نشانه های راه : بازنویسی منتهی الآمال

مشخصات کتاب

سرشناسه : طالعی، عبدالحسین، - 1340

عنوان و نام پديدآور : نشانه های راه/ بازنویسی عبدالحسین طالعی

مشخصات نشر : تهران: نبا، 1396.

مشخصات ظاهری : ص 63

شابک : 964-6643-97-3 ؛ 964-6643-97-3

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : این کتاب بازنویسی منتهی الامال نوشته عباس قمی، باب چهاردهم، دفتر سوم است

یادداشت : کتابنامه: ص. 55 - 52

عنوان دیگر : منتهی الامال. برگزیده

موضوع : محمدبن حسن(عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- معجزات

قمی، عباس، 1319 - 1254. منتهی الامال -- اقتباسها

شناسه افزوده : قمی، عباس، 1319 - 1254. منتهی الامال. برگزیده

رده بندی کنگره : BP51/35/ط15ن 5

رده بندی دیویی : 297/959

شماره کتابشناسی ملی : م 82-13634

انتشارات نبأ

نشانه های راه

بازنویسی: عبدالحسین طالعی

گرافیک: علی کسرائیان

چاپ و صحافی: دالاهوو صالحاني

چاپ دوم: 1396

شمارگان: 1000 نسخه

قیمت: 27،000 ریال

ناشر: انتشارات نبأ: تهران، خیابان شریعتی، روبروی ملک، خیابان شبستری، خیابان ادیبی، شماره 26، تلفن: 77504683 (021)

دورنگار: 77506602 (021) صندوق پستی: 15655/377

نشانی سایت انتشارات نبأ http://nabacultural.org

شابک: 0-97-6643-964-978 :ISBN

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »

ص: 2

ص: 3

بازنویسی منتهی الآمال_ باب چهاردهم

___________________

دفتر سوم

نشانه های راه

بازنویسی:

عبدالحسین طالعی

انتشارات نبأ

ص: 4

سخن ناشر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

انسان در دنیا همچون مسافری است که دقایقی در این مسیر طولانی، به استراحت می پردازد. این مسافر، راه درازی پیموده تا به اینجا آمده، و هنوز مسافت درازی در پیش دارد. مسافر عاقل، در این سفر طولانی نیاز به راهنما را، بیش از نیاز به آب و غذا و هوا احساس می کند. دریغا! که گاه برخی از مسافران، آن چنان به جاذبه های این محل موقت استراحت دل می بندند که اصل سفر و نیازهای آن را فراموش می کنند. اما مسافران خردورز و اندیشمند، نه به این لحظات کوتاه ، بل به اصل سفر و زاد و توشه راه و رهنمودهای راهنمایان می اندیشند.

خدای حکیم توانا، پیش از آنکه اصل سفر را به عنوان برنامه به انسان بدهد، به تأمین نیازهای او در سفر اقدام کرده و مهمترین نیاز او یعنی راهنمای آگاه دلسوز امین را برای او بر آورده است. این راهنمایان، پیامبران و امامان عَلَيْهِم السَّلاَمُ هستند، که انسان را در کوره راه ها و گردنه های سخت، در مقابله با انواع مشکلات احتمالی که پیش رو دارد، هدایت می کنند. شناخت این راهنمایان و ویژگی های آنها، وظیفه ای است که انسان به حکم عقل، بر عهده دارد.

ص: 5

برخی از عالمان دین، برای رفع این نیاز، کتاب هایی در این زمینه نگاشته اند. محدث بزرگوار شیعی، مرحوم شیخ عباس قمی، در زمره این عالمان دین است. آن دانشور بزرگ - به برکت اخلاص خود در عمل - با کتاب جاودانه «مفاتیح الجنان» در میان خاص و عام شهرت یافته است. اما همین شهرت بحق، دیگر جنبه های علمی و تحقیقی او را از یاد برخی افراد متوسط برده است. وی، سالهای فراوان، همراه با بزرگانی دیگر مانند شیخ آقا بزرگ تهرانی و میرزا محمد قمی و شیخ علی اکبر نهاوندی، در محضر استاد بی مانند علم الحديث در قرون اخیر، یعنی خاتم المحدثین میرزا محمدحسین نوری طبرسی علاوه بر درس ایمان و اخلاص، علوم رجال و درایه و کتابشناسی و تاریخ آموخت. و آثاری گرانقدر در تمام این موضوع ها برای آیندگان باقی گذاشت.

کتاب «منتهی الآمال»، از آثار محدث قمی در شناخت چهره نورانی چهارده معصوم عَلَيْهِم السَّلاَمُ است، که در طول بیش از هفتاد سال، در شکل دادن اندیشه دینی دوستداران معصومان پاک نهاد، نقش ویژه ای داشته است.

در این یادگار ماندگار، محدث قمی، عناصری همچون: دقت، استناد، بیطرفی، ژرف نگری، جامعیت، اختصار، ابتکار، مخاطب شناسی و... را به گونه ای زیبا و شگفت در فضای روح بخش ولایت و محبت خاندان نور در هم تنیده است.

این است که -با وجود دهها کتاب در زمینه شناخت معصومان - هنوز «منتهى الآمال» در جایگاهی رفیع نشسته است.

به دلیل این ارج ویژه، بر آن شدیم تا دفاتری در معرفت خاندان نور، بر اساس کتاب منتهى الآمال، تهیه و تدوین کنیم و به پیشگاه اهل معرفت،

ص: 6

تحفه آوریم.

در این مجموعه علمی، کارهای زیر انجام شده است:

1- منابع احادیث و مطالب کتاب، استخراج شد، و در آخر هردفتر درج گردید (با اشاره به موارد آن به صورت [1] و...)

2- شخصیت ها، اعلام تاریخی و جغرافیایی، کتاب ها و دیگر موارد یاد شده در متن که نیاز به توضیح داشت، در حد مختصر و مفید، شناسانده شد، و در پاورقی صفحات درج گردید.

3- متن بعضی از احادیث، برای بهره وری بیشتر اهل تحقیق، افزوده شد.

4- نثر کتاب، به زبان روز بازنویسی شد، تا شعاع استفاده از آن، گسترده تر شود.

5- هردفتر به یک - و گاه دو -به عنوان اختصاص یافت.

نکته آخر اینکه:

تحقیق و استوارسازي متن باب چهاردهم کتاب - که مربوط به امام عصرعَجَّلَ الله تَعَالَى فَرَجه الشَريف است - همراه با استخراج منابع آن، حدود سی سال پیش به دست برخی از دانشوران پژوهشگر انجام شد.

در آن زمان، هنوز چاپ حروفی و تحقیق شده و قابل اعتماد از متن کتاب منتهى الآمال عرضه نشده بود.

در طول این سال ها، منتهى الآمال بارها به صورت چاپ حروفی منتشر شد، که بهترین آنها، چاپ تحقیقی انتشارات «دلیل ما» - به اهتمام آقای ناصر باقری بیدهندی - درسه مجلد است (سال 1379).

ص: 7

وقتی که کار سالیان پیش در اختیار این مؤسسه قرار گرفت، از سویی با توجه به وجود چاپ تحقیقی یاد شده، و از سوی دیگر برای بهره گیری ازتلاش پیشین، همچنین برای آشنا ساختن نسل های جدید با حقایق ارزشمند این کتاب، تصمیم به بازنویسی کتاب و تقسیم آن به دفاتری کم برگ و پربار گرفتیم.

اکنون، شش دفتر در شناخت امام عصر عَجَّلَ الله تَعَالَى فَرَجه الشَريف تقدیم می شود. به امید آنکه در فرصت های آینده، دفاتر دیگر از این سلسله ی نور عرضه گردد، و این تلاش ناچیز در آستان مقدس اهل بیت عصمت ۔ صلوات الله عليهم اجمعین - مقبول افتد.

ص: 8

سرآغاز

خداوند حکیم، حجت های خود را در شکل آدمیان قرار داد تا مردم با آنها أنس گیرند و سخنانشان را بشنوند.

آن بزرگواران، همواره بر این نکته اصرار می ورزیدند که ما هم مانند شماییم و همچون شما عبادت می کنیم و وظایف خود را انجام می دهیم. این کلام جاودانه در قرآن، جایگاهی بسیار والا در شناخت مقامات حجت های الهی دارد:

و«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ »

ای پیامبر بگو: من تنها بشری مانند شما هستم که به من وحی می رسد. (1)

امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ در کلامی گویا، در تفسیر آیه می فرماید:

«من بشری مانند شما هستم». یعنی در مخلوق بودن، که پیامبر مانند آنها مخلوق و بنده خداست. (2)

بدین سان می بینیم که با آفریدگانی برتر روبروییم، که برای سخن گفتن

ص: 9


1- سوره کهف، آیه 110
2- تفسیر کنز الدقائق 8/ 179 ، تفسیر قمی 2/ 47 .

با بشر، لباس بشری به تن کرده اند، ولی با قدرت عظیم و شگرف الهی پیش آمده اند. چنانکه در قرآن می خوانیم که مشرکان به پیامبر اعتراض می کردند چرا فرشتگان بر ما نازل نمی شوند؟ خداوند حکیم در پاسخ می فرماید:

«اگر فرستاده خود را از فرشتگان قرار دهیم، او را هم انسانی می گردانیم و همان لباس انسانی را بر او می پوشانیم». (1)

پیامبر خدا و صدیقه کبری و ائمه هدی عَلَيْهِم السَّلاَمُ به میان بشر آمدند، در شکل و شمایل بشری، اما با قدرت های بی مانند الهی. همان گونه که پیش از آنان، پیامبران آمده بودند، با قدرت الهی و ظاهر بشری.

شگفتا! که این حجت های الهی، با وجود تمام آن توانایی ها، از آن بهره نگرفتند، مگر آنجا که می دانستند رضایت خداوند در بهره گیری از آن است. آنان کوشیدند که تا آخرین حد امکان، به استدلال و احتجاج و تبیین روی آورند. به زبان هدایت با مردم سخن گفتند و زبان قدرت را در کام، همچنان بسته نگاه داشتند، مگر زمانی که خدایشان اذن به گشودن آن می داد، خداوند فرمود:

« وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ »

هیچ فرستاده ای را نرسد که آیه (معجزه ) ای بیاورد مگر به اذن خداوند. (2)

و آنگاه که مخالفان، قدرت نمایی پیامبر را فقط برای سرگرمی و وقت گذرانی می خواستند - بدون اینکه احتمال یا زمینه هدایت کسی در

ص: 10


1- سوره انعام/ آیه 10 .
2- سوره رعد/ آیه 38 .

میان باشد، با پاسخ قاطع پیامبر مواجه می شدند که می فرمود:

« سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا »

منزه است خدایم . من کیستم جز بشری فرستاده شده از جانب حق ؟(1)

محدث بزرگ شیعی، مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب «اثباة الهداة بالنصوص و المعجزات»، صدها مورد از نصوص و معجزات روایت کرده که بر نبوت پیامبر خاتم صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِه و امامت دوازده امام معصوم عَلَيْهِم السَّلاَمُ دلالت دارد. ایشان در مقدمه مفصل و عمیق این کتاب- که بارها باید خواند و ژرف در آن نگریست - نکاتی بسیار مهم در مورد احادیث نصوص و معجزات بیان داشته است. از جمله آنکه می نویسد:

«بعضی از اوقات، موانعی پیش می آمد که پیامبر و امامان عَلَيْهِم السَّلاَمُ را از اظهار معجزات باز می داشت. از آن جمله است:

1- آنجا که می دانستند مردم، نص واعجاز را نمی پذیرند.

2- گاهی که از کشته شدن یا ضررهای دیگری بر خود و شیعیانشان در

امان نبودند.

3- زمانی که از گمراه شدن مردم و انکار دین - به سبب قصور فهم آنها - حذر می کردند.4

- وقتی که احتمال می دادند گمان سحرو کهانت در مورد آنها برده شود.

5- بیم از آنکه مردم، با دیدن معجزات، در مورد ائمه به غلو افتند.

ص: 11


1- سوره اسراء/ آیه 93 .

6- وقتی از حسد و دشمنی مردم، امنیت نداشتند.

7. جایی که می دانستند حاضران در آن زمان و آن مجلس، به نص و اعجاز نیاز ندارند، چون قبلا پیام حجت خدا را شنیده و تصدیق کرده اند.

8- موقعیتی که ممکن بود آن معجزه نقل شود و به شکلی نامناسب به گوش دشمنان برسد.

9- و هر مفسده دیگری که در نتیجه اظهار نص و اعجاز، امکان آن پیش می آمد.

10- گاهی شدت تقیه، امامان ما را حتی از ادعای امامت باز می داشت. یا بالاتر از آن، به انکار امامت خودشان وادار می کرد. بلکه بالاتر، گاه به قبول امامت مخالفان و مدعیان ناحق و بیعت با آنها و اقتدا به آنها وا می داشت.

طبیعتا در چنین حالاتی، معجزه ای از سوی آن بزرگواران اظهار نمی شد.

با وجود این همه موانع، آنقدر نصوص و معجزات از ائمه ظاهر شده

است که قابل شمارش نیست.

همچنین شمار زیادی از کتاب های احادیث که شامل اخبار معجزات بوده، از میان رفته و به دست ما نرسیده است. از این رو، باقی ماندن این مقدار از اخبار، جای شگفتی دارد، نه نابود شدن آنچه از میان رفته است.

با این همه، آن مقدار اخبار معجزات که به دست ما رسیده، برای هدایتی هر کس که هدایت پذیر باشد، کافی، بلکه زیادتر از آن اندازه است.»(1)

ص: 12


1- اثباة الهداة، ج 1، مقدمه سوم، ص 28 .29 (ترجمه فارسی).

بخش عمده ای از عمر پربرکت حضرت بقیه الله ارواحنا فداه تاکنون، در زمان غیبت- یعنی به تقیه از دشمن و دوست - گذشته است. از این رو، معجزات نقل شده از حضرتش، به نسبت این عمر طولانی - در قیاس با پیامبر و امامان پیشین عَلَيْهِم السَّلاَمُ - اندک شمار است. با این همه، به تعبیر مرحوم محدث عاملی، آنقدر معجزه و خارق عادت از حضرتش - به سند معتبر و مورد وثوق - نقل و روایت شده که وقتی با دلایل دیگر ضمیمه شود، برای هر فرد منصف، يقين به امامت حضرتش را نتیجه می دهد. بلکه هر معجزه ای، نشانه ای است در راه قبول امامت و ولایت آن بزرگ بزرگان، که یادگار پیامبران و امامان پیش از خود، و آخرین حجت الهی در روی زمین است.

خوانندگان گرامی را به دقت در این وقایع - که نشانه هایی در راه وصول به آن کعبه مقصود است - فرا می خوانیم.

پس از خواندن این دفتر باید به این پرسش مهم پاسخ دهیم:

آن امام و حجت حق که در زمان غیبت و تقیه، آن همه قدرت الهی را نشان داده -که اندکی از آنها در این دفتر ثبت شده - در زمان حضور و ظهور، چگونه قدرت خداوند را به بشر نشان می دهد؟ آیا دیدن آن همه آیات قدرت -که هر یک کتابی گشوده در توحید خدا است- ما را بر آن نمی دارد که از سویی با تمام توان در اصلاح فرد و جامعه بکوشیم تا آماده ورود به دوران ظهور گردیم، و از سوی دیگر، تمام توان خود را به کار گیریم تا از خدا بخواهیم هرچه زودتر، آن دوران درخشان تاریخ بشر و بهار انسانها را به مردم بنمایاند؟

اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه. آمین یا رب العالمين

ص: 13

ص: 14

معجزاتی که از آن حضرت نقل شده، در دوره غیبت صغری که زمان ارتباط مردم با آن حضرت از طریق نواب خاص بوده، بسیار است. و چون این کتاب را گنجایش بسط نیست، ناگزیر به ذکر اندکی از آن اکتفا می شود:

اول

شیخ کلینی و قطب راوندی و دیگران روایت کرده اند از مردی از اهل مدائن که گفت: با یکی از دوستانم به حج رفتم، و در موقف عرفات نشسته بودیم. جوانی نزدیک ما نشسته بود. جامه و عبایی پوشیده بود که وقتی آنها را قیمت کردیم، صد و پنجاه دینار می ارزید. نعلین زردی در پا داشت، و اثر سفر در او ظاهر نبود. نیازمندی، چیزی از ما خواست. او را رد کردیم. نزدیک آن جوان رفت و از او درخواست کرد. جوان چیزی از زمین برداشت و به او داد. سائل او را دعای بسیار کرد. جوان برخاست و از ما غائب شد.

نزد سائل رفتیم و از او پرسیدیم: «آن جوان، چه چیز به تو داد که آنقدر او را دعا کردی ؟» «سنگریزه طلایی به ما نشان داد که مانند ریگ، دندانه داشت. وزن کردیم، بیست مثقال بود. به رفیق خود گفتم:

امام ما و مولای ما نزد ما بود، ولی ما نمی دانستیم، زیرا که به اعجاز او

ص: 15

سنگریزه طلا شد» .

رفتیم و در تمام نقاط عرفات گردیدیم و او را نیافتیم. از جماعتی از اهل مکه و مدینه که دور او بودند، پرسیدیم: این مرد، کی بود؟ گفتند:

جوانی است علوی. هرسال پیاده به حج می آید.

دوم

قطب راوندی در خرائج، از حسن مسترق روایت کرده است که گفت:

روزی در مجلس حسن بن عبدالله بن حمدان ناصر الدوله بودم. در آنجا سخن از ناحیه حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلاَمُ و غیبت آن حضرت به میان آمد. و من به این سخنان استهزاء می کردم. در این حال، عموی من حسین، داخل مجلس شد، و من باز هم سخنان را می گفتم. گفت:

«ای فرزند، من نیز در این باب اعتقاد تو را داشتم تا آنکه حکومت قم را به من دادند، در زمانی که اهل قم بر خلیفه، عاصی شده بودند. و هر حاکمی که می رفت ، او را می کشتند و اطاعت نمی کردند.

حکومت وقت، لشکری به من داد، و به سوی قم فرستادند. چون به ناحیه طرز(1) رسیدم، به شکار رفتم. شکاری از پیش من به در رفت. به دنبال آن رفتم. و بسیار دور رفتم، تا به نهری رسیدم. در میان نهر روان شدم. هر چه می رفتم، وسعت آن بیشتر می شد. در این حال سواری پیدا شد که بر اسبی خاکستری رنگ سوار بود، و عمامه خز سبزی بر سر داشت و به جز چشمهایش در زیر آن پیدا نبود. و کفش سرخ رنگ به پا داشت.

ص: 16


1- طرز = چند محل را به این نام نامیده اند. از جمله محله ای در مرو، محله ای در اصفهان، و نیز شهری نزدیک «اسبیجاب » از منطقۀ ترکستان قدیم. رجوع شود به تعلیقات کتاب خرائج، ج1، ص 473 و 474.

به من گفت: ای حسین، و مرا به لقب امیر یا به کنیه یاد نکرد، بلکه از روی تحقیر، نام مرا برد(1) گفت: «چرا ناحیه ی ما را عیب می کنی و سبک می شماری؟ و چرا خمس مالت را به اصحاب و نواب ما نمی دهی؟» من صاحب وقار و شجاعی بودم، که از چیزی نمی ترسیدم. اما از سخن او لرزیدم و گفتم: «ای سرور من، آنچه فرمودی، عمل می کنم».

گفت: «هرگاه برسی به آن موضعی که متوجه آن گردیدی، و به آسانی ۔ بدون مشقت قتال و جدال - داخل شهر شوی، و آنچه می خواهی به دست آوری، خمس آن را به مستحقش برسان».

گفتم: شنیدم و اطاعت می کنم.

فرمود: برو، با رشد و صلاح، آنگاه دهانه اسب خود را گردانید و روانه شد، و از نظر من غائب گردید، و ندانستم به کجا رفت. از جانب راست و چپ، او را بسیار طلب کردم و نیافتم. ترس و رعب من زیاده شد و به جانب لشکر خود بازگشتم. و این حکایت را نقل نکردم، و فراموش کردم . به شهر قم رسیدم، و می پنداشتم که با ایشان خواهم جنگید. اما اهل قم، به استقبال من آمدند و گفتند: «هر کس که در مذهب مخالف ما بود و به سوی ما می آمد، ما با او می جنگیدیم. اما چون تو از مایی که به سوی ما آمده ای، ما با تو مخالفت نداریم. داخل شهر شو، و تدبیر شهر، به هر نحو که خواهی بکن». .

مدتی در قم ماندم، و اموال بسیار- بیش از آنچه توقع داشتم - جمع کردم. امرای خلیفه از کثرت اموال بر من حسد بردند. و نزد خلیفه از من

ص: 17


1- نام بردن به لقب و کنیه، نشانۀ تعظیم و احترام است. و خطاب کردن به اسم، علامت تحقیر و سبک شمردن.

بدگویی کردند تا آنکه مرا عزل کرد و به سوی بغداد بازگشتم.

اول به خانه خلیفه رفتم و بر او سلام کردم. سپس به خانه خود برگشتم

و مردم به دیدن من می آمدند. در این حال، محمد بن عثمان عمروی آمد. از همه مردم گذشت، بر روی مسند من نشست، و بر پشتی من تکیه کرد. من از این حرکت او بسیار به خشم آمدم. مردم همچنان رفت و آمد می کردند، و او نشسته بود و حرکت نمی کرد. ساعت به ساعت خشم من براو زیاده می شد. چون مجلس پایان یافت ، نزدیک من آمد و گفت: «میان من و تو سری هست، بشنو».

گفتم: «بگو».

گفت: «صاحب اسب خاکستری و نهر می گوید: ما به وعده خود وفا کردیم.» آن قصه به یادم آمد و لرزیدم و گفتم: «می شنوم و اطاعت میکنم، و به جان، منت دارم». .

برخاستم، دستش را گرفتم و به اندرون بردم. در خزینه های خود را گشودم، و خمس همه اموال را تسلیم کردم. و بعضی از اموال را که من فراموش کرده بودم، او به یاد من آورد و خمس آن را گرفت.

بعد از آن، من در مورد حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلاَمُ شک نکردم. سپس حسن ناصرالدوله گفت:

من نیز، تا این قصه را از عموی خود شنیدم، شک از دل من برطرف شد. و نسبت به امامت آن حضرت یقین کردم». [2]

سوم

شیخ طوسی و دیگران روایت کرده اند:

ص: 18

على بن بابویه (1) عریضه ای به خدمت حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلاَمُ نوشت. به حسین بن روح رضي الله عنه داد. در آن عریضه، از حضرتش درخواست کرده بود که برای او دعا کند که خدا فرزندی به او عطا فرماید.

امام عصر در جواب نوشت:

برای تو دعا کردیم. و خدا به این زودی ، دو فرزند نیکوکار به تو روزی خواهد کرد».

پس از زمانی کوتاه، حق تعالی از کنیزی دو فرزند به او داد: یکی محمد و دیگری حسین. محمد، همان بزرگواری است که بعدا به شیخ صدوق مشهور شد. از او تصانیف بسیار به جای ماند که از جمله آنها، کتاب من لایحضره الفقیه است. از حسین نیز، نسل بسیار از محدثین پدید آمد.

شیخ صدوق فخر می کرد که به دعای حضرت قائم عَلَيْهِ السَّلاَمُ به دنیا آمده است. استادانش، او را تحسین می کردند و می گفتند:

سزاوار است کسی که به دعای صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلاَمُ متولد شود، چنین باشد». [3]

چهارم

شیخ طوسی از رشیق روایت کرده است: معتضد خليفه(2)، مرا با دو نفر دیگر فرستاد. و امر کرد که هر یک دو

ص: 19


1- علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، پدر بزرگوار شیخ صدوق و مدفون در قم، از مشایخ نامدار قم، و از اعاظم محدّثین و فقهای قرن چهارم می باشد. وی دارای 100 جلد تألیف و تصنیف بوده است. کتاب الامامة والتبصرة از کتب او و از مصادر بحارالانوار می باشد، که هم اکنون موجود است.
2- المعتضد بالله، برادر زادۀ معتمد، و نوّۀ متوکّل عباسی است که در سال 279 قمری (اوائل غیبت صغری) بر مسند خلافت نشست. فتوحات بسیار کرد. مردی سفّاک و بی رحم و بخیل و عیّاش و پست فطرت بود، نُه سال و اندی خلافت کرد و در سال 289 درگذشت.

اسب با خود برداریم. یکی را سوار شویم و دیگری را یدک کنیم. و سبکبار، به تعجیل به سامره برویم و خانه حضرت امام حسن عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ را به ما نشان داد. و گفت:

« به در خانه ای می رسید که غلام سیاهی بر آن در نشسته است. داخل شوید و هر که را در آن خانه بیابید، سرش را برای من بیاورید». به خانه آن حضرت رسیدیم. در راهرو خانه، غلام سیاهی نشسته بود و به کار خود مشغول بود.

پرسیدیم: «چه کسی در این خانه است ؟ »

گفت: «صاحبش!»

او هیچ توجهی به ما نکرد و از ما نترسید.

داخل خانه شدیم. خانه بسیار پاکیزه ای دیدیم. و در مقابل، پرده ای مشاهده کردیم که هرگز از آن بهتر ندیده بودیم، چنانکه گویی هم اکنون از دست کارگر درآمده است. و در خانه هیچ کس نبود. چون پرده را برداشتیم، حجره بزرگی به نظر آمد که گویا دریای آبی در میان آن حجره قرار دارد. در انتهای حجره، حصیری گسترده بر روی آب دیدیم، که بر بالای آن حصیر، مردی ایستاده است، و نیکوترین شکل را دارد، و مشغول نماز است، و هیچ توجهی به ما نکرد.

احمدبن عبدالله پا در حجره گذاشت که داخل شود. در میان آب، غرق شود. واضطراب بسیار کرد، تا من دست دراز کردم و او را بیرون آوردم، و بیهوش شد و بعد از ساعتی به هوش آمد.

رفیق دیگر اراده کرد که داخل شود، و کار او به همانجا کشید. من

ص: 20

متحیر ماندم، زبان به عذرخواهی گشودم، و گفتم:

«معذرت می طلبم از خدا، و از تو، ای مقرب درگاه خدا. به خدا سوگند، ندانستم که نزد چه کسی می آیم و از حقیقت حال، آگاه نبودم. و اکنون از این کردار، به سوی خدا توبه می کنم». .

او به هیچ وجه، به سخن من توجه نکرد، و مشغول نماز بود. هیبتی عظیم در دل ما پدید آمد، و برگشتیم. معتضد انتظار ما میکشید. و به دربانان سفارش کرده بود که هروقت برگردیم، ما را به نزد او برند. نیمه شب رسیدیم و داخل شدیم و تمام قصه را نقل کردیم . پرسید: «آیا پیش از من با دیگری ملاقات کردید و با کسی سخن گفتید ؟ »

گفتیم: نه.

معتضد با قید سوگندهای عظیم گفت:

« اگر بشنوم که یک کلمه از این واقعه را برای دیگری نقل کرده اید، قطعا همه شما را گردن بزنم». .

وما این حکایت را نتوانستیم نقل بکنیم، مگر بعد از مردن او. [4]

پنجم

محمد بن یعقوب کلینی روایت کرده است که یکی از لشکریان خلیفه عباسی گفت:

من همراه بودم که نسیم - غلام خليفه - به سُرَّ مَن رَای آمد، و در خانه حضرت امام حسن عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ را شکست، بعد از فوت آن حضرت . حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلاَمُ ، از خانه بیرون آمد، تبرزینی در دست داشت و به نسیم گفت: چه می کنی در خانه ی من؟

ص: 21

نسیم بر خورد لرزید، و گفت: جعفر كذاب (1) می گفت که از پدرت فرزندی نمانده است. اگر خانه از تو است، ما بر می گردیم . آنگاه، از خانه بیرون آمدیم.

على بن قیس راوي حدیث گوید: یکی از خادمان خانه حضرت عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ بیرون آمد. من از او پرسیدم: آیا حکایتی که آن شخص نقل کرده، راست است؟

گفت: کی تورا خبر داد؟

گفتم: یکی از لشکریان خلیفه .

گفت: هیچ چیز در عالم مخفی نمی ماند. [5]

ششم

شیخ ابن بابویه و دیگران روایت کرده اند:

احمد بن اسحاق - که از وکلای حضرت امام حسن عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ بود - سعدبن عبدالله را که از اصحاب مورد وثوق است، با خود به خدمت آن حضرت برد، که از آن حضرت چند مسأله بپرسد.

سعد بن عبدالله (2) گفت: چون به در دولتسرای آن حضرت رسیدیم،

ص: 22


1- برادر حضرت عسکری و فرزند امام هادی عَلَيْهِ السَّلاَمُ، که در دربار خلفای عباسی می زیست و در اقدامات خلفای عباسی علیه حضرت عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ و یافتن و تلاش در نابود کردن حضرت صاحب الزمان علیه الصّلوۀ والسّلام، با آنان همکاری و همراهی بسیار داشت. و آن زمان که تلاش های او به نتیجه نرسید، آوای جانشینی امام عسکری سر داد و اعلام کرد که امام عسکری هنگام فوت، فرزندی نداشته است، تا بدین ترتیب، شیعیان را از پیشوایان منحرف سازد.برخی از دانشمندان اسلام، بنابر تعبیری از توقیعات حضرت صاحب الزمان عَلَيْهِ السَّلاَمُ معتقدند که گویا جعفر، پس از اینگونه اقدامات مفسدانه، سرانجام توبه نمود و راه برادران یوسف در پیش گرفت. والله العالم.
2- سعدبن عبدالله بن ابی خلف اشعری قمّی از بزرگان محدّثان شیعه در قرن سوم است. وی اطلاع وسیع در اخبار داشت، و در زمان خود سرآمد دانشمندان شیعه و از پیشوایان آنها بود. احادیث بسیاری از علمای اهل تسنن استماع کرد، و در طلب آن مسافرت نمود. المقالات و الفرق از کتب اوست.

احمد، اجازه ی ورود برای خود و من طلبید و داخل شدیم. احمد با خود، کیسه ای بزرگ داشت که در میان عبا پنهان کرده بود، و در آن صد و شصت بسته از طلا و نقره بود که هر یک را یکی از شیعیان مهر زده، به خدمت آن حضرت فرستاده بودند. چون به خدمت امام عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ رسیدیم، در دامن آن حضرت، طفلی نشسته بود مانند مشتری، در کمال حسن و جمال . و در سرش دو کاکل بود، در نزد آن حضرت، گوی طلا بود به شکل انار، که به نگین های زیبا و جواهر گرانبها زینت کرده بودند، و یکی از بزرگان بصره، به عنوان هدیه برای آن حضرت فرستاده بود.

چون احمد، کیسه را گشود و نزد امام عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ نهاد، حضرت به آن طفل نمود:

اینها، هدایا و تحفه های شیعیان تواست، بگشا و در آن تصرف کن.

آن طفل یعنی حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفت:

«ای مولای من، آیا جائز است که من دست طاهر خود را به سوی مال های حرام دراز کنم؟»

حضرت عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: ای پسر اسحاق! آنچه در کیسه است بیرون آور، تا حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلاَمُ حلال و حرام را، از یکدیگر جدا کند. احمد، یک بسته را بیرون آورد. حضرت مهدی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود:

این بسته، متعلق به فلان شخص است که در فلان محله قم نشسته

ص: 23

است، و شصت و دو اشرفی در این بسته است. چهل و پنج اشرفی، از قیمت ملکی است که از پدر به او میراث رسیده بود و فروخته است، و چهارده اشرفی، قیمت هفت جامه است که فروخته است، و کرایه دکان سه دیناراست.

حضرت امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود:

راست گفتی ای فرزند، بگو چه چیز در میان آنها حرام است تا بیرون آورد؟

امام زمان عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود:

در این میان، یک اشرفی هست به سکه ری، که به تاریخ فلان سال، سکه زده اند و آن تاریخ بر آن نقش بوده و نقش نصف سکه محو شده است. و یک دینار بریده شده ی ناقص هست، که یک دانگ و نیم است. و حرام در این کیسه همین دو دینار است. وجه حرمتش این است که صاحبش در فلان سال و فلان ماه نزد بافنده ای -که از همسایگانش بود - مقدار یک من و نیم ریسمان داشت و مدتی بر این گذشت که دزد، آن را ربود. هر چه آن مرد بافنده گفت که ریسمان را دزد برد، تصدیقش نکرد و تاوان از او گرفت. ریسمانی باریک تر از آنکه دزد برده بود، به همان وزن داد و آن را بافتند و فروخت. این دو دینار، از قیمت آن جامه است و حرام است.

احمد، بسته را گشود. و دو دینار، به همان علامت ها که حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرموده بود، پیدا شد. برداشت و باقی را تسلیم کرد. آنگاه بسته ی دیگر بیرون آورد. حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود:

ص: 24

این بسته، متعلق به فلان شخص است که در فلان محله قم می باشد، و پنجاه اشرفی در این بسته است. و ما دست بر این دراز نمی کنیم.

پرسید: «چرا؟»

فرمود: «این اشرفی ها، قیمت گندمی است که میان او و برزگرانش مشترک بود. و سهم خود را زیادتر وزن کرد، و گرفت. و مال آنها در آن میان است».

حضرت امام حسن عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود:

«راست گفتی این فرزند» .

سپس به احمد گفت:

«این بسته ها را بردار. و سفارش کن که به صاحبانش برسانند، زیرا که ما نمی خواهیم و اینها حرام است». و همه بسته ها را به این نحو جدا فرمود.

سعد بن عبدالله خواست که مسائل خود را بپرسد. حضرت عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود:

« آنچه می خواهی از فرزندم بپرس، و اشاره به حضرت صاحب عَلَيْهِ السَّلاَمُ نمود».

سعد، تمام مسائل دشوار را پرسید، و جواب های کامل شنید. بعضی از سؤال ها نیز از خاطرش محو شده بود، که امام عصر عَلَيْهِ السَّلاَمُ از راه اعجاز به یادش آورد و جواب داد.

حديث طولانی است که در سایر کتب ایراد شده است. [6]

هفتم

شیخ کلینی و ابن بابویه و دیگران - رحمت الله عليهم - روایت

ص: 25

کرده اند به سندهای معتبر، که غانم هندی گفت:

من با جماعتی از اصحاب خود، در شهر کشمیر - از بلاد هند - بوديم. چهل نفر بودیم. که سمت راست پادشاه آن ملک، بر کرسی ها می نشستیم. همه تورات و انجیل و زبور و صحف ابراهیم را خوانده بودیم. و میان مردم حکم می کردیم. و ایشان را در دین خود دانا می گردانیدیم، و برای ایشان در حلال و حرام فتوا می دادیم. و همه مردم رجوع به ما می کردند.

روزی نام حضرت رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِه را به میان آوردیم. و گفتیم: آن پیغمبری که در کتاب ها نام او بیان شده است، امر او بر ما مخفی است، ما باید درباره او بررسی کنیم، و مطالبی به دست آوریم.

رأى همه، بر این قرار گرفت که من- به نمایندگی از ایشان -به بیرون آیم و در احوال آن حضرت تحقیق کنم.

بیرون آمدم و مال بسیار با خود برداشتم. دوازده ماه گردیدم، تا نزدیک کابل رسیدم و به جماعتی از ترکان برخوردم. زخم بسیار بر من زدند و اموال مرا گرفتند. حاکم کابل، بر احوال من مطلع شد. مرا به شهر بلخ فرستاد. و در این وقت ، داود بن عباس والی بلخ بود.

خبر من به گوش او رسید که برای طلب دین حق، از هند بیرون آمده ام، زبان فارسی آموخته ام، و مناظره و مباحثه با فقهاء و متکلمین کرده ام. از این رو، مرا به مجلس خود طلبید. و فقهاء و علماء را گرد آورد، که با من گفتگو کنند.

گفتم: من از شهر خود بیرون آمده ام، در طلب و جستجوی پیغمبری که نام و صفات او را در کتب خود خوانده ایم .

ص: 26

گفتند: نام او چیست ؟

گفتم: محمد. صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِه

گفتند: آن پیغمبر ما است، که تو او را طلب می کنی.

من شرایع و دين آن حضرت را از ایشان پرسیدم، برایم بیان کردند. به ایشان گفتم:

می دانم که محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِه پیغمبر است، اما نمی دانم آنچه که شما می گویید، این است که من او را طلب می کنم یا نه؟ بگویید او در کجا است تا بروم به نزد او سؤال کنم؟ از او نشانه هایی دارم، و در کتاب ها خوانده ام، که اگر آن باشد که من طلب می کنم به او ایمان بیاورم.

گفتند: او از دنیا رفته است.

گفتم: «وصی و خلیفه او کجاست ؟»

گفتند: ابوبکر. گفتم: نامش را بگویید، این کنیت اوست .

گفتند: «نامش عبدالله ، پسر عثمان است.» و نسب او را به قریش ذکر کردند.

گفتم: نسب پیغمبر خود را بیان کنید. گفتند.

گفتم: «این، آن پیغمبر نیست که من در طلب او هستم. کسی که من در پي او هستم، جانشین او، برادر اوست در دین، و پسر عم او است در نسب، و شوهر دختر اوست و پدر فرزندان اوست. آن پیغمبر فرزندی ندارد، به جز فرزندان این مردی که خلیفه ی اوست».

چون فقهای ایشان این سخنان را شنیدند، برجستند و گفتند: «ای

ص: 27

امیر، این مرد از شرک بیرون آمده و داخل کفر شده، و خونش حلال است.»

من گفتم: «ای قوم، من دینی دارم و به دین خود پای بندم. و از این دین خود جدا نمی شوم، تا آنکه دینی بیابم قوی تر از این که دارم. من صفات پیغمبر را در کتاب هایی خوانده ام که خدا بر پیغمبرانش فرستاده است. از بلاد هند بیرون آمده ام و از عزتی که در آنجا داشتم، برای طلب او دست برداشته ام. پس از تحقیق، امر پیغمبر شما را بر اساس آنچه شما بیان کردید، فهمیدم. و این، موافق نبود با آنچه در کتاب ها خوانده ام . پس دست از من بردارید».

والی بلخ، حسین بن اشکیب(1)- از اصحاب حضرت امام حسن عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ - را خواست و گفت:

با این مرد هندی مباحثه کن. حسین گفت: خدا کار تو را به سامان آورد. این همه فقیهان و دانشمندان، نزد تو هستند، و برای مناظره با او داناترند.

والی گفت: آنگونه که من می گویم، با او مناظره کن. او را به خلوت ببر،

و با او مدارا کن، و خوب خاطرنشان او کن.

غانم هندی گوید: حسین مرا به خلوت برد. بعد از آنکه احوال خود را به او گفتم و بر مطلب من مطلع گردید، گفت: «آن پیغمبری که در جستجوی او هستی، همان است که ایشان گفته اند. اما خلیفه او را غلط گرفته اند. آن پیغمبر، محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِه و پسر عبدالله ، پسر عبد المطلب است. و وصی او

ص: 28


1- حسین بن اشکیب مروزی مقیم سمرقند، از بزرگان اصحاب امام حسن عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ بود. وی فقیهی ماهر و متکلّمی توانا بود، و در علم مناظره تبحّری کامل داشت. لطیف الکلام از کتب او است.

على عَلَيْهِ السَّلاَمُ پسر ابوطالب، پسر، عبد المطلب است و شوهر فاطمه عَلَيْهِا السَّلاَمُ دختر محمد است. و پدر حسن و حسین عَلَيْهِما السَّلاَمُ که دختر زاده محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِه اند».

غانم گفت:

من گفتم: «همین است آنکه من می خواستم و طلب می کردم». آنگاه به خانه داود والی بخش رفتم و گفتم:

ای امیر، آنچه طلب می کردم، یافتم. و اکنون شهادت می دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست، و محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِه فرستاده اوست.

والی، نیکی و احسان بسیار به من کرد. و به حسین گفت:

از او دلجویی کن و باخبر باش. من به خانه ی او رفتم، با او انس گرفتم، و مسائلی که به آن محتاج بودم - موافق مذهب شیعه از نماز و روزه و سایر فرائض - از او آموختم.

من به حسین گفتم: «ما در کتاب های خود خوانده ایم که محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِه خاتم پیغمبران است و پیغمبری بعد از او نیست. و امر امامت، بعد از او با وصی و وارث و خليفه اوست. و پیوسته امر خلافت خدا در دودمان و فرزندان ایشان جاری است، تا عمر دنيا سپری شود. پس وصی وصی محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِه کیست؟

گفت:

امام حسن و بعد از او امام حسین - دو پسر محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِه - آنگاه همه را شمرد، تا حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلاَمُ ، و غیبت آن حضرت را بیان کرد. در نتیجه عزم جزم کردم که در پی یافتن ناحیه ی مقدسه ی آن حضرت باشم، شاید به خدمت او برسم.

ص: 29

راوی گفت: غانم به قم آمد، و با اصحاب ما صحبت داشت. در سال دویست و شصت و چهار، با اصحاب ما به سوی بغداد رفت، در حالی که رفیقی ازاهل سند همراه او بود، که در تحقیق مذهب حق با او همراه شده بود.

غانم گفت: بعضی از اخلاق آن رفیق را خوش نداشتم. از او جدا شدم. و از بغداد بیرون، تا داخل سامره شدم و به مسجد بنی عباس رفتم یا وارد قريه عباسیه شدم. نماز گزاردم، و در مورد مطلبی که جویای آن بودم، فکر می کردم. ناگاه مردی به نزد من آمد و گفت:

«توفلانی هستی»، و مرا به نامی خواند که در هند داشتم و کسی بر آن مطلع نبود.

گفتم: «بلی».

گفت: «مولای خود را اجابت کن که تو را می طلبد». من با او روانه شدم.

او مرا از راه های غیر مأنوس برد، تا داخل خانه و بستانی شدم. دیدم مولای من نشسته است. به زبان هندی فرمود:

خوش آمدی ای فلان! حالت چگونه است؟ و چگونه گذاشتی فلان و فلان را؟ تا آنکه تمام آن چهل نفر را که رفیقان من بودند، نام برد و احوال هریک را پرسید. و آنچه بر من گذشته بود، همه را خبر داد، و جمیع این سخنان را به کلام هندی می فرمود.

سپس پرسید: «می خواهی با اهل قم به حج روی؟

گفتم: «بلی، سرور من».

فرمود: «در این سال با ایشان مرو، برگرد و در سال آینده برو» .

ص: 30

آنگاه کیسه ای زر که نزد او گذاشته بود به من داد، و فرمود: «این را خرجي خود كن. در بغداد به خانه فلان شخص مرو، و او را بر هیچ امری مطلع مگردان». .

راوی گفت:

بعد از آن، غانم برگشت و به حج نرفت. بعد از آن قاصدها آمدند و خبر دادند که حاجیان در آن سال، از عقبه برگشتند و به حج نرفتند. و معلوم شد که حضرت او را به این دلیل، از رفتن به سوی حج در این سال، منع فرموده بودند.

غانم به جانب خراسان رفت، سال دیگر به حج رفت. به خراسان برگشت، و هدیه برای ما از خراسان فرستاد. مدتی در خراسان ماند، تا آنکه به رحمت خدا واصل گردید. [7]

هشتم

قطب راوندی، از جعفر بن محمدبن قولویه (1) استاد شیخ مفید رحمت الله عليه روایت کرده است که:

قرامطه یعنی ملحدان اسماعيليه(2)، کعبه را خراب کردند و حجرالاسود

ص: 31


1- ابوالقاسم ، جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی قولویه قمّی، از مفاخر دانشمندان شیعه درقرن چهارم است. وی در جلالت قدر، و وثاقت و تبحّر در فقه و حدیث، مورد اتفاق همۀ دانشمندان است. شیخ مفید رحمت الله علیه علم فقه را از وی گرفت. ابن قولویه به عدد ابواب فقه، کتاب نگاشته است، و کتاب کامل الزّیارة او از اصول معروف است که شیخ طوسی در تهذیب و سایر محدّثان در آثار خود از آن استفاده کرد ه اند. و اکنون هم در دسترس است. ابن قولویه در حرم کاظمین عَلَيْهِما السَّلاَمُ مدفون است.
2- قرامطه، فرقه ای از باطنیه و اسماعیلیه اند که فتنه و فساد و ظلم و آدمکشی آنان در تاریخ، بیش از حد شمارش است. دعوت آنها در ایام مأمون و معتصم انتشار یافت.بر بحرین، مغرب، مصر، بين النهرين، و شهرها و مناطق دیگر استیلا یافتند. و تا اوایل قرن چهارم، فتنه آنها دامنگیر عالم اسلام بود، تا آنجا که در سال 337 قمری به مکه حمله کردند، حجاج بسیاری را در حرم به قتل رساندند، تعدادی را به بردگی گرفتند، به خانۀ کعبه لطماتی وارد آوردند، حجر الاسود را با خود بردند.

را به کوفه آوردند و در مسجد کوفه نصب کردند. و در سال 337 - که اوائل غیبت کبری بود - خواستند حجر را به کعبه برگردانند و در جای خود نصب کنند.

من به امید ملاقات حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلاَمُ در آن سال، اراده حج کردم، زیرا که در احادیث صحیح وارد شده است:

«حجر را کسی به جز معصوم و امام زمان نصب نمیکند.»

چنانچه قبل از بعثت رسول خدا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِه که سیلاب، کعبه را خراب کرد، حضرت رسول صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِه آن را نصب فرمود. [8]

یک بار دیگر نیز در زمان حجاج (1) که کعبه را بر سر عبدالله بن زبیر خراب کردند، چون خواستند بسازند، هرکه حجر را گذاشت، لرزيد و قرار نگرفت. تا آنکه حضرت امام زین العابدین عَلَيْهِ السَّلاَمُ آن را جای خود گذاشت و قرار گرفت.

از این رو، در آن سال به امید دیدار حضرت مهدی عَلَيْهِ السَّلاَمُ متوجه حج شدم. چون به بغداد رسیدم، بیماری سخت به من رسید که بر جان خود ترسیدم و نتوانستم به حج بروم. مردی از شیعه به نام ابن هشام را به نیابت خود فرستادم. نامه ای به خدمت حضرت مهدی عَلَيْهِ السَّلاَمُ نوشتم و آن را مهر

ص: 32


1- حجّاج بن یوسف ثقفی، از مردان سنگدل و بیرحم تاریخ است. وی که بیست سال از جانب عبدالملک مروان بر ایران و عراق حکومت می کرد، در خونخواری و شقاوت نظیر نداشت. حجّاج دشمن سرسخت حضرت امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و خاندان آن امام عظیم الشأن بود. تبهکاری حجّاج نسبت به مردم بیگناه به ویژه شیعیان امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فوق العاده است. ماجرای اسف انگیز قتل کمیل بن زیاد و سعید بن جبیر دو تن از مردان بزرگ شیعه، توسط وی معروف است. حجّاج، بسیاری از یهود و نصاری را نیز به قتل رسانید.

کردم. در آن عريضه سؤال کرده بودم که: «مدت عمر من چند سال خواهد بود؟ و از این مرض عافیت خواهم یافت یا نه؟» و به ابن هشام گفتم:

مقصود من، آن است که این رقعه را بدهی به دست کسی که حجر را به جای خود می گذارد، و جوابش را بگیری. و تو را برای همین کار می فرستم» .

ابن هشام گفت: چون داخل مکه مشرفه شدم، مبلغی به خدمه کعبه دادم که در وقت گذاشتن حجر، مرا حمایت کنند تا بتوانم کسی را که حجر را به جای خود می گذارد درست ببینم، و ازدحام مردم، مانع دیدن من نشود.

چون خواستند حجر را به جای خود بگذارند، خدمه مرا در میان گرفتند و حمایت من می کردند. من دیدم هرکه حجر را میگذاشت، حرکت می کرد و می لرزید و قرار نمی گرفت. تا آنکه جوانی خوشرو و خوشبو و خوش موی و گندم گون پیدا شد، حجر را از دست ایشان گرفت و به

جای خود نصب کرد، و حجر درست ایستاد و حرکت نکرد.

ناگاه خروش از مردم برآمد، صدا بلند کردند، روانه شدند و از مسجد بیرون رفتند. من در پی او، به سرعت تمام روانه شدم، مردم را می شکافتم و از جانب راست و چپ دور می کردم و میدویدم. مردم گمان کردند که من دیوانه شده ام. چشمم را از او برنمیداشتم، که مبادا از نظر من غایب شود.

تا اینکه از میان مردم در نهایت آهستگی و اطمینان بیرون رفت. من هر چند می دویدم، به او نمی رسیدم. چون به جایی رسید که به غیر از من و او کسی نبود، ایستاد و به سوی من توجه کرد.

فرمود: «آنچه با خود داری به من بده». رقعه را به دستش دادم. نگشود و فرمود: «به او بگو: در این بیماری برتوخوفی نیست، و عافیت می یابی.

ص: 33

و اجل محتوم تو، بعد از سی سالگی دیگر خواهد بود». چون این حالت رادیدم و کلام معجز نظامش را شنیدم، خوف عظیمی بر من مستولی شد، به حدی که نتوانستم حرکت کنم.

چون این خبر به «ابن قولویه» رسید، يقين او زیاده شد. و در حیات بود تا سال 367 از هجرت. در آن سال بیماری مختصری به او رسید. وصیت کرد و کفن و حنوط و ضروریات سفر آخرت را آماده ساخت. و اهتمام تمام در این امور می کرد.

مردم به او می گفتند: «بیماری تو شدید نیست. چرا اینقدر تعجیل و اضطراب میکنی؟»

گفت: «مولای من مرا وعده کرده است.» بالاخره در همان بیماری به منازل رفيعه ی بهشت انتقال نمود. خداوند، او را با سروران پاکش در بهشت ملحق سازد.[9]

نهم

شیخ ابن بابویه روایت کرده است که احمدبن فارس اديب (1) گفت:

من وارد شهر همدان شدم. همه را شتی یافتم، به غیر از یک محله، که ایشان را «بنی راشد» می گفتند، و همه شیعه امامی مذهب بودند.

سبب تشیع ایشان را پرسیدم- مرد پیری از ایشان - که آثار صلاح و دیانت از او ظاهر بود . گفت:

ص: 34


1- ابوالحسن، احمد بن فارس زکرّیای بن محمّد بن حبیب الرازی از مشاهیر ایران در قرن چهارم هجری است. وی عالم به همۀ علوم و فنون، مخصوصاً علم لغت و نحو بوده است. الجمل فی اللّغة، فقه اللّغة ، مقدمة فی النّحو ، خلق الانسان ، تفسیر اسماء النّبی و حلیة الفقهاء ، از کتب او است.

سبب تشیع ما، آن است که جد اعلای ما - که همه ما به او منسوبیم - به حج رفته بود. گفت: «در وقت مراجعت پیاده می آمدم. چند منزل که آمدیم، در بادیه، روزی در اول قافله خوابیدم که چون آخر قافله برسد، بیدار شوم . چون به خواب رفتم، بیدار نشدم، تا آنکه گرمی آفتاب مرا بیدار کرد، و قافله گذشته بود و جاده پیدا نبود. با توکل روانه شدم. اندک راهی که رفتم، رسیدم به صحرای سبز و خرم و پر گل و لاله، که هرگز چنین مکانی ندیده بودم. چون داخل آن بستان شدم، قصری عالی به نظر من آمد. به جانب قصر روانه شدم. چون به در قصر رسیدم، دو خادم سفید دیدم که نشسته اند. سلام کردم، به گرمی پاسخ دادند، و گفتند: «بنشین که خدا خیر عظیمی نسبت به تو خواسته است که تو را به این موضع آورده است».

یکی از آن خادمها داخل آن قصر شد. و بعد از اندک زمانی آمد و گفت: «برخیز و داخل شو». چون داخل شدم، قصری دیدم که هرگز به آن خوبی ندیده بودم.

خادم پیش رفت. و پرده ای را که بر در خانه بود، کنار زد، و گفت: «داخل شو».

داخل شدم. جوانی دیدم که در میان خانه نشسته است و شمشیر درازی، مقابل سر او از سقف آویخته است به گونه ای که نزدیک است نوک شمشیر به سر او برسد. و آن جوان مانند ماهی بود که در تاریخی درخشان باشد.

سلام کردم. با نهایت ملاطفت و خوش زبانی جواب فرمود. و گفت: « می دانی من کیستم؟»

ص: 35

گفتم: «نه، والله » .

فرمود: «منم قائم آل محمد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِه . منم آنکه در آخرالزمان با این شمشیر خروج خواهم کرد، بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد». من به رو در افتادم و صورت بر زمین نهادم.

فرمود: «چنین مکن و سر بردار. توفلان مردی از مدینه ای از بلاد «جبل» که آن را همدان می گویند؟ »

گفتم: بلی، ای آقای من و مولای من.

فرمود: می خواهی به سرزمین خود و نزد خانواده خود برگردی؟

گفتم: «بلی ای سید من، می خواهم به سوی خانواده خود بروم، ایشان را به این سعادت که روزی من شده ، بشارت دهم».

حضرتش به خادم اشاره فرمود. او دست مرا گرفت، کیسه ای طلا به من داد، مرا از بستان بیرون آورد و با من روانه شد.

اندک راهی که آمدیم، عمارت ها و درخت ها و مناره مسجدی پیدا شد.

گفت: «این شهر را می شناسی؟»

گفتم: «نزدیک به شهر ما، شهری است که آن را اسد آباد می گویند» . گفت: «همان است. برو با رشد و صلاح».

این را گفت و ناپیدا شد. و من داخل اسد آباد شدم.

در کیسه، چهل یا پنجاه اشرفی بود. من وارد همدان شدم و اهل و خویشان خود را جمع کردم و ایشان را به آن سعادتها که حق تعالی برای من میسرکرد، بشارت دادم.

تا زمانی که آن اشرفیها در اختیار ما بود، ما همیشه در خیر و نعمت

ص: 36

بودیم.

دهم

مسعودی (1) و شیخ طوسی و دیگران روایت کرده اند که ابونعیم محمدبن احمد انصاری گفت:

گروهی از فرقه های غیر شیعه، کامل بن ابراهیم مدنی را به سوی ابی محمد (امام حسن عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ) در سُرَّ مَن رَای فرستاد، تا با آن جناب در مورد امامت ایشان مناظره کند.

کامل گفت:

من در درون خود گفتم: از آن جناب می پرسم: کسی داخل بهشت نمی شود، مگر آنکه معرفت او مثل معرفت من باشد، و قائل باشد به آنچه من می گویم؟

بر ابی محمد عَلَيْهِ السَّلاَمُ وارد شدم، و به جامه های سفید و نرمی نظر افکندم که در بر او بود. در نفس خود گفتم:

« ولی خدا و حجت او جامه های نرم می پوشد، در حالی که ما را به یاری برادران دینی امر می فرماید، و ما را از پوشیدن چنین لباس هایی باز می دارد، ولی خود او بدین گونه لباس می پوشد» . من این سخن را در درون خود گفتم و به زبان نیاوردم.

امام عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ با تبسم فرمود: ای کامل، و ساعد خود را بالا برد.

لباس خشن و سیاه زبری دیدم که روی پوست بدن مبارکش بود. سپس به من فرمود:

ص: 37


1- ابوالحسن علی بن حسین بن علیّ مسعودی هذلی، از مورّخین و جغرافیدانان اسلام در قرن چهارم هجری است. او مؤّلف تاریخ معروف مروج الذهب و اثبات الوصیۀ است. دانشمندان شیعه و سنی دربارۀ عقیدۀ مذهبی وی اختلاف نظر دارند، ولی در هر حال، «مسعودی » مورد اعتماد دانشمندان شیعه است، و کتاب او از مدارک مهم تاریخی به شمار می رود.

«این برای خداست و این برای شما» .

من خجل شدم و در کنار دری که پرده ای بر آن آویخته بود، نشستم. بادی وزید و طرفی از آن را بالا برد. پسری دیدم که گویا پارۂ ماه بود، چهار ساله یا مثل آن.

به من فرمود: «ای کامل بن ابراهیم !»

بدن من لرزید، و ملهم شدم که بگویم: «لبیک ای سید من.»

فرمود: «نزد ولی خدا و حجت او آمدی، و اراده کردی که بپرسی که داخل بهشت نمی شود، مگر آنکه به معرفت تو عارف باشد، و به عقیدۂ تو معتقد باشد؟»

گفتم: «آري، والله».

فرمود: «اگر چنین باشد، تعداد داخل شوندگان در بهشت کم خواهد بود! والله ، بدرستی که خلق بسیاری داخل بهشت می شوند که ایشان را «حقيه» می گویند.

گفتم: ای سید من، ایشان چه کسانی هستند؟

فرمود: «قومي از دوستداران امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ هستند، که در مسیر این دوستی، به حق او قسم می خورند، در حالی که نمی دانند فضل او چیست ؟ »

آنگاه ساعتی ساکت شد. پس فرمود:

و آمدی که از او (امام عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ) درباره عقیده مفوضه (1) بپرسی.

اینان دروغ گفتند. بلکه قلوب ما محلی برای مشیت خداوند است. پس هرگاه خدا خواست، ما می خواهیم، و خدای تعالی می فرماید: و«وَمَا تَشَاءُونَ

ص: 38


1- مفوّضه، گروهی اهل غلوّ بودند که ائمه اطهارمفوّضه، گروهی اهل غلوّ بودند که ائمه اطهار عَلَيْهِم السَّلاَمُ را صاحب اختیار خلق و اختیارات مستقل جدا از خداوند متعال می دانستند و قدرت خداوند را به این وسیله منکر بودند.

إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ».(1)

آنگاه پرده به حال خود برگشت، چنانکه قدرت نداشتم آن را بالا ببرم. سپس حضرت ابومحمد عَلَيْهِ السَّلاَمُ به من نگریست، و با تبسم فرمود: ای کامل بن ابراهیم ! سبب نشستن تو چیست، و حال آنکه مهدی و حجت بعد از من به تو خبر داد، به آنچه در نفس تو بود، و آمدی که از آن بپرسی؟

من برخاستم و جواب خود را که در نفسم مخفی کرده بودم، از امام مهدی عَلَيْهِ السَّلاَمُ گرفتم. و بعد از آن، حضرتش را ملاقات نکردم».

ابونعیم گفت: من کامل را ملاقات کردم. و درباره این حدیث، از او پرسیدم. تمام آن را بدون هیچ کم و کاست - برايم نقل کرد. [1]

یازدهم

شیخ محدث فقیه، عمادالدین ابوجعفر بن محمدبن علی بن محمد طوسی مشهدی (2) در کتاب ثاقب المناقب روایت کرده که جعفربن احمد گفت:

ابوجعفر محمد بن عثمان عمروی (نایب خاص حضرت ولی عصر عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مرا خواست. دو جامه نشانه دار و کیسه ای که در آن چند درهم بود، به من داد و گفت:

تو باید هم اکنون به واسط بروی، و آنچه من به تو دادم، به اول کسی که پس از پیاده شدن از کشتی در واسط دیدی، بدهی.

ص: 39


1- چیزی را نمی خواهید، مگر آنکه خداوند آن را بخواهد. سورۀ انسان، آیۀ 30 و سورۀ تکویر، آیۀ 29.
2- ابوجعفر، محمّد بن علی بن محمد طوسی مشهدی مشهور به ابن حمزه، از فقهاء و محدّثان شیعه در قرن پنجم، معاصر با ابن شهر آشوب، و از شاگردان شیخ طوسی است. الوسیله و الواسطه در فقه ، و الثاقب فی المناقب در معجزات ائمه اطهارعَلَيْهِ السَّلاَمُ از تألیفات اوست.

گفت: «مرا از این سخن غم شدیدی پیدا شد. و گفتم: کسی مثل من برای چنین امری می فرستد، و این کالای ناچیز را حمل می کند».

به واسط رفتم، و از کشتی پیاده شدم. اول کسی را که ملاقات کردم، از او درباره حسن بن قطاۀ صیدلانی، وکیل وقف در واسط پرسیدم.

گفت: من همانم، تو کیستی؟

گفتم: ابوجعفر عمروی (1) به تو سلام می رساند، و این دو جامه و این کیسه را داده که به تو تحویل دهم.

گفت: «الحمدلله ، به درستی که محمدبن عبدالله حائری درگذشت. و من برای اصلاح کفن او بیرون آمدم. آنگاه جامه را گشود. دید که آنچه را که بدان احتیاج دارد از برد و کافور، کرایه حمال ها و اجرت قبرکن، در آن است.

گفت: جنازه او را تشییع کردیم و برگشتیم. [12]

دوازدهم

حسین بن علی بن محمد قمی معروف به ابی علی بغدادی گفت:

در بخارا بودم. شخصی معروف به ابن جاوشير، ده قطعه طلا داد، و به من امر کرد که آنها را در بغداد، به شیخ ابی القاسم حسین بن روح قدس الله سره تسلیم کنم. آنها را با خود بردم. وقتی به مغازه اَمویه رسیدم، یکی از آن شمش ها گم شد. و از این مطلب خبردار نشدم، تا وقتی که به بغدادرسیدم، و شمش ها را بیرون آوردم که به جناب حسین بن روح تحويل دهم. دیدم که یکی از آنها مفقود شده است. از این رو، یک شمش به وزن آن خریدم، و بر آن نه شمش دیگر افزودم. آنگاه در بغداد، بر شیخ ابوالقاسم

ص: 40


1- در کلمۀ «عَمروی »، حرف «واو »، نوشته می شود، ولی خوانده نمی شود.

وارد شدم، و آن شمش ها را نزد او گذاردم.

فرمود: این شمش را بگیر، آن شمش را که گم کردی، به ما رسید، و آن را به من نشان داد. آنگاه آن شمش را که از من در امويه مفقود شده بود، بیرون آورد. به آن نظر کردم و آن را شناختم. [13]

سیزدهم

همان شخص گفت:

زنی از من سؤال کرد: وکیل مولای ما کیست؟

بعضی از اهل قم به او گفتند: که او، ابوالقاسم بن روح است. و او را به آن زن دلالت کردند.

زمانی که من در نزد آن جناب بودم، وی نزد شیخ آمد. گفت: ای شیخ! چه چیزی به همراه دارم؟

فرمود: هر چه همراه داری، آن را در دجله بینداز.

آن را انداخت و برگشت و نزد ابي القاسم بن روح آمد، در حالی که من نزد او بودم.

آنگاه ابوالقاسم به خادم خود فرمود که حقه (1) را برای ما بیرون بیاورد.

خادم، حقه را نزد او آورد.

جناب نوبختی به آن زن فرمود: این حقه ای است که همراه داشتی و در دجله انداختی؟

گفت: آری.

فرمود: من به تو خبر دهم که در آن حقه چیست یا تو، به من خبر می دهی؟

ص: 41


1- ظرف چوبین کوچکی که مروارید یا دیگر اشیاء قیمتی و آلات طلا و نقره را در آن می نهادند.

گفت: تو به من خبر بده .

فرمود: «در این حقه، یک جفت دستبند است از طلا، و حلقه بزرگی که در آن گوهری است، و دو حلقه کوچک که در آن گوهر است، و دو انگشتری، یکی فیروزه و دیگری عقیق.

مطلب چنان بود که جناب نوبختی فرمود، و چیزی را واگذار نکرد. آنگاه حقه را باز کرد و آنچه در آن بود، به من نشان داد، و زن به آن می نگریست.

آن زن گفت: «این بعينه، همان است که من برداشته بودم و در دجله انداختم».

من و آن زن، از شوق دیدن این معجزه، از خود بیخود شدیم .

ابوعلی بغدادی، بعد از ذکر این حدیث و حديث سابق گفت: «روز قیامت در محضر الهی شهادت می دهم در مورد آنچه خبر دادم، که به همان نحو است که ذکر کرد. نه کلمه ای به آن افزودم، و نه از آن کم کردم» . و سوگند خوردم به ائمه اثنی عشر که در آن مطلب راست گفتم، نه بر آن افزودم و نه از آن کم نمودم.[14]

چهاردهم

روایت کرده اند از علی بن سنان موصلی، از پدرش که گفت:

چون حضرت ابومحمد (امام حسن عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ) وفات کرد، جماعتی از بلاد قم و بلاد جبل وارد شدند، با اموالی که به حسب معمول می آوردند. و خبر از آن حضرت نداشتند.

چون به سُرَّ من رَای رسیدند، درباره آن جناب پرسیدند. به ایشان گفتند:

ص: 42

امام عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ وفات کرده است.

گفتند: پس از او کیست؟

گفتند: جعفر، برادرش.

درباره او پرسیدند.

گفتند: برای گردش و تفریح بیرون رفته، و در قایقی در دجله نشسته و شرب خمر می کند و نوازندگان نزد او هستند.

آن قوم، با یکدیگر مشورت کردند و گفتند: این صفت امام نیست.

بعضی از ایشان گفتند: برویم و این اموال را به صاحبانش برگردانیم.

در این میان ابوالعباس، محمدبن جعفر حمیری قمی گفت: تأمل کنید تا این مرد برگردد و در مورد او درست بررسی کنیم.

چون برگشت ، براو داخل شدند و سلام کردند و گفتند: ای سرور ما، ما از اهل قم هستیم. جماعتی از شیعه و غیر شیعه در میان ما است. ما اموالی برای سرور خود ابومحمد عَلَيْهِ السَّلاَمُ حمل می کردیم.

گفت: آن مالها کجا است؟

گفتیم: با ما است.

گفت: آن را به نزد من حمل کنید.

گفتند: این اموال، خبر دیگری دارد که آن را نگفتیم .

گفت: آن چیست؟

گفتند: این اموال جمع می شود، و از تمام افراد شیعه در آنها یک دینار، دو دینار و سه دینارهست. آنگاه آن را در کیسه جمع میکنند و سر آن را مهر می کنند.

ص: 43

ما هر وقت که مال ها را می آوریم ، سید ما (امام عسکری عَلَيْهِ السَّلاَمُ) می فرمود که همه مال، فلان اندازه است. از فلان شخص، این قدر، از فلان شخص، این مقدار و از نزد فلانی، این قدر. تا آنکه تمام نام های مردم را خبر می داد، و نیز می فرمود که نقش مهر آنها چیست.

جعفر گفت: دروغ می گویید. و بر برادرم افترا میزنید، و کاری را به او نسبت می دهید که انجام نمی داد. این علم غیب است.

آن قوم، سخن جعفر را شنیدند. بعضی به بعضی نگاه کردند. گفت: این مال را بردارید و به نزد من آرید.

گفتند: «ما قومی هستیم که مأمور تحویل پول ها به امام و حجت خدا هستیم. و این ویژگی ها را از مولایمان امام حسن عسکری عَلَيْهِ السَّلاَم دیده بودیم. اکنون اگر توامامی، آن مال ها را برای ما وصف کن، و گرنه به صاحبانش بر می گردانیم. هر چه می خواهند، در مورد آن مالها بکنند».

جعفر نزد خلیفه رفت، که آن زمان در سُرَّ مَن رای بود. و از دست ایشان شکایت کرد.

چون نمایندگان اهل قم نزد خلیفه حاضر شدند، خلیفه به ایشان گفت: این اموال را به جعفر بدهید.

گفتند: «اصلَحَ اللهُ الخَلیفَۀَ،، ما، گروهی هستیم که نمایندگان صاحبان این اموال هستیم. این اموال، متعلق به جماعتی است که به ما امر کردند آنها را تسلیم نکنیم مگر به علامت و نشانه ای که با ابی محمد عَلَيْهِ السَّلاَم جریان داشت.

خلیفه گفت: آن نشانه ای که با ابی محمد بود، چیست؟

ص: 44

قوم گفتند: آن حضرت برای ما، اشرفی ها، صاحبان آن ها، و اموال و مقدار آن را وصف می فرمود. پس از آن، مال ها را به او تسلیم می کردیم. و چند مرتبه بر او وارد شدیم. و علامت ما با او این بود. اکنون آن حضرت درگذشته است. اگر این مرد، صاحب این امر است، نشانه هایی را که برادرش به ما می داد، نشان دهد. و گرنه اموال را به صاحبانش که آن را به توسط ما فرستادند، برمی گردانیم.

جعفر به خلیفه عباسی گفت: یا امیرالمؤمنین! اینها قومی هستند دروغگو، و بر برادرم دروغ می بندند، و این علم غیب است. |

خلیفه گفت: این قوم، رسولانند (نمایندگان صاحبان اموالند)، وَ مَا عَلَی الرَّسُولِ اِلاَّ البَلاغُ..

جعفر مبهوت شد و جوابی نیافت.

آن جماعت گفتند: امیرالمؤمنین (خلیفه) بر ما احسان کند، و فرمان

دهد به کسی که ما را بدرقه کند، تا از این شهر بیرون رویم!

خلیفه به یکی از بزرگان امر کرد و ایشان را بیرون برد. چون از شهربیرون رفتند، پسری نزد ایشان آمد که نیکوترین صورت را داشت، و گویا خادم بود.

آن پسر به ایشان آواز داد: ای فلان پسر فلان، وای فلان پسر فلان (نام افراد را یک یک برد)، دعوت مولای ما را اجابت کنید.

به او گفتند: «تو مولای مایی؟!»

گفت: پناه بر خدا! من بنده مولای شمایم. بیایید نزد آن جناب برویم.

با او رفتیم، تا آنکه به خانه مولایمان امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَم وارد شدیم. فرزند او قائم عَلَيْهِ السَّلاَم را دیدیم بر سریری نشسته، که گویا پاره ای ماه است، و بر بدن

ص: 45

مبارکش جامه سبزی بود.

بر آن حضرت سلام کردیم و حضرتش پاسخ داد. آنگاه فرمود: «همه

مال، فلان قدر است. و مال فلان شخص، چنین است.

حضرت مهدی عَلَيْهِ السَّلاَم، پیوسته وصف اموال می کرد تا آنکه جميع مال را وصف کرد. آنگاه در وصف جامه های ما و سواری های ما و چهارپایانی که همراه داشتیم، سخن گفت. ما، به سجده برای خدای تعالی افتادیم، و زمین را در پیش او بوسیدیم. سپس هر چه می خواستیم، پرسیدیم . وحضرتش جواب داد، آنگاه اموال را به سوی آن جناب حمل کردیم.

امام زمان عَلَيْهِ السَّلاَم به ما امر فرمود که دیگر چیزی به سوی سُرَّ مَن رَای حمل نکنیم، و اینکه برای ما شخصی در بغداد منصوب فرماید، که اموال را به سوی او ببریم، و از نزد او توقیعات بیرون بیاید.

از نزد آن حضرت بازگشتیم. حضرتش به ابوالعباس محمد بن جعفر حمیری قمی، مقداری حنوط و کفن داد، و به او فرمود، «خداوند، اجرو پاداش تو را در مورد خودت بزرگ نماید».

راوی گفت: چون ابوالعباس به عقبه همدان رسید، تب کرد و وفات نمود. بعد از آن، اموال به «بغداد» نزد منصوبين حمل می شد و از نزد ایشان توقیعات صادر می شد. [15]

پانزدهم

روایت کرده اند که ابی محمد حسن بن وجناء گفت:

در حج پنجاه و چهارم، در تحت ناودان، یعنی ناودان کعبه معظمه ، بعد از نماز عشاء در حالت سجده بودم. و در دعاء تضرع میکردم که دیدم کسی مرا حرکت می دهد.

ص: 46

به من فرمود: ای حسن بن وجناء. من برخاستم. دیدم کنیزک زرد چهره ی لاغر اندامی است که گمان کردم چهل ساله یا کمی بیشتر است.

کنیز، در جلوی روی من به راه افتاد. من از او چیزی نپرسیدم، تا آنکه در خانه ی خديجه آمد. در آنجا اتاقی بود. در وسط آن دیواری، و در آن پله هایی بود که از آنجا بالا می رفتند. آن کنیزک بالا رفت. من صدایی شنیدم که می گفت: ای حسن، بیا بالا. بالا رفتم و کنار در ایستادم. آنگاه حضرت صاحب الزمان عَلَيْهِ السَّلاَم فرمود: ای حسن، آیا پنداشتی که تو بر ما مخفی بودی ؟ والله هیچ وقتی در حج خود نبودی، مگر آنکه با تو بودیم. من سخت بیهوش شدم و به روی در افتادم. سپس برخاستم. به من فرمود: ای حسن! در مدينه،پیوسته در خانه ی جعفربن محمد باش. و در اندیشه ی خوردنی و نوشیدنی و لباس نباش». .

آنگاه دفتری به من عطا فرمود که در آن دعای فرج و صلواتی بر آن حضرت بود، و فرمود: به این الفاظ دعا بخوان و بر من چنین صلوات بفرست. و آن را به کسی مده، مگر به اولیای من. به درستی که خداوند عزوجل، توفیق به تو عطا می فرماید.

گفتم: ای مولای من، آیا تورا بعد از این نخواهم دید؟ فرمود: ای حسن! هرگاه خدای تعالی بخواهد.

حسن گفت: از حج خود برگشتم. و ملازم خانه جعفر بن محمد عَلَيْهِ السَّلاَم شدم. از آن خانه بیرون نمی رفتم و به سوی آن برنمی گشتم، مگر برای سه مطلب: تجديد وضو یا خوابیدن یا افطار کردن.

هر زمانی که به خانه ی خود داخل می شدم و نیز در وقت افطار، کوزه خود را پرآب می دیدم، و بر بالای آن گرده نانی، و بر بالای نان، آنچه را که دوست

ص: 47

داشتم، می دیدم. آنگاه آن را می خوردم، و مرا کافی بود. و لباس زمستانی در وقت زمستان، و لباس تابستانی در تابستان برایم می رسید.

در روز، آب به خانه می بردم، و در خانه می پاشیدم، و کوزه را خالی می گذاشتم. غذا می آوردند و مرا حاجتی به آن نبود. اما می گرفتم و آن راتصدق می کردم، تا دوست همراه من بر آن مطلب آگاه نشود. [16]

کلام محدث نوری

محدث نوری در نجم ثاقب درباره بروز و ظهور معجزات به دست حضرتش فرموده است:

یکی از القاب شريفه حضرت صاحب الزمان صلوات الله عليه ، مُبدِی الآیات است. [17] یعنی: ظاهر کننده ی آیات خداوندی، یا محل بروز و ظهور آیات الهيه . زیرا از آن روز که بساط خلافت در زمین گسترده شد، و انبیاء و رسل عَلَيْهِم السَّلاَم به آیات بینات و معجزات روشن، برای هدایت خلق، بر آن بساط پا نهادند و در مقام ارشد و اعلام كلمه ی حق و نابودی باطل برآمدند، خدای تعالی برای احدی چنین تکریم و اعزاز نفرمود. و به احدی، آن مقدار آیات نفرستاد که برای مهدي خود صلوات الله عليه فرستاد. و عمری چنین طولانی به او بخشیده، که خدای داند به کجا خواهد کشید.

در هیئت و سن مردانی سی ساله ظاهر شود. [18]

پیوسته ابری سفید بر سرش سایه افکند. و به زبان فصيح، از آن ابر ندا رسد که: «او است مهدی آل محمد عَلَيْهِ السَّلاَمُ » . [19] بر سر شیعیانش دست گذارد، در نتیجه عقولشان کامل شود. [20]

ص: 48

در اردوی مبارکش، لشکری از ملائکه است که ظاهر هستند و مردم آنها را می بینند، چنانکه در عهد «ادریس نبی عَلَيْهِ السَّلاَمُ» می دیدند [21] و نیز لشکری از جن [22] در اردوی اوست. در لشکر او طعام و شرابی نیست، جزسنگی. آن سنگ را بردارند، که طعام و شرابشان از آن باشد. [23]

از نور جمالش، زمین چنان نورانی و روشن شود که به مهر و ماه حاجت

نباشد. [24]

شر و ضرر از درندگان و حشرات برود. و خوف و وحشت از میان آنهابرخیزد. [25]

زمین گنج های خود را ظاهر نماید. [26] و چرخ از سرعت سیر بماند. و لشکرش از روی آب راه روند. [27]

کوه و سنگ، کافری را که به آنها خود را مخفی کردند(1)، نشان دهند [28]، و کافر را به سیما بشناسند. [29]

بسیاری از مردگان زنده شوند، و در رکاب مبارکش باشند، و شمشیر بر

فرق زنده ها زنند. [30] و غیراینها از آیات شگفت الهی، و همچنین آیاتی که پیش از ظهور و خروج ظاهر شود، که عدد آنها به شمارش درنیاید. و بسیاری از آن در کتب غیبت ثبت شده، که همه آنها مقدمه آمدن آن جناب است، و حتی یک دهم آن برای آمدن هیچ یک از حجت های الهی محقق نشده است. [31]

ص: 49


1- یعنی اگر کافری در کوه و یا دیگر پناهگاه های سنگی( دیوار، غار، خانه و...) پنهان شود، آن پناهگاه، به صدا در می آید و مخفی شدن کافر را اعلام خواهد کرد.

ص: 50

منابع

1- اصول کافی، ج 2، باب في تسمية من رآه عليه السلام، حدیث 15، ص 125.

2- بحارالانوار، ج 52، باب 18، حدیث 40، ص 56.

3- غیبت شیخ طوسی، ص 194.

4- غیبت شیخ طوسی، ص 149.

5- اصول کافی، ج 2، باب في تسمیه من رآه عليه السلام، حدیث 11، ص 124.

6- غیبت شیخ طوسی، ص 159.

7- اصول کافی، ج 2، باب مولد الصاحب عليه السلام، حدیث 3، ص 450.

8- بحارالانوار، ج 15، باب 4، ص 39 -41، به نقل از فروع کافی.

9- بحارالانوار، ج 53، باب 18، حدیث 41، ص 58.

10- کمال الدین، ج 2، باب 43، حدیث 20، ص 453.

11 - اثبات الوصية، ص 222. بحارالانوار، ج 52، ص50.

12- بحارالانوار، ج 52، باب 18، حدیث 35، ص 50.

ص:51

13- بحارالانوار، ج 51، باب 15، حدیث 69، ص341.

14- بحارالانوار، ج 51، باب 15، حدیث 69، ص341.

15۔ کمال الدین، ج 2، باب 43، حدیث 26، ص 476.

16- کمال الدین، ج 2، باب 43، حدیث 17، ص 443.

17- نجم ثاقب، باب دوم، اسم 149.

18- غیبت شیخ طوسی، ص 259.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: ... و يَظْهَرُ فِي صُورَةِ فَتًى مُوَفَّقٍ اِبْنِ ثَلاَثِينَ سَنَةً.

19- اربعین خاتون آبادی، ص 45، ذیل حدیث 10.

20۔ کمال الدین، ج 2، باب 58 ، حدیث 30، ص 675.

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اَللَّهُ يَدَهُ عَلَى رُءُوسِ اَلْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمَلَتْ بِهِ أَحْلاَمُهُمْ .

21- اربعین خاتون آبادی، ص 103 و 104، ذیل حدیث 18.

22- اربعین خاتون آبادی، ص 103 و 104، ذیل حدیث 18.

23۔ کمال الدین، ج 2، باب 52، حديث 17، ص 670 و 671.

24 - ارشاد شیخ مفید، ج 2، باب 40 ، فصل 3، حديث 4، ص 356.

وَرَوَى مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ : إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ أَشْرَقَتِ اَلْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا وَ اِسْتَغْنَى اَلْعِبَادُ مِنْ ضَوْءِ اَلشَّمْسِ وَ ذَهَبَتِ الظُّلْمَةُ.

25 - اثبات الهداة، ج 2، باب 32، فصل 12، حدیث 305، ص 12، به نقل از غیبت شیخ طوسی.

سَمِعتُ اَباعَبدِالِله عَلَیهِ السَّلامُ: .... تأمَنُ سِباعُهَا.

ص:52

26- بحارالانوار، ج 52، باب 26، حديث 6، ص 280.

عَنِ الحَسَنِ عَلّی بنِ اَبیطالبٍ عَلَیهِ السَّلامُ عَن اَبیهِ قالِ: و تظْهَرُ لهُ اْلكُنُوز...

27- بحارالانوار، ج 52، باب 27، حدیث 144، ص 365، به نقل از غیبت نعمانی.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ:...وَ يَبْعَثُ جُنْداً إِلَى اَلْقُسْطَنْطِينِيَّةِ فَإِذَا بَلَغُوا إِلَى اَلْخَلِيجِ كَتَبُوا عَلَى أَقْدَامِهِمْ شَيْئاً وَ مَشَوْا عَلَى اَلْمَاءِ.

28- بحارالانوار، ج 52، باب 27، حدیث 206، ص 388، به نقل ازسعد السعود سید ابن طاووس.

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ:... إِنَّ اَلرَّجُلَ يَخْتَفِي فِي اَلشَّجَرَةِ وَ اَلْحَجَرَةِ فَتَقُولُ اَلشَّجَرَةُ وَ اَلْحَجَرَةُ يَا مُؤْمِنُ هَذَا رَجُلٌ كَافِرٌ فَاقْتُلْهُ فَيَقْتُلُهُ

29۔ غیبت نعمانی، باب 13، حدیث 39، ص 242.

عَنْ أَبِي عَبدِالِله عَلَیهِ السَّلامُ فی قَوْلِهِ تَعَاَلی:يُعْرَفُ اَلْمُجْرِمُونَ بِسِيمٰاهُمْ:قَالَ: اللَّهُ يَعْرِفُهُمْ وَ لَكِنْ نَزَلَتْ فِي اَلْقَائِمِ يَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ ...

30- بحارالانوار، ج 53، باب دوم، باب الرجعة، ص 91 - 92، حديث .98

فَقالَ لَنا اَبوعَبدِالِله عَلَیهِ السَّلامُ: إِذَا قَامَ اَلْقَائِمُ أُتِيَ اَلْمُؤْمِنُ فِي قَبْرِهِ فَيُقَالُ لَهُ يَا هَذَا إِنَّهُ قَدْ ظَهَرَ صَاحِبُكَ إِنْ تَشَأْ أَنْ تَلْحَقَ بِهِ فَالْحَقْ وَ إِنْ تَشَأْ أَنْ تُقِيمَ فِي كَرَامَةِ رَبِّكَ فَأَقِمْ .

31- نجم ثاقب، باب دوم، اسماء شریف آن حضرت، ص 57 و 58.

ص:53

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109