سرشناسه : حسینی، غلامرضا، - 1346
عنوان و نام پديدآور : گوهر نیایش/ غلامرضا حسینی
مشخصات نشر : قم: حبیب،بنیاد معارف اسلامی، 1381.
مشخصات ظاهری : ص 180
شابک : 964-6119-15-89000ریال ؛ 964-6119-15-89000ریال
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
يادداشت : عنوان روی جلد: گوهر نیایش در دیوان حافظ.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس
عنوان روی جلد : گوهر نیایش در دیوان حافظ.
عنوان دیگر : نیایش در دیوان حافظ
موضوع : دعا
عبادت
مناجات
رده بندی کنگره : BP266/ح 52گ 9
رده بندی دیویی : 297/77
شماره کتابشناسی ملی : م 81-46317
خیراندیش دیجیتالی : مدرسه علمیه ذوالفقار اصفهان
ص: 1
حسینی، غلامرضا، 1346 -
گوهر نیایش / غلامرضا حسینی. -- قم : حبيب ، 1381.
180 ص
فهرست نویسی بر اساس اطلاعات فیپا.
کتابنامه: به صورت زیرنویس .
1. دعا. 2. عبادت. 3. مناجات. الف . عنوان .
9گ 52ح / 266 297/77
کتابخانه ملی ایران 66317 - 81 م
شناسنامه کتاب
نام کتاب ... گوهر نیایش
مؤلف ...سید غلامرضا حسینی
ناشر ... نشر حبیب
نوبت چاپ...اول - زمستان 1381
چاپ...عترت
تیراژ ...
تا قیمت ...
شابک ...ISBN 964.177 - 15 - 8
کلیه حقوق برای ناشر محفوظ است
نشر حبيب
ایران - قم - ص . پ 791 / 37185
ص: 2
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
ص: 3
ص: 4
مقدمه...7
توسل به درگاه احدیت...17
عدم نومیدی از ارتباط...19
قرآن وسیله ارتباط...20
زمینه روح سازی ...21
راه رسیدن به مقام قرب...24
ترک معصيت ...27
اخلاص در راز ونیاز...28
ارتباط راسخ...30
سرپیچی از هوای نفس...31
اظهار عامل نیاز واقرار به آن...33
تمنای دیدار ...35
مشاهده با چشم دل ...37
عوامل دورشدن ...40
راز و نیاز در صبحدم ...41
راز ونیاز امام معصوم ...42
پیروی از صاحب دلان...45
لیاقت دیدار وراههای آن...45
حجابها کدامند وچگونه از بین می رود؟ ...47
زمینه سازی برای رسیدن به كمال ...47
نیایش چه زمانی معنا می یابد؟...54
رعایت ادب در محضر پروردگار ...58
لازمه بندگی ونیایش ...59
با خدا بودن و شرایط آن...60
نماز بهترین راه ارتباط...61
جلوه ديدار ...63
عبادت از دیدگاه پیامبر وائمه: ...66
شناخت ابدی ...67
ص: 5
مناجات علی در نیایش با مولا...71
دل حرم الهی ...74
فرق میان زندگی ماندگار وعيش گوارا چیست؟...75
عشق حقیقی و مجازی...78
خلافت الهی در بندگی حقیقی...81
عبادت تنها راه رسیدن نیست...85
صبر و بردباری ...87
بریدن از مادیات با ذکر خدا...89
لذت دیدار از معصوم دیدگاه...92
شکستن حجاب خود بینی ...96
باخود بینی که استان حق راهی نیست ...104
یاد خدا نظارت او بر بندگان...110
عشق الهی وترک دنیا...123
پرهیز از دنیا پرستی...128
فقراء إلى الله ...130
انسان گمگشته ...136
رسیدن به حیات ابدی...138
فطرت توحیدی...141
عشق الهی از دیدگاه امام حسین و یارانش...143
راه رسیدن به مقام شهود...145
عشق همراه با معرفت عقلی ...148
دل حرم سرای الهی...153
تجدید عهد و پیمان با پروردگار ...156
سكوت صفت نیایشگران ...157
فضيلت از دیدگاه علمای اخلاق ...161
جایگاه برخورداری از کمالات ...162
قرار گرفتن در مرتبه قرب ...165
رضای الهی...167
شمول لطف وسخن گفتن با خدا...169
سخنی با خدا ...173
.
ص: 6
مقدمه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
هنگامیکه انسان ثمره رواج بی دینی را مشاهده کرد، بیشتر به لزوم دین وارتباط با خدا و جامعه دینی توجه می کند، عدم ارتباط با خالق هستی و بی دینی ابتداء اخلاق وثانياً حقوق حقیقی نفوس انسانی را فاسد و ضایع می نماید، زیرا وقتی دین از میان افراد بشر رخت بر بندد برای قوانین اخلاقی نیز حکمی نخواهد ماند. و فاصله گرفتن از پروردگار و انتشار بی دینی سبب نشر رذایل اخلاقی خواهد گردید و موجبات انحلال جوامع انسانی را فراهم خواهد نمود:
آنان که با تعالیم دینی وروحانی، پرورش می یابند و با احساس عمیق مذهبی و عرفانی زندگی می کنند، پیوسته با ادعیه و اذکار و به تلاوت آیات الهی مشغول ومألوفند، چنین اشخاصی ، يقيناً نتایج حاصل از دعا و نیایش را در روح و قلب خود احساس نموده ، خوب می فهمند که این سنّت ساده مذهبی تا چه حد در تهذیب اخلاق مؤثر ودر کسب آرامش روح، سلامت نفس وصفای باطن نافذ است دعا به خاطر ترس از دوزخ ویا طمع بهشت انجام نمی گیرد. بلکه غایت اصلی آن عبارت از تکامل روحانی وارتقای
ص: 7
معنوی بشر می باشد. در حقیقت دعا و نیایش پاک، نردبان ترقی ووسيله تعالی روح است.
عبارت است از توجّه روح انسانی به عوالم روحانی وارتباط با کانون غیر مادی عالم و پیوند وبستگی با مبدأ اصلی جهان، عقل وروح انسان نیایش گر پس از آن که وجود الهی را با اشراق، ادراک نمود و بدان موفق گردید، آن گاه نور ایمان را در قلب خود فروزان می بیند نیایش حقیقی، غذای روح وفؤاد انسانی
است وروح انسانی بدون نیایش متنعم نخواهد گردید و به بلوغ معنوی نخواهد رسید.
دعا و نیایش، شفا دهنده جمیع امراض درونی، روحی و پزشک آلام ورنج های نهادی است از نظر متون کلّیه ادیان. مؤمن حقیقی، با نیایش خالصانه وخاضعانه، از خداوند مسألت دارد که علقه ها وبستگی هایش را از عوالم ظاهری وشؤون گسسته و پیوندهایش را با حیات معنوی محکم تر سازد و او را در وصول به قله کمالات معنوی کمک نماید.
و چنانچه سعدی علیه الرحمه می فرماید:.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی *** صدق پیش آر، که اخلاص به پیشانی نیست
دعا و توجّه به آستان حضرت حق، آدمی را به ثروت حقیقی می رساند، زیرا ثروت حقیقی آن است که انسان به هر آنچه دارد،
ص: 8
راضی وخشنود باشد، وگرنه ثروت و مکنت همه قرون و اعصار قادر نیست چشم دل را سیر کند وروحی را که محتاج ومستمند است، دولتمند سازد. بسیار در ادعیه آمده است و تأکید شده که همه محتاج وفقیریم و خداوند غنی مطلق است . بخشنده کریمی که هر چه خواهی از او خواه، آری کسی که بارقه نیایش با حضرت محبوب و محبت پروردگار تمام وجود او را فراگرفته و جذبه شوق او را به سوى لقاء الله جذب کرده و ارکان وجودش را در هم شکسته واندرونش را پریشان ساخته ودلش را شعله ور نموده و عقلش را ربوده ودل از دنیا و زرق و برق آن برگرفته و همتش را برای دستیابی به نعمت های اخروی صرف نکرده است، می بینیم این انسان عاشق ونیایش گر حقیقی چیزی جز خداوند متعال را طلب نمی کند.
دعا و نیایش، قویترین نیرویی است که همچون نیروی جاذبه زمین، وجود عینی و خارجی داشته و وسیله دفع کلّیه مشکلات وناملایمات روحی و روانی است و مولد مرت معنوی است، توسل به آستان الهی . انسان را به قدرتی نامحدود رهبری می کند که نواقص جسمانی واخلاقی را از میان برده روح و جسم انسان را تحت تأثیر خویش قرار می دهد.
درخشش ارتباط و نیایش به پیشگاه حضرت حق در کلام ادیبان و شاعران هویداست بویژه در غزلیات حافظ شیرازی که طراوتی
ص: 9
خاص و زیبایی چشمگیر به غزلیات او داده است تا جائیکه خود اعتراف می کند که:
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ *** از يمن دعای شب و، ورد سحری بود
و با عشقی سرشار از شور ومستی در پیشگاه حضرت معشوق می نالد که:
به هیچ و رد دگر نیست حاجت ای حافظ *** دعای نیم شب و ودرس صبحگاهت بس
و اینگونه زمانیکه با مشکلات وغمهای دنیا مواجه می شود می گوید:
حافظا در کنج فقر وخلوت شبهای تار *** تا بود وردت دعا ودرس قرآن غم مخور
و پیوسته خود در پناه قرآن وهدایت کلام حق دیده و به آن چنگ می زند چنانکه می گوید:
صبحدم از عرش می آمد خروشی، عقل گفت *** قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
وآن رند صبوحی زده شیراز در ستایش «راستی» اینگونه نغمه پردازی نموده:
به صدق کوش، که خورشید زاید نفست *** که از دروغ، سیه روی گشت صبح نخست
ص: 10
همواره خود را محتاج وبسته لطف وکرم حضرت حق می بیند و چنین می نالد:
حلقه زلفش، تماشاخانه باد صباست *** حال صد صاحبدل آن جا، بسته هر مو ببین
نیایش وارتباط با خدا در کلام حافظ زمینه ای است برای شناخت و بینش وراه آشنایی
عشرت شبگیر کن، می نوش، کاندر راه عشق *** و شبروان را، آشنایی هاست با میر عسس
گفتم که بر خیالت، راه نظر ببندم *** گفتا که شبرو است او، از راه دیگر آید
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق *** دوست را با ناله شب های بیداران خوش است
حافظ نیایش پاک را با حضرت محبوب را وسیله رسیدن به وصل معشوق میداند.
از دست رفته بود، وجود ضعيف من *** صبحم به بوی وصل تو جان باز داد باد
وحافظ راه کسب لطف یار را در سحر خیزی و ارتباط با معرفت بیان می کند:
سحر با باد می گفتم حديث آرزومندی *** خطاب آمد که واثق شو، به الطاف خداوندی
ص: 11
12
جستجوی وادی حضرت محبوب و رسیدن به نافه زلف دلبر را در بی قراری و صبح خیزی میداند:
گفتم خوشا هوایی، کز باد صبح خیزد *** گفتا خنک نسیمی، کز کوی دلبر آید
مجلس بزم عیش را، غاليه مراد نیست *** ای دم صبح خوش نفس نافه زلف یار کو
امکان خلوت با دلدار وراز و نیاز با حضرت حق را چنین بیان می کند.
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس أنس *** جز من ویار نبودم وخدا با ما بود
حافظ گشایش بن بست ها با کلید نیایش و دعای شب نشینان و آه سحر خیزان بیان می کند.
به صفای دل رندان صبوحی زدگان *** بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
دعای صبح وآه شب کلید گنج مقصود است *** بدین راه و روش میرو، که با دلدار پیوندی
با دعای شبخیزان، ای شکر دهان مستيز *** در پناه یک اسم است، خاتم سلیمانی
و پایان محنت و پریشانی و دلتنگی ها را اینگونه بیان می کند.
ص: 12
نسیم باد صبا دو شم آگهی آورد *** ای که روز محنت وغم، رو به کو تهی آورد
صبح امید، که شد معتکف پرده غیب *** گو برون آی که کار شب تار ، آخر شد
آن پریشانی شب های دراز وغم دل *** همه در سایه گیسوی نگار، آخر شد
ودعا و نیایش را زمینه ای استراحت روح و روان میداند.
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند *** دعای نیم شبی دفع صد بلا بکند
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری *** به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند
ای صبا نکهتی از خاک ره بار بیار *** ببراند وه دل و مژده دلدار بیار
آری هیجانی ترین لحظات آنگاه است که آدمی در خلوت با حضرت حق در زمانیکه همگان در بستر خواب آرمیده اند نجوای عاشقانه سر دهد و با خدای خویش سخن عاشقانه و عارفانه داشته باشد، در آن لحظه هیچ فاصله ای بین عبد ومولا نیست. آن قدر نزدیک که دست در گردن، یعنی در اوج صمیمیت وصفا وتقرب:
محراب ابرویت بنما تا سحر گهی *** دست دعا بر آرم ودر گردن آرمت
ص: 13
وچه تصویر دلکشی حافظ از نماز ترسیم کرده است:
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد *** حالتی رفت که محراب بفریاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما *** حجله أنس بیارای که داماد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند *** دلبر ماست که با حسن خدا داد آمد
ومعجزه نیایش در سحرگاهان حافظ اینگونه بیان می کند:
گر چه پیرم، تو شبی تنگ در آغوشم گیر *** تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
آری نیایشگران واقعی همگی در بهشت لقای دوست هستند. وبر کنار جویبارها آرمیده اند. پس باید بیدار بود و در خواب نرفت.
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول *** از ورد نسیم شب ودرس صبحگاه رسید
می صبوح و شکر خواب صبحدم تا کی *** به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری
تا کی می صبوح و شکر خواب با مداد *** هشیار گرد، هان که گذشت اختیار عمر
عمری چنین شریف وهوای چنین لطيف *** بیدار شو نه وقت شکر خواب غفلت است
ص: 14
نیایش گران و خلوت گزیدگان پیشگاه حضرت حق، مهار نفس را در دست دارند و پیوسته در حال تزکیه وذكر نام دوست، هستند.
شب صحبت غنیمت دان داد خوشدلی بستان *** که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش
نیایشگران حقیقی محبان خداوند هستند و به حضرت حق دل بسته اند چنانچه خداوند می فرماید: (وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ) (1) مؤمنان، به خدا دل بسته اند و دوستان او هستند. ولی مشرکان وكافران. دوستان بتهایند. اما محبت مؤمنان به خدا از محبت بت پرستان به بتها بیشتر است. چون هیچ زیبایی به اندازه خدا جمیل نیست و هیچ معرفتی به اندازه معرفت او کمال نیست . وهیچ انسانی نیز به اندازه مؤمن. عارف نیست. از این رو هیچ انسانی به اندازه مؤمن عاشق و محب نیست. محبت شدت پذیر است. واگر چه کمیت ندارد ولی دارای کیفیت است: نظامی گنجوی در پایان داستان «لیلی و مجنون» می گوید: لیلی در اواخر عمر بیمار شد و طراوتش از بین رفت. او به مادرش وصیت کرد: پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستی محبوبی برگزینی. دوستی مانند من مگیر که با یک تب همه طراوت و زیبایی خود را از دست بدهد. و با یک بیماری همه نشاط او فرو بنشیند دوستی بگیر که
ص: 15
زوال پذیر نباشد. وحضرت علی در مناجات معروف شعبانیه می فرماید: «اِلهی اَقَمنی فی اَهْلِ وِلایَتِک مَقامَ مَنْ رَجَا الزّیاده مِنْ مَحَبَّتِک» خدایا مرا در میان اولیای خود مقام آن کس را عنایت فرما که به امید زیاد شدن محبت تست.
پس نیایش حقیقی انسان را به مقام محب وعشق به حضرت پروردگار نائل می کند و محبت به خداوند باعث طراوت جان و روح آدمی است و زیبای پروردگار همیشگی بوده و از بین نمی رود.
(مَنْ کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَهِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَنْ کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَهِ مِنْ نَصِیبٍ) (1) : هر کس خواستار پاداش آخرت باشد به پاداش او بیفزایم و هر کس خواستار دنیا باشد از آن نصیبش دهیم ولی در آخرت نصیب ندارد.
والسلام
سید غلامرضا حسینی
قم المقدسه / 4 ذي الحجه 1423
ص: 16
ای بندگان خدا و ای دوستان طریق حق. عنایات خاص پروردگار والطاف حضرت معشوق، همواره نخواهد بود. گاه گاهی است که شامل حال عاشق ورهرو طریق حق می گردد. وجمال با جلال حضرت محبوب را بی حجاب کثرت با کثرت مشاهده می نماید . باید پیوسته دعاگوی درگاه حضرت حق باشیم. تا از آن بهره مند شویم : «إِنَّ لِلَّهِ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَرَصَّدُوا لَهَا» (1) «بدرستی که برای خداوند در روزهای عمرتان نسیمهایی است، همان ای انسان پس چشم به راه آنها باشید».
مردی در حضور امیرالمؤمنین علیه السلام ایستاده عرض کرد: یا علی علیه السلام به چه چیز پروردگارت را شناختی ؟ فرمود: « بفسخ العزم ونقض الهمم لما ان هممت حال بینی وبین همی وعزمت فخالف القضاء عزمی فعلمت ان المدبر غیری»(2).
با به هم خوردن تصمیم ها و شکسته شدن عزم ها و خواستن ها، هنگامیکه آهنگ کاری را نمودم، میان من و خواسته ام مانع گشت،
ص: 17
ووقتی تصمیم قطعی بر چیزی گرفتم قضا و قدر واراده حتمی او با عزم و تصمیمم مخالفت نمود. از اینجا دانستم که تدبیر کننده امور دیگری است نه من) و به گفته حافظ (ره):
سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد *** که من این خانه به سودای تو ویران کردم
پس ای عاشق کوی دوست باید تلاش کرد و پیوسته از بارگاه ملكوتيش عاجزانه مسألت نمود. که ای گنج مراد وای مقصد ومقصود ما. ما را به عنایات خود، یا به ادامه عنایاتت بهره مند ساز. ای خدای عزیز، از هستی خود گذشتیم و خانه دل را از غیر تو برای تو پرداختیم.
«چنانچه در زمزمه عارفان و اولیاء خدا آشکار است» (1).
«اللهُمَّ اهْدِنا الی سَوآءِ السَّبیلِ، وَاجْعَلْ مَقیلَنا عِنْدَکَ خَیْرَ مَقیلٍ، فی ظِلٍّ ظَلیلٍ، وَمُلْکٍ جَزیلٍ، فَانَّکَ حَسْبُنا وَنِعْمَ الْوَکیلُ». .
بار خدايا، ما را به راه راست هدایت فرما و استراحتگاه ما را در نزد خود بهترین آسایشگاه ، در سایه دائمی رحمت وسلطنت گسترده ات قرار ده، که تنها تو برای ما کافی هستی، وچه خوب کارگزاری و به گفته خواجه شیرازی که می گوید(2) :
ص: 18
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد *** که گر سرم برود، برندارم از قدمت
روان تشنه ما را به جرعه ای دریاب *** چو می دهند زلال خضر به جام جمت
دلم مقیم در توست، حرمتش می دار *** به شکر آنکه خدا داشته است محترمت
آری ای برادر، نیایش وتضرع در پیشگاه حضرت باری تعالی لازمه بندگی است باید در فراق نالید تا به وصال رسید. همانگونه که حضرت یعقوب سالها به فراق حضرت یوسف صبر نمود ونالید تا آنکه در پیری به وصال او دست یافت و فرمود:
«یا بني اذهبوا فتشوا من يوسف وأخيه ولا تيأشوا من روح الله إنه لا ييأس من روح الله إلا القوم الكافرون»(1)
«ای پسران من بروید از یوسف و برادرش جستجو نموده از رحمت خدا نومید نشوید که جز گروه کافران از رحمت خداوند نوميد ومأیوس نمی شوند».
حضرت یعقوب پس از سالها تحمل فراق وصبر بر آن، در پیری به
ص: 19
یوسف جان راه یافت. چنان چه حافظ (ره) می گوید (1) :
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور *** کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
این دل غمدیده حالش به شود، دل بد مکن *** وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم *** سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
بهترین وسیله نیایش با حضرت معبود قرآن است. و چه زیبا سالك را به سوی وادی حضرت معشوق راهنمایی میکند. چراغ راه ووسيله نجات آدمی از ظلمتهای نفسانی، وبخاطر این است که خداوند در کلام مبینش می فرماید:
«وَإِذَا قُرِیءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» (2) .
«وهنگامیکه قرآن خوانده می شود در آن گوش فرا داده و خاموش باشید شاید که مورد رحمت خداوند قرار گیرید».
و در جای دیگر می فرماید:
«وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» (3) .
ص: 20
«همانا قرآن را برای ذکر و یاد آوری آسان ساختیم آیا یاد آورنده ای هست».
امام سجاد علیه السلام به درگاه حضرت حق عرضه می دارد(1):
«وَ اجْعَلِ الْقُرْآنَ وَسِیلَهً لَنَا إِلَی أَشْرَفِ مَنَازِلِ الْکَرَامَهِ وَ سُلَّماً نَعْرُجُ فِیهِ إِلَی مَحَلِّ السَّلاَمَهِ».
«بار خدایا، قرآن را برای ما وسیله رسیدن ما به گرامی ترین منزلهای کرامت و بزرگواری، ونردبانی که با آن به جایگاه سلامت فراز آئیم قرار ده».
آری کسانیکه طالب وصال حضرت پروردگارند باید لازمه اجابت نیایش و خواستن خود را که همان پاک نمودن دل وجان است از غبار گناه فراهم آورند، آنان که در طلب دوست می شوند. ناچار غبارهایی از غفلت و معصیت به چهره جان آنها می نشیند باید تلاش نمایند تا جان را برای سخن گفتن با حضرت محبوب پاک ساخته و صبر بر ترک معاصی نمایند، و چون صبر بر آن نمایند، بهره ها از جانان خواهند گرفت و به مشاهداتش نایل خواهند شد. چنانچه حافظ (ره) می گوید(2):
ص: 21
مقام عیش، میسّر نمی شود بی رنج *** بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست
به هست و نیست مرنجان ضمير وخوش می باش *** که نیستی سرانجام هر کمال که هست
و خداوند عاشق بنده ای است که در مسیر او برای او قدم بردارد وجان را برای حضور حضرت پروردگار پاک سازد. خداوند به او کمک می کند ، شوق عشق و عاشقی در جان ودلش بوجود می آورد . دیوانه اش می سازد و چشمه جانش را از چشمانش سرازیر می گرداند، تا جائیکه پیوسته در هجرانش گریان ونالانند و همواره در حال نیایش وخلوت کردن با حضرت پروردگار می گویند: ای عزیز پروردگار: شرح روزگار هجران خود را نمی توانم با گفتار و یا در دو صد نامه را بیان نمایم، زیرا این تویی که شالوده عالم، وبخصوص بشر را با محبت خودآمیخته ساخته ای، وتو خود میدانی که غم عشقت در ذرات وجودم چه می کند. و چه زیبا وجود عزیز امام سجاد در مقام نیایش با حضرت محبوب عرضه می دارد : «ثُمَّ سَلَکَ بِهِم طَریقَ إرادَتِهِ،وبَعَثَهُم فی سَبیلِ مَحَبَّتِهِ»(1).
سپس مخلوقات را در طریق خواسته اش روان گردانیده و در راه دوستی خود برانگیخت، وبه گفته حافظ شیرازی (ره) که
ص: 22
می گوید(1):
ناظر روی تو صاحب نظرانند ولی *** سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
نه من دلشده از دست تو خونین جگرم *** از غم عشق تو، پر خون جگری نیست که نیست
بار پروردگارا، گرچه به هجران مبتلا گشته ام، جمالت از خاطرم نمی رود، زیرا تو جان منی وچون آرزوی دیدارت می نمایم، به خیالت پرداخته و به مراقبه جمالت مشغول می گردم، تا شاید باز به وصالت نایل آیم.
چنانچه مولای عاشقان و عارفان علیه السلام به ابوذر «ره» فرمود(2):
«احفَظِ اللّهَ یَحفَظکَ ، احفَظ اللّهَ تَجِدهُ أَمامَکَ ».
ای ابوذر خدا را در نظر خود نگاهدار، تا او نیز تو را نگاه دارد، خدا را حفظ کن، تا او را در جلوی خود بیابی، به گفته لسان الغيب (ره)(3):
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم *** حاصل خرقه وسجّاده، روان در بازم
ورچو پروانه دهد دست فراغ البالی *** جز بدان عارض شمعی نبود پروازم
ص: 23
همچو چنگم به کنار آر ویده کام دلم *** یا که چون نی ز لبانت نفسی بنوازم
آری ای کسانیکه قدم در طریق دوستی حضرت حق نهاده اید، و هنوز به تمام معنی از لباس زهد وسالوس خارج نشده اید بیائید و در چشمه سار زلال معرفت حضرت پروردگار تغسیل عشق نمائید و بر هر چیزی غیر از وجود مقدس حضرت حق نوای لا سر دهید و دل وجان را مهیای نزول رحمان نمائید.
زیرا وجود مقدس معصوم علیه السلام می فرماید(1): «انَّ ادْنى الرِيّاءِ الَشّرْكُ» یا «أیسَرَ الرِّیاءِ شِرکٌ» بدرستی که کمترین ریا شرک است و چه زیبا عاشق حضرت حق حافظ شیرازی (ره) گفته است (2):
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم *** وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
نذر فتوح صومعه، در وجه می نهیم *** دلق ریا، به آب خرابات بر کشیم
برای رسیدن به مقام نیایش حقيقي وراه یافتن به کوی دوست ومقام قرب حقیقی حضرت حق ورسیدن به نعم بهشتی باید از
ص: 24
عبادات و بیداری های شب وروزه وذكر، همه را برای رسیدن به نفحات وشاهدات حضرت دوست باید انجام داد. ولباس زهد ریایی را از تن جان بر کنیم چنانچه امام معصوم بالا می فرماید(1): «العَملُ کُلُّهُ هَباءٌ إلّا ما اُخْلِصَ فیهِ» عمل، همگی باطل واز بین رونده است، مگر عملی که در آن اخلاص ورزیده شود، و بر اساس کلام
حضرت حق که می فرماید (2):
«تقرب و نزدیکی بنده به خداوند سبحان تنها با اخلاص نیت میسر می شود».
باید مستانه وبا شوق تمام پرده از چهره آن آیه مبارک که می فرماید:
«وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ» .
«اراده حتمی پروردگارت بر این قرار گرفت که جز او را نپرستید» .
وهمین طور آیه شریفه دیگر که می فرماید:
«سَنَرِيهُمْ آياتنا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنَفْسُهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنُ لهم اِنْهَ الْحَقَّ» (3).
«بزودی نشانه های روشن خویش را در آفاق و نواحی جهان و در جانهایشان به آنها نشان خواهیم داد، تا بر آن روشن گردد که تنها او حق است بر داریم» وبه مشاهده ملكوت وسر عالم
ص: 25
راه یابیم. واز عالم پندار قدم فراتر نهیم واز تعلقات این سرا، که مجلس آراسته شيطان است و هر کس را به طریقی با آنها می فریبد، تجافی حاصل کنیم، تا با فاصله گرفتن از تاریکیها و غبارهای درونی و بیرون رفتن از عالم خيالات. به مرحله نیایش و دست یافتن به گوهر نیایش و مراقبه به جمال و مشاهده محبوب بی همتا پرداخته و دلبر خویش به بر کشیم، چنانچه
حافظ میگوید(1):
به خط وخال گدایان مده خزینه دل *** به دست شاه وشی ده که محترم دارد
از راز بهای می اکنون چو گل دریغ مدار *** که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
آری چه جایگاهی بهتر از کوی جانان و چه هم صحبتی بهتر از خداوند بزرگ که به تعبير مولا على علیه السلام (2): «ضاعَ مَن کانَ لَهُ مَقْصَدٌ غَیرُ اللَّهِ». .
گمراه گشت آن که مقصدی جز خدا داشت.
کجاست عشوه ها و تجلیات جمالی جانان وابروان دلکشش، تا چوگان گوی خورشید سپهرش قرار داده و از پرده غيب بدر آورده وبه نور افشانی وزرفشانی اش بداریم، حافظ می گوید:
ص: 26
شاهدان گر دلبری زینسان کنند *** زاهدان را رخنه در ایمان کنند
رخ نماید آفتاب دولتت *** گرچه صحبت آینه، رخشان کنند
کن نگاهی از دو چشمت، تا در آن *** مرگ را بر بی دلان آسان کنند
عید رخسار توکو، تاعاشقان *** در وفایت جان ودل قربان کنند
راه رسیدن به خدا و نیایش با حضرت محبوب ترک معصیت است . از اینجاست که حضرت موسی علیه السلام از حضرت خضر سئوال می کند چه کرده ای که من مأمور شده ام از تو تعلم کنم، به چه چیز به این مرتبه رسیدی، صفای دل را از کجا بدست آوردی فرمود: ای موسی فقط بواسطه ترک معصیت. يعنی دوری از گناه: پس سالك کوی دوست و کسی که دوست دارد با محبوب حقیقی رفاقت نماید. باید این را بزرگ بداند و نتیجه آن هم بزرگ است. حقیقتاً چقدر قبیح است. از بنده ذلیل که لحظه به لحظه غرق نعم الهی است و در محضر مقدس او به مفاد قول
ص: 27
مولا علی علیه السلام (1): «مع کل شیء لا بالمقارنة وغير كل شيء لا بالمزايلة» یعنی: با همه چیز است اما نه اینکه قرین آن باشد. ومغایر با همه چیز است. اما نه اینکه از آن بیگانه وجدا باشد،
مرتکب گناه گردد.
ای انسان: به حق خودش قسم که یک ساعت با خلوص ويا آه جانسوز با او راز و نیاز نمودن بهتر است از تمام دنیا وما فيها،: اگر در تاریخ وسیر از حالات انبیاء و اوصیاء مطلع شوی و در اخبار امامان معصوم تفحص نمایی. مشاهده خواهی نمود که در چه عالمی سیر می کردند و چگونه با حضرت حق نیایش می نمودند و پیوسته در حال عشقبازی با حضرت معشوق بودند، نظر پر محبت وجود مقدس حضرت حق چون به عاشقان افتد آنها را شایسته دیدارش می نماید و آنان کارهای خدای می کند. و چنانچه از کلام معصوم پیداست که می فرماید(2): «وما تَقَرَّبَ إلَیَّ عَبدٌ بِشَیءٍ أحَبَّ إلَیَّ مِمَّا افتَرَضتُ عَلَیهِ»..
وهیچ بنده ای به چیزی دوست داشتنی تر و محبوبتر از آنچه بر او واجب نموده ام به من نزدیکی نجست.
ص: 28
و چه زیبا حکیم عارف گرانقدر حاج ملا هادی سبزواری (ره)(1) ذکر کرده است(2): زمانیکه عاشق لیلی قصد کند که یک نگاه دروی کند و قدرت بر این را نداشته باشد، لیلی از روی لطف خود، چشمش را به او عاریه میدهد تا با آن بتواند لیلی را ببیند. بنابراین درحقیقت وواقع، بیننده و نظر کننده به سوی لیلی چشم خود لیلی است. و چقدر مناسب چنین حالی، مغربی در دیوان خود ذکر کرده است(3) :
هر که بی رسم واثر گشت به کویش پی برد *** من بی رسم واثر ناشده پی نبرم
تا زمن هست اثر از تو نیابم اثری *** کاشکی درد وجهان هیچ نبودی اثرم
نتوانم به سر کوی تو کردن پرواز *** تا ز اقبال تو حاصل نبود بال و پرم
بوی جانبخش تو همراه نسیم سحر است *** زان سبب مرده أنفاس نسیم سحرم
بار هنگام سحر بر دل ما کرد گذر *** گفت چون جلوه کنان بر دل تو میگذرم
مغربی آینه دل ز غبار دو جهان *** پاک بزدای که پیوسته درو می نگرم
ص: 29
انسان اگر در ارتباط با وجود حضرت حق راسخ و ثابت قدم باشد از طریق نیایش به مرحله ای می رسد که خداوند ادراک توحید شهودی برای او حاصل می کند و کسانی که بدین مقام رسیدند. خیلی از مسائل برای آنها قابل حل است. مسائلی همچون جبر واختيار، مسائل طینت وخلقت، سعادت و شقاوت، قضا وقدر، لوح وقلم، عرش و کرسی، ازل وابد وسرمد، ربط حادث به قدیم، دعا و اجابت همه و همه در قالب نیایش با معنی وارتباط با اخلاص حق جل وعلا برای او حل می نماید. چنانچه امام سجاد علیه السلام می فرماید (1): «ولا تَرفَعْنی فی النّاسِ دَرَجَهً إلّا حَطَطتَنی عِندَ نَفسی مِثلَها، ولا تُحدِثْ لی عِزّاً ظاهِراً إلّا أحدَثتَ لی ذِلّهً باطِنَهً عِندَ نَفسی بِقَدرِها».
و مرا در میان مردم به مقام و درجه ای بالا مبر، مگر اینکه به همان مقدار از مقام و درجه، مرا در نفسم سقوط دهی و پائین آوری، وبه من عزت ظاهری را در میان مردم نده. مگر آنکه به همان اندازه به ذلت باطنی و پستی و خواری پنهانی در نفسم عنایت کنی. این تقاضا عين تمنای توحید است. یعنی خداوندا چشم مرا به لقایت بگشا تا من ترا بنگرم و خودم را و خودیّتم را نبینم، وشهودة ووجداناً ادراك کنم که: عزّت انحصار به تو دارد، وعزت و ذلت
ص: 30
من از ناحیه تست نه از ناحیه من - مرحوم مغربی چه زیبا سروده است (1) :
بیا که کرده ام از نقش غیر آینه پاک *** که تا تو چهره خود را بدو کنی ادراک
اگر نظر نکنی سوی من در آینه کن *** تو خود به مثل منی کی نظر کنی حاشاک
اگر چه آینه روی جانفزای تواند *** همه عقول ونفوس وعناصر وافلاک
تمام چهره خود را بدو توانی دید *** که هست مظهر تام لطيف و صافی و پاک
چرا گذر نکنی بر دلی از پاکی *** اذا مررت به ما وجدت فيه سواک
ولو جلوت على القلب ما جلوت عليه *** لاجل قربته بل لانه مجلاک
زمانیکه سالک کوی دوست از اطاعت شیطان نفس سرپیچی نمود واطاعت و بندگی دوست و پروردگار کرد و به طریق مستقیم قرار گرفت. همگان حتی شیطان به اذن الله در زیر فرمان او خواهند بود
ص: 31
و شیطان هم چون می بیند که به چنین کسی تسلط نخواهد داشت . می گوید(1)
«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ».
«و بی گمان همه آنها جز بندگان پاک به تمام وجود را گمراه خواهم نمود».
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه *** که من بالعل خاموشش نهانی صد سخن دارم(2)
در کلام معصوم نیایش و پناه بردن به حضرت پروردگار از شیطان آشکار است (3).
«إلهي أشكو إليك عدوآ يضلني ، وشيطان يغويني ، قد ملأ بالوسواس صدري، وأحاطت هواجسه بقلبي ، يعاضد لي الهوي، ويزين لي حب الدنيا ، ويحول بيني وبين الطاعة والزلفي». .
بار معبودا به تو از دشمنی شکوه دارم که مرا گمراه نموده و شیطانی که مرا به بیراهه می کشد. و با وسوسه واندیشه سینه ام را پر کرده و با خاطره و وسوسه هایش دلم را احاطه نموده است. هوا وهوس مرا کمک نموده و دوستی دنیا را در
ص: 32
نظر من زینت و جلوه داده: میان من وطاعت وعبادت وقرب و منزلت یافتن در پیشگاهت حایل می شود، و چه زیبا حافظ سروده است (1)
من ترک عشقبازی وساغر نمی کنم *** صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
باغ بهشت وسایه طوبي وقصر حور *** با خاک کوی دوست برابر نمی کنم
زاهد به طعنه گفت برو ترک عشق کن *** محتاج جنگ نیست برادر نمی کنم
گوهر نیایش وصفای باطن زمانی حاصل می شود که انسان در پیشگاه حضرت پروردگارش سراسر نیاز باشد و نسبت به گذشته تاریک خود اعتراف نماید وبنالد که: ای محبوب جانم: دام جهان وعالم طبیعت وآمال ، مرا گرفتار تعلقات خود ساخته و بندها بر من نهاده و نمی گذارد به عالم اصلی خود پرواز داشته باشم و در جهان بی اسمی و رسمی بال گشایم، چنانچه امام معصوم علیه السلام می فرماید(2): «إنَّما الدُّنْیا شَرَکٌ وَقَعَ فیهِ مَنْ لا یَعْرِفُهُ».
ص: 33
«دنیا دامی است که شخص نا آشنا در آن می افتد» .
و در جای دیگر می فرماید(1):
«ضَیاعُ العُمُرِ بَینَ الآمالِ وَالمُنی» عمر معمولا به خاطر آرزوها و خواهشهای دروغین از بین می رود، ای عزیز محبوبم: محتاج عنایتی از توام تا وصلت را دریابم وبه یکبارگی از خویشتن پرستی و آروزها وتعلقات جدا شوم: مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم، همانطوریکه امام علیه السلام می فرماید: معبودا، این خواری من است که در پیشگاهت آشکار است و این حال من که بر تو پنهان نیست. تنها از تو وصول به خودت خواستارم و تنها به تو بر تو راهنمایی می جویم، پس به نور خویش مرا به سوی خود هدایت فرما، وبا معبودیت راستین در پیشگاهت بر پادار(2):
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی *** پیشتر ز آنکه چو گردی ز میان برخیزم
الهی خود فرمودی (3): «یهدی اللّه نوره من یشاء» .
«خداوند هر کس را بخواهد به نور خود رهنمون می شود».
ص: 34
زبان دوستان حقیقی حضرت محبوب در نیایش وارتباط با خالق هستی چنین است که: چنانچه بمیرم ووصالت نصیبم نگردد، به تربتم آی، تا سر از لحد برای دیدارت بردارم و به شراب تجليات ونفحات روح افزای تو بوجد نایل گردم (1):
چشمم آن دم که ز شوق تو نهند سربه لحد *** تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
پروردگارا دیدارت شکستگان را زنده می سازد و پیران را جوان، بیا واین بنده ذلیل خود را به دیدارت نایل ساز تا از پیری به جوانی بگراید (2):
هر چند پیر و خسته دل وناتوان شدم *** هرگه که یاد روی تو کردم، جوان شدم
من پیر سال و ماه نیم، یار بی وفاست *** بر من چو عمر میگذرد، پیر از آن شدم
الهی چنان فریفته دیدارت می باشم وبه بندگی وخاکساری در پیشگاهت مشتاقم که هیچ نا ملایمی از محبت تو جدایم نخواهد ساخت. قد و قامت زیبایت را مشاهده نمودن، آرزوی دیرینه من است. چنانچه جلوه بنمایی، همانگونه از خود خواهم گذشت(3) .
ص: 35
سر فرازم کن شبی از وصل خود ای ماه رو *** تا متور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقی است بی دیدار تو *** چهره بنما دلبرا تا جان بر افشانم چو شمع
بار پروردگارا، عشق و محبت من به تو امروزی نیست، هنوزم از عالم عنصری خبری نبود که در خلقت نوریم از طریق خود با تو پیوند محبت داشتم، همانگونه که خود در کلام مبینت فرمودی :«أَشْهَدَهُمْ عَلَیْهِ أَنَّهُمْ»(1).
«و آنها را بر نفوس خویش گواه گرفت» .
انسان باید در طلب تجلیات اسماء وصفات باری تعالی عمر خود را سپری نماید، ودل به دیدار حضرت پروردگار بسته و دردمند خالق بی همتا باشد و دوای خویش را در وجود مقدس حضرت محبوب بجوید. همانگونه که وجود عزیز معصوم علیه السلام می فرماید (2): «ولا تُبعِدنی مِنکَ،یا نَعیمی وجَنَّتی،ویا دُنیایَ وآخِرَتی». ومرا از خود جدا ودور مگردان ، ای نعمت و بهشت من وای دنیا وآخرت من. دل دادن به خوبان و تجلیات اسماء وصفات حضرت دوست، نتیجه اش سرگردانی وهجران کشیدن است، ولی سرگردانی که خاتمه اش به سامان ووصال بیانجامد برای عاشق دلباخته مشکل نیست .
ص: 36
ارتباط و نیایش زمانیکه بر اساس اخلاص وصفای دل صورت گیرد، آدمی به مقام شهود می رسد اما مشاهده ای که با چشم جان قابل دیدن است و خداوند، جمال خود را به او نشان می دهد وبنده را دیوانه خود می گرداند. و بطور قطع این ظهور وشهود با دیده ظاهر ممکن نیست بلکه این شهود با دیده دل وحقیقت ایمان ممكن است: چنانچه (1)، ذعلب از مولا علی علیه السلام پرسید، آیا پروردگارت را دیده ای . فرمود: « مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبًّا لَمْ أَرَهُ» آیا چیزی را که ندیده ام، پرستش میکنم عرض کرد: چگونه او را می بینی . فرمود: «لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَهِ الْأَبْصَارِ وَلَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان». چشمها با مشاهده ظاهری او را درک نمی کنند بلکه این قلبهایند که با حقیقت ایمان او را مشاهده می کنند. او به اشياء نزدیک است بی آنکه در کنار و به آنها چسبیده باشد، از آنها دور است بدون آنکه از آنها جدا باشد متکلم است نه با فکر و اندیشه ، اراده می کند نه با تصمیم سابق و می سازد نه با عضو ودست، لطيف است ولی به خفا ونهانی توصیف نمی شود، بزرگ است ولی به خشونت وغلظت توصیف نمی گردد، بیناست ولی به داشتن چشم توصیف نمی شود، مهربان است ولی به دلسوزی وصف نمی شود،
ص: 37
چهره ها در برابر عظمتش خاضع وخاشع گشته ودلها از ترسش به لرزه در می آیند و چه زیبا حافظ دلبری ودل ربایی حضرت محبوب را توصیف می نماید (1):
هوس باد بهارم به سوی صحرا برد *** باد بوی تو بیاورد و قرار از ما برد
هر کجا بود دلی چشم تو برد از راهش *** نه دل خسته بیمار مرا تنها برد
جام میدی زلبت دم ز روان بخشی زد *** آبرو از لب جان بخش روان بخشا برد
دوش دست طلبم سلسله شوق تو بست *** پای خیل خردم لشگر غم از جا برد
راه باغمزه آن ترک کمان ابر وزد *** رخت ما هندوی آن سرو سهی بالا برد
دل سنگین تو را اشک من آورد به راه *** سنگ را سیل تواند به ره دریا برد
آری انسان به هر کجا که بنگرد جمال زیبای حضرت محبوب جلوه گر است، تمام موجودات را دانسته و ندانسته مست جمال وكمال اویند و جذبه چشم مست و تجلی خاص وکشنده حضرت حق همه را از خود بی خود نموده است. و چه زیبا وجود مقدس امام
ص: 38
على علیه السلام توصیف فرموده: خداوندا(1): «وبِعَظَمَتِکَ الَّتی مَلَأَت أرکانَ کُلِّ شَیءٍ ، وبِسُلطانِکَ الَّذی عَلا کُلَّ شَیءٍ ، وبِوَجهِکَ الباقی بَعدَ فَناءِ کُلِّ شَیءٍ ، وبِأَسمائِکَ الَّتی غَلَبَت أرکانَ کُلَّ شَیءٍ ، وبِعِلمِکَ الَّذی أحاطَ بِکُلِّ شَیءٍ» همانا از تو خواستارم به عظمتت که اسرار وجود هر چیزی را پر کرده و به سلطنتت که بر هر چیزی برتری دارد و به رؤیت اسماء و صفاتت که بعد از هر چیزی پایدار و باقی است، و به اسمائت که بر سراسر وجود هر چیزی غلبه کرده و به علم وآگاهیت که بر هر چیزی احاطه دارد:
آدمی در مقام نیایش ودعا وارتباط که قرار می گیرد باید به گوهر دیدار نائل آید و در مقام دیدار محبوب همه مشکلات برای حبیب حل می گردد. و به رموز علوم و حقایق آگاه می گردد وبه معانی واژه های کلام عاشق با معشوق حقیقی آشنا می گردد، و پی می برد که امام معصوم علیه السلام در این واژه ها چه می گوید: ای خدایی که در عین نهانی پیدایی وای خدایی که در عین پنهانی آشکاری و ای نهانی که مخفی نیستی وای پیدایی که دیده نمی شوی ای موصوفی که هیچ مدح وتوصيف وهیچ حد محدودی به وجود و هستی ات راه پیدا نمی کند، وحافظ می گوید (2):
ص: 39
الحق وجود نقش ونشان دهان تو *** موهوم نقطه ایست نه پنهان نه آشکار
دادیم دل به دست خط وخال وزلف تو *** از دست هر سه ، تا چه کشد این دل فکار
با ده هزار دشمن اگر بار با من است *** دائم مصاف راه ونترسم زکار زار
عشقت چو از سرا چه دل خانه گیر شد *** زین در اگر بدر شوم آیم به اضطرار
گر سر و پیش قد تو سر میکشد مرنج *** عقل طویل را نبود هیچ اعتبار
دنیای حضور وشهود ونیایش و با خدا بودن زیبا دنیایی است که عاشق شیدا این مقام وحال را با هیچ چیزی معاوضه نمی کند، اما آدمی باید پیوسته مواظب باشد که از این حالت خارج نشود، مهمترین عواملی که انسان عاشق را از توجه به عالم اصلی خود وفطرت خدا خواهیش جدا وبه فراق مبتلا می سازد دو چیز است:
1- خواطری است که از راه دیده ودیدنیها قلبش را آشفته می نماید.
2 - پیروی از هواهای نفسانی از این، به جهت رهایی از آن دو ودست یافتن به مقصود خود، باید اشکی که از خون دل است از
ص: 40
دیدگان فرو ریزد، تا از کدورتهای عالم طبع پاکیزه گردد و فراقش به وصال مبدل شود. چنانچه معصوم علیه السلام می فریاد(1): « الهَوی آفَهُ الأَلبابِ» «هوا و هوس آفت عقلها است».
در جای دیگر می فرمایند(2): «وَالْهَوَی شَرِیکُ الْعَمَی» «هوا و هوس، شریک کور باطنی عقلهاست».
از دست دیده و دل هر دو فریاد *** که هرچه دیده بیند دل کند یاد(3)
بسازم خنجری نیشش ز پولاد *** زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
بهترین حالات آدمی سخن گفتن با خداست و بهترین زمان صبحگاهان است. و چه زیبا حافظ توصیف کرده و می گوید: ای سالک میدانید چه چیز سبب قرب وانس شما با محبوب می گردد واز خواطر وهواهای نفسانی شما را می رهاند، دعای صبحدم وتوجه به خالق هستی (4)
ص: 41
منم یا رب که جانان را زعارض بوسه می چینم *** دعای صبحدم، دیدی که چون آمد به کار آخر
وامام معصوم علیه السلام می فرماید(1): «من كانت له إلى ربه عز وجل حاجة، فليطلبها في ثلاث ساعات: ساعة في يوم الجمعة، وساعة تزول الشمس حين تهب الرياح وتفتح أبواب السماء وتنزل الرحمة ويصوت الطير، وساعة في آخر الليل عند طلوع الفجر».
هر کس درخواستی از پروردگارش دارد، در این سه ساعت طلب نماید، از ساعتی در آخر شب وهنگام طلوع آفتاب (2):
دعای صبح وشام تو، کلید گنج مقصود است *** به این راه وروش میرو، که با دلدار پیوندی
نیایش و توجه حقیقی را می توان در کلام امام معصوم یافت که عاشقانه در پیشگاه معشوق خود می گوید (3): «إلهي .. فَقَدِ انقَطَعَت إلَیکَ هِمَّتی، وَانصَرَفَت نَحوَکَ رَغبَتی.» .
الهی توجهم از همه بریده و تنها به تو پیوسته و میل ورغبتم تنها به سوی تو منصرف گشته، پس تویی مقصودم، نه غیر تو.
ص: 42
آدمی در هنگام دعا و نیایش نه تنها دل وعالم خیالی خود، بلکه جان خود را نیز باید در آرزوی عشرت با خورشید جمال، و نوشیدن باده تجلیات اسماء وصفاتی حضرت محبوب متوجه نماید همانگونه که امام معصوم علیه السلام می فرماید(1): «إلهي حَقِّقني بِحقائِقِ أهلِ القُربِ واسْلُك بي مَسلَكَ أهلِ الجَذبِ». .
بار خدایا، مرا به حقایق مقربان درگاهت بیارای، وبه راه وروش مجذوبان جمالت رهسپارم ساز (2):
کس نیست که افتاده آن زلف دو تا نیست *** و در رهگذری نیست که دامی زیلا نیست
چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان *** دنبال تو بودن ، گنه از جانب ما نیست
در جای دیگر امام معصوم علیه السلام می فرماید(3) : «إِلَهِیْ أَسْکَنْتَنَا دَارًا حَفَرَتْ لَنَا حُفَرَ مَکْرِهَا وَعَلَّقَتْنَا بِأَیْدِی الْمَنَایَا فِیْ حَبَائِلِ غَدْرِهَا، فَإِلَیْکَ نَلْتَجِئُ مِنْ مَکَائِدِ خُدَعِهَا وَ بِکَ نَعْتَصِمُ مِنَ الإِغْتِرَارِ بِزَخَارِفِ زِیْنَتِهَا، فَإِنَّهَا الْمُهْلِکَهُ طُلاَّبَهَا الْمُتْلِفَهُ حُلاَّلَهَا الْمَحْشُوَّهُ بِالآفَاتِ الْمَشْحُوْنَهُ بِالنَّکَبَاتِ،إِلَهِیْ فَزَهِّدْنَا فِیْهَا وَسَلِّمْنَا مِنْهَا بِتَوْفِیْقِکَ وَعِصْمَتِکَ» .
معبودا، ما را در خانه ای منزل دادی که گودالهای نیرنگش را برای
ص: 43
ما کنده ، وبا چنگالهای آرزو ما را در دامهای حیله خود آویخته است، لذا از نیرنگهای فریبش تنها به تو پناه آورده، واز فریفته شدن به آرایشهای زیورش به تو چنگ زده ایم، زیرا این دنیا جویندگانش را هلاک ساخته و وارد شدگانش را نابود می کند، خانه ای که پر از بلایا وآفات و آکنده از رنجها می باشد ، ای خدایا ، ما را توفیق و نگاهداری ات زاهد در آن گردانده و از گزند آن سالم بدار، آری ، تا زمانیکه به عالم خاکی تعلق داریم نمی توانیم خود را از آسمان برتر بدانیم و بگوئیم که امانت الهی را قبول نکرد، و هنگامی می توانیم خود را از آسمان برتر بدانیم که از آستان غیر دوست، سربندگی بر کنیم و دیوانه وار در پیشگاه محبوب حقیقی خاضع باشیم، چنانچه خواجه شیراز میگوید(1)
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است *** بر رخ او، نظر از آینه پاک انداز
اسرار عشق و مستی وتجلیات اسماء وصفاتی حضرت دوست چیزی نیست که بتوان در خانقاه ويا محل عبادت زهاد قشری بدست آورد، بلکه آن اسرار در همنشینی عشاق واهل دل وكمال و آنان که خود به این مشاهده رسیده اند بدست می آید، همانگونه
ص: 44
که امام سجاد می فرماید (1): «ووَفِّقنی لِطاعَهِ مَن سَدَّدَنی، ومُتابَعَهِ مَن أرشَدَنی.».
و مرا به فرمانبری از آنکه به راه صواب وراستی می خواندم، و پیروی از کسی که به راه راست راهنمایی ام میکند موفق گردان. وهمانطور که حافظ می گوید:
در خانقه نگنجد اسرار عشق و مستی *** جام می مغانه هم با مغان توان زد
وهمانگونه که خود حضرت حق می فرماید (2):
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ».
«ای مردم شما به خداوند نیازمندید و تنها او بی نیاز ستایش شده است» .
چگونه می توانیم لیاقت دیدار وهمصحبتی با پروردگار ومعشوق حقیقی را داشته باشیم وبه بارگاهش راه یابیم، در صورتی که جز کهنه دلقی از عالم بشریت ومظهریت برای نثار داریم، و آن نیز در معرض حوادث و نابودی است، آری ، هنگامی لیاقت دیدار با دوست و نیایش پاک می توان پیدا کرد، که به خرقه
ص: 45
عالم بشری که بر تن خویش کرده ایم آتش زده و به فنا وفقر خود راه یابیم و همواره گفتار ما این کلام از معصوم می باشد که(1): «إلهي أنا الفقير في غناي فكيف لا أكون فقيرة في فقري». .
بار خدایا من در بی نیازیم مستمندم، پس چگونه در فقر و نداری نیازمند نباشم ، کسانی که عاشق وطالب دوست هستند، دو عالم را در یک نظر به او، از دست خواهند داد زیرا سرمایه خریداری اش عشق است و عاشق می تواند با یک دیدارش، نقد جان خویش را تقدیم نماید و به مقصود نائل آید، چه زیبا مقامی است مرتبه حرف زدن عاشقانه با حضرت پروردگار: امام معصوم علیه السلام می فرماید: «إلهی وَاجعَلنی مِمَّن نادَیتَهُ فَأَجابَکَ،ولاحَظتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ،فَناجَیتَهُ سِرّاً وعَمِلَ لَکَ جَهراً.». .
الهی (2)، مرا از آنانی قرار ده که صدایشان کردی و تو را اجابت نمودند، و به ایشان نگریستی و از جلال و عظمتت مدهوش گشتند سپس در باطن با آنها مناجات کردی وآشکارا و در ظاهر برای تو عمل نمودند.
غبار تعلقات عالم بشریّت و حجابهای ظلمانی و نورانی ، آدمی را از
ص: 46
رسیدن به مدارج عالیه انسانیت و مشاهده جمال وكمال حق باز می دارد، و چون با بندگی با معنی، غبار بستگی ها وحجابها از بین رفت، انسان به آن مقامات و مشاهدات وفناء ونیستی خویش راه می یابد. چنانچه امام معصوم علیه السلام می فرماید(1): «إِلَهِی هَب لِی کَمَالَ الانقِطَاعِ إِلَیکَ وَأنِر أبصَارَ قُلُوبِنَآ بِضِیاءِ نَظَرِهَا إِلَیکَ حَتَّی تَخرِقَ أبصَارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ». .
معبودا، انقطاع کامل از غیر به سوی خویش را به من عطا نما، ودیده های دل ما را به روشنایی که با آن تو را مشاهده کند، روشن ساز. تا آنکه دیده های دلمان حجابهای نور را بدرد: زیرا تا انقطاع حاصل نشود، حجابهای ظلمانی میان بنده و دوست بر طرف نخواهد شد و وی بنده را مورد عنایت قرار نخواهد داد تا با آن عنایت، حجابهای نورانی نیز بر طرف شود ودیده دلش تماشاگه معدن عظمت حق گردد، وروح وحقیقتش به مقام عترت متصل شود .
در حدیث شریف قدسی پیامبر می فرماید(2):
«عَبْدِی أَطِعْنِی أَجْعَلْکَ مِثْلِی، أَنَا حَیٌّ لاَ أَمُوتُ أَجْعَلُکَ حَیّاً لاَ تَمُوتُ، أَنَا غَنِیٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَجْعَلُکَ غَنِیّاً لاَ تَفْتَقِرُ، أَنَا مَهْمَا أَشَاءُ یَکُونُ أَجْعَلُکَ
ص: 47
مَهْمَا تَشَاءُ یَکُونُ.» .
بنده من از من اطاعت کن تا تو را نمونه خود قرار دهم، من زنده ای هستم که هرگز نمی میرم، تو را نیز زنده می گردانم که هرگز نمی میری، من بی نیازی هستم که هرگز نیازمند نمی شوم، تو را بی نیازی می کنم که هرگز فقیر نمیشوی من هر چه بخواهم می شود، تو را نیز آنچنان می گردانم که هر چه بخواهی می شود (1) امام علی علیه السلام در خطبه متقین به دو نکته اساسی در اخلاق متعالی و زمینه سازی برای نیایش حقیقی اشاره می فرماید اول، مجاهده با نفس و دوم زهد در دنیا، متقی ونیایشگر واقعی کسی است که چون نفس، سرکشی کند و در چیزی که نمی پسندد به فرمان او نرود او هم در مقابل، خواهشهای نفس را بر نیاورد. دلش در هوای پایداریها و جاودانیهاست و از هر چه که بی بقا ورفتنی است دلسرد است (2): امام صادق می فرمایدعلیه السلام : «لَوْ لَمْ یَکُنْ لِلْحِسَابِ مَهُولَهٌ إِلَّا حَیَاءُ الْعَرْضِ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فَضِیحَهُ هَتْکِ السِّتْرِ عَلَی الْمَخْفِیَّاتِ لَحَقَّ لِلْمَرْءِ أَلَّا یَهْبِطَ مِنْ رُءُوسِ الْجِبَالِ وَ لَا یَأْوِیَ إِلَی عُمْرَانٍ وَ لَا یَأْکُلَ وَ لَا یَشْرَبَ وَ لَا یَنَامَ إِلَّا عَنِ اضْطِرَارٍ مُتَّصِلٍ بِالتَّلَفِ وَ مِثْلَ ذَلِکَ یَفْعَلُ مَنْ یَرَی الْقِیَامَهَ بِأَهْوَالِهَا وَ شَدَائِدِهَا قَائِمَهً فِی کُلِّ نَفْسٍ وَ یُعَایِنُ بِالْقَلْبِ الْوُقُوفَ بَیْنَ یَدَیِ الْجَبَّارِ حِینَئِذٍ یَأْخُذُ نَفْسَهُ بِالْمُحَاسَبَهِ کَأَنَّهُ
ص: 48
إِلَی عَرَصَاتِهَا مَدْعُوٌّ وَ فِی غَمَرَاتِهَا مَسْئُولٌ» .
اگر برای روز حساب صعوبتی جز خجلت از عرضه بر خداوند متعال ورسوایی افشای اسرار وجود نداشته باشد، سزاوار بود که انسان از قله کوه به زیر نیاید ودر آبادانیها مسکن نگزیند و نخورد ونیاشامد و نخواهد مگر به قدر سد رمق، کسی که قیامت را با تمام شداید وبیمناکی هایش در هر نفس بر پا می بیند وبا قلب خویش وقوف در مقابل خداوند جبار را مشاهده می کند نفسش را چنان به محاسبه خواهد کشید که گویی به عرضه قیامت خوانده شده است ودر شداید آن مورد سؤال قرار گرفته است.
تنها در شرایع دینی است که به خود پرداختن و به حساب کار خود رسیدن، جدی ترین شغل آدمی باید باشد. وامام علی علیه السلام (1) در کلام خود با ظرافتی خاص مطرح کرده اند که باید پیوسته مراقب این نفس نیز باشد، گویی فرد نیایشگر و متقی دو خود دارد: 1- خودی که سرکشی می کند 2- خودی که مهار به دست آن خود سر کش رام می نماید ، در حدیثی(2) دیگر: «العلم رائد، والعقل سائق، والنّفس حرون»، نفس به چهار پای سرکشی تشبیه شده است که باید با ریسمان علم آن را به جلو کشید و با چوب دستی عمل آن را به جلو راند. از این مرکب استفاده کردن، اما اجازه چموشی و سرکشی به آن ندادن از مطالبی است که در ادبیات عرفانی ما بیان
ص: 49
فراوان یافته است، البته تمثيل رابطه نفس و بدن به رابطه راكب و مرکب از لحاظ فلسفی تمثیل خوبی نیست و اشکالاتی را به وجود می آورد که قابل دفاع نمی باشد، زیرا حقیقت آن است که ارتباط نفس و بدن ارتباطی بس عمیقتر و قویتر از این است. ارتباط دو مرتبه از یک حقیقت است. چرا که نفس وبدن دو سر یک قماش اند اما این مثال برای نتیجه گیریهای اخلاقی و برای آن که آدمی موقعیت و شخصیت خویش را بهتر بشناسد. تمثيل بسیار نیکو وبجایی است مثلا مولوی قصه مجنون وشترش را برای ما می گوید که وقتی مجنون سوار بر شتر به سوی لیلی می رفت اما كره شتر در پشت سر او به جای مانده بود و شتر دائما در هوای او میل به عقب می کرد مجنون با آن شتر به سوی لیلی راه می پیمود اما اگر لحظه ای غافل می شد و از سر بی خودی مهار شترش از دستش رها می شد، شتر دوباره به عقب باز می گشت (1):
همچو مجنون در تنازع باشتر *** گه شتر چربید وگه مجنون حر
همچو مجنون اند وچون ناقه اش يقين *** میکشد آن پیش واین واپس بکین
میل مجنون پیش آن لیلی روان *** میل ناقه پس پی کره دوان
ص: 50
یکدم ار مجنون ز خود غافل بدی *** ناقه گردیدی وواپس آمدی
عشق وسودا چون که پر بودش بدن *** می نبودش چاره از بی خود شدن
آن که او باشد مراقب عقل بود *** عقل را سودای لیلی در ربود
لیک ناقه بس مراقب بود و چست *** چون بدیدی او مهار خویش سست
فهم کردی رو که غافل گشت ودنگ *** رو سپس کردی به کره بیدرنگ
چون به خود باز آمدی دیدی زجا *** کو سپس رفته است بس فرسنگها
در سه روزه ره بدین احوالها *** ماند مجنون در تردد سالها
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم *** ما دو ضد بس همره نالا يقيم
نیستت بر وفق من مهر ومهار *** کرد باید از تو صحبت اختیار
این دو همره همدگر را راهزن *** گمره آن جان کو فرو ناید ز تن
ص: 51
جان ز هجر عرش اندر ناقه ای *** تن ز عشق خار بن چون ناقه ای
جان گشاید سوی بالا بالها *** در زده تن در زمین چنگالها
تا تو با من باشی ای مرده وطن *** پس زلیلی دور ماند جان من
روزگارم رفت زین گون حالها *** همچو تيه وقوم موسی سالها
خطوتينی بود این ره تا وصال *** مانده ام در ره زشتت شصت سال
راه نزدیک وبماندم سخت دیر *** سیر گشتم زین سواری سیر سیر
سرنگون خود را ز اشتر در فکند *** گفت سوزیدم ز غم تا چند چند
تنگ شد بر وی بیابان فراخ *** خویشتن افکند اندر سنگلاخ
آن چنان افکند خود را سخت زیر *** که مخلخل گشت جسم آن دلیر
چون چنان افکند خود را سوی پست *** از قضا آن لحظه پایش هم شکست
ص: 52
پای را بر بست گفتا گو شوم *** در خم چوگانش غلطان می روم
زین کند نفرین حکیم خوش دهن *** بر سواری کو فرو ناید ز تن
آری، هر کس که از مرکب چموش تن، از این مرکبی که راه و راستای دیگری دارد فرود نیاید، نفرین می شود، وچه نفرینی بالاتر از اینکه همه عمر را در سرگردانی بمانند هرگز به مقصد نرسد، اما براستی سر کشی نفس آدمی بر خود به چه معناست پاسخ به این سؤال آسان نیست و هنگامی فزونی می گیرد که بدانیم کلمه نفس در ادبیات دینی ما بیشتر به معنای خود است و تنها در تعبيرات سعدی که میان صوفيه باب شده ، معنای محدودتری پیدا کرده است، در قرآن لفظ نفس مکرر به معنای خود آدمی استعمال شده است، حتی خداوند در مورد خودش نیز کلمه نفس را به کار برده است :«كتب على تفسيه الرحمة »(1) .
«خدا رحمت خود را بر خود فرض کرده است».
نیایش زمانی معنا پیدا می کند و خداوند لبیک به ندای ما میدهد که خود را مهار کرده باشیم و از اینکه اختیارات خود را به نفس
ص: 53
سرکش بدهیم خودداری نمائیم، زیرا اگر نفس سرکش گردید دیگر دعا و نیایش آدمی سوز وحال ندارد، چشمان نمی بارند و سینه ها به کویری خشک تبدیل می شوند و شکوفه های عنایت حضرت حق در جان ودل ما سبز نمی شوند چنانچه خداوند می فرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالا»ً(1).
«بگو آیا شما را خبر کنیم از زیانکارترین آدمیان».
آنان که تلاششان در زندگی دنیا گم است و با این حال می پندارند که کاری نیکو می کنند. کسانی که بیش از همه در این دنیا زیان کرده اند که کوششهای بیهوده وعبث می کنند و با این حال می پندارند که عملی شایسته به جا می آورند. واین هنگامی روی می دهد که آدمی از خود واقعیت، تصویری واژگونه داشته باشد. مولوی در این زمینه قصه زیبایی در مثنوی آورده است که می گوید سالی در عهد خلیفه دوم، در عید فطر اختلاف افتاده بود. کسی به نزد عمر آمد و گفت که من ماه را دیده ام، بیا تا به تو نیز نشان دهم. وقتی برای دیدن هلال به بلندی بر آمدند، آن کس مرتب گوشه ای از آسمان را به انگشت نشان می داد و می گفت: هلال آنجاست، عمر هر چه نگاه کرد چیزی در آسمان ندید اما وقتی به صورت شخص مزبور دقیق شد که مویی از ابروان وی بر دیده اش حائل گشته است(2) :
ص: 54
یک حکایت بشنو ای گوهر شناس *** تا بدانی تو عیان را از قياس
ماه روزه گشت در عهد عمر *** و بر سر کوهی دویدند آن نفر
تاهلال روزه را گیرند فال *** آن یکی گفت: ای عمر اینک هلال
چون عمر بر آسمان مه را ندید *** گفت کاین مه از خیال تو دمید
ورنه من بینا ترم افلاک را *** چون نمی بینم هلال پاک را
گفت ترکن دست برابر وبمال *** آن گهان تو برنگر سوی هلال
چون که او تر کرد ابرو مه ندید *** گفت ای شه نیست مه شد ناپدید
گفت آری موی ابرو شد کمان *** سوی تو افکند تیری از گمان
براستی آیا نمی شود که وجود انسان کج باشد؟ چرا ما همواره باید فکر کنیم که دنیا بد یا کج است، چه بسا که ما با دنیا بد رو برو می شویم.
درون خود را باید راست کرد. کج بودن درون آدمی باعث می شود
ص: 55
نیایش وارتباط معنی حقیقی خود را پیدا نکرده و آدمی گمراه شود، مبارزه با نفس یعنی اصلاح تصویر خویشتن از خویش و به دنبال آن اصلاح اعمالی که از این سرچشمه بر می خیزد، و چه زیبا امام على علیه السلام بیان فرمودند: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَی وَطُولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَهَ».
بیشترین ترس من برای شما از دو چیز است (1): پیروی از هوای نفس و بلندی آرزو، چون پیروی از هوای نفس مانع حق می شود وجان آدمی آمادگی نیایش پاک نخواهد داشت و بلندی آرزو مایه فراموشی آخرت گردد. باید پیوسته نفس خود را مورد مواخذه وتذكر قرار داد تا رام گردد، وگناه کمتر صورت گیرد، تا در پرتو تهذیب نفس و پاک دامنی آدمی به گوهر نیایش یعنی حقیقت ایمان دست پیدا کنند.
سعدی داستانی از با یزید بسطامی نقل می کند: این داستان بسیار قابل تأمل است، یکی از بزرگان در روز عید از گرمابه بیرون آمده است و غفلت خاکستر و زباله بر سرش ریخته اند، اما او آسان گرفته است، و به جای اینکه بر عامل این کار اعتراض روا دارد، گفته است خاکستر که هیچ آتش هم اگر بر من بریزند رواست ، من در
ص: 56
خور آتشم و آن قدر گناه کرده ام که باید مرا بسوزاند، حال اگر به جای آتش خاکستر بر سرم ریخته اند جای شکر است (1)
که ای نفس من در خور آتشم *** به خاکستری روی درهم کشم
شنیدم که وقتی سحرگاه عید *** ز گرمابه آمد برون بایزید
یکی طشت خاکسترش بی خبر *** فرو ریختند از سرایی به سر
همی گفت شولیده دستار وموی *** کف دست شکرانه مالان به روی
که ای نفس من در خور آتشم *** به خاکستری روی درهم کشم
بزرگان نکردند در خود نگاه *** خدا بینی از خویشتن بین نخواه
رعایت ادب پروردگار زمانی صورت می گیرد، که نفس رام عقل گردیده و خلاف حرکت نمی کند و زمانی توجه ودعا وارتباط
ص: 57
صورت می گیرد که بنده در مقابل پروردگار ادب وهمه حالات را رعایت نماید.
امام جواد علیه السلام می فرمایند(1): «مَا اجتَمَعَ رَجُلانِ إلّا کانَ أفضَلُهُما عِندَ اللّهِ آدَبَهُما» هر گاه دو نفر را مقایسه کنیم آن که یکی از آن دو ادبش بیشتر باشد نزد خدا برتر است. سؤال شد يابن رسول الله ادب با مردم را می دانیم وبرتری آن بر ما روشن است. اما ادب با خدا چگونه است، امام فرمود: «قِراءَهِ القُرآنِ کَما اُنزِلَ ، ویَروی حَدیثَنا کَما قُلنا ، ویَدعُو اللّهَ مُغرَماً بِدُعائِهِ ». .
قرآن را تلاوت کند آن گونه که نازل شده است، احادیث ما را روایت کند آن طور که ما گفته ایم، و خدا را بخواند بدون این که از خدا طلب کار باشد و خود را مدیون خداوند بداند.
در روایت آمده است که خداوند متعال در بعضی کتاب های آسمانی اش می فرماید (2): «عبدی، أمن الجمیل أن تناجینی وأنت تلتفت یمینا وشمالاً، ویکلمک عبد مثلک تلتفت إلیه وتدعنی، ونری من أدبک إذا کنت تحدث أخا لک لا تلتفت إلی غیره، فتعطیه من الأدب ما لا تعطینی، فبئس العبد عبد یکون کذلک».
ای بنده من آیا سزاوار است وقتی با من سخن می گویی به چپ و راست نگاه کنی ، در حالی که اگر بنده ای مثل خودت با تو سخن بگوید و اینگونه رفتار کند رهایش میکنی، بنده من آیا این
ص: 58
ادب است که وقتی با برادرت سخن می گویی به او توجه میکنی وادب را رعایت می کنی اما با من این گونه نیستی، پس چه بنده ای است آن بنده که این گونه باشد وادب با خدا در اثر اقتدا به آداب الهي وآداب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیتش پدید می آید که در حقیقت، همان عمل به دستورات خدا وصبر در بلا و مشکلات است.
لازمه نیایش و بندگی خالص توجه وادب به پیشگاه حضرت حق است ، اگر آدمی بر مبنای شناخت، خداوند خویش را نیایش کند مثل عاشقی است که در مقام سخن گفتن با معشوق قرار گرفته و تمام وجود محو در وجود معشوق می گردد و دیگر موجودیتی ندارد که متوجه غير شود چنانچه مولانا در فيه ما فيه حکایتی نقل می کند (1): آورده اند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد و گفت که تو را چه بوده است و چه افتاده است که خود را رسوا کردی واز خان ومان بر آمدی وخراب وفنا گشتی، لیلی کیست و چه خوبی دارد ، بیا تا تو را صاحبان جمال و خوبان نشان دهم وفدای تو کنم وهر کدام که خواستی به تو بخشم، چون همه زیبا صورتان وخوبان حاضر شدند، مجنون را وارد مجلس کردند. مجنون سر فرو
ص: 59
افکنده بود و پیش پای خود می نگریست. پادشاه فرمود: آخر ای مجنون سر را بر گیر ونظر کن. گفت می ترسم، عشق لیلی شمشیر کشیده است. اگر سر بردارم سرم را بیندازد و چنان غرق عشق تماشای جمال ليلی هستم که من غیر از او هیچ کس دیگر نمی بینیم واگر نظاره کنم زیبایی همچون لیلی مشاهده نخواهم کرد.
مرتبه با خدا بودن وبا او سخن عشق گفتن و راز مگو شنیدن مقدماتی می خواهد که از جمله مقدمات، نیایش واقعی و رسیدن به حقیقت ایمان، این است که از مجالست با غير اجتناب ورزیده واز اینکه با اهل دنیا وسلاطين هم صحبت شوید خود داری کنید زیرا دل تاریک می شود و دلی که تاریک شد جایی برای نور نیست، قساوت پیدا می کند ودلی که قساوت پیدا کرد دیگر جایگاهی برای عشق ورزیدن وحرف دل گفتن با حضرت محبوب در او باقی نمی ماند، چنانچه حضرت مولانا بیان جالبی دارد بر معاشرتها ومصاحبتها در دنیا (1):
مرغی که بر آن کوه نشست و برخاست *** بنگر که در آن کوه چه افزود و چه کاست(2)
ص: 60
پرهیز نمائید از نشستن با پادشاهان زیرا خطر نیست که سر برود که: سرّیست رفتنی. از این رو خطر است که اگر با ایشان در آیند وهم نفس شوند، این کس که با ایشان صحبت کرد ودعوی دوستی آنان را داشت وهديه ومال آنان را قبول کرد ناچار است که بر موافقت ایشان سخن گوید، و حرفهای ایشان را قبول نماید و نتواند مخالفت آن گفتن را از این رو خطر است زیرا دل غبار اغیار می گیرد و توجهی به احباب ندارد، ودين وصفای باطن انسان زیان دیده تاریک دل می گردد چنانچه از قول معصوم روایت کرده اند که: « مَن أعانَ ظالِما سَلَّطَهُ اللّهُ علَیهِ»، کسی که ظالمی را حمایت کند خداوند عاقبت او را بر خودش مسلط می کند، آری حیف است بدریا رسیدن و از دریا به آبی یا سبویی قانع شدن، آخر از دریا گوهرها و هزاران در نایاب می توان کشف کرد.
چنانچه انبیاء و اوصياء وائمه هدی فرموده اند: بهترین حالت بنده نزد پروردگار و زیباترین نیایش وارتباط بین خالق و مخلوق در نماز است. زیرا نماز عين التفات است و عین نوازش، زیرا آدمی در مقام نماز که قرار گرفت خود را از اطاعت غير جدا ساخته و مستغرق دریای وجود حضرت محبوب می گردد (1)، شخصی از امام
ص: 61
معصوم سؤال کرد، از نماز نزدیک تر بحق راهی هست فرمود هم نماز، اما نماز این صورت تنها نیست این قالب نمازست. زیرا که این نماز را اولیست وآخريست وهر چیز را که اولی وآخری باشد آن قالب است زیرا تکبیر اول نماز و سلام آخر نمازست و همچنین شهادت آن نیست که بر زبان می گویند، زیرا که آنرا نیز اول و آخری می باشد و هر چیز که در حرف وصوت در اید و او را اول و آخر باشد آن صورت و قالب باشد، جان آن بی چون و بی نهایت باشد و او را اول و آخر نباشد، پس نماز یعنی این کلام پیامبر گرامی اسلام و نماز حقیقی در این متجلی می شود و نیایش پاک را در این نماز می توان پیدا کرد که فرمود: برای من با خدا وقتی است که نه انسانی ونه ملکی می تواند در آن قرار گیرد و او را درک و فهم نماید حتی جبرئیل نیز گنجایش آن را ندارد، گوهر و میوه نیایش وارتباط با خالق هستی زمانی می توان یافت که آدمی خود را محو وغرق در وجود حضرت حق ببیند و دیگر از خودی خود اثری و نشانی پیدا نکند، یعنی همه چیز و همه را معشوق دیده و به جز به او نیندیشد و فکری جز اندیشه محبوب نداشته باشد.
گویند، پادشاهی به درویشی گفت که آن لحظه که تو را به درگاه حق، تجلی و قرب باشد مرا یاد کن گفت: چون من در آن حضرت حضور پیدا کنم و به مقام قرب نائل آیم ونور آفتاب جمال حضرت
ص: 62
معشوق بر من بتابد. مرا از خود یاد نباید از تو چون یاد اما چون حق تعالی بنده ای را برگزید و نیایش وسخن او را قبول کرد وسالك را مستغرق خود گردانید هر که دامن او را بگیرد و از او حاجت طلبد حضرت حق آن را اجابت کند.
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» و خداوند می فرماید(1): «که من شما را واوقات وانفاس واموال و روزگار شما را خریدم، اگر به من صرف رود و به من بدهید بهای آن بهشت جاودان است» .
یعنی، معنا پیدا کردن دعا و ارتباط انسان در معامله یعنی اینکه خدا او را به مقام دوستداران خود می رساند و در آنجا رحمت بی حساب و کتاب خود را به او می بخشد(2)، آورده اند که پادشاهی بود و او را غلامی خاص ومقرب وعظيم چون آن غلام قصد ملاقات با پادشاه می کرد، همه اهل دربار و عموم مردم که حاجتی در پیش پادشاه داشتند. نامه های خود را به آن غلام می دادند تا نزد پادشاه برد وغلام همه نامه ها را در چرمدان خود می کرد. اما چون در خدمت پادشاه می رسید تاب جمال زیبای پادشاه نداشتی واز شدت اشتیاق یار مدهوش می شد. پادشاه دست در کیسه و چرمدان او کرد بطریق عشق بازی که این غلام مدهوش من وکسی که
ص: 63
مستغرق جمال من است در کیسه خود چه دارد. پادشاه آن نامه ها که حاجتهای مردم بود یافت و همه آنها را دستور بداد و قبول کرده در کیسه غلام مدهوش خود گذاشت بی آنکه غلام عرض دارد . آری این است مقام با خدا بودن ونیایش خالص وگوهر نیایش، درویشی به نزد پادشاهی رفت، پادشاه به او گفت که ای زاهد، گفت زاهد تویی ، گفت ای درویش چگونه من زاهد باشم که همه دنیا از آن من است. گفت: نه عکس می بینی دنیا وآخرت همگی از آن من است . وعالم را من گرفته ام تویی که به لقمه ای وخرقه ای قانع گردیده ای ، چرا که خداوند می فرماید: « أَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» . آن وجهی است که بر همه جا و همه چیز جاری است و عاشقان خود را فدای این وجه کرده اند و عوض نمی طلبند، و چه زیبا حافظ شیرازی بیان کرده است:
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد *** عارف از پرتو می در طمع خام افتاد(1)
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد *** این همه نقش در آینه اوهام افتاد
جلوه ای کرد رخش روز ازل زیر نقاب *** عکسی از پرتو آن برزخ افهام افتاد
آری، عالم آینه دار جمال حضرت پروردگار است. و نشان دهنده
ص: 64
حسن خداست. و آفرینش، جز یک جلوه از حسن بی انتهای حضرت محبوب نیست، گرفتاران عالم کثرت وخيال جنبه خلقی مظاهر را که جلوه ای از خداست با دیده ظاهر می نگرند و جنبه عالم امری وملکوتی آنها را که به سراسر ذرآت هر چیزی محیط است و به آنان جمال وكمال داده ، با دیده دل نمی نگرند که خداوند می فرماید: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» (1).
«آگاه باشید که عالم خلق وأمر فقط برای اوست» .
و یا در حدیث شریف معصوم علیه السلام آمده که: آیا ممکن است برای تو در عالم ظهوری باشد که تو مالك آن نباشی، تا او تو را آشکار کند ونشان دهد کی غایب بوده ای، تا نیازمند راهنمایی باشی که بر تو رهنمون شود، و چه وقت دور بوده ای، تا آثار و مظاهر هدایتگر به تو باشند، کور شده چشم دل آنکه تو را مراقب و نگهبان بر خود نمی بیند .
این همه عکس می و نقش مخالف که نمود *** یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد (2)
چقدر لذت بخش است زمانیکه انسان به حقیقت امر پی برده و با چشمان دل، خدای خویش را مشاهده نماید و در مرتبه شهود وظهور قرار گیرد.
ص: 65
نیایش پاک و ارتباط خالص با پروردگار همت می خواهد، یعنی اراده قوی بریدن از تقاضاهای مادی و توجه به وجود عزیز حضرت پروردگار. آدمی آنقدر باید بلند همت باشد که جز خدای تبارك وتعالی را عبادت نکند و در پرهیز از دنیا ولذت های آن تاجر مسلك نباشد و در عبادت هایش به دنبال اجر و مزد نباشد بلکه همچون وجود نازنين على علیه السلام باشد که می فرمود(1): «الهی ما عَبَدْتُکَ خَوْفا مِنْ نارِکَ وَ لا طَمَعا فی جَنَّتِکَ بَلْ وَجَدْتُکَ اَهْلاً لِلْعبادَهِ فَعَبَدْتُکَ».
خدایا من تو را از ترس آتش یا طمع در بهشت عبادت نمی کنم بلکه تو را سزاوار عبادت یافته ام، به این جهت عبادت میکنم، و در روایتی از رسول خدا نقل می کنند که فرمود (2): «من شغله ذکر الله عن مسألته أعطاه الله أفضل ما يعطي السائلين من أمنيته».
کسی که یاد خدا او را از تقاضایش باز دارد، بهتر از آن چه درخواست کنندگان طلب می کنند به او می دهم، واز امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود (3):
«إِنَّ الْعِبَادَهَ ثَلَاثَهٌ : قَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ خَوْفاً ، فَتِلْکَ عِبَادَهُ الْعَبِیدِ ؛
ص: 66
وَقَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالی طَلَبَ الثَّوَابِ ، فَتِلْکَ عِبَادَهُ الْأُجَرَاءِ ؛ وَقَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ حُبّاً لَهُ ، فَتِلْکَ عِبَادَهُ الْأَحْرَارِ ، وَهِیَ أَفْضَلُ الْعِبَادَهِ،» .
عبادت سه نوع است، گروهی خدای عزوجل را به سبب ترس عبادت می کنند که این عبادت غلامان است، گروهی خداوند را برای ثواب عبادت می کنند که این عبادت اجیران است، گروهی خدای تعالی را برای او عبادت می کنند که این عبادت، عبادت آزادگان است و این بهترین پرستش است.
آری، دلباختگان ودلدادگان دوست، همواره در این عالم ودر چمنزار مظاهر خواهند بود و او همیشه عده ای را فریفته خود می سازد. و برای بندگان خاص خود هر زمانی به صفت واسمی جلوه گری می کند و چون از آن محرومشان می دارد، به صفت واسم دیگری بهره مندشان خواهد ساخت، چنانچه در حدیث شریف معصوم طلا آمده است که (1): خداوند فرمود: «کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً،فَأَحبَبتُ أن اعرَفَ،فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَی اعرَفَ».
گنجی پنهان بودم که خواستم شناخته شوم، پس مخلوقات را آفریدم تا شناخته گردم.
نیایش و دعا به پیشگاه حضرت محبوب وقتی از دل پاک برخواسته
ص: 67
شود، دل می رباید ودلبری می کند چنانچه حافظ میگوید(1):
عشقت نه سرسری است که از سر بدر شود *** مهرت نه عارضی است که جای دیگر شود
عشق تو در وجودم ومهر تو در دلم *** با شیر اندرون شد وبا جان بدر شود
یعنی بار خدايا، توجه خالصانه ما را به تو نشان میدهد و چنانچه می خواهی بدانی که میدانی ما غیر تو را در دل جای نداده ایم، به آینه دلمان نظر کن
گوهر مخزن اسرار، همان است که بود *** حقّه مهر، بدان مهر ونشان است که بود
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح *** بوی زلف تو، همان مونس جان است که بود
دلباختگان وادی محبت حضرت پروردگار، فریفته مناظر دنیوی نمی شوند و پیوسته مشغول راز و نیاز با حضرت محبوب هستند. وسائل عیش و نوش با دلدار حقیقی به تمام معنی برای آنها مهیاست و می توانند از او بهره مند شوند و پیوسته خوش دل باشند ، در این مقام که قرار گرفتند، شایسته نمی دانند با غیر دوست انس گرفته همانطور که در قول معصوم آمده که (2): « یا مَن سَعِدَ بِرَحمَتِهِ القاصِدونَ،ولَم یَشقَ بِنَقِمَتِهِ المُستَغفِرونَ، کَیفَ أنساکَ ولَم تَزَل
ص: 68
ذاکِری وکَیفَ ألهو عَنکَ وأَنتَ مُراقِبی»..
ای خدایی که ارادتمندان به رحمتت سعادت یافتند و آمرزش خواهان از عذابت رنج و سختی ندیدند، چگونه فراموشت کنم، در صورتی که همواره مرا یاد می کنی، و چگونه از تو غافل گردم، در حالی که پیوسته مراقب و نگهبان من هستی : وبقول حافظ (ره)(1):
مایه خوش دلی آنجاست که دلدار آنجاست *** میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
آری کسی که بنده خالص پروردگار گردید فریفته ظواهر دنیوی نمی شود، و هر کس جز بندگان بیدار دل حق در این دنیا قدم نهاد، فریفته صورت اعتباری و ظاهری آن گردید، که خداوند در قرآن می فرماید:
«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَهٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ» (2).
«آگاه باشید که در حقیقت زندگانی دنیا، بازیچه وغفلت وزینت و آرایش وتفاخر وبه هم تازیدن وبه زیادی اموال و فرزندان بالیدن می باشد».
ولی بندگان بیدار دل که همیشه یاد وذکر پروردگار همراه آنان است. چون می دانند که عروس زیبا و فریبنده دنیا در عقد هیچ
ص: 69
کس باقی نمی ماند، لذا دل بدان نخواهند داد که خداوند می فرماید :
« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»(1) .
« ای کسانی که ایمان آورده اید، مبادا اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل سازد وزیان دیدگان آنانند که چنین کنند».
و چقدر زیبا توصیف نموده است(2):
دانی که چیست دولت، دیدار یار دیدن *** در کوی او گدایی برخسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود، ولیکن *** از دوستان جانی، مشکل توان بریدن
فرصت شمار صحبت ، کز این دو راه منزل *** چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
چه زیبا وجود عزیز مولا علی علیه السلام در مقام نیایش با محبوب خود
سخن گفته است(3): « إلهی وأَلهِمنی وَلَهاً بِذِکرِکَ إلی ذِکرِکَ،وَاجعَل هِمَّتی فی رَوحِ نَجاحِ أسمائِکَ ومَحَلِّ قُدسِکَ.إلهی بِکَ عَلَیکَ إلّا
ص: 70
ألحَقتَنی بِمَحَلِّ أهلِ طاعَتِکَ،وَالمَثوَی الصّالِحِ مِن مَرضاتِکَ،فَإِنّی لا أقدِرُ لِنَفسی دَفعاً،ولا أملِکُ لَها نَفعاً. إلهی أنَا عَبدُکَ الضَّعیفُ المُذنِبُ،ومَملوکُکَ المَعیبُ،فَلا تَجعَلنی مِمَّن صَرَفتَ عَنهُ وَجهَکَ،وحَجَبَهُ سَهوُهُ عَن عَفوِکَ. إلهی هَب لی کَمالَ الاِنقِطاعِ إلَیکَ،وأَنِر أبصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها إلَیکَ،حَتّی تَخرِقَ أبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ،فَتَصِلَ إلی مَعدِنِ العَظَمَهِ،وتَصیرَ أرواحُنا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدسِکَ. إلهی وَاجعَلنی مِمَّن نادَیتَهُ فَأَجابَکَ،ولاحَظتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ،فَناجَیتَهُ سِرّاً وعَمِلَ لَکَ جَهراً.». .
که ای پروردگارم مرا واله و شیدای یادت برای یادت گردان ، همتم را موقوف شادمانی وفیروزی در اسماء ومحل قدس خودگردان ، الهی بذات پاکت سوگند مرا به اهل طاعت وعبادتت ملحق ساز ومنزلگاه رضا وخوشنودیت عطا فرما: بار پروردگارا از همه چیزم به سوی خویش منقطع گردان دیده های دلم و را بدان نور که تو را بنگرد روشن ساز تا بدانجا که آن دیده بصیرت حجابهای نورا بر درد وبه معدن عظمتم به پیوندد و جانهای ما را به مقام قدس عزتت متصل گردان. پروردگارا از آنانم قرار ده که چون او را ندا کردی دعوتت را می پذیرد و چون او را نگری از تجلی جلال وعظمتت مدهوش گردد. سپس تو در باطن با او راز همی گویی واو در عیان به کار تو مشغول است.
اگر، شیدایی ودلباختگی عاشقان کوی دوست را می فهمیدیم،
ص: 71
لحظه ای از آن مقام فاصله نمی گرفتیم هیچ سئوالی در آن مقام بی جواب نمی ماند، و چه زیبا مولوی این حدیث شریف را به نظم کشیده است که(1) :
آن یکی الله می گفتی شبی *** تا که شیرین گردد از ذکرش لبی
گفت شیطانش خمش ای سخت گوی *** چند الله می زنی بسیار گوی
می نیاید یک جواب از پیش تخت *** چند الله میزنی با روی سخت
او شکسته دل شد وبنهاد سر *** دید در خواب او خضر را در خضر
گفت هین از ذکر چون وا مانده ای *** چون پیشمانی از آن کش خوانده ای
گفت لبیکم نمی آید جواب *** می همی ترسم که باشم ردّ باب
گفت خضرش که خدا گفت این به من *** که برو با او بگو ای ممتحن
نی که آن الله تو لبیک ماست *** آنیاز وسوز و دردت پیک ماست
ص: 72
نی تو را در کار من آورده ام *** نی که من مشغول ذکرت کرده ام
ترس وعشق تو کمند مهر ماست *** زیر هر یارب تو لبیک ماست
جان جاهل زین سخن جز دور نسيت *** زانکه با رب گفتنش دستور نیست
بر دهان و بر لبش قفل است و بند *** تا ننالد باخدا وقت گزند
امام صادق علیه السلام می فرماید(1): «ما أنعم الله عزّ وجلّ علی عبد أجلّ من أن لا یکون فی قلبه مع الله غیره».
هیچ نعمتی خداوند به بنده اش نداده ، برتر از آن نعمت که در دل بنده جز خداوند نباشد، آری حضور و ظهور پروردگار در دل وجان آدمی بزرگترین نعمت است چرا که همه نعمت ها بویژه نعمات مادی معمولا دل را زایل می کند. واگر بنده ای صاحب نعمت مادی پروردگار گردید باید این نعمت در خارج از دل قرار بدهد زیرا دل حرم حق است و در حریم حضرت حق جزء محرم
ص: 73
نمی تواند باشد، چنانچه امام صادق علیه السلام می فرماید (1): «القَلبُ حَرَمُ اللّهِ؛فَلا تُسکِن حَرَمَ اللّهِ غَیرَ اللّهِه».
دل سرا پرده خداست و در سرا پرده خدا جز خدا را منشان. در خصوص عشق سلطان محمود غزنوی به غلامش ایاز بس داستان رفته است عشقی که به سر زبانها افتاده ، ایاز چنان غرق در وجود محمود گردیده بود که دیگر چشمی برای دیدن مال و سرمایه بسیار سلطان محمود نداشت، گویند پس از بازگشت سلطان محمود از فتح سومنات که غارت وغنائم بسیاری همراه آورده بودند در مسیر راه شتری با بار جواهر به دره افتاد و جواهرات متفرق گردید. سلطان نیز اجازت داد تا سربازان برای خود جمع نمایند. با این اجازه احدی در کنار سلطان نماند همه برای جمع کردن جواهرات رفتند وسعدی چنین بیان کرده که:
به یغما ملک آستین برفشاند *** وز آنجا به تعجیل مرکب براند(2)
نماند از وشامان گردن فراز *** کسی در قفای ملک جز ایاز
بگفتا که ای سمبلت پیچ پیچ *** ز یغما چه آورده ای گفت هیچ
ص: 74
من اندر قفای تو می تاختم *** ز خدمت به نعمت نپرداختم
خلاف طریقت بود کاوليا *** نجويند غیر از خدا از خدا
گویند در شب معراج خداوند به پیامبر فرمود: یا احمد، آیا میدانی کدام عيش گواراتر وکدام زندگانی ماندگارتر است. عرض کرد: نه. فرمود: عيش گوارا عیشی است که صاحبش از یاد من سست نمی شود، نعمت مرا فراموش نمی کند، حق مرا جاهل نمی شود ورضا وخوشنودی مرا پیوسته شب وروز جستجو می کند واما زندگی جاوید آن زندگانی است که صاحبش برای خودش کار کند تا دنیا نزدش خوار شده و در چشمانش کوچک نماید وآخرت پیشش بزرگ جلوه نماید، هر آن کس که به رضای من عمل کرد سه خصلت برای او قرار میدهم 1- شکری که آلوده به جهل نباشد 2- یادی از خود که آلوده به فراموشی نباشد 3- وعشقی که بر محبت من محبت کسی را مقدم ندارد. آنگاه چون مرا دوست داشت - دوستش میدارم و چشم و دلش را به سوی جلال خود باز می کنم . در تاریکی شب و روشنی روز آهسته با او سخن می گویم تا بدانجا که مکالمه و مجالست او با مردم قطع شود. و چه قدر با معنی و شور
ص: 75
سروده است مرحوم الهی قمشه ای(1):
مرحبا ای عشق شورانگیز بی پروای دوست *** سوختی ما را عجب در آتش سودای دوست
در همه گیتی جمال یار می بینم عیان *** عالم است آیینه پیش طلعت زیبای دوست
نیست عاقل هر که از شوق رخش مجنون نگشت *** عقل کل دیوانه عشق جهان آرای دوست
خلق با طيار می گردند گرد مهر و ماه *** سیر ما با رفرف عشق جهان صهبای دوست
چشم عقل و هوش، مدهوش فروغ حسن یار *** دیده دل بر رخ پیدای ناپیدای دوست
غیر جانبازی نخواهد عاشق مشتاق یار *** چشم بر ساحل ندارد غرقه دریای دوست
گر الهی هفت دریا اشک بارد در فراق *** قطره ای خواهد ز بحر وصل بی پهنای دوست
امام على علیه السلام در مناجات شعبانیه می فرماید (2): «إلهی هَب لی قَلبا یُدنیهِ مِنکَ شَوقُهُ ، ولِسانا یَرفَعُهُ إلَیکَ صِدقُهُ ، ونَظَرا یُقَرِّبُهُ مِنکَ حَقُّهُ . إلهی إنَّ مَن تَعَرَّفَ بِکَ غَیرُ مَجهولٍ ، ومَن لاذَ بِکَ غَیرُ مَخذولٍ ، ومَن أقبَلتَ عَلَیهِ غَیرُ مَملوکٍ». .
ص: 76
پروردگارم دلی ده که مشتاق قرب تو باشد، زبانی که گفتار صدقش به سوی تو گراید و آن دید که تقرب تو یابد، پروردگارم هر آن کس با تو معروف شد کی گمنام گردد، وهر آن کس به تو پناه آورد کی خوار گردد، هر آن کس به تو روی آورد کی پابند دیگری شود، آری کسی که دلباخته جمال وحسن حضرت محبوب گردید، دیوانه می شود و در فراق او پیوسته می نالد ودرد فراق را به جان می خرد و این درد به صد هزار درمان نمی دهد (1)، مرحوم عراقی می گوید:
نخستین باده کاندر جام کردند *** از چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را *** شراب بیخودی در جام کردند
لب میگون جانان جام در داد *** شراب عاشقانش نام کردند
به گیتی هر کجا درد دلی بود *** به هم کردند و عشقش نام کردند
چو گوی حسن در میدان فکندند *** به یک جولان دو عالم رام کردند
ص: 77
از آن لب کاز در صد آفرین است *** نصیب بیدلان دشنام کردند
به غمزه صد سخن باجان بگفتند *** به دل ز ابرو دوصد پیغام کردند
آیا سزاوار است با این همه ارزشهای با صفا و با این همه محبت وعشق که در ارتباط عاشقانه با خدا وجود دارد آدمی جان ودل خود را به بهای کم وبی ارزش دنیای بفروشد. اصلا آدمی در عالم مجردات بر مبنای عشق به حضرت حق روحش سرشته گردید، و به دنبال جمال وصال حضرت حق می گردد چنانچه افلاطون می گوید(1): روح انسانی در عالم مجردات پیش از ورود به دنیا، حقیقت جمال وحسن مطلق را در یافته بود. پس در این دنیا چون حسن ظاهری و مجازی را می بیند از آن زیبایی مطلق که پیش از این درک نموده بود یاد می کند. غم هجرانش می افزاید و هوای عشق او را بر می دارد. فریفته جمال می گردد. مانند مرغی اسیر قفس می خواهد به سوی او پرواز کند، عواطف وعوالم عشق همان شوق القای حق است. اما عشق جسمانی مانند حسن صوری مجازی است و عشق حقیقی سودایی است که بر سر حکیم می زند همچنان
ص: 78
که عشق مجازی سبب خروج جسم از عقیمی وتولد فرزند و مایه بقای نوع است ، عشق حقیقی هم روح وعقل را از عقیمی رهایی داده مایه ادراک اشراقی و دریافتن زندگانی جاودانی یعنی نیل به معرفت جمال حقیقت وخیر مطلق و زندگی روحانی می گردد آدمی به کمال دانش وقتی می رسد که به مشاهده جمال او نائل شود واتحاد عالم و معلوم وعاقل و معقول حاصل آید، چنانچه در قول معصوم آمده است (1): (زنده بودن جان آدمی در یاد خداست).
سفر عشق سفری است که هر لحظه اش بهره های معنوی می باشد پس سالک کوی دوست و شیفته جمال حضرت رحمانی در این امر نباید سستی بر خود راه دهد، که در این طریق سودهایی است بسیار لطیف و گرانقیمت. تنها چیزی که برای این سفر لازم است اراده و عزم قوی می باشد. چنانچه در کلام معصوم آشکار است ، که می فرماید (2): «وقَد عَلِمتُ أنَّ أفضَلَ زادِ الرّاحِلِ إلَیکَ عَزمُ إرادَهٍ یَختارُکَ بِها،وقَد ناجاکَ بِعَزمِ الإِرادَهِ قَلبی».
به طور قطع، می دانم که بهترین توشه این راه که بسوی تو ختم می شود همان ارادة جازم است که با آن تو را برگزیند، وهمانا دلم با ارادة جازم و ثابت با تو در مناجات است و در فرازی دیگر امام عالي می فرماید(3): «إلهی إنَّ مَنِ انتَهَجَ بِکَ لَمُستَنیرٌ،وإنَّ مَنِ اعتَصَمَ بِکَ
ص: 79
لَمُستَجیرٌ،وقَد لُذتُ بِکَ یا إلهی فَلا تُخَیِّب ظَنّی مِن رَحمَتِکَ،ولا تَحجُبنی عَن رَأفَتِکَ»..
معبودا، هر که به تو راه یافت، روشن شد و هر کس به تو پناه آورد پناه داده شد.
بار الها، من به تو پناه می برم و آورده ام، پس حسن ظنم به رحمتت را نومید مساز واز رأفت وعنایتت محجوبم مگردان :
گداخت جان که شود کار دل تمام ونشد *** بسوختیم در این آرزوی خام ونشد
دریغ ودرد که در جستجوی گنج حضور *** بسی شدم به گدایی بر کرام ونشد
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم *** که من به خویش نمودم صد اهتمام ونشد(1)
وچه نیکو پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید(2): «أسعَدُ النّاسِ مَن عَرَفَ فَضلَنا،وتَقَرَّبَ إلَی اللّهِ بِنا،وأخلَصَ حُبَّنا». .
نیک بخت ترین مردم کسی است که فضل و برتری ما را شناخته و به واسطه ما به خدا نزدیکی جوید، آنان که از روی اخلاص، بندگی حضرت محبوب را می نمایند.
خداوند آنان را حیات طیبه بخشیده و قرب وانس خود را نصیبشان خواهد کرد چنانچه در کلام مبین خود می فرماید:
ص: 80
«مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنثَی وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً» (1).
«هر کس از مرد و زن عمل شایسته انجام دهد در حالی که مؤمن باشد، مسلما او را به زندگانی پاکیزه زنده می نمائیم».
یعنی در واقع بندگی حقیقی آنست که آدمی را به مرتبه خلافت الهی می رساند و به آنان خطاب می شود که (2): «یا بن آدم أنا غنی لا أفتقر أطعنی فیما أمرتک أجعلک غنیّا لا تفتقر یا ابن آدم أنا حیّ لا أموت أطعنی فیما أمرتک أجعلک حیّا لا تموت». .
ای فرزند آدم من بی نیاز هستم که هرگز نیازمند نمی گردم، از دستوراتم اطاعت کن تا تو را نیز چنان بی نیاز گردانم که هرگز نیازمند نشوید، فرزند آدم من زنده ام که مرگ بر من راهی ندارد. از دستوراتم اطاعت کن، تا تو را حیاتی بخشم که هرگز مرگ در آن نباشد.
فیض روح القدس ارباز مدد فرماید *** دگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد(3)
ص: 81
براستی که اگر آدمی، ذکر ویاد حضرت حق را توشه راه قرب جانان ننماید، تعلقات عالم خاکی، بنیاد هستی او را از بیخ وبن بر خواهد کند وغم فراز و نشیب وناملایمات دنیا او را از توجه به حضرت دوست جدا خواهد کرد: چنانچه در کلام وحی آمده است . «الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(1).
(منیبین آنانند که به خدا ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرام می گیرد، آگاه باشید که دلها تنها به یاد خدا آرام میگیرند)، ودر کلام معصوم علیه السلام آمده است که(2): «يَامَوْلاىَ بِذِكْرِكَ عاشَ قَلْبِى، وَبِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ أَلَمَ الْخَوْفِ عَنِّى» (ای سرور من دلم به یاد تو زنده است، و به مناجات با تو درد هراس را از خود خنک نموده ام)، آری، عالم خاکی وجهان فانی گویا به نابودی وکینه توزی انسانها قد برافراشته و نمی گذارد قدمی به طرف غرض نهایی از خلقت که برای آن خلق شده اند بردارند، غم واندوه عالم طبع و تعلقات آن بسیار است و نمی گذارد، آدمی در راه خدا قدمی در این طریق بر دارد، مگر اینکه پیوسته باده ذکر وتجليات حضرتش چاره ساز او گردد، خداوند می فرماید (3):
ص: 82
« و مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي» .
«هر که از یاد من روی گرداند، زندگی سختی در پی خواهد داشت و او را روز قیامت کور محشور می کنیم».
می گوید: بار پروردگارا من در دنیا بینا بودم چرا اکنون کور محشور نمودی ، خداوند می فرماید:
«قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي»(1).
«آن چنانکه آیات و نشانه های ما به تو رسید و تو آنها را نادیده گرفتی و فراموش کردی».
امروز نیز فراموش می شوی. و چه زیبا حافظ سروده است(2):
حجاب چهره جان می شود غبار تنم *** خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس *** چو در سراچه ترکیب تخته بند تنم
بیا و هستی حافظ از پیش او بردار *** که با وجود تو، کس نشنود ز من که منم
آری با گذشتن از تعلقات دنیوی و مأنوس شدن با ذکر ویاد حضرت محبوب و دست یافتن به حقیقت ایمان و گوهر نیایش و با
ص: 83
شهود حضرت محبوب. انسان عاشق می تواند خویش را از تعلقات و توجه به کثرات رهانیده و از عالم طبع جدا شود. و به تعبیر حافظ به جای برسد که (1):
در خرابات مغان نور خدا می بینم *** این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال *** با که گویم که در این پرده چه ها می بینم
نیست در دایره ، یک نقطه خلاف از کم وبیش *** که من این مسئله بی چون و چرا می بینم
تنها برای نائل شدن به دیدار حضرت پروردگار، نماز و نیاز ،کفایت نمی کند بلکه باید عقل خویش را نیز به بهای گرفتن باده سرشار مشاهدات ، به حضرت حق واگذارد. رسیدن به مقام قرب حق سبحانه به وسیله محبت و عشق و دیوانه او بودن به دست می آید . و تا تمام آنچه را که از خود گمان و تصور می کنی به دوست ندهی، حتى عقل راه و کاملا در دوست فانی نشوی ، باد؛ چون لعل، وقرب وصلش ندهندت. چنانچه در کلام معصوم آمده است که(2): «مَنْ
ص: 84
عَمِلَ بِرِضَایَ أُلْزِمُهُ ثَلَاثَ خِصَالٍ أُعَرِّفُهُ شُکْراً لَا یُخَالِطُهُ الْجَهْلُ وَ ذِکْراً لَا یُخَالِطُهُ النِّسْیَانُ وَ مَحَبَّهً لَا یُؤْثِرُ عَلَی مَحَبَّتِی مَحَبَّهَ الْمَخْلُوقِینَ فَإِذَا أَحَبَّنِی أَحْبَبْتُهُ وَ أَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ إِلَی نور جَلَالِی ». .
پس هر کس به رضا و خشنودی من عمل نماید، او را با سه خصلت همراه می گردانم: و محبتی که دوستی آفریدگان و مخلوقات را بر محبت من بر نمی گزیند پس زمانی که مرا دوست بدارد او را دوست دارم و هرآینه او عامل به رضای خود را غرق در معرفت و شناخت خود ساخته و خود به جای عقل او قرار خواهم گرفت» ، آری محبت پروردگار، آدمی را از خود می ستاند و او را به مقام والای انسانیت می رساند و سبب بهره مندیش از دلدار می شود، چنانچه دلی از رهگذر غمزه او بهره ای برد، خوشا بر احوالش واگر وی عاشق خود را دیر به حضور پذیرفت. نمی توان وی را مواخذه نمود که چرا چنین و چنان کردی. چنانچه در کلام مبينش آمده است که :
«لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ»(1).
«خداوند از آنچه انجام میدهد مورد بازخواست قرار نمی گیرد و آنها مورد بازخواست قرار میگیرد».
آدمی وقتی در مسیر عشق الهی قرار گرفت. و خواسته اش خواسته
ص: 85
او شد، کی از آنچه وی برایش مقدر فرموده می تواند رنجش خاطر داشته باشد؟: چنانچه خداوند می فرماید:
«مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا»(1).
«هیچ مصیبتی در زمین و در جانهایتان به شما نمی رسد مگر پیش از آنکه آن را در این عالم بیافرینم». در کتابی وجود دارد.
بی گمان این بر خداوند آسان است. این حقیقت را بازگو نمودیم. تا از آنچه از دستتان می رود ناراحت نشده، و به آنچه خداوند به شما عطا می فرماید خوشحال و شادمان نگردید، زیرا خداوند هیچ خودخواه و خود پسند بسیار به خود بالنده را دوست ندارد.
وهمانطوری که حافظ (ره) بیان کرده که(2):
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن *** منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم وخوش باشیم *** که در طریقت ما، کافری است رنجیدن
آری، عاشق کوی دوست اگر صبر و بردباری را در طریق بندگی
ص: 86
پروردگار پیشه خود نسازد وبر مشکلات پایدار نباشد کجا می توان او را چنین نام نهاد که عاشق کوی دوست می باشد.
کسانیکه در مسیر حق قرار گرفته و پیوسته در حال نیایش وذکریاد حضرت پروردگار می باشند. و با عنایات حضرت محبوب به قرب جانان راه یافته و از جمال وكمال حق بهره مند گشته اند. هرگز طريق زهاد وعباد را اختیار نخواهند کرد و هر اندیشه ای جز اندیشیدن ویاد وقرب و مشاهده ومحبت او را تضييع عمر دانسته و پیوسته در فکر جلب رضایت حضرت پروردگار هستند. چنانچه امام معصوم علیه السلام می فرماید: «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَهً فَتِلْکَ عِبَادَهُ التُّجَّارِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَهً فَتِلْکَ عِبَادَهُ الْعَبِیدِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَهُ الاَحْرَارِ»(1).
براستی که گروهی خدا را به خاطر میل و رغبت به بهشت می پرستند. که این عبادت سوداگران و بازرگانان می باشد، وهمانا گروهی خدا را از روی ترس و بیم از جهنم پرستش می نمایند، که این عبادت بردگان می باشد، و بدرستی که گروهی خداوند عزیز را از روی شکر گذاری و عشق به پروردگار و محبت به مقام حضرت دوست عبادت می کنند که این عبادت آزادگان و عاشقان است، و به گفته حافظ شیرازی:
ص: 87
به چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی *** خیال سبز خطی، نقش بسته ام جایی
زهی کمال که منشور عشقبازی من *** از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی
مکدر است دل، آتش به خرقه خواهم زد *** بیا ببین تو اگر میکنی تماشایی
فراق ووصل چه باشد رضای دوست طلب *** که حیف باشد از او غیر او تمنایی
چشم پوشی از زیبائیهای دنیوی و آرزوها و تنها به مقام حضرت حق نگریستن ورضای او را در نظر داشتن ، کار هر کس نبوده وهر فردی را شایستگی این مقام نیست. همانطوریکه امام علی علیه السلام می فرماید(1): «عِبادَ اللّهِ إنَّ مِن أحَبِّ عِبادِ اللّهِ إلَیهِ عَبداً أعانَهُ اللّهُ عَلی نَفسِهِ، فَاستَشعَرَ الحُزنَ،وتَجَلبَبَ الخَوفَ؛فَزَهَرَ مِصباحُ الهُدی فی قَلبِهِ،وأَعَدَّ القِری لِیَومِهِ النّازِلِ بِهِ،فَقَرَّبَ عَلی نَفسِهِ البَعیدَ،وهَوَّنَ الشَّدیدَ.نَظَرَ فَأَبصَرَ،وذَکَرَ فَاستَکثَرَ،وَارتَوی مِن عَذبٍ فُراتٍ سُهِّلَت لَهُ مَوارِدُهُ،فَشَرِبَ نَهَلاً ،وسَلَکَ سَبیلاً جَدَداً.قَد خَلَعَ سَرابیلَ
ص: 88
الشَّهَواتِ،وتَخَلّی مِنَ الهُمومِ،إلّاهَمّاً واحِداً انفَرَدَ بِهِ»
ای بندگان خدا براستی که از محبوبترین بندگان نزد خداوند، بنده ای است که خداوند او را عليه نفس خویش کمک ویاوری نموده و در نتیجه چراغ هدایت در دلش روشن گردیده و از تمام دل مشغولیها واندیشه ها تهی شده، جز یک هم وغم که تنها بدان مشغول گشته و چیزی جز یاد وذکر حضرت پروردگار نیست، پس يقين او همانند نور و پرتو خورشید می باشد بی گمان نفس خویش را در والاترین وبلند پایه ترین امور برای خداوند سبحان بر پا
داشته است. و چه زیبا حافظ گفته است(1):
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم *** بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار *** چه کنم، حرف دگر یاد نداد استادم
آری : عاشق دلباخته حضرت پروردگار در مقام نیایش وراز گویی با حضرت حق همواره در کشاکش جمال و جلال معشوق حقیقی قرار گرفته از طرفی تجلیات جمالی او به سبب اعمال خالصانه عبادی وی را از راه کثرات نوازش داده و توجه به خود می دهد، واز طرف دیگر تجلیات جلالی او به جهت نظر استقلالی داشتن عاشق به مظاهر عالم و خویشتن پرستی اش دست رد به سینه اوزده
ص: 89
و محروم از دیدارش می نماید، ناچار تا عاشق به کلی از خویش نرهد به دوام دیدار محبوب راه نخواهد یافت، حافظ میگوید(1):
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم *** ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم *** قد برافروز که از سرو کنی آزادم
چون فلک جور مکن تا نکشی عاشق را *** رام شوتابدمد طالع فرخ زادم
حافظ از جور تو حاشا که بنالد روزی *** من از آن روز که در بند توام آزادم
چنانچه امام معصوم علیه السلام می فرماید(2): «اللّهُمَّ إنّی أسأَلُکَ أن تَملَأَ قَلبی حُبّا لَکَ وخَشیَهً مِنکَ وتَصدیقا لَکَ وإیمانا بِکَ وفَرَقا مِنکَ وشَوقا إلَیکَ ، یا ذَا الجَلالِ وَالإِکرامِ ، حَبِّب إلَیَ لِقاءَکَ وأحبِب لِقائی» .
خداوندا براستی از تو ایمانی را خواهانم که فرجام وسرانجامی برای آن جز ملاقاتت نباشد مرا تا زمانی که زنده ام برایمان خود پایدارم بدار تا به وصل ودیدار تو ختم گردد.
بار پروردگارا: جمال زیبا و شراب ناب تجلیات خود را به ما هدیه آور، تا به کلی از خود بیرونمان کند و فانی سازد،
ص: 90
زیرا دوای دل غمگین و به هجران مانده عاشق جز می لعل ودو آتشه تجلیاتت نیست. چنانچه امام معصوم علیه السلام می فرماید: خدایا(1): «وَها اَنَا مُتَعَرِّضٌ لِنَفَحاتِ رَوْحِکَ وَعَطْفِکَ، وَمُنْتَجِعٌ غَیْثَ جُودِکَ وَلُطْفِکَ، فارٌّ مِنْ سَخَطِکَ اِلی رِضاکَ، هارِبٌ مِنْکَ اِلَیْکَ، راج اَحْسَنَ ما لَدَیْکَ، مُعَوِّلٌ عَلی مَواهِبِکَ، مُفْتَقِرٌ اِلی رِعایَتِکَ». .
اینک من خود را در معرض نسیمهای عنایت ولطفت در آورده وباران جود ورحمتت را تقاضا می نمایم. واز خشم تو به سوی رضا و خشنودیت پناه می آورم و از تو بسوی تو گریزانم واز تو امید آنچه را که نزدت بهتر است دارم واعتمادم همه بر موهبت وبخششهای توست. و به سرپرستی ونگهبانی تو محتاجم، ودر روایتی دیگر از قول معصوم آمده است که (2): «أسأَ لُکَ أن تُنیلَنی مِن رَوحِ رِضوانِکَ،وتُدیمَ عَلَیَّ نِعَمَ امتِنانِکَ،وها أنَا بِبابِ کَرَمِکَ واقِفٌ،ولِنَفَحاتِ بِرِّکَ مُتَعَرِّضٌ».
الهی از تو در خواست می کنم که مرا به آسایش، مقام رضا وخشنودیت نائل سازی ونعمتهایی را که بر من منت نهادی پاینده داری. هان من اکنون به درگاه کرمت ایستاده و در معرض نسیمهای الطافت در آمده ام.
ص: 91
بیا که می شنوم بوی جان از آن عارض *** که یافتم دل خود را نشان از آن عارض
گرفته ناقه چین بوی مشک از آن گیسو *** گلاب یافته بوی جنان از آن عارض
به شرم رفته تن ياسمن از آن اندام *** به خون نشسته دل ارغوان از آن عارض
آری: خوشا به حال کسانی که مست مشاهده جمال زیبای حضرت محبوبند واز غلبه شوق ومستی دیدارش نمی دانند در پای او چگونه جان فشانی نمایند و هر چه از خود میدانند نثار قدمش می کنند. و چه زیبا مقام معصوم علیه السلام که بحق به مقام حقیقی دیدار نائل گشته اند با او نیایش می کنند(1)، می فرمایند: «یا مَن أذاقَ أحِبّاءَهُ حَلاوَهَ المُؤانَسَهِ فَقاموا بَینَ یَدَیهِ مُتَمَلِّقینَ،ویا مَن ألبَسَ أولِیاءَهُ مَلابِسَ هَیبَتِهِ فَقاموا بَینَ یَدَیهِ مُستَغفِرینَ». .
ای خدایی که شیرینی انس با خویش را به دوستانت چشانیدی، لذا در پیشگاهت برای اظهار محبت ایستاده اند، وای آنکه اولیائت را به لباس هیبت و جلال بیاراستی، لذا در برابرت برای آمرزش
ص: 92
خواهی به پا خواستند، بندگان خاص پروردگار و عاشقان حقیقی حضرت معشوق پیوسته در مقام نیایش می گویند: الهی، ما عاشقیم و فرمانبر نه فرمانروا، این تویی که بر ما حاکمی گاه به هجرانمان مبتلا می سازی وگاه وصالمان دهی. گاه برانی وگاه بخوانی، چون بخوانی، دل از دست داده وجان فدای دیدارت خواهیم نمود، همانطور که معصوم علیه السلام می فرماید(1): «إلهی،حُکمُکُ النّافِذُ ومَشِیَّتُکَ القاهِرَهُ لَم یَترُکا لِذی مَقالٍ مَقالاً،ولا لِذی حالٍ حالاً »،
معبودا، فرمان نافذ ومشيت قاهر وچیرهات، نه جای سخن بر گوینده ای باقی گذارده ونه حال ثابتی برای صاحب حالی _ بقول حافظ (ره):(2)
من و مقام رضا بعد از این وشكر رقيب *** که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
مزن ز چون وچرا دم که بنده مقبل *** قبول کرد به جان هر سخن که سلطان گفت
الهی: روز هجرانت نه روزگاری است که بتوان وصف آن نمود وبلایش نه بلایی است که حکایت آن توان گفت: همانگونه که وجود عزیز مولا على الا می فرماید:(3) «إلهيّ و سيّدي و مولاي
ص: 93
و ربّي صبرت على عذابك فكيف أصبر على فراقك ؟!» .
ای معبود من و آقای من، و مولای من، گیرم که بتوانم بر عذابت صبوری کنم، چگونه بر فراق تو صبر کنم.
روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نقل نموده اند که: خداوند به موسی فرمود (1):
یابن عمران ، هب لي من عينك الدموع، ومن قلبك الخشوع، ومن بدنك الخضوع، ثم ادعني في ظلم الليل تجدني قريبا . یا بن عمران ، كذب من زعم أنه يحبني وإذا جئه الليل نام عني». .
ای پسر عمران از دیده ات اشک و از دلت خشوع واز چشمت خضوع به من بخش وسپس در تاریکیهای شب مرا بخوان که نزدیک واجابت کننده ام خواهی یافت. ای پسر عمران . دروغ گفت کسی که پنداشت مرا دوست می دارد ولی هنگامی که تاریکی شب او را فرا گرفت از ذکر و یاد من به خواب رفت. خداوند در وحی خود به موسی عطا فرمود(2): «یا موسی ، کن إذا دعوتني خائفا مشفقا وجة ، وعقر وجهك في التراب ، واسجد لي بمكارم بدنك ، واقنت بين يدي في القيام، وناجني حيث تناجيني بخشية من قلب وجل . یا موسى، لا تطول في الدنيا أملك فيقسو قلبك، وقاسي القلب مني بعيد ، وأمت قلبك بالخشية ، وكن خلق الثياب ، جديد القلب ، تخفی على أهل الأرض ، وتعرف في أهل السماء».
ص: 94
ای موسی هنگام دعا و نیایش خائف وسوخته دل و بيمناك باش وبا بهترین اعضایت برایم سجده کن. در برابر من که ایستاده ای دستهای گدایی را به قنوت بلند نما وهنگام مناجات با حالتی هراسناک و قلبی بیمناك مناجات کن. ای موسی، در دنیا آرزویت طولانی نباشد که موجب سختی قلبت می گردد و سخت دلان هم از من بریده اند، قلبت را باهراس از من بمیران. لباس تقوا بر جان خود بپوشان، میان اهل زمین گمنام و در بین اهل آسمان آشنا.
زهی خجسته زمانی که بار باز آید *** به کام غمزدگان غمگسار باز آید(1)
به پیش خيل خيالش کشیدم ابلق چشم *** بدان امید که آن شهسوار باز آید
سرشک من نزند موج بر کنار چو بحر *** اگر میان وی ام در کنار باز آید
آری: عاشقان کوی دوست را گناهی بزرگتر از وجود خود، که حجاب میان او و معشوق شده نیست. وسرچشمه همه گناهان، خود بینی است که حاصل آن ابتلای عاشق به هجران است، در اثر عمل به دستورات و عنایاتش پروردگار ما را از گناهان وجودی
ص: 95
وبلای هجران آزاد خواهد نمود، چاره درد عشق وبلای خماری محرومیت از مشاهده دوست وهجران را جز قرب جانان وگرفتن می مشاهدات پرشور وبی خود کننده عاشق، حاصل نخواهد شد مگر به عنایت حضرت دوست و مراقبه انسان، چنانچه امام معصوم علیه السلام می فرماید (1): «إلهی فَاسلُک بِنا سُبُلَ الوُصولِ إلَیکَ،وسَیِّرنا فی أقرَبِ الطُّرُقِ لِلوُفودِ عَلَیکَ،قَرِّب عَلَینَا البَعیدَ،وسَهِّل عَلَینَا العَسیرَ الشَّدیدَ»، بار خدایا: پس ما را به راههای وصالت ببر، وبه نزدیک ترین طریق برای ورود بر حضرتت رهسپار ساز ودور را بر ما نزدیک و مشکل را بر ما آسان ساز.
اگر انسان بداند که جانشین خداست ، «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»(2).
هرگز کار خلاف نمی کند، یعنی قائم مقام هیچگاه کاری خلاف صاحب مقام نمی کند(3). (اگر انسان بداند که فرشتگان بر او سجده
کردند)، «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (4) (او موجودی است که روح خدا در او دمیده شده است) ، «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» تنها موجودی است که خداوند در آفرینش او خود را ستوده است، هرگز خود را به کارهای زشت آلوده نخواهد کرد. انسانی که
ص: 96
می تواند هر لحظه بدون واسطه با خدا تماس گرفته و با او راز ونیاز داشته باشد انسانی که خداوند او را مکلف کرده است و با او حرف می زند وسخن بنده اش را می شنود و پیوسته به او لطف می کند، انسانی که ظرفیت علمی او فرشتگان را به حیرت وا داشت و خداوند به فرشتگان دستور داد بر او سجده نمایند، انسانی که می تواند به جایی رسد که خداوند به خاطر او بر فرشتگان مباهات می کند، انسانی که می تواند در اثر بندگی مدال نعم العبد از خدا بگیرد و بجایی برسد که بجز خدا چیز دیگری را مشاهده نکند، آیا سزاوار است قدر خود شکسته همنشین شیطان گردد و از خداوند عزیز فاصله گرفته دل و جان خود را جولانگاه نفس اماره قرار بدهد، آری هر چه انسان به ارزش والای خود بیشتر واقف شود، کمتر خود را در معرض خلاف قرار می دهد، اگر شما نوار گران قیمتی خریداری کنید، هر صدایی را روی آن ضبط نمی کنید ، راستی چرا عمر ما چراگاه شیطان وقرين ما ابلیس باشد ما که جانشین خداییم، چرا با دشمن خدا باشیم. ارزش انسان به مقام معنوی اوست وگرنه بالا رفتن کار دود است، داشتن زر و سیم کار کوه است، شهرت را کوه هیمالیا نیز دارد، کسی گرد منکرات می گردد که ارزش خود را فراموش کند، خداوند می فرماید: «وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» (1)
ص: 97
«هر کسی خدا را فراموش کند، خداوند کيفرش را خود فراموشی قرار می دهد» .
از آنجا که فراموش کردن خدا بزرگترین جرم انسان است، باید سخت ترین کیفر را داشته باشد، همین که می بینم خداوند کیفر را خود فراموشی قرار داده است. می فهمیم که غفلت از مقام انسانیت سخت ترین کیفرهای خداست: حضرت علی علیه السلام فرمود هر که کرامت و ارزش خود را شناخت، دنيا وهوس ها نزد او ناچیز می شود(1). در زمان امام صادق علیه السلام شخصی به نام شقرانی مرتکب خلاف شد، امام صادق علیه السلام به او فرمود. ای شقرانی، کار زشت از هر که سرزند، زشت است. ولی اگر از تو سرزند، زشت تر است ، همانگونه که کار نیک از هرکس نیکوست ، ولی اگر از تو سرزند نیکوتر است. این به خاطر جایگاه مذهبی و اجتماعی تو است. تو از بستگان ما هستی پس قدر خود را بدان، مبادا: کرشمه وعشوه دنیا تو را فریب داده و از مسیر حق باز مانی، زیرا این عجوزه هنگامی که بخواهد کسی را به دام افکند مکر و خدعه میکند ورهزنی می نماید و چون می رود، با حیله گری می رود و شخص را با مکر خود به خویش مبتلا ساخته و می فریبد و سپس از او جدا می شود، چنانچه در گفتار شریف امام معصوم آمده است که (2): «إِنَّ
ص: 98
اَلدُّنْیَا غَرَّارَهٌ خَدُوعٌ مُعْطِیَهٌ مَنُوعٌ». همانا دنیا بسیار گول زننده است. بسیار فریب کار، در عین دادن وعطا، بسیار منع کننده وخوددار می باشد، و در جای دیگر امام معصوم علیه السلام می فرماید (1): «مَن شَرُفَت نَفسُهُ نَزَّهَها عن دَناءَهِ المَطالِبِ». برای کسی که به شرافت وبرتری نفسش آگاه گشته، سزاوار است که آن را از پستی دنیا دور نگاه دارد. و چه زیبا حافظ بیان کرد که:
ایمن مشو ز عشوه دنیا که این عجوز *** مکاره می نشیند و محتاله می رود
چون سامری مباش، که زر دید و از خرى *** موسی بهشت واز پی گوساله می رود
انسان عاشق وعابد مخلص، همواره با خود و تعلقات و خیالات وخواطر در جدال وجنگ است تا شاید آن را دور ساخته و از تعلقات دنیوی فاصله گرفته ، وبه مشاهده جمال حضرت حق نائل آید، بدین آرزو ومقصد آدمی نخواهد رسید، جز آنکه خداوند او را یاری نماید و بوسیله تجلیات جلالی وجمالی اش انسان عاشق را صید کند و عاشق به مرحله فنا برسد (2):
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می آورد *** دل شوریده ما را ز نو در کار می آورد
ص: 99
فروغ ماه میدیدم ز بام قصر او روشن *** که روی از شرم او خورشید بر دیوار می آورد
آری با داشتن جامه تعلقات دنیوی و پیروی کردن از خواهشهای نفسانی، تمنای وصال دوست داشتن، بی جاست.
باید لباس بستگی ها را از تن جان بیرون آورد و سراسر وجود آدمی هوای حضرت محبوب در بر گیرد. تا باده صافی به آدمی بخشند. وانسان جمال حضرت حق را در کنار خود مشاهده نماید، چنانچه رسول خدا می فرماید(1): «عند ذکر الصالحین ینزل الرحمه وعند قطع العلائق عمّا دون الله» «با یاد کردن شایستگان ونیز هنگامی که قطع علاقه از غیر خدا گردد، رحمت الهی نازل می شود».
وهمینطور امام علی علیه السلام می فرماید: هر کس به دنیا به چشم وسیله بنگرد، او را بینا می گرداند، و هر کس به دنیا چشم بدوزد، کورش می گرداند و به مقصد نمی رسد، و به گفته حافظ:
خانه خالی کن تا منزل جانان شود *** کاین هرسناكان ، دل وجان جای دیگر می کنند
آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس *** هر زمان خر مهره را بادر برابر می کنند
اگر آدمی تمنای دیدار حضرت پروردگار دارد باید در غم هجران وتمنای دیدارش. سینه ای شعله ور از آتش عشق، ودیده ای سیل
ص: 100
آسا از اشک دیدگان به پیشگاهش پیشکش نماید. وبا آتش عشق هر چه جز اوست به آتش بکشد. و با اشک دیده. صفحه دل را از کدورت عالم خاکی پاک و شفاف سازد.
چنانچه خداوند می فرماید(1):
«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ» .
«و آنان که در راه خشنودی ما مجاهد نمودند، بی گمان ایشان را به راههای خویش رهنمون خواهیم شد وبدرستی که خدا با نیکوکاران میباشد».
و در بیان حافظ آمده است(2):
بی مهر رخت روز مرا نور نمانده است *** وز عمر مرا جز شب دیجور نمانده است
وصل تو اجل راز سرم دور همی داشت *** از دولت هجر تو کنون دور نمانده است
صبر است مرا چاره ز هجران تو لیکن *** چون صبر توان کرد که مقدور نمانده است
حافظ زغم از گریه پرداخت به خنده *** ماتم زده را داعیه سور نمانده است
ص: 101
و چه زیبا در گفتار امام معصوم آمده است که (1): «إلهی ! تَرَدُّدی فِی الآثارِ یوجِبُ بُعدَ المَزارِ،فَاجمَعنی عَلَیکَ بِخِدمَهٍ توصِلُنی إلَیکَ.کَیفَ یُستَدَلُّ عَلَیکَ بِما هُوَ فی وُجودِهِ مُفتَقِرٌ إلَیکَ ؟ أیَکونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهورِ ما لَیسَ لَکَ حَتّی یَکونَ هُوَ المُظهِرَ لَکَ ! مَتی غِبتَ حَتّی تَحتاجَ إلی دَلیلٍ یَدُلُّ عَلَیکَ ؟ومَتی بَعِدتَ حَتّی تَکونَ الآثارُ هِیَ الَّتی توصِلُ إلَیکَ».
بار خدایا. سرگشتگی و توجه در آثار و موجودات موجب دوری دیدارت می گردد، پس با خدمت وبندگی ای که مرا به تو واصل سازد. من را به خویش متمرکز گردان. با چیزی که در وجود خویش نیازمند تو است، چگونه می توان بر تو رهنمون شد. آیا برای غیر تو آن چنان ظهوری است که برای تو نیست. تا آن آشکار کننده تو باشد. چه هنگام غایب بوده ای تا محتاج آن باشی که راهنمایی بر تو رهنمون شود و کی دور بوده ای تا آثار و مظاهر به تو واصل سازد:، آری گرفتاران عالم طبیعت و مغروران به عبادات ظاهری را نمی توان نام هشیاری بر آنها نهاد. همانطوریکه که امام معصوم علیه السلام می فرماید (2): « وَیحَ ابنِ آدمَ ما أغفَلَهُ ، وعن رُشدِهِ ما أذهَلَهُ». .
وای بر تو ای فرزند آدم که چقدر غافل گشته ای و چه اندازه رشد
ص: 102
وهدایت خویش را فراموش کرده ای، ودر گفتاری دیگر از امام معصوم علیه السلام آمده است (1): «سکْرُ الْغَفْلَهِ وَالْغُرُورِ أَبْعَدُ إِفَاقَهً مِنْ سُکْرِ الْخَمُورِ».
انسان از مستی غفلت و غرور وفریفتگی، دیرتر از مستی شراب به هوش می آید: لذا آدم عاشق وانسان عابد و آدمی که در مقام نیایش قرار گرفته باید جامه زهد و عباداتی که به غرور وخود بینی آلوده است ، آتش زده وجان را در مسیر تجلیات رحمانی قرار بدهد. وبقول حافظ که می گوید:
حجاب چهره جان می شود غبار تنم *** خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است *** روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
چگونه طواف کنم در فضای عالم قدس *** چو در سراچه ترکیب تخته بند تنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار *** که با وجود تو کس نشنود زمن که منم
بار پروردگارا : آستان تو استانی نیست که بتوان با وجود توجه به
ص: 103
خویش بدان راه یافت ، زیرا خاک را با پاک چه نسبت و ممکن را با واجب چه کار، همانطوری که در گفتار معصوم علیه السلام آمده است (1):
«ولَم تَجعَل لِلخَلقِ طَریقاً إلی مَعرِفَتِکَ إلّابِالعَجزِ عَن مَعرِفَتِکَ». .
وبرای خلق راهی به شناختن قرار ندادی جز به اظهار عجز و ناتوانی از معرفتت آشکار است که (2): «بِکَ عَرَفتُکَ،وأنتَ دَلَلتَنی عَلَیکَ،ودَعَوتَنی إِلَیکَ،ولَولا أنتَ لَم أدرِ ما أنتَ». .
به تو شناختمت و تو بودی که مرا به خود رهنمون شده و خواندی واگر تو نبودی نمی دانستم که تو چیستی، و به گفته خواجه شیرازی که می گوید (3):
روزگاری است که سودای بتان دین من است *** غم این کار نشاط دل غمگین من است
دیدن روی تو را دیده جان می باید *** وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار *** کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
الهی: چون شیطان قصد گمراهی را داشته باشد و بخواهد از توجه به تو باز داردم، کجا می توانم حریف او گردم و قدرت و توان
ص: 104
جنگیدن با او داشته باشم جز آنکه به درگاه تو پناه آورم. وبا آه وناله ام به درگاهت شهاب ثاقب قرار دهم و او را از خود دور سازم، همانطور که خودت فرمودی(1):
«إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ » .
«همانا کسانی که تقوای الهی داشتند. هنگامی که رهگذری وسوسه گر از شیطان به آنان می رسد، خدا را یاد آور شده ، پس بینا می گردند».
و در بیان معصوم علیه السلام آمده است(2): «إلهی أشکو إلَیکَ عَدُوّاً یُضِلُّنی،وشَیطاناً یُغوینی،قَد مَلَأَ بِالوَسواسِ صَدری، وأَحاطَت هَواجِسُهُ بِقَلبی،یُعاضِدُ لِیَ الهَوی». (معبودا، به درگاه تو گله و شکوه دارم از دست دشمنی که مرا گمراه نموده و شیطانی که مرا فریب داده واز راه می برد و با اندیشه بد سینه ام را پر نموده و با خواطرش به قلبم احاطه نموده است)، معشوقا وبار پروردگارا: همواره می خواهم تو را ببینم ، ولى خواطر عالم خاکی رشته وعنان دلم را گسسته و ممکن نیست تنها به تو توجه داشته باشم، آری . کسی که داغ عشق و محبت حضرت پروردگار بر دلش نشسته، وبادله تجلیات آتشین جمال معشوق حقیقی را آشامیده ، از شوق توجه به حضرت حق،
ص: 105
عنایتی به غیر از او نخواهد داشت. چنانچه در گفتار امام معصوم علیه السلام آمده است (1): «وما أطیَبَ طَعمَ حُبِّکَ،وما أعذَبَ شِربَ قُربِکَ». و چقدر طعم محبتت خوش مزه وشراب قرب و نزدیکی ات گوارا است. و به گفته حافظ (2):
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد *** عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
چنانچه امام معصوم علیه السلام می فرماید(3): « وألحقنا بالعباد الذین هم بالبدار إلیک یسارعون، وبابک علی الدوام یطرقون، وإیاک فی اللیل یعبدون، وهم من هیبتک مشفقون، الذین صفیت لهم المشارب» الهی ما را به آن گروه از بندگانت ملحق نما که به پیش گرفتن به درگاهت شتاب می نمایند و درو نشان را از محب ودوستی ات لبریز نموده از شراب زلال خویش به ایشان نوشانیده ای.
پس تنها به وسیله تو به مناجات لذت بخش با تو واصل گشته و والاترین و دور دست ترین خواسته هایشان را از تو بدست آورده اند.
بدست آوردن عافیت و رسیدن به سعادت حقیقی وکمالات انسانی، سخت و مشکل است، مگر آنکه از تعلقات و دلبستگی ها
ص: 106
خود را آزاد سازد و پی در پی از مشاهدات حضرت حق بهره مند گردد، وذکر و یاد او را از نظر بیندازد کسی که در صدد اصلاح خود می باشد و نمی خواهد که فتنه ها و ناملایمات وغفلتها آسیبی به امور معنوی او رسانند، باید به ذکر و یاد بسیار ومراقبة جمال محبوب حقیقی مشغول باشد، همانطور که خداوند می فرماید :
« إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنَابَ » (1).
«خداوند هر کسی را که به تمام وجود به سوی او بازگشته باشد، به خود رهنمون می شود».
آنان که ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرام می گیرد. همان دلها تنها به یاد او آرام می گیرند،: ذکر پیوسته حضرت پروردگار برای آدمی که مشتاق دیدار جمال وجلال حضرت محبوب است رفیقی است که هرگز به او خیانت نمی کند، و از خطرات و خواطر که او را ممکن است از یاد محبوب باز دارد، محفوظ می دارد. پس باید کوشش نمود آن را به هر طریق ممکن بدست آورده و حفظ نمود، گاهی با توجهات وجذبات الهی وگاهی از راههای دیگری. وچه زیبا گفته است حافظ که (2) :
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست *** تا در آن آب وهوا نشو ونمایی بکنیم
ص: 107
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ورنه *** کار صعبی است مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایر کم حوصله کاری نکند *** طلب سایه میمون همایی بکنیم
دلم از پرده بشد حافظ خوش لهجه کجاست *** تا به قول وغزلش ساز ونوایی بکنیم
مولا علی علیه السلام می فرماید(1): «عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَی نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَی فِی قَلْبِهِ».
«ای بندگان خدا براستی که از محبوبترین بندگان خدا در نزد او بنده ای است که خداوند او را عليه نفس خویش کمک ویاوری نموده و در نتیجه چراغ هدایت در دلش روشن گردیده و از تمام دل مشغولیها واندیشه ها تهی شده به جز یک هم وغم که تنها بدان مشغول گشته»..
و به گفته حافظ (2):
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم *** بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
ص: 108
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار *** چه کنم حرف دیگر یاد نداد استادم
از رسول خدا روایت شد که فرمود(1): « ارتَعُوا فِی رِیَاضِ الجَنَّه». «در باغهای بهشت به تفرج بپردازید».
پرسیدند: ای رسول خدا! باغ های بهشت کدام است؟
فرمودند: «ذکر و یاد خدا هر صبح وشام، پس به یاد خدا باشید، کسی که می خواهد بداند در نزد خدای متعال چه جایگاهی دارد ببیند خداوند نزد او چه جایگاهی دارد، زیرا خداوند متعال انسان را به آن مقامی می رساند که بنده اش او را در نزد خویش به آن مقام رسانده باشد.
ای مردم بدانید، بهترین کار شما و پاک ترین آن نزد خدای تان و بالاترین کارتان نزد خداوند متعال که درجات شما را بالا می برد و بهترین خیری که خورشید بر آن می تابد ذکر و یاد خداست» که خود فرمود: من همنشین کسی هستم که مرا یاد کند و چه مقامی بالاتر از مقام همنشین خداوند متعال بودن ، از جمله روایت های که نقل شده این است که خداوند متعال با موسی مناجات فرمود
ص: 109
وگفت (1): «یَا مُوسَی! لَا تَنْسَنِی عَلَی کُلِّ حَالٍ فَإنَّ نِسْیَانِی یُمِیتُ الْقَلْبَ» ای موسی در هر حال که هستی مرا فراموش مکن، زیرا فراموشی من سبب مرگ دل می شود، انسان در اثر توجه به خدا و فراموش نکردن یاد حضرت حق. ممکن است برای یک لحظه هم که شده از نفسش حجابهایی بر طرف شود، که با عمری تلاش و مجاهده بر طرف نمی شود، چنانچه خداوند می فرماید:« إِلاَّ مَن تَابَ وَ آمَنَ عَمِلَ عَمَلاً صَالِحًا فَاُولَئِکَ یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئَاتِهِم حَسَنَاتٍ وَ کَانَ اللهُ غَفُوراً رَحِیماً» (2).
«خداوند کارهای زشت آنان را به حسنه تبدیل می کند، توجه و بیاد خدا بودن یعنی اینکه انسان بداند خدایش بر او ناظر است و در همه حالات مراقب اوست».
بالاترین مصلحت برای بنده این است که در هر نفس بداند خداوند مراقب اعمال اوست و به او نزدیک است، آنچنان که کارهایش را می داند و حرکاتش را می بیند و حرفهایش را می شنود، و از اسرارش با خبر است و رفت و آمدش به حکم او وقلبش به دست اوست. با این حال هیچ قدرتی بر مخفی نگه داشتن از خداوند را ندارد و هرگز نمی تواند از محدوده سلطنت الهی خارج شود، لقمان به فرزندش فرمود: وقتی خواستی خدای را معصیت کنی به جایی
ص: 110
برو که خدا تو را نبیند.
این اشاره است به این که تو نمی توانی جایی را بیابی که خدا تو را نبیند پس معصیت نکن.، آری باید از عمر گرانمایه هر چه بهتر برای رسیدن به مقصد عالی انسانیت استفاده نمود و با ذکر وتوجه به وجود حضرت پروردگار. از تعلقات وغم واندوه عالم طبیعت کناره گرفت. باید امروز که در این عالم ناپایدار بسر می بریم و می توان با مجاهدات به کمالات انسانی نایل گشت. با توجه و نیایش پاک همراه با معرفت و اخلاص وبندگی. حجاب از چهره فطرت برداشت. همانگونه که خداوند می فرماید:
«فِطرَهَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لاَ تَبدِیلَ لِخَلقِ اللهِ»(1).
«همان سرشت خدایی که همه مردم را بر آن آفرید، دگرگونی تغییر وتبدلی در آفرینش خدا نیست».
این همان دینی استوار وقیم می باشد، و توجه خاص به قرب وانس با او راه یابیم، تا محبتش شامل حالمان گردد. اینجاست که زندگی تازه و دیگری را پیش خواهیم گرفت و به مقامی که چنین در گفتار معصوم آمده است نایل می شویم (2): «فَإِذا أحبَبتُهُ ، کُنتُ سَمعَهُ الَّذی یَسمَعُ بِهِ ، وبَصَرَهُ الَّذی یُبصِرُ بِهِ».
در این صورت گوش او می شود که بدان می شنود و چشمش که
ص: 111
بدان می بیند و چنانچه حافظ بیان کرده که (1):
بیا تا گل بر افشانیم ومی در ساغر اندازیم *** فلک را سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم
آری تا فرصت بدست است و عمر باقی است ووسائل عیش ونوش با حضرت دوست فراهم است و می توان بهره های معنوی از این جهان برداشت ، بیائید با یادش دست از تعلقات برداشته و پا بر سر هر دو عالم گذاریم و از خویش تهی گشته و سر به پیش دوست اندازیم.
صبا خاک وجود ما بدان عالی مقام انداز *** بودكان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم(2)
باید پیوسته نالید و گفت: ای نفحات قدسی که از جانب حضرت حق پیام به عاشقان می آورید. بیائید وبا نسیمی ما را از ما بستانید وخاک وجود، ونیستی مان را به پیش دلدار ببرید. وبه عبودیت وخاکساریمان آگاهش کنید که او همیشه آگاه هست، شاید عنایتی فرماید و ما را به دیدار خود نائل سازد.
یکی از عقل می نازد یکی طامات می بافد *** بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم (3)
ص: 112
آری هر کس در این جهان ناپایدار به چیزی پای بند شده و به آن می نازد. یکی به عقل خویش و دیگری به گفتار خود، سزاوار آن است که خدای را در این امر حاکم قرار دهیم. تا بدانیم از کدام یک باید پیروی کنیم. تا از گرداب مهالک نجات پیدا کرده رستگار شویم، سخن وگفتار عاشق دلباخته در مقام نیایش با خالق هستی چنین است که: ای محبوب عزیزم، وای خالق هستی : قسم به تو که من توانایی آنکه از کوی تو چشم پوشم، ندارم. چه رسد که خیمه اقامت به جای دیگر زنم. چنانچه در گفتار معصوم علیه السلام آمده است که (1): «فَقَدِ انقَطَعَت إلَیکَ هِمَّتی، وَانصَرَفَت نَحوَکَ رَغبَتی.فَأَنتَ لا غَیرُکَ مُرادی،ولَکَ لا لِسِواکَ سَهَری وسُهادی،ولِقاؤُکَ قُرَّهُ عَینی،ووَصلُکَ مُنی نَفسی،وإلَیکَ شَوقی،وفی مَحَبَّتِکَ وَلَهی». .
الهی توجهم از همه بریده است و تنها به تو پیوسته. و میل ورغبتم به سوی تو منصرف گشته. پس تویی مقصودم نه غیر تو، و تنها برای توست شب بیداری و کم خوابی ام، ولقایت نور چشمم، ووصالت تنها آرزوی جانم میباشد، و شوقم منحصر به تو، وشیفتگی ام در محبت وسوز وحرارت عشقم برای دوستی توست. وبقول خواجه شیراز که میگوید(2):
ص: 113
در آ، که در دل خسته، توان در آید باز *** بیا که بر تن مرده، روان در آید باز
بیا که فرقت تو، چشم من چنان بربست *** که فتح باب وصالت، مگر گشاید باز
به پیش آینه دل ، هر آنچه می دارم *** بجز خيال جمالت، نمی نماید باز
توجه به خدا و قرار گرفتن در مسیر حق و حقیقت و رسیدن به حرم پروردگار، زاد وراحله ای چون توفيق ، استقامت، صبر و بردباری بر محرومیتها، بیداری شب، گریه و ناله های سحرگاهان، از خود گذشتگی ها، و شور و شیفتگی عاشقانه می خواهد. وهمه را او باید عنایت کند، تا پستی و بلندیهای راه قربش آسان گردد. پس چاره ای جز دست گدایی به دامن لطف وعنایتش زدن نمی باشد . همانطوریکه امام معصومعلیه السلام می فرماید(1): «اَلْجِیءْ نَفْسَکَ فِی الاْمُورِ کُلِّهَا إلَی اِلهِکَ فَاِنَّکَ تُلْجِئُهَا إلی کَهْف حَریِز». (نفس خویش را در تمام امور به پناه معبودت در آور که به پناهگاه محفوظ و مصونی پناهش داده ای)، عالم خیال و طبیعت هر لحظه می خواهند با توجه دادن آدمی به خود، او را از دیدن و مشاهده حقيقى وقدسی جدا سازند، و نگذارند آن گونه ای که باید به نور وجود حضرت حق به مشاهده بپردازد و همواره مراقب جمال حضرت دوست باشد،
ص: 114
الهی، این تویی که با نسیم عنایت ولطف خود دل را می ربایی وجان را مسکن خود قرار میدهی و او را از تعلقات دنیوی واخروی خلاصی می بخشی تا جائیکه فقط انسان عاشق به تو می اندیشد و چیزی در جان ودلش بجز یاد و ذکر نام تو نمی گنجد. و بگفته حافظ(1):
دادیم دل، به دست خط وخال وزلف تو *** از دست هر سه، تا چه کشد این دل فکار
خدایا چه بگویم. می خواهم بسوی تو بیایم، نام تو برای من بسیار شیرین و لطیف است اما خود می دانی ، سالهاست که میان من وعالم خاکی و اعتباری ام جنگ و جدال است. به گونه ای که عالم خاکی پیوسته مرا بسوی خود می کشد، من می خواهم همواره توجه به ملکوت خود داشته باشم و تو را مشاهده نمایم، عالم خاکی ام نمی گذارد و می خواهد همواره به وی توجه داشته باشم، الهی بیاو مرا از چنگال نفس وهوسهای مادی نجات ده، تا هر چه زودتر بر دل وعالم عنصری ام غالب آیم و به مشاهده ات نایل گردم، میدانم ومعلوم است مرا می خواهی و من هم تو را میخواهم، به گفته حافظ(2):
بارها گفته ام بار دگر می گویم *** که من دلشده این ره نه به خود می پویم
ص: 115
در پس آینه، طوطی صفتم داشته اند *** آنچه استاد ازل گفت بگو، می گویم
خنده وگریه عشاق زجایی دگر است *** می سرایم به شب ووقت سحر می بویم
و در کلام معصوم خداوند اینگونه توصیف گردیده که(1): «إلهِی انظُر إلَیَّ نَظَرَ مَن نادَیتَهُ فَأَجابَکَ ، وَاستَعمَلتَهُ بِمَعونَتِکَ فَأَطاعَکَ ، یا قَریبا لا یَبعُدُ عَنِ المُغتَرِّ بِهِ ، ویا جَوادا لا یَبخَلُ عَمَّن رَجا ثَوابَهُ . إلهی هَب لی قَلبا یُدنیهِ مِنکَ شَوقُهُ ، ولِسانا یَرفَعُهُ إلَیکَ صِدقُهُ ، ونَظَرا یُقَرِّبُهُ مِنکَ حَقُّهُ »..
معبودا (به من همچون کسانی که ندایشان دادی واجابتت نمودند، و به یاری خویش به عملشان را داشتی واطاعتت نمودند نظر نما، ای نزدیکی که از فریفته ات دور نیستی. وای بخشنده ای که از هرکس که به ثواب تو امیدوار شد بخل نمی ورزی. بارالها. به من دلی عنایت فرما که شوقش مرا به تو نزدیک سازد، و زبانی که گفتارش آن را به درگاه تو آورده شود و دیده ای که حقیقت بینی اش مرا به پیشگاهت نزدیک سازد) میدانم انس ودوستی با تو است که می تواند مرا از همه غمها برهاند، و خوش دلی به من عطا فرماید. پس کوشش می کنم که کاری نمایم، تا با گرفتن باده تجلياتت خود را در دامنت افکنده واز خویش بر کنار شوم. و چه زیبا در
ص: 116
مقام نیایش ودعا.
امام معصوم می فرماید:ای خدایی که بر رو آوران و مقبلان به خود روی آورده و با عطوفت و مهربانی ات بر آنان سرکشیده و احسان می نمایی، وبه غافلان از یادت مهربان ورئوف دوستدار جلب وکشش ایشان به درگاهت می باشی و عنایت داری ، از تو خواستارم که مرا در میان ایشان، از آنانی قرار دهی که بهره فراوان از تو برده ، و جایگاه والا وبلندی در نزد تو دارند و سهم بزرگی از دوستی ومودتت، وبهره برتری از معرفت و شناخت نصیبشان گشته است) آری، با مراقبه و نیایش به درگاه حضرت پروردگار، ونفى خاطر خیالی می توان فراق دوست را چاره نمود، چنانچه در کلام معصوم آمده است که(1): «اعبُدِ اللّهَ کأنَّکَ تَراهُ ، فإِن کُنتَ لا تَراهُ فإِنَّهُ یراکَ» .
خدا را چنان عبادت کن که گویا او را می بینی و اگر او را نبینی او تو را می بیند و به گفته حافظ(2):
خیال روی تو در هر طریق همره ماست *** نسیم موی تو پیوند جان اگه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد *** گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای *** که سالهاست که مشتاق روی چومه ماست
ص: 117
الهی: جمال دل آرایت شاه وگدا وهمه موجودات را دانسته ونداسته به خود متوجه ساخته و پیوسته ستایش گر درگاه با عظمت تو هستند. و در گفتار امام معصوم علیه السلام آمده است (1):
« تَعَرَّفتَ لِکُلِّ شَیءٍ فَما جَهِلَکَ شَیءٌ ، وأنتَ الَّذی تَعَرَّفتَ إلَیَّ فی کُلِّ شَیءٍ فَرَأَیتُکَ ظاهِرا فی کُلِّ شَیءٍ ، وأنتَ الظّاهِرُ لِکُلِّ شَیءٍ .یا مَنِ استَوی بِرَحمانِیَّتِهِ فَصارَ العَرشُ غَیبا فی ذاتِهِ ، مَحَقتَ الآثارَ بِالآثارِ ، ومَحَوتَ الأَغیارَ بِمُحیطاتِ أفلاکِ الأَنوارِ .یا مَنِ احتَجَبَ فی سُرادِقاتِ عَرشِهِ عَن أن تُدرِکَهُ الأَبصارُ ، یا مَن تَجَلّی بِکَمالِ بَهائِهِ فَتَحَقَّقَت عَظَمَتُهُ مِنَ الاِستِواءِ ، کَیفَ تَخفی وأنتَ الظّاهِرُ أم کَیفَ تَغیبُ وأنتَ الرَّقیبُ الحاضِرُ؟». .
خدایا، خود را بر هر چیز شناساندی، پس هیچ چیز به تو جاهل نیست ، وتویی که خویش را در همه چیز به من شناساندی، پس تو را آشکار وهویدا در هر چیز دیدم، وتویی آشکارا برای هر چیز. ای خدایی که با نهایت فروغ و زیبایی جلوه نمودی. تا اینکه عظمتت تمام مراتب وجود را فرا گرفته، چگونه پنهانی با آنکه تنها تو آشکاری، یا چگونه غایبی در صورتیکه فقط تو مراقب وحاضر هستی، و به فرموده حافظ(2):
گر چه دوریم به یاد تو قدح می نوشیم *** بعد منزل نبود در سفر روحانی
ص: 118
بار پروردگارا: اگر چه ما به واسطه گناهان واعمال وآمال خود، از تو دور افتاده و محجوب گشته ایم اما مراقبه وذكر ويادت را فراموش نکرده ایم. به امید آنکه این رفتارمان سبب شود پرده از رخسارت گشوده و به مشاهده جمالت که کنار از ما نیست نائل گردیم، آری اگر انسان عاشق سربندگی به پیشگاه معشوق حقیقی خود نساید، کجا از سرگردانی و آشفتگی هجران خلاصی خواهد یافت.
دوش با من گفت پنهان کار دانی تیز هوش *** کز شما پنهان نشاید داشت راز می فروش(1)
تا نگردی آشنا زین پرده بویی نشنوی *** گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنود *** زآنکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود وگوش
اگر عنایات حضرت حق و محبت او به عاشق دلباخته نباشد. چه کسی قادر است که از ظلمتهای عالم طبیعت برهد واز درد هجران خلاصی یابد، امام معصوم و می فرماید (2): «وَامنُن بِالنَّظَرِ إلَیکَ عَلَیَّ،وَانظُر بِعَینِ الوُدِّ وَالعَطفِ إلَیَّ، ولا تَصرِف عَنّی وَجهَکَ،وَاجعَلنی مِن أهلِ الإِسعادِ وَالحُظوَهِ عِندَکَ،یا مُجیبُ،یا أرحَمَ الرّاحِمینَ».
ص: 119
خدایا : با نظر افکندن ونگریستن بسوی خود بر من منّت بگذار، وبا چشم مهر و عطوفت و مهربانی به من بنگر، و روی از من مگردان و مرا از کسانی که به سعادت و خوشبختی وقرب ومنزلت در پیشگاهت می رسند، قرار ده. ای اجابت کننده خواهشها. ای مهربانترین مهربانان.
دیدار پروردگار. سرمایه ای بس گرانبها می طلبد ، و آدمی را جز عبودیت و خاکساری وسر به پیشگاهش گذاشتن چیزی نیست ، گر چه متاع اندکی است. اما باید تقدیم داشت ، شاید مورد نظرش قرار گیرد. و به چشم عنایت بر بندگان خود نگاه کند، و درد فراق انسان را با وصال ومشاهده حضورش درمان نماید، وهمانگونه که در کلام پر نور معصوم آمده است(1): « وَلا يُغْلَقُ بابُهُ، وَلا يُرَدُّ سائِلُهُ» .
هیچگاه درگاه پروردگار بسته نگشته، وگدایش باز گردانده نمی شود(2).
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار *** مدام خون جگر می خورم ز خون فراق
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی *** فتاده کشتی صبرم ز بادبان فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شده است *** تنم کفیل قضا ودلم ضمان فراق
ص: 120
خداوندا، سزاوار است بدانم از من چه می خواهی وباید چگونه باشم، تا به وظیفه خویش عمل نمایم و با لطف و عنایت تو به وصالت راه یابم و تو هم به حال عاشق و شیفته خود نظری از کرم داشته باشی، و این گونه در فراقت جان دلباختگان را بسوزانی. امام معصوم علیه السلام می فرماید(1): «أیَحسُنُ أن أرجِعَ عَن بابِکَ بِالخَیبَهِ مَصروفاً،ولَستُ أعرِفُ سِواکَ مَولیً بِالإِحسانِ مَوصوفاً؟! کَیفَ أرجو غَیرَکَ وَالخَیرُ کُلُّهُ بِیَدِکَ؟وکَیفَ اؤَمِّلُ سِواکَ وَالخَلقُ وَالأَمرُ لَکَ؟».
با رخدایا، آیا سزاوار است. به ناامیدی از درگاهت برگردم با آنکه جز تو مولایی که موصوف به احسان باشد نمی شناسم. و چگونه به غیر تو امیدوار باشم و حال آنکه جز تو مولایی که موصوف به احسان باشد نمی شناسم و چگونه به غیر تو امیدوار باشم وحال آنکه همه خیر و خوبی به دست با کفایت توست. و چگونه به جز تو آرزومند شوم در صورتیکه عالم خلق وامر از آن توست): آری ، عالم طبع بس ناپایدار است و مرا چنین موقعیتی برای دیدارت بدست نخواهد آمد. نمیدانم چه باید نثارت نمایم. تا مرا به مرادم نائل سازی ، اگر عنایتی در این غربت سرای دنیا به عاشقان کویت ننمایی و آنان را از درد هجران نجات ندهی و به دیدارت ومشاهدة جمال خود مفتخر نفرمایی . کیست که در دو جهان، یار و آرام بخش خاطر بی قرار آنها باشد، همانطوریکه در گفتار نورانی
ص: 121
امام معصوم آمده است پروردگارا! تویی که انوار را در دل اوليائت تابانیدی تا به مقام معرفت و شناسایی و توحيدت نائل آمدند و تو را مشاهده نمودند، و تویی که اغیار را از دلهای دوستانت زدودی تا غیر تو را به دوستی نگرفته و جز به تو پناه نبردند. تویی یار و مونس ایشان آنجا که عوالم امکانی آنها را به وحشت انداخت وتویی راهنما و راهبر ایشان آنجا که علامتها برای ایشان آشکار گشت.
بار خدايا:
کسی که تو را از دست داد چه چیز یافت و آنکه تو را یافت چه چیزی را از دست داد. وبه گفته حافظ (ره):
جان بی جمال جانان میل جنان ندارد *** هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد(1)
با هیچکس نشانی ز آن دلستان ندیدم *** يامن خبر ندارم یا او نشان ندارد
عارفی از عاشقی دلباخته سئوال کرد: زاد و توشه برای این راه چه برداشته ای گفت: زادی جز محبت فطری ام به محبوب حقیقی وازلی وابدی و بی همتا ندارم و می خواهم با عشق و محبت خود او
ص: 122
را شکار کنم. عارف به او گفت: چگونه با نشان می تواند بی نشانی را بدست آورد. چنانچه در کلام شریف حضرت حق آمده است : «هُوَ اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ»(1).
«اوست خدایی که معبودی جز او نیست. پادشاه منزه از هر عیب ونقص وایمنی دهنده وبرتر وچیره بر هر چیز وسرافراز و بسیار جبران کننده» .
وسربلند پاک منزه است خداوند از آنچه به او شرک می ورزند. و امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ کسی که از او پرسید (2): «مَتی کَانَ رَبُّکَ؟ فَقَالَ لَهُ : ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ ، وَمَتی لَمْ یَکُنْ حَتّی یُقَالَ : مَتی کَانَ ؟ !» .
پروردگارت کی به وجود آمده فرمود: مادرت به سوگت بنشیند. کی نبوده تا گفته شود، چه زمانی پدید آمده سالک در جواب عارف گفت: اگر چه او را با بی نشان بودنش نمی توانم با دانه ای که از عشقش فراهم آورده ام به دام افکنم، ولی چنانچه در پی او نروم به کجا توانم رفتن. اگر او را نخواهم چه کسی را بخواهم. اگر به او محبت نورزم به که محبت ورزم زیرا توجه به غیر او را برای جز وبال و بدبختی وشرک نمی دانم. همانطوری که در کلام وحی آمده است : «وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ
ص: 123
شَیْ ءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ»(1).
«و هرگز با خدا، معبود دیگری را مخوان ومپرست که معبودی جز او نیست. و هر چیزی جز روی اسماء و صفات او نابود است» .
و به گفته حافظ (2):
دست از طلب ندارم تاكام من برآید *** یا جان رسد به جانان یا خود ز تن برآید
بنمای رخ که خلقي حيران شوند واله *** بگشای لب که فریاد از مرد وزن برآید
جان بر لب است و در دل حیرت که از لبانش *** نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانت جانم به تنگ آمد *** خودکام تنگدستان کی ز آن دهن بر آید
گفتم به خویش كزوی برگیر دل، دلم گفت *** کار کسی است این کو با خویشتن بر آید
انسان عاشق باید: پیوسته او را بطلبد و به دنبالش برود وبه پیشگاهش نیاز عاجزانه ببرد. باید دانست که او سراسر ناز است، و تا زمانیکه آدمی در بند خود است. وفانی در وجود حضرت حق نگردیده است، او اجازه وصل نخواهد داد، باید از منیت و خود محوری فاصله گرفت، تا با فانی ساختنم جرعه ای از جام وصلش
ص: 124
بهره عاشق دلباخته خود گرداند:
حجاب چهره جان می شود غبار تنم *** خوشا دمی که از این چهره پرده درفکنم(1)
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است *** روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس *** چو در سراچه ترکیب تخته بند تنم
دنیا چیست که از بود و نبودش کسی غمگین شود. اگر انسان عاشق پیوسته بیاد خدا باشد و در مراقبه نفس و توجه به دوست دقت نماید. دیگر غم و دلتنگی عالم طبیعت برای او سهل است واصلا به آنها توجه نمی کند. آری. این حاصل تلاش و مجاهدتهای آدمی است که او را به مقام كمال وفنا وبقا حيات طيبه وعبودیت حقیقی می رساند و او را مخاطب. خطاب لطيف حضرت حق می گرداند كه(2): «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* اِرْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً».
«ای نفس مطمئن وروان آسوده به سوی پروردگارت باز گرد در حالی که هم تو از او خشنودی وهم او از تو خرسند است ».
انسان هر چه بکارد همان را برداشت خواهد کرد. اگر دل به اسباب دنیوی ویا اخروی بدهیم. از هر کدام مناسب خود برداشت
ص: 125
خواهیم کرد. واگر انسان دل به مولای خود بدهد. از دنیا محروم نخواهد شد و به آخرت هم خواهد رسید، چنانچه خداوند می فرماید(1): «لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ»
«هرچه بخواهند در آنجا برای ایشان مهیاست و نزد ما افزون بر آن وجود دارد را خواهی داشت».
و به گفته حافظ (2):
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد *** پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
در قیامت که سر از خاک لحد برگیرم *** داغ سودای توام سرّ سودا باشد
ظلّ ممدود خم زلف توام بر سر باد *** کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد
آری: کسی که بهره ای از عشق ندارد ودلی که محبت حضرت پروردگار در آن نباشد مرده ای متحرک است، باید از عشق بهره گرفت وسرا پرده دل و جان را برای نزول حضرت معشوق به فرش ترک معصیت و دوری از گناه آراست.
وبا عطر دل انگیز یاد محبوب حقیقی فضای دل وجان را برای ورودش معطر نمود. تا جان لایق دیدار گردد. همانطورکه امام معصوم علیه السلام می فرماید:
ص: 126
معبودا(1): «إلهی،فَاجعَلنا مِنَ الَّذینَ تَوَشَّحَت أشجارُ الشَّوقِ إلَیکَ فی حَدائِقِ صُدورِهِم،وأخَذَت لَوعَهُ مَحَبَّتِکَ بِمَجامِعِ قُلوبِهِم».
پس ما را از آنانی قرار ده که نهالهای شوق به تو در باغ دلشان سبز و خرم گشته وسوز و محبت سراسر قلب ایشان را فرا گرفته.
پس به آشیانه های افکار یعنی ذکر و انس با پروردگار پناه برده، ودر باغستانهای قرب و مکاشفه بهره مند گشته و با جام مهربانی و نوازش از حوضهای محبت نوشیده اند. و به گفته حافظ (2):
هر کس که ندارد به جهان مهر تو در دل *** حقا که بود طاعت او ضايع وباطل
برداشتن از عشق تو دل فكر محال است *** از جان خود آسان بود از عشق تو مشکل
از عشق تو ناصح چو مرا منع نماید *** ای دوست مگر هم تو کنی حل مسائل
دنیا خانه ای است که دلدادگان به خویش را از توجه به دوست باز می دارد و به خود مشغول می کند. ودر گفتار امام معصوم آمده است
ص: 127
که(1): «مبادا بهره ات را از پروردگارت وقرب و منزلت در پیشگاهش را به کالای ناچیز و بی ارزش دنیا بفروشی».
وحال آنکه خداوند دنیا را برای تکمیل بشر آفریده تا با مجاهده ودست شستن از لهو ولعب آن، از پستی به اوج سربلندی ودیدار حق نائل آید. و چه زیبا امام على علیه السلام دنیا را توصیف فرموده اند که (2): «مَا أَصِفُ مِنْ دَارٍ أَوَّلُهَا عَنَاءٌ وَآخِرُهَا فَنَاءٌ فِی حَلَالِهَا حِسَابٌ وَفِی حَرَامِهَا عِقَابٌ مَنِ اسْتَغْنَی فِیهَا فُتِنَ وَمَنِ افْتَقَرَ فِیهَا حَزِنَ وَمَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ وَمَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَاتَتْهُ وَمَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَمَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْه».
چگونه توصیف کنم خانه دنیا را که اول آن رنج و زحمت و پایانش فنا ونیستی است و هر کس به وسیله آن نگریست دل او را بینا می گرداند. و هر کس به سوی آن چشم دوخت نابینا و کورش می گرداند، آدمی را چاره جز گدایی ومسکنت در پیشگاه حضرت دوست نمی باشد. اظهار فقر ومسکنت ومعبودیت است که همه انبیاء و اولیاء را به مقام والای کمال انسانیت نایل ساخته و از هوسها وخدعه های دنیوی ایمن داشته است . وحضرت پروردگار.
آنان را به کلمه (عبدنا) و(عبادنا) و (عبدی) خوانده واین نام را برای ایشان بالاترین نام دانسته . همانگونه که می فرماید:
ص: 128
«وَوَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ »(1) .
«وبه داوود، سلیمان را بخشیدیم چه خوب بنده ای زیرا او بسیار بازگشت کننده بود».
آری: عبودیت و خاک در جانان شدن كمال والای انسانیت است که در پرتو آن آدمی به مقام جانشینی حضرت حق در زمین می رسد . و خداوند او را از سرگردانی در عالم طبیعت می رهاند و به مشاهده ملکوت جهان هستی واسماء وصفات وذات حضرت پروردگار نایل می شود، همانطورکه امام على علیه السلام می فرماید (2):
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ». .
«حمد و سپاس خدایی راست که با مخلوقات خویش برای مخلوقاتش تجلی نموده». .
آری: خداوند، خاکساران وبندگان خود را از سرگردانی در جستجویش می رهاند و به مشاهده ملكوت وحقیقت خود وعالم خلقت راهنما می گردد.
انسان عاشق پیوسته باید در حال رازگویی با حضرت محبوب باشد و بگوید، ای محبوبی که هر کمال وجمالی تو را شایسته است
ص: 129
و حاکمیت و مالکیت وعظمت، زیبنده مقام تو می باشد. از عاشق بیقرار خود که دلباخته تر است و تهیدست وفقير در پیشگاه تو می باشد. وشیدایی که به هجران تو مبتلا است ، دستگیری بنما و به خود راهش ده، خود فرموده ای:
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (1).
«ای مردم همه شما فقیران و نیازمندان درگاه خداوند هستید و تنها خداست که بی نیاز ستوده می باشد».
و به گفته حافظ (ره)(2):
عماری دار، لیلی را که مهر و ماه در حکم است *** خدایا در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
خدا را چون دل ریشم قراری بسته با زلفت *** بفرما لعل نوشین را که جان را بر قرار آرد
در این باغ از خدا خواهد در این پیرانه سر حافظ *** نشیند بر لب جویی وسروی در کنار آرد
عاشق دلباخته در مقام نیایش به معشوق حقیقی می گوید: الهی ، در تاریکی عالم طبیعت رهایم مکن. خود میدانی که سخت افسرده خاطرم وبا فروغ جمال وفيض دیدارت مرا به سعادت همیشگی نايل ساز وبا جامی از شراب تجلياتت. از حيرت وسرگردانی
ص: 130
و غبار گناه و تاریکی نجاتم ده، همانگونه که امام معصوم علیه السلام فرماید (1): «وَاقْشَعْ عَنْ بَصَائِرِنَا سَحَابَ الإِرْتِیَابِ وَاکْشِفْ عَنْ قُلُوْبِنَا أَغْشِیَهَ الْمِرْیَهِ وَالْحِجَابِ وَأَزْهِقِ الْبَاطِلَ عَنْ ضَمَائِرِنَا وَأَثْبِتِ الْحَقَّ فِیْ سَرَائِرِنَا». .
«بارالها : ابر شک و تردید را از برابر دیدگانمان بر طرف نما و پرده های شک و حجاب را از دلهایمان دور ساز، باطل را از باطنمان نابود وحق را در درونمان بر قرار نما» .
آری، آدمی تا خود را می بیند، دیگر نمی تواند مسیر عاشقی را طی نماید کسی که در خودخواهی مانده است. در میان دریای گناه غوطه ور است و اگر به خود نیندیشد به هلاکت نزدیک می گردد . چنانچه امام معصوم علیه السلام می فرماید(2): «هر کس نفس خویش را به غیر آن مغشول ساخت ، در تاریکیها متحیر گشته، ودر هلاکتها فرو می رود».
و به گفته حافظ:
هر چند غرق بحر گناهم ز شش جهت *** تا آشنای عشق شدم ز اهل جنتم
عیبم مکن به رندی وبدنامی ای فقیه *** کاین بود سرنوشت ز دیوان فطرتم
ص: 131
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار *** این موهبت رسید ز دیوان قسمتم
دریا و کوه و دره من خسته وضعيف *** ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
دورم به صورت از در دولتسرای دوست *** لیکن به جان ودل ز مقيمان حضرتم
آری، کسی که از یاد خدا اعراض کرد، در فشار است همانگونه که خداوند در قرآن می فرماید:
«وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکاً»(1).
«هر کس خدا و یاد خدا ونام خدا را رها کرد و به خود متکی شد، در زندگی خود به سختی بسر می برد، نه چیزی میسرش می کند و نه به آنچه فراهم کرده آرام می شود و اطمینان پیدا می کند، چرا چون آنچه فراهم کرده نه با جان او سازگار است و نه ماندنی است».
پس بهترین مقام برای انسان همانا قرب الهی است، که هیچ فاصله وحجابی بین او و خدایش نباشد، کمال انسان عاشق ونیایش گر حقیقی در این است که به جایی برسد که بین خود و خدایش فاصله وحجابی نبیند. همانطوری که حضرت پروردگار می فرماید:
«وَاذَا سَأَلَكَ عِبَادِيُّ عَنِيُّ فَانِي قَرِيبُ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَّانِ
ص: 132
فَلَيَسْتَجِيبُوا لِي وَلَيُؤَمِّنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يُرْشِدُونَ»(1) .
«اگر بندگان من مرا از تو پرسیدند و گفتند خدا نزدیک است یا دور، من نزدیکم، اگر کسی مرا بخواند، من اجابت می کنم، پس به من ایمان بیاورید و دعوت مرا هم اجابت کنند».
و چه زیبا حافظ می گوید(2):
تا سایه مبارکت افتاد بر سرم *** دولت غلام من شد واقبال چاکرم
شد سالها که از سر من رفته بود بخت *** از دولت وصال تو باز آمد از درم
بیدار در زمانه ندیدی کسی مرا *** در خواب اگر خیال تو گشتی مصورم
من عمر در غم تو به پایان برم ولی *** باور مکن که بی تو زمانی بسر برم
ز آن شب که باز در دل تنگم در آوری *** چون شمع در گرفت دماغ مکدرم
درد مرا طبيب نداند دوا که من *** بی دوست خسته خاطر وبا دوست خوشترم
ص: 133
گفتی بیا رخت اقامت به کوی ما *** من خود به جان تو که از این کوی نگذرم
ای عزیز محبوبم: چنان فریفته ات گشته ام، که پیوسته طالب آنم که در غم عشقت عمر خود را به پایان برم واز حضور تو محروم نگردم. چنانچه در روایت معصوم آمده است (1): «إِلهی،ما ألَذَّ خَواطِرَ الإِلهامِ بِذِکرِکَ عَلَی القُلوبِ ! وما أَحلَی المَسیرَ إِلَیکَ بِالأَوهامِ فی مَسالِکِ الغُیوبِ ».
بار خدایا: از هر لذت و خوشی به غیر یادت، و از هر راحتی به غیر انس با تو و از هر سرور و شادمانی به غير قرب و نزدیکی ات آمرزش می طلبم! آری خداوند کمال نامحدود است و هیچ کمالی برای انسان بالاتر از این نیست که به مشاهده کمال محض نزدیک بشود. چه سعادتی برای انسان بالاتر از تقرب به کمال محض وچه مقامی برای انسان بلاتر از مقام قرب الهی یکی از بهترین و مهمترین وسائل این تقرب آن است که انسان بداند که خدا با اوست و تمام کارهای او در مشهد و محضر خدای عزیز ومتعال است و هرگز هیچ کاری از انسان برای خدا پوشیده نیست. انسانی که خود را در حضور حضرت محبوب می بیند، هم مراقب کار خود است که خلاف نکند وهم محاسب کار خویش است که معصيتها را به اطاعتها بسنجد و حسابرسی کند و چقدر زیبا امام معصوم علیع السلام در
ص: 134
مقام نیایش می فرماید(1): «إلهي ما أقربك مني وقد أبعدني عنك ، وما أرأفک بي فما الذي يحجبني عنك ...... فارجعني إليك بكسوة الأنوار وهداية الاستبصار حتى أرجع إليك منها كما دخلت إليك منها مصون السر عن النظر إليها، ومرفوع الهمة عن الاعتماد عليها ، إنك على كل شيء قدير».
«بار خدایا: چقدر به من نزدیکی و من از تو دور وچقدر به من رؤوف و مهربانی پس چه چیز مرا از تو محجوب . ساخته. معبودا: خود به بازگشت به مظاهرت امر فرمودی. پس با پوشش انوار وهدایتی که با دیده دل تو را مشاهده کنم، مرا به خود برگردان، تا همانگونه که از طریق مظاهر به سوی تو وارد شدم از طریق آنها به سویت باز گردم، در حالی که درونم از نگرش به آنها مصون و محفوظ مانده وهمتم از تکیه بردن واعتماد بر آنها برداشته شده باشد که تو بر هر چیز توانایی» .
و چقدر تکان دهنده و عبرت آموز امام علی علیه السلام می فرماید(2) .
«عَجِبتُ لِمَن یَنشُدُ ضالَّتَهُ وقَد أضَلَّ نَفسَهُ فلا یَطلُبُها». .
«در شگفتم که مردم، گمشده خود را جستجو می کنند تا بیابند، ولی
ص: 135
خود را گم کرده اند و جستجو نمی کنند که بیابند».
آری اگر چیزی در جای خود نباشد گم شده است. انسانی که نه در جایگاه بندگی ونه در مقام حضور پروردگار است. خود را گم کرده است و باید تلاش نماید گمشده اش را که همان خویشتن خویش است پیدا کند.
آری تا زمانیکه تمام هستی خود را به پای دوست نریخته باشیم خود را پیدا نخواهیم کرد. و زمانی به گوهر معرفت دست پیدا می کنیم که گمشده خویش را بیابیم. چنانچه حافظ میگوید(1):
طریق کام جستن چیست ترک کام خود گفتن *** کلاه سروری این است گر این ترک بردوزی
و چون رحمت حضرت حق به جوشش در آمد نه تنها عاشق که همه موجودات زمینی و آسمانی از آن بهره مند گشته و به وجد می آیند و خود را در مقام قرب دیده وگمشده خویش را پیدا می کنند (2):
چو بر شکست صبا زلف عنبر افشانش *** به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد *** که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
ص: 136
و خداوند در کلام نورانیش فرموده است:
« الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ لَهُمْ الْبُشْرَی فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَهِ لَا تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ» (1).
«آنان که ایمان آوردند و همواره پرهیز می کردند برای آنان بشارتی در زندگانی دنیا وآخرت هست، تبدیلی برای سخنان خدا نیست» .
هر که دری کوبید و دست بر نداشت، عاقبت آن در را به روی او باز نمایند، در کوبیدن يعني استغراق در ذکر ویاد حضرت پروردگاراست و تفکر در معرفت نفس و خودشناسی که تجسم نیایش است.
آری: زندگی ابدی و حیات سرمدی را کسی می تواند از آن خود سازد که پیوسته مشغول ذکر ویاد پروردگار باشد. وجان ودلش را جایگاه محبت و عشق حضرت حق قرار دهد. واز غیر خدا دوری کند و دل را فقط جایگاه نزول رحمت ایزدی قرار دهد. چنانچه در حدیث شریف آمده است: «إلهی فَاجعَلْنا مِمَّنِ اصطَفَیتَهُ لِقُربِکَ ووَلایَتِکَ ، وأخلَصتَهُ لِوُدِّکَ ومَحَبَّتِکَ ..وفَرَّغتَ فُؤادَهُ لِحُبِّکَ».
«معبودا (2): پس ما را از آنانی قرار ده که دلشان را برای محبتت از هر
ص: 137
چه غیر خود فارغ ساختی». نیایشگران حقیقی پیوسته در پیشگاه حضرت پروردگار می گویند: ما بنده ای بی بضاعت وضعيف و گرفتار دست رقیب دیو سیرت یعنی هوای نفس وشیطان می باشیم، واو نمی تواند ما را در یاد تو و مشعول ذکر تو مشاهده نماید، چاره را در آن می بینیم که به درگاهت پناهنده شویم تا مگر یادت ما را از خطرات نفسانی خلاصی بخشد، در حدیث شریف نبوی آمده است که (1): «الهی کَسْری لا یَجْبُرُهُ الَّا لُطْفُکَ وَحَنانُکَ، وَفَقْری لا یُغْنیهِ الَّا عَطْفُکَ وَاحْسانُکَ، وَرَوْعَتی لایُسَکِّنُها الَّا امانُکَ، وَذِلَّتی لا یُعِزُّها الَّا سُلْطانُکَ، وَامْنِیَّتی لا یُبَلِّغُنیها الَّا فَضْلُکَ، وَخَلَّتی لایَسُدُّها الَّا طَوْلُکَ، وَحاجَتی لا یَقْضیها غَیْرُکَ، وَکَرْبی لا یُفَرِّجُهُ سِوی رَحْمَتِکَ، وَضُرّی لا یَکْشِفُهُ غَیْرُ رَاْفَتِکَ، وَغُلَّتی لا یُبَرِّدُها الَّا وَصْلُکَ، وَلَوْعَتی لا یُطْفیها الَّا لِقآؤُکَ، وَشَوْقی الَیْکَ لا یَبُلُّهُ الَّا النَّظَرُ الی وَجْهِکَ، وَقَراری لا یَقِرُّ دُونَ دُنُوّی مِنْکَ». .
بار معبودا: شکستگی مرا جز لطف و عطوفت و دلجویی ات درمان نمی کند و سوز وحرارت درونی ام را جز وصالت فرو نمی نشاند ، وآتش باطنی ام را جز لقایت خاموش نمی کند، وبر شوقم به تو جز نظر به روی اسما و صفاتت آب نمی زند و قرارم جز با نزدیکی به تو آرام نمی گیرد. و به گفته حافظ (ره)(2):
ص: 138
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت *** آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
از پای فتادیم چو آمد شب هجران *** در درد بماندیم چو از دست دوا رفت
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه *** ز آن پیش که گویند که از دار فنا رفت
کجاست قاصدی که پیام دیدار حضرت محبوب ازلی را به ما رساند، تا در اشتياق دیدارش قرار و آرامش خود را داده و بی قرار دیدار جمال او گردیم.
و چقدر زیبا حافظ میگوید(1):
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن *** گردد شمامه كرمش کارساز من
برخود چو شمع خنده زنان گریه می کنم *** تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من
نقشی بر آب می زنم از گریه حاليا *** تاکی شود قرین حقیقت مجاز من
حافظ ز غصه سوخت بگو حالش این صبا *** با شاه دوست پرور دشمن گذار من
خداوندا: آمدنم به درگاهت ، به امر تو بود که فرمودی :
ص: 139
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» (1).
«ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که خداوند و پیامبرش شما را به آنچه که مایه حیات و زندگانی تان است می خوانند، بپذیرید و بدانید که براستی که خداوند بین هر کس و قلبش حایل است یعنی از خود او به او نزدیکتر است ، وبسوی او محشور می شوید» .
آری، کیست که به مقام قرب تو آنس گرفت و شیدای کوی تو گردید و تو او را مورد لطف خود قرار دادی و پس از آن در کوی دیگر رفت محبت تو وقتی بر دل آدمی می نشیند تمام راهها را به دل می بندد و فقط انسان متوجه وجود عزیز حضرت حق می شود .
هرگزم مهر تو از لوح دل وجان نرود *** هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود(2)
آنچنان مهر تو ام در دل وجان جای گرفت *** که گرم سر برود مهر تو از جان نرود
از دماغ من سرگشته خیال رخ دوست *** به جفای فلک وغصه دوران نرود
ص: 140
بار پروردگارا: اگر ما به تو عشق می ورزیم، به گزاف نیست. فطرت توحیدی ما وگفتار نورانی انبیاء و اولیاء علیه السلام ما را راهنمایی نموده اند که چنین امروز گرفتارت شده ایم، حال ای عزیز، بیا و از حجاب ما را بیرون آور تا باز جمال با کرامت تو را که در تمام اشیاء واسماء متجلی است مشاهده نمائیم. خداوندا: بوی گل رویت را از چمنزار و ملکوت تمامی مظاهرت استشمام می کنیم، گویی عطر زلف توست که به مشام جانها می رسد، در حدیث شریف از قول معصوم آمده است(1): «تَعَرَّفتَ لِکُلِّ شَیءٍ فَما جَهِلَکَ شَیءٌ،وأَنتَ الَّذی تَعَرَّفتَ إلَیَّ فی کُلِّ شَیءٍ فَرَأیتُکَ ظاهِراً فی کُلِّ شَیءٍ،وأَنتَ الظّاهِرُ لِکُلِّ شَیءٍیا مَنِ استَوی بِرَحمانِیَّتِهِ فَصارَ العَرشُ غَیباً فی ذاتِهِ،مَحَقتَ الآثارَ بِالآثارِ،ومَحَوتَ الأَغیارَ بِمُحیطاتِ أفلاکِ الأَنوارِ.یا مَنِ احتَجَبَ فی سُرادِقاتِ عَرشِهِ عَن أن تُدرِکَهُ الأَبصارُ،یا مَن تَجَلّی بِکَمالِ بَهائِهِ فَتَحَقَّقَت عَظَمَتُهُ مِنَ الاِستِواءِ،کَیفَ تَخفی وأَنتَ الظّاهِرُ أم کَیفَ تَغیبُ وأَنتَ الرَّقیبُ الحاضِرُ». .
الهی: خود را به هر چیزی شناساندی ولذا هیچ چیز به تو جاهل نیست، و تویی که که خودت را در همه اشیاء به ما شناساندی ودر نتیجه تو را در همه چیز آشکارا مشاهده می کنیم. ما به خود نمی توانستیم عشقت را اختیار نمائیم. جمال و جذبه محسن تو بود که با زبان و بی زبان فریاد سر می داد که زیبایی از آن من است. بیائید
ص: 141
و فقط به من عشق بورزید. و چون در مسیر کوی تو قرار گرفتیم ونظاره ات کردیم. قرارمان و آرمشمان از دست رفت وعاشقت گشتیم و به کشاکش جمالت مبتلا گردیدیم. اما از طرفی مظاهر عالم کثرت ما را از دیدارت جدا می نمود و به هر شکلی خود را به ما نشان می داد. و از طرفی زیبائهای عالم ملکوت وانفاس قدسی ما را به تو راهنما می شدند. الهی: چگونه می توانیم همواره قربت را خریدار بوده و انس دائمی با تو داشته باشیم. مگر آنکه بکلی از خویش فاصله گرفته و در تو فانی شویم.
وبقول حافظ (ره)(1):
ای برده نرد حسن ز خوبان روزگار *** قدت براستی چو سهی سرو جویبار
دادیم دل به دست خط وخال وزلف تو *** از دست هر سه تا چه کشد این دل فکار
عشقت چو در سراچه دل خانه گیر شد *** زین در اگر بدر شوم آیم به اضطرار
الهي : عاشقانت در هجران وفراقت چنان در سوز و گداز بسر
ص: 142
می برند که کسی جز امام حسين علیه السلام ویاران او سوز وگداز عاشقانه را ندیده اند. کشتگان کربلا برای رسیدن به دیدار حضرت حق سوختند وجان در عشقش باختند.
چنانچه در حدیث شریف در خصوص شهدای کربلا آمده است که(1): «فکان الرجل یستقبل الرماح والسیوف بصدره ووجهه لیصل إلی منزلته من الجنه». .
«هر یک از یاران آن حضرت با سینه وروی گشاده به استقبال نیزه ها وشمشیرها می رفتند تا هر چه زودتر به جایگاه و منزلت قرب الهی برسند» و در کلام نورانی حضرت على علیه السلام آمده است که: «ومُناخُ رِکابٍ،ومَصارِعُ عُشّاقٍ شُهَداءَ، لا یَسبِقُهُم مَن کانَ قَبلَهُم،ولا یَلحَقُهُم مَن بَعدَهُم».
سرزمین کربلا جایگاه اقامت سواران و محل افتادن وقتلگاه عاشقان شهیدی است که به آنان که پیش از ایشان بوده اند بر آنان پیشی گرفته اند و نه آنان که بعد از ایشان خواهند آمد به آنان ملحق می شوند و در این مقام چه زیبا حافظ گفته است که:
تا جمالت عاشقان را زد به وصل خود صلا *** جان ودل افتاده اند از زلف وخالت در بلا
آنچه جان عاشقان از دست هجرت می کشد *** کس ندیده در جهان جز کشتگان کربلا
ص: 143
ترک ما گر می کند رندی و مستی جان من *** ترک مستوری وزهدت کرد باید اوّلا
وقت عیش وموسم شادی وهنگام گل است *** پنج روز ایام عشرت را غنیمت دان ولا(1)
کسی که به مقام شهود وفقر ذاتی عالم نایل گردد، دست نیازمندی جز به سوی تو دراز نخواهد کرد و از بهشت نیز بی نیاز می گردد ، چرا که با گدای صاحب خانه بودن ، خانه را نیز می توان یافت، اما با خواستن خانه ، صاحبخانه از دست خواهد رفت «اسیر بند تو از هر دو عالم آزاد است» آنان که فقر ونیستی خود را نه از راه علم وبيان مشاهده نموده اند و به مقام فنا ونیستی راه یافته اند چون با محبوب در خلوت دل آنس گیرند، به بهشت حقیقی راه یافته و پس از این عالم به نتایج باقیه آن که انس با معشوق حقیقی است می رسند چنانچه خداوند می فرماید:« لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ »(2).
«هر چه بخواهند برای آنان در بهشت فراهم است».
کلید دربهای حکمت و معرفت به دست فقراء بالله است. واین
ص: 144
نعمت در دوری از معصیت وغفلت بدست می آید. محبوب حقیقی به عاشقان وفقراء خود که همان انبیاء و اولیاء او هستند. حشمتی داده است که خورشید با عظمتی که دارد در درگاه ایشان تاج بزرگی خود را بر زمین می نهد واین مقام بدست نمی آید جز با فروتنی و تواضع در پیشگاه حضرت حق چنانچه در روایت معصوم علیه السلام آمده است(1): هیچ بنده ای مرا نشناخت جز آنکه در برابر من خشوع و فروتنی نمود. و هیچ بنده ای برای من خاکساری وفروتنی ننمود مگر اینکه همه چیز در برابر او خاشع وخاضع شدند» سلطنت ومقام عشقبازی با حضرت معشوق حقیقی زوال ندارد و آنان همواره بر عالم حکومت می کنند: آری عاشقان کوی دوست و کسانی که به مقام نیایش حقیقی رسیده اند جز ذکر حضرت معبود کاری ندارد و پیوسته جان ودل خود را با نام حضرت حق جلای عشق میدهند. وچنین با خدا نیایش می نمایند: ای محبوب عزیزم: دل من چنین گواهی میدهد و با من گفتگو دارد که تو کشنده من هستی . جان من به فدای تو، ای پروردگار عظیم الشان وای منتهای آمال و آرزوهایم، غیر از جان من وروح من چیزی ندارم که لایق تقدیم حضور باشد و فدای وجود تو نمایم و کسی که جان ودل خود را در راه عشقبازی با حضرت محبوب بذل کند اسراف نکرده است.
ص: 145
و به گفته حافظ در مقام راز گفتن با معشوق که :
ای از فروغ رویت روشن چراغ دیده *** مانند چشم مستت چشم جهان ندیده
همچون تو نازنینی سر تا به پا لطافت *** گیتی نشان نداده ایزدنیا فریده
تا کی کبوتر دل چون مرغ نیم سمبل *** باشد ز تیغ هجرت در خاک و خون تپیده
پس عاشق سالك زمانیکه در طریق دوست قدم نهاد، خودت وتعلقات عالم ماده را کنار گذاشت باید بکوشد که پیوسته این مقام را حفظ نماید تا همیشه در مسیر رائحة عطر دل انگیز پروردگار از جانب ملكوت الهی باشد.
دنیا پیوسته با همه مظاهر و زیبائیهایش در تلاش برای فریفتن آدمی است. همانطوریکه در حدیث شریف از قول معصوم علیه السلام آمده است که: معبودا(1): «إِلَهِیْ أَسْکَنْتَنَا دَارًا حَفَرَتْ لَنَا حُفَرَ مَکْرِهَا وَعَلَّقَتْنَا بِأَیْدِی الْمَنَایَا فِیْ حَبَائِلِ غَدْرِهَا، فَإِلَیْکَ نَلْتَجِئُ مِنْ مَکَائِدِ خُدَعِهَا وَ بِکَ نَعْتَصِمُ مِنَ الإِغْتِرَارِ بِزَخَارِفِ زِیْنَتِهَا، فَإِنَّهَا الْمُهْلِکَهُ طُلاَّبَهَا الْمُتْلِفَهُ حُلاَّلَهَا الْمَحْشُوَّهُ بِالآفَاتِ الْمَشْحُوْنَهُ بِالنَّکَبَاتِ،إِلَهِیْ فَزَهِّدْنَا فِیْهَا وَسَلِّمْنَا مِنْهَا بِتَوْفِیْقِکَ وَعِصْمَتِکَ وَانْزَعْ عَنَّا جَلاَبِیْبَ مُخَالَفَتِکَ وَتَوَلَّ أُمُوْرَنَا بِحُسْنِ کِفَایَتِکَ وَأَوْفِرْ مَزِیْدَنَا مِنْ
ص: 146
سَعَهِ رَحْمَتِکَ وَأَجْمِلْ صِلاَتِنَا مِنْ فَیْضِ مَوَاهِبِکَ وَأَغْرِسْ فِیْ أَفْئِدَتِنَا أَشْجَارَ مَحَبَّتِکَ وَأَتْمِمْ لَنَا أَنْوَارَ مَعْرِفَتِکَ». .
«ما را در خانه ای منزل داده ای که گودالهای نیرنگش را برای ما کنده، و با چنگالهای آرزو ما را در دامهای حیله خود در آویخته است. بار پروردگارا، پس ما را به توفیق و نگاهداری ات زاهد در آن گردان و از گزند آن سالم بدار و نهالهای محبتت را در دلهایمان بکار وانوار معرفتت را برایمان کامل گردان» آری از خدا باید دلیل راه خاست و چگونگی پیمودن طريق حق باید در پرتو عنایات او تحصیل نمود، همانطوریکه امام علی علیه السلام می فرماید(1): «بار خدایا مرا به نور عزت هر چه زیباترت برسان تا تو را عارف باشم و از غیر تو روگردان شوم».
برای رسیدن به بزم محبت حضرت حق باید از وجود مبارکش تقاضای اشراق کرد تا به واسطه دیده باطن چراغ متيت خود وشهوت و توجه وطلب واراده خویش را به کلی خاموش نموده وغير از خدا همه را فراموش کرده تا خورشید حقیقت وعلامت وادی محبت و نشانه صبح وصال بر او طالع گردد، هر قدر که تجلی و مشاهده قوی باشد محبت انس به حضرت پروردگار بیشتر
ص: 147
می گردد و هر قدر که عشق و علاقه بیشتر شد ثمره آن که بهجت ولذت باشد بالاتر می رود. محبت وارادتی صاحب ارزش می باشد وختم به وصال می گردد که همراه با تفکر و تعقل باشد. آری عشقی پذیرفته است که بر اساس شناخت و تفکر بنا گردیده باشد زیرا آنچه بر مبنای شناخت و تعقل بنا گردید پایدار است (1)
«هبط جبرئیل علی آدم علیه السلام ، فقال: یا آدم ، إنّی أمرت أن أخیّرک واحده من ثلاث فاخترها ودع اثنتین. فقال له آدم : یا جبرئیل ، و ما الثّلاث؟ فقال: الحیاء، و العقل، و الدّین. فقال آدم : إنّی قد اخترت العقل. فقال جبرئیل للحیاء و الدّین: انصرفا و دعاه . فقالا: یا جبرئیل ، إنّا أمرنا أن نکون مع العقل حیث کان. قال: فشأنکما. و عرج». .
جبرئیل از طرف خدا نزد آدم علیه السلام آمد و گفت ای آدم من از جانب خدا مأمور شده ام تا تو را در انتخاب یکی از این سه خصلت، مخیر سازم یکی از آن سه را برگزین ودو تای آن را واگذار ، آدم پرسید: آن سه خصلت چیست ؟ جبرئیل گفت: 1۔ عقل 2- حیاء 3- دین - آدم گفت: در میان این سه خصلت، خصلت عقل واندیشیدن را برگزیدم، جبرئیل به حياء ودین گفت: شما جدا شوید و عقل را به خودش واگذاريد، حياء ودین گفتند: ای جبرئيل ما مأمور هستیم که همراه عقل باشیم و از او جدا نشویم» نیایش وارتباطی که بر اساس عقل بنیان نهاده شود چنان معرفتی به انسان میدهد که پیوسته در فراق حضرت حق نالان وسوزان است چنان عشقی به
ص: 148
آدمی می بخشد که محبوب حقیقی را با هیچ چیز معاوضه نخواهد کرد (1)، «لمّا طرح إخوه یوسف یوسف فی الجبّ أتاه جبرئیل فدخل علیه فقال یا غلام ما تصنع ها هنا فقال إنّ اخوتی ألقونی فی الجبّ قال أ فتحبّ أن تخرج منه قال ذاک إلی اللّٰه عزّ و جلّ إن شاء أخرجنی قال فقال له إنّ اللّٰه یقول لک ادعنی بهذا الدّعاءِ حتّی أخرجک من الجبّ فقال له و ما الدعاءُ قال قل اللّهمّ إنّی أسألک بأنّ لک الحمد لا إلٰه إلاّ أنت المنّان بدیع السماوات و الأرض ذو الجلال و الإکرام أن تصلِّی علی محمّد و آل محمّد و ان تجعل لی ممّا أنا فیه فرجاً و مخرجاً»
هنگامیکه برادران یوسف علیه اسلام آن حضرت را به بیابان برده و به چاه افکندند، جبرئیل نزد یوسف علیه السلام آمد و گفت: ای ، جوان در اینجا چه می کنی؟ یوسف گفت: برادرانم مرا در چاه افکنده اند، جبرئیل گفت: آیا دوست داری از چاه خارج گردی؟
یوسف گفت: این با خداوند بزرگ، اگر خواست مرا خارج می کند . جبرئیل گفت: خداوند به تو می فرماید: مرا با این دعا از روی تفکر و شناخت بخوان، تا تو را از چاه خارج سازم.
یوسف گفت: آن دعا چیست ؟ جبرئیل گفت آن دعا این است که : خدایا از درگاه تو درخواست می کنم، به اینکه حمد و سپاس مخصوص ذات پاک تر است. معبودی نیست جز وجود یکتای تو که بخشنده نعمتهای فراوان هستی، آفریننده آسمانها و زمین
ص: 149
وصاحب مقام ارجمند و والا می باشی، از تو می خواهم بر محمد و آل او صلی الله علیه وآله وسلم درود بفرستی و مرا از این محلی که قرار دارم خارج سازی و راه گشایشی برای خلاصی من باز کنی.
نیایش وعشق ورزیدن به وجود مقدس حضرت حق وقتی با معرفت همراه باشد، انسان از حصار تنگ خود بینی نجات پیدا کرده و سراسر وجود خود غرق در جمال وجلال حضرت پروردگار می نماید. (همانگونه که امام معصوم علیه السلام در بیان شریف خود می فرماید(1): «وَاقْشَعْ عَنْ بَصَائِرِنَا سَحَابَ الإِرْتِیَابِ وَاکْشِفْ عَنْ قُلُوْبِنَا أَغْشِیَهَ الْمِرْیَهِ وَالْحِجَابِ وَأَزْهِقِ الْبَاطِلَ عَنْ ضَمَائِرِنَا».
بار پروردگارا: ابر شک و تردید را از جلو دیدگان دل ما بر کنار گردان و پرده های دودلی وحجاب را از برابر دلهایمان بر طرف فرما وباطل را از درونهایمان بیرون) و نابود کن . وحق را در نهادمان پا برجانما، زیرا براستی که شكها وگمانها آبستن فتنه ها وآشوبها گشته و بخششها وعطایای تو را می آلایند، آری اگر چه رسیدن به حضرت پروردگار هزاران خطرات و ناملایمات در پیش دارد، اما اگر از نهایت راه و رسیدن به سر منزل مقصود و مشاهدات ولذايذی که برای انسان عاشق و شیدای حضرت محبوب حاصل می شود، همه مشکلات آن را به جان خریدار می شود. همانگونه که
ص: 150
حافظ (ره) می گوید:
عتاب يار پریچهره عاشقانه بکش *** که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند(1)
از ملك تاملكوتش حجاب برگیرند *** هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق ليک *** چو درد در تونبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار ودل خوش دار *** که رحم اگر نکند مدعّی خدا بکند
طريق الى الله را مشکلاتی در پیش است، ولی آنانکه با تفکر و تعقل عاشق وجود مقدس حضرت حق گردیده اند و در این طريق قدم نهاده اند راه را از چاه می شناسند. و به سختيها اعتنایی ندارند، ولی طریق می کنند تا به قرب جانان راه یابند و محرم اسرار حق گردیده ودر کوی حضرت دوست ساکن گردند(2):
طفیل هستی عشقند آدمی وپری *** ارادتی بنما تا سعادتی ببری
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است *** نعوذ بالله اگر ره به مأمنی نبری
ص: 151
اگر انسان عاشق می خواهد محرم اسرار گردیده و به سلامت از این طريق بگذرد و قدرت مقابله با مشکلات و سختیها داشته باشد باید مجرد شود واز تعلقات رهیده و قلب خود را جایگاه حضرت حق نماید. چنانچه در روایت شریف نبوی آمده است(1):
«القَلبُ حَرَمُ اللّهِ؛فَلا تُسکِن حَرَمَ اللّهِ غَیرَ اللّهِ.». .
«قلب حرم وسرا پرده خداوند است. پس در سرا پرد خدا، غیر از خدا را جای مده» باید پیوسته آدمی تمنای انوار حضرت محبوب نماید و در مسیری قرار گیرد که عاشقان حقیقی حضرت پروردگار قرار گرفته و به مقصد رسیده اند، و به مرحله ای برسد که عشق سرمدی در دل انسان عاشق جای گرفته و زندگی تازه ای بیابد چنانچه پروردگار می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ»(2).
«ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که خدا و رسولش برای آنچه مایه حیات و زندگانی تان است شما را می خوانند بپذیرید و بدانید که همانا خداوند میان هر کس ودل او حایل است و تنها
ص: 152
بسوی او محشور می شوید».
و در جایی دیگر می فرماید: «یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیم» (1).
«ای کسانی که ایمان آورده اید تقوای خدا را پیشه کنید و به رسولش ایمان آورید تا خداوند دو پیمانه از رحمت خویش را به شما عطا نموده و نوری برای شما قرار دهد که بدان رهنمون شوید».
اگر عنایت ولطف حضرت معشوق به عاشق نباشد. چه کسی می تواند از ظلمتهای عالم طبیعت نجات یابد و از کمالات نفسانی وتجلیات رحمانی بهره مند گردد ، نیایشگران حقیقی وعاشقان دلباخته حضرت حق پیوسته در پیشگاه حضرت معبود می نالند که: بار پروردگارا آیا وقت آن نشده که بندگان دلباخته خود را مورد ترحم والطاف خاصت قرار دهی. تا ایشان را قدرت بازگشت و عمل به عهد عبودیت حاصل شود وعهد ازلی خود را که در این عالم از آن سر باز زده اند و تمام توجهشان را جهان طبیعت به خود جلب نموده یاد آور شوند. ودر قیامت نگویند ما از آن غفلت داشتیم چنانچه در کلام نورانی حضرت حق آمده است که:
ص :153
«وَإذِ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنيِ آَدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَ شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ»(1).
«و به یاد آور هنگامی که پروردگارت از پشت فرزندان آدم و نسل وذره ایشان را بر خودشان گواه گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم گفتند: بلی گواهی میدهیم. تا در قیامت نگوئید ما از آن خبر نداشتیم»
آری آیا وقت آن نشده که به خود ترحم کنیم وعمر به بطالت نگذاریم، و در طریق ذکر و معرفت و توجه به محبوب حقیقی قرار گیریم و از توجه و تعلق به مجاز چشم بپوشیم واز نقض عهد عبودیت با حضرت پروردگار پشیمان گردیم ودست از بندگی غیر دوست برداشته و فقط در مقابل او ستایش نمائیم. چنانچه خداوند می فرماید:
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ. وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ» (2).
«ای فرزند آدم، آیا با شما عهد و پیمان نبستم که شیطان را نپرستید، زیرا او دشمن آشکار شماست و مرا بندگی و پرستش کنید که این راه راست و صراط مستقیم می باشد».
ص: 154
مگر خبر آنان که دست از سیر و سلوک وعشق جانان وعبودیت واقعی حضرت دوست کشیدند به شما نرسیده که به چه ندامتی مبتلا گشته اند وآتش آن چگونه در وجودشان شعله ور است، ودیگر کاری نمی توانند انجام بدهند.
پس ای انسانها: سزاوار است هر چه زودتر به خود ترحم و بازگشت داشته باشیم وخلف وعده ای که با پروردگار کرده ایم باز گردیم و تجدید پیمان و عهد کنیم.
همانگونه که خداوند می فرماید: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»(1).
«از مؤمنان مردانی هستند که به آنچه با خداوند عهد و پیمان بسته اند، صادقانه وفا نمودند پس برخی از آنان در گذشته و بعضی از ایشان چشم به راه و منتظر بوده و به هیچ وجه پیمان خویش را دگرگون ننموده اند».
و به گفته خواجه حافظ:
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی *** تا راه بین نباشی کی راهبر شوی
ص: 155
دست از پس وجود چو مردان را بشوی *** تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
گر نور عشق حق به دل وجانت اوفتد *** بالله كز آفتاب فلک خوبتر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود *** در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی(1)
یکی از صفات بارز انسانهای عاشق ونیایشگران واقعی که در حقیقت می توان گفت این صفت از ثمرات ارزشمند ارتباط با خداست. سکوت و خاموشی است. عرفا و بزرگان سیر وسلوک خاموشی را نعمتی بزرگ قلمداد کرده اند، زیرا در خاموشی آرامش جسم وحواس، امنیت از پستی وگناه و بی نیازی از پوزش خواستن
از دیگران نهفته است.
همین طور که امام صادق علیه السلام می فرماید(2): «النُّطْقُ رَاحَهٌ لِلرُّوحِ وَ السُّکُوتُ رَاحَهٌ الجسد» .
«سکوت مایه راحتی جسم است» .
ص: 156
جلال الدين محمد مولوی، خاموشی را دخل وسخن گفتن را خرج میداند و می گوید:
این سخن در سینه دخل مغزهاست *** در خموشی مغز جان را صد نماست(1)
چون بیامد بر زبان شد خرج مغز *** خرج کم کن تا بماند مغز نغز
از جمله عهدهایی که خداوند با انسان دارد حفظ زبان و خاموشی و پرهیز از لغو وگفتار بیهوده است، زیرا سخن بیهوده دل را تاریک می کند و دلی که تاریک گردید دیگر نور خدا در آن روشن نیست وآن دل نمی تواند در مقام نیایش با پروردگار سخن بگوید و محرم راز گردد، زیرا سخن پیکانی است که از اسلحه زبان به خارج پرتاب می شود اگر صحیح باشد و در کلام صواب نهفته باشد به هدف اصابت خواهد کرد و حق آشکار خواهد شد و اگر ناصواب باشد باعث انهدام دل و جان می گردد و چه دردی از این بالاتر، امام صادق علیه السلام می فرماید: «خواب موجب آسایش بدن است ، سخن گفتن بحق سبب راحت روح وسکوت سبب آرامش عقل است» (2)
پیامبر بزرگوار اسلام، رستگاری و ارتباط با خدا و نیایش عاشقانه را
ص: 157
در خاموشی می داند و می فرماید: «من صمت نجا» «کسی که خاموش است و سکوت پیشه خود نماید نجات می یابد و در مسیر حق قرار می گیرد»(1).
وحضرت علی علیه السلام «بِالصَّمتِ یَکثُرُ الوَقارُ »، «جَمالُ الرَّجُلِ الْوَقارُ»
«سکوت را وسیله افزایش وقار قلمداد می فرماید» «ووقار عامل افزایش هیبت و وسیله زیبایی انسان می داند»(2).
حکیمی می گوید (3) در سکوت 7000 نیکی است که همه آنها در هفت کلمه جمع شده است. سکوت عبادتی بی مشقت، زینتی بی آرایش، هیبت ووقاری است بدون پادشاهی ، دژی بی دیوار، بی نیاز از عذر خواستن نزد دیگران ، آرامش فرشتگان نویسنده اعمال و بالاخره وسیله پوشش عيوب خویشتن است» حال که برتری کلام حق بر سکوت روشن گردید دانسته شد که ارزش آن به حدی است که می تواند بهشت را برای انسان فراهم نماید، باید آفات آن را شناخت وبا هوشیاری و دقت به نابودی علفهای هرز گلستان کلام همت گماشت تا به منطق صواب نائل شد و در جایگاه عاشقان حقیقی حضرت حق قرار گرفت، باید دانست که کلام نیز مانند سایر افعال انسانی ، نوعی کار
ص: 158
وعمل است و مانند بقیه اعمال سزاوار پاداش و کیفر می باشد، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید(1): «مَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلاَّ فِیمَا یَعْنِیهِ». .
بدرستی کسی که کلام خود را از عمل خود بداند، کلامش کم می شود مگر در حد ضرورت وبیان پاسخ وكلام حق» راستی کسی که کلام خود را از عمل خویش حساب کند، سخن گفتنش کم می شود، جز در موارد معین معاذ بن جبل می گوید(2):
كنت مع النبي علیه السلام في سفر فأصبحت يوما قريبة منه ونحن نسير، فقلت : يا رسول الله ، أخبرني بعمل يدخلني الجنة ، ويباعدني من النار فأخبره - إلى أن قال -: ألا أخبرك بملاك ذلك كله ؟ قلت : بلی یا رسول الله ، قال : كف عليك هذا. وأشار بلسانه. قلت: يا نبي الله ، وإنا المؤاخذون بما نتكلم به ؟ قال : ثكلتك أمك، وهل يكب الناس في النار على وجوههم».
با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در راهی که می رفتیم پرسش کردم که مرا به کاری ارشاد فرما که به بهشت نزدیک واز جهنم دور سازد، حضرت مطالبی را بیان فرمود. سپس نتیجه گیری کرد که آیا می خواهی بدانی که ملاک اصلی تمام صحبت های من چیست. گفتم آری، حضرت با دست خویش به زبانشان اشاره فرمودند که این را نگه دار یعنی مراقب
ص: 159
گفتارت باش. سپس گفتم ای رسول خدا ما برای صحبت هایمان مواخذه می شویم. پیامبر صلی الله و علیه وآله وسلم بر آشفت و فرمود. آیا آنچه باعث افتادن انسان در آتش است چیزی جز زبان اوست.
آری انسان عاشق که بیهوده نمی گوید همیشه در یاد و ذکر حضرت حق است وذكر او تدبر و تفکر است و این بالاترین نیایش وخير است برای کسی که طالب خیر و پرهیزکاری باشد، همانگونه که بزرگان عرفان و صاحبان انفاس پاک میگویند فضیلت وفضل برای کسی است که اهل خیر باشد یعنی کلامش خیر وعملش بر اساس خیر صورت گیرد. وچه خیری وجه فضلی بالاتر از کلام حق که همان یاد وذکر حضرت پروردگار می باشد و چه شری بالاتر از اینکه انسان کلامی غیر از حق بگوید، پس از سزاوار است که انسان عاشق در غیر کلام حق سکوت و خاموشی پیشه خود ساخته و از آنکه بیهوده وعبث بگوید پرهیز نماید، علمای اخلاق در تعریف فضیلت می گویند: عبارت است از استعداد دائم برای رفتارخیز، یا استعداد مطابقت افعال ارادی با قانون اخلاقی.
افلاطون گوید(1): فضیلت عبارت است از علم به خیر و عمل به آن.
ص: 160
ارسطو می گوید فضیلت عبارت است از استعداد طبیعی یا اکتسابی برای قیام به افعال مطابق با خیر که همان بیان کلام حق است. كانت می گوید: فعلی که از اراده صالحی با نیت کاملی صادر شده باشد به شرط اینکه این اراده صالح در عمل بر اساس قانون اخلاق مطابق با عقل بوده باشد و بدون طمع ثواب یا ترس عقاب، تحقیق یابد فضیلت گویند».
آری فضیلت یعنی بهره بردن از بندگی پروردگار کسی اهل فضل است که مسیر عبودیت پیشه خود نماید و در بندگی ثابت قدم باشد، تا به کی می خواهیم از بندگی حضرت حق بی بهره باشیم. مگر فراموش کرده ایم که خداوند می فرماید: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ) (1) «وجن وانس را نیافریدیم جز برای اینکه مرا بپرستند».
باید آدمی خود را در جایگاه واقعی بندگی قرار بدهد تا از تمام کمالات وتجليات اسماء وصفات ما بر خوردار گردد، همانگونه امام علی علیه السلام می فرماید(2): «عباد الله ان من أحب عباده إليه عبدأ أعانة الله على نفسه . فزهر مصباح الهدى في قلبه ، وارتوى من عذب فرات
ص: 161
سهلت له مواردة ، فشرب نهلا ، وسلك سبيلا جددة ، قد خلع سرابيل الشهوات ، وتخلى من الهموم إلا هما واحدا انفرد به»: «ای بندگان خدا، براستی که از محبوترین بندگان نزد خداوند بنده ای است که خدا او را بر نفس خویش یاری نمود پس چراغ هدایت در دلش روشن گردید و از آب گوارا و شیرین که آبرا همایش هموار است سیراب گشت خداوند بزرگ در قرآن می فرماید:
(فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ)
«هیچکس نمی داند چه پاداشهائی که مایه روشنی چشمها است برای آنها نهفته شده این جزای اعمالی که انجام می دادند»(1) و در حدیث مشهوری از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آمده است که: «إنَّ اللَّهَ يَقُولُ: اعْدَدْتُ لِعِبادِيَ الصّالِحينَ ما لا عَيْنٌ رَأتْ، وَلا اذُنٌ سَمِعَتْ، وَلا خَطَرَ عَلَي قَلْبِ بَشَرٍ» «خدا می فرماید برای بندگان صالحم پاداشهائی فراهم کرده ام که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی شنیده وبر فکر کسی نگذشته است»(2) نعمتهای روحانی و معنوی بهشت به مراتب از نعمتهای مادی وجسمانی برتر و والاتر و پر شکوه تر است، لذت درک معرفت الله ونیایش واقعی در پیشگاه حضرت حق وجذبه های جلال و جمال او وانوار الطاف خفیه پروردگار و مستی از جام عشق ذات مقدس او آنچنان است که یک لحظه از آن از تمام
ص: 162
نعمتهای مادی جهان و همینطور نعمتهای بهشت برتر است ، انسان گاهی نمونه های بسیار کمرنگ این مطلب را در این دنیا تجربه کرده است که وقتی حالی برای عبادت و خلوت با پروردگار دست دهد وانسان غرق مناجات با قاضى الحاجات گردد. دنیا و آنچه در آن است به فراموشی می سپارد و در لحظات کوتاهی محو جمال بی مثال حضرت دوست می شود، بخصوص اگر آدمی در مکانی قرار گرفته باشد که به او از جهت حال مناجات و نیایش کمک نماید مثل - عرفات ومشعر ودر جوار خانه خدا حال اگر این حالات مکررا برای انسان پیش بیاید، چگونه خواهد بود و چه زیبا حافظ این حالت به نظم کشیده است چنانچه می گوید:
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد *** حالتی رفت که محراب بفریاد آمد
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار *** كان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد ومرغان چمن مست شدند *** موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم *** شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنراز بخت شکایت منما *** حجله حسن بیارای که داماد آمد
ص: 163
دلفریبان نباتی همه زیور بستند *** دلبر ماست که با حسن خدا داد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دادند *** ای خوشا سر و که از بار غم آزاد آمد(1)
آری اگر آدمی در این مرتبه و مقام قرار گرفت. به خصوص اینکه در بهشت لقای پروردگار عوامل غفلت وبیخبری از خداوند وگرفتاریهای که حضور قلب را بر هم می زند وجود ندارد. وحجابها و موانع معرفت از مقابل دیدگان دل کنار رفته درک ودید انسان به مراتب قویتر می گردد. و از وسوسه های شیطانی که همیشه مزاحم رهروان این راه است مطلقة خبری نیست. آنگاه می توان تصور کرد که در آنجا چه خبر است، چه غوغایی از نعمتهای معنوی بر پا است و چه جذبه های نیرومندی روح را به جوار قرب حق میکشد. او را در انوار ذاتش مستغرق می سازد. واز خویشتن خویش غافل می کند و کارش به جایی می رسد که جز او نمی بیند وجز او نمی خواهد وهر چه می خواهد همان می بیند و هر چه دلش همان را می خواهد، کسانی که در وادی حضرت محبوب قدم نهاده
ص: 164
وبه مقام خلوت گزیدن با پروردگار نائل می شوند. خداوند نیز به آنها سلام می کند چنانچه خود می فرماید: «سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ» «برای آنها سلام است. سخنی از پروردگار مهربان»(1)
سلامی آکنده از محبت و مملو از لطف رحمت، این سلام و درود الهی. این ندای روحپرور و نشاط آفرین و مملو از لطف و احسان چنان روح وجان نیایشگران حضرت حق را مجذوب می کند وغرق نشاط می سازد که با هیچ نعمتی برابر نیست. آری یک لحظه شنیدن ندای محبوب که از لطف و عنایتش برخاسته بر تمام دنیا و آنچه در آن است برتری دارد، جذبه لقای حضرت حق ودیدار الطف یار وسلامی که نشانه رفع حجاب است آنقدر لذتبخش وشوق انگیز وروحپرور است که اگر عاشقان او از این افاضه معنوی دور بمانند قالب تهی می کنند. چنانکه بعضی از مفسران اهل سنت در حدیثی از امام علی علیه السلام این جمله پر معنی را نقل کرده اند که فرمود: «لَوْ حَجَبْتُ عَنْهُ ساعَهً لَمُتُّ» «اگر یک ساعت از دیدار او محجوب بمانم می میرم» (2).
هیچ چیزی برای انسان لذت بخش تر از این نیست که احساس کند
ص: 165
محبوب عزیز ودلبند ووالامقامش از او راضی است. این احساس رضایت آنچنان نشاطی به انسان می بخشد که با هیچ چیز برابر نیست. آری لذت درک رضای حضرت حق از بزرگترین لذات معنوی است لذتی است آمیخته با احساس شخصیت ارزش وجودی، چرا که اگر ارزش و شخصیتی از سوی محبوب بزرگش پذیرفته نمی شد، خداوند کرارا در کلام نورانیش در قرآن مجید به این نکته لطیف اشاره کرده و بر آن تکیه نموده است که:(وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ) «برای پرهیزکاران خشنودی خداوند است»(1) این بزرگترین نعمت وعنایت است که در یک جمله کوتاه وسربسته بیان شده است.
در حدیثی از ابو سعید خدری از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می خوانیم خداوند بهشتیان ومناجات کنندگان حقیقی را مخاطب ساخته می گوید: آیا با این نعمتهایی که به شما دادم راضی شدید؟
عرضه می دارند: چرا خشنود نباشیم در حالی که عطایایی به ما بخشیدی که به احدی از خلقت نداده ای.
می فرماید: آیا چیزی که از همه اینها برتر است به شما بدهم. عرضه می دارند: پروردگارا چه از این بهتر: می فرماید: رضوان وخشنودی خودم را به شما بخشیدم وهرگز بعد از
ص: 166
این بر شما خشم نخواهم گرفت»(1) به هر حال هیچ کس نمی تواند آن جذبه روحانی ولذت مدام معنوی ومشاهدت را که به انسان به خاطر احساس رضای خداوند دست میدهد توصیف کند.
آری حتی گوشه ای از این لذت روحانی از تمام نعمتهای بهشتی ومواهب بسیار عظيم وجالب آن برتر و بالاتر است. و پیروزی فراتر از این نیست که انسان احساس کند مولا ومحبوب ومعبودش از او راضی است و نشانه این رضا
وخشنودی آن است که هر چه از مواهب در تصور میگنجد یا نمی گنجد به او عنایت فرموده است. چنانچه خداوند می فرماید: (رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ) «هم خداوند از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنود خواهند بود واین است پیروزی بزرگ»(2) آری این است پاداش کسانی که از مرحله نفس اماره ولوامه فراتر رفته وبه عالم معنى وحضور ونیایش واقعی که همان اطمینان و خشنودی ورضای حضرت حق است گام نهاده اند. هوسهای سرکش را رام کرده و شیطان را مهار زده و بر مرکب تقوی و پرهیزکاری سوار شده اند. و چه زیبا حافظ بیان کرده که :
ص: 167
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است *** چون کوی دوست هست بصحرا چه حاجتست
جانا به حاجتی که تراهست باخدا *** کاخرد می پرس که ما را چه حاجتست
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم *** آخر سئوال کن که گدارا چه حاجتست
در باب حاجتیم وزبان سئوال نیست *** در حضرت کریم تمنا چه حاجتست
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست *** اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجتست(1)
یکی از با ارزشترین لذائذ معنوی روحانی که برای نمایشگر واقعی و انسانهای عاشق حضرت دوست بوجود می آید آن است که محبوب جامع كل كمالات نظر لطف به آنها بیفکند و با آنها سخن می گوید. و از آن فراتر اینکه انسان بتواند به مقام شهود ذات پاک او برسد. یعنی با چشم دل حضرت حق را مشاهده نماید. وغرق دریای جمال او گردد. قرآن روی این موهبت
ص: 168
عظیم معنوی کرار تکیه کرده است. چنانچه می فرماید: (وَلاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَلاَ یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیم) «خداوند در قیامت با آنها سخن نمی گوید و آنها را پاکیزه نمی کند و برای آنها عذاب دردناکی است» (1) از این آیه به خوبی استفاده می شود که این مواهب فقط نصیب انسانهای نیایشگر واقعی یعنی افراد مؤمن و متقی خواهد شد. خدا با آنان از طریق لطف سخن می گوید. یعنی همان مقامی را که پیامبران الهی در این جهان داشتند و از آن لذت می بردند. مؤمنان در آن جهان دارند و چه لذتی از این بالاتر و علاوه بر سخن گفتن نظر لطف خاص خود را به آنها می افکند و چه موهبتی از این عظیمتر که او با نگاهی آکنده از لطف به عاشق بی قرار ومحب صادق خود نظر بیفکند:
آدمی آن عاشقی که قرب ووصال ونگاه پر از لطف و محبت حضرت حق را می طلبد. باید از هر چیز جز یاد او چشم بپوشد. ودر فکر کسب اندوختن مال وجاه نباشد، چنانچه امام معصوم علیه السلام می فرماید: «بِئْسَ اَلاِخْتِیَارُ اَلتَّعَوُّضُ بِمَا یَفْنَی عَمَّا یَبْقَی.» چه بد گزینشی است. باقی را دادن وفانی را گرفتن»(2)
و در جای دیگر می فرماید: «طُوبَی لِمَنْ سَعَی فِی فِکَاکِ نَفْسِهِ قَبْلَ
ص: 169
ضِیقِ اَلْأَنْفَاسِ وَ شِدَّهِ اَلْإِبْلاَسِ .» خوشا به حال کسی که پیش از تنگی نفسها وسختى حزن وتحير ونومیدی در آزادی نفس خویش بکوشد» (1):
آری، تعلقات وآرزوها و اندیشه های پراکنده دنیوی، عاشق دلباخته را از معشوق حقیقی دور می سازد و از نگاه لطف حضرت محبوب محروم می نماید. آدمی تا گرفتار این مصیبات است. قدم از قدم بر نخواهد داشت و حاصلی از عمر خویش نمی تواند بگیرد، وچون از عالم طبع بکلی انقطاع حاصل نمود. عاشق و بی قرار حضرت دوست خود را در دامن پر لطف و نگاه محبت آمیز حضرت حق خواهد دید، آدمی چون در کوره عشق گداخته گردد، کدورتهایش گرفته و خالص می گردد، و آنگاه قابلیت پیشگاه پر مهر و عطوفت حضرت حق را پیدا میکند. و محبوب حقیقی او را به قرب ونگاه پر مهر خود پذیرا می شود. این کار بواسطه راهنمای عقل وپس از آن به وسیله عشق حقیقی که در نیایش پاک متجلی می گردد حاصل خواهد شد، زیرا در وادی عشق دیگر عقل کارایی ندارد.
چنانچه در قول معصوم علیه السلام آمده است که: «ولَاَسْتَغْرِقَنَّ عَقْلَه
ص: 170
بِمَعْرِفَتی ولَاَقومَنَّ لَهُ مقامَ عَقْلَه» : «وبدرستی که عقلش را غرقه معرفتم نموده و بی گمان خود به جای عقل او قرار می گیرم» (1)عشق وارتباط خالص است که انسان را از خودت می رهاند وفاني في الله می کند نه عقل چنانچه حافظ می گوید:
خرد هر چند، نقد کائنات است *** چه سنجد، پیش عشق کیمیا کار
سکندر را نمی بخشند آبی *** به زور وزر، میسر نیست این کار (2)
نعمت غم عشق حضرت حق کیمیای است که به هر کس عنایت فرماید، بدن عنصرش را از ظلمت عالم طبیعت خارج نموده و به عالم سراسر نور وصفای ( فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) ، «یعنی در جایگاهی که صدق وصفا وحقیقت در نزد پادشاه مقتدر است رهنمون می گردد»(3) ونيز (عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) «نزد پروردگارشان روزی داده می شوند» (4) وبه گفته حافظ:
غمش تا در دلم مأوی گرفته است *** سرم چون زلف او سودا گرفته است
ص: 171
همای همم عمری است کزجان *** هوای آن قد و بالا گرفته است
شدم عاشق، به بالای بلندش *** که کار عاشقان بالا گرفته است(1)
آنان که جمال حضرت حق را مشاهده نموده اند، چنان عشق به او، آنها را از خود غافل نموده که نعمتهای این جهان و آن جهان نزدشان ارزش وقدر و قیمتی ندارد، «نَعیمُهُم فی الدُّنیا ذِکری وَمَحَبَّتی وَرِضایَ عَنهُمْ» «نعمت وخوشی شان در دنیا، یاد ودوستی وخشنودی من از آنان می باشد»(2) وبه دنیا چون زاد و توشه مختصری که هنگام سفر با خود بر می دارند برای رسیدن به مقصد می نگرند نه آنکه مقصدشان باشد. چنانچه خداوند می فرماید: (قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ وَالْآخِرَهُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقَی وَلَا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا) (3)« بگو: کامیابی دنیا اندک است. وآخرت برای کسی که تقوا پیشه کند بهتر می باشد».
الهی: لحظه ای که در این عالم مرا متوجه خود ساختی واز
ص: 172
راه لطف وعنایت دل وجان مرا متوجه نور جمال وجلال خود نمودی و من نیز عشق تو را اختیار نمودم، به جلال وجمالت ، وبه دریای پر مهر و محبتت که قطره ای از آن نوشیدم، عبادات خشک و بی مغز وزهد ریایی وتمام هستی ام از دست برفت و به فنا گرائیدم، نمی دانم سرانجام در این معامله ای که با تو نموده ام. چه خواهد شد. آیا از لبت آب حیات خواهم نوشید و به بقا راه خواهم یافت، یا بی نصیب از آن خواهم شد این سخن عاشق دلباخته است با حضرت حق که این نمادی از راز و نیاز نیایشگر حقیقی است با معبود بی همتا. همیشه در خلوت با محبوب حقیقی سخن می گویند: سودای محبت وعشقت مرا در کشاکش جلال و جمالت قرار داده و از زهد خشکم جدا نمود. نمیدانم پس از این با من چه خواهی کرد.
و به گفته حافظ:
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو *** تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
از خطا گفتم شبی موی تو را مشک ختن *** می زند هر لحظه تیری مو براندامم هنوز
نام من رفته است روزی بر لب جانان به سهو *** اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز
ص: 173
پرتو روی تو را در خلوتم دید آفتاب *** می دود چون سایه هر دم بر لب بامم هنوز» (1)
بار خدایا: اگر چه من سرگرم آن تجلی از لیام ولی چون در قالب خاکی ام قرار داده ای، به ظلمت عالم طبیعت وحجاب آن مبتلا گشته ام، دیگران با مجاهدات و تلاش ونیایش پاک خود را به تمامی از آن ظلمت رهانیده و پخته گردیدند و به مرتبه مشاهدات ازلی بازگشتند. ولی من هنوز بکلی از خویش خارج نگشته ام و هنوز خامم. لذا محتاج تجلیات و جذبات پرشور توام تا از ظلمت عالم طبیعی بشری بکلی خلاصی پیدا کرده و پخته گردم تا قابل
عنایت بقای بعد از فنا شوم. همانگونه که در کلام معصوم آمده است:
«إلهي حَقِّقني بِحقائِقِ أهلِ القُربِ واسْلُك بي مَسلَكَ أهلِ الجَذبِ إلهی اطلُبنی بِرَحمَتِکَ حَتّی أصِلَ إلَیکَ،وَاجذِبنی بِمَنِّکَ حَتّی اقبِلَ عَلَیکَ.» «معبودا، مرا به حقایق مقربائت آراسته نما، وبه راه و روش مجذوبین رهسپارم ساز. بارالها: با رحمتت مرا به خویش بخوان تا به تو واصل شوم و با عطا واحسانت به سوی خود جذبم نما تا به تمام وجود بر تور وی آورم» (2). وبه گفته
ص: 174
حافظ (ره):
به عنایت نظری کن که من دلشده را *** نرود بی مدد لطف تو کاری از پیش
آخرای پادشه محسن وملاحت چه شود *** گر لب لعل تو ریزد نمکی بر دل ریش
پرسش حال دل سوخته کن بهرخدا *** نیست از شاه عجب گر بنوازد درویش (1)
آری در پیشگاه حضرت حق باید جان داد و از تعلقات وهستی خود جدا گردید تا فنا حاصل شود. وبه بقای معبود و آرامش حقیقی دست پیدا کرد.
تانگردی آشنا زین پرده بویی نشنوی *** گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عسق نتوان دم زد از گفت و شنید *** زآنکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود وگوش(2)
سالک کوی دوست چون در این عالم در مقام اصلاح خود بر می آید و به تزکیه نفس خویش می پردازد و دلش از تعلقات پاکیزه می نماید. در اینحال خود را چون مردان خدا تنها می یابد و از همه
ص: 175
چیز جز دوست و توجه به او دست کشیده و فقط مشغول ذکر ویاد حضرت محبوب می گردد چنانچه در کلام حضرت حق آمده که :( قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ » بگو: «خدا وسپس رهایشان کن» (1) یا در جای دیگر می فرماید: «فَفِرُّوا إِلَى اللّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ.» (2) «پس بسوی خدا بگریزید که من بیم دهنده آشکار از جانب او برای شما هستم» آری عاشقان و کسانی که خدا را گرفته و همه چیز دیگر را رها نموده اند لذا در پیشگاه حضرت حق در این جهان به غربت بسر می برند. چنانچه در کلام معصوم علیه السلام آمده است: «فَارْحَمْ فِی هَذِهِ اَلدُّنْیَا غُرْبَتِی» «پس در این دنیا بر غربتم رحم نما» (3)، آنان که دوست و قرب حضرت حق را می طلبند همواره در بلای هجران وابتلائات و ناراحتیها بسر می برند. رهروان طريق حقیقت . راه نیستی و از دست دادن خویش واندیشه های خود را می پیمایند و پروردگار آنها را در کشاکش جلال خود قرار می دهد. تا هر چه دارند و از خود می دانند بریزند وسبکبال به مقصود خویش راه یابند. با این همه غربت چون کارشان با عشق و محبت دوست می باشد. به فراق و مشکلات آن توجه ندارند. و به گفته حافظ :
ص: 176
مرا گدای تو بودن ز سلطنت خوشتر *** که ذل جور و جفای تو، عز وجاه من است
مگر به تیغ اجل خیمه بر کنم ورنه *** رمیدن از در دولت نه رسم وراه من است(1)
رنج و درد فراق نباید انسان عاشق حضرت حق را بر آن دارد که دست از توجه به محبوب برداشته و از او فاصله گیرد، زیرا دوای درد عاشق، دیدار حیات بخش حضرت محبوب می باشد. پس باید در این طریق صبر و تحمل پیشه کرد تا یار، انسان عاشق ودلداده خود را پذیرا شود. چنانچه در قول معصوم علیه السلام آمده است که: «فَقَدِ انقَطَعَت إلَیکَ هِمَّتی، وَانصَرَفَت نَحوَکَ رَغبَتی.فَأَنتَ لا غَیرُکَ مُرادی و ....عِندَکَ دَواءُ عِلَّتی وشِفاءُ غُلَّتی،وبَردُ لَوعَتی وکَشفُ کُربَتی» «بدرستی که توجهم از همه بریده و تنها به تو پیوسته و میل و رغبتم تنها به سوی تو منصرف گشته پس تویی مقصودم نه غیر تو و داروی دردم وبهبودی سوز درون وخنکی سوز دلم وبر طرف شدن گرفتاری ام در نزد توست» (2) و به گفته حافظ (ره):
ای آفتاب سوزان می سوزد اندرونم *** یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
ص: 177
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود *** از گوشه ای برون آی، ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود *** زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت(1)
یگانه چیزی که به انسان عاشق ونیایشگر حقیقی کمک می نماید که به کمالات نفسانيه وفطرت خویش آشنا گردد ومحرم اسرار حضرت حق شود، همانا رخت تعلق از عالم خاکی بیرون کشیدن است زمانیکه بشر جان را جایگاه تجلی انوار حضرت پروردگار قرار داد، از مشاهده عالم روح وريحان وجمال حضرت محبوب بهره مند می شود، ولی هنگامیکه بستگی به عالم طبع داشته باشد از معنویت و دیدار معشوق محروم خواهد ماند چنانچه
در قول معصوم علیه السلام آمده است که:
«یا أبا ذر إن الدنیا مشغله للقلوب والأبدان ، وإن اللَّه تبارک وتعالی سائلنا عما نعمنا فی حلاله فکیف بما نعمنا فی حرامه» «ای ابوذر بدرستی که دنیا قلبها وبدنها را مشغول می سازد وخداوند تبارك وتعالی از آنچه در حلالش به ما عنایت نموده بازخواست. خواهد نمود پس چگونه است نعمتهایی که در حرامش بکار زده ایم» (2) پس برای تداوم در مشاهده حضرت دوست باید رخت
ص: 178
از این ورطه برون کشید، تا هر لحظه دست حسرت به دندان نگزید ودر آتش ندامت وفراق نسوزید، «یا أباذر، إذادخل النور القلب انفتح القلب واستوسع . قلت فما علامه ذلک ،بأبی أنت وأمی یا رسول الله قال الإنابه إلی دار الخلود، والتجافی عن دار الغرور، والاستعداد للموت قبل نزوله»، «ای ابوذر؟ هنگامی که نور وارد قلب می شود قلب باز و فراخ می گردد میگوید عرض کردم، پدر ومادرم فدایت ای رسول خدا نشانه آن چیست؟ فرمود: بازگشت با تمام وجود به خانه جاودانی ودوری و جدایی گرفتن از خانه غریب و آماده شدن برای مرگ قبل از آمدنش» (1)و چه زیبا حافظ زبان حال انسان عاشق را بیان کرده که:
مرا کاری است مشکل با دل خویش *** که گفتن می نیارم مشکل خویش
خیالت داند وجان من از غم *** که هر شب در چه کارم با دل خویش
از واپس ماندگان یادی کن آخر *** چه رانی تند جانا محمل خویش
بسی گشتم چو مجنون کوه صحرا *** مگر یابم سراغ از منزل خویش
ص: 179
مرا در اول منزل ره افتاد *** کی آمد کشتیم بر ساحل خویش
چه فرصتها که گم کردم در این راه *** زبخت خوابناک غافل خویش(1)
عاشقان حقیقی پیوسته در پیشگاه حضرت دوست مینالند که: میان ما ودل وعالم خیال وطبيعتم مشکلی رخ داده که در بیان نمی گنجد و با هر کسی آن را نمی توانم در میان بگذارم. تنها دل وجان من هستند که برغم ما آگاهند. امید آنکه عنایتت شامل حال ما گردد و از آنها رهایی پیدا کنیم.
ص: 180