شمشیر و سیاست: مبارزه اسلام نبوی و اسلام اموی

مشخصات کتاب

سرشناسه :وردانی، صالح

عنوان قراردادی :السیف و السیاسه فی الاسلام، الصراع بین الاسلام النبوی و الاسلام الاموی. فارسی

عنوان و نام پديدآور :شمشیر و سیاست: مبارزه اسلام نبوی و اسلام اموی/ نویسنده صالح الوردانی؛ ترجمه محمدجواد مهری.

مشخصات نشر :قم: بنیاد معارف اسلامی، 1389.

مشخصات ظاهری :343 ص.

فروست : بنیاد معارف اسلامی؛ 81.

شابک :35000 ریال 978-964-7777-99-5 :

وضعیت فهرست نویسی :برون سپاری.

يادداشت :چاپ دوم.

یادداشت : کتابنامه: ص. [339]؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع :شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها - شیعه -- عقاید

شناسه افزوده :مهری، سیدمحمدجواد، 1326 -

شناسه افزوده :بنیاد معارف اسلامی

رده بندی کنگره :BP212/5/و4س9041 1389

رده بندی دیویی :297/417

شماره کتابشناسی ملی : 2 1 0 4 9 6 3

ص: 1

اشاره

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ص: 3

ص: 4

مقدمه مترجم

بسم الله الرحمن الرحیم

از آغاز بعثت پیامبران صل الله علیه و آله و سلم رویارویی میان خاندان نبوت و خطهای دیگر آغاز شد، و همچنان در جلوه های مختلف نمودار می شد و خطرناکترین و پایدارترین آنها جلوه منافقانه آن بود که پس از پیامبر بیشتر خود را نشان داد.

نژاد پرستان و آزادشدگان و شکست خوردگان وسازشکاران و منافقانی که به خاطر رسیدن به منویات شخصی خویش، به اسلام

پیوسته بودند، اگر با خاندان نبوت - که خلاصه می شد در علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام - به نبرد پرداختند و همواره درگیر می شدند، اصل دشمنیشان - بی گمان - با پیام آور اسلام بود ولی چون قدرت مقابله با او را نداشتند، با شاخه های درخت مقدسش به جنگ و جدال پرداختند. و از آن سوی ، بیشتر مردم که عوام الناس را تشکیل می دادند و به خاطر نا آگاهی و تحت تأثیر تبلیغات قرار گرفتن و آشنا نبودن با مسائل اصلی و یا به خاطر اینکه تازه مسلمان بودند و هنوز کاملا با فرهنگ اسلام آشنایی نداشتند، دنبال هر صدای تازه ای رفته و زیر هر پرچم رنگارنگی قرار گرفتند، و این چندان شگفت انگیز نیست چرا که خداوند در کتاب آسمانیش می فرماید: «وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ

ص: 5

الشَّكُور»(1) ومكرراً تأكید می فرماید که بیشتر مردم نمی فهمند ، نمی دانند، آگاهی ندارند و نابخردند. امير المؤمنين علیه السلام نیز می فرماید: «لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ»(2)، هرگز نهراسید اگر رهروان راه هدایت کم بودند» ، زیرا سپاسگزاران درگاه ربوبی و مؤمنان راستین و تقواپیشگان حقیقی در تمام دوران ها کم بوده اند؛ چیزی که هست وظیفه هدایت شدگان است که تلاش کنند مردم را به سوی راهنمایان و پیشوایان واقعی فرا خوانند و نشانه های اسلام محمدی را برای مردم بشناسانند تا گرفتار خطهای انحرافی نشوند و زیر هر پرچم باطل ونا حقی گام بر ندارند. راه را باید از راه شناسان پرسید واسلام محمدی را باید از خاندان محمد سؤال کرد که «أهل البيت أدرى بما فيه البیت» و چه نابخردانه و غلط است سخن کسانی که می گویند:«إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ»(3) ما پدرانمان را پیرو آئینی یافتیم که باید دنباله رو آنان باشیم و از همان راه پیروی کنیم.» خداوند که راه را به ما نشان داده و وهديناه النجدین »(4) و ما را به سوی حق فرا خوانده وولايت أمر ما را به دست کسانی سپرده است

ص: 6


1- سوره السبأ:13.
2- نهج البلاغه خطبه ش201، ص319.
3- سوره زخرف : 23 .
4- سوره بلد: 10.

که از هر رجس و پلیدی به دورند و طاهر و مطهرند و اهل بیت پیامبر و خاندان عترت و عصمت اند، از ما می خواهد که دنباله رو آنان باشیم و احکام دینمان را از آنها فرا گیریم و خط و مشی زندگی را از آنان بیاموزیم و هرگز از راهشان منحرف نشویم و خطی جز خط آنان را نپذیریم وگرنه فردای قیامت مسئولیم و باید جوابگو باشیم.

نمی شود چون همج رعاع پشت سر پیشوایان باطل به راه افتیم و خود را روز رستاخیز تبرئه کنیم که چون بسیاری از مسلمین، این راه را می رفتند ما نیز رفتیم! این چه استدلال غلطی است؟

«ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيم»(1) «در آن روز از نعمت ولایت که بالاترین و ارزنده ترین و سرنوشت سازترین نعمتها است سؤال می شویم» و باید پاسخگو باشیم. نمی شود کسی بی رهنما در بیابانی تاریک به راه افتد و سرش به سنگ نخورد و در چاه نیافتد. خدا و رسولش راهنمایان را برای ما معرّفی کرده و شناسانده اند، پس بیایید همه با هم این راهنمایان را بشناسیم و لحظه ای از آنان جدا نشویم.

هان ! ما بر سر دو راهی قرار گرفته ایم: یا باید اسلام محمدی را بپذیریم و یا اسلام قبیلگی واسلام نژاد پرستان را! یا پیامبر را قبول کنیم یا ابو سفیان را! یا علی را ولیّ و سرپرست خود قرار دهیم و یا معاویه را!

ص: 7


1- سوره تکاثر : 8.

یا عترت پیامبر و برگزیدگان خدا را و یا مخالفین آنها را نمی شود هم علی را قبول کرد و هم کسی که با او می جنگد.

اگر علی محور است و حق گرداگرد وجودش می چرخد چنان که همه مسلمین به آن اعتراف دارند «علي مع الحق والحق مع علي»(1) پس نمی شود علی را رها کرد و دنبال دیگران رفت. اگر فاطمه پاره تن رسول الله است که هر کس او را دشمن بدارد پیامبر را دشمن داشته و دشمنان پیامبر دشمنان خدایند «فاطمة بضعة مني فمن أبغضها أبغضني»(2) پس یا باید پیرو فاطمه بود و یا کسی که او را به خشم وا می دارد و اندوهناکش می سازد و حقش را پایمال می کند.

مطلب خیلی روشن است؛ فقط نیاز به ذهنی پاک و قلبی حق جوی دارد که دنبال حق برود و آن را به دست آورد و از آن پیروی کند .

کتاب حاضر که نوشته یکی از محققین عالیمقدار معاصر، نویسنده بزرگ مصری، صالح الوردانی است، زحمت جستجو را در میان دهها کتاب تاریخ و حدیث ، برای خواننده عزیز کم کرده است و خود به جستجوی زیاد در لابلای کتابها و نوشته ها پرداخته و مطالب را دسته بندی کرده و حق را چنان که هست، نشان داده تا رهروانش آن را در آغوش گیرند و از آن تبعیّت کنند.

ص: 8


1- کشف الاستار ج 4/ 97 ح 3282، تاریخ بغداد ج 321/14 .
2- صحیح بخاری ج 26/5.

این شما و این هم کتاب؛ بخوانید و استفاده کنید و بکار بندید و نویسنده عزیزش را دعا کنید تا گرفتاریهایش رفع شود و بیش از این ما را از نوشته های سودمندش بهرمند گرداند. آمین رب العالمين .

محمد جواد مُهری

ص: 9

ص: 10

پیشگفتار

چندین سال پیش، از این کتاب به عنوان « صفین » یاد کردم . نگرشی نوین برای حرکت تاریخ.

انگیزه نگارش کتاب، تحقیقی بود درباره نزاعی که بین امام علی و معاویه رخ داد، و باز تاب آن در جامعه اسلامیمان.

ولی هنگامی که رویدادها و حوادث تاریخ را با دقت ورق زدم ، ملاحظه کردم که واقعه «صفین» نمائی از حوادث بزرگتری بوده که، این

واقعه از آنها زائیده شد.

از این روی به عقب بازگشتم تا در مورد عثمان، کنکاش کنم .

بحث پیرامون عثمان مرا به تحقیق درباره عمر واداشت . و پژوهش درباره عمر مرا به تحقیق درباره ابوبکر، تا اینکه به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم رسیدم و بر این باور شدم که انحراف وكزی از ساعت احتضار آن حضرت آغاز شد و «صفین » از آنجا مایه گرفت . وهنگامی که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و رحلت کرد، سیاست با کمک شمشیر، نقش خود را چنان بازی کرد که خطّ قبیلگی را حکمفرما کند ؛ خطی که ابو بكر وعمر پایه ریزی اش کردند و بر آن پایه ها ،خط بنی امیه بنیان گذاری شد.

صفین چیزی جز پایان دادن به مسیر اسلام قبیله ای که پس از وفات

ص: 11

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم حكمفرما شد، نبود . پس شناخت صفین متوقف است بر شناخت مرحله احتضار رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم.

پس از وفات حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم دو خط نمایان گشت :

1- خطی که در مسیر قبیله قرار گرفت و از سقیفه بنی ساعده زائیده شد .

2- خطی که در مسیر اهل بیت قرار گرفت و با امام علی هم پیمان شد. خط اول یعنی خط اسلام قبیلگی . و خط دوم یعنی خط اسلام محمدی .

کشمکش بین این دو خط از لحظه وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم شدت گرفت و هر چند اسلام قبیلگی حکمفرما شد ولی اسلام محمدی همواره در میدان رویارویی بود.

گاهی با شمشیر می تاخت ، وگاهی با سیاست و گاهی با هر دو .

انگیزه این کتاب ، دعوت برای بازنویسی تاریخ اسلام و باز شناسایی آن است ، چرا که این تاریخ رنگ سیاست به خود گرفته و مردان بر نصوص و متون آن چیره شده اند وکشمکشهای قبیله ای بر ارزشهای اسلامی غالب شده است .

مسلمانان از روز رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم تاکنون حرکت تاریخ را با یک دید پی گرفته اند و آن دید قداست و پا ک نگری است ، بی آنکه دید انتقاد و بازنگری باشد .

ص: 12

منبع این نگرش ، قید وغلهای سلفی است که مسلمانان را احاطه کرده و نمی گذارد که حرکت تاریخ را با دیدی تکاملی و بدور از قداست هایی که بر افرادی معین و مشخص هاله انداخته ، بنگرند . وما از این بحث، نمی خواهیم برخی از شخصیتهایی که مورد احترام و تجلیل مسلمانان است ، مورد طعن قرار دهیم ، بلکه هدف این است که متون را بر رجال ، برتری بخشیم وسپس مردان را در سایه این متون ، مورد سنجش قرار دهیم.

انگیزه ما وضع قانونی است که ما را در بازخوانی تاریخ یاری بخشد؛ چنان بازخوانی که از راه نصوص، به حقایق پی بریم نه از راه رجال.

بحث پیرامون حقایق تاریخ ، باید دارای دلالتهای واقع بینانه باشد و آنچه در این کتاب ، مورد بحث قرار می گیرد ، بی گمان ریشه در زندگی روز مره ما دارد واقعیت مسلمانان و اندیشه اسلامی را بطور کلی در بر می گیرد .

افرادی که متصدی امر دعوت اسلامی هستند و تبلیغ در این صحنه را بر عهده گرفته اند ، باید بدانند که شناخت حرکت تاریخ ، مقدمه لازم برای شناخت اسلام است . وشناخت گذشته ، مقدمه شناخت دوران حاضر است . و بدینسان این کتاب ، سیری است از دوران گذشته تا دوران معاصر که امیدوارم گامی باشد برای آزادسازی عقل مسلمانان از غُلهای گذشتگان .

صالح الوردانی

قاهره - ژانویه 1996 میلادی

ص: 13

ص: 14

ایستگاه نخست : وفات رسول خدا

اشاره

...و اینچنین «فتنه» خود نمایی کرد، در حالیکه پیامبر همچنان در بستر بیماری بود.

ص: 15

ص: 16

وفات رسول خدا

بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم کی شدت می گرفت و فتنه در میان مهاجرین و انصار پدیدار می شد؛ همانها که خود را برای مرحله پس از پیامبر آماده می ساختند.

رهبریهای قریش که اسلام، پس از مرحله پیروزی (فتح مکه) آنان را سرکوب کرده بود، از دور خاندان نبوت و پیشرفت بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را دنبال می کردند و زیر نظر داشتند.

گروه های مهاجرین در مدینه ، مسأله خلافت را در سایه وصیت رسول خدا در «حجة الوداع» و آخرین آیات نازله بر آن حضرت، میان خود به بحث و گفتگو می گذاشتند و برنامه های مرحله آینده (مرحله پس از وفات) را بررسی می کردند و نقش خود را مشخص می ساختند . در همان حال ، انصار نیز با ترس و وحشت از اینکه ممکن است پس از

ص: 17

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وضعیت استراتژی خود را از دست بدهند، مترصد اوضاع بودند.

منافقین نیز منتظر فرصت بودند که مرحله پنهانی و مخفی کاری را کنار گذاشته و خود را برای سازش با مرحله نوین، آماده سازند.

گروه کوچکی از مؤمنین نیز گرداگرد وجود حضرتش بوده و در اندیشه آینده دین و عکس العملهائی که ممکن است پس از رحلت حضرت در سطح مدینه و خارج از مدینه رخ دهد، به سر می بردند .

از بررسی روایتهائی که وضعیت مدینه را در ایام بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این نشان می دهد، چنان بر می آید که حضرتش مواجه بودند با فشارهایی از گروه های مختلفی که ایده های ویژه ای داشتند. وهمانا این فشارها همه مربوط می شد به خلافت و حکومت و بی گمان اگر پیامبر شخص معینی را در این مورد مد نظر قرار نداده بود، جایی برای نزاع وکشمکش نبود. پس باید صبر کرد تا خداوند تقدیرش را به مرحله اجرا گذارد، و اگر پیامبر سلامت خود را باز نیافت مردم، شخصی را در میان خود برای جانشینی حضرتش بر انگیزند.

ولی روایتها ما را به چنین نتیجه گیری سوق نمی دهد، بلکه تاکید دارد بر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تا پیوسته در فکر آینده دین وامر امت بود و همواره می خواست راه را برای مردم روشن سازد تا گمراه و بدبخت

ص: 18

نشوند، ولی در این میان برخی از گروه ها بودند که این امر را مخالف با منافع خود دانسته ولذا همواره تلاش می کردند که نظر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم محقق نگردد. و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز بعنوان رهبری که امتش را وداع می کند

میدانست که مشکلات و خطرهایی - چه در داخل و چه در خارج - امت را تهدید می کند و باید نقشه ای برای جلوگیری از آن خطرها پیاده کرد. باید گامهایی برای مقابله با ایران و روم برداشت، و همچنین باید در داخل، گامهایی برای مقابله با يهود و منافقین برداشت.

ولذا در سطح خارج، سپاه اسامه را آماده حرکت کرد .

و برای اوضاع درونی، خطبه وداع و نوشتن وصیت را در نظر گرفت.

خطبۀ وداع

آیا ممکن است پیامبری که امتش را وداع می کند و پس از خود، پیامبری نیز وجود ندارد، برنامه ای برای امتش تعیین نکند؟

پاسخ این سؤال ما را وا می دارد که در مضامین خطبه وداع چنانکه در کتب سیره آمده است، تأمل کنیم.

و در رأس متون قرآنی که به حجة الوداع مربوط می شود، سخن خدای متعال است که می فرماید: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ

ص: 19

رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ »(1)

ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن و اگر این کار را نکردی رسالتش را به مردم نرسانده ای، همانا خدا تو را (از آزار و اذیت مردم حفظ می کند.

بسیاری از مفسرین وفقها اشاره کرده اند به این که شأن نزول این آیه، حجة الوداع بوده و فرمانی که بر پیامبر صادر شد تا آن را به امت ابلاغ نماید، مربوط به آینده رسالتش بود.

بخاری از عایشه نقل می کند که می گفت : « هر کس به تو بگوید که محمد از آنچه بر او نازل شده چیزی پنهان کرده دروغ گفته است و خدا می فرماید: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك »(2)

سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که چرا عایشه چنین سخنی گفته؟

تردیدی نیست که دلیلی وجود داشته که او را ناچار به گفتن این سخن نموده است.

به نظر می رسد درباره این آیه، مطالب زیادی گفته شد ولی حتما مطلب مهمی وجود داشته که درباره آن، این آیه نازل شده است.

و روا نیست که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را به کتمان آنچه خدا بر او نازل کرده

ص: 20


1- سوره مائده آیه 67.
2- صحیح بخاری ، 6: 66.

متهم کرد. به هر حال این کتمان فقط به نفع منافقین و نژادپرستان و افراد سودجو است. پس چه چیز آنها را به تکذیب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و متهم کردن او به کتمان مجبور می کند، در حالی که آنان می دانستند که قرآن بر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نازل می شود و آنها را رسوا کرده و انگیزه های درونیشان را آشکار می سازد.

بنابراین پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم چیزی را مخفی نمی کرد و هر آنچه بر او نازل می شد به مردم می رساند. اما مخفی کاری وکتمان از جهات دیگری به وجود آمد. بدون تردید نمی توان آیات صریح قرآن را مخفی کرد، اما می توان سخنان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را پنهان نمود و به نظر می رسد گرایشی وجود داشت که به ارتباط این آیه با وصیت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در مورد جانشینش باور داشت. و این سخن عایشه را مورد پذیرش قرار می دهد؛ همان سخنی که اشاره می کند به این که اگر این آیه واقعا به آن قضیه مربوط بود، حتماً پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آن را آشکار می ساخت ونیز روایت دیگری را از عایشه که منکر سفارش پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در مورد على است تأویل می نماید:

در چه وقت در مورد او سفارش کرد؟ سر پیامبر در دامان من بود و من اصلا متوجه نشدم که او از دنیا رفته. پس کی در مورد او وصیت کرد؟!»(1).

ص: 21


1- صحیح بخاری 3:4، کتاب الوصایا۔ صحیح مسلم 3: 1257 ح 19، کتاب الوصيه .

واگر نصف آخر آیه را که می فرماید : « وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ َ » مورد بررسی قرار دهیم می فهمیم که امر بسیار مهم و خطیری برای امت در آن وجود دارد که واجب است به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اطمینان داده شود که واکنش های منافقین و نژادپرستان و افراد سودجو به او زیانی نمی رساند و این چیزی است که می توان از «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس» فهمید.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در طی سالیان دراز احکام زیادی از طریق آیات بر او نازل می شد که می بایست آنها را به مردم می رساند، اما چرا این دستور آخر با محفوظ نگه داشتن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از آزار و اذیت مردم مربوط شده است؟

و همچنین خداوند متعال می فرماید: « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا »(1). این آیه نیز از آیاتی است که در حجة الوداع نازل شده چنانکه اهل سنت از ابو سعید خدری نقل می کنند که پیامبر مردم را در روز غدیر خم به سوی علی متوجه ساخت و دستور داد که زیر درخت را پاک و آماده سازند. پس ایستاد و علی را فرا خواند. بازوانش را گرفت و بلند کرد تا اینکه مردم سفیدی زیر بغلهای پیامبر خدا و علی را دیدند و مردم پراکنده نشدند تا اینکه این آیه نازل شد ... سپس پیامبر فرمود: هر کس من سرور او

ص: 22


1- سوره مائده : 3.

بودم، پس از من على سرور او است. خدایا دوستدارانش را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار و یارانش را یاری بفرما و خوار کن کسی که او را خوار کرد.(1)

بخاری در روایتی می گوید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم طی یک سخنرانی می فرمود: آیا نمی دانید امروز چه روزی است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: آیا امروز روز قربانی نیست ؟

عرض کردیم: آری ای پیامبر خدا . فرمود: این جا کجاست ؟ آیا یک شهر حرام نیست ؟ عرض کردیم آری ای پیامبر خدا. فرمود:

همانا خون شما و اموال و نوامیس وبدنهای شما مانند حرمت امروز بر شما حرام است. آیا پیام من به شما رسید؟ گفتیم: بله.

فرمود: خدایا گواه باش. پس هر حاضری غایب را آگاه سازد چه بسا تبلیغ شونده از تبلیغ کننده فهمیده تر باشد. مبادا بعد از من

دوباره کافر شوید و گردنهای همدیگر را بزنید (2).

و در روایت دیگری این طور آمده : مبادا بعد از من مرتد شوید و گردنهای همدیگر را بزنید(3).

جریر می گوید: رسول خدا در حجة الوداع به من فرمود: مردم را آرام

ص: 23


1- مناقب خوارزمی ص 135ح 152، فرائد السمطين ج 71/1 ح 39.
2- بخاری، 2: 215-216 و 9: 63.
3- بخاری 63/9 .

کن. سپس فرمود: مبادا بعد از من دوباره کافر شوید وگردنهای همدیگر را بزنید(1)

مسلم روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای مردم! سخنم را گوش کنید. ممکن است دیگر من شما را در اینجا نبینم. ای مردم! خونها واموال شما مانند امروز بر شما حرام است. تمام امور جاهلی و نیز خونهای جاهلیت زیر پای من است و اولین خونی که زیر پایم می گذارم خون پسر ربيعة بن حارث واولین ربائی که زیر پا میگذارم ربای عباس بن عبدالمطلب می باشد.

ای مردم! همانا شیطان از اینکه در سرزمین شما پرستش شود ناامید شده ولی به اعمالی غیر از آن که شما آنها را کوچک می شمارید، بسنده نموده ، پس در مورد دینتان از او بر حذر باشید.

ای مردم! همانا ماهها را کم و زیاد کردن زیاده روی در کفر است که با آن، کفار گمراهتر می شوند، آن را سالی حلال میکنند وسالی دیگر حرام می کنند تا پایمال کنند آنچه را که خدا حرام کرده ، پس حلال کنند آنچه را خدا حرام کرده و همانا زمان به همان شکل که روزی خدا آسمانها و زمین را آفرید برگشت. سال 12 ماه دارد که 4 ماه از آن حرام است و 3 ماه از آن 4 ماه متوالی است. ذو القعده ، ذوالحجه ، محرم ورجب که بین دوماه جمادی الثانی و شعبان است.

ص: 24


1- بخاری 9: 63 - 64.

در مورد زنان ، تقوای الهی را فراموش نکنید (به آنها ستم نکنید) چرا که شما با اجازه خدا آنها را گرفتید و با نام خدا با آنها ازدواج کردید. همانا شما را بر آنان حقی است و آنان را بر شما حقی، حق شما بر آنان است که کسی را در رختخواب شما شریک نکنند، پس اگر چنان کار بدی مرتکب شدند، از آنان دوری کنید. و آنان نیز به شما حق دارند که منصفانه اطعامشان کنید و لباس بر آنان بپوشانید. پس ای مردم سخنم را خوب دریابید که من آنچه لازم بود ابلاغ کردم، وهمانا در میان شما چیزی را نگه داشتم که اگر به آن تمسک جوئید هرگز گمراه نمی شوید: کتاب خدا وسنت رسولش.

ای مردم! بشنوید و اطاعت کنید هر چند یک برده حبشی بر شما حکومت کند، مادام که با کتاب خدا در میانتان رفتار می نماید .

ای مردم! سخنم را گوش فرا دهید و آن را درک کنید. باید بدانید که هر مسلمانی برادر مسلمان دیگر است، پس حلال نیست چیزی از اموال برادرش جز اینکه برادرش با رضایت نفس به او داده باشد. پس به خویشتن ستم روا ندارید .

بارالها! آیا ابلاغ کردم؟ و شما از من می پرسید پس چه خواهید گفت ؟!!(1)

ص: 25


1- صحیح مسلم 886/2 ح 147.

ابن سعد روایت کرده است که فرمود: شما را باد به برده هایتان ! برده هایتان ! آنان را از آنچه می خورید اطعام کنید و از آنچه می پوشید ، بپوشانید، و اگر گناهی مرتکب شدند که ناخوشایندتان است پس آن بندگان خدا را بفروشید و شکنجه شان نکنید(1).

ابن اسحاق نیز در سیرهاش وابن سعد در طبقاتش همین روایت را آورده اند.

کتابهای سنن روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: بزودی پروردگارم مرا به سوی خود فرا می خواند و من اجابت خواهم کرد. من در میان شما دو چیز گرانبها میگذارم:

کتاب خدا و عترتم اهل بیتم، و به تحقیق که خداوند لطیف و آگاه به من خبر داده است که این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا در حوض بر من وارد شوند. پس ببینید چگونه پس از من با این دو ، رفتار می کنید(2).

و در روایتی دیگر می فرماید: من در میان شما کتاب خدا و عترتم را قرار دادم ، این دو از هم جدا نمی شوند تا در حوض بر من وارد شوند تا وقتی که به آنها تمسک جویید بعد از من هرگز گمراه

ص: 26


1- طبقات ابن سعد - ج 377/3 .
2- صحیح مسلم ج 1873/4 ح 36 - باب فضائل الامام على . و همچنین آن را طبرانی در اوسط4/ 262 ح 3463، وسیوطی در جمع الجوامع 307/1 ، وترمذی در مناقب آل البيت 662/5 ح 3786 و هیثمی در مجمع الزوائد 163/9، روایت کرده اند.

نخواهید شد، پس ببینید چگونه بعد از من با این دو رفتار می کنید(1).

ونیز می فرماید: ای مردم! ممکن است به زودی فرستاده پروردگارم به سراغم آمده و دعوت او را اجابت نمایم، پس در بین شما دو چیز گرانبها می گذارم : اول کتاب خدا که در آن هدایت ونور است، پس آن را دریابید و به آن تمسک جویید. سپس مردم را به پیروی از کتاب خدا تشویق نمود و فرمود: دوم اهل بیتم. شما را به خدا اهل بیتم را از یاد نبرید. شما را به خدا اهل بیتم را از یاد نبرید. شما را به خدا اهل بیتم را از یاد نبرید (2).

و در روایتی دیگر آمده که امام علی با مردم در «رحبه » احتجاج کرد و فرمود: هر کس که سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را در غدیر خم (روزی که نزدیک آن پیامبر در حجة الوداع سخنرانی فرمود) شنیده بلند شود. پس از طرف سعید، شش نفر و از طرف زید، نیز شش نفر بلند شدند. و شهادت دادند که پیامبر در مورد علی در روز غدیر خم فرمود: آیا پیامبر خدا از مؤمنین شایسته تر نیست؟ گفتند: بله. فرمود: خدایا هر کس من مولای اویم، پس علی مولا وسرور اوست. خدایا دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار(3).

ص: 27


1- مستدرک حاکم، ج 109٫3، ترمذی ج 663/5 ح 3788، ومسند احمد ج 17/3.
2- صحيح مسلم باب فضائل امام عملی ج 1873/4 ح 36. و مراجعه شود به سنن نسائی ودار می.
3- مسند احمد ج 84/1 .

براء بن عازب می گوید: در حجة الوداع همراه پیامبر بودیم که پیامبر در راه ایستاد و دستور اقامه نماز جماعت داد. پس دست على را گرفت و فرمود: آیا من نسبت به مؤمنين از خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتند: بله . فرمود: آیا از هر مؤمنی نسبت به خودش سزاوارتر نیستم؟

گفتند: بله . فرمود: پس این (علی) سرور کسی است که من مولا وسرور اویم. خدایا دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار.(1).

ابن تیمیه درباره اهل سنت می گوید: اهل بیت پیامبر را دوست دارند و آنها را سرپرست خود قرار می دهند و سفارش پیامبر را که روز غدیر خم فرمود: شما را به خدا اهل بیتم را از یاد نبرید، در بین خود نگه می دارند(2).

بررسی روایات

از بررسی روایات گذشته، چنین نتیجه گیری می کنیم :

روایت بخاری چند مطلب را در رابطه با آینده، می گشاید:

ا حفظ خون مسلمانان .

2- عدم تعهد به مطلب اول .

3- گواهی رسول خدا.

ص: 28


1- مسند احمد - ج 281/4 ، سنن ابن ماجه 43/1 ح 116.
2- شرح العقيدة الواسطيه ص: 244 - 245.

سؤالی که اکنون خود نمائی می کند این است که: چرا رسول خدا در خطبه وداع با امتش، تاکید بر خون مسلمانان وارتداد دارد.

ونه تنها تاکید دارد که آن را ابلاغ می کند و شاهد می گیرد تا اینکه در برابر خداوند به عنوان خیرخواه آمت، برائت خود را به اثبات رساند؟

این تاکید پیامبر، اشاره ای روشن است به گروهی از اصحاب که کارها و اعمالشان، انسان را به هشیاری وحذر وا می دارد. و شاید این تنها نشانه ای است که روایت بخاری آن را در مورد آینده رسالت و اوضاع امت پس از رحلت رسول خدا، به اثبات می رساند. و بی گمان حکومت ابوبکر، عامل مستقیمی بود برای نبردهای مسلحانه میان مسلمانان، که شمشیر خشونت، آن را پایان داد و به عنوان نبرد با مانعین زکات معرّفی شد.

واما آنچه را بخاری از خطبه وداع ذکر کرده، جزئی از آن است و بقیه اش را طبق عادت خویش، در میان ابواب گوناگون، پخش کرده است.

مثلاً آن قسمت که مربوط به ربا می شود، آن را در باب «ربا» ذکر کرده و آن قسمت که مربوط به زنان است، در باب ویژه زنان یادآور شده و .. و بدینسان مفهوم کلی خطبه وداع را از بین برده و انگیزه هایش را پراکنده است .

ص: 29

ولی روایت مسلم، روایت کاملتری است که نشانه های روشنی دارد:

ا- حفظ خونهای مسلمین.

2 - دوری از جاهلیت .

3- پرهیز از ربا .

4- احترام زنان .

5- تمسک جستن به کتاب وسنت .

6- اطاعت حاکمان.

7- حفظ حقوق مسلمين .

8- ابلاغ وگواهی.

اینکه پیامبر امتش را وصیت کند به حفظ خون یکدیگر و محکوم کردن عادات جاهلی و احترام وتقدير زنان و نگهداری حقوق و پرهیز از ربا، عقلا مقبول و مطلوب است ولی چیزی که غیر قابل قبول به نظر می رسد، این است که حضرت تاکید کند بر چنگ زدن به کتاب و سنت واطاعت از حکام ! سزاوار بود حضرت تنها تمسک به قرآن را مدنظر قرار دهد، برای اینکه تا آن روز هنوز سنت گردآوری نشده بود و به عنوان یک منبع تشريع معروف نشده بود. و حتی قرآن نیز به طبق روایاتشان - تا آن روز گردآوری نشده بود و جز عدد محدودی از اصحاب ، کسی آن را از بر نمی داشت. لذا چنین می نماید که اضافه

ص: 30

کردن «سنت» از ساختگیهای راویان باشد، گو اینکه روایت دیگری را صحیح مسلم نقل می کند که در آن تنها نام قرآن آمده و اسمی از سنت به میان نیامده است.

و اما اطاعت از حکام، روشن است که از اختراعات و ساختگیهای سیاست است تا راه را برای حاکمان، پس از وفات رسول خدا، بگشاید.

و نه تنها این حدیث ، که ده ها حدیث را بدین مضمون ساختند تا امت را به اطاعت از حاکمان وادارند هر چند این حاکمان ، پرده دران تبهکاری باشند که حرمتهای مردم را هتک می کنند(1).

و آنچه که بخاری ومسلم و دیگران روایت کرده اند به فراز اول خطبة وداع مربوط می شود.

ولی فراز دیگری وجود دارد که مهمتر از فراز اول خطبه است . سخنرانی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در جایی ایراد شد که غدیرخم نام دارد و در نزدیکی مدینه واقع شده است و این فراز را بخاری روایت نکرده ولی مسلم وراویان دیگر آن را روایت نموده اند.

ص: 31


1- رجوع شود به بخاری ج 60/4 ، ومسلم ج 1475/3 و 1476، و سایر کتب حدیث که مالا مال است از دهها حدیثی که اطاعت حکام را واجب می داند هر چند مردم را تازیانه زنند و دارائیها را به غارت برند. و این که نباید علیه آنان قیام کرد و قیام کننده مستحق اعدام است و از دین اسلام خارج شده است همچنین مراجعه شود به باب امامت از کتاب عقائد السنة وعقائد الشيعة نوشته اینجانب .

و بر سر این موضوع بین سنی و شیعه اختلاف وجود دارد. اهل سنت در آن تردید دارند و به تردید خود در مورد ابعاد و هدف آن اعتراف دارند. اما شیعه آن را از آشکارترین دستورهای پیامبر در سفارش امام علی می پندارد و تأکید دارد بر این که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مورد حکومت و امامت و سایر امور دین ، سفارشهایی کرده که با پیروی از آنها، امت بعد از وفاتش گمراه نمی شوند.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در حجة الوداع به پیروی از کتاب خداوند واهل بيتش سفارش می کند. برای این مسأله دلیل دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و دست علی را می گیرد و اعلام می کند که او یاورش بوده و برای کسی که او را دوست بدارد، دعا و بر کسی که با او دشمنی کند، نفرین می نماید و این خود، مسأله را روشن تر می کند.

و شاید این بود که دشمنان علی را وا داشت که آنچه را از پیامبر درباره اش شنیده بودند انکار کنند، چرا که تا آن روز قبيله پرستی در قلوب آنان مستحکم بود. چنانکه منافقین نیز که گروه بارزی در جامعه مدنی رسول خدا بودند، پس از وفاتش بیشتر آشکار شدند.

و به نظر می رسد که پیمانی بین گروه نژادپرستان و منافقان در رویارویی با علی و یارانش از اصحاب ، وجود داشت که با شکست گروه امام علی پایان یافت.

در روایتی آمده است که : امام علی، از دست مردم نزد رسول

ص: 32

خدا شکایت کرد.

آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در یک سخنرانی به مردم فرمود: ای مردم! هرگز از علی گله ای نداشته باشید چرا که به خاطر خدا و در راه خدا، انعطاف ناپذیر است(1).

بالطبع مردم در اینجا همان گروهی از صحابه هستند که به على دروغ بستند و نسبت به مکان و منزلتش در نزد پیامبر و والایی مقامش در اسلام، حسادت ورزیدند.

و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این مسأله را با دادن حکم علیه دشمنان امام علی علیه السلام و کسانی که نسبت به او دورو بودند (در ظاهر دوست و همراه على ودر پنهان، دشمن او بودند) از بین می برد تا جائی که خود امام علی می فرماید: پیامبر امّی، با من عهد کرد که فقط مؤمن، تو را دوست دارد و تنها منافق است که با تو دشمنی می کند(2).

در روایتی آمده است که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم منافقان را با دو نشان می شناختیم: یکی نماز شب و دیگری دشمنی با علی ! این گونه روایات نشان دهنده آن است که گروه دشمن على از زمان زندگانی پیامبران صلی الله علیه و آله وسلم وجود داشته همانطور که گروه یاری دهنده او نیز از همان

ص: 33


1- مسند احمد بن حنبل ، ج 86/3
2- سنن ابن ماجه 42/1 ح 114، باب فضائل اصحاب رسول الله و نیز ترمذی 635/5ح3717، ومسلم واحمد.

زمان به وجود آمده است.

ابن تیمیه که دشمن شیعه و تمام مخالفین خط بنی امیه بود اعتراف کرده به این که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در غدیم خم ۔ با گفتن «شما را به خدا اهل بیتم را از یاد نبرید»، نسبت به اهل بیت سفارش کرده ولی بقیه سخن پیامبر در مورد علی را بیان نکرده است !

بالطبع ابن تیمیه آنچه را که خردمندان از سخن پیامبر درک می کنند، نه می بیند ونه درک می کند. او نمی فهمد که این دلیل براحقیت اهل بیت به خلافت و پیروی از آنان است. و چنین درکی از نقش اهل بیت، پس از وفات رسول خدا، شایع شد وابن تیمیه آن را برگزید وحكومتهای آل سعود تا امروز از او فرا گرفتند، که متأسفانه مسلمانان دوران نفتی معاصر، چنین دیدگاهی را می پسندند !!

سپاه اسامه

روایات زیادی در مورد سپاه اسامه در کتابهای سنت وتاریخ وارد شده است. ولی این روایات با اینکه بسیار فراوانند اما راز اصرار پیامبر را مبنی بر فرستادن این سپاه به خارج از شهر آن هم در چنان موقعیتی که همه منتظر وفات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تا بودند، آشکار نمی سازد .

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که در بستر بیماری بود، مرتب می فرمود:

ص: 34

به سپاه اسامه بپیوندید. به سپاه اسامه بپیوندید(1).

اصرار زیاد پیامبر بر انجام گرفتن این کار، چند حقیقت را بر ما آشکار می سازد:

اولاً: نیروهایی در راه حرکت این سپاه می ایستند.

ثانياً : حرکت این سپاه، اهمیت بسزایی در پیشرفت اسلام دارد.

ثالثاً : پیامبر در بیرون رفتن آن از مدینه شتاب می کرد.

رابعاً : حكمت فرماندهی جوانی کم سن وسال بر افراد مسن

صحابه در سپاه مهمی مثل آن چیست؟

بخاری می گوید: وقتی پیامبر اسامه را استخدام کرد حرفهایی علیه او زده شد. پیامبر فرمود: شنیده ام که علیه او حرف زده اید، در حالی که او بهترین مردم نزد من است.

چرا مردم نسبت به انتخاب اسامه اعتراض کردند؟ چه چیزهایی درباره او می گفتند؟

جواب این سؤالها را این روایت به ما نداده ولی روایت دیگری در این مورد توضیح بیشتری داده است.

ابن عمر می گوید: پیامبر سپاهی را به فرماندهی اسامة بن زيد فرستاد. مردم این انتخاب را به مسخره گرفتند. آنگاه رسول خدا برخاست و فرمود: شما فرماندهی او را مسخره می کنید همانطور که

ص: 35


1- طبقات ابن سعد ج 2 ص 248 - 249 .

پیش از این، فرماندهی پدرش را مسخره کردید. به خدا سوگند او شایسته فرماندهی و محبوبترین مردم نزد من است(1).

روایت دیگری موضع گیری بعضی را که همان تمسخر اسامه و نپذیرفتن فرماندهی اوست ، به صورت آشکارتری بیان می کند و این همان موضع گیری است که در برابر فرماندهی پدرش در غزوه موته داشتند.

سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا تمسخر فرماندهی اسامه در حقیقت تمسخر فرمان پیامبر محسوب نمی شود؟

و آیا این موضع گیری فقط به اسامه مربوط می شود یا به اهداف فرستادن او ؟ این مسأله چنانکه به نظر می رسد، فراتر از یک مسأله شخصی بوده و قضیه ای مهمتر از اسامه و ارسال او با سپاه می باشد.

روایاتی که در کتابهای اهل سنت به ویژه صحیحین وجود دارد و به موضع گیریهای صحابه و خلافکاریهایشان مربوط می شود یا معنای کاملی ندارد یا نام اشخاص برده نشده و یا آن رویداد به طور کامل نوشته نشده است.

و هدف از آن تلاش برای در پشت پرده نگاه داشتن حقیقت و ابراز نکردن شبهه ها در مورد افرادی معین است تا از چشم مسلمانان نیفتند. و این مسأله اول و آخر به امین بودن راوی مربوط می شود.

ص: 36


1- صحیح بخاری 19/6 ، باب بعث أسامة .

عایشه می گوید: پیامبر از بستر بیماری برخاست در حالی که به عباس ویک مرد دیگر تکیه داده بود و آن مردی که عایشه نام او را نبرده علی بود(1).

ابو هريرة می گوید: به اندازه دو ظرف حدیث پیامبر را از بر کردم. یک ظرف را منتشر کردم. ولی اگر ظرف دیگر را منتشر کنم گردنم زده می شود.(2).

ابن عباس می گوید: روز پنجشنبه بود که بیماری بر پیامبر شدت گرفت. پس گفت کاغذی بیاورید تا بر آن چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. بعضی با هم درگیر شدند در حالی که درگیری نزد پیامبر شایسته نیست ، گفتند: او را چه شده که هذیان می گوید؟ و به این شکل به سخنش اهمیت ندادند. پس گفت: رهایم کنید. به راستی موقعیتی که من در آنم بهتر از آن چیزی است که مرا به آن دعوت می کنید . آنگاه آنها را به سه چیز سفارش کرد و فرمود: مشرکان را از جزيرة العرب خارج کنید وگروه اعزامی را همانطور که من پاداش می دهم پاداش دهید. سومین مطلب را نگفت یا هم گفت ومن فراموش کرده ام!

بخاری درباره کسی که پیامبر را به هذیان گفتن متهم می کند چیزی نگفته. چون هدف از این سخن، طعنه زدن به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم

ص: 37


1- بخاری 13/6 - 14، باب مرض النبي ووفاته ونیز طبقات ابن سعد - 232/2 .
2- بخاری - 41/1 کتاب العلم .

و متهم کردن او به حواس پرتی و دیوانگی است.

او از سومین دستور پیامبر نیز نامی نمی برد . آیا واقعاً ابن عباس چیزی نگفته یا خودش سکوت کرده ؟ این روایت مشکوک به نظر می رسد.

معلوم نیست ابن عباس مورد سوم را نگفته یا راوی فراموش کرده همانطور که ذکر نکرده کسی که پیامبر را در بستر بیماری مورد طعنه قرار داد ، عمر بن خطاب بوده است.

این چنین شکها و شبهاتی در روایات دیگر مثل روایت مربوط به سپاه اسامه نیز دیده می شود زیرا بخاری فقط در روایت می گوید:

پیامبر اسامه را استخدام کرد و مردم در مورد او حرفهایی زدند یا در جای دیگر می گوید: مردم فرماندهی اسامه را به تمسخر گرفتند.

اما بخاری در مورد کسانی که اسامه را مسخره کردند هیچ مطلبی ذکر نکرده است! این امر مساوی است با اینکه نسبت به اختلافهای اصحاب ، سخنی به میان نیاید و آن را از جمله محرمات بشمارند و چنانکه کتابهای عقیدتی می گویند این معنی یکی از اصول مسلمه عقیده و آیین است(1).

در هر دو موضوع ، انگیزه واقعی، پوشاندن رویدادهای تاریخی

ص: 38


1- ر.ک شرح العقيدة الطحاويه ص 468، وشرح العقيدة الواسطيه ص 236، والعواصم من القواصم. و همچنین کتابمان عقائد السنة و عقائد الشيعة ، باب « الرجال » .

مربوط به اصحاب است تا اینکه چهره آنها در نظر مسلمین، متزلزل نشود، و اطمینان از آنان سلب نگردد و در نتیجه، عليه خط اهل سنت و خط حاکمان، خروج نکنند، چنانکه در این باره بحث خواهیم کرد.

چنانکه همه می دانند، بزرگان صحابه ، از جمله ابوبکر و عمر در میان سپاه اسامه بودند، به استثنای امام علی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم او را در کنار خود باقی گذارد.

اینجا است که نشانه های جدیدی از این رویداد، جلوی رویمان گشوده می شود.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چه انگیزه ای داشت که جوانی همچون اسامه را به ابوبکر و عمر و بزرگان اصحاب ، فرماندهی بخشید واصرار ورزید که اینان باید در اسرع وقت از مدينه ، خارج شوند. در حالی که خودش در بستر بیماری بود و هر لحظه ممکن بود که از دنیا برود و هیچ کدام از اصحاب در کنارش نباشند. این امر باعث شد که در صحابه شک و تردید ایجاد شود و به بهانه کم سن و سال بودن اسامه ، در بیرون رفتن از شهر درنگ کنند. و شاید این سخن پیامبر که شما اگر در امارت او طعن می کنید مثلاً در امارت پدرش نیز طعن می کردید، اشاره به این باشد که شما مبنایتان بر مخالفت است وگرنه پدرش زید که جوانی کم سن و سال نبود!

بنابراین مردم، در دلهایشان چیز دیگری پنهان کرده بودند و با

ص: 39

تراشیدن بهانه های واهی سعی می کردند از شهر خارج نشوند. اما چرا مردم می خواستند در شهر بمانند؟

پاسخ این سؤال در روایتی است که پیش از این آوردیم. روایت روز پنجشنبه هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خواست برای مردم نامه ای بنویسید تا بعد از او با استفاده از آن گمراه نشوند.

با شنیدن این در خواست در بین مردم، آشوب وغوغا به وجود آمد. بعضی نیز پیامبر را مسخره کردند تا فرصت پیامبر برای نوشتن این نامه تمام شود.

این حادثه برای مردمی پیش آمد که ظاهرة عمر آنها را رهبری می کند و همانگونه که ، بعداً توضیح خواهیم داد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از آنچه که به زمان بعد از خودش مربوط می شود چیزی را پنهان می کند.

این تردید از آنجا تقویت می شود که پیامبر این موضع گیری در برابر امام علی را در غزوه «تبوک» نیز تکرار می کند و در برابر صحابه ، سخنانی را فرمود که در آنها آثار شک و تردید را به وجود آورد.

بخاری می گوید: پیامبر علی را در شهر جانشین خود قرار داده خودش به طرف تبوک حرکت کرد.

علی علیه السلام گفت: آیا مرا در بین زنان و بچه ها باقی می گذاری؟ پیامبر فرمود: آیا دوست نداری که جایگاه تو در برابر من مانند جایگاه هارون در برابر موسی باشد، با این تفاوت که بعد از من پیامبری وجود

ص: 40

ندارد.(1)

شاید صحابه هنگامی که پیامبر ، آنها را به بیرون رفتن از شهر امر کرد، این سخن او را به یاد آورده بودند و فهمیده بودند که مسأله ابعاد گسترده تری دارد و فقط به مسأله خروج از شهر محدود نمی شود خصوصا بعد از اینکه دیدند پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم علی علیه السلام را نگه داشته و فقط بر خروج آنها از شهر اصرار دارد.

همانا فرستادن اسامه به فرماندهی، قضّية مهمی را در پیش روی ما قرار می دهد که آن، قضیه برتر دانستن است. برتر دانستن برخی از صحابه بر برخی دیگر وبرتر داشتن عمر وابوبکر بر صحابه بلکه بر تمام است. اگر واقعا پیامبر ، ابوبکر و عمر را بر سایر صحابه ترجیح میداد پس چرا اسامه را فرمانده آنان کرد و علی را در شهر نگه داشت؟

از سوی دیگر، اگر پیامبر همانطور که می گویند به خلافت ابوبکر بعد از خودش اشاره کرده، پس چرا در حالی که خودش در بستر بیماری افتاده و هنگام وفاتش فرا رسیده، او را به همراهی با سپاه اسامه امر می کند.(2)؟

ص: 41


1- بخاری - 3/6 باب غزوہ تبوک.
2- این اولین بار نیست که پیامبر در برابر عمر وابوبکر چنین موضعگیری دارد؟ قبلا نیز آنها را در غزوه ذات السلاسل تحت فرماندهی عمرو بن عاص قرار داده بود. به صحيح بخاری ج 6/5 و ص 209، باب مناقب ابوبکر و شرح روایت در فتح الباری ج 17/7 ، مراجعه شود.

ابن حجر می گوید: سپاه اسامه دو روز قبل از وفات پیامبر آماده شده بود، و پیامبر از مردم خواسته بود تا آخر ماه صفر به جنگ روم بروند. پیامبر اسامه را خواند و به او فرمود: به طرف قتلگاه پدرت روانه شو. من تو را به فرماندهی سپاه انتخاب کردم پس مردم را وادار به سوار شدن بر اسبهایشان کن. آنگاه پیامبر بیرق را به دست اسامه سپرد. و برای سپاه اسامه، بزرگانی از مهاجرین وانصار را برگزید که از جمله آنها ابوبکر، عمر، ابو عبیده، سعد، سعید، قتادہ بن النعمان وسلمه بن اسلم می توان نام برد. سپس درد بر پیامبر افزون شد، پس فرمود: سپاه اسامه را هر چه زودتر اعزام کنید. برخی از صحابه اعتراض کردند، من جمله عياش بن ابی ربیعه مخزومی، که ابوبکر پس از به خلافت رسیدن، او را فرماندهی بخشید(1).

ابن تیمیه مجبور بودن ابوبکر و عمر به حضور در سپاه اسامه را انکار می کند. اما ابن حجر با آوردن تعداد زیادی روایت، سخن او را رد می کند (2).

در اینجا سؤال دیگری مطرح می شود. چرا ابن تیمیه سعی در انکار وجود ابوبکر و عمر در سپاه اسامه دارد؟

مگر نه وجود آنان در میان سپاه اسامه ، اطاعت از پیامبر به حساب می آید و بی گمان مایه شرافت آنها است؟

ص: 42


1- فتح الباری ج 124/8 .
2- فتح الباری ج 124/8 .

چرا ابن تیمیه سعی می کند شرافت اطاعت از پیامبر و جنگ در راه خدا را از آن دو سلب کند؟

ابن تیمیه این موضعگیری را برای رد علامه حلی که از بارزترین علمای معاصر او بود انتخاب کرد. اما در برابر او در ایجاد شک در حدیث ثقلین که در صحیح مسلم آورده، درمانده شد. و این چیزی بود که برای ابن تیمیه در رویاروئی با دشمنانش که از علما به ویژه علمای شیعه بودند، پیش می آمد(1).

مسأله دیگری که در اینجا قابل توجه است، آماده کردن سپاه توسط ابوبکر پس از وفات پیامبر و فرستادن آن به روم می باشد. ابن حجر می گوید: وهنگامی که ابوبکر به خلافت رسید، اسامه را آماده اعزام کرد و از او خواست به عمر اجازه اقامت در مدینه را بدهد، پس او اجازه داد(2). دقت کنید!

بین بیماری و وفات

بخاری از ابن عباس روایت می کند که: روز پنجشنبه، چه روز پنجشنبه ای؟

درد بر پیامبر شدت گرفت. پس فرمود: کاغذی بیاورید تا برای

ص: 43


1- منهاج السنه ج 501/1 ، این کتاب رد كتاب منهاج الكرامه علامه حلی است که درباره اثبات ولایت اهل بیت به نوشته شده است.
2- فتح الباری - ج 124/8 .

شما نامه ای بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. اطرافیان پیامبر با یکدیگر درگیر شدند در حالی که درگیری نزد پیامبر روا نیست . گفتند: او را چه شده که هذیان می گوید. از او خواستند تا مطلب را بر ایشان روشن کند. پس گوش به حرفهایش ندادند. آنگاه فرمود: رهایم کنید. براستی موقعیتی که من در آن هستم بهتر از آن چیزی است که مرا بدان می خوانید و آنها را به سه چیز سفارش کرد و فرمود: مشرکان را از جزيرة العرب خارج کنید . نیروهای اعزامی را همانگونه که من پاداش میدهم پاداش دهید. مورد سوم را با او نگفت یا من فراموش کرده ام !

در روایت دیگری آمده: پیامبر به خانه حاضر شد. چند مرد هم آنجا بودند. پیامبر فرمود: بیائید برایتان چیزی بنویسیم تا بعد از من گمراه نشوید. بعضی گفتند : که درد و بیماری بر پیامبر غلبه کرده . شما قرآن را دارید. قرآن برای ما کافی است.

در بین آنها اختلاف و درگیری پیش آمد. بعضی می گفتند : برای پیامبر کاغذی بیاورید تا وصیت خود را بنویسد و بعضی با آن مخالفت می کردند. تا اینکه اختلاف در بین آنها شدت گرفت. به خاطر همین ، پیامبر به آنها فرمود: برخیزید.

ابن عباس می گوید: مصیبت ، بالاترین مصیبت همین بود که به خاطر اختلافها و سرو صداهایشان، نگذاشتند پیامبر بر ایشان، آن

ص: 44

کتاب را بنویسد(1).

در روایت دیگری که از ابن عباس نقل شده، آمده است : هنگامی که بیماری پیامبر شدت گرفت فرمود: کاغذی بیاورید تا برایتان نامه بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. عمر گفت:

همانا بیماری بر پیامبر چیره شد، کتاب خدا برای ما بس است . در بین مردم اختلاف وسروصدا به وجود آمد. پیامبر فرمود: از اینجا

بروید که درگیری نزد من شایسته نیست.

ابن عباس هم خارج شد و گفت: همانا مصیبت، بالاترین مصیبت، همین است که مانع شدند، پیامبر آنچه را می خواست

برایشان بنویسد(2).

قرطبی و دیگران می گویند «کاغذ بیاورید» یک دستور است و بر مأمور واجب است تا در اطاعت از دستور تلاش کند. اما عمر وگروه

همراه با او معتقد بودند که این کار واجب نیست بلکه فقط برای راهنمایی به وضع بهتر است. به خاطر همین از مجبور کردن پیامبر به

کاری که در آن حالت برایش سخت بود، امتناع ورزیدند و دو سخن

ص: 45


1- بخاری ، کتاب العلم 39/1 ، وكتاب المرضى 12/6 - مسلم کتاب الوصيه 3/ 1259ح 22۔ مسند احمد ج 325/1 .
2- بخاری - 7/ 156 ، مسلم - 3/ 1259 ح 22.

خدا «مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْء. (1)» و «تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْء.(2) » را یاد آوری می کردند.

خطابی می گوید: مخالفت عمر به خاطر این بود که اگر حضرت صریحاً مطلبی را می فرمود، دیگر فضیلتی برای علما نبود واجتهاد به کار نمی آمد!

ابن الجوزی می گوید: عمر از این ترسید که چون پیامبر هنگام . نوشتن در حال بیماری بوده ، منافقان بهانه ای برای اعتراض به آن بدست آورند.

ابن حجر در رابطه با سخن ابن عباس که می گوید: «مصیبت، کامل مصیبت آن بود که بین رسول الله و نوشتن مقاله اش ، مانع شدند»، چنین حاشیه می زند: مطلب آنچنان نیست که از ظاهرش بر می آید، بلکه ابن عباس این سخن را هنگامی که چنین حدیث را می خواست بازگو کنند، بر زبان می راند، وابن تیمیه در ردّ بر رافضی «حلى»، همین نکته را یاد آور شده است. و اینکه لازم است این حدیث را بر غير ظاهر آن حمل کنیم، به خاطر این است که راوی حدیث که عبيدالله بن عباس است جزء تابعیان می باشد واز طبقه دوم روات است که اصل جریان را شاهد نبوده، زیرا مدتی پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به

ص: 46


1- سوره انعام : 38.
2- سوره نحل: 89.

دنیا آمده است و پس از مدتی طولانی این حدیث را از ابن عباس شنیده است(1).

عایشه روایت کرده که رسول خدا در حال احتضار فرمود: خدا لعنت کند یهود و نصاری را که قبرهای پیامبرانشان را مسجد قرار دادند (2).

روایت شده است که به عائشه گفته شد: علی وصیّ پیامبر بوده است. عایشه گفت: چه وقت پیامبر او را وصیّ خود قرار داد، در حالی که بالش او به سینه من چسبیده بود (یا گفته است که در کنار من بود) پس دستور داد طشت برایش بیاورند. و چیزی نگذشت که در آغوش من جان داد.

پس چه وقت سفارش على را کرده بود.(3)؟!

از عایشه نقل شده که هرگاه رسول خدا بیمار می شد، معوذتین «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ » و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ »را می خواند وبر خود فُوت می کرد و دست بر جای درد می مالید. و هنگامی که دچار بیماری مرگ شده بود، من پیوسته معوذتین را می خواندم و بر او فُوت

ص: 47


1- ر.ک فتح الباری ج 169/1 بهر حال این سخن ابن حجر باب شک و تردید را در طرق روایت نزد اهل سنت میگشاید.
2- صحیح بخاری 13/6 و 14، صحیح مسلم - 376/1 ح 20 و 21.
3- بخاری 3/4، مسلم - 1257/3 ح 19.

می کردم و دست پیامبر را بر روی خودش می مالیدم .. وهمان زنان پیامبر اجازه داده بودند که آن حضرت روزهای آخر عمر را در منزل عایشه به سر ببرد زیرا میدانستند که او بسیار به عایشه محبت می ورزد و با او آرامش بیشتری دارد.(1)!!

در منزل عایشه، مرض بر پیامبر شدت گرفت و همواره می گفت: از هفت کوزه تازه بر من آب بریزید تا اینکه با مردم بتوانم صحبت کنم. سپس در حالی که سرش را بسته بود و مردم بر او آب ریخته بودند، از منزل خارج شد و به مسجد رفته) بر فراز منبر بالا

رفت و گفت: ای مردم! من اگر می خواستم برای خود دوستی بگیرم، هر آینه ابوبکر را دوست صمیمی خود قرار می دادم و این برادری، برادری اسلام است. در مسجد هیچ اتاقی را باقی نگذارید جز اتاق ابوبكر من قبل از شما می روم ولی بر شما گواه خواهم بود و من به خدا هم اکنون دارم حوضم را به در قیامت می بینم . به من کلید تمام گنجینه های زمین داده شده و به تحقيق من ترس ندارم که پس از وفاتم، مشرک شوید ولی در امر دنیا بر شما می ترسم که نکند در آن به رقابت با یکدیگر بپردازید.(2)؟

ص: 48


1- بخاری - کتاب المغازی - باب مرض النبي ووفاته 1376.
2- بخاری ج 14/6 . کتاب المغازی - باب مرض النبی - وکتاب فضائل الصحابه ، باب فضل ابی بکر . مسلم - 1795/4 ح 30.

از عایشه نقل شده که گفت: رسول خدا در حال مرضش به من گفت : پدرت ابو بکر را برای من فراخوان . می خواهم مطلبی را بنویسم تا پس از من کسی چیزی را برای خود آرزو نکنند و کسی نگوید که من از دیگران سزاوارترم.

نه خدا قبول دارد و نه مؤمنین کسی را جز ابوبکر.(1) !!

هنگامی که بیماری بر پیامبر بقدری شدت گرفته بود که نتواست از منزل خارج شود، دستور داد که ابوبکر برای مردم نماز جماعت برپا کند. عایشه گفت : ای رسول خدا! ابوبكر انسان رقيق القلبی است و اگر به جای تو به نماز برخیزد، صدایش به تمام مردم نخواهد رسید (یعنی مردم از او نمی شنوند) حضرت رسول گفت: شماها دوستان یوسفید ؟ دستور دهید ابوبکر با مردم نماز بخواند(2).

از عایشه نقل می شود که گفت: وای ! سرم درد می کند! پیامبر گفت: این در حالی است که من زنده ام و برای تو طلب آمرزش می کنم ودعا برایت میکنم! عایشه گفت: وای بر من ! به خدا قسم خیال می کردم تو منتظر مرگم هستی ! پیامبر گفت: بلکه من می گویم وای بر سرم! من نیت کردم در پی ابوبکر بفرستم و او را وصی خود قرار دهم

ص: 49


1- صحیح مسلم 1857/4 ح 11- کتاب فضائل الصحابه - باب فضل ابی بکر - بخاری ج 100 / 9 ۔ کتاب الاحكام - باب الاستخلاف.
2- صحیح مسلم 313/1 ح 95 ، کتاب الصلاة - باب استخلاف الامام اذا عرض له عذر .

تا جلوی آرزوهای آرزومندان وسخن سخنوران ببندم.(1)

اگر بخواهیم این روایتهای مربوط به بیماری و رحلت پیامبر را مورد بررسی قرار دهیم، به نتایجی می رسیم که ممکن است برخی از نقاط پیچیده مربوط به وصیت پیامبر را بر ما روشن سازد. مثلاً روایت ابن عباس را که مربوط به درخواست پیامبر می شود از اینکه می خواهد برای مردم مطلبی را بنویسد که پس از وفاتش گمراه نشوند، اهل سنت در برابر این روایت، سیاست مشروع جلوه دادن آن روش را پیش گرفتند و بر آن رفتارهای متناقض با روح اسلام و عقل را که اصحاب و پیشاپیش آنان عمر، آن را در برابر پیامبرشان نشان دادند، صحه گذاشتند که از خلال سخنانشان، ملاحظه کردیم، و چنان که متوجه شدیم این توجیه گرایی ها، انگیزه اصلیش، ویران ساختن هرگونه تلاش است از سوی تفسیر کنندگان حدیث بگونه ای که صحابه را زیر سؤال ببرد هر چند به صورت یک انتقاد ساده باشد، تا اینکه سیمای آنان در دید مردم لکه دار نگردد والگو بودنشان از بین نرود و شخصیتشان آلوده نگردد، هر چند این تلاش مساوی باشد با زندانی کردن عقل ودر غل و زنجیر قرار دادن خرد؛ چرا که عقل نزد آنان چندان اهمیتی ندارد، و اگر واقعا مورد احترامشان بود، هرآینه آن همه قانون ساختگی درست نمی کردند که مردم را از فرو رفتن در

ص: 50


1- بخاری ج 100/9 - کتاب الاحکام - باب الاستخلاف .

اختلافات اصحاب یا تحقیق نمودن پیرامون روایتهایی که منسوب به حضرت رسول است و ویژه اطاعت از حاکمان می باشد، منع کنند که بی گمان آن احادیث، متناقض با قرآن است هر چند از نظر آنان، صحیح می باشد.(1)!!

ابن حجر نقل می کند که هدف از کتاب در حديث ابن عباس همان تعیین خلیفه است.(2)

عياض می گوید: معنی کلمه «هجر» که عمر گفته ناسزا گوئی است. گویند: « هجر الرجل» هذيان گفتن است و معنی «اهجر » ناسزاگوئی است.(3)

اگر معنی کلمه «هجر» به این صورت باشد آیا روا است که صحابی ، آن را به پیامبر خود بگوید؟

ابن حجر می گوید: چنین چیزی برای پیامبر غیر ممکن است چون او معصوم است چه در حال سلامتی و چه در حال بیماری . خدا در قرآن می فرماید: «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى »(4) و همانا او هرگز از روی هوا و هوس سخن نمی گوید .

ص: 51


1- ر.ک - کتابمان العقل المسلم، و کتاب العواصم من القواصم .
2- فتح الباری - 108/8 .
3- همان .
4- سوره نجم: 3.

آیا عمر نمی دانست که پیامبر معصوم است ؟!

ای کاش اهل سنت برای توجیه موضعگیری های اصحاب ، به قرآن روی می آوردند، چنانکه ابن حجر، اینچنین موضعگیری عمر را از رسول خدا، توجیه کرد. اگر چنان می کردند، بی گمان برای همیشه ، راه را در برابر سیاست می بستند؛ چرا که سیاست

موضعگیری های اصحاب ، به بهترین وجهی مورد استفاده قرار داد و از رویدادهای سقیفه و مواضع عمر وعثمان ، قوانین رابطه میان حاکم و محکوم را بنیان نهاد.(1)

ولی بهرحال این استدلال ابن حجر از یه ، خیلی تصادفی است زیرا او هم از سایر اهل سنت تبعیت کرد و کردارهای اصحاب را بر اساس سیاست و بر اساس اینکه همه آنان عادل ومجتهدند، توجيه و تاویل نمود.(2)

حق این است که موضعگیری عمر ، مصیبت بزرگی بود که مسیر اسلام را منحرف کرد و امت را در برابر حاکمان وفقها وهوا پرستان سردرگم نمود. واین کردار هرگز دلیل خوبی و حسن نیت آن مرد نیست ، چنانکه فقیهان توجیه گر، توجیه می کنند بلکه از سیاستش به

ص: 52


1- در فصلهای آینده، این موضوع را روشن خواهیم ساخت .
2- مراجعه کن به العواصم ص 55 وكتب عقائد اهل سنت، عدالت اصحاب را جزء عقیده خود می دانند.

حساب می آید. و هرگز عقل نمی پذیرد که اینچنین رفتاری را از عمر ، رفتاری خیر خواهانه، بدانیم. چه خیرخواهی در مخالفت با پیامبر وجود دارد؟ و اگر او را مجتهد بدانیم، آیا حق دارد در برابر امر رسول خدا اجتهاد کند ؟!

واین سخن عمر که گفت: «ما را کتاب خدا بس است»، سخنی است مغرضانه ، چرا که او هیچ وقت حافظ کتاب خدا نبوده واحکامش را نمی دانسته، هر چند ساختگان حدیث وفقیهان توجیه گر، تلاش کردند صفت فقیه مجتهد را به او ببخشند. ودليل نادانی او به قرآن، همین بس که پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ادعا کرد که هرگز پیامبر نمرده و آنان که می گفتند پیامبر مرده است را تهدید کرد، و این موضعگیری دلیل بر نادانی او است نسبت به نقش پیامبر و وضعیت رسالت. جالب اینجا است که چنین موضعگیری منحصر به شخص عمر بود تا اینکه ابوبکر به او رسید و آیه را برای او خواند و ..«أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُم»(1). و او در جواب گفت : گویا اولین بار است که چنین آیه ای را می شنوم!(2)

این موضعگیری عمر و همدستانش ، اشاره دارد به این واقعیت که : گروهی از اصحاب مخالف بودند با نوشتن وصیت از سوی رسول

ص: 53


1- سورة آل عمران : 144.
2- به سومین فصل این کتاب رجوع کنید .

خدا، موضعگیری این گروه، به خاطر این است که یقین داشتند که نوشتن وصیتنامه ، به نفعشان نیست، زیرا هرگز معقول نیست که امتی، مخالفت ورزد با نوشتن وصیت پیامبرش در حال احتضار با علم به اینکه آن پیامبر، آخرين رسولان الهی است و بی گمان در این صورت نیاز به چنین وصیتی چندین برابر بیشتر و سرنوشت سازتر خواهد بود.

اکنون این سؤال خود نمائی می کند: چرا پیامبر پذیرفت که وصیتنامه ننویسد و همه را از پیش خود راند؟ آیا سزاوارتر نبود که پیامبر بر نوشتن آن كتاب اصرار ورزد چرا که مربوط می شود به سرنوشت اسلام و مسلمین.؟

گروه مخالف نوشتن وصیت، مطمئن بود که نمی تواند بین پیامبر و وصیتش فاصله بیاندازد، و بی گمان نمی تواند رسول خدا را که مؤید از سوی پروردگار متعال است از انجام فریضه اش ووصیت به امتش باز دارد، چرا که وصیت، جزئی از پیغامش می باشد و این پیغام، اصل واساس فعالیتش است که به خاطر آن بر انگیخته شد.

ولی فرقی هست میان اینکه پیامبر وصیتش را بنویسد یا آن را شفاها ابلاغ کند.

اگر پیامبر آن را نوشت ، تا روز رستاخیز حجتی بر مخالفین خواهد بود و تحریف آن تقریبا غیر ممکن است. ولی اگر شفاهی

ص: 54

باشد، مجال برای توجیه و تحریف کردن باز است، زیرا تحریف سخن آسان تر از تحریف نوشتار است. و این بود انگیزه گروه عمر که

می خواست جلوی نوشتن وصیت بگیرد نه اینکه از اصل آن بتواند جلوگیری کند، و چنین هم شد.

نقش عایشه

ملاحظه می شود، بیشتر روایاتی که اختصاص به دوران احتضار رسول خدا دارد . اگر نگوییم همه اش - از زبان عایشه، روایت شده . و چنین امری ، سؤالهای گوناگونی را بر می انگیزاند.

نخستین سؤال : چرا تنها عایشه این روایت ها را نقل می کند، نه دیگر زنان پیامبر؟ و پاسخ به این سؤال ، ما را به بررسی دو حقیقت که مربوط به عایشه است، وا می دارد:

1۔ فضایل عایشه و موقعیتش نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم

2 - موضعگیری های عایشه نسبت به امام علی.

در مورد فضایل عایشه ، چنانکه بخاری ومسلم ودیگران روایت کرده اند، همه از زبان خودش نقل شده، یعنی خود او درباره خویشتن، فضلیت نقل می کند مانند ابو هریره که خود فضایل خویش را به زبان می آورد. واین مطلب از نظر عقلی، مردود است زیرا

لازمه فضائل این است که از زبان دیگران باشد نه خود انسان برای

ص: 55

خویش فضایل بتراشد، چنانکه در فضائل ومناقب امام على ملاحظه می شود که بسیاری از اصحاب ، آنها را نقل کرده اند نه خود آن حضرت.

از این که بگذریم اگر با دقت ، فضایل عایشه مورد بررسی قرار گیرد، به این نتیجه خواهیم رسید که این احادیث هیچ اشاره ای به فضیلت و بزرگواری او ندارد بلکه بر عکس آن است.

مثلاً بیایید با هم روایتهایی که از زبان عایشه ، نسبت به حسدورزیش در مورد خدیجه و دیگر زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده، مورد نقد قرار دهیم.

مسلم از عایشه نقل می کند که گفت: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خدیجه را یاد کرد پس من حسد ورزیدم و گفتم: چه شده است که از پیرزنی از پیر زنان قریش که دارای گونه هایی قرمز بود، اینقدر یاد می کنی، او که مرده است و خداوند به تو بهتر از او عطا کرده است! تا اینجا روایت مسلم تمام می شود ولی در روایت دیگری، پیامبر در پاسخش می فرماید: نه، به خدا قسم، هرگز خداوند بهتر از او به من نداده است.

و همچنین عایشه روایت می کند: بر هیچ یک از زنان پیامبر آنقدر حسد نورزیدم مانند حسد نسبت به خدیجه، زیرا پیامبر

ص: 56

بسیار او را یاد می کرد، هر چند هرگز هم او را ندیده بودم.(1)

این خود ردّی است کافی بر عایشه و دلیلی است بر برتری خديجه. ومگر چه خدمتی عایشه برای رسالت پیامبر انجام داد و چه از

خود گذشتگی داشت که از خدیجه برتر باشد؟ او بی گمان کاری نکرد جز آنکه مقدار زیادی از احادیثی را نقل کرد که در خدمت خط بنی امیه بود و آنان را بر اهل بیت، پیروز گردانید.!

حال بیا وسخن فقیهان توجیه گر را در مورد آن روایت ملاحظه کن :

نووی شارح صحیح مسلم می گوید: حسد ورزی برای زنان اشکالی ندارد و هیچ گناهی برای آنان حساب نمی شود چرا که طبیعتشان چنین آفریده شده !! ولذا رسول خدا، عایشه را از آن بر حذر نداشت و نهی نکرد.(2)!!!

قاضی گوید: من بنظرم این جسارت عایشه به خاطر کودکی او بوده و شاید آن روز بالغ هم نشده باشد.(3)!!

پس اگر اهل سنت، جسارتهای عایشه را نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به خاطر کودکیش می دانند، دیگر مواضعش را چگونه توجیه می کند؟

ص: 57


1- صحيح مسلم 1889/4 ح 76، کتاب فضائل الصحابه - باب فضائل خدیجه .
2- شرح صحیح مسلم 202/15 باب فضائل عایشه .
3- همان.

و آیا کم سنی باعث می شود که با پیامبر چنان بر خوردهای بی ادبانهای داشته باشد؟!

و در روایتی بیندیش که می گوید: عایشه هر وقت از پیامبر خشنود بود به نام او سوگند می خورد و هر وقت از او خشمگین می شد به نام ابراهيم قسم میخورد یعنی اگر از پیامبر خشمگین می شد اسم او را بر زبان نمی آورد.(1)

آیا این رفتار به همسر پیامبری سزاوار است ؟!

و مگر می تواند از رسول خدا، ناراضی و خشمگین باشد؟!

در فقه اهل سنت، چه حکمی دارد کسی که از رسول خدا، ناراضی است ؟!

اینچنین رفتاری از هیچ زنی روا نیست جز اگر کودکی نادان باشد که در کنار رسول خدا ، بازی کند! یا چنانکه روایات می گویند در حضور پیامبر با دختران بازی کند.(2)

ص: 58


1- مسلم : 1890/4 ح 80.
2- مسلم 1890/4 ح 81، از عایشه روایت می کند : در خانه اش ( خانه پیامبر) با دخترها بازیمی کردم. دوستانم می آمدند و از پیامبر مخفی می شدند. و پیامبر از دیدن آنها خوشحالمی شد.آیا پیامبر آنقدر فراغت داشت که به نگهداری از عایشه در کودکی و بازی با اوبپردازد؟ آیا اشتياق رسول به عایشه آنقدر از حد گذشته بود که او را مجبور به ازدواج با اودر این سن کم کرد؟ در طبقات ابن سعد ج58/8 مطلبی آمده است که از آن استفاده می شودعایشه هنگام ازدواج با پیامبر بیوه بود ابن سعد نقل می کند : پیامبر عایشه را خواستگاری کرد ابوبکر گفت : یا رسول الله من! او را به ازدواج مطعم بن جبير در آورده ام صبر کن تااز آنان باز پس بگیرم وسپس وی را از آنان در خواست کرد، شوهرش او را طلاق داد و سپس به ازدواج پیامبر در آمد.

مسلم به نقل از عایشه می گوید: زنان پیامبر فاطمه را نزد او فرستادند در حالیکه کنار او دراز کشیده بود. فاطمه به پیامبر گفت: با زنانت به عدالت رفتار کن ( عایشه را به زنان دیگر ترجیح نده) . پیامبر گفت: آیا نمی خواهی چیزی را که من دوست دارم دوست داشته باشی؟

فاطمه گفت: بله. پیامبر گفت: پس این (عایشه) را دوست داشته باش.

بعد از آن زنان پیامبر دختر جحش را نزد پیامبر فرستادند تا از او بخواهد که بیشتر با آنها به عدالت رفتار کند و عایشه را بر آنها ترجیح ندهد. بعد عليه عایشه حرفهائی زد و به او توهین نمود.

پیامبر نیز ساکت بود. ناگهان عایشه بر زینب وارد شد و آنطور که روایت از زبان خود عایشه می گوید: من هم به تندی پاسخ او را دادم ودست از او بر نداشتم تا اینکه بر او چيره شدم.(1)

وقتی بدقت این روایت را بررسی کنیم می بینیم که چقدر پیامبر را تحقیر نموده و او را مردی نشان داده که با زنان و مشکلات آنها مشغول است و به آنها دلبستگی دارد و آنقدر دلباخته دختر ابوبکر شده

ص: 59


1- مسلم 1891/4 - 1892ح 83، فضائل عایشه .

که اتاق او را ترک نمی کند و از بودن در کنار او خسته نمی شود.

چگونه از پیامبر خواسته شده که به عدالت رفتار کند در حالیکه خودش برای تحقق آن بین مردم بر انگیخته شده است؟

اگر پیامبر از تحقق عدالت در میان زنانش ناتوان بود و عایشه را بیشتر از بقیه به خود نزدیک کرده بود، پس باید از تحقق عدالت بین مردم ناتوان تر باشد.

این درگیری میان دو تن از همسران پیامبر، در حضور آن حضرت، و بی اعتنائی وی تا آنجا که با تبسم به زینب می گوید: همانا او دختر ابوبکر است! دلیلی است بر سستی حضرت واصرار وی بر اینکه عایشه را بر دیگران مقدم بدارد و به سایر بانوانش ، ستم روا دارد. چگونه می توانیم چنین رفتاری را به حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم نسبت دهیم؟

بار خدایا ! ما را مؤاخذه مفرما. ولی چه باید کرد که روایات آقایان چنین است.

در روایت دیگری از زبان عایشه بنگریم که نشان دهنده اندازه مشغولیت با او حتی در شبهائی است که مخصوص زنان دیگر بوده. روایت می گوید: گاهی پیامبر احوال زنانش را می پرسید امروز من کجا هستم؟ فردا کجا هستم؟ ( برای طولانی تر نمودن روز عایشه )(1)

ص: 60


1- صحيح مسلم، 1893/4 ح 84 باب فضائل عایشه ، صحیح بخاری - 37/5 باب فضائل عایشه .

پیامبری که این روایت به ما نشان می دهد جز یک عاشق آشفته حال نیست و بر زبانش فقط اسم عایشه جاری است. و در دل وی نیز کسی بجز او جا ندارد. علاقه اش به زنان دیگرش علاقه ای سرد و بی ارزش است. فقط علاقه اش به عایشه دارای ارزش و اثر می باشد. چگونه یک مسلمان به پیامبری با این شکل رسوا و زشت راضی می شود؟!

این روایت چنانکه خود عایشه تأکید دارد، ساعاتی قبل از وفات حضرت بوده ، یعنی عمر پیامبر از شصت سالگی گذشته بود وعايشه فقط هیجده سال داشت! آیا معقول است پیر مردی به این سن تا این حد وابسته به زنان باشد؟

عایشه در ادامه روایت می گوید: در یکی از روزها که نوبت آن بود که به خانه من بیاید، در آغوش من از دنیا رفت!.(1) چقدر این روایتهای دروغین ، شخصیت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را تحقیر می کند و حضرتش را کوچک می نماید . والعياذ بالله - تا جایی که

ص: 61


1- از این پس روایتهای زیادی را نویسنده محترم از زبان عایشه نقل می کند که متأسفانه همهاین روایت ها را از معتبر ترین کتاب اهل سنت ( صحیح بخاری و صحیح مسلم ) در بابفضایل عایشه، نقل می کند، که بقدری این روایت ها زشت ونارو است و بدترین و زشت ترین اهانت ها را به مقام شامخ والاترین انسان و عظیم ترین مخلوق خداوند، رواداشته که ما حتی از ذکر آن هم معذوریم، چه رسد به اینکه آنها را بررسی و تحقیق کنیم ؟( مترجم ) .

دامن عایشه در آخرین لحظات حياتش - تکیه گاه او می شود!

بهرحال، وقتی روایات عایشه را بررسی می کنیم، به این نتیجه می رسیم که این روایت ها نه تنها هیچ فضیلتی را برای او نشان نمی دهد، بلکه بیشتر او را رسوا ومفتضح می سازد و از سوی دیگر، مقام و منزلت پیامبر را آنچنان پایین می آورد که از درجه یک انسان معمولی نیز پایین تر و پست تر می شود ( پناه می بریم به خدا)، و برای ما روشن می شود که انگیزه نقل چنین روایتهایی - بزرگ جلوه دادن شخص عایشه نیست به آن نسبت که آن خط را می خواهد حاکم کند.

ساختن و پرداختن چنین روایاتی، دلیل روشنی است براینکه شخصیت عایشه در نظر رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آن شخصیتی متزلزل است، و هرگز پیامبر از او راضی و خشنود نبوده است. و اگر واقعا پیامبر از عایشه راضی بود، هیچ نیازی به ساختن چنین روایاتی نبود که قبل از رسوا کردن وی، پیامبر را رسوا سازد! و چرا عایشه نگذاشت که دیگران فضایلش را نقل کنند و مناقبش را شمارش نمایند. در هر صورت - چنان که واضح است - یا عایشه چنین روایتهایی را ساخته و یا از زبان او ساخته اند.

حال بگذارید، لحظه ای در فضایل خدیجه بیاندیشیم. از زبان امام على نقل شده که گفت: رسول خدا را شنیدم که میگفت: بهترین زنان مریم بنت عمران است. و بهترین زنان خديجه بنت

ص: 62

خویلد است.(1)

ابوهریره نقل می کند که روزی جبرئیل نزد پیامبر آمد و گفت: یا رسول الله! این خدیجه است که نزد تو می آید، پس از سوی پروردگارش، و از سوی من بر او درود وسلام فرست، و او را بشارت به منزلی در بهشت بده که نه سروصدا ونه خستگی در آن است.(2)

عایشه گوید: رسول خدا، خدیجه را به منزلی در بهشت بشارت داد.(3)

وهمچنین می گوید: هرگاه رسول خدا گوسفندی سر می برید، می فرمود : مقداری از آن را برای دوستان خدیجه بفرستید؛ پس روزی آن حضرت را به خشم آوردم و گفتم: باز هم خدیجه ! رسول خدا فرمود: محبت او به من تزریق شده است.(4)

هان! اینها فضایل خدیجه است که از زبان دیگران و حتی از زبان شخص عایشه نقل می شود و نشان می دهد که خديجه، برتر وافضل از عایشه است.

هان! این رسول خداست که خدیجه را به خانه ای در بهشت، بشارت میدهد نه عایشه را.

ص: 63


1- صحیح مسلم 1886/4 ح 69 - فضائل خدیجه ام المؤمنين . وبنگر فضایل فاطمه را .
2- مسلم 1887/4 ح 71.
3- مسلم - 1888/4 ح 73.
4- مسلم - 1888/4 ح 75.

هان! این رسول خداست که حتی پس از وفات خديجه ، نسبت به او وفادار می ماند و دوستان و خویشانش را مورد عنایت خویش قرار می دهد تا جایی که عایشه را به خشم می آورد!

هان! این رسول خداست که تصریح می کند به اینکه محبت خديجه به او تزریق شده است.

هان! این جبرئیل امین است که از سوی خدای سبحان ، درود وسلام بر خدیجه می فرستد، واین قبل از ازدواج رسول خدا با عایشه بوده است.

با مقایسه روایاتی که درباره خدیجه نقل شده و روایاتی که عایشه درباره خودش نقل می کند، به این نتیجه می رسیم که فضایل خديجه ، حقیقت دارد ولی فضایل عایشه ، ساختگی است.

و همچنین بر ما روشن می شود که خدیجه را مقامی بزرگ و والا است در نظر رسول خدا ولی عایشه نه!

عایشه - چنانچه از روایات اهل سنت بر می آید - کودکی بود که وقتی رسول خدا، از دنیا رفت، بیش از هیجده سال نداشت، پس چگونه برای کسی در سن و سال او، ممکن است که وارث این همه علم و دانشی را که به وی نسبت می دهند، باشد، در حالی که سالهای عمرش را با پیامبر در حال شک و تردید وحسد و عشق ورزی! گذرانده است ، چنانکه روایات قوم از زبان خودش نقل کرده اند؟

ص: 64

و چگونه ممکن است که پیامبر، زنی را در این سن و سال ، امین خود در علوم آسمانها قرار دهد؟ آیا این امر، متناقض با سخن رسول خدا نیست که می فرماید: « هرگز ملتی رستگار نمی شود که یک زن بر او حکومت کند.(1)

گفته شده است که عایشه چهل هزار حدیث از رسول خدا، روایت کرده! پس چگونه در این مدت کوتاهی که با رسول خدا بوده ، این همه حدیث را درک کرده و از بر کرده است؟! گویا عایشه هم مانند ابوهریره، روایت های بسیار زیادی را از زبان رسول خدا نقل کرده در مدت کوتاهی که اصلا این مدت با آن مقدار روایات ، متناسب نخواهد بود!

مطلب فراتر از عایشه وابوهریره است. این خطی است که می خواهد بر امت، حکومت کند. واین مطلب روشن می شود، وقتی موضع گیری عایشه را از امام علی مورد بررسی قرار دهیم و رویداد « افک» را ریشه یابی کنیم و عداوت عایشه را از آن روز با امام علی علیه السلام، آشکار ببینیم، آنجا که امام به پیامبر عرض کرد: «ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! ازدواج با زنی دیگر کن که زن بسیار است »

آری! عایشه پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در کنار پدرش، ایستاد و علناً با امام و یارانش، اعلام دشمنی کرد و همچنین با فاطمه

ص: 65


1- بخاری 10/6 - کتاب المغازی - باب کتاب النبي الى كسرى وقيصر .

زهرا که به خاطر میراثش با پدر عایشه برخورد داشت و با او قهر کرد و در حالی که بر او خشمگین بود، از دنیا رفت.

و تردیدی نیست که امام الگوی خط اهل بیت بود که با جبهه نژاد پرستان و منافقین، پس از وفات رسول خدا، به خاطر خلافت، برخورد داشت. و هنگامی که ملاحظه کنیم، عایشه همواره در خط مقابل على بود، ریشه های موضعگیری عداوتمندانه با امام بر ایمان آشکار می شود.

نقش عایشه در رویارویی با امام، به صورت آشکار، در زمان امام و پس از کشته شدن عثمان ، مشخص می شود. وعلت آشکار نشدن این عداوت در دوران ابوبکر وعمر، این است که در آن زمان، خط امام پوشیده و پنهان مانده بود.

بهرحال، پس از سلطه امویان و حکومت کردن خط بنی امیه ، و بعد از رویداد صفین، موضعگیری های عایشه نسبت به حضرت علی علیه السلام، به نفع آن خط ، استثمار شد. چنانکه شخصیتش به عنوان همسر رسول خدا نیز خوب استثمار شد که آن خط را مشروع جلوه دهد و بدینسان از زبانش روایتهای زیادی ساخته شد، چنانکه شخصیت ابوهریره و ابن عمر نیز پس از آن به نفع خط اموی، استثمار شد.(1)

ص: 66


1- زندگی ابن عمر وابوهریره را در کتابهای تاریخی و کتابهای سنن مورد بررسی قرار دهید.

از آنچه گذشت نتیجه می گیریم: ویژگی عایشه در روایت کردن احاديث دوران احتضار رسول خدا، امری است از قبل پیش بینی شده و انگیزه آن منحصر است در کوبیدن وصیت رسول خدا و فرمایشاتش که پیش از رحلت بیان فرمود تا امت را از گمراهی نجات بخشد. وبهرحال عایشه دارای تمام ویژگیهایی است که می تواند خط بنی امیه را در رویارویی با خط اهل بیت، پشتیبانی کند.

و این ویژگیها خلاصه می شوند در:

* نزدیک بودن با رسول خدا.

دشمنی با امام علی علیه السلام.

* دختر نخستین خلیفه .

* موضعگیریهایش با همسران رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم.

* نوجوانی.

و در میان تمام همسران پیامبر ، کسی جز عایشه نیست که دارای چنین ویژگیهایی باشد، و همانا موضعگیریها و رفتارهایش در زمان زندگی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم، او را کاندید برای چنین نقشی می کند.(1)

ص: 67


1- به تفسیر دو سوره احزاب و تحریم در کتابهای تفسیر مراجعه شود.بخاری 100/4 ، روایت می کند که پیامبر به خانه عایشه اشاره کرد و گفت:فتنه از اینجا به پا می شود و این سخن را سه بار تکرار کرد از آنجا که شاخ شیطان بیرونمی آید. مراجعه شود به باب خانه های زنان پیامبر و مراجعه شود به صحيح مسلم ج 2229/4 ح 48 در روایات متعددی آمده است که پیامبر به عایشه فرمود: هشدار! که سگهای «حو أب » بر تو پارس می کنند. « حو أب » چاهی است در راه بصره که از آنجا عایشه برای جنگ با امیر المؤمنین علی علت عبور کرد. ( الصواعق المحرقه ابن حجر هیثمی).

از اینجا آشکار می شود که اهمیت دادن به روایت عایشه خصوصاً روایات مربوط به وفات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ما را به سوی حقیقتی که درباره آن بحث می کنیم، پیش نمی برد و ما را به پوشاندن خط دیگری که خط اهل بیت است می کشاند؛ همان خطی که مخالف بنی امیه وخلفا است و بر وصیت رسول صلی الله علیه و آله وسلم اصرار می ورزد.

این ما را به دنبال کردن روایات دیگری که به وفات پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم مربوط شده و از کسانی غیر از عایشه نقل شده است، می کشاند.

روایت شده: هنگامی که بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شدت گرفته بود و دقایقی بیشتر به رحلتش باقی نمانده بود، عباس به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رفت. امام علی علیه السلام گفت : چه می خواهی؟ عباس گفت: می خواهم از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در خواست کنیم که برای خود جانشین انتخاب کند. علی گفت: این کار را نکن. عباس گفت: چرا؟ امام علی علیه السلام: می ترسم که پیامبر مخالفت کند و اگر ما خواستیم بر مردم حکومت کنیم بگویند: آیا پیامبر از انتخاب خلیفه خودداری نکرد؟(1)

از امام علی علیه السلام پرسیده شد: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چیزی را به شما اختصاص داد؟ گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای ما مزیت خاصی قائل نبود و فقط چیزی را به من

ص: 68


1- طبقات ابن سعد ج 2246.

بخشید که هم اکنون در نیام شمشیر من است . آنگاه کاغذی در آورد که در آن نوشته شده بود:

خدا لعنت کند کسی را که به خاطر غیر خدا بکشد. خدا لعنت کند کسی را که منار زمین را بدزدد. خدا لعنت کند کسی که پدرش را لعن کند و خدا لعنت کند کسی که بدعت گذاری را پناه دهد.!(1)

و در روایتی دیگر آمده: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چیز خاصی را جدا از مردم دیگر به من واگذار نکرد، مگر همان چیزی که در نیام شمشیر من قرار دارد. گفتند: همچنان مردم آنجا بودند تا کاغذ را در آورد که در آن نوشته شده بود: لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم بر کسی که بدعتی به وجود آورد یا بدعت گذاری را پناه دهد. از او انحراف و کژی قبول نمی شود و نیز نوشته شده که ابراهیم، مکه را جایگاه حرام ومن مدینه را جایگاه حرام قرار دادم ... وگفت : که در آن صحیفه آمده است: مؤمنین (در حقوق) با هم برابرند و همه آنان يد واحده هستند بر ضد دیگران. هان! به خاطر یک نفر کافر، هرگز نباید مسلمانی کشته شود و نیز هیچ متصدی امری در هنگام تصدی آن امر نباید کشته شود.(2).

و در روایات دیگر سؤال به شکلهای دیگری آمده مانند : «مطلع شدیم که پیامبر سخنی را پنهانی به تو گفته» یا «پیامبر رازی را برای تو

ص: 69


1- صحيح مسلم ج 1567/2 ح 45، کتاب اضاحی باب 8 و مسند احمد ج 118/1 .
2- مسند احمد ج ا ص 119.

فاش کرده است».(1)

در روایت دیگری بخاری می گوید: از امام علی علیه السلام درباره چیزی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برایش به جای گذاشته پرسیده شد. گفت: کتاب خدا واین نوشته را برای من به جای نهاده است. گفتند: در آن چه چیزی نوشته شده است؟ گفت: عقل و آنچه را که برای آزادی اسیر می دهند و دیگر آنکه نباید هیچ مسلمانی به خاطر یک کافر کشته شود.(2)

از عبدالله بن ابی اوفی پرسیدند: آیا پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم به چیزی سفارش کرد؟ گفت:نه، گفتند:پس چگونه برای مردم وصیت نوشت و مردم را به اجرای آن امر نمود؟ گفت: فقط به کتاب خدا سفارش کرد.(3)

روایت شده است: کسانی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را بعد از وفاتش غسل می دادند سه نفر بودند: علی ابن ابیطالب علیه السلام فضل بن عباس واسامة بن زید. علی علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را غسل می داد و دو نفر دیگر او را کفن می کردند.(4)

و روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در میان دو دست امام علی علیه السلام جان داد.(5)

ابن عباس روایت می کند: به خدا قسم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که به سینه على علیه السلام تکیه داده بود از دنیا رفت و علی علیه السلام و برادرم فضل او را غسل

ص: 70


1- صحیح مسلم ج 1567/3 ح 44، کتاب الاضاحی.
2- بخاری ج38/1 ، کتاب العلم ، کتاب فضائل القرآن - ج 234٫6.
3- بخاری 18/6 ، کتاب المغازی باب 83.
4- طبقات ابن سعد ج 2 ص 277.
5- طبقات ابن سعد - ج 263/2 .

دادند.(1).

و نیز می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هنگام بیماری می گفت: برادرم را بخوانید. پس علی علیه السلام را برای او آوردند. بعد گفت: به من نزدیک شو. على علیه السلام می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به من تکیه داد و در همان حال با من سخن می گفت به طوریکه آب دهان مبارکش بر من می ریخت.(2).

از میان این روایات برای ما روشن می شود که بعضی از آنها روايات عایشه را نقض می کند و بعضی دیگر دلایل جدیدی را به ما نشان می دهد که روایات عایشه به آنها اشاره ای نکرده بود.

روایاتی که روایات عایشه را نقض می کند روایاتی است که به غسل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم توسط امام على علیه السلام و وفات او در میان دستهای امام علی علیه السلام اشاره می کند.

و مشاهده می شود که این روایات را کتب صحاح مانند صحیح بخاری وصحیح مسلم نقل نکرده اند ولی ابن سعد در طبقاتش و احمد در مسندش و الطيالسي وغيره آن را نقل نموده اند. اما روایاتی را که عایشه گفته بخاری ومسلم نیز نقل کرده اند.

هدف از این کار وادار کردن مسلمانان به پذیرش نقطه نظر عایشه است و به معنای دیگر پذیرش بنی امیه و تردید در خط اهل بیت علیهم السلام است زیرا بخاری ومسلم مورد اعتماد مسلمانان هستند و بر احادیثشان صحه می گذارند و امت بر آن دو اجماع دارند!

ص: 71


1- همان
2- همان

در حقیقت مقدم داشتن صحاح بخاری ومسلم بر کتابهای دیگر در درجه اول، یک قضیه سیاسی است و هیچ ربطی به شرع ندارد. این دو کتاب در خدمت خط بنی امیه و سایر حکام بوده و با خط اهل بیت علیهم السلام به شدت دشمنی می کنند. البته موضعگیری کینه توزانه بخاری بسیار شدیدتر از موضعگیری مسلم است و همین طور نیز موضعگیری خصمانه مسلم از بقیه راویان شدیدتر است.(1)

و این مسأله که همه اهل تسنن بر درستی این دو کتاب اتفاق نظر دارند خود جای شک و تردید است.(2)

البته این بدان معنی نیست که روایات صحیح در بخاری ومسلم یافت نمی شود. زیرا همانطور که قبلا گفتیم آنها احادیث صحیحی که در رأس آنها حدیث غدیر خم می باشد نیز نقل کرده اند. این حدیث را احمد ونسائی وترمذی و غیره نیز در کتابهای خود آورده اند.

در اینجا مناسب است از فقها و متخصصین در روایات و آثار دعوت شود که احادیث صحیح را که در کتابهای بخاری و مسلم آمده یا از طریق اهل بیت به شیعه امامیه رسیده است در یک کتاب گردآوری نمایند، با این ملاحظه که این احادیث را با قرآن منطبق سازند تا آن احادیثی که با قرآن تناقض دارد، مستثنی نمایند.

ص: 72


1- ر.ک به فقه الهزيمه فصل السنه و تأملات في الصحیحین چاپ بیروت.
2- اضواء على السنة المحمدیه 299 - 316، چاپ قاهره و دو مرجع سابق.

این نخستین گام در راه وحدت اسلامی است.

باز می گردیم به روایاتی که هدف اصلی ما هستند. این روایات سؤالهائی را که مردم درباره وصیت پیامبر و اختصاص دادن آن به امام على علیه السلام از همدیگر می پرسیدند بر ما آشکار می سازد و نتیجه مهمی که می گیریم این است که وصیتی وجود داشته و بعضی افراد سعی در مخفی کردن آن دارند و روایاتی از زبان امام می سازند که وجود این وصیت را انکار می کند.

معقول نیست که امام علی علیه السلام که اینقدر مردم به فراوانی دانش او گواهی می دادند و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نیز درباره او فرموده بود: «من شهر علم هستم و على درب آن.(1)» میراث علمی اش از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فقط چیزهایی مثل آزاد کردن اسیر ونكشتن مسلمان به خاطر یک کافر واحکام قصاص باشد! در حالی که می بینیم ابن حجر در مورد شخصی مانند عایشه می گوید

که او روایت زیادی از پیامبر از برداشته و افراد زیادی از او نقل کرده اند تا جائی که یک چهارم احکام شرعی را از عایشه نقل کرده اند.(2)

ومعقول نیست کسی مانند ابو هریره یا ابن عمر آنقدر از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دانش و حکمت به ارث برده باشند که به نسبت امام على علیه السلام قابل مقایسه

ص: 73


1- ابن المغازلی در کتاب مناقبش ص 80-85، و خطیب در تاریخ بغداد 348/4 و 377/،و ترمذی 637/5 ح 3723، به صورت «من خانه حکمت وعلى درب آن است » نقل کرده اند.
2- فتح الباری ج 7 ص 84 شرح فضائل عایشه.

نباشد.(1)

این مسأله باعث ایجاد شک ودو دلی در اذهان خردمندان می شود. دنبال کردن نهضت پیامبر و رابطه با امام علی به سرعت بر ما آشکار می کند که بزرگ جلوه دادن عایشه وابن عمر وابوهریره به خاطر دشمنی با امام علی، یک مسأله صد در صد سیاسی است که بنی امیه آن را به وجود آورده اند.

با دقت در خط بنی امیه که بعدا به صورت خط اهل سنت در آمد، روشن می شود که این خط بر این سه شخصیت متمرکز شده است.

همچنین معقول نیست که پیامبر امت خود را بدون وصیت ترک کند. چون در این صورت با آنچه که در قرآن آمده مخالفت کرده و به وظیفه اش به عنوان آخرین پیامبر به درستی عمل نکرده است.

خدا در قرآن می فرماید: «كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ »(2) بر شما واجب است هنگامی که مرگ به یکی از شما

ص: 74


1- مراجعه شود به کتاب اضواء على السنه 219 کتاب هدی الساری مقدمه شرح ابن حجر بر صحیح بخاری در این دو کتاب آماری وجود دارد که نشان دهنده این است که عایشه 242 روایت ، ابو هريره 446 روایت وابن عمر 270 روایت را نقل کرده اند در حالی که امام على 329 روایت و حضرت فاطمه فقط یک روایت دارد.
2- بقره، 180.

برسد برای پدر و مادر و نزدیکان اگر مالی به جا گذاشته است به خوبی وصیت کند که این حقی است بر پرهیزکاران.

آیا بر پیامبر روا است که با آیه ای که بر او نازل شده و به وصیت کردن امر می کند مخالفت نماید؟

اگر وصیت در حق مؤمنین برای اموال و چیزهای دنیایی واجب است، آیا نمی تواند برای آینده اسلام و مسلمانان نیز واجب باشد؟

بخاری روایت می کند که پیامبر می فرماید: روا نیست مسلمانی دارای مالی باشد، بیش از دو شب بر او بگذرد مگر اینکه وصیت خویش را نوشته و نزد خود داشته باشد.(1)

آیا ممکن است گفتار و کردار پیامبر با هم مطابقت نداشته باشد؟ خود به چیزی سفارش کند ولی آن را انجام ندهد؟

اکنون ما سخن کدام را بپذیریم؟ قرآن و پیامبر را یا کسانی را که وجود وصیت را نزد صحابه و علمای دین انکار می کنند؟

کسی که نهضت پیامبر را دنبال می کند در می یابد که پیامبر هر جا که مناسب می دید وصیت می کرد چه در غزوه ها، چه در روابط شخصی و چه در هنگام مرگ.

پیامبر هنگامی که برای غزوہ تبوک می رفت به اطاعت از امام

ص: 75


1- بخاری 2/4 ، کتاب الوصايا.

علی سفارش کرد.

هنگام مرض سفارش کرد که ابوبکر برای مردم نماز بخواند هنگامی که به لعن کردن سازندگان قبر در مساجد سفارش می کند.

هنگامی که در حجة الوداع زنان را سفارش می کند.

و هنگامی که قبل از وفاتش انصار را سفارش کرد.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در زمان حیاتش به این امور سفارش کرد. آیا این دلیل نمی شود که پیامبر، وصیت را مد نظر خویش قرار داده بود؟!

پیامبر،صلی الله علیه و آله وسلم علی علیه السلام را در مدینه هنگامی که به جنگ می رفت جانشین خود قرار داد؛ در حالی که می دانست از جنگ باز خواهد گشت. پس آیا سزاوار نیست در حالیکه از دنیا می رود برای خود جانشینی انتخاب کند؟!

همانا فقیهان توجیه گر در این موضعگیری ها و عملکردها غوطه ور شده و سعی می کنند که نشانه های آن را پنهان کرده و انگیزه هایش را به توجیهات و نتیجه های بی اساسی که عقل وسخنان صریح پیامبر را آشفته می سازد تغییر دهند تا بدین وسیله خطی را که از گذشتگان خود به ارث برده اند و آنرا صد در صد جزئی از عقیده دانسته اند، نگهدارند.

ص: 76

ايستگاه دوم : سقیفه

اشاره

«به درخت پیوسته و دل از میوه برکندند» امام علی علیه السلام

ص: 77

ص: 78

سقيفه

دوران سقیفه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این دوران رهبری خط قبیلگی بر زندگی مسلمانان به حساب می آید. این خط، امتداد ومشروعیت خود را از آن مرحله و در قالب شورا بدست آورد.

پژوهشگری که می خواهد ببیند در سقیفه چه اتفاقی افتاده برایش روشن می شود که این مسأله در اصل هیچ ارتباطی با شورا نداشته، بلکه بیشتر شبیه به انقلابی است عليه خط روشنی که پایه های آن را پیامبر استوار ساخت.

تصور اینکه معاویه پرچم مخالفت با امام را بلند کرد بدون اینکه به ستونهای ثابتی که او را لایق بلند کردن این پرچم بداند، تکیه کند،

ص: 79

پنداری است ساده لوحانه، وهمانا این متونها بر اساس همان خط قبیلگی که در دوران سقیفه، تثبیت شده بود، و تا دوران امام علی ادامه داشت، بنیان نهاده شده بود.

سخن تاريخ

شهاب الدین نویری رویدادهای سقیفه را این گونه بیان می کند: از اخبار سقیفه بنی ساعده این که وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از دنیا رفت، انصار در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و گفتند: خلافت را پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به سعد بن عباده واگذار می کنیم. و سپس سعد در حالی که بیمار بود، نزد آنان آمد. پس از گرد آمدن، سعد به پدرش یا به یکی از پسر عموهایش چنین گفت: من نمی توانم سخنانم را به گوش تمام یاران برسانم، پس تو از من بشنو و برای آنان بازگو کن. سپس سعد می گفت و آن مرد سخنش را با صدای بلند به اطلاع اصحاب می رساند. سعد پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: ای گروه انصار! شما در دین پیشقدم بودید و در اسلام دارای فضیلتی هستید که هیچ یک از قبایل عرب از آن بر خوردار نیست.

همانا محمد صلی الله علیه و آله وسلم چندین سال در میان قومش، مردم را به عبادت پروردگار و دوری از بت ها دعوت کرد. جز مردان اندکی، کسی به او ایمان نیاورد. به خدا سوگند نمی توانستند پیامبر را از

ص: 80

دعوتش باز دارند یا دینش را به نابودی کشانند، تا اینکه او این فضیلت را به شما ارزانی داد وكرامت را به شما بخشید و نعمت اسلام را ویژه شما قرار داد و ایمان به خدا و رسولش را به شما تزریق کرد وجهاد دشمنانش را به شما واگذار نمود. پس شما شدید ترین مردم بر دشمنانش بودید تا آنکه تمام اعراب ۔ خواه ناخواه - در برابر امر الهی تسلیم شدند و آنان که دور بودند نیز با ذلت و خواری تسلیم شدند و خداوند زمین را در اختیار رسولش قرار داد و با شمشیرهای شما، سر اعراب را برایش فرود آورد، و هم اینک خدا او را نزد خود برده ، در حالی که او از شما راضی و به شما امیدوار بود. پس خلافت مخصوص شما است نه دیگران.

همه آنان پاسخ دادند: سخنی درست گفتی ورایی صحیح ارائه دادی، وما چیزی بیش از این نداریم که بگوییم جز اینکه این امر را به تو واگذار می کنیم چرا که مردی شایسته هستی و منافع مؤمنین را در نظر می گیری.(1)

و برای اینکه با مهاجرین درگیری پیدا نشود، برخی از انصار پیشنهاد کردند که آنان را در حکومت ، شرکت دهند و گفتند: امیری از انصار و امیری از مهاجرين تعیین شوند. پس سعد بن عباده گفت: این

ص: 81


1- نهاية الأرب في فنون الأدب نویری - 29/19 - 30.

اولین سستی است.(1)

این نقطه نظر انصار بود و اما نظر مهاجرین، پس از بررسی حرکت عمر که در برابر انصار، حرکت مهاجرین را رهبری می کرد، مشخص می گردد.

نویری گوید: هنگامی که عمر ، خبر رحلت پیامبر را شنید، نزد ابو بکر رفت ، پس او را مشغول یافت.(2). پس به او پیغام داد که امری خطیر در پیش است و باید حاضر شود. أبو بكر نزد عمر رفت. عمر به او گفت: آیا خبر نداری که انصار در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمدند و می خواهند خلافت را به سعد بن عباده واگذار کنند؟ و بهترین آنها کسی است که می گوید: از ما یک امیر و از آنها یک امیر!

پس هر دو به سرعت ، به طرف سقیفه روانه شدند و در طول مسیر برخی از مهاجرین را با خود همراه کردند. بهرحال اختلاف در میان آنان پدید آمد که آیا به طرف سقیفه بروند یا مطلب را نزد خود تمام کنند. عمر گفت: به خدا قسم باید به آنجا برویم.

ابوبکر در میان گرد آمدگان سقیفه سخنرانی کرد و گفت: اعراب خلافت را جز برای این خاندان از قریش، برای دیگری نمی شناسد!

ص: 82


1- فتح الباری فی شرح البخاری ، ج 23٫7 تاریخ طبری ج 3/ 219.
2- در تاریخ نوشته نشده است که ابو بکر در منزل خویش مشغول چه کاری بود ، در حالی که امام علی در آن حال مشغول کفن و دفن پیامبر بود.

یکی از انصار فریاد بر آورد: ای گروه قریش! یک نفر از ما امير باشد و یک نفر از شما.

سرو صدا زیاد شد و کشمکش ها بسیار . ناگهان عمر رو به ابوبکر کرده فریاد زد: دستت را بده تا با تو بیعت کنیم . ابوبکر دست خود را جلو آورد، پس عمر و سایر مهاجرین با او بیعت کردند. انصار نیز بیعت کردند، سپس بر سعد یورش بردند تا جایی که برخی گفتند:سعد کشته شد! عمر گفت: خداوند سعد را کشت! ما به خدا قسم نیرومندتر از ابوبکر برای بیعت نیافتیم. ما ترسیدیم که نکند مردم متفرق شوند و بیعتی صورت نگیرد، پس بعد از ما بیعتی اتفاق افتد . بنابراین یا باید بر آن کس که همه، رضایت می دهند اتفاق افتد و بیعت کنیم و یا مخالفت نماییم و شکست رخ دهد.(1)

روایات دیگری نیز آمده است که سخنانی را از ابوبکر وعمر و انصار در مقابله با یکدیگر نقل می کند. مثلاً ابوبکر می گوید: قریش سزاوارتر از همه مردم به خلافت است پس از رسول خدا، وجز ستمگران کسی در این امر با آنها نزاع نمی کند! ما امیران هستیم و شما وزیران! شما را در هیچ مشورتی فروگذار نخواهیم بود و هیچ کاری را بدون خبر شما انجام نخواهیم داد.(2)

ص: 83


1- البدایه و النهایه ابن كثير - ج 2465.
2- الامامه والسياسه -14:1 - 15، تاریخ طبری - 2203۔ الکامل فی التاریخ 329/2 .

و اما مقابله انصار با مهاجرین، در این زمینه، پس مطلبی بود که حباب بن منذر اعلام کرد و گفت: ای گروه انصار! دست بر دست بگذارید و بدانید که مردم ( مهاجرین ) در زیر سایه شما هستند. نباید کسی جرأت مخالفت با شما را داشته باشد، و نباید هیچ نظری در نظر شما بر کسی نشیند. شما اهل عزت وثروت هستید و تجربه های زیاد اندوخته وعددتان بسیار است. مردم از شما استمداد می کنند و شما را پناه خود می دانند و اکنون می خواهند بدانند شما چه کار می کنید. پس اختلاف نداشته باشید تا احترامتان باقی باشد و نظرتان حاكم.

اگر اینان موافقت نکنند پس، می پذیریم که یک امیر از ما و امیری دیگر از آنان حاکم باشد.(1)

عمر با تندی و خشونت پاسخ داد: هرگز نمی شود دو حاکم، حکمفرما باشد. به خدا قسم اعراب قبول نمی کنند که حکومت را به شما بسپارند در حالی که پیامبرشان از گروه دیگری است. و بی گمان می پذیرند که قدرت را به دست کسی بسپرند که پیامبر از میان آنان برگزیده شده است. و همانا ما در این میان گواهی روشن ودلیلی آشکار داریم. کیست که قبول ندارد محمد صلی الله علیه و آله وسلم از ما است و باید امارت از آن ما باشد. وهمانا ما یاران و خویشان محمد صلی الله علیه و آله وسلم هستیم و هر کس غیر از این بخواهد، خواهان باطل یا گنهکار ویا در پی فتنه

ص: 84


1- الكامل في التاريخ - 329/2 ، تاریخ طبری - 220/3 ، الامامه والسياسه - 15/1 .

و خونریزی است.؟!

حباب با شدت بیشتر عمر را رد کرده چنین گفت: ای گروه انصار! سخنان این آدم و دوستانش را نادیده بگیرید و نگذارید که سهم شما را از خلافت از دستتان بگیرند. پس اگر نپذیرفتند، آنان را از شهر بیرون کنید و خود، زمام امور را بدست گیرید. به خدا قسم شما سزاوارتر به این امر از آنان هستید چرا که بی دینان توسط شمشیرهای شما، دیندار شدند.

عمر پاسخ داد: خدا ترا می کشد!

حباب گفت: بلکه ترا می کشد!(1)

صدایی از سوی مهاجرين ( ابو عبیده) بلند شد و گفت : ای گروه انصار! شما نخستین کسانی بودید که ایمان آوردید و یاری کردید؛ پس چنین نباشد که اولین بدعت گذار و تغییر دهنده در دین باشيد.(2)

بشیر بن سعد از گروه انصار نیز از یارانش خواست به خاطر خدا ، از این امر دست بردارند و به قریش واگذار کنند.

ابوبکر گفت: این عمر است و این ابو عبیده، پس هر کدام را بخواهید می توانید با او بیعت کنید.(3)

ص: 85


1- الامامه والسياسه - 15/1 ، تاریخ طبری - 220/3 ، الكامل في التاريخ - 329/2 .
2- الامامه والسياسه - 15/1 ، تاریخ طبری - 220/3 - 221، الكامل في التاريخ - 330/2 .
3- الامامه والسياسه - 16/1 ، تاریخ طبری - 221/3 ، الكامل في التاريخ - 330/2 .

عمر و یارانش ابوبکر را برای بیعت کاندید کردند ولی میان انصار به خاطر این بیعت درگیریهایی رخ داد. ولی قبیله اوس به خاطر بستن راه بر قبیله خزرج - به رهبری سعد بن عباده - پیشقدم شد و با ابوبکر بیعت کرد.

نیروهای قبیله « أسلم» که طرفداران ابوبکر بودند وارد مدینه شدند و بر تمام راه ها و درهای شهر مسلط شدند و قدرت را بدست گرفتند. عمر با خرسندی گفت: حال که افراد قبيلة « اسلم» را می بینم، يقين به پیروزی رسیده ام.(1)

روایت شده که مردم از هر سوی برای بیعت با ابوبکر شتافتند و نزدیک بود سعد بن عباده زیر پا لگدمال شود. برخی از یاران سعد گفتند: مواظب باشید، سعد را زیر پا له نکنید! عمر گفت: او را بکشید! او را بکشید! خدا او را بکشد! سپس کنار سعد آمد و بر سر او ایستاد و گفت: می خواستم تو را لگدمال کنم تا استخوانهایت درهم کوبیده شود! قیس بن سعد ریش عمر را گرفت و گفت : به خدا، اگر تمام موهای ریشت را بکنی، من از نظرم باز نخواهم گشت.(2)

ابن عبدالبر روایت کرده : سعد بن عباده وگروهی از خزرج

ص: 86


1- مروج الذهب مسعودی - الامامه والسياسه ابن قتيبه - تاریخ الیعقوبی، تاریخ طبری - 2223.
2- تاریخ طبری - 222/3 .

و فرقهای از قریش، از بیعت با ابوبکر تخلف کردند، سپس بجز سعد همه بیعت کردند.(1)

عمر همواره ابوبکر را وادار می کرد که سعد را مجبور به بیعت کند. به او گفته شد: او هرگز بیعت نمی کند تا کشته شود. وكشته نمی شود تا اینکه تمام فرزندانش واهل بیتش و گروهی از عشیرهاش با وی کشته شوند. پس او را رها کردند.(2)

موضعگیری امام على علیه السلام

این بود یک بررسی تاریخی کوتاه از نقطه نظرهای انصار و برخی از مهاجرين ( قرشیان ). ولی گروه دیگری از قریش نیز وجود داشت که دور از سقیفه بود این گروه سهم بیشتری از سهم ابوبکر وعمر و پیروانشان داشت.

اینان سرمایه ای شرعی و مردمی و تاریخی داشتند و در میان قریش از نفوذ بیشتری بر خوردار بودند.

اینان، همان بنی هاشم بودند که رهبری آنها را اهل بیت پیامبر بر عهده داشت و در آن وقت مشغول تجهیز پیامبر و کفن و دفن حضرتش

ص: 87


1- الاستيعاب - 973/3 .
2- مروج الذهب ، تاریخ طبری - 222/3 ، الكامل في التاريخ - 331/2 ، الأمامه والسياسه . 17/1.

بودند در حالی که سایرین در سقیفه درگیر بودند؟

در نهج البلاغه آمده است که علی علیه السلام از آنچه در سقیفه رخ می داد پرسید، به او گفته شد که قریش چه سخنهایی رد و بدل کردند وگفتند که: ایشان خود درخت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هستند ( یعنی از نظر نسب با آن حضرت خویشاوندی دارند).

امام علی علیه السلام فرمود: به درخت احتجاج می کنند و میوه را کنار می گذارند.(1)

کتابهای تاریخی روایاتی نقل کرده اند که حکایت دارد از درگیریهایی میان گروه بنی هاشم به رهبری امام علی علیه السلام وگروه قریش به رهبری عمر بن خطاب.

اولین درگیری میان فاطمه و ابوبکر رخ داد، آنگاه که فاطمه، میراث رسول خدا را در فدک از او مطالبه کرد، وابوبکر در خواستش را رد کرد و بهانه اش روایتی بود که خود نقل می کرد.

ابوبکر می گفت: شنیدم رسول خدا را که می گفت: ما گروه پیامبران میراثی بر جای نمی گذاریم. آنچه از ما می ماند، صدقه است.(2)

معروف است که فاطمه با ابوبکر درگیر شد و با خشم او را ترک

ص: 88


1- نهج البلاغه - 98 خ 67، شرح نهج البلاغه ج 3/6.
2- صحیح مسلم ج 1378/3 - 1383 - كتاب الجهاد والسير - و صحیح بخاری.

کرد تا روزی که از دنیا رفت و على علیه السلام او را شبانه به دور از دیدگان مردم به خاک سپرد ووفاتش شش ماه بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود.(1)

همانطور که عمر ابوبکر را بر سعد میشوراند او را علیه امام علی علیه السلام نیز تحریک می کرد و از او می خواست تا مسأله را با او یکسره کند و او را ناچار به بیعت نماید، زیرا موضعگیری امام علی علیه السلام را خطری آشکار برای تثبیت حکومت نژاد پرستی که پایه هایش را محکم نموده بود و خود را آماده می ساخت که از آن بهره برداری کند می دید.

همانا امام علی علیه السلام تنها نبود بلکه بنی هاشم وعده زیادی از عناصر فعال جامعه از انصار و مهاجرین مانند عباس، عمار یاسر، ابوذر غفاری، سلمان فارسی، بلال بن رباح، مقداد، جابر بن عبدالله انصاری وابن عباس نیز با او همراه بودند.

طبق روایات، عمر برای سوزاندن خانه حضرت فاطمه علیها السلام که جایگاه جناح

ص: 89


1- فتح الباری ج397N، شرح درگیری بین فاطمه وابوبکر در کتاب البدایه و النهاية ابن کثیر ج 285/5 - 290 و کتابهای تاریخی دیگر آمده است.هدف از ندادن میراث فاطمه محاصره اقتصادی اهل بیت به خاطر تضعیف کردن آنها بود. دلیل این که این کار ابوبکر جوشیده از مسائل نژاد پرستی و سیاست بازی بود همین که عمر بن عبدالعزیز در زمان خلافتش فدک را به اهل بیت باز گرداند و ملاحظه می شود که این موضعگیری ابوبکر مخالف نص صریح قرآن است. مانند آیه ای که می فرماید: «و وورث سلیمان دارد» و می فرماید: «يرثني ويرث من آل يعقوب....»

مخالف با ابوبکر به رهبری امام علی علیه السلام بود تلاش زیاد کرد.(1)

به نظر می رسد که تلاشهای عمر از شدت دشمنی بین خود و امام علی علیه السلام افزایش یافته بود.

طبری روایت می کند که امام علی علیه السلام برای ابوبکر پیغام فرستاد که نزد من بیا و هیچ کس را با خود به اینجا نیاور.

عمر به ابوبکر گفت: به خدا قسم نباید به تنهایی نزد امام علی علیه السلام بروی.

ابوبکر گفت: چه می خواهند با من بکنند؟ به خدا قسم به سراغ یک یک آنها خواهم رفت. پس ابوبکر بر بنی هاشم که بین آنها امام علی علیه السلام وعباس نیز بودند وارد شد و از او استقبال گرمی کردند.(2)

مسعودی روایت می کند: هنگامی که در سقیفه با ابوبکر بیعت شد و روز سه شنبه هم عموم مردم با او تجدید بیعت کردند امام علی علیه السلام خارج شد و گفت: تو کارهای ما را خراب کردی، مشورت هم نکردی و هیچ کدام از حقوق ما را رعایت نکردی.

ابوبکر گفت: درست است. ولی من از به پا شدن فتنه ترسیدم.

روز سقیفه مهاجرین و انصار برنامه ای طولانی وکشاکشی در

ص: 90


1- تاریخ طبری ج 2023، ج 1 ص 59 الأمامه والسياسه ابن قتيبه ج 19/1، تاریخ ابي الفداء ج 156/1 تاریخ یعقوبی ج 126/2 .
2- تاریخ طبری - ج 2083.

امامت داشتند. سعد بن عباده خارج شد و بیعت نکرد و به سوی شام روانه شد. در آنجا در سال 15 هجری کشته شد این کتاب جای سخن درباره قتل او نیست. از بنی هاشم نیز هیچ کس تا پیش از وفات فاطمه بیعت نکرد.(1)

در کتابهای بیوگرافی و تاریخ، روایتهای زیادی به ابوبکر وعمر وعمرو بن عاص وابن عمر نسبت داده شده که در وقت احتضار گفته اند. این روایات اشاره دارد به پریشانی شدید آنها به خاطر کارهای سیاسی که در زمان حیاتشان انجام داده اند.

مسعودی درباره ابوبکر روایت می کند: وقتی که زمان مرگش نزدیک شد گفت: بر سه کاری که انجام داده ام بسیار پشیمانم ودوست داشتم که هیچ وقت آن کارها را نکرده بودم و سه کار را ترک کردم که دوست داشتم آنها را انجام می دادم و سه چیز را دوست داشتم از پیامبر بپرسم.

سه کاری را که دوست داشتم هیچ وقت آنها را انجام نداده بودم عبارتنداز: خانه حضرت فاطمه علیها السلام را تفتیش نمی کردم که حرفهای زیادی به خاطر آن زده شد. فجاءه سلمی را نمی سوزاندم، یا او را رها می کردم یا به روش ساده تری او را می کشتم. و دوست داشتم در روز سقیفه خلافت را به یکی از آن دو ( ابو عبیده یا عمر ) واگذار می کردم تا او

ص: 91


1- تاریخ طبری ج 208/3 ، و مروج الذهب مسعودی - 309/2 .

امیر ومن وزير او باشم.

سه کاری را که ترک کردم و دوست داشتم آنها را انجام می دادم: روزی که اشعث بن قیس را اسیر کردم دوست داشتم گردن او را می زدم، من پنداشتم که هیچ شری نیست مگر آنکه او با آن همراهی میکرد.

و دلم می خواست حکومت را به عمر بن خطاب بسپارم و خودم در راه خدا در شرق و غرب زمین خدمت می کردم.

وای کاش آن روز که سپاهیان ردّه (ارتداد) را تجهیز و آماده می کردم، باز می گشتم و به جای خود می نشستم، پس اگر مسلمانان، آرام می شدند، آنان نیز آرام می شدند و در غیر آن صورت من فقط کمک کار بودم.

و سه چیزی که دوست داشتم از پیامبر بپرسم: ای کاش از او می پرسیدم که خلافت از آن کیست ودیگر کشمکشی ایجاد نمی شد. وای کاش از او سؤال می کردم در رابطه با میراث عمه ودختر برادر، زیرا در دلم از آن چیزی است. وای کاش از او می پرسیدم که آیا انصار نیز در خلافت سهمی دارند که به آنها می دادیم.(1)

این درگیری فقط منحصر به انصار وجناح ابوبکر و عمر از

ص: 92


1- مروج الذهب مسعودی - ج 3082-309، تاریخ طبری - 430/3 - 431، تاریخ یعقوبی .137/2.

مهاجرین نبود، بلکه جناحهای دیگری نیز بودند که از قریش دستور می گرفتند، در رأس آنها جناح سفیانی ها بود که ابوسفیان بن حرب که تسلط و نفوذش را بعد از فتح مکه از دست داده بود، آنها را رهبری میکرد.

ابو سفیان که در مدینه از قدرتی بر خوردار نبود جز شوراندن امام على علیه السلام علیه افراد سقیفه چاره دیگری نداشت.

طبری روایت کرده که ابوسفیان به امام علی علیه السلام گفت: چه شده است که خلافت در میان خوارترین و بی ارزش ترین قبیله های قریش است.

به خدا قسم! اگر تو بخواهی بیابان را علیه او ( ابو بکر) پر از اسبها وسواره ها ( عِدّه وعُدّه )می کنم!

امام در پاسخ فرمود: تو پیوسته دشمن اسلام و مسلمین هستی. به خدا قسم نمی خواهم بیابان را علیه او پر از سپاهیان ومركبهای سواری کنی، و همانا اگر ابوبکر را شایسته این کار می دانستیم، با او هرگز مخالفت نمی کردیم. ای ابوسفیان! مؤمنین گروهی هستند که خیرخواه یکدیگر و با هم دوست اند هر چند دور از هم باشند، و اما منافقین حتی به خودشان هم غش میکنند.(1)

وهمچنین طبری روایت کرده که امام علی به سرعت با ابوبکر

ص: 93


1- طبری - ج 3 ص 209 - استيعاب ابن عبدالبر - ج 1679/4.

بیعت کرد و همنشینش شد. وروایات دیگری قائل است به اینکه پس از 6 ماه بیعت کرد و پس از او شیعیانش، بیعت کردند.(1)

امام علی علیه السلام می گوید: از بیعت خودداری کردم تا آنکه دیدم مردم دارند از اسلام بر می گردند و خواهان نابودی آئین حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم هستند، پس ترسیدم اگر اسلام و مسلمین را یاری نکنم، شکستی در اسلام پیش آید یا اسلام آماج تیر دشمنان قرار گیرد و در آن صورت، مصیبت اسلام سخت تر باشد از نابودی حکومت بر شما که متاع چند روزی اندک است و مانند سراب یا ابر بهاری زایل شده و محو گردد. پس در آن گیرودارها قيام کردم تا باطل از میان رفت و نابود شد ودین تثبیت یافت و مستحکم شد.(2)

این روایت ها که خبر از بیعت امام با ابوبکر می دهد، حال چه پیش از شش ماه یا پس از آن یا حتی پس از به خاک سپردن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر یک حقیقت دلالت دارد و آن اینکه امام در مورد سقیفه بطور کلی و نسبت به ابوبکر و عمر بالخصوص ، نقطه نظر ویژه ای دارد.

بی گمان سکوت امام در مورد بیعت، دلیل نیست بر اینکه از موضع فکری و عقیدتی خویش، دست برداشته، یا اینکه نسبت به

ص: 94


1- طبري - ج 208٫3.
2- نهج البلاغه ص: ! 45 کتاب 62.

حکومت نژاد پرستانه توافقی نشان داده است. قطعاً این سکوت امام دلیل موضعگیری سیاسی حضرت است نسبت به واقعیت موجود. پس امام از اصل قضیه دست بر نداشته بلکه شخصیت خود را فدای قضیه اش کرده تا جوهر حقیقی اسلام، محفوظ بماند.

امام مخیر بود که یا به خاطر نگهداری اسلام، از امامت خویش دست بر دارد یا اینکه به وضعیت موجود درگیر شود و در نتیجه هم امامت را از دست دهد وهم اساس اسلام را، چرا که در درون جامعه، منافقین از قدرت زیادی بر خوردار بودند و در خارج نیز نیروهای روم وفارس، آماده هجوم به مسلمانان.

انحراف در دوران ابوبكر آنقدر زیاد بود که امام را نگران کرده و خواب را از او ربوده بود. اما انحراف بزرگتر در دوره عثمان آشکار شد و اینجا بود که موضعگیری امام نیز تغییر کرد.

امام در دوره خلیفه اول و دوم با آنها زندگی مسالمت آمیز داشت . بعضی نیز به خاطر همین رفتار امام استدلال می کردند که امام آنها را تأیید کرده ، چون امام با آنها کنار آمده و درگیر نمی شد.

این افراد متوجه نیستند که بین زندگی مسالمت آمیز و رضایت، تفاوت وجود دارد.

ونیز نفهمیدند که زندگی مسالمت آمیز امام با خلفا زندگی هدایتمندانه بود. زندگی دانشمندی که حقایق امور را درک می کرد،

ص: 95

چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم او را به حوادث و رخدادهای پس از خویش، آگاه ساخته بود.

و بی گمان، تفاوت زیاد است میان کسی که انحراف وكژی را از کسی که توقعش ندارد، ببیند و میان کسی که از پیش، به آن انحراف آگاه بوده است.

از میان روایاتی که دلالت دارد بر اینکه امام علی علیه السلام، آگاه و مطلع بر این حوادث بود، سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود که به او گفت: «یا علی، همچنانکه بر تنزیل پیکار کردی، بر تأویل نیز پیکار خواهی کرد»(1)

یعنی که اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با مشرکینی که به قرآن کافر شدند واعتراف به نبوتش نکردند، پیکار کرد، علی با افرادی پیکار می کند که به این دین - بصورت ظاهر - وابسته اند، از منافقين ومارقینی که نصوصی را تأویل کرده و با تأويلشان، انحراف ها و فسادها و تباهی ها را توجیه می کنند و آن را به دین نسبت می دهند.

و همچنین سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وي که فرمود: زمانی بر مردم می رسد که جوانانی نادان، سخنان بهترین مخلوقات خدا ( پیامبر) را تکرار می کنند ولی از دین آنچنان خارج می شوند مانند تیری که از کمان بیرون می آید. ایمان آنان از گلوهایشان فراتر نمی رود! پس اگر

ص: 96


1- مسند احمد بن حنبل ۔ ج 3 ص 82.

آنان را دریافتید، بکشیدشان.(1)

و سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وي که فرمود: نابودی امت من بر دست جوانانی از قریش است. ابوهریره گفت: اگر می خواستم نام آنان را می بردم و می گفتم بنی فلان وبنی فلان.(2)

و سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که فرمود: «پس از من کافر نشوید، چنان که برخی از شما گردن برخی دیگر را بزند.»(3)

و سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که به عمار فرمود: ای عمار! گروهی ستمگر تو را می کشد. تو آنان را به سوی بهشت می خوانی وآنها تو را به سوی جهنم دعوت می کنند.(4)

وحدیث «سرّ» که عایشه و حفصه در سوره تحریم، آن را کشف کردند؛ همان رازی که مربوط به موضعگیری ابوبکر وعمر پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود.(5)

اینگونه روايتها اشاره دارد بر اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مسائل را

ص: 97


1- صحیح مسلم - شرح نووی ۔ ج169/7 .
2- البخاری ج 242/4 و 60/9 کتاب الفتن. سؤال اینجا است که چرا ابوهریره آنان را نام نبرد؟ البته این روایت اشاره دارد به ارتداد اصحاب پس از رسول خدا. احادیث حوض را در بخاری مطالعه کن.
3- بخاری - ج 63/9 - 64.
4- صحیح مسلم۔ ج 2236/4 ح 72 و 73، البدایه و النهایه ج 217/3.
5- تفسير الكشاف زمخشری - ج 562/4 .

برای امت بیان کرد و نشانه های انحراف از خط اسلام را مشخص نمود. و همچنین دلالت دارد بر اینکه بسیاری از اصحاب - مانند حذيفه - آشنا و آگاه به حوادثی بودند که پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رخ می دهد.(1)

چنانکه همه می دانند، امام علی علیه السلام، پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شمشیری را بلند نکرد جز بر اهل قبله ( مسلمانان ) وبه تحقیق که حضرتش با عایشه و زبیر و طلحه و معاویه و عمرو بن عاص وخوارج، پیکار وجهاد کرد. وهمه اینها اشاره به آن است که او دارای علم ویژه ای بود که چنین پیکارهایی را برای او روا می داشت.

وهمه می دانند که تمام عقاید و ایده هایی که مخالف خط امام علی علیه السلام بود و پیشاپیش آنان عقیده اهل سنت، همه بر تأویل استوار بود.(2)

پس امام در دورانی زندگی می کرد که با وی مخالف بود، واو هرگز تسلیم آن دوران نبود و راضی هم از آن وضعیت نبود، و بالاتر اینکه حضرت وضعیت ویژه ای داشت که با قدر ومنزلتش، متناسب بود.

ص: 98


1- نگاه کن به روایت درباره حذيفه ، راز دار رسول خدا در صحیح بخاری ج 49/5وكتاب الفتن ج 65/9 وهمچنین ایستگاه پنجم این کتاب.
2- کتاب «فریب» را مطالعه کن ص 63. و همچنین کتاب عقايد السنه وعقائد الشيعه و ایستگاه پنجم این کتاب.

و بدینسان خلیفه اول و دوم او را مشاور شرعی وسیاسی خویش قرار داده بودند.

امام علی علیه السلام گوید: «به خدا سوگند، ابوبکر خلافت را مانند پیراهن دربر کرد در حالی که می داند جایگاه من از خلافت جایگاه قطب در میان آسیا است. سیل علم ودانش از من سرازیر می شود و هیچ پرواز کننده ای به اوج رفعت من نمی رسد. پس جامه خلافت را رها کردم و پهلو از آن تُهی نمودم و در این اندیشه بودم که آیا با دست خالی یورش برم یا آنکه بر تاریکی کوری (گمراهی مردم) صبر کنم، که در آن حالت، پیران را فرسوده، جوانان را پیر می کند و مؤمن را به چنان رنجی میکشاند تا آنکه از دنیا برود. پس دیدم که صبر کردن، حکیمانه تر است؛ و بدینسان صبر کردم در حالی که چشمانم را خس و خاشاک و گلویم را استخوان گرفته بود. هان! میراث خود را تاراج رفته می یافتم.

بهرحال اولی ( ابوبکر) راه خود را به پایان رساند و خلافت را پس از خویش به عمر بن خطاب واگذار کرد. جای بسی تعجب است، در حالی که هنوز زنده بود، فسخ بیعت مردم را در خواست می نمود، ولی چند روز از عمرش مانده ، خلافت را برای عمر، وصیت کرد. این دو نفر غارتگر، خلافت را مانند دو پستان شتر، میان خود تقسیم کردند. در هر صورت او (ابوبکر) خلافت را در جایگاهی ناهموار قرار

ص: 99

داد که تند و خشن بود. دیدار با او رنج آور ونگران کننده بود. اشتباهاتش بسیار وعذر خواهیش بی شمار! پس کسی که با او همراه بود، مانند سواری بود بر شتر سرکش نافرمان که اگر مهارش را نگاه داشته، شتر مجروح می شود و اگر رهایش کرده به پرتگاه هلاکت خواهد افتاد. پس به خدا سوگند مردم در زمان او (عمر) گمراه شده واز حق دور گشتند و من در این مدت طولانی، با محنت واندوه فراوان، صبر کردم.

عمر هم به راه خود رفت و خلافت را در گروهی قرار داد که مرا هم یکی از آنان پنداشت. ای خدا! از تو یاری می طلبم برای این شورا! چگونه مردم مرا با آن اولی مساوی دانستند و درباره من تردید روا داشتند تا جایی که امروز با اینچنین اشخاصی هم ردیف شده ام. ولی بهرحال در پیچ و خم ها و فراز و نشیب ها، از آنها پیروی کردم (به خاطر مصالح اسلام با آنها موافقت می نمودم) پس یکی از آنان به خاطر حسدی که داشت، از حق دور و به راه باطل روانه شد (سعد بن ابی وقاص) و آن مرد دیگر ( عبدالرحمن بن عوف ) به خاطر دامادی خویش با او (عثمان) از من اعراض کرد. وهمچنین دو نفر دیگر که نام بردنشان زشت است (طلحه و زبیر )(1)...»

ص: 100


1- نهج البلاغه - ص 48 خطبه 3 (شقشقیه).

بررسی روايتها

با مطالعه روایات مربوط به رویدادهای سقیفه ، سؤالهای زیادی در ذهن ها ایجاد می شود. لذا برخی از یاد داشت ها را نسبت به این روایت ها بررسی می کنیم:

یاد داشت نخست:

انصار می خواستند خلافت را به خود اختصاص دهند در حالی که تنها جزئی از مسلمانان بودند نه همه شان! سؤالی که در اینجا مطرح است؛ این که انصار در این موضعگیری به چه اساسی استناد کردند؟

انصار در این موضعگیری به هیچ دلیل شرعی استناد نکردند، تنها خواستند از وضعیت خود که یاری رساندن به پیامبر و پناه دادن به حضرتش بود، سوء استفاده کنند. ولی آیا این دلیل، کافی است که مطالبه خلافت برای خویش کنند؟

هیچ پاسخی بر این پرسش نیست جز آنکه بگوییم همان روحیه نژاد پرستی بر آنان حاکم بود که در پایان به اختلاف و پراکندگیشان انجامید، زیرا قبیله اوس با جماعت ابوبکر وعمر هم پیمان شدند تا آنکه خزرج بر خلافت چیره نشوند و ناچار زیر پرچم آنها قرار نگیرند! پس در این کار، پیش از آنکه حساب برای مسائل شرعی باز کنند، به رویه نژاد پرستی عمل کردند. و به عبارت روشنتر : مصلحت قبيله بالاتر از مصلحت اسلام قرار گرفت.

ص: 101

و على رغم پس آمدهای این موضعگیری از سوی قبیله اوس و تأثیرش بر وحدت مسلمانان واستقرار جامعه اسلامی، جناح قرشی به رهبری ابوبکر، از آن استقبال کرد و به نفع خویش به حساب آورد.

یاد داشت دوم:

عمر محرک اصلی حوادث بود، تا جایی که - در ظاهر - ابوبکر، زیر دست و تابع او به شمار می آمد. سؤالی که خود نمایی می کند: چرا عمر دست به چنین کاری زد و بزرگان مهاجرین و اهل بیت را کاملاً نادیده گرفت.

برخی، پاسخ آماده ای برای این پرسش دارند و آن اینکه: علت چنین اقدامی از سوی عمر، این بود که می خواست آینده دعوت پیامبر را نگهدارد و اسلام را حفظ کند! زیرا دارای مقامی والا نزد رسول خدا بود چنانکه در روایات آمده است.

ولی روایات چنین پنداری را رد کرده و در آن تردید می کنند.

بخاری روایت کرده: پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عمر در شهر می گشت و فریاد می زد: به خدا قسم، رسول خدا، از دنیا نرفته است! به خدا قسم به دل من خطور هم نمی کند که پیامبر مرده! و همانا خدا او را بر می انگیزاند تا دست و پای بسیاری از مردان را قطع کند. ابوبكر آمد و گفت: ای کسی که قسم می خوری! آرام باش! پس عمر نشست و سخنی نگفت.(1)

ص: 102


1- بخاری ج 5 /8- کتاب فضائل الصحابه - باب فضل ابی بکر.

روایت فوق اشاره دارد به اینکه عمر معتقد به وفات رسول خدا هم نبود و طبق روایات دیگر، معتقد بود که پیامبر، مانند حضرت موسی برای ملاقات پروردگارش رفته و خواهد برگشت! حال نمی خواهیم بحث کنیم که این عقیده چقدر صحت دارد؟ و چگونه به ذهن شخصی مانند عمر خطور می کند؟ تنها چیزی که می خواهیم توضیح دهیم، اینکه از این موضعگیری چنین بر می آید که اندیشه چسپیدن به خلافت، اندیشه جدیدی بود که هرگز پس از وفات رسول خدا در آن اندیشه نبوده، بلکه تنها چیزی که او را به فکر انداخته بود، مرگ رسول خدا و بازگشت وی بود، تا آنکه ابوبكر آمد و او را به حقیقت قضیه آگاه کرد و این آیه را برای او خواند که می فرماید:«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُم»(1)

عمر گفت: گویا اولین بار است که چنین آیه ای را می شنوم. سپس آرام شد. و پس از لحظاتی خبر سقیفه به گوشش رسید، پس به سرعت همراه با ابوبکر و ابو عبيده جراح بدان سوی شتافت.

سؤالی که مطرح است این است که: آیا عمر، اینقدر بر آیات قرآن اطلاع نداشت که ادعا کند، پیامبر پس از مرگ، زنده خواهد شد و باز خواهد گشت واشخاصی که ادعا کنند پیامبر مرده است، آنها را

ص: 103


1- سوره آل عمران : 144.

مورد تهدید قرار دهد؟

و اگر عمر در این سطح پایین از فهم و ادراک بود، پس بی گمان آیات مربوط به اهل بیت و امام علی و آینده دعوت را هم درک نمی کرد؟

و اگر عمر سنگ خلافت ابوبکر را به سینه می زد و آنچنان نشاط و حماسه داشت که به خاطر گرفتن بیعت برای ابوبکر از این سوی و آن سوی می رفت و می آمد، چرا ابوبکر که ذی نفع حقیقی است، اینقدر شوق و حماسه نداشت، در حالی که باید بیش از عمر در این اندیشه باشد. و حتی در برخی روایات آمده که هنگام وفات رسول خدا، ابوبکر مشغول به کاری بوده است که معلوم نیست چه بوده؟! و عمر پیوسته بر او اصرار می ورزید که خلافت را در بر گیرد و او امتناع می ورزید تا آنکه او را به جریان سقیفه با خبر کرد، و آن وقت ابوبکر با او به سقیفه روانه شد.

راستی چه کاری بود که ابوبکر را مشغول به خود کرده بود تا جایی که او را از تجهیز پیامبر باز داشته بود؟

پاسخ هر چه باشد، مسلم است که او مشغول به کاری غیر از خلافت بوده تا آنکه عمر رسید و اندیشه خلافت را در او زنده کرد؟

پس اندیشه خلافت برای ابوبکر نیز کار تازه ای بود، چنانکه برای عمر نیز تازگی داشت وگویا مطلب بالاتر از این نبود، که در مقابل

ص: 104

انصار و مبادرت سریع آنان به امر خلافت، می خواستند واکنش نشان دهند نه چیز دیگر.

ولی آنچه از رویدادها بر می آید این است که گروه سومی نیز وجود دارد که سزاوارتر به امر خلافت است و انصار و مهاجرین از هر سوی می کوشیدند که خلافت را از آن گروه بازستانند.

هیچ تفسیری برای موضعگیری عمر و هم پیمانیش با ابوبکر که مردی سالخورده بود، نمی توان پیدا کرد، جز اینکه شخصیت ابوبکر، فرصت را بدستش می داد تا از آن، استفاده کند و به آرزوی خویش برسد و در برابر دیگران اثری مستحکم درست کند، ولی هرگز عمر جرأت نداشت خود را کاندیدای جانشینی پیامبر کند زیرا اوضاع به نفع او نبود و خلافت برای او میسر نمی گشت، لذا خلافت را به ابوبکر سپرد تا سپس از او بازستاند.

و اگر عمر دارای چنان ارزش و مقامی بود که در روایات اهل سنت آمده، پس او سزاوارتر از ابوبکر برای خلافت بود چرا که او مردی بود نیرومند وخشن وابوبکر مردی بود ضعیف و ناتوان.

و اگر واقعاً عمر دارای چنان شخصیت والایی بود، انصار با او درگیر نمی شدند و حباب با او در نمی آویخت ونمی گفت: گوش به حرفهای این مرد ندهید. و هنگامی که عمر به او گفت: خدا تو را بکشد، او در پاسخش نمیگفت: بل خدا تو را بکشد! وهر آینه قیس

ص: 105

بن سعد ریشش را در دست نمی گرفت و او را تهدید نمی کرد.

پس این قوم دو حالت داشتند: یا اینکه مسائل ناسیونالیستی و نژاد پرستی بر آنان حکمفرما شده بود و اخلاق اسلام را از یاد برده بودند و به احکام پشت پا زده بودند و یا اینکه از نظر مقام و منزلت، هیچ ارزش و رجحانی بر دیگری نداشته بلکه همه یکسان بودند.

حقیقت این است که هر دو حالت در مورد آنان صدق می کند. و اگر عمر بر انصار احتجاج کرد و گفت که: اعراب هرگز نمی پذیرند که خلافت را به قومی بدهند جز اینکه نبوت نیز در میان همان قوم باشد؛ اگر این مجادله صحیح است، پس بر او واجب است، که خود و دوستش کنار بروند و راه را بر اهل بیت پیامبر بگذارند چرا که اهل بیت، دارای بالاترین مقام و بیت در قریش هستند، در حالی که او و دوستش هرگز دارای قبیله ای والا در قریش نیستند ولذا همین امر ابو سفیان را وا داشت که به تحریض و تشویق امام علی علیه السلام دست بزند و به او بگوید: چه شده است که خلافت در میان خوارترین و ذلیل ترین قبیله قریش قرار گرفته است؟

حال حاشیه ای را که ابن حجر بر سخن عمر زده است که درباره سعد بن عباده گفت: او را بکشید، خدا او را بکشد! ملاحظه کنید:

ابن حجر گوید: آری! عمر نمی خواست واقعا سعد را به قتل برساند، و این که گفته است، خدا او را بکشد، نفرینی بیش نیست. بنابراین عمر می خواست از او دوری جوید، در حدیث مالک عمر

ص: 106

گفت: خدا سعد را بکشد که صاحب شر وفتنه است.(1)

ابن حجر با این حاشیه ، گام در گام توجیه گرایی نهاده؛ همان توجيه وتأویلی که مورد اعتماد اهل سنت است در رویارویی حوادث و نصوصی که آنان را در مضیقه - از نظر شرعی - قرار می دهد.

ابن حجر در تأویل و توجیه سخن عمر وموضعگیری های او و دوستش، ادامه می دهد: وهمانا آنان به خاطر خلافت، مهمترین کارها را که تجهیز و تکفین پیامبر بود رها کردند، تا آنکه از آن رها شدند.

و این مدت که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را رها کرده و مشغول امر خلافت بودند، دوران بسیار کوتاهی بود که از چند روز تجاوز نمی کرد و به خاطر

اجتماع كلمه، این گناه آنان بخشودنی است.(2)

بخاری روایت توجیه گرای دیگری را در مورد رفتارهای سقیفه ای عمر نقل می کند.

روایت می گوید: عمر مردم را تهدید می کرد و می ترساند، تا اینکه نفاق را بزداید و منافقان را از صحنه بیرون سازد.(3)

و این روایت از زبان عایشه دختر ابوبکر نقل شده و مفهومش این است که: روش تندی و تهدید و تخویفی که عمر در برابر ممتنعين

ص: 107


1- فتح الباری فی شرح البخاری - ج 24/7.
2- همان.
3- بخاری ج 9/5- کتاب فضائل الصحابه - باب فضل ابی بکر.

از بیعت ابوبکر، در پیش گرفته بود، روشی خوب، کاری پسندیده و مورد رضایت و خشنودی خداوند بود!!

و بدینسان عایشه، تمام آنان که خلافت ابوبکر را نپذیرفتند، از بنی هاشم گرفته تا سایر مردم وانصار، همه را منافق می داند. آیا این سخن، عدالت اصحاب را زیر سؤال نمی برد؟ پس چگونه است که اهل سنت معتقد به عدالت تمام صحابه هستند و طبق این دیدگاه، رویدادهائی را که پس از رسول خدا اتفاق افتاده، از سقیفه گرفته تا صفین، همه را تفسیر می کنند.؟!(1)

یاد داشت سوم:

چرا قبیله « اسلم» وارد مدینه شد و چه کسی آنها را دعوت کرد و چرا عمر با دیدن آنها يقين به پیروزی کرد؟

پاسخ این سؤالات، ما را وا می دارد که نگرشی بر مهمترین بخش از رویدادهای سقیفه داشته باشیم. قسمتی که جدای بحث و مناقشه ، با نیروی مسلحانه ، نظر و رأی خود را می خواستند بر مردم تحمیل کنند.

ص: 108


1- رجوع شود به کتاب العواصم تأليف ابوبکر بن عربی . این کتاب صفت عدالت را برای تمامی صحابه قائل است و تمام نصوصی که در نکوهش آنان وارد شده را تأویل می نمایدوهمه کارهای زشت آنها را به گونه ای توجیه می کند که به قداست آنها لطمه نزند و خط سیاست اموی را تأیید نماید. رجوع شود به فتاوی ابن تیمیه ج 35. وكتاب البدایه و النهایه ابن كثير . وهمچنین ایستگاه های آینده این کتاب.

ورود قبیله «اسلم» به مدینه، بیشتر شباهت داشت به یک کودتاهی نظامی و بی گمان از قبل توسط عمر برای دخول آنان، ترتیب داده شده بود.

و به نظر می رسد که درگیری میان گروه عمر وگروه انصار، وارد مرحله خطرناکی شده بود که کفه عمر را متزلزل ساخته وكفه انصار را سنگین تر نموده بود یا اینکه ممکن است که انصار به سوی علی میل کرده بودند و اختلاف را میان خود بر طرف نموده بودند. از آن سوی عمر و گروهش دارای چنان وزنهای میان مردم مدینه نبودند، گواینکه عمر همراه با مهاجرین، جزء وارد شدگان بر مردم مدینه بود، تازه او و گروهش جزئی از مهاجرین به حساب می آمدند نه همه شان، تازه برخی از مهاجرین، همراه با امام بودند و برخی دیگر از قریش، منتظر نتیجه نشسته بودند یا اینکه نمی فهمیدند در خارج چه می گذرد.

و گویا این وضعیت انگیزه عمر را در سخنش که هنگام ورود قبیله « اسلم» به مدینه بیان کرد، روشن می سازد که گفت: اکنون به پیروزی یقین کردم. این سخن به صورت غیر مستقیم به ما نشان می دهد که عمر وگروه او بودند که خواستار حضور آن نیروها شدند. آیا چنین اقدام دلیل نمی شود که گروه عمر، ارزش شرعی واخلاقی خود را از دست داده است؟ از سوی دیگر، آن متونی که عمر با آنها گروه انصار را مواجه شد، متونی است که از اختراعات آن

ص: 109

مرحله است، و اگر آن متون صحیح بود و مورد اقرار و اعتراف همگان ، هرگز کسی با آنها درگیر نمی شد و کشمکش در نطفه خفه میگشت.

و به نظر می رسد که سروصدا وجدال در مورد سزاوارتر بودن ابوبکر در خلافت به زمانهای بعدتر نیز استمرار یافت تا آنجا که مجبور شدند احادیثی را از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بتراشند که خلافت را با صراحت وروشنی، مخصوص ابوبکر بداند و او را شخصیتی والا به حساب آورد. و در نتیجه هالهای مقدس گرداگرد ابوبکر کشیده شود که اجازه ندهد کسی کوچکترین اسائه ادب به او کرده یا شخصیتش را زیر سؤال ببرد، چه رسد به اینکه کسی بخواهد دوران سقیفه را باز خوانی نماید.(1)

و همین امر نیز در مورد خلیفه دوم انجام گرفت، که مناقب زیادی برای او ساختند و مقامش را بالاتر از پیامبر فرض کرده و یا هم ردیف او قرار دادند.(2)

ص: 110


1- رجوع شود به بخاری ج 5/5 و مسلم ج 1856/4 - 1857 ح 10، باب فضل ابی بکر . از جمله نقل کرده اند که زنی نزد رسول خدا آمد، حضرت دستور داد به او که نزد وی باز گردد آن زن گفت : اگر آمدم و شما نبودید، چه کار کنم ؟ پیامبر گفت : پس نزد ابوبکر برو!۔ و از زبان امام علی لا روایتی نقل کرده اند که محمد بن حنفیه از حضرت پرسید : چه کسی پس از رسول خدا برترین مردم است. گفت : ابوبكر . پرسید : سپس؟ گفت : عمر، ابن حنفیه گوید: ترسیدم اگر باز هم سؤال کنم، بگوید: عثمان گفتم: سپس خودت؟ گفت: من یک فرد معمولی از مسلمانانم.
2- رجوع شود به بخاری ج 13/5 و 14 و 15 و مسلم ج 1864/4 ح 22 و 1862 ح 19 و 23 ، باب فضل عمر، از جمله نقل کرده اند که پیامبر به عمر فرمود: هرگز شیطان تو را ندید در راهی می روی، جز اینکه در راه دیگری رفت و همچنین گفت: پیش از شما، مردانی در بنی اسرائیل بودند که ملائکه با آنان سخن می گفتند در حالی که پیامبر نبودند، و اگر کسی در امت من چنین باشد ، همو عمر است! به ایستگاه آینده همین کتاب رجوع شود.

و همین امر نیز با خلیفه سوم انجام پذیرفت جز اینکه رفتارهای زشت او وموضعگیریهای مخالف با کتاب وسنتش که منافع مسلمانان را زیانبار ساخته بود، او را رسوا کرده و آبرویش را برد.(1)

ولی با امام على علیه السلام قضیه به عکس بود. به جایی که مناقبی را درباره او نقل کنند چنانکه با آن دیگران انجام دادند، مناقب وارده درباره او را مورد طعن وتكذيب قرار دادند و آن قدر شخصیتش را پایین آوردند تا او را هم طراز معاویه قرار دادند و خوارج را که علیه او قیام کرده بودند به عنوان صاحب نظرانی مجتهد وماجوربه حساب آوردند.(2)

یاد داشت چهارم:

امام علی کجا بود؟

پژوهشگری که رویداد سقیفه را پیگیری می کند، بسیاری از بزرگان صحابه و پیشاپیش آنها امام علی را در سقیفه نمی یابد. اینان کجا بودند و چرا از این رویداد مهم تاریخی دور ماندند و چرا برای انتخاب خلیفه بدانجا نرفتند؟

ص: 111


1- ر.ک به بخاری و مسلم مناقب عثمان و همچنین ایستگاه چهارم این کتاب.
2- ر.ک به مناقب امام علی در بخاری و مسلم - وهمچنین کتاب « فریب » و ایستگاه پنجم این کتاب.

ابوذر کجا بود؟ مقداد کجا بود؟ زبیر، جابر بن عبدالله، أبي بن کعب، بلال بن رباح، حذيفة بن اليمان، خزيمه ذوالشهادتين، عمار بن یاسر، ابو ایوب انصاری، ابو سعید خدری، براء بن مالک، خباب بن ارت، رفاعة بن مالک، ابوالطفيل عامر بن وائله و بسیاری دیگر کجا بودند؟

غیبت اینان از سقیفه بنی ساعده، گروه عمر را سخت نگران ساخته بود، زیرا این شخصیتها ، دارای وزنهای سنگین در میان صحابه بودند و ممکن بود در آینده مشکلی برای گروه عمر ایجاد کنند.

روایت ها خبر می دهد که امام علی علیه السلام و جماعتی از اصحاب مشغول تجهیز و تکفین و تدفین پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بودند، در حالی که آن قوم بر سر خلافت در سقیفه، درگیر بودند.(1)

سؤالی که در اینجا به ذهن می رسد: آیا این از اخلاق ومنش اسلامی است که پیامبرشان در آن حال رها کنند و بر سر حکومت به کشمکش بپردازند؟!

پس چه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرا گرفته بودند؟!

آری! اینان چندین بار پیامبر را رها کرده بودند.

یک بار در «أُحُد».

ص: 112


1- تاریخ طبری - ج 219/3 .

و یک بار در مسجدش هنگامی که بر ایشان خطبه میخواند و خداوند آیه نازل فرمود: «وَتَرَكُوكَ قَائِمًا»(1)وتو را تنها رها کردند.

و یک بار دیگر در حال احتضار بود که از آنان خواست برایش قلم و کاغذی بیاورند تا کتابی برای آنها بنویسد که هرگز پس از او گمراه نشوند، و او را رها کردند.

و پس از وفات، نیز آن حضرت را رها کردند.(2)

و این رفتار اگر دلالتی داشته باشد، دلالت بر آن دارد که مسائل دنیوی تمام وجود آن قوم را فرا گرفته بود. و شاید همین مقصود از آیه مبارکه باشد که می فرماید: «مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدّنیا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ »(3) - برخی از شما خواهمان دنیا، هستید و برخی آخرت را می خواهید.

یاد داشت پنجم:

بیعت ابوبکر یک لغزش بود ... چرا؟ خدا را شکر که این سخن از زبان عمر تراوش کرد؛ همو که خود تدبیر کننده رویدادهای سقیفه بود و همو که خود میوه اش را

ص: 113


1- سوره جمعه: 11.
2- ر.ک به کتابهای تاریخ و تفسیر سوره جمعه تفسير الدر المنثور ج 6/ 221 وباب وفات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم.
3- سوره آل عمران : 152.

چید؛ و اگر این سخن را دیگری گفته بود ، مطلب عوض می شد.

عمر چنین گفت: «هان؛ بیعت ابوبکر لغزش بود، کاری نا استوار بود، خداوند شرش را از امت نگه دارد. پس اگر کسی دگربار به چنین کاری دست بزند او را بکشید. اگر شخصی، بدون مشورت مسلمانان، با کسی بیعت کند، رواست هر دو کشته شوند.(1)

آیا این اقرار و اعتراف از سوی عمر نیست که آنچه در سقیفه رخ داد ، کاری به دور از شورا بود، بلکه به دور از روح اسلام بود، بگونه ای که باید طراحش کشته شود، زیرا آثار آن بر امت، بسیار زیانبار وبدفرجام است.

این سخن عمر ثابت می کند که نبردهای ابوبکر عليه مرتدین و مانعین زکات به فرماندهی خالد بن ولید، در حقیقت، چیزی جز عصیان علیه حکومت ابوبکر نبود. البته ممکن است برخی، بگونه ای ارتداد داشته اند ولی ظاهرا این بر خورد نظامی دارای انگیزه های قبیله ای بوده و گویا تعدی و تجاوزهای خالد در سرکوب این نهضت ، دلیل روشنی بر این حقیقت باشد.(2)

ص: 114


1- بخاری ج 21008۔ کتاب المحاربين مسند احمد بن حنبل ج 1 /55 - فتح الباری ۔ج124/12 .
2- ر .ک حوادث رده در دوران ابو بکر در کتابهای الكامل في التاريخ - 358/2 - 359 و تاریخ طبری - ج 280/3 . و داستان خالد ، با مالك بن نويره.

علت این سخن چنانکه بخاری نقل کرده ، این است که به عمر خبر داده شد که بعضی از مردم گفته اند: اگر عمر مرد، فلان کسی خلافت را می گیرد. پس عمر ایستاد و سخنرانی کرد و آن حرفها را زد.(1)

گویا عمر فهمیده بود که زمزمه ای در مدینه بلند شده که فریاد شورا را سر میدهد و رویدادهای سقیفه را زیر سؤال می برد وروش انتخاب خلیفه اول را مورد طعن قرار می دهد.

اکنون چندان مهم نیست که این سؤال را پاسخ دهیم، هر چند پاسخش روشن است. ولی مهم است بدانیم که عمر اعتراف می کند به اینکه بیعت ابو بکر، کار نادرست و لغزشی بود که سرزد و ممکن بود آثار خطرناک و نتایج دردناکی برای امت اسلامی داشته باشد، جز اینکه لطف خدا شامل حالشان شد. پس سخن عمر، انگیزه ای نداشت جز اینکه ثابت کند که بیعت ابوبکر کار شتابزده و بدون فکری بوده است که احتمال خطر زیاد داشته است.

چگونه است که عمر، بیعت ابوبکر را لغزش می داند ولی یادش می رود که خود او به وصیت وسفارش ابوبکر، به خلافت رسیده است؟

ص: 115


1- بخاری ج 208/8 - 290 وفتح الباری ج 121/12 ، الكامل في التاريخ - 326/2 -327.

بخاری روایت می کند که عمر گفت: من امیدوارم که رسول خدا در میان ما زندگی کند و ما را اداره نماید. حال که از دنیا رفته است، همانا خداوند نوری را در کنار شما قرار داده است که به آن هدایت می شوید؛ همان هدایتی که خداوند به محمد ارزانی داشت. وهمانا ابوبکر یار رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم این است که با او در غار بود. واو سزاوارترین مردم به امورشان است ، پس برخیزید و با او بیعت کنید.

سپس عمر به ابوبکر گفت: بر منبر برو، تا مردم با تو بیعت کنند. او هم پس از اصرار زیاد - بر فراز منبر رفت و عموم مردم با او بیعت کردند.(1)

این روایت بخاری، اشاره دارد به اینکه عمر، گرداننده اصلی برنامه انتخاب ابوبکر بوده است و از سوی دیگر معلوم می شود، ابوبکر ناچار به پذیرش امر شده و خود در واقع رغبتی به آن نداشته است، بلکه اصرار زیاد عمر او را وادار کرد که بر منبر برود و مردم با وی بیعت کنند. و این خود دلیل است بر اینکه هیچ نصی نسبت به ابوبکر نبوده، بلکه فقط تلاشهایی بود که از فرصت بدست آمده استفاده شود.

مگر نه ابوبکر بود که فریاد می زد: این عمر است واین ابو عبیده است، هر کدام را می خواهید، با وی بیعت کنید؟!

ص: 116


1- بخاری - ج 100/9 -101

پس اگر ابوبکر از کاندید شدن خود کناره گیری می کند وعمر و ابو عبیده را بر خویش مقدم می دارد، این دلیل نمی شود بر اینکه اصل قضیه عبارت از اظهار نظرهای فردی بوده و فقط به خاطر رویارویی با انصار، شتابانه، اجرا شده است؟

ملاحظه کنید عمر چه می گوید: « به خدا قسم، هیچ مسأله ای را سخت تر و شدیدتر از گرفتن بیعت برای ابوبکر نیافتیم. ما ترسیدیم اگر قوم( انصار) متفرق شوند و بیعتی رخ ندهد، پس از ما برای خویش بیعتی درست کنند و در آن صورت ناچار می شدیم یا با آنها بیعت کنیم بر آن چیزی که خوشایندمان نبود و یا به مخالفت برخیزیم، و در دو حالت، شکست می خوردیم».

و همچنین ملاحظه کنید که در راه سقیفه، همراه ابو بكر و ابو عبيده ، با خود می گوید: «من در میان راه، مطالبی را در دل خود می پروراندم، وقتی به سقیفه رسیدیم، خواستم سخن بگویم. ابوبکر گفت: عمو! ساکت باش!.. و آنچه در دل من می گذشت، بر زبان آورد، گویا از غیب خبر می داد».

از این روایات استفاده می شود که قضیه از پیش به رهبری عمر ترتیب داده شده بود و هیچ وجه شرعی نداشت. ولذا عمر هنگام مرگش می گفت: اگر سالم مولای حذیفه زنده بود، خلافت را به او واگذار می کردم. در حالی که سالم، آزاد شده حذیفه است و با این

ص: 117

سخن، مخالفت صریح می کند با آن روایت که امامت را منحصر در قریش می داند و حتی با خودش نیز مخالفت می کند که در احتجاج با انصار به آنان گفت: «ولی عرب هرگز ابا ندارد از اینکه امرش را به قبیله ای واگذار کند که نبوت نیز در آن قبیله بوده است»!.

ص: 118

ایستگاه سوم : عمر بن خطاب

اشاره

عمر بن خطاب

«واین سان معاویه سر بر آورد»

ص: 119

ص: 120

عمر بن خطاب

همواره ثمره شورا، شوراست و ثمره استبداد، استبداد است.

و آنچه در سقیفه گذشت، چون هیچ ربطی به شورا نداشت، لذا طبیعی بود که ثمره ونتیجه اش نیز، مخالف شورا باشد.

و بدینسان عمر آمد! لغزشی پشت سر لغزشی دیگر! او برای بارش دشواری ها را هموار کرد و اینک با یک وصیت، آن را در برگرفت؛ آن هم از چه کسی؟ از پیر سالخورده ای که در حال احتضار است ، بی آنکه ارزشی برای مردم به حساب آید.

در وصیت ابوبکر آمده است: «این پیمان ابوبکر بن ابی قحافه است، آخرین عهدی است که در دنیا دارد و نخستین عهدی است که به آخرت وارد می شود. من عمر را خلیفه خود بر شما

ص: 121

قرار دادم، پس اگر او را دادگری یافتید که این امید من بوده است و اگر در دین خدا تحریف و تغییری روا داشت، پس من جز خیر نمی خواستم، واز غیب خبری ندارم و وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون ».(1)

بر ابوبكر لازم بود که احسان عمر را جبران کند، زیرا عمر با ترفندهای خود، او را به حکومت رسانده بود و اینک ابوبکر، حکومت را به او باز گرداند. او برای نخستین بار در اسلام قانون واگذاری حکومت،را اجرا کرد؛ همان قانونی که پس از چندی، فقیهان توجیه گرا، در توجیه تسلط بنی امیه و بنی عباس بر مسلمین، به آن استناد کردند و این سنَّت نیز، اولین گام برای به ظهور رسیدن خط بنی امیه بود که در دوران عمر ، نشانه هایش آشکار شد.

و از اینکه این اظهار نظر ابوبکر هیچ دلیلی از شرع یا از شورا نداشت. لذا مسلمانان مدینه را برآشفت و بسیاری از صحابه، با آن به مخالفت پرداختند.

نخستین مخالفان انصار بودند.

سپس اهل بیت به رهبری امام علی علیه السلام.

در درجه سوم، طلحه و یارانش که شتابان نزد ابوبكر آمده و طلحه به وی گفت : « به پروردگارت چه جواب میدهی که یک انسان

ص: 122


1- تاریخ طبری - ج 429,3 ، طبقات ابن سعد - ج 200/3 ،الامامه والسياسيه -24/1 .

خشن تند خوی بداخلاق را بر ما حاکم قرار دادی که مردم از او گریزان و قلوب از او منتفر است.(1) از اینجا معلوم می شود که کسی عمر را نمی پذیرفت و بی دلیل نبود که مردم از شخص او متنفر و منزجر بودند زیرا در طول دوران ابوبکر، بر خوردها و رفتارهای تند و متهورانه اش را دیده بودند.

پس آنچه بر مبنای باطل ساخته شده، باطل است. و بدینسان خلافت عمر باطل است زیرا زیربنایش باطل بوده، و در هر دو خلافت ، شورای مسلمین مدّ نظر نبوده است.

و همچنانکه خلافت ابو بکر با شمشیر بر مسلمین تحمیل شد، خلافت عمر با شمشیر تحمیل شد و عمر با شدت به سرکوب کردن مخالفینش پرداخت و همه را وادار به بیعت کرد، گویا همان نقشی که سابقا به خاطر ابوبکر بازی کرده بود، امروز نیز برای خودش بازی میکرد.

عمر و امام على

امام علی با عمر نیز زندگی مسالمت آمیزی داشت چنانکه پیش از او با ابوبکر داشت.

او که حق به جانب بود ولی مغلوب واقع شده بود، در برابر

ص: 123


1- طبقات ابن سعد - ج 3 ص 199 - تاریخ طبری - ج 433/3 .

رویدادها و حوادث، ناچار تسلیم شد. و نه تنها زندگی مسالمت آمیز را پیش گرفت که پیوسته از هیچ مشورت و یاری رساندن به مظلومین و بالاترین فداکاری و خدمت به خاطر اسلام و مسلمین دریغ نورزید.

و اگر در زمان ابوبكر فشارهایی بر امام علی بود، در زمان عمر، اختناق ها و فشارها افزون بود، زیرا عمر در زمان ابوبکر، مرد شماره دو بود ولی امروز تمام قدرت بدست او است. البته در آن دوران نیز حاکم حقیقی عمر بود و ابوبکر مانند سایه اش به حساب می آمد! حال که عمر، تمام قدرت را بدست گرفته و نقشه هایش به پیروزی رسیده، بی گمان سیاست سخت و شدیدی را نسبت به اهل بیت بویژه امام علی علیه السلام ِاعمال می کند زیرا می داند که امام علی شایسته حکومت است، گو اینکه خود معتقد است که امامت مسلمین، خاص علی است ولا غير!

مطلب دیگری که او را به فشار آوردن بر اهل بیت وا می دارد ودشمنیش را افزونتر می سازد، این است که خود پذیرفته است که هیچ نیروی علمی ورهبری در برابر امام على علیه السلام ندارد!

عمر پس از آن که اشتباهات زیادی از وی سر زده و احکام شتابزده ای را که با اسلام ربطی ندارد اجرا نموده، فریاد می زند: «همه مردم از عمر فقيه ترند».(1)

ص: 124


1- الدر المنثور - ج 133/2 .وهمچنین ملاحظه کن تفسير آيه و وآتيتم احداهن قنطارا » در کتابهای تفسیر .

و در برابر امام على علیه السلام اقرار به جهالت خود کرده می گوید: «خدا مرا نگذارد در مشکلی که تو ای ابوالحسن در کنارم نباشی».(1)

و هنگامی که می بیند امام علی علیه السلام به خاطر حفظ مصالح اسلام و مسلمين با او همیاری دارد، برای توجیه آن وضعیت می گوید: «اگر على نبود، عمر هلاک می شد».(2)

کتابهای حدیث و تاریخ پر است از برخوردها و رفتارها واحکامی که عمر صادر کرده و با نصوص کتاب وسنت مخالفت دارد، که دلیل است بر نقص شديد علمی وی ونیاز مبرمش به پشتوانه ای فقهی.(3)

او بود که متعه حج ومتعه زنان را تحریم کرد.(4)

او بود که در طلاق بائن ، سه طلاقه را در یک جا به حساب آورد

ص: 125


1- مستدرک حاکم، الاستیعاب ج 1102/3 - 1103، فضائل الصحابه - ج 647/2 ح 1100،تاریخ الخلفاء - 171.حاکم نقل کرده که جز على هیچ کس نمی گفت : از من بپرسید.
2- الاستیعاب ج 1103/3 - الرياض النضرة ج 161/3.
3- ر.ک النص والاجتهاد شرف الدين . معالم المدرستين سید مرتضی عسکری - ج 2.
4- با مراجعه به صحيح مسلم ج 1023/2 ح 17 و بخاری و مسند احمد - 325/3 معلوم می شود که متعه در زمان پیامبر و ابوبکر و قسمتی از زمان عمر حلال بوده تا آنکه عمر آن را حرام کرد و گفت : « دو متعه در زمان پیامبر حلال بوده و من آنها را حرام می کنم و مرتکب آنها را عقاب میکنم متعه حج ومتعه زنان » وهمچنین ر، ک ، سنن بیهقی ج 206 / 7و کتابهای تفسیر وکتابمان زواج المتعه حلال.

در حالی که یک طلاق بیشتر حساب نمی شود) و اعلام کرد که زن برای ابد حرام می شود تا آنکه محللی بگیرد.(1)

او بود که نماز تراویح را به جماعت قرار داد در حالی که هیچ نافله ای را نمی شود با جماعت خواند.(2)

او بود که تكبير را در نماز میت چهار تكبير قرار داد در حالی که پنج تکبیر بود.(3)

او بود که در میراث فتواهایی مخالف یکدیگر قرار داد.(4)

او بود که تنها با گمان وظن، بر مردم تجسس می کرد، واین مخالف قرآن است.(5)

ص: 126


1- ر.ک صحیح مسلم ج 1099/2 . سنن بیهقی ج 336/7 ، مسند احمد ، وکتابهای تفسیر.لازم به ذکر است که جامع از هر وعموم اهل سنت به این حکم عمر عمل می کنند و بر اساس آن فتوا می دهند.
2- در زمان پیامبر وابوبكر ، نماز تراویح (دو رکعتی) در منازل خوانده می شد. ولی عمر از مردم خواست که به جماعت بخوانند و می گفت: این بدعت است ولی بدعت خوبی است !! بخاری - ج 58/3، مسلم - ج 523/1 - 525 کتاب الصلوة، تاریخ عمر بن الخطاب ابن الجوزی - ص : 80.
3- ر.ک تاریخ الخلفاء سیوطی ۔ ص: 137.
4- سنن بیهقی - ج 6 - ص245 . عبیده گوید: من درباره میراث جد از عمر صد قضیه را اطلاع دارم که هر یک با دیگری تناقض دارد.
5- داستان تجسس عمر بر خانه ها، مشهور و معروف است. در حالی که خداوند نهی می کند از تجسس .ر.ک سیره عمر در کتابهای تاریخ

او بود که حد را بر مغيرة بن شعبه جاری نکرد!(1)

او بود که اعلام کرد: نباید عجمها ارث ببرند!(2)

او بود که زن حامله ومضطره را رجم کرد وحد را به غير وجه حقش اقامه نمود.(3)

او بود که اختلاف طبقاتی را میان مسلمانان ایجاد کرد و در اموال کارگران شریک شد.(4)

و بسیاری دیگر از تعدی ها ومخالفتهایی که اکنون مجال یاد آوری همه آنها نیست، و تمام این موارد، دلالت دارد بر بی کفایتی عمر برای خلافت و اینکه به زور متصدی چنین امر خطیری شده است.

امام علی نقش مهمی داشت در بازداری عمر از انحرافات

ص: 127


1- گروهی از صحابه شهادت دادند که مغيرة بن شعبه زنای محصنه بازنی شوهردار کرده است ولی عمر نه تنها بر او حد جاری نکرد، بلکه حد قذف را بر شاهدان جاری کرد. ر.ک بیوگرافی مغیره در الاصابه ابن حجر واسد الغابه ابن اثیر ج 407/4.
2- موطأ مالك - ج 520/2 ح 14.
3- عمر می خواست زنی را که در اثر اضطرار ناچار به زنا شده بود حد بزند در حالی که گناهی بر او نیست . وهمچنین خواست حد را بر زنی حامله وزنی دیوانه جاری کند. و امیر المؤمنين علي ع دخالت کرد و نگذاشت این حدود اجرا شود و جهالت عمر را به اثبات رساند. ر. ک. کتابهای سنن. وفتح الباری - ج 69/3 ، استيعاب ج 4/ 1639.
4- عمر بدرپین را مقدم دانست بر دیگران و مهاجرین را بر انصار وهمسران پیامبر را بر دیگر زن ها . واموال استانداران را گرفته و تقسیم می کرد. ر.ک تاريخ عمر بن الخطاب نوشته ابن الجوزی وکتابهای فقهی.

و تجاوزهای بی شمارش واحکام مستبدانه اش وسیاست انتقامجویانه اش و تهدیدها و ارعابهایش تا جایی که نوشته اند: زن حاملهای پس از آن که شنید عمر او را طلبیده است ، از ترس و وحشت، سقط جنین کرد و او بزرگان صحابه را طلبید که حکم آن قضیه را با آنان مشورت کند.(1)

و هنگامی که نکاح متعه را تحریم کرد، صحابه ای که آن را روا میدانستند و در رأس آنان ابن عباس بود، آنها را تهدید کرد ولذا ابن عباس تا عمر زنده بود، جرأت نمی کرد، نظر خود را اعلام کند.(2)

ارعاب و تهدید از نشانه های بارز سیاست عمر حتی در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز بود. در زمان پیامبر نیز روزی این شعار را بلند کرد که:

یا رسول الله ! بگذار گردن این منافق را بزنم ! و منتظر نظر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نمی شد و پس از رحلت پیامبر نیز مردم را تهدید به مرگ کرد اگر کسی بگوید که پیامبر از دنیا رفته است!

ص: 128


1- ر.ک تاریخ الخلفاء بیهقی - کتابهای سنن - بیوگرافی عمر در الاصابه واسدالغابه والاستيعاب.
2- عمر گفته بود: اگر کسی را آوردند که نکاح متعه کرده است آن را در زیر سنگ ها پنهان میکنم (یعنی او را رجم میکنم) . ر .ک تفسیر قرطبی ج 132/5 ، تفسیر خازن ، روح المعانی آلوسی ج 6/5 و تفسیر ابن کثیر در ذیل ( فما استمتعتم به منهن فأتوهن أجورهن که وكتب فقه.

ودر سقیفه، انصار را که راضی به بیعت با ابوبکر نبودند، تهدید کرد.

پس عمر که حتی در احکام فقهی و در حدود رعیت، این سیاست را اجرا می کند، بی گمان درباره اهل بیت که آنان را خطری بر نفوذ و قدرتش میداند به طور شدیدتر، اعمال می دارد.

یکی از آن موضعگیری های کینه انگیز عمر نسبت به اهل بیت ، همان اعمال محاصره اقتصادی بود که همراه با ابوبکر علیه فاطمه وعلى و فرزندانشان ، به مرحله اجرا در آورد.

در روایت آمده که عثمان ، زبیر، عبدالرحمن بن عوف ، سعدبن ابی وقاص وانس بن مالک ، وارد بر عمر شدند. سپس عباس وعلى برای دادخواهی وارد شدند.

عمر به آنان گفت: شما را به خدا، مگر نمی دانید که رسول خدا گفته: ما میراث به جای نمی گذاریم. آنچه از ما می ماند صدقه است. گفتند: آری! عمر گفت: وقتی رسول خدا از دنیا رفت، ابوبکر گفت : من ولی رسول خدایم. تو و این آدم نزد ابوبکر آمدید که تو میراث خود را از فرزند برادرت می خواستی واین (علی) علیه السلام میراث همسرش را از پدرش مطالبه می کرد. ابوبکر گفت: رسول الله گفته است: ما میراث جای نمی گذاریم. ما ترك ما صدقه است. و خدا می داند که او مردی

ص: 129

راستگو، خیرخواه، هدایت شده و پیرو حق بود!(1)

در روایت دیگر آمده: عباس وعلى نزد عمر برای دادخواهی آمدند.

عباس گفت: ای عمر! بین من و این شخص داوری کن!! مردم گفتند: میان آنها به حق داوری کن. عمر گفت: لازم نیست داوری کنم، اینها می دانند که رسول خدا گفته است: ما میراث بجای نمی گذاریم. آنچه پس از ما می ماند، صدقه است.(2)

از این دو روایت چنین بر می آید که غرض از اینها فقط بد جلوه دادن چهره امام علی، عباس واهل بیت بطور کلی است. می خواهند بگویند که علی وعباس بر سر پول نزاع کردند و آنقدر نزاعشان طولانی شد و میان مردم شایع گشت ، که نزد عمر برای داد خواهی آمدند. یعنی امام على -والعياذ بالله - آنقدر دنیا پرست و حریص بر مال دنیا بود که به خاطر آن، با عموی پیامبر، درگیر شده بود.

ولی بهرحال در اینجا نیز موضعگیری دشمنانه وکینه توزانه

ص: 130


1- رجوع شود به تاریخ عمر تأليف ابن الجوزی و صحیح بخاری ج 96 /4 و 97 وصحيح مسلم ج 1377/3 ح 49. آیا ساختگان حدیث ، همانطور به طور تصادف اسم آن چند نفر را ذکر کرده اند که در حضور عمر بودند یا غرض دیگری در کار است؟ در حالی که آنها طرفداران خط نژاد پرستی و از مخالفان امیر المؤمنين علي عنه بودند و چهار نفر اول به علاوة طلحه همان اصحاب شورای خلافت اند که پس از عمر عثمان را خلیفه کردند.
2- بخاری ج 96.4 و 97 - مسلم ج 3، 1377 ح 49 - ترمذی - ج 4158 ح 1610.

عمر نسبت به اهل بیت، آن هم در حضور دشمنان سرسختشان مانند انس، سعد، عثمان، زبير وعبد الرحمن، نشان میدهد که قطعة وجودشان در آن مجلس، به طور تصادفی نبوده است. و برای اینکه در ذهن هیچ مسلمانی خطور نکند که عمر نسبت به امام علی دشمنی وعداوت داشته است، یاران خط اموی اصرار داشتند که هر تردیدی را در این زمینه میان آن دو، بر طرف کنند.

روایت صحیح مسلم را ملاحظه کن که از ابن عباس نقل می کند: عمر بن خطاب را بر تختخوابش گذاردند، مردم گردا گردش آمده، مشغول خواندن دعا و نماز بر او بودند. من هم در میان آنان بودم. ناگهان دیدم شخصی از پشت ، بازویم را گرفته، پس نگاه کردم دیدم على علیه السلام است. علی برای عمر طلب رحمت کرد و گفت: کسی را در عمل مانند تو نیافتم، به خدا قسم، همواره می خواستم که خداوند تو را با دو پارت (پیامبر و ابوبکر) قرار دهد چرا که بسیار از پیامبر شنیده بودم که می گفت: من وابوبکر و عمر آمدیم، من وابوبکر و عمر وارد شدیم. من و ابوبکر و عمر بیرون رفتیم، لذا از خدا می خواستم و امید داشتم تو را با آنان قرار دهد.(1)

و بخاری از زبان امام پاسخی را نقل می کند که به فرزندش محمد بن حنفیه گفت، او گوید: به پدرم گفتم : چه کسی بهترین مردم، پس از

ص: 131


1- صحیح مسلم ج 185874 ح 14.

رسول خدا است؟ گفت: ابوبکر . گفتم : سپس ؟ گفت: عمر. پس ترسیدم این بار نام عثمان را ببرد، لذا پیش دستی کردم و گفتم: پس تو؟ گفت: من یک مرد معمولی از مسلمانانم!

از این دو روایت بر می آید که نه تنها انگیزه شان اثبات رضایت و خشنودی امام از عمر و محبت نسبت به وی است، بلکه می خواهند ثابت کنند که امام علی علیه السلام، جزء پیروان و شیعیان عمر است ! و همانا پیروان علی نیز باید از عمر پیروی کنند و او را دوست بدارند، زیرا هیچ اختلافی میان آن دو نیست!!

عمر و معاویه

پژوهشگری که سیره عمر را بررسی می کند در می یابد که: عمر هیچ موضع مخالف یا کینه توزانه ای نسبت به بنی امیه و در رأس آنان ابو سفیان و معاویه نداشته است، بلکه قضیه درست به عکس است. در حالی که معاویه و پدرش در دوران پیامبر وابوبكر جزء « مؤلفة قلوبهم » بودند و آن سهمیه زکات را به آنان می پرداختند، در ایام عمر این سهمیه بر داشته شد و آن دو مانند سایر مسلمین به حساب می آمدند . و نه تنها عمر، معاویه را از گروه « مؤلفة قلوبهم » خارج ساخت و او را به درجه مسلمانان بالا برد(1)، بلکه موضع خود را مبارک تر قرار داد

ص: 132


1- ر.ک الاستیعاب ج 1416/3 والاصابه ، شرح حال معاوية.

و معاویه را به جای برادرش یزید، ولایت شام بخشید و او را والی شامات قرار داد.(1)

حال این سؤال به ذهن می آید: چرا عمر چنین کاری کرد؟

آیا در میان مسلمانان سزاوارتر از معاویه کسی را برای این کار نیافت؟ آیا عمر فراموش کرده بود تاریخ بنی امیه و تاریخ ابوسفیان را که آنچنان در برابر پیامبر ایستادند و با وی جنگ و ستیز کردند؟

وانگهی معاویه چه ویژگی داشت که کلید شام را به او بسپارد؟

آیا معاویه از مهاجرین بود؟

آیا معاویه از مجاهدین بود؟

آیا از نزدیکان پیامبر بود؟

آیا یک نفر دانشمند بود؟

قطعاً هیچ یک از اینها نبود، بلکه از آزاد شدگان (طلقاء) بود.(2)

ص: 133


1- الاصابة في تمييز الصحابه - ج 4333، الاستیعاب - ج 1416/3 - 1417.
2- معاویه و پدرش از طلقا (آزادشدگان) بودند. وطلقا ، عبارتی است که پیامبر پس از فتح مکه بر اهل مکه (از مشرکین) اطلاق کرد و فرمود: بروید! آزاد شدگان » وطلقا از مؤلفة قلوبهم نیز بودند. و نزد اهل علم به اثبات رسیده که معاویه هیچ فضیلتی نداشته و پیامبر هیچ مطلب خوبی را درباره او نگفته است . ر.ک فتح الباری - ج 83/7 كتاب فضائل اصحاب رسول الله ، باب ذکر معاويه . ورک نیز سنن النسائی و کتاب خصائص الامام على نسائی . لازم به ذکر است که نسائی بر دست اهل شام به قتل رسید زیرا زیر بار نرفت که درباره معاویه و مناقبش کتابی بنویسد چنانکه درباره امام علی نوشته بود. بیوگرافی انسانی را در وفیات الاعیان ابن خلكان - ج 77/1 مراجعه کن.

پس چگونه ممکن است یک طليق (آزاد شده) فرزند طليق ، ولایت امر مسلمین را بر عهده گیرد، حال آنکه بسیاری از اصحاب و اهل بیت وجود داشتند؟

و چگونه عمر با آن تقوا و پارسائیش و با آن شدتش در حق خواهی، ولایت را به معاویه می سپارد؟

از بررسی روابط عمر با معاویه ، چنین بر می آید یک امر پیچیده و مبهمی، این روابط را متبلور می سازد، و این امر در کتابهای تاریخ، درست بیان نشده است.

شاید عمر در برابر دشمنانش، احساس ضعف کرده بود، ولذا می خواست به بنی امیه پناه بیاورد.

و شاید می خواست پس از خودش سنگی را در راه حرکت اهل بیت بیاندازد!

و شاید چیز دیگری در این امر نهفته است. ولی آنچه لازم است بگوییم این است که: ولایت بخشیدن به معاویه را نمی توان، یک اشتباه به حساب آورد.

خط بنی امیه اولین تحرک خود را از عمر دریافت کرد زیرا عمر بود که معاویه را بر سرزمین شام، حکومت داد، واین خط آماده شد برای هموار ساختن راه ، پیشاپیش خود و از بین بردن تمام مشکلات سر راه، حتی دولت و خلافت.!

ص: 134

لازم است روایاتی را که مربوط است به موضعگیری عمر از معاویه مورد بررسی قرار دهیم تا مطلب روشن تر گردد.

ابن حجر گوید: هنگامی که عمر به معاویه می نگریست می گفت: این کسرای عرب است.(1)

واما مناسبت این سخن؛ ابن عبدالبر چنین گوید: هنگامی که عمر وارد شام شد ومعاویه را دید، گفت: این کسرای عرب است .

معاویه در یک موکب بزرگی به استقبال خليفه آمده بود، وقتی نزدیک او شد به او گفت: تو صاحب این موکب بزرگ هستی ؟ گفت : آری، یا امیرالمؤمنین ! گفت: شنیده ام که نیازمندان ، بر در خانه ات صف می کشند؟ گفت: آری، چنین است. گفت: چرا چنین باشد؟

گفت: ما در سرزمینی هستیم که جاسوسهای دشمن زیادند، پس باید چنان قدرتی نشان بدهیم که آنها را به ترس و وحشت وا داریم! پس اگر اجازه دهی، چنین کنم و اگر مرا بازداری ، انجام ندهم. عمر به معاویه گفت: اگر آنچه می گوئی حق است، پس این نظر خردمندانه ای است و اگر باطل است پس خدعه و فریب ادیبانه ای است. گفت : پس به من امری کن ای امیرالمؤمنین! عمر گفت: نه تو را امر می کنم و نه نهی می نمایم.(2)

ص: 135


1- الاستیعاب ج 1417/3 - مقدمه ابن خلدون : ص 160.
2- الاستیعاب ج 1417/3.= گفته اند که حقوق سالیانه معاویه ، بالغ بر ده هزار دینار بوده است. و در روایتی گفته اند که ماهیانه اش یک هزار دینار بوده.

دقت کننده در این روایت، همراهی شدید معاویه وعمر را در می یابد و می بیند چگونه عمر از انحرافات خطرناک معاویه در می گذرد و آنها را نادیده می گیرد. حال چگونه می توان این بر خورد عمر را با برخوردهایش نسبت به دیگر اصحابی که ولایت شهرها را به آنها واگذار کرده بود و با عصایش آنان را سخت کتک می زد و اموالشان را مصادره می نمود و از کارها بر کنارشان می کرد، سازش داد ؟!

و اگر در بهانه معاویه دقت کنیم که می گوید، دشمن را می خواهیم بترسانیم، می بینیم این بهانه سست و بی معنایی است وعمر را بین دو امر قرار می دهد:

یا اینکه ساده لوحی است که معاویه او را فریب داده و یا اینکه با هم نقشه داشته اند. و از سخن عمر که می گوید: من نه تو را امر می کنم و نه نهی می نمایم، چنین بر می آید که با هم توطئه دارند و یکدست اند.

مگر نه این است که اعراب ، پیاده و بدون هیچ کبکبه و دبدبهای به جنگ روم وفارس می رفتند و بدون هیچ ابهت و قدرت نمایی ، بر آنان چیره می شدند؟

روایت شده که معاویه همراه عمر در سفر حج بود، و در آن سفر معاویه با کبکبه زیاد و هیئت پادشاهانه بود؛ عمر گفت: آفرین! ما

ص: 136

بهترین مردم هستیم چرا که خیر دنیا و آخرت را با هم فرا گرفته ایم، وقتی لباسهای معاویه را آوردند، ردائی را بیرون آورد و او را پوشید .عمر بوی بسیار خوشی را از آن لباس استشمام کرد. عمر به او اعتراض کرد. معاویه گفت: من این را پوشیدم - ای عمود که بر عشيره ام وارد شوم.(1)

از این روایت کاملاً روشن است که رابطه عمر با معاویه بالاتر از رابطه خليفه و یکی از عاملانش است، زیرا لغتی که معاویه با او در سخن گفتن به کار می برد، اشاره دارد، بر اینکه معاویه همردیف و همطراز عمر است.

روایت شده که معاویه وارد بر عمر شد در حالی که بر او ردائی سبز بود. پس اصحاب به صورت اعجاب به او نگریستند. وقتی عمر آن را دید، چوبدستیش را برداشت و به جان معاویه افتاد. معاویه با تعجب می گفت: الله الله یا امیرالمؤمنین! چه شده است ؟ عمر سخنی نگفت و سپس به جایگاه خود رفت و نشست.

به او گفتند: چرا این جوان را زدی در حالی که در میان قومت، مانند او کسی نیست ؟!

عمر گفت: من از او جز خیر ندیده ام و جز خیر نشنیده ام ولی ترسیدم غرور پیدا کند با این لباس شاهانه) خواستم غرورش را

ص: 137


1- الاصابه في معرفة الصحابه ج 3/ 434 - بیوگرافی معاویه.

بشکنم.!(1)

عمر می گوید: جز خیر ندیدم و جز خیر از او نشنیدم! یعنی که تمام رفتارهای معاویه مورد رضایت کامل عمر بوده، و تنها چیزی که عمر را ناراحت کرده بود، غرور معاویه بود و لذا بلند شد و به او کتک زد تا مقداری غرورش را پایین آورد.

ولی آیا عمر توانست غرور معاویه را در هم بشکند و جلوی خود خواهیهایش را بگیرد؟

نکته دیگری که قابل ذکر است، سخن همنشینان عمر است که بدو گفتند: چرا آن جوان را زدی در حالی که مانند او در میان قومت کسی دیده نمی شود؟

واضح است که این سخن از زبان یاران خط اموی تراوش کرده وگرنه چطور ممکن است معاویه را از تمام اصحاب بالاتر بدانند؟ و چگونه عمر، این سخن را از آنها می پذیرد؟

پس از بررسی این روایتها ، مبالغه نمی کنیم اگر بگوییم معاویه ، ساخته خود عمر است ، به او پناه برد و او را پشتیبان خود قرار داد.

وهمانا عمر به خوبی خطر معاویه را درک می کرد و آگاه بر طمعها وحرصهایش بود و بی گمان هشدار پیامبر از بنی امیه، به او نیز

ص: 138


1- همان.

ابلاغ شده بود.(1)

یکی از دلایلی که ثابت می کند عمر کاملا از خطر معاویه آگاه بود، همان است که به گروه شورا - هنگامی که ضربت خورد - تصریح کرد که : مبادا پس از من اختلاف کنید، زیرا اگر چنین کردید پس یقین که معاویه در شام منتظر چنین فرصتی است تا خلافت را از شما برباید.(2)

پس معاویه آماده چیره شدن و مسلط شدن بر حکومت است.

عمر این مطلب را درک می کند لذا قبل از مرگش، صحابه را هشدار می دهد ولی همین هشدار را صحابه همواره به در ایام حیاتش - به او می دادند و هیچ اعتنایی به آنها نمی کرد.

بشنوید سخن عمر را که می گوید: این جوان قرشی (معاویه) را نکوهش نکنید.

او کسی است که در حال خشم می خندد و از خشنودیش چیزی بدست نمی آید.

ص: 139


1- روایتهای زیادی از نکوهش بنی امیه ، از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده مانند اینکه فرمود:هلاک امت من بر دست جوانانی از قریش است . ابوهریره گفت: اگر می خواستی نام آنها را می بردم و می گفتم بنی فلان وبني فلان . وهمچنین سخن حضرتش که فرمود: همانا بنی امیه ، همان شجره ملعونه اند که در قرآن آمده است . ر.ک. الدر المنثور ج 191/4وصحیح بخاری کتاب الفتن.
2- الاصابه في معرفة الصحابة ج 3434 - بیوگرافی معاویه .

او کسی است که از بالای سرش چیزی گرفته نمی شود جز از زیر پاهایش.(1)

عمر قطعاً این حرف را بی جهت نمی زند. لابد در میان اصحاب، کسانی بودند که معاویه را پیوسته مذمت و نکوهش می کردند وعمر می خواهد آنان را از این مذمت باز دارد. پس آیا عمر در آخر عمر به این خطر معاویه پی برد؟!

البته روایتهایی که در دسترس است، ما را به چنین نتیجه ای نمی رساند.

عمر وجانشینی

هنگامی که عمر ضربت خورد، شورائی را متشکل از 6 نفر قرار داد، که در میان خود می بایست خلیفه ای را تعیین کنند و اینان عبارت اند از: طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، عثمان و سپس امام علی علیه السلام.

با نگرشی به این پنج تن - بجز امام علی علیه السلام - در می یابیم که آنان به هیچ وجه پذیرشی نسبت به امام علی علیه السلام نداشتند زیرا آنها از دشمنان امام بودند و در حقیقت آنها اركان خط قبیله ای و نژادپرستی بودند؛ همان خطی که عمر را به حکم رساند.

ص: 140


1- الاستيعاب . ج 1418/3.

پس چگونه عمر این شش نفر را انتخاب می کند در حالی که یقین دارد که اینها هرگز امام علی را نمی پذیرند و هیچکدام از آنان، به خلافت امام على تن در نمیدهد؟!(1)

وهمانا برنامه شورا به یک روش مسخرهای پیش رفت تا در نهایت، خلافت را در آغوش بنی امیه بیاندازد و این امر قطعا از قبل ترسیم شده وتدبير شده بود.

ملاحظه کنید که وقتی قوم به مشورت می پردازند، زبیر به على رأی می دهد وسعد به عثمان وطلحه به عبدالرحمن ، سپس عبدالرحمن کناره گیری می کند و خود را کاندید نمی نماید، بلکه به سود عثمان کنار می رود و در نتیجه سه نفر همراه عثمان می شوند و یک نفر با علی! زیرا وقتی عبدالرحمن به سوی عثمان توجه کرد، طلحه نیز با او همراه شد.(2)

در روایت دیگری آمده است که نتیجه دو بر دو شد یعنی تعادل آرا پیش آمد. در آنجا عبدالرحمن به امام علی پیشنهاد کرد که با او بیعت می کند اگر با کتاب خدا وسنت رسولش وسنت شیخین عمل کند، ولی امام علی علیه السلام از سنت شیخین سر باز زد. پس، از عثمان خواست

ص: 141


1- با ملاحظه رفتار این پنج نفر در کتابهای تراجم ورجال ، می توانید مواضع آنها و موضع حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم نسبت به آنها را دریابید و ببینید که نژاد پرستی چگونه بر رفتار و کردار آنان حاکم است .
2- فتح الباری شرح صحیح بخاری ج 59/7.

واو موافقت کرد، لذا با او بیعت کردند!(1)

جالب اینجا است که وقتی عثمان به قدرت رسید و حکومت در دسترسش قرار گرفت، نه تنها با سنت شیخین مخالفت کرد که با کتاب و سنت نیز به مخالفت برخاست ولذا حتى آن قومی که او را برگزیده بودند و کاندیدش کرده بودند نیز از او دست بر داشتند.

سؤالی که اینجا مطرح است: آیا این رفتار عمر مطابق شورا و روحیه اسلام است یا خیر؟

پاسخ منفی است! زیرا انتخاب عمر صد درصد بر اساس قبیله ای است و قطعا قرار دادن علی در میان آنان چیزی جز تلاش برای پوشش گذاردن بر انگیزه اصلی انتخاب آن مجموعه نیست ، که حتی برخی از افراد از عمر خواسته بودند فرزندش عبدالله هم جزء آنان قرار دهد.(2)

عمر با وضع این قانون، فرصتی به بنی امیه داد تا از طریق عثمان ، رسمیت وشرعیت یابند، و یکسال پس از آن، از همین راه قانون اسلامی شورا را زیر پا گذاردند و رژیم وراثت را بر قرار کردند.

بهرحال، قرار دادن شورا در میان شش نفر که با هم تناقض دارند و از هم منزجرند، با قرآن منافات دارد، زیرا در قرآن می فرماید:

ص: 142


1- الكامل في التاريخ - ج 3، 71، تاریخ طبری - ج 233/4.
2- فتح الباری - ج 5487.

«وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُم»(1) یعنی میان مؤمنین، نه میان یک گروه خاصی. و همچنین، این امر مخالفت دارد با سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که نص قرآنی را مورد اجرا قرار داد و در میان اصحاب ، آن را به کار انداخت وباب آزادی رأی را بر گشود که متأسفانه در زمان ابوبکر وعمر، این باب بسته شد تا اینکه راه را برای دیکتاتوری بنی امیه بگشاید.

واگر عمر در حال احتضار، سرگردان بود و نمی دانست چه کار کند؛ آیا کسی را جانشین خود قرار دهد یا ندهد و بگوید: اگر خلیفه

قرار دهم پس او که از من بهتر بود (رسول خدا) صلی الله علیه و آله وسلم خليفه ای برای خود تعیین نکرد، و اگر خلیفهای تعیین کنم، پس ابوبکر، برای خود جانشینی تعیین کرد.(2) بهرحال یک نفر از این تردید و سرگردانی عمر، سوء استفاده کرده به او گفت : عبدالله بن عمر را جانشین خود قرار ده!

عمر پاسخ داد: خدا تو را بکشد! به خدا با این سخن ، خدا را مدّ نظر قرار ندادی. من کسی را خلیفه قرار دهم که نمی تواند حتی همسر خود را هم طلاق دهد.(3)

ولی بهرحال، عمر خلافت را در مجموعه ای قرار داد که از خط

ص: 143


1- سوره شوری : 38.
2- بخاری ج 100/9 ۔ مسلم - ج 1454٫3ح 11 و 12.
3- فتح الباری - ج 5487 - تاریخ الخلفاء - ص 145، تاریخ طبری - ج 228 /4.

قبیله ای و نژاد پرستی که ابوبکر اساسش را وضع کرد، فراتر نرفته و در پایان یکی از یاران و پیروان همین خط را به منصه قدرت رساند و به هیچ وجه از محدوده این خط خارج نشد و به سوی علی روی نیاورد.

و على رغم موضعگیری عمر نسبت به فرزندش عبدالله واینکه او دارای شخصیتی ضعیف است که نمی تواند، تصمیمی بگیرد، با این حال، برای اینکه دلش را بدست آورد، او را جزء مشاوران قرار داد.

عمر گفت: اگر سه نفر بر یک رای اجتماع کردند و سه نفر دیگر بر رای دیگری، پس عبدالله بن عمر را داور قرار دهید و اگر داوریش را نپذیرفتید، پس اولویت با گروهی است که عبدالرحمن بن عوف جزء آنها است. و همانا اگر عثمان خلیفه شد، پس او انسانی است دارای نرمش و اگر امام علی علیه السلام خلیفه شد، پس مردم درباره او اختلاف خواهند کرد واگر سعد خلافت گرفت، پس خوب است وگر نه باید خليفه وقت از او استمداد کند.(1)

سؤالی که مطرح است، چرا عمر به جای فرزندش شخصیتهایی مانند ابوذر یا عمار را - مثلا - كاندید نکرد؟(2)

ص: 144


1- مصدر سابق.
2- لازم به ذکر است که عبدالله بن عمر پس از عثمان ، بیعت با علی را رد کرد و به جای او ، با معاویه بیعت کرد، و پس از معاویه با فرزندش یزید نیز بیعت کرد، و خداوند عمرش را طولانی گردانید تا اینکه به حجاج ملحق شد و پشت سر او به همراه انس بن مالک، نماز می خواند. ر. ک. تاریخ ابن عمر در کتابهای رجال.

و بدینسان معلوم می شود که مسائل در جهت مخالف امام علی علیه السلام پیش می رود، چرا که عبدالله بن عمر هیچ وزنه سیاسی ندارد وعبدالرحمن هم پیمان عثمان است.

امام علی علیه السلام در این باره می گوید: « عثمان را همطراز من قرار داد ... و گفت: همراه با اکثریت باشید . سپس گفت: همراه عبدالرحمن بن عوف باشید. وسعد هم هرگز با پسر عمویش عبدالرحمن مخالفتی ندارد. عبدالرحمن هم داماد عثمان است و آنها با یکدیگر مخالفت نمی کنند، پس یا عبدالرحمن خلافت را به عثمان بسپارد ویا عثمان آن را به عبدالرحمن !».(1)

پیداست که امام با علم کامل به رازهای این بازی، به زور وارد شورا شد و می دانست که سرانجام، پیروزی با خط عمر است ، که گویا عمر خجالت میکشید، سنت دوست دیرینه اش را در مورد خلافت خود که بدون مشورت مسلمین رخ داد، اجرا کند و می خواست دایره خلافت را کمی گسترده تر کند ولذا چنین برنامه ای را اختراع کرد ولی خود مطمئن بود که در نهایت، همان کسی به خلافت می رسد که خود او می خواهد.

عمر قبلاً دانست که امر منحصر بین دو نفر می شود: علی وعثمان و چون على حافظ منافع آنان نخواهد بود بلکه با آن مخالفت

ص: 145


1- ر.ک تاریخ طبری ج 230/4 ونهج البلاغه.

خواهد کرد، لذا خلافت تنها به عثمان می رسد ولا غير . یعنی در حقیقت عمر، خلافت را به عثمان سپرد ولی با ترفند شورا، انگیزه واقعی را پنهان کرد!(1)

چنانکه در کتاب فتح الباری - ج 7 - ص 55 آمده است ، عمر گفت: اگر « اجلح »(2) خلافت را در بر گیرد، مردم را به راه راست هدایت می کند .

فرزندش بدو گفت : پس چرا او را جانشین خود قرار نمی دهی؟ عمر پاسخ داد: هرگز نه در زندگی ونه پس از مرگ، به او واگذار نمی کنم !!

این همان نتیجه ای است که ما بدان رسیدیم؛ چرا که مقصود از « اجلح » امام علی علیه السلام است.

ص: 146


1- ر .ک فتح الباری ج 547 تا تأكید عمر را بر این مطلب در یابی.
2- اجلح کسی است که موی دو طرف پیشانیش ریخته باشد یعنی جلوی سرش بدون مو باشد. او را « انزع » نیز گویند که « انزع » از القاب امير المؤمنین علی علیه السلام، است.

ايستاه چهارم : عثمان

اشاره

عثمان

« بنیانگذار شالوده خط بنی امیّه »

ص: 147

ص: 148

عثمان

عثمان مانند آن دو نفر نبود که در امر خود احتیاط ورزد و حسابی برای دشمنانش باز کند و قبیله اش را مورد رعایت قرار دهد. او به مجرد اینکه زمام حکومت را در دست گرفت، میل وشوق درونیش را به قومش، آشکار کرد واموی بودن خود را اعلام نمود، پس مورد خشم مردم قرار گرفت و حتی باران غیر امویش نیز علیه وی قیام کردند.

عثمان از حدود خط قبیلگی که قبل از وی ابوبکر وعمر، آن را ترسیم کرده بودند، تجاوز کرد و خط خود را منحصر در بنی امیه نمود.

واو بدینسان با کتاب وسنت، مخالفت ورزید. ونصيحتهای مشفقانه و خیرخواهانه دیگران را بر زمین زد و به احدی اعتنا نکرد.

ص: 149

آیا آن قدر عثمان قدرت داشت که در موضعگیریش ، آنچنان پیش رود؟ یا اینکه دیده بود که خط قبیلگی ، در میان جامعه، تثبیت شده بود و دیگر نیازی به سیاست کاری نبود؟

ضربتهای شدیدی که به خط اهل بیت به رهبری امام علی از دوران ابو بکر تا عصر عمر وارد آمده بود، قدرت و نیروی این خط را تضعیف کرده بود. تمام فشارها بر آن وارد می شد و تمام نیروها در مسیرش متمرکز شده بود که آن را به نابودی بکشاند، زیرا تنها خط فعالی بود که در برابر خط قبیلگی قرار داشت؛ پس بر خورد خط قبیلگی با آن، امری سرنوشت ساز و حتمی بود.

بنابراین، خط قبیلگی توانائی زیستن ندارد جز بر حساب خط اهل بیت.

وخط اهل بیت چاره ای ندارد جز همزیستی با خط قبیلگی و اعتراف به آن ، یا پذیرش مرگ تدریجی به عنوان گروهی که اعلام موجودیت کرده و یارانی دارد نه اینکه خطی است دارای عقیده و ایده ای ویژه.

و همانا ابوبکر و عمر اقدام بر پراکنده ساختن اصحابی کردند که در سایر شهرها جزء یاران امام به حساب می آمدند، تا اینکه با وحدت خویش نیروی فشاری را علیه خط قبیلگی به وجود نیاورند.

و هنگامی که عثمان سر کار آمد، اوضاع و شرایط را آماده دید که

ص: 150

نتیجه وره آورد خط قبیلگی را اعلام دارد و پایه های خط اموی را بنیان نهد. چرا که خط قبیلگی به مرور ایام دچار ضعف و انحلال خواهد شد؛ پس لازم است که سرانجام در محدوده قوی ترین خاندان آن خط قرار گیرد. و در میان قریش هیچ خاندانی نیست که قدرت نگهبانی و نگهداری خط قبیلگی را داشته و با خط اهل بیت به شدت مخالفت کند، جز خاندان بنی امیه . بنابراین، بنی امیه تنها کاندیدی است که می تواند این نقش مهم را بازی کند، و همو بود که حتی پیش از اسلام نیز پرچم مخالفت با بنی هاشم را برافراشته بود.(1)

عثمان وصحابه

عثمان دو موضعگیری متفاوت نسبت به صحابه داشت:

موضع مؤيد وياور

موضع دشمن آشکار

آنان که مورد تأیید و یاری او بودند، همان ها بودند که تأییدش کرده و با وی بیعت نمودند و راه رسیدن به حکومت را برایش هموار ساختند. که در رأس آنها سعد بن ابی وقاص ، طلحة بن عبيد الله، زبیر بن عوام و عبدالرحمن بن عوف قرار دارند. عثمان هم با آنها خوب معامله کرد؛ آنچنان سر کیسه (بیت المال را برای آنان کج کرد که

ص: 151


1- ر. ک. كتاب النزاع والتخاصم بین بنی امیه و بنی هاشم نوشته مقریزی چاب قاهر.

همه شان دارای ثروت و مکنت فراوان شدند و اندوخته هایی سنگین از زر وسیم بدست آوردند.(1)

ظاهراً اینان به همین سرمایه دار شدن بسنده کردند و دیگر در پی حکومت نرفته و آن را به بنی امیه واگذار نمودند.

ولی آنان که مورد دشمنی و عداوت عثمان قرار گرفتند، همان ها بودند که به خاطر حق خواهی در برابرش ایستادند وبا على هم پیمان شدند، و در راس آنان ابوذر غفاری، عمار بن ياسر و عبدالله بن مسعود بود. موضعگیری عثمان نسبت به ابوذر ، از سایرین شدیدتر وكينه اندوزتر بود، زیرا ابوذر نیز به خط بنی امیه . بطور کلی - وبه عثمان ومعاويه - بویژه - بسیار بد بین وشدید بود.

پندار غلطی است اگر تصور شود که موضعگیری ابوذر نسبت به عثمان ومعاویه تنها به خاطر خوش گذارنيها واندوختن زر و سیم و برباد دادن حقوق فقرا و بیچارگان بود؛ چرا که این سبب، علت

ص: 152


1- هنگامی که زبیر مرد، زمین ها و ملک های زیادی را دارا بود از جمله یازده خانه در مدینه داشت و در خانه در بصره و یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر! تنها یکی از زمینهایی که خریداری کرده بود به نام « غابه »، آن را به صد و هفتاد هزار دینار خریده بود. وی چهار زن داشت که میراث هر یک از آنان، یک میلیون و دویست هزار بود! واما ثروت عبدالرحمن بن عوف ، پس بسیار بالاتر از او بود. ابن عساکر روایت کرده که قیمت ما ترک طلحه از مال ولک، به سی میلیون درهم می رسید و از چشمه های آب یک میلیون و دویست هزار دینار!۔ ج574.

ظاهری بود وگرنه انگیزه واقعی، اعلام بطلان خط بنی امیه وعدم مشروعیتش بود.

بر خورد میان ابوذر وعثمان ، زائیده آن دوران نبود که ریشه در عصر ابوبکر و عمر داشت ؛ آنگاه که طرح انحراف از خط پیامبر کشیده شد. ابوذر، آن شخصیتی که در برابر مشرکین مکه، ایستادگی می کرد وآن همه شکنجه و آزار را تحمل نمود، هرگز در آن دوران نیز، از گفتن حق باز نایستاد، و درباره پیامبر روایت های راستین را نقل می کرد.(1)

از این معلوم می شود که بر خورد میان ابوذر وعثمان برخوردی ایدئولوژی و عقیدتی بود. برخورد میان ایده ای متعهد وایدهای مخالف.

ميان يار اهل بیت علیهم السلام ورمز بنی امیه.

میان خط اهل بیت علیهم السلام و خط اموی.

به همین خاطر، داوری عثمان بر ابوذر بسیار شدید وسخت بود ولذا حكم به تبعید وی داد.

گویا عثمان نخستین کسی بوده که سنّت تبعید رهبران ومصلحان در تاریخ حکومت جائران را پایه ریزی کرد.

موضعگیری عثمان نسبت به عمار همان موضعگیریش نسبت

ص: 153


1- پیامبر و درباره قبیله ابوذر نیز فرموده بود: «خداوند غفار را بیامرزد». ر. ک. به کتب سیره.

به ابوذر بود، زیرا هر دو از یاران امام بودند و نظری یکسان نسبت به بنی امیه داشتند.

لذا عثمان می خواست عمار را نیز . پس از وفات ابوذر - به همان دیار تبعيد کند، لولا دخالت امام علی بود که بر عثمان نهیب زد:

از خدا بترس! تو یکی از مردان صالح را تبعید کردی واو در تبعیدگاهش از دنیا رفت ؛ اکنون می خواهی همردیفش را نیز تبعید کنی.»(1)

در نتیجه عثمان، خود امام علی را نیز تهدید به تبعید کرد و گفت: تو سزاوارتری به تبعید از او !! وامام پاسخ داد: هر چه می خواهی بکن!(2)

بهرحال عثمان پس از فشارهای وارده بر او، از این دیدگاهش دست بر داشت ولی عمار هرگز موضع خود را نسبت به عثمان تغییر نداد، و هنگامی که عثمان از بیت المال مسلمین، زیور آلات برای برخی زنانش خریداری کرد، عمار به شدت در برابرش ایستاد؛ او هم به پلیس خود دستور داد تا او را گرفته و آنقدر کتک زدند که بی هوش شد.(3)

ص: 154


1- انساب الاشراف - ج 5 54 - 5د، تاریخ یعقوبی - ج 2 /173.
2- انساب الاشراف - ج 5 : 55.
3- انساب الاشراف - ج 5: 49.

و روایت شده، هنگامی که عثمان مورد بیعت قرار گرفت، عمار در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به سخنرانی پرداخت و گفت: «ای گروه قریش! از اینکه خلافت را از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گرفتید،و به این یکی و آن یکی سپردید، پس من اطمینان ندارم که خدا آن را از همه باز نستاند و در قبیله دیگری قرار ندهد، چنانکه شما از اهلش گرفتید و در غیر اهلش قرار دادید».(1)

و مقداد برخاسته گفت: «من نیافتم کسی را آن قدر مورد اذیت و آزار قرار گیرد، همچون اهل بیت پیامبر، پس از آن حضرت». پس عبدالرحمن بن عوف پرخاشگرانه برخاست و گفت: به تو چه ای مقداد؟

مقداد گفت: «من به خدا قسم آنها را دوست دارم چنانکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آنان را دوست دارد. و همانا حق با آنها است. ای عبدالرحمن ! من از

قریش در شگفتی ام که به فضل اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در میان مردم آبرویی پیدا کردند و اکنون گرد هم آمدند که میراث رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را از دستشان بیرون آورند. به خدا سوگند - ای عبدالرحمن - اگر بارانی می یافتم، هرآینه با قریش می جنگیدم چنانکه در ایام بدر با آنان جنگیدم».(2)

وهمچنین عبدالله بن مسعود علیه عثمان قیام کرد و در کوفه همچنان که مردم را موعظه میکرد و کتاب خدا را به آنان می آموخت،

ص: 155


1- همان، تاریخ طبری - ج 233/4 ، الكامل في التاريخ - ج 3/ 71.
2- همان.

مردم را علیه او به شورش دعوت می کرد. ولذا عثمان او را برکنار کرد و وليد بن عقبه را به جای او به کوفه فرستاد، پس ابن مسعود با او برخورد داشت و سخنی درشت تحویل او داد، سپس به سوی مدینه هجرت کرد وكوفه را با اهلش وداع گفت.(1)

و در مدینه برخوردی میان ابن مسعود وعثمان پیدا شد که عثمان به مأمورینش دستور داد تا آنقدر او را کتک بزنند که استخوانهایش در هم بشکند. وسپس دستور داد که روزیش را از بیت المال قطع کنند. وبدینسان امام علی علیه السلام سخت بر عثمان خشم کرد وابن مسعود را به خانه خود برد و مورد رعایت ویژه خویش قرار داد.(2)

عثمان به این هم بسنده نکرد، بلکه دستور داد که به هیچ وجه نگذارند ابن مسعود از مدينه خارج شود، پس او در آنجا ماند تا روزی که بیمار شد و از دنیا رفت.(3)

عثمان و على

همزیستی امام علی علیه السلام با ابوبکر وعمر، همزیستی مدافعانه بود. فشارهایی که بر آن حضرت وارد میشد به خاطر نقشی بود که امام

ص: 156


1- انساب الاشراف . ج 5/ 36.
2- انساب الاشراف. ج 37/5.
3- انساب الاشراف. ج 37/5.

داشت چرا که او نماینده شرعی امت ورهبر خط اهل بیت بود که گروه زیادی از صحابه را در بر می گرفت، امام از نقش خود بخاطر حفظ وحدت امت، دست برداشت، ولی هرگز از ایده خود که آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به ارث برده بود، دست بر نداشت.

یعنی امام از قدرت کناره گیری کرد، نه از اندیشه.

امام از حکومت دوری جست نه از ایده.

امام راه را برای خط قبیلگی گشود که حکومت کند ولی نه که با اسلام بازی نماید.

چنان که پیداست آن دو نیز، در این زمینه برخوردی نداشتند بلکه نیروی علمی امام را احترام کرده و اعتراف به برتری او داشتند .

البته معنایش این نیست که نمای اسلام در دوران آن دو خلیفه، کاملا رو به راه بوده و درست جلوه داشته، بلکه قطعا انحرافی وجود داشت، ولی آن انحراف بقدری بزرگ نبود که امام را به خشم و برخورد وا دارد ولی امام نگران آینده این انحراف وكژی بود.

هنگامی که عثمان سرکار آمد، انحراف او از حدّ شیخین تجاوز کرد و به اصل اسلام رسید. اینجا بود که موضعگیری امام و شیعیانش تغییر یافت و مقاومت پنهانی، شکل آشکار به خود گرفت. وحتى آنان که در آغاز ، بيرق عثمان و بنی امیه را بر افراشتند، این بار به مقاومت با آنها برخاستند.

ص: 157

و همانا پیدایش بنی امیه در دوران عثمان آغاز تحول است بهسوی جاهلیت و آغاز پیدایش اسلامی مخالف با اسلام اهل بیت علیهم السلام و دشمن با آن، که این دشمنی را آشکار ساخت.

بنابراین، مطلب فراتر از غوطه ور شدن یک خاندان در حکومت بود، بلکه در حقیقت آغاز تلاشی بود جدّی برای به وجود آوردن اسلامی نوین، جدای از اسلام خلفا و هر چند آن اسلام نیز، اساس درستی نداشت ولی آنقدر منحرف نبود که آنان را به قهقرا وبه جاهلیت باز گرداند.

بنی امیه فرصت رسیدن عثمان به حکومت را مغتنم شمرده و با یکپارچگی و وحدت گردا گردش جمع شدند و آماده یورش به بنی هاشم بویژه اهل بیت علیهم السلام به رهبری امام علی علیه السلام شدند.

در برابر چنین وضعیتی، امام ناچار بود که بر خورد علنی داشته باشد نه اینکه مانند دوران ابوبکر و عمر، به مسالمت و همزیستی ادامه دهد.

از آنچه گذشت کیفیت و چگونگی روابط میان امام و عثمان روشن می شود و همچنین چگونگی موضعگیری حضرت در برابر سیاست ها و رفتارها و برخوردهای عثمان .

موضعگیری امام نسبت به ابوبکر و عمر ، موضعگیری توجیه کننده ای شرعی بود در برابر تجاوزهای آنان به نصوص و متون شرعی،

ص: 158

ولی موضعگیریش نسبت به عثمان، شرعی وسیاسی است و از حدود نظری تجاوز کرده به حدود عملی می رسد.

امام درباره عثمان می فرماید:

« ... تا اینکه سوم قوم (عثمان) بر خاست، در حالی که هر دو طرفش باد کرده بود، میان موضع خالی کردن و خوردنش، و فرزندان پدرش (بنی امیه) همراه او برخاستند، اموال خدا را می خوردند مانند شتری که گیاهان بهاری را می خورد. تا اینکه سرانجام ریسمان تابیده اش گشوده شد و رفتارش او را به قتل رساند و پری شکمش او را ساقط کرد».(1)

امام علی علیه السلام در اینجا عثمان را مورد هجوم قرار می دهد و او را متهم به غرور، خود بزرگ بینی، توطئه با بنی امیه و از بین بردن اموال مسلمین می نماید که همانا عثمان این اموال را بر قوم خود تقسیم کرد ودرهای بیت المال را با گستردگیش بر آنان گشود تا جیب های خود را پر کنند و به احدی رحم نکنند و آنان را تشبیه به شترهایی می کند که هنگام بهار به گیاهان بهاری یورش برده و با حرصی فزون آنها را می خورند.

پس از این تشبیه دقیق ، هیچ تشیهی نیست که حال عثمان را با بنی امیه و حال آنان را با مسلمانان ، ترسیم نماید .

ص: 159


1- نهج البلاغه - ص 49، خطبه 3.

هرگز آن دو نفر که پیش از او بودند، چنین حالی نداشتند، زیرا علی رغم موضعگیریشان نسبت به متون و نسبت به اهل بیت علیهم السلام، خود را متعهد به زهد نموده و بیت المال را نگهداری می کردند و چنین رغبتی نداشتند که فقط به قوم و خویش خود برسند و دیگران را رها کنند؛ چنانکه عثمان می کرد.

از زبان امام نیز هیچ انتقادی در این مورد نسبت به آن دو نرسیده، بلکه تنها بر خورد امام با آنان در حدود نصوص ومتون و اجرای آنها بوده است ولی اگر مطلب به امور مسلمین مربوط شود امام هرگز سکوت نمی کند و تسلیم وضعیت موجود نمی شود.

هنگامی که حکومت بدست عثمان افتاد، امام گفت:

«به تحقيق فهمیدید من سزاوارتر از همه مردم به آن هستم. به خدا قسم تا وقتی که امور مسلمانان به سلامت است، من تسلیم خواهم بود، هر چند به شخص خودم ظلم شود که در آن حال امید پاداش واجر از خدای خود دارم و در آنچه شما بر آن رقابت و کشمکش دارید از زینت ها وزخارف دنیا، زهد می ورزم و دوری می جویم».(1)

این سخن دلالت روشنی بر نقطه نظر امام نسبت به خلفا دارد؛ و آن اینکه شخص خود را فدای مصالح اسلام و مسلمین می نماید. پس اگر منافع اسلام و مسلمین مورد تعرض قرار گیرد، امام هرگز

ص: 160


1- نهج البلاغه - ص 102 خطبه 74.

سکوت را روا نمی دارد، چنانکه موضعگیریش را نسبت به عثمان ملاحظه می کنیم.

هنگامی که عثمان دستور تبعید ابوذر را صادر کرد و در میان مردم اعلام نمود که حق ندارد کسی با ابوذر حرف بزند یا مشایعتش کند، امام این دستور عثمان را به دیوار زد و به آن هیچ اعتنایی نکرد، و برای بدرقه ابوذر به همراه برادرش عقيل وفرزندانش حسن و حسین علیهما السلام و یارش عمار بن یاسر، به ربذه رفت.

امام در وداع ابوذر چنین فرمود:

«ای اباذر! تو برای خدا خشم کردی، پس امیدت به او باشد. این قوم از تو بر دنیای خویش ترسیدند و تو از آنان بر دینت ترسیدی، پس در آنچه بر آنان ترسیدی، از آنان فرار کن. آنها چقدر نیازمند آن چیزی هستند که تو منعشان کردی و تو چقدر بی نیازی از آنچه آنان از تو منع کردند.

و همانا فردا خواهی دانست سود از آن کیست و چه کسی رشک بسیار می برد. وهمانا اگر آسمان ها و زمین ها بر روی بنده ای بسته شود، پس آن بنده تقوای الهی داشته باشد، خداوند راه نجاتی را بر روی او بگشاید.

جز حق با تو انس نمی گیرد و جز باطل از تو وحشت نمی کند. پس اگر دنیای آنها را می پذیرفتی ، تو را دوست می داشتند و اگر از دنیا

ص: 161

چیزی برای خود جدا می ساختی، تو را در امان می گذاشتند.»(1)

آنقدر در زمان عثمان ، ستم ها، تباهی ها، انحراف ها، تجاوزها وكژی ها زیاد شد تا آنکه او را محاصره نموده و مسلمانان را به انقلاب عليه او وا داشت.

لازم به تذکر است که تاریخ نویسان تلاش کرده اند که عثمان را از آن همه فسادها و تباهی ها، مبرا سازند و مسئولیت را بر دوش دیگران گذارند.(2)

سئوالی که در اینجا خودنمایی می کند. این است که نقش امام در برخوردی که میان مسلمانان و عثمان اتفاق افتاد، چه بود؟

آیا امام با انقلابیون - عليه عثمان - هم پیمان شد؟ یا از انقلاب جلوگیری کرد؟

تاریخ نگاران تلاش میکنند به هر صورت که شده آبروی عثمان را حفظ کنند و امام علی را به صورت مؤید و دلسوز او جلوه دهند، تا آنجا که می گویند او در برابر انقلابیونی که خانه عثمان را مورد یورش قرار داده بودند ایستاد و حسنین را با شمشیر های آماده به خدمت، برای دفاع از او فرستاد و پس از کشته شدن عثمان،

ص: 162


1- نهج البلاغة - ص 188 خطبه 130.
2- ر .ک به کتابهای تاریخ، کتاب العواصم من القواصم - ص 77، مغني قاضی عبدالجبار ج20.

فرزندانش را مورد سرزنش قرار داد که چرا کوتاهی کردند!!!(1)

اما کسی که آن رویدادها را مورد بررسی قرار داده به این نتیجه می رسد که امام تلاش فراوانی کرد که عثمان را از آن کارها باز دارد و او را بسیار نصیحت نمود وکوشش می کرد که او را از سیطره بنی امیه رهایی بخشد. ولی تمام تلاشهای حضرتش بی اثر وبی فایده بود چرا که عثمان، اصرار بر موضع سخت و شدید خود وجانبداری از خویشانش داشت.(2)

در برابر این موضع سخت وتند عثمان، امام کناره گیری کرد تا راه را برای انقلابیون باز بگذارد که خود از حقوق خویش دفاع کرده وعثمان را مورد هجوم قرار دهند.

و از اینکه بیشتر آنان که در انقلاب سهیم بوده بلکه آن را رهبری می کردند، پیروان و شاگردان امام بودند، پس معلوم می شود که امام، خود محرک اصلی انقلاب بوده است؛ همان انقلابی که پرچم اسلام راستین را در برابر بنی امیه بلند کرده بود. یا به عبارت دیگر:

پرچم اهل بیت علیهما السلام را در برابر خط قبیلگی برافراشت؛ همان خطی که چهره کریهش ، توسط عثمان ، نمایان شده بود.

نبرد، نبردی میان ظالم و مظلوم نبوده، چنانکه برخی چنان تصور کرده اند بلکه نبردی میان حق و باطل بوده است .

ص: 163


1- ر .ک. تاریخ طبری۔ البدایه و النهایه ابن اثیر - الكامل ابن اثیر.
2- ر.ک مروج الذهب - الامامه والسياسه - تاریخ طبری ۔ البدایه و النهایه ابن اثیر.

حقّی که در چهره انقلابیون جلوه داشت و باطلی که در چهره عثمان و بنی امیه آشکار شده بود.

اینجا دیگر امام نمی تواند مخیَّر باشد که به یکی از آن دو بپیوندد، بلکه امام خود را مقید به حق می داند و حق است که همیشه گرداگرد وجودش در چرخش است.

و بی گمان در این میان، حق وباطل هر دو، روشن و آشکار است.

و شاید همین موضعگیری امام بود که، پس از آن، معاویه آن را مورد بهره برداری قرار داد تا آتش پیکار را میان خود و امام، شعله ور سازد و به اهداف باطل خود در تسلط بر مسلمانان برسد. البته او توان یاری رساندن به عثمان را داشت ولی بهتر همان دید که عثمان از بین برود و فدای اهدافش شود.(1)

عثمان وبني اميه

هنگامی که عثمان به قدرت رسید، ابوسفیان خطاب به بنی امیه گفت :

ص: 164


1- رجوع کن به نام عثمان که در خواست باری از معاویه کرده و در تاریخ طبری - ج 4/ 368ذکر شده است . در نامه آمده است : أما بعد . اهل مدينه کافر شدند. و بیعت خود را شکستند.پس هر چه زودتر و در هر حال ، سپاهیان اهل شام را برای نصرت من بفرست. ر. ک. ابن کثیر- ج 185/7.

«ای بنی امیه! خلافت را مانند توپ به یکدیگر پاس دهید. به همان کسی که ابوسفیان به او قسم یاد می کند، من همواره در آرزوی این روز بودم و باید به فرزندانتان، به ارث برسد.»(1)

بسیاری از تاریخنگاران تلاش می کنند نسبت این سخن را به ابوسفیان، مورد انکار قرار دهند و عثمان را پشتیبان او ندانند ولی عملا سیاست ها و رفتارهای عثمان، این سخن را تأیید و آینده نگری ابوسفیان را تصدیق می کند.

مودودی گوید: هنگامی که عمر، خلافت را به عثمان واگذار کرد، عثمان آهسته آهسته از آن سیاست دست برداشت ومنصبهای بزرگ را به خویشانش بخشید و امتیازات فوق العاده ای به آنان داد، تا جایی که مورد اعتراض عموم مسلمین قرار گرفت. واکنش این رفتارها نه تنها عامه مردم را زیان بخشید که بزرگان صحابه را نیز به عکس العمل وا داشت. به عنوان نمونه: وقتی ولید بن عقبه، حکم ولایت کوفه را از عثمان دریافت کرد، نزد سعد بن ابی وقاص آمد. سعد به او گفت: به خدا نمی دانم تو پس از ما سود می بری یا ما پس از تو نادان می شویم!

او پاسخ داد: ناراحت نباش ، ابو اسحق ! این منصب و ریاست است، برخی ردایش را ظهر در بر می کنند و برخی شب آن را

ص: 165


1- تاریخ طبری - ج10/ 58، مروج الذهب . ج 351/2 - 352.

می پوشند. سعد گفت: به خدا می بینم که آن را پادشاهی قرار می دهید.(1)

افراد خاندان اموی که در حکومت وقدرت غوطه ور شده بودند، و مورد تأیید و پشتیبانی و حمایت کامل عثمان قرار گرفته بودند، نه تنها از لیاقتهای شرعی وسیاسی بر خوردار نبودند بلکه جایگاه شرعیشان نیز متزلزل بود، چرا که رسول خدا طی احادیثی معتبر، آنان را نکوهیده و مذمت کرده بود و مردم را از وجودشان هشدار داده بود ولی عثمان تمام هشدارهای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را نادیده گرفت و دشمنی خود را با اهل بیت علیهم السلام آشکار ساخت.(2)

مودودی گوید: افرادی که در عصر عثمان پُست گرفتند، همه آنها از آزادشدگان (طلقا) بودند. مقصود از «طلقا »: خانواده هایی مکی هستند که تا دم آخر با اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دشمنی ورزیدند، و پس از فتح مکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آنان را بخشید، وداخل در اسلام شدند. معاویه، ولید بن عقبه و مروان بن حکم از همان خانواده هایی بودند که امان گرفته و مورد عفو قرار گرفتند.

واما عبدالله بن ابی سرح، پس از اسلام مرتد شد و از جمله کسانی بود که در فتح مکه، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دستور داد، آنها را بکشند هر چند به

ص: 166


1- ربک الاستيعاب ابن عبدالبر - ج 633/3 وكتاب الخلافه والملک و اسد الغابه ج 91/5 .
2- ر .ک صحیح بخاری ج 58/9 کتاب الفتن.

پرده کعبه چنگ زده باشند.(1)

و همانا عثمان نفوذ و قدرت معاویه را در شام گسترش داد ونه تنها ولايت شام که حمص، قنسرین، فلسطین و اردن را نیز به او واگذار کرد، تا اینکه نفوذش بر تمام شامات گسترش یابد و از نیرومندترین وثروتمندترین والیان به حساب آید، و همین امر باعث شد که او علناً وبدون محابا با امام علی علیه السلام پیکار و نبرد کند. و بهرحال شام مانند عراق نبود که وطن بسیاری از اصحاب باشد، بلکه در قلمرو بنی امیه بود وبهرحال کسی نبود که با معاویه در شام رقابت کند و او هم خوب توانسته بود با مردمش سازش کند و آنان نیز با او و بنی امیه زندگی آرامی داشتند.

و چون معاویه دنیا را بر رویشان گشوده بود، لذا چندان اختلافی بین زندگی قبل از اسلام و بعد از اسلامشان ، نمی دیدند. از این روی، همه با هم مانند یک شمشیر برّان علیه کسی بودند که می خواست دنیایشان را از دستشان بگیرد و بدینسان ، در یک صف واحد، پشت سر معاویه، با امام به جنگ و نبرد پرداختند.

اهل شام اسلام بنی امیه را پذیرفته و اسلام اهل بیت را رد کردند چرا که اسلام بنی امیه دنیایشان ومنافعشان را نگه می دارد. ولی اسلام اهل بیت، دنیا را از دستشان می گیرد و منافع نابجایشان را نابود

ص: 167


1- تاریخ طبری - ج 3/ 58، الكامل في التاريخ - ج 2/ 249، مغازی الواقدی ۔ ج 855/2 .

می سازد. واهل شام معاویه را اختیار کردند زیرا او ادامه خط قیصر روم و دنیا پرستان است . و امام را رد کردند زیرا او ادامه خط نبوت و اسلام وآخرت است.

عثمان گوید: «اگر کلیدهای بهشت در دستم بود، همانا آن را به بنی امیه می دادم تا همه شان وارد بهشت شوند!.»(1)

با اینکه عثمان اینچنین اظهار محبت و علاقه به خویشانش می کند و به حساب مسلمانان، آنها را مورد بخشش فراوان خود قرار می دهد، وقدرت و نفوذ ومنصب و پول فراوان به آنان می بخشد، با این حال، خود اینان بودند که تلاش در براندازی او کرده و برای کشتنش توطئه نمودند، پس عثمان قربانی بدی قوم خویش قرار گرفت.

سرانجام سیاست کج عثمان ، ورفتارهای انحرافیش و پیمان با قومش وکنار زدنش بزرگان صحابه را و تباهی والیانش در شهرها و کشورهای گوناگون، همه اینها باعث شد که مسلمانان بویژه اهل مدينه، هیچ عاطفه ای نسبت به او نشان ندهند و هنگام محاصره اش، حتی یک نفر هم به حمایتش بر نخیزد، و او را رها کنند تا به سرنوشت خود برسد و آنچه را کشته است بدرود. واگر قومش که آنقدر مورد عنایت قرارشان داد و منافعشان به او وابسته بود، برای یاریش هیچ حرکتی نکردند، چگونه بیگانگان او را یاری می کردند؟!

ص: 168


1- احمد بن حنبل از البدایه و النهایه ابن کثیر ج 171N و 178 آن را نقل کرده است.

ابن کثیر این موضع منفی را از سوی صحابه واهل مدینه نسبت به عثمان چنین توجیه می کند:

1- بیشتر آنها بلکه همه آنها باور نمی کردند که قضیه به کشتن عثمان بیانجامد.

2۔ صحابه به شدت از او دفاع می کردند ولی وقتی فشار زیاد شد، عثمان از مردم خواست تا سلاح خود را کنار گذارند؛ ولذا آنها توانستند کار خود را انجام دهند. و بهرحال کسی باور نمی کرد که مسأله منجر به قتل شود.

3- این خوارج از فرصت ایام حج و دور بودن مردم مدینه از شهر ونیامدن سپاهیان یاری دهنده از شهرهای دور دست، سوء استفاده کرده و آن عمل بسیار بد را مرتکب شدند.

4- اینان حدود دو هزار رزمنده نیرومند و شجاع بودند که شاید در کل مدينه، آن همه رزمنده قوی وجود نداشت، چرا که رزمندگان، بیشتر در مرزها مستقر بودند.

با این حال بسیاری از صحابه در خانه های خود ماندند و از فتنه دوری جستند. و اگر یکی از آنان به مسجد می آمد، با خود شمشیر می آورد، و شاید اگر می خواستند مهاجمان را از مدینه بیرون کنند، توان آن را نداشتند.

و اما اینکه برخی گفته اند که بعضی از اصحاب، او را تسلیم مهاجمین کرده و راضی به کشته شدنش بودند، نزد هیچ یک از

ص: 169

اصحاب ، چنین سخنی اعتبار ندارد، زیرا همه آنها از آن متنفر بوده و قاتل را نفرین کردند. ولی برخی چنین مایل بودند که او خود را از خلافت خلع کند مانند عمار بن یاسر ، محمد بن ابی بکر، عمرو بن حمق ودیگران.(1)

این سخن ابن کثیر - که یکی از فقیهان خط اموی است - پر از تناقض گوئی است زیرا چگونه ممکن است صحابه واهل مدینه آن انقلاب گسترده را شاهد باشند و احتمال کشته شدن عثمان را ندهند؟! وانگهی چگونه است که به دفاع از او بر نمی خیزند در حالی که او را میان دو هزار رزمنده مقتدر می یابند؟

این تفسیر ابن کثیر چگونه مطابقت دارد با آن سخن دیگرش که می گوید: بسیاری از صحابه ، در خانه های خود نشسته و از فتنه دوری جستند؟

و چگونه ابن کثیر نفی می کند که کسی از صحابه راضی به قتل عثمان بود، در حالی که طبق روایات زیاد، برخی از صحابه، رهبری انقلاب را بر عهده داشته و مسلمانان را علیه عثمان می شوراندند؟

و از کجا تأکید می کند به اینکه عمار ، محمد بن ابی بکر وعمرو ابن حمق از موضع دشمنی خود دست بر داشتند؟

وانگهی معاویه و سپاهیانش کجا بودند؟

ص: 170


1- البدایه و النهایه ابن كثير - ج 186/7 و 187.

ابن کثیر می خواهد به زور از عثمان دفاع کند، ومنکراتش را توجیه نماید و بر آن رنگ مشروعیت زند. او بدینسان، دفاع از خط وفقهش می کند که از خط بنی امیه سرچشمه می گیرد. از این روی، چنین نظراتی از شخصی مانند او و دیگر فقيهان شام مثل ذهبی، نووی ، ابن تیمیه، ابن عساکر و دیگران، تعجب آمیز نیست، چرا که اینها ناصبینی بودند که با خط اهل بیت، آشکارا دشمنی می کردند.(1)

ابن کثیر می گوید: وقتی به عثمان گفتند: چرا آن نامه را نوشتی؟ و او انکار کرد و مروان را متهم کرد که آن را تقلب کرده و به همین خاطر مهاجمین و انقلابیون بازگشتند به محاصره منزل عثمان - انقلابیون گفتند: اگر تو آن را ننوشته ای و از زبان تو نوشته اند و تو آگاه بر آن نیستی ، دلیل عجز و ناتوانی تو است، و چنین کسی شایسته خلافت نیست: یا به خاطر خیانت ویا ناتوانی.

ابن کثیر چنین حاشیه می زند: این سخن بهرحال غلط است، زیرا بفرض اینکه او چنین نامه ای را نوشته باشد. در حالی که واقعا ننوشته بوده است به کار نابجایی نکرده چرا که در آن نوشتن، مصلحت امت اسلامی را مد نظر قرار داده و می خواست قدرت این خارجی های ستمگر را که علیه امام وقت قیام کرده بودند، نابود سازد. واگر خبر از آن نداشته، هیچ دلیل عجز و ناتوانیش نیست، زیرا او که معصوم

ص: 171


1- ر .ک تاریخ اسلام ذهبي فتاوی ابن تیمیه ج 152/3 - 159 نووی - باب مناقب عثمان .

نبوده، بلکه اشتباه و غفلت برای او روا است. ولی این جاهلان نادان، ستمگرند و خائن و افترا می بندند!(1)

ابن كثير بقدری در توجیه های خود، زیاده روی می کند که می خواهد با استفاده از احادیث نبوی، انحرافات عثمان را درست جلوه دهد. او بر این باور است که حاکم تحت شعار مصلحت امت، حق دارد هر کاری را انجام دهد و بر امت واجب است که گوش بفرمان وی باشد واطاعتش کند زیرا پیامبر چنین دستوری را داده است. معنایش این است که آن حکم عثمان که به والیان دستور می دهد، تمام انقلابیون را قتل عام کنند، کار درست و موجهی است!

وانگهی در آن واژه های متعصبانه تأمل کنید که حکایت از این دارد که وی نمی خواسته ، حادثه را با دیدی واقع بینانه و منصفانه، بررسی کند ولذا عبارتهای زشتی را در مورد انقلابیون به کار می برد، بنابراین، او خود را قاضی و در عین حال جلاد ، نصب می نماید!(2)

ابن تیمیه ، ذهبی، نووی، ابن خلدون، ابن حزم و بسیاری دیگر نیز از همین خط برای تفسیر رویدادهای تاریخی که مربوط به خط

ص: 172


1- ابن كثير - ج 7/ 186-187.
2- ابن کثیر از فقهای شام است که در خط آنان گام می گذارد بویژه پیروی از استادش ابن تیمیه می نماید.

قبیلگی و خط بنی امیه است ، پیروی کرده اند.(1)

وهمچنان که اینان از عثمان دفاع کردند، از معاویه ومروان و سایر بنی امیه نیز دفاع کرده و کارها و رفتارهای آنان را مشروع جلوه دادند، در عین حال که موضعگیری زشت وکینه توزانه ای نسبت به امام داشتند.(2)

و بدینسان قتل عثمان آغاز نبرد نظامی میان خط بنی امیه و خط اهل بیت علیهم السلام بود؛ همان نبردی که به قدرت و حکومت خط اموی انجامید .

ابن اثیر گوید: « عبدالله بن سعد بن ابی سرح، خُمس آفریقا را به مدینه حمل کرد، پس مروان بن حکم آن را به پانصد هزار دینار خرید وعثمان از او عفو کرد. این از جمله مسائلی بود که بر او ایراد گرفتند.

این بهترین چیزی است که در مورد خُمس آفریقا گفته می شود چرا که برخی از مردم می گویند که عثمان خمس آفریقا را به عبدالله بن سعد داد و برخی دیگر گویند به مروان بن حکم داد. ولی معلوم می شود، خُمس اولین جنگ را به عبدالله داده وخُمس دومین جنگ را -

ص: 173


1- ر .ک تاریخ الاسلام ذهبي وفتاوی ابن تیمیه و شرح مسلم نووی و تاریخ ابن خلدون و ملل و نحل ابن حزم.
2- ر.ک به کتابهای گذشته . وهمانا ابن تیمیه در بسیاری از روایاتی که در حق امام علی علیه السلام وارد شده، تشکیک می کند. فتاوایش را مطالعه کن. ضمنا ابن حزم در کتابش «المحلی » ج 484/10، نقل کرده که امت اجماع دارند بر اینکه اگر ابن ملجم، امام علی علیه السلام را به قتل رساند، به خاطر تاویل واجتهادش بود (پس گناهی ندارد !!! ).

که در آن جنگ تمام آفریقا به تصرف در آمد - به مروان داده است.»(1)

ابن سعد روایت کرده که عثمان ، خمس مصر را به مروان بخشید.(2)

ابن كثير وطبری گفته اند که : نائله همسر عثمان، او را نصیحت کرده گفت: «مادام که تو اطاعت از مروان می کنی ، مروان تو را به کشتن خواهد داد، وهمانا مروان نزد خداوند هیچ قرب و منزلت وارزش و محبتی ندارد.»(3)

عثمان نصیحت همسرش را گوش نکرد و مروان را منشی و نماینده خود قرار داد؛ او هم از این اعتماد عثمان سوء استفاده کرده، علیه اسلام و مسلمین نقشه کشید و توطئه کرد.(4)

ابوبکر بن العربی از موضع عثمان نسبت به معاویه چنین دفاع می کند: «واما معاویه، پس عمر او را ولایت بخشید و شامات را در اختیارش قرار داد، وعثمان آن را پذیرفت. بلکه ابوبکر این ولایت را به معاویه بخشید، زیرا برادرش یزید را ولایت داد، ويزيد معاویه را جانشین خویش قرار داد، پس عمر آن را امضا کرد وولایتش را پذیرفت، و پس از او، عثمان به آن اعتراف کرد. پس این سلسله

ص: 174


1- الكامل ابن اثیر - ج 913.
2- طبقات ابن سعد - ج 64/3.
3- طبری ج 362/4 ، ابن کثیر - ج 173/7.
4- تاریخ طبری ج 4/ 362- 365.

امضاها را بنگر و بدان که چقدر معاویه اعتبار دارد، و مانند این اعتباری در دنیا نخواهد بود!!»(1)

و در مورد ولایت بخشیدن به ولید بن عقبه گوید: «و اما در مورد ولایت دادن به ولید بن عقبه ، پس چون مردم دارای سوء نیت بودند، قبل از حسنات به سوی سیئات روی آوردند.

و اما اینکه برخی مروان وولید را فاسق می دانند، پس دلیل فسق خودشان است !! مروان مردی است عادل، دادگر، واز بزرگان امت است در نظر صحابه و تابعین وفقهای مسلمین »(2)

ص: 175


1- ر.ک العواصم من القواصم ص 96.
2- العواصم من القواصم - ص 99 و 102.

ص: 176

ايستاه پنجم : علی

اشاره

علی

« پایان نبرد فکری و آغاز نبرد نظامی»

ص: 177

ص: 178

علی علیه السلام

پس از کشته شدن عثمان ، مردم شتابانه به سوی امام علی رفتند و از او خواستند ولایت امرشان را بپذیرد و گفتند: «همانا امور مردم درست نمی شود جز با حکومت و باید مردم را امام و پیشوایی باشد، وما امروز کسی را سزاوارتر از تو نمی یابیم، تو سابقه ات در دین از همه بیشتر و به پیامبر خدا از همه نزدیکتری»

امام در برابر اصرار توده مردم، موافقت کرد، به شرط اینکه بیعتش آشکار باشد و مسلمانان اعلام رضایت کنند. و بدینسان در

ص: 179

مسجد رسول خدا با او بیعت شد.(1)

بیعت امام، نخستین انتخاب راستین مردمی، در تاریخ اسلام بود. و بدینوسیله دولت امام بر شانه های مردم استوار گشت که منافع آنان را در بر گیرد و بيرق اسلام محمدی را برافرازد.

در اینجا بود که پیروان خط قبیلگی، سود جویان، منافقین و بنی امیه با او برخورد کردند و برای نابودیش کمر بستند، و نگذاشتند مسیر طبیعی خود را ادامه دهد واستقرار یابد.

تمام نیروهایی که در برابر امام ایستادند، تحت رهبری صحابه ای بودند که قبل از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دارای موضعی مشخص از اسلام محمدی و اهل بیت علیهم السلام بودند، و پس از وفات حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم این این موضع ، کاملا روشن شد و همچنین پیش می رفت تا آنکه در دوران امام به اوج خود رسید و امام در برابرش ایستادگی کرد.

ص: 180


1- تاریخ طبری - ج 427/4 ، البدایه و النهایه - ج 225/7 - 226 الكامل في التاريخ -ج 190/3. وروایت شده که عده ای از صحابه به محض رسیدن حکومت به امام علی علیه السلام از مدينه به شام گریختند ابن کثیر از طبری روایت می کند: عده ای از مدینه به شام گریختند تا با على بیعت نکنند و از کسانی که با او بیعت نکردند می توان قدامة بن مظعون و عبدالله بن سلام ومغيرة بن شعبه را نام برد. ابن کثیر می گوید: مروان بن حکم، ولید بن عقبه و دیگران به شام رفتند و تمام انصار جز هفت نفر بیعت کردند : عبدالله بن عمر ، سعد بن ابی وقاص، صهيب، زید بن ثابت، محمد بن ابی سلمه ، مسلمة بن سلامة واسامة بن زيد.ر.ک. البدایه و النهایه - ج 226/7.

نیروهای مخالف با اسلام محمدی، از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم کوششهای وقفه ناپذیری در نابودی نشانه های این اسلام و در محاصره اهل بیت و دور نگه داشتن امام علی از توده مسلمین داشتند. و اینسان که امام علی علیه السلام به حکومت رسید، در حقیقت، ضربه محکمی به آنها و نقشه هایشان، به حساب می آمد.

پس چاره ای نداشتند جز اینکه متوسل به رویارویی نظامی شوند؛ تنها وسیله ای که حکومت امام را در نطفه خفه می کرد!

و بدینسان امام علی علیه السلام وارد مرحله نظامی شد و با نیروهایی به فرماندهی بزرگان صحابه وهمسر رسول خدا، سپس به فرماندهی بنی امیه و سرانجام به فرماندهی خوارج، به جنگ و پیکار پرداخت.

این سه نیرو در حقیقت خطوطی بودند که در میان امت پرورش یافته و از آنها جبهه هایی مخالف و دشمن با اسلام محمدی وخط اهل بیت علیهم السلام، زائیده شد که این جبهه ها سرانجام، اسلام اموی را تقویت کرد.

البته نبرد امام با این نیروها، به خاطر محافظت بر کیان حکومت و استقرار آن نبود. این علت، حقیقت بر خورد را منعکس نمی سازد بلکه سببی است ظاهری و افرادی که حقیقت اسلام محمدی و حقیقت اسلام اموی را نمی دانند، آن را نتیجه درگیری امام می دانند.

شناخت اسلام محمدی بی گمان ما را به درک و فهم اسلام اموی

ص: 181

می رساند و در نتیجه حقیقت جریان برخورد میان امام و این نیروها را ئدرک می کنیم. ودانستن حقیقت اسلام محمدی امکان ندارد جز با درک و شناخت شخصیت امام علی ونقش او وجایگاهش.

شخصيّت امام

چند نشانه اصلی برای شخصیت امام على علیه السلام وجود دارد:

نشانه نخست: ربّانی بودن امام.

امام علی علیه السلام، این شخصیت والا، تربیت شده دست رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است که از آن چشمه بی کران سیراب شده. و این امر بی گمان انعكاساتی بر شخصیت حضرت علی دارد. از تربیت امام گرفته تا دامادیش، به معنای برگزیدن و او را ممتاز دانستن است؛ پس همانگونه که خداوند، پیامبرش را برگزید، به تحقیق که امام علی علیه السلام را نیز برگزید.

و این برگزیدن از سوی خدا و رسولش بیهوده نیست، بلکه دارای ابعادی در آینده است، چنانچه در احادیث زیادی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده، به چنین مسأله ای اشاره شده است:

از جمله روایات

نسبت تو به من - یا علی - نسبت هارون به موسی است، جز

ص: 182

اینکه پس از من پیامبری نیست.»(1)

على از من است و من از او هستم.»(2)

هر که من سرور و مولای اویم، پس علی مولای او است »(3)

« یا علی! جز مؤمن تو را دوست ندارد و جز منافق تو را دشمن نمی دارد».(4)

« تمام درهای مسجد را ببندید جز درب على ».(5)

و مانند این احادیث بسیار است ، فعلا جای ذکر همه آنها نیست، و به همین مقدار برای استدلال بر سخنان، بسنده کنیم.

درباره امام على علیه السلام همین بس که خدای بزرگ می فرماید:« إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(6) به

تحقیق خدا می خواهد هر رجس وناپاکی را از شما اهل بیت دور گردانیده و شما را پاک وطاهر قرار دهد. این آیه دلیلی است روشن وقاطع بر ربانی بودن آن حضرت.(7)

ص: 183


1- بخاری ج 24/5 - فضائل الصحابه - باب فضائل على - ترمذی ج 641 /5 ح 3730 - 3731- مسلم ج 1870/4 ح 30 و 31.
2- بخاری ج 22/5 - باب فضائل على.
3- مسند احمد بن حنبل – ج 84/1.
4- صحیح مسلم ج 1 / 86 ح 131- کتاب الايمان.
5- ترمذی ج 641/5 ح 3732 کتاب المناقب ، مسند احمد ج 369/4 ، فتح الباری ج 12/7.
6- سوره احزاب : 33.
7- صحیح مسلم ج 1883/4 ح 61- کتاب فضائل الصحابه - مناقب علی و آل البيت.

نشانه دوم:

دانش کسی که زیر دست رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تربیت شده، می بایست از دانش آن حضرت نیز برخوردار شود. حال که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این امتیاز را به او بخشیده ، بی گمان او را مسلح به سلاح علم و دانش میکند تا نقش خود را بتواند به خوبی انجام دهد.

و همانا امام علی علیه السلام با علم وفقه خود بر تمام صحابه، برتری و تفوق داشت واحدی به مقام و درجه او نائل نمی آمد و حتی عمر که به دانشش گواهی می دهند، در مواضع گوناگون به تفوق و برتری علمی امام علی علیه السلام، اقرار و اعتراف داشته است.(1)

در این مورد، نیز احادیث زیادی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده است:

« انا مدينة العلم وعلی بابها » - من شهر علمم وعلى درب آن است».(2)

على عالم ترین مردم به کتاب خدا است ».(3)

« هر که خواست به حضرت آدم در علمش بنگرد، پس به على

ص: 184


1- طبقات ابن سعد - ج 2/ 337-340 مسند ابو داود الطيالسی.
2- در ترمذی من خانه حکمتم وعلى درب انست. مستدرک حاکم - ج 27 /3 - ترمذی -مناقب خوارزمی 82 ح 69 اسد الغابه ج 22/4 - تاریخ بغداد ج 173/7 - البدايةو النهاية ج 358/7.
3- مناقب خوارزمی - ص 91 ح 84.

نگاه کند».(1)

« دانشمندترین امتم پس از من، على است».(2)

« قاضی ترین شما على است».(3)

گواهی های دیگری درباره علم امام علی از سوی بسیاری از صحابه وارد شده من جمله عمر که پیوسته در مشکلات ، به او پناه می برد و مکرر می گفت: « به خدا پناه می برم در مشکله ای که ابوالحسن نباشد (که از او استفاده کنم).(4)

امام علی علیه السلام درباره خود می فرماید: «از کتاب خدا هر چه می خواهید، از من پرسید، به خدا هیچ آیه ای نیست جز اینکه بدانم در شب نازل شده یا در روز، در دشت بوده یا در کوه ... به خدا هیچ آیهای نازل نشد جز اینکه فهمیدم چرا نازل شده و كجا نازل شده و برای چه کسی نازل شده است. همانا خداوند به من قلبی دانا و لسانی توانا عطا فرموده است.(5)

این روایات دلالت دارد بر اینکه امام دارای علمی ویژه است که

ص: 185


1- البداية والنهايه - ج 356/7 ، مناقب خوارزمی - ص 83 ح 70.
2- مناقب خوارزمی ص 82 ح 67، صحیح مسلم.
3- مناقب خوارزمی ص 81ح 66 الاستيعاب - ج1102/3.
4- طبقات ابن سعد ج 2/ 339، مستدرک حاکم، الاصابة في تمييز الصحابه ج 509/2 و سیره اعلام النبلاء مناقب خوارزمی - ص 96 ح 97، اسدالغابه - ج 23/4 ، صواعق المحرقه - ص127.
5- مناقب خوارزمی - ص 94-92 و ص 10ح 81 و 82.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به ارث برده، و بر اساس این علم، با رویدادها و وقایع مواجه می شد. پس امام نه تنها رهبری بود که در دوران سختی پیدا شد و مشکلات موجود را با خبره خود، بر طرف کرد و بس.

وعلى نه تنها حاکمی بود که در برابر تمرد گروهی از رعایا ایستاد و آن را فرو نشاند.

و او تنها یک صحابی نیست مانند دیگر اصحاب، چنانکه اهل سنت او را ترسیم می نمایند.

امام نمونه ای خاص و الگویی ویژه بود که تربیت خاصی داشت و علم افزونی به او داده شده بود، و نقش مهم و ویژه ای به او محول شده بود.

و شاید این سخن رسول خدا که درباره او فرمود: « برخی از شما مردم در تاویل این قرآن می جنگید همچنانکه من در تنزیل آن پیکار نمودم.(1)» و آن على است؛ که طبق روایت نعلین خود را وصله می زند. این سخن رسول خدا تأکید دارد بر دارا بودن علی، علم ویژه ای؛ پس همانگونه که رسول خدا، با مشرکین از روی علم و آگاهی می جنگید، علی نیز با مسلمانان، از روی علم و آگاهی پیکار می کرد. بلکه نیاز به علم ودانش برای پیکار با اهل قبله و مسلمانان، زیادتر است از پیکار با مشرکین.

ص: 186


1- مسند احمد - ج 31/3 و 33 و 82.

پس اینکه امام با عایشه همسر رسول خدا می جنگد، قطعا به خاطر علم ویژه ای است که دارد.

و پیکار امام با معاویه وعمرو بن عاص ومغیره و دیگران، حتما به خاطر همین علم است.

و در برابر خوارج ایستادن با اینکه آنها روزی جزء پیروانش بودند، لابد به خاطر علم ویژه او است.

امام علی علیه السلام پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شمشیری را در برابر مشرکین بلند نکرد، بلکه فقط در برابر اهل قبله بلند کرد، و این امر دارای دلالت مهمی است و اشاره به امتیاز آن حضرت به چنین علمی دارد.

وهمانا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خبر داده بود از خروج عایشه و پیکارش با امام على علیه السلام.(1)

وخبر داد از ظهور بنی امیه وجنگشان با امام على علیه السلام.(2)

ص: 187


1- رسول خدا خبر داده بود که علی در راه خدا با قریش پیکار میکنند رجوع شود به ترمذی ج 634/5 ح 3715.كتاب المناقب و فضائل احمد۔ ج 649/2 ح 1105.روایت شده که رسول خدا عایشه را هشدار داد از خروج بر امام علی.ر.ک. صواعق المحرقه ابن حجر هیثمی ص 119۔ طبقات ابن سعد . و پیامبر خبر داده بود که عمار به دست گروه متجاوز یعنی گروه معاویه کشته می شود.ر.ک. صحيح مسلم ج 4/ 2236 ح 72 و 73، طبقات ابن سعد - ج 3/ 248 - 253ومستدرک حاکم - ج 2/ 148.
2- بخاری کتاب الفتن ج 60/9.

وخبر داد از ظهور خوارج و پیکار امام على علیه السلام با آنان.(1)

این اخبار غیبی که فقط با امام على ارتباط دارد نه با دیگر اصحاب، دلالت دارد بر اینکه او دارای ویژگی است که منحصر به فرد است و آن ویژگی، علم او است.

نشانه سوّم:

رهبری این صفت، امام را رهبری پیامبر گونه قرار داده بود. او نه مانند دیگر رهبرانی است که در تاریخ پدید آمدند، رهبری پیامبر گونه، ویژه امام علی است تا بتواند پس از پیامبر نقش او را بازی کند و شکافی که از غیاب پیامبر پدید آمده، پر کند.

با بررسی رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با امام و رابطه اش با او، این ویژگی کاملاً روشن می شود.

ابن عباس روایت کرده: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرچم را به دست امام علی علیه السلام داد، در حالی که او بیش از بیست سال نداشت.(2)

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در روز خیبر فرمود: «همانا فردا پرچم را به دست مردی می دهم که خدا پیروزی را بر دستش قرار خواهد داد.

او خدا و رسولش را دوست می دارد، و خدا و رسولش، او را دوست می دارند».

روز بعد که شد، پیامبر علی را دعوت کرد و پرچم را بدست او

ص: 188


1- مسلم ج 745/2 ح 150 - 152 ،کتاب الزكاة - باب ذكر الخوارج.
2- المعجم الكبير - ج 64/1 ح 174.

داد.(1)

اصحاب تکرار می کردند: « هیچ شمشیری جز ذوالفقار نیست و هیچ جوانمردی جز علی نمی باشد». او بود که در روز خندق، نام آورترین پهلوانان عرب را به قتل رساند و مشرکین را به خاک مذلت نشاند.(2)

البته شجاعت امام علی نیاز به استدلال ندارد، چرا که سیرهاش در زمان پیامبر، گواهی به آن می دهد. پیامبر شجاعت و شهامت را در وجود او می دید که او را برای خوابیدن بجایش در شب هجرت، اختیار کرد، و او را آنچنان تربیت کرده بود که بتواند فرماندهی شجاع ورهبری نستوه باشد و پس از پیامبر، پرچم پر افتخار اسلام را بر

افرازد. کتابهای تاریخ روایت کرده اند که علی صاحب لوای رسول خدا در روز بدر ودر تمام مناسبتها بود.(3)

شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حجة الوداع، در برابر گروه بزرگی از مسلمین، این امتیاز را به ثبت رسانده ، ونقش علی را بر ملا می سازد.

ص: 189


1- بخاری ج 65/4 - باب فضائل على - مسلم ج 4/ 1872 ح 35، باب فضائل على مسند احمد - ج 5/ 358.
2- یکی از آن پهلوانان عرب، عمرو بن عبدود است که با شمشیر علی ، به قتل رسید. کامل ابن اثیر ج 154/2 و 181.
3- طبقات ابن سعد - ج 106/2 ، تاریخ طبری - ج 431/2 ، ریاض النضرة ج 156/3 .

وانگهی ثابت می نماید که نقش امام، مشروعیت دارد و گامهای آینده اش وموضعگیریهایش کاملا طبق موازین شرع واسلام محمدی است.

روایت شده که امام علی علیه السلام، مردم را به گواهی طلبیده فرمود: هر که آن سخن رسول خدا را صلی الله علیه و آله وسلم در روز غدیر خم شنیده بایستد و گواهی دهد. دوازده نفر بدری شهادت دادند که در روز غدیر خم شنیده اند که رسول خدا به مردم فرمود: آیا خدا و رسولش سزاوارتر به مؤمنین از خودشان نیستند؟ گفتند: بلی! فرمود: خدایا گواه باش هر که من مولای اویم، پس علی مولای او است. خدایا ! دوست بدار هر که او را دوست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد .(1)

ورسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «هان، ای مردم! من بشر هستم، بزودی پیام رسان پروردگارم می آید و من اجابت می کنم دعوت خدا را. وهمانا من در میان شما دو چیز گرانبها می گذارم: اول کتاب خدا است که در آن هدایت ونور است، پس آن را فرا گیرید و به آن چنگ بزنید، و همچنین پیامبر مردم را بر کتاب خدا، تحريض وترغیب می کرد، سپس فرمود: واهل بيتم».(2)

غدیر خم جائی است که آب دارد و در دره ای میان مکه و مدینه ،

ص: 190


1- مسند احمد - ج 118/1.
2- مسلم ۔ ج 1873/4 ح 36.

واقع شده است. پیامبر هنگام بازگشت از حجة الوداع ، در آن مکان توقف کرد و خطبه ای طولانی خواند که یک فرازش مربوط به امام على علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام می شود، و اهل بیت علیهم السلام عبارتند از : علی، فاطمه، حسن وحسين علیهم السلام.

و اینکه پیامبر در خطبه وداع ، سفارش على واهل بیت را می کند، گویا می خواهد به امت بفهماند که لازم است به اسلام محمدی متعهد باشند و همانا على این اسلام را پس از پیامبر ، الگو خواهد بود، و مردم را بر حذر می دارد که از این اسلام دور نشوند و از علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام جدا نگردند.

پیامبر، قرآن را در میان امت رها کرد ولی آن را با اهل بیت علیهم السلام مربوط دانست، پس هر که متعهد به کتاب خدا باشد، باید متعهد به اهل بیت علیهم السلام باشد، و هر که از قرآن دوری جوید، از اهل بیت علیهم السلام دوری جسته است.

ارتباط دادن کتاب خدا با امام، بر تمام گامهای امام مشروعیت می بخشد و معلوم می شود که امام از سوی رسول خدا برگزیده شده که مفسر وموضّح کتاب خدا و سخنگوی آن باشد.

از اینجا معلوم می شود که شخصیت و مقام امام، قابل قیاس با احدی دیگر نیست.

وکسی که تلاش در درک حرکت امام علی علیه السلام بدور از این نگرش،

ص: 191

دارد، نمی تواند حقیقت بر خورد میان او و یاران خط قبیلگی به رهبری ابوبکر وعمر وعثمان را، که پس از مدتی، به بر خورد نظامی با عایشه وطلحه و زبیر وخوارج و سرانجام بنی امیه به رهبری معاویه انجامید، درک کند.

البته تلاش برای بزرگ جلوه دادن بنی امیه و تحقیر نمودن امام على علیه السلام یا مساوات او با معاویه چنانچه اهل سنت معتقدند. نه تنها به نادیده گرفتن حقیقت بر خورد میان امام و دشمنانش - چنانچه انگیزه ظاهری آن است . می انجامد ، بلکه حقیقت اسلام نبوی را پشت پرده نگه می دارد! همان اسلامی که در شخص امام علی علیه السلام - پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم. مجسم شده است. و این تلاش نتیجه ای ندارد جز بالا بردن اسلام قبیلگی؛ اسلام بنی امیه و جا انداختن آن و دوری جستن از اسلام محمدی.(1)

آری! این همان نتیجه ای بود که امت، پس از حادثه صفین و پس از کناره گیری اسلام محمدی و استقرار اسلام قبیلگی به دست

ص: 192


1- روایت شده که عبدالله بن حنبل گفت : از پدرم پرسیدم : نظر شما درباره على ومعاویه چیست؟ سر بزیر انداخت ، سپس گفت : بدان که علی را دشمن بسیار بود، پس دشمنانش هر چه جستند، برای او عیبی پیدا نکردند، سرانجام به خاطر دشمنی و کینه ای که با وی داشتند، به سوی شخصی روی آوردند که با او جنگیده و دشمنی کرده بود و او را ستایش نمودند. ابن حجر در این زمینه گوید : ابن حنبل اشاره دارد به فضایل ساختگی که درباره معاویه درست کردند و هیچ اصل و اساسی ندارد. ر.ک فتح الباری - 7- ص 83.

بنی امیه ، دچار آن شد.

و متأسفانه این همان اسلامی است که اهل سنت بدان معتقدند و کم کم به صورت دین اغلبيت در آمد چرا که حکومتها از دوران بنی امیه تا امروز، آن را تبلیغ می کنند و از آن حمایت می نمایند .

پیروان امام

پژوهشگری که سیره پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را دنبال می کند، در می یابد که چند تن از اصحاب ، پیروان خاص امام علی علیه السلام بودند، و همچنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و امام علی علیه السلام را تزکیه نموده و برای او خصوصیتی قائل بود، این صحابه را نیز تزکیه نموده بود.

و از اینکه روایتهای زیادی از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره امام على علیه السلام وارد شده بود، این مؤمنین با اخلاص را متعهد به پیروی و تبعیت از وی می کرد، زیرا پیروی از او ، امتداد تعهد به پیروی از خط رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم است. و از اینکه دوستی امام علی علیه السلام از ایمان ودشمنیش از نفاق است، وقرآن پیوسته با على وعلی با قرآن است ، لذا ولایت امام علی علیه السلام، یک مسأله شرعی و یک واجب عقیدتی و ایمانی به حساب می آید.(1)

ص: 193


1- حديث « على مع القرآن » را حاکم در مستدرک ج 3 ص 124 آورده . همچنین ر. ک. معجم الأوسط - ج 5/ 455 ح 4877 و تاریخ الخلفاء سیوطی - ص 173.

از اصحابی که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و پس از وفاتش ، همراه امام علی علیه السلام بودند عبارتند از :

1 - ابوذر غفاری.

2- عمار بن یاسر.

3- بلال بن ابی رباح.

4- مقداد بن اسود کندی.

5 - حذیفه بن يمان.

6- جابر بن عبدالله انصاری.

7- خباب بن ارت.

8- سلمان فارسی.

9- حجر بن عدی.

10 - حسان بن ثابت.

11 - ابو سعید خدری.

12 - عبدالله بن عباس.

13 - عباس بن عبد المطلب.

14 - ابو ایوب انصاری.

15 - خزيمه ذى الشهادتين.

16 - أبی بن کعب.

17 - سهل بن حنیف.

ص: 194

18 - قیس بن سعد بن عباده.

19 - براء بن مالک.

20 - عثمان بن الأحنف.

21 - خالد بن سعید بن عاص.

22 - هند بن ابي هاله.

23 - ابو الطفيل عامر بن وائله.

24 - انس بن حرث بن نبيه.

25 - جعده بن هبيره مخزومی.

26 - ابو التيهان.

27 - رفاعة بن مالک انصاری.(1)

روشن است که این نمونه های یاد شده از اصحاب ، دارای مقام ومنزلتی ویژه بودند که با مقایسه آنها با نمونه های دیگری که پیروی از معاویه کردند، تفاوت از زمین تا آسمان است.

این نمونه هایی که هم پیمان با امام علی علیه السلام شدند و پیروی از او کردند، خالص ترین اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودند که پیامبر با رضایت از آنها، دنیا را وداع گفت.

نقش اینان در محدوده پیروی از امام علی علیه السلام نه تنها هنگام نبرد وی با معاویه آشکار شد که پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز با امام در

ص: 195


1- زندگینامه اینان را در کتاب الاصابه ابن حجر واسد الغابه ابن اثیر ، مطالعه کنید.

برابر خطّ قبیلگی ایستادگی کردند، چنانکه در برابر عثمان، عایشه و خوارج نیز مقاومت نمودند.

و اما آنان که همراهی معاویه کردند ، علامت سؤال گرداگرد تمام آنان وجود دارد، و در تاریخ چیزی که آنان را اطمینان و اعتماد بخشد، دیده نمی شود.

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پایان می فرماید: خداوند مرا امر کرده که چهار نفر را دوست بدارم و به من خبر داده که او نیز آنها را دوست می دارد. گفته شد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم : نام آنها را ببرید - فرمه: امام علی علیه السلام از آنها است. سه بار این جمله را تکرار فرمود. و همچنین: ابوذر، مقداد و سلمان.(1)

آری! تمام اینها از خواص و نزدیکان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و برگزیدگان حضرتش بودند که در تاریخ جایگاه ویژه و مقام والایی دارند. چرا که بلال : مؤذن پیامبر ، حذیفه: صاحب سراو، ابی بن کعب : از قراء قرآن، عبدالله بن عباس : حبر أمت (دانشمند امت)، عمار بن ياسر: فرزند دو شهید ، خزيمه: ذوالشهادتين و حسان بن ثابت : شاعر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستند.

ولی در میان یاران خط قبیلگی یا خط اموی ، کسی به مقام اینان نمی رسد.

ص: 196


1- ترمذی ج 5، 636 ح 3718 - كتاب المناقب - سنن ابن ماجه ج 53٫1 ح 149 ۔ مسند احمد - ج 3515.

شخصیت معاويه

معاویه از طلقا و آزاد شدگانی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، پس از فتح مکه ، آنان را آزاد کرد. او و پدرش تا دوران عمر، جزء « مؤلفه قلوبهم » بود که عمر ، این سهمیه را از آنان برداشت و معاویه و پدرش را به درجه مسلمانان بالا برد.

ولی نصوص تاریخی و نبوی هیچ تأکیدی بر دخول او و پدرش در محدوده اسلام ندارد و از آن دو نفر چیزی ظاهر نمی شود که شبهه کفر را از آنها بر دارد. ولی متأسفانه فقهای قوم به جای اینکه در این رابطه بحث کنند، به پشتیبانی بنی امیه و در رأس آنان معاویه پرداختند و مشروعیت به آنها بخشیدند، و یکی از آنها حاضر نشد حتی در روایات ساختگی که برای بالا بردن مقام معاویه و وادار ساختن مسلمانان به اعتماد به او، ساخته شده بود، تردید کند.

اگر بخواهیم تاریخ معاویه را بررسی کنیم، در محیط اسلامی ، چیزی که او را آبرو بخشد، نمی یابیم.

او نه شجاعت داشت و نه شمشیر زن بود.

او نه علم ودانش داشت و نه صاحب فضیلت بود.

او نه با پیامبر همراه بود و نه با صحابه .

پس از کجا دارای چنان مقام و منزلتی شد که برایش وضع میکنند ؟!

ص: 197

چگونه است که این قوم او را با امام علی ، مساوی می دانند ؟! |

مهمترین نشانه های شخصیت معاویه: مکر، فریب ، غدر و خیانت بود که اینها نشانه های دنیا پرستان و تبهکاران است، و اگر هم پیمانی عمرو بن عاص وابوهریره با او نبود، هرگز نمی توانست، بقدرت، دست یابد و نامی از او بماند!

عمرو بن عاص با نقشه ها و توطئه هایش، او را پشتیبانی کرد. و ابو هریره با روایاتی که به دروغ به پیامبر نسبت داده بود. و در نهایت، رویدادها به نفع او شد و راه را برای او گشود که مسلمانان را تحت سیطره قرار دهد وگر نه هیچ نقش و ارزشی نداشت که نداشت.

آنان که بی تفاوت بودند، یاریش کردند.

آنان که دشمن امام علی علیه السلام بودند، خدمتش کردند.

آنان که امام علی علیه السلام را به شهادت رساندند، یارانش بودند.

آنان که امام حسن علیه السلام را کنار زدند، یاریش کردند.

و آن زن که امام حسن علیه السلام را به شهادت رساند، یارش بود.

ابن حجر گوید: « معاویه در «منی» کودکی بود که با مادرش راه می رفت . ناگهان پایش لغزید. مادرش : گفت: برخیز! خدا تو را بلند نکند! یک اعرابی آنجا بود، گفت: چرا چنین می گویی . به خدا قسم او را می بینم که بر قومش سیادت و آقایی می کند. مادرش گفت: خدا

ص: 198

او را بلند نکند، اگر فقط بر قومش ریاست کند».(1)

از ابن عباس نقل می کنند که گفت: «کسی را مانند معاویه نیافتم که برای پادشاهی ، مناسب ولایق باشد».(2)

و از زبان رسول خدا نقل کرده اند که به معاویه گفته : ای معاویه! اگر امری به تو واگذار شد، پس تقوای الهی داشته باش و با عدالت رفتار کن.

معاویه گوید: از این سخن همچنان در اندیشه بودم که حتماً ریاستی به من می رسد.(3)

پیروان معاویه

معاویه را هیچ ارج و شخصیتی در اسلام نبود. او هرگز نه اهل علم بود و نه اهل دين؛ بلکه جاه طلب و ریاست خواه بود، و آنان که با او همراهی کردند، دنیاپرستان بودند نه دین خواهان .

ابزار معاویه نیز برای جذب افراد، خلاصه می شد در مال ومقام

ص: 199


1- الاصابه - ج 3 ص 433.چنین روایتهایی چندان هم مورد قبول اهل سنت نیست، و بهر حال هیچ فضیلتی برای معاویه در بر ندارد، چنانکه اسحاق بن راهويه ، استاد بخاری ذکر کرده ولی این قوم مانند چنین روایتی را درست کردند که مواضع معاویه را توجیه نماید و حکومتش را مشروعیت بخشد!!.
2- مصدر سابق.
3- همان.

و همچنین در تبلیغات گمراه کننده ای که باطلش را بپوشاند و او را ارجی بخشید.

زر و پُست ، وسیله جذب آشنایانش و تبلیغات وسیله جذب تابعین و نا آشنایان . و هر دو گروه، رابطه ای سرنوشتی با معاویه داشتند چرا که می دانستند، ترک معاویه، آنها را در طرف مقابل - که امام بود - چیزی نمی بخشد.

مهمترین شخصیاتی که هم پیمان معاویه بودند عبارتنداز :

1- عمرو بن عاص.

2۔ مغیره بن شعبه.

3- ابو موسی اشعری.

4- مروان بن حکم.

5- ابوهریره.

این افراد دارای تاریخی لکه دار و ننگین بودند و در اسلام هیچ ارزش و مقامی نداشتند، و در زمان رسول خدا، مورد تنفر همگان بودند.(1) ولی بهر حال اینان به خاطر اینکه جلوه خوبی از خود نشان بدهند، روایتهای زیادی را از زبان رسول خدا ساختند و تبلیغات گسترده ای را در میان مسلمانان کردند.

این روایات ساختگی، آنها را خوب و با ایمان جلوه می داد

ص: 200


1- ر. ک. به کتاب فریب ، از انتشارات بنیاد معارف اسلامی قم.

وطرف مقابل را فریب می داد و بدینسان بسیاری از تابعین را به خود جذب می کرد.

از اینجا بود که معاویه توانست با همیاری و همکاری عمرو بن عاص وابوهریره ، جبهه گسترده ای به نفع خود بسازد و مسلمانان را با فریب، از خط اهل بیت علیهم السلام، دور سازد.

البته آن گروه از اصحاب نیز که بی تفاوت بودند و در برخورد میان امام و معاویه بی طرف بودند، وسیله پشتیبانی خوبی برای معاویه وضربتی سهمگین بر امام، به حساب می آمدند. زیرا بسیاری از مسلمین را به تردید و تشکیک در این نبرد وا می داشت، و این امر بی گمان به نفع معاویه بود.

در رأس کسانی که بی طرف بودند، می توان از: عبدالله بن عمر، سعد بن ابی وقاص و محمد بن مسلمه نام برد.

معقول نیست کسی چنین بیاندیشد که ابن عمر ودیگر بی طرفان ، حقیقت امر را نمی دانستند. و اگر به فرض پذیرفتیم این را، هرگز نمی پذیریم که آنان بر حقیقت درونی ابوهریره وابن العاص ومعاویه، ناآگاه بودند!

ص: 201

ص: 202

رويارويی شمشیر ایمان در برابر شمشیر شیطان

اشاره

ص: 203

ص: 204

رویارویی

برخی از افرادی که رویدادهای تاریخ را تنها بر اساس معیارهای صددرصد سیاسی، به دور از دین، مطالعه می کنند، می پندارند که رویارویی نظامی میان امام علی علیه السلام از یک سوی وعایشه و معاویه و خوارج از سوی دیگر، به خاطر دست یابی به حکومت بود و بس . ونبرد امام با آنها نه بخاطر این بود که در مقابل «جماعت » قیام کرده بودند، چون اصلا جماعتی نبود، بلکه گروه ها و احزاب بودند.

شمشیرهای قوم بر امام وقلوبشان با دیگران بود، از این روی، امام ناچار پایتخت خود را از مدینه به کوفه منتقل ساخت، چرا که در آنجا بیشتر مردم، پیروان او بودند.

نبرد امام با آن سه جبهه ، نبردی عقایدی و بر اساس دین بود، نه نبردی سیاسی واین جبهه های سه گانه ، با سه پرچم، رو در روی امام

ص: 205

ایستاده بودند:

عایشه پرچم خط قبیلگی را بلند می کرد.

معاویه پرچم بنی امیه را وخوارج پرچم تکفیر را.

و اما امام، در برابر همه آنها، پرچم اسلام محمدی را بلند می کرد.

لازم به گفتن است که عایشه یا معاویه و یا خوارج، الگوهای خطوطی بودند که انگیزه اصلیشان ایجاد فتنه و آشوب میان مسلمانان بود. و همانا کسی که روایات وارده درباره آنان را بررسی می کند، به خوبی به این مطلب پی می برد.

رویارویی امام با اینان ، از لحظه وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آغاز شد و در طول مدت خلفای سه گانه ادامه داشت ، جز اینکه در آن زمان ها، از محدوده بر خورد فکری تجاوز نمی کرد ولی پس از کشته شدن عثمان، رویارویی از محدوده بر خورد فکری تجاوز کرده به برخورد نظامی انجامید زیرا آن سه جبهه احساس خطر کردند و آینده خود را متلاشی می یافتند.

هرگز وجود عثمان بر سر قدرت، ضرر و زیانی به عایشه یا به معاویه وارد نمی آورد، اما وجود امام، تهدید شدیدی برای آنان بود زیرا او پرچم اسلامی دیگر را بر می افراشت که اسلام آنان را رسوا می کرد، و اما وجود عثمان بر اریکه قدرت هیچ زیانی برای معاویه

ص: 206

نداشت و معاویه می توانست با وجود او، بیرق خود را بلند کند! فقط منتظر فرصت بود که آمدن امام بر سر قدرت ، آن وقت را شتابان نمود.

و اما رویارویی اسلام با خوارج، در حقیقت رویارویی با طرز تفکر آنان بود که تهدیدی جدی برای اسلام محمدی به شمار می آمد، و برای همیشه باید با چنین طرز تفکری بر خورد کرد و اگر خوارج به دست امام تصفیه شدند و به نابودی کشیده شدند، بی گمان امروز نیز دارندگان آن طرز تفکر نابود نمی شوند جز با پیروی از خط امام.

امام علی علیه السلام انگیزه اش در آن رویارویی ، نابودی شخص عایشه یا معاویه و یا خوارج نبود، به آن اندازه که می خواست، حجت را کامل کند و حق را اظهار نماید و باطل را افشا کند و پرچم اسلام محمدی را برافرازد.

این حقیقت نقش امام بود: اظهار حق هر چند نتواند آن را بر قرار سازد. و پرده برداشتن از باطل هر چند نتواند آن را بر اندازد.

جنگ جمل

روایت شده که ابوبکر اجازه خواست بر پیامبر وارد شود، صدای عایشه را شنید که فریاد می زد: « به خدا قسم، فهمیدم که علی نزد تو محبوب تر است از پدرم»(1)

ص: 207


1- مسند احمد ج 275/4 - ابو داود - نسائی - فتح الباری - ج 1877.

از عایشه سؤال شد: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، خلیفه ای برای خود قرار داده بود؟ گفت : ابوبکر ! گفته شد: سپس؟ گفت: عمر! گفته شد:

پس از او؟ گفت: ابو عبیده جراح؟(1)

از روایت نخست ، بر می آید که عایشه، موضعگیری دشمنانه ای با امام علی علیه السلام داشت، علتش هم همین بود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، علی را بر پدرش ترجيح وبرتری می داد.

روایت دوم حاکی از آن است که عایشه نه خلافت عثمان را قبول داشت و نه خلافت على را و به جای عثمان ، ابو عبیده را قرار داد، با اینکه هیچ یک از راویان یا صحابه نام او را نبرده اند. و مخالف عقیده اهل سنت است که خلافت امام علی علیه السلام را پس از عثمان می دانند.

از این دو روایت معلوم می شود، موضعگیری عایشه نسبت به امام علی یک موضعگیری سطحی و جانبی نیست، چنانکه مورخان اهل سنت و فقهایشان می خواهند رابطه او را تنها با حادثه «افک » مربوط بدانند.(2)

با بررسی روایتهای گذشته که مربوط به عایشه می شود بویژه

ص: 208


1- فتح الباری - ج 24/7 ، مسلم ۔ ج 4/ 1856 ح 9.
2- مورخین اهل سنت دشمنی عایشه را به امام، مربوط به حادثه افک می دانند که امام به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم عرض کرد: «با دیگری از دواج کن ، یا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم، زن بسیار است ». عایشه از آن روز ، دشمنی امام را در دل گرفت. ناگفته نماند که معلوم نیست در حادثه افك، عایشه منظور نظر امام بوده است چنانکه در کتابهای تاریخی نقل شده است.

آنها که مربوط به وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است، عمق وریشه این موضعگیری بدست می آید.(1)

و این موضعگیری در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم متجلی شد زیرا اماما على علیه السلام الا دارای مقام و منزلت بسیار والائی بود که از مقام و درجه اصحاب فراتر رفته، از جمله پدر عایشه (2). این موضعگیری پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پیشرفت زیادتری داشت، زیرا در حمایت پدرش قرار گرفته بود و به آرزوی خویش نائل آمده بود، وبجای امام على، پدرش بر سر قدرت تکیه زده بود.

و در طول دوران پدرش وعمر، هرگز مقام و منزلتش پائین نیامد در حالی که امام علی علیه السلام، دارای درجهای معمولی در دوران دو خلیفه بود؟

پس از کشته شدن عمر و سرکار آمدن عثمان ، بنی امیه به قدرت رسیدند ووضع عوض شد. آنها نه تنها با امام که حتی با عایشه و دیگران نیز مخالفت می کردند، تا جایی که عایشه مجبور شد در برابر عثمان قد علم کند و با او بر خورد نماید.

و هنگامی که مسلمانان بر عثمان شوریدند و او را به قتل رساندند

ص: 209


1- رجوع کن به باب اول این کتاب . و به تفسیر سوره تحریم و نقطه نظر قران نسبت به حفصه و عایشه.
2- عایشه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز جزء حزبی بود که با امام علیه السلام کاملا دشمنی می کرد.

و با امام علی علیه السلام بیعت کردند، عایشه خود را بر سر دو راهی میدید: یا به اطاعت علی تن در دهد و در برابرش سر تسلیم فرود آورد، که معنایش نابود شدن مقام و منزلتش می باشد. و یا اینکه علیه امام خروج کند و برای رهائی از وی، به پیکار مستقیم با او بپردازد.

عایشه، نظر دوّم را پذیرفت و علیه امام خروج کرد و جنگ جمل را به راه انداخت که نتیجه اش قربانی شدن بیش از ده هزار مسلمان و سرانجام شکست عایشه بود.

بخاری نقل می کند که وقتی علی، عمار وحسن را به کوفه فرستاد که مردم کوفه او را در جنگ جمل یاری دهند، عمار خطبهای خواند و به مردم گفت:

«همانا میدانم که عایشه، همسر رسول خدا در دنیا و آخرت است ولی خدا شما مردم را مورد آزمایش قرار داده است که از عایشه پیروی کنید یا از او».(1)

ابن حجر در زمینه این روایت می گوید: مقصود عمار از «او» على است زیرا کسی جز امام علی علیه السلام مد نظر عمار نبوده است. گرچه ممکن است مقصود عمار « خدا » باشد، که می گوید خداوند شما را آزمایش می کند که از عایشه تبعیت کنید یا از او، یعنی از خداوند، ومراد همان پیروی کردن از حکم شرعی است که حکم شرعی اطاعت

ص: 210


1- بخاری ج 37/5 - باب فضل عایشه - فتح الباری - ج 86/7 .

از امام وعدم خروج بر او است.

و شاید اشاره کرده باشد به این سخن خدای متعال که می فرماید: «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُن»(1) یعنی از خانه های خود - ای همسران پیامبر - خارج نشوید و در منزل بمانید. و از همین رو بود که ام سلمه می گفت: هرگز به کمر شتری سوار نشوم تا آنکه پیامبر را ملاقات کنم (یعنی تا روز مرگم). واما عذر عایشه این بود که او و طلحه و زبیر، توجیه گر مجتهد) بودند و انگیزه شان اصلاح میان مردم وگرفتن قصاص از قاتلین عثمان بود، وحتي امام على علیه السلام هم نظرش این بود که اجتماع کنند و بر کسی که قتل بر او ثابت شده، از سوی اولیای مقتول قصاص نمایند!.(2)

از این سخن مفصل ابن حجر معلوم می شود، او اعتراف دارد به اینکه عایشه مخالفت با قرآن کرده چرا که از منزلش خارج شده ولی ام سلمه متعهد به نص قرآن بوده است. ولی چرا ابن حجر اقرار نمی کند به اینکه خروج عایشه ، مستلزم چه فساد بزرگی بود وچقدر مردم و اموال مسلمین را ضایع کرد؟ چگونه ابن حجر این تباهی عظیم را نادیده می گیرد و با بهانه تاویل و توجیه ، عایشه را عاری از تقصیر می داند، مانند دیگر فقیهان توجیه گر قوم که وقتی احساس

ص: 211


1- سوره احزاب : 33.
2- فتح الباری - ج 86/7.

خطر برای آبروی برخی از بزرگان صحابه می کنند، فورا به سلاح « تأويل» و« توجیه » توسل می جویند!!(1)

البته عايشه چاره ای نداشت، دنبال بهانه ای می گشت که مردم را علیه امام علی علیه السلام بشوراند و آنان را به جنگ دعوت کند، لذا توسل به خون عثمان جست ! و این همان شعاری بود که معاویه عليه امام على علیه السلام بلند کرد.

طلحه و زبير هم که بیعت امام را شکستند وبا عایشه هم پیمان شدند، او را بیشتر تشویق می کرد و نیروهایش را تقویت می نمود . وهمین برنامه را نیز معاویه دنبال کرد، هنگامی که عمرو بن عاص ومغيرة بن شعبه به او پیوستند.

خونخواهی عثمان از سوی عایشه و معاویه، در برابر امام، دلیل روشنی است بر اینکه هیچ بهانه مشروعی در رویارویی با او نداشتند. از سوی دیگر دلیل بر ضعف موضعشان است و معلوم است که فقط دنبال فرصتی می گشتند که سوء استفاده کنند.

امام علی علیه السلام در خدمت یاران عایشه، از اهل بصره می فرماید:

«ای سپاهیان زن (عایشه) وای پیروان حیوان (شتر عایشه). به صدای شتر برانگیخته می شدید و هنگامی که شتر کشته شد، همه فرار کردید. اخلاقتان سست و پیمانتان ناپایدار، وكیشتان دورویی وآب شهر تان شور. وهر که در میان شما اقامت گزیند در گرو گناه خود باشد

ص: 212


1- ر.ک به كتاب العواصم من القواصم ص 147 - 157 وكتاب « فریب.

و کسی که از میان شما بیرون رود، رحمت پروردگارش را درک کرده. گویا مسجد شما را می بینم، مانند سینه کشتی در آب، فرو رفته، خداوند از بالا و پایین بر آن عذاب می فرستد. و هر که در آن است غرق می شود. شهر شما در میان شهرهای خدا، بدترین و بد بو ترین خاک را دارد. به آب نزدیک است و از آسمان (رحمت) بسیار دور ونه دهم شرّ در آن است.(1)

جنگ صفّین

تا امام به خلافت رسید، دستور عزل معاویه را صادر کرد. ولی معاویه حکم امام را نادیده گرفت و با بلند کردن پیراهن عثمان بر منبر دمشق، تمزد خود را در برابر امام وقت، اعلام کرد و مردم را دعوت به خونخواهی عثمان نموده و امام على علیه السلام وشیعیانش را متهم به قتل عثمان نمود.

تاریخنگاران ، امام را ملامت میکنند که چرا بمحض رسیدن به خلافت ، معاویه را عزل کرد. بر او واجب بود که معاویه را والی شام نگهدارد تا کم کم کارها رو به راه شود و امور روشن تر گردد!

این چنین تصوّری ناشی از ساده اندیشی با نگرشی سطحی از حقیقت درگیری است. این نگرش، مسأله را تنها یک برخورد درونی

ص: 213


1- نهج البلاغه - ص 55 - خطبه 13.

میان حاکم و یکی از والیانش می داند. وانگهی معاویه را مرد خیرخواهی می انگارد. واگر واقعا مورخان شخصیت امام علی علیه السلام را درک می کردند و نقش او را محترم می شمردند و جایگاهش را می دانستند، می توانستند بدانند که موضعگیری امام از معاویه، در صمیم دین اسلام است و ذره ای جدای از عقیده نیست.

اگر اینان واقعاً شخصیت معاویه را درک می کردند و تاریخ و جایگاه پستش را در می یافتند، چنین نگرشی نداشتند.

این تاریخنگاران مانند فقيهان، قربانی سیاست شده و تسلیم طرحها و روایاتی شدند که آنها را درک نکرده و نفهمیدند و تنها به خاطر اینکه از سوی مردان عادل ومورد اطمینان به آنان رسیده بود، پذیرفتند!(1)

معاویه هفده سال بر شام حکومت می کرد و آنچنان ریشه های خود را در شام محکم کرده بود و سر نوشتش را به آن گره زده بود، که برای او یک ولایت حساب نمی شد، بلکه یک دولت بود. وأمام چون از حقیقت معاویه آگاه بود و نقش او را خوب درک می کرد، لذا می بایست آن موضعگیری را نسبت به او ابراز می داشت.

حقیقت معاویه این است که او شیطان این امت بود

وخط معاویه، خط باطل ونقشش کوبیدن اسلام محمدی.

ص: 214


1- ر. ک. به کتابمان « فقه الهزيمة » فصل الحديث.

بی گمان در برابر چنین شخصی ، سیاست بازی وکوته نظری و راه حل های نیمه کاره و سازش ، بی معنی است، زیرا حق را زیر سؤال می برد و باطل را رشد می دهد و تقویت می نماید.

پس چاره ای جز شمشیر نیست. معاویه نیز چاره ای نداشت جز اینکه با شمشیر به مقابله بپردازد.

چون معاویه نه مشروعیت داشت، نه دانش داشت و نه سرمایه ای تاریخی.

هنگامی که جنگ آغاز شد هشتاد بدری و صد و پنجاه بیعت کننده زیر درخت در کنار علی بودند ولی در کنار معاویه عمرو بن عاص ومغيرة بن شعبه وجود داشت، واما ابوهریره جزء پیکارگران نبود، او وزیر تبلیغات معاویه بود.

امام در میان سپاهیانش فرمود:

« هرگز آغازگر جنگ نباشید، تا وقتی که آنها شروع کنند. شما بحمدالله حجت دارید و ترک جنگ با آنها حجت دیگری است ، پس اگر آنان را شکست دادید، گریختگان را نکشید، مجروحین را مورد یورش قرار ندهید، عورتی را کشف نکنید، کشته ای را مثله ننمائید، و اگر به مردان آنان رسیدید، آبرو نبرید، وارد خانه ای نشوید. اموالشان را غارت نکنید و زنان را به هیجان نیاورید حتی اگر آن زنها،

ص: 215

نوامیستان را ناسزاگویند وصالحين وامرایتان را فحش دهند».(1)

این اخلاق پیامبر گونه امام بود که بدینسان وارد معرکه شد ولی در طرف مقابل، معاويه جز غدر وفریب چیزی نداشت، خصوصا هنگامی که یار وفادار امام عمار بن یاسر را - که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خبر داده بود بدست نیروهای متجاوز کشته می شود . به قتل رساند، و شکست را نزدیک می دید.(2)

کشته شدن عمار، تزلزل بزرگی در میان سپاهیان معاویه ایجاد کرد و ضربه محکمی به معاویه وعمرو بن عاص زد زیرا در میان ارتش، خبر غیبی پیامبر درباره عمار، پخش و منتشر شد.

ابوبکر جصاص در کتاب احکام القرآن گوید:

«علی با شمشیر وهمراه با بزرگان اصحاب واهل بدر که دارای مقام والایی بودند، با گروه متجاوز (فئه باغیه) پیکار کرد و در پیکارش، حق با او بود مخالفينش که با او می جنگیدند، بی گمان گروه متجاوز بودند. و این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که به عمار فرموده: «گروه متجاوز تو را می کشد» خبری است متواتر ومقبول، تا جایی که حتی معاویه نیز نتوانست آن را انکار کند وقتی عبدالله بن عمر، آن را بر او خواند ولی

ص: 216


1- تاریخ طبری - ج11/5 - 12 کامل ابن اثیر - ج 2933.
2- صحیح مسلم ج 4/ 2236 ح 72 و 73 - كتاب الفتن - البداية والنهايه ابن کثیر - ج 266 /7استيعاب - ج 3/ 1140.

برای توجیه گفت:

ما او را نکشتیم، بلکه آنانی او را کشتند که در تیر رس ما قرارش دادند!!!

اهل کوفه واهل بصره واهل حجاز واهل شام این را روایت کرده اند.(1)

ابن عبدالبر گوید: در اخبار متواتر از پیامبر رسیده که فرمود:

« فئه باغيه ، عمار را می کشد». واین اخبار غیبی حضرت واز نشانه های نبوت است و از صحیح ترین احادیث می باشد.(2)

ابن حجر گوید: از کشته شدن عمار، ثابت شد که حق با امام على علیه السلام بوده و تمام اهل سنت بر آن اتفاق نظر دارند هر چند، در گذشته اختلافی بود.(3)

مسلم روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «ای عمار، گروه متجاوز تو را می کشند».(4)

تعجب است، با اینکه فقها اعتراف دارند که حق با امام علی علیه السلام است، با این حال قبول ندارند که معاویه بر باطل است!! بلکه معاویه را

ص: 217


1- احکام القرآن جصاص ج 3/ 400، تاریخ طبری - ابن کثیر.
2- الاستيعاب - شرح حال عمار بن یاسر ۔ ج 1140/3.
3- الاصابه - ج 2 ص 508.
4- صحيح مسلم ج 2236/4 ح 72 و 73 البداية والنهايه ابن کثیر ج 217/3 - الاستيعابج1140 /3 ۔ مستدرک حاکم - ج 149/2.

مجتهدی می دانند که در کارش ، ماجور نیز بوده است زیرا قتال و پیکار با امام علی علیه السلام، انگیزه ای خیرخواهانه داشته!!(1)

نووی گوید: این حدیث ، به روشنی ثابت می کند که حق با امام على علیه السلام بوده و گروه مقابل متجاوز، ولی چون اجتهاد کرده اند لذا گناهی ندارند!(2)

مانند این خط توجیه گرانه را پیوسته، این قوم، در برابر نصوصی که امام علی علیه السلام وخط اهل بیت علیهم السلام و شیعیانشان را تایید می کند، وطرف مقابل را منحرف ومخالف میداند خصوصا در مورد عثمان وعایشه و معاویه، دنبال می نمایند.(3)

مورخین نقل کرده اند که : على درجنگ صفین مبارزه کرد و گروه زیادی را به قتل رساند. یکی از سواران معاویه، چهار نفر از یاران امام را کشته بود، سپس فریاد زد: آیا مبارزی هست؟

امام به سوی او روی آورد و پس از ساعتی نبرد، او را به قتل رساند و سه نفر دیگر را پس از او، کشت ، سپس آیه را تلاوت کرد: « والمحرمات قصاص» آنگاه امام صدا زد: ای معاویه! وای بر تو! خودت بیا مبارزه کن وعرب را نابود نساز.

ص: 218


1- العواصم من القواصم ص 165 - البداية والنهاية جج 11/18 - الملل والنحل ابن حزم.
2- شرح النووي - ج 18/ 40.
3- ر.ک . منهاج السنه ابن تيمية ، والعواصم.

عمرو بن عاص به معاویه گفت : « فرصت مناسبی است. چهار نفر را کشته و چندان نیروئی ندارد. برو با او مبارزه کن».

معاویه گفت: به خدا قسم میدانی که هرگز علی مغلوب نمی شود، وغرضت این است که مرا به کشتن دهی تا خودت به خلافت برسی ! برو به طرف او و بدان که مانند من گول نمی خورد».(1)

امام بر سپاهیان معاویه یورش برد و به سوی عمرو بن عاص آمد. ضربه ای با نیزه به او زد و او را بر زمین انداخت؛ پس عورتش نمایان شد، امام او را رها کرد و بازگشت.

اصحابش گفتند: یا امیرالمؤمنین! چرا او را نکشتی؟

فرمود: فهمیدید کیست؟

گفتند: نه!

فرمود: «او عمرو بن عاص است، عورتش را کشف کرد (که از دست من رهایی یابد) من هم او را رها کردم».

بهرحال، در برابر ضربه های پی درپی که از سوی نیروهای امام بر پیکر معاویه و سپاهیانش وارد می شد، و او را به مرز شکست نزدیک می کرد، عمرو بن عاص ، دست به حیله و نقشه پلیدی زد که هیچ اثری از آثار دین و تقوا در او نبود، بلکه دلیل گمراهی وکفر ومكرش حساب می شد. حیله اش این بود که قرآن را پاره پاره کرد و او راقش را بر سر

ص: 219


1- بخاری، مسلم، مسند احمد - ج 2، البدایه و النهایه - ج 263/7.

نیزه ها قرار داد و در برابر سپاهیان امام ایستاد و مطالبه تحکیم و داوری کرد.

ابن عاص در توجیه حیله اش گوید: «اگر بعضی از آنها نپذیرفتند بالاخره در میانشان کسانی پیدا می شوند که بگویند: باید قبول کنیم و بدینسان اختلاف میان آنها پیدا می شود. واگر فورا قبول کردند، تا مدتی جنگ فرو می نشیند و راحت می شویم».(1)

این رفتار دلیل روشنی است که چقدر معاویه وعمرو بن عاص، کتاب خدا را کوچک می شمارند زیرا هدف آنها داوری کتاب خدا نبود، بلکه می خواستند سپاهیان امام را به سوی خود جلب کنند و اختلاف میان آنها بیاندازند.

امام با قدرت در برابر این فریب ایستاد واصرار بر ادامه جنگ نمود ولی هواپرستان و ساده اندیشان از سپاهش، خواستار قبول تحکیم و آتش بس شدند. امام با عصبانیت و نگرانی پذیرفت. معاویه از سوی خود عمرو بن العاص را حکم قرار داد ولی سپاه امام، ابو موسی اشعری را به جای عبدالله بن عباس که امام انتخابش کرده

بود، اختیار کرد.(2)

این گفتگو میان ابن العاص وابو موسی اشعری، رد و بدل شد:

ص: 220


1- طبقات ابن سعد - ج 255/4 ، البدایه و النهایه - ج 272/7 ، الكامل في التاريخ ج 316/3.
2- مسند احمد ج 1.

عمرو : بهترین راه حل به نظر شما چیست؟

اشعری: هر دو نفر (على ومعاویه) را خلع کنیم وامر را شورا قرار دهیم، پس مسلمانان هر که را دوست داشتند، اختیار کنند.

عمرو : نظر، نظر شما است؟

سپس خارج شدند در حالی که بنا بود هر دو طرف را خلع کنند. عمرو گفت: ای ابوموسی، به مردم بفهمان که ما اتفاق نظر داریم.

اشعری گفت: ما در امر امت نظر کردیم، دیدیم بهترین راه حل این است که علی ومعاویه را هر دو خلع کنیم و مردم را آزاد بگذاریم که هر که دوست دارند، انتخاب کنند و همانا من على ومعاویه را خلع کردم، پس خود بیاندیشید و یکی را انتخاب کنید.

ابن العاص گفت: شنیدید ابوموسی چه گفت. اما من دوست او را (یعنی علی) خلع کردم چنانکه او خلع کرد ولی دوستم را معاویه) تثبیت میکنم چرا که ولی عثمان وخونخواه اوست و سزاوارترین مردم به خلافت است!

اشعری - با خشم - فریاد زد: خدا تو را نیامرزد! غدر کردی و فساد نمودی.(1)

فقیهان قوم این خیانت بزرگ ابن العاص را نیز توجیه می کنند .

ص: 221


1- البداية والنهايه - ج 283٫7 ، مروج الذهب - ج 409/2 - 410.

ابن کثیر گوید: عمرو بن عاص دید اگر مردم را در چنین حالی، بدون امام، رها کند، مفسده بزرگی بر آن مترتب می شود که از اختلاف مردم سخت تر است، لذا معاویه را تثبیت کرد، زیرا در آن مصلحت امت می دید و بهرحال اجتهاد گاهی صواب است و گاهی خطا!(1)

این توجیه مسخره ، ثابت می کند که چقدر فقهای قوم با خط بنی امیه، گره خورده و تسلیم طرحهایشان شده و همواره از آنان دفاع واشتباهات و خیانتهایشان را توجیه می کنند.

امام علی علیه السلام در برابر این حیله گفت: «هان! این دو نفر را که به عنوان دو داور اختیار کردید، حکم قرآن را پشت سر گذاشته و آنچه را که قرآن از بین برده بود، احیا کردند و یکی از آنها، بدون اعتنا به احکام الهی، پیروی از هوای نفسش کرد و هر دو بدون حجت و برهان واضح ویا سنت گذشته ، داوری کردند و در داوری خود اختلاف نمودند وهر دو راه خطا را پیمودند.»(2)

جنایتهای معاویه

هیچ اثری از اخلاق و آداب اسلامی در وجود معاویه یافت نمی شد. واز هیچ علم ودانشی برخوردار نبود و همچنین هم پیمانان

ص: 222


1- البدایه و النهایه - ج 283/7.
2- الكامل في التاريخ - ج 3/ 338.

وسپاهیانش.

پرچم او پرچم دنیا بود و از دین هیچ سهمی نداشت.

از این رو، می توان گفت، معاویه شاید نخستین کسی باشد که قانون: «هدف، وسیله را توجیه می کند» اختراع کرد، وبر اساس آن، تمام ارزشها و قوانین را زیر پا گذاشت و حرمتها را هتک کرد و خونهای بی گناه زیادی را ریخت و پیمانها را شکست واحکام دین را تغییر داد و به مسلمین خیانت نمود.

معاویه برای از بین بردن دشمنانش ونابود کردن شیعیان امام علی علیه السلام و زدودن نام مبارکش، از بدترین آفریدگان، استمداد جست ویاری طلبيد.

یکی از کسانی که معاویه برای تصفیه مسلمین متعهد به اسلام محمدی از یاران امام، از او یاری طلبید، بسر بن ارطاة است. وی شخصی سفاک، خون خوار و بی رحم بود که حتی به سالخوردگان و زنان و کودکان نیز رحم نکرد و بدترین جنایتها ومنکرات را مرتکب شد! جنایتهایی که بدن ها را به لرزه می آورد.

کتابهای تاریخ روایت کرده اند که معاویه در پی بسر بن ارطاة فرستاد تا حجاز و یمن را از دست امام علی رها سازد. او وقتی وارد مدینه شد، بر فراز منبر رفته چنین گفت: کجا است سرورم که دیروز در اینجا بود (یعنی عثمان) ؟ سپس گفت: ای مردم مدینه! بر شما باد به

ص: 223

بیعت با معاویه. سپس در پی بنی سلمه فرستاد و به آنها گفت: امانی نزد من ندارید و هیچ بیعتی از شما قبول نیست تا اینکه جابر بن عبدالله را بیاورید. وجابر از شیعیان امام بود.

سپس خانه های مدینه را ویران کرد و به سوی مکه رفت. ابو موسی اشعری از ترس او فرار کرد، و وقتی به سر خبر دادند گفت: من هرگز او را نمی کشتم چرا که او امام علی علیه السلام را خلع کرده بود.

به سوی یمن آمد. والی یمن و فرزندش را به قتل رساند. دو کودک عبیدالله بن عباس که به کوفه فرار کرده بود را نیز کشت. زنی از قبیله بنی کنانه بر او فریاد زد: «ای نا مرد! مردان را کشتی، چرا این دو کودک را میکشی. به خدا قسم نه در جاهليت ونه در اسلام، کودکان را میکشتند. به خدا قسم ای فرزند ابی ارطاة، حاکمی که با کشتن کودکان و پیران، بدون رحمت، می خواهد ادامه قدرت بدهد، بد حاکمی است».(1)

جنایتهای بُسر از این هم تجاوز کرد. او جنایتی مرتکب شد که قبل از او هیچ کس در تاریخ اسلام مرتکب نشده بود، و آن به اسارت بردن زنان مسلمین است.

ابن عبدالبر گوید: « بسر بن أرطاة بر همدان یورش برد _ آن

ص: 224


1- الاستيعاب ج 162/1 ، شرح حال بسر بن ابی ارطاة ، الاصابه ج 147/1 ، اسد الغابه- ج 179/1 ۔ 180.

روزها همدان زیر سلطه امام علی بود . وزنهای همدان را به اسارت برد، واینان نخستین زنانی بودند که در اسلام اسیر می شوند . و محله های زیادی از بنی سعد را قتل عام کرد».(1)

روایت شده که بسر بن ارطاة از قهرمانان متجاوز وستمگر است. او در جنگ صفین به مبارزه امام على علیه السلام آمد. حضرت او را یک ضربه زد که بر زمین افتاد وفوراً عورت خود را کشف کرد! پس حضرت از او در گذشت چنانکه از عمرو بن عاص نیز در گذشت.(2)

درباره بسر وعمرو گفته شده: علت اینکه امام از آن دو نفر و امثالشان از افتاده شدگان یا شکست خوردگان می گذشت، این است که هرگز حضرت به دنبال کسی که فرار کرده یا زخمی شده نمی رفت و هیچ وقت اسیران را نمی کشت. این روش امام بود در جنگهایش در اسلام.(3)

بُسر این جنایتکار تبهکار که به خاطر معاویه مرتکب زشت ترین جنایات شده، این قوم او را از صحابه میدانند چرا که در دوران حیات رسول خدا، به دنیا آمده است و پیامبر را در حال کودکی دیده است! پس طبق قانون عدالت تمام اصحاب ، او نیز جزء صحابیان

ص: 225


1- الاستيعاب ج 161/1.
2- الاستيعاب - ج 165/1.
3- الاستيعاب ۔ ج 166/1.

عادل به حساب می آید. بنابراین تمام جرایم وجنایتهایش، تاویل می شود چرا که اجتهاد کرده است و نه تنها گناهی ندارد که مأجور نیز خواهد بود ! همه هم پیمانان معاویه از نمونه های بسر بن ارطاة از صحابه هستند که اهل سنت، مشروعیت به آنان بخشیدند.

از این روست که می بینیم بُسر در کتابهای سنن، از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روایتهایی نیز نقل می کند. در سنن ابی داود از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روایت کرده که : « دستهای دزد در سفر قطع نمی شود».

ابن حبان از او نقل کرده که پیامبر گفت: خدایا در تمام امور عاقبتمان را به خیر کن.

ابن حبان درباره او می گوید: کارهای معاویه را در غیابش انجام می داد و هر وقت دعایی می کرد، معمولا مستجاب می شد !! أخبار زیادی در فتنه ها دارد.(1)

معاویه نخستین کسی بود که در اسلام سرها را قطع کرد. او سر عمار بن ياسر وعمرو بن حمق را قطع کرد. عمرو بن حمق از رهبران انقلابیونی بود که علیه عثمان شورش کردند. با محمد بن ابی بکر نیز چنین کرد وقتی عمرو بن عاص وارد مصر شد، جسد او را در الاغ مرده ای گذاردند وسوزاندند.

سنت قطع سرها از سنتهایی بود که معاویه وضع کرد و حکام

ص: 226


1- الاصابة ، ج 148/1 شرح حال بسر بن ارطاة .

پس از او به آن قانون متعهد بودند!!

از جنایتهای معاویه، دستور لعن وفحش به امام علی علیه السلام بر منابر بود. اینچنین جنایتی دلیل دشمنی شخصی با امام نبود، بلکه دلیل دشمنی معاویه با اسلام محمدی بود که در شخص امام، خلاصه می شد و او ترس این داشت که مفاهیم عالیه این اسلام به مسلمین ابلاغ شود و در نتیجه گمراهی و تباهی وی کشف گردد.

شیعیان امام در برابر این حمله تبلیغاتی شیطانی معاویه علیه امام پس از شهادت امام و شهادت فرزندش امام حسن علیه السلام، ایستادگی کردند، که در رأس آنان، می توان از صحابی بزرگوار حجر بن عدی نام برد. حجر در عراق بود که والی معاویه، زیاد بن ابیه او را وچندتن از دوستانش را دستگیر کرد و آنان را برای معاویه فرستاد! نامه ای نیز به معاویه نوشت و آنها را متهم به دفاع از علی و برائت از دشمنانش می کرد. او از حجر و یارانش درخواست کرد از علی برائت جویند و او را لعن کنند ولی آنها نپذیرفتند.

حجر گفت: «آنچه پروردگارم را به غضب آورد، بر زبان جاری نخواهم ساخت ». معاویه دستور داد که او و چند تن از اصحابش را در مرج عذراء سال 51 هجری به شهادت رساندند.(1)

از جنایتهای معاویه، توطئه اش علیه امام حسن وقتل آن

ص: 227


1- تاریخ طبری - ج 276/5 ، الاصابه - ج 314/1315، الاستیعاب - ج 329/1 -330.

حضرت با زهر بود و همچنین ولایت دادن به فرزندش یزید که جانشین وی باشد. و بدینسان پادشاهی را در اسلام آغاز کرد تا امت بر دست فرزندش (یزید) و شاهان بنی مروان پس از او، انواع شکنجه وظلم و استبداد را بچشند.

حسن بصری گوید: « چهار خصلت در معاویه بود، که هر یک از آنها به تنهایی گناه بزرگی است:

1- با زور شمشیر بر امت مسلط شدن ، بدون مشورت با کسی در حالی که اصحاب با فضیلت در میان مردم وجود داشتند.

2۔ خلافت بخشیدن به فرزند شرابخور ومست خود یزید؛ همو که لباس ابریشم می پوشید و با آلات موسیقی سر و کار داشت.

3- ادعای برادری با زیاد ( با اینکه پدر زیاد معلوم نبود !).

4- به قتل رساندن حجر بن عدی واصحاب او . وای بر او از حجر، وای بر او از حجر واصحاب حجر».(1)

و بر دست یزید بن معاویه دو جنایت هولناک اتفاق افتاد: یکی به قتل رساندن امام حسین علیه السلام و اهل بیتش در کربلا. ودیگری قتل عام مدینه رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم وكشتن اهلش وهتک نوامیس زنانش.

کتابهای تاریخ نوشته اند: اهل مدینه پس از شهادت امام حسین علیه السلام، بر یزید تمرد کردند و از اطاعتش دست بر داشتند؛ او هم سپاهی را به

ص: 228


1- الكامل - ج 487/3 ، البدایه و النهایه - ج 130/8.

آن دیار فرستاد و سه روز مدینه را برای سپاهیانش آزاد قرار داد؛ هزاران نفر از شرفا را کشتند و نوامیس آنان را هتک کردند. گفته شده: در آن روزها بیش از هزار زن - بدون ازدواج - باردار شدند.(1)

علی رغم این دو جنایت بزرگ، به علاوه صدها منکرات دیگر یزید؛ با این حال فقهای قوم درباره او اختلاف کردند؛ عدد بسیار کمی العنش را روا دانسته اند ولی بسیاری آن را رد کرده اند زیرا ممکن است باب لعنت بر پدرش و دیگر صحابه باز شود!!(2)

حسن بصری درباره اهل شام گوید: « زشت باد رویشان ! مگر نه آنها بودند که حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را حلال کردند، سه شبانه روز اهلش را به قتل رساندند، زنهای آزاده با ایمان را از زنا باردار کردند و از هتک هیچ حرمتی ابا ننمودند، سپس به سوی خانه خدا روی آورده ، کعبه را ویران ساختند و در میان پرده هایش، آتش افروختند. خداوند آنان را لعنت کند و به جهنم بفرستد».(3)

ملاحظه کنید که حسن بصری تمام اهل شام را بدون تحديد لعن

ص: 229


1- تاریخ طبری - ج 491/5 ، الكامل - ج 117/4 ، البدایه و النهایه - ج 220/8 - 224.
2- البدایه و النهایه - ج 8 ص 223. احمد بن حنبل در مسندش لعن یزید را جایز دانسته واستدلال به آیه شریفه می کند که می فرماید: « فهل عسيتم ان تولیتم أن تفسدوا في الارض وتقطعوا أرحامكم، أولئك الذين لعنهم الله (سوره محمد) - چگونه است اگر بر مردم حکومت کردید، و فساد در زمین نمودید و رحمهای خود را قطع کردید! همانا خداوند آنان را لعن کرده است سپس گوید: و چه فسادی و قطع رحمی بزرگتر از کارهای یزید.
3- الكامل - ج 170/4.

می کند و بدینسان بر خط اهل سنت حرکت می کند که لعن یک شخص معینی را روا نمی دارند. این نقطه نظر دوران عباسی است.

اما ابن تیمیه ، او از یزید دفاع می کند و تمام شبهه ها را از او دور می سازد. و می گوید: « یزید از جوانان مسلمان بود و هرگز کافر یا زندیق نبود. پس از پدرش ولایت امت را بر دست گرفت که برخی از مسلمین از او ناراضی وبرخی راضی بودند. او دارای شجاعت وسخاوت بود و هرگز تبهکار وفاسد نبود چنانکه دشمنانش گفته اند ، و او هیچ وقت دستور قتل حسین را نداد و از قتلش اظهار خرسندی ننمود. ولی دستور داده بود که حسین را از خلافت دور کنند هر چند به قتلش بیانجامد!!!»(1)

ص: 230


1- فتاوای ابن تیمیه - ج 3 ص 410.ابن تیمیه عذرش پذیرفته است چراکه فقیه بزرگ صحابه - در نظر اهل سنت - عبدالله بن عمر با یزید بیعت کرد، واهل مدينه که یزید را خلع کرده بودند تهدید کرده گفت: من گمان نمیکنم عذری بالاتر از این باشد که مردی (یزید) مورد بیعت قرار گیرد، سپس علیه او قیام کنند و من نمی شناسم کسی را که یزید را خلع کند جز اینکه بین من و او فاصله افتاده است. و هنگامی که ارتشیان یزید، مدینه را مورد یورش قرار دادند و پس از قتل امام حسین، در آنجا بدترین جنایت ها را مرتکب شدند، ابن عمرو حزبش در امان بودند و هیچ تعرضی به آنها نشد. بهر حال آنچه برای اهل مدینه بدست سپاهیان یزید اتفاق افتاد، از نظر ابن تیمیه نه جنایت بوده و نه فساد. رجوع شود به بخاری - کتاب الفتن . و ملاحظه کنید توجيهات فقهای اهل سنت برای این حادثه دردناک در کتاب البدایه و النهایه ابن کثیر و سایر کتب تاریخ.

این گونه جنایت ها از سوی معاویه و فرزندش ، ثابت می کند که درگیری میان آنان واهل بیت علیهم السلام، برخوردی میان دو عقیده مخالف ودور از هم است که به هیچ نحو، ارتباطی بین آن دو وجود ندارد. اینچنین جنایت ها را نمی توان به کسانی نسبت داد که با اسلام پیوند دارند.

آنان که این تنش را تنشی اسلامی دانسته و معاویه را مجتهد می دانند و فرزندش را می خواهند تبرئه کنند، بی گمان جنایت بزرگی در حق اسلام و مسلمین مرتکب می شوند، که از خطرناکترین دست آوردهایش، اسلام دروغین معاویه را برای امت، خوب جلوه دادن است.

خوارج

امام پس از تحکیم به کوفه بازگشت و در پی این بود که نیروهایی را برای پیکار با معاویه جمع کند ولی خوارجی که پس از تحکیم، عليه او خروج کرده بودند، مسیر حرکت حضرتش را به تعویق انداخته و شیعیان را مورد تهدید قرار می دادند، تا جایی که تمام تلاشهای مسالمت آمیز برای بازگرداندان آنان به صف مسلمین و قانع کردن آنان به کنار گذاردن افکار غلطشان ناکام ماند، و چون تجاوزهایشان نسبت به مسلمین افزونی یافت، امام ناچار با آنان به جنگ پرداخت که به نفع امام انجامید و گروه زیادی به قتل رسیدند. آن

ص: 231

واقعه را «نهروان » می نامند.(1)

امام علی علیه السلام با علم و آگاهی کامل، با خوارج پیکار کرد از احوال وجنایاتشان اطلاع داشت، چنانکه قبل از آنان با عایشه و معاویه نیز، با آگاهی و علم جنگید.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از گروه خوارج خبر داده بود، چنانکه از نقش امام در مبارزه با آنان نیز خبر داده بود.

مسلم روایت کرده که امام علی علیه السلام از یمن مقداری طلا برای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به مدینه فرستاد. پس پیامبر آن را بین چهار نفر تقسیم کرد. قریش خشمگین شدند. پیامبر فرمود: من این کار را کردم که آنان را جذب کنم. پس مردی پر ریش، با چشمانی تو رفته و پیشانی ای بلند وسری تراشیده آمد و گفت: ای محمد، تقوا داشته باش!

پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اگر من گناه کنم، پس چه کسی خدا را اطاعت می کند. سپس آن مرد رفت . پیغمبر فرمود: «از نسل این، قومی بر می خیزند، که قرآن را تلاوت می کنند ولی از گلوهایشان فراتر نمی رود! اهل اسلام را می کشند و ... از اسلام بیرون می روند چنانکه تیر از کمان بیرون می رود ؛ اگر آنها را درک کنم، به تحقیق مانند قوم

ص: 232


1- حادثه نهروان در روز 19 صفر سال 38 هجری - پس از صفین - اتفاق افتاد. ر.ک به کتابهای تاریخ.

عاد ، آنها را به قتل می رسانم».(1)

امام علی علیه السلام گوید: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را که می فرمود: «در آخر الزمان قومی خروج می کنند دارای دندان های تازه، عقلهای کم ...قرآن می خوانند ولی از گلوهایشان تجاوز نمی کند، از دین خارج می شوند چنانکه تیر از کمان خارج می شود؛ پس اگر آنان را دیدید، بکشیدشان چرا که هر کس آنها را بکشد، روز قیامت نزد خداوند پاداش دارد».(2)

و می فرماید: من شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را که می فرمود: «قومی از امت من خروج می کنند قرآن می خوانند ولی قرائت آنها در برابر قرائت

شما هیچ نیست. نماز آنها مانند نماز شما نیست ، روزه آنها مانند روزه شما نیست. قرآن می خوانند به خیال اینکه به نفعشان است ولی قرآن علیه آنها است (قرآن با آنها دشمن است) نمازشان از استخوان سینه شان فراتر نمی رود . از اسلام بیرون می آیند چنانکه تیر از کمان » سپاهیان اگر می دانستند، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چه فرموده است درباره کسانی که با آنان (خوارج) بر خورد کنند، هر آینه از کار هرگز باز نمی ایستادند. نشانه اش این است که در میان آنان مردی است که بازو

ص: 233


1- صحيح مسلم ج 741/2 - 143 - کتاب الزكاة - باب ذكر الخوارج.
2- مسند احمد - ج 5/ 36، مسند ابو داود طیالسی ص 350 ح 2687 مسلم - ج 2/ 746 ح 154،بخاری - 21/9.

دارد ولی ذراع ندارد. بر سر بازویش مانند نوک پستان است که روی آن چند موی سفید روئیده شده. شما به سوی معاویه واهل شام می روید و از اینها (خوارج) غفلت می کنید. اینها می مانند با اموال واولاد شما! همانا اینان خون حرام را ریختند و اموال مردم را غارت کردند. پس برای پیکار با اینها به نام خدا حرکت کنید.(1)

روایت شده که وقتی خوارج علیه امام خروج کردند، گفتند: حکمی جز حکم خدا نیست. امام فرمود: «کلمۀ حقی است که از آن باطل اراده می کنند. همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اینها را توصیف کرده و شناسانده ومن، اینها را همان ها می دانم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خبر از آنان داده است».(2)

این روایات ، خطر بزرگ خوارج را بر اسلام و مسلمین، اثبات می کند، و بی گمان خطر اینان کمتر از خط بنی امیه نیست. وارتباط و درگیری امام با این دو خط دلیل این است که هر دو خط دارای یک توجه است و به یک نتیجه می انجامد.

درگیری امام با این دو خط ، یعنی ادامه مسیر این دو خط در رویارویی و مخالفت با اسلام محمدی در طول دوران ؛ چرا که امام على علیه السلام الگوی اسلام محمدی و نمونه حق است در طول زمان.

خط اموی و خط خوارج الگوهای اسلام تقلبی ونمونه های

ص: 234


1- صحيح مسلم ج2/ 748ح 156 - کتاب الزكاة - باب ذكر الخوارج.
2- مسلم ج 2/ 749 ح 157.

باطل در طول زمان اند. وبرنامه خوارج همچنان باقی است هر چند ضربه نظامی می خورد و در مبارزه با اسلام محمدی و اهل بیت علیهم السلام، ناچار به کناره گیری فکری شد. و هرگز مسلمانان نمی توانند آن را به کلی کنار زنند جز با شناخت حرکت امام علی علیه السلام و خط اهل بیت علیهم السلام. پس هر که از این خط منحرف شود، قربانی خوارج خواهد شد، و هر که به خط امام روی آورد، می تواند خود را از خطر آن خط واکسینه کند.

امام علی علیه السلام با این رویدادها و حوادث مبارزه می کرد، در حالی که به آنها عالم و آگاه بود و حتی پی آمدها و نتایجش را نیز می دانست. او حتی می دانست که چگونه از دنیا می رود، چنانکه رسول خدا به او خبر داده بود.(1)

از این رو، دست آورد برخورد امام با این جبهه های سه گانه ممکن است ما را به شناخت حقیقت اسلام، هدایت کند، و همچنین شناخت حقیقت اشخاصی که دین اسلام را بد جلوه داده، مفاهیمش را با روایات ساختگی واجتهادهای گمراه کننده، به انحراف کشاندند و مردم را از راه خدا دور ساختند.

ص: 235


1- فضائل احمد ج 2/ 566 ح 953، تاریخ بغداد ج 135/1 ، البدایه و النهایه - ج 325/7طبقات ابن سعد - ج 35/3.پیامبر اشاره کرده بود که بد بخت ترین مردم ، کسی است که امام علی علیه السلام را به قتل می رساند. از امام نقل شده که فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به من خبر داد که من از دنیا نمی روم تا امیر شوم و محاسنم از فرق سرم رنگین شود.

مبارزه امام با عایشه ، معاویه و خوارج، تنها یک تصادف نیست، بلکه یک عمل تشریعی برای امت است که پیوسته از آن، الگو گیرد و هدایت شود.

وانتخاب امام برای چنین نقشی، انتخابی الهی است، زیرا در میان صحابه کسی جز او نمی توانست، چنین قیامی را عهده دار شود . و به تحقیق که بر امت زیان بزرگ و سنگینی تحمیل شد، چرا که در یاری کردن امام و تعهد به خطش، کوتاهی کرد.

نتیجه اش ، اختلاف و پراکندگی بود.

نتیجه اش قربانی های زیاد و خون های بی گناه.

نتیجه اش ، علم فراوانی که از دست رفت.

معاویه و امام حسن علیه السلام

پس از اینکه امام علی علیه السلام ، خوارج را شکست داد، آماده پیکار با اهل شام شد ولی به خاطر اختلاف های مردم عراق، امام، حمله نظامی را به تعویق انداخت.

امام از اهل عراق، رنجهای فراوانی دید، زیرا آنها باعث شدند که امام ناچار به عقب نشینی شود و مسیر خود را به تعویق اندازد و قدرتش در برابر معاویه و خوارج کم شود.

امام درباره اهل عراق می گوید:

ص: 236

اما بعد - ای اهل عراق ، شما مانند زن آبستنی هستید که پس از تمام شدن مدت حمل، بچه را سقط کند و شوهرش بمیرد و بیوگی او به طول انجامد، ودورترین افراد، وارثش گردد. هان، به خدا سوگند من به اختیار خود به سوی شما نیامدم ولیکن به ناچار آمدم. همانا به من خبر رسیده که شما می گویید: علی دروغ می گوید:! خدا شما را بکشد

(از رحمتش شما را دور گرداند) من بر که دروغ گویم ؟ آیا بر خدا ؟ من نخستین کسی بودم که به او ایمان آوردم؛ یا بر پیامبرش ؟ پس من اولین کسی بودم که او را تصدیق کردم. به خدا سوگند، چنین نیست ولیکن سخنانم صحیح وگفتارم فصیح است و شما در آن وقت لیاقت شنیدن آن را نداشتید.

وای بر مادرش (او که مرا دروغگو می خواند) بی قیمت ، پیمانه میکنم، اگر او تحملش داشته باشد. و هر آینه راستی گفتار را پس از این خواهید دانست».(1)

وهمچنین که اهل عراق، با امام علی علیه السلام بی وفا بودند، با امام حسن علیه السلام نیز بی وفا بودند؛ او را به سوی صلح با معاویه کشاندند سپس بر او خرده گرفته و خونش را مباح دانستند!(2)

ابن حجر از طبری نقل می کند: على، قیس بن سعد بن عباده را

ص: 237


1- نهج البلاغه - ص 100 ۔ خطبه 71.
2- الإصابة - ج 330/1 - حرف ح.

فرمانده عراق قرار داد. چهل هزار نفر با او تادم مرگ بیعت کردند. علی کشته شد. با حسن بن علی علیه السلام به عنوان خلیفه، بیعت کردند. او از جنگ خوشش نمی آمد ولی می خواست با معاویه شرط کند که پس از او خلیفه باشد! فهمید که قیس بن سعد، نسبت به صلح، از او اطاعت نمی کند، او را عزل کرد و عبیدالله بن عباس را فرماندهی بخشید. او هم همان شرطی که حسن کرده بود، با معاویه کرد!(1)

ابن حجر گوید: امام حسن علیه السلام خلافت را به معاویه واگذار کرد و با او بیعت کرد که کتاب خدا و سنت پیامبرش را اقامه کند. معاویه وارد کوفه شد و مردم با او بیعت کردند. آن سال را سال « جماعت » می نامند، زیرا مردم اجتماع کرده و جنگ خاتمه یافت و همچنین آنان که از جنگ کناره گیری کرده بودند مانند ابن عمر ، سعد بن ابی وقاص و محمد بن مسلمه نیز با معاویه بیعت کردند. معاویه سیصد هزار لباس وسی برده وصد شتر به امام حسن علیه السلام بخشید و به مدینه رفت. او مغيرة بن شعبه را بر کوفه وعبدالله بن عامر را بر بصره والی کرد و سپس به دمشق بازگشت.(2)

بخاری نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره امام حسن علیه السلام گفت: «این فرزند آقا و سرور است و شاید خدا بوسیله او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان

ص: 238


1- فتح الباری - ج 53/13.
2- فتح الباری - ج 53/13.

صلح قرار دهد.»(1)

تاریخنگاران تلاش می کنند، ثابت کنند که معاویه خود راغب صلح با امام حسن علیه السلام بود و در این راه تلاش فراوان کرد و بر او اموال زیادی را عرضه نمود! و او را در صلح ترغیب و تشویق می کرد، و به او یاد آور می شد که جدش - صلی الله علیه و آله وسلم درباره اش گفته که او سید و آقا است و اصلاح می کند بین مردم! پس امام حسن علیه السلام پذیرفت و با معاویه صلح کرد.(2)

بسیاری از مورخین تاکید می کنند که امام حسن علیه السلام با معاویه شرط کرد که خلافت، پس از او برای ایشان باشد، ومعاویه نیز این شرط را پذیرفت.!(3)

ص: 239


1- بخاری ج 71/9 - کتاب الفتن ، مسند احمد - ج 44/5، ترمذی ج658/5 ح 3773 - کتاب المناقب.
2- فتح الباری ج 54/13 ، الاصابة ج 1/ 330 حرف الحاء الاستیعاب ج 385/1 - 1389.
3- ابن حجر گوید: وقتی علی کشته شد، حسن بن علی مردم عراق را به جنگ وادار می کرد ومعاویه مردم شام را ، پس با هم ملاقات کردند و حسن جنگ را خوش نداشت و با معاویه بیعت کرد به این شرط که پس از خود، خلافت را به وی واگذار کند.ر.ک. فتح الباری - الاصابه. ابن عبدالبر در استيعاب گوید: هیچ خلافی بین علما نیست که حسن با این شرط موافقت کرد که با معاویه بیعت کند و آن اینکه پس از وی خلافت از آن او باشد، و حسن با این روش جلوی خونریزی را گرفت، هر چند خود را سزاوارتر از معاویه به خلافت می دید. و نیز روایت کرده : همسر حسن بن علی ، دختر اشعث بن قیس، با زهر او را مسموم کرد و به شهادت رساند. گروهی گفته اند: معاویه با تطمیع او را به این کار واداشت.

روشن است که از این روایت ها، بوی سیاست به شام می رسد وهدف از آنها، بد جلوه دادن حرکت امام حسن و دگرگون ساختن آثار ونشانه هایش می باشد.

از روایت طبری پیداست که امام حسن علیه السلام نمی خواست به راه پدرش امام علی علیه السلام گام بر دارد و جنگ را علیه معاویه ادامه دهد ولذا به مجرد اینکه به خلافت رسید، تسلیم معاویه شد و با او صلح کرد!!

چگونه ممکن است امامی که چهل هزار رزمنده جان بر کف دارد، به این آسانی تسلیم صلح شود؟! و چگونه ممکن است که چنین شخصیتی به خاطر یک وعده خلافت، دست از عقیده وایده اش بردارد؟!

مانند چنین روایتی هم امام علی علیه السلام را زیر سؤال می برد و هم امام حسن علیه السلام را. گویا می خواهد بگوید که امام علی علیه السلام در قیام خود شکست

خورد و پس از وی جانشینی ضعیف به جای گذاشت که از او چیزی فرا نگرفته و تنها به فکر دنیا وسلامتی خویش است و اصلا به فکر آخرت و اسلام نیست!!

روایت ابن حجر نیز روایت طبری را تأکید می کند و بر همان منوال سیر می نماید. غرض چیزی جز زشت جلوه دادن امام حسن علیه السلام و دگرگون نمودن حقیقت پیکار با معاویه نیست. او اشاره دارد بر اینکه امام حسن علیه السلام با معاویه بیعت کرد، و در مقابل، سیصد هزار لباس

ص: 240

وسی برده و صد شتر ، گرفت (یعنی : معامله کرد) از این بدتر نمی شود، به امام حسن علیه السلام توهین کرد! واز این زشت تر نمی شود حقیقت تنش را ترسیم نمود؟

و اما روایت بخاری، آن هم روایتی بی محتواست که اصلاً معنایش با طبیعت رویداد، تناسبی ندارد. گویا ساختگان حدیث، این حقیقت ها را فراموش کرده اند که:

* روایات دیگر اشاره دارد بر اینکه امام حسن علیه السلام در برابر معاویه کوتاه آمد نه اینکه با او صلح کرد.

* مصلح غالباً خارج محدوده درگیری است، نه اینکه خودش یک طرف تنش باشد.

* این روایت، انجام اصلاح را خبر نمی دهد و بر آن هیچ تأکیدی ندارد.

* اینکه گفته شده: دو گروه از مسلمین، معنایش این است که هر دو طرف، یک نزاع دارند، ولی معلوم است که جناح امام حسن علیه السلام با جناح معاویه دو انگیزه جداگانه دارند.

* امام حسن علیه السلام توسط زهر به شهادت رسید ولی معاویه فرزندش خلیفه خود قرار داد. این خود دلیل است بر اینکه تا دم شهادت درگیری امام حسن با معاویه ادامه داشته است.

ولایت بخشیدن معاویه فرزندش یزید را، خیانت به تمام

ص: 241

امت است نه تنها به امام حسن علیه السلام و این دلیل روشنی است بر اینکه هیچ وقت، صلح و سازشی میان آن دو وجود نداشته است؛ زیرا اگر صلحی بود، معاویه اینچنین خیانت نمی کرد.

آنچه بین امام حسن علیه السلام و معاویه گذشته ، بیشتر شباهت به تحکیمی دارد که امام حسن ، آن را نپذیرفته ، چنانکه امام علی علیه السلام نیز از نتیجه آن حکمیت راضی نبود، و بدینسان معاویه برای رهایی از امام حسن علیه السلام ناچار به توطئه، مکر وخیانت شد.

اهمیت دادن فقها و مورخین به روایت صلح امام حسن علیه السلام، هدفی ندارد جز توجیه رفتار معاویه، آن هم با روایتی منسوب به حضرت رسول، که دیگر هیچ تردیدی در آن ایجاد نشود و مسلمانان، آن را فورا بپذیرند. و بدینسان می توان گفت که این فقها و تاریخنگاران در دامی افتادند که مخترعین روایت آن را بر ایشان آماده ساختند.

ابن حجر گوید: در حديث صلح، فضیلت و اهمیت اصلاح بين مردم بویژه جلوگیری از خونریزی میان مسلمانان، آمده است. وهمچنین دلیل است بر عاطفه و مهر معاویه نسبت به ملت و مسلمین و عاقبت نگری و تیز بینی اش در حکومت و آینده نگریش در امور؟ ضمنا معلوم می شود که با وجود «افضل» وبرتر می توان «مفضول» و پست تر به خلافت برسد، چرا که امام حسن علیه السلام و معاویه هر یک به خلافت رسید در حالی که در میان امت سعد بن ابی وقاص و سعید بن زید که

ص: 242

هر دو بدری بودند، وجود داشتند!!

و از حدیث بر می آید که روا است، خلیفه خود را خلع کند، اگر در آن صلاح حال مسلمین باشد و می تواند با گرفتن پول از وظایف دینی و دنیوی خود صرف نظر کند !! ضمنا معلوم می شود آنان که در پیکار میان علی و معاویه، راه کناره گیری را گرفتند، کار درست و بجایی کرده بودند!!(1)

فقها احکامی را مترتب بر این روایت صلح نمودند چنانکه از سخن ابن حجر بر می آید که گویا بقدری در استنباط خود پیش می رود که ثابت می کند جواز گرفتن پول وصرف نظر کردن از وظیفه دینی! معلوم می شود فقه آقایان به وظایف دینی نیز نظر استهزا دارد وارزشی برای آن قایل نیست! همین دیدگاه هم هست که رفتار سازشکارانه فقها را با حاکمان ، توجیه می نماید و آنها را در خدمت حاكمان ستمگر قرار می دهد.

حال که امام حسن علیه السلام به خاطر صلح با معاویه، پول دریافت می کند، و حال که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حکم می کند که هر دو گروه، مسلماناند، وحال که سعد یا سعید هر دو برتر وافضل از امام حسن علیه السلام هستند، پس چه اشکالی دارد که آدم به خاطر پول از عقیده وایده اش نیز بگذرد، و چه می شود اگر از یاری رساندن به حق دست بر دارد، زیرا جنگ

ص: 243


1- فتح الباری - ج 56/13.

میان دو طایفه از مسلمانان است.

و چه می شود اگر یک انسان پست تر، حکومت کند، هر چند برتری باشد. آری! بر اساس چنین توجيهات واجتهادات غلط بود که عقیده ها ساخته شد و مفاهیمی در فقه قوم به وجود آمد که منعکس کننده ایده دولت و حکومت و رابطه حاکم با رعیت و رابطه فقیه با حاکم بود.

کربلا

حادثه کربلا، آخرین برنامه درگیری مسلحانه میان اسلام محمدی واسلام اموی بود، که پس از آن، اسلام محمدی پنهان شد واسلام اموی انتشار و آقایی یافت.

از آن روز بود که به جای بیان وقلم، زبان شمشیر در خط رویارویی اسلام محمدی و اسلام اموی، به میان آمد.

امامان اهل بیت علیهم السلام و شیعیانشان پرچم سخنرانی و نگارش را برای روشن ساختن امت به حقیقت اسلام محمدی و دعوت آنان برای تعهد به آن، برافراشتند و حاکمان بنی امیه نیز نقشه دفاع از اسلام اموی و دگرگونی اسلام محمدی را به اجرا در آوردند.

امام حسین علیه السلام با خون مبارکش برنامه انقلاب و مبارزه با اسلام اموی و تمام نمونه های اسلام قلابی را که از آن سر چشمه گرفت

ص: 244

نگاشت، وبرنامه را برای امت بیان کرد که بر اساس آن، در برابر هر نوع اسلام غیر محمدی ایستادگی و مقاومت کنند.

انقلاب امام حسین علیه السلام امت را لرزاند و شهادتش آن را به حرکت واداشت. او با انقلاب مقدسش آنچنان ضربت محکمی به معاویه وخطش زد که امت را از خواب غفلت بیدار کرد و روحیه مقاومت و مبارزه را در آن آفرید.

این انقلاب نتیجه طبیعی مبارزه امام حسن علیه السلام وجواب مستقیمی بود بر خیانت بنی امیه و نقشه های شومشان و به امت فهماند که در گیری، همچنان ادامه دارد و هرگز تنش، میان اسلام محمدی و اسلام اموی تمام نشده است و از سوی دیگر تمام شبهه ها و تردیدهایی که نهضت امام حسن علیه السلام را در بر گرفته بود، متلاشی ساخت.

همچنانکه فقهای قوم ومورخین، هویت تنش میان امام علی علیه السلام و معاویه و میان امام حسن علیه السلام و معاویه را وارونه جلوه دادند، در پی این بودند که درگیری میان امام حسین و یزید بن معاویه را نیز به غلط توجیه کرده، نشانه هایش را پوشانده صورت سیاه یزید را سفید واسلام اموی را تأیید کنند.

ابن عبدالبر گوید: وقتی معاویه هلاک شد و خلافت به یزید رسید در سال 60 هجری بود، از واليش ولید بن عقبه در مدینه خواست که از مردم بیعت بگیرد. او نیز شبانه ، در پی حسین بن علی علیه السلام

ص: 245

وعبدالله بن زبیر فرستاد: هر دو را آوردند.

به آن دو گفت: بیعت کنید . گفتند: مانند ما شبانه بیعت نمی کند ولی صبح که شد در برابر مردم بیعت خود را اعلام خواهیم کرد. شب به خانه بازگشتند و نیمه شب از مدینه خارج شده ، روانه مکه شدند.

امام حسین علیه السلام از ماه شعبان تا ماه ذی قعده در مکه اقامت کرد. و از آنجا به سوی کوفه روانه شد وهمان باعث مرگش در روز دهم محرم عاشورا) سال 61 هجری در سرزمینی به نام کربلاء نزدیک طف شد.(1)

از این روایت نتیجه می گیریم که :

* امام حسین علیه السلام بر ولید بن عقبه دروغ گفت و ترسید که او را با حقیقت مواجه سازد.

* امام حسین علیه السلام شبانه از ترس وليد، از مدینه خارج شد.

* انقلاب امام حسین علیه السلام یک حرکت بی هدف بوده است که منجر به مرگش شده.

ابن حجر از ابن عمر نقل می کند که وقتی امام حسین علیه السلام را دید که می آید، گفت: این مرد امروز محبوبترین مردم زمین نزد اهل آسمان است . امام حسین علیه السلام در مدینه اقامت کرد تا اینکه با پدرش به کوفه رفت و با او جنگ جمل وصفين وسپس نبرد با خوارج را شاهد بود،

ص: 246


1- الاستيعاب ج 396/1 ۔ حرف ح.

و با او بود تا کشته شد. سپس با برادرش بود تا روزی که او، حکومت را به معاویه سپرد، پس با برادرش به مدینه رفتند و در آنجا بود تا روزی که معاویه مرد. پس روانه مکه شد. نامه هایی از مردم عراق برای او رسید که پس از معاویه، درخواست بیعت با او می کردند. او پسر عمویش مسلم بن عقیل بن ابی طالب را به سوی آنان روانه ساخت ، پس بیعت از آنان گرفت و از او خواست که به کوفه سفر کند، و بدینسان رفت و کشته شد.!(1)

این روایت نیز با روایت قبلی فرقی ندارد جز اینکه می خواهد ثابت کند که امام حسین علیه السلام در واگذاری خلافت به معاویه ، با امام حسن علیه السلام شریک بود. و خود این موضعگیری، می تواند نهضتش را زیر سؤال ببرد. پس مادام که موافقت کرده در مقابل مقداری پول ، خلافت را به معاویه واگذار کند، بعید نیست که نهضتش ضد یزید نیز دارای انگیزه هایی مادی و دنیوی باشد.

روایت شده که وقتی خبر قتل مسلم بن عقیل به امام حسین علیه السلام داده شد، می خواست باز گردد. برخی گفتند: به خدا قسم بر نمی گردیم جز اینکه به خونخواهی مسلم برخیزیم یا کشته شویم. پس به راه خود ادامه دادند. عبيدالله بن زیاد سپاهی را آماده جنگ کرده بود، پس در کربلا با سپاه امام حسین علیه السلام مواجه شدند در حالی که بیش از 45 سوار وقريب

ص: 247


1- الإصابة - ج 1 / 333 - حرف ح - قسمت اول.

100 پیاده نظام با او نبودند، امام حسین علیه السلام با فرمانده ارتش عبيدالله ، عمر بن سعد بن ابی وقاص ، ملاقات کرد. امام حسین علیه السلام به او گفت: یکی از سه امر را انتخاب کن: با اینکه من به یکی از مرزها بروم و یا اینکه به مدینه بازگردم ویا هم اینکه دست در دست یزید بگذارم و با او بیعت کنم!!! عمر پذیرفت و به عبیدالله جریان را نوشت. عبيدالله گفت: اصلا قبول ندارم جز اینکه نخست با من بیعت کند. امام حسین علیه السلام امتناع کرد. پس با او کارزار کردند. او همراه با اصحابش که در میانشان هفده نفر از اهل بيتش بودند، کشته شدند. سر او را برای عبیدالله همراه با افرادی که از اهل بیتش زنده مانده بودند، حمل کردند که در میان آنان علی بن الحسین علیه السلام و عمه اش زینب علیها السلام بود. در آن وقت علی بن الحسین علیه السلام بیمار بود. وقتی بر یزید وارد شد، آنان را در خانه خود جای داد، سپس وسيله فرستادن آنان را به مدینه آماده ساخت.!(1)

این زشت ترین روایتی است که در مورد درگیری امام حسین علیه السلام و يزيد، روایت شده، زیرا امام را در خوارترین و ذلیل ترین جایگاه قرار می دهد وروی یزید را سفید می کند. نخستین چیزی که این روایت می خواهد ثابت کند، این است که امام حسین علیه السلام به محض شنیدن خبر کشته شدن مسلم بن عقیل، خود را باخت و بنا گذاشت به وطن باز گردد. واین اشاره دارد به آنکه امام، انگیزه انقلابی نداشته، و بر اساس

ص: 248


1- الاصابه - ج 1 / 334.

یک نقشه منظم، وارد عمل نشده است.

دومین چیزی که این روایت می خواهد آن را به اثبات برساند، این است که اصحاب امام حسین علیه السلام با او مخالفت کردند و اصرار بر ادامه راه خونخواهی نمودند.

یعنی: موضع گیریشان فقط واکنشی بود از کشته شدن مسلم و هرگز سر چشمه از ایمانشان به اسلام محمدی که زیر پرچمش می جنگیدند، نگرفته بود و هیچ ارتباطی هم با رهبرشان امام حسین علیه السلام نداشت.

این روایت توهین بزرگی به امام حسین علیه السلام وپدرش وبرادرش و خط اهل بیت علیهم السلام و اسلام محمدی وارد ساخت چرا که از زبان نماینده این اسلام که امام حسین علیه السلام بود، آن موضع خاضعانه و ذلیلانه را بیان کرد تا انعکاسی از شخصیت ضعیف و شکست خورد؛ او باشد که فورا وبا نخستین رویا رویی و قبل از جنگ، حاضر به چشم پوشی از حقوق خود، می شود. گویا امام حسین علیه السلام اصلا آمادگی مبارزه نداشته و توقع چنین درگیری از سوی بنی امیه نیز نداشته است.

هنگامی که درخواست می کند، او را به یکی از مرزها بفرستند، گویا می خواهد از آنها بخواهد که او را چون سربازی در ارتش بنی امیه بپذیرند که در زیر پرچم آنها، جنگ کند.

حال که او چنین اندیشه ای دارد، که هیچ شکلی از اشکال دشمنی با بنی امیه در آن دیده نمی شود، پس چرا اصلاً قیام کرد

ص: 249

ونهضت نمود؟!

و آنگاه که در خواست بازگشت به مدینه می کند، در حقیقت تمام ارزشها و عقیده هایی را که دارد زیر پا می گذارد و به خاطر نجات شخصی خودش، همه آن همراهان را رها می کند!

و زشت ترین جمله اینکه امام در خواست می کند که دست در دست یزید بگذارد و با او بیعت کند. اینجا دیگر اسلام محمدی را قربانی کرده و پیکارها وجهادهای پدر و برادرش را زیر پا گذاشته و ثابت کرده که هیچ نشانه ای از درگیری و تنش میان او که نماینده حق است ویزید که نماینده باطل است، وجود ندارد.

امام حسین علیه السلام که حاضر است با یزید بیعت کند و خود را آنقدر خوار کند، چه اشکالی دارد که دست در دست عبیدالله بن زیاد هم بگذارد؟

او که حاضر به چشم پوشی از حقوقش است، نمی تواند از چنین اقدامی نیز ناتوان باشد و هیچ مشکلی نیز برایش نخواهد داشت. او که آنقدر کوتاه آمد تا از درگیری بگریزد، اکنون به خاطر یک کار کوچک لازم نیست باز خود را در آتش جنگ بیافکند!

اینچنین روایتها از ساخته های سیاست است و فقط اختراع شده که خدمتی به خط بنی امیه باشد و آنها را یاری کند و خط اهل بیت را کوبیده و آن را زشت جلوه دهد.

ص: 250

کتابهای تاریخ روایت کرده اند که عبيدالله بن زياد، پس از حادثه کربلا، در مسجد جامع کوفه منبر رفت و به سخنرانی پرداخت. در خطبه اش گفت: خدای را سپاس که حق واهلش را ظاهر کرد وامير المؤمنين يزيد وحزبش را یاری نمود و دروغگو فرزند دروغگو (والعياذ بالله) حسین بن علی علیه السلام و شیعیانش را به قتل رساند!(1)

مورخین و فقهای درباری تلاش می کنند از یزید دفاع نموده و او را از تهمت کشتن امام حسین علیه السلام مبرا سازند و با روایتهای بی محتوا که هیچ عقلی آن را نمی پذیرد و هیچ نفسی به آن اعتماد نمی کند، تلاش دارند عقل امت را به مسخره بگیرند.

روایتی نقل کرده اند که وقتی یزید سر امام حسین علیه السلام و یارانش را دید، گریست و گفت: من از اطاعت شما، بدون قتل حسین راضی بودم (چرا چنین کاری کردید) خدا لعن کند فرزند سمیه را (عبيدالله بن زیاد). به خدا قسم اگر من طرف او بودم، هر آینه از او میگذشتم وعفوش می کردم!!(2)

با این حال، در روایتهای ساختگی فقیهای درباری چیزی یافت نمی شود که دلالت بر محاکمه یا تأدیب ابن زیاد توسط یزید باشد، بلکه حتی او را سرزنش نیز نکرده است. و این امر بهترین دلیل است بر

ص: 251


1- طبری ج 5/ 458، کامل ابن اثیر ج 82/4 - 83، البدایه و النهایه.
2- تاریخ طبری - ج 460/5 ، الكامل - ج 4، ص 84، البدایه و النهایه - ج 191/8.

اینکه قتل امام حسين علیه السلام و اهل بیتش، بدون شک، توسط شخص يزيد و به فرمان و توطئه و موافقت بلکه اصرارش بر آن، صورت گرفته است. و همین رفتار با وضعیت و شخصیت او بیشتر سازش دارد.

این رفتار همیشگی بنی امیه در مبارزه با اهل بیت علیهم السلام بوده است.

همین را عبدالملک بن مروان در سال 57 در مدینه منوره هنگامی که بر منبر رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم سوار شد! بیان کرد: من بیماریهای این امت را جز با شمشیر درمان نمی کنم. به خدا قسم پس از این، کسی مرا به تقوای الهی امر نکند جز اینکه گردنش را بزنم.(1)

ص: 252


1- تاریخ الخلفاء - ص218 و 219.

پايه هام اسلام محمدی

اشاره

قرآن و اهل بیت

ص: 253

ص: 254

پایه های اسلام محمدی

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم محورها و پایه های اسلام محمدی را در بسیاری از وصایا و سفارشهایش به امت، ابلاغ کرد، جز اینکه سیطره اسلام قبیلگی - پس از وفاتش - و بعد از آن اسلام اموی، این محورها را پنهان کرده، مسلمانان را از آن دور ساخت تا اسلام محمدی را بکوبد و از میان بر دارد.

این روایت ها که از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره امام علی علیه السلام نقل شده، می خواهد به امت بفهماند که امام علی علیه السلام محور اسلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است.

و این روایت ها که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره شیعیان علی - از اصحابش

ص: 255

- ذکره کرده، دلیل قطعی است بر اینکه آنان نیز پایه های این اسلام و یارانش هستند.

وهمچنین روایتهایی که درباره قرآن وارد شده و پیامبر آن را به امت به ارث رسانده دلیل است که این قرآن نیز ، یکی از محورهای اصلی این اسلام است.

از این روی بود که یاران خط بنی امیه همواره تلاش در زشت جلوه دادن قرآن، امام علی، اهل بیت و شیعیانشان از صحابه و تابعین نمودند و به جای آنان چهره های دیگری را ساختند که به جای آنها باشند.

پس به جای قرآنی که از پیامبر مانده بود، مصحف عثمان را پذیرفتند.

و به جای امام واهل بیت، عایشه، معاویه، ابن عمر، ابو هريره وعمرو بن عاص و دیگران را بر گرفتند.

و در برابر روایاتی که در مدح امام و اهل بیت و شیعیانشان وارد شده، روایتهایی را ضد آنها اختراع کردند که خط خودشان را تأیید کرده، فضایلی را بر ایشان بتراشد.

اسلام محمدی بر دو پایه مهم استوار است:

قرآن .

اهل بیت .

ص: 256

قرآن

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، امت را سفارش به قرآن نمود و بر آن تشویق و ترغیب کرد. روایات زیادی در این باره نازل شده که آخر آنها حجة - الوداع است که در آن، امت را وصیت به ضرورت چنگ زدن به قرآن و عترت (اهل بیت)علیهم السلام نمود.

بخاری از طلحه روایت کرده که گفت: از عبدالله بن ابی اوفی پرسیدم: آیا پیامبر وصیت کرده بود؟ گفت: نه! گفتم: پس چگونه خودش مردم را امر به وصیت می کند، ولی خودش وصیت نمی کند؟ گفت: او به کتاب خدا وصیت کرد.(1)

و روایت شده از پیامبر که گفت: «بهترین شما کسی است که قرآن را آموخت و به مردم آموزش داد.»(2)

و روایت شده: «بهترین شما کسی است که قرآن را یاد گرفت و به مردم یاد داد .»(3)

و روایت شده: «با قرآن هم پیمان شوید.»(4)

و روایت شده: «قرآن را بخوانید هر چقدر که قلوبتان به آن الفت

ص: 257


1- بخاری ج 235/6 - کتاب فضائل القرآن.
2- همان ج236/6.
3- همان - ج 6/ 236.
4- همان ج6/ 238.

بگیرد.»(1)

مسلم از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روایت کرده که در خطبه حجة الوداع گفت: «.. کتاب خدا که در آن هدایت ونور است ، پس به کتاب خدا چنگ بزنید و به آن تمسک جویید.» وهمچنان بر کتاب خدا تحريض وتشويق کرد...(2)

این روایتها دلالت دارد بر اینکه قرآن در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وجود داشته وصحابه آن را از پیامبر فرا می گرفتند. و در میان آنان اشخاصی پیدا شدند که در آن مهارت داشته و به آن متعهد بوده و از بر کرده بودند .

در رأس اینان امام علی علیه السلام، ابن مسعود، ابی بن کعب ومعاذ بن جبل است.

بخاری از رسول خدا نقل کرده که گفت: «قرآن را از چهار نفر فرا گیرید: عبدالله بن مسعود، سالم، معاذ وأبي بن كعب .»(3)

ظاهراً ياران خط بنی امیه از این روایت خوششان نیامده، با اینکه نام امام علی علیه السلام هم در آن نیست؛ دلیلش هم این است که آن چهار نفر از یاران امام بودند و با بنی امیه مخالف بودند، پس روایت دیگری در برابر آن ساختند و سه نفر دیگر را به جای سه نفر آنها قرار دادند:

ص: 258


1- همان ج6/ 244.
2- صحیح مسلم ج 1873/4 ح 36 کتاب فضائل الصحابه - باب من فضائل على .
3- بخاری ج 229/6 - کتاب فضائل القرآن - باب 8.

بخاری از انس نقل می کند که گفت: «پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از دنیا رفت و قرآن را جمع آوری نکرد جز چهار نفر : ابو الدرداء ، معاذ بن جبل، زید بن ثابت وابو زید.»(1)

از ابن مسعود نقل شده که گفت: «به الله که جز او خدایی نیست سوگند، هیچ سوره ای از کتاب خدا نازل نشد جز اینکه من دانستم کجا نازل شده و درباره چه کسی نازل شده است.»(2)

با این حال، هنگامی که ابوبکر به جمع آوری قرآن قیام کرد، تنها از زید بن ثابت ، یاری خواست. و هنگامی که عثمان امت را مجبور کرد، فقط با یک مصحف ، سرو کار داشته باشند، از مصحف حفصه که ابوبکر آن را جمع آوری کرده بود، نام برد و آن را انتخاب کرد و هرگز از مصحف امام علی علیه السلام یا ابن مسعود يا أبي بن كعب ويا ابن عباس استفاده نکرد و از اینها نه در زمان ابوبکر ونه در زمان عثمان کسی استمداد نکرد و حتی مصحفی که نزد عایشه بود نیز مورد استفاده قرار نگرفت.(3)

این قرآنی که پیامبر آن را به ارث گذاشت و امام علي علیه السلام وابن

ص: 259


1- همان ج230/6. لازم به ذکر است که انس، راوی حدیث، از یاران معاویه و خط اموی است.
2- همان. ملاحظه کنید که روایتی با همین محتوا از زبان امام علی علیه السلام نقل شده .ر.ک. طبقات ابن سعد - ج 338/2.
3- بخاری ج 225/6 - 226، ور .ک . کتابمان «فریب» بخش قرآن.

مسعود وابن عباس وأبی ودیگران، آن را از او دریافت کردند، محور اسلام محمدی است که بر آن تأکید و تحریض دارد و به آن سفارش فرموده است. و آنچه امام علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره تفسیر آیات ، فرا گرفته و شیعیان از او گرفته اند، انگیزه ای شد که یاران خط قبیلگی و پس از آنها یاران اسلام اموی، قرآن را کنار گذارند و به جای آن تفسيرها، تفسیرهای دیگری ارائه دهند که خطشان را مورد تأیید قرار دهد.(1)

اینکه خداوند می فرماید: «إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ َإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَه»(2) همانا بر ما است جمع آوری و حفظ قرآن. پس هر گاه آن را بر تو خواندیم، قرآن را پیروی کن، و سپس بر ما است که آن را بیان کنیم و توضیح دهیم. این آیه دلیل روشنی است بر اینکه قرآن در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، جمع آوری شده بوده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بیانش را از جبرئیل دریافت نموده است. سؤالی که اکنون مطرح است: این است که بیان قرآن کجا است؟ و چرا در برنامه جمع آوری، پیدا نشد؟

ص: 260


1- همان والاتقان فی علوم القرآن سیوطی لازم به ذکر است که قرآن موجود، همان قرآنی است که بر پیامبر نازل شده . بدون هیچ کم و زیاد - وباطل در آن به هیچ وجه راه ندارد. «لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه» وانتقاد نویسنده محترم از بی اعتنایی یاران اسلام اموی به تفسیر های معصومین و ائمه اهل البيت است نه به اصل آیات قرآن وانا نحن نزلنا الذكر وانا له لحافظونه . (مترجم)
2- سوره قیامه: 19 - 17 وكتاب فریب . ص 191.

پاسخ این سؤال، حقیقت توطئه ای را که پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ترسیم شد، بر ملا می سازد، چرا که بیان قرآن محمدی با خط قبیلگی واموی سازگار نیست. پس لازم بود که قرآن را از بیانش جدا سازند تا با خطشان، سازش کند.

اهل بیت

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در روایات بسیاری، به اهل بیت علیهم السلام سفارش کرد، و در حجة الوداع نیز فرمود: «شما را به خدا اهل بیتم علیهم السلام را از یاد نبرید.. شما را به خدا اهل بیتم علیهم السلام را از یاد نبرید.. شما را به خدا اهل بیتم را از یاد نبرید».(1)

و فرمود: «در میان شما دو چیز گرانبها می گذارم و می روم: کتاب خدا و اهل بیتم».(2)

مسلم روایت کرده وقتی این آیه نازل شد: «فقل تعالوا ندع أبناءنا وأبناءكم ...» رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را طلبید و فرمود: بار الها، اینان اهل من اند».(3)

ص: 261


1- صحیح مسلم ج 1873/4 ح36، کتاب فضائل الصحابه ، باب من فضائل على.
2- همان.
3- همان . این آیه را آیه مباهله می خوانند . ر. ک. به کتابهای تفسیر سوره آل عمران - آیه 61. و ترمذی ج5/ 638ح 3724، مسند احمد بن حنبل ج 1 / 185، الحاكم - ج 3/ 150، بیهقی ۔ج 63/7.

وروایت شده: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم این در حالی که عبائی نقش دار از موی سیاه بر خود افکنده بود، بیرون آمد. حسن بن على علیه السلام وارد شد، او را زیر عبا برد. حسین علیه السلام آمد او را نیز در کنار حسن علیه السلام قرار داد. فاطمه علیها السلام آمد، او را زیر عبا برد، پس على علیه السلام آمد، او را هم در کنار آنان قرار داد، سپس این آیه را خواند: «انما یرید الله ليذهب عنکم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيراه - همانا خدا می خواهد شما اهل بیت علیهم السلام را از هر رجس وناپاکی دور قرار دهد و پاک وطاهر گرداند.(1)

ارتباط دادن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، قرآن را با اهل بیت علیهم السلام، دلیلش همراهی این دو است، و معنایش این است که شناخت قرآن و تعهد به آن، امکان ندارد جز از راه اهل بیت علیهم السلام واشاره است به اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، بیان و تفسیر قرآن را که از جبرئیل آموخته بود، به آنها سپرده وارث داده است.

از اینجا بود که جنگ خانمانسوز از سوی بنی امیه ، عليه اهل بیت علیهم السلام بر پا شد که از امام علی علیه السلام شروع و تا امام حسین علیه السلام انجامید و در نتیجه هر سه امام به شهادت رسیدند و یاران و پیروانشان نیز متلاشی شدند.

سپس عباسی ها این جنگ را ادامه دادند و بقیه امامان اهل بیت علیهم السلام را به قتل رساندند و یارانشان را تار و مار کردند.(2)

ص: 262


1- مسلم ج 1883/4 ح 61- باب فضائل اهل بيت النبي.
2- عباسی ها از دوران امام باقر علیه السلام تا امام حسن عسکری علیه السلام (امام یازدهم) بودند، سپس مهدی علیه السلام در زمانشان ظهور کردو غیبت نمود. و تمام این امامان بدست حکام عباسی به شهادت رسیدند. لازم به ذکر است که عباسیان در انقلابشان علیه امویان، از اسلام محمدی استمداد کرده، با تمسک ظاهری به اهل بیت علیهم السلام، مردم را فریب دادند وگرنه هرگز ممکن نبود، پیروز شوند.

این جنگ ها در حقیقت بین دو اسلام متناقض بود، که بقای هر یک، با فنای دومی همراه بود. لذا هرگز بین این دو، ملاقاتی رخ نمیداد. و از اینکه حکومت و قدرت بدست دشمنان اهل بیت علیهم السلام بود، پس لازم بود آنان را نابود کنند زیرا آنان الگوهای ناب اسلام محمدی و سخنگویانش بودند؛ همان اسلامی که بزرگترین خطر را برای اسلام آنان بوجود آورده و آینده و سرنوشتشان به آن ارتباط داشت.

اما امت مسلمان و توده های مسلمان ، علی رغم اختناق حاکمان، با اهل بیت همواره ارتباط داشتند، چرا که اهل بیت علیهم السلام در قلوب مسلمين جایگاه ویژه ای داشته و حاکمان زورگو، با آن همه تبلیغات سوء نتوانسته بودند، این جایگاه بلند را، پایین آورند.(1)

ادامه وجود خط اهل بیت علیهم السلام در طول زمان، على رغم حیله های مکرها، نقشه ها و توطئه های حاکمان ، بهترین دلیل بر حقانیت این خط و واقعی بودن اسلامشان است و بی گمان ارتباط تنگاتنگ توده های

ص: 263


1- سیره اهل بیت را در کتابهای زیر مراجعه کن: حياة ائمة آل البيت نوشته هاشم معروف الحسنی - قادتنا كيف نعرفهم - اعیان الشیعه سید محسن امین - خصائص الامام على نسائی - نور الابصار شبلنجی - حركة آل البيت نوشته مؤلف. و صدها کتاب دیگر که همه بیانگر جایگاه ویژه اهل بیت که شارع مقدس برای آنها وضع کرده، می باشند.

مسلمان با آن، دلیل روشن این خط است. پس اگر این خط یک ایده معمولی بود، باید در طول زمان به نابودی کشیده می شد، چنانکه صدها مذهب و فرقه رفتند و نام و نشانی از آنان باقی نماند، ولی بقای این خط واستمرار آن، دليل واضحی است بر اینکه اسلام محمدی تا روز رستاخیز باقی است و برای همیشه حجت است عليه مارقين ومخالفين.

اهل بیت علیه السلام همان امامان دوازده گانه ای هستند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در روایات بیشماری که در کتابهای قوم پخش شده، به آنها بشارت داده است و اینان که چاره ای جز نشر آن روایات - بعلت تواتر و افزونیش - نداشتند، ناچار آنها را توجیه و تأويل کرده که شاید از اهل بیت پیامبر دور سازند و خدمتی به حاکمان وقت کرده باشند.

مسلم از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که فرمود: «این امر (دین) تمام نمی شود تا دوازده خلیفه بیایند و بروند.»(1)

و روایت کرده: «همچنان امر مردم به خیر است مادام که دوازده مرد بر آنان ولایت دارند.»(2)

و روایت کرده: «اسلام عزیز خواهد بود تا دوازده خليفه .»(3)

ص: 264


1- مسلم - کتاب الاماره - ج 1452/3 ح5.
2- مسلم - ج 1452/3 ح6.
3- مسلم - ج 1453/3 ح7.

و روایت کرده: «این دین همچنان با عزت و قدرت به پیش می رود تا دوازده خليفه .»(1)

تمام این روایات ، منتهی می شود به سخن راوی که گوید: سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مطلبی را گفت که نفهمیدم! یا چیزی گفت که برای من معلوم نشد!... سپس خود روایت کننده، از زبان رسول خدا بیان می کند که گفته است: همه آنها از قریش اند.(2)

سؤالی که اینجا مطرح است : آیا درست است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در پنهانی فرموده: همه آنان از قریش اند؟

چرا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نخواهد این کلمه را فاش بگوید؟

آیا ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، حکمی را از مسلمین مخفی نگه دارد؟ در برابر این روایات ، دو امر وجود دارد:

یا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مطلبی را گفته وراوی محترم، آن را پنهان کرده و به جایش جمله «کلهم من قریش» آورده است و یا اینکه واقعا گفته است: «کلهم من قریش» که دیگر جای مخفی کردن ندارد زیرا با خط موجود برخوردی نخواهد داشت.

اگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده بود: «همه آنان از اهل بیت اند»، جا داشت

ص: 265


1- مسلم - ج 1453/3 ح 9.
2- مسلم ج 1452/3 ح5و 6 و نگاه کن به شرح مسلم از نووی ج 119/ 12 - 203 و فتح الباری در شرح بخاری ج 179/13 - 183.

راوی آن را بپوشاند و مخفی کند زیرا امام علی علیه السلام در رأس آنان ورهبر آنان است و این قوم همواره سعی بر این داشته اند که او را از مسلمانان جدا سازند. ولی اگر مقصود از پنهان کردن قریش باشد، این امر از نظر عقلی مردود است.

این حدیث نیز مانند بسیاری احادیث دیگر شبیه آن، دستخوش سیاست شد، دلیل آن همین است که فقهای قوم، شرحهایی بر آن افزودند که آن را با خط اموی سازش دهند.

فقهای قوم اجماع دارند بر اینکه مقصود از امامان دوازده گانه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر آنان تأکید دارد، عبارت اند از: ابوبکر، عمر، عثمان، على، معاویه، یزید بن معاویه ، عبدالملک بن مروان و چهار فرزندش: وليد، سلیمان ، یزید، هشام و سپس عمر بن عبد العزيز!(1)

توجيه فقیهان برای این تفسیر ، این است که امت بر این چند نفر اجتماع کردند و بر سایرین اختلاف !! ومقصود از اجتماع این است که دست بیعت واطاعت به آنان دادند ولی پس از آنان، فتنه ها زیاد شد واحوال واوضاع عوض شد.(2)

ظاهراً این فقها فراموش کرده اند که هرگز همه امت بر امام علی علیه السلام

ص: 266


1- ر .ک - شرح العقيدة الطحاوية ص 490 - فتح الباری - ج 182/13- باب الاستخلاف ورک به کتابمان : «عقائد السنه وعقائد الشيعه».
2- العقيدة الطحاويه ص 490.

اجتماع نکردند پس باید او حذف شود، چنانکه دیگران به بهانه عدم اجتماع حذف شدند.(1)

اینان در برابر این حدیث، آنقدر گیج شده و به این طرف و آن طرف می زنند که حرف ندارد. و به هرحال ناتوان اند از تحديد و مشخص ساختن امامان دوازدگانه ای که مورد نظر حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم بوده و عزت اسلام وابسته به آنان است.(2)

ابن حجر از فقیهی نقل کرده که گفت: هیچ کس را نیافتم که در مورد این روایت، به چیز معینی، قطع و یقین داشته باشد.(3)

این بیچارگی فقها در تعیین شخصیت امامان دوازده گانه به خاطر این است که منبع پژوهش و تحقیق آنان، از دایره اسلام اموی فراتر نمی رود . ولذا به هیچ وجه نمی توانند در میان مصادر این اسلام اموی، مطلبی را بیابند که حقیقت مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، از آن، برداشت شود و بی گمان نمی توانند امامان دوازده گانه را بشناسند.

اگر این فقیهان بر خط اهل بیت علیهم السلام آگاه بوده و شناختی نسبت به اسلام محمدی داشتند و موانع سیاسی را از خود جدا می ساختند، قطعاً

ص: 267


1- العقيدة الطحاويه ص 488.
2- برای شناخت بیچارگی آنان در شرح حديث اثنا عشر، رجوع کن به کتاب تاریخ الخلفاء سیوطی ص 9-13 وكشف المشكل ابن الجوزی.
3- فتح الباری - ج 181/13 ، ابن الجوزی گوید: در این حدیث بسیار مطالعه کردم و تحقیق نمودم و مواردش را دنبال کردم و از آن سؤال نمودم، ولی به نتیجه ای نرسیدم!

می توانستند هویت دوازده امام علیهم السلام را در یابند.

آری! ارتباط آینده اسلام با حاکمان، هرگز مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نبوده است، چرا که در سیره این حاکمان، اثری از تقوا، پارسائی وحتی دین، دیده نمی شود که بتوانیم سرنوشت اسلام را با آنان، مرتبط سازیم. و بی گمان ارتباط دادن فقيهان، حديث دوازده امام علیهم السلام را با حاکمان ، دلیل قطعی است بر خضوع آنان در برابر سیاست وتغيير دادن احادیث، طبق هواهای نفسى حاكمان.

اما اسلام محمدی، دوازده امام علیهم السلام را برای ما روشن ساخته است:

1 - امام علی بن ابی طالب علیه السلام.

2 - امام حسن بن علی علیه السلام.

3 - امام حسین بن علی علیه السلام.

4- امام علی بن الحسین علیه السلام.

5 - امام محمد بن على علیه السلام.

6 - امام جعفر بن محمد علیه السلام.

7 - امام موسی بن جعفر علیه السلام.

8- امام علی بن موسی علیه السلام.

9 - امام محمد بن على علیه السلام.

10 - امام علی بن محمد علیه السلام.

11 - امام حسن بن علی علیه السلام.

ص: 268

12 - امام مهدی منتظر بن الحسن علیه السلام

با دنبال کردن شرح حال وسيره این امامان (1)، ثابت می شود که اینها نماینده های واقعی اسلام محمدی و سخنگویان آن در طول تاریخ بوده اند وسیره آنها، سيرة انبيا و صالحین است و اخلاقشان، اخلاق قرآن مجید است. ولی حاکمان زمان، آنها را پیگیری کرده و به قتل رساندند تا مردم از احوالشان آگاه نگردند و فقها نیز با آنها در این توطئه خطرناک شریک شدند توطئه خطرناکی که نسلهای مسلمان زیادی در اثر عدم شناخت این امامان و نرسیدن پرتوهای این انوار مقدسه به آنان و بد جلوه دادن کتابهای قوم، زندگیهایشان و در اثر تغيير دادن روایات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره شان ومحو آنها از کتابهایشان و بزرگ جلوه دادن شخصیتهای معینی از صحابه و تابعین به انگیزه پوشش گذاردن بر امامان واقعی، قربانی شدند؛ قربانی جهل و سیاست.(2)

ص: 269


1- سیره امامان دوازده گانه را در کتاب اعیان الشیعه و کتابهای تاریخی دیگر ، مطالعه کن.
2- ر. ک. کتاب الخدعه ص 111 - 114 از نویسنده که ترجمه آن به نام«فریب» توسط بنیاد معارف اسلامی قم به چاپ رسیده است.

ص: 270

پايه هام اسلام امور

اشاره

مصحف عثمان

صحابه

روایات

ص: 271

ص: 272

پایه های اسلام اموی

«صفین» نقطه عطف تاریخی بود که اسلام اموی از آن بوجود امد و مسلمانان را تحت سلطه در آورد. کوبیدن خط اسلام محمدی که پرچمش را امام على علیه السلام برافراشت، آغاز پنهان شدن تصور صحیح اسلامی از زندگی مسلمین به حساب می آمد.

از آن روز معاویه و بنی امیه - پس از او به اسلام نوینی را پی ریزی کردند که در آن تنها بر خط قبیلگی وشخصیات با ارزش ودیگر افرادی که هم پیمانانشان بودند، تکیه شد و استوار گشت.

این همان اسلام شرعی بود که حاکمان، در طول زمان آن را پذیرفتند، از خاندان عباسی گرفته تا دیگران، زیرا در سایه آن، پناهگاه مستحکمی یافتند که می توانستند با اسلام محمدی به نبرد بپردازند

ص: 273

و انقلابیون واقعی را نابود سازند.

و بدینسان اسلام اموی رواج یافت و خط امام علی علیه السلام ممنوع شد، به حدی که پیروانش تحت شکنجه و خفقان شدید به سر می بردند.

و اینچنین اسلام محمدی، اسلامی به حساب می آمد که مردم را به سوی دوزخ سوق می داد، در حالی که اسلام اموی آنان را به سوی بهشت رهنمون می ساخت!

وهمانا اسلام اموی تحت رعایت و حمایت و پشتیبانی حکومتهای مستبد، به زندگی خود ادامه داد و از گزندها محفوظ ماند. ولی اسلام محمدی مورد حمله های پی در پی قرار گرفت و رهبران و پیشوایانش ترور شدند، پس ناچار، پشت پرده ها پنهان شد.

سؤالی که اکنون مطرح است این که: پایه های اسلام اموی چیست؟

پاسخ این است که این اسلام بر سه محور استوار است.

پایه اول: مصحف عثمان

عثمان با سوزاندن مصحفها وتحديد نمودن آنها به یک مصحف که در خدمت خط اموی و عليه خط اهل بیت علیهم السلام بود واسلام محمدی را می پوشاند، فتنه بزرگی مرتکب شد.(1)

ص: 274


1- ر. ک. به کتابمان الخدعة ص 192 (فریب).

عثمان با این رفتار، اسلام اموی را به نمایش گذاشت و طرح خود را جا انداخت، زیرا مصاحف دیگر (که تفسیرها و بیانهای قرآن نیز در آنها بود) در دست صحابه ای بود که جزء شیعیان علی علیه السلام و متعهد به

اسلام محمدی بودند:

مصحف ابن مسعود .

مصحف أبي بن كعب .

مصحف ابن عباس .

و مصحف امام علی علیه السلام.

این چهار تن، قرآن را مستقیماً از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دریافت کردند، ولذا با قانون عثمان مخالفت ورزیدند که او نیز ناچار مخالفان را تهدید کرد و در برخی از مراحل، تهدید را به مرحله اجرا نیز در آورد.

اختلافی که میان مصحف عثمان ومصحف امام علی علیه السلام و سایر مصحفها وجود دارد درد و نقطه خلاصه می شود:

1- ترتیب خاصی در آن به کار رفته است.

2۔ خالی از حواشی و تفسیرهایی است که مصاحف دیگر

دارند.

در مورد ترتیب قرآن، عثمان از صحابه ای استمداد کرد که هیچ

ص: 275

سابقه ای در نوشتن یا حفظ قرآن نداشتند.(1)

از سوی دیگر، اعتمادش به مصحف حفصه - جز سایر مصاحف موجود - بود.

و مصحف حفصه همان مصحفی است که ابوبکر وعمر آن را جمع آوری کردند؛ یعنی عثمان نمی خواهد مسلمانان از محدوده قرآنی که ابوبكر آن را جمع آوری کرد خارج شوند و نمی خواهد مسلمانان به مصحف امام علی علیه السلام یا ابن مسعود یا ابی ویا ابن عباس متعهد گردند زیرا اینان از شیعیان علی علیه السلام هستند و مصحف هایشان هیچ خدمتی به خط قبیلگی یا خط بنی امیه نمی کند.(2)

عثمان که مردم را وادار به پیروی از مصحف حفصه نمود، انگیزه اش وادار نمودن آنان به خط قبیلگی بود تا به سوی خطهای دیگر کشیده نشوند. و چون مصحفهای دیگری میان صحابه وجود داشت، پس عثمان مرتکب آن کار شد، که اسلام محمدی را بکوبد وامام علی علیه السلام که ستاره اش می درخشید و به خاطر ظلمها وانحرافات دوران عثمان ، بروز و ظهور روشنی داشت، تحت محاصره قرار دهد.

اگر واقعاً عثمان انگیزه اش جلوگیری از قرائتهای گوناگون بود -

ص: 276


1- ر.ک. بخاری ج 6/ 226 - کتاب فضل القرآن - فتح الباری - ج 15/9كتاب الخدعه (فریب) نوشته مؤلف.
2- فتح الباری - ج 15/9.

چنانکه برخی تاریخنگاران معتقدند . می توانستند امت را وادار به یک قرائت کند و هیچ نیازی به سوزاندن سایر مصحف ها نبود.(1)

اگر مسأله، مسأله قرائتها بود، اصحاب با او برخورد نمی کردند و ابن مسعود علناً مخالفت نمی کرد.

از نظر تاریخی، معروف است که مصحف امام علی علیه السلام دارای ترتیبی زمانی بود (یعنی طبق زمان نزول آیات ترتیب داده شده بود) و بی گمان این ترتیب، دلالتهای قرآنی را بیشتر مورد درک قرار می دهد.(2)

و اگر مثلاً آیاتی مدنی در سوره ای مکی یا آیاتی مکی در سورهای مدنی وجود داشته باشد، مضمون سوره را بهم می ریزد. و انگیزه ترتیب عثمانی همان بود که آن گونه نصوص قرآنی که مربوط به اهل بیت علیهم السلام می شد، ومعانی ویژه ای داشت که در خدمت خط موجود نبود، آنها را در لابلای آیات دیگر قرار دهند تا معنای حقیقی آنها به

ص: 277


1- به مقدمات کتابهای تفسیر رجوع کن. البته مقصود از قراءات ، احرف سبعه نیست بلکه تفسیرهایی است که از پیامبر نقل شده است مانند قرائت ابن عباس که این آیه را چنین می خواند: «فما استمتعتم به منهن - الى اجل مسمی - فأتوهن أجورهن» و فقهای قوم با این تفسيرها مخالفت کرده و آن را با خط قبیلگی سازگار نیافتند.
2- ابن مسعود با مصحف عثمان مخالفت کرد و تا روز وفات آن را نپذیرفت . از این معلوم می شود که مسأله، مسأله قراءتها نبوده است . پس اگر این موضعگیری شاگرد امام على علیه السلام است، موضعگیری خود امام چه می تواند باشد؟ کتابهای تاریخی این نقطه نظر را از دیدگان پنهان کردند. فتح الباری ج 34/9.

ذهن نیاید و مردم را دچار سر در گمی کند.

به عنوان نمونه، در سوره احزاب (آیه 33) می خوانیم:«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » - این آیه را در میان آیاتی قرار می دهند که مربوط به همسران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است که تا فورا به ذهن انسان مسلمان، تبادر شود که زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز جزء اهل بیت اند، و در نتیجه مفهوم حقیقی اهل بیت علیهم السلام که ویژه امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه علیها السلام وذریه شان است، گم شود و بین زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و فرزندان امام على علیهم السلام، مخلوط گردد.(1)

نسبت به مطلب دوم که خالی کردن مصحف از بیانها و تفسیرهایی است که صحابه از رسول صلی الله علیه و آله وسلم خدا اخذ کرده بودند، به معنای محروم کردن مسلمانان از تنها وسیله شرعی برای آشنایی و درک قرآن است که اختلافهای تفسیری را کنار می زند. و بدینسان اختلاف پدید آمد.

از سویی دیگر، نمی گذارد که مردم قرآن را طبق برنامه و خط رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درک کنند، بلکه باید طبق نظر حاکم وقت، قرآن، تفسیر وبیان شود.

ص: 278


1- رجوع شود به تفسیر سوره احزاب در کتابهای تفسیر . ضمنا معلوم باشد که در سوره تحریم ، برخی زنان پیامبر مورد نکوهش قرار گرفتند تا معلوم شود که آنان قطعة منظور نظر خداوند از آیه تطهیر نمی باشند. ر.ک. به کتابهای تفسیر در این زمینه.

بی گمان مانند چنین مصحفی ، در خدمت خط بنی امیه خواهد بود و همان نمونه از اسلامی که می خواهند بر مردم عرضه خواهد داشت؛ چرا که قابل توجیه و تأويل است و به نفع خویش می توانند آن را مورد استفاده قرار دهند.(1)

پایه دوم: صحابه

شخصیتهایی که با معاویه هم پیمان شدند، و توانست آنها را به سوی خود جلب کند، در حقیقت پایه اساسی ساختمان خط بنی امیه بودند.

از بارزترین این عناصر که با معاویه پیمان بستند، و پس از او از بنی امیه طرفداری کردند، واسلام اموی را در برابر اسلام محمدی قرار دادند: عمرو بن عاص، عایشه، مغيرة بن شعبه، ابوهریره، ابن عمر، سمرة بن جندب ، انس بن مالک، زید بن ارقم، اشعث بن قیس و جريد بن عبدالله می باشند.

وهمه اینان از صحابه ای بودند که با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دیدار داشته و معاویه به نفع خود آنها را در خدمت خطش قرار داده بود.

ص: 279


1- یک بار دیگر تذکر می دهیم که قرآن موجود، هیچ کم و زیادی نسبت به قرآنی که بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شده، ندارد، هر چند ممکن است ترتیبش عوض شده باشد ولی تمام آیات در آن وجود دارد. واعتراض نویسنده محترم بر این است که چرا تفسیر های امام علی علیه السلام و سایر صحابه پیروانش از حاشیه قرآن موجود حذف شده است که مطلب بجائی است. (مترجم)

پژوهشگری که در کتب رجال وكتب تاريخ، به تحقیق می پردازد، برای او ثابت می شود که تعهد اینان نسبت به خط رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تعهدی ضعیف بلکه مشکوک بود و از زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم روایات زیادی از نکوهش و خدمت آنان وارد شده و همچنین از زبان امام علی علیه السلام، و در کتابهای سنن هیچ فضیلتی برای اینان نقل نشده که درجه شان را بالا ببرد یا از دایره شک بیرونشان آورد.(1)

روایت شده که امام علی علیه السلام در قنوت نماز صبح ونماز مغرب، معاویه، عمرو، مغيرة ، ولید بن عقبه، ابو الاعور، ضحاک بن قیس، بسر بن ارطاة، حبیب بن مسلمه ، ابو موسی اشعری ومروان بن حکم را لعن می کرد و آنان نیز در قنوتشان او را لعن می کردند.(2)

امام علی علیه السلام درباره عمرو بن عاص می فرماید:

او حرف می زند و دروغ می گوید، وعده می دهد و تخلف میکند. در پرسش کردن، پر گویی می کند، و از او که بپرسند، بُخل می ورزد. در پیمان نابکار و از خویشان بدور است. او با معاویه بیعت نکرد جز اینکه از او بخششی بستاند و برای دست از دین شستن، رشوه اندکی به او عطا نماید.»(3)

ص: 280


1- ر. ک. کتابهای تاریخ و قرآن.
2- ر.ک. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 79/4.
3- نهج البلاغه ص 115 - خطبه 84.

و درباره مروان بن حکم می فرماید:

«آیا بعد از کشته شدن عثمان با من بیعت نکرد؟ واصلاً مرا به بیعت او نیازی نیست. اگر با دست خود بیعت کند، با دبُر خود غدر ومکر بکار برد. هان ! او را حکومتی خواهد بود، همچون لیسیدن سگ، بینی خود را کوتاه مدت و او پدر چهار قوچ است (وليد، سليمان، يزيد وهشام) که مردم از او و فرزندانش روزی سرخ (وخونین) دریابند.»(1)

پايه سوّم: روايات

همراهی این صحابه با معاویه و حمایتشان از خط اموی از مرز همیاری او با شمشیر وبيان فراتر رفته، به اختراع روایات و نسبت دادن آنها به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم انجامید که با این روایت ها، معاویه را تأیید و امام علی علیه السلام را زیر سؤال برده ، اسلام اموی را مشروعیت بخشند.

این روایات بر دو قسم اند:

1- روایاتی ویژه کوبیدن اسلام محمدی و تشکیک در امام علی علیه السلام.

2- روايات ویژه مسلمانان و جذب آنان به سوی اسلام اموی.

و از آن روز، روایات وارده در کتاب های احادیث ، بر دو قسمت تقسیم شد:

ص: 281


1- نهج البلاغه ص 102۔ خطبه 73.

بخشی از روایت ها مربوط به یاران معاویه و اسلام اموی.

* وبخشی مربوط به یاران امام علی علیه السلام واسلام محمدی.

سیاست، راویان بخش اول را حمایت کرد و روایتهایشان را که نسبت به پیامبر داده بودند بطور گسترده ای پخش و منتشر کرد و همان، روات بخش دوم را از صحنه خارج کرده و روایتهایشان را مورد تشکیک و تردید قرار داد.

اینجا بود که «بخاری» بر دیگر کتابها برتری یافت زیرا مالا مال از روایتهای یاران اسلام اموی است و خالی از روایتهایی که اسلام محمدی را پشتیبانی می کند.

البته روایتهایی که اسلام محمدی را زیر سؤال می برد، بسیار زیاد است و در مجموع، امام علی علیه السلام را در دایره تردید قرار می دهد، وگویا به این هم بسنده نکردند تا آنکه روایتهایی را درباره امام ساختند که ارزش و مقامش را در نظر مسلمانان، پایین بیاورد.

از جمله این روایتها که منسوب به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است:

«مردم پیرو قریش اند، و این امر (حکومت) همچنان در قریش می ماند هر چند دو نفر از آنان زنده باشند.»(1)

در میان شما دو چیز گذاردم که اگر به آنها تمسک جوئيد،

ص: 282


1- بخاری ج 218/4 ، مسلم - ج 1452/3 ح 4 وكتب سنن.

هرگز گمراه نشوید: کتاب خدا وسنتم»!(1)

بر شما باد به سنتم وسنت خلفای راشدین هدایت کننده پس از من از آنها جدا نشوید»(2)

گواهی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر اینکه ابوبکر و عمر و عثمان، اهل بهشت اند.»(3)

ای کوه اُحد! استوار باش! همانا بر فرازت یک پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم یک صديق و دو شهید قرار دارند (یعنی ابوبکر، عمرو عثمان»!(4)

جریان خواستگاری امام علی علیه السلام از دختر ابوجهل با وجود فاطمه زهرا علیها السلام و خشمگین ساختن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم »!(5)

جریان دشمنی امام علی علیه السلام با عباس، عموی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر سر پول و ناسزا گفتن به یکدیگر!»(6)

حدیث برترین مردان ابوبکر است، سپس عمر وسپس عثمان»(7)

مانند این روایت ها، انگیزه ای جز حمایت از اسلام قبیلگی

ص: 283


1- موطأ مالك - ج 2/ 899 ح 3، مستدرک حاکم - ج 3/ 148.
2- مسند احمد - ج 127/4 ، سنن ترمذی ۔ ج44/5 ح 2676.
3- صحیح بخاری - ج 10/5 -11، صحیح مسلم - ج 1868/4 ح 29.
4- بخاری ج 11/5.
5- بخاری ج 28/5.
6- بخاری ج 97/4 -98 و ج 121/9 - 122.
7- بخاری - ج 5/5 و 9.

و عناصرش نمی باشد که از سوی دیگر حمایت اسلام اموی است و بر اساس آن، به وجود آمده وسر چشمه گرفته است. وانگیزه دیگرش طعن در اسلام محمدی است که پرچمش را امام علی علیه السلام بر افراشت، و توهین به شخص آن حضرت و تقدیم دیگران بر او است.

و اما روایاتی که انگیزه اش جذب وخاضع ساختن مسلمانان به خط بنی امیه است، بیش از آن است که شمرده شود.

روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت: «هر که از امیر وقت اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و هر که امیر را نافرمانی کند، مرا نافرمانی نموده است»!(1)

باید در حال سختی یا رفاه، اطاعت کنی، چه تو را خوش آید و چه ناخوشایندت باشد»!(2)

بر انسان مسلمان است که در حال خوشی یا ناخوشی، اطاعت کند.»(3)

بشنوید و اطاعت کنید ، آنها مسؤول اعمال خود و شما مسؤول اعمال خود هستید.»(4)

باید بشنوی و از امير اطاعت کنی هر چند کمرت را با تازیانه

ص: 284


1- بخاری ج 60/4 - کتاب فضائل الصحابه.
2- صحیح مسلم ج 3/ 1467 ح 35 - کتاب الامارة.
3- صحیح مسلم ج 3/ 1469 ح 38 - کتاب الامارة ، بخاری - ج 78/9.
4- مسلم ۔ ج 1475/3 ح 50 کتاب الاماره.

بزند و پولت را بگیرد، باز هم بشنو واطاعت کن»!(1)

از زبان معاویه نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت: همچنان گروهی از امت من به امر خدا قیام خواهند کرد، هر چند آنها را یاری ندهند، یا مخالفت کنند، زیانی به ایشان نرسد تا امر خدا ظاهر شود و آنها در میان مردم آشکارند.(2)

هر که از اطاعت سر باز زند واز جماعت دوری جوید، سپس بمیرد، مرگش مانند مرگ دوران جاهلیت است.»(3)

هر که از امیرش، امر ناخوشایندی دید، باید صبر کند، زیرا اگر کسی از جماعت، تخلف کند و بمیرد، مرگش، مرگ جاهلیت است.»(4)

هر کس می خواست در میان است که اجتماع ووحدت دارند، تفرقه افکند، پس او را با شمشیر بزنید، هر که می خواهد باشد.»(5)

«هر که به سوی شما آمد، در حالی که همه با هم بودید و یک نفر را انتخاب کرده بودید، و او می خواست بین شما تفرقه اندازد، پس

ص: 285


1- مسلم ۔ ج 1476/3 ح 52 کتاب الاماره.
2- مسلم ۔ ج 1524/3 ح 172 کتاب الاماره.
3- مسلم - ج 3/ 1476 ح 53 کتاب الاماره.
4- مسلم - ج 3/ 1477 ح 55.
5- مسلم ۔ ج 1479/3 ح 59.

او را به قتل برسانید.»(1)

و روایتهایی نیز نقل شده که قتال و پیکار حاکمان را نهی کرده وحرام دانسته مادام که نماز را بر پا می کنند.(2)

روشن است که این روایت ها دست آورد سیاست است. زیرا اصلا معقول و منطقی نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پشتیبانی از منکرات وستم کند ودستور اطاعت از حاکمانی بدهد که تبهکارند، مردم را شکنجه می کنند و اموالشان را غارت می نمایند. ومگر اسلام آمده است تا ظلم و فساد را بر پا دارد؟

و اگر حاكم اموال مردم را به زور گرفت یا کمرها را با تازیانه زد، پس او یک ظالم ستمگر و یا دزد راهزن است! در حالی که وظیفه حکام این است که امنیت را تثبیت و حقوق مردم را نگهداری و عدالت را پاس دارند وستم ها را از آنان دور سازند.

پس مانند چنین روایاتی، انگیزه اش منعکس کردن چهره حقیقی اسلام اموی است که تا امروز در میان ما حكمفرما است. این است اسلام استسلام و تسلیم که با حاکمان سازش وظلم و فسادشان را توجیه می کند.

ص: 286


1- مسلم - ج 3/ 1480 ح60.
2- مسلم - 1480/3 ح 62 و 63، و چه آسانتر که حاکم یک نمازی بخواند و سیاست خود را ادامه دهد و مردم را به خضوع و اطاعت محض وادارد!.

و این اسلامی است که حاکمان را بر ملت ها چیره می سازد و ثروتمندان را بر ناداران برتری می بخشد.

این اسلامی است که فروع را بر حساب اصول، تقویت میکند.

این اسلامی است که تخم کینه و نفاق را در میان امت می پاشد.

و این اسلامی است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت علیهم السلام را اهانت می کند.

این چهره اسلام اموی است و مهمترین نشانه هایش است، و چنانکه پیداست کاملا با اسلام محمدی مخالف است ؛ همان اسلامی که امام علی علیه السلام پرچمش را بر افراشت.

اسلامی که با توده ها ارتباط داشت و در برابر حاکمان ستم پیشه ایستاد وفقرا و محرومان را یاری داد وضعف امت را به وحدت واداشت و بر جوهر و اصول تکیه کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را تقدیر و تکریم نمود و در جایگاه شرعیش قرار داد چنانکه اهل بیت علیهم السلام را در مقام والای خود حفظ کرد.

ص: 287

ص: 288

بازتابهای اسلام امور

اشاره

دولت اسلامی

اندیشه اسلامی

نهضتهای اسلامی

ص: 289

ص: 290

بازتابهای اسلام اموی

چهار خط پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمایان گشت:

خط اهل بیت علیهم السلام به رهبری امام علی علیه السلام، الگوی اسلام محمدی.

* خط ابوبکر وعمر، الگوی اسلام قبیلگی.

* خط عثمان ومعاويه، الگوی اسلام اموی.

* خط خوارج، الگوی اسلام قشری.

اسلام قبیلگی با کشته شدن عمر پایان یافت ولی سه خط دیگر در میدان باقی ماندند.

خط اهل بیت علیهم السلام منحصر بود در فرزندان امام علی علیه السلام - پس از آن حضرت . سپس در میان شیعیان و پیروانشان.

خط اسلام اموی در زیر سایه حکومتها تا امروز ادامه پیدا

ص: 291

کرده است.

خط اسلام قشری مورد انزجار وتنفر همگان بود و در میان گروهی معدود، منحصر شده بود، تا اینکه وهابیت آن را دوباره به میدان آورد.

و دولت عربستان، میان مسلمانان آن را پخش و منتشر ساخت و حتی در میان گروه های اسلامی نیز به تبلیغ گسترده آن پرداخت.

و همانا اسلام اموی در طول زمان در فکر اسلامی آمیخته شد تا آن را به رنگ خود در آورد، سپس اسلام قشری آمد تا در دوران نفتی جدید، سایه هایش را بر سر این فکر بیافکند، در حالی که چنان مقدر شده بود که اسلام محمدی در گروه قليلی از مستضعفین ، که همان شیعیان بودند، محصور بماند، و از نور افکن ها بدور باشد و با حاکمان ظالم در حال جنگ و نبرد باشد تا آنکه خداوند گاهی پرچمش را بر می افراشت و قدرت و نیرو به او می بخشید و در جاهایی آن را استوار می ساخت.

مهمترین دولتهای شیعی، دولت فاطمی در مصر ودولت صفوی در ایران بود.

ولی جهش ظهوری اسلام محمدی توسط انقلاب اسلامی در ایران امروز، بیشترین تأثیر را در تاریخ اسلامی گذاشته زیرا این انقلاب، روح را در اسلام زنده کرد پس از آنکه سیاست، قرنهای

ص: 292

متمادی آن را خاموش کرده بود .

از این روی، امروز ما معاصر سه چهره اسلامی هستیم:

ا- اسلام حکومتی که از اسلام اموی زائیده شده .

2 - اسلام سعودی که از اسلام خوارج زائیده شده .

3- و اسلام شیعی که الگوی اسلام محمدی است .

و در این بخش از کتاب ، بازتابهای این سه چهره را در قضایای

زیر، بررسی می کنیم

دولت اسلامی

اندیشه اسلامی .

نهضتهای اسلامی .

دولت اسلامی

امویان برای اولین بار در اسلام نظام پادشاهی را بر پا کردند. و حكومتهایی که پس از آنان به وجود آمدند، بر همین خط پا بر جا بودند. و بر همین اساس اندیشه اسلامی وضع شد و دولت اسلامی بنیانگذاری شد.

مهمترین نشانه های نظام حکم اسلامی در طول تاریخ از این قرار است:

* استبداد.

ص: 293

* گردنکشی.

* پادشاهی.

* نبود آزادی نظر وبی ارزشی انسان.

در تاریخ اندیشه اسلامی سراغ نداریم که فقها با این نشانه ها بر - خوردی داشته اند بلکه همواره با آن زیستی مسالمت آمیز داشتند و آن را صد در صد می پذیرفتند، چنانکه فقهای امروزه نیز با حکومتهای معاصر چنان اند. در آن روزگار، حاکم بود که قاضیان را نصب می کرد و در تمام احکام و قوانین دخالت مستقیم می نمود.

و همو بود که خليفه پس از خویش را نیز تعیین می کرد و نظر، نظر او بود و بس و با اینکه مسلمانان در سختی و رنج بسر می بردند، حاکم در بالاترین درجه رفاه وخوش گذرانی وعیش ونوش بسر می برد.

آنچه مایه تأسف فراوان است این است که فقها نیز، این چنین روش انحرافی در حکومت اسلامی را کاملا مورد تأیید و پشتیبانی خود قرار می دادند، گو اینکه روایت ها و فتاوایی نیز برای توجیه این روش می ساخته و مسلمانان را وادار به کرنش وخضوع در برابرش می کردند.(1)

ص: 294


1- کتابهای حدیث پر است از روایتهایی که حاکمان را حمایت می کند واطاعت آنان را بر مسلمين واجب می داند چنانکه در ... قبل برخی از آنها را آوردیم، فقهای درباری این روایات را اساس تفکر خود درباره حکومت اسلامی قرار دادند و آن را از عقاید اسلامی غیر قابل تردید پنداشتند.

آنان بودند که از انحرافات عثمان دفاع کرده و آن را توجیه می نمودند.

آنان بودند که از بنی امیه و بنی عباس دفاع و پشتیبانی کردند .

و سپس آنان بودند که از ایوبیین، ممالیک و عثمانی ها نیز دفاع کردند.

شگفتا که امروز نیز بر دولت عثمانی اشک می ریزند و بازگشت حکومت خلفای عثمانی را خواب می بینند. گویا فراموش کرده یا خود را به فراموشی زده اند که این خلفای حاکم چه جنایت های هولناکی مرتکب شده و در طول مدت حکومتشان برای تثبیت پایه های آن، چه خونهای پاکی بر زمین ریختند.

گویا اصلاً رفتارها و روش های وحشیانه حاکمان ، تأثیری بر این فقیهان درباری نمی گذارد، زیرا به قول خودشان، این رفتارها صدمه ای به دین وارد نمی سازد! پس دیگر به منافع مسلمين هم صدمه ای وارد نمی آید!!

معلوم است که این حاکمان ستمگر دست به دین مردم نمی زنند چرا که پایه اساسی زندگیشان و وسیله تأمین آینده شان است.!

و همچنین هیچ آسیبی به فقیهان نمی رسانند زیرا آنان هم-

ص: 295

پیمانان حاکمان و وسیله های دست آنها در استثمار و به بند کشیدن مسلمین و هشدار دهنده آنان هستند.

این نقطه نظر ، سرچشمه گرفته از اندیشه تک محوری آنان است که هر چه را از دایره اسلام خود - به نظرشان به خارج است ، آن را باطل و گمراهی آشکار می بینند، بنابراین حاکم دستش باز است که بکشد، غارت کند، حرمتها را هتک کند و هر ستمی را در مورد مخالفینش روا دارد.

مهمترین باز تاب های خط اموی بر اندیشه دولت و چگونگیش و ابزار شکل گیریش، خلاصه می شود در اعتماد فقها بر کیفیت های سه گانه حکومت در اسلام که از طرز حکومت خلفای سه گانه ، ابوبکر، عمر وعثمان، بر گرفته است.

کیفیت نخست:

شورا: توسط اهل حل وعقد و بزرگان قوم صورت می گیرد. این بر گرفته از سقیفه است در مورد خلافت ابوبکر و از وصیت کردن عمر به شورای شش گانه.

کیفیت دوم:

وصیت: واین برگرفته از رفتار ابوبکر است که جانشینی خویش را به عمر سپرد و راه را برای سلطنت در آینده، گشود.

کیفیت سوم:

ولا يتعهدی: این هم بر گرفته از رفتار معاویه و حکام بنی امیه و بنی عباس است ، که این رژیم نیز صورت مشروعیت

ص: 296

به خود گرفت و مدتهای طولانی در بلاد مسلمین، حکمفرما بود.

قاضی ابو یعلی درباره کیفیت و روش اختیار حاکم می گوید: این واجب کفائی است که دو گروه از مردم، مخاطب آن هستند:

1- مجتهدین تا اختیار کنند و یکی را برگزینند.

2۔ کسی که شرایط امامت دارا باشد، و به امامت منصوب گردد.

اما اختیار کنندگان ، پس باید سه شرط را دارا باشند:

1۔ عدالت

2 - دانشی که آنها را به کسی که مستحق امامت است، برساند.

3- اهل رای و تدبیر باشد که بتواند بهترین را برای امامت انتخاب کند.

واما اهل امامت، پس باید دارای چهار شرط باشند:

1- قرشی باشد. احمد روایت کرده که غیر قرشی، لايق خلافت نیست.

2- باید صفات و شرایط قاضی در او جمع باشد که عبارت اند از : آزادی، بلوغ، عقل، علم و عدالت.

3- توانایی اداره امور مردم و اداره جنگ، سیاست و اقامه حدود داشته باشد و در راه دفاع از امت، نرمش از خود نشان ندهد.

4- برترین مردم از نظر علم و دین باشد. البته از احمد بن حنبل، الفاظی نقل شده که سه شرط عدالت، علم و فضیلت را لازم نمیداند!!

ص: 297

او گفته است:

اگر کسی توسط شمشیر بر مردم چیره شود و حاکمشان گردد، سپس خلیفه و امیر مؤمنان شود، پس هر که به خدا و روز آخر ایمان دارد، باید به خواب نرود جز اینکه او را امام و پیشوای خود قرار دهد، خواه مؤمن باشد و خواه فاسق و فاجر، چرا که او امیرالمؤمنین است.!

و از او روایت شده: پس اگر امیری باشد معروف به می خوارگی و سرقت غنائم، و می خواست به جنگ برود، واجب است که با او به جنگ رود، و آن نقصهای حاکم برای خودش است (به او زیانی نمی رساند)!(1)

ابن تیمیه درباره اهل سنت و جماعت گوید:

اهل سنت اقامت حج و جهاد و جمعه ها واعياد با امرا را از سوی مردم ضروری می دانند هر چند خوب باشند یا بد، مؤمن باشند یا فاجر!(2)

بیجوری گوید: اگر از سوی خدا یا رسولش، نص نسبت به شخص معینی نباشد یا از سوی امام گذشته، به جانشینی تعیین نشده باشد، واجب است بر امت که یک امام عادلی را برای خود اختیار کنند . و این امر ممکن نیست جز با پنج شرط: اسلام، بلوغ، آزادگی، عقل

ص: 298


1- الاحکام السلطانيه ابو یعلی - چاپ قاهره و ر. ک. الاحکام السلطانیه ماوردی.
2- العقيدة الواسطية ابن تیمیه - چاپ عربستان - ص 257.

و تبهکار نبودن. البته این شروط برای آغاز کار است ولی برای ادامه آن، شرط نیست (یعنی کافی است از اول طرف دارای چنین شرایطی باشد ولی اگر پس از آن تبهکار شد، زیانی ندارد!!) واگر امت شخصی را وادار به پذیرش امامت کردند، امامت منعقد می شود و باید بپذیرد هر چند شایستگی واستحقاق امامت هم نداشته باشد!(1)

واضح است که این دیدگاه های فقهای قوم، بر گرفته از خط قبیلگی و خط اموی است، که بر اساس رفتار خلفای سه گانه و معاویه و پس از او، سایر خلفایی که با زور و تحميل بر مردم، حکومت را غصب کردند هر چند شایستگی نداشته و کودکان یا حتی برده هایی بودند، وضع وتأسیس شده است.

و همانا بر امت خیلی گران تمام شد و همچنان به خاطر این طرح های سیاسی که هیچ رابطه ای با دین ندارد بلکه توسط فقیهان درباری و به خاطر خوشایند حاکمان استنباط شده و با روایتها و اجتهادهای ساختگی، رنگ مشروعیت به خود گرفته و مردم را متعهد به آن داشته اند، امت بیچاره مجبور است بهای گرانی را تحمل کند.

امام مالک به منصور عباسی گوید: اگر تو سزاوار خلافت

ص: 299


1- شرح البيجوري على متن الجوهرة المسمى تحفة المريد على جوهرة التوحيد - چاپ قاهره - لازم به تذکر است که این کتاب جزء کتابهای درسی دانشجویان دانشگاه الازهر می باشد.

نبودی، هر آینه خدا آن را به تو نمی بخشید!!(1)

مانند این سخن، واکنشی است از فقهی که در برابر غصب خلافت ها از سوی کسانی چون منصور عباسی، توسط فقیهان درباری ثبت و مقرر شده است.

ابو يوسف گوید: همانا امیرالمؤمنین هارون، از من خواست کتابی جامع درباره مسائل تحصيل أموال از عشایر وکولی ها و سایر صدقات تحریر کنم، تا به آن عمل شود.(2)

ابو يوسف، وظایف حاکم را چنین مشخص می نماید:

- اقامت حدود الهی.

- باز گردندان حقوق افراد به ایشان.

- بیا داری سنت حاکمان شایسته.

- جلوگیری از ظلم و اجرای احکام شرع بر مردم، بطور مساوی.

- امر کردن به او امر الهی و نهی نمودن از منهیّاتش.

- هیچ چیز از رعیت ، جز از راه حق، گرفته نشود و جز در موارد حق انفاق نگردد.(3)

و اما وظیفه مسلمانان در برابر حاکمان از این قرار است:

ص: 300


1- ر. ک. به مناقب ابو حنیفه . همچنین ر.ک به مقدمه کتاب الموطأ امام مالک. لازم به تذكر است که مالک به دستور منصور عباسی کتاب «الموطأ» را به رشته تحریر در آورد؟.
2- مقدمه کتاب الخراج، نوشته ابو یوسف ج96/1.
3- مقدمه کتاب الخراج ابو يوسف - ص99 و 100.

1- او را نافرمانی نکنند و با او پیکار ننمایند.

2- به او ناسزا نگویند و خیانتش نکنند.

3- بر ستمهایش صبر کنند! و در خیر خواهیش کوتاهی نکنند.

4- از منکرات او را باز دارند و در کارهای خیر یاریش دهند.(1)

این شروطی که فقها درباره حاکمان شرط کرده اند، در هیچ حاکمی از دوران وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تا امروز دیده نشده است.

و همچنین وظیفه هایی که باید نسبت به مردم انجام دهند نیز به هیچ یک از آنها متعهد و ملتزم نبوده و به آن عمل نکردند، از سویی دیگر، فقیهان نیز هیچ اعتراضی و مخالفتی با این وضع نداشته بلکه با آن سازش کرده و امت را دستور به صبر و تحملش دادند.(2)

فقها ماهیت و قوام دولت اسلامی وصفات حاکم را با استفاده از رفتار و نقطه نظرهای خلفای سه گانه و بنی امیه و بنی عباس، تحديد و مشخص نمودند و در این طرح ها، امام علی علیه السلام و نقطه نظرهایش والگوی دولتش را نادیده گرفتند زیرا طرح و الگوی او با طرح و الگویی که حکمفرما است و در مسیرش، حرکت می کنند، تناقض دارد.

ص: 301


1- مقدمه کتاب الخراج - ص 104 و 106.
2- شرح نووی بر صحیح مسلم - کتاب الاماره شرح ابن حجر بر بخاری - کتاب الاحکام والفتن ر. ک. کتاب نویسنده : «فساد عقائد اهل السنة».

تجربه امام علی علیه السلام در حکومت، تجربه ای است که منعکس کننده چهره اسلام واقعی است؛ همان اسلامی که خط اموی، با پشت پرده قرار دادن آن پیوسته تلاش می کرد تا حقیقت حکومت اموی و تناقضش با اسلام واقعی برای مردم، کشف و روشن نشود.

سؤالی که اکنون مطرح است: این که نشانه های دولت امام علی علیه السلام چیست؟

امام علی علیه السلام همچنانکه در دنیا زاهد بود، در حکومت نیز زاهد و پارسا بود و تنها انگیزه اش این بود که امت بر خط اسلام محمدی استوار گردد و به علم ودانش امام علی علیه السلام که بر گرفته وارث برده از علم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است، هدایت شوند و بهره ببرند.

از این روی، وقتی - پس از کشته شدن عثمان - مردم خواستند با او بیعت کنند فرمود: «مرا رها کنید و دنبال کسی دیگر بروید. بدانید که من اگر خلافت بر شما را پذیرفتم، آنگونه که خود می دانم بر شما حکومت می کنم وهرگز گوش به سخن دیگران وسرزنش کنندگان نمی دهم. پس من اگر وزیر برای شما باشم بهتر است تا امیر باشم.(1)

و هنگامی که امام قدرت را به دست گرفت ، برنامه حکومتی خود را مشخص نمود:

ص: 302


1- نهج البلاغه - ص 136 خطبه 92.

بیعت شما با من بدون اندیشه نبوده و کار من وشما یکسان و یکنواخت نیست. من شما را برای خدا می خواهم وشما مرا برای خودتان. ای مردم! مرا بر نفس خودتان یاری دهید. به خدا قسم حق مظلوم را از ظالم قطعاً می ستانم وظالم را با حلقه بینی اش چنان میکشم تا او را به آب خور حق روانه سازم اگر چه نسبت به آن رغبتی نداشته باشد.»(1)

امام در این سخن اشاره به حقایق زیادی می کند و نمای حکومت را نمایان می سازد. او مستقیماً روش رسیدن ابوبکر به حکومت را مورد انتقاد قرار می دهد.

و اشاره می کند به اینکه بیعت مردم با خویش با اراده و خواست مسلمین، و بدون هیچ فشاری وبا آزادی کامل، انجام پذیرفت نه چنان که در سقیفه گذشت . سپس بی محابا اعلام میدارد که تمام مصلحت - جویان وهوا پرستان و قبیله خواهان که اوضاع گذشته را به نفع خود استثمار می کردند و بر حساب مسلمانان بهره های فراوانی بردند، در حکومت وی، لگدمال خواهند شد.

امام نگرش خود را به عنوان یک حاکم، برای مسلمانان توضیح داده می فرماید:

هیچ کس پیش از من، به دعوت حق و صله رحم واحسان وکرم

ص: 303


1- نهج البلاغه - ص 194 خطبه 136.

نشتافته است؛ پس سخنم را بشنوید وگفتارم را درک کنید . بزودی امر خلافت را می بینید که شمشیرها در آن کشیده می شود و عهد و پیمانها شکسته می گردد تا جائی که بعضی از شما (طلحه و زبیر) پیشوایان گمراهان و پیرو نادانان می گردند.»(1)

امام با توضیح این نقطه نظر برای امت ، زیباترین الگوی امانت و بی پرده گویی را برای رویارویی با رویدادهای آینده ای که وحدت امت را تهدید می کند، اعلام می دارد.

وهمانا امام غصب کردن حکومت و تسلیم امر واقع شدن را رد کرده می فرماید:

ای مردم! سزاوارترین شخصی به این امر (خلافت) نیرومندترین مردم است بر آن و داناترین آنان است به امر خدا در آن، پس اگر فتنه انگیزی، به فتنه بپردازد، از او خواسته می شود که باز گردد، پس اگر نپذیرفت، باید کشته شود. به جان خودم قسم، اگر امامت صورت نمی پذیرد تا تمام مردم حاضر باشند، پس هرگز راهی به چنین امامتی وجود ندارد، ولی کسانی که اهل آن هستند، بر آنان که غایب اند حکم می کنند، آنگاه دیگر گواهان و حاضران نمی توانند از بیعت باز گردند و غائبان نمی توانند اختیار دیگری داشته باشند».(2)

ص: 304


1- نهج البلاغه - ص 196 خطبه 139.
2- نهج البلاغه - ص 247 خطبه 173.

امام در این سخن خویش، رد می کند بیعت حاکمان را در غیاب توده ها چنانکه با خلفای سه گانه، پیش از وی، و با مسلمانان پس از وی اتفاق افتاد.

امام شعار عدالت و دادخواهی را روبروی ستمگران وغاصبان حقوق مسلمانان بلند می کند؛ همان ها که اموال مسلمین را به خویشان خود بخشیدند و با زیر پا گذاشتن حقوق محرومان و مسلمانان، خویشاوندان خود را صاحب املاک و زمین ها و اموال مردم نمودند.

امام درباره عثمان و زمینهایی که به دیگران بخشیده بود، می فرماید:

به خدا قسم، اگر بخشیده عثمان را بیابم ، به مالک آن باز می گردانم اگر چه از آن زنها شوهر داده وکنیزان خریده باشند زیرا عدل گشایش است و اگر عدالت بر کسی تنگ گردد، بی گمان جور و ستم بر او تنگتر خواهد بود.»(1)

امام علی علیه السلام به مالک اشتر، پس از امر به اطاعت و تقوای پروردگار می فرماید:

مهربانی وخوش رفتاری ولطف را با رعیت در دل خود جای بده ومبادا نسبت به آنها مانند جانور درنده ای باشی که خوردنشان را غنیمت شمری ... با خدا به انصاف عمل کن، و از طرف خود

ص: 305


1- نهج البلاغه - ص57 خطبه 15.

و خویشان و هر کس که دوستش میداری، درباره مردم با انصاف رفتار کن که اگر چنان نکنی ظالم خواهی بود و کسی که با بندگان خدا ظلم روا دارد، خدا به جای بندگانش با او دشمن خواهد بود... وکاری که باید بیش از هر کار دوست داشته باشی، میانه روی در حق است وهمگانی کردن آن در دادگری که سبب خوشنودی بیشتر رعیت گردد، چرا که خشم عامه مردم خشنودی چند تن افراد مخصوص) را پایمال سازد و خشم چند تن (دوستان خصوصی) در برابر خشنودی عموم مردم ، اهمیتی ندارد ... و باید از مردم کسی را بیش از همه دشمن بداری که به یاد کردن زشتیها و عیوب مردم اصرار دارد، زیرا مردم دارای عیوبی هستند که لایق ترین فرد به پوشاندن آنها، حاکم است، بدترین وزیرانت کسی است که قبل از تو وزیر بدان بوده و در گناهانشان شریک بوده، پس نباید چنین کسی از نزدیکان تو باشد.

و خود را به پرهیزکاران و پارسایان و راست گویان بچسبان ... و نباید نیکوکار وبدکار نزد تو یکسان باشد چرا که در آن صورت، نیکوکاران را از نیکویی کردن دور سازد و بدکاران را به بدی کردن وا دارد، و هر یک از آنها را به آنچه برای خوب خواسته اند، جزا ده. و بدان هیچ چیز باعث حسن ظن رعیت به والی بیش از احسان و نیکی کردن به آنان ، وکم کردن هزینه هایشان نمی باشد و سنت وروش شایسته ای که بزرگان این امت بدان رفتار نموده اند، و باعث انس

ص: 306

ومحبت مردم شده، مشکن ...

و نسبت به استوار ساختن آنچه کار شهرهای تو را نظم می بخشد و بر پا داشتن آنچه مردم پیش از تو بر پا داشته بودند، با دانشمندان مذاکره و با حکیمان ورستگاران ، گفتگو کن. و بدان که رعیت چند دسته می باشند که کار بعضی درست نمی شود جز با بعضی دیگر ... پس برای قضاوت و داوری بین مردم، برترین رعیتت را اختیار کن؛ کسی که در برابر کارها ناتوان نباشد، و نزاع کنندگان ، نظر خود را بر او تحمیل نکنند و در لغزش پایدار نباشد ... وبدینسان قضاوت های او را همواره دنبال کن و آنقدر پول به او بده و زندگیش را وسعت بخش که عذرش را از بین ببرد و نیازش را از مردم برطرف سازد ... پس در کارهای کارگردانانت اندیشه کن و هنگامی که آنها را آزمایش کردی به کار وادار و آنها را بی مشورت وبه میل وهوای خود، دنبال کاری نفرست ... سپس روزی را بر آنان بسیار و زندگیش را مرفه کن، چرا که با این وضع، نیرویی خواهند یافت که خویشتن را اصلاح کنند و از آنچه در دست مردم است بی نیاز شوند... و در امر مالیات به صلاح حال مالیات دهندگان ، کنجکاوی کن ... پس خیرخواهی و سفارش را درباره تجار و صنعتگران بپذیر و درباره نیکی کردن به آنها، همواره سفارش کن... پس از خدا بترس، از خدا بترس درباره زیر دستان درمانده و بیچارگان نیازمند و گرفتاران رنجور ...

ص: 307

و برخی از اوقات خود را، برای نیازمندان به خویش قرار ده که در آن وقت، خویشتن را برای رسیدگی به خواستهایشان آماده سازی و در مجلس عمومی، آنها را گردآوری (وبه نیازهایشان جواب مثبت دهی.

پس از این دستورها، مبادا خود را بسیار از رعیت بپوشانی که همانا رونشان ندادن حاکمان به رعیت ، بخشی از نامهربانی و نا آگاهی به امور (بی سیاستی) است. حق را برای هر کس که شایسته است از نزدیک و دور، اجرا کن و در آن کار صبور و شکیبا باش و پاداش خود را از پروردگارت بخواه، و اگر رعیت به تو گمان ستمگری بردند، دلیل وعذرت را برای آنها بیان کن وبا آشکار کردنت، گمانهای آنان را از خویش دور ساز. از صلحی که خشنودی خدا در آن است و دشمنت تو را به آن دعوت کرده، پشت مکن. بترس از خونها و به ناحق ریختن آن. و از خود پسندی و تکیه به چیزی که تو را به آن وا می دارد، یا دوست داری مردم تو را به آن تعریف و ستایش کنند، جدا بپرهیز. هان! بترس از شتاب زدگی در کارها، پیش از رسیدن وقت آنها.(1)

تردیدی نیست، این پایه ها و محورهایی که عهدنامه امام به مالک اشتر از آنها بر خوردار است ، در هیچ یک از دولتهایی که پس از

ص: 308


1- نهج البلاغه - ص 426 کتاب 53 (عهدنامه امام به مالک اشتر).

جریان «صفین» به قدرت رسیدند، وجود ندارد و همچنین در رفتار وموضعگیری های آن حاکمانی که مورد تأیید فقها بوده تا آنجا که از مسلمین می خواستند در نماز، حج و جهاد با آنان و پشت سر آنان باشند، وجود ندارد.(1)

امام در خلال رفتار و نقطه نظراتش، اشاره به مطلب بسیار مهم و منحصر به فردی می کند که باید در حاکم وجود داشته باشد و آن عامل گفتگو و بحث با مخالفین است هر چند بر حاکم خروج کنند و بر او شمشیر بکشند.

امام با پیگیری چنین رفتاری، روحیه عفو ومسامحه را پیش می کشد و مجال را برای طرف مقابل باز می کند که با استدلال وبرهان، نظر خود را ابراز نموده، از آن دفاع کند. و راه را برای جداشدگان می گشاید که به صف توده های مردم با قناعت و خشنودی باز گردند.

و این موضعگیری امام در گفتگویش با اصحاب «جمل» ظاهر شد.

و این موضعگیری در «صفین» با یاران معاویه نیز هویدا شد.

و همین موضعگیری با «خوارج» و جدا شدگان نیز نمایان گشت.

امام به ابن عباس هنگامی که او را برای زبیر فرستاد - قبل از جنگ جمل - می فرماید: « هرگز با طلحه روبرو نشو زیرا اگر او را

ص: 309


1- ر.ک. كتاب الراعي والرعیه فکیکی و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید.

ملاقات کنی، او مانند گاوی است که شاخش را تیز کرده، سوار شتر سرکش می شود و می گوید: شتری رام است؟

ولی با زبیر روبرو شو چرا که او نر مخو تر است. به او بگو: پسر دائیت به تو می گوید: چطور شد که در حجاز مرا شناختی وامروز در عراق مرا انکار میکنی؟ چه چیز تو را منصرف کرد»؟(1)

واما درباره اهل صفین، پس از اینکه یارانش را نهی می کند از دشنام دادن به ایشان ، می فرماید:

خدایا خونهای ما و آنها را نگهدار وبين ما و آنان، صلح و صفا قرار ده و آنها را از گمراهیشان به هدایت رهنمون باش تا هر که از حق غفلت کرده، به خود آید و حق را بشناسد و هر که در پی تجاوز و ستم است، از آن دست بر دارد.»(2)

ودر نامه ای که امام به معاویه نوشته می فرماید:

به جان خودم قسم - ای معاویه . اگر با عقل خود بنگری واز هوا و هوس فاصله گیری، مرا بی زار ترین مردم از خون عثمان می یابی و همانا خواهی دانست که من از آن دوری کرده ، گوشه گیری را اختیار نموده بودم، مگر آنکه بخواهی با تهمت وبهتان ، کشته شدن او را به

ص: 310


1- نهج البلاغه - ص 74 خطبه 31.
2- نهج البلاغه - ص 323 خطبه 206.

من نسبت دهی و آنچه را آشکار است (عمداً) پنهان کنی.»(1)

ا ودر نامه ای دیگر به معاویه می نویسد:

«چه خواهی کرد روزی که بر داشته شود پرده های دنیایی که تو در آن هستی؛ همان دنیا که با آرایش، خود را زینت کرده و با لذتهایش تو را فریب داده . دنیا تو را دعوت کرد و توهم اجابتش کردی وتورا رهبری نمود و تو پیروی کردی و به تو دستور داد وتو اطاعتش کردی ...»(2)

ودر نامه ای دیگر به معاویه، می نویسد:

«اما بعد، چنانکه یادآور شدی، ما و شما دوست و با هم بودیم، پس دیروز (اسلام) بین ما و شما جدائی انداخت، چرا که ما ایمان آوردیم و شما کافر شدید و امروز ما استقامت ورزیدیم (به احکام دین عمل کردیم و شما به فتنه و تبهکاری، مشغول شديد ..»(3)

و درباره خوارجی که شعار «لا حكم الالله» بلند کرده بودند، می فرماید:

«واژه حقی است که باطل از آن خواسته شده . آری هیچ حکم و داوری جز برای الله نیست ولی اینان می گویند: امارت جز برای الله

ص: 311


1- نهج البلاغه - ص 367.
2- نهج البلاغه - ص 369 کتاب 10.
3- نهج البلاغه . ص 454 کتاب 64.

نیست.»(1)

و همچنین حضرت، خطاب به خوارجی که امام را اشتباه کار در تحکیم معرفی کرده و برای ادامه اطاعتش از او خواستند اعتراف کند که کافر شده، سپس ایمان آورده است !! می فرماید:

«بادی که سنگریزه را به حرکت در آورد، بر شما بوزد و هیچ یک از شما را باقی نگذارد حتی کسی که بخواهد خرما را هرس کند (به عذاب الهی همه شما گرفتار شوید). آیا پس از ایمان من به خدا و جهاد همراه رسول خدا، بر کفر و خطای خودگواهی دهم ؟! پس من گمراه شده و از هدایت شدگان نیستم.»(2)

امام علی علیه السلام ، ابن عباس را برای گفتگو و مذاکره با خوارج - پس از خروج آنان بر او - فرستاده بود، وابن عباس هم با دلیل و برهان، حجت را بر آنان تکمیل کرد (که جای هیچ شبهه و بهانه ای نباشد) ولذا سه هزار نفر از آنان با او بازگشتند.(3)

بهرحال امام ناچار شد، پس از گفتگو ومحاوره، با آنان کار زار کند و جنگ نماید؛ وشاید پیکار حضرت با آنان تنها به خاطر افکار غلطی نبود که آنها داشتند یا به سبب خروجشان بر آن حضرت، بلکه

ص: 312


1- نهج البلاغه - ص 82 خطبه 40.
2- نهج البلاغه - ص 92 خطبه 58.
3- ر. ک. به گفتگوی ابن عباس با خوارج در کتاب جامع بیان العلم ص 104، چاپ قاهره.

به خاطر این بود که به مسلمانان تجاوز کردند، و خون ومال آنان را مباح نمودند، وحرمتها را هتک کردند؛ پس در آن صورت، آنها جزء مفسدين في الأرض ومحاربین قرار گرفتند که باید امام آنان را ریشه -کن کند و نابود سازد.

امام که جزء برنامه هایش شورا، عدالت ، مساوات و مذاکره بود، بسیاری از بردگان و افراد غیر عرب و موالی بویژه ایرانیان به سوی او روی آورده و مجذوب آن حضرت شدند، چرا که در طرح امام، همان عدالت و مساوات و آزادی که همواره گم شده شان بود و در پی آن بودند یافتند، و در طرح امری که بر اساس خط قبیلگی و نژادپرستی استوار شده بود نمی یافتند.

و شاید همین عامل بود که ایرانیان به امام علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام روی آوردند چرا که در این خط، رهایی از ظلم و نژاد پرستی و تفرقه ای می یافتند که در زیر سایه حکومت اموی، گرفتارش بودند.

از آنچه گذشت، اختلاف گسترده و تفاوت شدید دولت امام علی علیه السلام و دولت بنی امیه، روشن می شود، که این اختلافها در چند جمله خلاصه می گردد:

* دولت امام علی علیه السلام، دولت متغیری است که بر اساس منافع و مصالح توده ها و واقعيتهای زمان ، حرکت می کند، در حالی که دولت بنی امیه دارای چارچوبهای مشخص و معلوم است.

ص: 313

دولت امام علی علیه السلام، دولت توده ها است، ولی دولت معاویه، دولت حاکمان است.

دولت امام، دولت عدل، مساوات وشورا است ولی این سه عامل در دولتهای دیگر یافت نمی شود.

دولت امام، دولت گفتگو و مذاکره است ولی دولتهای دیگر دشمن مذاکره هستند و با آن مخالف می باشند.

«دولت» در طرح «سني»، با استبداد و تفرقه میان سلطه فقها وسلطه حکام ودخالت نکردن در امور حاکم وتسليم مطلق وی بودن ارتباط دارد و این خطرناکترین بازتاب های اسلام اموی است که نتیجه اش از بین رفتن شورا، عدل و مساوات از زندگی مسلمانان است.

ولى «دولت» در طرح «اهل بیت» با شورا وعدم جدائی بین دو سلطه ارتباط دارد، و در اینجا لازم است که حاکم، فقیه نیز باشد، چنانکه باید با عدالت، مساوات وهمبستگی مردمی، پیوند داشته باشد.

طرح سنی می خواهد امت را مجبور به یک اندیشه ثابت و یک نمونه ثابت از دولت اسلامی بکند که همان نمونه زائیده شده از خط قبیلگی واموی است و بر سلطه حاکمان وفقيهان استوار است و در نتیجه ، همیشه فقها در دام سیاست افتاده وسر سپرده حاکمان

ص: 314

می شوند.

اهل سنت در تعیین نشانه ها و مقومات دولت، دچار سردرگمی واضحی شده اند، و این سردرگمی نتیجه اختلاف رفتارهای حاکمان و نقطه نظرها و موضعگیریهایشان و اختلاف ریخت حکومت از دولتی با دولتی دیگر می باشد.

بنابر این، دولت ابوبکر غیر از دولت عمر است.

و دولت عثمان ، جدای از دولت عمر است. و دولت معاویه از هر سه دولت، فرق دارد.

ولی دولت امام علی علیه السلام، نمونه های دیگری غیر از این نمونه ها است، لذا این قوم نتوانستند او را درست درک کنند چرا که آنها بیشتر با حکومتهای اموی و عباسی خو گرفته بودند .

دولت اسلامی در دیدگاه اهل بیت علیهم السلام، شکل و قیافه مخصوصی ندارد و نشانه ها و چارچوب های مشخص و ثابتی ندارد، چرا که این امور، بستگی به اجتهاد مجتهد دارد. و شاید طرح ولایت فقیه از سوی امام خمینی (ره) و اجرای آن در ایران اشاره به همین معنی دارد.

انديشه اسلامی

پس از مرحله صفين ، خط اموی بر اندیشه اسلامی بازتاب داشت، چنانکه خط اهل بیت علیهم السلام نیز چنین بود، جز اینکه خط اهل بیت علیهم السلام

ص: 315

نتوانست درست هویدا گردد جز در برهه ای از دوران عباسیان که نخستین ظهور فعال آن، توسط امام جعفر صادق علیه السلام در دوران منصور عباسی بود. ولی خط اموی همچنان حکمفرما بود و به صورت ظاهر مشروعیت داشت.

از اینجا بود که اندیشه اسلامی نتوانست از خط اهل بیت علیهم السلام استفاده کند زیرا تحت فشار سیاست موجود، کنار گذارده شده، به جایش خط اموی تنها منبع فکر اسلامی به شمار می رفت. از این روی، فکر اسلامی بر محورهای اسلام اموی اعتماد کرد و بر اساس مفاهيم وطرحها وتصورهایش . بطور کلی - رشد کرد.

روایتهای گوناگون، بازتاب این اندیشه است.

تئوری تک رأیی، بازتاب این اندیشه است.

بدترین بازتاب ها، همان مقدار زیادی از روایاتهای گوناگون است که اسلام اموی بر اساس آن ساخته شده و به این اندیشه، متأثر گشته است. و بر اساس همین روایت ها، حکام بنی امیه و حكومتهای پس از آنها، در هاله ای از مشروعیت قرار گرفتند.

و طبق همین روایت ها، احکام فقهیهای استنباط شد که امت تا به امروز از آن پیروی می کند و جامعه اسلامی، مشکلات زیادی از آن دیده است. و این روایت ها همچنان مانند سلاحی است که روبروی مخالفان و صاحب نظران بر داشته می شود تا آنان را بترساند و وادار به

ص: 316

حرکت در مسير خط موجود بنماید.(1)

مشکل اندیشه اسلامی در طول زمان، در همین روایت ها خلاصه می شود که نگذاشت با گذشت زمان، پیش برود و از زمان فاصله نگیرد.

مانند این روایت ها بود که تک اندیشه ای را برای این فکر ایجاد کرد، همان اندیشه ای که بر اساس تسلط ایدئولوژی و هیمنه فکری بر دیگران، ساخته شده . واز اینکه این اندیشه در جوی استبدادی وبه دور از حرکتهای رقیب ، پرورش یافته ، لذا یک حالت خود بزرگ بینی و ایده آلی به خود گرفته و حق را منحصر در دایره خود می بیند؛ همان اندیشه ای که از آن طرح فرقه ناجیه یا اهل حق که خود را اهل سنت و جماعت مینامند، زائیده شده است.(2)

در طول تاریخ دیده نشده که اهل سنت یا نمایندگان تفکر اسلام

ص: 317


1- این روایات ، از قبیل همان روایاتی است که ویژه حاکمان است و به آنها اشاره کردیم. وروایتهایی که در ستایش افرادی مانند معاویه، ابن العاص، مغیره، ابوهریره، عایشه ، ابن عمر و دیگران ساخته شده، و فقها آنها را برای خود پذیرفته و احکام را بر اساس آن، پدید آورده اند. روایات دیگری نیز اختراع شده برای مبارزه با طرف مقابل و مباح کردن خون مخالفين.
2- اهل سنت خود را اهل حق و فرقه ناجیه و سایر فرقه ها را هلاک شده می دانند. این اندیشه طبق روایتی است که می فرماید: «امت من هفتاد و سه فرقه می شوند؛ یک فرقه، رستگار وسایر فرقه ها در دوزخ اند» و خیال می کنند حال که اغلبيت با آنها است ، پس باید آنها رستگار باشند! ترمذی ج 26/5 ح 2641.

اموی، با سایر ایده ها و گروهها ، وارد گفتگو و بحث شده باشند و اصلاً حکومتها مانع این امر می شدند. از اینجا می توان گفت : اندیشه سنی، آزمایش نشده تا معلوم شود چقدر با وضعیت موجود و واقعیت ها، سازگار است و به همین خاطر است که روحیه تعصب و خشکی واستبداد، در آن ریشه دوانیده است، و این مهمترین نشانه های آن است که از خط اموی ارث گرفته است.

طبق این روایت ها نیز اندیشه حکومت الهی، شکل گرفت تا آنجا که یکی از پایه های بارز آن در آمد. وبه تحقیق که این فکر دستخوش روایاتی شد که حاکمان را مقدس شمرده واطاعتشان را واجب می دانست وامت را به پیروی از آنان وخواندن نماز پشت سرشان واقامة حج و جهاد با آنها واداشت هر چند تبهکارانی ستمگر و جنایت پیشه باشند، تا آنجا که این اندیشه به عنوان اصلی از اصول اعتقاد در ایده اهل سنت در آمد.

طرحهای این فکر به دور از مشارکت در حکم بود، ولذا طرح جدائی دین از دولت در آن ایجاد شده و یکی از نشانه های بارزش به حساب می آمد. وبدینسان، حاکمان قدرت سیاسی را قبضه کردند و دین را برای فقهایی رها کردند که آن فقها خود دست به سینه در برابر حکام بوده و از دستورهای آنان سرپیچی نکرده و اجتهادهای خود را بر اساس این اطاعت، بنیان نهادند.

ص: 318

از اینجا و در برابر انحرافها وكژیهای حاکمان، گروهی پیدا شدند که قائل بودند به کفر کسی که گناه کبیرهای مرتکب شود یا اصرار بر گناه کند و قائل بودند به ضرورت خروج بر حاکم تبهکار و ستمگر. فقها در برابر این گروه ها ایستادند و گفتند: مرتکب کبیره یا کسی که بر گناه اصرار دارد، کافر نیست و به هیچ وجه نمی شود، بر حاکم خروج کرد و با او مخالفت نمود.

کم کم این سخنان به صورت عقیده ها و ایده هایی ثابت ولا يتغير در اندیشه اسلامی در آمد، در حالی که چیزی نیست جز فتاوایی که به خاطر دفاع از حاکمان و توجیه رفتارهای انحرافیشان، اختراع وساخته شده است.

فقها هرکس را که بر این عقاید خروج کند و با این فتاوی مخالفت ورزد، زندیق وملحد خوانده ، جزء اهل بدعت به حساب آوردند که باید با آنها مبارزه شود و از صفحه روزگار محو گردند.

و بدینسان چراغ سبز برای حاکم روشن کردند که مخالفين خود را بی محابا از بین ببرد و نابود سازد.(1)

و همانا فقهای قوم، مشروعیت و قداست را به سه قرن نخست اسلام که فکر اسلامی در آن نشأت وقانونیت یافت، بخشیدند، زیرا به این روایت تکیه کردند که گوید: «برترین قرن، قرن من است، سپس

ص: 319


1- ابن حنبل گوید: شعار اهل بدعت این است که نباید از پیشینیان پیروی کرد.

آن که بعد از او می آید و همو که بعد از قرن دوم می آید»(1)

بنابراین، تمام جنایت ها، هتک حرمت ها، تجاوزها، تبهکاری ها، انحراف ها، کژیها، مردمکشی ها، حق کشی ها و اختناقها، رنگ مشروعیت به خود گرفت و طبق این روایت بافتگی وساختگی، قابل توجیه شد. از این روی، دوران خلفا و دوران بنی امیه وبنی عباس ، به عنوان عصر طلایی مبارک قلمداد شد!

پس اگر تفکر اسلامی سنی در حمایت حکومت ها، نشأت یافت، بی گمان تفکر اسلام شیعی در سایه تروریسم واختناق حکومت ها، پرورش یافت.

فکر سنی آشکارا رشد کرد؛

وفکر شیعی در پنهانی.

از اینجا بود که فکر و اندیشه سنی بر اساس تسلیم امر واقع شدن و همزیستی مسالمت آمیز با آن، استقرار پیدا کرد، در حالی که فکر و اندیشه شیعی بر اساس مبارزه با وضعیت موجود و مخالفت با آن، پیش رفت.

و در نتیجه ، فكر سنی ، اطاعت حکام، و تقدیس آنان را اعلام کرد و فکر شیعی مخالفت با حکام ولعن آنان.

فکر سنی روایتهایی که در طول سه قرن اول اسلام، نقل شده

ص: 320


1- بخاری ج 3/ 224، مسلم ۔ ج 1963/4 ح 211.

بود، جمع آوری نمود و طرح و ایده خود را بر اساس آن، وضع کرد؛ در حالی که فکر شیعی این روایت ها را رد کرد زیرا از سوی افرادی صادر شده بود که مورد اطمینان نبودند.

فکر سنی، ایده توثيق راوی را بر اساس اخلاقی، آن هم منحصرا در مفهوم راستی وامانت، بدون ملاحظه دیگر رفتارهای وی وموضعگیرهای سیاسی، اجتماعی وفکریش، پذیرفت ولی اندیشه شیعی لازم دانست که راوی حدیث ، به اضافه راستی وامانت ، دارای سابقه ای درست، موضعگیری هایی متناسب با تقوا و پارسایی باشد و همه نقطه نظراتش را مدنظر قرار داد.

بر این اساس، فکر سنی تمام روایت حدیث را پذیرفت هر چند از خوارج، نواصب (دشمنان اهل بیت علیهم السلام) وهوا پرستان و بدعت کاران و حتی افرادی که صحبتشان با رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مشکوک است، باشند. ولی فکر شیعی، مهمترین عوامل وانگیزه های رد راوی حدیث و طعن در او را، در پیروی از حکام، دشمنی با اهل بیت علیهم السلام و همفکری با دشمنان اهل بیت علیهم السلام دانست.

فکر سنی روایات زیادی را که آشکارا با قرآن و عقل در تضاد بود، پذیرفت و بر آنها صحه گذاشت زیرا رواتشان را عادل می دانست ولی فکر شیعی، شرط صحت روایت را در مطابقت وسازگاری آن با قرآن وعقل دانست.

ص: 321

مصادر اخذ حدیث در فکر سنی، صحابه، تابعین و پیروانشان است.

ولی مصدر در اخذ حدیث در فکر شیعی، اهل بیت علیهم السلام است و بس . و به خاطر ارتباط فکر سنی با سیاست و کرنش آن در برابر ایده امویان، از قرن ها پیش، باب اجتهاد بسته شده است. ولی در فکر شیعی پیوسته ، باب اجتهاد باز است و هرگز بسته نمی شود.

سازمان دینی اهل سنت، در گرو حکومت ها است که آینده اش و سرنوشتش با آنها گره خورده است ولی سازمان دینی شیعی، از سیطره حکومتها رهایی یافته و سرنوشتش در دست خودش است.

فکر سنی بر عایشه، ابن عمر، ابوهریره، معاویه، ابن العاص، مغيرة بن شعبه به اضافه خلفای سه گانه و هم پیمانانشان مانند سعد بن ابی وقاص ، طلحه، زبیر و عبدالرحمن بن عوف ، اعتماد کرد، در حالی که فکر شیعی اینان را رد کرد واخذ حدیث را از اینان غلط دانست، واعتمادش فقط بر امام علی علیه السلام و ذریه یازده گانه اش (ائمه اثنا عشر) به علاوه اصحابی که با اهل بیت علیهم السلام پیمان ناگسستنی بستند و بر خط امام علی علیه السلام استوار و پا بر جا بودند، مانند ابوذر، عمار، سلمان، بلال، حذيفه، مقداد و امثالشان، می باشد.

و در سطح تابعین و پیروانشان، اعتماد فکر سنی بر تمام کسانی بود که در مسیر بنی امیه و خاندان عباسی حرکت کردند، چه از صحابه

ص: 322

و چه از دیگران.

در حالی که فکر شیعی هرگز تکیه بر کسانی نمی کند که با اهل بیت علیهم السلام مخالفت کردند ویا پیرو حکومتهای اموی و عباسی بودند چه تابعین و چه غیر تابعین.

در نتیجه، چون فکر سنی متعهد به خط اموی بود، لذا بسیاری از ادعاها وقضایای خیالی ای را که در پی بد جلوه دادن خط امام على علیه السلام و بر انگیختن شبهه ها پیرامون پیروان و شیعیانش می باشد پذیرفت و به آن معتقد شد.

در رأس این ادعاها و قضایای خیالی:

* تجلیل از معاویه و خاندان اموی.

* اختیار ابوهریره به عنوان اساسی ترین و مهمترین راوی احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم.

* پرورش دادن موضوع ابن سبا و چسباندن آن به شیعیان.

* ارتباط دادن تشیع به ایرانیان.

* بزرگ جلوه دادن مردان از صحابه و عظمت بخشیدن به آنان.

* تحقیر وکوچک کردن مقام والای امام علی علیه السلام.

* بی ارزش جلوه دادن شیعیان از اصحاب.

* خارج بخشیدن به دو کتاب بخاری ومسلم ومقدس نمودن آنها.

ص: 323

* داشتن تئوری عدالت اصحاب وتقديس آنان.

* پذیرش ترتیب چهارگانه خلفا: اول ابوبكر سپس عمر، عثمان و پس از آنها امام على علیه السلام.

* داشتن طرح «اجماع» و اختیار آن به عنوان یکی از مصادر تشريع.

* کوچک نمودن مقام معظم اهل بیت سلام الله عليهم.

اما تمجید و تکریم معاویه و خاندان اموی، بر هیچ میزان شرعی استوار نیست، و هیچ روایتی در این زمینه معتبر نیست، به گواهی فقهای قوم وحديث نگاران، وبر رأس آنها اسحاق بن راهويه، استاد بخاری که گفته است: هیچ روایتی در ستایش معاویه، درست نیست. و ابن حجر نیز در شرح بخاری چنین گفته است.(1)

موضوع ابوهریره نیز از خیالبافی های قوم وبرداشتهای سیاسی است، زیرا اصلاً معقول نیست شخصی مانند ابوهریره که روز خیبر، اسلام آورده و هیچ ارزش و مقداری نداشته و معلوم نیست چه کاره بوده است، آن همه روایت از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده باشد.(2)

ص: 324


1- ر.ک. فتح الباری - ج 7 - باب ذكر معاویه.
2- فقها و تاریخنگاران درباره ابوهریره ونامش ، بیش از بیست قول نقل کرده اند، و معتبرترین قول این است که نام او: عبدالرحمن بن صخر است. ابو هريره روز خیبر اسلام آورده است، چنانکه در روایت آمده پس از کجا آن همه علم و دانش را از زبان رسول او نقل کرده است که از پنج هزار حدیث هم تجاوز می کند، و بدینسان بر همه اصحاب برتری پیدا می کند، حتی بر ابوبکر وعمر. پس اگر چنین است حال ابو هریره ، چرا او را بالاتر از ابوبکر و عمر نمی دانند؟ لازم به تذکر است. که ابو هريره به دلیل همین احادیث بیشمارش از سوی عمر و عایشه و بسیاری از صحابه، مورد نکوهش قرار گرفت ر .ک تاریخ عساكر وهدی الساری والاصابه في تمييز الصحابه والاستيعاب واسد الغابه.

قضيه ابن سبا، نیز قضیهای خیالی است و از اختراع بنی امیه می باشد.

زیرا نسبت به پیدایش تاریخی ابن سبا، تردید وجود دارد، و طبری تنها مورخی است که او را نام برده و از او یاد کرده و دیگر مورخین مانند ذهبي وابن كثير و ابن خلدون، اگر از او سخنی گفته اند، از طبری گرفته اند. بهرحال راوی اخبار ابن سبا، سيف بن عمر است که نزد فقهای قوم، متهم به دروغگویی است.(1)

و اما مسأله فارسی بودن تشیع، هدف از آن تردید در هویت تشیع وارتباط دادن آن با مجوسیان است! گویا بافندگان این مسأله ، فراموش کرده اند، همان ایرانیانی که متهمشان می کنند به اینکه مخفیانه مردم را دعوت به تشیع می کرده وغرضشان کوبیدن اسلام بوده است،

ص: 325


1- شرح حال سیف بن عمر را در کتب رجال مطالعه کنید. ضمنا ر. ک. کتاب عبدالله بن سبأ سید مرتضی عسکری. وکتاب «عبدالله بن سبأ دراسة تاريخيه» چاپ کویت. لازم به ذکر است که نامی از ابن سبا در کتابهای تاریخ مسعودی با کامل ابن اثير وفتوح ابن اعثم کوفی دیده نشده است.

همان ها بودند که اسلام را برای آنان به هندوستان و آسیا، به ارمغان آوردند، و همان ها بودند که علوم اسلامی را تدوین و احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را که مورد تعبد وتقدیس قوم است . تا به امروز - گردآوری نمودند.(1)

و اما مسأله بزرگ جلوه دادن برخی اصحاب، هدف از آن، پوشش گذاشتن و پشت پرده قرار دادن امام علی علیه السلام وکوچک نمودن آن حضرت و پیروانش از اصحاب.

و دیگر انگیزه آنان، بی ارزش نمودن و تحقیر کردن اهل بیت علیهم السلام است. پس در جایی که برترین امت ابوبکر است، سپس عمر و سپس عثمان، معنایش این است که امام علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام به چنان مقامی نائل نیامده اند و آن درجه والایی که شیعیان برای ایشان تصور می کنند، درست نیست! و حال که افرادی برتر از آنان وجود دارد، پس باید امت اسلام به سوی آنان روی آورد و آنها را الگوی خود قرار دهد.

و اگر امت به سوی ابوبکر وعمر وعثمان روی آورد، خود به خود به طرف بنی امیه کشیده می شود، زیرا خط بنی امیه، در راستای خط خلفای سه گانه است، و بدینسان انگیزه بزرگ جلوه دادن اصحاب، معلوم می شود.(2)

ص: 326


1- مشهورترین فقهای اهل سنت و گردآورندگان حدیث ، ایرانی بودند مانند ابو حنيفه، غزالی، جوینی ، بخاری، مسلم ، ابو داود، ترمذی، ابن ماجه ، نسائی و دیگران.
2- در این مورد به تفصیل در کتابمان «الخدعة» ص 190 (که ترجمه آن تحت نام «فریب» در بنیاد معارف اسلامی قم به چاپ رسیده است) بحث کرده ایم. ضمنا روایاتی در برخی کتب سنن از قبیل نسائی، مسند احمد، ترمذی و طبرانی آمده که در پشتیبانی از اهل بیت علیهم السلام و امام علی علیه السلام می باشد، و به خاطر همین مطلب، فقهای قوم در این کتابها تردید کرده و به این روایات که می رسند، آنها را ضعیف یا دروغ ، معرفی می کنند و تنها کتابی را که مورد قبول صد در صدشان می دانند، بخاری و مسلم است زیرا کمتر چنین روایتهایی در آنها دیده می شود.

سیاست، فقیهان را وادار کرد که پس از قرآن، معتبر ترین کتاب را، صحیح بخاری بدانند و پس از آن، صحیح مسلم، ولی سایر کتابها مورد تردید می باشد. با اینکه طبق قواعد علم حدیث وگواهی فقها، این استثنا درست نیست و هر حکمی بر آن کتابها شود باشد، بر این دو کتاب نیز اجرا می شود.

حال می خواهید بدانید چرا اهمیت فوق العاده به این دو کتاب داده شده است؟ علت این است که این دو کتاب، دارای روایتهای زیادی در نکوهش و بی ارزش جلوه دادن امام علی علیه السلام است و درباره اهل بیت علیهم السلام، هیچ روایت قابل ذکری ندارند.

و اما ایده عدالت تمام اصحاب، این دیگر در اوج توهم و خیال پردازی است. وغرض این است که تمام اصحاب را در هاله ای از قداست، تقوا، پاکدامنی و الگو بودن قرار دهند، تا خود به خود معاویه و پیروانش نیز در دایره عدالت اصحاب وارد شوند. از سوی دیگر، کسی نتواند کوچکترین اهانت یا ناسزایی به یکی از آنان روا دارد و بدینسان اسلام اموی بر عالم اسلام، حکمفرما گردد و اسلام محمدی

ص: 327

از صحنه خارج شود.(1)

مسأله عدالت، صفت فرشته بودن را بر اصحاب می افزاید، واین با هیچ یک از متون قرآنی وحتی نبوی سازگار نیست، زیرا بحث وجود منافقین پیرامون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در همه جا آمده است؛ گذشته از اینکه این سخن هرگز با عقل نیز توافق ندارد.

فقهای قوم ایده عدالت را برگزیدند و بر اساس آن علم حدیث را ساختند تا اینکه طعن در تمام روات پذیرفته باشند جز درباره صحابی پیامبر و اینکه هر کس ثابت شود که به نحوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را دیده یا او پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیده، قطعاً عادل خواهد بود.(2)

و اما نظریه ترتیب چهارگانه خلفا (از نظر برتری وفضیلت)، معلوم است که چه بازتابی در فکر سنی دارد، و این نیز بر هیچ سندی شرعی - چه از کتاب و چه از سنت صحيح - مبتنی نیست . هدف از آن قطعة وادار نمودن امت به پیروی از خط خلفا است که خط اموی نیز بر آن پایه گذاری شده است.

و اما اجماع که اساسی ترین تکیه گاه فکر سنی است، به خاطر

ص: 328


1- اهل سنت تمام اصحاب را عادل می دانند، چه آنان که با پیامبر هجرت کرده، پیکار نموده ، و جهاد کردند و چه آن کس که در دوران پیامبر به دنیا آمده یا تنها یک دقیقه چشم حضرت به او افتاده است ! واضح است که چه انگیزه های سیاسی در پی تراشیدن این قانون بوده است.
2- ر.ک.کتاب تدريب الراوی ومقدمة ابن الصلاح ومعرفة الرجال.

این است که نقص ادله ومتونی که عقاید و مفاهیشان را حمایت می کند،

جبران سازد. بنابراین ایده بزرگ جلوه دادن اصحاب بویژه معاویه

و تئوری عدالت و مسأله سبئیت و قرار دادن بخاری ومسلم در بالاترین

مقام و نظریه ترتیب چهارگانه ، سند تمام اینها فقط و فقط اجماع است؟

و همچنین تمام روایاتی که ارزش امام علی علیه السلام و یارانش و اهل بیت علیهم السلام را

می کاهد، از طریق اجماع، برای آقایان ثابت شده است.(1)

فکر شیعی هیچ یک از این اوهام و خیال پردازی ها را نمی پذیرد، زیرا عقل را پس از کتاب سنت، مصدر تشریع می داند. و اگر به امام علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام اهمیت می دهد و آنان را بالا می برد وارج می نهد، بدعتی در این نگذاشته، و از پیش خود چیزی نگفته جز اینکه پیروی از کتاب و سنت صحیح نموده است نه دنبال روایات گوناگون رفته ونه پیروی از اجماع دروغ نموده چنانکه فکر سنی معتقد است . فکر شیعی اعتمادش فقط بر نص است (قرآن یا سنت) ولی فکر سنی اعتمادش بر رجال است، و این اختلاف جوهری میان این دو

ص: 329


1- روایات زیادی در کتب اهل سنت بویژه بخاری و مسلم وارد شده که امام علي علیه السلام واهل بیت علیهم السلام را جدا زیر سوال می برد و مقامشان را پائین می آورد. از جمله خواستگاری امام علی علیه السلام دختر ابوجهل را در حیات فاطمه علیها السلام و خشمگین شدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از او!! و ترک خواندن نماز شب و بی اعتنائی کردن به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ادای آن وجهل امام به حکم مذی و و ... و تمام روایاتی که ابوبکر وعائشه وعمر وعثمان را بالا می برد؛ هدف از آنها کوبیدن اهل بیت علیهم السلام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بی ارزش جلوه دادن آنها است .ر.ک. بخاری و مسلم وكتابمان الخدعه (فریب).

فکر است که منعکس کننده ارتباط شديد فکر شیعی با اسلام محمدی وارتباط شديد فكر سنی با سیاست و حاکمان است.

نهضتهای اسلامی

حركتها ونهضتهای اسلامی، ایده و طرح سنی را برای خود پیش گرفتند و با آن ایده به نبرد زمان رفتند که در نتیجه از تحقق اهدافشان، نومید گشته و نتوانستند حکومت اسلامی دلخواه را بر قرار سازند.

نهضتهای اسلامی، خواه ناخواه ، طرح حکومتی را در بر گرفتند ونادانسته با خود حکومتها درگیر شدند؛ در نتیجه مبنای فکری آنها متزلزل شد و سازمان دینی رسمی (حکومتی) با همان طرح، با آنها به مبارزه پرداخت و آنها را ناکام گذاشت.

آری! نهضتهای اسلامی قربانی اسلام اموی شدند، پس از آنکه از اسلام محمدی دوری جسته و راه را گم کردند. واسلام اموی چیزی به آنان نبخشید جز جمود فکری و بی تحرکی و اختلاف واز هم پاشیدگی.

اسلام اموی، نهضت ها را چون لقمه ای گوارا، تقدیم حکومت ها کرد و اعتماد توده ها را از آنان گرفت و از حقیقت و واقعیت، دورشان ساخت.

ص: 330

در نتیجه، این گروه های اسلامی، ریزه خوار خوان عربستان شدند و اسلام خوارج را در این دوران نفتی کنونی برای خود برگزیدند و از واقعیت موجود، فرسنگ ها فاصله گرفتند.

بیچارگی نهضتهای معاصر اسلامی در تئوری خود ونمای حکومتی که در سر می پرورانند، کاملاً هویدا است. البته از همین تئوری وشكل حکومت ، بازتاب اسلام اموی واسلام خوارج ومالا مال گشتن از این دو اسلام، کاملا از حرکتها نمایان است.

اینان عقاید و ایده های سلفی را همراه با استنباطهای غلط فقها در بر گرفتند.

روایات را فقط از طریق آنها دریافت کردند، چنانکه تئوری تقدیس اصحاب وسلف، شکل سلفی حکومت اسلامی، اندیشه فرقه ناجیه و برتری بر مخالفان، نظریه روابودن خواندن نماز پشت سر مؤمن و بزهکار (برو فاجر)، برگزیدن خط خلفای سه گانه و پادشاهان پس از آنها (بنی امیه و بنی عباس و...)، اندیشه مساوات امام على علیه السلام ومعاویه، خط توجيه وتأويل، اجتهاد فقهای سلف و نقطه نظرهایشان و خلاصه رد کردن هر چه با هوایشان ناسازگار است ، همه را - بدون چون و چرا - سلفی ها گرفتند.

در نتیجه، شکافی بزرگ میان این تئوریها و واقعیت موجود، پدید آمد که نگذاشت با واقعیت های زمان، خود را سازش دهند

ص: 331

و مردم را به سوی خود جذب وجلب کنند.

ایده ای که حکام را تأیید می کند و جنایتهایشان را توجیه می نماید، چگونه می تواند تئوری مخالفت با حکام را به مرحله اجرا در آورد؟

فکری که خود را بر توده ها برتر می داند، چطور می تواند دعوت اسلامی را میان آنان پیش کشد، و با آنها رفتاری متواضعانه داشته باشد؟

اندیشه ای که با عقل گذشتگان (سلفی) زیست می کند، چگونه در این جهان می خواهد به زندگی خود ادامه دهد؟

فکری که حکومت قبیلگی واموی و عباسی را برای خود ترسیم نموده، چگونه با واقعیت های زمان، توان رویارویی دارد؟

فکری که اساسش روایتهای مخالف با قرآن وعقل است، چگونه در برابر حوادث و رویدادها، می تواند پا بر جا باشد و استقامت نماید؟

ای کاش این گروه های اسلامی به همین بسنده می کردند که متأسفانه به خاطر کمکهای مادی عربستان در دام وهابیت افتادند که امتداد اسلام خوارج است. و بدینسان مشکل فکری و نهضتی آنان در درک واقعیت ها، صد چندان شد وهیچ راهی برای خروج از این مشکل ندارند، جز بارهایی از خط اموی و خط خوارج.

ص: 332

و همچنانکه بازتاب اسلام اموی بر نهضتهای اسلامی، ظاهر شد، همچنین بازتاب اسلام خوارج نیز بر آنان و بر موضعگیریهای نظریه ها و رفتارهایشان کاملاً پدیدار گشت که آن را می توان در این چند جمله خلاصه کرد:

* قشری و سطحی وظاهر بین بودن در درک نصوص ومتون.

* اعلام دشمنی با توده های مسلمان .

* تكفير مخالفان.

* از کار انداختن و تعطیل عقل.

* نداشتن آگاهی برای درگیری و بر خورد.

* خشونت زیاد در دعوت و به کارگیری شدت وقساوت در اجرای احکام.

قشری و ظاهر بین بودن، یکی از نشانه های خوارج بود که اکنون بارزترین نشانه های گروه های اسلامی است؛ مانند: پا فشاری بر گذاشتن ریش بلند، کوتاه کردن جامه ولباس مردانه ، پوشاندن کامل صورت زن، جنگیدن و غلظت با سیگار کشیدن و از آن روی انگشت گذاردن و اهمیت دادن به رفتارهای تعبدی مانند نماز، روزه واز بر کردن قرآن بدون درک آن و بدون اهمیت دادن به جوهر اسلام.(1)

ص: 333


1- ر.ک. الحركة الاسلامية في مصر، تاريخ الحركة الوهابيه، کتابهایمان : فقهاء النفط ، عقائد السنه وعقائد الشيعه و کتاب فساد عقائد اهل السنة.

از رفتارهای حرکتهای اسلامی وموضعگیریهایش چنین بر می آید که لبه تیز دشمنی را بر توده ها فرود آورده اند و آنها را متهم به کفر، بزهکاری، تبهکاری ونامردی کرده اند. از نشانه های آن رفتارها: تعدی و تجاوز بر شیعیان و صوفیها وكلوب ها و مسیحیان و جشنهای ازدواج، وسوزاندن ضریح های اولیا و تجاوز به زائرین آنان و چنین بود تاریخ گروه خوارج در گذشته، که کارشان خلاصه می شد در تجاوز به مسلمین بی گناه، نه حاکمان. و همین گونه است تاریخ

وهابی ها در جزيرة العرب.(1)

تکفیر مخالفين ومباح دانستن خون آنان، از نشانه های بارز گروه های اسلامی کنونی است که از نشانه های خوارج نیز در گذشته بوده و از نشانه های وهابیت امروز نیز می باشد.

و همچنین از کار انداختن و معطل گذاردن عقل نیز از نشانه های اساسی گروه های اسلامی می باشد، چرا که اینان با عقل گذشتگان می اندیشند واین خردها، در این زمان، هرگز به کار نیاید و اصلاً نمی شود رفتارها و مسائل کنونی را با آنها سنجید یا رویدادها و حوادث را با بهره وری از آنها مورد اجرا قرار داد؛ چرا که اینان بدون درک واقعیت های موجود وفهم حقیقت ودلالتهای متون، می خواهند متون را به مرحله اجرا در آورند و چنین امری امکان پذیر نیست.

ص: 334


1- همان.

و همین گونه هم بود طرز تفکر خوارج.

گروه های اسلامی هیچ اهمیتی به سیاست، فرهنگ و درک واقعیت ها نمی دهند، و آنچه برای آنان اهمیت دارد فقط اجرای کتاب و سنت است، بی آنکه شناختی داشته باشند از چگونگی مشکلاتی که سر راه اجرای آنها است و چگونگی نیروهای مخالف و محارب با آنها و با اسلام.

این گروه ها دارای تورهای خیالی هستند و می پندارند که تنها تمسک به کتاب وسنت آنان را از هر شر وبلائی می رهاند و بر باطل پیروز و چیره می گرداند، بی آنکه به وسایل دیگر چنگ زنند.

آری! شناخت نزد اینها منحصر است در دایره نصوص و پیرامون آن می چرخد. و این امر برای ما روشن می نمود، هنگام تلاش مذبوحانه اینان برای اجرای نصوص . چنان که هست - بر واقعیت ها و برخورد آنان با واقعیت موجود به خاطر یک متن خیالی یا نصی که نسبت به معنای دلخواه، هیچ دلالتی ندارد.

و این نیز از نشانه های اساسی خوارج بود که شعار «لاحكم الالله» را در برابر امام علی علیه السلام - در جریان تحکیم - بلند کردند و بر اساس آن، حکم به کفر امام کردند. و مانند چنین درکی سطحی، بر گروه های اسلامی حکمفرما است.

خشونت و قساوت، اساسی ترین پایگاه و تکیه گاه دعوت

ص: 335

خوارج بود که طبق آن، خون های مسلمانان را ریختند و اموالشان را غارت کردند، و همین هم تکیه گاه گروه های اسلامی کنونی است که بدینسان توده های مسلمان از آنان فاصله گرفتند و به آنها پشت کردند و اطمینانشان از آنها سلب شد.

با نگرشی دقیق به گروه های اسلامی شیعی، فرق روشن واختلاف شدید میان آنان و گروه های سنی روشن می شود: هم در سطح اندیشه و تصور.

وهم در سطح نهضت و رویارویی و هم در سطح پیوستن به توده ها و درک واقعیت ها.

و اگر انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسید ، به خاطر این بود که در آن تمام عوامل درک و مبارزه و حرکت و شناخت واقعیت و ارتباط با توده ها فراهم بود. واینها همان دست آوردهای خط امام على علیه السلام است که قطعاً اگر این انقلاب ، جز این خط را برای خود انتخاب کرده بود، به پیروزی هرگز نمی رسید.

امروز نیز ببینید چگونه شیعیان - در جنوب لبنان - پرچم مبارزه با یهود را بلند کرده و چه صحنه های حماسه آفرینی را می آفرینند، در حالی که گروه های سنی تنها به تماشاگری بسنده می کند.

آری! گروه های اسلامی سنی، نمی توانند پیشرفت کنند و خودی را نشان بدهند جز با پیوستن به اسلام محمدی و خط امام

ص: 336

على علیه السلام، وگرنه هرگز نگرشی واقع بین نخواهند داشت و چگونگی بر خورد را نخواهند دانست، و همچنان در میدان مبارزه گرفتار ایده ای خواهند بود که از دست آوردهای سیاست است و انگیزه اش تنها و تنها اغفال مسلمين ودور نگه داشتن آنان از واقعیت ها است.

ص: 337

پس گفتار

باز خوانی و بازنگری تاریخ ، آغازی است برای تصحیح اندیشه اسلامی معاصر که وارث انباشته های سیاست است و آنها را به رنگ اسلام در آورده ، تا جایی که به مرور زمان به صورت قوانین واحکامی در آمده است که مسلمانان ، از آنها پیروی کرده و حق و باطل را بر اساس آن، مقایسه می کنند.

هم اینک ابوبکر، عمر، عایشه ، ابوهریره وابن عمر به صورت الگوهای بزرگ اسلامی در آمده اند که اسلام کنونی ، برنامه و خطش را از آنها فرا می گیرد، در حالی که امام علی علیه السلام، عمار، ابوذر، حذيفه، ابن مسعود و دیگر پیروان خط امام، از صحنه خارج شده اند.

فکر اسلامی کنونی هرگز ره راست را نمی پیماید و از قید وغُل های گذشته، رها نمی گردد جز با کنارگذاردن تک نگرشی به تاریخ ، که آن را هم سیاست بر آن تحميل کرده است.

و بر مسلمانان است که از غُل و زنجیرهای دوران نفتی معاصر نیز که نگرش وهابی حنبلی، بر آن سایه افکنده و خود را چونان راستین خط اسلام قلمداد می کند، رهایی یابند.

بر آنان است که از پرستش رجال دست بر دارند.

بر آنان است که از وهم قداست گذشته کناره گیری کنند.

بر آنان است که متون را برتر از رجال بدانند و آن را مقیاس و مشعل راه خویش در زمینه تصحیح اندیشه اسلامی و بازنگری رویدادهای تاریخ، قرار دهند.

و سرانجام بر آنان است که این حقیقت مهم را درک کنند: تاریخی که اکنون در دسترس ما است، تاریخ مسلمین است نه تاریخ اسلام.

و فرق بزرگی است میان تاریخ اسلام و تاریخ مسلمين، تاریخ اسلام، کتاب خدا است و تاریخ مسلمین جز آن است، و هر چه جز آن است قابل بحث، گفتگو ورد ونقد است.

پس باید با فروغگیری از کتاب خدا ، تاریخ مسلمین را فرا گرفت.

والسلام

ص: 338

فهرست مهمترین منابع کتاب

* بخاری.

* مسلم.

* کتابهای سنن.

* البدایه و النهایه: ابن کثیر.

* تاریخ طبری: ابن جریر طبری.

* مروج الذهب: مسعودی.

* طبقات : ابن سعد.

* فتح الباری فی شرح البخاری: ابن حجر عسقلانی.

* العقيدة الواسطيه: ابن تیمیه.

* الاصابة في تمييز الصحابه: ابن حجر.

* العواصم من القواصم: ابوبکر بن العربی.

* الخلافه والملک: ابو الاعلی مودودی.

* فتاوی ابن تیمیه.

* نهج البلاغه.

* الكامل في التاريخ: ابن اثیر.

* شرح مسلم: نووی.

* الاحکام السلطانيه: ابو یعلی.

* الخراج: ابو يوسف.

ص: 339

کتابهای چاپ شده مؤلف

* الشيعة في مصر: من الامام على علیه السلام حتى الامام الخميني .

* عقائد السنة وعقائد الشيعة.

* مصر و ایران.

* الحركة الاسلامية في مصر.

* فقهاء النفط .

* حركة آل البيت.

* فساد عقائد اهل السنة.

* مذكرات معتقل سياسي.

* الخدعة. (این کتاب به زبان فارسی تحت عنوان «فریب» بر گردانده شده و توسط بنیاد معارف اسلامی قم به چاپ رسیده است).

* السيف والسياسه.

ص: 340

فهرست مطالب

مطلب صفحات

مقدمه مترجم ...5

پیشگفتار ...11

ایستگاه نخست: وفات رسول خدا...15

وفات رسول خدا ... 17

خطبه وداع ... 19

بررسی روایات ... 28

سپاه اسامه ... 34

بین بیماری و وفات ... 43

نقش عایشه ... 55

ایستگاه دوم: سقيفه ... 77

سقیفه ... 79

سخن تاریخ ... 80

موضعگیری امام علی ... 87

بررسی روایتها ... 101

ایستگاه سوم: عمر بن خطاب ... 119

عمر بن خطاب ... 121

ص: 341

عمر و امام علی ... 123

عمر ومعاويه ... 132

عمر و جانشینی ... 140

ایستگاه چهارم: عثمان ... 147

عثمان ... 149

عثمان وصحابه ... 151

عثمان وعلى ... 156

عثمان و بنی امیّه ...164

ایستگاه پنجم: على ... 177

على ... 179

شخصیت امام ... 182

از جمله روایات ... 182

پیروان امام ... 193

شخصیت معاویه ... 197

پیروان معاویه ... 199

رویارویی ... 203

رویارویی ... 205

جنگ جمل ... 207

ص: 342

جنگ صفّين ... 213

جنایتهای معاویه ...222

خوارج ... 231

معاویه و امام حسن ... 236

کربلاء ... 244

پایه های اسلام محمدی ... 253

قرآن ... 257

اهل بیت ... 261

پایه های اسلام اموی ... 271

پایه های اسلام اموی ... 273

پایه اول: مصحف عثمان ... 274

پایه دوم: صحابه ... 279

پایه سوم: روایات ... 281

بازتابهای اسلام اموی ... 289

بازتابهای اسلام اموی ... 291

دولت اسلامی ... 293

اندیشه اسلامی ... 351

نهضتهای اسلامی ... 330

پس گفتار ... 338

ص: 343

منشورات فارسی بنياد معارف اسلامی

1- آنگاه هدایت شدم - دکتر محمد تیجانی تونسی

2 - همراه با راستگویان - دکتر محمد تیجانی تونسی

3- از آگاهان بپرسید - دکتر محمد تیجانی تونسی

4 - اهل سنّت واقعی - دکتر محمد تیجانی تونسی

5 - در جستجوی حقیقت - دکتر اسعد وحيد القاسم

6 - حقّ جو و حقّ شناس (ترجمة المراجعات) علّامه سید شرف الدین موسوی

7- پیشینه سیاسی فکری وهّابیت - محمد ابراهيم انصاری

8-تناسب آیات - آية الله شیخ محمد هادی معرفت

9 - خاطرات مدرسه - سیّد محمد جواد مُهری

10 - فريب: کاوشی در اسلام پیامبر و اسلام سیاست بازان نویسنده بزرگ مصری: صالح الوردانی

11- یک مناظره علمی - حجة الاسلام والمسلمین نجمی

12 - آبين بندگی ونیایش - ابن فهد حلی

13 - شمشیر وسیاست (كتاب حاضر) - نویسنده بزرگ مصری: صالح الوردانی)

ص: 344

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109