سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388
عنوان و نام پدیدآور: آئينه ايزد نما حضرت فاطمه زهرا (س)/محمد رضا رباني.
مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ، 1388.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه
موضوع : حضرت فاطمه زهرا (س)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
الحمدالله على جماله و جلاله و الصلوه و السلام على محمد و آله . به استحضار عموم اهل ايمان و محبان اهل بيت عصمت و معادن حكمت مى رساند كتاب حاضر تحت عنوان (آئينه ايزد نما فاطمه زهرا سلام الله عليها ) كه به منظور توسل و بذل عنايت حضرت فاطمه زهرا مرآت تام اسماء و صفات خداى يكتا مرقوم شده است ، بحمدالله مشمول لطف و عنايت آن حضرت واقع و حاجت مورد نظر برآورده گرديد . اميد آنكه خداوند متعال به حق محمد و آل ، حاجات مشروعه جميع حاجتمندان را با توسل به آن مظهر جمال و جلال ذات ذوالجلال روا و مرضاى عموم مسلمين و مؤ منين و محبين اين خاندان جليل را عاجلا شفا و سعادت دنيا و آخرت ما را در پناه آن مليكه ملك و و ملكوت تامين و تضمين بفرمايد و ما را در حشر اكبر مشمول شفاعت آن وليه الله شفيعه محشر آن وليه الله شفيعه محشر فاطمه زهراى اطهر دختر والاگهر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم قرار دهد
و سايه دخت حضرت ختمى مرتبت را در نظامين و نشاتين دنيا و آخرت بر سر قاطبه اهل اسلام و ايمان بالاخص ملت ايران مستدام بدارد .
آنچه لازم به تذكر است اين است كه اين كتاب در عين اينكه در مقام معرفى
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مى باشد ، متضمن بيان حقايق و لطائف و اشارات و اسرار بسيارى نيز است كه مطلوب عشاق حقايق است .
آنكس است اهل بشارت كه اشارت داند
نكته ها هست بسى محرم اسرار كجاست
انتظار مى رود از خوانندگان محترم كه با دقت نظر و توجه تام به نكات آن عنايت فرمايند و سراسر اين رساله را مورد مطالعه قرار دهند . ناگفته نماند نظر به اينكه حالت كسالت و بيمارى اين نگارنده اجازه بيشترى براى دقت در تصحيح اغلاط چاپى آن را به اينجانب نداده است ، لذا تشكر و التماس دعا از خواننده مكرم تقاضا مى نمايد كه از تصحيح آن دريغ نفرمايند ، اميد است عندالله ماءجور باشند .
واسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
تهران - الاحقر محمدرضا الربانى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
الحمدالله رب العالمين و الصلوه و السلام على من كان نبينا و آدم بين الماء و الطين محمد اشرف الاولين و الاخرين و خاتم السفراء و المرسلين و على آله الطاهرين و عترته المعصومين سيما على الجوهره القدسيه فى تعين الانسيه صوره نفس الكليه جواد العالم العقليه بضعه الحقيقه النبويه مطلع الانوار العلويه عين عيون الاسرار الفاطميه المنجيه محبيها عن النار ثمره شجره اليقين سيده نساء العالمين المعروفه بالقدر المجهوله بالقبر قره عين الرسوال الزهرا البتول عليها الصلوه والسلام :
جوهر القدس من الكنز الخفى
بدت فاءبدت عاليات الاحرف
و قد تجلى من سماء العظمه
من عالم الاسماء اسمى كلمه
بل هى ام الكلمات الحكمه
فى غيب ذاتها نكات مبهمه
ام ائمه العقول الغربل
ام ابيها و هو علته العلل
روح النبى فى عظيم المنزلته
و فى الكفاء كفو
من لا كفوله
تمثلت رقيقته الوجود
لطيفه جلت عن الشهود
تطورت فى افضل الاطوار
نتيجه الادوار والاكوار
تصورت حقيقه الكمال
بصوره بديعته الجمال
فانها الحوراء فى النزول
و فى الصعود محور العقول
فانها قطب رحى الوجود
فى قوسى النزول و الصعود
و ليس فى محيط تلكه الدائره
مدارها الاعظم الا الطاهره
مصونه عن كل رسم و سمه
مرموزه فى الصحف المكرمه
صديقه لا مثلها صديقه
تفرغ بالصدق عن الحقيقته
بدا بذالك الوجود الزهرا
سر ظهور الحق فى المظاهر
هى البتول الطهر و العذراء
كمريم الطهر و لا سواء
فانها سيده النساء
و مريم الكبرى بلاخفاء
فى افق المجد هى الزهراء
للشمس من زهرتها الضياء
بل هى نور عالم الانوار
و مطلع الشموس و الاقمار
رضيعه الوحى من الجليل
حليفه محكم التنزيل
مفطومه من زلل الهواء
معصومه عن و صمه الخطاء
معربه بالستر و الحياء
عن غيب ذات بارى الاشياء
راضيه بكل ما قضى القضاء
بما يضيق عنه واسع الفضاء
زكيه من وصمه القيود
فهى غنيه عن الحدود
يا قبله الارواح و العقول
و كعبه الشهود والوصول
يادره العصمه والو لايه
من صدف الحكمه و العنايه
تهنيته سيدالرسل بها
لك الهنايا سيد الوجود
فى نشئات الغيب و الشهود
بمن تعالى شهاءنها عن مثل
كيف و لا تكرار فى التجلى
لك الهنا يا سيد البريه
با عظم المواهب السنيه
اتاك طاووس رياض القدس
بنفحه من نفحات الانس
من جنه الصفات و الاسماء
جلت عن المديح و الثناء
اين اشعار در ربار كه به برخى از آن اقتصار ورزيديم ناظم آن نابغته الدهر فيلسوف الزمن و فقيه الامه مرحوم آيت الله العضمى حاج شيخ محمد حسين اصفحانى قدس سره السبحانى مشتهر بعلامه كمپانى است كه اين بزرگوار از اساتيد مرحوم آيتين علمين آقاى خوئى و آقاى ميلانى اعلى الله مقامها به شمار مى رود .
اين علم ربانى را تاءليفات و تصنيفات بسيارى است كه از جمله حاشيه اى بر كفايه الاصول مرحوم آيت الله الكبرى آخوند ملا محمد كاظم
خراسانى رحمه الله عليه و نيز كتاب تحفه الحكيم كه منظمومه ايست در حكمت متعاليه و رسائل ديگر كه درود بر روح پرفتوحش باد .
اشراق اول : در بيان اينكه وجود مقدس حضرت فاطمه زهرا ص مختار و برگزيده پروردگار از ميان قاطبه بانوان جهان است
مقدمه
شكى نيست كه خداى حكيم را در نظام وجود اعم از نظام تكوين و نظام تشريع مختارات و منتخبات و برگزيده هائى است كه همه بر طبق حكمت و مصلحت و مبانى نفس الامريه است و همه بر ملاك فضيلت و شرافت است و رعايت انتخاب اشرف فالاشرف و افضل فالافضل در تعين و تحقق آنها گرديده است و اين قانون حكيمانه در تمام نظام وجود و ايجاد و در كل نظام تكوين و تشريع جارى است و نظام اتقن كيانى از نظام
احسن اسمائى ربانى سرچشمه گرفته است .
فالكل من نظامه الكيانى
ينشاء من نظامه الربانى
مختارات و منتخبات الهى در نظام احسن اقتن و در ميان مخلوقات اعم از مبدعات و منشاءت و مخترعات چه در نظام تكوين و چه در نظام تشريع بسيار و بيرون از حد و شمار است و براى رعايت اختصار به برخى از آن مختارات اشاره مى شود .
مختار و برگزيده پروردگار از ميان اسماء خود ، اسم (((على ))) است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان صفات خود ، صفت رحمت است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان عقول ، عقل اول است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان نفوس ، نفس كليه الهيه است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان ملائك (مهيمين ) است
مختار و برگزيده پروردگار از
ميان ممالك هستى ، كشور بهشت است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان اشربه بهشتى ، شراب تسنيم است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان انهار بهشتى ، نهر كوثر است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان احجار ، حجرالاسود است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان بيوت سماوى ، بيت المعمور است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان بيوت ارضى ، كعبه معظمه است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان مراكب سماوى ، براق است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان كواكب ، شمس است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان صور ، صورت انسانيه است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان اعضاء انسانى ، قلب است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان ارادات ، نيت است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان خلقها (خلق عظيم ) است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان اعداد ، تسعه و تسعين است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان طرق و سبل ، صراط مستقيم است مختار و برگزيده پروردگار از ميان اعمال ، فرائض است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان احوال ، مقام رضا است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان اديان ، دين اسلام است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان اركان ، دين نماز است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان نواميس ، شريعت محمديه است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان فضائل ، ايمان است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان معارف معرفه الله است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان اصول اعتقاديه ، اصل توحيد است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان اثنيه ، صلوات است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان
اذكار (لا الله اله الله ) است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان كتب آسمانى ، قرآن است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان سور قرآنيه ، سوره ياسين است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان قصار المفصل ، سوره توحيد است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان آيات قرآنيه آيه الكرسى است مختار و برگزيده پروردگار از ميان شهور ، شهر رمضان است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان ايام اسبوع ، يوم الجمعه است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان ليالى ، ليله القدر است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان اوقات ، وقت سحر است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان قرون ، قرن نبى الختمى (ص ) است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان اعصار ، عصر ظهور المهدى (عج ) است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان انبياء ، حضرت محمد (ص ) خاتم الانبياء است
مختار و برگزيده پروردگار از ميان خلفا و اوصياء انبياء و مرسلين ، خلفاء و اوصياء حضرت خاتم النبين است كه عدد آنها دوازده نفر و اول ايشان حضرت اميرالمؤ منين على بن ابيطالب و آخر ايشان ولى عصر بقيه الله حضرت مهدى حجه بن الحسن العسگرى صلوات عليهم است . الذى بيمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الارض والسماء
مختار و برگزيده پروردگار از ميان نساء و بانوان جهان ، ملكه ملك و ملكوت ام الائمه دختر والا گهر پيغمبر خاتم (ص ) حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها سيده نساء العالمين من الاولين و الاخرين است .
در عرصه دو گيتى از آشكار و پنهان
زيباترين بديعى كآمد ز فيض سبحان
زيباترين اشياء فرخترين
اعيان
از هر چه هست پيدا وز هر چه هست پنهان
از مرغها هزار است وز فصلها بهار است
از عضوهاست ديده وز عرقهاست شريان
از طيبهاست عنبر وز زيبهاست افسر
وز نهرهاست كوثر وز نوعهاست انسان
از سنگها دل دوست وز عيشها غم اوست
وز تيغهاست ابر و وز دشنه هاست مژگان
از عقلهاست اول وز نفسهاست قدسى
وز نغمه هاست قرآن وز خلقهاست احسان
از پيكهاست جبريل وز مژده هاست بعثت
از اصلهاست توحيد وز فضلهاست ايمان
از شهرها مدينه وز انبياء محمد(ص )
وز شاخه هاست طوبى وز باغهاست رضوان
از اولياست حيدر مثلش نزاد مادر
باشد كلام ناطق يا روح و جان قرآن
از بانوان علم زهراست برگزيده
زان سيده نساء است اندر جهان امكان
او منبع فضائل او مجمع محاسن
او مخزن فيوضات مجلاى ذات يزدان
او مادر ائمه او كوثر محمد (ص )
اعطائى الهى آمدبه نص قرآن
(ربانى ) ارشفيعت زهرا بود به محضر
اين از عنايت اوست با جمله محبان
يا فاطمه الزهرا يا بنت محمد (ص ) يا قره عين الرسول يا سيدتنا و مولاتنا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الى الله و قدمناك بين يدى جاجاتنا يا وجيه عندالله اشفعى لنا عندالله .
اشراق دوم : بيان نسب ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
بس در رفعت شاءن و مقام والاى نسبى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها ، كه دخت اول شخص عالم امكان است و اثر روحانى و جسمانى حضرت خاتم انبياء و سرور اصفياء همان اثر صادر نخستين و اولين جلوه رب العالمين . فاطمه زهرا سلام الله عليها دختر كسى است كه در نظام وجود از غيب و شهود بالادست او
در مرتبه و مقام كسى نيست ، مگر ذات واجب الوجود . او دختر شخصى است كه اشرف الاولين والاخرين و رحمه للعالمين و خاتم الانبياء و المرسلين است : بتصريح نص قرآن لقوله تعالى (و ما ارسلناك الارحمه للعالمين )
آيه 107 سوره انبياء و نيز (و لكن رسول الله و خاتم النبين )
از آيه 40 سوره احزاب : بزرگان از اكابر و اعاظم عرفاى شامخين در تعريف خاتم گفته اند (الخاتم من ختم المراتب باسرها و بلغ نهايته الكمال )
زين سبب خاتم شده است او كه بجود
مثل او نى بود و نى خواهند بود
حق مر او را برگزيد از اين و آن
رحمه للعالمينش كرد از آن
مظهر عشق حق و مجبوب حق
برده از كروبيان جمله سبق
براهين عقليه و نقليه اين واقعيت را ثابت نموده كه سكه تعين ام التعين ختمى جمعى كمالى منحصرا بنام آن حضرت زده شده و خداى حكيم آن بزرگوار را بر تبه خاتميت سرافراز و او را از ميان كل ماسوا برگزيده و مقام شامخ خاتميت را به آن حضرت عطا و مرحمت نموده است :
هر ماده اى كه قابل اين گوهر گرانمايه نيست آيا نمى بينى كه خداى جهان آفرين كه بر كلك او بيكران آفرين از بسيارى از جماد اندكى را نبات و از بسيارى از نبات اندكى را حيوان و از بسيارى از حيوان اندكى را انسان نمود ؟ يعنى نباتى كه در طريق وجود خود حيوان است و حيوانى كه در صراط وجود خود انسان است و از بسيارى اناس اندكى را عاقل و از بسيارى عقلاء اندكى را مسلم و از بسيارى مسلمين
اندكى را مومن و از مؤ منين اندكى را عابد و از عابدين اندكى را زاهد و از زاهدين اندكى را عالم و از عالمين اندكى را فقيه و از فقها اندكى را حكيم و از حكما اندكى را عارف و از عرفاء اندكى را ولى و از اولياء اندكى را عارف و از عرفاء اندكى را اولوالعزم و از اولوالعزم يكى را خاتم آفريد پس در نظام كل اشرف مخلوقات و افضل مصنوعات حضرت خاتم النبياء و سرور اصفياء محمد مصطفى عليه و آله آلاف التحيه و الثناء است كه فاتح است در قوس نزول و خاتم است در قوس صعود :
اى كائنات را بوجود تو افتخار
اى بيش ز آفرينش و كم ز آفريدگار
(تو فاتح وجود و تو هم خاتم وجود
ختم كمال در تو نموده است كردگار )
(عالم ز فيض هستى تو پديدار آمده
پس كائنات را بوجود تو افتخار)
ما ضمن رساله (جلوه ربانى در اثبات خاتميت ) علاوه بر آيات قرآنيه و اخبار و احاديث و خطب صادره از مقام عصمت و معادن حكمت نيز از طريق برهان : ده برهان و دليل عقلى بر اثبات خاتميت نبى اكرم و رسول خاتم حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم اقامه نموده ايم كه فهرست آن براهين به قرار زيل است :
برهان اول از طريق لزوم مظهر جامع
برهان دوم از طريق لزوم انتهاى سير صعودى
برهان سوم از طريق لزوم تكميل فيض الهى
برهان چهارم از طريق تطابق نظامين
برهان پنجم از طريق اسفار اربعه
برهان ششم از طريق قاعده امكان اشرف
برهان هفتم از طريق قاده امكان اخس
برهان هشتم از طرق برهان لزوم قانون
تام و اتم آسمانى
برهان نهم از طريق برهان لزوم رابط بين خالق و مخلوق
برهان دهم از طريق قاعده وجوب لطف بطريق اولى ، چه خاتم مكمل دائر نبوت و سفارت الهيه است :
بيان اين براهين دهگانه مشروحا در كتاب جلوه ربانى در اثبات خاتميت مندرج است كتاب نامبرده كه با خط مولف است عينا عكس بردارى و در ايران و خارجه منتشر شده است و چند نسخه از آن نزد مولف موجود است كه در صورت مراجعه به طالبان آن اهداء مى گردد :
لمولفه
هزار بينه دارم كه در نظام وجود
كسى به مرتبه ختم انبيا نرسد
ز صد هزار پيمبر كه در جهان آمد
كسى به منزلت و فضل مصطفى نرسد
به حسن معنى و صورت مثال او نبود
تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد
محمد (ص ) است كه او را ستود ذات ودود
ز حق ثنا به كسى جز به يار ما نرسد
خدا و جمله ملائك ثناى او گويند
دعاى ما به سما جز كه با ثنا نرسد
شفيع جمله خلايق به روز محضر اوست
كسى به رتبه احمد (ص ) ز ما سوا نرسد
چه اوست مظهر جامع كه خاتميت را
جز او به لياقت ز ما سوا نرسد
مراست دست به دامان اين چنين يارى
كه از ازل و ابد كس به يار ما نرسد
اين حديث شريف از خود حضرت ختمى مرتبت منقول است كه فرموده ما خلق الله خلقا افضل منى و در حديث معتبر ديگر آمده كه حضرت ولى الله اعظم على عليه السلام از پيغمبر خاتم صل الله عليه و آله و سلم پرسيد يا رسول الله فانت افضل او جبريل حضرت در جواب فرمود يا
على ان الله فضل انبياء المرسلين على ملائكته المقربين و فضلنى على جميع النبين و المرسلين والفضل بعدى لك يا على والائمه من بعدك اين حديث نورانى را علامه محقق ملامحسن فيض كاشانى از شيخ صدوق رضوان الله عليهما در كتاب علم اليقين خود نقل نموده است .
مادر حضرت فاطمه زهرا ع
هويت بانوى عظمى عليا مكرمه خديجه كبرى مادر حضرت زهرا(ع )
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مادرش يگانه بانوى عظيمه الشان و المرتبه جناب عليا مكرمه مجلله خديجه كبرى عليها التحيه و الثناء است
اين مخدره محترمه معظمه سلام الله عليها اول زنى است كه حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با او ازدواج نموده است و ولادتش در سنه شصت و هشت قبل الهجره بوده اين بانوى معظمه داراى مقام سيادت و رياست و حشمت و داراى مال و ثروت بسيار بوده است داراى مقام عفت اخلاق حميده بوده و اوصاف جميله را واجد بوده و بس در مقام سخاتوت و فداكاريش كه تمام اموال و ثروت خود را به رايگان براى اعلاء كلمه توحيد و ترويج اسلام مطلقا در اختيار تام شوهرش پيغمبر عالى مقام گذاشت .
شرافت و عظمت شئون حضرت خديجه كبرى نسبا و حسبا و ايمانا و اخلاقا در تاريخ اسلام از ناحيه مورخين ثبت و ظبط است
بطوريكه ما را بى نياز از بيان آن مى نمايد . جناب خديجه كبرى عليها سلام اول كسى است در ميان بانوان كه به خاتم پيغمبران ايمان آورد و دعوت حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى على آلاف التحيه والثناء را پذيرفت و مشرفه به دين مبين اسلام
گرديد .
حضرت عليا مكرمه خديجه كبرى عليها التحيه والثناء از بانوان برگزيده خداس است همين بس در مقامش كه هرگاه جبرئيل امين فرشته وحى اهى بر خاتم انبياء حضرت محمد مصطفى (ص ) نازل مى گرديد ، سلام خدا بر حضرت خديجه كبرى سلام الله عليها پيامش بود .
جبرئيل هر وقت شرفياب محضر انور پيغمبر اكرم (ص ) مى شد عرض مى كرد خدا مى فرمايد سلام مرا به جناب خديجه برسانيد و بآن بانوى عظمى بگوئيد ما براى او در بهشت قصرى مجلل و زيبا مطابق شاءن او مهيا و آماده نموده ايم : و نيز در كتاب بحار مجلسى (ره ) نقل شده ان جبرئيل عليه السلام اتى النبى صلى الله عليه و آله فقال : اقرء خديجه من ربها السلام فقال رسول الله صلى الله عليه و آله : يا خديجه هذا جبرئيل يقرئك من ربك السلام قالت خديجه : الله السلام و منه السلام و اليه السلام .
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها شوهرش وجود مقدس قطب ارائك توحيد ، سلطان العارفين و رئيس الموحدين و اميرالمومنين و امام المتقين ولى الله اعظم حضرت على مرتضى صلوات الله و سلامه عليه است
حضرت على مرتضى عليه السلام داراى مقام ولايت كليه مطلقه است و تمام شئون ولايت و علامات و امتيازات امامت را واجد است .
حضرت على مرتضى عليه السلام داراى نفس كليه الهيه است همان نفسى كه مورد خطاب است در آيه شريفه پايان سوره فجر (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعنى الى ربك راضيه مرضيه فادخلنى فى عبادى و ادخلى جنتى : آيه 30 سوره
الفجر .
حضرت على مرتضى عليه السلام اعلم الناس است ، احكم الناس است ، اقتى الناس است ، احلم الناس است ، اشجع الناس است اسخى الناس است ، اعبد الناس است :
حضرت على مرتضى عليه السلام در تمام شئون ولايت كليه مطلقه با حضرت ختمى مرتبت محمد (ص ) شريك است الا اينكه نبوت ختميه مختص رسول الله صلى الله عليه و آله است چنانكه در حديث شريف منزلت ، تصريح به اين واقعيت شده است : قال رسوال الله (ص ) مخاطبا لعلى المرتضى (ع ) ( انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لان نبى بعدى ) اين حديث مورد اتفاق عامه و خاصه است حضرت ختمى مرتبت خطاب به حضرت امير اهل ايمان ، على مرتضى فرموده تو از من در تمام شئون بمنزله هارونى از موسى ، مگر اينكه نبوت به من ختم شده است و بعد از من پيغمبرى نيست :
جمله (و لا نبى بعدى ) از لسان پيغمبر اكرم (ص ) علاوه بر اينكه سند محكمى است بر خاتميت آن حضرت ، نيز مثبت ولايت كليه مطلقه حضرت على مرتضى (ع ) مى باشد . چون موسى و هارون سلام الله عليهما در تمام شئون كماليه با هم مشاركت داشته اند و همين معنى براى خاتم انبياء محمد مصطفى و على مرتضى صلوات الله عليهما در جميع شوون ولايت كليه مطلقه ثابت است و استثناء نشده مگر نبوت كه اختصاص به حضرت محمد صلى الله عليه و آله دارد .
لمولفه
(لا نبى بعدى ) از
فخر بشر
خود دليل خاتميت در اثر
(انت منى گفت تا دانى عمل (ع )
بعد او باشد خلايق را ولى
گفت تعريضى او در اين سند
عين تصريح است بر اهل خرد
اعلام مقام ولايت كليه مطلقه علويه تصريحا در اين آيه مباركه است لقوله تعالى انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ) آيه 55 سوره مائده .
اين آيه مباركه به اتفاق مفسرين عامه و خاصه در شاءن على عليه السلام نازل شده است ، چه آن حضرت بوده كه در حال ركوع زكوه و صدقه داده است .
ولى در آيه مذكوره به معناى متصرف مطلق و صاجب اختيار و حاكم مطلق است نه به معناى دوست چه اگر به معناى دوست
گرفته شود اساسا معنى غلط است . علاوه با شمول كلى و سريانى خطاب (كم ) در آيه مرقومه كه جميع خلق را در بردارد ،
لازم آيد كه بنابراين معنى العياذ بالله خدا و رسول خدا و اميرالمومنين على (ع ) دوست فاسقين و فاجرين و كافرين و منافقين و مشركين هم باشند و حال آنكه آنها برى و بيزارند از اينها ، تا چه رسد كه دوست اين گروه فاسد باشند . پس عقل صحيح ، اين معنى را باطل و غلط مى داند و مخالف در محكمه عقل و وجدان محكوم است و بايد به حكم برهان ، تسليم آن معنايى بشود كه ما اشاره نموديم . يعنى متصرف مطلق و صاحب اختيار مطلق در كل عالم امكان ، نه در گوشه جهان و جزئى از آن و
اين معناى ولايت تكوينيه و ولايت كليه مطلقه است (فانهم ) ممكن است كسى بگويد ولايت ولى بمعناى تصرف درست و مرد تصديق اما كليه و مطلقه را از كجا استنباط و استفاده نمائيم ، در جواب مى گوئيم آنرا هم از خود همين آيه مباركه ، مگر انما وليكم الله اين ولايت مطلقه و كليه نيست ، البته اين ولايت كلى است اگر چنانچه انكار نمائى العياذ بالله ولايت و تصرف خدا را در عالم محدود كرده و خدا را نشناخته اى و عقل تو را محكوم مى كند . عقل و برهان مى گويد تصرف خدا كلى و نامحدود است نه جزئى و مقيد . آيا مى توانى بگوئى خدا نسبت به آسمان ولايت دارد و العياذ بالله ولايت در زمين ندارد و يا در عوالم عاليه ولايت و تصرف و حكومت دارد ، اما در عوالم سافله ديگر اين ولايت و تصرف را ندارد ؟ !
پس به حكم عقل و برهان مى بايست قبول كنى كه خداى قادر متعال ، متصرف مطلق و صاحب اختيار مطلق و حاكم مطلق در نظام كل است و داراى ولايت كليه مطلقه ذاتيه اصليه است و همين معنى در ولايت ، براى رسوال خدا حضرت حتمى مرتبت محمد (ص ) و براى حضرت على مرتضى (ع ) كه آيه مباركه مذكوره در شاءن آن حضرت نازل گرديه است ، ثابت و محقق و مبرهن است ، به حكم اينكه معطوف در حكم معطوف عليه است اما فرق و تفاوت ولايت كليه الهيه حضرت احديت ، با ولايت
كليه مطلقه حضرت ختمى مرتبت و دوازده نفر خلفاء و اوصياى آنحضرت كه همه مصداق اولوالامر و همه واجد مقام ولايت كليه مطلقه مى باشند اين اين است كه ولايت خدا ذاتى و اصلى است و ولايت ايشان ضللى است و آنان مظهر ولى مطلق هستند و به عبارت ديگر ولايت كليه مطلقه ايشان يعنى رسول الله و خلفاى آن حضرت كه اول آنها حضرت على مرتضى و آخر آنها حضرت بقيه الله مهدى ولى عصر (عج ) به اذن الله است كه از اين اذن مراد اذن تكونى است خذ و اغتنم .
مولف را نسبت به معناى ولايت و شئون ولايت ضمن رسائلى كه در اثبات ولايت و امامت دوازده نفر خلفاء و اوصياء حضرت ختمى مرتبت (ص ) نگاشته است ، بيان تفصيلى است و بايست به آن رسائل مراجعه شود . در اين مقام فقط خواستيم شوهر عالى مقام فاطمه زهرا (س ) را كه حضرت على مرتضى صاحب مقام ولايت كليه مطلقه است معرفى نمائيم و نظر به بيان شئون ولايتى على عليه السلام نداشتيم . زيرا هر سخن جائى و هر نكته مقامى دارد و اما بس در مقام عظمت و رفعت شاءن ولاتى على عليه السلام نداشتيم . زيرا هر سخن جائى و هر نكته مقامى دارد و اما بس در مقام عظمت و رفعت شاءن حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ، كه اگر خداى على اعلى وجود مرتضى را خلق نمى كرد ، براى اين بانوى بى همتا ، كفوى در صفحه جهان هستى نبود تار روز قيامت .
چنانچه در روايت
معتبر تصريح به اين حقيقت شده است :
قال الله عزوجل لو لم اخلق عليا لما كان لفاطمه كفو على وجه الارض آدم و من دونه
(ولنعم ماقيل )
حق چو نديد همسرش در همه ممكنات از آن
واجب و لازم آمدش خلقت حيدر آورد
على مرتضى عليه السلام مظهر اسماء حسنى و مجلاى صفات الوهى است . على مرتضى مثل اعلاى الهى است . خداى يكتا مثل نارد ، اما مثل اعلا دارد و له المثل الاعلى پيغمبر اكرم خطاب به على مرتضى فرمود : (و انت المثل الاعلى ) : يعنى على جان مصداق مثل اعلاى كبريائى فى الواقع تو هستى .
و لنعم ما قال الاستادنا العارف (الهى قمشه اى ) ، رضوان الله تعالى عليه :
چو شمع آفرينش را بر افروخت
به آدم علم الاسماء بياموخت
ميان شاهدان بزم شاهى
كه مستند از مى وحى الهى
محمد (ص ) را نخست افكند مستى
ز جام عشق صهباى الستى
پس آنگه او چو سرمستان پر شور
به اشراقى جهان را كرد پر نور
چو قرآن دفترى از عشق بگشاد
به دانش عالمى را كرد دلشاد
بر آن دفتر كه شهر علم غيب است
در دانش (((على ))) بى هيچ ريب است
امير اهل ايمان سر سبحان
وزير مصطفى سلطان امكان
قواى عقل كلى را سپهدار
نظام آسمانى را نگهدار
شه آزادگان مقصود عالم
بت كروبيان زاولاد آدم
جمالش رونق بتها شكسته
جلالش بر ملائك راه بسته
گر آن ماه از جهان خلق كم بود
جهانى در شبستان عدم بود
نبود آن خواجه گر اين كارگه را
نبودى بنده اى زيبنده شه را
به عالم خواست ذات لايزالى
نمايد ز آئينه امكان مثالى
على گرديد تمثال جمالش
وز آن آئينه پيدا شد مثالش
ز (لله المثل ) بشناس وى را
منزه دان
ز مثل آن شمس وفى را
امام اهل ايمان مرتضى را
شناسد هر كه بشناسد خدا را
بر او اشراق گردد نور يزدان
چو بر ختم رسولان فيض سبحان
اشراق سوم : بيان ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
قبل از اينكه محور ولادت ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و چگونگى آن مطابق اخبار و احاديث صادره از مقام عصمت در اين قسمت بپردازيم لازم است بدوا به منشاء تكون آن حضرت اشارت بنمائيم :
روى عن الصادقين صلوات الله عليهما : و كان مبدء حمل خديجه عليهاالسلام عنها بها ان النبى صلى الله عليه و آله لما عرج به الى السماء اكل من ثمار الجنه فحولها الله تعالى ما فى ظهره فلما هبط الى الارض واقع خديجه فحملت بفاطمه عليهاالسلام ففاطمه حوراء انسيه و كلما النبى (ص ) الى رائحه الجنه كان يشمها فيجد منها رائحه الجنه الحديث .
وايضا : عن عايشه : قال رسوالله صلى الله عليه و آله لما اسرى بى الى السماء ادخلت الجنه فوقعت على شجره من اشجار الجنه لم ار فى الجنه احسن منها و لا ابيض منها ورقا و لا اطيب ثمره فتناولت ثمره من اثمارها فاكلتها : فصارت نطفه فى صلبى فلما هبطت الى الارض واقعت خديجه فحملت بفاطمه رضى الله عنها فاذاانا اشتقت الى ريح الجنه شممت ريح فاطمه :
(از كتاب الدرالمنثور ج 5 ص 218 سوره اسرى )
مضموناين دو روايت معتبر با هم يكى است و مثبت آن است كه تكون نطفه در طلب حضرت ختمى مرتبت از ثمره اشجار جنت منشاءت گرفته و پس از معراج آن بزرگوار و
هبوطش بزمين با مواقع با حضرت خديجه عليهاالسلام ، موجب حمل آن بانوى مكرمه به وجود فاطمه زهراى اطهر(س ) دختر والا گهر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم گرديده است و به همين جهت بوده است كه آن حضرت بوى بهشت را از دخترش فاطمه زهرا سلام الله عليها استشمام مى نموده است و او را انسيه حورا ناميده است .
انسيه حورا سبب اصل اقامت
اصلى كه بباليد بدو نخل امامت
نخلى كه ز توليد قدش زاد قيامت
گنجينه عرفان گهر بحر كرامت
در باغ نبى طوبى افراخته قامت
در ساحت بستان ولى سر و لب جو
بيان كيفيت توليد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
از مفضل بن عمر روايت شده است كه گفته از حضرت كاشف حقايق امام صادق عليه السلام سوال كردم چگونه بوده ولادت حضرت فاطمه عليهاالسلام : امام صادق صلوات الله عليه فرمود چون خديجه اختيار مزاوجت با حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله نموده ، زنان مكه از عداوتى كه با آن حضرت داشتند از خديجه هجرت نموده و دور او را واگذاشتند بطوريكه بر او سلام نمى كردند و نمى گذاشتند زنى نزد او برود . پس خديجه را بدين سبب وحشت گرفت :
فلما حملت بفاطمه عليهاالسلام صارت تحدثها فى بطنها و تصبرها و كانت خديجه تكتم ذالك عن رسول الله (ص ) فدخل يوما و سمع خديجه تحدث فاطمه فقال لها يا خديجه من يحدثك : قالت الجنين الذى فى بطنى يحدثنى و يونسنى فقال لها هذا جبرئيل يبشرنى انها انثى و آنها النسمته الطاهره الميمونه و ان الله تبارك و تعالى سيجعل
نسلى منها و سيجعل من نسلها ائمته فى الامته يجعلهم خلفاء فى ارضه بعد انقضاء وحيه .
چون حضرت خديجه (ع ) بوجود حضرت فاطمه (ع ) حامله شد ، فاطمه (س ) در شكم با او سخن مى گفت و مونس او بود و او را امر بصبر مى فرمود خديجه (س ) اين حالت را از حضرت ختمى مرتبت كتمان نموده و پنهان مى داشت ، پس روزى حضرت پيغمبر اكرم (ص ) داخل خانه شد و شنيد كه خديجه (س ) سخن مى گويد . فرمود : خديجه شما با كسى صحبت مى كنى و با كه سخن ميگوئى ؟ خديجه (س ) عرض كرد با فرزندى كه در بطن من است . او با من سخن مى گويد و مونس من مى باشد . حضرت فرمود به خديجه اينك جبرئيل است و به من بشارت مى دهد كه اين فرزند دختر است و اوست نسل طاهر با ميمنت و بركت ، و ذات بارى تعالى نسل مرا از او بوجود خواهد آورد و از نسل او امامان و پيشوايان دين در امت من پديد آيند و بعد از انقضاء وحى تشريعى خداوند ايشان را حجه خود در ارض عالم امكان قرار مى دهد (و زمين را هيچگاه از وجود آنان خالى نمى گذارد) .
بارى دارد كه پيوسته خديجه (ع ) در اين حالت بود تا آنكه هنگام ولادت حضرت فاطمه سلام الله عليها نزديك گرديد و در خود احساس موقع زائيدن نمود . بدين جهت بسوى زنان قريش و نساء بنى هاشم قاصدى فرستاد كه نزد
او حاضر شوند . ايشان در جواب او پيام فرستادند نظر به اينكه گفته ما را نپذيرفتى و بر خلاف ميل ما با محمد يتيم ابوطالب كه فقير و فاقد مال و ثروت است تزويج نموده زن او گرديدى ، بدين سبب ما به خانه تو نمى آئيم و متوجه امور تو نمى شويم .
دارد كه چون خديجه پيغام ايشان را شنيد بسيار غمگين و اندوهناك گرديد :
فبينا هى كذالك اذدخل عليها اربع نسوه طوال كانهن من نساء بنى هاشم ففزعت منهن فقالت لها احداهن لا تحزنى يا خديجه فانارسل ربك اليك و نحن اخواتك : انا ساره و هذه آسيه بنت مزاحم و هى رفيقتك فى الجنته و هذه مريم بنت عمران و هذه صفراء او صفورا بنت شعيب بعثنا الله تعالى اليك لنلى من امرك ماتلى النساء من النساء : حضرت خديجه عليهاالسلام در اين حالت ناگاه ديد چهار زن بلند بالا نزد او حاضر شده و گفتند ما رسولان پروردگار تو هستيم و بسوى تو آمده ايم اى خديجه و خود را معرفى نمودند اولى گفت منم ساره زوجه ابراهيم خليل : و اين (دومى ) آسيه دختر مزاحم است كه رفيق تو خواهد بود در بهشت و اين (سومى ) مريم دختر عمران است و اين (چهارمى ) صفورا دختر شعيب است حقتعالى ما را فرستاده است كه در وقت زادن نزد تو باشيم و تو را بر اين حالت معاونت نمائيم :
فجلست واحده عن يمينها والاخرى عن يسارها والثالثه من بين يديها و الرابعه من خلفهاء فوضعت خديجته فاطمه عليهاالسلام طاهره مطهره فلما سقطت الى الارض
اشرق منها النور حتى دخل بيوتات مكته و لم يبق فى شرق الارض و لا غربها موضع الا اشرق فيه ذالك النور :
پس آنگاه يكى از بانوان در جانب راست خديجه نشست و ديگرى در جانب چپ و سومى در پيش روى او و چهارمى در پشت سرش قرار گرفتند .
پس حضرت فاطمه سلام الله عليها پاك و پاكيزه به دنيا آمد و چون متولد گرديد و تجلى كرد در زمين نور او ساطع گرديد بطوريكه خانه هاى مكه را روشن گردايد و اشراق و تجلى نور او شرق و غرب جهان و سراسر عالم را فرا گرفت و موضعى نماند مگر آنكه از آن نور روشن شد .
دارد كه ده نفر از حورالعين به آن خانه در آمدند و هر يك ابريقى و طشتى از بهشت در دست داشتند و ابريقها مملو بود از آب كوثر . پس آن زنى كه در پيش روى خديجه بود فاطمه را برداشت و به آب كوثر شستشو داد و جامه سفيدى بيرون آورد كه از شير سفيدتر و از مشك و عنبر خوشبوتر بود و آنگاه حضرت فاطمه را در يك جامه از آن پيچيد و جامه ديگر را مقنعه او گردانيد پس او را به سخن در آورد :
فنطقت فاطمه عليهاالسلام بشهاده ( ان لا اله الا الله ) و ان ابى رسول الله (ص ) سيد الانبياء و ان بعلى سيد الاوصياء و ان ولدى سيد الاسباط) . سپس بر هر يك از آن بانوان سلام كرد و هر يك را بنام ايشان خواند . پس آن بانوان اظهار شادى كردند
و حوريان بهشتى خندان شدند و اهل بهشت را بشار دادند به ولادت حضرت فاطمه عليهاالسلام سيده نساء اهل جنت و سيده نساء عالمين من الاولين و الاخرين و در آسمان نورى درخشيد كه پيشتر از آن ملائك و فرشتگان چنان نورى مشاهده نكرده بودند . فلذالك سميت الزهراء عليهاالسلام :
پس آن بانوان مقدسه بخديجه مكرمه خطاب نموده گفتند بگير اين دختر والا گهر را كه طاهره و مطهره و زكيه و با بركت است ذات اقدس حقتعالى و مبدء اعلى بركت داده او را و نسل او را پس خديجه عليهاالسلام در كمال خوشحالى و شادى سينه خود را در دهان او گذاشت : و دارد كه حضرت فاطمه سلام الله عليها در هر روزى آنقدر نمود مى كرد كه اطفال ديگر در يك ماه نمو مى كنند و در هر ماهى آنقدر نمو مى كرد كه اطفال ديگر در ظرف يكسال : صلوات و دورد خدا بر حضرت فاطمه زهرا (س ) و بر پدر حضرت فاطمه زهرا (س ) و بر شوهر حضرت فاطمه زهرا (س ) و بر فرزندان حضرت فاطمه زهرا (س ) ازلا و ابدا و سرمدا .
ولدت حضرت الفاطمة الزهرا سلام الله عليهما فى جمادى الاخره يوم العشرين منها بعد مبعث رسول الله صلى الله عليه و آله بخمس سنين :
تاريخ معتبر ولادت با سعادت و با بركت ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه لاهوتى صفات ، دختر ولا گهر و كوثر اعطائى الهى به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله را در بيستم جمادى الاخر سنه پنچم بعد از بعث
پيامبر (ص ) ضبط كرده است .
مرحوم علامه ربانى الشيخ مهدى المازندرانى نيكو سروده است : (از كوكب الدرى )
يا حبذا من ليلته الميلاد
الليلته العشرين من جمادى
ميلاد بنت المصطفى الرسول (ص )
صديقه طاهره بتول
سيده انسيه حوراء
فاطمه زكيه زهراء
يا ليله سربها محمد (ص )
اذ ولدت بنت النبى احمد(ص )
ميلاد هاد سر قلوب البشر
لانها شفيعه فى المحشر
وقرت العيون من ابناها
كذاك قرت عين من والاها
خديجه بمكه مليكه
كانت على العريش والاريكه
حقت لها لو فخرت مدى الزمن
ببنتها ام الحسين و الحسن (ع )
نور الاله قد ضحى و اشوق
غصن النبى قد علا و اوراق
و اشرقت مكه بالانوار
و طيبه كذاك بالازهار
بكل الافاق ضيائها ضحى
انار اطباق السموات العلى
و نورها قد كان قنديل الضياء
معلقا فى ساق عرش الكبرياء
الحق حكيم ربانى حكيم صفاى اصفهانى در نعمت ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها عالى سروده است :
اى گوهر يكدانه بريز از خم لاهوت
در ساغر بلور صفا سوده ياقوت
مرغ ملكوتى است زجاجى كه دهد قوت
قوت جبروتى است كه در خطه ناسوت
نوشم مى مدح گهر نه يم فرتوت
صديقه كبرى صدف يازده لولو
مرآت خدا عالمه نكته توحيد
كش خيمه عصمت زده بر عرصه تجريد
آن جلوه كه بالذات برون است ز تحديد
مولود محمد (ص ) كه بدان نادره تابيد
ذات احدى كرده پديد اين سه مواليد
زين چار زن حامل و آن هفت تن شو
بلاى مكان فوق زمان ذات ممجد
كز نقص زمانى و مكانى است مجرد
فرزند نبى جفت ولى طاق مويد
طاق حرم عصمت او قصر مشيد
آن شافعه كان رائحه كز خلد مخلد
جويند و نيابند بجز خاك در او
انسيه حورا سبب اصل اقامت
اصلى كه بباليد بدو نخل امامت
نخلى كه ز توليد قدش زاد قيامت
گنجينه عرفان گهر بحر كرامت
در
باغ نبى طوبى افراخته قامت
در ساحت بستان ولى سر و لب جو
سر سند كل اثر صادر اول
نه عقل در يك اثر پاك معطل
نفس فلك پير در اين مرحله مختل
برتر بودش پايه ز موهوم و مخيل
بالاتر از اين چاره خشيجان بهى بل
صد مرحله والاتر از اين گنبد نه تو
هرگ نشنيديم خدا را بودى ام
اى ام الوهييه وى در تو خرد گم
باز آى كه ما مردم افروخته انجم
بر ديده نشانيمت بر ديده مردم
دل بى تو به جان آمد بنماى تبسم
تا بشكفد از خاك گل و خندد خيرو
اوصاف خدا در تو هويداست كما هى
علم تو محيط است بمعلوم الهى
ذاتت متناهى صفتت نامتناهى
سر تا قدمت آئينه طلعت شاهى
خورشيد گهى تافت بمه گاه بماهى
با گرد سمند تو نياراست تكاپو
خورشيد چو رويت به سما و به سمك نيست
چون روى تو پيداست كه خورشيد فلك نيست
از عشق تو در سينه عشاق تو شك نيست
شور لب شيرين تو در كان نمك نيست
اى زاده انسان كه بخوبيت ملك نيست
از عشق تو بر پاست بكونين هياهو
من با تو بتوحيد دلى يكدله دارم
از عشق تو بر گردن جان سلسله دارم
من قطره كه از بحر فزون حوصله دارم
از بهر عنايات تو چشم صله دارم
من عشق تو را پيشرو قافله دارم
تا بار گشايم به فناى حرم هو
اى پاى تو پهلو زده خورشيد سما را
بر فرق من خسته بسايان كف پا را
اى دست خدا دست صفا گير خدا را
از ديده بيننده مينداز (صفا) را
اى آنكه بود از مدد دست تو ما را
آرام تن و قوت دل و قوت بازو
اى ذات خدا را رخ نيكوى تو مرآت
فانى به تو فعل و اثر و وصف در آن ذات
نفى من درويش بود
پيش تو اثبات
بر درگه حق اى تو شهنشاه خرابات
حاجات مرا اى تو بر آرنده حاجات
بسراى كه از درد بود حشمت دارو
در هر صفتى اعظم اسماء الهى
اندر فلك قدرت نبود چو تو ماهى
عالم همگى بنده شرمنده تو شاهى
محتاج از در الطاف نگاهى
نه غير تو حصنى و ملاذى و پناهى
يا فاطمه الزهرا انا بك نشكو
اشراق چهارم : بيان اسماء و القاب و كنيه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
ابن بابويه بسند معتبر از يونس به ظبيان روايت كرده است كه حضرت صادق كاشف حقايق عليه الصلوه و السلام فرموده كه حضرت فاطمه سلام الله عليها را نه اسم است نزد خداى عزوجل الفاطمه و الصديقه و المباركه و الطاهره و الزكيه و الراضيه و المرضيه و المحدثه و الزهراء) . آنگاه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه آيا مى دانى كه چيست تفسير فاطمه (ع ) يونس عرض نمود خبر بده مرا از معنى آن اى سيد من . حضرت فرمود فطمت من الشر يعنى بريده شده است از كل بديها . سپس فرمود كه اگر اميرالمؤ منين على عليه السلام تزويج نمى نمود او را كفوى و نظيرى نبود او را بر روى زمين تا روز قيامت . نه آدم و نه آنها كه بعد از او بودند (از كتاب بحار و غيره ) اين حديث شريف نورانى برهان ساطع و دليل قاطع است بر اينكه حضرت اميرالمومنين و سيد الاولياء معلم الملك و الملكوت ولى الله اعظم على مرتضى عليه آلاف التحيه و الثناء از جميع انبياء و رسل و اوصياء ايشان بعد از حضرت ختمى مرتبت عقل كل خاتم الانبياء والرسل ،
مرتبه اش افضل و اشرف و ارفع مى باشد و نيز برهان ساطع و روشنى است بر افضليت و اشرفيت و ارفعيت ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بعد از پدر خاتم انبيا حضرت محمد مصطفى و بعد از شوهرش حضرت على مرتضى صلوات الله عليهما از كل انبياء و رسل و اوصياء ايشان و همچنين از قاطبه ماسوا على الاطلاق .
ولنعم ما قيل :
حق چو نديده همسرش در همه ممكنات از آن
واجب و لازم آمدش خلقت حيدر آورد
ذات اقدس حق تعالى و مبدء اعلى از عنايتى كه به حضرت فاطمه (س ) داشته ، اسم او را از اسم خود مشتق فرموده است .
چنانكه در روايت معتبر از قول پيغمبر آمده كه قال النبى
(ص )لفاطمه شق اله لك يا فاطمه اسما من اسمائه فهو الفاطر و انت فاطمه ) (از بحار ج 43) اين حدايث شريف نورانى برهان و دليل ساطع است كه حضرت فاطمه سلام الله عليها مظهر اسماء حسناى الهى و مجلاى صفات علياى ربوبى است و اين حديث دلالت بر عصمت آن ملكه ملك و ملكوت دارد چه در علم كلام و حكمت متعاليه با براهيه عقليه و ادله متقنه محكمه ثابت و مبرهن گرديده كه خداى متعال و ذات ذى الجلال الوهى منزه و مبرى از كل عيوب و نقائص است و جامع جميع صفات كماليه و نعوت جماليه و جلاليه است .
بنابراين كسى كه مظهر صفات و اسماء اوست مى بايست به حكم عقل و برهان منزه و مبرى از كل عيوب و نواقص باشد مگر نقص امكان كه اين
از لوازم وجود ممكن الوجود است .
پس مستفاد از جمله (فطمت من الشر) در تفسير فاطمه (ع ) و اشتقاق فاطمه از اسم مبارك (فاطر) دليل قاطع است بر اينكه حضرت فاطمه سلام الله عليها منطمه است از جميع شرور و عيوب و نقائص و چون چنين است پس لازم است كه واجد جميع خيرات و داراى جميع محاسن و مكارم و متصف به كل كمالات در تمام شئون بوده باشد .
و چگونه چنين نباشد و حال آنكه فاطمه (س ) مظهر كل اسماء الهيه و مرآت و آئينه ذات و صفات ربوبيه است فاطمه (س ) مظهر علم خداست . فاطمه (س ) مظهر حلم خداست . فاطمه (س ) مظهر قدرت خداست . فاطمه (س ) مظهر جمال خداست . فاطمه (س ) مظهر جلال خداست .
و لها جلال ليس فوق جلالها
الا جلال الله جل جلاله
و لها نوال ليس فوق نوالها
الا نوال الله عم نواله
فهم بسى رفت و نبودش طريق
عقل بسى راند و نبودش مجال
لودنت الفكره من حجبها
لا حترقت من سبحات الجلال
آرى كم كسى است كه بتواند به افق مقام اعلاى حضرت فاطمه سلام الله عليها اكتناها معرفت حاصل نمايد و كم كسى است كه تبواند به مقام نورانيت حضرت فاطمه (س ) را بشناسد .
زيرا در مقام معرفت آن حضرت ، عقول ذوى العقول حيارى و افهام ذوى الافهام صرعى است رفعت شاءن و عظمت مرتبه شامخه اين بانوى عظمى بقدرى بالا است كه در حيطه ادراك نيايد .
كه فاطمه (س ) از نظر حقيقت باطن ليله القدر است و مگر مى تواند كسى ادراك ليله
القدر نمايد ؟ در حديث معتبر از لسان كاشف حقايق حضرت امام صادق عليه الصلوه و السلام چنين نقل شده كه فرموده است انا انزلناه فى اليله القدر : الليليه فاطمه و القدر (الله ) فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر و انما سميت (فاطمه ) لان الخلق فطموا عن معرفتها (از بحار علامه مجلسى ج 43 (ص )65)
ارباب عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرض علم و حكمت را محور اين حديث شريف نسبت به تشابه و مضاهات ليله القدر با وجود حضرت فاطمه سلام الله عليها توجيهاتى است .
از جمله آنكه همانطورى كه معرفت اكتناهى بكنه ذات الوهى براى احدى ميسور نيست ، معرفت اكتناهى بكنه ذات فاطمه لاهوتى صفات نيز براى احدى امكان پذير نيست و همانطوريكه حقيقت ليله القدر و منزلت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بر خلق مجهول است .
و همانطوريكه در شاءن ليله القدر در قرآن آمده فيها يفرق كل امر حكيم آيه 4 - سوره دخان ، نيز وجود حضرت فاطمه سلام الله عليها از جهت اينكه اسوه و الگو است براى مردم پس در واقع ميزان تفريق حق از باطل است .
و نيز همانطوريكه ليله القدر ظرف است از براى آيات و سو قرآنى به حكم انا انزلناه فى ليله القدر آيه 1سوره القدر چه قرآن در ليله قدر نازل شده است همين طور وجود فاطمه سلام الله عليها وعاء و ظرف است براى آيات نورانيه وجوديه ائمه اطهار و مظاهر تامه اسماء و صفات پروردگار كه همه نسل و ذريه آن بزرگوار يعنى فاطمه سلام الله
عليها مى باشند . زيرا صدف وجود فاطمه زهرا ظرف وجود همه امامان و وعاء گوهرهاى ائمه اطهار عليهم السلام است و اوست كه ام الائمه است و هر امام خود كلام الله ناطق و هر يك آيه كبراى الهى هستند كه از صقع ربوبى در ظرف ليله القدر فاطمى تجلى و ظهور نموده و به عبارت ديگر نازل شده اند . مضافا به اينكه مصحفى نورانى محتوى جميع حقايق الهى بر حضرت فاطمه (س ) نازل گرديد كه جميع علوم و اسرار از ازل تا ابد در آن صحيف مباركه منطوى است و آن مصحف هميشه مورد استفاده ائمه معصومين عليهم السلام بوده و الساعه آن صحيفه شريفه نزد حضرت ولى عصر مهدى ارواحناله الفداء موجود است .
و از جمله تشابه ليله القدر ليله مخصوصه تجليات خاصه الهيه باسماء لطفيه و فيوضات و بركات و اشراقات ربانيه است و در ليله القدر است كه ادعيه و حاجات بندگان در دربار الوهى باجابت مى رسد ، نيز با توسل بندگان و مخلوقات با ايمان به ذيل عنايت حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها كه ليله القدر معنوى و ظرف تتجلى رحمت رحيميه ربانى است و در واقع باب رحمت واسبع و مظهر الله و وجيه عندالله است و مصداق خير من الف شهر و مصداق كوثر اعطائى الهى و منبع خير كثير نامتناهى الهى به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله است ، حاجات حاجتمندان بوسيله و وساطت حضرت فاطمه زهرا (س ) نزد خدا روا و دردهاى دردمندان شفا يابد و ليتوسل به خاندان عصمت و ولايت و
زيارت آنان عارفا بحقهم شرط اساسى آن است كما قال الصادق عليه الصلوه و السلام : نحن و الله الاسماء الحسنى (التى لا يقبل الله من العباد عملا الا بمعرفتنا كاشف حقايق الذى انكشف له الملك و الملكوت فرمود : مائيم اسماء حسناى الهى عمل بندان نزد خداوند سبحان مورد قبول واقع نمى شود مگر به معرفت ما . (به مقام نورانيت )
و قيل عن لسانهم صلوات الله عليهم :
ما جام جهان نماى ذاتيم
ما مظهر جمله صفاتيم
ما نسخه نامه الهيم
ما گنج طلسم كائناتيم
هم مظهر واجب الوجوديم
هم معنى جان ممكناتيم
هر چند كه مجمل دو كونيم
تفصيل جميع مجملاتيم
برتر ز مكان و در مكانيم
بيرون ز جهات و در تجهاتيم
ما هادى جمله علوميم
كشاف جميع مشكلاتيم
بيمار و ضعيف را شفائيم
محبوس و نحيف را نجاتيم
گو مرده بيا كه روح بخشيم
گو تشنه بيا كه ما فراتيم
اى درد كشيده دوا جوى
از ما مگذر كه ما دواتيم
مولف توصيه اكيد مى كند خوانندگان محترم را كه هميشه در مقام حاجت مشروعه - هر چه باشد - از خواندن دعاى توسل كه در كتاب مفاتيح الجنان قمى و ساير كتب ادعيه معتبر است غفلت ننمايند . زيرا اثر اجابت آن سريع و بسيار مفيد و بارها براى نگارنده به تجربه رسيده است و اين دعاى نورانى سريع الاجابه از توسل به حضرت ختمى مرتبت پيغمبر رحمت شروع و به دوازدهمين نير برج امامت و ولايت حضرت خاتم الاوصياء ولى عصر ختم مى گردد و توسل به حضرت فاطمه سلام الله عليها در آن دعلا مندرج است .
باين عبارت يا فاطمه الزهرا يا بنت محمد يا قره عين الرسول يا سيدتنا و مولاتنا انان توجهنا
و استشفعنا و توسلنا يك الى الله و قدمناك بين يدى حاجاتنا يا وجيه عندالله اشفعى لنا عندالله .
صديقه كبرى گهر درج رسالت
ام النجبا واسطه العقد جلالت
بر چرخ الوهيت خورشيد عدالت
اسم الله اعظم شرر ديو ضلالت
يك مظهر لاعوتى در يازده حالت
يك حجت يزدانى با يازده برهان
نورش ازلى بود ز انوار الهى
در جلوه گرى بود به آثار الهى
گرديد عيان از رخش اسرار الهى
دو ديده او ديده بيدار الهى
در باغ هدى شاخه پربار الهى
شاخى كه بيارايد از او ميوه عرفان
اى مظهر حق آينه با يازده مظهر
اى پيكر نورانى وى روح مظهر
اى دختر پيغمبر وى همسر حيدر
اى چهره زيباى تو آرايش محشر
اى فاطمه اى آئينه حضرت داور
اى هيكل توحيد و اى آيت سبحان
بارى حضرت فاطمه سلام الله عليها را نامهاى ديگرى است مانند صديقه و مباركه و محدثه و طاهره و زكيه و راضيه و مرضيه و زهراء كه تسميه آن حضرت به اين اسماء شريفه همه من جانبت الله سبحانه و تعالى و به تعيين خداوند متعال است ، كما صرح فى الروايه المذكوره قوله عليه السلام : لفاطمه تسعه اسماء عند الله عزوجل الحديث .
و اما اسماء و القاب كثيره و بسيار براى آن بزرگوار است كه بعضى منوص و برخى غير منوص است و ز آن جمله است برخى از القاب شريفه اى كه در نعت حضرت فاطمه زهرا سلام الله در قالب نظم ريخته و سروده شده و الحق عالى است و آن اشعار در ربار از اين قرار است
القاب بنت المصطفى كثيره
نظمت منها نبذه يسيره
نفسى فداها و فدا ابيها
و بعلها الولى مع بنيها
سيده انسيه حوراء
نوريه حانبه عذراء
كريمه رحيمه شهيده
عفيفه قانعه
رشيده
شريفه حبيبه محترمه
صابره سليمه مكرمه
صفيه عالمه عليمه
معصومه مغصوبه مظلومه
ميمونه منظوره محتشمه
جميله جليله معظمه
حامله البلوى بغير شكوى
حليفه العباده و التقوى
حبيبه الله و بنت الصفوه
ركن الدى و آيه النبوه
شفيعه العصاه ام الخير
تفاحه الجنه و المطهره
سيده النساء بنت المصطفى
صفوه ربها و موطن الهدى
قره عين المصطفى و بضعه
مهجه قلبه كذا بقيه
فهيمه عقيله حكيمه
مهجه قلبه كذا بقيه
فهيمه عقيله حكيمه
محزونه مكروبه حكيمه
عابده زاهده قوامه
با كيه صابره صوامه
عطوفه روفه حنانه
البره الشفيقه الانانه
والده السبطين دوحه النبى
نور سماوى و زوجه الوصى
بدر تمام غره غراء
روح ابيها دره بيضاء
واسطه قلاده الوجود
دره بحر الشرف و الجود
وليه الله و سر الله
امينه الوحى و عين الله
مكينه فى عالم اسماء
جمال الاباء شرف الابناء
دره بحر العلم و الكمال
جوهره العزه و الجلال
قطب رحى المخاخر السنيه
مجموعه الماثر العليه
مشكاه نور الله و الزجاجه
كعبه الامال لاهل الحاجه
ليله قدر ليله مباركه
ابنه من صلت به الملائكه
قرار قلب امها المعظمه
عاليته المحل سر العظمه
مكسوره الضلع رضيض الصدر
مغصوبته الحق خفى القبر
هذه الابيات النورانيه من الجنه العاصمه .
قال المحقق الربانى ملا محمد باقر صاحب الخصائص الفاطميه :
سبحانك اللهم يا فاطر السماوات العلى و فالق الحب و النوى انت الذى فطرت اسما من اسمك و اشتققته من نورك فوهبت اسمك بنورك حتى يكون هو المظهر لظهورك فجعلت ذالك الاسم جرثومه لجمله اسمائك و ذالك النور ارومه لسيده امائك و ناديت فى الملاء الاعلى : انا الفاطر و هى فاطمه و بنورها ظهرت الاشياء من الفاتحه الى الخاتمه فاسمها اسمك و نورها نورك و ظهورها ظهورك و لا اله غيرك و كل كمال ظلك و كل وجود ظل وجودك فلما فطرت فطمتها عن الكدورات البشريته و اختصصتها بالخصائص الفاطميه مفطومه عن الرعونات العنصريه و نزهتها عن جميع النقائص مجموعه من الخصائل
المرضيه بحيث عجزت العقول عن ادراكها و الناس فطموا عن كنه معرفتها فدعا الاملاك فى الافلاك بالنوريه السماويه و بفاطمه المنصوره ام السبطين و اكبر حجج الله ع لى الخافقين ريحانه سدره المنتهى و كلمه التقوى و العروه الوثقى و سر الله ارمضى و السعيده العظمى و المريم الكبرى و الصلوه الوسطى و الانسيه الحوراء التى بمعرفتها دارت القرون الاولى : و كيف احصى ثناها و ان فضائلها لا تحصى و فواضلها لا تقصى : البتول العذراء و الحره البيضاء ام اليها و سيده شيعتها و بنيها ملكته الانبياء الصديقه فاطمه الزهراء سلام الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها .
براى حضرت فاطمه عليهاالسلام كنيه هاى متعدده اى است و از آن جمله است ام الفضائل ، ام العلوم ، ام الكتاب ، الم الخيره و ام الاسماء زيرا آن حضرت مظهر اسماء حسنى الهى است .
در هر صفتى مظهر اسماء الهى
اندر فلك قدرت نبود چو تو ماهى
و از القاب و كنبه هاى آن حضرت است ام الحسن ، ام الحسين ، ام المحسن ، ام الئمه و ام ابيها چه آن حضرت مقوم و مربى جهت مقام روحانبت حضرت ختمى مرتبيت است و بيان تشريح اين مطلب مهم محتاج به تحقيق نير عرشى است و مولف اين تحقيقت را ضمن همين رساله نموده است .
اشراق پنجم : در بيان تحقيق نير عرشى محور ام ابيها
در صدور اين كلام معجز نظام از لسان مبارك حضرت خير الانام پيغمبر عالى مقام و تعبير آن بزرگوار درباره دختر والا گهرش ملكه ملك و ملكوت حضرت
فاطمه زهرا سلام الله عليها به (ام ابيها) جاى هيچ شك و ترديد نيست . مخصوصا كه از ناحيه عامه و خاصه اين گفته روايت شده است . ولى فهم اين نكته مهم در وسع ادراك همه كس نيست ، مگر براى راسخون فى الحكمته والعرفان
خواهى گفت چگونه مى شود دخترى مادر پدر باشد ؟
مسلم است كه اين گفته پيغمبر اكرم درباره دخترش (ام ابيها) محض اظهار و ابراز محبت نبوده تا از گفته هاى عرفيه تعبير شود و نيز از باب عطوفت و مهربانى به دخترش اين تعبير از آن حضرت سزاوار نيست كه بگويد مادرم و نمى شود گفت كه پيغمبر (ص ) در مقام احترام با تعبير به اين كلام درباره دخترش چنين فرمايشى نموده است ، زيرا هر چند بسيار مورد احترام پدر باشد مادر پدر يا به منزله مادر نخواهد گرديد .
پس گفتن پيغمبر خاتم به دخترش (ام ابيها) را نمى شود از اين تعارفات تلقى نمود و حمل بر اين احساسات عرفيه كرد و از طرفى العياذ بالله نمى توان آنرا گزاف و مجاز توهم و تصور نمود ، زيرا ساحت مقدس حضرت ختمى مرتبت عقل كل محمد (ص ) كه مجسمه عصمت است و اعلى مرتبه عصمت را اقوالا و احوالا واخلاقا و افعالا در تمام شئون واجد است ، منزه است از اينكه گزاف بگويد . بلكه شبهه اى نيست كه اين كلام معجز نظام در تعبير (ام ابيها) بيان حقيقت و عين واقعيت است كه از لسان آن حضرت نسبت به دخترش حضرت فاطمه سلام الله عليها صادر شده است
و تحقيق اين حقيقت و واقعيت از نظر نگارنده اين است :
(تحقيق عرشى محور بيان (ام ابيها) از نظر مولف )
بايد دانست همين طور كه براى حق مقامى است كه آنرا (احديت ) نامند و اين مقام مطلق و نهان بودن صفات و اسماء الهيه و اسرار آنها و نهان بودن اسرار عالم تكوين و تكليف است ، و بعد از آن مقام الوهيت و (احديت ) كه آن مرحله كثرت اسمائيه و صفاتيه است و در اين مرحله ظهور حقايق به نحور تفصيل است ، به نحوى كه محرم ظهور و اظهار به جز خاصان دربار و مقربان درگاه الهى كسى نيست ، بعد از اين مقام ظهور حق است به اشراق و تجلى فعلى كه آنرا وجود منبسط خوانند - كه عرش استواء مقام صادر اول و عقل كل و حقيقت محمديه است - همچنين مقام ولايت كليه مطلقه كه اقرب به حق از آن چيزى نيست ، داراى سه مرتبه از ظهور است :
اول مقام غيب كه جميع شئون ولايت و خواص و بركات آن در آن مقام غيب مستكن و مستجن است و آن طور وجودى حضرت ختمى مرتبت عقل كل محمد (ص ) است كه رشته هاى منفصله از آن حضرت از حضرت على مرتضى عليه السلام گرفته تا حضرت حجت مهدى عليه السلام همه در غيب وجود آنجناب
موجود و محجوب از مشاهده اغيار بودند تمام اوصاف كماليه دوازده امام عليهم السلام از على (ع ) با همه سخنان درر بارش و با همه علوم و كمالاتش تا وصى دوازدهم مهدى (ع )
با همه علوم و كمالاتشان بنحو اجمال و بساطت در پرده غيب نبى اكرم و رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم متحقق و مستور بود .
مقام دوم از طور ولايت بروز آن است در هويات مباركه ائمه عليهم السلام كه تفصيل همان مقام اول است چنانكه پيدا است كه تفصيل علوم و بسط سخن در مراحل توحيد و علوم ماوراء الطبيعه و حل مشكلات و تعليم اخلاق فاضله ، از حضرت على مرتضى عليه السلام كه شروع شد ، مخزن آن حضرت رسول خاتم محمد صلى الله عليه و آله و سلم بود . ليكن در مرتبه احديت و غيب و تعاليم و ظهورات ائمه اطهار بعد از حضرت امام على عليه السلام از حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت كاظم و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى و بعدا حضرت حجت مهدى ولى دهر و امام عصر صلوات الله عليهم اجمعين به همين منوال كه مبسوطا همه آنان نظير كثرت اسمائيه بطور متعدد ظاهر و شعب علوم و حكمت و فضايئل و كمالات از هر يك جداگانه به عالم وجود فيضان نمود .
مقام سوم مرحله ظهور ولايت است بصورت تصرف و تجلى فعلى و تكوين باذن الله تعالى در همه كائنات كه مقام صنع است و بديهى اسصت كه به عنوان خلافت الهيه منظور است نه به عنوان استقلال و اين مقام مرتبه ظهور مشيت است همچنانيكه وجود منبسط مقام فعل و مرتبه مشيت است :
تا اينجا معلوم شد
كه مقام ولايت كليه مطلقه به مظهريت حق دارالى شئون و مراتب ثلاثه الهيه (از احديت و احديت و مقام تجلى فعلى مى باشد . )
و نيز معلوم شد كه ولايت يك مقام اجمال دارد و يك مقام تفصيل اما مقام اجمال از طور ولايت كه مظهر مرتبه (احديت و غيب ) است مخزن آن حضرت ختمى مرتبت عقل كل محمد صل الله عليه و آله است و مقام تفصيل از طور ولايت بروز آن است در هويات مباركه ائمه اطهار عليهم السلام كه تفصيل همان مقام اول است .
حال پس از اين مقدمه عرفانيه مى گوئيم شبهه اى نيست كه منشاء بروز و ظهرو تفصيلى مقام ولايت كليه مطلقه همانا حضرت فاطمه دختر حضرت خاتم انبياء صلوت الله و سلامه عليهما است كه اين بى بى عالم علت بروز ولايت از بطن اجمال به ظهور تفصيلى در مرتبه وجود ائمه اطهار گرديده است در حقيقت مقوم جهت ولايت و روحانيت پدرش خاتم انبياء شده و جهت ولايت و روحانيت پدرش را در مقام بسط و ظهور جلوگر ساخته است .
بيان مطلب
بيان مطلب به لسان واضح تر نيز محتاج چند مقدمه ديگر است . مقدمه اول : آنكه ام كه به فارسى آنرا مادر گويند به لحاظ آنست كه محل تربيت ماده ولد و پروراندن تا حدى كه از عالم قوه به فعليت برسد مى باشد و چون ولد از تربيت ام متولد و متكون مى گردد ، از اين جهت است كه به مادر (ام ) اطاق مى شود و لذا شير دادن و حضانت شرط اميت نمى باشد بلكه پروراندن
در رحم شرط اميت است .
مقدمه دوم : مراد از (اب ) در حديث مبارك مقام ظهور تفصيلى جنبه ولايت و روحانيت حضرت حتمى مرتبت (ص ) است . و شكى نيست در اينكه اين نحوه و اين طور از وجود حضرت رسول اكرم (ص ) كه مقام ظهور تفصيلى ولايت و روحانيت آن حضرت است متحقق نگردد ، مگر به وجود ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين چه آنكه در بدو دعوت حضرت رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم تا زمان رحلت آن بزرگوار بواسطه كمى وقت و كثرت ابتلائات به جنگها و محاربات و امثال آن مقدور آن حضرت نگرديد كه مقام ولايت كليه و روحانيت كامله خود را به بيان ارد و احكام اسماء و صفات و آنها كه مقتضيات اسمائند و اسرار مقام ولايت را كلا و طرا و تفصيلا نمايان و اظهار فرمايد . وليكن ائمه اطهار عليهم السلام به نحو مبسوط و به تفصيل اين مرتبه را يعنى مقام تفصيل ولايت و روحانيت حضرت ختميه را به مقام بسط و ظهور تفصيلى جلوه دادند ، چنانكه اخبار و احاديث صادره از مقام عصمت و مخازن علم و حكمت شاهد و برهان اين قسمت است . مخصوصا اخبار صادره از امامين همامين حضرت باقر العلوم و حضرت صادق كاشف حقايق عليهم الصلوه و السلام در بيان شرح اسماء اسماء و صفات حق تعالى و رموز اسرار و دقايق توحيد كه در كتاب اصول كافى كلينى و توحيد صدوق و احتجاج طبرسى و غيره ثبت و ظبط است و هم آثار مرويه از حضرت رضا
عليه السلام در همين مقام كه مقام بسط و تفصيل ظهور ولايت است و در كتب معتبره منقول است نيز شاهد قوى و برهان محكم بر اسن مطلب است كه بيان نموديم تا برسد به دوره رجعت ائمه اطهار كه ظهور كامل مقام ولايت كليه مطلقه و دولت و حكومت كلى آنها متصل مى شود به افق عالم آخرت :
باش تا صبح دولتش بدمد
كاين هنوز از نسائم سحر است
(لكل اناس دولته يرقبونها
و دولتنا فى آخر الدهر يظهر
اين بيت منسوب است به حضرت امام صادق عليه السلام .
مقدمه سوم : نظر به دو مقدمه قبل ، هرگاه كسى بگويد كه ائمه اطهار عليهم السلام وجود تفصيلى حضرت رسول خاتم صلى الله عليه و اله و سلم هستند (به اعتبار جهت روحانيت ) نه به لحاظ مقام جسمانيت ، درست و صحيح گفته است . زيرا حقيقت ولادت ثانويه روحانيت حضرت رسول اكرم (ص )از بطن اجمال بطور تفصيلى در مرتبه ائمه اطهار عليهم السلام حاصل شده است .
پس از تمهيد اين سه مقدمه ، حال مى گوئيم حضرت فاطمه سلام الله عليها (ام ابيها) يعنى مادر حضرت رسول (ص )است به شرط رعاليت دو امر يكى آنكه مراد از حضرت رسول مقام روحانيت آن حضرت است و دوم آنكه مادر بودن حضرت فاطمه زهراء (ع )براى پدرش به لحاظ وجود تفصيلى روحانيت حضرت رسول (ص ) كه قبل از حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و تولد او دارا بوده است .
پس نتيجه اين شد كه مراد از (ام ابيها) اين است كه حضرت رسول خاتم (ص )مولود روحانى
تفصيلى دخترش محسوب مى گردد . زيرا دخترش فاطمه (ع )مادر ائمه اطهار (ع )مى باشد و ائمه عليهم السلام وجود روحانى تفصيلى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى باشند و به عبارت اخرى : ولادت ثانويه روحانيه حضرت رسول خاتم (ص )از بطن دختر گراميش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها است .
بالجمله
الفاطمه متولده جسما من ابيها و اما ابوها فهو متولد روحا و تفصيلا من بنتها (لا جسما و لا اجمالا) . خذ هذا التحقيق النير العرشى و اغتنم :
للحكيم المتاله و العارف الصمدانى ميرزا محمود القمى رضوان الله تعالى عليه (المتخلص بالرضوان ) : فى نعت الفاطمه الزهرا سلام الله عليها
اى مهين بانوى بيت الحرم غيب قدم
سر ناموس رسول مدنى خاتم
اى تو خاتون همه كشور ملك و ملكوت
وى تو بانوى همه ملك عرب تا به عجم
اى تو آن گوهر يكتا كه به يكتائى تو
مادر دهر نياورد و نيارد به شكم
دختر اينگونه به صلب ازليت ناياب
گوهر اينگونه ندارد ابديت به رحم
نه به پشت قدماين نقش و نه در بطن حدوث
پس از اين نقش مجرد فلقد جف قلم
مطلع شمس جمال و افق ماه جلال
مشرق سر وجود و ملك خلق شيم
چادر عفتت از بافته نور خدا
پرده عصمتت از اقمشه شهر قدم
بطن در بطن همه لامعه نور خدا
صلب در صلب همه بارقه علم و كرم
جلوه در جلوه همه مظهر انوار خدا
پرده در پرده همه سر جلال اعظم
مام در مام همه صاحب جاه و حشمت
باب در باب همه قبله حاجات امم
دوده در دوده همه مظهر انوار خدا
پشت در پشت همه معدن الطاف و نعم
پدران تو همه يكه سواران وجود
مادران تو
همه صاحب اعزاز و حشم
پسران تو بزرگان همه كون و مكان
ابن در ابن همه شمس ضحى بدر ظلم
معنى سوره قدرى و ظهور طه
بضعه حضرت ياسين و به قرآن توام
اين چنين نسخه دگر نسخه نويس ايجاد
نه رقم كرد و نخواهد پس از اين كرد رقم
روحت از روح رسول و تنت از جوهر قدس
در سراپاى تو پا و سرا حمد مدغم
همسرت حيدر و زان فخر كنى بر حوا
پدرت احمد و زان فخر كنى بر آدم
خجل از سبحه و سجاده زهدت يحيى
بنده قدس تو عيسى و كنيزت مريم
اى كه بر خاك درت ملك و ملك سجده كنان
پى تعظيم درت پشت كند گردون خم
بندگان تو ز آسيب قيامت آزاد
دوستى تو جراحات گنه را مرهم
(راه باز است ز كوى تو به سرچشمه فيض
چون توئى كوثر و هم منبع فيض عالم )
شمئه فضل تو را ناطقه ام باشد لال
پاره فضل تو را نطق مجرد ابكم
چشم تا چشم خدا بين نشود مى نشود
با تو اى محرم اسرار الهى محرم
چون تو ديدى كه جهان لايق ماواى تو نيست
كردى عجل بوفاتى طلب از باب كرم
گرچه من تجربه كردم كه حقيقت دانان
همه در نقمت و در رنج و عذابند و الم
بر خلاف عادت اين تجربه (رضوان ) مى خواه
تا كه صديقه نجاتت دهد از دست نقم
قطره اى ريز ز ابر كرمت بر (رضوان )
پيش يك قطره ز جودو كرمت عمان نم
اشراق ششم : بيان اينكه وجود فاطمه زهرا س مصداق كوثر اعطائى خدا به خاتم انبياءاست
بسم الله الرحمن الرحيم
انا اعطيناك الكوثر ، فصل لربك و انحر ، ان شانئك هوالابتر .
ذات اقدس حضرت احديت جلت عظمته خطاب به حبيبش حضرت ختمى
مرتبت محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء مى فرمايد : ما كه مالك الملك و الملكوت و صاحب العز و الجبروت هستيم به تو كه مختار و برگزيده ما از كل ماسوا هستى كوثر عطا فرموديم .
كوثر يعنى چه ؟
كوثر به معناى خير كثير است و در اين مقام كه مقام تفضل و عنايت ذات الوهى است به حضرت ختمى مرتبت ، شامل است جميع خيرات نامتناهيه و تمام مواهب و فيوضات الهيه و كليه عطايا و آلاء و نعم ربانيه را على الاطلاق اعم از مواهب و عطاياى لاهوتيه و جبروتيه و ملكوتيه و ناسوتيه و اعم از نعم دنيويه و برزخيه و اخرويه و اعم از نعم غيبيه و شهوديه و اعم از نعم ظاهريه و باطنيه و از نعم آفاقيه و انفسيه و نعم امريه و خلقيه از عرشيه و فرشيه بطوريكه هيچ خير و نعمتى و كمالى و فضيلتى در اقليم هستى و دار وجود از غيب و شهود نيست ، مگر اينكه همه در تحت حيطه كوثر اعطائى الهى به حبيبش خاتم النبياء و سرور اصفياء حضرت محمد مصطفى عليه و آله آلاف التحيه و الثناء واقع و قرار گرفته است : حال با توجه به اين معنى كه اشاره شد نسبت به كلمه (كوثر) به معناى خير كثير شبهه اى نيست كه ساير معانى در تفاسير عامه و خاصه همه از مصاديق همين خير كثير است نه معناى استقلالى ، تا مورد اشكال برخى از مفسرين واقع شود .
و بر اين اساس نه توهم اختلاف معانى كوثر لازم آيد و
نه مورد براى خواستن مدرك و دليل براى معانى متعدد لازم آيد و نه كوثر محتواى خود را از نظر معناى خير كثير بى نهايت از دست مى دهد و نه معناى آن محدود مى گردد ، چه مصاديق كوثر به معناى خير كثير نامتناهى است و دليل و برهان براى اثبات آن مصاديق ، خود كوثر است كه اعطاء الهى به شخص پيغمبر است و ذالك فضل الله يوتيه من يشاء) چنانكه خطاب به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد و كان فضل الله عليك عظيما 8 آيه 13 سوره نساء .
پس شكى و ترديدى در اين واقعيت نيست در صورتيكه خداوند متعال از دنيا تعبير به متاع قليل فرموده است ، مسلم و محقق و ثابت و محرز است خير كثير اعطائى و فضل عظيم حق تعالى بى نهايت است . پس مصاديق كوثر اعطائى به حضرت ختمى مرتبت از حيطه احصاء و شمار خارج است چون نامتناهى است .
كتاب فضل پيمبر تمام نتوان كرد
اگر مداد شود ابحر و قلم اشجار
كسى كه دم زند از فضل بى نهايت او
چو مرغكى است كه از بحر تر كند منقار
اينك به مصداق آيه شريفه قرآنيه و لو ان ما فى الارض من شجره اقلام و البحر يمده من بعده سبعه ابحر ما نفذت كلمات الله ) آيه 27 سوره لقمان و قال امام الهادى عليه السلام نحن الكلمات التى لا تدرك فضائلنا و لا تستقصى (احتجاج طبرسى (ص )233)
نگارنده اعتراف و اذعان دارد كه فضائل اهل بيت عصمت و معادن حكمت كه در راءس آنها حضرت ختمى
مرتبت است ، قابل احصاء نيست و تنها مى خواهيم به شمه اى از مصاديق كوثر اشاره اجمالى بنمائيم و براى نمونه به عنوان برداشت قطره اى از درياى بى كران ، به ذكر تعدادى از آن مصاديق - با كمال معذرت از حضرت ختمى مرتبت - به قدر وسع ادراك خود بپردازيم . ما يدرك كله لا يترك كله
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگى بايد چشيد
يان اجمالى و مختصر محور از مصاديق كوثر
از مصاديق كوثر و خير كثير نامتناهى اعطائى الهى به حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيه و الثناء آنكه در عالم احديت مطلقه او را واجد مقام فناء مطلق در هو هويت حق قرار داد و او را متحقق به اسم (هو) گردانيد و به همين جهت دعوت آن حضرت را به (قل هو الله احد) (الله الصمد) كه اعلى مرتبه توحيد است قرار داد از مصايدق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه در عالم لاهوت و عالم اسماء و صفات و را مظهر اتم مقام الوهيت و مجلاى اكمل اسم اعظم خود قرار داد . پس ظهورات جميع اسماءة الهيه و تمام صفات ربوبيه در احاطه وجود آن حضرت است از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه در عالم جبروت اعلى و عالم عقول و ملائكه مجرده قدسيه ، او را صدر نشين مجلس تعقلات و رئيس عقول مجرده قرار داد . پس جميع عقول طوليه و عرضيه همه در حيطه عقل كلى محمدى (ص )قرار گرفته است از مصاديق كوثر
و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آ نكه در عالم ملكوت اعلى او را صدر نشين انوار اسپهبديه و نفوس كليه قرار داد . پس جميع نفوس و ارواح ، در حيطه نفس كليه الهيه و روح اعظم محمدى (ص )قرار گرفته است .
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه در عالم مثال اكبر آن سرور را داراى بهترين صور بهيه قرار داده است . پس جميع صور مثاليه و ملكوتيه در تحت صورت مثاليه ملكوتيه آن حضرت قرار گرفته است .
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه در عالم ناسوت و نشانه طبيعت او را داراى لطيفترين اجسام ماديه و اعدل امزجه قرار داده ، پس جميع اجسام در حيطه جسم لطيف شريف نورانى آن حضرت قرار گرفته است .
از مصاديق ككوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه در عالم هستى و اقليم وجود از غيب و شهود ، وجود او را اشرف مافى الوجود قرار داده است .
از مصاديق كوثر و خير كثير اطائى الهى به آن حضرت آنكه در نظام خلقت او را صادر نخستين و اولين جلوه رب العالمين قرار داد و جهان امكان را به طفيل وجود آن حضرت آفريده به حكم حديث شريف قدسى لولاك لما خلقت الافلاك و افلاك در اينجا كنايه از عالم امكان است ، يعنى من از غايت محبتى كه به تو دارم به طفيل وجود تو عالم امكان را خلق نمودم . معناى ديگر كه تحقيق پدرم مرحوم آيت الله شيح
محمد كاظم مجتهد ربانى جامع علوم معقول و منقول بود اين است كه (اگر نه وجود تو مى بود از حيث اشريفيت كه واسطه فيض گرديد بين واجب و ممكن ، خلقت افلاك ممكن نبود . )
(توئى شاه و همه افلاك خيلند
همه عالم تو را يكسر طفيلند)
و لعنعم ما قال العالم الربانى الشيخ محمد حسين الغروى الاصفهانى (ره ) :
اشرق كالشمس بغير حاجب
من مشرق الوجوب نور الواجب
اومن سماء عالم الاسماء
نور المحمديه البيضاء
لقد تجلى مبدء المبادى
من مصدر الوجود و الايجاد
من امره الماضى على الاشياء
او علمه الفعلى و القضائى
رقيقه المشيمه الفعليه
او الحقيقه المحمديه
او نفس نفس النفس الرحمانى
بصورت بديعته المعانى
او فيضه المقدس الاطلاقى
فاض على الانفس و الآفاق
او انه حقيقه المثانى
و عند اهل الحق حق ثانى
لا بل هو الحق فمن رآه
فقد راى الحق فما اجلاه
اذا مقتضى الفناء فى الشهود
عينيه الشاهد و المشهود
هو التجلى التام و المجلى الاتم
و مالك الحدوث سلطان القدم
ابوالعقول و النفوس و البشر
و قوه القوى و صورى الصور
و لوح الالواح مجامع الحكم
او قلم الاقلام او اعلى القلم
اصل الاصول فهو عله العلل
عقل العقول فهو اول الاول
حقيقه الحقايق الكليه
و جوهر الجواهر العلويه
وجوده جمع جوامع الكلم
و الجوهر الفرد الذى لا ينقسم
عرش الهويه المحمديه
مقامه المحمود بالختميه
هو العزيز و الشديد فى القوى
و الملك الذى على العرش استوى
كل وجود هو من وجوده
فكل موجود رهين جوده
و عالم الابداع من ظهوره
و نشاته التكوين ظل نوره
بل هو روح عالم الارواح
و جاعل الارواح و الاشباح
محمد له من المحامد
ما جل عن احصاء اى حامد
كل نبى هو تحت رايه
كل ولى هو فى ولايه
و هو شفيع الكل فى القيامه
عليه تاج هذه الكرامه
فاتحه الوجود خاتم الرسل
جل عن الثناء ما شئت فقل
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به
آن حضرت آنكه او را مظهريت مقام صمديت خود قرار داد . پس در واقع و در حقيقت آن حضرت مظهر بسيط الحقيقه و كل الكمالات الذاتيه و الصفاتيه و الفعليه الهيه است .
لمولفه
احمد آمد مظهر كل الكمال
احمد آمد مظهر كل الجمال
دعوت احمد به (الله الصمد)
چونكه بود او مظهر فرد صمد
زان محمد خاتم آمد در وجود
مثل او نى بود و نى خواهند بود
جان (ربانى ) ثناگو تا ابد
بر محمد (ص )مظهر ذات احد
از مصاديق كوثر و خير كوثر اعطائى الهى به آن حضرت آنكه وجود او را رحمت براى تمام عالميان و نعمت براى تمام جهانيان قرار داد . كما اشار اليه نص الكتاب الالهى لقوله تعالى (و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين
آيه 107 سوره انبياء عالمين جمع است و شمولش سريا نيست كه تمان عوالم امكانى را شامل است . چه حقيقت محمديه مظهر رحمت واسعه الهيه است و خداوند منان فرموده است و رحمتى وسعت كلشى ء آيه 56 سوره اعراف .
پس به حكم اين مظهريت براى رحمت واسعه الهيه و رحمتش كلى و انبساطى و محيط به جميع عوالم است و اين آيه مباركه بهترين برهان است بر اينكه حقيقت محمديه (ص )صادر نخستين و اولين جلوه رب العالمين است ، در قوس نزول و خاتم النبيين است در قوس صعود . چه اگر چنين نباشد وجودش نسبت بمن سبق و من لحق رحمت نخواهد بود و حال آنكه فرمود و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين
پس ثابت و مبرهن است كه وجود آنحضرت رحمت براى جميع عوالم است .
لمولفه
رحمه للعالمينش خوانده حق
رحمتش با من سبق با
من لحق
صادر اول وى است اندر نظام
جمله عالم بدو دارد قوام
مظهر رحمت شده اندر جهان
عالم و آدم طفيل او بدان
شد وجودش رحمتا للعالمين
خاتم پيغمبران و مرسلين
حق مر او را برگزيد از اين و آن
رحمه للعالمينش كرد از آن
اين عطاى كوثر ربانى است
شكر آن (صل ) سپس قربانى است
جان (ربانى ) ثناگو تا ابد
بر محمد مظهر ذات صمد
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى پروردگار به آنحضرت آنكه مقام خاتمين در نبوت را منحصرا به آن بزرگوار عطا فرمود كما اشار اليه نص الكتاب الالهى و ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين و كان الله بكل شيى عليما آيه 40 سوره احزاب :
كلمه مبارك (خاتم ) در اين آيه شريفه هم بفتح تا وهم بكسر تا قرائت گرديده است اما خاتم بفتح تا بمعناى ما يختم به مى باشد يعنى سلسله جليله انبياء و رسل باو ختم گرديده است و سند نبوت و رسالت و سفارت الهيه بوجود او يعنى حضرت محمد (صلى الله عليه و اله ) مهر گرديده شده است :
خاتم بكسر تا يعنى ختم كننده انبياء و رسل است و نبوت و رسالت بآنحضرت سمت اختتام يافت و مهر گرديد و ديگر بعد از آن بزرگوار نبى و رسولى نيست :
شكى نيست كه مهر در خاتمه سند زده مى شود كه اعلام و علامت ختم و پايان سند است يعنى مطلب از هر جهت و هر بابت تمام و تكميل گرديده و سند كامل است و آنچه بايد نگارش يابد مرقوم گرديد و اين مهر علامت و نشانه اعتبار و خاتمه سند
است و مسلم است بعد از ختم سند و اختتام آن و زدن مهر هر چه نوشته شود زايد و باطل و از درجه اعتبار ساقط است و به هيچوجه سنديت ندارد :
ذات احديت جلت عظمته به حكمت بالغه خود دائره نبوت را به حضرت ختمى مرتبت عقل كل هادى سبل محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء ختم فرمود و سند نبوت و رسالت را تكميل و به متهاى درجه كمال صعودى رسانيد و ديگر محال و غير ممكن است كه بعد از آن حضرت نبى و رسولى بفرستد زيرا تجلى حقتعالى و مبدء اعلى تكرار پذير نيست به حكم قاعده مسلمه برهانيه لا تكرار فى التجلى چه تكرار در تجلى لازمه اش تكرار در متجلى است و متجلى خداى واحد فردانى است . كه ثانى بردار نيست پس خاتم كه مظهر اسم جامع است دوم بردار نيست فثبت المطلوب كه وجود خاتم نبوت در نظام خلقت و كشور هستى يكى است و منحصر به فرد است و ديگر محال و ممتنع است كه بعد از حضرت ختمى مرتبت محمد (ص )خداى متعال موجودى به اين جامعيت و كمال ايجاد نمايد تا چه رسد به اينكه در نظام تشريع پس از آن حضرت ، نبى و رسولى و سفيرى بسوى خلق و عباد الى يوم القيامته و المعاد بفرستد .
بنابراين ثابت و مبرهن است كه خداى حكيم منحصرا حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به رتبه خاتميت سرافراز و خاتميت را به آنحضرت عطا نموده است .
خاتم كسى است كه جميع كمالات به او ختم و
مرتبه نهائى هر كمالى را به نحو اعلى و اتم واجد و خاتم كل كمال انسانى و جامع كل جمال و جلال ربانى و داراى خلافت مطلقه ذات سبحانى و اشرف از كل ماسوا باشد و فوق مرتبه و مقام او مرتبه اى نباشد ، مگر مرتبه احديت محضه جلت عظمته و مصداق خاتم منحصرا پيغمبر اسلام حضرت خير الانام عقل كل و سيد الرسل شخص محمد مصطفى عليه و آله آلاف التحيه و الثناء مى باشد و بس :
لمولفه
پس محمد (ص )خاتم آمد در مقام
نيست كس ما فوق او اندر نظام
از عنايات خداى ذوالجلال
ختم گرديده به آن حضرت كمال
ز آن شرايع نسخ شد با دين او
كه نباشد بهتر از آئين او
شرع او ثابت الى يوم القيام
حكمش ايضا در حلال و در حرام
بشنو از برهان و قرآن اين كلام
شد به او ختم نبوت والسلام
اين عطاى كوثر ربانى است
شكر آن صل سپس قربانى است
جان (ربانى ) ثناگو تا ابد
بر محمد (ص )مظهر ذات صمد
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه او را مبعوث بر كل خلايق و تمام جهانيان گردانيد و آن حضرت را به عنوان سفير اظم و رسول خاتم براى كافه ناس و جميع اهل عالم فرستاده است كما اشار اليه نص الكتاب الالهى (تبارك الذى نزل القرآن على عبده ليكون للعالمين نذيرا) آيه 1 سوره فرقان و ما ارسلناك الا كافه للناس بشير او نذيرا آيه 27 از سوره سبا : قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا آيه 258 سوره اعراف و آيات ديگر اين آيات مباركات صريحا دلالت دارد بر اينكه نبوت
و رسالت و سفارت حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله عمومى و كلى و مربوط به تمام عالميان است بدون استثناء پس تصور نشود كه آن حضرت مبعوث است بر قومى دون قومى و بر ملتى دون ملتى و بر امتى دون امتى ، بلكه بايد دانست كه آن حضرت به عنوان رسالت مطلقه بر كليه اقوام و ملل و امم مبعوث گرديده و خداى منان او را با عنوان منصب عالى نبوت ختميه براى كل مردم جهان بلكه براى كل انس و جان فرستاده است .
لِمولّفه
او امين وحى و تنزيل خداست
او سفير حق محمد مصطفى است
او بشير است و نذير عالمين
خاتم پيغمبران و مرسلين
او حبيب حق و هادى سبل
مظهر اعظم بود آن عقل كل
او شفيع خلق اندر يوم دين
او شفيع اولين و آخرين
دولت ذات خداى سرمدى
ثابت و جاويد دين احمدى
اين عطاى كوثر ربانى است
شكر آن (صل ) سپس قربانى است
جان ربانى ثناگو تا ابد
بر محمد (ص ) مظهر ذات صمد
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت اعطاء مقام ولايت كليه مطلقه است كما اشار اليه نص الكتاب الالهى انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكاه و هم راكعون آيه 55 سوره مائده ولى در اين آيه مباركه به معناى متصرف و صاحب اختيار و حاكم مطلق در نظام كل است و بيان آن سابقا به تفصيل بيان گرديد و گفتيم اين ولايت كليه مطلقه نسبت به خدا بالذات و بالاصالته است و نسبت به رسول الله و على مرتضى كه آيه در شاءن آن حضرت نازل شده
به عنوان مظهريت از ولى مطلق كه ذات خداوند متعال است مى باشد .
ولايت در عرف اهل معرفت و كرسى نشينان عرض علم و حكمت عبارت است از اتصال شهودى به عالم لاهوت و اطلاع بر حقايق الهيه و اسماء و صفات ربانيه و لوازم آن از اعيان ثابته و دانستن آثار و خواص عين ثابت هر ممكنى از ممكنات و هر موجودى از موجودات به نحو شهود با حق تصرف در كل عوالم و جميع كائنات و نشئات اعم از عوالم جبروتيه و ملكوتيه و ناسوتيه على الاطلاق .
ولايت داراى مراتب و درجاتى است كه از اعلى مرتبه آن تعبير مى شود به ولايت كليه مطلقه شمسيه و از مراتب مادون تعبير مى شود بولايت جزئيه و مقيده و قمريه و نجميه . (ولايت كليه مطلقه ) معيت و احاطه دارد بر ساير ولايات به نحو معيت و احاطه كل بر جزء و مطلق بر مقيد و اشراق معنوى دارد بر ساير ولايات .
ولايت كليه مطلقه شمسيه ، اختصاص دارد به حضرت ختمى مرتبت محمد (ص ) و اوصياء قديسين آن حضرت و همانطوريكه در عالم حس و حاس و محسوس ، آقمار و نجوم كسب نور از شمس مى نمايند ، همين طور در عالم معنى و باطن نيز اقمار و نجوم انبياء و اوصياء همه از شمس ولايت كليه مطلقه استضائه و استناره و استشراق مى نمايند .
و لعنعم ما قيل عن لسانهم عليهم السلام
اختران پرتو مشكوه دل انور ما
دل ما مظهر كل كل همگى مظهر ما
نه همين اهل زمين را همه اللهيم
نه فلك در
دورانند به دور سر ما
بر ما پير خرد طفل دبيرستانيست
فلسفى مقتبسى از دل دانشور ما
چشمه خضر بود تشنه شراب ما را
آتش طور شرارى بود از مجمر ما
ماه گر نور و ضياء كسب نمود از خورشيد
خور بود مكتسب از شعشعه اختر ما
خسرو ملك ولايت به حقيقت مائيم
كله از فقر به تارك ز فنا افسر ما
از مصاديق كوثر و خير كثر اعطائى الهى به آن حضرت مقام شفاعت كبرى است كه اين مقام ارفع و اعلاى در شفاعت را ذات اقدس احديت جلت عظمته به حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى عليه و على آله افضل التحيه و الثناء اختصاص داده و آن حضرت را شفيع الشفاء قرار داده است .
شفاعت يكى از مسائل مهمه اعتقاديه است و ايمان به آن از ضروريات دين مقدس اسلام است و اين مسئله شفاعت از غوامض علوم ماوراء الطبيعه است . مولف محور اين مسئله غامضه تحقيق عميقانه از نظر قرآن و برهان و عرفان نموده و بيان آن در ساير رسائل ما مشروحا مندرج است . و بايد دانست كه بطور كلى آن حضرت را سه شفاعت است . اول شفاعت آن حضرت وساطت اوست تكوينا براى نظام ايجاد كه واسطه فيض الهى است براى خلقت ممكنات به حكم لولاك لما خلقت الافلاك شفاعت دوم آن حضرت وساطت اوست تشريعا براى سعادت بشر و رهنمائى خلق را به صراط مستقيم حق در تمام شئون اعتقادى و اخلاقى و افعالى به حكم (انك اتهدى الى صراط المستقيم ) آيه 52 سوره شورى .
شفاعت سوم آن حضرت وساطت آن بزرگوار است در آخرت و نشئه قيامت كبرى براى عاصيان امت
به حكم (و لسوف يعطيك ربك فترضى ) آيه 5 سوره الضحى .
مولوى معنوى عالى گفته است
او شفيع اين جهان و آن جهان
اين جهان در دين و آنجا در جنان
اين جهان گويد كه تو ره شان نما
آن جهان گويد كه تو شه شان نما
پيشه اش اندر بروز و در كمون
اهد قومى اهنم لا يعلمون
فتح گشته از دم او هر دو باب
دعوت او در دو عالم مستجاب
(اين عطاى كوثر ربانى است
شكر آن صل سپس قربانى است )
جان (ربانى ) ثناگو تا ابد
بر محمد (ص )مظهر ذات صمد
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه اعلى مرتبه علم لدنى و اشراقى از مخزن لاهوتى صمدى خود به آن بزرگوار افاضه نمود و آموخت كه با اينكه آن حضرت امى درس نخوانده بود و نزد احدى كسب علم و دانش نكرده بود ، معذالك واجد علوم اولين و آخرين گرديد و به مصداق (علمه شديد القوى )
آيه 5 سوره النجم - يعنى به الله . و نيز به مصداق (و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما) آيه 113 سوره نساء و مصداق (و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم ) آيه 6 سوره نحل . حضرتش عالم به تمام حقايق الهيه و اسرار وجوديه كماهى كشفا و شهودا گرديد .
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز هر مدرس شد
اى امى داننده هر علم كماهى
در فقر الى الله زده سكه شاهى
فرقت ز فر افسر لولاك مباهى
در عالم قدست نبود هيچ تناهى
با آن همه تشريف عنايات الهى
در عالم تجريد چو تو نيست
مجرد
از مصاديق كوثر و خير كثير الهى بآنحضرت نورى است كه ذات ذى الجلال و الاكرام در قلب مبارك حبيب خود حضرت خير الانام پيغمبر والامقام اشراق فرموده است . چنانكه در روايت معتبر كه مورد اتفاق عامه و خاصه است . اين حديث شريف از كاشف حقايق حضرت امام صاديق عليه اسلام نقل شده كه در تاءويل آيه مباركه انا اعطيناك الكوثر فرموده است (انا اعطيناك نوراء فى قلبك دلك على و قطعك عما سواى ) يعنى ما نورى در قلب تو ايجاد و اشراق و اعطا نموديم كه اين نور تو را دلالت و رهنمائى نمود بسوى ما و تو را از ماسواى ما منقطع و به ما آشنا ساخت زيرا در اثر تجلى اين نور الهى تو ما را به حقيقت شناختى و دانستى كه من صمدم و كل الوجود و كل الخير و كل الكمال و كل الجمال و كل الجلال و آگاه شدى كه جز من حقيقتى و واقعيتى نيست و غير از من هر چه هست باطل الذات است ، لذا من را اختيار نمودى و از غير من بكلى منقطع شدى . اين نور نه تنها تو را از ماسوى الله بكلى منقطع ساخت . بكله تو را از وجود خودت منقطع ساخت كه در مقام فناء فى الله خود را هم نديدى .
چه حسن اعظم يكتاى ايزد
بر ايوان دل پاكان علم زد
حجاب آفرينش را دريدند
ز الله ماسوى الله را نديدند
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى آنكه به آن حضرت حكمت و علم به حقايق اشياء عطا فرمود و به اسم حكيم مطلق
بر آن حضرت تجلى كرد . پس حضرت ختمى مرتبت مظهر حكيم مطلق است . (و من يوتى الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا) از آيه 269 سوره بقره .
حكمت در نظر اهل معرفت علم به حقايق اشياء است كماهى و ريشه و اساس همه اشياء ، حقايق الهيه و نظام اسماء و صفات ربانيه است . و ما مى توانيم در تعريف حكمت بگوئيم (الحكمه هى العلم و المعرفه بحقايق الاهيه و نظام الاسماء و الصفات الربانيه و لوازمها من الاعيان الثابته و ظهور دولها و حكومتها و سر مدا و دهرا و زمانا .
پس هر كس اطلاع كامل بر حقايق الهيه داشته باشد . او حكيم و دانا به حقايق اشياء است و چنين كسى حكيم و عارف بذات و صفات و افعال الوهى خواهد بود .
دانا به حقايق اشياء كيست
آنكس كه شناخت مبدء اعلى را
و مصداق اتم و اكمل آن حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى (ص ) است كه خدا به عنايت خود اعلى مراتب حكمت را به آن حضرت عطا نموده اعم از حكمت قرآنى و حكمت ايمانى و حكمت برهانى و حكمت وجدانى و حكمت الهى و حكمت رياضى و حكمت طبيعى و حكمت سياسى و حكمت علمى و حكمت عملى و بالجمله جميع اقسام حكمت ، كه ذات احديت جلت عظمته به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله در دانشگاه لاهوتى صمدى خود و در مدر(س ) علمك ما لم تكن تعلم ) از آيه 13 سوره نساء و مكتب (علمه شديد القوى ) آيه 5 سوره النجم (يعنى به الله )
بدون واسطه جبرئيل به آن بزرگوار تعليم داده است . بطوريكه هيچ مجهولى براى او نيست ، چه او مظهر حكيم مطلق و مظهر عليم مطلق است و خدا او را به عنوان معلم حكمت به حوزه آدميت مبعوث و بعثت او را بر اهل ايمان منت نهاده است . (لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانو من قبل لفى ضلال مبين ) آيه 164 سوره آل عمران . ذات احديت ، قرآن نازل بر حضرت ختمى مرتبت را كتاب حكمت و قرآن حكيم ناميده است . كما اشار اليه نص الكتاب الالهى (يس و القرآن الحكيم ) آيه يك سوره مباركه يس . شعار قرآن كه كتاب حكمت است (تبيانا لكل شى ء) است (قال الله تعالى و نزلناه عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء) آيه 89 سوره نحل .
برو گر عاقلى زين حكمت آموز
به نور حكمت آن جان بيفروز
سخن بشنو ز وحى آسمانى
كه مرجان راست عمر جاودانى
چو قرآن بحر بى پايان عرفان
يكى گنجينه شايان عرفان
سخن سنجى كه علمه البيان است
گهر آويز گوش عقل و جان است
به پيش حكمت قرآن احمد (ص )
كه زد بر مهزن اسرار سرمد
ميار افسانه اشراق و مشاء
كه شب بود اين جهان و قوم اعشاء
به غير از علم قرآن هر چه گويند
شبان تيره در بيراهه پويند
كتاب سر لاريبى است قرآن
ظهور شاهد غيبى است قرآن
كتاب علم ربانى است قرآن
ظهور سر سبحانى است قرآن
كتاب عشق قرآن است در ياب
صحيفه سر سبحان است درياب
(مفادش جمله عرفان است درياب
كلامش جمله برهان است درياب )
(تمامش
حكمت و اعجاز عقلى
ز حق نازل شده بر عقل كلى )
(نباشد معجزى بهتر ز حكمت
لذا جاويد باشد تا قيامت )
(تو (ربانى ) از اين حكمت بياموز)
بنور حكمت آن جان بيفروز
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله (قرآن ) است . قرآن ظهور علمى الهى و تجلى كلامى ربانى است كه بر قلب نورانى آن حضرت اشراق شده است .
اين كتاب علم و حكمت از صقع الوهى و سماء احديت جلت عظمته ، بر آن حضرت نازل گرديده است به حكم (و انزال الله عليك الكتاب و الحكمه و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما) آيه 113 سوره نساء
ذات مقدس الوهى اين كتاب آسمانى را كه مظهر اسم جامع است و خاتم كتب آسمانى مى باشد ، برهان بينه و سند خاتميت آن حضرت قرار داده است .
اين قرآن معجزه عقليه باقيه دائميه و ابديه محمديه (ص )است . با اينكه ذات ذى الجلال و الاكرام الوهى به جميع پيغمبران عظام معجزه و آبت و بينه عطا فرموده است ، ولى به هيچيك از آنان معجزه بقيه عطاء ننموده است . بلكه معجزه باقيه عقليه برهانيه را كه قرآن است اختصاص به خاتم انبياء حضرت محمد مصطفى عليه افضل التحيه و الثناء داده است و به همين جهت دولت و حكومت قران تا قيامت باقى و احكام آن در تمام شئون ثابت و استوار خواهد بود .
قرآن با حفظ و حراست خداى سبحان از زياده و نقصان و از تغير و تبدل در جميع
ازمان مصون و محفوظ و خدا خود حافظ و نگهبان آن مى باشد . كما قال الله عزوجل فى كتابه (ان نحن نزلناه الذكر و انا له لحافظون ) آيه 9 سوره حجر .
و لنعم ما قال العارف الالهى جلال الدين محمد فى كتاب المثنوى المعنوى
مصطفى (ص )را وعده كرد الطاف حق
گرد بميرى تو نميرد اين سبق
من كتاب و معجرت را حافظم
بيش و كم كن را ز قرآن را فضم
كس نتاند بيش و كم كردن از او
تو به از من حافظى ديگر مجو
منبر و محراب سازم بهر تو
در محبت قهر من شد قهر تو
چاكرانت شهره ها گيرند و جاه
دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه
تا قيامت باقيش دارم ما
تو مترس از نسخ دين اى مصطفى
اى رسول ما تو جادو نيستى
صادقى هم خرقه موسيستى
هست قرآن مر تو را همچون عصا
كفرها را در كشد چون اژدها
تو اگر در زير خاكى خفته اى
چون عصايش دان تو آنچه گفته اى
تن بخفته نور جان در آسمان
بهر پيكار تو زه كرده كمان
آنچنان كرد و از آن افزون كه گفت
او بخفت و بخت و اقبالش نخفت
(دولت آن مظهر ذات احد
ثابت و جاويد باشد تا ابد)
(جان (ربانى ) ثناگو تا ابد
بر محمد مظهر ذات صمد)
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله آنكه اعلى مرتبه عرفان و معرفت به توحيد را به آن بزرگوار عطا فرموده است به حكم سوره مباركه (قل هو الله احد . الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد) .
با اينكه تمام انبياء و رسل و جميع سفراء الهى همه
عارف بالله و همه واجد معرفت توحيدى بوده اند ، و نيز با اينكه همه پيامبران دعوتشان به توحيد و يگانه پرستى بوده است ، كما اشار اليه نص الكتاب الالهى (و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ) آيه 25 سوره انبياء ، اما چون توحيد را مراتبى است هيچ يك از پيغمبران نتوانسته اند به اين مرتبه اعلى و اشمخ از توحيد دعوت كنند . زيرا مرتبه آنان در عرفان توحيدى در اين مرتبه اعلى و اشمخ نبوده است . مضافا به اينكه اقوام و اممم آنان قابليت ادراك و استعداد فهم اين مرتبه عاليه را در معرفت به توحيد نداشته اند :
پس دعوت به مقام احديت و صمديت ، مختص حضرت ختمى مرتبت است ، كه خود مظهر مقام احديت و مجلاى مقام صمديت است و امت آن حضرت لياقت و شايستگى اين درس اعلاى عرفان و توحيد را داشته اند .
قال السجاد عليه السلام (ان الله عزوجل علم انه سيكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل الله قل هو الله احد الحديث از اصول كافى كلينى .
اين سوره مباركه كه محتوى اعلى مرتبه درس توحيد است ، داراى اسامى و القاب بسيار است و از آن جمله است سوره المعرفه . سوره الاس و الاساس ، سوره التوحيد و الاخلا(ص )و سوره الجمال و الجلال سوره النجات و سوره الامان و سوره النور و سوره النسبته و سوره الصمد .
مولف وجه تسميه اين سوره مباركه را نسبت به هر يك از
اسايم و القاب تفصيلا توضيح داده و تمام اقسام توحيد را از توحيد در احديت و توحيد در الهيت و توحيد در صمديت و توحيد در صانعيت و توحيد ذاتى و توحيد صفاتى و توحيد افعالى و توحيد آثارى و توحيد در اصل وجود ، با برهان و منظق استدلال محكم عقلى در كتاب (توحيد ربانى ) كه در تفسير سوره مباركه توحيد نگاشته است ، مندرج و مسطور بخش اول كتاب مزبور به طبع رسيده و منتشر شده است .
لمولفه
سوره التوحيد و الاخلا(ص )خوان
تا كه بشناسى خداوند جهان
قل هو الله احد الله صمد
درس توحيد است در نزد خرد
هست الله ذات آن كله الوجود
هست الله ذات يكتاى ودود
هست الله ذات آن كل الكمال
هست الله ذات آن كل الجمال
چون مبرى باشد از اجز او حد
وصفش آمد قل هو الله احد
چون محيط است بر همه كون و مكان
وحدتش را وحدت جمعى بدان
او وجود مطلق است و او احد
او غنى مطلق است او صمد
نيست هستى حقيقى غير حق
ما سوى لا شى ء و باشد شى ء حق
شى ء و فى ء است هر چه بينى در جهان
لم يكن كفوا احد او را بدان
مخزن كل الكمال آمد صمد
منبع كل الكمال آمد صمد
رو صمد بشناس و او را بنده باش
بنده اصنام و اين بتها مباش
عبد ربانى منم يكتا شناس
اس ايمانم بدين باشد اساس
از ازل گفتم احد هو يا احد
تا ابد گويم صمد هو يا صمد
عشق آن ذات صمد دين من است
طاعت او فرض و آئين من است
از مصاديق كوثر و خير كثر اعطائى الهى نهرى است در جنت كه ذات احديت آن را به حضرت ختمى مرتبت
محمد صلى الله عليه و آله مرحمت فرموده است .
روى عن عبدالله بن عباس انه فسر الكوثر بالخير الكثير فقال سعيدبن جبير ان اناسا يقولون هو نهر فى الجنه فقال هو من الخير الكثير . اين عبس كه خود يكى از مفسرين و از شاگردان اميرالمؤ منين على عليه اسلام ، است او كوثر را به خير كثير تفسير كرده است . سعيدبن جبير به او گفت مردم مى گويند كوثر نهرى است در بهشت كه خدا آن را به پيغمبر خاتم صلى الله عليه و اله و سلم عطا نموده است . ابن عباس مرد عالم و دانشمندى بود در جواب او گفت آن نهر بهشتى خود يكى از مصاديق خير كثير اعطائى الهى است به آن حضرت .
از اين بيان محكم البنيان ابن عباس در جواب سعيدبن جبير ، به خوبى استفاده مى شود كه كوثر فقط يك معنى بيشتر ندارد و آن معنى عبارت است از خير كثير ، بنابراين تمام آن معانى ديگر براى تفسير كوثر همه از مصاديق همين خير كثير است .
روايت فوق الذكر در تفسير عامه و خاصه از طريق سنى و شيعه هر دو نقل گرديده است .
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آنحضرت انشراح صدر است .
چنانكه نص صريح قرآن تصريح به اين واقعيت نموده است كما قال الله تعالى مخاطبا لحبيبه محمد صلوات الله عليه (الم نشرح لك صدرك ) آيه 1 سوره انشراح
بيان شاءن نزول سوره مباركه كوثر
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى نسل كثير و ذريه فراوان است كه
اعطاء آن به لطف و عنايت ذات اقدس احديت به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله از وجود حضرت فاطمه زهرا سلام الله اليها دختر آن حضرت اين كثرت نسل و ذريه بسيار نشاءت گرفته است . چنانكه آيه اخيره در سوره مباركه كوثر برهان اين حقيقت و شاهد اين واقعيت است ، زيرا در شاءن نزول سوره كوثر مفسرين اتفاق دارند بر اينكه اين سوره مباركه وقتى بر پيغمبر اكرم (ص )نازل گرديد كه پسران حضرت خاتم الانبياء عليه آلاف التحيه و الثناء بنام قاسم و عبدالله رحلت نموده و از دار دنيا رتفه بودند و دشمنان و حسودان و مخالفان پيغمبر خاتم (ص )از مرگ دو پسر آن زرگوار اظهار مسرت و شادى نمودند و گفتند اين شخص يعنى پيغبمر اكرم (ص ) ابتر و بلاعقب است و نسل او قطع شد و ديگر اثرى از او باقى نخواهد ماند .
فقدان پسران خردسال پيغمبر خاتم و شما ، و زخم زبان دشمنان آن بزرگوار كه او را ابتر خواندند ، موجب ناراحتى و افسردگى حضرت ختمى مرتبت محمد (ص ) گرديد . لذا در اين موقع ذات اقدس حق جل و علا براى تسلى خواتر خاتم النبياء عليه و آله افضل التحيه و الثناء سوره مباركه كوثر را به لطف و عنايت بر آن حضرت نازل فرمود و به جيبش حضرت ختمى مرتبت محمد مژده و بشارت داد كه ما به تو كوثر يعنى خير كثير بى نهايت عطا و مرحمت فرموديم و از جمله عطاياى ما به تو نسل كثير و ذريه فراوان است كه از
وجود حضرت فاطمه دختر والاگهر تو به تو خواهيم داد .
(و اينك نسل پربركت و ذريه آن حضرت است كه به اعجاز قرآن مشهود و تحقق يافته است ) پس در برابر اعطاء كوثر و اين خير بى نهايت و به شكرانه اين نعمت براى پروردگارت نماز بگذار و براى او نحر و قربانى كن كه محققا دشمن بدگوى تو ابتر و مقطوع النسل و بلاعقب است :
و اما نسل تو و ذريه تو بكثرت و عزت و سيادت باقى است و آثار روحانى و جسمانى تو از قرآن و عترت تا افق آخرت ثابت و جاويد و شرف دنيا و آخرت و سيادت و نشاتين ملك و ملكوت از آن تو است :
لمولفه
مژده دادش ذات يكتاى ودود
كاى تو ما را مقصد از كل وجود
لطف ما داده به تو خير كثير
آن عطاى كوثر است اى بى نظير
كوثر اعطائى ما اى حبيب
خير بيرون از شمار است و حسيب
چيست كوثر آن وجود فاطمه (ع )
نسل تو جاويد و ثابت دائمه
ما تو را داديم كه كوثر اى رسول (ص )
دخت تو صديقه زهراى بتول
منبع خير كثير اين كوثر است
كه بقاى نسل تو زين گوهر است
دولت تو تا ابد پاينده است
دشمنت را قهر من كوبنده است
اى نبى خاتم عالى مقام
تا قيامت دين تو دارد قوام
كورى چشم حسودان تا ابد
حافظ دين تو الله الصمد
(باز باش اى باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له كفوا احد)
دولت ذريه ات جاويد باد
تو بدن اعطاء كوثر باش شاد
اين شرافت در نظامين وجود
خاص تو كرده خداوند ودود
شكر ايزد را كه بنمودت عطا
دولت جاويد اندر دو سرا
كوثر اعطائى اين خير كثير
بر تو لازم شكر
آن اى بى نظير
شكر اين كوثر فصل و انحر است
دشمنت خود بى اثر او ابتر است
جان (ربانى ) ثناگو تا ابد
بر محمد مظهر ذات صمد
سايه قرآن و عترت مستدام
بر سر ما دائما در دو نظام
ذات اقدس احديت دخترى بحضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و اله بنام فاطمه زهرا سلام الله عليها عطا فرمود كه آن بانوى عظمى و ملكه دو سرا ام لائمه عليهم السلام است و ذريه پيغمبر خاتم از وجود اين دختر والاگهر تا قيامت كبرى باقى است و اين است نسل كثير محمدى (ص )و ذريه بسيار كه بوعده پروردگار از آن بزرگوار باقى و پايدار است و اين است كثرت نسل و ذريه بى شمار كه اختصاص بآنحضرت دارد .
كثرت نسل و ذريه بسيار اختصاص بحضرت ختمى مرتبت دارد
حال ممكن است كسى بگويد كه چه طور اين كثرت نسل و ذريه بسيار خصيصه آن بزرگوار است كه ديگر از پيغمبران داراى نسل فراوان بوده اند ؟
جواب اين اشكال با شناختن حقيقت محمديه (ص )كه صادر اول است مندفع است زيرا برهانا عقلا و نقلا ثابت و مبرهن است كه آنحضرت صادر نخستين و اولين جلوه رب العالمين است و در واقع آدم اول است لقوله (ص ) (انا آدم الاول ) يعنى منم آدم لاهوتى جبروتى : و قيل عن لسانه (ص )
و انى و ان كنت بن آدم صورتا
فلى فيه معنى شاهد بابوتى
گر بصورت من ز آدم زاده ام
من به معنى جد جد افتاده اءم
پس در واقع عالم وجود نسل كثير و وليده وجودى ذى جود حضرت ختمى مرتبت و دختر گراميش ملكه ملك و
ملكوت عصمت كبرى حضرت فاطمه زهرا صلوات الله و سلامه عليهما مى باشد اين است كوثر حقيقى منبع خير كثير واقعى و اعطاء فضل بى نهايت حضرت احديت جلت عظمته بحضرت خاتم انبياء و سرور اصفياء محمد مصطفى صلى الله عليه و آله كه عالم و آدم همه ذريه اويند و بهمين جهت است كه فرموده (اول ما خلق الله نورى ) و شكى نيست كه پيغمبر اكرم و دختر گراميش فاطمه نور واحدند و خلقت آنها بر كل ماسوا على الاطلاق سبقت سرمدى دارد و نيز تقدم شرفى و رتبه اى و دهرى بر جميع موجودات و مخلوقات دارند .
آنچه اول شد پديد از جيب غيب
بود نور پاك او بى هيچ ريب
بعد از آن نور مطلق زد علم
گشت عرش و كرسى و لوح و قلم
يك علم از نور پاكش عالم است
يك علم ذريت است و آدم است
همچو شبنم آمدند از بحر جود
آفرينش از طفيلش در وجود
جمله عالم از شعاع ذات اوست
نسل او باشند و ذريات اوست
جمله از فيض عطاى كوثر است
فيض رحمان و عطاى داور است
آفرين بر لطف خلاق مبين
كرده اين اعطا به ختم المرسلين
جان (ربانى ) ثناگو تا ابد
بر محمد مظهر ذات صمد
جان بقربان گرامى دخترش
فاطمه زهرا و دخت اطهرش
كز عنايات خداى اكبرش
خاص احمد كرده او اين كوثرش
دست ما دامان صاحب كوثرش
كاو بود شافع به روز محشرش
سايه پيغمبر عالى مقام
بر سر ما در دو عالم مستدام
اشراق هفتم : در بيان تسبيح حضرت فاطمه الزهرا س با تحقيق نير عرشى محور جملاتآن
تسبيح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها عبارت است از ذكرى مخصو(ص )كه پدر بزرگوارش حضرت ختمى مرتبت آن اذكار درربار
را به او آموخته و بدختر والاگهرش عطا فرموده است
اين ذكر متضمن تكبير و تحميد و تسبيح پروردگار است و مجموعا صد عدد است : بدين نحو كه ذيلا بيان مى شود :
سى و چهار مرتبه گفتن (الله اكبر)
سى و سه مرتبه گفتن (الحمدلله )
سى و سه مرتبه گفتن (سبحان الله )
لذت و ثواب اين تسبيح در فهم و معرفت به آن حاصل و عائد تسبيح گوينده مى گردد هر چه درجه معرفت عالى تر است ثواب آنهم بيشتر است در هر عبادت معرفت لازم است چه عبادت فرع معرفت است
دانى كه چيست لذت با عارفان نشستن
سمع خدا كشودن صورت خدا شنيدن
از جاهلان مپرسيد اسرار حق شناسى
كاين فرقه را نباشد عشق بحق رسيدن
تحصيل معرفت كن تا بندگى بدانى
كاين بوده قصد خالق از بنده آفريدن
بگذار هر چه دارى در رهن علم و حكمت
كاخر زيان نه بينى زين كيميا خريدن
الله اكبر مى گوئيم : الله يعنى چه ؟ الله اسم ذات حق تعالى و مبدء اعلى است
الله يعنى ذات مستجمع جميع صفات كماليه و نعوت و اسماء و الفعليه بالذات و الاصالته
الله : آن ذاتى است كه مستجمع جميع اسماء لطفيه و اسماء قهريه و اسمساء تنزيهيه و تشبيهيه است
الله : آن ذاتى است كه كل الكمال و كل الجمال و كل الجلال و كل الوجود است
الله : آن ذاتى است كه كل البهاء و كل الحسن و كل الخير است :
الله : آن ذاتى است كه كل العلم و كل القدره و كل الحيوه است :
الله : آن ذاتى است كه واجب الوجود بالذات است :
الله : آن ذاتى است كه
واجب من جميع الجهات و الحيثيات است
الله : آن ذاتى است كه آن ذاتى است كه واجب العلم واجب القدره و واجل الحيوه است
الله : آن ذاتى است كه صرف الوجود و صرف كل كمال وجود است
الله : آن ذاتى است كه صرف العلم است و صرف القدره و صرف الحيوه است
الله : آن ذاتى است كه در مقام الهيت شريك ندارد
الله : آن ذاتى است كه در مقام احديت شريك ندارد :
الله : آن ذاتى است كه در مقام فردانيت و وحدانيت شريك ندارد :
الله : آن ذاتى است كه كه در مقام صميديت و شئون صمديت شريك ندارد
الله : آن ذاتى است كه در وجوب وجود شريك ندارد :
الله : آن ذاتى است كه در حقيقت وجود ندارد
الله : آن ذاتى است كه در اصل وجود شريك ندارد
الله : آن ذاتى است كه واجد مقام جميعت اطلاقيه است
الله : آن وجودى است كه داراى وحدت حقه حقيقيه است
الله : آن ذاتى است كه علت موجده جميع اشياء است
الله : آن ذاتى است كه خالق و صانع جميع اشياء است
الله : آن ذاتى است كه مربى كل اشياء و موجودات است
الله : آن ذاتى است كه مبدء المبادى و علت العلل است
الله : آن ذاتى است كه غايت الغايات و نهايته النهايات است
الله هو الذى اله الخلق عن درك مائيته و الاحاطه بكيفيته مائيت اينجا ماهيت است و مراد از ماهيت در اينجا يعنى (ما به هو هو لا مايقال فى جواب ما هو) زيرا ذات حق بسيط است و انيت صرفه و وجود محض است بدون ماهيت كه او صمد
است :
بيان معناى الوهيت و اقسام توحيد در كتاب توحيد ربانى ، تفسير سوره مباركه توحيد به تفصيل با براهين عقليه و نقليه گرديده و بلطف خدا بطبع رسيده است و در اينمقام بفهرست آن محور كلمه (الله ) اشاره شد
(حكيم سعدى گويد)
جهان متفق بر الهيتش
خرد ماند در كنه ماهييتش
بشر ماوراى جلالش نيافت
بصر منتهاى جمالش نيافت
نه بر ذاتبش پرده مرغ وهم
نه در ذيل وصفش رسد دست فهم
نه ادراك در كنه ذاتبش رسد
نه فكرت به غور صفاتبش رسد
توان در فصاحت به سحبان رسيد
نه در كنه بيچون سبحان رسيد
كه خاصان در اين ره فر(ص )رانده اند
به (لا احصى ) از تك فرو مانده اند
نه هر جاى مركب توان تاختن
كه جائى سپر بايد انداختن
وگر سالكى محرم راز گشت
به بندند بر وى در بازگشت
كسى را در اين بزم ساغر دهند
كه داروى بى هوشيش در دهند
بنابراين عقول جميع ذوى العقول و افهام جميع ذوى الافهام را نه تنها به ادراك كنه ذات و صفات خداى متعال راهى نيست بلكه همه در اين وادى حيران و سرگردانند و جز اعتراف به عجز خود چاره اى ديگر ندارند و اين اعتراف و اقرار خلاصه مى شود در ذكر (الله اكبر) : كه به بيان آن ذيلا اشاره اجمالى و مختصر مى شود :
(الله اكبر : (بيان مختصر محور معناى (الله اكبر)) :
الله اكبر يعنى اكبر من ان يوصف : خدا بزرگتر از آن است كه بوصف در آيد زيرا هر چه بوهم و فكر و عقل ما آيد حق متعال و ذات ذوالجلال اجل از آن است و مافوق آن است پس چگونه مى خواهد بوصف در آيد
.
بيان مطلب
نظر باينكه ما متنهى هستيم و حقتعالى نامتناهى است : ما محدوديم و حق جل و علا نامحدود : ما محاطيم و حق تعالى محيط :
وجود ما مشوب است به ماهيت و عدم و حق وجود صرف است و از ماهيت و ضوب عدم معرى است :
پس چگونه ممكن و ميسر است كه متناهى ادراك نامتناهى و محدود ادراك نامحدود و وجود مشوب ادراك صرف الوجود را كما هو حقه نمايد مضافا به اينكه ما ادراك اتصال خود را بجميع عوالم نامتناهى نمى كنيم و تا ادراك اتصال خود را بجميع عوالم ننمائيم عظمت و كبريائى ذات الوهى را در مرتبه فاعليت او نخواهيم نمود پس چگونه براى ما عظمت ذات كبرياء ذوالجلال ادراك خواهد شد پس بالبرهان (الله اكبر) يعنى (اكبر من يوصف ) و اين كلم معجز نظام از كاشف حقايق مولانا الصادق عليه الصلوه و السلام است كه در معناى (الله اكبر) فرموده است :
چنانچه در كتاب توحيد صدوق باب 45 در معناى الله اكبر از آنحضرت نقل شده است :
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : قال رجل عنده الله اكبر ، فقال الله اكبر من اى شى ء فقال من كل شى ء فقال ابو عبد الله عليه اسلام : حدددته فقال الرجل كيف اقول : فقال عليه السلام قل (الله اكبر من ان يوصف : )
از حضرت ابى عبدالله كه مراد حضرت امام صادق عليه اسلام است نقل شده در كتاب مزبور كه يكنفر در محضر امام عليه اسلام كلمه (الله اكبر) كه تكبير است بر زبان جارى كرد
حضرت از او
سوال فرمود با اين تكبير خداى متعال را از كدام شى و چه چيز بزرگتر مى پندارى آن مرد عرض كرد (من كل شى ء) من خدا را از كل اشياء و از همه چيز بزرگتر مى دانم : حضرت فرمود تو با اين گفته ات كه مورد اعتقاد تو است ذات كبريائى الوهى را تحديد نمودى تو خيال و تصور مى كنى اشياء و موجودات بزرگى در عالم وجود دارند ولى بالمقايسه با آنها خدا را از همه آنها و از كل اشياء اكبر و بزرگتر مى پندارى و حال اينكه اين تصور تو غلط و باطل است بلكه در واقع كفر و شرك است زيرا در قبال خدا اشياء و موجودات هيچ رسميت و استقلالى ندارند تا خداى يكتا از كل آن اشياء اكبر و برزگتر تصور گردد .
عرض كرد پس چكونه (الله اكبر) را معنى كنم تا تحديد كه لازمه اش اين فساد در اعتقاد است لازم نيايد و با اعتقادى صحيح و درست خدا را بشنايسم و چه بگويم كه موحد واقعى باشم . حضرت امام صادق كاشف حقايق عليه السلام فرمود قل الله اكبر يعنى )اكبر من ان يوصف ) : يعنى خدا بزرگتر از آن است كه بوصف در آيد بعبارت ديگر عظمت و كبريائى ذات الوهى قابل توصيف نيست :
و نيز در همان كتاب توحيد صدوق باب 45 حديث ديگرى در معناى (الله اكبر) از امام صادق كاشف حقايق روايت شده كه واضحتر و بهتر نقاب از چهره حق و حقيقت برداشته شده و عاليترين درس عرفان و توحيد به اهل ايمان داده شده است
حضرت ابو
عبدالله يعنى امام صادق عليه الصلوه و السلام در جواب شخص ديگر كه گفت : (((الله اكبر من كل شى ء) فقال عليه السلام ثم شى فيكون الله اكبر منه ) : فقلت ما هو فقال (ع ) (الله اكبر من ان يوصف ) :
مفاد كلام معجز نظام امام عليه السلام كه فرمود (و كان ثم شى ء فيكون الله اكبر منه ) اين است كه اساسا چيزى فى حيال حق و در قبال او نيست تا بگوئى خدا از آن شى ء بزرگتر است چه ماسوى الله عنوان (لاشى ء) دارند .
بنابراين اشياء و موجودات در قبال هويت حق همه لا شى ء محضند و از خود هويتى ندارند بلكه استحقاق حمل وجود و موجود ندارند چه همه باطل الذاتند چنانچه لبيد كه سر مست رحيق وحدت و تربيت شده كمتب قرآن است در محضر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مترنم باين بيت گرديد
الا كل شى ما خلا الله باطل
و كل نعيم ال محالته زائل
دارد كه براى حضرت خاتم انبيا از گفته لبيد شاعر سراينده اين بيت اهتزاز ملكوتى و حال وجدى حاصل گرديد و فرمود (اصدق شعر قال به العرب و او را مورد تحسين و آفرين قرار داد :
ريشه اين واقعيت و حقيقت كه جز خدا هيچ چيز رسميت و اصالت وجودى ندارد منطق وحى و نص قرآن است كه فرموده است (ذالك بان الله هو الحق و ان ما يدعونه من دونه هو الباطل و ان الله هو العلى الكبير) ايه 62 سوره حج فقل بقوه البرهان و القرآن و العرفان : - لا
هويته الا هويته و ما سواه على الاطلاق اعدام و اباطيل :
حكيم سعدى شيرازى گفته است :
ره عقل جز پيچ در پيچ نيست
بر عارفان جز خدا هيچ نيست
توان گفتن اين با حقيقت شناس
ولى خورده گيرند اهل قياس
كه پس آسمان و زمين چيستند
بنى آدم و ديو و دد كيستند
پسنديده پرسيدى اى هوشمند
بگويم جوابت گر آيد پسند
كه هامون و دريا و كوه و فلك
پرى آدمى زاد و ديو و ملك
همه هر چه هستند ازان كم ترند
كه با هستى اش نام هستى برند
عظيم است پيش تو دريا به موج
بلند است خورشيد گردون به اوج
ولى اهل صورت كجا پى برند
كه ارباب معنى به ملكى درند
كه گر آفتاب است به ذره نيست
وگر هفت درياست يك قطره نيست
چو سلطان عزت علم بر كشد
جهان سر به جيب جهان در كشد
يعنى چون سلطان عزت به احديت قهاريه تجلى فرمايد خط بطلان روى تمام ماسوا كشيده شود و چشم وحدت بين ديارى را غير حق نه بيند و معلوم شود
كه يكى هست و هيچ نيست جز او
وحده لا اله الا هو
(((الحمدلله )))
الحمدلله : يعنى حمد مختص خدا است و هيچ كس غير از خدا مستحق حمد و لايق ستايش و سزاوار ثناء نمى باشد : زيرا حمد و ثناء در ازاء كمال و فضيلت است و اصل كمالات و فضائل همه از خدا است .
چه وجود ذاتى مختص اوست و نيز كمالات وجودى از علم و قدرت و حيات و اراده و غيرها همه بالذات و بالاصالته مختص اوست : و هر كمال و فضيلتى كه در ماسواء است پرتوى از شعشعه جمال ربانى و رشحه اى از كمال و
ظل و سابه اى از فروغ حضرت سبحانى است و اشياء و موجودات از خود هيچ كمال و فضيلتى ندارند تا سزاوار حمد و ثنا باشند پس از اين جهت است كه مستحق حمد و ثناء منحصرا ذات كل الكمال صمدى الوهى است و لذا فرمود (الحمدلله ) كه لام (لله ) لام اختصاص است و الف و لام (الحمد) را اگر استفراقى بدانيم يعنى كل الحمد و اگر جنسى بگيريم يعى طبيعت حمد مختص خدا است زيرا كامل مطلق بالذات و بالاصالته خدا است :
و اگر حمد و ثناء و تعظيم به جهت برائت از نقص باشد نيز حمد مختص خدا است زيرا موجودى كه مبراى و منزه از جميع نقائص باشد منحصرا خدا است كه وجود محض است و از خلط با عدم مبرى است و نور صرف است و از شوب با ظلمت معرى است و هيچ موجودى غير از خدا مبرى و منزه از كل نواقص و عيوب نمى باشد كه مشوب به هيچ عدمى و ظلمتى و نقصى نباشد زيرا ممكن الوجود اگر فرضا برائت از هر نقص داشته باشد ولى برائت از نقص امكان و تعلق بغير نخواهد داشت و الا ممكن الوجود بالذات نخواهد بود و حال آنكه ممكن الوجود فقر صرفت است .
پس ثابت و مبرهن است كه مستحقق حمد و سزاوار ثنا و تعظيم از اين جهت هم ذات يكتاى صمدى الوهى است و بس : (يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد) آيه 16 سوره فاطر :
و همانطوريكه محموديتها و ثناها مختص خدا است و عائد به
اوست كما فى الحديث (اليه يرجع عواقب الثناء) همين طور حامديت هر حامدى براى هر محمودى نيز مرجعش خدا است و عائد به او است و مخصو(ص )اوست كما اينكه بحول و قوه اوست چون هستى بخش اوست و نعمت از آن اسو است و منعم حقيقى و واهب كل نعم و بخشنده كل كمالات و فيوضات و بركات على الاطلاق او است : پس از اين لحاظ هم كه حمد و شكر در برابر نعمت باشد نيز مستحق حمد و شكر بالحقيقته جز خدا كسى نيست چه او هست متفرد بالانعام و او است جواد مطلق كه جود و بخشش او بر سبيل فيض و عنايت است به بجهت عوض و غرض زيرا كامل مطلق را غرض زائد بر ذات نيست :
فالحمد كل لله و منه و اليه : و در دعا مى خوانيم (اللهم لك الحمد سرمدا ابدا لا انقطاع له و لا نفاد له و لك ينبغى و اليك ينتهى ) : از عادى عشرات در مفاتيح الجنان حاج شيخ عباس قمى رحمته الله عليه :
( للحكيم المتاله الحاج ملاهادى السبزوارى قدس الله سره السبحانى )
محامد من اى حامد بدت
ظاهرها لاى محمود ثبت
فقى الحقيقته اليه آئل
اذ لله فواضل فضائل
فالحمد كل الحمد مخصو(ص )به
بل كل حامديته بحوله
يا واهب العقل لك الحامد
الى جنابك انتهى المقاصد
بنور وجهه استنار كل شى ء
و عند نور وجهن سواره فى ء
يا من هو اختفى لفرط نوره
الظاهر الباطن فى ظهوره
و لنعم ما قيل :
حمد بى حد را سزد ذاتى كه بى همتاستى
واحد و يكتاپرستى هم خالق اشياستى
در حقيقت ماسوائى نبود اندر ماسوا
كل شى ء هالك الا وجهه
پيداستى
داخل فى كل شى ء خارج عن كل شى ء
وز ظهور خويش هم پيدا و ناپيداستى
اوست دارا و مراتب از وجود واحد است
كل موجودات راگر اسفل و اعلاستى
عكس و عاكس و ظل و ذى ظل متحد نبود يقين
كى توان گفتن كه شمس و پرتوش يكتاستى
نسبت واجب به ممكن نسبت شمس است و ضوء
نى به مانند بنا و نسبت بناستى
ذات ممكن با صفاتش گرچه غير از واجب است
از قبيل فى و شى نى رشح درياستى
كثرت اندر وحدت است و وحدت اندر كثر تيست
اين در آن پنهان بود و آن اندرين پيداستى
حق حق است و خلق خلق و اول از ثانى برى
ثانى از اول معرى نزد هر داناستى
در توهم هرچه ايد نيست واجب ممكن است
( كل ما ميز تموا) شاهد بر اين دعواستى
بيت اخير متخذ است از كلام معجز نظام حضرت باقر العلوم عليه اسلام مى باشد كه فرموده است ( كل ما ميز تموه باوهامكم فى ادق معانيه فهو مخلوق لكم مصنوع مثلكم مردود اليكم ) :
(هر چه انديشى پذيراى فنا است
آنكه اندر وهم نايد او خدا است ) :
(((سبحانه الله )))
در كتاب شريف توحيد صدوق در باب 44 در معنى (سبحان الله ) چنين نقل شده است كه از حضرت امير المؤ منين و سلطان العارفين رئيس الموحدين مولى الموالى على بى ابيطالب عليه الصلوه و السلام سئوال شد با اباالحسن (ما تفسير سبحان الله ) قال عليه السلام (هو تعظيم جلال الله عزوجل و تنزيهه عما قال فيه كل مشرك فاذا قالها العبد صلى عليه كل ملك : از ولى الله اعظم على عليه السلام از معنى و تفسير (سبحان الله )
سئوال گرديد ولى ذوالجلال فرمود (سبحان الله ) در مقام تعظيم و تنزيه ذات خداوند متعال استعمال مى شود و هرگاه عبد قائل به اين كلمه شود و سبحان الله بر زبان جارى سازد كل ملائك و همه فرشتگان بر آن عبد و بنده خدا صلوات فرستند :
و نيز در همان كتاب توحيد در همين باب 44 حديث ديگر از هشام جوالليقى نقل شده كه گفته است از حضرت امام صادق كاشف حقايق عليه السلام سئوال كردم از قول خداى عزوجل (سبحان الله ) چه قصد مى شود از آن حضرت فرمود (سبحان الله ) دلالت دارد بر تنزيه خدا كه خداى متعال منزه و مبرى است از هر عيب و نقص :
ناگفته نماند بنا بر قرائت مشهور در تسبيح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ترتيب گفتن آن اول گفتن (الله ) اكبر و بعد گفتن (الحمدلله ) و سپس ذكر (سبحان الله ) است .
نگارنده گويد شايد گفتن (سبحان الله ) در آخر اين اذكار اعتذار بنده است در نزد پروردگار و پيشگاه الوهى كه مبادا ذكر و تسبيح او نواقصى داشته باشد لفظا يا معنا لذا بگفتن (سبحان الله ) تنزيه مى كند حق را از گفتن آن نواقص و يا خطرات اوهامى كه در اثناى تكبير يا حمد عارض او مى شود چه تسبيح در واقع عبارتست از سلب جميع نواقص :
بار خدايا مهيمنى و مدبر
وز همه عيبى منزهى و مبرى
ما نتوانيم حق حمد تو گفتن
با همه كروبيان عالم بالا
قال سيد الساجدين و زين العابدين مولانا على بن الحسين فى مناجاته (الهى قصرت الالسن عن بلوغ ثنائك
كما يلق بجلالك ) از مفاتيح قمى حكيم سنائى گويد
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدائى
نروم جز به همان راه كه توئم راهنمائى
همه درگاه تو جويم همه از فيض تو پويم
همه توحيد تو گويم كه بتوحيد سزائى
تو رحيمى تو حكيمى تو عظيمى تو كريمى
تو نماينده فضلى تو سزاوار ثنائى
نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجى
نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيائى
لب و دندان سنائى همه توحيد تو گويد
مگر از آتش دوزح بودش روى رهائى
لمولفه
تو سزاوار ستايش صفتت رحمت و بخشش
تو مربى همه عالم تو خداوند جهانى
همه علمى همه قدرت همه حلمى همه حكمت
همه فيضى و كمالى همه نورى و بهائى
احدى تو صمدى تو غنى از يار وزيرى
برى از شبه و نظيرى متفرد به بقائى
همه تكبير تو گويم همه تحميد تو گويم
همه تسبيح تو گويم كه به تحميد سزائى
تكبير گفتن (الله اكبر) : تحميد گفتن (الحمدلله ) : تسبيح گفتن ففاطمه زهرا سلام الله عليها بعدد سابق الذكر ناميده شده است .
تعليم اين اذكار از ناحيه پدر بزرگوار بدخترش فاطمه زهرا است و در واقع عطيه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله و سلم به آن حضرت است مداومت امت را بر اين تسبيح كه يادگار حضرت فاطمه زهرا دختر والاگهر پيغمبر خاتم حضرت محمد مصطفى عليهما آلاف التحيته و الثنا است فضيلت و ثواب بسيار براى آن در اخبار صادره از مقام عصمت و معادن حكمت عليهم السلام وارد است كه به شمه از آن اجمالا اشاره مى شود :
بيان فضيلت تسبيح حضرت فاطمه زهرا صلوات الله عليها
احاديث معتبره صادره از مقام عصمت و
معادن حكمت نسبت به فضيلت تسبيح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها دختر والاگهر پيغمبر حضرت محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء بسيار است :
و ما در اين مقام اكتفاء مى كنيم بذكر چند حديث مختصر تيمنا و تبركا باشد كه با دانستن فضيلت آن قدر اين اذكار در ربار يادگار دختر پيغمبر بزرگوار موجب مداومت آن بعد از هر نماز در پيشگاه پروردگار باشد و بدين وسيله خدا را بسيار ياد كرده و به آيه كريمه (و اذكر و الله ذكرا كثيرا) عمل نموده باشيم : و از آن جمله است حديث اول : قال رسول الله (ص )لبنته فاطمه الزهرا (ع ) يا فاطمته اعطيك ما هو خير لك من الدنيا بما فيه تكبرين الله بعد كل صلاه اربعا و ثلاثين تكبيرتا و تتحمدين الله ثلاثا و ثلاثين تحميدتا و تسبحين الله ثلاثا و ثلاثين تسبيحتا ثم تتحتمين ذالك بالله الا الله و ذالك خير لك من الذى اردت و من الدنيا و ما فيها فلزمت صلوات الله عليها هذا التسبيح بعد كل صلواه و نسبت اليها : البحار ج 85
فرمود پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بدخترش حضرت فاطمه عليهاالسلام
اى فاطمه من عطا مى كنم تو را چيزى كه آن چيز بهتر است از دنيا و آنچه در آن است و آن چيز عبارت از گفتن بعد از هر نماز سى و چار مرتبه تكبير (الله اكبر) و سى و سه مرتبه تحميد (الحمدلله ) و سيو سه مرتبه تسبيح (سبحان الله ) و ختم كن آنرا بذكر تهليل (لا اله الا الله ) و اين
تسبيح بهتر است از براى تو از آنچه اراده دارى بوصول آن و نيز بهتر است از دنيا و آنچه در آن است پس حضرت فاطمه صلوات الله عليها طبق دستور پدر بزرگوار مداومت باين اذكار فرمود لذا اين تسبيح بآن حضرت نسبت داده شده است : چنانچه مشهور شده به تسبيح الزهرا سلام الله عليها خداوند توفيق مداومت گفتن اين اذكار در ربار را بعد از هر نماز بقاطبه مسلمين و مومين على الاطلاق عطا فرمايد .
و نيز از جمله احاديثى كه در فضيلت تسبيح الزهرا ع نقل شده همانا احاديث نورانيه است كه محدث قمى رضوان الله تعالى آنرا در مفاتيح آورده است .
از امام پنجم مولانا امام محمد باقر علوم اولين و آخرين عليه الصلوه والسلام روايت شده كه فرموده است عبادت كرده نشده است ذات اقدس الوهى به چيزى كه افضل و بهتر از تسبيح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها باشد و اگر چيزى بهتر مى بود حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آنرا بدختر گراميش فاطمه عليهاالسلام عطا مى فرمود :
و نيز بسند معتبر آنحضرت مروى است كه هر كه تسبيح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را بگويد و بعد از آن استغفار كند خداى غفار او را بيامرزد و آن بر زبان صداست و در ميزان عمل هزار و شيطان را دور مى كند و خدا را خوشنود مى گرداند و نيز بسندهاى صحيح از حضرت امام صادق كاشف حقايق صلوات الله و سلامه عليه منقول است كه هر كه بعد از نماز تسبيح حضرت فاطمه عليهاالسلام را بگويد پيش
از آنكه پاها را الز هيئت نماز بگرداند آمرزيده شود و بهشت بر او واجب گردد .
و در حديق معتر ديگر از آن حضرت روايت شده كه فرموده است تسبيح حضرت فاطمه سلام الله عليها را بعد از هر نماز خواندن بهتر است نزد من از آنكه هزار ركعت نماز نگذارد در هر روزى : و نيز از آن حضرت منقول است كه فرموده ما امر مى كنيم كودكان خود را به تسبيح حضرت فاطمه عليهاالسلام چنانچه امر مى كنيم ايشان را به به نماز پس آنرا ترك مكن كه هر كه داومت نمايد بر آنن شقى و بدبخت نمى شود .
بارى احاديث در فضيلت تسبيح الزهرا (ع )زياده از آن است كه در اين رساله مختصره ايراد توان كرد :
و كيفيت آن بنابر اشهر آن است كه سى و چهار مرتبه (الله اكبر) و سى و سه مرتبه (الحمدالله ) و سيو سيه مرتبه (سبحان الله ) بگويد و مجموعا عدد آن صد است و نبايد آنرا كم و زياد نمود چه در اذكار و تسبيحات اسرارى نفهته است كه هر كسى را آگهى به آن نيست و همان به كه ما بدان متعبد باشيم و چون و چرا نمايئم : زيرا از نتيجه مطلوبه دور مى مانيم : مخصوصا كه اگر در تعداد آن دستورى از لسان معصوم صادر شده باشد مثلا اگر بما بگويند سر صد قدم گنجى است پنهان شده و شما بايد صد قدم برداريد تا به آن گنج برسيد بديهى است ما نمى توانيم يك قدم جلو و يا دنبال برداريم چه در غير اين صورت
بگنج نمى رسيم پس در اذكار وارده و تعداد آن بهر چه دستور داده شده بايد عمل نمائيم :
خداوند توفيق اذكار الهى از تكبيرات و تحميدات و تسبيحات را بما و كافه خداپرستان عطا و مرحمت فرمايد مخصصوصا مداومت بر تسبيح حضرت زهر سلام الله عليها را كه اعطائى و يادگار حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم است بدختر والاگهرش فاطمه الزهرا (ع )و نظر به اينكه اين خاندان جليل توجهشان بمعنويات است نه بماديات لذا بهترين عطيه و هديه پيغمبر اكرم اكرم بدخترش فاطمه اين عطيه و موهبت الهيه مى باشد كه نزد فاطمه عليهاالسلام ارزش آن بالاتر از تمام عالم ملك و ملكوت است آيا چيزى بهتر و بالاتر و نفيستر از ذكر تسبيح جلال و تحميد جمال و تكبير كمال خداى متعال هست نه بخدا قسم چيزى براى انسان بهتر و با فضيلت تر از ايمان و محبت خدا و معرفت بخدا و ذكر تسبيح او نيست : الذ لذات معنوى و روحى و ذكر الله است و در مناجات زينت الهيون و اسوه ربانيون سيد سجاد عليه السلام آمده است :
الهى استغفرك من كل لذه بغير ذكرك و من كل شغل بغير طاعتك الهى انت قلت و و قولك الحق : يا ايها الذين آنوا اذكر و الله ذكرا كثيرا (و سبحوه بكره و اصيلا) ( مفاتيح الجنان محدث قمى )
علامه ربانى ملامحسن فيض كاشانى گويد :
بجز از ذكر يار استغفرالله
ز بود مستعار استغفر الله
زبان كان تو بذكر دوست نبود
ز شرش الحذر استغفر الله
استاد عالى مقام حكيم الهى قمشه اى گويد :
از هر چه جز عشق رخت اى يار توبه
وز هر سخن جز ذكرت اى دلدار توبه
تا جان بود كوشيم در راه وصالت
كز هر چه غير از لذت ديدار توبه
صد لن ترانى گوئى از ره بر نگرديم
ما و وصالت ديگر از هر كار توبه
در باغ عالم از نظر بر سنبل و گل
با يار سنبل موى گل رخسار توبه
هستى ما خار گلستان وجود است
با رويت اى گل آفرين از خار توبه
تا جلوه حسنت در اين گلزار ديديم
كرديم از خار و گل اين دار توبه
از هر نظر جز بر رخت استغفر الله
وز هر عمل جز طاعتت صد بار توبه
با خلق احسان با خدا تسليم و اخلاص
زين هر دو بگذشتى ز هر كردار توبه
جز عاشقى از هر گناهى چون الهى
كرديم بر درگاهت اى غفار توبه
(دستور خاتم انبيا (ص )بدخترش فاطمه زهرا (ع )قبل از خواب )
عن فاطمه الزهرا صلوات الله عليها قالت : دخل على رسول الله صلى الله عليه و آله و قد افترشت فراشى للنوم فقال يا فاطمه لا تنامى الا و قد عملت اربعته : ختمت القرآن و جعلت الانبياء شفعائك و ارضيت المومنين عن نفسك و حجبت و اعتمرت : قال هذا و اخذ فى الصلاه فصبرت حتى اتم صلاته : قلت يا رسول الله امرت باربعته لا اقدر عليها فى هذا الحال فتبسم صلى الله عليه و قال اذا قراءت قل هو الله احد ثلاث مرات فكانك ختمت القرآن و اذا صليت على و على الانبياء قبلى كنا شفعانك يوم القيامته و اذا استغفرت للمومنين رضوا كلهم عنك و اذا قلت سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا لله اكبر فقد حججت
و اعتمرت : از (خلاصه الاذكار) :
اين حديث شريف نورانى تا از ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه لاهوتى صفات نقل شده است كه فرموده هنگاميكه بستر خوابم را گسترده بودم پدر بزرگوارم حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله بر من وارد شده و سپس چنين به من دستور فرمود اى فاطمه دختر والا گهرم سر به بستر خواب مگذار مگر اينكه اين چهار عمل را انجام بدهى نخست اينكه يكدوره قرآن ختم نمائى دوم اينكه انبياء و پيغمبران را شفيع خود قرار بدهى سوم اسنكه اهل ايمان از خود راضى و خوشنود سازى چهارم اينكه يك حج و عمره انجام بدهى :
پدر بزرگوارم اين اعمال چهارگانه را بمن دستور داد و امر فرمود و بنماز مشغول گرديد من در حال فكر كه چگونه برايم ميسر است اين فرمان پدرم را اجرا كنم با اينكه كار بسيار مشكلى است پس صبر و تامل نمودم تا پدر بزرگوارم نمازش را به اتمام رسانيد آنگاه عرض كردم يا رسول الله شما چنين دستورى به من داديد كه انجام آن در نظرم دشوار مى آيد و من با اين وقت كم قدرت و توان انجام اين چهار عمل مورد دستور شما ندارم :
پس در اين حال پدرم تبسم فرمد و خنديد و آنگاه بمن چنين فرمود تو اگر سوره مباركه (((قل هو الله احد))) را سه مرتبه قرآئت نمائى مثل اين است كه يك ختم قرآن انجام داده اى و اگر بر من و بر پيغمبران قبل از من صلوات بفرستى ما در روز قيامت كبرى همه شفعا تو هستيم و اگر براى
اهل ايمان استغفار و طلب آمرزش از پروردگار بنمائى همه آنان از تو رضايتمند و خرسند خواهند شد و اگر اين اذكار در ربار را بر زبان خود جارى سازى و بگوئى (سبحان الله و الحمدلله لا اله الا الله و اله اكبر مثل اين است كه عمل حج و عمره را انجام داده اى :
مولف گويد الحق چه دسترو نفيس و گرانبهائى حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى عليه آلاف التحيته والثناء بدختر گراميش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها عطا و مرحمت فرموده است : چهار عمل باين سهل و ايسانى اما اينقدر ثواب و پاداش بسيار در قبال اين دستور منظور و به انجام دهنده آن عطا مى شود :
و اين نيست مگر از جهت اهميت محتواى اين اعمال چهار گانه پس بايد دانست و بايد فهميد چرا قرائت سه مرتبه سوره توحيد برابر يكدوره ختم قرآن است شبهه نيست كه معرفته الله اعلى المعارف است و اين سوره مباركه محتوى عاليترين درس عرفان و معرفت در شناختن حق تعالى است چه شناسنامه كامل خدا است و اين سوره مباركه است كه محتوى اعلى مرتبه توحيد است و اختصاص دارد بدانشگاه عالى و نهايى خاتم انبيا و سرور اصفياء حضرت محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء : و مختص امت عالى رتبه آنحضرت است : هيچ يك از انبيا و رسل سالفه نتوانسته اند باين مرتبه عاليه از توحيد دعوت نمايند بدو جهت يكى آنكه مرتبه آنان مقتضى اين دعوت در افق اعلى نبوده است چه هر پيغمبرى را مقام و مرتبه و موقفى است كه واقف در
آن مقام و مرتبه مخصو(ص )به خود است بطورى كه نمى تواند در مقام دعوت بخلق از موطن و موقف عرفان خاص خود تجاوز نمايد و جهت آنكه اقوام و امم ايشان استعداد و قابليت ادراك و فهم اين مرتبه عاليه را در توحيد نداشته اند
ولى مرتبه خاتميت مقتضى ايت دعوت بوده چه حضرت ختمى مرتبت واجد اين مرتبه است كه مظهريت مقام احديت و صمديت را داراست و اين مقام و مرتبه مختص آن حضرت است لذا دعوت بموقف و موطن عرفان خود نموده است و مويد اين نكته همانا كلام معجز نظام امام سجاد زين العابدين زينت الهيون است قال السجاد عليه السلام (ان الله قل هو الله عزوجل علم انه يكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل الله قل هو الله احد و الايات من سوره الحديد الى قوله (و هو عليم بذات الصدور) فمن رام ورائ ذلك فقد هلك : اصول كافى : مفاد كلام امام سجاد عليه السلام اين است كه ذات خداى متعال در ازل مى دانست كه در آخر الزمان اقوامى متعمق و متفكر كه داراى فكر دقيق و عميق در فهم معارف الهيه و حقايق ربانيه و آيات قرآنيه هستند بوجود مى آيند بدين جهت (قل هو الله احد) و آيات اول سوره حديد را نازل فرمود و هر كس غير از اين جويد هلاك است زيرا براى خداشناسى و توحيد حقتعالى ملاك عرفان واقعى و ميزان حقيقى محتواى سوره توحيد و آيات مباركات اول سوره حديد است پس بايد بر آن تكيه كرد و از اقوال و افكارى كه مخالف آن است و آدمى را بضلالت
و هلاكت و صراط غير مستقيم توحيد سوق مى دهد پرهيز نمود زيرا وراء مسلك توحيد نيست مگر كفر و شركت و تعطيل و تشبيه و اباطيل و بس در اهميت محتواى سوره توحيد كه حضرت باقر شكافنده علوم اولين و آخرين پنجمين نير برج ولايت و امامت عليه السلام فرموده است (لو وجدت لعلمى الذى اتانى الله عزوجل حملته لنشرت التوحيد و الاسلام و الايمان و الدين و الشرايع من الصمد) : توحيد صدوق :
يعنى اگر من بيابم از براى علمى كه خداى عزوجل بمن عطا و افاضه فرموده حاملانى را كه مى توان فهم آنرا داشته باشند هر آينه تمام حقايق توحيد و اسلام و ايمان و دين و شرايع را از كلمه مباركه (الصمد) نشر مى دهم از كلام معجز نظام امام باقر علم النبين چنين مستفاد مى گردد كه مخزن تمام حقايق الهيه مقام صمدى الوهى است :
(لمولفه )
گفت با قرآن امام پنجمين
آن شكافنده علوم اولين و آخرين
گربيابم حاملى اندر جهان
بهر حمل علم خويش اينك در زمان
مى دهم نشر علوم اولين و آخرين
از صمد جمله شرايع علم دين
داد مفتاحى بدستم زين كليد
شرح آن در آتيه دارم اميد
گر مرا توفيق باشد از خدا
شامل حالم شود لطف خدا
شئون الصمد من تا ابد
گر بگويم از صمد گيرم مدد
لطف آن يار صمد يار من است
ذكر آن فرد صمد كار من است
ما را محور تفسير سوره مباركه توحيد رساله ايست بنام (توحيد ربانى ) كه ضمن اشراق چهلم آن به برخى از معانى و شئون صمديت اشاره اجمالى نموده ائيم و بحمدالله بخش اول اين كتاب به چاپ رسيده است و اميد است بخشهاى
ديگر آن در آتيه نزديكى بطبع برسد و در دسترس علاقه مندان و عشق حقايق قرآن و معارف ربانيه قرار گيرد انشاء الله :
و نيز فرستادن صلوات قبل از خواب كه مورد دستور پيغمبر اكرم بدخترش مى باشد حائز اهميت بسيار و فضيلت بى شمار و فوائدى است كه از جمله آن فوائد موضوع شفاعت در قيامت است و حضرت ختمى مرتبت فقط متذكر همين قسمت گرديده اند وگرنه مطابق مستفاد از اخبار صادره از مقام عصمت
صلوات بر محمد و آل محمد معادل با تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير است
صلوات بر محمد و آل محمد موجب استجابت دعا مى باشد
صلوات بر محمد و آل محمد موجب حصول رضاى حقتعالى است
صلوات بر محمد و آل محمد موجب آمرزش گناهان است
صلوات بر محمد و آل محمد موجب محو گناهان است
صلوات بر محمد و آل محمد موجب راحتى جان كندن است
صلوات بر محمد و آل محمد موجب ايمنى از عذاب دنيوى است
صلوات بر محمد و آل محمد موجب ايمنى از عذاب اخروى است
صلوات بر محمد و آل محمد موجب ثقل ميزان يوم القيامه است
صلوات بر محمد و آل محمد موجب نورانيت صراط آخرت است
صلوات بر محمد و آل محمد موجب نجات از دورخ و عذاب آن است
صلوات بر محمد و آل محمد موجب دخول در دارالسلام و جنت است صلوات بر محمد و آل محمد موجب ايمنى از هول قيامت است
صلوات بر محمد و آل محمد موجب محشوريت با محمد و آل محمد است
صلوات بر محمد و آل محمد موجب وجوب شفاعت است
آنچه اشاره شد نمونه ائيست ماءخوذ از اخبار (تو خود حديث مفصل بخوان
از اين مجمل ) : ما را رساله ائيست تحت عنوان (صلوات ربانى )
از نظر قرآن و برهان و عرفان اكه بحمدالله بچاب رسيده است اين رساله مختصره سر وجوب صلوات با ده وجه استدلالى و اينكه ثمره صلوات هم عائد امت و هم عائد حضرت ختمى مرتبت مى شود با تحقيق برهانى گرديده و اينكه صلوات فرستادن با صوت جلى دستور خود رسول الله است و ما آنرا صلوات عرضى نام گذارده ائيم لقوله (ص ) (ارفعوا اصواتكم بالصلوه على فانها مذهب النفاق ) : اصول كافى :
نام احمد كيمياى جان بود
جان احمد ما را جان بود
نام او آرد شما را اتفاق
مى برد از جانتان زنگ نفاق
نام احمد صيقل هر دل بود
زينت هر بزم و هر محفل بود
(ارفعوا اصواتكم ) با اين درود
عرضى آوا خوشتر آمد اين سرود
جان (ربانى ) ثناگو تا ابد
بر محمد مظهر ذات صمد
و با استغفار براى اهل ايمان رضايت و خوشنودى آنان حاصل و با ذكر تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير و گفتن سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر بثواب عمل يك حج و عمره نائل مى گردد .
از خداوند متعال توفيق انجام اين اعمال چهارگانه مورد دستور حضرت خاتم محمد مصطفى صلى الله عليه و آله را بدخترش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را قبل از خواب براى خود و قاطبه اهل ايمان و معرفت مسئلت دارم :
اشراق هشتم : (بيان اشرفيت و افضليت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ازكل نساء عالمين : )
هر چند در جهان هستى نساء و بانوان با شرافت و با
فضيلت وجود داشته اند مانند حضرت مريم و حضرت هاجر و حضرت حورا و مانند آنها ولى هيچ يك از آنان در شرافت و فضيلت و كرامت بدرجه و مرتبه حضرت فاطمه زهراى اطهر سلام الله عليها نمى رسند .
زيرا شرافت و فضيلت يا نسبى و يا حسبى و يا قائم بشخص و صفات ملكوتى خود انسان است و حضرت فاطمه (ع ) در تمام مراحل جهات مزبور گوى سبقت را از قاطبه نساء عالمين من الاولين و الاخرين ربوده است :
و چگونه چنين نباشد و حل آنكه روحانيت او مقام نفس كليه الهيه است : و نيز حضرت فاطمه زهرا دختر اول شخص عالم امكان است : فاطمه زهرا سلام الله عليها صادره نخستين و اولين جلوه رب العالمين است .
خداى متعال نور فاطمه زهرا را قبل از عالم و آدم آفريده است و نور او و پدرش و شوهرش نور واحد است چنانچه در روايت معتبر آمده است .
ان الله تفرد فى وحدانيته ثم تكلم بكلمته (اى اجاد بجود و اشرق بشروق ) فصارت نورا ثم خلق من ذالك النور محمدا و عليا و فاطمته :
پس در واقع حقيقت محمديه و حقيقت علويه و حقيقت فاطميه هر سه از نور واحد خلق شده اند و برهان امكان اشرف كه قاعده عقليه ائيست برهان اشرفيت صادر نخستين است :
و نيز برهان ديگر بر اشرفيت و افضليت حضرت فاطمه رهراى اطهر دختر والاگهر پيغمبر پيغمبر خاتم از باب قاعده تشاكل معلول با علت و اثر با موثر باشد بحكم (كل يعمل على شاكلته ) و مفاد (الولد سر ابيه
) و اين برهان در كمال قوت است چه آنچه در والد است ظهورو بروزش در روح ولد و خون ولداست :
و شكى نيست كه حضرت ختمى مرتبت عقل كل محمد مصطفى عليه و آله و افضل التحيته و الثناء افضل و اشرف از كل ماسوى الله است و نيزولد هم كه از هر حيث مشابه با آب است پس بديهى است كه مشابه اكمل - اكمل از غير اكمل خواهد بود : بنابراين قادعده : حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها كه خلقا و خلقا از هر جهت و هر باب شباهت تامه به حضرت ختمى مرتبت پدر بزرگوارش دارد اشرف و افضل از تمام نساء عالمين اولاد غيراكمل و مشابه غير اكملند ولى حضرت فاطمه زهرا (ع ) ولد اكمل و مشابه اكمل و اشرف ما فى الوجود است و بحكم مشابه الاكمل اكمل اكمليت و اشرفيت و افضليت آن حضرت از قاطبه نساء عالمين من الاولين و الاخرين ثابت و مبرهن و محرزاست و اين قاعده كليه برهانيه درتمام اولاد فاطمه زهرا يعنى ائمه اطهار (ع ) سارى و جارى است كه اشرفيت و افضليت آنها ازتمام خلايق ثابت و محرزاست عقلا و نقلا :
و نيز در تائيد و تثبيت اشرفيت و افضليت حضرت خير النساء فاطمه زهرا سلام الله عليها از كل نساء جهان واينكه او مختار و برگزيده خدا است از ميان نساء عالمين همانا روايتى است كه از لسان حضرت ختمى مرتبت محمد صليالله عليه و آله صادر شده است و بسيار قابل اهميت است قال رسول الله (ص ) لعلى (ع ) : ان الله عزوجل
اشرف على الدنيا فاختارنى منها على رجال العالمين ثم اطلع الثالثه فختار الائمته من ولدك على رجال العالمين ثم اطلع الرابعته فاختار فاطمه على نساء العالمين : (عن كتاب فاطمته الزهرا(ع )للعلامه الامينى ) (ص )43 طبع امير كبير :
و ايضا عن النبى الختمى (ص ) فى حديث طويل : على ساق العرش مكتوب (لا اله الا الله ) محمد رسول الله و على و فاطمته و الحسن و الحسين خير خلق الله : فقال جبرئيل يارب فانى اسئلك بحقهم عليك لجعلتنى خادمهم قال الله تعالى قد جعلت فجبرئيل عليه السلام خادمنا : (عن كتاببحر المعارف للعاف الصمد انى ملا عبد الصمد الهمدانى كه صفحه 428) :
مستفاد از اين حديث شريف نورانى اين است كه حضرت ختمى مرتبت محمد پيغمبرخاتم و حضرت ولى الله الاعظم على و حضرت ملكه ملك و ملكوت وليته الله العظمى فاطمته الزهرا (ع ) و دو فرزند دلبند آنها امامين همامين حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهم الصلوه و السلام اشرف خلق الله و بهترين خلق الله در ارض عالم امكان هستند و جبرئيل خود از خداى متعال خواست كه افتحار خدمت و خادميت دربار اين بزرگواران را داشته باشد و خداى متعال درخواست جبرئيل را پذيرفت ملك مقرب دربار خود را خدامتگذار آنها قرار داد .
(گواهى پيغمبر (ص ) درباره دختر والاگهر فاطمه زهراى اطهر (ع )) :
فى حديث طويل عن النبى الختمى صلى الله عليه و آله : و اما ابنتى فاطمته سلام الله عليها فانها سسيده نساء العالمين من الاولين و الاخرين و هيبضعته منى و هى نور عينى و هى
ثمره فوادى و هى روحى التى بين جنبى و هى الحوراء الانسيته : متى قامت فيمحرابها بين يدى ربها جل جلاله زهر نورها لملائكته السماء كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض و يقول الله عزوجل يا ملائكتى انظروا الى امتى فاطمته سيده امائى قائمته بين يدى ترتعد فرائصها من خيفتى وقد اقبلت بقلبها على عبادتى اشهد كم انى قد آمنت شيعتها من النار : از مالى صدوق
در حديث طويلى از حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه درباره دختر والاگهرش فاطمه زهراى اطهر سلام الله عليها چنين بيانى فرموده است :
و اما دختر من فاطمه سيدهنساء عالمين من الاولين والاخرين است همانا اين دختر گرامى پاره تن من است و اونور چشم من و او ميوه دل من است و او روح من است كه ميان دو پهلوى من است : فاطمه انسيه حورا است هرگاه درمحراب عبادت درپيشگاه رب با عظمت وجلال خود مى ايستد نور او مى درخشد از براى ملائكه عالم علوى همچنانيكه مى درخشد نور كواكب براى اهل زمين : ذات اقدس الوهى ميفرمايد بملائكه و فرشتگان اى فرشته گان دربار من بنگريد بسوى فاطمه ومنظره نماز و عبادت او را در برابرسلطان عظمت ما كه چگونه لرزه بر اندامش افتاده و با توجه قلب خود اقبال بعبادت من نموده است :
من شما را شاهد و گواه ميگيرم كه شيعيان حضرت از آتش دوزخ در قيامت ايمن خواهند بود (و آنان روى دوزخ نخواهند ديد چه تمام شيعيان و محبان آنحضرت همه اهل جنت ابد مدت باشند) ونيز در حديث معتبر ديگر از
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرموده است : فاطمه سيده نساء العالمين من الاولين والاخرين و آنهالتقوم فى محرابها فيسلم عليها سبعون الف ملك من المقربين و ينادونها بما نادت به الملائكته مريم : فيقولون يا فاطمته (ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين ) : از بحار مجلسى : يعنى فاطمه سيده نساء عالمين من الاولين و الاخرين است هرگاه در محراب خود مى ايستد پس سلام مى كنند هفتاد هزارملك از ملائكه مقربين و ندا مى كنند او را بمانند آنچه ملائكه مريم را ندا نمودند پس مقاله شان خطاب بحضرت فاطمه اين است :
اى فاطمه : بدرستى كه ذات الوهى تو را برگزيده و مطهر قرار داده و بر تمام نساء و بانون عالمين برترى داده است :
نا گفته نماند كه اصطفاى عليها سلام مربوط بعالم و زمان دوران خود او بوده است فقط ولى اصطفاى ملكه ملك و ملكوت فاطمه زهرا سلام الله عليها مربوط بعالم و زمان دوران خود نيست بلكه آنحضرت مصطفاه و برگزيده خداى متعال است از جميع نساء عالمين من الاولين و الاخرين :
در تائيد وتثبيت اين واقعيت سند معتبر روايتى است كه ازقول كاشف حقايق حضرت امام صادق عليه الصلوه والسلام نقل گرديده : عن محمدبن سنان عن المفضل قال : قلت لابى عبدالله عليه السلام اخبرنى عن قول رسول الله (ص ) فى فاطمته آنها( سيده نساء العالمين ) اهى سيده عالمها : (فقال ذاك لمريم كانت سيده عالمها) : و فاطمته سيده نساء العالمين من الاولين و الاخرين مفضل گويد
محضر امام صادق عليه السلام از حضرتش سئوال كردم اينكه حضرت رسول الله درباره فاطمه فرموده كه او سيده نساء عالمين است آيا آنحضرت سيده عالم خودش است ؟ امام فرمود اين مربوط بمريم است كه سيده نساء عالم خوداست ولى حضرت فاطمه سيده نساء عالمين من الاولين و الاخرين است (نظر باينكه سيادت حضرت فاطمه شمولش كلى استو نسبت به تمام عوالم است ) اما حضرت مريم سيده نساء و بانوان عالم خودو دوران حيات خود اوست و اينجا تفاوت در سيادت و اصطفا و فضيلت از زمين تاآسمان است بكله بعقيده نگارنده جاى مقايسه در سيادت مريم با فاطمه نيست : چه
مريم عليهاالسلام از نظر نسب دختر عمران است ولى فاطمه سلام الله دختر اول شخص عالم امكان در رتبه است كه پدرش عقل كل خاتم الانبياء والرسل است : ديگر آنكه مريم عليهاالسلام هر چند داراى مقام طهارت است ولى فاطمه طاهر و مطهره از تمام ارجاس است و نسبت بمريم ملائكه گواهى بطهارتش داده اند امانسبت بحضرت فاطمه ذات الوهى خود گواهى بطهارت او داده است كما اشار اليه نص الكتاب الالهى (انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) آيه 33 سوره احزاب و شكى نيست كه فاطمه (ع ) مصداق اهل البيت است و اين آيه مباركه درباره اهل البيت عصمت نازل شده است و اراده خدا هم در اين مقام اراده تكونيه است كه تخلف از مراد ندارد و اين آيه مثبت مقام عصمت حضرت فاطمه سلام الله عليها نيز مى باشد و اگر چنانچه ظرف وجود مريم عليهاالسلام فقط يك عيسى عليه السلام پرورانده
ولى صدف در ربار وجود فاطمه زهرا سلام الله عليها جواهر و گوهرهاى ائمه اطهار پديدار گرديدند كه هر يك باذن الله عيسى آفرينند و عيسى (ع ) ولايتش جزئيه و مقيد است اما ولايت ائمه اطهار عليهم السلام ولايت كليه مطلقه است :
اگر عيسى عليه السلام مويد بتائيد روح القدس بوده است لقوله تعالى (وايدناه بروح القد(س ) حافظ قرآن گويد :
(فيض روح القدس اربار مدد فرمايد :
دگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد)
اما فرزند فاطمه زهرا حضرت امام حسن عسگرى (ع )يازدهمين نير برج امامت مى فرمايد (روح القدس فى جنان الصاغوره ذاق من حدائقنا الباكوره ) از دستخط شريف و نورانى آنحضرت متخذ است مدرك اين جمله مذبوره از كتاب بحار النوار علامه مجلسى : و نيز كتاب علامه فيض كاشانى است اگر فضيلت و مقام مريم عليهاالسلام دراين است كه برايش مائده آسمانى آمده است در فضيلت و مقام حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها نه تنها آمدن مائده آسمانى سهل است كه براى كنيزش فضه نيز مائده آسمانى نازل مى شده است بنابراين مقام مريم كجامقام فاطمه كجا .
(ميان ماه من با ماه گردون
تفاوت از زمين تا آسمان است : )
يك دهان خواهم به پهناى فلك
تابگويم وصف آن رشك ملك :
و عن الحسن بن زياد العطار قال قلت لابى عبدالله (ع )قول رسول الله (ص ) فاطمته سيده نساء اهل الجنته اسيده نساء عالمها : قال عليه السلام : ذاك مريم (و فاطمته سيده نساء اهل الجنته من الاولين و آلاخرين ) : راوى ميگويد پرسيدم از حضرت فاطمه كه سيده اهل الجنته است آى
در منطقه و جهان خودش چنين است امام عليه السلام فرمود است مربوط بمريم است : چه حضرت فاطمه سيده اهل الجنته است من الاولين والاخرين : (از كتاب عوالم ج 11) فاين مريم قياسها مع الفاطمته الزهرا سلام الله عليها كه در واقع قياس مع الفارق است چه مريم فقط اما آنكه سيادت در دنيا و آخرت و در جنت ابدمدت و در ملك و ملكوت و در تمام عوالم على الاطلاق نسبت بجميع نساء عالمين من الاولين و الاخرين بدون استثناء واجد و دار است او منحصرا حضرت فاطمه زهرا است كه اشرفيت و افضيلت و برترى آن بانوى عظمى و ملكه دو سرا بعد از پدرش حضرت محمد خاتم انبياء و بعد از شوهرش حضرت على مرتضى صلوات الله عليهم از كل ماسوى على الاطلاق عقلا و نقلا ثابت و مبرهن است وجاى هيچ شك و شبهه نيست : و هر كس غير از اين بگويد او قاصر در شناخت حضرت فاطمه است و چنين كس فاطمه زهرا سلام الله عليها را بمقام نورانيت نشناخته است : خداوند ما را عارف بحق فاطمه و پدر فاطمه و شوهر فاطمه و فرزندان او يعنى ائمه اطهار عليهم الصلوه والسلام بفرمايد زيرا عمده معرفت بمقام نورانيت ايشان است (و من عرفهم عرف الله ) و من احبهم فقد احب الله و من اطاعهم فقط اطاع الله ) :
قال الصادق عليهم السلام : نحن و الله الاسماء الحسنى التى لايقبل الله من العباد عملا الا بمعرفتنا : و قالو عليهم السلام بنا عرف الله : اى بمظهريتنا لجميع اسمائه و صفاته .
حضرت امام
صادق كاشف حقايق الذى انكشف له الملك و الملكوت فرمود (مائيم اسماء حسناى الهى و مظاهر تامه صفات علياى الوهى عمل و عبادت عباد و بندگان نزد پروردگار عالميان مورد قبول و پذيرش واقع نمى شد مگر بمعرفت ما خاندان عصمت (اهل بيت طهارت ) (چه روح و جان عبادت ولايت است آنهم فقط ولايت كليه مطلقه سلسله جليله محمد و آل محمد كه شامل چهارده معصوم است ) زيرا ايشانند كه مجالى و مظاهر كامله اسماء حسنى و صفات علياى خدايند ذات صمدى الوهى بتمام اسماء و صفات خود در اين هياكل توحيد تجلى و ظهور نموده و آنان را بالفعل مظاهر اسماء خود قرار داده است : آرى ايشانند كه مظاهر تامه علم خدايند و مظاهر تامه حلم خدايند و مظاهر تامه قدرت خدايند و ايشانند كه مظاهر تامه جمال و جلال حقند و همين طور مظاهر ساير اسماء الهيه و صفات ربانيه : و قيل عن لسانهم عليهم السلام :
(ما جام جهان نماى ذاتيم
ما مظهر جمله صفاتيم )
(ما نسخه نامه الهيم
ما گنج طلسم كائناتيم )
(هم مظهر واجب الوجوديم
هم معنى جام ممكناتيم )
(هر چند كه مجمل دو كونيم
تفصيل جميع مجملاتيم )
(برتر زم مكان و در مكانيم
بيرون ز جهات و در جهاتيم )
(ما هادى جمله علوميم
كشاف جميع مشكلاتيم )
(بيمار و ضعيف را شفائيم
محبوس و نحيف را نجاتيم )
(گو مرده بيا كه روح بخشيم
گو تشنه بيا كه ما فراتيم )
(اى درد كشيده دوا جرى
از ما مگذر كه ما دواتيم )
در زيارت جامعه كبيره كه بلاشك از لسان معجزه بيان دهمين نير برج امامت و اختر فروزان ولايت حضرت امام على النقى الهادى صلوات الله
و سلامه عليه صادر شده است در برخى از فرازهاى آن آمده است :
موالى لا احصى ثنائكم و لا ابلغ من المدح كنهكم و من الوصف قدركم وانتم نور الاخيار و هداه الابرار وحجج الجبار بكم فتح الله و بكم يختم الله يعنى شماسلسله جليله موالى من هستيد صفات كماليه شما بيرون از حيطه احصاء و شمار است و ثناى شما از عهده احدى ساخته نيست و بكنه مدح و توصيف شما نتوانم رسيد .
شمائيد نور جان خوبان جهان و شمائيد هدايت كنندگان نكوكاران و شمائيد حجت هاى مقتدر خداى جبار و بوجود شما آفريدگار افتتاح ايجاد و آفرينش نمود و در فراز ديگر اين زيارت كامله جامعه عرشيه آمده است .
(و ارواحكم فى الارواح و انفسكم فى النفوس الخ ) مولف را نسبت باين جملات توجيهات بسيارى است كه ضمن ترجمه و تفسير اين كلمات نورانى در بيان تفصيلى زيارت جامعه در جزوه مربوط بحضرت امام دهم عليه السلام به تحقيق عرشى و عرفانى آن اشاره نموده ائيم و يكى از آن توجيهات اين است كه روح اعظم ولايتى و نفس كليه و الهيه احاطه و معيت قيوميه ظليه دارد بر جميع ارواح و نفوس و بر تمام اجسام و اجساد و نيز ابدان و آثار و قبور آنان همين احاطه را دارد لذا در هر جا آنها را سلام نمائيم جواب سلام ما را رد نموده و سئوال ما را پاسخ مى دهند و اجسام و اجساد و قبور ايشان محكوم بحكم ارواح و نفوس آنان است و در حقيقت آنها جان جان عالميانند : و لنعم ما قيل :
خطاب بهر يك از ارواح آنها
روح جان و جان جان اى جان توئى
عقل و جان خلق را سلطان توئى
جمله ارواح در تدبير تست
سجده اشباح از تاثير تست
عقل جمله واله و حيران تست
كل موجوات در فرمان تست
صد هزاران بحر و ماهى در وجود
سجده آرى پيش آن درياى جود
و نيز در زيارت جامعه كبيره آمده است :
بابى انتم و امى و نفسى بموالاتكم علمنا الله معالم ديننا و اصلح ما كان فسد من دنيانا و بموالاتكم تمت الكلمته و عظمت النعمته و اتلفت الفرقه و بموالاتكم تقبل الطاعته المفترضته و لكم الموده الواجبته و الدرجات الرفيعته و المقام المحمود عندالله عزوجل و الجاه العظيم و الشان الكبير و الشفاعته المقبولته : پدر و مادر جانم فداى شما كه بلحاظ ولايت شما خدا معالم دين و معارف ربانيه را بحد كمال نهائى رسانيد و حقايق الهيه دينيه را بما تعليم داد و هر آنچه از امور دنيوى ما فاسد بود اصلاح نمود و بواسطه موالات شما كلمه تامه توحيد و معارف الهيه به اعلى مرتبه رسيد و نعمت عظماى دين حق بخلق عطا گرديد و تفرقه در امت مبدل بالفت و اتحاد گشت و بواسطه ولايت شما طاعت فريضه خلق مورد قبول خدا واقع مى گردد خداوند محبت و دوستى شما را بر بندگان خود واجب نمود خداوند بشما درجات رفيعه و مقامات و منزلت عاليه داد و مقام محمود نزد خداى عزوجل مخصو(ص )شماست و شما را نزد خدا جاه و عزت بزرگ و عظيم و شان و مرتبه بزرگ مى باشد و مقام شفاعت مقبوله را عندالله داريد (چه شما داراى مقام ولايت كليه مطلقه
هستيد و در مقام قرب بخلق و تحقق اقرب الى الله مى باشيد) و در فراز آخر از اين زيارت آمده است :
(اللهم انى لو وجدت شفعاء اقرب اليك من محمد و اهل بيته الاخيار الائمته الابرار لجعلتهم شفعائى فبحقهم الذى اوجبت لهم عليك اسئلك ان تدخلنى فى جملته العارفين بهم و بحقهم و فى زمره المرحومين بشفاعتهم انك ارحم الراحمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و سلم تسليما كثيرا و حسبنا الله و نعم الوكيل ) : از كتاب مفاتيح الجنان قمى :
الها پروردگارا من اگر شفيعانى از حيث قرب و منزلت بتو نزديكتر از حضرت ختمى مرتبت محمد (ص ) و آل اطهارش كه همه اخيار و ابرار و مقربان دربار تو هستند در صفحه جهان هستى و نظام حق پرستى مى يافتم هر آينه آنها را بدرگاه تو شفيع خود قرار مى دادم ولى دانستم كه هيچ كس مقربتر و محبوبتر و شريفتر از ايشان در ملك وجود از غيب و شهود در نزد تو نيست :
لذا تو را قسم مى دهم بحق آنه كه آنرا تو بر خود لازم گردانيدى و از تو درخواست مى كنم كه مرا داخل در جمله عارفين بمقام نورانيت آنان و شناسا بحق ايشان نموده و در زمره رحمت شدگان به شفاعت آنها قرار دهى كه توئى ارحم الراحمين و صلوات و درود و تحيت بى نهايت بر ايشان باد ازلا و ابدا و سرمدا و حسبنا الله و نعم الوكيل :
فاطمه زهرا سلام الله عليها از ياران مباهله است
در قصه مباهله كه قرآن به آن اشاره فرموده
است لقوله تعالى (فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالو ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنته الله على الكاذبين : آيه 61 سوره آل عمران :
مطابق روايات معتبره منقوله از طرق عامه و خاصه مراد از ابنائنا حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و مراد از نسائنا حضرت فاطمه زهرا دختر پيغمبر و مراد از انفسنا حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب صلوت الله عليهم اجمعين مى باشد دارد كه در يوم مقرر براى مباهله : حضرات نصارى كه اين جماعت يعنى اهل بيت پيغمبر با خود حضرت محمد (ص ) را مشاهده كردند و ديدند پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم محبوب ترين و عزيزترين كسان خود را براى شركت در امر مباهله با خود آورده است از مباهله صرف نظر نموده و از حضرت رسول خاتم (ص ) درخواست كردند از مباهله صرف نظر فرمايد چرا چنين درخواستى نمودند چون به حقانيت حضرت ختمى مرتبت كه او محبوبترين كسان خود را آورده براى مباهله و اگر او بحقانيت خود اطمينان و ايقان نمى داشت حاضر نبود عزيزترين كسان خود را در معرض مباهله قرار دهد پس بدين جهت بحقانيت آنحضرت يقين حاصل نموده و جرئت نكردند مباهله نمايند و حاضر شدند جزيه بدهند و بعدا هم اسلام آورده و به دين مبين اسلام تشرف حاصل نمودند در تفسير صافى تاليف علامه فيض كاشانى آمده است فقال اسقفهم يا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سالو الله ان يزيل جبلا من مكانه لازاله فلاتباهلوا
فتهلكوا فاذغنو الرسل الله و بذلو الجزيته الخ :
اسقف رهبر جماعت نصارى گفت اى مردم مبادا مباهله عملى شود زيرا من رويهاى شعشعانى (و چهره هاى نورانى و درخشانى )
را مى بينم كه اگر خداى متعال سئوال كنند كه جبال عظيمى را از جاى خود بكند هر آينه عملى مى شود :
پس اگر كار بمباهله منجر شود جملگى هلاك مى شويد و يك نصرانى در صفحه زمين باقى نخواهد ماند اين بود كه كار به پرداخت جزيه و مصالحه بر حسب تقاضاى نصارانى نجران خاتمه يافت : و در كتب عامه از عايشه نقل كرده اند كه گفت در روزيكه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى مباهله بيرون آمد كسائى پوشيده بود پس امام حسن و امام حسين و حضرت فاطمه زهرا و حضرت على بن ابى طالب عليهم السلام را زير عبا داخل كرد و اين آيه مباركه را تلاوت فرمود (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) آيه 33 سوره احزاب :
بنابر آنچه نگاشتيم حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها هم از اصحاب كساء است و هم از ياران مباهله است مطابق روايات منقوله از عامه و خاصه :
در كتاب ينابيع الموده دارد قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لو علم الله تعالى ان فى الارض عبادا اكرم من على و فاطمته و الحسن و الحسين لامرنى ان اباهل بهم و لكن امرنى بالمباهلته مع هولاء و هم افضل الخلق فغلبت بهم النصارى :
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود اگر خداى
عزوجل مى دانست كه در وجه الارض بندگانى گرامى تر و بهتر از على و فاطمه و حسن و حسين وجود دارد نزد او هر آينه امر مى كرد مرا كه در مباهله بمعيت ايشان با جماعت افضل الخلق عندالله هستند لذا بوسيله معيت ايشان حضرات نصارى مغلوب گرديدند : اين حديث شريف برهان است كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها از گرامى ترين و بهترين خلق الله عندالله است و آنان مقربترين و محبوبترين مخلوقين در نزد خداى مى باشند و بهمين جهت است كه اطاعت ايشان اطاعت از خداست و نافرمانى آنان عصيان امر خداست و دوستى خداست و دشمنى با ايشان دشمنى با خداست و هر كس چنگ بدامان آنان بزند چنگ بذيل عنايت خدا زده است و باين مضامين در زيارت جامعه كبيره تصريح شده است (من اطاعكم فقد اطاع الله من عصاكم فقد عصى الله و من ابغضكم فقد ابغض الله و من اعتصم بكم قد اعتصم بالله :
و سر مطلب اين است كه ايشان همه فانى فى الله مى باشند : و لنعم ما قيل
گفت نوح اى سركشان من من نيم
من ز جان مردم بجانان باقيم
چونكه مردم از خواص بوالبشر
حق مرا شد سمع و ادراك و بصر
چونكه من من نيستم ايندم زهوست
پيش اين دم هر كه دمزد كافر او است
(حديث شريف كساء) (با حذف سلسله روات و اسناد مربوط بلحاظ رعايت اختصار)
عن جابر عبدالله الانصارى انه قال
سمعت فاطمته الزهرا بنت رسول الله صلى الله عليهما آنها قالت دخل على ابى رسول الله (ص ) فى بعض الايام فقال السلام عليك يا فاطمته فقلت و عيلك السلام
يا ابتاه فى انى لاجد فى بدنى ضعفا فقلت له اعيذك بالله يا ابتاه من الضعف فقال يا فاطمته ايتينى بالكساء اليمانى و غطينى به فاتيته و غطيته به و صرت انظر اليه فاذا يتلالاء كانه البدر فى ليلته تمامه و كماله : فما كانت الا ساعته و اذا بولدى الحسن عليه السلام قد اقبل فقال السلام عليك يا ماه فقلت و عليك السلام يا قره عينى و ثمره فوادى فقال لى يا اماه انى اشم عندك رائحته طيبته كانها رائحته جدى رسول الله صل الله عليه و آله فقلت نعم يا ولدى ان جدك تحت الكساء فاقبل الحسن (ع ) نحو الكساء و قال السلام عليك يا جداه يا رسول الله اتاذن لى ان ادخل معك تحت الكساء فقال عيلك السلام يا و ولدى و صاحب حوضى قد اذنت لك فدخل معه تحت الكساء : فما كانت الا ساعته فاذا بولدى الحسين عليه السلام قد اقبل و قال السلام عليك يا اماه فقلت و عليك السلام يا قره عينى و ثمره فوادى فقال لى يا اماه انى اشم عندك رائحته طيبته كانها رائحته جدى رسول الله صلى عليه و آله : فقلت نعم يا بنى ان جدك و اخاك تحت الكساء فدنا الحسين الحسن عليه السلام نحو الكساء و قال السلام عليك يا جداه يا من اختاره الله اتاذن لى ان اكون معكما تحت هذا الكساء فقال و عليك السلام يا ولدى و يا شافع امتى قد اذنت لك فدخل معهما تحت الكساء فاقبل عند ذالك ابوالحسن على بن ابيطالب (ع )و قال : السلام عليك يا فاطمته يا بنت رسول الله صلى الله
عليه و اله فقلت و عليك السلام يا ابالحسن و يا اميرالمؤ منين فقال يا فاطمته انى اشم عندك رائحته طيبته كانها رائحته احى و ابن عمى رسول الله صلى الله عليه و اله فقلت نعم ها هو مع ولديك تحت الكساء فاقبل على نحو الكساء و قال له و عليك السلام يا اخى و خليفتى و صاحب لوائى فى المحضر نعم قد اذنت لك فدخل على تحت الكساء : ثم اتيت نحو الكساء و قلت السلام عليك يا ابتاه يا رسول الله اتاذن لى ان اكون معكم تحت الكساء قال لى و عليك السلام يا بنتى و يا بضعتى قد اذنت لك فد خلت معهم : فلما اكتملنا و اجتمعنا جميعا تحت الكساء فاخذ ابى رسول الله بطرفى الكساء و اومى بيده اليمنى الى السماء و قال اللهم ان هولاء اهل بيتى و خاصتى و حامتى لحمهم لحمى و دمهم دمى يولمنى ما يولمهم و يحزننى ما يحزنهم انا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم و عدو لمن عاداهم و محب لمن احبهم و انهم منى و انا منهم فاجعل صلواتك و بركاتك و رحمتك و غفرانك و رضوانك على و عليهم و اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا :
فقال الله عزوجل يا ملائكتى و يا سكان سماواتى انى ما خلقت سماء مبنيته و لا ارضا مدحيته و لا قمرا منيرا و لا شمسا مضيئته و لا فلكا يدور و لا فلكا يسرى و لا بحرا يجرى الا لمحبته هولاء الخمسته الذين هم تحت الكساء فقال الامين جبرئيل يا رب و من تحت الكساء :
فقال الله عزوجل هم اهل بيت النبوه
و معدن الرسالته (هم فاطمته و ابوها بعلها و بنوها) : فقال جبرئيل يا رب اتاذن لى ان اهبط الى الارض لاكون معهم سادسا فقال الله عزوجل قد اذنت لك فهبط الامين جبرئيل و قال لابى السلام عليك يا رسول الله : العلى الاعلى يقرئك السلام و يخصك بالتحيته و الاكرام و يقول لك و عزتى و جلالى انى ما خلقت سماء مبنيته و لا ارضا مدحيته و لا قمرا منيرا و لا شمسا مضيئته و لا فلكا يدور و لا بحرا يجرى و لا فلكا يسرى الا لا جلكم و محبتكم و قد اذن لى ان ادخل معكم فهل تاذن لى انت يا رسول الله : فقال ابى و عليك السلام يا امين وحى الله نعم قد اذنت لك فدخل جبرئيل معنا تحت الكساء فقال جبرئيل لا بى ان الله قد اوحى اليكم يقول (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) :
فقال على يا رسول الله اخبرنى ما لجلوسنا هذا تحت الكساء من الفضل عند الله فقال صلى الله عليه و آله و الذى بعثنى بالحق نبيا و اصطفانى بالرسالته نجيا ما ذكر خبرنا هذا فى محفل من محافل اهل الارض و فيه جمع من شيعتنا و محبينا الا و نزلت عليهم الرحمته و حفت بهم الملائكته و استغفرت لهم الى ان يتفرقوا : فقال على (ع )اذا و الله فزنا و فاز شيعتنا و رب الكعبته :
فقال ابى ثانيا يا على و الذى بعثنى بالحق نبيا و اصطفانى بالرسالته نجيا ما ذكر خبرنا هاذا فى محفل اهل الارض و فيه جمع من شيعتنا و محبينا و فيهم
مهموم الا و فرج الله همه و لا مغموم الا و كشف الله غمه و لا طالب حاجته فقال على اذا ولله فزنا و سعدنا و كذالك شيعتنا فازوا و سعدوا فى الدنيا و الاخره و رب الكعبته :
در نظر اهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرش علم و حكمت حديث شريف كساء متضمن نكات و اسرار بسيار و محتوى اشارات و لطائف و حقايق بى شمار است .
(نهفته معنى نازك بسى است در خط يار
تو فهم آن نكنى اى اديب من دانم )
نكته اول آنكه هر يك از داخلين تحت الكساء استشمام رائحه طيبه و جود حضرت ختمى مرتبت (ع ) مى نموده اند و اين رائحه طيبه لازمه وجود آنحضرت بوده است كه هميشه نسيم عطر و بوى خوش از پيكر و بدن پيغمبر مى وزيد بدون اينكه آن بزرگوار از خارج استعمال عطر كرده باشد در اخبار آمده است كه هرگاه آنحضرت از كوچه اى عبور مى نمود و مى فهميدند كه حضرت پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم از آن محله و گذر عبور فرموده است : اين نسيم عطر خوش بوى وزان از نظر ظاهر است وگرنه از حيث باطن وجود ذى جود آن پيغمبر رحم كه رحمتا للعالمين است جهان امكان و تمام عوالم را به نسيم رحمت و رايحه طيبه علم و حكمت خود معطر ساخته است :
نكته ديگر اينكه معرفى ذات اقدس حضرت احديت جلت عظمته اين خاندان جليل عصمت و نبوت را بملكوتيان و ملائكه اعلى عليين و كاخ نشينان عرشى خود بوده كه بدانيد اى گروه ملائك و
اى ساكنين سماوات و عوالم عاليه غرض نهائى و مقصد اساسى از خلقت و ايجاد تمام موجودات از مبدعات و منشات و مكنونات و از خلقت و زمين از افلاك و شموس و اقمار از بر و بحر و آنچه در قلمرو هستى و پهن دشت آفرينش است جهت خواطر همين پنج نفر خاك نشينان واقع در تحت الكساء بوده است :
(نه در اختر حركت بود و نه در قطب سكون
گر نبودى بزمين خاك نشينانى چند)
و نكته مهمتر آنكه در قبال سئوال از خداوند متعال (يا رب و من تحت الكساء) خدايا ايشان كه عالم امكان و سراسر نظام ايجاد و خلقت را بجهت محبت به آنان آفريده اى و آنچه در قلمرو هستى و پهن دشت آفرينش است همه را بطفيل وجود آنان خلق كرده اى ايشان را بما معرفى فرما تا ما بمقام نورانيت معرفت و شناسائى به هويت آنان حاصل نمائيم :
جواب از صقع الوهى و پيشگاه عزو جلال ربوبى صادر و پاسخ بملائك و ساكنين عوالم عاليه چنين داده شد هم اهل بيت النبوه و معدن الرساله : هم فاطمته و ابوها و بعلها و بنوها : ايشان كه نظام تكوين و تشريع طفيل وجود آنان مى باشد (ايشان فاطمه اند و پدر بزرگوار فاطمه ايشان فاطمه اند و شهوهر عالى مقام ايشان فاطمه اند و فرزندان كرام فاطمته : (سلام الله عليها و على ابيها و بعلها ، و بينها) :
قابل توجه اينكه در مقام معرفى اصحاب كساء محور فاطمه (ع )است
(فاطمه عصمت كل كنز خفى ازلى
فاطمه عالمه از حق بخفى و به جلى )
(فاطمه
روح نبى همسر و همتاى ولى
فاطمه عاليه اى كش نبد از زوج على (ع ))
(فرد و بى مثل بد آنگونه كه حى متعال )
(اى تو را آسيه و مريم و هاجر حوا
خادمه در پى كسب شرف و شان به سزا)
(در مديح تو همين بس بود اى سر خدا
كابتدا نام تو فرمود ز اصحاب كساء)
(از خداوند ملائك چو نمودند سئوال )
(با چنين جاه و شرف اى شده مات تو عقول
قصد آزار تو كردند چرا قوم جهول )
(آن سفارش كه بحق تو همى كرد رسول (ص )
رفتشان سر بسر از ياد و نمودند قبول )
رفتنشان سر بسراز ياد و نمودند قبول )
(بهر خود قهر خدا خشم نبى سوء مآل )
بيان سر اينكه چرا خداى عزوجل در مقام معرفى اصحاب كساء فاطمه عليهاالسلام را محور قرار داده است :
با اينكه دانستن اين سر مانند ساير اسرار الهى در دسترس فهم و ادراك همه كس نيست مگر كسانيكه سر سپرده مقام نبوت و ولايت و سرمست صهباى عرفان و معرفت از ميكده قرآن و عترت و تعليم يافته مكتب اهل بيت عصمت و طهارت و معادن عرفان و حكمت محمد و آل اطهار (ع ) او كه در حقيقت خز ان علم ذات احديت جلت عظمته هستند و اگر مكتب ولايت كليه مطلقه الهيه و دانشگاه لاهوتى آنها نبود اسرار و حقايق نسبت بعلوم ماوراء الطبيعه به هيچوجه براى بشر قابل ادراك نبود و بشر نمى توانست به عقل خود بآن برسد .
(از رهگذر خاك سر كوى شما بود
هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد)
اينك شرفياب مى شويم محضر انور حضرت باقر عليه الصلوه و
السلام كه شكافنده علوم اولين و آخرين است به بينيم نسبت به اصل شجره طيبه رسالت و عنصر نبوت كه اس اساس اسلام و شريعت محمديه (ص ) است چه بيانى فرموده است : از كتاب مجمع البحرين فى اللغه ماده (شجر)ملاحظه شود قال الباقر عليه السلام : الشجره الطيبته رسول الله صلى الله عليه و آله و فرعها على عليه السلام و عنصر الشجره فاطمته عليهاالسلام و ثمرتها اولادها و اغصانها و اوراقها شيعتها : حضرت امام باقر عليه السلام در اين بيان نورانى خود اصل شجره رسالت و عنصر نبوت را فاطمه زهرا سلام الله عليها معرفى مى نمايد و اين كلام معجز نظام كاشف از آن است كه اساس اسلام محور وجود فاطمه دختر والاگهر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم برقرار و بقا و دوام قرآن و دين باين عنصر ثابت و استوار است زيرا حضرت فاطمه ام الائمته الاطهار بل ام ابيها است به بيانى كه سابقا تحت عنوان (تحقيق نير عرشى محور ام ابيها)
نموديم : پس بجاست كه در مقام معرفى خدا در حديث شريف كساء محور فاطمه زهراى اطهر باشد زيرا فاطمه است كه مقوم جهت روحانيت حضرت ختمى مرتبت و منشا ظهور تفصيلى ولايت كليه مطلقه آنحضرت است و فاطمه است كه مقصد اصلى در نظام خلقت است .
حديث السكاء نظما للسيد الاجل محمد بن العالمته السيد مهدى القزوينى الحلى النجفى رضوان الله تعالى عليهما)
(روت لنا فاطمته خير النساء (ع )
حديث اهل الفضل اصحاب الكساء)
(تقول ان سيد الانام (ص )
قد جائنى يوما من الايام )
(فقال لى ان ارى بدنى
ضعفا اراه اليوم قد
انحلنى )
(قومى على بالكسا اليمانى
و فيه غطينى بلا توانى )
(قالت فجبته و قد لبيته
مسرعته و بالكسا غطينه )
(و كنت ارنو وجهه كالبدر
فى اربع بعد ليال عشر)
(فما مضى الا يسير من زمن
حتى اتى ابو محمد الحسن (ع ))
(فقال يا اماه انى اجد
رائحته طيبته اعتقد)
(بانها رائحته النبى
اخى الوصى المرتضى على (ع )
(قلت نعم ها هو ذا تحت الكساء
مدثر به مغطى و اكتسى )
(فجاء نحوه ابنه مسلما
مستاذنا قال له ادخل مكرما)
(فما مضى الا القليل الا
جاء الحسين السبط مستقلا)
(فقال يا ام اشم عندك
رائحته كانها المسك الذكى )
(و حق من اولاك منه شرفا
اظنها ريح النبى المصطفى (ص ))
(قلت نعم تحت الكساء هذا
بجنبه اخوك فيه لاذا)
(((فاقبل السبط له مستاذنا
مسلما قال له ادخل معنا)
(و ما مضى من ساعته الا و قد
جاء ابوهما الغضنفر الاسد)
(ابوالائمته الهداه النجباء
المرتضى رابع اصحاب الكساء)
(فقال يا سيده النساء
و من بها زوجت فى السماء)
(انى اشم فى حماك رائحته
كانها الورد الندى فائحته )
(يحكى شذاها عرف سيد البشر
و خير من لبى و طاف و اعتمر)
(قلت نعم تحت الكساء التحفا
و ضم شبليك و فيه اكتتفا
فجاء يستاذن منه سائلا
منه الدخول قال فادخل عاجلا
قالت فحبت نحوهم مسلمته
قال ادخلى محبوبته مكرمته
فعندما بهم اضاء الموضع
و كلهم تحت الكساء اجتمعوا
نادى اله الخلق جل و علا
يسمع املاك السماوات العلى )
اقسم بالعزه و الجلال
و بار تفاعى فوق كل عالى
ما من سما رفعتها مبنيته
و ليس ارض فى الثرى مدحيه
و لا خلقت قمرا منيرا
كلا و لا شمسا اضائت نورا
و ليس بحر فى المياه يجرى
كلا و لا فلك البحار تسرى
الا لا جل من هم تحت الكساء
من لم يكن امرهم ملتبسا
قال الامين قلت يا رب و من
تحت الكسا بحقهم لنا ابن
فقال لى هم معدن الرسالته
و مهبط التنزيل و الجلالته
و قال : هم فاطمته
و بعلها
و المصطفى و الحسنان نسلها)
(فقلت يا رباه هل تاذن لى
ان اهبط الارض لذاك المنزل )
(فاغتدى تحت الكساء سادسا
كما جعلت خادما و حارسا)
(قال نعم فجائهم مسلما
مسلما يتلوا عليهم انما)
(يقول : ان الله خصكم بها
معجزه لمن غذا منتها)
(اقرا كم رب العلا سلامه
و خصكم بغايت الكرامته )
(و هو يقول معلنا و مفهما
املاكه الغر بما تقدما)
قال على : قلت يا حبيبى
املاكه الغر بما تقدما)
(قال النبى و الذى اصطفانى
و خصنى بالوحى و اجتبانى )
(ما ان جرى ذكر لهذا الخبر
فى محفل الاشياع خير معشر
الا و انزل الاله الرحمته
و فيهم حفت جنود جمته )
من الملائك الذين صدقوا
تحرسهم فى الدهر ما تفرقوا
كلا و لا طالب حاجته يرى
قضائها عليه قد تعسرا
الا قضى الله الكريم حاجته
و انزل الرضوان فضلا ساحته
كلا و ليس فيهم مغموم
الا و عنه كشفت هموم
قال على نحن و الاحباب
اشياعنا الذين قدما طابوا
فزنا بما نلنا و رب الكعبته
فليشكرن كل فرد ربه
الحق علامه عاليقدر اعمال هنرمندى نموده كه عين متن حديث شريف كساء را در قالب نظم ريخته و بدون اينكه تصرفى در عبارات آن نمايد آنرا برشته نظم در آورده است روحش شاد و درود بر روان پاكش باد خدايش او را با اهل بيت عصمت صلوات عليهم محشور فرمايد :
ترجمه تحت اللفظى اين ابيات عاليات كه مضمون حديث شريف نورانى سابق الذكر است )
اين روايت معتبر مشهور محور حديث كساء از لسان حضرت فاطمه سلام الله عليها كه بهترين بانوان در جهان هستى و نظام حق پرستى است شرف صدور يافته و بما رسيده است و در صحت آن نزد اهل معرفت شك و ترديدى نيست فاطمه (ع ) سيده نساء عالمين من الاولين و الاخرين اين چنين
فرموده است :
روزى از روزها حضرت خير الانام پدر عالى مقام نزد من آمد و فرمود من در بدن خود احساس ضعفى مى كنم بر خيز و كساء يمانى را برايم بياور و من را در آن بپوشان من هم امر او را سريعا اجابت نموده حضرتش را در آن كساء پوشانيدم و در اين موقع به چهره نورانى او نظاره كردم مانند ماه شب چهارده مى درخشيد .
اندكى از اين واقعه نگذشت كه ابو محمد حسن (ع )طالع شد و گفت مادرم بوى خوشى استشمام مى نمايم (احساس مى كنم بوى معطر روح بخش حضرت نبى اكرم جدم خاتم انبياء برادر وصى خود حضرت على مرتضى صلوات الله عليهما باشد .
گفتم آرى پسرم قضيه آنچنان است كه تو احساس نموده اى اينك جدت حضرت ختمى مرتبت خود را زير كساء پوشانيده است :
آنگاه بسوى آنحضرت رفته و سلام عرضه داشته و اجازه خواست زير كساء برود و جدش باو فرمود با احترام و مكرمت داخل شو .
پس اندكى نگذشت كه حسين ع سبط رسول الله (ص ) مستقلا آمد و گفت مادرم بوى خوشى مانند مشك پاكيزه شده نزد تو استشمام مى كنم و قسم بحق آن كسى كه شرافت خود را بتو عطا فرموده اين بوى نبى ختمى پيغمبر برگزيده خداست گفتم آرى فرزندم چنين است اينك برادرت حسن هم در كنار آن بزرگوار است در اينموقع حسين هم رو بجناب كساء آورده و با كسب اجازه و سلام بر جد امجدش در زير كساء داخل و شرفياب محضر انور آنحضرت گرديد .
سپس چيزى نگذشت كه پدر
آن دو بزرگوار شير شجاع حضرت اسدالله على مرتضى (ع )از راه رسيد آنكه ابو ائمته و هدايت كننده و برگزيده خدا و چهارمين نفر از اصحاب كساء است آنگاه خطاب بملكه ملك و ملكوت حضرت زهرا نموده و گفت اى سيده نساء عالمين و اى كسى كه در آسمان با او ازدواج نموده ام
اينك من بوئى بشمامم مى وزد كه گويا گل تازه ائيست كه از بوى خوشش مرا سرمست نموده و بايست بوى خوش وجود مفخر عالميان سيد البشر بهترين كسى كه تلبيه گفته و عمره بجا آورده است بوده باشد (اين نسيم خوش بوى وزان حاكى از وجود اوست كه جهانى را به نسيم علم و حكمت خود معطر ساخته است ) .
گفتم آرى على جان چنين است كه تو مى گوئى بلى حضرتش در زير كساء آرميده و دو شبل مرتضى شير بچه گان حضرتت را در بغل خويش بلطف و عنايت در بر گرفته است سپس جلو آمده از حضرت ختمى مرتبت اذن ورود گرفت و با سرعت مشرف بزيارت آن بزرگوار شده و داخل در تحت كسا گرديد :
پنجمين كس از اصحاب كساء حضرت فاطمه زهيراى اطهر دختر والا گهر پيغمبر خاتم است كه فرمود من هم بسوى آنان رفته با تقديم عرض سلام بر پدر فرمود من هم بسوى آنان رفته با تقديم عرض سلام بر پدرم فرمود داخل شو دختر عزيزم كه تو بسيار محترم و گرامى هستى :
چون بوسيله آن انوار خمسه كه همه مظاهر تامه الله نورند آن موضع نورانى شد و همگى در زير كساء جمع و اجتماع آل عبا در
آن جايگاه برقرار شد آنگاه از صنع الوهى جل و علا نداى لاهوتى مآب بسمع قاطبه املاك سموات و كاخ نشينان ملكوت اعلى رسيد و ندا در داد
من كه خداوند عالم و آفريننده عالم و آدم خالق و جميع مخلوقات هستم سوگند ياد مى كنم و قسم مى خورم كه بعزت و جلال و كبريائى و ارتفاع مقم علياى صمدى الوهى خودم كه فوق آن مقم و مرتبه اى در رفعت متصور نيست همانا هيچ آسمانى و زمينى و هيچ ماه تابان و قمر منيرى و هيچ منظومه شمسى و خورشيد نور فشانى و هيچ بحرى و دريائى و هيچ فلك و فلكى و بالجمله هيچ مخلوق و موجودى اعم از مبدعات و منشات و مخترعات و مكونات على الاطلاق را نيافريدم مگر جهت خاطر همين كسانى كه در تحت كساء قرار دارند جبرئيل ملك مقرب دربار الهى عرض كرد پروردگارا چه كسانى در زير كسايند تو را بحق آنان قسم مى دهم كه هويت ايشان را براى من بيان و آنان را بمن معرفى فرما :
ذات اقدس حق تعالى و مبدء اعلى در جواب جبرئيل فرمود (((هم اهل بين النبوه و معدن الرساله (هم فاطمته و ابوها و بعلها و بنوها) :
جبرئيل ايشان كه نظام كل طفيل وجود آنان مى باشد ايشان خاندان جليل نبوت و معدن رسالت و گنجينه هاى علم و حكمت هستند فاطمه اند و پدر فاطمه ايشان فاطمه اند و شوهر فاطمه ايشان فاطمه اند و فرزندان فاطمه :
جبرئيل عرضه داشت پروردگارا آيا مرا اجازت و رخصت مى دهى كه بروم بسوى زمين نزد ايشان در خدمت
آنان ششمين نفر در تحت كساء باشم خداوند متعال فرمود آرى برو و شرفياب شو بمحضر ايشان و با ابلاغ سلام من بر ايشان آيه شريفه تطهير را بر آنان تلاوت نما جبرئيل فرمان الوهى و رب جليل را امتثال و سلام خداوند متعال را ابلاغ نموده آيه (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا آيه 33 سوره احزاب : را ره آورد خود حسب الامر پروردگار قرار داده و عرض نمود ذات اقدس الوهى شما را به اين تطهير از تمام ارجاس اختصاص داده است و كرامت را مختص شما قرار داده و اين از فضل عظيم بى نهايت ذات احديت جلت عظمته مى باشد ك اين درجه عاليه را مخصوصا بشما عطا و افاضه فرموده است :
سپس حضرت ولى الله اعظم مرتضى (ع )از حضرت رسول خاتم محمد مصطفى (ص ) سئوال كرد و عرض نمود اى جبيب من بفرما جلوس و نشستين ما در اينجا چه بهره و فائده بر آن مترتب است و نفعش بحال امت و شيعيان ما چيست . حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود سوگند بكسى كه مرا برتبه نبوت ختميه برگزيد و بوحى اخص الخاصى در مقام قرب او ادنى مخصو(ص )ساخته و مرا از ميان كل ماسوى در نظام هستى منتخب و مختار خود قرار داده است كه فوائد بسيار و بهره هاى بى شمار از اين جلوس ما در اين موضع عائد و نصيب دوستان و شعيان ما مى شود :
از جمله اينكه ياد اين ماجرا و خبر نافع اثر در هر مجلس و
محفل كه از ناحيه شيعيان و پيروان ما مطرح شود و بميان ايد خداوند متعال و ذات ذى الجلال و الاكرام رحمت خاصه رحميه خود را نازل و جنودى ربانى از سپاه و لشكريان خود از ملائك و فرشتگان الهى كه قواى پخش رحمت و فيض پروردگارند بطور دسته جمعى محور آنان جمع و اطراف آنان را مى گيرند
و بركات ما را بر آنا نازل و فيض و رحمت ما را بر آنان اشراق و متجلى مى سازند و پيوسته آن فرشته گان و مامورين انتظام الهى از آنان حراست و حفاظت و نگهبانى مى نمايند تا هنگامى كه از آن مجلس نورانى متفرق و پراكنده شوند .
نه تنها همين است كه از فوائد بلكه تشكيل مجلس و محفل ذكر حديث كسائ موجب رفع غموم و كشف هموم و برطرف شدن اندوه آنان گردد .
و نيز از جمله فواد ذكر حديث كساء در مجالس و محافل آن است كه جاجت حاجتمندان اداء و نياز نيازمندان روا و گرفتارى ها ئيكه در نظر دشوار است بلطف و عنايت پروردگار مرتفع شده ارباب حاجت مشمول فضل خدا گرديده رضوان و خوشنودى خود را شامل حال ايشان كند و بهتر از اين فائده اى متصور نيست . پس از بيان خاتم پيغمبران در رابطه حديث شريف كسا و ذكر فوائد آن امير اهل ايمان على عليه السلام گفت شكر بى نهايت خدايرا كه ما و پيروان واقعى ما را نائل باين فيض خاص و نعمت عظمى گردانيد و اين سعادت را به شيعيان ما عطا نموده و بايست در قبال اين نعمت و سعادت و رستگارى
شاكر و سپاس گذار پروردگار خود بوده باشيم .
(شئون كماليه و فضائل حضرت فاطمه سلام الله عليها از حيطه احصاء خارج است : )
شكى نيست كه شئون كماليه و فضائل حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بى نهايت است و بهمين جهت است كه از حيطه احصاء و شماره بيرون است و كافى است براى اثبات اين واقعيت اسماء و القاب آنحضرت زيرا از آن جهت كه بانوى بانوان بهشتى ما فى الوجود و بزرگترين زنان از حيث مقام و مرتبه و رفعت شان مى باشد سيده نساء عالمين من الاولين و الاخرين ناميده شده است :
و از آن جهت كه مظهر رحمت رحيميه الهيه است (رحيمه ) ناميده شده است .
و از آن جهت كه مختار و برگزيده خداست (صفيه ) ناميده شده است
و از آن جهت كه داراى شرافت نسبى و حسبى و شخصى است (شريفه ) ناميده شد است .
و از آن جهت كه مظهر جمال ذات كل الجمال الوهى است (جميله ) ناميده شده است .
و از آن جهت كه او انسان فرشته خواست (انسيه حوراء)
ناميده شده است .
و از آن جهت كه آنحضرت در نهايت كمال عقلانى و روحى و جسمى است .
او را (رشيده ) ناميده اند .
و از آن جهت كه آنحضرت داراى اعلى مرتبه عصمت است (معصومه ) ناميده شده است .
و از آن جهت كه آن حضرت در منتهى درجه پاكدامنى است (عفيفه ) ناميده شده است .
و از آن جهت كه آنحضرت در اعلى مرتبه عطوفت و مهربانى است (عطوفته ) ناميده شده است
.
و از آن جهت كه آن حضرت در اعلى مرتبه رافت و دلسوزى است (روفه ) ناميده شده است .
و از آن جهت كه آنحضرت حبيبه الله و محبوب خداست لذا (حبيبه الله ) ناميده شده است .
و از آن جهت كه حضرت وجودش موجب بقاى دين اسلام است (بقيه النبوه ) ناميده شده است .
و از آن جهت كه آن حضرت وجودش منشاء خير كثير است (كوثر محمدى ) ناميده شده است .
و از آن جهت كه آن حضرت روحش و خونش از روح و خون نبى است بضعه رسول الله است .
و از آن جهت كه آن حضرت ركن اساسى دين و هدايت است (ركن الهدى ) ناميده شده است .
و از آن جهت كه آن حضرت صادر نخستين و دره صدف آفرنيش است دره بيضاء است .
و از آن جهت كه آن حضرت تارك دنيا و مافيها است (زاهد) ناميده شده است .
و از آن جهت كه آن حضرت دائما به پرستش خداى يكتا اشتغال داشته (عابد) ناميده شده است .
و از آن جهت كه آن حضرت هميشه مستغرق در شهود شروق نور حق بوده است . (عارفه و شاهده ) ناميده شده است :
شيخ الرئيس رئيس الحكماء بوعلى سينا در نمط عارفين در كتاب اشارات در تعريف زاهد و عابد و عارف چنين گفته است :
المعرض عن متاع الدنيا و طيباتها يخص باسم الزاهد : المواظب على نفل العبادات من القيام و الصيام و نحو هما يخص باسم العابد المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فى
سره يخص باسم العارف . بنابراين حضرت فاطمه عليهاالسلام هم زاهده و هم عابده و هم عارفه است و نيز از آن جهت كه آن حضرت خاتون دنيا و آخرت و ملكه ملك و ملكوت است (مليكه ) ناميده شده است .
و از آن جهت كه آن حضرت مفطومه از هر شر و بدى و آراسته بهر خير و خوبى بوده (فاطمه ) ناميده شده است .
و از آن جهت كه آن حضرت در تمام گفتارش صادق و راستگو و نيز آنچه پدر بزرگوارش حضرت ختمى مرتبت از صقع الوهى آورده از هر جهت مورد تصديق او بوده است (صديقه ) ناميده شده است .
و از آن جهت كه آن حضرت هميشه با فرشتگان هم صحبت و ملائكه از عوالم علوى بر او نازل و مكامله با آنان داشته است بدين سبب (محدثه ) ناميده شده است .
و از آن جهت كه آن حضرت از هر جهت و هر بابت راضى و خوشنود بقضاء الهى بوده است (راضيه ) ناميده شده است
و از آن جهت كه آن حضرت تمام افعال و اعمال و كردار و رفتارش بتمام جهات مورد رضايت و خوشنودى پروردگارش بوده (مرضيه ) ناميده شده است
و از آن جهت كه آن حضرت مربى و مقوم جنبه روحانيت حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى (ص ) پدر بزرگوارش مى باشد و ولادت ثانويه روحانيه حضرت رسول اكرم (ص ) از بطن اجمال بطور تفضيل در مرتبه وجود ائمه اطهار (ع ) اظهار و تحقق يافته است لذا (ام ابيها) ناميده شده است .
و از آن جهت كه آن ح֘јʠنور
وجودش مظهر (الله نور است و سراسر آفاق عالم جبروت و عالم ملكوت و عالم ناسوت را اين نور فرا گرفته است و در واقع جهان هستى را منور و روشن ساخته است لذا وجود مقدسش (زهرا) ناميده شده است .
و تمام اين شئون كماليه و فضائل نامتناهى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بر اساس برهان و عرفان و اسناد و مدارك محكم استوار است و نظر باينكه بناى ما بر اختصار است و اين گفتار عنوان نمونه وذره اى از خروار و قطره اى از بحار و درياى كمال و فضائل آن مظهر كل الجمال و الجلال است بهمين مقدار مجمل و مختصرا اكتفا نموديم و در عين حال از وجود خود حضرت فاطمǠزهراى اطهر دختر والاگهر پيغمبر خاتم معذرت خواسته و از آن مظهر رحمت واسعه الهيه اميد و عفو و بخشش داريم .
حضرت فاطمه زهرا سلام عليها شفيعه محشر است
شكى نيست كه امر شفاعت در نشانه دنيا و آخرت باذن الله است و مراد اذن تكوينى است كه با اعمال قوه ولايتى تحقق پذيرد و اساسا شفاعت باذن خداست و اينكه در اخبار و روايات معتبره صادره از مقام عصمت بما رسيده است كه حضرت فاطمه زهراى اطهر دختر پيغمبر در محشر شفاعت مى كند كه حضرت فاطمه زهراى اطهر دختر پيغمبر در محشر شفاعت مى كند بلحاظ آن است كه آنحضرت داراى مقام ولايت كليه مطلقه است و حق همه گونه تصرف و اختيار مطلق باذن الله دارد :
ولايت كليه مطلقه حضرت فاطمه سلام الله عليها در نزد اهل معرفت بحق آن حضرت ثابت و مبرهن
است و به همان براهين و دلائل عقليه و نقليه كه اثبات ولايت كليه مطلقه حضرت ختمى مرتبت و خلفاء آنحضرت گرديده است نيز ولايت حضرت فاطمه عليهاالسلام بر كرسى اثبات نهاده شده است چه همه نوز واحدند مضافا به اينكه حضرت امام صادق كاشف حقايق عليه السلام فرموده است كه ما حجتيم بر شما و جميع خلايق جهان و مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام عليها حجت است بر ما و از كلام معجز نظام امام همام عليه السلام مستفاد مى شود كه حضرت فاطمه ام الائمه در تمام شئون ولايت با آنها شركت دارد و همان طوريكه حضرت ختمى مرتبت و اوصياى قديسين آنحضرت در قيامت از امت اسلاميه و شيعيان و محبان خود شفاعت مى نمايند نيز حضرت فاطمه (ع ) شفاعت مى فرمايد .
(((لمولفه )))
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مرات خدا و فى الواقع آئينه ايزدنما است
(كيست زهرا آئينه ايزد نما
كيست زهرا آئينه ذات خدا)
كيست زهرا مظهر كل الجمال
كيست زهرا مظهر كل الجلال )
(كيست زهرا مظهر كل الكمال
آئينه حسن جمال ذوالجلال )
(كيست زهرا آئينه ذات ودود
مظهر و مجلاى حى لا يموت )
(كيست زهرا عاشق ذات خدا
مظهر اسماء و اوصاف خدا)
(كيست زهرا دخت احمد مصطفى (ص )
مظهر كل الكمال كبرياء
(كيست زهرا شوهر او مرتضى (ع )
كفو بى مانند ش ز جمله ماسوى )
(گر نبودى خلق حيدر تا ابد
لم تكن للفاطمه كفوا احد)
(كيست زهراام بابايش رسول
مانده در تعبير آن جمله عقول )
(كيست زهراكوثر اعطاى رب
ككش عطا فرمود اين كوثر به اب )
(كيست زهرامادر يازده گهر
آن امامان بحق فخر بشر
(كيست زهر پنجم از آل عبا
محور تعريف اصحاب كسا)
(فاطمه هم عارف
است و عابد است
تارك دنيا بدى چون زاهد است )
(آنكه بد مستغرق بحر وصال
غرق بد اندر شهود آن جمال )
(آنكه او مستغرق عشق خداست
كى نظر او را به جمله ماسوا است )
(عصمت او مورد رشك ملك
پا زده بر ماسوى و بر فلك )
(او ندارد اعتنائى بر فدك
آن فدك از بهر تو كرده محك )
(بى نياز از دنيى و عقباستى
در مقام قرب او ادناستى )
(راستى او فاطمه زهراستى
ثروت او (علم الاسما) ستى )
(شافعه در محشر كبراستى
حشمت او عرصه عقباستى )
(در قيامت جلوه او را به بين
جلوه زهرا به بين در يوم دين )
(دختر پيغمبر عاليمقام
سايه تو بر سر ما مستدام )
(جان (ربانى ) ثناگوى تو باد
تا قيامت يا كه تا يوم التناد)
عن النبى الختمى صلى اللع عليه و آله قال : ان الله تعالى اذا بعث الخلايق من الاولين و الاخرين نادى ربنا من تحت عرشه : يا معشر الخلايق غضو ابصاركم لتجوز فاطمته بنت محمد سيده نساء العالمين على الصراط فتغض الخلايق ككلهم ابصارهم فتجوز فاطمته على الصراط لا يبقى احد فى القيامته الا غض بصره عنها الا محمد و على و الحسن و الحسين و الطاهرين من اولادهم فانهم اولادها فاذا دخلت الجنته الحديث .
در كتاب بحار علامه مجلسى از حضرت نبى اكرم و رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرموده در حشر كلى كه خدا خلق اولين و آخرين را مبعوث و بعرصه محشر مى آورد منادى پروردگار ما از تحت العرش ندا مى كند خطاب به قاطبه خلايق كه اينك حضرت فاطمه دختر پيغمبر خاتم كه سيده نساء عالمين است مى خواهد بر صراط
بگذرد و عبور فرمايد بنابراين لازم بر شما است كه عموما (غضوا ابصاركم ) و باقى نماند احدى مگر اينكه چشم خود را از رويت و شهود آن ملكه ملك و ملكوت به بندد مگر حضرت محمد و على و امام حسن و امام حسين و اولاد طاهرين آنان چه ايشان اولاد حضرت فاطمه اند پس با اين حشمت و جلال زهراى اطهر عليهاالسلام داخل بهشت مى شود و عموم محبان آن سيده نساء عالمين با چنگ زدن بدامن كساء حضرتش رهسپار جنت شوند و بدين وسيله از آتش دوزخ نجات يابند :
(اللهم اجعلنا من شيعتها و محبيها و اجعلنا من المشمولين لشفاعتها يوم القيامته آمين .
(اهميت مقام محبين حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها)
فى حديث طويل قال ابو جعفر عليه الصلوه و السلام : (و الله يا جابر آنها ذالك اليوم (يعنى يوم القيامه الكبرى ) لتلتقط شيعتها و محبيها كما يلتقط الطير الحب الردى فاذا صار شيعتها معها عند باب الجنته يلقى الله فى قلوبهم ان يلتفقوا فاذا التفقوا فيقول الله عزوجل يا احبائى ما التفاتكم و قد شفعت فيكم فاطمته بنت حبيبى : فيقولون يا رب احببنا ان يعرف قدرنا فى هذا اليوم : فيقول الله يا احبائى ارجعوا و انظروا من احبكم لحب فاطمته : انظروا من سقاكم شربته فى حب فاطمته انظروا من رد عنكم غيبته فى حب فاطمته : خذوا بيده و ادخلوا الجنته : قال ابو جعفر عليه السلام و الله لا يبقى فى الناس الاشاك او كافر او منافق الحديث (از كتاب شريف بحار الانوار علامه مجلسى ره در ضمن حديثى طولانى صادر از
لسان حضرت امام باقر شكافنده علوم اولين و آخرين اين چنين نقل شده است كه حضرتش فرموده قسم بخدا اى جابر در روز قيامت و محشر كبرى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مانند پرنده اى كه دانه را از بد جدا مى سازد آنحضرت (با شناختى كه از شيعيان و محبان خود دارد آنان را (بلطف و عنايت از ميان خلق در صحنه محشر برگرفته و از دوزخ نجات مى دهد .
هنگاميكه شيعيانش با آن حضرت نزديك درب بهشت مى رسند خداوند بدلها و قلوب آنان القا مى كند كه برگرديد و توجه و التفات كنيد همينكه برگشته و توجه مى كنند حق تعالى مى فرمايد اى دوستان من چرا برگشته ايد با اينكه من در بين شما فاطمه دختر حبيبم را شفيعه شما دوستانم تعيين كرده ام مى گويند پروردگارا دوست داريم در چنين روزى قدر و منزلت ما شناخته گردد .
آنگاه حق تعالى مى فرمايد برگرديد و به بينيد چه كسى شما را بخاطر حب و دوستى فاطمه دوست داشته است بنگريد چه كسى شما را بخاطر حب و دوستى فاطمه اطعام كرده است و لباس پوشانيده است به بينيد چه كسى شما را به خاطر حب و دوستى فاطمه يك بار به شربتى سيرآب نموده است نظر كنيد چه كسى غيبتى را از شما بلحاظ حب و دوستى فاطمه برگردانده است شما موظف هستيد دست ايشان را گرفته آنان داخل در بهشت نمائيد : آنگاه دارد كه حضرت امام باقر عليه السلام فرمود بخدا سوگند در بين مردم كسى نماند مگر آن كه شاك و يا كافر و يا
منافق باشد وگرنه باقى همه شان اجماعا داخل در بهشت مى شوند : واقعا چه قدر مايه سعادت و خوشبختى است كه انسان نامش در عداد شيعيان و محبان ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهرا صلوات عليها و على ابيها و بعلها و بينها در اين جهان ثبت گردد تا در نشانه آخرت و جهان ابد مدت مشمول شفاعت زهراء اطهر دختر والاگهر پيغمبر كه شفيعه محشر است و از شيعيان و محبان خود شفاعت مى فرمايد واقع گردد : اللهم اجعلنا من شيعتها و محبيها . آمين :
(لمولفه الربانى )
فردا كه هر كسى به شفيعى زند دست
مائيم دست دامن معصومه فاطمه
هر كس به دل محبت زهراى مطهر است
اندر پناه فاطمه در روز محشر است
زهرا شفيعه است و شفاعت كند ز ما
علم اليقين مراست بلكه شهودى بماجرا
يا رب بحق فاطمه آن كوثر رسول
بنما شفاعت حضرت زهرا مرا شمول
تا سايه عنايت زهرا است بر سرم
كى بيم و ترس مراست ز صحراى محشرم
(ربانى ) از ازل ز محبان فاطمه (ع )
در محشرش بشفاعت زهرا است خاتمه
اشراق نهم : بيان ازدواج حضرت فاطمه زهراء با حضرت على مرتضى ولى الله اعظمعليهما الصلوه والسلام
در اخبار آمده كه نسبت بحضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مظهر جمال رب متعال كه در حسب و نسب و فضائل و كمالات شخصى شهره ملك و ملكوت بود و بحد بلوغ رسيده بود براى خواستگارى آن نابغه روزگار اشخا(ص )بزرگى از حضرات مهاجر و انصار محضر انور پيامبر بزرگوار شرفياب شده خواستار ازدواج با دختر والاگهر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شدند ولى از آنجا كه
حضرت ختمى مرتبت جز با اراده و مشيت ذات احديت مبادرت به هيچ كارى نمى كند . تقاضاى خواستگاران را نپذيرفت و دست رد بر سينه آنان زده و فرمود من در انجام اين كار منتطر امر و فرمان پروردگارم هستم تا فرمان خدا چه باشد و چه دستورى بدهد من بفرمانش عمل خواهم كرد و دخترم فاطمه را باو تزويج خواهم نمود .
دارد كه حضرت نبى خاتم منتظر امر الهى بود كه جبرئيل حامل وحى بر آنحضرت نازل گرديد و پس از ابلاغ سلام خدا به آن حضرت گفت ذات احديت مى فرمايد لو لم اخلق عليا لها لما كان لفاطمه ابنتك كفو على وجه الارض آدم فمن دونه :
يعنى اگر من على مرتضى را نيافريده بودم براى دخترت فاطمه بر روى زمين از آدم و بعد از او تا قيامت كفو و همتائى نبود : از بحار الانوار محدث عاليقدر مجلسى : و لنعم ما قيل :
حق چو نديد همسرش در همه ممكنات از آن
واجب و لازم آمدش خلقت حيدر آورد)
جبرئيل عرض كرد خدمت حضرت ختمى مرتبت كه خداوند متعال امر فرموده كه دخترت فاطمه را به ازدواج حضرت على مرتضى در آورى زيرا احدى در نظام وجود از غيب و شهود لياقت و شايستگى همسرى با او را جز على عليه السلام ندارد بلكه آنكه كفويت در تمام شئون كماليه با فاطمه (س ) دارد منحصرا على (ع )است لذا حسب الامر و فرمان صادر از صقع الوهى پيغمبر اكرم (ص ) فاطمه (ع )دخترش را بعنوان همسرى بعلى (ع ) داد (و اين ازدواج مباركباد) .
پس ولايت
اين ازدواج با خدا بود و خطبه خوان عقد ازدواج جبرئيل و ندا كننده ميكائيل و دعوت كننده اسرافيل و پخش كننده نقل و شيرينى و حلويات ملكوتى عزرائيل (كه اين چهار نفر حاملين عرش ربوبى ) هستند و شهود اين واقعه مباركه ملائكه عوالم عاليه و سافله بوده است :
و ضمنا دستور از صقع ربوبى صادر گرديد كه شجره طوبى ميوه هاى خود را نثار نمايد درخت طوبى هم به نثار در ابيض و سفيد و ياقوت احمر و سرخ و زبرجد اخضر و سبز و لولو تازه پرداخت و حور العين آنها را جمع نموده و بيكديگر هديه ميدادند اين گفتار درر بار از كتاب بحار الانوار علامه مجلسى متخذ است :
و نيز در روايت ديگر از جابربن عبدالله نقل شده است كه هنگاميكه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله فاطمه زهرا (س ) را بامير اهل ايمان على مرتضى (ع )تزويج فرمود ذات اقدس حقتعالى و مبدء اعلى از فوق العرش خود آندو بزرگوار را با يكديگر تزويج نموده و جبرئيل خطبه خوان و ميكائيل به معيت هفتاد هزار فرشته شهود عقد بوده اند : از بحار مجلسى :
مطابق مستفاد از اخبار معتبره عقد ازدواج فاطمه زهرا با على مرتضى (ع )با چندين خطبه واقع گرديده كه بعضى سماوى و بعضى ارضى و برخى در عرش و برخى در فرش انجام گرفته است كه ما بلحاظ رعايت اختصار بيكى از آن خطب تبركا در اين مقام اكتفاء مى نمائيم : در حديث طويلى آمده است :
اوحى الله الى الامين جبرئيل ان ارق منبر الكرامته فرقى حتى
استوى على المنبر و اقفا فقال خطيبا : الحمدالله الذى خلق الارواح و فلق الاصباح و صور على عرشه خمسه الاشباح محى الاموات
جامع الشتات و مخرج النبات و منزل البركات بارى الانام و منشى الغمام لا تشتبه عليه الاصوات و لا تخفى عليه اللغات لا تاخذه نوم لا نسيان و نشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له :
و نشهد ان محمدا عبده و رسوله و نشهد ان على بن ابيطالب خليفته نبيه و اشهدوا يا ملائكته المقربين و الملائكته الراكعين و الملائكته المسبحين و جميع اهل السماوات و الارضين بانى زوجت سيده نساء العالمين بنت محمد الامين فاطمه الزهراء بعلى بن ابى طالب سيده الوصين الا ان لها بامر رب العالمين خمس الدنيا ارضها و سمائها و برها و بحرها و جبالها و سهلها و اوحى الله تعالى اليهم انى قد زوجت ولى و وصى رسولى عليا ابن ابى طالب بسيده نساء العالمين فاطمه الزهراء : (از جنبه العاصمه صفحه 100)
مفاد اين حديث شريف نورانى اين است كه ذات اقدس الوهى بملك مقرب دربار خود وحى نمود كه بر منبر عرشى كرامت قرار گيرد و با خواندن خطبه اى تزويج حضرت فاطمه (ع )را بحضرت ولى الله اعظم على عليه السلام اعلام نمايد .
لذا جبرئيل در خطبه اش چنين گفت حمد و سپاس خداوندى را كه خالق ارواح و فالق اصباح و مصور صور پنجگانه اشباح و محيى اموات و جامع الشتات و گرد آورنده پراكنده ها و بيرون آورنده نبات و گياهان و نازل كننده بركات و هستى بخش انان و مردمان و پديد آوردنده قمام و ابرهااست
.
آن خدائى كه اصوات بر او مشتبه و لغات بر او پوشيده و مخفى نشود و او را خواب و فراموشى فرا نگيرد .
و شهادت و گواهى ميدهم بيگانگى و يكتائى او باينكه جز او خدائى نيست و شريكى در كشور هستى براى او نيست و نيز شهادت و گواهى ميدهم كه حضرت ختمى مرتبت محمد بنده مقرب و رسول او است و نيز شهادت و گواهى مى دهم كه حضرت على بن ابى طالب (ع ) خليفه و جانشين نبى اكرم (ص ) است :
شما اى فرشتگان مقرب دربار ربوبى و اى ملائكه راكعين و مسبحين و شما اى جميع ساكنين سماوات و ارضين همه تان شاهد و گواه باشيد كه من بانوى زنان جهانيان و سيده نساء عالمين كه دختر والاگهر حضرت خاتم النبين كه مشتهر به محمد امين مى باشد حضرت ملكه ملك و ملكوت عليا مكرمه فاطمه زهرا را بحضرت على بن ابيطالب سيد و سالار اوصياء تزويج نمودم آگاه باشيد و بدانيد كه حسب الامر حضرت رب العالمين خمس دنيا اعم از زمين و آسمان و بر و بحر و جبال و دشت به او متعلق است و از آن اوست .
و ذات اقدس ذوالجلال و الاكرام به آنان وحى فرمود كه من كه مالك الملك و الملكوت و صاحب العز و الجبرئتم اينك من ولى و وصى رسولم على ابن ابيطالب را بسيده نساء عالمين فاطمه زهرا تزويج كردم .
وقوع عقد نكاح و ازدواج ملكه دو سرا و سيده نساء عالمين حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها با سلطان العارفين و اميرالمؤ منين ولى
الله الاعظم على مرتضى عليه السلام در زمين
و نيز از حضرت رسول الله خاتم انبياء محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء نقل شده است كه فرمود فرشته اى از صقع ربوبى و پيشگاه الوهى نزد من آمد و گفت يا محمد ان الله يقرا عليك السلام و يقول انى قد زوجت ابنتك من على ابن ابى طالب فى الملاء االاعلى فزوجها منه فى الارض اى محمد بدرستيكه ذات قدوسى جهات الوهى بتو سلام مى رساند و مى فرمايد من كه خدايم و صاحب ولايت كليه مطلقه ام دختر والاگهر تو فاطمه زهرا را د ملاء اعلى در بين كاخ نشينان عرشى و ملكوتيان به عقد ازدواج امير اهل ايمان على بن ابى طالب در آوردم و براى او تزويج كردم اينك تو هم او را در زمين به عقد زوجيت دائميه على مرتضى در آور .
مطابق نقل روايات معتبره و احاديث متواتزه مراسم عقد ازدواج ملكه ملك و ملكوت فاطمه لاهوتى صفات قبل از اينكه در زمين برگذار شود بفاصله چهل يوم پيشتر در عالم بالا و آسمان الوهى تحقق يافته و سپس بفرمان ربوبى در عالم سفلى اين مراسم بموقع اجرا گذارده شده و انجام يافته است .
و خلاصه مطلب در اين رابطه برابر روايات وارده اين است : حسب الامر الهى و فرمان ربوبى نسبت به تزويج فاطمه عليهماالسلام پيغمبر اكرم (ص )دستور بعلى (ع )داد بمسجد رفته مردم را احضار و جريان امر را بآنان اعلام نمايد على مرتضى (ع )با حال فرح و شادى روانه بطرف مسجد گرديد در بين راه ابوبكر و عمر با
على روبر و شده و على را مسرور و شادمان ملاقات نموده سبب شادى از وى پرسيدند على (ع )فرمود پيغمبر اكرم (ص ) با ازدواج من و فاطمه (ع )موافقت فرموده و به : خبر داده كه خدا خود مراسم ازدواج فيما بين من و فاطمه را در آسمان و عرش اعلى اجرا نموده است و اينك حضرت رسول الله به دنبال من وارد مسجد خواهد شد تا اين مطلب را در حضور مردم به آنان ابلاغ فرمايد آن دو نفر كه بر جريان امر متحضر شدند ابراز فرح و خوشحالى نموده با من بمسجد آمدند .
آنگاه طولى نكشيد كه رسل الله در حاليكه چهره مباركش از شادى و سرور مى درخشيد وارد مسجد گرديد و نظر كرد ديد مسجد مملو از جمعيت شده است بلافاصله بالاى منبر قرار گرفته و سر پا ايستاده خطبه عرشيه اى مفصلا ايراد فرمود و سپس ماموريت خود را به استحضار مردم حاضر در مسجد رسانيد .
فرمود مردم بدانيد و آگاه باشيد خداوند متعال ذات اقدس ذوالجلال و الاكرام به من امر كرده و دستور داده كه فاطمه دختر گرامى خود را به على بن ابيطالب (ع )تزويج نمايم حقتعالى خود در عالم بالا و آسمان الوهى آندو را به عقد ازدواج يكديگر در آورده و فرشتگان را شاهد و گواه گرفته و به من دستور داده و امر فرموده است كه او را در زمين بعلى تزويج نمايم و اينك من شما را بر اين مطلب شاهد و گواه مى گيرم (ثم جلس و قال قم يا على و اخطب لنفسك ) . بعد از
خواندن خطبه اش از منبر پائين آمده و نشست و آنگاه بعلى فرمود برخيز با على و براى خود خطبه بخوان على هم حسب الامر پيغمبر اكرم (ص ) از جاى برخاسته و بخطبه خواندن پرداخت و پس از حمد و سپاس الهى و شكر نعم نامتناهى و درود بر حضرت خاتم انبيا و سرور اصفياء محمد مصطفى (ص ) فرمود ان النكاح مما امر الله تعالى به و اذن فيه و مجلسنا هذا مما قضاه الله تعالى و رضيه و هذا محمدبن عبدالله رسول الله (ص ) زوجنى ابنته فاطمه به صداق اربعتمائته درهم و دينار و قد رضيت بذالك فاسلوه و اشهدوا . فقال المسلمون زوجته يا رسول الله . قال نعم قال المسلمون بارك الله لهما و عليهما و جمع شملهمها يعنى محقق و مسلم است كه نكاح از جمله چيزهايى است كه خداوند متعال دستور داده و در نظام تشريع آنرا تجويز و اجازه نسبت باين سنت سنيه صادر فرموده است .
و مجلس ما اكنون از مجالسى است كه قضاء الهى تشكيل آنرا خواسته و رضايت بانجام مراسم آن مرحمت و عنايت فرموده است .
اين حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبدالله صلى عليه و آله است كه دختر گراميش حضرت فاطمه را به عقد مزاوجت و زناشوئى من در آورده است بصداق و مهريه اى كه عبارت از چهارصد درهم و دينارى باشد و من از اين وصلت و ازدواج بى نهايت راضى و خوشنود و خوشحالم شما مراتب مذكوره را از آن حضرت سئوال و پرسش كنيد و بر اين واقعيت شهادت و گواهى دهيد .
مسلمانان حاضر
در آن محفل اجماعا از حضرت نبى اكرم پرسيدند يا رسول الله آيا شما حضرت فاطمه را به عقد مزاوجت حضرت على مرتضى در آوردى حضرت فرمود بلى آن جماعت همگى گفتند خداوند براى آن دو اين ازدواج را مبارك فرمايد و امورشان را به سامن برساند (اين مضامين بر سبيل اجمال و اختصار از كتاب دلائل الامامته طبرى متخذ است . )
در بيان شب زفاف حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
در كتاب امالى شيخ عليه الرحمه در حديثى آمده چون شب زفاف فاطمه ع فرا رسيد حضرت پيغمبر اكرم صلى عليه و آله و سلم شتر شهباء خود را در حاليكه آنرا مجهز بر و پوشى نموده بود آورده و بدخترش فاطمه فرمود بر ناقه نامبرده سوار شود پيغمبر زمام مهار ناقه را بدست سلمان داد و خود حضرتش از پشت سر ناقه را مى راند در بين راه صداى افتادن چيزى را شنيد مشاهده فرمود ديد جبرائيل و ميكائيل با گروه بسيارى از فرشتگان هبوط به زمين نمودند پس پيغمبر از سر فرود آنان بزمين پرسيد چه باعث شده كه شما بزمين فرود آمديد عرض نمودند آمديم تا بعنوان همراهى عروس عاليه مقام را به خانه داماد عاليقدر حضت على بن ابيطالب به بريم آنگاه جبرائيل و ميكائيل با جمع ملائك و فرشتگان با خاتم پيغمبران حضرت محمد صلى الله عليه و آله تكبير گويان بخانه امير اهل ايمان على مرتضى عليه السلام آمدند و از آن زمان تكبير گفتن در عروسى ها رايج و مرسوم گرديده است .
و نيز در كتاب تاريخ بغداد از اين عباس روايت شده كه گفته
است در شب عروسى عليا مكرمه حضرت فاطمه عليهاالسلام موقعيكه او را به خانه حضرت على مرتضى عليه السلام مى بردند . حضرت رسول الله صلوات الله عليه در جلو و جبرئيل در طرف چپ و هفتاد هزار فرشته پشت سرش تسبيح گويان حركت و تا طلوع فجر به تسبيح و تقديس رب متعال اشتغال داشتند (در شب عروسى حضرت ملكه ملك و ملكوت فاطمه زهرا سلام الله عليها در حاليكه عروس عاليه مقام را بخانه شوهرش حضرت على بن ابيطالب مى بردند شش زن رجز خوانى نمودند .
دارد كه اول آنان ام السلمه بود كه چنين سرود :
سرن بعون الله يا جاراتى
و اشكرنه فى كل حالات
و اذكرن ما انعم رب العلى
من كشف مكروه و آفات
و سرن مع خير نساء الورى
تفدى بعمات و خالات
يا بنت من فضله ذو العلى
بالوحى منه و الرسالات
بارك لنا و احفظ محبيها غدا
حر اللضلى يا قاضى الحاجات
واها لهذا العيش واها واها
دوم ام هانى بود كه چنين سرود
ان اباها سيد الانام
و امها مليكته الايام
و بعلها قسوره الا جام
و كاسر الاوثان و الاصنام
واها لهذا لعيش واها واها)
سيم فاطمه بنت زبيرابن عبدالمطلب بود كه چنين سرود
واها ثم واها واها
لواننا نلنا المنى نلناها
ان اباها و ابا اها
قد بلغا فى المجد غايتاها
واها لهذا العيش واها واها
چهار حفصه بود كه در رجز خود چنين سرود
يا اخوتى انظرن مصباح الدجى
و من بها الناس كلا التجا
لوم لم يكن للمصطفى وصيه
ليس لها فى الدهر كفوير تحبى
واها لهذا العيش واها واها
در بعضى نسخ آمده كه حفصه چنين سروده است
فاطمه خير نساء البشر
و من لها وجه كوجه المقر
فضلك الله على كل الورى
بفضل من خص باى الزمر
زوجك الله فتى فا ضلا
اعنى
عليا خى من فى الحضر
فسرن جاراتى بها آنها
كريمته بنت عظيم الخطر
واها لهذا العيش واها واها
پنجم عايشه بود كه در رجز خود چنين سرود ان اباها كان خير الناس
و امها مليكته الاجناس
و عمها الحمزه العباس
و بعلها ذوالشده و الباس
(و اها لهذا العيش و اها واها)
ششم ام ايمن بود كه در رجز خود چنين سرود طوبى لها سيده النساء
ان اباها خير انبياء
و بعلها سيد اوصيا
طوبى لاهل الارض و السماء
(و اها لهذاالعيش واها واها)
دارد كه هنگام سرودن اين اشعار در ربار بانوان اول هر بيت را تكرار مى نمودند و تكبير گويان وارد خانه گرديدند .
و در خبر آمده كه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله حضرت على مرتضى داماد بزرگوار خود را احضار و سپس دختر والاگهرش فاطمه را فرا خواند آنگاه دست او را گرفته در دست على عليه السلام گذارده فرمود بارك الله فى ابنته رسول الله ) يعنى خداوند متعال بركت و خير به تو در دختر رسول خدا قرار دهد .
و در خبر ديگر آمده حضرت ، دست فاطمه را در دست على گذارده و قال يا اباالحسن هذه وديعته اله و وديعته رسوله عندك يعنى اى ابوالحسن اين وديعه و امانت خدا و رسول اوست در نزد تو و در خبر ديگر آمده كه حضرت رسول الله فرمود (مرحبا ببحرين يلتقيان و نجمين يقترنان يعنى خوش آمدند دو دريائى كه با يكديگر بهم اتصال و ملاقات حاصل كرده و دو ستاره اى كه قرين يكديگر شده اند (بحار الانوار)
در اين مقام مناسب ديدم اشعار در ربار ذيل را كه از اختر طوسى است و الحق عالى است
ذكر نمايم :
اين شنيدستم كه روزى خواجه والاتبار
احمد مختار يكتا گوهر درج فخار
بود مشغول عبادت در سراى خويشتن
با دلى خالى ز حب عالم بى اعتبار
ناگهان جبرئيل از دربار دادار جليل
گشت نازل پيش آن مهر سپهر اقتدار
گفت يا احمد ترا بادا بشارت كز كرم
مالك دنيا و عقبى حضرت پروردگار
عقد زهرا و لى را بست در عرش مجيد
پيش از آن كان امر اندر فرش يابد اشتهار
گفت من تزويج بنمودم كنيز خويش را
با گرامى بنده خود قاسم فرودوس و نار
در زمين اكنون تو هم اى آسمان مكرمت
مجلسى آورد فراهم خوشتر از دار القرار
نور را با نور كن تزويج با صد اهتمام
تا كه گردد معنى نو على نور آشكار
اين بشارت را نبى چون از بشير حق شنيد
روى او بشكفت چون گل از نسيم نو بهار
ابن عم خود على را خواند پيش خويش
ز آنكه در هر كار بودش مستشير و مستشار
مجلسى آراست مانند بهشت جاودان
ونداران مجلس كه خالى بود از عيب و عوار
ابنياء بنشسته از هر سو رديف اندر رديف
اوليا استاده از هر سو قطار اندر قطار
آدم و حوا از عشرت چون غلام و چون كنيز
حيدر و صديقه را گشته ز جان خدمتگذار
موسى از يكسو بكف بگرفته ابريق بلور
عيسى از يكسو يكف بگرفته طشت زرنگار
يكطرف يعقوب با صد شوق مى پاشيد آب
يكطرف ايوب با صد شوق مى افروخت نار
نوح و ابراهيم و داود و سليمان و شعيب
لوط و اسماعيل و هود و صالح پرهيزكار
هر يكى در پيش روى حضرت خير البشر
از پى اظهار خدمت كرده شغلى اختيار
در فلكها اختران از شور آن فرخنده سور
با سرور و عيش شادى گشته از هر سو بكار
در چنين مجلس كه وصفش را شنيدى
مصطفى (ص )
از پى صرف طعام و آبهاى خوشگوار
خطبه عرا بخواند و بست با صد خرمى
عقد مهر و ماه را چون حكم يزدان استوار
ز آن سپس بنمود آن شاهنشه كون و مكان
حضرت صديقه را بر ناقه شبها سوار
ز آن همايون ناقه فرخنده پى با صد سرور
داشت سلمان از پى فخريه بر دوشش مهار
بود جبريلش بصد عزت روان اندر يمين
بود ميكالش بصد شوكت روان اندر يسار
با دل خرم عقيل و حمزه و جعفر ز پى
تيغها بگرفته بر كف با هزاران اقتدار
دختران پاك عبدالمطلب خرد و بزرگ
تهنيت گويان بدند اندر قفايش رهسپار
عترت عبدالمناف از وجد آن خرم زفاف
با زنان مصطفى بودند شاد و شادخوار
حور و غلان و ملك از هر طرف با صد شعف
گرد او صف بسته بودندى هزار اندر هزار
با چنين عزت بياوردند آن صديقه را
تا در دولت سراى والدهشت و چهار
دست هزار را نبى بگرفت و در دست على
داد و آنكه دادشان در حجله شادى قرار
شاد شد خورشيد گردون نبوت را روان
زهره زهرا چو آمد مشترى را در كنار
عن ابى ايوب الانصارى قال ان النبى (ص ) مرض فاتته فاطمه سلام الله عليها و بكت فقال يا فاطمه ان لكرامته الله اياك زوجك من هو اقدمهم سلما و اكثرهم علما ان الله تعالى اطلع الى اهل الارض اطلاعته فاختارنى منهم فجعلنى نبيا مرسلا ثم اطلع اطلاعته فاختار منهم بعلك فاوحى الى ان ازوجه اياك و اتخذه وصيا يا فاطمه منا خير الانبياء و هو ابوك و منا خير االاوصياء و هو بعلك و منا خير الشهداء و هو حمزه علم ابيك و منا من له جناحان يطير بهما فى الجنته حيث شاء و هو جعفر
ابن عم ابيك و منا سبطا هذه الامته و سيدى شباب اهل الجنته الحسن و الحسين و هما ابناك والذى نفسى بيده منا مهدى هذه الامته و هو ولدك (از نيابيع الموده صفحه 436)
اين حديث نورانى معتبر در كتاب منتخب الاثر و هم در نيابيع الموده مندرج است از ابو ايوب انصارى روايت شده كه هنگاميكه مريض شد حضرت نبى خاتم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت فاطمه دختر والاگهرش بعيادت پدر بزرگوار آمده و بر عارضه بيمارى آنحضرت گريست .
حضرت ختمى مرتبت بدختر گراميش فرمود بلحاظ كرامت و ارزش و رفعت مقام و احترامى كه ذات احديت عنايته بتو داشته بدين جهت تو را بزوجيت و همسرى كسى در آورد كه در اسلام از ديگران اقدم و اسبق و جلوتر و از حيث علم و عرفان و دانش مقامش از همه خلايق بالاتر و بيشتر است و آن على مرتضى است .
همانا ذات قدوسى جهات الوهى توجه و عنايت و تجلى خاصى بر اهل ارض عالم امكان فرمود و از ميان كل ماسوا مرا اختيار كرد و برگزيد و مقام نبوت ختميه و رسالت مطلقه را به من عنايت و عطا كرد سپس تجلى ديگر فرمود باهل ارض و از ميان همه آنان شوهر عاليقدر تو را كه شخص على مرتضى است مختار و برگزيده خود قرار داد و به من وحى فرمود تا تو را به عقد ازدواج او درآورم و او را وصى خود قرار دهم دخترم فاطمه بدان كه خير الانبياء كه از تمام انان اشرف و افضل و مقام و مرتبه اش از همه عاليتر و
بهتر است از ما است و آنكس منحصرا پدر تو مى باشد (تو چنين پدرى دارى ) كه اشرف ما فى الوجود در تمام عوالم غيب و شهود است . )
و بعد از پدرت از حيث اشرفيت و افضليت بهترين اوصيا در نظام كل از ما است و او منحصرا شوهر عاليمرتبه تو شخص على مرتضى است .
و نيز بهترين و شريفترين شهيدان از ما است و آن بزرگوار حمزه عموى پدرت مى باشد و از ما است كسى كه خداوند متعال دو بال ملكوتى باو عطا فرموده است كه بوسيله آن در بهشت بهرجا خواهد در طيران است و آن بزرگوار جعفر پسر عموى پدرت مى باشد .
و نيز از ما است دو سبط اين امت و دو سيد و آقاى جوانان اهل جهت و آن دو بزرگوار دو فرزند دلبند تو مى باشند كه حسن و حسين نام دارند . آنگاه فرمود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و الذى نفسى بيده منا مهدى هذه الامته و هو من ولدك : قسم و سوگند به آن كسى كه جانم در دست قدرت مطلقه اوست كه از ما است مهدى اين امت و آن بزرگوار از فرزندان معصومين تو مى باشد .
آنكه كند نور وى آخر ظهور
ساحت دنياست ورا كوه طور
دست شريعت بقدومش بلند
پست شود هر چه بود ناپسند
مهدى موعود شه بى نظير
عيسى و خضريش نديم و وزير
وارث اوصاف همه انبياء
معدن اوصاف همه اولياء
در اين مقام نسبت بمدح بانوى ملك و ملكوت فاطمه زهرا سلام الله عليها و فرزندان گراميش قصيده طيبه از استاد عاليمقام حجه الاسلام علام
قمقام عارف سبحانى آبته الله حكيم الهى قمشه اى مرحوم حاج شيح مهدى اعلى الله مقامه الشريف بخاطر رسيد كه ذكر آن را اينجا مناسب ديدم و آن اشعار در ربار اين است .
به برج معرفت گردون درخشان اخترى دارد
به جيب خود سپهر عشق تابان گوهرى دارد
به باغ وحى و بستان نبوت گلبنى باشد
كه آن گلبن هزاران باغ گل در هر پرى دارد
به بستان ولايت تازه سرو قامتى يابى
كه آن قامت چو غوغاى قيامت محشرى دارد
به چشم از كحل ادراك حقايق سرمه بينش
بگوش از گوشوار علم و ايمان گوهرى دارد
فلك ز آن حلقه گيسوى مشكين چنبرى گيرد
ملك ز آن نرگس شهلاى رضوان ساغرى دارد
از آن مشكين گيسو ليلته القدر آيتى باشد
وز آن خندان لب لعل آب حيوان مظهرى دارد
زمين هر محفل از اشراق رويش شاهدى بيند
فلك هر جانب از انوار حسنش اخترى دارد
جحيم از قهر او بر دشمنانش شعله افروزد
بهشت از لطف او بر دوستانش كوثرى دارد
وقارش بر قد و بالاى عصمت زيورى بندد
شكوهش بر سر از سلطان عزت افسرى دارد
به براز اطلس زيباى جنت حله ديبا
به سر از فاق لولاك نبوت معجرى دارد
در آفاق حقيقت اخترش را بهترين طالع
كه چون شاه ولايت شام وصلش همسرى دارد
سزد گر آفتاب و مه ز مهرش رخ بيفروزد
كه در جيب فلك رفعت شبير و شبرى دارد
امير دين از آن برج ولاى آسمان رفعت
به از مه يازده تابنده مهر انورى دارد
حسن خلق و حسين افسر على قدر و محمد فر
كه او چون شاه صادق ماه مذهب جعفرى دارد
دگر موسى كاظم پس على فرزند دلبندش
كه در ملك رضا آن والى حق كشورى دارد
دگر سلطان تقوى خسرو يكتا تقى ديگر
نقى
پاك جان آن كو حسن فر عسكرى دارد
دگر غوث زمان قطب جهان آن معنى قرآن
امام انس و جان قائم ولى داورى دارد
بلى دخت پيغمبر طهر اطهر شافع محشر
به طالع يازده رخشنده ماه و اخترى دارد
ز غوغاى قيامت كى هراسد شيعه پاكش
كه چونان عصمت كبرى شفيع محشرى دارد
عجب نبود (الهى ) را گر ايمن باشد از دوزخ
كه از مهرش دلى روشن چو مهر خاورى دارد
بيان اينكه مودت و محبت نسبت بحضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها علامت كمال ايمان و موجب سعادت دنيا و آخرت و بسيار و بى نهايت قابل اهميت است .
قال الله تعالى : قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى آيه 23 سوره شورى .
بگو اى پيغمبر گرامى من اجر و مزدى از شما در برابر رسالت خود جز مودت و محبت آنان كه به من قرابت دارند نمى طلبم .
منظور حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله از ذوى القربى و نزديكان خود همانا در درجه اولى حضرت على مرتضى و فاطمه زهرا و دو فرزند اين دو بزرگوار مى باشند چنانكه در روايات معتبره نقل شده (لمانزلت هذه الايته : قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى قالو يا رسول الله : من قرابتك : من هولاء الذين وجبت علينا مودتهم . قال : على و فاطمه و ابناهما (عليهم السلام ) و قالها ثلاثا . دارد كه هنگاميكه آيه شريفه مزبوره نازل شد اصحاب عرض كردند يا رسول الله خويشاوندان و اقرباء شما كه مودت و محبت آنها بر ما فرض و واجب است كيانند ؟ پيغمبر اكرم
فرمود آنها على و فاطمه و دو فرزند آن دو هستند و اين جمله را سه بار تكرار فرمود : از احقاق الحق جلد 3 ص 2 و نيز از حضرت امام چهارم على بن الحسين عليهماالسلام نقل شده كه هنگاميكه امير اهل ايمان على عليه السلام به شهادت رسيد حسن بن على عليهماالسلام در ميان خطبه اى خواند كه بخشى از آن اين بود :
انا من اهل البيت افترض الله مودتهم على كل مسلم فقال تبارك و تعالى لنبيه (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى فرمود من از خاندانى هستم كه خداوند تبارك و تعالى مودت آنها را بر هر مسلمانى واجب كرده است و به پيامبرش فرموده قل لا اسئلكم الايه منظور مائيم و مقصود خدا را اكتساب حسنه مودت ما اهل بيت است .
اين حديث در مستدرك الصحيحين جلد 3 صفحه 172 و در ذخاير محب الدين طبرى صفحه 137 و در صواعق ابن حجر صفحه 101 نقل شده است .
و نيز در كتاب نفس المهموم محدث قمى دارد كه وقتى حضرت على بن الحسين (ع ) را به اسارت آوردند و بر دروازه دمشق نگهداشتن پير مردى شامى نزد آنحضرت آمد و بر اسارت آن بزرگوار و ساير اسراء اظهار شادى نمود و شكر خدا كرد حضرت سيد سجاد (ع ) كه سخن آن پيرمرد غافل را شنيد وى را خواست و بدو فرمود اى شيخ تو كه بر اسيرى ما شكر كردى ما را شناختى ؟ آيا تو در قرآن اين آيت را نخوانده اى قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى
القربى يعنى من از شما مزد رسالت نخواهم مگر خويشاوندان و نزديكان مرا دوست داريد پيرمرد گفت خوانده ام امام عليه السلام فرمود ما همانهائيم كه اين آيه در حق ما نازل شده است و چند آيه ديگر در اين رابطه از ناحيه آنحضرت از آن پيرمرد سئوال شد و جواب داد كه تمام آيات را كه فرموده ايد تلاوت نموده ام آيا اين آيات در مورد شماست و شما همانها هستيد كه در آيات نامبرده اشارت به آن گرديده است فرمود آرى فورا آن پيرمرد معذرت خواست و از جسارت نسبت باهل بيت عصمت كه عدم شناخت او باعث شده بود توبه كرد و از كشندگان دشمنان آل محمد (ص )در نزد خدا بيزارى جست و معلوم شد كه تبليغات دشمن امر را بر او مشتبه ساخته است .
در اين مورد اشعارى استاد حكيم الهى قمشه اى رضوان الله تعالى عليه در كتاب نغمه حسينى سروده است كه ذكر ان در اين مقام مناسب است .
مردى از آن خاك كه ويرانه باد
چشم چو بر فوج اسيران گشاد
گفت سپاس ايزد سبوح را
آنكه عطا كرد به تن روح را
كز شر و آشوب شما گمرهان
لطف حق آسود خليفه جهان
زين عباد اين سخن اصغا نمود
گفت كه اى شيخ ببايد زدود
از دل تو زنگ خطا و غلط
تا كه ز قرآن شنوى چند خط
خوانده اى اى شيخ ز قرآن حق
آيه (لا اسئلكم ) در ورق
آيه تطهير و خمس خوانده اى
از چه در آئين به غلط مانده اى
ما بخدا مقصد اين آيتيم
آل پيغمبر علم ملتيم
ما بخدا خويش رسول اللهيم
معدن علميم و ز وحى آگهيم
ما بخدا صاحب سر حقيم
والى ملكيم
و شه مطلقيم
ما كه در اين سلسله ذلتيم
سبط رسول و شرف ملتيم
هادى خلقيم بنص رسول
حجت حقيم بحسن قبول
شيخ كز او صحبت قرآن شنيد
شد خجل انگشت بدندان گزيد
گفت عجب در غلط افتاده ايم
بر سر باطل عبث استاده ائيم
واى به من واى بر آئين من
واى بر اين مهر من و كين من
گفت عجب كرده يزيد ابن دون
در بر ما قصه دين واژگون
سخت پشيمان شد و فرياد كرد
لعن بر آن مظهر بيداد كرد
گفت كه بيزارم از اين روزگار
وز عمل زشت يزيد الفرار
كرد تبرى ز يزيد كفور
روى دل آورد برب غفور
اشك همى ريخت كه اى ذوالجلال
زارم و بيزارم از اين بدسكال
لعن ابد باد بر اين ديوخو
باد بدان شاه ستمگر تفو
بودمى از جهل ز دين بى خبر
ذوالكرما از گنهم در گذر
يا رب از اين پس به يزيد جهول
دشمنم و دوست به آل رسول
دامن سجاد گرفت از ادب
گفت كه اى مظهر الطاف رب
بر من نادان خطاكار بخش
زشتى اين پير دل افكار بخش
تو به ام از لطف و كرامت پذير
اى به دو عالم تو مرا دستگير
خسرو سجاد بدان شيخ راد
گفت خدايار و رسول از تو شاد
توبه ات اى شيخ شد قبول
حشر تو با عترت پاك رسول
مفسر عاليقدر مرحوم طبرسى از كتاب (شواهد التنزيل ) حاكم حكانى كه از محدثين و مفسرين معروف اهل سنت است از (ابى امامه باهلى ) چنين نقل مى نمايد حضرت رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : ان الله خلق الانبياء من اشجار شتى و انا و على (ع ) من شجرة واحدة فانا اصلها و على (ع ) فرعها و فاطمه (ع ) لقاحها و الحسن و الحسين (ع ) ثمارها و
اشياعنا اوراقها الى ان قال (ص )لو ان عبدالله بين الصفا و المروه الف عام : ثم الف عام : ثم الف عام حتى يصير كالشن البالى ثم لم يدرك محبتنا كبه الله على منخريه فى النار ثم تلا ( قل اسئلكم عليه اجرا الخ
حضرت نبى اكرم (ص )فرمود ذات حقتعالى و مبدء اعلى سلسله انبيا راا از اشجار مختلفى آفريد ولى من و على (ع ) را شجره واحده خلق فرمود من اصل آن شجره ام و على فرع و شاخه آن فاطمه (ع ) موجب بارورى آن است و حسن و حسين (ع )ميوه ها و ثمره آن و شيعيان ما اوراق و برگهاى آنند تا آنجا كه فرمود اگر كسى خدا را بين صفا و مروره هزار سال و سپس هزار سال و بعد از آن نيز كهنه و پوسيده گردد اما حب و عشق ما را نداشته باشد خدا او را بصور در آتش افكند سپس اين آيه مباركه را تلاوت فرمود (قل لا اسئلكم اليه اجرا الموده فى القربى ) آيه 23 سوره شورى
قال الز محشرى فى تفسير المسمى بالكشاف : آنها لما نزلت قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى ) قيل يا رسول الله من قرابتك هولاء الذين وجبت علينا مودتهم . قال : على و فاطمه و ابناهما : و قال (ص ) يعنى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
من مات على حب آل محمد مات شهيدا : الا و من مات على حب آل محمد مات مغفورا له الا و من مات عل حب حب آل محمد مات
تائبا : الا و من مات على حب آل محمد مات مستكمل الايمان .
الا و من مات على حب آل محمد بشره ملك الموت بالجنته ثم منكر و نكير الا و من مات على حب آل محمد يزف الى الجنته كما تزف العروس الى بيت زوجها .
الا و من مات على حب آل محمد فتح له فى قبره بابان الى الجنته الا و من مات على حب آل محمد جعل الله قبره مزار ملائكته الرحمه الا و من مات على حب آل محمد مات على السنته و الجماعته الا و من مات على بغض آل محمد جاء يوم القيامته مكتوب بين عينيه آيس من رحمته الله .
الا و من مات على بغض آل محمد مات كافرا : الا و من مات على بغض آل محمد لم يشم رائحته الجنته : الكشاف ج 3 (ص )467 .
زمخشرى كه از اعاظم مفسرين است در تفسير خود بنام كشاف چنين گويد هنگاميكه اين آيه شريفه قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القرى ، نازل شد گفته گرديد اى رسول خدا خويشاوندان تو كه مودت و محبت به آنها بر ما واجب شده چه كسانى مى باشند فرمود على و فاطمه و دو فرزندان آنها هستند . آنگاه فرمود .
هر كس بر محبت ال محمد بميرد شهيد از دنيا رفته است (يعنى مقام و درجه شهيد را داراست ) .
آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا برود آمرزيده شده و بخشوده از دنيا رفته است .
آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا رود
مؤ من كامل الايمان از دنيا رفته .
آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا رود ملك الموت (يعنى فرشته مرگ او را بشارت و مژده به بهشت مى دهد و نيز دو فرشته ديگر كه ماموران سئول در قبر همين بشارت را به او مى دهند)
آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا برود او را با عزت و احترام و اكرام بسوى بهشت مى برند آن چنانكه تازه عروس را به خانه داماد برند .
آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا رود در قبر او دو در بسوى بهشت بروى او گشوده مى شود .
آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا برودخدا قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار ميدهد
آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا برود بر طبق سنت و جماعت اسلام از دنيا رفته .
آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا برود روز قيامت در حالى وارد عرصه مى شود كه در پيشانى او نوشته شده (مايوس از رحمت خدا) .
آگاه باشيد هر كس بر دشمنى و بغض آل محمد (ص ) از دنيا رود كافر از دنيا رفته .
آگاه باشيد هر كس با عداوت و دشمنى بر آل محمد (ص ) از دنيا برود هرگز رائحه و بوى بهشت را استشمام نخواهد نمود .
جالب توجه اينكه فخر رازى كه از اكابر مفسرين اهل تسنن است بعد از ذكر اين حديث شريف نورانى كه صاحب تفسير كشاف آن را بصورت ارسال مسلم ذكر نموده است اضافه ميكند كه
آل محمد صلى اله عليه و آله كسانى هستند كه بازگشت امرشان به اوست كسانى كه ارتباطشان محكمتر و كاملتر باشد آنها آل محمد محسوب مى شوند و شك نيست كه فاطمه و على و حسن و حسين محكمترين پيوند را با حضرت رسول الله داشتند و اين از مسلمات و مستفاد از احاديث متواتره است بنابراين لازم است كه آنها را آل
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و سلم بدانيم .
آنگاه ميگويد بنابراين ثابت و مسلم و محرز است كه اين چهار تن ذوى القربى پيغمبر خاتم هستند و بايست از احترام فوق العاده برخوردار باشند فخر رازى دلائلى بر اثبات اين مسئله دارد و ميگويد شك و شبهه اى نيست كه پيغمبر اكرم (ص ) بسيار فاطمه را دوست ميداشت و درباره او فرمود فاطمه بضعته منى يوذينى مايوذيها فاطمه پاره تن من است آنكه او را آزار دهد مرا آزار داده و اذيت نموده است و نيز با احاديث متواتره صادر از لسان رسول الله صلى الله عليه و آله ثابت و محقق شده كه آنحضرت على مرتضى و حسن و حسين را دوست ميداشته پس محبت آنها بر تمام امت واجب است و به آياتى چند از قرآن اشاره ميكند و نتيجه ميگيرد كه مودت و محبت آل محمد صلى الله عليه و آله بر كافه مسلمين و اهل ايمان واجب است اين بود خلاصه از گفتار فخر رازى در تفسيرش مجلد 27/صفحه 166/165
مولف گويد اينكه اين همه در آيات قرآنيه و احاديث معتبره تاكيد بر مودت و محبت شده مخصوصا درباره خاندان عصمت و معادن حكمت و آل اطهار حضرت
محمد صلوات الله عليهم فائده و نفع اين مودت و محبت بحال خود امت است وگرنه پيغمبر اسلام اجر و مزدى براى رسالت خود از امت انتظار ندارد و نيازى هم بدان ندارد بلكه اين مودت و محبت به نفع و سود امت است و اثبات كننده ولايت است كه توام با توحيد است و در واقع محبت اهل بيت عصمت محبت بخداست چنانكه اطاعت از ايشان اطاعت از خداست و در اشراقات سابق باين واقعيت تصريح نموديم كه (حب محبوب خدا حب خدا است ) .
پس بر ما است كه مظهر حب خدا شويم و از محبت بخلق خدا دريغ نداريم بالاخص محبت آنها كه بنص قرآن بر ما واجب است و اين محبت است كه مكمل ايمان و دين ما است و نفعش در نظام ملكى و ملكوتى عائد خودمان مى شود .
اللهم اجعلنا من المحجبين بمحمد حبيبك خاتم النبيين و رحمه للعالمين و محبى آله الطاهرين و عترته المعصومين سيما فاطمه و ابيها و بعلها و بنيها) . آمين .
اشراق دهم : بيان ميزان انسانيت و آدميت
مقدمتا بايد دانست كه كلمه ميزان در لغت بر مايوزن به الشى و بر وسيله سنجش اطلاق مى شود و نظر باينكه در عرف اهل معرفت الفاظ موضوعند از براى معانى عامه پس وسيله سنجش اعم از اين است كه از جنس و سنخ ماديات و جسمانيات باشد يا از سنخ روحانيات و معنويات باشد و همين طور شى موزون اعم است از اينكه جسمانى و مادى باشد يا روحانى و معنوى ملكى باشد يا ملكوتى جبروتى باشد يا لاهوتى از سنخ
و جنس ماديات باشد يا مجردات از اعيان ذوات باشد يا از صفات و ملكات در هر صورت بايست ميزان و شى موزون سنخيتى و مجانستى و مناسبتى با يكديگر داشته باشد و بايد دانست كه ميزان كل شى بحسبه و وسيله سنجش هر چيز را تناسب با شى موزون شرط است كه بايد رعايت شود .
مثلا براى اجسام ثقيله در مقام سنجش ترازوهاى خاصى معين شده مانند قپان و غيره و بر همين مقياس است سنجش اجسام خفيفه و ظريفه و چنان نيست كه تمام اجسام داراى يك ميزان باشند .
فى المثال براى سنجش درجه حرارت ميزانى است كه آنرا ميزان الحراره نامند براى سنجش فشار خون كه در چه درجه است ميزانى است كه مشاهده مى نمائيد براى سنجش نغم و اصوات و مطلق آوازها و آهنگها (ميزان علم موسيقى است ) كه واضح آن فيثاغورت حكيم و شايد از انبياء باشد .
نقل عن فيثاغورت انه عرج بصفاء نفسه و ضياء قلبه الى عالم الملكوت فسمع حفيف الا ملاك و دمدمته الافلاك ثم رجع و رتب عليها علم الموسيقى . ملا محمد جلال الدين عارف معروف در كتاب مثنوى گويد :
پس حكيمان گفته اند اين لحنها
از دوار چرخ بگرفتيم ما
بانگ گردشهاى چرخ است اين كه خلق
مى نوازندش به طنبور و بحلق
ناله سرنا و تهديد دهل
چيزكى ماند بدان ناقور كل
مؤ منان گويند كآثار بهشت
نغز گردانيد هر آواز زشت
ما هم اجزاء آة م بوده ائيم
در بهشت آن لحنها بشنوده ايم
گرچه بر ما ريخت آب و گل شكى
يادمان آيد آز آنها اندكى
ليك چون آميخت با خاك كرب
كى دهد اين زير و اين
بم آن طرب
انسان بالفطره و بالطبع از صوت خوش لذت مى برد و حال وجد و ابتهاج برايش رخ مى دهد .
ميزان براى سنجش اخبار و احاديث صحت و سقم كتاب الله قرآن است .
ميزان براى سنجش اشعار علم عروض و قواعد آن است . ميزان براى سنجش اافكا از حيث خطا و صواب علم منطق و قواعد آن است .
ميزان براى سنجش علوم عقليه علم حكمت و فن فلسفه است .
ميزان سنجش معارف ربانيه سنجش معارف ربانيه و شناخت نظام اسمائيه و لوازم آن از اعيان ثاابته و شناخت مظاهر اسماء الهيه سرمدا و دهرا و زمانا علم شريف عرفان و حكمت متعاليه است كه رياست و سيادت بر ساير علوم و فنون دارد و اوحدى از اهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرش علم و حكمت در ازمنه و اعصار يافت مى شوند در وجه الارض كه واجد اين علم شريف بوده باشند و اگر هم يافت شوند كنتر حاضرند كه اين علم را بكسى بياموزند مگر تشخيص دهند كه اهليت براى آموختن اسرار و رموز اين علم اعلى براى اهلش دريغ نخواهند داشت بلكه فرض و واجب است كه تشنگان شراب معرفت و عشاق حقايق را بقدر ظرفيت او از صهباى عرفان سيراب نمايند و دستور هم همين است .
قال سيد العابدين و زين العارفين مولانا على بن الحسين صلوات الله و سلامه عليه
انى لا كتم من علمى جواهره
كيلا يرى الحق ذو جهل فيفتتنا
قد تقدم فى هذا ابوالحسن
الى الحسين و وصى قبله الحسنا
ياا رب جوهر علم لو ابوح به
لقيل لى انت ممن يعبد الوثنا
و لا
ستحل رجال مسلمون دمى
يرون اقبح ما ياتونه حسنا
حافظ قرآن لسان الغيب گويد :
با مدعى مگوئيد اسرار عشق و مستى
تا بى خبر بميرد در عين خودپرستى
علمى كه بشر را آدم ميكند و او را انسان واقعى مى سازد منحصرا علم عرفان است علم حكمت قرآنى است (نه حكمت يونانى ) . و من يوتى الحكمته فقد اوتى خيرا كثيرا آيه 269 سوره بقره .
اساس و ريشه علم حكمت و عرفان در واقع قرآن است حكماى متاهلين و عرفاى شامخين همه شاگردان تربيت شده مكتب قرآن و سر سپرده اهل بيت عصمت و معادن عليهم السلام مى باشند .
برو گر عاقلى زين حكمت آموز
بنور حكمت آان جان بيفروز
سخن بشنو ز وحى آسمانى
كه مرجانراست عمر جاودانى
چو قرآن بحر بى پاين عرفان
يكى گنجينه شايان عرفان
سخن سنجى كه علمه البيان است
گهر آويز گوش عقل و جان است
به پيش حكمت قرآن احمد (ص )
كه زد بر مخزن اسرار سرمد
ميار اافسانه اشراق و مشاء
كه شب بود اين جهان و قوم اعشاء
به غير از علم قرآن هر چه گويند
شبان تيره در بيراهه پويند
كتاب سر لا ريبى است قرآن
ظهور شاهد غيبى است قرآن
(كتاب علم ربانى است قرآن
ظهور سر سجانى است قرآن
كتاب عشق قران است درياب
صحيفه سر رحمان است درياب
(مفادش جمله عرفان است درياب
كلامش جمله برهان است درياب )
(تمامش حكمت و اعجاز عقلى
ز حق نازل شده بر عقل كلى )
تو (ربانى ) از اين حكمت بياموز
بنور حكمت آن جان بيفروز
حال پس از دانستن اين مقدمه و بيان امثله براى شناخت موازين و انواع و اقسام آن كه بنحو اختصار اشاره شد
بايد بدانيم و بشناسيم آن ميزانى كه وسيله سنجش ايمان و اعتقادات
و صفات و ذوات و براى سنجش اخلاقيات و ملكات جميله و حسنه و اعمال خالصانه است كدام است : تمام مقصود و منظور ما از تمهيد اين مقدمات شناختن همين ميزان است كه د دنيا و آخرت ما را سرو كار و شنااخت باا اين چنين ميزانى است زيرا ايمان و اعتقاد و صفات و اخلاق و افعال انسان را در يوم قياامت كبرى با همين ميزان مى سنجند .
اين ميزان در نزد اهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرش علم و حكمت انسان كامل است انسان كاامل ميزان حق است . انسان كامل ميزان علوم حقه است . انسان كامل ميزان اعتقادات حقه است . انسان كامل ميان ايمان است . انسان كامل ميزان عقول كامله است . انسان كامل ميزان ارواح طيبه است انسان كامل ميزان نفوس طاهر انسان كامل ميزان اخلاق جميله است انسان كامل ميزان صفات و ملكات حسنه است . انسان كامل ميزان اعمال است .
انسان كامل در عرف اخبار و احاديث عبارت است از نبى و وصى نبى و شامل است تمام انبياء و رسل و اوصياى قديسين آنان را .
چنانكه در قران (آيه 46 سوره نساء) و نضع الموازين القسط ليوم القيامته
از حضرت امام صادق كاشف حقايق عليه الصلوه والسلام منقول است كه فرمود هم الانبياء و الاوصياء از تفسير صافى علامه فيض كاشانى . (ره )
پس ميزان قسط و عدل براى هر امتى همانا نبى آن امت و وصى نبى آن امت است و نظر باينكه انبياء و رسل و اوصياء ايشان در مرتبه و درجه همه يكسان نيستند بلكه داراى
تفاوت مراتب و تفاضل درجات هستند كه افضل فالافصل دارند كما اشار اليه نص الكتاب الالهى تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض و منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات آيه 253 سوره بقره
و عقلا و نقلا ثابت و مبرهن است كه اكمل الموازين و اشرف اوصياء قديسين آنحضرت خاتم النبين محمد مصطفى و پس از آن حضرت اوصياء قديسين آنحضرت كه اول آآنها حضرت اميرالمومنين ولى الله اعظم مرتضى و آخر آنها حضرت مهدى حجته بن الحسن العسكرى ولى عصر روحى و ارواح العالمين لهم الفداء همه موازين حقه تامه اند .
بنابراين بعقول كامله ايشان سنجيده مى شود عقول كامله و بعلوم حقه ايشان سنجيده مى شود علوم حقه و بعرفان كامل و معرفت تامه ايشان سنجيده مى شود افكار و آراء حقه و بايمان و عقائد حقه ايشان سنجيده مى شود ايمان و عقايد حقه و باخلاق جميله و خصال حسنه ايشان مى سنجند اخلاق حسنه و ملكات پسنديده و بصفات الهوتيه و ملكوتيه ايشان مى سنجند صفات ربانيه و ملكوتيه آدميه و آنسانيه را بالجمله ايشانند موازين حقه الهيه كما قالوا عليهم السلام نحن الموازين پس در واقع اصل الموازين و اشرف الموازين و اكمل الموازين ايشانند و باقى انبياء و اوصياء همه فروغ آنها و اشعه ايشان محسوبند .
و بايد دانست كه ميزان بودن انسان كامل از اين جهت كه او عالمى است موازى عالم كبير (بحكم تطابق عالمين ) زيرا نيست چيزى در عالم ملك و ملكوت و جبروت كه در او نباشد يعنى در انسان كامل و فيه انطوى العالم الاكبر بلكه او متن است و
عالم كبير شرح اوست و او رتق است و عالم كبير فتق اوست و اولف است و عالم ككبير نشر اوست و او نجمل است و عالم كبير تفصيل اوست .
و چون اجمال و تفصيل و متن و شرح تباين عزلى ندارند كه انفسكم فى النفوس و ارواحكم فى الارواح و اجسادكم فى الاجساد و اجسامكم فى الاجسام را مصداقند .
پس بنابراين بهشت و مراتب بهشت تفصيل لطف و مظهر مهر اوست و دوزخ و دركات آن ظهور تفصيلى قهر اوست و صراط مستقيم يوم الدين تجسم صراط مستقيم دين اوست و ميزان يوم القيامته صورت عدل اوست و التجاء تمام انبياء و اولياء و اوصياء و امم در ضلل لواء او در روز قيامت كبرى و عرصه محشر اكبر حكايتى از مقام جمعيت اطلاقيه و احاطه دين او و اشارتى باحاطه ولايت كليه مطلقه اوست و لذا در قيامت كبرى جميع خلق اولين و آخرين در تحت لواء او مى باشند لقومه (ص ) آدم و من دونه تحت لوائى يوم القيامه .
پس بحكم تطابق عالم صغير و عالم كبير و بحكم تطابق نظام تشريع و تكوين مى توانيم جمع بين موازين صورى و معنوى و موازين جسمانى و روحانى و موازين آفاقى و انفسى و موازين ملكى و ملكوتى و جبروتى و لاهوتى بنمائيم و ايمان كامل و اعتقاد محكم و متقن مطابق برهان و عقل و نقل بموازين حقه الهيه داشته باشيم با حفظ مراتب عوالم و نشات و با حفظ شئون موازين در هر نشائه از نشآت و هر عالمى چه عالم معنى و چه عالم صورت .
حال پس از تمهيد اين مقدمات و شناختن و دانستن و فهميدن اينكه موازين كامله الهيه اناسى كامله اند بحكم (نحن الموازين ) و انسان كامل علوى فرموده (انا الميزان ) و در زيارت حضرتش آمده است (السلام عليك يا ميزان الاعمال ) و نظر باينكه ميزان بودن براى اعمال مسبوق بمبادى و مقدمات علميه و فكريه است پس حكمت و عرفان و توحيد و ايمان و اعتقاد و اخلاق على الاطلاق .
مظهر حق است ذات پاك او
زوبجو حق را ز غير او مجو
قرآن در سوره اعراف آيه 8 : ميفرمايد و الوزن يومئذ الحق در روز قيامت حق وزنه است و آدميان را با حق مى سنجند . اكنون بر ماست كه بحكم وزنو بالقسطاس المستقيم آيه 82 سوره شعرا و بحكم دستور وارده در روايت معتبر (زنوا قبل ان توزنوا) هنوز كه در دار دنيا هستيم اعمال خود را در تمام شئون اعتقادا ، ايمانا ، اخلاقا ، افعالا با ميزان و ترازوى حق بسنجيم و ببينيم وزنه ما با حق و حقيقت هم طراز است و از جنس و سنخ حق و حقيقت است كه در آن صورت داراى فلاح و رستگارى خواهيم بود و اگر با حق مناسبتى و سنخيتى ندااشته باشيم بدون شك در خسران و زيان جبران ناپذيزى خواهيم بود كه پناه مى بريم بخا از اين خسارتى كه بر خود وارد و از اين ظلمى كه ما خود بسوء اختيار خود بخود نموده ائيم .
گفتيم ميزان حق على عليه السلام است چنانچه خودش فرموده انا الميزان . حال ما بايست اعمال خود را
با اعمال آنحضرت بسنجيم و ببينيم چه تشابهى و تناسبى با اين ميزان حق نما داريم . السلام عليك يا ميزان الاعمال .
تو ترازوى ااحد خو بوده اى
بل زبانه هر ترازو بوده اى
از على آموز اخلاص عمل
شير حق را دان منزه از دغل
فيوزن الاسلام المسلمين با سلامه عليه السلام لانه اول المسلمين و يوزون ايمان المومنين بايمانه عليه السلام لانه اميرالمومنين . و يوزن توحيد الموحدين بتوحيده عليه السلام لانه سلطان الموحدين
و يوزن عرفان العارفين بعرفانه عليه السلام لانه رئيس العارفين
و يوزن قرب الاولياء و القربين بقربه عليه السلام لانه اقرب المقربين برب العالمين
و يوزن محبته المحبين بمحبته عليه السلام لانه احب المحجبين باله العالمين
و يورن تقوى المتقين بتقواه عليه السلام لانه امام المتقين و اتقى المتقين
و يوزن زهد الزاهدين بزهده عليه السلام لانه ازهد الزاهدين
و يوزن عباده العابدين بعبادته عليه السلام لانه اعبد العابدين .
و يوزن جهاد المجاهدين بجهاده عليه السلام لانه اجهد المجاهدين .
و يوزن عمل المخلصين به علمه لانه عليه السلام اخلص المخلصين فى جميع اعماله .
پس آن اسلام ناب على مرتضى است كه ملاك حقيقت اسلام است و آن توحيد حقيقى و يكتاپرستى خلص على مرتضى است كه ملاك حقيقت توحيد و يگانه پرستى است و آ ايمان و ايقان برهانى و عيانى و شهودى على مرتضى است كه ملاك حقيقت ايمان است و آن علم و عرفان است و آن قرب تخلقى و تحققى حقيقى و معنوى على مرتضى است كه ملاك حقيقت قرب بخداست و آن محبت و عشق حقيقى على مرتضى است كه ملاك حب و عشق خالص بخداى يكتا است و آن تقواى
در درجه اعلااى على مرتضى است كه ملاك حقيقت تقوى است و آن اعلادرجه زهد على مرتضى است كه ملاك حقيقت تقوى است و آن اعلا درجه زهد على مرتضى است كه ملاك حقيقت زهد و اعراض از متاع دنيا است و آن عبادت خالص على مرتضى است كه ملاك حقيقت عبوديت است و عبادت احرار است و آن جهاد فى سبيل الله على مرتضى است كه اعلا مرتبه جهاد اصغر و جهاد اكبر است . و آن ملاك حقيقت جهاد است و على عليه السلام داراى هر دو جهاد بوده است اينجاست كه بر ما لازم است كه ما اعمال خود را با اعمال على مرتضى عليه الصلوه و السلام
كه ميزان حق است وزنه بزنيم و بسنجيم به بينيم چه طور است آيا مطابقت با اعمال آنحضرت دارد آيا مشابهت با اعمال آنجناب دارد يا ندارد . بديهى است مطابقت تامه و مشابهت كامله منظور نيست زيرا ما هرگز تطابق و تشابه با آن بزرگوار نخواهيم داشت اعمال على عليه السلام كجا اعمال ما كجا ما طرف مقايسه با آنحضرت نيستيم بلكه همين قدر شباهتى ولو بعنوان ضلل و ذى ضل كه او خورشيد و ما سايه او دريا و ما قطره اويم و مانم باز كافى است و خوب است باز ما روسفيد خواهيم بود باز براى اعمال ما وزنه و ارزشى قائل خواهند بود اما واى بر حال ما كه اعمال ما هيچ مطابقت و مشابهتى با اعمال آنحضرت نداشته باشد ديگر در اين صورت اعمال ما با اعمال آنحضرت تباين داشته باشد بلكه بر ضد اعمال آن بزرگوار بوده و بكلى
از ميزان حق منقطع خواهيم بود و خدا نكند كه اعمال ما ضد اعمال على عليه السلام باشد چه در آن صورت كتاب عمل ما كتاب فجار است ان كتاب الفجار لفى سجين آيه 7 سوره مطففين . ولى اگر اعمال ما طورى باشد كه با اعمال على عليه السلام تطابق داشته ولو بعنوان نم و يم يا قطره و دريا باز اميد اين هست كه ما در عداد ابرار باشيم و كتاب اعمال ما جزو ابرار است ان كتاب الابرار لفى عليين آيه 18 سوره مطففين .
حالا بيائيد اى مسلمين و مؤ منين همين جا اعمال خود را به سنجيم قبل از اينكه ما را پاى ميزان قيامت و آخرت آرند و بحكم زنوا قبل ان توزنوا به بينيم ما چه كاره ائيم و تا چه حدى با ميزان حق كه على مرتضى عليه السلام تطابق و تشابه داريم من تشبه بقوم فهو منهم .
اول سنجش راجع به اعتقاد و عقيده است كه اول اعتقاد شخص را با اعتقاد امام او مى سنجند به بينيم اعتقاد ما با اعتقاد على عليه السلام چه مناسبتى دارد .
اول به بينيم حضرت على مرتضى الصلوه و السلام عقيده اش درباره مبدء چه بوده است .
البته آنحضرت مبدء و علت موجده عالم را خداى يكتا ميدانسته كه الله خالق كل شى و خدا را واحد بوحدت حقه حقيقيه ميدانسته وحدتى كه برايش ثانى تصور ندارد چه خدا صرف الوجود است و قاعده برهانيه است كه صرف الوجود لايتثنى و لا يتكرر .
على مرتضى عليه السلام است كه در مورد وحدت خدا ميگويد هو
واحد لا بتاويل عدد . آيا ما قائل بوحدت حقه صرفه هستيم كه على ميفرمايد يا العياذ بالله قائل و معتقد بوحدت عدديه هستيم كه كفر و شرك است .
حضرات نصارى قائل بوحدت عدديه شدند كه قرآن آنان را تكفير نمود و فرمود لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه آيه 73 سوره مائده
پس اگر از شما به پرسند توحيد يعنى چه مگو يعنى خدا يكى و دو تا نيست چه اين خود قول بوحدت عددى است كه كفر است بلكه بگو خدا يكى است كه دوم بردار نيست و ثانى برابرش تصور ندارد .
اين سخن را ترجمه پهناورى گفته آيد در مقام ديگرى .
على مرتضى عليه السلام كسى است كه اعتقادش در مورد صفات كماليه خدا اين است كه صفات كماليه الهيه عين ذات اوست يعنى عالم است بنفس ذات قادر است حى است بنفس ذات الى آخر الصفات .
پس اعتقاد ما نسبت بصفات خدا بايست مطابق با اعتقاد امام ما حضرت على مرتضى باشد كه ميزان است براى اعتقاد ما و اين عقيده است كه مطابق برهان و نص قرآن است و هو بكل شى عليم آيه 101 سوره انعام و هو على كل شى قدير (آيه 2 سوره حديد)
و هر كس اعتقادش غير از اين است كه صفات خدا را عين ذات او نميداند بكله يا زائد بر ذات ميداند يا به نيابت صفات از ذات قائل است آنكس از صراط مستقيم توحيدى منحرف است .
على مرتضى عليه السلام آن كسى است كه معيت قيوميه خدا را با كل اشياء ميداند بحكم نص قرآن و هو
معكم اينما كنتم آيه 4 سوره حديد
و على مرتضى است كه ميفرمايد داخل فى الاشياء لا بالمماز جته و خارج عن الاشياء لا بالمباينه . نهج البلاغه .
يعنى حقتعالى داخل است در اشياء باحاطه قيوميه سرمديه و اضافه اشراقيه نوريه وجوديه كماليه لا بالممازجته يعنى نه بطور امتزاج اجزاء مركبات كه هر يك از آنها در عرض ديگرى قرار گرفته و نسبت هر يك بديگرى نسبت شى است به شى . و نيز خدا خارج است از اشياء يعنى خارج است از حدود اشياء و نواقص آنها بما هى ممكنات لا بما هى مستشرقات بنور الحق بالاضافته الاشراقيه . لا بالمباينه . يعنى نه بطور مباينت عزليه زيرا اين خروج شى از شى نيست تا مباينت عزليه باشد بكله مانند خروج شى است از فى و خروج ضل است از ذى ضلل و بعبارت ديگر مانند خروج عاكس است از عكس .
للحكيم المتاله السبزوارى الحاج ملا هادى قدس سره
اى به ره جستجو نعره زنان دوست دوست
گر بحرم ور بدير كيست جز او اوست اوست
پرده ندارد جمال غير صفات جلال
نيست بر آن رخ نقاب نيست بر آن مغز پوست
با همه پنهانى اش هست در اعيان عيان
با همه بى رنگيش در همه زو رنگ و بوست
باز در اين انجمن يوسف سيمين بدن
آينه خانه جهان او به همه روبروست
جامه دران گل از آن نعره زنان بلبلان
غنچه به پيچد بخود خون بدلش تو بتوست
پرده حجازى بساز يا بعراقى نواز
غير يكى نيست راز مختلف از گفتگوست
دم چو فرو رفت هاست هوست چو بيرون رود
يعنى از او در همه هر نفسى هاى و هوست
آن على مرتضى عليه السلام است
كه درباره اثبات خدا و اثبات توحيد خدا چنين با منطق عقلى و برهانى و عرفانى استدلال ميفرمايد .
قال على عليه السلام : دليله آياته وجوده اثباته معرفته توحيده . توحيده تمييزه عن خلقه و حكم التمييز بيونه صفته لا بينونته عزلته . (از احتجاج طبرسى .
(دليله آياته . ) يعنى دليل و رهنماى بسوى خدا همانا آيات اوست آيات اعم است از آيات آفاقيه و آيات انفسيه سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق آيه 53 سوره فصلت .
منطق وحى تمام موجودات و قاطبه مخلوقات را اعم از مبدعات و منشات و مخترعات و مكونات على الاطلاق همه را ايات خدا و علامات و جلوات حقتعالى معرفى مى نمايد قرآن ميفرمايد ( و من آياته خلق السماوات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم ان فى ذالك لايات للعالمين آيه 22 سوره روم .
(اين همه آيات روشن اين همه خلق بديع
كور چشمى كاو نه بيند كردگار خويش را)
هر يك از آيات الهيه در نظام صنع پروردگار دليل فردانيت و برهان وحدانيت اوست زير دو چيز مماثل كه از هر جهت و هر بابت مثل و مانند ديگرى باشد در دار وجود نيست ممكن است دو چيز مشابه باشد اما مشابهت غير از موضوع مماثلت است و بطورى اين موضوع شهودى و عيانى است كه هيچ كس نمى تواند انكار اين موضوع راا بنمايد و نيز احدى نمى تواند با تجسس در بروبحر و با تفحص در زمين و آسمان و با سير در آفاق ملك و ملكوت و جبروت و با در نور ديدن عالم
هستى دو چيز مماثل از هر جهت و هر بابت بيابد و پيدا كند زيرا امكان ندارد وجودش تا برسد باينكه يافت شود يا نشود
مثلا دو انسان مماثل من جميع الجهات يافت نخواهد شد دو حيوان مماثل يافت نخواهد شد دو نبات مماثل دو جماد مماثل من جميع الجهات يافت نخواهد شد دو مرغ مماثل دو ماهى مماثل از هر جهت و هر بابت يافت نخواهد شد و نيز دو پشه و دو زنبور و دو گل و دو بلبل مماثل از هر جهت و هر بابت يافت نخواهد شد .
دو صورت مماثل و دو صوت مماثل نداريم دو انگشت مماثل كه خطوطش از هر جهت مثل يكديگر باشد نيست و لذا هيچ كس نمى تواند اثر انگشت خود را انكار نمايد زيرا چشم مسلح با ذره بين تشخيص مى دهد و اين موضوع خود امرى است شهودى و عجيب اين است كه در يك شخص كه چند انگشت دارد و هر يك از انگشتان او داراى چند بند است در هر بندى نقشى و خطوطى است كه آن نقوش و خطوط در ساير بندهاى انگشت او مثلش نيست و نيز در يك درخت و در يك چمن و يا در يك گل با هزاران برگ روى هر يك نقشى است كه در ساير درختها و برگها حتى برگهاى خودش آن نقش و علامت تكرار نشده است و اين موضوع در سراسر موجودات و كل اشياء على الاطلاق امرى شهودى و عيانى و وجدانى است كه دو چيز مماثل در تمام جهان آفرينش نيست و يافت نمى شود .
حال ممكن است بگوئى عدم
الوجدان لا يدل على عدم الوجود اگر دو چيز مماثل از هر جهت در نظام صنع و خلقت يافت نشود دليل نيست كه وجود ندارد شايد دو چيز مماثل موجود باشد منتهى ما آنرا نيافته و دست رسى به آن شهودا پيدا نكرده ائيم .
ميگويم اساسا وجود دو چيز مماثل من جميع الجهات ممتنع الوجود است و محال و غير ممكن است كه وجود پيدا كند و سر اين مطلب برهانا اين است كه تكرار در تجلى الهى نيست حكماى متالهين و عرفاى شامخين ميگويند لا تكرار فى التجلى زيرا تكرار در تجلى لازمه اش تكرار در متجلى است و متجى خداى يكتاى فردانى است و اين محال است در حقتعالى چه حق تكررپذير نيست و بدين لحاظ در تمام موجودات و قاطبه اشياء كه همه مجلاى حقند تكرار نباشد و البته تكرار كه نباشد بديهى است كه مثلى وجود ندارد چه مظهريت ليس كمثله شى اقتضا دارد كه هيچ يك از اشيا مثلى و مماثلى نداشته باشند در واقع صانع نظام هستى در جهاان صنع و خلقت هر مصنوعى از مصنوعات و هر مخلوقى از مخلوقات خود از اعم از مبدعات و مخترعات و منشات و مكونات على الاطلاق آيت وحدانيت و دليل فردانيت خود قرار داده است و بهمين جهت است كه گفته شده :
و فى كل شى له آيته
دليل على انه واحد
همه هستند از مه تابماهى
بوحدانيت ذاتش گواهى
(وجوده اثباته )
يعنى وجود و هستى ذات خدا خود مثبت وجود و هستى اوست او خود بهترين برهان و شاهد بر وجود خود است پس نيازى نيست كه از خارج بادله و
براهين استدلال بر اثبات وجود حق بشود چه حقتعالى و مبدؤ اعلى كه وجودش اظهر من كل ظاهر و ابهر من كل با هر و اعرف من كل معروف و اكشف من كل مكشوف ااست نياز بمعرف و شاهد و دليل بر اثبات وجود خود ندارم . اولم يكف بربك انه على كل شى شهيد آيه 54 سوره فصلت .
و بهمين جهت است كه سلطان العارفين على عليه السلام در دعاى صباح بدين نغمه مترنم است يا من دل على ذاته بذاته
معرفته توحيده :
يعنى معرفت و شناختن خدا همان توحيد و يگانه دانستن اوست زيرا كسى كه شناخت خدا را بعنوان صرف الوجود و صرف كل كمال وجود مى داند كه صرف الوجود تكررپذير نيست لان صرف الشى لا يتثنى و لا يتكرر واقع محض دو نخواهد بود حق در نظر اهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان علم و حكمت بسيط الحقيقته و كل الكمالات الذاتيه و الصفاتيه و الفعليه است و تمام كمال و تحصل است و تمام مراتب كمال و فعليت را دار است و تمام كمالات و شئون وجود از علم و قدرت و حيوه و نوريت و خيريت و بهاء و جمال و جلال او هر يك عليحده دليل و برهان بر وحدانيت او هستند كه او صمد است و دوم در قبال ذات صمدى تصور و فرض ندارد .
توحيده تمييزه عن خلقه و حكم التمييز بينونته صفته لا بينونته عزلته .
يعنى توحيد حق آن است كه حق را بطورى بشناسى كه متميز و جداا از ماسوى بشود بطوريكه هيچ مشاركى براى ااو تصور نشود
و اين در صورتى است كه ذات مقدس او را بصرف الوجود و تمام الكمال بشناسى زيرا اين معناست كه براى او مشاركى متصور نمى باشد چه صرف الوجود ثانى ندارد .
آنگاه اين تمييز تمييزى نيست كه حق تعالى مباين بتمام ذات با خلق باشد بنحو تباين عزلى بلكه اين تباين بنقص و كمال است اين است كه فرمود حكم التمييز بينونته صفته لا بينونته عزلته كه مراد از بينونت صفتى است و وصفى بينونت بنقص و كمال است نه بنحو تباين بتمام ذات كه آنرا عزلى گويند .
اين يك بيان براى تفسير كلام معجز نظام مولى على مرتضى عليه الصلاة و السلام
ولى مافوق اين كه بيان نير عرضى و عرفانى مى باشد اين است كه تميز بعنوان اصالت و ظليت باشد بنحويكه از براى هويات امكانيه حقيقتى بجز پرتو جمال احديت چيزى باقى نماند و وجودات اشياء بمنزله ربط محض بدون اينكه شى ء له الربط باشد بعبارت ديگر اشياء فى حيال حق نيستند بلكه عنوان ظل و عكس و فى ء دارند .
و از همين جهت است كه عارف بالله قائل بوحدت وجود مى باشد چه شى ء ديگر استحقاق حمل وجود و موجود ندارد مگر بعنوان اينكه وجهى از وجود حق و شاءنى از شئون مقام جمعيت احديت كبراى الوهيه مى باشد پس بنابراين موجود بالذات و بالاستقلال منحصر بحق متعال است و بس الا موجود بالذات سوى الله چه ماسوى آن ذوالجلال همه در حكم اعدام مى باشند (عارف قيومى جلال الدين محمد مشتهر به ملاى رومى در اين مقام گويد)
ما چو نائيم و نوا در
ما زتست
ما چو كوهيم و صدا از ما ز تست
ما چو جنگيم و تو زخمه مى زنى
زارى از ما نى تو زارى مى كنى
ما چو شطرنجيم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست ايخوش صفات
ما كه باشيم اى تو ما را جان جان
تا كه ما باشيم با تو در ميان
ما عدم هائيم و هستى ها نما
تو وجود مطلق و هستى ما
ما همه شيران ولى شير علم
حمله مان از باد باشد دم بدم
حمله پيدا و ناپيداست باد
جان فداى آنكه ناپيداست باد
ما كه ائيم اندر جهان پيچ پيچ
چو الف كز خود ندارد هيچ هيچ
على مرتضى عليه الصلاة و السلام ميزان است از حيث عبادت
زيرا عبادت آنحضرت از روس اخلاص بوده است او عارفانه و عاشقانه خدا را پرستش مى نموده است چنان نبوده كه عبادتش از خوف و ترس از جهنم و دوزخ باشد مانند فرمانبرى برده گان از ترس مولا و يا عبادتش براى طمع بهشت و لذات جسمانى از حور و قصور و اطعمه و اشربه آن كه اين عبادت عارى از اخلاص است و در واقع مانند فرمانبرى اجراء و مزدوران است كه بشرط اجرت انجام وظيفه مى نمايند و بديهى است كه اينگونه عبادات خالى از خلوص است چه قصد قربت در آن نيست و چه بسا كه اين نحوه از عبادات مورد قبول پروردگار نباشد .
تو بندگى چو غلامان بشرط مزد مكن
كه خواجه خود روش بنده پرورى داند
پس تنها آن عبادتى مقبول درگاه الوهى و مورد پذيرش حضرت ربوبى است كه به نيت قرب بخدا و بجهت حب بوصال او و لقاء جمال ربانى بوده است و
از خدا جز خدا و قرب خدا چيز ديگر نخواهد و خدا را مستحق پرستش بداند و خالصا و مخلصا او را عبادت نمايد .
(ما ز دوست غير از دوست مقصدى نمى خواهيم
حور و جنت اى زاهد بر تو باد ارزانى )
(گر مخير بكنندم بقيامت كه چه خواهى
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را)
(خلاف حقيقت بود كاولياء
تمنا كنند از خدا جز خدا)
(از خدا غير خدا را خواستن
ظن افزونى است كلى كاستن )
قال الصادق عليه الصلاة و السلام : ان العباد ثلثه قوم عبدوا الله عزوجل خوفا فتلك عبادة العبيد . قوم عبدوالله عزوجل طلب الثواب فتلك عبادة الاجراء . قوم عبدوالله عزوجل حبا له فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة . از اصول كافى كلينى .
و آن على مرتضى عليه السلام است كه عبادتش خالصالوجه الله است چنانكه نغمه اش در پيشگاه معبود خود اين است . (الى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك . )
آرى على مرتضى عليه السلام ميزان عبادت و عبوديت واقعى است و بايست از آنحضرت مقام خلوص و اخلاص در عبادت خدا را آموخت اين طرز بندگى و پرستش خداى يكتا است در غير اين صورت بهر قصدى باشد هواپرستى است نه خداپرستى .
تو اگر هواپرستى همه زحمت است زحمت
ز هوا اگر گذشتى همه رحمت است رحمت
بكنار باغ بگذر بنگر بچشم حق بين
بكمال صنع بارى همه آيت است آيت
ز چهل گذشت عمرت نشدى ز جهل خالى
كه بكوى حق چه دارى همه غفلت است غفلت
تو اگر خداپرستى همه كار بندگى كن
كه زبان و حرف خالى همه
صحبت است صحبت
على مرتضى عليه الصلوه و السلام ميزان ايمان است .
ايمان بمعناى ايقان است و يقين را مراتب و درجاتى است :
مرتبه اولى مقام عليم اليقين است . مرتبه ثانيه مقام عين اليقين است مرتبه ثالثه مقام حق اليقين است . مرتبه رابعه مقام برد اليقين است .
طريق وصول بعلم اليقين برهان و دليل است .
طريق وصول بحق اليقين فناء و استهلاك در مفنى فيه است .
طريق وصول بمقام برداليقين تمكين بعد التلوين و بقاء بعد الفناء است .
قال اميرالمؤ منين على عليه السلام طوبى لمن بوشر ببرد اليقين از غرر و در آمدى
على مرتضى عليه السلام خود واجد اعلى مرتبه اين مراتب اربعه بوده است امير اهل ايمان و ايقان است كه فرموده لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا .
(گر حجاب از ميان بردارند - بر يقين اندكى نيفزايد) .
على مرتضى عليه السلام در مقام ايمان شهودى و عيانى بوده است .
آن على مرتضى است كه ميفرمايد انا لم اعبد ربا لم اره يعنى خدا را تا نه بينم عبادت نميكنم البته مرادش ديده حسى و چشم سر نيست بلكه ديده فو آدى و بچشم دل است لذا مى فرمايد :
لم تره العيون بمشاهده الاعيان و لكن رائته القلوب بحقايق الايمان ) .
الحق هاتف عارف اصفحانى نيكو سروده است .
چشم دل باز كن كه جان بينى
آنچه ناديدنى است آن بينى
گر به اقليم عشق روى آرى
همه آفاق گلستان بينى
دل هر ذره را كه بشكافى
آفتابيش در ميان بينى
هر چه دارى اگر به عشق دهى
كافرم گر جوى زيان بينى
جان گدازى اگر به آتش عشق
عشق
را كيمياى جان بينى
از مضيق جهات در گذرى
وسعت ملك لامكان بينى
آنچه نشنيده گوشت آن شنوى
و آنچه ناديده چشمت آن بينى
تا بجائى رساندت كه يكى
از جهان و جهانيان بينى
با يكى عشق ورز از دل و جان
تا به عين اليقين عيان بينى
كه يكى هست و هيچ نيست جز او
وحده لا اله الا هو
على مرتضى عليه السلام ميزان تقوى است .
تقوى را مراتب و درجاتى است چنانكه حكيم متاله حاجى ملاهادى سبزوارى در كتاب منظومه اش در حكمت عملى گفته است .
و كمراتب التوب مراتب التقى
من حرمته او حل او غير اللقاء
على عليه السلام واجد تمام مراتب تقوى بوده و مخصوصا اعلى درجه آن را دار بوده است كه آن تقوى از غير لقاء الله جل جلاله است .
على عليه السلام خود اتقى المتقين است در اوصاف و مقامات متقين در قرآن ايات بسيارى است و نيز على عليه السلام را در وصف متقين خطبه شريفه ائيست كه در قبال سئوال و تقاضاى همام از امام عليه السلام بيان فرموده است (نهج البلاغه ) همام عرض كرد يا اميرالمؤ منين (صف لى المتقين ) .
استاد عاليمقام حكيم الهى قمشه اى رضوان الله تعالى عليه تمام خطبه را بلسان نثر و نظم ترجمه نموده است . در مطلع سئوال همام برخى از اشعار درربار اين است .
بگو اوصاف مرغان چمن را
كه بگسستند از هم دام تن را
كه چون در آشيان جان پريدند
كه چون در كوى جانان آرميدند
كه چون بر وصل دلبر دل سپردند
در اين تاريك شب مهتاب جستند
كه چون از غير جانان دل بريدند
كه چون در كوى دلبر آرميدند
(كه جام عشق ايشان كرد لبريز
كه
جز يار از همه كردند پرهيز)
كه آنان را به اوصاف كمالى
نمود آرايش نيكو خصالى
كه آنان را حريف نفس دون كرد
چنين خونخوارى دشمن را زبون كرد
كه آنان را جمال يار بنمود
هزاران پرده ز آن رخسار بگشود
كه آنان را نشان زان بى نشان داد
دو چشمى در فراتقش خونفشان داد
كه آنان را محبت در دل افكند
بجان جز مهر جانان گفت مپسند
كه آنان را به استادى و رادى
بعلم عشق بخشيد اوستادى
على مرتضى عليه الصلوه و السلام ميزان است از حيث جهاد .
على عليه السلام مجاهد فى سبيل الله است چه آن حضرت هم جهادش با دشمن خارجى و بيرونى و هم جهادش با دشمن داخلى و درونى و هر دو خالصا لوجه الله و براى خوشنودى و رضاى الهى بوده است و در هر دو صورت اخلاص در عمل داشته است .
و الحق عارف ربانى جلال الدين محمد بلخى خراسانى مشهور بملاى رومى را در كتاب مثنوى معنوى اشعار در ربارى است كه ناظر بجهاد آن حضرت است با نفس كهه اين جهاد را جهاد اكبر نامند و بمورد است در اين مقام ذكر آن .
ملا گويد :
از على (ع )آموز اخلاص عمل
شير حق را دان منزه از دغل
دز غزا پهلوانى دست يافت
زود شمشيرى بر آورد و شتافت
او خيو انداخت بر روى على (ع )
افتخار هر نبى و هر ولى
او خيو انداخت بر روئى كه ماه
سجده آرد پيش او در سجده گاه
در زمان شمشير انداخت آن على (ع )
كرد او اندر غزايش كاهلى
گشت حيران آن مبارز زين عمل
كرد او اندر غزايش كاهلى
گشت حيران آن مبارز زين عمل
وز نمود عفو و رحم بى محل
گفت بر
من تيغ تيز افراشتى
از چه افكندى مرا بگذشتى
در شجاعت شير ربانيستى
در مروت خود كه داند كيستى
باز گو دانم كه اين اسرار هوست
ز آنكه بى شمشير كشتن كار اوست
صانع بى آلت و بى جارحه
واهب اين هديه هاى رائحه
صد هزاران روح بخشد هوش را
كه خبر نبود دو چشم و گوش را
راز بگشا اى على مرتضى (ع )
اى پس از سوء القضاء حسن القضاء
بازگو اى باز عرض خوش شكار
تا چه ديدى اين زمان از كردگار
چشم تو ادراك غيب آموخته
چشمهاى حاضران بردوخته
اى على كه جمله عقل و ديده اى
شمه اى واگو از آنچه ديده اى
تيغ حلمت جانها را چاك كرد
آب علمت خاك ما را پاك كرد
يا تو و اگر آنچه عقلت يافته است
يا بگويم آنچه بر من تافته است
از تو بر من تاخت چون دارى نهان
ميفشانى نور چون بر بى زبان
ليك اگر در گفت آيد قرص ماه
شبروان را زودتر آرد براه
ماه بى گفتن چو باشد رهنما
چون بگويد شد ضيا اندر ضيا
چون تو بابى آن مدينه علم را
چون شعائى آفتاب حلم را
باز باش اى باب بر جوياى باب
تا رسند از تو قشور اندر لباب
باز باش اى باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له كفوا احد
باز گو اى باز عنقا گير شاه
اى سپاه اشكن بخودنى با سپاه
در محل قهر اين رحمت ز چيست
اژدها را دست دادن كار كيست
گفت من تيغ از پى حق ميزنم
بنده حقم نه مامور تنم
شير حقم نيستم شير هوا
فعل من بر دين من باشد گوا
من چو تيغم و آن زننده آفتاب
ما رميت از رميت در حراب
زخت خود را من زره برداشتم
غير حق را من عدم انگاشتم
من چو تيغم پر گهرهاى وصال
زنده گردانم نه كشته در قتال
سايه ام من كدخدايم
آفتاب
حاجبم من نيستم او را حجاب
خون نپوشد گوهر تيغ مرا
باد از جا كى برد ميغ مرا
كه نيم كوهم ز صبر و حلم و داد
كوه را كى در ربايد تند باد
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را كه نبود او اهل راز
كوهم و هستى من بنياد اوست
ور شوم چون كاه بادم باد اوست
جز بياد او نه جنبد ميل من
نيست جز عشق احد سر خيل من
تيغ حلمم گردن خشمم زده است
خشم حق بر من چو رحمت آمده است
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب
روضه گشتم گرچه هستم بوتراب
چون در آمد علتى اندر غزا
تيغ را ديدم نهان كردن سزا
تا احب الله آيد نام من
تا كه ابغض لله آيد كام من
تا كه اعطالله آيد جود من
تا كه امسك لله آيد بود من
بخل من لله عطالله و بس
جمله لله ام نيم من آن كس
و آنچه لله ميكنم تقليد نيست
نيست تخييل و گمان جز ديد نيست
ز اجتهاد وز تحرى رسته ام
آستين بر دامن حق بسته ام
بيش از اين با خلق گفتن روى نيست
بحز را گنجاى اندر جوى نيست
پست ميگويم به اندازه عقول
عيب نبود اين بود كار رسول
گفت اميرالمومنين با آن جوان
كه به نگام نبرد اى پهلوان
چون خدو انداختى بر روى من
نفس جنبيد و تبه شد خوى من
نيم بهر حق شد و نيمى هوا
شركت اندز كار حق نبود روا
گبر اين بشنيد نورى شد پديد
در دل او تا كه زنارش بريد
گفت من تخم جفا ميكاشتم
من تو را نوعى دگر پنداشتم
تو ترازوى احد خو بوده اى
بل زبانه هر ترازو بوده اى
عرضه كن بر من شهادت را كه من
من تو را ديدم سرافراز ز من
او به تيغ حلم چندين خلق را
واخريد از تيغ چندين
حلق را
تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر
بل ز صد لشكر ظفر انگيزتر
حال كه معلوم شد براى سنجش اعمال و اخلاص در آن ميزان على مرتضى عليه السلام است بر عموم مسلمانان و اهل ايمان است كه اعمال خود را در تمام شئون كماليه انسانيه از اعتقاد و ايمان و اخلاق و افعال و اعمال با اين ميزان حق سنجيده و اعمال آنحضرت را سر مشق علمى و عمل خود قرار داده و آن بزرگوار را ميزان و اسوه شناخته از هر جهت و هر بابت تبعيت و پيروى آن حضرت را بر خود فرض و لازم الاتيان بدانند .
و در اين صورت است كه مصداق واقعى شيعه على عليه السلام بوده و در عداد حزب الله و انصار دين الله و از مقربين حق محسوب و اوصاف علامات شيعه بودن را دارا و واجد مقام شامخ و رفيعى در بهشت بوده و از شراب تنسيم بهره و نصيبى بقدر مرتبه و درجه معرفت توحيدى و ولايت خواهد بود .
قال علامته الربانى ملا محسن الفيض الكاشانى قدس الله سره السبحانى فى بعض كتبه نقلا عن كتب العامه عن رجل قال لكعب الاحبار ما تقول فى شيعته على بن ابى طالب هذه الشيعته فقال انى اجد صفتهم فى كتاب الله المنزل انهم حزب الله و انصار دينه الى ان قال و هم المقربون الابرار يشربون من الرحيق المختوم و تلك عين يقال لها تسنيم لا يشرب منها غير هم فان تسنيما عين وهبها الله لفاطمته بنت محمد صلى الله عليه و آله زوجته على عليهماالسلام يخرج من تحت قائمته العرش و كل عين تسيل الى
اسفل الجنان فانها عين تسنم الى عليين يشرب منها خاصته اهل الجنته و هم شيعته على عليه السلام و احبائه و تلك قول الله عزوجل (يسقون من رحيق مختوم ختامه مسك و فى ذالك فلتينا فس المتنافسون و مزاجه من تسنيم عينا يشرب بها المقربون سوره مطفيين آيه 25 الى 28
علامه ربانى و محقق صمدانى ملا محسن فيض كاشانى فدس سره در برخى از كتب نفيسه خود از كتب عامه نقل ميكند از رجلى كه سئوال نمود از كعب الاحبار چه ميگوئى در حق شيعه حضرت على بن ابيطالب عليه السلام . كعب الاحبار در جواب او گفت من يافتم وصف و صفت ايشان را در كتاب الله المنزل كه ايشان مصداق حزب الله و انصار دين الله مى باشند الى ان قال و ايشان مصداق مقربين و ابرارند كه مى نوشند در بهشت از شراب رحيق مختوم و آن چشمه ائيست كه بآن تسنيم گفته مى شود و غير از شعييان على عليه اسلام كسى حق ندارد از آن شراب بخورد و اين تسنيم چشمه ائست كه آنرا بخشيده و عطا فرموده ذات اقدس خداوند متعال بحضرت فاطمه (ع ) دختر حضرت محمد صلى الله عليه و آله زوجه حضرت على بن ابيطالب عليه السلام و اين چشمه تسنيم خروجش از تحت قائمته العرش الوهى است و در افق اعلاست
هر چشمه در بهشت شرابش سيلان دارد بسمت اسفل و پايين بهشت مگر چشمه شراب تسنيم كه مسيرش رو ببالا است و سيلانش بعالم اعلى عليين است . و اين شراب تسنيم مختص خاصان از اهل بهشت است كه ايشان همان شيعيان و محبان على
مرتضى عليه السلام مى باشند .
و ناظر باين است قول خداى عزوجل كه فرموده ساقيان ميكده بهشتى به آنها شراب سر بمهو نوشانند كه بمشك مهر كرده اند و عاقلان بر اين نعمت و شادمانى ابدى بايد به شوق و رغبت بكوشند تركيب طبع اين شراب ناب از عالم بالاست از سرچشمه ائيكه منحصرا مقربان الهى از آن شراب مى نوشند : رزقنا الله و اياكم انشاءالله
قال الباقر عليه السلام تسنيم اشرف اهل الجنته يشر به محمد صلى الله عليه و آله صرفا و يمزج لاصحاب اليمين و ساير اهل الجنته . از كتاب نفيس علم اليقين علامه ملا محسن فيض كاشانى . (ره ) حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه شكافنده علوم اولين و آخرين است در تعريف و توصيف شراب تسنيم فرموده است :
شراب تسنيم شريفترين و برترين و عاليترين شرابهاى اهل بهشت است .
اين شراب تسنيمى صرف و خالص و نابش مخصوص عقل كل خاتم الانبياء و الرسل حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله است . (البته حضرات ائمه اطهار دوازده امام معصوم اوصياء قدسين آنحضرت هم از اين شراب ناب سهم دارند ولى ديگران سهم ندراند آنحضرت هم از اين شراب ناب سهم دارند ولى ديگران سهم ندارند بلكه ممزوجش را با صحاب يمين و ابرار ميدهند .
تحقيق عرشى
در نزد اهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرش علم و حكمت چشمه تسنيم صورت تجسم علم حقيقى خالص توحيد اخص خالص الخواصى است يعنى علم خالص حقيقى است با على مرتبه توحيد و مراتب اسمائيه و صفاتيه الهيه از جماليه و از
لطفيه و قهريه كه اعلى مرتبه كماليه آن در عقل كلى است كه حقيقت محمديه است چه بعد از حضرت احديت جلت عظمته اشرف موجودات على الاطلاق عقل كل است كه صاور نخستين و اولين جلوه رب العالمين است .
آنطوريكه اين حقيقت مقدسه بعمق حقايق ميرسد ديگران نمى رسند البته ائمه اطهار (ع ) در مقام نورانيت نيز نور واحدند و آنها نيز به اعماق حقايق ميرسند .
حضرت ختمى مرتبت عقل كل محمد صلى الله عليه و آله در تمام عمرش بكنه مقام عقلش با كسى حرف نزده است و سخن نگفته است .
و فى الجمع روى ان رسول الله (ص ) ما كلم الناس بكنه عقله قط بلحاظ اينكه علوم حقيقيه لايق هر مزاجى نيست ( مثل غذائى كه به بچه نمى توان داد) پس اين علم حقيقى كه مخصوص عقل كل است از عالم معنى است و چون در آخرت هر معنائى صورتى دارد لذا اين شراب تسنيم كه صورت آن معناى خالص و علم حقيقى است مخصوص حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى است لذا همانطوريكه روح پيغمبر خاتم ادراك آن علم خالص حقيقى را در دنيا ميكرد در آخرت جسم شريف پيغمبر هم از اين شراب تسنيم كه صورت همان علم حقيقى است بهره ور است و مخصوص پيغمبر اكرم و عترت قديسين آنحضرت است .
شراب تسنيم كه از عرش جارى شد بزمين بهشت نمى رسد همين طور علم حقيقى الهى كه از صقع ربوبى تزلزل كند بزمين اجسام نمى رسد بلكه مخصوص روح كامل محمدى و ارواح طيبه عترت قديسين آنحضرت است صلوات الله و سلامه عليهم
ازلا و ابدا و سرمدا .
(لطيفته ذوقيته )
در كتاب حافظ (قدسى ، عزلى بنظر اين بنده نگارنده رسيد كه مطلعش اين است :
خوش آمد گل وزآن خوشتر نباشد
كه در دستت بجز ساغر نباشد
(بيا اى شيخ در خمخانه ما
شرابى خور كه در كوثر نباشد)
ممكن است در نظر بعضى اين بيت باعث تعجب باشد باينكه آن چه شرابى است كه در كوثر موجود نباشد . ولى با توجه به تعريف و توصيف شراب تسنيم كه اشرف اشربه بهشت است رفع تعجب از اين بيت مى شود بشرط اينكه بگوئيم لسان الغيب حافظ قرآن اين بيت را از لسان خود نگفته بلكه از لسان حضرت ختمى مرتبت و عترت قديسين آن حضرت بدين نغمه مترنم و اين بيت را از زبان معجز بيان آنان سروده است و در اين صورت شبهه اى نيست كه اين گفته عين واقع و بيان حقيقت است چه شراب تسنيم بهتر و عاليتر از شراب كوثر است و جز اين لطيفه ذوقيه توجيهى كه رفع تعجب از اين بيت بنمايد توجيه ديگر بنظر نمى رسد خذو اغتم .
سه چشمه ديگر در بهشت است كه مخصوص سابقين و مقربين كه عبادالله حقيق هستند مى باشد .
يكى چشمه شربت زنجبيل و دوم چشمه شربت كافور و سوم چشمه شراب طهور است چنانكه در سوره انسان اين آيات ثلاث ناظر به آن است .
الاولى قوله تعالى : و يسقون فيها كاسا كان مزاجها زنجبيلا به عينا فيها تسمى سلسبيلا . آيه 17 و 18 .
الثالثه و سقاهم ربه شرابا طهورا . آيه 21 .
در آيه اولى فرموده
آنجا شرابى كه طبعش چون زنجبيل گرم و عطر آگين است بآنها بنوشانند در آنجا چشمه ايست كه سلسبيلش نامند .
و در آيه ثانيه فرموده كه ابرار و نيكوكاران عالم در بهشت از شرابى نوشند كه طبع آن چون كافور است از سرچشمه گوارائى كه بندگان خاص خدا مى نوشند كه باختيار خودشان هر كجا خواهند جارى مى شود .
و در آيه ثالثه فرموده خدايشان بآنها شراب طهور بنوشاند . حال بايد دانست كه چرا اهل بهشت را در ابتداء ورود به بهشت به برخى شراب زنجبيل و به بعضى شربت كافور و به سلسله ديگر شراب طهور نوشانند .
اهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرش و حكمت گفته اند نظر به اينكه اين اشربه مطابق مزاج روح و حالات روحى انسانى آماده و مهيا شده است و مواد جسمانيه آخرت با جهات روحيه معنويه مرتبط و ممزوج است پس بدين تغذيه در بهشت مناسب مزاج روح است .
لذا چون مقربين اهل محبت الهين هستند و مزاج محبت گرم است . مناسب با گرمى است پس بدين جهت بآنها شربت زنجبيلى دهند تا مشاكل حال و ملايم مذاق ايشان باشد .
بده ساقى شراب سلسبيلى
بطبع آتش آب زنجبيلى
كه آن مى را مزاج عشق يار است
كه در جانها از آن صهبا شرار است
اما دوم چون مقربين داراى مقام رضا و تسليم هستند و طبيعت رضا و تسليم برودت و سكون و طمانينه است و اهل رضا بارد و ساكنند ملايم مذاق ايشان كافور است كه سرد و خنك است .
بده ساقى ممى كافور ما را
خنك ساز اين دل پر شور
ما را
شرابى ده ز كافور جمالش
كه تا آرام گيرد از وصالش
اما سوم چون مقربين محبت خالص بخدا دارند و حب دنيا و عقبى را از دل خود بيرون كرده اند و فقط حب و عشق خدا را در دل دارند كه در واقع مطهر از ماسواى خداوند هستند پس مزاج روح ايشان تناسب دارد كه بايشان شراب طهور بنوشانند چنانكه حضرت امام صادق كاشف حقايق فرمود كه (يطهر هم عن كل شى سوالله . از حقايق مجمع البيان طبرسى .
مى صرف وحدت كسى نوش كرد
كه دنيا و عقبى فراموش كرد
بسوداى جانان بجان مشتعل
بذكر حبيب از جهان مشتغل
چنان فتنه بر حسن صورت نگار
كه با حسن صورت ندارند كار
بياد حق از خلق بگريخته
چنا مست ساقى كه مى ريخته
نشايد به دارو دوا كردشان
كه كس مطلع نيست بر دردشان
الست از ازل همچنانشان بگوش
بفرياد (قالوا بلى ) در خروش
ناگفته نماند كه سوره هل اتى كه آنرا سوره انسان نيز ناميده اند باتفاق و سنى در حق اهل بيت عصمت عليهم السلام نازل شده است .
مقدمه اش اين است كه حسنين عليهماالسلام مريض شدند على عليه السلام حسب الامر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نذر كرد كه اگر شفا يابند سه روز روزه بدارد و فاطمه و فضه هم نذر كردند چون شفا يافتند همه روزه بگرفتند شب اول فقيرى شب دوم يتيمى شب سوم اسيرى بر در خانه آمد آنها سبقت جستند در اطعام گدا بر ديگران و غذايشان را بگدا دادند و خود به آب افطار كردند و شب دوم و سوم كǠيتيم و اسيرى آمد در خانه باز سهام خود را كه
مقدارى نان جو بود و براى افطار هر سه شب نانشان را بانها دادند و در آن سه شب سبقت جستند و حرارت محبت خدا را بخرج دادند و در سه روز گرسنگى صبر كردند و هر سه شب به آب افطار كردند لذا آيه نازل شد ما در عوض اين اطعام شربت زنجبيلى بآنها عطا كرديم و چون صبر كردند اين سه روز در مقابل اين عمل ما هم به آنها شربت كافور عطا فرموديم
و خداوند متعال اعمال آنها را كه خالصا لوجه الله بود مورد مدح قرار داد و آيه نازل شد يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا . و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا . انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزا و لا شكورا آيه 7 الى 9 سوره انسان .
(فى الانهار الاربعته فى الجنته )
قال الله تعالى : مثل الجنته التى و عدالمتقون فيها انهار من ماء غير آسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمره لذه للشاربين و انهار من عسل مصفى از سوره محمد آيه 15 .
در بهشت چهار نهر ديگر است كه خداى متعال آن را به متقين وعده داده است و به تناسب حال آنان انهار جاريه را آماده و مهيا فرموده است يكى آب خالص و ديگرى شير خالص و يكى عسل مصفى و ديگرى خمر است يعنى شراب ناب .
اما آب راجع بمردم عوام است كه فقط محسوسات و متخيلات و معانى جزئيه را درك مينمايند و اما شير راجع به طبقه بالاتر است كه مقدارى از معقولات و
معانى كليه را ادراك مى نمايند ولى غوامض و اسرار عالم حقايق را درك نمى نمايند .
و اما عسل راجع به طبقه عليا از مردم كه دانا كه محققين در علوم و حقايق هستند كه بحقيقت مقام انسانيت رسيده اند .
و اما خمر راجع به اهل توحيد خاص الخواصى است كه سرمست از تجليات حق و بمقام فناء فى الله رسيده اند و اثر خمر بهشتى سكر از غير حق است لذه للشاربين است بلذه مخصوصه شاربين . و الحق عالى گفته است عارف ربانى ملاى رومى :
اى ساقى جان پر كن آن ساغر پيشين را
آن راهزن دلرا آن راهبر دين را
آن مى كه ز دل خيزد با روح بياميزد
مخمور كند جوشش مر چشم خدا بين را
آن باده انگورى مر امت عيسى را
وين باده منصورى مر امت ياسين را
خمهاست از آن باده خمهاست از اين باده
تا نشكنى آن خم را هرگز نچشى اين را
آن باده بجز يكدم دلرا نكند خرم
هرگز نكشد غم را هرگز نكشد كين را
يكقطره از اين ساغر جان تو كند چون زر
جانم بفدا بادا اين ساغر زرين را
اين حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد
كو آنكه بر اندازد او بستر و بالين را
تحقيق نير عرشى
گفته شد اين چهار نهر بزرگ مطابق آيات مباركه مذكوره يكى نهر آب خالص و يك نهر شيريكه لم يتغير طعمه و يك نهر عسل مصفى و يك نهر ديگر خمر بهشتى است .
حال مى خواهيم با بيان علمى واضحترى محور مناسبات اين چهار نهر و چهار چشمه تحقيق و به اسرار آن اشاره اى بنمائيم .
اولا بايد دانست كه عالم آخرت
و بهشت مثل عالم دنيا نيست كه تناسب يا غير تناسب در خوردن اشربه آن رعايت نشود خوردن اشربه بدون تناسب مزاج در آخرت محال است بلكه تمام خوردنى ها و آشاميدنى هاى اخروى و بهشتى روى مناسبات و اخلاقيات و سلسله علل است كه نمى تواند غير اين باشد .
اما آب . آب خالص در بهشت اولا آب ماده حيات است در مكونات لكن آب دنيا حيات ابدى نمى بخشد آب دنيا خيلى دوام بدهد درخت و اشجار را يكسال يا بيشتر و يا كمتر است لكن ماء بهشتى كه (ماء غير آسن ) است حيات ابدى دارد بلكه هميشگى است بدن هر بهشتى و هر آخرتى سرشته از خاك همين دنيا است براى اينكه در طريقه حقه اى كه ما داريم قائل بمعاد جسمانى هستيم چه همين خاك را بر ميدارند و بتكامل ميرسانند و مولف را رساله مستقله ائيست (در اثبات معاد روحانى و جسمانى از نظر قرآن و برهان و عرفان ) پس اصل بدن بهشتى از خاك اين عالم است ولى خاك اين عالم هر چه باشد و هر چه در تحت قواى طبيعى باقى باشد هميشگى نيست مگر سر ديگرى داشته باشد پس بايد آب بهشتى بخورد و آب بهشت بريشه اين بدن برسد تا اين بدن را الى الابد نگهدارد پس فرق اين آب بهشتى با آبهاى دنيا همين كه آب دنيوى حيات ابدى نمى بخشد ولى آب بهشتى حيات ابدى و سرمدى مى بخشد و الى الابد زنده و پاينده نگه ميدارد .
اين است كه چون آب مقدم بر همه اشياء است لذا اين آب
بهشتى در اول انهار ذكر شد من ماء غير آسن كه اين اثر حياتى را دارد .
اما نهر از لبن كه شير خالص و پاكيزه است علت طبيعى او اين است كه انسان اگر چه در دنيا بزرگ شده و از شير باز شده است اما نسبت بعالم آخرت طفل تازه است و تربيت و تكامل لازم دارد و همانطوريكه از رحم مادر كه بدنيا آمد شير لازم داشت اينجا هم كه متولد در آخرت شد و آمد بفضاى آخرت شير لازم دارد لذا بايد شير تناول كند .
اما عسل كه نهر من عسل مصفى چون مؤ من و اهل ايمان ذائقه اش در دنيا هميشه بذكر الهى شيرين بوده است .
حضرت سيد سجاد عليه السلام در دعاى خود در پيشگاه الهى عرض ميكرد الهى اذقنى من حلاوه ذكرك يعنى خدايا بمن حلاوت و شيرينى ذكر خود را بچشان .
پس چون ذائقه مؤ من بحلاوت ذكر خدا مانوس است و در آخرت هر معنائى بصورت مجسم مى شود لذا اين حلاوت معنوى بايد در آخرت برگردد و منقلب شود بحلاوت صورى و جسمى و از باب تطابق معنى با صورت و تطابق باطن با ظاهر .
اما خمر اثر خمر بهشتى اين است كه انسان را از غير خدا غافل ميكند بعكس خمر دنيوى كه انسان را از خدا غافل ميكرد اما خمر اخروى سكر عن غير الله مى آورد و انسان را از غير خدا منقطع ميكند . مؤ من حقيقى و موحد واقعى در دنيا يك سكر معنوى داشته است لذا مخصوص اوست شراب خاص اخروى لذا فرمود وانهار
من خمره لذه للشاربين كدام لذت بالاتر از اين لذت است اين است كه اين بيان را نه در آب فرمود و نه در شير و نه در عسل بلكه فقط در خمر بخصوص فرمود لذه للشاربين چون اين لذت است كه ارزش دارد كه از خود بى خود مى شود حتى چنان بى خود مى شود كه خدا ملك ميفرستد چرا شما از نعم بهشتى ملتذ نمى شويد و لذت نمى بريد .
عرض ميكنند خدايا لذت وجه كريم تو ما را از هر لذتى بى نياز كرد (كه چه خوب گفت حافظ قرآن .
(سايه طوبى و دلجوئى حور و لب حوض
به هواى سر كوى تو برفت از يادم )
و سقا هم ربهم شرابا طهورا)
ساقى اسن شراب خود ذات پروردگار است
و لذا فرمود و سقاهم ربهم شرابا طهورا . مخصوصا پروردگار شان اين شراب طهرو را بآن سرمستان صهباى وحدت و باده نوشان مى عشق و محبت مينوشاند .
رزقنا الله و اياكم انشاء الله . تفصيل اين حقايق در كتاب شراب ربانى كه رساله مستقله است تحت عنوان (شراب ربانى ) مندرج است و آنچه دراين مقام بر قلم نگارنده جارى و نگاشته شد بمناسبت شراب تسنيم بود كه منبع و سرچشمه آن را ذات اقدس الوهى موهبتا و عنايتا بحضرت فاطمه زهرا (س ) دختر حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى (ص ) بخشيده و عطا فرموده و گفتيم شراب تسنيم اشرف اشربه بهشتى است و سرى است در اين هبه الهيه كه لا يعلمها الا الراسخون فى الحكمته و المعرفته . از اين جا بيشتر مى توان به عظمت و رفعت
مقام و مرتبه فاطمه زهرا سلام الله عليها كه ام الائمه بلكه ام ابيهاست آشنا گرديد و آن ملكه ملك و ملكت را بمقام نورانيت شناخت وشناختن فاطمه لاهوتى صفات كار آسانى نيست همانطوريكه معرفت اكتناهى بذات صمدى الوهى براى احدى ميسر نيست فاطمه مظهر احديت و صمديت است و در حقيقت مرات ذات و صفات خدا وآئينه ايزد نماست .
پس در آئينه جمال و جلال فاطمه زهرا سلام الله عليها مى توان شهود ذات ذوالجلال و صفات كماليه خداوند متعال را نمود چنانكه در آئينه وجود پدر بزرگوار فاطمه كه حضرت محمد مصطفى است مى توان مظهر اعظم و مجلاى اتم ذات و صفات پروردگار را رويت نمود چنانكه خودش فرمود و من رانى فقد راى الحق
(كسى كاو بيند آن زيبا شمائل
بديدار خدا گرديده نائل )
(نه من گويم كه آن مير مصدق
بگفتار من رانى قد راى الحق )
اشراق يازدهم : بيان اينكه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان و اسوه و قدوهوالگوى قاطبه نسوان و بانوان جهان است تا قيامت و افق آخرت
اسوه نسوان بعالم فاطمه
آن بمحضر دادرس بر ما همه
آن مهين دخت بنى فخر بشر
همسر حيدر ولى دادگر
جوهر جان رسول موتمن
در حقيقت كاشف سر و علن
عقل كل را ثانى آمد در جهان
سر اين مطلب اگر خواهى بدان
در حديث آمد كه خلاق مجيد
پيش از آدم نور وى را آفريد
چون خديجه همسر ختم رسل
از دل و جان دستيار عقل كل
هر چه بودش در جهان مال و منال
داد در راه خداى ذوالجلال
در عوض دادش خداوند قدير
رمز كوثر معنى خير كثير
دخترى دادش كه از قدر و جلال
باشد او مرات ذات ذوالجلال
آنكه آمد نامش
از حق فاطمه
فاطمه آن عرش حق را قائمه
فاطمه بر يازده گوهر صدف
همسر والاى سلطان نجف
فاطمه نام و بتول او را لقب
آفرينش را وجود وى سبب
فاطمه آن مظهر پروردگار
فاطمه كفو ولى كردگار
رو بخوان (ام ابيها) در خطاب
وصفش از قول رسول مستطاب
سينه اش گنجينه اسرار حق
در جهان گفتار او گفتار حق
(از صفا تويسركانى )
ذات اقدس احديت جلت عظمته حضرت ختمى مرتبت عقل كل خاتم الانبياء و الرسل محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء را بعنوان اسوه و ميزان در قرآن معرفى فرموده است كما اشار اليه نص الكتاب الالهى لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنته آيه 21 سوره احزاب . و همانطوريكه آنحضرت اسوه و ميزان است براى اعمال امت اسلاميه نيز اوصياء قديسين آن بزرگوار يعنى ائمه اطهار كه دوازده نفرند و اول ايشان حضرت اميرالمؤ منين ولى الله اعظم على مرتضى و آخر ايشان قطب عالم امكان ولى عصر حضرت مهدى الذى بيمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الارض و السماء همه در جهان اسلام موازين معرفى شده اند لقولهم نحن الموازين و از آنجا كه حكمت الهى و عنايت حقتعالى به بندگان خود اقتضاء نموده كه براى اعمال رجال مسلمان در ايمان و اعتقاد و اخلاق و رفتار و كردار آنان در تمام شئون كماليه موازينى وجود داشته باشد نيز براى اعمال نسوان و بانوان اسلامى اسوه و ميزانى لازم و ضرورى است و آن اسوره و ميزان در تمام شئون كماليه انسانيه على الاطلاق وجود سيده نساء عالمين من الاولين و الاخرين و ليته الله حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و على ابيها و بعلها و بينها
مى باشد .
چنانكه در روايت آمده كه حضرت نبى اكرم محمد صلى الله عليه و آله و سلم به فاطمه فرموده است دخترم بتو بشارت و مژده ميدهم كه خداوند متعال تو را بعوان زن ممتاز و اسوه و الگوى همه زنان جهانيان برگزيده است از بحار الانوار محدت مجلسى ج 43 ص 36 .
پس بنابراين شبه نيست كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان و اسوه و الگوى جميع نسوان و بانوان عالميان است تا قيامت كبرى و افق آخرت . و بر عموم زنان مسلمان لازم است كه از آن حضرت تبعيت و پيروى نمايند و اعمال آن حضرت را در تمام شئون اعتقادى و ايمانى و اخلقى و افعالى و آنچه دين مبين اسلام مقرر فرموده و دستور دااده علما و عملا رفتار نموده از هر جهت و هر بابت او را ميزان و اسوه و الگوى خود قرار دهند در آن صورت است كه سعادت نظام ملكى و ملكوتى خود را تامين و تضمين و در بهشت با حضرت فاطمه زهراء سيده نساء اهل الجنته محشور و قرين و همنشين ملكه ملك و ملكوت فاطمه لاهوتى صفات واقع خواهند گرديد چه خداى مهربان با وجود سيده نساء عالميان اتمام حجت بر كافه نساء قاطبه بانوان اسلامى تا افق آخرت فرموده است و بهمين جهت است كه در قيامت اعمال نساء مسلمين و مؤ منين را با اعمال حضرت فاطمه زهرا دختر والاگهر حضرت خاتم انبياء و سرور اصفياء محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مى سنجند چنانچه اعمال رجال را با اعمال حضرت ولى ذوالجلال على مرتضى
عليه السلام مى سنجند كه على ميزان حق است براى رجال و فاطمه بحكم زنوا قبل ان توزنوا هنوز كه در همين جهان هستند خود را در همين نشانه خود راا بسازد و آدم شود بالفعل و آدم شدن و انسان واقعى گشتن جز از طريق معرفت و تقوى امكان پذير نيست .
فعليكم بالتقوى و ميزان التقوى و لنعم ما قال :
از هواى نفس تقوى جو كمال اين است
با قواى عقل شورى كن كمال اين است و بس
زندگى را جاودان خواهى براه دوست باش
زنده دل از عشق مولى كن كمال اين است و بس
جوهر فرد است جان مفروش بر نقد جهان
با خداى فرد سودا ككن كمال اين است و بس
از جمال جان حجاب خودپرستى دور ساز
حسن خويش آنگه تماشا كن كمال اين است و بس
دين و دل چون خاكيان بر خاك بازى تا بكى
ديده زين پستى به بالا كن كمال اين است و بس
(خواهى ار لسان شوى اول تو ميزان را به بين
از خدا تعليم اسما كن كمال اين است و بس )
(بانوان زهراست (ع )ميزان نيك او را بنگريد
در عمل پيرو شويد او را كمال اين است و بس )
(چون على و فاطمه ميزان اعمال تواند
خويش را در پاى ميزان بين كمال اين است و بس )
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان و اسوه و الگوى قاطبه نسوان جهانيان و سرمشق عمى و عملى آنان است د تمام شئون كماليه انسانيه تا قيامت كبرى
فاطمه عليهاالسلام ميزان است از حيث اعتقاد بمبدء و معاد زيرا آنحضرت بحكم انا لله و انا اليه راجعون مبدء عالم را خدا و سير نهائى مخلوقات
را منتهى بسوى خدا ميداند كما اشار اليه نص الكتاب الالهى ان الى ربك الرجعى آيه 8 سوره العلق و ان الى ربك المنتهى آيه 42 سوره النجم
فاطمه زهرا درس معرفت توحيدى و يكتاشناسى را در محضر پدر بزرگوارش حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى آموخته و عاليترين درس توحيد كه محتواى سوره مباركه توحيد است از پدرش تعليم گرفته و در واقع احد شناس و صمد شناس گرديده است و مافوق سوره توحيد در خداشناسى درسى نيست .
پس فاطمه زهرا سلام الله عليها بايست ميزان خداشناسى براى عموم بانوان جهان باشد چه شناختن خدا بر هر چيز مقدم است اول الدين معرفته از نهج البلاغه فاطمه زهرا عليهاالسلام ميزان است از حيث ايمان و ايقان چه آنحضرت اعلى مرتبه ايمان و ايقان را از علم اليقين و حق اليقين و برد اليقين و اجد است پس شايسته است كه ميزان ايمان براى قاطبه نسوان در جهان باشد و بر عموم بانوان لازم و واجب است كه درس ايمان را از آنحضرت بياموزند .
فاطمه زهرا عليهاالسلام ميزان است از حيث عبادت . از آنجا كه حضرتش هميشه مستغرق در بحار احديت بوده تمام اعمال آن بزرگوار عبادت پروردگار بحساب مى آيد ولى عبادت فاطمه سلام الله عليها در خصوص نماز و خضوع و خشوعش در پيشگاه معبود خود و شب زنده دارى هاى آن يگانه عابده و عارفه دوران بحد اعلى از حيطه وصف خارج است و در بيان نمى گنجد همين بس كه از حسن بصرى روايت شده است :
ما كان فى هذه الامته اعبد من فاطمته كانت تقوم حتى تتورم قدماها
بحار الانوار محدث مجلسى مجلد 43 صفحه 84 .
يعنى در ميان امت اسلاميه هيچ كس از فاطمه عبادت كننده تر وجود نداشت زيرا حضرت فاطمه عليهاالسلام آنقدر بنماز و عبادت مى پرداخت كه قدمهاى مباركش از كثرت عبادت متورم شده بود .
واقعا عبادت آنحضرت عاليترين ميزان و سرمشق عملى است براى بانوان جهان چه آن بى بى و ملكه دو جهان تمام كارهايش عبادت و اطاعت از خدا و براى رضاى خدا بوده است و شايسته است كه آن بانوى عظمى ميزان و الگوى عموم نسوان در عبادت باشد و بر همه بانوان لازم است كه نحوه عبادت را در پرستش خداى يگانه در تمام شئون عبادت از آنحضرت بياموزند .
در مورد عبادت حضرت فاطمه (ع )و حس نوع دوستى و خير خواهى بندگان خدا از حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در دوران خردساليش نقل شده كه فرموده من شبهاى متوالى پيوسته ناظر عبادت و شب زنده دارى حضرت مادرم فاطمه (ع ) بودم ميديدم او را كه يا در حال قيام است يا در حال ركوع است يا در حال سجده و از نماز كه فارغ مى شود در محراب عبادت به مناجات و دعا مى پردازد و همه اش درباره مردم دعاى خير مى كند از مادرم سئوال نمودم مادرم چرا نخست ما را كه فرزندانت هستيم دعا نفرمودى جواب داد يا بنى الجار ثم الدار . فرزندم اول همسايه بعد خانه اين در واقع درس ايثار است كه حضرت فاطمه سلام الله عليها به مسلمانان داده است مسلمانان بايد هميشه رعايت خير خواهى ديگران را نمايد نه اينكه
هميشه بفكر خير شخصى خود و عشيره خويش بوده و از غم و درد ديگران بى خبر و بحل مستمندان و مستضعفان در رفع حاجت و نياز آنان نپردازد و الحق نيكو گفته است حكيم سعدى عليه الرحمه
بنى آدم اعضاى يك ديگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
تو كز محنت ديگران بى غمى
نشايد كه نامت نهند آدمى
فاطمه زهرا سلام عليها ميزان است از حيث جود و سخاوت زيرا آنحضرت هم جود و سخاوت علمى دارد و هم جود و سخاوت مالى دارد و هم جود و سخاوت جانى .
آن درم دادن سخى را لايق است
جان سپردن خود سخاى عاشق است
نان دهى از بهر حق نانت دهند
جان دهى از بهر حق جانت دهند .
فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث صداقت حضرت فاطمه (ع ) جز بصداقت و راستى تكلم نمى فرمود و بدين لحاظ است كه صديقه ناميده شده است همين بس كه عايشه دختر ابوبكر در مورد صدق لهجه آن بزرگوار بارها گفته است ما رايت احدا كان اصدق لهجته منها الا ان يكون الذى ولدها يعنى من هيچ كس را راستگوتر از حضرت فاطمه (ع ) نديدم مگر پدر او حضرت رسول اكرم (ص ) و البته بايد چنين باشد چه فاطمه اين صفت و خصلت نيكو را از پدرش ارث برده كه اصدق الصادقين است و مصداق انك لعلى خلق عظيم است آيه 4 سوره القلم پس لسان او لسان الله است و داراى مقام عصمت است و خداى متعال در وصف لسان او فرموده و ما ينطق عن الهوى ان هو الاوحى يوحى سوره النجم آيه 4-3
آنكه معصوم
آمد و پاك از غلط
او سروش جان وحى آمد فقط
فانى از خود گشته و زنده برب
ز آن بود اسرار حقش بر دو لب
ز آن كلام او كلام حق شده است
كآتش اندر دودمان خود زده است
چون محمد (ص ) مظهر الله شد
از جهان غيب حق آگاه شد
آنچه فرمايد نباشد از هوا
كشف لاهوت است و الهام خدا
گرچه قرآن از لب پيغمبر است
هر كه گويد نگفت او كافر است
گرچه فرقان از لب آن دلرباست
نامه حق است و گفتار خداست
و صديقه ، در لغت صيغه مبالغه است يعنى بسيار راستگو است صديق كسى است كه هيچگاه دروغ نگفته باشد و پيوسته گفتار او مصدق كردار او باشد . صديق بودن بسيار مقام عالى و والائى است .
ذات اقدس رب العالمين در قرآن صديقين را در رديف انبياء و مرسلين توصيف فرموده است لقوله و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك و رفيقا آيه 69 سوره مباركه نساء .
يعنى آنانكه خدا و رسول را اطاعت كنند البته با كسانيكه خدا بآنها لطف و عنايت كامل فرموده يعنى پيغمبران و صديقان و شهيدان و نيكوكاران محشور خواهند شد و اينان (در بهشت ) چقدر نيكو و رفيقان خوبى هستند . شكى نيست كه حضرت فاطمه سلام الله عليها مصداق صديقه بودن است و واجد مقام عصمت است زيرا آن بانوى معظمه معصومه بتمام شئون فانى فى الحق بوده است يعنى وجودش فانى در وجود حق و علمش فانى در علم حق و قدرتش فانى در قدرت حق و ارداه اش فانى در
اراده حق و مشيتش فانى در مشيت حقتعالى بوده است و چنين كس در قبال اراده و مشيت حق تعالى از خود اراده و مشيتى ندارد و او نمى خواهد مگر آنچه مى خواهد و ما تشاون الا ان يشاء الله آيه 29 سوره تكوير . پس بالبداهه تحقق عصيان در مورد او به هيچ وجه من الوجوه راه ندارد چه معصيت يعنى خلاف اراده تشريعى الهى اراده نمودن و كارى را انجام دادن و فرض اين است كه او اراده اش فانى و مستهلك در اراده خدا است پس بدون شبهه چنين كس مبرى و منزه از هرگونه خطاء و عصيان و انحراف و لغزش است و مصداق آيه شريفه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا آيه 33 سوره احزاب مى باشد .
مضافا باينكه فاطمه زهراء صديقه كبرى سلام الله عليها با اتصال تام بمبادى عاليه در مقام كشف تام لاهوتى و علم شهودى حضورى و احاطى به تمام حقايق بوده و به عواقب امور دنيوى و برزخى و اخروى محيط و بصير و آگاه بود و مخصوصا باقوه ملكوتيه و لاهوتيه آنحضرت كه قوى ترين رادع هر خطا و معصيت است اساسا تصور هواى نفسانى و عصيان در ساحت مقدسه زهراى اطهر دختر والاگهر پيغمبر خاتم حضرت محمد مصطفى بضعه رسول الله صلوات الله عليها و على ابيها و بعلها راه ندارد پس بنابراين فاطمه از هر جهت و هر بابت صديقه و معصومه است .
بر عموم بانوان و نساء مسلمات لازم است آنحضرت را تبعيت و پيروى نموده حضرت صديقه را در گفتار و رفتار
و تمام اعمال ميزان و اسوه و الگوى خود قرار دهند .
و لنعم ما قيل
زهرا (ع )گل گلستان عصمت
آن ميوه بوستان عصمت
آن پرده نشين پرده ناز
نامى كن دودمان عصمت
رويش كه نشانه از او خلد
خورشيد در آسمان عصمت
جمسش كه لطيفتر ز جانها
بر جسم بود روان عصمت
هر جا بزمين قدم گذارد
پيداست از او نشان عصمت
فرخنده هماى اوج عفت
پرورده آشيان عصمت
مادر بعفاف او نزاده
يك دختر معصومه در جهان عصمت
چون او ننهاد هيچ زن پا
بر پله نردبان عصمت
ماننده او برون نيامد
از پرده امتحان عصمت
ناموش خداست آرى آرى
اندر كف او عنان عصمت
اشعار در ربار ذيل الذكر رار مروج الاسلام (شفيق ) سروده است .
اى در درج حيا و آيت عظمى
بضعه خير الورى و مريم كبرى
فاطمه ام الائمه دخت محمد (ص )
بهر تو ايجاد گشته سبعه آباء
ام كتاب ام فضل ام علومى
ام ابيهات خواند خواج اسرا
نام تو صديقه و بتول و زكيه
طاهره منصوره و محدثه عذرا
راضيه مرضيه و تقيه و نقيه
همسر حيدر على عالى و اعلا
عالم امكان زنور روى تو روشن
خوانده شدى زين سبب به زهره زهرا
بهر محبت نعيم گشته فراهم
بهر عدويت حجيم گشته مهيا
مادر گيتى نزاده همچو تو دختر
خادمه درگه تو ساره و حوا
نور خدائى و عصمت الله مطلق
مادر دو مريمى و مام دو عيسى
احمد ثانى توئى و دخت نبوت
معدن عفت توئى و كوثر معطى
نطق مرا (لم يلد) به بسته وگرنه
خواند ميت دخت خالق يكتا
من ز كجا و نعت و مدح تو گفتن
ذره كجا پى برد به ساحت بيضاء
ليك همين نكته در جلالت و قدرت
بس بود از بهر شخص عاقل دانا
اينكه نبوت ببابت حضرت خاتم
ختم شد از حكمت خداى تعالى
(باز تو دارى كتاب وحى الهى
گشته در او درج
علم جمله اشياء)
چون سخن اينجا رسيد جف قم شد
بگذرم و گويم اى حبيبه طه
ليله قدرى و قدر تو مجهول
قدر تو نشناختند مردم دنيا
اين بيت آره است به مصحف حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها فى كتاب بصائر الدرجات : عن ابى عبدالله عليه السلام (ان عندنا لمصحف فاطمه عليهاالسلام و ما يدريهم ما مصحف فاطمه قال : مصحف فيه مثل قرآنكم هذا ثلاث مرات و الله ما فيه من قرآنكم حرف واحد انما هو شى املاها الله و اوحى اليها . قال قلت هذا و الله العلم : در كتاب بصائر الدرجات . در حديث طولانى . از حضرت صادق كاشف حقايق عليه الصلوه والسلام روايت شده كه آنحضرت فرموده در نزد ما مصحف حضرت فاطمه عليهاالسلام است و مردم چه ميدانند مصحف فاطمه (ع ) چيست .
مصحفى است كه سه برابر قرآن است به خدا قسم كه از قرآن شما يك حرف در آن نيست آن چيزى است كه ذات احديت آنرا املا و وحى كرده است بحضرت فاطمه (ع ) . راوى ميگويد گفتم بخدا سوگند اين است علم لدنى و موهبتى الهى .
علمى كه حقيقت است درسى نبود
درسى نبود هر آنچه درستيه بود
صد خانه پر از كتاب سودى ندهد
الاكه كتابخانه در سينه بود .
و نيز در كتاب دلائل الامامه طبرى صفحه 27 و 28
عن ابى بصير قال : سئلت ابا جعفر محمدبن على عليهما الصلوه و السلام عن مصحف فاطمه عليهاالسلام . فقال انزل عليها بعد موت ابيها قلت ففيه شى ء من القرآن فقال ما فيه شى من القرآن . قلت فصفه لى قال . له دفتان
من زبرجدتين على طول الورق و عرضه حمراوين قلت . جعلت فصف لى ورقه قال ورقه من در ابيض قيل له كن فكان قلت جعلت فداك فما فيه .
قال عليه السلام فيه خبر ما كان و خبر ما يكون الى يوم القيامته و فيه خبر سماء سماء و عدد ما فى السماوات من الملائكته و غير ذالك و عدد كل من خلق الله مرسلا و غير مرسل و اسمائهم و اسماء من ارسل اليهم و اسماء من كذب و من اجاب و اسماء جميع من خلق الله من المومنين و الكافرين من الاولين و آلاخرين و اسماء البلدان و صفته كل بلد فى شرق الارض و غربها و عدد ما فيها من المومنين و عدد ما فيها من الكافرين و صفته كل من كذب و صفته القرون الاولى و قصصهم و من ولى من الطواغيت و مده ملكهم و عددهم و اسماء الائمه و صفتهم و ما يملك كل واحد و صفته كبرائهم و جميع من تردد فى الادوار .
قلت جعلت فداك و كم الادوار : قال خمسون الف عام و هى سبعته ادوار فيه اسماء هولاء و هولاء و فيه علم القرآن كما انزل و علم التوارت كما انزلت و علم الانجيل كما انزل و علم الزبور و عد كل شجره و مدره فى جميع البلاد
قال ابوجعفر عليه السلام و لما اراد الله تعالى ان ينزل عليها جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل ان يحملوه فينزلون به عليها و ذالك فى ليله الجمعه من الثلث الثانى من الليل فهبطوا به و هى قائمه تصلى .
فماز الوا قياما حتى قعدت و لما فرغت
من صلاتها سلموا عليها و قالوا السلام الله يقرئك السلام : و وضعوا المصحف فى حجرها .
فقالت لله السلام و منه السلام و اليه السلام و عليكم يا رسل الله السلام ثم عرجوا الى السماء . فمازالت من بعد صلاه الفجرالى زوال الشمس تقراه حتى اتت الى آخره و لقد كانت عليهاالسلام مفروضه الطاعته على جميع من خلق الله من الجن و الانس و الطير و الوحس و الانبياء و الملائكه .
قلت جعلت فداك فلمن صار ذالك المصحف بعد مضيها ، قال دفعته الى اميرالمؤ منين عليه السلام فلما مضى صار الى الحسن ثم الى الحسين عليهماالسلام ثم عندا هلم حتى يدفعوه الى صاحب هذالامر . قلت ان هزا لعلم كثيرا قال يا ابا محمد ان هذا لذى و صفته لك لفى ورقين من اوله و ما وصفت لك بعد ما فى الورقه الثانيه و لا تكلمت بحرف منه ابوبصير گويد از حضرت امام محمد باقر شكافنده علوم اولين و اخرين عليه السلام در مورد مصحف حضرت فاطمه سلام الله عليها سئوال نمودم حضرت فرمود اين مصحف محتوى مطالب و نكاتى است كه بعد از رحلت حضرت ختمى مرتبت پدرش بر حضرت فاطمه (ع )نازل شده است .
عرض نمودم آيا از قرآن چيزى در مصحف هست : حضرت فرمود نه چيزى از قران در آن نيست . گفتم آن را برايم توصيف فرما .
فرمود آن داراى دو جلد از جنس زبرجد احمر است و به اندازه طول و عرض يك برگ مى باشد عرض نمودم فدايت شوم توصيف فرما ورقه وبرگ آنرا كه از چيست ، فرمود از در
سفيد كه با گفتن كلمه كن موجود شده است .
عرض نمودم فدايت شوم ممكن است بفرمائيد چه چيز در ان نگاشته شده است .
فرمود محتوى اخبار و چيزهائى كه در ازل بوده و تا ابد و روز قيامت كبرى خواهد بود و اخبار هر يك از آسمانها و شماره آنچه در سماوات و عوالم عاليه است از ملائك و فرشتگان و غير ذالك وعدد هر يك از خلق الله و پيامبران مرسل و غير مرسل و اسماء ايشان و اسماء اقوام و اممى كه سفراء الهى بسوى آنان فرستاده شده اند واسماء آنان كه پيامبران را تكذيب كرده و يا به ايشان گرويده اند و دعوت آنان را اجابت نموده اند و اسماء تمام مؤ منان و كافرين از آغاز خلقت تا پايان آفرينش و اسامى شهرها و خصوصيات و صفت هر بلدى چه در مشرق و چه در غرب جهان و عدد مؤ منين در هر شهر و كافرين در هر شهر و صفات و خصوصيات كل كسانى كه تكذيب كرده اند و صفات و خصوصيات اهل قرون اولى و پيشينيان و قصص و داستانهاى مربوطه به آنان و اسامى طاغوتيانى كه بقدرت رسيده اند و حكومت كرده اند و مدت حكومت و دوران فرمانروائى هر يك از آن طواغيت و زمامدارى آنان با مشخصات هر يك از ايشان و تمام روى دادهاى واقعه در ادوار و نقل و انتقالاتى كه انجام گرفته و همه در آن مصحف حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مندرج است .
گفتم فدايت شوم مقدار آن ادوار چند دوره است . فرمود پنجاه هزار سال و
آن عبادت از هفت دوره است .
در آن مصحف فاطمه عليهاالسلام است اسامى و نامهاى جميع ما خق الله و مدت آجال آن ها و صفات اهل بهشت و عدد كسانى داخل بهشت مى شوند و عدد اهل ناز و جهنميان و اسماء هر يك از اين دو گروه بهشتى و دوزخى .
و نيز در همان مصحف است علم قرآن به همان گونه كه نازل شده است و علم تورات به همان گونه كه نازل شده است و علم انجيل بهمان گونه كه نازل شده است و علم زبور به همان نحو كه نازل گرديده است .
و در آن مصحف عدد كل اشجار و درختان و عدد مدر و سنگريزه هاى هر شهر و ديار مندرج است . (و خلاصه چيزى نيست در قلمرو هستى و وجود از غيب و شهود مگر آنكه در آن مصحف ثبت است ) .
آنگاه حضرت ابوجعفر امام باقر عليه السلام فرمود چون اراده الهى و مشيت خداوند بر نزول اين مصحف بر حضرت فاطمه عليهاالسلام تعلق گرفت نخست دستور از صقع الوهى صادر شد كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل آن مصحف را برداشته و نازل شوند بمحضر فاطمه زهرا سلام الله عليها .
وقوع اين نزول در ليله جمعه از ثلث ثانى از شب بود هنگاميكه اين سه ملك مقرب الوهى حامل آن مصحف خدمت حضرت فاطمه رسيدند آن حضرت در محراب خود به نماز ايستاده بود آن فرشتگان سرپا ايستاده تا اينكه حضرت نشست و بعد از اينكه از نماز فراغت حاصل نمود آنان بر حضرتش سلام كردند و گفتند ذات اقدس
حق تعالى بتو سلام ميرساند و سپس آن مصحف را در درمان آن حضرت با احترام گذرادند .
حضرت فاطمه فرمود سلام مختص خداست و سلام از سوى خداى است و سلام بسوى خداست و نيز سلام بر شما اى سفراء و رسل الهى .
پس از انجام اين ماموريت آن فرشتگان بسوى آسمان عروج نمودند . حضرت فاطمه بعد از نماز صبح تا زوال شمس پيوسته بمطالعه آن صحيفه شريفه مشغول بود تا اينكه بآخر آن مصحف رسيد .
به تحقيق حضرت فاطمه واجب الطاعته است و اطاعت آن حضرت بر جن و انس و بر طير و وحش و بر تمام ملائك و جميع خلايق على الاطلاق واجب و لازم است .
راوى عرض كرد فدايت شوم بفرمائيد آن مصحف بعد از حضرت فاطمه به چه كسى انتقال يافت .
امام باقر عليه السلام فرمود حضرت فاطمه آن مصحف را به اميرالمومنين على عليه السلام داد و حضرت على مرتضى آن مصحف را بحضرت امام حسن مجتبى و سپس آن مصحف به امام حسين (ع ) منتقل و بعد آن مصحف نزد اهلش باقى ماند تا اينكه به صاحب اين امر واگذار كند .
راوى ميگويد عرض كردم واقعا اين علم بسيار قابل اهميت است چه تمام محتواى آن اسرار آفرينش است . حضرت فرمود اى ابا محمد آنچه را كه من از اين مصحف براى تو توصيف نمودم در دو ورق اول آن بود و من آنچه در ورق دوم بود براى تو بيان ننمودم حتى يك حرف از آن را براى تو نگفتم . (معلوم مى شود حضرت استعداد ادراك بيش
از آن را در راوى كه ابوبصير است نديده است ) .
مصحف حضرت فاطمه عليهاالسلام كه علم ازل و ابد و حقايق و وقايع گذشته و آينده تا قيامت در آن منطوى است يكى از منابع و مصادر علوم اهل بيت عصمت و معادن حكمت عليهم السلام است اين مصحف در اين عصر و در اين زمان بدون شك نزد حضرت بقيه الله خاتم الاوصياء مهدى ولى عصر ارواحنا اله الفداء مى باشد و اوست كه صاحب امر است علامه مجلسى روايتى در كتاب بحار نقل كرده است از حضرت امام صادق عليه السلام كه فرموده است در مورد حضرت فاطمه سلام الله عليها (هى الصديقته الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى .
قرون اولى دوران تمام انبياء و اوصياء و امم آنان حتى قرن خاتم انبياء كه خير القرون است شامل مى باشد خداوند متعال هيچ يك از انبيا و رسل را مبعوث نفرمود مگر اينكه آنها به فضائل و كمالات حضرت فاطمه و محبت او اقرار كنند .
مطابق براهين عقليه و نقليه افضليت و اشرفيت حضرت صديقه كبرى بعد از پدرش حضرت محمد مصطفى و شوهرش حضرت على مرتضى صلوات الله عليهم ثابت و مبرهن و مسلم است كافى است در تائيد اين مطلب حديث شريف منقول از حضرت امام صادق عليه السلام لقوله لولا ان الله تعالى خلق اميرالمؤ منين عليه السلام لم يكن لفاطمه كفو على وجه الارض آدم فمن دونه . از بحار الانوار مجلسى ج 43
حضرت امام صادق كاشف حقايق فرمود اگر ذات اقدس خداوند متعال وجود ولى ذوالجلال على مرتضى امير اهل ايمان را نيافريده
بود در صفحه ارض عالم امكان براى فايمه زهرا كفوى وجود نداشت .
للعالم الربانى و الحكيم الصمدانى آيت الله حاج شيخ محمد حسين الاصفحانى مشتهر به كمپانى در ثناء و نعت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها .
ناطقه مرا مگر روح قدس مدد كند
تا كه ثناى حضرت سيده نساء كند
وهم باوج قدس ناموس اله كى رسد
فهم كه معت بانوى خلوت كبريا كند
فيض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدء و منتهى كند
صورت شاهد ازل معنى حسن لم يزل
وهم چگونه وصفت آئينه حق نما كند
مطلع نور ايزدى مبدء فيض سرمدى
جلوه او حكايت از خاتم انبياء كند
بسمله صحيفه فضل و كمال معرفت
بلكه گهى تجلى از نقطه تحت (با) كند
دائره وجود را نقطه ملتقى بود
بلكه سزد كه دعوى لو كشف الغطا كند
عين معارف و حكم بحر مكارم و كرم
گاه سخا محيط را قطره بى بهاكند
ليله قدر اولياء نور نهار اصفياء
صبح جمال او طلوع از افق علا كند
بضعه سيد بشر ام ائمه غرر
كيست جز او كه ههمسرى باشه لافتى كند
وحس نبوتش نسب جود و سخاوتش حسب
قصه اى از سخاوتش سوره (هل اتى ) كند
دامن كبرياى او دسترس خيال نى
پايه قدر او بسى پايه بزير پا كند
لوح قدر بدست او كلك قضا به شست او
تا كه مشيت الهيه چه اقتضا كند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سر قدم حديث از ان سترو از آن حيا كند
نفحه قدس بوى او جذبه انس خوى او
منطق او خبر ز (ما ينطق عن هوى ) كند
قبله خلق روى او كعبع عشق كوى او
چشم اميد سوى او تا به كه اعتنا كند
(مفتقرا) متاب رو از در او به
هيچ سو
ز آنكه مس وجود را فضه او طلا كند
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث عرفان و معرفت
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث عدل و عدالت
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث عفاف و عفت
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث شهامت و شجاعت
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث همت و مناعت
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث حلم و متانت
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث احسان و عطوفت
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث مهر و شفقت
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث رضا بقضاء خدا
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث رجاء و اثق بخدا
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث خشيت و خوف از خدا
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث توكل و اتكا بخدا
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث اشتياق بلقا خدا
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث عشق و علاقه بخدا
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث اشتياق بموت
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث بى اعتنائى بزينت دنيا
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث جهان بينى
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث امور خانه دارى
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث امور شوهردارى
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث اخلاق جميله و صفات
كماليه انسانيه چه آنحضرت انسان كامل است و مكتب او مكتب انسان سازى است .
ابعاد و شئون كماليه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها از حيطه حصر خارج است و آنچه بعنوان ميزان بودن آنحضرت اشاره شد هر يك از آن فرازها را شواهدى است كه بيان آن مشروحا از وسع اين رساله بيرون است (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل )
از جمله آن ابعاد ميزان بودن آن ملكه ملك و ملكوت است براى نسوان و بانوان مسلمان جهان از جنبه مادرى و تربيت اولاد زيرا آنحضرت فرزندانى تربيت نمود مانند امام حسن و امام حسين و زينب و ام كلثوم كه هر يك موجب ابقاى دين و حافظ كيان قرآن و نگهبان اسلام و مروج آئين و شريعت و سنت حضرت خير الانام بودند .
آن فرزندش حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام بود كه دست پرورده آغوش عصمت و تربيت شده دامن فاطمه و شير خورده مكتب وحى و تنزيل و در عين خود داراى مقام ولايت كليه مطلقه و مظهر عالم السر و الخفيات است
امام حسن مجتبى عليه السلام دومين نير برج ولايت و اختر فروزان امامت اطرافيان خود را كه محور او بودند همه را مى شناخت و ميدانست كه آنها براى نصرت دين خدا و يارى آن محضرت حاضر بمبارزه و جنگ با دشمن دين نيستند ميدانست كه آن ها مردم خيانتكارى هستند مضافا باينكه ميديد سر لشكرهايش هر شب دارند بلشكر دشمن دين يعنى معاويه بن ابى سفيان ملحق مى شوند و هيچيك از آنها اهل وفا نمى باشند و اگر چنانچه حضرتش بمبارزه و جنگ
پردازد در اولين مرحله خون يك عده شيعه بخاك ريخته مى شود .
و از طرفى معاويه پيشنهاد صلح نموده است و قراردادى در ميان گذارده كه ظاهرا به نفع اسلام و مسلمين است گرچه حضرت ميدانست كه پيشنهاد مصالحه بر اساس مكر و خدعه و سياست شيطانى است .
و معاويه نيرنگ باز كسى نيست كه بر طبق قرارداد عمل كند .
اما امام عليه السلام مصلحت نظام كل را در حفظ و بقاى اسلام جز كنار آمدن با معاويه و مصالحه با او غير اين نديد لذا ناچار بمصالحه پرداخت و اين خدمت بزرگى بود كه آنحضرت براى حفظ دين در زمان خود نمود (حسن از صلح شد دين را نگهبان )
در اين مقام مناسب ديدم عين كلام امام حسن عليه السلام را در حكمت و سر مصالحه اش ذكر نمايم در كتاب احتجاج طبرسى كه از كتب معتبره است چنين روايت شده است :
لما صالح الحسن ابن على بن ابى طالب عليهماالسلام معاويته ابن ابى سفيان عليهما العنته دخل عليه الناس فلامه بعضهم على بيعته . قال عليه السلام و يحكم ما تدرون و ما عملت والله للذى عملت لشيعتى خير مما طلعت عليه الشمس او غربت الا تعلمون انى امامكم و مفترض الطاعته عليمك و احد سيدى شباب اهل الجنته بنص من رسول الله (ص ) على .
اما علمتم ان الخضر لما خرق السفينه و اقام الجدار و قتل الغلام كان ذالك سخطا لموسى بن عمران اذ خفى عليه وجه الحكمته فى ذالك و كان ذالك عندالله حكمته و صوابا الحديث .
چون حضرت امام حسن مجتبى فرزند حضرت
على ابن ابى طالب صلوات الله و سلامه عليهما با معاويه بن ابى سفيان لعنته الله عليهما مصالحه كرد مردم آنحضرت را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند (كه چرا با او صلح نمودى ) حضرت فرمود واى بر شما شما نمى دانيد من چه ككار خيرى انجام داده ، بخدا قسم آنچه من انجام داده ام نفع آن بهتر و بيشتر است از آنچه آفتاب جهان تاب بر آن اشراق دارد و مى تابد آيا شما نميدانيد كه من امام معصوم و واجب الطاعه شما هستم و يكى از سيدان اهل بهشت مى باشم مطابق نص روايت از حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله :
آيا شما نميدانيد كه آنچه خضر انجام داد از سوراخ كردن كشتى و بپا داشتن آن ديوار و كشتن آن غلام و اين كارهاى خضر موجب سخط و غضب موسى بن عمران گرديد و حال آنكه انجام اين امور عين صواب و حكمت بود عندالله تعالى تا آخر كلام آن بزرگوار در اين مورد : مفاد بيان حضرت امام مجتبى عليه السلام اين است كه اين كار را من به نفع اسلام انجام دادم و مقتضاى حكمت الهى همين بود كه من طبق آن عمل كردم بنابراين جاى اعتراض بر عمل امام معصوم كه حجت خدا است و اراده و مشيت او فانى در اراده و مشيت حقتعالى است نيست و كسى را اين اجازه نيست كه چون و چرا در امور مربوطه بمقام ولايت كليه مطلقه نموده و بر افعال او اعتراض نمايد و يا العياذ بالله او را مورد ملامت قرار دهد چه اعتراض
بر امام معصوم اعتراض بر خداى حكيم است امام مظهر خدائى است كه (لا يسئل عما يفعل ) آيه 23 سوره انبياء
زيرا خدا آنقدر كارش حكيمانه است كه جاى پرسش از او نيست . فافهم امام مظهر علم خداست امام مظهر حلم خداست امام مظهر قدرت خداست امام مظهر اراده و مشيت خدا است و ما تشاون الا ان يشاء الله آيه 29 سوره تكوير
ظهور حلم حق سبط پيغمبر (ص )
سرور جان زهراى مطهر (ع )
على را وارث او رنگ شاهى
حسن آئينه حسن الهى
شهى كز حلم او گاه تصور
خرد غرق است در بحر تحير
به ساحل كس رسيدى كشتن دين
نه لنگر بوديش آن حلم و تمكين
توانائى كه گر گشتى مصمم
دمى بر همزدى اوضاع عالم
زمين را آسمان كردى به ايما
بر آوردى ثرى را بر ثريا
بدان قدرت ز دشمن هر چه ديدى
تحمل كردى و بر جان خريدى
به خصم ار صلح پاس دين بود
كه پاس دين به عهد وى چنين بود
حسن از صلح شد دين را نگهبان
حسين از جنگ رونق داد بر آن
دو دستند اين دو از حلم و شهامت
گرفته رايت دين تا قيامت
مر اين دو ملك دين را شهريارند
به عرش پاك يزدان گوشوارند
حسن را درد و محنت از برادر
اگر افزون نباشد نيست كمتر
جراحاتى كه از شمشير و خنجر
شهيد كربلا را بد به پيكر
حسن را بر جگر بودى بس افزون
ز تير طعنه آن مردم دون
به جز نعش حسن نعشى بدوران
نگشت از بعد كشتن تيرباران
فرزند ديگرى كه تربيت شده دامن عصمت فاطمه زهرا سلام الله عليهما مى باشد او شاه لب تشنگان سرور و سالار شهيدان سلطان عشق امام الكونين حضرت امام حسين عليه السلام است .
آن حسينى كه
سبط الرحمته و فطيم النبوه و ربيب العصمه است .
آن حسينى كه داراى مقام ولايت كليه مطلقه است آن حسينى كه سومين نير برج ولايت و امامت است .
آن حسينى كه محيى دين و زنده كننده اسلام و مبقى قرآن است آن حسينى كه درس عرفان و معرفت در دعاى عرفه بما آموخته است .
آن حسينى كه درس ايمان و تقوى درس همت و عزت و شرافت و حميت و غيرت و درس وفا و نصرت دين خدا را در صحنه كربلا بما آموخته است .
آن حسينى كه درس محبت و عشق بازى با خدا و فداكارى در راه خدا براى حفظ دين خدا بما آموخته تا آنجا كه جان خود و فرزندان خود را در راه وصال و لقاى دوست باخته و فدا كرده است و به نغمه تركت الخلق طرآ فى هواكا مترنم آمده است .
حسين ابن على آن مظهر عشق
كه شد مشتق همى از مصدر عشق
براه عشق حق جان را فدا كرد
گذشت از اكبر و از اصغر عشق
چو شد غرق يم عشق الهى
بشد سيراب هم از خنجر عشق
زمين كربلا عرش خدا شد
چو شد مدفون آنجا پيكر عشق
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه كه به رادمردان و باهمتان و آنها كه داراى عزت نفس و مناعت طبع بوده اند اشاره مى كند و در راس همه نام امام حسين عليه السلام را مى برد عبارت ابن ابى الحديد اين است .
سيد اهل الاباء الذى علم الناس الحميته و الموت تحت ضلال السيوف هو ابو عبدالله الحسين ابن على (ع ) الذى قد عرض عليه الامان و
اصحابه فانف من الذل . يعنى سيد و آقا و رئيس اهل اباء و سرور همه رادمردان و آزادمنشان او كه گوى سبقت را در مقام همت الى از همه عالميان ربوده و او كه درس حميت و غيرت و شرافت وعزت بتمام جهانيان آموخت او كه مرگ و شهادت را سعادت و زندگى با ستمكاران را ذلت و نكبت دانست او كه به او و اصحاب و يارانش پيشنهاد امان دادند نپذيرفت و حاضر نشد زير بار ذلت برود آن آقاى بزرگوار همانا حضرت ابى عبدالله الحسين شير بچه حيدر كرار فرزند حضرت على مرتضى است .
از اين به بعد عين كلام امام حسين عليه السلام را كه در كربلا روز عاشورا ندا در داد و به تمام جهانيان اعلام كرد كه من هرگز ذليل نمى شوم اين جمله حضرت را ضمن عبارت خود مى آورد بيان امام عليه السلام اين است الا ان الدعى بن الدعى قدر كزبين اثنتين الذلته و السلته هيهات مناالذلته يا بى الله ذالك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميته و نفوس ابيته من ان توثر طاعته اللئام على مصارع الكرام . از كتاب لهوف .
مردم عالم بدانيد و تمام جهانيان همه آگاه باشيد ناكس فرومايه زنازاده پسر زنازاده عبيدالله بن زياد به من پيشنهاد امان داده و مرا بين دو امر مخير ساخته است كه يكى از اين دو امر را انتخاب نمايم يا تن بكشتن بدهم و يا تسليم شوم ولى من هرگز ذليل نمى شوم نه خدا راضى است بذلت ما و نه رسول او و نه
آنها كه اهل ايمانند و نه دامنهائيكه كه مرا پرورش داده و تربيت نموده اند دامن پاكى كه مرا پرورده و تربيت كرده اباء و اجتناب دارد كه دست پرورده او ذلت را اختيار كند خاندان شرف و عزت ذليل نخواهند شد .
من كه در دامن فاطمه زهراى اطهر دختر والاگهر پيغمبر پرورش يافته ام كجا حاضرم تن بذلت بدهم هيهات مناالذلته
مردم آزادى خواه تن بخوارى نميدهند واطاعت مردم پست را نپذيرند اين درسى است كه امام حسين عليه السلام به عموم مسلمين و تمام ملل اسلامى ميدهد كه مسلمان نبايد هرگز ذليل و تسليم بيگانه شود .
اين درس هيهات مناالذلته بحمدالله در عصر ما در نظام جمهورى اسلامى در ايران مركز شيعيان غيور و با همت برهبرى حضرت امام خمينى رضوان الله تعالى عليه عملى گرديد و ملت با ايمان ايران به تبعيت از آن نابغه دهر و مظهر شرف خود را از زير بار ذلت و استعمار و استثمار بيگانگان با نهضت و قيام خود نجات دادند و پيروز گرديدند اين درس امام حسين عليه السلام بايست پيوسته نصب العين باشد اگر مسلمانان جهان سرمشق از ايرانيان بگيرند و از درس امام حسين عليه السلام پيروى نمايند اين درس آزادگى است درس حريت است درس شرافت است درس عزت است درس سيادت است . خداوند توفيق عمل به آن را بتمام ملل اسلامى عنايت فرمايد و مسلمين را در سايه تعاليم عاليه امام حسين عليه السلام سرافراز و آقاى جهانيان گرداند امام حسين است كه اسلام را زنده كرد و به تمام جهانيان درس عزت و شرف آموخت . دو
فرزند دلبند ديگر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها يكى حضرت زينب كبرى و ديگرى ام كلثوم عليهماالسلام مى باشند كه هر دو تربيت يافته دامن عصمت زهراى اطهرند .
اين هر دو نفر دختران ملكه ملك هر دو همسفر با برادر بزرگوارشان امام حسين (ع )از مدينه تا كربلا بودند و در نهضت و قيام حضرتش شركت داشتند و بعد از شهادت آن حضرت دنباله رسالت سالار شهيدان را گرفته ادامه دهنده مقصد برادر كه احياى دين و ابقاى اسلام بود از هدف آنحضرت پيوسته تعقيب نمودند و چون بكوفه و شام رهسپار شدند خطبه هاى اين دو خواهر والاگهر مانند بمب اتم كاخ ابن زياد و يزيد را لرزاند مخصوصا خطبه قهرمان كربلا زينب كبرى سلام الله عليها در مجلس يزيد پليد و مركز حكومت او زينب كبرى سلام الله عليها در مجلس يزيد پليد و مركز حكومت او زينب كبرى دخت رشيد و شجاع فاطمه زهرا (س ) دربار يزيد ملعون ازل و ابد را متزلزل ساخت . (مولف را نسبت به عظمت حضرت طينب عليهاالسلام رساله مستقله ايست ) .
زينب در آن خطبه كوبنده اش داد سخن داد و در پايان خطبه اش يزيد را مخاطب ساخته چنين فرمود فكد كيدك واسع سعيك و ناصب جهدك فوالله انك لا تمحو ذكرنا و لا تميت و حينا و لا تدرك امدنا و لا ترحض عنك عارها و هل رايك الا فند و ايامك الا عدد و جمعك الا بدد يوم يناد المناد الا لعنته الله على الظالمين فالحمد لله رب العالمين الذى ختم لاولنا بالسعاده و المغفره و لاخرنا بالشهاده و
الرحمته و نسئل الله ان يكمل لهم الثواب و يوجب لهم المزيد و يحسن علينا الخلافته انه رحيم و دود و حسبنا الله و نغم الوكيل
اى يزيد آنچه مى توانى مكر و فريب خود را به كار زن و آنچه مى توانى سعى و كوشش كن اما بخدا سوگند كه تو نمى توانى نام ما را از بين ببرى (ثبت است بر جريده عالم دوام ما) .
يزيدا تو نمى توانى اشراق وحى ما را كه تجلى خداست خاموش گردانى بدين وسيله به آرزوى دلت كه محو نور قرآن است برسى يزيدا تو نمى توانى اين ننگ و عار را از دامن خود پاك نمائى يزيدا آگاه باش كه راى و انديشه تو بسيار ضعيف است و دودمان زندگيت بزودى سپرى ميگردد و جمع تو پراكنده مى شود روزى كه منادى الهى ندا در دهد كه لعنت ازل و ابد بر ستمكاران باد .
حمد و ستايش پروردگار جهانيان را كه ابتداى كار ما را به سعادت و مغفرت قرار داد و پايان آنرا به شهادت و رحمت ختم فرمود ما از صقع الوهيت مسئلت مى نمائيم و از خداوند متعال مى خواهيم كه ثواب و رحمت خويش را بر شهيدان ما تكميل فرمايد و اجر و مزد آنان را افزون سازد و خلافت و جانشينى ما را حسن و نيكو قرار دهد كه او رحيم مطلق و مهربانست و ما را خدا كافى است كه او نيكو وكيلى است .
زينب كبرى سلام الله عليها در مجلس يزيد در مجلسى كه لشكرى و كشورى و شخصيتهاى ديگرى حضور دارند اين بانوى عظمى در
نهايت شهامت و با كمال جرئت در حاليكه اسير است در حاليكه بازويش بريسمان بسته است با اينحال با منطق معجز آسا خطابه اش سحر يزيد پليد را باطل و او را رسوا كرد و او را مورد توبيخ قرار داد فرمود اى فرزند طلقاء اگرچه وضع روزگار مرا در شرائطى قرار داده كه با تو سخن بگويم اما من تو را كوچك مى شمرم و مورد سرزنش بسيار و توبيخ فراوان ميدانم تو جنايت بزرگى مرتكب شدى و ننگى ابدى بر دامن خود زدى و خود را تا قيامت مورد لعنت قرار دادى .
آرى زينب كبرى تربيت شده مكتب مادر بزرگوارش فاطمه زهرا است اين شهامت اين شجاعت اين لسان معجزه آسا همه را از مادرش ارث برده او مظهر مادرش زهراى اطهر است و بايد چنين باشد مگر حضرت فاطمه زهرا نبود كه در مقام احتجاج با ابوبكر خليفه غاصب او را مورد توبيخ قرار داد و منطق كوبنده فاطمه زهرا او را رسوا كرد پس از آنچنان مادرى چنين دخترى بوجود آمدن جاى تعجب نيست آرى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليهاست كه در دامن عصمتش امام حسن مجتبى و امام حسين شهيد كربلا و زينب كبرى و ام كلثوم تربيت و پرورش يافته اند و شير از پستان چنان مادرى مكيده اند و هر يك به نحوى دين خدا را نصرت و يارى نموده اند چنانچه سابقا اشاره شد
(حسن از صلح شد دين را نگهبان
حسين از جنگ رونق داد بر آن )
همين طور دو دختر حضرت فاطمه زهرا حضرت زينب وام كلثوم هر يك بنوبه خود خدمت خود را به
اسلام و قرآن و حفظ وبقاى دين خدا نمودند و تمام اين خدمات انجام شده از حضرت فاطمه زهرا نشات گرفته چه او است كه سرچشمه فيض الهى و كوثر محمدى و مصداق خير كثير نامتناهى است و اوست كه مخزن علم و حكمت و منبع كل كمالات و فضائل است و اوست كه مخزن علم و حكمت و منبع كل كمالات و فضائل و اوست كه محرم حرم خاص اسرار الوهى است صلوات الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها ازلا و ابدا و سرمدا .
در اين مقام مناسب ديدم اشعار در ربار ذيل را ذكر نمايم .
اى حرم خاص خداوندگار
دست خداوند ترا پرده دار
مهر جبين زهره زهرا توئى
روشنى ماه و ثريا توئى
از همه نسوان جهان برترى
آن همگان ديگر و تو ديگر
ام اب و بضعه خير الانام
مادر دو رهبر صلح و قيام
همسر محبوب امير عرب
خلقت پيدا و نهان را سبب
خوانده خدا عصمت كبرى ترا
گفته نبى ام ابيها ترا
ابن و ابت تاج سر عالمند
نسل تو سادات بنى آدمند
مادر تو اشرف زنهاستى
دختر تو زينب كبراستى
چيست حيا ريشه دامان تو
كيست ادب بنده فرمان تو
پاك بود دامنت از هر گناه
آيه تطهير ز قرآن گواه
عالمه و نابغه روزگار
عارفه و عابده كردگار
مانده ز علم تو على در شگفت
آنكه كمالش همه عالم گرفت
شرم و ادب از ادبت شرمسار
گوش تو را عقل و خرد گوشوار
رشته تو رشته نظم جهان
سينه تو مخزن راز نهان
وقت خوشت وقت مناجات تست
شاد پيمبر ز ملاقات تست
كس نبرد راه به سامان تو
جز پدر و شوهر و يزدان تو
هم ز پى عرض ادب گاه گاه
يافته جبرئيل در آن خانه راه
خانه تو گلشن مهر و وفا
مكتب
تو مكتب صدق و صفا
نيست عجب گر به چنين مكتبى
تربيت آموخته چون زينبى (ع )
اشراق دوازدهم : خطبه غراء حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در مسجد مدينه
روى عبدالله بن الحسن عليه السلام باسناده عن آبائه عليهم السلام انه لما اجمع ابوبكر على منع فاطمه عليهاالسلام فدك و بلغها ذالك لاثت خمارها على راسها و اشتملت بجلبابها و اقبلت فى لمته من حفدتها و نساء قومها تطاذيولها ما تخرم مشيتها مشيته رسول الله صلى الله عليه و آله حتى دخلت على ابى بكر و هو فى حشد من المهاجرين والانصار و غير هم فنيطت دونها ملاء ه فجلست ثم انت انته اجهش القوم لها بالبكاء فارتج المجلس ثم امهلت هنيته حتى اذا سكن نشيج القوم و هدات فورتهم .
افتتحت الكلام بحمدالله و الثناء عليه و الصلوه على رسول الله ابيها (ص ) . فعاد القوم فى بكائهم فلما امسكوا عادت فى كلامها فقالت عليهاالسلام الحمدلله على ما انعم و له الشكر على ما الهم و الثناء بما قدم من عموم نعم ابتداها و سبوغ آلا اسداها و تمام منن و الاها .
جم عن الاحصاء عددها و نائى عن الجزاء امدها و تفاوت عن الادراك ابدها و ندبهم لا ستزادتها بالشكر لا تصالها و استحمد الى الخلايق باجز الها و ثنى بالندب الى امثالها .
و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له كلمته جعل الاخلاص تاويلها و ضمن القلوب موصولها و لها و انار فى الفكر معقولها . المتنع من الابصار روئيته و من الالسن صفته و من الوهام كيفيته . ابتدع الاشياء لا من شى كان قبلها و
انشاها بلا احتذاء امثلته امتثلها كونها بقدرته و ذراها بمشيته من غير حاجته منه الا تكوينها و لا فائده له فى تصويرها الا تثبيتا لحكمته و تنبيها على طاعته و اظهارا لقدرته و تعبدا لبريته و اعزازا لدعوته ثم جعل الثواب على طاعته و وضع العقاب على معصيه ذياده لعباده عن نقمته و حياشته منه الى جنته .
عبدالله بن حسن عليهماالسلام باسناد خود از پدران بزرگوارش روايت نموده كه چون ابوبكر بر منع فدك ملك متصرفى فاطمه عليهاالسلام عزم و تصميم گرفت و دستور داد كه دست آنحضرت را از ملكى كه پدرش حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بدخترش فاطمه زهراى اطهر (س ) بخشيده است كوتاه نمايند .
اين خبر به سمع مبارك ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها رسيد و او غرض سياسى پسر ابوقحافه ابوبكر را ميدانست لذا آن بى بى عالم براى احقان حق خود خود و براى محكوم كردن ابوبكر كه كرسى خلافت را غصب نموده و حكومتش بر خلاف قانون است و شايستگى و لياقت خلافت ندارد ، مخصوصا براى ابطال حكومت وقت وظيفه شرعى و قانونى خود را در اين دانست كه خود رسما در مقام احتجاج با ابوبكر بر آيد لذا نخست حضرتش مقنعه و سرپوش خويش را بر سر افكند و خود را در چادر عفت و عصمت طبق دستور شريعت پيچيده و مجتعما با گروهى از بانوان اقوام و خويشاوندانش در حالى كه خدمتگذاران در خدمت آنحضرت بودند بجانب مسجد براه افتاد و چنان با وقار و سكينه راه ميرفت كه گوئى مشى او
عينا راه رفتن پدرش حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تا اينكه فاطمه سلام الله عليها وارد مسجد شد در اين موقع ابوبكر در مسجد نشسته بود و گروهى از مهاجرين و انصار بر گردش جمع شده بودند .
آنگاه براى دور ماندن حضرت فاطمه عليهماالسلام از ديدگاه نامحرمان و حضار در مسجد مخصوصا بى درنگ پرده اى در مسجد آويخته شد و حضرت فاطمه با زنان همراهش همه در پس آن پرده آويخته قرار گرفتند .
در ابتدا حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام صداى خود را به ناله اى دلخراش و سوزناك بلند كرد بر اثر اين ناله مسجد لرزيد و حاضرين همه بگريه افتادند سپس لختى سكوت نمود تا مجلس حال آرامش بخود گرفت و فريادها و همهمه ها به سكوت گرائيد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها كه خود را با حمد و ستايش خداوند متعال و درود بر حضرت رسول الله پدر بزرگوارش آغاز نمود بار ديگر ناله ها و امواج ناله ها و ضجه ها و نعره ها به اوج خود رسيد (بطوريكه فرياد و شيون زن و مرد قابل جلوگيرى نبود دختر گرامى خاتم الانبياء (ص ) كه ديد مردم از گريه و ناله آرام نمى گيرند با ولايت مطلقه خود امر به سكوت داد نفسها در سينه حبس شد و حال آرامش در مردم قرار گرفت آنگاه دختر والاگهر پيغمبر (ص ) بدين گونه به سخنرانى و كلام معجز نظام خود ادامه داد .
فقالت عليهاالسلام : الحمدلله على ما انعم و له الشكر على ما الهم الخ . خداى متعال را در قبال آنچه
بما انعام فرمود و ارزانى داشت سپاسگذار و شاكرم و ثنا و حمد و شكر او را مينمايم هر چند در برابر نعمتهاى نامتناهى و عطاياى فراوان او كه از حيطه احصاء و شمار بيرون است در توان هيچكس نيست كه از عهده حمد و شكرش بدر ايد (جز اينكه اعتراف بعجز خود از شكر و ثناى او به نمايد)
نعمتت بار خدايا ز عدد افزون است
شكر انعام تو هرگز نكند شكر گذار
شكر بى نهايت و سپاس و ستايش ذات كل الكمالى را كه با الهامات خود درس شكر گذارى و سپاس گوئى بما آموخت و ما را موضف بحمد و ثناى خود فرمود .
(آن خداى يكتاست كه سزاوار حمد و ثناء است و بس و هيچ كس غير از خدا استحقاق ثناو ستايش ندارد زيرا حمد و ثناء در اذاء كمال و عدم نقص است و شكر در برابر نعمت است . )
و آن خداست كه بالذات و بالاصاله مستجمع جميع كمالات است و آن خدا است كه از هرگونه نقص و عيب منزه و مبرى است و آن خداست كه صاحب هر نعمت و بخشنده هر نعمت است پس اختصاص حمد و ثناء و سپاس و شكر به برهان عقلى براى ذات بى همتاى الوهى ثابت و مسلم و محقق است و كلام حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در اين خطبه عرشيه متكى به برهان است . )
آنگاه در تعقيب حمد و شكر خود نسبت بذات الوهى نيز در مقام اقرار به يگانگى ذات احديت جلت عظمته . دختر حضرت ختمى مرتبت چنين مى فرمايد :
و اشهد ان لا اله الا
الله وحده لا شريك له الخ گواهى ميدهم كه خدائى و معبودى جز او نيست و اين كلمه را با اخلاص در توحيد بر زبان خود جارى مى نمايم (آرى دختر والاگهر پيغمبر خاتم كه تربيت شده مكتب قرآن و تعليم يافته درس توحيد و معرفت ذات احديت در دانشگاه لاهوتى وحى است با گواهى دادن باينكه لا اله الا الله وحده لا شريك له ، ميخواهد در خطبه اش آنهم در مسجد كه جمعيت بسيارى حضور دارند در عين اينكه براى احتجاج تشريف آورده و اولين مرتبه ايست كه با ابوبكر بمحاجه برخواسته به عموم حضار درس توحيد بياموزد و تعاليم عاليه قرآن را محور معرفه الله و توحيد پياده فرمايد تا بدانند كه ذات الوهى حقيقتى است كه ثانى بردار نيست و فرض ثانى براى او محال است چه اوست كه فى الواقع در مقام الوهيت شريك ندارد در مقام احديت شريك ندارد در مقام صمديت شريك ندارد در مقام توحيد شريك ندارد در وجود شريك ندارد در مقام توحيد در كمالات وجود شريك ندارد و چون چنين حقيقت و واقعيتى است كه در معبوديت هم شريك ندارد فلا اله و لا معبود سوى الله خلاصه تمام اين گفتار در كلام در ربار حضرت فاطمه سلام الله عليها منطوى است و تشيح و توضيح اقسام توحيد در كتاب توحيد ربانى كه مولف آنرا در تفسير سوره مباركه توحيد از نظر قرآن و برهان و عرفان نگاشته و بحمدالله بطبع رسيده مندرج است بارى بروم سر كلام معجز نظام ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه عليها الصلوه و السلام كه فرمود و ضمن
القلوب موصولها و انار فى الفكر معقولها . المتنع من الابصار رويته و من الالسن صفته و من الاوهام كيفيته الخ .
و محصول اخلاص در توحيد بالفطره در قلوب و نهاد كافه مخلوقات است چه همه مشتاق وصال كمال مطلق بوده چنانكه آثار آن در افكار و عقول پرتو افكن شده است .
(شورش عشق در هيچ سرى نيست كه نيست
منظر روى تو زيب نظرى نيست كه نيست )
(شكى نيست كه انسان بالفطره مشتاق خداست زيرا بالفطره طالب كمال است آنهم كمال مطلق و مصداق آن جز خدا كسى نيست . )
آنگاه فرمود الممتغ من الابصار روئيته و من الالسن صفته و من الاوهام كيفيته . خدائى را سپاسگذارم كه ديدگان ياراى ديدنش را ندارند .
(شبهه نيست كه رويت خدا بديده حسى و چشم سر ميسر نيست چه ما (جان و روح مجرد خود را با اينكه جلوه ربانى است ) نمى توانيم بديده حسى رويت نمائيم پس چگونه مى توان خدائى كه مجرد صرف و صرف التجرد
است رويت نمايئم اين امرى است محال و ممتنع ) .
(ديده حسى زبون آفتاب
ديده ربانئى جوى و بياب )
(حضرت موسى عليه السلام از زبان قوم خود گفت رب ارنى انظر اليك جواب آمد( لن ترانى ) سوره اعراف آيه 143 و اما اينكه مقام ولايت كليه مطلقه علويه عليه آلاف الثناء و التحيه فرمود (انا لم اعبد ربا لم اره ) مقصود على عليه السلام رويت قلبى و فوادى است نه رويت بصرى چنانكه خود حضرتش ميفرمايد (لم تره العيون بمشاهده الاعيان و لكن راته القلوب بحقايق الايمان )
(احتجاج طبرسى )
چشم دل باز كن كه
جان بينى
آنچه ناديدنى است آن بينى
گر باقليم عشق رو آرى
همه آفاق گلستان بينى
دل هر ذره را كه بشكافى
آفتابيش در ميان بينى
هر چه دارى اگر به عشق دهى
كافرم گر جوى زيان بينى
جان گدازى اگر به آتش عشق
عشق را كيمياى جان بينى
از مضيق جهات در گذرى
وسعت ملك لا مكان بينى
آنچه نشنيده گوشت آن شنوى
و آنچه ناديده چشمت آن بينى
تا به جائى رساندت كه يكى
از جهان و جهانيان بينى
با يكى عشق ورز از دل و جان
تا بعين اليقين عيان بينى
كه يكى هست و هيچ نيست جز او
(وحده لا اله الا هو)
و نيز فرموده حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها من خدائى را بيگانگى مى شناسم و سپاسگذارم و شاكرم خدايى كه زبانها از توصيف او قاصر و عاجزن و اوهام و عقول جميع خلايق از درك كيفيت او فرو مانده و حيرانند (و هيچكس نمى تواند معرفت و شناسائى بكنه ذات و صفات او حاصل نمايد . )
(چه اين مقامى است كه طاير عقل كل از وصول بذروه اعلاى آن اظهار عجز نموده و به نغمه (ما عرفناك حق معرفتك ) معترف و مترنم آمده است .
(جهان متفق بر الهيش
خرد ماند در كنه ماهيتش )
(بشر ماوراى جلالش نيافت
بصر منتهاى جمالش نيافت
نه بر اوج ذاتش رسد دست وهم
نه در ذيل وصفش رسد دست فهم )
نه ادراك در كنه ذاتش رسد
نه فكرت به غور صفاتش رسد
توان در فصاحت به سحبان رسيد
نه در كنه بيچون سبحان رسيد
فرمود حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها : ابتدع الاشياء لا من شى الخ خدائيكه اشياء و موجودات را (لا من شى ) آفريد يعنى بدون ماده و مده كه در لسان اصطلاح آنرا
ايجاد ابداعى گويند .
در نظر ارباب معرفت افعال الهى از حيث تقسيم كلى بر سه قسم است . بدين نحو اول مبدعات دوم منشات سوم مكونات . اما مبدعات عبارتند از آنها كه مسبوق بماده و مده نمى باشند . و اما منشآت عبارتند از آنها كه مسبوقند بماده دون المده اما مكونات عبارتند از آنها كه مسبوق بماده و مده هر دو مى باشند مفاد كلام معجز نظام حضرت فاطمه عليهاالسلام كه تمام بر مبانى حكميه و عرفانيه و قواعد فلسفيه و برهانيه استوار است اين است كه خداوند متعال نظام خلقت و آفرينش را از كتم عدم بعرصه ايجاد و بعبارت ساده از نيستى به هستى در آورد و بهمان علم عنائى بدون سابقه قبلى (لا من شى ) بدون ماده ايجاد ابداعى فرمود و قدرت مطلقه و اراده سنيه و مشيت الهيه موجب ايجاد و تكوين اشياء و قاطبه موجودات در نظام صنع الهى گرديد بى آنكه بايجاد جهان و آفرينش آن حاجت و نيازى دااشته باشد و يا در صورتگرى و نقشبندى آنها فائده اى منظور آن غنى مطلق باشد بلكه غرض حق تعالى و مبدء اعلى از آفرينش اين بود كه خواست حكمتش را تحقق بخشد و فياضيت خود را آشكار سازد .
من نكردم خلق تا سودى كنم
بلكه تا بر بندگان جودى كنم
خداى متعال خواست خلق خودرا بمعرفت و به اطاعت و عبوديت خويش رهنمون گرداند . (قرآن در حكمت و سر خلقت بعبوديت خلق تصريح فرموده لقوله تعالى و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون آيه 56 سوره الذاريات و در ديث شريف قدسى آمده كنت
كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف
للعارف الجامى
در آن خلوت كه هستى بى نشان بود
بكنج نيستى عالم نهان بود
وجودى بود از قيد دوئى دور
ز گفتگوى مائى و توئى دور
وجودى مطلق از قيد مظاهر
بنور خويشتن بر خويش ظاهر
دلارا شاهدى در حجله غيب
مبرا دامنش از تهمت عيب
نه با آئينه رويش در ميانه
نه زلفش را كشيده دست شانه
صبا از طره اش نگسسته تارى
نديده چشمش از سرمه غبارى
نه گشته با گلش همسايه سنبل
نه بسته سبزه اش پيرايه گل
رخش ساده ز هر خطى و خالى
نديده هيچ چشمى زو خيالى )
نواى دلبرى با خويش مى ساخت
قمار عاشقى با خويش مى باخت
ولى ز آنجا كه حكم خوب روئى است
ز پرده رو در تندخوئى است
پرى رو تاب متسورى ندارد
چو بندى در ز روزن سر بر آرد
چو هر جا هست حسن اينش تقاضاست
نخستين جنبش از حسن ازل خاست
برون زد خيمه ز اقليم تقدس
تجلى كرد در آفاق و انفس
ز هر آئينه كان بنمود روئى
به هر جا خاست از وى گفتگوئى
از آن يك لمعه بر ملك و ملك تافت
ملك سر گشته خود را چون فلك يافت
همه سبوحيان سبوح گويان
شدند از بى خودى سبوح جويان
ز غواصان اين بحر فلك فلك
بر آيد غلغل سبحان ذى الملك
از آن لمعه فروغى بر گل افتاد
ز گل شورى بحان بلبل افتاد
رخ خود شمع ز آن آتش برافروخت
به هر كاشانه صد پروانه را سوخت
به هر پرده كه بينى پرده گى اوست
قضا جنبان هر دل بردگى اوست
دلى ككان عاشق خوبان دلجوست
اگر داند و گرنه عاشق اوست
توئى آئينه هم آئينه آرا
توئى پوشيده و هم آشكارا
چو نيكو بنگرى آئينه هم اوست
نه تنها گنج هم گنجينه هم اوست
خمش كاين قصه پايانى ندارد
زبانى و
زبانى دانى ندارد
همان بهتر كه اندر عشق پيچيم
كه بى اين گفتگو هيچيم هيچيم .
ثم جعل الثواب على طاعته و وضع العقاب على معصيته ذياده لعباده عن نقمته و حياشته منه الى جنته .
سپس خداوند حكيم و عادل در قبال اطاعت از او ثواب و اجر قرار داد و بر معصيت و نافرمانى از او براى آنها عقاب و كيفر مقرر فرمود تا بدين وسيله بندگان را از خشم و عذاب خود رهانيده و بسوى جنت و بهشت كه مظهر رحمت او مى باشد سوق دهد .
آنگاه در خطبه عرشيه و عرفانيه خود كه متضمن اسرار و حكم بسيار است چنين در فشانى فرمود به عظمت شخصيت پدرش حضرت ختمى مرتبت محمد و اسرار بعثت آنحضرت اشارت مى فرمايد .
و اشهد ان ابى محمدا عبده و رسوله اختاره و انتجبه قبل ان ارسله و سماه قبل ان اجتباه و اصطفاه قبل ان ابتعثه اذ الخلايق بالغيب مكنونته و بستر الاهاويل مصونته . و بنهايته العدم مقرونته علما من الله تعاالى بمائيل الامور و احاطته بحوادث الدهور و معرفته بمواقع المقدور .
گواهى و شهادت ميدهم كه پدر بزرگوارم حضرت محمد بنده و عبد مقرب خدا و رسول الله و سفير اعظم اوست و گواهى ميدهم كه او مختار و برگزيده خداست از ميان خلق اولين و آخرين و اين انتخاب و اختيار و برگزيدگى از صقع ربوبى قبل از ارسال و فرستادن او بعنوان پيامبرى بسوى خلق براى هدايت آنان بوده است .
(عرفا گفته اند القابل من فيضه الاقدس معلوم مى شود گزينش و مختاريت خدا او را در حضرت اسمائيه
بوده كه او را برگزيده و انتخاب نمود . از ميان كل ماسوى و اين گزينش در آن هنگام بوده كه جميع خلايق و كافه اشياء در حجاب غيب مستور و در پس پرده اوهام مكنون و پوشيده و هووز قدم در عرصه ايجاد نگذاشته بودند لقوله (ص ) كنت نبيا و آدم بين الماء والطين .
بودم آنروز من از طايفه باده كشان
كه نه از تاك نشان بود و نه از تاك نشان
اين انتخاب از علم ازلى احاطى الهى به مال و عواقب امور و احاطه علميه استيعابيه و حضوريه الهيه بحوادث دهور و معرفت او بمواقع مقدور نشات گرفت . زيرا خداى متعال علم بازل و ابد داشت پس او ميدانست چه كسى شايستگى برگزيدگى او را از ميان خلايق دارد و همان را منتخب و مهتار و برگزيده خود قرار داد (العطيات على مقدار القابليات )
و آنكه هفت اقليم عالم را نهاد
هر كسى را آنچه لايق بود داد
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام به سر بعثت پدرش حضرت رسول خاتم (ص ) و دوران و زمان قبل از بعثت آن بزرگوار مطالبى در خطبه اش ايراد ميفرمايد كه بدين قرار است : قالت سلام الله عليها :
ابتعثه الله تعالى اتماما لامره و عزيمته على امضاء حكمه و انفاذا لمقادير حتمه فراى الامم فرقا فى اديانها عكفا على نيرآنهاعابده لا و ثانها منكره لله مع عرفانها فانار الله بمحمد صلى الله عليه و آله ظلمها و كشف عن القلوب بهمها و جلى عن اابصار غممها و قام فى الناس بالهدايته و انقذهم من الغوايته و بصرهم من العمايته و هداهم الى الدين القويم و
دعاهم الى الطريق المستقيم .
ذات اقدس الويه حضرت رسول اكرم و نبى خاتم محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بر انگيخت تا با بعثت آنحضرت امر خود را كامل و به اتمام رساند و حكم خود را اجرا كند و اراده حكيمانه خود را نسبت به آنچه مقدر ساخته به انجام رساند .
(در هنگام بعثت رسول خاتم مشاهده مى شد كه جميع امم در عالم فرقه و تمام ملل و نحل همه متفرق و متشتت گشته هر گروه و دسته اى آئينى و دينى را پذيرا گرديده اند . گروهى آتش پرستى و گروهى به بت پرستى گرائيده اند دسته اى عاكف و معتكف و ملازم آتشكده ها و گروهى پرستنده و عابد اصنام و بتها گوناگون بودند و منكر خدائى بودند (كه بحكم فطرت او را مى شناختند)
( پس در چنين زمانى و دورانى كه ظلمت جهل و نادانى سراسر جهان و گيتى را فرا گرفته بود خداوند متعال بنور حضرت محمد و ضياء آفتاب جهان تاب مقام خاتميت بلطف خود در پرتو پدرم خاتم انبياء و سرور اصفيا پيغمبر برگزيده خود شبستان تاريك انديشه بشر را روشن و بنور توحيد و يكتاپرستى منور ساخت و دلها را از تيره گى كفر و شرك و عناد و نفاق رهانيد و ابرهاى سياه و تيره و تار را از جلوى ابصار و ديدگان آنان برطرف ساخت . )
(قيام فرمود حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله بفرمان ذات اقدس احديت جلت عظمته در ميان مردم بجهت هدايت آنان و نجات دادن ايشان از ضلالت و گمراهى و بينا
كردن آنها از نابينائى و كور دلى و جامعه بشريت را بدين قويم و محكم كه دين مبين اسلام است رهنمون شده و بصراط مستقيم حق در تمام شئون اعتقادى و اخلاقى و افعالى كه صراط الله و راه راست مى باشد دعوت نمايد) كما اشار اليه نص الكتاب الالهى لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلو عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمته و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين آيه 164 سوره آل عمران ذات احديت هنگامى حضرت ختمى مرتبت را بميان جهان بشريت مبعوث گردانيد كه بشريت در نهايت ضلالت و گمراهى آشكار بود .
مردماز حيث جهالت در آخرين نقطه نزول در سير قهقرائى و انحطاط اخلاقى بوده و انسانيت هويت معنوى خود را از دست داده و روح انسانيت بكلى از جهان آدميت سلب گرديده و سبعيت جاى گزين آن شده بود .
در آن زمان در سراسر جهان كه در قلمرو بشر بود كفر و نفاق و شرك و هواپرستى جاى گزين خداپرستى و يكتاپرستى بود مردم در آن زمان داراى مذاهب باطله و مسلكهاى متشتته و معتقدات غلط بودن آتش فتنه و فساد و آشوب و ظلم و جور و تعدى سراسر گيتى را فرا گرفته بود .
بالجمله آن زمان يعنى قبل از بعثت حضرت ختمى مرتبت زمان فترت رسل و تفرق سبل و انحراف ملل و اختلاف دول و نيران ضلال مشتعل و مردم به امور باطله مشتغل بودند در آن زمان و دوران كه شغل عرب عبادت اوثان و كار عجم تعظيم نيران و سعى ترك تخريب
بلاد و تعذيب عباد بود و در آن عصر و زمان كه عمل هند عبادت بقر و سجود و حجر و يهود بر جحود و نصارى حيارى و ساير فرق در بوادى ضلال و جمهور امم در اوديه خيال بودند و خلاصه در عصر و زمانى كه مردم جهان محتاج ترين زمانها بودند بوجود نبى و رهبرى كه آنان را بصراط مستقيم هدايت كند و آنها را از گمراهى نجات بخشد فهل يليق بحكمه الملك الحق المبين ان لا يرسل رحمته للعالمين و لا يبعث من يجدد امر الدين و هل ظهر احد يصلح لهذا لشان و يوسس هذا البنيان الا محمد بن عبدالله خاتم النبين و سيدالمرسلين و اشرف الاولين و آلاخرين الذى كان نبيا و آدم بين الماء صلوات الله و سلامه عليه و على آله و عترته الطيبين الطاهرين المعصومين :
پس شايسته و سزاوار بود كه ذات احديت براى نجات بشريت از ظلمت جهلت و به منظور هدايت كافه خلق و جهان انسانيت يگانه معلم و مربى نهائى عقل كل هادى سبل و استاد نهائى و عالى رتبه علم توحيد و معارف ربانيه و آموزگار نهائى حكمت علميه و عمليه ايمانيه و مكمل مكارم اخلاق انسانيه و بنيان گذار قسط و عدالت و دعوت كننده به حق و حقيقت پيغمبر رحمت حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى عليه و آله آلاف التحيه و الثناء را بعنوان سراج منير و چراغ نور افكن جهان بسوى خلق بفرستند تا با اشراق نور نبوت و ضياء خاتميت و تابش نور دانش و حكمت عالم را منور و روشن سازد چنانكه خطاب به حبيبش خاتم انبياء
و سرور اصفيا در قران حكيم چنين فرموده است يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الى الله و سراجا منيرا (آيه 46 سوره احزاب)
(زهى شاهنشه اورنگ لولاك
يگانه علت ايجاد افلاك
نبى ابطحى عبد مويد
حبيب حق ابوالقاسم محمد (ص )
شد او موصوف و بس از بى قرينى
به وصف رحمه للعالمينى
فصاحت بنده در سفتن وى
ملاحت خوشه چينى خرمن وى
كرم شرمنده طبع كريمش
دو عالم غرق در لطف عميمش
دمى كادم ميان ماء و طين بود
نبوت جان احمد را قرين بود
كسى كاو بيند آن زيبا شمائل
بديدار خدا گرديد مايل
نه : گويم كه آن مير مصدق
بگفتار من رانى قدراى الحق
بعالم اين مثل را اشتهار است
كه نتوان گفت از يك گل بهار است
خلاف اينكه در عين زمستان
كه خارستان بدى يكسر گلستان
بهار آورد آن يك گل جهان را
بهارى كان نمى بيند خزان را
بدين معنى كه بودى از جهالت
همه عالم پر از كفر و ضلالت
بنا بر ظلم و جور و شور و شر بود
ز شب روز خلايق تيره تر بود
شد آن خورشيد ايمان پرتو افكن
به اشراقى جهان را كرد روشن
در اين كون مجازى تا مكان داشت
دمادم اهد قومى بر زبان داشت
اگر از او در دندان شكستند
اگر پيشانيش از كينه خستند
اگر نشنيد از آن قوم سيه روز
سخنهاى غم افزاى روان سوز
بهر صبح و مسا از بهر امت
طلب از حق نكرد الا كه رحمت
نه حد هر نبى در عالم اين است
كه حد رحمته للعالمين است
محمد كافرينش هست خاكش
هزاران آفرين بر جان پاكش
ثم قبضه الله اليه قبض رافته و اختيار و رغبته و ايثار فمحمد صلى الله عليه و آله فى راحته عن تعب هذه الدار قد حف بالملائكته الابرار و
رضوان الرب الغفار و مجاوره الملك الجبار صلى الله على ابى نبيه و امينه على الوحى و صفيه و خيرته من الخلق و رضيته و السلام عليه و رحمته الله و بركاته .
آنگاه حضرت احديت جلت عظمته روح مقدس حضرت ختمى مرتبت را برافت و مهربانى و رغبت بقرب خود قبض و اختيار نمود و آخرت را براى او برگزيد و او را از تعب و رنج اين جهان دل آسوده و راحت ساخت و فرشتگان مقرب خود را بر او گماشت تا با رضا و خوشنودى پروردگار ملك جبار و رب غفار وصول و قرب يافت .
صلوات و درود و تحيت و رحمت بى نهايت از صقع احديت بر روح پرفتوح پدرم حضرت محمد كه او پيامبر خدا و امين وحى او و برگزيده و منتخب از ميان جميع خلق او بود .
(محمد كافرينش هست خاكش
هزاران آفرين بر جان پاكش )
ثم التفتت الى اهل المجلس و قالت : انتم عباد الله نصب امره و نهيه و حملته دينه و وحيه و امناء الله على انفسمك و بلغائه الى الامم و زعمتم حق له فيكم و عهد قدمه اليكم و بقيته استخلفها عليكم كتاب الله الناطق و القرآن الصادق و النور الساطع و الضياء اللامع بينته بصائره منكشفته سرائره متجليته ظواهره مغتبط به اشياعه قائد الى الرضوان اتباعه مود الى النجاه استماعه به تنال حجج الله المنوره و عزائمه المفسره و محارمه المخدره و بيناته الجاليته و براهينه الكافيته و فضائله المندوبته و رخصه الموهوبتهو شرائعه المكتوبته .
حضرت فاطمه (ع )سپس التفات و توجهى بحضار مجلس فرموده و اين چنين به
سخنان خود ادامه داد اى مردم شما اى يندگان خدا شما محل اوامر و نواهى پروردگار و حامل دين و وحى او هستيد و شما امينان خدا بر نفس و جان خود و شما پيام آور او بسوى آمتها هستيد .
حقى كاز سوى خدا بر عهده داريد و پيمانى را كه با او بسته ايد پذيرفته ايد و آنچه كرا كه پيغمبر خدا پس از خود در ميان شما باقى گذارده كتاب الله الناطق و قرآن صادق مى باشد كتابى كه نور آن ساطع و شعاع او فروزان و لامع و درخشان مى باشد اين قرآن دلائلش واضح و روشن و سرائرش منكشف و هويدا و ظواهرش متجلى و نورافكن و ابتاع و پيروانش پرافتخار و مورد رشك و غبطه مردم جهان واقع شده اند .
قرآن كتابى است كه تابعين خود را به بهشت رضوان رهنمون است استماع قرآن و عمل بآن كه منطق وحى است موجب رستگارى و سعادت در نشائه دنيا و آخرت است در پرتو قرآن دليلهاى روشن الهى را مى توان شهود نمود و آيات او را توان ديد و تفسير احكام را از حلال و حرام و اسرار آنرا ادراك نمود و بقوانين الهيه و براهين كافيه و فضيلتهاى مندوبه و رخصت هاى موهوبه در نظام تشريع الهى مى توان دست يافت .
تنبيه ارشادى
مسلمين سراسر جهان بايد افتخار و مباهات بوجود حضرت ختمى مرتبت محمد پيغمبر بزرگوار كه مختار و برگزيده پروردگار از ميان جميع پيامبران است به نمايند و شكر نعمت بعثت آنحضرت را كه ذات اقدس احديت جلت عظمته به آنان ارزانى داشته بجاى
آورند و سپاس گذار باشند .
چنين پيغمبرى با اين عظمت و شرافت و بزرگى شان و مرتبت بسوى ايشان فرستاده و بعثت آنحضرت را بر اهل ايمان و حوزه انسانيت و جهان آدمين منت گذارده است و بايد قدر اين پيامبر عظيم الشان را دانسته از مسلك و قرآن و سنت و شريعت و آئين آن حضر تبعيت نمايند .
وظيفه مسلمين و مؤ منين است كه هميشه از آنحضرت و اوصياء قديسين او كه واجد مقام ولايت كليه مطلقه اند و سمت اولى الامرى دارند اطاعت نموده سر بر خط آنها كه صراط الله و صراط مستقيم الهى است نهاده و از صراط حق منحرف نشوند تا سعادت دنيا و آخرت و خوشبختى و فيروزى و فوز و فلاح و رستگارى در نظامين و نشاتين ملك و ملكوت از هر جهت و هر بابت نصيب و بهره آنان گردد .
اين فرمانى است كه از صقع الوهى صادر شده و اين راهى است مستقيم در تمام شئون كه ذات اقدس ربوبى اطاعت و تبعيت و پيروى آنرا به ما دستور داده است و به اين توصيه ائيست كه پيغمبر اكرم و نبى خاتم (ص ) سفارش آن را بما فرموده است و مخصوصا نص صريح كتاب آسمانى قرآن مجيد و روايت معتبر مورد اتفاق عامه اطيعو الله و اطيعوالرسول و اولى الامر منكم آيه 59 سوره نساء ونيز قال الله تعالى : و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعو السبل فتفرق بكم عن سبيله آيه 153 سوره انعام .
قال رسول الله صلى الله عليه و آله (انى تارك فيكم الثقلين
كتاب الله و عترتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا) (حديث معتبر نبوى مورد اتفاق عامه و خاصه
پيغمبر اكرم (ص ) فرمود من دو چيز گرانبها در ميان شا امتم باقى مى گذارم و آن عبارت است از كتاب خدا قرآن و ديگرى عترت معصومين من ماداميكه شما مسلمين و مؤ منين متمسك باين دو چيز باشيد هرگز گمراه نخواهيد شد .
(سايه قرآن و عترت بر سر قاطبه مسلمين مستدام باد)
صد شكر كه ايزدمان بنواخت بفضل خويش
تا رهبر ما فرمود احمد شه بطحا را
بر عالميان نازيم از پيروى قرآن
كز ساحت دين برديم ما سبقت اعلا را
گر راه خدا جوئى اين راه حقيقت رو
از دست مهل جانا اين عروه وثقى را
قرآن كه بهمين گوهر از قلزم توحيد است
روشن كند از نورش يكتائى يكتا را
اين در يتيم آمد چون در صف صرافان
بشكست بهاى آن مقدار گهرها را
انجيل و اوستا چون ذرات نظام شمس
خورشيد بود قرآن نبود خبر اعمى را
با روشنى خورشيد از شمع مدد جستن
جز راه سفه نبود مر عاقل بينا را
ما تابع قرآنيم هر بر سر اين خوانيم
ما باده كش قرآن از خم زده صهبا را
با عترت و با قرآن بستيم سر پيمان
هرگز ندهيم از دست اين عروه وثقى را
سرمست شراب عشق از ميكده عترت
بر طره آن جانان آويخته جانها را
جز پيروى از قرآن جز عترت و آنجانان
راهى به سعادت نيست اين نشائه و عقبى را
فجعل الله الايمان تطهيرا لكم من الشراك و الصلوه تنريها لكم عن الكبر و الزكاه تزكيه للنفس و نماء فى الرزق و الصيام تثبتا للاخلاص و الحج تشييدا للدين و العدل تنسيفا للقلوب و طاعتنا نظاما للملته
و اما متنا امانا من الفرقته و الجهاد عزا للاسلام و ذلا لاهل الكفر و النفاق و الصبر معونته على استيجاب الاجر و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر مصلحته للعامه و برا الولدين وقايته من السخط وصلته الارحام منماه للعدد و القصاص حقنا للدماء و الوفاء بالنذر تعريضا للمغفره و توفيته المكائيل و الموازين تغييرا للبخس والنهى عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس و اجتناب القذف حجابا عن اللعنته و ترك السرقته ايجابا للعفته و حرم الله الشرك اخلاصا له بالربوبيه . فاتقوالله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون و اطيعو الله فيما امركم به و نهاكم عنه فانه انما يخشى الله من عباده العلماء :
در اين قسمت از خطبه شريفه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها به بيان برخى از احكام و حكمت و فلسفه آن اشاره مى فرمايد .
خداوند متعال ايمان را براى تطهير شما از لوث شرك و كفر و زدودن هرگونه پليدى قرار داد و نماز را براى تنزيه دلهاى شما از كبر و نخوت و غرور و هواپرستى و خودپرستى در نظام تشيع قرار داد و زكات را براى تزكيه نفس و مال و جان و افزايش رزق و روزى مقرر فرمود و روزه را براى تثبيت اخلاص بندگان در عمل مقرر فرمود (چه روزه عملى است سرى و خلوص محض را در بر دارد . لذا در حديث آمده الصوم لى و انا اجزى به يعنى روزه براى من است و من خود جزاى روزه دار هستم .
خداوند حج را براى تشييد و تحكيم مبانى دين مقرر نمود و عدالت را براى
ارتباط و تاليف قلوب و نظم و انتظام مقرر فرمود چنانكه اطاعت و پيروى ما را باعث نظام و انتظام ملت اسلاميه و امامت و پيشوائى ما را مانع تفرقه و جدائى مسلمين از يكديگر مقرر نمود خداوند جهاد را موجب عزت اسلام و مسلمين و سبب ذلت و خوارى كفار و منافقين قرار داد و صبر را موجب استحقاق اجر و پاداش و امر بمعروف و نهى از منكر را براى مصالح عامه مردم و احسان و نيكى بپدر و مادر را سبب جلوگيرى از غضب و خشم پروردگار قرار داد و صله ارحام را براى زيادى عدد و كثرت نفوس مسلمين و افزايش جميع و پيوستگى با يكديگر مقرر فرمود و قصاص را براى حفظ خونهاى مردم وايفاى به نذر را موجب مغفرت و آمرزش الهى و تمام پيمودن كيلها و موازين را مانع از كم فروشى و حفظ اموال از نقص و زيان قرار داد و نهى از مى خوارگى و شرب خمر را براى تنزيه و پاكى از پليديها و دورى از رجس و مفاسد بسيارى كه از نوشيدن شراب باعث مى شود حكم بحرمت و اجتناب از آن فرموده است (و به همين جهت است كه (ام الخبائث ) ناميده شده است .
و اجتناب از قذف را بر مصونيت از لعنت و ترك سرقت و دزدى را براى حصول عفت و امنيت و ترك شرك را براى اخلاص در عبوديت پروردگار قرار داد خداوند شرك را حرام نمود تا بندگان او از روى اخلاص و خلوص بعبوديت او پردازند و با توحيد خالص خدا را پرستش نموده خود را
از شرك جلى و خفى رهائى بخشند و بنده مخلص خدا باشند . آنگاه مردم را به تقوى و پرهيزگارى سفارش نموده ميفرمايد : فاتقوالله حق تقاته الخ پس از خدا بترسيد و راه تقوا و پرهيزگارى را در مرتبه اعلاى آن چنانچه شايسته و حق تقوى است پيش گيريد در اين صورت است كه بمسلمانى واقعى با مردن روبرو و بلقاء الله نائل خواهيد شد .
اى مردم خداى متعال را نسبت به آنچه فرمان داده و امر فرموده مطيع و فرمانبر باشيد و نسبت به آنچه از آن شما را نهى نموده احتراز نمائيد زيرا تنها علماى ربانين و دانشمندان واقعى هستند كه از حق تعالى ترس و هراس دارند كما قال الله تعالى (انما يخشى الله من عباده العلماء) آيه 28 سوره فاطر
ثم قالت (ع )نايها الناس اعملوا انى فاطمه و ابى محمد صلى الله عليه و آله اقول عودا و بدوا و لا اقول ما اقول غلطا و لا افعل ما افعل شططا (لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليمك بالمومنين روف رحيم ، آيه 128 سوره توبه .
فان تغزوه و تعرفوه تجدوه ابى دون نسائكم و اخا ابن عمى دون رجالكم و لنعم المعزى اليه صلى الله عليه و اله .
فبلغ الرسالته صادعا بالنذاره مائلا عن مدجته المشركين ضاربا ثبجهم اخذ باكظامهم داعيا الى سبيل ربه بالحكمته الموعظته الحسنته يكسر الاصنام و ينكت الهام حتى انهزم الجمع و ولو الدبر حتى تفرى الليل عن صبحه و اسفر الحق عن محضه و نطق ز عيم الدين و خرست شقاشق الشياطين و طاح و شيظ
النفاق و انحلت عقد الكفر و الشقاق و فهتم بكلمته الاخلاص فى نفر من البيض الخما(ص ) و كنتم على شفا حفره من النار . مذقته الشارب و نهزه الطامع و قبسته العجلان و موطى الاقدام تشربون الطرق و تقتاتون الورق اذلته خاسئين تخافون ان يتخطفكم الناس من حولكم فانقذكم الله تبارك و تعالى بمحمد صلى الله عليه و آله : بعد اللتيا و التى و بعد ان منى ببهم الرجال و ذوبان العرب و مزده اهل الكتاب كلما اوقد و نارا للحرب اطفاها الله اونجم قرن للشيطان و فغرت فاعزه من المشركين قذف اخاه فى لهواتها فلا ينكفى حتى يطاصما خها باخمصه و يخمد لهبها بسيفه مكدودا فى ذات الله مجتهدا فى امر الله قريبا من رسول الله سيد اوليائه مشمرا ناصحا مجدا كادحا و انتم فى رفاهيته من العيش و ادعون فاكهون آمنون تتربصون بناالدوائر و تتوكفون الاخبار و تنكصون عند النزال و تفروق عند القتال .
فلما اختار الله لنبيه دار انبيائه و ماوى اصفيائه ظهر فيكم حسيكته النفاق و سمل جلباب الدين و نطق كاظم الغاوين و نبغ خامل الاقلين و هدر فنيق المبطلين فخطر فى عرصاتكم و اطلع الشيطان راسه من مغرزه هاتفا بكم فالفاكم لدعوته مستجيبين و للغره فيه ملاحظين ثم استنهضكم فوجدكم خفافا و احمشكم فالفاكم غضابا فوسمتم غير ابلكم و اوردتم غير شربكم هذا و العهد قريب و الكلم رحيب و الجرح لما يندمل .
و الرسول لما يقبر ابتدارا زعمتم خوف الفتنه ال فى الفتنته سقطواو ان جهنم لمحيطته بالكافرين فهيهات منكم و كيف بكم و انى توفكون .
سپس فرمود ايها الناس بدانيد كه من
فاطمه ام و پدر بزرگوارم حضرت محمد صلى الله عليه و آله است آنچه در آغاز سخن خود گفته در پايان هم همان سخن را مى گويم و آنچه را مى گويم حساب شده است من بر خلاف واقع و حقيقت سخن نرانم و آنچه مى گويم بر اساس حق و حقيقت است .
همانا رسول و پيغمبرى از جنس شما براى هدايت خلق آمد كه عزيز و بزرگوار است اين پيغمبر نوع پرور نابمسامانى و پريشانى و جهل و نادانى شما بر او سخت و دشوار مى نمود و بر آسايش و نجات شما از فلاكت و مشكلات بسيار حريص و بمومنين روف و مهربان است (چه پيغمبر ختمى مرتبت مظهر رحمت رحمانيه و رحيميه الهيه است بحكم نص قرآن )
شما اگر اين رسول عظيم الشان را نيك بشناسيد خواهيد ديد كه او پدر من است نه پدر زنان شما و تصديق خواهيد نمود كه او برادر پسر عم من نه برادر مردان شما چه پرافتخار است اين نسب درود و رحمت نامتناهى الهى بر او و الش باد اين پيغمبر عاليقدر رسالت خود را به مردم ابلاغ نمود و آنان را از عذاب خداوند حسب الامر الهى برحذر ساخت و با مشركين بمبارزه و معارضه پرداخت و شمشير بر گردن آنان نهاده و حلقوم آنها را به سختى در هم فشرد!
او مردم را با برهان و حكمت و موعظه حسنه و اندرز سودمند و نيكو براه خدا رهنمون بود بتهاى بت پرستان در هم شكست و نيكو براه خدا رهنمون بود بتهاى بت پرستان در هم شكست و روساى مشركين را قلع و
قمع نموده (خرطوم آنان را بخاك ماليد) و جمع آنها را از هم گسيخت تا اينكه ظلمت شب تار زدوده شد و صبح درخشنده توحيد و ايمان دميد و درخشيد و برقع و نقاب از چهره حق و حقيقت بيك سو افكنده گرديد و زبان و نطق زعيم و پيشواى دين بگفتار حق باز شد و زبان مخالفان مسلك توحيد و عربده كشان پيروان شياطين لال و بخاموشى گرائيد و تاج نفاق بر زمين فروافتاد گره هاى كفر و شقاق و نفاق از هم گسسته گشت تا زبان شما به كلمه توحيد و اخلاص و اقرار به لا اله الا الله گويا شد .
در حاليكه شما گروهى اندك بوديد و از نادارى و فقر و تهى دستى رويتان سفيد و رنگتان پريده و شكمهايتان بر پشت چسبيده بود شما در آن دوران و در آن روزگار بر كنار دوزخى از اتش بوديد و از كمى نفرات و قلت عدد همچون جرعه براى تشنه و يا چون لقمه براى گرسنه و شكارى براى هر درنده بوديد و در واقع چنان ذليل و خار بوديد كه پايمال هر رهگذرى مى شديد و همانا شما بوديد كه از آب گنديده و ناگوار مى نوشيديد و شما بوديد كه از پوست جانور و مردار سد جوع ميگرديد و شما بوديد كه در نهايت درجه بدبختى و مذلت و پستى به زندگى خود ادامه ميداديد و هميشه در بيم و هراس بوديد كه كدام دسته متخاصم و متهاجم شما را زودتر بربايند و اسير خود گردانند .
ولى خداوند رحمان به بركت وجود خاتم پيغمبران حضرت محمد پدر بزرگوار
شما را از نابسامانى و دشوارى و بدبختى و مذلت نجات بخشيد و شما را وقتى رهائى و آسودگى بخشيد كه با مصائب بسيار دست بگريبان و مانند گوئى در دست شبحعان عرب و گرگان بيابان سرگردان و در كف سر كشان و مردان اهل كتاب زبون و خوار بوديد و آنها هر دم آتش جنگ بر مى افروختند و خداوند متعال به سبب پدرم آن آتش فتنه را خاموش مى فرمود و هرگاه ستاره وسوسه و شاخ شيطان نمايان مى گشت و فتنه اى برپا مى گرديد و يا مشركى دهان بياوه گوئى مى گشود آن بزرگوار برادرش على مرتضى ان حيدر كرار غير فرار و آن شير عرصه شجاعت و شهامت را در دهان و كام آنان مى افكند على عليه السلام هم بفرمان پدرم تا آنزمان كه با صمصام بران و ذوالفقار خود مغز و سر مخالفان را نكوبد و بينى آنان را بخاك مذلت نمالد و آتش فتنه را خاموش نكند دست از پيكار بر نمى داشت و ترك امر پيغمبر نمى نمود تا دفع آنها را نكند .
و آن قهرمان صفحه امكان امير اهل ايمان شوهر من على مرتضى بود ، كه اتش فتنه فساد جنگ را به تيغ بى دريغ خود فرو مى نشانيد و در راه رضاى خدا خود را به تعجب و رنج مى انداخت تا شما در امان و راحت باشيد و از خدا و رسول خدا اطاعت نمائيد او على مرتضى شوهر من بود كه براى خوشنودى پروردگار واطاعت امر پيغمبر بزرگوار اهتمام تمام داشت و قرب برسول الله داشته و از همه
بالاتر آنكه او سيد آوليا بود او بود كه دامن همت را در اطاعت خدا و اجراى حق به كسر بالازده و خيرخواه خلايق بود او بود كه در نصيحت مردم و پند و اندرز موعظت آنان سعى و كوشش فراوان مبذول داشت تا شما در آسايش و خوشى و عيش بسر بريد و در مهد ايمنى بياسائيد و متنعم به نعمت امنيت باشيد .
اما بالعكس شما مردم منافق پيوسته براى ما خاندان نبوت انتظار بلاها و فتنه ها داشتيد و منتظر اخبار وحشت انگيز و دهشت آميز بوديد چون اعلام جنϙɠمى شد خود را كنار مى كشيديد و پهلو تهى مى نموديد و به هنگام جنگ و كارزار عقب گرد ميكرديد و در ميدان نبرد و در صحنه جنگ با دشمن فرار را برقرار اختيار مى نموديد .
چون خداوند متعال سران جاودان پيغمبران خود را براى حبيب و پيغمبر خود حضرت محمد مصطفى پدر بزرگوار برگزيد و اختيار فرمود و آرامگاه و ماواى اصفيايش را براى او پسنديد و انتخاب نمود و منزلگاه او ساخت كينه هاى درونى و دوروئى شما مردم منافق ظاهر و آشكار و پرده دين دريده گرديد هر گمراهى مدعى و هر جاه طلبى بجولان در آمده شيطان صفت با مكر و تزوير سر از كمين گاه خود به در آورد و مركب جهالت در ميدان بطالت دوانيد و شما مردم منافق خو را بسوى خود فرا خواند چه او شما را مى شناخت لذا شما را آماده دعوت و منتظر فريب خويش يافت شما هم در پى مقصد شوم او دويديد و به اسانى در دام فريبش
خزيديد و سريعا بسوى او گرويديد آتش انتقام را در دلهاتان برافروخت و اين كار ناشايسته موجب اين گرديد كه شما بر غير شتر خود داغ نهيد و در غير آبشخور خود بغير حق وارد شويد .
با آنكه از عهد و قرار فيمابين رسول الله و شما چيزى نميگذشت (شما مرتكب اين عمل باطل گرديديد و اين كار شما در حالى بȘϠكه هنوز چند روزى از رحلت پيغمبرتان نگذشته بود و سوز سينه ما خاموش و جراحت دل ما التيام نيافته و جسد مطهر آنحضرت دفن نگرديده بود شما مردم به بهانه برنخاستن فتنه حق را از مسير خود خارج نموديد و حال اينكه شما بدست خود فتنه و شر ايجاد كرديد و خود در دام فتنه گرفتار آميديد و سقوط نموديد و جهنم را كه مجسمه قهر و غضب خدا است براى خود آماده ساختيد پس آگاه باشيد كه دوزخ ماواى فتنه انگيزان و كافران است و محققا محيط بر كافرين است .
هيهات شما كجا و فتنه خواباندن كجا بنگريد شيطان شما را به كجا مى كشاند و بكجا مى كشاند و بكجا سوق ميدهد و انى توفكون . و هذا كتاب الله بين اظهركم اموره ظاهره و احكامه زاهره و اعلامه باهره و زواجره لائحته و اوامره واضحته و قد خلفتموه و راء ظهوركم ارغبته عنه تريدون ام بغيره تحكمون (بس للظالمين بدلا) ايه 50 كهف
و من يبتع غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخره من الخاسرين ) آيه 85 آل عمران - ثم لم تلبثوا الاريث ان تسكن نفرتها و يسلس قيادها ثم اخذتم تورون و قدتها
و تهيجون جمرتها و تستجيبون لهتاف الشيطان الغوى و اطفاء انوار الدين الجلى و اهماد سنن النبى اصفى تسرون حسوا فى ارتغاء و تمشون لاهله و ولده فى الخمر و الضراء و نصبر منكم على مثل حز المدى و وخز السنان فى الحشا و انتم تزعمون الا ارث لنا افحكم الجاهليته تبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون افلا تعلمون )
بلى تجلى لكم كالشمس الضياحيته انى ابنته ايها المسلمون ااغلب على ارثيه يابن ابى قحافته افى كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى . (((لقد جئت شيافريا) افعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهور كم اذيقول (و ورث سليمان داود) سوره نمل آيه 16 . و قال فيما اقتص من خبر يحى بن زكريا (ع ) اذ قال رب وهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل بعقوب ) آيه 46 سوره مريم
و قال (والو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ) آيه 75 سوره انفال .
و قال (يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين ) آيه 11 سوره نساء
و قال و ان ترك خير الوصيه للو الدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين ) آيه 180 بقره - و زعمتم الا حظوه لى و لا ارث من ابى لا رحم بيننا افخصكم الله بايته اخرج منها ابى ام هل تقولون اهل ملتين لا يتوار ثان و لست انا و ابى من اهل ملته واحده ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابى و ابن عمى فذونكها مخطومته مرحولته تلقاك يوم حشرك فنعم الحكم الله و الزعيم محمد و الموعد القيامته و عند
الساعته ما تخسرون و لا ينفعكم اذ تندمون و لكل نباء مستقر و سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه و عذاب مقيم
فرمود اى مردم اينكه اين كتاب خدا است كه در برابر چشم شماست مشاهده مى كنيد قرآن همه امورش ظاهر و هويدا و تمام احكامش روشن و فروزان و همه نشانه هايش آشكارا و همه اوامر و نواهى آن واضح و در تمام شئون نورانى و رهنما است .
اما شما دستورات آنرا با اين وصف درخشانى كه دارد متاءسفانه پشت سر افكنده ايد و به احكام آن عمل نميكنيد ايا از كتاب خدا روى بر تافته و از آن اعرض مى كنيد و تسليم بحكومت قرآن كه منطق وحى خدا است نمى شويد و مى خواهيد حاكمى غير از قرآن بگيريد كه در ميان شما داروى نمايد پس بد بدلى در قبال كتاب خدا براى خود انتخاب نموده و شما ستمكاريد .
خدا ميفرمايد هر كس دينى غير از اسلام و حاكمى غير از قرآن انتخاب كند در پيشگاه الهى هرگز پذيرفته نخواهد بود و او در آخرت در زمره زيانكاران خواهد بود .
اى مردم شما بعد از رحلت پپيغمبر ختمى مرتبت حق را كه خلافت از آنحضرت است غصب نموديد و مانع شديد كه حق بمستحق له برسد و بدون توقف بغصب حق شروع كرديد و بدعت ها در دين نهاديد و صداى شيطان گمراه كننده را اجابت نموديد و به پيروى از او نور دين را خاموش كرديد و تضييع حق كرديد .
شما هستيد كه سنتهاى پيغمبر اكرم را محو نموديد و در پس پرده
بمكر و حيله و تزوير آثار و ماثر دين مبين اسلام را باين زودى فراموش ساختيد و بدعتهاى عصر و دوران جهاهليت از نو شايع و رايج نموديد شما خوشحاليد كه كينه ها ئيكه از رسول اكرم (ص ) در دل داشتند درباره خانواده اش بكار برديد در حاليكه نبى اكرم بود كه شما را از شقاوت بسعادت رسانيد و ما هم بر ضررها و فتنه و فساد و غصب شما مانند كسى كه با كارد و نيزه پوست او را پاره كنند و چاره نداشته باشد صبر و تتحمل ميكنيم تا در پيشگاه حق و عدالت پروردگار وارد شويم .
شما گمان ميكنيد من از پدرم ارث نمى برم چه گمان باطل كه بر خلاف نص صريح قرآن است . آيا شما ميگوئيد من از پدرم ارث نمى برم اين حكم را از دوران جاهليت گرفته ايد .
اى مردم چه كس از خداوند بهتر و محكمتر حكم و قضاوت مى كند اما براى آنان است كه ايقان به آخرت دارند ايا شما نمى دانيد كه آخرتى و حسابى و كتابى است .
اى مردم مانند آفتاب و روشنى آن بر همه مشهود است كه من يگانه دختر پيغمبر خاتم هستم و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم پدر من است .
اى گروه مسلمين ايا سزاوار است جاه طلبان بر من غلبه نمايند و حق مرا به برند و شما ار من حمايت نكنيد ؟
(يابن ابى قحافه افى كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى ، اى پسر ابى قحافه آيا در كتاب خدا نوشته شده
كه تو از پدرت ارث به برى و من از پدرت ارث نبرم عجب افتراء بزرگى بر خدا بسته اى و چه نسبتى بقرآن مى دهى . چه نسبت ناروائى آيا با علم بحكم قرآن و دانستن احكام ارث از روى عمد و از سر عناد كتاب خدا را ترك و به پشت سر انداخته و بر طبق آن عمل نمى كنى در حاليكه قرآن در باب ارث بآياتى چند تصريح نموده است و از آن جمله فرموده سليمان از پدرش داود ارث برد و نيز آنجا كه حكايت يحى فرزند زكريا را بازگو مى كند مى فرمايد پروردگارا مرا از جانب خود فرزندى عطا فرما كه وارث من و خاندان يعقوب باشد . و نيز مى فرمايد بحكم خدا اولو الرحام و خويشاوندان رحمى بعضى بر بعضى در باب ارث تقدم دارند و سزاوار ترند بحق خود .
و نيز فرموده خداوند شما را درباره اولاد و فرزندانتان وصيت و سفارش مى كند به نيكى و مقرر ميفرميد كه سهم الارث يك پسر برابر بهره دو دختر است .
و نيز ميفرمايد بر شما واجب است كه نزديك مردن خود وصيت كنيد از براى والدين و خويشاوندان و بديده انصاف سفارش و به نيكى وصيت كنيد واين شايسته متقين و پرهيزگاران است .
آيا شما بخيال باطل خود چنين پنداشته ايد كه من از پدرم هيچ بهره و نصيبى ندارم واز پدرم ارث نمى برم يا ميگوئيد هيچ قرايتى و خويشاوندى ميان ما وجود ندارد .
آى خداوند آيه اى بدين گونه فرستاده كه مرا از فرزندى پدرم خارج كنيد و مرا از ارث
پدرم ممنوع و محروم سازيد .
يا انكه ميگويد اهل دو ملت از يكديگر ارث نمى برند آى من و پدرم از اهل يك ملت نيستيم كه از اين جهت از ارث پدرم منع مى كنيد .
يا آنكه دعوى آن داريد كه از پدرم و پسر عمم على عليهما الصلوه و السلام به خاص و عام قرآن داناتر هستيد يا اساسا بمبدء و معاد و بما انزل الله ايمان و اعتقاد نداريد اگر اينطور است مركب خلافت را با تمام وسائل بدون معارض بگير و تصاحب كن تا در روز محشر در پيشگاه خداى دادگر از تو دادخواهى كنم اما بدان كه حضرت محمد (ص ) دادخواه و خداوند حاكم و داور است و عده گاه من و تو در پيشگاه الهى در قيامت و يوم الحشر است در آن ساعت است كه گمراهان خواهند ديد كه زيان كرده اند و با خسران جبران ناپذير روبرو هستند و ندامت و پشيمانى براى شما نفعى و سودى و فايده اى در آنروز رستخيز نخواهد داشت .
كه براى هر خبر زمانى مقرر و وقتى معين است و بزودى خواهند دانست كه چه كسى بعذابى كه خوارش مى سازد گرفتار مى آيد و چه عذاب جاويد بر سر او فرود مى آيد و دامنگير او مى شود .
ثم رمت (ع ) بطرفها نحو الانصار) فقالت عليهاالسلام يا معشر الفتيه و اعضاد الملته و حصنته الاسلام ما هذه الغميزه فى حقى و السنته عن ظلامتى اما كان رسول الله صلى الله عليه و آله ابى يقول المرء يحفظ فى ولده .
سرعان ما احدثتم و عجلان
ذااهالته و لكم طاقته بما احاول و قوه على ما اطلب و ازاول اتقولون مات محمد صلى الله عليه و آله فخطب جليل استوسع وهيه و استنهر فتقه و انفتق رتقه و اظلمت الارض لغيبته و كسفت النجوم لمصيبته و اكدت الامال و خشعت الجبال و اضيع الحريم و ازيلت الحرمته عند مماته فتلك و الله الناز لته الكبرى و المصيبته العظمى لا مثلها نازلته و لا بائقته عاجلته اعلن بها كتاب الله جل ثناوئه فى افنيتكم فى ممساكم و مصبحكم هتافا و صراخا و تلاوتا والحانا و لقبله ما حل بانبياء الله و رسله حكم فصل و قضاء حتم . (و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرالله شيئا و سيجزى الله الشاكرين آيه 144 سوره آل عمران .
سپس حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها رو بطرف انصار نمود و بآنان چنين فرمود اى گروه جوانان و اى بازوان توانمند ملت و اى ياوران اسلام و حافظين حدود احكام قرآن و پايگاه هاى دين چه سستى و سهل انگارى است در شما كه در حق من روا ميداريد با اينكه ميدانيد چه ظلم و ستمى بر من شده است . آيا پدرم رسول الله صلى الله عليه و آله نفرمود احترام و بزرگداشت مرد بايست در مورد اولاد و فرزندانش هم رعايت شود و احترام بفرزند احترام به پدر اوست اما شما چه زود دين و آئين خدا را تغيير داديد و فراموش نموديد و بدعتها پديد آورديد و اوضاع را واژگون گرديد و از راه راست منحرف
و به بيراهه گام نهاديد و آنچه پدرم درباره من سافرش نموده بود بر خلاف آن رفتار كرديد و با چه عجله و سرعتى از فرزند دلبند رسول خدا دست كشيديد و در اين هنگامه بيدادگرى و ستمكارى او را تنها و مظلوم بحال خود گذارديد با آنكه شما را قدرت و توانائى بر حمايت من هست و شما مى توانيد اقدام بيارى من و احقاق حق بنمائيد .
آيا شما ميگوئيد پيغمبر خدا حضرت محمد (ص ) از دنيا رفت و با رفتن او همه چيز تمام شد بنابراين دست از يارى فرزندش كشيده حاضر بدفاع از او و احقاق حق فرزند او نمى باشيد ارى مرگ پيغمبر ضربه هولناك و فاجعه عظيمى بود كه بر پيكر اسلام فرود آمد بر اثر رحلت آنحضرت اوضاع بكلى عوض گرديد زمين تاريك و ظلمانى و اختران و نجوم نقاب كسوف بر چهره كشيدند و اميدها تبديل بياس و نااميدى و كوهها خاشع و متزلزل و حريم افراد شكسته و احرامات و گراميداشتها پايمال گرديد بخدا سوگند وفات آنحضرت حادثه بزرگ و مصيبت نازله كبرى و بزرگى بود كه مانندش نه در ازل بوده و نه در ابد خواهد آمد (چه پيغمبرى كه وجودش رحمت از براى تمام عالميان و نعمت از براى تمام جهان بود از اين عالم رخت بربست و بجوار رحمت حق عند مليك مقتدر شتافت و بلقاء الله پيوست . )
آيا اين فقدان رسول الله (ص ) بايست باعث پشت كردن شما نسبت بدين خدا گردد اين مزدن نه تنها براى خاتم انبياء بلكه براى جميع سفراء الهى بوده است و شما در
قرآن كه هر صبح و شام آنرا تلاوت مى كنيد خدا از اين فاجعه خبر داده است و اين حكم حتمى و قضاى حتمى الهى است .
خدا ميفرمايد و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرالله شياء و سيجزى الله الشاكرين آيه 144 سوره آل عمران
يعنى و محمد (ص ) نيست مگر پيغمبرى از جانب خدا كه پيش از او پيغمبرانى بودند و از اين جهان در گذشتند آيا اگر او نيز بميرد يا كشته شود شما بدين و جاهليت خود باز ميگرديد پس هر كس بازگشت كند و از دين خدا برگردد بخدا ضررى نخواهد رسانيد بلكه خود را بزيان انداخته و هر كس شكر نعمت دين گذارد و در اسلام ثابت و پايدار ماند البته خدا جزاى نيك بشكر گذاران عطا خواهد كرد .
آنگاه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها طايفه اوس و خزرج را بنام مادرشان قبيله مخاطب ساخته و فرمود : ايها بنى قبيله اهضم تراث ابى و انتم بمراى منى و مسمع و منتدى و مجمع تلبسكم الدعوه و تشملكم الخبره و انتم ذوالعدد و العدد و العده و الاداه و القوه و عندكم السلاح و الجنته توافيكم الدعوه فلا تجيبون و تاتيكم الصرخته فلا تغيثون و انتم موصوفون و بالكفاح معروفون بالخير و الصلاح و النخبته التى انتخبت و الخيره التى اخيرت قاتلتم العرب و تحملتم الكد و التعب و ناطحتم الامم و كافتحم البهيم فلا نبرح اوتبرحون نامركم فتاتمرون حتى اذا دارت بنارحى الاسلام و در حلب الايام و خضعت
نعره الشرك و سكنت فوره الافك و خمدت نيران الكفر و هدات دعوه الهرج و استوسق نظام الدين فانى جرتم بعد البيان و اسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد الاقدام و اشركتم بعد الايمان (الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بداوكم اول مره اتخشوهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤ منين آيه 13 سوره توبه الا قد ارى ان قد اخلدتم الى الخفض و ابعدتم من هو احق بالبسط و القبض و خلوتم بالدعته و بخوتم من الضيق بالسعته و فمججتم ما وعيتم (و دسعتم الذى تسوغتم فان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله غنى حميد) ايه 8 سوره ابراهيم الا و قد قلت ما قلت على معرفته منى بالخذلته التى خامرتكم و الغدره التى استشعرتها قلوبكم و لكنها فيضه النفس و نفثته الغيظ و خور القناء و بثه الصدور و تقدمه الحجته فدو نكموها فاحتقبوها دبرد الظهر نقبته الخف باقيته العار موسومته تعضب الله و شنار الابد موصولته بنار الله الموقده التى تطلع على الافئده فبعين الله ما تفعلون و سيعلم الذين ضللموا اى منقلب . ينقلبون و انا ابنته نذير لكم بين يدى عذاب شديد فاعملموا انا عاملون و انتظروا انا منتظرون .
فاطمه زهرا عليهاالسلام در مقام استمداد طايفه بنى قيله را مخاطب ساخته و چنين فرموده است : اى پسران قيله (اى قبيله هاى اوس و خزرج ) آيا سزاوار است كه بظلم و ستم ارث مرا تصاحب كنند و حق مرا پايمال نمايند و شما حاضر و ناظر اعمال ظالمانه و غاصبانه آنها باشيد و دادخواهى مرا بشنويد و ساكت بمانيد
با اينكه همه شما بر مظلوميت من مطلع و مستحضر هستيد در عين اينكه شما همه تان صاحب افراد و اعداد واسباب و ادوات جنگ و قوه و نيرو و سپر واسلحه مى باشيد .
من شما را بيارى اجراى حكم قرآن مى خوانم اما ميدانم شما مرا اجابت نمى كنيد و با آكه ناله مرا مى شنويد بفرياد من نمى رسيد . در صورتيكه شما بشجاعت و دلاورى و مردانگى موصوف و به نيكوئى معروف هستيد شما اشراف و برگزيدگان مردم مسلمان بوديد كه به فضيلت برگزيده شديد و بخوبى ها شهرت يافتيد .
شما بوديد كه با قبايل گمراه عرب كارزارها و نبردها نموديد و رنج و تعب و محنت فراوان را تحمل كرديد و سرافراز از ميدان نبرد بيرون آمديد شما بوديد كه پيوسته در راه همگام ما و سر بر فرمان ما داشتيد تا اينكه آسياى اسلام بر محور وجود ما بگردش در آمد و شير در پستان مادر روزگار رو بفزونى نهاد و نعره شرك در گلو خفه شد و فوران گناه و فساد و دروغ بيارميد و فروكش كرد و آتش كفر افسرده و خامد و خاموش گرديد و دعوت هرج و فتنه و بى نظمى ساكن و متوقف ماند و دين و آئين الهى نظم و انتظام يافت .
اكنون چه باعث شده است شما را كه پس از آن احوال باز بحيرانى و سرگردانى دچار شده حقايق را پس از هويدا و آشكار شدن مكتوم و پنهان ميداريد شما را چه موجب شده است كه باين زودى نقض عهد نموده و بعقب بازگشته و به شرك و
بى دينى گرائيده ايد . چرا با مردمى كه پيمانهاى خود را شكستند و پس از قبول اسلام و ايمان راه كفر و شرك را پيشه خود ساختند و همت و اهتمام و كوشش و پافشارى در اخراج و بيرون راندن رسول اكرم (ص ) نمودند و بر ضد شما و دشمن از هر جهت بودند نمى جنگيد و پيكار نمى كنيد اينها در آغاز از خود شما شروع كرده اند اى از آنها مى ترسيد و حال آنكه سزاوارتر آن است كه فقط از خدا به ترسيد اگر به او ايمان و ايقان داريد .
مردم آگاه باشيد شما داريد در مسير ناحق قدم بر ميداريد چه شما با اين اعمال باطل خود را در لغزش و اشتباه گرفتار شده ايد .
شما آن كسى را به بايد و شايستگى در قبض و بسط امور جامعه دارد و احق بمنصب خلافت است و خلافت الهيه حق مسلم اوست از خود دور ساخته ايد و با راحتى و اسايش طلبى خلوت گزيده ايد و از سعادت پشت كرده رو بشقاوت آورده ايد شما هستيد كه معارف الهيه ار كه وسيله پدرم و پسر عمم آموخته و فرا گرفته ايد از دل بيرون ريختيد و بهمان داب جاهليت و عادت ديرينه خود كه كفر و شرك است بازگشت نموديد . اى مردم بدانيد اگر شما و همه اهل عالم بكفر و شرك گرائيد خدا غنى و بى نياز است و در خور ستايش است
( گر جمله كائنات كافر گردند
بر دامن كبرياش ننشيند گرد)
مردم من آنچه وظيفه بيان و ابلاغ و اتمام حجت بود بشما گفتم در
عين اينكه ميدانم گفتار من در شما تاثيرى نخواهد بخشيد چه شما مردمى خيانت پيشه و در چنگال زبونى گرفتاريد و چنان نيست كه دلهاى شما مستشعر بر اين حقايق و واقعيات نباشد . اما
(بر سيه دل چه سود خواندن وعظ
نرود ميخ آهنى در سنگ )
ميدانستم كه كناره گرفتن شما از ما با گوشت و پوست شما آميخته و احساس كردم كه مكر و فريب و وسوسه بدلهاى شما رسوخ كرده و سراسر وجود شما را فرا گرفته است و گفتارم در شما مردم منافق خو بلااثر است . )
ولى چه كنم كه دلى پرخون دارم و دردها و الم ها و اندوهها در سينه ام جمع شده است خواستم تا با شما اتمام حجت كنم و عذرى براى كسى باقى نماند :
اكنون كه جريان چنين است اين مركب خلافت را بگيريد و بناحق غصب كنيد و هرگز رهايش مسازيد اما بدانيد و آگاه باشيد پشت اين شتر مجروح و زخم است داغ ننگ و رسوايى ابدى همراه اوست و شما را آسوده نخواهد گذارد
(توان بحلق فرو بردن و استخوان درشت
ولى شكم بدرد چون بگيرد اندر ناف )
شما با آتش قهر و غضب و خشم خدا روبرو هستند و آخر الامر شما را خشم خدا بيازارد (آتشى كه هر دم فروزد و مجسمه قهر خداست و دل و جان را بسوزد . )
آنچه مى كنيد در نزد خدا حاضر است و ستمكاران به زودى در مى يابند كه به چه مكانى باز مى گردد .
و انا انبته نذير لكم من دختر پيامبرى هستم كه سمت و عنوان نذير داشت و شما را از
عذاب الهى بر حذر مى داشت . حال شما آنچه در توان داريد انجام دهيد ما نيز آنچه وظيفه خود مى دانيم بدان عمل
مى كنيم شما منتظر نتيجه عمل خود باشيد و ما نيز منبظر داورى حق خواهيم بود فانتظروا انا منتظرون
فاجابها ابوبكر عبدالله بن عثمان
فقال يا ابيه رسول الله لقد كان ابوك بالمومنين عطوفا كريما رؤ فا رحيما و على الكافرين عذابا اليما و عقابا عظيما فان عزوناه وجدناه اباك دون النساء و اخالبعلك دون الاخلا اثره على كل حميم و ساعده فى كل امر جسيم لا يحبكم الا كل سعيد و لا يبغضكم ال كل شتى فانتم عترة رسول الله (ص ) الطيبون وا الخيرة النساء و ابيته خير الانبياء صادقته فى قولك سابقته فى و فور عقلك . غير مردودة عن حقك و لا مصدودة عن صدقك و والله ما عدوت راى رسول الله ولا عملت الا باذنه .
انى سمعت رسول الله (ص ) يقول (نحن معاشر الانبياء لا نورث ذهبا و لا فضته و لا دارا و لا عقارا و انما نورث الكتاب و الحكمته و العلم و النبوة و ما كان لنا من طعمته فلولى الامر بعدنا ان يحكم فيه بحكمه .
و قد جعلنا ما حاولته فى الكراع و السلاح يقابل به المسلمون و يجاهدون الكفار و يجادلون المردة ثم الفجار و ذالك با جماع من المسلمين لم اتفرد به و حدى و لم استبد بما كان الراى فيه عندى و هذه حالى و مالى هى لك و بين يديك لا نزوى عنك و لا ندخر دونك و انت سيدة امته ابيك و الشجرة الطيبه لبنيك
لا يدفع مالك من فضلك و لا بوضع من فرعك و اصلك و حكمك نافذ فيما ملكت يداى فهل ترين ان اخالف فى ذالك اباك صلى الله عليه و آله .
(ابوبكر بداد خواهى فاطمه زهرا سلام الله عليهما چنين پاسخ داد)
اى دختر پيغمبر اكرم و رسول خاتم پدرت نسبت به 9 اهل ايمان عطوف و كريم و مهربان و بود و نسبت به كافران مظهر قهر خدا و عذاب دردناك و عقاب عظيم الهى اگر در نسبت آنحضرت دقت نماييم آن بزرگوار را پدر تو مى دانيم نه پدر زنان و بانوان ديگر و نيز او را برادر شوهر تو مى شناسيم نه برادر مردان ديگر و ما مى دانيم كه پيغمبر اكرم على را از همه خويشاوندان برتر و در كارهاى بزرگ او را ياور و جز سعادتمندان شما را دوست ندارد و جز شقاوتمندان و بدكاران شما دشمن نگيرد شما عترت پاك و پاكيزه رسول خدا و برگزيدگان خدا از خلق جهان مى باشيد و شماييد كه بهر خير و صلاح و فلاح راهبر ما و بسوى جنت و بهشت ما را رهنماييد .
و تو اى برگزيده بانوان جهان و اى دختر بهترين پيغمبران در گفتارت راست مى گويى و در عقل و وفور دانش و بينش بر همه مقدم هستى و هرگز از حقت بر كنار نخواهى بود و در راستى و درستى گفتارت شك و ترديدى نيست .
اما بخدا سوگند من از راى رسول الله تجاوز نكردم و آنچه كردم بر خصت و جواز و اذن او بود من خود از رسول الله شنيدم كه مى فرمود ما
گروه پيغمبران دينارى و درهمى و خانه و مزرعه اى به ارث نمى گذاريم ارث ما پيغمبران همان كتاب و حكمت و علم نبوت است و آنچه طعمه و وسيله ارتزاق داريم در اختيار ولى امر است كه بعد از ما براى خود حكم مى كند .
و در موضوع فدك كه تو در طلب آن هستى راى ما اين است كه منافع صرف تهيه اسبان و اسلحه جنگ گردد تا مسلمانان با كفار بمقابله پردازند و بر آنها در مقام جهاد و مجادله و مبارزه فايق آيند و مردم بدكار و فاجر را دفع نمايند .
و اين امر راى از من تنها نيست بلكه مسلمين بر اين امر اجماع كردند و من براى خود مستبد و خودسر نيستيم و اين كيفيت حال من بود .
و اين مال و آنچه دارم اينك در اختيار تو مى گذارم و از تو دريغ ندارم و براى ديگرى ذخيره و انباشته نكرده ايم .
تو سيده و خاتون امت پدرت مى باشى و شجره طيبه فرزندان خود هستى كسى انكار فضل و فضيلت تو را ندارد و از اصل و فرع تو كسى نمى داند مرتبه اى بزدايد حكم تو در اين اموال شخصى من نافذ است آيا تو خود روا ميدارى كه در اين باب خلاف حكم پدر بزرگوارت عمل نمايم .
(حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليهما به ابوبكر پاسخ مى دهد . )
فقالت عليهاالسلام : سبحان الله ما كان رسول الله صلى الله عليه و آله عن كتاب الله صادفا و لا لا حكامه مخالفابل كان بتبع اثره و يقفو سوره افتجمعون الى
العذر اعتلالا عليه بالزور و هذا بعد ود فاته شبيه بما بغى له من الغوائل فى حياته . هذا كتاب الله حكما عدلا و ناطقا فصلا يقول (برثنى و يرث من آل يعقوب و ورث سليمان داود . فبين عزوجل فيما وزع عليه من الاقساط و شرع من الفرايض والميراث و اباح من حظ الذكران و الاناث ما ازاح علته المبطلين و ازال التظنى و الشبهات فى الغبرين كلا بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل و الله المستعان على ما تصفون . آيه 18 سوره يوسف .
حضرت فاطمه عليهماالسلام فرمود (سبحان الله ) هيچگاه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله از كتاب خدا قرآن روى گردان نبود و هرگز بر خلاف احكام قرآن حكمى نمى فرمود بلكه پيوسته اثر قرآن را تبعيت و پيروى مينمود و ابدا مخالف قرآن سخنى نمى گفت (مگر مى شود كسيكه خود آورنده قرآن مجرى احكام آن است بر خلاف منطق وحى از خود چيزى بگويد كه مطابق نص صريح قرآن نباشد (زهى تصور باطل زهى خيال محال ) اين شمائيد كه بر اساس غدر و مكر و فريب و حيله و تزوير اجماع مى كنيد و بر خلاف حكم قرآن خبر جعل مى نمائيد و آنرا ناقض حكم قرآن قرار ميدهيد و با اين درو و افترا اين حيله كه شما پس از رحلت آنحضرت دسيسه قرار داده ايد شبيه به همان حيله است كه در زمان حيات پدرم براى هلاكت آنحضرت مرتكب شديد اينكه كتاب خدا حاكم و ناطق بالحق و فاصل بين حق و باطل است . قرآن ميفرمايد قانون ارث از جانب
خدا تشريع و اين نظامنامه از طرف خدا تعيين گرديده است چنانكه مى فرمايد و ارث من و خاندان يعقوب باشد و صريحا مى فرمايد سليمان از داود و فرزندان يعقوب از يعقوب ارث بردند و آنچه كه مربوط به سهم الارث هر يك از وراث اعم از ذكور و اناث است با بيان روشن مقرر و معين فرموده است تا جاى بهانه گيرى براى پيروان باطل و گمان شبهه براى احدى باقى نماند .
پس اى ابوبكر چنين نيست كه تو ميگوئى و نسبت دروغ بپدرم ميدهى اين خلاف نص صريح قرآن است بلكه تمايلات نفسانى شما اين را بوجود آورد و اين خبر را جعل نموده و براى شما زينت داده است .
اكنون براى من صبر جميل بهتر است و خدا را در اين باره بايد به مدد و يارى طلبيد .
(فقال ابوبكر : ) صدق الله و رسوله و صدقت ابنته انت معدن الحكمته و موطن الهدى و الرحمه و ركن الدين و عين الحجه لا ابعد صوابك و لا انكر خطابك هولاء المسلمون بينى و بينك قلدونى ما تقلدت و باتفاق منهم اخذت ما اخذت غير مكابر و لا مستبد ولا متاثر و هم بذالك شهود .
ابوبكر مجددا بپاسخ داد و گفت آرى خدا و رسولش راست گفته اند و دخت پيامبرش هم نيز گفتارش راست مى باشد .
تو اى دختر پيغمبر مرتبت معدن و كنز حكمت و موطن هدايت و رحمت هستى . تو ركن و ستون دين و سرچشمه حيات و حجت هستى گفتارت راست ميدانم و خطابه تو را انكار نمى كنم .
اينكه اين مسلمانان هستند كه اين قلاده را بر گردن من انداخته ان آنچه را كه من تصرف نموده ام باتفاق ايشان و آراء آنها بوده است من در مقام مكابره با كسى نبوده ام و كارى به تنهائى انجام نداده ام و ايشان خود شهود گفتار منند .
(فالتفتت فاطمه عليهاالسلام الى الناس
و قالت معاشر الناس المسر عته الى قبل الباطل المعضيته على الفعل القبيح الخاسر افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها كلا بل ران على قلوبكم ما اساتم من اعمالكم فاخذ بسمعكم و ابصاركم و لبئس ما تاولتم و ساء به ما اشرتم و شر مامنه اعتضتم لتجدن و الله محمله ثقيلا و غبه و بيلا اذ كشف الغطاء و بان ماورائه الضراء و بدالكم من ربكم ما لم تكونوا تحتسبون و خسر هنالك المبطلون سوره غافر آيه 78 .
پس از اتمام گفتار ابوبكر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها خطاب به حضار مسجد چنين فرمود : اى مردم كه براى شنيدن سخنان بيهوده بسرعت رو بباطل مى رويد و از كردار زشت و قبيح و زيانبار چشم بر هم مى نهيد .
آيا تدبر در قرآن نمى كنيد كه قرآن چگونه حكم فرموده يا قفل و مهر باطله بر دلهاى شما زده اند بكله اعمال زشت شما پرده بر دلهاى شما كشيده و صفحه دلهايتان را تيره كرده و اين تيره گى گوشهاى شما را كر و چشمهاى شما را كور نموده است .
شما آيات قرآن را بد تاويل نموديد و اشاره ناپسند كرديد و به بدراهى رهنمون شديد و قرآن را به بد خبرى معاوضه و تبديل
گرديد .
بخدا سوگند تحمل اين بار براى شما بسيار سنگين و ثقيل و عاقبتى مالامال از وزر و وبال در پيش دارد آنگاه كه پرده ها بركنار رود خسران و زيان جبران ناپذير اين امر براى شما آكار گردد و در آنوقت است كه به بطلان كارتان آگهى حاصل خواهيد كرد سپس رو بقبر رسول الله نمود و با ابياتى چند حكايت از حال خود فرمود كه ما از ذكر آن صرف نظر نموديم .
چند روزيست كه پيغمبر والاى كريم
رخت بسته ز جهان جانب جنات نعيم
شده با رحلت او عالم اسلام يتيم
هر كه را مى نگرى قلب وى از غصه دونيم
هر كجا ميگذرى ناله و غوغا باشد
گرد محنت برخ يثرب و بطحا باشد
خاصه امروز كه گوئى غم و رنج دگر است
مسجد ختم رسل مركز آشوب و شر است
بر سر منبر بوبكر و به نزدش عمر است
هر كه از مسجديان بينى چشمش به در است
گوئيا منتظر آمدن فاطمه اند
كه سوى در نگران منتظران آن همه اند
آرى از راه رسد نور دل خير بشر
بهترين بانوى اسلام على را همسر
اشك در ديده وى حلقه زنان همچو گهر
بگرفته است بكف دست دو فرخنده پسر
همچنين دختركى ما لقا در بر اوست
آرى آن زينب كبرى بود و دختر اوست
گوئيا ميدهدش طرز سخن گفتن ياد
گويدش دختر كم داد سخن بايد داد
ويژه در بزم يزيد بتر از صد شداد
داد خود گير و مرو هيچ به زير بيداد
غير نامى نبود فرق پليد است پليد
هست امروز ابوبكر و به فرداست يزيد
بر زنان گرچه جهاد است در اسلام حرام
ليك هنگام دفاعند به مردان همگام
در دفاع حق خود بايد گردن اقدام
نيست رهبانيت و عزلت اندر
اسلام
مرد و زن خرد و كلان در ره آئين و هدف
چون من و تو همه را بايد جان اندر كف
آرى اسلام كه تا قلب اروپا رفتى
سبب آن بود كه يك تن نه براحت خفتى
هر مسلمانى شمشير بكف بگرفتى
ترك جان در ره ناموس شريعت گفتى
هر مجاهد به روى پرچم خود بنوشت
مصطفى گفته كه در سابه تيغ است بهشت
الغرض فاطمه نزديك به منبر گردد
سر بكوبكر به تعظيم و ادب بر گردد
نظرش جانب آندخت پيمبر گردد
خواهد اندر بر صديقه سخنور گردد
كه امان هيچ نخواهد دهدش دخت رسول
به سخن آيد و فرمايد كاى خصم جهول
تو نه آنى كه از آن پيش كه آيد پدرم
بت پرستيدى و بودى پى دينار و درم
پدرم با كمك همسر فرخنده فرم
پاك از لوق بتان كرد همه بيت و حرم
تا كه امروز تو از نعمت اسلام چنين
گرچه اندر خور تو نيست شدى صدر نشين
عرب آنروز كه خود نعمت اسلام نداشت
در جهان مدنيت ابدا نام نداشت
وز سر جهل و ستم لحظه آرام نداشت
در ره علم و ادب هيچ زمان گام نداشت
اگر امروز چنين دولت سر مد دارد
همه از پرتو تعليم محمد (ص ) دارد
اين محمد نه مگر هست گرامى پدرم
كه شد از دست من و خاك الم شد بسرم
آب غسلش نشدى خشك كه خون شد جگرم
بشكستيد ز كين پهلو با ضرب درم
عمر از امر تو سوزاند در خانه من
قنفذش كرد سيه پشت من و شانه من
گر بگوئى ز رسل ارث نمان بجهان
(لا نهورث ) كه بود جعل نمائى عنوان
برو اى بى خبر از حكم خدا قرآن خوان
كه ز داود برد ارث سليمان بجهان
گرچه از عهد پدر بد فدكم اندر دست
كه نه ارث است مرا ملك فك
موهوبه است
شاهد ار خواهى اين پادشه مردانست
هم حسينم چو حسن آگه از اين دستانست
همچنين شاهد من يك دو تن از نسوانست
گرچه بالاتر از اين شاهد من قرآن است
پاكس و صدق مرآيه تطهير گواست
تو چه گوئى كه گواه من دل خسته خداست
گفت و آنقدر دليل آورد آن دخت رسول
كه شد عاجز بجوابش و سپس كرد قبول
ليك ننموده ز روى حيل و مكر و قبول
هيچ دانى ز چه ننمود قبول او ز بتول
ديد بى ملك فدك نام على (ع ) بر فلك است
غصب حقش نشود تا كه بدستش فدك است
آرى اين قاعده و رسم ستمكارانست
كه تهى خواهند از مردم با همت دست
وز همين راه بر اين طايفه بدهند شكست
يار دون همت و پست است بلى دنيى پست
بى سبب نيست كه گرديد قرين زر با زور
زور گويند به نيروى زر اين قوم جسور
ليك با اين همه حق مى شود آخر پيروز
قدرت باطل آرى نبود جز دو سه روز
چهره روشن حق گردد عالم افروز
(خوشدلا) ناله مظلوم بود ظالم سوز
نه مهين فاطمه روز عدوى خود شب كرد
روز را شب به يزيد وصف او زينب كرد
اى مسلمانان امروز شما از زن و مرد
پيروى بايد تان از على و زهرا كرد
على آن بود كه با ظلم و ستم كرد نبرد
فاطمه نيز چو خود زينب كبرى پرورد
تا كه با عون حسينش صف خصمان شكنند
مشت ها دست بهم داده و سندان شكنند
هست در خاتمه اظهار چنين نكته ضرور
كه رسول عربى مظهر رحمان غفور
داد آزادى زن را بجهانى دستور
اندران عصر كه دختر بشدى زنده بگور
ليك آزادى اسلام بدى ربانى
نى كه آزادى بى دينى و شهوت رانى
اشراق سيزدهم : در بيان تنبيه انذارى و تنبيه
ايقاظى
(تنبيه انذارى )
قالت فاطمه عليهاالسلام (و انا ابنته نذير لكم )
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در مقام معرف و بيان شناسنامه خود فرمود (و انا ابنته نذير لكم ) يعنى من دختر پيغمبرى هستم كه خداوند او را بعنوان نذير از براى شما مردم بلكه براى تمام عالميان و جميع جهانيان فرستاد چنانكه نص صريح قرآن ميفرمايد (تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا) آيه 1 سوره فرقان .
بزرگوار آن پاك خداونديست كه فرقان را بر عبد مقرب خودنازل فرمود تا براى اهل عالم و جميع جهانيان نذير و ترساننده باشد و مردم را از عذاب و قهر الهى بر حذر سازد و نيز به پيغمبرش فرمود (و قل انى انا النذير المبين ) آيه 89 سوره الحجر . اكنون نكته بسيار مورد توجه و قابل اهميت در اين مقام اين است كه دختر پيغمبر اكرم خود را در مقام معرفى (بنت النذير) مى نامد و از ميان آن همه اسماء و القاب و عناوينى كه پدر بزرگوارش دارد فقط باسم (نذير) در برابر خليفه غاصب و جماعت وابسته به او مطرح و گوشزد آن مردم غافل از يوم العذاب و روز جزا مى نمايد با اينكه پدرش را نامها و القاب و عناوين بسيار است مانند رسول و شاهد و مبشر و هادى و بشير و داعى و قاضى و حاكم و آمروناهى و صادع و كريم و رحيم ورفيع و حافظ و جاهد و خاتم النبيين و رحمه العالمين و صاحب الخلق العظيم و صاحب الحجه و البرهان و صاحب الدين و الكتاب و الفرقان و صاحب الحوض
و الكوثر و صاحب الفضل و العطاء و صاحب الجود و السخاء و صاحب مقام قاب قوسين و اوادنى و صاحب اللوا ، يوم القيامه الكبرى و صاحب الضياء و النور و البهاء و صاحب الحكمته و العرفان و صاحب الشريعته الكامله و صاحب الملته الحنيفيه و صاحب صراط مستقيم و الطريقه المرضيه و صاحب الحق و البيان و صاحب الكرم و الاحسان و صاحب التاج و المغفر و صاحب الخطبته و المنبر و صاحب الحسب الاطهر و صاحب النسب الاشهر محمد خير البشر .
حبيب الله عبدالله خيره الله صفى الله عبدالرحمان عبدالرحيم عبدالحليم عبدالكريم عبدالحكيم عبدالجواد عبدالحق عبدالوهاب عبدالغفار عبدالجبار عبدالفتاح عبدالصمد عبدالاحد عبدالجميل عبدالجليل عبدالقادر عبدالقاهر عبدالرفيع عبدالمهيمن و قس على ذالك لمظهريه لجميع و من الطفيه و القهريه لقوله صلى الله عليه و آله (و من را نى فقد راى الحق ) (و اوتيت جوامع الكلم )
جامع ذات و صفات عالم و آدم بكل
احمد يعنى اين مجموع عالم اين بود
اسم اعظم را جز اين مظهر نباشد در جهان
بگذر از مظهر كه عين اسم اعظم اين بود
فاتح باب شفاعت خاتم ختم رسل
آنكه فتح و ختم شد او را مسلم اين بود
آخر سابق كه نحن الاخرون السابقون
آنكه در كل آمد و بر كل مقدم اين بود
ونيز از اسماء و القاب و عناوين آنحضرت است مؤ من و امين و مكين و مبين و مبلغ و مرسل و مبعوث و منصور و نور و رحمت و شافع و مشفع و مجتبى و مصطفى و ياسين و طه و احمد و محمود و محمد و ساير اسماء و القاب بسيار ديگر كه در قرآن
و تورات و انجيل و زبور و صحف انبياء سلف بآن تصريح شده است (و تو خود حديث بخوان از اين مجمل )
و منظور ما اين نكته است كه چرا حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها دختر والاگهر خاتم انبياء از ميان آنهمه اسماء و القاب پدرش خود را (و انا بنت النذير) معرفى فرموده است و حال آنكه مى توانست بگويد و انا ابنته محمد المطفى خاتم النبين و رحمه للعالمين و مانند آن از اسماء و عناوين ديگر آنحضرت .
معلوم مى شود انتخاب آن بى بى عالم دختر پيغمبر خاتم در تصريح باسم نذير مخصوصا تنبيه و بيدار باشى ميخواهد به آن جماعت در خواب غفلت رفته كه از يوم الدين و روز جزا فراموش كرده و حب رياست و همى دو روزه دنيوى آنان را غافل از خداى دادگر و روز محشر نموده و بهمين جهت است كه به غصب حق ديگران پرداخته و مركب خويش را در راه باطل تاخته و از خدا و رسول خدا و گفتار پيغمبر (نذير) بكلى فراموش و پرده غفلت در گوش نموده به آنچه دلشان ميخواهد روانه شده اند و بسوء اختيار راه دوزخ را در پيش گرفته اند واقعا اگر در نظام تشريع انذار و ترساندن از خدا و روز جزا و ايمان و اعتقاد بمعاد نبود اساسا دين و احككام دين ضمانت اجرائى نداشت چه تمام ظلمها و ستمها كه از بشر فسادگر سر مى زند مولود بى ايمانى و عدم اعتقاد بيوم المعاد است و كسى كه مؤ من و معتقد بيوم الدين و نعوت يوم الدين باشد هيچ وقت از
راه حق و صراط مستقيم دين منحرف نمى گردد بلكه پيوسته گفتار و انذار پيغمبر بزرگوار اسلام را كه پروردگار آنحضرت را بعنوان (نذير ومنذر) بسوى كافه ناس فرستاده است و پيغمبر هم با سمت منذريت و نذيريت يوم الدين و نعوت آنرا بخلق اعلام نموده است نصب العين خود قرار داده از وظيفه اى كه نسبت به تبعيت از صراط حق دارد غفلت نمى ورزد و در اين صورت است كه انسان با ايمان سعادت نظام ملكى و ملكوتى خود را تامين و تضمين خواهد نمود و در غير اين صورت خسر الدنيا والاخره گرديده خود را از سعادت محروم و بزيان جبران ناپذير دچار و به عذاب ابدى گرفتار خواهد نمود .
قال الله تعالى : (و العصر ان الانسان لفى خسر الاالذين آمنوا و عملو الصالحات و تواصوا بالحق و تواصو بالصبر) قرآن سوره العصر
اكنون كه حضرت فاطمه زهار سلام الله عليها خود را دختر (پيغمبر نذير) معرفى فرموده است مناسب است انذار پدر بزرگوارش را در باب يوم الدين و نعوت و شئون يوم الدين بطور فهرست تذكر داده و بنحو اختصار ذيلا اشاره نمائيم تا تنبيه و بيدار باشى باشد براى آنانكه در خواب غفلت آرميده و بكلى از يوم الدين و روز جزا و يم المعاد و روز واپسين كه در پيش دارند غافلند و از آتيه و روز ندامت و حسرت و خسارت ابد مدت خويش خبر ندارند و گوئى چنين كسان خدا و مرگ را بكلى فراموش كرده اند اما روزى از خواب غفلت بيدار شوند كه خود را با خسران و زيان ناپذير و عذاب جهنم
روبرو ببينند . (اعاذنا الله من سوء اعمالنا) .
(يوم الدين و نعوت آن )
نعوت يوم الدين عبارت است يوم القيامته و يوم الحسره و يوم الندامته و يوم المحاسبته و يوم المسائلته و يوم المسابقته و يوم الناقشته و يوم المنافسته و يوم الزلزلته و يوم الدمدمته و يوم الصاعقته و يوم الواقعته و يوم القارعته و يوم الراجفته و يوم الرادفته و يوم الغاشيته و يوم الداهيته و يوم الازفته و يوم الحاقته و يوم الطالمته و يوم الصاخته و يوم التلاق و يوم الفراق و يوم المساق و يوم القصاص و يوم التناد و يوم الحساب و يوم المآب و يوم العذاب و يوم الفرار و يوم القرار و يوم اللقاء و يوم البقاء و يوم القضاء و يوم الجزاء و يوم البلاء و يوم البكاء و يوم الحشر و يوم الوعيد و يوم العرض و يوم الوزن و يوم الحق و يوم الحكم و يوم الفصل و يوم الجمع و يوم البعث و يوم الفتح و يوم الخزى و يوم عظيم و يوم عقيم و يوم عسير و يوم اليقين و يوم النشور و يوم المصير و يوم النفخته و يوم الصيحته و يوم الرجفته و يوم الزجته و يوم الزجره و يوم السكره و يوم الفزع و يوم الجزع و يوم المنتهى و يوم المائى و يوم الميقات و يوم الميعاد و يوم الجزع و يوم المنتهى و يوم المائى و يوم الميقات و يوم الميعاد و يوم المرصاد و يوم القلق و يوم العرق و يوم الافتقار و يوم الانكدار و يوم الانتشار و يوم الانشقاق و يوم
الوقوف و يوم الخروج و يوم الخلود و يوم التغابن و يوم عبوس و يوم معلوم و يوم موعود و يوم مشهود و يوم لاريب فيه و يوم تبلى السرائر و يوم لاتجزى نفس عن نفس شيئا و يوم تشخص فيه الابصار و يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و يوم يدعون الى نار جهنم دعا و يوم يسحبون فى النار على وجوههم و يوم تقلب وجوههم فى النار و يوم لا يجزى والد عن ولده و يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و يوم لا ينطقون و لا يوذن لهم فيعتذرون يوم لا مردله من الله يوم هم بارزون يوم على النار يفتنون يوم لا ينفع مال و لا بنون يوم لا تنفع الظالمين معذر تهم و هم اللعنته و لهم سوء الدار يوم تردد العاذير و تيلى السرائر و تطهر الضمائر و تكشف الاستار يوم تخشع فيه الابصار و تسكن الصوات و يفل فيه الالتفات و تبرز الخفيات و تطهر الخفيات يوم يساق العباد و معهم الاشهاد و يشيب الصغير و يكسر الكبير فيومئذ و ضعت الموازين و نشرت الدواوين و برزت الجحيم و اغلى الحميم و زفرت النار و ئيس الكفار و سعرت النيران و تغيرت الالوان و خرس للسان و نطفت جوارح الانسان قيا ايها لانسان ماغرك بربك الكريكم حيث اغلقت الابواب و ارخيت الستور و استترت عن الخلايق فقارفت الفجور فماذا تفعل و قد شهدت عليك جوارحك فالواريل كل الويل لنا معاشر الغافلين يرسل الله لنا سيد المرسلين و ينزل عليه الكتاب المبين و يخبر نا بهده الصفات من
نعوت يوم الدين ثم يعرفنا و يقول اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلته معرضون ما ياءتيهم من ذكر ربهم محدث الا استمعوه و هم يلعبون لاهيته فلوبهم ثم يعرفنا قرب القيامته فيقول افترب الساعته و انشق القمر انهم يرونه يعيدا و نراه قريبا و مايدريك لعل الساعته تكون قريبا ثم يكون احسن احوالنا ان نتخذ دراسته هذا القرآن عملا فلا نتدبر معانيه و لاننطر فى كثره اوصاف هذا اليوم و اساميه و لا نستعد للتخلص من دواهيه فنعوذ بالله من هذه الغفلته ان لم يدار كنا الله بواسع رحمته .
و لنعم ما قال الاستاد الحكيم الا لهى القمشه اى
از خواب خوش بردار سر دورى منزل را به بين
تاريكى ره را نگر دزد قوافل را به بين
ره دور و من بى حوصله پاى دلم پر آبله
ذردان امير قافله مشكل مسائل را به بين
كشتى به گرداب خطر امواج دريا پر شرر
وين ناخداى بى خبر گم كرده ساحل را به بين
مرگ است مرغ تيز پر نشسته بر هر بام و در
وين خيره خلق بى بصبر مغرور و غافل را به بين
غافل مباش از ماه خود وز دلبر آگاه خود
يارى طلب از شاه خود و آن لطف عاجل را به بين
از باده لاهوتيان سر مست شو وفت سحر
چنگ و دف قدوسيان غوغاى محفل را به بين
در كويش اى اه سحر دلها مى گذر
آنجا بر افشان بال و پر مرغان بسمل را به بين
يكشب اگر يابى نشان در محفلى ز آن بى نشان
بر شمع وصلش جان فشان پروانه دلرا به بين
آواره حسن رخش پر كرد گوش عالمى
باز اين كران چون خران افتاده در گل را به بين
آوازه حسن
رخش پر كرد چون خران افتاده در گل را به بين
و نيز در غزل ديگر گفته است :
از سر خود بينى و هوا گذر اى جان
وز طمع و كينه و حسد حذر اى جان
عمر به عفلت گذشت تو به اى دل
زاد رهى جوى و توشه سفر اى جان
يار غريز اين سراچه جاى بقا نيست
كس نكند جايگه بر هگذر اى جان
بال و بر افشان به گلستان تجرد
هيچ بر اين خاكدان مكن نظر اى جان
ميوه آن ميبرى بباغ (الهى )
هز چه نشانى نهال خير و شر اى جان
اين خطبه عرشيه عرا كه مطابق مدارك معتبره از لسان معجز بيان ملكه ملك عليا مكرمه صديقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها صادر و دفعتا آنرا انشاء فرموده متضمن اسرار و حقايق و لطائف بسيارى كه به برخى از آن ذيلا اشاره مى شود .
1 حمد و سپاس الهى و شكر نعم نامتناهى خداوند متعال با منطق و استدلال .
2 بيان توحيد و يگانگى خداوند متعال و ايجاد ابداعى او نظام احسن اتقن را
3 بيان اثبات نبوت و لزوم ارسال رسل و انزال كتب آسمانى با منطق استدلال .
4 خدمت حضرت ختمى مرتبت محمد مخلوق مختار و برگزيده پروردگار به جهان انسانيت
5 هدايت و رهنمائى پيغمبر خاتم محمد صلى الله عليه و آله و سلم مردم را بصراط مستقيم .
6 اهميت بعثت حضرت ختمى مرتبت محمد از حيث بيان تعاليم عاليه و تزكيه نفوس بشر و متخلق نمودن آنان باخلاق جميله و آموختن حكمت علميه و عمليه به آنان
7 اشارتى بدوران جاهليت و سير قهقرائى بشريت كه در ضلالت و گمراهى بوده است
.
8 خدمتى كه دينمبين اسلام قرآن در انسان سازى بشر نموده است .
9تاءسف بر اينكه بيم آن است كه بشريت با عدم تبعيت از قرآن و عترت راه دوران جاهليت و ضلالت خود را پيش گيرد و از سعادت دور شده خسرالدنيا و الاخره گردد .
10 احتجاج حضرت بر عليه حكومت تحميلى و انحراف مردم از راه راست و (غفلت آنان نسبت به توصيه حضرت رسول اكرم درباره عترتش )
(تنبيه ايقاظى )
مقصد اساسى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها از ايراد اين خطبه شريفه عرشيه علاوه بر محكوميت خليفه غاصب در تجاوز او بحريم ولايت و غصب كرسى خلافت باعدم لياقت او در جانشينى حضرت ختمى مرتبت همانا تنبيه غافلين و مردم گول خورده در تشكيل شوراى شوم سقيفه بوده كه خواسته خلق را از خواب غفلت بيدار سازد .
فاطمه زهرا سلام عليهاالسلام ديد كه مردم عنوان (همج الرعاع يميلون على كل ريح ) بخود گرفته و عقل و خرد خود را از دست داده و كوركورانه در راه باطل قدم گذارده و گوش خود را ببانگ و نغمه شيطانى فرا داشته و راه جهنم را مالا در پيش گرفته اند لذا خواست با خطبه خود چشم و گوش عقل مردم را بااز كند و با آنها گوشزد نمايد كه اى مردم غافل بيدار باشيد هشيار باشيد دين بازيچه نيست شما چرا مقدارى محور امر خلافت تفكر و تعقل نمى نمائيد مگر شما بشورا پيغمبر خدا را تعيين كرده ايد كه امروز ميخواهيد جانشين براى او معين كنيد شما بايد به بينيد منطق وحى در اين مقام چه ميفرمايد مگر
نه اين است كه خداوند متعال صريحا در قرآن فرموده است (انى جاعل فى الارض خليفه ) از آيه 30 سوره بقره پس جعل خليفه لازمه ذات خداست .
مگر نه اين است كه خليفته الله كسى است كه بايست داراى صفات مستخلف عنه باشد مظهر علم خدا باشد مظهر قدرت خدا باشد مظهر تمام اسماء حسنى و صفات علياى الوهى باشد مگر نه اين است كه خليفته الله بايد داراى مقام عصمت باشد مگر نه اين است كه آدم ظالم نايل بمقام خلافت الهيه نمى شود بحكم (لا ينال عهدى الظالمين ايه 124 سوره البقره
بنابراين چگونه كسى كه واجد اين امتيازات و مشخصات و علامات نيست سمت خليفته اللهى و امامت و پيشوائى باو داده شود .
مضافا باينكه هيچكس غير از خداى متعال حق تعيين خليفه او را ندارد آن خداست كه مقام خلافت و نبوت و امامت و رسالت را بهر كس لايق و شايسته بداند عطا و افاضه ميفرمايد (الله علم حيث يجعل رسالته ) آيه 124 سوره انعام
خداى حكيم در ازل على مرتضى را بعنوان خليفه خود بعد از حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى برگزيده و اختيار كرده بود و يوم الغدير روز اعلام خلافت الهيه آنحضرت بود لذا بحكم نص قرآن فرمان الوهى صادر شد و بخاتم انبياء امر شد خلافت حضرت على مرتضى را بعد از خود بخلق اعلام و دستور صادره از صقع ربوبى را بمردم ابلاغ نمايد كما اشار اليه نص الكتاب الالهى (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس آيه 67 سوره
المائده
حضرت خاتم انبياء حسب الامر خداوند متعال ولى ذى الجلال و خليفه خدا را اعنى حضرت على مرتضى عليه السلام را بمردم معرفى فرمود و پس از خطبه عرشيه خود در يوم الغدير و بيان اوصاف و شئون كماليه آنحضرت صريحا اعلام نمود (من كنت مولاه فهذا على مولاه ) و حضار و عموم شنوندگان گفتار در ربار آن بزرگوار را شنيدند كه از جمله آنان شخين ابوبكر و عمر بودند همه اين مقام اعطائى الهى را بحضرت ولى الله اعظم خليفه و جانشين پيغمبر خاتم يعنى حضرت على بن ابيطالب در يوم الغدير روز نصب خلافت مطلقه علويه بجانشين پيغمبر اكرم تهنيت و تبريك گفتند كه شرح و تفصيل اين قضيه در تفاسير معتبره و من جمله در تفسير صافى تاليف علامه و محققصمدانى ملا محسن فيض كاشانى قدس الله سره السبحانى مسطور و مندرج است و در آنروز بود كه ايه (اليوم اكملت لكم دينكم و اتمت عليكم نعمتى ) آيه 3 سوره مائده نازل شد و در اين مقام اشعار در ربارى از شيخ الرئيس قاجار مرا بخاطر است كه بذكر برخى از اشعار شيخ عاليمقدار اقتصار مى ورزد .
حق گفت به پيغمبر خوش دار وفا را
در عالم ذرات كه خوانديم شما را
گفتيم الستى و شنيديم بلى را
يك عالم ذر دگر امروز بيارا
باخلق بيا تازه كن آن عهد خدا را
اى سيد كل فخر رسل احمد مختار
همچون ذكريا ز تكلم چه كنى صوم
بى رمز بما انزل تبليغ كن ايم قوم
بر خوان همى خطبه عرشيه مپرهيز تو از لوم
بيدار كن اين مردم خوابيده تو را نوم
بردار على را و بفرماى كه اليوم
اكملت لكم
دينكم اى زمره انصار
او رنگ جهازى ساخت سلطان حجازى
وز عرش فرا شد سر منبر بفرازى
برخواند يكى خطبه تازى بدرازى
برداشت على را ز سر مهر نوازى
گفت اين سر شير است مگيريد ببازى
خود اين اسدالله بود اين حيدر كرار
آنگاه على راز وفا گشت طلب خواه
اين نكته عيان شد كه بنى مهر و ولى ماه
بگفت چو پيغمبر بازوى يدالله
بگزيد چو پيغمبر خود جامه بر شاه
برداشت على را بمقام و رفعناه
چونان كه برفعت شد از حيطه پندار
قرآن در سوره مائده آيه 55 ميفرمايد (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنو الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ) اين آيه مباركه باتفاق عامه و خاصه در آن ولى الله اعظم اميرالمؤ منين على عليه السلام نازل شده است پس بحكم نص صريح قرآن ات اقدس حقتعالى ولى مطلق است و چون معطوف در حكم معطوف عليه است همين ولايت كليه مطلقه را رسول الله و على مرتضى دار مى باشند منتهى فرق و تفاوت باين است كه ولايت خدا ذاتى و اصلى است و اما ولايت رسول الله و ولايت اميرالمومنين على ظلى است و بعنوان مظهريت از ولى مطلق است و بعبارت ديگر باذن الله است كه اذن تكوينى است و ولى در اين آيه شريفه بمعناى حاكم و صاحب اختيار و متصرف مطلق است نه بمعناى دوست چه اگر بمعناى دوست باشدلازم آيد كه العياذ بالله كه خدا و رسول خدا و اميرالمؤ منين على بنابراين معنى دوست فاسقين و فاجرين و كافرين و منافقين و مشركين باشند و حال اينكه آنها برى و بيزارند از اينها تا چه رسد كه دوست اينها
باشند بنابراين دلالت آيه شريفه مرقومه بر ولايت كليه مطلقه اميرالمؤ منين على عليه السلام ثابت و مسلم و ممحقق و محرز است فافهم .
آرى حضرت على مرتضى عليه افضل التحيته و الثناء است كه اعلم الناس و احكم الناس و احلم الناس و التقى الناس و اعبدالناس و اجهد الناس و اشجع الناس و اسخى الناس است . على مرتضى است كه مظهر تام و اتم اسماء و صفات خداست على مرتضى است كه مثل اعلاى ذات و اسماء و صفات و افعال الوهى است على مرتضى است كه مرات جمال و جلال كبريائى است اين بزرگوار بجعل الهى و نصب الله بامرالله بعد از حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى عليه آلاف التحيته و الثناء كه نبوت بانحضرت ختم گرديده است بلاشك ولى الله من جانب الله و خليفه الله است .
استاد عالى مقام حكيم الهى قمشه اى رضوان الله تعالى عليه نيكو سروده است .
آئينه حسن اعظم ايزد
الا شه دين على اعلى نيست
مولى است بر اهل دل پس از احمد
هر كس نه غلام اوست مولى نيست
فرمان ولايتش خرد داند
اى مردم باخرد بشورا نيست
آهنك غدير و تاج بخشيدن
جز قول شه سرير اسرى نيست
محبوب وى و يگانه مقصودش
جز ايزد پاك فرد يكتا نيست
قرآن كه بهمين كتاب توحيد است
جز شرح جمال آن دل آرا نيست
آيا با اين وصف جا دارد كه خليفه غاصب ظالم واقعه غديريه را ناديده و كان لم يكن پندارد و با بى جيائى و بى شرمى صرفا روى مقام پرستى و هواى نفس شوراى شوم سقيفه را تشكيل داده و غاصبانه حق را از يد مستحق له خارج نموده
بر خلاف قرآن و گفتار رسول اكرم حق ولى ذوالجلال على عليه السلام را پايمال نمايد .
مقصد اصلى ملكه ملك و ملكوت فاطمه زهرا سلام الله عليها از قيام خود و آمدن بمسجد مركز عمومى مردم در حضور مردم و جمع كثير از مهاجرين و انصار و ساير حضار و ايراد آن خطبه غرا آتشين و كوبنده همانا ابطال سحر كار گردانان شوراى سقيفه و احقاق حق خليفه بر حق ولى ذى الجلال شوهرش حضرت على مرتضى بود و در واقع خواست مردم را از خواب غفلت بيدار سازد و با آن اتمام حجت فرمايد و راجع به حق ذوى القرباى پيغمبر و موضوع غصب فدك ملك متصرفى خودش كه خليفه غاصب آنرا از يد او خارج و تصرف عدوانى نموده و بدين وسيله خواسته على عليه السلام را از جهت اقتصادى تضعيف نمايد البته تعقيب حق لازم و ضرورى است و گرنه فاطمه زهرا چه اعتنا بفدك و چه اعتنا بفلك دارد چه او ماسوالله را پشت سر انداخته و مستغرق در حب و شهود حق متعال و عاشق محبوب لايزال و معشوق و معبود خود ذات احدى صمدى الوهى بوده است .
او ذات كبرايئى در نظرش بزرگ و غير خدا در نزد او لاشى و ناچيز بوده است . اميرالمومنين على عليه السلام در توصيف متقين فرموده است (عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم ) نهج البلاغه خطبه همام استاد عاليمقام حكيم الهى قمشه اى در كتاب نغمه الهى اين جمله را بلسان نظم تفسير نموده است و الحق عالى سروده است .
چوآنان را جلال شاره ذوالمجد
عيان
شد در دل آگاه پر وجد
جهان ديدند خاك درگه شاه
فشناندند آستين بر ما سوى الله
بچشم دل نه دل عرش الهى
بحيرت در جمال كبريائى
به تعظيم جلالش از سر وجد
همه در نغمه سبحان ذى المجد
هر آن دل روشن از نور الهى است
بچشمش هر دو عالم خاك راهى است
ز چشم شاه بين غوفاى امكان
بظلمات عدم رخ كرد پنهان
چو بيند چشمى ان خورشيد جانرا
نه بيند ذره اى هر دو جهان را
در آن دريا كه عالم زان سبوئى است
كجا اين قطره ها را آبروئى است
چو حسن اعظم يكتاى ايزد
بر ايوان دل پاكان علم زد
حجاب آفرينش را دريدند
ز الله ما سوى الله را نديدند
(الهى را الهى ديده بگشاى
دلش با نقش ياد خود بياراى
بمهر خويش روشن كن روانش
بياد دوست گلشن ساز جانش
كه بر چشم خدا بينش مسلم
شود خاكى شكوه هر دو عالم
فاطمه زهرا (ع ) كه اتقى المتقين و اعلى مرتبه تقوى را واجد است و در مقام عصمت مقام و درجه اش از ملائكه مهيمين و فرشتگان مقربين عاليتر است استغراق آنحضرت در بحار احديت و شهود جمال صمديت باو مجال توجه بما سوى الله نمى دهد و چه نيكو گفته سپهر كاشانى رحمه الله عليه :
صدف گوهر شبير و شبر
جف حيدر سليل پيغمبر
دختر مصطفى اگرچه زن است
شير مردان چو زنش نيم تن است
زن اگر چند نيم مردانند
بر او مرد نيم زن دانند
همتش ز اختران برشته كند
عصمتش بانگ بر فرشته زند
در جهان بود و از جهانش ليك
جز به يزدان نبد سلام عليك
از جهان ديده بر جهان داور
دو جهانش چو خاك و خاكستر
آنكه رست از جهان فدك چه كند
وانكه رست از جهت فلك چه كند
(اين فدك بهر تو محك كرده )
تعقيب
از ملك فدك احتجاجا بالتبع بود وگرنه منظور اصلى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها دفاع از اسلام و حريم ولايت بود كه ديد دارند بمرز خلافت الهيه كه حق ولى الله اعظم على عليه السلام جانشين بر حق حضرت رسول اكرم تجاوز نموده و بر كرسى نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم غاصبانه نشستنه اند و ارند بدعت در دين و آئين اسلام ميگذارند و احكام اسلام و قرآن را پايمال مينمايند و به اسم اسلام دارند ريشه اسلام و اركان دين را منهدم و نابود مى سازند .
حال چگون روا است كه حضرت فاطمه (ع ) در برابر اين تجاوزها و تعدى ها و ظلمها سكوت نمايد آيا با اين وضع اسف بار و شهود اين وقايع شوم شرربار مى شود سكوت اختيار نمود نه هرگز اسلام چنين سكوتى را براى انسان مسلمان با ايمان تجويز نميكند اينجا جاى قيام است جاى استيضاح دولت غاصب است جاى رسوا نمودن متجاوز است . متجاوز هر كه باشد استثنا ندارد لذا حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام سكوت را بر خود روا نديد بلكه بر عليه متجاوز بحريم اسلام و قرآن قيام كرد و مخصوصا بمركز عمومى مسلمانان به مسجد آمد و سخنرانى كوبنده اى فرمود و با خطبه غرايش خليفه غاصب و اتباع او را افشا نمود .
آرى اين اولين درس و تعليمى است كه دختر خاتم انبياء حضرت محمد مصطفى (ص ) بعد از رحلت پدرش كه ديد دين بخطر افتاده و اسلام ملعبه و بازيچه فرصت طلبان و هواپرستان واقع گرديده است يعنى اى مسلمين جهان اسلام در هر
عصر و زمان به نصرت و يارى شما نياز دارد خصوصا در موقع و زمانيكه بمقدسات دين و آئين اسلام تجاوز شود بر شما است كه قيام نمائيد و بهيچوجه سكوت و انزوا اختيار نكنيد بنابراين مسلمين در هر جائيكه در روى كره زمين هستند موضفند اين درس قيام را سر مشق عملى خود قرار دهند فاطمه عليهاالسلام اسو ه است درس فاطمه زهرا اختصاص بزمانى دون زمانى و مكانى دون مكانى ندارد بلكه در تمام ازمان و اعصار اين درس لازم الاجرا مى باشد و بقاء و حفظ دين و آئين اسلام در همين تعليم است .
از آن خطابه كه زهرا بمسجد انشا كرد
قيامتى ز سخنهاى خويش بر پا كرد
پى دفاع امام زمان خود زهرا
به مسجد آمد و احقاق حق مولا كرد
ز پشت پرده عصمت چنان سخن ميگفت
كه پرده از عمل زشت خصم بالا كرد
پس از ستايش يزدان و نعمت پيغمبر
اشاره بر همه مردمان آنجا كرد
به آن جماعت حيران خطاب كرد و بگفت
چه گفته اى كه از آن مشت مشركين وا كرد
مگر كه گوش شما اى گروه نشنيده
سفارشى كه پيمبر به حرمت ما كرد
مگر نه او به بشر داده درس آزادى
رژيم بردگى و ظلم و جور الغا كرد
مگر نه آنكه نبى بر هدايت مردم
شنيد و ديد بسى ناسزا مدار كرد
مگر نه آنكه على را نبى بروز غدير
معرفى بخلافت به امر يكتا كرد
نه از كسى طمع اجرت رسالت داشت
نه از كسى درمى خواهش و تقاضا كرد
شنيده ام كه بجاى نبى گرفته قرار
كسى كه نى ز خدا و رسول پروا كرد
چگونه جا بسر منبر نبى دارد
كسى كه قول نبى را شنيد و حاشا كرد
قدم بجاى
نبى با كدام جرئت زد
كسى كه حكم خدا را بعكس اجرا كرد
بجان مردم مسجد ز گفته آتش زد
روان سرشك ندامت ز چشم آنها كرد
نقاب حيله و تزوير را ز هم بدريد
منافقين دو رو را به دهر رسوا كرد
سزد كه زينت تاريخ هر ملل گردد
كه مشت اهل ريا را زنى چنين رو كرد
كسى سعادت دنيا و آخرت دارد
كه پيروى بجهان گفته هاى زهرا كرد
ندانم آنكه چه ديد از جفاى اين امت
كه مرگ خود بجوانى ز حق تمنا كرد
سزاست عبرت خلق جهان شود (خسرو)
همان خظابه كه زهرا به مسجد انشا كرد
اسناد و مدارك خطبه غرا ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها كه در كتب معتبره اعم از عامه و خاصه نقل شده همه برهان و دليل است بر اينكه اين خطبه عرشيه صادر از لسان معجز بيان حضرت فاطمه دختر والاگهر حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى عليهما الاف التحيه و الثناء مى باشد و از جمله آن مدارك است .
1- كتاب احتجاج طبرسى تاليف طبرسى صفحه 147 ج 1
2- كتاب بحار الانوار تاليف مجلسى صفحه 158 ج 43
1- كتاب مناقب تاليف اين شهر آشوب صفحه 206 ج 2
4- كتاب معانى الاخبار تاليف شيخ صدوق صفحه 354
5- كتاب طرائف تاليف سيدبن طاووس صفحه 263
6- كتاب المراجعات تاليف سيد شرف الدين صفحه 103
7- كتاب دلائل لامامه تاليف طبرى صفحه 40 و 41
8- كتاب امالى تاليف شيخ مفيد صفحه 25
9-كتاب تبصره العوام تاليف سيد مرتضى صفحه 440
10-((( كتاب مستدرك الوسائل تاليف محدث نورى صفحه 154 ج 3
11- كتاب شرح ابن الحديد تاليف ابن ابى الحديد صفحه 236 ج 16
12- كتاب تذكر الخواص تاليف سبط بين
جوزى صفحه 179
13- كتاب مسند احمد تاليف احمدبن جنبل صفحه 60 ج 1
14- كتاب مطالب السئوال تاليف ابن طلحه شافعى صفحه 11
15- تفسير كشاف تاليف ز مخشرى مجلد اول ذيل آيه ذوى القربى
و دهها كتاب ديگراز ناحيه حضرات عامه و خاصه
و اگر هم هيچ مدركى و سندى از ناحيه فريقين بر نقل اين خطبه شريفه از آن بانوى عظمى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ارائه نمى شد و ما بوديم و همين گفتار منسوب به آن ملكه جهان باز عقل صحيح وجدانا حككم ميكرد كه اين كلمات در ربار جز از لسان منبع حكمت ربانيه و مخزن اسرار صمدانيه امكان صدور نارد زيرا بشر عادى در هر مرتبه اى از علم و دانش باشد هرگز نمى تواند انشاء چنين گفتارى را به نمايد انسان عادى كجا قادر بانشاء چنين خطبه اى كه در نهايت فصاحت و بلاغت است خواهد بود . خطبه اى كه محتوى اين همه دقايق و حقايق و لطائف بسيار بود . خطبه ايكه مضامين محكم و متقن آن عقول ذوى العقول و افهام ذوى الفهام را حيارى و متحير ساخته است . خطبه ايكه در نظر اهل معرفت و كرسى نشينان عرش علم و حكمت در حقيقت دون كلام خالق و فوق كلام مخلوق است .
بنابراين خطبه علميه و عرفانيه عرشيه خود معرف و شاهد گوينده خود است و بحكم (برهان لم ) كه پى بردن از موثر به اثر است مثبت آن است كه اين خطبه شريفه صادر از لسان عصمت و تربيت شده مكتب وحى و نبوت و ولايت است . اين خطبه از لسان كسى شرف
صدور يافته كه خود داراى مقام ولايت است . و آن وليته الله حضرت صديقه كبرى بضعه رسول الله كفو و همتاى على مرتضى ملكه ملك و ملكوت فاطمه زهرا سلام الله عليها است و خلاصه تجلى كلامى دختر عقل كل حضرت خاتم انبياء و الرسل محمد مصطفى برگزيده خدا از كل ماسوا است صلوات الله عليها و على ابيها و بعلها و بينها .
اشراق چهاردهم : اين اشراق محتوى شش مطلب است
1- سبب گريه و خنده حضرت فاطمه زهراى اطهر در محضر پيغمبر صلوات الله عليهما
2- سبب مرگ و شهادت حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها :
3- وصيت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بحضرت على مرتضى عليه السلام
4- تغسيل و تكفين و تدفين فاطمه زهرا و سيله شوهرش على مرتضى در شب
5- خطاب على مرتضى بقبر رسول الله بعد از دفن فاطمه زهراء سلام الله عليها
6- مخفى بودن قبر فاطمه زهرا سلام الله عليها و نظرات محققين نسبت بمحل دفن آنحضرت
بيان مطلب اول
در كتب معتبره آمده است كه نزديك رحلت حضرت ختمى مرتبت در حاليكه پيغمبر اكرم عازم سفر آخرت شده مى خواست روح عرشيش بفضاى دلگشاى نشائه ملكوت وعالم لاهوت پرواز و بلقاء الله واصل شود دخترش فاطمه زهراى اطهر در محضر پدر اندوه در بغل گرفته بر چهره انور پدر مى نگريست و از چشمانش اشك مى ريخت و بشعرى كه ابوطالب درباره پدر بزرگوارش خاتم انبياء سروده بود مترنم بود و ميگفت .
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه
ثمال اليتامى عصمته لارامل
يعنى آن چهره مشعشعى كه بوجهه او باران رحمت از ابر درخواست مى شود آن مظهر
لطف و رحمتى كه ملجاء و پناه يتيمان و نگهبان بيوه زنان مى باشد صداى دلنو از بضعه رسول الله بگوش باباى مهربانش رسيد فرمود دختر عزيزم و پاره تنم بجاى اين شعر اين آيه را از قرآن بخوان :
(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل آفان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرالله شيئا و سينجرى الله الشاكرين ، آيه 144 سوره ال عمران
يعنى نيست حضرت محمد مگر پيغمبرى از جانب خدا كه پيش از او نيز پيغمبرانى بودند و از اين جهان در گذشتند اگر او نيز بمرگ يا شهادت در گذرد شما باز بدين جاهليت خود باز خواهيد گشت پس هر كس به آئين گذشتگان خود باز گردد هرگز بخدا زيانى نخواهد رسانيد بلكه خو را بزيان انداخته و هر كس شكر نعمت دين گذارد و بر اسلام پايدار ماند البته خداوند جزاى نيك به شكر گزاران عطا خواهد كرد .
در اين هنگام پيامب عاليمقام بدخترش فرمود نزديكتر بيا فاطمه كاملا سرش را نزديك پدر آورد آنگاه لحظاتى با آهستگى با يكديگر سخن گفتند وقتى سخن پيغمبر خاتم خاتمه يافت گريه فاطمه شدت گرفت و سخت گريست و اشك از چشمانش جارى گرديد پيغمبر اكرم مجددا او را به نزديك خود خواست و بگوش دخترش چيزى فرمود كه فاطمه قيافه اش از افسردگى بخرسندى مبدل گشت بطوريكه متبسم شده با خوشحالى و نشاط خنديد .
حاضران محور پيغمبر مشاده كرده اين دو حالت متصاد را از گريه و خنده از فاطمه دختر پيغمبر مشاهده كرده و لى سرش را نفهميده
و تعجب كردند لذا از فاطمه خواستند آنان را از اين دو حالت متضاد مطلبع و آگاه سازد اما فاطمه حاضر نشد سرش را بيان فرمايد و خوددارى نمود پس از رحلت حضرت ختمى مرتبت بر اثر اصرار عايشه كه ميخواست از حقيقت امر آگاه شود حضرت فاطمه اين سر را فاش فرمود لذا خطاب بعايشه نموده
فرمود حال كه اصرار زياد دارى كه از حقيقت اين موضوع مستحضر و آگاه گردى من بتو واقع و حقيقت را ميگويم علت اينكه در نخستين بار كه پدر بزرگوارم مرا نزديك خود خواند مرا از حيات خود مايوس ساخت و فرمود دخترم من از اين بيماارى بهبودى نخواهم يافت اين خبر موجب شد كه من گريه شديد نمودم و ناراحت گرديدم .
اما بار ديگر كه مرا نزديك خود خواست خبر خوشى به من داد كه باعث انبساط و خوشحالى من گرديد و مرا مسرور گردانيد پدرم به من فرمود دخترم ناراحت و غمگين مباش زيرا تو اول كسى هستى كه به همين زودى به من ملحق ميشوى و بشارت و مژده مرگ مرا به من داد اين بشارت چون نزد من لذت بخش بود لذا تبسم نموده خنديدم .
حال جاى آن است كه ما بدانيم با اينكه اكثر مردم از شنيدن خبر مرگ كراهت دارند و آرزو دارند عمر طولانى داشته و در دنيا باقى بمانند و زدود نميرند اما دختر پيغمبر در عين اينكه جوان است و داراى چهار فرزند است چرا از مژده مرگش خوشحال و داراى نشاط و انبساط ميگردد بلى بايد دانست كه آنان كه جان خود را شناختند و دانستند كه
مرغ باغ ملكوتند و اشيان آنها ماوراى اين خطه خاك و عالم ناسوتست و آنان كه مشتاق لقاء الله و وصال حق متعال هستند حسابشان از ديگران جداست .
حضرت رئيس العارفين اميرالمؤ منين على عليه السلام در خطبه همام در وصف متقين فرمود (لولا الاجل الذى كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفته عين . ) نهج البلاغه . اگر اجل مقدر الهى پاى بندشان نبود طرفته العينى روح در بدنشان نمى زيست (عارف بالله الهى قمشه اى رحمه الله عليه فرموده است )
گر آنان را زمان وصل محبوب
نبودى در قضاى عشق مكتوب
نبود آن شاهبازان را قفس جاى
كه شاهان را بزندان نيست ماواى
چو سيمرغ از فضاى تنگ كونين
برون جستند در يك طرفته العين
بزندان تنگدل آن بى گناهى است
كه بيرون جايگاهش قصر شاهى است
بر آن مرغ آمد اين خاكى قفس تنگ
كه بيند باغ جان فرسنگ فرسنگ
چو آن مرغان جان بينند ياران
به گلزار جنان خوش چون هزاران
چه گلزارى سراى انس با يار
وز آنجانه رقيب آگه نه اغيار
همه مشتاق پروازند از اين دام
كجا در دام تن گيرند ارام
بجان مشتاق ديدار نگارند
بچشم شوق گريان ز انتظارند
همه غمگين ز هجران حبيبند
همه بر وصل دلبر بى شكيبند
همه ايام و سال و مه شمارند
كه روز وصل جانان جان سپارند
در صوتيكه وصف متقين چنين باشد كه نمى خواهند طرفته العينى جانشان در اين قفس تن در اين نشائه دنيا محبوس و زندانى باشد چگونه فاطمه زهرا سلام الله عليها كه اتغى المتقين است حاضر است در اين دنياى دنى و پست زيست نمايد اين است كه از مژده مرگ خود آنهم از لسان مبارك پدرى كه لسان او لسان الله
است و مخبر صادق است شاد و خرسند ميشود البته شاد مى شود و بشاش ميگردد . (الموت تحفته المومن ) حديث
(اى خوش آندام كه از اين دم بر هم
مرغ جان چند بود در قفسى )
مخصوصا با ايمان و ايقان عيانى و شهودى كه فاطمه زهرا (ع ) به نشانه عقبى دارد او ميداند عالم آخرت و بهشت ابد مدت دار السرور است جهان امن و امان است با انتقال انسان با ايمان بان جهان از اين محنت كده جهان طبيعت و نشائه غم و الم و كردت رهائى يابد و بجهانى ميرود كه وطن اصلى او است بجائى ميرود كه از آنجا آمده است . (حب الوطن من الايمان ) (حديث ) الحق حافظ قرآن در اين مورد نيكو سروده است
مرغ دلم طايرى است قدسى و عرش اشيان
از قفس تن ملول سير شده زين جهان
از در اين خاكدان چون بپرد مرغ ما
باز نشيمن كند بر سر آن آشيان
چون بپرد مرغ ما سدره بود جاى او
تكيه گه باز ما كنگره عرش دان
سايه دولت فتد بر سر عالم بسى
گر بزند مرغ ما بال و پرى در جهان
در دو جهانش مكان نيست بجز فوق چرخ
ككان وى آن معدن است جان وى از لا مكان
عالم علوى بود جلوه گه مرغ ما
آب خور او بود گلشن باغ جنان
چون دم وحدت زنى حافظ شوريده دل
خامه توحيد كش بر ورق انس و جان
پس بدين جهت بود كه فاطمه زهرا سلام الله عليها از خبر مرگ قريب الوقوع خويش و پيوستن بپدر بزرگوارش حبيب الله خاتم انبياء حضرت محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء بسيار مسرور و خوشحال گرديد
و دانست كه بزودى خطاب الوهى بحكم (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى ) آيه 30 سوره الفجر درباره او از صقع ربوبى صادر و دعوت حق را لبيك گفته بجنت الشهود و اللقاء حق متعال و وصال بهشت روى يار و پروردگار خود نائل مى شود .
باز آى وز يار حسن بى حدبين
آن شاهد مطلق مجرد بين
وز هر چه بغير يار دل بگسل
و آنگه رخ آن بهشت سرمد بين
بگشاى بباغ ارجعى شهپر
يك شعشعه از جمال احمد بين
( سبب مرگ و شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها)
عن ابى بصير عن ابى عبدالله عليه السلام قال و كان سبب و فاتها ان قنفذا مولى الرجل لكزها بنعل السيف بامره فاسقطت محسنا و مرضت من ذالك مرضا شديدا و لم تدع احدا ممن اذاها يدخل عليها . از دلائل الامامه طبرى صفحه 45
از ابوبصير از حضرت امام صادق عليه الصلوه و السلام روايت شده كه امام صادق كاشف حقايق فرموده است علت و سبب وفات آنحضرت آن بود كه قنفد غلام آن مرد بامر و دستور وى بوسيله غلاف شمشير ضرباتى زد كه بر اثر آن محسن را سقط نمود و بدين جهت بى سختى مريض گرديد و به هيچ كس از آزار كنندگان خود اجازه عيادت نداد .
و قريب به همين مضمون در سبب وفات حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در كتاب بيت الاحزان صفحه 160 از محدث قمى نقل گرديده است .
آنچه مسلم و محرز است دختر پيغمبر حضرت فاطمه زهرا اطهر باجل خود و مرگ طبيعى وفات ننموده است
بكله سبب مرگ آنحضرت همان است كه از لسان امام صادق كاشف حقايق نقل شده است و آن همان اذيتها ئيكه دشمن ستمكار بر آن بزرگوار نموده علت شهادت آن يادگار و اثر والاگهر پيامبر گرديده است عجيب است با اينكه بارها پيغمبر اكرم فرموده فاطمه پاره تن من است و ازار و اذيت او ازار من است و ازار من آزار بخداست اما اين مردم منافق و ظالم ابدا رعايت سفارش و گفتار آن بزرگوار را دربار ه دخترش نكردند بكله آنچه توانستند بفاطمه زهرا و عصمت كبرى (ع )ظلم و ستم كردند حق او و شوهرش را غصب نمودند بضرب غلاف شمشير ضربه بر حضرتش وارد و محسن ششماهه در شكمش را سقط نموده و سيلى بر صورت نازنين انور دختر پيغمبر زده رخساره اش را با ضرب سيلى نيلى و آزرده نمودند و چه بى احترامى و جسارتهاى ديگر كه قلم از شرح آن شرم دارد بايد بفاطمه گفت يا فاطمه الزهرا خدا بتو صبر و اجر مرحمت نمايد .
اى مه برج حيا و عصمت كبرى
بانوى حوران خلد حضرت زهرا (ع )
قدر تو مجهول ماند و قبر تو مخفى
حق تو مغصوب گشت چشم تو عبرا
محسن ششماهه تو چون بزمين خورد
طفل خود از بر فكند مادر عيسى
روز قيامت بس است بهر شفاعت
محسن و اصغر به نزد خالق يكتا
در زيارتش مى خوانيم (المغصوبته حقها المكسوره ضلعها الممنوعته ارثها المظلوم بعلها المقتول ولدها)
پس از بيان گفتار كه باختصار به آن اشاره شد سبب وفات حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها دانسته گرديد و حضرتش در حالى كه جوان بود از دنيا رفت و اين
بانوى عظمى نخستين شهيد در راه اسلام و قرآن و ولايت است .
صلوات و درود بى نهايت ازلا و ابدا و سرمدا بر آن حضرت و پدرش و شوهرش و اولاد اطهارش باد .
وصيت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها)
نقل فى كتب المعتبره : ان فاطمه الزهرا سلام الله عليها لم تزل بعد وفات ابيها (ص ) مهمومته مغمومته محزونته مكروبته باكيته ثم مرضت مرضا شديدا فى مرضها اربعين ليلته الى ان توفيت صلوات الله عليها فلما نعيت اليها نفسها دعت ام ايمن و اسماء بنت عميس و وجهت خلفت على (ع ) فاحضرته فقالت يابن عم انه قد نعيت الى نفسى و اننى لا ارى ما بى الا اننى لا حقته بابى ساعته بعد ساعته و انا اوصيك باشياء فى قلبى قال لها على (ع )اوصينى بما احببت يا بنت رسول الله فجلس عند راسها و اخرج من كان فى البيت ثم قالت يابت عم ماا عهدتنى كاذبته و لاا خائنته و لا خالفتك منذعا شرتنى فقال (ع )معاذالله انت اعلم بالله و ابر و اتقى و اكرم و اشد خوفا من الله من ان اوبخك بما خالفتنى و قد عز على مفارقتك و فقدك الا انه امر لا بد منه و الله لقد جددت على مصيبته رسول الله (ص ) و قد عظمت و فاتك و فقدك فانالله و انا اليه راجعون من مصيبته ما افجعها و المها و امضها و احزنها هذه مصيبه لا عزاء عنها و رزيته لا خلف لها .
ثم بكياا معا ساعته و اخذ على راسها و ضمها الى صدره ثم قال اوصينى بما شئت
فانك تجديننى و فيا امضى كل ما امرتنى به و اخترا امرك على امرى ثم قالت جزاك الله عنى خير الجزاء يابن عم .
اوصيك اولا ان تتزوج بعدى بابنته اختى امامته فانها تكون لولدى مثلى فان الرجال لابد لهم من النساء
ثم قالت اوصيك يابن عم ان تتخذلى نعشا فقد رايت الملائكته صوروا صورته فقال لها صفيه لى فوصفته فاتخذه لها
ثم قالت اوصيك ان لا يشهد احد جنازتى من هولاء الذين ضلمونى و لا تترك ان يصلى على منهم و ادفنى فى الليل هدات العيون و نامت الابصار
مطابق آنچه در كتب معتبره نقل گرديده حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بعد از وفات پدر بزرگوارش پيوسته غمناك و افسرده محزون و پژمرده و گريان و نالان بوده و مبتلا به بيمارى سختى گرديده و تا بچهل روز در بستر مرض افتاده بوده تا سرانجام ديده از جهان فانى فرو بسته و بدار بقا پيوسته است .
حضرت فاطمه عليهاالسلام هنگاميكه در خود احساس رحلت فرمود ام ايمن و اسماء بنت عميس را صدا زد و دنبال حضرت على مرتضى شوهرش فرستاد و به حضرتش عرضه داشت اى پسر عمويم من خود را در حال عزيمت و ارتحال مى بينم و اين بيمارى مرا ملحق بپدر بزرگوارم مى نمايد و هر لحظه بانتظار فرا رسيدن مرگ مى باشم اينكه آنچه را در دل دارم تو را به ان چيزها وصيت و سفارش مى نمايم آنگاه وجود مقدس على مرتضى عليه السلام فرمود اى دختر رسول الله (ص ) به هر چه ميخواهى و انجام دادن آنرا دوست دارى وصيت فرما تا من نسبت بوصيت تو عمل
نموده و آنرا انجام دهم .
آنگاه حضرت كنار بستر همسرش فاطمه (ع ) نشست و آنانكه در خانه بودند بيرون نمود و خانه را از اغيار خلوت فرمود سپس در حاليكه اشك از چشمانش جارى بود آمادگى خود را براى شنيدن وصاياى همسر عزيزش اعلام نمود .
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بعلى مرتضى (ع )شوهر بزرگوارش عرض كرد پسر عمو جان مطلب اول اين است كه در اين مدت كه با هم معاشرت و زندگى كرديم من هرگز به شما دروغ نگفتم و خيانتى نكردم و در سراسر زندگى با تو مخالفت و نافرمانى نداشتم در عين حال اگر از من قصورى سر زده و رنجى بدل گرفته اى مرا حلال كن . على عليه السلام با چشم اشكبار فرمود معاذالله بخدا پناه مى برم تو داناتر و نيكوتر و پرهيزكارتر و بزرگوارتر و خدا ترس تر از آنى كه از تو كوچكترين خطا و لغزشى سر زده باشد و من تو را بخاظر خلافى مورد سرزنش و نكوهش قرار دهم همسر عزيزم جدائى و فقدان تو براى من بسيار سخت و دشوار است .
اما چه كنم كه چاره اى ندارم بخدا قسم كه مصيبت رسول الله بر من تجديد گرديد . رحلت و در گذشت تو بس بزرگ و فقدان تو بس امرى است عظيم (انا لله و انا اليه راجعون ) چه مصيبت دردناك و تلخ و ناگوارى است بخدا سوگند كه اين مصيبت را تسلائى نيست و اين كمبود را جانشينى وجود ندارد و هيچ چيزى نميتواند تسلى بخش دل من باشد بعد مدتى على و فاطمه با
هم گريه نمودند و ناله سر دادند .
آنگاه على عليه السلام سر فاطمه را به سينه خود چسبانيد و گفت عزيزم به هر چه خواهى وصيت نما كه طبق آن عمل خواهم نمود و خواسته تو را بر كار خود ترجيح مى دهم سپس حضرت فاطمه بعلى فرمود خدااوند بتو از من پاداش خير عنايت فرمايد .
پسر عمو جانم نخستين وصيت من اين است كه بعد از رحلت من با دختر خواهرم (امامه ) ازدواج كنى زيرا او مانند خودم نسبت بفرزندانم مهربان است و مردان را در زندگى زن لازم است .
سپس وصيت من به شما اين است كه براى حمل جنازهام تابوتى تهيه نمائيد آن طور كه شكل آن را فرشتگان ترسيم نموده اند على فرمود آنرا برايم توصيف كن و فاطمه (س ) بيان فرمود و آن حضرت عينا بدستورش عمل نمود و تابوت مورد توصيف را تهيه نمود (نظر حضرت فاطمه (س ) اين بود كه حجم بدنش حتى بعد از مردنش آشكار نباشد . )
و نيز سومين وصيتم اين است كه شبانه كه همه چشمها در خواب است مرا دفن كن چه ميل ندارم اشخاصى كه در حق من ظلم كرده اند در تشييع جنازه ام شركت نمايند و نگذار احدى از آنان بر جسد من نماز بخوانند .
وجود مقدس اميرالمؤ منين على عليه السلام بوصاياى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها گوش داد و دستورات او را بعد از وفاتش انجام داد .
(وصيت نامه كتبى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها)
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله اوصت
و هى تشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و ان الجنه حق و النار حق و ان الساعته آتيته لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور يا على انا فاطمه بنت محمد (ص ) زوجنى الله منك لا كون لك فى الدنيا و الاخره انت اولى بى من غيرى حنطنى و غسلنى و كفنى بالليل وصل ولدى السلام الى يوم القيامه . از بحار الانوار جلد 43 صفحه 214
بنام خداوند بخشنده مهربان
اين وصيت نامه دختر رسول خداست در حالى وصيت مى كند كه شهادت ميدهد خدائى جز خداى يگانه نيست و محمد (ص ) بنده و رسول اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قيامت كه هيچ شكى در آن نيست فرا خواهد رسيد و ذات الوهى جميع مردگان را از قبور برانگيزاند و زنده گرداند و همه را وارد محشر فرمايد .
اى على من فاطمه دختر حضرت محمد هستم خدا مرا به ازدواج تو در آورد تا در دنيا و آخرت براى تو باشم و تو از ديگران بر من سزاوارترى . على جان حنوط و غسل و كفن كردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگذار و شب مرا دفن كن و هيچ كس را اطلاع نده اينك با شما وداع ميكنم و بر فرزندانم تا روز قيامت سلام و درود ميفرستم .
كيفيت رحلت وفات حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها فاطمه زهرا دخت گرامى حضرت خاتم انبيا محمد مصطفى عليهما آلاف التحيه و الثناء كه از هنگام بشارت پدر بزرگوارش به
او كه تو بهمين زودى مى ميرى و به من ملحق مى شوى بعد از رحلت پدرش با اشتياق فراوان فاطمه جوان به انتظار مرگ خود بود و پيوسته به نغمه (الهى عجل وفاتى سريعا) مترنم و گوئى زبان حالش اين بود :
ساقى بيا و شادى جان بخشم
صهباى عشق ده دو سه پيمانم
مرگ است گنج و شادى و بنمايد
بيرون ز كنج كلبه احزانم
مرگ است راحت دل رنجورم
مرگ است چاره غم هجرانم
مرگ است كاروان كه بمصر آرد
از چاه طبع شاهد كنعانم
مرگ است نو بهار و پديد آرد
صد رنگ گل بطرف گلستانم
مرگ است پيك عالم جان كز لطف
آيد ز كوى حضرت جانانم
مرگا تو ابر لطفى و بر من بار
تا گرد عم ز چهره بر افشانم
من خسته مرگ خضر مبارك پى
من تشنه مرگ چشمه حيوانم
در ملك تن اسيرم و زندانى
مرگا رهان ز سختى زندانم
ساقى چو چشم يار كند مستم
يار از جمال واله و حيرانم
(جريان وفات حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها)
اسماء بنت عميس جريان وفات فاطمه زهرا سلام الله عليها را چنين تعريف مى نمايد هنگاميكه رحلت حضرت فاطمه نزديك گرديد به من فرمود :
جبرئيل در موقع رحلت پدر بزرگوارم مقدارى كافور برايش آورد پدرم آنرا سه قسمت فرمود يك قسمت را براى خودش برداشت يك قسمت را بعلى عليه السلام اختصاص داد و قسمت سوم را بمن داد
من قسمت خود را در فلان جا نهاده ام و اينك بدان نياز دارم شما آنرا برايم حاضر نما اسماء حسب الامر فاطمه زهرا كافور را حاضر كرد آنگاه خودش را شستشو داد و وضو گرفت و با اسماء دستور داد لباسهاى نمازم را حاضر ساز و
بوى خوش برايم بياور اسماء لباسها را حاضر كرد آنگاه پوشيده و بوى خوش استعمال نمود و رو بقبله در بسترش خوابيد و با سماء فرمود من استراحت ميكنم تو ساعتى صبر كن پس مرا صدا كن اگر جوابت را نشنيدى بدان كه من از دنيا رفته و مرده ام آنگاه على عليه السلام را زود از رحلت من خبر كن .
قال الراوى فانتظرتها اسماء هنيئه ثم نادتها فلم تجبها فنادت يا بنت محمد المصطفى يا بنت من كان من ربه قاب قوسين او ادنى فلم تجبها فكشفت الثوب عن وجببها فاذابها قد فارقت الدنيا فوقعت عليها تقبلها و هى تقول يا فاطمته اذا قدمت على ابيك رسول الله فاقرئيه عن اسماء بنتعميس السلام ثم شقت اسماء جيبها و خرجت فتلقيها الحسن و الحسين عليهماالسلام فقالا اين امناه فسكت فدخلا البيت فاذا هى ممتده فحركها الحسين عليه السلام فاذا هى ميته فقال يا اخاه آجرك الله فى الوالده فوقع عليها الحسن (ع )يقبلها مره و يقول يا اماه كلمينى قبل ان يفارق روحى بدنى قالت و اقبل الحسين (ع )يقبل رجليها و يقول يا اماه انا ابنك الحسين كلمينى قبل ان ينصدع قلبى فاموت .
قالت لهما اسماء يا ابنى رسو الله (ع )انطلقا الى ابيكما على عليه السلام فاخبراه بموت امكما فخرجا يناديان يا محمداه يا احمداه اليوم جددلنا موتك اذ ماتت امنا ثم اخبرا عليا عليه السلام و هو فى المسجد فغشى عليه حتى رش عليه الماء ثم افاق و كان عليه السلام يقول بمن العزاء يا بنت محمد كنت بك اتعزى ففيم العزاء من بعدك .
راوى گويد اسماء لحظه اى
حضرت فاطمه سلام الله عليها را بحال خويش واگذار نمود سپس آنحضرت را ندا كرد اما جوابى نشنيد صدا زد اى دختر حضرت محمد مصطفى اى دختر كسى كه در مقام قرب به پروردگار بقرب قوسين اوادنى رسيد ولى جوابى نداد چون جامه را از روى صورت حضرتش برداشت مشاهده كرد كه از دنيا مفارقت نموده است خود را بروى حضرت انداخت و در حالتيكه او را مى بوسيد گفت اى فاطمه آن هنگام كه پدر بزرگوارت را ملاقات نمودى سلام اسماء بنت عميس را به آن حضرت ابلاغ كن آنگاه گريبان چاك زد و از خانه بيرون آمد حسنين (ع ) به او رسيده از حال مادر پرسيدند او ساكت شد و پاسخى نداد آنان وارد خانه شده ديدند حضرت مادر دراز كشيده حسين (ع )حضرت را تكان داد ديد رحلت نموده است رحلت مادر را به برادرش حسن (ع )تسليت گفت فرمود اى برادر خداوند تو را در مصيبت مادر اجر و پاداش بدهد .
حسن (ع ) خود را بر روى مادر انداخت و او را مى بوسيد وى گفت اى مادر با من تكلم نما قبل از اينكه روح از بدنم جدا شود حسين جلو آمد و پاهاى حضرت را مى بوسيد و ميگفت مادر من پسرت حسينم با من سخن بگو پيش از آنكه قلبم منفجر شود و بميرم .
آنگاه اسماء به حسنين (ع )گفت اى فرزندان رسول الله برويد نزد پدرتان على (ع ) و او را از مرگ مادر مستحضر نمائيد آن دو بزرگوار از منزل بجانب مسجد روانه شدند و صداشان به يا محمداه و يا
احمداه بلند شده بود تا بمسجد رسيدند صحابه باستقبال ايشان دويدند سبب گريه و ناله از آنان پرسيدند گفتند مادر ما از دنيا مفارقت كرده چون اميرالمؤ منين على عليه السلام اين خبر وحشت اثر را شنيد بر روى افتاد و غش كرد و از هوش رفت و با پاشيدن اب ر آنحضرت بهوش آمد و چنين گفت اين دختر حضرت ختمى مرتبت محمد (ص ) من بعد از تو خود را به كه تسلى دهم .
من هرگاه غمها و مصائب جهان بمن رو مى آورد تو وسيله دلداريم بودى اما بعد از تو چه كسى موجب دلدارى و تسليت من خواهد گرديد (گوئى زبان حال على با فاطمه عليهماالسلام اين بوده است : )
بعد پيغمبر ز اشرار عرب
آنچه ديدم ظلم و طغيان و غضب
بودم از هر ابتلا بى واهمه
شادكام از وصل تو اى فاطمه
گر بخون دامان دل آلوده بود
چون تو بودى خاطرم آسوده بود
چون تو بندى از جهان بار سفر
در فراقت بگذر آبم ز سر
اى انيس و مونس ديرينه ام
داغ خود چون مى نهى بر سينه ام
از چه ترك آشنائى كرده ائى
وز على فكر جدائى كرده ائى
وجود مقدس اميرالمومنين على عليه السلام بعد از رحلت حضرت فاطمه سلام الله عليه بشدت ناراحت شد و گريه و ناله اش بلند شد و در فراق آنحضرت اين اشعار را سرود :
لكل اجتماع منخليلين فرقته
و كل الذى دون الفراق قليل
و ان افتقادى فاطما بعد احمد
دليل على ان لا يدوم خليل
يعنى هر اجتماعى از دو دوست آخر بجدائى منتهى مى شود و هر مصيبتى كه غير از جدائى و مرگ است اندك است و رفتن فاطمه
بعد از حضرت ختمى مرتبت پيش من دليل است بر آنكه هيچ دوستى باقى نمى ماند و در روايت معتبر دارد كه چون على عليه السلام را در هفت پارچه كفن كرد و پيش از آنكه بند كفن را به بندد .
نادى يا امكلثوم يا زينب يا فضه يا حسن يا حسين هلموا و تزودوا من امكم الزهرا فهذا الفراق و اللقاء فى الجنته .
فاقبل الحسنان (ع ) يقولان و الحسرتا لا تنطفى من فقد جدنا محمد المصطفى و امنا الزهرا اذا لقيت جدنا فاقرئيه من السلام و قولى له انا بقينا بعدك يتيمين فى دار الدنيا .
فقال اميرالمومنين (ع ) اشهد آنهاحنت و انت و مدت يديها و وضمتهما الى صدرها مليا و اذا بها تف من السماء ينادى يا ابا الحسن ارفعهما عنها فلقدابكيا و الله ملائكته السماء فرفعهما عنها و عقد الرداء عليها و صلى عليها و معه الحسن و الحسين و عقيل و عمار و سلمان و المقداد و ابوذر و دفنها فى بيتها .
و لما وضعها فى اللحد قال بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله و بالله و على ملته رسول الله محمدبن عبدالله سلمتك ايتها الصديقته الى من هو اول بك منى و رضيت لك بما رضى الله لك ثم قرء (منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخرى ) سوره طه آيه 55 حسين بيائيد و از مادر تان بهره بگيريد كه نگام فراق و جدائى رسيده و ديدار و ملاقات فاطمه به بهشت افتاد در اين موقع بود كه حسنين (دو قره العين ) زهرا جلو آمده و ميگفتند آه و
واحسرتا كه بمصيبتى بزرگ روبرو شديم و بفقدان جدمان حضرت محمد مصطفى و مادرمان فاطمه زهرا مبتلا شديم مادر جان هنگاميكه جدمان را ملاقات نمودى سلام ما را برسان و به آن بزرگوار بگو ما بعد از تو در دار دنيا يتيم گرديديم .
امير اهل ايمان على عليه السلام ميفرمايد من شهادت و گواهى ميدهم كه در آن هنگام فرياد و ناله فاطمه زهرا بلند شد و دستهاى خود را دراز نمود و دو نور چشمانش حسن و حسين در بغل گرفت و آهسته آنان را بر سينه خو چسبانيد در اين موقع سروش غيبى و هاتف آسمانى ندا در داد اى ابوالحسن حسنين را از روى سينه مادرشان فاطمه بردار بخدا سوگند اين منطره ملائكه سماوى را بگريه انداخته است .
حضرت آنها را از روى سينه مادر مهربان بلند نموده بند كفن را بست و بر آن حضرت نماز خواند و با على سايرين بر فاطمه نماز خواند ند و آنان حسن و حسين و عقيل و عمار و سلمان و مقداد و ابوذر بودند كه در نماز بر آنحضرت شركت داشتند آنگاه على عليه السلام او را در خانه اش دفن فرمود .
و چون حضرتش را در لحد نهاد فرمود بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله و بالله و على ملته رسول اله محمد بن عبدالله . اى فاطمه صديقه من تو را به كسى تسليم كردم كه از من اولى و شايسته تر است براى تو و به آنچه مورد رضاى الهى است من همان را برايت پسنديدم و بعد اين آيه مباركه را قرائت فرمود (منها خلقناكم و
فيها نعيدكم و منها نخربحكم تاره اخرى )
و در حديث معتبر ديگر در بحار الانوار علامه مجلسى روايت شده است و لما صاربها الى القبر المبارك (خرجت يد فتناولتها و انصرف ) يعنى هنگاميكه بدن حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها سرازير قبر مبارك گرديد دستى از قبر بيرون آمد و او را گرفته و بازگشت نمود .
نظريه اين نگارنده محمدرضا ربانى اسن است كه آن يد رسول الله صلى الله عليه و آله بوده است كه پاره تن خود فاطمه را از على تحويل گرفته است آرى آن دست مبارك حضرت رسول اكرم بوده است .
و نيز در حديث آمده كه على عليه السلام صورت هفت يا چهل قبر در بقيع ساحت و لما عرف الشيوخ دفنها و فى البقيع قبور جدد اشكل عليهم الامر فقالو هاتوا من نساء المسلمين من ينبش هذه القبور لنخرجها و نصلى عليها فبلغ ذالك اميرالمؤ منين عليه السلام فخرج مغضبا عليه قباله الاصفر الذى يلبسه عند الكريهه و يده ذوالفقار و هو بقسم بالله لئن حول من القبور حجر ليضعن السيف فيهم . فتلقاه عمر و معه اصحابه فقال له مالك و الله يا ابا الحسن لننبشن قبرها و نصلى عليها .
فاخذ امير الموالمنين بمجامع ثوبه و ضرب به الارض و قال له يا ابن السودا اما حقى فتركته مخافته ان يرتد الناس عن دينهم و اما قبر فاطمه فو الذى نفسى بيده لئن حول منه حجر لا سقين الارض من دمائكم و جاء ابوبكر و اقسم عليه برسول الله ان يتركه فخلى عنه و تفرق الناس
چون شيخ و بزرگان مدينه مستحضر شدند بر جريان
واقعه كه حضرت اميرالمومين على عليه السلام شبانه جسد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را دفن فرموده و قبور تازه اى در قبرستان بقيع ايجاد شده و تشخيص قبر حضرت فاطمه بر آنان دشوار گرديده گفتند بايست عده اى از زنان مسلمانان نبش اين قبرها را بنمايند تا با بيرون آوردن جسد فاطمه ما بر آن بدن نماز بخوانيم .
اين خبر به اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيد و فورا براى جلوگيرى از نقشه آنان در حاليكه آن مظهر قهر و غضب الوهى بسيار غضبناك و خشمگين شده بود لباس زردى كه در شرائط ناگوار و دشوار آنرا بر تن مى پوشيد و مخصوصا ذوالفقار را بدست يداللهى خويش گرفته و از منزل خود بيرون آمده و سوگند ياد كرد فرمود قسم بذات قهار الوهى كه اگر دست بيكى از اين قبور بزنيد و يك سنگ از آنرا جابجا نمائيد هر آينه شمشير در بين شما خواهم نهاد .
عمر و عده اى يارانش به او رسيده گفتند اى ابوالحسن چرا اين كار انجام دادى ؟ بخدا قسم ما قبرش را نبش مى كنيم و بر او نماز ميخوانيم :
در اين هنگام حضرت امير از جا جست و گريبان عمر را گرفته او را بر زمين كوبيد گفت اى پسر زن سياه اينكه ديدى من از حق خود دشت برداشتم بدان جهت بود كه مردم مرتد نگردند و از دينشان برنگردند (يعنى مصلحت اسلام و وحدت مسلمين را رعايت نمودم ) ولى در مورد قبر و اراده شومى كه نموده ايد بخدائى كه جانم در دست اوست اگر سنگى از آن
تحول يابد من زمين را از خون شما سيراب مى كنم .
ابوبكر با كمال عجز و لابه جلو آمد و آن حضرت را برسول الله سوگند داد كه دست از عمر بردارد حضرت امير هم تقاضاى ابوبكر را پذيرفت و عمر را بحال خود رها نمود و مردم هم متفرق و پراكنده گرديدند .
مولف گويد كافى است براى رسوائى غاصبين حق فاطمه و آن مردمى كه ظلم در حق دختر پيغمبر نموده اند همينكه حضرت فاطم وصيت فرمود ه كه على عليه السلام شب جسد او را دفن نمايند اين كار بتمام اهل عالم اعلام ميكند كه فاطمه زهرا سلام الله عليها از : عده شناخته شده بيزارى جسته و راضى نشده كه در تشييع جنازه اش شركت نمايند و يا بر حضرتش نماز بخوانند چه حضرتش از آنها اذيت و آزار ديده نه فاطمه اذيت و آزار ديده كه آنها كه او را اذيت كرده رسول خدا را آزار و اريت نموده و در نتيجه خدا را آزار كرده و كفر و شرك و ظلم خود را بر كرسى اثبات نهاده اند .
روايت شده ان اميرالمؤ منين عليه السلام قام بعد دفنها فحول وجهه الى قبر رسول الله صلى الله عليه و اله ثم قال السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك و زائرتك النازلته فى جوارك و البائتته فى الثرى ببقعتك و المختار لله لها سرعته اللحقاق بك . الى ان قال (ع )
و ستنبئك ابنتك بتظافر امتك على هضمها فاحفها السئوال و استخبرها الحال فك من غليل معتلج بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا و ستقول و
يحكم الله و هو خير الحاكمين (از نهج البلاغه
در روايت معتبر آمده كه حضرت اميرالمومنين على عليه السلام بعد از دفن جسد حضرت فاطمه سلام الله عليها متوجه قبر حضرت رسول الله شد و عرض كرد سلام بر تو اى رسول خدا از من و از جانب دختر عزيزت كه بزيارت تو آŘϙǠاست و در جوار تو و بقعه تو خوابيده است خداوند او را در ميان اهلبيت اختيار كرد كه زودتر بتو ملحق گردد تا آنجا كه عرض نمود .
يا رسول الله دخترت بر آنچه از ناحيه امت از ظلم و ستم و غصب حق واقع شده همه را بشما گزارش ميدهد كيفيت حال را از خودش بپرس چه بسيار غمها كه در سينه او روى هم نشسته بود كه بكسى اظهار نمى نمود و بزودى همه را بعرض شما خواهد رسانيد و خدا از براى او حكم خواهد كرد و او بهترين حكم كنندگان است .
و اما در تاريخ رحلت و وفات حضرت فاطمه (س )
روايت اشهر سيزدهم جمادى الاولى و روايت اصح سوم جمادى الثانيه سال 11 هجرى است كه بنا بر اول 75 روز و بنا بر روايت ثانيه 95 روز بعد از رسول الله زندگى نموده است .
مخفى بودن قبر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
اگرچه موضع قبر و محل دفن حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها براى ائمه اطهار آشكار است و لى بر حسب حكم واسرارى كه در كار بوده موظف باظهار و افشاء آن نبوده اند مخصوصا كه خود حضرت فاطمه (س ) در توصيه و سفارشات خود بر اخفاء محل
دفن خود اصرار داشته است .
اما در عين حال اهل تحقيق از آن صرف نظر ننموده بلكه كنجكاوى بسيار داشته اند كه بر محل دفن آن بزرگوار اطلاع حاصل نمايند در نتيجه با قرائن و امارات به سه نقطه بعنوان محل دفن حضرت فاطمه زهرا دخت گرامى حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى صلوات الله عليهما ظن قوى پيدا كرده اند .
اول روضه رسول الله پدر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها .
دوم خانه خود حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها .
سوم در بقيع كه مدفن و موضع قبر آنحضرت از اين سه نقطه خارج نيست در كتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده قال ابوجعفر الطوسى الاصوب آنهامدفونته فى دارها او فى الروضته يويد قوله النبى صلى الله عليه و آله (بين قبرى و منبرى روضه من رياض الجنته شيخ طوسى رحمه الله عليه گفته است قول اصوب و صحيح تر در مورد قبر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها اين است كه آنحضرت در خانه خودش يا در روضه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله و سلم دفن شده است و مويد و شاهد اين قول خديثياست كه از حضرت رسول الله نقل گرديده كه فرموده است بين قبر من و منبرم روضه و باغى است از باغهاى بهشت .
علامه مجلسى رحمه الله عليه در كتاب بحار الانوار از ابن بابويه نقل نموده كه گفته نزد من به صحت رسيده كه جسد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را در بيت خودش مدفون نمودند و بعد از آنكه بنى اميه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه عليهاالسلام در مسجد
واقع و جز مسجد شد . صاحب كشف الغمه مى نويسد مشهور آن است كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را در بقيع دفن كردند
در نظر نگارنده قول باينكه جسد حضرت فاطمه زهرا پاره تن حضرت خاتم انبيا محمد مصطفى عليها افضل التحيه و الثناء در روضه منوره پدرش دفن گرديده است اصح و اصوب از تمام اقوال است و شاهد و مويد اين نظريه آن است كه حضرت اميرالمومنين على عليه السلام در روضه پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم بر حضرت فاطمه عليهاالسلام نماز خواند و سپس پيغمبر را مخاطب ساخت و فرمود سلام من و دخترت كه در جوارت قرار گرفت بر تو باد يا رسول الله و اينكه دستى از قبر مبارك بيرون آمد و فاطمه را در برگرفت و مسلم است كه آن دست مبارك پيغمبر پدر بزرگوار فاطمه زهراى اطهر بوده است .
و نيز دارد كه از حضرت مولانا على بن محمد الهادى عليه الصلوه و السلام كتبا سوال شده است در اين مورد وسائل مى پر سد اگر صلاح ميدانيد محل بيت مادرتان حضرت فاطمه زهرا را بفرمائيد و خبر دهيد اهى فى طيبته او كما يقول الناس فى البقيع ؟
فكتب هى مع جدى صلوات الله عليه و آله
آيا در طيبه است يعنى در مدينه منوره يا همانطور كه بين مردم مشهور است كه ميگوين در بقيع است حضرت امام هادى دهمين نير برج امامت و ولايت در پاسخ مرقوم فرمود و نوشت آن حضرت با جدم رسول الله صلوات الله عليه و اله مى باشد و اين فرمايش حضرت تاييد
و شاهد ديگرى است بر نظريه ما كه بگوئيم حضرت فاطمه زهرا با پدر بزرگوارش حضرت رسول الله مى باشد و هو المطلوب .
در عين حال وظيفه ما شيعيان و محبان حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها اين است كه در تمام اماكن نامبرده آنحضرت را زيارت نمائيم و در مقام زيارت بگوئيم :
السلام عليك يا سيده نساء العالمين
السلام عليك يا والده الحجج على الناس اجمعين
السلام عليك ايتها المظلومته الممنوعته حقها
السلام عليك يا بنت رسول الله . السلام عليك يا بنت نبى الله
السلام عليك يا بنت حبيب الله . السلام عليك يا بنت خليل الله
السلام عليك يا ينت صفى الله السلام عليك يا بنت امين الله
السلام عليك يا بنت خير خلق الله السلام عليك يا بنت افضل انبياء الله و رسله و ملائكته .
السلام عليك يا بنت خير البريه السلام عليك يا سيده نساء العالمين من الاولين و الاخرين
السلام عليك يا زوجته ولى الله و خير خلقه بعد رسول الله السلام عليك يا ام الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنه
السلام عليك يا ام المومنين السلام عليك يا ايتها الصايقه الشهيده
السلام عليك ايتها الرضيه المرضيه
السلام عليك ايتها الفاضله الزكيه السلام عليك ايتها الحوراء الانسيه .
السلام عليك ايتها التقيه النقيه السلام عليك ايتها المحدثه العليمه
السلام عليك ايتها المعصومه المظلومه
السلام عليك ايتها المضطهده المقهوره
السلام عليك يا فاطمه بنت محمد رسول الله و رحمه الله و بركاته :
(صلى الله عليك و على روحك وبدنك اشهد انك مضيت على بينه من ربك و ان من سرك فقد سر رسول الله صلى الله عليه و آله و من جفاك فقد جفا رسول الله صلى الله
عليه و آله و من اذاك اذى رسول الله صلى الله عليه و اله و من وصلك فقد وصلك فقد وصل رسول الله صلى الله عليه و آله و من قطعك فقد قطع رسول الله صلى الله عليه و آله لانك بضعه منه و روحه الذى بين جنبيه : اشهد الله و رسله وملائكه انى راض عمن رضيت عنه ساخط على من سخطت عليه متبرء ممن تبرئت منه موال لمن واليت معاد لمن عاديت مبغض لمن ابغضت محب لمن احببت و كفى بالله شهيدا و حسيبا و جازيا و مثيبا از كتاب مفاتيح الجنان
مرحوم محدث قمى رضوان الله تعالى عليه
اينكه با اعتراف باين كه بيان فضائل و كمالات نامتناهيه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها از حيطه احصاء خارج است و احدى نمى تواند از عهده بيان نعت و مدح اين بانوى عظيمته الشان برآيد جز اينكه اقرار به عجز خود نمايد
كتاب فضل فاطمه هرگز تمام نتوان كرد
اگر مداد شود ابحر و قلم اشجار
كسى كه دم زند از فضل بى نهايت او
چو مرغكى است كه از بحرتر كند منقار
فاطمه زهرا انسانى است ملكوتى و جبروتى و لاهوتى صفات و اوست كه ميزان تام انسانيت و الگوى كامل آدميت است و اوست كه ام ابيها وام الائمه است به بيانى كه نموديم و بايد بسيار قدر بدانيد
اكنون چون حال مزاجى اين حقير سراپا تقصير بيش از اين باينجانب اجازه تحرير نميدهد لذا بااعتذار و معذرت خواهى از آن مليكه ملك و ملكوت اتمه اين كتاب را با توسل به ذيل عنايت آنحضرت اعلام مى نمايد .
يا فاطمه الزهرا يا بنت محمد يا قره عين الرسول
يا سيد تناومولاتنا توجهنا و استشفعنا بك الى الله و قدمناك بين يدى حاجاتنا يا وجيهه عندالله اشفعى لنا عند الله