکَ بِالْمُشاوَرَةِ فَإِنَّها نَتیجَةُ الْحَزْمِ، عَلَیْکَ بِالتُّقٰی فَإِنَّهُ خُلُقُ الْأَنْبِیاءِ، عَلَیْکَ بِالرِّضا فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخاءِ، عَلَیْکَ بِالْعِلْمِ فَإِنَّهُ وِراثَةٌ کَریمَةٌ، عَلَیْکَ بِالاْءِنائَةِ فَإِنَّ المُتَأَنِّي حَرِیٌّ بِالاْءِصْابَةِ، عَلَیْکَ بِالزُّهْدِ فَإِنَّهُ عَوْنُ الدِّینِ، عَلَیْکَ بِالصَّبْرِ فَإِنَّهُ حِصْنٌ حَصینٌ وَ عِبادَةُ الْمُوقِنینَ، عَلَیْکَ بِمُؤاخاةِ مَنْ حَذَّرَکَ وَ نَهاکَ فَإِنَّهُ یُنْجِدُکَ وَ یُرْشِدُکَ.

بر تست برادری کسیکه ترا از کار ناشایست تحذیر کند و منهی دارد تا ادراك نجدت ورشد کنی.

ص: 255

فصل چهارم: حرف عین بلفظ عند

الفصل الرابع من حكمه عليه السلام بحرف العين بلفظ عند و هو اربع وعشرون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ:عِنْدَ کَثْرَةِ الْعِثارِ وَ الزَّلَلِ تَکْثُرُ الْمَلاٰمَةُ ، عِنْدَ أَهْوالِ الْقِیٰمَةِ تَکْثُرُ مِنَ الْمُفَرِّطینَ النَّدامَةُ، عِنْدَالْمَقالِ تُخْتَبَرُ عُقُولُ الرِّجالِ.

در نزد سخن کردن معیار خرد آشکار شود.

عِندَ غُرُورِ الْأَطْماعِ وَ الاٰمالِ تَنْخَدِعُ عُقُولُ الْجُهّالِ وَ تُخْتَبَرُ أَلْبابُ الرِّجالِ، عِنْدَ حُضُورِ الشَّهَواتِ وَ اللَّذّاتِ یَتَبَیَّنُ وَرَعُ الْأَتْقِیآءِ.

هنگام شهوت و لذت ورع و زهد پرهیزکاران آشکار میگردد .

عِنْدَ تَناهي الشَّدائِدِ یَکُونُ تَوَقُّعُ الْفَرَجِ، عِنْدَ انْسِدادِ الْفُرَجِ تَبْدُو مَطالِعُ الْفَرَجِ، عِنْدَ الاْءِمْتِحانِ یُکْرَمُ الرَّجُلُ أَوْ یُهانُ.

هنگام امتحان بزرگ میشود مرد یا خوار میگردد.

عِنْدَ الشَّدآئِدِ تَذْهَبُ الْأَحْقادُ، عِنْدَ تَظاهُرِ النِّعَمِ یَکْثُرُ الْحُسّادُ، عِنْدَ زَوالِ النِّعَمِ یَتَبَیَّنُ الصَّدیقُ مِنَ الْعَدُوِّ.

هنگام زوال منزلت و نعمت آشکار میشود دوست از دشمن.

ص: 256

عِنْدَ کَمالِ الْقُدْرَةٍ تَظْهَرُ فَضیلَةُ الْعَفْوِ، عِنْدَ نُزُولِ الْمَصائِبِ وَ حُلُولُ النَّوائِبِ تَظْهَرُ فَضیلَةُ الصَّبْرِ.

هنگام نزول مصائب و نوائب فضیلت صبر و شکیب آشکار میشود.

عِنْدَ تَضایُقِ الْبَلٰاءِ یَکُونُ الرَّخاءُ، عِنْدَ الصَّدْمَةِ الْاُولیٰ یَکُونُ صَبْرُ النُّبَلاٰءِ، عِنْدَ نُزُولِ الشَّدائِدِ تَظْهَرُ فَضائِلُ الاْءِنْسانِ، عِنْدَ الشَّدائِدِ یُجَرَّبُ حِفاظُ الاْءِخْوانِ.

هنگام شدت و محنت محبت دوستان دستخوش تجربت میشود.

عِنْدَ الْحَیْرَةِ یَنْکَشِفُ عُقُولَ الرِّجالِ ، عِنْدَ حُضُورِ الْاٰجالِ تَظْهَرُ خَیْبَةُ الْاٰمالِ، عِنْدَ تَصْحیحِ الضَّمائِرِ یَبْدُو غِلُّ السَّرائِرِ، عِنْدَ تَحَقُّقِ الاْءِخْلٰاصِ تَسْتَنیرُ الْبَصائِرُ، عِنْدَ کَثْرَةِ الاْءِفْضالِ وَ شِدَّةِ الاْءِحْتمالِ یَتَحَقَّقُ الْجَلٰالُ، عِنْدَ الْعَرْضِ عَلیَ اللّهِ سُبْحانَهُ تَتَحَقَّقُ السَّعادَةِ مِنَ الشَّقاءِ، عِنْدَ غَلَبَهِةِ الْغَضَبِ یُخْتَبَرُ حِلْمُ الْحُلَمآءِ.

هنگام خشم و غضب حلم مرد حلیم مکشوف شود و بمیزان امتحان واختبار گذرد.

عِنْدَ الْاءِیثارِ عَلی النَّفْسِ تَتَبَیَّنُ جَواهِرُ الْکُرَمآءِ، عِنْدَ فَسادِ الْعَلاٰنِیَةِ تَفْسُدُ السَّریرَةُ، عِنْدَ فَسادِ النِّیَّةِ تُرْتَفَعُ الْبَرَکَةُ.

ص: 257

فصل پنجم: حرف عین بلفظ مطلق

الفصل الخامس من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف العين باللفظ المطلق وهو اثنتان وثمانون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ:عَیْبُکَ مَسْتُورٌ ما أَسْعَدَکَ جَدُّکَ.

معایب تو پوشیده است مادام که بخت مساعدت میکند ترا.

عاقِبَةُ الصِّدْقِ نَجاةٌ وَ سَلامَةٌ، عُنْوانُ الْعَقْلِ مُداراةُ النّاسِ، عَداوَةُ الْأَقارِبِ أَمَضُّ مِنْ لَسْعِ الْعَقارِب.

خصومت خویشاوندان سخت تر وصعب تر است از گزیدن کژدمان.

عُقُوبَةُ الْعُقَلاٰءِ التَّلْویحُ، عُقُوبَةُ الْجُهَلاٰءِ التَّصْریحُ، عُرِفَ اللّهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالیٰ بِفَسْخِ الْعَزائمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ کَشْفِ الضُّرِّ وَ الْبَلِیَّةِ عَمَّنْ أَخْلَصَ لَهُ النِّیَّة، عَبْدُ الدُّنْیا مُؤَبَّدُ الْبَلاٰءِ، عَبْدُ الْحِرْصِ مُخَلَّدُ الشَّقاءِ، عَداوَةُ الْعاقِلِ خَیْرٌ مِنْ صَداقَةِ الْجاهِلِ.

دشمنی و عداوت دانا بهتر است از محبت و صداقت نادان.

عِلْمٌ لا یُصْلِحُکَ ضَلالٌ وَ مالٌ لاٰ یَنْفَعُکَ وَبالٌ.

علمی که اصلاح نکند دین ترا گمراهی است و مالی که سود نکند آخرت ترا وبال است.

عَوِّدْ نَفْسَکَ الْجَمیلَ فَإِنَّهُ یُجْمِلُ عَنْکَ الْاُحْدُوثَةَ وَ یُجْزِلُ لَکَ الْمَثُوبَة

ص: 258

عاتِبْ أَخاکَ بِالاْءِحْسانِ إِلَیْهِ وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالاْءِنْعامِ عَلَیْهِ، عَزیمَهُ الْخَیرِ تُطْفِیءُ نارَ الشَّرِّ، عارُ الْفَضیحَةِ یُکَدِّرُ حَلاوَةَ اللَّذَّةِ، عِزُّ الْقُنُوعِ خَیْرٌ مِنْ ذُلِّ الْخُضُوعِ.

عزت قناعت بهتر است از ذلت ضراعت.

عَلَیْکُمْ بِالْمَحَجَّةِ الْبَیْضآءِ فَاسْلُکُوها وَ إِلّاٰ یَسْتَبْدِلِ اللّهُ بِکُمْ غَیرَکُمْ، عِلمٌ بِلاٰ عَمَلٍ کَشَجَرٍ بِلاٰ ثَمَرٍ، عِلمٌ بِلاٰ عَمَلٍ کَقَوْسٍ بِلاٰ وَتَرٍ.

عالمی که با علم خود عمل نکند درختی را ماند که ثمر نکند و کمانی را ماند که زه نکرده باشند.

عَبْدُ الْمَطامِعِ مُسْتَرِقٌّ لا یَجِدُ أَبداً الْعِتْقَ، عَوِّدْ نَفْسَکَ الاْءِسْتِکْثارَ بِالاْءِسْتِغْفارِ فَإِنَّهُ یَمْحُو عَنْکَ الْحَوْبَةَ وَیُعْظمُ لَکَ الْمَثُوبَةَ، رعَوِّدْ لِسانَکَ لینَ الْکَلامِ وَ بَذْلَ السَّلاٰمِ یَکْثُرْ مُحِبُّوکَ وَ یَقِلَّ مُبْغِضُوکَ.

زبان خود را بنرمی کلام وسبقت سلام معتاد کن تا بسیار شود دوستان تو وانده شود دشمنان تو.

عَوِّدْ لِسانَکَ حُسْنَ الْکَلاٰمِ تَأْمَنِ الْملاٰمَ، عَوْدُک إِلی الْحَقِّ خَیرٌ مِنْ تَمادیکَ فِي الْباطِل، عَوِّدْ نَفْسَکَ السَّماحَ وَتَجَنُّبَ الاْءِلْحاحِ یُکْرِمْکَ الصَّلٰاحُ، عَوِّدْ نَفْسَکَ حُسْنَ النِّیَّةِ تُدْرِکْ النَّجاحَ، عادَةُ الْکِرام الْجُودُ وَ عادَةُ اللِّئامِ الْجُحُودُ.

عادت بزرگان جود و احسان است وعادت لئيمان انکار وخذلان.

ص: 259

عِلْمٌ بِلاٰ عَمَلٍ حُجَّةُ اللّهِ عَلی الْعَبْدِ، عالِمٌ مُعانِدٌ خَیرٌ مِنْ جاهِلٍ مُساعِدٍ، عَلَیْکُمْ بِأَعْمالِ الْخَیرِ فَبادِروها وَ إِلّاٰ یَکُنْ غَیرُکمْ أَحَقَّ بها مِنْکُمْ، عِبادٌ مَخْلُوقُونَ اقْتِداراً وَ مَرْبُوبُونَ اقْتِساراً وَ مَقْبُوضُونَ احْتِضاراً، عَرِّجُوا عَنْ طَریقِ الْمُنافَرَةِ وَ ضَعُوا تیجانَ الْمُفاخَرَةِ.

یکسو شوید از طریق بیگانگی و بیوفائی و فرو گذارید تاجهای مفاخرت وخودستائی را.

عَلَیْکُمْ بِالتَّواصُلِ وَ الْمُوافَقَةِ وَ إِیّاکُمْ وَ الْمُقاطَعَةَ وَ الْمُهاجَرَةَ، عاشِرْ أَهْلَ الْفَضائِلِ تَسْعَدْ وَ تَنْبُلْ، عِمارَةُ الْقُلُوبِ في مُعاشَرَةِ ذوِي الْعُقُولِ، عَینُ الْمُحِبِّ عَمْیآءُ عَنْ عَیْبِ الْمَحْبُوب وَ أُذُنُهُ صَمَّآءُ عَنْ قُبْحِ مَساوِیهِ، عاوِدُوا الْکَرَّ وَ اسْتَحْیُوا مِنَ الْفَرِّ فَإِنَّهُ عارٌ في الْأَعْقابِ وَ نارٌ یَوْمَ الْحِسابِ، عاشٍ رَکّابُ عَشَواتٍ جاهِلٌ رکّابُ جَهالاٰتٍ، عَلَیْکُمْ بِالْحقِّ وَ التَّقْوٰی فَالْزَمُوهُما وَإِیّاکُمْ وَ مُحالاٰتِ الْباطِلِ وَ التُّرَّهاتِ.

بر شماست که کار براستی و پرهیز کاری کنید و بپرهیزید از مخالات باطل و ترهات لاطايل.

عَضُّوا عَلیَ النَّواجِذِ فَإِنَّهُ أَنْبا لِلسُّیُوف عَنِ الْهامِ، عُنْوانُ النَّبْلِ الاْءِحْسانُ عَلیَ النّاسِ، عُقْبَی الْجَهْلِ مَضَرَّةُ وَ الْحَسُودُ لاٰ تَدُومُ لَهُ مَسَرَّةٌ، عَلَیْکُمْ بِلُزُومِ الْیَقینِ وَ التَّقْوٰی فَإِنَّهُما یُبْلِغانِکُمْ جَنَّةَ الْمَأْوٰی، عادَةُ اللِّئامِ وَ الْأَغْمارِ أَذِیَّةُ الْکِرامِ وَ الْأَحْرارِ، عَلَیْکُمْ في قَضاءِ حَوائِجِکُمْ بِأَشْرافِ

ص: 260

النُّفُوسِ ذَوِي الْاُصُولِ الطَّیِّبَةِ فَإِنَّها عِنْدَکُمْ أَقْضٰی وَ هِيَ لَدَیْهِمْ أَزْکیٰ، عَوِّدْ نَفْسَکَ فِعْلَ الْمَکارِمِ وَ تَحَمُّلِ الْمَغارِمِ تَشْرُفْ نفْسَکَ وَ تَعمُرْ آخرَتُکَ وَ یَکْثُرْ حامِدُکَ، عَوِّدْ أُذُنَکَ بِحُسْنَ الاْءِسْتِماعِ وَ لاٰ تُصْغِ إِلیٰ ما لاٰ تَزیدُ في إِصْلاٰحِکَ اسْتِماعَهُ فَإِنَّ ذٰلِکَ یُصْدِی ءُ الْقُلُوبَ وَ یُوجِبُ الْمَذامَّ.

معتاد کن گوش خود را بشنیدن سخنی که ترا سود بخشد و بازدار از شنیدن کلمۀ که ترا نافع نباشد چه استماع آن موجب سختی قلب و اصغای قدح و ذم است.

عَوْدُکَ إِلیَ الْحَقِّ وَ إِنْ تَتْعَبْ خَیرٌ مِنْ راحَتِکَ مَعَ لُزُومِ الْباطِلِ، عادَةُ الاْءِحْسانِ مادَّةُ الاْءِمْکانِ، عادَةُ اللِّئامِ قُبْحُ الْوَقیعَةِ، عادَةُ الْکِرامِ حُسْنُ الصَّنیعَةِ، عِلْمُ الْمُنافِقِ في لِسانِه، عِلْمُ الْمُؤْمِنِ في عَمَلِه.

علم منافق در گفتار اوست وعلم مؤمن در کردار او.

عِلْمٌ لاٰ یَنْفَعُ کَدَواءٍ لاٰ یَنْجَعُ، عَبْدُ الشَّهْوَةِ أَذَلُّ مِنْ عَبْدِ الرِّقِّ، عَبْدُ الشَّهْوَةِ أَسیرٌ لاٰ یُفَکُّ أَسْرُهُ، عِلَّةُ الْمُعاداةِ قِلَّةُ الْمُبالاٰةِ، عَلِّمُوا أَوْلاٰدَکُمُ الصَّلوٰةَ لِسَبْعٍ وَ خُذُوهُمْ بِها إِذا بَلَغُوا الْحُلُمَ.

فرزندان خودرا نماز بیاموزید چون هفت ساله شوند و بادای نماز باردارید چون بحد رشد و بلوغ رسند.

عِظَمُ الْجَسَدِ وَ طُولُهُ لاٰ یَنْفَعُ إِذا کانَ الْقَلْبُ خاوِیاً،عَلَیْکُمْ بِالْقَصْدِ

ص: 261

فِي الْمَطاعِمِ فَإِنَّهُ أَبْعَدُ مِنَ السَّرَفِ وَ أَصْحُّ لِلبَدَنِ وَ أَعْوَنُ عَلیَ الْعِبادَةِ، عَلَیْکُمْ بِمُوجِباتِ الْحَقِّ فَالْزَمُوها وَ إِیّاکُمْ وَ مُحالاٰتِ التُّرَّهاتِ، عَلَیْکُمْ بِلُزُومِ الدِّیْنِ وَ التَّقْوٰی وَ الْیَقینِ فَهُنَّ أَحْسَنُ الْحَسَناتِ وَ بِهِنَّ تُنالُ رَفیعُ الدَّرَجاتِ، عَلَیْکُمْ بِلُزُومِ الْعِفَّةِ وَ الْأَمانَةِ فَإِنَّهُما أَشْرَفُ ما أَسْرَرْتُمْ وَ أَحْسَنُ ما أَعْلَنْتُمْ وَ أَفْضَلُ مَا ادَّخَرْتُمْ.

بر شماست که عفت و امانت از دست باز مدهید چه این هردو بهتر چیزیست که پوشیده دارید یا آشکار فرمائید وفاضلتر چیزیست که ذخیره سازید.

عَلَیْکُمْ بِهٰذَا الْقُرْآنِ أَحِلُّوا حَلاٰلَهُ وَ حَرِّمُوا حَرامَهُ وَ اعْمَلُوا بِمُحْکمِه وَ رُدُّوا مُتَشابِهَهُ إِلیٰ عالِمِه فَإِنَّهُ شاهِدٌ عَلَیْکُمْ وَ أَفْضَلُ ما بِه تَوَسَّلْتُمْ، عَلَیْکُمْ في قَضآءِ حَوائِجِکُمْ بِکِرامِ الْأَنْفُسِ وَ الْاُصُولِ یُنْجَحْ لَکُمْ عِنْدَهُمْ مِنْ غَیرِ مِطالٍ وَ لا مَنٍّ، عَلَیْکُمْ بِصِدْقِ الاْءِخْلاٰصِ وَ حُسْنِ الْیَقینِ فَإِنَّهُما أَفْضَلُ عِبادَةِ الْمُقَرَّبینَ، عَلَیْکُمْ بِدَوامِ الشُّکْرِ وَ لُزُومِ الصَّبْرِ فَإِنَّهُما یَزیدانِ النِّعْمَة وَ یُزیلاٰنِ الْمِحْنَةَ.

بر شماست که همواره شاکر و صابر باشید چه این هر دو نعمت را افزون سارند و محنت را براندازند.

عَلَیْکُمْ بِالسَّخاءِ وَ حُسْنِ الْخُلْقِ فَإِنَّهُما یَزیدانِ الرِّزْقَ وَ یُوجِبانِ الْمَحَبَّةَ، عَلَیْکُمْ بِالاْءِحْسانِ إِلیَ الْعِبادِ وَ الْعَدْلِ فِي الْبِلاٰدِ تَأْمَنُوا عِنْدَ قِیامِ الْأَشْهادِ.

برشماست که با بندگان خدای احسان کنید و طریق عدل و اقتصاد سپرد تا

ص: 262

ایمن و رستگار باشید در روز قیامت.

عَلَیْکُمْ بِالتَّقْوٰی فَإِنَّهُ خَیرُ زادٍ وَ أَحْرَزُ عَتادٍ، عَلَیْکُمْ بِصَنائِع الْمَعْرُوفِ فَإِنَّها نِعْمَ الزّادُ إِلیَ الْمَعادِ، عَلَیْکُمْ بِإِخْلاٰصِ الاْءِیْمانِ فَإِنَّهُ السَّبیلُ إِلیَ الْجَنَّةِ وَ النَّجاةُ مِنَ النّارِ، عَلَیْکُمْ بِصَنائِعِ الاْءِحْسانِ وَ حُسْنِ الْبِرِّ بِذَوِي الرَّحِمِ وَ الْجیرانِ فَإِنَّهُما یَزیدانِ فِي الْأَعْمارِ وَ یَعْمُرانِ الدِّیارَ، عَلَیْکُمْ بِحُبِّ آلِ نَبِیِّکُمْ فَإِنَّهُ حَقُّ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ الْمُوجِبُ عَلیَ اللّهِ حُبَّکُمْ أَلاٰ تَرَوْنَ إِلی قَوْل اللّهِ : «قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبیٰ».

بر شماست که دوست دارید اهل بیت پیغمبر خود را چه خداوند این خصلت را بر شما فرض فرمود و نیز واجب میکند که خدا شما را دوست دارد چنانکه در قرآن میفرماید: قل لااسئلکم علیه اجرا الاّ المودّة فی القربی.

عِلَّةُ الْکِذْبِ أَشدُّ عِلَّةً وَ زَلَّةَ الْمُتَوَقّي أَشَدُّ زَلَّةٍ، عِزُّ اللَّئیمِ مَذَلَّةٌ وَ ضَلاٰلُ الْعَقْلِ أَشَدُّ ضَلَّةً، عُقُوبَةُ الْکِرامِ أَحْسَنُ مِنْ عَفْوِ اللِّئامِ، عُقُوبَةُ الْغَضُوبِ وَ الْحَقُودِ وَ الْحَسُودِ تَبْدَءُ بِأَنْفُسِهِمْ، عَثْرَةُ الاْءِسْتِرْسالِ لاٰ تُسْتَقالُ، عَمَلُ الْجاهِلِ وَبالٌ وَ عِلْمُهُ ضَلالٌ.

کردار جاهل و بال است و علمش گمراهی وضلال.

عاقِبَهُ الْکِذْبِ مَلامَهٌ وَ نَدامَهٌ.

وَ عَزّیٰ عَلَيْهِ السَّلاَمُ رَجُلاً قَدْ ماتَ لَهُ وَلَدٌ وَرُزِقَ ولَداً فَقالَ لَهُ: عَظَّمَ

ص: 263

اللّهُ أَجْرَکَ فیما أَبادَ وَ بارَکَ لَکَ فیما أَفادَ ، عُقُولُ الرِّجالِ في أَطْرَافِ أَقْلاٰمِهِا، عَوْدُ الْفُرْصَةِ بَعیدٌ مَرامُها.

فرصت را از دست مده که دور است دیگر باره بدست آید.

عَشَرُةُ خِصالٍ مِنَ الْمَکارِمِ: صِدْقُ النأسِ، وَ صِدْقُ اللّسانِ ، وَ تَرْکُ الْکِذْبِ، وَ أَداءُ الْأَمانةِ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ، و إِقْراءُ الضَّیْفِ، وَ إِطْعامُ السّائِلِ، وَ الْمُکافاةُ عَلیَ الصَّنائِعِ، وَ الذِّمَمُ لِلمُصاحِبِ، وَ رأْسُهُنَّ الْحَیاءُ ، عَشْرُةُ خِصالٍ مَنْ لَقِيَ اللّهَ بِهِنَّ دَخَلَ الْجَنَّةَ: شَهادَهُ أَنْ لاٰ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، وَ الاْءِقْرارُ بِما جآءَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ إِقامُ الصَّلوٰةِ، وَ إِیتاءُ الزَّکاةِ، وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضانَ، وَ الْحِجُّ إِلیٰ بَیْتِهِ الْحَرامِ، وَ الْوَلایَةُ لِأَوْلِیاءِ اللّهِ، وَ الْبَراءَةُ مِنْ أَعْداءِاللّهِ، وَاجْتِنابُ کُلِّ مُنکرٍ.

و صاحب ده خصلت چون خدایرا ملاقات کند داخل جنت شود: شهادت بوحدانیت خدا ورسالت مصطفى محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بنات واقرار بدانچه از خدای آمده و بپای داشتن نماز وادای زکوة و روزه داشتن در شهر رمضان و زیارت بیت اللّٰه الحرام و اقرار بولایت اولیاء و برائت از دشمنان خدا و پرهیز کردن از هرمنکری.

عَشَرَةُ خِصالٍ اخْتُصَّ بِها شیعَتُنا: هُمُ الشّاحِبُونَ النّاحِلُونَ الذّابِلُونَ، ذابِلَةٌ شِفاهُهُمْ، خَمیصَةٌ بُطُونُهُمْ، مُتَغَیِّرَةٌ أَلْوانُهُمْ، مُصْفَرَّةٌ وُجُوهُهُمْ ، إِذا جَنَّهُمُ اللَّیلُ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ فِراشاً وَ اسْتَقْبَلُوها بِجِباهِهِمْ، کَثیرٌ

ص: 264

سُجُودُهُمْ، غَزیرَةٌ دُمُوعُهُمْ، کَثیرٌ دُعاؤُهُمْ، کَثیرٌ بُکاؤُهُمْ، یَفْرَحُ النّاسُ وَ هُمْ مَحْزُونونَ، عَشَرَةُ أَشْیاءَ مِنْ عَلاٰماتِ السّاعَةِ: طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِها، وَ الدَّجَّالُ، وَ دابَّةُ الْأَرْضِ، وَ ثَلاٰثَةٌ خُسُوفٍ: خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ وَ خَسْفٌ بِالْمَغْرِبِ وَ خَسْفٌ بِجَزیرَةِ الْعَرَبِ، وَ خُرُوجُ عیسٰی عَلَيْهِ السَّلاَمُ، و خُرُوجُ الْمَهْدِيِّ مِنْ وُلْدي، وَ خُرُوجُ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ وَ یَکُونُ ذٰلِکَ في آخِرِ الزَّمانِ، خُرُوجُ نارٍ مِنَ الْیَمَنِ مِنْ قَعْرِ الْأَرْضِ لاٰ تَدَعُ خَلْفَها أَحَداً تَسُوقُ النّاسَ إِلیَ الْمَحْشَرِ.

ده چیز است که علامت قیامتست: طلوع کردن آفتاب از جانب مغرب و خروج دجال وظهور دابة الأرض و آشکار شدن سه خسفی یکی در جانب مشرق ویکی در مغرب وخسف در جزيرة العرب و فرود شدن عیسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ از آسمان و خروج قایم آل محمّد از فرزندان من و خروج يأجوج و مأجوج و این جمله در آخرالزمانست و آتشی از اراضی یمن از قعر زمین زبانه زند که نگذارد از دنبال خود احديرا و براند مردم را بجانب محشر.

عِشْرُونَ خَصْلَةً في مُحِبِّ أَهْلِ الْبَیْتِ عَلَيْهِ السَّلاَم عَشَرَةٌ مِنْها فِي الدُّنْیا وَ عَشَرَةٌ مِنْها فِي الاْخِرَةِ فَأَمَّا الَّتي فِي الدُّنْیا: فَالزُّهْدُ فِي الدُّنْیا، وَالْحِرْصُ عَلی الْعِلْمِ، وَ الْوَرَعُ فِي الْدِّینِ، وَ الْرَّغْبَةُ فِي الْعِبادَةِ ، وَ التَّوْبَةُ قَبْلَ الْمَماتِ، وَ النَّشاطُ في قِیامِ اللَّیْلِ، وَ الْیَأْسُ مِمّا في أَیْدِي النّاسِ، وَ الْحِفْظ لِأَمْرِ اللّهِ وَ نَهْیِه، وَ بُغْضُ الدُّنْیا، وَ السَّخاءُ. وَ أَمَّا الْعَشَرَةُ الَّتي فِي

ص: 265

الْاٰخِرَةِ: فَلاٰ یُنْشَرُ لَهُ دیوانٌ ، وَ لاٰ یُنْصَبُ لَهُ میزانٌ، وَ یُعْطی کِتابَهُ بِیَمِینِه، وَ تُکْتَبُ لَهُ بَراءَةٌ مِنَ النّارِ، وَ یَبْیَضُّ وَجْهُهُ، وَ یُکْسٰی مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةٍ، وَ یُشَفَّعُ فی مِأَةٍ مِنْ أَهْلِ بَیْتِه، وَ یَنْظُرُ اللّهُ تَعالیٰ إِلَیْهِ بِالرَّحْمَةِ، وَ یُتَوَّجُ بِتاجٍ مِنْ تیجانِ الْجَنَّة فَیَدْخُلُها بِغَیرِ حِسابٍ فَطُوبیٰ لِمُحِبِّي وَلَدي وَعِتْرَتي وَأَهْل بَیْتي.

دوستان اهل بیت را بیست خصلت است از آنجمله ده خصلت خاص دنیاست وده خاص آخرت اما آن چه خصلت که خاص دنیاست پارسائی در دنیاست وحرص در تحصیل علم و پرهیزکاری در دین ورغبت در عبادت و توبت و انابت پیش از مرگ و نشاط در نماز شب وقطع طمع از آنچه در دست مردم است و حفظ در امر بمعروف و نهی از منکر وعداوت دنیا وصفت جود و سخا اما آن ده که خاص آخرت است از برای او دیوان حساب نگشایند و میزان نيك و بد نصب نکنند و کتاب اعمال اورا بدست راست اودهند و برات برائت اورا از جهنم رقم کنند و روی او را سفید دارند واز حلىّ وحلل بهشت در پوشانند و شفاعت او را در حق صدتن از اهل بیت او بپذیرند و خداوند نظررحمت بر او گمارد و تاجی از بهشت بر سر او گذارد و بیرون از حساب او را داخل بهشت کنند خوشا حال دوستان فرزندان من و عترت من و اهل بیت من.

عَشَرُ عِظاتٍ کانَ عَلَيْهِ السَّلاَمْ دائِماً یَعِظُ بِهَا النّاسَ کانَ عَلَيْهِ السَّلاَمْ یقول: إِنْ کانَ اللّهُ تَبارَکَ وَ تَعالیٰ قَدْ تَکَفَّلَ بِالرِّزْقِ فَاهْتِمامُکَ لِماذا ؟ وَ إِنْ کانَ الرِّزْقُ مَقْسُوماً فَالْحِرْصُ لِماذا ؟ وَ إِنْ کانَ الْحِسابُ حَقّاً فَالْجَمْعُ لِماذا ؟ وَ إِنْ کانَ الْخَلَفُ مِنَ اللّهِ حَقَّاً فَالْبُخْلُ لِماذا ؟ وَ إِنْ کانَتِ الْعُقُوبَةُ مِنَ اللّهِ النّارُ

ص: 266

فَالْمَعْصِیَةُ لِماذا ؟ وَ إِنْ کانَ الْمَوْتُ حَقّاً فَالْفَرَحُ لِماذا ؟ وَ إِنْ کانَ الْعَرْضُ عَلیَ اللّهِ حَقّاً فَالْمَکرُ لِماذا ؟ وَ إِنْ کانَ الْمَمَرُّ عَلی الصِّراطِ حَقّاً فَالْعُجْبُ لِماذا ؟ وَ إِنْ کانَ کُلُّ شَیْءٍ بِقَضاءٍ وَ قَدَرٍ فَالْحُزْنُ لِماذا؟ وَإِنْ کانَتِ الدُّنْیا فانِیَهً فَالطُّمأْنینَةُ لِماذا ؟

باب نوزدهم

یک فصل: حرف غین بلفظ مطلق

الباب التاسع عشر مما ورد من حكم أمير المؤمنين على عَلَيْهِ السَّلاَمْفي حرف الغين باللفظ المطلق وهو فصل واحد وهو خمس وثمانون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمْ: غایَةُ الإِسْلامِ التَّسْلیمُ، غایَةُ التَّسْلیمِ الْفَوْزُ بِالنَّعْیمِ، غَناءُ الْفَقْیرِ قَناعَتُهُ، غَناءُ الْعاقِلِ بِعِلْمِه.

فقير بقناعت غنی شود و عاقل بعلم مستغنی گردد.

غَناءُ الْجاهِلِ بِمالِه، غَیرَةُ الرَّجُلِ إِیمانٌ، غَیرَةُ الْمَرْءَةٍ عُدْوانٌ، غَیرَةُ الرَّجُلِ عَلیٰ قَدْرِ أَنَفَتِه، غُرُورُ الدُّنْیا یَصْرَعُ، غُرُورُ الْهَوٰی یَخْدَعُ، غُرُورُ الشَّیْطانِ یُسَوِّلُ وَ یُطْمِعُ، غایَةُ الدِّینِ الاْءِیمانُ، غایَةُ الاْءِیْمانِ الْاءِیقانُ، غایَةُ الْیَقینِ الْاءِخْلاصُ، غایَةُ الاْءِخْلاٰصِ الْخَلاٰصُ، غضُّ الطَّرْفِ مِنْ أَفْضَلِ الْوَرَعِ.

فرو خوابانیدن چشم از نگریستن ناروا افضل پارسائی و زهاد تست.

ص: 267

غَرَّ نَفْسهُ مَنْ شَرَّبَهَا الطَّمَعَ، غَرَّ عَقْلَهُ مَنْ أتْبَعَهُ الْخُدَعُ، غَضُّ الطَّرْفِ مِنْ کَمالِ الظَّرْفِ، غِطاءُ الْعُیُوبِ السَّخاءُ وَ الْعَفافُ، غَیِّرُوا الْعاداتِ تَسْهَلْ عَلَیْکُمُ الطّاعاتُ، غَیرُ مُنْتَفِعٍ بِالْعِظاتِ قَلْبٌ مُتَعَلِّقٌ بِالشَّهَواتِ.

قلبی که بسته و پیوستۀ شهوات شد از پند و موعظت بهره ای نبرد.

غایَةُ الْجُودِ بَذْلُ الْمَوْجُودِ، رغَنیمَةُ الْأَکْیاسِ مُدارَسَةُ الْحِکْمَةِ، غُطُّوا الْمَعائِبَ بِالسَّخاءِ فَإِنَّهُ سِتْرُ الْعُیُوبِ.

بپوشانید معایب خود را بجود وسخا که پوشش معایب است.

غُضُّوا الْأَبْصارَ فَإِنَّهُ أَرْبَطُ لِلْجأشِ وَ أَسْکَنُ لِلْقُلُوبِ، غَیرُ مُدْرِکٍ الدَّرَجاتِ مَنْ أَطاعَ الْعاداتِ، غالِبُوا أَنْفُسَکُمْ عَلیٰ تَرکِ الْمَعاصي تَسْهَلْ عَلَیْکُمْ مَقادَتُها إِلیَ الطّاعاتِ، غَلَبَةُ الشَّهْوَةِ أَعْظَمُ هُلْکٍ وَ مِلْکُها أَشْرَفُ مُلْکٍ.

غلبه شهوت بزرگتر هلاکتی است و غالب شدن بر او شریفتر سلطنتی.

غایَةُ الْجَهالَة إِضاعَةُ الْوُدِّ وَ خِیانَةُ الْعَهْدِ، غالِبِ الْهَوٰی مُغالَبةَ الْخَصْمِ خَصْمَهُ، وَ حارِبْهُ مُحارَبَةَ الْعَدُوِّ عَدُوَّهُ لَعَلَّکَ تَمْلِکُهُ، غَناءُ الْعاقِلِ بِحِکْمَتِه وَ عِزُّهُ بِقَناعَتِه.

دولت عاقل بحكمت است وعزتش بقناعت.

غَرَضُ الْمُحِقِّ الرَّشادُ، غَرَضُ الْمُبْطِلِ الْفَسادُ، غَرَضُ الْمُؤْمِنِ إِصْلاحُ الْمَعادِ، غَلَبَةُ الْهَوٰی تُفْسِدُ الْعَقْلَ، غَایَةُ الْعَقْلِ الاْءِعتِرافُ بِالْجَهْلِ، غَضَبُ

ص: 268

الْمُلُوکِ رَسُولُ الْمَوْتِ، غِطآءُ الْمَساوي الصَّمْتُ.

پرده معایب خاموشی است.

غاضَ الصِّدْقُ فِي النّاسِ وَ فاضَ الکِذْبُ وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسانِ وَ تَشاحَنُوا بِالْقُلُوبِ.

اندك شد راستی در میان مردم و بسیار شد دروغ و دوستیها خاص زبان گشت ودلها آکنده از عداوت شد.

غَلَطُ الاْءِنْسانِ فیمَنْ یَنْبَسِطُ إِلَیْهِ أَخْطَرُ شَيْءٍ عَلَیْهِ، غالِبُوا أنْفُسَکُمْ عَلیٰ تَرْکِ الْعاداتِ تَغْلِبُوها وَ جاهِدُوا أَهْوائَکُمْ تَمْلِکُوها، غایَةُ الدِّینِ الرِّضا، غایَةُ الدُّنْیا الْفَناءُ، غایَةُ الٰاخِرَةِ الْبَقاءُ، غایَةُ الْحَیوٰةِ الْمَوْتُ، غایَةُ الْمَوْتِ الْفَوْتُ، غایَةُ الْمَعْرِفَةِ أَنْ یَعْرِفَ الْمَرْءُ نَفْسَهُ، غایَةُ الْمُجاهَدَةِ أَنْ یُجاهِدَ الْمَرْءُ نَفْسَهُ.

نهایت مجاهده آنست که مرد با نفس خویش جهاد کند و غلبه جوید.

غَناءُ الْمُؤْمِنُ بِاللّهِ، غَیرَةُ الْمُؤْمِنِ لِلّٰهِ، غَضُّ الطَّرْفِ مِنَ الْمُرُوَّةِ، غَیرُ مُنْتَفِعٍ بِالْحِکْمَةِ عَقْلٌ مَغْلُولٌ بِالْغَضَبِ وَ الشَّهْوَةِ.

عقلی که بدست غضب و شهوت بسته غل و بند شد از حکمت سودمند نشود.

غَضُّ الطَّرْفِ خَیرٌ مِنْ کَثیرِ النَّظَرِ، غُرُورُ الغِنٰی یُوجِبُ الْأَشَرَ، غَریزَةُ الْعَقْلِ تَأْبیٰ ذَمیمَ الْفِعْلِ.

طبیعت عقل از کردار بد انکار دارد.

ص: 269

غُرُورُ الْأَمَلِ یُفْسِدُ الْعَمَلَ، غُرُورُ الْجاهِلِ بِمُحالاٰتِ الْباطِلِ، غایَةُ الْحَیاءِ أَنْ یَسْتَحْیِیَ الْمُؤْمِنُ مِنْ نَفْسِه، غایَةُ الْمَرْءِ حُسْنُ عَقْلِه، غایَةُ الْأَمَلِ الْأَجَلُ، غایَةُ الْعِلمِ الْعَمَلُ، غایَةُ الْمُؤْمِنِ الْجَنَّةُ، غایَةُ الْمَعْرِفَةِ الْخَشْیَةُ، غایَةُ الْکافِرِ النّارُ، غایَةُ الْکَرَمِ الاْءِیْثارُ، غایَةُ الْحَزْمِ الاْءِسْتِظْهارُ، غایَةُ الْعِبادَةِ الطّاعَةُ، غایَةُ الاْءِقْتِصادِ الْقَناعَةُ، غایَةُ الْعَدْلِ أَنْ یَعْدِلَ الْمَرْءُ في نَفْسِه.

نهایت خردمندی آنست که کس در نفس خویش کار بعدل و اقتصاد کند.

غایَةُ الْخِیانَةِ خِیانَةُ الْخِلِّ الْوَدُودِ وَنَقْضُ الْعُهُودِ، غَیِّرُوا الشَّیْبَ وَ لاٰ تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ.

موی خویش را با کتم وحنا سياه کنید و با جهودان تشبه مجوئید.

غَلَبَةُ الشَّهْوَةِ تُبْطِلُ الْعِصْمَةَ وَ تُورِدُ الْهُلْکَ، غَشَّکَ مَنْ أَرْضاکَ بِالْباطلِ وَ أَغْراکَ بالْهَزْلِ، غَلَبَةُ الْهَزْلِ تُبْطِلُ عَزیمَة الْجِدِّ.

وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلاَمْ في وَصْفِ الْدُّنیا: غَمْرٌ قَرارُها، مُظْلِمَةٌ أَقْطارُها، حامِیَةٌ قُدُورُها، فَظیعَةٌ أُمُورُها.

في وَصْفِ الْدُّنیا: غَرَّارَةٌ ضَرّارَةٌ حائلَةٌ زائِلَةٌ بائِدَةٌ نافِذَةٌ، غَضُّ الطَّرْفِ عَنْ مَحارِمِ اللّهِ أَفْضَلُ عِبادَةٍ، غائِبُ الْمَؤْمِنِ أَحَقُّ مُنْتَظَرٍ وَ أَقْرَبُ قادِمٍ، غَدْرُ الْمَرْءِ مَسَبَّةٌ عَلَیْهِ، غُرّي یا دُنْیا مَنْ جَهِلَ حِیَلَکِ

ص: 270

وَ خَفِيَ عَلَیْهِ حَبائِلُ کَیْدَکِ، غَذاءُ الدُّنْیا سِهامٌ وَ أَسْبابُها زِمامٌ، غارِسُ شَجَرَةِ الْخَیرِ مُجْتَنیها أحْلیٰ ثَمَرَةٍ.

آنکس که درخت خير غرس میکند هم شیرین تر ثمرش را خود می چیند.

غافِصِ الْفُرْصَةَ عِنْدَ إِمْکانِها فَإِنَّکَ غَیرُ مُدْرِکِها عِنْدَ فَوتِها.

ناگاه فرصت را فرو گیر زیرا که چون وقت بگذشت و از دست بدر شد دیگر بدست نشود.

غالِبِ الشَّهْوَةَ قَبْلَ ضَراوَتِها فَإِنَّها إِنْ قَوِیَتْ عَلَیْکَ مَلَکَتْکَ وَ استَقادَتْکَ وَ لَمْ تقْدِرْ عَلیٰ مُقاوَمَتِها، غایَةُ الْجَهْلِ تَبَجُّحُ الْمَرْءِ بِجَهْلِه.

وَ قاٰلَ عَلَيْهِ السَّلاَمْ في تَوْحیدِ اللّهِ تَعالیٰ: غَوْصُ الْفِطَنِ لاٰ تُدْرِکُهُ وَ بُعْدُ الْهمَمِ لاٰ یَبْلُغُهُ، غِرُّ جَهولٌ مَنْ کَثُرَ أَمَلُهُ وَ قَلَّ عَمَلُهُ، غِطاءُ الْعُیُوبِ الْعَقْلُ.

باب بیستم

فصل اول: حرف فاء بلفظ في

الباب العشرون مما ورد من حكم امير المؤمنين على عَلَيْهِ السَّلاَمْ في حرف الفاء و هو فصلان مأة واثنتان وخمسون حكمة الفصل الاول بلفظ في وهو ثلاث وسبعون حكمة الفصل الثاني باللفظ المطلق و هو تسع وسبعون حكمة. الفصل الأول مما ورد من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمْ بلفظ في و هو ثلاث وسبعون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمْ: فِي الطّاعَةِ کُنُوزُ الْأَرْباحِ، فِي مُجاهَدَةِ

ص: 271

النَّفْسِ کَمالُ الصَّلاٰحِ، فِي التَّأَنّي اسْتِظْهارٌ.

طلب پشتوانی در وقار و تأنی است.

فِي الْعَجَلِ عَثارٌ.

و لغزش وسقطه در شتابزدگی.

في صِلَةِ الرَّحِمِ حَراسَة النِّعَمِ، في قَطیعَةِ الرَّحِمِ حُلُول النِّقَمِ، في لُزُومِ الْحَقِّ تَکُونُ السَّعادَةُ، فِي الشُّکْرِ تَکُون الزِّیادَةُ، في کُلِّ اعْتِبارٍ اسْتِبْصارٌ، في کُلِّ صُحْبَةٍ اخْتِبارٌ، في کُلِّ حَسَنَةٍ مَثُوبَةٌ، في کُلِّ سَیِّئَةٍ عُقُوبَةٌ، فِي الصَّبْرِ الظَّفرُ، في الزَّمانِ الْعِبَرُ، في تَصاریفِ الْقَضاءِ عِبَرٌ لِاُولي النُّهٰی، في الرَّخاءِ تَکُونُ فَضیلَةُ الشُّکْرِ.

فضیلت شکروسپاس گذاری در وقت سعت و فراخی نعمتست.

في الْبَلاٰءِ تُحازُ فَضیلَةُ الصَّبْرِ.

فی الْعَدْلِ صَلاٰحُ الرَّعِیَّةِ، في الظُّلْمِ هَلاٰکُ الرَّعِیَّةِ، في الدُّنْیا عَمَلٌ وَ لا حِسابَ، في الْغَضَبِ الْعَطَبِ، في إِخْلاصِ الأعْمالِ تَنافُسُ أُولي الْأَلْبابِ، في الاْخِرَةِ حِسابٌ وَ لاٰ عَمَلَ، في اعْتِزالِ الدُّنْیا جِماعُ الصَّلاٰحِ، في الاْءِنْفِرادِ لِعِبادَةِ اللّهِ کُنُوز الْأَرْباحِ، في الضیقِ وَ الشِّدَّةِ تَظْهَرُ الْمَوَدَّة.

در سختی و تنگی آشکار میشود معیار دوستان و عیار دوستی.

فی سَعَةی الْأَخْلاٰقِ کُنُوزُ الْأَرْزاق، في حُسْنِ الْمُصاحَبَةِ یَرْغَبُ

ص: 272

الرِّفاقُ، في خِلاٰفِ النَّفْس رُشْدُها، في الْعَدْلِ سَعَةٌ وَ مَنْ ضاقَ عَلَیْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَیْهِ أَضْیَقُ.

در عدل سعتی و راحتی است کسیکه عدل بر او تنگی کند بیگمان ظلم بر او تنگ تر گیرد.

في تَعاقُبِ الْأَیّامِ مُعْتَبرٌ لِلْأَنْامِ، في مَظالِمِ الْعِبادِ احْتِقابُ الْاٰثامِ، في الْمَواعِظِ جَلاٰءُ الصُّدُورِ، في إِخْلاٰصِ النِّیَّاتِ نَجاحُ الْاُمُورِ، في کُلِّ مَعْرُوفٍ إِحْسانٌ، في کُلِّ صَنیعَةٍ امْتنانٌ، في الذِّکرِ حَیوٰةُ القُلُوبِ، في رِضا اللّٰهِ غایَةُ الْمَطْلُوب، في الْعُزُوفِ عَنِ الدُّنْیا دَرْکُ النَّجاحِ.

در گذشتن از حب دنیا ادراك نجاح و نجات توان کرد.

في الْعَمَلِ لِدارِ الْبقآءِ نَیْلُ الْفَلاٰح، في الْمَوْتِ عِظَةٌ وَ نَدامَةٌ، فِي التَّفْریطِ في جنْبِ اللّهِ حسْرَةٌ وَ مَلامَةٌ، في کُلِّ لَحْظَةٍ أَجلٌ، في کُلِّ وَقْتٍ عَمَلٌ، في الْقَناعَةِ یَکُونُ الْغَناءُ، في الْحِرْصِ یَکُونُ الْعَناءُ، في تَصاریفِ الْأَحْوالِ تُعْرَفُ جَواهِرُ الرِّجالِ.

در تغیرات زمان و حوادث زمانه هنر وجوهر مردم آشکار شود.

في غُرُورِ الْاٰمالِ یَکُونُ انْقِضاءُ الْاٰجالِ، في الشِّدَّةِ یُخْتَبَرُ الصَّدْیقُ، في الضِّیقِ یَتَبَیَّنُ حُسْنُ مُواساةِ الرَّفیقِ، في التَّسْلیمِ الاْءِیْمانُ، في الْجَوْرِ الطُّغْیانُ، في التَّوَکُّلِ حَقیقَةُ الاْءِیقانِ، في شُکْرِ النِّعَمِ دوامُها، في کُفْرِ

ص: 273

النِّعَمِ زَوالُها، في الْحِرْصِ النَّصَبُ، في الْمَوْتِ راحَةُ السُّعَداءِ، في الدُّنْیا رَغْبَةُ الْحَمْقی.

نیکمردان در مرگی راحت بینند و احمقان بدنیا رغبت کنند.

في إِخْلاصِ النِّیَّاتِ نَجاحُ الْاُمُورِ، في الاْءِسْتِشارَةِ عَینُ الْهِدایَةِ، في طاعَةِ الْهَوٰی تَکُونُ الْغَوایَةُ، في تَصاریفِ الدُّنْیا اعْتِبارٌ، في الْغَفْلَةِ اغْتِرارٌ، في کُلِّ نَفْسٍ مَوْتٌ، في کُلِّ وَقْتٍ فَوْتٌ، في کُلِّ نَظْرَةٍ عِبْرَةٌ، في کُلِّ تَجْرِبَةٍ مَوْعِظَةُ، في السَّخاءِ الْمَحَبَّةُ، في الشُّحِّ الْمَسَبَّةُ، في الْعَدْلِ طاعَةُ اللّهِ وَ ثُباتُ الدُّوَلِ، فِي احْتِقابِ الْمَظالِمِ زَوالُ الْقُدْرَة، في کُلِّ شَيْءٍ یُذَمُّ السَّرْفُ إِلّاٰ في صنائِعِ الْمَعْرُوفِ وَ الْمُبالَغَةِ في الطّاعَةِ.

در هر چیزی اسراف نکوهیده است مگر در کارهای خوب و اصرار در طاعت خداوند.

في الْقُرْآنِ نَبَأُ ما قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ ما بَعْدَکُمْ وَ حُکْمُ ما بَیْنَکُمْ.

قرآن محتويست برخبر پیشینیان شما وخبر آیندگان شما و حکم آنچه در میان شماست.

ص: 274

فصل دوم: حرف فاء بلفظ مطلق

الفصل الثاني مما ورد من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمْ في حرف الفاء باللفظ المطلق وهو تسع وسبعون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمْ: فَخْرُ الرَّجُلِ بِفَضْلِهِ لاٰ بِأَصْلِه.

فخرمرد بفضیلت وحسب است نه بنژاد و نسب.

فَضْلُ الرَّجُلِ یُعْرَفُ مِنْ قَوْلِهِ، فَقْدُ الْوَلَدِ مُحْرِقٌ لِلْکَبِد.

مرگ فرزند سوزاننده جگر است.

فَقْدُ الاْءِخْوانِ مُوهِيُ الْجَلَدِ، فِکْرُکَ یَهْدیکَ إِلیَ الرَّشادِ وَ یَحْدُوکَ إِلیٰ إِصْلاٰحِ الْمعادِ، فِعْلُ الْخَیرِ ذَخیرَةٌ باقِیةٌ وَثَمَرَةٌ زاکِیَةٌ، فِکرُ الْمَرْءِ مِرْآةٌ تُریهِ حُسْنَ عَملِه مِنْ قُبْحِه.

فکر مرد در امور خویش آینه را ماند که مینماید کردار نيك او را از افعال زشت او.

فَقْرُ الْأَحْمَقِ لا یُغْنیهِ الْمالُ، فاقِدُ الدِّینِ مُتَرَدِّدٌ فِي الْکُفْرِ وَ الضَّلاٰلِ، فَقْرُ النَّفْسِ شَرُّ الْفَقْرِ، فَسادُ الدِّین الطَّمَعُ، فَسادُ الْعقْلِ الاْءِغْتِرارُ بِالْخُدَعِ، فَسادُ النَّفْسِ الْهَوٰی، فَسادُ الدِّینِ الدُّنْیا، فَسادُ الْأَمانَةِ طاعَةُ الْخِیانَةِ، فازَ مَنْ تَجَلْبَبَ الْوقارَ وَ ادَّرَعَ الْأَمانَةَ.

فایز شد کسی که وقار را دثار ساخت وامانت را درع فرمود.

ص: 275

فَضیلَةُ الاْءِنْسانِ بَذْلُ الاْءِحسانِ، فَضیلَةُ السلْطانِ عِمارَةُ الْبُلْدانِ، فِکْرُکَ فِي الطّاعَةِ یَدْعُوکَ إِلیَ الْعَمَلِ بِها، فِکْرُکَ فِي الْمَعْصِیَةِ یَحْدُوکَ عَلیَ الْوُقُوعِ فیها، فَقْدُ الرُّؤَساءِ أَهْوَنُ مِنْ رِیاسَةِ السِّفّلِ.

دورافتادن از بزرگان زیانکار تر است از ریاست مردم سفله.

فِرُّوا إِلیَ اللّهِ وَ لاٰ تَفِرُّوا مِنْهُ فَإِنَّهُ مُدْرکُکُمْ وَ لَنْ تُعْجِزُوهُ، فِرُّوا کُلَّ الْفِرارِ مِنَ اللَّئیم الْأَحْمَقِ، فازَ مَنِ اسْتصْبَحَ بِنُورِ الْهُدٰی وَ خالَفَ دَواعِيَ الْهَوٰی وَ جَعَلَ الاْءِیمانَ عُدَّةَ مَعاده وَ التَّقوٰی ذُخْرَهُ وَ زادَهُ، فَاللّهَ اللّه عِبادَ اللّهِ أَنْ تَتَرَدَّوْا رِداءَ الْکِبْرِ فَإِنَّ الْکِبْرَ مَصیدَةُ إِبْلیسَ الْعُظْمَی الَّتي تُساوِرُ بِهَا الْقُلُوبَ مُساوَرَةَ السُّمُوم الْقاتِلَةِ، فازَ بِالسَّعادَةِ مَنْ أَخْلَصَ الْعِبادَةَ، فِعْلُ الْمَعْرُوف وَ إِغاثَهُ الْمَلْهُوفِ وَ إِقْراءُ الضُّیُوفِ زَیْنُ السِّیادَةِ.

کردار ستوده واغاثت مظلوم و پذیرائی مهمانان زینت بزرگی و سیادتست.

فاقَةُ الْکَریمِ أَحْسَنُ مِنْ غِنآءِ اللَّئیمِ.

کریم اگر چند فقیر شود بهتر است از لئیمی که مستغنی گردد.

فَقْدُ اللِّئامِ راحةُ الْأَنام، فَقْدُ الْحاجَةِ خَیرٌ مِنْ طَلَبِها مِنْ غَیرِ أَهْلِها، فازَ بِالْفَضیلَةِ مَنْ مَلَکَ غَضَبَهُ وَ مَلَکَ نَوازِعَ نَفْسِه، فَضیلَةُ الْعَمَلِ الاْءِخْلاصُ فیهِ، فارِقْ مَنْ فارَقَ الْحَقَّ إِلیٰ غَیرِه وَ دَعْهُ وَ ما رَضِيَ لِنَفْسِه.

دور شو از کسی که دوری جست از حق بسوی غیر حق و بگذار اورا و آنچه را نفس او پسنده داشته.

ص: 276

فِعْلُ الرِّیبَةِ عارٌ وَ الْوُلُوعُ بِالْغیبَةِ نارٌّ، فازَ مَنْ کانَتْ شیمَتُهُ الاْءِعْتِبارَ وَ سَجِیَّتُةُ الاْءِسْتِظْهارَ، فِرُّوا کُلَّ الْفِرارِ مِنَ الْفاجِرِ الْفاسِقِ.

بگریزید بتمام گریز از مردم فاجر و بزه کار.

فَضائِلُ الطّاعاتِ تُنیلُ رَفیعَ الْمقاماتِ ، فاعِلُ الْخَیرِ خَیْرٌ مِنْهُ، فاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ، فِکْرُ العاقِلِ هِدایَةٌ، فِکْرُ الْجاهِلِ غَوایَةٌ، فِعْلُ الشَّرِّ مَسَبَّةٌ، فَقْدُ الْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ، فَوْتُ الدُّنْیا غَنیمَةٌ الْأَکْیاسِ وَ حَسْرَةُ الْحَمْقی.

خردمندان فوت دنیارا غنیمت شمارند و احمقان گرفتار حسرت شوند.

فَقْدُ الْبَصَرِ أَهْوَنُ مِنْ فَقْدِ البَصیرَةِ.

کوری چشم سهل تر است از کوری دل.

فِکْرُ ساعَةٍ قَصیرَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبادَةٍ طَویلَةٍ، فازَ مَنْ أَصْلَحَ عَمَلَ یَوْمِه وَ اسْتَدْرَکَ فَوارِطَ أَمْسِه، فازَ مَنْ غَلَبَ هَواهُ وَ مَلَکَ دَواعِيَ نَفْسِه.

رستگار شد کسی که غالب شد برهوا و هوس وسلطنت یافت بر خواهشهای نفس.

ص: 277

دِراسَةٍ، فِطْنَةُ الْمَواعِظِ تَدْعُو إِلی الْحَذَرِ، فاتَّعِظُوا بِالْعِبَرِ وَ اسْمَعُوا بِالنُّذُرِ، فَکِّرْ ثُمَّ تَکَلَّمْ تَسْلَمْ مِنَ الزَّلَلِ.

تفکر کن آنگاه سخن بگوی تا از لغزش ایمن باشی.

وَ قال عَلَيْهِ السَّلاَمْ في حقّ مَنْ أَثنیٰ عَلیه: فَتّاحُ مُبْهَماتٍ دَلیلُ فَلَواتٍ دَفّاعُ مُعْضَلاٰتٍ ، فَیا لَها حَسْرَةً عَلی کُلِّ ذي غَفْلَةٍ أَنْ یَکُونَ عُمْرُهُ عَلَیْهِ حُجَّةً وَ أَن تُؤَدِّیَهُ أَیّامُهُ إِلیٰ شَقْوَةٍ، فَالْقُلُوبُ لاهِیَةٌ عَنْ رُشْدِها قاسِیَةٌ عَنْ حَظِّها سالِکَةٌ في غَیرِ مِضْمارِها کَأَنَّ الْمَعْنیٰ سِواها وَ کَأَنَّ الْحَظَّ في إِحْرازِ دُنْیاها فَاسْمَعُوا أَیُّهَا النَّاسُ وَ عُوا وَ أَحْضِرُوا آذانَ قُلُوبِکُمْ تَفَهَّمُوا فَتَفَکَّرُوا وَ تَبَصَّرُوا وَاعْتَبِرُوا وَ اتَّعِظُوا وَ تَزَوَّدُوا لِلْاٰخِرَةِ تَسْعَدُوا.

ایمردمان بشنوید و محفوظ دارید و دلهارا بشنوانيد و فهم کنید و تفکر فرمائید واز در بصیرت نگران شوید و عبرت گیرید و گوش فرا پند وموعظت دهید و بسیج سفر آخرت کنید و مسعود شوید.

فَاتَّقُوا اللّهَ تَقِیَّةَ مَنْ سَمِعَ فَخَشَعَ وَ اقْتَرَفَ فَاعْتَرَفَ وَ وَجِلَ فَعَمِلَ وَ حاذَرَ فَبادَرَ، فَاللّهَ اللّهَ عِبادَ اللّهِ مِنْ کِبْرِ الْحَمِیَّةِ وَ فَخْرِ الْجاهِلِیَّةُ فَإِنَّهُ مَلاقِحُ الشَّنَئانِ وَ مَنافِخُ الشَّیْطانِ.

وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلاَمْ في حقّ مِن ذَمَّهُ: فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیْوانٍ ، رفَدَعِ الاْءِسْرافَ مُقْتَصِداً وَ اذْکُرْ فِي الْیَوْمِ غَداً وَ أَمْسِکْ مِنَ الْمالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِکَ وَ قَدِّمِ الْفَضْلَ لِیَوْمِ حاجَتِکَ._

ص: 278

از اسراف دست بازدار وراه اقتصاد و میانه روی سپار و فرایاد کن امروز کارفردا را وازمال نگاه بدار باندازه ضرورت وزیادت را از پیش فرست برای روز حاجت.

فَأَفِقْ أَیُّها السّامِعُ مِنْ غَفْلَتِکَ وَ اخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِکَ وَ اشْدُدْ أَزْرَکَ وَ خُذْ حَذَرَکَ وَ اذْکُرْ قَبْرَکَ فَإِنَّ عَلَیْهِ مَمَرَّکَ، فَیا لَها مَواعِظٌ شافِیَةٌ لَوْ صادَفَتْ قُلُوباً زاکِیَةً وَ أَسْماعاً واعِیَةً وَ آراءً عازِمَهً.

ايقوم حاضر شوید پند و اندرز روشن را اگر برخورد دلهای صافی پاك و گوشهای شنوندۀ از بر کننده را ورایهای با عزیمت را.

فَاتَّقُوا اللّهَ تَقِیَّة مَنْ أَنْصَبَ الْخَوْفُ بَدَنَهُ وَ اَسْهَرَ التَّهَجُّدُ قَرارَ نَوْمِه وَ أَظْمَأَ الرَّجاءُ هَواجِرَ یَوْمِه، فَمِنَ الاْءِیْمانِ ما یَکُونُ ثابِتاً مُسْتَقِرّاً في الْقُلُوبِ وَ مِنْهُ ما یَکُونُ عَوارِيَ بَینَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ، فَاتَّقُوا اللّهَ تَقِیَّةَ مَنْ أَیْقَنَ وَ أَحْسَنَ وَ عُبِّرَ فَاعْتَبَرَ وَ حُذِّرَ فَازْدَجَرَ وَأَجابَ فَأَنابَ وَراجَعَ فَتابَ.

بترسید از خدای ترسیدن کسی که مقام ایقان یافت و از دنیا اعتبار گرفت و از خدای ترسناك شد و از معاصی دست بازداشت و بتوبت و انابت گرائید.

فَاتَّقُوا اللّهَ تَقِیَّةَ مَنْ ذُکِّرَ فَذَکَرَ وَ وُعِظَ فَحَذَرَ وَ بُصِّرَ فَاسْتَبْصَرَ وَ خافَ الْعِقابَ وَ عَمِلَ لِیَوْمِ الْحِسابِ، فَاتَّقُوا اللّهَ تَقیَّةَ مَنْ شَغَلَ بِالْفِکْرِ قَلْبُهُ وَأَوْجَفَ الذَّکرَ بِلِسانِه وَ قَدَّمَ الْخَوْفَ لِأَمانِه.

بترسید از خداوند ترسیدن کسی که دل را مشغول بتفكر ساخت و با زبان

ص: 279

بذکر خداوند پرداخت و خوف وخشیت را معقل امان فرمود.

فَاتَّقُوا اللّهَ جَهَةَ ما خَلَقَکُمْ لَهُ وَ احْذَرُوا مِنْهُ کُنْهَ ما حَذَّرَکُمْ مِنْ نَفْسِه وَاسْتَحِقُّوا مِنْهُ ما أَعَدَّ لَکُمْ بِالتَّنجُّزِ لِصِدْقِ میعاده وَ الْحَذَرِ مِنْ هَوْلِ مَعادِه، فَاتَّقُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ تَقِیَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْریداً وَ جَدَّ تَشْمیراً وَ أَکْمَشَ في مَهَلٍ وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ.

بترسید از خداوند ترسیدن کسی که دامن بندگی و تجرّد بمیان بر زد وتصميم عزیمت داد و چند که در این جهان مهلت داشت در عبادت سرعت کرد ومبادرت نمود خوف وخشیت را.

فَاتَّقُوا اللّهَ تَقِیَّهَ مَنْ نَظَرَ (3) فی کَرَّهِ الْمَوْئِلِ وَ عاقِبَهِ الْمَصْدَرِ وَ مَغَبَّهِ الْمَرْجِعِ.

فَتَدارَکَ فارِطَ الزَّلَلِ وَ اسْتَکْثرَ مِنْ صالِح الْعَمَلِ.

فَالْأَرْواحُ مُرْتَهِنَهٌ بِثِقْلِ أَعْبائِها ، مُوقِنَهٌ بِغَیْبِ أَنْبائِها ، لا تُسْتَزادُ مِنْ صالِحِ عَمَلِها وَ لا تُسْتَعْتَبُ مِنْ سَیِّءٍ زَلَلِها.

فی ذکر المرین بالمعروف وَ النّاهین عن المنکر قال عَلَيْهِ السَّلاَمْ: فَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِه وَ لِسانِه وَ قَلْبِه فَذٰلِکَ الْمُسْتَکْمِلُ لِخِصالِ الْخَیرِ وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِلِسانِه وَ قَلْبِه وَ التّارِکُ بِیَدِه فَذٰلکَ الْمُتَمَسِّکُ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصالِ الْخَیرِ وَ مُضیعُ خَصْلَةٍ ، وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِقَلْبِه وَ التّارِکُ بِلِسانِه وَ یَدِه فَذٰلِکَ مُضَیِّعُ أَشْرَفِ الْخَصْلَتَینِ مِنَ الثَّلاٰثِ وَ مُتَمَسِّکٌ بِواحِدَةٍ، وَ مِنْهُمْ تارِکٌ لاِءِنْکارِ الْمُنْکَرِ بِقَلْبِه وَ لِسانِه وَ یَدِه فَذٰلِکَ مَیِّتٌ بَیْنَ

ص: 280

الْأَحْیاءِ، فَیا عَجَباً وَ ما لي لاٰ أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هٰذِهِ الْاُمَّهِ عَلیَ اخْتِلاٰفِ حُجَجِها في دِیاناتِها لاٰ یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيٍّ وَ لا یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصيٍ وَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِغَیْبٍ وَ لاٰ یَعِفُّونَ عَنْ عَیْبٍ یَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهاتِ وَ یَسیرُونَ فِي الشَّهَواتِ الْمعْرُوفُ فیهِمْ ما عَرَفُوا وَ الْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ ما أَنْکَرُوا مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضَلاٰت إِلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ تعْویلُهُمْ فِی الْمُبْهَماتِ عَلیٰ آرائِهِمْ کَأَنَّ کُلاًّ مِنْهُمْ إِمامُ نَفْسِه قَدْ أَخَذَ فیما یَرٰي بِغَیْرِ وَثیقاتٍ بَیِّناتٍ وَ لاٰ أسْبابٍ مُحْکَماتٍ.

میفرماید آنانکه امر بمعروف و نهی از منکر کنند بچند گونه اند جماعتی از ایشان انکار کنند منکر را بدست و زبان و دل این جماعت تکمیل کرده اند صفات نیکو را و جماعتی از ایشان انکار کننده اند به زبان ودل لكن بدست دفع منکر نمیکنند ایشان متمسك اند به دوخصلت از صفات نیکووضایع میگذارند خصلت دیگر را و بعضی دیگر از این جماعت انکار منکر میکنند بدل لكن به زبان و دست دفع منکر نمیدهند ایشان ازین سه خصلت دو خصلت نیکورا دست بازداشته اند ومتمسك به یکی شده اند و بعضی از این جماعت نه بدل و نه به زبان و نه بدست نهی از منکر میکنند ایشان مانند مردگانند در میان زندگان. ای قوم شگفتی نگرید و چگونه در عجب نشوم از خطای این امت بر اختلاف حجتهای ایشان در ديانات ایشان، اقتقا نمیکنند از قفای پیغمبری واقتدا نمیکنند بکردار وصیی و ایمان نمی آورند بغيب وخویشتن داری نمیکنند از عیب، کردار ایشان در شبهت است و پیروی ایشان در شهوات ، کار نیکو در نزد ایشان چیزیست که خود نیکودانند و منکر در نزد ایشان چیزیست که خود منکر باشند.

ص: 281

پناه ایشان در حل مشکلات نفوس ایشان است و محل اطمینان ایشان در کشف مبهمات عقول ایشان است گویا هر يك امام نفس خویش اند مأخوذ میدارند چیزیرا که نگران شده اند بی حجتی روشن و بینه ای واضح و اسبابی محکم.

فَرَضَ اللّهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالیٰ الاْءِیمانَ تَطْهیراً مِنَ الشِّرْکِ، وَ الصَّلوٰةَ تَنْزیهاً عَنِ الْکِبْرِ، وَ الزَّکوٰةَ تَسْبیباً لِلرِّزْقِ، وَ الصِّیامَ ابْتِلاٰءً لاِءِخْلاٰصِ الْخَلْقِ، وَ الْحَجَّ تَقْوِیَةً لِلدِّینِ وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلاْءِسْلاٰمِ، وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلعَوامِّ، و النَّهْيَ عَنِ الْمُنْکَرِ ردْعاً لِلسُّفَهاءِ، وَ صِلَةَ الْأَرْحامِ مَنْماةَ لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ وَإِقامَةَ الْحُدُودِ إِعْظاماً لِلمَحارِمِ، وَ تَرْکَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصیناً لِلْعَقْلِ، وَ مُجانَبَةَ السَّرِقَةِ إِیجاباً لِلْعِفَّةِ، وَ تَرْکَ الزِّناءِ تَحْصیناً لِلْأَنْسابِ، وَ تَرْکَ اللِّواطِ تکْثیراً لِلنَّسْلِ، وَ الشَّهادَةِ اسْتِظْهاراً عَلیَ الْمُجاحَداتِ، وَ تَرْکَ الْکِذْبِ تَشْریفاً لِلصِّدْقِ، وَ الاْءِسْلاٰمَ أَماناً مِنَ الْمَخاوِفِ، وَ الأَمانَةَ نَظاماً لِلْأُمَّةِ، وَ الطّاعَةَ تَعْظیماً لِلاْءِمامَةِ.

ص: 282

باب بیست و یکم

فصل اول: حرف قاف بلفظ قد

الباب الحادي و العشرون مماورد من حكم أمير المؤمنين على عَلَیهِ اَلْسَلامُ في حرف القاف وهو فصلان مأتان و خمس حكم الفصل الاول بلفظ قد و هو أربع وتسعون حكمة الفصل الثاني باللفظ المطلق و هو مأة واحدى عشرة حكمة. الفصل الاول مما ورد من حكم امیر المؤمنین علی عَلَیهِ اَلْسَلامُ بلفظ قد

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَیهِ اَلْسَلامُ: قَدْ یَکْبُو الْجَوادُ.

اسب نیکو نیز گاهی سکندری خورد.

قَدْ یُدْرَکُ الْمُرادُ، قَدْ تَتَهَجَّمُ الْمَطالِبُ، قَدْ یخیبُ الطَالِبُ، قَدْ یَبْعُدُ الْقَریبُ، قَدْ یَلینُ الصَّلیبُ، قَدْ یَسْتَفیدُ الظِّنَّةَ النَّاصِحُ، قَدْ یَغُشُّ الْمُسْتَنْصِحُ، قَدْ یَنْصَحُ غَیرُ النّاصِحِ، قَدْ یَسْتَقیمُ الْمُعْوَجُّ، قَدْ یَسْتَظْهِرُ الْمُحْتَجُّ، قَدْ تَصْدُقُ الْأَحْلاٰمُ.

گاهی خواب راست آید.

قَدْ یَضُرُّ الکلاٰمُ، قَدْ یَنْجَعُ الْمَلاٰمُ، قَدْ یَتَزَیَّا بِالْحِلمِ غَیرُ الْحَلیمِ، قَدْ یَقُولُ الْحِکْمَةَ غَیرُ الْحَکیمِ، قَدْ تَعْزُبُ الْاٰراءُ، قَدْ تُخْدَعُ الْأَعْداءُ، قَدْ یُنالُ النُّجْح، قَدْ یُعْیي انْدمالُ الْجُرْحِ، قَدِ اعْتَبَرَ مَنِ ارْتَدَعَ.

ص: 283

قَدْ عَزَّ مَنْ قَنَعَ، قَدْ یُورِثُ اللَّجاجَةُ ما لَیْسَ لِلْمَرْءِ إِلَیْهِ حاجَةُ.

گاهی لجاج میگمارد مرد را بکاری که بدان حاجت ندارد.

قدْ أَوْجَبَ الدَّهْرُ شُکْرَهُ عَلیٰ مَنْ بَلَغَ سُؤْلَهُ.

گاهی واجب میشود شکر روزگار بر کسیکه مسئولش باجابت مقرون شود.

قَدْ یُقِّظْتُمْ فَتیَقَّظُوا وَ هُدیتُمْ فَاهْتَدُوا، قَدْ نُصِحْتُمْ فَانْتَصِحُوا وَ بُصِّرْتُمْ فَأَبْصِرُوُا وَ أُرْشِدْتُمْ فَاسْتَرْشِدُوا، قَدْ دُلِلْتُمْ إِنِ اسْتَدْلَلْتُمْ وَ وُعِظْتُمْ إِنِ اتَّعَظْتُمْ وَ نُصِحْتُمْ إِنِ اسْتَنْصَحْتُمْ، قَدْ لَعمْری یَهْلِکُ في لَهَبِ الْفِتْنَةِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْلَمُ فیها غَیرُ الْمُسْلِمِ.

قسم بجان من گاهی هلاك میشود در آتش فتنه مؤمن و سلامت میرود کافر.

قَدْ تُآخَی النُّفُوسُ عَلی الْفُجُورِ وَ تَهاجَرُوا عَلیَ الدِّینِ وَ تَحابُّوا عَلی الْکِذْبِ وَ تَباغَضُوا عَلیَ الصِّدْقِ، قَدْ ظَهَرَ أَهْلُ الشَّرِّ وَ بَطَنَ أَهْلُ الْخَیرِ وَ فاضَ الْکِذْبُ وَ غاضَ االصِّدْقُ، قَدْ کَثُرَ الْقَبیحُ حَتّی قَلَّ الْحَیآءُ مِنْهُ.

بسیارشد قبیح چندانکه حیا[ی از آن] در روزگار اندك گشت.

قَدْ کَثُرَ الْکِذْبُ حَتّیٰ قَلَّ مَنْ یُوثَقُ بِه.

بسیار شد دروغ چندانکه کسی بجای نماند که موثق باشد.

وَ قال عَلَیهِ اَلْسَلامُ في حقّ مَنْ ذَمَّهُ: قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقْلَهُ وَ أَماتَتْ قَلْبَهُ وَ وَلَّهَتْ عَلَیْها نَفْسَهُ .

ص: 284

وَ قالَ عَلَیهِ اَلْسَلامُ في حقّ مَنْ أَثْنیٰ عَلیه: قَدْ أَحْیٰی عَقْلَهُ وَ أَماتَ شَهْوَتَهُ وَ أَطاعَ رَبَّهُ وَ عَصٰی نَفْسَهُ.

کسی را بدین کلمات مدح میفرماید: همانا زنده کرد عقل خود را و کشت شهوت خود را و اطاعت کرد پروردگار خود را و بیفرمانی کرد نفس خودرا.

قَدْ أَصْبَحْنا فی زَمانٍ عَنُودٍ وَ دَهْرٍ کَنُود یُعَدُّ فیهِ الْمُحْسِنُ مُسیئاً وَ یَزْدادُ الظّالمُ فیهِ عُتُوّاً، قَدْ أَشْرَفَتِ السّاعَةُ بِزَلازِلِها وَ أَناخَتْ بِکلاٰکِلِها.

همانا مشرف و مطلع شد قیامت و زلزله در انداخت و بخفت بر سینه خود.

قَدْ غابَ عَنْ قُلُوبِکُمْ ذِکْرُ الْاٰجالِ وَ حَضَرَتْکُمْ کَواذبُ الْاٰمالِ، قَدْ أُمْهِلُوا في طَلَبِ الْمَخْرَج وَ هُدُوا سَبیلَ الْمَنْهَجِ، قَدِ اسْتَقَرُّوا في مُسْتَقرِّ الْأَجْداثِ وَ صارُوا إِلیٰ مَقامِ الْحِسابِ وَ أُقیمَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَجُ، قَدْ أَمَرَّ مِنَ الدُّنْیا ما کانَ حُلْواً وَ کَدرَ مِنْها ما کانَ صَفْواً.

همانا تلخ است از دنیا چیزی را که تو شیرین دانی و کدر و آلوده است آنچه را صافی خوانی.

وَ قالَ عَلَیهِ اَلْسَلامُ في ذمِّ الْمُنافقین: قَدْ أَعَدُّوا لِکُلِّ حَقٍّ باطِلاً وَ لِکُلِّ قائِمٍ مائِلاً وَ لِکُلِّ حَيٍّ قاتِلاً وَ لِکُلِّ بابٍ مِفْتاحاً وَ لِکُلِّ لَیْلٍ صَباحاً، قَدْ تَزَیَّنَتِ الدُّنْیا بِغُرُورِها وَ غَرَّتْ بِزینَتِها.

همانا زینت کرد دنیا بفریب خود و بفریفت بزينت خود.

ص: 285

قَدْ طَلَعَ طالِعٌ وَ لَمَعَ لامِعٌ وَ لاٰحَ لائِحٌ وَ اعْتَدَلَ مائِلٌ، قَدْ صارَ دینُ أَحَدِکُمْ لَعْقَةً عَلیٰ لِسانِه صَنیعَ مَنْ فَرَغَ مِنْ عَمَلِه وَ أَحْرَزَ رِضا سَیِّدِه، قَدْ یَکْذِبُ الرَّجُلُ عَلیٰ نَفْسِه عِنْدَ شِدَّةِ الْبَلاٰءِ بِما لَمْ یَفْعَلْهُ.

گاهی دروغ میبندد مرد بر خویشتن هنگام شدت محنت و بليّت بچیزی که هرگز نکرده است.

قَدْ یَزِلُّ الْحَکیمُ، قَدْ یَزْهَق الحَلیمُ، قَدْ تُفاجأُ الْبَلِیَّةُ، قَدْ تَذِلُ الرَّزِیَّةُ، قَدْ تَغُرُّ الْاُمْنِیَّةُ، قَدْ تُعاجِلُ الْمَنِیَّةُ، قَدْ أَصابَ الْمُسْتَرْشِدُ، قَدْ أَخْطَأَ الْمُسْتَبِدُّ، قَدْ سَعَدَ مَنْ جَدَّ، قَدْ نَجا مَنْ وَحَّدَ، قَدْ یُصابُ الْمُسْتَظْهِرُ، قَدْ یَسْلَمُ الْمَغْرُورُ، قَدْ تَعُمُّ الْاُمُورُ، قَدْ تُنَفِّصُ السُّرُورُ، قَدْ تَکْذِبُ الْاٰمالُ، قَدْ تُخْدَعُ الرِّجالُ، قَدْ یَعْطبُ الْمُتَحَذِّرُ.

مرد دور اندیش گاهی هلاك میشود.

قَدْ یَذِلُّ الْمُتَجَبِّرُ، قَدْ یَدُومُ الضُّرُّ، قَدْ یُضامُ الْحُرُّ، قَدْ أَضاءُ الصُّبْحُ لِذي عَیْنَیْنِ، قَدْ تَتَفاصَلُ الْمُتواصِلاٰتُ وَ یُشَتَّتُ جَمْع الْأَلیفَیْنِ، قَدْ أَخْطَأَ مَنِ اسْتَغْنیٰ بِرَأْیِه.

همانا خطا میکند کسی که عقل خود را در کارها کافی میداند.

قَدْ جَهِلَ مَنِ اسْتَنْصَحَ أَعْدائَهُ، قَدْ نَصَحَ مَنْ وَعَظَ، قَدْ سَقَطَ مَنِ اتَّعَظَ، قَدْ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ الْحَقِّ لِطُلاّبِها، قَدْ أَسْفَرَتِ السّاعَةُ عَنْ وَجْهِها وَ ظَهَرَتِ الْعَلامَةُ لِمُتَوَسِّمِها.

ص: 286

هما ناقیامت پرده از روی برانداخت و ظاهر ساخت علامت خود را از برای شناسندۀ خود.

قَد انْجابَتِ السَّرائرُ لاِهْلِ الْبصائِرِ، قَدْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْراباً وَ بَعْدَ الْمُوالاٰةِ أَحْزابا، قَدْ یَکُونُ الْیَأْسُ إِدْراکاً إِذا کانَ الطَّمَعُ هَلاکاً، قَدْ أَوْجَبَ الاْءِیْمانُ عَلیٰ مُعْتَقده إِقامةُ سُنَنِ الاْءِسْلاٰمِ وَ الْفَرْضِ، قَدْ اسْتَدارَ الزَّمانُ کَهَیْئَةِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمٰوات وَ الْأَرْضَ، قَدْ خاضُوا بِحارَ الْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَع دُونَ السُّنَنِ وَ تَوَغَّلُوا الْجَهْل وَ اطَّرَحُوا الْعِلمَ.

همانا خوض کردند و فرو شدند در دریاهای فتنه و فرو گرفتند بیرون سنت خدا ورسول خدا بدعتها و داخل شدند در جهل و دور افکندند علم را.

قاله في حقّ مَنْ ذَمَّهُمْ، قَدْ یُرْزَقُ الْمَحْرُومُ ، قَدْ یُنْصَرُ الْمَظْلُومُ، قَدْ یغلبُ الْمَغْلُوبُ، قَدْ یُدْرَکُ الْمَطْلُوبُ، قَدْ یُصابُ الْفُرْصةُ، قَدْ یَنْقَلِبُ النُّزْهَةُ غُصَّةً، قَدْ یُکْتَفٰی مِنَ الْبَلاٰغَةِ بِالاْءِیْجاز، قَدْ یَهْنَأُ الْعَطآءُ لِلاْءِنْجازِ، قَدْ یزِلُّ الرَّأْيُ الْفَذُّ، قَدْ یَضِلُّ الْعقلُ الْفذُّ.

گاهی گمراه میشود عقل کسی که مشورت نجوید و فرداً رأی زند.

قَدْ أَفْلَحَ الْبَغِيُّ الصَّمُوتُ، قَدْ یُعْذَرُ الْمُتَحَیِّرُ الْمَبْهُوتُ، قَدْ أَحاطَ عِلمُ اللّهِ سُبْحانَهُ بِالْبَواطِن وَ أَحْصَی الظَّواهرَ، قَدْ ذَهَبَ عَنْ عُقُولِکُمْ صدْقُ الْأجلِ وَ غَلَبَکُمْ غُرُورُ الْأمَلِ، قَدْ ذَهَبَ مِنْکُمُ الذّاکِرُون وَ المُتَذَکِّرُنَ وَ بَقِیَ النّاسُونَ وَ المُتَناسُونَ، قَدْ قادَتْکُمْ أَزِمَّةُ الْحَیْنِ

ص: 287

وَ اسْتَغْلَقَتْ عَلیٰ قُلُوبِکُمْ أَقْفالُ الرَّیْنِ [الدَّین]، قَدْ تَصافَیْتُمْ عَلیٰ حُبِّ الْعاجِلِ وَ رَفْضِ الْاٰجِلِ.

همانا صافي و سهل شده است بر شما حب دنیا و ترك عقبی.

قَدْ قَسَّمَ اللّهُ أَرْزاقَکُمْ وَ عَلِمَ أَعْمالَکُمْ وَ کَتَبَ آجالَکُمْ.

وَ قالَ عَلَیهِ اَلْسَلامُ في ذِکْر رَسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: قَدْ حَقَّرَ الدُّنْیا وَ أَهْوَنَ بِها وَ هَوَّنَها وَ عَلِمَ أَنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ زَواها عَنْهُ اخْتِیاراً وَ بَسَطَها لِغَیرِهِ اخْتِباراً.

در حق رسول خدای میفرماید همانا حقیر دانست دنیا را وخوار داشت و خوار شمرد، و دانست که خدای در پیچید دنیا را از او تا برگزیند او را و گسترده داشت از برای غير او تا میزان آزمایش باشد.

قَدْ ضَلَّ مَنِ انْخَدَعَ لِدَواعي الْهَوٰی، قَدِ اعْتَبَرَ بِالْباقي مَنِ اعْتَبَرَ بالْماضي.

فصل دوم: حرف قاف بلفظ مطلق

الفصل الثاني من حكمه عَلَیهِ اَلْسَلامُ في حرف القاف باللفظ المطلق و هو ماة واحد عشر حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَیهِ اَلْسَلامُ: قَلَّما تَصْدُقُ الاٰمالُ، قَلَّما یَعُودُ الاْءِدْبارُ إِقْبالاً، قَلَّما یُصیبُ الْعَجُولُ، قَلَّما تَدُومُ خُلَّةُ الْمَلُولِ، قُرِنَ الْحَیآءُ بِالْحِرْمانِ.

صاحبان حيا از وصول مقصود محروم مانند.

ص: 288

قُرِنَ الْاٰءِجْتِهادُ بِالْوِجْدانِ، قُرنَ الطَّمَعُ بِالذُّلِّ، قُرِنَ الْقُنُوعُ بِالْغَناءِ، قُرِنَ الْحِرْصُ بِالْعَناءِ، قُرِنَ الْوَرَعُ بِالتُّقٰی، قُرِنَتِ الْمِحْنَةُ بِحُبِّ الدُّنْیا، قَلَّما یُنْصِفُ اللِّسانُ في نَشْرِ قَبیحٍ أَوْ إِحْسانٍ، قَلَّما تَدُومُ مَوَدَّةُ الْمُلُوکِ وَ الْخُوّانِ، قَلیلٌ لَکَ خَیرٌ مِنْ کَثیرٍ لِغَیْرِکَ، قَصِّرْ أَمَلَکَ فَما أَقْرَبَ أَجَلَکَ، قاتِلْ غَضَبَکَ بِحِلْمِکَ وَ هَواکَ بِعِلْمِکَ.

بکش خشم خود را بدست حلم و هوای نفس را بدستیاری علم.

قُبْحُ الْحَصَر خَیرٌ مِنْ حُسْنِ الْهَذَرِ، قاوِمِ الشَّهْوَةَ بِالْقَهْرِ لَها تَظْفَرْ، قَدِّمُوا بَعْضا فَیکُونُ لَکُمْ وَ لا تُخَلِّفُوا کُلاًّ فَیَکُونَ عَلَیْکُمْ، قارِنْ أَهْلَ الْخَیرِ تکُنْ مِنْهُمْ وَ بایِنْ أَهْلِ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ، قَصِّرِ الْأَمَلَ فَإِنَّ الْعُمْرَ قَصیرٌ وَ افْعَلِ الْخَیر فَإِنَّ یَسیرَهُ کَثیرٌ.

کوتاه دار آرزو را زیرا که عمر کوتاه است و کار خیر میكن چه اندك آن بسیار است.

قِوامُ الْعَیْشِ حُسْنُ التَّقْدیرِ وَ مَلاکُهُ حُسْنُ التَّدْبیرِ، قُوَّةُ الْحِلْمِ عِنْدَ الْغَضَب أَفْضَلُ مِنَ الْقُوَّهِ عَلیَ الاْءِنْتقامِ، قَدِّمُوا الدّارِعَ وَ أخّرُوا الْحاسِر وَ عَضُّوا عَلیَ النَّواجِذِ فَإِنَّهُ أَنْبا لِلسُّیُوفِ عَنِ الْهامِ، قَدِّمِ الاْءِخْتِبارَ فِي اتّخاذِ الاْءِخْوانِ فَإِنَّ الاْءِخْتِبارَ مِعْیارٌ یُفَرَّقُ بِه بَینَ الْأَخْیارِ وَ الْأَشْرار.

ص: 289

مقدم بدار آزمایش را [در انتخاب دوستان] زیرا که آزمایش و امتحان معیاریست که جدا میکند خوبان را از بدان.

قَدِّمِ الاْءِخْتِبارَ وَ أَجِدِّ الاْءِسْتِظْهارَ في اخْتِبارِ الاْءِخْوانِ وَ إِلَّاٰ أَلْجأکَ الاْءِضْطِرارُ إِلیٰ مُقارَنَةِ الْأَشْرارِ، قَلیلُ الدُّنْیا لاٰ یَدُومُ بَقاءُهُ وَ کَثیرُها لاٰ یُؤْمَنُ بَلاٰءُهُ، قَلَّ مَنْ غَرِیَ بِاللَّذّاتِ إِلّاٰ یَکُونَ فیها هَلاکُهُ، قَلَّ مَنْ أَکْثَرَ مِنْ فُضُولِ الطَّعامِ إِلّاٰ لَزِمَتْهُ الْأَسْقامُ.

شکمخواره مباش چه بسیار خوار را ایمنی نیست از رنج و آزار.

قَبُولُ عُذْرِ الْمُجْرِمِ مِنْ مَواجِبِ الْکَرَمِ وَ مَحاسِنِ الشِّیَمِ، قَیِّدُوا قَوادِمَ النِّعَمِ بِالشُّکْرِ فَما کُلُّ شاردٍ بِمَرْدُودٍ، قَوامُ الشَّریعَةِ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ إِقامُ الْحُدُودِ، قِلَّةُ الْغَذاءِ أَکْرَمُ لِلنَّفْسِ وَ أَدْوَمُ لِلصِّحَّةِ، قوامُ الدُّنْیا بِأَرْبَعٍ: عالِمٍ یَعْمَلُ بِعلْمِه، وَ جاهِلٍ لاٰ یَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ، وَ غَنِيٍّ یَجُودُ بِمالِه عَلیَ الْفُقَراءِ، وَ فَقیرٍ لاٰ یَبیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ فَإِذا لَمْ یَعْمَلِ الْعالِمُ بِعلْمِه اسْتَنْکَفَ الْجاهِلُ أَنْ یَتَعَلَّمَ وَ إِذا بَخِلَ الْغَنِيِّ بِمالِه باعَ الْفقیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ.

قوام دنیا به چهار چیز است: عالمی که بعلم خویش عمل کند و جاهلی که تحصیل علم بر او ثقل نیندازد و موَّالی که از بذل مال بر فقرا بخل نورزد و فقیریکه آخرت خود را بدنیا نفروشد پس اگر عالم عمل نکند بعلم خود جاهل عار دارد از تحصیل علم و اگر غنی بخل ورزد از بذل مال میفروشد فقير آخرت خود را بدنيا.

ص: 290

قَصِّرُوا الْأَمَلَ وَ بَادِرُوا الْعَمَلَ وَ خافُوا بَغْتَةَ الْأجَلِ فَإِنَّهُ لا یُرْجٰی مِنْ رَجْعَةِ الْعُمْرِ ما یُرْجٰی مِنْ رَجْعَةِ الرِّزْقِ فَما فاتَ الْیَوْمَ مِنَ الرِّزْقِ یُرْجٰی غَداً زِیادَتُهُ، وَ ما فاتَ أَمْسِ مِنَ الْعُمْرِ لَمْ یُرْجَ الْیَوْمَ رَجْعَتُهُ، قُلُوبُ الرَّعِیَّةِ خَزائِنُ مَلِکِها فَما أَوْدَعَها مِنْ عَدْلٍ أَوْ جَوْرٍ وَجَدهُ.

دلهای رعیت گنجینه پادشاه است آنچه از عدل یا ستم در آنجا میگذارد همان را در مییابد.

قَلیلٌ یَدُومُ خَیرٌ مِنْ کَثیرٍ مُنْقَطعٍ، قَلیلُ الطَّمَعِ یُفْسِدُ کَثیرَ الْوَرَعِ، قَتَلَ الْحِرْصُ راکِبَهُ، قَتَلَ الْقُنُوطُ صاحِبَهُ، قِلَّةُ الْأَکْلِ تَمْنَعُ کَثیراَ مِنْ أَعْلاٰلِ الْجسْم، قطیعةُ الرَّحم تَجلُبُ النِّقَمَ، قِلَّةُ الْخُلْطَةِ تَصُونُ الدِّینَ وَ تُریحُ مِنْ مُقارَنَةِ الْأَشْرارِ، قِلَّةُ الْکَلاٰمِ یَسْتُرُ الْعَوارَ وَ یُؤْمِنُ الْعَثارَ.

کم گفتن پوشیده میدارد عار و عيب را و ايمن میدارد مرد را از لغزش.

قَدْرُ الْمَرْءِ عَلیٰ قَدْرِ فَضْلِه، قَدْرُ کُلِّ امْرِءٍ ما یُحْسِنُهُ، قِلَّةُ الْعفْوِ أَقْبَحُ الْعُیُوبِ وَ التَّسَرُّعُ إِلیَ الاْءِنْتِقام أَعْظَمُ الذُّنُوبِ، قِلَّةُ الْکَلاٰمِ یَسْتُرُ الْعُیُوبِ فَکِّرْ ثُمَّ انْطِقْ وَ تَبَیَّنْ ثُمَّ اعْمَلْ، قَلْبُ الْأَحْمَقِ في فیه وَ لِسانُ الْعاقِلْ في قَلْبِه.

دل احمق در دهان اوست چه آنچه در دل دارد گوید و زبان عاقل در دل اوست که کس بدان راه نیابد.

ص: 291

قَلْبُ الْأَحْمَقِ ورآءَ لِسانِه وَ لِسانُ الْعاقِلِ وَرآءَ قَلْبِه، قِلَّةُ الاْءِسْتِرْسالِ إِلیَ النّاسِ أَحْزَمُ، قَلَّ مَنْ أَکْثَرَ مِنَ الطَّعامِ فَلَمْ یَسْقَمْ، قَلیلٌ یَکفی خَیرٌ مِنْ کَثیرٍ یُطْغي.

مال اند که کافی باشد بهتر از بسیار است که طاغی کند.

قُرِنَتِ الْحِکْمَةُ بِالْعِصْمَةِ، قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ، قَرِنَ الاْءِکْثارُ بِالْمَلَلِ، قَطیعَةُ الْأَحْمَقِ حَزْمٌ، قَطیعَةُ الْفاجِرِ غُنْمٌ، قَلیلُ الْأَدَبِ خَیرٌ مِنْ کَثیرِ النَّسَبِ.

ادب اندك بهتر است از نسب و نژاد بزرگ.

قَلیلُ الْحَقِّ یَدْفَعُ کَثیرَ الْباطِلِ کَما أَنَّ الْقَلیلَ مِنَ النّارِ یُحْرِقُ کَثیرَ الْحَطَبِ.

اندك از کار حق دفع میکند بسیار از باطل را چنانکه اندك از آتش میسوزاند بسیار از هیزم را.

قاتِلْ هَواکَ بِعَقْلِکَ تَمْلِکْ رُشْدَکَ، قَلیلٌ مِنَ الاْءِخْوانِ مَنْ یُنْصِفُ، قَلیلٌ مِنَ الْأَغْنِیاءِ مَنْ یُواسي وَ یُسْعِفُ، قَلیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ خَیرٌ مِنْ کَثیرٍ مَلُولٍ،مِنْه قَلَّما تَنْجَحُ حیلَةُ الْعَجُولِ أَوْ تَدُومُ خُلَّةُ الْمَلُولِ، قَلیلٌ تُحْمَدُ مَغَبَّتَهُ خَیرٌ مِنْ کثیرٍ تَضُرُّ عاقِبَتُهُ قَدْرُ الرَّجُلِ عَلیٰ قَدْرِ هِمَّتِه وَ عَمَلُهُ عَلیٰ قَدْرِ نِیَّتِه.

شرف مرد باندازه همت اوست و قیمت عمل او به معیار نیت او.

ص: 292

قَلیلٌ یُفْتقَرُ إِلَیْه خَیرٌ مِنْ کَثیرٍ یُسْتَغْنٰی عَنْهُ، قَلیلٌ یَخِفُّ عَلَیْکَ عَمَلُهُ خَیرٌ مِنْ کَثیرٍ یُسْتَثْقَلُ حَمْلُهُ، قَلیلُ الشُّکْرِ یُزْهِدُ فِي اصْطِناعِ الْمَعْرُوفِ، قِلَّةُ الْأَکْلِ مِنَ الْعَفافِ.

اندك خواری از عفت است.

وَ کَثْرَتُهُ مِنَ الاْءِسْرافِ.

و بسیار خواری از اسراف.

قَلیلٌ یُنْجي خَیرٌ مِنْ کَثیرٍ یُرْدي.

اندکی که نجات دهد بهتر است از بسیاری که هلاك كنند.

قَدِّمْ إِحْسانکَ تَغْنَمْ، قَوِّمْ لِسانَکَ تَسْلَمْ، قَرینُ الشَّهواتِ أَسیرُ التَّبِعاتِ، قَرینُ الْمَعاصي أَسیرُ السَّیِّئاتِ، قَضاءٌ مُتْقَنٌ وَ عِلمٌ مُبْرَمٌ، قَوْلُ لاٰ أَعْلَمُ نِصْفُ الْعِلْمِ، قَلَّ مَنْ عَجِلَ إِلّاٰ هَلَکَ، قَلَّ مَنْ صَبَرَ إِلّاٰ مَلَکَ، قَلَّ مَنْ صَبَرَ إِلّاٰ قَدَرَ، قَلَّ مَنْ صَبَرَ إِلَّاٰ ظَفَرَ، قیمَةُ کُلُّ امْرِءٍ عَقْلُهُ.

بهای مرد باندازه عقل اوست.

قُلُوبُ الرِّجالِ وَحْشِیَّةٌ مَنْ تَأَلَّفَها أَقْبَلَتْ إِلَیْهِ، قُلُوبُ الْعِبادِ الطّاهِرَةُ مَواضِعُ نَظرِ اللّهِ سُبْحانَهُ فَمَنْ طَهُرَ قَلْبُهُ نَظَرَ إِلَیْهِ، قُولُوا الْحَقَّ تَغْنَمُوا وَ اسْکُتُوا عَنِ الْباطِلِ تَسْلَمُوا، قَدَّمُوا خَیراً تَغْنَمُوا وَ أَخْلِصُوا أَعْمالَکُمْ تَسْعَدُوا، قُدْرَتُکَ عَلیٰ نَفْسِکَ أَفْضَلُ الْقُدْرَةِ وَإِمْرَتُکَ عَلَیْها خَیرُ الاْءِمْرَةِ.

قدرت تو بر نفس تو بزرگترین قدرتست و امارت تو بر نفس تو بهترین امارت.

ص: 293

قُوَّهُ سُلْطانِ الْحُجَّةِ أَعْظَمُ مِنْ قُوَّةِ سُلْطانِ الْقُدْرَةِ، قَطیعَةُ الرَّحِمِ تُزیلُ النِّعَمِ.

قطع صله رحم قطع میکند نعمت را.

قَطْعُ الْعِلْمِ عُذْرُ الْمُتَعَلِّلینَ، قَرینُ السّوْءِ شَرُّ قَرینٍ وَ داءُ اللّؤْم داءٌ دَفینٌ، قَطیعَةُ الْجاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعاقِل، قُبْحُ الْعاقِلِ خَیْرٌ مِنْ حُسْنِ الْجاهِلِ.(1)

کاری که عاقل کند اگرچند زشت باشد بهتر است از آنچه جاهل کند اگر چه نیکو باشد.(2)

قطیعَةُ الْعاقِلِ لَکَ بَعْدَ نَفادِ الْحیلَةِ فیکَ، قَصِّرْ مِنْ حِرْصِکَ وقِفْ عِنْدَ مُنْتَهَی الْمَقْدُورِ لَکَ مِنْ رِزْقِکَ تَحْرُزْ دینَکَ، قَصِّرُوا الْأَمَلَ یَخْلُصْ لَکُمْ الْعَمَلُ، قَرینُ الشَّهْوَةِ مَریضُ النَّفْسِ مَعْلُولُ الْعَقْلِ، قَلیلُ الدُّنْیا یَذْهَبُ بِکَثیرٍ مِنَ الاْخِرَةِ.

وَ قال عَلَیهِ اَلْسَلامُ في توحید اللّه سُبْحانه: قَریبٌ مِنَ الْأَشْیاءِ غَیرُ مُلاٰبِسٍ بَعیدٌ مِنْها غَیرُ مُبایِنٍ. قَوِّ إِیمانَکَ بِالْیَقینِ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ الدِّینِ.

محکم کن ایمان خود را بيقين که فاضلتر است در ارکان دین.

ص: 294


1- نسخه غرر الحکم چنین است: قبيحٌ عاقلٌ خيرٌ منْ حَسَنٍ جاهلٍ.
2- بلکه : زشتی خردمند نیکوتر از زیبائی نادان است.

باب بیست و دوم

فصل اول: حرف کاف بلفظ کلّ

الباب الثاني والعشرون ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين على عَلَیهِ اَلْسَلامُ في حرف الكاف و هو سبعة فصول أربع مأة وسبع عشرة حكمة الفصل الأول بلفظ كلِّ اربع و ثمانون حكمة الفصل الثاني بلفظ کم خمس و خمسون حكمة الفصل الثالث بلفظ كيف اربع و ثلاثون حكمة الفصل الرابع بلفظ كفي ثمان و ستون حكمة الفصل الخامس بلفظ كثرة ثمان و اربعون حكمة الفصل السادس بلفظ كن سبع و خمسون حكمة الفصل السابع باللفظ المطلق و هو احدى وسبعون حكمة. الفصل الأول من حكمه عَلَیهِ اَلْسَلامُ بلفظ کل وهو اربع وثمانون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَیهِ اَلْسَلامُ: کُلٌّ یَحْصُدُ ما زَرَعَ وَ یُجْزٰی بِما صَنَعَ.

هر کسی میدرود آنچه میکارد و جزا داده میشود بدانچه میکند.

کُلُّ قَوِيٍّ غیْرَ اللّهِ ضَعیفٌ، کُلُّ قانِع عَفیفٌ، کُلُّ مالِکٍ غَیرَ اللّهِ مَمْلُوکٌ، کُلُّ عالمٍ غَیرَ اللّهِ مُتَعَلِّمٌ، کُلُّ امْرِءٍ عَلیٰ ما قَدَّمَ قادِمٌ وَ بِما عَمِلَ مَجْزِيٌّ.

هر مردی میرود بسوی آنچه از پیش فرستاده است و پاداش می بیند بدانچه کرده است.

کُلُّ داءٍ یُداوٰی إِلاَّ سُوءَ الْخُلْقِ، کُلُّ سَمّیً بِالْوَحْدَةِ غَیرَ اللّهِ

ص: 295

قَلیلٌ، کُلُّ عَزیزٍ غَیرَ اللّهِ ذَلیلٌ، کُلُّ شَیْءٍ فیهِ حیلَةٌ إِلاَّ الْقَضاءَ، کُلُّ الْغِنی فِي الْقناعَةِ وَ الرِّضا، کُلُّ مُتَکَبِّرٍ حَقیرٌ، کُلُّ فانٍ یَسیرٌ، کُلُّ طامِعٍ أَسیرٌ، کُلُّ حَریصٍ فَقیرٌ، کُلُّ راضٍ مُسْتَریحٌ، کُلُّ بَريءٍ صَحیحٌ، کُلُّ مُحْسِنٍ مُسْتأْنَسٌ، کُلُّ قانِطٍ آیِسٌ، کُلُّ طالِبٍ مَطْلُوبٌ، کُلُّ غالِبٍ فِي الشَّرِّ مَغْلُوبٌ، کُلُّ أَرْباحِ الدُّنْیا خُسْرانٌ، کُلُّ مَعْرُوفٍ إِحْسانٌ، کُلُّ مَعْدُودٍ مُتَنَقِّصٌ، کُلُّ سُرُورٍ مُتَنَغِّصٌ، کُلُّ ماضٍ فَکَأَنْ لَمْ یَکُنْ.

هر گذشته گویا نبوده است.

کُلُّ آتٍ فَکأَن قَدْ کانَ.

هر آینده كأنّه آمده است.

کُلُّ عاقِلٍ مَغْمُومٌ، کُلُّ عارِفٍ مَهْمُومٌ، کُلُّ عالمٍ خائِفٌ، کُلُّ عارِفٍ عائِفٌ، کُلُّ مَخْلُوقٍ یَجْري إِلیٰ ما لاٰ یَدْري، کُلُّ عِلمٍ لاٰ یُؤَیِّدُهُ عَقْلٌ مَضَلَّةٌ.

هر علمی را که عقل پشتوان نباشد ضلالت است.

کُلُّ عِزٍ لاٰ یُؤَیِّدُهُ دینٌ مَذَلَّةٌ.

هر عزتی که آنرا دین نیرو ندهد ذلت است.

کُلُّ إِنْسانٍ مُؤاخَذٌ بِجِنایَةِ لِسانِه وَ یَدِه، کُلُّ امْرِی ءٍ لٰاقٍ حِمامَهُ، کُلُّ مُمْتَنِعٍ صَعْبٌ مَرامُهُ، کُلُّ نَعیمٍ غَیْرَ الْجنَّةِ مَحْقُورٌ، کُلُّ نَعیمِ

ص: 296

الدُّنْیا إِلیٰ ثُبُورٍ، کُلُّ شَيْءٍ یَمیلُ إِلیٰ جِنْسِه، کُلُّ شَيْءٍ یَنْفِرُ مِنْ ضِدِّه، کُلُّ امْرِءٍ یَمیلُ إِلیٰ مِثْلِه.

هر مردی میل میکند باشباه وامثال خود.

کُلُّ طَیْرٍ یَأْوي إِلیٰ شَکْلِه، کُلُّ عافِیَهٍ إِلیٰ بَلاٰءٍ، کُلُّ شَقآءٍ إِلیٰ رَخآءٍ، کُلُّ جَمْعٍ إِلیٰ شَتاتٌ، کُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ، کُلُّ مُنافِقٍ مُریبٌ، کُلُّ آتٍ قَریبٌ، کُلُّ باطِنٍ عِنْدَ اللّهِ ظاهِرٌ، کُلُّ سِرٍّ عِنْدَ اللّهِ عَلانِیَةٌ، کُلُّ شَيْءٍ خاشِعٌ لِلّهِ، کُلُّ شَيْءٍ یُمِلُّ ما خَلاٰ طَرائِفَ الْحِکَمِ

بیرون دانش و حکمت هر چیزی مورث کاهش و ملالت است.

کُلُّ مُؤُنِ الدُّنْیا خَفیفَةٌ عَلیَ الْقانِعِ وَ الْعَفیفِ، کُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَیْهِ کافٍ، کُلُّ ما زادَ عَلیَ الاْءِقْتِصادِ إِسْرافٌ، کُلُّ یَوْمٍ یُفْیدُکَ عِبَراً إِنْ أَصْحَبْتَهُ فِکْراً ، کُلُّ مَوَدَّةٍ مَبْنِیَّةٍ عَلیٰ غَیْرِ ذاتِ اللّهِ ضَلالٌ وَ الاْءِعْتِمادُ عَلَیْها مُحالٌ، کُلُّ أَحْوالِ الدُّنْیا زِلْزالٌ وَ مُلْکُها سَلْبٌ وَ انْتِقالٌ، کُلُّ وِعاءٍ یَضیقُ بِما جُمِعَ فیهِ إِلَّاٰ وِعاء الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ.

هر ظرفی بدانچه در او انباشته کنی تنگ میشود جز علم که وسعت آن تنگی نپذیرد.

کُلُّ حَسَنَةٍ لا یُرادُ بِها وَجْهُ اللّهِ سُبْحانَهُ فَعَلَیْها قُبْحُ الرِّیاءِ وَ ثَمَرَتُها سُوءُ الْجَزاءِ، کُلُّ مُدَّةٍ فِي الدُّنْیا إِلیَ انْتِهآءٍ، کُلُّ حَيٍّ فِي الدُّنْیا إِلیٰ

ص: 297

فَناءٍ، کُلُّ امْرِی ءٍ یَلْقٰی ما عَمِلَ وَ یُجْزٰی بِما صَنَعَ، کُلُّ بَلاٰءٍ دُونَ النّارِ عافِیَةٌ.

هر رنج و بلائی جز آتش دوزخ سهل است.

کُلُّ مُؤجِّلٍ یَتَعَلَّلُ بِالتَّسْویفِ، کُلُّ مُعاجِلٍ یَنالُ الاْءِنْتِظارَ، کُلُّ یسارِ الدُّنْیا إِعسارٌ، کُلُّ شَيْءٍ یَحْتاجُ إِلی الْعَقْلِ وَالْعَقْلُ یَحْتاجُ إِلیَ الْأَدَبِ.

هرچیزی محتاج بعقل است و عقل محتاج بادب.

کُلُّ حَسَبٍ مُتَناهٍ إِلاَّ الْعَقْلَ وَ الْأَدَبَ، کُلُّ شَيْءٍ مِنَ الاٰخِرَةِ عِیانُهُ أَعْظَمُ مِنْ سَماعِهِ.

هرچیزی از آخرت دیدنش از شنیدنش اعظم است.

کُلُّ امْرِءٍ طالِبُ أُمْنِیَّتِه وَ مَطْلُوبُ مَنِیَّتِه، کُلُّ شَيْءٍ یَعِزُّ حینَ یَنْزُرُ إِلَّا الْعِلمَ فَإِنَّهُ یَعِزُّ حینَ یَغْزُرُ.

هر چیزی عزیز میشود چندانکه کم و کمیابست جز علم که عزیز میشود وقتی که بسیار میشود.

کُلُّ نِعْمَةٍ أُنیلُ مِنْها الْمَعْرُوفُ فَإِنَّها مَأْمُونُ السَّلْبِ مُحَصَّنَةٌ مِنَ الْغِیَرِ، کُلُّ شَرِهٍ مُعَنًّی، کُلُّ مُسْتَسْلِمٍ مُوقَّی، کُلُّ مُعْتَمِدٍ عَلیٰ نَفْسِه مُلْغًی، کُلُّ مُطیعٍ مُکْرَمٌ، کُلُّ عاصٍ آثِمٌ، کُلُّ جاهِلٍ مَفْتُونٌ، کُلُّ عاقِلٍ مَحْزُونٌ، کُلُّ قَریبٍ دانٍ، کُلُّ ذي رُتْبَةٍ مَحْسُودٌ، کُلُّ یَوْمٍ

ص: 298

یَسُوقَ إِلیٰ غَدٍ، کُلُّ فقرٍ یُسَدُّ إِلَّاٰ فَقْرَ الْحُمْقِ، کُلُّ شَيْءٍ ما خَلاَ الْیَقینَ ظَنٌّ وَ شُکُوکٌ، کُلُّ شَيْءٍ یَنْقُصُ عَلیَ النَّفَقَةِ إِلاَّ الْعِلمَ.

هر چیزی را بذل کنی نقصان پذیرد مگر علم که هر چندا نفاق کنی افزون شود.

کُلُّ قادِرٍ غَیرَ اللّهِ مَقْدُورٌ، کُلُّ أَمْرٍ لاٰ یَحْسُنُ أَنْ یُنْشَرَ فَالْأَحْسَنُ بِهِ أَنْ یُکْتَمَ ، کُلُّ شَيْءٍ لاٰ یَحْسُنُ نَشْرُهُ أَمانَةٌ وَ إِنْ لَمْ یُسْتَکْتَمْ، کُلُّ شَيْءٍ یُسْتَطاعُ إِلَّاٰ نَقْلُ الطِّباعِ، کُلُّ شَيْءٍ مِنَ الدُّنْیا سَماعُهُ أَعْظَمُ مِنْ عَیانِه.

فصل دوم: حرف کاف بلفظ کَم

الفصل الثانی مما ورد من حكمه عليه السلام في حرف الكاف بلفظ کم و هو خمس وخمسون حكمة

مِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ:کَمْ مِنْ نِعْمَهٍ سَلَبَها ظُلمٌ، کَمْ مِنْ دَمٍ سَفَکَهُ فَمٌ، کَمْ مِنْ واثِقٍ بِالدُّنْیا قَدْ فَجَعَتْهُ، کَمْ مِنْ ذي طُمَأْنینَةٍ إِلیَ الدُّنْیا قَدْ صَرَعَتْهُ، کَمْ مِنْ مَخْدُوعٍ بِالْأَمَلِ مُضیعٌ لِلْعَمَلِ، کَمْ مِنْ مُسَوِّفٍ بِالْعَمَلِ حَتّیٰ هَجَمَ عَلَیْهِ الْأَجَلُ.

چه بسیار کس که فرصت از دست میدهد و عبادت را بتاخیر می افکند تا اجلش فرا میرسد.

ص: 299

کَمْ مِنْ شَقِيٍّ حَضَرَهُ اَجَلُهُ وَ هُوَ مُجِدُّ فِي الطَّلَبِ.

چه بسیار مرد شقی که اجلش فرا میرسد و هنوز در طلب دنيا بجد و جهد کار کند.

کَمْ مِنْ بانٍ ما لاٰ یَسْکُنُهُ، کَمْ مِنْ جامِعٍ ما سَوْفَ یَتْرُکُهُ، کَمْ مِنْ عالِمٍ فاجِرٍ وَ عابِدٍ جاهِلٍ فَاتَّقُوا الْفاجِرَ مِنَ الْعُلَماءِ وَ الْجاهِلَ مِنَ الْمُتَعَبِّدینَ، کَمْ مِنْ مَغْبُوطٍ بِنِعْمَتِه وَ هُوَ فِي الْاٰخِرَةِ مِنَ الْهالِکینَ.

چه بسیار کس که در این جهان از کثرت نعمت محسود است و در آن جهان از دوزخیان است.

کَمْ مِنْ وَضیعٍ رَفَعَهُ حُسْنُ خُلْقِه، کَمْ مِنْ رَفیعٍ وَضَعَهُ قُبْحُ خُرْقِه، کَمْ مِنْ فَقیرٍ اسْتَغْنٰی، کَمْ مِنْ غَنِيٍّ افْتَقَرَ ، کَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ ما لاٰ یُدْرِکُهُ، کَمْ مِنْ ذَلیلٍ أَعَزَّهُ عَقْلُهُ، کَمْ مِنْ عَزیزٍ أَذَلَّهُ جَهْلُهُ، کَمْ مِنْ ذي ثَرْوَةٍ صَیَّرَهُ الدَّهْرُ فَقیراً حَقیراً.

چه بسیار صاحبان مال و ثروت که روزگار حقیر و فقیر کند.

کَمْ مِنْ غَنِيٍّ یُسْتَغْنٰی عَنْهُ، کَمْ مِنْ فَقیرٍ یُفْتَقَرُ إِلَیْهِ، کَمْ مِنْ إِنْسانٍ أَهْلَکَهُ لِسانٌ.

چه بسیار مردم که بزیان زبان و سخنان ناسنجیده خودرا بهلاکت اندازند.

کَمْ مِنْ إِنْسانٍ اسْتَعْبَدَهُ إِحْسانٌ، کَمْ مِنْ مَفْتُونٍ بِالثَّناءِ عَلَیْهِ، کَمْ مِنْ مَغْرُورٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فیهِ، کَمْ مِنْ أَکْلَهٍ مَنَعَتْ أَکَلاٰتٍ، کَمْ مِنْ

ص: 300

لَذَّةٍ دَنِیَّةٍ مَنَعَتْ دَرَجاتٍ، کَمْ مِنْ أَمَلٍ خائِبٍ وَ غائِبٍ غَیرِ آئِبٍ ، کَمْ مِنْ طالِبٍ خائِبٍ وَ مَرْزُوقٍ غَیرِ طالِبٍ.

چه بسیار طالب که محروم ماند و دیگری که تعب طلب نبرده کامروا گردد.

کَمْ مِنْ شَهْوَةٍ مَنَعَتْ رُتْبَةً، کَمْ مِنْ حَرْبٍ جُنِیَتْ مِنْ لَفْظَةٍ، کَمْ مِنْ صَبابَةٍ اکْتُسِبَتْ مِنْ لَحْظَةٍ، کَمْ مِنْ کَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً.

چه بسیار سخن نابهنجار که سلب نعمت کند.

کَمْ مِنْ نَظْرَةٍ جَلَبَتْ حَسْرَةً.

چه بسیار نگاه نا بهنگام که مورث حسرت گردد.

کَمْ مِنْ مَغْرُورٍ بِالسِّتْرِ عَلَیْهِ، کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالاْءِحْسانِ إِلَیْهِ، کَمْ مِنْ طامِعٍ بِالصَّفْحِ عَنْهُ، کَمْ یُفْتحُ بِالصَّبْرِ مِنْ غَلَقٍ، کَمْ مِنْ صَعْبٍ سَهُلَ بِالرِّفْقِ.

چه بسیار مشکلها که برفق و مدارا آسان شود.

کَمْ مِنْ ذي أُبُّهَةٍ قَدْ جَعَلَتْهُ الدُّنْیا حَقیراً، کَمْ مِنْ ذي عِزَّةٍ رَدَّتْهُ الدُّنْیا ذَلیلاً، کَمْ مِنْ مُبْتَليً بِالنَّعْماءِ، کَمْ مِنْ مُنْعَمٍ عَلَیْهِ بِالْبَلاٰءِ، کَمْ مِنْ صائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیامِه إِلَّا الظَّمأُ.

چه بسیار روزه دار که از روزه داشتن جز تشنگی حاصلی نبرد.

کَمْ مِنْ قائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیامِه إِلَّا الْعَناءُ، کَمْ مِنْ مَنْقُوصٍ رابِحٍ وَ مَزیدٍ خاسِرٌ، کَمْ مِنْ خائِفٍ وَفَدَ بِه خَوْفُهُ عَلیٰ قَرارَةِ الْأَمْنِ، کَمْ

ص: 301

مِنْ مُؤْمِنٍ فازَ بِالصَّبْرِ وَ حُسْنِ الظَّنِّ، کَمْ مِنْ حَزینٍ وَفَدَ بِه حُزْنُهُ عَلیٰ سُرُورِ الْأَبَدِ.

چه بسیار غمگینی که غم او سبب شادی ابدی گردد.

کَمْ مِنْ فَرَحٍ وَفَدَ بِه فَرَحُهُ عَلیٰ حُزْنٍ مُخَلَّدٍ.

چه بسیار شادکامی که شادی او موجب اندوه دائمی شود.

کَمْ مِنْ حَریصٍ خائِبٍ وَ صابِرٍ لَمْ یَخِبْ، کَمْ مِنْ غَیْظٍ یُتَجَرَّعُ مَخافَةَ ما هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ، کَمْ مِنْ ضَلالَةٍ زُخْرِفَتْ بِأَنهُ مِنْ کتابِ اللّهِ کَما یُزَخْرَفُ الدِّرْهَمُ النُّحاسُ بِالْفِضَّةِ الْمُمَوَّهةُ، کَمْ مِنْ عاکِفٍ عَلیٰ ذنْبِه تائِبٍ في آخِرِ عُمْرِه، کَمْ مِنْ دَنِفٍ قَدْ نَجٰی وَ صَحیحٍ قَدْ هَوٰی، کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسیرٍ عِنْدَ هَوٰی أَمیرٍ.

فصل سوم: حرف کاف بلفظ کیف

الفصل الثالث مما ورد من كلامه عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الكاف بلفظ کیف وهو أربع و ثلاثون حكمة

فَمِنْ ذلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: کَیْفَ یَعْمَلُ لِلاْخِرَةِ الْمَشْغُولُ بِالدُّنْیا؟

چگونه کار آخرت میکند کسی که مشغول کار دنیاست.

کَیْفَ یَسْتَطیعُ الاْءِخلاٰصَ مَنْ یَغْلِبُهُ الْهَوٰی، کَیْفَ یَنْجُو مِنَ اللّهِ

ص: 302

هارِبُهُ(1)، کَیْفَ یَسْلَمُ مَنِ الْمَوْتُ طالِبُهُ، کَیْفَ یَضیعُ مَنِ اللّهُ کافِلُهُ؟

چگونه ضایع میماند کسی که کفیل امورش خداوند است.

کَیْفَ یَنْتَفِعُ بِالنَّصیحَةِ مَنْ یَلْتَذُّ بِالْفَضیحَةِ، کَیْفَ یَعْرِفُ غَیْرهُ مَنْ یَجْهَلُ نَفْسهُ؟

چگونه میشناسد دیگری را کسیکه خود را نشناخته.

کَیْفَ یَنْصَحُ غَیْرَهُ مَنْ یَغُشُّ نَفْسَهُ، کَیْفَ یُصْلِحُ غَیْرَهُ مَنْ لاٰ یُصْلِحُ نَفْسَهُ، کَیْفَ یَسْتَقیمُ مَنْ لَمْ یَسْتَقمْ دینُهُ، کَیْفَ یَهْدي غَیْرَهُ مَنْ یُضِلُّ نَفْسُهُ؟

چگونه راهنمای غیر میشود کسی که خود گمراه است.

کَیْفَ یَصِلُ إِلیٰ حَقیقَةِ الزُّهْدِ مَنْ أَطاعَ فِي الْأَصلِ(2) شَهْوَتَهُ، کَیْفَ یَسْتَطیعُ الْهُدٰی مَنْ یَغْلِبُهُ الْهَوٰی، کَیْفَ یَدَّعي حُبَّ اللّهِ مَنْ سَکَنَ قَلْبَهُ حُبُّ الدُّنْیا؟

چگونه مدعی میشود دوستی خدای را کسیکه دلش آکنده از دوستی دنیاست.

کَیْفَ یَأْنَسُ بِاللّهِ مَنْ لاٰ یَسْتَوْحِشُ مِنَ الْخَلْقِ، کَیْفَ یَجِدُ حَلاٰوَةَ الاْءِیْمانِ مَنْ سَخِطَ الْحَقَّ، کَیْفَ یَتَمَتَّعُ بِالْعِبادَةِ مَنْ لَمْ یُعِنْهُ التَّوْفیقُ، کَیْفَ یَنْفَصِلُ عَنِ الْباطِلِ مَنْ لَمْ یَتَّصِلْ بِالْحَقِّ، کَیْفَ یَکُونُ مَنْ یَفْنیٰ بِبَقائِه وَ یَسْقُمُ بِصِحَّتِه و یُؤْتیٰ مِنْ مَأْمَنِه، کَیْفَ یَتَخَلَّصُ مِنَ الْحِرْصِ مَنْ لاٰ یَصْدُقُ تَوَکُّلُهُ؟

ص: 303


1- كيف ينجو مِنَ اللّٰهُ حارِبُهُ. خ.
2- في الأمل . خ.

چگونه از حرص وطمع آسوده میشود کسی که بر خدای تو كل نداشته باشد.

کَیْفَ یَمْلِکُ الوَرَعَ مَنْ یَمْلِکُهُ الطَّمَعُ، کَیْفَ تَصْفُو فِکْرُ مَنْ یَسْتَدیمُ الشَّبَعَ، کَیْفَ یَهْتَدِي الضَّلیلُ مَعَ غَفْلَةِ الدَّلیل، کَیْفَ یَسْتَطیعُ صَلاٰحَ نَفْسِه مَنْ لاٰ یَقْنَعُ بِالْقَلیلِ، کَیْفَ تَفْرَحُ بِعُمْرٍ تَنْقُصُهُ السّاعاتُ؟

چگونه شاد میباشي بعمری که هرساعتی که میگذرد از مدت آن میکاهد.

کَیْفَ تَغْتَرُّ بِسَلاٰمَةِ جسْمٍ مُعْرَضٍ لِلْاٰفاتِ، کَیْفَ یَجِدُ لَذَّةَ الْعِبادَةِ مَنْ لاٰ یَصُومُ عَنِ الْهَوٰی، کَیْفَ یَقْدِرُ عَلیٰ إِعْمال الرِّضاءِ الْمُتَوَلِّهُ الْقَلْبُ بِالدُّنْیا، کَیْفَ لاٰ یَزْهَدُ فِي الدُّنْیا مَنْ یَعْرِفُ قَدْرَ الْاٰخِرَةِ، کَیْفَ یَسْلَمُ مِنْ عَذابِ الْقَبْرِ الْمُتَسَرِّعُ إِلی الْیَمینِ الْفاجِرَةِ، کَیْفَ تَبْقٰی عَلیٰ حالتِک وَ الدَّهْرُ مُسْرِعٌ في إِحْالَتِکَ؟

چگونه باقی میمانی بحال خود و حال آنکه روز گار سرعت دارد در تحریل تو.

کَیْفَ یَرْضیٰ بِالْقَضآءِ مَنْ لَمْ یَصْدُقُ یَقینُهُ، کَیْفَ لاٰ یُوقِظُکَ بَیاتُ نِعَمِ اللّهِ وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعاصیهِ مَدارِجَ سَطْوَتِه، کَیْفَ تَنْسی الْمَوْتَ وَ آثارُهُ تُذکِّرُکَ؟

چگونه فراموش میکنی مرگ را و حال آنکه علامات مرگ هر ساعت در تو ظاهر میشود و از مرگ ترا فرا یاد میآرد.

کَیْفَ یَصْبِرُ عَلی مُبایَنَةِ الْأَضْدادِ مَنْ لَمْ تُعِنْهُ الْحِکْمَةُ، کَیْفَ یَصْبِرُ عَنْ الشَّهْوَةِ مَنْ لَمْ تُعِنْهُ الْعِصْمَةُ؟.

ص: 304

فصل چهارم: حرف کاف بلفظ کفی

الفصل الرابع مما ورد من حكم أمير المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الكاف بلفظ کفی و هو ثمان و ستون حكمة

فَمِنْ ذلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: کَفٰی بِالْحِلْمِ وَقاراً، کَفٰی بِالسَّفَهِ عاراً، کَفٰی بِالتَّواضُعِ شَرَفاً، کَفٰی بِالتَّبْذیرِ سَرَفاً، کَفٰی بِالتَّجارِبِ مُؤَدِّباً، کَفٰی بِالْغَفْلَةِ ضَلاٰلاً، کَفٰی بِجَهَنَّمَ نَکالاً، کَفٰی بِالْمَرْءِ جَهْلاً ضَحْکَةُ مِنْ غَیرِ عَجَبٍ.

کافی است مرد را در کشف جهل که بی شگفتی خنده زند.

کَفٰی بِالظَفَر شافِعاً لِلْمُذْنِب، کَفٰی بِالْمَرْءِ شُغْلاً بِمَعایبِه عَنْ مَعایِبِ النّاسِ، کَفٰی بِالتَّواضُعِ رِفْعَةً، کَفٰی بِالتَّکَبُّرِ ضِعَةً، کَفٰی بِالاْءِیثارِ مَکْرُمةً، کَفٰی بِالاْءِلْحاحِ مَحْرُمَةً، کَفٰی بِالْیَقینِ عِبادَةً، کَفٰی بِفِعْلِ الْخَیرِ حُسْنَ عِبادَةٍ، کَفٰی بِالشُّکْرِ زِیادَةً، کَفٰی بِالْمَرْءِ رَذیلَةً أَنْ یُعْجِبَ بِنَفْسِه، کَفٰی بِالْمَرءِ فَضیلَةً أَنْ یَنْقُصَ نَفْسَهُ، کَفٰی بِالْمَرْءِ غُرُوراً أَنْ یَثِقَ بِکُلِّ ما سَوَّلَتْ لَهُ نَفْسُهُ.

کافی است کشف غرور مرد را اگر اتکال کند بر تسويلات نفسانی.

کَفٰی بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَنْ یَجْهَلَ قَدْرَهُ، کَفٰی بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَنْ یَرْضٰی

ص: 305

عَنْ نَفْسِه، کَفٰی بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَنْ یُنافِيَ عِلْمُهُ عَمَلَهُ.

کافی است مرد را در کشف جہل گاهی که دیگر گون بود علم او باعمل او.

کَفٰی بِالظُّلْمِ طارِداً لِلنِّعْمَةِ وَ جالِباً لِلنِّقْمَةِ، کَفٰی بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَنْ یَجْهلَ عُیُوبَ نَفْسِه وَ یَطْعَنَ عَلیَ النّاسِ بِما لاٰ یَسْتَطیعُ التَّحَوُّلَ عَنْهُ، کَفٰی بِالْمَرْءِ غَوایَةً أَنْ یَأْمُرَ النّاسَ بِما لاٰ یَأْتَمِرُ بِه وَ یَنْهاهُمْ عَمّا لاٰ یَنْتهي عَنْهُ، کَفٰی بِالْمَرْءِ غَفْلَةً أنْ یُضیعَ عُمْرَهُ فیما لاٰ یُنْجیهِ، کَفٰی بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَنْ یُنْکِرَ عَلیَ النّاسِ بِما یَأْتي مِثْلَهُ.

کافیست مرد را جهل اینکه انکار کند بر مردم بچیزیکه خود بدان کار کنند.

کَفٰی بِالْجَهْلِ ضَعَةً، کَفٰی بِالْعَقْلِ غَناءً، کَفٰی بالْحُمْقِ عَناءٌ، کَفٰی بِالْقَناعَةِ مُلْکاً، کَفٰی بِالشَّرَهِ هُلْکاً، کَفٰی بِالْشَّیْبِ نَذیراً، کَفٰی بِالْمُشاوَرَةِ ظَهیراً، کَفٰی بِالْفِکْرِ رُشْداً، کَفٰی بِالْمَیْسُورِ رِفْداً، کَفٰی بِالْقُرْآنِ داعِیاً، کَفٰی بِالشَّیْبِ ناعِیاً.

کافی است پیری برای خبر دادن مرگ.

کَفٰی بِالْأَجَلِ حارِساً، کَفٰی بِالْعَدْلِ سائِساً، کَفٰی بِالاْءِغْتِرارِ جَهْلاً،کَفٰی بِالْحَسَنَةِ عِلْماً، کَفٰی بِالْمَرْءِ مَعْرِفَهً أَنْ یَعْرِفَ نَفْسَهُ، کَفٰی بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَنْ یَجْهَلَ نَفْسَهُ، کَفٰی بِالْمَرْءِ کَیْساً أَنْ یَعْرِفَ مَعائِبَهُ.

کافی است مرد را دانائی چون بداند معایب خودرا.

کَفٰی بِالْمَرْءِ عَقْلاً أَنْ یُجْمِلَ في مَطالبه، کَفٰی بِالْمَرْءِ شُغْلاً بِنَفْسِه

ص: 306

عَنِ النّاسِ، کَفٰی مُخْبِراً عَمّا بَقِيَ مِنَ الدُّنْیا ما مَضٰی مِنْها، کَفٰی بِالْمَرْءِ سَعادَةً أَنْ یُوثَقَ بِه في أُمُورِ الدِّینِ وَ الدُّنْیا، کَفٰی عِظَةً لِذَوي الْأَلْبابِ ما جَرَّبُوا.

کافی است پند و اندرز از برای صاحبان عقل آنچه را بتجربه دیده اند.

کَفٰی مُعْتَبَراً لِاُولِي النُّهٰی ما عَرَفُوا، کَفٰی بِالصُّحْبَةِ إِخْتِباراً، کَفٰی بِالْأَمَلِ اغْتِراراً، کَفٰی بِالْمَرْءِ مَنْقَصَةً أَنْ یُعْظِمَ نَفْسَهُ.

کافی است نقص مرد اینکه بزرگ بداند نفس خود را.

کَفٰی بِالْمَرْءِ غَباوةً أَنْ یَنْظُرَ مِنْ عُیُوبِ النّاسِ إِلیٰ ما خَفِيَ عَلیْهِ مِنْ عُیُوبِه، کَفٰی بِالْمَرْءِ کَیْساً أَنْ یَقْتَصدَ في مَآرِ بِه وَ یُجْمِلَ في مَطالِبِه، کَفٰی بِالْبَغْي سالِباً لِلنِّعْمَةِ، کَفٰی بِالسُّخْط عَناءً، کَفٰی بِالرِّضا غَناءً، کَفٰی بِالْمَرْءِ کَیْساً أَنْ یَغْلِبَ الْهَوٰی وَ یَمْلِکَ النُّهٰی، کَفٰی بِالْمَرْءِ سَعادَةً أَنْ یَعْزِفَ عَمّا یَفْنٰی وَ یَتولَّهُ فیما یبْقٰی.

کافی است سعادت مرد اینکه دامن در پیچد از چیزیکه فانی میشود و رغبت کند بدانچه باقی میماند.

کَفٰی مُؤدِّباً لِنَفْسِکَ أَنْ تَجَنَّبَ ما کَرِهْتَهُ مِنْ غَیْرِکَ، کَفٰی مُوَبِّخاً عَلیَ الْکِذْبِ عِلْمُکَ بِأَنَّکَ کاذِبٌ، کَفٰی مِنْ عَقْلِکَ ما أَبانَ لَکَ رُشْدَکَ مِنْ غَیِّکَ، کَفٰی في مُجاهَدَةِ نَفْسِکَ أَنْ تَکُونَ لَها أَبَداً مُغالِباً وَ عَلیٰ أَهْوِیَتِها مُحارِباً.

ص: 307

کافی است تورا در جهاد با نفس اینکه همواره با نفس مغالبه کنی و با هوا و هوس آن مجاهده ومحاربه افکنی.

کَفٰی بِالْعِلْمِ شَرَفاً أَنَّهُ یَدَّعیهِ مَنْ لاٰ یُحْسِنُهُ وَ یَفْرَحُ به إِذا نُسِبَ إِلَیْهِ.

فصل پنجم: حرف کاف بلفظ کثرة

الفصل الخامس مما ورد من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الكاف بلفظ کثرة وهو ثمان واربعون حكمة

فَمِنْ ذلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: کَثْرَةُ کِذْبِ الْمَرْءِ تُذْهِبُ بَهاءهُ، کَثْرَة ضِحْکِ الرَّجُلِ تُذْهِبُ وَقارَهُ.

خنده فراوان وقار مرد را زایل میسازد.

کَثْرَةُ الْأَمانِيِّ مِنْ فَسادِ الْعَقْلِ، کَثْرَةُ الْخَطأ تُنْذِرُ بِوُفُورِ الْجَهْلِ، کَثْرَةُ الشُّحِّ تُوجِبُ الْمَسَبَّةَ، کَثْرَةُ الْمزاحِ تُسْقِطُ الْهَیْبَةَ.

بسیار مزاح کردن ساقط کند هیبت مرد را.

کَثْرَهُ الْبَذْلِ آیَهُ النَّبْلِ.

کَثْرَةُ الْبَذْلِ آیَةُ الْجَهْلِ، کَثْرَةُ الْأَکْلِ وَ النَّوْمِ تُفْسِدانِ النَّفْسِ وَتَجْلِبانِ الْمَضَرَّةَ، کَثْرَةُ الثَّناءِ مَلَقٌ یُحْدِثُ الزَّهْوَ وَیُدْني مِنَ الْغِرَّةِ، کَثْرَةُ الْکِذْبِ تُفْسِدُ الدِّینَ وَ تُعْظِمُ الْوِزْرَ.

بسیار دروغ زدن فاسد میکند دین را و بزرگ میکند گناه را.

ص: 308

کَثْرَةُ السَّفَهِ تُوجِبُ الشَّنَئانَ وَ تَجْلِبُ الْبَغْضاءَ، کَثْرَةُ الْکَلاٰمِ تُمِلُّ السَّمْعَ، کَثْرَةُ الاْءِلْحاحِ تُوجِبُ الْمَنْعَ، کَثْرَةُ الْوِفاقِ نِفاقٌ، کَثْرَةُ الْخِلاٰفِ شِقاقٌ، کَثْرَةُ الْمَنِّ تُکَدِّرُ الصَّنیعَة، کَثْرَةُ الْکِذْبِ تَجْلِبُ الْوَقیعَةَ.

بسیار دروغ زدن مایه مجانبت ومحاربت است.

کَثْرَهُ الْبُشْرِ آیَةُ الْبَذْلِ، کَثْرَةُ التَّعلُّلِ آیَةُ الْبُخْلِ، کَثْرَةُ الْثَّوَابِ تُنْبِی ءُ عَنْ وُفُورِ الْعَقْلِ، کَثْرَةُ السُّؤالِ تُورِثُ الْمَلاٰلَ، کَثْرَةُ الطَّمَعِ عُنْوانُ قِلَّةِ الْوَرَعِ، کَثْرَةُ التُّقٰی عُنْوانُ وُفورِ الْوَرَعِ، کَثْرَةُ حَیاءِ الرَّجُلِ دَلیلُ إِیمانِه، کَثْرَةُ إِلْحاح الرَّجُلِ تُوجِبُ حِرْمانَهُ.

بسیار اصرار والحاح در سؤال موجب نفرت معطى وقطع آمال است.

کَثْرَةُ الصَّمْتِ تَکْسِبُ الْوَقار، کَثْرَةُ الْهَذَرِ تَکْسِبُ الْعارَ، کَثْرَةُ الْعداوَةِ غَباوَةُ(1) الْقُلُوبِ، کَثْرَةُ الاْءِعْتِذارِ تُعْظِمُ الذُّنْوبَ، کَثْرَةُ الدَّیْنِ یُصَیِّرُ الصّادِقَ کاذِباً وَ الْمُنْجِز مُخْلِفاً.

قرض فراوان مردم راستگوی را دروغ زن میکند و منجز وعد را عهد شکن میسازد.

کَثْرَةُ السَّخاء یُکْثِرُ الْأَوْلیاءَ وَ تَسْتَصْفِحُ الْأَعْداءَ، کَثْرَةُ الْغَضَبِ تُزْري بِصاحِبِه وَ تُبْدي مَعائِبَهُ، کَثْرَةُ الْحِرْصِ تُشْقي صاحِبَهُ وَ تُذِلُّ جانِبَهُ، کَثْرَهُ الْمالِ تُفْسِدُ الْقُلُوبَ وَ تُنْشِيءُ الذُّنُوبَ.

ص: 309


1- نسخه غررالحكم چنین است : كثرة العداوة عناء القلوب .

کثرت مال دلها را فاسد میکند و گناهانزا نشو و نما میدهد .

کَثْرَةُ الْعِتابِ تُؤْذِنُ بالاْءِرْتِیابِ، کَثْرَةُ التَّقْریعِ تزْعِرُ(1) الْقُلُوبَ وَ تُوحِشُ الْأَصْحابَ، کَثْرَةُ اصْطِناعِ الْمَعْرُوفِ تَزیدُ فِي الْعُمْرِ وَ تُنْشِرُ الذِّکْرَ، کَثْرَةُ الصَّنائِعِ تَرْفَعُ الشَّرَفَ وَ تَسْتَدیمُ الشُّکْرَ، کَثْرَةُ الضِّحْکِ تُوحِشُ الْجَلیسَ وَ تَشینُ الرَّئیسَ، کَثْرَةُ الْهَذَرِ تُمِلُّ الْجَلیسَ وَ تُهینُ الرَّئیسَ.

سخن بسیار کردن همنشین را ملول میسازد ورئيس مجلس را خوارمیدارد.

کَثْرَةُ الْکَلامِ تُمِلُّ الاْءِخْوانَ، کَثْرَةُ الْعَجَلِ تُزِلُّ الاْءِنْسانَ، کَثْرَةُ الْکَلاٰمِ تَبْسُطُ حَواشِیَهُ وَ تَنْقُصُ مَعانِیَهُ فَلاٰ یُرٰی لَهُ أَمَدٌ وَ لاٰ یَنْتَفِعُ بِه أَحَدٌ، کَثْرَةُ الْأَکْلِ مِنَ الشَّرَهِ وَ الشَّرَهُ شَرُّ الْعُیُوبِ، کَثْرَةُ الْمَعارِفِ مِحْنَةٌ وَ خُلْطَةُ النّاسِ فِتْنَةٌ.

کثرت شهرت و شناختگی محنت است ومخالطت با مردم آفت.

کَثْرَةُ الدُّنْیا قِلَّةٌ وَ عِزُّها ذِلَّةٌ وَ زَخارِفُها مَضَلَّةُ وَ مَواهِبُها فِتْنَةٌ، کَثْرَةُ الْمِزاحِ تُذْهِبُ الْبَهاءَ وَ تُوجِبُ الشَّحْناءَ.

بسیاری مزاح قدر و بهای مرد را میبرد و موجب عداوت مردم میشود.

کَثْرَةُ الْأَکْلِ یُذَفِّرُ.کَثْرَةُ السَّرْفِ یُدَمِّرُ.

ص: 310


1- نسخه غررالحكم : توغر القلوب .

فصل ششم: حرف کاف بلفظ کُن

الفصل السادس مما ورد من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الكاف بلفظ کن وهو سبع و خمسون حكمة

فَمِنْ ذلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: کُنْ أَبَداً راضِیاً بِما یَجْري بِهِ الْقَدَر، کُنْ مُنْجِزاً مُوفِیاً بِالنَّذرِ.

ادا کن وعد را ووفا کن عهد را.

کُنْ فِي الشَّدائِدِ صَبُوراً وَ فِي الزَّلازِلِ وَقُوراً، کُنْ فِي السَّرّآءِ عَبْداً شَکُوراً وَ فِي الضَّرَّآءِ عَبْداً صَبُوراً، کُنْ جَواداً بِالْحَقِّ بَخیلاً بِالْباطِلِ، کُنْ مُتَّصِفاً بِالْفَضائِلِ مُتَبَرِّئاً مِنَ الرَّذائِلِ، کُنْ لِما لاٰ تَرْجُو أَقْرَبَ مِنْکَ لِما تَرْجُو، کُنْ بِالْوَحْدَةِ آنَسَ مِنْکَ بِقُرَناءِ السُّوءِ.

وحدت و تنها روی را نیکتربدان از مخالطت باقرين بد.

کُنْ لِمَنْ قَطَعَکَ واصِلاً وَ لِمَنْ سَألَکَ مُعْطِیاً وَ لِمَنْ سَکَتَ عَنْ مَسْألَتِکَ مُبْتَدِئاً، کُنْ بَعیدَ الْهِمَمِ إِذا طَلَبْتَ کریمَ الظَّفَرِ إِذا غَلَبْتَ.

همت بلنددار چون مرجع حاجت شدی کریم باش چون بر خصم غالب گشتی.

کُنْ لِهَواکَ غالِباً وَ لِنَجاتِکَ طالِباً، کُنْ عالماً ناطِقاً أَوْ مُسْتَمِعاً واعِیاً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَکُونَ الثّالِثَ.

دانندۀ گوینده باش یا شنونده و از بر کننده و بپرهیز که یکی ازین دو نباشی.

ص: 311

کُنْ لِلْوُدِّ حافِظاً وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ مُحافِظاً، کُنْ بِمالِکَ مُتَبَرِّعاً وَ عَنْ مالِ غَیرِکَ مُتَوَرِّعاً، کُنْ فِي الدُّنْیا بِبَدَنِکَ وَ فِي الاْخِرَةِ بِقَلْبِکَ وَ عَمَلِکَ، کُنْ بَطيءَ الْغَضَبِ سَریعَ الرِّضا مُحِبّاً لِقَبُولِ الْعُذْرِ، کُنْ حَلیماً فِي الْغَضَبِ صَبُوراً فِي الرَّهبِ مُجْمِلاً فِي الطَّلَبِ، کُنْ فِي الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ لاٰ ضَرْعٌ فَیُحْلَبُ وَ لاٰ ظَهْرٌ فَیُرْکَبُ.

یعنی در هنگام فتنه چون شتر دوساله باش که نه نیروی آن دارد که بر پشتش سوار شوند و نه او را پستانیست که از آن شير دوشند کنایت از آنکه چون دو ظالم با هم ستیزه کنند باید هیچیك را نصرت نکرد چه نصرت هر دوحرام است.

کُنْ آنَسَ ما تَکُونُ بِالدُّنْیا أَحْذَرَ ما تَکُونُ مِنْها، کُنْ أَوْثَقَ ما تَکُونُ بِنَفْسِکَ أَخْوَفَ ما تَکُونُ مِنْ خِداعِها، کُنْ وَصِيَّ نَفْسِکَ وَ افْعَلْ في مالِکَ ما تُحِبُّ أَنْ یَفْعَلَهُ فیهِ غَیرُکَ، کُنْ مُؤاخِذاً نَفْسَکَ مُغالِبأ سُوءَ طَبْعِکَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَحْمِلَ ذُنُوبَکَ عَلی رَبِّکَ.

خود باز پرس کن نفس خود را و غلبه جوی زشتی طبیعت خود را و بپرهیز از اینکه گناه خود را حمل کنی و نزديك پروردگار خود بری.

کُنْ آمِراً بِالْمَعْرُوفِ عامِلاً به وَ لاٰ تَکُنْ مِمَّنْ أَمَرَ بِه وَ یَنأیٰ عَنْهُ فَیَبُوءُ بِإِثْمِه وَ یَتَعَرَّضُ لِمَقْتِ رَبِّه، کُنْ کَالنَّحْلَةِ إِنْ أَکَلَتْ أَکلَتْ طَیِّباً وَ إِنْ وَضَعَتْ وَضَعْتَ طَیِّباً وَ إِنْ وَقَعَتْ عَلیٰ عُودٍ لَمْ تَکْسِرْهُ.

مانند مگس نحل باش که اگر بخورد از شکوفهای نغز نیکو خورد و اگر

ص: 312

بار فرونهد عسل پاك طيب وضع کند و اگر بر شاخی نشیند چنان بی ثقل وسبك باشد که آسیب نرساند.

کُنْ لِلّهِ مُطیعاً وَ بِذِکْرِه آنِساً وَ تَمَثَّلْ في حالِ تَوَلّیکَ عَنْهُ إِقْبالَهُ عَلَیْکَ یَدْعُوکَ إِلیٰ عَفْوِه وَ یَتَغَمَّدُکَ بِفَضْلِه، کُنْ عالِماً بِالْحَقِّ عامِلاً بِه یُنْجیکَ اللّهُ بِه، کُنْ عَلی حَذَرٍ مِنَ الْأَحْمَقِ إِذا صاحَبْتَهُ وَ مِنَ الْفاجِرِ إِذا عاشَرْتَهُ وَ مِنَ الظّالِمِ إِذا عامَلْتَهُ، کُنْ مِنَ الْکَریمِ عَلیٰ حَذَرٍ إِنْ أَهَنْتَهُ وَ مِنَ اللَّئیمِ إِنْ أَکْرَمْتَهُ وَ مِنَ الْعاقِلِ إِنْ أَحْرَجْتَهُ.

بترس از کریم وقتی او را اهانت کنی و بترس از لئیم وقتی او را اکرام کنی و بترس از عاقل وقتی اورا بحرج افکنی.

کُنْ بِعَدُوَّکَ الْعاقِلِ أَوْثَقَ مِنْکَ بِصَدیقِکَ الْجاهِلِ، کُنْ بِأَسْرارِکَ بَخیلاً وَ لاٰ تُذِعْ سِرّاً أُوْدِعْتَهُ فَإِنَّ الاْءِذاعَةَ خِیانَةٌ، کُنْ حَسَنَ الْمَقالِ حَمیدَ الْأَفْعالِ فَإِنَّ مَقالَ الرَّجُلِ بُرْهانُ فَضْلِه وَ فِعْلُهُ عُنْوانُ عَقْلِه.

گفتار خویش را پسندہ کن و کردار خود را ستوده فرمای چه گفتار مرد برهان فضل او، و کردار اوعنوان عقل اوست.

کُنْ صَمُوتاً مِنْ غَیرِ عَيٍّ فَإِنَّ الصَّمْتَ زینَةُ الْعالِمِ وَ سِتْرُ الْجاهِلِ، کُنْ قَنُوعاً تَکُنْ غَنِیّاً، کُنْ مُتَوَکِّلاً تَکُنْ مَکْفِیّاً، کُنْ راضِیاً تَکُنْ مَرْضِیّاً، کُنْ صادِقاً تَکُنْ وَفِیّاً، کُنْ مُوقِناً تَکُنْ قَوِیّاً، کُنْ وَرِعاً تَکُنْ زَکِیّاً، کُنْ مُتَنَزِّهاً تَکُنْ تَقِیّاً، کُنْ سَمِحاً وَ لاٰ تَکُنْ مُبَذِّرَاً.

ص: 313

بخشنده باش لكن تبذیر مال مكن.

کُنْ مُقْتَدِراً وَ لاٰ تَکُنْ مُحْتَکِراً.

اندازه معاش بدست کن لیکن احتكار مكن.

کُنْ حُلْوَ الصَّبْرِ عِنْدَ مُرِّ الْأَمْرِ، کُنْ مَشْغُولاً بِما أَنْتَ عَنْهُ مَسْؤُلٌ.

اعداد پاسخ کاری کن که در آن جهانت از آن پرسش کنند.

کُنْ زاهِداً فیما یَرْغَبُ فیهِ الْجاهِلُ، کُنْ فِي الْمَلاَءِ وَقُوراً وَ فِي الْخَلاَءِ ذَکُوراً، کُنْ بِالْبَلاٰءِ مَحْبُوراً وَ بِالْمَکارِهِ مَسْرُوراً، کُنْ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً وَ للِظّالِمِ خَصْماً، کُنْ مِمَّنْ لاٰ یَفْرُطُ بِه عُنْفٌ وَ لاٰ یَقْعُدُ بِه ضَعْفٌ، کُنْ لَیِّناً مِنْ غَیرِ ضَعْفٍ شَدیداً مِنْ غَیرِ عُنْفٍ.

نرم و هموار باش بی اینکه ضعیف باشی، با سطوت و شدت باش بی اینکه عنيف باشی.

کُنْ جَمیلَ الْعَفْوِ إِذا قَدَرْتَ عامِلاً بِالْعَدْلِ إِذا مَلَکتَ، کُنْ عاقِلاً في أَمْرِ دینِکَ جاهِلاً في أَمْرِ دُنْیاکَ، کُنْ عامِلاً بِالْخَیرِ ناهِیاً عَنِ الشَّرِّ مُنْکِراً شیمَةَ الْغدْرِ، کُنْ بِالْمَعْرُوفِ آمِراً وَ عَنِ الْمُنْکَرِ ناهِیاً وَ لِمَنْ قَطَعَکَ مُواصِلاً وَ لِمَنْ حَرَمَکَ مُعْطِیاً، کُنْ عَفُوّاً في قُدْرَتِکَ، جَواداً في عَشیرَتِکَ ، مُؤْثِراً مَعَ فاقَتِکَ یَکْمُلْ لَکَ الْفضائِلُ، کُنْ لِنَفْسِکَ مانِعاً رادِعاً وَ لِنَزْوَتِکَ عِنْدَ الْحَفیظَةِ واقِماً قامِعاً، کُنْ بِالْمَعْرُوفِ آمِراً وَ عَنِ الْمُنْکَرِ ناهِیاً وَ بِالْخَیرِ عامِلاً وَ لِلْشَّرِّ مانِعاً.

ص: 314

آمر بمعروف و ناهی از منکر باش و کار نیکو میکن و کار بد را دفع میده.

کُنْ لِعَقْلِکَ مُسْعِفاً وَ لِهَواکَ مُسَوِّفاً، کُنْ مُؤْمِناً تَقِیّاً مُتَقَنِّعاً عَفیفاً.

فصل هفتم: حرف کاف بلفظ مطلق

الفصل السابع مما ورد من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الكاف باللفظ المطلق وهو احدى وسبعون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: کَمالُ الْعِلم الْعَمَلُ، کَمالُ الاْءِنْسانِ الْعَقْلُ، کافِلُ النَّصْرِ الصَّبْرُ، کافِلُ الْمَزیدِ الشُّکْرُ، کُفْرانُ الاْءِحْسان یُوجِبُ الْحِرْمانَ، کافِلُ دَوامِ الْغِنیٰ وَ الاْءِمْکانِ اتِّباعُ الاْءِحْسانِ، کافِلُ الْیَتیمِ عِندَ اللّهِ مِنَ الْمُکْرَمینَ، کاتِمُ السِّرِّ وَفِيٌّ أَمینٌ، کَمالُ الْعَطِیَّةِ تَعْجیلُها، کُفْرُ النِّعَمِ مُزیلُها، کَمالُ الرَّجُلِ عَقْلُهُ وَ قیمَتُهُ فَضْلُهُ.

كمال مرد عقل مرداست و بهای مرد فضل مرد.

کَلامُ الرَّجُلِ مُیزانُ عَقْلِه.

کَلاٰمُ الْعاقِلِ قُوتٌ وَ جَوابُ الْجاهِلِ سُکُوتٌ، کُرُورُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ مَکْمَنُ الْاٰفاتِ وَمَوْطِنُ الشَّتاتِ، کَیْفِیَّةُ الْفِعْلِ تَدُلُّ عَلیٰ کَمِّیَّةِ الْعَقْلِ فَأَحْسِنْ لَهُ الاْءِخْتِبارَ وَ أَکْثِرْ عَلَیْهِ الاْءِسْتِظْهارَ، کُلَّما قَوِیَتِ الْحِکْمَةُ ضَعُفَتِ الشَّهْوَةُ.

چندانکه دانش قوی گردد شهوت ضعیف شود.

ص: 315

کُلَّما طالَتِ الصُّحْبَةُ تَأَکَّدَتِ الْحُرْمَةُ، کُلَّما فاتَکَ مِنَ الدُّنْیا شَيْءٌ فَهُوَ غَنیمَةٌ، کُونُوا عَنِ الدُّنْیا نُزّاهاً وَ عَنِ الْاٰخِرَةِ وُلّاٰهاً، کُونُوا مِمَّنْ عَرَفَ فَنآءَ الدُّنْیا فَزَهِدَ فیها وَ عَلِمَ بَقاءَ الْاٰخِرَةِ فَعَمِلَ لَها، کُونُوا مِنْ أَبْنآءِ الْاٰخِرَةِ وَ لاٰ تَکُونُوا مِنْ أَبْناءِ الدُّنْیا فَإِنَّ کُلَّ وَلَدٍ سَیُلْحَقُ بِأُمِّه یَوْمَ الْقِیٰمَةِ.

از فرزندان آخرت باشید نه از فرزندان دنیا زیرا که هر فرزندی در قیامت با مادر خود ملحق شود.

کَما تَزْرَعُ تَحْصُدُ، کَما تُقَدِّمُ تَجِدُ، کُلُّ امْرِ ءٍ مَسْئُولٌ عَمّا مَلَکَتْ یَمینُهُ مِنْ أَعْمالِه وَ عِیالِه، کُلَّما أَخْلَصْتَ عَمَلاً بَلَغْتَ مِنَ الْاٰخِرَةِ أَمَلاً، کُونُوا قَوْماً صیحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا، کُلُوا الْأتْرُجَّ قَبْلَ الطَّعامِ وَ بَعْدَهُ فَإِنَّ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ یَفْعَلُونَ ذٰلِکَ، کُلَّما حَسُنَتْ نِعْمَةُ الْجاهِلِ ازْدادَ قُبْحاً فیها، کُونُوا قَوْماً عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیا لَیْسَتْ بِدارِهِمْ فَاسْتَبْدَلُوا، کُفْرُ النِّعْمَةِ لُؤْمٌ وَ صُحْبَةُ الْأَحْمَقِ شُؤْمٌ ، کَذَبَ مَنْ ادَّعَی الاْءِیْمانَ وَ هُوَ مَشْغُوفٌ مِنَ الدُّنْیا بِخِدعِ الْأَمانِيِّ وَ زُورِ الْمَلاٰهي.

دروغ گفت کسیکه مدعی ایمان شد و حال آنکه شاداست از دنیا بفریب آرزو و آمال ودروغ ملاهی و مناهى.

کُلَّمَا کَثُرَ خُزّانُ الْأَسْرارِ کثُرَ ضُیَّیاعُها ، کُلَّما ارْتَفَعَتْ رُتْبَةُ

ص: 316

اللَّئیمِ نَقَصَ النّاسُ عِنْدَهُ وَ الْکَریمُ ضِدُّ ذٰلِکَ.

چندانکه رتبه مرد لئيم بالا گیرد مردم در چشم او خوار آید و مرد کریم بر خلاف آن کار کند.

کَما تَرْحَمُ تُرْحَمُ، کَما تَتَواضَعُ تُعَظَّمُ، کَما تَدینُ تُدانُ، کَما تُعینُ تُعانُ، کُفْرانُ النِّعَمِ یَزِلُّ الْقَدَمَ وَیَسْلُبُ النِّعَمَ، کُلُّکُمْ عِیالُ اللّهِ سُبْحانَهُ وَ اللّهُ سُبْحانَهُ کافِلُ عِیالِه.

میفرماید: شماهمگان عیال خداوندید و خداوند عيال خویش را کفیل باشد.

کَسْبُ الْعَقْلِ کَفُّ الْأَذٰی، کُلَّما قارَبْتَ أَجَلاً فَأَحْسِنْ عَمَلاً.

چندانکه با مرگ نزديك میشوی کردار خود را نیکو کن.

کَسْبُ الْعِلْمِ الزُّهْدُ فِي الدُّنْیا، کُلَّمَا ازْدادَ الْمَرْءُ بِالدُّنْیا شُغْلاً وَ زادَ بِها وَلَهاً أَوْرَدَتْهُ بِالْمَسالِکِ وَ أَوْقَعَتْهُ فِي الْمَهالِکِ، کُلَّما لاٰ یَنْفَعُ یَضُرٌّ وَ الدُّنْیا مَعَ حَلاٰوَتِها تَمُرُّ وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْغَناءِ بِاللّهِ لاٰ یَضُرُّ، کُلَّما زادَ عَقْلُ الرَّجُلِ قَويَ إِیمانُهُ بِالْقَدَرِ وَ اسْتَخَفَّ بِالْغِیَرِ، کُلَّما عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ الْمُنافَسِ عَلَیْهِ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ لِفَقْدِه، کُلَّما زادَ عِلْمُ الرَّجُلِ زادَتْ عِنایَتُهُ بِنَفْسِه وَ بَذَلَ في إِصْلاٰحِها وَ رِیاضَتِها جُهْدَهُ.

چندانکه دانش مرد افزون گردد علم او بر معایب نفس افزون شود و در اصلاح آن وخلاف هوای آن بیشتر جهد و سعی کند .

کَما أَنَّ الْجِسْمَ وَ الظِّلَّ لاٰ یَفْترِقانِ کَذٰلِکَ التَّوْفیقُ وَ الدِّینُ لاٰ یَفْتَرِقانِ.

ص: 317

چنانکه سایه و شاخص از هم جدا نشوند توفيق ودین از هم جدا نگردند.

کَما أَنَّ الشَّمْسَ وَ اللَّیلَ لاٰ یَجْتَمِعانِ کَذٰلِکَ حُبُّ اللّهِ وَ حُبُّ الدُّنْیا لا یَجْتَمعانِ.

چنانکه آفتاب باشب جمع نگردد حب خدا وحب دنیا بیکجا جمع نشوند.

کافِرُ النِّعْمَةِ کافِرُ فَضْلِ اللّهِ، کَافِلُ الْیَتیمِ أَثیرٌ عِنْدَ اللّهِ، کَفِّرُوا ذُنُوبَکُمْ وَ تَحَبَّبُوا إِلیٰ رَبِّکُمْ بِالصَّدَقَةِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ، کِذْبُ السَّفیرِ یُولِدُ الْفَسادَ وَ یُفَوِّتُ الْمُرادَ وَ یُبْطِلُ الْحَزْمَ وَ یَنْقُضُ الْعزْمَ.

دروغ سفیر و رسول مورث فساد و فوت مراد است خلل درعقل واندیش می افکند ونقصان در عزیمت می اندازد.

کِتابُ الْمَرْء مِعْیارُ فَضْلِه وَ مِسْبارُ نَبْلِه، کافِرُ النِّعْمَةِ مَذْمُومٌ عِنْدَ الْخالِقِ وَ الْخَلاٰئِقِ، کَمالُ الْفَضائِلِ شَرَفُ الْخَلائِقِ، کَما تَرْجُوخَفْ، کَما تَشْتَهي عِفَّ، کَما أَنَّ الصَّدٰی یَأْکُلُ الْحَدیدَ حَتّیٰ یُفْنِیَهُ کَذٰلِکَ الْحَسَدُ یُکْمِدُ الْجَسَدَ حَتّیٰ یُضْنِیَهُ، کَسْبُ الْعَقْلِ إِجْمالُ النُّطْقِ وَ اسْتِعْمالُ الرِّفْقِ.

کسب عقل نیکو سخن گفتن و با مردمان کار به مدارا کردنست.

کَسْبُ الاْءِیْمانِ لُزُومُ الْحَقِّ وَ نُصْحُ الْخَلْقِ، کَسْبُ الْعَقْلِ الاْءِعْتِبارُ وَ الْاءِسْتِظْهارُ، کَسْبُ الْجَهْلِ الْغَفْلَةُ وَ الاْءِغْتِرارُ، کَأَنَّ الْمعْنِيِّ سِواها وَ کَأَنَّ الْحَظَّ في إِحْرازِ دُنْیاها، کُفْرُ النِّعْمَةِ مُزیلُها وَ شُکْرُها مُسْتَدیمُها.

کفران نعمت نعمت را زایل کند و شکر نعمت نعمت را پاینده بدارد.

ص: 318

کُنْتُ إِذا سَئَلْتُ رَسُولَ اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه أَعْطاني وَ إِذا سَکَتُّ ابْتَدَأَني، کَذَبَ مَنِ ادَّعَی الْیَقینَ بِالْباقي وَ هُوَ مُواصِلٌ لِلْفاني، کَلامُکَ مَحْفُوظٌ عَلَیْکَ مُخَلَّدٌ في صَحیفَتِکَ فَاجْعَلْهُ فیما یُزْلِفُکَ وَ إِیّاکَ أَنْ تُطْلِقَهُ فیما یُوبِقُکَ.

سخنان تو در صحیفه اعمال تو محفوظ و مکتوب است پس چنان بگوی که سبب قرب تو شود و بپرهيز از آنکه چنان گوئی که موجب هلاك تو گردد.

کَمالُ الْعِلْمِ الْحِلْمُ وَ کَمالُ الْحِلْم کَثْرَةُ الاْءِحْتِمالِ وَ الْکَظْمِ، کَمالُ الْحَزْمِ اسْتِصْلاٰحُ الْأَضْدادِ وَمُداجاةُ الْأَعْداءِ، کُرُورُ الْأَیّامِ أَحْلاٰمٌ وَ لَذّاتُها آلامٌ وَ مَواهِبُها فَناءٌ وَ أَسْقامٌ، کَمالُ الْعِلْمِ یَهْدِي الْمَرْءَ وَ یُنْجیهِ کذٰلِکَ الْجَهْلُ یَضُرُّهُ وَ یُرْدیهِ.

کمال علم مرد را هدایت کند و نجات دهد چنانکه جهل زیان رساند و هلاک کند.

کانَ لي فیما مَضٰی أَخٌ فِي اللّهِ وَ کانَ یُعْظِمُهُ في عَیني صِغَرُ الدُّنْیا في عَیْنِهِ وَ کانَ خارِجاً عَنْ سُلْطان بَطْنِه فَلاٰ یَشْتَهي ما لاٰ یَجِدُ وَ لاٰ یُکْثِرُ إِذا وَجَدَ وَ کانَ أَکْثَرَ دَهْرِه صامِتاً فَإِنْ قالَ بَذَّ الْقائِلینَ وَ نَقَعَ غَلیلَ السّائِلینَ وَ کانَ ضَعیفاً مُسْتَضْعفاً فَإِنْ جاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَیْثٌ عادٍ وَ ماءُ وادٍ لاٰ یُدْلی بِحُجَّةٍ حَتّیٰ یَأْتيَ قاضِیاً وَ کانَ لاٰ یَلُومُ أَحَداً عَلیٰ ما لاٰ یَجدُ

ص: 319

الْعُذْرَ في مِثْلِه حَتّیٰ یَسْمَعَ اعْتِذارَهُ وَ کانَ لاٰ یَشْکُو وَجَعاً إِلَّاٰ عِنْدَ بُرْئِه وَ کانَ یَفْعَلُ ما یَقُولُ وَ لا یَقُولُ ما لاٰ یَفْعَلُ وَ کانَ إِذا غُلِبَ عَلیَ الْکَلاٰمِ لَمْ یُغْلَبْ عَلیٰ السُّکُوتِ وَ کانَ عَلیٰ أَنْ یَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلیٰ أَنْ یَتَکَلَّمَ وَ کانَ إِذا بَدَهَهُ أَمْرانِ نَظَرَ أَیُّهُما أَقْرَبُ إِلَی الْهَوٰی فَخالَفَهُ فَعَلَیْکُمْ بِهٰذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوها وَ تَنافَسُوا فیها فَإِنْ لَمْ تَسْتَطْیعُوها فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلیلِ خَیرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثیرِ، کُلُوا ما سَقَطَ مِنَ الْخَوانِ فَإِنَّهُ شِفاءٌ مِنْ کُلِّ دآءٍ بِإِذْنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَسْتَشْفِيَ بِه.

بخورید چیزی را که از دست خوان فرو افتاد چه آن چیز باذن خداوند شفای هردرد است از برای کسی که بدان شقا جوید.

کُفُّوا أَلْسِنَتَکُمْ وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً تَغْنَمُوا، کُلُّ عَینٍ یَوْمَ الْقِیامَةِ باکیةٌ وَ کُلُّ عَیْنٍ یَوْمَ الْقیٰمَةِ ساهِرَةٌ إِلَّاٰ عَینَ مَنِ اخْتَصَّهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِکَرامَتِه وَ بَکیٰ عَلیَ الْحُسَینِ وَ عَلیٰ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِماَ انْتَهَکُوا بِه.

هر چشمی در قیامت گریانست و هر چشمی در آنروز بیدار است مگر چشمی که خداوند بكرامت خویش مخصوص داشته و بر امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و بر آل محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ برای ظلمی که برایشان شده گریسته.

کُلُوا الرُّمّانَ بِشَحْمِه فَإِنَّهُ دَبّاغٌ لِلْمِعْدَةِ وَ في کُلِّ حَبَّةٍ مِنَ الرُّمّانِ إِذَا اسْتَقَرَّتْ فِي الْمِعْدَة حَیوٰةٌ فِي الْقَلْبِ وَ إِنارَةٌ لِلنَّفْسِ وَ تَدْفَعُ وَساوِسَ الشَّیْطانِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً، کُلُوا الْهِنْدِباء فَما مِنْ صَباحٍ إِلَّاٰ وَ عَلَیْهِ قَطْرَةٌ مِنْ قَطَرِ الْجنَّةِ.

ص: 320

باب بیست و سوم

فصل اول: حرف لام زائدة

الباب الثالث والعشرون فيما ورد من حكم امير المؤمنين على عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف اللام و هو سبعة فصول ثلاث مأة وعشرة حكمة الفصل الاول باللام الزائدة وهو ثلاث واربعون حكمة الفصل الثاني باللام الأصلية وهو اربع و سبعون حكمة الفصل الثالث بلفظ لن وهو اثنتان واربعون حكمة الفصل الرابع بلفظ ليس وهو ثلاث وسبعون حكمة الفصل الخامس بلفظ لم وهو ثمان وعشرون حكمة الفصل السادس بلفظ لو و هو ثلاث و ثلاثون حكمة الفصل السابع باللفظ المطلق و هو عشرون حكمة. الفصل الأول مماورد من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ باللام الزائده و وهو ثلاث واربعون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ، لِکُلِّ حَسَنَهٍ ثَوابٌ ، لِکُلِّ امْرِءٍ یَوْمٌ لاٰ یَعْدُوهُ، لِکُلِّ أَحدٍ سائِقٌ مِنْ أَجَلِه یَحْدُوهُ، لِکُلِّ مُصابٍ اصْطِبارٌ، لِکُلِّ أَجَلٍ حُضُورٌ، لِکُلِّ أَمَلٍ غُرُورٌ، لِکُلِّ ناکِثٍ شُبْهَةٌ، لِکُلِّ دَوْلَةٍ بُرْهَةٌ، لِکُلِّ حَيٍّ مَوْتٌ، لِکُلِّ شَيْءٍ فَوْتٌ.

از برای هر زنده ای مرگی است و از برای هر چیزی زوال.

لِکُلِّ هَمٍّ فَرَجٌ، لِکُلِّ ضیقٍ مَخْرَجٌ، لِکُلِّ حَيٍّ داءٌ، لِکُلِّ عِلَّةٍ دواءٌ، لِکُلِّ شَيْءٍ بَذْرٌ وَ بَذْرُ الشَّرِّ الشَّرَهُ.

از برای هر چیزی مزرعی و تخمی است و تخم شر حرص است.

ص: 321

لِکُلِّ مُثْنٍ عَلیٰ مَنْ أَثْنیٰ عَلَیْهِ مَثُوبَةٌ مِنْ جَزاءٍ أَوْ عارِفَةٌ مِنْ عَطاءٍ، لِکُلِّ عَمَلٍ جَزاءٌ فَاجْعَلُوا عَمَلَکُمْ لِما یَبْقٰی وَ ذَرُوا ما یَفْنٰی، لِکُلِّ ظالِمٍ عُقُوبَةٌ لاٰ تَعْدُوهُ وَ صَرْعةٌ لاٰ تُخْطِئهُ، لِکُلِّ ظاهِرٍ باطِنٌ عَلیٰ مِثالِه فَما طابَ ظاهِرُهُ طابَ باطِنُهُ وَ ما خَبُثَ ظاهِرُهُ خَبُثَ باطِنُهُ.

از برای هر ظاهری باطنی است مانند آن پس هر چیزی ظاهرش ستوده است باطنش نیکوست و چیزیکه ظاهرش نکوهیده است باطنش نیز بد است.

لِکُلِّ سَیِّئَةٍ عِقابٌ، لِکُلِّ غَیْبَةٍ إِیابٌ، لِکُلِّ نَفْسٍ حَمامٌ، لِکُلِّ ظالِمٍ انْتِقامٌ، لِکُلِّ امْرِءٍ أَدَبٌ، لِکُلِّ شَيْءٍ سَبَبٌ، لِکُلِّ ضَلَّةٍ عِلَّةٌ، لِکُلِّ کَثْرَةٍ قِلَّةٌ، لِکُلِّ کَبِدٍ حُرْقَةٌ، لِکُلِّ جَمْعٍ فُرْقَةٌ، لِکُلِّ مَقامٍ مَقالٌ، لِکُلِّ أَمْرٍ مَآلٌ، لِکُلِّ شَیْءٍ مِنَ الدُّنْیا انْقِضاءٌ.

از برای هر چیزی در دنیا فناست.

لِکُلِّ شَيْءٍ مِنَ الْاٰخِرَةِ بَقاءٌ.

و از برای هر چیزی در آخرت بقا.

لِکُلِّ شَيْءٍ زَکوٰةٌ وَ زَکوٰةُ الْعَقْلِ احْتِمالُ الْجُهّالِ، لِکُلِّ دینٍ خُلُقٌ وَ خُلُقُ الْاءِیْمان الرِّفْقُ، لِکُلِّ شَيْءٍ آفَةٌ وَ آفَةُ الْخَیرِ قَرینُ السّوْءِ، لِکُلِّ شَيْءٍ نَکَدٌ وَ نَکَدُ الْعُمْرِ مُقارَنَةُ الْعَدُوِّ، لِکُلِّ أَمْرٍ عاقِبَةٌ حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ، لِکُلِّ رِزْقٍ سَبَبٌ فَأَجْمِلُوا فِي الطَّلَبِ، لُکُلِّ إِنْسانٍ أَرَبٌ فَابْعُدُوا عَنِ الرَّیْبِ، لِکُلِّ داخِلٍ دَهْشَةٌ فَابْدَؤا بِالسَّلاٰمِ، لِکُلِّ قادِمٍ

ص: 322

حَیْرَةٌ فَابْسُطُوهُ بِالْکَلاٰمِ، لِکُلِّ شَيْءٍ بَذْرٌ وَ بَذْرُ الْعَداوَةِ الْمُزاحُ.

از برای هر چیزی تخمی است و تخم عداوت مزاح است.

لِکُلِّ أَمْرٍ عاقِبَةٌ، لِکُلِّ حَیٰوةٍ صائِبَةٌ، لِکُلِّ إِقْبالٍ إِدْبارٌ، لِکُلِّ زَمانٍ قُوتٌ وَ أَنْتَ قُوْتُ الْمَوْتِ، لِکُلِّ شَيْءٍ ثَمَرَةٌ وَ ثَمَرَةُ الْمَعْرُوفِ تَعْجیلُهُ.

از برای هر چیزی ثمری است و ثمر جود تعجيل است.

لِکُلِّ ناجِمٍ أُفُولٌ وَ لِکُلِّ داخِلٍ دَهْشَةٌ وَ ذُهُولٌ.

فصل دوم: حرف لام بالام اصل

الفصل الثاني مما ورد من حكم أمير المؤمنين عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف اللام باللام الزائدة و في لام الاصل و هو احدى و سبعون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: لِلْکَلامِ آفاتٌ، لِلْمُتَکَلِّمِ أَوْقَاتٌ، لِلاْءِعْتِبارِ تُضْرَبُ الْأَمْثالُ، لِلْشَّدائِدِ تُدَّخَرُ الرِّجالُ، لِلْحازِمِ في کُلِّ فِعْلٍ فَضْلٌ.

از برای خردمند در هر کاری فضلی و فیضی است.

لِلْعاقِل في کُلِّ کلِمَةٍ نَبْلٌ.

از برای عاقل در هر سخنی حکمتی و دانشی است.

لِلْنُّفُوسِ طَبائِعُ سُوءٍ وَ الْحِکْمَةُ تُنْهٰی عَنْها، لِلْحازِمِ مِنْ عَقْلِه عَنْ

ص: 323

کُلِّ دَنِیَّةٍ زاجِرٌ، لِلّهِ حُکْمٌ بَیِّنٌ فِي الْمُسْتَأْثِرِ وَالْجازِعِ، لِلکِرامِ فَضیلَةُ الْمُبادَرَةِ إِلیٰ فِعْلِ الْمَعْرُوفِ وَ إِسْداءِ الصَّنائِعِ، لِلاْءِنْسانِ فَضیلَتانِ عَقْلٌ وَ مَنْطِقٌ فَبِالْعَقْلِ یَسْتَفْیدُ وَ بِالْمَنْطِقِ یُفیدُ.

از برای انسان دو فضیلت است فضیلت عقل و فضیلت منطق پس بعقل استفاده میکند و بمنطق افاده میفرماید.

لِلْمُتَّقي هُدیً في رَشادٍ وَ تَحَرُّجٌ عَنْ فَسادٍ وَ حِرْصٌ فِي إِصْلاٰحِ مَعادٍ، لِیَکُنْ مَوْئِلُکَ إِلیَ الْحَقِّ فَإِنَّ الْحقَّ أَقْوٰی مُعینٍ، لِیَکُنْ مَرْجَعُکَ إِلیَ الصِّدْقِ فَإِنَّ الصِّدْقَ خَیْرُ قَرینٍ، لِلحَقِّ دَوْلَةٌ، لِلْباطِلِ جَوْلَةٌ، لِلطّالِبِ الْبالِغِ لَذَّةُ الاْءِدْراکِ، لِلآئِسِ الْخائِبِ مَضَضُ الْهَلاٰکِ، لِلعادَةِ عَلیٰ کُلِّ إِنْسانٍ سُلْطانٌ، لِلعاقِلِ في کُلِّ عَمَلٍ إِحْسانٌ، لِلْجاهِلِ في کُلِّ حالَةٍ خُسْرانٌ.

عاقل در هر کار نیکوئی کند و جاهل در هر حال زیان بیند.

لِلْظّالِمِ الْبادي غَداً بِکُفیْهِ عَضَّةٌ، لِلمُسْتَحْلي لَذَّةَ الدُّنْیا غُصَّةٌ، لِلأَحْمَقِ مَعَ کُلِّ قَوْلٍ یَمینٌ.

احمق در هر سخن بی موجبی سوگند یاد کند.

لِرُسُلِ اللّهِ في کُلِّ حُکْمٍ تَبْیینٌ، لِلْکَیِّسِ فِي کُلِّ شَيْءٍ اتِّعاظٌ، لِلعاقِلِ فِي کُلِّ عَمَلٍ ارْتِیاضٌ، لَقَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ وَ أُسْمِعْتُمْ إِنْ سَمِعْتُمْ وَ هُدیتُمْ اِءنِ اهْتَدَیْتُمْ، لَدُنْیاکُمْ عِنْدي أَهْوَنُ مِنْ عُراقِ خِنْزیرٍ

ص: 324

عَلیٰ یَدِ مَجْذُومٍ.

وَ قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِمَنْ یَسْتَصْغِرُهُ عَنْ مِثْلِ مَقالِه: لَقَدْ طِرْتَ شَکیراً وَ هَدَرْتَ سُقْباً، لِیکُنْ مَسْأَلَتُکَ [في] ما یَبْقٰی جَمالُهُ وَ یَنْفٰی عَنْکَ وَبالَهُ.

همانا باید مسئلت تو از چیزی باشد که جمال آن بجای ماند و حملی و ثقلی بر تو نیفکند.

لِلْقُلُوبِ خَواطِرُ سَوْءِ وَ الْعُقُولُ تَزْجُرُ عَنْها، لِیکْفِهِمْ مِنَ الْعِیانِ السَّماعُ وَ مِنَ الْغَیْبِ الْخَبَرُ، لِأَنْ تَکُونَ تَابِعاً فِي الْخَیرِ خَیرٌ لَکَ مِنْ أَنْ تَکُونَ مَتْبُوعاً فِي الشَّرِّ، لِیَکُفَّ مَنْ عَلِمَ مِنْکُمْ مِنْ عَیْبِ [غَیرِه لِما یَعْرِفُ مِنْ عَیْبِ](1) نَفْسِه، لَتَرجْعُ الْفُرُوعُ إِلیٰ أُصُولِها وَ الْمَعْلُولاتُ إِلیٰ عِلَلِها وَ الْجُزْئِیّاتُ إِلیٰ کُلِّیّاتِها.

همانا باز میگردد هر فرعی باصل خود وهر معلولی بعلت خود و هر جزئی بكل خود.

لِلظّالِمِ مِنَ الرِّجالِ ثَلاثُ عَلاٰماتٍ: یَظلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَةِ، وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ، وَ یُظاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ، لِیکُنِ الشُّکْرُ شاغِلاً لَکَ عَلیٰ مُعافاتِکَ مِمَّا ابْتُلِي بِه غَیرُکَ، لِیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ ما أَنْعَمَ اللّهُ بِه عَلَیْکَ، لِیَنْهَکَ عَنْ مَعائِبِ النّاسِ ما تَعْرِفُ مِنْ مَعائِبِکَ.

باید منہی بدارد ترا از ذکر معایب دیگران آن چیزی که از معایب خود میشناسی.

ص: 325


1- مطابق نسخه غرر الحکم تکمیل شد.

لِحُبِّ الدُّنْیا صُمَّتِ الْأَسْماعُ عَنْ سَماعِ الْحِکْمَةِ وَ عَمِیَتِ الْقُلُوبُ عَنْ نُورِ الْبَصیرَةِ، لِیکُنْ أَحَبُّ النّاسِ إِلَیْکَ مَنْ کَشَفَ لَکَ عَنْ مَعائِبِکَ.

دوستدار تو کسی است که معایب ترا در روی تو مکشوف سازد.

لِیَکُنْ أَوْثَقَ النّاسِ لَدَیْکَ أَنْطَقهُمْ بِالصِّدْقِ، لِیَخْشَعْ لِلّهِ قَلْبُکَ فَمَنْ خَشَعَ قَلْبُهُ خَشَعَتْ جَمیعُ جَوارِحه، لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَری الدُّنْیا لِنَفْسِکَ ثَمَناً وَ فیما لَکَ عِنْدَ اللّهِ عِوَضاً.

زیانکارتر بازرگانی کسی راست که خویش را بدنیا فروشد و از سودی که در نزد خداوند او را ممکن است چشم بپوشد.

لَقَدْ کاشَفَتْکُمُ الدُّنْیا الْغِطاءَ وَ آذَنَتْکُمْ عَلیٰ سَواءٍ، لِلمُتَجَرّي عَلیَ الْمَعاصي سَخَطُ اللّهِ، لَقَدْ أَتْعَبَکَ مَنْ أَکْرَمَکَ إِنْ کُنْتَ کَریماً وَ لَقَدْ أَراحَکَ مَنْ أَهانَکَ إِنْ کُنْتَ حَلیماً، لَقَدْ جاهَرَتْکُمُ الْعِبَرُ وَ زَجَرَکُمْ ما فیهِ مُزْدَجَرٌ وَ ما بَلَّغَ عَنِ اللّهِ بَعْدَ رُسُلِ السَّماءِ مِثْلُ النُّذُرِ، لِطالِبِ الْعِلْمِ عِزُّ الدُّنْیا وَ فَوْزُ الْاٰخِرَةِ، لِمُبغِضینا أَمْواجُ مِنْ سَخَطِ اللّهِ.

میفرماید: از برای دشمنان ما اهلبيت امواجی از دریای غضب خداست.

لَقَدْ رَقَعْتُ مِدْرَعَتي هٰذِه حَتَّی اسْتَحْیَیْتُ مِنْ راقِعِها فَقالَ لي قائِلٌ: أَلاٰ تَنْبِذُها ؟ فَقُلْتُ لَهُ: اعْزُبْ عَنّي فَعِنْدَ الصَّباحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرٰی، لَیْسَتِ الْأَنْسابُ بِالاْباءَ وَ الْاُمَّهاتِ لکِنَّها بِالْفَضائِلِ الْمَحْمُوداتِ.

نژاد و نسب ستوده به پدر ومادر نیست بلکه بفضل وفضیلت ستوده است.

ص: 326

لِلمُؤْمِنِ عَقْلٌ وَفِیٌّ وَ حِلْمٌ رَضِيٌّ وَ رَغْبَةٌ فِي الْحَسَناتِ وَ فِرارٌ مِنَ السَّیِّئاتِ، لَتَعْطِفَنَّ عَلَیْنَا الدُّنْیا بَعْدَ شِماسِها عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلیٰ وَلَدِها، لِلمُؤْمِنِ ثَلاٰثُ ساعاتٍ: ساعَةٌ یُناجي فیها رَبَّهُ ، وَ ساعَةٌ یُحاسِبُ فیها نَفْسَهُ، وَ ساعَةٌ یُخَلّي فیها بَینَ نَفْسِه وَ بَینَ لَذّاتِها فیما یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ، لٍیکُنْ أَبَرَّ النَّاسِ عِنْدَکَ أَعْمَلُهُمْ بِالرِّفْقِ، لِیکُنْ زُهْدُکَ فیما یزُولُ فَإِنَّهُ لاٰ یَبْقی لَکَ وَ لاٰ تَبْقٰی لَهُ.

برکنار باید بود از خیری که زایل شود و پاینده نباشد زیرا که نه آن چیز از بهر تو باقی و نه تو از برای آن باقی مانی.

لِیکُنْ أَحَبَّ النّاسِ إِلَیْکَ وَ أَحْظاهُمْ لَدَیْکَ أَکْثَرُهُمْ سَعْیاً فی مَنافِعِ النّاسِ، لِیَکُنْ أَبْغَضَ النّاسِ إِلَیْکَ وَ أَبْعَدَهُمْ مِنْکَ أَطْلَبُهُمْ لِمَعائِبِ النّاسِ.

مبغوض ترین مردم در نزد تو و بیگانه تر در پیش تو باید کسی باشد که در کشف معایب مردم حریص تر باشد.

لِیَکُنْ أَوْثَقَ الذَّخائِرِ عِنْدَکَ الْعَمَلُ الصّالِحُ، لِیَکُنْ مَرْجِعُکَ إِلیَ الْحَقِّ فَمَنْ فارَقَ الْحَقَّ هَلَکَ، لِیَکُنْ زادَکَ التُّقٰی، لِیَکُنْ شِعارَکَ الْهُدٰی، لِیَکُنْ سَمیرَکَ الْقُرْآنُ، لِیَکُنْ سَجِیَّتُکَ الاْءِحْسانَ، لِیَکُنْ مَرْکَبُکَ الْعَدْلَ فَمَنْ رَکِبَهُ مَلَکَ.

کار بعدل میکن کسی که کار بعدل کند سلطنت یابد.

لِیَکُنْ شیمَتَکَ الْوَقارُ فَمَنْ کَثُرَ خُرْقُهُ اسْتَرْذَلَ، لَئِنْ أَمِرَ الْباطِلْ

ص: 327

لَقَدیما فَعَلَ_ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّما وَ لَعَلَّ_ لَقَلَّما أَدبَرَ شَيْءٌ فَأَقْبَلَ، لَرُبَّما أَقْبَلَ الْمُدْبِرُ وَ أَدْبَرَ الْمُقْبِلُ، لِیَکُنْ أَحْظَا النّاسِ مِنْکَ أَحْوَطُهُمْ عَلیَ الضُّعَفاءِ وَ أَعْمَلُهُمْ بِالْحَقِّ، لِیکُنْ أَحَبَّ الْاُمُورِ إِلَیْکَ أَعَمُّها في الْعَدْلِ وَ أَقْسَطُها بِالْحَقِّ، لِیَکُنْ أَحَبَّ النّاسِ إِلَیْکَ الشَّفیقُ النّاصِحُ، لَرُبَّما خانَ النَّصیحُ الْمُؤْتَمَنُ وَ نَصَحَ الْمُسْتَخانُ.

بسیار افتند که آن کس را که ناصحُ امین دانی خیانت کند و آن کس را که خائن خوانی بحق نصیحت فرماید.

لَأَنَا أَشَدُّ اغْتِباطاً بِمَعْرِفَةِ الْکَریمِ مِنْ إِمْساکي عَلیَ الْجَوْهَرِ النَّفیسِ الْغالي الثَّمینِ، لِیَصْدُقْ وَرَعُکَ وَ یَشْتَدَّ تَحَرّیکَ وَ تَخْلُصْ نِیَّتُکَ في الْأَمانَةِ وَ الْیَمینِ، لِیَصْدُقْ تَحَرّیکَ عَنِ الشُّبَهاتِ فَمَنْ وَقَعَ فیها ارْتَبَکَ، لَقَدْ کُنْتُ وَ ما أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ وَ لاٰ أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ.

میفرماید: من هرگز ازمقاتلت بیم نکردم و از زخم تیغ و سنان نترسیدم.

لَرُبَّما قَرُبَ الْبَعیدُ وَ بَعُدَ الْقَریبُ.

بسیار افتد که خویشاوندان بیگانگی کنند و بیگانگان خویشی فرمایند.

لَقَدْ أَخْطَأَ الْغافِلُ اللاّهِي الرُّشْدَ وَ أَصابَهُ ذُو الْاءِجْتِهادِ وَ الْجِدِّ.

ص: 328

فصل سوم: حرف لام بلفظ لَن

الفصل الثالث مما ورد من حكم امير المؤمنين عَلَيْهِ السَّلاَمُ باللام الثابتة و هو اثنتان واربعون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: لَنْ یَلْقٰی جَزاءَ الشَّرِّ إِلَّاٰ عامِلُهٌ.

ملاقات نمیکند کیفر شر را مگرعامل شر.

لَنْ یُجْزٰی جَزاءَ الْخَیرِ إِلَّاٰ فاعِلُهُ.

پاداش نمی بیند خیررا مگر فاعل خير.

لَنْ یَحُوزَ الْجَنَّةَ إِلَّاٰ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ، لَنْ یَحُوزَ الْعِلْمَ إِلَّاٰ مَنْ یُطیلُ دَرْسَهُ، لَنْ یَفُوزَ بِالْجَنَّةِ إِلَّاٰ السّاعي لَها، لَنْ یَنْجُوَ مِنَ النّارِ إِلَّاٰ التّارِکُ عَمَلَها، لَنْ یَصْفُوَ لَکَ الْعَمَلُ حَتّیٰ یَصِحَّ الْعِلْمُ.

عبادت مقبول نشود تا باعلم انباز نگردد.

لَنْ یُثْمِرَ الْعِلْمُ حَتّیٰ یُقارِنَهُ الْحِلْمُ.

علم ثمر ندهد تا با حلم قرین نشود.

لَنْ یَتَعَبَّدَ الْحُرُّ حَتّیٰ یَزالَ عَنْهُ الضُّرُّ، لَنْ یَحْصُلَ الْأَجْرُ حَتّیٰ یُتَجَرَّعَ الصَّبْرُ، لَنْ یَعْدِمَ النَّصْرَ مَنِ اسْتَنْجَدَ الصَّبْرَ، لَنْ یُسْتَرَقَّ الاْءِنْسانُ حَتّیٰ یَغْمِرَهُ الاْءِحْسانُ، لَنْ تُدْرِکَ الْکَمالَ حَتّیٰ تَرْقیٰ عَنِ النَّقْصِ، لَنْ تُوجَدَ الْقَناعَةَ حَتّیٰ یُفْقَدَ الْحِرْصُ، لَنْ تَهْتَدِيَ إِلیَ الْمَعْرُوفِ حَتّیٰ تَضِلَّ

ص: 329

عَنِ الْمُنْکَرِ، لَنْ تَتَحَقَّقَ بِالْخَیرِ حَتّیٰ تَتَبَرَّءَ مِنَ الشَّرِّ، لَنْ یَتَّصِلَ بِالْخالِقِ مَنْ لَمْ یَنْقَطِعْ عَنِ الْخَلْقِ.

کس در پیشگاه قرب نپوید تا از خلق انقطاع نیابد.

لَنْ یُدْرِکَ النَّجاةَ مَنْ لَمْ یَعْمَلْ بِالْحَقِّ، لَنْ یَنْجُوَ مِنَ الْمَوْتِ غَنِيٌّ لِکَثْرَةِ مالِه، لَنْ یَسْلَمَ مِنَ الْمَوْتِ فَقیرٌ لاِءِقْلاٰلِه، لَنْ یَقْدِرَ أَحَدٌ أَنْ یَسْتَدیمَ النِّعَمَ بِمِثْلِ شُکْرِها وَ لاٰ یَزینُها بِمِثْلِ بَذْلِها، لَنْ تَحْصُلَ الدَّوْلَةُ بِمِثْلِ اسْتِعْمالِ الْعَدْلِ فیها، لَنْ یَهْلِکَ مَنِ اقْتَصَدَ، لَنْ یَفْتَقِرَ مَنْ زَهِدَ، لَنْ یَزْکُوَ الْعَمَلَ حَتّیٰ یُقارِنَهُ الْعِلْمُ.

عمل و عبادت ستوده نگردد تاعلمش پشتوان نگردد.

لَنْ یُزانَ الْعِلمُ حَتّیٰ یُؤازِرَهُ الْحِلمُ.

علم زیب وزینت نشود تا عقلش وزارت نکند.

لَنْ یَذْهَبَ مِنْ مالِکَ ما وَعَظَکَ وَ حازَ لَکَ الشُّکْرَ، لَنْ یَضیعَ مِنْ سَعْیِکَ ما أَصْلَحَکَ وَ أَکْسَبَکَ الْأَجْرَ، لَنْ تَلْقَی الشَّرِهَ راضِیاً، لَنْ تَلْقَی الْمُؤْمِنَ إِلَّاٰ قانِعاً، لَنْ تَلْقَی الْعَجُولَ مَحْمُوداً، لَنْ یَنْجَعَ الْأَرَبُ(1) حَتَّیٰ یُقارِنَهُ الْعَقْلُ.

هیچ آرزوئی قرین اسعاف نگردد تا باعقل دستیار نشود.

ص: 330


1- نسخه غرر (الادب) است یعنی هیچ ادبی نفع نمیبخشد تا با خرد همگام نشود.

لَنْ یُجْزٰی الْقَولُ حَتّیٰ یَتَّصِلَ بِالْفِعْلِ.(1)

هیچ گفتاری با پاداش دمساز نشود جز اینکه با کردار انباز گرد.

لَنْ یَصْدُقَ الْخَبَرُ حَتَّیٰ یَتَحَقَّقَ الْعِیانُ، لَنْ تَسْکُنَ حِرْقَةُ الْحِرْمانِ حَتّیٰ یَتَحَقَّقَ الْوجْدانُ، لَنْ یَتَمَکَّنَ الْعَدْلُ حَتّیٰ یُزالَ الْبَخْسَ، لَنْ یَسْتَطیعَ أَحَدٌ أَنْ یَشْکُرَ النِّعَمَ بِمِثْلِ الاْءِنْعامِ بِها، لَنْ یَسْبِقَکَ إِلیٰ رِزْقِکَ طالِبٌ.

پیشی نگیرد از تو بر رزق تو هیچ طالبی.

لَنْ یَغْلِبَکَ عَلیٰ ما قُدِّرَ لَکَ غالِبٌ.

نصرت نجوید بر تو بر آنچه از بهر تو مقدر است هیچ غالبی.

لَنْ یَفُوتَ ما قُسِّمَ لَکَ فَأَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ، لَنْ تُدْرِکَ ما زُوِيَ عَنْکَ فَأَجْمِلْ فِي الْمُکْتَسَبِ، لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتّیٰ تَعْرِفُوا الَّذي [تَرَکَهُ لَنْ تَأْخُذُوا بِمیثاقِ الْکِتابِ حَتّیٰ تَعْرِفُوا الَّذي نَقَضَهُ، لَنْ تَمَسَّکُوا بِعِصْمَةِ الْحَقِّ حَتَّیٰ تَعْرِفُوا الَّذي](2) نَبَذَهُ ، لَنْ یَهْلِکَ الْعَبْدُ حَتّیٰ یُؤْثِرَ شَهْوَتَهُ عَلیٰ دینِه.

هلاك نمی شود بنده تا اختیار نکند شهوت را بر دین خود.

لَنْ یَضِلَّ الْمَرْءُ حَتّیٰ یَغْلِبَ شَکُّهُ یَقینَهُ.

گمراه نشود مرد تا غالب نشود شك او بر یقین او.

ص: 331


1- نسخه غرر (لن يجدی) است یعنی هیچ گفتاری بدون عمل مفید نیست و ممکن است (لن يجزىء) خواند یعنی کفایت نمیکند.
2- مطابق نسخه غرر الحم تکمیل شد.

فصل چهارم: حرف لام بلفظ لیس

الفصل الرابع مما ورد من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف اللام بلفظ ليس و هو ثلاث وسبعون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: لَیْسَ لِهٰذَا الْجِلْدِ الرَّقیقِ صَبْرٌ عَلی النّارِ.

نیست از برای این جلد نازك شکیبائی بر آتش دوزخ.

لَیْسَ مِنْ شِیَمِ الْکِرامِ ادِّراعُ الْعارِ، لَیْسَ الْکَذِبُ مِنْ خَلاٰئِقِ الاْءِسْلاٰمِ.

دروغ زدن از خصال وخصایص اسلام نیست.

لَیْسَ لِلْأَجْسامِ نَجاةٌ مِنَ الْأَسْقامِ، لَیْسَ کُلُّ فُرْصَةٍ تُصابُ، لَیْسَ کُلُّ دُعاءٍ یُجابُ، لَیْسَ کُلُّ غائِبٍ یَئُوبُ، لَیْسَ کُلُّ مَنْ رَمیٰ یُصیبُ، لَیْسَ لِلَئیمٍ مُرُوَّةٌ، لَیْسَ لِحَقُودٍ أُخُوَّةٌ، لَیْسَ لِحَسُودٍ خُلَّةٌ، لَیْسَ مِنَ الْکَرَمِ قَطیعَةُ الرَّحِمِ، لَیْسَ مِنَ التَّوْفیقِ کُفْرانُ النِّعَمِ، لَیْسَ لِمُتَوَکِّلٍ عَناءٌ، لَیْسَ لِحَریصٍ غَناءٌ، لَیْسَ الْمَلَقُ مِنْ خُلُقِ الْأَنْبِیاءِ.

چاپلوسی و تملق از صفات پیغمبران نیست.

لَیْسَ الْحَسَدُ مِنْ خُلُقِ الْأَتْقِیاءِ، لَیْسَ مَعَ قَطیعَةِ الرَّحِمِ نَماءٌ.

با قطع رحم کثرت عدد و اعداد توان یافت.

ص: 332

لَیْسَ مَعَ الْفُجُورِ غَناءٌ، لَیْسَ الْعِیانُ کَالْخَبَرِ، لَیْسَ کُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ، لَیْسَ کُلُّ طالِبٍ مَرْزُوقٌ، لَیْسَ لِکُلِّ مُتَکَبِّرٍ صَدیقٌ، لَیْسَ لِشَحیحٍ رَفیقٌ.

بخیل هرگز یار و دوستدار ندارد.

لَیْسَ کُلُّ لَبیبٍ مُنیبٌاً، لَیْسَ لِقاطِعِ رَحِمٍ قَریبٌ، لَیْسَ لِبَخیلٍ حَبیبٌ، لَیْسَ مَعَ الصَّبْرِ مُصیبَةٌ، لَیْسَ مَعَ الْجَزَعِ مَثُوبَةٌ، لَیْسَ السَّفَهُ کَالْحِلمِ، لَیْسَ الْوَهْمُ کَالْفَهْمِ، لَیْسَ لِلَجُوجٍ تَدْبیرٌ، لَیْسَ لِمَنْ طَلَبَهُ اللّهُ مُجیرٌ، لَیْسَ لِمُعْجِبٍ رَأْيٌ، لَیْسَ لِمَلُولٍ إِخاءٌ، لَیْسَ بِخَیرٍ مِنَ الْخَیرِ إِلَّاٰ ثَوابُهُ، لَیْسَ بِشَرٍّ مِنَ الشَّرِّ إِلَّاٰ عِقابُهُ، لَیْسَ مِنْ عادَةِ الْکِرامِ تَأْخیرُ الاْءِنعامِ.

از خوی مردم کریم نیست که هنگام عطارا بتاخير وتسويف افکند.

لَیْسَ مِنْ عادَةِ الْکِرامِ تَعْجیلُ الاْءِنْتِقامِ.

از روش مردم بزرگوار نیست که در انتقام عجلت و شتابزدگی فرمایند.

لَیْسَ لِلْأَحْرارِ جَزاءٌ إِلَّا الْاءِکْرامُ، لَیْسَ لِنُفُوسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّاٰ الْجَنَّةَ فَلاٰ تَبیعُوها إِلَّاٰ بِها.

بهای نفوس شما جز بهشت نیست پس نگران باشید که جز با بهشت نفروشید.

لَیْسَ الرُّؤْیَةُ مَعَ الْأَبْصارِ قَدْ تَکْذِبُ الْأَبْصارُ أَهْلَها، لَیْسَ لاِءِبْلیسَ جُنْدٌ أَعْظَمَ مِنَ الْغَضَبِ وَ النِّساءِ.

ص: 333

لشکری از برای شیطان بزرگتر از غضب و عظیم تر از جماعت زنان نیست.

لَیْسَ لِأَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَةٍ وَ لاٰ لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرآن غِنیً، لَیْسَ بَلَدٌ أَحَقَّ الْبِلاٰدِ بِکَ مِنْ بَلَدٍ حَمَلَکَ، لَیْسَ شَيْءٌ أَعَزَّ مِنَ الْکِبْریتِ الْأَحْمَرِ إِلَّاٰ ما بَقِيَ مِنْ عُمْرِ الْمُؤْمِنِ.

نیست چیزی عزیزتر از کبريت احمر که حجر کیمیاست مگر آنچه از عمر مؤمن باقی است که در عبادت بپای برد.

لَیْسَ ثَوابٌ عِنْدَ اللّهِ سُبْحانَهُ أَعْظَمَ مِنْ ثَوابِ السُّلْطانِ الْعادِلِ وَ الرَّجُلِ الْمُحْسِنِ، لَیْسَ کُلُّ مَنْ طَلَبَ وَجَدَ، لَیْسَ کُلُّ مَنْ أَضَلّ فَقَدَ؛ لَیْسَ شَيْءٌ أَدْعیٰ إِلیٰ زَوالِ النِعْمَةٍ وَ تَعْجیلِ النِقْمَةٍ مِنْ إِقامَةٍ عَلیٰ ظُلْمٍ.

نیست چیزی داعی تر در زوال نعمت و تعجیل نقمت از ستم کردن و ظلم فرمودن.

لَیْسَ فِي الْغُرْبَةِ عارٌ وَ إِنَّمَا الْعارُ فِي الْوَطَنِ الاْءِفْتِقارُ، لَیْسَ لِأَحَدٍ مِنْ دُنْیاهُ إِلَّاٰ ما أَنْفَقَهُ عَلیٰ أُخْراهُ، لَیْسَ مَعَ الْخِلاٰفِ ائْتِلافٌ، لَیْسَ مَعَ الشَّرِّ عَفافٌ، لَیسَ شَيْءٌ أَفْسَدَ لِلاْمُورِ وَ لاٰ أَفْظَعَ في هَلاٰکِ الْجمْهُورِ مِنَ الْجَوْرِ، لَیْسَ شَيْءٌ أَحْمَدَ عاقِبَةً وَ لاٰ أَلَذَّ مَغَبَّةً وَ لاٰ أَدْفَع لِسُوءٍ أَدَبٍ وَ لاٰ أَعْوَنَ عَلیٰ دَرْکِ مَطْلَبٍ مِنَ الصَّبْرِ، لَیْسَ فی شَرَفٍ سَرَفٌ، لَیْسَ شَيْءٌ أَدْعیٰ لِخَیْرٍ وَ لاٰ أَنْجٰی مِنْ شَرٍّ مِنْ صُحْبَةِ الْأَبْرارِ.

ص: 334

نیست چیزی خواننده تر بخیر و رهاننده تراز شر از مصاحبت بزرگان و نیکان.

لَیْسَ فِي الْجَوارِح أَقَلُّ شُکْراً مِنَ الْعیْنِ فَلاٰ تُعْطُوها سُؤْلَها فَیَشْغَلکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ، لَیْسَ فِي الْمَعاصي أَشَدُّ مِنِ اتِّباعِ الشَّهْوَةِ فَلاٰ تُطیعُوها فَیَقْطَعَکُمْ عَنِ اللّهِ، لَیْسَ کُلُّ مَغْرُورٍ بِناجٍ وَ لاٰ کُلُّ طالِبٍ بِمُحْتاجٍ، لَیْسَ لِلْعاقِلِ أَنْ یَکُونَ شاخِصاً إِلَّاٰ في ثَلاٰثٍ: خُطْوَةٍ في مَعادٍ، أَوْ مَزِیَّةٍ لِمَعاشٍ، أَوْ لَذَّةٍ في غَیْرِ مُحَرَّمٍ، لَیْسَ بِحَکیمٍ مَنْ شَکیٰ ضُرَّهُ إِلیٰ غَیرِ رَحیمٍ.

حکیم نیست کسیکه شکایت زیان وضرر جز به نزد رحیم برد.

لَیْسَ کُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ، لَیْسَ الْخَیرُ أَنْ یَکْثُرَ مالُکَ وَ وَلَدُکَ وَ إِنَّمَا الْخَیرُ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ وَ یَعْظُمَ حِلْمُکَ، لَیْسَ بِحَکیمٍ مَنِ ابْتَذَلَ بِانْبِساطِه إِلیٰ غَیرِ حَمیمٍ، لَیْسَ بِحَکیمٍ مَنْ قَصَدَ بِحاجَتِه غَیرَ کَریمٍ.

حکیم نخوانند کسی را که حاجت خودرا جز بنزد کریم مکشوف دارد.

لَیْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضاءُ عَلیَ الثِّقَةِ بِالظَّنِّ، لَیْسَ مِنَ الْکَرَمِ تَکْدیرُ الْمِنَنِ بِالْمَنِّ، لَیْسَ عَنِ الْاٰخِرَةِ عِوَضٌ وَ لَیْسَتِ الدُّنْیا لِلنَّفْسِ بِثَمَنٍ.

هیچ شیء را در ازای آخرت نتوان نهاد و دنیا را بتمامت در بهای نفس نتوان گرفت.

لَیْسَ لَکَ بِأَخٍ مَنِ احْتَجْتَ إِلیٰ مُداراتِه، لَیْسَ بِرَفیقٍ مَحْمُودِ الطَّریقَةِ مَنْ أَحْوَجَ صاحِبَهُ إِلیٰ مُماراتِه، لَیْسَ لَکَ بِأَخٍ مَنْ أَحْوَجَکَ إِلیٰ حاکِمٍ

ص: 335

بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ.

نیست از برای تو برادر کسیکه محتاج شوی به حاکمی تا در میان تو و او حکومت کند.

لَیْسَ فِي الْبَرْقِ اللّاٰمِعِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ یَخُوضُ فِي الظُّلْمَةِ، لَیْسَ لِلْکَذوبِ أَمانَةٌ وَ لاٰ لِفُجُورٍ صِیانَةٌ، لَیْسَ في شُرْبِ الْمُسْکِرِ وَ الْمَسْحِ عَلیَ الْخُفَّیْنِ تَقِیَّةٌ، لَیْسَ لِلْعَبْدِ أَنْ یَخْرُجَ في سَفَرٍ في شَهْرِ رَمضانَ لِقَوْلِه عَزَّ وَ جَلَّ: «فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ»، لَیْسَ عَمَلٌ أَحَبَّ إِلیَ اللّهِ مِنَ الصَّلوٰةِ فَلاٰ یَشْغَلَنَّکُمْ عَنْ أَوْقاتِها أُمُورِ الدُّنْیا فَإِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذَمَّ أَقْواماً فَقال: «الَّذینَهُمْ عَنْ صَلوٰتِهِمْ ساهُونَ» یَعْنی أَنَّهُمْ غافِلُونَ اسْتَهانُوا بِأَوْقاتِها، لَیْسَ مَنْ خالَطَ الْأَشْرارَ بِذي مَعْقَولٍ.

در شمار خردمندانه نیست کسی که با اشرار مخالطت کند.

لَیْسَ مَنْ أَساءَ إِلیٰ نَفْسِه بِذي مَأْمُولٍ، لَیْسَ الْحَلیمُ مَنْ عَجَزَ فَهَجَمْ(1) وَ إِذا قَدَرَ انْتَقَمَ إِنَّما الْحَلیمُ مَنْ إِذا قَدَرَ عَفا وَ کانَ الْحِلْمُ غالِباً عَلیٰ أَمْرِه، لَیْسَ عَلیٰ وَجْهِ الْأَرْضِ أَکْرَمُ عَلیَ اللّهِ مِنَ النَّفْسِ الْمُطیعَةِ لِأَمْرِه، لَیْسَ مُؤْمِناً مَنْ لَمْ یَهْتَمَّ بِإِصْلاٰحِ مَعادِه.

ص: 336


1- من اذا عجز أحجم . ظ .

فصل پنجم: حرف لام بلفظ لَم

الفصل الخامس مما ورد من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف اللام الثابتة بلفظ لم و هو ستة و عشرون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: لَمْ یَصِفِ(1) اللّهُ سُبْحانَهُ الدُّنْیا لِأَوْلِیائِه وَلَمْ یَضِنَّ بِها عَلیٰ أَعْدائِه.

نستوده است خدا دنیا را از برای دوستان خود وضنّت نفرموده است عطای آنرا از دشمنان خود.

لَمْ یَتَّصِفْ بِالْمُرُوَّةِ مَنْ لَمْ یَرْعَ ذِمَّةَ أَوِدّائِه وَ یُنصفْ أَعْدائَهُ، لَمْ یَتَحَلَّ بِالْقَناعَةِ مَنْ لَمْ یَکْتفِ بِیَسیرِ ما وَجَدَ، لَمْ یَتَحَلَّ بِالْعِفَّةِ مَنِ اشْتَهٰی ما لاٰ یَجِدُ، لَمْ یُطْلِعِ اللّهُ سُبْحانَهُ الْعُقُولَ عَلیٰ تَحْدیدِ صِفَتِه وَ لَمْ یَحْجُبْها عَنْ واجِب مَعْرِفَتِه.

مطلع و مشرف نفرموده است خداوند عقول را بر تحدید صفت خود و پوشیده نداشته است از شناسائی آنچه بر عقل واجب است.

لَمْ یَخْلُقِ اللّهُ سُبْحانَهُ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ وَ لَمْ یَسْتَعْمِلْهُمْ لِمَنْفَعَةٍ، لَمْ یُخْلِ اللّهُ سُبْحانَهُ عِبادَهُ مِنْ حُجَّةٍ لاٰزِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قائِمَةٍ، لَمْ یَتْرُکِ اللّهُ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مُغْفَلاً وَ لاٰ تَرَکَ أَمْرَهُمْ مُهْمَلاً، لَمْ یَخْلُقْکُمْ اللّهُ سُبْحانَهُ عَبَثاً وَ لَمْ یَتْرُکْکُمْ سُدیً وَ لَمْ یَدَعْکُمْ في ضَلالَةٍ وَ عَمیً، لَمْ یَحْلِلِ اللّهُ سُبْحانَهُ فِي

ص: 337


1- «لَمْ يصْفِ » و « لَمْ يُصْفِّ» مناسبت بیشتری دارد.

الْأَشْیاءِ فَیَکُونَ فیها کائِناً وَلَمْ یَنْأَ عَنْها فَیُقالُ هُوَ عَنْها بائِنٌ.

در نیامده است خداوند در اشياء تا او را جای در اشیاء باشد و دوری نجسته است از اشیا تا گفته شود که بیرون از اشیاء است.

لَمْ یَأْمُرْکَ اللّهُ إِلّاٰ بِحَسَنٍ وَ لَمْ یَنْهَکَ إِلَّاٰ عَنْ قَبیحٍ، لَمْ یُوَفَّقْ مَنِ اسْتَحْسَنَ الْقَبیحَ وَأَعْرَضَ عَنْ قَوْلِ الْنَّصیحِ، لَمْ یُدْرِکِ الْمَجْدَ مَنْ عَداهُ الْحَمْدُ، لَمْ یَهْنَإِ الْعیْشَ مَنْ قارَنَ الضِّدَّ، لَمْ یَسُدْ مَنِ افْتَقَرَ إِخْوانُهُ إِلیٰ غَیْرِه.

رشد خویش نیابد کسی که حاجت برادران بسوی غیر اوست.

لَمْ یُوَفَّقْ مَنْ بَخِلَ عَلیٰ نَفْسِه بِخَیْرِه وَ خَلَّفَ مالَهُ لِغَیرِه، لَمْ یَتَعَرَّ مِنَ الشَّرِّ مَنْ لَمْ یَتَجَلْبَبْ بِالْخَیرِ، لَمْ یَعْدَمِ النَّصْرَ مَنِ انْتَصَرَ بِالصَّبْرِ، لَمْ یَلْقَ أَحَدٌ مِنْ سَرّاءِ الدُّنْیا بطْناً إِلَّاٰ مَنَحَتْهُ مِنْ ضَرّائِها ظَهْراً، لَمْ یَکْتَسِبْ ما[لاً مَنْ ظ] لَمْ یُصْلِحْهُ، لَمْ یُرْزَقِ الْمالَ مَنْ لَمْ یُنْفِقْهُ، لَمْ یَضِقْ شَيْءٌ مَعَ حُسْنِ الْخُلْقِ، لَمْ یَفُتْ نَفْساً ما قُدِّرَ لَها مِنَ الرِّزْقِ.

محروم نمیماند کسی از رزقی که خداوند در حق اومقرر داشته.

لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مالِکَ ما وَقیٰ عِرْضَکَ.

از دست نداده باشی مالی را که در حفظ عرض خویش دست بازدهی.

لَمْ یَعْقِلْ مَواعِظَ الزَّمانِ مَنْ سَکَنَ إِلیٰ حُسْنِ الظَّنِّ بِالْأَیّامِ، لَمْ یَضَعِ امْرُؤٌ مالَهُ في غَیرِ حَقِّه أَوْ مَعْرُوفَهُ في غَیرِ أَهْلِه إِلَّاٰ حَرَّمَهُ اللّهُ شُکْرَهُمْ وَ

ص: 338

کانَ لِغَیرِه وُدُّهُمْ، لَمْ یُخْلِ اللّهُ سُبْحانَهُ عِبادَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ کِتابٍ مُنْزَلٍ.

خداوند باز نمیگذارد بندگانش را بی آنکه پیغمبری به ایشان فرستند یا مصحفی فرود آرد.

لَمْ تُظِلَّ امْرَءً مِنَ الدُّنْیا دیمَةُ رَخاءٍ إِلَّاٰ هَطَلتْ عَلَیْهِ مُزْنَةُ بَلاءٍ، لَمْ یَتَفَکِّرْ في عَواقِبِ الْاُمُورِ مَنْ وَثِقَ بِالْغُرُورِ وَ صَبا إِلیٰ زُورِ السُّرُورِ، لَمْ یَصْدُقْ یَقینُ مَنْ أَسْرَفَ فِي الطَّلَبِ وَ أَجْهَدَ نَفْسَهُ فِي الْمُکْتَسَبِ، لَمْ یَعْقِلْ مَنْ وَلَهَ بِاللَّعَبِ وَ اسْتُهْتِرَ بِاللَّهْوِ وَ الطَّرَبِ، لَمْ یَنَلْ أَحَداً مِنَ الدُّنْیا حَبْرَةٌ إِلَّاٰ أَعْقَبَتْهُ عَبْرَةً.

نمیرسد احدي را در دنیا مسرتی بی اینکه از عقب در نیاید اشک باریدنی.

لَمْ تَرَهُ - سُبْحانَهُ - الْعُقُولُ فَتُخْبِرَ عَنْهُ بَلْ کانَ تَعالیٰ قَبْلَ الْواصِفینَ لَهُ، لَمْ یَتَناهَ فِي الْعُقُولِ فَیَکُونَ في مَهَبِّ فِکْرِها مُکیَّفاً وَ لاٰ في رَوِیَّاتِ خاطِرِها مُحَدَّداً مُصَرَّفاً.

وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حقِّ مَنْ أَثنیٰ عَلَیه: لَمْ یَقْتُلْهُ قاتِلاٰتُ الْغُرُورِ وَ لَمْ یَغُمَّ عَلَیْهِ مُشْتَبِهاتُ الْاُمُورِ.

ص: 339

فصل ششم: حرف لام بلفظ لو

الفصل السادس مما ورد من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف اللام بلفظ لو و هو ثلاث و ثلاثون حكمة

فَمِنْ ذٰلِكَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ:لَوْ ظَهَرَتِ الْاٰجالُ لاَفْتَضَحَتِ الْاٰمالُ، لَوْ خَلُصَتِ النِّیَّاتُ لَزکَتِ الْأَعْمالُ، لَوْ رَأَیْتُمُ الأَجَلَ وَ مَسیرَهُ لَأَبْغَضْتُمُ الْأَمَلَ وَ غُرُورَهُ.

اگر نگران می شدید اجل را وسرعت سیر آنرا مبغوض میداشتید امل را و فریب آنرا.

لَوْ فَکَّرْتُمْ في قُرْبِ الْأَجَلِ وَ حُضُورِه لَأَمَرَّ عِنْدَکمْ حُلْوُ الْعَیْشِ وَ سُرُورُهُ، لَوْ صَحَّ یَقینُکَ لَمَا اسْتَبْدَلْتَ الْفانِيَ بِالْباقي وَ لاٰ بِعْتَ السَّنِيَّ بِالْدَّنِيِّ.

اگر یقین تو بآخرت استوار بودی بنای فانی را بر سرای باقی اختیار نمیکردی و چیزی نفیس را بشیء خسیس نمیفروختی.

لَوِ اعْتَبَرْتَ بِما أَضَعْتَ مِنْ مَضٰیَ عُمْرِکَ لَحَفِظْتَ ما بَقِيَ، لَوْ کُنّا نَأْتي ما تَأْتُونَ ما قامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ وَ لَا اخْضَرَّ لِلاْءِیمانِ عُودٌ.

اگر ما در کار دین چنان بودیم که شمائید نه عمودی در دین نصب میشد و نه شجری سبز میگشت.

ص: 340

لَوْ رَأَیْتُمُ السَّخاءَ رَجُلاً لَرَأَیْتُمُوهُ حَسَناً جَمیلاً یَسُرُّ النَّاظِرین، لَوْ کانَتِ الدُّنْیا عِنْدَ اللّهِ مَحْمُودَةً لَاْختَصَّ بِها أَوْلِیاءَهُ لکِنَّهُ صَرَفَ قُلُوبَهُمْ عَنْها وَ مَحا عَنْهُمْ مِنْهَا الْمَطامِعَ.

اگر دنیا در نزد خداوند مکانتی و منزلتی داشت مخصوص دوستان خویش میفرمود لكن دل دوستان خودرا از حبّ دنیا صافی و پاکیزه فرمود و قلوب ایشان را پاك داشت.

لَوْ رَأَیْتُمُ الاْءِحْسانَ شَخْصاً لَرَأَیْتُمُوهُ شَکْلاً جَمیلاً یَفُوقُ الْعالَمینَ، لَوْ جَرَتِ الْأَرْزاقُ بِالْعُقُولِ لَمْ تَعِشِ الْبَهائِمُ وَ الْحَمْقٰی، لَوْ کُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقینا، لَوِ اسْتَوَتْ قَدَمایَ في هٰذِهِ الْمَداحِضِ لَغَیَّرْتُ أَشْیاءَ، لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ عَلیٰ أَنْ یُبْغِضَني ما أَبْغَضَني.

اگر مؤمن را در شکنجه افکنند که ما را دشمن دارد هرگز دشمن نخواهد داشت.

لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا عَلیَ الْمُنافِقِ بِجُمْلَتِها عَلی أَنْ یُحِبَّني ما أَحَبَّني.

اگر دنیا را بجمله بر منافق عطا کنند که ما را دوست دارد هرگز دوست نخواهد داشت.

لَوْ أَنَّ الْمَوْتَ یُشْتَرٰی لاَشْتَراهُ الْأَغنِیاءُ، لَوْ رَأَیْتُمُ الْبُخْلَ رَجُلاً لَرَأَیْتُمُوهُ شَخْصاً مُشَوَّهاً یُغَضُّ عَنْهُ کُلُّ بَصَرٍ وَ یَنْصَرِفُ عَنْهُ کُلُّ قَلْبٍ، لَوْ عَقَلَ أَهْلُ الدُّنْیا لَخَزِیَتِ الدُّنْیا، لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْعِلْمِ حَمَلُوهُ بِحَقِّه

ص: 341

لَأَحَبَّهُمُ اللّهُ وَ مَلائِکَتُهُ وَ لٰکِنَّهُمْ حَمَلُوهُ لِطلَبِ الدُّنْیا فَمَقَتَهُمُ اللّهُ وَ هانُوا عَلَیْهِ، لَوْ زَهَدْتُمْ فِي الشَّهَواتِ لَسَلِمْتُمْ مِنَ الْاٰفاتِ، لَوْ أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا عَلیٰ عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَی اللّهَ لَجَعَلَ لَهُ مِنْها مَخْرَجاً وَ رَزَقَهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ.

اگر آسمان و زمین بر بنده سخت گیرد و او پرهیزکار باشد خداوند او را نجات دهد ورزق اورا از جائی برساند که نداند.

وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حقِّ الْأَشْتَرِ النَّخعيِّ لَمّا بَلَغَهُ وَفاتَه رحمه اللّه: لَوْ کانَ جَبَلاً لَکانَ فِنْداً لاٰ یَرْتَقیهِ الْحافِرُ وَ لاٰ یَرْقیٰ عَلَیْهِ الطّائِرُ ، لَوْ أَنَّ الْمُرُوَّةَ لَمْ تَشْتَدَّ مَؤُنَتُها وَ لَمْ یَثْقَلْ مَحْمِلُها ما تَرکَ اللِّئامُ لِلْکِرامِ مِنْها مَبیتَ لَیْلَةٍ لٰکِنَّها حَیْثُ اشْتَدَّتْ مَؤُنَتُها وَثَقُلَ مَحْمِلُها حادَ عَنْهَا اللِّئامُ الْأَغْمارُ وَ حَمَلَهَا الْکِرامُ الْأَبْرارُ، لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِه وَ مَوْلِجِه وَ جَمیعِ شَأْنِه لَفَعَلْتُ وَ لکِنِّی أَخافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللّهِ إِلَّاٰ أَنّي أُفَوِّضُهُ(1) إِلیَ الْخَاصَّةِ مِمَّنْ یُؤْمَنْ ذٰلِکَ مِنْهُمْ وَ الَّذي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ نَبِیّا وَ اصْطَفاهُ عَلیَ الْحَقِّ ما أَنْطِقُ إِلَّاٰ صادِقاً وَ لَقَدْ عَهِدَ إِلَيَّ بِذٰلِکَ کُلِّه وَ بِمَهْلِکِ مَنْ یَهْلِکُ وَ بِمَنْجا مَنْ یَنْجُو وَ ما أَبْقی شَیْئا یَمُرُّ عَلیٰ رَأْسي إِلَّاٰ أَفْرَغَهُ في أُذُنيَّ وَ أَفْضٰی بِه إِلَيَّ، لَوْ کانَ لِرَبِّکَ شَریکٌ لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ.

اگر پروردگار ترا شریکی بود او نیز بنزد تو پیغمبری میفرستاد.

ص: 342


1- أفيضه . أفضيه . ظ .

لَوِ ارْتَفَعَ الْهَوٰی لَأَنِفَ غَیرُ الْمُخْلِصِ مِنْ عَمَلِه، لَوْ صَحَّ الْعَقْلُ لاَغْتَنَمَ کُلُّ امْرِیءٍ مَهَلَهُ، لَوْ عَرَفَ الْمَنْقُوصُ نَقْصَهُ لَسائَهُ ما یَرٰی مِنْ عَیْبِه، لَوْ أَنَّ الْعِبادَ حینَ جَهِلُوا وَ قَفُوا ، لَمْ یَکْفُرُوا وَ لَمْ یَضِلُّوا، لَوْ أَنَّ النّاسَ حینَ عَصَوْا تابوا وَ اسْتَغْفرُوا لَمْ یُعَذَّبُوا وَ لَمْ یَهْلِکُوا.

اگر مردمان هنگام معصیت توبت و انابت آوردند هرگز عرضه عذاب و هلاکت نمیشدند.

لَوْ حَفِظْتُمْ حُدُودَ اللّهِ لَعَجَّلَ لَکُمْ مِنْ فَضْلِهِ الْمَوْعُودِ، لَوْ عَلِمَ الْمُصَلِّي ما یَغْشاهُ مِنَ الرَّحْمَةِ لَما رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السُّجُودِ.

اگر نماز گذار میدانست که چگونه غرقۀ رحمت الهی است هرگز سر از سجده بر نمیداشت.

لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللّهُ سُبْحانَهُ عَلیٰ مَعْصِیَتِه لَوَجَبَ أَنْ لاٰ یُعْصٰی شُکْراً لِنِعْمَتِه، لَوْ لَمْ یُرَغِّبِ اللّهُ سُبْحانَهُ في طاعَتِه لَوَجَبَ أَنْ یُطاعَ رَجآءً لِرَحْمَتِه.

اگر خداوند امر بطاعت خود نفرموده بود واجب بود اطاعت او باميد رحمت او.

لَوْ لَمْ یَنْهَ اللّهُ سُبْحانَهُ عَنْ مَحارِمِه لَوَجَبَ أَنْ یَجْتَنِبَهَا الْعاقِلُ.

و اگر خداوند نهی نفرمود محرمات خود را همچنان باید عاقل معایب آنرا تعقل کند و خود از آن اجتناب جوید.

لَوْ لَمْ تَتَخاذَلُوا عَنْ نُصْرَةِ الْحَقِّ لَمْ تَهِنُوا عَنْ تَوْهینِ الْباطِلِ، لَوْ تَمَیَّزَتِ الْأَشْیاءُ لَکانَ الصِّدْقُ مَعَ الشَّجاعَةِ وَ کانَ الْجُبْنُ مَعَ الْکِذْبِ.

ص: 343

اگراشیا را تمیز توانی ! دانی که صدق ملازم شجاعت و کذب مواظب جبن و بد دلی است.

لَوْ رَخَّصَ اللّهُ سُبْحانَهُ فِي الْکِبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبادِه لَرَخَّصَ فیهِ لِأَنْبِیائِه لکِنَّهُ کَرِهَ إِلَیْهِمُ التَّکَبُّرَ وَ رَضِيَ لَهُمُ التَّواضُعَ، لَوْ بَقِیَتِ الدُّنْیا عَلیٰ أَحَدِکُمْ لَمْ تَصِلْ إِلیٰ مَنْ هِيَ في یَدِه، لَوْ عَقَلَ الْمَرْءُ عَقْلَهُ لَأَحْرَزَ سِرَّهُ مِمَّنْ أَفْشاهُ إِلَیْهِ وَ لَمْ یُطْلِعْ أَحَداً عَلَیْهِ.

فصل هفتم: حرف لام بلفظ مطلق

الفصل السابع مما ورد من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف اللام باللفظ المطلق و هو عشرون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: لِقاحُ الْمَعْرِفَةِ دراسَةُ الْحِکْمَةِ وَغَلَبَةُ الْعادَةِ، لِسانُ الْجاهِلِ مِفْتاحُ حَتْفِه.

زبان مرد جاهل کلید مرگ اوست.

لِسانُ الْعاقِلِ وَراءَ قَلْبِه وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَراءَ لِسانِه، لُزُومُ الْکَریمِ عَلیَ الْهَوانِ خَیرٌ مِنْ صُحْبَةِ اللَّئیمِ عَلیَ الْاءِحْسانِ، لِسانُ الْعِلْمِ الصِّدْقُ، لِسانُ الْجَهْلِ الْخُرْقُ، لِسانُکَ یَقْتَضیکَ ما عَوَّدْتَهُ، لِسانُ الْمَرائي جَمیلٌ وَ في قَلْبِهِ الدّاءُ الدَّخیلُ.

زبان مرد منافق نیکو و فریبنده است و دلش به هزار کینه و کید آکنده است.

ص: 344

لِقاءُ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ عِمارَةُ الْقُلُوبِ، لِنْ لِمَنْ غالَظَکَ فَإِنَّهُ یُوشِکُ أَنْ یَلینَ لَکَ، لِسانُکَ إِنْ أَمْسَکْتَهُ أَنْجاکَ وَ إِنْ أَطْلَقْتَهُ أَرْدٰیکَ.

و اگر عنان زبان خویش را بدست گیری نجات یابی و اگر رها کنی هلاك شوی.

لِسانُ الْبَرِّ مُسْتَهْتَرٌ بِدَوامِ الذِّکرِ.

وَ قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ فی حقّ من ذمَّه: لِسانُهُ کَالشَّهْد وَ لٰکِنْ قَلْبُهُ سِجْنٌ لِلْحِقْدِ، لِقاحُ الْعِلْمِ التَّصَوُّرُ وَ الْفَهْمُ، لِقاحُ الْخَواطِرِ الْمُذاکَرَةُ، لِقاحُ الْمَعْرِفَهِ دِرَاسَةُ الْعِلْمِ، لِقاحُ الاْءِیْمانِ تِلاٰوَةُ الْقُرْآنِ، لِسانُ الْحالِ أَصْدَقُ مِنْ لِسانِ الْمَقالِ.

زبان حال راستگوتر است از زبان قال.

لِسانُ الْبَرِّ یَأْبیٰ سَفَهَ الْجُهّالِ، لَذَّةُ الْکِرامِ فِي الاْءِطْعامِ، لَذَّةُ اللِّئامِ فِي الطَّعامِ.

لذت مرد کریم در طعام دادن است ولذت مرد لئيم در طعام خوردن.

لِسانُ الصِّدْقِ خَیرٌ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْمالِ یُورِثُهُ لِمَنْ لاٰ یَشْکُرُهُ، لِسانُ الْمُقَصِّرِ قَصیرٌ، لَحْظُ الاْءِنْسانِ رائِدُ قَلْبه، لَنا حَقٌّ إِنْ أُعْطِیْناهُ وَ إِلّاٰ رَکِبْنا أَعْجازَ الاْءِبِلِ وَ إِنْ طالَ السُّرٰی، لَنا عَلیَ النّاسِ حَقُّ الطّاعَةِ وَ الْوِلاٰیَةِ وَ لَهُمْ مِنَ اللّهِ حُسْنُ الْجَزاءِ.

از برای ما اهل بیت بر مردم حق طاعت و ولایت است و از برای مردم است.

ص: 345

از خداوند اجر جزیل یافتن.

لِمِثْلِ أَهْلِ الاْءِعْتِبارِ یُضْرَبُ الْأَمْثالُ و لِمِثْلِ أَهْلِ الْفَهْمِ تُصْرَفُ الْأَقْوالُ، لَبَعْضُ إِمْساکِکَ عَنْ أَخْیکَ مَعَ لُطْفٍ خَیرٌ مِنْ بَذْلٍ مَعَ حَیْفٍ.

امساك مال از برادر دینی با حسن اخلاق و لطف کردار بهتر است از بذل عطا با ثقل منت و کراهت دیدار.

لَقَدْ عُلِّقَ بِنیاطِ هٰذَا الاْءِنْسانِ مُضْغَةٌ هِيَ أَعْجَبُ ما فیهِ وَ ذٰلِکَ الْقَلْبُ وَ لَهُ مَوادُّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ أَضْدادٌ مِنْ خِلاٰفِها فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّخاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ وَ إِنْ هاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ وَ إِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ وَ إِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضا نَسِيِ التَّحفُّظَ وَ إِنْ غالَهُ الْخَوْفُ شغَلَهُ الْحَذَرُ وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْنُ اشْتَمَلَتْهُ الْغِرَّةُ وَ إِنْ أَصابَتْهُ مُصیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ وَ إِنْ أَفادَ مالاً أَطْغاهُ الْغِنیٰ وَ إِنْ عَضَّتْهُ الْفاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلاٰءُ وَ إِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشَّبَعُ کَظَّتْةُ الْبطْنَةُ فَکُلُّ تَقْصیرٍ بِه مُضِرٌّ وَ کُلُّ إِفْراطٍ لَهُ مُفْسِدٌ.

ص: 346

باب بیست و چهارم

فصل اول: حرف میم بلفظ مَن

الباب الرابع والعشرون مما ورد من حكم امير المؤمنين علي عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الميم وهو اربعة فصول وهو ألف واربع مأة وستٌّ وخمسون حكمة الفصل الأول بالميم المفتوحة بلفظ من وهوثمانمأة واثنتان وخمسون حكمة الفصل الثاني بالميم المكسورة بلفظ من و هو مأتا حكمة وحكمة واحدة الفصل الثالث بالميم المفتوحة بلفظ ما و هو مأتان واثنتان و اربعون حكمة الفصل الرابع باللفظ المطلق و هو مأة واحدی وستّون حكمة.

الفصل الأول مما ورد من حكم امیر المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الميم بالميم المفتوحة بلفظ من و هو ثمانمأة واثنتان و خمسون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: مَنْ أسْلَمَ سَلِمَ، مَنْ عَقِلَ فَهِمَ، مَنْ تَفَهَّمَ فَهِمَ، مَنْ تَحَلَّمَ حَلُمَ، مَنْ قَلَّ ذَلَّ، مَنْ عَجَزَ ذَلَّ، مَنْ عَجِلَ زَلَّ.

کسی که در امور عجلت کند لغزش کند.

مَنْ تَوَقَّرَ وُقِّرَ، منْ تَکَبَّرَ حُقِّرَ.

متکبر حقیر گردد.

مَنْ عَمِلَ بِالْحَقِّ رَبِحَ.

کسیکه کار به حق کند سودمند گردد.

مَنْ تَوَکَّلَ کُفِيَ، مَنْ قَنَعَ غَنِيَ.

کسیکه قانع باشد غنی باشد.

ص: 347

مَنْ تَأَمَّلَ اعْتَبَرَ، مَنْ تَفاقَرَ افْتَقَرَ، مَنْ أَطاعَ رَبَّهُ مَلَکَ، مَنْ أَطَاعَ هَواهُ هَلَکَ، مَنْ ذَکَرَ اللّهَ ذَکَرَهُ، مَنْ تَکَبَّرَ عَلی اللّهِ تَعالیٰ في سُلْطانِه صَغَّرَهُ، مَنْ عَقَلَ صَمَتَ، مَنْ تَکَبَّرَ مُقِتَ، مَنْ ظَلَمَ أَفْسَدَ أَمْرَهُ، مَنْ جارَ قُصِمَ عُمْرُهُ.

کسیکه جور کند عمرش تباه شود.

نِ اسْتَرْفَدَ الْعَقْلَ أَرْفَدَهُ، مَنْ طالَ فِکْرُهُ حَسُنَ نَظَرُهُ، مَنْ عَذُبَ لِسانُهُ کَثُرَ إِخْوانُهُ.

کسیکه نیکو باشد زبانش، بسیار شود دوستانش.

مَنْ لَزِمَ الطّاعَةَ غَنِمَ، مَنْ راقَبَ الْعَواقِبَ سَلِمَ، مَنْ أَکْثَرَ الاْءِسْتِرْسالَ نَدِمَ، مَنْ عَصَی اللّهَ ذَلَّ، مَنْ کَثُرَ غَضَبُهُ ضَلَّ، مَنِ اسْتَدْرَکَ فَوارِطَهُ أَصْلَحَ، مَنْ قالَ بالصِّدْقَ أَنْجَحَ، مَنْ عَمِلَ بِالصِّدْقِ أَفْلَحَ، مَنْ خادَعَ اللّهَ خُدِعَ، مَنْ صارَعَ الْحَقَّ صُرِعَ، مَنْ نَسِيَ اللّهَ أَنْساهُ نَفْسَهُ، مَنْ ساءَ خُلْقُهُ عَذَّبَ نَفْسَهُ، مَنْ جَهِلَ عِلْماً عاداهُ، مَنْ کَثُرَ مُناهُ قَلَّ رِضاهُ، مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ سُعِدَ.

کسیکه نفس خویش را بحساب گرفت سعادت یافت.

مَنْ کَثُرَ بِرُّهُ حُمِدَ، مَنْ عانَدَ الْحَقَّ قَتَلَهُ، مَنْ تَشاغَلَ بِالزَّمانِ شَغَلَهُ، مَنْ تَمَسَّکَ بِالَحِقِّ نَجٰی.

کسیکه تمسك جست بما اهل بیت نجات یافت.

ص: 348

مَنْ تَخَلَّفَ عَنَّا مُحِقَ، مَنِ اتَّبَعَ أَمْرَنا سَبَقَ، مَنْ سَلَکَ غَیرَ سَبیلِنا غَرَقَ، مَنْ تَأَلَّفَ النّاسَ أَحَبُّوهُ، مَنْ أَکْثَرَ مِنْ شَيْءٍ عُرِفَ بِه، مَنْ مَزَحَ اسْتُخِفَّ بِه، مَنْ عَدَلَ نَفَذَ حُکْمُهُ.

کسیکه عدل کرد حکمش نافذ گشت.

مَنْ ظَلَمَ أَوْبَقَهُ ظُلْمُهُ.

کسیکه ظلم کرد بهلاکت اَفتاد.

مَنِ اسْتَهانَ بِالرِّجالِ قَلَّ، مَنْ جَهِلَ مَوْضِعَ قَدمِه زَلَّ، مَنْ بَخِلَ بِمالِه ذَلَّ، مَنْ نَصَحَکَ أَحْسَنَ إِلَیْکَ، مَنْ وَعَظَکَ أَشْفَقَ عَلَیْکَ، مَنِ اسْتَعانَ بِالْعَقْلِ سَدَّدَهُ، مَنِ اسْتَرْشَدَ بِالْعِلْمِ أَرْشَدَهُ، مَنْ لاٰ دینَ لَهُ لاٰ مُرُوَّةَ لَهُ.

کسیکه دین ندارد مروت ندارد.

مَنْ لاٰ مُرُوَّةَ لَهُ لاٰ هَیْبَةَ لَهُ.

کسیکه مروت ندارد هیبت ندارد.

مَنْ لاٰ أمانَةَ لَهُ لاٰ إِیمانَ لَهُ، مَنْ أَحْسَنَ السُّؤْالَ عَلِمَ، مَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ، مَنْ دَفَعَ الشَّرَّ بِالْخَیرِ غَلَبَ، مَنْ دَفَعَ الْخَیرَ بِالسُّوءِ غُلِبَ، مَنْ لَمْ یُرْبِ مَعْرُوفَهُ فَقَدْ ضَیَّعَهُ، مَنْ مَنَّ بِمَعْرُوفِه فَقَدْ کَدَّرَ ماصَنَعَهُ.

کسیکه منت گذاشت در نیکوئی وعطاي خود فاسد کرد آنچه کرد.

ص: 349

مَنِ اهْتَمَّ بِرِزْقِ غَدٍ لَمْ یُفْلِحْ أَبَداً، مَنْ زادَهُ اللّهُ کَرامَهً فَحَقیقٌ بِه أَنْ یَزیدَ النّاسَ إِکْراماً، مَنْ کانَتِ الدُّنْیا هَمُّهُ طالَ في یَوْمِ الْقِیٰمَةِ شَقاءُهُ وَ غَمُّهُ، مَنْ أَوْسَعَ اللّهُ عَلَیْهِ نِعَمَهُ وَجَبَ عَلَیْهِ أَنْ یُوسِعَ النّاسَ إِنْعاماً.

کسیرا که خداوند وسعت داد او را بنعمت و مال واجب است بر او که وسعت دهد مردم را بانعام و افضال.

مَنْ عَمِلَ بِالْأَمانَةِ فَقَدْ أَکْمَلَ الدِّیانَةَ، مَنْ عَمِلَ بِالْخِیانَةِ فَقَدْ ظَلَمَ الْأَمانَةَ، مَنِ أْتْبَعَ الاْءِحْسانَ بِالاْءِحسانِ و احْتَمَلَ جِنایاتِ الاْءِخْوانِ وَ الْجیرانِ فَقَدْ أَکْمَلَ الْبِرَّ، مَنْ ذَمَّ نَفْسَهُ فَقَدْ مَدَحَها، مَنْ مَدَحَ نَفْسَهُ فَقَدْ ذَبَحَها، مَنْ حَمِدَ اللّهَ أَغْناهُ، مَنْ دَعَا اللّهَ أَجابَهُ.

کسی که بخواند خدای را اجابت کند اورا.

مَنِ اعْتَمَدَ عَلی الدُّنْیا فَهُو الشَّقِيُّ الْمَحْرُومُ، مَنْ لَمْ یَحْتَمِلْ زَلَلَ الصَّدیقِ ماتَ وَحیداً، مَنِ اجْتَمَعَ لَهُ مَعَ الْحِرْصِ عَلی الدُّنْیا الْبُخْلُ بِها فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِعَمُودَي اللّؤمِ، مَنْ لَمْ یَسْتَحْيِ مِنَ النّاسِ لَمْ یَسْتَحْيِ مِنَ اللّهِ سُبْحانَهُ، مَنْ لَمْ یَنْفَعْکَ حَیاتُهُ فعُدَّهُ فِي الْمَوْتیٰ.

کسیکه زندگانی او از برای کس سود نکند در شمار مردگانست.

مَنْ عاقَبَ بِالْذَّنْبِ فَلاٰ فَضْلَ لَهُ، مَنْ مارَی السَّفیهَ فَلا عَقْلَ لَهُ، مَنْ أَشْفَقَ عَلیٰ دینِه سَلِمَ مِنَ الرَّدٰی، مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْیا قَرَّتْ عَیْناهُ بِجَنَّةِ الْمأْوٰی، مَنْ سَعٰی في طَلَبِ السَّرابِ طالَ تَعبُهُ وَ کَثُرَ عَطَشُهُ.

ص: 350

آنکس که از پی آب طريق سراب سپرد بر رنج و تشنگی خود بیفزاید.

مَنْ أَمَلَ الرَّيَّ مِنَ السَّرابِ خابَ أَمَلُهُ وَ ماتَ بِعَطَشِه، مَنْ أَنْعَمَ عَلی الْکَفُورِ طالَ غَیْظُهُ، مَنِ اغْتاظَ عَلیٰ مَنْ لاٰ یَقْدِرُ عَلَیْهِ ماتَ بِغَیْظِه، مَنْ لَمْ یَصُنْ وَجْهَهُ عَنْ مَسْئَلَتِکَ فَأَکْرِمْ وَجْهَکَ عَنْ رَدِّه.

کسیکه آبروی خود را نگاه ندارد و از تو سئوال کند تو آبروی خود را نگاه دار وردّ سئوال او مكن.

مَنْ عَرَفَ شَرَفَ مَعْناهُ صانَهُ مِنْ دَنائَةِ شَهْوَتِه وَ زُورِ مُناهُ، مَنْ رَبّاهُ الْهَوانُ أَبْطَرَتْهُ الْکَرامَةُ، مَنْ لَمْ تُصْلِحْهُ الْکَرامَةُ أَصْلَحَتْهُ الْاءِهانَةُ، مَنِ اقْتَصَدَ فِي الْغِنٰی وَ الْفَقْرِ فَقَدِ اسْتَعَدَّ لِنَوائِبِ الدَّهْرِ.

کسیکه در غناو فقر کار بعدل و اقتصاد نکند باید منتظر نوايب و بلیات باشد.(1)

مَنْ بادَرَ إِلیٰ مَراضي اللّهِ وَ تَأَخَّرَ عَنْ مَعاصیهِ فَقَدْ أکمَلَ الطّاعَةَ، مَنْ طَلَبَ رِضا النّاسِ بِسَخَطِ اللّهِ رَدَّ اللّهُ حامِدَهُ مِنَ النّاسِ ذامّاً.

کسی که رضای مردم را بجوید در کاریکه خدای را بخشم آرد خداوند آن مردم را که ستایش او کنند بنکوهش او باز دارد.

مَنْ طَلَبَ رِضَا اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ رَدَّ اللّهُ ذامَّهُ مِنَ النّاسِ حامِداً.

کسیکه رضای خدای را بجوید و از خشم مردم نهراسد خداوند نکوهندۀ اورا ستاینده فرماید.

مَنْ غَرَسَ في نَفْسِه مَحَبَّةَ أَنْواعِ الطَّعامِ اجْتَنٰی ثِمارَ فُنُونِ الْأَسْقامِ،

ص: 351


1- بل: کسی که در غنا و فقر با اقتصاد باشد از نوائب دهر نهراسد.

مَنْ أَهانَ عَلیٰ مُؤْمِنٍ فَقَدْ بَرِیءَ مِنَ الْاءِسْلاٰمِ، مَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِه تَحَیَّرَ فِي الظُّلُماتِ وَ ارْتَبَکَ فِي الْهَلَکاتِ، مَنْ تَوَکَّلَ عَلی اللّهِ ذَلَّتْ لَهُ الصِّعابُ وَ تَسَهَّلَتْ عَلَیْهِ الْأَسْبابُ وَ تَبَوَّأَ الْخَفْضَ وَ الْکَرامَةَ، مَنِ اتَّخَذَ دینَ اللّهِ لَهْواً وَ لَعِباً أَدْخَلَهُ اللّهُ النّارَ مُخلَّداً فیها.

کسی که دین خدا را بازیچه پندارد خداوند او را در جهنم مخلد دارد.

مَنْ خافَ اللّهَ آمنَهُ مِنْ کُلِّ شَيْءٍ، مَنْ خافَ النّاسَ أَخافَهُ اللّهُ مِنْ کُلِّ شَيْءٍ، مَنْ تَهاوَنَ بِالدِّینِ هانَ، مَنْ غالَبَ الْحَقَّ لانَ، مَنْ تَسَرْبَلَ أَثْوابَ التُّقٰی لَمْ یَبْلَ سِرْبالُهُ.

کسیکه جامۀ پرهیز کاری بپوشد هر گز جامۀ او کهنه نشود.

مَنْ قَصَّرَ فی الْعَمَلِ ابْتَلاٰهُ اللّهُ بالْهَمِّ وَ لاٰ حاجَةَ لِلّهِ فیمَنْ لَیْسَ لَهُ في نَفْسِه وَ مالِه نَصیبٌ، مَنْ أَعْطی في اللّهِ وَ مَنَعَ فِي اللّهِ فَقَدْ اسْتَکْمَلَ الاْءِیْمانَ، مَنْ لَمْ یُدارِ مَنْ فَوْقَهُ لَمْ یُدْرِکْ بُغْیَتَهُ، مَنْ لَمْ یَعْرِفْ مَضرَّةَ الشَّيْءِ لَمْ یَقْدِرْ عَلی الاْءِمْتِناعِ مِنْهُ، مَنْ لَمْ یَحْسُنْ خُلْقُهُ لَمْ یَنْتَفِعْ بِه مُصاحبُهُ.

کسیکه خلقش نیکو نباشد مصاحب او را از وی سودی بدست نشود.

مَنْ کانَ مَقْصَدُهُ الْحَقَّ لَمْ یَفُتْه وَ إِنْ کانَ کَثیرَ اللَّبْسِ، مَنْ لَمْ یَتَدارَکْ نَفْسَهُ بِإِصْلاٰحِها عَضُلَ دَواؤُهُ وَ بَعُدَ شِفاؤُهُ وَ عَدِمَ الطَّبیبَ، مَنْ طالَ حُزْنُهُ عَلیٰ نَفْسِه فِي الدُّنْیا أَقَرَّ اللّهُ عَیْنَهُ یَوْمَ الْقِیٰمةِ وَ أَحَلَّهُ دارَ الْمُقامَةِ.

ص: 352

کسیکه همواره در دنیا محزون باشد بر نفس خویش خداوند روشن کند چشم او را در قیامت و جای دهد او را در جنت.

مَنْ کانَ غَرَضُهُ الْباطِلَ لَمْ یُدْرِکِ الْحَقَّ وَ لَوْ کانَ أَشْهَرَ مِنَ الْشَّمْسِ، مَنْ رَخَّصَ لِنَفْسِه ذَهَبَتْ بِه إِلیٰ مَذاهِبِ الظَّلَمَةِ، مَنْ جَعَلَ مُلْکَهُ خادِماً لِدینِه انْقادَ لَهُ کُلُّ سُلْطانٍ، مَنْ جَعَلَ دینَهُ خادِماً لِمُلْکِه طَمَعَ فیهِ کُلُّ إِنْسانٍ، مَنْ لَمْ یَعْرِفْ مَنْفَعَةَ الْخَیرِ لَمْ یَقْدِرْ عَلیَ الْعَمَلِ.

کسیکه نشناسد منفعت خیر را هرگز قادر نشود بر کار خیر.

مَنْ لَمْ یُعِنْهُ اللّهُ عَلیٰ نَفْسِه لَمْ یَنْتَفِعْ بِمَوْعِظهِ واعِظٍ، مَنْ لَمْ یَعْتَبِرْ بِغِیَرِ الدُّنْیا وَ صُرُوفِها لَمْ تَنْفَعْهُ الْمَواعِظُ، مَنْ لَمْ یُداوِ شَهْوَتَهُ بِالتَّرْکِ لَها لَمْ یَزَلْ عَلیلاً.

کسیکه مداوا نکند شهوت نفس را بترك شهوت همیشه رنجور باشد.

مَنْ لَمْ یَمْلِکْ شَهْوَتَهُ لَمْ یَمْلِکْ عَقْلَهُ، مَنْ لَمْ یَعْمَلْ لِلْاٰخِرَةِ لَمْ یَنلْ أَمَلَهُ، مَنْ لَمْ یَصْبِرْ عَلیٰ کَدِّه صَبَرَ عَلیَ الاْءِفلاٰسِ، مَنْ لَمْ یَنْتَفِعْ بِنَفْسِه لَمْ یَنْتَفِعْ بِهِ النّاسُ ، مَنْ لَمْ یُصْلِحْ نَفْسَهُ لَمْ یُصْلِحْ غَیرَهُ.

کسیکه اصلاح نفس خویش نتواند اصلاح دیگری را چه داند.

مَنْ لَمْ یَسْتَظْهِرْ بِالْیقَظةِ لَمْ یَنْتَفِعْ بِالْحَفَظَةِ، مَنْ ظَفَرَ بِالْدُّنْیا نَصِبَ وَ مَنْ فاتَتْهُ تَعِبَ، مَنْ حارَبَ النّاسَ حُرِبَ، مَنْ لَمْ یُنْصِفْکَ مِنْهُ حَیاءُهُ لَمْ یُنْصِفْکَ مِنْهُ دینُهُ، مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الاْءِحْسانَ لَمْ یَعْدُهُ الْحِرْمانُ، مَنْ لَمْ

ص: 353

یَشْتَدَّ مِنَ اللّهِ خَوْفُهُ لَمْ یَنَلِ الْأَمانَ، مَنْ عَکَفَ عَلَیْهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ أَدَّباهُ وَ أَبْلَیاهُ وَ مِنَ الْمَنایا أَدْنَیاهُ، مَنْ فَقَدَ أَخاً فِي اللّهِ فَکأَنَّما فَقَدَ أَشْرَفَ أَعْضائه، مَنْ لَمْ یَکُنْ أَمْلَکَ شَيْءٍ بِه عَقْلُهُ لَمْ یَنْتَفِعْ بِمَوْعِظَةٍ.

کسی را که عقل بر وجود او مستولی نشود از پند و اندرز بهره نگیرد.

مَنْ لَمْ یَتَّضِعْ عِنْدَ نَفْسِه لَمْ یَرْتَفِعْ عِنْدَ غَیرِه، مَنْ لَمْ یَرْحَمِ النّاسَ مَنَعَهُ اللّهُ رَحْمَتَهُ، مَنْ لَمْ یُنْصِفِ الْمَظْلُومَ مِنَ الظّالِمِ سَلَبَهُ اللّهُ قُدْرَتَهُ، مَنْ لَمْ یَصْبِرْ عَلیٰ مَضَضِ التَّعْلیمِ بَقِيَ في ذُلِّ الْجَهْلِ.

کسی که بر زحمت تعليم صبر نتواند از ذلت جهل خویش را نرهاند.

مَنْ لَمْ یُهَذِّبْ نَفْسَهُ لَمْ یَنْتَفِعْ بِالْعَقْلِ، مَنْ کانَتْ صُحْبَتُهُ فِي اللّهِ کانَتْ صُحْبَتُهُ کَریمَةً وَ مَوَدَّتُهُ مُسْتَقیمَةً، مَنْ لَمْ یَکُنْ مَوَدَّتُهُ فِي اللّهِ فَاحْذَروهُ فَإِنَّ مَوَدَّتَهُ لَئیمَةٌ وَ صُحْبَتَهُ مَشْؤومَةٌ، مَنْ سالَمَ اللّهَ سَلَّمَهُ وَ مَنْ حارَبَهُ حَرَبَهُ، مَنْ آمنَ أَمِنَ، مَنْ أَتْقَنَ أَحْسَنَ، مَنْ عَرَفَ کَفَّ، مَنْ عَقَلَ عَفَّ، مَنْ تَعَلَّمَ عَلِمَ، مَنِ اعْتَزَلَ سَلِمَ.

کسیکه عزلت جست بسلامت جست.

مَنْ حَلُمَ أُکْرِمَ، مَنِ اسْتَحْیٰی حُرِمَ، مَنْ عَلِمَ عَمِلَ، مَنْ بَذَلَ مالَهُ جَلَّ.

کسی که مال را خوار دارد عزیز گردد.

ص: 354

مَنْ بَذَلَ عِرْضَهُ ذَلَّ، مَنِ اسْتَدْرَکَ أَصْلَحَ، مَنْ نَصَرَ الْحَقَّ أَفْلَحَ، مَنْ تَجَبَّرَ کُسِرَ، مَنْ نَصَرَ الْباطِلَ خَسِرَ، مَنْ دانَ تَحَصَّنَ، مَنْ عَدَلَ تَمَکَّنَ، مَنْ خافَ أَمِنَ، مَنْ وُفِّقَ أَحْسَنَ، مَنْ یَصْبِرْ یَظْفَرْ.

کسیکه شکیبا باشد ظفر جوید.

مَنْ یَعْجَلْ یَعْثُرْ، مَنْ حَرَصَ شَقِيَ وَ تَعَنَّیٰ، مَنْ صَبَرَ نالَ الْمُنٰی.

کسیکه پای اصطبار استوار دارد دست در گردن آرزو کند.

مَنْ خافَ أَدْلَجَ، مَنِ احْتَجَّ بِالْحَقِّ فَلَجَ، مَنْ ظَلَمَ ظُلِمَ.

کسیکه ظلم کند مظلوم گردد.

مَنْ حَقَّرَ نَفْسَهُ عَظُمَ.

کسیکه خود را كوچك داند بزرگ شود.

مَنِ اعْتَصَمَ بِاللّهِ نَجّاهُ، مَنِ اتَّقی اللّهَ وَقاهُ، مَنْ أَطاعَ اللّهَ اسْتَنْصَرَ، مَنْ ذَکَرَ اللّهَ اسْتَبْصَرَ، مَنْ ظَلَمَ یَتیماً عَقَّ أَوْلاٰدَهُ، مَنْ ظَلَمَ رَعِیّْتَةُ نَصَرَ أَضْدادَهُ، مَنْ أَفْحَشَ شَفا حُسّادَهُ، مَن لَأَمَ سآءَ میلاٰدُهُ، مَنِ اسْتَغْنیٰ بِعَقْلِه ضَلَّ.

کسیکه بی نیاز دانست خود را بعقل خود گمراه شد.

مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِه زَلَّ، مَنْ أَطاعَ اللّهَ جَلَّ، مَنْ زَرَعَ الْاءِحَنَ حَصَدَ الْمِحَنَ، مَنْ مَنَّ بِإِحْسانِه فَکَأَنَّهُ لَمْ یُحْسِنْ.

کسیکه احسان خود را بمنت آلوده کند چنانست که احسان نکرده است.

ص: 355

مَنْ کَثَّرَ إِلْحَاجَةُ حُرِمَ، مَنْ کَثُرَ مَقالُهُ سَئِمَ، مَنْ بَصَّرَکَ عَیْبَکَ فَقَدْ نَصَحَکَ، مَنْ مَدَحَکَ فَقَدْ ذَبَحَکَ، مَنْ نَصَحَکَ فَقَدْ أَنْجَدَکَ، مَنْ صَدَقَکَ فَقَدْ أَرْشَدَکَ، مَنْ جادَ سادَ، مَنْ تَفَهَّمَ ازْدادَ، مَنْ سَئَلَ اسْتَفادَ، مَنْ عامَلَ بِالرِّفْقِ غَنِمَ، مَنْ عامَلَ بِالْعُنْفِ نَدِمَ، مَنْ خالَفَ النُّصْحَ هَلَکَ.

کسیکه پند نپذیرد هلاك شود.

مَنْ خالَفَ الْمَشوُرَةَ ارْتَبَکَ، مَنْ أَنْعَمَ قَضٰی حَقَّ السِّیادَةِ، مَنْ شَکَرَ اسْتَحَقَّ الزِّیادَةَ، مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ أَکْمَلَ التُّقٰی.

کسیکه با نفس خود جهاد کند پارسائی را بکمال رساند.

مَنْ مَلَکَ هَواهُ مَلَکَ النُّهٰی، مَنْ قَنَعَ لَمْ یَغْتَمَّ، مَنْ تَوَکَّلَ لَمْ یَهْتَمَّ، مَنْ أَصْلَحَ نَفْسَهُ مَلَکَها، مَنْ أَهْمَلَ نَفْسَهُ أَهْلَکَها، مَنِ اسْتَشارَ الْعاقِلَ مَلَکَ، مَنْ رَضِيَ اللّٰه اسْتَراحَ، مَنْ قَنَعَ بِقِسَمِهِ اسْتَغْنٰی، مَنْ لاٰنَتْ کَلِمَتُهُ وَجَبَتْ مَحَبَّتُهُ، مَنْ سائَتْ سیرَتُهُ سَرَّتْ مَنِیَّتُهُ، مَنْ عَدَلَ عَظُمَ قَدْرُهُ.

کسیکه عدالت کند جلالت یابد.

مَنْ جارَ قَصُرَ عُمْرُهُ.

کسیکه جور کند عمرش کوتاه شود.

مَنْ صَبَرَ خَفَّتْ مِحْنَتُهُ، مَنْ جَزَعَ عَظُمَتْ مُصیبَتُهُ، مَنْ بَذَلَ عِرْضَهُ

ص: 356

حَقَّرَ، مَنْ صانَ عِرْضَهُ وُقِّرَ، مَنْ قَدَّمَ الْخَیْرَ غَنِمَ، مَنْ دارَی النّاسَ سَلِمَ، مَنْ مَلَکَ نَفْسَهُ عَلاٰ أَمْرُهُ.

کسیکه بر نفس استیلا یا بد کارش بالا گیرد.

مَنْ مَلَکَتْهُ نَفْسُهُ ذَلَّ قَدْرُهُ.

کسیکه نفس بر او غلبه سازد او را در ذلت اندازد.

مَنْ قَبَضَ یَدَهُ مَخافَةَ الْفَقْرِ فَقَدْ تَعَجَّلَ الْفَقْرَ.

کسی که از بیم فقر امساک [پیشه] سازد فقر به تعجيل بر وی تازد.

مَنْ سالَمَ اللّهَ سَلِمَ، مَنْ حارَبَ اللّهَ حُرِبَ، مَنْ عانَدَ اللّهَ قُصِمَ، مَنْ غالَبَ الْحَقَّ غُلِبَ، مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ.

کسیکه خویش را شناخت خدای را شناخت.

مَنْ کَثُرَ ضِحْکُهُ ماتَ قَلْبُهُ، مَنْ ضاقَ خُلْقهُ مَلَّهُ أَهْلُهُ، مَنْ غَلَبَ شهْوَتَهُ ظَهَرَ عَقْلُهُ، مَنْ أَسْرَعَ الْمَسیرَ أَدْرَکَ الْمَقیلَ، مَنْ أَیْقَنَ الْنَقْلَةَ تَأَهَّبَ لِلرَّحیلِ.

کسیکه يقين دارد که از این سرای بیرون تازد بسیج سفر کند و کار رحيل سازد.

مَنْ أَظْهَرَ عَداوَتَهُ قَلَّ کَیْدُهُ، مَنْ وافَقَ هَواهُ خالَفَ رُشْدَهُ، مَنْ کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ سَقَطُهُ، مَنْ تَفَقَّدَ مَقالَهُ قَلَّ غَلَطُهُ، مَنْ أَحْسَنَ إِلیٰ جَوارِه کَثُرَ خَدَمُهُ، مَنْ کَثُرَ شُکْرُهُ تَضاعَفَ نِعَمُهُ، مَنْ أَظْهَرَ

ص: 357

عَزْمَهُ بَطَلَ حَزْمُهُ، مَنْ قَلَّ حَزْمُهُ بَطَلَ عَزْمُهُ، مَنْ حَذَّرَکَ کَمَنْ بَشَّرَکَ، مَنْ ذَکَّرَکَ فَقَدْ أَنْذَرَکَ، مَنْ کَثُرَ حِقْدُهُ قَلَّ عِتابُهُ.

کسی را که کین و کید فراوان گرد زبان گله گذاری فرو بندد.

مَنْ قَلَّ عَقْلُهُ ساءَ خِطابُهُ، مَنْ أَطْلَقَ غَضَبَهُ تَعَجَّلَ حَتْفَهُ.

کسیکه رها ساخت خشم خود را تعجیل داد مرگ خود را.

مَنْ أَطْلَقَ طَرْفَهُ کَثُرَ أَسَفُهُ، مَنْ قَوِيَ هَواهُ ضَعُفَ حَزْمُهُ، مَنْ ساءَ ظَنُّهُ ساءَ وَهْمُهُ، مَنِ اعْتَزَلَ سَلِمَ وَرَعُهُ، مَنْ قَنَعَ قَلَّ طَمَعُهُ، مَنْ کابَدَ الْاُمُورَ عَطَبَ، مَنْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْغَضَبُ لَمْ یَأْمَنِ الْعَطَبَ.

کسیکه خشم خویش را تتواند شکست از هلاك و دمار تواند رست.

مَنْ عانَدَ الْحَقَّ صَرَعَهُ، مَنِ اغْتَرَّ بِالْأَمَلِ خَدَعَهُ، مَنْ عُرِفَ بِالصِّدْقِ جازَ کَذِبُهُ، مَنْ عُرِفَ بِالْکِذْبِ لَمْ یُقْبَلْ صِدْقُهُ، مَنْ کَثُرَ قَلَقُهُ لَمْ یُعْرَفْ بِشْرُهُ، مَنْ جَهِلَ قَدْرَهُ عَدا طَوْرَهُ، مَنْ کَثُرَ لَهْوُهُ اسْتُحْمِقَ. مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ، مَنْ کَثُرَ حِرْصُهُ قَلَّ یَقینُهُ، مَنْ کَثُرَ شَکُّهُ فَسَدَ دینُهُ.

کسیکه فراوان شد شك وريبش دینش فاسد گشت.

مَنْ عَرَفَ اللّهَ کَمُلَتْ مَعْرِفَتُهُ، مَنْ خافَ اللّهَ قَلَّتْ مَخافَتُهُ.

کسیکه از خدای بترسد از هیچ حادثه نهراسد.

ص: 358

مَنْ کَفَّ أَذاهُ لَمْ یُعادِه أَحَدٌ، مَنِ اتَّقٰی قَلْبُهُ لَمْ یَدْخُلْهُ الْحَسَدُ، مَنْ خَلُصَتْ مَوَدَّتُهُ احْتُمِلَتْ دالَّتُهُ، مَنْ کَثُرَتْ زِیارَتُه قَلَّتْ بَشاشَتُهُ، مَنْ حَفِظَ لِسانَهُ أَکْرَمَ نَفْسَهُ، مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ أَرْدٰی نَفْسهُ، مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ جَلَّ أَمْرُهُ، مَنْ ساسَ نَفْسَهُ أَدْرَکَ السِّیاسَةَ، مَنْ بَذَلَ مَعْرُوفهُ اسْتَحَقَّ الرِّئاسَهَ.

کسی که از بذل مال باك ندارد شایسته ریاست شود.

مَنْ تَعاهَدَ نَفْسَهُ بِالْحَذَرِ أَمِنَ، مَنْ أَیْقَنَ بِالْجَزاءِ أَحْسَنَ اْلحَیاءِ، مَنْ صَغُرَتْ هِمَّتُهُ قَلَّتْ فَضیلَتُهُ، مَنْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْحِرْصُ عَظُمَتْ بَلِیَّتُهُ.

کسیکه اسیر حرص شد عرضه دواهی گشت.

مَنْ صَحَّتْ دِیانَتُهُ قَویَتْ أَمانَتُهُ، مَنْ زادَتْ شَهْوَتُهُ قَلَّتْ مُرُوَّتُهُ، مَنْ سآءَ خُلْقُهُ ضاٰقَ رِزْقُهُ، مَنْ کَرُمَ خُلْقُهُ إِتَّسَعَ رِزْقُهُ، مَنْ حَسُنَتْ سِیاسَتُهُ وَجَبَتْ طاعَتُهُ، مَنْ حَسُنَتْ سَریرَتُهُ حَسُنَتْ عَلانِیَتُهُ، مَنْ لَمْ یَحْتَمِلْ مَرارَةَ الدَّواءِ دامَ أَلَمُهُ، مَنْ لَمْ یَصْبِرْ عَلیٰ مَضَضِ الْحِمْیَةِ طالَ سُقْمُهُ.

کسی که بر زحمت گرسنگی و پرهیز از شکمخوارگی شکیبا نباشد بیماری او به درازا کشد.

مَنْ طالَتْ عَداوَتُهُ زالَ سُلْطانُهُ، مَنْ أَمِنَ الزَّمانَ خانَهُ، مَنْ أَعْظَمَ الزَّمانَ أَهانَهُ، مَنْ زَرَعَ الْعُدْوانَ حَصَدَ الْخُسْرانَ، مَنْ تَعَزَّزَ بِاللّهِ لَمْ

ص: 359

یُذِلَّهُ شَیْطانٌ، مَنِ اعْتَصَمَ بِاللّهِ لَمْ یُؤْذِه سُلْطانٌ، مَنْ نَظَرَ فِي الْعَواقِبِ سَلِمَ مِنَ النَّوائِبِ.

کسی که بر عواقب امور نگران باشد از حوادث و نوايب محفوظ ماند.

مَنْ أَحْکَمَ التَّجارِبَ سَلِمَ مِنَ الْمَعاطِبِ، مَنْ طَلَبَ السَّلاٰمَةَ لَزِمَهُ الاْءِسْتِقامَةُ، مَنْ کانَ صَدُوقاً لَمْ یَعْدَمِ الْکَرامَةَ، مَنِ اسْتَصْلَحَ الْأَضْدادَ بَلَغَ الْمُرادَ، مَنْ عَمِلَ لِلْمَعادِ ظَفَرَ بِالْسَّدادِ، مَنِ اعْتَرَفَ بِالْجَریرَةِ اسْتَحَقَّ الْمَغْفِرَةَ.

کسیکه بگناه خویش اعتراف کند مستحق عفو شود.

مَنِ اسْتَعَدَّ لِسَفَرِه قَرَّ عَیْناهُ بِحَضَرِه، مَنْ تَأَخَّرَ تَدْبیرُهُ تَقَدَّمَ تَدْمیرُهُ، مَنْ نَصَحَ مُسْتَشیرَهُ صَلُحَ تَدْبیرُهُ، مَنْ سآءَ تَدْبیرُهُ بَطلَ تَقْدیرُهُ، مَنْ ضَعُفَتْ آراءُهُ قَوِیَتْ أَعْداءُهُ، مَنْ رَکِبَ الْعَجَلَ أَدْرَکَ الزَّلَلَ.

کسی که در امور عجول باشه ادراك لغزش کند.

مَنْ عَجِلَ نَدِمَ عَلی الْعَجَلِ، مَنِ ارْتادَ سَلِمَ مِنَ الزَّلَلِ، مَنْ فَعَلَ ما شاءَ لَقِيَ ما ساءَ، مَنْ طَلَبَ لِلنّاسِ الْغَوائِلَ لَمْ یَأْمَنِ الْبَلاٰءَ، مَنْ خانَهُ وَزیرُهُ فَسَدَ تَدْبیرُهُ.

کسی که وزیر او خائن باشد تدبير اوفاسد گردد.

مَنْ غَشَّ مُسْتَشیرَهُ سُلِبَ تَدْبیرُهُ، مَنْ کَثُرَتْ مَخافَتُهُ قَلَّتْ آفَتُهُ.

ص: 360

مَنْ کَثُرَتْ فِکْرَتُهُ حَسُنَتْ عاقِبَتُهُ، مَنْ کَثُرَتْ تَجْرِبَتُهُ قَلَّتْ غِرَّتُهُ، مَنْ أَعْمَلَ اجْتهادَهُ بَلَغَ مُرادَهُ، مَنْ وُفِّقَ لِرَشادِه تَزَوَّدَ لِمعادِه، مَنْ وَثِقَ بِإِحْسانِکَ أَشفَقَ عَلیٰ سُلْطانِکَ، مَنْ تَجَرَّعَ الْغُصَص أَدْرَکَ الْفُرَصَ، مَنْ غافَصَ الْفُرَصَ أَمِنَ الْغُصَصَ، مَنْ قَنَعَ بِقِسَمِ اللّهِ اسْتَغْنی.

کسیکه بقسمت خدای راضی شود مستغنی گردد.

مَنْ لَمْ یَقْنَعْ بِما قُدِّرَ لَهُ تَعَنّیٰ.

کسیکه قانع نشد بدانچه از برای او مقدر است در عنا وعذاب افتد.

مَنْ رَجا بِکَ خَیْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ، مَنْ رَجاکَ فَلاٰ تُخَیِّبْ أَمَلَهُ، مَنْ آمَنَ بِاللّهِ لَجأَ إِلَیْهِ، مَنْ وَثِقَ بِاللّهِ تَوَکَّلَ عَلَیْهِ، مَنْ فَوَّضَ أَمْرَهُ إِلیَ اللّهِ سَدَّدَهُ، مَنْ اهْتَدٰی بِهُدَی اللّهِ أَرْشَدَهُ، مَنْ أَقْرَضَ اللّهَ جَزاهُ، مَنْ سَئَلَ اللّهَ أَعْطاهُ، مَنْ لاٰحَی الرِّجالَ کَثُرَ أَعْداءُهُ، مَنْ کَثُرَ کَذِبُهُ قَلَّ بَهاءُهُ.

کسی که بسیار شد دروغ او قدر و بهای او برفت.

مَنْ صَنَعَ الْعارِفَةَ الْجَمیلَةَ حازَ الْمَحْمَدَةَ الْجَزیلَةَ، مَنْ یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصیرَةِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّویلَةِ، مَنْ أَغْبَنُ مِمَّنْ باعَ اللّهَ بِغَیرِه، مَنْ أَخْیَبُ مِمَّنْ تَعَدَّی الْیَقینَ إِلی الشَّکِّ وَ الْحَیْرَةِ، مَنْ لا عَقْلَ لَهُ لاٰ تَرْتَجیهِ، مَنْ قَلَّ أَدَبُهُ کَثُرَتْ مَساوِیهِ.

کسیکه بی ادب شود معایب او بسیار گردد.

ص: 361

مَنِ اقْتَحَمَ لُجَجَ الْاُمُورِ لَقِيَ الْمَحْذُورَ، مَنْ رَضِيَ بِالْمَقْدُورِ اکْتَفٰی بِالْمَیْسُورِ، مَنْ لَمْ یَکْتَسِبْ بِالْعِلْمِ مالاً اکْتَسَبَ بِه جَمالاً، مَنْ لَمْ یَعْمَلْ بِالْعِلْمِ کانَ حُجَّةً عَلَیْهِ وَ وَبالاً، مَنِ ادَّعیٰ مِنَ الْعِلْمِ غایَتَهُ فَقَدْ أَظْهَرَ مِنْ جَهْلِه نِهایَتَهُ، مَنِ اعْتَمَدَ عَلیَ الرَّأْيِ وَ الْقِیاسِ في مَعْرِفَةِ اللّهِ ضَلَّ وَ تَشَعَّبَتْ عَلَیْهِ الْاُمُورُ، مَنْ صَبَرَ عَلیٰ طاعَةِ اللّهِ وَ مَعاصیهِ فَهُوَ الْمُجاهِدُ الصَّبُورُ.

کسی که طريق صبر گیرد و از معاصی خداوند بپرهیزد مکانت مجاهد شکیبا یابد.

مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ سَخاءٌ وَ لاٰ حَیاءٌ فَالْمَوْتُ خَیرٌ لَهُ مِنَ الْحَیٰوةِ، مَنْ لَمْ یَکُنْ هَمُّهُ ما عِنْدَ اللّهِ لَمْ یُدْرِکْ مُناهُ، مَنْ لَمْ یُعْرَفِ الْکَرَمُ مِنْ طَبْعِه فَلاٰ تَرْجُهُ، مَنْ لَمْ یَرْضَ مِنْ صَدیقِه إِلَّاٰ بِإِیثارِه عَلیٰ نَفْسِه دامَ سَخَطُهُ، مَنْ لَمْ یُحِطِ النِّعَمَ بِالشُّکْرِ لَها فَقَدْ عَرَضَها لِزَوالِها.

کسی که نعمت خدای را سپاس نگذارد آن نعمت را بمعرض زوال در آرد.

مَنْ لَمْ یَحْتَمِلْ مَؤُنَةَ النّاسِ فقَدْ أَهَّلَ قُدْرَتَهُ لاِنْتقالِها، مَنْ اسْتَعانَ بِعَدُوِّه عَلیٰ حاجَتِه إِزْدادَ بُعْداً مِنْها، مَنْ لَمْ یَتَحَرَّزْ مِنَ الْمَکائِدِ قَبْلَ وُقُوعِها لَمْ یَنْفَعْهُ الْأَسَفُ بَعْدَ هُجُومِها، مَنْ لَمْ یُقَدِّمْ إِخْلاصَ النَّیِّةِ فِي الطَّاعاتِ لَمْ یَظْفَرْ بِالْمَثُوباتِ، مَنْ عَرَفَ الْأَیّامَ لَمْ یَغْفُلْ عَنِ الاْءِسْتِعْدادِ.

ص: 362

کسی که شناخت روزگار را غافل نشود از بسیج سفر و اعداد راه.

مَنِ اِسْتَصْلَحَ اَلْأَضْدَادَ بَلَغَ اَلْمُرَادَ، مَنْ عَدِمَ الْفَهْمَ عَنِ اللّهِ لَمْ یَنْتَفِعْ بِمَوْعِظَةِ واعِظٍ، مَنْ کانَ لَهُ مِنْ نَفْسِه زاجِرٌ کانَ عَلَیْهِ مِنَ اللّهِ حافِظٌ، مَنْ غَلَبَ عَلَیْهِ سُوءُ الظَّنِّ لَمْ یَتْرُکْ بَیْنَهُ وَ بَینَ خَلیلٍ صُلْحاً، مَنْ مَلَکَهُ الْهَوٰی لَمْ یَقْبَلْ مِنْ نَصُوحٍ نُصْحاَ.

کسی که اسیر هوا وهوس شد از هیچ ناصحی قبول پند و اندرز نکند.

مَنْ لَزِمَ الْمُشاوَرَةَ لَمْ یَعْدَمْ عِنْدَ الصَّوابِ مادِحاً وَ عِنْدَ الْخَطَإِ عاذِراً، مَنْ لَمْ یُجازِ الاْءِساءَةَ بِالاْءِحْسانِ فَلَیْسَ مِنَ الْکِرامِ، مَنْ لَمْ یُحْسِنِ الْعَفْوَ أَساءَ بِالْاءِنْتِقامِ، مَنْ لَمْ یَسْتَغْنِ بِاللّهِ عَنِ الدُّنْیا فَلاٰ دینَ لَهُ، مَنْ تَعَرَّیٰ عَنْ لِباسِ التَّقْوٰی لَمْ یَسْتَتِرْ بِشَيْءٍ مِنْ أَسْبابِ الدُّنْیا.

کسی که جامه تقوی در بر نکند معایب او از نسیج دنیا پوشیده نشود.

مَنْ أَحَبَّ السَّلامَةَ فَلْیُؤْثِرِ الْفَقْرَ وَ مَنْ أَحَبَّ الرَّاحَةَ فَلْیُؤْثِرِ الزُّهْدَ فِي الدُّنْیا، مَنْ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ لَمْ یَفُتْهُ غُنْمٌ وَ لَمْ یَغْلِبْهُ خَصْمٌ، مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهٰی إِلیٰ غایَةِ کُلِّ عِلْمٍ، مَنْ طَلَبَ خِدْمَةَ السُّلْطانِ بِغَیْرِ أَدَبٍ خَرَجَ مِنَ السَّلاٰمَةِ إِلیَ الْعَطَبِ، مَنْ طَلَبَ الدُّنْیا بِعَمَلِ الْاٰخِرَةِ کانَ أَبْعَدَ لَهُ مِمّا جَلَبَ، مَنْ کانَتِ الْاٰخِرَةُ هِمَّتَهُ بَلَغَ مِنَ الْخَیرِ غایَةَ أُمْنِیَّتِه.

کسی که همت او در وصول آخرت مقصور گردد نهایت مقصود را موضول شود.

ص: 363

مَنْ سَخَتْ نَفْسُهُ عَلیٰ مَواهِبِ الدُّنْیا فَقَدِ اسْتَکْمَلَ الْعَقْلَ، مَنْ أَحْسَنَ إِلیٰ مَنْ أَساءَ إِلَیْهِ فَقَدْ أَخَذَ بِجَوامِعِ الْفَضْلِ، مَنْ أَحَبَّ فَوْزَ الْاٰخِرَةِ فَعَلَیْهِ بِالْتَّقْوٰی، مَنْ عَقَلَ تَیقَّظَ مِنْ غَفْلَتِه وَ تَأَهَّبَ لِرِحْلَتِه وَ عَمَرَ دارَ إِقامَتِه، مَنْ خَضَعَ لِعَظَمَهِ ذَلَّتْ لَهُ الرِّقابُ، مَنْ تَوَکَّلَ عَلیَ اللّهِ سَهُلَتْ لَهُ الصِّعابُ.

کسی که طریق توکل سپارد دشواری ها بر وی آسان گردد.

مَنْ أَطاعَ اللّه لَمْ یَضُرَّهُ مَنْ أَسْخَطَ مِنَ النّاسِ، مَنْ حَلُمَ لَمْ یُفَرِّطْ فِي الْاُمُورِ وَ عاشَ حَمیداً فِي النّاسِ، مَنِ اتَّخَذَ أَخاً بَعْدَ حُسْنِ الْاءِخْتِبارِ دامَتْ صُحْبَتُهُ وَ تَأَکَّدَتْ مَوَدَّتُهُ، مَنْ جَعَلَ الْحَقَّ مَطْلَبَهُ لاٰنَ لَهُ الشَّدیدُ وَ قَرُبَ عَلَیْهِ الْبَعْیدُ.

کسی که مقصود او طريق حق باشد پسختیها از برای او نرم گردد و به چیزهای نارسا دسترس یابد.

مَنْ کَثُرَ أَکْلُهُ قَلَّتْ صِحتُهُ وَ ثَقُلَتْ عَلیٰ نَفْسِه مَؤُنَتُهُ، مَنْ مَلَکَ مِنَ الدُّنْیا شَیْئاً فَاتَهُ مِنَ الْاٰخِرَةِ أَکْثَرَ مِمّا مَلَکَ، مَنْ تَرَکَ شَیْئاً لِلّهِ عَوَّضَهُ اللّهُ خَیراً مِمّا تَرَکَ.

کسی که چیزی را در راه خدا ترك گوید و بذل کند خداوند به نیکوتر از آن او را عوض دهد.

مَنْ أَضعَفَ الْحَقَّ وَ خَذَلَهُ أَهْلَکَهُ الْباطِلُ وَ قَتَلَهُ، مَنْ قَصَّرَ في أَیَّامِ

ص: 364

أَمَلِه[مَهَلِه]قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِه فَقَدْ خَسِرَ عُمْرَهُ وَ أَضَرَّهُ أَجَلُهُ، مَنْ عَدَلَ في سُلْطانِه وَ بَذَلَ إِحْسانَهُ أَعْلیَ اللّهُ شَأْنَهُ وَ أَعَزَّ أَعْوانَهُ.

کسی که عدالت کند و احسان فرماید در سلطنت خود خداوند مکانت او را عالی دارد و اعوان او را عزیز فرماید.

مَنْ أَکْثَرَ مُدارَسَةَ الْعِلْمِ لَمْ یَنْسَ ما عَلِمَ وَ اسْتَفادَ ما لَمْ یَعْلَمْ، مَنْ أَکْثَرَ الْفِکْرِ فیما تَعَلَّمَ أَتْقَنَ عِلْمَهُ وَ فَهِّمَ ما لَمْ یَکُنْ یَفْهَمُ، مَنْ رَغِبَ في نَیْلِ الدَّرَجاتِ الْعُلیٰ فَلْیَغْلِبِ الْهَوٰی.

کسیکه طالب درجات عالیه باشد باید بر هوای نفس غالب گردد.

مَنْ لَمْ یُقَدِّمْ فِي اتِّخاذِ الاْءِخْوانِ الاْءِخْتِبارَ رَفَعَهُ الاْءِضْطِرارُ إِلیٰ صُحْبَةِ الْفُجّارِ، مَنْ اتَّخَذَ أَخَاً مِنْ غَبرِ اخْتِبارٍ أَلْجَأَهُ الاْءِضْطِرارُ إِلیٰ مُرافَقَةِ الْأَشْرارِ، مَنْ وَبَّخَ نَفْسَهُ عَلیَ الْعُیُوبِ ارْتَدَعَتْ عَنْ کَثیرٍ مِنَ الذُّنُوبِ، مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ وَقَفَ عَلیٰ عُیُوبِه وَ أَحاطَ بِذُنُوبِه وَ اسْتَقالَ مِنَ الذُّنُوبِ وَ أَصْلَحَ الْعُیُوبَ.

مَنْ کَثُرَ مُزاحُهُ لَمْ یَخْلُ مِنْ حاقِدٍ عَلَیْهِ وَ مُسْتَخِفٍّ بِه، مَنْ لَمْ یَتَّعِظْ بِالْنّاسِ وَعَظَ اللّهُ النّاسَ بِه، مَنْ أَیْقَنَ بِالْقَدَرِ لَمْ یَکْتَرِثْ بِما نابَهُ، مَنْ عَرَفَ الدُّنْیا لَمْ یَحْزَنْ عَلیٰ ما أَصابَهُ، مَنْ فَهِمَ مَواعِظَ الزَّمانِ لَمْ

ص: 365

یَسْکُنْ إِلیٰ حُسْنِ الظَّنِّ بِالْأَیّامِ، مَنْ ذَکَرَ الْمَوْتَ رَضِيَ مِنَ الدُّنْیا بِالْیَسیرِ، مَنِ اکْتَفٰی بِالْیَسیرِ اسْتَغْنٰی عَنِ الْکَثیرِ.

کسی که بچيز اندك قانع شد و کافی دانست از مال بسیار بی نیاز گشت.

مَنِ اسْتَعانَ بِالْحِلْمِ عَلَیْکَ غَلَبَکَ وَ تَفَضَّلَ عَلَیْکَ، مَنْ نَقَلَ إِلَیْکَ نَقَلَ عَنْکَ، مَنْ آثَرَ عَلیٰ نَفْسِهِ اسْتَحَقَّ اسْمَ الْفَضیلَةِ، مَنْ بَخِلَ بِما لاٰ یَمْلِکُهُ فَقَدْ بالَغَ فِي الرَّذیلَةِ، مَنِ اتَّقٰی اللّهَ جَعَلَ اللّهُ لَهُ مِنْ کُلِّ هَمٍّ فَرَجاً وَ مِنْ کُلِّ ضیقٍ مَخْرَجاً.

کسی که پرهیز کار شد خداوند او را از هر اندوهی فرج داد و از هر تنگنائی رهائی فرمود.

مَنْ صَبَرَ عَلیٰ بَلاٰءِ اللّهِ فَحَقَّ اللّهِ أَدّیٰ وَ عِقابَهُ اتَّقٰی وَ ثَوابَهُ رَجٰی، مَنْ أَسْرَعَ إِلی النّاسِ بِما یَکْرَهُونَ قالُوا فیهِ ما لاٰ یَعْلَمُونَ، مَنْ أَحْسَنَ ظَنَّهُ بِاللّهِ فازَ بِالْجَنَّةِ، مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِالدُّنْیا تَمَکَّنَتْ مِنْهُ الْمِحْنَةَ، مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِالْنّاسِ حازَ مِنْهُمُ الْمَحَبَّةَ، مَنْ مَکَرَ بِالْنّاسِ رَدَّ اللّهُ مَکْرَهُ في عُنُقِه.

کسی که با مردم مکر و خدیعت سازد خداوند آن خدیعت را بر گردن او اندازد.

مَنْ أَحْسَنَ إِلی النّاسِ حَسُنَتْ عَواقِبُهُ وَ سَهُلَتْ لَهُ طُرُقُهُ، مَنْ سَلِمَ مِنَ الْمَعاصي عَمَلُهُ بَلَغَ مِنَ الْاٰخِرَةِ أَمَلَهُ، مَنْ تَرَکَ قَوْلَ لاٰ أَدْري أُصیبَ

ص: 366

مَقاتِلَهُ، مَنْ عَرِیَ مِنَ الشَّرِّ قَلْبُهُ سَلِمَ لَهُ دینُهُ وَصَدَقَ یَقینُهُ.

کسی که قلبش از انگیزش شر پاك باشد دینش از لغزش و ثلمه سالم ماند.

مَنْ سائَتْ ظُنُونُهُ اعْتَقَدَ الْخِیانَةَ بِمَنْ لاٰ یَخُونُهُ، مَنْ کانَتْ هِمَّتُهُ ما یَدْخُلُ في بَطْنِه کانَتْ قیمَتُهُ ما یَخْرُجُ مِنْهُ، مَنْ کَثُرَ في لَیْلِه نَوْمُهُ فاتَهُ مِنَ الْعَمَلِ ما لا یَسْتَدْرِکُهُ في یَوْمِه، مَنْ تَطَلَّعَ عَلیٰ أَسْرارِ جارِهِ انْهتَکَتْ أَسْتارُهُ، مَنْ بَحَثَ عَنْ أَسْرارِ غَیرِه أَظْهرَ اللّهُ أَسْرارَهُ، مَنْ تَتَبَّعَ خَفِیَّاتِ الْعُیُوبِ حُرِمَ مَوَدّاتِ الْقُلُوبِ، مَنْ رَغِبَ في زَخارِفِ الدُّنْیا فاتَهُ الْتِقاءُ الْمَطْلُوبُ، مَنْ کَشَفَ حِجابَ أَخیهِ انْکَشَفَتْ عَوَراتُ بَنیهِ، مَنْ تَلَذَّذَ بِمَعاصِيَ اللّهِ أکْسَبَتْهُ ذُلاًّ، مَنْ أَحْسَنَ رِضاهُ بِالْقَضآءِ حَسُنَ صَبْرُهُ عَلیَ الْبَلاٰءِ، مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْاٰراءِ عَرَفَ مَواقِعَ الْخَطاءِ.

کسی که کار بشوری کند و آرای مردم را بداند مواقع خطا وخلل را بشناسد.

مَنْ یَکُنْ اللّهُ أَمَلَهُ یُدْرِکْ غایَةَ الْأَمَلِ وَ الرَّجاءِ، مَنْ اسْتَقْصَرَ بَقاءَهُ وَ أَجَلَهُ قَصُرَ رَجاءُهُ وَ أَمَلُهُ، مَنْ جَرٰی في عِنانِ أَمَلِه عَثَرَ بِأَجَلِه، مَنْ یَکُنِ اللّهُ خَصْمَهُ یُدْحِضْ حُجَّتَهُ وَ یَکُنْ لَهُ حَرْباً، مَنْ یَکُنِ اللّهُ نَصیرَهُ یَغلِبْ خَصْمَهُ وَ یَکُنْ لَهُ حِزْباً، مَنِ اغْتَرَّ بِنَفْسِه أَسْلَمَتْهُ إِلیَ الْمَعاطِبِ.

کسیکه فریفته نفس گردد او را بمهالك در افکند.

مَنْ رَضِي عَنْ نَفْسِه ظَهَرَتْ عَلَیْهِ الْمَعائِبُ، مَنِ اتَّخَذَ قَوْلَ اللّهِ مَحَجَّتَةً

ص: 367

هُدِيَ إِلی الَّتی هِيَ أَقْوَمُ، مَنِ اتَّخَذَ طاعَةَ اللّهِ سَبیلاً فازَ بِالَّتي هِيَ أَعْظَمُ، مَنْ دَقَّ فِي الدِّینِ نَظَرُهُ جَلَّ یَوْمَ الْقِیٰمَةِ خَطَرُهُ، مَنْ بَلَغَ غایَةَ ما یُحِبُّ فَلْیَتَوَقَّعْ غایَةَ ما یَکْرَهُ.

کسی که بنهایت آرزورسید باید منتظر نهایت مکروه باشد.

مَنْ تَرَکَ الْعُجْبَ وَ التَّوانِيَ لَمْ یَنْزِلْ بِه مَکْرُوهٌ، مَنْ عَمِيَ عَنْ زَلَّتِهِ اسْتَعْظَمَ زَلَّةَ غَیرِه، مَنِ اقْتَصَرَ في أَکْلِه کَثُرَتْ صِحَّتُهُ وَ صَلُحَتْ فِکْرَتُهُ، مَنْ جارَ في سُلْطانِه عُدِّيَ مِنْ عَوادي زَمانِه، مَنِ اسْتَوْحَشَ مِنَ النّاسِ أَنِسَ بِاللّهِ سُبْحانَهُ، مَنْ سَلَّ سَیْفَ الْعُدْوانِ سُلِبَ عِزَّ السُّلْطانِ، مَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکرِ الْاٰخِرَةِ قَلَّتْ مَعْصِیَتُهُ.

کسیکه فراوان یاد مرگی کند و آخرت را در نظر آورد کمتر مرتکب معصیت شود.

مَنْ مَلَکَ شَهْوَتَهُ کَمُلَتْ مُرُوَّتُهُ وَ حَسُنَتْ عاقِبَتُهُ، مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هانَتْ عَلَیْهِ شَهْوَتُهُ، مَنْ ناقَشَ الاْءِخْوانَ قَلَّ صَدیقُهُ، مَنْ سآءَ خُلْقُهُ قَلاٰهُ مُصاحِبُهُ وَ رَفیقُهُ.

کسیکه خلق و خویش خشن شود دوست و رفیقش دشمن گردد.

مَنْ زَلَّ عَنْ مَحَجَّةِ الطَّریقِ وَقَعَ في حَیْرَةِ الْمَضیقِ، مَنْ دَعاکَ إِلیَ الدّارِ الْباقِیَةِ وَ أَعانَکَ عَلی العَمَلِ لَها فَهُوَ الصَّدیقُ الشَّفیقُ، مَنْ مَنَعَ الْمالَ مِمَّنْ یَحْمَدُهُ وَرَّثَهُ مَنْ لاٰ یَحْمَدُهُ، مَنْ حَفَرَ لِأَخِیهِ اَلْمُؤْمِنِ بِئْراً وَقَعَ فِیهِ.

ص: 368

کسی که از برای برادر مؤمن چاه کند خود در آنچاه افتد.

مَنِ اتَّهَمَ نَفْسَهُ أَمِنَ خُدَعَ الشَّیْطانِ، مَنْ خالَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ غَلَبَ الشَّیْطانَ، مَنْ سَعَی بِالنَّمیمَةِ حارَبَهُ الْقَریبُ وَ مَقَتَهُ الْبَعیدُ، مَنْ حاطَ النِّعَمَ بِالشُّکْرِ حیطَ بِالْمَزیدِ، مَنْ أَنِسَ بِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ لَمْ یُوحِشَهُ مُفارَقَةُ الْاءِخْوانِ.

کسیکه مأنوس شود بتلاوت قرآن متوحش نشود از مفارقت دوستان.

مَنْ شَکیٰ ضُرَّهُ إِلیٰ غَیرِ مُؤْمِنٍ فَکَأَنَّما شَکَی اللّهَ، مَنْ عَظَّمَ صِغارَ الْمَصائِبِ ابْتُلِیَ بِکِبارِها، مَنْ أَطاعَ نَفْسَهُ شَهْوَتَها فَقَدْ أَعانَها عَلیٰ هَلَکَتِها، مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَةَ عَنْ وَقْتِها فَلْیَکُنْ عَلیٰ ثِقَةٍ مِنْ فَوْتِها.

کسیکه فرصت را از دست بدهد باید یقین کند که دیگر بدان دست نیابد.

مَنْ کَشَفَ مَقالاٰتِ الْحُکماءِ انْتَفَعَ بِحَقائِقِها، مَنْ تَتَبَّعَ عَوْراتِ النّاسِ کَشَفَ اللّهُ عَوْرَتَهُ، مَنْ قَلَّتْ طُعْمَتُهُ خَفَّتْ عَلیٰ نَفْسِه مَؤُنَتُهُ، مَنْ کانَ لَهُ في نَفْسِه یَقَظَةٌ کانَ عَلَیْهِ مِنَ اللّهِ حَفَظَةٌ، مَنْ بَذَلَ لَکَ جُهْدَ عِنایتِه فَابْذُلْ لَهُ جُهْدَ شُکْرِکَ، مَنْ عَدَلَ عَنْ أَوْضَحِ الْمَسالِکِ سَلَکَ سَبیلَ الْمَهالِکِ، مَنْ کَثُرَتْ نِعَمُ اللّهِ عَلَیْهِ کَثُرَتْ حَوائِجُ النّاسِ إِلَیْهِ فَإِنْ قامَ فیها بِما أَوْجَبَ اللّهُ سُبْحانَهُ فَقَدْ عَرَضَها لِلدَّوامِ وَ إِنْ مَنَعَ ما أَوْجَبَ اللّهُ فیها فَقَدْ عَرَضَها لِلزَّوالِ.

کسیکه بسیار شد نعمت خداوند برای مردمان بسوی او حاجتمند شوند پس

ص: 369

اگر اسعاف حاجت مردم کند چنانکه خدای فرماید آن نعمت بر وی بیاید و الا زوال پذیرد.

مَنْ أَحَدَّ سِنانَ الْغَضَبِ لِلّهِ قَوِيَ عَلیٰ أَشدِّ الْباطِل، مَنْ أَبْصَرَ زَلَّتَهُ صَغُرَتْ عِنْدهُ زَلَّةُ غَیره.

کسیکه بينا شد بر لغزش خود عیب دیگران را بزرگ نشمارد .

مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الْخَیْرَ مِنَ الشَّرِّ فَهُوَ مِنَ الْبَهائِمِ، مَنْ غَلَبَ عَلَیْهِ غَضَبُهُ فَهُوَ في حَیِّزِ الْبَهائِمِ، مَنْ ضَعُفَ عَنْ حَمْلِ سِرِّه کانَ عَنْ سِرِّ غَیْرِه أَضْعَفُ.

کسیکه اسرار خود را پوشیدن نتواند، چگونه سِرِّ دیگری را بپوشاند.

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ کانَ بِغَیْرِ نَفْسِه أَعْرَفُ، مَنْ لاٰ إِخْوانَ لَهُ لا أَهْلَ لَهُ، مَنْ لاٰ صَدیقَ لَهُ لاٰ ذُخْرَ لَهُ، مَنْ لاٰ دینَ لَهُ لاٰ نَجاةَ لَهُ، مَنْ لاٰ إِیمانَ لَهُ لاٰ أَمانَ لَهُ، مَنْ وَثِقَ بِأَنَّ ما قَدَّرَ اللّهُ لَهُ لَنْ یَفُوتَهُ اسْتَراحَ قَلْبُهُ، مَنْ أَصَرَّ عَلیٰ ذَنْبِه اجْتَرَءَ عَلیٰ سَخَطِ رَبِّه.

کسی که بر معاصي اصرار کند بر خشم خدای بیرون شود.

مَنِ اشْتَغَلَ بِغَیْرِ ضَرُورَتِه فَوَّتهُ ذٰلِکَ مَنْفَعَتَهُ، مَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ قَلَّتْ فِي الدُّنْیا رَغْبَتُهُ، مَنْ حَفَرَ لِأَخیهِ الْمُؤْمِنِ بِئْراً أَوْقَعَهُ اللّهُ تَعالیٰ فیهِ، مَنْ سآءَ تَدْبیرُهُ کانَ هَلاکُهُ فِي تَدْبیرِه، مَنْ قَضٰی ما أَسْلَفَ مِنَ الاْءِحْسانِ فَهُوَ تامُّ الْحُرِّیَّةِ، مَنْ هَمَّ أَنْ یُکافِیءَ عَلیٰ مَعْرُوفٍ

ص: 370

فَقَدْ کافَیءَ، مَنْ ساتَرَکَ عَیْبَکَ وَ عابَکَ في غَیْبِکَ فَهُوَ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُ، مَنْ جارَ في مُلْکِه تَمَنَّی النّاسُ هُلْکَهُ.

کسیکه در سلطنت خود ستم کند مردم هلاك او را آرزو کنند.

مَنْ عَقَلَ اعْتَبَرَ بِأَمْسِه وَ اسْتَظْهَرَ لِنَفْسِه، مَنْ تَحَلَّیٰ بِالاْءِنْصافِ بَلَغَ مَرَاتِبَ الْأَشْرافِ، مَنِ اقْتَنَعَ بِالْکَفافِ أَدّاهُ إِلیَ الْعَفافِ، مَنْ لَبِسَ الْکِبْرَ وَ السَّرَفَ خَلَعَ الْفَضْلَ وَ الشَّرَفَ.

کسیکه جامه کبر و اسراف در بر کند از خلعت [فضل] و شرف خلع گردد.

مَنْ بَذَلَ في ذاتِ اللّهِ مالَهُ عَجَّلَ لَهُ الْخَلَفَ، مَنْ رَکِبَ مَحَجَّةَ الظُّلْمِ کَرُهَتْ أَیّامُهُ، مَنْ لَمْ یُنْصِفِ الْمَظْلُومَ مِنَ الظّالِمِ عَظُمَتْ آثامُهُ، مَنْ غَضِبَ عَلیٰ مَنْ لا یَقْدِرُ عَلیٰ مَضَرَّتِه طالَ حُزْنُهُ وَ عَذَّبَ نَفْسَهُ، مَنْ أَضْمَرَ الشَّرَّ لِغَیرِه فَقَدْ بَدَءَ فیهِ بِنَفْسِه، مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ لَمْ یُهِنْها بِالْمَعْصِیَةِ، مَنْ سالَمَ النّاسَ رَبِحَ السَّلامَةَ، مَنْ عادَی النّاسَ اسْتَثْمَرَ النَّدامَةَ.

خصومت با مردم مورث ندامت است.

مَنْ أَحْسَنَ إِلیٰ رَعِیَّتِه نَشَرَهُ اللّهُ عَلَیْه جَناحَ رَحْمَتِه وَ أَدْخَلَهُ في جَنَّتِه، مَنْ قَوِيَ دینُهُ أَیْقَنَ بِالْجَزآءِ وَ رَضِيَ بِالْقَضاءِ، مَنْ أَحْسَنَ الْکِفایَةَ اسْتَحَقَّ الْوَلِاٰیَةَ، مَنْ شَکَرَ عَلیٰ غَیرِ مَعْرُوفٍ ذُمَّ عَلیٰ غَیرِ إِسائَةٍ، مَنْ طَلَبَ ما

ص: 371

لا یَکُونُ ضیعَ مَطْلَبُهُ، مَنْ أَمَّلَ ما لاٰ یُمْکِنُ طالَ تَرَقُّبُهُ، مَنْ أَثارَ کامِنَ الشَّرِّ کانَ فیهِ عَطَبُهُ.

آنکس که انگیزش شر کند خود را بهلاکت افکند.

مَنْ أَعْرَضَ مِنْ نَصیحَةِ النّاصِحِ أُحْرِقَ بِمَکیدَةِ الْکاشِحِ، مَنْ غَلَبَ هَواهُ عَلیٰ عَقْلِه ظَهَرَتْ عَلَیْهِ الْفَضائِحُ.

کسی که نفس او بر عقل او غلبه کند فضیحت شود.

مَنِ ارْتَوٰی مِنْ مَشْرَبِ الْعِلْمِ تَجَلْبَبَ جِلْبابَ الْحِلْمِ، مَنْ وَقَّرَ عالِماً فَقَدْ وَقَّرَ رَبَّهُ، مَنْ أَطاعَ إِمامَهُ فَقَدْ أَطاعَ رَبَّهُ.

کسیکه اطاعت امام خویش کند اطاعت پروردگار خویش کرده.

مَنْ أَحْسَنَ مُصاحَبَةَ الاْءِخْوان اسْتَدامَ مِنْهُمُ الصِّلَةَ، مَنْ أَحْسَنَ إِلیَ النّاسِ اسْتَدامَ مِنْهُمُ الْمَحَبَّةَ، مَنْ عامَلَ النّاسَ بِالْجَمیلِ کافُؤوهُ بِه، مَنْ تَکَبَّرَ في وَلاٰیَتِه کَثُرَ عِنْدَ عَزْلِهِ ذِلَّتُهُ، مَنِ احْتالَ في وَلاٰیَتِه أَبانَ عَنْ حَماقَتِهِ، مَنْ أَتْعَبَ نَفْسَهُ فیما لاٰ یَنْفَعُهُ وَقَعَ فیما یَضُرُّهُ.

کسیکه خویش را برنج در افکند در کاری که سودمند نیست زیانکار گردد.

مَنْ نَشَرَ بِرَّهُ انْتَشَرَ ذِکْرُهُ، مَنِ اشْتَغَلَ بِالْفُضُولِ فاتَهُ الْمَأْمُولُ، مَنْ کَرُمَ عَلَیْهِ عِرْضُهُ هانَ عَلَیْهِ الْمالُ، مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ الْمالُ هانَتْ عَلَیْهِ الرِّجالُ، مَنْ بَذَلَ مالَهُ اسْتَرَقَّ الرِّقابَ، مَنْ أَسْرَعَ الْجَوابَ لَمْ یُدْرِکِ الصَّوابَ، مَنِ اسْتَشارَ ذَوِي الْأَلْبابِ أَدْرَکَ الصَّوابَ.

ص: 372

کسی که با دانایان کار بشوریٰ کند طریق صواب جوید.

مَنْ بَذَلَ مَعْرُوفَهُ مالَتْ إِلَیْهِ الْقُلُوبُ، مَنْ بَذَلَ النَّوالَ قَبْلَ السُّؤالِ فَهُوَ الْکَریمُ الْمَحْبُوبُ، مَنِ اسْتَغْنیٰ عَنِ النّاسِ أَغْناهُ اللّهُ.

کسی که از مردم خویش را مستغنی داند خداوند او را غنی گرداند.

مَنِ انْفَرَدَ عَنِ النّاسِ أَنِسَ بِاللّهِ، مَنِ اتَّخَذَ الطَّمَعَ شِعاراً جَرَّعَتْهُ الْخَیْبَةُ مِراراً، مَنْ نَکَبَ عَنِ الْحَقِّ ذُمَّ عاقِبَتُهُ، مَنْ طابَقَ سِرُّهُ عَلانِیَتَهُ وَ وافَقَ فِعْلُهُ مَقالَتَهُ فَهُوَ الَّذي أَدَّی الْأَمانَةَ وَ أَخْلَصَ عِبادَتهُ.

کسیکه باطنش با ظاهر مطابق باشد و کردارش با گفتار موافق امانت او استوار است و عبادت او بی ریا.

مَنِ اسْتَعْمَلَ الرِّفْقَ اسْتَدَرَّ الرِّزْقَ، مَنِ اسْتَحْیٰی مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ فَهُوَ أَحْمَقُ، مَنْ جاهَدَ عَلیٰ إِقامَةِ الْحَقِّ وُفِّقَ، مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَکَها فی عُقُولِها، مَنْ عامَلَ النّاسَ بِالاْءِسائَةِ کافُؤوهُ بِها، مَنْ مَدَحَکَ بِما لَیْسَ فیکَ فَهُوَ خَلیقٌ بِأَنْ یَذُمَّکَ بِما لَیْسَ فیکَ، مَنْ بَسَطَ یَدَهُ بِالاْءِنْعامِ حَصَّنَ نِعْمَتَهُ مِنَ الاْءِنْصِرامِ، مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الاْءِنْعامَ فَلْیَعُدَّ نَفْسَهُ مِنَ الْأَنْعامِ.

کسیکه شکر انعام و احسان نکند در شمار چهار پایان باشد.

مَنْ لَمْ یَعْتَبِرْ بِالْأَیّامِ لَمْ یَنْزَجِرْ بِالْمَلاٰمِ، مَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْیا بِالْکَفافِ.

کسیکه فراوان یاد مرگ کند از نعمت دنیا با ندازه کفاف راضی شود.

ص: 373

مَنْ قَنَعَتْ نَفْسُهُ أَعانَتْهُ عَلیَ النَّزاهَةِ وَ الْکفافِ، مَنْ أَیْقَن بِالْاٰخِرَةِ سَلاٰ عَنِ الدُّنْیا، مَنْ أَیْقَنَ بِالْمُجازاةِ لَمْ یُؤْثِرْ غَیْرَ الْحُسْنیٰ، مَنْ أسَّسَ أَساسَ الشَّرِّ أَسَّسَهُ عَلیٰ نَفْسِه، مَنْ عَدَلَ في سُلْطانِهِ اسْتَغْنٰی عَنْ إِخْوانِه.

کسیکه در سلطنت کار بعدالت کند از اعانت دیگران مستغنی باشد.

مَنْ أَشْفَقَ عَلیٰ سُلْطانِه قَصَّرَ في عُدْوانِه، مَنْ قَعَدَ عَنْ حیلَتِه أَقامَتْهُ الشَّدائِدُ، مَنْ نامَ عَنْ عَدُوِّه أَنْبَهَتْهُ الْمَکائِدُ، مَنْ نامَ عَنْ نُصْرَةِ وَلِیِّه انْتَبَهَ بِوَطْأَةِ عَدُوِّه، مَنْ کافَیءَ الاْءِحْسانَ بِالاْءِسائَةِ فَقَدْ بَرِیءَ مِنَ الْمُرُوَّةِ، مَنْ جَهِلَ مَواقِعَ قَدَمِه عَثَرَ بِدَواعي نَدَمِه.

کسی را که بر طریق صواب بصیر نباشد از لغزش و ندامت گریز نباشد.

مَنْ ظَلَمَ قَصَمَ عُمْرَهُ وَ دَمَّرَ عَلَیْهِ ظُلْمُهُ، مَنْ اطَّرَحَ مایَعْنیهِ دُفِعَ إِلیٰ ما لاٰ یَعْنیهِ، مَنْ أَمَرَکَ بِإِصْلاٰحِ نَفْسِکَ فَهُوَ أَحَقُّ مَنْ تُطیعُهُ، مَنْ کَفَرَ حُسْنَ الصَّنیعَةِ اسْتَوْجَبَ قُبْحَ الْقَطیعَةِ، مَنْ صَبَرَ عَلیٰ مُرِّ الْأَذٰی أبانَ عَنْ صِدْقِ التَّقْوٰی، مَنِ اسْتَهْدَی الْغاوِیَ عَمِيَ عَنْ نَهَجِ الْهُوٰی، مَنْ عَتَبَ عَلی الدَّهْرِ طالَ مَعْتَبُهُ، مَنْ تَعَدَّی الْحَقَّ ضاقَ مَذْهَبُهُ، مَنْ سَئَلَ فَوْق قَدْرِهِ اسْتَحَقَّ الْحِرْمانَ.

کسی که از اندازه خویش فزونی طلبد مستحق حرمان گردد.

مَنِ انْتَصَرَ بِأَعْداءِ اللّهِ اسْتَوْجَبَ الْخِذْلاٰنَ، مَنْ تَلِنْ حاشِیَتُهُ یَسْتَدِمْ

ص: 374

مِنْ قَوْمِهِ الْمَحَبَّةَ، مَنْ کَثُرَ اعْتِبارُهُ قَلَّ عِثارُهُ، مَنْ سآءَ اخْتِیارُهُ قَبُحَتْ آثارُهُ، مَنْ عانَدَ الْحَقَّ لَزِمَهُ الْوَهْنُ، مَنِ اسْتَدامَ الْهَمَّ غَلَبَ عَلَیْهِ الْحُزْنَ، مَنْ سَلاٰ عَنِ الدُّنْیا أَتَتهُ راغِمَهٌ، مَنْ تَعاهَدَ نَفْسَهُ بِالْمَحاسِنِ أَمِنَ فیهَا الْمُداهَنَةَ، مَنْ خَبُثَ عُنْصُرُهُ سآءَ مَحْضَرُهُ.

کسیکه زشت باشد سرشت او زشت باشد محضر او.

مَنْ کَرُمَ مَحْتِدُهُ حَسُنَ مَشْهَدُهُ، مَنْ ناهَزَ الْفُرْصَةَ أَمِنَ الْغُصَّةَ، مَنْ عَدَلَ عَنْ واضِحِ الْمَحَجَّةِ غَرَقَ فِي اللُّجَّةِ.

کسیکه از راه راست بگردد به مهلکه در افتد.

مَنْ لَبِسَ الْخَیْرَ تَعَرَّیٰ عَنِ الشَّرِّ، مَنْ مَلَکَهُ الْجَزَعُ حُرِمَ فَضیلَةَ الصَّبْرِ، مَنْ لاٰ إخاءَ لَهُ لاٰ خَیرَ فیهِ، مَنْ کَثُرَ شَططُهُ کَثُرَ سَخَطُهُ، مَنْ کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ لَغَطُهُ، مَنْ کَثُرَتْ رَبیبْتُهُ کَثُرَتْ غیبتُهُ، مَنْ کَثُرَ مُزاحُهُ قَلَّتْ هَیْبَتُهُ، مَنْ أَفْشٰی سِرَّکَ ضَیَّعَ أَمْرَکَ.

کسی که سر ترا پوشیده ندارد امر ترا ضایع گذارد.

مَنْ أَطاعَ أَمْرَکَ أَجَلَّ قَدْرکَ، مَنْ وَجَدَ مَوْرِداً عَذْباً یُرْتَوی مِنْهُ فَلَمْ یَغْتَنِمْهُ یُوشِکُ أَنْ یَظْمَأَ وَ یَطْلُبُهُ فَلاٰ یَجِدُهُ، مَنْ جَعَلَ دَیْدَنَهُ الْهَزْلَ لَمْ یُعْرَفْ جِدُّهُ، مَنْ غالَبَ مَنْ فَوْقَهُ قُهِرَ، مَنْ تَجَبَّرَ عَلی مَنْ دُونَهُ کُسِرَ، مَنِ اسْتَغَشَّ النَّصیحَ اسْتَحْسَنَ الْقَبیحَ، مَنْ لَزِمَ الشُّحَّ عَدِمَ الْنُّصْحَ.

ص: 375

کسیکه طریق بخل گیرد نصیحت نپذیرد.

مَنْ صَنَعَ مَعْرُوفا نالَ شُکْراً، مَنْ مَنَعَ بِرّا مَنَعَ شُکْراً، مَنْ أَخْفَرَ ذِمَّةً اکْتَسَبَ مَذَمَّةً، مَنْ عَدِمَ الْقَناعَةَ لَمْ یُغْنِهِ الْمالُ، مَنْ هانَ عَلَیْهِ بَذْلُ الْأَمْوالِ تَوَجَّهَتْ إِلَیْهِ الاْمالُ.

کسیکه بذل اموال آسان شمارد طریق آرزو و آمال آسان سپارد.(1)

مَنْ غَرَّتْهُ الْأَمانِيُّ کَذَبَتْهُ الاْمالُ، مَنْ قَوِيَ یَقینُهُ لَمْ یَرْتَبْ، مَنْ عُدِّ إِنْصافُهُ لَمْ یُصْحَبْ، مَنْ کَثُرَ مِراءُهُ لَمْ یَأْمَن الْغَلَطَ، مَنْ کَثُرَ مَقالُهُ لَمْ یَعْدَمِ السَّقَطَ، مَنْ لَزِمَ الْاءِسْتِقامَةَ لَمْ یَعْدَمِ السَّلاٰمَةَ، مَنْ لَزِمَ الصَّمْتَ أَمِنَ الْمَلامَةَ، مَنْ أَشْفَقَ عَلیٰ نَفْسِه لَمْ یَظْلِمْ غَیرَهُ.

کسی که بر خویشتن بترسد از اقدام ستم بپرهیزد.

مَنِ اعْتَبَرَ تَصاریفَ الزَّمانِ حَذِّرَ غَیْرَهُ، مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ لَمْ یَضَعْ بَینَ النّاسِ، مَنْ أَنِسَ بِاللّهِ اسْتَوْحَشَ مِنْ جَمیعِ النّاسِ [مَنْ عَدَمَ الْقَناعَةَ لَمْ یُغْنِهِ الْمالُ] مَنْ عَرَفَ أَنَّهُ مُؤاخَذٌ بِقَوْلِه قَصَّرَ فِي الْمَقالِ، مَنْ خَلاٰ بِالْعِلْمِ لَمْ یُوحِشْهُ خَلْوَةُ، مَنْ تَسَلّیٰ بالْکَسْبِ لَمْ تَفُتْهُ سَلْوَةٌ مَنْ کانَتْ لَهُ فِکْرَةٌ فَلَهُ في کُلِّ شَيْءٍ عِبْرَةٌ.

کسی که در کار دنیا تفکر کند در هر کاری عبرت گیرد.

مَنْ تَفَکَّهَ بِالْحِکْمَةِ لَمْ یَعْدَمِ اللَّذَّةً، مَنْ کانَ مُتَوَکِّلاً لَمْ یَعْدَمِ الْاءِعانَةَ، مَنْ کانَ حَریصاً لَمْ یَعْدَمِ الْاءِهْانَةَ، مَنْ قَطَعَ مَعْهُودَ إِحْسانِه

ص: 376


1- بلکه آمال و آرزوهای مردم بدو متوجه شود.

قَطَعَ اللّهُ مَوْجُودَ إِمْکانِه، مَنْ کانَ مُتَواضِعا لَمْ یَعْدَمِ الشَّرَفَ.

کسیکه متواضع گشت بزرگ و شريف شد.

مَنْ کانَ مُتَکَبِّراً لَمْ یَعْدَمِ التَّلَفَ.

کسیکه تكبر وتنمر جست عرضه هلاك و دمار گشت.

مَنْ أَساءَ إِلیٰ نَفْسِه لَمْ یُتَوَقَّعْ مِنْهُ جَمیلٌ، مَنْ أَساءَ إِلیٰ أَهْلِه لَمْ یَتَّصِلْ مِنْهُ تَأْمیلٌ، مَنْ کَثُرَ باطِلُهُ لَمْ یُتَّبَعْ حَقُّهُ، مَنْ کَثُرَ نِفاقُهُ لَمْ یُعْرَفْ وِفاقُهُ، مَنْ کَثُرَ سَخَطُهُ لَمْ یُعْرَفْ رِضاهُ، مَنْ غَلَبَتْ عَلَیْهِ شَهْوَتُهُ لَمْ تَسْلَمْ نَفْسُهُ، مَنْ أَدامَ الاْءِسْتِغْفارَ لَمْ یَعْدَمِ الْمَغْفِرَةَ.

کسیکه در حضرت یزدان استغفار رامواظب گشت آمرزش او واجب گشت.

مَنْ أَدامَ الشُّکْرَ لَمْ یَعْدَمِ الْزِّیادَةَ، مَنْ أَحَبَّنا بِقَلْبِه وَ أَعانَنا بِلِسانِه وَ قاتَلَ عَدُوَّنا بِسَیْفِه فَهُوَ مَعَنا فِي الْجنَّةِ فِي دَرَجَتِنا.

کسی که ما اهل بیت را بدل دوست دارد و ثناي ما بزبان گزارد و با خصم ما شمشیر رزم زند با ما در جنت جای کند و در درجه ما باشد.

مَنْ أَحَبَّنا بِقَلْبِه وَ لِسانِه وَ لَمْ یُقاتِلْ مَعَنا وَ لَمْ یَکُنْ عَلَینا فَهُوَ مَعَنا فِي الْجَنَّةِ دُونَ دَرَجَتِنا، مَنْ أَعْطَی التَّوْبَةَ لَمْ یَحْرُمِ الْقَبُولَ، مَنْ أَخْلَصَ الْعَمَلَ لَمْ یَحْرُمِ الْمَأْمُولَ، مَنْ خالَطَ النّاسَ نالَهُ مَکْرُهُمْ، مَنِ اعْتَزَلَ النّاسَ خَلَصَ مِنْ شَرِّهِمْ، مَنْ لاٰنَتْ عَریکَتُهُ وَجَبَتْ مَحَبَّتُهُ، مَنْ حَسُنَتْ خَلیقَتُهُ طابَتْ عِشْرَتُهُ، مَنْ أَکْثَرَ مَسْأَلَةَ النّاسِ ذَلَّ، مَنْ صانَ نَفْسَهُ عَنِ الْمَسْألَةِ،

ص: 377

جَلَّ، مَنْ ساءَ خُلْقُهُ عَذَّبَ نَفْسَهُ.

کسی که بدخوئی پیشه کند خويش را بعذاب افکند.

مَنْ ساءَ أَدَبهُ شانَ نَسَبُهُ، مَنْ خافَ اللّهَ لَمْ یَشْفِ غَیْظَهُ، مَنْ خَلَطَ الْخَلْقَ قَلَّ وَرَعُهُ.

کسیکه با مردم فراوان مخالطت کند پارسائی او اندك شود.

مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِه، مَنْ قارَنَ ضِدَّهُ ضَنِیَ جَسَدُهُ، مَنْ شَرُفَتْ نَفْسُهُ کَثُرَتْ عَواطِفُهُ، مَنْ کَثُرَتْ عَوارِفُهُ کَثُرَتْ مَعارِفُهُ، مَنْ أَعْجَبَتْهُ آراءُهُ غَلَبَتْهُ أَعْداؤُهُ.

کسیکه رأی خویش را استوار داند بدست دشمن خوار گردد.

مَنْ لَزِمَ الطَّمَعَ عَدِمَ الْوَرَعَ، مَنْ راقَهُ زِبْرِجُ الدُّنْیا مَلَکَتْهُ الْخُدَعُ، مَنْ عَلِمَ ما فیهِ سَتَرَ عَلیٰ أَخیهِ، مَنْ قَعَدَ بِه نَسَبُهُ نَهَضَ بِه [أَدَبُهُ]، مَنْ جانَبَ الاْءِخْوانَ عَلیٰ کُلِّ ذَنْبٍ قَلَّ أَصْدِقاءُهُ.

کسیکه در هر لغزشی از دوستان مجانبت جوید بی صدیق و دوست ماند.

مَنْ أَحَبَّنا بِقَلْبِه وَ أَبْغَضَنا بِلِسانِه فَهُوَ فِي الْجَنَّةِ، مَنْ خَشَعَ قَلْبُهُ خَشَعَتْ جَوارِحُهُ،مَنْ راعَی الْأَیْتامَ رُوعِيَ فِي بَنیهِ، مَنِ اعْتَزَّ بِغَیْرِ عِزِّ اللّهِ ذَلَّ، مَنِ اهْتَدٰی بِغَیرِ هُدَی اللّهِ ضَلَّ، مَنْ فَعَلَ الْخَیرَ فَبِنَفْسِه بَدأَ.

هر که نیکوئی کند با خود کند.

مَنْ فَعَلَ الشَّرَّ فَعَلیٰ نَفْسِهِ اعْتَدٰی.

ص: 378

هر که شرانگیزد بخصمی خویش پردازد.

مَنْ عَصٰی غَضَبَهُ أَطاعَ الْحِلمَ، مَنْ رَضِيَ بِقِسَمِه لَمْ یُسْخِطْهُ أَحَدٌ، مَنْ لَمْ یَتَحَلَّمْ لَمْ یَحْلُمْ، مَنْ لَمْ یَمْلِکْ لِسانَهُ نَدِمَ، مَنْ لَمْ یَتَعَلَّمْ لَمْ یَعْلَمْ، مَنْ لَمْ یَرْحَمْ لَمْ یُرْحَمْ.

کسیکه رحم نکند رحم کرده نشود.

مَنْ لَمْ یَرْتَدِعْ یَجْهَل، مَنْ لَمْ یَتَفَضَّلْ لَمْ یَنْبُلْ، مَنْ سَلاٰ عَنِ الْمَسْلُوبِ کَأَنْ لَمْ یُسْلَبْ ، مَنْ صَبَرَ عَلیَ النِّکبَةُ کَأَنْ لَمْ یَنْکُبْ، مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الْحَقُّ أَهْلَکَهُ الْباطِلُ، مَنْ لَمْ یَهْدِهِ الْعِلْمُ أَضَلَّهُ الْجَهْلُ.

کسی را که علم هدایت نکند بغوایت جهل در افتد.

مَنْ أَبانَ لَکَ عَیْبَکَ فَهُوَ وَدُکَ [وَدُودُکَ].

کسیکه عیب ترا بر روی تو بگوید دوست تست.

مَنْ ساتَرَکَ عَیْبَکَ فَهُوَ عَدُوَّکَ.

کسیکه عیب ترا از تو بپوشاند دشمن تست.

مَنْ لَمْ یَجُدْ لَمْ یُحْمَدْ، مَنْ حَسُنَتْ سیرَتُهُ لَمْ یَخَفْ أَحَداً، مَنْ سائَتْ سیرَتُهُ لَمْ یَأْمَنْ أَحَداً، مَنِ اعْتَزَّ بِغَیْرِ عِزِّ اللّهِ أَهْلَکَهُ الْعِزُّ، مَنْ أَعْجَبَ بِرَأْیِه مَلَکَهُ الْعَجْزُ، مَنْ سَخِطَ عَلیٰ نَفْسِه أَرْضیٰ رَبَّهُ، مَنْ أَرْضیٰ نَفْسَهُ أَسْخَطَ رَبَّهُ.

کسی که برضای نفس کار کند خدای را بغضب آرد.

ص: 379

مَنْ رَکِبَ الْباطِلَ أَذَلَّهُ مَرْکَبَهُ، مَنْ تَعَدَّی الْحَقَّ ضاقَ مَذْهَبُهُ، مَنْ قَوِيَ عَلیٰ نَفْسِه تَناهیٰ فِي الْقُوَّةِ، مَنْ صَبَرَ عنْ شَهْوَتِه تَناهیٰ فِي الْمُرُوَّةِ، مَنْ آثَرَ عَلیٰ نَفْسِه تَناهیٰ فِي الْفُتُوَّةِ، مَنْ لَمْ یَصُنْ نَفْسَهُ أَضاعَها، مَنْ لَمْ یَشْکُرِ النِّعَمَ عُوقِبَ بِزَوالِها، مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ، مَنْ لَمْ یُصْلِحْهُ الْوَرَعُ أَفْسَدَهُ الطَّمَعُ، مَنْ لَمْ یَتَعَرَّضْ لِلنَّوائِبِ تَعَرَّضَتْ لَهُ النَّوائِبُ، مَنْ راقَبَ الْعَواقِبَ أَمِنَ الْمَعاطِبَ.

کسیکه عواقب امور را نگران باشد از مهالك در امان باشد.

مَنْ لَمْ تُقَوِّمْهُ الْکَرامَةُ قَوَّمَتْهُ الاْءِهْانَةُ، مَنْ لَمْ یُصْلِحْهُ حُسْنُ الْمُداراةِ أَصْلَحَهُ سُوءُ الْمُکافاةِ، مَنْ لَمْ یُحْسِنِ الاْءِسْتِعْطافَ قُوبِلَ بِالاْءِسْتِخْفافِ، مَنْ لَمْ یُحْسِنِ الاْءِقْتِصادَ أَهْلَکَهُ الاْءِسْرافُ.

کسیکه در امر معاش کار با ندازه نکند بدست اسراف هلاك شود.

مَنْ لَمْ یُجاهِدْ نَفْسَهُ لَمْ یَنَلِ الْفَوْزَ، مَنْ لَمْ یُقَدِّمْهُ الْحَزْمُ أَخَّرَهُ الْعَجْزُ، مَنْ لَمْ یَنْفَعْهُ حاضِرُ لُبِّه فَهُوَ عَنْ غائِبِه أَعْوَزُ، مَنْ کَمُلَ عَقْلُهُ اسْتَهانَ بِالْشَّهَواتِ، مَنْ صَدَقَ وَرَعُهُ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّماتِ، مَنْ عَرَفَ النّاسَ لَمْ یَعْتَمِدْ عَلَیْهِمْ.

کسی که مردم روزگار را نيك بشناسد برایشان اعتماد نکند.

مَنْ جَهِلَ النّاسَ اسْتَنامَ إِلَیْهِمْ، مَنِ ابْتاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ رَبِحَهُما.

ص: 380

مَنْ بْاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ خَسِرَهُما، مَنْ صَحِبَ الْأَشْرارَ لَمْ یَسْلَمْ، مَنْ أَلَحَّ فِي السُّؤالِ أَبْرَمَ، مَنْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ في صَلاٰحِها سَعَدَ، مَنْ أَهْمَلَ نَفْسَهُ في لَذّاتِها شَقِيَ وَ بَعُدَ .

کسیکه نفس خویش را به هوای خود باز گذارد از خدای دور افتد.

مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ لِلْعَمَلِ بِه لَمْ یُوحِشْهُ کَسادُهُ، مَنْ عَمِلَ بِالْعِلْمِ بَلَغَ بُغْیَتَهُ مِنَ الْاٰخِرَةِ وَ مُرادَهُ، مَنْ ظَلَمَ عِبادَ اللّهِ کانَ اللّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبادِه، مَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنینَ، مَنْ نَهٰی عَنِ الْمُنْکَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْفاسِقینَ، مَنْ تَوَکَّلَ عَلیَ اللّهِ غَنِةَ عَنْ عِبادِه، مَنْ أَخْلَصَ لِلّهِ اسْتَظْهَرَ لِمَعاشِه وَ مَعادِه.

کسی که صافی کند عبادت خود را در راه خدا کار معاش ومعاد راست کند.

مَنْ ضَیَّعَ عاقِلاً دَلَّ عَلیٰ ضَعْفِ عَقْلِه، مَنِ اصْطَنَعَ جاهِلاً بَرْهَنَ عَنْ وُفُورِ جَهْلِه، مَنِ اشْتَغَلَ بِذِکْرِ اللّهِ طَیَّبَ اللّهُ ذِکْرَهُ، مَنِ اشْتَغَلَ بِذِکْرِ النّاسِ قَطَعَهُ اللّهُ عَنْ ذِکْرِه، مَنْ أَسَرَّ إِلیٰ غَیرِ ثِقَةٍ ضَیَّعَ سِرَّهُ، مَنِ اسْتَعانَ بِغَیْرِ مُسْتَقِلٍّ ضَیَّعَ أَمْرَهُ، مَنِ اسْتَعانَ بِالضَّعیفِ أَبانَ عَنْ ضَعْفِه، مَنْ وادَّ السَّخیفَ أَعْرَبَ عَنْ سَخَفِه، مَنِ اسْتَصْلَحَ عَدُوَّهُ زادَ في عُدَدِه، مَنِ اسْتَفْسَدَ صَدیقَهُ نَقَصَ مِنْ عُدَدِه، مَنْ سالَمَ النّاسَ سُتِرَتْ عُیُوبُهُ، مَنْ تَتَبَّعَ عُیُوبُ النّاسِ کُشِفَتْ عُیُوبُهُ.

کسیکه عیب جوئی مردم کند عیب خویش را مکشوف سازد.

ص: 381

مَنِ اعْتَبَرَ بِعَقْلِه اسْتَبانَ، مَنْ أَفْشٰی سِرّاً اسْتُودِعَهُ فَقَدْ خانَ، مَنْ کَتَمَ عِلْماً فَکَأَنَّهُ جاهِلٌ، مَنْ عَمَرَ دارَ إِقامَتِه فَهُوَ الْعاقِلُ، مَنِ انْتَظَرَ الْعاقِبَةَ صَبَرَ، مَنْ سَلَّمَ أَمْرَهُ إِلیَ اللّهِ اسْتَظْهَرَ، مَنْ حَسُنَتْ مَساعیهِ طابَتْ مَراعیهِ، مَنْ کَثُرَ تَعَدّیهِ کَثُرَتْ أَعادیهِ، مَنْ أَساءَ النِّیَّةَ عَدِمَ الْاُمْنِیَّةَ، مَنِ اعْتَمَدَ عَلیَ الْاُمْنِیَّةِ قَطَعَتْهُ الْمَنِیَّةَ.

کسیکه اعتماد کند بر آمال خویش مأخوذ شود بآجال خویش.

مَنْ ساءَ مَقْصَدُهُ ساءَ مَوْرِدُهُ، منْ ساءَ عَزْمُهُ رَجَعَ عَلَیْهِ سَهْمُهُ، مَنْ خالَفَ عِلْمَهُ عَظُمَ إِثْمُهُ، مَنْ سائَتْ سَجیَّتُهُ سَرَّتْ مَنیَّتُهُ، مَنْ طالَتْ غَفْلَتُهُ تَعَجَّلَتْ هَلَکَتُهُ، مَنْ فَسَدَ دینُهُ فَسَدَ مَعادُهُ، مَنْ أَساءَ إِلیٰ رَعِیَّتِه سَرَّ حُسّادَهُ، مَنْ خَذَلَ جُنْدَهُ نَصَرَ أَضْدادَهُ.

کسیکه مخذول کند دوستان خود را نصرت دهد دشمنان خودرا.

مَنْ خافَ رَبَّهُ کَفَّ ظُلْمَهُ، مَنْ زادَ وَرَعُهُ نَقَصَ إِثْمُهُ، مَنْ بَلَّغَکَ شَتْمَکَ فَقَدْ شَتَمَکَ، مَنْ شَکَرَ إِلَیْکَ غَیْرَکَ فَقَدْ سَأَلَکَ، مَنْ حَصَرَ سِرَّهُ مِنْکَ فَقَدِ اتَّهَمَکَ، مَنْ أَیْقَنَ بِالْاٰخِرَةِ لَمْ یَحْرِصْ عَلیَ الدُّنْیا.

کسیکه بدان سرای ایمان دارد در امور دنیا حرص نورزد.

مَنْ صَدَّقَ بِالْمُجازاةِ لَمْ یُؤْثِرْ غَیرَ الْحُسْنیٰ، مَنْ رَأَی الْمَوْتَ بِعَیْنِ یَقینِه رَآهُ قَریباً، مَنْ رَأَی الْمَوْتَ بِعَینِ أَمَلِه رَآهُ بَعیداً، مَنْ وَثِقَ

ص: 382

بِاللّهِ صانَ یَقینَهُ، مَنِ انْفَرَدَ عَنِ النّاسِ صانَ دینَهُ.

کسیکه از مردم دوری جوید دین خویش را محفوظ دارد.

مَنْ طالَ عُمْرُهُ کَثُرَتْ مَعائبُهُ، مَنْ لَمْ یُجْهِدْ نَفْسَهُ في صِغَرِه لَمْ یَجِدْ راحَهً في کِبَرِه، مَنْ کَتَمَ وَجعاً أَصابَهُ ثَلاثَةَ أَیّامٍ وَ شَکی إِلیَ اللّهِ کانَ اللّهُ مُعافِیهُ، مَنْ لاٰ حَیاءَ لَهُ لاٰ خَیرَ فیهِ، مَنِ اسْتُهْتِرَ بِالْأَدَبِ فَقَدْ زَیَّنَ نَفْسَهُ، مَنْ أَحْسَنَ عَمَلَهُ بَلَغَ أَمَلَهُ، مَنْ بَلَغَ غایَةَ أَمَلِه فَلْیَتَوَقَّعْ حُلُولَ أَجَلِه.

کسیکه بغایت امل رسید باید منتظر اجل باشد.

مَنْ أَدَّیٰ زَکوٰةَ مالِه وَقیٰ شُحَّ نَفْسِه، مَنْ سَأَلَ في صِغَرِه أَجابَ في کِبَرِه، مَنْ مَلَکَ عَقْلَهُ کانَ حَکیماً، مَنْ مَلَکَ غَضَبَهُ کانَ حَلیماً، مَنِ اتَّقَی اللّهَ کانَ کریماً، مَنِ اسْتَأْذَنَ عَلیَ اللّهِ أذِنَ لَهُ، مَنْ قَرَعَ بابَ اللّهِ فُتحَ لَهُ، مَنْ شَکُرَ عَلیَ الاْءِسْائَةِ سُخِرَ بِه، مَنْ حَمِدَ عَلیَ الظُّلْمِ مُکِرَ بِه، مَنْ جارَ عَلیَ الْقَصْدِ ضاقَ مَذْهَبُهُ، مَنِ اعْتَصَمَ بِاللّهِ عَزَّ مَطْلبُهُ، مَنْ زَهِدَ هانَتْ عَلَیْهِ الْمِحَنُ.

کسیکه پارسائی پیشه کند سختی روزگار بر وی سست گردد.

مَنِ اقْتَصَدَ خَفَّتْ عَلَیْهِ الْمُؤَنُ، مَنْ کَتَمَ الاْءِحْسانَ عُوقِبَ بِالْحِرْمانِ.

کسیکه پوشیده دارد احسان مردم را از آن نعمت محروم ماند.

ص: 383

مَنْ مَنَعَ الاْءِحْسانَ سُلِبَ الاْءِمْکانَ، مَنْ أَدامَ الشُّکْرَ اسْتَدامَ الْبِرَّ، مَنْ تَرَکَ الشَّرَّ فُتِحَتْ عَلَیْهِ أَبْوابُ الْخَیرِ، مَنْ خالَفَ رُشْدَهُ تَبعَ هَواهُ، مَنْ أَطاعَ هَواهُ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ.

کسی که در طاعت نفس بکوشد آخرت را بدنیا فروشد.

مَنْ عَصٰی نَصیحَهُ نَصَرَ ضِدَّهُ، مَنْ کَثُرَ هَزْلُهُ بَطَلَ جِدُّهُ، مَنْ قَلَّتْ مَخافَتُهُ کَثُرَتْ آفَتُهُ، مَنْ حارَبَ أَهْلَ وَلاٰیَتِه ذَلَّتْ دَوْلَتُهُ، مَنْ أَصْلَحَ الْمَعادَ ظَفَرَ بِالرَّشادِ، مَنْ أَیْقَنَ بِالْمَعادِ اسْتَکْثَرَ مِنَ الْزّادِ، مَنِ اهْتَدٰی بِهُدَی اللّهِ فارَقَ الْأَضْدادَ، مَنْ زَرَعَ خَیراً حَصَدَ أَجْراً.

کسیکه تخم خير افشاند اجر جزیل درود.

مَنِ اصْطَنَعَ یَداً اسْتَفادَ شُکْراً، مَنْ أَعْمَلَ فِکْرَهُ أَصابَ جَوابَهُ، مَنْ فَکَّرَ قَبْلَ الْعَمَلِ کَثُرَ صَوابُهُ، مَنْ أَحْسَنَ الْمُصاحَبَهَ کَثُرَ أَصْحابُهُ، مَنْ نَصَحَ فِي الْعَمَلِ یَصْحَبُهُ(1) الْمُجازاةُ، مَنْ أَحْسَنَ الْعَمَلَ حَسُنَتْ لَهُ الْمُکافاةُ.

کسیکه کار نیکو کند پاداش نیکو برد.

مَنْ قَبِلَ النَّصیحَةَ سَلِمَ مِنَ الْفَضیحَةِ، مَنْ غَشَّ مُسْتَشیرَهُ سُلِبَ تَدْبیرُهُ، مَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ هَواهُ أَفْلَحَ، مَنْ غَلَبَ هَواهُ عَقْلَهُ افْتَضَحَ، مَنْ أَماتَ شَهْوَتَهُ أَحْیٰی مُرُوَّتَهُ، مَنْ غَلَبَ شَهْوَتَهُ صانَ قَدْرَهُ، مَنْ أَطاعَ اللّهَ عَلاٰ أَمْرُهُ.

کسی که اطاعت خدا کند امرش بالاگیرد.

ص: 384


1- نسخه غرر الحكم «نصحته المجازاة» است.

مَنْ سَرَّهُ الْفَسادُ ساءَهُ الْمَعادُ، مَنْ عِمِلَ بِأَوامِرِ اللّهِ أَحْرَزَ الْأَجْرَ، مَنْ أَمِنَ الْمَکْرَ لَقِيَ الشَّرَّ، مَنْ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ مَلَکَ، مَنْ أَمِنَ مَکْرَ اللّهِ هَلَکَ، مَنْ رَضِيَ بِالدُّنْیا فاتَتْهُ الاْخِرَةُ، مَنِ اسْتَغْفَرَ اللّهَ أَصابَ الْمَغْفِرَةَ، مَنْ أَطاعَ اللّهَ لَمْ یَشْقَ أَبَداً، مَنْ أَبْصَرَ عَیْبَ نَفْسِه لَمْ یَعِبْ أَحَداً.

کسی که بينا شد بعيب خود عیب کس نگوید.

مَنْ أَعْجَبَ بِفِعْلِه أُصیبَ بِعَقْلِه، مَنْ قَوَّمَ لِسانَهُ زانَ عَقْلَهُ، مَنْ کَثُرَ إِعْجابُه قَلَّ صَوابُهُ، منْ طالَ عُمْرُهُ فُجِعَ بِأَحْبابِه.

کسیکه فراوان زندگانی کند مرگ دوستان فراوان بیند.

مَنْ کَثُرَ وَقارُهُ کَثُرَتْ جَلالَتُهُ، مَنْ کَثُرَ ظُلْمُهُ کَثُرَتْ نَدامَتُهُ، مَنْ عَقَلَ کَثُرَ اعْتِبارُهُ، مَنْ جَهلَ کَثُرَ عِثارُهُ، مَنْ لاٰنَ عُودُهُ کَثُفَتْ أَغْصانُهُ، مَنْ حَسُنَتْ عِشْرَتَهُ کَثُرَ إِخْوانُهُ، مَنْ أُوْلِعَ بِالْغیبَةِ شُتِمَ، مَنْ قَرُبَ مِنَ الدَّنِیَّةِ اتُّهِمَ، مَنْ قَلَّ کَلاٰمُهُ قَلَّتْ آثامُهُ.

کسیکه سخن کمتر گوید طريق عصیان کمتر سپارد.

مَنْ کَبُرَتْ هِمَّتُهُ عَزَّ مَرامُهُ، مَنْ أمَّرَ عَلَیْهِ لِسانَهُ قُضِيَ بِحَتْفِه، مَنْ أَطاعَ غَضَبَهُ عَجَّلَ تَلَفَهُ، مَنْ قالَ ما لاٰ یَنْبَغي سَمِعَ ما لاٰ یَشْتَهي.

کسیکه ناگوار سخن کند هم پاسخ ناگوار شِنود.

ص: 385

مَنْ أَطاعَ اللّهَ عَزَّ وَ قَوِيَ، مَنْ أَحْسَنَ أَفْعالَهُ أَعْرَبَ عَنْ عَقْلِه، مَنْ سَدَّدَ مَقالَهُ بَرْهَنَ عَنْ فَضْلِه، مَنْ آمَنَ بِالْاٰخِرَةِ أَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیا، مَنْ أَیْقَنَ بِما یَبْقٰی زَهِدَ فیما یَفْنیٰ.

کسی که بسرای جاودانی ایمان آورد از سرای فانی دامن در چیند.

مَنْ تَوَکَّلَ عَلیَ اللّهِ کُفِيَ وَ اسْتَغْنٰی، مَنِ انْقَطَعَ إِلیٰ غَیرِ اللّهِ شَقِيَ وَ تَعَنّیٰ، مَنْ أَحَبَّ لِقآءَ اللّهِ سَلاٰ عَنِ الدُّنْیا، مَنْ کَثُرَ لَهْوُهُ قَلَّ عَقْلُهُ، مَنْ کَثُرَ حَسَدُهُ طالَ کمَدُهُ، مَنْ کَثُرَ هَزْلُهُ فَسَدَ عَقْلُهُ، مَنْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْغَفْلَةُ ماتَ قَلْبُهُ، مَنْ کَثُرَ لُؤْمُهُ کَثُرَ عارُهُ، مَنِ اعْتَزَّ بِالْحَقِّ أَعَزَّهُ الْحَقُّ، مَنْ قَنَعَ بِرِزْقِ اللّهِ اسْتَغْنیٰ عَنِ الْخَلْقِ.

کسیکه برروزی مقدر قانع باشد از مردمان مستغنی گردد.

مَنْ رَضِيَ بِالْمَقْدُورِ قَوِيَ یَقینُهُ، مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْیا حَسُنَ دینُهُ، مَنْ أُلْهِمَ الْعِصْمَةَ أَمِنَ الزَّلَلَ، مَنْ أَمَدَّهُ التَّوْفیقُ أَحْسَنَ الْعَمَلَ، مَنْ تَجَبَّرَ حَقَّرَهُ اللّهُ وَ وَضَعَهُ، مَنْ تَواضَعَ عَظَّمَهُ اللّهُ وَ رَفَعَهُ، مَنْ کَثُرَ إِحْسانُهُ أَحَبَّهُ إِخْوانُهُ، مَنْ حَسُنَتْ کِفایَتُهُ أَحَبَّهُ سُلْطانُهُ، مَنْ راقَبَ أَجَلَهُ اغْتَنَمَ مَهَلَهُ.

کسی که نگران مرگ باشد عبادت را چندانکه روز دارد غنیمت شمارد.

مَنْ قَصُرَ أَمَلُهُ حَسُنَ عَمَلُهُ، مَنْ کَثُرَ مُناهُ قَلَّ رِضاهُ، مَنْ تَبِعَ

ص: 386

مُناهُ کَثُرَ عَناهُ، مَنِ اسْتَنْصَحَ اللّهَ حازَ التَّوْفیقَ، مَنْ صَدَّقَ الْواشِيَ أَفْسَدَ الصَّدیقَ، مَنِ ارْتابَ بِالاْءِیْمانِ أَشْرَکَ، مَنْ أَبْدا صَفْحَتَةَ لِلْحَقِّ هَلَکَ، مَنْ تَذَکَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ، مَنْ تَفَکَّرَ في ذاتِ اللّهِ أَلْحَدَ.

کسیکه در ذات خداوند تفکر کنند ملحد گردد.

مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِه کَثُرَ السّاخِطُ عَلَیْهِ، مَنْ بَذَلَ مَعْرُوفَهُ کَثُرَ الرّاغِبُ إِلَیْهِ، مَنْ حَسُنَ خُلْقُهُ سَهُلَتْ لَهُ طُرُقُهُ، مَنْ شَکَرَ الْمَعْرُوفَ فَقَدْ قَضٰی حَقَّهُ.

کسیکه شکر احسان کند حق احسان ادا کند.

مَنْ صَدَقَتْ لَهْجَتُهُ قَوِیَتْ حُجَّتُهُ.

کسیکه براستی سخن کند برهان او قوی گردد.

مَنِ اسْتَطارَهُ الْجَهْلُ فَقَدْ عَصَی الْعَقْل، مَنْ عَفٰی عَنِ الْجَرائِمِ فَقَدْ أَخَذَ بِجَوامِعِ الْفَضْلِ، مَنْ تَفَکَّرَ في آلاٰءِ اللّهِ وُفِّقَ.

کسیکه در صفت و نعمت خدای تفکر کند موفق گردد.

مَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکرِ الْمَوْتِ نَجا مِنْ خِداعِ الدُّنْیا، مَنْ رَغِبِ فی نَعیمِ الْاٰخِرَةِ قَنَعَ بِیَسیرِ الدُّنْیا، مَنْ أَغْبَنُ مِمَّنْ باعَ الْبَقاءَ بِالْفَناءِ، مَنْ أَحْسَنُ مِمَّنْ تَعَوَّضَ عَن الْاٰخِرَةِ بالدُّنْیا، مَنْ مَنَّ بِمَعْرُوفِه أَسْقَطَ شُکْرَهُ.

کسیکه باحسان خود منت نهد شکر آن احسان را از دست دهد.

مَنْ أَعْجَبَ بِعَمَلِه أَحْبَطَ أَجْرَهُ، مَنْ جَعَلَ کُلَّ هَمِّه لاِٰخِرَتِه ظَفِرَ

ص: 387

بِالْمَأْمُولِ، مَنْ أَمْسَکَ لِسانَهُ أَمِنَ نَدَمَهُ، مَنْ رَکِبَ الْباطِلَ زَلَّ قَدَمُهُ، مَنْ کَساهُ الْحَیاءُ ثَوْبَهُ خَفِيَ عَنِ النّاسِ عَیبُهُ، مَنْ عُرِفَ بِالْحِکْمَةِ لاحَظَتْهُ الْعُیُونُ بِالْوَقارِ، مَنْ تَعَرّیٰ عَنِ الْوَرَعِ ادَّرَعَ ثَوْبَ الْعارِ.

کسی که از جامه پارسائی بیرون شود جلباب عار در پوشد.

مَنِ اشْتَغَلَ بِما لاٰ یَعْنیهِ فَاتَهُ ما یَعْنیهِ، مَنْ طَلَبَ مِنَ الدُّنْیا ما یُرْضیهِ کَثُرَ تَجَنِّیهِ وَ طالَ تَعَنّیهِ، مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْیا أَتَتْهُ صاغِرَةً، مَنْ رُزِقَ الدِّینَ فَقَدْ رُزِقَ الدُّنْیا وَ الْاٰخِرَةَ، مَنْ أَخْطَأَهُ سَهْمُ الْمَنِیَّةِ قَیَّدَهُ الْهَرَمِ، مَنْ قَبِلَ عَطاءَکَ فَقَدْ أَعانَکَ عَلیَ الْکَرَمِ.

کسیکه بپذیرد عطای تورا پشتوانی کرده باشد تو را در طریق کرم.

مَنْ رَقیٰ دَرَجاتِ الْهِمَمِ عَظَّمَتْهُ الْامَمُ، مَنْ قامَ بِشَرائِطِ الْعُبُودِیَّةِ أُهِّلَ لِلْعِتْقِ، مَنْ قَصَّرَ عَنْ أَحْکامِ الْحُرِّیَّهِ أُعیدَ إِلیَ الرِّقِّ، مَنْ أَصْبَحَ یَشْکُرُ مُصیبَةً نَزَلَتْ بِه فَإِنَّما یَشکُرُ رَبَّهُ، مَنْ أَفْنٰی عُمْرَهُ في غَیْرِ ما یُنْجیهِ فَقَدْ أَضاعَ مَطْلَبَهُ، مَنْ کَسَبَ مالاً مِنْ غَیْرِ حِلِّه أَضَرَّ بِآخِرَتِه.

کسیکه کسب حرام کند در دنیای فانی، زیانکار باشد در سرای جاودانی.

مَنْ تَأَیَّدَ فِي الْاُمُورِ ظَفِرَ بِبُغْیَتِه، مَنْ سَما إِلیَ الرِّیاسَةِ صَبَر عَلیٰ مَضَضِ السِّیاسَةِ، مَنْ قَصُرَ عَنِ السِّیاسَةِ صَغُرَ عَنِ الرِّیاسَةِ.

کسیکه نارسا باشد سیاست او ضعیف شود ریاست او.

مَنِ اجْتَرَیءَ عَلیَ السُّلْطانِ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْهَوانِ.

ص: 388

کسیکه جسارت بر پادشاه کند حشمت خود تباه کند.

مَنْ سَئَلَ ما لاٰ یَسْتَحِقُّ قُوبِلَ بِالْحِرْمانِ، مَنْ دارٰی أَضْدادَهُ أَمِنَ الْمَحارِبَ، مَنْ فَکَّرَ فِي الْعُیُوبِ أَمِنَ الْمَعاطِبَ، مَنْ رَکِبَ الْأَهْوالَ اکْتَسَبَ الْأَمْوالَ.

کسیکه خویش را بکارهای هولناک اندازد به اكتساب اموال پردازد.

مَنْ أَکْمَلَ الإفْضالَ بَذَلَ الْأَمْوالَ قَبْلَ السُّؤالِ، مَنْ کَتَمَ الْأَطِبّاءَ مَرَضَهُ فَقَدْ خانَ بَدَنَهُ.

کسیکه درد خویش را از طبیب بپوشد در هلاك جان و تن بکوشد.

مَنْ عَوَّدَ نَفْسَهُ الْمِراءَ صارَ دَیْدَنَهُ، مَنْ أَسْدٰی مَعْرُوفاً إِلیٰ غَیرِ أَهْلِه ظَلَمَ مَعْرُوفَهُ، مَنْ وَثِقَ بِغُرُورِ الدُّنْیا فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفَهُ، مَنْ وآخَذَ نَفْسَهُ صانَ قَدْرَهُ، مَنْ أَهْمَلَ نَفْسَهُ أَضاعَ أَمْرَهُ، مَنْ أَظْهَرَ فَقْرَهُ أَذَلَّ قَدْرَهُ.

کسیکه فقر خویش را کشف کند قدر خویش را پست کند.

مَنِ اخْتَبَرَ اعْتَزَلَ، مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ أَهْمَلَ، مَنْ سآءَ ظَنُّهُ تَأَمَّلَ، مَنْ مَلَکَهُ هَواهُ ضَلَّ، مَنْ مَلَکَهُ الطَّمَعُ ذَلَّ، مَنْ تَفَضَّلَ خُدِمَ، مَنْ تَوَقّیٰ سَلِمَ، مَنْ تَکَثَّرَ بِنَفْسِه قَلَّ، مَنْ أَکْثَرَ مَلَّ، مَنْ تَهَوَّرَ نَدِمَ، مَنْ سَئَلَ عَلِمَ، مَنْ نالَ اسْتَطالَ، مَنْ عَقَلَ اسْتَقالَ، مَنْ أَکْثَرَ هَجَرَ، مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ، مَنِ اسْتَرْشَدَ عَلِمَ، مَنِ اسْتَسْلَمَ سَلِمَ، مَنْ عَلِمَ أَحْسَنَ السُّؤالَ، مَنْ أَخْلَصَ بَلَغَ الْاٰمالَ، مَنْ سافَهَ شُتِمَ، مَنْ أَبْرَمَ سَئِمَ، مَنْ غَفَلَ

ص: 389

جَهِلَ، مَنْ جَهِلَ أَهْمَلَ، مَنْ بَغٰی کُسِرَ، مَنِ اعْتَبَرَ حَذِرَ، مَنْ أَنْصَفَ أُنْصِفَ، مَنْ أَحْسَنَ الْمَسْئَلَةَ أُسْعِفَ.

کسیکه در سؤال نیکو گفتار باشد از وصول آمال برخوردار باشد.

مَنْ یُطِعِ اللّهَ یَفُزْ، مَنْ غَلَبَ هَواهُ یَعِزُّ، مَنْ قَنَعَ شَبِعَ، مَنْ تَقَنَّعَ قَنَعَ، مَنْ أَیْقَنَ أَفْلَحَ، مَنِ اتَّقٰی أَصْلَحَ، مَنْ هابَ خابَ، مَنْ قَصَّرَ غابَ، مَنْ عاشَ ماتَ، مَنْ باتَ فاتَ، مَنْ أَحَبَّکَ نَهاکَ، مَنْ أَبْغَضَکَ أَغْراکَ، مَنْ عَقَلَ قَنَعَ، مَنْ جادَ اصْطَنَعَ، مَنْ تَقاعَسَ اعْتَاقَ، مَنْ عَمِلَ اشْتاقَ، مَنِ اشْتاقَ سَلاٰ، مَنِ اخْتَبَرَ قَلاٰ، مَنْ عَلِمَ اهْتَدٰی، مَنِ اهْتَدٰی نَجا، مَنْ مَنَعَ الْعَطاءَ مُنِعَ الثَّناءَ.

کسیکه عطا نکند ستایش و ثنا نبیند.

مَنِ اسْتَرْشَدَ الْعِلْمَ أَرْشَدَهُ، مَنِ اسْتَنْجَدَ الصَّبْرَ أَنْجَدَهُ، مَنْ أَضاعَ عِلْمَهَ الْتَطَمَ، مَنْ آخا فِي اللّهِ غَنِمَ، مَنْ آخَا[في] الدُّنْیا حُرِمَ، مَنْ دَخَلَ مَداخِلَ السُّوْءِ اتُّهِمَ.

کسی که به مجلس مردم نکوهیده در آید متهم شود.

مَنْ أَکْرَمَ نَفْسَهُ أَهانَتهُ، مَنْ وَثِقَ بِنَفْسِه خانَتْهُ، مَنْ ساعي الدُّنْیا فاتَتْهُ، مَنْ بَعُدَ عَنِ الدُّنْیا أَتَتْهُ، مَنْ غالَبَ الْأَقْدارَ غَلَبَتْهُ، مَنْ صارَعَ الدُّنْیا صَرَعَتْهُ، مَنْ عَصَی الدُّنْیا أَطاعَتْهُ، مَنْ أَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیا أَتَتْهُ.

ص: 390

کسیکه پشت بدنیا کند دنیا روی بدو آرد.

مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ حَسُنَتْ نِیَّتُهُ، مَنْ سآءَ ظَنُّهُ سائَتْ طَوِیَّتُهُ، مَنْ صَدَقَ أَصْلَحَ دِیانَتَهُ، مَنْ کَذَبَ أَفْسَدَ مُرُوَّتَهُ، مَنْ قَنَعَ حَسُنَتْ عِبادَتُهُ، مَنِ اعْتَزَلَ حَسُنَتْ زَهادَتُهُ، مَنْ اسْتَقْبَلَ الْاُمُورَ أَبْصَرَ.

کسیکه در امور پیش بین شد بینا شد.

مَنِ اسْتَدْبَرَ الْاُمُورَ تَحَیَّرَ.

کسیکه در کار غفلت ورزید در حیرت فروماند.

مَنِ اسْتَسْلَمَ إِلیَ اللّهِ اسْتَظْهَرَ، مَنِ انْتَظَرَ الْعَواقِبَ صَبَرَ، مَنْ وَثِقَ بِاللّهِ غَنِيَ، مَنْ تَوَکَّلَ عَلیَ اللّهِ کُفاهُ، مَنِ اسْتَنْصَحَکَ فَلاٰ تَغُشَّهُ، مَنْ وَعَظَکَ فَلاٰ تُوحِشْهُ، مَنْ عَرَفَ اللّهَ تَوَحَّدَ، مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ تَجَرَّدَ، مَنْ عَرَفَ الدُّنْیا تَزَهَّدَ.

کسیکه دنیا را شناخت از دنیا پارسائی جست.

مَنْ عَرَفَ الْنّاسَ تَفَرَّدَ، مَنْ مَکَرَ حاقَ بِه مَکْرُهُ، مَنْ جارَ أَهْلَکَهُ جَوْرُهُ، مَنْ ظَلَمَ دَمَّرَ عَلَیْهِ ظُلْمُهُ، مَنْ جَهِلَ قَلَّ اعْتِبارُهُ، مَنْ عَجِلَ کَثُرَ عِثارُهُ، مَنْ ظَلَمَ عَظُمَتْ صَرْعَتُهُ، مَنْ قالَ بِالْحَقِّ صُدِّقَ، مَنْ عامَلَ بِالرِّفْقِ وُفِّقَ، مَنْ نَدَمَ فَقَدْ تابَ، مَنْ تابَ فَقَدْ أَنابَ، مَنْ شَکَرَ دامَتْ نِعْمَتُهُ.

کسیکه شکر نعمت کند نعمت بر وی بپاید.

ص: 391

مَنْ صَبَرَ هانَتْ مُصیبَتُهُ، مَنْ کَبُرَتْ هِمَّتُهُ کَثُرَ اهْتِمامُهُ، مَنْ أَحَبَّ شَیْئاً لَهِجَ بِذِکرِه، مَنْ أَطْلَقَ طَرْفَهُ اجْتَلَبَ حَتْفَهُ، مَنْ کَثُرَ حِرْصُهُ قَلَّ قَدْرُهُ، مَنْ أَطاعَ نَفْسَهُ قَتَلَها، مَنْ عَصٰی نَفْسَهُ وَصَلَها، مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ جاهَدَها.

کسیکه شناخت نفس خود را با اوجهاد کرد.

مَنْ جَهِلَ نَفْسَهُ أَهْمَلها، مَنْ عَیَّرَ بِشَيْءٍ بُلِيَ بِه، مَنْ کَثُرَ حِلْمُهُ نَبُلَ، مَنْ کَثُرَ سَفَهُهُ اسْتَرْذَلَ، مَنْ جَهِلَ وُجُوهَ الْاٰرآءِ أَعْیَتْهُ الْحِیَلُ، مَنْ عاشَ کَثیراً فَقَدَ أَحِبَّتهُ، مَنْ کَثُرَ ضِحْکُهُ قَلَّتْ هَیْبَتُهُ.

کسیکه فروان خنده زند حشمت وهیبت او زایل شود.

مَنْ تاجَرَ اللّهَ رَبِحَ، مَنْ تَوَخَّی الصَّوابَ أنْجحَ، مَنْ عَمِلَ لِلدُّنْیا خَسِرَ، مَنْ خالَطَ السُّفَهاءَ حَقُرَ.

کسیکه با دیوانگان مخالطت کند حقیر شود.

مَنْ صاحَبَ الْعُقَلاٰءَ وَقُرَ.

کسیکه با خردمندان مصاحبت کند بزرگ شود.

مَنِ اعْتَبَرَ بِعِبَرِ الدُّنْیا قَلَّتْ مِنْهُ الْأَطْماعُ، مَنْ أَحْسَنَ الاْءِسْتِماعَ تَعَجَّلَ الاْءِنْتِفاعَ، مَنْ کَثُرَ مِزاحُهُ اسْتُجْهِلَ، مَنْ کَثُرَ خُرْقُهُ اسْتُرْذِلَ؛ مَنِ اتَّبَعَ أَمْرَنا سَبَقَ، مَنْ سَلَکَ غَیرَ سَبیلنا غَرَقَ._

ص: 392

کسیکه طريق ما أهل بيت نسپارد هلاك شود.

مَنْ مَقَتَ نَفْسَهُ أَحَبَّهُ اللّهُ.

کسیکه با نفس طريق خصمی سپارد خدای او را دوست دارد.

مَنْ أَهانَ نَفْسهُ أَکْرَمَهُ اللّهُ، مَنْ قَلَّتْ تَجْرِبَتُهُ خُدِعَ، مَنْ قَلَّتْ مُبالاتُهُ صُرِعَ، مَنِ اسْتَنْجَدَ ذَلیلاً ذَلَّ، مَنِ اسْتَرْشَدَ غَویّاً ضَلَّ، مَنْ دام کَسَلُهُ خابَ أَمَلُهُ، مَنْ طالَ أَمَلُهُ سآءَ عَمَلُهُ.

کسیکه بطول امل پردازد عادت خویش را نکوهیده سازد.

مَنْ أَضاعَ الرَّأْيَ ارْتَبَکَ، مَنْ خالَفَ الْحَزْمَ هَلَکَ، مَنْ أَعْمَلَ الرَّأْيَ غَنِمَ، مَنْ نَظَرَ في الْعَواقِبِ سَلِمَ، مَنْ أَخَذَ بِالْحَزْمِ اسْتَظْهَرَ، مَنْ أَضاعَ الْحَزْمَ تَهَوَّرَ، مَنْ عَمِلَ بِالسَّدادِ مَلَکَ، مَنْ کابَدَ الْاُمُورَ هَلَکَ، مَنْ لاٰ یَعْقِلْ یُهَنْ وَ مَنْ یُهَنْ لاٰ یُوَقَّرْ، مَنْ بَذَلَ مالَهُ اسْتُحْمِدَ.

کسی که بذل مال کند مردمانش بستایند.

مَنْ بَذَلَ جاهَهُ اسْتُعْبِدَ، مَنْ جارَتْ أَقْضیَتُهُ زالَتْ قُدْرَتُهُ، مَنْ راقَبَ أَجلَهُ قَصُرَ أَمَلُهُ، مَنْ رَغِبَ فیما عِنْدَ اللّهِ أَخْلَصَ عَمَلَهُ، مَنْ کَثُرَ مُزاحُهُ اسْتُحْمِقَ.

کسیکه فراوان مزاح کند در شمار احمقان رود.

مَنْ کَثُرَ کِذْبُهُ لَمْ یُصَدَّقْ، مَنْ تَفَقَّهَ فِی الدِّینِ کَبُرَ، مَنِ ادَّرَعَ الْحِرْصَ افْتَقَرَ، مَنْ تَجَرَّبَ یَزْدَدْ حَزْماً، مَنْ یُؤْمِنْ یَزْدَدْ یَقیناً، مَنْ

ص: 393

یَسْتَیْقِنْ یَعْمَلْ جاهِداً، مَنْ یَعْمَلْ یَزْدَدْ قُوَّةً، مَنْ یُقَصِّرْ فِي الْعَمَلِ یَزْدَدْ فَتْرَةً، مَنِ انْفَرَدَ کُفِیَ الْأَخْوانَ، مَنْ سَئَلَ غَیرَ اللّهِ اسْتَحَقَّ الْحِرْمانَ.

کسیکه جز از خدای چیز بخواهد محروم ماند.

مَنْ غَشَّ نَفْسَهُ لَمْ یَنْصَحْ غَیرَهُ، مَنْ رَضِيَ بِالْقَضاءِ طابَ عَیْشُهُ، مَنْ تَحَلّیٰ بِالْحِلْمِ سَکَنَ طَیْشُهُ، مَنِ اسْتَمْتَعَ بِالنِّساءِ فَسَدَ عَقْلُهُ.

کسی که از زنان تمتّع جويد عقل خودرا زیان کند.

مَنْ عاقَبَ الْمُذْنِبَ بَطَلَ فَضْلُهُ، مَنْ ساءَ خُلْقُهُ ضاقَ صَدْرُهُ، مَنْ کَرُمَ خُلْقُهُ اتَّسَعَ رِزْقُهُ، مَنْ أَحْسَنَ الْمَلَکَةَ أَمِنَ الْهَلَکَةَ، مَنْ ضَعُفَ جِدُّهُ قَويَ ضِدُّهُ.

کسیکه بخت او ضعیف شد دشمن او قوی گشت.

مَنْ رَکِبَ جِدَّهُ [قَوِيَ و] قَهَرَ ضِدَّهُ، مَنْ کَبُرَتْ أَدْوائُهُ لَمْ یُعْرَفْ شِفاءُهُ، مَنْ أَبْطأَ بِه عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ، مَنْ وَضَعَهُ سُوءُ أَدَبِه لَمْ یَرْفَعْهُ شَرَفُ حَسَبِه.

کسیکه سوء ادب او را پست کند شرافت حسب بلند نسازد.

مَنْ أُعْطِيَ الدُّعاءَ لَمْ یَحْرُمْ الْاءِجْابَةَ، مَنْ خالَفَ هَواهُ أَطاعَ الْعِلْمَ، مَنْ رَضِيَ بِحالِه لَمْ یَعْتَوِرْهُ الْحَسَدُ، منْ لَمْ یَسْمَحْ وَ هُوَ مَحْمُودٌ سَمَحَ وَ هُوَ مَلُومٌ، مَنْ یَکُنِ اللّهُ خَصْمَهُ یُدْحِضُ حُجَّتَهُ وَیُعَذِّبُهُ في مَعادِه، مَنِ

ص: 394

اسْتَقَلَّ مِنَ الدُّنْیا اسْتَکْثَرَ [مِمّا یُؤْمِنُه، مَنِ اسْتَکْثَرَ مِنَ الدُّنْیا اسْتَکْثَرَ] مِمَّا یُوبِقُهُ، مَنْ کَثُرَ شَرُّهُ لَمْ یَأمَنْهُ مُصاحِبُهُ، مَنْ قَدَّمَ عَقْلَهُ عَلیٰ هَواهُ حَسُنَتْ مَساعیهِ.

کسیکه عقل او بر هوای نفس او پیشی گیرد مساعی او جمیل گردد.

مَنْ کُلِّفَ بِالْأَدَبِ قَلَّتْ مَساوِیهِ، مَنْ مَلَکَ شَهْوَتَهُ کانَ تَقِیّاً، مَنْ حَفِظَ عَهْدَهُ کانَ وَفِیّا، مَنْ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ کانَ مَرْضِیّاً، مَنْ عَمَرَ دُنْیاهُ خَرَّبَ مآلَهُ، مَنْ عَمَرَ آخِرَتَهُ بَلَغَ آمالَهُ، منْ صَدَقَ مَقالُهُ زادَ إِجْلاٰلُهُ.

کسیکه براستی سخن کند جلالت او بزيادت شود.

مَنْ جَرٰی مَعَ الْهَوٰی عَثُرَ بِالرَّدٰی، مَنِ اغْتَرَّ بِالدُّنْیا اغْتَرَّ بِالْمُنٰی، مَنْ رَکِبَ الْهَوٰی أَدْرَکَ الْعَمرٰی، مَنْ أَحْسَنَ اکْتَسَبَ حُسْنَ الثَّناءِ، مَنْ أَساءَ اجْتَلَبَ سُوءَ الْجَزاءِ، مَنِ اسْتَطالَ عَلیَ الْاءِخْوانِ لَمْ یَخْلُصْ لَهُ إِنْسانٌ، مَنْ مَنَعَ الاْءِحْسانَ سُلِبَ الاْءِمْکانَ، مَنْ أَلَحَّ فِي السُّؤالِ حُرِمَ، مَنْ أَکْثَرَ الْمَقالَ سَئِمَ، مَنْ خافَ الْوَعیدَ قَرَّبَ عَلیٰ نَفْسِهِ الْبَعیدَ، مَنْ اسْتَعْمَلَ الرِّفْقَ لاٰنَ لَهُ الشَّدائِدُ.

کسیکه کار بمدارا کند کارهای سخت براوسهل گردد.

مَنِ اتَّجَرَ بِغَیْرِ فِقْهٍ ارْتَطَمَ فِي الرِّباءِ، مَنْ تَقَرَّبَ إِلیَ اللّهِ أَحْسَنَ لَهُ الْحِباءَ، مَنْ کَثُرَ جمیلُهُ أَجْمَعَ النّاسُ عَلیٰ تَفْضیلِه، مَنْ کَثُرَ إِنْصافُهُ

ص: 395

تَشاهَدَتِ النُّفُوسُ بِتَعْدیله، مَنْ قَلَّ طَعامُهُ قَلَّتْ آلاٰمُهُ، مَنْ کَثُرَ عَدْلُهُ حُمِدَتْ أَیّامُهُ، مَنْ قَلَّ کَلامُهُ بَطَنَ عَیبُهُ، مَنْ أَکْثَرَ احْتِراسَهُ سَلِمَ غَیْبُهُ، مَنْ کَثُرَ مُزاحُهُ فَسَدَ وَقارُهُ.

کسیکه بسیار مزاح کند وقار او زایل شود.

مَنْ قَنَعَتْ نَفْسُهُ عَزَّ مُعْسِراً، مَنْ شَرِهَتْ نَفْسُهُ ذَلَّ مُوسِراً، مَنْ کَثُرَ سَخَطُهُ لَمْ یُعْتَبْ.مَنْ قَنَعَ کُفِيَ مَؤُنَةَ الطَّلَبِ، مَنْ صَدَقَ یَقینُهُ لَمْ یَرْتَبْ، مَنْ أُنْعِمَ عَلَیْهِ فَشَکَرَ کَمَنْ ابْتَلیٰ فَصَبَرَ، مَنْ رَضِيَ بِالْقَدَرِ اسْتَخَفَّ بِالْغَیَرِ، مَنِ اسْتَعانَ بِالنِّعْمَةِ عَلیَ الْمَعْصِیَةِ فَهُوَ الْکَفُورُ، مَنْ تَسَخَّطَ لِلْمَقْدُورِ حَلَّ بِهِ الْمَحْذُورُ، مَنْ أَطاعَ اللّهَ عَزَّ نَصْرُهُ، مَنْ لَزِمَ الْقَناعَةَ زالَ فَقْرُهُ، مَنْ قَلَّ أَکْلُهُ صَفا فِکْرُهُ.

کسیکه اندك خورد فكرتش صافی شود.

مَنْ تَوَرَّعَ حَسُنَتْ عِبادَتُهُ، مَنْ دارَی النّاسَ أَمِنَ مَکْرَهُمْ، مَنِ اعْتَزَلَ النّاسَ سَلِمَ مِنْ شَرِّهِم.

کسی که از مردم عزلت جوید از شر ایشان بسلامت رود.

مَنْ عامَلَ بِالْبَغْيِ کُوفِیءَ بِه، مَنْ أَطاعَ التَّوانِيَ ضَیَّعَ الْحُقُوقَ، مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْیا لَمْ تَفُتْهُ، مَنْ رَغِبَ فِي الدُّنْیا أَتْعَبَتْهُ وَ أَشْقَتْهُ، مَنْ أَحَبّنا فَلْیَعْمَلْ بِعَمَلِنا وَ لْیتَجَلْبَبِ الْوَرَعَ.

کسیکه ما أهل بیت را دوست دارد طریقت ما گیرد و پارسائی گزیند.

ص: 396

مَنْ کانَ بِیَسیرِ الدُّنْیا لاٰ یَقْنَعُ لَمْ یُغْنِه مِنْ کَثیرِ [الدُّنیا] ما یَجْمَعُ، مَنْ طَلَبَ شَیْئاً نالَهُ أَوْ بَعْضَهُ، مَنِ اشْتاقَ أَدْلَجَ، مَنِ اسْتَدامَ قَرْعَ الْبابِ وَلَجَّ وَلَجَ.

کسی که بر بابی نيك بپاید ولجاج کند بر روی او گشوده میشود.

مَنْ حَسُنَ کَلامُهُ کانَ النُّجْحُ أَمامَهُ، مَنْ سآءَ کَلاٰمُهُ کَثُرَ مَلامُهُ، مَنْ أَرادَ السَّلاٰمَةَ لَزِمَ الْاءِسْتِقامَةَ، مَنْ یَطْلُبِ الْهِدایَةَ مِنْ غَیرِ أَهْلِها یَضِلُّ ، مَنْ یَطْلُبِ الْعِزَّ بِغَیرِ حَقٍّ یَذِلُّ، مَنْ تَفَکَّرَ في آلاٰءِ اللّهِ وُفِّقَ، مَنْ تَفَکَّرَ في ذاتِ اللّهِ تَزَنْدَقَ.

کسیکه در ذات خدا تفکر کند زندیق شود.

مَنْ أَمْسَکَ عَنْ فُضُولِ الْکَلاٰمِ شَهِدَتْ بِعَقْلِهِ الرِّجالُ، مَنْ جالَسَ الْجُهّالَ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْقیلِ وَ الْقالِ، مَنْ سامَحَ نَفْسَهُ فیما تُحِبُّ طالَ شَقآءُها فیما لاٰ تُحِبُّ، مَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِما لاٰ یُحِبُّ ضَیَّعَ مِنْ أَمْرِه ما یُحِبُّ، مَنْ کَشَفَ ضُرَّهُ لِلنّاسِ عَذَّبَ نَفْسَهُ، مَنْ أَعْطَیٰ غَیْرَ الْحُقُوقِ قَصَّرَ عَنِ الْحُقُوقِ، مَنْ کَثُرَ غَضَبُهُ لَمْ یُعْرَفْ رِضاهُ، مَنْ وادَّکَ لِأَمْرٍ وَلّیٰ عنْدَ انْقِضآئِه، مَنْ أَظْهَرَ فَقْرَهُ أَذَلَّ قَدْرَهُ.

کسی که اظهار فقر ومسکنت نماید حشمت خود را پست کند.

مَنْ قَلَّ عَقْلُهُ کَثُرَ هَزْلُهُ، مَن قَنَعَ بِماقَسَمَ اللّهُ اسْتَغْنٰی عَنِ الْخَلْقِ،

ص: 397

مَنْ اعْتَزَّ بِغَیرِ الْحَقِّ أَذَلَّهُ اللّهُ بِالْحَقِّ، مَنِ اکْتَسَبَ حَراماً اجْتَلَبَ آثاماً، مَنِ اتَّخَذَ الْحَقَّ لِجاماً اتَّخَذَهُ النّاسُ إِماماً، مَنْ کَثُرَ فِي الْمَعاصي فِکْرُهُ دَعَتْهُ إِلَیْها ، مَنْ تَرَفَّقَ فِي الْاُمُورِ أَدْرَکَ حاجَتَةً منْها، مَنْ قَعَدَ عَنْ طَلَبِ الدُّنْیا قامَتْ إِلَیْهِ، مَنْ کَثُرَ فِکْرُهُ فِي اللَّذّاتِ غَلَبَتْ عَلَیْهِ ، مَنْ شَکَرَکَ مِنْ غیْرِ صَنیعةٍ فَلاٰ تَأْمَنْ ذَمَّهُ مِنْ غَیرِ قَطیعَةٍ.

کسیکه بی عطیتی ستایش تو کند بی سببی نکوهش توخواهد کرد.

مَنْ أَعْظَمَکَ عِنْدَ إِکْثارِکَ اسْتَقَلَّکَ عِنْدَ إِقْلاٰلِکَ، مَنْ رَغِبَ فیکَ عِنْدَ إِقْبالِکَ زَهِدَ فیکَ عِنْدَ إِدْبارِکَ.

کسیکه چون تو بختیار شوی ترا یار شود چون بخت با تو پشت کند روی از تو بگرداند.

مَنْ تَعَمَّقَ [في الْباطِل ]لَمْ یُنِبْ إِلیَ الْحَقِّ، مَنْ کَثُرَ مِرائُهُ بِالْباطِلِ دامَ عَماهُ عَنِ الْحَقِّ، مَنْ هالَهُ ما بَینَ یَدَیْهِ نَکَصَ عَلیٰ عَقِبَیْهِ، مَنْ عَمِيَ عَمّا بَینَ یَدَیْهِ غَرَسَ الشَّکَّ بَینَ جَنْبَیْهِ، مَنْ غَلَبَتِ الدُّنْیا عَلَیْهِ عَمِيَ عَمّا بَیْنَ یَدَیْهِ، مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِه أَصْلَحَ اللّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیاهُ.

کسیکه اصلاح کند امر آخرت خود را خداوند کار دنیای او را باصلاح آورد.

مَنْ عَمَرَ دُنْیاهُ أَفْسَدَ دینَهُ وَ أَخْرَبَ آخِرَتَهُ، مَنْ قابَلَ جَهْلَهُ بِعِلْمِه فازَ بِالْحَظِّ الْأَسْعَدِ، مَنْ ضَیَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتْیحَ لَهُ الْأَبْعَدُ، مَنْ عامَلَ

ص: 398

النّاسَ بِالْمُسامَحَةِ اسْتَمْتَعَ بِصُحْبَتِهِمْ، مَنْ رَضِيَ مِنَ النّاسِ بِالْمُسالَمَةِ سَلِمَ مِنْ غَوائِلِهِمْ، مَنْ انْتَقَمَ مِنْ الْجاني أَبْطَلَ فَضْلَهُ فِی الدُّنْیا وَ فاتَهُ ثَوابُ الْاٰخِرةِ، مَنِ اتَّخَذَ طاعَةَ اللّهِ بِضاعَةً أَتَتْهُ الْأَرْباحُ مِنْ غَیْرِ تِجارَةٍ، مَنْ لَمْ یُذِبْ نَفْسَهُ فِي اکْتِسابِ الْعِلمِ لَمْ یَحْرُزْ قَصَباتِ السَّبَقِ.

کسیکه نفس خود را در کسب علم زحمت ندهد در مضمار فضل قصب السبق نبرد.

مَنْ أَنْکَرَ عُیُوبَ النّاسِ وَ رَضِیَها لِنَفْسِه فَذٰلِکَ الْأَحْمَقُ، مَنِ اقْتَصَرَ عَلیَ الْکَفافِ تَعَجَّلَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّءَ خَفْضَ الدِّعَةِ، مَنْ أَحَبَّ رِفْعَةً فِي الْاٰخِرَةِ فَلْیَمْقُتْ فِي الدُّنْیا الرِّفْعَةَ، مَنْ تَذَلَّلَ لِأَبْناءِ الدُّنْیا تَعَرّیٰ مِنْ لِباسِ الْتَّقْوٰی.

کسی که در نزد ابنای زمان جلباب ذلت پوشد از جامه پرهیز کاران عریان گردد.

مَنْ قَصَّرَ نَظَرَهُ عَلیَ الدُّنْیا عَمِيَ عَنْ سَبیلِ الْهُدٰی، مَنْ لَمْ یُنَزِّهْ عَنْ دَنائَةِ الْمَطامِعِ فَقَدْ أَذَلَّ نَفْسَهُ وَ هُوَ في الْاٰخِرَةِ أَذَلُّ وَ أَخْزٰی، مَنْ عَمَرَ قَلْبَهُ بِدَوامِ الذِّکرِ حَسُنَتْ أَفْعالُهُ فِي السِّرِّ وَ الْجَهْرِ.

کسیکه قلبش را در ذکر خداوند مستدام بدارد کردارش در پنهان و آشکار ستوده گردد.

مَنْ جَهِلَ قَدرَهُ جَهِلَ کُلِّ قَدْرٍ، مَنْ ضَیَّعَ أَمْرَهُ ضَیَّعَ کُلَّ أَمْرٍ،

ص: 399

مَنْ نَسِيَ اللّهَ سُبْحانَهُ أَنْساهُ نَفْسَهُ وَ أَعْمٰی قَلْبَهُ، مَنْ ذَکَرَ اللّهَ أَحْیٰی قَلْبَهُ وَ اسْتَنارَ عَقْلُهُ وَ لُبُّهُ، مَنِ اسْتَغْنٰی کَرُمَ عَلیٰ أَهْلِه وَ مَنِ افْتَقَرَ هانَ عَلیٰ أَهْلِه، مَنْ یَقْبِضْ یَدَهُ عَنْ عَشیرَتِه فَإِنَّما یَقْبِضُ یَداً واحِدةً عَنْهُمْ وَ تُقْبَضُ عَنْهُ أَیْدٍ کَثیرَةٌ مِنْهُمْ، مَنْ أَجارَ الْمُسْتَغیثَ أَجارَهُ اللّهُ مِنْ عَذابِه.

کسیکه پناه دهد پناهنده ای را خداوند پناه دهد او را از عذاب.

مَنْ آمَنَ خائِفاً آمَنَهُ اللّهُ مِنْ عِقابِه.

کسی که ایمن سازد ترسناکی را خداوند او را امان دهد از عقاب.

مَنْ اکْتَسَبْ مالاً مِنْ غَیرِ حِلِّه یَصْرِفُهُ في غَیرِ حَقِّه، مَنْ قَبِلَ مَعْرُوفاً فَقَدْ مَلَّکَ مُسْدیهِ إِلَیْهِ رِقَّهُ، مَنْ قَبِلَ مَعْرُوفَکَ فَقَدْ أَوْجَبَ عَلَیْکَ حَقّهُ، مَنْ زادَ أَدَبُهُ عَلیٰ عَقْلِه کانَ الرّاعِيَ بَینَ غَنَمٍ کَثیرَةٍ، مَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ وَ حِلْمُهُ غَضَبَهُ کانَ جَدیراً بِحُسْنِ السِّیرَةِ، مَنْ عُرِفَ بِالْکَذِبِ قَلَّتِ الثِّقَةُ بِه، مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهمَةِ فَلاٰ یَلُومَنَّ مَنْ أَساءَ الظَّنَّ بِه.

کسیکه از معرض تهمت کناره نگیرد ملامت نکند کسی را که در حق او گمان بد برد.

مَنْ أَحَبَّ الذِّکْرَ الْجَمیلَ فَلْیَبْذُلْ مالَهُ، مَنْ تَکَرَّرَ سُؤالُهُ لِلنّاسِ ضَجرُوهُ، مَنْ طَلَبَ ما في أَیْدِي النّاسِ حَقَّرُوهُ، مَنْ فَکَّرَ أَبْصَرَ الْعَواقِبَ، مَنْ جَمَعَ الْمالَ لِیَنْتَفِعَ بِهِ النّاسُ أَطاعُوهُ وَ مَنْ جَمَعَهُ لِنَفْسِه أَضاعُوهُ.

ص: 400

کسیکه اندوخته کند مال را برای سود مردمان اطاعت کنند اورا و کسیکه جمع کند مال را برای خویش ضایع گذارند او را.

مَنْ لَهَیٰ عَنِ الدُّنْیا هانَتْ عَلَیْهِ الْمَصائِبُ، مَنْ حَسُنَتْ عَریکَتُهُ افْتَقَرَتْ إِلَیْهِ حاشِیَتُهُ، مَنِ اسْتَقْصٰی عَلیٰ صَدیقِهِ انْقَطَعَتْ مَوَدَّتُهُ، مَنْ اطَّرَحَ الْحِقْدَ اسْتَراحَ قَلْبُهُ وَ لُبُّهُ.

کسی که حقد وحسد را بدور افکند عقلش وقلبش براحت افتد.

مَنِ اسْتَقْصٰی عَلیٰ نَفْسِه أَمِنَ اسْتِقْصاءَ غَیرِه عَلَیْهِ، مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلیَ الْماضي وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالْاٰتي فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیْهِ، مَنْ شَکَرَ مَنْ أَنْعَمَ عَلَیْهِ فَقَدْ کافَأَهُ.

کسی که شکر منعم بگذارد پاداش نعمت کرده باشد.

مَنْ قابَلَ الاْءِحْسانَ بِأَفْضَلَ مِنْهُ فَقَدْ جازاهُ، مَنْ تَسَرَّعَ إِلیَ الشَّهَواتِ تَسَرَّعتْ إِلَیْهِ الْاٰفاتُ، مَنْ تَرَقَّبَ الْمَوْتَ سارَعَ إِلیَ الْخَیراتِ.

کسی که نگران مرگ باشد در کار خیر سرعت کند.

مَنِ اشْتَاقَ إِلیَ الْجَنَّةِ سَلاٰ عَنِ الشَّهَواتِ، مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّماتِ، مَنْ أَحَبَّ الدّارَ الْباقِیَةَ لَهیٰ عَنِ اللَّذَّاتِ، مَنْ أَشْعَرَ قَلْبَهُ التَّقْوٰی فازَ عَمَلُه، مَنِ اسْتَطالَ عَلیَ النّاسِ بِقُدْرَتِه سُلِبَ الْقُدْرَهَ، مَنْ عَفَّ خَفَّ وِزْرُهُ وَ عَظُمَ عِنْدَ اللّهِ قَدْرُهُ، مَنْ جَرٰی في مَیدَانِ أَمَلِه عَثَرَ بِأَجَلِه، مَنْ سَعٰی لِدارِ إِقامَتِه أَخْلَصَ عَمَلَهُ وَکَثُرَ وَجَلُهُ، مَنْ کَثُرَتْ

ص: 401

نِعَمُ اللّهِ عَلَیْهِ کَثُرَتْ حَوائِجُ النّاسِ إِلَیْهِ، مَنْ کَثُرَ حِرْصُهُ کَثُرَ شَقآءُهُ، مَنْ کَثُرَ مُناهُ طالَ عَناهُ، مَنْ أَسْرَفَ في طَلَبِ الدُّنْیا ماتَ فَقیراً، مَنْ کانَ عِنْدَ نَفْسِه عَظیماً کانَ عِنْدَ اللّهِ حَقیراً.

کسی که خویش را بزرگ شمارد در نزد خداوند حقیر شود.

مَنْ وَقَفَ عِنْدَ قدْرِه أَکْرَمَهُ النّاسُ، مَنْ فَسَدَ مَعَ اللّهِ لَمْ یَصْلُحْ مَعَ أَحَدٍ، مَنِ اسْتَنْکَفَ مِنْ أَبَوَیْهِ فَقَدْ خالَفَ الرُّشْدَ، مَنْ جَهِلَ نَفْسَهُ کانَ بِغَیرِ نَفْسِه أَجْهَلُ.

کسیکه خویشتن را نشناسد دیگری را نخواهد شناخت.

مَنْ بَخِلَ عَلیٰ نَفْسِه کانَ عَلیٰ غَیرِه أَبْخَلُ، مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْیا اسْتَهانَ بِالْمُصیباتِ، مَنْ عَرَفَ قَدْرَ نَفْسِه لَمْ یُهِنْها بِالْفانِیاتِ.

کسی که قدر خویش بداند بدنیای فانی اعتنا(1) نفرماید.

مَنْ خافَ الْعقابَ انْصَرَفَ عَنِ السَّیِّئاتِ، مَنْ صَوَّرَ الْمَوْتَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ خَفَّ الاْءِهْتِمامُ بِأَمْرِ الدُّنْیا عَلَیْهِ، مَنْ کَرُمَ دینُهُ عِنْدَهُ هانَتِ الدُّنْیا عَلَیْهِ.

کسی که دین را عزیز شمارد دنیارا خوار دارد.

مَنْ ظَلَمَ نَفْسَهُ کانَ لِغَیْرِه أَظْلَمُ، مَنِ اشْتَغَلَ بِغَیْرِ الْمُهِمِّ[کان] قَدْ ضَیَّعَ الْأَهَمَّ، مَنِ احْتَجْتَ إِلَیْهِ هَنْتَ عَلَیْهِ، مَنْ کَتَمَ مَکْنُونَ دائِه

ص: 402


1- کسی که قدر نفس خویش شناسد آنرا به آلايش دنیای فانی خوار نسازد.

عَجَزَ طَبیبُهُ عَنْ شِفآئِه، مَنْ خانَ سُلْطانَهُ بَطَلَ أَمانُهُ، مَنْ کَثُرَ إِحْسانُهُ کَثُرَ خَدَمُهُ وَ أَعْوانُهُ.

کسی که فراوان احسان کند اعوان وانصار فراوان کند.

مَنْ أَنِفَ مِنْ عَمَلِه اضْطَرَّهُ ذٰلِکَ إِلیٰ عَمَلٍ خَیرٍ مِنْهُ، مَنْ غاظَکَ بِقُبْحِ السَّفَهِ عَلَیْکَ فَغِظْهُ بِحُسْنِ الْحِلْمِ مِنْهُ، مَنْ قَرُبَ بِرّهُ بَعُدَ صیتُهُ وَ ذِکْرُهُ، مَنِ اشْتَغَلَ بِالْفُضُولِ فاتَهُ الْمَأْمُولُ، مَنْ عَدَلَ فِي الْبِلاٰدِ نَشَرَ اللّهُ عَلَیْهِ الرَّحْمَةَ، مَنْ عَمِلَ بِالْحَقِّ مالَ إِلَیْهِ الْخَلْقُ، مَنْ وَجَّهَ رَغْبَتَهُ إِلَیْکَ وَجَبَتْ مَعُونَتُهُ عَلَیْکَ، مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِه خَفَّتْ وَطْأَتُهُ عَلیٰ أَعْدائِهِ، مَنِ اسْتَخَفَّ بِمَوالیهِ اسْتَثْقَلَ وَطْأَةَ مُعادیهِ.

کسیکه تخفیف دوستان کند پایمال دشمنان گردد.

مَنْ قَلَّت حیلَتُهُ ضَعُفَتْ وَسائِلُهُ[ مَنْ قَلَّتْ فَضائِلُهُ ضَعُفَتْ رَسائِلُهُ]مَنِ اغْتَرَّ بِحالِه قَصُرَ عَنِ احْتِیالِه، مَنِ اسْتَحْلیٰ مُعاداةَ الرِّجالِ اسْتَثْمَرَّ [اسْتَمَرَّ] مُعاناةَ الْقِتالِ، مَنْ غَنِيَ عَنِ التَّجارِبِ عَمِيَ عَنِ الْعَواقِبِ، مَنْ راقَبَ الْعَواقِبَ سَلِمَ مِنَ النَّوائِبِ، مَنِ ادَّرَعَ جُنَّةَ الصَّبْرِ هانَتْ عَلَیْهِ النَّوائِبُ.

کسی که طریق مصابرت پیش گیرد نزول نوايب بروی سهل گردد.

مَنْ أَقْبَلَ عَلیَ النَّصیحِ أَعْرَضَ عَنِ الْقَبیحِ، مَنِ اسْتَغْشَّ النَّصیحَ غَشِیَهُ الْقَبیحُ، مَنِ اغْتَرَّ بِمُسالَمَةِ الزَّمَنِ اغْتَصَّ بِمُصادَمَةِ الْمِحَنِ._

ص: 403

کسی که فریفته مسالمت ومدارات روزگار شود دستخوش محنت و بلیت گردد.

مَنِ اعْتَبَرَ بِالْغِیَر لَمْ یَثِقْ بِمُسالَمَةِ الزَّمَنِ، مَنْ لَمْ یُغْنِهِ الْعِلْمُ فَلَیْسَ الْمالُ یُغْنیهِ، مَنْ وَرَدَ مَناهِلَ الْوَفاءِ رُوِيَ مِنْ مَشارِبِ الصَّفاءِ، مَنْ أَحْسَنَ الْوَفاءَ اسْتَحَقَّ الْاءِصْطِفاءَ، مَنْ تاجَرَکَ بِالنُّصْحِ فَقَدْ أَجْزَلَ لَکَ الرِّبْحَ، مَنْ فاتَهُ الْعقْلُ لَمْ یَعْدُهُ الذُّلُّ، مَنْ قَعَدَ بِهِ الْعَقْلُ قامَ بِهِ الْجَهْلُ.

کسی که عقل او از پا نشیند جهل او بپای خیزد.

مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرائِعِ الْحِکَمِ(1)، مَنْ ثَبَتَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ، مَنِ اسْتَظْهَرَ بِاللّهِ أَعْجَزَ[مَن] قَهَرُهُ، مَنْ نَصَحَ نَفْسَهُ زَهِدَ في الْمِراءِ، مَنْ صَبَرَ عَلیٰ طُولِ الْأَذٰی أَبانَ عَنْ صِدْقِ التُّقیٰ، مَنِ اکْتَفٰی بِالتَّلْویحِ اسْتَغْنیٰ عَنِ التَّصْریحِ، مَنْ کَذَّبَ سُوءَ الظَّنِّ بِأَخیهِ کانَ ذا عَقْلٍ صَحیحٍ وَ قَلْبٍ مُسْتَریحٍ.

کسی که با دوستان بسوء ظن کار نکنند عقل او استوار وقلب او شاد خوار است.

مَنْ صَحِبَهُ الْحَیآءُ في قَوْلِه زایَلَهُ الْخَناءُ فی فِعْلِه، مَنْ جَرٰی في مَیدانِ إِساءَتِه کَبا في جَرْیِه، مَنْ أَعْجَبَ بِحُسْنِ حالَتِه قَصُرَ عَنْ حُسْنِ حِیلتِه.

کسیکه خود پسند باشد سرشت و نهاد او نژند باشد.

مَنْ کانَ ذا حِفاظٍ وَ وَفاءٍ لَمْ یَعْدَمْ حُسْنَ الاْءِخْاءِ، مَنْ لَهَجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیا الْتاطَ مِنْها بِثَلاٰثٍ: هَمٍّ لاٰ یَغبّهُ وَ حِرْصٌ لاٰ یَتْرُکُهُ وَ أَمَلٍ لاٰ

ص: 404


1- مَنْ عَدِمَ غور العلمِ صُدّ عَنْ شرائِعِ الحِكَم.غرر الحكم.

یُدْرِکُهُ، مَنْ جَهِلَ اغْتَرَّ بِنَفْسِه وَ کانَ یَوْمُهُ شَرّاً مِنْ أَمْسِه، مَنْ أَطْلَقَ لِسانَهُ أَبانَ عَنْ سَخَفِه، مَنْ بَصَّرَکَ عَیْبَکَ وَ حَفِظَ غَیْبَکَ فَهُوَ الصَّدیقُ فَاحْفَظْهُ.

صدیق تو کسی است که عیب تو در روی تو بگوید و در غیاب تو بحفظ تو بکوشد پس او را از بهر خود بدار.

مَنِ انْتَجَعَکَ مُؤَمِّلاً فَقَد أَسْلَفَکَ حُسْنَ الظَّنِّ بِکَ فَلاٰ تُخَیِّبْ ظَنَّهُ، مَنِ احْتَاجَ إِلَیْکَ کانَتْ طاعَتُهُ بِقَدْرِ حاجَتِه إِلَیْکَ.

کسیکه محتاج است بسوی تو ترا اطاعت کند چندانکه با تو حاجت دارد.

مَنْ أَخافَکَ لِکَيْ یُؤْمِنَکَ خَیْرٌ لَکَ مِمَّنْ یُؤْمِنُکَ لِکَي یُخْیِفَکَ، مَنْ سامَحَ نَفْسَهُ فیما تُحِبُّ أَتْعَبَتْهُ فیما یَکْرَهُ، مَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلیٰ فَخَذِه عِنْدَ مُصیبَةٍ فَقَدْ أَحْبَطَ أَجْرَهُ.

کسیکه در هنگام مصيبت فجع کند و دست بر ران خود زند اجر آن مصیبت را دست باز دهد.

مَنْ أَسْهَرَ عَیْنَ فِکْرَتِه بَلَغَ کُنْهَ هِمَّتِه، مَنْ بَذَلَ جُهْدَ طاقَتِه بَلَغَ کُنْهَ إِرادَتِه، مَنْ حَرَمَ السَّائِلَ مَعَ الْقُدْرَةِ عُوقِبَ بِالْحِرْمانِ، مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْیا أَعْتَقَ نَفْسَهُ وَ أَرْضٰی رَبَّهُ.

کسی که در دنیا پارسائی جوید خویش را آزاده کند و خدای را راضی دارد.

مَنْ خَلاٰ عَنِ الْغِلِّ قَلْبُهُ رَضِيَ عَنْهُ رَبُّهُ، مَنِ اقْتَصَرَ عَلیٰ قَدْرِه کانَ

ص: 405

أَبْقی لَهُ، مَنْ حَسُنَ عَمَلُهُ بَلَغَ مِنَ الْاٰخِرَةِ أَمَلَهُ، مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِالنّاسِ حازَ مِنْهُمُ الْمَحَبَّةَ، مَنِ اسْتَسْلَمَ لِلْحَقِّ وَ أَطاعَ الْمُحِقَّ کانَ مِنَ الْمُحْسِنینَ، مَنْ سَرَّهُ الْغِنیٰ بِلاٰ مالٍ وَ الْعِزُّ بِلاٰ سُلْطانٍ وَ الْکَثْرَةُ بِلاٰ عَشیرَةٍ فَلْیَخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیَةِ اللّهِ إِلیٰ عِزِّ طاعَتِه فَإِنَّهُ واجِدُ ذٰلِکَ کُلِّه، مَنْ غَشَّ النّاسَ في دینِهِمْ فَهُوَ مُعانِدٌ لِلّهِ وَ لِرَسُولِه، مَنْ أَطالَ الْحَدیثَ فیما لاٰ یَنْبَغي فَقَدْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلْمَلامَةِ، مَنِ اعْتَذَرَ مِنْ غَیرِ ذَنْبٍ أَوْجَبَ عَلیٰ نَفْسِهِ الذَّنْبَ، مَنْ سَکَّنَ قَلْبَهُ الْعِلْمَ بِاللّهِ أَسْکَنَهُ الْغِنٰی عَنْ خَلْقِ اللّهِ.

کسیکه دل در معرفت خدای بندد خداوند او را از خلق غنی گرداند.

مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکمُلَ إِیمانُهُ فَلْیَکُنْ حُبُّهُ لِلّهِ وَ بُغْضُهُ لِلّهِ وَ سَخَطُهُ لِلّهِ، مَنْ جَعَلَ الْحَمْدَ خِتامَ النِّعْمَةِ جَعَلَهُ اللّهُ مِفْتاحَ الْمَزیدِ، مَنِ اسْتَعانَ بِذَوِی الْأَلْبابِ سَلَکَ سَبیلَ الرَّشاد [مَنِ اسْتَشارَ ذَوِی النُّهٰی وَ الأَلْبابَ فازَ بِالْحَزْمِ وَ السَّدادِ](1).

کسی که با خردمندان کار به شورا کند بر راه راست و طریق صواب رود.

مَنْ صَبَرَ فَنَفْسَهُ وَقَّرَ وَ بِالثَّوابِ ظَفَرَ وَ لِلّهِ أَطاعَ، مَنْ جَزَعَ فَنَفْسَهُ عَذَّبَ وَ أَمْرَ اللّهِ أَضاعَ وَ ثَوابَهُ باعَ، مَنْ شاقَّ وَ عَرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُهُ وَ أَعْضَلَ عَلَیْهِ أَمْرُهُ وَ ضاقَ عَلَیْهِ مَخْرَجُهُ، مَنْ رَفِقَ بِصاحِبِه وافَقَهُ وَ مَنْ أَعْنَفَ بِه أَخْرَجَهُ [وَ فارَقَهُ]، مَنْ رَضِيَ بِقِسَمِ اللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلیٰ مافاتَهُ.

ص: 406


1- مطابق نسخۀ غرر الحكم تکمیل شد.

کسیکه به داده یزدان رضا دهد بدانچه از دست رفته محزون نشود.

مَنْ لَمْ یَتَعَلَّمْ فِي الصِّغَرِ لَمْ یَتَقَدَّمْ فِي الْکِبَرِ، مَنْ عَرَفَ خِداعَ الدُّنْیا لَمْ یَغْتَرَّ مِنْها بِمُحالاٰتِ الْأَحْلاٰمِ، مَنْ عَجَزَ عَنْ أَعْمالِه أَدْبَرَ في أَحْوالِه، مَنْ عَرَفَ اللّهَ لَمْ یَشْقَ أَبَداً، مَنْ آثَرَ رِضا رَبٍّ قادِرٍ فَلْیَتَکَلَّمْ بِکَلِمَةِ عَدْلٍ عِنْدَ سُلْطانٍ جائِرٍ، مَنْ وَصَلَکَ وَ هُوَ مُعْدِمٌ خَیرٌ مِمَّنْ حَباکَ وَ هُوَ مُکْثِرٌ، مَنْ لَمْ یَرْضَ بِالْقَضاءِ دَخَلَ الْکُفْرُ دینَهُ.

کسیکه به قضای خدا رضا ندهد کفر، بر دینش غلبه جوید.

مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِالْجَزاءِ أَفْسَدَ الشَّکُّ یَقینَهُ، مَنْ لَمْ یَقْبَلِ التَّوْبَةَ عَظُمَتْ خَطیئَتُهُ، مَنْ لَمْ تَسْکُنِ الرَّحْمَةُ قَلْبَهُ قَلَّ لِقاءُهُ لَها عِنْدَ حاجَتِةِ، مَنْ لَمْ یَکُنْ أَفْضَلَ خِصالِه أَدَبُهُ کانَ أَهْوَنَ أَحْوالِه عَطَبُهُ، مَنْ تَوَکَّلَ عَلیَ اللّهِ أَضاءَتْ لَهُ الشُّبُهاتُ وَ کُفِیَ الْمَؤُوناتِ وَ أَمِنَ التَّبِعاتِ.

کسی که توکل بر خدای کند شیفته شبهات نشود و دستخوش حوایج نگردد و پایمال بلیّات نیاید.

مَنْ لَمْ یُوقِنْ قَلْبُهُ لَمْ یُطِعْهُ عَمَلُهُ، مَنْ لَمْ یَصْلَحْ عَلیَ اخْتِیارِ اللّهِ لَمْ یَصْلحْ عَلیَ اخْتِیارِه لِنَفْسِه، مَنْ لَمْ یَصْلَحْ عَلیٰ أَدَبِ اللّهِ لَمْ یَصْلَحْ عَلیٰ أَدَبِ نَفْسِه، مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ عَقْلٌ یزینُهُ لَمْ یَنْبُلْ، مَنْ لَمْ یَصْحَبِ الْاءِخْلاصُ عَمَلَهُ لَمْ یُقْبَلْ.

کسیکه عبادت او از در اخلاص نباشد پذیرفته نشود.

ص: 407

مَنْ لَمْ یَکِنْ لِمَنْ دُونَهُ لَمْ یَنَلْ حاجَتَهُ مِمَّنْ فَوْقَهُ، مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْیا في عَیْنِه وَ کَبُرَ مَوقِعُها في قَلْبِه وَ آثَرَها عَلی اللّهِ وَ انْقَطَعَ إِلَیْها صارَ عَبْداً لَها، مَنْ أَحَبَّنا فَلْیُعِدَّ لِلْبَلاٰءِ جِلْباباً، مَنْ أَحَبَّنا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَلْبَسْ لِلْمِحَنِ إِهاباً، مَنْ قامَ بِفَتْقِ الْقَوْلِ وَ رَتْقِه فَقَدْ حازَ الْبَلاٰغَةَ.

کسیکه در بسط و گشادسخن غوری بسزا نماید ادراك بلاغت فرماید.

مَنْ شَفَعَ لَهُ الْقُرْآنُ یَوْمَ الْقِیامَةِ شُفِّعَ فیهِ، مَنْ عَفَّتْ أَطْرافُهُ حَسُنَتْ أَوْصافُهُ، مَنْ کَرُمَتْ نَفْسُهُ قَلَّ شِقاقُهُ وَ خِلافُهُ، مَنْ أَکْثَرَ الْمَناکِحَ غَشِیَتْهُ الْفَضائِحُ، مَنْ أَلَحَّ عَلَیْهِ الْفَقْرُ فَلْیُکْثِرْ مِنْ قَوْلِ : «لاٰ حَوْلَ وَ لاٰ قُوَّةَ إِلَّاٰ بِاللّهِ الْعَليِّ الْعَظیم»، مَنْ باعَ الطَّمَعَ بِالْیَأْسِ لَمْ یَسْتَطِلْ عَلَیْهِ النّاسُ، مَنِ افْتَخَرَ بِالتَّبْذیرِ افْتَقَرَ [احْتَقَرَ] بِالاْءِفْلاٰسِ.

کسیکه به اسراف و تبذیر مال افتخار جوید ناچار بافلاس و فقر مبتلا گردد.

مَنِ الَّذي یَرْجُو فَضْلَکَ إِذا قَطَعْتَ ذَوي رَحِمِکَ، مَنِ الَّذي یَثِقُ بِکَ إِذا غَدَرْتَ بِذَوي عَهْدِکَ، مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِالدُّنْیا مَلَأَتْ ضَمیرَهُ أَشْجاناً لَها وَقْصٌ عَلیٰ سُویْداءِ قَلْبِه هَمٌّ یَشْغَلُهُ وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ حَتَّیٰ یُؤْخَذَ بِکَظْمِه فَیُلْقٰی بِالْفَضاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهُراهُ هَیِّناً عَلیَ اللّهِ فَناءُهُ بَعیداً عَلیَ الاْءِخْوانِ بَقاءُهُ، مَنْ ماتَ عَلیٰ فِراشِه وَ هُوَ عَلیٰ مَعْرِفَةِ رَبِّه وَ حَقَّ رَسُولِه وَ حَقَّ أَهْلِ بَیْتِه ماتَ شَهیداً وَ اسْتَوْجَبَ ثَوابَ ما نَوٰی مِنْ صالِحِ عَمَلِه وَ

ص: 408

قامَتْ نِیَّتُهُ مَقامَ إِصْلاٰتِه بِسَیْفِه فَإِنَّ لِکُلِّ شَيْءٍ أَجَلاً لاٰ یَعْدُوهُ

کسیکه بمیرد در فراش خویش و دانا باشد بر شناس خداوند و پیغمبر او و حق اهل بیت پیغمبر او شهید مرده است و مستوجب ثواب و رحمت خداوند گشته است [ بدانچه از اعمال صالحه در نیت داشته است و این نیت او در یاری حق بمنزله شمشیر کشیدن او خواهد بود زیرا هر کسی را اجلی است که از آن تجاوز نکند ](1).

مَنْ کُنَّ فیهِ ثَلاثٌ سَلِمَتْ لَهُ الدُّنْیا وَ الْاٰخِرَةُ: یَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَأْتَمِرُ بِه، وَ یَنْهٰی عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یَنْتَهي عَنْهُ، وَ یُحافِظُ عَلیٰ حُدُودِ اللّهِ تَعالیٰ.

کسیکه صاحب سه خصلت باشد در دنیا و آخرت سلامت رود نخستین امر کند بمعروف و خود بمعروف کار کند و نهی کند از منکر و خویش را از منکر منتهی دارد وحدود خداوند را حافظ باشد.

مَنْ أَنْعَمَ عَلیَ الْکَفُورِ طالَ غَیْظُهُ، مَنْ جَعَلَ اللّهَ مَوْئِلَ رَجائِه کَفاهُ أَمْرَ دینِه وَ دُنْیاهُ، مَنْ صَدَقَ اللّهَ نَجا، مَنْ سَمِحَتْ نَفْسُهُ بِالْعَطاءِ اسْتَعْبَدَ أَبْناءَ الدُّنْیا، مَنْ لَمْ یَتَّقِ وُجُوهَ الرِّجالِ لَمْ یَتَّقِ اللّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالیٰ، مَنْ لَمْ یُحْسِنْ ظَنَّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ، مَنْ طَلَبَ صَدیقَ صِدْقٍ وافِیاً طَلَبَ ما لاٰ یَجِدُ، مَنْ دَنَتْ هِمَّتُهُ فَلاٰ تَصْحَبْهُ، مَنْ هانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلاٰ تَرْجُ خَیرَهُ، مَنْ بَخِلَ بِمالِه عَلیٰ نَفْسِه خازَنَهُ عَلیٰ بَعْلِ عِرْسِه.

ص: 409


1- کاتب نسخه را مغلوط ومخلوط نوشته بود. مطا بق نسخه غرر الحکم اصلاح شد.

کسی که بخل کند مال خویش را از خود گنجور آن مال است برای شوهر زن خود.

مَنْ لَمْ یَتَعاهَدْ عِلْمَهُ فِي الْخَلاءِ فَضحَهُ بَینَ الْمَلاَءِ، مَنْ لَمْ یَزْهَدْ فِي الدُّنْیا لَمْ یَکُنْ لَهُ نَصیبٌ في جَنَّةِ الْمَأْوٰی.

کسی که در دنیا پارسائی نکند از بهشت اور ا بهره نباشد.

مَنْ خَدَمَ الدُّنْیا اسْتَخْدَمَتْهُ وَمَنْ خَدَمَ اللّهَ خَدَمَتْهُ، مَنْ کَثُرَتْ طاعَتُهُ کَثُرَتْ کَرامَتُهُ، مَنْ کَثُرَتْ مَعْصِیَتُهُ وَجَبَتْ إِهانَتُهُ، مَنْ حَسُنَتْ نِیَّتُهُ کَثُرَتْ مَثُوبَتُهُ وَ طابَتْ عیشَتُهُ وَ وَجَبَتْ مَوَدَّتُهُ، مَنْ رَکِبَ الْعَجَلَ رَکِبَتْهُ الْمَلاٰمَةُ.

آن کس که در کارها عجلت کند هدف ملامت گردد.

مَنْ أَطاعَ التَّوانِيَ أَحاطَتْ بِه النَّدامَةُ.

کسیکه طریق کاهلی و توانی سپرد دستخوش ندامت شود.

مَنِ اتَّقَی اللّهَ وَقاهُ، مَنْ أَطاعَ اللّهَ اجْتَباهُ، مَنْ دَعَا اللّهَ أَجتَباهُ، مَنْ شَکَرَ اللّهَ زادَهُ، مَنْ شَکَرَ النِّعَمَ بِجِنانِه اسْتَحَقَّ الْمَزیدَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَظْهَرَ عَلیٰ لِسانِه، مَنْ کَثُرَ شُکْرُهُ کَثُرَ خَیرُهُ، مَنْ قَلَّ شُکْرُهُ زالَ خَیرُهُ، مَنْ لَمْ یُحْسِنْ في دَوْلَتِه خُذِلَ فِي نِکْبَتِه، مَنْ شَمِتَ بِذِلّةِ غَیْرِه شَمِتَ غَیرُهُ بِزَلَّتِه، مَنْ بَخِلَ عَلیَ الْمُحْتاجِ بِما لَدَیْهِ کَثُرَ سَخَطُ اللّهِ عَلَیْهِ.

کسیکه بخل کند بر محتاج بدانچه دسترس دارد خداوند بر وی غضب فرماید.

ص: 410

مَنْ أُولِيَ نِعْمَةً فَقَدِ اسْتُعْبِدَ بِها حَتّیٰ یُعْتِقَهُ الْقِیامُ بِشُکْرِها، مَنْ شَکَرَ اللّهَ سُبْحانَهُ وَجَبَ عَلَیْهِ شُکْرُ أَنْ شَکَرَ النِّعْمَةَ وَ شُکْرُ أَنْ وَفَّقَهُ اللّهُ لِشُکْرِه وَ هٰذا شُکْرُ الشُّکْرِ، مَنْ تَوَرَّطَ فِي الْاُمُورِ غَیرَ ناظِرٍ فِي الْعَواقِبِ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِقادِحاتِ النَّوائِبِ، مَنْ رَفَعَ نَفْسَهُ عَنْ دَنِيِّ الْمَطامِعِ کَمُلَتْ مَحاسِنُهُ.

کسیکه نفس خویش را از ذلت طمع برهاند به محاسن شرف برساند.

مَنْ کَمُلَتْ مَحاسِنُهُ حُمِدَ وَ الْمَحْمُودُ مَحْبُوبٌ وَ لَنْ یُحِبَّ الْعِبادُ عَبْداً إِلَّاٰ بَعْدَ حُبِّ اللّهِ لَهُ، مَنْ سَرَقَ مِنَ الْأَرْضِ شِبْراً کَلَّفَهُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ نَقْلَهُ.

فصل دوم: حرف میم بلفظ مِن

الفصل الثاني مما ورد من حكم امیر المؤمنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الميم بالميم المكسورة بلفظ من و هومأتاحكمة وحكمة واحدة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: مِنْ أَفْضَلِ الاْءِیْمانِ الرِّضا بِما یَأْتي بِهِ الْقَدَرُ، مِنْ مَأْمَنِه یُؤْتی الْحَذَرُ، مِنْ شَرَفِ الْأَعْراقِ کَرَمُ الْأَخْلاٰقِ، مِنْ هَنِيِّ النِّعَمِ سَعَةُ الْأَرْزاقِ، مِنَ الْکَرَمِ صِلَةُ الرَّحِمِ، مِنْ تَمامِ الْکَرَمِ إِتْمامُ النِّعَمِ، مِنَ الْکَرَمِ حُسْنُ الشِّیَم، مِنَ الْکَرَمِ الْوَفاءُ بِالذِّمَمِ، مِنْ أَشْرَفِ أَفْعالِ الْکَریمِ تَغافُلُهُ عَمّا یَعْلَمُ.

ص: 411

اشرف کردار کریمان تغافل از کار نکوهیده مردمان ست.

مِنْ أَحْسَنِ أَفْعالِ الْقادِرِ أَنْ یَغْضِبَ فَیَحْلُمَ، مِنَ الْعُقُوقِ إِضاعَةُ الْحُقُوقِ، مِنَ النِّعَمِ الصَّدیقُ الصَّدُوقُ، مِنْ خَزائِنِ الْغَیْبِ تَظْهَرُ الْحِکْمَةُ، مِنَ الْکِرامِ یَکُونُ الرَّحْمَةُ، مِنَ الْاٰجالِ انْقِضاءُ السّاعاتِ، مِنَ السّاعاتِ تَوَلُّدُ الْاٰفاتِ، مِنْ أَقْبَحِ الْمَذامِّ مَدْحُ اللِّئامِ.

زشت ترین نکوهیده ستایش مردم لئيم است.

مِنْ صِحَّةِ الْأَجْسامِ تَتَوَلَّدُ الْأَسْقامُ.

صحت بدن منتظر سقم و محن است.

مِنْ أَوْکَدِ أَسْبابِ الْعَقْلِ رَحْمَةُ الْجُهّالِ، مِنَ السَّعادَةِ التَّوْفیقُ لِصالِحِ الْأَعْمالِ، مِنْ کَمالِ الْحَماقَةِ تَرْکُ الاْءِحْسانِ، مِنَ الْمُرُوَّةِ الْعَمَلُ فَوْقَ الطَّاقَةِ، مِنْ عَلاٰماتِ الْشَّقآءِ الْاءِسائَةُ إِلیَ الْأَخْیارِ.

نشانه شقاوت بد کردن با نیکان است.

مِنْ سُؤءِ الْاءِخْتِیارِ صُحْبَةُ الْأَشْرارِ، مِنْ أَعْظَمِ الْفَجائِعِ إِضاعَةُ الْصَّنائِعِ، مِنْ أَفْحَشِ الْخِیانَةِ خِیانَةُ الْوَدائِعِ، مِنْ أَقْبَحِ اللُّؤْمِ غیبَةُ الْأَحْرارِ، مِنْ أَعْظَمِ الْحُمْقِ مُؤاخاةُ الْفُجّارِ، مِنْ کُنُوزِ الاْءِیْمانِ الصَّبْرُ عَلیَ الْمَصائِبِ.

از گنجهای ایمان شکیبائی در مصایب واحزان است.

مِنْ أَفْضَلِ الْحَزْمِ الصَّبْرُ عَلیَ النَّوائِبِ، مِنْ عَلاٰماتِ الْکَرَمِ تَعْجیلُ

ص: 412

الْمَثُوبَةِ، مِنْ عَلاٰماتِ اللُّؤْمِ تَعْجیلُ الْعُقُوبَةِ، مِنْ أَحْسَنِ الْکَرَمِ الاْءِحْسانُ إِلی الْمُسيءِ، مِنْ أَعْظَمِ الْمِحَنِ دَوامُ الْفِتَنِ، مِنْ ضیقِ الْقَطَنِ لُزُومُ الْوَطَنِ، مِنَ الاْءِیْمانِ حِفْظُ اللِّسانِ، مِنَ الْکَرَمِ احْتِمالُ جِنایاتِ الاْءِخْوانِ.

از محاسن کرم و کرامت عفو گناه دوستان است.

مِنْ عَلاٰماتِ الْخِذْلاٰنِ ائْتِمانُ الْخَوّانِ، مِنْ شَرَفِ الْهِمَّةِ بَذْلُ الاْءِحْسانِ، مِنَ الْمُرُوَّةِ تَعَهُّدُ الْجِیرانِ، مِنْ شَرائِطِ الاْءِیْمانِ حُسْنُ مُصاحَبَةِ الاْءِخْوانِ، مِنْ عَلاٰماتِ الاْءِقْبالِ اصْطِناعُ الرِّجالِ، مِنْ عَلاٰماتِ الاْءِدْبارِ مُقارَنَةُ الْأَرْذالِ، مِنَ الْمُرُوَّةِ طاعَةُ اللّهِ وَ حُسْنُ التَّقْدیرِ، مِنَ الْعَقْلِ مُجانَبَةُ التَّبْذیرِ وَ حُسْنُ التَّدْبیرِ.

از کفایت عقل کناره کردن از اسراف و تبذیر و حسن تدبیر در امر معاش است.

مِنْ عَقْلِ الرَّجُلِ أَنْ لاٰ یَتَکَلَّمَ بِکُلِّ ما أَحاطَ بِه عِلْمُهُ.

مرد دانا بتمام آنچه داند سخن نراند.

مِنْ فَضْلِ الرَّجُلِ أَنْ لاٰ یَأْمَنَّ(1) بِمَا احْتَمَلَهُ حِلْمُهُ، مِنْ شِیَمِ الْکِرامِ بَذْلُ النَّدٰی، مِنْ شَرائِطِ الاْءِسْلاٰمِ التَّنَزُّهُ عَنِ الْحَرامِ، مِنْ لَوازِمِ الْوَرَعِ التَّنَزُّهُ عَنِ الْاٰثامِ، مِنْ أَحْسَنِ الْعَدْلِ التَّحَلّي بِالْحِلْمِ، مِنْ لَوازِمِ الْعَدْلِ التَّناهي عَنِ الظُّلْمِ، مِنَ الْمُرُوَّةِ أَنْ یَبْذُلَ الرَّجُلُ بِمالَهُ وَ یَصُونَ عِرْضَهُ.

از ملزومات مروت آنست که مرد مالش را بذل کند و عرضش را محفوظ دارد.

ص: 413


1- در غرر الحکم «أن لايمن» است و ممکن است تصحيف «أن لا یأسی» باشد.

مِنَ اللُّؤْمِ أَنْ یَصُونَ الرَّجُلُ مالَهُ وَ یَبْذُلَ عِرْضَهُ.

از ملزومات لامت آنست که کس عرضش را برای حفظ مالش بذل کند.

مِنْ شَقآءِ الْمَرْءِ أَنْ یُفْسِدَ الشَّکُّ یَقینَهُ. مِنَ الشَّقاءِ أَنْ یَصُونَ الرَّجُلُ دُنْیاهُ بِدینِه، مِنْ کَفّاراتِ الذُّنُوبِ الْعِظامِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ.

از کفارات گناهان کبیره اغاثت مظلوم است.

مِنْ أَفْضَلِ الْفَضائِلِ اصْطِناعُ الصَّنائِعِ وَ بَثُّ الْمَعْرُوفِ، مِنْ عَلاٰماتِ النَّبْلِ الْعَمَلُ بِسُنَّةِ الْعَدْلِ، مِنْ کَمالِ الشَّرَفِ الْأَخْذُ بِجَوامِعِ الْفَضْلِ، مِنْ شِیّمِ الْأَبْرارِ حَمْلُ النُّفُوسِ عَلیَ الاْءِیثارِ، مِنْ طِباعِ الْجُهَّالِ التَّسَرُّعُ إِلَی الْغَضَبِ في کُلِّ حالٍ.

طبیعت جاهل بی موجبی خشم گرفتن و شتابزده غضب آوردنست.

مِنْ سُوءِ الاْءِخْتِیارِ مُغالَبَةُ الْأَکْفّاءِ وَ مُعاداةُ الرِّجالِ، مِنْ کَرَمِ النَّفْسِ الْعَمَلُ بِالطّاعَةِ، مِنْ أَکْرَمِ الْخُلُقِ التَّحَلّي بِالْقَناعَةِ، مِنْ أَماراتِ الدَّوْلةِ التَّیقُّظُ لِحِراسَةِ الْاُمُورِ، مِنْ کَمالِ السَّعادَةِ السَّعْيُ في صَلاٰحِ الْجُمْهُورِ، مِنْ حَقِّ الْمِلکِ أَنْ یَسُوسَ نَفْسَهُ قَبْلَ جُنْدِه.

واجب است بر سلطان که سیاست نفس خویش را بر سیاست دیگران مقدم دارد.

مِنْ صَلاٰحِ الْعاقِلِ أَنْ یَقْهَرَ هَواهُ قَبْلَ ضِدَّه، مِنْ حَقِّ الرّاعي أَنْ

ص: 414

یَخْتارَ لِلرَّعِیَّةِ ما یَخْتارُهُ لِنَفْسِه.

واجب است بر حاکم که آنچه را در حق خود پسنده میشمارد در حق رعیت روا دارد.

مِنْ حَقِّ اللَّبیبِ أَنْ یَعُدَّ سُوءَ عَمَلِه وَ قُبْحَ سیرَتِه [مِنْ شَقاوَةِ جَدِّه وَ نَحْسِه]، مِنَ اللُّؤْمِ سُوءُ الْخُلْقِ، مِنَ الْفُحْشِ کَثْرَةُ الْخُرْقِ، مِنَ السَّعادَةِ نُجْحُ الطِّلبَةٍ، مِنَ الْحَزْمِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ، مِنْ أَعْظَمِ الْغَنائِمِ دَوْلَةُ الْأَکارِمِ، مِنْ أَحْسَنِ الْأَکارِمِ تَجَنُّبُ الْمَحارِمِ، مِنْ أَفْضَلِ الْمُرُوَّةِ صِلَةُ الرَّحِمِ، مِنْ أَحْسَنِ الْأَمانَةِ رَعْيُ الذِّمَمِ.

بهترین امانت رعایت عهد و پیمان است.

مِنَ الْحَزْمِ التَّأَهُّبُ وَ الاْءِسْتِعْدادُ، مِنَ الْعَقْلِ التَّزَوُّدُ لِیَوْمِ الْمَعادِ، مِنْ أَفْضَلِ الْمَعْرُوفِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ، مِنْ أَحْسَنِ الْمَکارِمِ بَثُّ الْمَعْرُوفِ، مِنْ أَعْظَمِ الشَّقاوَةِ الْقَساوَةُ، مِنْ أَقْبَحِ الشِّیَمِ الْغَباوَةُ، مِنْ أَحْسَنِ الدِّینِ النُّصْحُ، مِنْ أَحْسَنِ النُّصْحِ الْاءِشْارَةُ بِالصُّلْحِ، مِنْ أَقْبَحِ الْخَلاٰئِقِ الشُّحُّ، مِنْ أَحْسَنِ الاْءِخْتِیارِ صُحْبَةُ الْأَخْیارِ، مِنَ الْواجِبِ عَلیَ الْفَقیرِ أَنْ لاٰ یَبْذُل سُؤالَهُ مِنْ غَیرِ اضْطِرارٍ، مِنَ الْواجِبِ عَلیَ الْغَنِيِّ أَنْ لاٰ یَضِنَّ بِمالِه عَلیَ الْفُقَراءِ، مِنْ هَوانِ الدُّنْیا عَلیَ اللّهِ أَنْ لاٰ یُعْصٰی إِلّاٰ فیها.

از پستی دنیاست که خدای را در هیچ عالمی از عوالم کس معصیت نکند مگر در دنیا.

ص: 415

مِنْ حَقارَةِ الدُّنْیا عِنْد اللّهِ أَنْ لاٰ یُنالَ ما لَدَیْهِ إِلّاٰ بِتَرْکِها.

از خواری دنیاست در نزد خدا که کس بخدای نرسد مگر بترك دنیا.

مِنْ سَعادَةِ الْمَرْءِ أَنْ یَضَعَ مَعْرُوفَهُ عِنْدَ أَهْلِه، مِنْ تَوْفیقِ الرَّجُلِ اکْتِسابُهُ الْمالَ مِنْ حِلِّه، مِنْ أَفْضَل الْمُرُوَّةِ صِیانَةُ الْحَزْمِ، مِنَ الْحَزْمِ صِحَّةُ الْعَزْمِ، مِنَ الدِّینِ التَّجاوُزُ عَنِ الْجُرْمِ، مِنَ الْبَلِیَّةِ سُوءُ الطَّوِیَّةِ، مِنَ الشَّقاءِ فَسادُ النِّیَّةِ، مِنَ الْحَزْمِ الْوُقُوفُ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، مِنَ الْغِرَّةِ بِاللّهِ أَنْ یُصِرَّ الْعَبْدُ عَلیَ الْمَعْصِیَةِ وَ یَتَمَنَّی الْمَغْفِرَةَ، مِنْ عَلاٰماتِ الْخِذْلاٰنِ اسْتِحْسانُ الْقَبیحِ، مِنْ عِنْوانِ الاْءِدْبارِ سُوءُ الظَّنِّ بِالنَّصیحِ، مِنَ النَّبْلِ أَنْ تَتَیَقَّظَ لاِءِیجابِ حَقِّ الرَّعِیَّةِ عَلَیْکَ وَ تَتَغابیٰ عَنِ الْجِنایَةِ إِلَیْکَ، مِنْ تَمامِ الْمُرُوَّةِ أَنْ تَنْسَی الْحَقَّ الَّذي لَکَ وَ تَذْکُرَ الْحَقَّ الَّذي عَلَیْکَ.

كمال مروت آنست که فراموش کنی اگر حقی بر کس داری و فراموش نکنی اگر کسی را بر تو حقی است.

مِنْ دَلاٰئِلِ الْخِذْلاٰنِ الاْءِمْتِهانُ بِالاْءِخْوانِ، مِنْ کَمالِ الاْءِیْمانِ مُکافَئَةُ الْمُسيءِ بِالاْءِحْسانِ، مِنْ أَعْظَمِ مَصائِبِ الْأَخْیارِ حاجَتُهُمْ إِلیٰ مُداراةِ الْأَشْرارِ.

بزرگتر مصیبت بزرگان آنست که ناچار شوند برفق و مدارای با اشرار.

مِنْ تَوْفیقِ الرَّجُلِ وَضْعُ مَعْرُوفِه عِنْدَ مَنْ لاٰ یَکْفُرُهُ وَ سِرِّه عَنْدَ مَنْ یَسْتُرُهُ، مِنَ السُّؤدَدِ وَ کَمالِ الْمِعْرُوفِ الصَّبْرُ لاِسْتِماعِ شَکْوَی الْمَلْهُوفِ.

ص: 416

مِنْ کَمالِ الشَّرَفِ احْتِمالُ جِنایاتِ الْمَعْرُوفِ، مِنْ أَماراتِ الْأَحْمَقِ کَثْرَةُ تَلَوُّنِه، مِنْ عَلاٰماتِ حُسْنِ النِّیَّةِ الصَّبْرُ عَلیَ الْبَلِیَّهِ.

علامت حسن نیّت صبر بر محنت و بلیت است.

مِنْ أَفْضَلِ الاْءِخْتِیارِ التَّحَلِّي بِالاْءِیْثارِ، مِنْ أَحْسَنِ الاْءخْتِیارِ مُصاحَبَةُ الْأَخْیارِ وَ تَجَنُّبُ الْأَشْرارِ، مِنْ أَفْضَلِ الاْءِحْسانِ الاْءِحْسانُ إِلیَ الْأَبْرارِ، مِنْ أَفْضَلِ الْعَمَلِ ما أَوْجَبَ الْجَنَّةَ وَ أَنْجٰی مِنَ النّارِ.

بهترین اعمال آنست که بهشت را واجب کند و از دوزخ برهاند.

مِنَ الْخُرْقِ الدِّلاٰلَةُ عَلیَ السُّلْطانِ وَ تَرْکُ الْفُرْصَةِ مَعَ الاْءِمْکانِ، مِنْ کَمالِ الاْءِنْسانِ وَ وُفُورِ فَضْلِه اسْتِشْعارُهُ بِنَفْسِهِ النُّقْصَانَ، مِنْ عَلاٰماتِ الاْءقْبالِ سَدادُ الْأَقْوالِ وَ الرِّفْقُ فِي الْأَفْعالِ، مِنْ أَفْضَلِ الاْءِسْلاٰمِ الْوَفاءُ بِالذِّمامِ.

نیکوترین کار در اسلام وفای عهد و پیمان است.

مِنْ أَفْضَلِ الْبِرِّ تَعَهُّدُ الْأَیْتامِ، مِنْ تَقْوَی النَّفْسِ الْعَمَلُ بِالطَّاعَةِ، مِنْ شَرَفِ الْهِمَّةِ لُزُومُ الْقَناعَةِ، مِنْ أَفْضَلِ الاْءِخْتِیارِ وَ أَحْسَنِ الاْءِسْتِظْهارِ أَنْ تَعْدِلَ فِي الْقَضآءِ وَ تُجْرِیَهُ فِي الْخاصَّةِ وَ الْعامَّةِ عَلیَ السَّوآءِ، مِنْ سُوءِ الاْءخْتِیارِ مُغالَبَةُ الْأَکْفّآءُ وَ مُکاشَفَةُ الْأَعْدآءِ وَ مُکافاةُ مَنْ یَقْدِرُ عَلیَ الضَّرّآءِ، مِنَ الْمُرُوَّةِ أَنَّکَ إِذا سُئِلْتَ تَتَکَلَّفُ وَ إِذا سَألْتَ تُخَفِّفُ، مِنْ

ص: 417

دَلاٰئِلِ الاْءِیْمانِ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ، مِنَ الْمُرُوَّةِ إِنْجازُ الوَعْدِ، مِنَ الْفَراغِ تَکُونُ الصَّبْوَةُ، مِنَ الْخِلاٰفِ تَکُونُ النَّبْوَةُ، مِنَ اللِّئامِ تَکُونُ الْقَسْوَةُ، مِنْ صِغَرِ الْهِمَّةِ حَسَدُ الصَّدیقِ عَلیَ النِّعْمَةِ.

از پستی همت است که مرد بر نعمت دوست خود حسد برد.

مِنْ کَمالِ الْعِلْمِ الْعَمَلُ بِما یَقْتَضیهِ، مِنْ کَمالِ الْعَمَلِ حُسْنُ الاْءِخْلاٰصِ فیهِ، مِنْ أَقْبَحِ الْغَدْرِ إِذاعَةُ السِّرِّ، مِنْ أَعظَمِ الْمَکْرِ تَحْسینُ الشَّرِّ، مِنْ مُطاوَعَةِ الشَّهْوَةِ یَتَضاعَفُ الْاٰثامُ، مِنَ الشَّقاءِ اخْتِیارُ الْحَرامِ، مِنْ أَفْحَشِ الظُّلْمِ ظُلْمُ الْکِرامِ.

زشت ترین ستم کردن ظلم بر اهل کرم و کرامت است.

مِنَ الْفَسادِ إِضاعَةُ الزَّادِ، مِنَ الشَّقاءِ إِفْسادُ الْمَعادِ، مِنَ التَّواني یَتَوَلَّدُ الْکَسَلُ، مِنَ الْحُمْقِ الاْءِتِّکالُ عَلیَ الْأَمَلِ، مِنْ أَشَدِّ عُیُوبِ الْمَرْءِ أَنْ یَخْفٰی عَلَیْهِ عُیُوبُهُ.

بدترین عیوب مرد آنست که عیب خود را نبیند.

مِنْ أَحْسَنِ الْفَضائِلِ قَبُولُ عُذْرِ الْجاني، مِنْ عَلامَةِ الشَّقاءِ غَشُّ الصَّدیقِ، مِنْ عَلاٰماتِ اللُّؤْمِ الْغَدْرُ بِالْمَواثیقِ، مِنْ عُدْمِ الْعَقْلِ مُصاحَبَةُ ذَوِی الْجَهْلِ، مِنْ کَمالِ الْنِّعَمِ وُفُورُ الْعَقْلِ، مِنْ أَحْسَنِ النَّصیحَةِ الاْءِبانَهُ عَنِ الْقَبیحَةِ، مِنْ أَکْبَرِ التَّوْفیقِ الْأَخْذُ بِالنَّصیحَةِ.

بهترین توفیق مرد آن است که نصیحت پذیر باشد.

ص: 418

مِنْ عَلاٰماتِ اللُّؤْمِ سُوءُ الْجَوارِ، مِنْ مَهانَةِ الْکَذّابِ جُودُهُ بِالْیَمینِ لِغَیْرِ مُسْتَحْلِفٍ، مِنْ کَمالِ النِّعْمَةِ التَّحَلّي بِالسَّخاءِ وَالتَّعَفُّفِ، مِنْ الْمُرُوَّةِ غَضُّ الْبَصَرِ وَ مَشْيُ الْقَصْدِ، مِنَ الْکَرَمِ اصْطِناعُ الْمَعْرُوفِ وَ بَذْلُ الرِّفْدِ، مِنَ الْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصي، مِنْ ضیقِ الْخُلْقِ الْبُخْلُ وَ سُوءُ التَّقاضي، مِنَ الْخُرْقِ الْعَجَلَةُ قَبْلَ الاْءِمْکانِ وَالْأَناةُ بَعْدَ إِصابَةِ الْفُرْصَةِ.

احمق است آنکس که در امری قبل از قدرت عجلت کند و هنگام فرصت توانی و سستی نماید.

مِنْ نَکَدِ الدُّنْیا تَنْغیصُ الاْءِجْتِماعِ بِالْفُرْقَةِ وَ السُّرُورِ بِالْغُصَّةِ، مِنْ أَماراتِ الْخَیرِ الْکَفُّ عَنِ الْأَذٰی، مِنْ کَمالِ الْکَرَمِ تَعْجیلُ الْمَثُوبَةِ، مِنْ کَمالِ الْحِلْمِ تَأْخیرُ الْعُقُوبَةِ، مِنْ تَمامِ الْمُرُوَّةِ أَنْ تَسْتَحْیِیَ مِنْ نَفْسِکَ، مِنْ أَفْضَلِ الْوَرَعِ أَنْ لاٰ تَعْتَمِدَ في خَلْوَتِکَ ما تَسْتَحْیی مِنْ إِظْهارِه في عَلاٰنِیَتِکَ.

بهترین پارسائی آنست که درخلوت مرتكب امری نشود که اگر آشکار گردد خجل شود.

مِنْ أَعْظَمِ اللُّؤْمِ إِحْرازُ الْمَرْءِ نَفْسَهُ وَ إِسْلاٰمُ عِرْسَه، مِنْ أَقْبَحِ الْکِبْرِ تَکَبُّرُ الرَّجُلِ عَلیٰ ذي رَحِمِه وَ أَبْناءِ جِنْسِه، مِنَ الْواجِبِ عَلیٰ ذَوِی الْجاهِ أَنْ یَبْذُلَهُ لِطالِبِه، مِنْ أَفْضَلِ الدِّینِ الْمُرُوَّةُ وَ لاٰ خَیرَ في دینٍ لاٰ مُرُوَّةَ فیهِ، مِنْ عَلاٰماتِ حُسْنِ السَّجِیَّةِ الصَّبْرُ عَلیَ الْبَلِیَّةِ، مِنْ تَمامِ الْمُرُوَّةِ

ص: 419

التَّنَزُّهُ عَنِ الدَّنِیَّةِ، مِنْ أَفْضَلِ الْأَعْمالِ اکْتِسابُ الطَّاعاتِ، مِنْ أَفْضَلِ الْوَرَعِ اجْتِنابُ الْمُحَرَّماتِ، مِنْ دَلاٰئِلِ إِقْبالِ الدَّوْلَةِ قِلَّةُ الْغَفْلَةِ.

علامت اقبال دولت قلت غفلت است.

مِنْ کَمالِ الْعَزْمِ الْاءِسْتِعْدادُ لِلرَّحْلَةِ، مِنْ دَلاٰئِلِ الْعَقْلِ النُّطْقُ بِالصَّوابِ، مِنْ بُرْهانِ الْفَضْلِ صائِبُ الْجَوابِ، مِنْ دَلاٰئِلِ الْحُمْقِ دالَّةٌ بِغَیْرِ آلَةٍ وَ صَلَفٌ بِغَیْرِ شَرَفٍ، مِنَ الاْءِقْتِصادِ سَخاءٌ بِغَیرِ سَرَفٍ وَ مُرُوَّةٌ مِنْ غَیرِ تَلَفٍ، مِنْ فَضْلِ عِلْمِکَ اسْتِقْلاٰلُکَ لِعِلْمِکَ، مِنْ کَمالِ عَقْلِکَ إِسْتِظْهارُکَ عَلیٰ عَقْلِکَ، مِنَ الْحِکمَةِ طاعَتُکَ لِمَنْ فَوْقَکَ وَ إِجْلاٰلُکَ مَنْ في طَبَقَتِکَ وَ إِنْصافُکَ مَنْ دُونَکَ.

از خرد و دانش است که کس طاعت کند کسی را که زبردست اوست و خویشتن داری کند با امثال واقران خود وداد بدهد در حق کسیکه زیر دست اوست.

مِنْ أَشْرَفِ الشَّرَفِ الْکَفُّ عَنِ السَّرَفِ، مِنَ الْمُرُوَّةِ أَنْ تَقْتَصِدَ فَلاٰ تُسْرِفَ وَ تَعِدَ فَلاٰ تُخْلِفَ، مِنْ سَعادَةِ الْمَرْءِ أَنْ یَکُونَ اِءحْسانُهُ عِنْدَ مَنْ یَشْکُرُهُ وَ مَعْرُوفُهُ عِنْدَ مَنْ لاٰ یَکْفُرُهُ، مِنْ تَوْفیقِ الرَّجُلِ وَضْعُ سِرِّه عِنْدَ مَنْ یَسْتُرُهُ وَ إِحْسانِه عِنْدَ مَنْ یَنْشُرُهُ.

از توفیق مرد آنستکه سرِّ خود را با کسی گوید که مستور دارد و با کسی احسان کند که مشهور سازد.

مِنَ الْحِکْمَةِ أَنْ لاٰ تُنازِعَ مَنْ فَوْقَکَ وَلاٰ تَسْتَذِلَّ مَنْ دُونَکَ وَ لاٰ

ص: 420

تَتَعاطیٰ مَا لَیْسَ فی قُدْرَتِکَ وَ لاٰ یُخالِفَ لِسانُکَ قَلْبَکَ وَ لاٰ قَوْلُکَ فِعْلَکَ وَ لاٰ تَتَکَلَّمَ ما لَمْ تَعْلَمْ وَ لاٰ تَتْرُکَ الْأَمْرَ عِنْدَ الاْءِقْبالِ وَ تَطْلُبَهُ عِنْدَ الاْءِدْبارِ.

دانشمند کسی است که با زبردست خصومت نیاغازد و با زیردست طریق ذلت نسپارد و وعده عطا بدانچه در قدرت او نیست ندهد و زبان او بادل مخالفت نکند و گفتار او از کردار او بینونت نجوید و بدانچه نداند نگوید و هنگام اقبال توانی نکند و هنگام ادبار طمع در آرزو نبندد.

فصل سوم: حرف میم بلفظ ما

الفصل الثالث مما ورد من حكم امیر المؤمنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الميم بالميم المفتوحة بلفظ ما وهو مأتان واثنتان و اربعون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: مَا أُصیبَ مَنْ صَبَرَ، مَا زَلَّ مَنْ فَکَّرَ، مَا تَکَبَّرَ إِلّاٰ وَضیعٌ.

تکبر نمیکند الاّ مردم خوارمایه.

مَا تَواضَعَ إِلَّاٰ رَفیعٌ.

متواضع نمیشود مگر مردم بلند پایه.

مَا أَقَلَّ راحَةَ الْحَسُودِ، مَا أَنْکَدَ عَیْشَ الْحَقُودِ، مَا أَقْرَبَ الْأَجَلَ مِنَ الْأَمَلِ، مَا أَفْسَدَ الْأَمَلَ لِلْعَمَلِ، مَا أَقْطَعَ الْأَجَلَ لِلْأَمَلِ، مَا أَطالَ

ص: 421

أَحَدٌ الْأَمَلَ إِلَّاٰ قَصَّرَ فِي الْعَمَلِ، مَا هَلَکَ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ، مَا عَقَلَ مَنْ عَدا طَوْرَهُ، مَا أَقْبَحَ الْجَفاءَ وَ أَحْسَنَ الْوَفاءَ، مَا أَقْبَحَ السَّخَطَ وَ أَحْسَنَ الرِّضا، مَا افْتَقَرَ مَنْ مَلَکَ فَهْماً.

هیچ خردمند فقیر نباشد.

مَا ماتَ مَنْ أَحْیٰی عِلْماً.

هیچ عالم نمیرد.

مَا حَصلَ الْأَجْرَ بِمِثْلِ إِغاثَةِ الْمَلْهُوفِ، مَا اکْتُسِبَ الْأَجْرُ بِمِثْلِ بَذْلِ الْمَعْرُوفِ، مَا اسْتُرِقَّتِ الْأَعْناقُ بِمِثْلِ الاْءِحْسانِ، مَا کَدَرَتِ الصَّنائِعُ بِمِثْلِ الاْءِمْتِنانِ، مَا أَوْقَحَ الْجاهِلَ، مَا أَقْبَحَ الْبَاطِلَ، مَا أَفْحَشَ حَلیمٌ

مرد حليم شتم نکند و دشنام نگوید.

مَا أَوْحَشَ کَریمٌ.

مرد کریم هرگز بیمناك نشود.

مَ__ا ج_ارَ شَری__فٌ.

مَا زَنیٰ عَفیفٌ، مَا أَخْلَصَ الْمَوَدَّةَ مَنْ لَمْ یَنْصَحْ، مَا اسْتَکْمَلَ السِّیادَةَ مَنْ لَمْ یَسْمَحْ، مَا آمَنَ بِاللّهِ مَنْ قَطَعَ رَحمَهُ، مَا أَیْقَنَ بِاللّهِ مَنْ لَمْ یَرْعَ ذِمَّتَهُ، مَا حَصَّنَ الدُّوَلَ مِثْلُ الْعَدْلِ.

هیچ چیز حصانت دولت مانند عدالت نکند.

مَا اجْتُلِبَ سَخَطُ اللّهِ بِمِثْلِ الْبُخْلِ، مَا نَدِمَ مَنِ اسْتَخارَ، مَا ضَلَّ مَنِ اسْتَشارَ، مَا أَذْنَبَ مَنِ اعْتَذَرَ، مَا أَعْتَبَ مَنِ اغْتَفَ_رَ، مَا کُلُّ

ص: 422

طالِبٍ یَخیبُ.

نیست که هر طالبی خائب وخاسر گردد.

مَا کُلُّ رامٍ یُصیبُ.

نیست که هر کمانداری تیر آرزویش بر نشان آید.

مَا کُلُّ غائِبٍ یَئُوبُ، مَا کُلُّ مَفْتُونٍ یُعاتَبُ، مَا کُلُّ مُذْنِبٍ یُعاقَبُ، مَا فَوْقَ الْکَفافِ إِسْرافٌ، مَا دُونَ الشَّرَهِ عَفافٌ، مَا حَقَّرَ نَفْسَهُ إِلَّاٰ عاقِلٌ.

جز خردمند خویش را حقیر نشمارد.

مَا نَقَصَ نَفْسَهُ إِلَّاٰ کامِلٌ.

جز مرد کامل بر خویشتن عیب نگیرد.

مَا أعْجَبَ بِرَأْیِه إِلَّاٰ جاهِلٌ، مَا زَنیٰ غَیُورٌ قَطُّ، مَا أَفْحَشَ کَریمٌ قَطُّ، مَا اسْتُنْبِطَ الصَّوابُ بِمِثْلِ الْمُشاوَرَةِ، مَا تَأَکَّدَتِ الْحُرْمَةُ بِمِثْلِ الْمُصاحَبَةِ وَ الْمُجاوَرَةِ، مَا نالَ الْمَجْدَ مَنْ عَداهُ الْحَمْدُ، مَا أَدْرَکَ الْمَجْدَ مَنْ فاتَهُ الْجَدُّ، مَا کَذَبَ عاقِلٌ وَ لاٰ خانَ مُؤْمِنٌ.

عاقل دروغ نزند ومؤمن خیانت نکند.

مَا ارْتابَ مُخْلِصٌ وَ لاٰ شَکَّ مُوْقِنٌ، مَا آمَنَ بِاللّهِ مَنْ سَکَنَ الشَّکُّ قَلْبَهُ، مَا أَنْجَزَ الْوَعْدَ مَنْ مَطَلَ بِه، مَا هَنَّأ الْعَطاءَ مَنْ مَنَّ بِه، مَا أَقْرَبَ النَّجاحَ مِمَّنْ عَجَّلَ السَّراحَ، مَا أَبْعَدَ الصَّلاٰحَ مِنْ ذِی الشَّرِّ الْوَقاحِ، مَا

ص: 423

أَکْثَرَ الْعِبَر وَ أَقَلَّ الاْءِعْتِبارَ، مَا أَحْسَنَ الْجُودَ مَعَ الاْءِعْسارِ، مَا أَقْبَحَ الْبُخْلَ مَعَ الاْءِکْثارِ.

سخت قبیح است بخل با کثرت مال.

مَا أَحْسَنَ الْعَفْوَ مَعَ الاْءِقْتِدارِ.

سخت نیکوست عفو در حالت اقتدار.

مَا أَقْبَحَ الْعُقُوبَةَ مَعَ الاْءِعْتِذارِ، مَا کَفَرَ الْکافِرُ حَتّیٰ جَهِلَ، مَا بَقِيَ فَرْعٌ بَعْدَ ذَهابِ أَصْلٍ، مَا ظَفَرَ بِالْاٰخِرَةِ مَنْ کانَتِ الدُّنْیا مَطْلَبَهُ، مَا أَقْبَحَ بِالاْءِنْسانِ ظاهِراً مُوافِقاً وَ باطِناً مُنافِقاً.

زشت ترین صفت انسان آنستکه در ظاهر موافق باشد و در باطن منافق.

مَا أَعْظَمَ وِزْرَ مَنْ طَلَبَ رِضا الْمَخْلُوقینَ بِسَخَطِ الْخالِقِ، مَا أَصْلَحَ الدِّینَ کَالتَّقْوٰی، مَا أَهْلَکَ الدِّینَ کَالْهَوٰی، مَا أَکْمَلَ الاْءِحْسانَ مَنْ مَنَّ بِه.

تکمیل احسان نکرده باشد آنکس که منت نهد.

مَا زَکی الْعِلْمُ بِمِثْلِ الْعَمَلِ بِه، مَا عَفا عَنِ الْذَّنْبِ مَنْ قَرَّعَ بِه، مَا اتَّقٰی أَحَدٌ إِلَّاٰ سَهَّلَ اللّهُ مَخْرَجَهُ، مَا اشْتَدَّ ضیقٌ إِلَّاٰ قَرَّبَ اللّهُ فَرَجَهُ، مَا حُفِظَتِ الْاُخُوَّةُ بِمِثْلِ الْمُواساةِ، مَا أَقْرَبَ الْبُؤْسَ مِنَ النَّعیمِ وَ الْمَوْتَ مِنَ الْحَیٰوةِ، مَا اخْتَلَفَ دَعْوَتانِ إِلَّاٰ کانَتْ إِحْدٰیهُما ضَلاٰلَةٌ.

هیچ دو دعوی دار کار به مخاصمت حوالت نکنند الاآنکه یکی بر ضلالت باشد.

مَا تَواضَعَ أَحَدٌ إِلَّاٰ زادَهُ اللّهُ جَلاٰلَةً، مَا تَسابَّ اثْنانِ إِلَّاٰ غَلَبَ أَلْأَمُهُما،

ص: 424

مَا تَلاٰحَی اثْنانِ إِلَّاٰ ظَهَرَ أَسْفَهُهُما، مَا خَلَقَ اللّهُ أَمْراً عَبَثاً فَیَلْهُوَ، مَا تَرَکَ اللّهُ أَمْراً سُدیً فَیَلْغُوَ، مَا انْقَضَتْ ساعَةٌ مِنْ دَهْرِکَ إِلَّاٰ بِقِطْعَةٍ مِنْ عُمْرِکَ.

هیچ ساعتی از روزگار نگذرد الا آنکه لختی از عمر تو با خود ببرد.

مَا قَدَّمْتَ الْیَوْمَ تَقْدُمُ عَلَیْهِ غَداً فَمَهِّدْ لِقُدُومِکَ وَ قَدِّمْ لِیَوْمِکَ، مَا مِنْ شَيْءٍ أَحَبَّ إِلیَ اللّهِ مِنْ أَنْ یُسْئَلَ، مَا اسْتُعْبِدَ الْکِرامُ بِمِثْلِ الاْءِکْرامِ، مَا أَقْبَحَ شِیَمَ اللِّئامِ وَ أَحْسَنَ سَجایَا الْکِرام، مَا أَوْهَنَ الدِّینَ کَتَضْییعِ الْفَرائِضِ، مَا صانَ الْأَعْراضَ کَالاْءِعْراضِ عَنِ الدَّنایا وَ سُوءِ الْأَغْراضِ، مَا مِنْ شَيْءٍ أَخْلَبَ لِقَلْبِ الاْءِنْسانِ مِنْ لِسانٍ وَ لاٰ أَخْدَعَ لِلنَّفْسِ مِنْ شَیْطانٍ

هیچ چیز قلب را کاهنده تر وفریب نفس را خواهنده تر از شیطان نیست.

مَا باتَ لِرَجُلٍ عِنْدي مَوْعِدٌ قَطُّ فَباتَ یَتَمَلْمَلُ عَلیٰ فِراشِه لِیَغْدُوَ بِالظَّفَرِ بِحاجَتِه أَشَدَّ مِنْ تَمَلْمُلي عَلیٰ فِراشي حِرْصاً عَلیَ الْخُرُوجِ إِلَیْهِ مِنْ دَیْنِ عِدَتِه وَ خَوْفاً مِنْ عائِقٍ یُوجِبُ الْخُلْفَ فَإِنَّ خُلْفَ الْوَعْدِ لَیْسَ مِنْ أَخْلاٰقِ الْکِرامِ، مَا فِرارُ الْکِرامِ مِنَ الْحَمامِ کَفِرارِهِمْ مِنَ الْبُخْلِ وَ الظُّلْمِ وَ الْغَدْرِ وَ الْکِذْبِ وَ مُقارَنَةِ اللِّئامِ.

مردم کریم از مرگی چنان نگریزد که از بخل وستم و دروغ و مصاحبت مردم الیم گریزان باشد.

مَا وَلَدْتُمْ فَلِلتُّرابِ وَ ما بَنَیْتُمْ فَلِلْخَرابِ وَ مَا جَمَعْتُمْ فَلِلْذِّهابِ

ص: 425

وَ مَا عَمِلْتُمْ فَفي کِتابٍ مُدَّخَرٌ لِیَوْمِ الْحِسابِ، مَا أَقْرَبَ الدُّنْیا مِنَ الذِّهابِ وَ الشَّیْبَ مِنَ الشَّبابِ وَ الشَّکَّ مِنَ الاْءِرْتِیابِ، مَا أَوْدَعَ أَحَدٌ قَلْباً سُرُوراً إِلَّاٰ خَلَقَ اللّهُ تَعالیٰ لَهُ مِنْ ذٰلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً فَإِذا نَزَلَتْ بِه نائِبَةٌ جَٰری إِلَیْها کَالْمآءِ فِي انْحِدارِه حتّیٰ یَطْرُدَها عَنْهُ کَما تُطْرَدُ الْغَریبَةُ مِنَ الاْءِبِلِ، مَا مِنْ عَمَلٍ أَحَبَّ إِلی اللّهِ تَعالیٰ مِنْ کَشْفِ ضُرٍّ یَکْشِفُهُ رَجُلٌ عَنْ رَجُلٍ.

نیست عبادتی در نزد خداوند محبوب تر از آن که مردی یاری کند مردي را و زیان او را بگرداند.

مَا اسْتُعْطِفَ السُّلْطانُ وَ لَا اسْتُسِلَّ سَخیمَةُ الْغَضْبانِ وَ لاَ اسْتُمیلَ الْمَهْجُورُ وَ لاَ اسْتُنْجِحَتْ صِعابُ الْاُمُورُ وَ لَا اسْتُدْفِعَتِ الشُّرُورُ بِمِثْلِ الْهَدِیَّةِ، مَا عَسٰی أَنْ یَکُونَ بَقاءُ مَنْ لَهُ یَوْمٌ لاٰ یَعْدُوهُ وَ طالِبٌ حَثیثٌ مِنْ أَجَلِه یَحْدُوهُ، مَا أَحْسَنَ تَواضُعَ الْأَغْنِیآءِ لِلْفُقَرآءِ طَلَباً لِما عِنْدَ اللّهِ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تیهُ الْفُقَرآءِ عَلیَ الْأَغْنِیاءِ اتِّکالاً عَلی اللّهِ.

چه بسیار نیکوست تواضع اغنیا از برای فقرا درطلب تقرُّب در نزد خداوند و نیکوتر از آن بی نیازی فقرا از اغنیاست متوكلاً علىَ اللهِ.

مَا نَزَلَتْ آیَةٌ إِلَّاٰ وَقَدْ عَلِمْتُ فیما نَزَلَتْ وَ أَیْنَ نَزَلَتْ في نَهارِ أَوْ لَیْلٍ فی جَبَلٍ أوْ سَهْلٍ وَ إِنَّ رَبّي وَهَبَ لي قَلْباً عَقُولاً وَ لِساناً قَؤولاً.

فرود نشد آیتي الا آنکه من دانستم در چه نازل شد و در کجا نازل شد در روز یا در شب، در کوه یا در دشت، همانا پروردگار من مرا دلی دانا و زبانی گویا عطا فرموده.

ص: 426

مَا الْمُبْتَلی الَّذي قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاٰءُ بِأَحْوَجَ إِلیَ الدُّعآءِ مِنَ الْمُعافَی الَّذي لاٰ یَأْمَنُ الْبَلاٰءَ، مَا اسْتَوْدَعَ اللّهُ امْرَءً عَقْلاً إِلِّاٰ لِیَسْتَنْقِذَهُ یَوْماً مَا، مَا جالَسَ أَحَدٌ هٰذَا الْقُرْآنَ إِلَّاٰ قامَ بِزِیادَةٍ أَوْ نُقْصانٍ: زِیادَةٌ في هُدیً أَوْ نُقْصانٌ في عَمیً، مَا بَالُکُمْ تَفْرَحُونَ بِالْیَسیرِ مِنَ الدُّنْیا تُدْرِکُونَهُ وَ لاٰ یَحْزُنُکُمْ الْکَثیرُ مِنَ الْاٰخِرَةِ تُحْرَمُونَهُ.

چه رسید شما را که شاد میشوید باندکی از حطام دنیوی که دریابید و غمگین نمیشوید از حرمان بسیاری از منافع اخروی.

مَا بَالُکُمْ تَأْمُلُونَ مَا لاٰ تُدْرِکُونَهُ وَ تَجْمَعُونَ مَا لاٰ تَأْکُلُونَهُ وَ تَبْنُونَ مَا لاٰ تَسْکُنُونَهُ، مَا الدُّنْیا غَرَّتْکَ وَ لٰکِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ، مَا الْعاجِلَةُ خَدَعَتْکَ وَ لٰکِنْ بِهَا اخْتَدَعْتَ، مَا أَقَلَّ الثِّقَةَ الْمُؤْتَمَنَ وَ أَکْثَرَ الْخَوّانَ، مَا أَکْثَرَ الاْءِخْوانَ عِنْدَ الْجِفانِ وَ أَقَلَّهُمْ عِنْدَ حادِثاتِ الزَّمانِ.

چه بسیارند دوستان بر سر نزل وخوان واندك اند هنگام حوادث زمان.

مَا حَمَلَ الرَّجُلُ حَمْلاً أَثْقَلُ مِنَ الْمُرُوَّةِ، مَا تَزَیَّنَ الاْءِنْسانُ بِزینَةٍ أَجْمَلَ مِنَ الْفُتُوَّةِ، مَا أَحْسَنَ الاْءِنْسانَ أَنْ یَقْنَعَ بِالْقَلیلِ وَ یَجُودَ بِالْجَزیلِ،مَا أَقْبَحَ بِالاْءِنْسانِ باطِناً عَلیلاً وَ ظاهِراً جَمیلاً، مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرَ وَ أَوَّلُهُ نُطْفَهٌ وَ آخِرُهُ جیفَةٌ لاٰ یَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لاٰ یَدْفَعُ حَتْفَهُ.

چیست فخر فرزند آدم و حال آنکه اولش نطفه است و آخرش میته، نه روزی خود را رسانیدن تواند و نه دفع مرگی خود را چاره داند.

ص: 427

مَا قَصَمَ ظَهْرِي إِلَّاٰ رَجُلاٰنِ عالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وَ جاهِلٌ مُتَنَسِّکٌ هذا یُنْفِرُ عَنْ حَقِّه بِهَتْکِه وَ هٰذا یَدْعُو إِلیٰ باطِلِه بِنُسُکِه، مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ الْعُجْبَ وَ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ مَدَرَةٌ وَ آخِرُهُ جیفَةٌ قَذِرَةٌ وَ هُوَ بَینَ ذٰلِکَ یَحْمِلُ الْعَذَرَةَ، مَا یَمْنَعُ أَحَدَکُمْ أَنْ یَلْقٰی أَخْاهُ بِما یَکْرَهُ مِنْ عَیْبِه إِلَّاٰ مَخافَةَ أَنْ یَلْقاهُ بِمِثْلِه وَقَدْ تَصَافَیْتُمْ عَلیٰ حُبِّ الْعاجِلِ وَ رَفْضِ الْاٰجِلِ، مَا أَطالَ أَحَدٌ الْأَمَلَ إِلَّاٰ نَسِيَ الْأَجَلَ فَأَساءَ الْعَمَلَ.

هیچکس امل را بدراز نکشد الا آنکه اجل را فراموش سازد و بکردار نکوهیده پردازد.

ما لَکَ وَ مَا إِنْ أدْرَکْتَهُ شَغَلَکَ بِصَلاٰحِه عَنِ الاْءِسْتِمْتاعِ بِه وَ إِنْ تَمَتَّعْتَ بِه نَغَّصَهُ عَلَیْکَ ظَفَرُ الْمَوْتِ بِکَ، مَا صَبَّرَکَ أَیُّهَا الْمُبْتَلیٰ عَلیٰ دائِکَ وَ جَلَّدَکَ عَلیٰ مَصائِبِکَ وَ عَزّاکَ عَنِ الْبُکاءِ عَلیٰ نَفْسِکَ، مَا أَحَقَّ لِلْعاقِلَ أَنْ یَکُونَ لَهُ ساعَةٌ لاٰ یَشْغلُهُ عَنْها شاغِلٌ یُحاسِبُ فیها نَفْسَهُ فَیَنْظُرُ فیمَا اکْتَسَبَ لَها وَ عَلَیْها في لَیْلها وَ نَهارِها.

بر خردمند واجب است که ساعتی خود را از مشاغل دنیوی فارغ سازد و بحساب نفس خویش پردازد و نگران شود که در آن ساعت چه کسب کرده است و در آن روز وشب از برای آخرت چه آورده.

مَا أَحْسَنَ بِالاْءِنْسانِ أَنْ یَصْبِرَ عَمَّا یَشْتَهي، مَا أَجْمَلَ بِالاْءِنْسانِ أَنْ لاٰ یَشْتَهيَ مَا لاٰ یَنْبَغي، مَا أَبْعَدَ الْخَیرَ مِمَّنْ هِمَّتُهُ بَطْنُهُ وَفَرْجُهُ.

ص: 428

_بخیر و خوبی دست نیاید کسی که همتش مقصور باشد بر شکمخوارگی و شهوت پرستی.

مَا أَعْظَمَ حِلْمَ اللّهِ عَنْ أَهْلِ الْعِنادِ وَ مَا أَکْثَرَ عَفْوَهُ عَنْ مُسْرِفي الْعِبادِ، مَا أَسْرَعَ السَّاعاتِ فِي الْأَیّامِ وَ أَسْرَعَ الْأَیَّامَ فِي الشُّهُورِ وَ أَسْرَعَ الشُّهُورَ فِي السَّنَةِ وَ أَسْرَعَ السَّنَةَ في هَدْمِ الْعُمْرِ.

ساعات سرعت کنند تا روزها را در سپرند و روزها سرعت کنند تا ماهها را در نوردند و ماهها سرعت کنند تا سال را بکران آرند و سال سرعت کند تا عمر را پایان آرد.

مَا أَخْلَقَ مَنْ عَرَفَ رَبَّهُ أَنْ یَعْتَرِفَ بِذَنْبِه، مَا خَیرُ دارٍ تَنْقُضُ نَقْضَ الْبَناءِ وَ عُمْرٍ یَفْنیٰ فَناءَ الزَّادِ، مَا أَنْفَعَ الْمَوْتَ لِمَنْ أَشْعَرَ الاْءِیْمانَ وَ التَّقْوٰی قَلْبَهُ، مَا لاٰ یَنْبَغي أَنْ تَفْعَلَهُ الْجَهْرِ لاٰ تَفْعَلْهُ فِي السِّرِّ، مَا أَراکُمْ إِلَّاٰ أَشْباحاً بِلاٰ أَرْوَاحِ وَ أَرْواحاً بِلاٰ فَلاٰحٍ وَ نُسّاکاً بِلا صَلاٰحِ وَ تُجّاراً بِلاٰ أَرْباحٍ، مَا مَزَحَ امْرُؤٌ مَزْحَةً إِلَّاٰ مَجَّ مِنْ عَقْلِه مَجَّةً، مَا التَذَّ أَحَدٌ مِنَ الدُّنْیا لَذَّةً إِلّاٰ کانَتْ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ غُصَّةً.

هیچکس در دنیا ادراك لذتی نکند جز آنکه در قیامت آن لذت گلو گیر او گردد.

مَا زَادَ فِي الدُّنْیا نَقَصَ فِي الْاٰخِرَةِ، مَا نَقَصَ فِي الدُّنْیا زادَ فِي الْاٰخِرَةِ، مَا أَقْرَبَ الرَّاحَةَ مِنَ التَّعَبِ، مَا أَجْلَبَ الْحِرْصَ لِلنَّصَبِ، مَا أَخْسَرَ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ فِي الْاٰخِرَةِ نَصیبٌ.

ص: 429

چه بسیار خايب وخاسر گردد کسیکه در آخرت او را بهره و نصيبه نباشد.

مَا أَشْجَعَ الْبَرِيءَ وَ أَجْبَنَ الْمُریبَ، مَا أَقْرَبَ النَّعیمَ مِنَ الْبُؤْسِ، مَا أَقْرَبَ السُّعُودَ مِنَ النُّحُوسِ، مَا کانَ اللّهُ سُبْحانَهُ لِیُضِلَّ أَحَداً وَ لَیْسَ اللّهُ بِظَلّاٰمٍ لِلْعَبیدِ، مَاذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّاٰ الضَّلاٰلُ، مَا ضادَّ الْعُلَمآءَ کَالْجُهّالِ، مَا حَصَّلَ الْفَضائِلَ کَاللُّبِّ، مَا أَعْجَبَ بِرَأْیِهِ إِلَّاٰ جَاهِلٌ، مَا أَضَرَّ الْمَحاسِنَ کَالْعُجْبِ، مَا ضادَّ الْعَقْلَ کَالْهَوٰی، مَا أَفْسَدَ الدِّینَ کَالدُّنْیا، مَا أَنْکَرْتُ اللّهَ مُذْ عَرَفْتُهُ.

انکار نکردم خدای را از آنگاه که شناختم او را.

مَا شَکَکْتُ فِي اللّهِ مُذْ رَأَیْتُهُ.

شك نیاوردم درخداوند از آنگاه که دیدم او را.

مَا کَذَبْتُ وَ لاٰ کُذِبْتُ، مَا ضَلَلْتُ وَ لاٰ ضُلَّ بِي، ما سَعَدَ مَنْ شَقٰی إِخْوانُهُ، مَا عَزَّ مَنْ ذَلَّ جیرانُهُ.

عزيز نشود کسی که پناهنده خود را ذلیل خواهد.

مَا أَقْرَبَ الْحَیوٰهَ مِنَ الْمَوْتِ، مَا أَبْعَدَ الاْءِسْتِدْراکَ مِنَ الْفَوْتِ، ما تَزَیَّنَ مُتَزَیِّنٌ بِمِثْلِ طاعَةِ اللّهِ، مَا تَقَرَّبَ مُتَقَرِّبٌ بِمِثْلِ عِبادَةِ اللّهِ، مَا شَرٌّ _ بَعْدَه الْجَنَّةُ _ بِشَرٍّ، مَا خَیرٌ _ بَعْدَهُ النّارُ _ بِخَیْرٍ، مَا اکْتُسِبَ الشَّرَفُ بِمِثْلِ التَّواضُعِ.

در کسب شرف و بزرگی نیکوتر از تواضع و فروتنی نیست.

ص: 430

مَا أَصْلَحَ الدِّینَ کَالْوَرَعِ، مَا حُصِّنَتِ النِّعْمَةُ بِمِثْلِ الشُّکْرِ، مَا یُعْطَی الْبَقآءَ مَنْ أَحَبَّهُ، مَا یَنْجُو مِنَ الْمَوْتِ مَنْ طَلَبَهُ، مَا ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الاْءِثْمُ بِه، مَا عَلِمَ مَنْ لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِه.

عالم نیست کسیکه عمل بعلم نکند.

مَا عَقَلَ مَنْ طالَ أَمَلُهُ، مَا أَحْسَنَ مَنْ سآءَ عَمَلُهُ، مَا کانَ الرِّفْقُ في شَيْءٍ إِلَّاٰ زانَهُ، مَا کانَ الْخُرْقُ فِی شَيْءٍ إِلَّاٰ شانَهُ، مَأ أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزائِمِ الْیَوْمِ، مَا أَهْدَمَ التَّوْبَةَ لِعَظْیمِ الْجُرْمِ، مَا أَکْثَرَ مَنْ یَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ وَ لاٰ یُطیعُهُ.

چه بسیار مردم اند که عارف بحق اند و اطاعت حق نمیکنند.

مَا أَکثَرَ مَنْ یَعْلَمُ الْعِلْمَ وَ لاٰ یَتَّبِعُهُ، مَا أَقْرَبَ النِّقْمَةَ مِنَ الظَّلُومِ، مَا أَقْرَبَ النُّصْرَةَ مِنَ الْمَظْلُومِ، مَا أَعْظَمَ عِقابَ الْباغي، مَا أَسْرَعَ صَرْعَةَ الطَّاغي، مَا حُصِّنَتِ الْأَعْراضُ بِمِثْلِ الْبَذْلِ، مَا عُمِرَتِ الْبُلْدانُ بِمِثْلِ الْعَدْلِ، مَا شُکِرَتِ النِّعْمَةُ بِمِثْلِ بَذْلِها، مَا حُصِّنَتِ الْنِّعَمُ بِمِثْلِ الاْءِنْعامِ بِها، مَا حَصَلَ الْأَجْرُ بِمِثْلِ الصَّبْرِ، مَا حُرِسَتِ النِّعَمُ بِمِثْلِ الشُّکْرِ، مَا شاعَ الذِّکْرُ بِمِثْلِ الْبَذْلِ.

هیچ چیز مانند عطا نام مرد را بلند نمیکند.

مَا أَذَلَّ النَّفْسَ کَالْحِرْصِ وَ لاٰ شانَ الْعِرْضَ کَالْبُخْلِ، مَا أَقْبَحَ الْکِذْبَ

ص: 431

بِذَوِی الْفَضْلِ، مَا أَقْبَحَ الْبُخْلَ بِذَوِی النَّبْلِ، مَا أَعْظَمَ سَعادَةَ مَنْ بُوشِرَ قَلْبُهُ بِبَرْدِ الْیَقینِ، مَا أَعْظَمَ فَوْزَ مَنِ اقْتَفٰی أَثَرَ النَّبِیِّینَ عَلَيْهِمُ السَّلاَمْ، مَا عَقَدَ إِیمانَهُ مَنْ بَخِلَ بِإِحْسانِه.

استوار نیست ایمان کسی که بجای احسان بخل ورزد.

مَا هَنَّأَ بِمَعْرُوفِه مَنْ کَثُرَ امْتِنانُهُ، مَا أَمَرَ اللّهُ بِشَيْءٍ إِلَّاٰ وَ أَعانَ عَلَیْهِ، مَا نَهی عَنْ شَيْءٍ إِلَّاٰ وَ أَغْنیٰ عَنْهُ، مَا عَقَدَ إِیمانَهُ مَنْ لَمْ یَحْفَظْ لِسانَهُ، مَا ظَلَمَ مَنْ خافَ الْمَصْرَعَ، مَا عُذِرَ مَنْ عَلِمَ کَیْفَ الْمَرْجِعُ، مَا أَعْظَمَ نِعَمَ اللّهِ فِي الدُّنْیا وَ ما أَصْغَرَها في نِعَمِ الْاٰخِرَةِ.

چه بسیار بزرگست نعمت خداوند در دنیا و چه بسیار اندکست با نعمت آخرت.

مَا سَادَ مَنِ احْتاجَ إِخْوانُهُ إِلیٰ غَیرِه، مَا اسْتَغْنَیْتَ عَنْهُ خَیرٌ مِمَّا اسْتَغْنَیْتَ بِه، مَا صَبَرْتَ عَنْهُ خَیرٌ مِمَّا الْتَذَذْتَ بِه، مَا أَقْرَبَ الْحَيَّ مِنَ الْمَیِّتِ لِلِحاقِه بِه، مَا أَبْعَدَ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَيِّ لاِنْقِطاعِه عَنْهُ، مَا أَنْعَمَ اللّهُ عَلیٰ عَبْدٍ نعْمَةً فَظَلَمَ فیها إِلَّاٰ کانَ حَقیقاً أَنْ یُزیلَها عَنْهُ، مَا کَرُمَتْ عَلیٰ عَبْدٍ نَفْسُهُ إِلَّاٰ هانَتِ الدُّنْیا في عَیْنِه.

بزرگ نمیشود هیچ بنده ای الا آنکه دنیا در چشم او خوار گردد.

مَا أَمِنَ عَذابَ اللّهِ مَنْ لَمْ یَأْمَنِ النّاسُ شَرَّهُ، مَا أَغَشَّ نَفْسَهُ مَنْ یَنْصَحُ غَیرَهُ، مَا قَسَمَ اللّهُ سُبْحانَهُ بَیْنَ عِبادِه شَیْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْل، مَا دُنْیاکَ

ص: 432

الَّتي تَحَبَّبَتْ إِلَیْکَ بِخَیرٍ مِنَ الْاٰخِرَة الَّتي قَبَّحَها سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَکَ، مَا بَعْدَ النَّبِیِّینَ إِلَّا اللَّبْسُ، مَا مِنْ جِهادٍ أَفْضَلَ مِنْ جِهادِ النَّفْسِ، مَا قَدَّمْتَ مِنْ دُنْیاکَ فَلِنَفْسِکَ وَ مَا أَخَّرْتَ مِنْها فَلِعَدُوِّکَ.

آنچه را از مال خود در راه خدا بذل کردی از بهر تست و آنچه را بجای گذاشتی و برفتی برای دشمن تست.

مَا قَالَ النّاسُ لِشَيْءٍ طُوبیٰ لَهُ إِلَّاٰ وَقَدْ خَبأ لَهُ الدَّهْرُ یَوْمَ سَوْءٍ، مَا کانَ اللّهُ سُبْحانَهُ لِیَفْتَحَ عَلیٰ عَبْدٍ بابِ الشُّکْرِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بابَ الْمَزیدِ، مَا زَالَتْ عَنْکُمْ نِعْمَهٌ وَ لاٰ غَضارَةُ عَیْشٍ إِلَّاٰ بِذُنُوبٍ اجْتَرَمْتُمُوها وَ لَیْسَ اللّهُ بِظَلامٍ لِلْعَبیدِ، مَا آمَنَ بِالْقُرْآنِ مَنِ اسْتَحَلَّ مَحارِمَهُ.

کسیکه حرام قرآن را حلال شمارد ایمان به قرآن ندارد.

مَا أَعْظَمَ الْمُصیبَةَ فِي الدُّنْیا مَعَ عَظیمِ الْفاقَةٍ غَداً، مَا نِلْتَ مِنْ دُنْیاکَ فَلاٰ تُکْثرْ بِه فَرَحاً وَمَا فاتَکَ مِنْها فَلاٰ تَأْسَفْ عَلَیْهِ حَزَناً، مَا أَکَلْتَهُ راحَ وَ مَا أَطْعَمْتَهُ فاحَ، مَا الاْءِنْسانُ لَوْلاَ اللِّسانُ اِءلَّاٰ صُورَةٌ مُمَثَّلَةٌ أَوْ بَهیمَةٌ مُهْمَلَةٌ، مَا أَصْدَقَ الاْءِنْسانَ عَلیٰ نَفْسِه وَ أَيُّ دَلیلٍ کَفِعْله، مَا أَعْظَمَ _ اللَّهُمَّ _ مَا نَرٰی مِنْ خَلْقِکَ وَ مَا أَصْغَرَ عَظیمَهُ في جَنْبِ مَا غابَ عَنّا مِنْ قُدْرَتِکَ.

چه بسیار عظیم است ای خداوند آنچه از آفرینش تو دیدار میکنیم وچه بسیار كوچك است عظمت آن در نزد آنچه از قدرت توغایب از ماست.

ص: 433

مَا أَهْوَلَ اللَّهُمَّ مَا نُشاهِدُهُ مِنْ مَلَکُوتِکَ وَ مَا أَحْقَرَ ذٰلِکَ فیما غابَ عَنّا مِنْ عَظیمِ سُلْطانِکَ، مَا أَخَذَ اللّهُ سُبْحانَهُ عَلیَ الْجاهِلِ أَنْ یَتَعَلَّمَ حَتَّیٰ أَخَذَ عَلیَ الْعالِمِ أَنْ یُعَلِّمَ، مَا أَفادَ الْعِلْمُ مَنْ لَمْ یَفْهَمْ وَ لاٰ نَفَعَ الْحِلمُ مَنْ لَمْ یَحْلُمْ، مَا أَهَمَّني ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ فیهِ حَتّیٰ أُصَلِّيَ رَکْعَتْینِ، مَا أَقْبَحَ بِالاْءِنْسانِ أَنْ یَکُونَ ذا وَجْهَیْنِ.

چه بسیار قبیح است مردیکه منافق و دو روی باشد.

مَا شَيْءٌ مِنْ مَعْصِیَةِ اللّهِ تَأْتي إِلَّاٰ في شَهْوَةٍ، مَا شَيْءٌ مِنْ طاعَةِ اللّهِ تَأْتي إِلَّاٰ في کُرْهٍ، مَا قَضَی اللّهُ سُبْحانَهُ عَلیٰ عَبْدٍ بِقَضاءٍ فَرَضِيَ بِه إِلَّاٰ کانَتِ الْخِیَرَةُ لَهُ فیهِ، مَا أَعْطَی اللّهُ سُبْحانَهُ الْعَبْدَ شَیْئاً مِنْ خَیرِ الدُّنْیا وَ الْاٰخِرَةِ إِلَّاٰ بِحُسْنِ خُلْقِه وَ حُسْنِ نِیَّتِه.

عطا نمیکند خداوند بنده را چیزی از خیر دنیا و آخرت مگر بحسن خلق و حسن نیت.

مَا دَفَعَ اللّهُ عَنِ الْعَبْدِ الْمُؤْمِنِ شَیْئاً مِنْ بَلاٰءِ الدُّنْیا وَ عَذابِ الْاٰخِرَةِ إِلَّاٰ بِرِضاهُ بِقَضائِه وَ حُسْنِ صَبْرِه عَلیٰ بَلاٰئِه، مَا تَواخیٰ قَوْمٌ عَلیٰ غَیرِ ذاتِ اللّهِ سُبْحانَهُ إِلَّاٰ کانَتْ أُخُوَّتُهُمْ عَلَیْهِمْ تِرَةً یَوْمَ الْعَرْضِ عَلیَ اللّهِ، مَا تَوَسَّلَ أَحَدٌ إِلَيَّ بِوَسیلَةٍ أَجَلَّ عِنْدي مِنْ یَدٍ سَبَقَتْ مِنِّي إِلَیْهِ لاُرْبِیَها عنْدهُ بِاتِّباعِها أُختَها فَإِنَّ مَنْعَ الْأَواخِرِ یَقْطَعُ شُکْرَ الْأَوائِلِ، مَا آنَسَکَ

ص: 434

أَیُّها الاْءنْسانُ بِهَلَکَةِ نَفْسِکَ أَما مِنْ دائِکَ بُلُولٌ أَمْ لَیْسَ لَکَ مِنْ نَوْمَتِک یَقَظَةٌ أَمَّا تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَرْحَمُ مِنْ غَیْرِکَ، مَا الْمَغْبُوطُ إِلَّاٰ مَنْ کانَتْ هِمَّتُهُ نَفْسَهُ لاٰ یُغِبُّها عَنْ مُحاسَبَتِها وَ مُجاهَدَتِها وَ مُطالَبَتِها.

محسود نشاید بود مگر کسیکه همتش مقصور بر نفس باشد و از نفس خویش غایب نشود و از حساب نفس وجهاد نفس آسوده ننشیند.

مَا الْمَغْرُورُ الَّذي ظَفَرَ مِنَ الدُّنْیا بِأَدْنیٰ شَهْوَتِه کَالْاٰخَرِ الَّذي ظَفَرَ مِنَ الْاٰخِرَةِ بِأَعْلیٰ هِمَّتِه، مَا الْمَغْبُوطُ الَّذي فازَ مِنْ دارِ الْبَقاءِ بِبُغْیَتِه کَالْمَغْبُونِ الَّذي فاتَهُ النَّعْیمُ لِسُوءِ اخْتِیارِه وَ شَقاوَتِه، ما یُعْرَفُ الرَّجُلُ إِلَّاٰ بِعِلْمِه کَما لاٰ یُعْرَفُ الْغَریبُ مِنَ الشَّجَرِ إِلَّاٰ عِنْدَ حُضُورِ الثَّمَرِ فَتَدُلُّ الْأَثْمارِ عَلیٰ أُصُولِها وَ یُعْرَفُ لِکُلِّ ذي فَضْلٍ مِنْها فَضْلُها کذٰلِکَ یَشْرُفُ الرَّجُل الْکریمُ بِآدابِه وَ یَفْتَضحُ اللَّئیمُ بِرَذائِلِه.

شناخته نمیشود مقدار مرد مگر بعلم چنانکه شناخته نمیشود درخت غريب مگر هنگام ثمر پس ثمر دلالت میکند برشناس شجر. همچنان میشناساند صاحب فضل را فضيلت او، چنانکه بزرگ و شریف میکند مرد کریم را کرامت طبع او و فضیحت میکند مرد لئيم را دنائت خلق او.

مَا حَفِظَ غَیْبَکَ مَنْ ذَکَرَ عَیْبَکَ، مَا آلیٰ جُهْداً فِي النَّصیحَةِ مَنْ دَلَّکَ عَلیٰ عَیْبکَ وَ حَفِظَ غَیْبَکَ، مَا قَدَّمْتَهُ مِنْ خَیرٍ فَعِنْدَ مَنْ لاٰ یُبْخِسُ الثَّواب وَ مَا ارْتَکبْتهُ مِنْ شَرٍّ فَعِنْدَ مَنْ لاٰ یعْجِزُهُ الْعِقابُ، مَا لُمْتُ أَحَداً عَلیٰ إِذَاعَةِ سِرّي إِذْ کُنْتُ بِه أَضیَقُ مِنْهُ، مَا رَفَعَ إمْرَءاً کَهِمَّتِه وَ لاٰ وَضَعَهُ

ص: 435

کَشَهْوَتِه.

بلند نکند مرد را چیزی مانند همت او و پست نکند مانند شهوت او.

مَا أَخْلَقَ مَنْ غَدَرَ أَنْ لا یُوفیٰ لَهُ، مَا أَقْبَحَ الْقَطیعَةَ بَعْدَ الصِّلَةِ وَ الْجَفاءَ بَعْدَ الاْءِخاءِ وَ الْعَداوَةَ بَعْدَ الصَّفاءِ وَ زَوالَ الاٰلْفَةَ بَعْدِ اسْتِحْکامِها.

چه بسیار قبیح است گسستن بعداز پیوستن و ستمگری بعد از برادری و عداوت بعد از حفاوت و مخالفت بعداز مؤالفت.

فصل چهارم: حرف میم بلفظ مطلق

الفصل الرابع من حكم أمير المؤمنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الميم باللفظ المطلق و هو مأة و احدی و ستون حكمة

فَمِنْ ذَلِکَ قَوله علیه السلام :مُجالَسَةٌ الْعُلَماءِ غَنیمَةٌ، مُصاحَبَةُ الْعاقِلِ مَأْمُونَةٌ، مَرارَةُ الصَّبْرِ تُثْمِرُ الظَّفَرَ، مِحَنُ الْقَدَرِ تَسْبِقُ الْحَذَرَ، مَکرُوهٌ تُحْمَدُ عاقِبَتُهُ خَیرٌ مِنْ مَحْبُوبٍ تُذَمُّ مَغَبَّتُهُ.

حدوث مكروهی که عاقبتش محمود باشد بهتر از نزول محبوبی است که عاقبتش مذموم باشد.

میزَةُ الرَّجُلِ عَقْلُهُ وَ جَمالُهُ مُرُوَّتُهُ، مُنازِعُ الْحَقِّ مَخْصُومٌ، مُصاحِبُ اللُّؤْمِ مَذْمُومٌ، مَجْلِسُ الْحِکْمَةِ غَرْسُ الْفُضَلاٰءِ، مُدارسَةُ الْعِلْمِ لَذَّةُ الْأوْلِیاءِ، مُلازَمَةُ الْخَلْوَةِ دَیْدَنُ الصُّلَحاءِ، مُذیعُ الْفاحِشَةِ کَفاعِلِها.

ص: 436

مُسْتَمِعُ الْغیبَةِ کَقائِلِها، مَرْکَبُ الْهَوٰی مَرْکَبُ الرَّدٰیّ، مَوْتٌ وَ حَيٌّ خَیْرٌ مِنْ عَیْشٍ شَقِيٍّ، مَنْعُ الْکَریمِ أَحْسَنُ مِنْ بَذْلِ اللَّئیمِ، مُجالَسَةُ الْأَبْرارِ تُوجِبُ الشَّرَفَ، مُصاحَبَةُ الْأَشْرارِ تُوجِبُ التَّلَفَ، مُجالَسَةُ ذَوِی الْفَضائِلِ حَیٰوةُ الْقُلُوبِ.

مجالست صاحبان فضایل زندگانی دلست.

مُجالَسَةُ السُّفّلِ تُضْني الْقُلُوبَ.

مجالست سفلگان بیماری دلست.

مُداوَمَةُ الْمَعاصي تَقْطَعُ الرِّزْقَ، مُقارَنَةُ السُّفَهاءِ تُفْسِدُ الْخُلْقَ، مُواصَلَةُ الْفاضِلِ تُوجِبُ السُّمُوَّ، مُبایَنَةُ الدَّنایا تَکْبِتُ الْعَدُوَّ، مَزِیَّةُ الْمَعْرُوفِ أَحْسَنُ مِنِ ابْتِدائِه. مَنْزَعُ الْکَریمِ أَبَداً إِلیٰ شِیَمِ آبائِه.

مرد کریم شیمت وطريقت آبای خود گیرد.

مُبایَنَةُ الْعَوامِّ مِنْ أَفْضَلِ الْمُرُوَّةِ، مُجانَبَةُ الْرَّیبِ مِنْ أَحْسَنِ الْفُتُوَّةِ، مَلاٰکُ الْدِّینِ الْعَقْلُ، مَلاٰکُ السِّیاسَةِ الْعَدْلُ، مَلاٰکُ کُلِّ أَمْرٍ طاعَةُ اللّهِ، مَلاکُ الْخَواتِمِ مَا أَسْفَرَ عَنْ رِضی اللّهِ، مَلاٰکُ الْعِلْمِ الْعَمَلُ بِه، مَلاٰکُ الْعَمَلِ الْاءِخْلاٰصُ فیهِ، مَلاٰکُ الْعِلْمِ نَشْرُهُ، مَلاٰکُ الشَّرِّ سَتْرُهُ، مَلاٰکُ الْوَعْدِ إِنْجازُهُ، مَلاٰکُ الْخَیرِ مُبادَرَتُهُ، مَلاٰکُ الدِّینِ الْوَرَعُ.

قوام دین پارسائی است.

مَلاٰکُ الشَّرِّ الطَّمَعُ، مَلاٰکُ التُّقٰی رَفْضُ الدُّنْیا، مَلاٰکُ الدِّینِ مُخالَفَةُ

ص: 437

الْهَوی، مَلاٰکُ الاْءِیْمانِ حُسْنُ الاْءِیقانِ، مَلاٰکُ الاْءِسْلاٰمِ صِدْقُ اللِّسانِ.

قوام اسلام بر راستگوئی است.

مَلاکُ التَّقْوٰی الْکَفُّ عَنِ الْمَحارِمِ، مَلاٰکُ الْاُمُورِ حُسْنُ الْخَواتِم، مَعَ الشُّکْرِ تَدُومُ النِّعْمَةُ.

دوام نعمت بشكر نعمت است.

مَعَ الْبِرِّ تَدُرُّ الرَّحْمَةُ، مَعَ الزُّهْدِ تَتِمُّ الْحِکْمَةُ، مَعَ الثَّرْوَةِ تَظْهَرُ الْمُرُوَّةُ، مَعَ الاْءِنْصافِ تَدُومُ الْاُخُوَّةِ، مَعَ الاْءِخْلاٰصِ تُرْفَعُ الْأَعْمالُ، مَعَ السّاعاتِ تُفْنَی الْاٰجالُ، مَعَ الْوَرَعِ یُثْمِرُ الْعَمَلُ،مَعَ الْعَجَلِ یَکْثُرُ الزَّلَلُ.

عجلت و شتابزدگی موجب لغزش است وزیانکاری.

مَعَ الْعَقْلِ یَتَوَفَّرُ الْحِلمُ، مَعَ الصَّبْرِ یَقْوَی الْحَزْمُ، مَرارَةُ الْیَأسِ خَیرٌ مِنَ التَّضَرُّعِ إِلیَ النّاسِ.

نومیدی بهتر است از اظهارحاجت در نزد مردم.

مَعْرِفَةُ اللّهِ أَعْلی الْمَعارِفِ، مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَکْمَلُ الْمَعارِفِ، مُشاوَرَةُ الْحازِمِ الْمُشْفِقِ ظَفَرٌ، مُشاوَرَةُ الْجاهِلِ الْمُشْفِقِ خَطَرٌ، مُصیبَةٌ في غَیرِکَ لَکَ أَجْرُها خَیرٌ مِنْ مُصیبَةٍ بِکَ لِغَیرِکَ ثَوابُها وَ أَجْرُها، مَوَدَّةُ الْعَوامِّ تَنْقَطِعُ کَما یَنْقَطِعُ السَّحابُ وَ تَنْقَشِعُ کَما یَنْقَشِعُ السَّرابُ، مُوافَقَةُ الْأَصْحابِ تُدیمُ الاْءِصْطِحابَ، مَلاٰکُ المُرُوَّةِ صِدْقُ اللِّسانِ وَ بَذْلُ الاْءِحْسانِ، مَلاٰکُ

ص: 438

النَّجاةِ لُزُومُ الاْءِیْمانِ، مُجالَسَةُ أَبْناءِ الدُّنْیا مَنْساةٌ لِلاْءِیمانِ قائِدَةٌ إِلیٰ طاعَةِ الشَّیْطانِ.

مجالست اهل روزگار از خاطر زداینده ایمان و کشنده بطاعت شیطانست.

مَواقِفُ الشَّنآنِ تُسْخِطُ الرَّحْمٰنَ وَ تُرْضِي الشَّیْطانَ وَ تَشینُ الاْءِنْسانَ، مُلُوکُ الدُّنْیا وَ الْاٰخِرَةِ الْفُقَراءُ الرّاضُونَ، مُلُوکُ الْجَنَّةِ الْأَتْقِیآءُ وَ الْمُخْلِصُونَ، مَوَدَّةُ الْأَحْمَقِ کَشَجَرَةِ النّارِ یَأْکُلُ بَعْضُها بَعْضاً، مَوَدَّةُ أَبْناءِ الدُّنْیا تَزوُلُ لِأَدْنیٰ عارِضٍ یَعْرَضُ.

دوستی فرزندان دنیا از برای کمتر چیزی که بخلاف آرزو عارض شود زایل گردد.

مَوَدَّةُ الْحَمْقٰی تَزُولُ کَما یَزُولُ السَّرابُ وَ تَنْقَشِعُ کَما یَنْقَشِعُ الضَّبابُ، مُقاساةُ الْأَحْمَقِ عَذابُ الرُّوحِ، مُداوَمَةُ الذِّکْرِ قُوتُ الْأَرْواحِ وَ مِفْتاحُ الصَّلاٰحِ، مَوَدَّةُ الْجُهّالِ مُتَغَیِّرَةُ الْأَحْوالِ وَشیکَةُ الزَّوالِ، مَثَلُ الْمُنافِق کَالْحَنْظَلَةِ الْخَضِرَةِ أَوْراقُهَا الْمُرِّ مَذاقُها، مَثَلُ الْمُؤْمِنِ کَالاْ تْرُجَّةِ طَیِّبٌ طَعْمُها وَریحُها، مَثَلُ الدُّنْیا کَمَثَلِ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّها وَ السَّمُّ الْقاتِلُ في جَوْفِها یَهْوي إِلَیْهَا الْغِرُّ الْجاهِلُ وَ یَحْذَرُها ذُو اللُّبِّ الْعاقِلِ.

دنیا مار را ماند که از بیرون نرم و لین است و از درون زهرآگین ، مردم مغرور نادان بدان مایل باشند و خردمندان از آن بگریزند.

مُصاحِبُ الْأَشْرارِ کَراکِبِ الْبَحْرِ إِنْ سَلِمَ مِنَ الْغَرَقِ لَمْ یَسْلَمْ

ص: 439

مِنَ الْفَرَقِ، مَغْلُوبُ الشَّهْوَةِ أَذَلُّ مِنْ مَمْلُوک الرِّقِّ، مَغْلُوبُ الْهَوٰی دائِمُ الشَّقاءِ مُؤَبَّدُ الرِّقِّ، مُجاهَدَةُ النَّفْسِ أَفْضَلُ جِهادٍ، مُلازَمَةُ الطَّاعَةِ خَیْرُ عَتادٍ، مَوْتُ الْوَلَدِ قاصِمَةُ الظَّهْرِ.

مرگ فرزند پشت را در هم شکند.

مَوْتُ الْوَلَدِ صَدْعٌ فِي الْکَبِدِ، مَوْتُ الْأخ قَصْمُ الْجَناحِ وَ الْیَدِ، مَوْتُ الزَّوْجَةِ حُزْنُ ساعَةِ، مَثَلُ الدُّنْیا کَظِلِّکَ إِنْ وَقَفْتَ وَقَفَ وَ إِنْ طَلَبْتَهُ بَعُدَ.

دنیا مانند سایۀ تست چون بجای بایستی با تو ایستاده شود و چندانکه در طلب اخذ آن سرعت کنی از تو دور گردد.

مُرُوَّةُ الرَّجُلِ صِدْقُ لِسانِه، مُرُوَّةُ الرَّجُلِ فِي احْتِمالِه عَثَراتِ إِخْوانِه.

جوانمردی و مروت مرد در این است که از لغزش دوستان چشم بپوشد و بمكافات نکوشد.

مَغْرَسُ الْکَلاٰم الْقَلْبُ وَ مُسْتَوْدَعُهُ الْفِکْرُ وَ مُقَوِّمُهُ الْعَقْلُ وَ مُبْدیهِ اللِّسانُ وَجِسْمُهُ الْحُرُوفُ وَ رُوحُهُ الْمَعْنیٰ وَ حُلْیَتُهُ الاْءِعْرابُ وَ نِظامُهُ الصَّوابُ، ماضي عُمْرِکَ فائِتٌ وَ آتیهِ مُبْهَمٌ وَوَقْتُکَ مُغْتَنَمٌ فَاغْتَنِمْ فیهِ فُرْصَةَ الاْءِمْکانِ وَ إِیّاکَ أَنْ تَثِقَ بِالزَّمانِ.

آنچه از عمر تو برفت بدست نشود و مدت آینده مکشوف نشود پس وقت را غنیمت شمار فرصت را از دست مگذار و بپرهیز از اینکه بمدار روزگار واثق باشی.

ص: 440

مُدْمِنُ الشَّهَواتِ صَریعُ الْاٰفاتِ، مُقارِفُ السَّیِّئاتِ مُوقِرُ التَّبِعاتِ، مِسْکینٌ ابْنُ آدَمَ مَکتُومُ الْأَجَلِ مَکْنُونُ الْعِلَلِ مَحْفُوظُ الْعَمَلِ تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ وَتُنْتِنُهُ الْعَرَقَةُ وَ تَقْتُلُهُ الشَّرَقَهُ، مُجاهَدَةُ الْأَعْداءِ في دَوْلَتِهِمْ وَمُناضَلَتُهُمْ مَعَ قُدْرَتِهِمْ تَرْکٌ لِأَمْرِ اللّهِ وَتَعَرُّضٌ لِبَلاٰءِ الدُّنْیا، مُجامَلَةُ أَعْداءِ اللّهِ في دَوْلَتِهِمْ تَقِیَّةٌ مِنْ عَذابِ اللّهِ وَ حِرْزٌ مِنْ مَعارِکِ الْبَلاءِ فِي الدُّنْیا، مَسَرَّةُ الْکِرامِ فی بَذْلِ الْعطاءِ.

شادمانی مرد کریم بذل و بخشش است.

مَسَرَّةُ اللِّئامِ في سُوءِ الْجَزاءِ.

شادمانی مردم لئيم در بدی بجای نیکی است.

مِفْتاحُ الْخَیرِ التَّبَرّي مِنَ الشَّرِّ، مِفْتاحُ الظَّفَرِ لُزُومُ الصَّبْرِ، مُنازَعَةُ الْمُلُوکِ تَسْلُبُ النِّعَمَ، مُجاهَرَةُ اللّهِ بِالْمَعاصي تُعَجِّلُ النِّقَمَ، مُجالَسَةُ الْعَوامِّ تُفْسِدُ الْعادَةَ، مُعاشَرَةُ السُّفُلِ تَشینُ السِّیادَةَ، مَجالِسُ الْأَسْواقِ مَحاضِرُ الشَّیْطانِ، مُجاهَدَةُ النَّفْسِ عُنْوانُ النَّبْلِ، مُخالَفَةُ الْهَوٰی شِفاءُ الْعَقْلِ، مُعاداةُ الرِّجالِ مِنْ شِیَمِ الْجُهّالِ، مُداراةُ الرِّجالِ مِنْ أَکْرَمِ الْأَفْعالِ، مُعالَجَةُ النِّزالِ تُظْهِرُ شُجاعَةَ الْأَبْطالِ، مُقاساةَ الْاءِغْلاٰلِ وَ لاٰ مُلاٰقاةَ الْأَرْذالِ، مُناقَشَةُ الْعُلَماءِ تُنْتِجُ فَوائِدَهُمْ وَ تَکْسِبُ فَضائِلَهُمْ، مُقارَنَةُ الرِّجالِ في خَلاٰئِقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوائِلِهِمْ، مَوَدَّةُ الْاٰباءِ نَسَبٌ بَینَ الْأَبْناءِ.

دوستی پدران تذکره ایست در میان فرزندان.

ص: 441

مَعَ الْفَراغِ تَکُونُ الصَّبْوَةُ، مَعَ الشِّقاقِ تَکُونُ النَّبْوَةُ، مَعَ الاْءِحْسانِ تَکْثُرُ الرِّفْعَةُ، معَ الْفَوتِ تَکُونُ الْحَسْرَةُ، مُرُوَّةُ الرَّجُلِ عَلیٰ قَدْرِ عَقْلِه.

جوانمردی مردم با ندازه عقل ایشان است.

مُزَیِّنُ الرَّجُلِ عِلْمُهُ وَ حِلْمُهُ، مُرُوَّةُ الْعاقِلِ دینُهُ وَ حَسَبُهُ أَدَبُهُ، مادِحُ الرَّجُلِ بِما لَیْسَ فیهِ مُسْتَهْزِی ءٌ بِه، مَنْعُ خَیرِکَ یَدْعُو إِلیٰ صُحْبَةِ غَیرِکَ، مَنْعُ أَذاکَ یُصْلِحُ لَکَ قُلُوبَ أَعْدائِکَ، مُداراةُ الْأَحْمَقِ مِنْ أَشَدِّ الْعَناءِ، مُصاحَبَةُ الْجاهِلِ مِنْ أَعْظَمِ الْبَلاٰءِ.

مصاحبت مردم نادان بزرگترین بلا وعناست.

مُتَّقي الشَّرِّ کَفاعِلِ الْخَیرِ، مُتَّقي الْمَعْصِیَةِ کَعامِلِ الْبِرِّ، مَرارَةُ الدُّنْیا حَلاوَةُ الْاٰخِرَةِ، مَؤُناتُ الدُّنْیا أَهْوَنُ مِنْ مَؤُناتِ الْاٰخِرَةِ، مَرارَةُ الصَّبْرِ یُذْهِبُها حَلاوَةُ الظَّفَرِ، مُصاحِبُ الدُّنْیا هَدَفٌ لِلنَّوائِبِ وَ الْغِیَرِ.

بادنیا دل بستن آماج خدنگ حوادث گشتن است.

مَرارَةُ النُّصْحِ أَنْفَعُ مِنْ حَلاوَةِ الْغَشِّ، مُلازَمَةُ الْوَقارِ تُؤْمِنُ دَنائَةِ الطَّیْشِ، مَوَدَّةُ ذَوِیَ الدِّیْنِ بَطیئَةُ الاْءِنْقِطاعِ دائِمَةُ الْبَقاءِ، مَجالِسُ اللَّهْوِ تُفْسِدُ الاْءِیْمانَ، مادِحُکَ بِما لَیْسَ فیکَ مُسْتَهْزِی ءٌ بِکَ فَإِنْ لَمْ تَنْفَعْهُ بِنَوالِکَ بالَغْ في ذَمِّکَ وَ هَجائِکَ.

آنکس که ثنا گوید ترا به چیزی که در تو نیست همانا استهزا کند ترا وچون بمال خویش جایزه نبخشی او را سخت تر از آن ثنا هجا کند ترا.

ص: 442

مُناصِحُکَ مُشْفِقٌ عَلَیْکَ مُحْسِنٌ إِلَیْکَ ناظِرٌ في عَواقِبِکَ مُسْتَدْرِکٌ فَوارِطَکَ فَفي طاعَتِه رَشادُکَ وَ في مُخالَفَتِه فَسادُکَ، مَتٰی أَشْفي غَیْظي إِذا غَضِبْتُ؟ أَحینَ أَعْجِزُ فَیُقالُ لي: لَوْ صَبَرْتَ! أَمْ حینَ أَقْدِرُ ؟ فَیُقالَ لي: لَوْ عَفَوْتَ.

چه هنگام خشم خودرا بنشانم آیا هنگام عجز پس گویند کاش صبر کردی و اگر نه هنگام قدرت پس گویندكاش معفو داشتی.

مَعْرِفةُ الْعالِمِ دینٌ یُدانُ بِه، مَکْسِبُ الاْءِنْسانُ حُسْنُ الْطّاعَةِ في حَیٰوتِه وَ جَمیلَ الْاُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفاتِه، مَتاعُ الدُّنیا حُطامٌ مُوبِیءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعاهُ، قُلْعتُها أَحْظٰی مِنْ طُمأنینَتِها وَ بُلْغَتُها أَزْکیٰ مِنْ ثَرْوَتِها، مُصیبَةٌ یُرْجٰی أَجْرُها خَیْرٌ مِنْ نِعْمَةٍ لاٰ یُؤَدّیٰ شُکْرُها.

مصیبتی که بادراك اجرش امید رود بهتر است از نعمتی که شکرش گفته نشود.

مَعْرِفَةُ الْمَرْءِ بِعُیُوبِه مِنْ أَنْفَعِ الْمَعارِفِ.

بهترین معرفتها معرفت مرد است بمعایب خود.

مُسْتَعْمِلُ الْباطِلِ مُعَذِّبٌ مَلُومٌ، مُسْتَعْمِلُ الْحِرْصِ شَقِيٌّ مَذْمُومٌ، مُعاجَلَةُ الاْءِنْتِقامِ مِنْ شِیَمِ اللِّئامِ.

تعجیل کردن در انتقام صفت مرد لئیم است.

مُعاجَلَةُ الذُّنُوبِ بِالْغُفْرانِ مِنْ أَخْلاٰقِ الْکِرامِ.

ص: 443

وَ سُئِلَ عَلَيْهِ السَّلاٰم مِنْ مَسافَة مَا بینَ المَشرق وَ الْمغرب ؟ فَقال: مَسیرُ یَوْمٍ لِلشَّمْسِ، وَ قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حقّ مَنْ ذَمَّهُ: مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَ إِلَیْهِمْ تَأْوَی الْخَطیئَةُ یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْها وَ یَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْها إِلَیْها.

وَ في حَقّ منْ ذَمَّهُ أَیضاً: مَاتِحاً في غَرْبِ هَواهُ کادِحاً سَعْیاً لِدُنْیاهُ ، مُجالَسَةُ الْعُقَلاٰءِ حَیوٰةٌ لِلْعُقُولِ وَ شِفاءٌ لِلنُّفُوسِ.

مجالست با خردمندان زندگی دل وشفای نفس است.

مَعاشِرَ النّاسِ إِنَّ النِّساءَ نَواقِصُ الاْءِیمانِ نَواقِصُ الْعُقُولِ نَواقِصُ الْحُظُوظِ فَأَمَّا نَقْصُ إِیمانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ في أَیَّامِ حَیْضِهِنَّ عَنِ الْصَّلوٰةِ وَ الصَّوْمِ وَ أَمَّا نُقْصانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهادَةُ امْرَأَتَیْنِ کَشَهادَةِ رَجُلٍ وَأَمّا نُقْصانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوارِیثُهُنَّ عَلیٰ نِصْفِ مَواریثِ الرِّجالِ فَاتَّقُوا شرارَ النِّساء وَ کُونُوا مِنْ خِیارِ هِنَّ عَلیٰ حَذَرٍ.

ص: 444

باب بیست و پنجم

فصل اول: حرف نون بلفظ نعم

الباب الخامس والعشرون مما ورد من حكم امير المؤمنين على عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف النون وهو فصلان مائة و عشر حكم الفصل الأول من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ بلفظ نعم و هو احد وستون حكمة الفصل الثاني باللفظ المطلق و هو اربع و خمسون حكمة. الفصل الاول من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ بلفظ نعم وهو احدی وستون حكمه

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: نِعْمَ وَزیرُ الاْءِیمانِ الرِّضا، نِعْمَ الدَّلیلُ الْحَقُّ، نِعْمَ الرَّفیقُ الرِّفْقُ، نِعْمَ الْعَوْنُ الْمُظاهَرَةُ، نِعْمَ الشَّفیعُ الاْءِعْتِذارُ، نِعْمَ الشِّیَمُ الْوَقارُ، نِعْمَ الْوَسیلَةُ الاْءِسْتِغْفارُ، نِعْمَ شافِعُ الْمُذْنِبِ الاْءِقْرارُ.

بهترین شفیع برای گناهکار اقرار بگناه است.

نِعْمَ الشِّیمَةُ حُسْنُ الْخُلْقِ، نِعْمَ الْخَلیقَةُ إِسْتِعْمالُ الرِّفْقِ، نِعْمَ الاْءِسْتِظْهارُ الْمُشاوَرَةُ.

در اقدام امور بهترین پشتوان مشاورت است با خردمندان.

نِعْمَ عَوْنُ الْعِبادَةِ السَّهَرُ، نِعْمَ الطّارِدُ لِلهَمِّ الاْءِتِّکالُ عَلیَ الْقَدَرِ، نِعْمَ الْعَمَلُ الرِّفْقُ، نِعْمَ الاْءِیْمانُ جَمیلُ الْخُلْقِ، نِعْمَ الْعِبادَةُ السُّجُودُ وَ الرُّکُوعُ، نِعْمَ عَوْنُ الدُّعاء الْخُشُوعُ، نِعْمَ عَوْنُ الْوَرَعِ الْقُنُوعُ.

بهترین معین پرهیزکاری قناعت است.

ص: 445

نِعْمَ قَرینُ الْأَمانَةِ الْوَفاءُ، نِعْمَ قَرینُ التَّقْوٰی الْوَرَعُ وَ بِئْسَ الْقَرینُ الطَّمَعُ، نِعْمَ عَوْنُ الْمَعاصي الشَّبَعُ، نِعْمَ الاْءِعْتِدادُ الْعَمَلُ لِلْمَعادِ نِعْمَ زادُ الْمَعادِ الاْءِحْسانُ إِلیَ الْعِبادِ.

بهترین زاد از برای سفر آخرت احسان با بندگان خداوند است.

نِعْمَ الْحاجِزُ عَنِ الْمَعاصي الْخَوْفُ، نِعْمَ مَطِیَّةُ الْأَمْنِ الْخَوْفُ، نِعْمَ الظَّهیرُ الصَّبْرُ، نِعْمَ الصِّهْرُ الْقَبْرُ، نِعْمَ الْعَوْنُ عَلیٰ أَسْرِ النَّفْسِ وَ کَسْرِ عادَتِها التَّجَوُّعُ، نِعْمَ الاْءِدامُ الْجُوعُ، نِعْمَ السِّلاٰحُ الدُّعآءُ، نِعْمَ الْمُرُوَّةُ الصَّبْرُ عَلیَ الْبَلاءِ، نِعْمَ الْوَسیلَةُ الطّاعَةُ، نِعْمَ الْخَلیقَةُ القِناعَةُ، نِعْمَ الْعَوْنُ عَلیٰ إِسْرافِ النَّفْسِ الْجُوعُ.

بهتر یاور در غلبه نفس گرسنگی است.

نِعْمَ الطّاعَةُ الْخُضُوعُ، نِعْمَ الطّارِدُ لِلْهَمِّ الرِّضا بِالْقَضآءِ، نِعْمَ عَوْنُ الشَّیْطانِ اتِّباعُ الْهَوٰی، نِعْمَ صارِفُ الشَّهَواتِ غَضُّ الْأَبْصارِ، نِعْمَ الْحَزْمُ الاْءِسْتِظْهارُ، نِعْمَ دَلیلُ الاْءِیْمانِ الْعِلْمُ، نِعْمَ وَزیرُ الْعِلْمِ الْحِلْمُ، نِعْمَ الْحَسَبُ حُسْنُ الْخُلْقِ، نِعْمَ الْبَرَکَةُ سَعَةُ الرِّزْقِ، نِعْمَ الْهُدَی الْمَوْعِظَةُ، نِعْمَ الْعِبادَةُ الْخَشْیَةُ، نِعْمَ الشِّیمَةُ السَّکینَةُ.

بهترین صفت وقار وحزم است.

نِعْمَ الْحَظُّ الْقَناعَةُ، نِعْمَ الْکَنْزُ الطّاعَةُ، نِعْمَ الْقَرینُ الدِّینُ، نِعْمَ الطّارِدُ لِلشَّکِّ الْیَقینُ، نِعْمَ الدِّلالَةُ حُسْنُ الصَّمْتِ، نِعْمَ قَرینُ الْحِلمِ الصَّمْتُ.

ص: 446

[نِعْمَ وَزیرُ الْعِلمِ الْحِلُم] نِعْمَ الزّادُ الْعَمَلُ، نِعْمَ عَوْنُ الْعَمَلِ قَصْرُ الْأَمَلِ، نِعْمَ الْعِبادَةُ الْعِزْلَةُ، نِعْمَ الذُّخْرُ الْمَعْرُوفُ.

بهترین گنجها و ذخيرها کردار نیکو است.

نِعْمَ قَرینُ الْعُقَلاٰءِ الْأَدَبُ، نِعْمَ النَّسَبُ حُسْنُ الْأَدَبِ، نِعْمَ قَرینُ السَّخاءِ الْبَهاءُ، نِعْمَ قَرینُ الاْءِیْمانِ الرِّضا، نِعْمَ الْمُحَدِّثُ الْکِتابُ. نِعْمَ الطَّهُورُ التُّرابُ، نِعْمَ الْمَرْءُ الرَّؤُفُ، نِعْمَ عَمَلُ الْمَرْءِ الْمَعْرُوفُ، نِعْمَ الْأَنیسُ کِتابُ اللّهِ.

فصل دوم: حرف نون بلفظ مطلق

الفصل الثاني مما ورد من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف النون باللفظ المطلق وهو اربع و خمسون حکمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: نُصْحُکَ بَیْنَ الْمَلاَء تَقْریعٌ.

نصیحت در میان جماعت سرزنش وشناعت است.

نِظامُ الدِّینِ مُخالَفَةُ الْهَوٰی وَ التَّنَزُّهُ عَنِ الدُّنْیا، نَسْئَلُ اللّهَ لِمِنَنِه تَماماً وَ بِحَبْلِهِ اعْتِصاماً، نُزُولُ الْقَدَرِ یَسْبِقُ الْحَذَرَ، نُزُولُ الْقَدَرِ یُعْمي الْبَصَرَ، نَفَسُ الْمَرْءِ خُطاهُ إِلی أَجَلِه.

هر نفسی که مرد برمیآورد قدمی به مرگ نزديك ميشود.

نِعَمُ الْجُهّالِ کَرَوْضَةٍ عَلیٰ مَزْبَلَةٍ، نَفْسُکَ أَقْرَبُ أَعْدائِکَ إِلَیْکَ.

ص: 447

نزدیکتر دشمنی برای تو نفس تست.

نالَ الْغَناءَ مَنْ رَضِيَ بِالْقَضآءِ، نالَ الْمُنٰی مَنْ عَمِلَ لِدارِ الْبَقاءِ، نَیْلُ الْمَآثِرِ بِبَذْلِ الْمَکارِمِ، نالَ الْجَنَّةَ مَنِ اتَّقَی الْمَحارِمَ، نَوْمٌ عَلی یَقینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلوٰةٍ عَلیٰ شَکٍّ.

خواب کسیکه ایمانش استوار باشد بهتر از نماز کسی است که کار به شك کند.

نِعْمَةٌ لا تُشْکَرُ کَسَیِّئَةٍ لا تُغْفَرُ، نِعَمُ اللّهِ أَکْثَرُ مِنْ أَنْ تُشْکَرَ إِلاَّ مَا أَعانَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ ذُنُوبُ ابْنِ آدَمَ أَکْثَرُ مِنْ أَنْ تُغْفَرَ إِلاَّ مَا عَفَی اللّهُ عَنْهُ، نَزِّهْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دنِیَّةِ وَ إِنْ ساقَتْکَ إِلی الرَّغائِبِ.

منزه بدار نفس خود را از هر پستی و دنائت اگر چند ترا بسوی اشیاء نفیسه کشاند.

نَکیرُ الْجَوابِ مِنْ نَکیرِ الْخِطابِ، نالَ الْفَوْزَ الْأَکْبَرَ مَنْ ظَفَرَ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ، نَظَرُ النَّفْسِ لِلنَّفْسِ الْعِنایَةُ بِصَلاٰحِ النَّفْسِ، نَظَرُ الْبَصَرِ لاٰ یُجْدي إِذا عَمِیَتِ الْبَصیرَةُ، نَدَمُ الْقَلْبِ یُمَحِّصُ الذَّنْبَ وَ یُکَفِّرُ الْجَریرَةَ.

پشیمانی قلب از معاصی گناه را بریزند و جرم را معفو دارد.

نَحْمَدُ اللّهَ عَلیٰ مَا وَفَّقَ لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ وَ ذادَ عَنْهُ مِنَ الْمَعْصِیَةِ، نَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الْمَطامِعِ الدَّنِیَّةِ وَ الْهِمَمِ الْغَیرِ الْمَرْضِیَّةِ، نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ سَیِّئاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِه نَسْتَعْینُ، نِظامُ الْمُرُوَّةِ حُسْنُ الْاُخوَّةِ، نِظامُ الدِّینِ حُسْنُ الْیَقینِ، نَحْنُ أَعْوانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنا نُصُبُ الْحُتُوفِ فَمِنْ.

ص: 448

أَیْنَ تَرْجُو الْبَقاءَ وَ هَذا اللَّیلُ وَ النَّهارُ لَمْ یَرْفَعا مِنْ شَيْءٍ شَرَفاً إِلاَّ أَسْرَعَ الْکَرَّةَ فی هَدْمِ مَا بَنَیا وَ تَفْریقِ مَا جَمَعاً.

ما از برای مرگیم و نفوس ما خاص مرگ است پس از کجا آرزوی بقاداری وحال اینکه این روز وشب افراخته نمیدارند چیزی را از برای شرف الا آنکه سرعت میکنند در تخریب آنچه بنا کرده اند و در پراکندگی آنچه فراهم آورده اند.

نِظامُ الدِّینِ خَصْلَتانِ : إِنْصافُکَ مِنْ نَفْسِکَ، وَ مُواساتُ إِخْوانِکَ، نَفْسُکَ عَدُوٌّ مُحارِبٌ وَ ضِدٌّ مُواثِبٌ إِنْ غَفَلْتَ عَنْها قَتَلَتْکَ.

نفس تودشمنی است رزم زننده وخصمی است حمله کننده اگر غافل شوی از وی ترازنده نگذارد.

نَزِّلْ نَفْسَکَ دُونَ مَنْزِلَتِها یُنَزِّلْکَ اللّهُ فَوْقَ مَنْزِلَتِکَ، ناظِرُ قَلْبٍ اللَّبیب بِهِ یُبْصِرُ رُشْدَهُ وَیَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدهُ، نِعْمَتانِ لِلْعَبْدِ : أَنْ یَعْرِفَ قَدْرهُ، وَ لاٰ یَتَجاوَزَ حَدَّهُ، نَزِّهْ عَنْ کُلِّ دَنِیَّةٍ نَفْسَکَ وَ ابْذُلْ فِي الْمَکارِمِ جُهْدَکَ تَخْلُصْ مِنَ الْمآثِمِ وَ تَحْرُزْ وَ الْمَکارِمَ، نَسیتُمْ مَا ذُکِّرْتُمْ وَ أَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ فَتاهَ عَلَیْکُمْ رَأْیُکُمْ وَ تَشَتَّتَ عَلَیْکُمْ أَمْرُکُمْ.

فراموش کردید آنچه را آموخته شدید و ایمن نشستید از آنچه بیم داده گشتید پس آسیمه شد عقل شما و آشفته شد کار شما.

نَالَ الْعِزَّ مَنْ رُزِقَ الْقَناعَةَ، نالَ الْفَوْزَ مَنْ وُفِّقَ لِلْطّاعَةِ، نُفُوسُ الْأَخْیارِ نافِرَةٌ مِنْ نُفُوسِ الْأَشْرارِ، نُفُوسُ الْأَبْرارِ أَبَداً تَأْبیٰ أَفْعال

ص: 449

الْفُجّارِ، نَالَ الْغِنیٰ مَنْ رُزِقَ الْیَأْسَ عَمَّا في أَیْدِی النّاسِ وَ الْقَناعَةَ بِما أُوتِيَ وَ الرِّضا بِالْقَضاءِ.

دولت غنی یافت کسیکه مأيوس نشست وطمع بگسست از مال مردم و قناعت کرد بدانچه دست یافت ورضا بقضا داد.

وَ قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ فی ذکر القرآن الکریم: نُورٌ لِمَنِ اسْتَضاءَ بِه وَ شاهِدٌ لِمَنْ خاصَمَ بِه وَ فَلَجٌ لِمَنْ حاجَّ بِه وَ عِلْمٌ لِمَنْ وَعٰی وَ حُکْمٌ لِمَنْ قَضٰی.

در صفت قرآن میفرماید: نور است از برای کسی که طلب ضیا کند و گواه است از برای کسی که به نیروی آن مخاصمه آغازد و نصرت است برای کسی که احتجاج بدان کند و علم است برای کسیکه ظرف قرار دهد و حکم است برای کسی که قضا براند.

وَ قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ في ذکر جهنَّم: نارٌ شَدیدٌ کَلَبُها عالٍ لَجَبُها ساطِعٌ لَهَبُها مُتَأَجِّجٌ سَعیرُها مُتَزائِدٌ زَفیرُها بَعیدٌ خُمُودُها ذاکٍ وَقُودُها مُتَخَوِّفٌ وَعیدُها، نَجا مَنْ صَدَقَ إِیمانُهُ وَ هُدِيَ مَنْ حَسُنَ إِسْلامُهُ، نِظامُ الْمُرُوَّةِ في مُجاهَدَةِ أَخیکَ عَلیٰ طاعَةَ اللّهِ وَ صَدِّه عَنْ مَعاصِی اللّهِ وَ عَنْ کَثْرَةِ الْکَلاٰمِ، نِظامُ الْکَرَمِ مُوالاٰةُ الاْءِحْسانِ وَ مُواساةُ الاْءِخْوانِ، نِظامُ الْفُتُوَّةِ احْتِمالُ عَثَراتِ الاْءِخْوان وَ حُسْنُ تَعَهُّداتِ الْجِیرانِ.

شرط جوانمردیست که از لغزشهای دوستان در گذرد و در اسعاف حاجت پناهندگان جاهد وساعي باشد.

نَکَدُ الْعِلْمِ الْکَذِبُ، نَکَدُ الْجِدِّ اللَّعِبُ، نَکَدُ الدِّینِ الطَّمَعُ وَ صَلاٰحُهُ الْوَرَعُ، نِصْفُ الْعاقِلِ احْتِمالٌ وَ نصْفُهُ تَغافُلٌ، نَحْنُ أَقَمْنا عَمُودَ الْحَقِّ

ص: 450

وَ هَزَمْنا جُیُوشَ الْباطِلِ.

ما اهل بیت بپای کردیم ستون حق را و هزیمت نمودیم لشکرهای باطل را.

نَزِّهْ نَفْسَکَ عَنْ دَنَسِ اللَّذّاتِ وَ تَبِعاتِ الشَّهَواتِ، نَزِّهْ دینَکَ عَنِ الشُّبُهاتِ وَصُنْ نَفْسَکَ عَنْ مَواقِع الرِّیَبِ الْمُوبِقاتِ، نَحْنُ دَعائِمُ الْحَقِّ وَ أَئِمَّةُ الْخَلْقِ، نَحْنُ دُعاةُ الْحَقِّ وَ أَئِمَّةُ الْخَلْقِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ مَنْ أَطاعَنا مَلَکَ وَ مَنْ عَصانا هَلَکَ.

مائیم خوانندگان مردم بطريق حق وامامان خلق ولسان راستی وصدق، کسی که اطاعت کند ما را سلطنت یابد و آنکس که بیفرمانی کند هلاك شود.

نَحْنُ بابُ حِطَّةٍ وَ هُوَ بابُ الْسَّلاٰمِ مَنْ دَخَلَهُ نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ هَلَکَ، نَحْنُ الْنُّمْرُقَةُ الْوُسْطیٰ بِها یَلْحَقُ التّالي وَ إِلَیْها یَرْجِعُ الْغالي، نَحْنُ أُمَناءُ اللّهِ عَلیٰ عِبادِه وَ مُقیمُوا الْحَقّ في بِلاٰدِهِ بِنا یَنْجُو الْمُوالي وَ بِنا یَهْلِکُ الْمُعادي، نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَحَطُّ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِکَةِ وَ یَنابیعُ الْحِکْمَةِ وَ مَعادِنُ الْعِلْمِ ، ناصِرُنا وَ مُحِبُنا یَنْتَظِرُ الرَّحْمَةَ وَ عَدُوُّنا وَ مُبْغِضُنا یَنْتَظِرُ السَّطْوَةَ.

مائیم شجره نبوت و خاندان رسالت و جای آمد و شد فرشتگان و چشمه سارهای حکمت و معدنهای علم، یاری کنندگان و دوستان ماشایان رحمت باشند و دشمنان و بدخواهان ما دستخوش عقوبت گردند.

نَحْنُ الشِّعارُ وَ الْأَصْحابُ وَ السَّدَنَةُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوابُ وَ لاٰ تُؤْتَی

ص: 451

الْبُیُوتُ إِلَّاٰ مِنْ أَبْوابِها وَ مَنْ أَتاها مِنْ غَیرِ أَبْوابِها سُمِّي سارِقاً لاٰ تَعْدُوهُ الْعُقُوبَةُ، نَسْئَلُ اللّهَ مَنازِلَ الشُّهَداءِ وَ مُعایَشَةَ السُّعَدآءِ وَ مُرافَقَةَ الْأَنْبِیآءِ، نَحْنُ الْخُزّانُ لِدینِ اللّهِ وَ نَحْنُ مَصابیحُ الْعِلْمِ إِذا مَضٰی مِنّا عَلَمٌ نَبا عَلَمٌ.

باب بیست و ششم

یک فصل: حرف واو بلفظ مطلق

الباب السادس والعشرون مما ورد من حكم أمير المؤمنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الواو باللفظ المطلق و هو فصل واحد ثمان و ثمانون حكمة.

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: وَیْحُ الْعاصي مَا أَجْهَلَهُ وَ عَنْ حَظِّه ما أَعْدَلَهُ، وَیْحُ ابْنِ آدَمَ مَا أَغْفَلَهُ وَ عَنْ رُشْدِه مَا أَذْهَلَهُ، وَیْحُ الْحَسَدِ مَا أَعْدَلَهُ بَدا بِصاحِبِه فَقَتَلَهُ، وَقارُ الْحِلْمِ زینَةُ الْعِلْمِ، وَفاءُ الذِّمَمِ زینَةُ الْکَرَمِ.

وفا کردن بعهد زینت کرم و کرامت است.

وَقاحَةُ الرَّجُلِ تَشینُهُ.

وقاحت و بی شرمی مرد را زشت میکند.

وَقارُ الشَّیْبِ نُورٌ وَ زینَةُ، وَرَعٌ یُنْجي خَیرٌ مِنْ طَمَعٍ یُرْدي، وُلوُعُ النَّفْسِ بِاللَّذّاتِ یُغْوي وَ یُرْدي.

حرص نفس بشهوات و لذات مرد را بغوايت وهلاکت می اندازد.

وَرَعٌ یُعِزُّ خَیرٌ مِنْ طَمَعٍ یُذِلُّ،وُقُوعُکَ فیما لاٰ یَعْنیکَ جَهْلٌ مُضِلٌّ، وَلَدُ السَّوْءِ یَعُرُّ الشَّرَفَ وَ یَشینُ السَّلَفَ.

ص: 452

فرزند بدخراب میکند شرافت خاندان را و زشت میکند آباء واجداد.

وَلَدُ السَّوْءِ یَضِرُّ السَّلَفَ وَ یُفْسِدُ الْخَلَفَ، وَرَعُ الرَّجُلِ عَلیٰ قَدْرِ دینِه، وَقارُ الْفَتٰی یَزینُهُ وَ خُرْقُهُ یَشینُهُ، وَقُودُ النّارِ یَوْمَ الْقِیٰمَةِ کُلُّ غَنِيٍّ بَخِلَ بِمالِه عَلیَ الْفُقَراءِ وَ کُلُّ عالِمٍ باعَ الدِّینَ بِالدُّنْیا.

بهره آتش میشود در قیامت هر مرد غنی که مالش را از فقرا دریغ دارد و هر عالمی که دینش را بدنیا بفروشد.

واضِعُ الْعِلْمِ عِنْدَ غَیْرِ أَهْلِه ظالِمٌ لَهُ، واضِعُ مَعْرُوفِه فی غَیرِ مُسْتَحَقِّه مُضَیِّعٌ لَهُ، وَرَعُ الْمُؤْمِنِ یَظْهَرُ في عَمَلِه، وَرَعُ الْمُنافِقِ لاٰ یَظْهَرُ إِلاَّ عَلیٰ لِسانِه، وَادُّوا مَنْ تُوادُّونَهُ فِي اللّهِ سُبْحانَهُ وَ ابْغُضُوا مَنْ تَبْغُضُونَهُ فِي اللّهِ سُبْحانَهُ، واصِلُوا مَنْ تُواصِلُونَهُ فِي اللّهِ سُبْحانَهُ وَ اهْجُرُوا مَنْ تَهْجُرُونَهُ فِي اللّهِ سُبْحانَهُ، وُزَراءُ السوءِ أَعْوانُ الظَّلَمَةِ وَ إِخْوانُ الْأَثَمَةِ.

وزرای بدمعین ظالمان و برادران گناهکارانند.

وَقِّرِ اللّهَ سُبْحانَهُ وَ اجْتَنِبْ مَحارِمَهُ وَ أَحْبِبْ أَحِبّائَهُ، وَقِّ نَفْسَکَ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ بِمُبادَرَتِکَ إِلیٰ طاعَةِ اللّهِ وَ تَجَنُّبِکَ مَعاصِیَهُ وَ تَوَخّیکَ رِضاهُ، وَیْحُ الْبَخیلِ الْمتَعَجِّلِ الْفَقْرَ الَّذي مِنْهُ هَرَبَ وَ التّارِکِ الْغِني الَّذي إِیّاهُ طَلَبَ.

وای بر بخیل که تعجیل میکند بسوی فقری که از آن گریزانست و دست باز میدارد از غنائی که آن را طلبکار است.

ص: 453

وَقارُ الشَّیْبِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ نَضارَةِ الشَّبابِ، وَیْحُ النّائِمِ مَا أَخْسَرَهُ قَصُرَ عُمَلُهُ وَقَلَّ أَجْرُهُ، وَیْحُ الْمُسْرِفِ مَا أَبْعَدَهُ عَنْ صَلاٰحِ نَفْسِه وَ اسْتِدْراکِ أَمْرِه، وَیْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ عَلَیْهِ الْغَفْلَةُ فَنَسِيَ الرِّحْلَةَ وَ لَمْ یَسْتَعِدَّ.

وای بر کسیکه غفلت بروی غالب شود و رحلت را فراموش کند و اعداد سفر نفرماید.

وَعْدُ الْکَریمِ نَقْدٌ وَ تَعْجیلٌ، وَعْدُ اللَّئیمِ تَسْویفٌ وَ تَعْطیلٌ، وَقِّرُوا کِبارَکُمْ یُوَقِّرْکُمْ صِغارُکُمْ، وَقُّوا أَعْراضَکُمْ بِبَذْلِ أَمْوالِکُمْ، وُفُورُ الْأَمْوالِ بِانْتِقاصِ الْأَعْراضِ لُؤْمٌ، وَلَدٌ عَقُوقٌ مِحْنَةٌ وَ شُؤْمٌ، وَرَعُ الرَّجُلِ یُنَزِّهُهُ عَنْ کُلِّ دَنِیَّةٍ.

پارسائی مرد پاکیزه میکند او را از آلایش کارهای پست.

وُفُورُ الدِّینِ وَ الْعِرْضِ بِابْتِذالِ الْمالِ مَوْهِبَةٌ سَنِیّةٌ، وَصُولٌ مُعْدِم خَیرٌ مِنْ جافٍ مُکْثِرٍ، وَجْهٌ مُسْتَبْشِرٌ خَیرٌ مِنْ قَطُوبٍ مُؤْثرٌ، وَصُولُ النّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ، وَجیهُ النّاسِ مَنْ تَواضَعَ مَعَ رِفْعَتِه.

بهترین مردم کسی است که تواضع کند با رفعت منزلت و فروتنی فرماید با مناعت مرتبت.

وَیْلٌ لِمَنْ تَمادٰی في غَیِّه وَ لَمْ یَفِی ءْ إِلی الرُّشْدِ، وَیْلٌ لِمَنْ تَمادٰی في جَهْلِه وَ طُوبیٰ لِمَنْ عَقَلَ وَ اهْتَدٰی، وَیْلٌ لِمَنْ سآئَتْ سیرَتُهُ وَ جارَتْ مَمْلَکتُهُ وَ تَجَبَّرَ وَ اعْتَدٰی، وَیْحُ ابْنِ آدَمَ أَسیرُ الْجُوعِ صَریعُ الشَّبَع

ص: 454

غَرَضُ الاْفاتِ خَلیفَةُ الْأَمْواتِ، وَقِّرُوا أَنْفُسَکُمْ عَنِ الْمُفاکَهاتِ وَ مَضاحِکِ الْحِکایاتِ وَ مَحالِ التُّرَّهاتِ، وَیْلٌ لِلْباغینَ مِنْ أَحْکَمِ الْحاکمینَ وَ عالِمِ ضَمائِرِ الْمُضْمِرینَ، وَیْلٌ لِمَنْ بَلي بِعِصْیانٍ وَ خِذْلاٰنٍ، وَ الَّذي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَیءَ النَّسَمَةَ لَیَظْهَرَنَّ عَلَیْکُمْ قَوْمٌ یَضْرِبُونَ الْهامَ عَلیٰ تَأْویلِ الْقُرْآنِ کَما بَدَأکُمْ مُحَمَّدٌ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلیٰ تَنْزیلِه وَ ذٰلِکَ حُکْمٌ مِنَ الرَّحْمٰنِ عَلَیْکُمْ فی آخِر الزَّمانِ.

سوگند بدان خدای که بشکافت حبّات را و بیافرید مخلوقات را بیرون می آیند برشما جماعتی که میزنند با شمشير فرقهای شما را بحكم تأويل قرآن چنانکه رسول خدای زد بحكم تنزيل قرآن این است حکم خداوند بر شما در آخرالزمان.

وَقِرَ سمْعٌ لَمْ یَسْمَعِ الْواعِیَةَ، وَقِرَ قَلْبٌ لَمْ یَکُنْ لَهُ أُذُنٌ واعِیَهٌ، وَقُّوا دینَکُمْ بِالاْءِسْتِعانَةِ بِاللّهِ، وَقُّوا أَنْفُسَکُمْ مِنْ عَذابِ اللّهِ بِالْمُبادَرَةِ إِلیٰ طاعَةِ اللّهِ، والٍ ظَلُومٌ غَشُومٌ خَیْرٌ مِنْ فِتْنَةٍ تَدُومُ، وافِدُ الْمَوْتِ یُدْنِي الْأَجَلَ وَ یُبْعِدُ الْأَمَلَ وَ یُبیدُ الْمَهَلَ.

منهی مرگی بسر میرساند مدت را و دور می افکند منیت را و نابود می سازد مهلت را.

وَفْدُ الْجَنَّةِ أَبَداً مُنَعَّمُونَ، وَفْدُ النّارِ أَبَداً مُعَذَّبُونَ، وارِدُ الْجَنَّةِ مُخَلَّدُ النَّعْماءِ، وارِدُ النّارِ مُؤبَّدُ الشَّقاءِ، وَقِّرْ عِرْضَکَ بِعَرَضِکَ تَکْرُمْ وَ تَفَضَّلْ تُخْدَمْ ، وَ احْلُمْ تَقَدَّمْ، وافِدُ الْمَوْتِ یَقْطَعُ الْعَمَلَ وَ یَفْضَحُ الْأَمَلَ.

ص: 455

وُدُّ أَبْناءِ الدُّنْیا یَنْقَطِعُ لاِنْقِطاع أَسْبابِه، وُدُّ أَبْناءِ الْأَخِرَةِ یَدُومُ لِدَوامِ سَبَبِه، وَا عَجَبا کَیْفَ تُسْتَحَقُّ الْخَلافَةُ بِالصُّحْبَةِ وَ لاٰ تُسْتَحَقُّ بِالْصُّحْبَةِ وَ الْقَرابَةِ.

میفرماید سخت عجب است که ابوبکر بدست آویز صحبت رسول خدای مستحق خلافت است و من با افزونی قرابت بر صحبت مستحق نیستم.

وُفورِ الْعِرْضِ بِابْتِذالِ الْأَمْوالِ، وَ صَلاحُ الدِّینِ بِإِفْسادِ الدُّنْیا، وَ اللّهِ مَا فَجَئَني مِنَ الْمَوْتِ وارِدٌ کَرِهْتُهُ وَ لاٰ طالِعٌ أَنْکَرْتُهُ، وَ اللّهِ مَا مَنَعَ مِنْ أَهْلَه وَأَزاحَ الْحَقَّ عَنْ مُسْتَحِقِّه إِلَّاٰ کُلُّ کافِرٍ جاحِدٍ وَ مُنافِقٍ مُلْحِدٍ، وَ لَئِنْ أَمْهَلَ اللّهُ الظّالِمَ فَلَنْ یَفُوتَهُ أَخْذُهُ وَ هُوَ لَهُ بِالْمِرْصادِ عَلیٰ مَجازِ طَریقِه وَ بِمَوْضِعِ الشَّجا مِنْ مَجاري ریقِه، وجْهُکَ ماءٌ جامِدٌ یَقْطُرُهُ السُّؤالُ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تَقْطُرُهُ.

تورا در چهره آبیست و رونقی است ثابت که سؤال متقاطر میکند آنرا پس نيك نظر کن که آبروی خویش را در نزد نااهل نریزی.

وِزْرُ صَدَقَةِ الْمَنّانِ یَغْلِبُ أَجْرَهُ، وَحْدَةُ الْمَرْءِ خَیرٌ لَهُ مِنْ قَرینِ السَّوْءِ.

تنها نشستن مرد بهتر از هم نشین بد است.

وَضْعُ الصَّنیعَةِ في أَهْلِها یَکُبُ الْعَدُوَّ وَ تَقي مَصارِعَ السّوءِ، وَ اللّهِ لَأَنْ أَبَیتَ عَلیٰ حَسَکِ السَّعْدانِ مُسَهَّداً وَ أُجَرَّ فِي الْأَغْلاٰلِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَی اللّهَ وَ رَسُولَهُ ظالِماً لِبَعْضِ الْعِبادِ أَوْ غاصِباً لِشَيْءٍ مِنَ الْحُطامِ

ص: 456

وَ کَیْفَ أَظْلِمُ لِنَفْسٍ یَسْرَعُ إِلیَ الْبِلیٰ قُفُولُها وَ یَطُولُ فِي الثَّرٰی حُلُولُها، وَ لَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفِظُونَ مِنْ أَصْحابِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّني لَمْ أَرُدَّ عَلیَ اللّهِ وَ لاٰ عَلیٰ رَسُولِه ساعَةً قَطُّ وَ لَقَدْ واسَیْتُهُ بِنَفْسي فِی الْمَواطِنِ الَّتي تَنْکُصُ فیهَا الْأَبْطالُ وَ تَتَأَخَّرُ عَنْهَا الْأَقْدامُ نَجْدَةً أَکْرَمَنِيَ اللّهُ بِها وَ الَّذي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْواناً عَلَیْهِ أَعْلَنُوا مَا کانُوا أَسَرُّوا وَ أَظْهَرُوا مَا کانُوا بَطَنُوا.

سوگند بدانکس که دانه شکافت و بیافرید آفرینش را دشمنان ما اهل بیت مسلمان نشدند بلکه بصورت مسلمانی گرفتند و کفر خود را مخفی داشتند و گاهی که معین و ناصر بدست کردند کفر مستور خود را از پرده بیرون افکندند وظاهر ساختند آنچه در باطن داشتند.

وَجَدْتُ الْمُسالَمَةَ خَیراً مَا لَمْ یَکُنْ وَهْنٌ فِي الاْءِسْلاٰمِ أَنْجَعُ مِنَ الْقِتالِ، وَجَدْتُ الحِلمَ وَ الاْءِحْتِمالَ أَنْصَرَ لي مِنْ شُجْعانِ الرِّجالِ، وَ اللّهِ لاٰ یُعَذِّبُ اللّهُ مُؤْمِنْاً بَعْدَ الاْءِیْمانِ إِلَّاٰ بِسُوءِ ظَنِّه وَ سُوءِ خُلْقِه.

سوگند باخدای که عذاب نمیکند خداوند هیچ مؤمنی را بعد از تشریف ایمان مگر بسبب سوء ظن وسوء خلق.

وُصُولُ الْمَرْءِ إِلیٰ کُلِّ ما یَبْتَغیهِ مِنْ طیبِ عَیْشِه وَ أَمْنِ سِرْبِه وَ سَعَةِ رِزْقِه بِنِیَّتِه وَ سِعَةِ خُلْقِه، وَ الَّذي فَلَقَ الْحَبَّة وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ لَوْلاٰ حُضُورُ

ص: 457

الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ لِوُجُودِ النّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللّهُ عَلیَ الْعُلَماءِ أَنْ لاٰ یُقارُّوا عَلیٰ کِظَّةِ ظالِمِ وَ لاٰ سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلیٰ غارِبِها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَأْسِ أَوَّلِها وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هٰذِه عِنْدي أَزْهَدَ مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ، وَ اللّهِ لَئِنْ فَرَرْتُمْ مِنْ سَیْفِ الْعاجِلَةِ لاٰ تَسْلَمُوا مِنْ سُیُوفِ الْاٰخِرَةِ وَ أَنْتُمْ لَهامیمُ الْعَرَبِ وَ السِّنامُ الْأَعْظَمُ فَاسْتَحْیُوا مِنَ الْفِرارِ فَإِنَّ فیهِ ادِّراعَ الْعارِ وَ وُلُوجَ النّارِ.

سوگند باخدای اگر امروز از جهاد هزیمت شوید فردای قیامت از شمشیرهای نقمت بسلامت نروید و حال آنکه شما سران عرب و بزرگان قبیله اید حیا کنید از فرار زیراکه فرار امروز بر شما شعار عار و فردا دخول ناراست.

وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلی الْجَنَّةِ زُمَراً قَدْ أَمِنَ الْعِقابَ وَ انْقَطَعَ الْعِتابُ وَ زُحْزِحُوا عَنِ الْنّارِ وَ اطْمَأَنَّتْ بِهِمْ الدّارُ وَ رَضُوا الْمَثْوٰی وَ الْقَرارَ، وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي أَعْذَرَ بِما أَنْذَرَ وَ احْتَجَّ بِما نَهَجَ وَ حَذَّرَکُمْ عَدُوّا نَفَذَ فِي الصُّدُورِ خَفِیّا وَ نَفَثَ فِي الاْذانِ نَجِیّا، وَ اللّهِ مَا کَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لا کَذَبْتُ کِذْبَةً، وَ اللّهِ لَقَدْ بَذَلْتُ في طاعَةِ اللّهِ وَ رَسُولِه جُهْدي وَ جاهَدْتُ أَعْدائَهُ بِکُلِّ طاقَتي وَ وَقَیْتُهُ بِنَفْسي.

سوگند باخدای که بذلی کردم در راه خدا تمام توانائی و جهد خود را وجهاد کردم بادشمنان او بتمام طاقت و نیروی خود و در نگاهداشت رسول خدا برخی جان او کردم جان خودرا.

ص: 458

وَ لَقَدْ أَفْضٰی إِلَيَّ مِنْ عِلْمِه بِما لَمْ یُفْضِ بِه إِلیٰ أَحَدٍ غَیْري، وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ إِنْ رَأْسَهُ لَعَلیٰ صَدْري، وَ لَقَدْ سالَتْ نَفْسُهُ في کَفّي فَأَمْرَرْتُها عَلیٰ وَجْهي، وَ لَقَدْ وَلیتُ غُسْلَهُ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ الْمَلائِکَةُ أَعْواني فَضَجَّتِ الدّارُ وَ الْأَفْنِیَةُ مَلَاٌ مِنْهُمْ یَهْبِطُ وَ مَلَاٌ مِنْهُمْ یَعْرُجُ وَ ما فارَقَتْ سَمْعي هَیْمَنَةً مِنْهُمْ یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتّیٰ وارَیْناه في ضَریحِه فَمَنْ أَحَقُّ بِه مِنّي حَیّاً وَ مَیِّتاً، وَ الَّذي بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِالْحَقِّ نَبِیّا لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُساطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتّیٰ یَعْلُوا أَسْفَلُکُمْ أَعْلاٰکُمْ وَ أَعْلاٰکُمْ أَسْفَلَکُمْ.

باب بیست و هفتم

یک فصل: حرف هاء بلفظ مطلق

الباب السابع والعشرون مما ورد من حكم امير المؤمنين علي عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الهاء باللفظ المطلق

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: هُدِيَ مَنْ أَطاعَ رَبَّهُ وَ خافَ ذَنْبَهُ، هُدِیَ مَنْ أَحْسَنَ إِسْلاٰمَهُ، هُدِيَ مَنْ أَخْلَصَ إِیمانَهُ، هَلَکَ فِيَّ رَجُلاٰنِ مُحِبٌّ غالٍ وَ مُبْغِضٌ قالٍ

دو کس در من هلاك شود یکی دوستی که مرا از فقر امکان بغنای واجب کشاند و دیگر دشمنی که مرا ناستوده خواند.

هَلَکَ مَنْ لَمْ یُحْرِزُ أَمْرَهُ، هَلَکَ مَنِ ادَّعیٰ وَ خابَ مَنِ افْتَرٰی.

ص: 459

هَیْهاتَ أَنْ یَفُوتَ الْمَوْتُ مَنْ طَلَبَ أَوْ یَنْجُوَ مِنْهُ مَنْ هَرَبَ، هَلَکَ الْفَرِحُونَ بِالدُّنْیا یَوْمَ الْقِیامَةِ و وَنَجَی الْمَحْزُونُونَ بِها.

هلاك میشوند در قیامت آنانکه بدنیا شادمان و کامرانند و نجات آنان راست که غمنده و محزونند.

هَلْ تَنْظُرُ إِلاَّ فَقیراً یُکابِدُ فَقْراً أَوْ غَنِیَّا بَدَّلَ نِعْمَةَ اللّهِ کُفْراً أَوْ بَخیلاً اتَّخَذَ الْبُخْلَ بِحَقِّ اللّهِ وَفْراً أَوْ مُتَمَرِّداً کَأَنَّ بِاُذنَیْهِ عَنْ سَماعِ الْحِکْمَةِ وَقْراً، هٰذَا اللِّسانُ جَمُوحٌ بِصاحِبه، هَمُّ الْمُؤْمِنِ لاِٰخِرَتِه وَ کُلُّ جِدِّه لِمُنْقَلَبِه، هَلَکَ مَنْ باعَ الْیَقینَ بِالشَّکِّ وَ الْحَقِّ بِالْباطِلِ وَ الْاٰجِلَ بِالْعاجِلِ.

هلاك شد کسی که فروخت يقين را بشك وحق را بباطل و آخرت را بدنيا.

هَلَکَ مَنِ اسْتَنامَ إِلیَ الدُّنْیا وَ أَمْهَرَها دینَهُ فَهُوَ حَیْثُ مالَتْ مالَ إِلَیْها قَدِ اتَّخَذَها هَمَّهُ وَ مَعْبُودَهُ، هَلْ یَنْتَظِرُ أَهْلُ غَضاضَةِ الشَّبابِ إِلَّاٰ حَوائِنَ الْهَرَمِ. هَلْ یَنْتَظِرُ [أَهْلَ] غَضاضَةِ الْصَّحَّةِ إِلَّاٰ نَوازِلَ السَّقَمِ.

آیا انتظار میبرد [اهل] صحت و تندرستی مگر رنجوری و بیماری را.

هَیْهاتَ لا یُخْدَعُ اللّهُ عَنْ جَنَّتِه وَ لاٰ یُنالُ ما عِنْدَهُ إِلَّاٰ بِمَرْضاتِه، هَیْهاتَ أَنْ یَنْجُوَ الظّالِمُ مِنْ أَلیمِ عَذابِ اللّهِ وَ عَظیمِ سَطَواتِه، هُوَ اللّهُ الَّذي تَشْهَدُ لَهُ أَعْلاٰمُ الْوُجُودِ عَلیٰ [إِقْرارِ] قَلْبِ ذَوِي الْجُحُودِ، في وَصفِ الْدُّنیا: هِيَ الصَّدُودُ الْعَنُودُ وَ الْحَیُودُ الْمَیُودُ وَ الْخَدُوعُ الْکَنُودُ.

در وصف دنیا میفرماید که او پشت میکند و خصومت می انگیزد و کج پوئی و

ص: 460

ناراستی می آغازد و خدیعت میورزد و کفران نعمت میکند.

هَلْ مِنْ خَلاٰصٍ أَوْ مَناصٍ أَوْ مَلاٰذٍ أَوْ مَعاذٍ أَوْ قَرارٍ أَوْ مَجازٍ، هَوِّنْ عَلَیْکَ فَإِنَّ الْأَمْرَ قَریبٌ وَ الاْءِصْطِحابَ قَلیلٌ وَ الْمُقامَ یَسیرٌ، هَدَرَ فَنیقُ الْباطِلِ بَعْدَ کَظُومٍ وَصالَ الدَّهْرُ صِیالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ، هَیْهاتَ لَوْلاَ التُّقٰی لَکُنْتُ أَدهَی الْعَرَبِ.

میفرماید: اگر پارسائی و تقوی مانع نبود من از همه عرب در تدبير امور داناتر بودم.

هَیْهاتَ مِنْ نَیْلِ السَّعادَةِ السُّکُونُ إِلَی الْهُوَیْنا وَ الْبَطالَةِ، هُدَی اللّهِ أَحْسَنُ الْهُدٰی، هُدِيَ مَنْ أَشْعَرَ قَلْبَهُ التَّقْوٰی.

هدایت یافت کسیکه دل را بجامه تقوی در پوشید.

هُدِیَ مَنْ تَجَلْبَبَ جِلْبابَ الدِّینِ، هُدِيَ مَنِ ادَّرَعَ لِباسَ الصَّبْرِ وَ الْیَقینِ.

هدایت یافت کسیکه جامه صبر و يقين را در ع خویشتن ساخت.

هُدِیَ مَنْ سَلَّمَ مَقادَتهُ اِلیَ اللّهِ وَ رَسُولِه وَ وَلِيِّ أَمْرِه.

وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ في ذِکْرَ الْمَلاٰئکة عَلَيْهِ السَّلاَمُ: هُمْ أُسَراءُ إِیمانٍ لَمْ یَفُکَّهُمْ مِنْهُ زَیْغٌ وَ لاٰ عُدُولٌ.

في ذِکْرَ الْمُنافِقینْ: هُمْ لُمَّةُ الشَّیْطانِ وَ حُمَّةُ النّیرانِ أُوْلٰئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلاٰ إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ ، هَلَکَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِه وَ وَثِقَ بِما تُسَوِّلُهُ لَهُ._

ص: 461

_هلاك شد کسیکه رضای نفس جست و بتسويلات نفس مطمئن خاطر گشت.

وَ رُوِي أَنّه عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَرَّ عَلیٰ بَرْبَخٍ! قَدِ انْفَجَرَ فَقالَ: هٰذا ما کُنْتُمْ عَلَیْهِ بِالْأَمْسِ تَتَنافَسونَ.

وَرُوِي أَیْضاً أَنَّهُ مَرَّ عَلیٰ مَزْبَلَهٍ فَقال: هٰذا مَا بَخِلَ بِهِ الْباخِلُونَ ، هَلَکَ مَنْ أَضَلَّهُ الْهَوٰی وَ اسْتَقادَهُ الشَّیْطانُ إِلیٰ سَبیلَ الْعَمٰی.

هلاك شد کسیکه گمراه ساخت اورا هوای نفسانی و کشید اورا شیطان بجهل و نادانی.

هَلْ یَنْتَظِرُ أَهْلُ مُدَّةِ الْبَقاءِ إِلّاٰ آوِنَةَ الْفَناءِ مَعَ قُرْبِ الزَّوالِ وَ أزُوفِ الاْءِنْتِقالِ، هَلَکَ خُزّانُ الْأَمْوالِ وَ هُمْ أَحْیاءٌ وَ الْعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِيَ اللَّیلُ وَ النَّهارُ أَعْیانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.

هلاك شدند گنجوران مال وحال آنکه زنده باشند وعلما باقی بمانندچندان که روز و شب باقی است اگر چه بصورت از دیده ها مفقودند معنی ایشان در دلها موجود است.

هَلْ یَدْفَعُ عَنْکُمُ الْأَقارِبُ أَوْ تَنْفَعُکُمْ النَّواحِبُ، هَیْهاتَ مَا تَناکَرْتُمْ إِلّاٰ لِما قَبْلَکُمْ مِنَ الْخَطایا وَ الذُّنُوبِ.

وَ قالَ في ذکر القرآن المَجید: هُوَ الَّذي لاٰ تَزیغُ بِه الْأَهْواءُ وَ لاٰ تَلْتَبِسُ بِهِ الشُّبَهُ وَ الْاٰراءُ.

وَ في ذکره أَیضاً: هُوَ الْفَضْلُ لَیْسَ بِالْهَزَلِ، هُوَ النّاطِقُ بِسُنَّةِ الْعَدْلِ

ص: 462

وَ الاْمِرُ بِالْفَصْلِ، هُوَ حَبْلُ اللّهِ الْمَتْینُ وَ الذِّکرُ الْحَکیمُ، هُوَ وَحْيُ اللّهِ الْأَمینُ، هُوَ رَبیعُ الْقُلُوبِ وَ یَنابیعُ الْعِلْمِ، هُوَ الصِّراطُ الْمُسْتَقیمُ، هُوَ هُدیً لِمَنِ ائْتَمَّ بِه وَ زینَةٌ لِمَنْ تَحَلّیٰ بِه وَ عِصْمَةٌ لِمَنِ اعْتَصَمَ بِه وَ حَبْلٌ لِمَنْ تَمَسَّکَ بِه.

في ذکر الاْءِسْلام: هُوَ أَبْلَجُ الْمَناهِجِ نَیِّرُ الْوَلائِجِ مُشْرِقُ الْأَقْطارِ رَفیعُ الْغایَةِ.

وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ في ذکر الْأَشْتَرِ النَّخعي رضي اللّهُ عَنه: هُوَ سَیْفُ اللّهِ لاٰ یَنْبُو عَنِ الضَّرْبِ وَ لاٰ کَلیلُ الْحَدِّ وَ لا تَسْتَهْویه بِدْعَةٌ وَ لاٰ تَتیهُ بِه غَوایَةٌ.

در صفت مالك اشتر میفرماید: او شمشیر خداست که از زدن سست نشود و حدود آن کندی نپذیرد چیره نمیشود. بر او بد اندیشی و بدعت ودست نمییابد بر او گمراهی و غوایت.

في ذِکْر بني أُمَیَّة: هِيَ مُجاجَةٌ مِنْ لَذیذِ الْعَیْشِ یَتَطَعَّمُونَها بُرْهَةً وَ یَلْفَظُونَها جُمْلَةً.

في ذِکْر مَن ذَمَّهُ: هُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ وَ عَلیَ النّاسِ طاعِنٌ وَ لِنَفْسِه مُداهِنٌ هُوَ في مُهْلَةٍ مِنَ اللّهِ یَهْوي مَعَ الْغافِلینَ وَ یَغْدُو مَعَ الْمُذْنِبینَ بِلاٰ سَبیلٍ قاصِدٍ وَ لاٰ إِمامٍ قائِدٍ وَ لاٰ عِلْمٍ مُبینٍ وَ لاٰ دینٍ مَتینٍ، هُوَ لاٰ یَخْشَی الْمَوْتَ وَ لاٰ یَخافُ الْفَوْتَ._

ص: 463

_در ذم کسی فرماید که: در سخن چیره دست است و در عبادت پست با مردمان كار بطعن ومعادا کند و با نفس خویش مدارا نماید خداوند ورا دست باز داشته است با صحبت نادانان و روش گناهکاران بی آنکه قصد راهی کند یا اقتنا بامامی نماید نه اورا علمی روشن است و نه دینی مبرهن نه از مرگ میترسد و نه از فوت وقت می هراسد.

هَبْ مَا أَنْکَرْتَ لِما عَرَفْتَ وَ مَا جَهِلْتَ لِما عَلِمْتَ، هَبِ اللَّهُمَّ لَنا رِضاکَ وَ أَغْنِنا عَنْ مَدِّ الْأَیْدي إِلیٰ سِواکَ، هَواکَ أَعْدٰی عَلَیْکَ مِنْ کُلِّ عَدُوٍّ فَاغْلِبْهُ وَ إِلَّاٰ أَهْلَکَکَ، هُمُومُ الرَّجُلِ عَلیٰ قَدْرِ هِمَّتِه وَ غیرَتُهُ عَلیٰ قَدْرِ حَمِیَّتِه، هَمُّ الْکافِرِ لِدُنْیاهُ وَ سَعْیُهُ لِعاجِلِه وَ غایَةِ شَهْوَتُهُ.

وَ قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ في مدح من أثنیٰ علیهم: هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلیٰ حَقائقِ الاْءِیْمانِ وَ باشَرُوا رُوح الْیَقینِ فَاسْتَسْهَلُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِأَبْدانٍ أَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلیٰ أُولئِکَ خُلَفاءُ اللّهِ في أَرْضِه وَ الدُّعاةُ إِلیٰ دینِه آهْ آهْ شَوْقاً إِلیٰ رُؤْیَتِهِمْ.

در مدح جماعتی(1) فرماید: از پی هم در میآید ایشان را علم بحقایق ایمان و ادراك معارج يقين پس آسان گرفتند آنچه را دنیا پرستان مشکل شمردند و مأنوس شدند آنچه را جاهلان وحشت داشتند از آن و مصاحبت کردند در دنیا با بدنها

ص: 464


1- این بیان شریف در وصف ائمه اطهار است که از نهج البلاغة التقاط شده و مؤلف هم در ج 5 ص 119 ضمن احوالات کمیل بن زیاد نخعی آنرا نقل فرموده است به نهج فیض السلام ص د 11 مراجعه شود.

و ارواح ایشان از علایق دنیا جسته و با ملکوت خدا پیوسته بود ایشانند خلیفهای خدا در زمین و دعوت کنندگانند مردم را بسوی دین خدا، آه آه چه بسیار شوق دارم دیدار ایشان را.

وَقال عَلَيْهِ السَّلاَمُ في وَصْفِ آل رسُولِ اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: هُمْ دَعائِمُ الاْءِسْلاٰمِ وَ وَلاٰئِجُ الاْءِعْتِصام بِهِمْ عادَ الْحَقُّ في نِصابِه وَ انْزاحَ الْباطِلُ عَنْ مَقامِه وَ انْقَطَعَ لِسانُهُ عَنْ مَنْبَتِه عَقَلُوا الدِّینَ عَقْلَ وِعایَةٍ وَ رِعایَةٍ لاٰ عَقْلَ سَماعٍ وَ رِوایَةٍ، هُمْ مَوْضِعُ سِرِّ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ حُماةُ أَمْرِه وَ عَیْبَةُ عِلْمِه وَ مَوْئِلُ حُکْمِه وَ کُهُوفُ کُتْبِه وَ حِبالُ دینِه، هُمْ کَرائِمُ الاْءِیمانِ وَ کُنُوزُ الرَّحْمٰنِ إِنْ قالُوا صدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ یَسْبقُوا، هُمْ کُنُوزُ الاْءِیمانِ وَ مَعادِنُ الاْءِحْسانِ إِنْ حَکَمُوا عَدَلُوا وَ إِنْ حاجُّوا خَصَمُوا، هُمْ أَساسُ الدِّینِ وَ عِمادُ الْیَقینِ إِلَیْهمْ یَفيءُ الْغالي وَ بِهِمْ یَلْحَقُ التّالي، هُمْ مَصابیحُ الظُّلْمِ وَ یَنابیعُ الْحِکَمِ، هُمْ مَعادِنُ الْعِلْمِ وَ مَواطِنُ الْحِلْمِ، هُمْ عَیْشُ الْعِلْم وَ مَوْتُ الْجَهْلِ یُخْبِرُکُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ لاٰ یُخالِفُونَ الْحَقَّ وَ لاٰ یَخْتَلِفُونَ فیهِ فَهُوَ بَیْنَهُمْ صامِتٌ ناطِقٌ وَشاهِدٌ صادِقٌ.

ص: 465

باب بیست و هشتم

فصل اول: حرف لاء ناهیه

الباب الثامن و العشرون فيما ورد من حكم امير المؤمنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف لا وهو فصلان سبعمائة و اربع وثلاثون حكمة الفصل الاول بلفظ النهى وهو مائتان وسبع وستون حكمة الفصل الثاني بلفظ النقي وهو اربعمائة و سبع وستون حكمة.

الفصل الأول من حكمه عَلَيْهِ السَّلاَمُ و هو مأتان وسبع وستون حكمة.

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: لاٰ تَرْجُ إِلَّاٰ رَبَّکَ، لاٰ تَخَفْ إِلَّاٰ ذَنْبَکَ، لاٰ تُضیعَنَّ مالَکَ في غَیرِ مَعْرُوفٍ، لاٰ تَضَعَنَّ مَعْرُوفَکَ عِنْدَ غَیرِ عَرُوفٍ، لاٰ تَعِدْ مَا تَعْجِزُ عَنِ الْوَفاءِ بِه.

وعده مکن چیزی را که از وفای آن عاجز باشی.

لا تَضْمَنْ مَا لاٰ تَقْدِرُ عَلی الْقِیامِ بِه، لاٰ یَحْمَدْ حامِدٌ إِلَّاٰ رَبَّهُ، لاٰ یَخَفْ خائِفٌ إِلَّاٰ ذَنْبَهُ، لاٰ تُعِنْ قَوِیّا عَلیٰ ضَعیفٍ، لاٰ تُؤْثِرْ دَنِیّا عَلیٰ شَریفٍ، لاٰ تَثِقَنَّ بِعَهْدِ مَنْ لاٰ دینَ لَهُ.

واثق مشو بعهد کسی که اورا دین نباشد.

لاٰ تَمْنَحَنَّ وُدَّکَ مَنْ لاٰ وَفاءَ لَهُ.

بذل مکن دوستی خود را برای کسی که اورا وفا نباشد.

لا تَصْحَبَنَّ مَنْ لاٰ عَقْلَ لَهُ، لاٰ تُودِعَنَّ سِرَّکَ مَنْ لاٰ أَمانَةَ لَهُ.

ص: 466

بودیعت مگذار سرِّ خود را در نزد کسیکه اورا امانت نیست.

لاٰ تُقْدِمْ عَلیٰ مَا تَخْشَی الْعَجْزَ عَنْهُ، لاٰ تَعْزِمْ عَلیٰ مَالاٰ تَسْتَبینُ الرُّشْدَ فیهِ، لاٰ تَنْظُرْ إِلیٰ مَنْ قالَ وَ انْظُرْ إِلیٰ مَا قال.

نظر مکن که گوینده کیست بلکه بین گفتار او چیست.

لاٰ تُرَخِّصْ لِنَفْسِکَ فِي شَيْءٍ مِنْ سَیِّی ءِ الْأَقْوالِ وَ الْأَفْعالِ، لا تُفْسِدْ مَا یَعْنیکَ صَلاٰحُهُ، لاٰ تَغْلِقْ باباً یُعْجِزُکَ افْتِتاحُهُ.

مبند دری را که عاجز باشی از گشودن آن.

لاٰ تُخاطِرْ بِشَيْءٍ رَجاءَ أَکْثَرَ مِنْهُ، لاٰ تَسْتَعْظِمَنَّ النَّوالَ وَ إِنْ عَظُمَ فَإِنَّ قَدْرَ السُّؤالِ أَعْظَمُ مِنْهُ، لاٰ تُمارِیَنَّ الْجَهُولَ في مَحْفِلٍ، لاٰ تُشاوِرَنَّ في أَمْرِکَ مَنْ یَجْهَلُ.

مشورت مکن در کار خود با مردم جاهل.

لاٰ تَتَّکِلْ في أُمُورِکَ عَلیٰ کَسْلانَ، لاٰ تَرْجُ فَضْلَ مَنّانٍ، لاٰ تَأْتَمِنْ لأَحْمَقَ وَ خَوّانٍ، لاٰ تَزْدَرِیَنَّ أَحَداً حَتَّیٰ تَسْتَنْطِقَهُ، لاٰ تَسْتَعْظِمَنَّ أَحَداً حَتّی تَسْتَکْشِفَ مَعْرِفَتَهُ، لاٰ تَثِقْ بِمَنْ یُذیعُ سِرَّکَ، لاٰ تَصْطَنِعْ مَنْ یَکْفُرُ بِرَّکَ، لاٰ تُمازِحِ الشَّریفَ فَیَحْقِدَ عَلَیْکَ.

با مردم بزرگی آغاز مزاح مکن تاکين تو در دل نگیرند.

لا تُلاٰحِي الدَّنيَّ فَیَجْتَرِیءَ عَلَیْکَ، لا تَضَعْ مَنْ رَفَعَتْهُ التَّقْوٰی، لا تَرْفَعْ مَنْ رَفَعَتْهُ الدُّنْیا، لا تُقِلَّ مَا یُثَقِّلُ وِزْرَکَ، لا تَفْعَلْ مَا یَضَعُ قَدْرَکَ.

ص: 467

لا تَکُونُوا لِنِعَمِ اللّهِ عَلَیْکُمْ أَضْداداً، لا تَکُونُوا لِفَضْلِه عَلَیْکُمْ حُسّاداً، لا تَتَکَلَّمْ بِکُلِّ مَا تَعْلَمُ فَکَفٰی بِذٰلِکَ جَهْلاً.

سخن مکن بتمام آنچه میدانی چه این کر دار حجتی است بر جهل تو.

لا تُمْسِکْ عَنْ إِظْهارِ الْحَقِّ إِذا وَجَدْتَ لَهُ أَهْلاً، لا تُعامِلْ مَنْ لا تَقْدِرُ عَلیَ الاْءِنْتِصافِ مِنْهُ، لا تَقْطَعْ صَدیقاً وَ إِنْ کَفَرَ، لا تَأْمَنْ عَدُوّا وَ إِنْ شَکَرَ، لا تَسْتَکْثِرَنَّ الْعَطاءَ وَ إِنْ کَثُرَ فَإِنَّ حُسْنَ الثَّناءِ أَکْثَرُ مِنْهُ، لاٰ یَسْتَحْییَنَّ أَحَدُکُمْ إِذا سُئِلَ عَمَّا لاٰ یَعْلَمُ أَنْ یَقُولَ لاٰ أَعْلَمُ.

شرمگین نشود یکی از شما چون از او چیزی بپرسند که نداند بگوید که ندانم.

لاٰ تَهْتِکُوا أَسْتارَکُمُ عِنْدَ مَنْ یَعْلَمُ أَسْرارَکُمْ، لا تُؤْیِسِ الضُّعَفآءَ مِنْ عَدْلِکَ، لا تُطْمِعِ الْعُظَماءَ فی حَیْفِکَ، لا یَغْلِبَنَّ غَضَبُکَ عَلیٰ حِلْمِکَ، لا یَغْلِبَنَّ هَواکَ عَلیٰ عِلْمِکَ، لا تَرْغَبْ فِي الدُّنْیا فَتَخْسَرَ آخِرَتَکَ، لا تَغْتَرَّ بِالرَّذائِلِ فَتَسْقُطَ قیمَتُکَ، لا تَسْتَصْغِرَنَّ عَدُوّا وَ إِنْ ضَعُفَ.

حقير مشمار دشمن را اگرچه ضعیف باشد.

لا تَرُدَّ السّائِلَ وَ إِنْ أَسْرَفَ، لا تُعاتِبِ الْجاهِلَ فَیَمْقُتَکَ وَ عاتِبِ الْعاقِلَ فَیُحِبَّکَ، لا یَغْلِبِ الْحِرْصُ صَبْرَکُمْ، لا تَنْسَوا عِنْدَ النِّعْمَةِ شُکْرَکُمْ، لا تَعِدَنَّ عِدَةً لا تَثِقُ مِنْ نَفْسِکَ بِإِنْجازِها، لا تَغْتَرَّنَّ بِمُجامَلَةٍ الْعَدُوِّ فَإِنَّهُ کَالْماءِ وَإِنْ أُطیلَ إِسْخانُهُ بِالنّارِ لَمْ یَمْنَعْ مِنْ إِطْفائِها._

ص: 468

_فریفته مشو بنیکوئی دشمن زیرا که دشمن آب را ماند چند که او را با آتش گرم کنی هم از فرو نشاندن آتش باز نايستد.

لاٰ تُخْلِ نَفْسُکَ مِنْ فِکْرَةٍ تَزیدُکَ حِکْمَةً أَوْ عِبْرةٍ تُفیدُک عِصْمَةً، لاٰ تُخْبِرْ إِلَّاٰ عَنْ ثِقَةٍ فَتَکُونَ کَذّاباً إِنْ أَخْبَرْتَ عَنْ غَیرِه فَإِنَّ الْکِذْبَ مَهانَةٌ وَ ذُلٌّ، لاٰ تُنازِع السُّفَهآءَ وَ لاٰ تَسْتَهْتِرْ بِالنِّساءِ فَإِنَّ ذٰلِکَ یُزْري بِالْعُقَلاءِ.

با دیوانگان آغاز منازعت مکن و باز نان حریص بصحبت مباش چه این هردو خردمندان را خوار مایه سازد.

لا تُکْثِرَنَّ الضِّحْکَ فَتَذْهَبَ هَیْبَتُکَ وَ لا الْمِزْاحَ فَیُسْتَخَفُّ بِکَ، لا تَأْمَنْ مِنَ الْبَلاءِ في أَمْنِکَ وَ رَخائِکَ، لا تُکْثِرَنَّ الْعِتابَ فَإِنَّهُ یُورِثُ الضَّغینَةَ وَ یَدْعُو إِلیَ الْبَغْضاءِ وَ اسْتَعْتِبْ لِمَنْ رَجَوْتَ إِعْتابَهُ.

فراوان متعرض مردم مباش واعداد سخن چینی مکن که مورث کینه و داعی خصمی است و گله مند از کسی باش که شاید از تو گله مند باشد.

لا تَزِلُّوا عَنِ الْحَقِّ وَ أَهْلِه فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَبْدَلَ بِنا أَهْلَ الْبَیْتِ هَلَکَ وَ فاتَتْهُ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةُ، لا تَخُنْ مَنِ ائْتَمَنَکَ وَ اِنْ خانَکَ وَ لاٰ تَشِنْ عَدُوَّکَ وَ إِنْ شانَکَ، لا تَصْحَبْ مَنْ یَحْفَظُ مَساوِیکَ وَ یَنْسَیٰ فَضائِلَکَ وَ مَعالِیَکَ.

مصاحبت مکن با کسیکه محفوظ میدارد معایب تو را و فراموش میکند فضایل تورا ومكانت تو را.

ص: 469

لاٰ تُؤاخِ مَنْ یَسْتُرُ مَناقِبَکَ وَ یَنْشُرُ مَثالِبَکَ، لاٰ تَطْلُبِ الاْءِخْاءَ عِنْدَ أَهْلِ الْجَفاءِ وَ اطْلُبْهُ عِنْدَ أَهْلِ الْحِفاظ وَ الْوَفاءِ، لاٰ تَحْرِمِ الْمُضْطَرَّ وَ إِنْ أَسْرَفَ، لاٰ تُخیِّبِ الْمُحْتاجَ وَ إِنْ أَلْحَفَ، لاٰ تُخْلِفَنَّ وَرائَکَ شَیْئاً مِنَ الْدُّنْیا فَإِنَّکَ تُخْلِفُهُ لأحَدِ رَجُلَیْنِ: إِمَّا رَجُلٌ عَمِلَ فیهِ بِطاعَةِ اللّهِ فَسَعِدَ بِما شَقیتَ، وَ إِمّا رَجُلٌ عَمِلَ بِمَعْصِیَةٍ اللّهِ فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلیَ الْمَعْصِیَةِ وَ لَیْسَ أَحَدُ هٰذَیْنِ حَقیقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلی نَفْسِکَ.

چیزی باقی مگذار از مال دنیا از پس مرگ خود چه آن چیز را که مخلف گذاری یا مردی برد که طاعت خدای کند پس او سعید شود بمالیکه تو از اندوختن آن شقی شدی يا مردی برد که آن مال را در معصیت خدای صرف کند پس تو بآن مال معين معصيت شدی لاجرم نیستند آن دومرد سزاوار که تو بر خویشتن بر گزینی.

لاٰ تَجْعَلْ أَکْثَرَ هِمَّتِکَ أَهْلَکَ وَ أَوْلادَکَ فَإِنَّهُمْ إِنْ یَکُونُوا أَوْلِیاءَ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ لاٰ یُضیعُ وَلِیَّهُ وَ إِنْ یَکُونُوا أَعْداءَ اللّهِ فَما هَمُّکَ بِأَعْداءِ اللّهِ، لاٰ تَرْکَنُوا إِلیٰ جُهّالِکُمْ وَ لا تَنْقادُوا لاِهْوائِکُمْ فَإِنَّ النّازِلَ بِهذَا الْمَنْزِلِ عَلیٰ شَفا جُرُفٍ هارٍ، لا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ إنَّ أَحَداً أَوْلیٰ بِفِعْلِ الْخَیْرِ مِنَّي فَیَکُونَ _ وَ اللّهِ _ کَذٰلِکَ إِنَّ لِلْخَیرِ وَ الشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْما تَرَکْتُمُوهُ کَفاکُمُوهُ أَهْلُهُ.

نباید بگوید یکی از شما که دیگری در کار خير اولی از من است سوگند باخدای چنین میشود همانا از برای خیر وشر اهلی است هر گاه دست بازداری خیر را اهلش کفایت آن کار کند.

ص: 470

لاٰ یَحِنَّنَّ أَحَدُکُمْ حَنینَ الْأَمَةِ عَلیٰ مَا زُوِيَ عَنْهُ مِنَ الدُّنْیا، لا تَفْرَحْ بِالْغَناءِ وَ الرَّخاءِ وَ لاٰ تَغْتَمَّ بِالْفَقْرِ وَ الْبَلاٰءِ فَإِنَّ الذَّهَبَ یُجَرَّبُ بِالْنّارِ وَ الْمُؤْمِنُ یُجَرَّبُ بِالْبَلاٰءِ، لا تَصْحَبْ اِلَّاٰ عاقِلاً تَقِیّاً وَ لا تُخالِطْ إِلَّاٰ عَالِماً زَکِیّاً وَ لا تُودِعْ سِرَّکَ إِلَّاٰ مُؤْمِناً وَقِیّاً، لا تَحْمِلْ علیٰ یَوْمِکَ هَمَّ سَنَتِکَ کَفاک کُلَّ یَوْمٍ مَا قُدَّرَ لَکَ فیهِ ، فَإِنْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمْرِکَ فَإِنَّ اللّهَ سَیَأْتیکَ في کُلِّ غَدٍ جَدیدٍ بِما قَسَمَ لَکَ وَ إِنْ لَمْ تَکُنْ مِنْ عُمْرِکَ فَما هَمُّکَ بِما لَیْسَ لَکَ.

حمل مکن بر امروز خودکار سال خود را کافی است ترا هر روزی آنچه مقدر شده است از برای تو در آنروز پس اگر از عمر تو سالی بجای مانده هر روز بتازه در میرسد آنچه از بهر تو قسمت شده و اگر از عمر توچیزی بجای نمانده پس چیست همِّ تو از برای چیزی که از برای تو نیست.

لاٰ تَأْسَ عَلیٰ مَا فاتَ، لا تَفْرَحْ بِما هُوَ آتٍ، لاٰ یَلُمْ لائِمٌ إِلّاٰ نَفْسَهُ، لا تَقُولَنَّ مَا یَسُوئُکَ جَوابُهُ، لا تَفْعَلَنَّ مَا یَلحَقُکَ مَعابُهُ، لاٰ تَطْمَعْ فیما لاٰ تَسْتَحِقُّ، لا تَسْتَطِلْ عَلیٰ مَنْ لاٰ تَسْتَرِقُّ، لا تَرْغَبَنَّ في مَوَدَّةِ مَنْ لاٰ تَکْشِفُهُ، لا تَزْهَدَنَّ في شَيْءٍ حَتّیٰ تَعْرِفَهُ، لا تُقْدِمَنَّ عَلیٰ أَمْرٍ حَتّیٰ تَخْبُرَهُ.

نباید اقدام کنی در کاری که بحقيقت آن مطلع نیستی.

لاٰ تَسْتَحْسِنْ مِنْ نَفْسِکَ مَا مِنْ غَیرِکَ تَسْتَنْکِرُهُ،لاٰ تُحَدِّثْ بِما تَخافُ تَکْذیبَهُ._

ص: 471

-حدیث مکن چیزیرا که از تکذیب آن بيمناك باشی.

لاٰ تُصَدِّقْ مَنْ یُقابِلُ صِدْقَکَ بِتَکْذیبِه، لا تَسْئَلْ ما تَخافُ مَنْعَهُ، لا تُغالِبْ مَنْ لاٰ تَقْدِرُ عَلیٰ دَفْعِه.

مخاصمه مکن با کسی که بر دفع آن توانا نیستی.

لاٰ تُخْبرْ بِما لَمْ تُحِطْ بِه عِلْماً، لا تَرْجُ مَا تُعَنَّفُ بِرَجائِکَ لَهُ، لا تَعُدَّنَّ شَرَّاً مَا أَدْرَکْتَ بِه خَیراً، لا تعُدَّنَّ خَیراً مَا أَدْرَکْتَ بِه شَرّاً، لا تَطْمَعْ في کُلِّ مَا تَسْمَعُ فَکَفٰی بِذٰلِکَ غِرَّةً، لا تَرْغَبْ فیمَا یَفْنیٰ وَ یَذْهَب، فَکَفٰی بِذٰلِکَ مَضَرَّةً، لا تُشاوِرْ عَدُوَّکَ وَ اسْتُرْهُ خَبَرَکَ.

با دشمن شور مکن و راز خود را از وی پوشیده دار.

لاٰ یَکُنْ أَهْلُکَ وَ ذُو وُدِّکَ أَشْقَی النّاسِ بِکَ، لا تُطْلِعْ زَوْجَکَ وَ عَبْدَکَ عَلیٰ سِرِّکَ فَیَسْتَرِ قّاکَ، لا تُسْرِفْ في شَهْوَتِکَ وَ غَضَبِکَ فَیُزْرِیا بِکَ.

زیاده مکوش در هوای شهوت و طغیان غضب چه این هر دو ترا خوارمایه و پست کنند.

لاٰ تَسْتَرِقَّنَّکَ الطَّمَعُ وَ کُنْ عَزُوفاً، لا تَمْنَعِ الْمَعْرُوفَ وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ عَرُوفاً، لا تُصِرَّ عَلیٰ مَا یُعَقِّبُ الاْءِثْمَ.

اصرار مکن در کاری که از دنبال آن آلوده عصیان شوی.

لاٰ تَفْعَلْ مَا یَشینُ الْعِرْضَ وَ الاْءِسْمَ، لا تَخافُوا ظُلْمَ رَبِّکُمْ وَ لَکِنْ

ص: 472

خافُوا (3) ظُلْمَ أَنْفُسِکُمْ، لا تُطیعُوا الْأَدْعِیاءَ الَّذینَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِکُمْ کَدَرَهُمْ وَ خَلَطْتُمْ بِصِحَّتِکُمْ مَرَضَهُمْ وَ أَدْخَلْتُمْ في حَقِّکُمْ باطِلَهُمْ؛ لا تَکْرَهُوا سَخَطَ مَنْ یُرْضیهِ الْباطِلُ، لا تُوادُّوا الْکافِرَ وَ لاٰ تُصاحِبُوا الْجاهِلَ.

بپرهیزید از مودَّت کافر ومصاحبت جاهل.

لاٰ تَفْضَحُوا أَنْفُسَکُمْ لِتَشْفُوا غَیْظَکُمْ وَ إِنْ جَهِلَ عَلَیْکُمْ جاهِلٌ فَلْیَسَعْهُ حِلْمُکُمْ، لا تَصْدَعُوا عَلیٰ سُلْطانِکُمْ فَتَنْدَمُوا غِبَّ أَمْرِکُمْ، لا یَسْتَنْکِفَنَّ مَنْ لَمْ یَکُنْ یَعْلَمُ أَنْ یَتَعَلَّمَ، لا تُرَخِّصُوا لاِ?نْفُسِکُمْ فَتَذْهَبَ بِکُمْ في مَذاهِبِ الظَّلمَةِ.

رها مکنید عنان نفس را چندانکه بکشاند شما را بمذهب وسنت ستمکاران.

لاٰ تُداهِنُوا فَیَقْتَحِمَ بِکُمُ الاْءِدِّهانُ عَلیَ الْمَعْصِیَةِ، لا تَقُولُوا فیما لاٰ تَعْرِفُونَ فَإِنَّ أَکْثَرَ الْحَقِّ فیما تُنْکِرُونَ.

سخن مکنید در چیزی که دانا نیستید چه بسیار از حق در چیزیست که شما انکار دارید.

لاٰ تُعادُوا مَا تَجْهَلُونَ فَإِنَّ أَکْثَرَ الْعِلْمِ فیما لاٰ تَعْرِفُونَ.

خصومت میندازید در چیزی که نمیدانید چه بسیار از علم در چیزیست که نمیدانید.

لا تَسْتَعْجِلُوا مَا لَمْ یُعَجِّلْهُ اللّهُ لَکُمْ، لا تُحَدِّثِ النّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ فَکَفٰی بِذٰلِکَ خُرْقاً، لا تَرُدَّ عَلیَ النّاسِ کُلَّما حَدَّثُوکَ فَکَفٰی بِذلِکَ حُمْقاً.

ص: 473

لا تَذْکُرُوا الْمَوْتَ بِسُوءٍ فَکَفٰی بِذٰلِکَ إِثْماً، لا تَرْغَبْ فِیما یَفْنٰی وَ خُذْ مِنَ الْفَناءِ لِلْبَقاءِ.

رغبت مکنید در حطام دنیوی که فانی میشود و بگیرید از دنیای فانی چیزی را که بکار سرای باقی آید.

لا تَعْمَلْ شَیْئاً مِنَ الْخَیرِ رِیاءً وَ لا تَتْرُکْهُ حَیآءً، لا تَحْلُمْ عَنْ نَفْسِکَ إِذا هِيَ أَغْوَتْکَ، لا تَعْصِ نَفْسَکَ إِذا هِيَ أَرْشَدَتْکَ، لا تَقْضِ نافِلَةً في وَقْتِ فَریضَةٍ ابْدَأْ بِالْفَریضَةِ ثُمَّ صَلِّ مَا بَدا لَکَ، لا تَثِقْ بِالصَّدَیقِ قَبْلَ الْخُبْرَةِ.

واثق مشو باهیچ دوست تاگاهی که بمیزان امتحان گذرد.

لا تُوقِعْ بِالْعَدُوِّ قَبْلَ الْقُدْرَةِ.

خصومت مینگیز با دشمن تا گاهی که بر او قدرت یابی.

لا تَرْمِ سَهْماً یُعْجِزُکَ رَدُّهُ، لا تَحُلَّنَّ عَقْداً یُعْجِزُکَ إِیثاقُهُ، لا تُوحِشَنَّ أَمْراً یَسُوءُکَ فِراقُهُ، لا یَصْغُرَنَّ عِنْدَکَ الرّأيُ الْخَطیرُ إِذا أَتاکَ بِهِ الرَّجُلُ الْحَقیرُ، لا تَرُدَّنَّ عَلی النَّصیحِ وَ لا تَسْتَغِشَّنَّ الْمُسْتَشیرَ، لا تَزْدَرِیَنَّ الْعالِمَ وَ إِنْ کانَ حَقیراً.

خوار مشمار عالم را اگرچه بصورت حقیر نماید.

لا تُعَظِّمَنَّ الْأَحْمَقَ وَ إِنْ کانَ کَبیراً.

بزرگی مشمار احمق را اگرچه باقبال دنیا بزرگ نماید.

ص: 474

لا تَبْسُطَنَّ یَدَکَ عَلیٰ مَنْ لا یَقْدِرُ عَلیٰ دَفْعِها عَنْهُ، لا تَظْلِمَنَّ مَنْ لا یَجِدُ ناصِراً إِلاَّ اللّهَ، لا تَجْعَلَنَّ لِنَفْسِکَ تَوَکُّلاً [إلّاٰ] عَلیَ اللّهِ، لا یَکُنْ لَکَ رَجاءٌ إِلاَّ اللّهُ، لا یَشْغَلَنَّکَ عَنِ الْاٰخِرَةِ شاغِلٌ فَإِنَّ الْمُدَّةَ قَصیرَةٌ، لا تُنافِسْ في مَواهِبِ الدُّنْیا فَإِنَّ مَواهِبَها حَقیرَةٌ.

نباید ترا مشغول کند از کار آخرت شاغلی چه ملت دنيا اندك است. نباید در عطایای دنیا رغبت کنی چه مال ومواهب دنیا کوچک است.

لا تَسْرَعَنَّ إِلیَ الْغَضَبِ فَیَتَسَلَّطَ عَلَیْکَ بِالْعادَةِ، لا تَطْمَعَنَّ نَفْسُکَ فیما فَوْقَ الْکَفافِ فَتَغْلِبَکَ بِالْزِّیادَةِ، لا تَتَمَسَّکَنَّ بِمُدْبِرٍ وَلا تُفارِقَنَّ مُقْبِلاً، لا تَجْعَلَنَّ لِلْشَّیْطانِ في عَمَلِکَ نَصیباً وَ لا عَلی نَفْسِکَ سَبیلاً، لا تَتَکَلَّمَنَّ إِذا لَمْ تَجِدْ لِلْکَلاٰمِ مَوْقِعاً.

سخن مکن وقتی از برای کلام موقع نیابی.

لا تَبْذلَنَّ وُدَّکَ إِذا تَجِدْ لَهُ مَوْضِعاً.

بذل محبت مکن وقتی از برای دوستی موضع ندانی.

لاَ تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ بَدَرَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَها فِي الْخَیرِ مُحْتَمَلاً، لا تَعُدَّنَّ صَدیقاً مَنْ لا یُواسي بِمالِه.

در حساب دوستان مگیر کسی را که با تو بمال خویش مواسات نکند.

لا تَعُدَّنَّ غَنِیّا مَنْ لَمْ یَرْزُقْ مِنْ مالِه.

در شمار اغنیا میاور کسی را که از مالش مردمان را بهره نباشد.

ص: 475

لا تَسْرَعَنَّ إِلیٰ أَرْفَع مَوْضِعٍ فِي الْمَجْلِسِ فَإِنَّ الْمَوْضِعِ الَّذي تُرْفَعُ إِلَیْهِ خَیرٌ مِنَ الْمَوْضِعِ الَّذي تُحَطُّ عَنْهُ.ص، لا تَفْرَحَنَّ بِسَقْطَةِ غَیرِکَ فَإِنَّکَ لا تَدْري مَا یُحْدِثُ بِکَ الزَّمانُ.

شاد مشو بدر افتادن دیگر کس چه آگاه نیستی که زمانه از برای تو چه در پیش دارد.

لا تَمْتَنِعَنَّ مِنْ فِعْلِ الْمَعْرُوفِ وَ الاْءِحْسانِ فَتَسْلُبَ الاْءِمْکانَ، لا تَبْطَرَنَّ بِالْظَّفَرِ فَإِنَّکَ لا تَأْمَنُ ظَفَرَ الزَّمانِ بِکَ، لا تَغْتَرَّنَّ بِالْأَمْنِ فَإِنَّکَ لَنْ تَمْلِکَ الاْءِصْابةَ أَبَداً، لا تَتَّبِعَنَّ عُیُوبَ النّاسِ فَإِنَّ لَکَ عُیُوباً إِنْ عَقَلْتَ یَشْغَلُکَ أَنْ تَعیبَ أَحَداً.

در فحص عيب مردمان چندین کاوش مکن زیرا که اگر در عیوب خویش نيك بیندیشی باز میدارد ترا ازینکه بعیب دیگری پردازی.

لا تُعادِلَنَّ إِلّاٰ مُنْصِفاً وَ لا تُرْشِدَنَّ إِلّاٰ مُسْتَرْشِداً، لا تُعَوِّدْ نَفْسَکَ الْغیبَةَ فَإِنَّ مُعْتادَها عَظیمُ الْجُرْمِ، لا تَأْمَنْ صَدیقَکَ حَتّیٰ تَخْتَبِرَهُ وَ کُنْ مِنْ عَدُوِّکَ عَلیٰ أَشَدِّ الْحَذَرِ.

ایمن مباش از دوست خود تا گاهی که او را امتحان کنی ونيك برحذر باش از دشمن خود.

لا تَیْأَسْ مِنَ الزَّمانِ إِذا مَنَعَ وَ لا تَثِقْ بِه إِذا أَعْطیٰ وَ کُنْ مِنْهُ عَلیٰ أَعْظَمِ الْحَذَرِ، لا تَعَرَّضْ لِعَدُوَّکَ وَ هُوَ مُقْبِلٌ فَإِنَّ إِقْبالَهُ یُعینُهُ عَلَیْکَ

ص: 476

وَ لا تَعرَّضْ لَهُ وَ هُوَ مُدْبِرٌ فَإِنَّ إِدْبارَهُ یَکْفیکَ أَمْرُهُ.

متعرض دشمن مشو وقتی که بخت و اقبال یار اوست چه اقبال بر نصرت بر تو معين اوست و نیز متعرض او مشو وقتی قرین ادبار است چه ادبار او کافی است تخریب امر اورا.

لاٰ تُجْرِ لِسانَکَ إِلَّاٰ بِما یُکْتَبُ لَکَ أَجْرُهُ وَ یَجْمُلُ عَنْکَ نَشْرُهُ، لاٰ تَصْحَبِ الْمُنافِقَ فَیُزَیِّنَ لَکَ فِعْلَهُ وَ یَوُدَّ أَنَّکَ مِثْلُهُ.

با منافق مصاحب مشو چه کردار خود را در چشم تو ستوده مینماید و دوست میدارد که ترا بخوی خویش بر آورد.

لاٰ تُکْثِرْ فَتَضْجَرَ وَ لاٰ تُفْرِطْ فَتَسْقُطَ، لا تَسْرَعْ إِلی النّاسِ بِما یَکْرَهُونَ فَیَقُولُونَ فیکَ مَا لاٰ یَعْمَلُونَ، لا تَجْزَعُوا مِنْ قَلیلِ مَا أَکْرَهَکُمْ فَیُوقِعَکُمْ ذٰلِکَ في کَثیرِ مِمّا تَکْرَهُونَ، لا تَسْألَنَّ عَمَّا لَمْ یَکُنْ فَفي الَّذي قَدْ کانَ عِلْمٌ کافٍ، لا تَسْتَشْفِیَنَّ بِغَیْرِ الْقُرآنِ فَکَفیٰ بِه مِنْ کُلِّ داءٍ شافٍ.

شفا مجوئید جز از قرآن زیرا که قرآن کافی است برای استشفا و شفا دهنده است هردردی را.

لاٰ تُکْثِرَنَّ الدُّخُولَ عَلیَ الْمُلُوکِ فَإِنَّکَ إِنْ أکْثَرْتَ عَلَیْهِمْ مَلُّوکَ وَ إِنْ نَصَحْتَهُمْ غَشُّوکَ، لاٰ تَصْحَبَنَّ أَبْناءَ الدُّنْیا فَإِنَّکَ إنْ أَقْلَلْتَ اسْتَقَلّوکَ وَ إِنْ أَکْثَرْتَ حَسَدُوکَ.

ص: 477

مصاحبت مکن با مردم روزگار چه اگر فقیر شدی بر تو بلندی میجویند واگر صاحب ثروت شدی حسد میبرند.

لاٰ تَرْغَبْ فی خُلْطَةِ الْمُلُوکِ فَإِنَّهُمْ یَسْتَکْثِرُونَ مِنَ الْکَلاٰمِ رَدَّ السَّلاٰمِ وَ یَسْتَقِلُّونَ مِنَ الْعِقابِ ضَرْبَ الرِّقابِ، لاٰ تُسْرِعَنَّ إِلیٰ بادِرَةٍ وَجَدْتَ فیها مَنْدُوحَةً، لاٰ تَطْلُبَنَّ طاعَةَ غَیرُکَ طاعَةُ نَفْسِکَ عَلَیْکَ مُمْتَنِعَةٌ، لاٰ تَسْتَبْطِيءْ إِجابَةَ دُعائِکَ وَ قَدْ سَدَدْتَ طَریقَةُ بِالذُّنُوبِ، لاٰ تُحارِبْ مَنْ یَعْتَصِمُ بِالدِّینِ فَإِنَّ مُحارِبَ الدِّینِ مَحْرُوبٌ، لاٰ تُغالِبْ مَنْ یَسْتَظْهِرُ بِالْحَقِّ فَإِنَّ مُغالِبَ الْحَقِّ مَغْلُوبٌ.

مخاصمه مکن با کسی که مستظهر بحق باشد چه آنکس که باحق خصومت کند هزیمت شود.

لاٰ تَهْتَمَّنَّ إِلّاٰ فیما یُعَقِّبُکَ أَجْراً، لا تَأْمَنَنَّ مَلُولاً وَ إِنْ تَحَلَّیٰ بِالصِّلَةِ فَإِنَّهُ لَیْسَ فِي الْبَرْقِ الْخاطِفِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ یَخُوضُ الظُّلْمَةَ، لاٰ یَکُنِ الْمَضْمُونُ لَکَ طَلَبُهُ أَوْلیٰ بِکَ مِنَ الْمَفْرُوضِ عَلَیْکَ عَمَلُهُ، لاٰ تَنْصَبَنَّ نَفْسَکَ لِحَرْبِ اللّهِ فَلاٰ یَدَ لَکَ بِنَقِمَتِه وَ لاٰ غَناءَ بِکَ عَنْ رَحْمَتِه، لاٰ تَمْهَرِ الدُّنْیا دینَکَ فَإِنَّ مَنْ أَمْهَرَ الدُّنْیا دینَهُ زَفَّتْ إِلَیْهِ بِالشَّقاءِ وَالْعَناءِ وَالْمِحْنَةِ وَ الْبَلاٰءِ.

دین خود را کا بین دنیا مکن چه آنکس که دین خود را کابین دنیا کرد با بدبختی و رنج و شکنج زفاف نمود.

لاٰ تَبیعُوا الاْخِرَةَ بِالْدُّنْیا وَ لا تَسْتَبْدِلُوا الْبَقاءَ بِالْفَناءِ.

ص: 478

_مفروشید آخرت را بدنيا وعوض مگیرید فانی را بجای باقی.

لاٰ تَجْعَلُوا یَقینَکُمْ شَکَّا وَ لا عِلْمَکُمْ جَهْلاً، لا تَجْهَلْ نَفْسَکَ فَإِنَّ الْجاهِلَ بِمَعْرِفَةِ نَفْسِه جاهِلٌ بِکُلِّ شَیْءٍ.

در شناختن نفس خود طريق جهل مسپار چه آنکس که خویشتن را نشناخت هیچ چیز را نشناخت.

لاٰ تَفْتِنَنَّکُمُ الْهَوٰی وَ لاٰ یَطُولَنَّ عَلَیْکُمْ الاْمَدُ وَ لاٰ یَغُرَّنَّکُمُ الْأَمَلُ فَإِنَّ الْأَمَلَ لَیْسَ مِنَ الدِّینِ بِشَيْءٍ، لاٰ تَقُولَنَّ مَا لاٰ تَفْعَلُهُ فَإِنَّکَ لاٰ تَخْلُوَ في ذٰلِکَ مِنْ عَجْزٍ یَلْزَمُکَ وَ ذَمٍّ تَکْسِبُهُ، لا تَجْعَلْ ذَرَبَ لِسانِکَ عَلیٰ مَنْ أَنْطَقَکَ وَ لاٰ بَلاغَةَ قَوْلِکَ عَلیٰ مَنْ سَدَّدَکَ، لاٰ تُکْثِرَنَّ مِنْ صُحْبَةِ اللَّئیمِ فَإِنَّهُ إِنْ صَحِبَتْکَ نِعْمَةٌ حَسَدَکَ وَ إِنْ طَرَقَتْکَ نائِبَةٌ قَذَفَکَ.

فراوان مکوش در مصاحبت لئيم چه اگر بنعمتی دست یابی بر تو حسد برد و اگر نایبه و داهي ای برتو در آید ترا دست بازدارد.

لاٰ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدیقِکَ صَدیقاً فَتُعادِيَ صَدیقَکَ، لاٰ تُعاجِلِ الذَّنْبَ بِالْعُقُوبَةِ وَ اجْعَلْ بَیْنَهُما لِلْعَفْوِ مَوْضِعاً تَحْرُزُ بِهِ الْأَجْرَ وَ الْمَثُوبَةَ، لا تُطیعُوا النِّساءَ فِي الْمَعْرُوفِ حَتّیٰ لاٰ یَطْمَعْنَ فِي الْمُنْکَرِ.

اطاعت مکن زنان را در کارهای خوب تا در پذیرفتن کار های بد در تو طمع نبندند.

لاٰ تَسْتَشِرِ الْکَذّابَ فَإِنَّهُ کَالسَّرابِ یُقرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعیدَ وَ یُبَعِّدُ عَلَیْکَ

ص: 479

الْقَریبَ، لاٰ تَکُونَنَّ مِمَّنْ لاٰ تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلَّاٰ إِذا بالَغْتَ في إِیلاٰمِه فَإِنَّ الْعاقِلَ یَتَّعِظُ بِالْأَدَبِ وَ الْبَهائِمَ لاٰ تَرْتَدِعُ إِلّاٰ بِالضَّرْبِ، لا تَعْتَذِرْ مِنْ أَمْرٍ أَطَعْتَ اللّهَ فیهِ فَکَفٰی بِذٰلِکَ مَنْقَبَةً، لا تُبْدِ عَنْ واضِحَةٍ وَ قَدْ فَعَلْتَ الْاُمُورَ الْفاضِحَةَ، لا تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْيَ فیما لاٰ یُدْرِکُهُ الْبَصَرُ وَ لاٰ یَتَغَلْغَلُ فیهِ الْفِکَرُ، لاٰ تُدْخِلَنَّ في مَشُورَتِکَ بَخیلاً فَیَعْدِلَ بِکَ عَنِ الْقَصْدِ وَ یَعِدَکَ الْفَقْرَ، لاٰ تُشْرِکَنَّ في رَأْیِکَ جَباناً یُضْعفُکَ عَنِ الْأَمْرِ وَ یُعَظّمُ عَلَیْکَ مَا لَیْسَ بِعَظیمٍ.

با مردم جبان در هیچ کاری همدست مشو چه ترا در اقدام امور بددل وضعيف کند و کارهای سهل را در چشم تو بزرگی دارد.

لاٰ تُقْدِمْ وَ لاٰ تُحْجمْ إِلّاٰ عَلیٰ طاعَةِ اللّهِ وَ تَقْوٰیهُ تَظْفَرْ بِالنُّجْح وَ الْنَّهْجِ الْقَویمِ، لاٰ تُشْرِکَنَّ في مَشْوَرَتِکَ حَریصاً یُهَوِّنُ عَلَیْکَ الشَّرَّ وَ یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ، لاٰ یَکْبُرَنَّ عَلَیْکَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَکَ فَإِنَّهُ یَسْعٰی في مَضَرَّتِه وَ نَفْعِکَ وَ مَا جَزاءُ مَنْ یسُرُّکَ أَنْ تَسُوءَهُ.

عظیم مگیر برخود ظلم ستمکار را چه او سعی میکند در کاری که زیان او و سود تست و سزاوار نیست که برنجانی کسی را که سود وسرور تو خواهد.

لاٰ یَکُونَنَّ أَفْضَلُ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْیاکَ بُلُوغَ لَذَّةٍ أَوْ شِفاءَ غَیْظٍ وَ لْیَکُنْ إِحْیاءَ حَقٍّ وَ إِماتَةَ باطِلٍ، لاٰ یَقْنَطَنَّکَ تَأَخُّرُ إِجابَةِ الدُّعاءِ فَإِنَّ الْعَطِیَّةَ

ص: 480

عَلی قَدْرِ النِّیَّةٍ وَ رُبَّما تَأَخَّرَتِ الاْءِجابَةُ لِیَکُونَ ذٰلِکَ أَعْظَمَ لِأَجْرِ السَّائِلِ وَ أَجْزَلَ لِعَطاءِ النّائِلِ.

باید بخشم در نیاورد(1) ترا تأخير اجابت دعا زیرا که اجرای عطیت باندازه اعداد نیّت است و بسا باشد که تأخير اجابت دعا سبب بزرگی اجر و بسیاری عطا شود.

لاٰ تَذْکُرِ اللّهَ ساهِیاً وَ لا تَنْسَهُ لاهِیاً وَ اذْکُرْهُ ذِکراً کامِلاً یُوافِقُ فیهِ قَلْبُکَ لِسانَکَ وَ یُطابِقُ إِضْمارُکَ إِعْلاٰنَکَ وَ لَنْ تَذْکُرَهُ حَقیقَةِ الذِّکْرِ حَتّیٰ تَنْسٰی نَفْسَکَ في ذِکْرِکَ وَ تَفْقِدَها في أَمْرِکَ، لا تُفْنِ عُمْرَکَ فِي الْمَلاهي فَتَخْرُجَ مِنَ الدُّنْیا بِلاٰ أَمَلٍ.

فانی مکن عمر خود را در لہوولعب تا از این جهان پی زاد و راحله بیرون نشوی.

لا تَصْرِفْ مالَکَ فِي الْمَعاصي فَتَقْدَمَ عَلیٰ رَبِّکَ بِلاٰ عَمَلٍ، لا تُفْنِ دُنْیاکَ بِحُسْنِ الْعَواري فَعَواري الدُّنْیا تُرْتَجعُ وَ یَبْقٰی عَلَیْکَ مَا احْتَقَبْتَهُ مِنَ الْمَحارِمِ، لا تَغُرَّنَّکَ الْعاجِلَةُ بِزُورِ الْمَلاٰهي فَإِنَّ اللَّهْوَ یَنْقَطِعُ وَ یَلْزَمُکَ مَا اکْتَسَبْتَهُ مِنَ الْمَآثِمِ، لا تُؤْخِّرْ إِنالَةَ الْمُحْتاجِ إِلیٰ غَدٍ فَإِنَّکَ لا تَدْري مَا یعْرُضُ لَکَ وَ لَهُ في غَدٍ.

واپس میفکن اسعاف حاجت محتاج را بفردا زیرا که دانا نیستی که فردا از بهر تو و از برای او چه در پیش دارد.

لا تَتْرُکِ الاْءِجْتِهادَ في إِصْلاٰحِ نَفْسِکَ فَإِنَّهُ لا یُعْینُکَ عَلَیْها إِلاَّ الْجِدُّ، لا تُضَیِّعَنَّ حَقَّ أَخیکَ اتِّکالاً عَلیٰ مَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ فَلَیْسَ هُوَ لَکَ

ص: 481


1- نسخه صحيح « لا يقنطنك »است یعنی مأیوس نسازد ترا.

بِأَخٍ مَا أَضَعْتَ حَقَّهُ.

ضایع مکن حق برادر خویش را باطمینان آن دوستی که در میان تو و اوست همانا نیست او برادر تو گاهی که حق او را ضایع خواهی.

لا تُحَدِّثِ الْجُهّالَ بِما لا یَعْقِلُونَهُ فَیُکَذِّبُوکَ فَإِنَّ بِهِ لِعِلْمِکَ عَلَیْکَ حَقّاً وَ حَقَّهُ عَلَیْکَ بَذْلُهُ لِمُسْتَحِقِّه وَ مَنْعُهُ عَنْ غَیْرِ مُسْتَحِقِّه، لا یَکُونَنَّ أَخُوکَ عَلیَ الاْءِسْاءَةِ إِلَیْکْ أَقْوٰی مِنْکَ عَلیَ الاْءِحْسانِ إِلَیْهِ.

نباید برادر تو در زیان تو قویتر باشد از تو در احسان بحق او.

لا یَکُونَنَّ عَلیٰ قَطیعَتِکَ أَقْوٰی مِنْکَ عَلیٰ صِلَتِه.

نباید برادر تو در بریدن از تو قویتر باشد از تو در پیوستن با او.

لا تَغْدَرَنَّ بِعَهْدِکَ وَ لا تَخْفُرَنَّ ذِمَّتَکَ وَ لا تَخْتَلْ عَدُوَّکَ فَقَدْ جَعَلَ اللّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً لَهُ، لا تَکُونَنَّ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللّهُ حُرَّاً فَما خَیرٌ لا یُنالُ إِلَّاٰ بِشَرٍّ وَ یُسْرٌ لا یُنالُ إِلَّاٰ بِعُسْرٍ، لا تُمَلِّکِ الْمَرْءَةَ مَا جاوَزَ نَفْسَها فَإِنَّ الْمَرْءَةَ رَیْحانَةٌ وَلَیْسَتْ بِقَهْرَمانَةٍ، لا تَقُلْ مَا لاٰ تَعْلَمُ فَإِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ قَدْ فَرَضَ عَلیٰ جَوارِحِکَ فَرائِضَ یَحْتَجُّ بِها عَلَیْکَ یَوْمَ الْقِیامَةِ، لا تَحاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الاْءِیْمانَ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ_.

حسد مورزید زیرا که حسد ایمان را فرو خورد چنانکه آتش هیزم را.

وَ لا تَباغَضُوا فَإِنَّها الْحالِقَةُ_.

ص: 482

_ با یکدیگر دشمنی مکنید که آن قطع رحم کند.

لا تَنْقُضَنَّ سُنَّةً صالِحَةً عُمِلَ بِها وَاجْتَمَعَتِ الْاُلْفَةُ لَها وَ صَلُحَتِ الرَّعِیَّةُ عَلَیْها، لا تُصاحِبْ مَنْ فاتَهُ الْعَقْلُ وَ لا تُصْطَنِعْ مَنْ خانَهُ الْأَصْلُ فَإِنَّ مَنْ فاتَهُ الْعَقْلُ یَضُرُّکَ مِنْ حَیْثُ یَرٰی أَنَّهُ یَنْفَعُکَ وَ مَنْ خانَهُ الْأَصْلُ یُسيءُ إِلیٰ مَنْ أَحْسَنَ إِلَیْهِ.

مصاحبت مکن با کسی که اورا خرد نباشد و نیکوئی مکن با کسی که اصل او خائن است چه آنکس را که خرد نیست زیان میکند ترا وچنان داند که سود کرده باشد و کسی را که اصل خائن است بد میکند بجای آنکه نیکی کرده است.

لا یَسُوءَنَّکَ مَا یَقُولُ النّاسُ فِیکَ فَإِنَّهُ إِنْ کانَ کَما یَقُولُونَ کانَ ذَنْباً عُجلَتْ عُقُوبَتُهُ وَ إِنْ کانَ عَلیٰ خِلاٰفِ مَا قالُوا کانَتْ حَسَنَةً لَمْ تَعْمَلْها، لاٰ تَقْتَحِمُوا مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ فَوْرِ الْفِتْنَةِ وَ أَمیطُوا عَنْ سُنَّتِها وَ خَلُّوا قَصْدَ السَّبیلِ لَها، لا تَدْعُونَّ إِلیٰ مُبارَزَةٍ وَ إِنْ دُعیتَ إِلَیْها فَأَجِبْ فَإِنَّ الدّاعِيَ إِلَیْها باغٍ وَ الْباغي مَصْرُوعٌ، لا تَسْتَکْثِرَنَّ مِنْ إِخْوانِ الدُّنْیا فَإِنَّکَ إِنْ عَجَزْتَ عَنْهُمْ تَحَوَّلُوا أَعْداءً وَ إِن مَثَلَهُمْ کَمَثَلِ النّارِ کَثیرُها یُحْرِقُ وَ قَلیلُها یَنْفَعُ.

فراوان دوست مگیر از مردم دنیا چه اگر از معاشرت ایشان عاجز مانی با تو دشمن شوند همانا مثل ایشان مثل آتش است چون بسیار شود بسوزاند و چون اندك باشد سود رساند.

لا تَشْتَغِلْ بِما لاٰ یَعْنیکَ وَ لا تَتَکَلَّفْ فَوْقَ مَا یَکْفیکَ وَ اجْعَلْ کُلَّ

ص: 483

هَمِّکَ لِما یُنْجیکَ، لا تُؤْیِسْ مُذْنِباً عاکِفاً عَلی ذَنْبِه فَکَمْ مِنْ مُذْنِبٍ خُتِمَ لَهُ بِالْمَغْفِرَةِ وَ کَمْ مِنْ مُقْبِلٍ عَلیٰ عَمَلٍ هُوَ مُفْسِدٌ لَهُ خُتِمَ لَهُ فی آخِرِ عُمْرِه بِالنّارِ.

مایوس مباش اگر چند گناهکاری و در گناه خود معتکف باشی چه بسیار گناهکار که خاتمت امر او بمغفرت کشد و چه بسیار مقبلی که کردار او موجب فساد کار او گردد و خاتمت کار او بنار منتهی گردد.

لا یَزْهَدَنَّکَ في اصْطِناعِ الْمَعْرُوفِ قِلَّةُ مَنْ یَشْکُرُهُ فَقَدْ یَشْکُرُکَ عَلَیْهِ مَنْ لا یَنْتَفِعُ بِشَيْءٍ مِنْهُ وَ قَدْ تُدْرِکُ مِنْ شُکْرِ الشّاکِرِ أَکْثَرَ مِمّا أَضاعَ الْکافِرُ، لا تُرَخِّصْ لِنَفْسِکَ في مُطاوَعَةِ الْهَوٰی وَ إِیثارِ لَذّاتِ الدُّنْیا فَیفْسُدَ دینُکَ وَ لا یَصْلُحَ وَ تَخْسَرَ نَفْسُکَ وَ لا تَرْبَحَ.

رها مکن نفس خود را در مطاوعت هوا و هوس واختيار لذتهای دنیوی زیرا که فاسد میکند دین تو را و اصلاح نمیکند و زیان میکند نفس تورا وسود نمیبخشد.

لا تَنْتَصِحْ مَنْ فاتَهُ الْعَقْلُ وَ لا تَثِقْ بِمَنْ خانَهُ الْأَصْلُ فَإِنَّ مَنْ لا عَقْلَ لَهُ یَغُشُّ مِنْ حَیْثُ یَنْصَحُ وَ مَنْ لا أَصْلَ لَهُ یُفْسِدُ مِنْ حَیْثُ یُصْلِحُ، لا تُسِیءْ إِلیٰ مَنْ أَحْسَنَ إِلَیْکَ فَمَنْ أَساءَ إِلیٰ مَنْ أَحْسَنَ إِلَیْهِ فَقَدْ مَنَعَ الاْءِحْسانَ.

بد مکن بجای کسی که با تو نیکی کرد چه آن کس که بد کند بجای نیکی دیگر مورد نیکی و احسان نشود.

ص: 484

لا تَکُنْ مِمَّنْ یَرْجُو الاْخِرَةَ بِغَیْرِ عَمَلٍ وَ یُسَوِّفُ التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ یَقُولُ فِي الدُّنْیا بِقَوْلِ الزّاهِدینَ وَ یَعْمَلُ فیها بِعَمَلِ الرّاغِبینَ، لا تَلْتَمِسِ الدُّنْیا بِعَمَلِ الاْخِرَةِ وَ لا تُؤْثِرِ الْعاجِلَةَ عَلیَ الْاٰجِلَةِ فَإِنَّ ذٰلِکَ شیمَةُ الْمُنافِقینَ وَ سَجِیَّةُ الْمارِقینَ، لا یَغْرَّنَّکَ مَا أَصْبَحَ فیهِ أَهْلُ الْغُرُورِ بِالدُّنْیا فَإِنَّما هُوَ ظِلٌّ مَمْدُودٌ إِلیٰ أَجَلٍ مَحْدُودٍ؛ لا تَکُنْ غافِلاً عَنْ دینِکَ حَریصاً عَلیٰ دُنْیاکَ مُسْتَکْثِراً مِمّا لاٰ یَبْقٰی عَلَیْکَ [مُسْتَقِلاًّ] مِمّا یَبْقٰی لَکَ فَیُورِدَکَ ذلِکَ الْعَذابَ الشَّدیدَ.

غافل مباش از دین خود و حريص مباش بر دنیای خود و بسیار مکوش در طلب چیزی که برای تو باقی نمیماند در ازای چیزیکه باقی میماند پس ترا در اندازد بعذاب شدید.

لا تَلْتَبِسْ بِالْسُّلْطانِ في وَقْتِ اضْطِرابِ الْاُمُورِ عَلَیْهِ فَإِنَّ الْبَحْرَ لا یَکادُ یَسْلَمُ راکِبُهُ مَعَ سُکُونِه فَکَیْفَ لا یَهْلِکُ مَعَ اخْتِلاٰفِ رِیاحِه وَ اضْطِرابِ أَمْواجِه، لاٰ تَسْتَحْي مِنْ إِعْطاءِ الْقَلیلِ فَإِنَّ الْحِرْمانَ أَقَلَّ مِنْهُ.

حیا مکن از عطا کردن چیز اندك چه عطا نکردن کمتر از آنست.

لاٰ تَسْتَکْثِرَنَّ الْکَثیرَ مِنَ نَوالِکَ فَإِنَّکَ أَکْثَرُ مِنْهُ، لا تُسِرَّ إِلیَ الْجاهِلِ مَا لاٰ یُطیقُ کِتْمانَهُ.

راز خود را باجاهل مگوی چیزی را که طاقت پوشیدن ندارد.

لاٰ تَرُدَّ السَّائِلَ وَ صُنْ مُرُوَّتَکَ عَنْ حِرْمانِه، لا تُسِيءِ اللَّفْظَ وَ إِنْ

ص: 485

ضاقَ عَلَیْکَ الْجَوابُ، لا تَصْرِمْ أَخاکَ عَلی ارْتِیابٍ وَ لا تَهْجُرْهُ إِلَّاٰ بَعْدَ اسْتِعْتابٍ، لا تَعْتَذِرْ إِلیٰ مَنْ یُحِبُّ أَنْ لاٰ یَجِدَ لَکَ عُذْراً، لا تَقُولَنَّ مَا یُوافِقُ هَواکَ وَ إِنْ قُلْتَهُ لَهْواً أَوْ خِلْتَهُ لَغْوا ، فَرُبَّ لَهْوٍ یُوحِشُ مِنْکَ خَیْراً وَ لَغْوٍ یَجْلِبُ عَلَیْکَ شَرّاً، لا تُعَوِّدْ نَفْسَکَ الْیَمینَ فَإِنَّ الْحَلاٰفَ لا یَسْلَمُ مِنَ الاْءِثْمِ.

نفس خود را بر سوگند دلیر مکن چه سوگند خواره از گناه سالم نماند.

لا یُؤْنِسْکَ إِلاَّ الْحَقُّ وَ لا یُوحِشْکَ إِلاَّ الْباطِلُ، لا تَجْعَلْ عِرْضَکَ عَمَلاً لِقَوْلِ کُلِّ قائِلٍ، لا تَبْخَلْ فَتَقْتُرَ وَ لا تُسْرِفْ فَتُفْرِطَ، لا تَتَّبِعِ الْهَوٰی فَمَنِ اتَّبَعَ الْهَوٰی ارْتَبَکَ ، لا تَسْتَبِدَّ بِرَأْیِکَ فَمَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِه هَلَکَ.

برای خویش استبداد مجوی چه آنکس که برای خود مستبد باشد هلاك شود.

لا یَسْتَرِقَّنَّکَ الطَّمَعُ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللّهُ حُرّاً، لا تَعَرَّضْ لِمَعاصي اللّهِ وَ اعْمَلْ بِطاعَتِه یَکُنْ لَکَ ذُخْراً، لا تَنْدَمَنَّ عَلیٰ عَفْوِکَ وَ لا تَبْتَهِجَنَّ بِعُقُوبَةٍ، لا تَسْعَ إِلَّاٰ فِي اغْتِنامِ مَثُوبَةٍ، لا تُسِیءِ الْخِطابَ فَیَسُؤْکَ نَکیرُ الْجَوابِ، لا تَعْجَلَنَّ إِلی تَصْدیقِ واشٍ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحینَ فَإِنَّ السّاعِيَ ظالِمٌ لِمَنْ سَعٰی بِه غاشٌّ لِمَنْ سَعٰی إِلَیْهِ.

تعجیل مکن در تصدیق نمّام و سخن چین اگر چند سخن چون مردم ناصح کند همانا مفسد دروغ زن ستمکار است کسی را که از بهر او سعایت کند و مغشوش _

ص: 486

کار است کسی را که سعایت بنزد او برد.

لا تَمْنَعَنَّکُمْ رِعایَةُ الْحَقِّ لاِ?حَدٍ عَنْ إِقامَةِ الْحَقِّ عَلَیْهِ، لا یَدْعُوَنَّکَ ضیقٌ لَزِمَکَ في عَهْدِ اللّهِ إِلیَ النَّکْثِ فیهِ فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلیٰ ضیقٍ تَرْجُو انْفِراجَهُ وَ فَضْلَ عاقِبَتِه خَیرٌ لَکَ مِنْ غَدْرٍ تَخافُ تَبِعَتَهُ وَ تُحیطُ بِکَ مِنَ اللّهِ تَعالیٰ الْعُقُوبَةُ، لاٰ تَسْرَعَنَّ إِلیٰ بادِرَةٍ وَ لاٰ تَعْجَلَنَّ بِعُقُوبَةٍ وَجَدْتَ عَنْها مَنْدُوحَةً فَإِنَّ ذٰلِکَ مَنْهَکَةٌ لِلدِّینِ مُقَرِّبٌ مِنَ الْغِیَرِ، لاٰ تُضِعْ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللّهِ عِنْدَکَ وَ لْیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللّهُ بِه عَلَیْکَ، لاٰ تَأْمَنْ عَدُوَّکَ وَ لاٰ تَقْرَعْ إِلیٰ صَدیقِکَ وَ اقْبلِ الْعُذْرَ وَ إِنْ کانَ کَذِباً وَ دَعِ الْجَوابَ عَنْ قُدْرَةٍ وَ إِنْ کانَ لَکَ، لاٰ یَکُنِ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسيءُ إِلَیْکَ سَواءً فَإِنَّ ذٰلِکَ یُزَهِّدُ الْمُحْسِنَ فِي الاْءِحْسانِ وَ یُتابِعُ الْمُسيءَ إِلیَ الْاءِسائَةِ.

نباید نیکوکار و بد کار در نزد تو همانند باشند چه این صفت واجب میکند که نیکوکار قطع نیکوئی واحسان کند و بدکار بدی و بدکاری را متواتر دارد.

لاٰ تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذي أَنْتَ فیهِ فَإِنَّهُ إِنْ یَکُنْ مِنْ عُمْرِکَ فَإِنَّکَ تُؤْتَ فیهِ مِنَ اللّهِ بِرِزْقِکَ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ مِنْ عُمْرِکَ فَما هَمُّکَ بِما لَیْسَ مِنْ أَجْلِکَ.

غمنده مباش از برای روزی که در آن باشی چه اگر آنروز در حساب عمر تست خداوند روزی دهد ترا و اگر در حساب عمر تو نیست اندوه تو چیست برای چیزی که از بهر تو نیست.

لاٰ تَعِبْ غَیرَکَ بِما تَأْتیهِ وَ لاٰ تُعاقِبْ غَیْرکَ عَلیٰ ذَنْبٍ تُرَخِّصُ لِنَفْسِکَ

ص: 487

فیهِ، لاٰ تُصَعِّرَنَّ خَدَّکَ وَ أَلِنْ جانِبَکَ وَ تَواضَعْ لِلّهِ الَّذي رَفَعَکَ.

طريق تكبر مسپار و نرم کردن و فروتن باش و در حضرت حق که ترا بلند ساخته راه خضوع وخشوع گیر.

لاٰ تُعِنْ عَلیٰ مَنْ أَنْعَمَ عَلَیْکَ فَمَنْ أَعانَ عَلیٰ مَنْ أَنْعَمَ عَلَیْهِ سَلَبَ الاْءِمْکانَ، لا تُدِلَّنَّ بِحالَةٍ بَلَغْتَها بِغَیْرِ آلَةٍ وَ لاٰ تَفْخَرَنَّ بِمَرْتِبَةٍ نِلْتَها بِغَیْرِ مَنْقَبَةٍ فَإِنَّ مَا یَبْنیهِ الْاءِتِّفاقُ یَهْدِمُهُ الْاءِسْتِحْقاقُ، لاٰ تُحَقِّرَنَّ صَغائِرَ الْاٰثامِ فَإِنَّها الْمُوبِقاتُ وَ مَنْ أَحاطَتْ بِه مُحَقَّراتُها أَهْلَکَتْهُ، لاٰ تُمازِحَنَّ صَدیقاً فَیُعادِیَکَ وَ لاٰ عَدُوّاً فَیُرْدِیَکَ.

با دوست و دشمن طريق مزاح مسپار که دوست، خصومت آغازد و دشمن، به هلاکت اندازد.

لاٰ تُکْثِرَنَّ الْخَلْوَةَ بِالنّساءِ فَیَمْلِلْنَکَ وَ تَمِلَّهُنَّ وَ اسْتَبْقِ مِنْ نَفْسِکَ وَ عَقْلِکَ بِالاْءِبْطاءِ عَنْهُنَّ، لاٰ تَحْمِلُوا النِّساءَ أَثْقالَکُمْ وَ اسْتَغْنُوا عَنْهُنَّ مَا اسْتَطَعْتُمْ فَإِنَّهُنَّ یُکْثِرْنَ الاْءِمْتِنانَ وَیَکْفُرْنَ بِالاْءِحْسانِ.

حاجات خود را بر زنان فرود نیاورید و چندانکه توانید از ایشان استغنا جوئید چه این جماعت اکثار کنند در منت و کفران کنند در نعمت.

لاٰ تَکُنْ فیما تُورِدُ کَحاطِبِ لَیْلٍ وَ غُثاءِ سَیْلٍ، لا تُمَلِّکْ نَفْسَکَ بِغُرُورِ الطَّمَعِ وَ لاٰ تُجِبْ دَواعِی الشَّرَهِ فَإِنَّهُما یُکْسِبانِکَ الشَّقآءَ وَ الذُّلَّ، لا تُشْعِرْ قَلْبَکَ الْهَمَّ عَلیٰ مَا فاتَ فَیَشْغَلَکَ عَنِ الاْءِسْتِعْدادِ لِما هُوَ آتٍ_.

ص: 488

_نفس خود را در جلباب غم مپوشان بر آنچه از پیش گذشته است تا باز ندارد ترا از چاره آنچه از پس میآید.

لاٰ تَسْئَلُوا إِلاَّ اللّهَ سُبْحانَهُ فَإِنَّهُ إِنْ أَعْطاکُمْ أَکْرَمَکُمْ وَ إِنْ مَنَعَکُمْ حَازَ لَکُمْ، لا تَقُلْ مَا لاٰ تَعْلَمُ فَتُتَّهَمَ في إِخْبارِکَ بِما تَعْلَمُ.

سخن مکن در چیزی که ندانی و در اخبار خود ساعی باش بدانچه که میدانی(1).

لاٰ تَفْضَحُوا أَنْفُسَکُمْ عِنْدَ عَدُوِّکُمْ فِي الْقِیٰمَةِ، لاٰ تُکَذِّبُوا أَنْفُسَکُمْ عِنْدَکُمْ مَنْزِلَتِکُمْ عِنْدَ اللّهِ بِالْحَقیرِ مِنَ الْدُّنْیا، لا تَکُونُوا عَبیدَ الْأَهْواءِ وَ الْمَطامِعِ، لا تَکُونُوا مَساییحَ وَ لا مَذاییعَ، لا تَشْتَدَّنَّ عَلَیْکُمْ فَرَّةٌ بَعْدَها کَرَّةٌ وَ لا جَوْلَةٌ بَعْدَها صَوْلَةٌ وَ أَعْطُوا السُّیُوفَ حُقُوقَها وَ أَقْصُوا لِلْحَرْبِ مَصارِعَها وَ اذْمرُوا أَنْفُسَکُمْ عَلیَ الطَّعْنِ الْدِّعْسِيِّ وَ الضَّرْبِ الطَّلْحَفِٰیِّ وَ أَمیتُوا الْأَصْواتَ فَإِنَّهُ أَطْردُ لِلْفَشَلِ، لا تَطْمَعَنَّ في مَوَدَّةِ الْمُلُوکِ فَإِنَّهُمْ یُوحِشُونَکَ آنَسَ مَا تَکُونُ بِهِمْ وَ یَقْطَعُونَکَ أَقْرَبَ مَا تَکُون إِلَیْهِمْ.

نباید که در دوستی پادشاهان طمع استوار کنی چه بیگانه میشمارند ترا در چیزی که مانوس تر باشی و قطع میکنند از تو چیزی را که با ایشان نزديك تر دانی.

ص: 489


1- سخن مکن در چیزیکه ندانی که متهم گردی در اخبار خود بدانچه که میدانی.

فصل دوم: حرف لاء نافیه

الفصل الثاني من حكم امير المؤمنین علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ و في حرف لا بلفظ النفي وهو أربعماة واربع وستون حكمة

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ :لاٰ زادَ کَالتَّقْوٰی، لا إِسْلاٰمَ کَالرِّضا، لاٰ نَزَاهَةَ کَالْوَرَعِ، لا شَرَفَ کَالتَّواضُعِ، لا عِبادَةَ کَالْخُشُوعِ، لاٰ غَنآءَ کَالْقُنُوعِ.

و هیچ دولتی مانند قناعت نیست.

لا مُرُوَّةَ مَعَ شُحٍّ، لا عَدَاوَةَ مَعَ نُصْحٍ، لا أَدَبَ مَعَ غَضَبٍ، لاٰ شَرَفَ مَعَ سُوءِ أَدَبٍ، لا زینَةَ کَالْاٰدابِ، لا رِبْحَ کَالثَّوابِ، لا حِلْمَ کَالتَّغافُلِ، لا عَقْلَ کَالتَّجاهُلِ، لا تِجارَةَ کَالْعَمَلِ الصّالِحِ.

هیچ تجارتی سودمندتر از عبادت نیست.

لاٰ شَفیقَ کَالْوَدُودِ النّاصِحِ، لا دینَ مَعَ هَویً.

با هوای نفس دینداری نشاید.

لاٰ مَحَبَّةَ مَعَ کَثْرَةِ مِراءٍ.

با کثرت مراء و لجاج دوستی نپاید.

لاٰ غِنیً مَعَ إِسْرافٍ، لا فاقَةَ مَعَ عَفافٍ، لا ضَلاٰلَ مَعَ هُدیً، لاٰ عَقْلَ مَعَ هَویً، لا راحَةَ لِحَسُودٍ، لاٰ مُرُوَّةَ مَعَ حَقُودٍ، لاٰ ذُخْرَ کَالْعِلمِ.

هیچ گنجینه بهتر از علم نیست.

ص: 490

لاٰ فَضیلَةَ کَالْحِلْمِ.

هیچ فضیلتی مانند حلم وعقل نیست.

لاٰ حَسَبَ کَالْأَدَبِ، لا ذُلَّ کَالْطَّلَبِ، لا حِلْمَ کَالصَّفْحِ، لا مَسَبَّةَ کَالشُّحِّ، لا داءَ کَالْحَسَدِ.

هیچ دردی مانند حسد نیست.

لا شَرَفَ کَالسُّؤدَدِ، لا أُخُوَّةَ لِمَلُولٍ، لا مَوَدَّةَ لِبَخیلٍ.

مردم ملول برادری توانند ، مردم بخیل دوستی ندانند.

لاٰأَمانَةَ لِمکُورٍ، لا إِیْمانَ لِغَدُورٍ، لا خُلَّةَ لِمَلُولٍ، لا إِصَابَةَ لِعَجُولٍ.

عقل مردم عجول بصواب نرود.

لاٰ عَقْلَ کَالتَّدْبیرِ، لا جَهْلَ کَالتَّبْذیرِ، لا مَعُونَةَ کَالتَّوْفیقِ، لا عَمَلَ کَالتَّحْقیقِ، لا شَرَفَ کَالْعِلْمِ، لا ظَهیرَ کَالْحِلْمِ، لاٰ شیمَةَ کَالْحَیاءِ، لا فَضیلَةَ کَالسَّخآءِ، لا ذُخْرَ کَالثَّوابِ، لا حُلَلَ کَالْاٰدابِ.

و هیچ زینتی چون ادب نیست.

لاٰ وَقارَ کَالصَّمْتِ، لا مُریحَ کَالْمَوْتِ، لا سَخاءَ مَعَ عُدْمٍ،لا صِحَّةَ مَعَ نَهْمٍ، لا قَناعَةَ مَعَ شَرَةٍ، لا عَقْلَ مَعَ شَهْوَةٍ.

باحرص قناعت نشاید و با شهوت عقل نپاید.

لاٰ حَزْمَ مَعَ غِرَّةٍ، لا فِطْنَةَ مَعَ بِطْنَةٍ.

نیست دانائی با شکمخوارگی.

ص: 491

لاٰ حَقَّ لِمَحْجُوجٍ، لا رَأْيَ لِلَجُوجٍ، لا نَدَمَ لِکَثیرِ الرِّفْقِ، لاٰ عَیْشَ لِسَيِّءِ الْخُلْقِ.

نیست راحت برای مردم بدخو.

لاٰ دَواءَ لِمَشْعُوفٍ بِدآئِه، لا شِفاءَ لِمَنْ کَتَمَ طَبیبَهُ دائَهُ.

نیست شفا برای کسی که درد خویش را از طبیب پنهان دارد.

لاٰ زُهْدَ کَالْکَفِّ عَنِ الْحَرامِ، لا غِرَّةَ کَالثِّقَةِ بِالْأَیَّامِ، لاٰ وِقایَةَ أَمْنَعُ مِنَ السَّلاٰمَةِ، لا سَبیلَ أَشْرَفُ مِنَ الاْءِسْتِقامَةِ، لا یُوجَدُ الْحَسُودُ مَسْرُوراً، لا یُلْفَی الْعاقِلُ مَغْرُوراً، لا تَرْعَوي الْمَنِیَّةُ احْتِراماً، لا یَجْتَمِعُ الْوَرَعُ وَ الطَّمَعُ.

پارسائي باطمع جمع نشود.

لا یَجْتَمِعُ الْصَّبْرُ وَ الْجَزَعُ.

شکیبائی با جزع انباز نگردد.

لاٰ تَجْتَمِعُ غُرْبَةٌ وَ وَلیمَةٌ، لا تَجْتَمِعُ أَمانَةٌ وَ نَمیمَةٌ، لا یَجْتَمِعُ الْکِذْبُ وَ الْمُرُوَّةُ.

دروغ با مروت جمع نشود.

لاٰ تَجْتَمِعُ الْخِیانَةُ وَ الْاُخُوَّةُ.

برادری باخیانت انباز نگردد.

لاٰ یَجْتَمِعُ الْباطِلُ وَ الْحَقُّ، لا یَجْتَمِعُ الْعُنْفُ وَ الرِّفْقُ، لا أَجْبَنَ مِنْ

ص: 492

مُریبٍ، لا أَشْجَعَ مِنْ لَبیبٍ، لا أَعَزَّ مِنْ قانِعٍ، لا أَذَلَّ مِنْ طامِعٍ، لا یَجْتَمِعُ الْعَقْلُ وَ الْهَوٰی.

عقل باهوای نفس راست نیاید.

لاٰ تَجْتَمِعُ الاْخِرَهُ وَ الدُّنْیا.

آخرت با دنیا جمع نشود.

لاٰ عِبْادَةَ کَأَداءِ الْفَرائِضِ، لا قُرْبَةَ بِالنَّوافِلِ إِذا أَضَرَّتْ بِالْفَرائِضِ، لا یَکُونُ الْکَریمُ حَقُوداً.

مردم کریم کینه جوئی نکنند.

لاٰ یَکُونُ الْمُؤْمِنُ حَسُوداً.

مردم مؤمن حسد نورزند.

لاٰ تَحْصَلُ الْجَنَّةُ بِالتَّمَنِّي.

بهشت به آرزو ندهند بندگی باید.

لاٰ یُنالُ الرِّزْقُ بِالتَّعَنِّي.

رزق بزحمت افزون نشود ومقدر باید.

لاٰ تَجْتَمِعُ الصَّحَّةُ وَ النَّهَمُ، لا تَجْتَمِعُ الشَّیبَةُ وَ الْهَرَمُ، لا تَجْتَمِعُ الْبِطْنَةُ وَ الْفِطْنَةُ، لا تَجْتَمِعُ الشَّهْوَةُ وَ الْحِکْمَةُ، لا یَجْتَمِعُ الْجُوعُ وَ الْمَرَضُ، لا یَجْتَمِعُ الشَّبَعُ وَ الْقِیامُ بِالْمُفْتَرَضِ، لا یَتَعَلَّمُ مُتَکَبِّرٌ، لاٰ یَزْکُو عَمَلُ مُتَجَبِّرٍ، لا أَدَبَ لِسَيِّءِ النُّطْقِ.

نیست ادب ناستوده گوی را.

ص: 493

لاٰ سُؤْدَدَ لِسَيِّءِ الْخُلْقِ.

نیست بزرگی بدخوی را.

لاٰ یَزْکُو الصَّنیعَةُ مَعَ غَیرِ أَصْیلٍ، لا یَدُومُ مَعَ الْغَدْرِ صُحْبَةُ خَلیلٍ، لا یَصْطَنعُ اللِّئامُ إِلَّاٰ أَمْثالَهُمْ.

مرد لئيم اختیار نکند جز لئيم را.

لاٰ یُوادُّ الْأَشْرارُ اِلَّاٰ أَشْباهَهُمْ.

مرد شریر دوست نگیرد جز شیر را.

لاٰ یَصْحَبُ الْأَبْرارُ إِلَّاٰ نُظراءَهُمْ، لا تُنالُ الصَّحَّةُ إِلَّاٰ بِالْحِمْیَةِ، لا یُفْسِدُ التَّقْوٰی إِلاَّ غَلَبَةُ الشَّهْوَةِ، لا تُدْفَعُ الْمَکارِهُ إِلاَّ بِالصَّبْرِ.

دفع مکروه توان کرد مگر بشکیبائی.

لاٰ یُحاطُ النِّعَمُ إِلاَّ بِالشُّکْرِ، لا جُنَّةَ أَوْقیٰ مِنَ الْأَجَلِ، لا غادِرَ أَخْدَعُ مِنَ الْأَمَلِ، لاٰ ذُخْرَ أَنْفَعُ مِنْ صالِحِ الْعَمَلِ.

نیست ذخيره ای سودمندتر از عمل صالح.

لاٰ نَسَبَ أَوْضَعُ مِنَ الْغَضَبِ، لا حَسَبَ أَرْفَعُ مِنَ الْأَدَبِ، لا تَرْجُمانَ أَوْضَحُ مِنَ الصِّدْقِ، لا داءَ أَدْوٰی مِنَ الْحُمْقِ.

هیچ دردی بدتر از حمق نیست.

لاٰ جَمالَ أَزْیَنُ مِنَ الْعَقْلِ.

هیچ زینتی بهتر از عقل نیست.

لاٰ سَوْءَةَ أَشْیَنُ مِنَ الْجَهْلِ، لا شَرَفَ أَعْلیٰ مِنَ الاْءِیْمانِ، لا فَضیلَةَ

ص: 494

أَجَلُّ مِنَ الاْءِحْسانِ.

لا ضَمانَ عَلی الزَّمانِ.

لا وَحْشَهَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ.

لا شِیمَهَ أَقْبَحُ مِنَ الْکِذْبِ.

هیچ صفتی زشت تر از دروغ نیست.

لاٰ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، لا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ.

هیچ فقری شدیدتر از جهل نیست.

لاٰ حافِظَ أَحْفَظُ مِنَ الصَّمْتِ، لا قادِمَ أَقْرَبُ مِنَ الْمَوْت.

هیچ آینده نزدیکتر ازمرگی نیست.

لاٰ نِعْمَةَ أَجَلُّ مِنَ التَّوْفیقِ، لا سُنَّةَ أَفْضَلُ مِنَ الْتَّخْلیقِ، لا ناصِحَ أَنْصَحُ مِنَ الْحَقِّ، لا سَجِیَّةَ أَشْرَفُ مِنَ الرِّفْق، لا رَسُولَ أَبْلَغُ مِنَ الْحَقِّ، لا قَوِيَّ أَقْوٰی مِمَّنْ قَدَرَ عَلیٰ نَفْسِه فَمَلَکَها.

هیچ زورمندی قوی تر نیست از کسی که بر نفس خود غلبه کند و مالك شود او را.

لاٰ عاجِزَ أَعْجَزُ مِمَّنْ أَهْمَلَ نَفْسَهُ فَأَهْلَکَها، لا خَیرَ في قَلْبٍ لاٰ یَخْشَعُ وَ عَیْنٍ لا تَدْمَعُ وَ عَمَلٍ لا یَنْفَعُ.

نیست خیر در دلی که خاشع نباشد و چشمی که گریان نباشد و عملی که سودمند نباشد.

لاٰ خَیْرَ في عَمَلٍ اِلَّاٰ مَعَ الْیَقینِ وَالْوَرَعِ، لا خَیْرَ في حُکْمٍ جائِرٍ، لا یَنْتَصِرُ الْمَظْلُومُ بِلاٰ ناصِرٍ، لا یَنْتَصِرُ الْبَرُّ مِنَ الْفاجِرِ، لا غائِبَ أَقْدَمُ مِنَ الْمَوْتِ_.

ص: 495

_هیچ غایبی زودتر از مرگ در نیاید.

لاٰ خازِنَ أَفْضَلُ مِنَ الصَّمْتِ.

هیچ گنجوری فاضل تر از خاموشی نباشد.

لاٰ یَنْتَصِفُ عالِمٌ مِنْ جاهِلٍ، لا یَحْلُمُ عَنِ السَّفیهِ إِلاَّ الْعاقِلُ، لا یَنْبَغي أَنْ یُعَدَّ عاقِلاً مَنْ یَغْلِبُهُ الْغَضَبُ وَ الشَّهْوَةُ، لا تَنْجَعُ الرِّیاضَةُ إِلَّاٰ في ذي نَفْسٍ یَقِظَةٍ وَ هِمَّةٍ [عالِیَةٍ]، لا یَنْفَعُ الصَّنیعَةُ إِلاَّ في ذي وَفاءٍ وَ حَفیظَةٍ، لا خَیرَ في لَذَّةٍ تُوجِبُ نَدَماً وَ شَهْوَةٍ تُعقِّبُ أَلَماً.

نیست خیر در لذتی که موجب پشیمانی شود و شهوتی که مورث الم و ناتوانی گردد.

لا شَرَفَ أَعْلیٰ مِنَ التَّقْوٰی، لا تَلَفَ أَعْظَمُ مِنَ الْهَوٰی، لا عِزَّ أَشْرَفُ مِنَ الْعِلْم.

نیست عزتی شریفتر از علم.

لا شَرَفَ أَعْلیٰ مِنَ الْحِلمِ.

نیست شرفی عزیز تر از عقل.

لاٰ یَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ انْتَصَحَهُ، لا یُسْلِمُ الدِّینُ مَنْ تَحَصَّنَ بِه، لا خَیرَ فِي الْمَعْرُوفِ الْمُحْصٰی، لا خَیرَ في لَذَّةٍ لا تَبْقٰی، لا لَوْمَ لِهارِبٍ مِنْ حَتْفِه، لا خَیْرَ في أَخٍ لا یُوجِبُ لَکَ مِثْلَ الَّذي یُوجِبُ عَلَیْکَ لِنَفْسِه، لا یُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ أَجْمَعینَ مِنْ هٰذِهِ الْاُمَّةِ أَحَدٌ وَ لاٰ

ص: 496

یُسَوّیٰ بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً، لا تَقُومُ حَلاوَةُ اللَّذَّةِ بِمَرارَةِ الاْفاتِ.

برابری نمیکند شیرینی لذات بتلخی آفات.

لاٰ تُوازي لَذَّةُ الْمَعْصِیَةِ فُضُوحَ الْاٰخِرَةِ وَ أَلیمَ الْعُقُوباتِ.

برابری نمیکند لذت معصیت برسوائی آخرت و شدت عقوبت.

لاٰ یَصْبِرُ عَلیٰ مُرِّ الْحَقِّ إِلَّاٰ مَنْ أَیْقَنَ بِفَضْلِ عاقِبَتِه، لا یَفُوزُ بِالْجَنَّةِ إِلَّاٰ مَنْ حَسُنَتْ سَریرَتُهُ وَ خَلُصَتْ نِیَّتُهُ.

بهره نیابد از بهشت مگر کسی که نیکو کند سريرت خود را و صافی دارد نیت خود را.

لاٰ یَکْمُلُ الْمُرُوَّةُ إِلاَّ بِاحْتِمالِ جِنایاتِ الْمَعْرُوفِ، لا یَتَحَقَّقُ الْصَّبْرُ إِلاَّ بِاحْتِمالِ ضِدِّ الْمَأْلُوفِ، لا یَصْدُرُ عَنِ الْقَلْبِ السَّلیمِ إِلاَّ مَعْنَیً مُسْتَقیمٌ، لاٰ یَرْؤُسُ مَنْ خَلاٰ عَنْ حُسْنِ الْأَدَبِ وَ صَبا إِلیَ اللَّعَبِ، لا یُفْلِحُ مَنْ وَلَهَ بِاللِّعَبِ وَ اسْتُهْتِرَ بِالطَّرَبِ.

نیست رستگار کسی که فریفته لهو و لعب باشد و شیفته عیش و طرب.

لا خَیْرَ فِی الْکَذّابینَ وَ لا فِی الْعُلَماءِ الْأَفّاکینَ.

لا خَیْرَ فی قَوْمٍ لَیْسُوا بِناصِحینَ وَ لا یُحِبُّونَ النّاصِحینَ.

لا یَنْجُو مِنَ اللّهِ مَنْ لا یَنْجُو النّاسُ مِنْ شَرِّه.

نجات نیابد از خدا کسی که مردم از شراو نجات نیابند.

لا یُؤْمِنُ اللّهُ عَذابَهُ مَنْ لا یَأْمَنُ الْعِبادُ جَوْرَهُ._

ص: 497

ایمن نشود از عذاب خدای کسی که بندگان خدای از جور او ایمن نباشند.

لاٰ یُنْتَصَفُ مِنْ سَفیهٍ قَطُّ إِلَّاٰ بِالْحِلْمِ عَنْهُ، لا یُقابِلُ مُسْيءٌ قَطُّ بِأَفْضَلَ مِنَ الْعَفْوِ عَنْهُ، لا حَیاءَ لِکَذّابٍ.

نیست حیا، دروغ زن را.

لاٰ دینَ لِمُرْتابٍ.

نیست دین شك آورنده را.

لاٰ مُرُوَّةَ لِمُغْتابٍ.

نیست مروت غیبت کننده را.

لاٰ عِبادَةَ کَالتَّفْکیرِ، لا نُصْحَ کَالتَّحْذیرِ، لا فَقْرَ لِعاقِلٍ، لا غَنآءَ لِجاهِلٍ، لا عَمَلَ لِغافِلٍ، لا وَرَعَ کَالْکَفِّ، لا مُرُوَّةَ کَغَضِّ الطَّرْفِ، لا هِدایَةَ کَالذِّکرِ، لا رُشْدَ کَالْفِکْرِ، لا کَرَمَ کَالتَّقْوٰی، لا عَدُوَّ کَالْهَوٰی.

نیست دشمنی مثل هوای نفس.

لا وَرَعَ کَغَلَبَةِ الشَّهْوَةِ، لا عِلْمَ کَالْخَشْیَةِ.

نیست علمی مانند خوف از خدا.

لاٰ قَحْطَ کَالْبُهْتِ، لاٰ حِلْمَ کَالصَّمْتِ، لا عِزَّ کَالطّاعَةِ، لا کَنْزَ کَالْقَناعَةِ.

نیست گنجی مانند قناعت.

ص: 498

لاٰ إِیْمانَ کَالصَّبْرِ، لا نِعْمَةَ مَعَ کُفْرٍ، لا حَسْرَةَ کَالْمَوْتِ، لا عِبادَةَ کَالصَّمْتِ.

نیست عبادتی مانند خاموشی.

لاٰ مِیراثَ کَالْأَدَبِ، لا جَمالَ کَالْحَسَبِ، لا سَوْءَةَ کَالظُّلْمِ.

نیست هیچ بدی مانند ستم.

لاٰ سَمیرَ کَالْعِلْمِ، لا لَذَّةَ بِتَنْغیصٍ، لا حَیاءَ لِحَریصٍ، لا إِخْلاٰصَ کَالْنُّصْحِ، لا غُرْبَةَ کَالشُّحِّ، لا ظَفَرَ مَعَ بَغيٍّ، لا وَرَعَ مَعَ غَيٍّ، لا بَیانَ مَعَ عَيٍّ، لا دینَ لِسَيِّءِ الظَّنِّ.

نیست دین باصاحب سوء ظن.

لاٰ صَنیعَةَ لِمُمْتَنٍّ، لا بَشاشَةَ مَعَ إِبْرامٍ، لا سُؤْدَدَ مَعَ انْتِقامٍ.

نیست بزرگی در کسی که ساعی در انتقام باشد.

لاٰ عِثْارَ مَ_عَ صَبْرٍ، لا ثَناءَ مَعَ کِبْرٍ، لا مَعْرُوفَ مَعَ کَثْرَةِ مَنٍّ.

نیست نیکوئی و احسان با کثرت منت.

لاٰ إِیْمانَ مَعَ سُوءِ ظَنٍّ، لا ضَلاٰلَ مَعَ إِرْشادٍ، لا هَلاٰکَ مَعَ اقْتِصادٍ، لا صَلاٰحَ مَعَ إِفْسادٍ، لا یَزْکُو مَعَ الْجَهْلِ مَذْهَبٌ.

با جهل هیچ مذهبی پاکیزه نشود.

لاٰ یُدْرَکُ مَعَ الْحُمْقِ مَطْلَبٌ.

با حمق هیچ مطلبی فهمیده نگردد.

ص: 499

لاٰ یَثُوبُ الْعَقْلُ مَعَ اللَّعِبِ، لا وَرَعَ کَتَجَنُّبِ الْاٰثامِ.

نیست هیچ پارسائی مانند اجتناب از گناهان.

لاٰ جِهادَ کَجِهادِ النَّفْسِ، لا فِقْهَ لِمَنْ لا یُدیمُ الدَّرْسَ، لا مَرَضَ أَضْنیٰ مِنْ قِلَّةِ الْعَقْلِ، لا سَوْءَةَ أَسْوَءُ مِنَ الْبُخْلِ، لا تَخْلُو النَّفْسُ مِنَ الْأَمَلِ حَتّیٰ تَدخُلَ فِي الْأَجَلِ، لا یَسْتَغْني الْمَرْءُ _ إِلیٰ حینِ مُفارَقَةِ رُوحِه جَسَدَهُ _ عَنْ صالِح الْعَمَلِ.

نیست مرد مستغنی از عبادت و عمل صالح تا گاهی که روح از جسد او مفارقت کند.

لاٰ یُفْسِدُ الدِّیْنَ کَالْمَطامِعِ، لا یُؤْتیَ الْعِلْمُ إِلَّاٰ مِنْ سُوءِ فَهْمِ السّامِعِ، لا یُلْفَی الْمُریبُ صَحیحاً، لا یُلْفَی الْحَریصُ مُسْتَریحاً، لا یَجْتَمِعُ الْفَناءُ وَ الْبَقاءُ، لا یَجْتَمِعُ حُبُّ الْمالِ وَ الثَّناءُ.

با دوستی مال کسب مدح و ثنا توان کرد.

لا أَشْجَعَ مِنْ بَريءٍ، لا أَوْقَحَ مِنْ بَذيءٍ، لا تَحلُو مُصاحَبَةُ غَیْرِ أَریبٍ، لا تَکْمُلُ الْمُرُوَّةُ إِلَّاٰ لِلَبیبٍ، لا یَصْبِرُ عَلیَ الْحَقِّ إِلَّاٰ الْحازِمُ الْأَریبُ.

بر مرارت حق صبر نکند مگر مرد خردمند دانا.

لاٰ تَقْوٰی کَالْکَفِّ عَنِ الْمَحارِمِ، لا مُرُوَّةَ کَالتَّ_نَزُّهِ عَنِ الْمَآثِمِ، لاٰ واعِظَ أَبْلَغُ مِنَ النُّصْحِ، لا سَوْءَةَ أَسْوَءُ مِنَ الشُّحِّ، لا کَنْزَ أَنْفَعُ مِنَ

ص: 500

الْعِلْمِ، لا عِزَّ أَرْفَعُ مِنَ الْحِلْمِ، لا لِباسَ أَجْمَلُ مِنَ السَّلامَةِ، لا مَسْلَکَ أَسْلَمُ مِنَ الاْءِسْتِقامَةِ.

نیست راهی سالم تر از طریق عدل و استقامت.

لا مَعْقَلَ أَحْرَزُ مِنَ الْوَرَعِ، لاٰ شیمَةَ أَذَلُّ مِنَ الطَّمَعِ.

نیست صفتی ذلیل تراز طمع.

لا حِصْنَ أَمْنَعُ مِنَ التَّقْوٰی.

نیست قلعه ای منیع تر از پرهیزکاری.

لا دَلیلَ أَرْشَدُ مِنَ الْهُدٰی، لا شَيْءَ أَصْدَقُ مِنَ الاْءَجَلِ.

نیست چیزی راستگوتر از اجل.

لا شَيْءَ أَکْذَبُ مِنَ الْأَمَلِ.

نیست چیزی دروغ زن تر از امل.

لا خُلَّةَ أَزْرٰی مِنَ الْخُرْقِ، لا عَوْنَ أَفْضَلُ مِنَ الصَّبْرِ، لا خُلْقَ أَقْبَحُ مِنَ الْکِبْرِ.

نیست صفتی زشت تر از تكبر.

لا جَهْلَ أَعْظَمُ مِنَ تَعَدَّي الْقَدَرِ، لا حُمْقَ أَعْظَمُ مِنَ الْفَخْرِ.

نیست حمقی بزرگتر از فخر.

لا شَفیعَ أَنْجَحُ مِنَ الاْءِسْتِغْفارِ، لا وِزْرَ أَعْظَمُ مِنَ الاْءِصْرارِ، لاٰ یُؤْخَذُ الْعِلْمُ إِلَّاٰ مِنْ أَرْبابِه، لا یَنْفَعُ الْحُسْنُ بِغَیرِ نَجابَةٍ، لا زَلَّةَ أَشَدُّ مِنْ زَلَّةِ عالم._

ص: 501

_نیست زلتی شدیدتر از زلت مرد دانا.

لٰا جَوْرَ أَعْظَمُ مِنْ جَوْرِ حاکِمٍ.

نیست ستمی بزرگتر از ستم حاکم توانا.

لاٰ حَزْمَ لِمَنْ لا یَسَعُ سِرَّهُ صَدْرُه، لا عَقْلَ لِمَنْ یَتَجاوَزُ حَدَّهُ وَ قَدْرَهُ.

نیست خردمند کسی که تجاوز کند ازحد خود و قدر خود.

لاٰ یُغْلَبُ مَنْ یَسْتَظْهِرُ بِالْحَقِّ، لا یُخْصَمُ مَنْ یَحْتَجُّ بِالصِّدْقِ، لا یُفْلِحُ مَنْ یَسُرُّهُ مَا یَضُرُّهُ.

رستگار نشود کسی که شاد میکند او را چیزیکه زیان میکند او را.

لاٰ یَسْلَمُ مَنْ أَذاعَ سِرَّهُ، لا یَزْکُو الْعِلْمُ بِغَیْرِ وَرَعٍ، لا یَسْتَغْني الْعالِمُ عَنِ الْمُشاوَرَةٍ.

هیچ دانائی مستغنی از مشورت نیست.

لا مُظاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنْ مُشاوَرَةٍ.

هیچ پشتوانی واثق تر از مشاورت نخواهد بود.

لا یَسْتَفِزُّ خُدَعُ الدُّنْیا الْعالِم، لا یَدْهَشُ عِنْدَ الْبَلاٰءِ الْحازِمُ.

مرد دانا در نزد بلیت و بلا دهشت زده و حیران نشود.

لا خَیْرَ في مُعینٍ مَهینٍ، لا خَیْرَ في صَدیقٍ ضَنینٍ، لا خَیْرَ في قَوْلِ الْأَفّاکینَ، لا خَیرَ في عُلُومِ الْکَذّابینَ، لا عِزَّ إِلَّاٰ بِالطَّاعَةِ، لا غَناءَ إِلَّاٰ بِالْقَناعَةِ، لا رَأْيَ لِمَنْ لاٰ یُطاعُ، لا دینَ لِخَدّاعٍ، لا لُؤْمَ أَشَدُّ

ص: 502

مِنَ الْقَسْوَةِ، لا فِتْنَةَ أَعْظَمُ مِنَ الشَّهْوَةِ، لا یَنْتَصِفُ الْکَریمُ مِنَ اللَّئیمُ.

لئيم انصاف کریم را ندهد.

لا یَعْرِفُ السَّفیهُ حَقَّ الْحَلیمِ.

دیوانه حق خردمند را نداند.

لا یَذِلُّ مَنِ اعْتَزَّ بِالْحَقِّ، لا یُغْلَبُ مَنْ یَحْتَجُّ بِالصِّدْقِ.

مغلوب نشود کسی که براستی احتجاج کند.

لا تُذَمُّ عَواقِبُ الاْءِحْسانِ، لا یُمْلَکُ عَثَراتُ اللِّسانِ، لا لَذَّةَ في شَهْوَةٍ فانِیَةٍ، لا عَیْشَ أَهْنَأُ مِنَ الْعافِیَةِ، لا یَعِزُّ مَنْ لَجَأَ إِلیَ الْباطِلِ، لا یُفْلِحُ مَنْ یَتَبَجَّحُ بِالرَّذائِلِ، لا تَعْصِمُ الدُّنْیا مَنْ لَجَأَ إِلَیْها، لا تَفِي الْأَمانِيُّ لِمَنْ عَوَّلَ عَلَیْها، لا دینَ لِمُسَوِّفٍ بِتَوْبَتِه.

دین نیست کسی را که تو بت و انا بت را بتاخير وتسويف افکند.

لا عَیْشَ لِمَنْ فارَقَ أَحِبَّتَهُ، لا وَسیلَةَ أَنْجَحُ مِنَ الاْءِیْمانِ، لا فَضیلَةَ أَعْلیٰ مِنَ الاْءِحْسانِ، لا لَذَّةَ لِصَنیعَةِ مَنّانٍ.

نیست لذتی از برای احسان کسی که منت گذارد.

لا إِیْمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاْءِسْتِسْلاٰمِ، لا مَعْقِلَ أَمْنَعُ مِنَ الاْءِسْلاٰمِ، لا نِعْمَةَ أَفْضَلُ مِنْ عَقْلٍ.

نیست نعمتی فاضلتر از عقل.

لا مُصیبَهَ أَشَدُّ مِنْ جَهْلٍ._

ص: 503

_نیست مصیبتی شدیدتر از جهل.

لا یَنْفَعُ عِلْمٌ بِغَیرِ تَوْفیقٍ، لا یَنْفَعُ اجْتِهادٌ بِغَیْرِ تَحْقیقٍ، لا خَیْرَ في عَزْمٍ بِلاٰ حَزْمٍ، لا یُدْرَکَ الْعِلْمُ بِراحَةِ الْجِسْمِ، لا سَبیلَ أَنْجا مِنَ الصِّدْقِ، لا صاحِبَ أَعَزُّ مِنَ الْحَقِّ، لا دَلیلَ أَنْجَحُ مِنَ الْعِلْمِ، لا شافِعَ أَنْجَحُ مِنَ الاْءِعْتِذارِ.

نیست شفیعی بهتر از پشیمانی و عذر خواهی.

لاٰ عاقِبَةَ أَسْلَمُ مِنْ عَواقِبِ السِّلْمِ، لَا اعْتِذارَ أَمْحٰی لِلذَّنْبِ مِنَ الاْءِقْرارِ، لا یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ اللّهَ أَنْ یَتَعاظَمَ، لا یَسْتَطیعُ أَنْ یَتَّقِيَ اللّهَ مَنْ خاصَمَ، لا خَیرَ فیمَنْ یَهْجُرُ أَخاهُ بِغَیرِ جُرْمٍ.

نیست خیر در کسی که بی جرم و جریرت از برادر خود مهاجرن جوید.

لا خَیْرَ في عَقْلٍ لا یُقارِنُهُ عِلْمٌ، لا فَخْرَ فِي الْمالِ إِلاَّ مَعَ الْجُودِ.

نیست فخری در مال مگر آنکه بذل وجود کند.

لا عَیْشَ أَنْکَدُ مِنْ عَیْشِ الْحَسُودِ، لا یَحُوزُ الشُّکْرَ إِلَّاٰ مَنْ بَذَلَ مالَهُ، لا یَسْتَحِقُّ اسْمَ الْکَرَمِ إِلَّاٰ مَنْ بَدَأَ بِنَوالِه قَبْلَ سُؤالِه.

مستحق نیست که« مُکرم » نامیده شود مگر کسیکه قبل از سؤال بذل مال کند.

لا یُنعَّمُ بِنَعیمِ الْاٰخِرَةِ إِلَّاٰ مَنْ صَبَرَ عَلیٰ شِقاءِ الدُّنْیا، لاٰ عَیْشَ أَهْنَأُ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ، لاٰ وَحْشَةَ أَوْحَشُ مِنْ سُوءِ الْخُلْقِ، لا إِیْمانَ لِمَنْ

ص: 504

لاٰ أَمانَةَ لَهُ، لاٰ دینَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، لاٰ عَقْلَ لِمَنْ لا أَدَبَ لَهُ، لاٰ ثَوابَ لِمَنْ لا عَمَلَ لَهُ.

ثواب نیست از برای کسی که عمل نیست.

لا عَمَلَ لِمَنْ لاٰ نِیَّةَ لَهُ.

عمل نیست از برای کسی که نیت صافی نیست.

لاٰ نِیَّةَ لِمَنْ لا عِلْمَ لَهُ.

نیت نیست از برای کسی که علم نیست.

لاٰ عِلْمَ لِمَنْ لاٰ بَصیرَةَ لَهُ.

علم نیست از برای کسی که بصیرت نیست.

لاٰ بَصیرَةَ لِمَنْ لاٰ فِکْرَ لَهُ، لاٰ فِکْرَةَ لِمَنْ لا إِعْتِبارَ لَهُ.

بصیرت نیست از برای کسی که تفکر در آلاءاللّٰه نیست، تفکر نیست از برای کسی که از دنیا اعتبار نگرفت.

لَا اعْتِبارَ لِمَنْ لَا ازْدِجارَ لَهُ.

اعتبار نیست برای کسی که از دنیا مزدجر نشد.

لَا ازْدِجارَ لِمَنْ لاٰ إِقْلاٰعَ لَهُ.

ازدجار نیست از برای کسی که محبت دنیا را از قلب قلع نکرد.

لاٰ ظَفَرَ لِمَنْ لاٰ صَبْرَ لَهُ، لاٰ نَجاةَ لِمَنْ لاٰ إِیْمانَ لَهُ، لاٰ إِیْمانَ لِمَنْ لاٰ یَقینَ لَهُ، لاٰ إِصابَةَ لِمَنْ لاٰ أَناةَ لَهُ، لاٰ یَسْلَمُ الدِّیْنُ مَعَ الطَّمَعِ، لاٰ یَشْبَعُ الْمُؤْمِنُ وَ أَخاهُ جائِعٌ._

ص: 505

_سیر نخورد مرد مؤمن و حال آنکه برادرش گرسنه باشد.

لاٰ یُذْکَرُ إِلَّاٰ عِنْدَ الْکِرامِ الصَّنائِعُ، لاٰ یُرَی الْجاهِلُ إِلَّاٰ مُفْرِطاً،

لاٰ یُلْفَی الْأَحْمَقُ إِلَّاٰ مُفَرِّطاً، لاٰ خَیْرَ في الْعَمَلِ إِلَّاٰ مَعَ الْعِلْمِ.

خیر نیست در عبادت و عمل مگر با علم.

لاٰ خَیرَ في خُلْقٍ لا یَزینُهُ حِلْمٌ، لاٰ شَيْءَ أَحْسَنُ مِنْ عَفْوِ قادِرٍ.

هیچ چیز بهتر از آن نیست که با قدرت عفو جريرت کنند.

لاٰ خَیرَ في شَهادَةِ خائِنٍ، لاٰ رَزِیَّةَ أَعْظَمُ مِنْ دَوامِ سُقْمِ الْجَسَدِ، لاٰ بَلِیَّةَ أَعْظَمُ مِنَ الْحَسَدِ.

هیچ بلائی بزرگتر از حسد نیست.

لاٰ مَرْکَبَ أَجْمَحُ مِنَ اللّجاجِ.

هیچ مرکبی سرکش تر از لجاج نیست.

لاٰ وِزْرَ أَعْظَمُ مِنْ وِزْرِ غَنِيٍّ مَنَعَ الْمُحْتاجَ، لاٰ مَعْرُوفَ أَضْیَعُ مِنِ اصْطِناعِ الْکَفورِ، لاٰ وِزْرَ أَعْظَمُ مِنَ التَّبَجُّحِ بِالْفُجُورِ، لاٰ بَقاءَ لِلْأَعْمارِ مَعَ تَعاقُبِ اللَّیْلِ وَالْنَّهارِ.

نیست بقائی از برای عمرها با از پی هم در آمدن روز و شب.

لاٰ شَيْءَ أَوْجَعُ مِنَ الاْءِضْطِرارِ إِلیٰ مَسْألَةِ الْأَغْمارِ، لاٰ یَکْمُلُ الْمَکارِمُ إِلَّاٰ بِالْعَفافِ وَ الاْءِیْثارِ، لاٰ یَصیرُ إِلیَ الْحَقِّ إِلَّاٰ مَنْ یَعْرِفُ فَضْلَهُ، لاٰ یَحُوزُ الاْجْرَ إِلّاٰ مَنْ أَخْلَصَ عَمَلَهُ، لا إِیْمانَ کَالْحَیاءِ وَ السَّخاءِ، لا یَسُودُ

ص: 506

إِلَّاٰ مَنْ یَحْتَمِلُ إِخْوانَهُ.

بزرگ نمی شود مگر کسی که احتمال لغزش دوستان کند.

لاٰ یُحْمَدُ إِلَّاٰ مَنْ أَخْلَصَ إِیْمانَهُ، لا یُحْمَدُ إِلَّاٰ مَنْ بَذَلَ إِحْسانَهُ، لا یُحُوزُ الْغُفْرانَ إِلَّاٰ مَنْ قابَلَ الاْءِسْاءَةَ بِالاْءِحْسانِ، لا یَفُوزُ بِالنَّجاةِ إلَّاٰ مَنْ قامَ بِشَرائِطِ الاْءِیْمانِ.

فایز نمیشود برستگاری مگر کسی که استوار بدارد شرایط ایمانرا.

لاٰ یُحْرِزُ الْعِلْمَ اِلَّاٰ مَنْ یُطیلُ دَرْسَهُ، لا یُکْرِمُ الْمَرْءُ نَفْسَهُ حَتّیٰ یُهینَ مالَهُ.

عزیز نمی شود مرد مگر گاهی که مال خود را خوار دارد.

لاٰ یَسْلَمُ عَلیَ اللّهِ إِلَّاٰ مَنْ یَمْلِکُ نَفْسَهُ، لاٰ عَدُوَّ أَعْدا عَلیَ الْمُؤْمِنِ مِنْ نَفْسِه.

نیست دشمنی از برای مؤمن دشمن تر از نفس او.

لاٰ یُغْتَبَطُ بِمَوَدَّةِ مَنْ لا دینَ لَهُ.

رشك نباید برد به دوستی کسی که دین ندارد.

لاٰ یُوثَقُ بِعَهْدِ مَنْ لا عَقْلَ لَهُ.

واثق نتوان شد بعهد کسیکه عادل باشد.

لا یَعْرِفُ قَدْرَ مَا بَقِيَ مِنْ عُمْرِهِ إِلَّاٰ نَبِيٌّ أَوْ صِدِّیقٌ، لا یَنْفَعُ اجْتِهادٌ بِغَیْرِ تَوْفِیقٍ، لا یَکُونُ الْعُمْرانُ حَیْثُ یَجُورُ السُّلْطانُ، لا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ

ص: 507

خِبٌّ وَ لا مَنّانٌ، لا یَقُومُ عِزُّ الْغَضَبِ بِذُلِّ الاْءِعْتِذارِ، لا تَفي لَذَّةُ الْمَعْصِیَةِ بِعِقابِ النّارِ،لا یَتِمُّ حُسْنُ الْقَولِ إِلَّاٰ بِحُسْنِ الْعَمَلِ.

کمال نپذیرد حسن گفتار مگر بحسن کردار.

لا یَنْفَعُ قَوْلٌ بِغَیْرِ عَمَلِ، لا یَکْمُلُ صالِحُ الْعَمَلِ إِلَّاٰ بِصالِحِ النِّیَّةِ، لا یَقْصُرُ الْمُؤْمِنُ عَنِ احْتِمالٍ وَ لا یَجْزَعُ لِرَزِیَّةٍ، لا یَسْتَخِفُّ بِالْعِلْمِ وَ أَهْلِه إِلَّاٰ أَحْمَقٌ جاهِلٌ.

خفیف و خوارمایه نپندارد عالم وعلم را مگر احمق جاهل.

لا یَسْتَکَبَّرُ إِلَّاٰ وَضیعٌ خامِلٌ.

تكبر وتنمر نکند مگر فرومایه گمنام.

لاٰ یُقیمُ أَمْرَ اللّهِ إِلَّاٰ مَنْ لا یُصانِعُ وَ لا یُخادِعُ وَ لا یُغَیِّرُهُ الْمَطامِعُ، لاٰ یَکْمُلُ السُّؤدَدُ إِلَّاٰ بِتَحَمُّلِ الْأثقالِ وَ إِسْداءِ الصَّنائِع، لا یَکْمُلُ الْشَّرَفُ إِلَّاٰ بِالْسَّخاءِ وَ التَّواضُعِ.

تکمیل نیابد شرف و بزرگی مگر بجود وفروتنی.

لا یَرْدَعُ الْجَهُولَ إِلّاٰ حَدُّ الْحُسامِ، لا یُقَوِّمُ السَّفیهَ إِلاَّ مُرُّ الْکَلاٰمِ، لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قائِمٍ بِحُجَّةٍ اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً أَوْ باطِناً مَغْمُوراً لِئَلّاٰ یَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَ بَیِّناتُهُ.

خالی نیست زمین از حجت قایم یا آشکار بود یا پوشیده باشد تا اینکه باطل نشود حجتهای خدا و بینات او.

ص: 508

لاٰ یَکُونُ الصَّدیقُ صَدیقاً حَتّی یَحْفَظَ أَخْاهُ في غَیْبَتِه وَ بَلِیَّتِه وَ وَفاتِه، لا تَنْفَعُ الْعُدَّةُ إِذا انْقَضَتِ الْمُدَّةُ، لا تَدُومُ عَلیٰ عَدَمِ الاْءِنْصافِ الْمَوَدَّةُ، لا یَتْرُکُ النّاسُ شَیْئاً مِنْ دُنْیاهُمْ لاِءِصْلاٰحِ آخِرَتِهِمْ إِلَّاٰ عَوَّضَهُمُ اللّهُ خَیراً مِنْهُ، لا یَتْرُکُ النّاسُ شَیْئاً مِنْ دینِهِمْ لاِءِصْلاٰحِ دُنْیاهُمْ إِلَّاٰ فَتَحَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ، لا یَنْبَغي لِلْعاقِلِ أَنْ یُقیمَ عَلیَ الْخَوْفِ إِذا وَجَدَ إِلیَ الْأَمْنِ سَبیلاً.

سزاوار نیست برای مرد عاقل که در مقام خوف و خطر بایستد و حال آنکه بایمنی راه تواند کرد.

لاٰ یُلْفَی الْمُؤْمِنُ حَسُوداً وَ لا حَقُوداً وَ لا بَخیلاً، لا تَأْمَنُ مَجالِسُ الْأَشْرارِ غَوائِلَ الْبَلاٰءِ.

ایمن مباش در(1) مجالس اشرار از نزول بلاوعنا.

لاٰ تُدْرِکُ مَا تُریدُ مِنَ الْاٰخِرَةِ إِلّاٰ بِتَرْکِ مَا تَشْتَهي مِنَ الدُّنْیا.

نخواهی یافت در آخرت چیزی را که اراده کرده ای مگر بترك آنچه در دنیا خواسته ای.

لا عِلْمَ لِمَنْ لاٰ حِلْمَ لَهُ، لا هِدایَةَ لِمَنْ لاٰ عِلْمَ لَهُ، لاٰ سِیادَةَ لِمَنْ لا سَخاءَ لَهُ، لا حَمِیَّةَ لِمَنْ لا أَنَفَةَ لَهُ، لا عَهْدَ لِمَنْ لا وَفاءَ لَهُ.

استوار نیست عهد کسی که از برای او وفا نیست.

لاٰ أَمانَةَ لِمَنْ لاٰ دینَ لَهُ، لاٰ دینَ لِمَنْ لا تَقِیَّةَ لَهُ، لا یَتَّقِی الشَّرَّ في

ص: 509


1- بلکه : مأمون نیست مجالس اشرار از نزول بلا وعنا.

فِعْلِه إِلَّاٰ مَنَ یَتَّقیهِ في قَوْلِه، لا یَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ تَقْویً وَ کَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّلُ، لا یَکُونُ الرَّجُلُ مُؤْمِناً حَتّیٰ لا یُبالي بِماذا سَدَّ فَوْرَةَ جُوعِه وَ لا بِأَيِّ ثَوْبَیْهِ ابْتَذَلَ، لا یُحْسِن عَبْدٌ الظَّنَّ بِاللّهِ إِلَّاٰ کانَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ أَحْسَنِ ظَنِّه بِه.

وَ قال في وصف القُرآن الکریم: لاٰ یَفْنیٰ عَجائِبُهُ وَ لا یَنْقَضي غَرائِبُهُ وَ لا یَنْجَلي الشُّبَهُ إِلاَّ بِه.

در وصف قرآن میفرماید: فانی نمیشود عجایب آن ومنقضی نمیشود غرایب آن و روشن نمیشود شبهه مگر بقرآن.

وَ قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ في وصف مَنْ ذَمَّهُ: لا یَحْتَسِبُ رَزِیَّةً وَ لا یَخْشَعُ تَقِیَّةً لا یَعْرِفُ بابَ الْهُدٰی فَیَتَّبِعَهُ وَ لا بابَ الرَّدٰی فَیَصُدَّ عَنْهُ.

لا یَکْمُلُ إِیْمانُ الْمُؤْمِنِ حَتّیٰ یَعُدَّ الرَّخاءَ فِتْنَةً وَ الْبَلاٰءَ نِعْمَةً، لا یَرْضَی الْحَسُودُ عَمَّنْ یَحْسُدُهُ إِلّاٰ بِالْمَوْتِ أَوْ زَوالِ النِّعْمَةِ.

رضا نمیدهد حسود از کسی که محسود اوست مگر بمرگ یا زوال نعمت.

لاٰ یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّیءُ إِلاَّ بِأَهْلِه، لا یُعابُ الرَّجُلُ بِأَخْذِ حَقِّه وَ إِنَّما یُعابُ بِأَخْذِ مَا لَیْسَ لَهُ بِحَقٍّ، لا خَیْرَ فِي الْمَنْظَرِ إِلاَّ مَعَ حُسْنِ الْمَخْبَرِ، لاٰ خَیْرَ في شیمَةِ کِبْرٍ وَ تَجَبُّرٍ وَ فَخْرٍ.

نیست خیر در صفت کبر و تجبر و فخر.

لا یَحُولُ الصَّدیقُ الصَّدُوقُ عَنِ الْمَوَدَّةِ وَ إِنْ جُفِيَ، لا یَنْتَقِلُ الْوَدُودُ الْوَفِيُّ

ص: 510

عَنِ الْحِفاظِ وَ إِنْ أُقْصِيَ، لا یَنْفَعُ الاْءِیْمانُ بِغَیرِ تَقْویً.

سود نبخشد ایمان کسیکه پرهیزکار نباشد.

لاٰ یَنْفَعُ الْعَمَلُ لِلاْخِرَةِ مَعَ الرَّغْبَةِ فِي الدُّنْیا، لا یَنْجَعُ تَدْبیرُ مَنْ لاٰ یُطاعُ، لا خَیْرَ فِي الْمُناجاتِ إِلّا لِرَجُلَیْنِ عالِمٌ ناطِقٌ أَوْ مُسْتَمِعٌ واعٍ.

خیر نیست در مناجات مگر دو مرد را عالم گوینده و مستمع حفظ کننده.

لا خَیْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحِکْمَةِ کَما لاٰ خَیرَ فِي الْقَوْلِ مَعَ الْجَهْلِ، لا خَیرَ فِي السُّکُوتِ عَنِ الْحَقِّ کَما أَنَّهُ لا خَیرَ فِي الْقَوْلِ البْاطِلِ.

خیر نیست در سکوت از سخن حق چنانکه در سخن باطل خير نباشد.

لاٰ یَمْلِکُ إِمْساکَ الْأَرْزاقَ وَ إِدْرارَها إِلاَّ الرّازِقُ، لاٰ طاعَة لِمَخْلُوقٍ في مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ، لاٰ وَرَعَ أَنْفَعُ مِنْ تَجَنُّبِ الْمَحارِمِ.

نیست هیچ پرهیز کاری سودمندتر از دوری از محرمات.

لاٰ عَدْلَ أَفْضَلُ مِنْ رَدِّ الْمَظالِمِ، لا یَجْمَعُ الْمالَ إِلاَّ الْحِرْصُ وَ الْحَریصُ شَقِيٌّ مَذْمُومٌ.

جمع نمیکند مال را مگر حرص و حريص شقی است مذمت شده.

لاٰ یُبْقِی الْمالَ إِلَّاٰ الْبُخْلُ وَ الْبَخیلُ مُعاقَبٌ مَلوُمٌ.

باقی نمیدارد مال را مگر بخل و بخيل معاقبی است ملامت شده.

لا یُؤْمِنُ بِالْمَعادِ مَنْ لَا یَتَحَرَّجُ عَنْ ظُلْمِ الْعِبادِ، لا غَناءَ بِأَحَدٍ عَنِ الاْءِرْتِیادِ وَ قَدْرِ بَلاٰغِه مِنَ الزّادِ، لا یَسْعَدُ امْرُءٌ إِلّا بِطاعَةِ اللّهِ وَ لاٰ

ص: 511

یَشْقَی امْرُؤٌ إِلَّاٰ بِمَعْصِیَةِ اللّهِ.

سعید نمیشود مرد مگر بطاعت خدا و شقی نمیشود مگر بمعصیت خدا.

لاٰ یَکْمُلُ إِیْمانُ عَبْدٍ حَتّیٰ یُحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ لِلّهِ وَ یُبْغِضَ مَنْ أَبْغَضَهُ لِلّهِ، لاٰ یَصْدُقُ إِیْمانُ عَبْدٍ حَتّیٰ یَکْونَ بِما في یَدِ اللّهِ أَوْثَقَ مِماّ في یَدِه، لاٰ یُدْرِکُ اللّهَ جَلَّ جَلاٰلُهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ وَ لٰکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْءِیْمانِ، لاٰ إِلهَ إِلَّا اللّهُ عَزیمَةُ الاْءِیْمانِ وَ فاتِحَةُ الاْءِحْسانِ وَ مَرْضاةُ الرَّحْمٰنِ وَ مَدْحَرَةُ الشَّیْطانِ، لا وَرَعَ أَنْفَعُ مِنْ تَرْکِ الْمَحارِمِ وَ تَجَنُّبِ الْاٰثامِ.

نیست هیچ پرهیز کاری نافع تر از ترك محرمات و اجتناب از سیئات.

لا یَأْمَنُ أَحَدٌ صُرُوفَ الزَّمانِ وَ لاٰ یَسْلَمُ مِنْ نَوائِبِ الْأَیّامِ، لاٰ یَهْلِکُ عَلیَ التَّقْوٰی سِنْخُ أَصْلٍ وَ لاٰ یَظْمَأُ عَلَیْها زَرْعٌ، لا یَنْفَعُ زُهْدُ مَنْ لَمْ یَتَخلَّ مِنَ الطَّمَعِ وَ یَتَحَلَّ بِالْوَرَعِ.

سود نبخشد زهد کسی که خالی نشده است از طمع ومزین نگشته است بورع.

لا شَيْءَ أَعْوَدُ عَلیَ الاْءِنْسانِ مِنْ حِفْظِ اللِّسانِ وَ بَذْلِ الاْءِحْسان، لا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طالَ بِهِ الزَّمانُ، لا شَيْءَ یَدَّخِرُهُ الاْءِنْسانُ کَالاْءِیْمانِ بِاللّهِ وَ صَنائِعِ الاْءِحْسانِ، لا یَسْتَقیمُ قَضاءُ الْحَوائِجِ إِلَّاٰ بِثَلاٰثٍ: تَصْغیرها لِتَعْظُمَ، وَ سَتْرها لِتَظْهَرَ، وَ تَعْجیلها لِتَهْنَیءَ، لا یُدْرِکُ أَحَدٌ رِفْعَةَ الاْخِرَةِ إِلَّاٰ بِإِخْلاٰصِ الْعَمَلِ وَ تَقْصیرِ الْأَمَلِ وَ لُزُومِ التَّقْوٰی._

ص: 512

_ادراك نميكند احدی نعیم آخرت را مگر باخلاص عمل و کوتاه داشتن آرزو و واجب داشتن پرهیزکاری.

لا یَتْرُکَ الْعَمَلَ بِالْعِلْمِ إِلَّاٰ مَنْ شَکَّ فِي الثَّوابِ عَلَیْهِ، لا یَعْمَلُ بِالْعِلْمِ إِلَّاٰ مَنْ أَیْقَنَ بِفَضْلِ الْأَجْرِ فیه، لا یَسْتَغْني عامِلٌ عَنِ الْاءِسْتِزادَةِ مِنْ عَمَلٍ صالِحٍ، لا یَسْتَغْني الْحازِمُ أَبَداً مِنْ رَأْيٍ سَدیدٍ راجِحٍ، لا خَیْرَ فِي الْمَعْرُوفِ إِلیٰ غَیْرِ عَرُوفٍ، لا یَزْکُو عِنْدَ اللّهِ إِلَّاٰ عَقْلٌ عارِفٌ وَ نَفْسٌ عَزُوفٌ، لا عَمَلَ أَفْضَلُ مِنَ الْوَرَعِ.

نیست عبادتی فاضلتر از ورع.

لا ذُلَّ أَعْظَمُ مِنَ الطَّمَعِ.

نیست ذلتی بزرگتر از طمع.

لا لِباسَ أَفْضَلُ مِنَ الْعافِیَةِ، لا غِناءَ مَعَ سُوءِ تَدْبیرٍ، لا فَقْرَ مَعَ حُسْنِ تَدْبیرٍ، لا یَکُونُ حازِماً مَنْ لا یَجُودُ بِما فِي یَدِه وَ یُؤَخِّرُ عَمَلَ یَوْمِه إِلیٰ غَدِه، لا یَدُومُ حَبْرةُ الدُّنْیا وَ لا یَبْقٰی سُرُورُها وَ لا یُؤْمَنْ فَجْعَتَها، لا یَکُونُ الْعالِمُ عالِماً حَتّیٰ لا یَحْسُدَ مَنْ فَوْقَهُ وَ لا یَحْتَقِرَ مَنْ دُونَهُ وَ لا یَأْخُذَ عَلیٰ عِلْمِه شَیْئاً مِنْ حُطامِ الدُّنْیا.

هیچ عالمی را نتوان عالم گفت تاگاهی که حسد نبرد کسی را که فوق اوست و حقیر نشمارد کسی را که در فرود اوست و ماخوذ ندارد در علم خود چیزی را از حطام دنیوی.

ص: 513

لا خَیرَ فِي الدُّنْیا إِلَّاٰ لِأَحَدِ رَجُلَینِ رَجُلٌ أَذْنَبَ ذُنُوباً یَتَدارَکُها بِالتَّوْبَةِ وَ رَجُلٌ مُسارِعٌ بِالْخَیْراتِ، لا یُقَرِّبُ مِنَ اللّهِ إِلَّاٰ کَثْرَةُ السُّجُودِ وَ الرُّکُوعِ، لا یُذْهِبُ الْفاقَةَ مِثْلُ الرِّضا وَ الْقُنُوعِ.

زایل نمیکند فقر و فاقه را مانند رضا و قناعت.

وَ قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ في وَصْف جَهَنَّم: لا یَظْعَنُ مُقیمُها وَ لا یُفادٰی أَسیرُها وَ لا تُقْصَمُ کُبُولُها لا مُدَّةَ لِلدَّارِ فَتُفْنٰی وَ لا أَجَلَ لِلْقَوْمِ فَیُقْضٰی، لا مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لا تُرٰی إِلَّاٰ عِنْدَ کُلِّ سَوْءَةٍ، لا رِیاسَةَ کَالْعَدْلِ فِي السِّیاسَةِ، لا شَيْءَ أَحْسَنُ مِنْ عَمَلٍ مَعَ عِلْمٍ وَ عِلْمٍ مَعَ حِلْمٍ وَ حِلْمٍ مَعَ قُدْرَةٍ.

نیست چیزی نیکوتر از عمل باعلم و علم باحلم وحلم با قدرت.

لا شَيْءَ أَفْضَلُ مِنْ إِخْلاٰصِ عَمَلٍ في صِدْقِ نِیَّةٍ، لا یَنْصَحُ اللَّئیمُ أَحَداً إِلَّاٰ عَنْ رَغْبَةٍ أَوْ رَهْبَةٍ فَإِذا زالَتِ الرَّغْبَةُ أَوِ الرَّهْبَةُ عادَ إِلیٰ جَوْهَرِه، لا نِعْمَةَ أَهْنَأُ مِنَ الْأَمْنِ.

نیست نعمتی گواراتر از امنیت.

لا سَوءَةَ أَقْبَحُ مِنَ الْمَنِّ، لا یَسْکُنُ الْحِکْمَةُ قَلْباً مُلِیءَ مِنْ حُبِّ شَهْوَةٍ لا حِکْمَةَ إِلَّاٰ بِعِصْمَةٍ، لا تَخَتَّمُوا بِغَیْرِ الْفِضَّةِ فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قال: مَا طَهُرَتْ یَدٌ فیها خاتَمُ حَدیدٍ، لا تَنْتَفُوا الشَّیْبَ فَإِنَّهُ نُورُ

ص: 514

الْمُسْلِمِ، لا تَبُولَنَّ في سَطْحٍ فِي الْهَوٰیءِ، لا یَنامُ الرَّجُلُ عَلیٰ وَجْهِه، لا تُجالِسُوا لَنا عائِباً وَ لا تَمْدَحُونا عِنْدَ أَعْدائِنا مُعْلِنینَ بِإِظْهارِ حُبِّنا فَتُذِلُّوا أَنْفُسَکُمْ عِنْدَ سُلْطانِکُمْ، لا یَضِلُّ مَنْ تَبِعَنا وَ لا یَهْتَدي مَنْ أَنْکَرَنا وَ لا یَنْجُو مَنْ أَعانَ عَدُوَّنا.

گمراه نمیشود کسی که مطاوعت کرد ما را وهدایت نمیشود کسي که انکار کرد ما را و نجات نمیابد کسی که اعانت کرد دشمن مارا.

وَ لا یُعانُ مَنْ أَسْلَمَنا.

[ویاری نمیشود کسیکه ما را وابگذارد]

باب بیست و نهم

یک فصل: حرف یاء بلفظ مطلق

الباب التاسع والعشرون مما ورد من حكم امير المؤمنين علي عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حرف الياء وهو فصل واحد ماة وعشرة حكم

فَمِنْ ذٰلِکَ قَولُه عَلَيْهِ السَّلاَمُ: یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ الاْخِرَةَ أَنْ یَرْغَبَ فیها.

سزاوار است از برای کسی که شناخت آخرت را این که رغبت کند بسوي اخرت.

یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ زَوالَ الدُّنْیا أَنْ یَزْهَدَ فیها، یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ اللّهَ أَنْ یَرْغَبَ فیما لَدَیْهِ، یَنْبَغي لِمَنْ رَضِيَ بِقَضاءِ اللّهِ أَنْ یَتَوَکَّلَ عَلَیْهِ.

سزاوار است از برای کسی که رضا بقضا داد توکل کنند بر خداوند.

یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ أَنْ لا یُفارِقَهُ الْحُزْنُ وَ الْحَذَرُ، یَنْبَغي لِمَنْ

ص: 515

عَرَفَ النّاسَ أَنْ یَزْهَدَ فیما في أَیْدیهِمْ.

سزاوار است از برای کسی که مردم را شناخت طمع نبندد در چیزی که در دست ایشان است.

یُمْتَحَنُ الرَّجُلُ بِفِعْلِه لاٰ بِقَوْلِه، یُنْبیءُ عَنْ قیمَةِ کُلِّ امْرِءٍ عِلْمُهُ وَ عَقْلُهُ، یَحْتَاجُ الاْءِسْلامُ إِلیَ الاْءِیْمان، یَحْتاجُ الْاءِیْمانُ إِلی الْاءِیقانِ، یَحْتاجُ الْعَمَلُ إِلیَ الْعِلْمِ، یَسیرُ الطَّمَعِ یُفْسِدُ کَثیرَ الْوَرَعِ.

طمع اندك فاسد میکند تقوای بسیار را.

یَسیرُ الْحِرْصِ یَحْمِلُ عَلیٰ کَثیرِ الطَّمَعِ، یَحْتاجُ الشَّرَفُ إِلیَ التَّواضُعَ، یَسیرُ الْهَوٰی یُفْسِدُ الْعَقْلَ، یَسیرُ الْأَمَل یُفْسِدُ الْعَمَلَ، یَسیرٌ یَکْفي خَیْرٌ مِنْ کَثْیرٍ یُطْغي.

چیز اندک که کافی باشد بهتر است از بسیاری که طاغی کند.

یَسیرُ الْعِلْمِ یَنْفي کَثیرِ الْجَهْلِ، یَسیرُ الْعَطاءِ أَحْسَنُ مِنَ التَّعلُّلِ بِالاْءِعْتِذارِ، یَسِّرُوا وَ لاٰ تُعَسِّرُوا وَ خَفِّفُوا وَ لاٰ تُثقِّلُوا، یَحْتاجُ الْاءِیْمانُ إِلیَ الاْءِخْلاٰصِ، یُمْتَحَنُ الْمُؤْمِنُ بِالْبَلاٰءِ کَما یُمْتَحَنُ بِالنّارِ الْخَلاٰصُ، یُسْتَدَلُّ عَلیٰ دینِ الرَّجُلِ بِصِدْقِه وَ وَرَعِه.

استدلال میشود بر دین مرد به صفت صدق و ورع او.

یُسْتَدَلُّ عَلیٰ شَرِّ الرَّجُلِ بِکَثْرَةِ شَرَهِه وَ شِدَّةِ طَمَعِه.

استدلال میشود بر شرِّ مرد به کثرت حرص و شدت طمع او.

ص: 516

یُسْتَدَلُّ عَلیٰ عَقْلِ الرَّجُلِ بِحُسْنِ مَقالِه وَ عَلیٰ طَهارَةِ أَصْلِه بِجَمیلِ أَفْعالِه، یُسْتَدَلُّ عَلیٰ نُبْلِ الرَّجُلِ بِقِلَّةِ مَقالِه وَعَلیٰ تَفَضُّلِه بِکَثْرَةِ احْتِمالِه.

استدلال میشود بر عقل مرد به قلت گفتار او و بر فضيلت او به کثرت بردباری او.

یُسْتَدَلُّ عَلیَ الْکَریمِ بِحُسْنِ بِشْرِه وَ بَذْلِ بِرِّه، یُسْتَدَلُّ عَلی زَوالِ الدُّوَلِ بِأَرْبَعٍ: تَضْییع الْاُصُولِ، وَ التَّمَسُّکِ بِالْفُرُوعِ، وَ تَقْدُّمِ الْأَراذِلِ، وَ تَأْخیرِ الْأَفاضِلِ.

دلالت میکند بر زوال دولت چهار چیز: ضایع داشتن اصول امور ومتمسك شدن باجرای فروع و مقدم داشتن اراذل براعالی و مؤخّرداشتن افاضل ازادانی.

یَا ابْنَ آدَمَ إِذا رَأْیتَ اللّهَ یُتابِعُ عَلَیْکَ نِعَمَةً فَاحْذَرْهُ وَ حَصِّنِ النِّعْمَةً بِشُکْرِها، یَکْتَسِبُ الصّادِقُ بِصِدْقِه ثَلاثاً: حُسْنَ الثِّقَةِ بِه، وَ الْمَحَبَّةَ لَهُ، وَ الْمَهابَةَ مِنْهُ، یَکْتَسِبُ الْکاذِبُ بِکذِبِه ثَلاثاً: سَخَطَ اللّهِ عَلَیْهِ، وَ اسْتِهانَةَ النّاسِ بِه، وَ مَقْتَ الْمَلائِکَةِ لَهُ، یَا عَبْدَ اللّهِ لاٰ تَعْجَلْ في عَیْبِ عَبْدٍ بِذَنْبِه فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لاٰ تَأْمَنْ عَلیٰ نَفْسِکَ صَغیرَ مَعْصِیَةٍ فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَیْها.

ای بنده خدا تعجیل مکن در عیب بند ای که مرتکب گناهی گشته چه تواند شد که خداوند او را معفو دارد و ایمن مباش بر نفس خود به معصيت صغیری چه تواند شد که خداوندت بدان معذب دارد.

و قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حقِّ مَن ذمَّهُ: یَقُولُ فِي الدُّنْیا بِقوْلِ الزّاهِدینَ وَ یَعْمَلُ فیها بِعَمَلِ الرّاغِبینَ، یُظْهِرُ شیمَةَ الصّالِحینَ وَ یُبْطِنُ عَمَلَ الْمُسیئینَ،

ص: 517

یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِه وَ لا یَتْرُکُها فِي حَیوٰتِه، یُسْلِفُ الذَّنْبَ وَ یُسَوِّفُ بِالتَّوْبَةِ، یُحِبُّ الصَّالِحینَ وَ لاٰ یَعْمَلُ أَعْمالَهُمْ، یُبْغِضُ الْمُسیئینَ وَ هُوَ مِنْهُمْ، یَقُولُ لَمْ أَعْمَلْ فَأَتَعَنّی بَلْ أَجْلِسُ فَأَتَمَنّیٰ، یُبادِرُ دائِباً مَا یَفْنٰی وَ یَدَعُ أَبَداً مَا یَبْقٰی ، یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِيَ وَ یَبْتَغي الزِّیادَةَ فیما بَقِيَ ، یُرْشِدُ غَیرَهُ وَ یُغْوي نَفْسَهُ وَ یَنْهَی النّاسَ بِما لاٰ یَنْتَهي وَ یَأْمُرُهُمْ بِما لاٰ یَأْتي، یَتَکَلَّفُ مِنَ النّاسِ مَا لَمْ یُؤْمَرْ وَ یُضَیِّعُ مِنْ نَفْسِه مَا هُوَ أَکْثَرُ، یَأْمُرُ النّاسَ وَ لاٰ یَأْتَمِرُ وَ یُحَذِّرُهُمْ وَ لاٰ یَحْذَرُ ، یَرْجُو ثَوابَ مَا لَمْ یَعْمَلُ وَ یَأْمَنُ عِقابَ جُرْمٍ مُتَیَقِّنٍ، یَسْتَمیلُ وُجُوهَ النّاسِ بِتَدَیُّنِه وَ یُبْطِنُ ضِدَّ مَا یُعْلِنُ، یَعْرِفُ لِنَفْسِه عَلیٰ غَیْرِه وَ لاٰ یَعْرِفُ عَلَیْها لِغَیْرِه، یَخافُ عَلیٰ غَیْرِه بِأَکْثَرَ مِنْ ذَنْبِه وَ یَرْجُو لِنَفْسِه أَکْثَرَ مِنْ عَمَلِه وَ یَرْجُو اللّهَ فِي الْکَبیرِ وَ یَرْجُو الْعِبادَ فِي الصَّغْیرِ فَیُعْطي الْعَبْدَ مَا لاٰ یُعْطي الرَّبَّ ، یَخافُ الْعَبیدَ فِي الرَّبِّ وَ لاٰ یَخافُ فِي الْعَبیدِ الرَّبَّ، یُعْجِبُني مِنَ الرَّجُلِ أَنْ یَرٰی عَقْلُهُ زائِداً عَلیٰ لِسانِه وَ لاٰ یَرٰی لِسانُهُ زائِداً عَلیٰ عَقْلِه.

عجب می آید مرا از مردی که می بیند عقل خود را زیاده بر زبانش و نمی بیند زبانش را زیاده بر عقلش.

یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ أَنْ یُنزِّهَها عَنْ دَناءَةِ الدُّنْیا، یُکْرَمُ السُّلْطانُ لِسُلْطانِه وَ الْعالِمُ لِعِلْمِه وَ ذُو الْمَعْروفِ لِمَعْروفِه وَ الْکَبیرُ لسِنِّه، یُسْتَدَلُّ

ص: 518

عَلیٰ إِیمانِ الرَّجُلِ بِلُزُومِ الطّاعَةِ وَ التَّحَلّي بِالْوَرَعِ وَ الْقَناعَةِ، یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ اللّهَ سُبْحانَهُ أَنْ لاٰ یَخْلُوَ قَلْبُهُ مِنْ خَوْفِه وَ رَجائِه.

سزاوار است از برای کسی که خدای را شناخت اینکه خالی نشود دلش از خوف حق ورجای او.

یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ دارَ الْفَناءِ أَنْ یَعْمَلَ لِدارِ الْبَقاءِ، یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ اللّهَ أَنْ یَتَوَکَّلَ عَلَیْهِ.

سزاوار است از برای کسی که خدای را شناخت اینکه تو کل کند. براو.

یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ الْأَشْرارَ أَنْ یَعْتَزِلَهُمْ، یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ الْفُجّارَ أَنْ لاٰ یَعْمَلَ عَمَلَهُمْ، یَنْبَغي لِلْعاقِلِ أَنْ یَکْتَسِبَ بِمالِهِ الْمَحْمَدَةَ وَ یَصُونَ نَفْسَهُ عَنِ الْمَسْألَةِ، یَبْلُغُ الصّادِقُ بِصِدْقِه مَا لاٰ یَبْلُغُهُ الْکاذِبُ بِحیلَتِه، یَنْبَغي لِلْعاقِلِ أَنْ یُخاطِبَ الْجاهِلَ مُخاطَبَةَ الطَّبیبِ الْمَریضَ.

سزاوار است از برای عاقل اینکه خطاب کند جاهل را چنانکه خطاب میکند طبيب مريض را.

یَنْبَغي لِلْعاقِلِ أَنْ یَحْتَرِسَ مِنْ سُکْرِ الْمالِ وَ سُکْرِ الْقُدْرَةِ وَ سُکْرِ الْعِلْمِ وَ سُکْرِ الْمَدْحِ وَ سُکْرِ الشَّبابِ فَإِنَّ لِکُلِّ ذٰلِکَ ریحاً خَبیثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ الْوَقارَ.

سزاوار است از برای عاقل که حراست کند خویش را از مستی مال ومستی قدرت ومستی علم و مستی مدح و مستی جوانی همانا از برای هريك بادی خبيث است که سلب میکند عقل را و سبك ميكند وقار را.

ص: 519

یُسْتَدَلُّ عَلیَ الاْءِدْبارِ بِأَرْبَعٍ : سُوءِ التَّدْبیرِ، وَ قُبْحِ التَّبْذیرِ، وَ قِلَّةُ الاْءِعْتِبارِ، وَ کَثْرَةُ الاْءِغْتِرارِ، یُسْتَدَلُّ عَلیَ الاْءِیْمانِ بِکَثْرَةِ التُّقٰی وَ مِلْکِ الشَّهْوَةِ وَ غَلَبَةِ الْهَوٰی.

استدلال میشود بر ایمان بکثرت پرهیزکاری و نصرت بر شهوت و غلبه بر هوای نفس.

یَسیرُ الرِّیاءِ شِرْکٌ، یَسیرُ الظَّنِّ شَکٌّ، یَسیرُ الْغیبَةِ إِفْکٌ، یَسیرُ الشَّکِّ یُفْسِدُ الْیَقینَ، یَنْبَغي لِلْعاقِلِ إِذا عَلَّمَ أَنْ لاٰ یُعنِّفَ وَ إِذا عُلِّمَ أَنْ لاٰ یَأْنَفَ وَ یَهْتَمَّ بِأَمْرِ الْمَعادِ فَکَمْ مِنْ ذاهِبٍ مَا عادَ وَاللّهُ بَصیرٌ بِالْعِبادِ، یَا أَیُّها النّاسُ اقْبلُوا النَّصیحَةَ مِمَّنْ نَصَحَکُمْ وَ تَلَقَّوْها بِالطّاعَةِ مِمَّنْ حَمَلَها إِلَیْکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ لَمْ یَمْدَحْ مِنَ الْقُلُوبِ إِلَّاٰ أَوْعاها لِلْحِکْمَةِ وَ مِنَ النّاسِ إِلَّاٰ أَسْرَعَهُمْ إِلیَ الْحَقِّ إِجابَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْجِهادَ الْأَکْبَرَ جِهادُ النَّفْسِ فَاشْتَغِلُوا بِجِهادِ أَنْفُسِکُمْ تَسْعَدُوا وَ ارْفُضُوا الْقیلَ وَ الْقالَ تَسْلَمُوا وَ أَکْثِرُوا ذِکْرَ اللّهِ تَغْنَمُوا وَ کُونُوا عِبادَ اللّهِ إِخْواناً تَفُوزُوا لَدَیْهِ بِالْنَّعیمِ الْمُقیمِ، یَا أَیُّها النّاسُ إِلیٰ کَمْ تُوعَظُونَ فَلاٰ تَتَّعِظُونَ وَ کَمْ قَدْ وَعَظَکُمْ الْواعِظُونَ وَ حَذَّرَکُمُ الْمُحَذِّرُونَ وَ زَجَرَکُمُ الزّاجِرُونَ وَ بَلَّغَکُمُ الْعالِمُونَ وَ عَلیٰ سَبیلِ النَّجاةِ دَلَّکُمُ الْأَنْبِیاءُ الْمُرْسَلُونَ وَ أَقامُوا عَلَیْکُمُ الْحُجَّةَ وَ أَوْضَحُوا لَکُمُ الْمَحَجَّةَ فَبادِرُوا الْعَمَلَ وَ اغْتَنِمُوا الْمَهَلَ فَإِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لاٰ حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَ لاٰ عَمَلَ وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ._

ص: 520

ای مردمان چه بسیار موعظه میکنند و پذیرای موعظه نمیشوید چه بسیار وعظ کردند شما را موعظه کنندگان و بيم دادند بیم کنندگان و منع کردند منع کنندگان و ابلاغ کردند دانایان و بطریق نجات دلالت کردند پیغمبران و بر شما اقامه حجت کردند و راه راست را بنمودند، پس مبادرت کنید در عبادت وغنیمت شمارید مهلت را چه امروز روز عمل است نه حساب و فردای قیامت روز حساب است نه عمل و زود باشد که ظالمان کیفر اعمال خویش بازدانند.

یَا باذَرٍّ إِنَّکَ غَضِبْتَ لِلّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ فَإِنَّ الْقَوْمَ خافُوکَ عَلیٰ دُنْیاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلیٰ دینِکَ فَاتْرُکْ في أَیْدِیهِمْ مَا خافُوکَ عَلَیْهِ وَ اهْرَبْ مِنْهُمْ بِما خِفْتُمْ عَلَیْهِ فَما أَحْوَجَهُمْ إِلیٰ مَا مَنَعْتَهُمْ وَ مَا أَغْناکَ عَمّا مَنَعُوکَ وَ لوْ أَنَّ السَّمٰواتِ وَ الْأَرْضَ کَانَتَا عَلیٰ عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَی اللّهَ لَجَعَلَ لهُ مِنْهُما مَخْرَجاً فَلاٰ یُؤْنِسْکَ إِلاَّ الْحَقُّ وَ لاٰ یُوحِشْکَ إِلاَّ الْباطِلُ فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْیاهُمْ لَأَحَبُّوکَ وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْها لاَمَنُوکَ. یَا عَبیدَ الدُّنْیا الْعامِلینَ لَها إِذا کُنْتُمْ فِي النَّهارِ تَبیعُونَ وَ تَشْتَرُونَ وَ فِي اللَّیلِ عَلی فُرُشِکُمْ تَتَقَبَّلُونَ وَ تَنَامُونَ وَ فیما بینَ ذٰلِکَ عَنِ الْاٰخِرَةِ تَغْفُلُونَ وَ بِالْعَمَلِ تُسَوِّفُونَ فَمَتٰی تُفَکِّرُونَ فِي الاْءِرْتِیادِ وَ مَتٰی تُعِدُّمونَ الزّادَ وَ مَتٰی تَهْتَمُّونَ لِیَوْمِ الْمَعادِ.

ای بندگان دنیا که کار دنیا همی کنید: در روز مشغول بيع و شرائید ودر شب بر فراش خود ازین پهلو بدان پهلو شوید و بغنویدو[در این میان] از کار آخرتغافل باشید و در عبادت کار بتسويف و تأخیر افکنید پس کجا تفکر در طلب آخرت خواهید_

ص: 521

_کرد و کجا إعداد زادوراحله خواهید نمود و كجا تدارك روز معاد خواهید فرمود.

یَنْبَغي أَنْ یَسْتَحْیِیَ الْمُؤْمِنُ إِذا اتَّصَلَتْ لَهُ فِکْرَةٌ في غَیرِ طاعَةٍ، یَنْبَغي أَنْ یَتَداوَی الْمَرْءُ مِنْ أَدْواءِ الدُّنْیا کَما یَتَداوٰی ذُو الْعِلَّةِ، وَ یَحْتَمي مَنْ لَذّاتِها وَ شَهَواتِها کَحِمْیَةِ الْمَریضِ، یَنْبَغي أَنْ یَکُونَ عِلْمُ الرَّجُلِ زائِداً عَلیٰ نُطْقِه وَ عَقْلُهُ غالِباً عَلیٰ لِسانِه.

سزاوار است که بوده باشد علم مرد افزون بر بیان او و عقل او غالب بر زبان او.

یُنْبِی ءُ عَنْ عَقْلِ کُلِّ امْرِی ءٍ مَا یَجْري عَلیٰ لِسانِه.

خبر میدهد از عقل مرد سخنانی که بر زبان اومیگذرد.

یُسْتَدَلُّ عَلیَ الْمُحْسِنینَ بِما یَجْري لَهُمْ عَلیٰ أَلْسُنِ الْأَخْیارِ مِنْ حُسْنِ السِّیرَةِ وَ الْفِعْلِ، یُسْتَدَلُّ عَلیَ الْمُرُوَّةِ بِکَثْرَةِ الْحَیآءِ وَ بَذْلِ النَّدٰی وَ کَفِّ الْأَذٰی، یَسیرُ الدُّنْیا یُفْسِدُ الدِّینَ، یَسیرُ الدِّینِ خَیرٌ مِنْ کَثیرِ الدُّنْیا.

اندك از دین بهتر است از بسیار دنیا.

یُفْسِدُ الْیَقینَ الشَّکُّ وَ غَلَبَةُ الْهَوٰی، یَسیرُ الْحَقِّ یَدْفَعُ کَثیراً مِنَ الْباطِلِ، یُسْتَثْمَرُ الْعَفْوُ بِالاْءِقْرارِ أَکْثَرَ مِنَ اسْتِثْمارِه بِالاْءِعْتِذارِ، یُبْتَلیٰ مُخالِطُ النّاس بِقَرینِ السَّوْءِ وَمُلاٰحاةِ الْعَدُوِّ، یَحْتاجُ ذُو النّائِلِ إِلیَ السّائِلِ، یَحْتاجُ الْعِلْمُ إِلیَ الْحِلْمِ، یَحْتَاجُ الْحِلْمُ إِلیَ الْکَظْمِ، یَنامُ الرَّجُلُ عَلیَ الثُّکْلِ وَ لاٰ یَنامُ عَلیَ الظُّلْمِ._

ص: 522

_مرد بر مصیبت صبر کند لکن بر ظلم شکیبا نتواند بود.

یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلیَ الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظّالِمِ عَلیَ الْمَظْلُومِ.

روز داد خواهی مظلوم از ظالم شدیدتر است از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم.

یَشْفیکَ مِنْ حاسِدِکَ أَنَّهُ یَغْتاظُ عِنْدَ سُرُورِکَ، یُسْتَدَلُّ عَلیٰ فَضْلِکَ بِعَمَلِکَ وَ عَلیٰ کَرَمِکَ بِبَذْلِکَ، یَغْلِبُ الْأَقْدارُ عَلیَ التَّقْدیرِ حَتَّیٰ یَکُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبیرِ، یَجْرِي الْقَضآءُ بِالْمَقادیرِ عَلیٰ خِلاٰفِ الْاءِخْتِیارِ وَ التَّدْبیرِ، یُعْجِبُني أَنْ یَکُونَ الرَّجُلُ حَسَنَ الْوَرَعِ مُتَنَزِّهاً عَنِ الطَّمَعِ کَثیر الاْءِحْسانِ قَلیلَ الاْءِمْتِنانِ.

نیکو می آید مرا که بوده باشد مرد باحسن ورع وعدم طمع فراوان احسان کند و منّت نگذارد.

وَ قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ في وَصْف الْمنافقین: یَمْشُونَ الْخَفاءَ وَ یَدُبُّونَ الضَّرّاءَ قَوْلُهُمُ الدَواءُ وَ فِعْلُهُمُ الدّاءُ الْعَیاءُ، یَتَعارَفُونَ الثَّناءَ وَ یَتَراقَبُونَ الْجَزاءَ، یَتَوَسَّلُونَ إِلیَ الطَّمَعِ بِالْیَأْسِ وَ یَقُولُونَ فَیُشَبَّهُونَ، یُنافِقُونَ فِي الْمَقالِ وَ یَصِفُونَ فَیُمَوِّهُونَ.

وَ قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حَقّ منْ أَثْنٰیَ عَلیه: یَعْطِفُ الْهَوٰی عَلیَ الْهُدٰی إِذا عَطَفُوا الْهُدٰی عَلیَ الْهَوٰی، یَعْطِفُ الرَّأْي عَلیَ الْقُرْآنِ إِذا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلیَ الرَّأْيِ._

ص: 523

_میفرماید در حق کسیکه مدح میکند او را: عطف عنان میکند هوای نفس را بسوی هدایت وقتی که هدایت را عطف عنان دادند بسوی هوای نفس باز میدهد رای را بر قر آن وقتی که باز دادند قرآن را بر رای.

یَأْتي عَلیَ النّاسِ زَمانٌ لاٰ یَبْقٰی مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّاٰ رَسْمُهُ وَ مِنَ الْاءِسْلاٰمِ إِلَّاٰ اسْمُهُ مَساجِدُهُمْ یَوْمَئِذٍ عامِرَةٌ مِنَ الْبَناءِ خالِیَةٌ مِنَ الْهُدٰی، یَأْتي عَلیَ النّاسِ زَمانٌ لاٰ یُقَرَّبُ فیهِ إِلَّاٰ الْماجِنُ وَ لاٰ یُسْتَطْرَفُ فیهِ إِلَّاٰ الْفاجِرُ وَ لاٰ یُضَعِّفُ فیهِ إِلَّاٰ الْمُنْصِفُ یَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ غُرْماً وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنّا وَ الْعِبادةَ اسْتِطالَةً عَلیَ النّاسِ وَ یَظْهَرُ عَلَیْهِمُ الْهَوٰی وَ یَخْفٰی بَیْنَهُمُ الْهُدٰی، یُنْبِی ءُ عَنْ عِلْمِ کُلِّ امْرِءٍ لِسانُهُ وَ یَدُلُّ عَلیٰ فَضْلِه حُسْنُ بَیانِه.

خبر میدهد از علم هر مردی زبان او ودلالت میکند بر فضل او حسن بیان او.

یَؤُلُ أَمْرُ الصَّبُورِ إِلیٰ إِدْراکِ بُغْیَتِه وَ بُلُوغِ أَمَلِه، یَطْلُبُکَ رِزْقُکَ أَشَدَّ مِنْ طَلَبِکَ لَهُ فَأَجْمِلْ في طَلَبِه.

طلب میکند ترا رزق تو سخت تر از آن که توطلب میکنی او را لاجرم در طلب رزق فراوان رنج مبر.

یُسْتَدَلُّ عَلیٰ عِلْمِ الرَّجُلِ بِقِلَّةِ کَلاٰمِه وَ عَلیٰ مُرُوَّتِه بِجَزیلِ إِنْعامِه، یُسْتَدَلُّ عَلیٰ خَیرِ کُلِّ امْرِیءٍ وَ شَرِّه وَ طَهارَةِ أَصْلِه وَ خُبْثِه بِفِعْلِه، یَنْبَغي أَنْ یَکُونَ فِعْلُ الرَّجُلِ أَحْسَنَ مِنْ قَوْلِه وَ لاٰ یَکُونَ قَوْلُهُ أَحْسَنَ مِنْ فِعْلِه._

ص: 524

_سزاوار است که کردار مرد نیکوتر از گفتار او باشد نه اینکه گفتارش بہتر از کردارش باشد.

یَقْبَحُ بِالرَّجُلِ أَنْ یَقْصُرَ عَمَلُهُ عَنْ عِلْمِه وَ یَعْجِزَ فِعْلُهُ عَنْ قَوْلِه، یَنْبَغي أَنْ یُهانَ مُغْتَنِمُ مَوَدَّةِ الْحَمْقٰی، یَنْبَغي لِلْعاقِلِ أَنْ یَتجَنَّبَ مُخالَطَةَ أَبْناءِ الدُّنْیا.

سزاوار است که عاقل از مخالطت ابنای روز گار کناره جوید.

یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ أَنْ لاٰ یُفارِقَهُ الْحَذَرُ وَ النَّدَمُ خَوْفاً أَنْ یَزِلَّ بِه بَعْدَ الْعِلْمِ الْقَدَمُ، یَنْبَغي أَنْ یَکُونَ التَّفاخُرُ بِعُلُوِّ الْهِمَمِ وَ الْوَفاءِ بِالذِّمَمِ وَ الْمُبالَغَةِ فِي الْکَرَمِ لاٰ بِبَوالِي الرِّمَمِ وَ رَذائِلِ الشِّیَمِ، یَنْبَغي لِلْعاقِلِ أَنْ لاٰ یَخْلُوَ في کُلِّ حالٍ مِنْ طاعَةِ رَبِّه وَ مُجاهَدَةِ نَفْسِه.

سزاوار است از برای عاقل که خالی نماند در هر حال از طاعت پروردگار خویش و مجاهده نفس خود.

یَنْبَغي لِلْعاقِلِ أَنْ یَعْمَلَ لِلْمَعادِ وَ یَسْتَکْثِرَ مِنَ الزّادٍ قَبْلَ زُهُوقِ نَفْسِه وَ حُلُولِ رَمْسِه.

سزاوار است از برای عاقل که کار معاد کند و تدارك زاد فرماید پیش از ازهاق جان پاك و جای گرفتن در تنگنای خاك.

یَنْبَغي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَلْزَمَ الطّاعَةَ وَ یَلْتَحِفَ الْوَرَعَ وَ الْقَناعَةَ، یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ أَنْ یَلْزَمَ الْقَناعَةَ وَ الْعِفَّةَ، یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ الدُّنْیا أَنْ یَزْهَدَ فیها وَ یَعْزِفَ عَنْها._

ص: 525

_سزاوار است از برای کسی که دنیا را شناخت که روی بر تابد از دنیا و ساحت خود را آلوده دنیا نکند.

یَنْبَغي لِمَنْ أَیْقَنَ بِبَقآءِ الْاٰخِرَةِ وَ دَوامِها أَنْ یَعْمَلَ لَها، یَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ سُرْعَةَ رِحْلَتِه أَنْ یُحْسِنَ التَّأَهُّبَ لِنَقْلَتِه، یَنْبَغي لِلْعاقِلِ أَنْ یُقَدِّمَ لاِخِرَتِه وَ یَعْمُرَ دارَ إِقامَتِه، یَنْبَغي لِلْعاقِلِ أَنْ یُکْثِرَ صُحْبَةَ الْعُلَماءِ الْأَبْرارِ وَ یُجَنِّبَ مُقارَنَةَ الْأَشْرارِ وَ الْفُجّارِ.

سزاوار است از برای عاقل که صحبت علما را غنیمت شمارد و از مجالست اشرار و فجار دست باز دارد.

یُسْتَدَلُّ عَلیَ اللَّئیمِ بِسُوءِ الْفِعْلِ وَ قُبْحِ الْخُلْقِ وَ ذمیمِ الْبُخْلِ، یُسْتَدَلُّ عَلیَ الْیَقینِ بِقَصْرِ الْأَمَلِ وَ إِخْلاٰصِ الْعَمَلِ وَ الزُّهْدِ فِي الدُّنْیا.

استدلال کرده میشود بر يقين مرد بکوتاه داشتن آرزو و آمال و اخلاص در کار و کردار و زهادت در امر دنیا.

یُسْتَدَلُّ عَلیٰ مَا لَمْ یَکُنْ بِما قَدْ کانَ، یُسْتَدَلُّ عَلیٰ مُرُوَّةِ الرَّجُلِ بِبَثِّ الْمَعْرُوفِ وَ بَذْلِ الاْءِحْسانِ وَتَرْکِ الاْءِمْتِنانِ، یُسْتَدَلُّ عَلیٰ عَقْلِ الرَّجُلِ بِکَثْرَةِ وَقارِه وَ حُسْنِ احْتِمالِه وَ [عَلی ]کَرَمِ أَصْلِه بِجَمیلِ أَفْعالِه، یَسیرُ الدُّنْیا یَکْفي وَ کَثیرُها یُرْدي.

اندك دنیا کفایت کننده است و بسیارش هلاک کننده.

یَسیرُ التَّوْبَةِ وَ الاْءِسْتِغْفارِ یُمَحِّصُ الْمَعاصيَ وَ الاْءِصْرارَ، یَسیرُ الدُّنْیا

ص: 526

خَیرٌ مِنْ کَثیرِها وَ بُلْغَتُها أَجْدَرُ مِنْ هَلْکَتِها، یا أُسَراءَ الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا فَإِنَّ الْمُعرِّجَ عَلیَ الدُّنْیا لاٰ یُرَوِّعُهُ مِنْها إلَّاٰ صَریفُ أَتْیانِ الْحِدْثانِ، یَا أَهْلَ الْمَعْرُوفِ وَ الاْءِحْسانِ لاٰ تَمُنُّوا بِإِحْسانِکُمْ فَإِنَّ الاْءِحْسانَ وَ الْمَعْرُوفَ یُبْطِلُهُما قُبْحُ الاْءِمْتِنانِ.

ای کسانی که با مردمان نیکوئی کنید و احسان فرمائید منت مگذارید باحسان خود چه احسان و نیکوئی را زشتی منت باطل میکند.

یَا أَیُّها النّاسُ ازْهَدُوا فِي الدُّنْیا فَإِنَّ عَیْشَها قَصیرٌ وَ خَیرَها یَسیرٌ وَ إِنَّها لَدارُ شُخُوصٍ وَ مَحَلَّةُ تَنْغیصٍ وَ إِنَّها لَتُدْني الْاٰجالَ وَ تَقْطَعُ الاْمالَ أَلاٰ وَ هِيَ الْمُتصَدِّیَةُ الْعَنُونُ وَ الجامِحَةُ الْحَرُونُ وَ الْمانِیَةُ الْخَؤونُ، یَا أَهْلَ الْغُرُورِ مَا أَلْهَجَکُمْ بِدارٍ خَیرُها زَهیدٌ وَ شَرُّها عَتیدٌ وَ نَعیمُها مَسْلُوبٌ وَ مُسالِمُها مَحْرُوبٌ وَ مالِکُها مَمْلُوکٌ وَ تُراثُها مَتْرُوکٌ، یَحْتاجُ الاْءِمامُ إِلیٰ قَلْبٍ عَقُولٍ وَ لِسانٍ قَؤولٍ وَ جَنانٍ عَلیٰ إِقامَةِ الْحَقِّ صَؤلٍ.

محتاج میباشد امام بقلب داننده وزبان گوینده و برای بر پا داشتن حق دل حمله کننده.

وَ قال عَلَيْهِ السَّلاَمُ في حَقِّ مَنْ ذَمَّهُ: یُحِبُّ أَنْ یُطاعَ وَ یَعْصي وَ یَسْتَوْفِيَ وَلاٰ یُوفي، یُحِبُّ أَنْ یُوصَفَ بِالْسَّخاءِ وَ لاٰ یُعْطي وَ یَقْتَضِيَ وَ لاٰ یَقْضِٰی، یُفْسِدُ الطَّمَعُ الْوَرَعَ وَ الْفُجُورُ وَ التَّقْوٰی، یُغْتَنَمُ مُؤاخاةُ الْأَخْیارِ وَ یُتَجَنَّبُ مُصاحَبَةُ الْأَشْرارِ وَ الْفُجّارِ، یُعْجِبُني مِنَ الرَّجُلِ أَنْ یَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَهُ وَ

ص: 527

یَصِلَ مَنْ قَطَعَهُ وَ یُعْطِيَ مَنْ حَرَمَهُ وَ یُقابِلَ الاْءِساءَةَ بِالاْءِحْسانِ.

ستوده میآید مرا مردی که عفو کند از کسی که ستم کرد اور او پیوند جوید با کسی که برید از وی و عطا کند کسی را که محروم داشت او را و پاداش کند بدی را به نیکوئی و احسان.

یَکْثُرُ حَلْفُ الرَّجُلِ لِأَرْبَعٍ: مَهانَةٌ یَعْرِفُها مِنْ نَفْسِه ، أَوْ ضَراعَةٌ یَجْعَلُها سَبیلاً إِلیٰ تَصْدیقِه، أَوْعَيٌّ بِمَنْطقِه فَیَتَّخِذُ الاْءِیْمانَ حَشْواً وَ صِلَةً لِکَلاٰمِه، أَوْ لِتُهْمَةٍ قَدْ عُرِفَ بِها، یَقْبَحُ عَلیَ الرَّجُلِ أَنْ یُنْکِرَ عَلیَ النّاسِ مُنْکَراتٍ وَ یَنْهاهُمْ عَنْ رَذائِلَ وَ سَیِّئاتٍ وَ إِذا خَلاٰ بِنَفْسِه ارْتَکَبَها وَ لاٰ یَسْتَنْکِفَ مِنْ فِعْلِها.

زشت است بر مرد اینکه انکار کند بر مردم کارهای نکوهیده را ومنهی دارد ایشان را از معاصی و امور ناستوده و چون وقت بدست کند مرتکب آن منکرات شود و انکار و استنکاف از آن کردار ندارد.

یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا إِلَیْکِ عَنِّي! أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ لاٰ حَانَ حِینُکِ غُرِّيَ غَیْرِي لاٰ حَاجَةَ لِي فِیکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلاَثاً لاٰ رَجْعَةَ لِي فِیهَا فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ وَ خَطَرُکِ یَسِیرٌ وَ أَمْلُکِ حَقِیرٌ، آه! مِنْ قِلَّةِ اَلزَّادِ وَ طُولِ اَلطَّرِیقِ وَ بُعْدِ اَلسَّفَرِ وَ عِظَمِ اَلْمَوْرِدَ.

يَا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ لِلّهِ سُبْحانَهُ حُجَّةٌ في أَرْضِه أَوْكدُ مِنْ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمْ وَ لاٰ حِكْمَةٌ أَبْلَغُ مِنْ كِتابِهِ الْعَظيمِ

ص: 528

وَ لاٰ مَدَحَ اللّهُ تَعالىٰ مِنْكُمْ إِلَّاٰ مَنِ اعْتَصَمَ بِحَبْلِه وَ اقْتَدٰى بِنَبِيِّه وَ إِنَّما هَلَكَ مَنْ هَلَكَ عِنْدَمَا عَصاهُ وَ خالَفَهُ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَلِذٰلِكَ يَقُولُ عَزَّ مِنْ قائِلٍ : «فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِه أَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ».

ای مردمان همانا نمی باشد از برای خداوند تبارك و تعالی حجتی در زمین او، استوارتر از پیغمبر ما محمّد مصطفی صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و نیست او را حکمتی بلیغ تر از قرآن کریم ومدح نفرمود خداوند از شما مگر کسی را که چنگ در حبل المتین طاعت او زد و اقتدا به پیغمبر او نمود همانا هلاك شد کسی که هلاك شد در نزد معاصی و مخالفت خود و متابعت نمود هوای نفس خود را از اینجاست که میفرماید پس باید جذر کنند. آنانکه مخالفت میکنند فرمان خدای را از اینکه در رسد ایشان را بلائی شدید یا دریابد ایشان را عذابی دردنادک

منت خدای را که از توفیقات یزدانی و تشویقات سلطانی بخاتمت بردم و بنهایت آوردم شرح آثار و واردات اخبار سیدالوصيين ويعسوب الدين وقاید الغرِّ المحجْلين أميرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات اللّٰه وسلامه عليه را ، أرجوګه اگر كوكب اقبال را زوال نبود وبخت مساعد را وبال از پی در نیاید شروع کنم بشرح احوال حضرت صدیقه طاهره بتول عذراء فاطمۀ زهرا صَلَواتُ اللّٰه وَسَلٰامه عليها.

ص: 529

فهرست ((( کتاب کلمات قصار أمير المؤمنين

لا )))

تتمة باب اول : حرف الف بلفظ احذر 44 کلمه

،، ألا 41 . ، أفعل تفضيل 534

، أين ، إذا شرطیه

199 ،

،، إن

1930 ،

، إن شرطیه 110

) چهاردهم ، پانزدهم

إني

7- 12 13- 37 38 - 39 40 - 55

، یازدهم

|

|

97 - هه

به دوازدهم » سیزدهم

97 - 102

103-107

107- 108 109 -111

و شانزدهم و هفتهم هجدهم

111-11

انما

.

،

نوزدهم

اند

11- 120 120 - 122

فصل اول

، دوم

آفة

. باب دوم

حرف باء بلفظ باء زائدة

176 کلمه

، بأس .

29 ،

باء ثابته

28 ،

* * *

بادر

22

123 -129 130 -131 132 133

مود

133 130

Scanned with CamScanner

ص: 530

(ج6)

(021)

بك فصل

.

144 -139

کتاب کلمات قصار امیر المؤمنين لا

باب سوم

در حرف تاء بلفظ مطلق

121 کلمه

باب چہارم در حرف ثاء بلفظ ثمره 77 کلمه

) ثلاث

68 ، ، بلفظ مطلق 20 |

145_ 168

اول

:

، سوم

18- 100 109 - 108

باب پنجم

در حرف جيم بلفظ مطلق

109 -193

باب ششم

فصل اول

حرف حاء بلفظ حسن

10

116-197 197-172

، دوم

باب هفتم

.

تا

173-178

فصل اول , دوم .

. 185 178

حرف خاء بلفظ خير

90 کلمه

، . مطلق 50 ،

باب هشتم

حرف دال بلفظ مطلق

10 کلمه

يك فصل

185-189

:

باب نہم

:

يك فصل

189-192

193-196

حرف ذال بلفظمطلق

44 کلمه

باب دهم ::

حرف راء بلفظ رحم الله 19

کلمه

، رأس

: 43 »

،

رب. 10 ،

و مطلق

،

، دوم ، سوم ، چهارم

190 191 197-201

202-20

Scanned with CamScanner

ص: 531

(32)

(جا)

بيك فصل

205-208

فصل اول ، دوم

209 210 211- 219

فصل اول

، دوم

219-220 221-220 225-227

، سوم

يك فصل

: فهرست - -

باپ یازدهم . حرف زاء بلفظ مطلق 4 کلمه

باب دوازدهم

حرف سین بلفظ سبب

39 کلمه

، مطلق 103

باب سیزدهم حرف شين بلفظشکر 13

، شر 70 ، مطلق

37 ،

باب چهاردهم

حرفصاد بلفظ مطلق

93 کلمه

. باب پانزدهم حرف ضاد بلفظ مطلق 40 کلمه

: باب شانزدهم : ...

حرف طاء بلفظ طوبی

40 کلمه

، مطلق

- 01

، - باب هفبهم .... . .

حرطظاء بلفظ مطلق 43 کلمه

بابهجدهم ::

حرف عين بلفظ على 24

، عجبت

عليك 99 ،

227-233

يك فصل

236- 235

فصل اوان"

239:239 20- 263

» دوم

.

.

يك فصل

23- 269

فصل اول

، دوم » . سوم

و چهارم

و پنجم

269 - 268 268 -201 201 -200 209 - 207

»

.

مطلق

په 82

»

208 217

Scanned with CamScanner

ص: 532

(ج6)

ا

(3يه)

|

.

مبتدا

يك فصل

297 – 271

فصل اول

، دوم

271- 276 275 - 282

فصل اول

5 5

283 - 288 288 - 296

فصل اول

3 4 5

کتاب کلمات قصار أمير المؤمنين ع

باب نوزدهم حرف غين بلفظ مطلق 85 کلمه

باب بیستم

حرف فاء بلفظ في

73 کلمه

، مطلق

79 ،

باب بیست و یکم

حرف قاف بلفظ قد

96 کلمه .

، مطلق

111 کلمه

باب بیست و دوم

حرف كاف بلفظ کل

86 کلمه ، کم هه ، » کیف

34 »

، كفي.. 98

|

،

و كثرة .48

،

رکن 57 ،

»

مطلق ... 71 » .. باب بیست و سوم :

حرف لام زائدة

63 کلمه

بالام اصل 71 ،

.. ، بلفظلن 2

»

، ليس

73 ،

: سوم

) چهارم

290 - 299 299 - 302 302 - 306 305 - 308 308 : 310

2

311 310

، هفتم

310 - 320

فصل اول

» دوم ، سوم ، چهارم

: : 2 و 3 5

321-323 323 -328 329 - 331 332 - 339 337 - 338

366 - 360

، ،

لو مطلق

.33 ،

20 »

344 - 341

Scanned with CamScanner

ص: 533

(534)

367 - 611

11.621

21 - 639 . -444

و چهارم

3

445 - 447

447. 452

:

02 - 09

فهرست

باب بیست و چهارم

فصل اول

حرف میم بلفظ من 852 کلمه

، دوم ، من

201 )

، سوم ، ما

262 ،

،

مطلق 111 »

باب بیست و پنجم

حرف نون بلفظنعم

11 کلمه ، دوم ، مطلق 54 |

باب بیست و ششم

حرف واو بلفظ مطلق

88 کلمه

باب بیست وهفتم

يك فصل حرف هاء بلفظمطلق

10 کلمه

باب بیست و هشتم

حرف لاء ناهيه : 297 کلمه

، دوم. ، نافيه

464 )

:

510 سد 90

باب بیست و نهم

. حرف یاء بلفظمطلق".. 110 کلمه

529 -10ه

ا ( بشارت بخریداران ناسخ التواریخ )|

. ناسخ التواریخ حضرت أمير المؤمنین علی

در 6 جلد بپایان رسید در حال حاضر ناسخ التواریخ حضرت امام حسن مجبتي لا تحت چاپ و بزودی در دو جلد منتشر میشود و بهمین ترتیب سائر مجلدات آن که هنوز با این قطع ومزايا چاپ نشده بدون وقفه از طرف کتابفروشی اسلامیه چاپ و منتشر خواهد شد منتظر باشید .

409 - 465

:

11 - 489

:

: :

Scanned with CamScanner

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109