متن و ترجمه کتاب لهوف به صورت نظم و نثر

مشخصات کتاب

سرشناسه : اصفهانی، کیان، 1344-

Esfahani, Keyan

عنوان قراردادی : اللهوف علی قتلی الطفوف .فارسی - عربی

عنوان و نام پديدآور : متن و ترجمه کتاب لهوف به صورت نظم و نثر/ تالیف سیدبن طاووس ؛ مترجم، شاعر، محقق کیان اصفهانی.

مشخصات نشر : مشهد: اعتقاد ما: رستگار، 1398.

مشخصات ظاهری : 288 ص.

شابک : 978-622-6062-367

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

يادداشت : کتاب حاضر بر اساس کتاب "اللهوف علی قتلی الطفوف " تالیف ابن طاووس به نظم و نثر درآمده است.

موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- شعر

موضوع : Hosayn ibn Ali, Imam III, 625 - 680 -- Poetry

موضوع : شعر فارسی-- قرن 14

Persian poetry -- 20th century

شعر مذهبی فارسی -- قرن 14

Religious poetry, Persian -- 20th century

نثر فارسی -- قرن 14

Persian prose literature -- 20th century

واقعه کربلا، 61ق. -- شعر

Karbala (Iraq), Battle of, 680 -- Poetry

شناسه افزوده : ابن طاوس، علی بن موسی، 589-664 ق . اللهوف علی قتلی الطفوف. شرح

رده بندی کنگره : PIR8334

رده بندی دیویی : 8فا1/62

شماره کتابشناسی ملی : 5785950

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

ص: 1

اشاره

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»

ص: 2

الهوف

معتبرترین مقتل کربلا

کیان اصفهانی

ص: 3

مقدمه

از آنجایی که لُهُوف سید بن طاووس معتبرترین مقتل کربلاست اینجانب «کیان اصفهانی» این کتاب شریف لهوف را طی ده سال به صورت «منظومۀ الهوف» در «دو هزار و دویست چهار بیت شعر» ترجمه نمودم که مورد تحسین و تمجید برخی از علما، منبری ها، مداحان، روضه خوانان و قشر زیادی از متدینین قرار گرفت به طوری که تا این تاریخ 1397، بیش از ده بار چاپ گردید.

حضرت آیت الله مظاهری از مراجع عظام تقلید فرموند: «در ضمن این کتاب شما «منظومه لهوف» خیلی عالیست، به خصوص که به صورت مثنوی و متن مقتل هم در زیر آن آورده شده».

ولكن، بعد از مدتی و به درخواست دوستان و خوانندگان تصمیم گرفتم این کتاب (لهوف) را و در طی دو سال، و به جهت آنکه برای همه اقشار قابل فهم و درک باشد به صورت نثر (ترجمه فارسی) و با اشعار (سلیس) و با متن عربی تنظیم و به شکل حاضر چاپ و در اختیار کسانی که می خواهند واقعیت حادثۀ عظیم کربلا را بدانند قرار دهم. بدون تردید هر کس آن رابخواند متوجه رجحان و برتری آن بر دیگر ترجمه های لهوف خواهد شد.

[اجر همه دوستان و همسرم و مشوقین و آقای نیکخواه و مرحوم استاد دزفولی

نزد خداوند مأجور باد].

ص: 4

مقدمه مترجم

شرح حال سیّد بن طاووس

علی بن موسی بن جعفر معروف به «ابن طاووس» در سال 589 ق در شهر دانشمند خیز و عالم پرور «حلّه» چشم به جهان گشود. ابن طاووس در آن شهر علم و اجتهاد رشد یافت و از محضر پدر بزرگوارش بهره کافی برد و همان طور که خود می گوید:

پدر و نیز جدّ وی «ورّام» بیشترین نفوذ را بر وی در سالهای رشدش داشته اند و به او فضیلت، تقوی و تواضع را یاد داده اند.

ابن طاووس در نسل های بعدی به عنوان «صاحب الكرامات» معروف شد.

او خود از حوادث معجزه آسایی که برایش رخ داده مواردی را نقل می کند و نیز گزارش شده که با امام زمان عجّل الله فرجه الشريف در تماس مستقیم بوده است.

گفته می شود که علم به «اسم اعظم» به او اعطا گردید امّا اجازۀ اینکه آن را به فرزندانش بیاموزد، داده نشد.

ابن طاووس به فرزندانش می گوید که « اسم اعظم» همچون مرواریدهای درخشان در نوشته های وی پراکنده بوده و آنان با خواندن مکرّر آنها، می توانند آن را کشف کنند.

تقوای ابن طاووس از بسیاری از عبارات تأليف او می درخشد.

دل مشغولی او به مرگ، از عبارات مختلف «کشف المحجّة» به دست می آید.

ابن طاووس خود اذعان داشته که من به اوّل هر ماه آگاهی دارم بدون اینکه به هیچ یک از اسباب آگاهی بدان، تمسّک نمایم.

علامه طباطبایی - صاحب تفسير الميزان - در منهج عرفانی هم به دو نفر از

بزرگان امامیّه، یکی سیّد علی بن طاووس - رضوان الله عليه - و همچنین کتاب

ص: 5

معروف ایشان موسوم به «اقبال» که مشحون از اسرار اهل بیت علیهم السلام است، اهمیت فوق العاده می دادند. دیگری سیّد بحرالعلوم، که هر دو به تواتر حکایات به محضر مبارک حضرت ولیّ عصر - ارواحنا فداه - شرفیاب گریده اند.

عارف فرزانه میرزا جواد آقا ملکی تبریزی از «ابن طاووس» تعبیر به «سیّد المراقبين» کرده است و در مورد دیگر می فرماید: «... آن چنان کسی است که شيخ من قدس سرّهُ شریف می گفت: «مانند ابن طاووس در «علم مراقبه» در این اُمّت از طبقۀ رعیّت نیامده است».

آیت الله شیخ جعفر شوشتری (وفات: 1303 ق) دربارۀ ابن طاووس می فرماید: «... و بدان که در نقل مراثی، از آن جناب، معتبرتری نداریم. در جلالت قدر، مثل ایشان کم است».

کتاب «لُهُوف» ابن طاووس اختصار و اشتهار را با هم جمع کرده و در نزد علمای برجسته شیعه جایگاه مهمی برای خودش باز کرده است به طوری که شهید محراب آیت الله سیّد محمد علی قاضی تبریزی می فرماید: «کتاب لهوف سید بن طاووس قدس سرّهُ شریف، نقليّاتش بسیار مورد اعتماد است و در میان کتب مَقاتل کتاب مَقتَلی به اندازه اعتبار و اعتماد به آن نمی رسد و در اطمینان بر آن کتاب در ردیف اول کتب معتبره مقاتل قرار گرفته است».

رهبر معظّم آیت الله خامنه ای می فرماید:

«... وقتی «لُهُوف» آمد، تقریباً همه مقاتل، تحت الشعاع قرار گرفت. این مقتلِ بسیار خوبی است؛ چون عبارات، بسیار خوب و دقیق و خلاصه انتخاب شده است ».

بیشتر داستان را یک «راوی ناشناخته » نقل می کند. و هدف وی این بودهکه لهوف در عاشورا خوانده شود (نک: «اقبال»). اگر کسی بدان دسترسی نداشته

ص: 6

باشد، وی پیشنهاد می کند همان مطالبی که در اقبال (یعنی: «اللّطيف في التّصنيف») آمده خوانده شود. «لهوف» یکی از معروفترین تألیفات ابن طاووس در آمد.

سرانجام این دانشمند متّقی و زاهد و عارف و پرتلاش و کوشا، در روز دوشنبه پنجم ذی القعده سال 664 ق در بغداد رحلت کرد و به نوشته «حوادث جامعه»، جنازه او را پیش از دفن به نجف اشرف نقل دادند.

سیّد بن طاووس صاحب کتاب شریف «لهوف» در توصیف کتاب «لهوف» می فرماید: «ما عَرفت ان أحداً سَبَقَني إِلى مِثلِهِ، وَمَن وَقَفَ عَلَيهِ عُرِفَ ما ذَكَرتُه مِن فَضلِه» (کسی را نمی شناسم که پیش از من چنین تألیفی را فراهم کرده باشد و اگر کسی بر چنین تألیفی آگاهی دارد فضیلت و برتری او را نشان می دهد).

و اما جملۀ آخر در مقدمه اینکه امام حسین علیه السلام می فرماید: «أَنَا قَتیلُ العَبَرة لا يَذکُرُني مُؤمِنٌ إلَّا بَكى»؛ من کشتۀ اشکم، یاد نمی کند مؤمنی مرا، مگر اینکه اشک او جاری گردد.

منم مقتول اشک هر دو دیده

کسی جز من چنین ماتم ندیده

به زاری مؤمنی گر من کند یاد

شود اشک ترش از دیده آزاد

الهی ای خدای حیّ منّان

به من ده آنچنان حالی که با آن

چو مهدی صاحب الامر عزیزم

بجای اشک دیده خون بریزم

کیان اصفهانی

ص: 7

فصل اوّل : حوادث قبل از عاشورا

حوادث قبل از عاشورا

فصل اوّل

حوادث فبل از عاشورا

1)حوادث مدینه

2)حوادث مکّه

3)حوادث کوفه

4)حوادث بصره

5)ورود به کربلا

ص:8

تولّد امام حسین علیه السلام و دو خطبۀ

پیامبر صلى الله عليه و آله بعد از آن حضرت سیّد الشهداء در پنجم شعبان سال چهارم هجرت و بعضی گفته اند سوم آن ماه به دنیا آمد.

جبرئيل علیه السلام با هزار ملک خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید و ولادت آن مولود مسعود را تبریک و تهنیت فرمود.

فاطمۀ زهرا عليها السلام فرزند دلبند خود را به دست پدر داد و پیمبر صلی الله علیه و آله وسلم به دیدار نور دیده اش خرسند و خشنود گردید و نام شریفش را «حسین» نام نهاد.

راوی گوید که چون دو سال از عمر شریف آن جناب گذشت رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم را سفری پیش آمد؛ پس در پاره ای از راه که رفت ایستاد و گفت: «إنّا لله وإنّا إليه راجعون» و چشمانش اشک آلود گردید و گریه نمود.

سبب گریه را از آن حضرت سؤال کردند.

فرمود: جبرئيل مرا خبر کرد که فرزندت «حسین» در این سرزمین کشته خواهد شد.

سپس حضرت از سفر به مدینه مراجعت نمود و در حالی که غمگین بودند بر

ص: 9

روی منبر مردم را موعظه نمود.

چونکه وعظ و پنډ او شد خاتمه

داشت دستی بر دو طفل فاطمه

بعد از آن سر سوی ربّ کردگار

کرده و گفتا [آلا پروردگار]

من محمّد بندۀ محبوب تو

تو خدایی [و منم منصوب تو]

این دو هم از طینت و خاک من اند

هم به حق ذُرّیه پاک من اند

هم حُسین و هم حَسن جان من اند

جانشین و اصل و بنيان من اند

لكن اکنون با خبر گشتم حُسین

کشته می گردد همی آن نور عَين

و بعد از آن خبر شهادت فرزندش «حسین» را به مردم اعلام کرد. و فرمود:

أَللّهمّ فَبارِكُ لَهُ في قَتلِهِ وَاجعَلهُ مِن سَادَاتِ الشُّهَدَاء.

ای خدا قتلش مبارک کن بسی

تا نباشد سروری جز او کسی

سروری بر اینکه در خُلدِ بَرین

سرور کَّل شهیدان باشد این

راوی گوید: مردم در مسجد صدا به گریه و زاری بلند کردند.

حضرت فرمود: أَتَبکُونَ وَلَا تَنصُرُونَهُ.

شما اکنون بر حال او گریه می کنید و حال آنکه او را مدد و یاری نخواهید کرد.

بار دیگر (ساعت یا روز دیگر) در حالی که روی حضرت از شدّت غضب سرخ بود و اشک از چشمان نازنینش می ریخت فرمود:

ای خلائق من نبیِّ کیشتان

می گذارم عِترت خود، پیشتان

همچنین قرآن نازل مثل این

میگذارم بینتان از بهر دین

آن بباید بازگردد نزد من

این بُوَد تنها شما را مُزد من

پس کسان و خویش من یاری کنید

با مودّت حق من جاری کنید.

ص: 10

تا چو آیید در قیامت سوی من

برنگردد از شما این روی من

أَيَّهَا النَّاسُ إنِّي قَدْ خَلَّفَتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابُ اللهِ عترتِي.

من در میان شما دو چیز سنگین قرار میدهم، یکی کتاب خدا و دیگری

عترت پاک من است».

این دو چیز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

آگاه باشید، من در روز قیامت منتظر این دو هستم و از این دو و دوستی با اهل بیتم پرسش می کنم مبادا در آن روز و در کنار حوض کوثر نتوانید مرا ببینید.

الْمَسْلَكُ الْأَوَّلُ فِي الْأُمُورِ الْمُتَقَدِّمَةِ عَلَى الْقِتَالِ : كَانَ مَوْلِدُ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ لِخَمْسِ لَيَالٍ خَلَوْنَ مِنْ شَعْبَانَ سُنَّةَ أَرْبَعَ مِنَ الْهِجْرَةِ . وَ قِيلَ : الْيَوْمُ الثَّالِثُ مِنْهُ . وَ قِيلَ : فِي أَوَاخِرِ شَهْرِ رَبِيعِ الْأَوَّلِ سَنَةَ ثَلَاثٍ مِنَ الْهِجْرَةِ . وَ رُوِيَ غَيْرُ ذَلِكَ . وَ لَمَّا وُلِدَ هَبَطَ جبرئیل علیه السَّلَامَ وَ مَعَهُ أَلْفُ مَلَکٍ يُهَنُّونَ النَّبیَّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ بِوِلادَتِهِ ، وَ جَاءَتْ بِهِ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامَ إِلَى النَّبِىِّ ، فَسَّرَ بِهِ وَ سَمَّاهُ حُسَيْناً . فِي الطَّبَقَاتِ : قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : أَنْبَأَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بَکرٍ بنِ حَبِيبٍ السَّهْمِيِّ ، قَالَ : أَنْبَأَنَا حَاتِمٌ بْنُ صَنَعْتةٍ ، قَالَتْ أُمُّ الْفَضْلِ زَوْجَةُ العَبَّاسِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا

رَأَيْتُ فِي مَنَامِي قَبْلَ مَوْلِدِهِ کأنَّ قِطْعَةً مِنْ لَحْمِ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قُطِعَتْ فَوُضِعَتْ فِي حِجْرِي ، فَفَسَّرتُ ذَلِكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ، فَقَالَ : « خَيْراً رَأَیتِ ، إِنَّ صَدَقَت رؤياکِ فَإِنَّ فَاطِمَةَ سَتَلِدُ غُلَاماً فَأَدْفَعُهُ إليکِ لِتُرضِعيهِ .

«قَالَت: فَجَرَى اَلْأَمْرُ عَلَى ذَلِكَ فَجِئْتُ بِهِ يَوْماً، فَوَضَعْتُهُ فِي حَجْرِهِ ،فَبَيْنَمَا هُوَ يُقَبِّلُهُ فَبَالَ، فَقَطَرَتَ مِنْ بَوْلِهِ قَطْرَةٌ عَلَى ثَوْبِ اَلنَّبِيِّ صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلم ،فَقَرَصْتُهُ ،فَبَكَى،فقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ كَالْمُغْضِبِ :«مَهْلاً !يا أُمَّ الْفَضْلِ فهذا ثَوْبي يُغْسَلُ ،وقَدْ أوْجَعْتِ ابنِي». قالَتْ: فَتَرَكْتُهُ فِي حَجْرِهِ ،وَقَمْتُ لاَ آتِيهِ بِمَاءٍ ،فَجِئتُ، فَوَجَدْتُهُ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلهِ يَبكي. فَقُلتُ: مِمَّ بُكَاؤُك يَا رَسُولَ اَللَّهِ ؟ فَقَالَ: إِنَّ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَتَانِي ،فَأَخْبَرَنِي أَنَّ أُمَّتِي تَقْتُلُ وَلَدِي هَذَا .[لاَ أَنَالَهُم اَللَّهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ].

قَالَ رُواةُ الحَديثِ: فَلَمَّا أَتَتْ عَلَى اَلْحُسَيْنِ عليه السلام مِنْ مَوْلِدِهِ سَنَةٌ كَامِلَةُ، هَبَطَ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ إِثْنَا عَشَرَ مَلَكاً :أَحَدُهُمْ على صُورَةِ الأَسَدِ ،والثَّاني عَلى صُورَةِ الثَّورِ، وَالثَّالِثُ عَلَى صُورَةِ التِّنِّينِ ،وَالرَّابِعُ على صُورَةِ ولدِ آدَمَ، والثَّمَانِيَةُ الباقونَ على صُوَرٍ شَتَّي ،مُحمَرَّةً وُجُوهُهُمْ [باكِيَةً عُيُونُهُم] ،قَدْ نَشَرُوا أَجْنِحَتَهُمْ ،وَهُم يَقُولُونَ :يَا مُحَمَّدُ ،سَيَنْزِلُ بِوَلَدِكَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ فَاطِمَةَ مَا نَزَلَ بِهَابِيلَ مِنْ قَابِيلَ ،و سَيُعْطِي مِثْلُ أَجْرِ هَابِيلَ ،وَيُحْمَلُ عَلَى قاتِلِهِ مِثْلُ وِزْرِ قَابِيلَ. ولَمْ يَبْقَ فِي السَّمَوَاتِ مَلَكٌ إِلاَّ وَ نَزَلَ إِلَى اَلنَّبِيِّ صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ،[كُلٌ يُقرؤُهُ السَّلامَ،] وَ يُعَزِّيهِ فِي الحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلاَمُ ،وَيُخبِرُهُ بِثَوابِ ما يُعْطِي، وَ يَعرُضُ عَلَيهِ تُربَتَهُ ،والنَّبِيُّ صلّي اللّهُ عليهِ و آلهِ و سلّم يقولُ: اللَّهُمَّ اخذُل مَن خَذَلَهُ ،واقتُل

ص: 11

مَنْ قَتَلَهُ ، وَ لَا تُمَتِّعَهُ بِمَا طَلَبِهُ . « قَالَ : فَلَمَّا أَتَى عَلَى الحُسَینِ علیه السَّلَامُ سَنَتَانِ مِنْ مَوْلِدِهِ خَرَجَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ فِي سَفَرٍ لَهُ ، فَوَقَفَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ ، فَاسْتَرْجَعَ وَ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ .

فَسُئِلَ عَنْ ذَلِكَ ، فَقَالَ : « هَذَا جَبْرَئِيلُ علیه السلام يُخْبِرُنِي عَنْ أَرْضٍ بِشَطِّ الْفُرَاتِ يُقَالُ لَهَا كَرْبَلَاءُ ، يُقْتَلُ عَلَيْهَا وُلْدِي الْحُسَيْنِ بْنِ فَاطِمَةَ . « فَقِيلَ لَهُ : مَنْ يَقْتُلُهُ یا رَسُولَ اللَّهِ ؟ فَقَالَ : « رَجُلُ يُقَالُ لَهُ « یزید » - لَعَنَهُ اللَّهُ ، وکأنِّی أَنْظُرُ إِلَى مَصْرَعَهِ وَ مَدفَنِهِ . «ثُمَّ رَجَعَ مِنْ سَفَرٍ ذَلِكَ مَغْمُوماً ، فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ وَ وَعَظَ ، وَ الْحَسَنُ وَالحُسَینِ علیهما اسلام بَيْنَ يَدَيْهِ . فَلَّمّا فَرَغَ مِنْ خُطْبَتِهِ وَضَعَ يَدَهُ الْيُمْنَى عَلَى رَأْسِ الْحَسَنَ وَ الْيُسْرَى عَلَى رَأْسِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ : « أَللَّهُمَّ إِنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ نَبِيُّكَ وَ هَذَانِ أطائبُ عِتْرَتِي وَ خِيَارُ ذُرِّیَّتي وَأُرُومَتی وَ مِنْ أَ خَلَّفَهُمَا فِي أُمَّتِي ، وَقَدْ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ علیه السَّلَامُ أَنَّ وَلَدي هذا مَقتوُلٌ مخذُولٌ، أَللَّهُمَ فَبارِك لَهُ في قَتلِهِ وَاجعَلهُ مِن ساداتِ الشَّهَداءِ، أَللَّهُمَ وَلا تُبارِكَ في قاتِلِهِ وَ خاذِلِهِز « قالَ: فَضَجَّ النَّاسُ فِي المَسجِدِ بِالبُكاءِ وَالنَّحيبِ».

وَقالَ النَّبيُّ صلی الله علیه و آله وسلم : «أَتَبکُونَ وَ لا تَنصُرُونَهُ.«ثُمَّ رَجَعَ - صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ _وَ هُوَ مُتَغَیَّرُ االَّونِ مُحَمَّرُ الوَجهِ فَخَطَبَ خُطبَةً أُخرى مُوجَزَةً وَ عَيناهُ تَهمَلانِ دُمُوعاً ثُمَّ قالَ: « أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ خَلَّفْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ : كِتابَ اللَّهِ ، وَ عَترَتِي وأُرُومَتي وَ مِزَاجَ مَائِي وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي وَ مُهجَتي لَنْ يَفْتَرِقَا حَتّی یَرِدا عَلَى الْحَوْضَ ، وَقَدْ أَبغَضتُم عِتْرَتِي وَ ظَلَمتُمُوهُم أَلَا وَ إِنِّي أَنتَظِرهُما ، وَ إِنِّي لَا أَسْأَلُكُمْ فِي ذَلِكَ إِلَّا مَا أَمَرَنِي رَبِّي أَنْ أَسْأَلَكُمْ المَؤَدَّةَ فِي القُربی ، فَانْظُرُوا أَلَا تَلْقَوْنِي غَدَاً عَلَى الْحَوْضِ . أَلَا وَ إِنَّهُ سَتَرِدُ عَلَىَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثَلَاثُ رَايَاتُ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ : رَايَةُ سَوْدَاءَ مُظْلِمَةٌ قَدْ فَزَعَتِ لَهَا الْمَلَائِكَةُ ، فَتَقِفُ عَلَیَّ ، فَأَقُولُ : مَنْ أَنْتُمْ ؟ فَیَنسَونَ ذِکري وَ يَقُولُونَ : نَحْنُ أَهْلُ التَّوْحِيدِ مِنَ الْعَرَبِ . فَأَقُولُ لَهُمْ : أَنَا أَحْمَدُ نَبِيُّ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ . فَيَقُولُونَ : نَحنُ مِنْ أُمَّتِكَ يَا أَحْمَدُ .

فَأَقُولُ لَهُمْ : كَيْفَ خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي فِي أَهْلِي وَ عِتْرَتِي وَ كِتَابِ رَبِّي ؟ فَيَقُولُونَ : أَمَّا الْكِتَابَ فَضَیَّعناهُ ، وَ أَمَّا عِتْرَتِكَ فَحَرصنا عَلَى أَنْ نَبِيدَهُم عَنْ آخِرِهِمْ عَنْ جَدِيدِ الْأَرْضِ . فَأُوَلِّي وَجْهِي عَنْهُمْ ، فَيَصدُرُونَ ظِماءً عِطَاشاً مُسْوَدَّةُ وُجُوهُهُمْ . ثُمَّ تُرَدُّ عَلَى رَايَةُ أُخْرَى أَشَدُّ سَوَاداً مِنَ الْأُولى ، فَأَقُولُ لَهُمْ : كَيْفَ خَلَّفْتُمُونِي فِي الثَّقَلَيْنِ الْأَكْبَرِ وَ الْأَصْغَرِ : كِتَابُ رَبِّي ، وَ عِتْرَتِي ؟ فَيَقُولُونَ : أَمَّا الْأَكْبَرَ فَخَالَفَنَا ، وَ أَمَّا الْأَصْغَرَ فَخَذَلناهُم وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ . فَأَقُوُل: إِلَیكُم عَنّي، فَيَصدُرُونَ ظِماءً عِطاشاً مُسوَدَّةً وُجُوهُهُم. ثُمَّ تَرِدُ عَلَيَّ رايَةٌ أُخرى تَلمَعُ وُجُوهُهُم نوراً، فَأَقُولُ لَهُم: مَن أَنتُم؟ فَيَقُولُونَ : نَحْنُ أَهْلُ كَلِمَةِ التَّوْحِيدِ وَالتَّقوی ، نَحْنُ أُمَّةُ مُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ، وَ نَحْنُ بَقِيَّةُ أَهْلِ الْحَقِّ ، حَمَلْنَا كِتَابَ رَبَّنَا فَأَحلَلنا حَلَالَهُ وَ حَرَّمَنَا حَرَامَهُ ، وَ أَحْبَبْنَا ذُرِّيَّةً نَبِیِّنا مُحَمَّدِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ، فنَصَرناهُم مِنْ كُلِّ مَا نَصَرنا مِنْهُ أَنْفُسَنَا ، وَ قاتَلنا مَعَهُمْ مَنْ نَاوَاهُمْ . فَأَقُولُ لَهُمْ : أَبْشِرُوا فَأَنَا نَبِیُّکُم مُحَمَّدِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ، وَ لَقَدْ کُنتُم فِي دَارِ الدُّنْيَا كَمَا وَصَفْتُمْ ، ثُمَّ أُسْقِيهِمْ مِنْ حَوْضِي ، فَیَصدُرُونَ مَروِيّينَ مُستَبشِرينَ ، ثُمَّ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ خالِدِينَ فِيها أَبَدَ الْآبِدِينَ .

ص: 12

گفتگوی امام حسين عليه السلام با ولید بن عُتبه حاکم مدینه

[پیمبر صلی الله علیه و آله رحلت یا به نقلی به شهادت رسیدند، دختر پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از مدتی امیرالمؤمنین علیه السلام و بعد از چند سال امام حسن مجتبی علیه السلام به شهادت رسیدند].

زمان، زمان حیات و امامت امام حسين علیه السلام بود. و نقل قول شهادت حضرت حسین علیه السلام بر سر زبان مردم عادت و منتظر آن واقعه بزرگ بودند.

که معاویه حاکم جعلی حکومت شام به درک واصل و فرزند پلیدش يزيد به سلطنت نشست.

سپس نامه ای برای حاکم مدینه (ولید به عُتبَه) نوشت و از او خواست که از مردم مدینه و خصوصاً از حضرت حسین علیه السلام برایش بیعت بگیرد و اگر بیعت نکرد گردن او را بزند و سرش را برایش بفرستد.

وليد با مروان بن حَکَم مشورت کرد و نظر او را مبنی بر قتل حسین علیه السلام نپذیرفت و کسی را فرستاد تا حضرت را به خانۀ خویش دعوت نماید.چون حضرت با سی نفر از اهل بیت و دوستان تشریف آوردند، وليد خبر

مرگ معاویه را اعلام و از او خواست تا با یزید بیعت نماید.

پس امام گفتا همانا ای اَمیر

دعوت ما را به پنهانی مگیر

ص: 13

چون نمایی دعوت مردم بگاه

رفتن ماهمره آنان بخواه

امام علیه السلام فرمود: بیعت من نمی شود پنهانی باشد، فردا که مردم را برای بیعت دعوت کردی، مرا نیز همراه آن دعوت کن .

گفت مروان پُور پست هرزه زن

حرف او مشنو ز او گردن بزن

مروان لعین گفت: عذر او را نپذیر و گردنش را بزن.

امام حسین علیه السلام با شنیدن این سخن از مروان غضبناک شد

چونکه بشنید آن امام نازنین

در غضب گفتا به آن فاسق چنین

و فرمود:

وای بر تو، ای پسر زن [کبود چشم ] زناکار!تو حکم میکنی تا گردن مرا بزنند.

وای و برتو، زادۀ بدکار زن

تودهی فرمان، مرا گردن بِزَن؟

یَابنَ زَّرقا [تو چه یارایی بما

این چنین حکمی ز خود سازی بِنا]

وین سخن اکنون به بَربِّ کردگار

با دروغ خود شدی مَقهور و خوار

به خدا با این دروغت خود را خوار و ذلیل کردی. تو را چه یارا و توانا بر این که حکم قتل ما را صادر کنی.

سپس آن حضرت علیه السلام روی مبارک به جانب ولید نمود و فرمود:

بعد از آن، رو جانب حاکم نمود

وصف خود از حضرت خاتم نمود

گفت، ما را ای اَمیر این آیت است

اصل ما از معدن رسالت است

اوّل و پایان هر کاری بماست

فتح و پیروزی حق آری بماست

[بر خدا با ما ستایش می شود

بر همه هستی گُشایش می شود]

اهل ما چون خانه می سازد به [تک]

رفت و آمد می کند آنجا ملک

ص: 14

«ای امیر! ما خانواده نبوّت و معدن رسالت و خانۀ ما محل آمد و شد ملائکه است».

«و خداوند به ما فتح و به ما ختم می کند».

وَبِنَا فَتَحَ اللهُ وبِنَا خَتَمَ اللهُ.

لكن آن فاسق که مردی فاجر است

فسق او هم آشکار و ظاهر است

اهل شرب است و مصمم برحرام

میشد نفسی که دارد احترام

آن یزید فاسق ابوزینه بازا

که بدی بر خویش میداند مجاز

پس چو زشتیها شده بر او مرام

نزد ما هرگز ندارد احترام

هم به مثل من کسی با این خبیث

نه ببندد عهد و نه گوید حديث

لكن آن فردا چو می آید به پیش

هر دو با هم می کنیم فکری ز خویش

تا ببینیم آن به حق وابسته کیست

بر خلافت عهد او شایسته کیست

و یزید که مردی فاسق و گنهکار و اهل شراب است، و آشکارا معصیت خدا

می کند، نزد ما منزلت و جایگاهی ندارد و کسی چو من با او بیعت نخواهد کرد.ولكن صبح فردا، ما و شما در کار خویش نظر می کنیم ببینیم چه از میان ما

سزاوار بر خلافت و بیعت مردم با اوست.

پس از ادای این مطالب، امام علیه السلام از نزد ولید بیرون آمد.

قَالَ : وَ كَانَ النَّاسُ يَتَعاوَدُونَ ذِكرَ قَتلِ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ ، وَ يَستَعظِمُونَهُ يرَتَقِبُونَ قُدُومَهُ .

فَلَمّا تُوُفِّي مُعاوِيَة بنُ أَبي سُفیانَ لَعَنَهُ اللهُ - وَذلِكَ فِي رَجَبٍ سَنَةَ سِتِّينَ مِنَ الْهِجْرَةِ کَتَبَ یَزیدُ بْنِ مُعَاوِيَةُ إِلَى الْوَلِيدِ بْنِ عُتبَةَ وَ كَانَ أَ مِيرَاً بِالْمَدِينَةِ يَأْمُرُهُ بِأَخْذِ الْبَيْعَةِ لَهُ عَلَى أَهْلِهَا وَ خَاصَّةً عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلىّ علیه السلام ، وَ يَقُولُ لَهُ : إِنْ أَبَى عَلَيْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ . فَأُحْضِرَ الْوَلِيدُ مَرْوَانَ بْنَ الْحَكَمِ واستَشارَهُ فِي أَمَرِ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ . فَقَالَ : إِنَّهُ لَا يَقْبَلْ ، وَ لَوْ كُنْتُ مَكانَکَ لَضَرَبْتُ عُنُقَهُ . فَقَالَ الْوَلِيدُ : لَيْتَنِي لَمْ أَکُ شَيْئاً مَذْكُورَاً . ثُمَّ

ص: 15

بَعَثَ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ ، فَجَاءَهُ فِي ثَلَاثِينَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَوَالِيهِ ، فَنَعَى الْوَلِيدُ إِلَيْهِ مَوْتَ مُعَاوِيَةَ ، وَ عَرَضَ عَلَيْهِ الْبَيْعَةَ لِيَزِيدَ . فَقَالَ : « أَيُّهَا الْأَمِيرُ ، إِنَّ الْبَيْعَةَ لَا تَكُونُ سِرّاً ، وَ لَكِن إِذَا دَعَوْتَ النَّاسَ غَداً فَادعُنا مَعَهُمْ . « فَقَالَ مَرْوَانُ : لَا تُقْبَل أَيُّهَا الْأَمِيرُ عُذْرَهُ ، وَ مَتَى لَمْ يُبَايِعْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ . فَغَضِبَ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامَ ثُمَّ قَالَ : « وَيْلِي عَلَيْكَ یابن الزَّرْقَاءِ ، أَنْتَ تَأْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقِي ، كَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَلَؤُمتَ . « ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْوَلِيدِ فَقَالَ : « أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ ، وَېِنا فَتَحَ اللَّهُ وَېِنا خَتَمَ اللَّهُ ، وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَيْسَ لَهُ هَذِهِ الْمَنْزِلَةِ ، وَ مِثْلِى لَا يُبَايَعُ بِمِثْلِهِ ، وَ لَكِنَّ نُصْبِحُ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ تَنْظُرُونَ أیُّنا أَحَقُّ بِالخِلافَةِ وَ الْبَيْعَةِ .

« ثُمَّ خَرَجَ الْحُسَيْنُ علیه السَّلَامُ ، فَقَالَ مَرْوَانُ لِلْوَلِيدِ : عَصَيْتَنِي . فَقَالَ : وَيْحَكَ يَا مَرْوَانُ ، إِنَّكَ أَمَرْتَ بِذَهَابِ دِينِي وَ دُنْيَايَ ، وَ اللَّهُ مَا أُحِبُّ أَنْ مُلَكَ الدُّنْيَا بِأَسْرِهَا لِي وَ إِنَّني قَتَلتُ حُسَيْناً ، وَ اللَّهِ مَا أَظُنُّ أَحَداً يَلْقَى اللَّهَ بِدَمِ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامَ إِلَّا وَ هُوَ فِي الْمِيزَانِ ، لَا يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَا يُزَكِّيهُ وَلَهُ عَذابٌ أَلیمُ

ص: 16

گفتگوی امام حسین علیه السلام با مروان بن حکم لعين

صبح فردا امام علیه السلام مروان پلید را در راه ملاقات نمود.

مروان گفت: ای اباعبدالله نصیحت مرا بپذیر که به راه راست خواهی رسید.

امام فرمود: نظرت را بگو تا بشنوم.

مروان گفت: با یزید بیعت کن که خیر دین و دنیای تو در آن است.

امام فرمود: « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ و در این

صورت، باید با اسلام، سلام و وداع نمود که از دست ما خواهد رفت».

هم جدا از این شنیدم جدِّ من

این سُخن گفتا چنین در نزد من

گفت هر نوعی به حق فرمانروا

بربَنو سفیان نمی باشد روا

قالَ: وَأَصبَحَ الحُسَينُ علیه السلام ، فَخَرَجَ مِن مَنزِلِهِ يَستَمعُ الأَخبارَ، فَلَقِيَهُ مَروانُ، فَقالَ: يا أَبا عَبدِ اللهِ، إِنِّي لَكَ ناصِحٌ فَأَطِعني تَرشُد. فَقالَ الحُسينُ علیه السلام : «وَما ذاكَ، قُل حَتّى أَسمَعُ. « فَقَالَ مَرْوَانُ : إِنِّي آمُرُكَ ببیعَةِ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ فَإِنَّهُ خَیرٌ فِي دِينِي وَ دُنْيَاكَ ، فَقَالَ الحُسينُ علیه السلام : « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ، وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ ، إِذْ قَدْ بُلِيتِ الْأَمَةُ براع مِثْلَ یزید ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وسلم يَقُولُ : « ألخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفيانَ » . وَ طَالَ الْحَدِيثُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَرْوَانُ حَتَّى إنصَرَفَ مَرْوَانُ وَ هُوَ غَضْبَانٌ.

ص: 17

خبر شهادت حضرت حسین علیه السلام

سید بن طاووس قدس سرّه الشریف مؤلف كتاب «لُهُوف» می گوید: حضرت سیدالشهداء علیه السلام عالم بود به سرانجام کار خود و دانا بوده که به درجۀ رفیع شهادت نائل خواهد شد، و تكليف آن جناب همان بوده که تکیه و اعتمادش بر شهادت بود.

و در روایت از امام صادق علیه السلام است که روزی امام حسین علیه السلام خدمت برادر بزرگوار خود امام حسن علیه السلام رسید. چون چشم امام حسن علیه السلام به برادر خود افتاد گریه نمود؛ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ بَكی

امام حسين عليه السلام عرض نمود: فَقالَ: مَا يُبكيِكَ؟ سبب گریه شما چیست؟

امام حسن علیه السلام فرمود: گریه میکنم از جهت آنچه که بر سر تو می آید! قالَ:

أَبكي لِمَا يُصنَعُ بِكَ.

سپس فرمود که شهادت من به آن زهری است که به سوی من می آورند و به پنهانی به من می خورانند و من به آن زهر کشته می شوم. وَلَكِن لَا يَومَ کَيَومِكَ يَا أَبَاعَبدِاللهِ، و لكن هیچ روزی به مانند روز تو نخواهد بود، ای اباعبدالله؛ برای اینکه سی هزار نفر که ادعا می کنند مسلمانند دور تو را خواهند گرفت و همه یکدست می شوند بر کُشتن و ریختن خون تو وشکستن حُرمت تو و اسیر کردن زن و بچۀ تو و بردن مال و اموال تو، و چون چنین شود، خدا بر بنی اُمیّه لعنت

ص: 18

می کند و از آسمان خون با خاکستر خواهد بارید.

وَ يَبْكِي عَلَيْكَ كُلُّ شَيْ ءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ وَالحيتَانِ فِي البِحَارِ .

و همه چیز بر مظلومیت تو گریه می کند حتی حیوانات وحشی صحرا و ماهیان دریا.

و ايضاً سید بن طاووس آورده که: محمد بن عُمَر می گوید شنیدم پدرم از عُمَر بن علی بن ابی طالب که می گفت: زمانی که برادرم امام حسین علیه السلام از بیعت با یزید امتناع نمود، در مدینه به منزل او رفتم و گفتم: جُعِلتُ فِداکِ يا أَبَاعَبدالله.

فدای تو گردم، ای اباعبدالله! برادرت امام حسن علیه السلام به من خبر داده حدیثی که از پدر بزرگوار خود شنیده، چون سخن به اینجا رسانیدم به گریه افتادم و گریه نگذاشت حرفم را تمام کنم و با صدای بلند گریه می کردم. حضرت اباعبدالله مرا در بغل گرفت و فرمود: آیا برادرم به تو فرموده که من کشته می شوم؟

گفتم: چنین امری بر تو مبادا.

حضرت علیه السلام فرمود: تو را به حق پدرت، برادرم خبر از کشته شدن من داد.

گفتم: بله، ای کاش با این گروه بیعت می کردی.

حضرت علیه السلام فرمود: پدرم به من خبر داده که جدَّم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او خبر داده که او و من کشته می شویم و قبر من نزدیک قبر پدرم خواهد بود.

سپس فرمود: فَتَظُنُ أَنَّكَ عَلِمتَ مَا لَم أَعلَمهُ. آیا تو پنداری آنچه از آن با خبری من از آن بی خبرم. به خدا هرگز ذلت و خواری برای خود نخواهم پسندید.

و مادرم فاطمۀ زهرا در روز قیامت از ظلم و ستمی که از این امّت بر فرزندانش نموده اند به پیش پدرش شکایت خواهد کرد. در آن صورت هر کسی در حق اولادش ظلم و ستم روا داشته داخل بهشت نخواهد شد.

ص: 19

منظومه لهوف ...20

يَقُولُ عَلیُّ بنُ مُوسی بنِ جَعفَر بنِ مُحَمَّدٍ بنِ طاوُوس مُؤَلِّفُ هذَا الكِتابِ: وَالَّذي تَحَقَّقناهُ أَنَّ الحُسَينَ علیه السلام كانَ عالِماً بِمَا انتَهَت حالُهُ إِليهِ، وَكانَ تَكليفُهُ مَا اعتَمَدَ عَلَيهِ. أَخبَرَنی جَمَاعَةٌ . وَقَدْ ذِكْرتُ أَسْمَاءَهُمْ فِي كِتَابِ غِيَاثِ سُلْطَانٍ الوَری لِسُّکَّانِ الثَّرَى بِإِسْنَادِهِمْ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ بَابَوَيْهِ القُمّي فِيمَا ذَكَرَ فِي أَمَالِيهِ ، بِإِسنادِهِ إِلَى الْمُفَضَّلِ بْنُ عُمَرٍ ، عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام ، عَن أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ علیه السلام : أَنَّ الحُسَينُ بنُ عَلىًّ بنِ أَبي طالِبٍ علیه السلام دَخَلَ يَوْماً عَلَى الْحَسَنِ علیه السَّلَامُ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ بَکی ، فَقَالَ : مَا يُبْكِيكَ ؟ قَالَ : أَبْكِي لِمَا يُصْنَعُ بِكَ ، فَقَالَ الْحَسَنُ علیه السلام : إِنَّ الَّذِي يُؤْتِي إِلَىَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَى فَأَقْتُلُ بِهِ ، وَ لَكِن لَا يَؤُمَ يَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ، یَزدَلِفُ إلَيكَ ثَلاثُونَ أَلفَ رَجُلٍ يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِن أُمَةِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم ، وَ يَنْتَحِلُونَ الْإِسْلَامَ ، فَيَجتَمِعُونَ عَلَى قَتلِك وَ سَفکِ دَمِکَ وَانتِهاکِ حسرمَتِکِ وَ سَبِي ذَراریکَ وَ نِسَائِكَ وَانتِهابِ ثَقلِكَ ، فَعِندَها يُحِلُّ اللَّهُ بَنِي أُمَيَّةَ اللُّعنةَ وَ تُمْطُرُ السَّمَاءُ دَماً وَ رَمَاداً ، وَ يَبْكِي عَلَيکُ كُلُّ شَی ءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ وَ الحِيتَانِ فِي الْبِحَارِ . وَ حَدَّثَنِي جَمَاعَةٌ مِنْهُمْ مَنْ أَشَرْتُ إِلَيْهِ بِإِسْنَادِهِمْ إِلَى عُمَرَ النَّسَّابَةِ (رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ) فِيمَا ذَكَرَهُ فِي آخِرِ كِتَابِ الشَّافِي فِي النَّسَبِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى جَدِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبِي عُمَرَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع يُحَدِّثُ أَخْوَالِي آلَ عَقِيلٍ قَالَ لَمَّا امْتَنَعَ أَخِيَ الْحُسَيْنُ ع عَنِ الْبَيْعَةِ لِيَزِيدَ بِالْمَدِينَةِ دَخَلْتُ عَلَيْهِ فَوَجَدْتُهُ خَالِياً فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنِي أَخُوكَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ عَنْ أَبِيهِ ع ثُمَّ سَبَقَنِي الدَّمْعَةُ وَ عَلَا شَهِيقِي فَضَمَّنِي إِلَيْهِ وَ قَالَ حَدَّثَكَ أَنِّي مَقْتُولٌ فَقُلْتُ حَوْشَيْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ سَأَلْتُكَ بِحَقِّ أَبِيكَ بِقَتْلِي خَبَّرَكَ فَقُلْتُ نَعَمْ فَلَوْ لَا نَاوَلْتَ وَ بَايَعْتَ فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلِي وَ أَنَّ تُرْبَتِي تَكُونُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ فَتَظُنُّ أَنَّكَ عَلِمْتَ مَا لَمْ أَعْلَمْهُ وَ أَنَّهُ لَا أُعْطِي الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسِي أَبَداً وَ لَتَلْقَيَنَّ فَاطِمَةُ أَبَاهَا شَاكِيَةً مَا لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُهَا مِنْ أُمَّتِهِ وَ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ آذَاهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا. أقول أنا و لعل بعض من لا يعرف حقائق شرف السعادة بالشهادة يعتقد أن الله لا يتعبد بمثل هذه الحالة أ ما سمع في القرآن الصادق المقال أنه تعبد قوما بقتل أنفسهم فقال تعالى فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ و لعله يعتقد أن معنى قوله تعالى وَ لا تُلْقُوا بِ أَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ أنه هو القتل و ليس الأمر كذلك و إنما التعبد به من أبلغ درجات السعادة.

وَ لَقَدْ ذَكَرَ صَاحِبُ الْمَقْتَلِ الْمَرْوِيِّ عَنْ مَوْلَانَا الصَّادِقِ ع فِي تَفْسِيرِ هَذِهِ الْآيَةِ مَا يَلِيقُ بِالْعَقْلِ- فَرُوِيَ عَنْ أَسْلَمَ قَالَ غَزَوْنَا نَهَاوَنْدَ أَوْ قَالَ غَيْرَهَا وَ اصطفينا [اصْطَفَفْنَا وَ الْعَدُوَّ صَفَّيْنِ لَمْ أَرَ أَطْوَلَ مِنْهُمَا وَ لَا أَعْرَضَ وَ الرُّومُ قَدْ أَلْصَقُوا ظُهُورَهُمْ بِحَائِطِ مَدِينَتِهِمْ فَحَمَلَ رَجُلٌ مِنَّا عَلَى الْعَدُوِّ فَقَالَ النَّاسُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَلْقَى نَفْسَهُ إِلَى التَّهْلُكَةِ فَقَالَ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ إِنَّمَا تُأَوِّلُونَ هَذِهِ الْآيَةَ عَلَى أَنْ حَمَلَ هَذَا الرَّجُلُ يَلْتَمِسُ الشَّهَادَةَ

ص: 20

فصل اول: حوادث قبل از عاشورا ...21

وَ لَيْسَ كَذَلِكَ إِنَّمَا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِينَا لِأَنَّا كُنَّا قَدِ اشْتَغَلْنَا بِنُصْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ تَرَكْنَا أَهَالِيَنَا وَ أَمْوَالَنَا أَنْ نُقِيمَ فِيهَا وَ نُصْلِحَ مَا فَسَدَ مِنْهَا فَقَدْ ضَاعَتْ بِتَشَاغُلِنَا عَنْهَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ إِنْكَاراً لِمَا وَقَعَ فِي نُفُوسِنَا مِنَ التَّخَلُّفِ عن تصرة رسول الله له لإصلاح أموالنا: «ولا تلقوا بأيديكم إلى المملكة ، معناه: إن تخلف عَنْ نُصْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِإِصْلَاحِ أَمْوَالِنَا وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ مَعْنَاهُ إِنْ تَخَلَّفْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَقَمْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ أَلْقَيْتُمْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَهَلَكْتُمْ وَ ذَلِكَ رَدٌّ عَلَيْنَا فِيمَا قُلْنَا وَ عَزَمْنَا عَلَيْهِ مِنَ الْإِقَامَةِ وَ تَحْرِيصٌ لَنَا عَلَى الْغَزْوِ وَ مَا أُنْزِلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِي رَجُلٍ حَمَلَ عَلَى الْعَدُوِّ وَ يُحَرِّصُ أَصْحَابَهُ أَنْ يَفْعَلُوا كَفِعْلِهِ أَوْ يَطْلُبُ الشَّهَادَةَ بِالْجِهَادِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ رَجَاءً لِثَوَابِ الْآخِرَةِ

. أقول و قد نبهناك على ذلك في خطبة هذا الكتاب و سيأتي ما يكشف عن هذه الأسباب.

قَالَ رُوَاةُ حَدِيثِ الْحُسَيْنِ علیه السلام مَعَ الْوَلِيدِ بْنِ عُتْبَةَ وَ مَرْوَانَ فَلَمَّا كَانَ الْغَدَاةُ تَوَجَّهَ الْحُسَيْنُ ع إِلَى مَكَّةَ لِثَلَاثٍ مَضَيْنَ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ سِتِّينَ.

ص: 21

امام حسین علیه السلام در مکّه

راوی می گوید بعد از مذاکرات امام حسین علیه السلام با ولید و مروان، امام بار سفر بست و به سوی مکّه حرکت کرد و در چهارم شعبان سال 60 هجری وارد مکّه معظمه شد و تا هشتم ذی الحجه سال 61 هجری در جوار آن مکان مقدس ماند.

عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر نزد امام علیه السلام آمدند و از او خواستند که در مکّه بماند.

امام ؟ فرمود: « إنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَد أَمَرَني بِأَمرٍ، وَأَنَا مَاضٍ فِيهِ؛ جدّم

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا امر فرموده به امری که ناچار باید آن را بجا آورم».

در این جا عبدالله بن عباس از خدمت آن جناب مرخص گردید در حالی که

می گفت: وَاحُسَينَاه!

سپس عبدالله بن عُمر خدمت آن جناب رسید و اشاره نمود که با اهل ضلال و گمراهی صلح و آشتی نماید و همچنین حضرت را از قتل و قتال و جنگ و جدال بر حذر داشت.امام علیه السلام فرمود: ای ابا عبدالرحمان، تو بی خبری از پستی و خواری دنیا نزد خدا، هنگامی که سر مطهّر یحیی بن زکریا علیه السلام را به عنوان هدیه و تعارفی بردند

ص: 22

برای سرکشی از سرکشان و یاغیان بنی اسرائیل

تو ندانی از سپیده اهل و آل

از یهود هفتاد نبی را بر روال

سوی مقتل می کشانده تا طلوع

همچو فرد بی خبر از آن وقوع

می نشسته بین بازار و خموش

می خریده یا که میکرده فروش

گوئیا هرگز ندارد او همی

اطلاع از آن همه قتل نبی

و تو ندانی که بنی اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیغمبر را می کشتند و سپس در بازار می نشستند و خرید و فروش می کردند، گوئیا هیچ کاری نکرده اند پس خداوند در انتقام گرفتن از ایشان تعجيل نفرمود

تا که در یک لخت و بختی ناتمام

از همه آنها گرفته انتقام

ای عبدالله! بپرهیز از خشم خدا، وَلَا تَدَعَنَّ نُصرَتی؛ و دست از یاری من بر مدار.

كَانَ الْغَدَاةُ تَوَجَّهَ الْحُسَيْنُ ع إِلَى مَكَّةَ لِثَلَاثٍ مَضَيْنَ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ سِتِّينَ فَأَقَامَ بِهَا بَاقِيَ شَعْبَانَ وَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ شَوَّالٍ وَ ذِي قَعْدَةٍ قَالَ وَ جَاءَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ (رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ) وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ زُبَيْرٍ فَأَشَارَا إِلَيْهِ بِالْإِمْسَاكِ فَقَالَ لَهُمَا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ أَمَرَنِي بِأَمْرٍ وَ أَنَا مَاضٍ فِيهِ قَالَ فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ هُوَ يَقُولُ وَا حُسَيْنَاهْ.

ثُمَّ جَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ فَأَشَارَ إِلَيْهِ بِصُلْحِ أَهْلِ الضَّلَالِ وَ حَذَّرَهُ مِنَ الْقَتْلِ وَ الْقِتَالِ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانُوا يَقْتُلُونَ مَا بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعِينَ نَبِيّاً ثُمَّ يَجْلِسُونَ فِي أَسْوَاقِهِمْ يَبِيعُونَ وَ يَشْتَرُونَ كَأَنْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئاً فَلَمْ يُعَجِّلِ اللَّهُ عَلَيْهِمْ بَلْ أَمْهَلَهُمْ وَ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْذَ عَزِيزٍ ذِي انْتِقَامٍ اتَّقِ اللَّهَ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَ لَا تَدَعَنَّ نُصْرَتِي.

ص: 23

اجتماع اهل کوفه

اهل کوفه با خبر شدند که امام حسین علیه السلام از بیعت با یزید امتناع کرده و به سوی مکه حرکت نموده پس همه در خانه سلیمان بن صُرد خُزاعی جمع شدند و سلیمان برای آنان سخنرانی کرد و گفت: ای شیعیان با خبر شدید که معاویه عليه الهاويه به درک واصل شده و به نتایج کردار پست خود که غضب الهی و آتش دوزخ است رسید.

لكن از او زاد و فرزندی عبوس برنشیمنگاه او کرده جلوس

و فرزند پلیدش یزید فاسق بر جای نحس او تکیه زده و حضرت اباعبدالله علیه السلام از بیعت با او رو گردانده و از ظلم و ستم طاغوتیان به سوی مکّۀ مکرمه روی آورده، و شما که شیعیان او و پدر بزرگوار اویید، آن حضرت محتاج یاری شماست.

گر بُود باور که او یاری کنید

در رکابش جمله همکاری کنید

عرض حال یاری خود را بیان

کرده و آگه کنید او را عیان

که شمایید از برای او مدد

با تمام این گروه و این عدد

و اگر می ترسید دریاری او سستی کنید و از اطرافش متفرق شوید و او را تنها بگذارید.

ص: 24

یا اگر ترسید آکنده شوید

از کنار او پراکنده شوید

بر زبان احوال خود جاری کنید

از فریب و حیله خودداری کنید

راوی گوید: اهل کوفه از بزرگان و جماعتی از مؤمنین نامه ای خدمت آستان حضرت حسین علیه السلام مرقوم کرده و در آن آوردند: حمد و سپاس خداوندی را که دشمن تو (معاویه لعین) و دشمن پدر تو را به هلاکت و به خاک مذلت کشاند.

ابتدا حمد خداوند جليل

که عدو توهمی کرده ذلیل

آن عدو سرکش و خوار و عنيد

که هزاران گرده از ظلمش خمید

و غنیمتها و ثروت را به زور

از حریم صاحبانش کرده دور

و سپس بی آنکه کس باشد رضا

بر امور مسلمین کرده قضا

بعد از آن افراد خوب و بی بدیل

با دو دست خود همی کرده قتيل

هم بقاء داده به افراد شرور

هم شرارتها روا کرده به زور

مال و اموال خدا را با دو دست

کرده تقدیم ستمکاران پست

دولت جور و ستم کرده بنا

تا ز آنها بشنود حمد و ثنا

پس خدا لعنت کند بر آن عنود

آنچنان که کرده بر قوم ثمود

«فَبُعداً لَهُ کَما بَعُدَت ثَمُودُ»

و در نامه آوردند که ما پیشوا و امامی جز تو نداریم پس اگر به سوی ما بیایی، متحد می شویم و اکنون هم در نماز جمعه و نماز عید به نعمان بن بشیر حاکم کوفه اقتدا نکردیم و اگر بدانیم به سوی ما می آیی او را از کوفه بیرون خواهیم کرد تا به شام برگردد.

نامه را فرستادند و بعد از آن يكصد و پنجاه نامه، و از پی آن ششصد نامه فرستادند و حضرت اعتنائی نفرمود. تا اینکه دوازده هزار نامه نزد آن جناب از

ص: 25

اهل کوفه مجتمع گردید.

بعد از آن نامه ها، هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی با نامه ای از بزرگان کوفه خدمت آن جناب رسیدند و حضرت با شنیدن نام و مشخصات نویسندگان نامه، از جای برخاستند و دو رکعت نماز میان «رکن» و «مقام» در کنار کعبه بجا آوردند و از خداوند طلب خیر و خوبی نمودند، سپس نامه ای به مضمون وعده اجابت درخواست ایشان به همراه « مسلم بن عقیل» به سوی کوفه فرستاده و در آن قید فرمودند که

من فرستادم پسر عموی خود

سویتان با نامه ای از سوی خود

تا مرا از آن همه رأی جمیل

با خبر سازد (فراوان یا قليل)

لِيُعَرِّفَني ما أَنتُم عَلَيهِ مِن رَأيٍ جَميلٍ.

پس چون جناب حضرت مسلم وارد شهر کوفه گردید با خرسندی فراوان او را به خانه مختار بن ابی عُبَیده ثقفی جای دادند و دسته و گروه از شیعیان دور ایشان جمع می شدند تا متن نامه حضرت حسین علیه السلام را از زبان حضرت مسلم بشنوند و چون می شنیدند با غایت اشتیاق گریه می کردند.

حَتّى بَایَعَهُ مِنهُم ثَمَانِيَةَ عَشرَ أَلفاً. تا آنکه هیجده هزار نفر با آن جناب بیعت نمودند. در همان اثنا «عبيدالله بن مسلم باهلی لعین» و «عمارة بن ولید پلید» و

عمر بن سعد عنيد» نامه ای برای يزيد ولد الزنا مرقوم داشته و در آن از کیفیت حال «مسلم بن عقيل» برایش خبر دادند و گفتند نعمان بن بشیر را از حاکمیت کوفه برداشته و کس دیگری را بر جای او بنشاند.

آن پلید هم نامه ای برای عبیدالله بن زیاد لعین حاکم بصره ارسال و ضمن کیفیت حال حضرت حسین علیه السلام ، ضميمۀ حاکمیتش به بصره، حاکمیت بر کوفه

ص: 26

را نیز به او بخشید و از او درخواست نمود مسلم بن عقیل را دستگیر و سپس به شهادت برساند. آن پلید هم با این اختیار مهیّای رفتن به کوفه گردید.

قَالَ وَ سَمِعَ أَهْلُ الْكُوفَةِ بِوُصُولِ الْحُسَيْنِ ع إِلَى مَكَّةَ وَ امْتِنَاعِهِ مِنَ الْبَيْعَةِ لِيَزِيدَ فَأَجْمَعُوا فِي مَنْزِلِ سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدٍ الْخُزَاعِيِّ فَلَمَّا تَكَامَلُوا قَامَ سُلَيْمَانُ بْنُ صُرَدٍ فِيهِمْ خَطِيباً وَ قَالَ فِي آخِرِ خُطْبَتِهِ يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ إِنَّكُمْ قَدْ عَلِمْتُمْ بِأَنَّ مُعَاوِيَةَ قَدْ هَلَكَ وَ صَارَ إِلَى رَبِّهِ وَ قَدِمَ عَلَى عَمَلِهِ وَ قَدْ قَعَدَ فِي مَوْضِعِهِ ابْنُهُ يَزِيدُ وَ هَذَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع قَدْ خَالَفَهُ وَ صَارَ إِلَى مَكَّةَ هَارِباً مِنْ طَوَاغِيتِ آلِ أَبِي سُفْيَانَ وَ أَنْتُمْ شِيعَتُهُ وَ شِيعَةُ أَبِيهِ مِنْ قَبْلِهِ وَ قَدِ احْتَاجَ إِلَى نُصْرَتِكُمُ الْيَوْمَ فَإِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّكُمْ نَاصِرُوهُ وَ مُجَاهِدُو عَدُوِّهِ فَاكْتُبُوا إِلَيْهِ وَ إِنْ خِفْتُمُ الْوَهْنَ وَ الْفَشَلَ فَلَا تَغُرُّوا الرَّجُلَ مِنْ نَفْسِهِ.قَالَ فَكَتَبُوا إِلَيْهِ:بسم الله الرحمن الرحيم

لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدٍ الْخُزَاعِيِّ وَ الْمُسَيَّبِ بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ وَ حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِرٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَائِلٍ وَ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ سَلَامٌ عَلَيْكَ أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَصَمَ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّ أَبِيكَ مِنْ قَبْلُ الْجَبَّارَ الْعَنِيدَ الْغَشُومَ الظَّلُومَ الَّذِي ابْتَزَّ هَذِهِ الْأُمَّةَ أَمْرَهَا وَ غَصَبَهَا فَيْئَهَا وَ تَأَمَّرَ عَلَيْهَا بِغَيْرِ رِضًى مِنْهَا ثُمَّ قَتَلَ خِيَارَهَا وَ اسْتَبْقَى شِرَارَهَا وَ جَعَلَ مَالَ اللَّهِ دُولَةً بَيْنَ جَبَابِرَتِهَا وَعُتَاتِهَا فَبُعْداً لَهُ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ ثُمَّ إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ غَيْرُكَ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ يَجْمَعُنَا بِكَ عَلَى الْحَقِّ وَ النُّعْمَانُ بْنُ الْبَشِيرِ فِي قَصْرِ الْإِمَارَةِ وَ لَسْنَا نُجْمَعُ مَعَهُ فِي جُمُعَةٍ وَ لَا جَمَاعَةٍ وَ لَا نَخْرُجُ مَعَهُ فِي عِيدٍ وَ لَوْ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّكَ أَقْبَلْتَ أَخْرَجْنَاهُ حَتَّى يَلْحَقَ بِالشَّامِ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَى أَبِيكَ مِنْ قَبْلِكَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.

ثُمَّ سَرَّحُوا الْكِتَابَ وَ لَبِثُوا يَوْمَيْنِ وَ أَنْفَذُوا جَمَاعَةً مَعَهُمْ نَحْوُ مِائَةٍ وَخَمْسِينَ كِتَابَةً مِنَ الرَّجُلِ وَ الِاثْنَيْنِ وَ الثَّلَاثَةِ وَ الْأَرْبَعَةِ يَسْأَلُونَهُ الْقَدُومَ عَلَيْهِمْ وَ هُوَ مَعَ ذَلِكَ يَتَأَنَّى وَ لَا يُجِيبُهُمْ فَوَرَدَ عَلَيْهِ فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ سِتُّمِائَةِ كِتَابٍ وَ تَوَاتَرَتِ الْكُتُبُ حَتَّى اجْتَمَعَ عِنْدَهُ فِي نُوَبٍ مُتَفَرِّقَةٍ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ كِتَابٍ.قَالَ ثُمَّ قَدِمَ عَلَيْهِ ع بَعْدَ ذَلِكَ هَانِي بْنُ هَانِي السَّبِيعِيُّ وَ سَعِيدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِيُّ بِهَذَا الْكِتَابِ وَ هُوَ آخِرُ مَا وَرَدَ عَلَى الْحُسَيْنِ ع مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ.وَ فِيهِ:بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام مِنْ شِيعَتِهِ وَ شِيعَةِ أَبِيهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام :أَمَّا بَعْدُ:فَإِنَّ النَّاسَ يَنْتَظِرُونَكَ لَا رَأْيَ لَهُمْ غَيْرُكَ فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَدِ اخْضَرَّ الْجَنَابُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ أَعْشَبَتِ الْأَرْضُ وَ أَوْرَقَتِ الْأَشْجَارُ فَاقْدَمْ عَلَيْنَا إِذَا شِئْتَ فَإِنَّمَا تَقْدِمُ عَلَى جُنْدٍ مُجَنَّدَةٍ لَكَ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ عَلَى أَبِيكَ مِنْ قَبْلِكَ.فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه السلام لِهَانِي بْنِ هَانِي السَّبِيعِيِّ وَ سَعِيدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِيِّ خَبِّرَانِي مَنِ اجْتَمَعَ عَلَى هَذَا الْكِتَابِ الَّذِي كُتِبَ بِهِ وَ سُوِّدَ إِلَيَّ مَعَكُمَا فَقَالا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ شَبَثُ بْنُ رِبْعِيٍّ وَ حَجَّارُ بْنُ أَبْجَرَ ،وَ يَزِيدُ بْنُ الْحَارِثِ وَ يَزِيدُ بْنُ رُوَيْمٍ وَ عُرْوَةُ بْنُ قَيْسٍ وَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَيْرِ بْنِ عُطَارِدٍ قَالَ: فَعِنْدَهَا قَامَ الْحُسَيْنُ ع فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ بَيْنَ الرُّكْنِ

ص: 27

وَ الْمَقَامِ وَ سَأَلَ اللَّهَ الْخِيَرَةَ فِي ذَلِكَ ثُمَّ طَلَبَ مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ وَ أَطْلَعَهُ عَلَى الْحَالِ وَ كَتَبَ مَعَهُ جَوَابَ كُتُبِهِمْ يَعِدُهُمْ بِالْقَبُولِ وَ يَقُولُ مَا مَعْنَاهُ قَدْ نَفَّذْتُ إِلَيْكُمْ ابْنَ عَمِّي مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ لِيُعَرِّفَنِي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ رَأْيٍ جَمِيلٍ.

فَصَارَ مُسْلِمٌ بِالْكِتَابِ حَتَّى وَصَلَ بِالْكُوفَةِ فَلَمَّا وَقَفُوا عَلَى كِتَابِهِ كَثُرَ اسْتِبْشَارُهُمْ بِإِيَابِهِ ثُمَّ أَنْزَلُوهُ فِي دَارِ الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِي عُبَيْدَةَ الثَّقَفِيِّ وَ صَارَتِ الشِّيعَةُ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ فَلَمَّا اجْتَمَعَ إِلَيْهِ مِنْهُمْ جَمَاعَةٌ قَرَأَ عَلَيْهِمْ كِتَابَةَ الْحُسَيْنِ ع وَ هُمْ يَبْكُونَ حَتَّى بَايَعَهُ مِنْهُمْ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ أَلْفاً.

وَ كَتَبَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُسْلِمٍ الْبَاهِلِيُّ وَ عُمَارَةُ بْنُ وَلِيدٍ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ إِلَى يَزِيدَ يُخْبِرُونَهُ بِأَمْرِ مُسْلِمٍ وَ يُشِيرُونَ عَلَيْهِ بِصَرْفِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ وَوِلَايَةِ غَيْرِهِ فَكَتَبَ يَزِيدُ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ كَانَ وَالِياً عَلَى الْبَصْرَةِ بِأَنَّهُ قَدْ وَلَّاهُ الْكُوفَةَ وَ ضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ عَرَّفَهُ أَمْرَ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ أَمْرَ الْحُسَيْنِ ع وَ يُشَدِّدُ عَلَيْهِ فِي تَحْصِيلِ مُسْلِمٍ وَ قَتْلِهِ (رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ).فَتَأَهَّبَ عُبَيْدُ اللَّهِ لِلْمَسِيرِ إِلَى الْكُوفَةِ

ص: 28

یزید بن مسعود نَهشلی رحمه الله

از آن طرف هم حضرت اباعبدالله علیه السلام نامه ای را به توسط غلام خود «سُلیمان» معروف به «اَبُورزین» به جانب اهل بصره و گروهی از بزرگان و اشراف، مشتمل بر دعوت و لزوم اطاعت از خود روانه آن شهر و دیار نمود.

يَدعُوهُم فِيهِ إِلَى نُصرَتِهِ وَلُزُومِ طاعَتِهِ؛ که از آن جمله «یزید بن مسعود نهشلی» و «مُنذر بن جارود عَبدی» بودند.

چون نامه حضرت اباعبدالله علیه السلام به دست یزید بن مسعود نهشلی در بصره رسید، سه قبیلۀ( بنی تمیم و بنی حنظله و بنی سعد) را جمع کرد و از آنها برای یاری حضرت طلب یاری و نصرت نمود.

و سپس به آنها گفت: معاویه به درک واصل شده و قبل از ورود به جهنم فرزند حرامزادۀ خود یزید شرابخوار را به جای خود نشانده است.

اینک آن فرزند او، رأس فُجُور

ادّعا دارد اَمارت را به زور

پس نمی باشد کسی از مارضا

همچو آن [فاسق ]کُند بر ما قضا

اوست کوچک در توانایی و علم

او ندارد هم شکیبایی و حلم

آنقدر علمش بود در سر کمی

که فقط بیند جلوی خود همی

و قسم بر خدا جهاد با یزید از ترویج دین نزد خدا افضل و بالاتر است از

ص: 29

جهاد و جنگ با مشرکان، و امّا حضرت حسین علیه السلام فرزند دختر پیمبر صلی الله علیه و آله و سلم ریشه دار و دارای فضل و شرافت خانوادگیست.

و حسین آن اهل داد و جود و بذل

ریشه دار و صاحب قدر است و فضل

رأي او سخت است و بی مثل وعديل

فضل او هرگز ندارد یک بدیل

شرح حالش آرزو و اِشتها

حکمت و علمش ندارد انتها

او بود شایسته وين مسند همی

هم ز حیث سن و هم قرب نبی

مهربان است او فراوان با کبیر

هم عطوفتهاست او را با صغير

بر رعیّت او عنایت میکند

مردمان را حق امامت میکند

پند حق گیرد از او اینک دوام

حجت حق می شود با او تمام

پس به بعد دیدن آثارنور

بر حقیقت کس نسازد دیده کور

بعد از آن گفت: «صخر ابن قیس» شما را دچار وسوسه کرد تا با پدر بزرگوار آن حضرت بجنگید و بر چهره شما آثار ننگ جنگ جمل خورده شود، پس اکنون بیایید و به یاری فرزندش آثار لوث آن گناه را از روی چهرۀ خود پاک کنید.

ص: 30

پس افراد قبيلة حنظله به تکلم آمدند و این چنین سخن گفتند:

ای ابا خالد در اینجا ما همه

ترکش تیرتوییم [بی واهمه]

گر بخوانی ما [به قلب صاف ]خود

می رسی بر مقصد و اهداف خود

همچنین گرباعدو کردی ستیز

در رکابت می زنیم شمشیر تیز

هم قسم بر حق که ماهریک نفر

میشویم همراه تو در هر سفر

تا رسد بر تو همی فتح و ظفر

در سراشیبی و هر گنج خطر

دسته و قبيلۀ سعد هم گفتند: به ما مهلتی ده تا به شرط مصلحت، مشورت کنیم و سپس نظر و عقیده خود را اظهار نماییم.

بعد از آن قبيلۀ تمیم گفتند: ای أبا خالد بدان:

خشم ما اینک دلیل خشم تو

هر زمان گویی زنیم بر خصم تو

چو کُنی هجرت به میل و اختیار

همرهت آییم هر شهر و دیار

چون بخوانی ما اطاعت می کنیم

پاسخت بیشک اجابت می کنیم

در آخر یزید بن مسعود نامه ای برای حضرت اباعبدالله علیه السلام نوشت و در آن آورد که شما ودیعۀ الهی بر روی زمین و حُجت خدا بر خلق او و نونهال درخت زیتون احمدی هستید که حضرت اصل درخت و شما شاخه های آنید.

بعد از آن گفت:

من همانا، یاغیان زور و هار

در اطاعت کرده ام مقهور و خوار

پس تمیم بر خود طریق بندگی

جاگزین کرده از آن یک دندگی

و شوق و اشتیاق ایشان برای یاری شما همچو حرص و طمع شترانی است که سه روز به تشنگی برای خوردن آب منتظر شده اند.

و رقاب و بندگان بنی سعد را به فرمانت در آورده ام.

ص: 31

پس به پند من تمام کینه ها کنده اند از قعر و عمق سینه ها

چون حضرت اباعبدالله علیه السلام نامه آن مؤمن مخلص را قرائت نمود در حقش دعا کرد و فرمود: خداوند تو را در روز قیامت عزیز و ایمن دارد و پناه دهد از عطش و تشنگی آن روز بزرگ.

یزید بن مسعود جهت یاری حضرت آماده خروج از بصره گردید که خبر شهادت حضرت اباعبدالله علیه السلام به او رسید. پس به خاطر ترسیدن و محروم شدن از فیض یاری و شهادت در رکاب آن حضرت بسیار ناله و جزع و فزع نمود.

از طرفی دیگر «منذر بن جارود»، «ابورزین» سفير امام حسین علیه السلام را که از طرف حضرت نامه دعوت برای بزرگان بصره آورده بود از ترس آنکه مبادا او (یعنی: ابورزین) جاسوس عبيدالله باشد نزد او آورد و آن پلید هم فرستاده حضرت حسین علیه السلام را به شهادت رساند و بر روی منبر رفت و مردم را ترساند که تا در غیاب او فتنه و آشوب به راه نیندازند، و برادر خود عثمان بن زیاد بد بنیاد را به جای خود منصوب و به طرف کوفه حرکت کرد.

چون به نزدیک شهر کوفه رسید از مرکب پایین آمد تا شب شد و آنگه شبانه وارد شهر کوفه گردید، آنچنانکه اهل کوفه گمان کردند حضرت اباعبدالله علیه السلام است، پس خود را بر روی قدمهای او انداختند و چون دانستند ابن زیاد پلید است از اطراف او پراکنده شدند، آن لعين هم وارد قصر دارالاماره گردید و صبح آن داخل مسجد گردید و بر روی منبر رفت و خطبه ای خواند و مردم را از مخالفت با یزید ترسانید و وعده احسان و جوائز هم به مطيعان خود داد. و چون حضرت مسلم بن عقیل از رسیدن آن لعین به کوفه با خبر شد از خانه مختار ثقفی بیرون آمد و هانی بن عروه علیه الرحمه حضرت مسلم را در خانه خود پناه داد و شیعیان به خدمتش مشرف می شدند.

ص: 32

وَ كَانَ الْحُسَيْنُ ع قَدْ كَتَبَ إِلَى جَمَاعَةٍ مِنْ أَشْرَافِ الْبَصْرَةِ كِتَاباً مَعَ مَوْلًى لَهُ اسْمُهُ سُلَيْمَانُ وَ يُكَنَّى أَبَا رَزِينٍ يَدْعُوهُمْ فِيهِ إِلَى نُصْرَتِهِ وَ لُزُومِ طَاعَتِهِ مِنْهُمْ يَزِيدُ بْنُ مَسْعُودٍ النَّهْشَلِيُّ وَ الْمُنْذِرُ بْنُ الْجَارُودِ الْعَبْدِيُّ فَجَمَعَ يَزِيدُ بْنُ مَسْعُودٍ بَنِي تَمِيمٍ وَ بَنِي حَنْظَلَةَ وَ بَنِي سَعْدٍ فَلَمَّا حَضَرُوا قَالَ يَا بَنِي تَمِيمٍ كَيْفَ تَرَوْنَ فِيكُمْ مَوْضِعِي وَ حَسَبِي مِنْكُمْ فَقَالُوا بَخْ بَخْ أَنْتَ وَ اللَّهِ فَقْرَةُ الظَّهْرِ وَ رَأْسُ الْفَخْرِ حَلَلْتَ فِي الشَّرَفِ وَسَطاً وَ تَقَدَّمْتَ فِيهِ فَرَطاً قَالَ فَإِنِّي قَدْ جَمَعْتُكُمْ لِأَمْرٍ أُرِيدُ أَنْ أُشَاوِرَكُمْ فِيهِ وَ أَسْتَعِينُ بِكُمْ عَلَيْهِ فَقَالُوا إِنَّا وَ اللَّهِ نَمْنَحُكَ النَّصِيحَةَ وَ نَجْهَدُ لَكَ الرَّأْيَ فَقُلْ حَتَّى نَسْمَعَ.فَقَالَ إِنَّ مُعَاوِيَةَ مَاتَ فَأَهْوِنْ بِهِ وَ اللَّهِ هَالِكاً وَ مَفْقُوداً أَلَا وَ إِنَّهُ قَدِ انْكَسَرَ بَابُ الْجَوْرِ وَ الْإِثْمِ وَ تَضَعْضَعَتْ أَرْكَانُ الظُّلْمِ وَ قَدْ كَانَ أَحْدَثَ بَيْعَةً عَقَدَ بِهَا أَمْراً ظَنَّ أَنَّهُ قَدْ أَحْكَمَهُ وَ هَيْهَاتَ وَ الَّذِي أَرَادَ اجْتَهَدَ وَ اللَّهِ فَفَشَلَ وَ شَاوَرَ فَخَذَلَ وَ قَدْ قَامَ ابْنُهُ يَزِيدُ شَارِبُ الْخُمُورِ وَ رَأْسُ الْفُجُورِ يَدَّعِي الْخِلَافَةَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ وَ يَتَأَمَّرُ عَلَيْهِمْ بِغَيْرِ رِضًى مِنْهُمْ مَعَ قَصْرِ حِلْمٍ وَ قِلَّةِ عِلْمٍ لَا يَعْرِفُ مِنَ الْحَقِّ مَوْطِئَ قَدَمَيْهِ فَأُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً مَبْرُوراً لَجِهَادُهُ عَلَى الدِّينِ أَفْضَلُ مِنْ جِهَادِ الْمُشْرِكِينَ وَ هَذَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص ذُو الشَّرَفِ الْأَصِيلِ وَ الرَّأْيِ الْأَثِيلِ لَهُ فَضْلٌ لَا يُوصَفُ وَ عِلْمٌ لَا يُنْزَفُ وَ هُوَ أَوْلَى بِهَذَا الْأَمْرِ لِسَابِقَتِهِ وَ سِنِّهِ وَ قِدَمِهِ وَ قَرَابَتِهِ يَعْطِفُ عَلَى الصَّغِيرِ وَ يَحْنُو عَلَى الْكَبِيرِ فَأَكْرِمْ بِهِ رَاعِيَ رَعِيَّةٍ وَ إِمَامَ قَوْمٍ وَجَبَتْ لِلَّهِ بِهِ الْحُجَّةُ وَ بَلَغَتْ بِهِ الْمَوْعِظَةُ فَلَا تَعْشَوْا عَنْ نُورِ الْحَقِّ وَ لَا تَسَكَّعُوا فِي وَهْدَةِ الْبَاطِلِ فَقَدْ كَانَ صَخْرُ بْنُ قَيْسٍ انْخَذَلَ بِكُمْ يَوْمَ الْجَمَلِ فَاغْسِلُوهَا بِخُرُوجِكُمْ إِلَى ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ نُصْرَتِهِ وَ اللَّهِ لَا يَقْصُرُ أَحَدٌ عَنْ نُصْرَتِهِ إِلَّا أَوْرَثَهُ اللَّهُ الذُّلَّ فِي وُلْدِهِ- وَ الْقِلَّةَ فِي عَشِيرَتِهِ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ لَبِسْتُ لِلْحَرْبِ لَامَتَهَا وَ ادَّرَعْتُ لَهَا بِدِرْعِهَا مَنْ لَمْ يُقْتَلْ يَمُتْ وَ مَنْ يَهْرُبْ لَمْ يَفُتْ فَأَحْسِنُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ رَدَّ الْجَوَابِ.فَتَكَلَّمَتْ بَنُو حَنْظَلَةَ فَقَالُوا أَبَا خَالِدٍ نَحْنُ نَبْلُ كِنَانَتِكَ وَ فُرْسَانُ عَشِيرَتِكَ إِنْ رَمَيْتَ بِنَا أَصَبْتَ وَ إِنْ غَزَوْتَ بِنَا فَتَحْتَ لَا تَخُوضُ وَ اللَّهِ غَمْرَةً إِلَّا خُضْنَاهَا وَ لَا تَلْقَى وَ اللَّهِ شِدَّةً إِلَّا لَقِينَاهَا نَنْصُرُكَ وَ اللَّهِ بِأَسْيَافِنَا وَ نَقِيكَ بِأَبْدَانِنَا إِذَا شِئْتَ فَافْعَلْ.وَ تَكَلَّمَتْ بَنُو سَعِيدِ بْنِ يَزِيدَ فَقَالُوا يَا أَبَا خَالِدٍ إِنَّ أَبْغَضَ الْأَشْيَاءِ إِلَيْنَا خِلَافُكَ وَ الْخُرُوجُ مِنْ رَأْيِكَ وَ قَدْ كَانَ صَخْرُ بْنُ قَيْسٍ أَمَرَنَا بِتَرْكِ الْقِتَالِ فَحَمِدْنَا أَمْرَنَا وَ بَقِيَ عِزُّنَا فِينَا فَأَمْهِلْنَا نُرَاجِعِ الْمَشُورَةَ وَ نَأْتِيكَ بِرَأْيِنَا وَ تَكَلَّمَتْ بَنُو عَامِرِ بْنِ تَمِيمٍ فَقَالُوا يَا أَبَا خَالِدٍ نَحْنُ بَنُو أَبِيكَ وَ خُلَفَاؤُكَ لَا نَرْضَى إِنْ غَضِبْتَ وَ لَا نُوطِنُ إِنْ ظَعَنْتَ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكَ فَادْعُنَا نُجِبْكَ وَ أْمُرْنَا نُطِعْكَ وَ الْأَمْرُ لَكَ إِذَا شِئْتَ فَقَالَ وَ اللَّهِ يَا بَنِي سَعْدٍ لَئِنْ فَعَلْتُمُوهَا لَا رَفَعَ اللَّهُ السَّيْفَ عَنْكُمْ أَبَداً وَ لَا زَالَ سَيْفُكُمْ فِيكُمْ.ثُمَّ كَتَبَ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ:فَقَدْ وَصَلَ إِلَيَّ كِتَابُكَ وَ فَهِمْتُ مَا نَدَبْتَنِي إِلَيْهِ وَ دَعَوْتَنِي لَهُ مِنَ الْأَخْذِ بِحَظِّي مِنْ طَاعَتِكَ وَ الْفَوْزِ بِنَصِيبِي مِنْ نُصْرَتِكَ وَ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِي الْأَرْضَ قَطُّ مِنْ عَامِلٍ عَلَيْهَا بِخَيْرٍ أَوْ دَلِيلٍ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ أَنْتُمْ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ وَدِيعَتُهُ فِي أَرْضِهِ تَفَرَّعْتُمْ مِنْ زَيْتُونَةٍ أَحْمَدِيَّةٍ هُوَ أَصْلُهَا وَ أَنْتُمْ فَرْعُهَا فَاقْدَمْ سَعِدْتَ بِأَسْعَدِ طَائِرٍ فَقَدْ ذَلَّلْتُ لَكَ أَعْنَاقَ بَنِي تَمِيمٍ وَ تَرَكْتُهُمْ أَشَدَّ تَتَابُعاً فِي طَاعَتِكَ مِنَ الْإِبِلِ الظِّمَاءِ لِوُرُودِ الْمَاءِ يَوْمَ خِمْسِهَا وَ كَظِّهَا وَ قَدْ ذَلَّلْتُ لَكَ بَنِي سَعْدٍ وَ غَسَلْتُ دَرَنَ صُدُورِهَا بِمَاءِ سَحَابَةِ مُزْنٍ حِينَ اسْتَهْمَلَ بَرْقُهَا فَلَمَعَ. فَلَمَّا قَرَأَ الْحُسَيْنُ علیه السلام الْكِتَابَ قَالَ «مَا لَكَ آمَنَكَ اللَّهُ يَوْمَ الْخَوْفِ أَعَزَّكَ وَ أَرْوَاكَ يَوْمَ الْعَطَشِ الْأَكْبَرِ فَلَمَّا تَجَهَّزَ الْمُشَارُ إِلَيْهِ لِلْخُرُوجِ إِلَى الْحُسَيْنِ ع بَلَغَهُ قَتْلُهُ

ص: 33

قَبْلَ أَنْ يَسِيرَ فَجَزِعَ مِنِ انْقِطَاعِهِ عَنْهُ.

وَ أَمَّا الْمُنْذِرُ بْنُ الْجَارُودِ فَإِنَّهُ جَاءَ بِالْكِتَابِ وَ الرَّسُولِ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ لِأَنَّ الْمُنْذِرَ خَافَ أَنْ يَكُونَ الْكِتَابُ دَسِيساً مِنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ كَانَتْ بَحْرِيَّةُ بِنْتُ الْمُنْذِرِ زَوْجَةً لِعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَأَخَذَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ الرَّسُولَ فَصَلَبَهُ ثُمَّ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ وَ تَوَعَّدَ أَهْلَ الْبَصْرَةِ عَلَى الْخِلَافِ وَ إِثَارَةِ الْإِرْجَافِ تِلْكَ اللَّيْلَةَ فَلَمَّا أَصْبَحَ اسْتَنَابَ عَلَيْهِمْ أَخَاهُ عُثْمَانَ بْنَ زِيَادٍ وَ أَسْرَعَ هُوَ إِلَى قَصْرِ الْكُوفَةِ فَلَمَّا قَارَبَهَا نَزَلَ حَتَّى أَمْسَى ثُمَّ دَخَلَهَا لَيْلً فَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُ الْحُسَيْنُ علیه السلام فَبَاشَرُوا بِقُدُومِهِ وَ دَنَوْا مِنْهُ فَلَمَّا عَرَفُوا أَنَّهُ ابْنُ زِيَادٍ تَفَرَّقُوا عَنْهُ فَدَخَلَ قَصْرَ الْإِمَارَةِ وَ بَاتَ فِيهِ إِلَى الْغَدَاةِ ثُمَّ خَرَجَ وَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ خَطَبَهُمْ وَ تَوَعَّدَهُمْ عَلَى مَعْصِيَةِ السُّلْطَانِ وَ وَعَدَهُمْ مَعَ الطَّاعَةِ بِالْإِحْسَانِ.فَلَمَّا سَمِعَ مُسْلِمُ بْنُ عَقِيلٍ بِذَلِكَ خَافَ عَلَى نَفْسِهِ مِنَ الِاشْتِهَارِ فَخَرَجَ مِنْ دَارِ الْمُخْتَارِ وَ قَصَدَ دَارَ هَانِي بْنِ عُرْوَةَ فَآوَاهُ وَ كَثُرَ اخْتِلَافُ الشِّيعَةِ إِلَيْهِ .

ص: 34

هانی بن عروه رحمه الله

عبيدالله بن زیاد به بنیاد جاسوسانی برای یافتن مسلم بن عقیل گماشت و چون با خبر شد او در خانه هانی بن عروه عليه الرحمه است، محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمرو بن حجّاج را طلب کرد و گفت: چه شده که «هانی بن عروه»جهت احترام به نزد ما نمی آید؟

جملگی گفتند گویندی مَرَض

بر وجود او همی گشته عَرض

او بگفتا من شنیدم جُفت در

مینشیند یا بَرَد آنجا به سر

گوئیا گشته سلامت از مرض

پس ندارد جز بر آن کارش غرض

و شنیدیم که بر در خانه می نشیند، پس شما به نزدش رفته، بگویید حقوق واجبۀ ما را ادا نماید، چرا که ما را خوش نمی آید چنین شخصی که از اشراف عرب است پیش ما ناچیز به حساب آید.

فرستادگان آن پلید به نزد هانی رفتند و به او گفتند چرا به پیش امیر عبيد الله بن زیاد نمی آیی، او در کار تو دقیق گشته و می گوید چرا «هانی بن عروه» جهت خوش آمد گوئی به نزد ما نیامد.«هانی» گفت: مرا بیماری از خدمت دیدار او بازداشته است. فرستادگان گفتند به او خبر رسیده که تو شبانگاهان به درب خانه خویش

ص: 35

می نشینی.

پس درنگ تو بیش از این بر امیر خوشایند نمی باشد. بنابراین برخیز و همراه ما به نزد «عبیدالله» بیا.

هانی برخاست و لباس خویش پوشید و بر مرکبش سوار شد و همراه حسّان بن اسماء (برادرزاده اش) به سوی دارالاماره حرکت کرد.

چون «هانی» وارد کاخ دارالاماره گردید، «عبيدالله لعین» با یک نگاه به «شُریح قاضی» کرد و از روی طعنه گفت: خیانتکار را پاهایش به نزد تو آورد. و همچنین آن پلید گفت:

زندگی بر او بود در نقل من

لكن او فکرش بود بر قتل من پس بیارید یک رفیقی از مراد

تا رفاقت را در او آرد بیاد

«هانی» گفت: ای امیر مطلب چیست و چه شده؟

عبيدالله لعین گفت: ب

س کن ای «هانی» چه بر هم کرده ای

این چه کاری، نک فراهم کرده ای

خانه را کردی محل آن و این

تا بجنگی با امیرالمؤمنین

هم به «مسلم» تیغ دعوا داده ای

هم به او در خانه ات جاداده ای

حال و اینک هم تو را باشد گمان

که زما کار تو را باشد نهان

«هانی» علیه الرحمه فرمود: من چنین کاری نکرده ام.

ص: 36

عبيدالله بد بنیاد غلام خود «مَعقل» را به حضور طلبید، «هانی» با دیدن روی منحوس او متوجه شد که آن خبیث جاسوس « ابن زیاد لعین» بوده و اسرار پنهانش را برای آن لعین آشکار کرده. پس گفت: من به طلب «مسلم بن عقیل » نفرستادم و او را به خانۀ خویش دعوت نکردم، او خود به خانه من آمده و به من پناه آورده است.

و َمّا:

پس بگفتا، أصلَحَ الله الأمير

من نکردم دعوت، آن مرد سفير

لكن ایشان با امیدی برإله

از کسی چون من طلب کرده پناه

من حیا کردم که ایشان رد کنم

[جلوه خود پیش مردم بد کنم]

پس چو در نزدم به او دادم امان

گشته نک بر گردنم حقی بر آن

حق او بوده که اینک در جواب

حجره ای دادم به او بهر ثواب

«ما وقع» شد هم کنون بر ما عيان

رُخصتی ده تاشوم نزدش روان

بعد از آن گویم از آن منزل برون

گردد و جائی دگر آید درون

تاشود هم گردنم از او بری

هم دگر بر او نبُگشایم دری

و به این روش ذمّۀ او از گردن من خارج شود.

ابن زیاد لعین گفت: به خدا سوگند از من جدا نشوی تا «مسلم» را به نزد من آوری.

گفت «هانی» این چنین امری محال

بر خدا باشد مرا در این مجال

تا که آرم ضيف خود را با خوشی پیش تو، آنگه تو هم او را کُشی

چون سخن میان ابن زیاد و هانی بن عروہ بالا گرفت، «مسلم بن عمرو باهلی» برخاست و وساطت کرد و با «هانی» صحبت نمود تا مسلم بن عقیل را

ص: 37

تحویل ابن زیاد دهد و بدینوسیله خود و عشیرۀ خود را از هر گزندی ایمن بدارد.

گفت «هانی» خود بربِّ کردگار

این عمل خیری ندارد ماندگار

جز حقارت در مقام و شأن من

ذلت و خواری و طعن و لعن من

که پناهنده در آن مأوای خود

آن سفير و قاصد مولای خود

[با تن بی عیب و جسم سالمی]

واگذارم دست همچوظالمي

چون ابن زیاد این جملات را از «هانی» شنید، گفت او را به نزد من آورید.

پس چون آوردند با چوبی که بر دست نحسش بود بر سر و صورت و گونه و پیشانی «هانی» زد. بطوری که بینی «هانی» شکست و خون بر لباسش جاری گشت و گوشتهای صورت آن مؤمن مظلوم بر محاسنش ریخت و آنقدر این عمل را به دفعات تکرار نمود که چوب نحسش بر دستش شکست.

سپس دستور داد تا او را اسیر و زندانی نمایند. در اینجا «اسماء بن خارجه» برخاست و اعتراض نمود.

او بگفتا ای امیر، کردی قضا

تا که «هانی» آوریم در این فضا

تک چو آوردیم، زدی بر موی او

مُنکَسَر کردی دماغ و روی او

آنچنان که خون او از نیش او

گشته جاری بر تمام ریش او

و اکنون اعتقادی جز کشتن او نداری. ابن زیاد با شنیدن این سخن دستور دادتا او را هم زدند و در گوشه ای از «قصر » زندانی نمودند.

راوی می گوید: خبر قتل هانی بن عروه به عمرو بن حجاج که «رُوَیحَه» دختر عمرو، همسر هانی بود، رسید، پس او با جميع طایفه مَذحِج، قصر دار الاماره را محاصره نمود و فریاد برآورد که ما خبردار شدیم، بزرگ و رئيس قبيله ما «هانی بن عروہ » را مقتول ساخته ای، ما نه می خواهیم از شيوۀ اسلام و جماعت

ص: 38

مسلمانان جدا شویم و نه می خواهیم از اطاعت فرمان تو دست برداریم.

پس به دستور ابن زیاد «شریح قاضی» به نزد هانی رفت و برگشت و خبر سلامتی او را به مردم رسانید، آن مردم ساده هم به همین مقدار راضی شدند و برگشتند (و هانی را تنها گذاشتند).

وَ كَانَ عُبَيْدُ اللَّهِ قَدْ وَضَعَ الْمَرَاصِدَ عَلَيْهِ فَلَمَّا عَلِمَ أَنَّهُ فِي دَارِ هَانِي دَعَا مُحَمَّدَ بْنَ الْأَشْعَثِ وَ أَسْمَاءَ بْنَ خَارِجَةَ وَ عَمْرَو بْنَ الْحَجَّاجِ وَ قَالَ مَا يَمْنَعُ هَانِيَ بْنَ عُرْوَةَ مِنْ إِتْيَانِنَا فَقَالُوا مَا نَدْرِي وَ قَدْ قِيلَ إِنَّهُ يَشْتَكِي فَقَالَ قَدْ بَلَغَنِي ذَلِكَ وَ بَلَغَنِي أَنَّهُ قَدْ بَرَأَ وَ أَنَّهُ يَجْلِسُ عَلَى بَابِ دَارِهِ وَ لَوْ أَعْلَمُ أَنَّهُ شَاكٍ لَعُدْتُهُ فَالْقُوهُ وَ مُرُوهُ أَنْ لَا يَدَعَ مَا يَجِبُ عَلَيْهِ مِنْ حَقِّنَا فَإِنِّي لَا أُحِبُّ أَنْ يَفْسُدَ عِنْدِي مِثْلُهُ مِنْ أَشْرَافِ الْعَرَبِ.

فَأَتَوْهُ وَ وَقَفُوا عَلَيْهِ عَشِيَّةً عَلَى بَابِهِ فَقَالُوا مَا يَمْنَعُكَ مِنْ لِقَاءِ الْأَمِيرِ فَإِنَّهُ قَدْ ذَكَرَكَ وَ قَالَ لَوْ أَعْلَمُ أَنَّهُ شَاكٍ لَعُدْتُهُ فَقَالَ لَهُمُ الشَّكْوَى تَمْنَعُنِي فَقَالُوا لَهُ قَدْ بَلَغَهُ أَنَّكَ تَجْلِسُ كُلَّ عَشِيَّةٍ عَلَى بَابِ دَارِكَ وَ قَدِ اسْتَبْطَأَكَ وَ الْإِبْطَاءُ وَ الْجَفَاءُ لَا يَتَحَمَّلُهُ السُّلْطَانُ مِنْ مِثْلِكَ لِأَنَّكَ سَيِّدٌ فِي قَوْمِكَ وَ نَحْنُ نُقْسِمُ عَلَيْكَ إِلَّا مَا رَكِبْتَ مَعَنَا فَدَعَا بِثِيَابِهِ فَلَبِسَهَا ثُمَّ دَعَا بِبَغْلَتِهِ فَرَكِبَهَا حَتَّى إِذَا دَنَا مِنَ الْقَصْرِ كَأَنَّ نَفْسَهُ أَحَسَّتْ بِبَعْضِ الَّذِي كَانَ فَقَالَ لِحَسَّانَ بْنِ أَسْمَاءَ بْنِ خَارِجَةَ يَا ابْنَ أَخِي إِنِّي وَ اللَّهِ لِهَذَا الرَّجُلِ [الْأَمِيرِ] لَخَائِفٌ فَمَا تَرَى قَالَ وَ اللَّهِ يَا عَمِّ مَا أَتَخَوَّفُ عَلَيْكَ شَيْئاً وَ لَا تَجْعَلْ عَلَى نَفْسِكَ سَبِيلًا وَ لَمْ يَكُنْ حَسَّانُ يَعْلَمُ فِي أَيِّ شَيْ ءٍ بَعَثَ إِلَيْهِ عُبَيْدُ اللَّهِ فَجَاءَ هَانِي وَ الْقَوْمُ مَعَهُ حَتَّى دَخَلُوا جَمِيعاً عَلَى عُبَيْدِ اللَّهِ فَلَمَّا رَأَى هَانِياً قَالَ أَتَتْكَ بِخَائِنٍ لَكَ رِجْلَاهُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى شُرَيْحٍ الْقَاضِي وَ كَانَ جَالِساً عِنْدَهُ وَ أَشَارَ إِلَى هَانِي وَ أَنْشَدَ بَيْتَ عَمْرِو بْنِ مَعْدِي كَرِبَ الزُّبَيْدِيِّ:أُرِيدُ حَيَاتَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي عَذِيرَكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرَادِ فَقَالَ لَهُ هَانِي وَ مَا ذَاكَ أَيُّهَا الْأَمِيرُ ؟فَقَالُ لهُ :إِيهٍ يَا هَانِي مَا هَذِهِ الْأُمُورُ الَّتِي تَرَبَّصُ فِي دُورِكَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ جِئْتَ بِمُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ أَدْخَلْتَهُ فِي دَارِكَ وَ جَمَعْتَ لَهُ السِّلَاحَ وَ الرِّجَالَ فِي الدُّورِ حَوْلَكَ وَ ظَنَنْتَ أَنَّ ذَلِكَ يَخْفَى عَلَيَّ فَقَالَ مَا فَعَلْتُ فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ بَلَى قَدْ فَعَلْتَ فَقَالَ مَا فَعَلْتُ أَصْلَحَ اللَّهُ الْأَمِيرَ فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ عَلَيَّ بِمَعْقِلٍ مَوْلَايَ وَ كَانَ مَعْقِلٌ عَيْنَهُ عَلَى أَخْبَارِهِمْ وَ قَدْ عَرَفَ كَثِيراً مِنْ أَسْرَارِهِمْ فَجَاءَ مَعْقِلٌ حَتَّى وَقَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَلَمَّا رَآهُ هَانِي عَرَفَ أَنَّهُ كَانَ عَيْناً عَلَيْهِ فَقَالَ أَصْلَحَ اللَّهُ الْأَمِيرَ وَ اللَّهِ مَا بَعَثْتُ إِلَى مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ لَا دَعَوْتُهُ وَ لَكِنْ جَاءَنِي مُسْتَجِيراً أَجَرْتُهُ فَاسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَدِّهِ وَ دَخَلَنِي مِنْ ذَلِكَ ذِمَامٌ فَضَيَّفْتُهُ فَأَمَّا إِذْ قَدْ عَلِمْتَ فَخَلِّ سَبِيلِي حَتَّى أرْجِعَ إِلَيْهِ وَ آمُرَهُ بِالْخُرُوجِ مِنْ دَارِي إِلَى حَيْثُ شَاءَ مِنَ الْأَرْضِ لِأَخْرُجَ بِذَلِكَ مِنْ ذِمَامِهِ وَ جِوَارِهِ.فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيَادٍ لَا تُفَارِقُنِي أَبَداً حَتَّى تَأْتِيَنِي بِهِ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا أَجِيئُكَ بِهِ أَبَداً أَجِيئُكَ بِضَيْفِي حَتَّى تَقْتُلَهُ قَالَ وَ اللَّهِ لَتَأْتِيَنِّي بِهِ قَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا آتِيكَ بِهِ فَلَمَّا كَثُرَ الْكَلَامُ بَيْنَهُمَا قَامَ مُسْلِمُ بْنُ عَمْرٍو

ص: 39

الْبَاهِلِيُّ فَقَالَ أَصْلَحَ اللَّهُ الْأَمِيرَ خَلِّنِي وَ إِيَّاهُ حَتَّى أُكَلِّمَهُ فَقَامَ فَخَلَا بِهِ نَاحِيَةً وَ هُمَا بِحَيْثُ يَرَاهُمَا ابْنُ زِيَادٍ وَ يَسْمَعُ كَلَامَهُمَا إِذَا رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا.فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ يَا هَانِي أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَنْ لَا تَقْتُلَ نَفْسَكَ وَ لَا تُدْخِلَ الْبَلَاءَ عَلَى عَشِيرَتِكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَنْفَسُ بِكَ عَنِ الْقَتْلِ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ ابْنُ عَمِّ الْقَوْمِ وَ لَيْسُوا قَاتِلِيهِ وَ لَا ضَائِرِيهِ فَادْفَعْهُ إِلَيْهِ فَإِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْكَ بِذَلِكَ مَخْزَاةٌ وَ لَا مَنْقَصَةٌ وَ إِنَّمَا تَدْفَعُهُ إِلَى السُّلْطَانِ فَقَالَ هَانِي وَ اللَّهِ إِنَّ عَلَيَّ بِذَلِكَ الْخِزْيَ وَ الْعَارَ أَنَا أَدْفَعُ جَارِي وَ ضَيْفِي وَ رَسُولَ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنَا صَحِيحُ السَّاعِدَيْنِ كَثِيرُ الْأَعْوَانِ وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ أَكُنْ إِلَّا وَاحِداً لَيْسَ لِي نَاصِرٌ لَمْ أَدْفَعْهُ حَتَّى أَمُوتَ دُونَهُ فَأَخَذَ يُنَاشِدُهُ وَ هُوَ يَقُولُ وَ اللَّهِ لَا أَدْفَعُهُ أَبَداً إِلَيْهِ.فَسَمِعَ ابْنُ زِيَادٍ ذَلِكَ فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ أَدْنُوهُ مِنِّي فَأُدْنِيَ مِنْهُ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَتَأْتِيَنِّي بِهِ أَوْ لَأَضْرِبَنَّ عُنُقَكَ فَقَالَ هَانِي إِذَنْ وَ اللَّهِ تَكْثُرَ الْبَارِقَةُ حَوْلَ دَارِكَ فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ وَا لَهْفَاهْ عَلَيْكَ أَ بِالْبَارِقَةِ تُخَوِّفُنِي وَ هَانِي يَظُنُّ أَنَّ عَشِيرَتَهُ يَسْمَعُونَهُ.

ثُمَّ قَالَ أَدْنُوهُ مِنِّي فَأُدْنِيَ مِنْهُ فَاسْتَعْرَضَ وَجْهَهُ بِالْقَضِيبِ فَلَمْ يَزَلْ يَضْرِبُ أَنْفَهُ وَ جَبِينَهُ وَ خَدَّهُ حَتَّى انْكَسَرَ أَنْفُهُ وَ سِيلَ الدِّمَاءُ عَلَى ثِيَابِهِ وَ نُثِرَ لَحْمُ خَدِّهِ وَ جَبِينِهِ عَلَى لِحْيَتِهِ فَانْكَسَرَ الْقَضِيبُ فَضَرَبَ هَانِي بِيَدِهِ إِلَى قَائِمِ سَيْفِ شُرْطِيٍّ فَجَاذَبَهُ ذَلِكَ الرَّجُلُ فَصَاحَ ابْنُ زِيَادٍ خُذُوهُ فَجَرُّوهُ حَتَّى أَلْقَوْهُ فِي بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ الدَّارِ وَ أَغْلَقُوا عَلَيْهِ بَابَهُ فَقَالَ اجْعَلُوا عَلَيْهِ حَرَساً فَفُعِلَ ذَلِكَ بِهِ فَقَامَ أَسْمَاءُ بْنُ خَارِجَةَ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ قِيلَ إِنَّ الْقَائِمَ حَسَّانُ بْنُ أَسْمَاءَ فَقَالَ أَ رُسُلُ غَدْرٍ سَائِرَ الْيَوْمِ أَيُّهَا الْأَمِيرُ أَمَرْتَنَا أَنْ نَجِيئَكَ بِالرَّجُلِ حَتَّى إِذَا جِئْنَاكَ بِهِ هَشَّمْتَ وَجْهَهُ وَ سَيَّلْتَ دِمَاءَهُ عَلَى لِحْيَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تَقْتُلُهُ فَغَضِبَ ابْنُ زِيَادٍ وَ قَالَ وَ أَنْتَ هَاهُنَا ثُمَّ أَمَرَ بِهِ فَضُرِبَ حَتَّى تُرِكَ وَ قُيِّدَ وَ حُبِسَ فِي نَاحِيَةٍ مِنَ الْقَصْرِ فَقَالَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ إِلَى نَفْسِي أَنْعَاكَ يَا هَانِي.

قَالَ الرَّاوِي: وَ بَلَغَ عَمْرَو بْنَ الْحَجَّاجِ أَنَّ هَانِياً قَدْ قُتِلَ وَ كَانَتْ رُوَيْحَةُ بِنْتُ عَمْرٍو هَذَا تَحْتَ هَانِي بْنِ عُرْوَةَ فَأَقْبَلَ عَمْرٌو فِي مَذْحِجَ كَافَّةً حَتَّى أَحَاطَ بِالْقَصْرِ وَ نَادَى أَنَا عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ وَ هَذِهِ فُرْسَانُ مَذْحِجَ وَ وُجُوهُهَا لَمْ نَخْلَعْ طَاعَةً وَ لَمْ نُفَارِقْ جَمَاعَةً وَ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّ صَاحِبَنَا هَانِياً قَدْ قُتِلَ فَعَلِمَ عُبَيْدُ اللَّهِ بِاجْتِمَاعِهِمْ وَ كَلَامِهِمْ فَأَمَرَ شُرَيْحاً الْقَاضِيَ أَنْ يَدْخُلَ عَلَى هَانِي فَيُشَاهِدَهُ وَ يُخْبِرَ قَوْمَهُ بِسَلَامَتِهِ مِنَ الْقَتْلِ فَفَعَلَ ذَلِكَ وَ أَخْبَرَهُمْ فَرَضُوا بِقَوْلِهِ وَ انْصَرَفُوا.

***

ص: 40

مسلم بن عقيل عليه السلام

خبر گرفتار شدن «هانی» به گوش « مسلم بن عقیل» رسید. پس با گروهی از یاران که در بیعت او بودند از خانۀ «هانی» بن عروه قيام کرد.

مسلم از آن خانه «هانی» قیام

کرد و تیغش را درآورد از نیام

پس چو اَمواجی که می آرد عروج

کرده از آن خانه «هانی» خروج

ابن زیاد از ترس قیام در دارالاماره مخفی شد و یاران پلیدش با جناب مسلم و یارانش مشغول جنگ شدند و گروهی از بالای دارالاماره یاران مسلم را از آمدن سپاه شام تهدید کرده و می ترساندند. بر همین منوال حوادث ادامه داشت تا شب شد و یاران مسلم از اطرافش متفرق شدند

آن زمان از بهر آن مرد ظفر

کس نبوده یاوری جز ده نفر

و چون حضرت مسلم جهت نماز وارد مسجد گردید آن ده نفر هم فرار کردند. و حضرت مسلم بی کس و تنها ماند.

پس از آن هجده هزار افراد بَس

مانده مسلم بی رفیق و یار کَس

حضرت مسلم با آن کیفیت حال و نبودن یار و یاور از مسجد بیرون آمد و در کوچه های شهر کوفه غریب و بی کس و سرگردان می گردید تا بر در خانه زنی به نام «طَؤعَه» رسید و از او جرعه آبی طلب کرد. پس از خوردن آب از آن زن

ص: 41

خواست تا او را در خانه اش پناه دهد، آن زن هم چون با خبر شد او «مسلم بن عقیل» سفير امام حسین علیه السلام است پذیرفت. و لكن فرزند بی تقوای او به محض آنکه از وجود مسلم در خانه باخبر شد، هر چه زودتر «ابن زیاد» را خبر کرد.

آن لعین هم «محمد بن اشعث» را طلب کرد و از او خواست تا «مسلم» را دستگیر و به نزد او آورد.

چون فرستادگان به در خانۀ «طوعه» رسیدند و آواز سُم اسبها به گوش مسلم رسید، زره بر تن کرد و بر مرکب خویش سوار گشت و با اصحاب ابن زیاد، درافتاد و مشغول جنگ گردید و گروهی از ایشان را به جهنم فرستاد.

محمد بن اشعث بی دین فریاد زد ای مسلم! تو در امان هستی.

مسلم فرمود: امان نامه فاجران غدّار ارزشی ندارد و دوباره مشغول جنگ شد و این اشعار را به رجز می خواند.

أَقْسَمْتُ لَا أُقْتَلُ إِلَّا حُرّاً

وَ إِنْ رَأَيْتُ الْمَوْتَ شَيْئاً نُكْراً

أَكْرَهُ أَنْ أُخْدَعَ أَوْ أُغَرَّا

أَوْ أَخْلِطَ الْبَارِدَ سُخْناً مُرّاً

كُلُّ امْرِئٍ يَوْماً يُلَاقِي شَرّاً

أَضْرِبُكُمْ وَ لَا أَخَافُ ضَرّاً

اول: یعنی: من قسم خورده ام که جز بطریق و روش مردانگی کشته نشود،هر چند شربت ناگوار مرگ را به تلخی بنوشم خوش ندارم به مکر و حیله آدمهای فرومایه گرفتار، و فریفته آنان شوم.

یا شربت خُنک جوانمردی و دلیری و شجاعت را به آب گرم ناگوار سستی مخلوط نمایم و دست از جنگ بردارم.

به ناچار هر مردی در روزگار خودش دچار شر و بلا و سختی خواهد شد.ولی من با شمشیر تیز خود به شما خواهم زد و از هیچ ضرر و زیانی بر تن

ص: 42

خود ترس و واهمه ندارم.

من قسم خوردم که جز مردان حُرّ

از تنم خارج سازم جان دُرّ

گرچه شهدناگوار مرگ و میر

در گلوی من کُند الساعه گیر

خوش ندارم با فریب و مکر کس

اُفتم اندر این دَغَل بازان خس

یا شوم مغروراین جمع شرور

با فریب و حیله و مكر و غرور

یاجوانمردی به گرمای ضعیف

مختلط سازم در این جمع سخيف

یعنی دست از جنگ، با این قشر دون

برنمی دارم کُنم آشتی کنون

لاجرم برهر کسی در دَهر او

می رسد شرو بلابر ظَهر او

پس من اکنون بر شما اهل ستیز

میزنم بر فرقتان شمشیر تیز

چون ندارم من اِبا از هر شرر

گرشرر بر جسم من آرد ضرر

دوم: آن اشقیا فریاد برآوردند که محمد بن اشعث به تو دروغ نگفته و تو را فریب نداده، و تو در امان هستی.

اما «مسلم» به احدی از آنان التفات نکرد و با وجود جراحت بسیار مشغول جنگ با آن گروه بی دین بود تا اینکه ملعونی نیزه ای بر پشت او فروآورد و او زمین افتاد، پس او را اسیر کرده و نزد ابن زیاد بدبنیاد آوردند.

«مسلم» چون داخل مجلس ابن زیاد شد، بر آن کافر سلام نکرد. یکی از پاسبانان به او گفت: بر امیر سلام کن. آن جناب فرمود: ساکت شو. وای بر تو، به خدا قسم که این امیر من نیست.

عبيدالله پلید چون سخن مسلم را شنید، گفت:

تو سلام مابگویی یا نه آن

از تو می گیرم بزودی جسم و جان

او همی گفتا اگرمن را کُشی

کار دشواری نکردی در خوشی

ص: 43

چون بحق بدتر زتوفرد عنيد

بهتر از من را همی کرده شهید

هم جُدا از این، تو آنگونه خسی

که ندی قتل مرا دست کسی

هم به مُثلَه کردن و هر کار زشت

بدتر از تو کس ندارد این سرشت

هم بدین اوصاف مَذمُومه بَسی

جز تو لایق تر نمیباشد کسی

آن نانجیب زبان به ناسزا باز کرد و گفت: ای ناسپاس، ای مخالف، بر امام زمان خود خروج کردی و عصای مسلمانان شکستی و فتنه و آشوب به راه انداخته ای. ( مسلم) فرمود: ای ابن زیاد! سخن به دروغ گفتی.

چون عصای مسلمین را آن دو پست

یعنی بن سفیان و فرزندش شکست

یا کسی که فتنه را در حق نشاند

نطفه زشت تورا در هم فشاند

یعنی ساق و ریشه توتاملاج

ناکسی است از زادۀ بَنی عِلاج

آنکه فتنه را در اسلام آورد تو بودی و پدرت که از نطفه غلامی بود از بنی علاج از طایفه ثقیف بنام «عبید» و مرا امید است که به دست بدترین مخلوقش به شهادت برسم.

ابن زیاد گفت: خدا آن مقام را به اهلش می رساند.

مسلم فرمود: ای پسر مرجانه! سزاوار خلافت و اهل آن کیست؟

گفت: یزید. «مسلم» فرمود: ما خشنودیم که خدا بین ما و شما حکم نماید.

ص: 44

عبیدالله گفت: تو گمان داری که برایت در این امر چیزی خواهد بود. آن جناب فرمود: شک و گمان نیست بلکه یقین است که ما بر حقيم.

ابن زیاد گفت: ای مسلم! برای چه به این شهر آمدی؟ اُمور مردم منظم بود و تو آمدی بین ایشان تفرقه و اختلاف افکندی

جناب مسلم فرمود: من برای تفرقه و فساد نیامدم، بلکه برای آن آمدم که شما منکر را آشکار و معروف را به خاک سپردید.

یا بدون آنکه کس باشد رضا

می کنی بر مردمان اینک قضا

یا بری مردم به سوی کاربَد

با وجودی که زحق گردیده رَد

یا دم از دین ناله بر سر میکنی

لیک همچون فُرس و قیصر می کنی

پس بحق ما داعیان امر و نهی

فاعليم اکنون به سُنَّتهای وحی

چون تو خوبی را نمودی زشت و بد

یا بدی را شاخ و بَر دادی و قد

در عمل ما می کنیم نَشر اُصول

هم عمل بر آنچه آورده رسول

هم سزاواریم، امر و نهی دین

پس قیام ما بحق باشد بر این

ابن زیاد بی دین شروع کرد به ناسزا گفتن بر امیرالمؤمنین علیه السلام و بر دو سیّد جوانان اهل بهشت امام حسن و امام حسين عليهما السلام و بر مسلم بن عقیل رضوان الله عليه اهانت می نمود. در این هنگام مسلم به سخن درآمد، فرمود: تو و پدرت بر این حرفهای ناروا و ناسزا سزاوارترید، هر چه می خواهی انجام بده ای دشمن خدا.

آن شقی هم «بُكير بن حمران» را صدا زد و امر کرد تا آن سیّد مظلوم را به بالای قصر دارالاماره ببرد و به شهادت برساند.

آن حرام زاده هم «مسلم» را به بالای قصر برده و در حالی که آن بزرگوار

ص: 45

مشغول اذکار الهی و توبه و استغفار و صلوات بر محمد و آلش بود با ضربتی آن سرفراز را به شهادت رساند و از بالای قصر به پایین انداخت.

پس از شهادت «مسلم» ابن زیاد دستور داد تا «هانی بن عروه» را نیز به شهادت برسانند.

غلام ابن زیاد لعین که نام نحسش «رشید» بود، آن سید متقی را به شهادت رساند.

قَالَ وَ بَلَغَ الْخَبَرَ إِلَى مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ فَخَرَجَ بِمَنْ بَايَعَهُ إِلَى حَرْبِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَتَحَصَّنَ مِنْهُ بِقَصْرِ دَارِ الْإِمَارَةِ وَ اقْتَتَلَ أَصْحَابُهُ وَ أَصْحَابُ الْمُسْلِمِ وَ جَعَلَ أَصْحَابُ عُبَيْدِ اللَّهِ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْقَصْرِ يَتَشَرَّفُونَ مِنْهُ وَ يُحَذِّرُونَ أَصْحَابَ مُسْلِمٍ وَ يَتَوَعَّدُونَهُمْ بِأَجْنَادِ الشَّامِ فَلَمْ يَزَالُوا كَذَلِكَ حَتَّى جَاءَ اللَّيْلُ فَجَعَلَ أَصْحَابُ مُسْلِمٍ يَتَفَرَّقُونَ عَنْهُ وَ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ مَا نَصْنَعُ بِتَعْجِيلِ الْفِتْنَةِ وَ يَنْبَغِي أَنْ نَقْعُدَ فِي مَنَازِلِنَا وَ نَدَعَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ حَتَّى يُصْلِحَ اللَّهُ ذَاتَ بَيْنِهِمْ فَلَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى عَشَرَةِ أَنْفُسٍ فَدَخَلَ مُسْلِمٌ الْمَسْجِدَ لِيُصَلِّيَ الْمَغْرِبَ فَتَفَرَّقَ الْعَشَرَةُ عَنْهُ فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ خَرَجَ وَحِيداً فِي دُرُوبِ الْكُوفَةِ حَتَّى وَقَفَ عَلَى بَابِ امْرَأَةٍ يُقَالُ لَهَا طَوْعَةُ فَطَلَبَ مِنْهَا مَاءً فَسَقَتْهُ ثُمَّ اسْتَجَارَهَا فَأَجَارَتْهُ فَعَلِمَ بِهِ وَلَدُهَا فَوَشَى الْخَبَرَ بِطَرِيقِهِ إِلَى ابْنِ زِيَادٍ فَأَحْضَرَ مُحَمَّدَ بْنَ الْأَشْعَثِ وَ ضَمَّ إِلَيْهِ جَمَاعَةً وَ أَنْفَذَهُ لِإِحْضَارِ مُسْلِمٍ فَلَمَّا بَلَغُوا دَارَ الْمَرْأَةِ وَ سَمِعَ مُسْلِمٌ وَقْعَ حَوَافِرِ الْخَيْلِ لَبِسَ دِرْعَهُ وَ رَكِبَ فَرَسَهُ وَ جَعَلَ يُحَارِبُ أَصْحَابَ عُبَيْدِ اللَّهِ حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ جَمَاعَةً فَنَادَى إِلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثِ وَ قَالَ يَا مُسْلِمُ لَكَ الْأَمَانُ فَقَالَ مُسْلِمٌ وَ أَيُّ أَمَانٍ لِلْغَدَرَةِ الْفَجَرَةِ ثُمَّ أَقْبَلَ يُقَاتِلُهُمْ وَ يَرْتَجِزُ بِأَبْيَاتِ حُمْرَانَ بْنِ مَالِكٍ الْخَثْعَمِيِّ يَوْمَ الْقَرْنِ

قْسَمْتُ لَا أُقْتَلُ إِلَّا حُرّاً

وَ إِنْ رَأَيْتُ الْمَوْتَ شَيْئاً نُكْراً

أَكْرَهُ أَنْ أُخْدَعَ أَوْ أُغَرَّا

أَوْ أَخْلِطَ الْبَارِدَ سُخْناً مُرّاً

كُلُّ امْرِئٍ يَوْماً يُلَاقِي شَرّاً

أَضْرِبُكُمْ وَ لَا أَخَافُ ضَرّاً

فَنَادَوْا إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا يُكْذَبُ وَ لَا يُغَرُّ فَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلَى ذَلِكَ وَ تَكَاثَرُوا عَلَيْهِ بَعْدَ أَنْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ فَطَعَنَهُ رَجُلٌ مِنْ خَلْفِهِ فَخَرَّ إِلَى الْأَرْضِ فَأُخِذَ أَسِيراً.فَلَمَّا أُدْخِلَ عَلَى عُبَيْدِ اللَّهِ لَمْ يُسَلِّمْ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ الْحَرَسِيُّ سَلِّمْ عَلَى الْأَمِيرِ فَقَالَ لَهُ اسْكُتْ وَيْحَكَ وَ اللَّهِ مَا هُوَ لِي بِأَمِيرٍ فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ لَا عَلَيْكَ سَلَّمْتَ أَمْ لَمْ تُسَلِّمْ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ إِنْ قَتَلْتَنِي فَلَقَدْ قَتَلَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مِنْكَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَ بَعْدُ فَإِنَّكَ لَا تَدَعُ سُوءَ الْقَتْلَةِ وَ قُبْحَ الْمُثْلَةِ وَ خُبْثَ السَّرِيرَةِ وَ لُؤْمَ الْغَلَبَةِ لِأَحَدٍ أَوْلَى بِهَا مِنْكَ

ص: 46

فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ :يَا عَاقُّ يَا شَاقُّ خَرَجْتَ عَلَى إِمَامِكَ وَ شَقَقْتَ عَصَا الْمُسْلِمِينَ وَ أَلْقَحْتَ الْفِتْنَةَ

فَقَالَ مُسْلِمٌ :كَذَبْتَ يَا ابْنَ زِيَادٍ إِنَّمَا شَقَّ عَصَا الْمُسْلِمِينَ مُعَاوِيَةُ وَ ابْنُهُ يَزِيدُ وَ أَمَّا الْفِتْنَةُ فَإِنَّمَا أَلْقَحَهَا أَنْتَ وَ أَبُوكَ زِيَادُ بْنُ عُبَيْدٍ عَبْدُ بَنِي عِلَاجٍ مِنْ ثَقِيفٍ وَ أَنَا أَرْجُو أَنْ يَرْزُقَنِيَ اللَّهُ الشَّهَادَةَ عَلَى يَدَيْ شَرِّ بَرِيَّتِهِ

فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيَادٍ :مَنَّتْكَ نَفْسُكَ أَمْراً أَحَالَ اللَّهُ دُونَهُ وَ جَعَلَهُ لِأَهْلِهِ فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ وَ مَنْ أَهْلُهُ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ ؟

فَقَالَ: أَهْلُهُ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فَقَالَ مُسْلِمٌ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَضِينَا بِاللَّهِ حَكَماً بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ

فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ: أَتَظُنُّ أَنَّ لَكَ فِي الْأَمْرِ شَيْئاً فَقَالَ مُسْلِمٌ وَ اللَّهِ مَا هُوَ الظَّنُّ وَ لَكِنَّهُ الْيَقِينُ فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ أَخْبِرْنِي يَا مُسْلِمُ بِمَا ذَا أَتَيْتَ هَذَا الْبَلَدَ وَ أَمْرُهُمْ مُلْتَئِمٌ فَشَتَّتَّ أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ فَرَّقْتَ كَلِمَتَهُمْ ؟

فَقَالَ لهُ مُسْلِمٌ :مَا لِهَذَا أَتَيْتُ وَ لَكِنَّكُمْ أَظْهَرْتُمُ الْمُنْكَرَ وَ دَفَنْتُمُ الْمَعْرُوفَ وَ تَأَمَّرْتُمْ عَلَى النَّاسِ بِغَيْرِ رِضًى مِنْهُمْ وَ حَمَلْتُمُوهُمْ عَلَى غَيْرِ مَا أَمَرَكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ عَمِلْتُمْ فِيهِمْ بِأَعْمَالِ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ فَأَتَيْنَاهُمْ لِنَأْمُرَ فِيهِمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ نَدْعُوَهُمْ إِلَى حُكْمِ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ كُنَّا أَهْلَ ذَلِكَ کَما أَمَرَ رَسُول اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَجَعَلَ ابْنُ زِيَادٍ يَشْتِمُهُ وَ يَشْتِمُ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ علیه السلام فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ أَنْتَ وَ أَبُوكَ أَحَقُّ بِالشَّتِيمَةِ فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ يَا عَدُوَّ اللَّهِ فَأَمَرَ ابْنُ زِيَادٍ بَكْرَ بْنَ حُمْرَانَ أَنْ يَصْعَدَ بِهِ إِلَى أَعْلَى الْقَصْرِ فَيَقْتُلَهُ فَصَعِدَ بِهِ وَ هُوَ يُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَى وَ يَسْتَغْفِرُهُ وَ يُصَلِّي عَلَى النَّبِيِّ ص فَضَرَبَ عُنُقَهُ وَ نَزَلَ مَذْعُوراً فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيَادٍ مَا شَأْنُكَ فَقَالَ أَيُّهَا الْأَمِيرُ رَأَيْتُ سَاعَةَ قَتَلْتُهُ رَجُلًا أَسْوَدَ سَيِّئَ الْوَجْهِ حِذَائِي عَاضّاً عَلَى إِصْبَعِهِ أَوْ قَالَ عَلَى شَفَتِهِ فَفَزِعْتُ مِنْهُ فَزَعاً لَمْ أَفْزَعْهُ قَطُّ فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ لَعَلَّكَ دَهِشْتَ ثُمَّ أَمَرَ بِهَانِي بْنِ عُرْوَةَ فَأُخْرِجَ لِيُقْتَلَ فَجَعَلَ يَقُولُ وَا مَذْحِجَاهْ وَ أَيْنَ مِنِّي مَذْحِجُ وَا عَشِيرَتَاهْ وَ أَيْنَ مِنِّي عَشِيرَتِي فَقَالَ لَهُ مُدَّ عُنُقَكَ فَقَالَ لَهُمْ وَ اللَّهِ مَا أَنَا بِهَا سَخِيٌّ وَ مَا كُنْتُ لِأُعِينَكُمْ عَلَى نَفْسِي فَضَرَبَهُ غُلَامٌ لِعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ يُقَالُ لَهُ رُشَيْدٌ فَقَتَلَهُ وَ فِي قَتْلِ مُسْلِمٍ وَ هَانِي يَقُولُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ الْأَسَدِيُّ وَ يُقَالُ إِنَّهَا لِلْفَرَزْدَقِ

فَإِنْ كُنْتِ لَا تَدْرِينَ مَا الْمَوْتُ فَانْظُرِي

إِلَى هَانِي فِي السُّوقِ وَ ابْنِ عَقِيلٍ

إِلَى بَطَلٍ قَدْ هَشَّمَ السَّيْفُ وَجْهَهُ

وَ آخَرَ يَهْوِي مِنْ طَمَارِ قَتِيلٍ

أَصَابَهُمَا فَرْخُ الْبَغِيِّ فَأَصْبَحَا

أَحَادِيثَ مَنْ يَسْرِي بِكُلِّ سَبِيلٍ

تَرَى جَسَداً قَدْ غَيَّرَ الْمَوْتُ لَوْنَهُ

وَ نَضْحَ دَمٍ قَدْ سَالَ كُلَّ مَسِيلٍ

فَتًى كَانَ أَحْيَا مِنْ فَتَاةٍ حَيِيَّةٍ

وَ أَقْطَعَ مِنْ ذِي شَفْرَتَيْنِ صَقِيلٍ

أَ يَرْكَبُ أَسْمَاءُ الْهَمَالِيجَ آمِناً

وَ قَدْ طَلَبَتْهُ مَذْحِجُ بِذُحُولٍ

تَطُوفُ حِفَافَيْهِ مُرَادٌ وَ كُلُّهُمْ

عَلَى رِقْبَةٍ مِنْ سَائِلٍ وَ مَسُولٍ

فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَثْأَرُوا بِأَخِيكُمْ

فَكُونُوا بَغَايَا أُرْضِيَتْ بِقَلِيلٍ

ص:47

نامه ابن زیاد بدبنیاد به یزید لعین

آن عبيد بن زیاد بدسرشت

بریزید روسیه نامه نوشت

مشتمل بر اینکه دو مرد دلیر

«مسلم» و «هانی» نمودم من اسیر

هم برای آن دو در اینجا قضا

آنچنان کردم تو را باشد رضا

یزید لعین در جواب نامه، ضمن تشکر از کردار ناصواب آن سرکردہ شقی، از او خواست تا مردم را در بند گرفتار کُند و جلوی حضرت حسینعلیه السلام را که به طرف عراق حرکت کرده است را بگیرد.

قَالَ الرَّاوِي:وَ كَتَبَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ بِخَبَرِ مُسْلِمٍ وَ هَانِي إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَأَعَادَ الْجَوَابَ إِلَيْهِ يَشْكُرُهُ فِيهِ عَلَى فِعَالِهِ وَ سَطْوَتِهِ وَ يُعَرِّفُهُ أَنْ قَدْ بَلَغَهُ تَوَجُّهُ الْحُسَيْنِ ع إِلَى جِهَتِهِ وَ يَأْمُرُهُ عِنْدَ ذَلِكَ بِالْمُؤَاخَذَةِ وَ الِانْتِقَامِ وَ الْحَبْسِ عَلَى الظُّنُونِ وَ الْأَوْهَامِ.

ص: 48

خطبه پرشور امام حسين عليه السلام در مکّه

و هشتم ذی الحجه سال شصت، روزی است که حضرت اباعبدالله علیه السلام از مکّۀ مکرمه به طرف عراق و کوفه نهضت خود را شروع نمود و در همین روز است که جناب مسلم بن عقیل» به شهادت رسیده است.

حضرت علیه السلام هنگام حرکت به سوی عراق برخاست و خطبه ای برای مردم

مکّه قرائت فرمود:

سپس مدح جدّ خود نمود و فرمود به قلم تقدیر کشیده شده خط مرگ بر فرزندان آدم بمانند گردنبندی که بر گردن زن جوان بیاویزند تا بر زینت و زیبائی او بیفزاید.

سپس گفته این جمله را از کرم

که تقدیر هر کس بُوَد لا جَرَم

کشیده خدا خط مرگ وَلَد

به دور سر آدمی تا اَبَد

چنانچه گلوبند سیمین عروس

به گردن ببندد که آید مَلوس

بدینسان مرا اشتیاقی قرین

به اسلاف خود گشته اکنون بر این

که رفتند و رستند و خود رستگار

شدند و ندیدند این روزگار

چويعقوب و میل فراوان او

به یوسف که از او ببیند رو

ص: 49

و خداوند سرزمینی بین «نوامیس» و «کربلا» را برای من اختيار نموده که به ناچار باید به سوی آن بروم.

و گویا می بینم که گرگان بیابان به من حمله ور می شوند و چگونه اعضای مرا پاره پاره میکنند که شکمهای گشنه و مشکهای خالی خویش را از آن پُر نمایند.

راه فراری از آن حکم الهی و حق گریزی از تقدیر و سرنوشت نیست. خشنودی ما در آن است که خدای عزوجل از آن راضی و خشنود باشد.

بردبار و شکیباییم بر بلای الهی و صابریم بر حکم و قضای او و خدا اجر صابران به ما خواهد داد و پاره تن پیمبر صلی الله علیه و آله و سلم از او جدائی ندارد. و رفتار وکردار ما بر طریق و روش اوست و پاره های تن او در بهشت اعلى نزد او مجتمع می شوند. و بدین وسیله چشمان حضرت روشن و خدا به وعده خویش به رسولش وفا خواهد کرد.

من كان باذلاً فينا مهجته ومُوَطَّناً على لقاء الله نفسه فليرحل معنا، فإنّني راحل مصبحاً إن شاء الله تعالی.

بنابراین هر کس را که عزم و ارادۀ جان نثاری دارد و می خواهد خون خود را در راه دوستی ما بریزد.

پس اینک هر آن کس که دارد نظر

بر اینکه کند در ره ماگذر

بدانجا که بر دل ندارد اِبا

شود جان او در ره ما فدا

بباید در اینجا زهر يک نفر

مهیّاربگردد برای سفر

که من صبح فردا به لطف خدا

از اینجا به کوفه بگردم جدا

باید آمادۀ سفر شود که من صبح فردا و به یاری و عنایت خدا به سوی عراق

حرکت می کنم.

ص: 50

وَ كَانَ قَدْ تَوَجَّهَ الْحُسَيْنُ علیه السلام مِنْ مَكَّةَ يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِثَلَاثٍ مَضَيْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ وَ قِيلَ يَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ لِثَمَانٍ مَضَيْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ سَنَةَ سِتِّينَ قَبْلَ أَنْ يَعْلَمَ بِقَتْلِ مُسْلِمٍ لِأَنَّهُ علیه السلام خَرَجَ مِنْ مَكَّةَ فِي الْيَوْمِ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ مُسْلِمٌ (رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ).وَ رُوِيَ أَنَّهُ علیه السلام لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِرَاقِ قَامَ خَطِيباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ ما شاءَ اللَّهُ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأْنَ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أَجْرَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لُحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى

ص: 51

سرازیر شدن ملائکه به سوی زمین

ابومحمد واقدی و زرارة بن خَلَج میگویند که ما به ملاقات حضرت اباعبدالله علیه السلام شرفیاب گشتیم، قبل از آنکه از مکّه به سوی عراق حرکت نماید، وضعیت حال مردم کوفه را خدمت حضرت علیه السلام عرضه داشتیم و گفتیم:

پس آنها همه دل بکویت روان

بدارند ولیکن کبیر و جوان

همه کرده خود تیغ و خنجر نهان

که آرد فرو بر سرت ناگهان

با اینکه دلهایشان مایل خدمت به شماست و لكن شمشیرهایشان را علیه شما به کمر بسته اند.

پس آن حافظ دین به بود و نبود

اشاره نموده به چرخ کبود

که بگشوده شد آسمان و فلک

پس آمد همی بی نهایت ملک

که تعداد آن می دانند کس

مگر حضرت حق تعالی و بس

پس دیدیم امام حسین علیه السلام با دست مبارکشان به آسمان اشاره کردند و درهای آسمان باز شد و ملائکه بسیاری به سوی زمین سرازیر شدند که تعداد آن را بغير از خداوند تعالی کسی نمی داند.

پس حضرت علیه السلام فرمود:

اگر شیء نمیشد تقارب به شیء

اگر رَد نمی شد ثوابی بوی

ص: 52

هر آئینه با این ملاک زحال

بر این مردمان می نمودم قتال

اگر نمی بود تقارب اشیاء به همدیگر، [یعنی آنکه باید هر امر مقدری به

موجب اسباب مقدرة او، جاری و وضع گردد]. (1)

و اگر باطل نمی شد اجر و ثواب، هر آینه به کمک این ملائکه با این مردم به

ص: 53


1- 3. مثلا در شب قدر مقدّرات هر کس حکم و قضاء شده و مردم می روند در مساجد و با راز و نیاز به درگاه الهی و دعا، تقديرات را تغییر می دهند. « الدّعاء يرد القضاء ولو أُبرم إبراماً » (دعا قضا را رد می کند هر چند که محکم شده باشد) مثلا در جنگ 8 ساله مردم با حضور در جبهه های جنگ وضعیت را به نفع خود تغییر دادند. یا در زمان مشروطه مردم کوتاهی کردند و با عدم حضور در صحنه باعث شدند شیخ فضل الله نوری بالای دار رود. روزی حضرت موسی در عبادتگاه مشغول عبادت بود و جوانی نیز در آنجا عبادت خدا می کرد که حضرت عزرائیل علیه السلام خدمت حضرت موسی علیه السلام رسید و فرمود: من هفته آینده مأمورم که جان این جوان را بستانم. بعد از رفتن حضرت عزرائیل، حضرت موسی علیه السلام آن جوان را صدا زد و فرمود: برو در خانه فلانی و بگو موسی من را فرستاده و خواسته که شما دخترت را به ازدواج من در آوری و بعد از ازدواج هفته دیگر به همین مکان بیا. جوان طبق دستور عمل کرد، ولی از حضرت عزرائیل خبری نشد، تا مدتی گذشت. یک روز حضرت عزرائیل آمد، حضرت موسی فرمود: چه شد پس نیامدی. حضرت عزرائیل عرضه داشت: خداوند تبارک و تعالی فرمود: چون بنده (یعنی موسی) در حق بنده (یعنی آن جوان) چنین لطفی کرد من نیز که خالق این بنده ام سی سال بر عمر او اضافه کردم. پس مردم زمان امام حسين عليه السلام نیز اگر در صحنه حضور پیدا می کردند و اسباب مقدره را تغییر می دادند، حادثه عاشورا بوجود نمی آمد. کما اینکه: هیچ امتی سرنوشت خود را تغییر نمی دهد مگر خودش. و در فتنه 1387 دیدیم که مردم با حضور در صحنه و راهپیمائی و بصیرت تمام، انقلاب اسلامی خود را حفظ نمودند.

مقاتله می پرداختم.

و لكن به علم اليقين می دانم در آن سرزمین محل افتادن من و اصحاب من است و کسی باقی نخواهد ماند مگر فرزند دلبندم على (منظور امام زین العابدین علیه السلام ) می باشد.

وَ رَوَى أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ جَرِيرٍ الطَّبَرِيُّ الْإِمَامِيُّ فِي كِتَابِ دَلَائِلِ الْإِمَامَةِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ سُفْيَانُ بْنُ وَكِيعٍ عَنْ أَبِيهِ وَكِيعٍ عَنِ الْأَعْمَشِ قَالَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْوَاقِدِيُّ وَ زُرَارَةُ بْنُ خُلَّجٍ لَقِينَا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ علیه السلام قَبْلَ أَنْ يَخْرُجَ إِلَى الْعِرَاقِ فَأَخْبَرْنَاهُ ضَعْفَ النَّاسِ بِالْكُوفَةِ وَ أَنَّ قُلُوبَهُمْ مَعَهُ وَ سُيُوفَهُمْ عَلَيْهِ فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ نَحْوَ السَّمَاءِ فَفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ نَزَلَتِ الْمَلَائِكَةُ عَدَداً لَا يُحْصِيهِمْ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ علیه السلام :« لَوْ لَا تَقَارُبُ الْأَشْيَاءِ وَ هُبُوطُ الْأَجَلِ لَقَاتَلْتُهُمْ بِهَؤُلَاءِ وَ لَكِنْ أَعْلَمُ يَقِيناً أَنَّ هُنَاكَ مَصْرَعِي وَ مَصْرَعَ أَصْحَابِي لَا يَنْجُو مِنْهُمْ إِلَّا وَلَدِي عَلِيٌّ».

ص: 54

آغاز نهضت اباعبدالله عليه السّلام

اشاره

چون روز ترویه (یعنی روز هشتم ماه ذیحجه که حجّ آغاز می شود و حجّاج از مکّه به عرفات می روند) فرا رسید عمر سعد لعین با لشکری و به امر یزید پلید وارد مکّه گردید تا با حضرت اباعبدالله علیه السلام و مقابله کند و امام را به شهادت برساند، ولی امام علیه السلام در روز «ترویه» از مکه مکرمه نهضت خود را آغاز کرد.

«محمد حنفيه »

امام صادق علیه السلام می فرمایند: در شبی که حضرت حسین علیه السلام صبح آن عازم خروج از مکّه بود، محمد حنفيه خدمت حضرت علیه السلام رسید و عرض کرد:

الا ای برادر فریب زیاد

از این اهل کوفه تو داری بیاد

شما عارفی مکراین کوفیان

چه بر حق نکرده بما در زیان

بدانجا که با آن برادر، کریم

رعایت نکرده برایش حریم

همی با پدر با فریب و دروغ نکرده

چه ها آن همه بی فروغ

پس اکنون بترسم که این کوفیان

کنندی به تو همچو پیشینیان

بنابراین اگر در مکّه بمانی عزیز و گرامی تر از هر کسی خواهی بود.

حضرت علیه السلام فرمود: می ترسم يزيد (لعنه الله) بطور ناگهانی مرا مقتول نماید

ص: 55

و حرمت خانه خدا بشکند.

محمد حنفيه عرض کرد: اگر اینچنین است پس راهی یَمَن شو که در آن سرزمین نزد مردم گرامی شوی و کسی بر تو دست پیدا نخواهد کرد.

حضرت علیه السلام فرمود: در این باره باید نظر و اندیشه کرد. ولی چون سحر گردید از مکه حرکت و روانه راه گردید.

محمد حنفیه با خبر گردید و با شتاب آمد و زمام ناقۀ حضرت را گرفت و عرضه داشت: ای برادر بنابر این شد که تأمل فرمایی؟

امام حسین علیه السلام فرمود: این چنین است و لیکن زمانی که از شما جدا شدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به نزد من آمد (در عالم خواب یا شاید...) و فرمود:

تعلق گرفته مَشیَّت بر این

که تو کشته گردی در آن سرزمین

ای حسین! برو به جانب عراق که مشیّت الهی بر آن تعلق گرفته است که تو را مقتول ببیند!

محمد حنفیه گفت: إنّا لله وَإنّا إليه راجعون.

در آن لحظه کرده محمّد بیان

همه از خداییم و سویش روان

ولی چون مشيّت ببینی ز پیش

چرا می بری زن به همراه خویش

پس چرا زن و بچه را با خود می بری؟

حضرت فرمود: مشیت الهی نیز بر این قرار گرفته که ایشان را هم اسیر

ببیند.

امام علیه السلام این سخن را فرمود و سلام وداع با برادر گفت و به سوی عراق حرکت کرد.محمد بن یعقوب کلینی روایت نموده که حمزة بن حمران از امام صادق عليه السلام که در خدمت آن جناب صحبت از چرایی یاری نکردن حضرت اباعبدالله علیه السلام

ص: 56

توسط محمد حنفیه به میان آمد که آن حضرت علیه السلام فرمود:

چون حضرت امام حسین علیه هالسلام از مکّه بیرون آمد و به سوی عراق حركت نمود در برگه کاغذی نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

این نوشته ای است از جانب حسین بن علی به جماعت بنی هاشم امّا بعد؛ هر کس از شما به من بپیوندد شهید گردد و آنکه تخلف نماید به

پیروزی نرسد والسّلام.

وَ رَوَى مَعْمَرُ بْنُ الْمُثَنَّى فِي مَقْتَلِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ مَا هَذَا لَفْظُهُ فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ التَّرْوِيَةِ قَدِمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ إِلَى مَكَّةَ فِي جُنْدٍكَثِيفٍ قَدْ أَمَرَهُ يَزِيدُ أَنْ يُنَاجِزَ الْحُسَيْنَ الْقِتَالَ إِنْ هُوَ نَاجَزَهُ أَوْ يُقَاتِلَهُ إِنْ قَدَرَ عَلَيْهِ.فَخَرَجَ الْحُسَيْنُ علیه السلام يَوْمَ التَّرْوِيَةِ وَ رَوَيْتُ مِنْ كِتَابِ أَصْلِ الْأَحْمَدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ بُرَيْدَةَ الثِّقَةِ وَ عَلَى الْأَصْلِ أَنَّهُ كَانَ لِمُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ الْقُمِّيِّ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَارَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي أَرَادَ الْخُرُوجَ صَبِيحَتَهَا عَنْ مَكَّةَ فَقَالَ يَا أَخِي إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ مَنْ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِأَبِيكَ وَ أَخِيكَ وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ يَكُونَ حالُكَ كَحَالِ مَنْ مَضَى فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُقِيمَ فَإِنَّكَ أَعَزُّ مَنْ فِي الْحَرَمِ وَ أَمْنَعُهُ فَقَالَ يَا أَخِي قَدْ خِفْتُ أَنْ يَغْتَالَنِي يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فِي الْحَرَمِ فَأَكُونَ الَّذِي يُسْتَبَاحُ بِهِ حُرْمَةُ هَذَا الْبَيْتِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْحَنَفِيَّةِ فَإِنْ خِفْتَ ذَلِكَ فَصِرْ إِلَى الْيَمَنِ أَوْ بَعْضِ نَوَاحِي الْبَرِّ فَإِنَّكَ أَمْنَعُ النَّاسِ بِهِ وَ لَا يَقْدِرُ عَلَيْكَ فَقَالَ أَنْظُرُ فِيمَا قُلْتَ فَلَمَّا كَانَ فِي السَّحَرِ ارْتَحَلَ الْحُسَيْنُ علیه السلام فَبَلَغَ ذَلِكَ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ فَأَتَاهُ فَأَخَذَ زِمَامَ نَاقَتِهِ الَّتِي رَكِبَهَا فَقَالَ لَهُ يَا أَخِي أَ لَمْ تَعِدْنِي النَّظَرَ فِيمَا سَأَلْتُكَ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا حَدَاكَ عَلَى الْخُرُوجِ عَاجِلًا فَقَالَ أَتَانِي رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم بَعْدَ مَا فَارَقْتُكَ فَقَالَ يَا حُسَيْنُ ع اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ فَمَا مَعْنَى حَمْلِكَ هَؤُلَاءِ النِّسَاءَ مَعَكَ وَ أَنْتَ تَخْرُجُ عَلَى مِثْلِ هَذِهِ الْحَالِ قَالَ فَقَالَ لَهُ قَدْ قَالَ لِي إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا وَ سَلَّمَ عَلَيْهِ وَ مَضَى وَ ذَكَرَ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ فِي كِتَابِ الرَّسَائِلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ ذَكَرْنَا خُرُوجَ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ تَخَلُّفَ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ عَنْهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَا حَمْزَةُ إِنِّي سَأُحَدِّثُكَ بِحَدِيثٍ لَا تَسْأَلُ عَنْهُ بَعْدَ مَجْلِسِنَا هَذَا إِنَّ الْحُسَيْنَ ع لَمَّا فَصَلَ مُتَوَجِّهاً أَمَرَ بِقِرْطَاسٍ وَ كَتَبَ:بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ علیه السلام إِلَى بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِي مِنْكُمْ اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ

ص: 57

رسیدن ملائکه خدمت امام حسین علیه السلام

شیخ مفید رضي الله عنه از امام صادق علیه السلام روایت کرده که آن حضرت

فرمود:

هنگامی که حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام از مکّه بیرون آمد، دو گروه از (ملائکه مسوّمین و ملائکه مُردفين) که حربه هائی بر دست و بر اسبهای نجیب بهشتی سوار بودند شرفیاب حضرت علیه السلام گشتند و سلام نمودند و عرض نمودند: ای حجت خدا بر جمیع عالم، خداوند به وسيله ما و در موارد بسیار جدّ شما را مدد نموده و اکنون ما را بر امداد و یاری تو فرستاده

امام علیه السلام فرمود: وعدگاه ما در حفره و بقعه ای که در آن شهید می شوم و نام آن «کربلا» است. هنگامی که من وارد کربلا می شوم به نزد من وارد شوید.

ملائکه عرضه داشتند: ای حجت خدا، خدای ما را فرمان داده تا سخن تو بشنویم و مطیع امر تو باشیم.

و آیا از آن جمع و کُل و قبیل

نداری شما خوفي اندر سبيل

اگر خوفی باشد ترا از عدو

در این گفتگو با ملائک بگو

که عازم شود با شما این گروه

ملائک به مجد و جلال و شکوه

حضرت علیه السلام فرمود: دشمن را بر من راهی نیست مگر آن زمانی که به آن

ص: 58

قطعه زمین (کربلا) می رسیم.

وَ ذَكَرَ الْمُفِيدُ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي كِتَابِ مَوْلِدِ النَّبِيِّ ص وَ مَوْلِدِ الْأَوْصِيَاءِ ص بِإِسْنَادِهِ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ ع قَالَ لَمَّا سَارَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ص مِنْ مَكَّةَ لِيَدْخُلَ الْمَدِينَةَ لَقِيَهُ أَفْوَاجٌ مِنَ الْمَلَائِكَةِ الْمُسَوِّمِينَ وَ الْمُرْدِفِينَ فِي أَيْدِيهِمُ الْحِرَابُ عَلَى نُجُبٍ مِنْ نُجُبِ الْجَنَّةِ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَ قَالُوا يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ بَعْدَ جَدِّهِ وَ أَبِيهِ وَ أَخِيهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَدَّ جَدَّكَ رَسُولَ اللَّهِ ص بِنَا فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ أَمَدَّكَ بِنَا فَقَالَ لَهُمْ الْمَوْعِدُ حُفْرَتِي وَ بُقْعَتِيَ الَّتِي أُسْتَشْهَدُ فِيهَا وَ هِيَ كَرْبَلَاءُ فَإِذَا وَرَدْتُهَا فَأْتُونِي فَقَالُوا :یَاحُجَّةَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنَا أَنْ نَسْمَعَ لَكَ وَ نُطِيعَ فَهَلْ تَخْشَى مِنْ عَدُوٍّ يَلْقَاكَ فَنَكُونَ مَعَكَ فَقَالَ لَا سَبِيلَ لَهُمْ عَلَيَّ وَ لَا يَلْقَوْنِي بِكَرِيهَةٍ أَوْ أَصِلَ إِلَى بُقْعَتِي.

بقعتي

ص: 59

رسیدن جنّيان خدمت امام حسين عليه السلام

و نیز جمعیتی از مؤمنین از طایفه جنّيان خدمت حضرت اباعبدالله رسیدند و عرض کردند:

يَا مَوْلَانَا نَحْنُ شِيعَتُكَ وَ أَنْصَارُكَ فَمُرْنَا بِمَا تَشَاءُ ما را به آنچه می خواهی، امر

کن.

فَلَوْ أَمَرْتَنَا بِقَتْلِ كُلِّ عَدُوٍّ لَكَ. اگر به ما امر کنی، تمام دشمنانت را به قتل میرسانیم.

وَ أَنْتَ بِمَكَانِكَ لَكَفَيْنَاكَ ذَلِكَ .و تو در جای خود بمان که ما را از دشمنانت کافیست . امام حسین ع فرمود:

فَجَزَاهُمْ خَيْراً.خدا شما را جزای خیر دهد. مگر شما این آیه قرآن را نخواندید

که می فرماید:

قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ. (1)؛ یعنی: بگو ای پیمبر، همانا اگر در خانه های خودساکن شوید، البته کسانی که حکم قتل برایشان مقدّر و مکتوب شده در همان خانه های

ص: 60


1- . آل عمران: 154.

خویش و خوابگاه خود (کشته خواهند شد) مرگ به سراغشان می آید.

فَإِذَا أَقَمْتُ فِي مَكَانِي فَبِمَا يُمْتَحَنُ هَذَا الْخَلْقُ الْمَتْعُوسُ؟ پس هرگاه من در جای خود بمانم به چه چیز این خلق متعوس (مستعد از برای هلاکت) آزمایش و امتحان خواهد شد.

پس همانا اگر من از این رهنمون

بنا باشد اینجا بمانم کنون

پس این خلق مَتعوس و [ویران پی]

شود امتحان با چه ابزار و شیء

و چه کسی به جای من در قبر من در کربلا مدفون خواهد شد.

و حال آنکه خداوند در روز «دحو الأرض» که زمین را پهن و گسترده نمود،این قطعه زمین را برای من اختيار نمود.

و آن را منزلگاه اَمن در دنیا و آخرت برای شیعیان و دوستان من قرار داد که در آنجا ساکن خواهند شد.

ولی شما در روز شنبه یا به قولی جمعه که عاشورا است در آن مکان که در آخر روزش من کشته خواهم شد حضور بهم رسانید.

و هیچ کس بعد از قتل من از اهل بیتم و برادرانم باقی نخواهد ماند. و سر من را به سوی یزید بن معاویه لعنهما الله می برند.

پس جنّیان گفتند ای حبیب خدا و پسر حبیب خدا! اگر اطاعت امر تو بر ما واجب نبود، لَوْ لَا أَنَّ أَمْرَكَ طَاعَةٌ و مخالفت فرمانت جایز نبود، وَ أَنَّهُ لَا يَجُوزُ لَنَا مُخَالَفَتُكَ.البته بر خلاف فرمانت، همۀ دشمنانت را به قتل می رسانیدیم،لَخَالَفْنَاكَ وَ قَتَلْنَا جَمِيعَ أَعْدَائِكَ. پیش از آنکه دستشان به شما برسد، قَبْلَ أَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ.

ص: 61

پس آنها بگفتند والله ما

اطاعت کنیم جملگی از شما

و گر این نمی شد که امر شما

ضروری و لازم نباشد به ما

و گر این نمی شد که در این میان

اطاعت نباشد بر این جنّيان

بر این دشمنان می نموده هجوم

که بختی نیابند، زان کار شوم

بطوری که ز آنها همه خار و پست

نیاید حریمت هر آینه دست

امام حسین علیه السلام فرمود، فَقَالَ لَهُم علیه السلام :

بخدا قسم، قدرت و توان ما زیادتر از شماست، وَنَحنُ وَاللهِ أَقدَرُ عَلَيهِم مِنكُم

ولى نظرها این است که از روی دلیل و بينّه باشد و با اتمام حجت به هلاکت

برسند، وَلكِن لِيهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ.

و آنان که زنده مانند زندگیشان در آخرت بر اساس بیّنه و حجّت باشد، وَيَحيی مَن حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ

بگفتا حسین او که والله ما

بر اینان تواناتریم از شما

و لكن عدو افضل است با دلیل

و اتمام حجّت بگردد ذليل

و من مایلم با دلیل و ملاک

بگردند این قوم و دسته هلاک

و آن کس که ماند از آن اهل و ایل

بباید بیارد قیامت دلیل

وَ أَتَتْهُ أَفْوَاجٌ مِنْ مُؤْمِنِي الْجِنِّ فَقَالُوا لَهُ يَا مَوْلَانَا نَحْنُ شِيعَتُكَ وَ أَنْصَارُكَ فَمُرْنَا بِمَا تَشَاءُ فَلَوْ أَمَرْتَنَا بِقَتْلِ كُلِّ عَدُوٍّ لَكَ وَ أَنْتَ بِمَكَانِكَ لَكَفَيْنَاكَ ذَلِكَ فَجَزَاهُمْ خَيْراً وَ قَالَ لَهُمْ أَ مَا قَرَأْتُمْ كِتَابَ اللَّهِ الْمُنْزَلَ عَلَى جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ ص فِي قَوْلِهِ قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ(1) فَإِذَا أَقَمْتُ فِي مَكَانِي فَبِمَا يُمْتَحَنُ

ص: 62


1- .آل عمران: 154.

هَذَا الْخَلْقُ الْمَتْعُوسُ وَ بِمَاذَا يُخْتَبَرُونَ وَ مَنْ ذَا يَكُونُ سَاكِنَ حُفْرَتِي وَ قَدِ اخْتَارَهَا اللَّهُ تَعَالَى يَوْمَ دَحَا الْأَرْضَ وَ جَعَلَهَا مَعْقِلًا لِشِيعَتِنَا وَ مُحِبِّينَا تُقْبَلُ أَعْمَالُهُمْ وَ صَلَوَاتُهُمْ وَ يُجَابُ دُعَاؤُهُمْ وَ تَسْكُنُ شِيعَتُنَا فَتَكُونُ لَهُمْ أَمَاناً فِي الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكِنْ تحْضُرُونَ يَوْمَ السَّبْتِ وَ هُوَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ وَ فِي غَيْرِ هَذِهِ الرِّوَايَةِ يَوْمُ الْجُمُعَةِ الذِي فِي آخِرِهِ أُقْتَلُ وَ لَا يَبْقَى بَعْدِي مَطْلُوبٌ مِنْ أَهْلِي وَ نَسَبِي وَ إِخْوَانِي وَ أَهْلِ بَيْتِي وَ يُسَارُ رَأْسِي إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ لَعَنَهُمَا اللَّهُ فَقَالَتِ الْجِنُّ نَحْنُ وَ اللَّهِ يَا حَبِيبَ اللَّهِ وَ ابْنَ حَبِيبِهِ لَوْ لَا أَنَّ أَمْرَكَ طَاعَةٌ وَ أَنَّهُ لَا يَجُوزُ لَنَامُخَالَفَتُكَ لَخَالَفْنَاكَ وَ قَتَلْنَا جَمِيعَ أَعْدَائِكَ قَبْلَ أَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَقَالَ لَهُمْ علیه السلام وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ أَقْدَرُ عَلَيْهِمْ مِنْكُمْ وَ لَكِنْ لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ

وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ

***

ص: 63

ورود امام حسين عليه السلام به منزل تنعيم

حضرت علیه السلام روانه راه گردید تا به منزل «تنعيم» رسید و در آن مکان به

قافله ای برخورد نمودند که بحير بن ريسان هدایائی را از طرف والی یمن برای یزید ملعون می برد که امام حسین علیه السلام امر فرمود که آن هدایا را از آنها گرفتند. لِأَنَّ حُكمَ أُمُورِ المُسلِمِينَ إِلَيهِ، زیرا حكم اُمور مسلمین در آن عصر، به عهده امام حسین علیه السلام بود.

چرا که اُمور همه مسلمین

از آن حسین بوده در آن زمین

و در هر زمان می تواند امام

تصرف نماید اُمور عوام

پس گروهی از آن قافله در رکاب امام علیه السلام ماندند و جمعی نیز به سوی یمن

برگشتند.

ثُمَّ سَارَ حَتَّى مَرَّ بِالتَّنْعِيمِ فَلَقِيَ هُنَاكَ عِيراً تَحْمِلُ هَدِيَّةً قَدْ بَعَثَ بِهَا بُحَيْرُ بْنُ رَيْسَانَ الْحِمْيَرِيُّ عَامِلُ الْيَمَنِ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَأَخَذَ ع الْهَدِيَّةَ لِأَنَّ حُكْمَ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ إِلَيْهِ وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الْجِمَالِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْطَلِقَ مَعَنَا إِلَى الْعِرَاقِ وَفَيْنَاهُ كِرَاهُ وَ أَحْسَنَّا مَعَهُ صُحْبَتَهُ وَ مَنْ يُحِبُّ أَنْ يُفَارِقَنَا أَعْطَيْنَا كِرَاهُ بِقَدْرِ مَا قَطَعَ مِنَ الطَّرِيقِ فَمَضَى مَعَهُ قَوْمٌ وَ امْتَنَعَ آخَرُونَ.

ص: 64

ورود امام حسین علیه السلام به منزل ذات عرقٍ

حضرت امام حسین علیه السلام مرکب خویش راند تا به منزل «ذات عرقٍ» رسید که در آنجا «بشر بن غالب » که از عراق می آمد خدمت حضرت علیه السلام رسید و آن جناب از احوال مردم کوفه پرسید.

«بشر» عرض کرد: خَلَّفْتُ الْقُلُوبَ مَعَكَ وَ السُّيُوفَ مَعَ بَنِي أُمَيَّةَ مردم (کوفه) را چنان گذاردم که دلهای ایشان با شما و شمشیرهایشان با بنی امیه بود.

قلوب همه اهل کوفه روان

بود سوی تو، از مُسِن تاجوان

ولی گرچه باتوبود اندرون

و عليه تو است تیغ آنهاکنون

امام گفته بِشرَ بن غالِب دهن

همی برگشود و بگفتا سخن

سخن از سر حق، ولی بیگمان

خدا هرچه خواهد نماید همان

ص: 65

و کمش تعلق بگیرد [مُدام]

به هر کس که خواهدهمي [صبح وشام]

به راستی که هر چه مشیّت الهی تعلق بگیرد همان می شود، و آنچه را اراده

کند حکم می کند.

ثُمَّ سَارَ حَتَّى بَلَغَ ذَاتَ عِرْقٍ فَلَقِيَ بِشْرَ بْنَ غَالِبٍ وَارِداً مِنَ الْعِرَاقِ فَسَأَلَهُ عَنْ أَهْلِهَا فَقَالَ خَلَّفْتُ الْقُلُوبَ مَعَكَ وَ السُّيُوفَ مَعَ بَنِي أُمَيَّةَ فَقَالَ علیه السلام «صَدَقَ أَخُو بَنِي أَسَدٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ وَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ ».

***

ص: 66

ورود امام حسين عليه السلام به منزل ثعلبيه

راوی می گوید: امام حسین علیه السلام از «ذات عِرق» روانه شد تا به هنگام ظهر به منزل «ثعلبيه» رسید. و در آنجا سر مبارک بر زمین گذاشت و اندکی به خواب رفت و چون از خواب بیدار شد فرمود:قَدْ رَأَيْتُ هَاتِفاً يَقُولُ :أَنْتُمْ تُسْرِعُونَ وَ الْمَنَايَا تُسْرِعُ بِكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ

من اکنون به خوابم بدیدم گهی

ندا میدهد هاتفی از رهی

که این کاروان در نهاد و سرشت

به سرعت روان است سوی بهشت

در خواب دیدم هاتفی می گفت: شما به سرعت می روید و مرگ شتابان شما را به سوی بهشت می برد.

فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ عَلِيٌّ يَا أَبَهْ أَ فَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ؟

در آن وقت گفتا همانا علی

همان خُلق و خو همچو جدّش نبی

بر آن سرنوشت و قضا و قدر

مگرما نباشیم بحق ای پدر

در آن لحظه حضرت علی اکبر عرض کرد: ای پدر، مگر ما بر حق نیستیم؟

امام علیه السلام فرمود: به خدا سوگند، آن خدایی که بازگشت همه به سوی اوست،ما بر حق هستیم.

علی گفته آنگه، پس اینک [همه]

زمردن نداریم ماواهمه

ص: 67

فَقَالَ يَا أَبَهْ إِذَنْ لَا نُبَالِي بِالْمَوْتِ. حضرت علی اکبر علیه السلام عرض کرد: پس ای پدر ما باکی از مردن نداریم.

امام علیه السلام فرمود: جَزَاكَ اللَّهُ يَا بُنَيَّ خَيْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدٍهِ، خدا تو را جزای خیر دهد، جزا و پاداشی که خدا به فرزندان در عوض نیکی به پدرشان میدهد.

حضرت عليه السلام شب را در «ثعلبيه» ماند و چون صبح شد، مردی از اهل كوفه بنام « اباهرة الازدی» به خدمت امام عیه السلامذآمد و سلام کرد سپس گفت: یابن رسول الله چه چیزی را از حرم خدا و حرم جدّت بیرون آورد؟

امام حسین علیه السلام فرمود: وای بر تو اباهرة. بنی امیه اموال مرا بردند و صبر کردم. عِرض و آبروی مرا ضایع کردند و من صبر و تحمل نمودم، و خواستند خون من بریزند، فرار کردم.

طَلَبُوا دَمِي فَهَرَبْتُ

هم عرض مرا برده و هم کُنون

اراده نموده بریزند خون

که من بر همه آن گروه شرار

نمودم شکیب و بکردم فرار

و به خدا این گروه ستمکار مرا خواهند کُشت و خدا لباس ذلت بر تن ایشان کند و شمشیر برنده بر آنها فرود آورد. و کسی را بر آنها مسلط خواهد کرد که ایشان را خوار و ذلیل نماید، تا خوارتر از قوم سبا شوند آن زمانی که زنی بر آنها حکومت می کرد و حکم در اموال و خونهای آنها می نمود.

امام علیه السلام این سخن فرمود و از آن منزل روانه راه گردید.

قَالَ الرَّاوِي ثُمَّ سَارَ علیه السلام حَتَّى نَزَلَ الثَّعْلَبِيَّةَ وَقْتَ الظَّهِيرَةِ فَوَضَعَ رَأْسَهُ فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَيْقَظَ ،فَقَالَ: «قَدْ رَأَيْتُ هَاتِفاً يَقُولُ أَنْتُمْ تُسْرِعُونَ وَ الْمَنَايَا تُسْرِعُ بِكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ»

ص: 68

فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ عَلِيٌّ :يَا أَبَة أَ فَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ؟ فَقَالَ: «بَلَى يَا بُنَيَّ وَ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ مَرْجِعُ الْعِبَادِ». فَقَالَ :يَا أَبَة إِذَنْ لَا نُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه السلام :«جَزَاكَ اللَّهُ يَا بُنَيَّ خَيْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدٍ ».ثُمَّ بَاتَ علیه السلام فِي الْمَوْضِعِ الْمَذْكُورِ. فَلَمَّا أَصْبَحَ إِذَا بِرَجُلٍ مِنَ اَهلِ الْكُوفَةِ يُكَنَّى أَبَاهِرَّةَ الْأَزْدِيَّ قَدْ أَتَاهُ سَلَّمَ عَلَيْهِ .ثُمَّ قَالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا الَّذِي أَخْرَجَكَ عَنْ حَرَمِ اللَّهِ وَ حَرَمِ جَدِّكَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله و سلم فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه السلام :« وَيْحَكَ يَا أَبَا هِرَّةَ إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَخَذُوا مَالِي فَصَبَرْتُ ،وَ شَتَمُوا عِرْضِي فَصَبَرْتُ ،وَ طَلَبُوا دَمِي فَهَرَبْتُ، وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَقْتُلُنِي الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ وَ لَيُلْبِسَنَّهُمُ اللَّهُ ذُلًّا شَامِلًا وَ سَيْفاً قَاطِعاً ،وَ لَيُسَلِّطَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ ،حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَوْمِ سَبَإٍ إِذْ مَلَكَتْهُمُ امْرَأَةٌ فَحَكَمَتْ فِي أَمْوَالِهِمْ وَ دِمَائِهِمْ.

ص:69

زهیر بن قین

جماعتی از بنی فزاره و طائفة بجیله می گویند که ما با «زهیر بن قین» (که رئیس کاروانی تجاری بود) از مکه بیرون آمدیم. چو کردیم آنگه به راهی عبور

بدیدیم حسین را هم از راه دور

در مسیر راه قافلۂ حسين عليه السلام را که به طرف عراق میرفت را از راه دور مشاهده کردیم و چاره ای نداشتیم که به همان سمت و سویی که حسین علیه السلام میرفت، حرکت کنیم ولی حرکت خود را طوری تنظیم کرده بودیم که به قافله حسین علیه السلام برخورد نکنیم و با آن جناب ملحق نگردیم.

و در بین آن دو همی قافله

بنا کرده بودیم کمی فاصله

و چون قافلۀ آن جناب به منزلی می رسید ما از آن اردو و در گوشه ای دورتر از دید کاروان آن حضرت منزل می گزیدیم.

تا اینکه اردوی آن جناب در منزلی فرود آمد که ما هم به ناچار در همان منزل و به فاصلۀ کمی فرود آمدیم و هم منزل گشتيم.

در آنجا ما برای خود طعام آماده کرده و سفره پهن نمودیم و مشغول خوردن صبحانه شدیم.

پس از مدتی ناگهان از قضا

که گشتیم آماده بهرغذا

ص: 70

و آن لحظه ای که در آنجا بداشت

تمایل همي اِبنِ قَينِ به چاشت

فرستاده ای سر رسید از امام و گفتا به آن عدۀ ما سلام

فرستاده ای از طرف امام حسین علیه السلام آمد و بر ما سلام کرد و خطاب به زهیر بن قین گفت: ای زهیر، اباعبدالله علیه السلام مرا فرستاده تا بگویم به خدمت آن جناب حضور پیدا کنی. پس از این سخن جملگی، ما همه

نخوردیم، نان از سر واهمه

چنانکه همی لقمه ها از دهان

گرفتیم آنجا همه ناگهان

چو گشتیم آنگه تمامی حزین

زدیم لقمه ها را به روی زمین

در آن لحظه، گویا که از ما رُئوس

شده بر کبوتر محل جُلوس

هر کس از ما لقمه ای در دست داشت (از ترس و وحشت این پیام) آن را به روی زمین انداخت. گویا آنگه پرنده ای بر سر ما نشسته باشد و در آن زمان هیچ حرکتی نمی توانستیم بکنیم.

زوجۀ زهیر که نامش «دَیلم» بود چون متوجه تأمل و درنگ زهیر گردید خطاب به همسرش زهیر گفت: سبحان الله! فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو را دعوت نموده و تو می اندیشی و به خدمتش نمی شتابی.

ای کاش به خدمت آن حضرت میرفتی و فرمایش آن جناب می شنیدی و می دیدی چه می گوید و چه می خواهد.

در آن لحظه «دَیلم» زن اِبنِ قَین

بگفتا به زوجش، که اینک حسین

تو را خوانده، نزدش بیابی حضور

ولكن شما مینمایی قصور

امید است، نزدش بگردی روان

و دانی چه می گوید آن [مهربان]

در آن حال زهير برخاست و رفت به طرف خیمه گاه حضرت اباعبدالله علیه السلام و

ص: 71

اندک زمانی نگذشته بود که با بشارت و شادمانی و روی خوش و خندان برگشت.

و گفتا که خیمه و خرگاه من

بیارید یکسر به نزد حسین

و آنگه به زوجش زن با وفا

بگفتا تو را من نمودم رها

چرا که تمایل ندارم، تو زن

به جز خیر و خوبی ببینی ز من

که من عزم آن کرده ام بر حسین

شوم همرهی خوب و نیکو و زَین

همی جان و روحم نمایم فدا

بر این بنده بهترین خدا

وَ قَدْ عَزَمْتُ عَلَى صُحْبَةِ الْحُسَيْنِ علیه السلام لِأَفْدِيَهُ بِنَفْسِي وَ أَقِيَهُ بِرُوحِي. سپس اموال آن زن را داد و او را بدست عموزاده هایش سپرد تا او را به خانواده اش تحویل دهند. (و قول دیگری آمده که همسر زهیر در کربلا همراه او بوده). آن زن مؤمنه برخاست و در حالی که می گریست با زهير وداع نمود و گفت: خداوند یار و مددکار تو و خیرخواه تو در امور باشد.

من از تو درخواست دارم که مرا در روز قیامت نزد جدّ حسین علیه السلام یاد کنی.زهير به یاران خویش گفت: هر کس بخواهد می تواند به همراه من بیاید و الاّ این آخرین عهد و پیمان من با او خواهد بود.

ثُمَّ سَارَ ع فَحَدَّثَ جَمَاعَةٌ مِنْ بَنِي فَزَارَةَ وَ بَجِيلَةَ قَالُوا كُنَّا مَعَ زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ لَمَّا أَقْبَلْنَا مِنْ مَكَّةَ فَكُنَّا نُسَايِرُ الْحُسَيْنَ علیه السلام حَتَّى لَحِقْنَاهُ فَكَانَ إِذَا أَرَادَ النُّزُولَ اعْتَزَلْنَاهُ فَنَزَلْنَا نَاحِيَةً فَلَمَّا كَانَ فِي بَعْضِ الْأَيَّامِ نَزَلَ فِي مَكَانٍ لَمْ نَجِدْ بُدّاً مِنْ أَنْ نُنَازِلَهُ فِيهِ فَبَيْنَا نَحْنُ نَتَغَذَّى مِنْ طَعَامٍ لَنَا إِذْ أَقْبَلَ رَسُولُ الْحُسَيْنِ علیه السلام حَتَّى سَلَّمَ ثُمَّ قَالَ يَا زُهَيْرَ بْنَ الْقَيْنِ إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنَ علیه السلام بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِتَأْتِيَهُ فَطَرَحَ كُلُّ إِنْسَانٍ مِنَّا مَا فِي يَدِهِ حَتَّى كَأَنَّ عَلَى رُءُوسِنَا الطَّيْرَ فَقَالَتْ لَهُ زَوْجَتُهُ وَ هِيَ دَيْلَمُ بِنْتُ عَمْرٍو سُبْحَانَ اللَّهِ أَ يَبْعَثُ إِلَيْكَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ لَا تَأْتِيهِ فَلَوْ أَتَيْتَهُ فَسَمِعْتَ مِنْ كَلَامِهِ فَمَضَى إِلَيْهِ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِراً قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُهُ فَأَمَرَ بِفُسْطَاطِهِ وَ ثَقَلِهِ وَ مَتَاعِهِ فَحُوِّلَ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ قَالَ لِامْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ فَإِنِّي لَا أُحِبُّ أَنْ يُصِيبَكِ بِسَبَبِي إِلَّا

ص: 72

خَيْرٌ وَ قَدْ عَزَمْتُ عَلَى صُحْبَةِ الْحُسَيْنِ علیه السلام لِأَفْدِيَهُ بِنَفْسِي وَ أَقِيَهُ بِرُوحِي ثُمَّ أَعْطَاهَا مَالَهَا وَ سَلَّمَهَا إِلَى بَعْضِ بَنِي عَمِّهَا لِيُوصِلَهَا إِلَى أَهْلِهَا فَقَامَتْ إِلَيْهِ وَ بَكَتْ وَ وَدَّعَتْهُ وَ قَالَتْ كَانَ اللَّهُ عَوْناً وَ مُعِيناً خَارَ اللَّهُ لَكَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَذْكُرَنِي فِي الْقِيَامَةِ عِنْدَ جَدِّ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَصْحَبَنِي وَ إِلَّا فَهُوَ آخِرُ الْعَهْدِ مِنِّي بِهِ.

***

ص: 73

ورود امام حسین علیه السلام به منزل زُباله

امام حسین علیه السلام از آن منزل حرکت نمود و روانه راه گردید تا به منزل «زُباله»

رسید تا آنکه خبر شهادت حضرت «مسلم بن عقیل» به حضرت علیه السلام داده شد.

در آنجا عده ای دنیاطلب و طمّاع که همراه کاروان بودند چون از حقیقت حال (و اینکه آن قافله به کجا می رود) با خبر گشتند، از امام علیه السلام جدا شدند و کسی با حضرت باقی نماند مگر اهل بیت و خویشان و گروهی از اصحاب شایسته و سعادتمند.

راوی گوید: چون خبر شهادت «مسلم» به گوش اهل بیت رسید، آن مکان از شدت اشک و گریه و ناله و فریاد در مصیبت جناب «مسلم» به تزلزل در آمد.

پس از آن امام علیه السلام به قصد اجابت دعوت حق تعالی از آن منزل کوچ کرد و روانه راه گردید.

که در راه رسید «فَرَزدَق» به او

سلامی بکرده و هم گفتگو

سپس او که شاعری معروف بود به امام عليه السلام عرضه داشت: یابن رسول الله! چگونه به سخن اهل کوفه اعتماد کرده ای، آنها کسانی هستند که پسر عمویت مسلم بن عقیل و یاران او را به شهادت رساندند.

فَاسْتَعْبَرَ الْحُسَيْنُ ع بَاكِياً ثُمَّ قَالَ رَحِمَ اللَّهُ مُسْلِماً فَلَقَدْ صَارَ إِلَى رَوْحِ اللَّهِ

ص: 74

وَ رَيْحَانِهِ وَ جَنَّتِهِ وَ رِضْوَانِهِ أَمَا إِنَّهُ قَدْ قَضَى مَا عَلَيْهِ وَ بَقِيَ مَا عَلَيْنَا

در آن لحظه گویند آنجا حسین

بسی گریه کرده بر آن نور عين

و گفتا که رحمت بود از اله

بر آن مسلم[بی کس و بی پناه]

همانا که نیکو ره سرنوشت

گزیدند و رفتند سوی بهشت

و تکلیف ما گشته اینک همی

رسانیم، پایان ره مابقی

حضرت اباعبدالله علیه السلام با شنیدن دوباره خبر شهادت «مسلم» سیلاب اشک از دیدگانش سرازیر گردید و فرمود: خدا رحمت کند مسلم را، به حقیقت که رفت به سوی روح و ریحان و جنت رضوان پروردگار، و براستی که به جا آورد آنچه را که بر او مقدر شده بود و بر ما باقی مانده است که آن را به جا آوریم. (و آن راه را ادامه و به پایان برسانیم). و در آخر كلام، امام حسین علیه السلام این ابیات را زمزمه نمودند:

در آخر بگفتا امام مبین

چنین جمله های سلیس و وزین

چو باشد نفیس این متاع جهان

به حق افضل آید ثوابی بر آن

اگر این بدنها برای ممات

شده خلق و لختی بدارد حیات

پس افضل در این است، انسان شهید

بگردد به شمشیر و سیف و حدید

چوگشته مقدر که هرکس (مدد)

شود از یگانه خدای احد

ص: 75

پس أَجمل در این است، در سعی خویش

طَمَع کمتر آید کسی را، نه بیش

چومالی بماند و انسان عبور

نماید،[رود جانب قبرو گور]

چرا پس کُند دوری از هر عطا

کسی که بداند نماند به جا

و دوری نماید ز انفاق و جُود

کسی را که داند نماند [وجود]

ثُمَّ سَارَ الْحُسَيْنُ علیه السلام حَتَّى بَلَغَ زُبَالَةَ فَأَتَاهُ فِيهَا خَبَرُ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ فَعَرَّفَ بِذَلِكَ جَمَاعَةٌ مِمَّنْ تَبِعَهُ فَتَفَرَّقَ عَنْهُ أَهْلُ الْأَطْمَاعِ وَ الِارْتِيَابِ وَ بَقِيَ مَعَهُ أَهْلُهُ وَ خِيَارُ الْأَصْحَابِ.قَالَ الرَّاوِي:وَ ارْتَجَّ الْمَوْضِعُ بِالْبُكَاءِ وَ الْعَوِيلِ لِقَتْلِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ سَالَتِ الدُّمُوعُ كُلَّ مَسِيلٍ ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ علیه السلام سَارَ قَاصِداً لِمَا دَعَاهُ اللَّهُ إِلَيْهِ

فَلَقِيَهُ الْفَرَزْدَقُ الشَّاعِرُ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ قَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ كَيْفَ تَرْكَنُ إِلَى أَهْلِ الْكُوفَةِ وَ هُمُ الَّذِينَ قَتَلُوا ابْنَ عَمِّكَ مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ وَ شِيعَتَهُ؟قَالَ فَاسْتَعْبَرَ الْحُسَيْنُ علیه السلام بَاكِياً ثُمَّ قَالَ :«رَحِمَ اللَّهُ مُسْلِماً فَلَقَدْ صَارَ إِلَى رَوْحِ اللَّهِ وَ رَيْحَانِهِ وَ جَنَّتِهِ وَ رِضْوَانِهِ أَمَا إِنَّهُ قَدْ قَضَى مَا عَلَيْهِ وَ بَقِيَ مَا عَلَيْنَا». ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُولُ:

فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً

فَإِنَّ ثَوَابَ اللَّهِ أَعْلَى وَ أَنْبَلُ

وَ إِنْ تَكُنِ الْأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ

فَقَتْلُ امْرِئٍ بِالسَّيْفِ فِي اللَّهِ أَفْضَلُ

وَ إِنْ تَكُنِ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً

فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِي السَّعْيِ أَجْمَلُ

وَ إِنْ تَكُنِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُهَا

فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ

ص: 76

قیس بن مُسَهر صیداوی

راوی می گوید: امام حسین علیه السلام نامه ای برای جمعی از شیعیان کوفه از جمله سلیمان بن صُرد و مُسَیّب بن نَجبَه و رفاعة بن شداد وعده ای دیگر از محبّان ارسال نمود و «قيس بن مصهر (مسهر) صیداوی» فرمان یافت تا آن نامه را بدست آنها برساند.

حُصين بن نُمیر لعنه الله حوالی کوفه با قیس برخورد نمود و خواست قیس را تفتیش کند. ولی قیس آن نامه را پاره پاره نمود. ابن نمیر هم آن مؤمن متّقی را گرفته و نزد ابن زیاد پلید آورد. آن شقی هم از قیس پرسید که: کیستی؟

پس آنگه چو آن قاصد متقی

بیامد به نزد عبيدشقی

در آن وقت، آن ضد قرآن تام

بگفتا که هستی و داری چه نام

قیس فرمود: مردی از شیعیان علی بن ابی طالب و فرزند دلبندش اباعبدالله الحسین علیه السلام هستم.

آن لعین گفت: چرا نامه را پاره کردی؟

قیس فرمود: آن نامه از حسین بن علی علیه السلام به سوی جماعتی از اهل کوفه است که من نامهای ایشان را نمی دانم.

ابن زیاد گفت: به خدا قسم، از دست من جدا نمی شوی مگر آنکه بگوئی

ص: 77

اسامی آن جماعت ارسال شده چه کسانی می باشد، یا آنکه بر منبری بالا روی و به حسین بن علی و پدر و برادرش ناسزا بگویی. و اگر چنین نکنی بدن ترا پاره پاره خواهم کرد.

قیس فرمود: اسامی آن گروه را آشکار نخواهم کرد، ولی از ناسزا گفتن به حسین و پدر و برادرش مضایقه نمی کنم و آن را به جا می آورم.

(پس چون زمینه فراهم گردید) قیس بر روی منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر حضرت پیمبر صلی الله علیه و آله و سلم ، از خدای متعال طلب نزول رحمت بر روح مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام و دو فرزند دلبندش نمود و بعد از آن ابن زیاد و آبا و اجداد آن لعین و بنی امیه را مورد لعن بسیار قرار داد و فرمود: ای مردم، من فرستاده امام حسین علیه السلام به سوی شمایم، من آن حضرت را در فلان منزل گذاردم و به اینجا آمدم. اینک فرمانش را اجابت و هر چه زودتر به خدمتش بشتابید.

پس چون ابن زیاد لعین از آن واقعه با خبر شد دستور داد تا آن بزرگوار را از بالای قصر دارالاماره به پائین انداختند و به شهادت رساندند.

و چون باخبر شد حسین، از دو دید

بسی گریه کردند آنجا شدید

سپس از خدا صاحب سرنوشت

تمنا نموده، دهد در بهشت

مکانی همی [پرصفا و نکو]

به او و به اصحاب و یاران او

همی رحمتش را بر آن شیعیان

فراوان در آنجا بسازد عيان

چرا که خدا راست قادر بسی

جز او را توانا نباشد کسی

و چون خبر شهادت «قیس» به گوش شریف حضرت امام علیه السلام رسید، چشمان آن جناب پر از اشک گردید و دست بر دعا برداشت و گفت: خداوندا برای شیعیان ما منزلی کریم در آخرت قرار ده و میان ما و ایشان در قرارگاه

ص: 78

رحمت خویش جمع گردان که براستی تو بر هر چیز قادر و توانائی.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ كَتَبَ الْحُسَيْنُ علیه السلام كِتَاباً إِلَى سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدٍ الْخُزَاعِيِّ وَ الْمُسَيَّبِ بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ وَ جَمَاعَةٍ مِنَ الشِّيعَةِ بِالْكُوفَةِ وَ بَعَثَ بِهِ مَعَ قَيْسِ بْنِ مُسْهِرٍ الصَّيْدَاوِيِّ فَلَمَّا قَارَبَ دُخُولَ الْكُوفَةِ اعْتَرَضَهُ الْحُصَيْنُ بْنُ نُمَيْرٍ صَاحِبُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ لِيُفَتِّشَهُ فَأَخْرَجَ قَيْسٌ الْكِتَابَةَ وَ مَزَّقَهُ فَحَمَلَهُ الْحُصَيْنُ بْنُ نُمَيْرٍ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَلَمَّا مَثُلَ بَيْنَ يَدَيْهِ قَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ مِنْ شِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَ ابْنِهِ قَالَ فَلِمَا ذَا خَرَقْتَ الْكِتَابَ قَالَ لِئَلَّا تَعْلَمَ مَا فِيهِ قَالَ وَ مِمَّنِ الْكِتَابُ وَ إِلَى مَنْ قَالَ مِنَ الْحُسَيْنِ علیه السلام إِلَى جَمَاعَةٍ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ لَا أَعْرِفُ أَسْمَاءَهُمْ فَغَضِبَ ابْنُ زِيَادٍ وَ قَالَ وَ اللَّهِ لَا تُفَارِقُنِي حَتَّى تُخْبِرَنِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَوْ تَصْعَدَ الْمِنْبَرَ فَتَلْعَنَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ أَبَاهُ وَ أَخَاهُ وَ إِلَّا قَطَّعْتُكَ إِرْباً إِرْباً فَقَالَ قَيْسٌ أَمَّا الْقَوْمُ فَلَا أُخْبِرُكَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَمَّا لَعْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ أَبِيهِ وَ أَخِيهِ فَأَفْعَلُ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم وَ أَكْثَرَ مِنَ التَّرَحُّمِ عَلَى عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صلواتُ الله عَلَیهِم، ثُمَّ لَعَنَ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ وَ أَبَاهُ وَ لَعَنَ عُتَاةَ بَنِي أُمَيَّةَ عَنْ آخِرِهِمْ.ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ أَنَا رَسُولُ الْحُسَيْنِ بنِ عَلِیَّ علیه السلام إِلَيْكُمْ وَ قَدْ خَلَّفْتُهُ بِمَوْضِعِ كَذَا وَ کَذا فَأَجِيبُوهُ فَأُخْبِرَ ابْنُ زِيَادٍ بِذَلِكَ فَأَمَرَ بِإِلْقَائِهِ مِنْ أَعَالِي الْقَصْرِ ،فَأُلْقِيَ مِنْ هُنَاكَ فَمَاتَ فَبَلَغَ الْحُسَيْنَ علیه السلام مَوْتُهُ فَاسْتَعْبَرَ بِالْبُكَاءِ ثُمَّ قَالَ «اللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا مَنْزِلًا كَرِيماً وَ اجْمَعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ».

ص:79

ملاقات امام حسین علیه السّلام و حرّ بن یزید ریاحی

راوی گوید: امام حسین علیه السلام از منزل (زُباله) (یا به قولی منزل «حاجر » ) کوچ

نمود و روانه راه گردید.

تا به دو منزلی شهر کوفه رسید. و در آن مکان حرّ بن یزید ریاحی را با هزار سوار ملاقات نمود.

چون حُرّ به خدمت آن جناب رسید امام علی فرمود: آیا به یاری ما آمده ای یا برای دشمنی با ما؟

پس آنگه حسین گفته آيا صدد

نمودی به ما، یا که داری مدد

فَقالَ لَهُ الحُسَين علیه السلام: «أَلَنا أَم عَلَينا؟»

حر گفت: بر ضرر و زیان و عداوت با تو مأمورم.

حضرت علیه السلام فرمود: لا حَولَ وَ لَا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ العَلىِّ العَظيم.

امام کرده آنگه به لفظی ندا

که قوت نباشد مگر از خدا

خدایی که باشد علىُّ العظيم

به هر شیء هستی همانا علیم

آنگه امام علیه السلام فرمود: پس حال که چنین است من از اینجا به جائی که آمده ام مراجعت نموده و بر می گردم (مدينة). ولی حرّ و یارانش بر این امر راضی نگردیدند و حضرت را از مراجعت منع نمودند. و حتی عرضه داشت: ای فرزند

ص: 80

رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم

الا زاد و فرزند ختم نبی

از اینجا به راهی گذر کن همی

که نه کوفه باشد نه شهر نبی

که قادر شوم من گشایم لبی

به نزدیک آن فرد مغرور و خس

که در ره نکردم ملاقات کس

و شاید بگردم همانا امان

از آن دشمن کافر بدگمان

راهی را در پیش گیر که نه کوفه باشد و نه مدینه تا من بتوانم نزد ابن زیاد عذر آورم که آن حضرت را در راه ملاقات ننمودم.

شاید بدین جهت از خشم آن کافر در امان مانم و از خدمتش تخلف نمایم. پس آن سرور دین و یاران وی

مسیر دگر را همی کرده طی

که آن حتی تواند به مقصود خویش

رسد از همه آن تمای بیش

و آنگه برفتند، بی شک و رَیب

که جایی رسیده به نام عُذَیب

عُذَيبِ الهَجانات یعنی سر آب

که مخصوص مرکب همی بوده آب

حضرت امام علیه السلام به خاطر درخواست حُرّ سمت چپ مسیر را انتخاب کرده و به آن سو حرکت نمودند تا آنکه پس از طی مسافتی به سرابی رسیدند که موسوم بود به «عذيب الهجانات» یعنی جایی که آن آب مخصوص مرکب و شتران بود.

ولی گفته راوی در آنجا به حُرّ

رسید نامه با سرزنشهای پُر

از آن سوی ابن زیاد عدو

که علّت چه بوده در آنجا از او

« تسامح» نمودن در آن وقت حَین

به یاران و اعمال شخص حسین

سپس گفته آن فاجر تیره بخت

که امرش کُند بهر آن عدّه سخت

راوی گوید: در آن هنگام نامه ای از ابن زیاد پلید به «حرّ» رسید مشتمل بر

ص: 81

ملامت و سرزنش او که چرا در امر حسين عليه السلام مسامحه می نماید و در آن نامه تأکید نموده بود که کار را بر فرزند سیّد ابرار سخت و دشوار نماید.

پس آن حرّ و اصحاب همراه او

رسيدند از نو سر راه او

و مانع شده در مسیر امام

به نهصد و یک صد سوار تمام

امام گفته آنگه که ای حرّ مگر

نگفتی برو از مسیر دگر

چون حرّ و اصحابش دوباره سر راه نوردیده حیدر کرار را گرفتند و مانع حرکت حضرت علیه السلام شدند، امام فرمود: مگر امر نکردید که از آن راه به راه دیگری (غیر از مدینه و کوفه) برگردیم.

حرّ عرضه داشت: بلی! ولی نامه ای از عبيدالله به من رسیده که کار را بر شما سخت و دشوار کنم. و جاسوس هم بر من گماشته که از فرمانش سرپیچی ننمایم

وَ رُوِيَ أَنَّ هَذَا الْكِتَابَ كَتَبَهُ الْحُسَيْنُ علیه السلام مِنَ الْحَاجِزِ.

وَ قِيلَ غَيْرُ ذَلِكَ.

قَالَ الرَّاوِي:وَ سَارَ الْحُسَيْنُ علیه السلام حَتَّى صَارَ عَلَى مَرْحَلَتَيْنِ مِنَ الْكُوفَةِ فَإِذَا بِالْحُرِّ بْنِ يَزِيدَ فِي أَلْفِ فَارِسٍ فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه السلام :«أَلَنَا أَمْ عَلَيْنَا »فَقَالَ :بَلْ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ علیه السلام :«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ». ثُمَّ تَرَدَّدَ الْكَلَامُ بَيْنَهُمَا حَتَّى قَالَ له الْحُسَيْنُ علیه السلام : فَإِذَا كُنْتُمْ عَلَى خِلَافِ مَا أَتَتْنِي بِهِ كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ فَإِنَّنِي أَرْجِعُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي أَتَيْتُ مِنْهُ فَمَنَعَهُ الْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ ذَلِكَ وَ قَالَ بَلْ خُذْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهُ طَرِيقاً لَا يُدْخِلُكَ الْكُوفَةَ وَ لَا يُوصِلُكَ إِلَى الْمَدِينَةِ لِأَعْتَذِرَ أَنَا إِلَى ابْنِ زِيَادٍ بِأَنَّكَ خَالَفْتَنِي فِي الطَّرِيقِ فَتَيَاسَرَ الْحُسَيْنُ علیه السلام حَتَّى وَصَلَ إِلَى عُذَيْبِ الْهِجَانَاتِ.

قَالَ :فَوَرَدَ كِتَابُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ إِلَى الْحُرِّ يَلُومُهُ فِي أَمْرِ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ يَأْمُرُهُ بِالتَّضْيِيقِ عَلَيْهِ فَعَرَضَ لَهُ الْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ وَ مَنَعُوهُ مِنَ السَّيْرِ فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ علیه السلام «أَلَمْ تَأْمُرْنَا بِالْعُدُولِ عَنِ الطَّرِيقِ؟» فَقَالَ الْحُرُّ: بَلَى وَ لَكِنَّ كِتَابَ الْأَمِيرِ عُبَيْدِ اللَّهِ قَدْ وَصَلَ يَأْمُرُنِي فِيهِ بِالتَّضْيِيقِ وَ قَدْ جَعَلَ عَلَيَّ عَيْناً يُطَالِبُنِي بِذَلِكَ.

ص: 82

سخنرانی امام حسین علیه السلام بعد از ممانعت حرّ از حرکت آن حضرت

راوی گوید: بعد از گفتگوی امام حسین علیه السلام با حرّ حضرت برخاست و خطبه ای برای اصحاب خویش خواند.

ابتدا شرط حمد و ثنای الهی را به جای آورد و جدّ بزرگوار خویش را ستود و بر روان پاک حضرتش درود و صلوات نثار نمود و فرمود: به تحقیق نگاه می کنید ببینید از آنچه که بر ما نازل شده است بطوری که روزگار تغییر کرده و بدی خود را آشکار نموده و نیکی و معرفت از آن رفته و در مقابل شيوه تلخ کامی ونامرادی مستمر گشته و از کاسه روزگار بجز لرد و لائی در ته پیمانه آن باقی نمانده و از گلستان عیش و نوش و شادی به غیر از خار و زمین شوره زار و بی آب و علف باقی نمانده و آیا نمی بینی که حق را کسی انجام و بکار نمی بندد و از باطل احدی نهی و ممانعت نمی نماید.

و نیتجه این وضعیت آن شده که مؤمن به طريق حق به ملاقات پروردگارش رغبت پیدا کند. و به راستی که من مرگ را نمی بینم مگر سعادت وخوشبختی و زندگانی به همراه ستمگران را درد و رنج و دلتنگی و سُستی

سپس گفته راوی، امام مُبین

بپاگشته آنجا بگفته چنین

ص: 83

حقیقت نظر کرده هان بهر ما

از آنچه رسیده بر این دهر ما

به طوری که گشته بدی آشکار

و نیکی نیاید کسی را به کار

و خوبی برفته از این روزگار

و زشتی و پستی شده ماندگار

پس از کاسه این زمانه کنون

نمانده مگریزد و لایی درون

هم از آن گلستان شادی اثر

نمانده به جز خار و خاشاک برّ

و دشت و زمینش همه شوره زار

و در آن نروید مگر بوته زار

و آیا نبینی که حق را ]بسی]

نبندد به کارش همانا کسی

و نهی از همه کار باطل بروز

نیارد کسی بر لبش [بین روز]

که زائیده این عمل بهرِ یار

شده شوقی اینک به پروردگار

و مؤمن دلش گشته راغب برین

که منزل رها سازد از این زمین

والحق من اکنون برایم مَمات

نباشد به غیر از سعادت، حیات

و ماندن به افراد پست و لئيم ن

باشد مگر درد و رنجی الیم

فَإِنِّي لا أَرى المَوتَ إِلَّا سَعادَةً وَالحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ إِلاَّ بَرَماً.

در آن لحظه زهیر بن قین برخاست و عرضه داشت: ای فرزند رسول خدا! ما همه کلام شما را شنیدیم. اگر دنیا برای ما ماندنی باشد و در آن همیشه باشیم ما کشته شدن با تو را بر زندگانی همیشگی و ماندگار دنیا ترجیح می دهیم، اگر چه دنیا را جای بقا و ماندن نیست.

سپس گفته راوی در آن راه سیر

به پا شد در آنجا به مثل زُهير

هِلالِ بنِ نافع و کرده عیان

چنین جمله هایی در آنجا بیان

به خدا سوگند که دیدار پروردگار خویش را ناخوشایند نمی دانیم و بر نیت های راستین و بصیرت نورانی خود ثابت قدم و استواریم و با دوستان تو

ص: 84

دوست و با دشمنان تو دشمنیم.

و با هر که باشد شما را رفيق

همه مهربانیم و با او شفیق

و هر کس کند با شما دشمنی

بگردیم ما دشمن آن دَنی

و آنگاه بُریر بن خُضَیر از جای برخاست.

و راوی بگوید که ابن خضير

که شهرت همین است و نامش بُرَیر

در آن لحظه گفتا که زاد نبی

خدا منّت افزوده ما را همی

که این دست و پا و سر و جان ما

شود در ره او فدای شما

و در عوض جدّ بزرگوار تو در روز قیامت شفيع ما گردد.

قَالَ الرَّاوِي:فَقَامَ الْحُسَيْنُ علیه السلام خَطِيباً فِي أَصْحَابِهِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَ جَدَّهُ فَصَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ بِنَا مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ وَ إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ اسْتَمَرَّتْ حِذَاءً وَ لَمْ تَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَى الْبَاطِلِ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ رَبِّهِ مُحِقّاً فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً فَقَامَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ وَ قَالَ قَدْ سَمِعْنَا هَدَاكَ اللَّهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَقَالَتَكَ وَ لَوْ كَانَتِ الدُّنْيَا لَنَا بَاقِيَةً وَ كُنَّا فِيهَا مُخَلَّدِينَ لَآثَرْنَا النُّهُوضَ مَعَكَ عَلَى الْإِقَامَةِ فیها .

قَالَ الرَّاوِي:وَ قَامَ هِلَالُ بْنُ نَافِعٍ الْبَجَلِيُّ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ.

قَالَ: وَ قَامَ بُرَيْرُ بْنُ خُضَيْرٍ فَقَالَ وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ بِكَ عَلَيْنَا أَنْ نُقَاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ تَقَطَّعَ فِيكَ أَعْضَاؤُنَا ثُمَّ يَكُونَ جَدُّكَ شَفِيعَنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

***

ص: 85

ورود امام حسين عليه السّلام و کاروانش به کربلا

پس آنگه روایت شده آن امام

زیاران چو آنگونه دیده کلام

برفته شده ناقه خود سوار

و آن را برانده همی استوار

که از هر طرف آن امام بصير

اراده نموده رود در مسیر

همی حُرّ بیامد بسی در ورش

و مانع شد از مَقدَم انورش

و گاهی ملازم رکاب حضرت علیه السلام بودند تا اینکه به زمین کربلا رسیدند و آن روز دوّم محرّم بود.

فَلَمَّا وَصَلَها قَالَ: مَا اسمُ هَذِهِ الأرض؟

پس آنگه بگفتا امام مبین

که مردم چه نامند این سرزمین

فقيل: كربلاء

بگفتند آن دیده چندین بَلاء

که این سرزمین را بود کربلا

فَقالَ عَلَيهِ السّلام: اَللّهُمَ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الكَربِ وَالبَلاءِ.

حسین گفته آنگه چنین بر زبان

به تو آورم من خدایا آمان

و از کرب [و آفات ]این سرزمین پناهنده ام بر تو اینجاهمین

پس از آن فرمود: این کرب و بلا است.

ص: 86

انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا.

پیاده شوید که این محل افتادن بارهای ما و مکان ریخته شدن خونهای ما، و اینجا محل آرامگاه ماست.

جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا از این واقعه با خبر کرده است.

پس اصحاب آن زاد خيرُ الأنام

چو جمعا شنیدند از او این کلام

همه از ركاب گریبان زین

فرود آمده نزد آن شاه دین

در آن لحظه اصحاب حرّ در کمین

زده حلقه اطراف آن سرزمین

و آنگه نشسته حسین روی خاک

که شمشیر خود را بگردانه پاک

سپس شروع کرد به خواندن این اشعار:

يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ

كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ

ای روزگار! افّ بر تو باد، چه دوست بدی هستی، چه بسیار که در صبحگاهان و شامگاهان طالبان و مصاحبان خویش را به قتل رسانیدی و روزگار در بلاهایی که بر شخص نازل می شود به بدل و جانشینی برای خود قانع و راضی نخواهد شد.و هر زنده سبیل مرگ را رهسپار است و چه بسیار وعده کوچ نمودن از این دار دنیا نزدیک شده و به غیر از این نباشد که پایان امر هر کسی به سوی خداوند جلیل خواهد بود.

سپس آن معّلا امام مُبین

دهان برگشوده در آنجا چنین

برتو اُفّ باشد همی ای روزگار

که یاری نماند زتو ماندگار

چه گشتی کسانی صباح و مَساء

در این دهر و هستی همانا بسا

همی چون بیاید کسی را قضا

تو بر جانشینش نگردی رضا

ص: 87

وهرحیّ سالک بگیرد نظر

که زین ره بباید نماید گذر

هم آوا دهد دار و دنیای پوچ

که باید کنیم ما از این خانه کوچ

پس امر هر آن کس بود (در سبیل)

به سوی [یگانه خدای جلیل ]

قَالَ: ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ ع قَامَ وَ رَكِبَ وَ سَارَ وَ كُلَّمَا أَرَادَ الْمَسِيرَ يَمْنَعُونَهُ تَارَةً وَ يُسَايِرُونَهُ أُخْرَى حَتَّى بَلَغَ كَرْبَلَاءَ .

فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ :«مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ ؟».فَقِيلَ :كَرْبَلَاءُ فَقَالَ علیه السلام :اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ. ثُمَّ قَالَ :هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا ،هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا ،وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا ،بِهَذَا حَدَّثَنِي جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله و سلم فَنَزَلُوا جَمِيعاً وَ نَزَلَ الْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ نَاحِيَةً وَ جَلَسَ الْحُسَيْنُ علیه السلام يُصْلِحُ سَيْفَهُ وَ يَقُولُ:

يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ

كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ

مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِيلٍ

وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ

وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِ

مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِيلِ

وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ

ص: 88

روایت اول: در مورد علياء مکرمه، حضرت زینب کبری سلام الله عليها، هنگام ورود به کربلا

سپس گفته راوی، پس از این کلام

چو زینب شنیده چنين از امام

بگفتا برادر، که این دَم بسی

همی راستی باشد از آن کسی

که در این بیابان و دشت و زمین

به کشته شدن داره اینک یقین

عليا مكرّمه زینب علیه السلام چون این اشعار را از برادر شنید عرضه داشت: این سخنان از آن کسی است که به کشته شدن یقین داشته باشد.

امام حسین علیه السلام فرمود: بلی ای خواهرم، من هم در قتل خود بر یقینم.

پس آنکه بگویند آن چهره پوش

چو این جمله ها را شنیده به گوش

بگفتا در آن وادی و برّ و بین

که دست از حیاتش کشیده حسین

و اکنون در این حیطه و جرگ خود

به من آگهی میدهد مرگ خود

راوی گوید زینب کبری «فریاد واثكلاهُ» بر آورد و فرمود که: حسین علیه السلام دل از زندگانی شسته و خبر مرگ خود را به من می دهد.

زنان حرم هم در آن سُوی بَرّ

زده لطمه بر صورت و موی سر

و گریان و نالان در آن تيره خاک

بحق کرده یکسر همه سینه چاک

ص: 89

زنان حرم هم همگی به گریه افتادند و لطمه بر صورت خویش زدند و گریبان پاره نمودند.

و کلثوم گفتا در آن وقت و حَین

که ای وا محمد و ای وا حسین

و ای وا حسن، وا حسين، وا علی

به بعد تو، ما را که گردد ولی

أبا عبد- الّه - به بعد شما

رسد خواری از بهر دشمن به ما

و أم كلثوم فریاد برآورد و امحمداه، واعلياه، وا حسيناه»

که بعد از تو ای اباعبدالله به خواری و مذلت می رسیم. و این گونه جملات عرضه می داشت.

پس آنگه حسین آن امام هدا

هدایتگر حق به سوی خدا

بسی داده دلداری آن خواهرش

که تسکین پذیرد همی خاطرش

و گفتا که این خواهر من بدار

خودت را به آداب پروردگار

که روزی همه ساکنین سماء

بگردند در دهرو هستی فنا

همی اهل عالم همه زیر خاک

روند و بگردند یکسَر هلاک

راوی گوید:

امام حسین علیه السلام خواهرش را دلداری می داد و می فرمود: ای خواهر! به آدابا لهی خود را آراسته کن و بردباری پیشه کن، به راستی که ساکنان آسمان فانی می شوند و اهل زمین همه می میرند و جمیع خلق و مخلوقات جهان هستی هلاک خواهند شد.

سپس فرمود: ای خواهرم ای أم كلثوم، و تو ای زینب و تو ای فاطمه و توای رُباب! نظر کنید که چون من کشته شدم، مبادا که گریبان پاره کنید و صورت بخراشید و سخن بیهوده بر لب جاری کنید.

ص: 90

قَالَ الرَّاوِي:فَسَمِعَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ علیها السلام ذَلِكَ ،فَقَالَتْ: يَا أَخِي هَذَا كَلَامُ مَنْ أَيْقَنَ بِالْقَتْلِ فَقَالَ علیه السلام :« نَعَمْ يَا أُخْتَاهْ» فَقَالَتْ زَيْنَبُ :وَا ثُكْلَاهْ يَنْعَى الَیَّ الْحُسَيْنُ علیه السلام نَفْسَهُ قَالَ: وَ بَكَى النِّسْوَةُ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ وَ شَقَقْنَ الْجُيُوبَ وَ جَعَلَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ تُنَادِي وَا مُحَمَّدَاهْ وَا عَلِيَّاهْ وَا أُمَّاهْ وَا أَخَاهْ وَا حُسَيْنَاهْ وَا ضَيْعَتَنَا بَعْدَكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَعَزَّاهَا الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ قَالَ لَهَا:« يَا أُخْتَاهْ تَعَزَّيْ بِعَزَاءِ اللَّهِ فَإِنَّ سُكَّانَ السَّمَاوَاتِ يَفْنُونَ وَ أَهْلَ الْأَرْضِ كُلَّهُمْ يَمُوتُونَ وَ جَمِيعَ الْبَرِّيَّةِ يَهْلِكُونَ». ثُمَّ قَالَ :«يَا أُخْتَاهْ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ وَ أَنْتِ يَا زَيْنَبُ وَ أَنْتِ يَا فَاطِمَةُ وَ أَنْتِ يَا رَبَابُ انْظُرْنَ إِذَا أَنَا قُتِلْتُ فَلَا تَشْقُقْنَ عَلَيَّ جَيْباً وَ لَا تَخْمِشْنَ عَلَيَّ وَجْهاً وَ لَا تَقُلْنَ هُجْراً».

ص: 91

روایت دوم: در مورد علياء مکرمه، زینب کبری علیها السلام هنگام ورود به کربلا

در روایت است که حضرت زینب علیها السلام با زنان و دختران در گوشه ای نشسته بودند که این ابیات را از برادر شنیدند:

که می گفته أف بر تو ای روزگار

رفیقی نمانده زتو ماندگار

چه باران و خویشان خود را به دام

فِکندی و کُشتی همه صبح و شام

همی چو بیاید کسی را قضا

به جایش کسی را نگردی رضا

هم آوا دهی ای همه دار پوچ

که باید کنیم ما از این خانه کوچ

در آخر هر آن کس به سوی خُدا

از این ره بباید بگردد جدا

پس بی اختیار بیرون آمد در حالی که لباس از سر آن مخدّره افتاده بود؛

خَرَجَت حاسِرَةً تَجُرُّ ثَوبَها. (نه اینکه خالی از حجاب بود، شاید منظور، لباس دومی بر سر نداشت. زیرا ثوب به معنی جامه و لباس است نه همه حجاب یا مقنعه).

تا آنکه بر بالای سر امام علیه السلام ایستاد و فریاد «وا ثكلاهُ» بر آورد. و این جملات

را عرضه داشت:

ص: 92

الهی به سُویم بیاید ممات

به طوری که بر من نماند حیات

چرا که مرا گشته اینک بسی

گمانی که بر من نمانده کسی

همی گوئیا مادرم فاطمه

کنون گشته است عمر او خاتمه

و گویا علی باب من مرتضى

کنون مرگ سُرخش گرفته فرا

همی می کنم حِس که اکنون حَسَن

جدا گشته اینک در اینجا زمن

تو ای مانده از رفتگانم به جا

وای ماندگان را اُميد و رجاء

ای کاش مرگ من فرا می رسید و زندگانیم تمام می شد!

امروز احساس میکنم مادرم فاطمه زهرا و پدرم على مرتضی و برادرم حسن مجتبی علیهم السلام از دنیا رفته اند.

ای جانشین رفتگان و پناه باقی ماندگان !

چون امام حسین علیه السلام خواهر خود را با این حال مشاهده نمود: نظری به سوی آن مخدّره کرد و فرمود: ای خواهرم مراقب باش شیطان، حلم و بردباری تو را نبرد.

آن مکرمه عرضه داشت: جانم به فدایت، آیا گشته خواهی شد؟

«بِأَبِي وَ أُمِّي أَ سَتُقْتَلُ نَفْسِي لَكَ الْفِدَاءُ»

بگویند ناگه، حسین را غمی

بر او چيره گشته در آنجا همی

و آنگه چنان گشته آنجا حزین

که اشکش فتاده به روی زمین

و آن دم به ذکری مثالی [عطا]

نمود و بگفتا که مرغ قطا

اگر کس نگیرد سراغی از او

رود او به لانه به خوابی فرو

پس امام حسین علیه السلام را غم و اندوهی فراگرفت و چشمان مبارکش پر از اشک گردید و این مثل را فرمود:

ص: 93

اگر «مرغ قطا» را به حال خویش رها می کردند البته به خواب می رفت.

حضرت زینب علیها السلام وقتی این کلام را از برادر شنید به گریه افتاد و گفت:«یيَا وَيْلَتَاهْ أَفَتَغْتَصِبُ نَفْسَكَ اغْتِصَاباً فَذَلِكَ أَقْرَحُ لِقَلْبِي وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِي ثُمَّ أَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِيَّةً عَلَيْهَا» برادر آیا خود را به چنگ دشمن مقهور یافته ای و از زندگانی خویش مأیوس و نا امید شده ای؟

در آن لحظه، زینب چو از آن امام

شنیده چنین جمله ای در کلام

بگفتاكه ياوَيلَتاهُ، اَخی

[مگر بهر جانت بگشتی سخی ]

و یا بهر این خيره خصم برون

خودت را شکست خورده بینی کنون

و از زندگانی شدی نُومید

تو ای بهترین تکیه گاه اُمید

این سُخنت قلب مرا می خراشد و به درد می آورد. سپس آن مخدّره دست در آورده و گریبان خویش پاره نمود و بیهوش بر روی زمین افتاد.

پس امام علیه السلام برخاست و آب بر صورت خواهر پاشید تا او به هوش آمد و در نهایت جَهد و کوشش نمود تا دلش تسلی پیدا کند و او را موعظه نمود و مصیبت شهادت پدر و رحلت جدّ عالی مرتبه اش را به یاد آورد تا تسلی خاطر نماید.

صلوات الله عليهم أجمعين.

از جمله اموری که سبب شد حضرت سیّد الشّهداء عليه السلام حرم مطهر و عترت خود را به کربلای پر بلا ببرد آن است که اگر اهل بیت خود را در حجاز می گذاشت و خود به طرف عراق می رفت، یزید پلید آنها را استیصال و صدمات و سوء رفتار با عترت و حرم محترم و اهل بیت او می نمود.

و به این طریق فوز جهاد و درک شهادت در راه خدا برای آن امام عليه السلام غير میسور و یا برای آن حضرت رسیدن به این مقامات عالیه غیر ممکن می شد

ص: 94

وَ رُوِيَ مِنْ طَرِيقٍ آخَرَ :أَنَّ زَيْنَبَ لَمَّا سَمِعَتْ مَضْمُونَ الْأَبْيَاتِ _وَ كَانَتْ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ مُنْفَرِدَةً مَعَ النِّسَاءِ وَ الْبَنَاتِ خَرَجَتْ حَاسِرَةً تَجُرُّ ثَوْبَهَا ،حَتَّى وَقَفَتْ عَلَيْهِ وَ قَالَتْ: وَا ثُكْلَاهْ ،لَيْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِي الْحَيَاةَ الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِيَ الْحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ الْمَاضِينَ وَ ثِمَالَ الْبَاقِينَ فَنَظَرَ الْحُسَيْنُ علیه السلام إِلَيْهَا وَ قَالَ:« يَا أُخْتَاهْ لَا يَذْهَبَنَّ بِحِلْمِكِ الشَّيْطَانُ فَقَالَتْ بِأَبِي وَ أُمِّي أَسَتُقْتَلُ نَفْسِي لَكَ الْفِدَاءُ فَرُدَّتْ غُصَّتُهُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ «لَوْ تُرِكَ الْقَطَاةُ لَنَامَ» فَقَالَتْ: يَا وَيْلَتَاهْ أَ فَتَغْتَصِبُ نَفْسَكَ اغْتِصَاباً فَذَلِكَ أَقْرَحُ لِقَلْبِي وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِي ثُمَّ أَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِيَّةً عَلَيْهَا فَقَامَ علیه السلام فَصَبَّ عَلَيْهَا الْمَاءَ حَتَّى أَفَاقَتْ ثُمَّ عَزَّاهَا علیه السلام بِجُهْدِهِ وَ ذَكَّرَهَا لِمُصِيبَتِهِ بِمَوْتِ أَبِيهِ وَ جَدِّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.

وَ مِمَّا يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ سَبَباً لِحَمْلِ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ لحرمه مَعَهُ وَ لِعِيَالِهِ أَنَّهُ لَوْ تَرَكَهُنَّ بِالْحِجَازِ أَوْ غَيْرُهَا مِنَ الْبِلَادِ كَانَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ لَعَنَهُ اللَّهُ قَدْ أَنْفَذَ ليأخذهن إِلَيْهِ وَ صَنَعَ بِهِنَّ مِنْ الاستيصال وَ سَيِّئَ الْأَعْمَالِ مَا يَمْنَعُ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ مِنَ الْجِهَادِ وَ الشَّهَادَةِ وَ يَمْتَنِعُ علیه السَّلَامُ بِأَخْذِ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ لَهُنَّ عَنْ مقامات السَّعَادَةِ

ص: 95

فصل دوّم : حوادث عاشورا

حوادث عاشورا

حوادث عاشورا

1) سخنرانی امام حسین علیه السلام

2) جنگ امام حسین علیه السلام

3) شهادت امام حسین علیه السلام

4) غارت اموال امام حسین علیه السلام

5) ناله های جانسوز حضرت زینب علیها السلام

ص: 96

آغازحوادث عاشورا

عبيدالله بن زیاد زیانکار اصحاب نحسش را دعوت کرد که با نور چشم پیغمبر صلی الله علیه و آله هو سلم از در ستیز در آیند و خون آن مظلوم بریزند.

آن بی دینان نیز انگشت طاعت بر دیده نهادند و سر به فرمانش شدند. همچنین آن زیانکار از عمر سعد تبهکار خواست که:

عاقبت عقبی فروشد بهروی

تاشود فرمانروای اهل ری

آن غدّار نابکار هم دین به دنیا فروخت و فرمان ایالت ری در سر اندوخت و کفر باطن آشکار کرد و چهار هزار نفر لشکر خونخوار خود را از کوفه بیرون آورد تا با فرزند سیّد ابرار و نور دیده حیدر کرار بجنگد.

هر زمان هم می رسید از کوفیان

لشگری دیگر همی در آن میان

تا اینکه در روز ششم محرم بیست هزار نفر لشکر بی دین بد آئین در کربلا

جمع شدند.

قَالَ الرَّاوِي وَ نَدَبَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ أَصْحَابَهُ إِلَى قِتَالِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَاتَّبَعُوهُ وَ فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ وَ اشْتَرَى مِنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ وَ دَعَاهُ إِلَى وِلَايَةِ الْحَرْبِ فَلَبَّاهُ وَ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فِي أَرْبَعَةِ آلَافِ فَارِسٍ وَ أَتْبَعَهُ ابْنُ زِيَادٍ بِالْعَسَاكِرِ لَعَنَهُمُ اللَّهُ حَتَّى تَكَمَّلَتْ عِنْدَهُ إِلَى سِتِّ لَيَالٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ عِشْرُونَ أَلْفَ فَارِسٍ.فَضَيَّقُوا عَلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام حَتَّى نَالَ مِنْهُ الْعَطَشُ وَ مِنْ أَصْحَابِهِ-

ص: 97

نخستین سخنرانی امام حسین علیه السّلام در کربلا

پس چون اطراف امام مظلوم را احاطه کردند آن سبط پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برخاست

وَأتكی عَلى قائِمِ سَیفِهِ؛ و تكيه زد بر قائمۀ شمشير جدّش.

ونادى بِأَعلى صَوتِهِ؛ و به آواز بلند فرمود:

أُنشدُكُم اللهَ هَل تَعرِفُونَني ؟؛ شما را به خدا سوگند می دهم، آیا مرا می شناسید و عارف به حق من هستید؟

آن همه با های و هوی و هِلهِله

در جوابش گفته آنی هان بله

جمله هستیم آشنا با نام تو

جدّ تو بگرفته روزی کام تو

آن که می باشد حسین بن على

آن تویی هم قُرَّةُ العَينِ نبی

حضرت علیه السلام فرمودند:

شما را به خدا قسم میدهم

آیا شما می دانید جدّ بزرگوار من

رسول پروردگار عالميان است.

همه گفتند: خدا شاهد است که می دانیم.

باز امام علیه السلام فرمودند: شما را به خدا سوگند میدهم آیا میدانید خديجه بنت خُوَیلد اولین زنی بود که اسلام آورد و او جدّه من است.

ص: 98

گفتند: می دانیم.

امام حسین علی فرمودند:

شما را به خدا قسم میدهم

آیا میدانید حمزه سیّدالشّهداء عموی پدر من است؟

گفتند: خدایا شاهدی که این را هم می دانیم.

حضرت علیه السلام فرمودند: شما را به خدا سوگند می دهم آیا میدانید جعفر طیّار در بهشت عنبر سرشت، عموی من است؟

گفتند: به خدا می دانیم (اللّهمَّ نَعَم).

باز آن امام برگزیدۀ خداوند بی نیاز به آن گروه ستم پرداز فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم آیا میدانید این شمشیری که در میان بسته ام شمشیر سیّد ابرار است؟

گفتند: بلی! به خدا این را هم می دانیم.

گفته هان بار دگر آن جان فدا

میدهم سوگندتان من بر خدا

ای گروه و جمله اهل جدال

آگهید آیا که این دستار و شال

نک به روی رأس من باشد همی

می نهاده بر سرش جدّم نبی

در جوابش داده پاسخ هان بله

جمله آگاهیم، ما بر آن همه

حضرت علیه السلام فرمود:

به خدا می دانید علی علیه السلام اول مردی بود که اسلام آورد؟

هم بلاشکّ علم و حلم او بسی

اَرفَع و اَعلی بود بر هر کسی

وَأَعلَمَهُم عِلماً وَأَعظَمَهُم حِلماً

همچنین هر زن و مرد با خدا

او امامست و همانا مقتدا

ص: 99

وَأنَّهُ وَليُّ كُلُّ مُؤمِنٍ وَمُؤمِنَةٍ.

آن همه گفته پس از او وانگهی

بر خدا داریم از این هم آگهی

پس بگفتا آن عزیز فاطمه

این چنین بار دگر در خاتمه

ای همه افتادگان در ضلال

از چه رو کردید خون من حلال

فَبِمَ تستَحِلُّونَ دَمِي؟

پس به چه جهت ریختن خون مرا بر خود حلال کردید؟

با بیانی که علی بابای من

آن یگانه سرور و آقای من

در قیامت مردمان را زین سبب

از لب کوثر همی راند عقب

كَما يُذادُ البَعيرُ الصّادِرُ عَلَى الماءِ.

آنچنانی که برانند اُشتران

از لب آبی که مشتاقند بر آن

چنانکه شتران را از سر آب برانند، و کسانی که مرا کشته اند از لب آب کوثر به عقب می راند.

قالُوا: قَد عَلِمنا ذلِكَ كُلَّهُ.

گفتند: همه اینها را که گفتی می دانیم و بر آن اقرار داریم.

وَنَحنُ غَيرُ تارِكيكَ.

امّا با این وجود ما دست از تو بر نمی داریم.

حَتّى تذُوقَ المَوتَ عَطشاناً !!!

تا آنکه تشنه کام شربت مرگ را بچشی!

پس چو آن آقای مظلومان امام

خطبه خود را همی کرده تمام

فَلَمّا خَطبَ هذِه الخُطبَةَ.

اهل و بیتش چون شنیده این چنین

جمله ها از آن امام نازنین

ص: 100

جملگی با ناله و آه و فغان

می زدندی لطمه بر خود بی امان

هم بسی زاری و فریاد زنان برملا شد

از همه آنها چنان

كان امام مهربان با رویشان

یک نگه کردند آنجا سویشان

فَوَجَّهَ إِلَيهِنَّ أخاهُ العَبَّاسَ وعَلِيّا إِبنَهُ.

و فرمودند به حضرت عباس علیه السلام و فرزندشان علی اکبر علیه السلام:

تا روند و یک سُکوتی در نهان

مُقتضی سازند آن دو بر زنان

سَکِّتاهنَّ؛ فرمودند: بروید اینان را ساکت کنید.

فَلَعَمري لَيَکثُرَنَّ بُكاؤُهُنَّ.

به جان خودم قسم که آنها گریه های بسیار در پیش دارند.

فَقَامَ علیه السلام وَ اتَّكَی عَلَى قَائِمِ سَيْفِهِ وَ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ فَقَالَ:«أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْرِفُونَنِي ؟».قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ ،أَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ سِبْطِهِ قَالَ:« أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم». قَالُوا :اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ:« أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام». قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ :«أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أُمِّي فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ؟» قَالُوا :اللَّهُمَّ نَعَمْ .قَالَ:« أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتِي خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ أَوَّلُ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِسْلَاماً »قَالُوا :اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ :«أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ حَمْزَةَ سَيِّدَ الشُّهَدَاءِ عَمُّ أَبِي »قَالُوا :اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ:« أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَعْفَراً الطَّيَّارَ فِي الْجَنَّةِ عَمِّي ».قَالُوا :اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ :«أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذَا سَيْفُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم». أَنَا مُقَلِّدُهُ قَالُوا :اللَّهُمَّ نَعَمْ. قَالَ:« أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذِهِ عِمَامَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم». أَنَا لَابِسُهُ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيّاً علیه السلام كَانَ أَوَّلَ الْقَوْمِ إِسْلَاماً وَ أَعْلَمَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَنَّهُ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِي وَ أَبِي صلوات الله علیه الذَّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ يَذُودُ عَنْهُ رِجَالًا كَمَا يُذَادُ الْبَعِيرُ الصَّادِرُ عَنِ الْمَاءِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ فِي يَدِ أَبِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَالُوا قَدْ عَلِمْنَا ذَلِكَ كُلَّهُ وَ نَحْنُ غَيْرُ تَارِكِيكَ حَتَّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشاناً.

فَلَمَّا خَطَبَ هَذِهِ الْخُطْبَةَ وَ سَمِعَ بَنَاتُهُ وَ أُخْتُهُ زَيْنَبُ كَلَامَهُ بَكَيْنَ وَ نَدَبْنَ وَ لَطَمْنَ وَ ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُنَّ .فَوَجَّهَ إِلَيْهِنَّ أَخَاهُ الْعَبَّاسَ وَ عَلِيّاً ابْنَهُ وَ قَالَ لَهُمَا «سَكِّتَاهُنَّ فَلَعَمْرِي لَيَكْثُرَنَّ بُكَاؤُهُنَّ».

* * *

ص: 101

جواب دندان شکن حضرت عباس عليه السلام به شمر لعین

گفته راوی آن عُبَيد بَد سرشت

بر عُمَر آن کافر ظالم نوشت

كان بدون سستی و تأخير حال

تندی و تیزی نماید در قتال

عبيدالله بن زیاد پلید به عمر بن سعد نحس نوشت و فرمان داد که بدون تأخير و اهمال در کار، جنگ را شروع کند.

در همین اثنا شمر ذي الجوشن سرور اهل فتنه و آشوب کربلا شتابان به میدان آمد و با فریاد نحسش صدا زد

آی بَنُو اُختی، در این وادی کنون

جعفر و عبداله و عباس و عون(1)

جملگی آیید اینک در برم

ای پسرهای عزیز خواهرم

فقال الحسين علیه السلام :

امام حسین ع به برادران گرامیش فرمود:

أجبُيوهُ؛ جواب این شقی را بدهید.

وَإِن كانَ فاسِقاً؛ گرچه او فاسق و بی دین است.

فَإِنَّهُ بَعضُ أَخوَالِكُم.

ص: 102


1- . یا عثمان.

ولی به هر حال او از زُمرۀ دائی های شما محسوب می شود.

جوانان برومند حیدر کرار به آن کافر غدّار فرمودند: ما شَأنُكَ؟؛ تو را با ما چه

کار است؟ (چه می خواهی؟)

گفت: ای نور دیدگان خواهرم! شما در امانید (من برای شما امان نامه

گرفته ام).

فقط خود را با برادرتان حسین به کشتن ندهید.

پس برای اینکه از این میدان به سلامت برهید باید ملازم قيد طاعت یزید

شوید.

حضرت عباس علیه السلام بر آن پلید فریاد برآورد و فرمود: تَبَت يَداكَ؛ دستت

بریده باد.

پس اَبُو فاضل همی گفتا به او

دست تو گردد بریده اِی عدو

وَلُعِنَ ما جِئتَ بِهِ مِن أمانِكَ.

و لعنت خدا بر آن امان نامه ات.

يا عَدُوَّ اللهِ

ای دشمن خدا.

ای لعین و دشمن پروردگار

نک چه مکری برده ای بُرده ای بر ما به کار

لعن و نفرین خدا بر آن امان

نامه ای که دل خوشی اکنون بر آن

أتَأمُرنا أن نَترُكَ أخانا وَسَيَّدَنا الحُسَينَ بنَ فاطِمَةَ

آیا تو ما را امر میکنی که برادر و سید و سرور خویش، حسین فرزند فاطمه علیها السلام را ترک کنیم و واگذاریم و به شما بپیوندیم؟

ونَدخُلَ في طاعَةِ اللُّعَناءِ أولادِ الَّعَناء.

ص: 103

و داخل شویم در طاعت لعينان و فرزند و اولاد لعينان؟

تو ز ما خواهی که ما اینک أَخا

دورِ او خلوت کنیم، سازیم رها

یا که ما از سرور و آقای دین

دل کَنیم و هم شویم مانند کین

شمر کافر پس از شنیدن این کلام مانند خوک خشمناک به جانب لشکر منحوس و پست خود شتافت.

قَالَ الرَّاوِي:وَ وَرَدَ كِتَابُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ عَلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ يَحُثُّهُ عَلَى تَعْجِيلِ الْقِتَالِ ،وَ يُحَذِّرُهُ مِنَ التَّأْخِيرِ وَ الْإِهْمَالِ ،فَرَكِبُوا نَحْوَ الْحُسَيْنِ علیه السلام

وَ أَقْبَلَ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ _لَعَنَهُ اللَّهُ فَنَادَى: أَيْنَ بَنُو أُخْتِي عَبْدُ اللَّهِ وَ جَعْفَرٌ وَ الْعَبَّاسُ وَ عُثْمَانُ ؟فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه السلام« أَجِيبُوهُ وَ إِنْ كَانَ فَاسِقاً فَإِنَّهُ بَعْضُ أَخْوَالِكُمْ». فَقَالُوا لَهُ :مَا شَأْنُكَ ؟ فَقَالَ :يَا بَنِي أُخْتِي أَنْتُمْ آمِنُونَ فَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ مَعَ أَخِيكُمُ الْحُسَيْنِ وَ الْزَمُوا طَاعَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ بنَ مُعاویَةَ

قَالَ :فَنَادَاهُ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ:تَبَّتْ يَدَاكَ وَ لُعِنَ مَا جِئْتَ بِهِ مِنْ أَمَانِكَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ، أَ تَأْمُرُنَا أَنْ نَتْرُكَ أَخَانَا وَ سَيِّدَنَا الْحُسَيْنَ بْنَ فَاطِمَةَ وَ نَدْخُلَ فِي طَاعَةِ اللُّعَنَاءِ وَ أَوْلَادِ اللُّعَنَاءِ ،قَالَ :فَرَجَعَ الشِّمْرُ لَعَنَهُ اللَّهُ إِلَى عَسْكَرِهِ مُغْضَباً.

ص: 104

طلب مهلت یک روز، برای خواندن نماز و تلاوت قرآن

گفته راوی: وَلَمّا رَأى الحُسَينُ علیه السلام

چون حسین علیه السلام دید:

حِرصَ القَوم عَلى تَعجيلِ القِتالِ.

لشكر شقاوت پیشه حریص اند که به زودی نائره جنگ را مشتعل سازند و به امر قتال بپردازند

آنچنانی که سریع از شوق دل

آتش کُشتن کُنندی مُشتعل

گفته آنی با برادر این چنین

گر تو را باشد توان بر اهل کين

إِن استَطَعتَ أن تَصرِفَهُم عَنَّا في هَذا اليَوم فَافعَل؛ اگر تو را قدرت و توان

است، شرّ این اشقیا را یک شبی از ما دور گردان.

شر این قوم حریص و بی بها

از سر ما یک شبی بنما رها

شاید امشب را از برای رضای خدا نماز بگزارم.

تا که شاید امشب از بهر نماز

با خدا سازم همی راز و نیاز

چرا که خدا می داند من نماز را برای او و تلاوت کتابش را بسیار دوست دارم. حضرت عباس علیه السّلام از آن گروه حق نشناس مهلت یک شب در خواست کرد.

فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ

ص: 105

عمر سعد العين تأمل کرد و پاسخ نداد.

گفته پس حَجّاجِ زُبَبدی همی

بر خدا گر تُرک و اَهل دَیلمی

می نموده این چنین از ما سؤال

میشنیده پاسخی آندر مقال

والله أنَّهُم مِنَ التَّرکِ والدَّيلَمِ مِثلَ ذلِكَ، عمرو بن حجَّاج زُبَيدی به سخن آمد

و گفت: به خدا اگر ترکان و دیلمان چنین درخواست و تقاضائی از ما می کردند

الأَجَبناهُم؛ البته ایشان را اجابت می نمودیم.

پس چه گشته نک ز ما آلِ عَبا

مهلتی خواهد، کُنیم از آن اِبا

حال چه شده که آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم را مهلت نمی دهید.

پس آن گروه بی حیا یک شب را به خامس آل عبا، مهلت دادند.

حضرت اباعبدالله علیه السلام بعد از این مهلت نشستند روی خاک کربلا، وَجَلَسَ الحُسَينُ علیه السلام.

وانگهی او را در آن حالی که بود

از فشار خستگی خوابی ربود

چون دو چشم نازنینش را گشود

عرضه بر خواهر چنین آنجا نمود

ای خواهر! اینک در همین ساعت جدّ بزرگوار خود حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و پدر عالی مقدار خویش علی مرتضی و مادرم فاطمه و برادرم حسن علیهم السلام را در خواب دیدم که فرمودند:

یا حُسَینُ إنَّكَ رائِحُ إلَینَا عَن قَريبٍ.

ای حسین! عنقریب به نزد ما خواهی آمد.

گفته راوی چون شنیده این کلام

زینب آنگه این سخن ها از امام

ناگهان آنی بیامد پیش او

زد به صورت زد به سینه، زد به رو

فَلَطَمَت زَینَبُ وَجهَهَا وَصاحَت وَبَكَت.

ص: 106

سیلی بر صورت خود نواخت و صیحه کشید و گریه نمود.

امام حسین علیه السلام فرمود: ای خواهر مهربان «مَهلاً، آرام باش، وَلا تُشمِتي القَومَ بِنا» و ما را مورد شماتت دشمن مساز. (بس کن ای خواهر اینان الان خوشحال می شوند و به ما شماتت میکنند)

بس کن ای خواهر، شماتتهای دون

وا مکن از این عدو برما کنون

قَالَ الرَّاوِي:وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ علیه السلام حِرْصَ الْقَوْمِ عَلَى تَعْجِيلِ الْقِتَالِ وَ قِلَّةَ انْتِفَاعِهِمْ بِمَوَاعِظِ الْفَعَالِ وَ الْمَقَالِ قَالَ لِأَخِيهِ الْعَبَّاسِ :« إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنَّا فِي هَذَا الْيَوْمِ فَافْعَلْ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ أَنِّي أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ».

قَالَ الرَّاوِي:فَسَأَلَهُمُ الْعَبَّاسُ ذَلِكَ فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ الزُّبَيْدِيُّ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّهُمْ مِنَ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَمِ وَ سَأَلُونَا مِثْلَ ذَلِكَ لَأَجَبْنَاهُمْ فَكَيْفَ وَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ ص فَأَجَابُوهُمْ إِلَى ذَلِكَ.قَالَ الرَّاوِي:وَ جَلَسَ الْحُسَيْنُ علیه السلام فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَيْقَظَ فَقَالَ: يَا أُخْتَاهْ إِنِّي رَأَيْتُ السَّاعَةَ جَدِّي مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و سلم وَ أَبِي عَلِيّاً وَ أُمِّي فَاطِمَةَ وَ أَخِيَ الْحَسَنَ وَ هُمْ يَقُولُونَ يَا حُسَيْنُ إِنَّكَ رَائِحٌ إِلَيْنَا عَنْ قَرِيبٍ وَ فِي بَعْضِ الرِّوَايَاتِ غَداً.

قَالَ الرَّاوِي:فَلَطَمَتْ زَيْنَبُ وَجْهَهَا وَ صَاحَتْ وَ بَكَتْ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ علیه السلام مَهْلًا لَا تُشْمِتِي الْقَوْمَ بِنَا ».

* * *

ص: 107

آخرین شب زندگی امام حسین علیه السّلام

چون شب عاشورا فرا رسید، حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام اصحاب و یاران خود را جمع کرد و شرایط حمد و ثنای الهی را بجا آورد.

بعد از آن گفتا که من اصحاب راد

همچو اصحابم نمی آرم به یاد

من هیچ اصحابی را صالح تر و بهتر از شما و نه اهل بیتی را فاضل تر و شایسته تر از اهل بیت خویش نمی دانم.

فَإنّي لَا اَعلَمُ أصحَاباً أصلَحَ مِنکُم.

پس شما را حضرت باری، اَحَد

خیر بی اندازه ای اکنون دهد

فَجَزَاكُمُ اللهُ عَنِّي جَميعاَ خَيراً.

اینک ای یاران تاریکی شب، شما را فرا گرفته است؛ پس شب را مرکب خویشتن کرده و هر یک از شما دست یکی از مردان اهل بیت مرا بگیرید و در این شب تار از دور من، متفرق شوید و مرا به این گروه دشمن واگذاريد.

چونکه این قوم عدو در این زمان

جز مرا قصدی ندارند بی گمان

«فَإِنَّهُم لَا يُرِيدُونَ غَيرِي»

چون حضرت این سخنان بر لسان مبارک جاری نمود، برادران و فرزندانش و فرزندان حضرت زینب به سخن درآمدند و عرضه داشتند:

ص: 108

كان عمل را ما برای چی بجا

آوریم و همه رویم اکنون کجا؟

از برای آنکه بعد از تو بُروز

گردد از دنیا خوشی، ما را دو روز؟

وَلِمَ نَفعَلُ ذَلِكَ لِنَبقَى بَعدَكَ.

آیا از برای آنکه بعد از تو در دنیا زنده بمانیم.

هرگز اَلَّه این چنین روزی به ما

نا آورد، گردیم جدا چون از شما

لَا أَرَانَا اللهُ ذَلِكَ أَبَداً.

اوّل کسی که این سخن بر زبان جاری کرد حضرت ابا الفضل علیه السلام بود و سپس برادرانش. پس حضرت نظری به جانب فرزندان عقیل کرد و فرمود: مصیبت مسلم شما را بس است، من شما را اذن دادم به هر جا که می خواهید بروید.

من شما را می دهم اینک نوید

تا به اذن من از این میدان روید

چون امام علیه السلام اینگونه سخنان بر زبان ادا فرمودند:

اهل و بیتش با دلی آنگه کباب

این چنین می داده اند او را جواب

پس رویم و واگذاریم گرشما

مردمان آنگه چه گویندی به ما

ما و این افراد خود در آن زمان

در سُخن گوییم چه پاسخ مردمان

در جواب مردمان گوییم حُسین

آن یگانه سرور و نُور دو عین

میوۀ قلب و دل دُخت نبی

یکّه و تنها رها کردیم همی

نِه زدیم طَعنی ز خود از حنجرى

نِه زدیم بر دشمنانش خنجری

نِه شدیم یاری به راه و رسم او

نِه فِکندیم نیزه ای بر خصم او

با همین حال و وضعیت شما را در میان این دریای بیکران دشمنان خون آشام رها کنیم و برویم.

ص: 109

به خدا سوگند چنین امری اتفاق نخواهد افتاد و هرگز ما از تو جدا نخواهیم شد.

حَتّى نُقتَلَ بَينَ يَدَيكَ.

تا خویش را سپر بلای تو کنیم و در پیش تو کُشته شویم.

وَنَرِدَ مَورِدَکَ.

و در هر مورد که تو باشی ما هم بوده باشیم.

فَقَبَّحَ اللهُ العَيشَ بَعدَكَ.

پس خدا سازد قبيح آن روزگار

کان شود بعد تو آن دم ماندگار

در همان لحظه مسلم بن عَوسَجه از جای برخاست و با دلی محزون گفت:

هان به حَق آیا که اینک این چنین

ما رها سازیم تو را در این زمین

با همه این دشمنان پست و دون

منصرف گردیم و برگردیم کنون

هرگز! به خدا سوگند! چنین نخواهد شد؛ خدا به من چنین امری را نشان ندهد.

من به این جانی که باشد عاریت

می کنم آن را نثار یاریت

تا خورد شمشیر من از پشت و رو

بر وجود دشمنان یاوه گو

و اگر مرا سلاحی نباشد که با آن مقاتله کنم، به سوی آنها سنگ پرتاب خواهم

کرد.

لكن از پیشت نمیگردم جُدا

تا بمیرم، پیش تو گردم فدا

وَلَم أُفارِقكَ أَو أَمُوتَ مَعَكَ.

سپس سعید بن عبدالله حنفی برخاست و عرض ارادت نمود و فرمود: نه والله ما تو را هرگز تنها نمی گذاریم و ملازم رکابت خواهیم بود.

ص: 110

و من اگر بدانم در پیش تو کُشته می شوم و دوباره مرا زنده می کنند و تا هفتاد مرتبه مرا می کُشند و زنده می کنند از تو جدا نخواهم شد تا آنکه مرگ خودم را در پیش روی تو ببینم.

در حالی که کشته شدن هم یک بار بیشتر اتفاق نمی افتد.

بعد از آن هم در ازاء این بَها

می رسیم بر نعمتی بی مُنتها

پس نسازم گو چرا یاری تو را

گر فرا گیرد كرامتها مرا

پس از آن زُهیر بن قَین بر پای خاست و گفت:

یَابنَ رَسُولِ اللهِ! لَوَدَدتُ أَنّي قُتِلتُ

دوست می دارم که کشته شوم

ثُمَّ نُشِرتُ ألفَ مَرَّةٍ.

و بعد از آن دوباره زنده شوم، تا هزار مرتبه چنین باشم تا خدای کشته شدن را از تو و اهل بیتت بردارد.

ثُمَّ جَاءَ اللَّيْلُ فَجَمَعَ الْحُسَيْنُ علیه السلام أَصْحَابَهُ ،فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ،ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِمْ وَقَالَ :«أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَصْلَحَ مِنْكُمْ ،وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَفْضَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي ،فَجَزَاكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً عَنِّي خَيْراً ،وَ هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا ،وَ لْيَأْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، وَ تَفَرَّقُوا فِي سَوَادِ هَذَا اللَّيْلِ وَ ذَرُونِي وَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ، فَإِنَّهُمْ لَا يُرِيدُونَ غَيْرِي».

فَقَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ أَبْنَاؤُهُ وَ أَبْنَاءُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ :وَ لِمَ نَفْعَلُ ذَلِكَ لِنَبْقَى بَعْدَكَ !لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِكَ أَبَداً ،وَبَدَأَهُمْ بِهذَا الْقَوْلِ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ ،ثُمَّ تَابَعُوهُ.

قَالَ الرَّاوِي:ثُمَّ نَظَرَ إِلَى بَنِي عَقِيلٍ فَقَالَ :«حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِصَاحِبِكُمْ مُسْلِمٍ ،اذْهَبُوا فَقَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ». وَ رُوِيَ مِنْ طَرِيقٍ آخَرَ قَالَ :فَعِنْدَهَا تَكَلَّمَ إِخْوَتُهُ وَ جَمِيعُ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ قَالُوا: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَاذا يَقُولُ النَّاسُ لَنَا وَ مَا ذَا نَقُولُ لَهُمْ ،نَقُولُ إِنَّا تَرَكْنَا شَيْخَنَا وَ كَبِيرَنَا وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّنَا، لَمْ نَرْمِ مَعَهُ بِسَهْمٍ وَ لَمْ نَطْعَنْ مَعَهُ بِرُمْحٍ وَ لَمْ نَضْرِبْ بِسَيْفٍ. لَا وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَا نُفَارِقُكَ أَبَداً ،وَ لَكِنَّا نَقِيكَ بِأَنْفُسِنَا حَتَّى نُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ نَرِدَ مَوْرِدَكَ ،فَقَبَّحَ اللَّهُ الْعَيْشَ بَعْدَكَ.

ثُمَّ قَامَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ وَ قَالَ :نَحْنُ نُخَلِّيكَ هَكَذَا وَ نَنْصَرِفُ عَنْكَ وَ قَدْ أَحَاطَ بِكَ هَذَا الْعَدُوُّ ،لَا وَ اللَّهِ لَا

ص: 111

يَرَانِي اللَّهُ أَبَداً وَ أَنَا أَفْعَلُ ذَلِكَ حَتَّى أَكْسِرَ فِي صُدُورِهِمْ رُمْحِي وَ أُضَارِبَهُمْ بِسَيْفِي مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ بِيَدِي، وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي سِلَاحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ وَ لَمْ أُفَارِقْكَ أَوْ أَمُوتَ مَعَكَ.

قَالَ: وَ قَامَ سَعِيدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِيُّ فَقَالَ :لَا وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَا نُخَلِّيكَ أَبَداً حَتَّى يَعْلَمَ اللَّهُ أَنَّا قَدْ حَفِظْنَا فِيكَ وَصِيَّةَ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم ،وَ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّي أُقْتَلُ فِيكَ ثُمَّ أُحْيَی ثُمَّ أُخْرَجُ حَيّاً ثُمَّ أُذْرَى _يُفْعَلُ بِي ذَلِكَ سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ،

فَكَيْفَ لَا وَ إِنَّمَا هِيَ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ ثُمَّ أَنَالُ الْكَرَامَةَ الَّتِي لَا انْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً ؟!

ثُمَّ قَامَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ وَ قَالَ :وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ أَلْفَ مَرَّةٍ وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ دَفَعَ الْقَتْلَ عَنْكَ وَ عَنْ هَؤُلَاءِ الْفِتْيَةِ مِنْ إِخْوَانِكَ وَ وُلْدِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ .

قالَ:وَ تَكَلَّمَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِنَحْوِ ذَلِكَ وَ قَالُوا :أَنْفُسُنَا لَكَ الْفِدَاءُ نَقِيكَ بِأَيْدِينَا وَ وُجُوهِنَا ،فَإِذَا نَحْنُ قُتِلْنَا بَيْنَ يَدَيْكَ نَكُونُ قَدْ وَفَيْنَا لِرَبِّنَا وَ قَضَيْنَا مَا عَلَيْنَا .

ص: 112

برداشتن بیعت از محمد بن بشیر حضرمی

و در آن حال به محمد بن بشیر حضرمی خبر دادند که فرزندت در سر حدّ ری به دست کفّار اسیر گشته، او گفت مرا محبوب نیست که او اسیر گردد و من بعد از او زندگانی نمایم. حضرت اباعبدالله علیه السلام چون این سخن از او شنیده ،فرمود: خدا تو را رحمت کند، من تو را از بیعت خویش حلال کردم، برو و کوشش نما فرزندت را از اسیری برهانی آن مؤمن پاک دین به خدمت امام علیه السلام عرض کرد: جانوران صحرا مرا پاره پاره کنند بهتر است از اینکه از خدمت شما مفارقت جویم.

پس امام نازنین گفتا به او

این دو سه بُرد یَمانی را به او

آن یکی فرزند خود دِه تا رها

سازد آن دیگر پسر، با این بَها

پس این چند جامه بُرد یمانی را به فرزند دیگرت بده تا برود و برادرش را از اسارت آزاد نماید.

وَ قِيلَ لِمُحَمَّدِ بْنِ بَشِيرٍ الْحَضْرَمِيِّ فِي تِلْكَ الْحَالِ ،قَدْ أُسِرَ ابْنُكَ بِثَغْرِ الرَّيِّ، فَقَالَ: عِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُهُ وَ نَفْسِي ،مَا كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُؤْسَرَ وَ أَنَا أَبْقَى بَعْدَهُ .فَسَمِعَ الْحُسَيْنُ علیه السلام قَوْلَهُ فَقَالَ :«رَحِمَكَ اللَّهُ ،أَنْتَ فِي حِلٍّ مِنْ بَيْعَتِي، فَاعْمَلْ فِي فَكَاكِ ابْنِكَ ».فَقَالَ :أَكَلَتْنِي السِّبَاعُ حَيّاً إِنْ فَارَقْتُكَ .قَالَ فَأَعْطِ ابْنَكَ هَذِهِ الْأَثْوَابَ الْبُرُودَ يَسْتَعِينُ بِهَا فِي فِدَاءِ أَخِيهِ. فَأَعْطَاهُ خَمْسَةَ أَثْوَابٍ قِيمَتُهَا أَلْفُ دِينَارٍ.

ص: 113

صدای مناجات با خدا، از خیام حُسینی

گفته اند آن نازنین مولا حسین

آن یگان سرور و نور دو عین

از برای ذاتِ ربِّ بی نیاز

دائما می خوانده در آن شب نماز

و حالت اصحاب در آن شب مانند زنبور عسل زمزمۀ دعا و ناله و عبادت از ایشان بلند بود، برخی در رکوع و در سجود و پاره ای در قیام و قعود بودند، به طوری که سی و دو نفر از لشکر عمر سعد لعین به امام علیه السلام ملحق شدند.

قَالَ الرَّاوِي: وَ بَاتَ الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ أَصْحَابُهُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ وَ لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْلِ ،مَا بَيْنَ رَاكِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍ ،فَعَبَرَ عَلَيْهِمْ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنْ عَسْكَرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ اثْنَانِ وَ ثَلَاثُونَ رَجُلًا.

وَ كَذَا كَانَتْ سَجِيَّةُ الْحُسَيْنِ علیه السلام فِي كَثْرَةِ صَلَاتِهِ وَ كَمَالِ صِفَاتِهِ.

وَ ذَكَرَ «ابْنُ عَبْدِ رَبِّهِ فِي الْجُزْءِ الرَّابِعِ مِنْ كِتَابِ «الْعِقْدِ »قَالَ :قِيلَ لِعَلِيِ بْنِ الْحُسَيْنِ علیه السلام :مَا أَقَلَّ وُلْدَ أَبِيكَ ؟فَقَالَ :الْعَجَبُ كَيْفَ وُلِدْتُ لَهُ ،كَانَ يُصَلِّي فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ رَكْعَةٍ ،فَمَتَى كَانَ يَتَفَرَّغُ لِلنِّسَاءِ.

قَالَ فَلَمَّا كَانَ الْغَدَاةُ أَمَرَ الْحُسَيْنُ علیه السلام بِفُسْطَاطٍ فَضُرِبَ واَمَرَ بِجَفْنَةٍ فِيهَا مِسْكٌ كَثِيرٌ وَ جَعَلَ فیها نُورَةً ثُمَّ دَخَلَ لِيَطَّلِيَ .

ص: 114

شوخی و شادمانی اصحاب در شب عاشورا

چنین روایت شده که در شب یا صبح عاشورا بُرَیر بن خُضیر با عبدالرحمن شوخی می نمود و او را به خنده می آورد.

پس تقلّا بس فراوان کرده او

عبدِ رحمان را بسازد خنده رو

عَبدِ رحمان هم بگفته بهر خیر

بَس کُن از خنده همانا ای بُریر

ای بُرَیر، اکنون چگونه در خوشی

غوطه ور گشتی و دائم سرخوشی

این زمان ما را نمی باید مُرور

بربطالت باشد و دل بر شرور

مَا هَذِه سَاعَةُ ضِحکٍ وَلَا بَاطِلٍ.

این ساعت، وقت خندیدن و بیهوده گویی نیست.

بریر گفت: کسان و قوم و خویش من همه می دانند که من (کَهلًا وَلَا شَابّاً ) نه در جوانی و نه در پیری، شوخی و مزاح و سخنان باطل و بیهوده را دوست نداشته و بر زبان جاری نکرده ام.

پس مزاح من از آن حيث است که رُو

جان من آورده است آن سمت و سو

پس شوخی من از جهت اظهار خرّمی و بشارت است به آنچه که به سوی آن خواهیم رفت و آن نیست مگر ساعتی دیگر که با شمشیرهای خویش با این قوم نابکار به کار جنگ مشغول شویم و سپس

ص:115

بعد از آن پیکار و کوشش حُوریان

جملگی گیرند ما را درمیان

ثُمَّ نُعانِقُ الحُورَ العَينَ.

فَرُوِيَ :أَنَّ بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ الْهَمْدَانِيَّ وَ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَبْدِ رَبِّهِ الْأَنْصَارِيَّ وَقَفَا عَلَى بَابِ الْفُسْطَاطِ لِيَطَّلِيَا بَعْدَهُ ،فَجَعَلَ بُرَيْرٌ يُضَاحِكُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ. فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ :يَا بُرَيْرُ أَ تَضْحَكُ !مَا هَذِهِ سَاعَةُ ضَحِكٍ وَ لَا بَاطِلٍ .فَقَالَ بُرَيْرٌ :لَقَدْ عَلِمَ قُومِي أَنَّنِي مَا أَحْبَبْتُ الْبَاطِلَ كَهْلًا وَ لَا شَابّاً ،وَ إنَّمَا أَفْعَلُ ذَلِكَ اسْتِبْشَاراً بِمَا نَصِيرُ إِلَيْهِ،فَوَ اللَّهِ مَا هُوإِلَّا أَنْ نَلْقَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ بِأَسْيَافِنَا نُعَالِجُهُمْ بِهَا سَاعَةً ،ثُمَّ نُعَانِقُ الْحُورَ الْعِينَ.

ص:116

سخنرانی پر شور امام حسین علیه السلام در صبح عاشورا

وَرَکِبَ أَصحَابُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ.

راوی گوید: لشكر عنيد عمر سعد پلید بر مرکب های خود سوار شدند. (تا جنگ را شروع کنند) گفته راوی لشکر سعد لعين

برنشستندی همه بر روی زین

تا به یک فرمان همه آن خصم شُوم

آورد بر سبط پیغمبر هُجوم

حضرت امام حسین تا به بُریر به خُضَیر فرمود تا برود آن اَشقیا را موعظه نماید.

پیشوا، پس داده فرمان تا بُرَیر

دعوت آنها کند بر کار خیر

آن مؤمن ناصح رفت و در مقابل آن گروه طالح و تبهکار، شرط موعظه و پند و نصیحت را بجا آورد. آن بُرَیر آنی برفته شرط پند

با زبان خوش بجا آورده چند

ولی آنها گوش به نصایح او ندادند.

فَلَم يَسمَعُوا

و از تذکرش بهره و سودی نبردند.

ص: 117

وَذَکَرَهُم فَلَم یَنتَفِعُوا

لكن آن عده نگشته بهره مند

بهره مند از آن همه گفتار و پند

فَرَکَبَ الحُسَينُ عَلَيهِ السَّلَامُ نَاقَتَهُ وَ قِيلَ فَرَسَهُ.

پس امام نازنین خود اُستوار

بر شُتر یا اسب خود گشته سوار

وانگهی گفتا همه گردند خموش

جملگی بشنیده و گشتند بگوش

پس خود آن حضرت علیه السلام بر شتر، یا به قولی بر اسب خویش سوار گردید و از ایشان خواست تا ساکت شوند، پس ساکت شدند.

فشأَنصَتُوا

آنگاه حمد و ثنای الهی نمود و ذکر خدا بجای آورد و بر ملائکه و انبیا و مرسلین، درود فرستاد و در گفتار شرط بلاغت بیان را به نهایت رسانید.

بعد از آن حمدِ خدا را بر زبان

جاری کرده آن امام مهربان

و آنچه «ذات اقدس حق» بوده آن

با رَسا آورده آنگه بر زبان

هم به گفتار و کلام خود بَنا

کرده از احمد بگوید او ثنا

همچنان از انبیاء خاص هو

هم ملائک را ستایش کرده او

بعد از آن گفتا [اَلا] ای مردمان

بر شما باشد هلاکت، هم زیان

تَبّا لَكُمُ أَيَّتُهَا الجَمَاعَةُ

ای مردم! زیان و سختی بر شما باد!

آن زمان که سرگردان و حیران بودید و از ما طلب فریادرسی به خاطر ظلم و ستم و فساد ستمگران، میکردید (شاید مراد حضرت، طغیان معاویه لعنه الله و فساد او بر کوفه باشد) پس برای خلاصی و فریادرسی شما، شتابان به سویتان

ص: 118

آمدیم.

آن زمان که از پِیِ ظلم عدو

طالب فریاد ما می شد بر او

پس برای آنکه گیریم رویتان

آمدیم ما جملگی بر سویتان

ولی شما از همان شمشیری که از ما در دست شما بود به روی ما شمشیر کشیدید.

لكن آنجا با همان شمشیر ما

حمله ور گشته به ما، نفس شما

و شعله ور کردید برای سوزانیدن ما آتشی را که ما خود برای سوزانیدن دشمنان خود و دشمنان شما، افروخته بودیم.

هم به آن آتش بکردیم شعله خيز

تابسوزاند سر ظلم و ستیز

آتش آن را بکرده شعله ور

وانگهی کردید بر ما حمله ور

ای مردم! شما جمع شده اید برای یاری و نصرت آنان که دشمنان شمایند (بنی اُمیّه) و همراه شدید بر ضرر و هلاکت آن کسانی که دوستان و خیرخواه شما بوده و هستند (اهل بیت علیه السلام)، با آنکه بنی اُمیّه هیچ عدل و دادی در میان شما واقع نساختند و هیچ گونه آرزوی شما را برآورده نکرده اند؛

این زمان هم این گروه مردمان

دُورِ هم گردیده اید با دشمنان

دشمنانی که نه ازآنها رَجا

نِه عدالت مانده از آنها بجا

مَهلا

آرام باشید (و پا از گلیم خود دراز نکنید)

پس شوید آرام و بیش از این سخن بر زبان جاری نسازید از دهن

لَكُمُ الوَيلاتُ

ص: 119

چندین وای بر شما باد!

ای ریاکارانِ بی ایمان و دون

وايِ چندین بر شما باشد کنون

تَرَكتُمُونا

ما را فرو گذاشتید و یاری ما را ترک نمودید.

تَرک ما کردید و اینک در میان

چِه فراوان کرده اید بر خود زیان

در حالی که هنوز شمشیرها از غلاف بیرون نیامده و دلها آرام است و رأي ها بر شعله ور شدن اثر جنگ استوار نگردیده، همانا خود به سوی فتنه و فساد شتافتید.

کَطَيرَةِ الذُّبابِ

با بیانی که هنوز تیغ از نیام

در نیاورده کسي بھر قیام

یا کنون اندیشه و رأيِ كسی

دائمی ناکرده است پای کسی

تا که بگذارد قدم در این شَرَر

رفته اید اکنون شما سوی ضَرَر

چون فِسادی که مگس بر روی آن

می نشیند، آن بگیرد در میان

مانند مگسی که پرواز کند، و از هر کرانه بر فساد گرد آمدید و همدیگر را خواندید مانند پروانه که بر آتش اُفتد.

همچو پروانه که اُفتد بين نار

همدگر را خوانده اید از بهر کار

فَسُحقاً لَكُم

پس خدا رحمتش را از شما دور گرداند.

پس خدا [از یک تجلّی گاه نُور]

ازشما رَحمش کند یکبار دور

يا عَبيدَ الأُمَّةِ؛ ای ناآزادمردان این امّت

ص: 120

این گروه بَردگان ناس و جمّ

وِی گروه راندگان دورهم

وشِذاذَ الأَحزَابِ وَنَبَذَةَ الكِتَابِ

و بی نام و ننگان طوائف و بی اعتنایان به کتاب خدا

وَ مُحَرَّفي الكَلِمَ

و تحریف کنندگان کلمات حق

اِی رهاسازان انوار هدا

اِی بدل سازان آیات خدا

وَعَصَبَةَ الأثامِ

و خویشاوندان گناه

وَنَفَثَة الشَّيطانِ

و ریزهای آب دهان شیطان

وَمُطفِىَ السُّنَنِ

و خاموش کنندگان چراغهای ست و هدایت؛

ریزه های آب شیطان از دهن

مكرتان باشد همانا از کُهن

اِی کسان و قوم و خویشان گناه

اِی سُکون گردان احکام اِله

أَهؤُلاءِ تَعضُدُونَ وَعَنَّا تَتَخَاذَلُونَ

آیا این جماعت بنی امیّه را یار و مددکارید و از نصرت و یاری ما اهل بیت دوری می جویید؟

أَجَل وَاللهِ غَدرٌ فيکُم قَديمٌ

همانا کار شما همین است به خدا سوگند که غدر و مکر شما قدیمی است.

نک شما آیا مددکار عدو

گشته اید و ما رها کردید بدو

کارتان این است [و نا آید برون

جز فریب و مکر پست اندرون]

ص: 121

بر خدا سوگند، غَدر و مکرتان

بس قدیمی بوده اندر فکرتان

و آنچه ظاهر گشته اینک از شما

از کُهن بوده [نما گشته بما ]

وَشَجَت إِلَيهِ أُصُولُكُم

بیخ درخت وجودتان بر غَدّاری بسته شده و بر مکّاری شاخه برآورده است.

با فریب و حیله بوده أصلتان

شاخه اینک داده است بر وصلتان

گشته اید اکنون بمانند شَجَر

از برای صاحب خود بی ثَمَر

چون اگر روزی بخواهد باغبان

میوه ای چیند گذارد در دهان

تا گذارد بر دهان، قبل از فرو

آن به دشواری بماند در گلو

مانند درخت پلیدی هستید که چون باغبان و پرورش دهنده آن بخواهد از میوه آن تناول کند در گلویش گیر می کند و اگر ستمکار از آن غاصبانه بخورد به آسانی فرو میدهد.

لكن آن را گر خورد فردی عدو

میدهد آن را به آسانی فرو

این چنین وصفتان ای ناکسان

اِی عقب اُفتادگانِ از حِسان

ألا وَإِنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِي

اینک عبیدالله زنازاده فرزند زنازاده پا استوار نموده که

قَد رَکَزَ بَينَ اثنَتَينِ

من یکی از دو مطلب را اختیار نمایم :

اینک از ابن زیاد بی نشان

آمده، گوید کسی گردنکشان

گفته است ابن زیاد نابکار

من مُخیّر گشته ام بین دو کار

بَينَ السِّلَّةِ وَ الذِلَّةِ

ص: 122

یکی کشته شدن و دیگری ذلیل او بودن؛

یا بگردم کُشته [اینک بی دلیل) یا به بیعت خود بگردانم ذلیل

وَهَيهَاتَ مَنَّا الذِّلَّةُ

اختيار ذلّت و خواری از سجیّۀ ما بسیار دور است.

اختیار ذلت و خواری بما

تا اَبَد برمانمی گردد نما

من بگویم در جواب آن لعین

حضرت پروردگار و مؤمنين

هم یگانه خاتم پیغمبران

هم به هر یک دامن پاک زنان

دامن آنها که ما را پرورش

داده خود بر این طریق و این روش

دامن آنها که از لَوث دنی

با دنائت ها اَمان بوده همی

غیرت مردان و جانهایی که تن

بر زبون ناداده اند، هرگز به من

این مجوّز را نمی آرد که ما

ناتوان گردیم به نزد چون شما

پس شوید آگه که من با این قبیل

جمله از یاران و خویشان قليل

با شما آماده ام از بهر جنگ

می نخواهم رفت، زیر بار ننگ

مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ وَخَذلَةِ النَّاصِرِ

هرگاه ما را غلبه و نصرت نصیب گردد و دشمن را شکست دهیم، شيوه ما از قدیم ظفر یافتن بر خصم بوده

گر به دشمن ما همه غالب شویم

شیوۀ ما بوده این کار از قدیم

و اگر مغلوب و مقتول شویم، شکست خوردن از جانب ما نخواهد بود؛ زیرا عادت ما بر جُبن و بددلی نیست بلکه مرگ ما سر رسیده و نوبۀ ظفر یافتن به مقتضای گردش روزگار، برای دشمنان ما شده.

ص: 123

گر شویم مغلوب و مقتول شما

نامده این حادثه از سوی ما

چون که ترس از [کافران خصم دون]

در سرشت ما نبوده تا کنون

پس اگر ما کُشته گردیم، بیگمان

مرگ ما سرآمده در این زمان

آمده بر مقتضای روزگار

دیگران را دولتی [ناماندگار]

شیوۀ روزگار بر آن است که اگر شتر مرگ سینۀ خویش را از در خانه مردمانی بلند نمود و از آنجا برخاست، ناچار بر در خانۀ دیگری خواهد نشست و زانو بر زمین خواهد زد.

عادت دهر است اگر مرگ از دری

سینه بردارد، رود سوی و بری

می نشیند آخرش در یک مکان

تا بگیرد از کسانی روح و جان

بزرگان قوم من از دست شما دُچار مرگ نشدند، چنانچه در قرنهای گذشته و دیرین مردم دچار مرگ گردیده اند، اگر پایندگی و جاودانگی برای پادشاهان میسر و امکان پذیر بود، البته ما نیز پایدار بودیم.

سروران و هر یک ازخویشان ما

مرگشان ظاهر نگشته از شما

آن چنان که در قروڼ پیش از این

مَردمانی مُرده اند با [دست کین]

پس اگر می شد مُیَسَّر آنکه شاه

یا مُلوکی جاودان ماند به جاه

ما هم از آن اُستواری بریقین

جاودان بودیم، به روی این زمین

یا اگر میشد بقا بر اهل جُود

نام ما در زمره آنها بِبُود

پس به شماتت کنندگان، بگو که از مستی غرور به خود آیند و از شماتت ما

خودداری نمایند؛ زیرا مرگی که ما را در بر گرفته، آنها را نیز در بر خواهد گرفت.

ص: 124

پس بگو آنها که از کبر و غرور

برقتال ما بگردندي سرور

بر خود آیندی که آن مرگی که ما

برگرفته، بر همی گیرد شما

سپس فرمود: به خدا سوگند! پس از این فتنه که بر پا کردید و می خواهید خون مرا به ناحق بریزید

بر خدا سوگند، بعد از این ضلال

كان بگشته بر شما خونم حلال

روی خوش ناید شما را در زمین

جز فِتادن با سر از بالای زین

کامروا نخواهید شد و روی خوش ناید شما را در زمین، جُز به اندازه آن مقدار که کسی بر اسب سوار گردد و یک مرتبه ببینید دور زمانه بر شمادگرگون گشته است.

و روزگار مانند سنگ آسیا، شما را به گردش در آورد و آنچنان در اضطراب بیفکند که در سرگردانی و گمراهی مانند چرخی شوید که برگردد محور خویش می گردد.

وَتَقلَقُ بِکُم قَلقَ المِحوَرِ

شما پس از این، بدی و شئامت کارتان بر خودتان مخفی نخواهد ماند و حکم خویش بر من جاری کنید و مرا چنانکه نمی خواهید مهلت دهید، مهلت نمیدهید.

پس شما بی مهلتی بر من هُجوم

آورید [با آن همه افکار شوم ]

من پس آنگه بر دلم غیر از امید

برخدا هرگز نمی آید پدید

که من توكّل بر خدایی نموده ام که پروردگار من و شماست و هیچ چرنده ای نیست مگر اینکه زمام امرش در دست اوست.

اللَّهُمَ احبِس عَنهُم قَطَرَ السَّماءِ

ص: 125

خداوندا، باران رحمت خویش را از ایشان بازگیر.

وَابعَث عَلَيهِم سِنینَ کَسِنَی یُوسُفَ

و سالها قحط و خشکسالی را مانند سالهای خشکسالی عصر حضرت يوسف عله السلام بر این مردم بگمار.

بارالها رحمت باران از این

مردم بنما دریغ، اندر زمین

تا به مثل عصر یوسف [بهر نان]

جمله گردندی دُچار قحط آن

وَسَلِّط عَلَيهِم غُلامَ ثَقِيفٍ

و جوان بنی ثقیفی را بر آنها مسلّط کن (مراد شاید «مختار» باشد) تا مزه ناگوار مرگ را به آنها بچشاند؛

فَإنَّهُم كَذَّبُونا وَخَذَلُونَا

زیرا این مردم به ما دروغ گفتند و ترک یاری ما کردند.

هم غُلامی [قادر و بی واهمه]

کُن مسلط بر وجود این همه

تا چشاند طعم تلخ مرگ و میر

بر همه آنها همانا آن دلیر

چون دروغی ناروا گفتند به ما

هم به خواری کرده اند ما را رها

و تویی پروردگار ما و بر تو توکل کردیم و به تو رو آورده ایم و بازگشت هربنده ای به سوی تو خواهد بود.

ای خدا در این زمین و هر کجا

جز تو را بر ما نمی باشد رجا

ما به درگاه تو رو آورده ایم

غیر تو بر دل کسی ناورده ایم

آخرش هر بنده ای باید زنو

بار خود بندد بیاید سوی تو

امام حسین علیه السلام پس از ادای این کلمات از مرکب پیاده شد و اسب خاص

ص: 126

رسول الله صل یاله علیه و آله و سلم را که مسمّی به «مؤتَجِزِ» بود را طلب فرمود و بر آن اسب سوار گردید و به قصد جدال و عزم قتال، لشکر خود را بیاراست.

امام باقر علیه السلام می فرماید: اصحاب آن حضرت در هنگام قتال چهل و پنج نفر سواره و یک صد نفر پیاده بودند. (145 نفر)

وَرُوِيَ غَيرُ ذلِكَ.

به جز این خبر، روایات دیگری هم وارد شده است. (72 نفر و غیره)

قَالَ الرَّاوِي:وَ رَكِبَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ . فَبَعَثَ الْحُسَيْنُ علیه السلام بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ يَسْتَمِعُوا وَ ذَكَّرَهُمْ فَلَمْ يَنْتَفِعُوا. فَرَكِبَ الْحُسَيْنُ علیه السلام نَاقَتَهُ _وَ قِيلَ :فَرَسَهُ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَنْصَتُوا، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَهُ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ ،وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم وَ عَلَى الْمَلَائِكَةِ وَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ ،وَ أَبْلَغَ فِي الْمَقَالِ .ثُمَّ قَالَ :«تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَالِهِينَ فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ .سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً لَنَا فِي أَيْمَانِكُمْ .وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَاراً اقْتَدَحْنَاهَا عَلَى عَدُوِّنَا وَ عَدُوِّكُمْ .فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً لِأَعْدَائِكُمْ عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَ لَا أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ .مَهَلَّا _لَكُمُ الْوَيْلَاتُ _تَرَكْتُمُونَا وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرامي [الرَّأْيُ لَمَّا يُسْتَحْصَفْ، وَ لَكِنْ أَسْرَعْتُمْ إِلَيْهَا كَطَيْرَةِ اللذُّبابِ، وَ تَدَاعَيْتُمْ إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ .فَسُحْقاً لَكُمْ يَا عَبِيدَ الْأُمَّةِ ،وَ شُذَّاذَ الْأَحْزَابِ ،وَ نَبَذَةَ الْكِتَابِ ،وَ مُحَرِّفِي الْكَلِمِ ،وَ عُصْبَةَ الْآثَامِ ،وَ نَفَثَةَ الشَّيْطَانِ ،وَ مُطْفِئِ السُّنَنِ ،أَهَؤُلَاءِ تَعْضُدُونَ، وَ عَنَّا تَتَخَاذَلُونَ ؟أَجَلْ وَ اللَّهِ غَدْرٌ فِيكُمْ قَدِيمٌ .وَشَجَتْ إِلَيْهِ أُصُولُكُمْ. وَ تَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ فُرُوعُكُمْ. فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرٍ شَجًا لِلنَّاظِرِ وَ أُكْلَةً لِلْغَاصِبِ .أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ: بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ .وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ. يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ: مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ .أَلَا وَ إِنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ الْعَدَدِ وَ خِذْلَةِ النَّاصِرِ ».

ثُمَّ أَوْصَلَ كَلَامَهُ علیه السلام بِأَبْيَاتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَيْكٍ الْمُرَادِيِّ:

فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً

وَ إِنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلَّبِينَا

وَ مَا إِنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَ لَكِنْ

مَنَايَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرِينَا

إِذَا مَا الْمَوْتُ رَفَعَ عَنْ أُنَاسٍ

كَلَاكِلَهُ أَنَاخَ بِآخَرِينَا

فَأَفْنَى ذَلِكُمْ سَرَوَاتِ قَوْمِي

كَمَا أَفْنَى الْقُرُونَ الْأَوَّلِينَا

فَلَوْ خَلَدَ الْمُلُوكُ إِذاً خَلَدْنَا

وَ لَوْ بَقِيَ الْكِرَامُ إِذاً بَقِينَا

فَقُلْ لِلشَّامِتِينَ بِنَا أَفِيقُوا

سَيَلْقَى الشَّامِتُونَ كَمَا لَقِينَا

ص: 127

ثُمَّ قالَ:«ايْمُ اللَّهِ لَا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا كَرَيْثِ مَا يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَى وَ تَقْلَقُ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ ،عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ أَبِي عَنْ جَدِّي ،فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ، ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً، ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ .إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ،ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها ،إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ .اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ ،وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِي يُوسُفَ. وَ سَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلَامَ ثَقِيفٍ فَيَسُومَهُمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً .فَإِنَّهُمْ كَذَّبُونَا وَ خَذَلُونَا .وَ أَنْتَ رَبُّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ».

ثُمَّ نَزَلَ علیه السلام وَ دَعَا بِفَرَسِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم الْمُرْتَجِزِ ،فَرَكِبَهُ وَ عَبَّى أَصْحَابَهُ لِلْقِتَالِ.فَرُوِيَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام:« أَنَّهُمْ كَانُوا خَمْسَةً وَ أَرْبَعِينَ فَارِساً وَ مِائَةَ رَاجِلٍ ».وَ رُوِيَ غَيْرُ ذَلِكَ.

***

ص:128

آغاز جنگ در روز عاشورا

قَالَ الرَّاوِي فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَرَمَى نَحْوَ عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ علیه السلام بِسَهْمٍ

راوی گوید: عمر سعد - لعنة الله عليه - در پیشاپیش لشکر بی دینش آمد و تیری به جانب اصحاب فرزند خَيرُ المُرسَلین، رها کرد.

گفته راوی این چنین آنجا، که بعد

آمده پیش از همه آن ابن سعد

تیر خود بنهاده او اندر کمان

وانگهی کرده رها در آن زمان

سوی اصحاب امام نازنین

تا رسیده، خورده آنگه بر زمین

و به اهل کوفه خطاب نمود که: اِشهَدُوا لي عِندَ الأَمِيرِ: شما در نزد ابن زیاد، گواهی دهید که اول کسی که به سوی حسین تیر انداخت، من بودم.

گفته آن کافر سپس بر کوفیان

شاهدی باشد شما را در میان

پیش آن [محبوب جان ما] امیر

من به حقّ اوّل کسی هستم که تیر

قبل از آنی که شود این شُور و شَین

آن رها کردم همی سوی حسین

در آن زمان تیرها از آن ناکسان، به مانند قطرات باران به جانب یاران امام حسين علیه السلام باریدن گرفت.

بعد از آن، از مردمان ناخَلَف

سر رسید آماج تیر از هر طرف

ص: 129

سمت آن فرزند خَيرُ المُرسَلین

از کمان های پر از صد خشم وکین

حضرت امام علیه السلام به یاران خویش فرمود: خدا شما را رحمت کند، برخیزید به سوی مرگی که چاره ای از آن نیست؛ چرا که این تیرها پیام آوران این گروه بی دین است به جانب شما.

جانب مرگی کنید این باره خیز

کان به حق از آن نمیباشد گریز

پس شعله جنگ و جدال مشتعل گردید.

فَاقْتَتَلُوا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ

و ساعتی از روز با هم در آویختند و به قتال مشغول شدند

حَمْلَةً وَ حَمْلَةً

و حمله پس از حمله می نمودند

حَتَّى قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ علیه السلام جَمَاعَةٌ.

تا آنکه جماعتی از یاران حضرت به درجه رفیع شهادت نائل گشتند.

پس به ناگه آتش جنگ و جدال

در گرفت و هر دو کردندی قتال

هر زمان آن شعله می شد شعله ور

جانب هم می شدندی حمله ور

حمله می کردند به هم از هر دو سو

می زدند با تیغ و خنجر پشت و رو

تاکه یاران عديدى از امام

کُشته گشته آن زمان دور از خیام

قَالَ: فَعِنْدَهَا ضَرَبَ الْحُسَيْنُ علیه السلام يَدِه علَى لِحْيَتِهِ

راوی گوید: در آن هنگام امام حسین علیه السلام دست برده و محاسن شریف خویش را گرفت. گفته راوی من بدیدم آن امام

آن امام هستی و خلق و اَنام

بَعدِ وقت و ساعتی از آن جهاد

دست خود بر موی و ریش خود نهاد

ص: 130

و فرمود: خشم و غضب خدا بر قوم یهود آن زمانی شدّت پیدا کرد که آن قوم برای خدا فرزند قائل شدند و گفتند عُزَیر پسر خداست.

و غضب و خشم خدا شدید شد بر مسیحیان در آن هنگام که گفتند خدا «ثالث ثلاثه» است. (پدر، پسر، روح القدس) و غضب خدا سخت و شدید گردید بر مجوسان در زمانی که به جای پرستش خدا، آفتاب و ماه را پرستیدند.

وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى قَوْمٍ اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلَى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ

وغضب الهی شدّت خواهد گرفت بر قومی که قول ایشان متفق و یکپارچه شده بر کُشتن پسر دختر پیغمبر

همچنان خشم خدا گردیده بیش

بر کسانی که کنون دل های خویش

همره خود کرده تا بی چند و چون

خون بریزند از وجود من کنون

أَمَا وَ اللَّهِ لَا أُجِيبُهُمْ إِلَى شَيْ ءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِي

آگاه باشید که اجابت خواستۀ این مردم نخواهم کرد در آنچه بر آن اراده نموده اند و می خواهند که من با یزید عنید بیعت کنم، تا با خدای خود ملاقات نمایم در حالتی که به خون خویش آغشته ام. بر خدا سوگند، من تسليم این

خواهش آنها نمی گردم چنین

تا که آغشته به خون و [سر جُدا ]

ره بگیرم بر ملاقات خدا

امام صادق علیه السلام می فرمایند: از پدر بزرگوار خود امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمودند: در آن هنگام که حضرت امام علیه السلام با عمر سعد لعین ملاقات نمود و نائرۂ جنگ مشتعل گردید، خدای عزوجل نصرت و یاری از آسمان نازل کرد و آن جناب مخیّر شد بین آنکه بر لشکر کُفر، مظفّر و منصور شود و یا آنکه

ص: 131

پروردگار را بخواهد و به درجه والای شهادت برسد.

ثُمَّ خُيِّرَ بَيْنَ النَّصْرِ عَلَى أَعْدَائِهِ وَ بَيْنَ لِقَاءِ اللَّهِ

پس آن حضرت لقای خدا را اختیار نمود و نصرت آسمان و کمک فرشتگان الهی را نپذیرفت.

قَالَ الرَّاوِي :فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَرَمَى نَحْوَ عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ علیه السلام بِسَهْمٍ وَ قَالَ :اشْهَدُوا لِي عِنْدَ الْأَمِيرِ: أَنِّي أَوَّلُ مَنْ رَمَى ،وَ أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْرُ. فَقَالَ علیه السلام لِأَصْحَابِهِ :«قُومُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِلَى الْمَوْتِ الَّذِي لَا بُدَّ مِنْهُ فَإِنَّ هَذِهِ السِّهَامَ رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَيْكُمْ».

فَاقْتَتَلُوا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ حَمْلَةً وَ حَمْلَةً .حَتَّى قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ علیه السلام جَمَاعَةٌ.

قَالَ: فَعِنْدَهَا ضَرَبَ الْحُسَيْنُ علیه السلام يَدِه علَى لِحْيَتِهِ وَ جَعَلَ يَقُولُ :«اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً ،وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى النَّصَارَى إِذْ جَعَلُوهُ ثَالِثَ ثَلَاثَةٍ ،وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ ،وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى قَوْمٍ اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلَى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ. أَمَا وَ اللَّهِ لَا أُجِيبُهُمْ إِلَى شَيْ ءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِي ».رُوِيَ عَنْ مَوْلَانَا الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ :«سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ: لَمَّا الْتَقَى الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ_ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قَامَتِ الْحَرْبُ علی ساقٍ ،أَنْزَلَ اللَّهُ النَّصْرَ حَتَّى رَفْرَفَ عَلَى رَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام ثُمَّ خُيِّرَ بَيْنَ النَّصْرِ عَلَى أَعْدَائِهِ وَ بَيْنَ لِقَاءِ اللَّهِ، فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ

***

ص: 132

ندای «فریادرسی امام عليه السّلام و بیدار شدن حرّ»

راوی گوید: پس از آن امام حسین علیه السلام در مقابل لشکر کوفیان، ندا کرد، آیا فریادرسی هست که از برای رضای خدا به فریاد ما برسد؟

اینک آیا بین این مردم کسی

باشد اینجا حق ما گیرد بسی

آیا کسی هست که از حرم رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم ، شر دشمنان را دفع نماید.

یا ز اهل بیت پاک مُصطفى

شرّ دشمن را همی سازد رها

در این هنگام حرّ بن یزید ریاحی رو به سوی عمر سعد پلید آورد و فرمود:

أمُقَاتِلُ أنتَ هَذَا الرَّجُلَ

آیا با این مظلوم جنگ خواهی کرد؟!

در همان لحظه بگویندی که حرّ

رو نموده [با دلی از غُصّه پُر]

سوى اِبن سَعدِ منفور و لَعين

وانگهی گفته به آن کافر چنین

واقعا آیا تو می خواهی [ز حال]

خون این آدم بریزی با قتال

عمر سعد گفت: به خدا قسم، جنگی کنم که آسانترین مرحله اش آن باشد که سرها از بدنها به پرواز درآید و دستها از تنها جدا گردد.

راوی گفته حُرّ بعد از شنیدن این سخن، به گوشه ای رفت و از یاران خود کناره گرفت و در مکانی دور از آنها ایستاد و به لرزه درآمد.

ص: 133

گفته راوی حُرّ از این پاسخ به او

آنچنان از او پریده رنگ رو

كان برفته گوشه ای دیگر مکان

کرده و خورده از این پاسخ تکان

یکی از مهاجرین اَوس (یا مهاجر بن أَوسٍ) به حُرّ گفت:

وَاللهِ إِنَّ أَمرَکَ لَمُرِيب

به خدا قسم کار تو مرا به شک و تردید انداخته،

پس چو یارانش بدیدندی که او

در کناری رفته و سرکرده تو

اِبنِ أَوسٍ، گفته اِی حرّ، ما درون

گشته ایم از کار تو حیران کنون

این چه کاری باشد اکنون بر شما

كان عمل کرده مردّد حال ما

اگر از من بپرسند که شجاع ترین مرد اهل کوفه کیست، من از نام تو نمی گذرم؛

فَما هَذَا الَّذي أَراهُ مِنکَ

پس این چه حالی است که در تو می بینم ؟!

گر کسی پُرسَد مرا در این میان

أَشجَعِ آدم که است از کوفیان

آن زمان من جُز به نام تو سخن

بر زبان جاری نسازم از دهن

پس چه گشته بر تو در این وقت جنگ

تن شده لرزان و رویت برده رنگ

حُرّ در جواب او گفت:

إِنِّي وَاللهِ أُخَيِّرُ نَفسي بَينَ الجَنَّةِ وَالنَّارِ

به خدا که خود را میان بهشت و جهنّم می بینم و به خدا سوگند که هیچ چیز را بر بهشت، اختیار نمی کنم.

وَلَو قُطِّعتُ وَأُحرِقتُ

اگر چه بدنم را پاره پاره کنند و بسوزانند!

ص: 134

بگفتا در جواب او چنین

برخدا سوگند دارم اینک این

جان مُرَدَّد گشته [بین سرنوشت ]

کان جهنم برگزیند یا بهشت

بر خدا سوگند، [من در این دیار]

جُزبه جنّت دل نگیرم اختيار

گرچه سوزم از ره آتش زدن

پا بگردد تِکّه تِکّه این بدن

رَوَاهَا أَبُو طَاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ النَّرْسِيُّ فِي كِتَابِ «مَعَالِمِ الدِّينِ».قَالَ الرَّاوِي :ثُمَّ صَاحَ الحُسَینُ علیه السلام:« أَمَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ اللَّهِ ،أَمَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ».

قَالَ :فَإِذَا الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ قَدْ أَقْبَلَ عَلى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ ،فَقَالَ لَه:أَمُقَاتِلٌ أَنْتَ هَذَا الرَّجُلَ ؟

فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ قِتَالًا أَيْسَرُهُ أَنْ تَطِيرَ الرُّءُوسُ وَ تَطِيحَ الْأَيْدِي. قَالَ :فَمَضَى الْحُرُّ وَ وَقَفَ مَوْقِفاً مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ الْأَفْكَلِ. فَقَالَ لَهُ الْمُهَاجِرُ بْنُ أَوْسٍ: وَ اللَّهِ إِنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ، وَ لَوْ قِيلَ : مَنْ أَشْجَعُ أَهْلِ الْكُوفَةِ لَمَا عَدَوْتُكَ ،فَمَا هَذَا الَّذِي أَرَه مِنْكَ ؟فَقَالَ :وَ اللَّهِ إِنِّي أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَوَاللَّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ أُحْرِقْتُ.

***

ص: 135

توبۀ حر رضي الله عنه

سپس حُرّ نامدار بعد از این گفتار، با نیّتی صادق عزم کعبه حضور فرزند سیّد ابرار نمود و دست را بر سر نهاده و گفت:

اِی خدا من توبه کردم از خطا

پس قبول توبه بر من کن عطا

چونکه من بر قلب اولاد نبی

لرزه افکندم در این وادی همی

اللَّهُمَّ إِنِّي تُبتُ إلَيكَ فَتُب عَلَيّ

یعنی: خداوندا! من به سوی تو، توبه نمودم و از درگاه احدیت تو مسئلت دارم که توبه مرا بپذیری؛

فَقَد أَرعَبتُ قُلُوبَ أَولِيائِكَ وَأَولادِ بِنتِ نَبِيِّكَ

زیرا که من دلهای اولیای تو و اولاد دختر پیغمبر تو را به رعب و وحشت انداختم.

بعد از آن گفتا به آن نور دو عین

من فدای تو بگردم [ای] حسین

جُعِلتُ فِدَاكَ؛ فدایت گردم! |

من آن کسی هستم که ملازم خدمتت بودم و تو را از برگشتن به سوی مکّه یامدینه مانع شدم و کار را بر تو سخت گرفتم ولی گمانم بر این نبود که این گروه بی دین ظلم را به این حد و اندازه که دیدم برسانند.

ص: 136

من كنون از حق طلب کردم، عطا

تا که از من بگذرد از آن خطا

«هَل تَرى لي» یعنی آیا بر نظر

می کند اَلَّه کنون از من گذر؟

می پذیرد توبه من را خدا

یا مرا با آن خطاسازد رها؟

و من توبه و بازگشت به سوی خدا نمودم.

فَهَلْ تَرَى لِي مِنْ تَوْبَةٍ

آیا تو به من پذیرفته است؟

پس حسین، آن زاد و فرزند علی

در جواب حُرّ همی گفتا بلی

حضرت پروردگار عالَمین

می پذیرد، توبه ما را همین

امام علیه السلام فرمود: بلی، خدا توبۀ تو را قبول خواهد کرد،

فَأَنزِل

حال از مرکب خود فرود آی.

حُرّ بگفتا بودنم بر روی زین

بهتر است تا بودنم بر این زمین

حرّ عرض نمود: چون عاقبت امر من از اسب افتادن است، پس سواره بودنم بهتر از پیاده شدنم است، تا اینکه به میدان روم و در راه شما کُشته شوم.

حتی پس از آن ملاطفت و محبّت که از آن سرور مشاهده نمود، عرضه داشت: چون من اوّل کسی بودم که بر تو خروج کردم و در مقابل تو ایستادم، پس به من اجازه ده که اوّل کسی باشم که در برابر تو کشته می شود ، (1)شاید در فردای قیامت یکی از اشخاصی باشم که با جدّ بزرگوارت صلی الله علیه و آله و سلم مصافحه می نماید.

پس آن حضرت علیه السلام به حُرّ سعادتمند اذن جهاد دادند و او با شجاعت و چالاکی تمام، خود را به دریای لشکر شقاوت پیشۀ عمر سعد پلید زد و نبردی

ص: 137


1- . منظور کُشته شدن او آن لحظه بوده و الّا قبل از حُرّ کسانی دیگر شهید گشته بودند

نمود که بهتر از آن را کسی تصور نمی کرد «فَجَعَلَ يُقاتِلُ أَحسَنَ قِتَالٍ »

حُرّ پس از این اذن و فرمان امام

رفته میدان، مثل و مانند همام (1)

کرده آنگه حمله بر آن دشمنان

در پس و پهنای آن صحرا چنان

كان شجاعت با چنین وصف نکو

کس یقین هرگز نمی کرده از او

آنچنانی که شجاعانی از آن

کافران را کرده بر دوزخ روان

حَتَّى قَتَلَ جَمَاعَةً مِنْ شُجْعَانٍ وَ أَبْطَالٍ

و در آن گیر و دار، گروهی از شجاعان و دلیران اهل کوفه را به خاک هلاکت

انداخت

ثُمَّ اسْتُشْهِدَ

تا آنکه به فوز شهادت نائل گردید.

چون بدنِ مجروح حُرّ را خدمت امام حسین علیه السلام آوردند، با کمال رأفت و ملاطفت:

آن امام از صورت او گرد و خاک

با دو دست نازنینش کرده پاک

فَجَعَلَ يَمْسَحُ التُّرَابَ عَنْ وَجْهِهِ

آنگه او گفتا چنانکه نام تو

خوانده مادر حُرّ [به وقت کام تو ]

أَنتَ حُرّاً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.

واقعا هستی تو آزاد و رها

هم در این دنیا و هم در آن سرا

تویی آزادمرد، چنانکه مادرت تو را «حُرّ» نام نهاده و تویی جوانمرد در دنیا و آخرت!

ص: 138


1- . دلیر و به معنی شیر درنده.

ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قَاصِداً إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ يَدُهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ هُوَ يَقُولُ :اللَّهُمَّ أَنَی فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلَادِ بِنْتِ نَبِيِّكَ.

وَ قَالَ لِلْحُسَيْنِ علیه السلام: جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنَا صَاحِبُكَ الَّذِي حَبَسَكَ عَنِ الرُّجُوعِ وَ جَعْجَعَ بِكَ ،وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ الْقَوْمَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ مَا أَرَى ،وَ أَنَا تَائِبٌ إِلَى اللَّهِ ، فَهَلْ تَرَى لِي مِنْ تَوْبَةٍ ؟فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه السلام:« نَعَمْ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْكَ فَانْزِلْ». فَقَالَ أَنَا :لَكَ فَارِساً خَيْرٌ مِنِّي لَكَ رَاجِلًا ،وَ إِلَى النُّزُولِ يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي، ثُمَّ قَالَ :فَإِذَا كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ خَرَجَ عَلَيْكَ ،فَأْذَنْ لِي أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ قَتِيلٍ بَيْنَ يَدَيْكَ ،لَعَلِّي أَكُونُ مِمَّنْ يُصَافِحُ جَدَّكَ مُحَمَّداً ص غَداً فِي الْقِيَامَةِ.

قَالَ جَامِعُ الْكِتَابِ :إِنَّمَا أَرَادَ أَوَّلَ قَتِيلٍ مِنَ الْآنَ لِأَنَّ، جَمَاعَةً قُتِلُوا قَبْلَهُ كَمَا وَرَدَ.فَأَذِنَ لَهُ فَجَعَلَ يُقَاتِلُ أَحْسَنَ قِتَالٍ حَتَّى قَتَلَ جَمَاعَةً مِنْ شُجْعَانٍ وَ أَبْطَالٍ .ثُمَّ اسْتُشْهِدَ، فَحُمِلَ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام، فَجَعَلَ يَمْسَحُ التُّرَابَ عَنْ وَجْهِهِ وَ يَقُولُ «أَنْتَ الْحُرُّ _كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ».

ص:139

مباهله در روز عاشورا

راوی گوید: بُریر بن خُضیر به قصد جهاد با اهل عناد، به سوی میدان شتافت و او مردی پارسا و از جمله زُهّاد و عُبّاد به شمار می آمد، یزید بن مَعقَل بد آیین ،برای مبارزه با بُریر، از لشکر عمر سعد لعین، بیرون آمد.

آن خبيث و مُلحِد و اهل نفاق

با بُریر بن خُضَیر کرده وفاق

یک وفاقی، تا هر آن کس در میان

باطل است و تا کنون کرده زیان

«فرد ناحق» را خداوند جليل

با «ید» آن دیگری سازد قتیل

پس از ملاقات هر دو اتفاق کردند بر مباهله و بر این نیت که هر یک از ایشان بر باطل است به دست آنکه بر حق است کُشته شود.

با این تصمیم با هم در آویختند و مشغول مقاتله گردیدند. که در آخر الأمر، بُرَیر بن خُضَير، ابن معقل بد آیین را به دَرَک فرستاد و خود آن مؤمن پاک دین با جنگ نمایان دیگری با اهل کوفه، شربت شهادت نوشید.

قَالَ الرَّاوِي:وَ خَرَجَ بُرَيْرُ بْنُ خُضَيْرٍ،وَ كَانَ زَاهِداً عَابِداً ،فَخَرَجَ إِلَيْهِ يَزِيدُ بْنُ الْمُعقِلِ وَاتَّفَقَا عَلَى الْمُبَاهَلَةِ إِلَى اللَّهِ :فِي أَنْ يَقْتُلَ الْمُحِقُّ مِنْهُمَا الْمُبْطِلَ فَتَلَاقَيَا فَقَتَلَهُ بُرَيْرٌ وَ لَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قُتِلَ (رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ).

ص: 140

کارزار و شهادت «وَهَب بن جَناح کَلبی»

راوی گوید: وَهَب جناح کلبی به طرف میدان آمد و نیکو جلادتی نمود و مبالغه در جهاد و کوشش بسیار در جنگ با اهل عناد نمود، در حالی که زوجه و مادرش نیز هر دو در کربلا با او بودند.

گفته راوی پس وَهَب از اندرون

اندرون خیمه اش آمد بُرون

تا بجنگد با گروه کافران

گرچه بر جانش خورد زخمی گران

پس نکو گرده دلیری در میان

تا رساند بر عدو آنگه زیان

او به بَعډِ یک دلیری در جهاد

رو به سوی خیمه مادر نهاد

بعد از آن بر مادرش آن پیرزن

گفته راضی گشته ای آیا ز من؟

يا أُماهُ، أَرَضَيتِ أَم لا؟

ای مادر آیا تو از من راضی شدی؟

گفته مادر وانگهی در آن فضا

من ز تو هرگز نمی گردم رضا

تا شوی کُشته همی نیکو و زین

پیش روی دیده پاک حسین

فَقالت: لا، مَا رَضِيتُ حَتَّى تُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ علیه السلام

مادرش گفت: من از تو راضی نخواهم شد تا آنکه در حضور امام علیه السلام کشته

ص: 141

شوی.

همسر آن یار حق گفتا به لب

میدهم سوگند بر تو اِى وَهَب

تا مرا با درد و رنج این بلا

بافراق خودنسازی مبتلا

زوجه اش نیز گفت: تو را به خدا سوگند میدهم مرا به عزای خودت منشان.

مادرش گفت: ای فرزندم!

مادر او گفته ای جانم پسر

جملۀ من را شنو اکنون به سر

حرف همسر مشنو و در راه او

پا نَبُگذار و مشو همراه او

رو نمابر سوی میدان نبرد

تا کُشی و کُشته گردی [همچو مرد ]

پیش روی آن امام خود حسین

بَس در این وادی و در این شُور و شَین

تاشفيع تو شود جَدَّش نبی

در قیامت با بیانی از لَبی

سخن او گوش مده و از رأی همسرت کنار جستن را اَولی بدان و به سوی میدان برگرد تا در حضور پسر دختر پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم کشته شوی که در روز قیامت به شفاعت جدّ بزرگوار او برسی؛

پس «وهب» رو به میدان آورد و جنگ جانانه ای کرد، تا آنکه دستهایش از بدن جدا گردید.

پس دوباره او به میدان جهاد

باقُدُوم نازنینش پانهاد

تا که گشته هر دو دست او جدا

پیش روی بهترین خلق خدا

ناگهان زوجه عمودی را به یَد

برگرفت و بر دل دشمن بزد

تاکُند از او حمایت بی دریغ

گرچه بر جانش خورد شمشیر و تیغ

هم بگفته مادر من [یاکه ] أب

هر دو را باشد فدایت اِی وَهَب

همچنان از آن امام نازنین

کُن حمایت در میان این زمین

ص: 142

در این هنگام همسر او عمودی برداشت و به یاری «وَهَب» شتافت و می گفت: فِداكَ أبي وأُمّي؛ پدر و مادرم فدایت گردد! همچنان در حضور اهل بیت عصمت و طهارت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جنگ و جلادت نما.

وهب برگشت تا او را به خیمۀ زنان برگرداند، همسرش گفت: برنمیگردم مگر آنکه با تو بمیرم !

پس وهب آمد همی در آن زمان

نزد او، تا او برد پیش زنان

او بگفتا برنمیگردم دگر

تا بمیرم با تو در اینجا مگر

پس چو دیده آن امام المؤمنين

زآن عفیفه طرز و کرداری چنین

گفته ایزد در عوض از این مَدد خیر[بی اندازه ای ]برتو دهد

رحمت الَّه بیاید برتو [بیش]

اِی زن اکنون رو، به سوی اهل خویش

پس اطاعت کرده آن زن از امام

چون شنیده این چنین از او کلام

آن وَهَب، در آن میان جنگی جدید

کرده و آنگه شده آنجاشهید

حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام به آن عفيفه فرمود: خدا تو را رحمت کند و در عوض احسان تو به اهل بیت، جزای خیر دهد، برگرد.

جُزِيتُمْ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي خَيْراً ارْجِعِي إِلَى النِّسَاءِ رَحِمَكِ اللَّهُ

پس آن زن اطاعت کرد و برگشت. وهب دوباره مشغول جنگ شد تا به درجه

رفیع شهادت نائل گردید.

قالَ الرَّاوي: وَ خَرَجَ وَهْبُ بْنُ حُبَابٍ [جَنَاحٍ] الْكَلْبِيُّ ،فَأَحْسَنَ فِي الْجِلَادِ وَ بَالَغَ فِي الْجِهَادِ وَ كَانَ مَعَهُ امْرَأَتُهُ وَ وَالِدَتُهُ ،فَرَجَعَ إِلَيْهِمَا وَ قَالَ :يَا أُمَّهْ أَرَضِيتِ أَمْ لَا ؟فَقَالَتِ الْأُمُّ مَا رَضِيتُ حَتَّى تُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ علیه السلام.

وَ قَالَتِ امْرَأَتُهُ بِاللَّهِ عَلَيْكَ لَا تَفْجَعْنِي فی نَفْسِكَ. فَقَالَتْ لَهُ أُمُّهُ :يَا بُنَيَّ اعْزُبْ عَنْ قَوْلِهَا وَ ارْجِعْ فَقَاتِلْ بَيْنَ

ص: 143

يَدَيِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ تَنَلْ شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ .فَرَجَعَ فَلَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ ،فَأَخَذَتِ امْرَأَتُهُ عَمُوداً ،فَأَقْبَلَتْ نَحْوَهُ وَ هِيَ تَقُولُ: فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي قَاتِلْ دُونَ الطَّيِّبِينَ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم ، فَأَقْبَلَ لِیَرُدَّها إِلَى النِّسَاءِ ،فَأَخَذَتْ بِجَانِبِ ثَوْبِهِ ،وَ قَالَتْ لَنْ أَعُودَ دُونَ أَنْ أَمُوتَ مَعَكَ .فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه السلام:«جُزِيتُمْ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي خَيْراً ،ارْجِعِي إِلَى النِّسَاءِ رَحِمَكِ اللَّهُ» فَانْصَرَفَتْ إِلَيْهِنَّ ،وَ لَمْ يَزَلِ الْكَلْبِيُّ يُقَاتِلُ حَتَّى قُتِلَ ،رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

ص: 144

کارزار و شهادت «مُسلم بنِ عوسَجه»

پس از «وهب »، « مُسلم بن عوسَجه» قدم به میدان مردی نهاد و مهیّا گردید تا جان خود را نثار قدم فرزند سیّد ابرار نماید.

او نموده پس تلاش وافری

تا که چندی کُشته از هر کافری

و با کمال جهد و مبالغه، کوشش در جهاد با اهل عناد نمود و بر تحمل سختی های بلا، صبر بی منتها کرد تا آنکه از صدمۀ جراحات بر روی زمین اُفتاد و هنوز رمقی در تن داشت که امام علیه السلام با حبیب بن مظاهر بر بالینش آمد، پس حضرت اباعبدالله علیه السلام به او فرمود:

رَحِمَكَ اللَّهُ يَا مُسْلِمُ

«خدا تو را رحمت کند ای مسلم» آنگاه حضرت علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلً» (1)؛ یعنی: کسانی از مردمان هستند که در مدتی از زندگانی به سر بردند و سپس در راه خدا شهیدشدند و بعضی دیگر در انتظارند (تا به توفیق برسند) امّا این عده نعمتهای الهی را تبدیل نکردند.

حبیب بن مظاهر نزدیک او آمد و گفت: ای مسلم بر من سخت است که تو را

ص: 145


1- . احزاب: 23.

با این حال بر روی زمین ببینم، «ای مسلم» بشارت باد بر تو بهشت.

مسلم بن عوسجه با صدائی ضعیف گفت: خدا تو را به بهشت بشارت می دهد.

حبیب گفت: اگر نه این بود که به یقین می دانم به زودی به تو ملحق میشوم، البته دوست داشتم که وصیت خود را به من بگوئی

مسلم بن عوسجه» گفتا به او

از تو دارم «اِی حبیب» یک آرزو

آرزوی من بُوَد بر این که دست

بر نداری از حسین تا آن که هست

وَأشارَ بِيَدهِ إِلَى الحُسَينِ عليه السلام

پس اشاره کرده او آنگه به عین

جانب آن نازنین مولا حسین

فَقالَ لَهُ حَبيبٌ:

حبیب بن مظاهر گفت:

دل بگردان خوش، که من اینک به آن

مِنَّتش بر دیده بُگذارم به جان

لَأَنعُمَنَّکَ عَيناً

دل خوش دار که به وسیلۀ بجا آوردن این کار، چشمت را روشن خواهم نمود.

در این لحظه روح پاک مسلم بن عوسجه به شاخسار جنان پرواز کرد.

ثُمَّ خَرَجَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ ،فَبَالَغَ فِي قِتَالِ الْأَعْدَاءِ، وَ صَبَرَ عَلَى أَهْوَالِ الْبَلَاءِ، حَتَّى سَقَطَ إِلَى الْأَرْضِ وَ بِهِ رَمَقٌ، فَمَشَى إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ مَعَهُ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ. فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ علیه السلام:« رَحِمَكَ اللَّهُ يَا مُسْلِمُ، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا». وَ دَنَا مِنْهُ حَبِيبٌ ،فَقَالَ: عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُكَ يَا مُسْلِمُ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ. فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ قَوْلًا ضَعِيفاً :بَشَّرَكَ اللَّهُ بِخیرٍ.ثُمَّ قَالَ لَهُ حَبِيبٌ :لَوْ لَا أَنَّنِي أَعْلَمُ أَنِّي فِي الْأَثَرِ لَأَحْبَبْتُ أَنْ تُوصِيَ إِلَيَّ بِكُلِّ مَا أَهَمَّكَ. فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ: فَإِنِّي أُوصِيكَ بِهَذَا_ وَ أَشَارَ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام فَقَاتِلْ دُونَهُ حَتَّى تَمُوتَ .فَقَالَ لَهُ حَبِيبٌ: لَأَنْعَمَنَّكَ عَيْناً. ثُمَّ مَاتَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

ص: 146

نبرد و شهادت «عمرو بن قُرظه انصاری»

سپس عمرو بن قرظۀ انصاری به قصد جان نثاری از لشکرگاه شاه مظلومان با دل و جان، همچو شیر شکار در میان آن گروه نابکار و مشتاقانه به اُمید ثواب روز جزا و به قصد خدمتگذاری سلطان سَماء، یکّه و تنها، خود را به دریای لشکر دشمن زد و جمعی را به دوزخ فرستاد.

گاه و بیگاهی هم از آنها زیان

برطرف می کرده با تیغ زبان

و آنها را به نصایح مشفقانه موعظه می فرمود.

می گرفته هم به گاهی با دو یَد

تیر دشمن را و یا می کرده رَد

یا که بر تن میخریده از عدو

ضربت هر تیر و شمشیری از او

و تا جان در بدن داشت خود را سپر بلا گردان امام مظلومان می نمود، بدین سبب بود که هیچ آسیبی به وجود مقدس امام علیه السلام وارد نگردید تا آنکه از کثرت جراحات، ضعف بر بدن آن بزرگوار مُستولی گردید، پس نگاه مشفقانه ای به جانب امام حسین علیه السلام نمود.

فَالتَفَتَ إِلَى الحُسَينِ وَقَال

و این چنین گفت:

گفته آنگه اِی پسر دُخت نبی

راضی آیا بهر من گشتی همی

ص: 147

من وفا کردم [کنون در راه تو]

خدمتم شد مرضیِّ درگاه تو

امام حسین علیه السلام به منطق صواب در جواب او، بلی فرمود و او را مژدۀ بهشت داد و فرمود: فردای قیامت چون به سوی من شتابی، تو در پیش روی من خواهی بود؛ سلام مرا به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برسان و بدان که من نیز به زودی به نزد شما می آیم.

«عمرو» جنگ را ادامه داد تا اینکه شربت شهادت سرکشید.

فَخَرَجَ عَمْرُو بْنُ قُرْطَةَ الْأَنْصَارِيُّ ،فَاسْتَأْذَنَ الْحُسَيْنَ علیه السلام، فَأَذِنَ لَهُ .فَقَاتَلَ قِتَالَ الْمُشْتَاقِينَ إِلَى الْجَزَاءِ وَ بَالَغَ فِي خِدْمَةِ سُلْطَانِ السَّمَاءِ حَتَّى قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً مِنْ حِزْبِ ابْنِ زِيَادٍ، وَ جَمَعَ بَيْنَ سَدَادٍ وَ جِهَادٍ .وَ كَانَ لَا يَأْتِي إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام سَهْمٌ إِلَّا اتَّقَاهُ بِيَدِهِ وَ لَا سَيْفٌ إِلَّا تَلَقَّاهُ بِمُهْجَتِهِ .فَلَمْ يَكُنْ يَصِلُ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام سُوءٌ ،حَتَّى أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ .فَالْتَفَتَ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ قَالَ :يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم أَوَفَيْتُ ؟فَقَالَ :«نَعَمْ، أَنْتَ؟ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ فَاقْرَأْ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم عَنِّي السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُ أَنِّي فِي الْأَثَرِ». فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

***

ص: 148

جدال و شهادت «جون غلام سیاهرنگ»

پس از شهادت ابن قرظۀ انصاری، «جون» غلامی سیاه بود (ابوذر غفاری او را به امام حسین علیه السلام بخشیده بود) که شرفیاب حضور سیّد الشّهداء علیه السلام گردید و اذن جهاد طلبید.

پس امام آنی به او گفتا، [به یَد

جان خود بردارد از آنجا رود]

آن حضرت فرمود: به هر جا که می خواهی برو؛ زیرا تو با ما آمده ای برای طلب عافیت، حالا در راه ما خود را در آتش بلا میفکن.

او بگفت إن زادۀ دُخت نبی

من در آن روزی که خوش بودم همی

نانخور تو بوده ام در هر رَخا (1)

پس چطور اکنون تو را سازم رها

من در زمان خوشی و هنگام آسایش، نانخور نعمتت بودم اکنون که هنگام سختی و دشواریست چگونه می توانم شما را تنها بگذارم و بروم.

بر خدا من خود بدانم از حَسَب

پَستم و [با کَس نمی باشم نَسب]

همچنین بُویم بد است و روی من

تیره باشد[کس نیاید سوی من]

به خدا سوگند که رایحه من بد و حَسَبم پست و رنگم سیاه است، اینک بر من

ص: 149


1- . فراوانی نعمت.

منّت گذار تا من نیز اهل بهشت شوم و رایحه ام نیکو و جسمم شریف و روی من هم سفید گردد.

پس نظر کن تا که بوی من نِکو

گردد و زیبا شوم از دید رو

هم مرا با وصل خود از هر طرف

مُفتَخر بنما بزرگی و شرف

به خدا که هرگز از خدمت شما جدا نشوم تا آنکه این خون سیاه خود را با خونهای شما مخلوط نسازم. سپس خود را به دریای لشکر زد تا به امتیاز خاص شهادت نائل گردید. رضوان الله عليه.

ثُمَّ بَرَزَ جُونٌ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ ،وَ كَانَ عَبْداً أَسْوَدَ. فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ علیه السلام:« أَنْتَ فِي إِذْنٍ مِنِّي فَإِنَّمَا تَبِعْتَنَا طَلَباً لِلْعَافِيَةِ ،فَلَا تَبْتَلِ بِطَرِيقِنَا». فَقَالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا فِي الرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَكُمْ وَ فِي الشِّدَّةِ أَخْذُلُكُمْ. وَ اللَّهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ وَ إِنَّ حَسَبِي لَلَئِيمٌ وَ لَوْنِي لَأَسْوَدُ ،فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ ،فَتَطِيبَ رِيحِي وَ يَشْرُفَ حَسَبِي وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي ،لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ. ثُمَّ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ،رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

***

ص: 150

جهاد و شهادت عمرو بن خالد صیداوی

پس از «جون» عمرو بن خالد صیداوی قصد جان باختن کرد و خواست که مردانه به میدان جنگ و جهاد برود، پس به خدمت سیدالشهداء علیه السلام آمد و عرض کرد:

يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ

جانم به فدایت بادا من همّت بر آن گماشته ام که به اصحاب حضرتت ملحق شوم.

چونکه باشد این برایم ناگوار

تو نباشی، من بمانم ماندگار

یا که بینم تو به نزد اهل و ایل

با وجود بی کسی گردی قتیل

حضرت سیدالشهداء علیه السلام به او فرمودند: قدم به میدان بگذار که ما نیز پس از ساعتی دیگر به شما ملحق می شویم. پس آن یار مخلص به میدان جهاد رفت و جانانه جنگید و به مقام شامخ شهادت نائل گردید. رضوان الله عليه.

ثُمَّ بَرَزَ عَمْرُو بْنُ خَالِدٍ الصَّيْدَاوِيُّ ،فَقَالَ لِلْحُسَيْنِ علیه السلام: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَلْحَقَ بِأَصْحَابِكَ ،وَ كَرِهْتُ أَنْ أَتَخَلَّفَ فَأَرَاكَ وَحِيداً بَيْنَ أَهْلِكَ قَتِيلًا. فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ علیه السلام:« تَقَدَّمْ فَإِنَّا لَاحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ». فَتَقَدَّمَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

***

ص: 151

قتال و شهادت «حنظلة بن أسير شامی»

حنظلة بن اسعد شامی در مقابل نور دیده رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وقرَّة العين بتول، بایستاد و هر چه تیر و نیزه و شمشیر به سوی آن حضرت می آمد صورت و گردن خود را در مقابل باز می داشت و آنها را به دل و جان در راه امام حسین علیه السلام خریدار بود و به آواز بلند فریاد می زد و آیات قرآن را تلاوت می نمود (كه) ای قوم، من بر شما می ترسم از روزی همانند روزهای امت های پیشین، چون قوم نوح و عاد و ثمود و آنان که بعد از ایشان بودند و کافر شدند، خدای تعالی عذاب بر شما نازل کند، خدای عزّوجلّ ارادۀ ظلم در حق بندگان خود ندارد؛

ای گروه! می ترسم بر شما از عذاب روز قیامت، و آن روزی است که روی می گردانید و فرار می کنید اما به جز خدای تعالی پناهگاه و حفظ کننده ای برای خود نخواهید دید.

آن زمان هر سو که آرد بنده رو

جز خدا مأوى نباشد بهر او

ای جماعت، پس در این آشوب و شَین

دست بردارید از قتل حُسین

يَا قَوْمِ لَا تَقْتُلُوا حُسَيْناً

که خدای عزّوجلّ شما را هلاک خواهد نمود.

فَيُسْحِتَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ

ص: 152

و از رحمت خدا نومید خواهد شد آن کسی که به خدا افترا ببندد.

پس از موعظه، مُلتفت کعبۀ مراد و امام عِباد گردید و عرض نمود: آیا وقت آن نشده که به سوی پروردگار خود رویم و به برادران خویش ملحق شویم؟

حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام در جواب آن یار با وفا، فرمود: بلی، برو به سوی آنچه که از دنیا و ما فيها برای تو بهتر است و به سوی سلطنت آخرت که هرگز آن را زوال و نابودی نباشد. پس حنظلة بن اسعد شامی چون شیر شکار، قدم در میدان کارزار نهاد و جنگ پهلوانان را پیشنهاد خاطره های سعادتمند خود ساخت و شکیبایی و صبر را بر ترسهای بلا، شعار خویش نمود، تا آنکه به دست فرقۀ اشقیا به فخر شهادت نائل گردید.

قَالَ الرَّاوِي:وَ جَاءَ حَنْظَلَةُ بْنُ أَسْعَدَ الشَّامِيُّ ،فَوَقَفَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ علیه السلام يَقِيهِ السِّهَامَ وَ الرِّمَاحَ وَ السُّيُوفَ بِوَجْهِهِ وَ نَحْرِهِ ،وَ أَخَذَ يُنَادِي: «يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ *مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ* وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ* يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ» (1) يَا قَوْمِ لَا تَقْتُلُوا حُسَيْناً فَيُسْحِتَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى. ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام وَقَالَ لَهُ: أَ فَلَا نَرُوحُ إِلَى رَبِّنَا وَ نَلْحَقُ بِأَصحابَنا؟ فَقَالَ له:«بَلَى رُحْ إِلَى مَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا وَ إِلَى مُلْكٍ لا يَبْلى». فَتَقَدَّمَ، فَقَاتَلَ قِتَالَ الْأَبْطَالِ، وَ صَبَرَ عَلَى احْتِمَالِ الْأَهْوَالِ ،حَتَّى قُتِلَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْه.

***

ص: 153


1- .غافر:30_33.

برگزاری نماز ظهر عاشورا و شهادت سعید بن عبدالله حنفی

راوی گوید: وقت نماز ظهر که رسید، حضرت امام علیه السلام زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفی را فرمان داد که در پیش روی آن کعبۀ مقصود عالمیان به عنوان جانبازی بایستند و آنگاه امام حسین علیه السلام با جمعی از یاران باقیمانده خود نماز خوف را خواندند، در این حال، تیری از جانب اهلِ وَبال به سوی فرزند ساقی آب زُلال، آمد.

گفته راوی پس بدیدندی سعید

تیر دشمن را به جان خود خرید

بعد از آن هم، هر چه می آمد سِهام

سوی آن مظلومِ مظلومان امام

میدویده او همی مَستانه پیش

می خریده آن به جان و جسم خویش

تا که دیگر برتن آن یار حق

اندکی باقی نمانده از رَمَق

و از بسیاری زخم ها که بر بدن آن عاشق با وفا وارد شده بود، بر روی زمین غلطید و در آن حال می گفت: خدایا! این گروه بی حیا را لعنت کن چون قوم عاد و ثمود.

خدایا! سلام مرا به پیغمبر وَدُودِ خود برسان و آنچه که از درد زخم ها بر من رسیده، ایشان را آگاه ساز؛ زیرا قصد و نیّت من، یاری ذُرّیه پیغمبر توبود تا به

ص: 154

ثوابهای تو نائل گردم. این کلمات را بگفت و جان به جان آفرین تسلیم نمود.

قَالَ: وَ حَضَرَتْ صَلَاةُ الظُّهْرِ، فَأَمَرَ الْحُسَيْنُ علیه السلام زُهَيْرَ بْنَ الْقَيْنِ وَ سَعِيدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِيَّ أَنْ يَتَقَدَّمَا أَمَامَهُ بِنِصْفِ مَنْ تَخَلَّفَ مَعَهُ، ثُمَّ صَلَّى بِهِمْ صَلَاةَ الْخَوْفِ .فَوَصَلَ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام سَهْمٌ ،فَتَقَدَّمَ سَعِيدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِيُّ، وَ وَقَفَ يَقِيهِ بِنَفْسِهِ مَا زَالَ ،وَ لَا تَخَطَّى حَتَّى سَقَطَ إِلَى الْأَرْضِ وَ هُوَ يَقُولُ :اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْنَ عَادٍ وَ ثَمُودَ اللَّهُمَّ أَبْلِغْ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلَامَ ،وَ أَبْلِغْهُ مَا لَقِيتُ مِنْ أَلَمِ الْجِرَاحِ ،فَإِنِّي أَرَدْتُ ثَوَابَكَ فِي نَصْرِ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ .

ثُمَّ قَضَى نَحْبَهُ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ،فَوُجِدَ بِهِ ثَلَاثَةَ عَشَرَ سَهْماً سِوَى مَا بِهِ مِنْ ضَرْبِ السُّيُوفِ وَ طَعْنِ الرِّمَاحِ.

* * *

ص: 155

جنگاوری و شهادت سُوَید بن عَمرو بن أبي المُطاع

گفته راوی پس سُوَيد بنِ مُطاع

رفته میدان همچو افراد شجاع

او که بوده بر همه کاری حریف

پیش مردم بوده در هر جا شریف

در شرافت بَس که او آن دم زیاد

حضرت حق را بیاورده به یاد

و نماز بسیار می خواند، پس مانند شیر خشمناک به آن روباه صفتان ناپاک حمله کرد و جنگ مردانه نمود و بر صدمات وارده از گروه بی دین بر خویش صبوری نمود.

پس قتالی کرده او مانند شیر

هم صبوری کرده بر هر نیش تیر

تا آنکه از جهت ضعف و سستی که از زخم های بی شمار بر بدن آن شجاع نامدار رسیده بود، در میان کشته شدگان بر زمین افتاد و به همین منوال بود و قدرت بر هیچ حرکتی از خود نداشت تا آن زمان که شنید حسین علیه السلام مقتول اشقیا شده، پس با همان حال ناتوانی، با مشقت بسیار بر آن گروه نابکار، حمله آورد و از میان کفش خویش کاردی در آورد و با آن حربۀ کوچک با لشکر پلید کوفه، قتال کرد تا به درجه رفیع شهادت مفتخر گردید.

قَالَ الرَّاوِي:وَ تَقَدَّمَ سُوَيْدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمُطَاعِ ،وَ كَانَ شَرِيفاً كَثِيرَ الصَّلَاةِ ،فَقَاتَلَ قِتَالَ الْأَسَدِ الْبَاسِلِ،

ص: 156

وَ بَالَغَ فِي الصَّبْرِ عَلَى الْخَطْبِ النَّازِلِ ،حَتَّى سَقَطَ بَيْنَ الْقَتْلَى وَ قَدْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ ،وَلَمْ يَزَلْ كَذَلِكَ وَ لَيْسَ بِهِ حَرَاكٌ حَتَّى سَمِعَهُمْ يَقُولُونَ :قُتِلَ الْحُسَيْنُ علیه السلام، فَتَحَامَلَ وَ أَخْرَجَ مِنْ خُفِّهِ سِكِّيناً، وَ جَعَلَ يُقَاتِلُهُمْ بِهَا حَتَّى قُتِلَ ،رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

قَالَ :وَ جَعَلَ أَصْحَابُ الْحُسَيْنِ علیه السلام يُسَارِعُونَ إِلَى الْقَتْلِ بَيْنَ يَدَيْهِ ،وَ كَانُوا كَمَا قِيلَ :

قَوْمٌ إِذَا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمَّةٍ

وَ الْخَيْلُ بَيْنَ مِدْعَسٍ وَ مُكَرْدَسِ

لَبِسُوا الْقُلُوبَ عَلَى الدُّرُوعِ كَأَنَّهُمْ

يَتَهَافَتُونَ إِلَى ذَهَابِ الْأَنْفُسِ

***

ص: 157

رشادت و شهادت حضرت علی اکبر علیه السّلام

چون همه یاران حضرت اباعبدالله علیه السلام مقتول اشقیا شده و شربت شهادت نوشیدند، و کسی از یاران حضرت باقی نماند، مگر خویشان و اهل بیت و تبار آن حضرت علیه السلام.

ناگهان دیدند آن مردم به عین

آمده بیرون علىُّ بنُ الحُسين

از درون خیمۀ خود آن جوان

جانب بابا همی گشته روان

خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام.

فرزند دلبند امام علیه السلام که نامش علی ابن الحُسین بود و در زیبایی و صباحت منظر گوی سبقت از همۀ خلق ربوده بود از خیمه خویش بیرون آمد.

آمد او بیرون بسی ظاهر نکو

کس نبوده جز پیمبر مثل او

خلق او نیکو و خلقش همچو ماه

می درخشیده به نزد هر نگاه

پس چو آمد نزد بابا اذن جنگ

کرده از او در همانجا بیدرنگ

فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ

از پدر بزرگوار خویش اجازه میدان خواست.

آن امام نازنین هم اذن او

داده تا آنی بجنگند با عدو

فَأَذِنَ لَهُ.

ص:158

پدر نیز اجازه میدان داد.

لكن او چون رُخصت میدان بداد

دیده اش بر قامت اكبر فِتاد

ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ

پس نظر حسرت و مأیوسی به سوی جوان خود نمود و اشک از چشمان نازنینش سرازیر گردید و (دیدگان خود را رها کرد تا بر جوان خود بگرید)

سپس فرمود:

ای خدا تو شاهدی من یک جوان

جانب این مردمان کردم روان

كان جوان در خِلقت و در خُلق و خوی

بر پیمبر اَشبَه است آن ماه روی

ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ صلی الله علیه و آله وسلم

پروردگارا! تو شاهد باش جوانی به جانب این قوم می رود (فرستادم) که شبیه ترین افراد در خلقت ظاهری و اخلاص باطنی و سخن سرایی (تُن صدا) به پیامبر توست.

هر زمان ماشُوق دیدار نبی

می شده بر دل ز هر جایی همی

جملگی در آن زمان و گاه و گه

می همی کردیم به روی او نگه

وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ

ما هرگاه مشتاق دیدار پیغمبر تو می شدیم، به این جوان نگاه می کردیم.

بعد از آن حضرت علیه السلام صیحه ای کشید و فرمود: ای پسر سعد! خدا رَحِمَت را قطع کند آنچنانکه رحم مرا قطع نمودی.

راوی گوید: آن شبیه پیمبر قدم شجاعت به میدان سعادت نهاد و با آن گروه اشقیاء مشغول جنگ گردید و آنچنان پیکار نمود که خاطره و اندیشۀ آن جمع بی باک را اندوهناک نمود. ص: 159

آن نونهال گلستان امامت و ولایت جنگی نمود به غایت سخت و دشوار و جمعی از آن عده بی دین تیر بخت و سیه روز را به خاک مذلت و هلاکت انداخت.

فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً

از پی آن پردلی نزد ولی آمد

و گفتا همی آنجا، على

ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ

سپس به خدمت پدر والا مقام خویش آمد و گفت:

يَا أَبَتِ ، ای پدر

الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي

(عطش) تشنگی مرا کُشت

وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي

و سنگینی اسلحه مرا به تعب افکنده

هَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ

آیا راهی برای رسیدن به آب هست؟

تشنگی کُشته مرا اینک پدر

[از عطش جانم نمی گردد به در]

همچنین سنگینی و ثِقل حديد

بر تَعب افکنده جان من شدید

پس کنون آیا رَهی از بهر آب

می توان گویم برای من بیاب

فَبَكَى الْحُسَيْنُ علیه السلام

حضرت اباعبدالله علیه السلام به گریه افتاد و فریاد برآورد: واغَوثاه

و سپس فرمود: يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلًا

ای فرزند عزیزم! کمی دیگر به کار جنگ مشغول باش تا به زودی جدّ عالی مرتبۀ خویش حضرت محمّد صلی الله علیه وآله وسلم را ملاقات نمائی. و چون او را ملاقات کردی

ص: 160

از دست مبارکش شربتی به تو خواهد داد که پس از آن هرگز تشنگی و عطش را احساس نخواهی کرد. ای بُنَیَّ کن قتالِ دیگری

تا که جدِّ خود به زودی بنگری

پس چو او را بنگری در آن زمان

می شوی سیراب و دیگر بعد از آن

تشنگی هرگز نمی گیرد فرا

تا اَبَد [ای نازنین من ]تو را

فَرَجَعَ علیه السلام إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ ،وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ

حضرت علی اکبر به سوی میدان برگشت و جنگی کرد بسیار عظیم که بالاتر از آن برای کسی متصوّر نبود در آن حال «مُنقذ بن مرۀ عبدی» تیری به جانب آن فرزند رشید سیّدالشّهدا رها کرد که از صدمۀ آن تیر بر روی زمین افتاد و فریاد برآورد:

يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ مِنِّی السَّلَامُ

ای پدر جان، سلام بر تو باد.

پس علی گفتا به ناگه این کلام

اِی پدر بر تو زمن اکنون سلام

اینک اینجا جدّ من بر تو سلام

می رساند، داره بر تو این پیام

ای حسین، ای نور قلب و عين ما

با شتاب اکنون بیا در بین ما

عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا

اینک جدم رسول خدا صلی الله علی واله وسلم است که بر تو سلام می رساند و می فرماید: زود

به نزد ما بیا.

ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَماتَ

علی اکبرعلیه السلام این جمله را گفت و فریادی زد و جان به جانان تسلیم نمود چون آن جوان رشید سیّدالشّهدا شربت شهادت نوشید.

ص: 161

پس سراسيمه حسین آمد، ولی

چون به دیده غرق خون آنجا على

بر زمین بنشسته و رأس پسر

روی زانویش نهاده آن پدر

چون نمانده طاقتی آنجا بر او

گونه بر گونه نهاده، روبه رو

بعد از آن گفتا، خدا هر کس تو را

کُشته و آتش زده جان مرا

کُشته سازد آن همه خوار و لعين

کان بياورده به روز تو چنین

فَجَاءَ الْحُسَيْنُ علیه السلام حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ

پس حسین علیه السلام آمد تا رسید بر بالین فرزند دلبندش. آنگه نشست روی خاک کربلا و سر علی اکبر را به بغل گرفت سپس گونۀ خود را بر گونه و صورت او گذاشت. وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ

و فرمود: قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ

خدا بکُشد آن کسانی را که تو را کُشتند.

مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ اللهِ صلی الله علیه وآله وسلم

چه جرأت و جسارت و گستاخی کرده اند بر خدا و بر شکستن حرمت رسول خدا صلی الله عله و آله وآله و سلم.

چه فراوان کرده گستاخی روا

این همه با خود به درگاه خدا

هتک حرمت کرده بر شخص نبی

این گروه بی حیاء اکنون همی

عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ.

پس از تو، خاک بر سر این دنیا باد.

راوی گوید: در آن زمان زینب علیها السلام از خیمه بیرون آمد در حالی که می گفت: يَا حَبِيبَاهْ يَابْنَ أَخَاهْ

ناگهان دخت علی زینب برون

آمد از آنجا که بوده اَندرون

ص: 162

با چنان حالی که آن روحی فدا

این چنین می کرده در آنجا ندا

ای برادرزاده من ای علی

ای به دل وابسته و تن ای علی

إن حبیبی إن حبیبی ائ ودود

[بی تو ماندن از برای من چه سود]

این بگفتا آن دم آمد سوی او

وانگهی خود را فکنده روی او

پس خود را بر روی بدن پاره پاره على اكبر انداخت، امام حسین علیه السلام آمد و خواهر را از روی جنازۀ علی اکبر بلند کرد و نزد زنان و اهل حرم خویش برگردانید.

پس از آن جماعتی از مردان اهل بیت پیمبر صلی الله علیه وآله وسلم و به شهادت رسیدند و آنگه

حضرت حسین علیه السلام فرمود:

ای عموزادگان و ای اهل بیت من صبر و شکیبائی پیشه سازید که پس از این روز به خدا سوگند هرگز متحمل خواری نخواهید شد.

فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَيْتِهِ ،خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام_ وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً [وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً]_ فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ .ثُمَ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ ،وَ أَرْخَى علیه السلام عَيْنَهُ وَ بَكَى .ثُمَّ قَالَ :«اللَّهُمَّ اشْهَدْ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ صلی الله علیه وآله و سلم ، وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ ».فَصَاحَ وَ قَالَ :«يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي».

فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ ،فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً .

ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ :يَا أَبَتِ ،الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي ،وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي ،فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ ؟فَبَكَى الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ قَالَ :«وَا غَوْثَاهْ يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلًا ،فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً صلی الله علیه وآله وسلم، فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً ».فَرَجَعَ علیه السلام إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ، وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ ،فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِيُّ بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ ، فَنَادَى :يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ منی السَّلَامُ ،هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ :عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا ،ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ .فَجَاءَ الْحُسَيْنُ علیه السلام حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ ،وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ :«قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ اللهِ صلی الله علیه وآله و سلم، عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ».

قَالَ الرَّاوِي:وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ علیه السلام تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ

ص: 163

الْحُسَيْنُ علیه السلام فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ .ثُمَّ جَعَلَ أَهْلُ بَيْتِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْهِمْ يَخْرُجُ الرَّجُلُ مِنْهُمْ بَعْدَ الرَّجُلِ حَتَّى قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَمَاعَةً ،فَصَاحَ الْحُسَيْنُ علیه السلام فِي تِلْكَ الْحَالِ :صَبْراً يَا بَنِي عُمُومَتِي ،صَبْراً يَا أَهْلَ بَيْتِي صَبراً، فَوَ اللَّهِ لَا رَأَيْتُمْ هَوَاناً بَعْدَ هَذَا الْيَوْمِ أَبَداً.

ص: 164

پیکار و شهادت حضرت قاسم علیه السلام

قَالَ الرَّاوِي:وَ خَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ

گفته راوی ناگهان آنی روان

شد به میدان بلا یک نوجوان

رنگ و رو و چهره او مثل ماه

می درخشیده به نزد هر نگاه

راوی گوید: در این هنگام جوانی (از خیمه) بیرون آمد که در سن صورت و زیبائی رو بمانند پارۂ ماه می درخشید.

پس قدم چون بر کف میدان نهاد

کرده با آن اشقیاء آنی جهاد

ناگهان اِبنِ فُضَیل نابکار

بُرده شمشیری علیه او به کار

تا که آن ملعون و کافر از عدو

ضربتی آنجا بزد بر فرق او

زآن عمل فرق سرش گردیده چاک

وانگهی افتاده با سر روی خاک

پس صدا میزد در آن هنگامه او ن

ک به فریادم بِرَس اینجا عمو

تا اینکه:

ابن فضیل اَزدی ضربتی بر فرق آن نوجوان امام حسن علیه السلام زد و فرق سر او را شکافت، به طوری که او از بالای مرکب و با صورت به زمین افتاد و فریاد میزد:

يا عَمَّاه (ای عمو)

ص: 165

سپس امام حسین علیه السلام خود را به میدان رسانید و بر آن لعین بی دین حمله کرد وضربتی محکم بر جسم پلید او فرود آورد. آن شقی بازوی خود را سپر شمشیر امام علیه السلام نمود و دست نحسش از مِرفق جدا گردید. آنگه فریاد بلندی برآورد که همه لشکریان فریاد او را شنیدند و برای یاریش كوفيان حمله آوردند تا او را از دست امام علیه السلام رها سازند. ولكن آن ملعون بی ایمان پایمال سُمّ اسبان گردید و به هلاکت رسید.

گفته راوی در دل آن شور و شین

من بدیدم اینکه در آنجا حُسین

بعد از آنکه گرد و خاک آمد فرود

در کنار آن جوان اِستاده بود

پس چو دیده قاسمش پا بر زمین

می کِشد، گفتا در آن لحظه چنین

دُور گردد از عنایات خدا

هر کسی کرده تو را از من جدا

روز محشر جدّ [پاک ]تو نبی

میکند با این لئیمان دشمنی

بعد از آن گفتا به اَلَّه بر عمو

ناگوار او بخوانی، پس تو او

لیکن او راهی ندارد برمدد

تا جوابت را به آسانی دهد

یا اگر خواهد کند کاری بر او

بی ثمر باشد صدایش اِی عَمو

بر خدا کُشتار این مردم بسی

بی شمار است و ندارم من کسی

این بگفتا جسم قاسم را به بَر

برگرفت و با دو دست و چشم تَر

برده بنهاده همی آن جسم پاک

نزد دیگر کُشته ها بر روی خاک

راوی گوید: چون گرد و غبار فرو نشست دیدم که حسین علیه السلام بر بالای سر آن نوجوان ایستاده بود و او پاهایش را بر زمین می کشید امام علیه السلام فرمود: از رحمت خدا دور گردد آن گروهی که تو را گشتند.

بُعداَ لِقَومٍ قَتَلُوكَ

ص: 166

در روز قیامت جدّ و پدر تو با اینان دشمنی خواهند نمود.

سپس فرمود:

ثُمَّ قَالَ :عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ

به خدا سوگند برای عمویت سخت و گران است که تو او را بخوانی و او نتواند تو را پاسخ دهد و اگر هم بخواهد جواب دهد دیر شده و فایده ای ندارد.

هَذَا يَوْمٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ

آنگه حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام جنازۀ مطهّر آن نوجوان را بر روی دست گرفت و بر سینه چسباند و برد و در میان دیگر شهدای اهل بیت خویش بر زمین قرار داد.

قَالَ الرَّاوِي:وَ خَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، فَجَعَلَ يُقَاتِلُ، فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَيْلٍ الْأَزْدِيُّ عَلَى رَأْسِهِ ،فَفَلَقَهُ، فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ وَصَاحَ: يَا عَمَّاهْ. فَجَلَّى الْحُسَيْنُ علیه السلام كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ، ثُمَّ شَدَّ شَدَّةَ لَيْثٍ أَغْضَبَ ،فَضَرَبَ ابْنَ فُضَيْلٍ بِالسَّيْفِ، فَاتَّقَاهَا بِالسَّاعِدِ فَأَطَنَّهُ مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ، فَصَاحَ صَيْحَةً سَمِعَهُ أَهْلُ الْعَسْكَرِ، فَحَمَلَ أَهْلُ الْكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوهُ،فَوَطِأتْهُ الْخَيْلُ حَتَّى هَلَكَ.

قَالَ: وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ ،فَرَأَيْتُ الْحُسَيْنَ علیه السلام قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ وَ هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ، وَ الْحُسَيْنُ علیه السلام يَقُولُ :«بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ ،وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيكَ جَدُّكَ». ثُمَّ قَالَ: عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ ،أَوْ يُجِيبُكَ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ ،هَذَا يَوْمٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ». ثُمَّ حَمَلَ الْغُلَامَ عَلَى صَدْرِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ بَيْنَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ.

***

ص: 167

شهادت حضرت علی اصغر علیه السّلام

وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ علیه السلام مَصَارِعَ فِتْيَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ

چون امام حسين عليه السلام جنازۀ پاک و مطهر جوانان و دوستان خویش را مشاهده نمود.

گفته راوی چون در آن وادی حسین

دیده مرگ اهل بیت خود به عین

همچنین دیده همه یاران پاک

غرق خون اُفتاده اند بر روی خاک

عزم راسخ آن زمان بر دل نهاد

تا کند با دشمنان حق جهاد

عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ .

عزم آن نمود که با آن گروه اشقياء جهاد نماید. پس ندا کرد:

هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ

کس بود آیا که از اهل نبی

هر بدی را برطرف سازد همی

آیا کسی هست که از حرم رسول پروردگار عالمیان دفع شر و ظلم و ستم

ظالمان نماید.

ص: 168

هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا؟

نَک خدا خواهی بود بین شما

از خدا ترسد، دهد یاری به ما

آیا خداپرستی هست که از خدا بترسد و ما را تنها نگذارد.

هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا

کس بود آیا به اُمید خدا

از صف این اشقیا گردد جدا

بعد از آن ما را در این وادی مدد

کرده و آنگه به داد ما رسد

آیا فریادرسی هست که به امید لقای پروردگار به فریاد ما برسد.

هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا؟

آیا کمک کننده ای هست که ما را کمک کند، و به جهت کمک و یاری ما، به ما امیدوار شود پاداش و ثواب و اجری که در پیشگاه خدای تعالی موجود است؟

کس بود آیا همی بین شما

یار ما گردد، کمک سازد به ما

تا دهد او را خدا نیکو جواب

در قیامت، هم دهد او را ثواب

پس نیامد چون از آن مردم خبر

منصرف گشته از آن اهل ضرر

با دلی پرغصه و افسوس و آه

تا رسیده بر کنار خیمه گاه

پس زنان حرم و دختران محترم رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم صدا به ناله و گریه بلندکردند. در آن لحظه حضرت با دلی پر از حسرت، به سوی خیمه مراجعت نمود و به حضرت زینب عليها السلام فرمود که فرزند صغير مرا بیاورد تا با او وداع نمایم.

پس صدا زد زینبم، ای خواهرم

پیش من آور، علیِّ اصغرم

تا ببینم کودک خود را کمی

هم کُنم با او وداع اینک همی

پس چو زینب دست او داده على

رأفت باباگشته منجلی منجلی

بر اینکه خم گشته پدر

بوسه افشاند به روی آن پسر

ص: 169

ليكن آنجا حَرمَله آن بی حیا

تیری از چله همی کرده رها

آنچنان که گفته راوی، تیر او

پاره کرده، گوش تا گوش گلو

وقتی زینب علیها السلام او را آورد، امام مظلوم طفل معصوم خود را گرفت و همین که خواست از راه رأفت و كمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن کاهل اسدی - لعنه الله - از خدا حیا نکرد و تیری به جانب آن نوگل بوستان احمدی انداخت که تیر بر گلوی نازک آن طفل معصوم اصابت نمود به طوری که گویا گلو را ذبح نمایند، گوش تا گوش را پاره نمود.

آن حضرت به خواهرش زینب علیه السلام ، فرمود: این طفل را بگیر؛ آنگاه امام علیه السلام هر دو دست را در زیر گلوی طفل صغيرش گرفت، وقتی پر از خون شد به سوی آسمان پاشید، سپس فرمود: آنچه که این مصیبت را بر من آسان می نماید آن است که این مصیبت بزرگ در محضر پروردگار عالم نازل می شود. امام باقر عليه السلام فرمود: از آن خون طفل معصوم که امام عليه السلام به آسمان پاشید، حتی یک قطره هم روی زمین نیفتاد! (که اگر می اُفتاد، زمین متلاشی می گردید).

قَالَ وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ علیه السلام مَصَارِعَ فِتْيَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَى هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِيلِ فَتَقَدَّمَ إِلَى الْخَيْمَةِ وَ قَالَ لِزَيْنَبَ :«نَاوِلِينِي وَلَدِيَ الصَّغِيرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ ».فَأَخَذَهُ وَ أَوْمَأَ إِلَيْهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكَاهِلِ ، بِسَهْمٍ، فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ. فَقَالَ لِزَيْنَبَ :«خُذِيهِ». ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيْهِ حَتیّ امْتَلَأَتَا، وَرَمَى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّمَاءِ وَ قَالَ:« هَوَّنَ عَلَيَّ مَا نَزَلَ بِي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ».قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام:«فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْ ذَلِكَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ!».

ص: 170

شهادت حضرت عباس عليه السلام

راوی گوید: تشنگی بر امام علیه السلام شدید گردید. پس آن حضرت خود را به بلندی مُشرف بر فرات رساند تا داخل فرات شود. در آن حال برادر آن حضرت جناب ابا الفضل العباس علیه السلام، در پیش روی حضرت حرکت می کرد. در این هنگام لشکر ابن سعد سر راه را بر فرزند پیامبر گرفتند.

گفته راوی اینکه در آنجا بدید ***بر حسین گشته عطش آنی شدید

پس به قلب نازنین او بَرات*** گشته تاقدری خورد آب فرات

بی محابا پس شده آنی روان ***سوی آنجا با همه تاب و توان

بوده آن لحظه برادر روبرو تافداکاری کند از بهراو

پس همین که بر شریعه پا نهاد ***گشته ظاهرلشکر سَعدِ عناد

آن همه حلقه زدندی دور او ***از جلو و از کنار و پشت و رو

در آن هنگام مردی از قبیله «بنی دارم» تیری به جانب سیّدالشّهدا علیه السلام رها کرد که آن تیر به شدت در زیر چانه شریف آن حضرت فرو نشست. پس تیر را به سختی و دشواری بیرون در آورد و هر دو دست مبارک را در زیر چانه مجروح نگه داشت و چون پر از خون گردید، آن را به سوی آسمان پاشید و این مناجات را با

ص: 171

خدای خود زمزمه نمود که: بارالها! من به سوی تو از آنچه اینان از ظلم و ستم نسبت به فرزند دختر پیغمبرت به جا می آورند شکایت می آورم.

ناگهان تیری مُهیّا از عدو*** از بَنی دِارم زده فردی بر او

آن چنان که خورده برفکّ امام ***تیر آن ملعونِ پستِ بد اَنام

زآن عمل راوی در آن وادی بدید ***چانه آن نازنین آنجا درید

پس امام با رنج بی حدّ و شدید*** تیر را از چانه اش بیرون کشید

چون که جاری شد ز تیر خصم دون ***بر سر و بر صورت و بر سینه خون

هر دو دست خود همی بنهاده زیر ***زیر فکّی که بُرون آورده تیر

تا که گشته پُرزخون، در آن زمان*** بعد از آن پاشیده آن بر آسمان

وانگهی کرده مناجاتی چنین ***باخدا، آن سیّد و سالار دین

ای خدا از آنچه بر زاد نبی ***می کند این [لشکر کافر] همی

از همه این ظلم و این اعمال دون*** شکوه دارم من به درگاهت کنون

پس از آن برادرش حضرت عبّاس را از او جدا نمودند و میان دو برادر فاصله انداختند و از هر طرف بر دور جناب ابا الفضل علیه السلام گرد آمدند و ایشان را احاطه نمودند تا آنکه آن کافران فرزند حیدر کرار، عباس نامداررا به شهادت رساندند.

امام حسین علیه السلام در شهادت برادر گریه شدیدی در عزای آن مظلوم نمود.

در همان لحظه سپاه ابن سعد ***آن خبیث بی مروّت، کرده بعد

حائلی بین حسین ابن علی*** با ابوفاضل در آن وادی همی

بعد از آن با نیزه و شمشیر و تیر ***حمله آورده به عباس دلیر

[ناگهان بایک عمود آهنین ***کافری زد بر سر آن نازنین]

ص: 172

[پس در آن حالی که بوده روی خاک ***یک صدا زد یا اَخاه اَدرِك اَخاك](1)

یعنی دریاب ای برادر این میان ***این برادر را که کُشتند [کوفیان]

بی درنگ آمد حسین امّا بدید ***آن برادر گشته در آنجاشهید

پس بگویندی برای او حسین ***گریۀ بی اندازه کرده با دو عین

قَالَ الرَّاوِي :وَ اشْتَدَّ الْعَطَشُ بِالْحُسَيْنِ علیه السلام، فَرَكِبَ الْمُسَنَّاةَ يُرِيدُ الْفُرَاتَ ،وَ الْعَبَّاسُ أَخُوهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَاعْتَرَضَهُ خَيْلُ ابْنِ سَعْدٍ .فَرَمَى رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمٍ الْحُسَيْنَ علیه السلام بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي حَنَكِهِ الشَّرِيفِ. فَانْتَزَعَ صلوات الله علیه وَ بَسَطَ يَدَيْهِ تَحْتَ حَنَكِهِ حَتَّى امْتَلَأَتْ رَاحَتَاهُ مِنَ الدَّمِ ،ثُمَّ رَمَى بِهِ وَ قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ ».

ثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبَّاسَ عَنْهُ ،وَ أَحَاطُوا بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ و مَکانٍ،حَتَّى قَتَلُوهُ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ، فَبَكَى الْحُسَيْنُ علیه السلام بُكَاءً شَدِيداً ،وَ فِي ذَلِكَ يَقُولُ الشَّاعِرُ:

أَحَقُّ النَّاسِ أَنْ يُبْكَى عَلَيْهِ * * * فَتًى أَبْكَى الْحُسَيْنَ بِكَرْبَلَاءِ

أَخُوهُ وَ ابْنُ وَالِدِهِ عَلِيٍ * * * أَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ بِالدِّمَاءِ

وَ مَنْ وَاسَاهُ لَا يَثْنِيهِ شَيْ ءٌ * * * وَ جَادَ لَهُ عَلَى عَطَشٍ بِمَاءٍ

ص: 173


1- . این جمله در مقتلی غیر از مقتل أهوف آمده است.

آغاز جنگ و جدال شدید حضرت حسین علیه السلام با لشکریان عمر ابن سعد (العين)

راوی اخبار حق گوید سپس ***آن امام بی معین و یار و کَس

خوانده دشمن را به میدان جدال ***تا کنندی تک به تک آنجا قتال

پس چو می آمد کسی از آن شرار***سوی او، می رفته در بئش القرار

تاکه مقتول عظیمی از عدو ***مجتمع کرده در آنجا پیش رو

هم رجز می خوانده آن مولا چنین ***در میان گودی آن سرزمین

مردن احوط باشد از آن روزگار ***روزگاری که بگردد بنده خوار

همچنین بهتر بود هر عیب و عار ***از فرو افتادن در قعرنار

راوی گوید: امام علیه السلام پس از شهادت برادر گرامی خویش، آن منافقان را به میدان جنگ طلبید و هر کس از آن اشرار در مقابل فرزند حیدر کرار می آمد، امام ابرار به ضربت شمشیر او را به جهنم می فرستاد تا آنکه از اجساد پلید آن كفار مقتول عظیمی در میدان جنگ فراهم آمد و در آن حال حضرت این شعر را بر زبان جاری می کرد.

الْقَتْلُ أَوْلَى مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ * * * وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّارِ

ص: 174

خلاصه، بعضی از راویان اخبار در بیان شجاعت آن فرزند حیدر کرار، تعجب خود را چنین اظهار نموده اند که: به خدا سوگند هرگز ندیدم کسی را که دچار لشکر بسیار گردیده و دشمنان بی شمار او را در میان احاطه نموده باشند با آنکه فرزندان و اهل بیت و اصحاب او به دست دشمنان به شهادت رسیده باشند که قویدل تر از حسین بن علی علیه السلام باشد.

در نتیجه راویان از آن امام ***این چنین مطرح نمودندی کلام

بر خدا سوگند کسی با این دو عين ***ما ندیدیم تاکنون مثل حسین

با وجودی که همه از اهل و ایل ***هم زیاران گشته بودندی قتیل

آن چنان می کرده با دشمن ستیز ***کان بر آن دشمن نبوده جز گریز

در این حال بود که آن مردان نامرد بر آن جناب حمله آوردند. آن حضرت نیز با شمشیر تیز بر آنها حمله ور گردید، آن چنان حمله ای که از ضربت شمشیرش دشمنان بر روی هم می ریختند، و صف ها را می شکافت مانند آنکه گرگی بی باک به میان گله بزها به خشمناکی درافتاده و حمله بر آن منافقان سنگدل که تعدادشان به سی هزار نفر می رسید، کرد و آنان هم از ترس فرار را بر قرار ترجیح داده و فرار می کردند.

پس بگویندی که بعد از آن عدو ***حمله آورده به او از پیش رو

لیکن او تا می کشیده از نیام ***تیغ و خنجر را همی بھر قیام

همچو بُزهایی که از گرگی گریز ***می کنند [از خوف دندان های تیز]

جملگی از آن مکان بی قرار ***می نمودندی به هر سویی فرار

پس چون او برلشکر سعد لعين ***حمله آورده همی در آن زمین

آن گروه سه هزارِ ناخَلَف ***چون ملخها پَرکشیده هرطرف

ص: 175

بعد از آن حمله دوباره بی درنگ*** زُود برمی گشته از میدان جنگ

جانب آن مرکز خونین خویش ***وانگهی میگفته از آیین و کیش

این سخن را با بیانی پُر نوا در بُلندایِ زمین نینوا

قُوّت و قُدرت ندارد جز خدا*** او شريف است و عظیم است و [هدا]

امام علیه السلام همچنان با آنها می جنگید تا آنکه لشکر دشمن میان آن حضرت و حرم مطهر حضرت حایل شدند و به خیمه ها نزدیک گردیدند. در این هنگام آن حضرت فریاد برآورد: «ای پیروان آل ابوسفیان! اگر شما دین ندارید و از عذاب روز قیامت نمی ترسید، پس در دنیا آزادمرد باشید و رجوع به حَسَب های خود نمایید چنانکه گمان دارید. اگر شما از عرب هستید».

گفته راوی بی محاباهمچنان ***حمله می کرده امام بر دشمنان

تا که جیش سعد پست نابکار ***[حیله ای را بُرده اند آنجا به کار ]

آنکه بین او و اهل او [کمی]*** فاصله افکنده اند آنجاهمی

[پس همانا غيرت مولا به جوش ]***آمد و گفتا بر آن عده به گوش

ای زبوسفیان [تمامی اهل کین]*** گرنباشد بر شما آیین و دین

بانگیرد بر شما خوفی فرا ***از عذاب و درد و رنج آن سرا

لااَقَلّ در این جهان [بی بها ]***مردمی باشید آزاد و رها

یا اگر باشد شما را این گمان ***برعرب بودن همانا این زمان

پس کُنید اکنون نظر بر اصل خویش ***بر حسبهای کسان و نسل خویش

راوی گوید: شمر پلید فریاد زد که ای پسر فاطمه علیه السلام چه می گویی؟ امام علیه السلام؟ فرمود: می گویم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ دارید وزنان گناهی ندارند، پس این سرکشان و جاهلان و یاغیان خود را نگذارید متعرّض

ص: 176

حرم من شوند مادامی که من زنده و در حال حیاتم.

شمر گفت: ترا به حاجتت می رسانیم ای پسر فاطمه. پس آن جماعت بی دین همگی بر امام حمله نمودند و آن فرزند اسدالله هم بر آنها حمله نمود و در این حال بود که امام عليه السلام تقاضای شربتی از آب از آن بی دینان بی باک نمود ولی فایده ای نبخشید تا آنکه هفتاد و دو زخم بر جسم شریفش وارد گردید.

گفته راوی پس بگفتا این چنین ***شمر کافر آن خبیث اهل کین

چون شده مولا کلامش خاتمه*** گفته چه گویی تو، يابن فاطمه؟

پس امام این گفت با رأس فِتَن*** با شما در حال پیکارم به تن

این زن و بچه چه دارندی گناه ***[جز خدا را کس ندارندی پناه]

پس کنون تا من در این عالَم حیات ***دارم و ظاهر نگرديده ممات

از شما این سركشان و یاغیان*** بر کسان من نیارندی زیان

شمر کافر گفته او، بی فاصله ***آن روا شد برتو، یابن فاطمه

وانگهی حمله نمودندی به او ***آن گروه بی حیا، از پشت و رو

آن امام نازنین هم بردفاع ***می همی افتاده در آن اجتماع

آتش پیکار میدان، شعله ور*** گشت و هر دو می شدندی حمله ور

گه امام می کرده حمله بر عدو ***گه عدو می کرده حمله سوى او

در همان لحظه امام تشنه لب ***کرده از آنها کمی آبی طلب

لكن او را بهريک اندازه آب ***از کسی نامد در آن وادی جواب

تاکه هفتاد و دو زخم از کافران ***جسم و جانش را نموده ناتوان

در آن هنگام امام علیه السلام ایستاد تا ساعتی به خاطر ضعفی که بر جنابش مستولی شده بود کمی استراحت نماید. در همان حال که حضرت ایستاده و مشغول

ص: 177

استراحت بودند، سنگی از جانب یکی از دشمنان بر پیشانی مبارکش اصابت نمود و خون جاری گشت. امام جامه (پیراهن) خود را گرفت که خون را از پیشانی شریف پاک نماید، تیری سه شعبه به جانب حضرت آمد و بر قلبش که مخزن علم و اسرار الهی بود، نشست.

حضرت فرمود: «بسم الله ... » سپس سر مبارک به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «خداوندا! تو میدانی که این گروه می کُشند آن کسی را که نیست بر روی زمین فرزند دختر پیغمبری به غیر از او».

پس نمانده چون برایش طاقتی ***آمده در گوشه ای تاساعتی

قوتی پیدا کند آن مهربان*** از همه ظلم و ستیز کافران

ناگهان سنگی رهاشد از عدو ***آمده خورده به پیشانی او

پس لب پیراهن خود را به یَد*** برگرفت و وانگهی بالا بِزَد

تا که خون جاری از روی جَبین ***برطرف سازد در آن وادی همین

ناگهان تیری سه شعبه از عدو ***آمده خورده همی بر قلب او

پس امام با ذکر ایزد، یک ندا*** کرده و گفتاهمانا ای خدا

تو به حق دانی که این مردم بسی ***می کُشند اکنون در این وادی کسی

آن کسی را که به جز او بر نبی ***زاد و فرزندی نمی باشد همی

پس حضرت آن تیر را گرفت و از پشت سر بیرون کشید و خون مانند ناودان از جای آن جاری شد و آن جناب دیگر توانایی بر جنگ و جدال با آن کافران بی دین را نداشت پس از کثرت زخمها و جراحات وارده، ضعیف و ناتوان گشته بود. لذا هر کس از دشمنان نزدیک ایشان می آمد برای اینکه مبادا در قیامت با خدا ملاقات نماید در حالی که خون آن مظلوم بر گردنش باشد، منصرف

ص: 178

می گشت و از آنجا فرار می کرد.

پس چنان تيرعدو بر قلب او ***قلب پاک او همی گشته فرو

کان امام مهربان از پشت سر ***تیر دشمن را همی آورده در

وانگهی سیلاب خون چون جوی آب ***گشته جاری از وجود آن جناب

پس چو دیده نا ندارد بر جدال*** منصرف گردیده از جنگ و قتال

بعد از آن هریک از آن دشمن به او ***می شده نزدیک او از روبرو

تاکه کار آن عزیز فاطمه*** باید و خنجر بسازد خاتمه

لكن از اندیشه آنکه مباد ***حضرت حق را ببیند در معاد

با چنان حالی همانا آن عدو*** منصرف میگشته در آنجا از او

تا آنکه مردی از قبیله «کِندَه» پیش آمد که نام نحسش مالک بن يسر (یا نسر) بود. پس آن زنازاده پست چند ناسزا و حرف زشت به زبان بر امام عليه اسلام جاری کرد وضربت شمشیری بر سر وفرق مبارک حضرت فرود آورد که عمامه امام شکافته شد و عمامه اش از خون لبریز گشت.

راوی گوید: امام علیه السلام از اهل حرم خویش دستمالی را طلب فرمود و سر مبارک را با آن محکم بست سپس کلاهی طلبید که عرب آن را «قَلَنسُوَه» می نامند و آن را هم بر سر مبارک نهاد و عمامه را بر روی آن پیچید و مُلَبَّس به آن گردید و بار دیگر عزم میدان نمود. پس لشکر دشمن اندکی درنگ کردند و دوباره آن بی دینان بی شرم و حیا حضرت را احاطه نمودند.

تا که مردی از گروه کِنده پیش ***آمد و گفتا به او آنجا ز خویش

جمله چندین حرف زشت و ناروا ***جانب او در میان نینوا

بعد از آن آمد به آنی در برش ***ضربتی با سیف خود زد بر سرش

ص: 179

پس عمامه از سر آن نازنین ***پُرشد از خون در میان آن زمین

گفته راوی پس به آنی از دولب*** دستمالی را نموده او طلب

از کسی از اهل بیت خود که آن ***سر ببندد وانگهی در آن میان

پس چو بسته یک کُله خُودِ عرب ***از برای رأس خود کرده طلب

بعد از آن عمامه را بر دور و بر ***از کُلَه بسته نهاده روی سر

آن دم او یک بار دیگر بر جهاد ***سوی میدان شهادت پانهاد

ليكن آن دشمن در آن میدان جنگ ***کرده آنجا ابتدا قدری درنگ

وانگهی یكباره افراد عدو ***برگرفتند همه اطراف او

قَالَ الرَّاوِي:ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ عله السلام دَعَا النَّاسَ إِلَى الْبِرَازِ ،فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ بَرَزَ إِلَيْهِ ،حَتَّى قَتَلَ مَقْتَلَةً عَظِيمَةً ،وَ هُوَ فِي ذَلِكَ يَقُولُ:

الْقَتْلُ أَوْلَى مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ * * * وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّارِ

قَالَ بَعْضُ الرُّوَاةِ :وَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ مَكْثُوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ أَصْحَابُهُ أَرْبَطَ جَأْشاً مِنْهُ ،وَ إِنْ كَانَتِ الرِّجَالُ لَتَشُدُّ عَلَيْهِ فَيَشُدُّ عَلَيْهَا بِسَيْفِهِ فَيَنْكَشِفُ عَنْهُ انْكِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِيهِ الذِّئْبُ .وَ لَقَدْ كَانَ يَحْمِلُ فِيهِمْ ،وَ لَقَدْ تَكَمَّلُوا ثَلَاثِينَ أَلْفاً ،فَيُهْزَمُونَ بَيْنَ يَدَيْهِ كَأَنَّهُمُ الْجَرَادُ الْمُنْتَشِرُ ،ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى مَرْكَزِهِ وَ هُوَ يَقُولُ :لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ العَلیَّ العَظیم.

قَالَ الرَّاوِي :وَ لَمْ يَزَلْ علیه السلام يُقَاتِلُهُمْ حَتَّى حَالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَحْلِهِ. فَصَاحَ بِهِم:وَيْلَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ ،إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ هَذِهِ وَ ارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عَرَباً كَمَا تَزْعُمُونَ .

قَالَ:فَنَادَاهُ شِمْرٌ : مَا تَقُولُ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ ؟قَالَ: إِنِّي أَقُولُ أُقَاتِلُكُمْ وَ تُقَاتِلُونَنِي وَ النِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ وَ جُهَّالَكُمْ وَ طُغَاتَكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي مَا دُمْتُ حَيّاً. فَقَالَ شِمْرٌ: لَعَنَهُ اللَّهُ لَكَ ذَلِكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ فَقَصَدُوهُ بِالْحَرْبِ فَجَعَلَ يَحْمِلُ عَلَيْهِمْ وَ يَحْمِلُونَ عَلَيْهِ .وَ هُوَ فِي ذَلِكَ يَطْلُبُ شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ فَلَا يُجْدِي حَتَّى أَصَابَهُ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ جِرَاحَةً فَوَقَفَ يَسْتَرِيحُ سَاعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ فَبَيْنَا هُوَ وَاقِفٌ إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ ،فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِهِ ،فَقَالَ علیه السلام: بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ :إِلَهِي أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ

ص: 180

يَقْتُلُونَ رَجُلًا لَيْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْرُهُ ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ ،فَأَخْرَجَهُ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ ،فَانْبَعَثَ الدَّمُ كَأَنَّهُ مِيزَابٌ فَضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ وَ وَقَفَ ،

فَكُلَّمَا أَتَاهُ رَجُلٌ انْصَرَفَ عَنْهُ ،كَرَاهَةَ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ بِدَمِهِ حَتَّى جَاءَهُ رَجُلٌ مِنْ كِنْدَةَ يُقَالُ لَهُ مَالِكُ بْنُ الْنُسْرِ _لَعَنَهُ اللهُ ،فَشَتَمَ الْحُسَيْنَ علیه السلام وَ ضَرَبَهُ عَلَى رَأْسِهِ الشَّرِيفِ بِالسَّيْفِ ،فَقَطَعَ الْبُرْنُسَ وَ وَصَلَ السَّيْفُ إِلَى رَأْسِهِ فَامْتَلَأَ الْبُرْنُسُ دَماً.

قَالَ الرَّاوِي:فَاسْتَدْعَى الْحُسَيْنُ علیه السلام بِخِرْقَةٍ فَشَدَّ بِهَا رَأْسَهُ ،وَ اسْتَدْعَى بِقَلَنْسُوَةٍ فَلَبِسَهَا وَ اعْتَمَّ فَلَبِثُوا هُنَيْئَةً ثُمَّ عَادُوا إِلَيْهِ وَ أَحَاطُوا بِهِ.

ص: 181

شهادت عبدالله بن حسن عليهما السلام

ناگهان عبدالله فرزند امام حسن علیه السلام که طفلی نابالغ بود از نزد زنان بیرون آمد و می دوید تا در کنار عموی بزرگوار خود امام حسین علیه السلام ایستاد. در آن حال حضرت زینب علیها السلام خود را به او رسانید و خواست تا او را به حرم برگرداند ولی آن طفل امتناع شديد نمود و گفت: به خدا قسم! هرگز از عموی خویش جدا نمی شوم و او را تنها نمی گذارم.

در آن لحظه «بحر بن کعب» یا بنا بر قول دیگری «حرملة بن كاهل» همین که خواست شمشیر بر امام علیه السلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت: وای بر تو! ای زنازاده بی حیا! تو می خواهی عمویم را به قتل برسانی؟

گفته راوی ناگهان در آن زمان ***کودکی نابالغ از بین زنان

کنده گشت و ناگهان زآن وقت و حین*** با شتاب آمدهمی سوی حسین

پس بگویندی که زینب بی درنگ ***می دویده آورد او را به چنگ

گیرد او را تا مبادا آن عزيز*** اُفتد اندر آن زمین فتنه خیز

پس بر آن نیت پی او می دوید ***تا که آخر پیش آن کودک رسید

لكن او را هر چه او می کرده ناز ***تا همی گردد به سوی خیمه باز

او قسم میخورده آن دم بر خدا ***از عموی خود نمی گردم جدا

ص: 182

ناگهان بَحرُبنُ کَعبِ نابکار*** یا به قولی حَرمله برده به کار

تیغ و شمشیری علیه آن امام ***با همه قدرت و ليكن ناتمام

پس بگویندی که آن کودک عتاب ***کرده دشمن را چنین با یک خطاب

وای و برتوای خبیث بی حیا ***[ای نشان و مظهر اهل ریا]

تک تو می خواهی [جلوی روی من ]***[با چنین سیفی ]کُشی عموی من

ولی آن ولد الزنای بی حیا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشیر را فرود آورد و آن کودک دستش را جلو شمشیر سپر کرد و دستش به پوست آویخت و فریاد وا أُمَّاه (و یا عَمَّاه) بر آورد.

حضرت او را گرفت و بر سینه خود چسبانید و فرمود: ای فرزند برادر! بر این مصیبت صبر و شکیبایی نما و آن را در نزد خدای عزّوجلّ به خیر و ثواب احتساب دار که خدا تو را به پدر گرامی ات ملحق خواهد فرمود.

راوی گوید: در این اثناء حرملة بن كاهل حرامزاده تیری به جانب آن طفل معصوم انداخت که آن تیر گلوی آن یتیم را که در آغوش عموی بزرگوارش بود، برید و او جان به جانان تسلیم نمود.

آن خبيث و جلوه اهل زنا ***بركلام او نکرده إعتنا

پس زبالای فرس آورده زود*** بر حسین شمشیر سختش را فرود

لیکن آنی بی درنگ آنجا پسر ***دست خود را بر عمو کرده سپر

تا مبادا تیغ ناپاک عدو ***از فراز آید خورد بر آن عمو

وین سبب دستش جدا کرده عدو*** ليكن آویزان شده بركتف او

[پس طلب می کرده مادر را ] ***ولی آمده نزدش حسین ابن علی

آن عموی نازنین او را بَغَل ***کرده [با یک ناله ای ]در آن محل

ص: 183

بعد از آن گفتا در آن وادی به او ***ای برادرزاده من، ای عمو

کُن بر این تلخی و درد و رنج بیش ***اندکی صبر و تحمل بهرخویش

همچنین این درد و رنج خود شمار*** خیر و خوبی از ورِ پروردگار

چون خدا ملحق کُند اینک تو را ***با همه خویشان تو در آن سرا

در همان اَثنا که بوده رأس او ***روی زانو و در آغوش عمو

آن خبیث بی مروت حَرمَله ***از کمان تیری ز خود کرده یَله

جانب آن کودک مظلوم و پاک ***همچنان که بوده او بر روی خاک

كان عمل از تیر آن فرد عدو ***پاره گشته از پسر آنی گلو

فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ علیه السلام_ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ ،يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ علیه السلام، فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ ع لِتَحْبِسَهُ ،فَأَبَى وَ امْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِيداً وَقَالَ :لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي !فَأَهْوَى (أبَحْرُ) بْنُ كَعْبٍ وَ قِيلَ :حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ _إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام بِالسَّيْفِ .فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ :وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي ؟فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ، فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ ،فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ فَإِذَا هِيَ مُعَلَّقَةٌ .فَنَادَى الْغُلَامُ :يَا عَمَّاهْ! فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ: يَا ابْنَ أَخِي ،اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ، فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ.قَالَ فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ بِسَهْمٍ ،فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فِي حَجْرِ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ علیه السلام.

ص: 184

بی شرمی و بی حیایی شمر (لعين) و نفرین امام عليه السّلام به آن خبیث

پس از آن، شمر پلید به خیمه های حرم مطهر حضرت اباعبدالله علیه السلام حمله نمود و نیزه خود را به خیمه ها فرو برد و به یاران فرومایه خود گفت: آتش بیاورید تا خیمه ها را با هر کس که در آن است به شعله آتش بسوزانم. آن معدن غیرت الله فرمود: «ای پسر ذِي الجُوشَن! آیا تو می گویی آتش بیاورند که خیمه ها را بر سر اهل بیت من بسوزانی؟ خدا تو را به آتش دوزخ بسوزاند.

در این هنگام «شَبَث» شقی آمد و آن شمر عنید را از این کار زشت سرزنش نمود که آن بی حیا (به ظاهر) اظهار شرم نموده و برگشت.

گفته راوی در پی این ماجرا ***در میان دشت سرخ کربلا

بعد قتل زاد و فرزند حسن*** شمر کافر سرور اهل فِتَن

حمله آورده به سوی خیمه گاه*** خیمه گاه آن امام بی پناه

پس به نیزه یا به شمشیر از نیام ***پاره میکرده تمام آن خیام

بعد از آن گفتا به اصحابش رَوید*** آتشی برمن فراهم آورید

تابسوزانم خیام و اهل آن ***بی درنگ و وقفه ای در این میان

ص: 185

گفته پس مولا به آن خصم لعین ***از میان نینوا آنی چنین

يَابنَ ذِی الجُوشَن تو می خوانی فرا ***آتشی، آتش زنی اهل مرا

پس خدای مهربان [در آن سرا ***پا در این عالم ]بسوزاند تو را

در همان لحظه ملامت کرده آن ***شَبَث، آن شمر لعین را با زبان

پس چو آن کافر ز کار خود خَجل ***گشته در ظاهر در آن وادی بدل

گویدندی آن خبيث منحرف ***گشته از آن نیّت خود منصرف

راوی گوید: امام علیه السلام به اهل بیت خود فرمود: «جامه کهنه ای برای من بیاورید که کسی بر آن لباس رغبت نکند، می خواهم آن جامه را در زیر لباسهایم بپوشم تا اینکه دشمنان بدنم را برهنه و عریان نسازند».

پس چون چنین جامه ای آوردند که عرب آن را «تباّن» می گویند. امام حسین علیه السلام آن لباس را نپذیرفت و فرمود: «(من چنین لباسی) نمی خواهم این لباس کسی است که داغ ذلّت و خواری به او زده شده باشد. سپس جامۀ کهنه ای برای حضرت آوردند. امام علیه السلام آن را پاره نمود و در زیر جامه های خود پوشید. و علّت پاره کردن آن لباس، این بود که آن را از بدن شریف آن جناب بیرون نیاورند و چون به درجه شهادت رسید، آن را از بدن شریفش بیرون آوردند.

سپس آن حضرت لباسی که نام آن در میان عربها معروف به «سراويل» است و از جنس حبره بود، طلب داشت و آن را نیز پاره نمود و بر تن پوشید و علّت پاره کردن آن لباس، این بود که آن را از بدن آن جناب بیرون نیاورند ولی وقتی شهید شد، «بحر بن کعب » کافر آن جامه را از بدن شریف حضرت بیرون در آورد و به غارت برد و امام علیه السلام را برهنه کرد.

پس امام این گفت با اهلش چنین ***در میان گودی آن سرزمین

ص: 186

یک لباس کهنه ای از بهرمن ***آورید اکنون که پوشم بربدن

زیر این چندین لباس خود کنون ***تا بدان رغبت نسازد خصم دون

یا کسی از این گروه دشمنان ***جسم من غریان نسازد بهر آن

پس کسی از اهل بیت او چنان ***جامه ای آورده بهرش در میان

لكن او گفتا که این تن پوش تنگ ***بوده باشد از برای اهل ننگ

من چنین جامه نمیسازم به تن ***این لباس اهل خوار است و [فِتن ]

پس لباس دیگری را با شتاب ***چون بیاوردند بهر آن جناب

آن لباس کهنه را با دشنه چاک ***کرده و بنموده بر آن جسم پاک

بعد از آن گفتا در اینجا بهرمن ***آورید اکنون سراويل یَمَن

چون بیاوردند بهر آن عزیز*** پاره کرد آن را به زیر جامه نیز

علت آنکه امام تن پوش خویش***می دریده یا که آن می کرده ریش

از برای آن که فردی از عدو ***درنیارد جامه را از جسم او

لیکن آنجا بَحرِ کافر از عَنود ***بعد قتلش از تن پاکش رُبود

آنچنان که آن امام نازنین ***گشته بی جامه رها در آن زمین

و از اعجاز آن حضرت این بود که دستهای نحس بحر بن کعب ولد الزّنا فصل تابستان مانند دو چوب، خشک می گردید و در زمستان چنان تر میشد که خون و چرک از آنها جاری می گردید و به همین درد مبتلا بود تا اینکه جان پست خود را به مالک دوزخ سپرد.

ثُمَّ إِنَّ شِمْرَ بْنَ ذِي الْجَوْشَنِ حَمَلَ عَلَى فُسْطَاطِ الْحُسَيْنِ فَطَعَنَهُ بِالرُّمْحِ ،ثُمَّ قَالَ عَلَيَّ بِالنَّارِ أُحْرِقُهُ عَلَى مَنْ فِيهِ .فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ علیه السلام: يَا ابْنَ ذِي الْجَوْشَنِ ،أَنْتَ الدَّاعِي بِالنَّارِ لِتُحْرِقَ عَلَى أَهْلِي ،أَحْرَقَكَ اللَّهُ بِالنَّارِ. وَ جَاءَ شَبَثٌ فَوَبَّخَهُ ،فَاسْتَحْيَا وَ انْصَرَفَ. قَالَ الرَّاوِي:وَ قَالَ الْحُسَيْنُ علیه السلام: ابْغُوا لِي ثَوْباً لَا يُرْغَبُ فِيهِ أَجْعَلْهُ تَحْتَ

ص: 187

ثِيَابِي، لِئَلَّا أُجَرَّدَ مِنْهُ .فَأُتِيَ بِتُبَّانٍ، فَقَالَ :لَا، ذَاكَ لِبَاسُ مَنْ ضُرِبَتْ عَلَيْهِ الذِّلَّةُ ،فَأَخَذَ ثَوْباً خَلَقاً ،فَخَرَقَهُ وَ جَعَلَهُ تَحْتَ ثِيَابِهِ، فَلَمَّا قُتِلَ علیه السلام جَرَّدُوهُ مِنْهُ علیه السلام .ثُمَّ اسْتَدْعَى علیه السلام بِسَرَاوِيلَ مِنْ حِبَرَةٍ ،فَفَرَزَهَا وَ لَبِسَهَا ،وَ إِنَّمَا فَرَزَهَا لِئَلَّا يُسْلَبَهَا ،فَلَمَّا قُتِلَ سَلَبَهَا بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ _لَعَنَهُ اللَّهُ_ وَ تَرَكَ الْحُسَيْنَ علیه السلام مُجَرَّداً فَكَانَتْ يَدَا بَحْرٍ بَعْدَ ذَلِكَ تَيْبَسَانِ فِي الصَّيْفِ كَأَنَّهُمَا عُودَانِ يَابِسَانِ وَ تَتَرَطَّبَانِ فِي الشِّتَاءِ فَتَنْضَحَانِ دَماً وَ قَيْحاً إِلَى أَنْ أَهْلَكَهُ اللَّهُ تَعَالَى.

ص:188

شهادت حضرت اباعبدالله عليه السلام در روز عاشورا

راوی گوید: چون ضعف و سستی در اثر زخمها و جراحات بسیار که در بدن مبارک حضرت وارد گردیده بود، بر ایشان مستولی شد و از اثر اصابت تیرهای بسیار بر بدنش، مانند خارپشت به نظر می آمد. در این هنگام، صالح بن وهب مَرّی (یا مُزنی) بی دین با نیزه بر پهلوی امام عليه السلام زد که آن مظلوم از بالای اسب بر زمین افتاد و بر گونه راست صورت بر روی خاک کربلا قرار گرفت. آن حضرت دوباره از روی خاک برخاست و چون کوه استوار ایستاد.

راوی گوید: علیای مکرمه حضرت زینب علیها السلام در آن حال از خیمه های حرم بیرون دوید در حالی که ندا میداد: ای وای برادرم، وای سید و سرورم، وای اهل بیتم! ای کاش آسمان بر زمین می افتاد و کوهها بر روی سطح زمین ریزریز می گردید.

گفته راوی از وجود آن امام ***چون رمق گشته همی آنی تمام

هم بگویندی که جسم آن امام ***گشته مثل قُنفُذی پر از سهام

ضعف و سستی گشته بر او آشکار ***از جراحتهای خصم نابکار

تا که ناگه صالح بنِ مُزَنې ***آن خبیث کافر و پست و دنی

با سریک نیزه ای در آن زمان ***زد به پهلوی امام مهربان

ص: 189

پس همانا آن امام نازنین ***از فَرَس افتاده بر روی زمین

آنچنان که گونۀ آن جسم پاک ***از یمین خورده به سختی روی خاک

پس در آن حالی که باری از خدا ***مینموده او در آنجا باندا

با تنی مجروح و جسمی پُر زچاک*** همچوکُوه استاده آنگه روی خاک

گفته راوی پس چو زینب او بدید ***از درون خیمه اش بیرون دوید

هي صدا میزد هماناسرورم ***ای تمام اهل بیت [انورم]

ای عزیزم اِی حسینم اِی أَخا ***[ای تمام نُور عينم اِی أَخا ]

کاش اکنون آسمانها سرنگون ***می شد و می ریخت هر کوهی کنون

راوی گوید: شمر پلید بر نوکران عنيد خود فریاد برآورد که در حق این مرد چه انتظار دارید؟ چرا کارش را تمام نمی کنید؟ در این هنگام یک مرتبه گروه بی دین از هر طرف بر امام تشنه دل حمله ور گردیدند و او را محاصره نمودند. «زُرعة بن شریک »مشرک، ضربه ای بر شانه مبارک امام علیه السلام زد و حضرت سیدالشهدا علیه السلام نیز ضربه ای بر او زد و او را بر روی زمین انداخت و به جهنم واصل گرداند. ولد الزّنای دیگری ضربه شمشیری بر دوش مقدس آن حضرت زد که از آن ضربه حضرت با صورت به زمین افتاد و در چنین حالی از حال رفته و خستگی و ضعف بر ایشان مستولی شد و گاهی برمی خاست و گاهی می نشست.

گفته راوی شمركافر، آن پلید ***صيحه ای بر نُوکران خود کشید

بعد از آن گفتا به آن چندین هزار ***لشکر پستش، چه دارید انتظار

پس چرا با این همه افراد عام ***خود نمیسازید کار او تمام

در همان لحظه گروه بد اَنام ***حمله آوردند ناگه برامام

ابتدا اِبنِ شَریک نابکار ***کینه خود را نموده آشِکار

ص: 190

آنکه آن کافر در آن وادی به یَد ***ضربتی برکتفِ آن مولا بزد

آن امام نازنین هم، آن نگون ***بختِ کافر را نموده سرنگون

لكن آنجا کافری دیگر به پیش ***آمد و با ضربتی از تیغ خویش

زد به دوش آن امام نازنین ***آن چنان که خورد با صورت زمین

در چنین وضعی امام مهربان ***رفته از حال و شده او ناتوان

گاه برپا می شده آنجاز جا ***گاه آنجا می نشسته روی پا

در این هنگام، سنان بن أنس بی دین، نیزه ای بر گردن آن حضرت زد و به همین مقدار اکتفا ننمود و بار دیگر نیزه را بیرون کشید و بر استخوانهای سینه اش فرو برد. سپس أشقى الأَوَّلِينَ والآخِرین، سنان ابن انس سیه دل، تیری به گلوی آن حضرت زد و ایشان بر زمین افتاد ولی باز برخاست و بر روی زمین نشست و آن تیر را از گلو بیرون کشید و هر دو دستش را در زیر گلوی مبارک می گرفت و چون پر از خون می شد بر سر و صورت و محاسن شریف می مالید و می فرمود که: «به همین حال خدا را ملاقات می نمایم که به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند».

در همان لحظه سِنانِ بنِ اَنَس*** آن سگ زاییده از چرک و دَنَس

نیزۀ خود را همانا آن عدو ***کرده در بیخ گلوی او فرو

بعد از آن آورده بیرون از گلو ***کرده بر سینه [به آسانی] فرو

گفته اندی بار دیگر آن سِنان ***تیری از چلّه رها کرده چنان

بر گلوی او، که زآن تیربلا ***بر سر افتاده به خاکِ کربلا

پس امام بار دگر آن جسم چاک ***خوردۀ خود را نشاندن روی خاک

در همان حالت در دست پاک خویش ***زیرِ گودیِّ گلو آورده پیش

ص:191

چون ز خون پُر شد، همانا آن جناب ***صورت و سر را به آن کرده خضاب

یعنی مالیده تمام خون خویش ***بر سر و بر صورت و بر روی ریش

هم بگفتا آن عزیز فاطمه ***این چنین جمله همی در خاتمه

با چنین حالی که حقّم را عدو ***برده و کرده مرا محروم از او

با چنین حالی که هستم غرق خون ***می روم پیش خدای خود کنون

پس عمر سعد لعین به خبیثی که در طرف راست او بود، گفت: وای بر تو، از مَرکَب فرود آی و حسین را راحت کن.

راوی گوید: خَولی بن یزید اصبحی به سرعت آمد که سر مطهّر امام علیه السلام را از بدن جدا نماید ولی لرزه بر بدن نحسش افتاد و از آن کار زشت اجتناب نمود. آنگاه سِنان بن اَنَس نَخَعی از اسب پیاده شد و قصد قتل فرزند پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و نور دیده حضرت زهرا علیها السلام را نمود. شمشیر بر حلق آن حضرت فرو کرد و گفت: به خدا سوگند که سر از بدنت جدا می کنم و حال آنکه می دانم تویی فرزند رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم و بهترین مردم از جهت پدر و مادر. سپس سر مقدس آن حضرت را از بدن شریفش جدا نمود. خدا لعنت کند «سِنان» را و آناً فاناً عذابش را زیاد گرداند.

پس در آن لحظه همانا اِبنِ سَعد ***آن خبیث بی مروت، گفته بعد

با زبان شوم و منځوسش چنین ***بر کسی که بوده برسمتِ يمين

وای و بر تو از فَرَس اینک فرود*** آی و راحت کن حسین را هر چه زود

خولی ابن اصبحی با آن خطاب ***عن قریب آمد به سوی آن جناب

تا که سبقت گیرد و زآن شور و شَین ***یکسره سازد همی کار حسین

لكن آن کافر بترسید و به هر ***علّتی کرده از آن نیّت حذر

ص: 192

در همان لحظه سِنان اِبن اَنَس ***آن خبیث حاصل از ریم و دَنَس

قصد قتل زاد پیغمبر نمود*** پس ز اسب خود همی آمد فرود

آمد و بنهاد شمشیر از جَفا ***بر گلوی خامِسِ آل عبا

بعد از آن گفتا که اینک بر خدا ***میکنم سر را ز جسم تو جدا

با وجودی که به حق دانم همی ***تو همانی زاده دخت نبی

با وجودی که بدانم من در این ***لحظه تو باشی همانا بهترین

بهترین مخلوق عالم از پدر ***هم زمادر، از برای او پسر

بعد از این جمله همانا آن پلید ***تیغ را محکم به حلق او کشید

آنچنان که رأس آن روحی فدا ***از تن پاکش همی کرده جدا

پس خداوند تعالی تا ابد ***بر سنان ابن اَنَس لعنت کند

ای خدا آناً فآناً برسِنان*** آتشی بر گردنش گردد عِنان

قَالَ :وَ لَمَّا أُثْخِنَ الْحُسَيْنُ علیه السلام بِالْجِرَاحِ، وَ بَقِيَ كَالْقُنْفُذِ ،طَعَنَهُ صَالِحُ بْنُ وَهْبٍ الْمُزَنِي عَلَى خَاصِرَتِهِ طَعْنَةً ،فَسَقَطَ الْحُسَيْنُ علیه السلام عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَيْمَنِ . ثُمَّ قَامَ صلوات الله علیه.

قَالَ الرَّاوِي:وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ مِنْ بَابِ الْفُسْطَاطِ وَ هِيَ تُنَادِي :وَا أَخَاهْ،وَا سَيِّدَاهْ، وَا أَهْلَ بَيْتَاهْ ،لَيْتَ السَّمَاءَ أَطْبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ، وَ لَيْتَ الْجِبَالَ تَدَكْدَكَتْ عَلَى السَّهْلِ.قَالَ :وَ صَاحَ شِمْرٌ بِأَصْحَابِهِ :مَا تَنْتَظِرُونَ بِالرَّجُلِ.قَالَ :وفَحَمَلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ .فَضَرَبَهُ زُرْعَةُ بْنُ شَرِيكٍ عَلَى كَتِفِهِ الْيُسْرَى ،فَضَرَبَ الْحُسَيْنُ علیه السلام زُرْعَةَ فَصَرَعَهُ ،وَ ضَرَبَهُ آخَرٌ عَلَى عَاتِقِهِ الْمُقَدَّسِ بِالسَّيْفِ ضَرْبَةً كَبَا علیه السلام بِهَا لِوَجْهِهِ ،وَ كَانَ قَدْ أَعْيَی، وَ جَعَلَ يَنُوءُ وَ يُكِبُّ .فَطَعَنَهُ سِنَانُ بْنُ أَنَسٍ النَّخَعِيُّ فِي تَرْقُوَتِهِ .ثُمَّ انْتَزَعَ الرُّمْحَ فَطَعَنَهُ فِي بَوَانِي صَدْرِهِ. ثُمَّ رَمَاهُ سِنَانٌ أَيْضاً بِسَهْمٍ ،فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ فَسَقَطَ علیه السلام، وَ جَلَسَ قَاعِداً .فَنَزَعَ السَّهْمَ مِنْ نَحْرِهِ ،وَ قَرَنَ كَفَّيْهِ جَمِيعاً .فَكُلَّمَا امْتَلَأَتَا مِنْ دِمَائِهِ خَضَّبَ بِهِمَا رَأْسَهُ وَ لِحْيَتَهُ وَ هُوَ يَقُولُ: هَكَذَا أَلْقَى اللَّهَ مُخَضَّباً بِدَمِي مَغْصُوباً عَلَيَّ حَقِّي. فَقَالَ :عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ -لعنه الله -لِرَجُلٍ عَنْ يَمِينِهِ:انْزِلْ وَيْحَكَ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام فَأَرِحْهُ. فَبَدَرَ إِلَيْهِ خَوَلِيُّ بْنُ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيُّ لِيَحْتَزَّ رَأْسَهُ فَأُرْعِدَ فَنَزَلَ إِلَيْهِ سِنَانُ بْنُ أَنَسٍ النَّخَعِيُّ -لَعَنَهُ اللَّهُ -فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فِي حَلْقِهِ الشَّرِيفِ وَ هُوَ يَقُولُ: وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَجْتَزُّ رَأْسَكَ وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم وَ خَيْرُ النَّاسِ أَباً وَ أُمّاً ثُمَّ اجْتَزَّ رَأْسَهُ الْمُقَدَّسَ الْمُعَظَّمَ وَ فِي ذَلِكَ يَقُولُ الشَّاعِرُ:

فَأَيُّ رَزِيَّةٍ عَدَلَتْ حُسَيْناً * * * غَدَاةَ تُبِيرُهُ كَفَّا سِنَانٍ

ص: 193

سیمای حضرت قائم علیه السلام بعد از شهادت حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام برای ملائکه

ابوطاهر محمد بن حسن بُرسی در کتاب «معالم الدين» ذکر نموده که حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق علیه السلام فرموده: «آن هنگام که مصیبت عظمای شهادت حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام واقع گردید، ملائکه به درگاه باری تعالی به ضجه و فریاد درآمدند و عرض نمودند: بارالها! اینک حسین صفىّ تو و پسر دختر نبی تو است که به دست اشقیاء کشته شده. خداوند عزّوجلّ سایه حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف را اقامه نمود و آن جناب را در حالتی که ایستاده بود به فرشتگانش نشان داد و فرمود: به دست این شخص (از این مردم و بانیان آن )برای این مقتول مظلوم انتقام خواهم گرفت »

و در روایت آمده است که سنان را مختار گرفت و بندبند انگشتانش را برید و دستها و پاهایش را قطع کرد و دیگی از روغن زیتون برای هلاکت جان آن ملعون جوشاند و آن پلید را در میان روغن انداخت و به عذاب الهی واصل گرداند.

گفته بُوطاهر محمد بِن حُسین ***در کتاب خود همی نیکو وزَین

از زبان حضرت صادق امام ***این چنین از او برای ماکلام

آن زمانی که حسین در کربلا ***کُشته شد با آن همه رنج و بلا

ص: 194

پس ملائک جملگی شیون کنان ***با خدای خود بکردند این بیان

ای خدا اینک صفیّ تو حسین ***این یگانه از پیمبر نُور عین

این چنین گشته قتيل و غرق خون ***در میان این همه افراد دون

پس خدا سیمای قائم را به آن ***از ملائک، بیدرنگ داده نشان

بعد از آن گفتا ملائک را چنين***اِی ملائک، من زمانی با همین

قائم خود از برای آن شهید ***انتقام از این همه خواهم کشید

راوی گوید: در آن ساعت که حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام به درجه رفیع شهادت نائل آمد، گرد و غبار شدیدی که سیاه و تاریک بود به آسمان برخاست و در آن میان، باد سرخی وزیدن گرفت که چشم هیچ کس نمی توانست جایی را ببیند. لشکر دشمن گمان کرد عذاب خدا بر آنان نازل گردیده و مدتی بر این حال بودند تا آنکه غبار فرو نشست و اوضاع به حال اوّل برگشت.

هلال بن نافع روایت کرده که: من با لشکر عمر سعد لعین ایستاده بودم که

شنیدم کسی فریاد می زد: ایّها الأمير! تو را بشارت میدهم بر اینکه شمر بن ذی الجوشن، حسین را به قتل رسانید.

گفته راوی چون حسین گشته شهید*** گرد و خاکی آن زمان آمد پدید

گرد و خاکِ تیره ای که آن زمان ***از زمین برخاست سوی آسمان

بعد از آن یک باد سُرخی بَس شدید*** بین آن تاریکی صحرا وزید

آن چنان که خصم کافر را گمان ***بُرده شد بر این که شاید این زمان

حق تعالی این چنین با یک عتاب ***کرده آنها را در آن وادی عذاب

لكن آنجا روشنی از خود بروز ***کرد و آنی شد دوباره همچو روز

اینچنین گوید در آن وادی هِلال ***[با دلی محزون و روحی پُرمَلال]

ص:195

من کنارلشکر سَعدِ لعین ***بودم آنجا که شنیدم این چنین

مرد پستی آمد و گفتا امیر ***برتو دارم یک بشارت از ضمیر

آنکه شمر بی حیا دیدم به عین ***سر جدا کرد[ از تن پاک ]حسین

وَ رَوَى أَبُو طَاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الترسي فِي كِتَابِ مَعَالِمِ الدِّينِ ،عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قالَ: لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ علیه السلام مَا كَانَ، ضَجَّتِ الْمَلَائِكَةُ إِلَى اللَّهِ بِالْبُكَاءِ وَ قَالَوا:يَا رَبِّ هَذَا الْحُسَيْنُ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ قَالَ :فَأَقَامَ اللَّهُ ظِلَّ الْقَائِمِ علیه السلام وَ قَالَ :بِهَذَا أَنْتَقِمُ لِهَذَا

وَ رُوِيَ أَنَّ سِنَاناً هَذَا أَخَذَهُ الْمُخْتَارُ فَقَطَعَ أَنَامِلَهُ أَنْمُلَةً أَنْمُلَةً ثُمَّ قَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ أَغْلَى لَهُ قِدْراً فِيهَا زَيْتٌ وَ رَمَاهُ فِيهَا وَ هُوَ يَضْطَرِبُ .

قَالَ الرَّاوِي فَارْتَفَعَتْ فِي السَّمَاءِ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ غُبْرَةٌ شَدِيدَةٌ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ فِيهَا رِيحٌ حَمْرَاءُ لَا تُرَى فِيهَا عَيْنٌ وَ لَا أَثَرٌ ،حَتَّى ظَنَّ الْقَوْمُ أَنَّ الْعَذَابَ قَدْ جَاءَهُمْ فَلَبِثُوا كَذَلِكَ سَاعَةً ،ثُمَّ انْجَلَتْ عَنْهُمْ.

وَ رَوَى هِلَالُ بْنُ نَافِعٍ قَالَ :إِنِّي كُنْتُ وَاقِفاً مَعَ أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ إِذْ صَرَخَ صَارِخٌ: أَبْشِرْ أَيُّهَا الْأَمِيرُ فَهَذَا شِمْرٌ قَتَلَ الْحُسَيْنَ علیه السلام

ص: 196

طريقة شهادت حضرت اباعبدالله عليه السلام از زبان هلال بن نافع

هلال گفت: من در میان دو صف لشکر آمدم و بر بالای سر آن جناب ایستادم در حالتی که آن مظلوم مشغول جان دادن بود. به خدا سوگند که هرگز ندیده بودم هیچ کشته به خون خویش آغشته را که در خوشرویی و نورانیت چهره، بهتر از حسین علیه السلام باشد و نور صورت و جمال هیئت او مرا از تفکر در کیفیت قتل آن جناب بازداشت

بعد از آن گوید هلال من از میان ***از میان و از صف آن كوفيان

آمدم بیرون و اِستادم به بَر*** از بَرو می دیدم از پائین سر

آن امام نازنین در حال جان*** دادن است و من همی می دیدم آن

می نگه کردم چگونه آن امام*** می شود عمرش در آن وادی تمام

بر خدا سوگند، من تا این کنون ***کس ندیدم این چنین غرقابه خون

كان به خوشروئی و نور وَجه و عَین*** مثل و مانندی بود همچون حسین

من چنان گشتم همی مشغول رو ***روی او و چهره مجذوب او

همچنین بودم شگفت از آن جمال ***آن جمال هیئت او در کمال

که دگر آمد فراموشم که آن ***دارد آنجا می دهد آن لحظه جان

ص: 197

در آن حال درخواست جرعۀ آبی از آن مردم می نمود. شنیدم که کافری بی دین به آن سبط سيّد المرسلین علیهما السلام این گونه با گفتار پست خود جسارت نمود که: به خدا آبی نخواهی چشید تا آنکه خود وارد دوزخ گردی و از آب گرم و سوزان جهنم بیاشامی! سپس من به گوش خود شنیدم که حضرت علیه السلام در جواب آن کافر فرمود: «وای بر تو! من وارد دوزخ نمی شوم و از آب گرم و حمیم دوزخ نمی آشامم بلکه به خدمت جدّ بزرگوارم و رسول عالی مرتبه خواهم رسید و در خانه بهشتی آن جناب با آن بزرگوار در نزد ملیک مقتدر ساکن خواهم بود و از آبهای گوارای بهشت که خدای تعالی در کتاب قرآن خود وصف فرموده که هرگز گندیده و ناگوار نمی شود، خواهم آشامید و به خدمت حضرتش شکایت می کنم از آنکه دست خود را به خون من آلوده کردید و از کردار زشتی که بجا آوردید.

در همان لحظه بدیدم از دو لَب*** مینمود آبی از آن مردم طلب

پس شنیدم کافری در آن میان ***می کند پستی چنین او با زبان

برخدا آبی ننوشی تا که آب ***در جهنم نوشی از آب مذاب

من به گوش خود شنیدم آن امام ***در جواب اوبگفتا این کلام

وای بر تو، من نَیُفتم در جَحيم ***من نخواهم خورد از آب حَمیم

بلکه من برجدّ پاک خود نبی ***می شوم وارد به نزد او همی

یعنی جائی که بُوَد صِدقِ اِله ***در کنار جدّ خود گیرم پناه

مَعقَد صِدقی که رَبّ العالمين ***در کنار خود بنا کرده همین

آن مکان آبی بنوشم که زُلال*** بوده و ناید بر آن تغییر حال

نه از آن آبی که گرم است و حَمیم ***می خورند از آن همه اهل جَحيم

بعد از آن، جدّم چو بینم روی او*** می برم شِکوا در آنجا سوی او

ص: 198

چون بر او وارد شوم در آن بهشت ***از شما گویم از این رفتار زشت

گویمش او را چگونه آشکار*** کرده اید با خُوی خود بر من چِکار

هلال گفت: آنان آنچنان به خشم آمدند که گویا خداوند رحمان و رحیم در قلب یکی از آن بی دینان رحم و مروّت قرار نداده است. پس سر مطهّر نوردیده حیدر و پارۂ جگر پیغمبر را از بدن جدا نمودند و آن در حالتی بود که با ایشان سخن می گفت - لَعَنَهُمُ اللهُ وَ خَذَلَهُمُ اللهُ - . من از بی رحمی آن گروه به شگفت آمدم و گفتم: به خدا سوگند که من هرگز و در هیچ امری با شما مشارکت و اتفاق نظر خواهم داشت.

پس هلال گوید که ناگه هَمهَمه*** کرده و آمد غضب بر آن همه

تا به جایی که به ناگه پیش رو*** دیدم آنها را که شوریدند بر او

آنچنان که گوئيا رحمی به دل ***از خدانابرده اند قدری بگل

پس در آن حالی که با آنها سخن ***می نمود با آن همه رنج و مِحَن

حمله کرده ریختند بر روی او ***رأس او کردند جدا از پشت رو

پس من از بی رحمی آن مردمان ***بُهت بگرفتم فراوان در میان

آن زمان گفتم به آن مردان پست ***با صدا و ناله و فریاد و دست

بر خدا سوگند من در این [وفاق]*** باشما هرگز ندارم اتفاق

قَالَ فَخَرَجْتُ بَيْنَ الصَّفَّيْنِ ،فَوَقَفْتُ عَلَيْهِ ،فَإِنَّهُ علیه السلام لَيَجُودُ بِنَفْسِهِ، فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ قَطُّ قَتِيلًا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لَا أَنْوَرَ وَجْهاً ،وَ لَقَدْ شَغَلَنِي نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَيْئَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ فِي قَتْلِهِ ،فَاسْتَسْقَى فِي تِلْكَ الْحَالِ مَاءً فَسَمِعْتُ رَجُلًا يَقُولُ لُهُ :وَ اللَّهِ لَا تَذُوقُ الْمَاءَ حَتَّى تَرِدَ الْحَامِيَةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَمِيمِهَا ،فقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: يَا وَيْلَكَ أَنَا لَا أَرِدُ الْحَامِيَةَ وَ لَا أَشْرَبُ مِنْ حَمِيمِهَا ،بَلْ أَرِدُ عَلَى جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم وَ أَسْكُنُ مَعَهُ فِي دَارِهِ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ، وَ أَشْرَبُ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَشْكُو إِلَيْهِ مَا ارْتَكَبْتُمْ مِنِّي وَ فَعَلْتُمْ بِي ،قَالَ :فَغَضِبُوا بِأَجْمَعِهِمْ ،حَتَّى كَأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَجْعَلْ فِي قَلْبِ أَحَدٍ مِنْهُمْ مِنَ الرَّحْمَةِ شَيْئاً ،فَاجْتَزُّوا رَأْسَهُ وَ إِنَّهُ لَيُكَلِّمُهُمْ،فَتَعَجَّبْتُ مِنْ قِلَّةِ رَحْمَتِهِمْ وَ قُلْتُ: وَ اللَّهِ لَا أُجَامِعُكُمْ عَلَى أَمْرٍ أَبَداً.

ص: 199

غارت اموال امام حسین علیه السلام بعد از شهادت

راوی گوید: پس از آنکه آن گروه گمراه سبط پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را به شهادت رساندند و سر از بدن مطهر آن جناب جدا نمودند، جملگی یک مرتبه روی آوردند برای غارت لباسها و اسلحه امام مظلومان و سرور شهیدان. پیراهن آن عزیز فاطمه علیها السلام را اسحاق بن حوّيه حضرمی حرام زاده ربود و آن را به قامت نحس و پلید خود پوشانید که از اعجاز آن شهید کربلا، بدن نحس آن روسیاه به مرض برص سفید مبتلا شد به طوری که جمیع موهای بدن آن پلید ریخت.

گفته راوی بعدقتل آن امام ***آن گروهی بی حیا آنجا تمام

از برای غارت شمشیر او ***هم لباسش جانبش آورده رو

ابتدا پیراهن او را همی ***بر رُبود اسحاق پست حضرمی

چونکه آن پیراهن از قامت رُبود ***بر تن نحس و خبیث خود نمود

از کرامات خدا بر آن امام ***مبتلا شد بر لک و پیس و جذام

آنچنانکه موی پستِ*** آن عدو ریخته از جسم نحسِ او فرو

در روایت است که بر دو پیراهن آن امام شهید، جای زیاده بر یکصد و ده جراحت از زخم تیر و نیزه و شمشیر، یافتند. امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: «بر

ص: 200

بدن مطهر آن سرور شهیدان جای سی و سه طعنۀ نیزه و سی و چهار ضربه شمشیر یافتند».

بحر بن کعب تمیمی طَمّاع شلوار حضرت را به غارت برد و در روایت است که آن کافر از معجزه امام عليه السلام پاهای نحسش فلج شد و زمین گیر گردید.

در روایت آمده بَحرُ بنِ کَعب*** بی حیائی کرده در پیشگاه ربّ

آنکه آن طمّاعِ کافر از عنود ***با شَعَف شلوارِ حضرت را رُبود

پس چو بر تن کرده او از روی از ***هر دو پایش از تحرک مانده باز

عِمامۀ آن امام همام را اَخنَس بن مَرثَد بن عَلقَمه حَضرَمی ملعون از سر آن بزرگوار برداشت و بعضی گفته اند که جابر بن یزید اودی، عمامه امام را برداشت و آن را بر سر نحس خود پیچید و عقل و هوشش رفت و دیوانه گردید.

نَعلَين امام علیه السلام را اَسوَد بن خالدِ خبیث از پای حضرت ربود.

انگشتر حضرت را بَجدَل بن سليم کلبی بیرون آورد و آن ظالم یهودی انگشت مبارک حضرت را به خاطر انگشتر قطع نمود. مختار بن ابی عبیده همین لعین را گرفته و دستها و پاهای نحسش را برید و آن پلید در خون خود می غلطید تا روح نحسش تسلیم مالک دوزخ گردید. لعنه الله.

گفته راوی بعد از آن اِبنِ سليم ***آن لعین مانده از قوم کلیم

یعنی آن ملعون و کافر از یهود ***خاتم حضرت در آن وادی رُبود

آن شقی چون خاتم حضرت بدید ***از شَعَف انگشت را از بُن بُرید

پس چو مختار قوی گشته امیر ***آن دنی را کرده در کوفه اسیر

بعد از آن ببریده دست و پای ***او آنچنانکه رفته در خونش فرو

ص:201

قطيفۀ حضرت را قيس بن اشعث ظالم ربود.

زره آن شیر بیشۀ شجاعت را که موسوم به «بَتراء» بود، عمر سعد ربود، و وقتی که به دست مختار کشته شد، آن زره را به «ابی عمره» قاتل آن لعین، بخشید.

گفته راوی این چنین آنجا که بعد ***آن لعین بی مُروّت اِبن سَعد

یک زره با نام بَترا از نبی ***از امام حق رُبود آنجاهمی

بعد از آن مختار قادر آن زره*** بر اَبی عُمره عطاکرده صِله

چون اَبی عُمره عُمَر را با ملاک ***در میان کوفه بنموده هلاک

شمشیر حضرت را «جُميع بن خَلِقِ اودې» ملعون ربود. و بعضی گفته اند که مردی از بنی تمیم که نام آن روسیاه « اسود بن حنظله» بود، شمشیر را از کمر حضرت باز نمود. و به روایت ابن ابی سعد، شمشیر را «فَلافِس نَهشلي» برداشت. و محمد بن زکریّا گفته که عاقبت آن شمشیر به دختر حبيب بن بُدَيل رسید. البته شایان ذکر است که آن شمشیری که از جناب سیّدالشّهدا - عليه آلافُ التَّحيَّةَ و الثَّناءِ - در کربلا به غارت رفت سوای ذوالفقار امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ زیرا ذوالفقار حضرت با سایر ذخایر و ودایع نبوّت و امامت در خدمت و در دست امام زمان علیه السلام مصون و محفوظ است و تصدیق این مدعا و صورت ما حَکَیناه را راویان اخبار و آثار بیان نموده اند.

قَالَ: ثُمَّ أَقْبَلُوا عَلَى سَلْبِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَأَخَذَ قَمِيصَهُ إِسْحَاقُ بْنُ حُوَيَّةَ الْحَضْرَمِيُّ،فَلَبِسَهُ فَصَارَ أَبْرَصَ وَ امْتَعَطَ شَعْرُهُ.

وَ رُوِيَ أَنَّهُ وُجِدَ فِي قَمِيصِهِ مِائَةٌ وَ بِضْعَ عَشْرَةَ مَا بَيْنَ رَمْيَةٍ وَ طَعْنَةِ .وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام وُجِدَ بِالْحُسَيْنِ علیه السلام ثَلَاثٌ وَ ثَلَاثُونَ طَعْنَةً وَ أَرْبَعٌ وَ ثَلَاثُونَ ضَرْبَةً ،وَ أَخَذَ سَرَاوِيلَهُ بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ التَّيْمِيُّ -لَعَنَهُ اللَّهُ-

ص: 202

وَرُوِيَ :أَنَّهُ صَارَ زَمِناً مُقْعَداً مِنْ رِجْلَيْهِ .

وَ أَخَذَ عِمَامَتَهُ أَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدِ بْنِ عَلْقَمَةَ الْحَضْرَمِيُّ وَ قِيلَ جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ الْأَوْدِيُّ لَعَنَهُمَا اللَّهُ فَاعْتَمَّ بِهَا فَصَارَ مَعْتُذوهاً .

وَ أَخَذَ نَعْلَيْهِ الْأَسْوَدُ بْنُ خَالِدٍ .

وَ أَخَذَ خَاتَمَهُ بَجْدَلُ بْنُ سُلَيْمٍ الْكَلْبِيُّ وَ قَطَعَ إِصْبَعَهُ علیه السلام مَعَ الْخَاتَمِ. وَ هَذَا أَخَذَهُ الْمُخْتَارُ فَقَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ تَرَكَهُ يَتَشَحَّطُ فِي دَمِهِ حَتَّى هَلَكَ .

وَ أَخَذَ قَطِيفَةً لَهُ علیه السلام كَانَتْ مِنْ خَزٍّ قَيْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ .

وَ أَخَذَ دِرْعَهُ الْبَتْرَاءَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَلَمَّا قُتِلَ عُمَرُ وَهَبَهَا الْمُخْتَارُ لِأَبِي عَمْرَةَ قَاتِلِهِ .

وَ أَخَذَ سَيْفَهُ جُمَيْعُ بْنُ الخلق الْأَوْدِيُّ .وَ قِيلَ :رَجُلٌ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ يُقَالُ لَهُ أَسْوَدُ بْنُ حَنْظَلَةَ .

وَ فِي رِوَايَةِ ابْنِ أَبِي سَعْدٍ أَنَّهُ أَخَذَ سَيْفَهُ الفلافس النَّهْشَلِيُّ .

وَ زَادَ مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا أَنَّهُ وَقَعَ بَعْدَ ذَلِكَ إِلَى بِنْتِ حَبِيبِ بْنِ بُدَيْلٍ.

وَ هَذَا السَّيْفُ الْمَنْهُوبُ الْمَشْهُورُ لَيْسَ بِذِي الْفَقَارِ ،فَإِنَّ ذَلِكَ كَانَ مَذْخُوراً وَ مَصُوناً مَعَ أَمْثَالِهِ مِنْ ذَخَائِرِ النُّبُوَّةِ وَ الْإِمَامَةِ، وَ قَدْ نَقَلَ الرُّوَاةُ تَصْدِيقَ مَا قُلْنَاهُ وَ صُورَةَ مَا حَكَيْنَاهُ.

ص: 203

خبر شهادت حضرت حسین علیه السلام به زنان اهل حرم

راوی گوید: کنیزکی از طرف خیمه های حرم امام حسینعلیه السلام از بیرون آمد.

مردی به او رسید و گفت:

ای زن اینک دان که آقایت حسین ***کُشته شد در این قیام و شُور و شَین

يا أَمَةَ الله! آقایت کشته شد. آن کنیزک گفت: من صیحه زنان به سرعت نزد خانم خود رفتم و این خبر وحشتناک را به او دادم. پس همه زنان برخاستند و یک مرتبه در مقابل من ناله و فریادشان به گریه بلند گردید.

ناگهان فریاد و شیون آنچنان برملا ***شد از تمام آن زنان

که صدای هریک از آن پرده پوش ***نزد من می آمد از ایشان به گوش

قَالَ الرَّاوِي :وَ جَاءَتْ جَارِيَةٌ مِنْ نَاحِيَةِ خِيَمِ الْحُسَيْنِ علیه السلام. فَقَالَ لَهَا رَجُلٌ :يَا أَمَةَ اللَّهِ إِنَّ سَيِّدَكِ قُتِلَ :قَالَتِ الْجَارِيَةُ :فَأَسْرَعْتُ إِلَى سَيِّدَتِي وَ أَنَا أَصِيحُ ،فَقُمْنَ فِي وَجْهِي وَ صِحْنَ.

ص: 204

ظلم و داد کوفیان و غارت اموال خیام امام حسین علیه السلام

راوی گوید: لشکر دشمن در غارت اموال آل رسول و قرة العين بتول از همدیگر سبقت می گرفتند و کار غارت و چپاول اموال به جایی رسید که از سر زنهای حریم امام، چادر برداشتند و دختران حرم مطهّر به اتّفاق هم به گریه و ناله مشغول شدند و گریه در فراق کسان و دوستان خود می نمودند.

حميد بن مسلم گوید: دیدم زنی از قبیله بكر بن وائل که با همسر خود در میان اصحاب عمر سعد لعین بود، وقتی که لشکریان بر سر زنان و حرم امام حسين علي هجوم آوردند و در خیمه ها داخل شده اند و به غارت مشغولند، به ناگه شمشیری برداشت و به جانب خیمه ها شتافت و فریاد استغاثه برآورد که ای آل بكر بن وائل! آیا سزاوار و شایسته است که دختران رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را برهنه و سرباز نمایند؟ !! پس غیرت شما کجاست؟! « لَا حُکمَ الَّا لِلَّهِ یا لِثَارَاتِ رَسُولِ اللَّهِ »!! شوهرش او را گرفته و به خیمه اش برگردانید.

وَ رَوَى حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ قَالَ: رَأَيْتُ امْرَأَةً مِنْ بَنِي بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ كَانَتْ مَعَ زَوْجِهَا فِي أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ .فَلَمَّا رَأَتِ الْقَوْمَ قَدِ اقْتَحَمُوا عَلَى نِسَاءِ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ فُسْطَاطِهِنَّ وَ هُمْ يَسْلُبُونَهُنَّ ،أَخَذَتْ سَيْفاً وَ أَقْبَلَتْ نَحْوَ الْفُسْطَاطِ وَ قَالَتْ: يَا آلَ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ أَ تُسْلَبُ بَنَاتُ رَسُولِ اللَّهِ ؟! لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ يَا لَثَارَاتِ رَسُولِ اللَّهِ ، فَأَخَذَهَا زَوْجُهَا وَ رَدَّهَا إِلَى رَحْلِهِ.

ص: 205

روایت راویان از ناله جانسوز زینب کبری علیها السلام بعد ازشهادت امام حسين عليه السلام

راوی گوید: پس از غارت خیمه ها، آن گروه بی دین زنان آل طاها را از خیمه ها بیرون نمودند و آتش بر آن خیمه ها که مهد امان و پناهگاه عالمیان بود، برافروختند و زنان با سر و پای برهنه و غارت زده و گریه کنان بیرون آمدند و در حالی که با خواری به اسارت گرفته شده بودند می گفتند: شما را به خدا قسم می دهیم که ما را بر قتلگاه حسين علیه السلام بگذرانید. دشمنان نیز این تقاضا را قبول کردند. و چون چشم زنان به آن شهیدان افتاد فریاد و صیحه بر آوردند و سیلی به صورت خود می زدند.

راوی گوید: به خدا سوگند که فراموش نمی کنم عليا مكرمه زينب خاتون علیه السلام دختر علی مرتضی را که بر حسین علیه السلام ندبه می نمود و به آواز حزین و قلبی غمگین صدا می زد: «ای خواجہ کائنات که پیوسته هدیه ها و تحفه ها با درود نامحدود فرشتگان آسمان تقدیم درگاه جلالت می گردد، اینک این حسین است که به خون خود آغشته شده و اعضایش قطعه قطعه گردیده است و اینها دختران تو هستند که اسیر شده اند.

از این ظلم و ستم ها به خداوند و به خدمت محمد مصطفی و علی مرتضی و

ص: 206

فاطمۀ زهرا و حمزه سیّدالشّهدا علیهم السلام شکایت می برم.

یا محمّد! این حسین است که در گوشه بیابان افتاده و باد صبا بر (جسم پاک و صد چاک) او می وزد و او به دست زنازادگان کشته شده است. ای بسا حزن و اندوه من بر تو ای اباعبدالله، امروز احساس میکنم که جدّ بزرگوارم احمد مختار از دنیا رحلت نموده.

کجایید ای اصحاب و یاران محمد صلی الله علیه وآله وسلم؟! (بیائید ببینید اینک این (ناکسان) و بی کسان، ذریّۀ مصطفی را به اسیری می برند».

ای محمّد، ای که ربّ العالَمين ***خالق این آسمان او این زمین

بر تو دارد می فرستد [بی حدود] ***از بَرِ خود هم سلام و هم درود

این حُسین است که تمام جسم او ***قطعه قطعه کرده در اینجاعدو

این حُسین است که برهنه، سر جُدا ***بر زمین افتاده و [آن روحی فدا ]

این زنان و دخترانی که اسیر*** گشته و افتاده اندر این [مسیر]

جمله از ذُرّیّه پاک تُو اند*** که عدو بر دستشان بسته کَمَند

این همه از دست ظلمِ ظالمان ***شکوه دارد بر خدا در این زمان

همچنین دارد شکایت برنبی ***هم شکایت پیش زهرا و علی

همچنین بر نزد حَمزَه [آن عمو]*** شکوه دارد این همه در پیش او

ای محمّد این حسین است که کنون ***پیکرش افتاده اینک غرق خون

این حسین است که بدن گردیده چاک ***باتن بی سر فِتاده روی خاک

این حسین است که در این بَرِّبَلا*** می وزد بر جسم او باد صَبا

بر تو اَفسوس ای برادر ای حسین ***[ای تمام هستی و اى نور عَين]

من به خود حِس میکنم جدَّم نبی ***رفته اینک از جوار ما همی

ص: 207

اِی صحابه از نبی، این بی کسان ***که اسیرند بریَدِ این ناکسان

جمله اولاد نبیِّ اکرمند ***که به هر سوئی اسیری می روند

قَالَ الرَّاوِي ثُمَّ أُخْرِجَ النِّسَاءُ مِنَ الْخَيْمَةِ وَ أَشْعَلُوا فِيهَا النَّارَ، فَخَرَجْنَ حَوَاسِرَ مُسَلَّبَاتٍ حَافِيَاتٍ بَاكِيَاتٍ يَمْشِينَ سَبَايَا فِي أَسْرِ الذِّلَّةِ .وَ قُلْنَ :بِحَقِّ اللَّهِ إِلَّا مَا مَرَرْتُمْ بِنَا عَلَى مَصْرَعِ الْحُسَيْنِ علیه السلام، فَلَمَّا نَظَرَ النِّسْوَةُ إِلَى الْقَتْلَى صِحْنَ وَ ضَرَبْنَ وُجُوهَهُنَّ .قَالَ :فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ علیه السلام تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ علیه السلام وَ تُنَادِي بِصَوْتٍ حَزِينٍ وَ قَلْبٍ كَئِيبٍ: يَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَيْكَ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ .هَذَا الْحُسَيْنُ بِالعَراءِ،مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ ،مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ ،وَ بَنَاتُكَ سَبَايَا ،إِلَى اللَّهِ الْمُشْتَكَى وَ إِلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ إِلَى عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ إِلَى فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ،وَ إِلَى حَمْزَةَ سَيِّدِ الشُّهَدَاءِ .

يَا مُحَمَّدَاهْ هَذَا حُسَيْنٌ بِالْعَرَاءِ ،تَسْفِي عَلَيْهِ الصَّبَا ،قَتِيلُ أَوْلَادِ الْبَغَايَا .وَا حُزْنَاهْ ،وَا كَرْبَاهْ الْيَوْمَ مَاتَ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ .

يَا أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ، هَؤُلَاءِ ذُرِّيَّةُ الْمُصْطَفَى يُسَاقُونَ سَوْقَ السَّبَايَا .

ص: 208

روایت دیگر راویان از ناله های جانسوز زینب کبری علیها السلام بعد از شهادت امام حسین علیه السلام

در روایت دیگر وارد شده است که حضرت زینب علیها السلام می گفت: «یا محمد! اینک دختران تو اسیر و ذرّیۀ تو کشته شده اند و باد صبا بر اجساد ایشان می وزد و اینک حسین سر از قفا جدا گردیده و عمامه و ردایش را از سر و دوشش کشیده اند.

پدرم فدای آن حسین که در روز دوشنبه لشکرش به تاراج رفت». شاید این کلمه اشاره باشد به روز سقیفه بنی ساعده.

ای محمّد این بدنها که کنون ***بر زمین افتاده اینجا غرق خون

این کسانی که در این دشتِ بَلا*** می وزد بر جسمشان باد صبا

این اسیران اسیر تیغ و بند ***جمله از ذرّیّه پاک تُو اند

این حسین است که سرش را از جَفا*** دشمن کافر بریده از قفا

این حسین است که از آن روحی فدا*** برده دشمن هم عمامه هم ردا

همچنین جسم شریفش بر زمین ***مانده عریان و برهنه این چنین

باب من گردد فدای آن حسين ***آن حسینی که عدو او را به شَین

ص: 209

در دوشنبه با گروهی، لشکرش ***بُرده یَغما [و جدا کرده سرش]

گوئیاغصب ولایت از امام ***بوده منظورش همی از آن کلام

یعنی روزی که گروهی بر نفاق ***در سقیفه کرده با هم اتفاق

روز قتل و غارت و این شور و شَین ***بوده و کُشته شده اینک حسین

پدرم به فدای آن حسین که طناب خیمه های حرمش را بریدند.

پدرم به فدای آن حسین که به سفری نرفته تا امید بازگشتنش را داشته باشم و زخم و جراحت وارده بر بدنش طوری نیست که بتوان او را مداوا نمود. جان و روحم به فدایش که با بار غم و اندوه از دنیا رفت.

پدرم به فدای او که با لب تشنه از دار دنیا رفت.

پدرم به فدای او که جدّش محمد مصطفی است.

پدرم به فدای او که فرزند زاده رسول الله آسمانهاست.

پدرم به فدای او که سبط نبی هدی است.

جانم به فدای محمد مصطفی و خدیجه کبری و علی مرتضی و فاطمه زهرا سیّدۀ زنان.

جانم به فدای آن کس که آفتاب بر او از مغرب بازگشت و طلوع دیگر نمود تا او نماز گزارد.

باب من گردد فدای آن حسين ***آن حسینی که عدو در پیش عَين

خیمه اش را بُرده و خرگاه او*** از عداوت کرده اینجا زیر و رو

باب من گردد فدای آن حسين ***آن حسینی که در این هنگام و حَین

آنچنان هجرت نکرده تا اُميد ***بردلم از عودتش آید پدید

همچنین زخم تنش آنگونه چاک ***خورده و افتاده اینک روی خاک

که مداوایش به مَرهَم يا مَدَد*** غیر ممکن گشته بر من تا اَبَد

ص: 210

جان من گردد فدای آنکه ریش ***کرده آغشته همی از خون خویش

باب من گردد فدای آنکه کوچ ***کرد و رفت از این بر دنیای [پوچ ]

با چنان حالی که بار غم بر او ***بوده ظاهر برتمام رنگ رو

من فدا گردم بر آن کس که دهان ***تشنه بود و این چنین رفت از جهان

راوی گفت: به خدا سوگند! زینب کبری علیها السلام با این سخنان سوزناک و آتشین، دوست و دشمن را به گریه در آورد. سپس سکینه، جنازه پدر خود حسين علیه السلام را در آغوش گرفت. در آن هنگام گروهی از اعراب جمع شدند و آن مظلومه ستمدیده را از روی نعش مطهر پدر جدا نمودند.

گفته راوی میدهم قَسَم خدا ***زینب کبری همی با این ندا

این ندا و آن همه شُورِ سخن ***در میان آن زمین پُر مِحَن

آنچنان آتش بزد بر هر جگر ***از رفیق و دشمن و هر رهگذر

که همه از ناله جانسوز او ***ناله خود را بیاوردند به رو

وانگهی آمده سُکَینه بعد از آن ***نعش بابا را گرفته در میان

زین عمل با حادثه قِشری عرب ***رحمی آمد کرده برایشان ادب

جملگی پس آمدند و بر خدا ***دختر از نعش پدر کرده جدا

وَ فِي بَعضِ رِوَايَاتِ: وا مُحَمَّدَاهْ ،بَنَاتُكَ سَبَايَا ،وَ ذُرِّيَّتُكَ مَقْتَلَةً تَسْفِي عَلَيْهِمْ رِيحُ الصَّبَاءِ، وَ هَذَا حُسَيْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا ،مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ، بِأَبِي مَنْ أَضْحَى عَسْكَرُهُ فِي يَوْمِ الْإِثْنَيْنِ نَهْباً.

بِأَبِي مَنْ فُسْطَاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُرَى. بِأَبِي مَنْ لَا غَائِبٌ فَيُرْتَجَى ،وَ لَا جَرِيحٌ فَيُدَاوَى. بِأَبِي مَنْ نَفْسِي لَهُ الْفِدَاءُ .بِأَبِي الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى. بِأَبِي الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى .بِأَبِي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ. بِأَبِي مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ إِلَهِ السَّمَاءِ،بِأَبِي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيِّ الْهُدَى، بِأَبِي مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى ،بِأَبِي خَدِيجَةُ الْكُبْرَى ،بِأَبِي عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى ، بِأَبِي فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ سَيِّدَةُ النِّسَاءِ ،بِأَبِي مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ صَلَّى.

قَالَ الرَّاوِي:فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيقٍ !ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ.

ص:211

ده نفر حرام زاده که بر جنازه مطهر حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام تاختند

پس از شهادت امام حسین علیه السلام ، عمر سعد لعین در میان اصحاب و یاران بی دین خود ندا داد: کیست که دعوت امیر خود ابن زیاد را درباره حسین بجا آورد و بر بدن او بتازد؟ پس ده نفر ولد الزنا اجابت درخواست آن پلید را نمودند که نامهای منحوس آن اهل دوزخ عبارت است از: 1) اسحاق بن حويّه بی دین و او همان ملعونی بود که پیراهن از بدن شریف امام علیه السلام بیرون آورد، 2)اَخنَس بن مَرثَد دَنی، 3) حکیم بن طُفَیل سِنبِسی لعين، 4) عَمرو بن صَبیح صیداوی کافر، 5) رجاء بن مُنقِذ عبدی عنید، 6) سالم بن خثيمۀ جعفی جفاکار، 7) واحظ بن ناعم شقی، 8) صالح بن وهب جعفی جفاپیشه، 9) هانی بن شَبَث حضر می ملعون و 10) اُسَيد بن مالک سیه دل - لعنهم الله اجمعین - آن لعينان، سینه و پشت فرزند رسول صلی الله علیه وآله و سلم را به سم اسبهای خود پایمال کردند و درهم شکستند.

راوی گوید: ده نفری که جرأت نمودند اسب بر بدن مطهر نور چشم حیدر کرار بتازند همگی به نزد ابن زیاد آمدند و در بارگاه آن لعین ایستادند. یکی از آن روسیاهان که نام نحسش اسید بن مالک بود این بیت را خواند:

نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ * * * بِكُلِّ يَعْبُوبٍ شَدِيدِ الْأَسْرِ.

ص: 212

یعنی: ماییم آن ده نفر که اول پشت حسین و سپس سینه اش را به وسیله اسبهای تیزرو، بلند قامت و قوی هیکل درهم شکستیم و خرد ساختیم.

ابن زیاد پرسید: شما چه کسانید؟ گفتند: ماییم آن کسانی که با اسبها بر بدن حسین تاختیم و او را پایمال مركبهای خود نمودیم.

راوی گوید: ابن زیاد حکم نمود که جایزه ای ناچیز به آنها دادند.

ابو عُمرو زاهد مروی گفت: آن ده نفر ملعون را چون نیک نظر نمودیم همه آنها را حرام زاده یافتیم و وقتی مختار این ده نفر را دستگیر نمود، امر کرد تا دست و پای آنها را با میخ های آهنین به زمین بستند و اسبها را بر پشت نحس آنها تاختند تا جان به مالک دوزخ سپردند.

از ابن رباح روایت است که گفت: مرد کوری را دیدم که در روز شهادت حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام در لشکر ابن زیاد حضور داشت. از او سؤال می کردند از سبب نابینا شدنش. او در جواب گفت: من با یه نفر دیگر از لشکریان در روز عاشورا در کربلا حاضر بودم جز آنکه من نه شمشیر زدم و نه تیر انداختم و چون آن حضرت به شهادت رسید، من به سوی خانه خود برگشتم و نماز عشار را بجا آوردم و به خواب رفتم. در عالم رؤیا شخصی به نزد من آمد و به من گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم تو را طلب نموده، به نزد پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بيا.

گفتم: مرا با رسول خدا چه کار است؟ آن شخص گریبان مرا گرفت و کشان کشان برد تا به خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آورد.

آن جناب را دیدم در صحرایی نشسته و آستین های خود را تا مرفق بالا زده و حربه ای در دست دارد و فرشته ای در پیش روی آن حضرت صلی الله علیه وآله وسلم ایستاده و شمشیری از آتش در دست دارد و آن نُه نفر دیگر هم حاضر بودند.

آن فرشته آن نه نفر را به این کیفیت به قتل رسانید که هر یک را با ضربه ای که

ص: 213

میزد شعله آتش او را فرا می گرفت و به درک می رفت.

من نزدیک حضرت شدم و در حضور آن جناب دو زانو نشستم و گفتم:

السَّلامُ عَلَيكَ يَا رَسُولَ اللهِ».

آن حضرت جواب سلام مرا نفرمود.

مدّتی دراز سر مبارک را زیر افکند سپس سرش را بالا نمود و فرمود: «ای دشمن خدا! حرمت مرا شکستی و عترت مرا به قتل رسانیدی و رعایت حق را ننمودی و کردی آنچه را کردی»!!

من گفتم: یا رسول الله! به خدا سوگند که من نه شمشیر زدم و نه نیزه به کار بردم و نه تیر انداختم.

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: راست می گویی و لکن بر تعداد آنها افزودی. آنگاه فرمود: به نزدیک من بیا و چون نزدیک شدم در خدمتش طشتی پر از خون دیدم. پس حضرت فرمود: این خون فرزندم حسین است و سپس از آن خون مانند سرمه در چشمانم کشید و وقتی از خواب بیدار گشتم، دیدم دیگر چشمانم جایی را نمی بیند.

قَالَ الرَّاوِي:ثُمَّ نَادَى عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فِي أَصْحَابِهِ :مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ علیه السلام فَيُوَاطِئُ الْخَيْلَ ظَهْرَهُ ؟فَانْتَدَبَ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ هُمْ إِسْحَاقُ بْنُ حرية [حُوَيَّةَ الَّذِي سَلَبَ الْحُسَيْنَ علیه السلام قَمِيصَهُ وَ أَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدٍ، وَ حَكِيمُ بْنُ طُفَيْلٍ السِّنْبِسِيُّ ،وَ عُمَرُ بْنُ صَبِيحٍ الصَّيْدَاوِيُّ ،وَ رَجَاءُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِيُّ ،وَ سَالِمُ بْنُ خُثَيْمَةَ الْجُعْفِيُّ ،وَ وَاحظُ بْنُ نَاعِمٍ ،وَ صَالِحُ بْنُ وَهْبٍ الْجُعْفِيُّ ،وَ هَانِي بْنُ شَبَثٍ الْحَضْرَمِيُّ ،وَ أُسَيْدُ بْنُ مَالِكٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ،فَدَاسُوا الْحُسَيْنَ علیه السلام بِحَوَافِرِ خَيْلِهِمْ حَتَّى رَضُّوا صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ.

قَالَ الرَّاوِي:وَ جَاءَ هَؤُلَاءِ الْعَشَرَةُ حَتَّى وَقَفُوا عَلَى ابْنِ زِيَادٍ فَقَالَ أُسَيْدُ بْنُ مَالِكٍ أَحَدُ الْعَشَرَةِ :

نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ * * * بِكُلِّ يَعْبُوبٍ شَدِيدِ الْأَسْرِ.

فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ مَنْ أَنْتُمْ قَالُوا؟ نَحْنُ الَّذِينَ وَطِئْنَا بِخُيُولِنَا ظَهْرَ الْحُسَيْنِ حَتَّى طَحَنَّا حَنَاجِرَ صَدْرِهِ .قَالَ: فَأَمَرَ لَهُمْ بِجَائِزَةٍ يَسِيرَةٍ.

قَالَ أَبُو عُمَرَ الزَّاهِدُ: فَنَظَرْنَا إِلَى هَؤُلَاءِ الْعَشَرَةِ ،فَوَجَدْنَاهُمْ جَمِيعاً أَوْلَادَ زِنَاءٍ. وَ هَؤُلَاءِ أَخَذَهُمُ الْمُخْتَارُ ،فَشَدَّ أَيْدِيَهُمْ وَ أَرْجُلَهُمْ بِسِكَكِ الْحَدِيدِ ،وَ أَوْطَأَ الْخَيْلَ ظُهُورَهُمْ حَتَّى هَلَكُوا.

ص: 214

وَ رَوَى ابْنُ رِيَاحٍ قَالَ :رَأَيْتُ رَجُلًا مَكْفُوفاً قَدْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَيْنِ علیه السلام. فَسُئِلَ عَنْ ذَهَابِ بَصَرِهِ؟ فَقَالَ كُنْتُ شَهِدْتُ قَتْلَهُ عَاشِرَ عَشَرَةٍ ،غَيْرَ أَنِّي لَمْ أَضْرِبْ وَ لَمْ أَرْمِ. فَلَمَّا قُتِلَ رَجَعْتُ إِلَى مَنْزِلِي وَ صَلَّيْتُ الْعِشَاءَ الْأَخِرَةَ وَ نِمْتُ .فَأَتَانِي آتٍ فِي مَنَامِي ،فَقَالَ :أَجِبْ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم! فَقُلْتُ :مَا لِي وَ لَهُ ؟فَأَخَذَ بِتَلْبِيبِي وَ جَرَّنِي إِلَيْهِ ،فَإِذَا النَّبِيُّ صلی الله علیه وآله و سلم جَالِسٌ فِي صَحْرَاءَ ،حَاسِرٌ عَنْ ذِرَاعَيْهِ ،آخِذٌ بِحَرْبَةٍ ،وَ مَلَكٌ قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ فِي يَدِهِ سَيْفٌ مِنْ نَارٍ فَقَتَلَ أَصْحَابِيَ التِّسْعَةَ ،فَكُلَّمَا ضَرَبَ ضَرْبَةً الْتَهَبَتْ أَنْفُسُهُمْ نَاراً .فَدَنَوْتُ مِنْهُ وَ جَثَوْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ قُلْتُ :السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ .

فَلَمْ يَرُدَّ عَلَيَّ وَ مَكَثَ طَوِيلًا .ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ: يَا عَدُوَّ اللَّهِ انْتَهَكْتَ حُرْمَتِي وَ قَتَلْتَ عِتْرَتِي وَ لَمْ تَرْعَ حَقِّي وَ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ .فَقُلْتُ :وَ اللَّهِ ،يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ضَرَبْتُ بِسَيْفٍ ،وَ لَا طَعَنْتُ ب.ِرُمْحٍ وَ لَا رَمَيْتُ بِسَهْمٍ.

قَالَ صَدَقْتَ ،وَ لَكِنَّكَ كَثَّرْتَ السَّوَادَ، ادْنُ مِنِّي فَدَنَوْتُ مِنْهُ ،فَإِذَا طَسْتٌ مَمْلُوٌّ دَماً .فَقَالَ لِي :هَذَا دَمُ وَلَدِيَ الْحُسَيْنِ علیه السلام، فَكَحَلَنِي مِنْ ذَلِكَ الدَّمِ ،فَانْتَبَهْتُ حَتَّى السَّاعَةِ لَا أُبْصِرُ شَيْئاً.

ص: 215

دادخواهی حضرت فاطمه علیها السلام از قاتلین امام حسين عليه السلام در روز قیامت

از حضرت صادق علیه السلام آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت نموده که: «چون روز قیامت شود از برای فاطمه زهرا عليها السلام قبه ای از نور نصب می نمایند و حسین علیه السلام به محشر می آید در حالتی که سر خود را بر روی دست گرفته و سر بر بدن ندارد و چون فاطمه علیه السلام او را به این شکل ببیند یک نعره می زند که هیچ فرشته مقرب و نه پیغمبر مرسل نمی ماند مگر آنکه همگی به گریه می افتند. سپس خدای عزوجل، حسین علیه السلام را به بهترین صورتها از برای فاطمه زهرا عليها السلام ممثل می نماید و در آن حال، حسین علیه السلام در حالی که سر بر بدن ندارد به قاتلان خود مخاصمه می کند سپس خداوند، کشندگان او را و آنانکه سر از بدن اطهرش جدا نمودند

و یا به نحوی در ریختن خون آن مظلوم شرکت داشته اند در مکانی جمع می کند و من همه آنان را به قتل می رساند.سپس خدای عزوجل آنان را زنده می کند باز جناب امیر مؤمنان علیه السلام همه ایشان را مقتول می نماید؛ باز زنده می شوند و امام حسن علیه السلام آن اشقیا را به قتل می رساند و باز خدا ایشان را زنده می کند پس امام حسین علیه السلام آنان را به قتل

ص: 216

می رساند و باز زنده می گردند. پس احدی از ذرّیه ما باقی نمی ماند مگر آنکه هر کدام یک مرتبه آنها را به قتل می رساند در این هنگام غیظ و خشم ما فرو می نشیند و اندوه و مصیبت حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام از خاطرها رفته و به فراموشی سپرده می شود.

پس از آن، امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: خدا رحمت کند شیعیان ما را، به خدا سوگند که ایشان مؤمنان بر حق اند. به خدا قسم! آنها به واسطه درازی حزن و اندوه و حسرتشان، در مصیبت با ما شریکند.

و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت است که فرمود: «چون قیامت شود فاطمه زهرا علیها السلام در حالی که زنان اطرافش را گرفته اند، می آید. پس به او گفته می شود داخل بهشت شو! فاطمه علیها السلام می گوید: من داخل بهشت نمیشوم تا آنکه بدانم بعد از رحلت من از دنیا، با فرزندم حسین علیه السلام چگونه رفتار کرده اند.

به او گفته می شود: «أُنظُري في قَلبِ القِيامَةِ»؛ یعنی به وسط صحرای محشر نظر نما! چون نظر نماید حسین علیه السلام را می بیند ایستاده و سر در بدن ندارد.

در این هنگام فریاد بر می آورد و من نیز از فریاد او به فریاد می آیم و فرشتگان هم به فریاد می افتند.

در آن هنگام خدای عزّوجلّ از برای دادخواهی فاطمه علیها السلام ، به غضب می آید، پس امر می کند آتشی را که نام او «هَب هَب» است و هزار سال افروخته شده تا آنکه به غایت سیاه گردیده که هرگز نسیم روحی در آن داخل نمی گردد و هیچ غم و اندوهی از درون آن خارج نمی شود. خطاب به آن آتش می رسد که مانند دانه، آن کسانی را که حسین علیه السلام را کشتند، بر چین. آتش آنان را از میان مردم بر می چیند و چون در میان آتش «هَب هَب» جای گرفتند، آن آتش مانند اسب شیهه می کشد و ایشان نیز به شیهه او، شیهه می کشند و «هَب هَب» به نعره

ص: 217

می آید و آنان هم به نعره او، نعره می کشند و «هَب هَب» به شعله خویش به فریاد می آید و آنها نیز به فریاد او، فریاد می کشند. پس ایشان به زبان گویا به سخن می آیند که پروردگار را، به چه علت ما را قبل از بت پرستان، مستوجب آتش نمودی؟

از جانب پروردگار جواب به ایشان می رسد که آن کس که می داند، مانند کسی که نمی داند، نیست.

این روایت آمده در خاتمه ***روز محشر دُختِ احمد فاطمه

چون ندائی میدهد آن وقت و حَين ***از برای قتل فرزندش حسین

خشم ایزد می شود ظاهر به عين ***بر هر آن کس کُشته است روزی حسین

پس خدا گوید به هَب هَب آن زمان ***قاتلین چون دانه برچین از میان

ناگهان هَب هَب کند آنجا خروش ***آنچنانکه نعره اش آید به گوش

می کند آنگه به فرمان خدا*** قاتلین را از همه مردم جدا

میبرد آن دم به دوزخ تا ابد*** هریکی را تا نماند یک عدد

آن زمان آید سخن از هر کدام*** هرکدام از قاتلین آن امام

کِای خدا واجب نمودی جای ما ***در جهنّم باشد و مأوای ما

لكن اینک بت پرستان را چرا*** قبل ما آتش نمیگیرد فرا؟

پس جواب آید که فرد ذی (1)خبر ***او نباشد مثل فرد بی خبر

سیّد ابن طاوس - اعلى الله مقامه - می گوید: این خبر را ابن بابویه در کتاب «عقاب الاعمال» ذکر نموده و فرموده که آن را در مجلّد سوم کتاب «تذییل» شیخ محدثین بغداد محمّد بن نجّار، که در شرح حالات فاطمه بنت ابي العبّاس

ص: 218


1- . یعنی: صاحب - دارنده.

اَزدی است، دیده ام.

شیخ مزبور به اسناد خود از طلحه روایت نموده که او گفت: شنیدم از رسول خدا او می فرمود: « موسی بن عمران - علی نبیّنا و عليه السّلام - از پروردگار خود سؤال نمود که پروردگارا، برادرم هارون از دنیا رفته او را بیامرز. پس خدای عزّوجلّ وحی به سوی موسی فرستاد که ای موسی بن عمران! اگر از من درخواست نمایی که اولین و آخرین مردم را بیامرزم، می آمرزم مگر کُشندگان حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام را.

وَ رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام ، يَرْفَعُهُ إِلَى النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله وسلم أَنَّهُ قَالَ :إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نُصِبَ لِفَاطِمَةَ علیها السلام قُبَّةٌ مِنْ نُورٍ، وَ يُقْبِلُ الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ رَأْسُهُ فِي يَدِهِ .فَإِذَا رَأَتْهُ شَهَقَتْ شَهْقَةً لَا يَبْقَى فِي الْجَمْعِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ إِلَّا بَكَى لَهَا .فَيُمَثِّلُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهَا فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ وَ هُوَ يُخَاصِمُ قَتَلَتَهُ بِلَا رَأْسٍ .فَيَجْمَعُ اللَّهِ لَی قَتَلَتَهُ وَ الْمُجْهِزِينَ عَلَيْهِ وَ مَنْ شَرَكَ فِي دَمِهِ ،فَأَقْتُلُهُمْ حَتَّى آتِيَ عَلَى آخِرِهِمْ ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام. ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمُ الْحَسَنُ علیه السلام ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمُ الْحُسَيْنُ علیه السلام ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَلَا يَبْقَى مِنْ ذُرِّيَّتِنَا أَحَدٌ إِلَّا قَتَلَهُمْ .فَعِنْدَ ذَلِكَ يُكْشَفُ الْغَيْظُ وَ يُنْسَى الْحُزْنُ .

ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: رَحِمَ اللَّهُ شِيعَتَنَا شِيعَتُنَا ،هُمْ وَ اللَّهِ الْمُؤْمِنُونَ وَ هم المشَارِكُونَ فِي الْمُصِيبَةِ بِطُولِ الْحُزْنِ وَ الْحَسْرَةِ.

وَ عَنِ النَّبِيِّ صلی اله علیه وآله و سلم أَنَّهُ قَالَ :إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ تَأتی فَاطِمَةُ علیها السلام فِي لُمَةٍ مِنْ نِسَائِهَا .فَيُقَالُ لَهَا :ادْخُلِي الْجَنَّةَ .فَتَقُولُ :لَا أَدْخُلُ حَتَّى أَعْلَمَ مَا صُنِعَ بِوَلَدِي مِنْ بَعْدِي .فَيُقَالُ: لَهَا انْظُرِي فِي قَلْبِ الْقِيَامَةِ ، فَتَنْظُرُ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام قَائِماً لَيْسَ عَلَيْهِ رَأْسٌ ،فَتَصْرُخُ صَرْخَةً فَأَصْرُخُ لِصُرَاخِهَا وَ تَصْرُخُ الْمَلَائِكَةُ لِصُرَاخِهَا.

وَ فِي رِوَايَةٍ اُخری :وَ تُنَادِي وَا وَلَدَاهْ ،وَا ثَمَرَةَ فُؤَادَاهْ .

قَالَ :فَيَغْضَبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهَا عِنْدَ ذَلِكَ ،فَيَأْمُرُ نَاراً يُقَالُ لَهَا هَبْ هَبْ قَدْ أُوقِدَ عَلَيْهَا أَلْفَ عَامٍ حَتَّى اسْوَدَّتْ،لَا يَدْخُلُهَا رَوْحٌ أَبَداً وَ لَا يَخْرُجُ مِنْهَا غَمٌّ أَبَداً .فَيُقَالُ لها:الْتَقِطِي قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ علیه السلام:فَتَلْقُطُهُمْ ،فَإِذَا صَارُوا فِي حَوْصَلَتِهَا صَهَلَتْ وَ صَهَلُوا بِهَا وَ شَهَقَتْ وَ شَهَقُوا بِهَا وَ زَفَرَتْ وَ زَفَرُوا بِهَا .فَيَنْطِقُونَ بِأَلْسِنَةٍ ذَلْقَةٍ نَاطِقَةٍ يَا رَبِّ بِمَ أَوْجَبْتَ لَنَا النَّارَ قَبْلَ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ ؟فَيَأْتِيهِمُ الْجَوَابُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : َليْسَ مَنْ عَلِمَ کَمَنْ لَا يَعْلَمُ .

رَوَى هَذَه الْحَدیثَینِ ابْنُ بَابَوَيْهِ فِي كِتَابِ عِقَابِ الْأَعْمَالِ.وَ رَأَيْتُ فِي الْمُجَلَّدِ الثَّلَاثِينَ مِنْ تَذْيِيلِ شَيْخِ الْمُحَدِّثِينَ بِبَغْدَادَ مُحَمَّدِ بْنِ النَّجَّارِ فِي تَرْجَمَةِ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَبِي الْعَبَّاسِ الْأَزْدِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ طَلْحَةَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يَقُولُ :إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ سَأَلَ رَبَّهُ قَالَ: يَا رَبِّ ! إِنَّ أَخِي هَارُونَ مَاتَ فَاغْفِرْ لَهُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ! لَوْ سَأَلْتَنِي فِي الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَأَجَبْتُكَ، مَا خَلَا قَاتِلَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ صَلَواتُ اللهِ و سَلامُهُ علیهما

ص:219

فصل سوم : حوادث بعد از عاشورا

حوادث بعد از عاشورا

1) ورود کاروان به کوفه

2) ورود کاروان به شام

ص: 220

تقسیم سرهای منور شهدای کربلا

راوی گوید: عمر سعد لعین پس از قتل فرزند خاتم النبیّین، سر مطهّر امام شهید را در همان روز عاشورا به همراه خَولی بن یزید اصبحی و حُمَید بن مسلم اَزدی - لعنهما الله - به نزد عبيد الله بن زياد فرستاد و دستور داد که سرهای انور دیگر شهدا چه از اصحاب و یاران و چه از اهل بیت آن حضرت را پاک و پاکیزه نمودند و آنان را با شمر بن ذی الجوشن پلید و قيس بن اشعث وعمرو بن حجاج روانه کوفه نمود.

آن ظالمين شقاوتمند باسرهای مطهر به سوی کوفه رفتند و عمر سعد عنيد نیز روز عاشورا و روز یازدهم را تا زمان زوال در زمین کربلا ماند و بعد از زوال، آن اهل بیت و آن کسانی را که باقی مانده بودند از زن و فرزندان امام حسین علیه السلام را بر روی شتران بی کجاوه، سوار نمودند و زنان آل عصمت و طهارت را که امانتهای انبیاء بودند مانند اسیران ترک و روم با شدت محنت و مصیبت و کثرت غم و غصه، به اسیری بردند.

روایت شده که سرهای نور یاران امام حسین علیه السلام ، هفتاد و هشت سر نورانی بودند که قبیله ها برای تقرب پیدا کردن به ابن زیاد و یزید آنها را در بین خود تقسیم نمودند به این نحو که طایفه «کِندِه» که رئیس ایشان قيس بن اشعث پليد بود، سیزده سر مطهر را برداشتند. «قبيلة هَوازِن» دوازده سربه سرکردگی شمر بن

ص: 221

ذی الجوشن - لَعنَه الله - و گروه تَمیم هفده سر را و بَنی اَسَد شانزده سر را و قبيله مَذحِج هفت سر و باقی مردم سیزده سر را قسمت نمودند و با خود به کوفه آوردند.

قَالَ :ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ _لَعَنَهُ اللهُ_بَعَثَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ هُوَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ_ مَعَ خَوَلِيِّ بْنِ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيِّ وَ حُمَيْدِ بْنِ مُسْلِمٍ الْأَزْدِيِّ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَمَرَ بِرُءُوسِ الْبَاقِينَ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ فَنُظِّفَتْ وَ سُرِّحَ بِهَا مَعَ شِمْرِ بْنِ ذِي الْجَوْشَنِ _لَعَنَهُ اللَّهُ _وَ قَيْسِ بْنِ الْأَشْعَثِ وَ عَمْرِو بْنِ الْحَجَّاجِ فَأَقْبَلُوا بِهَا حَتَّى قَدِمُوا إِلَى الْكُوفَةَ . وَ أَقَامَ ابنُ سَعدٍ بَقِيَّةَ يَوْمِهِ وَ الْيَوْمَ الثَّانِيَ إِلَى زَوَالِ الشَّمْسِ ،ثُمَّ رَحَلَ بِمَنْ تَخَلَّفَ مِنْ عِيَالِ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ حَمَلَ نِسَاءَهُ علیهم السلام عَلَى أَحْلَاسِ أَقْتَابِ الْجِمَالِ بِغَيْرِ وِطَاءٍ مُكَشَّفَاتِ الْوُجُوهِ بَيْنَ الْأَعْدَاءِ ، وَ سَاقُوهُنَّ كَمَا يُسَاقُ سَبْيُ التُّرْكِ وَ الرُّومِ فِي أَشَدِّ الْمَصَائِبِ وَ الْهُمُومِ. وَ لِلَّهِ دَرُّ قَائِلِهِ:

يُصَلَّى عَلَى الْمَبْعُوثِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ * * * وَ يُغْزَى بَنُوهُ إِنَّ ذَا لَعَجِيبٌ

وَ قَالَ آخَرُ:

أَ تَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً * * * شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ

وَ رُوِيَ أَنَّ رُءُوسَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ علیه السلام كَانَتْ ثَمَانِيَةً وَ سَبْعِينَ رَأْساً ،فَاقْتَسَمَتْهَا الْقَبَائِلُ ،لِتَقْرُبَ بِذَلِكَ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ:فَجَاءَتْ كِنْدَةُ بِثَلَاثَةَ عَشَرَ رَأْساً ،وَ صَاحِبُهُمْ قَيْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ .وَ جَاءَتْ هَوَازِنُ بِاثْنَيْ عَشَرَ رَأْساً ،وَ صَاحِبُهُمْ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ .لَعَنَهُمُ اللَّهُ .وَ جَاءَتْ تَمِيمٌ بِسَبْعَةَ عَشَرَ رَأْساً .وَ جَاءَتْ بَنُو أَسَدٍ بِسِتَّةَ عَشَرَ رَأْساً وَ جَاءَتْ مَذْحِجُ بِسَبْعَةِ رُءُوسٍ وَ جَاءَ بَاقِي النَّاسِ بِثَلَاثَةَ عَشَرَ رَأْساً.

ص: 222

خاکسپاری شهدای کربلا

راوی گوید: چون عمر ابن سعد لعین از کربلا بیرون آمد از آن سرزمین، با دستهای خونین به سوی کوفه حرکت نمود، جماعتی از طایفه بنی اسد از خانه های خود بیرون آمدند و بر آن اجساد طيّبه و طاهره، نماز گزاردند و آن شهدا را به خاک سپردند. در همان مکانی که اینک قبرهای آنهاست.

عمر ابن سعد اسیران را حرکت داد و به همراه خود آنها را به کوفه رسانید و چون اهل بیت به کوفه رسیدند، مردم برای تماشای اسیران به اطراف شهر آمدند. در این هنگام زنی از زنان کوفه بر پشت بام آمد و فریاد زد: «مِن أَىَّ الأُساری أَنتُنَّ ؟»، شما اسیران از کدام قبیله و خاندان هستید؟ اسیران همه گفتند: «نَحنُ أُساری آلِ مُحَمَّد!» ما اسیران از اهل و آل محمد هستیم!

در این هنگام آن زن از پشت بام پائین آمد و چندین قطعه لباس و چارقد و مقنعه به خدمت آنها آورد و تقدیمشان نمود. آنان آن لباس و پوشاکها راپذیرفتند و آنها را حجاب و پرده خویش نمودند.

راوی گوید: امام سجاد علیه السلام هم همراه زنان اهل بیت، اسير اشقیاء گردید در حالی که مرض او را ضعیف و ناتوان ساخته بود و حسن مثنّی فرزند امام حسن علیه السلام هم که با زنان اسیر شده بود شرط یاری و خدمتگذاری به عموی

ص: 223

بزرگوار و امام عالی مرتبه خود را بجای آورده و صبر بسیار بر ضربت شمشیر و زخم نیزه نموده بود و در اثر زخمهای بسیار که بر بدن شریفش رسیده بود، ضعیف و ناتوان شده بود.

مصنّف کتاب«مصابيح» روایت کرده که حسن مثنّی فرزند امام حسن علیه السلام در آن روز بلا، هفده نفر از گروه اشقیا را به جهنم فرستاد و هیجده زخم بر بدن شریفش وارد آمد و در آن حال، دایی او اسماء بن خارجه او را از میان معرکه برداشت و به سوی کوفه آورد و زخمهای بدنش را معالجه و مداوا نمود تا بهبود یافت و او را روانه مدینه ساخت. همچنین در میان اسیران، زید وعمرو، فرزندان امام حسن علیه السلام بودند.

هنگامی که اهل کوفه اهل بیت را دیدند، شروع به گریه و زاری نمودند. امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «أَتنُوحُونَ وَ تَبکُونَ...» ای اهل کوفه! در اینجا اجتماع نموده اید و بر حال ما گریه می کنید؟ و چه کسی عزیزان ما را به قتل رسانیده ؟!

قَالَ الرَّاوِي:وَ لَمَّا انْفَصَلَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ عَنْ كَرْبَلَاءَ خَرَجَ قَوْمٌ مِنْ بَنِي أَسَدٍ فَصَلَّوْا عَلَى تِلْكَ الْجُثَثِ الطَّوَاهِرِ الْمُرَمَّلَةِ بِالدِّمَاءِ ،وَ دَفَنُوهَا عَلَى مَا هِيَ الْآنَ عَلَيْهِ وَ سَارَ ابْنُ سَعْدٍ بِالسَّبْيِ الْمُشَارِ إِلَيْهِ فَلَمَّا قَارَبُوا الْكُوفَةَ اجْتَمَعَ أَهْلُهَا لِلنَّظَرِ إِلَيْهِنَّ.

قَالَ الرَّاوِي:فَأَشْرَفَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْكُوفِيَّاتِ ،فَقَالَتْ :مِنْ أَيِّ الْأُسَارَى أَنْتُنَّ ؟فَقُلْنَ: نَحْنُ أُسَارَى آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم. فَنَزَلَتِ الْمَرْأَةُ مِنْ سَطْحِهَا، فَجَمَعَتْ مُلَاءً وَ أُزُراً وَ مَقَانِعَ وَ أَعْطَتْهُنَّ فَتَغَطَّيْنَ.

قَالَ الرَّاوِي:وَ كَانَ مَعَ النِّسَاءِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام، قَدْ نَهَكَتْهُ الْعِلَّةُ ،وَ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ الْمُثَنَّى ،وَ كَانَ قَدْ وَاسَى عَمَّهُ وَ إِمَامَهُ فِي الصَّبْرِ عَلَى ضَرْبِ السُّيُوفِ وَ طَعْنِ الرِّمَاحِ ،وَ إِنَّمَا ارْتُثَّ وَ قَدْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ.

وَ رَوَى مُصَنِّفُ كِتَابِ الْمَصَابِيحِ :أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ الْحَسَنِ الْمُثَنَّى قَتَلَ بَيْنَ يَدَيْ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ سَبْعَةَ عَشَرَ نَفْساً وَ أَصَابَهُ ثَمَانِيَ عَشَرَ جِرَاحَاً، فَوَقَعَ فَأَخَذَهُ خَالُهُ أَسْمَاءُ بْنُ خَارِجَةَ ،فَحَمَلَهُ إِلَى الْكُوفَةِ وَ دَاوَاهُ حَتَّى بَرَءَ، وَ حَمَلَهُ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ كَانَ مَعَهُمْ أَيْضاً زَيْدٌ وَ عَمْرٌو وَلَدَا الْحَسَنِ السِّبْطِ علیه السلام. فَجَعَلَ أَهْلُ الْكُوفَةِ يَنُوحُونَ وَ يَبْكُونَ .فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام: تَنُوحُونَ وَ تَبْكُونَ مِنْ أَجْلِنَا ؟فَمَنْ ذَا الَّذِي قَتَلَنَا.

ص:224

سخنرانی کوبنده حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه

بشیر بن حذلم (یا حزیم) اسدی می گوید: در آن روز زینب دختر امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدم. به خدا سوگند در عین حال که سخنوری توانا و بی نظیر بود، حیا و متانت سراپای او را فراگرفته بود و گویا سخنان گهربار على علیه السلام از زبان رسای او فرو می ریخت و او علی وار سخن می گفت، به ناگه به مردم اشاره فرمود، سکوت کنید. پس نفسها در سینه ها حبس شد و زنگهای شتران از صدا افتاد. سپس زینب کبری علیها السلام شروع به سخنرانی نمود:

«الحَمدُ لِلهِ وَالصَّلاةُ عَلى جَدّی مُحَمَّدٍ وَآلهِ الطَّيِّبينَ الأخیارِ» اما بعد، ای مردم کوفه! ای اهل خدعه و و خیانت و مکر و فریب! آیا برای گرفتاری ما اشک می ریزید؟ پس اشک چشمانتان خشک نشود و ناله هایتان آرام نگیرد! جز این نیست که مثل شما مردم مثل آن زنی است که رشته خود را بعد از آنکه محکم بست و تابید، تاب آن را دوباره بازگرداند.

شما ایمان خود را مایه دغلی و مکر و خیانت و فریب در میان خود کرده اید؛ آیا در شما صفتی هست مگر به خود بستن ناراستی و دروغ و لاف و گزاف زدن و به جز آلودگی به آنچه موجب عیب و عار است و مگر سینه های پری از کینه و زبان چاپلوسی و تملق گو بمانند کنیزکان و چشمک زدن مانند کفار و دشمنان

ص: 225

دین یا بمانند گیاهی هستید که در منجلابها می روید و قابل خوردن نیست یا به نقره ای می مانید که گور مرده ای را با آن آرایش می دهند. ظاهرت چون طاقِ نُصرَت (1)پُر حُلَل(2)*** باطنت غَدر و خیانت برمِلَل

کاکُلت زیبا و بر رویش کَلَل(3)*** سیرتت پنهان و مملو از خَلَل(4)

آگاه باشید که بد کاری بوده آنچه را که نفس های شما برای شما پیش فرستاد که موجب خشم الهی شد و شما را در عذاب آخرت، جاویدان و مخلّد خواهد نمود.

آیا گریه و ناله می کنید؟ بلی به خدا که گریه بسیار و خندۀ کم باید بکنید؛ زیرا به حقیقت که به ننگ و عار روزگار آلوده شدید که این پلیدی را به هیچ آبی نتوان شست و شو داد؛ لوث گناه کشتن فرزند خاتم نبوت و سيّد شباب اهل جَنّت را چگونه می توان شست؟! کشتن همان کسی که در اختیار نمودن امور، او پناه شما بود و در هنگام نزول بلا، فریادرس شما و در مقام حجت با دشمن، رهنمای شما و در آموختن سنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بزرگ و سرور شما بود.

آگاه باشید که بد گناهی بجا آوردید، هلاكت و دوری از رحمت الهی بر شما باد و به تحقیق که به نومیدی کشید کوشش شما، و زیانکار شد دستهای شما و خسارت و ضرر گردید این معامله شما؛ به غضب خدای عزوجل برگشتید و زود

ص: 226


1- . طاق نصرت: جانی درب خانه که به شکل دالان در می آوردند و آن را برای برگشت زائرین اماکن متبرکه با چراغ و پرده های رنگی تزئین می نمودند. (و شاید هم روی قبر مردگان).
2- . حلل: زیورها، پرده های یمانی.
3- گل: پری که پادشاهان و دلیران در رزم و جوانان زیبا در بزم بر روی کلاه خود می زدند.
4- . خلل: تباهی، فساد. شعر از کیان اصفهانی.

گردد بر شما داغ ذلّت ومسکنت؛ وای بر شما باد، ای اهل کوفه!

آیا میدانید کدام جگرگوشۀ رسول خدا او را پاره پاره نمودید و چه زنان و بانوان محترمه و معزّزه را (در پیش همه) نمایان ساختید و کدام خون رسول خدا را ریختید و کدام حرم او را ضایع نمودید؟ به تحقیق که کاری زشت و قبیح و داهیه ای ناخوش بجا آوردید که موجب سرزنش و ظلمی به انداز و مقدار زمین و آسمان .

آیا شما متعجب گشته اید از اینکه آسمان خون بر سرتان باریده است و البتّه عذاب روز قیامت خوارکننده تر از این است و در آن روز محشر شما را یار و یاوری نخواهد بود؛ پس به واسطه آنکه خدا شما را فرصت و مهلتی دیگر داد سبک و آسوده خاطر نشوید و از حد و حدود خویش خارج نگردید؛ زیرا عجله در انتقام، خداوند را به شتاب نمی آورد و او را بی تاب و طاقت نمی کند که بر خلاف حکمت الهیش کاری انجام دهد و نمی ترسد که خونخواهی و انتقام از دست او برود.

به درستی که پروردگار عالم به انتظار بر سر راه است (تا داد مظلوم از ظالم بگیرد).

راوی گوید: به خدا سوگند! مردم کوفه را در آن روز آنچنان دیدم که همه حیران و سرگردان بودند و دستهای خویش بر دهان گرفته و گریه می کردند.

در آن حال پیر مردی را دیدم که در پهلویم ایستاده بود و چنان گریه می کرد که ریشش از اشک چشمانش خیس شده بود و می گفت: پدر و مادرم به فدای شما گردد؛ پیران شما از بهترین پیران عالمند و جوانان شما از بهترین جوانان و زنانتان از بهترین زنان و نسل شما از بهترین نسلهاست و این نسل خوار و مغلوب ناکسان نمی گردد.

ص: 227

قَالَ بَشِيرُ بْنُ خُزَيْمٍ الْأَسَدِيُّ وَ نَظَرْتُ إِلَى زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ يَوْمَئِذٍ، وَ لَمْ أَرَ خَفِرَةً وَ اللَّهِ أَنْطَقَ مِنْهَا ،كَأَنَّهَا تَفَرَّعُ مِنْ لِسَانِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام، وَ قَدْ أَوْمَأَتْ إِلَى النَّاسِ أَنِ اسْكُتُوا ،فَارْتَدَّتِ الْأَنْفَاسُ وَ سَكَنَتِ اْلْأَجْرَاسُ ،ثُمَّ قَالَتْ:الْحَمْدُ لِلَّهِ، وَ الصَّلَاةُ عَلَى جَدّی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الْأَخْيَارِ. أَمَّا بَعْدُ :يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ ،يَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ أَ تَبْكُونَ ؟! فَلَا رَقَأَتِ الدَّمْعَةُ ،وَ لَا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ ،إِنَّمَا مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ. أَلَا وَ هَلْ فِيكُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ ،وَ الصَّدْرُ الشَّنَفُ ،وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ ،وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ ؟! أَوْ كَمَرْعًى عَلَى دِمْنَةٍ .أَوْ كَفِضَّةٍ عَلَى مَلْحُودَةٍ، أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ وَ فِي الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ. أَ تَبْكُونَ وَ تَنْتَحِبُونَ؟! إِي وَ اللَّهِ فَابْكُوا كَثِيراً ،وَ اضْحَكُوا قَلِيلًا .فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَارِهَا، وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا بِغَسْلٍ بَعْدَهَا أَبَداً .وَ أَنَّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلِيلِ خَاتَمِ النُّبُوَّةِ ،وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَةِ ،وَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ مَلَاذِ خِيَرَتِكُمْ، وَ مَفْزَعِ نَازِلَتِكُمْ، وَ مَنَارِ حُجَّتِكُمْ ،وَ مَدَرَةِ سُنَّتِكُمْ. أَلَا سَاءَ مَا تَزِرُونَ ،وَ بُعْداً لَكُمْ وَ سُحْقاً، فَلَقَدْ خَابَ السَّعْيُ وَ تَبَّتِ ،الْأَيْدِي ،وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ، وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ،وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ. وَيْلَكُمْ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ ،أَ تَدْرُونَ أَيَّ كَبِدٍ لِرَسُولِ اللَّهِ فَرَيْتُمْ ؟! وَ أَيَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ ؟! وَ أَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ ؟! وَ أَيَّ حُرْمَةٍ لَهُ انْتَهَكْتُمْ ؟! وَ لَقَدْ جِئْتُمْ بِهَا صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ سَوْآءَ فَقْمَاءَ .وَ فِي بَعْضِهَا :خَرْقَاءَ شَوْهَاءَ كَطِلَاعِ الْأَرْضِ أَوْ مِلْ ءِ السَّمَاءِ .أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ مَطَرَتِ السَّمَاءُ ،دَماً وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَ أَنْتُمْ لَا تُنْصَرُونَ ،فَلَا يَسْتَخِفَّنَّكُمُ الْمَهْلُ ،فَإِنَّهُ لَا يَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا يُخَافُ فَوْتُ الثَّارِ ،وَ إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ.

قَالَ الرَّاوِي:فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ النَّاسَ يَوْمَئِذٍ حَيَارَى يَبْكُونَ ،وَ قَدْ وَضَعُوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ .

وَ رَأَيْتُ شَيْخاً وَاقِفاً إِلَى جَنْبِي يَبْكِي حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ وَ هُوَ يَقُولُ :بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي كُهُولُكُمْ خَيْرُ الْكُهُولِ وَ شَبَابُكُمْ خَيْرُ الشَّبَابِ وَ نِسَاؤُكُمْ خَيْرُ النِّسَاءِ ،وَ نَسْلُكُمْ خَيْرُ نَسْلٍ ،لَا يُخْزَى وَ لَا يُبْزَى.

ص: 228

سخنرانی فاطمه صغری سلام الله علیها در کوفه

زید بن موسی بن جعفر علیه السلام گفت: پدرم به من خبر داد که از جدّم روایت نموده: فاطمه صغری پس از آنکه از کربلا به شهر کوفه رسید، خطبه ای به این مضمون خواند: «الحَمدُ لِلهِ عَدَدَ الرَّملِ وَالحَصى، وَزِنَةَ العَرشِ إلَى الثَّرى»؛

حمد و سپاس ذات مقدس خداوند را سزاوار است به شماره ریگها و سنگهای بیابان و به اندازه سنگینی عرش خداوند مهربان، تا سطح زمین و آسمان! او را سپاس می گویم و ایمان به خداوندیش دارم و خویش را به او می سپارم و شهادت می دهم که به جز او خدایی نیست و او یگانه و بی نیاز و بی شریک، است و گواهی میدهم بر آنکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم بنده خاص او و رسول مخصوص و محبوب اوست و نیز شهادت می دهم بر آنکه فرزندان پیامبر را در کنار آب فرات مانند گوسفندان سر از بدن جدا کردند بدون آنکه کسی را کشته باشند و کسی خونی از آنها طلبکار باشد. پروردگارا، به تو پناه می برم از اینکه بر تو دروغ بسته باشم.

یا آنکه سخنی گویم بر خلاف آنچه نازل فرمودی بر پیغمبر که از امت، عهدو پیمان گرفت از برای وصی و جانشین خویش على علیه السلام، آن علی که مردم حق او را از دستش گرفتند و او را بی گناه مانند فرزندش حسین علیه السلام که در روز گذشته کشته اند، به قتل رسانیدند.

ص: 229

(قتل على علیه السلام ) در خانه ای از خانه های خدا (یعنی مسجد کوفه) واقع گردید که در آن مسجد جماعتی از مردم بودند که به زبان اظهار اسلام و دینداری می نمودند، که هلاكت و دوری از رحمت الهی بر ایشان باد! زیرا تا در حیات بود ظلمی را از او دفع ننمودند و نه آن هنگام که از این دنیا به سرای جاودان رسید و از این دار فانی او را به سوی رحمت خویش برد در حالی که پسندیده نفس و مناقبش معروف و راه سلوکش مشهور بود.

خداوندا، او چنان بود که هیچ گاه ملامت ملامت کنندگان او را در حق بندگی ات و به دست آوردن رضایت تو مانع نمی آمد. در هنگام کودکی او را به سوی اسلام هدایت نمودی و در حال بزرگی مناقبش را پسندیدی و همواره نصیحت را برای رضای تو و خشنودی پیغمبرت، فرو نمی گذاشت تا آنکه روح پاکش را قبض نمودی.

او به لذائذ دنیا پشت پا زده و به آن مایل و حريص و آزمند نگردید بلکه میل و رغبتش به سوی آخرت بود و اراده و همتش معروف در جهاد کردن در راه پسندیده تو بود. تو از او راضی شدی و اختیارش نمودی سپس به راه راست هدایتش کردی.

«أَمَّا بَعدُ...»؛ ای جماعت کوفه! ای اهل مکر و خدعه و تكبرا ماییم اهل بیت عصمت و طهارت که خدای عزوجل ما را به تحمل و صبوری و ظلمهای شما مبتلا ساخت و شما را به وجود ما امتحان نمود و امتحان و آزمایش ما را نیکو مقرر فرمود و علم و فهم را در نزد ما اهل بیت قرار داد. پس ماییم صندوق علم الله و ظرف فهم و حکمت باری تعالی و ماییم حجت حق بر روی زمین از بندگان خدا ما را به کرامت خویش گرامی داشته و به واسطه محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم بر بسیاری از مخلوقات فضیلت و برتری داد؛ پس شما امت، ما را

ص: 230

به دروغ نسبت دادید و از دین ما را خارج دانستید و چنین پنداشتید که کشتن ما حلال و اموال ما هدر و غنیمت است، مثل آنکه ما از اسیران ترک و تاتاریم. همچنان که در روز گذشته جدّ ما على علیه السلام را کشتید و هنوز خونهای ما اهل بیت، از دم شمشیرهای شما می چکد به واسطه عداوت و دشمنی و کینه دیرینه ای که از زمان جاهلیت بر ما داشتید و بخاطر همین نیز چشم و دلتان شاد گردیده، از روی افترا بر خدای عزّوجلّ و از جهت مکری که انگیختید و خدا بهترین مکر کنندگان است. پس نشاید که نفس شما دعوت کند شما را به سوی فرح وسرور به واسطه رسیدن به آرزوهایتان. اکنون خون مارا ریختید و دست شما به اموال ما رسید، به درستی که این مصیبت های بزرگ که به ما رسیده است خداوند متعال پیش از خلقت در کتاب لوح محفوظ آن را ثبت فرموده و در قرآن می فرماید: «مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ » (1)؛ یعنی: هیچ مصیبتی در زمین و نه در وجود شما روی نمی دهد مگر اینکه همه آنها قبلاز آنکه زمین را بیافرینم در لوح محفوظ ثبت است و این امر برای خدا آسان است. این به خاطر آن است که برای آنچه از دست داده اید تأسف نخورید و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید. خداوند هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد!

وای بر شما و زیان و هلاکت بر شما! منتظر باشید لعنت وعذاب الهی را چنان عذابی که گویا اکنون بر شما رسیده و نعمت هایی را که گویا پی در پی از آسمان بر شما نازل می شود؛ و ریشه وجود شما را به تیشه های عذاب دردناک بیرون کشد و گروهی از شما بر گروهی دیگر مسلط شود (که سختی عذاب را به

ص: 231


1- .حدید:22.

همدیگر بچشانید) از آن پس همگی در عذاب و رنج دردناک جاویدان خواهید بود؛ زیرا بر ما ستم کردید و لعنت خدا بر ستمکاران.

وای بر شما! آیا میدانید که چه دستی از شما و چه نفسی از شما راغب و مشتاق گردیده که با ما قتال کنید و آیا میدانید با کدام پا به جنگ ما آمدید؟ به خدا سوگند قلب و روحتان سخت و جگرهایتان پر غیظ و کینه گشته و مهر ضلالت بر دلهایتان و بر گوشها و دیدگانتان زده شده و شیطان با وسوسه ها و آرزوها شما را درانداخته و پرده بر چشمانتان کشیده؛ پس هرگز هدایت نخواهید شد.

ای اهل کوفه! وای بر شما و زیان و هلاکت بر شما باد! آیا می دانید چند خون از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بر گردن شماست که بدین واسطه كينه برادرش علی علیه السلام و فرزندان و عترت پاک او را در دل دارید تا به حدی که به کشتن ما اهل بیت فخر و مباهات می کنید؟! و به این مضمون گویا هستید که:

نَحْنُ قَتَلْنَا عَلِيّاً وَ بَنِي عَلِيٍ * * * بِسُيُوفٍ هِنْدِيَّةٍ وَ رِمَاحٍ

وَ سَبَيْنَا نِسَاءَهُمْ سَبْيَ تُرْكٍ * * * وَ نَطَحْنَاهُمْ فَأَيَّ نِطَاحٍ

ما کشتیم علی و فرزندان علی را با شمشیرهای هندی و نیزه ها.

و زنان ایشان را اسیر نمودیم مانند اسیران ترک و ایشان را شکست دادیم چه

شکستی؟

ای گوینده چنین سخنان، خاک بر لب و دهانت باد! آیا فخر و مباهات میکنی به کشتن عده ای که خداوند تعالی ایشان را پاک و پاکیزه گردانیده و رجس و پلیدی را از ایشان برداشته است. [عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ ،وَ طَهَّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ اَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكُمْ تَطْهِيراً].

ص: 232

ای شخص پلید و فرومایه! خشم خود را فرو بنشان و چون سگ بر دم خود بنشین چنانکه پدرت نشست. همانا برای هر کسی همان جزایی است که کسب نموده و به دست خویش به سوی قیامت پیش فرستاده است. آیا بر ما حسد می بردید؟ وای بر شما به واسطه آنچه که خدای تعالی ما را فضیلت داده. و این شعر را ذکر فرمود:

فَمَا ذَنْبُنَا إِنْ جَاشَ دَهْراً بُحُورُنَا * * * وَ بَحْرُكَ سَاجٍ مَا يُوَارِي الدَّعَامِصَا

یعنی: ما را چه گناه است اگر چند روزی به امر الهی) دریای شوکت و جلال و فضیلت ما به جوش آید و دریای اقبال تو آرام باشد به قسمی که کفچليز(1) در آن نتواند پنهان بماند.

این فضل خداوند است که به هر کس بخواهد می دهد و خداوند صاحب فضل عظیم است. و هر کسی که خدا نوری برای او قرار نداده، نوری برای او نیست.

راوی گوید: چون آن مخدّره مکرّمه این کلمات را ادا فرمود، صداها به گریه بلند شد و اهل کوفه عرضه داشتند: کافی است این فرمایشات ای دختر طیبین! به تحقیق که دلهای ما را کباب کردی و گردنهای ما را نرم نمودی و آتش اندوه به اندرون و باطن ما افروختی. پس آن مخدّره مکرّمه خاموش گردید.

وَ رَوَى زَيْدُ بْنُ مُوسَى قَالَ :حَدَّثَنِي أَبِي ،عَنْ جَدِّي علیه السلام قَالَ: خَطَبَتْ فَاطِمَةُ الصُّغْرَى بَعْدَ أَنْ وَرَدَتْ مِنْ كَرْبَلَاءَ، فَقَالَتْ:الْحَمْدُ لِلَّهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَ الْحَصَى ،وَ زِنَةَ الْعَرْشِ إِلَى الثَّرَى ،أَحْمَدُهُ وَ أُومِنُ بِهِ وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ .وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ،وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، وَ أَنَّ ذُرِّیَّتَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُرَاتِ بِغَيْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ .اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَفْتَرِيَ عَلَيْكَ الْكَذِبَ، وَ أَنْ أَقُولَ عَلَيْكَ خِلَافَ مَا أَنْزَلْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَخْذِ

ص: 233


1- . موجودی است شبیه کرمهای کوچک و باریک که در آبهای راکد و گندیده تولید میشود.

الْعُهُودِ لِوَصِيِّهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام، الْمَسْلُوبِ حَقُّهُ ،الْمَقْتُولِ مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ كَمَا قُتِلَ وَلَدُهُ بِالْأَمْسِ فِي بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ اللَّهِ فِيهِ مَعْشَرٌ مُسْلِمَةٌ بِأَلْسِنَتِهِمْ ،تَعْساً لِرُءُوسِهِمْ مَا دَفَعَتْ عَنْهُ ضَيْماً فِي حَيَاتِهِ وَ لَا عِنْدَ مَمَاتِهِ حَتَّى قَبَضْتَهُ إِلَيْكَ مَحْمُودَ النَّقِيبَةِ طَيِّبَ الْعَرِيكَةِ ،مَعْرُوفَ الْمَنَاقِبِ ،مَشْهُورَ الْمَذَاهِبِ لَمْ تَأْخُذْهُ اللَّهُمَّ فِيكَ لَوْمَةُ لَائِمٍ وَ لَا عَذْلُ عَاذِلٍ .هَدَيْتَهُ اللَّهُمَّ لِلْإِسْلَامِ صَغِيراً ،وَ حَمِدْتَ مَنَاقِبَهُ كَبِيراً ،وَ لَمْ يَزَلْ نَاصِحاً لَكَ وَ لِرَسُولِكَ حَتَّى قَبَضْتَهُ إِلَيْكَ ،زَاهِداً فِي الدُّنْيَا غَيْرَ حَرِيصٍ عَلَيْهَا ،رَاغِباً فِي الْآخِرَةِ مُجَاهِداً لَكَ فِي سَبِيلِكَ رَضِيتَهُ فَاخْتَرْتَهُ فَهَدَيْتَهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ .

أَمَّا بَعْدُ ،يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ ،يَا أَهْلَ الْمَكْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخُيَلَاءِ ،فَإِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ ابْتَلَانَا اللَّهُ بِكُمْ، وَ ابْتَلَاكُمْ بِنَا فَجَعَلَ بَلَاءَنَا حَسَناً ،وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنَا وَ فَهْمَهُ لَدَيْنَا .فَنَحْنُ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ وِعَاءُ فَهْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى أهلِ الْأَرْضِ فِي بِلَادِهِ لِعِبَادِهِ. أَكْرَمَنَا اللَّهُ بِكَرَامَتِهِ وَ فَضَّلَنَا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضِيلًا بَيِّناً .فَكَذَّبْتُمُونَا، وَ كَفَّرْتُمُونَا. وَ رَأَيْتُمْ قِتَالَنَا حَلَالًا وَ أَمْوَالَنَا نَهْباً. كَأَنَّنَا أَوْلَادُ تُرْكٍ وَ كَابُلٍ كَمَا قَتَلْتُمْ جَدَّنَا بِالْأَمْسِ ،وَ سُيُوفُكُمْ تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لِحِقْدٍ مُتَقَدِّمٍ. قَرَّتْ لِذَلِكَ عُيُونُكُمْ، وَ فَرِحَتْ قُلُوبُكُمْ .افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ وَ مَكْراً مَكَرْتُمْ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ. فَلَا تَدْعُوَنَّكُمْ أَنْفُسُكُمْ إِلَى الْجَذَلِ بِمَا أَصَبْتُمْ مِنْ دِمَائِنَا وَ نَالَتْ أَيْدِيكُمْ مِنْ أَمْوَالِنَا. فَإِنَّ مَا أَصَابَنَا مِنَ الْمَصَائِبِ الْجَلِيلَةِ وَ الرَّزَايَا الْعَظِيمَةِ «فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِكَيْ لَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ » تَبّاً لَكُمْ، فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَةَ وَ الْعَذَابَ ،فَكَأَنْ قَدْ حَلَّ بِكُمْ ،وَ تَوَاتَرَتْ مِنَ السَّمَاءِ نَقِمَاتٌ ،فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ ثُمَّ تُخَلَّدُونَ فِي الْعَذَابِ الْأَلِيمِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِمَا ظَلَمْتُمُونَا ،أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ .

وَيْلَكُمْ أَ تَدْرُونَ أَيَّةُ يَدٍ طَاغَتْنَا مِنْكُمْ ؟! وَ أَيَّةُ نَفْسٍ نَزَعَتْ إِلَى قِتَالِنَا ؟! أَمْ بِأَيَّةِ رِجْلٍ مَشَيْتُمْ إِلَيْنَا تَبْغُونَ مُحَارَبَتَنَا ؟! وَ اللَّهِ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ ،وَ غَلُظَتْ أَكْبَادُكُمْ ،وَ طُبِعَ عَلَى أَفْئِدَتِكُمْ ،وَ خُتِمَ عَلَى أسَمْاعِكُمْ وَ أبَصَارِكُمْ سَوَّلَ لَكُمُ الشَّيْطَانُ وَ أَمْلَى لَكُمْ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِكُمْ غِشَاوَةً فَأَنْتُمْ لَا تَهْتَدُونَ. فَتَبّاً لَكُمْ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ ،أَيُّ تِرَاتٍ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله و سلم قِبَلَكُمْ وَ دُخُولِ لَهُ لَدَيْكُمْ بِمَا غَدَرتُمُ بِأَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ جَدِّي وَ بَنِيهِ وَ عِتْرَتِهِ النَّبِیِّ الْأَخْيَارِصلوات الله و سلامه علیهم، وَافْتَخَرَ بِذَلِكَ مُفْتَخِرٌ فَقَالَ:

نَحْنُ قَتَلْنَا عَلِيّاً وَ بَنِي عَلِيٍ * * * بِسُيُوفٍ هِنْدِيَّةٍ وَ رِمَاحٍ

وَ سَبَيْنَا نِسَاءَهُمْ سَبْيَ تُرْكٍ * * * وَ نَطَحْنَاهُمْ فَأَيَّ نِطَاحٍ

بِفِيكَ أَيُّهَا الْقَائِلُ الْكَثْكَثُ وَ الْأَثْلَبُ ،افْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَكَّاهُمُ اللَّهُ وَ طَهَّرَهُمُ اللَّهُ وَ أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرهُم تَطهیراً ،فَاكْظِمْ وَاقْعِ كَمَا أَقْعَى أَبُوكَ ،فَإِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا اكَتسَبَ وَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ .أَ حَسَدْتُمُونَا _وَيْلًا لَكُمْ _عَلَى مَا فَضَّلَنَا اللَّهُ. شِعرٌ:

فَمَا ذَنْبُنَا إِنْ جَاشَ دَهْراً بُحُورُنَا * * * وَ بَحْرُكَ سَاجٍ مَا يُوَارِي الدَّعَامِصَا

«ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ »(1)«وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ »(2) قَالَ فَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ بِالْبُكَاءِ وَ النَّحِيبِ، وَ قَالُوا حَسْبُكِ يَا ابْنَةَ الطَّيِّبِينَ ،فَقَدْ أَحْرَقْتِ قُلُوبَنَا وَ أَنْضَجْتِ نُحُورَنَا وَ أَضْرَمْتِ أَجْوَافَنَا ،فَسَكَتَتْ.

ص: 234


1- .حدید:21.
2- .نور:40.

سخنرانی ام كلثوم عليها السلام در کوفه

روای گوید: عليا مكرّمه ام كلثوم دختر امیر مؤمنان علی علیه السلام در همان روز از پشت پرده خطبه ای خواند در حالتی که صدا به گریه بلند کرده بود فرمود: ای اهل کوفه! رسوایی بر شما باد! چه شد که حسین علیه السلام را خوار ساختید و او را کشتید و اموالش را به غارت بردید و آن را تصرف کردید مانند تصرف میراث، و زنان او را اسیر نمودید و ایشان را به رنج و سختی افکندید؛ پس زیان و هلاکت بر شما باد! آیا می دانید چه جنایت بزرگی را مرتکب شدید و چه بار گناهی را بر دوش گرفتید و چه خونها که ریختید و چه حرمی را مصیبت زده نمودید و چه دخترانی را غارت نمودید و چه اموالی را به تاراج بردید؟ گشتید آن مردانی را که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بهترین خلق خدا بودند و ترحم از دلهایتان کنده شده. آگاه باشید که فلاح و رستگاری برای لشکر خداست و لشکر شیطان خاسر و زیانکار است

سپس فرمود: برادر عزیزم را بی تقصير با آزار و شکنجه گشتید همانطور که پرنده را با چوب و سنگ آزار دهند و بکشند. مادرتان در عزایتان واویلا گوید؟ زود است که جزای شما آتش جهنم خواهد بود؛ آتشی که شعله اش فرونمی نشیند و خونهایی را ریختید که خدا ریختن آنها را حرام کرده و قرآن و

ص: 235

محمدصلی الله علیه و آله و سلم نیز به حرمت آن ناطق اند. بشارت باد شما را به آتش جهنّم که در فردای قیامت در دوزخ سَقَر، به يقين و حق، جاویدان خواهید بود و اینک من در مدت زندگانی خود گریانم و در تمام عمر خود بر برادرم حسین علیه السلام اشک خواهم ریخت. بر آن کس گریه می کنم که پس از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بهترین مردم روی زمین بود. پیوسته از چشمانم اشک مانند باران بر گونه هایم جاری است که آن را تمامی نخواهد بود.

راوی گوید: مردم کوفه همگی صداها به گریه و نوحه بلند کردند و زنان موهای خویش پریشان و خاک مصیبت بر سر ریختند و صورتها خراشیدند و لطمه بر روی خود زدند و فریاد واویلا بر آوردند و مردان هم به گریه افتادند و ریشهای خود کندند به طوری که هیچ روزی به مانند آن روز در گریه و ناله نبودند.

قَالَ:وَ خَطَبَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ بِنْتُ عَلِيٍّ علیه السلام فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ مِنْ وَرَاءِ كِلَّتِهَا ،رَافِعَةً صَوْتَهَا بِالْبُكَاءِ فَقَالَتْ: يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ، سَوْأَةً لَكُمْ، مَا لَكُمْ خَذَلْتُمْ حُسَيْناً وَ قَتَلْتُمُوهُ وَ انْتَهَبْتُمْ أَمْوَالَهُ وَ وَرِثْتُمُوهُ وَ سَبَيْتُمْ نِسَاءَهُ وَ نَكَبْتُمُوهُ؟ فَتَبّاً لَكُمْ وَ سُحْقاً. وَيْلَكُمْ، أَ تَدْرُونَ أَيُّ دَوَاهٍ دَهَتْكُمْ؟ وَ أَيَّ وِزْرٍ عَلَى ظُهُورِكُمْ حَمَلْتُمْ؟ وَ أَيَ دِمَاءٍ سَفَكْتُمُوهَا؟ قَتَلْتُمْ خَيْرَ رِجَالاتٍ بَعْدَ النَّبِيِّ صلی الله علیه وآله وسلم، وَ نُزِعَتِ الرَّحْمَةُ مِنْ قُلُوبِكُمْ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالبُونَ وَ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ.ثُمَّ قَالَتْ:

قَتَلْتُمْ أَخِي صَبْراً فَوَيْلٌ لِأُمِّكُمْ * * * سَتُجْزَوْنَ نَاراً حَرُّهَا يَتَوَقَّدُ

سَفَكْتُمْ دِمَاءً حَرَّمَ اللَّهُ سَفْكَهَا * * * وَ حَرَّمَهَا الْقُرْآنُ ثُمَّ مُحَمَّدٌ

أَلَا فَابْشِرُوا بِالنَّارِ إِنَّكُمْ غَداً * * * لَفِي سَقَرَ حَقّاً يَقِيناً تُخَلَّدُوا

وَ إِنِّي لَأَبْكِي فِي حَيَاتِي عَلَى أَخِي * * * عَلَى خَيْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِيِّ سَيُولَدُ

بِدَمْعٍ غَرِيزٍ مُسْتَهَلٍّ مُكَفْكَفٍ * * * عَلَى الْخَدِّ مِنِّي دَائِماً لَيْسَ يَجْمُدُ

قَالَ الرَّاوِي:فَضَجَّ النَّاسُ بِالْبُكَاءِ وَ النَّوْحِ وَ نَشَرَ النِّسَاءُ شُعُورَهُنَّ وَ وَضَعْنَ التُّرَابَ عَلَى رُءُوسِهِنَّ ،وَ خَمَشْنَ وُجُوهَهُنَّ وَ ضَرَبْنَ خُدُودَهُنَّ، وَ دَعَوْنَ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُور، وَ بَكَى الرِّجَالُ وَ نَتَفُوا لِحَاهُمْ، فَلَمْ يُرَ بَاكِيَةٌ وَ بَاكٍ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ الْيَوْمِ.

ص: 236

سخنرانی امام سجاد عليه السلام در کوفه

سپس امام زین العابدین علیه السلام به مردم کوفه اشاره نمود که ساکت شوید. پس همه ساکت شدند. امام علیه السلام روی پای خود ایستاد و حمد و ثنای الهی را بجا آورد و نام نامی نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را بر زبان آورد و درود فراوان بر روان پاک حضرتش و فرستاد؛ بعد از آن فرمود: ای مردم! هر کس مرا می شناسد که می شناسد و هر کس نمی شناسد، پس من خود را به او معرفی می کنم:

منم علی بن حسین بن علی بن ابی طالب!

منم فرزند آن کسی که او را در کنار نهر فرات سر از بدن جدا کردند، بدون

آنکه گناهی کرده باشد یا آنکه سبب قتل کسی شده باشد؛

منم فرزند کسی که هتک حرمت او کردند و حق نعمتش را ناسپاسی نمودند

و اموالش را به غارت و عیال و خانواده اش را به اسیری بردند؛منم فرزند آن کسی که به «صبر» کشته شد و آن قدر زخم بر بدن نازنینش زدند که طاقت و توان برایش باقی نماندو شهید گردید و همین شهادت با ظلم و ستم ظالمان بر فخر ما اهل بیت کفایت می کند.

ای مردم! شما را به خدا سوگند میدهم آیا میدانید و اعتراف دارید بر اینکه نامه های زیادی به پدرم نوشتید و با او خدعه و مکر نمودید و عهد و پیمان و

ص: 237

میثاق با و بستید (که او را یار و مددگار باشید و با دشمنانش جنگ نمایید) و لكن در عوض، با او قتال کردید تا او را به شهادت رساندید. پس بدی و زیان باد آنچه را که برای آخرت خود پیش فرستادید، و زشت و قبيح باد فکر و رأی شما به کدام چشم و دیده خود به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نگاه می کنید در آن روزی که به شما خواهد گفت: شما عترت مرا کشتید و هتک حرمت من کردید؛ پس شما از امت من نیستید.

روای گوید: از هر طرف صدای ناله بلند شد و گروهی از مردم به گروهی دیگر می گفتند که هلاک شدید و خود نمی دانید.

سپس آن حضرت علیه السلام فرمود: خدا رحمت کند آن مردی را که نصیحت مرا قبول و مرا و وصیت مرا در راه رضای خدا و رسولش و اهل بیتش بپذیرد؛ زیرا ما را در پیروی و تأسی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم الگو و کردار نیکو است.

مردم کوفه همه گفتند: ای فرزند رسول خدا، ما همه گوش به فرمان توییم و حرمت تو را نگهبانیم و از خدمت تو روی برنمی گردانیم؛ ما را امر کن، خدایت رحمت کند؛ به امر خویش که ما با دشمنانت دشمنیم و با دوستانت دوستیم. ما یزید پلید را دست بسته به خدمتت می آوریم و بر آن کس که بر تو و بر ما ستم روا داشته، بیزاری می جوییم.

امام علی فرمود: «هَيهاتَ هَيهاتَ...؟!» ای مردم غدّار مکّار، به آنچه نفس شما به آن میل و رغبت دارد، نخواهید رسید؛ شما تصمیم دارید همانطور که به پدرانم ستم کردید به من هم به همان طریق رفتار کنید؟ «کَلَّا وَ رَبِّ الرّاقِصاتِ»؛ به پروردگار شتران هَروَله کن سوگند! که چنین امری واقع و عملی نخواهد شد؛ زیرا هنوز جراحت عظیم مصیبت پدرم بهبودی نیافته. دیروز پدرم و یارانش به دست شما کشته شد. هنوز مصیبت شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام و

ص: 238

فرزندان پدرم را فراموش نکرده ام و این غم و غصه ها هنوز در کام من باقی مانده است و تلخی آن راه نفس و گلوی مرا گرفته و در سینه ام گره بسته. اکنون (تنها) در خواستم از شما آن است که نه یاور من باشید و نه دشمن ما.

آنگاه امام سجاد علیه السلام این ابیات را خواند:

لَا غَرْوَ إِنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَشَيْخُهُ * * * قَدْ كَانَ خَيْراً مِنْ حُسَيْنٍ وَ أَكْرَمَ

فَلَا تَفْرَحُوا يَا أَهْلَ كُوفَانَ بِالَّذِي * * * أُصِيبَ حُسَيْنٌ كَانَ ذَلِكَ أَعْظَمَا

قَتِيلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحِي فِدَاؤُهُ * * * جَزَاءُ الَّذِي أَرْدَاهُ نَارُ جَهَنَّمَ

یعنی: عجب نیست اگر حسین علیه السلام را کشتند؛ زیرا پدر او على علیه السلام را نیز که

بهتر از او بود به شهادت رساندند. پس خشنود نباشید ای کوفیان که حسین علیه السلام شهید شد؛ زیرا گناه این خوشحالی و خشنودی، بسیار بزرگ است. فرزند رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در کنار نهر فرات به شهادت نائل آمد. جانم به فدایش باد! جزای آن کس که او را شهید کرده، آتش جهنم است.

سپس امام سجاد ع فرمود: «رَضِينَا مِنْكُمْ رَأْساً بِرَأْسٍ فَلَا يَوْمَ لَنَا وَ لَا يَوْمَ عَلَيْنَا»؛

ما خشنودیم از شما سر به سر، نه به یاری ما باشید و نه به ضرر ما. [به قول ضرب المثل: «ما را به تو حاجت خیر نیست، شرّ مرسان. البته اینجا یعنی: بیش از این شرّ مرسان].

ثُمَّ إِنَّ زَيْنَ الْعَابِدِينَ علیه السلام، أَوْمَأَ إِلَى النَّاسِ أَنِ اسْكُتُوا، فَسَكَتُوا، فَقَامَ قَائِماً، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَ النَّبِيَّ بما هو أهلهُ فَصَلّی عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي، وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا أُعَرِّفُهُ بِنَفْسِي: أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ. أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ. أَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِكَتْ حُرْمَتُهُ وَ سُلِبَتْ نِعْمَتُهُ وَ انْتُهِبَ مَالُهُ وَ سُبِيَ عِيَالُهُ. أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً وَ كَفَى بِذَلِكَ فَخْراً.

أَيُّهَا النَّاسُ، فَأَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّكُمْ كَتَبْتُمْ إِلَى أَبِي وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ أَعْطَيْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِكُمُ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَاقَ وَ الْبَيْعَةَ وَ قَاتَلْتُمُوهُ وَ خَذَلتُمُوهُ؟! فَتَبّاً لِمَا قَدَّمْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ سَوْأَةً لِرَأْيِكُمْ بِأَيَّةِ عَيْنٍ تَنْظُرُونَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ

ص: 239

الله صلی الله علیه وآله و سلم إِذْ يَقُولُ لَكُمْ: قَتَلْتُمْ عِتْرَتِي وَ انْتَهَكْتُمْ حُرْمَتِي فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِي؟!

قَالَ الرَّاوِي:فَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ مِنْ كُلِّ نَاحِيَةٍ ،وَ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: هَلَكْتُمْ وَ مَا تَعْلَمُونَ. فَقَالَ: رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً قَبِلَ نَصِيحَتِي وَ حَفِظَ وَصِيَّتِي فِي اللَّهِ وَ فِي رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ، فَإِنَّ لَنَا فِي رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله و سلم أُسْوَةً حَسَنَةً.

فَقَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ: نَحْنُ كُلُّنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ سَامِعُونَ مُطِيعُونَ حَافِظُونَ لِذِمَامِكَ غَيْرَ زَاهِدِينَ فِيكَ وَ لَا رَاغِبِينَ عَنْكَ، فَمُرْنَا بِأَمْرِكَ يَرْحَمُكَ اللَّهُ، فَإِنَّا حَرْبٌ لِحَرْبِكَ وَ سِلْمٌ لِسِلْمِكَ، لَنَأْخُذَنَّ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ نَبْرَأُ مِمَّنْ ظَلَمَكَ وَ ظَلَمَنَا. فَقَالَ علیه السلام: هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ، أَيُّهَا الْغَدَرَةُ الْمَكَرَةُ، حِيلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ شَهَوَاتِ أَنْفُسِكُمْ، أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَأْتُوا إِلَيَّ كَمَا أَتَيْتُمْ إِلَى أبي مِنْ قَبْلُ؟! كَلَّا وَ رَبِّ الرَّاقِصَاتِ، فَإِنَّ الْجُرْحَ لَمَّا يَنْدَمِلْ، قُتِلَ أَبِي علیه السلام بِالْأَمْسِ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ. مَعَهُ، وَ لَمْ يُنْسَى ثُكْلُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم وَ ثُكْلُ أَبِي وَ بَنِي أَبِي، وَ وَجْدُهُ بَيْنَ لَهَاتِي وَ مَرَارَتُهُ بَيْنَ حَنَاجِرِي وَ حَلْقِي، وَ غُصَصُهُ تَجْرِي فِي فِرَاشِ صَدْرِي. وَ مَسْأَلَتِي أَنْ تَكُونُوا لَا لَنَا وَ لَا عَلَيْنَا.

ثُمَّ قَالَ:

لَا غَرْوَ إِنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَشَيْخُهُ * * * قَدْ كَانَ خَيْراً مِنْ حُسَيْنٍ وَ أَكْرَمَ

فَلَا تَفْرَحُوا يَا أَهْلَ كُوفَانَ بِالَّذِي * * * أُصِيبَ حُسَيْنٌ كَانَ ذَلِكَ أَعْظَمَا

قَتِيلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحِي فِدَاؤُهُ * * * جَزَاءُ الَّذِي أَرْدَاهُ نَارُ جَهَنَّمَ

ثُمَّ قَالَ: رَضِينَا مِنْكُمْ رَأْساً بِرَأْسٍ، فَلَا يَوْمَ لَنَا وَ لَا يَوْمَ عَلَيْنَا.

ص: 240

جواب دندان شکن امام زین العابدین و حضرت زینب عليهما السلام به ابن زیاد ملعون

راوی گوید: پس از ورود اهل بیت علیهم السلام، ابن زیاد در قصر دار الاماره نشست و دعوت مردم نمود که در مجلس او عموم اهل کوفه حاضر شدند و حکم نمود که سر مطهر امام حسین علیه السلام را در پیش روی آن لعین قرار دادند و زنان و دختران اهل بیت حضرت امام حسین علیه السلام و کودکان آن جناب در آن مجلس حاضر گردیدند؛ حضرت زینب علیها السلام به طوری که شناخته و ملتفت حال او نشوند، نشست.

ابن زیاد شقی از حال آن مخدّره سؤال کرد، به او گفتند: این عليا مكرّمه زینب دختر امیرالمؤمنین علیه السلام است. ابن زیاد لعین متوجه آن جناب شد و گفت: حمد خدا را که شما را رسوا نمود و دروغ شما را ظاهر ساخت.

حضرت زینب در جواب او، فرمود: رسوایی برای فاسقان است و دروغگویی در شأن فاجران است و ما خاندان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مصداق این صفات ناپسند نیستیم.

باز ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادر و اهل بیت تو چه کرد؟

ص: 241

زینب کبری علیها السلام فرمود: «مَا رَأَيتُ إِلَّا جَمیلاً» من به جز خوبی و زیبائی از خدایم چیزی ندیدم. شهدای کربلا کسانی بودند که خدای عزّوجلّ شهادت را برای آنان مقدر فرمود و آنها به سوی جایگاه همیشگی خود (یعنی بهشت) شتافتند و به زودی خدای تعالی بین تو و آنها جمع می نماید و حسابرسی می کند و آنان علیه تو حجت می آورند و با تو دشمنی می کنند؛ پس نگاه کن ببین در روز قیامت رستگاری و پیروزی از آن چه کسی خواهد بود؟ ای ابن مرجانه! مادرت به عزایت نشیند.

راوی گوید: با شنیدن این گفتار از دختر حیدر کرار، ابن زیاد بد کردار به خشم آمد و چنان نشان داد که تصمیم به قتل آن مخدره دارد. عمرو بن حُرَیت به آن ملعون، گفت: ای ابن زیاد! این زن است و طائفه زنان را بر سخنانشان مواخذه نمی کنند.

باز ابن زیاد شقی گفت: حقیقتا که خدا قلب و سینه مرا با کشتن حسین و سرکشان اهل بیتش شفا داد.

زینب کبری علیها السلام فرمود: به جان خودم سوگند! تو سرور و مولای مرا کشتی و شاخه های درخت خاندان مرا بریدی و ریشه زندگی مرا قطع کردی. پس اگر اینها مایه شفای درد تو است، اکنون شفا یافته ای!؟

ابن زیاد پلید گفت: این زن قافیه گو است، به جان خود قسم که پدر او هم شاعر و قافیه ساز بود.

زینب کبری علیها السلام فرمود: ای ابن زیاد! زنان را با قافیه سازی و شعر پردازی چه کار است؟

سپس ابن زیاد متوجه امام زین العابدین علیه السلام گردید و گفت: این کیست؟

گفتند: این علی بن الحسین است.

ص: 242

ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسين را نکشت؟

امام زین العابدین علیه السلام فرمود: برادری داشتم که نامش علی بن الحسین و به دست مردم در کربلا کشته شد.

ابن زیاد گفت: چنین نیست بلکه به دست خدا کشته شد.

آن حضرت این آیه را تلاوت فرمود: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ »(1)؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند و ارواحی را که نمرده اند نیز به هنگام خواب می گیرد.

ابن زیاد گفت: آیا تو را جرأت بر جواب من است، این مرد را ببرید و گردنش را بزنید.

حضرت زینب علیهالسلام فرمود: ای پسر زیاد! از ما احدی را زنده نگذاشتی، اگر می خواهی او را بکشی پس مرا هم با او بکُش!

حضرت سید الساجدين علیه السلام به عمه مکرمه خود، فرمود: ای عمه! لحظه ای ساکت و آرام گیر تا با این لعین سخن گویم. سپس متوجه ابن زیاد گردید و فرمود: ای پسر زیاد! همانا مرا به کشتن می ترسانی؟ آیا نمی دانی کشته شدن برای ما عادت است و کرامت ما در شهادت است؟

پس ابن زیاد دستور داد که امام زین العابدین علیه السلام و سایر اهل بیت امام را در خانه ای که جنب مسجد اعظم کوفه بود، وارد نمودند. حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: هیچ کس از زنان كوفه به نزد ما نمی آمد مگر ام ولد و کنیزکان؛ زیرا ایشان هم مانند ما به بلای اسیری مبتلا شده بودند و این مرد لعین حکم نمود که سر مطهر امام مبین و فرزند سید المرسلین را در کوچه های شهر کوفه بگردانند.

ص: 243


1- .زمر:42.

قَالَ الرَّاوِي:ثُمَّ إِنَّ ابْنَ زِيَادٍ جَلَسَ فِي الْقَصْرِ،وَ أَذِنَ إِذْناً عَامّاً، وَ جِي ءَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أُدْخِلَ نِسَاءُ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ صِبْيَانُهُ إِلَيْهِ. فَجَلَسَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ علیه السلام مُتَنَكِّرَةً، فَسَأَلَ عَنْهَا، فَقِيلَ: زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ علیه السلام. فَأَقْبَلَ إِلَيْهَا فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ أَكْذَبَ أُحْدُوثَتَكُمْ فَقَالَتْ: إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ، وَ يَكْذِبُ الْفَاجِرُ، وَ هُوَ غَيْرُنَا. فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ: كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ؟ فَقَالَتْ: مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا، هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ، فَبَرَزُوا إِلى مَضاجِعِهِمْ، وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنْ يَكُونُ الْفَلْجُ يَوْمَئِذٍ، هَبَلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ.

قَالَ الرَّاوِي:فَغَضِبَ ابْنُ زِيَادٍ وَ كَأَنَّهُ هَمَّ بِهَا. فَقَالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ حُرَيْثٍ:أیها الامیر إِنَّهَا امْرَأَةٌ، وَ الْمَرْأَةُ لَا تُؤْخَذُ بِشَيْ ءٍ مِنْ مَنْطِقِهَا.

فَقَالَ لَهَا ابْنُ زِيَادٍ: لَقَدْ شَفَى اللَّهُ قَلْبِي مِنْ طَاغِيَتِكِ الْحُسَيْنِ وَ الْعُصَاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكِ. فَقَالَتْ: لَعَمْرِي لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلِي، وَ قَطَعْتَ فَرْعِي وَ اجْتَثَثْتَ أَصْلِي فَإِنْ كَانَ هَذَا شَفَاكَ فَقَدِ اشْتَفَيْتَ.

فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ:هَذِهِ سَجَّاعَةٌ، وَ لَعَمْرِي لَقَدْ كَانَ أَبُوكِ شَاعِراً. فَقَالَتْ: يَا ابْنَ زِيَادٍ مَا لِلْمَرْأَةِ وَ السَّجَاعَةَ.

ثُمَّ الْتَفَتَ ابْنُ زِيَادٍ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَقَالَ: مَنْ هَذَا؟ فَقِيلَ: عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ. فَقَالَ: أَ لَيْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ؟ فَقَالَ عَلِيٌّ علیه السلام: قَدْ كَانَ لِي أَخٌ يُسمَی عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَتَلَهُ النَّاسُ. فَقَالَ: بَلِ اللَّهُ قَتَلَهُ. فَقَالَ عَلِيٌّ علیه السلام: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها». فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ:وَبکَ جُرْأَةٌ عَلَى جَوَابِي اذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ. فَسَمِعَتْ بِهِ عَمَّتُهُ زَيْنَبُ، فَقَالَتْ: يَا ابْنَ زِيَادٍ إِنَّكَ لَمْ تُبْقِ مِنَّا أَحَداً، فَإِنْ كُنْتَ عَزَمْتَ عَلَى قَتْلِهِ فَاقْتُلْنِي مَعَهُ. فَقَالَ عَلِيٌّ علیه السلام لِعَمَّتِهِ: اسْكُتِي يَا عَمَّةِ حَتَّى أُكَلِّمَهُ ثُمَّ أَقْبَلَ علیه السلام فَقَالَ: أَ بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِي يَا ابْنَ زِيَادٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَ كَرَامَتَنَا الشَّهَادَةُ.

ثُمَّ أَمَرَ ابْنُ زِيَادٍ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ أَهْلِهِ فَحُمِلُوا إِلَى دَارٍ إِلَى جَنْبِ الْمَسْجِدِ الْأَعْظَمِ. فَقَالَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ علیه السلام: لَا يَدْخُلَنَّ عَرَبِيَّةٌ إِلَّا أُمُّ وَلَدٍ أَوْ مَمْلُوكَةٌ فَإِنَّهُنَّ سُبِينَ كَمَا سُبِينَا.

ثُمَّ أَمَرَ ابْنُ زِيَادٍ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام، فَطِيفَ بِهِ فِي سِكَكِ الْكُوفَةِ.

وَ يَحِقُّ لِي أَنْ أَتَمَثَّلَ هُنَا بِأَبْيَاتٍ لِبَعْضِ ذَوِي الْعُقُولِ، يَرْثِي بِهَا قَتِيلًا مِنْ آلِ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله وسلم فقال:

رَأْسُ ابْنِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ وَصِيِّهِ * * * لِلنَّاظِرِينَ عَلَى قَنَاةٍ يُرْفَعُ

وَ الْمُسْلِمُونَ بِمَنْظَرٍ وَ بِمَسْمَعٍ * * * لَا مُنْكِرٌ مِنْهُمْ وَ لَا مُتَفَجِّعٌ

كُحِلَتْ بِمَنْظَرِكَ الْعُيُونُ عَمَايَةً * * * وَ أَصَمَّ رُزْؤُكَ كُلَّ أُذُنٍ تَسْمَعُ

أَيْقَظْتَ أَجْفَاناً وَ كُنْتَ لَهَا كَرًى * * * وَ أَنَمْتَ عَيْناً لَمْ تَكُنْ بِكَ تَهْجَعُ

مَا رَوْضَةٌ إِلَّا تَمَنَّتْ أَنَّهَا * * * لَكَ حُفْرَةٌ وَ لِحَظِّ قَبْرِكَ مَضْجَعٌ

ص: 244

شهادت عبدالله عفیف آزدی

راوی گوید: سپس ابن زیاد بر بالای منبر رفت و حمد الهی را از راه تزویر بر زبان نحس خود جاری کرد و از جمله گفت: حمد خدا را، که حق و اهل حق را

ظاهر نمود و امیر المؤمنین یزید و پیروانش را نصرت و یاری بخشید و کذاب فرزند كذاب را بکشت.

پس مجال زیادی بر سخنان نحس خود پیدا نکرد که عبدالله بن عفیف از دی - رضوان الله عليه - از جای برخاست و او مردی از اخبار شیعه مخلص على مرتضی علیه السلام و از جمله زهاد بود که چشم چپش در رکاب حضرت امیر علیه السلام در جنگ جمل نابینا شده بود و چشم دیگرش را هم در جنگ صفین تقدیم امیرالمؤمنین علیه السلام نموده بود و پیوسته در مسجد جامع کوفه تا شب به عبادت مشغول بود او فرمود: ای ابن زیاد! كذاب تویی و پدرت و آن کسی که تو راامیر کرده و پدر آن لعین

همانا ای دشمن خدا، اولاد انبیا را می کشی و بر بالای منبر مؤمنان این چنین سخن می گویی؟

راوی گوید: ابن زیاد غضبناک شد و گفت: این سخنگو کیست؟ عبدالله فرمود: منم آن سخنگو ای دشمن خدا، آیا ذرية طاهره رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را که

ص: 245

خدای عزوجل رجس و پلیدی را از آنان برداشته، میکُشی و با این همه گمان داری که بر دین اسلام هستی و مسلمانی؟

آنگاه عبدالله فریاد واغوثاه بر آورد که کجایند فرزندان مهاجرین و انصار که داد آل رسول را از جبار لعین پسر لعين، یعنی یزید بن معاویه بی دین، بستانند و انتقام از آن ناستودۂ بی دین که رسول رب العالمین او را لعنت کرده است، بگیرند.

راوی گوید: ابن زیاد ملعون خشم و غضبش افزون گشت و گفت: این مرد را به نزد من بیاورید

در این هنگام مأموران ابن زیاد از هر جانبی دویدند که عبدالله را بگیرند و از سمت دیگر بزرگان و اشراف قبیله بنی اَزد که عموزادگان وی بودند به حمایت او برخاستند و عبدالله را از دست آن پلید رهایی دادند و از در مسجد بیرونش بردند و به خانه اش رسانیدند.

ابن زیاد لعین گفت: بروید آن كور قبيلة اَزد را به نزد من آورید که خداوندقلب او را نیز چون چشمانش کور کرده است.

راوی گفت: مأموران ابن زیاد به سوی او رفتند تا دستگیرش نمایند. این خبر به طائفة اَزد رسید و آنها جمع شدند و قبایل یمن نیز به آنها پیوستند تا عبدالله را از آن مهلکه برهانند.

راوی گوید: چون ابن زیاد از این اجتماع و وحدت باخبر شد، قبایل «مُضَر» را جمع کرده و محمد بن اشعث را فرمانده آنها کرد و امر نمود که با قبيلة ازد بجنگند.

راوی گوید: جنگ عظیمی بین آنان درگرفت تا آنکه جمع زیادی از قبایل عرب به قتل رسید و لشکر ابن زیاد تا درب خانه عبدالله پیشروی کرده و در را

ص: 246

شکسته و داخل خانه شدند و بر سر عبدالله بن عفيف هجوم آوردند. دختر عبدالله فریاد برآورد که پدر جان، مواظب باش لشکریان دشمن از آنجایی که بیم داشتی اینک وارد شدند.

عبدالله گفت: ای دخترم نترس و شمشیر مرا به من برسان. شمشیر را به دست گرفت و مأموران را از خود دور می ساخت و این ابیات را به جز می خواند: «أنَا ابنُ ذَي....»؛ یعنی: منم فرزند عفیف که پاک از عیوب است و صاحب فضيلتهاست. پدرم «عفیف» و من فرزند أمّ عامرم (که در نجابت و اصالت معروف است). چه بسیار اوقات در صفّین و غیره با مردان شجاع و زره پوش شما جنگیدم و ایشان را به خاک هلاکت انداختم).

راوی گوید: دخترش در مقام افسوس به پدر میگفت: ای کاش من نیز مرد بودم و امروز در حضور چون تو پدر غیور، با دشمنان بدتر از کافر، می جنگیدم!

راوی گوید: آن قوم بی حیا از هر جانب دور عبدالله حلقه زدند و او به تنهایی دشمن را از خود دفع می نمود و آنها را قدرتی نبود که بر او دست یابند و از هر طرف که می خواستند هجوم آورند، دختر به پدر میگفت: دشمن از فلان سمت به تو رسید و او فورا آنها را دفع می نمود تا اینکه همگی در یک آن بر سر او هجوم آوردند و او را مانند نگین در میان گرفتند. دختر فریاد وا اَذَلَّاهُ برآورد که پدرم را دشمن در میان گرفته و یاوری ندارد که به او کمک نماید.

عبدالله آن گروه بی دین را از خودش دور می کرد و شمشیر را به هر سمتو سوئی می گرداند و این شعر را می خواند: «أُقسِمُ لَو..»؛ یعنی: به خدا سوگند که اگر مرا بینایی بود البته کار را بر شما سخت می کردم. ولی چه حاصل که از نعمت بینایی محرومم.

روای گوید: لشکر دست از احاطه او بر نداشتند تا آنکه آن مؤمن متّقی را

ص: 247

دستگیر کردند و به نزد ابن زیاد بردند. عبيدالله لعین وقتی چشمش به عبدالله افتاد گفت: حمد خدا را که تو را خوار نمودا

عبدالله گفت: ای دشمن خدا! از چه جهت خدا مرا خوار نمود؟ والله! اگر چشمانم بینا بود، راه را بر شما تنگ می کردم و روزگار را بر شما سیاه می ساختم.

ابن زیاد گفت: ای دشمن خدا! اعتقاد تو درباره عثمان بن عفان چیست؟ عبدالله گفت: ای پسر غلام قبیله بنی علاج و ای پسر مرجانه (و فحش دیگر داده وگفت: تو را با عثمان چه کار است؟ بدکار یا نیکو کردار باشد؟ امر امت را به صلاح آورده باشد یا آنکه فاسد نموده باشد؟ و خداوند تبارک و تعالی ولی و حاکم خلق خویش است. او خود در میان مردم و عثمان حکم به حق صادر خواهد کرد. و لكن مرا از حال خود و پدرت و یزید و پدرش بپرس.

ابن زیاد گفت: به خدا سوگند که بعد از این هیچ چیز سؤال نخواهم نمود تا آنکه جرعه جرعه مرگ را بچشی.

عبدالله گفت: «الحمد لله رب العالمين»! من همیشه از درگاه باری تعالی استدعا نموده ام که شهادت را نصیب من سازد پیش از آنکه تو از مادرت متولد شوی؛ و همچنین از خدا خواسته ام که شهادت من به دست بدترین و لعین ترین خلق باشد. چون (در میدان جنگ دو چشمم را از دست دادم و جانباز شدم) از رسیدن به فیض شهادت نومید شدم و حمد خدا را که الان شهادت را نصیبم ساخته و مرا آگاه نموده بر آنکه دعایت را که در زمان گذشته و دیرین نمودی به اجابت مقرون فرمودم.

ابن زیاد حکم نمود که گردنش را بزنید و به دستور آن لعین، آن مؤمن پاک اهل یقین را به شهادت رساندند و در محلی که آن را «سبخه» و زمین شوره زار گویند، به دار آویختند.

ص: 248

قَالَ الرَّاوِي:ثُمَّ إِنَّ ابْنَ زِيَادٍ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ قَالَ فِي بَعْضِ كَلَامِهِ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَظْهَرَ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ نَصَرَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَشْيَاعَهُ وَ قَتَلَ الْكَذَّابَ ابْنَ الْكَذَّابِ فَمَا زَادَ عَلَى هَذَا الْكَلَامِ شَيْئاً، حَتَّى قَامَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَفِيفٍ الْأَزْدِيُّ وَ كَانَ مِنْ خِيَارِ الشِّيعَةِ وَ زُهَّادِهَا وَ كَانَتْ عَيْنُهُ الْيُسْرَى ذَهَبَتْ فِي يَوْمِ الْجَمَلِ وَ الْأُخْرَى فِي يَوْمِ صِفِّينَ وَ كَانَ يُلَازِمُ الْمَسْجِدَ الْأَعْظَمَ يُصَلِّي فِيهِ إِلَى اللَّيْلِ. فَقَالَ: يَا ابْنَ زِيَادٍ إِنَّ الْكَذَّابَ ابْنَ الْكَذَّابِ أَنْتَ وَ أَبُوكَ وَ مَنِ اسْتَعْمَلَكَ وَ أَبُوهُ. يَا عَدُوَّ اللَّهِ، أَ تَقْتُلُونَ أَبْنَاءَ النَّبِيِّينَ وَ تَتَكَلَّمُونَ بِهَذَا الْكَلَامِ عَلَى مَنَابِرِ الْمُؤْمِنِينَ.

قَالَ الرَّاوِي:فَغَضِبَ ابْنُ زِيَادٍ وَ قَالَ: مَنْ هَذَا الْمُتَكَلِّمُ؟ فَقَالَ: أَنَا الْمُتَكَلِّمُ يَا عَدُوَّ اللَّهِ، أَ تَقْتُلُ الذُّرِّيَّةَ الطَّاهِرَةَ الَّتِي قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهَا الرِّجْسَ وَ تَزْعُمُ أَنَّكَ عَلَى دِينِ الْإِسْلَامِ. وَا غَوْثَاهْ أَيْنَ أَوْلَادُ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ لَا يَنْتَقِمُونَ مِنْ طَاغِيَتِهِ اللَّعِينِ ابْنِ اللَّعِينِ عَلَى لِسَانِ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.

قَالَ الرَّاوِي:فَازْدَادَ غَضَبُ ابْنِ زِيَادٍ حَتَّى انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ قَالَ: عَلَيَّ بِهِ فَتَبَادَرَتْ إِلَيْهِ الْجَلَاوِزَةُ مِنْ كُلِّ نَاحِيَةٍ لِيَأْخُذُوهُ، فَقَامَتِ الْأَشْرَافُ مِنَ الْأَزْدِ مِنْ بَنِي عَمِّهِ فَخَلَّصُوهُ مِنْ أَيْدِي الْجَلَاوِزَةِ وَ أَخْرَجُوهُ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ وَ انْطَلَقُوا بِهِ إِلَى مَنْزِلِهِ. فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ: اذْهَبُوا إِلَى هَذَا الْأَعْمَى أَعْمَى الْأَزْدِ، أَعْمَى اللَّهُ قَلْبَهُ كَمَا أَعْمَى عَيْنَهُ فَأْتُونِي بِهِ.

قَالَ: فَانْطَلَقُوا إِلَيْهِ: فَلَمَّا بَلَغَ ذَلِكَ الْأَزْدَ اجْتَمَعُوا وَ اجْتَمَعَتْ مَعَهُمْ قَبَائِلُ الْيَمَنِ لِيَمْنَعُوا صَاحِبَهُمْ. قَالَ: بَلَغَ ذَلِكَ ابْنَ زِيَادٍ فَجَمَعَ قَبَائِلَ مُضَرَ وَ ضَمَّهُمْ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ وَ أَمَرَهُمْ بِقِتَالِ الْقَوْمِ.

قَالَ الرَّاوِي:فَاقْتَتَلُوا قِتَالًا شَدِيداً حَتَّى قُتِلَ بَيْنَهُمْ جَمَاعَةٌ مِنَ الْعَرَبِ. قَالَ :وَ وَصَلَ أَصْحَابُ ابْنِ زِيَادٍ إِلَى دَارِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَفِيفٍ فَكَسَرُوا الْبَابَ وَ اقْتَحَمُوا عَلَيْهِ. فَصَاحَتِ ابْنَتُهُ: أَتَاكَ الْقَوْمُ مِنْ حَيْثُ تَحْذَرُ، فَقَالَ لَا عَلَيْكِ نَاوِلِينِي سَيْفِي، فَنَاوَلَتْهُ إِيَّاهُ، فَجَعَلَ يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ وَ يَقُولُ:

أَنَا ابْنُ ذِي الْفَضْلِ عَفِيفٍ الطَّاهِرِ * * * عَفِيفٌ شَيْخِي وَ ابْنُ أُمِّ عَامِرٍ

كَمْ دَارِعٍ مِنْ جَمْعِكُمْ وَ حَاسِرٍ * * * وَ بَطَلٍ جَدَّلْتُهُ مُغَاوِرٍ

قَالَ: وَ جَعَلَتِ ابْنَتُهُ تَقُولُ: يَا أَبَتِ لَيْتَنِي كُنْتُ رَجُلًا أُخَاصِمُ بَيْنَ يَدَيْكَ الْيَوْمَ هَؤُلَاءِ الْفَجَرَةَ قَاتِلِي الْعِتْرَةِ الْبَرَرَةِ. قَالَ: وَ جَعَلَ الْقَوْمُ يَدُورُونَ عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جِهَةٍ وَ هُوَ يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَيْهِ أَحَدٌ وَ كُلَّمَا جَاءَهُ مِنْ جِهَةٍ قَالَتْ يَا أَبَتِ جَاءُوكَ مِنْ جِهَةِ كَذَا حَتَّى تَكَاثَرُوا عَلَيْهِ وَ أَحَاطُوا بِهِ. فَقَالَتْ إبِنْتُهُ: وَا ذُلَّاهْ يُحَاطُ بِأَبِي وَ لَيْسَ لَهُ نَاصِرٌ يَسْتَعِينُ بِهِ. فَجَعَلَ يُدِيرُ سَيْفَهُ وَ يَقُولُ:

أُقْسِمُ لَوْ يُفْسَحُ لِي عَنْ بَصَرِي * * * ضَاقَ عَلَيْكُمْ مَوْرِدِي وَ مَصْدَرِي

قَالَ الرَّاوِي:فَمَا زَالُوا بِهِ حَتَّى أَخَذُوهُ، ثُمَّ حَمَلَ فَأُدْخِلَ عَلَى ابْنِ زِيَادٍ فَلَمَّا رَآهُ قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَخْزَاكَ. فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَفِيفٍ يَا عَدُوَّ اللَّهِ وَ بِمَا ذَا أَخْزَانِي اللَّهُ.

وَ اللَّهِ لَوْ فُرِّجَ لِي عَنْ بَصَرِي * * * ضَاقَ عَلَيْكَ مَوْرِدِي وَ مَصْدَرِي

فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ يَا عَدُوَّ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِي عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ؟ فَقَالَ: يَا عَبْدَ بَنِي عِلَاجٍ يَا ابْنَ

ص: 249

مَرْجَانَةَ وَ شَتَمَهُ مَا أَنْتَ وَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ أَسَاءَ أَوْ أَحْسَنَ وَ أَصْلَحَ أَمْ أَفْسَدَ وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَلِيُّ خَلْقِهِ يَقْضِي بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ عُثْمَانَ بِالْعَدْلِ وَ الْحَقِّ وَ لَكِنْ سَلْنِي عَنْ أَبِيكَ وَ عَنْكَ وَ عَنْ يَزِيدَ وَ أَبِيهِ.

فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ: وَ اللَّهِ لَا سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ ءٍ أَوْ تَذُوقَ الْمَوْتَ غُصَّةً. بَعْدَ غُصَّةٍ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَفِيفٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، أَمَا إِنِّي قَدْ كُنْتُ أَسْأَلُ اللَّهَ رَبِّي أَنْ يَرْزُقَنِيَ الشَّهَادَةَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلِدَكَ أُمُّكَ وَ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَ ذَلِكَ عَلَى يَدَيْ أَلْعَنِ خَلْقِهِ وَ أَبْغَضِهِمْ إِلَيْهِ. فَلَمَّا كُفَّ بَصَرِي يَئِسْتُ عَنِ الشَّهَادَةِ وَ الْآنَ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَزَقَنِيهَا. فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ: اضْرِبُوا عُنُقَهُ. فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صُلِبَ فِي السَّبَخَةِ.

ص: 250

خبر شهادت سیدالشهدا علیه السلام به بنی هاشم

راوی گوید: عبیدالله بن زیاد لعین یک نامه به یزید بن معاویه نوشت مشتمل بر خبر قتل سيد شباب اهل جنت، امام حسین علیه السلام، و اسیری اهل بیت آن حضرت؛ و نامهای دیگر به همین مضمون به مدینه برای عمرو بن سعید بن عاص - والی مدینه - فرستاد. وقتی که این خبر دردآور به آن ملعون رسید، بالای منبر رفت و خطبه ای در حضور مردم خواند و ایشان را از مصیبت سیدالشهداء علیه السلام آگاه گردانید. با شنیدن این خبر، فریاد ناله بنی هاشم عظیم و اندوهشان افزون گشت و به اقامه عزاداری و سوگواری پرداختند.

زینب دختر عقیل بن ابی طالب اهتمام خاص در ندبه و سوگواری نمود و ابیاتی را با این معنی در عزای امام حسین علیه السلام خواند:

ای گروه اشقیاء که مرتکب قتل حسین علیه السلام شده اید، فردای قیامت چه جوابی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دارید آن زمان که به شما بفرماید: ای امت آخر الزمان! پس از رحلت من، با عترت و اهل بیت من این چگونه رفتاری بود که بجا آوردید. بعضی را اسیر و دستگیر کردند و برخی را به خونشان آغشتهساختید؛ این قسم رفتار، پاداش نصیحت های من نبود که شما را پند دادم به اینکه مبادا بعد از من با خویشان من رفتار بد و ناخوشایند نمایید

ص: 251

چون آن روز به شب رسید، جميع أهل مدينه صدای هاتفی را شنیدند که این ابیات را به آواز بلند می خواند:

أَيُّهَا الْقَاتِلُونَ جَهْلًا حُسَيْناً * * * أَبْشِرُوا بِالْعَذَابِ وَ التَّنْكِيلِ

كُلُّ أَهْلِ السَّمَاءِ يَدْعُو عَلَيْكُمْ * * * مِنْ نَبِيٍّ وَ مَالِكٍ وَ قَبِيلٍ

یعنی: ای گروهی که حسین بن علی را کشتید و به حق أو جاهل بودید، بشارت باد شما را به عذاب و شکنجه روز قيامت. همه اهل آسمان از پیغمبران و مالک دوزخ و همه قبائل ملانکه شما را نفرین می کنند. شما لعنت شدید بر زبان سلیمان بن داود و موسی بن عمران و عیسی بن مریم.

قَالَ الرَّاوِي:وَ كَتَبَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ يُخْبِرُهُ بِقَتْلِ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ خَبَرِ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ كَتَبَ أَيْضاً إِلَى عَمْرِو بْنِ سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ أَمِيرِ الْمَدِينَةِ بِمِثْلِ ذَلِكَ.

فأَمَّا عَمْرٌو فَحَيْثُ وَصَلَهُ الْخَبَرُ صَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ خَطَبَ النَّاسَ وَ أَعْلَمَهُمْ ذَلِكَ فَعَظُمَتْ وَاعِيَةُ بَنِي هَاشِمٍ وَ أَقَامُوا سُنَنَ الْمَصَائِبِ وَ الْمَآتِمِ وَ كَانَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ علیه السلام وَ تَقُولُ:

مَا ذَا تَقُولُونَ إِنْ قَالَ النَّبِيُّ لَكُمْ * * * مَا ذَا فَعَلْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ

بِعِتْرَتِي وَ أَهْلِ بَيْتِي بَعْدَ مُفْتَقَدِي * * * مِنْهُمْ أُسَارَى وَ مِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمٍ

مَا كَانَ هَذَا جَزَائِي إِذْ نَصَحْتُ لَكُمْ * * * أَنْ تَخْلُفُونِّي بِسُوءٍ فِي ذَوِي رَحِمِي

فَلَمَّا جَاءَ اللَّيْلُ سَمِعَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ هَاتِفاً يُنَادِي و یَقُولُ:

أَيُّهَا الْقَاتِلُونَ جَهْلًا حُسَيْناً * * * أَبْشِرُوا بِالْعَذَابِ وَ التَّنْكِيلِ

كُلُّ أَهْلِ السَّمَاءِ يَدْعُو عَلَيْكُمْ * * * مِنْ نَبِيٍّ وَ مَالِكٍ وَ قَبِيلٍ

ص: 252

راهی کردن اسیران به سوی شام و داستان «ابن لهيعه»

اما یزید بن معاویه - عليهما الهاوية -، وقتی نامه ابن زیاد به دست او رسید و بر مضمون نامه باخبر گردید در جواب آن پلید نوشت که سر مطهر حضرت را با سرهای جوانان و یاران آن جناب که در رکاب آن حضرت شهید شده بودند با کالاها و حشم و زنان اهل بیت و عیالات آن جناب، روانه شام نماید.

ابن زیاد پلید نیز به موجب اطاعت امر یزید، محقر بن تغلبة عائذی را طلب نمود و سرهای مقدس و اسیران و زنان را به آن ملعون سپرد و روانه شام نمود. آن شقی، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران کفار، دیار به دیار با ذلت و خواری به طوری که مردم به تماشای آنها می آمدند، به شام ویران آورد.

«ابن لهيعه» و غیر او روایت کرده اند که خلاصه آن خبر آن است که می گوید: در بیت الله الحرام طواف می کردم ناگاه مردی را دیدم که میگفت: خداوندا! مرا بیامرز؛ اگر چه گمان ندارم که بیامرزیمن به او گفتم: ای بنده خدا! از خدای تعالی بپرهیز و چنین سخنان باطل نگو؛ زیرا اگر گناهانت به مثابه قطرات باران با برگ درختان باشد و تو استغفار نمایی، خدای عزوجل گناهانت را می بخشد که غفور و رحیم است.

آن مرد گفت: به نزد من بیا تا قصه خویش را برای تو حکایت نمایم.

ص: 253

من به نزدش رفتم گفت: بدان که من با چهل و نه نفر دیگر همراه سر نازنین حضرت حسین علیه السلام به شام رفتیم و برنامه ما این بود که چون شب می شد آن سر مبارک را در میان تابوت می گذاردیم و بر دور آن تابوت جمع میشدیم و به شرابخواری می پرداختیم. شبی از شبها رفيقان من به عادت شبهای پیش به شرب خمر مشغول شدند و مست گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم. چون شب کاملا تاریک شد، آواز رعدی به گوشم رسید و برقی را مشاهده کردم و ناگهان دیدم درهای آسمان باز گردید، حضرت آدم و حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل و حضرت اسحاقو پیغمبر ما حضرت محمد علیهم السلام از آسمان نازل شدند و جبرئیل با گروهی از ملائکه در خدمت ایشان بودند.

جبرئیل نزد آن تابوت که سر مطهر در آن بود، رفت و آن را بیرون آورد و بر سینه خود چسبانید و بوسید. سایر انبیاء علیهم السلام هم مانند جبرئیل، آن سر مبارک را زیارت می کردند. حضرت رسول به محض دیدن سر نازنین، گریه نمود و انبیاء علیهم السلام به ایشان تعزیت می گفتند. جبرئیل به خدمتش عرضه داشت: یا محمد! به درستی که خداوند عزوجل مرا امر فرموده که مطیع فرمانت باشم به آنچه که در حق امت خود بفرمایی بجا آورم؛ اگر می فرمایی زمین را به زلزله در آورم تا سطح زمین را از زیر ایشان برگردانم چنانکه بر قوم لوط چنین کردم. |

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: چنین منما؛ زیرا مرا با امت و عده گاهی است در روز

قیامت در حضور پروردگار عالميان.

آن مرد ادامه داد: ملائکه به سوی ما آمدند تا ما را به قتل رسانند. من فریاد الأمان به سوی پیامبر عالمیان، بر آوردم. رسول الله صلی الله علیه وآله و سلم فرمودند: برو خدا تو را نیامرزدا

در کتاب «تذييل» محمد بن نجار شيخ المحدثين بغداد دیدم که در ذکر

ص: 254

حالات على بن نصر شبوکی، به اسناد خود همین روایت را ذکر نموده بود به اضافه این الفاظ که گفت: چون حضرت امام حسین علیه السلام به درجه شهادت نائل آمد، سر مطهر آن جناب را به سوی شام خراب، می بردند و در هر منزلی که فرود می آمدند، حمل کنندگان آن سر مقدس، می نشستند و شراب زهر مار می کردند و بعضی از ایشان آن سر آور را نزد بعضی دیگر می آورد. در آن حین دستی از غیب بیرون آمد و با قلم آهنی این شعر را بر دیوار نوشت:

أَ تَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً * * * شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ

یعنی: آیا امتی که حسین علیه السلام را کشتند، در روز قیامت امید شفاعت جد او را دارند؟!

مأموران ابن زیاد وقتی این صحنه را دیدند، همگی فرار کردند.

وَ أَمَّا يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فَإِنَّهُ لَمَّا وَصَلَهُ كِتَابُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ وَقَفَ عَلَيْهِ أَعَادَ الْجَوَابَ إِلَيْهِ يَأْمُرُهُ فِيهِ بِحَمْلِ رَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ رُءُوسِ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ وَ بِحَمْلِ أَثْقَالِهِ وَ نِسَائِهِ وَ عِيَالِهِ. فَاسْتَدْعَى ابْنُ زِيَادٍ بِمُحَفِّرِ بْنِ ثَعْلَبَةَ الْعَائِذِيِّ، فَسَلَّمَ إِلَيْهِ الرُّءُوسَ وَ الْأَسْرَى وَ النِّسَاءَ. فَصَارَ بِهِمْ مُحَفِّرٌ إِلَى الشَّامِ كَمَا يُسَارُ بِسَبَايَا الْكُفَّارِ، يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ أَهْلُ الْأَقْطَارِ.

فَرَوَى ابْنُ لَهِيعَةَ وَ غَيْرُهُ حَدِيثاً أَخَذْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَةِ، قَالَ: كُنْتُ أَطُوفُ بِالْبَيْتِ، فَإِذَا بِرَجُلٍ يَقُولُ: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَ مَا أَرَاكَ فَاعِلًا. فَقُلْتُ لَهُ: يَا عَبْدَ اللَّهِ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَقُلْ مِثْلَ ذَلِكَ فَإِنَّ ذُنُوبَكَ لَوْ كَانَتْ مِثْلَ قَطْرِ الْأَمْطَارِ وَ وَرَقِ الْأَشْجَارِ فَاسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ غَفَرَهَا لَكَ فَإِنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ قَالَ فَقَالَ لِي تَعَالَ حَتَّى أُخْبِرَكَ بِقِصَّتِي فَأَتَيْتُهُ فَقَالَ اعْلَمْ أَنَّا كُنَّا خَمْسِينَ نَفَراً مِمَّنْ سَارَ مَعَ رَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام إِلَى الشَّامِ فَكُنَّا إِذَا أَمْسَيْنَا وَضَعْنَا الرَّأْسَ فِي تَابُوتٍ وَ شَرِبْنَا الْخَمْرَ حَوْلَ التَّابُوتِ فَشَرِبَ أَصْحَابِي لَيْلَةً حَتَّى سَكِرُوا وَ لَمْ أَشْرَبْ مَعَهُمْ فَلَمَّا جَنَّ اللَّيْلُ سَمِعْتُ رَعْداً وَ رَأَيْتُ بَرْقاً فَإِذَا أَبْوَابُ السَّمَاءِ قَدْ فُتِحَتْ وَ نَزَلَ آدَمُ علیه السلام وَ نُوحٌ وَ إِبْرَاهِيمُ وَ إِسْمَاعِيلُ وَ إِسْحَاقُ وَ نَبِيُّنَا مُحَمَّدٌ صلی الله وَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ وَ مَعَهُمْ جَبْرَئِيلُ وَ خَلْقٌ مِنَ الْمَلَائِكَةِ .

فَدَنَا جَبْرَئِيلُ مِنَ التَّابُوتِ وَ أَخْرَجَ الرَّأْسَ وَ ضَمَّهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ قَبَّلَهُ ثُمَّ كَذَلِكَ فَعَلَ الْأَنْبِيَاءُ كُلُّهُمْ وَ بَكَى النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم عَلَى رَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ عَزَّاهُ الْأَنْبِيَاءُ وَ قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ فأَخْرَجَ الرَّأْسَ وَ ضَمَّهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ قَبَّلَهُ ثُمَّ كَذَلِكَ فَعَلَ الْأَنْبِيَاءُ كُلُّهُمْ ،وَ بَكَى النَّبِيُّ صلی اللهعلیه و آله و سلم عَلَى رَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ عَزَّاهُ الْأَنْبِيَاءُ .وَ قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ :يَا مُحَمَّدُ ،إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمَرَنِي أَنْ أُطِيعَكَ فِي أُمَّتِكَ ،فَإِنْ أَمَرْتَنِي زَلْزَلْتُ بِهِمُ ،الْأَرْضَ وَ جَعَلْتُ عالِيَها سافِلَها كَمَا فَعَلْتُ بِقَوْمِ لُوطٍ .فَقَالَ النَّبِيُّ : لَا يَا جَبْرَئِيلُ

ص: 255

فَإِنَّ لَهُمْ مَعِي مَوْقِفاً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

ثُمَّ جَاءَ الْمَلَائِكَةُ نَحْوَنَا لِيَقْتُلُونَا .فَقُلْتُ :الْأَمَانَ ،الْأَمَانَ يَا رَسُولَ اللَّهِ .فَقَالَ :اذْهَبْ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَكَ.

وَ رَأَيْتُ فِي تَذْيِيلِ مُحَمَّدِ بْنِ النَّجَّارِ شَيْخِ الْمُحَدِّثِينَ بِبَغْدَادَ فِي تَرْجَمَةِ عَلِيِ بْنِ نَصْرٍ الشبوكي بِإِسْنَادِهِ زِيَادَةً فِي هَذَا الْحَدِيثِ مَا هَذَا لَفْظُهُ ،قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ وَ حَمَلُوا بِرَأْسِهِ جَلَسُوا يَشْرَبُونَ وَ يَجِي ءُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِالرَّأْسِ فَخَرَجَتْ يَدٌ وَ كَتَبَتْ بِقَلَمِ الْحَدِيدِ عَلَى الْحَائِطِ:

أَ تَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً * * * شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ

قَالَ :فَلَمَّا سَمِعُوا بِذَلِكَ تَرَكُوا الرَّأْسَ وَ هُزِمُوا.

ص: 256

درخواست ام كلثوم عليها السلام از شمر کافر راوی گوید: گماشتگان ابن زیاد، اسیران و اهل بیت عصمت علیهم السلامو سر مبارک امام علیه السلام را به سمت شام حرکت دادند. همین که به نزدیکی دمشق رسیدند، ام کلثوم علیها السلام به شمر بن ذی الجوشن لعین، فرمود: مرا به تو حاجتی است.

شمر گفت: حاجت چیست؟

ام كلثوم علیها السلام فرمود: وقتی ما را داخل شهر می نمایید از دروازه ای ببرید که تماشاچیان و تردد کنندگان در آن کم باشند؛ و به لشکریان خود بسپار که سرها را از میان محملها و كجاوهها بیرون آورند و اندکی از ما دور ببرند تا خواری و خفت ما مقداری کم شود.

آن نانجیب از راه عدوان و کفر و طغیان بر ضد خواهش آن مکرمه دوران، امر نمود که سرها را بر بالای نیزه زدند و در وسط محملها نگه داشتند و آل رسول را بر همین حال از راهی وارد دمشق نمودند که ازدحام جمعیت در آن بسیار بود. سپس ایشان را بر در مسجد جامع نگه داشتند، در آن مکانی که اسیران کفار را نگه می داشتند!

روایت شده است که یکی از فضلای تابعين اصحاب رسول صلی الله علیه و آله و سلم چون سرمطهر حضرت سیدالشهداء علیه السلام را در میان آن جمع مشاهده کرد، مدت یک ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متواری گشته و پنهان شد؛ وقتی او را یافتند و

ص: 257

علت اختفایش را پرسیدند، گفت: آیا نمی بینید که چه خاکی بر سر ما ریخته شد و چه مصیبت بزرگی بر ما نازل گردید. بعد از آن اشعاری را انشاء نمود که معنی اش چنین است: ای دختر زاده رسول خدا! مردم سر نازنین به خون آغشته ات را آوردند و این عمل چنان است که آشکارا و از روی عمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را کشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهید نمودند که نه ظاهر قرآن را در حق تو رعایت کردند و نه باطن آن را اینک مردم برای اظهار شادی در کشتن تو، الله اكبر می گویند در حالی که باکشتن تو، قول الله أكبر ولا إله إلا الله را کشته اند و اثری از آن باقی نگذاشته اند.

قَالَ الرَّاوِي:وَ سَارَ الْقَوْمُ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ وَ نِسَائِهِ وَ الْأَسْرَى مِنْ رْجَالِهِ ،فَلَمَّا قَرُبُوا مِنْ دِمَشْقَ دَنَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ مِنْ شِمْرٍ _وَ كَانَ مِنْ جُمْلَتِهِمْ _فَقَالَتْ: لَهُ لِي إِلَيْكَ حَاجَةٌ. فَقَالَ مَا حَاجَتُكِ ؟قَالَتْ :إِذَا دَخَلْتَ بِنَا الْبَلَدَ فَاحْمِلْنَا فِي دَرْبٍ قَلِيلِ النَّظَّارَةِ ،وَ تَقَدَّمْ إِلَيْهِمْ أَنْ يُخْرِجُوا هَذِهِ الرُّءُوسَ مِنْ بَيْنِ الْمَحَامِلِ وَ يُنَحُّونَا عَنْهَا ،فَقَدْ خُزِينَا مِنْ كَثْرَةِ النَّظَرِ إِلَيْنَا وَ نَحْنُ فِي هَذِهِ الْحَالِ.

فَأَمَرَ فِي جَوَابِ سُؤَالِهَا: أَنْ يُجْعَلَ الرُّءُوسُ عَلَى الرِّمَاحِ فِي أَوْسَاطِ الْمَحَامِلِ_ بَغْياً مِنْهُ وَ كُفْراً _وَ سَلَكَ بِهِمْ بَيْنَ النُّظَّارِ عَلَى تِلْكَ الصِّفَةِ ،حَتَّى أَتَى بِهِمْ بَابَ دِمَشْقَ ،فَوَقَفُوا عَلَى دَرَجِ بَابِ الْمَسْجِدِ الْجَامِعِ حَيْثُ يُقَامُ السَّبْيُ.

ورُوِيَ أَنَّ بَعْضَ التَّابِعِينَ لَمَّا شَاهَدَ رَأْسَ الْحُسَيْنِ علیه السلام بِالشَّامِ أَخْفَى نَفْسَهُ شَهْراً مِنْ جَمِيعِ أَصْحَابِهِ، فَلَمَّا وَجَدُوهُ بَعْدَ إِذْ فَقَدُوهُ سَأَلُوهُ عَنْ ذَلِكَ ،فَقَالَ :أَ لَا تَرَوْنَ مَا نَزَلَ بِنَا ،وَ أَنْشَأَ يَقُولُ:

جَاءُوا بِرَأْسِكَ يَا ابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ * * * مُتَرَمِّلًا بِدِمَائِهِ تَرْمِيلًا

وَ كَأَنَّمَا بِكَ يَا ابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ * * * قَتَلُوا جِهَاراً عَامِدِينَ رَسُولًا

قَتَلُوكَ عَطْشَاناً وَ لَمْ يَتَرَقَّبُوا * * * فِي قَتْلِكَ التَّأْوِيلَ وَ التَّنْزِيلَا

وَ يُكَبِّرُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ وَ إِنَّمَا * * * قَتَلُوا بِكَ التَّكْبِيرَ وَ التَّهْلِيلَا

ص: 258

پشیمانی و شهادت پیر مرد شامی

راوی گوید: در آن حین که اسیران اهل بیت را نزدیک درب مسجد نگه داشته بودند، پیر مردی به نزد زنان عصمت و طهارت آمد و این سخنان را به زبان آورد: حمد خدا را که شما را گشت و بلاد را از فتنه مردان شما نجات داد و امیرالمؤمنین یزید را بر شما مسلط ساخت. |

حضرت سید الساجدین * در جواب او، فرمود: ای شیخ! آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: بلی. حضرت فرمود: این آیه را دیده ای که خداوند متعال فرموده: « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»(1) ؛ یعنی: ای پیغمبر! به این امت بگو که من از شما برای ابلاغ رسالتم اجر و مزدی نمی خواهم مگر آنکه دربارة اقرباء و خاندانم دوستی نمایید. آن شیخ عرض کرد: بلی، این آیه را خوانده ام. امام سجاد ع فرموده: ماییم «ذوی القربی» که خدا در قرآن فرموده است. سپس فرمود: ای شیخ! آیا این آیه را خوانده ای «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى »(2) حقه؛ یعنی: ای پیغمبر ما، حق اقرباء خود را به ایشان برسان. آن پیر مرد گفت:بلی،

ص:259


1- .شوری 23.
2- . اسراء: 29.

این آیه را هم قرائت کرده ام.

امام سجاد علیه السلام فرمود: ما خویشان پیامبر هستیم. امام علیه السلام ادامه داد که: ای شیخ این آیه را خوانده ای «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى»(1)؛ یعنی: بدانید هرگونه غنیمتی به دست آوردید، خمس آن برای خدا و برای پیامبر و برای ذوی القربی است. پیرمرد گفت: آری، این آیه را نیز خوانده ام.

امام سجاد علیه السلام فرمود: آن ذوي القربی ما هستیم. سپس امام فرمود: آیا آیه تطهیر را خوانده ای که خداوند متعال می فرماید: « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا »(2)؛ یعنی: خداوند می خواهد که از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را چنانکه باید و شاید پاکیزه بدارد. پیرمرد گفت: این آیه را نیز تلاوت کرده ام. امام فرمود: ماییم آن اهل بیت که خدا تخصیص داد ما را به نزول آیه تطهير.

راوی گوید: آن پیر مرد پس از استماع این کلام از فرزند خير الأنام زبان از گفتار فروبست و از گفته های خود پشیمان گشت و از روی شگفت و تعجب، آن حضرت را سوگند داد که آیا شما همان اهل بیت حضرت رسول هستید ؟!

امام زین العابدین علیه السلام فرمود: به خدا سوگند که ما همان اهل بیت پیامبریم و در این خصوص مجال هیچ شک و شبهه ای نیست و به حق جد ما رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم سوگند که ماییم اهل بیت خاتم الانبياء.

پیر مرد چون از حقیقت حال مطلع گشت اشک از چشمانش جاری گردید و

ص: 260


1- . انفال: 41.
2- . احزاب: 33

عمامه را از سر برداشت و بر زمین انداخت و سر را به سوی آسمان بلند نمود و گفت: خداوندا! من بیزارم از آن کسی که دشمن آل محمد علیهم السلام است چه از جن باشد و چه از انس. سپس عرض نمود: آیا تو به من قبول می شود؟ امام علیه السلام فرمود: اگر توبه نمایی، خدا توبه تو را می پذیرد و تو در آخرت با ما خواهی بود. آن پیر مرد عرض نمود: من از کردار خویش توبه کردم.

وقتی این خبر به یزید بن معاویه - عليهما الهاوية - رسید، حکم نمود آن

پیر مرد را به قتل رساندند.

قَالَ الرَّاوِي:وَ جَاءَ شَيْخٌ فدَنَا مِنْ نِسَاءِ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ عِيَالِهِ وَ هُمْ فِي ذَلِكَ الْمَوْضِعِ _فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَتَلَكُمْ وَ أَهْلَكَكُمْ وَ أَرَاحَ الْبِلَادَ عَنْ رِجَالِكُمْ وَ أَمْكَنَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْكُمْ. فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام: يَا شَيْخُ !هَلْ قَرَأْتَ الْقُرْآنَ؟ قَالَ :نَعَمْ. قَالَ فَهَلْ عَرَفْتَ هَذِهِ الْآيَةَ :«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى »؟.قَالَ الشَّيْخُ :نَعَمْ .قَدْ قَرَأْتُ ذلِكَ.

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ علیه السلام:فَنَحْنُ الْقُرْبَى يَا شَيْخُ. فَهَلْ قَرَأْتَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ :«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى»؟.حَقَّهُ فَقَالَ الشَّيْخُ: قَدْ قَرَأْتُ ذلک. فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام:فَنَحْنُ الْقُرْبَى يَا شَيْخُ. فَهَلْ قَرَأْتَ هَذِهِ الْآيَةَ :«وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى».قَالَ: نَعَمْ. فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ علی السلام: فَنَحْنُ الْقُرْبَى يَا شَيْخُ .فَهَلْ قَرَأْتَ هَذِهِ الْآيَةَ:« إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً »؟.قَالَ الشَّيْخُ: قَدْ قَرَأْتُ ذَلِكَ .فَقَالَ عَلِيٌّ علیه السلام: فَنَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ الَّذِينَ خَصَّصَنَا اللَّهُ بِآيَةِ الطَّهَارَةِ يَا شَيْخُ.

قَالَ الرَّاوِي:فَبَقِيَ الشَّيْخُ سَاكِتاً نَادِماً عَلَى مَا تَكَلَّمَ بِهِ ،وَ قَالَ :بِاللَّهِ إِنَّكُمْ هُمْ؟! فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام تَاللَّهِ إِنَّا لَنَحْنُ هُمْ مِنْ غَيْرِ شَكٍّ ،وَ حَقِ جَدِّنَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِنَّا لَنَحْنُ هُمْ .قال:فَبَكَى الشَّيْخُ وَ رَمَى عِمَامَتَهُ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ :اللَّهُمَّ إِنَّا نَبْرَأُ إِلَيْكَ مِنْ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و اله و سلم مِنْ جِنٍّ وَ إِنْسٍ .ثُمَّ قَالَ :هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ ؟فَقَالَ لَهُ :نَعَمْ ،إِنْ تُبْتَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ أَنْتَ مَعَنَا .فَقَالَ :أَنَا تَائِبٌ. فَبَلَغَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ حَدِيثُ الشَّيْخِ ،فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ.

ص: 261

زدن چوب خیزران بر لب و دندان حسين عليه السلام

راوی گوید: بعد از آن، سر نازنین امام حسین علیه السلام را با زنان و کودکان آن امام مبین، به مجلس یزید بی دین بردند در حالی که همه آنها را به یک ریسمان بسته بودند و وقتی با آن حالت وارد مجلس یزید شدند در مقابلش ایستادند و حضرت سجاد علیه السلام فرمود: ای یزید! تو را به خدا سوگند میدهم به گمان تو اگر پیامبر، ما را به این حالت ببیند چه می کند؟

یزید حکم کرد ریسمانها را بریدند و آل طه و یاسین را از قید طناب رها ساختند. سپس یزید، سر مبارک امام علیه السلام را در پیش رو گذاشت و زنان را در پشت سر خود جای داد تا چشم ایشان به سر انور امام حسین علیه السلام نيفتد و لیکن جناب سیدالساجدين علیه السلام چشمش بر آن سر نازنین افتاد و بعد از آن صحنه دلخراش، دیگر تا آخر عمرش گوشت كله حلال گوشتی تناول نفرمود. و اما حضرت زینب علیه السلام وقتی سر مبارک برادر خود را دید از شدت ناراحتی دست در گریبان برد و پیراهن چاک زد سپس به آواز غمناک فریاد واحسيناه... برآورد به طوری که ناله اش دلها را خراشید.راوی گوید: به خدا سوگند که همه آن کسانی که در مجلس یزید حضور داشتند از ناله جانسوز او به گریه افتادند و در آن حال خود آن پلید لب از گفتار

ص: 262

فرو بست و ساکت بود.

یکی از زنان بنی هاشم که در خانه یزید بود بی اختیار برای امام حسین علیه السلام

گریه کرد و به آواز بلند با ناله و فغان گفت: یا حبيباه! يا سید أهل بیتاه یا بن محمداه!

راوی گفته که هر کس از آن اهل مجلس صدای آن زن را می شنید بی اختیار

گریه می کرد.

در این بین یزید لعین چوب خیزران طلبید و مکرر با آن چوب به دندان مبارک فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می زد.

در این هنگام ابو برزه أسلمی خطاب به آن بدتر از کفار، گفت: وای بر توای یزید! به چه جرأت چنین جسارتی می نمایی و با چوب، به گوهر دندان حسین فرزند فاطمة أطهر میزنی؟ من گواهی میدهم که به چشم خود دیدم که رسول خدا به دندانهای ثنايای حسن و حسین را می بوسید و می فرمود: «أنا سيدا الجنة» شما دو نفر سید و سرور جوانان اهل بهشت هستید، خدا بکشد کشندگان شما را و لعنت کند آنها را و جایگاه ایشان جهنم باد که بد

جایگاهی است.

روای گوید: یزید از این سخنان به خشم آمد و دستور داد که «ابوبرزه» را از مجلسش بیرون کنند. در این هنگام او را کشان کشان بیرون نمودند. راوی گفت که یزید ملعون در مقام تمثيل به ابیات ابن زبعری را که در هنگام شکست مسلمانان در جنگ احد به عنوان فتح نامه برای کفار قریش و اصحاب ابوسفیان در مکه انشاء نموده بود، خواند: «ليت أشياخي ببدر...»؛ یعنی: ای کاش بزرگان قوم از قریش که در جنگ بدر کشته شدند (مانندعتبه، شیبه، ولید، ابوجهل و غیره) در اینجا حاضر بودند و مشاهده می کردند چگونه

ص: 263

طائفه خزرج که یاور رسول الله بودند، از شمشیرهای قریش به جزع و افغان آمده اند، تا از دیدن این صحنه، صداها به شادی بلند نمایند و صورتهایشان از شدت سرور و خرسندی، درخشنده شود و بگویند: یزید دستت شل مباد که این چنین عمل نمودی و انتقام از بنی هاشم گرفتی. (این بیت از اشعار خود یزید است).

ما بزرگان خزرج را در جنگ احد کشتیم و این معامله را با معامله دربرابر

داشتیم و جنگ بدر بر جنگ احد زیادتی ننمود.

بنی هاشم به لعب، هوای سلطنت داشتند و اسلام را بهانه کردند؛ نزول وحی را حقیقتی نبود (مراد آن کافر از بنی هاشم جسارت است نسبت به حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم ) از نسل خندف نبودمی اگر از اولاد احمد مختار انتقام خون کشتگان بدر را نمی گرفتم.

قَالَ الرَّاوِي:ثُمَّ أُدْخِلَ ثَقَلُ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ نِسَاؤُهُ وَ مَنْ تَخَلَّفَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ عَلَى يَزِيدَ ، وَ هُمْ مُقَرَّنُونَ فِي الْحِبَالِ. فَلَمَّا وَقَفُوا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُمْ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ قَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام: أَنْشُدُكَ اللَّهَ يَا يَزِيدُ ،مَا ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم لَوْ رَآنَا عَلَى هَذِهِ الصِّفَةِ ؟فَأَمَرَ يَزِيدُ بِالْحِبَالِ فَقُطِّعَتْ. ثُمَّ وَضَعَ رَأْسَ الْحُسَيْنِ علیه السلام بَيْنَ يَدَيْهِ ،وَ أَجْلَسَ النِّسَاءَ خَلْفَهُ لِئَلَّا يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ ،فَرَآهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَلَمْ يَأْكُلِ الرُّءُوسَ بَعْدَ ذَلِكَ أَبَداً. وَ أَمَّا زَيْنَبُ ،فَإِنَّهَا لَمَّا رَأَتْهُ أَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ ،ثُمَّ نَادَتْ بِصَوْتٍ حَزِينٍ يُفْزِعُ الْقُلُوبَ :يَا حُسَيْنَاهْ، يَا حَبِيبَ رَسُولِ اللَّهِ ،يَا ابْنَ مَكَّةَ وَ مِنًى ،يَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ، يَا ابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفَى.

قَالَ الرَّاوِي:فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ مَنْ كَانَ فِي الْمَجْلِسِ، وَ يَزِيدُ عَلَيْهِ لَعَائِنُ اللَّهِ سَاكِتٌ.

ثُمَّ جَعَلَتِ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ كَانَتْ فِي دَارِ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ تَنْدُبُ عَلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ تُنَادِي: يَا حَبِيبَاهْ، يَا سَيِّدَ أَهْلِ بَيْتَاهْ، يَا ابْنَ مُحَمَّدَاهْ، يَا رَبِيعَ الْأَرَامِلِ وَ الْيَتَامَى، يَا قَتِيلَ أَوْلَادِ الْأَدْعِيَاءِ.

قَالَ الرَّاوِي:فَأَبْكَتْ كُلَّ مَنْ سَمِعَهَا .

قال:ثُمَّ دَعَا يَزِيدُ عَلَيْهِ اللَّعْنَةُ بِقَضِيبِ خَيْزُرَانٍ، فَجَعَلَ يَنْكُتُ بِهِ ثَنَايَا الْحُسَيْنِ علیه السلام. فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ أَبُو بَرْزَةَ الْأَسْلَمِيُّ وَ قَالَ: وَيْحَكَ يَا يَزِيدُ أَ تَنْكُتُ بِقَضِيبِكَ ثَغْرَ الحسین علیه السلام ابْنِ فَاطِمَةَ؟ أَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله و سلم يَرْشُفُ ثَنَايَاهُ وَ ثَنَايَا أَخِيهِ الْحَسَنِ علیه السلام وَ يَقُولُ :أَنْتُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، فَقَتَلَ اللَّهُ قَاتِلَكُمَا وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ

ص: 264

مَصِيراً.

قَالَ الرَّاوِي:فَغَضِبَ يَزِيدُ وَ أَمَرَ بِإِخْرَاجِهِ، فَأُخْرِجَ سَحْباً.قَالَ :وَ جَعَلَ يَزِيدُ يَتَمَثَّلُ بِأَبْيَاتِ ابْنِ الزِّبَعْرَىو یقول:

لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا * * * جَزِعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ

لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً * * * ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تُشَلَ

قَدْ قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِنْ سَادَاتِهِمْ * * * وَ عَدَلْنَاهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلَ

ص: 265

سخنرانی آتشین زینب کبری علیها السلام در شام

راوی گوید: در آن هنگام زینب کبری دختر علی علیه السلام برخاست و این خطبه را، قرائت فرمود: «الحمدلله رب العالمين وصلى الله على محمد وآله أجمعين...»؛ درود بیکران خدا بر محمد و آل اطهار او باد. خداوند فرمود: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ »(1)؛ سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به سخره گرفتند؟

ای یزید! آیا گمان بردی که وقتی اطراف و اقطار زمین و کرانه ها و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتی و راه چاره را بر رویمان بستی به نحوی که سر انجام آن به اینجا رسید که مانند اسیران کفار ما را دیار به دیار به این سو و آن سو کشاندی، در نزد خدا موجب خواری و مذلت ما و عزت و کرامت و سربلندی برای تو خواهد بود؟! با این اندیشه و خیال باطل دماغ تخوت و تکبر را بالا کشیدی و به اظهار شادمانی پرداختی و مانندمتکبران به دامانت نظر عجب و خودبینی افکندی که اینک دست روزگار را به اراده و مراد خویش بسته و امور را

ص: 266


1- .روم:10.

منظم برای خود می پنداری. مگر نه این است که سلطنت و حکومت حق ما اهل بیت پیامبر است که تو به ظلم و ستم آن را از آن خود کردی ؟!

پس اینک آرام باش و به خود آی و سخن خدا را فراموش مکن که فرموده: «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ »(1)؛ یعنی: آنها که کافر شدند (و راه طغیان در پیش گرفتند) مپندارند اگر به آنان مهلت میدهیم، به سودشان است. ما به آنان مهلت میدهیم فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها، عذاب خوار کننده ای (آماده شده است.

ای فرزند آزادشدگان! (که پیامبر مکرم صلی الله علیه و آله و سلم بعد از اسپری همچون غلامان آزادشان نمود)؛ آیا این از عدالت و دادگستری تو است که زنان و کنیزکان خود را در پس پرده قرار داده ای و از نامحرمان پنهان نمودهای (ولی) دختران پیغمبر را در حالی که پوشش مناسب ندارند، مانند اسیران از این شهر به آن شهر می گردانی و در جلو چشم نامحرمان به تماشا می گذاری؟! و مردم دور و نزدیک و پست وشريف با چشمان اهانت آمیزی به اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم بنگرند در حالی که از مردان آنان کسی را باقی نگذاشتی تا یاور آنها باشند.

چگونه می توان امید رعایت از گروهی داشت که پاره های جگر پاکان از دهان

آنها فروریخته و گوشت تنشان از خون شهیدان روییده است! و چگونه در بغض و عدوات ما اهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کوتاهی تواند نمود آن کس که همیشه به چشم دشمنی و به دیدۂ حسد و کینه به سوی ما نگریسته و اینک تو با چوپ خود دندانهای ثنایای ابی عبدالله سيد شباب اهل جنت را آزرده میداری و نه این گناه

ص: 267


1- .آل عمران:178.

را به چیزی شمری و نه این امر شنیع را عظیم می پنداری؟

ای یزید! اینک تو به پدران خود مباهات می کنی و می گویی که اگر آنها بودند از روی شادی می گفتند که ای یزید، دستت شل مباد که چنین انتقام از بنی هاشم گرفتی! و اکنون هم با تکبر و غرور و با چوب خیزران) بر دندانهای مبارک سید و سرور جوانان اهل بهشت می زنی. چگونه چنین سخن نگوئی در حالی که خون ذریه محمدی را ریختی و زخم دلها را تازه کردی و زمین را از خون آل عبدالمطلب که ستارگان روی زمین بودند، رنگین کردی و به پدران کافر خود همی خطاب کردی، به گمانت که ایشان را بر این طلب داری که شتابان به آرامگاه ایشان (در جهنم) خواهی شتافت و در آنجا آرزو میکنی که ای کاش دستت شل و زبانت لال بود تاناگفتنی را نمی گفتی و ناکردنی را بجا نمی آوردی.

خداوند! حق ما را از ستمکاران ما بگیر و خشم و غضب خود را بر آنان فرود آورد؛ زیرا خون ما را ریختند و یاران ما را کشتند.

ای یزید! به خدا سوگند که با این جنایت عظیم، پوست خود را دریدی و گوشت بدن خویش را پاره نمودی ! و در فردای قیامت به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی بیایی که بار گناه کشتن ذریه پیامبر او را بر دوش کشیده وحرمت عترت او را شکسته ای و بر آنان که پاره تن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند، ستم نموده ای و بر آنان در آن مقام که خدای عزوجل پراکنده است، آل رسول را جمع می سازد و کار ایشان را به صلاح آورد و حق ایشان را از ستمکاران می گیرد که خداوند متعال فرمود: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ »(1) ؛ یعنی: هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند

ص: 268


1- .آل عمران:169.

بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.

ای یزید! برای تو همین مقدار بدبختی کافی است که حاکمی همچون خدا و دشمنی همچون محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم داری همانطور که ما را پشتیبانی مانند

جبرئیل، کافی است.

به زودی معاویه و یاران بی ایمانت که تو را به خیال استحکام اساس سلطنت انداختند و بر گردن مسلمانان سوار نمودند، خواهند فهمید که ستمکاران راآتش دوزخ بد پاداشی است. و همچنین خواهند دانست که شما ستمکاران یاما ستم دیدگان، کدامیک جایگاهش بدتر و یاورانش ضعیف تر و کمتر خواهد بود.

اگر چه مصیبت های وارده از چرخ دون، کار مرا به جایی رسانید که با چون تو ناکسی سخن گویم ولی با این همه من برای تو ارزشی قائل نیستم و تو را زیاد سرزنش نمایم؛ چه کنم که دیده گریان و سینه از داغ مصیبت بریان است؛ چه بسیار جای شگفت است که حزب خدا و مردمان نجیب، به دست لشکر شیطان که از زمرة طلقاء و آزاد شدگانند، شهید شوند. اینک خون ما از دستان شما می ریزد و گوشت ما از بن دندانتان آویزان است.

اینک اجساد طاهره و پاک شهیدان و نوگلهای سید لولاک در بیابان افتاده که وار ایشان گرگان بیابان و درندگان صحراست. پس اگر امروز اسارت ما را غنیمت شمردی، به زودی خواهی یافت که به جز غرامت و خسران چیزی نبردی و آن در روز باز پسین است که نبینی به جز جزای عملی را که خود پیش فرستاده ای و پروردگار بر بندگان خود ستمکار نیست و شکایت من به سوی خدای تعالی و تکیه و اعتماد من بر اوست.

ای یزید! تو مکر و حیله خویش را به پایان، و کوشش خود را به انجام رسان و تلاشت را بکار بر. اما به خدا سوگند که نمی توانی نام ما را از صفحه روزگار

ص: 269

برداشته و محو کنی و نمی توانی نور وحی را خاموش کنی و به گرد همت عالی ما نخواهی رسید و پلیدی این ننگ را نتوانی از خود پاک کنی.

حال رأی واندیشه ات نیست الا سستی و خرافت، و روزگار زندگانیت نیست مگر اندک. و جمع اثاث حکومتت نیست مگر پراکندگی، آن روز که منادی ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران است. حمد شایسته خدای متعال که اول کار ما را به سعادت و مغفرت و آخر آن را به شهادت و رحمت ختم نمود. و از حضرت باری تعالی چنین مسئلت دارم که شهیدان دشت بلا را ثواب کامل و اجر و پاداش فراوان عطا فرماید و بر بازماندگان ایشان نیکو خلیفه باشد؛ زیرا حضرتش

رحیم و ذات اقدسش ودود و کریم است و «حسبنا الله ونعم الوكيل»(1).

خلاصه، وقتی خطبه پاره تن حضرت زهرا علیه السلام به پایان رسید، یزید نتوانست سخنی بگوید جز آنکه بر سبک اراذل و اوباش این شعر را بخواند:«یا صيحة...)؛ بسا ناله زنان داغدار که به نزد کسان، شایسته است و چه سهل و آسان است مردن بر زنانی که از درد مصیبت مینالند.

راوی گوید: سپس یزید با اهل شام مشورت کرد که نسبت به اسیران چگونه رفتار کند؟ آن سگهای ناسپاس سخن به زشتی گفتند و در مشورت خیانت کردند و اشاره به قتل اهل بیت نمودند به سخنی که ذکر آن نشاید. ولی نعمان بن بشیر (پدر زن جناب مختار) گفت: ای یزید! اندیشه کن که اگر احمد مختار (حضرت محمد)صلی الله علیه و آله و سلم در این روزگار می بود چه قسم با ایشان رفتار می نمود،اکنون تو همان طور رفتار را نما.

قَالَ الرَّاوِي:فَقَامَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيِّ و قَالَتْ ک الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ آلِهِ

ص: 270


1- .آل عمران:173.

أَجْمَعِينَ ،صَدَقَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ كَذَلِكَ يَقُولُ:« ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ»(1) أَ ظَنَنْتَ يَا يَزِيدُ_ حَيْثُ أَخَذْتَ عَلَيْنَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ آفَاقَ السَّمَاءِ فَأَصْبَحْنَا نُسَاقُ كَمَا تُسَاقُ الإماء_ أَنَّ بِنَا هَوَاناً ،عَلَيْهِ وَ بِكَ عَلَيْهِ كَرَامَةً وَ أَنَّ ذَلِكَ

لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فِي عِطْفِكَ، جَذْلَانَ مَسْرُوراً ،حَيْن رَأَيْتَ الدُّنْيَا لَكَ مُسْتَوْثِقَةً ،وَ الْأُمُورَ مُتَّسِقَةً ،وَ حِينَ صَفَا لَكَ مُلْكُنَا وَ سُلْطَانُنَا ،فَمَهْلًا مَهْلًا، أَ نَسِيتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى: «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ »(2)أَ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِيرُكَ حَرَائِرَكَ وَ إِمَاءَكَ وَ سَوْقُكَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ ص سَبَايَا؟ قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ ،وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ، تَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ، وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَنَاهِلِ وَ الْمَنَاقِلِ، وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ ،وَ الدَّنِيُّ وَ الشَّرِيفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِيٌّ، وَ لَا مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِيٌّ .وَ كَيْفَ يُرْتَجَى مُرَاقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَكْبَادَ الْأَزْكِيَاءِ ،وَ نَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ؟! وَ كَيْفَ يَسْتَبْطِئُ فِي بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ نَظَرَ إِلَيْنَا بِالشَّنَفِ وَ الشَّنَئَانِ وَ الْإِحَنِ وَ الْأَضْغَانِ ؟!ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ وَ لَا مُسْتَعْظِمٍ:

لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً * * * ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تُشَلَ

مُنْتَحِياً عَلَى ثَنَايَا أَبِي عَبْدِ اللَّهِ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُهَا بِمِخْصَرَتِكَ. وَ كَيْفَ لَا تَقُولُ ذَلِكَ ،وَ قَدْ نَكَأْتَ الْقَرْحَةَ ،وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَةَ بِإِرَاقَتِكَ دِمَاءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم

وَ نُجُومِ الْأَرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ؟!وَ تَهْتِفُ بِأَشْيَاخِكَ، زَعَمْتَ أَنَّكَ تُنَادِيهِمْ !فَلَتَرِدَنَّ وَشِيكاً مَوْرِدَهُمْ، وَ لَتَوَدَّنَّ أَنَّكَ شَلَلْتَ وَ بَكِمْتَ وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ مَا قُلْتَ وَ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ .اللَّهُمَّ خُذْ لَنَا بِحَقِّنَا، وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا ،وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا .فَوَ اللَّهِ مَا فَرَيْتَ إِلَّا جِلْدَكَ ،وَ لَا حَزَزْتَ إِلَّا لَحْمَكَ .وَ لَتَرِدَنَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله و سلم بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِمَاءِ ذُرِّيَّتِهِ، وَ انْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِي عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ، حَيْثُ يَجْمَعُ اللَّهُ شَمْلَهُمْ وَ يَلُمُّ شَعَثَهُمْ وَ يَأْخُذُ بِحَقِّهِمْ :«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»(3) وَ حَسْبُكَ بِاللَّهِ حَاكِماً، وَ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم خَصِيماً وَ بِجَبْرَئِيلَ ظَهِيراً .وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمِينَ. بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا وَ أَيُّكُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً .وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَيَّ الدَّوَاهِي مُخَاطَبَتَكَ، إِنِّي لَأَسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ ،وَ أَسْتَعْظِمُ تَقْرِيعَكَ ،وَ أَسْتَكْثِرُ تَوْبِيخَكَ ،لَكِنَّ الْعُيُونَ عبْرَى ،وَ الصُّدُورَ حَرَّى. أَلَا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللَّهِ النُّجَبَاءِ بِحِزْبِ الشَّيْطَانِ الطُّلَقَاءِ .فَهَذِهِ الْأَيْدِي تَنْطِفُ مِنْ دِمَائِنَا ،وَ الْأَفْوَاهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنَا.وَ تِلْكَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّوَاكِي تَنْتَابُهَا الْعَوَاسِلُ وَ تُعَفِّرُهَا أُمَّهَاتُ الْفَرَاعِلِ .

وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنَا مَغْنَماً لَتَجِدَنَّا وَشِيكاً مَغْرَماً ،حِينَ لَا تَجِدُ إِلَّا مَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ ،وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ .فَإِلَى

ص: 271


1- .روم :10.
2- .آل عمران :178.
3- .آل عمران:169.

اللَّهِ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ. فَكِدْ كَيْدَكَ ،وَ اسْعَ سَعْيَكَ ،وَ نَاصِبْ جُهْدَكَ ،فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا، وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا ،وَ لَا تُدْرِكُ أَمَدَنَا ،وَ لَا تَرْحَضُ عَنْكَ عَارَهَا. وَ هَلْ رَأْيُكَ إِلَّا فَنَدٌ ،وَ أَيَّامُكَ إِلَّا عَدَدٌ ،وَ جَمْعُكَ إِلَّا بَدَدٌ ،يَوْمَ يُنَادِي الْمُنَادِي :أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ.

فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَتَمَ لِأَوَّلِنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ ،وَ لِآخِرِنَا بِالشَّهَادَةِ وَ الرَّحْمَةِ .وَ نَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوَابَ ،وَ يُوجِبَ لَهُمُ الْمَزِيدَ ،وَ يُحْسِنَ عَلَيْنَا الْخِلَافَةَ ،إِنَّهُ رَحِيمٌ وَدُودٌ ،وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ.

فَقَالَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ:

يَا صَيْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوَائِحِ * * * مَا أَهْوَنَ النَّوْحَ عَلَى النَّوَائِحِ

قَالَ الرَّاوِي:ثُمَّ اسْتَشَارَ أَهْلَ الشَّامِ فِيمَا يَصْنَعُ بِهِمْ. فَقَالُوا :لَا تَتَّخِذَنَّ مِنْ كَلْبِ سَوْءٍ جَرْواً .فَقَالَ لَهُ النُّعْمَانُ بْنُ بَشِيرٍ انْظُرْ مَا كَانَ الرَّسُولُ يَصْنَعُ بِهِمْ فَاصْنَعْهُ بِهِمْ.

ص: 272

قتل مرد شامی در مجلس یزید

مردی از شامیان نظرش به فاطمه بنت حسين عليه السلام افتاد. در این هنگام به یزید

گفت: ای امیر مومنان! این کنیزک را به من ببخش.

فاطمه مکرمه رو به زینب کبری علیها السلام - آن پناه اسیران - آورد که ای عمه؛ یتیمی مرا بس نبود که به خدمتگذاری در من طمع دارند! زینب کبری به او تسلی داده فرمود: خاطر آسوده دار که چنین امری برای این فاسق میسر نیست.

مرد شامی گفت: مگر این کنیزک کیست؟

یزید گفت: فاطمه دختر حسین است و آن یکی نیز زینب دختر علی بن ابی طالب می باشد.

مرد شامی گفت: آن حسین که پسر فاطمه و فرزند علی بن ابی طالب است؟! یزید گفت: آری، چنین است؟مرد شامی گفت: ای یزید! لعنت خدا بر تو باد؛ عترت پیغمبر را به قتل می رسانی و آنان را اسیر می نمائی؟! به خدا سوگند که هیچ خیالی درباره اینان نکردم جز آنکه آنان را اسیران روم پنداشتم!

یزید گفت: تو را نیز به اینان ملحق سازم. آنگاه حکم نمود آن مرد شامی را

گردن زدند.

ص: 273

راوی گوید: یزید حکم نمود که خطيب به منبر رود تا حسین و پدر بزرگوارش را به زشتی ياد کند. سخنران به حکم آن ملعون، بر منبر رفت و آنچه که یزید و معاویه شایسته و سزاوار آن بودند نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندش سیدالشهداء، در نهایت مبالغه ذکر نمود و یزید و پدرش معاویه را مدح کرده و به نیکی از آن دو پلید نام برد.

امام سجاد علیه السلام با صدای بلند فریاد زد که: ای خطيب! وای بر تو، رضایت خدا دادی و خشنودی مخلوق خریدی! منزلگاه تو در قیامت پر از آتش است.

راوی گويد: یزید به امام زین العابدین علی در همان روز وعده برآوردن سه حاجت را داد و دستور داد که آل رسول علیهم السلام را در منزلی جای دادند که نه از سرما و نه از گرما، آنان را حفظ نمی نمود و ایشان در آن منزل مقیم بودند چندان که چهره های ایشان پوست انداخت و در همه آن مدت زمانی که در شهر شام اقامت داشتند، کار ایشان گریه و نوحه بر شهید کربلا بود.

و َنظَرَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ إِلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَبْ لِي هَذِهِ الْجَارِيَةَ .فَقَالَتْ فَاطِمَةُ لِعَمَّتِهَا: يَا عَمَّتَاهْ أُوتِمْتُ وَ أُسْتَخْدَمُ؟ فَقَالَتْ زَيْنَبُ: لَا ،وَ لَا كَرَامَةَ لِهَذَا الْفَاسِقِ. فَقَالَ الشَّامِيُّ :مَنْ هَذِهِ الْجَارِيَةُ ؟فَقَالَ يَزِيدُ :هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ الْحُسَيْنِ ،وَ تِلْكَ عمتها زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيّ.ِ فَقَالَ الشَّامِيُّ :الْحُسَيْنُ بْنُ فَاطِمَةَ علیهما السلام وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ؟!

قَالَ :نَعَمْ .فَقَالَ الشَّامِيُّ: لَعَنَكَ اللَّهُ يَا يَزِيدُ، أَ تَقْتُلُ عِتْرَةَ نَبِيِّكَ وَ تَسْبِي ذُرِّيَّتَهُ ،وَ اللَّهِ مَا تَوَهَّمْتُ إِلَّا أَنَّهُمْ سَبْيُ الرُّومِ. فَقَالَ يَزِيدُ :وَ اللَّهِ لَأُلْحِقَنَّكَ بِهِمْ، ثُمَّ أَمَرَ بِهِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ.

قَالَ الرَّاوِي:وَ دَعَا يَزِيدُ بِالْخَاطِبِ ،وَ أَمَرَهُ أَنْ يَصْعَدَ الْمِنْبَرَ فَيَذُمَّ الْحُسَيْنَ وَ أَبَاهُ علیهما السلام فَصَعِدَ، وَ بَالَغَ فِي ذَمِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ ، وَ الْمَدْحِ لِمُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ. فَصَاحَ بِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیهما السلام: وَيْلَكَ أَيُّهَا الْخَاطِبُ ،اشْتَرَيْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ، فَتَبَوَّأْ مَقْعَدَكَ مِنَ النَّارِ .

وَ لَقَدْ أَحْسَنَ ابْنُ سِنَانٍ الْخَفَاجِيُّ فِي وَصْفِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يَقُولُ:

أَ عَلَى الْمَنَابِرِ تُعْلِنُونَ بِسَبِّهِ * * * وَ بِسَيْفِهِ نُصِبَتْ لَكُمْ أَعْوَادُهَا

قَالَ الرَّاوِي:وَ وَعَدَ يَزِيدُ _لَعَنَهُ اللَّهُ_ عَلِيَّا بْنَ الْحُسَيْنِ علیهما السلام فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ أَنَّهُ يَقْضِي لَهُ ثَلَاثَ حَاجَاتٍ. ثُمَّ أَمَرَ بِهِمْ إِلَى مَنْزِلٍ لَا يَكُنُّهُمْ مِنْ حَرٍّ وَ لَا بَرْدٍ، فَأَقَامُوا بِهِ حَتَّى تَقَشَّرَتْ وُجُوهُهُمْ، وَ كَانُوا مُدَّةَ إِقَامَتِهِمْ فِي الْبَلَدِ الْمُشَارِ إِلَيْهِ يَنُوحُونَ عَلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام.

ص: 274

پیراهن امام علیه السلام در دست حضرت زهرا سلام الله عليها

سکینه دختر امام حسین علیه السلام فرموده که چون روز چهارم از اقامت ما در شهر شام گذشت، خوابی دیدم و آن خواب طولانی را ذکر نمود، و در آخر آن فرمود: زنی را دیدم در کجاوه ای نشسته و دست خود را بر سر گذاشته، پرسیدم که این خانم کیست؟

گفتند: فاطمه زهراء بنت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم جده تو است.

گفتم: به خدا سوگند که به خدمتش شرفیاب می شوم و از ستمی که بر ما وارد

شده او را با خبر می کنم.

آنگاه به سوی او شتافتم و در حضورش ایستادم و گریه کردم و گفتم: مادر

جان! به خدا سوگند که مردم حق ما را انکار کردند.

مادر جان! به خدا سوگند که جمعیت ما را پریشان نمودند؛ مادر جان! به خدا

سوگند که حریم ما را به غارت بردند.

ای مادر عزیزم! به خدا قسم که پدر ما حسین را کشتند.در این هنگام به من فرمود: « كُفِّي صَوْتَكِ يَا سُكَيْنَةُ فَقَدْ قَطَعْتِ نِيَاطَ قَلْبِي هَذَا قَمِيصُ أَبِيكِ الْحُسَيْنِ علیه السلام لَا يُفَارِقُنِي حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ بِهِ...» سکینه جانم! دیگر این ماجرا را بازگو مکن و بس نما که رگ قلبم را پاره کردی.

ص: 275

اینک پیراهن پدرت همراه من است که آن را با خود نگاه می دارم تا با همین پیراهن خدا را ملاقات کنم.

ابن لهيعه از ابوالاسود محمد بن عبدالرحمان، روایت کرده که گفت: رأس الجالوت یهودی مرا ملاقات نمود و گفت: به خدا سوگند که میان من و داود پیغمبر، هفتاد پدر واسطه است و جماعت یهود چون مرا ملاقات می نمایند، تعظیم مرا رعایت می کنند و شما مسلمانان با اینکه در میان فرزند پیغمبرتان و آن رسول صلی الله علیه و آله و سلم بیش از یک نفر واسطه نیست او را به شهادت می رسانید!؟

قَالَتْ سُكَيْنَةُ: فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الرَّابِعِ مِنْ مُقَامِنَا رَأَيْتُ فِي الْمَنَامِ ،وَ ذَكَرْتُ مَنَاماً طَوِيلًا تَقُولُ فِي آخِرِهِ: رَأَيْتُ امْرَأَةً رَاكِبَةً فِي هَوْدَجٍ وَ يَدُهَا مَوْضُوعَةٌ عَلَى رَأْسِهَا، فَسَأَلْتُ عَنْهَا ،فَقِيلَ لِي : فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم أُمُّ أَبِيكِ فَقُلْتُ: وَ اللَّهِ لَأَنْطَلِقَنَّ إِلَيْهَا وَ لَأُخْبِرَنَّ مَا صُنِعَ بِنَا .فَسَعَيْتُ مُبَادِرَةً نَحْوَهَا ،حَتَّى لَحِقْتُ بِهَا فَوَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْهَا أَبْكِي وَ أَقُولُ :يَا أُمَّاهْ جَحَدُوا وَ اللَّهِ حَقَّنَا، يَا أُمَّاهْ بَدَّدُوا وَ اللَّهِ شَمْلَنَا ،يَا أُمَّاهْ اسْتَبَاحُوا وَ اللَّهِ حَرِيمَنَا ،يَا أُمَّاهْ قَتَلُوا وَ اللَّهِ الْحُسَيْنَ أَبَانَا.

فَقَالَتْ لِي :كُفِّي صَوْتَكِ يَا سُكَيْنَةُ، فَقَدْ قَطَعْتِ نِيَاطَ قَلْبِي، هَذَا قَمِيصُ أَبِيكِ الْحُسَيْنِ علیه السلام لَا يُفَارِقُنِي حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ بِهِ.

وَ رَوَى ابْنُ لَهِيعَةَ ،عَنْ أَبِي أَسْوَدَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ :لَقِيَنِي رَأْسُ الْجَالُوتِ فَقَالَ :وَ اللَّهِ ،إِنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ دَاوُدَ لَسَبْعِينَ أَباً، وَ إِنَّ الْيَهُودَ تَلْقَانِي فَتُعَظِّمُنِي، وَ أَنْتُمْ لَيْسَ بَيْنَ ابْنِ نَبِيِّكُمْ وَ بَيْنَهُ إِلَّا أَبٌ وَاحِدٌ قَتَلْتُمْ وَلَدَهُ.

ص: 276

روایت امام زین العابدین علیه السلام درباره سفیر روم و شهادت او در مجلس یزید پلید

از امام زین العابدین علیه السلام روایت است که فرمود: چون سر مطهر امام حسین علیه السلام را نزد یزید آوردند، آن ملعون همواره مجلس شراب فراهم می آورد و آن سر نورانی را در حضور خود می گذاشت و به شرابخواری و شادمانی می پرداخت.

روزی سفیر قیصر روم که از جمله اشراف و بزرگان آن مرز و بوم بود در آن

مجلس حاضر شد و به یزید گفت: ای پادشاه عرب! این سر کیست؟

یزید گفت: تو را با او چه کار است؟

سفیر گفت: سؤال من به این خاطر است که وقتی به نزد پادشاه خود بر می گردم از همه اتفاقات و اموری که دیده ام از من می پرسد، چون ذكر حال این سر را به خدمتش برم در فرح و شادی و سرور با تو شریک خواهد شد.یزید لعین گفت: این سر از آن حسین بن علی بن ابی طالب است. رومی گفت: مادرش کیست؟ یزید گفت: فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. نصرانی گفت: اف بر تو و دین تو باد!

ص: 277

دین من از دین تو بهتر است؛ زیرا پدر من از نبیره های (فرزند فرزندان) حضرت داود علیه السلام بوده و میان من و داود علیه السلام پدران بسیاری است و جماعت نصاری مرا بسیار تعظیم می کنند و خاک قدم مرا به تبرک می گیرند و شما مسلمانان پسر دختر پیغمبر خویش را مقتول میسازید و حال آنکه میان او و پیغمبر شما به جز یک مادر فاصله نیست؛ پس این چه دینی است که شما دارید؟!

بعد از آن، مرد نصرانی گفت: آیا حکایت کنیسه حافر را شنیده ای؟ یزید گفت: بگو تا بشنوم.

نصرانی گفت: بين عمان و چین، دریایی است که عبور از آن یک سال مسافت است و در وسط آن به جز شهری که طول و عرض آن هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ است، هیچ آبادانی نیست و بزرگتر از آن شهر در روی زمین، شهری نیست (منظور آن زمان بوده و از آن شهر کافور وياقوت به شهرهای دیگری حمل می نمایند و تمام درختان آن عود و عنبر است و آن شهر کاملا در دست نصاری است و هیچ یک از پادشاهان روی زمین در آن تصرف و دخالتی ندارند. در آن شهر کلیسا بسیار است و بزرگترین کلیسای آن، کنیسه حافر است که در محراب آن حقه ای از طلا نصب گردیده و در آن معلق و آویزان است و نصاری چنین معتقدند که در آن حقه، سُم خری است که عیسی علیه السلام بر آن می گشت و اطراف حقه را با طلا و نقره و پارچه حریر زینت داده اند و در هر سال، جماعتی از طائفه نصاری می آیند و دور آن طواف می کنند و آن را می بوسند و حاجتهای خود را از خدا می طلبند.

این روش و عادت آنهاست در حق سُم الاغی که به عقیده ایشان همان الاغ حضرت عیسی علیه السلام بوده. اما شما فرزند پیغمبرتان را می کشید و اینچنین

ص: 278

بی حرمتی می کنید! خداوند خیر و برکت را از میان شما بردارد و دینتان را بر شما مبارک نگرداند!

یزید چون این سخنان را شنید، گفت: رشته عمر این نصرانی را باید برید و اورا زنده نگذاشت تا مبادا در مملکت خود مرا رسوا گرداند.

نصرانی گفت: ای یزید! اینک می خواهی مرا به قتل برسانی؟ یزید: گفت: آری.

نصرانی گفت: پس گوش کن تا خواب خود را در این باب برای تو بازگو

نمایم. شب گذشته حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم، به من فرمود: ای نصرانی! تو از اهل بهشت هستی. من از فرمایش حضرت محمد متعجب شدم و اینک شهادت می دهم که «اشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله».

سپس این تازه مسلمان برخاست و سر مطهر امام شهید را برداشت و به سینه

چسبانید و پیوسته آن را می بوسید و گریه می کرد تا اینکه به شهادت نائل آمد.

وَ رُوِيَ عَنْ زَيْنِ الْعَابِدِينَ علیه السلام إنه قَالَ :لَمَّا أُتِيَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام إِلَى يَزِيدَ كَانَ يَتَّخِذُ مَجَالِسَ الشُّرْبِ ،وَ يَأْتِي بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ يَضَعُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ يَشْرَبُ عَلَيْهِ. فَحَضَرَ ذَاتَ يَوْمٍ فِي مَجْلِسِهِ رَسُولُ مَلِكِ الرُّومِ وَ كَانَ مِنْ أَشْرَافِ الرُّومِ وَ عُظَمَائِهِمْ ،فَقَالَ: يَا مَلِكَ الْعَرَبِ، هَذَا رَأْسُ مَنْ ؟فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ :مَا لَكَ وَ لِهَذَا الرَّأْسِ؟ فَقَالَ: إِنِّي إِذَا رَجَعْتُ إِلَى مَلِكِنَا يَسْأَلُنِي عَنْ كُلِّ شَيْ ءٍ رَأَيْتُهُ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُخْبِرَهُ بِقِصَّةِ هَذَا الرَّأْسِ وَ صَاحِبِهِ، حَتَّى يُشَارِكَكَ فِي الْفَرَحِ وَ السُّرُورِ.

فَقَالَ له يَزِيدُ: هَذَا رَأْسُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ . فَقَالَ الرُّومِيُّ :وَ مَنْ أُمُّهُ؟

فَقَالَ: فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ النَّصْرَانِيُّ: أُفٍّ لَكَ وَ لِدِينِكَ ،لِي دِينٌ أَحْسَنُ مِنْ دِينِك. إِنَّ أَبِي مِنْ حَوَافِدِ دَاوُدَ علیه السلام ، وَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ آبَاءٌ كَثِيرَةٌ ،وَ النَّصَارَى يُعَظِّمُونِي وَ يَأْخُذُونَ مِنْ تُرَابِ قَدَمِي تَبَرُّكاً بِأَنِّي مِنْ حَوَافِدِ دَاوُدَ ع وَ أَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم ، وَ لیس بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ إِلَّا أُمٌّ وَاحِدَةٌ ،فَأَيُّ دِينٍ دِينُكُمْ؟ ثُمَّ قَالَ لِيَزِيدَ:هَلْ سَمِعْتَ حَدِيثَ كَنِيسَةِ الْحَافِرِ؟

فَقَالَ لَهُ: قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ .فَقَالَ بَيْنَ عُمَانَ وَ الصِّينِ بَحْرٌ مَسِيرُهُ سَنَةٌ ،لَيْسَ فِيهَا عِمْرَانٌ إِلَّا بَلْدَةٌ وَاحِدَةٌ فِي

ص: 279

وَسَطِ الْمَاءِ طُولُهُ ثَمَانُونَ فَرْسَخاً فِي ثَمَانِينَ فَرْسَخاً، مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ بَلْدَةٌ أَكْبَرُ مِنْهَا ،وَ مِنْهَا يُحْمَلُ الْكَافُورُ وَ الْيَاقُوتُ ،أَشْجَارُهُمُ الْعُودُ وَ الْعَنْبَرُ ،وَ هِيَ فِي أَيْدِي النَّصَارَى، لَا مُلْكَ لِأَحَدٍ مِنَ الْمُلُوكِ فِيهَا سِوَاهُمْ، وَ فِي تِلْكَ الْبَلْدَةِ كَنَائِسُ كَثِيرَةٌ ،وَ أَعْظَمُهَا كَنِيسَةُ الْحَافِرِ، فِي مِحْرَابِهَا حُقَّةُ ذَهَبٍ مُعَلَّقَةٌ ،فِيهَا حَافِرٌ يَقُولُونَ:إِنّهَ حَافِرُ حِمَارٍ كَانَ يَرْكَبُهُ عِيسَى علیه السلام، وَ قَدْ زَيَّنُوا حَوْلَ الْحُقَّةِ بالذهب و بِالدِّيبَاجِ، يَقْصِدُهَا فِي كُلِّ عَامٍ عَالَمٌ مِنَ النَّصَارَى ،وَ يَطُوفُونَ حَوْلَهَا وَ يُقَبِّلُونَهَا وَ يَرْفَعُونَ حَوَائِجَهُمْ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى عِنْدَهَا ،هَذَا شَأْنُهُمْ وَ رَأْيُهُمْ بِحَافِرِ حِمَارٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ حَافِرُ حِمَارٍ كَانَ يَرْكَبُهُ عِيسَى علیه السلام نَبِيُّهُمْ ،وَ أَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ ،فَلَا بَارَكَ اللَّهُ فِيكُمْ وَ لَا فِي دِينِكُمْ .

فَقَالَ يَزِيدُ:اقْتُلُوا هَذَا النَّصْرَانِيَّ لِئَلَّا يَفْضَحَنِي فِي بِلَادِهِ فَلَمَّا أَحَسَّ النَّصْرَانِيُّ بِذَلِكَ ،قَالَ لَهُ: أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي؟ قَالَ: نَعَمْ .

قَالَ :اعْلَمْ أَنِّي رَأَيْتُ الْبَارِحَةَ نَبِيَّكُمْ فِي الْمَنَامِ يَقُولُ: يَا نَصْرَانِيُّ أَنْتَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ ،فَتَعَجَّبْتُ مِنْ كَلَامِهِ، وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ . ثُمَّ وَثَبَ إِلَى رَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام ،ضَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ وَ جَعَلَ يُقَبِّلُهُ وَ يَبْكِي حَتَّى قُتِلَ.

ص: 280

منهال و کلام امام زین العابدين عليه السلام به او

راوی گوید: روزی امام زین العابدین علیه السلام در بازار شام راه می رفت، منهال بن عمرو به خدمتش رسید و عرضه داشت: ای پسر رسول خدا! چگونه روز را به شب می آوری؟

امام سجاد علیه السلام فرمود: اینک حال ما چون حال بنی اسرائیل است که در دست فرعونيان گرفتار بودند، مردانشان را می کشتند و زنانشان را برای خدمت نگاه می داشتند.

ای منهال! عرب همیشه بر عجم فخر می کرد برای اینکه رسول خدا یا از میان عرب مبعوث گردیده بود و قریش نیز بر جمیع عرب فخر می نمود به جهت اینکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم قریشی بود و اکنون ما که اهل بیت آن پیامبریم، ببین چگونه حق ما را غضب کرده و مردان ما را شهید کرده و باقی ماندگان را پراکنده و آواره ساخته اند. با چنین حالی که ما داریم باید گفت: «إنا لله وإنا إليه راجعون»..

روزی از روزها که اسیران در شام بودند، یزید امام سجاد علیه السلام وعمروبن حسن را به نزد خود طلبید و در آن موقع عمرو طفل صغيری بود، گویند یازده سال بیشتر نداشت، یزید به او گفت: با پسر من کشتی می گیری؟

عمرو یازده ساله گفت: نه، و لكن حاضرم خنجری به او بدهی و خنجری به

ص: 281

من، تا با هم بجنگیم!

یزید ضرب المثل معروف عرب را گفت که: این عادت طبیعتی است که از

پدرشان باقی مانده و از مار جز مار متولد نشود.

قَالَ :وَ خَرَجَ زَيْنُ الْعَابِدِينَ علیه السلام يَوْماً يَمْشِي فِي أَسْوَاقِ دِمَشْقَ، فَاسْتَقْبَلَهُ الْمِنْهَالُ بْنُ عَمْرٍو ،فَقَالَ :كَيْفَ أَمْسَيْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.؟ قَالَ :أَمْسَيْنَا كَمَثَلِ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي آلِ فِرْعَوْنَ، يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَهُمْ .

يَا مِنْهَالُ ! أَمْسَتِ الْعَرَبُ تَفْتَخِرُ عَلَى الْعَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّداً عَرَبِيٌّ ،وَ أَمْسَتْ قُرَيْشٌ تَفْتَخِرُ عَلَى سَائِرِ الْعَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّداً مِنْهَا ،وَ أَمْسَيْنَا مَعْشَرَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ نَحْنُ مَغْصُوبُونَ مَقْتُولُونَ مُشَرَّدُونَ ،فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ مِمَّا أَمْسَيْنَا فِيهِ .

يَا مِنْهَالُ!وَ لِلَّهِ دَرُّ مَهْيَارَ حَيْثُ یقول:

يُعَظِّمُونَ لَهُ أَعْوَادَ مِنْبَرِهِ * * * وَ تَحْتَ أَرْجُلِهِمْ أَوْلَادَهُ وَضَعُوا

بِأَيِّ حُكْمٍ بَنُوهُ يَتْبَعُونَكُمْ * * * وَ فَخْرُكُمْ أَنَّكُمْ صَحْبٌ لَهُ تَبَعٌ

وَ دَعَا يَزِيدُ عَلَيْهِ يَوْماً بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ عَمْرِو بْنِ الْحُسَنِ علیه السلام، وَ كَانَ عَمْرٌو صَغِيراً يُقَالُ: إِنَّ عُمُرَهُ إِحْدَى عَشْرَةَ سَنَةً .فَقَالَ لَهُ :أَ تُصَارِعُ هَذَا، يَعْنِي ابْنَهُ خَالِداً ؟فَقَالَ لَهُ عَمْرٌو: لَا ،وَ لَكِنْ أَعْطِنِي سِكِّيناً وَ أَعْطِهِ سِكِّيناً ،ثُمَّ أُقَاتِلُهُ .فَقَالَ يَزِيدُ_ لَعَنَهُ اللَّهُ_:

شِنْشِنَةٌ أَعْرِفُهَا مِنْ أَخْزَمٍ * * * هَلْ تَلِدُ الْحَيَّةُ إِلَّا الْحَيَّةَ

ص: 282

وعده برآوردن سه درخواست امام سجاد عليه السلام از طرف یزید

راوی گوید: سپس یزید به امام زین العابدین علیه السلام گفت: سه حاجت ترا که

وعده کرده ام بر آورده می سازم بگو (تا برآورده سازم).

حضرت علیه السلام فرمود: اول آنکه سر مبارک سید و پدر و مولای من حضرت سیدالشهداء علیه السلام را به من نشان دهی تا از دیدارش مستفیض شوم؛ دوم آنکه هر چه از اموال ما به غارت برده اند، بازگردانی؛ سوم اینکه اگر عزم کشتن مرا داری شخص امینی را با این زنان همراه و روانه ساز تا آنان را به حرم جدشان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم برساند.

یزید گفت: اما سر پدر را هرگز نخواهی دید و اما کشتن تو، پس از خون تو درگذشتم و زنان را به جز تو، کسی دیگر به مدینه نخواهد رسانید و اما آنچه را که از اموال شما برده اند، من چندین برابر قیمت آن را به تو می دهم.

امام سجاد علیه السلام فرمود: مرا در مال تو طمع نیست و هیچ از مال تو نخواهم؛ بلکه مطلب این است که در میان آن اموال وسیله ریسندگی و گردنبند ومقنعه و

جامه جده ام فاطمه علیها السلام بود که به یغما برده اند.

یزید دستور داد آن اموال را بازگرداندند و دو هزار دینار از مال خود به آن حضرت تقدیم کرد که امام سجاد علیه السلام آن را گرفت و در میان فقرا تقسیم نمود.

ص: 283

سپس یزید امر نمود که اسیران اهل بیت امام حسین علیه السلام را به سوی مدینه برگردانند.

اما سر مطهر حضرت امام حسین علیه السلام. در روایت چنین وارد شده که آن سر

انور به کربلا رجوع داده شد و به جسد شریف حضرت ملحق گردید و عمل علمای امامیه هم موافق این قول است، اگر چه روایات فراوان و مختلفی در این باره وجود دارد که از ذکر آنها خودداری می کنیم تا شرط اختصار دراین کتاب رعایت شود.

وَ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیه السلام: اذْكُرْ حَاجَاتِكَ الثَّلَاثَ اللَّاتِي وَعَدْتُكَ بِقَضَائِهِنَّ ؟فَقَالَ لَهُ :الْأُولَى: أَنْ تُرِيَنِي وَجْهَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ وَ أَبِيَ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَأَتَزَوَّدَ مِنْهُ و انظر إلیه و أُوَدَّعُهُ. وَ الثَّانِيَةُ :أَنْ تَرُدَّ عَلَيْنَا مَا أُخِذَ مِنَّا. وَ الثَّالِثَةُ إِنْ كُنْتَ عَزَمْتَ عَلَى قَتْلِي أَنْ تُوَجِّهَ مَعَ هَؤُلَاءِ النِّسْوَةِ مَنْ يَرُدُّهُنَّ إِلَى حَرَمِ جَدِّهِنَّ .

فَقَالَ أَمَّا وَجْهُ أَبِيكَ فَلَنْ تَرَاهُ أَبَداً ،وَ أَمَّا قَتْلُكَ فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْكَ ،وَ أَمَّا النِّسَاءُ فَمَا يَرُدُّهُنَّ غَيْرُكَ إِلَى الْمَدِينَةِ ،وَ أَمَّا مَا أُخِذَ مِنْكُمْ فَأَنَا أُعَوِّضُكُمْ عَنْهُ أَضْعَافَ قِيمَتِهِ .

فَقَالَ علیه السلام: أَمَّا مَالُكَ فَلَا نُرِيدُهُ ،وَ هُوَ مُوَفَّرٌ عَلَيْكَ ،وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ مَا أُخِذَ مِنَّا ،لِأَنَّ فِيهِ مِغْزَلَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ مِقْنَعَتَهَا وَ قِلَادَتَهَا وَ قَمِيصَهَا. فَأَمَرَ بِرَدِّ ذَلِكَ ،وَ زَادَ علیه مِائَتَيْ دِينَارٍ فَأَخَذَهَا زَيْنُ الْعَابِدِينَ علیه السلام وَ فَرَّقَهَا فِي الْفُقَرَاءِ و المساکین.ثُمَّ أَمَرَ بِرَدِّ الْأُسَارَى وَ سَبَايَا الْبتول إِلَى أَوْطَانِهِنَّ بِمَدِينَةِ الرَّسُولِ .

فَأَمَّا رَأْسُ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَرُوِيَ أَنَّهُ أُعِيدَ فَدُفِنَ بِكَرْبَلَاءَ مَعَ جَسَدِهِ الشَّرِيفِ، وَ كَانَ عَمَلُ الطَّائِفَةِ عَلَى هَذَا الْمَعْنَى الْمُشَارِ إِلَيْهِ وَ رُوِيَتْ آثَارٌ كَثِيرَةٌ مُخْتَلِفَةٌ غَيْرُ مَا ذَكَرْنَاهُ تَرَكْنَا وَضْعَهَا كَيْلَا يَنْفَسِخَ مَا شَرَطْنَاهُ مِنِ اخْتِصَارِ الْكِتَابِ.

ص:284

ورود قافله اهل بیت علیهم السلام به کربلا

راوی گوید: چون زنان و اهل بیت و عیال امام حسین علیه السلام از شام حرکت نمودند و به سرزمین عراق رسیدند، به راهنمای کاروان که ملازم رکاب بود فرمودند: ما را از راه کربلا ببر. پس چون به جایگاه شهداء و دیار غریبان و قتلگاه شهیدان رسیدند، جابر بن عبدالله انصاری و جماعتی از بنی هاشم را دیدند که با جمعی از آل رسول صلی الله علیه و آله و سلم به زیارت قبر امام حسین علیه السلام آمده اند و در یک زمان با جابر و خویشان، ملاقات نمودند و به اتفاق هم به گریه و زاری و ناله و سوگورای پرداختند؛ چنانکه زخم دلها را تازه نمودند و آتش دلهای کباب را به اشک دیده های بی خواب، سیراب کردند و سینه های تنگ را به ناخن و چنگ خراشیدند.

در این هنگام زنان اهل آن وادی بر گرد ایشان آمدند و چند روزی را در ماتم خانه، عزاداری نمودند.

از ابی حباب کلبی روایت شده که گچکاران به من نقل کردند که شبی به جانب صحرا می رفتیم و از جلوی قتلگاه امام حسین علیه السلام عبور می نمودیم، که جنيان شعری را می خواندند که معنی اش این بود: خاتم انبیاء در مصیبت شهید

کربلا خود را به خاک می مالید که آثار فزع و حیرانی بر گونه نازنین حضرتش

ص: 285

ظاهر است. پدر و مادر حسین علیه السلام بزرگان قریش اند و جد او نیز از بهترین اجداد است.

قَالَ الرَّاوِي :وَ لَمَّا رَجَعَ نِسَاءُ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ عِيَالُهُ مِنَ الشَّامِ وَ بَلَغُوا الْعِرَاقَ ،قَالُوا لِلدَّلِيلِ: مُرَّ بِنَا عَلَى طَرِيقِ كَرْبَلَاءَ .فَوَصَلُوا إِلَى مَوْضِعِ الْمَصْرَعِ، فَوَجَدُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ جَمَاعَةً مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ رِجَالًا مِنْ آلِ رَسُولِ قَدْ وَرَدُوا لِزِيَارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ علیه السلام، فَوَافَوْا فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ، وَ تَلَاقَوْا بِالْبُكَاءِ وَ الْحُزْنِ وَ اللَّطْمِ وَ أَقَامُوا الْمَآتِمَ الْمُقْرِحَةَ لِلْأَكْبَادِ ،وَ اجْتَمَعَ إِلَيْهِمْ نِسَاءُ ذَلِكَ السَّوَادِ، فَأَقَامُوا عَلَى ذَلِكَ أَيَّاماً .فَرُوِيَ عَنْ أَبِي حُبَابٍ الْكَلْبِيِّ قَالَ :حَدَّثَنَا الْجَصَّاصُونَ قَالُوا: كُنَّا نَخْرُجُ إِلَى الْجَبَّانَةِ فِي اللَّيْلِ عِنْدَ مَقْتَلِ الْحُسَيْنِ علیه السلام، فَنَسْمَعُ الْجِنَّ يَنُوحُونَ عَلَيْهِ فَيَقُولُونَ:

مَسَحَ الرَّسُولُ جَبِينَهُ * * * فَلَهُ بَرِيقٌ فِي الْخُدُودِ

أَبَوَاهُ مِنْ أَعْلَى قُرَيْشٍ * * * وَ جَدُّهُ خَيْرُ الْجُدُودِ

ص: 286

ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به مدینه

راوی گوید: کاروان اهل بیت امام حسین علیه السلام بعد از ماتم داری و سوگواری، از

زمین کربلا به سوی مدينة خاتم الانبیاء حرکت کردند.

بشیر بن حذلم گوید: چون به حوالی مدینه رسیدیم، امام زین العابدین علیه السلام از مرکب فرود آمد و امر فرمود که بارها را از شتران پائین آوردند و خیمه های حرم را برپا نمودند و زنان آل عصمت و طهارت را از محمل هافرود آوردند. آنگاه فرمود: ای بشیرا خدا پدرت را رحمت کند که مردی شاعر بود، آیا توهم بر گفتن شعر توانا هستی؟ بشیر عرضه داشت: بلی یابن رسول الله من نیز طبع شعری ام گویاست.

امام سجاد علیه السلام فرمود: به مدینه برو و خبر شهادت ابی عبدالله الحسين علیه السلام را به مردم برسان.

بشیر گوید: من بر اسب خود سوار شدم و به سوی مدینه شتافتم و چون به نزدیک مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدم فریاد گریه و ناله من بلند شد و این ابیات را می خواندم :

يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ بِهَا * * * قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي مِدْرَارٌ

یعنی: ای اهل يثرب (در مدینه نمانید) شما را مجال اقامت در مدینه نمانده؛

ص: 287

زیرا امام حسين عليه السلام را کشتند و اینکه سیلاب اشک از دیدگان روان دارم.

چگونه می توانید در مدینه آسوده باشید در حالی که بدن نازنین فرزند رسول خدا را بر خاک کربلا افتاده و سر مطهرش بر بالای نیزه رفته است و دشمنان، شهر به شهر آن را می گردانند.

بعد از آنکه خبر مصیبت جانگداز شهدای کربلا را به اهل مدینه بازگو کردم، گفتم: اینک علی بن الحسین علیه السلام به حوالی شهرتان آمده و منم فرستاده آن حضرت به سوی شمایم که محل اقامت آن حضرت را به شما نشان دهم. اینک به خدمت آن بزرگوار بشتابید! بشیر گفت: وقتی مردم مدینه این خبر جانسوز را از من شنیدند، کسی از زنان پرده نشین و مخدره أهل يثرب نماند مگر آن که همه با موی پریشان و صورت خراشان از درون پرده و حجاب بیرون آمدند و در آن حال سیلی بر صورت خود می زدند و فریاد و افغان و واویلا و ناله می کردند و هیچ گریه و ناله و سوگواری را من مانند آن روز را در عالم سراغ ندارم، و ندیدم روزی را بر مسلمانان که از آن روز تلخ تر باشد. و در آن حال می شنیدم که بانویی ناله ای جانسوز سر می داد و این ابیات را می خواند: «نَعي سَیَّدی ناعٍ نَعاه فَأَوجَعا»؛ یعنی خبر دهنده ای، خبر مرگ سید و مولای مرا به من داد و آن خبر مرا به درد و رنج افکند؛

ای دو چشم من، از ریختن اشک بخل ورزيد و بخشش کنید به اشک روان

و همواره اشک را جاری سازید؛ و بر آن کسی گریه کنید که مصیبتش به عرش عظیم اثر نمود و عرش را به تزلزل در آورد و از صدمه این مصیبت که بر دین رسیده چنان است که پاره ای اعضای دین قطع شده باشد؛ گریه نمابر فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و نوردیده على مرتضی علیه السلام که از شهر و دیار ما به دور افتاده است.

ص: 288

سپس آن بانو (گویا أم البنين مادر حضرت اباالفضل عليه السلام باشد) خطاب برآورد و فرمود: ای کسی که خبر مرگ برای ما آوردی! و غم و اندوه ما را بر امام حسین علیه السلام تازه نمودی و زخم دل ما را خراشیدی، آن جراحتی که دیگر برای آن بهبودی نباشد (بگو ببینم) تو کیستی، خدا بر تو رحمت کند؟ گفتم: من بشیر حذلم هستم که مولای من امام زین العابدین علیه السلام مرا فرستاده و اینک در فلان مکان، خود و اهل حرم ابی عبدالله عليه السلام و زنان، خیمه زده اند.

بشیر گوید: اهل مدینه مرا تنها گذاشتند و با سرعت به خدمت امام زین العابدين علیه السلام شتافتند؛ من نیز تازیانه به اسب خود زدم تا به خدمت آن جناب برسم. وقتی به آنجا رسیدم دیدم ازدحام جمعیت و مردم همه راهها و مکانها را بسته؛ لذا مجبور گشتم از اسب پیاده شوم و پا بر گردن مردم گذاردم تا اینکه به نزدیک در خیمه ها رسیدم. در این هنگام امام سجاد علیه السلام از خیمه بیرون آمد در حالی که دستمالی در دست داشت که اشک خود را با آن پاک می کرد و خادم از پشت سر آن جناب کرسی در دست آمد و آن کرسی را روی زمین قرار داد و امام علي بر بالای آن قرار گرفت و از شدت گریه، اشک خود را نتوانست نگه دارد پس صدای مرد و زن به گریه و ناله بلند گردید و مردم از هر جانب به آن حضرت را تعزیت و تسلیت می گفتند و جایی بود که تمام آن سرزمین یک پارچه صیحه و فرياد گردید!

قَالَ الرَّاوِي:ثُمَّ انْفَصَلُوا مِنْ كَرْبَلَاءَ طَالِبِينَ الْمَدِينَةَ. قَالَ بَشِيرُ بْنُ جَذْلَمٍ: فَلَمَّا قَرُبْنَا مِنْهَا نَزَلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام ، فَحَطَّ رَحْلَهُ وَ ضَرَبَ فُسْطَاطَهُ وَ أَنْزَلَ نِسَاءَهُ .وَ قَالَ يَا بَشِيرُ ،رَحِمَ اللَّهُ أَبَاكَ لَقَدْ كَانَ شَاعِراً ،فَهَلْ تَقْدِرُ عَلَى شَيْ ءٍ مِنْهُ ؟قلت: بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي لَشَاعِرٌ .

قَالَ:فادْخُلِ الْمَدِينَةَ وَ انْعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ .قَالَ بَشِيرٌ: فَرَكِبْتُ فَرَسِي وَ رَكَضْتُ حَتَّى دَخَلْتُ الْمَدِينَةَ ،فَلَمَّا بَلَغْتُ مَسْجِدَ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم رَفَعْتُ صَوْتِي بِالْبُكَاءِ وَ أَنْشَأْتُ أَقُولُ :

ص: 289

يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ بِهَا * * * قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي مِدْرَارٌ

الْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلَاءَ مُضَرَّجٌ * * * وَ الرَّأْسُ مِنْهُ عَلَى الْقَنَاةِ يُدَارُ

قَالَ: ثُمَّ قُلْتُ :هَذَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام مَعَ عَمَّاتِهِ وَ أَخَوَاتِهِ قَدْ حَلُّوا بِسَاحَتِكُمْ وَ نَزَلُوا بِفِنَائِكُمْ، وَ أَنَا رَسُولُهُ إِلَيْكُمْ أُعَرِّفُكُمْ مَكَانَهُ .قَالَ :فَمَا بَقِيَتْ فِي الْمَدِينَةِ مُخَدَّرَةٌ وَ لَا مُحَجَّبَةٌ إِلَّا بَرَزْنَ مِنْ خُدُورِهِنَّ مَكْشُوفَةً شُعُورُهُنَّ مُخَمَّشَةً وُجُوهُهُنَّ ،ضَارِبَاتٍ خُدُودُهُنَّ ،يَدْعُونَ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ، فَلَمْ أَرَ بَاكِياً أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ الْيَوْمِ ،وَ لَا يَوْماً أَمَرَّ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مِنْهُ بعد وفاة رسول الله .وَ سَمِعْتُ جَارِيَةً تَنُوحُ عَلَى الْحُسَيْنِ ع فَتَقُولُ:

نَعَى سَيِّدِي نَاعٍ نَعَاهُ فَأَوْجَعَا * * * وَ أَمْرَضَنِي نَاعٍ نَعَاهُ فَأَفْجَعَا

فَعَيْنَيَّ جُودَا بِالدُّمُوعِ وَ اسْكُبَا * * * وَجُودَا بِدَمْعٍ بَعْدَ دَمْعِكُمَا مَعاً

عَلَى مَنْ دَهَى عَرْشَ الْجَلِيلِ فَزَعْزَعَا * * * فَأَصْبَحَ هَذَا الْمَجْدُ وَ الدِّينُ أَجْدَعَا

عَلَى ابْنِ نَبِيِّ اللَّهِ وَ ابْنِ وَصِيِّهِ * * * وَ إِنْ كَانَ عَنَّا شَاحِطَ الدَّارِ أَشْسَعَا

ثُمَّ قَالَتْ: أَيُّهَا النَّاعِي جَدَّدْتَ حُزْنَنَا بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، وَ خَدَشْتَ مِنَّا قُرُوحاً لَمَّا تَنْدَمِلْ، فَمَنْ أَنْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ ؟فَقُلْتُ :أَنَا بَشِيرُ بْنُ جَذْلَمٍ وَجَّهَنِي مَوْلَايَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام ، وَ هُوَ نَازِلٌ فِي مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا مَعَ عِيَالِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ نِسَائِهِ .قَالَ: فَتَرَكُونِي مَكَانِي وَ بَادَرُونِي ،فَضَرَبْتُ فَرَسِي حَتَّى رَجَعْتُ إِلَيْهِمْ، فَوَجَدْتُ النَّاسَ قَدْ أَخَذُوا الطُّرُقَ وَ الْمَوَاضِعَ، فَنَزَلْتُ عَنْ فَرَسِي وَ تَخَطَّيْتُ رِقَابَ النَّاسِ ،حَتَّى قَرُبْتُ مِنْ بَابِ الْفُسْطَاطِ ،وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ دَاخِلًا فَخَرَجَ وَ مَعَهُ خِرْقَةٌ يَمْسَحُ بِهَا دُمُوعَهُ ،وَ خَلْفَهُ خَادِمٌ مَعَهُ كُرْسِيٌّ ،فَوَضَعَهُ لَهُ وَ جَلَسَ عَلَيْهِ وَ هُوَ لَا يَتَمَالَكُ عَنِ الْعَبْرَةِ، وَ فارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النَّاسِ بِالْبُكَاءِ وَ حَنِينِ النِّسْوَانِ وَ الْجَوَارِي ،وَ النَّاسُ يُعَزُّونَهُ مِنْ كُلِّ نَاحِيَةٍ فَضَجَّتْ تِلْكَ الْبُقْعَةُ ضَجَّةً شَدِيدَةً.

ص: 290

نطق سوزناک امام زین العابدين عليه السلام در مدینه

امام سجاد علیه السلام با دست مبارکشان اشاره فرمودند تا مردم سکوت نمایند و وقتی ساکت شدند، امام فرمودند: «الحمد لله...» سپس فرمود: حمد می نمایم خداوند را بر امور بزرگ و دشوار و مصیبت های روزگار بی وفا و درد و سوزش داغهای غم آور و واقعه عظیم و مصیبت بزرگ که اندوهش بیکران و بار محنتش گران و دشواریش از ریشه برآورنده صبر داغدیدگان است.

ای گروه مردم؛ به درستی آن خدایی که سپاسش بر من واجب است، آزمایش می نماید ما را به مصیبت های بزرگ و رخنه های عظیم که در اسلام واقع شد. جناب ابی عبدالله الحسین علیه السلام با عترت طاهره اش کشته شدند و زنان و دخترانش اسیر گردیدند و سر انورش را در بالای نیزه در شهرها گردانیدند و

چنین مصیبتی را کسی هرگز به خود ندیده است.

ای مردم! چگونه پس از شهادت او، می توان شاد بود و کدام دل از داغ این

درد می تواند صبوری نماید و چه دیده ای می تواند از ریختن اشکخودداری کند.

در صورتی که آسمانهای هفتگانه که دارای بنایی محکم است، در شهادت او تاب و طاقت نیاورده و گریستند و دریاها با امواج خود و آسمانها با ارکانشان و

ص: 291

زمین با اعماق و اطراف خود و درختان با شاخه هایشان و ماهی ها در دریا و فرشتگان مقرب الهی و همه اهل آسمانها، در این مصیبت عزادار بودند و اشک ریختند!

ای مردم! کدام قلب از صدمه کشته شدن حسين علیه السلام شکافته نشد؟ کدام دل است که فریاد و ناله نکرد؟ کدام گوش است که بشنید و گریه نکرد؟ای مردم! صبح روشن ما بدان تیرگی رسید که مطرود و بی اعتبار و دور از شهرها، شهر؛ هر دیار گردیدیم. گویا ما از اهالی ترکستان و کابل هستیم، (که چنین برخوردی با ما کردند بدون آنکه جرمی کرده و یا کار ناپسندی بجا آورده یا آنکه رخنه ای در دین وارد نموده باشیم. همانا چنین رفتار اهانت آمیزی را در گذشتگان سراغ نداریم بلکه این بدعت و جسارت جدیدی است.

به خدای یگانه سوگند که چنانچه رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم به جای وصیت در رعایت حق ما، فرمان جنگ با ما را می داد، بیشتر از آنچه بجا آوردند، نمی توانستند ظلمی نمایند؛ «فإنا لله وإنا إليه راجعون» آن مصیبتی که عظیم و دردناک، و اندوهش بسیار سنگین است و خارج از اندازه و مقدار، و تلخ و ناگوار بوده. سپس در آنچه به ما رسید از مصیبت ها پیش خداوند درخواست اجر و پاداش دارم، به راستی که خدا سخت انتقام گیرنده است؛ و آن را ذخیرۂ آخرت می شمارم.

راوی گوید: سپس صوحان بن صعصعة بن صوحان که مبتلا به مرض و زمین گیر شده بود، زبان به معذرت باز کرد و اظهار حسرت بر عدم قدرت و توانایی بر یاری و نصرت حضرت نمود که از پاها زمین گیر و از نشستن ناگزیر بوده. امام سجاد علیه السلام به حسن جواب، عذر او را پذیرفت و درباره اش ملاطفت کرد و بر والدش رحمت فرستاد.

ص: 292

فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ أَنِ اسْكُتُوا ،فَسَكَتَتْ فَوْرَتُهُمْ. فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ،الرحمن الرحیم،مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ ،الَّذِي بَعُدَ فَارْتَفَعَ فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلَى ،وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَى، نَحْمَدُهُ عَلَى عَظَائِمِ الْأُمُورِ ،وَ فَجَائِعِ الدُّهُورِ ،وَ أَلَمِ الْفَجَائِعِ ،وَ مَضَاضَةِ اللَّوَاذِعِ ،وَ جَلِيلِ الرُّزْءِ ،وَ عَظِيمِ الْمَصَائِبِ الْفَاظِعَةِ الْكَاظَّةِ الْفَادِحَةِ الْجَائِحَةِ.

أَيُّهَا الْقَوْمُ! إِنَّ اللَّهَ وَ لَهُ الْحَمْدُ ابْتَلَانَا بِمَصَائِبَ جَلِيلَةٍ ،وَ ثُلْمَةٍ فِي الْإِسْلَامِ عَظِيمَةٍ .قُتِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ عِتْرَتُهُ ،وَ سُبِيَ نِسَاؤُهُ وَ صِبْيَتُهُ ،وَ دَارُوا بِرَأْسِهِ فِي الْبُلْدَانِ مِنْ فَوْقِ عَامِلِ السِّنَانِ ،وَ هَذِهِ الرَّزِيَّةُ ،الَّتِي لَيْسَ مِثْلُهَا رَزِيَّةً .

أَيُّهَا النَّاسُ ،فَأَيُّ رِجَالاتٍ مِنْكُمْ يُسَرُّونَ بَعْدَ قَتْلِهِ ؟أَمْ أَيُّ فُؤَادٍ لَا يَحْزُنُ مِنْ أَجْلِهِ أَمْ أَيَّةُ عَيْنٍ مِنْكُمْ تَحْبِسُ دَمْعَهَا وَ تَضَنُّ عَنِ انْهِمَالِهَا؟! فَلَقَدْ بَكَتِ السَّبْعُ الشِّدَادُ لِقَتْلِهِ ،وَ بَكَتِ الْبِحَارُ بِأَمْوَاجِهَا، وَ السَّمَاوَاتُ بِأَرْكَانِهَا ،وَ الْأَرْضُ بِأَرْجَائِهَا ،وَ الْأَشْجَارُ بِأَغْصَانِهَا ،وَ الْحِيتَانُ وَ لُجَجُ الْبِحَارِ، وَ الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ أَجْمَعُونَ.

يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَيُّ قَلْبٍ لَا يَنْصَدِعُ لِقَتْلِهِ؟!

أَمْ أَيُّ فُؤَادٍ لَا يَحِنُّ إِلَيْهِ؟! أَمْ أَيُّ سَمْعٍ يَسْمَعُ هَذِهِ الثُّلْمَةَ الَّتِي ثُلِمَتْ فِي الْإِسْلَامِ وَ لَا يَصُمُّ؟! أَيُّهَا النَّاسُ، أَصْبَحْنَا مَطْرُودِينَ مُشَرَّدِينَ مَذُودِينَ وَ شَاسِعِينَ عَنِ الْأَمْصَارِ، كَأَنَّنا أَوْلَادُ تُرْكٍ وَ كَابُلَ، مِنْ غَيْرِ جُرْمٍ اجْتَرَمْنَاهُ ،وَ لَا مَكْرُوهٍ ارْتَكَبْنَاهُ ،وَ لَا ثُلْمَةٍ فِي الْإِسْلَامِ ثَلَمْنَاهَا، ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ، إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ.

وَ اللَّهِ ،لَوْ أَنَّ النَّبِيَّ تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ فِي قِتَالِنَا كَمَا تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ فِي الْوِصَايَةِ بِنَا ،لَمَا زَادُوا عَلَى مَا فَعَلُوا بِنَا ،فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ،مِنْ مُصِيبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا وَ أَوْجَعَهَا وَ أَفْجَعَهَا وَ أَكَظَّهَا وَ أَفْظَعَهَا وَ أَمَرَّهَا وَ أَفْدَحَهَا ،فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُ فِيمَا أَصَابَنَا وَ مَا بَلَغَ بِنَا ،فَإِنَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ.

قَالَ الرَّاوِي:فَقَامَ صُوحَانُ بْنُ صَعْصَعَةَ بْنِ صُوحَانَ _وَ كَانَ زَمِناً _فَاعْتَذَرَ إِلَيْهِ علیه السلام بِمَا عِنْدَهُ مِنْ زَمَانَةِ رِجْلَيْهِ ،فَأَجَابَهُ بِقَبُولِ مَعْذِرَتِهِ وَ حُسْنِ الظَّنِّ فِيهِ وَ شَكَرَ لَهُ وَ تَرَحَّمَ عَلَى أَبِيهِ.

ص: 293

برگشت کاروان اهل بیت علیهم السلام به مدینه

مؤلف کتاب لهوف، علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس - عليهم

الرحمة من الرب الرؤوف ۔ چنین گوید:

امام زین العابدین علیه السلام با اهل و عیال از آن منزل کوچ فرمود تا به شهر مدینه رسید و در آن حال به منزلهای بی صاحب مردان قوم و عشیره خویش نگاه کرد، دید که همه آن خانه های خالی به زبال حال، نوحه و ناله و گریه بر ساکنان سابق خویش دارند و بر دوری و فقدان حمایتگران و مردان خود، سیلاب اشک از دیدگان می بارند و بر مصیبت صاحبان خود همچون زنان داغدار گریان و سوگوارند و حال و احوال آنان را از مسافران سراغ می گیرند. و آتش مخزن و اندوه آن مظلوم را بر گشتگان خود به هیجان می آوردند و آواز واثكلاه بلند می نمودند.

قال علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس جامع هذا الكتاب:

ثم إنه ص رحل إلى المدينة بأهله و عياله و نظر إلى منازل قومه و رجاله فوجد تلك المنازل تنوح بلسان أحوالها و تبوح بإعلال الدموع و إرسالها لفقد حماتها و رجالها و تندب عليهم ندب الثواكل و تسأل عنهم أهل المناهل و تهيج أحزانه على مصارع قتلاه و تنادي لأجلهم وا ثكلاه و تقول يا قوم اعذروني على النياحة و العويل و ساعدوني على المصاب الجليل فإن القوم الذين أندب لفراقهم و أحن إلى كرام أخلاقهم كانوا سمار ليلي و نهاري و أنوار ظلمي و أسحاري و أطناب شرفي و افتخاري و أسباب قوتي و انتصاري و الخلف من شموسي و أقماري كم ليلة شردوا بإكرامهم وحشتي و شيدوا بإنعامهم حرمتي و أسمعوني مناجات أسحارهم و أمتعوني

ص: 294

بإبداع أسرارهم و كم يوم عمروا ربعي بمحافلهم و عطروا طبعي بفضائلهم و أورقوا عودي بماء عهودهم و أذهبوا نحوسي بنماء سعودهم و كم غرسوا لي من المناقب و حرسوا محلي من النوائب و كم أصبحت بهم أتشرف على المنازل و القصور و أميس في ثوب الجذل و السرور و كم انتاشوا على أعتابي من رفات المحذور فأقصدني فيهم منهم الحمام و حسدني عليهم حكم الأيام فأصبحوا غرباء بين الأعداء و غرضا لسهام الاعتداء و أصبحت المكارم تقطع بقطع أناملهم و المناقب تشكو لفقد شمائلهم و المحاسن تزول بزوال أعضائهم و الأحكام تنوح لوحشة أرجائهم فيا لله من ورع أريق دمه في تلك الحروب و كمال نكس علمه بتلك الخطوب و لئن عدمت مساعدة أهل العقول و خذلني عند المصائب جهل العقول فإن لي مسعدا من السنن الدارسة و الأعلام الطامسة فإنها تندب كندبي و تجد مثل وجدي و كربي فلو سمعتم كيف ينوح عليهم لسان حال الصلوات و يحن إليهم إنسان الخلوات و تشتاقهم طوية المكارم و ترتاح إليهم أندية الأكارم و تبكيهم محاريب المساجد و تناديهم مآريب الفوائد لشجاكم سماع تلك الواعية النازلة و عرفتم تقصيركم في هذه المصيبة الشاملة بل لو رأيتم وحدتي و انكساري و خلو مجالسي و آثاري لرأيتم ما يوجع قلب الصبور و يهيج أحزان الصدور لقد شمت بي من كان يحسدني من الديار و ظفرت بي أكف الأخطار فيا شوقاه إلى منزل سكنوه و منهل أقاموا عنده و استوطنوه ليتني كنت إنسانا أفديهم حز السيوف و أدفع عنهم حر الحتوف و أشفي غيظي من أهل السنان و أرد عنهم سهام العدوان و هلا إذا فاتني شرف تلك المواساة الواجبة كنت محلا لضم جسومهم الشاجعة و أهلا لحفظ شمائلهم من البلى و مصونا من لوعة هذا الهجر و القلى فآه ثم آه لو كنت مخطا لتلك الأجساد و محطا لنفوس أولئك الأجواد لبذلت في حفظها غاية المجهود و وفيت لها بقديم العهود و قضيت لها بعض الحقوق الأوائل و وقيتها من وقع الجنادل و خدمتها خدمة العبد المطيع و بذلت لها جهد المستطيع فرشت لتلك الخدود و لأوصال فرش الإكرام و الإجلال و كنت أبلغ منيتي من اعتناقها و أنور ظلمتي بإشراقها فيا شوقاه إلى تلك الأماني و يا قلقاه لغيبة أهلي و سكاني فكل حنين يقصر عن حنيني و كل دواء غيرهم لا يشفيني و ها أنا قد لبست لفقدهم أثواب الأحزان و آنست بعدهم بجلباب الأشجان و آيست أن يلم بي التجلد و الصبر و قلت-

يا سلوة الأيام موعدك الحشر

و لقد أحسن ابن قتيبة رحمه الله تعالى و قد بكى على المنازل المشار إليها فقال:

مررت على أبيات آل محمد * * * فلم أرها أمثالها يوم حلت

فلا يبعد الله الديار و أهلها * * * و إن أصبحت منهم بزعمي تخلت

ألا إن قتلى الطف من آل هاشم * * * أذلت رقاب المسلمين فذلت

و كانوا غياثا ثم أضحوا رزية * * * لقد عظمت تلك الرزايا و جلت

أ لم تر أن الشمس أضحت مريضة * * * لفقد حسين و البلاد اقشعرت

فاسلك أيها السامع بهذا المصاب مسلك القدوة من حماة الكتاب-

ص:295

چهل سال گریه امام زین العابدين عليه السلام بر شهادت پدر

روایت شده درباره امام زین العابدین و با آن مقام حلم و بردباری که داشتند، بسیار بر پدر بزرگوارش گریه می نمود و بر ياد آن مصائب وارد شده دارای اندوه عظیم بود؛ چنانکه از امام صادق ع روایت است که فرمود: امام زین العابدین علیه السلام مدت چهل سال بر پدر بزرگوار خود گریه نمود و در این مدت چهل سال، روزها روزه و شبها به عبادت خدا مشغول بود و هنگامی زمان افطار فرا می رسید، غلام آن حضرت آب و طعام در پیش روی آن حضرت حاضر می نمود و از امام می خواست تا از آنها میل فرماید، امام سجاد علیه السلام می فرمود:

قتل ابن رسول الله...»؛ یعنی فرزند رسول خدا را گرسنه شهید نمودند، فرزند

پیغمبر را در حالی که عطشان بود شهید کردند.

پیوسته این سخن را می گفت تا آن غذا از اشک چشم آن حضرت تو می گردید و آب آشامیدنی نیز با اشک دیدگانش آمیخته می شد و در این حال بود که از دار دنیا رحلت نمود و با پروردگارش ملاقات نمود از غلام امام سجاد علیه السلام روایت است که گفت: روزی امام علیه السلام به صحرا تشریف بردند و من نیز به دنبال ایشان بودم که دیدم که آن جناب به روی سنگ درشتی به سجده افتاد و من هم ایستادم و گوش میدادم و صدای گریه و ناله او را می شنیدم و شمردم هزار مرتبه

ص: 296

در آن سجده می گفت: «لا إله إلا الله حقا حقا، لا إله إلا الله تعبد ورقة لا إله إلا الله إيمانا وتصديقا... »؛ سپس سر مبارک از سجده برداشت در حالی که صورتت و ریش مبارکش ازآب چشمانش خیس شده بود.

عرض کردم: آی سید و مولای من! آیا وقت آن نرسیده که غم و اندوه شما

تمام و گریه تان کمتر شود؟

امام سجاد علیه السلام فرمودند: وای بر توا يعقوب ابن اسحاق بن ابراهيم عليه السلام نبی بن نبی بن نبی بوده و دوازده پسر داشت. خداوند یکی از پسرانش را از نظر او غائب گردانید، از اندوه هجران او، موی سرش سفید گشت و از انبوه غم کمرش خم شد و چشمانش از بسیاری گریه، نابینا گردید و حال آنکه هنوز فرزندش زنده بود. ولی من به چشم خود دیدم که پدر و برادر و هفده نفر از اهل بیتم در برابرم، به دست دشمنان کشته و بر خاک افتادند؛ پس چگونه اندوه من تمام و گریه ام اندک شود؟

مؤلف (سید بن طاووس ) گوید: در این جا نوشته ما به پایان می رسد و هر کس از مطالعه کنندگان با دقت آن را بنگرد، خواهد فهمید که به اختصار چگونه بر أمثال خود (یعنی دیگر مقاتل) امتیاز و برتری دارد.

فقد روي عن مولانا زين العابدين ع و هو ذو الحلم الذي لا يبلغه الوصف أنه كان كثير البكاء لتلك البلوى و عظيم البث و الشكوى.

فَرُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ إِنَّ زَيْنَ الْعَابِدِينَ ع بَكَى عَلَى أَبِيهِ أَرْبَعِينَ سَنَةً صَائِماً نَهَارَهُ وَ قَائِماً لَيْلَهُ فَإِذَا حَضَرَ الْإِفْطَارُ جَاءَ غُلَامُهُ بِطَعَامِهِ وَ شَرَابِهِ فَيَضَعُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَقُولُ كُلْ يَا مَوْلَايَ فَيَقُولُ قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ع جَائِعاً قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ع عَطْشَاناً فَلَا يَزَالُ يُكَرِّرُ ذَلِكَ وَ يَبْكِي حَتَّى يَبْتَلَّ طَعَامُهُ مِنْ دُمُوعِهِ ثُمَّ يُمْزَجُ شَرَابُهُ بِدُمُوعِهِ فَلَمْ يَزَلْ كَذَلِكَ حَتَّى لَحِقَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ

وَ حَدَّثَ مَوْلًى لَهُ أَنَّهُ بَرَزَ يَوْماً إِلَى الصَّحْرَاءِ قَالَ فَتَبِعْتُهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَجَدَ عَلَى حِجَارَةٍ خَشِنَةٍ فَوَقَفْتُ وَ أَنَا أَسْمَعُ شَهِيقَهُ وَ بُكَاءَهُ وَ أَحْصَيْتُ عَلَيْهِ أَلْفَ مَرَّةٍ يَقُولُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا

ص:297

اللَّهُ إِيمَاناً وَ تَصْدِيقاً وَ صِدْقاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنْ سُجُودِهِ وَ إِنَّ لِحْيَتَهُ وَ وَجْهَهُ قَدْ غُمِرَا بِالْمَاءِ مِنْ دُمُوعِ عَيْنَيْهِ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي أَ مَا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ وَ لِبُكَائِكَ أَنْ يَقِلَّ فَقَالَ لِي وَيْحَكَ إِنَّ يَعْقُوبَ بْنَ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ كَانَ نَبِيّاً ابْنَ نَبِيٍّ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً فَغَيَّبَ اللَّهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَشَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ الْبُكَاءِ وَ ابْنُهُ حَيٌّ فِي دَارِ الدُّنْيَا وَ أَنَا رَأَيْتُ أَبِي وَ أَخِي وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي صَرْعَى مَقْتُولِينَ فَكَيْفَ يَنْقَضِي حُزْنِي وَ يَقِلُّ بُكَائِي؟!

و ها أنا أتمثل و أشير إليهم ص فأقول:

من مخبر الملبسينا بانتزاحهم * * * ثوبا من الحزن لا يبلى و يبلينا

إن الزمان الذي قد كان يضحكنا * * * بقربهم صار بالتفريق يبكينا

حالت لفقدهم أيامنا فغدت * * * سودا و كانت بهم بيضا ليالينا

و هاهنا منتهى ما أوردناه و آخر ما قصدناه و من وقف على ترتيبه و رسمه مع اختصاره و صغر حجمه عرف تميزه على أبناء جنسه و فهم فضيلته في نفسه وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و صلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين

***

والحمد لله رب العالمين وصلاته وسلامه على محمد وآله الطيبين الطاهرين.

هنر متعالی هنری است که عوام ببینند و خواص تحسین کنند. «علامه

جعفری)

حضرت آیت الله مظاهری از مراجع عظام تقلید در تعریف و تمجید از کتاب منظومه لهوف» خطاب به مؤلف «کیان اصفهانی» فرمودند: این کتاب شما

« منظومه لهوف» که متن مقتل (را) به صورت مثنوی درآورده ای، خیلی عالی است.

ص: 298

1) حوادث قبل از عاشورا

(1) حوادث مدينه

2) حوادث مگه (3) حوادث کوفه

4) حوادث بصره 5) ورود به کربلا

الهوف

(2) حوادث عاشورا

(1) سخنرانی امام حسین علیه السلام

2) جنگ امام حسین علیه السلام 3) شهادت امام حسین علیه السلام 4) غارت اموال امام حسین علیه السلام 5) ناله های جانسوز حضرت زینب علیها السلام1) ورود کاروان اسیران به کوفه 3) حوادث بعد از عاشورا )2) ورود کاروان اسیران به شام

3) برگشت کاروان اسیران به کربلا (4) برگشت کاروان اسیران به مدینه

ص: 299

حج ناتمام

یروزی مهربونی، یمرد آسمونی ***باحجّ ناتمومی، بقصد مردمونی

که جِلوه گشته بر ما، تموم یاوه هاشون ***سفر نمود که پاسخ، دهد به نامه هاشون

آن مرد آسمونی، با چنتا بچّه و زن ***روونه بود همین طور، میون کوی و بَرزن

که ناگه آن یگانه، تموم روح پاکی ***بدید که کاروونش، رسیده تَلِّ خاکی

همی به چشم خود دید، یکی دو مرکب خویش ***اصلا قدم نذاره، قدم جلوتر از پیش

گفتا بِرید بپرسید، از قریه های این بَرّ ***این سرزمین چه داره، نامی شما را در سر

ص: 300

رفتند و پیرمردی، پیدا نموده در راه ***آورده اند به خواهش، او را به نزد آن شاه

آن شه بگفت و ای مرد، این دشت و این بیابان ***در پیش مردمانش، اینک چه داره عُنوان

گفتا بلا و کَربِ، هم غاضریه نامی ***داره کنون میون، این مرد مون عامی

هم شاطیَ الفُرات و، هم نینوا بگویند ***هم کربلا بگویند، آنان که رَه بجویند

پس او همی بگفتا، از عمق دل به آهی ***برتو برم خدایا، از این مکان پَناهی

بار دگر بگفتا، آن شاه دین و آئین ***بار مرا بیارید، از اُشتران به پائین

اینجا بود مکانی، آنجا که اهل دوزخ ***من را کِشد به زور و، فریاد خود به مَسلَخ

راوی کلام خود را اینگونه کرده پایان ***آن صاحبان نامه، آنجاشدند نمایان

آنگه چو او بدیدند، او کاروون کوچک ***پیر و جوان و هم زن، هم داره چنتا کودک

ص: 301

امان به او ندادند، باسی هزارتانیرو ***در غایتی که بودند، بی رحم و پَست و بی رو

حمله بر او نمودند، آن عدّه مردم پَست ***با چوب و تیغ و نیزه، با هرچه بوده در دست

فرزند او چو آمد، کوچه بر او گشودند ***برای کُشتن او، سبقت زهم رُبودند

هر کس نبود دستش، شمشیر و تیغ و دِشنه ***با سنگ و چوب و با مشت، می زد بر آن لب تِشنه

پدر روی بُلندی، این صحنه را که دیدند ***یک آه جانگدازی، از عمق دل کشیدند

آن دم به زیر لب گفت، با آه و سوز و اَفغان ***ای زاد من على جان، ای زاد من على جان

این را بگفت و آندم، با یک دلی شکسته ***روان به سوی میدان، دوان دوان و خسته

آمد رسیده آنجا، در زیر تیر کینه ***علیِّ اکبر خود، چسبانده است به سینه

چون طاقتی نماندش، گونه به گونۀ او ***بنشاند و ناگهان او، بوسیده از پسر رو

ص: 302

گفتا سپس على جان، خدای حق تعالی ***کُشد جماعتی که، کُشتند تو را همانا

چه کرده اند جَسوری، با هتک حرمت بیش ***گویا نداره این قوم، رحم و مروت از خویش

ای اکبر عزیزم، چشم از جهان که بستی ***بعدِ تو خاک عالم، بر این تمام هستی

آنگه چو بسته گردید، علی همی نگاهش ***گفتا به آن گروه، جوان خیمه گاهش

ای زادگان هاشم، اینجا همه بیایید ***علیِّ اکبر من، به خیمه گه رسانید

خدا به حق بداند، من طاقتی ندارم ***علیِّ اکبرم را، به خیمه گه بیارم(1)

ناگه بدیده خواهر، زینب عقیله بی بی ***از خیمه بیرون آمد، صدا میزد حبیبی

حبیبی یا حبیبی، یَابن اَخا حبیبی ***گفتند و روی اكبر، اُفتاده آندم بی بی

آمد جلو برادر، بگرفته دست خواهر

ص: 303


1- . رسانم.

بُردند به سوی خیمه، آن لحظه های آخر ***آن لحظه آخری که، او را میون صحرا

کُشتند و خاتمش را، بردند همی به یغما ***مانع شدند همانا، آبی رسد به کامش

آتش زدند در آنجا، بر چادر و خیامش ***فرزند و زاد او را، بُردند همی اَسیری

آن آدمایِ بَد دین، از بَد رَه و مسیری ***باشد اُمید ماکه، مَردی ز آلِ طاها

آید دهد چه زیبا، آنی سَزای آنها

ص: 304

فهرست

مقدمه ... 4

فصل اول: حوادث قبل از عاشورا ...8

تولد امام حسین علیه السلام و دو خطبه ...9

پیامبر صلی الله عليه و آله بعد از آن ...9

گفتگوی امام حسین علیه السلام با ولید بن عُتبه حاکم مدینه ...13

گفتگوی امام حسین علیه السلام با مروان بن حکم لعين ...17

خبر شهادت حضرت حسین علیه السلام ...18

امام حسین علیه السلام درمکه.... 22

اجتماع اهل کوفه...24

یزید بن مسعود نهشلي رحمه الله ...29

هانی بن عروه رحمه الله...35

مسلم بن عقيل عليه السلام ... 41

نامه ابن زیاد بدبنیاد به یزید لعین... 48

خطبه پرشور امام حسين عليه السّلام در مکّه...49

سرازیر شدن ملائکه به سوی زمین... 52

ص: 305

آغاز نهضت اباعبدالله عليه السلام... 55

«محمد حنفيه»... 55

رسیدن ملائکه خدمت امام حسین علیه السلام... 58

رسیدن جنّیان خدمت امام حسین علیه السلام ...60

ورود امام حسين عليه السلام به منزل تنعيم ...64

ورود امام حسين عليه السلام به منزل ذات عرقٍ ...65

ورود امام حسین علیه السلامبه منزل ثعلبيه ...67

زهیر بن قین... 70

ورود امام حسین علیه السلام به منزل زُباله ...74

قيس بن مُسهَر صیداوی ...77

ملاقات امام حسين عليه السلام و حرّ بن یزید ریاحی ... 80

سخنرانی امام حسين عليه السّلام بعد از ممانعت حرّ از حرکت آن حضرت...83

ورود امام حسين عليه السلام و کاروانش به کربلا ... 86

روایت اوّل: در مورد علياء مکرمه، حضرت زینب کبری ... 89

سلام الله عليها، هنگام ورود به کربلا... 89

روایت دوّم: در مورد علياء مکرمه، زینب کبری علیها السلام هنگام ورود به کربلا ... 92

فصل دوّم: حوادث عاشورا ... 96

آغاز حوادث عاشورا ...97

نخستین سخنرانی امام حسین علیه السلام در کربلا... 98

جواب دندان شکن حضرت عباس عليه السلام به شمر لعين...102

ص: 306

طلب مهلت یک روز، برای خواندن نماز و تلاوت قرآن ...105

آخرین شب زندگی امام حسین علیه السلام...108

برداشتن بیعت از محمد بن بشیر حضرمی ... 113

صدای مناجات با خدا، از خیام سینی ...116

شوخی و شادمانی اصحاب در شب عاشورا ... 115

سخنرانی پر شور امام حسین علیه السلام در صبح عاشورا ... 117

آغاز جنگ در روز عاشورا ... 129

ندای «فریادرسی امام عليه السلام و بیدار شدن حر)...133

توبه حر رضي الله عنه... 136

مباهله در روز عاشورا ...140

کارزار و شهادت «وهب بن جناح کلبی» ...141

کارزار و شهادت «مسلم بن عوسجه ) ...145

نبرد و شهادت «عمرو بن قرظه انصاری) ...147

جدال و شهادت «جون غلام سیاهرنگ) ...149

جهاد و شهادت عمرو بن خالد صیداوی ...151

قتال و شهادت «حنظلة بن أسعد شامی ...152

برگزاری نماز ظهر عاشورا و شهادت سعید بن عبدالله حنفی ... 154

جنگاوری و شهادت شوید بنعمرو بن أبي المطاع ...156

رشادت و شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام ...158

پیکار و شهادت حضرت قاسم علیه السلام...165

شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام ...168

شهادت حضرت عباس عليه السلام...171

ص: 307

آغاز جنگ و جدال شدید حضرت حسین علیه السلام بالشکریان عمر ابن سعد (لعين) ...174

شهادت عبدالله بن حسن عليهما السلام ...182

بی شرمی و بی حیایی شمر (لعين) و نفرین امام عليه السلام به آن خبیث...176

شهادت حضرت اباعبدالله عليه السلام در روز عاشورا ...189

سیمای حضرت قائم عليه السلام بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا عليه السلام برای ملائکه ..194

طريقة شهادت حضرت اباعبدالله عليه السلام از زبان هلال بن نافع....197

غارت اموال امام حسین علیه السلام بعد از شهادت... 200

خبر شهادت حضرت حسین علیه السلام به زنان اهل حرم ... 204

ظلم و داد کوفیان و غارت اموال خیام امام حسین علیه السلام... 205

روایت راویان از ناله جانسوز زینب کبری علیها السلام بعد از شهادت

امام حسین علیه السلام ...206

روایت دیگر راویان از ناله های جانسوز زینب کبری عليها السلام بعد از

شهادت امام حسین علیه السلام...209

ده نفر حرام زاده که بر جنازة مطهر حضرت سیدالشهدا علیه السلام تاختند...212

دادخواهی حضرت فاطمه علیها السلام از قاتلين ...219

امام حسین علیه السلام در روز قیامت ...216

فصل سوم: حوادث بعد از عاشورا ...220

تقسیم سرهای منور شهدای کربلا ...221

ص: 308

خاکسپاری شهدای کربلا ...223

سخنرانی کوبنده حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه ...225

سخنرانی فاطمه صغری سلام الله علیها در کوفه ...229

سخنرانی ام کلثوم عليها السلام در کوفه... 235

سخنرانی امام سجاد عليه السلام در کوفه... 237

جواب دندان شکن امام زین العابدین و حضرت زینب ...241

عليهما السلام به ابن زیاد ملعون ...241

شهادت عبدالله عفيف ازَدی...245

خبر شهادت سیّدالشّهدا علیه السلام به بنی هاشم...251

راهی کردن اسیران به سوی شام و داستان «ابن لهيعه » ...253

درخواست ام كلثوم عليها السلام از شمر کافر...257

پشیمانی و شهادت پیر مرد شامی ...259

زدن چوب خیزران بر لب و دندان حسين عليه السلام ... 262

سخنرانی آتشین زینب کبری عليها السلام در شام ...266

قتل مرد شامی در مجلس یزید...273

پیراهن امام عليه السلام در دست حضرت زهرا سلام الله عليها... 275

روایت امام زین العابدين عليه السلام درباره سفیر روم و شهادت او در

مجلس یزید پلید ... 277

مِنهال و کلام امام زین العابدین علیه السلام به او ...281

وعده برآوردن سهدرخواست امام سجاد عليه السلام از طرف یزید... 283

ورود قافله اهل بیت علیهم السلام به کربلا...285

ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به مدینه ...287

ص: 309

نطق سوزناک امام زین العابدین علیه السلام در مدینه ...291

برگشت کاروان اهل بیت علیهم السلام به مدینه ... 294

چهل سال گریه امام زین العابدين عليه السلام بر شهادت پدر ...299

حج ناتمام ... 300

فهرست ... 305

ص:310

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109