زندگانی امام جواد علیه السلام از ولادت تا شهادت

مشخصات کتاب

سرشناسه:قزوینی، سیدمحمدکاظم، 1308 - 1373.

عنوان قراردادی:الامام الجواد علیه السلام من المهد الی اللحد .فارسی

عنوان و نام پديدآور:زندگانی امام جواد علیه السلام از ولادت تا شهادت/محمدکاظم قزوینی ؛ مترجم محمد صالحی.

مشخصات نشر:تهران: یاس بهشت، 1390.

مشخصات ظاهری:400 ص.

شابک:65000 ریال:978-964-9916-39-2

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

يادداشت:چاپ قبلی: مرتضی، 1389.

موضوع:محمدبن علی (ع)، امام نهم، 195 - 220ق.

شناسه افزوده:صالحی، سیدمحمد، 1313 -، مترجم

رده بندی کنگره:BP48/ق4الف8041 1390

رده بندی دیویی:297/9582

شماره کتابشناسی ملی:2 3 5 0 7 4 8

خیراندیش دیجیتالی : جناب آقای سید علی بحرینی به نیابت از مرحومه حاجیه خانم کسایی _گروه هم پیمانان موعود غدیر.

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

زندگانی امام جواد علیه السلام از ولادت تا شهادت

محمدکاظم قزوینی

مترجم محمد صالحی.

ص: 3

اهداء

من اكثر تأليفاتم را در گذشته به سرور و سيدمان بقية الله امام مهدى (عج) هديه كرده ام ولى اين كتاب را به سيد و سرورمان امام على بن موسى الرضا (ع) اهدا مى كنم.

زيرا در شب هفدهم ماه ربيع الثانى شب جمعه سال 1402 هجرى در خواب ديدم كسى به من مى گويد: «امام رضا (ع) به تو مى گويد دربارۀ چهار امام بعد از من بنويس».

بدين ترتيب، از روى فرمانبرى و با كمالِ افتخار به امر مولايم امام رضا (ع) تأليف اين كتاب را آغاز كردم و اين كتاب را هديه مى كنم به كسى كه اين امر مطاع به لطف و عنايت او صادر شده است و حمد مى كنم خدايى را كه اين نعمت را به من ارزانى داشت.

و سبب تأخير در تأليف كتاب، اين بود كه مشغول تأليف كتابى از شخصيت امام مهدى (عج) بودم. پس بهتر ديدم ابتدا كتابى را كه در دست داشتم، تكميل كنم. به خصوص اينكه امام مهدى (عج) فرزند چهارم امام رضا (ع) است. پس منتظر ماندم تا اتمام آن كتاب و حالا كه فراغتى پيدا كردم، شروع مى كنم به نوشتن كتابى از آقا و مولايم امام محمد جواد (ع).

محمد كاظم قزوينى

1407/4/17 ه

ص: 4

فهرست مطالب

موضوع صفحه

مقدمه 9

فصل اول: زندگانى امام جواد (ع) 17

پرتوى از زندگانى امام جواد (ع) 19

اسم، كنيه و القاب امام جواد (ع) 20

پدر بزرگوارش 20

مادر امام جواد (ع) 21

فرقة واقفيه 22

علت به وجود آمدن فرقه واقفيه 23

تاريخ ميلاد امام جواد (ع) 32

شادى ولادت امام جواد (ع) 32

امام با پدرش در حج 33

نصوص بر امامت امام جواد (ع) 34

نص امام موسى بن جعفر (ع) بر امامت امام جواد (ع) 34

نصّ امام رضا (ع) بر امامت امام جواد (ع) 35

سن و مقدار عمر در نبوت و امامت دخالتى ندارد 36

اوصاف امام، چهره و شخصيت ايشان 39

امام جواد (ع) در سايه پدر بزرگوارش 40

ص: 5

علت دشمنى ستمگران با ائمه اطهار (عليهم السلام) چيست؟ 41

مأمون عباسى 43

ملاقات گروه هاى مختلف علمى با امام جواد (ع) 45

موضع مأمون دربارة امام جواد (ع) 46

مأمون دخترش را به عقد امام جواد (ع) در مى آورد 48

چه اتفاقى بعد از ازدواج افتاد؟ 49

معجزه امام جواد (ع) از درخت سدر 50

خلافت معتصم عباسى 51

ام الفضل دختر مأمون 52

يحيى بن اكثم 53

مناظرة يحيى بن اكثم با امام جواد (ع) 56

پاسخ امام جواد (ع) به احاديث ساختگى 57

قاضى احمد بن ابى دُؤاد 60

اميرالمؤمنين لقب خاص امام على (ع) 60

فرزندان امام جواد (ع) 63

دختران امام جواد (ع) 64

فصل دوم: اصحاب امام جواد (ع) 65

فهرست اسامى اصحاب امام جواد (ع) 67

ضمانت پيامبر (ص) بر عدم گمراهى امّت 79

ادعية الوسايل الى المسايل 90

مناجات براى استخاره 91

مناجات براى آمرزش گناهان 92

مناجات براى سفر 93

مناجات براى طلب رزق 93

ص: 6

مناجات براى استعاذه 95

مناجات در طلب توبه 95

مناجات در طلب حج 96

مناجات براى برطرف شدن ظلم و ستم 97

مناجات در شكر براى خداى متعال 98

مناجات در طلب حوائج 99

زيارت امام رضا (ع) معادل هزار حج و هزار عمره 104

فضيلت زيارت امام رضا (ع) 112

ثواب احياى شب قدر 118

ديه قطع دست 118

چه كسى در دنيا زاهد است 121

زندگانى آدم ابوالبشر 122

احكام ارث 124

معنى لا تدركه الابصار 132

معنى لا تدركه اوهام القلوب 133

معناى واحد 134

معناى صمد 135

امام جواد (ع) و فن مناظره 139

درمان بيمارى لقوه 151

چگونگى تقسيم ارث زن 153

احكام بردگى و ولا 154

جهاد بر چند قسم است 156

حقايق مهمى درباره اهل بيت (عليهم السلام) 163

گناهان كبيره 168

ص: 7

معناى آيه اولى لك اولى 174

تعويذ امام جواد (ع) براى فرزند بزرگوارش امام هادى (ع) 174

دعاى رؤيت هلال ماه مبارك رمضان 183

فصل كنيه اصحاب 278

فصل زنان 282

فصل سوم: دعاهاى امام جواد (ع) و چگونگى شهادت آن حضرت (ع) 291

حرزامام جواد (ع) 293

كلمات قصار امام جواد (ع) 298

كيفيت بيعت زنان با رسول خدا (ص) 303

دعاى امام جواد (ع) در قنوت 316

دعاى ديگر امام (ع) در قنوت 317

حرز ديگرى از امام جواد (ع) 319

حرز ديگرى از امام جواد (ع) 319

چگونگى شهادت امام جواد (ع) 320

امام هادى (ع) و خبر شهادت پدربزرگوارش (ع) 322

بر امام جز امام نماز نمى خواند 324

مرقد شريف او 325

نثر و شعر دربارة امام جواد (ع) 331

گفتار پايانى 346

منابع اين كتاب 347

ص: 8

مقدمه

ستايش مى كنم خدايى را كه به نعمت خود، كارهاى نيك را كامل مى كند و به رحمت خود گناهان را محو مى سازد و درود خدا بر سيد و مولا و نبى ما محمد (ص) سيد سادات و بر آل او پاك ترين مخلوقات و لعنت بر دشمنان او از حال تا روز قيامت باد.

خدايا! درود بفرست بر محمد بن على بن موسى، علم التقى و نورالهدى و معدن وفاء و شاخه ازكياء و خليفه اوصياء امين تو بر وحى.

خدايا! همان گونه كه به وسيله او ما را از گمراهى هدايت كردى و از حيرت نجات دادى و به وسيله او كسى كه هدايت يافت را ارشاد كردى و كسى كه پاك شد را پاك گرداندى، پس بالاترين درودت را كه بر هر يك از اوليائت و ديگر اوصيائت فرستاده اى، بر او بفرست؛ همانا كه تو عزيز و حكيمى.

آنچه در اين كتاب خواهيد خواند بعضى از مطالب پيرامون زندگى امامى از ائمه اهل بيت النبوه و موضع الرساله و مختلف الملائكه و مهبط الوحى و معدن الرحمه است؛ خدا او را در بالاترين قله عظمت و برترين شرف و اوج جلالت و سيادت قرار داده است.

به راستى چگونه مى توانم از اين امام بزرگ سخن بگويم در حالى كه ما در زمانى هستيم كه ارزش ها از بين رفته و موازين مختل شده است. ارزش ها و مفاهيم مهجور گرديده و جوانب مادى گرى بر افكار و اقلام چيره گشته و مسلمانان حقايق ثابت را فراموش كرده اند و بعد از اينكه اين عقايد بر آن ها مسلط شد، به جريانات سياسى رنگ دين دادند و به نام دين با دين مى جنگند و با اسلام به اسم اسلام مبارزه مى كنند و چه تأسف بار است كه گاه اين عمل نادرست را از روى عمد يا نادانى انجام مى دهند.

بدين طريق، مذاهب تشكيل شدند، طوايف به وجود آمدند. راه هاى جديد پيدا شد و مسلمانان، گروه گروه و حزب حزب شدند: (كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ).

ص: 9

در اين ميان، افراد طمعكارى به دليل مصالح شخصى برخاستند و مردم را به سوى خودشان به نام خلافت فراخواندند در حالى كه شايستگى آن را نداشته و فاقد شرايط لازم بودند، پس مردم به دور آن ها جمع شدند و عقايدشان رواج پيدا كرد.

افراد ديگرى قيام كردند و مردم را به اين آراء و افكار خلاف فرا مى خواندند. در حالى كه خدا براى آن، هيچ دليلى نازل نكرده بود، پس واجب است از آن هايى كه به دنبال سود خويشند و به هر طرف كه بادى مى وزد روى مى آورند بپرسيم: آيا دين اسلام به طبع و طبيعت خود، تقسيم و تفرّقه و تشتت را مى پسندد يا اين كه اسلام تنها دينى است كه اساس آن، بر وحدت و اتحاد و نهى از تفرقه و اختلاف است؟

براى اين كه جواب اين سؤال را بدانيم، به قرآن كريم مراجعه مى كنيم و درمى يابيم كه خداوند متعال در آيه 52 سورۀ مؤمنون در پاسخ به اين سؤال تصريح كرده است:

وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً

همانا اين امت شما، امت واحد است.

در آيه 103 سورۀ آل عمران نيز مى خوانيم:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ

«همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و گروه گروه نشويد و از تفرقه بپرهيزيد و نعمت خدا را برخود ياد كنيد كه آن گاه كه با يكديگر دشمن بوديد پس ميان دل هاى شما پيوند و الفت برقرار كرد، در نتيجه به رحمت و لطف او با هم برادر شديد و بر لب گودالى از آتش بوديد پس شما را از آن نجات داد؛ خدا اين گونه، نشانه هاى خود را براى شما روشن مى سازد تا هدايت شويد.»

ص: 10

همچنين در آيه 10 سورۀ حجرات آمده است:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ

به حقيقت مؤمنين برادران يك ديگرند.

غير از آيات فوق، احاديث زيادى از رسول خدا (ص) دربارۀ موضوعى كه به آن اشاره شد، رسيده است كه به دليل طولانى بودن از ذكر آن پرهيز مى كنيم.

حال، جاى سؤال دارد كه بپرسيم به راستى، اين تفرقه از كجا آمد؟ مذاهب چگونه درست شدند و چه طور مسلمانان در عقايد و احكامشان اختلاف پيدا كردند؟

واضح است كه جواب اين سؤال ها، شرح و تفصيل زيادى مى طلبد و مناسب مقدمه كتاب نيست، لكن به جهت بى پاسخ نماندن اين پرسش ها، در ادامه به طور خلاصه و مختصر توضيحاتى را خواهيم آورد.

خداى متعال پيامبرش حضرت محمد (ص) را به عنوان رسول (ص) براى مردم برگزيد پس او با دين كامل و جامعى كه متضمن سعادت دنيا و آخرت بود، به سوى بشر آمد و خداى متعال قرآن را براى مردم نازل كرد تا آنچه را كه مردم در طى قرن ها از عقايد و احكام و اخلاق كه به شكل اجمالى يا تفصيلى بدان نياز دارند را در آن بيان كرده باشد. رسول خدا (ص) نيز آنچه را كه لازم بود، از قرآن تفسير مى كرد، به طور مثال خداى متعال بندگانش را به نماز، روزه، زكات، حج و... امر كرد و رسول الله (ص) براى مردم، واجبات نماز، تعداد ركعات آن، احكام روزه، اشيايى كه زكات آن ها واجب است و مناسك حج و... را بيان مى كرد.

بدين ترتيب، هر آن كه بايد به رسول خدا (ص) ايمان مى آورد، ايمان آورد و آن كه بايد هدايت مى شد، هدايت يافت. چرا كه رسول خدا (ص) خاتم انبياء است و پيامبرى بعد از او نيست و قرآن آخرين كتاب آسمانى است كه خداى متعال آن را براى سعادت و هدايت بشريت نازل كرده است.

پروردگار، رسولش (ص) را به سوى مردم فرستاد؛ زيرا شريعت اسلامى، آخرين شريعت الهى بوده و هست.

ص: 11

بدين ترتيب،

حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ الى يوْمِ القيَامَة وَ حَرامُهُ حَرامٌ الى يومِ القيامةِ

حلال محمد تا روز قيامت، حلال، و حرام او، حرام است و هيچ و تغيير و تبديلى در احكام اسلام نيست.

پس با آگاهى از اين مستندات، بايد پذيرفت كه اسلام، دينى جامع براى تمام جوانب زندگى بشر است، تا مردم، به دين يا قوانين ديگر يا شريعتى غير از شريعت اسلامى نياز نداشته باشند.

جامعه مسلمين در عصر رسول الله (ص) در حال شكل گيرى و كامل شدن بود و افكار جامعه از حيث شناخت و بررسى فلسفه احكام و غيره به رشد نرسيده بود. چرا كه عقايد فاسد مانند: جبر، تفويض، حلول، تناسخ، تثليث، ثنويت و آنچه شبيه آن است، در آن روز شناخته شده نبود پس به ناچار بايد افراد كافى و انسان هاى شريفى به خاطر اين امر مهم برمى خاستند. تا براى نسل هاى آينده، كه بعد از رسول خدا (ص) مى آيند، جهت رفع شك و شبهه و پاسخ به سؤال هاى منحرفين و حل مشكلات علمى و مسايل فقهى، آمادگى لازم را داشته باشند زيرا احكام مجهول بى شمارى نزد مسلمين در قضايا و امور مختلف وجود داشت. پس ضرورى است كه مؤمنين براى پركردن كاستى ها و حفاظت دين از خطرهاى احتمالى، به رهبرى اقتدا كنند.

همان طور كه يك مدرسه ابتدايى نياز به مدير دارد، حكومت نيز به رئيس يا رهبر نيازمند است و قطعاً گله گوسفندان به چوپان احتياج دارد.

جامعه اسلامى براى رسيدن به اطمينان، امنيت و استوارى به رهبرى خِبره كه داراى شايستگى و شرايط هدايتِ صحيح باشد نياز دارد تا بتواند به او اقتدا كرده و تحت لواى ايشان قرار بگيرد.

آيا مى توان تصور كرد كه حكومت و جامعه بزرگ اسلامى، نياز به رهبر و امير نداشته باشد. در حالى كه لازمه بقا، اقتدار و پايدارى حتى در يك اجتماع كوچك، وجود سرور و بزرگى كاردان، و راهبر است. روشن است كه جواب اين سؤال نَه است.

ص: 12

ما مى گوييم: علم رسول خدا (ص) به لحاظ معرفت و حكمت و بصيرت به امور، اعلم بر افراد عالم است و آيا اين عقلانى است كه اين پيامبرِ حكيمِ عارفِ عالم، امّتش را بدون رهبر و امام رها كند؟

اگر ما اهمال امور امت را به سيد انبيا نسبت بدهيم، به او ظلم كرده و تهمت زده ايم چراكه رسول خدا (ص) مراعات اين امور را كرده، اين جوانب بزرگ را در نظر گرفته و كسى را تعيين نموده است كه جايگزين او بعد از خودش باشد.

اين در حالى ست كه عده اى گفته اند: رسول الله (ص) امر شورا را در بين امتش قرار داد كه آن ها هر كسى را خواستند، اختيار كنند تا او براى خلافت و رهبرى مسلمين خود را آماده كند!

سبحان الله! چقدر اين قول دور از واقعيت است!

چگونه رسول خدا (ص) چنين كرده است، در حالى كه مى فرمايد: به زودى امتم بعد از من به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى شوند؛ يك فرقه در بهشت و بقيه در جهنم هستند.(1)

آيا معنى حرف آن ها اين نيست كه پيامبر (ص) كسى است كه به اختلافات كمك كرده است و سبب تفرقه بين مسلمانان شده است.

آيا معنى آن اين نيست كه در دين اهمال و كم كارى كرده است.

بله، رسول الله (ص) از دينى سخن مى گويد كه به خاطر آن، هر چيز ارزنده اى را كه داشت فدا كرد و تمام رنج ها را براى به پاداشتن آن تحمل كرد تا جايى كه گفت: هيچ پيغمبرى آن گونه كه من اذيت شدم، توسط قوم خود آزار نشد.

بله، رسول خدا (ص) در راستاى امورى كه لازم و واجب بود، قيام كرد و بهترين تدبير را براى جلوگيرى از هر گونه جدايى در اسلام انجام داد و براى آنچه مسلمانان از تمام سرزمين هاى به آن نياز داشتند، برنامه ريزى كرد و ابزار حفاظتى را در مقابل هر انحراف اعتقادى و نفوذ فكرى قرار داد كه آن، از طريق نصب ائمه و..

ص: 13


1- - تاريخ اين حديث در تمام كتاب هاى اهل سنت آمده است مانند جامع الصغير سيوطى - المستدرك على الصحيحين حاكم نيشابورى و...

تعيين آن ها بعد از اوست. پس دعوت او به توحيد و نبوت، بستگى به دعوت ايشان (ص) به امامت و خلافتِ بعد از خودش داشت.

واضح است كه رسول خدا (ص) براى نصب خليفه از طرف خود به پيروى از هواى نفسانى و عواطف پيش قدم نشد - رسولِ بزرگوار خدا (ص) از اين امور به دور است. - بلكه تعيين خليفه از طرف خداى حكيمِ خبيرِ بصير انجام مى گيرد، آن كسى كه از درون و ضمير انسآن ها باخبر است و عواقب امور را مى داند. از آن جا كه خلافت بعد از نبوت است پس داشتن پايبندى كامل و شايستگى و استعداد براى قيام به آنچه كه اين مقام محكم عالى طلب مى كند، از ضروريات است. در واقع رسول خدا (ص) براى اين مهم در اوايل بعثتش قيام كرد؛ روزى كه در مكه بود و بى شك تعداد مسلمين در آن روز بسيار اندك بود.

فقط پيامبر مى تواند خليفه تعيين كند

وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ

«خويشاوندان نزديك خود را از عاقبت اعمال زشت بترسان.»

هنگامى كه اين آيه نازل شد، رسول خدا (ص) على (ع) را به خلافت، امامت و ولايت منصوب كرد. ايشان (ص) در جلسه اى كه براى حدود چهل نفر از خويشاوندان خود بر پا كرده بود، على (ع) را به عنوان وصى، ولى و وزير خويش برگزيد كه داستان آن مفصل و مشهور است و در بيشتر كتب تفاسير در مورد اين آيه ذكر شده و در اكثر كتب احاديث از شيعه و سنى نوشته شده است.(1)

رسول خدا (ص) در بين سال هاى نبوتش در راه تثبيت قواعد امامت و خلافت كوشش بسيارى نمود، آن گونه كه فرمود:

«اِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقََلين كِتابَ الله و عترتي اهلَ بَيتي وَ انَّهُما لَن يَفتَرِقاً حَتَّي1.

ص: 14


1- - تاريخ طبرى، ج 2، ص 319-321، تاريخ ابن الاثير الشافعى، ج 2، ص 62 مسند احمد بن حَنبَل، ج 1، ص 111.

يَرِدا عَلَيَّ الحَوْض، و انَّكُم لَن تَضِلُّوا مآ انْ تَمَسَّكتُم بِهِمَا»

من در بين شما دو چيز گران بها مى گذارم، كتاب خدا و عترتم و آن ها هرگز از يك ديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند و اگر شما به آن ها تمسك جوييد، هرگز گمراه نمى شويد.(1)

دگر بار با صداى بلند در روز غدير خم فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَولاهُ، فَهذا عليٌّ مَولاهُ» هر كس من مولاى او هستم، على نيز مولاى اوست.(2)

پس از آن با تأكيد و تكرار فرمود:

الاَئِمّةُ بَعدِى اثنى عَشَرَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيشٍ

«امامان بعد از من 12 نفرند و تمام آن ها از قريش هستند.»(3)

اين از نصوص و تصريحات امامت و ائمه (عليهم السلام) است. خلافت و خلفاء، از آن دسته مسايلى است كه ذكر آن به طول مى انجامد. امّا در كتب دايرة المعارفِ احاديث موجود است.

پس از وفات رسول خدا (ص) امور دگرگون شد و اوضاع تغيير كرد و بخش عمده اى از سعى و تلاش پيامبر (ص) در اين راه از بين رفت. برخى مانع تصدى امام على (ع) در امور خلافت و اداره امور شدند و بين او و تحقق امور و نتايج آن حايل گشته و او را خانه نشين كردند و امكانات را از او گرفتند و با او به هر روش و نحوى به جنگ اقتصادى - سياسى پرداختند و سرانجام نيز ايشان را به شهادت رساندند. همين طور امامانى كه بعد از او آمدند سرنوشتشان مانند سرنوشت امام6.

ص: 15


1- - صحيح مسلم، ج 4، ص 1873 فضايل الصحابة، باب 4، حديث 36، ص 2408 صحيح الترمذى، ج 5، صص 662-663، المناقب، احاديث 3786 و 3788 سنن الدارمى، ج 2، ص 431 فضايل القرآن المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 109 - اين مطلب در بسيارى ديگر از منابع آورده شده است.
2- - الغدير، علامه محقق كبير شيخ امينى
3- - صحيح مسلم، ج 3 - المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 501 حلية الاولياء، ج 4، ص 333 - فضايل خمسه من الصحاح السنته، ج 2، ص 23-26.

على (ع) بود. با اين حال، واقعيت چنين است كه پيامبر (ص)، امت اسلامى را بدون رهبر وانگذاشت بلكه جانشينان و ائمه دوازده گانه (عليهم السلام) را تعيين كرد و هر وقت يكى از آن ها غايب مى شد، ستاره ديگرى طلوع مى كرد.

اين كتاب، دربارۀ يكى از ائمه (عليهم السلام) گفتگو مى كند و شامل بعضى جوانب زندگى درخشان او و مزايا و مواهب و فضايل و مكارم اوست.

از خداى تبارك و تعالى مى خواهم اين كوشش ناچيز را براى خواننده گرامى نافع و مفيد قرار دهد و ذخيره اى براى من باشد در روزى كه مرا وارد آرامگاه ابدى مى نمايند تا نورى در وحشتم و انيسى در غربتم باشد و شفيع روز حشر و نشر من گردد.

همانا او رحيم ترين رحم كنندگان است و خدا براى ما كافى است كه او وكيل خوبى است.

محمد كاظم قزوينى موسوى

ص: 16

فصل اول: زندگانى امام جواد (ع)

اشاره

ص: 17

ص: 18

پرتوى از زندگانى امام جواد (ع)

امام ابوجعفر، محمدبن على، التقى الجواد (ع) شاخه اى از شاخه هاى پاك درخت نبوت و شاخه اى از درختِ هاشمى محمدى، نهمين امام از ائمۀ اهل بيت است؛ آن هايى كه خداى متعال براى رهبرى اين امت اختيار كرده و براى هدايت بندگان و اصلاح سرزمين ها انتخاب كرده است. جدّش رسول الله (ص) بر او تصريح كرده اند و پدران پاكش (ع) به امامت، و ولايت، خلافت، وصايت و وراثت او صحّه گذاشته اند.

در او تمام صفات و شايستگى هايى كه براى امام به حق، لازم است به وفور وجود داشته و از علوم بسيارى كه قابل مقايسه با علوم خلايق نبود، مطلع بوده است.

اتصال به عالم اعلى، سير بر برنامه آسمانى، پاكى از هر ناپاكى و پليدى و متصف بودن به هر صفت برجسته و فضيلت از ويژگى هاى خاص ايشان بوده است. و تمام صفات با عظمت را مى توانيم در امام جواد (ع) ببينيم و بى شك جاى هيچ فضيلتى از فضايل در وجود شريفِ ايشان خالى نيست. على رغم كوتاهى عمر، ايشان تحت مراقبت سخت طواغيت زمان خود بود و فرصتى بر ايشان باقى نمى ماند. مگر اين كه آن را براى بيان حقايق و نشر معارف، مغتنم مى شمرد.

اگر امت اسلامى در آن عصر از بركات امام جواد (ع) بهره مند نشد و به نور او روشن نگرديد پس به تمام معنى ضرر كرده است.

اگر اجتماعات گذشته عظمت بزرگان را درك نكردند و ارزش اوليا و مقربين خدا را نفهميدند و آن گونه كه بر آن ها واجب بود، اطاعت و پيروى و تعظيم و تقدير ايشان را انجام ندادند، پس گناه از اجتماع است، نه از اولياى خدا و كوتاهى در فرهنگ آن نسل عقب مانده است، نه در شخصيت آن امام بزرگوار.

ص: 19

امام جواد (ع) اولين كسى نيست كه روزگار بر او خيانت كرد و تاريخ به او ستم نمود، بلكه پدران پاكش از او سبقت گرفته بودند و تاريخ بر آن گواه است.

اسم، كنيه و القاب امام جواد (ع)

نام: محمد.

كنيۀ مشهور: ابوجعفر.

در اكثر احاديثى كه از ايشان روايت شده است، به اين كنيه تعبير مى شود.

اكثر محدثين از امام جواد (ع) با كنيه ابوجعفر ثانى حديث نقل نموده اند تا بين ايشان و امام باقر (ع) تفاوت باشد و روايت و احاديث بين اين دو اما اشتباه نشود.

كنيۀ غير مشهور: ابوعلى.

به مناسبت تولد فرزندش امام على، الهادى (ع) بر ايشان نهاده شده است.

القاب: تقى، جواد، مُنتَجَب، مرتضى، مختار، متوكل، قانع، زكى و عالم(1)

هر لقبى از اين القاب دلالت بر فضيلت و مى كند كه در امام جواد (ع) به طور متواتر وجود داشته است. او با تقوى ترين فرد اهل زمان خود و برتر از هر كس به لحاظ جود و بخشش و كرم بوده است.

خداى متعال او را انتخاب كرده و اختيار نموده و راضى به امامت او از سن كودكى بوده است. در تمام امورش به خدا توكل مى كرده و خدا او را از هر ناپاكى و پليدى پاك نموده و علوم اولين و آخرين را در قلب او قرار داده بود.

پدر بزرگوارش

پدر او امام ابوالحسن على بن موسى الرضا (ع) امام هشتم از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) است.

نمى توانم در اين سطور هرچند به صورت مختصر و خلاصه از او گفتگو كنم. چون حياتش نورانى و درخشان و پر از خصوصيات تحسين برانگيز است كه گفتگو

ص: 20


1- - بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 50، ص 16، باب 24، حديث 24

دربارۀ آن نياز به كتاب مستقل دارد يا حتى دايرة المعارفى كه بتواند تمام جوانب زندگى او و مزايايش را در برگيرد.

مادر امام جواد (ع)

مادر او سيده خيزران يا دُرّة يا سبيكه يا ريحانه يا سكينه است و به اين اسماء متعدد ناميده شده است. به علت درخشندگى صورتش به نور امامت هنگامى كه حامل به امام جواد (ع) بوده، ايشان را دُرّة ناميدند و به سبب پرتو رخسارش كه چون شمش طلا بود، سبيكه ناميده مى شد. امام رضا (ع) او را خيزران ناميد و كنيۀ او ام الحسن است.

او بانويى از آفريقا از كشور مغرب يا مصر يا سرزمين نوبه كه در شرق آفريقا قرار دارد، بوده است و اين اختلاف اصلى نيست، بلكه اختلاف در تعابير است زيرا سرزمين نوبه و مصر و غرب از قارۀ آفريقاست.

همچنين مى گويند او از خانوادۀ ماريۀ قبطيه، همسر رسول خدا (ص)، مادر ابراهيم فرزند پيامبر (ص) بوده است.

امام رضا (ع) او را در مكه خريد و مدت زيادى از ازدواج ايشان نگذشته بود كه به امام جواد (ع) حامله شد.

خداى متعال شايستگى را در اين بانوى بزرگوار تمام كرد تا مادر حجت خدا، امام جواد (ع) باشد. زمانى كه اصحاب، امام رضا (ع) را به ولادت امام جواد (ع) بشارت دادند، امام (ع) فرمود: براى من فرزندى شبيه موسى بن عمران، شكافنده دريا و شبيه عيسى بن مريم، متولّد شد. مادر او مقدسه و طاهره و مطهره خلق شده است.(1)

اين كه امام رضا (ع) فرزندش امام جواد (ع) را به حضرت موسى (ع) تشبيه كرده به اعتبار اين است كه او شكافندۀ درياست و به آيه 63 سورۀ شعراء اشاره دارد. خداى متعال مى فرمايد:

ص: 21


1- - بحارالانوار، ج 50، ص 15، باب 24، حديث 19

فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ

پس به موسى وحى كرديم كه عصايت را به دريا بزن. موسى عصايش را به دريا زد. دريا از هم شكافت و هر پاره اش چون كوهى بزرگ بود.

چون موسى نبى خدا اراده كرد كه امتش را از درياى سفيد يا به گفتۀ ديگر، درياى سرخ عبور دهد، عصايش را به دريا زد. پس شكافته شد و در آن دوازده راه خشك پيدا شد، آب توقف كرد و از راست و چپشان چون كوه عظيم متراكم شد.

اين امر از بزرگترين مصاديق خرق عادت و طبيعت است و از مهم ترين اعجازى است كه به دست موسى بن عمران (ع) صادر شد كه البته اين وجه شباهت بين موسى بن عمران، شكافندۀ دريا و امام جواد (ع) نزد ما واضح نيست.

در مورد وجه شباهت بين او و عيسى نبى (ع) نيز بايد گفت، خدا به عيسى (ع) در حالى كه طفل شيرخواره اى بيش نبود، كتاب و نبوت داد و او در گهواره سخن گفت. خداوند به همين گونه در خردسالى به امام جواد (ع) امامت بخشيد و او با مردم به كلام حكما و علما سخن مى گفت در حالى كه در سن كودكى قرار داشت.

همچنين امام رضا (ع) فرمود: مادرى كه او را زاييد، مقدس بود.

در قسمت بعد، اين گفتار را به تفسير خواهيم آورد، او طاهرۀ مطهره بود، پس مقدس، مطهر و مبارك است و تقديس به معناى پاكى و دورى از گناه مى باشد لذا جمله امام رضا (ع) اشاره به آن دارد كه مادر امام جواد (ع) از عفاف و پاكى و تقوا و پرهيزگارى و بركات معنوى كه خدا در او قرار داده بود، برخوردار بوده است.

فرقة واقفيه

قبل از گفتگو دربارۀ ولادت امام جواد (ع) از فرقۀ واقفيه صحبت مى كنيم زيرا سابقۀ آن ها به پيش از ولادت ايشان برمى گردد(1)

ص: 22


1- - واقفيه كسانى هستند كه بر امامت اما موسى كاظم (ع) توقف مى كنند و امام بعد از او را قبول ندارند.

زندگى امام جواد (ع) ظاهرى ممتاز از زندگى بقيه امامان (عليهم السلام) دارد.

زندگى پدرش امام رضا (ع) معاصر بود با رنجِ فكرى كه به شيعه تحميل كردند. عقايد بعضى ها سست شد و افكار بعضى مضطرب گرديد. امّا بسيارى نيز بر حق ثابت ماندند و اين آزمايش عقيدتى بر آن ها اثر نگذاشت.

در واقع فكرِ توقف شكل گرفت، و از نتيجۀ اين فكر، گروهى به وجود آمدند كه از حق جدا شدند و از خط اهل بيت (عليهم السلام) منحرف گرديدند، پرچم گمراهى را بلند كردند و راه شيطان را پيمودند. لكن پرچم آن ها سقوط كرد، فكرشان منقرض شد و از آن ها جز نامى بد در تاريخ چيزى نماند. گفته اند گروهى از آن افراد در هند ساكنند و بيش از اين مطالبى از آن ها در دست نيست.

قبل از ورود به گفتگو دربارۀ اين فرقۀ گمراه كه عقايد اسلامى را به مسخره گرفتند، دين را به دنيا فروختند و مال را بر عقيده و مبدأ ترجيح دادند، بايد سبب تولد آن ها و دعوت و اسبابى كه به رشد و تكثير آن ها كمك كرد را بايد بيان كنيم.

در آيه 16 سورۀ بقره مى خوانيم:

أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ

«آنان كسانى هستند كه گمراهى را به جاى هدايت خريدند پس تجارتشان سود نكرد و از راه يافتگان به سوى حق نبودند».

علت به وجود آمدن فرقه واقفيه

از اخبار و احاديث استفاده مى شود كه به وجود آمدن اين گروه دو سبب داشته است:

سبب اول: براى امام موسى بن جعفر (ع) در هر يك از شهرهاى بصره و كوفه و مصر و غيره وكلايى بود كه از آن ها به «قُوّام» تعبير مى شد. اموالى كه بايد از حقوق شرعى، نذورات، هدايا و اوقاف، به امام موسى بن جعفر (ع) مى رسيد، توسط قُوّام جمع آورى و نزد ايشان نگهدارى مى شد.

از آن جا كه امام موسى بن جعفر (ع) مدت زيادى از عمر خود را در زندان هاى

ص: 23

بصره و بغداد گذراند و حتى در خانه نيز تحت مراقبت شديد قرار داشت، تا كسى با ايشان ملاقات نكرده و گفتگويى نداشته باشد، لذا دستيابى به او سخت و دشوار بود، پس اين اموال نزد وكلاء و نُواب مى ماند.

هر چند كه آن ها به علت زيادى مقدار حقوق شرعى كه توسط شيعيان به آن ها پرداخت مى شد از رساندن آن ها به امام موسى بن جعفر (ع) معذور بود.

در كتاب رجال كَشّى به نقل از يونس بن عبد الرحمن آمده است: وقتى ابوالحسن موسى بن جعفر (ع) رحلت كرد، نزد هر يك از قُوّام او مال بسيارى بود و اين سبب وقوف آن ها و انكار مرگ او شد. نزد «زيادِ قندى» هفتاد هزار دينار و نزد «على بن ابى حمزه بطائنى» سى هزار دينار بود.

يونس بن عبدالرحمن گفت: من چون آن حضرت (ع) را ديدم و حق براى من روشن شد و امر ابى الحسن الرضا (ع) را شناختم پس با مردم صحبت كردم و آنان را به سوى امام رضا (ع) دعوت نمودم.

قندى و بطائنى، كسى را به نزد من فرستادند و به من گفتند: چه چيز باعث اين كار تو شده است؟ اگر مال مى خواهى ما تو را غنى كرده و تضمين مى كنيم ده هزار دينار بدهيم، به شرط آن كه از اين كار دست بردارى.

من حرف آن ها را رد كردم و گفتم: ما روايت از حضرت صادق (ع) داريم كه: وقتى بدعتى ظاهر شد، بر عاِلم است كه علم خود را آشكار كند و اگر اين كار را نكند، نور ايمان از قلب او مى رود. من كسى نيستم كه جهاد در راه خدا را در هر حال، ترك كنم.

آن ها پس از شنيدن سخنانم، به من بد گفتند و دشمنى خودشان را ظاهر كردند.

سبب دوم: تحريف حديثِ سماعة بن مهران بود كه اينك توضيحى دربارۀ آن بيان خواهيم كرد.

سماعة بن مهران از اصحاب امام صادق (ع) و امام موسى بن جعفر (ع) و از ثقات و افراد قابلِ اعتماد بود. او حديثى كه از امام صادق (ع) شنيده بود را روايت مى كرد،

ص: 24

صاحِبُ هذا الاَمْر [يعنى الامام المهدى] فيه شَبَهٌ مِنْ خَمسَةَ انبياء كه حضرت امام صادق (ع) فرمود: «در صاحب اين امر؛ يعنى، امام مهدى، شباهتى از پنج پيامبر است: او مورد حسد قرار مى گيرد آن گونه كه يوسف مورد حسد قرار گرفت و غيبت مى كند مانند يونس و.... سه شباهت ديگر را از وجوه شباهت آن امام با سه پيامبر ديگر بيان مى كند.

زرعة بن محمد حضرمى اين حديث را از سماعة بن مهران مى شنود و به غلط آن را بدين گونه بيان مى كند كه ابا عبدالله الصادق (ع) گفت: فرزندم، موسى بن جعفر، به پنج پيامبر شباهت دارد!

بدين ترتيب، معنى اين جمله چنين مى شود كه چون امام موسى بن جعفر (ع) به يكى از آن پنج پيامبر شباهت داشته است در نتيجه هرگز نمى ميرد بلكه غيبت مى كند!! پيداست كه زُرعة بن محمد، اين حديث را به خواسته خود تحريف كرده و آن را بهترين وسيله براى گمراه كردن مردم و فريب دادن آن ها يافته است. مردم نيز به اين حديث جعلى متوسل شده و آن را به سماعة بن مهران و امام صادق (ع) نسبت مى دهند!

مسأله اى كه به اشاعۀ اين دروغ كمك كرد اين بود كه سماعة بن مهران قبل از وفات امام موسى بن جعفر (ع) فوت كرده بود و اين دروغ به آسانى و بدون هيچ مانعى منتشر شد چون سماعه زنده نبود كه اين خبر ساختگى را تكذيب كند.

بعضى از افراد سست عقيدۀ شيعه كه بيماردل بودند، اين دروغ را قبول كردند.

از سويى ديگر وكلا نيز كه اموال زيادى نزدشان جمع شده بود اين حديث را دست آويز خوبى ديدند تا به وسيله آن، براى استمرار خيانتشان و تصرف اموال امام (ع) اقدام نمايند.

بدين جهت، اگر به شهادت و وفات موسى بن جعفر (ع) اعتراف مى كردند، بر آن ها واجب مى شد كه اموال را به امام رضا (ع) برگردانند، چون او امام بعد از پدرش بود يا آن ها را به ورثه امام موسى بن جعفر (ع) برگردانند كه نتيجه در كل، يكى بود.

ص: 25

پس با اين كه بر دروغ بودن اين حديث يقين داشتند امّا باز هم براى انتشار آن در بين شيعه همت گماردند تا به مال دنيا دست يابند. از اين رو متأسفيم كه در كتابِ تراجم رجال مطلبى نيافتيم كه بر ما روشن شود كه زرعة بن محمد براى اين خبر دروغ و تزويرش و تحريف آن چه مبلغى دريافت كرده است و اى كاش مى دانستيم خوى و سرشت او چگونه بوده تا علت خواسته و انحراف او را عميق تر مى فهميديم و سبب اين جرم عقيدتى و جنايت دينى و خيانت بزرگ را بهتر درك مى كرديم.

آيا به راستى زُرعه نيز يكى از وكلاى امام بوده كه مانند هم كيشان دنيا پرستش مال زيادى نزد او جمع شده بوده و به طمع آن، اين عمل نادرست را انجام داده است يا خير؟!

علماى رجال در اين باره گفته اند: زُرعة واقفى بوده است.

با اين حال، اى كاش يكى از آن ها نام و مؤسس اين فكر و بنيانگذار اين عقيده و مبتكر اين افسانه را مى نوشت.

به هر تقدير، وكلاء اين فرصت را غنيمت شمردند و به حديث دروغى كه زرعة بن محمد تحريف كرده بود، راغب شدند و بدين گونه در اموال امام موسى بن جعفر (ع) به صورت غيرمشروع تصرف كردند.

كَشّى با استناد به مآخذ معتبر خود روايت مى كند:

واقفيه پيدا شدند، وقتى 30، 000 دينار زكات اموال و موقوفات نزد اشاعثه(1) جمع شد، آن ها را براى دو وكيل امام موسى (ع) به كوفه فرستادند كه يكى از اين وكلاء حيان السَرّاج بود، كه در كوفه مى زيست. و ديگرى كسى بود كه به همراه امام موسى كاظم (ع) در حبس بود. وكلاء از اين فرصت به نفع خود سود جستند و به واسطه اين اموال براى خود، خانه ها، زمين ها و غلات خريدارى كردند. هنگامى كه امام موسى كاظم (ع) را به شهادت رساندند و خبر به آن ها رسيد، مرگ او را انكار كردند و در بين شيعه، شايعه نمودند كه او نمرده چرا كه او قائم است.ت.

ص: 26


1- - در كتب لغت معناى اشاعثه يافت نشده الا اينكه منسوب به اشعث هستند و تفصيل آن معلوم نيست.

گروهى از شيعه به آن ها اعتماد كردند و گفتۀ ايشان را بين مردم منتشر كردند تا اين كه هنگام مرگ، وصيت كردند كه اموال را به ورثۀ امام موسى كاظم (ع) بپردازند و براى شيعه روشن شد كه گفته هاى آن دو نفر به جهت حرص و طمع به مال بوده.

معنى كلام من اين نيست كه امام به شخص خائنى كه به خيانت معروف بوده، اعتماد كرده است. بلكه ما به اين نتيجه مى رسيم كه بعضى ائمه (عليهم السلام) با مردم به ظاهرشان عمل مى كردند. در آن زمان افرادى خوش ظاهر كه به ديانت و امانت بين مردم معروف بودند، زندگى مى كردند كه ائمه (عليهم السلام) سپرده ها و امانات را به آن ها مى دادند، هر چند كه خيانت آن ها به شكل رسواكننده اى آشكار مى شد، به طور مثال عبيدالله بن عباس كه امام حسن مجتبى (ع) او را به عنوان فرمانده لشكر منصوب كرده بود، لشكر را رها كرد و به معاويه در مقابل مقدارى مال پيوست.

بلى! ائمه (عليهم السلام) با مردم به ظاهرشان معامله مى كردند، همان طور كه خداوند متعال در آيه 42 سورۀ انفال مى فرمايد:

لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ

«تا هر كس هلاك مى شود، از روى دليلى روشن هلاك شود و هر كس زندگى مى كند، از روى برهانى آشكار زندگى كند.»

در آن دورن اسرار و مصالحى وجود داشته كه گاهى بعضى از آن ها براى ما ظاهر مى شود امّا اكثر آن ها بر ما مخفى است، خداى متعال كه از حال و افكار برون و درون بندگانش اطلاع دارد، به طرق گوناگون آن ها را امتحان مى كند تا نفسانيت و حقايقشان روشن شود.

در آيات 2 و 3 سورۀ عنكبوت آمده است:

أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ (2)

وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ (3)

آيا مردم گمان مى كنند همين كه بگويند: ايمان آورديم، به حال خود رها مى شوند و آنان به وسيله جان، مال، اولاد و حوادث مورد آزمايش قرار

ص: 27

نمى گيرند؟ * در حالى كه به يقين كسانى را كه پيش از آنان بودند آزمايش كرده ايم پس اينان هم بى ترديد آزمايش مى شوند و بى گمان خدا كسانى را كه در ادعاى ايمان راست گفته اند، مى شناسد و قطعاً دروغگويان را نيز مى شناسد.

با توجه به آنچه گفته شد، سبب پيدايش اين فرقه و مذهب شيطانى كه از آن تعبير به وقف شده و پيروانش به واقفيه معروف گشته اند، عدم اعتراف به امامت على بن موسى الرضا (ع) و توقف بر امامت موسى بن جعفر (ع) بوده است كه علت اين جهالت و گمراهى، طمع و خيانت بوده است.

اموالى كه اين وكلا در آن به نفع خود دخل و تصرف كرده بودند، جزء اموالى بود كه خدا و رسولش (ص) به دست يازيدن بر آن راضى نبودند امّا اين افراد به نام دين، با شرع، عقل، فضيلت، انسانيت، امانت و ديانت به مخالفت پرداخته و با زير پا گذاشتن مفاهيم و ارزش ها، پيرو و تابع هواى نفس خود شده و به زشت ترين نوع خيانت، وجدان و ايمان خود را تسليم كردند.

از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) پيرامون اين فرقه و كشف هويت آن ها مطالبى است كه در ادامه به ذكر برخى از آن ها مى پردازيم.

در كتاب رجال كشّى به سندى از حكم بن عيص روايت شده است كه مى گويد: با سليمان بر امام صادق (ع) وارد شدم. امام (ع) پرسيد: اين پسر كيست؟

گفتم: فرزند خواهرم مى باشد.

فرمود: اين امر را مى شناسد؟

منظور ايشان، تشيع بود. گفتم: بلى.

امام فرمود: سپاس مى گويم خدايى را كه شيطانى را خلق نكرده است!

سپس گفت: اى سليمان! فرزندت را به خدا بسپار از فتنه شيعيان ما!

گفتم: فدايت شوم! اين فتنه چيست؟

فرمود: انكار ائمه و وقوفشان بر فرزندم موسى است. آن ها منكر مرگ او مى شوند و گمان مى كنند كه امامى بعد از او نيست. آن ها بدترين مخلوقاتند.

ص: 28

روايت شده از كِشى - همچنين - از محمد بن ابى عمر روايت شده است: مردى از اصحاب گفت: به امام رضا (ع) گفتم: فدايت شوم! قومى بر پدرت توقف كرده اند و گمان مى كنند كه او نمرده است.

فرمود: دروغ مى گويند. آن ها بر آنچه خدا بر محمد (ص) نازل كرده است، كافرند و اگر خدا به احدى از فرزندان آدم مهلت مى داد، هر آينه اجل رسول خدا (ص) را براى نياز مردم به وجود و علم او به درازا مى كشاند.(1)

از يوسف بن يعقوب است كه گفت: به ابوالحسن الرضا (ع) گفتم: آيا به آن هايى كه گمان مى كنند، پدرت زنده است و خود را اهل فرقه واقفيه مى دانند، چيزى از زكات داده مى شود؟

گفت: به آن ها چيزى ندهيد، اين ها كفارند، مشركند، زنديق هستند.(2)

از محمدبن عاصم آورده شده است: شنيدم از امام رضا (ع) كه فرمود:

اى محمد! شنيده ام كه تو با واقفيه مى نشينى؟

گفتم: بلى، فدايت شوم! با آن ها مى نشينم امّا مخالف آن ها هستم.

گفت: با آن ها ننشين كه خداى عزوجل در آيه 140 سورۀ نساء مى گويد:

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً

البته خدا اين فرمان را در قرآن بر شما نازل كرده است كه هر گاه بشنويد گروهى آيات خدا را مورد انكار و استهزاء قرار مى دهند، با آن ها ننشينيد تا به سخن ديگرى بپردازند وگرنه شما هم در به دوش كشيدن بار گناه انكار و استهزاء، مانند آنان خواهيد بود. يقيناً خدا همه منافقان و كافران را در دوزخ گرد خواهد آورد.2.

ص: 29


1- - كتاب «رجال كشى» ص 458، جزء ششم، حديث 867.
2- - كتاب «رجال كشى» ص 456، جزء ششم، حديث 862.

در رجال كِشّى از فضل بن شاذان آمده است: از امام رضا (ع) دربارۀ واقفيه سؤال شد. ايشان (ع) پاسخ داد: به سرگشتگى، زندگى مى كنند و كافر، مى ميرند.

روشن است كه اين فرقه با امام رضا (ع) معاصر بودند. امّا دربارۀ او سكوت كرده و برخوردشان با ايشان نيكو نبود. و آن ها امامت امام رضا (ع) را انكار مى كردند و گمان مى نمودند كه امام موسى بن جعفر (ع) هميشه زنده و قائمِ منتظر است و گمان مى كردند كسى كه پس از امام موسى بن جعفر (ع) ادعاى امامت كند، گمراه است.

حكمت الهى اقتضا مى كرد كه امام جواد (ع) در زمان جوانى پدرش امام رضا (ع) متولد نشود بلكه زمانى كه امام رضا (ع) تقريباً چهل و پنج سال داشت، امام جواد (ع) ديده به جهان گشود و اين موضوع سبب به استهزا گرفتن امام رضا (ع) توسط كسانى شد كه بر ضد ايشان بودند. چرا كه تا پيش از آن، اين افراد امام (ع) را عقيم مى پنداشتند.

در كتاب رجال كِشّى از حسين بن يسار روايت شده است كه گفت: من و حسين بن قياما اجازه خواستيم تا بر حضرت رضا (ع) در «صريا»(1) وارد شويم. پس به ما اجازه داد و فرمود: بپرسيد هر چه مى خواهيد.

حسين بن قياما به او گفت: آيا مى شود زمين از امام خالى باشد؟

فرمود: خير.

گفت: آيا امكان دارد دو امام با هم ولايت را در دست بگيرند؟

گفت: خير! شايد دو امام با هم بر روى زمين زندگى كنند امّا همواره يكى از آن ها ساكت است و صحبت نمى كند.

ابن قياما گفت: من مى دانم كه تو امام نيستى!

فرمود: از كجا اين را دانستى؟

گفت: چون براى تو فرزندى نيست و لازمه بقاى امامت در فرزند است!

امام (ع) به او فرمود: والله چند شب و روز نمى گذرد كه خدا از وجود من به منت.

ص: 30


1- - نام قريه اى در نزديكى مدينه منوره است.

فرزند پسرى عطا مى كند كه مقام مرا تصاحب خواهد كرد.

اين حديث به گونه اى ديگر در كتابِ ارشادِ شيخ مفيد از كافى با سندى از حسين بن يسار (بشّار) روايت شده است كه مى گويد: ابن قياما به ابى الحسن رضا (ع) نامه اى نوشت كه ضمن آن نوشته بود: چگونه تو امام هستى در حالى كه فرزندى ندارى؟

امام ابوالحسن (ع) در پاسخ او را با خشم نوشت: تو چگونه مى دانى كه فرزندى براى من نيست؟ والله چند شب و روز نمى گذرد كه خدا فرزند ذكورى را به من عطاء مى كند كه حق و باطل را از هم جدا خواهد كرد.

همچنين در كتاب كافى از قول ابى نصر آمده است كه ابن النجاشى به ابى نصر گفت: امام بعد از سرورت كيست؟!(1)

مشتاق شدم تا از او سؤال كنم و بدانم.

پس بر امام رضا (ع) وارد شدم و آن سؤال را مطرح كردم و ايشان پاسخ داد: امام، پسر من است» و در ادامه فرمود: آيا كسى جرأت مى كند بگويد فرزندِ من، در حالى كه فرزندى نداشته باشد؟

در كتاب كافى از ابن قياما واسطى است كه گفت: بر على بن موسى الرضا (ع) وارد شدم و به او گفتم: آيا دو امام مى توانند در كنار هم بر روى زمين باشند؟!

فرمود: خير! مگر آن كه يكى از آن ها ساكت باشد.

به او گفتم: تو امام نيستى چون فرزند ندارى.

او به من فرمود: والله خدا از من كسى را قرار مى دهد كه به وسيله او حق و اهلش ثابت مى شود و باطل و اهلش نابود مى گردد.

پس از يك سال، ابوجعفر (ع) متولد شد.

و ابن قياما جزء فرقه واقفيه بود.20

ص: 31


1- - كتاب «الكافى» ج 1، ص 320

تاريخ ميلاد امام جواد (ع)

محدثين و مورخين در تاريخ ولادت امام جواد (ع) اختلاف داشته و اين اختلاف در ولادت بيشترِ ائمه و حتى در ولادت رسول الله (ص) نيز وجود دارد.

همانا ياد كردند عياشى و إربلى از تولد امام جواد (ع) كه در روز دهم ماه رجب(1) بود و اين گفته بين شيعه مشهور است.

شيخ كلينى در كافى ولادت امام جواد (ع) را در رمضان سال 195 هجرى قمرى ذكر كرده است. همين طور فَتال در روضة الواعظين و شيخ مفيد در ارشاد و ابن شهر آشوب در مناقب، ولادت او را در ماه رمضان سال 175 هجرى ذكر كرده اند.(2)

عياشى در منتخب الاثر در نص بر ائمه اثنى عشر (عليهم السلام) و صاحب كشف الغُمّة ولادت او را در دهم ماه رجب ذكر كرده اند و اين قول مشهور بين شيعه است.(3)

اين قول اخير را دعاء مروى از امام حجة المهدى (عج) و تأييد مى كند كه در روزهاى ماه رجب خوانده مى شود: اللَّهُمَّ إنّي اسْئَلُكَ بالمَولودَين في رَجَبٍ مُحمَّدِ بن عليٍّ الثاني وَ ابنِهِ عَليِّ ابْنِ مُحَمّدٍ المُنتَجَبَ(4) تا آخر دعا تأكيد و تأييد مى كند.

مجالس جشن و سرور در اين روز، توسط شيعيان با آزين بستن و شادى برگزار مى شود. اگر چه انجام اين اعمال، كمتر چيزى است كه شايستگى امام جواد (ع) را داشته باشد.

شادى ولادت امام جواد (ع)

خداى متعال از سرور و شادى كه در قلب امام رضا (ع) در آن شب به سبب انتظار ولادت فرزند عزيز و گرامى اش به وجود آمده بود، آگاه بود و شوق ايشان (ع) را در

ص: 32


1- - «الكافى» ج 1، ص 320، حديث شماره 5.
2- - همان
3- - كتاب كشف الغمة فى معرفته الائمة، ج 3، ص 133
4- - مفاتيح الجنان

ديدن تنها فرزندش كه قرار است زمين را به نور رخش روشن كند، مى دانست.

امام رضا (ع) تدابير لازمه را براى اين مهمان عزيز و بلندمقام اتخاذ كرده بود. حجره اى از حجره هاى خانه را به او اختصاص داده بود و به عمه اش سيده حكيمه دستور داده بود كه مواظب سيده خيزران در اين حجره باشد و ايشان را براى استقبال از مولود مقدس آماده كند. همچنين شمعى را در اين حجره قرار داده بود كه از نور آن بهره مند شوند و در را بر روى آن ها بسته بود كه كس ديگرى بر آن ها وارد نشود. هنگامى كه لحظه ولادت فرا رسيد، شمع خاموش شد و ايشان متولد شدند. به ناگاه آن جا بار ديگر روشن شد، آن گونه كه نيازى به شمع و چراغ نبود. خانم حكيمه، طفلى را در تَشت مشاهده كرد كه پرده اى نازك آن را پوشانده بود. پس حكيمه او را گرفت و در دامن خود قرار داد و آنگاه پرده را از روى او برداشت. امام رضا (ع) در را باز كرد و به نزد آن ها آمد و فرزند عزيزش را در آغوش گرفت و امام جواد (ع) را در گهواره قرار داد(1) و با ملاطفت و مهربانى فرزندش را نوازش كرد.

سيده حكيمه مى گويد: در روز سوم ميلاد، اما جواد (ع) چشمانش را به سوى آسمان بالا برد و فرمود: اشْهَدُ انْ الهَ الَّا اللّه، وَ اشهدُ انَّ محمداً رسول اللّه، پس من بسيار به شگفت آمدم، پس به نزد اباالحسن امام رضا (ع) رفتم و ماجرا را گفتم پس امام رضا (ع) فرمود: اى حكميه: عجايب و شگفتى هاى اين فرزند خيلى بيشتر از اين هاست.

امام با پدرش در حج

روزها سپرى شد و امام رضا (ع) به سوى مكه به همراه فرزند عزيز و شريفش حركت كرد كه او را به حجاج شيعه معرفى كند و شبهه از دل شكاكان بزدايد و شك را از عقايد آن ها دور كند و حجت را بر همه تمام كرده و نادرستى گفتۀ قول آن هايى كه گمان مى كردند امام رضا (ع) فرزندى ندارد را نشان دهد.

ص: 33


1- - المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 394

نصوص بر امامت امام جواد (ع)

شايسته است كه بدانيم امامت كه، خلافت، وصايت، ولايت و وراثتِ خداوند است براى احدى با انتخاب مردم امكان پذير نمى شود؛ كسى نمى تواند خود را نامزد اين منصب خطير نمايد بلكه امامت به امر خداى متعال و انتخاب و اختيار اوست و اين تعيين و انتخاب و اختيار به تصريح محقق مى شود و نص از رسول خدا (ص) و يا از امام سابق به امام حاضر مى رسد.

احاديثى كه از پيامبر اكرم (ص) در كتب شيعه و سنى پيرامون ائمه اثنى عشر (عليهم السلام) نقل شده است از مشهورترين و صحيح ترين احاديث شناخته مى شوند و به كثرت راويان و بزرگان مورد اعتماد معروف است. پيش از اين بعضى مصادر اين حديث را از كتب اهل سنت بيان كرديم. بعضى از اين احاديث كوتاه و بعضى مفصل هستند.

مجمل آن مانند قول پيامبر (ص) است كه فرمود:

الْاَئمَّةُ بَعْدِي إثنَى عَشَرْ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْش

ائمه بعد از من دوازده نفرند كه همه آن ها از قريش هستند.

مفصّل اين احاديث مشتمل بر اسماء امامان، نسب، القاب و صفات آن هاست.

امام جواد (ع) امام نهم از ائمه اهل بيت دوازده گانه است كه رسول خدا (ص) بر امامت، ولايت، وصايت و خلافت آن ها در مناسبات مختلف و موارد متعدد تصريح كرده است. همچنين امامانى كه پيش از امام جواد (ع) بوده اند نسبت به اين حقيقت سكوت نكرده اند.

نص امام موسى بن جعفر (ع) بر امامت امام جواد (ع)

امام موسى بن جعفر (ع) به محمد بن سنان كه از اصحاب آن حضرت (ع) بوده است، امامت امام على بن موسى الرضا (ع) و فرزندش امام جواد (ع) را خبر مى دهد.

موسى بن جعفر (ع) فرمود: كسى كه در حق فرزندم على ستم كند و امامت او را بعد از من انكار نمايد؛ مانند كسى است كه به امامت على بن ابيطالب (ع) ظلم كرده

ص: 34

و حق او را بعد از رسول الله (ص) انكار نموده است.

محمد بن سنان مى گويد: به آن حضرت (ع) گفتم: به پروردگار قسم، اگر خدا به من عمر عطا كند حق را به او مى دهم و براى او اقرار مى كنم.

امام (ع) فرمود: درست گفتى اى محمد! خدا به تو طول عمر مى دهد و حق او را ادا مى كنى و به امامت و خلافت آن كسى كه بعد از اوست، اقرار مى نمايى.

ابن سنان مى پرسد: امام بعد از او كيست؟

فرمود: فرزندش محمد.

ابن سنان مى گويد: خوشنود شدم و تسليم اوامر او هستم.(1)

بعد از ثبوت اين حقايق كه اعتراف به امامت امام محمد الجواد (ع) را واجب و آسان مى كند، بايد پذيرفت كه ممكن است خداى متعال اين اهليت و شايستگى را به هر كسى عطا كند ولو اين كه او در دوران كودكى باشد، پس عظمت انسان به روحش و نفسش و مواهب اوست و به جسم، جسد و ايام عمرش بستگى ندارد.

نصّ امام رضا (ع) بر امامت امام جواد (ع)

در آن زمان، شرايط سخت بود و راه هاى اعلام و معرفى كافى نبود. پس به ناچار منتظر فرصتى ماندند تا در زمينه هاى مختلف براى تصريح بر امامت حضرت امام جواد (ع) و تثبيت قواعد امامت در بين شيعيان اقدام نمايند.

در كتاب كافى است كه صفوان بن يحيى به امام رضا (ع) مى گويد: پيش از آن كه خدا به تو اباجعفر را ببخشد، همواره مى گفتى: خدا به من پسرى مى بخشد. حال، خدا او را به تو عطا كرده و چشم ما به اين نعمت روشن شده است. اگر خداى ناكرده براى شما حادثه اى رخ داد، بايد در نبودتان به چه كسى مراجعه كنيم؟

امام (ع) با دست به ابى جعفر (ع) كه در مقابلش ايستاده بود، اشاره كرد. صفوان گفت: فدايت شوم، اين يك كودك سه ساله است!

ص: 35


1- - اين حديث طولانى را مى توانيد در كتاب الغيبة للشيخ الطوسى، ص 33، حديث 8 مطالعه كنيد.

امام فرمود: عيسى (ع) به حجت قيام كرد در حالى كه او نيز سه ساله بود.(1)

خيرانى خبر صفوان را از پدرش روايت مى كند و مى گويد: امام رضا (ع) در پاسخ فرمود: خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم (ع) را برانگيخت و او را به عنوان فرستادۀ صاحب شريعت برگزيد، زمانى كه سن او از سن ابوجعفر كمتر بود.

معمر بن خلاد مى گويد: شنيدم حضرت رضا (ع) فرمود: اين ابوجعفر است و او را در جاى خود نشانده ام. ما اهل بيت، كوچكمان از بزرگمان ارث مى برد (مو به مو).

امام رضا (ع) مردم را به پيروى از امام جواد (ع) دعوت مى كرد، در حالى كه او كودك بود.

روزى امام جواد (ع) هنگامى كه كودك بود در دامن حسن بن جهم كه از اصحاب امام رضا (ع) بود، نشسته بود. امام به او فرمود: پيراهن را كنار بزن و بين كتف هايش را ببين. آن مرد بين دو كتف امام جواد (ع) را نگاه مى كند. در يكى از كتف هايش چيزى شبيه به نگين، داخل گوشت ايشان مى بيند. امام رضا (ع) پرسيد: آن را مى بينى؟ همين نشانه را پدرم نيز داشت. 2

سن و مقدار عمر در نبوت و امامت دخالتى ندارد

بشر به امور عادى الفت گرفته و با آن مأنوس است اما وقتى با حقيقتى مواجه شد كه مخالف جريان عادى بوده و براى او غيرعادى است، از آن وحشت مى كند. خداى متعال در آيه 78 سورۀ نحل مى فرمايد:

وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً

خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد، در حالى كه چيزى نمى دانستيد.

هنگام تولد، حتى نگاه كردن دقيق و متمركز نيست. كودك، صداها را مى شنود و اشياء را مى بيند امّا بين آن ها فرق نمى گذارد. روزها و ماه ها و سال ها مى گذرند، تا او حروف و كلمات را ياد بگيرد و به آنچه كه مى شنود تكلّم كند. و الفاظى كه زياد

ص: 36


1- و 2 - كافى، ج 1، ص 321، حديث 10

مى شنود استفاده كند و تلفظ آن ها برايش آسان باشد. مى كند، حواس او به تدريج باز مى شود و ادراك او به مرور زمان كامل شده و نياز به زمان طولانى دارد تا تعليم و تربيت شود و از فرهنگ و تمدن چيزى بياموزد و اين روند در بين افراد بشر در طول تاريخ، به صورت هميشگى رواج و ادامه داشته است.

با اين حال، انسان هايى را ديده ايم كه اين عادت را شكسته اند و با قوانين طبيعت به مبارزه برخاسته اند و نياز به طى مراحل و قطع زمان و فراگيرى و تحقيق نداشته اند و ولادتشان همراه با پختگى كامل و عقلِ وافر و معرفتِ تمام بوده و اين قدرت خدايى ست كه بر هر چيز قادر است.

قرآن كريم به امكان اين معنى تصريح دارد و در آيه 12 سورۀ مريم در شرح حال يحيى بن زكريا مى فرمايد:

وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا

به او در حالى كه كودك بود، حكمت داريم.

همچنين در آيات 29 و 30 همين سوره مى فرمايد:

قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (2(9)

قالَ إِنِّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (3(0)

گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است، سخن بگوئيم؟! * نوزاد از ميان گهواره گفت: بى ترديد من بنده خدا هستم. او به من كتاب عطا كرده و مرا پيامبر خود قرار داده است.

همان طور كه ابن عباس و اكثر مفسرين آورده اند، بدين ترتيب عيسى در حالى كه يك روزه بود، سخن گفت و به بندگى خدا اقرار كرد تا او را به خدايى و ربوبيت نسبت ندهند. خداى متعال عقل او را در كودكى كامل كرد و او را به سوى بندگانش فرستاد. عيسى، پيغمبرى مبعوث براى مردم بود كه در كودكى مُكلف و عاقل بوده است و اين يك معجزه است. خداوند اين حقيقت را در قرآن به عنوان معجزه آورده. به نام عيسى به جز در سورۀ مريم، در آياتى ديگر نيز آورده شده است. در آيات 45 و 46 سورۀ آل عمران مى خوانيم:

ص: 37

إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ (45) وَ يُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ مِنَ الصّالِحِينَ (4(6)

ياد كنيد، هنگامى كه فرشتگان گفتند: اى مريم! به يقين خداوند تو را به كلمه اى از سوى خود كه نامش مسيح عيسى بن مريم است بشارت مى دهد كه در دنيا و آخرت داراى مقبوليت و آبرومندى بوده و از مقرّبان است * او با مردم در گهواره، كه اين كارى خارق العاده است و در ميانسالى با زبان وحى سخن مى گويد و از شايستگان است.

در آيه 110 سورۀ مائده نيز آمده است:

إِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً

ياد كنيد هنگامى كه خدا فرمود: اى عيسى بن مَريم! نعمتم را بر خود و بر مادرت ياد كن. آن گاه كه تو را به وسيله روح القدس توانايى بخشيدم كه با مردم در گهواره به اعجاز و در ميانسالى به وحى سخن گفتى.

مفسرين بيان كرده اند كه روح القدس همان جبرئيل است كما اين كه گفته است:

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ

بگو روح القدس آن را از جانب پروردگارت به حق بر تو نازل كرده است.

خداى متعال در آيه 4 سورۀ قدر مى فرمايد:

تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ

فرشتگان و روح نازل مى شوند.

در آيه 2 سورۀ نحل نيز آمده است:

يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ

ص: 38

فرشتگان را به فرمان خود همراه با روح نازل مى كند.

قول خداى متعال به معناى تأييد، تقويت و كمك است يعنى خدا، عيسى بن مريم (ع) را توسط روح القدس كمك كرده، با آن كه كيفيت اين يارى رسانى را تنها خداى متعال مى داند.

بعد از اين مقدمۀ مختصر، بر ما آسان مى شود كه بپذيريم طفلى در سه سالگى به قدرت و خواست خداوند به درجۀ نبوت نائل گردد.

همان طور كه منصب الهى نبوت از جانب خداى متعال است، امامت هم از جانب خدا تعيين مى شود و نص از رسول الله (ص)، و از امام سابق به امام حاضر مى رسد.

از رسول خدا (ص) پيرامون ائمه اثنى عشر كه پس از ايشان خواهند آمد، احاديث بى شمارى رسيده كه از ذكر آن ها به علت كثرت، پرهيز مى كنيم.(1)

اوصاف امام، چهره و شخصيت ايشان

از آنچه گفته شد برمى آيد كه واجب است امام به طور كلى سليم المشاعر، رقيق القلب، كامل العقل والعلم و المعرفة به جميع معانى اين كلمات باشد. او مى بايست از آنچه بشر به آن احتياج دارد، چه در عقايد و چه در احكام و غير آن مانند طب و نجوم و ساير علوم و فنون آگاهى داشته باشد. همچنين بايد او با تمام عوالم در ارتباط بوده و از گذشته و حال و آينده مطلع باشد و در نهايت، اين كه بتوان در او، همه فضايل را به طور كامل و ويژه يافت.

ص: 39


1- - تنزيل القرآن، حافظ ابى نعيم اصفهانى - المناقب، احمد بن حنبل - فرائد السمطين، جوينى يا حموينى - مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعى - كفاية الطالب، شافعى كنجى - مسند فاطمه، دار قطنى - فضائل اهل بيت، خوارزمى حنفى - مناقب على بن ابى طالب، ابن مغازلى شافعى - جواهر العقدين، سمهودى - ذخائر العقبى، محب الدين طبرى - الفصول المهمة، ابن صباغ مالكى - الصواعق المحرقة، ابن حجر هيثمى - الاصابة، ابن حجر عسقلانى - الجامع الصغير، سيوطى - كنز الحقائق، مناوى - جمع بين الصحاح الستة، عبدلى - از بخارى، مسلم، حميدى و حتى عمر بن خطاب و على بن مسيب روايت شده است تا براى شيعه هيچ شكى باقى نماند.

امام جواد (ع) در سايه پدر بزرگوارش

امام جواد (ع) در مصاحبت پدر بزرگوارش چند سالى را كه از شمار انگشتان يك دست بيشتر نيست، زندگى كرد. دلايل امامت او روز به روز آشكارتر مى شد و نشانۀ عظمت او ساعت به ساعت آشكارتر مى گشت و علامات جلالت او در هر لحظه روشن تر نمود مى كرد. او در قلب پدر گرامى و مهربانش جاى وسيعى داشت و هر لحظه بيش از گذشته در الطاف ايشان غرق مى شد.

امام رضا (ع) دوست داشت كه فرزند عزيزش را به تعظيم و تجليل ذكر كند و هيچ گاه او را به اسم صدا نمى زد بلكه هميشه با كنيه او را مى خواند و او را به «ابى جعفر» مورد خطاب قرار مى داد و اين گونه ياد مى كرد.

محمد بن ابى عباد كه كاتب امام رضا (ع) بود، مى گويد: مدام امام رضا (ع) فرزندش محمد را با كنيه ابوجعفر ياد مى كرد و به ايشان، در نهايت بلاغت و زيبايى پاسخ مى داد با آن كه فرزندشان هنوز كودك بود.

همچنين ابى عباد مى گويد: شنيدم از حضرت رضا (ع) كه مى فرمود: ابوجعفر جانشين من است و خليفۀ بعد از من در بين اهل بيتم است.(1)

امام رضا (ع) از مدينه به سوى مكه و از آن جا عازم خراسان شد و خليفۀ خائن بين پدر بزرگوار و فرزند محبوب و عزيز جدايى انداخت. امام نامه هاى زيادى براى فرزندش مى نوشت و چه بسا به او مى نوشت: «پدرت به فدايت».

امام رضا (ع) از پسرش جدا شد و مى دانست كه ديگر او را نمى بيند. در آغاز سفر، او اهل و عيالش را جمع كرد و دستور داد كه برايش گريه كنند و گفت: من به نزد اهل و عيالم برنمى گردم.(2)

چهار يا پنج سال گذشت و امام رضا (ع) در ديار غربت مسموم شد و به شهادت رسيد. امام جواد (ع) همان روز قبيلۀ بزرگوار و خانواده شريفش را خبر داد تا براى

ص: 40


1- عيون أخبارالرضا (ع).
2- عيون أخبارالرضا (ع).

امامى كه با سم، دور از اهل و عشيره اش كشته شده است مجلس ماتم بپا كنند.

امام جواد (ع) قبل از شهادت پدرش در نزد او حاضر شد. در آن زمان او نُه ساله بود و چون امام رضا (ع) شهيد شد، امام جواد (ع) به انجام غسل، حنوط، تكفين و نماز بر او پرداخت. كه تمام آن به قدرت خداى متعال و معجزۀ امام (ع) بود.

علت دشمنى ستمگران با ائمه اطهار (عليهم السلام) چيست؟

هر يك از امامان اهل بيت (عليهم السلام) گرفتار ستمگرى از ستمگران زمان خود بوده اند كه با تمام نيرو و توان سعى در خاموش كردن نور خدا داشته اند. همان طور كه خداى متعال در آيۀ 32 سورۀ توبه به آن اشاره كرده و مى فرمايد:

وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ

ولى خدا نمى خواهد مگر آنچه نورش را كامل كند.

به اين خاطر، ما بايد هر آنچه اسباب نزاع و دشمنى و علل تضاد مى شود را بشناسيم و آنچه موجبات بيزارى و انزجار بين امامان اهل بيت (عليهم السلام) و طرف مخالف آن هاست را بررسى كنيم.

ائمه (عليهم السلام) نشانه هاى حق بودند و به وسيلۀ آن ها فضايل اخلاقى آشكار مى شد و معارف و علوم در آن ها جلوه مى نمود. و گفته ها و كارهايشان سراسر حكمت بود.

در زندگى آن ها جايى براى سرگرمى و گناه و منكرات نبود بلكه زندگى شان منبع تمام نيكى ها بوده است. كسى بر ايشان سبقت نگرفته است و به آن ها نمى رسد از لحاظ علمى آن ها اعلم اهل آسمان و زمين هستند. خداى متعال علوم اولين و آخرين را در قلوبشان قرار داده است. وقتى بحث از زندگى اقتصاديشان به ميان مى آيد آنان را زاهدترين زُهاد مى يابيم كه به ابعاد دنيوى زندگى توجهى نداشته و به لذايذ آن اهميت نمى دادند و به متاع دنيا با نظر تحقير و توهين آميز مى نگريستند. همواره قرآن را با خشوع و خضوع تلاوت مى كردند و از آيه اى نمى گذشتند مگر اين كه در مفهوم و مقصود آن تفكر كنند. چرا كه ايشان آگاهى لازم بر ظاهر و باطن، تفسير و تأويل، معنى و مراد آيات داشته اند پس قرآن را با كمال آگاهى و معرفت و

ص: 41

تدّبر و تفكر مى خواندند. به گونه اى كه جانشان با معانى آن بافته شده و ارواح و قلوب آن ها به آنچه خدا به پيامبرش (ص) وحى كرده است، آميخته مى شد. قرآن مشاعر آن ها را مالك شده و افكارشان را جذب نموده؛ گويا آنان از هر چيز جز كتاب خدا كه عمق دل هايشان را فرا گرفته است، روگردانده بودند.

آنان در حال تلاوت قرآن، شب زنده دارى و نماز از مناجات با پروردگارشان لذت مى بردند و در قيام، ركوع، سجود و قنوتشان با تمام وجود، دل، روح و مشاعرشان خداى متعال را پرستش مى كردند. در اين لحظات چيزى از عالم خارج درك نمى كردند و از اطراف خود، از زمان و مكان و حتى از ذاتشان غافل مى شدند. عبادت، آن ها را در خود غرق كرده و توجه به خدا بر وجود آن ها مستولى مى شد.

خالق در جان و نظر و ديدشان بزرگ بود. پس نمى توانستند از جريان اشكشان جلوگيرى كنند و توانايى حبس صداشان از خشوع و گريه را از دست مى دادند. خود را در برابر عظمت خداى سبحان مقصر مى دانستند و پناه به عفو او مى بردند و به صبر او پناهنده مى شدند و به او استغفار مى كردند. خدا آنان را از لغزش حفظ كرده و ناپاكى و پليدى را از آن ها زدوده و پاك مى كرد.

روزها، افراد به حضورشان مى رسيدند و در آن ها خوش رويى، سعه صدر، خوش آمدگويى، تواضع و انواع عطوفت و اشتياق را مى ديدند. ايشان در اصول انسانيت، اخلاق، شناختِ معاشرت، صفاى قلب، طيب نفس و دوست داشتن خير براى مردم و حتى احسان به كسى كه به آن ها بدى كرده بود، از افراد خاصه بشر بوده اند و اين تنها روزنه باريكى است كه ما از جانب آن به زندگى ائمه دوازده گانه (عليهم السلام) نظر مى كنيم.

اگر بخواهيم از زندگى ستمگران زمان ايشان صحبت كنيم، اين كتاب پوشيده از صفحات تيره و تاريك مى شود، چرا كه صفحات تاريخ از فجايع، اعمال زشت، جرايم و جناياتشان سياه است. لذا چون اين كتاب شامل مطالبى دربارۀ زندگى امام جواد (ع) است، پس تنها به ذكر طواغيت هم عصر ايشان كه مأمون عباسى و معتصم عباسى بوده اند، مى پردازيم كه لعنت خدا و روزگار بر آن ها باد.

ص: 42

مأمون عباسى

مأمون عباسى فرزند هارون الرشيد از گذشتگان خود در آموزش، هوش و ذكاوت ممتاز و در سياست مرادف با شيطنت و دوروئى بود. اين شأن هر فرد سياسى است كه خود را به ريسمان هاى متعدد مى آويزد و برحسب مناسبت ها و موقعيت ها به شكل هاى مختلف آشكار مى شود.

مأمون نيز مانند بسيارى از سياستمداران فريبكار سعى مى كرد در مكر و نيرنگ نهايت زيركى را از خود نشان دهد. به طورى كه مردم زمانش را به اشتباه انداخت، به گونه اى كه بعضى به مأمون حسن ظن دارند و او را از شيعه مى دانند. آن هم صرفاً به اعتبار كلامى منقول از او كه گفت: مى دانيد چگونه شيعه شدم؟!

به هر حال سياست، مأمون را وادار كرد كه در برابر امام رضا (ع) چنان خاضع شود كه پيشنهاد دهند او را از تخت خلافت پايين بياورد!!

با اين حال، امام رضا (ع) فريب اين بازى سياسى را نخورد و از قبول خلافتى كه به او مى بخشيد، خوددارى كرد. پس امامت، خلافت، ولايت و وصايت امام رضا (ع) نزد خدا و رسولش (ص) ثابت است، چه مردم به اين كار راضى باشند و چه آن را رد كنند و جدش رسول خدا (ص) در احاديث متواتر و درست و مشهور نزد مسلمين آن را به صراحت تصريح كرده است.

خلافتى كه معنى آن منصب الهى است، بعد از منصب نبوت است و خلافتى مى باشد كه به انتخاب خداى متعال و اختيار او و به تصريح از رسول (ص) به ائمه رسيده است. لذا بر مأمون واجب بوده كه خود را از خلافت كنار بكشد و به امت اسلامى اعلام و اعلان كند كه خليفه شرعى او امام رضا (ع) است و خلافت و امامت مختص اهل بيت پيامبر (ص) است و نه ديگرى.

مأمون با خود انديشيد كه تنها راه خلاصى از مشكلات سياسى، خضوع در برابر علويان و تغيير رفتار با ايشان مى باشد لذا در كنار بخشيدن وليعهدى به امام رضا (ع) آزادى كه در زمان پدرش هارون از شيعيان سلب شده بود را نيز به آن ها باز پس داد.

نخست مأمون با زيركى خلافت و سلطنت را به امام رضا (ع) پيشنهاد داد امّا

ص: 43

افسوس كه او نمى دانست امام رضا (ع) داناتر و آشناتر و زيرك تر از آن است كه بازيچه خواسته سياست شيطانى مأمون شود. امام رضا (ع) از قبول خلافت پيشنهادى امتناع كرد. چون مأمون با خوددارى امام (ع) از پذيرفتن منصب خلافت مواجه شد، به ناچار از راه ديگرى وارد شد و اين بار وليعهدى را به امام (ع) پيشنهاد داد كه آن، تنزل مقام امام رضا (ع) از مقامِ اسمى بود. به راستى امامى كه راضى به خلافتى كه مأمون به او بخشيده نيست چگونه به وليعهدى راضى مى شود؟

امام (ع) در ابتدا به سختى از قبول اين پيشنهاد نيز امتناع ورزيد وليكن جو سياسى راه را بر مأمون مسدود كرد و از اين جهت او امام رضا (ع) را در قبال ردكردن وليعهدى به قتل تهديد نمود.

از اين جا معلوم مى شود در قلب مأمون ذرّه اى از محبت و دوستى امام رضا (ع) نبود كه اگر به ايشان (ع) اعتقاد درستى داشت هرگز جرأت نمى كرد، او را به قتل تهديد كند و بى شك سياستى كه با ديانت توأم نباشد، چنين است و او فقط و فقط به شرايط و مصالح حكومت ظالمانه خود مى انديشيد. امام رضا (ع) كه جامعه را نيازمند وجود و حضور ائمه و ولايت براى دستيابى به هدايت و رستگارى مى ديد، برحسب شرايط با وليعهدى به شرط عدم تداخل نهايى در شئون دولت و تصرفات، از عزل و نصب و غير آن، موافقت كرد.

حمايت و علاقه مردم به وجود و منش امام رضا (ع) و تبعيت از اسلام و عقايد محمدى كه در كلام و تفكر، راه و روش زندگى مادى و معنوى ايشان آشكار بود نفس شرير مأمون را بر آن داشت كه با به شهادت رساندن امام رضا (ع) به ظاهر موقعيت از دست رفته خود را باز ستاند!

پس از شهادت امام رضا (ع) مأمونِ شيطان صفت، براى فريب دادن مردم با پاى برهنه در تشييع جنازه امام رضا (ع) حاضر شد و دكمه هاى لباس خود را به عنوان عزا و مصيبت باز كرد تا مردم او را عزادار پندارند!

مأمون فراموش كرده بود، هرگز اجتماع از مردمان زيرك خالى نمى شود؛ كسانى كه حقايق بر آن ها مشتبه نمى شود و به مظاهر و ظواهر فريب نمى خورند. مدت زمان

ص: 44

زيادى نگذشت كه پرده از راز شهادت امام رضا (ع) برداشته شد و اهالى خراسان دانستند كه مأمون آن كسى است كه امام (ع) را مسموم كرده و او را كشته است.

پس از انتشار اين خبر، نارضايتى و تنفر و انزجار از مأمون بين مردم افزون شد آن گونه كه مأمون ديگر نتوانست در خراسان بماند، لذا قصد بغداد كرد تا اين سفر، پوششى بر جرمش باشد و بدين طريق از جامعۀ خشمگين خراسان به دور بماند.

وقتى خبر شهادت امام رضا (ع) در سرزمين هاى اسلامى گسترش يافت، اكثر شيعيان ساكنين شهرهاى دور، امام قائم مقام امام رضا (ع) را نمى شناختند و تا آن زمان، نصوصى كه دلالت بر امامت امام جواد (ع) دارد را نشنيده بودند. پس اكثر علويان از آل رسول الله (ص) كه در مدينه منوره - وطن پيامبر خدا (ص) - ساكن بودند ناچار به تحقيق و بحث دربارۀ امام بعد از امام رضا (ع) در مدينۀ منوره، بودند.

ملاقات گروه هاى مختلف علمى با امام جواد (ع)

گروه هاى زيادى از كشورهاى مختلف براى شناخت امام مى آمدند. از بغداد حدود هشتاد مرد از مشاهير شيعه و فقهاى آن ها براى تحقيق آمدند و طبيعى است كه قصد خانه امام رضا (ع) را كه پيش از سفر به خراسان در آن جا ساكن بود، داشتند. آن خانه به امام صادق (ع) تعلق داشت و شيعيان بسيارى در آن جا تردد مى كردند. همواره درِ خانه به روى بزرگان، گروه مردم عام و حجاج باز بود.

مشاهير بغداد وارد خانه شدند و منتظر ماندند. ابتدا عبدالله بن موسى بن جعفر (ع) عموى امام جواد (ع) كه پيرمردى بود، وارد شد و سپس امام جواد (ع) از راه آمدند. تمام اهل مجلس به احترام امام (ع) برخاستند. امّا در اولين ملاقات، از كمى سن امام (ع) متعجب شدند. يكى از حاضرين مسأله اى فقهى را براى عبدالله بن موسى مطرح كرد و با پاسخ نادرستى كه عبدالله داد، علامت خشم در صورت امام جواد (ع) آشكار شد. پس عموى خود را از جواب دادن به اين مساله بازداشت. عبدالله بن موسى عذرخواهى كرد و استغفار نمود زيرا او به آنچه كه نمى دانست فتوا داده بود. امام جواد (ع) جواب صحيح كه بر خلاف جواب عمويش عبدالله بن موسى بود، به پرسش كننده داد. مردم به امام جواد (ع) روى آوردند و اقدام به پرسشِ سؤال هاى

ص: 45

فقهى خود نمودند كه شايد بيشتر آن ها جنبه آزمون و خطا داشت!

در بين اين مردم، عده اى از فقهاى شيعه، علما و بزرگان از ياران ائمه (عليهم السلام) و كسانى كه احكام شرعيه را مى شناختند نيز بودند كه از امام جواد (ع) سؤال مى كردند، تا به ثبوت و صحت امامتِ ايشان يقين پيدا كنند. پس امام جواد (ع) جواب اين سؤال ها را با احكام الهى واقعى و قطعى و به سرعت و بدون تفكر و تأمل مى داد و برپايۀ شك و خيال و حدس و قياس و رأى و امثال آن نبود. تنها خداى متعال تعداد سؤال هايى كه امام جواد (ع) در آن مجلس با آن روبه رو شد را مى داند. كم كم حاضرين از هم جدا شدند در حالى كه به امامت امام جواد (ع) راضى بودند.

امام موسى بن جعفر (ع) روستايى را در اطراف مدينه ايجاد كرده بود كه آن را «صريا» مى ناميدند. اين قريه در زمان امام جواد (ع) موجود بود پس ايشان به اين روستا مى رفت تا از چشم جاسوس هايى كه مراقب او بودند به دور باشد وليكن اكثر شيعيان براى بحث از حق و حقيقت به صريا مى رفتند و امام جواد (ع) به تفصيل، معارف را براى آنان بيان مى كرد و دلايل را آشكار مى نمود. مردم هم از آن جا نمى رفتند، مگر اين كه همۀ معتقد به امامت امام جواد (ع) مى شدند.

موضع مأمون دربارۀ امام جواد (ع)

حاكم مدينه كه زير سلطه و بردۀ مأمون بود، پس از آن كه مردم بر حقانيت امامت امام جواد (ع) صحه گذاشتند، به سبب هراس از منزلت و محبوبيت امام (ع) نزد مردم، يافتن راهى براى نزديكى به خليفۀ ستمگر و ترفيع منصب خود، گزارشاتى بر ضد امام (ع) براى مأمون مى فرستاد كه خالى از ترس و مبالغه در دروغ و تهمت نبود.

مأمون كه دستش به خون امام رضا (ع) آلوده بود تا تاريخ اين ننگ ابدى را به نام او ثبت كند، به جهت بيم از استحكام پايه هاى امامت امام جواد (ع) در مدينه، نامه اى به والى اين شهر نوشت و دستور داد كه ايشان (ع) را به بغداد بفرستد تا تحت مراقبت شديد و دور از شهر جدش رسول خدا و از هر فعاليت دينى ممنوع باشد.

امام جواد (ع) راهى سفر شدند در حالى كه يازده سال بيشتر نداشتند. هر چند كه،

ص: 46

صفات عظمت و شروط امامت در چهره و رفتارش پيدا بود و شايستگى در او به معناى كامل كلمه جمع شده بود.

ايشان (ع) بدون اعلام قبلى به بغداد رسيدند در حالى كه نوشته ها و مستندات در اين زمينه آن قدر ناكافى ست كه امروز نمى دانيم چه كسى در اين سفر از مدينه تا بغداد با امام بوده است و نمى دانيم امام كجا فرود آمده است و ملاقات ايشان با مأمون دقيقاً در كجا و چه مكانى انجام شده است.

با اين حال نوشته اند: امام در مسير خود به سمت بغداد، احتمالاً در روستايى خارج از شهر، به كودكانى برخورد، كه مشغول بازى بودند. امام نيز به اقتضاى سن با آن ها مشغول بازى شد كه ناگاه سواران مأمون با خدم و نگهبانان و سگ هاى شكارى و بازها از راه رسيدند. بچه هايى كه در مسير، بازى مى كردند، از ترسِ شرِّ اين سواران فرار كردند وليكن امام جواد (ع) در جاى خود باقى ماند و توجهى به اين گروهِ خودخواهِ متكبر نكرد. توقف او توجه مأمون را به خود جلب كرد، پس به سوى او مى آيد و مى پرسد: مانند دوستانت فرار نكردى؟

امام (ع) جواب مى دهد: اين راه آن قدر تنگ نيست تا با رفتن خود، آن را براى شما وسيع نمايم. در ضمن من مرتكب گناهى نشده ام كه از عقوبت آن بترسم و پا به فرار بگذارم. امام (ع) با اين جواب جسورانه شخصيت مأمون را مى شكند و او را بدين پاسخ تحقير مى كند.(1)

در ديگر روايات آمده است كه مأمون به قصد شكار از بغداد خارج شد و پس از ديدار با امام، ايشان را به همان مقصد و هدف قبلى ترك كرد. همچنين گفته اند كه مأمون از امام (ع) نام ايشان را پرسيد و حضرت (ع) در جواب گفت: من محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب هستم.

امام (ع) به پدران طاهر خود كه ائمه و اشرف مخلوقين و پاك ترين كائنات هستند، افتخار مى كند و به سبب اين مقام مقدس، احساس سرافرازى مى كند و حق اين است كه مثالى بياوريم از گفتۀ فرزدقِ شاعر كه سروده:4.

ص: 47


1- - كتاب كشف الغمّة فى معرفة الأئمة از اربلى، ج 2، ص 344.

اولئك آبائي فجِئني بِمِثْلهِمْ*** إذا جَمَعْتَنا - ياجَرير - المَجامِعُ

مأمون متوجه مى شود اين جوان عزيز امام رضا (ع) است. او آن كسى است كه اين جوان را يتيم كرده و او را از عواطف پدرش محروم نموده است. به ياد مى آورد كه اين جوان، قربانى جنايت خود اوست.(1)

مأمون كه خود را خليفۀ مسلمين مى داند و مدعى ست نيمى از كره زمين به او تعلق دارد و نامش در هزار منبر، هر جمعه و روزهاى ديگر به بزرگى ياد مى شود! به جهت از بين بردن شخصيت امام جواد (ع) كه براى حكومت او خطرى بزرگ به شمار مى رفت، طى نقشه اى شوم تصميم مى گيرد كه دختر خود «ام الفضل» كه هنوز كوچك بود را به عقد او درآورد.

مأمون دخترش را به عقد امام جواد (ع) در مى آورد

عباسيان كه به واسطه حكومت مأمون و پدرش، صاحب سلطه و اموال بى شمار شده بود و خاندانى سى و سه هزار نفره، براى خود تشكيل داده بودند، هنگامى كه از تصميم مأمون باخبر شدند، بى آن كه از هدف و قصد نهايى او باخبر باشند، چون گمان مى كردند بدين وسيله امام جواد (ع) به زودى زمام حكومت را در دست مى گيرد و نفوذ آن ها از بين مى رود و سبب ضعيف شدن عباسيان مى شود، به شدت با اين رأى مأمون به مخالفت پرداختند و در اين راه، تلاش هاى زيادى كردند، هر چند كه مأمون بر انجام اين ازدواج اصرار داشت. سرانجام نيز دختر او در «حباله» به نكاح امام جواد (ع) در آمد.

مأمون اموال زيادى، در جوّى از كبر و ناز در برپايى جشن عروسى خرج كرد. امّا امام جواد (ع) به زندگى ساده بيش از اين تشريفات دور از زهد راضى بود، وليكن اين امر، خارج از اختيار او بود و شخصاً مسئول آن اسراف و تبذير نبود.(2)

ص: 48


1- - كتاب مفتاح الفلاح، شيخ بهائى، ص 177.
2- - تفضيل اين جشن در فصل دوم در شرح حال ريان بن شبيب آمده است.

على رغم اين كه امام جواد (ع) داماد خليفۀ آن زمان بود و اقتضا مى كرد كه از زندگى راحت، همراه با رفاه و آسايش برخوردار باشد ولى امام (ع) در اين شرايط احساس خوشبختى نمى كرد زيرا در ميان دشمنانى سرسخت و حسودانى سخت گير زندگى مى كرد كه از وجود او ناراحت بودند.

امام جواد (ع) نمونه تقدس و تقوى و پرهيزكارى بود كه در او اسلام صحيح و دين پاك تجسم يافته بود در حالى كه خلفا چيزى سواى لذات نمى شناختند و جز به ارضاى تمايلات و هوا و هوس و شهواتشان از كنيزكان و غلامان و آوازخوانان به چيز ديگرى نمى انديشيدند و همواره در شب و روز دائم الخمر و مست بودند و در فكر و عقيده و عمل در نقطه مقابل امام (ع) قرار داشتند.

از سويى ديگر، قضات و فقهاى دربارِ عباسى نيز از وجود امام جواد (ع) آسوده نبودند. بزرگ اين قضات، يحيى بن اكثم بود كه او را قاضى القضات مى خواندند. بدان معنا كه او عالم ترين مردم در فقه و قضا بود. او آن كسى بود كه قضات را در كشور اسلامى منصوب مى كرد و حال، در برابر عظمت امام جواد (ع) احساس حقارت و كوچكى مى كرد و جهلش ظاهر گشته بود. طبيعى است قاضى القضات و ديگر فقها با ترس از به خطر افتادن موقعيتى كه در حكومت و نزد مردم داشتند، در برابر كسى كه عالم ترين اهل آسمان ها و زمين است و داراى فضايل عاليه مى باشد، ساكت نمانند و در آزار و اذيت امام از هيچ راهى فروگذار نباشند، تا آن جا كه امام از شرايط حاكم به ستوه مى آيد و مى فرمايد: فرج من پس از گذشت سى ماه از مرگ مأمون امكان پذير مى باشد.

امام (ع) مرگ را فرج و راحتى از آن زندگى پيچيده و با كراهت مى داند و به مردم خبر مى دهد كه پس از دو سال و نيم از مرگ مأمون به شهادت خواهد رسيد.

چه اتفاقى بعد از ازدواج افتاد؟

روزگار سپرى مى شود امّا متأسفانه پس از اين اتفاقات، بعضى از حلقه هاى تاريخ از هم گسسته مى شود و ما دقيق نمى دانم بر امام جواد (ع) چه گذشت كه ايشان بار ديگر به مدينۀ منوره باز مى گردد و چرا چند ماه بعد در حالى كه هجده سال دارد،

ص: 49

راهى عراق مى شود در حالى كه مأمون عازم براى جنگ با كشور روم بوده است. امام در مسير خود به شهر تكريت وارد مى شود و در آن جا با مأمون ملاقات مى كند.

طبرى در شرح حوادث سال 215 هجرى قمرى مى نويسد: هنگامى كه مأمون به تكريت رسيد محمد بن على بن موسى (ع) كه از مدينه به آن جا سفر كرده بود، در شب جمعه ماه صفر از همين سال با او ملاقات كرد. چرا كه ام الفضل دختر مأمون، همسر امام جواد (ع) بود. ايشان (ع) در خانه احمد بن يوسف كه در كنار ساحل دجله بود، رفت و در آن جا ماند پس چون زمان حج فرا رسيد با اهل و عيالش به سوى مكه خارج شد تا به مكه رسيد. سپس به منزلش به مدينه آمد و در آن جا ساكن شد.(1)

معجزه امام جواد (ع) از درخت سدر

ظاهر اين است كه امام در راهش به حج، از بغداد گذشت. سپس همان طور كه شيخ مفيد در كتاب «ارشاد» مى نويسد به كوفه رفته و از آن جا عازم بغداد مى شود و در اين شهر، در خانۀ مسيب بن زهير كه در آن مسجدى بود، فرود آمده و در همان جا از ايشان (ع) معجزه اى آشكار مى شود.

مى گويند: ابوجعفر جواد (ع) به همراه ام الفضل از بغداد به سوى مدينه و به طرف خيابان دروازۀ كوفه حركت كرد، در حالى كه مردم با او بودند و او را همراهى مى كردند. تا هنگام غروب خورشيد، در خانه مسيب فرود آمد و وارد مسجد شد. در صحن آن، درخت سدرى بود كه بار نداشت. حضرت (ع) كوزه اى آب خواست و در زير آن درخت وضو گرفت و با مردم نمازِ مغرب را به پا داشت چنانچه در ركعت اول سوره حمد و نصر و در ركعت دوّم سوره حمد و توحيد را تلاوت كرد. پس از اتمام نماز براى مدت كوتاهى نشست و ذكر خداى بلندمرتبه را گفت و بدون خواندن دعا يا قرآن بلند شد و چهار ركعت نافله خواند و بعد از آن، سجدۀ شكر بجا آورد و سپس از مسجد خارج شد.

به بركت وجود نورانى امام جواد (ع) آن درخت به بار نشست. مردم با تعجب از

ص: 50


1- - تاريخ طبرى، ج 8، ص 623.

ميوه آن خوردند و با حيرت آن را شيرين و بدون هسته يافتند. شيخ مفيد مى گويد: من از ميوۀ آن درخت خوردم؛ ميوه اى كه در آن هسته نبود!(1)

خلافت معتصم عباسى

پس از مرگ مأمون، برادرش محمد بن هارون الرشيد ملقب به معتصم به عنوان هشتمين خليفه از بنى العباس به تخت حكومت نشست، كسى كه اميرالمؤمنين على (ع) در مورد او گفته بود: هشتمين خليفه از بنى العباس سگِ آن هاست!

مادرش كنيزى به نام مارده بوده است. معتصم چهل و هشت سال زندگى كرد كه هشت سال آن در حكومتى همراه با كبر و غرور و كشتارِ ده ها هزار نفر گذشت و هنگام مرگ، هشت هزار دينار و هيجده ميليون درهم و هشتاد هزار اسب و هشتاد هزار شتر و استر و هشت هزار غلام و هشت هزار كنيز از او به جاى مانده بود. در او روح درندگى رخنه كرده بود، آن طور كه از ترس قيام عليه حكومتش، افراد را مى كشت و در اين راه حتى پسر برادرش عباس بن مأمون را نيز كشت.

دعبل خزايى در هجو او گفته است:

مُلوك بني العباس في الكُتب*** كذلك أهل الكهفْ في الكهف

وإنّي لاُزهي كلبَهُم عَنْك*** لقد ضاع أمر الناس حيث

وإنّي لاَ رجو ان تُري من*** ولم يأتنا من ثامنٍ منهم الكتب

غَداةً ثووَا فيها وثامنهم كلْبُ*** لأنّك ذو ذنبٍ وليس له ذنب

وصيفٌ و اشناس و قد عظم*** مطالع شمسٍ قد يغصّ بها الشرب

سلاطين بنى عباس در كتاب ها، هفت نفر ذكر شده اند

و از هشتمين آن ها در كتاب ها خبرى نيست.

همين طور اصحاب كهف هفت نفر بودند.

ص: 51


1- - ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 288.

وقتى كه در آن جا خوابيدند. هشتمين آن ها سگشان بود

و من سگ آن ها را بر تو ترجيح مى دهم

زيرا تو گناهكارى و او گناهى نداشت.

هر آينه مردم را گمراه كردى زمانى كه بر آن ها

وصيف و اشناس را مسلط كردى و اين كار مصيبت بزرگى به بار آورد.

اميدوارم با طلوع خورشيد نابودى سلطنت شما ديده شود، به طورى كه مردم به آسايش روى بياورند.

با مرگ مأمون، معتصم بر جاى او تكيه زد كه در جرايم و جنايات از اسلاف خويش، بنى اميه و بنى عباس پيشى گرفته بود. با اين حال هم نشينان او همان اطرافيان حسدورز و كينه توز مأمون بودند كه آشكارا را امام جواد (ع) به مخالفت پرداخته بودند و عجيب نبود، معتصم كه پدرش هارون الرشيد، امام موسى بن جعفر (ع) را، و برادرش مأمون، امام على بن موسى الرضا (ع) را به شهادت رسانده بودند، بر ضد امام جواد (ع) نيز برخيزد. چرا كه ريختن خون ائمه به جهت دشمنى و كينه در اين خاندان رواج يافته بود.

ام الفضل دختر مأمون

به لطف خداى متعال ام الفضل دختر مأمون عباسى كه به همسرى امام جواد (ع) در آمده بود از ايشان (ع) بچه دار نشد. زيرا خداوند در او شايستگى نديد كه مادر امام بعدى باشد و به سعادت دنيا و آخرت برسد. او منتظر بود كه امام جواد (ع) از او بدون جانشين باقى بماند تا از اين محروميت، براى دشمنى عليه امام (ع) استفاده كند.

از آن جايى كه امام مى دانست سه نفر از ائمه هدى (عليهم السلام) از نسل او مى باشد پس بر ايشان واجب بود كه نسل خود را حفظ كند و تنها راه آن ازدواج با زن ديگرى بود تا ريسمان امامت پاره نشود.

امام جواد (ع) پس از ام الفضل با كنيزى مغربى به نام سمانه ازدواج كرد كه او سيده اى بود كه براى امام جواد (ع) فرزندانى پسر و دختر به دنيا آورد كه به همين،

ص: 52

سبب كينه جويى و حسادت در ام الفضل شد. پس نزد پدرش شكايت برد و به حضرت (ع) تهمت بست كه ايشان (ع) به خاندان بنى عباس دشنام مى دهند اما مأمون توجهى به كلام او نكرد و براى سخنانش ارزشى قائل نشد.

پس از مرگ مأمون، معتصم كه مى دانست دختر برادرش - ام الفضل - خود را راضى مى كند كه فرزند رسول الله (ص) را در بحبوحه جوانى و طراوت عمرش به سبب كينه و انحرافات موروثى به قتل برساند پس فرصت را از دست نداد و انجام اين فاجعه دردناك را بر عهده گذاشت.

در خاندان رسول الله (ص) اين اولين زنى نبود كه مرتكب چنين جناياتى شده و شوهر بى نظير خود را از لحاظ نسب، حسب، علم، شرف، عظمت و عبادت، به قتل رسانده است. چرا كه پيش از او، جعده دختر اشعث، همسرش امام حسن (ع)، سيد جوانان اهل بهشت، ريحانۀ رسول الله (ص) و سبط اكبر را در مقابل دريافت مبلغى از مال و وعده تزويج با يزيد، فرزند جگرخوار و فرزند ميسون نصرانى، نبيره ابوسفيان، هم جهتِ مشركين و شيخِ كفار، به وسيله سم، مسموم نمود و به شهادت رساند.

يحيى بن اكثم

يحيى بن اكثم، قاضى القضات در زمان مأمون عباسى نزد او محبوب بود. زيرا حق و اهل آن را مى شناخت، وليكن عزت را با گناه به دست مى آورد. پس خلافِ درستى عمل مى كرد. چون منصب او ايجاب مى كرد تا از صراط مستقيم منحرف شود.

كلينى در كتاب كافى به سند خود از محمد بن ابى العلا روايت كرده است كه گفت: در مجلسى ضمن مناظره و محاوره با يحيى بن اكثم، (قاضى سامرا) از علوم آل محمد (عليهم السلام) سؤال كردم و او در پاسخ گفت: روزى بر آرامگاه رسول خدا (ص) وارد شدم تا آن را طواف نمايم. در همين حال، محمد بن على الرضا (ع) را مشغول زيارت مزار جدّ خود ديدم. پس فرصت را غنيمت شمرده و اظهار داشتم: به خدا مى خواهم مسأله اى از تو بپرسم امّا از آن خجالت مى كشم.

امام جواد (ع) فرمود: من به تو خبر مى دهم قبل از اين كه از من بپرسى، خواستى از امام بعد از پدرم از من سؤال كنى، درست است؟!

ص: 53

متعجب گفتم: بلى، والله آن است.

فرمود: من هستم.

گفتم: علامت آن چيست؟

در دست او عصايى بود، كه به تكلم آمد و گفت: او مولا و امام اين زمان و حجت است.

يحيى بن اكثم معروف به عمل قوم لوط «همجنس بازى» بود و عجب اين كه او ازدواج موقت را كه خدا و رسولش (ص) آن را حلال كرده بودند را حرام كرده و لواطى كه خدا و رسولش (ص) حرام كرده بودند را مباح نموده بود!

روزى مأمون عباسى با اعتراض به يحيى بن اكثم گفت: چه كسى گفته است؟

قاضِ يرى الحَدَّ فى الزناء ولا*** يرى على مَن يلوط من بأس؟!

قاضى اى كه براى زنا حكم صادر مى كند امّا براى كسى كه لواط مى كند، مجازاتى در نظر نمى گيرد.

يحيى پرسيد: به راستى اميرالمؤمنين نمى داند چه كسى اين بيت شعر را گفته است؟

مأمون گفت: نه.

گفت: آن را احمد بن نعيم هرزه مى گويد، آن كسى كه گفته است:

لا أحسب الجور ينقضي*** الاُمَّةِ والٍ من آل عباس

گمان نمى كنم ظلم تمام شود مادامى كه كسى از آل عباس بر اين امت حكومت مى كند.

پس مأمون از خجالت ساكت شد.(1)

ابياتى كه به آن ها اشاره شد، چنين هستند:

انطقني الدهر بعد إخراس*** لِنائباتٍ اطَلنَ وسواس3.

ص: 54


1- - وفيات الاَعيان، ابن خلكان، ج 6، ص 153.

يا بؤس للدهر لا يزال كما*** يرفع ناساً يحطُّ مِن ناسِ

لا افلحت أمةٌ وَ حقَّ لها*** بِطول نُكسٍ و طول إنعاسِ

ترضي ب - ِ «يحيي» يكونُ سائسَها*** وَ ليس «يحيي» لها بسوّاسِ

قاضٍ يري الحدَّ في الزناء و لا*** يَري عَلي مَن يلوط من باسِ

يحكم للأمرد الغرير علي*** مثل جريرٍ و مثل عبّاس

فالحمدلله كيف قد ذهب*** العدل وَ قلَّ الوفاءُ في الناس!

اميرُنا يَرتشي وَ حاكمُنا*** يلوط و الرأس شرّ منْ راس

لو صلح الدين فاستقامَ لقد*** قام علي الناس كلُّ مقياس

لا أحسب الجورِ ينقضي و علي*** الأُمَّةِ وَ الٍ من آل عبّاس

روزگار مرا بعد از سكوت به نطق درآورد، براى مصيبت هايى كه وسواس مرا زياد كرده است.

اف بر اين روزگار! هميشه عده اى را بلند و عده اى ديگر را به زمين مى زند.

امتى روى رستگارى نمى بيند كه به علت زيادت سرافكندگى و طول خمودى به يحيى راضى شدند كه او قائد و پيشوا باشد، در حالى كه براى اين كار مناسب نيست؛ حق چنين است!

قاضى اى كه براى زنا حد جارى مى كند امّا براى كسى كه لواط مى كند، مجازاتى در نظر نمى گيرد.

دربارۀ افرادى كه هنوز موى صورتشان نروييده و مغرورند مانند جرير و عباس حكم صادر مى كند.

سپاس خدا! عدل رفت و وفا در مردم كم شد.

امير رشوه مى گيرد، حاكم لواط مى كند و هر فرمانروا بدتر از پيشواى ديگر است.

اگر دين اصلاح و عدل برقرار گردد، هر كسى در جايگاه خود قرار مى گيرد.

ص: 55

گمان نمى كنم تا زمانى كه بنى عباس بر اين امت حكومت مى كند. ظلم تمام شود

مأمون اين دو بيت را مى خواند:

و كنّا نُرجّي ان نري العَدل ظاهراً*** فاَعقبنا بعد الرجاء قُنُوط

متي تصلح الدنيا و يصلح أهلها*** و قاضي قضاة المسلمين يلوط؟!

ما اميدواريم كه عدل ظاهر شود پس از آن كه اميد به نااميدى گراييد

كِى دنيا و اهل آن اصلاح مى شوند؟ آيا وقتى كه قاضى القضات لواط كند؟!

مأمون با آن كه از انحرافات جنسى و اخلاقى يحيى بن اكثم باخبر بوده است، با اين حال او را به عنوان قاضى القضات براى اين منصب خطير انتخاب مى كند، گويا در زمان او فقيهِ پاكى پيدا نمى شده كه صلاحيت قضاوت را داشته باشد!

گفته اند: روزى مردى خراسانى بر او وارد شد. مرد، باهوش و با ذكاوت و حافظ بود. پس يحيى بن اكثم با او مناظره كرد و هنگامى كه او را در فنون متعدد عارف ديد، گفت: در حديث نگاه كرده اى؟

مرد گفت: بلى.

يحيى گفت: از اصول چه مى دانى؟

گفت: از شريك و ابى اسحاق و حارث به ياد دارم كه گفت: على (ع) مرد لواط كننده را سنگ باران كرد!

يحيى با شنيدن اين سخن ساكت شد.(1)

مناظرۀ يحيى بن اكثم با امام جواد (ع)

عباسيان، يحيى را با اين گذشتۀ فرومايه و صفات رذيله و ناپسند براى مناظره با امام جواد (ع) و طرح مسايل مشكل براى ايشان انتخاب كردند و با اين عمل، مى خواستند كه نور خدا را خاموش كنند امّا اين برخلاف خواست خداوند متعال بود و هر آن چه پروردگار بخواهد، همان خواهد شد.

ص: 56


1- - وفيات الاعيان، ابن خلكان.

يحيى بن اكثم با امام جواد (ع) به مناظره پرداخت. او از احاديثى كه دروغگويان جعل كرده بودند از امام مى پرسيد كه واسطه هاى حديث و دست نشانده هاى نسلِ مورد لعنت در قرآن و در رأس آن ها معاويه، فرزند هند جگرخوار بود و امام جواد (ع) پرده از جعلى بودن اين احاديث و تزوير آن برمى داشت.

طبرسى در كتاب احتجاج روايت كرده است كه يحيى بن اكثم با امام جواد (ع) در حضور مأمون و جماعت زيادى مناظره كرد و امام (ع) او را ساكت نمود.

پاسخ امام جواد (ع) به احاديث ساختگى

در طى اين مناظره، يحيى بن اكثم گفت: اى پسر رسول خدا (ص)! چه مى گويى دربارۀ خبرى كه روايت شده است: جبرئيل به پيغمبر (ص) گفت: اى محمد! خداى عزوجل تو را سلام مى رساند و به تو مى گويد: از ابوبكر سؤال كن آيا او از من راضى است چرا كه من از او راضى هستم؟!!

امام (ع) فرمود: بر صاحب اين خبر واجب است كه بداند پيامبر (ص) در حجة الوداع گفت: دروغ بر من زياد مى بندند و زيادتر هم خواهد شد. هر كس بر من عمداً دروغ ببندد، نشيمنگاه او را پر از آتش خواهند كرد. پس وقتى حديثى بر شما عرضه شد، آن را بر كتاب خدا و سنتِ من عرضه كنيد اگر موافق كتاب خدا و سنت من بود پس آن را بپذيريد و اگر خلاف اين دو بود، آن را قبول نكنيد.

سپس در ادامه فرمود: اين خبر موافق كتاب خدا نيست. خداى متعال در آيۀ 16 سوره ق گفته است:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (1(6)

همانا انسان را آفريديم و همواره از آنچه باطنش نسبت به معاد و ديگر حقايق، او را وسوسه مى كند، آگاهيم و ما به او از رگ گردن نزديك تريم.

امام جواد (ع) پس از تلاوت اين آيه پرسيد: آيا خداى عزوجل از رضايت يا خشم ابوبكر آگاه نيست. كه بر خود لازم مى داند از سرّ و راز نهفته او سؤال كند؟

ص: 57

اين از نظر عقل، محال است.

يحيى بن اكثم بار ديگر گفت: روايت شده است كه مَثَل ابوبكر و عمر در زمين مانند جبرئيل و ميكائيل در آسمان است!

امام (ع) فرمود: واجب است در اين روايت نيز، دقت، تفكر و تعقل شود زيرا جبرئيل و ميكائيل دو فرشتۀ مقربند و هرگز معصيت خدا را نكرده اند و يك لحظه از اطاعت او جدا نبوده اند امّا ابوبكر و عمر به خداى عزوجل مشرك بودند و بعد از شرك، مسلمان شدند و بيشتر عمرشان را در شرك گذراندند، پس محال است كه شبيه آن ها شوند.

يحيى گفت: در اين باره چه مى گويى كه روايت شده آن دو، پيران اهل بهشتند؟

پس امام (ع) فرمود: اين خبر نيز محال است زيرا اهل بهشت همه جوان هستند و كسى با حالتى پير و فرتوت به آن وارد نمى شود. اين خبرى است كه بنى اميه در مقابل خبرى كه رسول خدا (ص) دربارۀ حسن و حسين (عليهما السلام) گفته، بيان كرده اند، چرا كه پيامبر (ص) فرمود: سيد جوانان اهل بهشتند.

يحيى بن اكثم گفت: روايت شده است عمر بن خطاب، چراغ اهل بهشت است.

امام (ع) فرمود: اين نيز محال است. در بهشت فرشتگان مقرب خدا و آدم و محمد (ص) و تمام انبيا (عليهم السلام) و فرستادگان هستند و عجيب است كه بهشت به نور آن ها روشن نشده و منتظر مانده است تا به نور عمر روشن شود؟!

يحيى گفت: روايت شده است كه سكينه (وقار و هيبت) از زبان عمر گوياست.

امام (ع) فرمود: لكن ابوبكر از عمر برتر است، چون در بالاى منبر گفت: براى من شيطانى است كه مى خواهد مرا آسيب برساند پس اگر من منحرف شدم مرا راست كنيد!(1)

يحيى گفت: روايت شده است كه پيامبر (ص) فرمود: اگر من مبعوث نمى شدم،6.

ص: 58


1- - تاريخ ابن جرير، ج 2، ص 440 - طبقات الصحابة، ابن سعد، ج 3، فصل اوّل، ص 129 - مجمع الزوائد، هيثمى، ج 5، ص 183 - الإمامة و السياسة، حافظ ابن قتيبة، ص 26.

عمر مبعوث مى شد!

امام (ع) فرمود: كتاب خدا از اين حديث صادق تر است كه پروردگار در كتابش در آيۀ 7 سورۀ احزاب مى فرمايد:

وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ

وقتى ما از پيامبران و از تو و نوح، پيمان و تعهد گرفتيم.

امام (ع) ادامه مى دهد: انبيا در يك چشم برهم زدن شِرك نياورند، پس چگونه پيامبرى مبعوث شود، در حالى كه بيشتر روزگارش را به شرك گذرانده است؟ رسول خدا (ص) فرمود: پيامبر بودم در حالى كه آدم بين روح و جسد بود.

يحيى بن اكثم گفت: روايت شده است كه پيامبر (ص) فرمود: هيچ گاه وحى از من قطع نشد مگر اين كه گمان كردم كه بر غير از من نازل مى شود!

امام (ع) فرمود: اين محال است چون جايز نيست پيامبر (ص) در نبوتش شك كند كه خدا در آيۀ 75 سورۀ حج فرموده است:

اَللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ

خدا از ميان فرشتگان و از مردم رسولانى براى هدايت آن ها برمى گزيند. [تا فرشتگان، وحى را دريافت كنند و به پيامبران برسانند و پيامبران نيز وحى را پس از دريافت از فرشتگان، به مردم ابلاغ كنند]

حضرت (ع) در تكميل سخنانش فرمود: پس چگونه ممكن است نبوت از كسى كه خدا او را برگزيده است به كسى كه مشرك به او بوده است، انتقال يابد؟!

يحيى بن اكثم گفت: روايت شده است كه پيامبر (ص) فرمود: اگر عذاب نازل شود كسى از آن نجات نمى يابد، مگر عمر!

امام (ع) فرمود: اين محال است. خداى متعال در آيۀ 33 سورۀ انفال مى فرمايد:

وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (3(3)

ص: 59

خدا بر آن نيست كه آنان را در حالى كه تو در ميان آن ها به سر مى برى، عذاب كند و وقتى ايشان طلب آمرزش مى كنند، خدا عذابشان نخواهد كرد.

امام (ع) رو به يحيى مى پرسد: پس خداى سبحان خبر مى دهد، مادامى كه رسول الله (ص) در بين آن هاست و مادامى كه طلب استغفار از خداى متعال مى كنند. احدى را عذاب نمى كند

يحيى بن اكثم حقير، مغموم و ساكت شد و ديگر هيچ نپرسيد.

قاضى احمد بن ابى دُؤاد

از او به ابن ابى دؤاد تعبير مى شود كه دؤاد بر وزن غراب يا فُؤاد است.

اين قاضى از فقهاى دربار عباسى بود و از كسانى مى باشد كه دينش را به دنيايش مى فروشد و خود را تسليم اين دستگاه ستمكار مى كند. اين خبيث، آن كسى است كه در كشتن امام جواد (ع) تلاش كرد به علت ناراحتى اش به دليل ندانستن مسأله فقهى و نادانى فقهاى دربارى در حكومت عباسيان و جوابِ درست امام جواد (ع)، كينۀ آن حضرت (ع) را به دل گرفته بود.

اميرالمؤمنين لقب خاص امام على (ع)

كلمه اميرالمؤمنين لقب خاص براى امام على بن ابيطالب (ع) بوده، كه رسول خدا (ص) اين لقب را به او داده و احدى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) را حتى در آن شريك نكرده است چه برسد بر ديگران، لكن چون امور در روز «سقيفه» دگرگون شد و از امام على (ع) همه امكانات قطع گرديد و ايشان (ع) را از مسند حكومت و رهبرى اسلامى كنار زدند، اين لقب اختصاصى را هم، از او ربودند و لقب خودشان قرار دادند. پس از آن كه اين لقب خاص، امام (ع) عام شد، بر هر كسى كه بر جايگاه حكومت و رهبرى دست يافت، اطلاق گرديده حتى فرزند هند جگرخوار و فرزند حرامزاده او يزيد و هر كسى كه بعد از او آمد، افراد پليدِ بنى اميه و منابع فساد و جرثومه هاى رذالت نيز با اين لقب خوانده مى شدند.

ص: 60

سقيفه: ايوانى سرپوشيده در مدينه بود كه پس از فوت پيامبر (ص) عده اى از منافقان در آن جا جمع شدند و ابوبكر را به عنوان خليفه انتخاب كردند.

هنگامى كه حكومت امويانِ ناپاك و كثيف منقرض شد و قدرت به بنى العباس - آن هايى كه پليدتر و نجس تر و خبيث تر از بنى اميه بودند - انتقال يافت، آن ها نيز به اين لقب مقدس خود را ملقب كردند. معنى آن رمزى براى خلافت شد و با اين كار، قداست اين لقب را از بين بردند و شرافت و كرامت آن را نابود كردند.

براى ائمه اهل بيت (عليهم السلام) دربارۀ اين لقب كلماتى است كه حقايق مهمى آشكار مى كند و در خلال آن بر اسرار و نكات دقيقى دست مى يابيم كه از آن بى نياز نيستيم.

احاديث زيادى در اين باره در كتاب بحارالانوار در اختصاص اين لقب به اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) آمده است كه تنها به دو حديث اشاره مى كنيم:

1 - مردى بر امام جعفر صادق (ع) وارد شد و گفت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين.

امام صادق جلوى پاى او ايستاد و فرمود: ساكت! اين اسم براى كسى شايسته نيست، مگر به اميرالمؤمنين على (ع) كه خدا او را به آن ناميده است. احدى به آن ناميده نمى شود و آن قول خداى متعال است:

إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطاناً مَرِيداً (11(7)

مشركان، به جاى خدا جز جماداتى را كه هيچ اثرى ندارند و هميشه تحت تأثير عوامل ديگرند را نمى پرستند و در حقيقت جز شيطان سركشِ گمراه را اطاعت نمى كنند.

به او گفتم: پس قائمتان را به چه چيز مى خوانيد؟

امام (ع) فرمود: به او مى گويند:

السَّلامُ عَلَيكَ يَا بَقِيَة الله، السَّلامُ عَلَيكَ يَابْنَ رَسُولَ الله.(1)

آمده است كه حضرت (ع) در ادامه فرمود: جايز نيست اصحاب ما اين لفظ را به0.

ص: 61


1- - بحارالانوار، ج 37، ص 332، باب 54، حديث 70.

غير از على بن ابيطالب (ع) به ديگر ائمه (عليهم السلام) اطلاق كنند.(1)

2 - مردى به امام صادق (ع) گفت: يا اميرالمؤمنين!

امام فرمود: ساكت باش! كسى به اين اسم راضى نشود مگر اين كه گرفتار به بلاى ابى جهل باشد.

بعد از عرضه اين دو حديث براى ما امورى روشن مى شود كه آگاهى به آن را لازم مى سازد و آن ها چنين هستند:

الف) با توجه به كثرت احاديث درمى يابيم، طاغوتيان زمان ائمه اهل بيت (عليهم السلام) كه ادعاى خلافت مى كردند، لقب «اميرالمؤمنين» را براى خود برگزيده بودند تا بدين وسيله خود را جانشين پيامبر (ص) معرفى كنند. پس اين مسأله دلالت بر تقيه مى كرده است كه بر ائمه طاهرين (عليهم السلام) لازم بوده براى حفظ خونشان و خون شيعيانشان انجام دهند تا دليلى براى دشمنان آن ها بر عليه ايشان نباشد.

ب) براى ما به طور وضوح آشكار مى شود كه آن حكام، به اين لقب براى خود راضى بودند، همان طور كه امام صادق (ع) فرمود: كسى به اين لقب ناميده نمى شود كه به اين لقب راضى باشد به جز امام على (ع).

در نتيجه وقتى ائمه (عليهم السلام) آن حكام را به كلمه «اميرالمؤمنين» خطاب مى كردند، هدفشان اين بوده است كه مدعيان به خلافت را معرفى كنند و ماهيتشان را بيان نمايند، و پرده از هويت ايشان بردارند و اسرار آن ها را آشكار كنند. چون مدعيانِ خلافت، به اين لقب و خطاب راضى بودند و به غير آن احساس رضايت نمى كردند.

با اين حال امام زين العابدين على بن الحسين (ع)، چون بر يزيد بن معاويه وارد شد، فرمود: اى يزيد! به من اجازه كلام مى دهى؟

گفت: بگو و بد نگو!!

همچنين آمده است: معتصم روز عيد بر مَركب خود سوار شد كه شيخى در برابر او ايستاد و گفت: اى ابا اسحاق!5.

ص: 62


1- - مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 55.

معتصم عصبانى شد و سربازى را خواند تا شيخ را به جرم آن كه او را «اميرالمؤمنين» خطاب نكرده است، مورد ضرب و شتم قرار دهد.(1)

اين بحث را به عنوان مقدمه براى بعضى احاديث كه پيرامون خطابِ امام جواد (ع) براى مأمون عباسى يا غير او به كلمه «يا اميرالمؤمنين» بيان شده، متذكر شديم تا معلوم شود كه اين خطاب از امام (ع) به مأمون و امثال آن اعتراف به مشروعيت خلافت او نيست و صرفاً بيان رنج هايى است كه امام به سبب خلافت اين حُكام، با آن ها مواجه بوده، تا آن جا كه ناچار بود آن ها را به اين لقبِ غصب شده خطاب نمايد.

3) از طرف ديگر امام (ع) قصد داشت بدين روش آن ها را به تاريخ و نسل آينده معرفى كند و اظهار دارد آن حكام راضى به اين لقب بودند تا مردم سوابق بدِ ثبت شده در پروندۀ اين گناهكاران را بشناسند و بدانند خانه هاى امويان و عباسيان مراكز فساد بوده و تمام منكرات بين مرد و زن در چنين مكانى مباح بوده است.

فرزندان امام جواد (ع)

امام جواد (ع) دو پسر به نام هاى على الهادى (ع) و موسى معروف به مُبَرقَع داشتند و گفته شده است دختران ايشان فاطمه، امامه يا حكيمه، خديجه و ام كلثوم بوده اند.

در معرفى على الهادى (ع)، امامِ بر حق شيعيان، كتابى جداگانه لازم است.

موسى معروف به مُبَرقَع، فرزند دوم امام جواد (ع) است و جدّ سادات رضويه است كه در بيشتر كشورهاى اسلامى مخصوصاً در ايران، عراق، هند و پاكستان پخش شده اند. در بعضى در كتاب هاى متداول روايتى از يعقوب ياسر است كه به كرامت موسى بن مبرقع خدشه مى رساند و شهرت او را لكه دار مى كند وليكن چون راوى ناشناخته است، اعتمادى به گفته و حديث او نيست.

شيخ نورى عليه الرحمه در رساله اى با عنوان «بدر المشعشع فى احوال ذرَّية موسى المبرقع» اين خبر را تضعيف كرده و بعضى دلايل را مبنى بر استقامت موسى بن مبرقع و اعتدال او آورده است.

ص: 63


1- - تاريخ طبرى، ج 9، ص 18.

همچنين گفته اند: او زيباروى و خوش صورت بوده و مرد و زن به او نگاه مى كردند. پس از اين جهت صورت خود را مى پوشاند تا از كثرت نگاه مردم در امان باشد.

دختران امام جواد (ع)

دربارۀ تعداد دختران امام جواد (ع) و اسامى آن ها گفته هاى مختلفى است. شيخ مفيد در «ارشاد»، تعداد دختران امام (ع) را دو نفر به نام هاى فاطمه و امامه ذكر كرده است و ابن شهر آشوب در «مناقب» از ابن بابويه ذكر كرده است كه آن ها حكيمه، خديجه و ام كلثوم بوده اند.

ضامن بن شدقم در كتابش «تحفة الازهار در ذكر نسب ائمه اطهار» بيان مى كند كه دختران امام جواد (ع) چهار نفر بوده اند: فاطمه، خديجه، ام كلثوم و حكيمه كه حكيمه همان كسى است كه نقش قابله را در ولادت امام مهدى (عج) داشته و حرز امام جواد (ع) نيز از ايشان روايت شده كه بسيار معروف است. اين خانم در شهر سامرا وفات يافت و در جوارِ مرقد برادرش امام هادى (ع) و پسر برادرش امام حسن عسكرى (ع) دفن شد.

در محل دفن ديگر دختران امام جواد (ع) اختلاف است پس در اين جا گفته اى است به اين كه آن ها در شهر قم در جوار حضرت معصومه فاطمه دفن شده اند. هر چند اين گفته مخالف با گفته هاى ديگر است. هم چنين تاريخ در شرح حال زندگى آن ها و همسرانشان و اولاد ايشان و آنچه شبيه به آن است، ساكت بود. همچنين گفتۀ مشكوكى است كه مى گويد: آن ها به علتى كه نزد ما نامعلوم است، ازدواج نكرده اند!

ص: 64

فصل دوم: اصحاب امام جواد (ع)

اشاره

همراه با احاديث و رواياتى كه از آن حضرت (ع) نقل نموده اند.

ص: 65

ص: 66

فهرست اسامى اصحاب امام جواد (ع)

اشاره

الف 84

1 - ابراهيم بن ابي البلاد كوفي 84

2 - ابراهيم بن ابي محمود خراساني 84

3 - ابراهيم بن خضيب انباري 85

4 - ابراهيم بن داود اليعقوبي يا بعقوبي 85

5 - ابراهيم بن مهزيار اهوازي ابو اسحاق 85

6 - ابراهيم بن شيبة الاصبهاني 86

7 - ابراهيم بن عبدالحميد صنعاني 87

8 - ابراهيم بن عبدربّه 87

9 - ابراهيم بن عقبة 87

10 - ابراهيم بن محمد الهمداني 88

11 - ابراهيم بن مهرويه 89

12 - ابراهيم بن هاشم قمي 89

13 - ابراهيم بن محمد بن حارث نوفلي 89

14 - ابراهيم بن محمد بن عيسى 100

15 - احكم بن بَشّار مروَزي خراساني 100

16 - احمد بن ابي خالد 100

17 - احمد بن ابي خلف 100

18 - احمد بن اسحاق بن عبدالله بن سعد (ابوعلي) اشعري قمي 100

19 - احمد بن حماد مروزي 100

20 - احمد بن داود بن سعيد قزارى 102

21 - احمد بن زكريا الصيدلاني 102

22 - احمد بن عبدالله القمي 103

ص: 67

23 - احمد بن عبدالله كوفي (كرخي) 103

24 - احمد بن الفضل خاقانى 103

25 - احمد بن محمد بن ابي نصر البزنطي 104

26 - احمد بن محمد بن بندار الاقرع مولي ربيع 106

27 - احمد بن محمد بن خالد يا ابي خالد البرقي 106

28 - احمد بن عبدالله بن مروان الانباري 107

29 - احمد بن محمد بن عبيد يا عبيدالله القمي الاشعري 107

30 - احمد بن محمد بن عيسي بن عبدالله الاشعري 108

31 - احمد بن معافي 108

32 - ادريس قمي 108

33 - اسحاق بن ابراهيم الحضيني (ابن راهويه) 108

34 - اسحاق بن ابراهيم بن هاشم القمي 108

35 - اسحاق انباري 109

36 - اسحاق بن محمد بصري 109

37 - اسماعيل بن بزيع 109

38 - اسماعيل بن امام موسي بن جعفر (ع) 109

39 - اسماعيل بن مهران بن ابي نصر اسكوني 110

40 - امية بن علي القيسي الشامي 110

41 - ايوب بن نوح بن درّاج النخعي 112

ب 113

42 - بكر بن احمد بن زياد 113

43 - بكر بن صالح 113

44 - بندار مولي ادريس 114

ج 114

ص: 68

45 - جعفر بن داود يعقوبي 114

46 - جعفر بن محمد بن يونس الاحول صيرفي 114

47 - جعفر بن محمد الهاشمي 114

48 - جعفر بن واقد 114

49 - جعفر بن يحيي بن سعد الاحول 115

50 - جعفر الجوهري 115

ح 115

51 - حبيب بن اوس الطائي 115

52 - حسن بن جهم شيباني 116

53 - حسن بن راشد بغدادي 116

54 - حسن بن سعيد بن حماد كوفي اهوازي 117

55 - حسن بن عباس بن جريش يا حريش 117

56 - حسن بن عباس بن خراش 118

57 - حسن بن عباس حريش 118

58 - حسن بن علي بن ابي عثمان 119

59 - حسن بن علي بن زياد الوشاء 119

60 - حسن بن علي بن فضال 120

61 - حسن بن علي الناصري الاطروش او الاصم 120

62 - حسن بن علي بن يقطين 121

63 - حسن بن محبوب 122

64 - حسن بن محمد بن عبدالله يا عبيدالله بن الحسين الجواني ابن امام زين العابدين (ع) 123

65 - حسن بن مسلم 123

66 - حسن بن يسار 123

67 - حسين بن اسد 123

ص: 69

68 - حسين بن بشار مدائني واسطي 123

69 - حسين بن داود يعقوبي 124

70 - حسين بن حكم 124

71 - حسين بن سعيد كوفي اهوازي و به او حسين بن دندان 124

72 - حسين بن سهل بن نوح 125

73 - حسين بن عباس بن حريش 125

74 - حسين بن عبدالله نيشابوري 125

75 - حسين بن علي القمي 126

76 - حسين بن محمد الاشعري قمي 126

77 - حسين بن مسلم يا حسين بن اسلم 126

78 - حسين بن موسي بن جعفر (ع) 126

79 - حسن يا حسين بن ابي سعيد هاشم بن حيان مكاري 126

80 - حفص الجوهري 127

81 - حصين بن ابي الحصين الحضيني 127

82 - حمادبن عيسي الجهني البصري 128

83 - حمدان بن اسحاق الخراساني الدسوائي 129

84 - حمزة بن يعلي الاشعري قمي 129

خ 129

85 - خلف بن سلمه بصري 129

86 - خيران الخادم القراطيسي 129

د 131

87 - داود الصرمي 131

88 - دعبل بن علي الخزاعي 131

89 - داود بن مهزيار 132

ص: 70

90 - داود بن القاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب مكنّي به ابي هاشم الجعفري 132

ر 138

91 - ريّان بن شبيب 138

92 - ريّان بن الصلت بغدادى 145

ز 145

93 - زكريا بن آدم بن عبدالله بن سعد الاشعري قمي 145

س 147

94 - سعد بن سعد بن الاحوص اشعري قمي 147

95 - سعيد بن جناح 147

96 - سعيد بن سعد يا سعيد قمي 148

97 - سهل بن زياد الادمي الرازي 148

ش 148

98 - شاذان بن خليل نيشابوري پدر فضل بن شاذان 148

99 - شاذويه بن حسين يا حسن بن داود قمي 148

ص 149

100 - صالح بن حماد رازي 149

101 - صالح بن عطيّه الاصحب 150

102 - صالح بن محمّد همداني 150

103 - صالح بن محمد بن سهل 150

104 - الصباح بن محارب 151

105 - صفوان بن يحيي البجلي السابري 152

106 - صقر بن دُلَف يا ابي دلف 153

ع 153

ص: 71

107 - عباس بن عمر همداني 153

108 - عباس بن معروف قمّي 154

109 - عبدالجبار بن مبارك نهاوندي 154

110 - عبدالحميد بن سالم العَطّار 157

111 - عبدالرحمن بن ابي نجران تميمي كوفي 158

112 - عبدالرّزاق بن همام يماني يا صنعاني 159

113 - عبدالسلام بن صالح هروي 159

114 - عبدالعزيز بن المُهْتَدي اشعري قُمّي 161

115 - عبدالعزيز بن يحيي جلودي ازدي، بصري، 162

116 - عبدالعظيم حسني 162

117 - عبدالله بن ايوب خريبي و يا جزيني 185

118 - عبدالله بن خداش بصري يا خراش ابو خراش، 186

119 - عبدالله بن رزين الاشعري 186

120 - عبدالله بن الصلت قمي 187

121 - عبدالله بن عثمان 187

122 - عبدالله بن محمّد بن حصين، (الحصيني، الحضيني، الحصيبي الاهوازي) 188

123 - عبدالله بن محمد بن حماد رازي 188

124 - عبدالله بن محمد بن سهل بن داود 188

125 - عبدالله يا عبيدالله بن محمد رازي 188

126 - عبدالله بن المُغَيرة البَجَلّى 189

127 - عبدالله بن موسي بن جعفر (ع) 189

128 - عبدوس بن ابراهيم البغدادي 191

129 - عثمان بن سعيد العمري السَمّان الزَيّات 191

130 - عثمان بن عيسي عامري كلابي 191

ص: 72

131 - علي بن ابي قرّة ابوالحسن 191

132 - علي بن اسباط كندي كوفي 192

133 - علي بن بلال بغدادي 194

134 - علي بن جرير 194

135 - علي بن حديد بن حكيم المدائني 195

136 - علي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين (ع) 195

137 - علي بن حسان الواسطي القصير معروف به منمِّس 198

138 - على بن الحسين بن داود القُمّى 200

139 - علي بن الحسين بن علي بن عمر بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب (عليهم السلام). 200

140 - علي بن الحسين الهمداني 200

141 - علي بن الحكم 200

142 - علي بن خالد 201

143 - علي بن سليمان يا علي بن محمد بن سليمان النوفلي 205

144 - علي بن سيف نخعي 206

145 - علي بن عاصم كوفي 206

146 - علي بن عبدالله قمي عطار 212

147 - علي بن عبدالله مدائني 212

148 - علي بن عبدالملك قُمّي 212

149 - علي بن محمد بن شيرة القاشاني 213

150 - علي بن محمد قلانسي 213

151 - علي بن محمد علوي حسني يا حسيني 213

152 - علي بن محمد بن هارون بن الحسن بن محبوب 213

153 - علي بن مهران 213

154 - علي بن مهزيار اهوازي 214

ص: 73

155 - علي بن ميسّر يا ميسره 223

156 - علي بن نصر 223

157 - علي بن يحيي 223

158 - عمربن فرج رخجي 223

159 - عمران بن محمد بن عمران الاشعري 224

160 - عمرو بن سعيد المدائنى الساباطى 224

161 - عيسي بن جعفر بن عيسي 225

162 - عيسي الجلودي 225

163 - عيسي بن المستفاد ابو موسي البجلي الضرير 225

ف 225

164 - فضل بن شاذان نيشابوري 225

165 - فضل بن ميمون ازدي 225

ق 226

166 - قاسم بن حسين بزنطي 226

167 - قاسم بن صيقل 226

168 - قاسم بن عبدالرحمن 227

169 - قاسم بن المحسن 228

م 229

170 - محمد بن ابراهيم الحضيني الاهوازي 229

171 - محمد بن ابي زيد (يزيد الرازي) 229

172 - محمد بن ابي عمير ازدي ابو احمد 229

173 - محمد بن ابي قريش 232

174 - محمد بن ابي نصر 232

175 - محمد بن احمد بن حماد المحمودي مروزي 232

ص: 74

176 - محمد بن ارومه يا اورمه ابوجعفر القمي 234

177 - محمد بن اسحاق قمي 236

178 - محمد بن اسماعيل بن بزيع 237

179 - محمد بن اسماعيل رازي 238

180 - محمد بن حسان زينبي يازبيبي 238

181 - محمد بن الحسن شنبوله ابن ابي خالد الاشعري قمي 239

182 - محمد بن حسن بن شمون بغدادي ابوجعفر 240

183 - محمد بن حسن بن عمار 240

184 - محمد بن حسن بن محبوب 241

185 - محمد بن حسن واسطي 241

186 - محمد بن الحسين اشعري 241

187 - محمد بن الحسين بن ابى الخطاب الزيات الهمداني 241

188 - محمد بن حمزه يا ابي حمزه علوي 246

189 - محمد بن خالد ابو عبدالله البرقي 247

190 - محمد بن خزيمه 248

191 - محمد بن رجاء الحناط (خياط) 248

192 - محمد بن ريان بن الصلت الاشعري القمي 248

193 - محمد بن سليمان ديلمي 250

194 - محمد بن سالم بن عبد الحميد 251

195 - محمد بن سنان زاهري خزاعي 251

196 - محمد بن سهل بن يسع اشعري قمي 252

197 - محمد بن عبدالجبار ابي صهبان قمي شيباني 253

198 - محمد بن عبدالله مدائني 253

199 - محمد بن عبده 253

ص: 75

200 - محمد بن عثمان كوفى 253

201 - محمد بن عفير المنبّى 254

202 - محمد بن علي (علي بن محمد) هاشمي 254

203 - محمد بن عمر ساباطي 255

204 - محمد بن عمير بن واقد رازي 255

205 - محمد بن عون النصيبي 256

206 - محمد بن عيسي بن عبيد بن يقطين العبيدي اليقطيني الاسدي 256

207 - محمد بن عيسي بن عبدالله بن سعد الاشعري 256

208 - محمد بن فرج الرخجي 256

209 - محمد بن فُضَيل الازدي كوفي الازرق الصيرفي 262

210 - محمد بن مزيد بن محمود بن ابي الازهر نوشجي نحوي 263

211 - محمّد بن منده 263

212 - محمد بن ميمون 263

213 - محمد بن نصر الناب 264

214 - محمد بن نصير 264

215 - محمد بن نضر 264

216 - محمد بن نوح 265

217 - محمد بن الوليد الكرماني 265

218 - محمد بن يونس بن عبدالرحمن 268

219 - مختار بن زياد عبيدي 269

220 - مروك بن عبيد بن سالم 269

221 - مسافر 269

222 - مصدق بن صدقه المدائني 269

223 - المطرفي 269

ص: 76

224 - معاوية بن حكيم ابن معاوية بن عمار دهني 270

225 - معلّي بن محمد 270

226 - معمّر بن خلّاد 270

227 - منذر بن قابوس 271

228 - منصور بن العبّاس ابوالحسين رازي 271

229 - موسي بن داود المنقري 271

230 - موسي بن داود يعقوبي 271

231 - موسي بن عبدالله بن عبدالملك 271

232 - موسي بن عبدالملك 271

233 - موسي بن عمر بن بزيع 271

234 - موسي بن قاسم بن معاوية بن وهب البجلي كوفي 272

235 - موسي المختار بن يزيد العنسي 273

236 - موفق بن هارون 273

237 - ميمون بن يوسف النخّاس 273

ن 273

238 - نصر خادم 273

239 - نوح بن شُعَيب بغدادي 273

274

240 - هارون بن الحسن بن محبوب 274

241 - هيثم بن ابي مسروق النهدي 274

ي 274

242 - يحيي بن ابي عمران الهمداني 274

243 - يحيي بن موسي صنعاني 275

244 - يزداد 278

ص: 77

245 - يعقوب بن اسحاق السكيّت 278

246 - يعقوب بن يزيد: 278

247 - ابوبكر بن اسماعيل 278

248 - ابو ثمامه يا تمامه 279

249 - ابوجعفر البصري 279

250 - ابوالحسن بن الحصين 279

251 - ابو خداش مهري بصري 279

252 - ابو سارة 280

253 - ابو سكينة 280

254 - ابو سلمة 280

255 - ابو شيبه الاصبهاني 280

256 - ابو عمرو الحذاء 280

257 - ابو عبدالله الخراساني 281

258 - ابوالفضل الخراسانى 282

259 - ابو مسافر 282

260 - ابو مساور 282

261 - ابو يحيي صنعاني 282

262 - ام احمد بنت الحسين 282

263 - زينب دختر محمد بن يحيي 283

264 - حكيمه دختر امام موسي بن جعفر (ع) 283

265 - حكيمه دختر امام رضا (ع) 284

266 - حكيمه دختر امام جواد (ع) 290

ص: 78

ضمانت پيامبر (ص) بر عدم گمراهى امّت

خداى متعال بندگانش را به تكاليفى مكلف كرده و به اوامرى امر نموده كه متعلق به دين، دنيا و آخرتشان است. اكثريت مسلمين متفق القول هستند كه رسول بزرگوار الهى (ص) فرمود: من دو چيز گرانبها بين شما مى گذارم؛ كتاب خدا و عترت من كه اهل بيتم هستند و اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و شما هرگز گمراه نمى شويد، اگر به آن ها چنگ بزنيد.(1)

در بعضى احاديث است كه رسول خدا (ص) در ادامه فرمود: بر آن ها پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و از آن ها كوتاهى نكنيد كه هلاك خواهيد شد و به آن ها چيزى نياموزيد كه از شما داناترند.(2)

رسول مقدس (ص) عترت خود و اهل بيتش را كه همان ائمه دوازده گانه مى باشند - نه همۀ آن هايى كه سببى يا نسبى به رسول خدا (ص) منتسبند - همسنگ قرآن و موازى آن قرار داده و به امتش امر كرده كه به هر دوى آن ها متمسك شوند نه به قرآن تنها و نه به عترت تنها بلكه به قرآن و عترت با هم متمسك شوند. قرآن، عترت را معرفى مى كند و عترت، قرآن را تفسير مى كند و واضح است آنچه را كه نياز است، تفسير و شرح بيان مى كند و مشكلات قرآن و محكمات آن و متشابهات آن را نيز بدين ترتيب حل مى نمايد.

رسول الله (ص) به اين اكتفا نمى كند و مى گويد: شما هرگز گمراه نمى شويد اگر به

ص: 79


1- - صحيح، مسلم، ج 4، ص 1873 فضائل الصحابة، باب 4، حديت 36 مستدرك الصحيحين، حاكم نيشابورى، ج 3، ص 109.
2- - مجمع الزاوئد، ميثمى، ج 9، ص 163.

آن دو چنگ بزنيد.

اين حديث ضمانتى از رسول خدا (ص) براى امتش است تا زمانى كه به قرآن و عترت، با هم تمسك جويند، گمراه نشده و از راه مستقيم منحرف نگردند

در قاموس اسلام، ضمانتى مانند اين ضمانت وجود ندارد و مفهوم آن اين است: كسى كه از قرآن يا عترت منحرف شود، ضمانتى براى هدايت ندارد. پس همان گونه كه باطل در قرآن به هيچ وجه راه نيافته و تمام آن حق و درست است، همان طور نيز عترت رسول خدا (ص) از خطا در امان هستند و از لغزش در كردار و گفتار معصومند، آن ها عالم ترين اين امت در فقه و قرآن هستند و به كل آنچه مردم به آن احتياج دارند، دانا مى باشند.

به حقيقت و درستى احكام الهى آگاهند و به ظن، قياس و پيروى از هواى نفس فتوا نمى دهند وليكن بيشتر امت اسلامى به كلام پيامبر بزرگ خدا (ص) اهميتى ندارند. در اين وصيت مؤكّد، پيرامون قرآن و عترت با رسول خدا (ص) به مخالفت پرداختند، تفسير قرآن را از غير اهل بيت گرفتند و احكام اسلامى را از افرادى كه ديندار نبودند، دريافت كردند، مذاهب و امامان چهارگانه را به وجود آوردند و عقايد و احكامشان را از آن ها گرفتند و به امامت اهل بيت - كسانى كه رسول خدا (ص) دربارۀ آن ها تصريح كرده بود - اعتراف نكردند، بلكه علم را از دروغگويان، جاعلين، خونريزان و بدنامان گرفتند و از راه راست منحرف شدند. از آن جمله مى توان به ابو هريره، سمرة بن جندب، مغيرة بن شعبة و عمران بن حطان، اشاره كرد. افرادى كه به دزدانِ دين و سارقانِ علم شهرت يافته اند و تاريخ را با رسوايى و جنايات و افتراهاى خود از سياهى پر كردند و چه بسيار به رسول خدا (ص) و آل اطهار (عليهم السلام) تهمت بستند.

واضح است كه شيعيان مخلص آن هايى هستند كه از هَوى و هوس پيروى نكردند و با هر بادى به همان طرف نرفتند دسيسه گمراهان در آن ها اثر نكرد، بر عقايد و ولايشان به اهل بيت (عليهم السلام) ثابت قدم ماندند و به اندازه مويى منحرف نشدند. آموزه هاى دينشان از منابع گوارا و معادنِ حكمت و معرفت، ترجمۀ وحى خدا،

ص: 80

مخزن علم او و امانت داران شريعت او دريافت كردند. آن ها تنها متوسل و متمسك به اهل بيت (عليهم السلام) هستند كه با اميرالمؤمنين (ع) شروع مى شود كه در و وسيلۀ ورود به شهر علم و دانش علم رسول خدا (ص) مى باشد و خليفه، وزير، برادر، وصى و برتر در نزد اوست همين طور با ائمه معصومين ادامه پيدا مى كند تا به قائم آل محمد (ص) برسد.

شاعر مى گويد:

إذا شِئتَ أن تبغيَ لِنفسك مذهباً*** فَدَع عَنك قولَ الشافعي و مَالكٍ

يُنَجّيكَ يَومَ الحَشْر مِن لَهَب النّارِ*** و أحمد و النُعمان او كعْب اخبارِ

و والِ اناساً ذِكرُهم وحديثُهُم: *** رَوي جَدُّنا عَن جبرئيل عن الباري

اگر خواستى مذهبى را اختيار كنى كه روز قيامت تو را از شعله آتش نجات دهد، پس قول شافعى و مالك و احمد و نعمان يا كعب اخبار را كنار بگذار و دوست بدار مردمانى را كه ياد و حديثِ آن ها روايت از جد ما از جبرئيل از باريتعالى است.

پس خداى متعال بر بندگانش واجب كرده است كه از اهلِ ذكر دربارۀ آگاهان دين و احكام شريعت سؤال كنند و رسول (ص) نيز امتش را امر كرده است تا به كتاب و عترت تمسك جويند. پس مردم، به اين جهت عقايد اسلامى و احكام شرعيه را از ائمه (عليهم السلام) مى گرفتند و احاديث و روايات آن ها را در موارد مختلف مى نوشتند.

چه بسا شيعيان حقيقى شدايد و سختى ها را به خاطر رسيدن به امام و آموختن احكام از او، به علتِ رقابت سخت از جانب سلاطين بر ائمه (عليهم السلام) تحمل مى كردند و همواره على رغم همه اين شرايط سخت و وجود موانع و مشكلات از مكتب اهل بيت (عليهم السلام) مردانى در زمينه علم، فقه، حديث، تفسير، عبادت، زهد، تأليف و... فارغ التحصيل مى شدند كه افتخار تاريخ و نوابغ روزگار بوده و هستند.

به طور مثال، محمد بن ابى عمير (نود و چهار كتاب)، على بن مهزيار (سى و پنج كتاب)، فضل بن شاذان (يك صد و هشتاد كتاب)، يونس بن عبدالرحمن (بيش از

ص: 81

سيصد كتاب)، محمد بن احمد بن ابراهيم (بيش از هفتاد كتاب) تأليف كرده اند و اين كتاب ها بيش از ششصد و هفتاد كتاب از پنج نفر از اصحاب ائمه (عليهم السلام) است. بر اين كتب بايد اصول چهارصدگانه را نيز اضافه كرد و گفتنى است كه اين چهارصد كتاب در عصر امام باقر و امام صادق و امام كاظم (عليهم السلام) گردآورى و تأليف شده اند كه اين مجموعه پاسخ سؤالات و شبهه هاى مردم در مورد دين مبين اسلام است كه جوابگوى نادانسته هاى آن ها مى باشد.

با اين حال، طوفان هايى كه در طول قرن ها بر اين كتب وزيد و كتابخانه هايى كه به نابودى و سوزاندن، غرق كردن يا دفن كردن آن ها حكم شد، باعث گرديد بسيارى از اين گنج ها و منابع ثروت فكرى و علمى از بين برود.

از جمله آن مردان، اصحاب امام جواد (ع) بودند؛ آن هايى كه با او معاصر بوده و به واسطه ايجاد روابط لازم بين آن ها و امام جواد (ع) در حضور و دريافت، از سرچشمه علم پاكشان به وسيله نامه نگارى و مكاتبه سيراب مى شدند. پس به اعتبار اين كه او خليفه شرعى نهم از رسول الله (ص) است، حلال و حرام احكام دينى را از ايشان مى پرسيدند و در تمام ناخوشايندى ها و تيرگى هاى روزگار به او پناه مى بردند و از او طلب نجات مى كردند و در نيازها و مشكلاتشان در امور مختلف، به او متوسل مى گرديدند.

در كتبِ شرح حال بزرگان، اسامى زيادى از اصحاب امام جواد (ع) ديده مى شود؛ آن هايى كه از وجود او بهره مند شده و توفيق شرفيابى و صحبت با امام جواد (ع) و يادگيرى احكام شرعيه را پيدا كردند. عده زيادى نيز هستند كه على رغم افتخار صحبت با امام (ع)، از آن ها احاديثى روايت نشده، به عبارت ديگر هيچ نمونه اى از احاديث آن ها در مجموعۀ كتب رايج در زمان ايشان نمى يابيم.

با اين حال، شيخ طائفه طوسى (رحمه الله)، اسامى گروهى را ذكر كرده و آن ها را اصحاب امام جواد (ع) شمرده است، با اين كه كتبِ حديث از احاديثِ بعضى از آن ها خالى مى باشد. شايد علتش اين است كه شيخ طوسى در كتب احاديث موجود در آن عصر، اسامى آن ها و احاديثى كه از ائمه روايت كرده اند را ديده و سپس اين كتب از بين رفته و بيشتر آن احاديث نابود شده و از بعضى راويان جز اسم، چيزى باقى

ص: 82

نمانده است.

واقعيت اين است كه در تاريخ اسلام، كتابخانه هاى بزرگى، به دست مجرمينى كه در رأس اين فاجعۀ علمى بودند و هدفشان وارد كردن خسارت فكرى به جامعۀ شيعه بوده، طمعه آتش شدند، به طورى كه حتى كتابخانه شخصى شيخ طوسى كه از بزرگ ترين كتابخانه ها بود، طعمه حريق شد.

در بين اصحاب امام جواد، افرادى بودند كه به واقع امام جواد (ع) را درك كردند و بعضى از آن ها به درجه اى از تقوا و فضيلت رسيدند كه مورد غبطه قرار گرفتند و به منزلتى دست يافتند كه مورد تعجب همگان بود:

خداوند متعال در آيه 105 سورۀ بقره مى فرمايد:

وَ اللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ

خدا رحمتش را به هر كه بخواهد اختصاص مى دهد.

بعضى ديگر از اصحاب از طريق مكاتبه و نامه نگارى با امام (ع) در ارتباط بودند و از ايشان سؤال مى كردند و حضرت نيز پاسخ آن ها را مى داد.

با اين حال، باعث تأسف است كه بگوييم عقايد بعضى از آن اصحاب را جريآن هاى منحرفى مانند سيل برد به طورى كه ننگ به بار آوردند انحرافات عجيبى داشتند. همان طور كه در اصحاب رسول خدا (ص) نيز اين اتفاق افتاد، زيرا از بين آن ها هم كسانى بودند كه مرتد شدند و به قهقرا رفتند، بعضى ها تغيير كردند و احكام اسلامى و سنت نبوى را دگرگون نمودند.

علامه بزرگوار، محقق قادر و نابغۀ رجال آيت الله شيخ عبدالله مامقانى (رحمه الله)، مؤلف دايرة المعارف «تنقيح المقال فى علم الرجال» اسامى اصحاب گمراه شدۀ امام جواد (ع) را جمع آورى كرده و مردم را به وجود جهل آن ها آگاه گردانيد. همچنين اسامى كسانى كه لغزش داشته اند را به وسيلۀ راويان احاديث از اصحاب پيامبر (ص) و اصحاب ائمه (عليهم السلام) و غيره، از فقهاءِ و محدثين ذكر كرده است.

در ذيل اسامى اصحاب امام جواد (ع) به ترتيب حروف الفبا آورده شده است.

ص: 83

الف

1 - ابراهيم بن ابي البلاد كوفي

او مكنّى به ابى اسماعيل و ابى يحيى و ابوالبلاد بود. اسم او يحيى و مورد اعتماد و از اصحاب امام صادق، امام كاظم و امام رضا (عليهم السلام) بود و صحبت امام جواد (ع) را درك مى كرد. و از آن ها احاديث زيادى روايت كرده، كتابى داشت كه در آن، احاديثى كه از ائمه شنيده يا روايت كرده بودند، جمع آورى مى كرد.

از ابى البلاد نقل شده است كه گفت: خدمت ابى جعفر فرزند رضا (ع) رسيدم و گفتم: مشتاق ديدار شما بودم يابن رسول الله (ص). ايشان مرا در كنار خود نشانيد و به تناولِ طبقى كشمش فراخواند. پس از اينكه خوردم، احساس تشنگى كردم و آب طلب نمودم امام (ع) خطاب به يكى از كنيزان فرمود: او را از شربت كشمش سيراب كن!

كنيز كشمشى كه روى آن آب ريخته بود را در قدحى زرد به من داد. آن را نوشيدم به راستى كه شيرين تر از عسل بود. امام (ع) فرمود: آنچه خوردى، كشمش نبود، تكۀ كوچك خرمايى بود كه از صدقۀ وجود پيامبر (ص) به ما رسيده است. امروز صبح آن را چيدم و آب روى آن ريختم سپس كنيز آن را آب كرده و بعد از غذا از آن نوشيدم، شب نيز كنيز آن را گرفت و به اهل خانه داد و همه نوشيدند.

گفتم: اهل كوفه به اين امر راضى نيستند.

پرسيد: شيرۀ انگور آن ها چگونه است؟

گفتم: خرما را مى گيرند، پاك مى كنند، هسته اش را خارج كرده و دانه هايى كه از بصره مى آورند، به آن اضافه مى كنند و به آن شيرۀ انگور مى افزايند تا اين كه بجوشد و سبب مستى شود، سپس مى خورند.

امام (ع) فرمود: اين حرام است.(1)

2 - ابراهيم بن ابي محمود خراساني

گفته شده است اسم پدرش محمد خراسانى بود و مورد اطمينان و اعتماد بوده وت.

ص: 84


1- - كافى، ج 3، ص 416، حديث 5 اين حديث به طريق ديگر و به تغيير كمى روايت شده است.

كتابى تأليف كرده است. علماى رجال، او را از اصحاب امام كاظم، امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) شمرده اند اما روايت او از امام جواد (ع) كم است.

كشى به سندش از ابراهيم بن محمود روايت مى كند كه گفت: بر ابى جعفر جواد (ع) وارد شدم. ايشان مشغول مطالعه كتاب هايى از پدرش امام رضا (ع) بود. مدت زيادى نگذشت كه كتاب بزرگى را روى چشمش گذاشت و گفت: والله خط پدرم است.

ناگاه به گريه افتاد و آن قدر گريست تا اشكش صورتش را پوشاند. پس گفتم: فدايت شوم! پدرت در مجلس، چندين بار به من مى گفت: خدا تو را در بهشت ساكن گرداند.

امام (ع) فرمود: من نيز مى گويم: خدا تو را وارد بهشت كند.

گفتم: فدايت شوم! ضمانت مى كنى نزد پروردگارت كه مرا وارد بهشت گرداند؟

فرمود: بلى

پس پايش را گرفتم و بوسيدم.

3 - ابراهيم بن خضيب انباري

در ضبط اسم پدرش به خ يا ح و به صاد يا ضاد اختلاف است. به هر حال، علماى رجال او را از اصحاب امام جواد، امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) شمرده اند.

4 - ابراهيم بن داود اليعقوبي يا بعقوبي

نسب او به شهر بعقوبه از نواحى بغداد برمى گردد. شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهماالسلام) شمرده است.

5 - ابراهيم بن مهزيار اهوازي ابو اسحاق

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهماالسلام) شمرده كه تا غيبت صغرى زندگى كرد. سيد بن طاووس در كتاب «ربيع الشيعه» نوشته است كه او از سفيران امام مهدى (عج) و ابواب معروفين (واسطه بين شيعه و امام مهدى (عج) - همان كسانى كه دوازده امامى ها دربارۀ آن ها اختلاف ندارند - مى باشد و ايشان صاحب

ص: 85

كتاب «بشارات» است.

6 - ابراهيم بن شيبة الاصبهاني

اصالت او به كاشان برمى گردد و از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهماالسلام) بوده است. كلينى به سند خود از ابراهيم بن شيبه، روايت مى كند كه گفت: به ابى جعفر (ع) نامه اى نوشتم و از او دربارۀ كامل خواندن نماز در حرمين سؤال كردم.

امام (ع) نوشت: رسول خدا (ص) زيادى نماز را در حرمين دوست داشت، پس بسيار در آن دو مكان نماز - را خصوصاً به صورت كامل - مى خواند.(1)

در كتاب تهذيب از شيخ طوسى از ابراهيم بن شيبه است كه گفت: در طى نامه اى كه براى ابى جعفر (ع) نوشتم، از او دربارۀ نماز خواندن، پشت سر كسى كه خليفه را دوست دارد و هنگام وضو روى جوراب مسح مى كند يا حتى آن را حرام مى داند، سؤال كردم.

امام (ع) براى من نوشت: اگر تو و آن ها در يك جا جمع شديد و چاره اى جز اين كه با آن ها نماز بخوانى نداشتى، پس براى خودت اذان و اقامه بگو و اگر در قرائت بر تو سبقت گرفت پس تسبيح بگو.(2)

در توضيح حديث بايد گفت: بعضى مذاهب مسح بر روى كفش را در وضو به جاى مسح روى پا جايز مى دانند و اين روشن است كه اين وضو باطل است.

در آيه 6 سورۀ مائده مى فرمايد:

وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ

بخشى از سرتان و روى پاهايتان را تا برآمدگى شست، مسح كنيد.

پس وقتى وضو باطل باشد نماز نيز باطل است. از رسول خدا (ص) روايت شده است كه فرمود: نماز مگر به طهارت پذيرفته نيست.

با اين حديث درمى يابيم وضو با مسح بر كفش پاك نيست. نسبت به اذان نيز27

ص: 86


1- - كافى، ج 4، ص 524، حديث 1
2- - تهذيب الاحكام، ج 3، ص 276، باب 26، حديث 127

برخى حكام دستور به حذف بعضى قسمت هاى اذان و اقامه داده اند، مانند آن كه «حى على خير العمل» را حذف كرده اند، پس به اين خاطر اين اذان ناقص است و مورد قبول واقع نمى شود.

امام جواد (ع) ابراهيم بن شيبه را به تقيه، امر كرد و فرمود: اگر با آن ها بودى و نتوانستى در جاى ديگر نماز بخوانى، پس با آن ها نماز بخوان امّا به صورت مفرد و نه جماعت و براى خودت اذان و اقامه كامل بگو امّا صدايت را به اذان و اقامه بلند نكن. سپس بايست و با آن ها حمد و سوره بخوان. اگر امام جماعت قبل از اين كه قرائت بخوانى به ركوع رفت، يك بار تسبيح بگو كه هنگام ضرورت، تسبيح تو بدل از حمد و سوره است.

7 - ابراهيم بن عبدالحميد صنعاني

نسبت او به صنعا در يمن مى رسد و از اصحاب امام كاظم، امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بوده است و علماى رجال دربارۀ اين كه او مورد اعتماد است يا ضعيف، اختلاف دارند كه تفصيل آن در كتاب «تنقيح المقال» از مامقانى آمده است.

8 - ابراهيم بن عبدربّه

او از اهل جسرِ بابل بوده است و از اصحاب امام جواد (ع) شمرده مى شود.

9 - ابراهيم بن عقبة

او از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) بود و بيشترِ رواياتِ امام هادى (ع) از ايشان نقل شده است.

در كتاب «التهذيب» به سندى از على بن ريان نقل است كه گفت: بعضى از اصحاب توسط ابراهيم بن عقبه در طى نامه اى كه براى امام جواد (ع) نوشته بودند، از او دربارۀ نماز بر «خُمرة المَدَنيّة» سؤال كردند. امام (ع) در پاسخ آن ها نوشت: اگر بافت آن، همان است كه معمول مى باشد، بر آن نماز بخوان و اگر جور ديگرى است،

ص: 87

به طور مثال با پوست بافته شده است، بر آن نماز نخوان.(1)

در توضيح اين حديث بايد گفت: خمره به ضم خا مقدار چيزى است كه ايشان صورتش را در موقع سجده بر آن مى گذارد، اگر از حصير يا از برگ درخت خرما يا مانند آن از گياه بافته شده باشد، خُمره ناميده مى شود. پس از بافتن، آن را مى پوشانند، كه گاه پوشش آن نيز از جنس خودش مى باشد امّا وقتى پوشش از خمره نباشد و به طور مثال از پوست بافته شده باشد به آن «سير» مى گويند كه جمع آن سيور است.

10 - ابراهيم بن محمد الهمداني

بعضى او را به قبيله اى در يمن نسبت داده اند، امّا قول دوّم كه ترجيح داده مى شود، او را اهل شهر همدان مى دانند و گفته اند كه ايشان ايرانى بوده است.

او وكيل امام جواد (ع) بود و مكاتباتى نيز با امام رضا و امام هادى (عليهما السلام) داشت. چهل حج انجام داد و از افراد مورد اعتماد بود و فرزندان او وكلاى ائمه طاهرين بودند.

كُشى به سندى از ابراهيم بن محمد همدانى روايت مى كند كه گفت: به ابى جعفر (ع) نامه اى نوشتم و در آن، كار «سميع»(2) را توصيف كردم.

پس ايشان (ع) با خط خودش براى من نوشت: خدا هرچه زودتر تو را به خاطر ظلمى كه در حق تو روا شده، يارى دهد و معاش تو را كفايت كند. تو را به اجر در آخرت ويارى نزديك خداوند و زيادى رحمت خدا بشارت باد؛ انشاءالله.

همچنين امام جواد (ع) در ادامه نوشته بود: به حساب تو رسيده شد. خدا قبول كند و از تو خشنود باشد و شما را در دنيا و آخرت همراه امام قرار دهد. و من از دينار براى تو، فلان مقدار و از لباس فلان تعداد را برگزيدم. خدا به تو در همه نعمت ها بركت بدهد.

به النضر نيز نامه اى نوشتم و به او دستور دادم از آزار تو دست بردارد و ازد.

ص: 88


1- - تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 2، ص 306، باب 15
2- - اسم مردى كه راوى را آزار مى رساند.

تعرضِ به خلاف تو بپرهيزد و او را از موقعيت تو در نزدم آگاه كردم. همچنين به ايوب نامه اى نوشتم و به او نيز همان طور دستور دادم و به موالى خود در همدان نوشتم و به آن ها را به اطاعت از تو فرمان دادم. و سرانجام امور به دست توست و وكيلى غير تو نيست.(1)

در كتاب كافى به سندى از ابراهيم بن محمد همدانى نقل شده است كه گفت: به أبى جعفر (ع) دربارۀ تزويج نامه نوشتم و ايشان در پاسخ، به خط خود برايم نوشت: رسول خدا (ص) گفت: اگر كسى آمد كه از خُلق و دينش راضى بوديد با او ازدواج كنيد، اگر اين كار را نكنيد فتنه و فساد در زمين زياد مى شود.

11 - ابراهيم بن مهرويه

او اهلِ «جسرِ بابل» بوده كه شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

12 - ابراهيم بن هاشم قمي

اصالت او كوفى است كه به قم سفر كرد و در آن جا ساكن شد. و اوّلين كسى است كه حديث كوفيان را در قم منتشر كرد. براى او تأليفاتى است كه از آن جمله مى توان كتاب هاى «النوادر» و كتاب «قضاء امير المؤمنين (ع)» را نام برد.

علماى رجال در اعتماد و عدم اعتماد به او اختلاف دارند ولى بزرگان علما، مانند شهيد دوم، احاديث او را صحيح و مقبول دانسته اند.

او از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهماالسلام) بود و روايات زيادى از ائمه (عليهم السلام) با واسطه يا بدون واسطه روايت كرده است.

13 - ابراهيم بن محمد بن حارث نوفلي

در كتب اين نام يافت نمى شود. بلكه در كتب مختلف از محمد بن حارث انصارى نام برده شده كه از اصحاب امام كاظم (ع) است و بعضى علماى احتمال داده اند كه36

ص: 89


1- - رجال الكشى، ص 611، جزء 6، احاديث 1135 و 1136

او همان نوفلى راوى «ادعية الوسايل الي المسايل» است و ابراهيم فرزند اوست.

ادعية الوسايل الى المسايل

اشاره

سيد بن طاووس به سندى از ابراهيم بن محمد بن حارث نوفلى روايت مى كند كه گفت: پدرم براى من گفت، زمانى كه خادم محمد بن على الجواد (ع) بودم، مأمون دخترش را به عقد ابا جعفر محمد بن على بن موسى الرضا (ع) درآورد. امام جواد (ع) نامه اى به مأمون با اين مضمون نوشت: براى هر زوجه اى صداقى از مال زوج او است امّا خدا اموال ما را در آخرت قرار داده است و در آن جا ذخيره مى كند. همان گونه كه اموال شما را در اين دنيا قرار داده و دسترسى به گنج هاى دنيوى برايتان آسان است. من «الوسايل الى المسايل» را مهر دخترت كردم و اين مناجاتى است كه پدرم به من داد و فرمود: آن را پدرم جعفر الصادق (ع) به من داد كه از پدرش محمد باقر (ع) به او رسيده بود و او هم از پدرش على بن الحسين (ع) و او از پدرش حسين بن على (ع) كه او از برادرش امام حسن (ع) و او از پدرش امام اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) كه او از رسول خدا (ص) و او نيز از جبرئيل دريافت نموده بود و به او گفته بود: اى محمد! خداى عزوجل به تو سلام مى رساند و به تو مى گويد: اين كليد گنج هاى دنيا و آخرت است پس آن را وسايل براى مسايل خودت قرار بده تا به هدفت برسى و در درخواستت موفق بشوى و براى نيازهاى دنيا مورد استفاده قرار نده كه از بهرۀ آخرت كاسته خواهد شد.

اين ده وسايل به ده مسأله است پس درهاى خواسته هايت را بكوب تا گشوده شوند و از آن، حاجاتت را طلب كن تا برآورده گردند نسخه هاى آن به شرح زير است:(1)

ص: 90


1- - مهج الدعوات، سيدبن طاووس، ص 258

مناجات براى استخاره

بسم الله الرحمن الرحيم

اللَّهُمَّ إنَّ خِيَرَتِك - فيما استَخَرْتُك فيه - تُنيلُ الرَغآئب و تُجْزِلُ المَواهِب و تُغنِمُ المَطالبِ و تُطيّب المَكاسب و تَهْدي إلي اجمَلِ المَذاهِب وَ تَسُوقُ إلي احْمَدِ العَواقِب وَ تَقي مَخُوفَ النَوآئب.

اللَّهُمَّ انّي استَخيركَ فيما عَزَمَ رأيي عليه وَ قادَني عَقْلي إليه، فَسَهِّلْ - اللَّهُمَّ - فيه ما تَوعَّر و يَسِّرْ مِنْهُ ما تَعَسَّر وَ اكْفِني فيه المُه - ِمَّ وَ ادْفَع بِهِ عَنّي كُلَّ مُلِمٍّ واجعَلْ - يا رَبِّ - عَواقِبَهُ غُنْماً وَ مَخُوفَهُ سِلماً وَ بُعْدَه قُرباً وَ جَدْبَهُ خَصباً.

وَ ارسِل - اللَّهُمَّ - اجابتي و انْجِح طَلِ ِِبَتي و اقْضِ حاجَتي و اقْطَعْ عنّي عَوآئقَها وَ امنَعْ عنّي بوآئقها

وَ اعطِني - اللَّهُمَّ - لِوآءَ الظَفَر. و الخِيَرَة فيما اسْتَخَرتُك، وَ وفُورَ المَغْنَم فيما دَعَوتُك و عَوائد الإفضالِ فِيما رَجَوتُك،

و اقْرُنه - اللَّهُمَّ - بِالنَجاح و خُصَّه بِالصَلاح وَ ارِني اسبابَ الخِيَرة فيه واضِحَة، و اعلامَ غُنْمِها لائحَة، و اشدُد خِناقَ تَعْسيرِها وَ انعِشْ صَريخَ تَكسيرِها.

وَ بَيِّن - اللَّهُمَّ - مُلتَبَسَها و اطْلِق مُحتَسَبَها وَ مَكِّنْ اُسَّها حتّي تَكونَ خِيرةً مُقبِلةً بالغُنْم مُزيلةً للْغُرْمِ عاجِلَةً لِلنَّفْع باقِيَةَ الصُنْع انَّكَ مَلِيءٌ بِالْمَزيد مُبتديءٌ بِالْجُود.

ص: 91

مناجات براى آمرزش گناهان

اللَّهُمَّ انَّ الرَّجاءَ لِسِعةِ رَحْمَتِك انطَقَني بِاسْتِقالَتِك و الامَلَ لِاَناتِك و رفْقِك شجَّعنَي علي طَلَبِ امانِكَ و عَفْوِك و لِي - يا رَبِّ - ذُنوبٌ قد واجَهَتْها اوجُهُ الإنتقام و خَطايا قَد لاحَظَتْها اعيُنُ اصطِلام وَاستَوجَبْتُ بِها - علي عَدْلِك - اليمَ العَذاب، و آستَحْقَقْتُ بِاجتِراحِها مُبِيرَ العِقاب، وَخِفْتُ تَعويقَها اجابتي وَردَّها يّايَ عن قضاء حاجَتي، و باِبطالها لِطَلِبَتى. وَ قَطْعِها لِاَسبابَ رَغبَتي، مِنْ اجْلِ ما قَد أنقَضَ ظَهْري مِنْ ثِقلِها وَبَهَظَني مِنَ اسِتْقلالِ بِحَمْلِها، ثُمّ تَراجَعْتُ - ربِّ - لي حِلْمِكَ عن الخاطِئين، وَ عَفْوِك عن المُذنِبين وَ رَحْمَتِكَ لِلعاصين، فأقبَلْتُ بِثِقَتي مُتَوكِّلاً عليك، طارِحاً نَفْسي بَين يَدَيك، شاكِياً بَثّي ليك، سائِلاً ما لا استَوجِبُهُ مِنْ تَفْريجِ الْهَمِّ وَ لا استَحِقُّهُ مِنْ تَنْفيسِ الغَمِّ، مُستقيلاً لك ايّاي، واثِقاً - مَولاي - بِك.

اللَّهُمَّ فامنُنْ عَلَيَّ بِالفَرَج وَ تَطَوَّل بسُهُولة المَخْرَج وادلُلْني برأفتك علي سَمْتِ المَنْهَج، وأزلِقْني بِقُدرتِك عن الطريق الاعوَج وَ خَلِّصْني مِنْ سِجْن الكرب بِاقالِتك، وَ اطلِقْ اسْري بِرَحْمَتِكَ و طُل عَلَيَّ بِرِضْوانِك وَ جُد عَلَيَّ باحسانِك، وَ اقِلْني عَثْرتي وَ فَرِّجْ كُرْبَتي وارحَمْ عَبْرتي، وَ لا تَحْجُبْ دَعوَتي وَ اشدُد بالاِقالة ازري وقَوِّ بِها ظَهْري، وَاَصْلِحْ بِها أمْري وَ اطِلْ بها عُمْري و ارحَمْني يَومَ حَشْري و وقتَ نشْري، انَّكَ جوادٌ كريم، غَفُورٌ رَحيم.

ص: 92

مناجات براى سفر

اللَّهُمَّ انّي اريدُ سَفَراً فَخِرْ لي فيه وَ اوضِحْ لي فيهِ سبَيلَ الرأي وَ فَهِّمْنِيه وَ افتَحْ عَزْمي بالاِستِقامة وَاشمُلْني في سَفَري بِالسَلامة وَ افِدني جَزيلَ الحَظّ وَالكرامة وَ اكْلَأني بحُسْنِ الحِفْظ وَ الحِراسة

وَجَنِّبني - اللَّهُمَّ وَعثاءَ الاَسفار وَ سَهِّلْ لي حُزُونَةَ الاَوعار وَاطْوِلي بِساطَ المَراحِل وَ قَرِّبْ مِنّي بُعْدَ نَأيِ المَناهِل وَ باعِدْني في المَسِير بَينَ خُطي الرَّواحِل حتّي تُقَرَّبَ نِياطَ البَعيدَ و تُسَهِّلَ و عُورَ الشَديد

وَ لَقِّني - اللَّهُمَّ - في سَفَري نُجْحَ طائرِ الواقَية و هَبْني فيهِ غُنْمَ العافَية وَ خَفيرَ الاِستقلال، وَ دليلَ مُجاوزةِ الْاَهوالِ وَ باعِثْ وُفُور الكِفاية وَ سانِحَ خَفيِر الولاية وَ اجعَلْهُ - اللَّهُمَّ - سَبَبَ عَظيِم السِلْم، حاصِل الغُنْم. و اجعَلِ اللَيلَ عَلَيَّ سِتْراً مِنْ الافات و النَهارَ مانِعاً مِنْ الهَلَكات وَ اقطَعْ عَنّي قِطَعَ لُصُوصِهِ بِقُدْرتِك وَ احْرُسْني مِنْ وُحُوشِهِ بِقُوَّتِك، حتّي تَكوَن السَلامةُ فِيه مُصاحِبَتي وَالعافَيةُ فيهِ مُقارنَتى و اليُمْنُ سائقي و اليُسْرْ مُعانِقي والعُسْرُ مُفارِقي والفَوزُ مُوافقي وَالْاَمْنُ مُرافقي.

انَّك ذو الطَولِ والمَنِّ وَ القُوّةِ والحَوْل وَ انْت عَلي كُلِّ شيءٍ قدير وَ بعِبادِكُ بَصيرٌ خَبير.

مناجات براى طلب رزق

اللَّهُمَّ ارسِل عليَّ سِجالَ رِزقِكَ مُدراراً، واَمطِرْ عَلَيَّ سَحائبَ افضالك غِزاراً، وَ ادِمْ غَيثَ نَيلِكَ اِليَّ سِجالاً، وَاَسبِلْ مَزيدَ نِعَمِكَ علي خَلَّتي

ص: 93

سبالاً، وَأفقِرني بِجودِكِ الَيْكَ، وَ اغنِني عَمَّنْ يَطلُبُ ما لَدَيْكَ، وَداوَِ فَقْري بِدَوآءِ فَضْلِك وَ انعِشْ صَرعَةَ عَيلَتي بِطَولِك، وَ تَصَدّق علي قلالي بِكثْرة عَطائِك، وَ علي اختِلالي بِكريمِ حِبآئك، وَ سَهِّلْ - رَبِّ - سَبيلَ الرِزق ليَّ، وَثَبِّتْ قَواعِدَه لَدَيَّ وَبَجِّس لي عُيُونَ سِعَتِهِ بِرَحْمَتِك، و فَجِّرْ انهارَ رَغَدِ العَيش قِبَلي بِرأفَتِك، واَجْدِبْ ارضَ فَقْري وَ اخصِب جَدْبَ ضُرِّي، وَ اصْرِفْ عَنّي في الرزق العَوائق واقطَعْ عَنّي مِن الضِيق العَلائق و ارْمِني مِنْ سَهْمِ الرّزق - اللَّهُمَّ - باَخصَبِ سَهامِهِ و احبُني مِنْ رَغَدِ العَيش بِأكثَرِ دَوامه وَ اكسُني - اللَّهُمَّ - سَرابيلَ السِعَة و جَلابيبَ الدَّعَةِ.

فإنّي - يا ربِّ - مُنْتَظِرٌ نعامِك بِحَذف المَضيق وَ لِتَطَوُّلِك بِقَطْعِ التَعْويق و لتَِفَضُّلِك بازالةِ التَقْتير وَ لِوُصُول حَبْلي بِكَرمِك بِالتَيسير،

واَمطِر - اللَّهُمَّ - عَلَيَّ سَمآءَ رِزقِك بِسِجالِ الدِّيمَ وَ اغْنِني عَنْ خَلْقِكَ بِعَوائدِ النِعَم وَ ارْمِ مَقاتِلَ اقتارِ مِنّي وَ احْمِلْ كشْفَ الضُرِّ عَنّي، عَلي مَطايا الاِعجال وَ اضرِبْ عَنّي الضِيق بِسَيفِ الْاِستيصال وَ اتحِفْني - رَبِّ - مِنْك بِسِعَةِ الاِفضال وَ امدُدني بِنُمُوِّ ا لْاَموال وَ احرُسْني مِنْ ضِيقِ الاِقلال.

واقبِِضْ عَنّي سُوءَ الجَدْبِ وَ ابسُطْ لي بِساطَ الخَصْب وَ اسْقِني مِنْ مآءِ رِزْقِك غَدَقاً وَ انهَجْ لي مِنْ عَمِيمِ بَذلِكِ طُرُقاً وَ فاجِئْني بِالثَروة وَ المال وَ انعِشْني بِهِ مِنْ اقلال، وَ صَبِّحْني بالاِستظهار وَ مَسِّني بِالتَمَكُّنِ مِن اليَسار، انَّك ذوالطَولِ العَظيم وَالفَضْلِ العَمِيم وَ المَنِّ الجَسيم وَ انتَ الجَوادُ الكريم.

ص: 94

مناجات براى استعاذه

اللَّهُمَّ نّي اعوذُبِكَ مِنْ مُلِمّات نَوازِلِ الْبَلاء، وَ اهوالِ عَظآئمِ الضَرّآء، فأعِذني - ربِّ - من صَرعةِ البأسآء، واحجُبني من سَطَواتِ الْبَلاء وَ نَجِّني مِنْ مُفاجاة النِّقَمِ وَ اجِْرني مِنْ زَوالِ النِّعَمِ وَ من زَلَلِ القَدَم.

واجعَلْني - اللَّهُمَّ - في حِياطَة عِزّك وَ حِفاظِ حِرزِك مِنْ مُباغَتَةِ الدَّوآئر وَ مُعاجَلَةِ البَوادِرِ.

اللَّهُمَّ - رَبِّ وَ ارضَ البَلاء فَاَخْسِفْها وَ عَرْصَةَ المِحَنِ فَاَرْجِفْها وَ شَمْسَ النَوآئبِ فاكسِفْها وَ جِبالَ السُوءَ فاَنسِفْها وَ كُرَبَ الدَهْرِ فاكشِفْها وَ عَوآئقَ الاُُُمورِ فَاَصْرِفْها وَ أورِدْني حِياضَ السَلامة وَ احمِلْني علي مَطايا الكرامة وَ اصحَبْني بِاقالةِ العَثْرة وَ اشمَلْني بِسَتْرِ العَورة و جُدْ عَلَيَّ - يا رَبِّ - بالائِك وَ كشْفِ بَلائك وَ دفْعِ ضَرّآئك و ادفَعْ عنّي كلاكِلَ عَذابِك و اصْرِفْ عَنّي اليمَ عِقابِك، و اعِذْني مِنْ بَوآئِقِ الدُّهور و انقِذْني مِنْ سُوءِ عَواقِبِ الاُمُور وَ احْرُسْني مِنْ جَميعِ المَحْذُور واصْدَعْ صَفاةَ البَلاءِ عَنْ أمْري، وَ اشْلُلْ يَدَهُ عَنّي مَدي عُمْري.

انَّكَ الرَبُّ المَجيدُ المُبْدئُ المُعِيدُ، الفَعّالُ لِما تُريد.

مناجات در طلب توبه

اللَّهُمَّ إني قَصَدْتُ بِاخْلاصٍ تَوبَةً نَصوحاً، وَ تَثْبيتَ عَقْدِ صَحيحٍ وَ دُعاءَ قَلْبٍ قريح وَ عْلانَ قَولٍ صَريحٍ.

ص: 95

اللَّهُمَّ فَتقبَّلْ مِنّي مُخلَصَ التَوبَةِ وَ اقبالَ سَريعِ الْاَوْبَةِ ِ، وَ مَصارعَ تَخَشُّعِ الحَوبَة وَ قابِلْ - رَبِّ - تَوبَتي بجِزَيلِ الثَواب وَ كريمِ المَآب وَ حَطِّ العِقاب وَ صَرْفِ العَذاب وَ غُنْمِ الْاِياب وَ سِتْرِ الحِجاب.

وَامْحُ - اللَّهُمَّ - ما ثَبَتَ مِنْ ذُنُوبي وَ اغْسِلْ بِقَبُولِها جَميعَ عُيُوبي وَ اجْعَلْها جالِيَةً لِقَلْبي، شاخِصَةً لَبَصِيرةِ لُبّي، غاسِلَةً لِدَرَني، مُطَهِّرَةً لِنجاسَةِ بَدَني، مُصَحِّحَةً فيها ضَميري، عاجِلَةً الي الوفاءِ بِها بَصيرتي. وَاقبل - يارَبِّ - تَوبَتي، فانَّها تَصْدُرُ مِنْ خْلاصِ نِيَّتي وَ مَحْضٍ مِنْ تَصْحيحِ بَصيرتي وَ احتِفالٍ في طَوِيَّتي وَ اجْتِهادٍ في نَقآءِ سَريرَتي وَ تَثْبيتٍ لاِنابَتي، مُسارعَةً ِلي امْرِكَ بطاعَتي.

وَاجْلُ - اللَّهُمَّ - بِالتَوَبةِ عَنّي ظُلْمَةَ الْاِصْرار وَ امحُ بِها ما قَدَّمْتُهُ مِنَ الْاَوْزارِ وَ اكْسُني لِباسَ التَقْوى، وَ جَلابيبَ الهُدي، فَقَدْ خَلَعْتُ ربْقَ المَعاصي عَنْ جِلْدي وَ نَزَعْتُ سِرْبالَ الذُنُوبِ عَنْ جَسَدي، مُسْتَمْسِكاً - رَبِّ - بِقُدْرتِك، مُسْتَعيناً عَلى نَفْسي بِعِزَّتِك، مُسْتَودِعاً تَوبَتي مِن النُكْثِ بِخَفْرتِك، مُعْتَصِماً مِن الخِذلانِ بِعِصْمَتِك، مُقارِناً بِه لا حَولَ و لا قُوَّةَ الَّا بِك.

مناجات در طلب حج

اللَّهُمَّ ارزُقْني الحَجَّ الَّذي افَتَرْضَتهُ علي مَنِ استَطاعَ الَيْهِ سَبيلاً.

وَاجْعِلْ لي فيهِ هادياً وَاليهِ دَليلاً وَ قَرِّبْ لِي بُعْدَ المَسالِك وَ أعِنّي عَلى تَأدِيَةِ المَناسِك وَ حَرِّمْ بِإحرامي علي النَّارِ جَسَدي وَ زِد لِلسَفَر قُوَّتي وَ جَلَدي وَ

ص: 96

ارزُقْني - رَبِّ - الوُقُوف بَينَ يَدَيك والاِفاضَةَ ليك وَ اظْفِرني بِالنُجْحِ بِوافِرِ الرّبحِ و اصْدِرني - رَبِّ - مِنْ مُوقِفِ الحَجِّ الاَكْبَر لي مُزدَلَفَةِ المَشْعَر.

وَ اجْعَلْها زُلْفَةً لي رَحْمَتِك وَ طَريقاً لي جَنَّتِك وقِفْني مَوقِفَ المَشْعَرِ الحَرام وَ مَقامَ وقُوفِ الاِحْرام، وَاَهِّلْني لِتَأدِيَةِ المَناسِك وَ نَحْرُ الهَدي التَوامِك بِدَمٍ يَتُجّ، وَ اوداجٍ تَمُجّ وَ راقَةِ الدِمآءِ المَسْفُوحَة وَ الهَدايا المَذْبُوحَة وَ فَريِ اوداجِها علي ما امَرْتَ، وَ التَنَفُّلِ بِها كما وَسمْتَ.

وَ احضِرْني - اللَّهُمَّ - صَلاةَ العِيد، راجِياً للوَعْدِ خآئِفاً مِن الوَعيد، حالِقاً شَعْرَ رأسي ومُقَصِّراً وَ مُجْتَهِداً في طاعَتِكَ مُشَمِّراً رامِياً للْجِمارِ، بِسَبْعٍ بَعْدَ سَبْعٍ مِنْ الْاَحْجارِ.

وَ ادخِلني - اللَّهُمَّ - عَرَصَةَ بَيتِك و عَقوَتك وَ مَحَلَّ امْنِك وَ كعْبَتَك و مَساكينكَ وَ سُوَّالِكَ وَ مَحاوِيجك، وَ جُدْ عَلَيَّ - اللَّهُمَّ - بِوافِرِ الأجْر، مِنْ انكفاءِ والنَفر، واخْتِمِ - اللَّهُمَّ - مَناسِكَ حَجّي و انقِضآءِ عَجّي، بِقَبُولٍ مِنْكَ لي وَ رأفَةٍ مِنكَ، يا ارْحَمَ الرَّاحِمين.

مناجات براى برطرف شدن ظلم و ستم

اللَّهُمَّ انَّ ظُلْمَ عِبادكَ قَد تَمَكَّنَ في بِلادِك، حَتّي اماتَ العَدْل وَ قَطَعَ السُّبُلْ وَ مَحَقَ الحَقَّ وَ ابطَلَ الصِدقَ، وَاَخْفي البرَّ وأظَهَرَ الشَرَّ وَأخْمَدَ التقوي وَاَزال الهُدي وَاَزاح الخَيَر وَاَثبَتَ الضَيرَ و انْمى الفَساد وَ قَوّى العِناد وَ بَسَطَ الجَور وَ عَدَّيَ الطَور.

اللَّهُمَّ - يا رَبِّ - لا يَكْشِفْ ذالك الَّا سُلْطانُكَ وَلا يُجيرُ مِنَهُ الَّا امتِنانُك.

ص: 97

اللَّهُمَّ - رَبِّ - فابْتُرِ الظُلْمَ و بُثَّ حِبالَ الغَشْمِ وَ اخْمِدْ سُوقَ المُنْكَرَ وَ اعِزَّ مَنْ عَنْهُ يَنْزَجِر وَ احْصُدْ شَأفَةَ اهلِ الجَور وَ الْبِسْهُمُ الحَورَ بَعْدَ الكَور،

و عَجِّلِ - اللَّهُمَّ - الَيهِمُ البياتَ وَ انزِلْ عَلَيْهِمُ المَثُلاتِ و امِتْ حَياةَ المُنْكَر لِيؤَمَنَ المَخُوفُ، وَ يَسْكُنَ المَلْهُوفُ وَ يَشْبَعَ الجائعُ و يُحْفَظَ الضائعُ يُؤوىَ الطَّريدُ، وَ يَعُودَ الشَريدُ وَ يُغْنى الفَقِيرُ وَ يُجارَ المُسْتَجيرُ وَيُوَقَّرَ الكبيرَُ وَ يُرْحَمَ الصَغيرُ وَ يُعَزَّ المَظْلُومُ وَ يُذَلَّ الظالِمُ، وَ يُفَرَّجَ المَغْمُومُ وَ تَنْفَرِجَ الغَمّاء، وَ تَسْكُنُ الدَهْماءَ، وَ يَمُوتَ الاِختلافُ وَ يُحيِى الاِئتِلاف وَ يعْلُو العِلْمُ وَ يَشْمَلَ السِّلْمُ وَ يُجْمَعَ الشَتاتُ وَ يَقْوى الاِيمانُ وَ يُتْلى القُرآنُ، انَّكَ انْتَ الدَيّان، المُنْعِمُ المَنّانُ.

مناجات در شكر براى خداى متعال

اللَّهُمَّ لَكَ الحَمْدُ علي مَرَدِّ نَوازِلِ البَلاء وَ تَوالي سُبُوغِ النَعْمآء وَ مُلِمّاتِ الضَرّاء، وَكَشْفِ نَوآئبِ اللَأوآء. وَ لَكَ الحَمْدُ على هَنِيءِ عَطآئِك وَ مَحْمُودِ بَلائِك وَ جَليلِ آلائِك. وَ لَكَ الحَمْدَ على احْسانِكَ الكثيرِ وَخَيرِكَ العَزيز، وَ تَكْليفِكَ اليَسيرَ وَ دفْعِ العَسير. وَلَكَ الحَمْدُ - يا رَبِّ - على تَثْميرِكَ قَليلَ الشُكْر وَ عطائِكَ وافِرَ الْاَجْرِ وَحَطِّكَ مُثْقَلَ الوِزْر وَ قَبولِكَ ضيقَ العُذْر وَ وَضْعِكَ باهِضَ الْاِصرِ، وَ تَسْهيلِكَ مَوضِعَ الوَعْرِ وَ مَنْعِكَ مُفْظِعَ الامرِ.

وَ لَكَ الحَمْدُ علي البَلاءِ المَصْرُوفِ وَ وافِرِ المَعْرُوفِ، وَ دفْعِ المَخوفِ و اذلالِ العَسُوفِ. وَ لَكَ الحَمْدُ علي قِلَّةِ التَكليفِ وَ كثْرةِ التَخْفيفِ وَ تَقْويَةِ الضَعيف و اغاثَةِ اللهِيفُ. وَ لَكَ الحَمْدَ عَلي سِعَةِ امهالِك و دَوامِ افضالِكِ وَ صَرْفِ

ص: 98

امحالِك وَ حَميدِ افعالِك، وَ تَوالي نَوالِك. وَلَكَ الحمد علي تَأخيِر مُعاجَلَة العِقاب وَ تَركَ مُغافَصَةِ العَذاب وَ تَسْهيلِ طَريقِ المَآب وَ انزالِ غَيثِ السَحاب.

مناجات در طلب حوائج

جَديرٌ مَنْ امَرَتَهُ الدُعاءَ انْ يَدْعَوك وَ مَنْ وَعَدْتَهُ بِالاِجابَةِ انْ يَرْجُوَك.

وَلِيَ - اللَّهُمَّ - حاجَةٌ قَد عَجَزَتْ عَنْها حِيلَتي وَ كَلَّت فيها طاقَتي وَ ضَعُفَتْ عَن مَرامِها قُوَّتي وَ سَوّلََتْ لي نَفْسِىَ الْاَمَّارَةُ بِالسُوء و عَدّوّيَ الغَرُورُ الّذي انا مِنْهُ مُبْتَلى، انْ ارْغَبَ إلي ضَعيفٍ مِثْلي وَ مَنْ هُوَ في النُكُولِ شكلي حتّي تَداركْتني رَحْمَتُك و بادَرتْني بِالتَوفيق رأفَتُك وَرَددْتَ عَلَيَّ عَقْلي بِتَطوُّلِك وَاَلْهَمْتَني رُشْدي بِتَفَضُّلِك وَ احْيَيتَ - بِالرَجاءِ لَكَ - قَلْبي و ازلْتَ خُدْعَةَ عَدُوّي عَن لُبّي وَ صَحَّحْتَ بِالتَأميلِ فِكْري و شَرَحْتَ - بِالرَّجاءٍ لِاِسْعافِكَ - صَدْري وَ صَورَّتَ لِيَ الفَوزَ بِبُلُوغِ ما رَجَوتُهُ والوُصولَ الي ما امَّلْتهُ فَوَقَفْتُ - اللَّهُمَّ رَبَّ - بَيْنَ يَدَيك، سائلاً لك ضارِعاً إليكَ، واثِقاً بِك، مُتَوكِّلاً عَلَيكَ في قَضآءِ حاجَتي وَ تَحْقيقِ امِنيَّتي وَ تَصْديقِ رَغْبَتي.

اللَّهُمَّ و انجِحْها بِاَيمَنِ النَجاح واهْدِها سَبيلَ الفَلاح وَ اشْرَحْ بِالرَجاءِ لاِسعافِكَ صَدْري وَ يَسِّرْ في اسْبابِ الخَيرِ امْري وَ صَوِّرْ اليَّ الفَوزَ بِبُلوغِ مَا رَجَوتُهُ بِالوُصُولِ الي ما امَّلْتُهْ وَ وَفِّقْني - اللَّهُمَّ - في قَضآءِ حاجَتي بِبُلُوغِ امنِيَّتي وَ تَصْديقِ رَغْبَتي وَ اعِذْني اللَّهُمَّ بِكَرَمِكَ مِن الخَيْبَةِ وَ القُنُوط وَالْاَناهِ و التَثْبيطِ. اللَّهُمَّ انَّكَ مَليٌ بِالمَنائحِ الجَزيلَةِ وَ فِيٌّ بِها وَ انْتَ عَلَي كُلُّ شيءٍ قَدير بِعِبادِكَ خَبيرٌ بَصير.

ص: 99

14 - ابراهيم بن محمد بن عيسى

او پسر محمد عُريضى است كه امام جواد (ع) در مورد او فرمود: ابراهيم به سبب خواندن زيارت فاطمه الزهرا (عليها السلام) به ما نزديك شده و نزد ما جايگاه ويژه اى دارد.

15 - احكم بن بَشّار مروَزي خراساني

از اصحاب امام جواد (ع) بود كه او را به غلو نسبت مى دهند، هر چند كه اين اتهام در مورد او ثابت نشده است.

16 - احمد بن ابي خالد

از موالى امام جواد (ع) بود و گفته شده است از اصحاب امام رضا (ع) نيز بوده است و او يكى از شاهدان وصيت امام جواد (ع) بوده كه در آن امامت امام هادى (ع) را تصريح كرده است.(1)

17 - احمد بن ابي خلف

از اصحاب امام جواد (ع) بود كه امام موسى بن جعفر (ع) او، پدر و مادرش را خريد و آزاد كرد و سپس احمد بن ابى خلف را به عنوان كاتب خود انتخاب نمود.

18 - احمد بن اسحاق بن عبدالله بن سعد (ابوعلي) اشعري قمي

از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهماالسلام) و از خواص امام عسكرى (ع) بود كه به ملاقات امام مهدى (عج) مشرف شد.

براى او تأليفاتى در علل نماز و روزه و مسايل رجال امام هادى (ع) است. او شيخ و نماينده قُمى ها بوده كه در كتاب «ربيع الشيعه» از ايشان نام برده شده است. او از وكلا و سفراى معروف و در زمرۀ افرادى بوده است كه اماميه دربارۀ آن ها اختلاف ندارند و قائل به امامت امام حسن عسكرى (ع) بوده است.

19 - احمد بن حماد مروزي

او از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهماالسلام) بود و امر بر بعضى از بزرگان اين فنت.

ص: 100


1- - اين وصيت در جزء اول كتاب كافى، باب اشاره و نص بر ابى الحسن ثالث (ع) مذكور است.

دربارۀ اين مرد مشتبه شده است كه مانعى ندارد به آن اشاره كنيم:

محمودى روايت كرده كه محمد بن احمد بن حماد به من نوشت: «ماضى» بعد از وفات پدرم، پدرت در گذشت. خدا از او و تو راضى باشد، او نزد ما پسنديده بود و هرگز از اين حالت دور نشد.

صاحب كتاب (جامع الروات) تصريح كرده كه مقصود از «ماضى» امام جواد (ع) است و ظاهر اين است كه اين تصريح ادعاى گوينده است؛ زيرا در احاديث، كسى را پيدا نكرديم كه از امام جواد (ع) به ماضى تعبير كرده باشد و در واقع تعبير از امام هادى (ع) وارد شده به ماضى در ثبت دست نوشتۀ امام عسكرى (ع) به اسحاق بن اسماعيل است كه مى گويد: براى شما امورى بود در ايام (ماضى) تا اين كه او در اين راه درگذشت. درود خدا بر روحش باد و در زمان من اين گونه غير قابل تحسين بوديد.(1)

بدين ترتيب، امر بر بعضى بزرگان مشتبه شده و وفاتش را - به اعتماد بر كلمه (ماضى) - در زمان امام جواد (ع) ذكر كرده اند؛ - خدا عالم به حقايق امور است. -

در رجال كشى از محمد بن مسعود آمده است كه گفت: ابو على محمودى يا همان محمد بن احمد بن حماد مروزى گفت: ابوجعفر جواد (ع) براى پدرم نامه اى فرستاد كه در قسمتى از آن نوشته بود: امروز يا فردا مى ميرى، پس در آخرت به هر كس آنچه كسب كرده، تمام و كمال مى دهند و به آن ها ستم نمى شود. اما در دنيا؛ ما در دنيا تنها تماشاچى هستيم و كسى كه شيفتۀ صاحبش شد، اگر پيرو دينش بود پس با اوست گرچه از او دور باشد و آخرت، محل قرار است.

كنيۀ (ابوعلى) و لقب (المحمودى) هر دو از آن محمد بن احمد است و تعلق به پدر او احمد بن حماد و مجادله با ابن ابى دؤاد، بين محمد بن احمد و قاضى ابن ابى دؤاد بوده است، نه بين پدرش و قاضى وليكن بعضى بزرگان اين مجادله را در شرح حال احمد بن حماد با تصريح آنكه محمودى مكنى ابا على، محمد بن احمد بن حماد است نه احمد بن حماد و احتجاج مروى از محمودى را بدون تصريح به8.

ص: 101


1- - رجال الكشى، صفحه 575، جزء 6، حديث 1088.

اسمش آورده اند. لذا اگر مقصود از محمودى، احمد بن حماد باشد، بايد او را صاحب «احتجاج» دانست. حال سؤال اين است كه اگر معنى كلام بعضى كه محمودى مكنى را اباعلى خوانده اندع محمد بن احمد بن حماد باشد نه احمد بن حماد تكليف چه خواهد بود؟ حال، اگر صاحب احتجاج محمد بن احمد بن حماد باشد پس معنى ذكر «احتجاج» در شرح حال پدرش احمد بن حماد چيست؟

به اين مسأله در صفحات آينده خواهيم پرداخت.

20 - احمد بن داود بن سعيد قزارى

كنيۀ او ابايحيى جُرجانى بوده است. شيخ طوسى او را از اصحاب حضرت مهدى (عج) دانسته و ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» او را از ياران امام جواد (ع) شمرده است.

21 - احمد بن زكريا الصيدلاني

در كتاب رجال، شرح حالى از او نيست وليكن كلينى در كتاب كافى به سندى دربارۀ احمد بن زكريا صيدلانى از مردى از بنى حنيفه، اهل بست و سجستان گفت:

نامه امام جواد به يكى از شيعيان

در اوايل خلافت معتصم با أباجعفر (ع) در سالى كه حج انجام داد، همراه بودم. پس روزى با او در سر سفره نشسته بوديم و گروهى از دوستان سلطان نيز بودند، كه گفتم: فدايت شوم! كسى را بر ما والى قرار دادند كه شما اهل بيت را دوست دارد و بر من در ديوان او خراجى است، پس اگر صلاح بدانى نامه اى بنويس تا بر من احسان كند.

فرمود: او را نمى شناسم!

گفتم: فدايت شوم! او همان طور كه گفتم از دوستان شما اهل بيت است و نوشتۀ شما برايم سودمند است.

پس كاغذى برداشت و نوشت:

ص: 102

بِسْمِ اللهِ الرَحمن الرَحيم

رسانندۀ نوشتۀ من، از مذهب تو، به زيبايى ياد كرده است و همانا عملت مربوط به توست و اگر خوبى كنى، به خودت برمى گردد. پس به برادرت نيكى كن و بدان كه خداى عزوجل از اعمالت گرچه به اندازه ذرّه اى خردل و مثقالى باشد، سؤال مى كند.

تعريف كرد: چون به سجستان وارد شدم، خبر به حسين بن عبدالله نيشابورى كه والى بود، دادند و او تا دو فرسخى شهر به استقبال من آمد. نوشته را به او دادم. آن را بوسيد و بر چشم خود گذاشت و سپس گفت: حاجتت چيست؟

گفتم: خراجى از ديوان تو به گردنِ من است.

دستور داد آن را حذف كردند و گفت: تو خراج نده! تا زمانى كه من والى هستم.

سپس از عيال من و تعداد آنها پرسيد و من پاسخ دادم. پس دستور داد براى من و خانواده ام حتى به مقدارى اضافه، خرجى قرار دهند. در زمان حيات او خراجى نپرداختم و آن پاداش را تا زنده بود از من قطع نكرد.(1)

22 - احمد بن عبدالله القمي

او فرزند عيسى بن مصقله القمى اشعرى است و نسخه اى از امام جواد (ع) داشت و نجاشى از او حديثى از امام جواد (ع) روايت كرده است.

23 - احمد بن عبدالله كوفي (كرخي)

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

24 - احمد بن الفضل خاقانى

زنجانى در كتاب «جامع الرُواة» او را از آل رزين و يكى از اصحاب ابى جعفر امام جواد (ع) دانسته و در تفسير الغياثى نيز از او به نيكى ياد شده است. 6

ص: 103


1- - كافى، ج 5، ص 111 و 112، حديث 6

25 - احمد بن محمد بن ابي نصر البزنطي

كنيه مى شود به ابا جعفر و از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) بود كه نزد آن ها عظيم المنزلة و مورد اعتماد و جليل القدر بود. كتب «جامع» و «نوادر» از تأليفات اوست و در طول عمرش روايات زيادى از امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) نقل كرده است كه بر حسب نياز، تعدادى از آن ها را ذكر مى كنيم:

زيارت امام رضا (ع) معادل هزار حج و هزار عمره

1 - در تهذيب از احمد بن محمد بن ابى نصر آمده است: نامه اى از ابى الحسن الرضا (ع) با خط خودشان به دستم رسيد كه در آن نوشته شده بود: به شيعيان من ابلاغ كن، زيارت من معادل هزار حج و هزار عمرۀ مورد قبول است.

راوى گفت: با حيرت از ابى جعفر جواد (ع) پرسيدم: هزار حج؟!

گفت: بلى به خدا! هزار هزار حج براى كسى است كه او را به حق و عارفانه زيارت كند.

2 - در بحار الانوار از كتابِ «عيون أخبار الرضا (ع)» به سندش از بزنطى نقل است كه گفت: نوشتۀ ابى الحسن الرضا (ع) به ابى جعفر جواد (ع) را خواندم: اى ابا جعفر! به من خبر رسيده كه (موالى)، وقتى سوار مى شوى تو را از درب كوچك خارج مى كنند و اين از بخلشان است تا از تو خيرى به كسى نرسد، پس من حق دارم از تو درخواست كنم كه داخل و خارج شدنت از درب بزرگ باشد و وقتى سوار مى شوى بايد پول طلا و نقره همراه داشته باشى، پس هر كس درخواست كند، بايد به او عطا كنى، امّا اگر از عموهايت سؤال كرد، كمتر از پنجاه دينار نده و زيادتر با توست و اگر از عمه هايت سؤال كرد كمتر از بيست و پنج دينار نده و بيشتر با توست، از خدا مى خواهم كه تو را ترفيع دهد پس به خاطر خداى صاحب عرش انفاق كن و از احتياج نترس.(1)

3 - از ابن ابى نصر نقل شده است كه گفت: به ابى جعفر جواد (ع) نوشتم كه

ص: 104


1- - بحارالانوار، ج 50، صفحه 103.

خمس را بايد قبل از هزينه زندگى كنار گذاشت يا بعد از هزينه زندگى؟

ايشان در پاسخ نوشت: بعد از هزينه زندگى.(1)

4 - در كتاب كافى به سندى از احمد بن محمد بن ابى نصر از ابى جعفر دوم (ع) روايت شده است كه گفت: ابوجعفر باقر (ع) مى گويد: حج عمره متمتع از حج مفرد با قربانى افضل است.

همچنين مى گفت: حاجى به چيزى بهتر از متعه داخل نمى شود.

5 - در كتاب كافى به سندى از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت شده است كه گفت: از ابا جعفر (ع) سال 212 هجرى كه حج انجام داد، سؤال كردم و گفتم: فدايت شوم! به چه شكلى يا نيتى داخل مكه شدى؟ مفرد يا متمتع؟

فرمود: متمتع.

گفتم: كدام يك افضل است متمتع به حج عمره يا مفرد در حج كه قربانى كند؟

فرمود: ابوجعفر باقر (ع) مى گويد: حج متمتع از حج واجب مفرد با قربانى افضل است و حاجى به چيزى بهتر از متعه داخل نمى شود.(2)

در توضيح بايد گفت:

حج بر سه قسم است، حج متمتع و حج قِران و حج افراد:

حج متمتع اين است كه حاجى در يكى از ميقات ها محرم مى شود و داخل مكه مى گردد و طواف مى كند و نماز طواف را پشت مقام ابراهيم مى خواند و سعى صفا و مروه را انجام مى دهد و تقصير مى كند و از احرام خارج مى شود. سپس براى حج محرم مى شود و به سوى عرفات خارج مى شود و مناسك حج را همان گونه كه در جاى خود ذكر شده به جا مى آورد و اين حج را «حج تمتع» گويند.

حج افراد و اين قسم و قسم سوم مخصوص اهل مكه است و كسى كه مسافت بين خانه او و مكه كمتر از دوازده ميل از هر جانب باشد، محرم مى شود از هر جا كه1.

ص: 105


1- - كافى، شيخ كلينى، ج 1، صفحه 545، حديث 13.
2- - كافى، ج 4، صفحه 292، حديث 11.

برايش جايز است، سپس به سوى عرفات مى رود و مناسك حج را انجام مى دهد و بر عمره مفرده بعد از فراغ از حج و احلال از آن واجب است.

حج قِران مانند حج افراد است ولى فرقش اين است كه كسى كه حج قِران، انجام مى دهد، وقتى مُحرم است قربانى را هدايت مى كند.

هَدى نيز آن چيزى است كه به قربانى هايى مانند شتر و گاو و گوسفند را به سمت بيت الحرام راهنمايى مى كند.

26 - احمد بن محمد بن بندار الاقرع مولي ربيع

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است و احاديثى را نيز از امام عسگرى ذكر كرده است.(1)

27 - احمد بن محمد بن خالد يا ابي خالد البرقي

نسب او به برقه كه روستايى در نواحى قم است، برمى گردد و مى توان گفت او نيز يك ايرانى بوده است. حديث او نزد علماى رجال مورد قبول است و شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهم السلام) شمرده است. از او احاديث زيادى نقل شده است كه در كتاب «اربعه» و ديگر كتاب ها موجود است و براى او مؤلفات زيادى است كه به يك صد عدد مى رسند و مشهورترين آن، كتابِ «المحاسن» است كه اين نشانه سعى و تلاش وى در جهت جمع آورى احاديث ائمه اطهار (عليهم السلام) است.

تأليفات او در تبليغ و رساله، تراحم و تعاطف، تبصره، رفاهيه، زى و زينت و تجمل، مرافق، مراشد، صيانت، نجابت، فراست، حقايق، اخوان، خصائص، مآكل، مصابيح الظلم، محبوبات، مكروهات، عويص، ثواب، عقاب، معيشت، نساء، طيب، عقوبات، مشارب، ادب النفس، طب، نجوم، طبقات، افاضل الاعمال، اخص الاعمال، مساجد الاربعة، الرجال، الهداية، المواعظ، التحذير، التهذيب، التحريف، التسلية، ادب المعاشرة، مكارم الاخلاق، مكارم الافعال، مذام الاخلاق، مذام الافعال، المواهب، الحياة الحبوة، الصفوة، علل12

ص: 106


1- - كافى، كلينى، ج 1، صفحه 509، احاديث 11 و 12

الحديث، معانى الحديث، تفسير الحديث، العروق (الفروق)، الاحتجاج، الغرائب و العجائب، اللطائف، المصالح و المنافع، الدَواجِن، الرواجن، الشِعر و الشَعراءِ، تعبير الرؤيا، الزجر و الفال، صوم الايام، السماءِ و الارضين، البلدان المساحة، الدعاءِ، ذكر الكعبة، الاجناس، الحيوان، أحاديث الجن و ابليس، فضل القرآن، والازاهير، الاوامر و الزواجر، أحكام الانبياءِ و الرسل، جداول الحكمة، الاشكال و القَرائن، الرياضة، الامثال، الاوائل، التاريخ، الانساب، النحو، والاصفية، الأفانين، المغازى، الرواية، النوادر، العيافة و القيافة، الحيل، الدُعابة و المِزاح، التَرغيب، الاركان.

از بين تمام اين كتب و تأليفات ارزنده و پربها تنها كتاب «محاسن» باقى مانده است و ديگر كتب آماج حوادث تلخ روزگار شده اند.

اشاره اى هرچند مختصر به تأليفات احمد بن محمد البرقى اين حقيقت را آشكار مى كند كه در بين اصحاب ائمه، علماى نادرى بوده اند كه هر يك از آن ها دايرة المعارفى بوده اند.

اين تأليفات متعدد كه هركدام براساس موضوع با نامى مشخص شده اند، نشانه تنوع در فنون و علوم مختلف هستند و واضح است كه بيشتر اين كتاب ها - اگر نگوييم همه آن ها - در باب احاديث و اخبارى است كه برخى را از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) خاصه امام جواد و امام هادى (عليهماالسلام) نقل كرده اند.

28 - احمد بن عبدالله بن مروان الانباري

زنجانى در كتاب «جامع الرواة» او را از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهماالسلام) دانسته است.

29 - احمد بن محمد بن عبيد يا عبيدالله القمي الاشعري

او از بزرگان اصحاب و افراد مورد اعتماد امام جواد و امام هادى (عليهماالسلام) بوده است.

ص: 107

30 - احمد بن محمد بن عيسي بن عبدالله الاشعري

او شيخِ اهل قم و فقيه آن ها بود كه مفتخر به زيارت و ديدار با امام رضا و امام جواد و امام هادى (عليهم السلام) باشد.

ايشان تأليفات ارزنده زيادى در زمينه توحيد و فضل پيامبر (ص) و متعه و نوادر و فضائل عرب، اظله، ناسخ و منسوخ، الحج و مُسُوخ دارد.

31 - احمد بن معافي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

32 - ادريس قمي

كنيۀ او ابوالقاسم است. شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

33 - اسحاق بن ابراهيم الحضيني (ابن راهويه)

امام رضا و امام جواد (عليهماالسلام) را ملاقات كرده و به شخصه به امام رضا (ع) خدمت كرده است.

34 - اسحاق بن ابراهيم بن هاشم القمي

از اصحاب امام جواد (ع) بود. در «تهذيب» به سندى از على بن مهزيار نقل شده كه گفت: اسحاق بن ابراهيم به من خبر داد از اين كه موسى بن عبدالملك به ابى جعفر (ع) نوشت و از او سؤال كرد: به فردى مقدار پولى داده مى شود كه در راه خير صرف كند اما برايش ميسر نمى شود تا پول را در راهى كه به ايشان دستور داده شده بود، خرج كند و حال آن مال نزد امانت دار باقى مانده است. آيا جايز است كه مالم را بگيرم يا آن را رد كنم و بعد مطالبه نمايم؟

امام (ع) در پاسخ نوشت: آن مقدار را از پول خودت كم كن.(1)5.

ص: 108


1- - تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 6، صفحه 348، باب 93، حديث 105.

در توضيح معناى اين حديث بايد گفت، مردى كه پول به او داده شده است، از اسحاق بن ابراهيم بستانكار بود. پس اسحاق از امام جواد (ع) پرسيد: آيا جايز است بستانكارى او را به پاى پولى كه نزد اوست بگذارد يا واجب است پولش را به او بدهد و سپس از او مطالبه نمايد؟

پس امام جواد (ع) جواب داد: جايز است آن را با پولى كه نزد اوست، تسويه كند.

35 - اسحاق انباري

از بزرگان شيعه و نزد امام جواد (ع) مورد اعتماد بود.

امام جواد (ع) به او دستور داد كه دو نفر از اهل بدعت و مُبلّغ كه منحرف شده بودند و آن ها جعفر بن واقد و هشام بن ابى هاشم بودند از بين ببرد و شايد ما در آينده به مناسبتى در حرف جيم علت آن را بيان كنيم.

36 - اسحاق بن محمد بصري

او از اصحاب امام جواد و امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) بود و دربارۀ مقام و شأن او گفته هاى مختلفى است.

37 - اسماعيل بن بزيع

او از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بود كه از امام جواد (ع) درخواست كرد به او پيراهنى بدهد كه آن را كفن خود سازد.

38 - اسماعيل بن امام موسي بن جعفر (ع)

او كه عموى امام جواد (ع) محسوب مى شد، خود جزء اصحاب ايشان بود و تأليفاتى در رابطه با طهارت، نماز، زكات، روزه، حج، و جنائز، طلاق، نكاح، حدود، دعا، سنن، آداب و خواب دارد.

امام جواد (ع) به او دستور داد تا بر جنازۀ صفوان بن يحيى نماز بخواند و او مشهور به علم و فضل و فقه و حُسن عقيده بود و تصنيف هاى زيادى داشت.

ص: 109

39 - اسماعيل بن مهران بن ابي نصر اسكوني

او از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) بود و مورد اطمينان و اعتماد نزد علماى رجال بود و تمام آنچه را كه در مورد اغراق او، نسبت مى دهند ثابت نشده است او داراى تأليفاتى از جمله كتب «الملاحم» و «النوادر» و «ثواب القران» و «العلل» و «خطب اميرالمؤمنين (ع)» است.

در كتاب كافى از اسماعيل بن مهران نقل شده است كه گفت: چون ابوجعفر امام جواد (ع) براى اولين بار از مدينه به سوى بغداد خارج شد به او گفتم: فدايت شوم! من براى تو در اين راه نگرانم و مى ترسم، بعد از شما اين امر به عهدۀ چه كسى است؟

پس خنديد و گفت: آن گونه كه گمان كردى در اين سال نيست.

چون دفعه دوم به سوى معتصم رفت، به او گفتم: فدايت شوم! تو مى روى و من از سرانجام سفرت هراسان هستم. اين امر را بعد از شما چه كسى انجام مى دهد؟

اين بار امام آن قدر گريست كه محاسنش تر شد. سپس رو به من كرد و گفت: اگر مى ترسى بدان كه اين امر بعد از من به عهدۀ فرزندم على است.(1)

40 - امية بن علي القيسي الشامي

از اصحاب امام جواد (ع) است و احاديثى از ايشان (ع) روايت كرده است. امّا بعضى از علماى رجال او را ضعيف شمرده اند.

شيخِ مجلسى در بحارالانوار از كتاب «خرائج» از امية بن على نقل كرده است كه گفت: من و حماد بن عيسى بر ابوجعفر جواد (ع) وارد شديم تا در مدينه از او وداع كنيم. ايشان به ما گفت: از مدينه خارج نشويد و تا فردا صبح بمانيد.

حماد گفت: من مى روم، چون بار و كالايم سنگين است،

من گفتم: مى مانم.3.

ص: 110


1- - كافى، ج 1، صفحه 323.

پس حماد رفت. در آن شب سيل جارى شد و حماد غرق شد و اكنون قبر او در سياله است.(1)

در بحارالانوار از كتاب مناقب و اعلام الورى به سندش از امية بن على آمده است كه گفت: زمانى كه ابوالحسن رضا (ع) در خراسان بود، با ابوجعفر (ع) آمد و رفت داشتم و اهل بيت و عموهاى پدرى او نيز براى عرض سلام مى آمدند. پس يك روز آن ها را به وسيله كنيزش فراخواند فرمود: كه خود را براى عزادارى آماده كنند.

چون متفرق شدند، گفتند: نپرسيديم عزادارى براى چه كسى؟

فردا باز همان كار را انجام داد و اين بار پرسيدند: عزادارى براى چه كسى؟

گفت: عزادارى براى بهترين فرد بر روى زمين.

چند روز بعد، خبرِ شهادت ابى الحسن رضا (ع) رسيد كه در آن روز شهيد شده بود.

در كشف الغمة از امية بن على آمده است كه گفت: با ابى الحسن الرضا (ع) در سالى كه حج انجام داد، در مكه بودم و ابوجعفر جواد (ع) نيز با او بود. ابوالحسن رضا (ع) خانواده را وداع كرد و پس از بجا آوردن طواف، به مقام برگشت و در آن جا نماز خواند. و ابوجعفر (ع) بر گردن موفق غلام امام رضا (ع) بود و او را طواف مى داد. سپس به سوى حجر رفت و نشست. نشستن او كه به طول انجاميد، موفق به او گفت: فدايت شوم! برخيز.

امام على (ع) در حالى كه آثار ناراحتى در صورتش پيدا بود، فرمود: از جاى خود تكان نمى خورم، مگر خدا بخواهد.

موفق به نزد ابا الحسن رضا (ع) آمد و به او گفت: فدايت شوم! ابوجعفر (ع) در حجر اسماعيل (ع) نشسته است و بلند نمى شود.

ابا الحسن رضا (ع) ابوجعفر رفت و علت رفتار پسرش را جويا شد.10

ص: 111


1- - بحارالانوار، ج 50، صفحه 43، حديث 10

امام فرمود: نمى خواهم از جايم برخيزم.

ابا الحسن (ع) پرسيد: چرا، اى محبوب من!

پاسخ داد: چگونه برخيزم؟ حال آنكه طورى خانه را وداع كردى كه گويا وداع كسى است كه ديگر به آن برنمى گردد؟

امام (ع) فرمود: برخيز اى محبوب من!

ابوجعفر (ع) پس برخاست.

41 - ايوب بن نوح بن درّاج النخعي

كنيه او ابوالحسين و از اصحاب امام جواد، وكيل امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) و از اصحاب آن دو بزرگوار بوده است. در رواياتش مورد اطمينان بوده و در نزد آن ها منزلتى بزرگ داشته، امانت دار و سخت پرهيزگار بود، زياد عبادت مى كرد و از بندگان صالح بود. روايات زيادى از ائمه معاصر خود كه افتخار صحبت با آن ها را داشته، در كتابى آورده است.

فضيلت زيارت امام رضا (ع)

در كتاب «كامل الزيارة» از حمدان الدسوائى [الديوانى] روايت شده است كه گفت: خدمت ابى جعفر دوم (ع) رسيدم پس به ايشان گفتم: كسى كه پدرت را در طوس زيارت كند، چه پاداشى دارد؟

گفت: «كسى كه پدرم را در طوس زيارت كند، خدا گناهان گذشته و آينده او را مى آمرزد».

پس ايوب گفت: آيا چيزى به آن اضافه كنم؟

گفتم: بلى.

گفت: شنيدم ابا جعفر (ع) مى گفت: «براى او در روز قيامت منبرى را مانند منبر رسول خدا (ص) قرار مى دهند، تا مردم از حساب فارغ شوند، يا خدا از حسابِ مردم فارغ شود».

ص: 112

ب

42 - بكر بن احمد بن زياد

نجاشى ذكر كرده كه او احاديثى يا رواياتى از امام جواد (ع) روايت كرده است و كتابى در طهارت و نماز و زكات و مناقب دارد.

43 - بكر بن صالح

در لقب او اختلاف است كه او رازى يا ضبّى يا دارمى است و علماى رجال بين موثق و ضعيف بودن آن اختلاف دارند، همان گونه كه در لقبش اختلاف دارند، بعضى ها احتمال دادند كه شايد متعدد بودند به اين كه يكى به نام بكر بن صالح رازى و ديگرى به همين اسم و ملقب به ضبى و سومى به همان اسم و ملقب به دارمى مى باشد. به هر تقدير، او از اصحاب امام رضا (ع) بوده و امام جواد (ع) را درك كرده است.

از او در بحارالانوار روايت شده از مجالس مفيد به سند خودش از بكر بن صالح كه گفت: يكى از اقوام من به ابى جعفر (ع) نوشت: پدر من ناصبى است، افكار پليدى دارد و به خاطر او سختى زيادى كشيده ام، پس نظر شما چيست؟ فدايت شوم! برايم دعا كن! آنچه را صلاح مى دانى. فدايت شوم! آيا با او مدارا كنم يا خير؟

پس امام جواد (ع) به او نوشت: نامه ات را خواندم و آنچه راجع به كار پدرت در آن نوشتى را درك مى كنم، براى تو دعا مى كنم انشاءالله، مدارا براى تو بهتر از پرده درى است و بدان پس از هر سختى آسانى است، پس صبر كن كه عاقبت از آن پرهيزكاران است، خدا تو را بر ولايتِ كسى كه پيرواش هستى ثابت قدم بدارد. ما و شما در وديعه خدا هستيم، آن كسى كه ودايع او ضايع نمى شود.

بكر گفت: خدا قلب پدرش را نرم كرد، به طورى كه با او مخالفت نمى كرد.

در كتاب كافى است به سند او از بكر بن صالح كه گفت: به ابى جعفر (ع) نوشتم: كه عمه ام با من در حج و همراهم است، وقتى مُحرم مى شود تحمل آفتاب برايش سخت است پس آيا مى توانم براى خودم و او، سايبان درست كنم؟

ص: 113

پس امام (ع) نوشت: تنها براى او سايبان درست كن.

در «تهذيب» از بكر بن صالح است كه گفت: به ابى جعفر جواد (ع) نوشتم: پسرم با من است، به او دستور دادم كه براى مادرم نيز حج انجام دهد، آيا به جاى آن حجة الاسلام، كافى است؟

پس امام (ع) نوشت: «نه»، پسر او حج نرفته بود و مادرش هم حاجى نبود.

44 - بندار مولي ادريس

برقى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

ج

45 - جعفر بن داود يعقوبي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

46 - جعفر بن محمد بن يونس الاحول صيرفي

او از افراد مورد اعتماد بود، از امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) روايت كرده است و كتابى به نامِ «النوادر» دارد.

47 - جعفر بن محمد الهاشمي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

48 - جعفر بن واقد

نظريات علماى حديث دربارۀ او مختلف است و از ظاهر بعضى احاديث فهميده مى شود كه او شديداً منحرف بوده است. حتى از امام جواد (ع) دربارۀ لَعن و دورى از او از هاشم بن ابى هاشم رسيده كه حتى امام خون آن ها را مباح دانسته، و اسحاق انبارى را به كُشتنشان مأمور كرده است، چون تظاهر مى كرد كه پيرو مذهبِ اهل بيت است ولى احاديث را تحريف مى كرد و مطالبى دربارۀ او در احوال على بن مهزيار است كه انشاء اللّه بيان خواهيم كرد.

ص: 114

49 - جعفر بن يحيي بن سعد الاحول

نجاشى و برقى، او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده اند.

50 - جعفر الجوهري

وى تاجر جوهر بوده است. شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

ح

51 - حبيب بن اوس الطائي

او ابوتمام شاعر معروف است و معاصر امام جواد (ع) بوده و در زمان ايشان (ع) مرده كه و گفته شده است هفت سال بعد از شهادت امام (ع) مرد.

قصيده اى دارد كه در آن نام امامان اهل بيت ذكر شده است و از چيزهايى است كه اعتقاد او را به ائمه (عليهم السلام) بيان مى كند، همان گونه كه ابن شهر آشوب در «مناقب» ذكر كرده است، و آن اين است:

ربي الله و الأمين نبيي*** ثم سبطا محمدٍ تالياهُ

و التقيُّ الزكي جعفرٌ الطيب*** ثم موسي، ثم الرضا علم الفضل

و الصفيُّ محمد بن عليٍ*** و الزكي الامام مع نجله القا

أبرزت منه رافة الله بالنا*** فرع صدقٍ نما اًلي الرتبة القُ

صفوة الله و الوصي اًمامي*** و عليُّ و باقر العلم حامي

- ب، مأوي المعتر و المعتامل*** الذي طال سائر الأعلام

و المعري من كل سوءٍ وذام*** ئم، مولي الأنام نور الظلام

س لترك الظلام بدر التمام*** - صوي و فرع النبي - لا شك نامي

تا اين كه مى گويد:

ص: 115

هؤلا الأولي أقام بهم حجته*** ذو الجلال و الاَكرام

پروردگار من خداست و پيامبر امين برگزيدۀ خدا، نبى من و وصى او، امام من است.

بعد از آن دو سبط پيامبر امام من است

بعد از آن على و باقر العلم حامى آن است.

و بعد آن با تقوا و پاكيزه، جعفر امام پاكى است كه وسيلۀ نجات است.

سپس موسى، بعد رضا كه از لحاظ فضل بر بقيۀ بزرگان برترى دارد.

و سپس برگزيده و پاكى كه محمد بن على است كه از هر بدى و ذمّ مُبراست.

و بعد امام زكى با فرزندش كه قائم است. مولاى مردم و به منزله نور است در تاريكى.

كه از او مهربانى خدا به مردم آشكار شد. براى از بين رفتن تاريكى به وسيله بدر تمام

شاخۀ درستى كه بى نهايت رشد كرد و شكى نيست كه شاخۀ نبى رشد مى كند

تا اين كه مى گويد:

اين ها اولى هستند كه خداى صاحب جلال و اكرام به آن ها اقامۀ حجت كند.

52 - حسن بن جهم شيباني

كنيۀ او ابو محمد است. علماى رجال، او را از افراد مورد اعتماد و از اصحاب امام كاظم و امام رضا (عليهم السلام) شمرده اند امّا از اصحاب امام جواد (ع) ذكر نكرده اند و ديدار او با امام جواد (ع) را دليلى براى اين كه از اصحاب او باشد ندانسته اند. ما حديث او را در اول كتاب ذكر كرديم و در كتاب «رجال» حسن بن جهم رازى يا زرارى يافت مى شود، احتمال دارد او شيبانى باشد.

53 - حسن بن راشد بغدادي

كنيۀ او ابو على است. و مورد اعتماد و از علماى اعلام بود، و از رؤسايى بود كه در امور حلال و حرام از او كسب تكليف مى كردند، از اصحاب امام جواد (ع) و وكلاى

ص: 116

امام هادى (ع) بود و از هر دو آن ها احاديث روايت مى كرد و آنچه را كه در مورد امام جواد (ع) روايت كرده است: در كتابِ «كافى» و «تهذيب» است كه به سند خودش از ابى على بن راشد نقل كرده كه گفت: به ابى جعفر (ع) گفتم: موالى تو در عقيده اختلاف پيدا كردند. آيا درست است كه پشت سر همه آن ها نماز بخوانم؟

پس امام (ع) گفت: «نماز نخوان، مگر پشتِ سر كسى كه اعتماد به دين و امانتش داشته باشى».

و از ابى على بن راشد است كه گفت: از ابى جعفر (ع) دربارۀ پوستين پرسيدم كه چه مى گويى. آيا مى شود با آن نماز خواند؟

فرمود: «چه پوستينى»؟

گفتم: پوستِ راسو و سنجاب و سمور.

فرمود: «در پوست راسو و سنجاب اشكالى ندارد، اما در سمور نماز نخوان».

پرسيدم: در پوست روباه چه؟

فرمود: «نه، وليكن بعد از نماز بپوش».

گفتم: آيا در لباسى كه از پوست روباه باشد مى توان نماز خواند؟

فرمود: «نه».

54 - حسن بن سعيد بن حماد كوفي اهوازي

به او ابن دندان گفته مى شود از او در شرح حال برادرش حسين بن سعيد ذكر كرده ايم.

55 - حسن بن عباس بن جريش يا حريش

رازى از امام جواد (ع) روايات زيادى نقل كرده است و بعضى علماى او را ضعيف دانسته اند، لكن در احاديثى كه از او روايت شده است چيزى كه باعث شك در راوى باشد پيدا نمى شود.

كلينى در كتاب «كافى» از حسن بن عباس بن حريش از امام جواد (ع) حديث مفصلى را ذكر كرده است كه دليلى براى ذكرش نمى بينم.

ص: 117

و كلينى نيز از او و از ابى جعفر دوم (ع) روايت كرده است كه اميرالمؤمنين (ع) به ابن عباس گفت كه شب قدر در هر سال هست و اين كه در همان شب از سال نازل مى شود و براى اين امر واليانى بعد از رسول خدا (ص) هستند.

پس ابن عباس پرسيد: آن ها كيستند؟

گفت: من و يازده نفر از صلب من كه محدثند.

ثواب احياى شب قدر

در «بحارالانوار» به سندش از حسن بن عباس بن جريش رازى از ابى جعفر محمد بن على بن موسى الرضا (ع) از پدرانش از محمد بن على الباقر (عليهم السلام) كه گفت:

مَن احيا لَيلَةَ آلقَدر غُفِرَتْ لَهَ ذُنُوبُهُ و لو كانَتْ ذنوبُهُ عَدَدَ نُجوم السّماءِ وَ مَثاقيلَ الجِبال وَ مَكاييلَ البحار «كسى كه شب قدر را احيا بگيرد، گناهانش آمرزيده مى شود اگر چه گناهان او به اندازه ستارگان آسمان و سنگينى كوه ها و وزن درياها باشد».

اين مرد احاديثى از امام جواد (ع) در فضيلت سوره «قدر» بيان كرده و در اين احاديث براى علما، نظرات مختلفى است و خدا به حقايق حال عالم است.

56 - حسن بن عباس بن خراش

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

57 - حسن بن عباس حريش

ديه قطع دست

كلينى در كتاب كافى به سندش از حسن بن عباس بن حريش از ابى جعفر دوم (ص) روايت كرده است كه گفت: ابوجعفر اول يعنى حضرت باقر (ع) به عبدالله بن عباس گفت: «اى پسرِ عباس، تو را به خدا قسم مى دهم، آيا در حكم خدا اختلاف است»؟

پس گفت: نه.

گفت: «دربارۀ مردى كه يكى انگشتان ديگرى را با شمشير قطع مى كند و مرد

ص: 118

ديگرى كه كف دست او را قطع مى كند پس آن ها را نزد تو مى آورند نظرت چيست. تو قاضى هستى، چه حكم مى كنى»؟

ابن عباس گفت: به اين قطع كننده مى گويم، ديه كف را به او بدهد و براى انگشتان قطع شده مى گويم: مصالحه كنيد با آنچه كه مى خواهيد، يا از بين خود يك نفر عادل انتخاب كنيد تا حكم كنيد.

پس امام باقر (ع) به او فرمود: «در حكم خدا اختلاف آمد، و قول اول نقض شد، خدا از اين كه حادثه اى در خلقش به وجود بيايد و حدود و تفسير آن در روى زمين نباشد ابا دارد: دست قطع كنندۀ كف اصلى را قطع كن، سپس به او ديه انگشتان را بده، اين حكم خداست».

مى گويم اين اسماء اين سه نفر را به پيروى از مؤلفين اين فن، بيان كردم وليكن من گمان مى كنم كه راوى يكى بوده و اختلاف در ضبط اسم او بوده است به علت از بين رفتن خط و به هم ريختن آن در قرون گذشته.

58 - حسن بن علي بن ابي عثمان

كنيۀ او ابامحمد و ملقب به «سجادة» از اصحاب امام جواد (ع) بود و مى گويند او از منحرفين و غلوكنندگان بوده و شيخ كُشى او را لعنت كرده - خدا عالم است -

59 - حسن بن علي بن زياد الوشاء

كنيۀ او ابا محمد، و از بزرگان اين طائفه و شخصيت هاى بزرگِ ايشان است و صحبت امام رضا و امام جواد و امام هادى (عليهم السلام) را درك كرده است.

و او كسى است كه در مسجد كوفه، نهصد شيخ را درك كرد كه هر يك مى گفتند: جعفر بن محمد (ع) براى من حديث كرد. تأليفاتى دارد، از جمله در ثواب حج و مناسك و النوادر.

علماى رجال او را جزء اصحاب امام جواد (ع) ذكر نكرده اند و وليكن مجلسى عليه الرحمه حديثى از او روايت كرده است كه دلالت دارد كه صحبت امام جواد (ع) را درك كرده است.

ص: 119

در بحار از كتاب «خرائج» نقل كرده است روايت شده از حسن بن على الوشاء كه گفت: در مدينه در شهر صريا بودم در مشربه (ايوان) با ابى جعفر (ع)، پس بلند شد و گفت: «ناراحت نباش».

پس نزد خودم گفتم: مى خواستم از ابا الحسن الرضا (ع) پيراهنى از لباسهايش را بگيرم امّا اين كار را نكردم پس گفتم، چون ابوجعفر (ع) برگردد از او مى گيرم.

قبل از اين كه به نزد من برگردد و از او سؤال كنم پيراهنى را براى من در مشربه فرستاد و قاصد گفت: اين لباس ابوالحسن است كه در آن نماز مى خوانده است.

60 - حسن بن علي بن فضال

او زاهد و عابد بوده و كسى است كه فضل بن شاذان خبر مفصلى از او روايت مى كند كه نجاشى آن را ذكر كرده است.

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

61 - حسن بن علي الناصري الاطروش او الاصم

نسبت او به امام سجاد زين العابدين (ع) منتهى مى شود و او از اجداد سيد رضى و سيد مرتضى (عليهم السلام) الرحمه و از طرف مادر به سيده فاطمه مى رسد. سيد مرتضى از او تمجيد زيادى كرده است.

تأليفات زيادى دارد دربارۀ امامت و فدك و خمس و شهدا و انساب ائمه (عليهم السلام) و مواليد آن ها و غيره...

ابن حسن از پدرش على بن عمر بن على بن الحسين زين العابدين (ع) روايت مى كند: در كتابِ رجال، ذكر مفصلى از پدر حسن پيدا نكردم به جز آنچه كه مامقانى عليه الرحمه ذكر كرده از رجال شيخ طوسى، او حسن بن على راوى اين حديث باشد. او را در «معجم رجال الحديث» به نقل از «رجال شيخ» از اصحاب امام هادى (ع) شمرده است.

در كتاب بحارالانوار از كتاب جامع الاخبار به سند خودش از حسن بن على ناصرى از پدرش از ابى جعفر الجواد (ع) از پدرانش (عليهم السلام) نقل مى كند كه گفت: به

ص: 120

اميرالمؤمنين (ع) گفته شد: مرگ را براى ما توصيف كن.

پس فرمودند: از شخص آگاهى پرسيديد، مرگ به سه گونه وارد مى شود: يا بشارت به نعمت هميشگى، يا به عذاب هميشگى، و يا تخويف و تهويل يعنى ترسناك و هراسان و كار مبهم، به علت اين كه نمى داند از كدام گروه است؟

اما دوستداران ما و كسانى كه از فرمان ما اطاعت مى كردند، بشارت به نعمت ابدى است.

و اما دشمنان و مخالفينِ ما، پس بشارت به عذاب هميشگى است.

اما آن كه كارش مبهم است، نمى داند حالش چگونه است، آيا او مؤمن مسرف خطاكار بر نفس خويش است؟ نمى داند كه عاقبتش چه مى شود، خبرهاى مبهم و ترسناك به او مى رسد. وقتى خداى عزوجل، او را از دشمنان ما به حساب نمى آورد به شفاعت ما از آتش نجات مى يابند. بدانيد و اطاعت كنيد، سستى نكنيد و عذاب خدا را كوچك نشمريد. بعضى از آن خطاكاران هستند كه شفاعت ما شامل آن ها نمى شود مگر پس از سيصد هزار سال عذاب».

چه كسى در دنيا زاهد است

در جامع الاخبار و امالى صدوق از حسن بن على بن ناصر از پدرش از ابى جعفر دوم از پدرش از جدش (عليهم السلام) است كه گفت: از حضرت صادق (ع) سؤال شد درباره زهد در دنيا؟

فرمود: «آن كسى است كه حلال را از ترس حسابش رها مى كند و حرام را از ترس عقابش».

62 - حسن بن علي بن يقطين

او فقيه و از اصحاب امام كاظم، امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بود و كتابى به نام «مسايل موسى بن جعفر (ع)» داشته است.

در كتاب كافى به سندى از حسن بن على بن يقطين از ابى جعفر الجواد (ع) است كه گفت: «هر كس كلام گوينده اى را مى شنود، و او را ستايش مى كند، اگر

ص: 121

گوينده، از خداى عزوجل سخنى مى گويد، انگار خدا را عبادت كرده و اگر ناطق از شيطان سخن بگويد پس شيطان را پرستش نموده است».(1)

بايد توضيح داد: معناى «اگر كسى سخن ناطقى را بشنود» اين است كه به گفتۀ او ميل پيدا كند، واضح است كه انسان وقتى كلام شگفتى را مى شنود، به آن ميل پيدا مى كند و گويا قبول مى كند؛ يعنى در محل قبول قرار مى گيرد. عبادت و ستايش نيز نوعى از التزام به معتقدات و شرايع است. لذا با اين معنى، شنيدن، نيز نوعى عبادت شناخته مى شود - خدا عالم است -.

63 - حسن بن محبوب

لقب او سرّاد يا زرّاد بوده است. او از اصحاب جليل القدر امام كاظم، امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بوده است و از فقهاى مورد اعتماد بوده است كه تأليفات زيادى در فقه و تفسير و غيره دارد.

زندگانى آدم ابوالبشر

در تفسير قمى، در ذيل تفسير قول خداى متعال:

فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ

گفت: پدرم مرا از حسن بن محبوب از ابى جعفر جواد (ع) حديث كرد و گفت: عمرِ آدم از روزى كه خدا او را خلق كرد تا روزى كه او را قبض روح كرد، نهصد و سى سال بوده و در مكه دفن شده. روز جمعه بعد از زوال، روح در او دميده شد و سپس زوجه او را از پايين دنده هايش خلق كرد و او را در بهشتش جاى داد. در آن جا نبود، مگر شش ساعت، تا اين كه خدا را نافرمانى كرد و خداوند آن ها را بعد از غروب از بهشت بيرون كرد و شب را در آن جا بسر نبردند.

ص: 122


1- - كافى، ج 6، ص 434، حديث 24

64 - حسن بن محمد بن عبدالله يا عبيدالله بن الحسين الجواني ابن امام زين العابدين (ع)

او يكى از شاهدان وصيت در تصريح بر امامت امام هادى (ع) كه در كتاب كافى ج 1 باب اشاره و نص بر ابا الحسن سوم سلام الله عليه بود.

65 - حسن بن مسلم

برقى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

66 - حسن بن يسار

او از اصحاب امام جواد (ع) است. اختلاف در اسمش بين حسن يا حسين بن بشار يا يسار است.

67 - حسين بن اسد

يا ابن راشد بصرى بر اختلاف در اسمش، شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى (عليهم السلام) شمرده است و مورد اطمينان بوده است.

در اسم او بين علماى رجال گفته هاى مختلفى است كه آيا او حسين يا حسن است، و بعضى احتمال دادند كه آن ها دو نفرند، يكى از آن ها مورد اعتماد و ديگرى ضعيف است - خدا آگاه است -.

68 - حسين بن بشار مدائني واسطي

از اصحاب امام كاظم، و امام رضا، امام جواد و امام هادى (عليهم السلام) بود، و در اول كارش واقفى بود، سپس هدايت شد و به حق برگشت و از او احاديث زيادى دربارۀ ائمه اى كه به صحبت آن ها تشرف پيدا كرده بود، نقل شده است. مورد اعتماد بود و حديث او صحيح است.

در كتاب كافى كلينى به سندش از حسين بن بشار واسطى روايت كرده است، گفت: به ابى جعفر جواد (ع) نوشتم و دربارۀ نكاح از او سؤال كردم؟

پس به من نوشت: «وقتى از كسى خواستگارى كرديد و از دينش خشنود بوديد و امانت دار بود، پس با او ازدواج كنيد. اگر اين كار را نكنيد فتنه و فساد در زمين زياد

ص: 123

مى شود».

69 - حسين بن داود يعقوبي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شناخته است.

70 - حسين بن حكم

او با امام كاظم (ع) مكاتبه داشت و از اصحاب امام جواد (ع) بود.

احكام ارث

در كتاب كافى به سند خودش از حسين بن حكم از ابى جعفر دوم (ع) روايت مى كند، دربارۀ مردى كه مرده و دو خاله و غلامانى را بجا گذاشته است.

امام (ع) گفت:

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ

مال او بين دو خاله اش تقسيم مى شود.

71 - حسين بن سعيد كوفي اهوازي و به او حسين بن دندان

مى گفتند او مورد اعتماد و از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادى (عليهم السلام) بود و سى تأليف داشت و اكثر آن ها در ابواب فقه بود. برادرى داشت كه اسم او حسن بن سعيد بود و ذكر هر يك از آن ها در كتب حديث به صورت جسته و گريخته آمده است، پس بعضى احاديث مشتركاً از هر دو روايت شده است. ولى براى علماى رجال دربارۀ احاديث حسين گفته هايى است.

نجاشى گفته است: دو برادر مشتركاً سى كتاب تصنيف كردند، گفته هايى حسين مردم را به حضور امام رضا (ع) هدايت مى كرد. در كتاب كافى به سندش از حسين بن سعيد روايت كرده كه گفت: از ابوجعفر دوم (ع) سؤال شد: جايز است براى خدا گفته شود: «او شىء است»؟

پس گفت: «بلى، او را از دو حد خارج كنى: حد تعطيل و حد تشبيه».

مجلسى بيان كرده است: حد تعطيل آن عدم اثبات وجود يا صفات كماليه و فعليه

ص: 124

و اضافيه براى او، و حد تشبيه، حكم به اشتراك با ممكنات در حقيقت صفات و عوارض ممكنات.

مى گويم: كلمه «شىء» بر جميع ممكنات كائنات و موجودات اطلاق مى شود و جايز است بر خداى سبحان نيز اطلاق شود وليكن با آگاهى به دو امر:

اول: اين كه او را از حد تعطيل خارج كنى.

عُطلة بر وزن ظُلمة بقا بدون عمل است و معنى تعطيل و نسبت به خداى متعال، اسناد عُطلة بر او، به معنى انكار صفات اوست، مانند: علم، قدرت، خَلق و بقيه صفات خداوند سبحان. و اين حد تعطيل و تعريف اوست. مذهبِ تعطيل مذهبى است كه اصحاب آن، صفات بارى عزوجل را منكرند.

امر دوم: او را از حد تشبيه خارج كنى. يعنى او را از صفات مخلوقين منزه بدارى و او را به موجودات ديگر تشبيه نكنى، پس بگويى كه خداى تعالى جسم نيست و مانند او چيزى نيست.

و خلاصه كلام: جايز است، اطلاق كلمه «شَيْ ءٌ» بر خداى سبحان به شرط منزه كردن از آنچه سزاوار او نيست و اين كه شىء است نه مانند اشياء و «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ» - خدا عالم است -.

72 - حسين بن سهل بن نوح

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

73 - حسين بن عباس بن حريش

لقب او رازى است. برقى او را از اصحاب امام جواد (ع) ذكر كرده و شايد او با حسن بن عباس حريشى كه قبلاً ذكر شد اشتباه شده باشد، يا اين كه برادر اوست.

74 - حسين بن عبدالله نيشابوري

او والى بعضى شهرها در زمان معتصم بود و در كتاب كافى روايتى دال بر طول تشيع او و دوستى او نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) و پيروى او از امام جواد (ع) است. ما اين

ص: 125

حديث را در حرف الف در شرح حال احمد بن زكريا صيدلانى بيان كرديم.

75 - حسين بن علي القمي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

76 - حسين بن محمد الاشعري قمي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) شمرده است.

77 - حسين بن مسلم يا حسين بن اسلم

شيخ او را از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) شمرده است.

در كتاب كافى به سندش از حسين بن اسلم نقل شده كه گفت: چون ابوجعفر يعنى؛ فرزند رضا (ع) خواست كه مويش را در عمره كوتاه كند. حجامت كننده خواست كه از طرف پشت سر، او را حجامت كند. امام (ع) به او گفت: «از جلوِ سر شروع كن»، پس از آن جا شروع كرد.

78 - حسين بن موسي بن جعفر (ع)

او كسى است كه سؤالِ اعرابى از امام جواد (ع) را روايت كرده اين حديث به زودى در شرح حال على بن جعفر در حرف عين خواهد آمد.

79 - حسن يا حسين بن ابي سعيد هاشم بن حيان مكاري

ظاهر كتاب هاى رجال اين است كه اين دو برادر بودند و گفته شده كه اين دو يك نفرند و در اسم اختلاف است. گفته شده است، حسين و به هرحال او در حديث مورد اعتماد است و مى گويند كه از واقفيه بوده است.

روايت كرده محمد بن اورمه از حسين مكارى گفت: خدمت ابى جعفر الجواد (ع) در بغداد رسيدم و او مشغول كار بود، پيش خودم گفتم: اين مرد ديگر به وطنش برنمى گردد. من آشپزخانه او را مى شناسم.

گفت: پس امام سر خود را پايين انداخت، سپس سرش را بلند كرد در حالى كه رنگ صورتش زرد شده بود گفت: «اى حسين، نان جو و نمك نيمه كوبيده در حرم

ص: 126

رسول الله (ص) براى من دوست داشتنى تر از آنچه كه مى بينى است».

مى گويم: راوى اين حديث چون بر امام جواد (ع) در بغداد وارد شد و خدم و انواع نعمت ها، وسعت حال، زندگى مرفه، رفاه در خوردن و مسكن را ديد به ذهنش خطور كرد كه امام جواد (ع) ديگر به مدينه برنمى گردد زيرا در آن جا چنين نعمتى نيست، و امام جواد (ع) در بغداد ساكن خواهد شد تا اين كه از اين نعمت ها بهره مند شود.

پس امام به او خبر داد از آنچه كه در ذهنش مى گذشت و به او گفت: اى حسين، نان جو... تا آخر.

80 - حفص الجوهري

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) شمرده است.

81 - حصين بن ابي الحصين الحضيني

از اصحاب امام جواد و امام هادى (ع) بود. و از روايت او استفاده مى شود كه از شيعيان خالص بوده كه امام جواد (ع) براى او دو بار طلب رحمت كرده است، به طورى كه در كتاب كافى است.

در كتاب «تهذيب» به سندش از حصين بن ابى الحصين است كه گفت: به ابى جعفر (ع) نوشتم فدايت شوم! دوستان تو در نماز صبح اختلاف دارند. بعضى از آن ها كسانى هستند كه نماز مى خوانند وقتى فجر اول در آسمان پيدا شود و بعضى نماز مى خوانند وقتى نوسان پيدا كرد در پايين زمين و آشكار شد و من نمى دانم بهترين وقت كى است كه نماز بخوانم. اى مولاى من! فدايت شوم بهترين وقت را به من ياد مى دهى و برايم معين مى كنى كه با ماه چه كنم؟ و فجر روشن نمى شود تا قرمز شود و صبح شود؟ و با ماه چه كنم؟ حد آن در سفر و حضر چيست تا آن را انشاءالله انجام دهم.

پس با خط خودش نوشت: «الفجر، خدا تو را رحمت كند! همان رشته سفيد است و آن سفيدى بلند نيست و در سفر و در حضر نماز نخوان تا اين كه روشن شود. خدا تو را رحمت كند! خداى متعال از اين لحاظ خلقش را در شبهه قرار نداده

ص: 127

است پس مى گويد:

كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ

پس آن رشته سفيد آن فجرى است كه در آن خوردن و آشاميدن در ماه رمضان حرام مى شود و همچنين نماز واجب مى شود.

82 - حمادبن عيسي الجهني البصري

كنيۀ او ابومحمد، مورد اعتماد و از اصحاب امام صادق، امام كاظم، امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بود و از امام صادق (ع) هفتاد حديث حفظ كرده بود.

كُشى از حمادبن عيسى روايت كرده كه گفت:

خدمتِ ابى الحسن اول يعنى؛ امام كاظم (ع) رسيدم و به او گفتم: فدايت شوم! برايم دعا كن كه خدا به من يك خانه، زن و فرزندى و خادمى عطا كند و حج قسمتم گردد.

امام (ع) گفت: «خدايا بر محمد و آل محمد درود فرست و او را خانه و زوجه اى و فرزندى و خادمى و پنجاه حج روزى گردان».

حماد گفت: چون شرط كرد پنجاه سال، دانستم كه من بيش از پنجاه سال حج انجام نخواهم داد.

سپس گفت: چهل و هشت حج انجام داده ام و اين خانه است كه خدا روزى من كرده، اين زوجه من است كه پشت پرده كلام ما را مى شنود. اين فرزندم است و اين خادمى كه خدا به من عطا كرده است.

بعد از آن دو حج انجام داد، پس اباالعباس نوفلى قصير همراه او بود، چون به موضع احرام رسيد و وارد رودخانه شد كه غسل كند، سيل آمد و او را برد و غرق شد. خدا او را بيامرزد!

در روايتى است كه امام صادق (ع)، آن كسى است كه براى او دعا كرده به مال و خانه و غيره.

قبلاً در قسمت شرح حال گفتيم كه امام جواد (ع) او را از خروج از مدينه نهى

ص: 128

كرد. او روايات زيادى از امام نقل كرده است.

83 - حمدان بن اسحاق الخراساني الدسوائي

او از اصحاب امام جواد و امام هادى (ع) بود. تأليفاتى در علل وضو و نوادر دارد.

ثواب زيارت امام رضا (ع)

از امام جواد (ع) روايت كرده همان گونه كه در كتاب كافى به سندش از على بن ابراهيم از حمدان بن اسحاق نقل كرده كه گفت:

شنيدم ابا جعفر (ع) گفت: مردى از ابى جعفر (ع) براى من گفت: «هر كسى قبر پدرم را در طوس زيارت كند، خدا گناهان گذشته و آينده او را مى آمرزد».

گفت: بعد از آن كه زيارت حج را به جا آوردم ابو ايوب بن نوح را ملاقات كردم، پس به من گفت: ابوجعفر (ع) فرمود: «هر كسى قبر پدر مرا در طوس زيارت كند خدا گناهان گذشته و آينده او را مى بخشد و منبرى را خدا در برابر منبر محمد و على (ع) قرار مى دهد براى او تا از حساب خلايق فارغ گردد».

پس ايوب بن نوح را ديدم كه زيارت كرد، و گفت: آمدم درخواست منبر را بكنم.

اين حديث در شرح ايوب بن نوح گذشت.

84 - حمزة بن يعلي الاشعري قمي

او مورد وثوق و از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) بود و كتابى داشت.

خ

85 - خلف بن سلمه بصري

شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) شمرده است.

86 - خيران الخادم القراطيسي

او از اصحاب دو امام جواد و هادى (ع) بود و از بعضى احاديث استنباط مى شود كه

ص: 129

او از وكلاى مطمئن و بسيار مورد اعتماد بوده است.

كُشى به سندش از خيران خادم نقل مى كند كه گفت: در زمان ابى جعفر محمد بن على بن موسى (ع) حج انجام دادم و از يكى از خدام كه نزد ابى جعفر (ع) منزلتى داشت خواستم كه مرا به او برساند.

چون به مدينه رسيديم به من گفت: آماده باش! مى خواهم نزد ابى جعفر (ع) بروم.

پس با او رفتم، وقتى به در خانه رسيديم گفت: برو در دكان تا من براى تو اجازه بگيرم و داخل شد. چون طول كشيد خارج شدم و به نزدش رفتم، در مورد او پرسيدم، گفتند كه او خارج شد و رفت.

پس در آن جا متحير ماندم. همين طور كه سرگردان بودم. ديدم خادمى از خانه خارج شد و گفت: تو خيران هستى؟

گفتم: بلى.

به من گفت: داخل شو،

پس داخل شدم، ديدم ابوجعفر (ع) در دكان است فرشى در آن جا نبود تا بنشيند. غلامى آمد و جانمازى پهن كرد پس او نشست، وقتى به او نگاه كردم، هيبت او مرا گرفت، تعجب كردم، مى خواستم از آن جا بدون پله بالا بروم، پس اشاره به پله كرد، پس بالا رفتم و سلام كردم و جواب داد. دستش را دراز كرد، دستش را گرفتم و بوسيدم و بر صورتم نهادم پس با دستش مرا نشاند، ترس مرا گرفته بود، پس وقتى تسكين پيدا كردم از من پرسيد دستش را صلوات الله عليه در دست من رها كرد.

خيران گفت: ريان بن شبيب به من گفت: وقتى به ابى جعفر (ع) رسيدى به او بگو: غلام تو، ريان بن شبيب سلام مى رساند و درخواست دعا براى خودش و فرزندش دارد.

خواستۀ او را به حضرت گفتم، پس برايش دعا كرد، ولى پسرش را دعا نكرد، پس دوباره گفتم، او را دعا كرد، و فرزندش را دعا نكرد و براى بار سوم كلام او را اعاده كردم. پس براى او دعا كرد و فرزندش را دعا نكرد پس او را وداع كردم و بلند شدم.

ص: 130

وقتى به دم در رسيدم؛ كلامى از او شنيدم و نفهميدم.

راوى گفت: خادم به دنبال من آمد. به او گفتم: سيد من چه گفت، وقتى بلند شدم؟

گفت: كيست او كه گمان مى كندع هدايت شده است. او در بلاد شرك متولد شده، وقتى از آن جا خارج شد، بدتر از آن هايى شد كه آن جا بودند، هرگاه خدا بخواهد كسى را هدايت كند، هدايت مى كند.

حديث را آن گونه كه پيدا كردم ذكر كردم و از ابهام و اغماض خالى نيست.

د

87 - داود الصرمي

به او مى گويند: داود بن مافنة، از اصحاب امام جواد، امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) است و در كتاب «تهذيب» و «كامل الزياره» به سندش از داود صرمى از ابى جعفر محمد بن على جواد (ع) نقل مى كند كه گفت: شنيدم كه مى گويد: «هر كس قبر پدرم را زيارت كند بهشت، براى اوست.»

88 - دعبل بن علي الخزاعي

شاعر معروف عظيم الشأن و شرح حال او در ايمان و منزلتِ بالا مشهور است. كتابِ «طبقات شعراء» را طبقه بندى كرد.

از اصحاب امام رضا (ع) بود و امام جواد (ع) را درك كرد. شاعر اهل بيت (عليهم السلام) بود و به صاحب قصيدۀ «تائيه شگفت» مشهور است. شاعر امام رضا (ع) بود و چند سالى بعد از او زنده بود.

در كتاب كافى از دعبل بن على روايت مى كند كه خدمت على بن موسى (ع) رسيد. امام دستور داد، به او چيزى بدهند. آن را گرفت و حمد خدا نكرد.

امام (ع) به او گفت: «چرا حمد خدا را انجام ندادى»؟

گفت [دعبل]: بعد از آن نزد ابى جعفر جواد (ع) رفتم. دستور داد چيزى به من

ص: 131

دادند، گفتم: الحمدالله، پس به من گفت: ادب به جا آوردى.

89 - داود بن مهزيار

برادر على بن مهزيار، شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

90 - داود بن القاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب مكنّي به ابي هاشم الجعفري

نسب او به جعفر طيار منتهى مى شود، او از اصحاب امام رضا، امام جواد، امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) بود.

مى گويند او امام مهدى (عج) را نيز ديده است.

و بنابراين افتخار صحبت پنج نفر از ائمه طاهرين (عليهم السلام) را داشته است.

اهل بغداد بود و او مورد اعتماد، جليل القدر، عظيم المنزله نزد ائمه (عليهم السلام) بود. از امام جواد، امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) روايت مى كرد و نزد سلطان محترم بود. او كتابى دارد.

در كتاب «ربيع الشيعه» است كه او از سفرا و بزرگان معروف بوده است. اكثر روايات او متضمن چيزى است كه او از صفات برجسته و معجزاتِ آن ها ديده است و ما بعضى احاديث مروى، از هر امامى را، در كتاب منسوب به آن امام ذكر مى كنيم.

و در اين كتاب، رواياتى كه از امام جواد (ع) روايت شده است، كه ذكر مى كنيم:

معنى لا تدركه الابصار

در كتاب كافى به سندش از ابى هاشم جعفر است كه گفت: از ابى جعفر (ع) سؤال كردم معنى:

لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ

گفت: اى ابا هشام، توهم و خيال در دل ها دقيق تر از بينايى چشم هاست، تو در وهم خود سِند و هِند را درك مى كنى ولى شهرهايى را كه واردشان نشده اى، نمى توانى در چشمت ببينى، وقتى خيالات و اوهام او را درك نكند، چگونه بينايى

ص: 132

چشم ها مى تواند او را درك كند؟

معنى لا تدركه اوهام القلوب

و نيز از ابى هاشم جعفرى روايت است كه گفت: نزد ابى جعفر دوم (ع) بودم، مردى از او سؤال كرد: به من خبر بده از پروردگار تبارك و تعالى براى اسماء و صفاتى كه در كتاب اوست؟ اسماء و صفات او آيا اين و آن است؟

امام ابوجعفر (ع) گفت: براى اين كلام، دو وجه است:

اگر مى گويى: اين، آن است يعنى؛ صاحب عدد و كثرت است. پس خداى متعال از آن مُبرا است و اگر مى گويى: اين صفات و اسماء هميشگى است پس اين هميشگى محتمل دو معنى است، اگر گفتى: هميشه در علمش بوده و او مستحق آن است، پس «بلى».

اگر بگويى: هميشه تصوير آن و هجاى آن و تقطيع حروف آن، پس معاذالله اين كه با او، چيزى غير از او باشد. بلكه خدا بوده و هيچ خَلقى نبوده، سپس او خلق كرده است. يعنى؛ اسماء را خلق كرد، تا وسيله اى او و بين خَلقش باشد. با آن به سوى خدا تضرع كند و او را عبادت كند و آن ذكر اوست. او خداى قديم است كه هميشه بوده و اسماء و صفات، مخلوقاتند.

و معانى و معنى آن اين است كه او خدايى است كه اختلاف و ائتلاف شايسته او نيست. اختلاف و ائتلاف قابل تجزيه است، پس گفته نمى شود خدا مؤتلف است. خدا كم و زياد نيست وليكن او قديم است در ذاتش.

زيرا سواى واحد قابل تجزيه است و خداى واحد قابل تجزيه نيست. و متوهّم به كم يا زياد نيست، و هر متوهّم به كم يا زياد مخلوق است و دلالت دارد كه براى آن خالقى است.

قول تو كه مى گويى، «إنّ الله قدير» خبر مى دهى كه چيزى او را عاجز نمى كند. پس كلمه عجز را از او نفى مى كنى و ناتوانى را از او جدا مى نمايى.

و همچنين با اين قول تو كلمه جهل را از او نفى مى كنى، و جهل را جداى از او

ص: 133

قرار مى دهى. وقتى اشياء را از خدا نفى كردى، صوت و هجاء و تقطيع را از او نفى كرده اى و او هميشه عالم بوده است.

آن مرد گفت: پس چگونه ما پروردگارمان را شنوا بناميم؟

امام (ع) گفت: «چون براى او آنچه كه با گوش درك مى شود پنهان نيست، و او را به شنيدن معقول در سر متصِف نمى كنيم، و هم چنين او را بينا مى ناميم زيرا آنچه را كه چشم ادراك مى كند بر او مخفى نيست، از رنگ و شخص و غير از آن و لحظه اى او را به چشم داشتن توصيف نمى كنيم. همين طور او را لطيف مى ناميم، براى علم او به شيئى لطيف؛ مانند پشه و كوچكتر از آن و رشد آن، عقل و شهوت براى اعمال جنسى و عشق به نسل خود و فهم بعضى بر بعض و انتقال غذا و آشاميدنى به اولادش در كوه و بيابان و رودخانه ها و صحراها».

پس دانستيم كه خالقِ آن، لطيف است بدون كيف و چگونگى براى مخلوق كمى و كيفى است.

و همين طور پروردگار را قوى مى ناميمع نه به قوّت حملۀ معروف از مخلوق، اگرچه قوّه او قهرآميز باشد؛ مانند آنچه از مخلوق معروف است، تشبيه واقع مى شود و احتمالش زياد است و آنچه كه احتمال آن زياد باشد، احتمال نقص هم دارد و آنچه كه ناقص باشد، غير قديم است و آنچه غير قديم است، عاجز است.

پس پروردگار ما تبارك و تعالى، نه شبيه دارد و نه ضد، نه نظير و نه كيف، نه نهايت و نه بصر.

بر دل ها حرام است كه او را مجسّم كند، و بر اوهام اين كه او را محدود كند، و بر ضماير كه آن را تصور كند، بزرگ تر و عزيزتر از ابزار مخلوقاتش و نشانه هاى مردمانش است «تعالى عن ذلك علواً كبيرا».

معناى واحد

و در كتاب كافى از ابو هاشم جعفرى نقل شده است كه گفت: از ابى جعفر دوم (ع) سؤال كردم كه معنى واحد چيست؟

ص: 134

پس گفت: «اجماع زبان ها به وحدانيت او؛ مانند قول خدا:

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللّهُ

معناى صمد

و نيز از ابى هاشم جعفر نقل است به ابى جعفر دوم (ع) گفتم: فدايت شوم! معنى صمد چيست؟

گفت: «بزرگى كه همه به او نيازمند باشند، در كم و زياد».

در كتاب «تحف العقول» از ابى هاشم جعفرى نقل شده كه گفت: از ابا جعفر (ع) سؤال كردم از كلمه صمد؟

گفت: «آن چيزى است كه ناف ندارد».

گفتم: اين ها مى گويند: آن چيزى است كه شكم ندارد.

گفت: «هر صاحب شكمى ناف دارد».

مجلسى رحمة الله عليه گفته است: غرض اين است كه در خداى تعالى، صفات بشر و ساير حيوانات نيست و او يكى از اجزاى معنى صمد است، همان گونه كه شناختى و آن مستلزم اين نيست كه خداى تعالى جسمِ تو پُر باشد.

و در بحارالانوار نيز از معانى الاخبار و كتاب توحيد از ابى هاشم جعفرى نقل است كه گفت: از ابا جعفر دوم (ع) سؤال كردم معنى واحد چيست؟

گفت: همه جوامع با تمام زبان ها به وحدانيت او متفقند.

باز از ابى هاشم نقل شده گفت: به ابى جعفر دوم (ع) گفتم: در

قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ

معنى احد چيست؟

گفت: همه بر وحدانيت او متفقند، آيا نشنيده اى:

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ

ص: 135

مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللّهُ

آيا بعد از اين براى او شريك و مصاحبى است؟

مجلسى عليه الرحمه گفته است از قول امام (ع) «آيا بعد از اين براى او شريك و مصاحبى است»؟ استفهام انكارى يعنى؛ چگونه براى او شريك و مصاحبى است بعد از اجماع قول خلاف آن؟

ابوهاشم گفت: ساربان با من دربارۀ اين صحبت كرد كه با امام صحبت كنم تا او را در بعضى امور وارد كند.

وقتى بر امام وارد شدم كه با ايشان دربارۀ او صحبت كنم، ديدم امام با گروهى غذا مى خورد و امكان تكلم با او نبود.

از ابى هاشم جعفرى نقل است كه گفت: يك روز در باغى بر امام جواد (ع) وارد شدم و به او گفتم: فدايت شوم! من در خوردن گِل حريصم، براى من دعا كن تا بهبود يابم.

بعد از چند روز امام (ع) به من گفت: اى ابا هاشم! خدا از تو خوردن گِل را بُرد.

از آن روز به بعد، هيچ چيزى براى من متنفرتر از آن نبود.(1)

و در «خرائج» است كه ابو هاشم جعفرى گفت: مردى به نزد امام جواد (ع) فرزند على بن موسى (ع) آمد و گفت: اى پسر رسول خدا (ص)! پدرم مرده است. مالى داشته امّا من نمى دانم مال او كجاست، در حالى كه عيال زيادى دارم. من از دوستان شما هستم، پس به فريادم برس.

ابوجعفر (ع) گفت: وقتى نماز عشاء را خواندى، پس صلوات بر محمد و آل محمد (ص) بفرست. آن گاه پدرت به خوابت مى آيد و تو را از محل مال با خبر مى كند.

آن مرد همان كار را كرد، و پدرش را در خواب ديد. پدر گفت: اى پسر! مال من در فلان جاست، پس آن را بردار و به نزد فرزند رسول خدا (ص) برو و به او خبر بده5.

ص: 136


1- و 2 - كافى، ج 1، ص 495.

كه من تو را به مالم راهنمايى كردم.

آن مرد رفت و مال را برداشت و امام (ع) را از خوابش باخبر كرد، و گفت: سپاس خداى را كه تو را گرامى داشت و تو را برگزيد.(1)

همچنين از او نيز روايت است كه گفت: از ابا جعفر دوم (ع) سؤال كردم: معنى واحد چيست؟

گفت: آن كسى است كه زبان ها بر او به توحيد اتفاق دارند، همان گونه كه خداى عزوجل در آيه 61 سورۀ عنكبوت گفته است:

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ

اگر از آنان [كه شركت مى ورزند] بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را رام و مسخر كرده است؟ بى ترديد خواهند گفت: خدا.

احتمال دارد اين حديث با آن حديثى كه قبلاً گفته شد يكى باشد. و اختلاف در الفاظ از طريق كسانى است كه اين حديث را از ابى هاشم روايت كرده اند.

در بحار از كتاب «خرائج» از ابى هاشم جعفرى است كه گفت: بر ابى جعفر دوم (ع) وارد شدم در حالى كه سه نامۀ بدون آدرس داشتم. امر بر من مشتبه شده بود و نمى دانستم كدام مربوط به چه كسى است و از اين موضوع ناراحت بودم.

امام (ع) به نوبت نامه ها را از من گرفت و در حالى كه نامه ها بدون نام و دست خط آشنا بودند، فرمود: اين نامه ريان بن شبيب است. دوّمى نامۀ محمد بن ابى حمزه است، و اين سومى نيز نامه فلان كس است.

بهت زده شدم. امام (ع) به من نگاه كرد و تبسم نمود.(2)4.

ص: 137


1-
2- - بحارالانوار، ج 50، ص 41، حديث 4.

شايد اين نامه ها كه اسم فرستنده را نداشت و چيزى روى آن نوشته نشده بود براى همين بر ابى هاشم مشتبه شده است، وليكن امام جواد (ع) آن را قبل از اين كه باز كند و به آن نگاه كند شناخته است.

در آن نيز روايتى است كه حميرى روايت كرده است كه ابا هاشم گفت: ابا جعفر الجواد (ع) به من سيصد دينار در كيسه اى داد و دستور داد كه آن را براى يكى از پسرعموهايش ببرم و فرمود: او به تو مى گويد: مرا به كسى راهنمايى كن كه از او كالا بخرم پس راهنمايى اش كن.

دينارها را به نزد او آوردم. او به من گفت: اى ابا هاشم! مرا بر همكارى راهنمايى مى كنى كه از او كالايى بخرم.

گفتم: بلى.(1)

در كتاب كافى از ابى هاشم جعفرى است كه گفت: در مسجد مسيب همراه امام جواد (ع) نماز گزاردم. آن حضرت (ع) در جايى كه قبله مستقيم بود، براى ما نماز گزارد و راوى گفت: در مسجد درخت سدرى خشك و بى برگ بود. حضرت (ع) آب طلبيد و زير درخت وضو گرفت، سپس آن درخت در همان سال زنده شده و برگ و ميوه داد.(2)

در تهذيب به سندى از ابى هاشم جعفرى، داود بن قاسم روايت مى كند كه گفت: شنيدم محمد بن على بن موسى الرضا (ع) مى گويد: بين دو كوه طوس مقدار خاكى است كه از بهشت گرفته شده. هر كس وارد آن شود روز قيامت از آتش ايمن است.

ر

91 - ريّان بن شبيب

او دايى معتصم عباسى است چون «مارده» مادر معتصم، خواهر ريان بود.5.

ص: 138


1- - كافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 495، حديث 5.
2- - كافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 495، حديث 5.

ريان از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) بود و از امام رضا (ع) روايات زياد و متنوعى را ذكر كرده است. خاصه در فضل زيارت مولانا الحسين (ع) و ثواب گريه براى او، روايات بى شمارى از او نقل شده است.

او از افراد مورد اعتماد و ساكن شهر قم بود.

امام جواد (ع) و فن مناظره

شيخ طبرسى از ريان نقل مى كند كه گفت: هنگامى كه مأمون خواست دختر خود ام الفضل را به عقد ابا جعفر محمد بن على (ع) درآورد، عباسيان از تصميم او بسيار خشمگين شدند و از او متنفر گشتند و ترسيدند كار به انتها برسد گرچه منتهى به امام رضا (ع) نشد.

پس در اين باره به شور پرداختند و اهل بيت دور او جمع شدند و گفتند: تو را به خدا قسم مى دهيم اى اميرالمؤمنين! از تصميمى كه گرفته اى، در تزويج دخترت با ابن رضا (ع) صرف نظر كنى. ما مى ترسيم اين امرى كه خداى عزوجل به ما عطا كرده است، از دست ما خارج شود و لباس عزتى كه به ما پوشانده، از ما دور گردد و تو از آنچه بين ما و اين قوم در گذشته و حال اتفاق افتاده، به خوبى آگاهى دارى.

ما به خاطر عمل تو نسبت به امام رضا (ع) در ترس بوديم. خدا اين مهم را از ما با مرگ امام رضا (ع) كفايت كرد! پس تو را به خدا سوگند مى دهيم دوباره ما را به غم و ترس از محبوبيت اين خاندان مبتلا نكن و نظرت را دربارۀ پسر رضا (ع) برگردان و به هر كسى از اهل بيت خودت كه صلاحيت دارد، و خواست توست، عمل كن.

مأمون به آن ها گفت: بى شك دليلِ هر آنچه بين شما و آل ابيطالب گذشت، خودتان بوده ايد و اگر شما انصاف مى داديد، ايشان به آن اولى بودند. آنچه كه قبلاً انجام مى داديد، قاطع رحم بود و از اين كار به خدا پناه مى برم. به خدا قسم پشيمان نيستم از اين كه رضا (ع) را بعد از خود قرار دادم و از او خواستم كه به اين امر قيام كند. من خلافت را از خود دور مى كنيم. امر خدا و مُقدّرات الهى انجام شد!

من ابوجعفر محمد الجواد بن على (ع) را به خاطر برترى او بر تمام اهل فضل در

ص: 139

علم و دانش ولو با سن كم، انتخاب كردم. جواد (ع) در اين باره اعجوبه اى است و اميدوارم كه براى مردم آنچه را كه دربارۀ او مى دانم، روشن شود تا بدانند كه رأى همان است كه من برگزيده ام.

به او گفتند: اين جوان اگرچه مهربان است و رفتارش برتر از هم سن و سالانش است امّا شناختى در فقه و ساير مطالب ندارد، پس مهلت بده تا تربيت شود، بعد از آن، هر چه مى خواهى انجام بده.

مأمون گفت: واى بر شما! من به اين جوان آشناترم تا شما و اين كه اين خاندان علمشان از جانب خداى متعال است. هميشه پدران او در علم، دين و ادب بى نياز از رعاياى ناقصه در حد كمالند. پس اگر خواستيد، ابا جعفر (ع) را امتحان كنيد تا براى شما آنچه را توصيف كردم، روشن شود.

گفتند: به اين كار راضى هستيم اى اميرالمؤمنين! امتحان او را به ما واگذار و فرصت بده، كسى را تعيين كنيم تا در حضور تو سؤالاتى از فقهِ شريعت مطرح كند. اگر توانست پاسخ بدهد، ما اعتراضى نسبت به او نداريم و براى خاص و عام درستى رأى شما دربارۀ او نيز معلوم خواهد شد ولى اگر در اين كار ناتوان شد، خطر از ما گذشته است.

مأمون به آن ها گفت: هر چه خواستيد انجام دهيد.

پس از نزد او خارج شدند و قرار بر اين شد كه «يحيى بن اكثم» كه قاضى القضات زمان خود بود، از او سؤال كند و قرار شد مسأله هايى را مطرح كند كه امام جواد (ع) نتواند جواب بدهد و براى اين كار، به او وعدۀ اموال گران بهايى دادند. پس به نزد مأمون برگشتند و از او خواستند روزى را براى اجتماع تعيين كند. او نيز به آن ها جواب مثبت داد.

پس در روزى كه قرار گذاشته بودند، جمع شدند و يحيى بن اكثم نيز با آن ها حاضر شد. مأمون دستور داد كه براى ابى جعفر جواد (ع) فرشى را پهن كنند و در آن دو بالش از پوست حيوانات قرار دهند.

ابوجعفر جواد (ع) داخل شد در حالى كه تنها نُه سال داشت. يحيى بن اكثم

ص: 140

روبه روى او قرار گرفت و مأمون بر فرشى كه متصل به فرش ابى جعفر (ع) بود، نشست.

يحيى بن اكثم به مأمون گفت: به من اجازه مى دهى كه از ابا جعفر (ع) سؤال كنم؟

مأمون به او اجازه داد.

پس روى به ابوجعفر (ع) كرد و گفت: فدايت شوم! اجازه مى دهى مسأله اى بپرسم؟

ابوجعفر (ع) فرمود: هر چه مى خواهى بپرس؟

يحيى گفت: فدايت شوم! چه مى گويى دربارۀ مُحرمى كه صيدى را كشته است؟

ابوجعفر جواد (ع) فرمود: آن را در حَرَم كشته يا خارج از حرم؟

مُحرم عالم بوده يا جاهل؟

قتل او عمدى بوده يا سهوى؟

مُحرم عبد بوده يا آزاد؟

كوچك بوده يا بزرگ؟

براى اول بار بوده كه دست به اين عمل زده يا سابقه داشته است؟

صيد از پرندگان بوده يا غير از آن؟

بر كارى كه انجام داده مُصر بوده است يا پشيمان شده؟

در شب، آن صيد را كشته يا در روز؟

وقتى آن صيد را كشته براى عمره مُحرم بوده يا براى حج مُحرم بوده است؟

يحيى بن اكثم متحير شد و در صورتش عجز و شكست ظاهر شد.

مأمون گفت: الحمدالله بر اين نعمت و اين كه مرا در اين رأى توفيق داد.

سپس به اهل بيتش روى كرد و به آن ها گفت: آيا شناختيد آنچه را كه منكر بوديد؟

سپس به ابى جعفر (ع) روى كرد و به او گفت: آيا خطبه مى خوانى، اى ابا جعفر؟

ص: 141

امام (ع) فرمود: بلى.

پس مأمون به او گفت: براى عقد خودت خطبه بخوان. من برخلاف خواسته اين جمع، راضى هستم كه ام الفضل دخترم را به عقد و ازدواج تو درآورم.

پس ابوجعفر (ع) فرمود:

الحَمْدُللهِ إقراراً بِنَعْمَتِه وَ لا إله إلّا الله إخلاصاً لِوَحْدانيَّتِه و صلّي الله علي مُحمّد سيّد بَريَّتِة وَالْاَصْفِياءُ مِنْ عِتْرتِهِ

فضل خدا بر بندگان اين است كه آن ها را به وسيلۀ حلال، از حرام بى نياز گرداند، همان گونه كه در آيه 32 سورۀ نور مى فرمايد:

وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ

[مردان و زنان] بى همسر، غلامان و كنيزان شايسته خود را همسر قرار دهيد؛ اگر تهى دستند، خدا آنان را از فضل خود بى نياز مى كند و خدا بسيار عطا كننده و داناست.

من محمد بن على بن موسى خواهانم ام الفضل دختر عبدالله مأمون را به عقد خود درآورم و از صداق به او مهر جّده ام فاطمه، دختر محمد (ص) و پانصد درهم بخشيدم. پس آيا او را با اين صداق به زوجيت من در آوردى؟

مأمون گفت: بلى! اى ابا جعفر، من ام الفضل را بر صداق ذكر شده به عقد تو درمى آورم، پس آيا نكاح را قبول مى كنى؟

ابوجعفر (ع) گفت: قبول كردم و به آن راضى شدم.

مأمون دستور داد تا مردم قرارداد را بر حسب درجۀ خاصه و عامه تأييد كنند.

ريان گفت: طولى نكشيد، صدايى مانند صداى ملاحان هنگام گفتگويشان شنيديم. در اين موقع خدمۀ كشتى ساخته شده اى از نقره كه با طناب هاى ابريشم محكم شده بود را با چرخ هايى پر از مشك به مجلس آوردند.

مأمون دستور داد محاسن افراد خاص را در آن روز با آن مشك خضاب كنند. سپس آن را به قسمت عوام بردند و، مردم خود را خوشبو با آن كردند و سفره ها را

ص: 142

گستردند و مردم را طعام دادند و به هر كس به نسبت موقعيت اجتماعى اش هديه اى دادند.

هنگامى كه مردم متفرق شدند و تنها خواص در مجلس ماندند، مأمون به ابى جعفر (ع) گفت: اگر صلاح بدانى حكمى كه دربارۀ قتلِ مُحرم است را، به تفضيل توضيح بده تا از آن استفاده كنيم.

امام (ع) فرمود: بلى! مُحرم وقتى صيدى را در خارج از حرم كشت و صيد از پرنده ها باشد و بزرگى باشد پس بر اوست يك گوسفند قربانى كند. اگر در حرم بر او اصابت كرد، بر اوست دو برابر آن قربانى نمايد. اگر جوجه اى را در خارج از حرم كشت پس بر اوست بره اى كه از شير گرفته باشند، قربانى كند. اگر آن را در حرم كشته باشد پس بر اوست بره اى شش ماهه را قربانى كند و قيمت جوجه را بپردازد. پس اگر از وحش باشد و الاغ وحشى باشد بايد يك گاو قربانى نمايد.

اگر شتر مرغ بود پس بايد شتر قربانى كند. اگر آهو بود، بر اوست كه گوسفند قربانى كند. اگر چيزى از آن ها در حرم كشته شد، جزاى آن دو برابر است. اگر مُحرم در احرامِ حج يكى از اين كارها را بكند، محل ذبح مِنى خواهد بود و در احرام عمره، بايد در مكه ذبح نمايد. كفارۀ كشتن صيد، براى عالم و جاهل برابر است و در عمد، گناه است و در خطا گناهى نيست. كفارۀ شخص آزاد بر خودش واجب است امّا كفارۀ غلام بر آقايش واجب است، آدم صغير، كفاره ندارد و فقط بر كبير و مكلّف واجب است. شخص نادم بعد از كفاره، عقاب آخرت ندارد، ولى بر كسى كه مُصر بر كشتن بود، عذاب آخرت نيز هست.

مأمون گفت: احسنت اى ابا جعفر! اگر صلاح مى دانى شما نيز سؤالى از يحيى بن اكثم بپرسيد.

ابوجعفر (ع) فرمود: سؤالى بپرسم؟

يحيى گفت: بفرماييد، اگر دانستم جواب عرض مى كنم و گرنه از شما استفاده مى كنم.

امام (ع) فرمود: مردى به زنى در اولِ روز نگاه مى كند، نگاه او حرام بود، چون

ص: 143

آفتاب بلند شد، به او حلال گرديد و چون ظهر شد حرام گرديد. وقت عصر حلال شد، در غروب آفتاب، حرام شد و در وقت عشاء حلال گشت. و در نصف شب حرام گرديد و چون صبح شد، حلال گشت. اين چه طور زنى است و به كدام علت حلال و حرام گرديده است؟

يحيى بن اكثم كه گيج شده بود، گفت: من جواب اين سؤال را نمى دانم و از آن سر در نمى آورم. اگر صلاح مى دانيد، بيان بفرماييد.

امام (ع) فرمود: آن كنيز يك نفر بود كه يك اجنبى بر آن در اول روز نگاه كرد و نگاهش حرام بود. چون آفتاب بلند شد آن را خريد و بر او حلال گرديد. در وقت ظهر آن را آزاد كرد و بر او حرام گرديد و در وقت عصر او را تزويج كرد پس حلال گرديد. وقت مغرب به او ظِهار كرد، حرام گرديد. در وقت عشاء كفاره آن را پرداخت و حلال گرديد. در نصف شب او را طلاق داد، حرام گرديد و به وقت صبح رجوع كرد، حلال گشت.

مأمون به حاضران گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه براى اين مساله جوابى داشته باشند؟

گفتند: نه، والله اميرالمؤمنين به رأى خود داناتر است.

مأمون گفت: واى بر شما، اين ها اهل بيت رسول الله (ص) به اين فضيلت كه مى بينيد مخصوص شده اند. كمى سنّ، آن ها را از كمال مانع نمى شود. آيا نمى دانيد كه رسول خدا (ص) دعوت خويش را از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) شروع كرد در حالى كه او فقط ده سال داشت، با اين حال اسلام را قبول كرد و در اين مسير ثابت قدم بود.

پيامبر (ص) از حسن و حسين (عليهما السلام) بيعت گرفت زمانى كه آن ها نزديك به شش سال داشتند و از طفلى، غير از آن دو بيعت نگرفت. آيا الان آگاه نشديد به آنچه خداوند اين اهل بيت را به وسيلۀ آن مخصوص كرده است؟ اين ها نسلى هستند يكى پس از ديگرى، كه آخرشان مانند اولِ ايشان است.

گفتند: بلى يا اميرالمؤمنين!

ص: 144

آنگاه مردم متفرق شدند.

چون فردا صبح، بار ديگر حاضر شدند، ابوجعفر (ع) آمد و فرماندهان و پرده داران و خاصه و واليان نيز آمدند تا به مأمون و ابى جعفر (ع) تهنيت بگويند. پس سه طبق از نقره آوردند كه در آن ها گلوله هايى از مشك و زعفران معجون بود و در وسط اين گلوله ها، كاغذهايى به اموال زياد و بخشش هاى سالانه و قطعات زمين نوشته شده بود.

مأمون دستور پخش آن ها را در بين خواص داد. پس هر كس از آن گلوله ها به دستش مى افتاد، باز مى كرد و مالك آن چيزى مى شد كه در كاغذ نوشته شده بود و حق تصرف در آن را پيدا مى كرد. كيسه هايى نيز شامل ده هزار درهم بود كه آن ها را در بين فرماندهان و غيره پخش كردند و مردم به خانه هاى خود برگشتند، در حالى كه با جوايز و عطايا، بى نياز شده بودند.(1)

92 - ريّان بن الصلت بغدادى

اشعرى و قمى و شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا و امام هادى (عليهما السلام) دانسته اند و در كتاب اقبال، ابن طاووس او را از اصحاب امام جواد (ع) خوانده است.

ز

93 - زكريا بن آدم بن عبدالله بن سعد الاشعري قمي

او از اصحاب و افراد مورد اطمينان، جليل، عظيم القدر، صاحب جاه و مقام نزد امام صادق، و امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بود.

از على بن مسيب همدانى روايت شده است كه گفت: به حضرت رضا (ع) گفتم مقصد من دور است و نمى توانم هميشه خدمت شما برسم، از چه كسى آموزه هاىت.

ص: 145


1- - الإحتجاج، شيخ طبرسى، ج 2، ص 476-473 در تفسير على بن ابراهيم از محمد بن عون نصيبى روايتى مانند اين خبر است و همين طور در كتاب ارشاد شيخ مفيد به سند ديگر از ريان بن شبيب نقل شده است.

دينم را بگيرم؟

فرمود: از زكريا بن آدم قمى كه در دين و دنيا امين است.

على بن مسيب گفت: چون برگشتم به نزد زكريا بن آدم رفتم و از آنچه استدلال كردم، از او پرسيدم.(1)

از عبدالله بن صلت قمى است كه گفت: بر ابى جعفر دوم (ع) در آخر عمرش وارد شدم و شنيدم كه مى گويد: خدا صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و زكريا بن آدم را جزاى خير بدهد كه آن ها به من وفا كردند.(2)

امام جواد (ع) نامه اى به محمد بن اسحاق و حسن بن محمد پس از گذشت سه ماه از وفات زكريا بن آدم نوشت كه در آن آمده است:

يادآورى كردى آنچه از قضاى خداى متعال دربارۀ متوفى «زكريا» اتفاق افتاد، رحمت خدا بر او باد! در روزى كه متولد شد و روزى كه مرد و روزى كه دوباره زنده مى شود.

او در زمان حياتش به حقيقت عارفانه زندگى كرد. قائل به حق بود و به راستى، صابر و حسابگر بود و بر آنچه كه خدا و رسول (ص) بر او واجب كرده بودند، قيام مى كرد حال كه وفات يافته است، خدا او را رحمت كند. او پيمان شكنى نكرد و دين خود را تغيير نداد. خدا به او پاداشِ نيتش را داد و به بهترين آرزوهايش رساند و به او عطا كرد.(3)

در بحارالانوار از كتابِ «دلائل الامامه» از طبرى به سندى از زكريا بن آدم نقل شده است كه گفت: من نزد امام رضا (ع) بودم كه ابوجعفر جواد (ع) را آوردند در حالى كه سن او كمتر از چهار سال بود. پس با دستش به زمين زد و سرش را به سوى آسمان بلند كرد و مدتى به فكر فرو رفت.4.

ص: 146


1- - رجال الكشى، ص 594، جزء 6، حديث 1112.
2- - رجال الكشى، ص 503، حديث 964.
3- - رجال الكشى، ص 595، جزء 6، حديث 1114.

حضرت رضا (ع) به او فرمود: درباره چه چيزى تفكر مى كنى؟

فرمود: درباره آنچه به مادرم فاطمه (عليها السلام) روا داشتند. به خدا آن ها را بيرون مى آورم و سپس مى سوزانم. و خاكستر آن ها را در دريا مى ريزم.

امام رضا (ع) به نزد او آمد و بين دو چشم او را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم به فدايت، تو اهليت امامت دارى.(1)

س

94 - سعد بن سعد بن الاحوص اشعري قمي

هر يك از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) كه از دنيا مى رفتند، ايشان (عليهما السلام) براى آن ها طلب رحمت براى مى كردند؛ مانند حديثى كه در احوال زكريا بن آدم، كمى قبل ذكر كرديم.

از عبدالله بن صلت روايت است كه گفت: خدمت ابى جعفر (ع) در پايان عمرش رسيدم و شنيدم كه مى گويد: خدا به صفوان بن يحيى، محمد بن سنان و زكريا بن آدم و سعد بن سعد بهترين پاداش را بدهد كه آن ها به من وفا كردند.(2)

95 - سعيد بن جناح

او از اصحاب امام جواد (ع) بود.

از سعيد بن جناح روايت است كه گفت: نزد ابى جعفر (ع) در منزلش در مدينه بودم ايشان فرمود: هر كس ركوعش را كامل انجام دهد، وحشت قبر بر او داخل نشود.(3)7.

ص: 147


1- - بحارالانوار، ج 50، ص 59، حديث 34 - اين حديث از جمله احاديثى است كه دلالت بر رجعت دارد و ما مطالب آسانى در اين باره در كتاب ما امام مهدى از تولد تا ظهور بيان كرده ايم.
2- - رجال الكشى، ص 503، جزء 6، حديث 964.
3- - كافى، شيخ كلينى، ج 3، ص 321، حديث 7.

96 - سعيد بن سعد يا سعيد قمي

او از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) بود.

97 - سهل بن زياد الادمي الرازي

او از اصحاب امام جواد، و امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) و داراى كتاب «توحيد» و «نوادر» است. گروهى او را ضعيف و گروه ديگر او را مورد اعتماد مى دانند.

كلينى و مفيد و طوسى از او احاديث زيادى را روايت كرده اند.

ش

98 - شاذان بن خليل نيشابوري پدر فضل بن شاذان

شيخ او را در رجالش از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است. او تأليفات زياد و ارزنده اى دارد و عامل، فاضل، فقيهِ عظيم الشأن و جليل القدرى بوده است.

99 - شاذويه بن حسين يا حسن بن داود قمي

او از اصحاب امام جواد (ع) بوده است.

از شاذويه بن حسن داود قمى روايت شده است: بر ابى جعفر (ع) وارد شدم. عيالم آن روزها باردار بود، پس به امام (ع) گفتم: فدايت شوم! از خدا بخواه فرزند پسر به من عطا كند.

سرش را براى مدتى طولانى پايين انداخت و سپس سر بلند كرد و گفت: برو! خدا فرزند پسرى به تو عطا كرد.

امام اين جمله را سه بار تكرار كرد. شاذويه مى گويد: به مكه آمدم و به مسجد رفتم. محمد بن حسن بن صباح به نمايندگى از طرف جماعتى از اصحاب ما از جمله صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و ابن ابى عمير و غيره نزدم آمد.

من آنچه را كه امام (ع) گفته بود، به ايشان خبر دادم.

ص: 148

پرسيد: فهميدى كه او ذكور است يا ذكى؟

گفتم: ذكور است.

ابن سنان گفت: خدا فرزند پسرى قسمتت مى كند كه در جا مى ميرد يا مرده مى باشد.

اصحابِ ما به محمد بن سنان گفتند: بد كرديم! مى دانستيم آنچه را تو مى دانى.

پس پسرى به مسجد آمد و گفت: بدان كه عيالت مرد.

با سرعت به منزل رفتم و ديدم كه عيالم در شرف مرگ است. طولى نكشيد كه فرزند پسر مرده اى را وضع حمل كرد.(1)

شيخ مجلسى بيان مى كند: قول او كه ذكور است يا ذكى، شايد معنى اش اين بوده كه امام (ع) چون گفت غلام، نياز به توضيح اينكه طفل پسر است نبوده است، پس گفتند: شايد ذكى بوده، از تذكيه به معنى ذبح، كه كنايه از مرگ است.(2)

آن مرد از امام (ع) درخواست مى كند كه از خدا بخواهد به او فرزند پسرى عطا كند و دعاى امام (ع) مستجاب مى شود. پس فرزند پسر است وليكن زنده نماند، اگر آن مرد درخواست مى كرد كه خدا به او فرزند ذكورى عطا نمايد كه زندگى كند، آن فرزند نمى مرد!

ص

100 - صالح بن حماد رازي

او مكنّى به ابا حماد و ابا الخير است. از اصحاب امام جواد، امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) بوده است و داراى تأليفاتى در خطبه هاى اميرالمؤمنين (ع) بود و او6.

ص: 149


1- - رجال الكشى، ص 581، جزء 6، حديث 1090.
2- - بحارالانوار، ج 50، ص 66، باب 26.

روايات زيادى از او نقل شده است.

101 - صالح بن عطيّه الاصحب

اين اسم در كتب رجال ديده نمى شود و صالح بن على بن عطيه الاضخم در اصحابِ امام رضا (ع) يافت مى شود كه شايد امام جواد (ع) را نيز درك كرده است.

در كتاب «بحار الانوار» از «خرائج» از صالح بن عطية الاصحب نقل شده است كه گفت: در حال انجام حج، ابى جعفر (ع) را ملاقات كردم و از تنهايى به ايشان شكايت كردم. امام فرمود: از حَرَم خارج نمى شوى مگر اين كه كنيزى را بخرى و از او فرزندى نصيبت خواهند شد.

گفتم: به راستى چنين چيزى مى شود؟!

فرمود: بلى! سپس سوار بر مركب شد و با هم به سوى بازار برده فروشان رفتيم و در آن جا به كنيزى اشاره كرد و فرمود: او را بخر!

پس او را خريدم و فرزندم محمد، از او زاده شد.(1)

102 - صالح بن محمّد همداني

او از افراد مورد اعتماد و از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهم السلام) و وكيل امام مهدى (عج) بود.

103 - صالح بن محمد بن سهل

او متولى اوقاف در شهرِ قم بود. و كلينى در كتاب كافى از على بن ابراهيم از پدرش روايت مى كند كه گفت: نزد ابى جعفر دوم (ع) بودم كه صالح بن محمد بن سهل كه متولى وقف در قم بود، وارد شد. و گفت: اى آقاى من! براى من ده هزار درهم را حلال كن، چرا كه آن را خرج كرده ام.

چون صالح خارج شد، ابوجعفر (ع) گفت: هر يك از آن ها بر اموال حق آلت.

ص: 150


1- - بحارالانوار، ج 50، ص 43، حديث 9 - و اين حديث به صورت ديگرى هم روايت شده است كه در هر دو صورت، نتيجه يكى است.

محمد (ص) حمله مى كنند و بر اموال ايتام آن ها و مساكين و فقرا و در راه ماندگان را مى گيرند، سپس مى آيند مى گويند براى ما حلال كن، گمان مى كنند اين حق حلال مى شود. به خدا قسم خدا از آن ها در روز قيامت سؤال مى كند؛ سؤال دقيق!(1)

از اين حديث استنباط مى شود كه اوقافى در ايران، در شهر قم بوده است كه وقف بر آل محمد (ص) بوده و صالح بن محمد بن سهل متولى اين اوقاف بوده و اموال خالصه را از اين اوقاف براى امام جواد (ع) مى فرستاده است. وليكن آن مرد خيانت كرده و ده هزار درهم را خرج كرده است، سپس آمده كه امام جواد (ع) آن را حلال كند. امام (ع) مأخوذ به حيا شده و قبول كرده امّا نه از طيب قلبش و در شريعت اسلامى است كه مأخوذ به حيا مانند، مأخوذ به غصب است. پس مرد به اين اموال غاصب است و خداى متعال روز قيامت از اين تصرفات حرام، حساب مى كشد.

104 - الصباح بن محارب

درمان بيمارى لقوه

در كتاب «مستدرك الوسايل» از كتاب «طب الائمه» از احمد بن ابراهيم بن رياح نقل است كه گفت: صباح بن محارب براى ما حديث كرد: نزد ابى جعفر ابن رضا (ع) بودم. ذكر شبيب بن جابر شد كه سكته كرده و به صورت و چشمش آسيب رسيده است.

پس امام (ع) فرمود: براى او پنج مثقال گل ميخك بگيريد و در شيشه اى خشك قرار دهيد و در آن را محكم ببنديد. سپس آن را گل آلود كنيد و در برابر نور خورشيد قرار دهيد. در تابستان به مدت يك روز و در زمستان دو روز در مقابل نور خورشيد قرار دهيد. سپس آن را خارج نموده و آسياب كنيد و با آب باران، خيس كنيد تا اين كه به منزلۀ بوى مركب از زعفران شود، سپس او را بر پشت او را بخوابانيد و آن ميخك ساييده شده را بر محل شُل شده بماليد و از او بخواهيد دائماً به پشت خوابيده باشد تا هنگامى كه ميخك خشك شود. وقتى خشك شد، خدا مرض را از

ص: 151


1- - كافى، ج 1، ص 548، حديث 27.

او دفع خواهد كرد و به اذن خدا به بهترين شكل خدا بهبود مى يابد.

راوى گفت: اصحاب ما به سرعت به سوى او رفتند و به او بشارت دادند. به آن چه امام فرموده بود. پس به دستورات عمل كرد و به يارى خداوند متعال بهتر از آن چه كه بود معالجه شد.(1)

105 - صفوان بن يحيي البجلي السابري

از اصحاب امام كاظم (ع) و از وكلاى امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بود و سى كتاب در زمينه وضو، نماز، روزه، حج، زكات، نكاح، طلاق، فرائض، وصايا، بيع، شراء، عتيق، تدبير، بشارات و... تأليف كرده است.

صفوان در مدينه مرد و امام جواد (ع) كسى را براى حنوط و كفنش فرستاد و به اسماعيل بن موسى كاظم نيز براى خواندن نماز بر او دستور داد.

او مطمئن ترين فرد اهل زمانش نزد اصحاب حديث و عابدترين آن ها بود. او هر روز يك صد و پنجاه ركعت نماز مى خواند و هر سال سه ماه را روزه مى گرفت و سه بار زكات از اموالش مى پرداخت و علتش، اين بود كه او و عبدالله بن جندب و على بن نعمان در خانه خدا به طور مشترك عهد و پيمان بستند، اگر يكى از آن ها مُرد، آن كه باقى مانده، نماز، روزه، حج، زكاتِ او را انجام دهد. مادامى كه زنده است. پس آن دو رفيقش - عبدالله و على - مردند و صفوان باقى ماند و به عهد خود وفادار ماند. پس برايشان نماز، واجبات و نوافل مى خواند و زكات مى داد و روزه مى گرفت. براى آن دو نماز، و واجبات و نوافل و حج انجام مى داد، حتى اعمال خير و صلاح كه براى خود انجام مى داد، به نيابت از آن دو نيز به انجام مى رساند. رواياتى كه چهل مرد از اصحاب امام صادق (ع) بيان كردند را نوشت. همچنين نزد امام جواد (ع) قدر و منزلتى عظيم داشت.

از على بن الحسين بن داود قمى روايت كرده است كه گفت: شنيدم ابا جعفر (ع) از صفوان بن يحيى و محمد بن سنان به نيكى ياد مى كرد و مى گفت: خدايا! از اين5.

ص: 152


1- - مستدرك الوسايل، ميرزا حسين نورى، ج 16، ص 446، حديث 20505.

دو نفر به رضاى من، راضى باش كه هرگز مخالفت مرا نكردند.(1)

چگونگى تقسيم ارث زن

از ايوب بن نوح از صفوان بن يحيى از ابى جعفر (ع) روايت شده است دربارۀ همسر و پدر و مادر؛ اين كه براى زوج، نصف است و براى مادر، ثلث است و باقى مانده از آن پدر است.(2)

معنى حديث اين است كه اگر زن مُرد و شوهر و پدر و مادر را وارث گذاشت، چگونه ارث تقسيم مى شود و امام (ع) جواب داد: براى زوج نصف است.

106 - صقر بن دُلَف يا ابي دلف

علماى رجال او را از اصحاب امام هادى (ع) شمرده اند و در «بحارانوار» از كتاب «اكمال الدين» از صدوق حديثى است كه دلالت بر اين مى كند كه از اصحاب امام جواد (ع) نيز بوده است.

صقر بن دلف گفت: شنيدم ابا جعفر الجواد محمد بن على الرضا (ع) مى فرمايد: امامِ بعد از من، فرزندم على است. امر او امر من است و گفتۀ او، گفتۀ من، و طاعت او، طاعت من و امامت بعد از او، در فرزندش حسن است.(3)

بعضى از آن ها احتمال دادند كه ممكن است صقر بن دلف كسى غير از صقر بن ابى دلف باشد؛ - خدا عالِم است. -

ع

107 - عباس بن عمر همداني

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

ص: 153


1- - رجال الكشى، ص 502، جزء 6، حديث 963.
2- - تهذيب الاحكام، ج 9، ص 284، باب 26، حديث 8.
3- - اكمال الدين، ج 2، ص 378، باب 36، حديث 3.

108 - عباس بن معروف قمّي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا و امام هادى (عليهم السلام) شمرده است و در «تهذيب الاحكام» روايتى است كه دلالت دارد بر اين كه او از اصحاب امام جواد (ع) نيز بوده است.

از عباس بن معروف روايت است كه گفت: براى محمد بن حسن بن ابى خالد، غلامى بود به نام «ميمون» كه آدم بدى نبود. وقتى مرگش فرا رسيد، به ابى الفضل وصيت كرد كه عباس بن معروف، تمام ميراث و تركه اش را براى او درهم كند و نزد ابى جعفر دوم (ع) بفرستد.

او زن حامله و برادرانى را به جا گذاشت كه به اسلام وارد شدند. مادرش نيز مجوسى بود.

گفت: به آنچه وصيت كرده بود عمل كردم و درهم ها را جمع كردم و به محمد بن حسن دادم، تصميم داشتم كه به امام (ع) تفسير آنچه مرده به من وصيت كرده بود و آنچه را كه ميت براى ورثه به جا گذاشته را بنويسم. پس محمد بن بشير و غيره از اصحاب به من اشاره كردند كه به تفسير ننويسم و نيازى به آن نيست، چون او تفسير نمى داند.

پس نخواستم مگر اين كه حقش و صدقش را به او بنويسم و نوشتم، درهم ها را گرفتم و براى امام (ع) فرستادم.

دستور داد كه ثلث آن را براى ايشان (ع) كنار بگذارند و بقيه را براى وصى اش فرستاد كه به ورثه اش بپردازد.(1)

109 - عبدالجبار بن مبارك نهاوندي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) شمرده. او حديث ضعيفى از امام جواد (ع) دارد كه باكى به نقل آن نيست:

احكام بردگى و ولا

ص: 154


1- - تهذيب الاحكام، ج 9، ص 198، باب 11، حديث 12.

كشى به سندى از عبدالجبار بن مبارك نهاوندى روايت كرده است كه گفت:

سال 209 هجرى به نزد مولايم آمدم و به او گفتم: فدايت شوم! از پدرانت برايم روايت كرده اند، هر فتحى كه برگروه گمراهى، به پيروزى برسد، سهم امام (ع) است.

فرمود: بلى!

گفتم: فدايت شوم! در واقع در بعضى از فتوحاتى كه انجام شد، من هم دخيل بودم و اكنون خلاص شدم از دست كسانى كه به هر سببى از اسباب مرا مالك كرده بودند و اكنون به نزد تو آمده ام كه مرا به بندگى بپذيرى.

فرمود: قبول كردم.

وقتى بعد از مكه به حضور او رسيدم، گفتم: فدايت شوم! من حج انجام دادم و ازدواج كردم و كسب من از آن كسب هايى است كه به برادرانم مربوط مى شود، چيزى جز آن ندارم به من دستور فرماييد چه كنم؟

امام (ع) به من فرمود: به شهرت برو كه حج و تزويج و كسب تو حلال است.

چون سال 213 هجرى شد، به نزد او آمدم و عباداتى را كه ملتزم شده بودم، ذكر كردم، امام (ع) فرمود: تو در راه خدا، آزادى.

گفتم: فدايت شوم! براى من پيمانى بنويس.

فرمود: فردا برايت مى نويسم.

فردا او خارج شد در حاليكه نوشته اى در دست داشت، در آن نوشته شده بود:

بِسْمِ اللهِ الرَحمن الرَحيم

از محمد بن على الهاشمى علوى، براى عبدالله بن مبارك، جوانى كه من او را براى سراى آخرت، در راه خدا آزاد كردم. بدان كه صاحبى براى تو جز خدا نيست و براى تو آقا و سرورى نيست و «تو مولاى من و مولى عقب من بعد از منى».

اين خطوط در محرمِ سال 213 هجرى، به خط محمد بن على نوشته و امضاء شده و با مهرش آن را مهر كرده است.

گفتنى است؛ عبدالجبار بن مبارك نهاوندى از اصحاب امام جواد (ع) بود،

ص: 155

همان گونه كه دربارۀ او گفتگو كرديم. نوشته اى كه امام جواد (ع) به او داد. براى عبدالله بن مبارك، از اصحاب امام سجاد (ع) است و بعيد است كه او تا زمانِ حضرت جواد (ع) زندگى كند، پس ظاهراً اشتباهى در نقل كتابِ امام جواد (ع) روى داده و صحيح براى عبدالجبار بن مبارك است نه عبدالله بن مبارك و اين جا يك مسأله فقهى دربارۀ آزاد كردن و ولا است كه توضيحاً اين حديث را با رعايت اختصار بيان مى كنيم:

جهاد بر چند قسم است

يكى از آن ها جهاد ابتدايى است و آن جهاد با مشركين براى دعوتشان به اسلام است و اين جهاد به امر امام معصوم (ع) يا نايب خاصِ منصوب به جهاد واجب مى شود. و خمس غنايم اين جنگ، سهم امام (ع) است و باقى بين رزمندگان تقسيم مى شود.

دوم؛ جنگ هايى كه امويان و عباسيان به راه مى انداختند، چون به امر امام عادل نبود و نه نايب خاصِ منصوب براى جهاد، پس باطل و گمراه بود و تمام غنايم براى امام (ع) بود؛ نه براى رزمندگان.

از امام صادق (ع) در حديث معاويه بن وهب روايت شده است كه گفت: از امام صادق (ع) پرسيدم: در جهادى كه به فرمان امام انجام بگيرد. اگر غنايم به دست آمد، چگونه تقسيم مى شود؟

گفت: اگر با اميرى جنگيدند كه امام دستور داده بود، از آن خمس براى خدا و رسولش (ص) خارج مى كنند و چهار پنجم آن بين رزمندگان تقسيم مى شود و اگر به دستور امام با مشركين نجنگيده اند، تمام غنايم مال امام است. پس هر گونه بخواهد عمل مى كند.

همچنين از امام صادق (ع) است: وقتى قوم بدون فرمان امام جنگيد پس تمام غنيمت براى امام است و اگر به امر امام جنگيدند، پس خمس غنيمت مال امام است.

عبدالجبار ابن مبارك گفت: روايت دارم از پدرانت، هر فتحى كه به گمراهى بدون اذن امام واقع شد، غنايم آن سهم امام است. امام (ع) نيز آن را تصديق فرمود.

ص: 156

در توضيح قول او كه گفت: «من خلاص شدم از آن هايى كه مرا به سببى از اسباب مالك كرده بودند. بايد نوشت، منظور اين است كه يكى از اسباب آزاد شدن، مكاتبه است و اين كه مرد با بنده اش مكاتبه مى كند در برابر مالى كه به اقساط بپردازد و وقتى كه پراخت كرد آزاد مى شود.

معنى آن كه گفت: «آمدم درخواست بندگى كنم» نيز؛ يعنى آمدم از او درخواست كنم كه مرا به عنوان بنده، در تملُك خويش به شمار آورد؛ زيرا امام مالكِ كل غنايم است، پس او نيز ملك امام (ع) است.

پس امام (ع) بر آن موافقت كرد و به او گفت: قبول كردم.

اين كه بندۀ مملوك، كارى نمى تواند بدون اجازۀ مولايش انجام دهد و مرد بدون اذن مولايش، حج انجام داده و تزويج كرده است، لذا امام (ع) به تمام تصرفات او از حج و تزويج و كسب در سال 213 هجرى اجازه داد و او را در راه خدا آزاد كرد و براى او دست نويسى نوشت و او را تعبير به جوان كرد و اين مطلب اشاره به حديث نبوى دارد كه فرمود: «نگوييد هيچ كسى از شما بندۀ من و كنيز من است، بگوييد پسر جوان يا دختر جوان؛ يعنى غلام من و كنيز من.

معنى قول او كه «براى تو سيدى نيست» نيز؛ يعنى مالكى نيست.

قول امام (ع) كه فرمود: اين كه تو مولاى من و مولاى عقب من بعد از منى» به طور ظاهرى اشاره به مودت و دوستى بردگى و معنى آن است. چون وقتى بنده را آزاد كردند، مولاى او از او ارث مى برد و اگر وارث نداشته باشد و ورثۀ آزاد شده، در مقام پدرشان بعد از مرگش، جزء كسانى كه ارث مى برند، قرار مى گيرند.

110 - عبدالحميد بن سالم العَطّار

شيخ طوسى او را از اصحاب امام صادق و امام كاظم (عليهما السلام) شمرده است و از حديثى كه محمد بن اسماعيل بن بزيع روايت كرده است استنباط مى شود كه عبدالحميد از اصحاب امام جواد (ع) نيز بوده است.

در «تهذيب» از محمد بن اسماعيل بن بزيع نقل شده است كه گفت: مردى از اصحاب ما مُرد و وصيت نكرد و كار او به قاضى كوفه رسيد. پس قاضى، عبدالحميد

ص: 157

بن سالم را قَيم مالش قرار داد. مرده، ورثه صغارى (بچه هاى كوچك)، اموال و كنيزانى به جا گذاشته بود. پس عبدالحميد وسايل او را فروخت و وقتى خواست كنيزان را بفروشد، قلبش در فروش آن ها سست شد چون ميت به او اين وصيت را نكرده بود، كار او به دستور قاضى بود و آن ها جزء ناموس بودند.

محمد بن اسماعيل آن را براى ابى جعفر (ع) روايت كرد و گفت: فدايت شوم! مردى از اصحاب ما مُرده و كسى را وصى تعيين نكرده است. كنيزانى را به جا گذاشته، و قاضى، مردى را براى فروش آن ها تعيين كرده است. وليكن قلبش به اين امر راضى نمى شود چرا كه آن ها را ناموس خود مى داند. حال نظر شما چيست؟

امام (ع) پاسخ داد: اگر قيم مثل تو و مثل عبدالحميد است، باكى نيست.(1)

111 - عبدالرحمن بن ابي نجران تميمي كوفي

او از موثقين، معتمدين و از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بوده است و براى او تأليفات زيادى در قضايا و اطعمه و اشربه و نوادر است.

از عبدالرحمن بن ابى نجران روايت شده است كه گفت: از امام جواد (ع) راجع به توحيد پرسيدم: آيا مى توانم خدا را در چيزى تصور كنم؟

فرمود: آرى! ولى چيزى كه حقيقتش درك نشود و حدى نداشته باشد زيرا هر چيز كه در خاطرت آيد، خدا غير او باشد. چيزى مانند او نيست و خاطرها او را درك نكنند. به راستى چگونه خاطرها دركش كنند در صورتى كه او بر خلاف آنچه تعقل شود و در خاطر نقش بندد، مى باشد.(2)

از عبدالرحمن بن ابى نجران روايت مى كند: به ابى جعفر جواد (ع) نوشتم: خدا مرا قربانت گرداند! ما مى توانيم بخشندۀ مهربانِ يگانۀ بى نياز را پرستش كنيم؟

فرمود: هركسى تنها اين نام ها را، بدون صاحب نام ها بپرستد، مشرك كافر و منكر است و چيزى را نپرستيده است، بلكه خداى يگانۀ يكتاى بى نيازى را كه به اين نام ها1.

ص: 158


1- - تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 9، ص 240، باب 20، حديث 25.
2- - كافى، ج 1، ص 82، حديث 1.

ناميده شده را پرستش كن، نه خود نام ها را؛ زيرا نام ها صفاتى هستند كه خدا خود را به آن ستوده است.(1)

همچنين روايت كرده است: از ابى جعفر دوم دربارۀ كسى كه پيامبر (ص) را به قصد و عمد زيارت كند، سؤال كردم.

امام (ع) فرمود: بهشت براى او است.(2)

112 - عبدالرّزاق بن همام يماني يا صنعاني

از اصحاب امام جواد (ع) بود. برقى او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده است. عبدالرّزاق در سال 211 هجرى مرد و معنى آن اين است كه زمان امام جواد (ع) را درك كرده است.

113 - عبدالسلام بن صالح هروي

كنيۀ او ابوالصلت است از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) و مورد اعتماد و صحيح الحديث و شديد التشيع بوده است. دشمنان اهل بيت به سبب تشيع او و دوستى او به اهل بيت (عليهم السلام) او را تضعيف مى كردند.

اين مرد روايات زيادى در معجزات امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) روايت كرده و براى او تأليف كتاب «وفات الرضا (ع)» ثبت شده است.

در كتابِ «عيون اخبارالرضا» حديثِ ابى الصلت پيرامون مسموم شدن امام رضا (ع) و كيفيت وفات او و حضور امام جواد (ع) نزد پدرش، هنگام مرگش بيان شده است كه ما در ادامه، بعضى از آنچه كه متعلق به امام جواد (ع) است را بيان مى كنيم.

ابوالصلت گفت: در صحن خانه، محزون و غصه دار ايستاده بودم. در همان حال ديدم جوانى زيبا با موهاى مجعد و شانه زده كه شبيه ترين مردم به امام رضا (ع) بود،ت.

ص: 159


1- - كافى، ج 1، ص 88-87، جديث 3.
2- - تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 6، ص 4-3، باب 2، حديث 3 - اين حديث به همين طرق در «كامل الزيارة» آمده است.

وارد شد. به نزد او رفتم و گفتم: از كجا وارد شدى، در حالى كه در بسته بود؟!

پاسخ داد: آن كسى كه مرا از مدينه در اين وقت به اين جا آورد، همان كسى است كه با در بسته مرا وارد خانه كرد!

به او گفتم: تو چه كسى هستى؟

فرمود: من حجت خدا بر تو هستم. اى اباصلت! من محمد بن على (ع) هستم.

سپس به سوى پدرش (ع) رفت و داخل شد و به من دستور داد كه با او داخل شوم. تا امام رضا (ع) به او نگاه كرد، گويى به سوى او پر در آورد، او را در آغوش گرفت و به سينه اش چسبانيد و بين دو چشمش را بوسيد. سپس او را روى فرش نشانيد و امام جواد محمد بن على (ع) خود را در آغوش او افكند و او را مى بوسيد و اسرارى، به طورى كه من نمى فهميدم، بينشان رد و بدل شد.

سرانجام، حضرت رضا (ع) جان به جان آفرين تسليم كرد و ابوجعفر (ع) فرمود: اى ابا صلت! بلند شو و براى من، مغتسل (وسيلۀ غسل دادن) و آب از خزانه بياور.

گفتم: در خزانه آب و مغتسل نيست.

فرمود: آنچه كه به تو دستور دادم را بياور.

پس داخل خزانه شدم و ديدم در آن جا هم مغتسل و هم آب هست. پس آن را آوردم و لباسم را بالا زدم تا او را غسل دهم، اما او به من گفت: اجازه بده اى ابا صلت! اين جا كسى غير از تو هست كه به من كمك كند.

از اتاق خارج شدم، او را غسل داد و سپس گفت: وارد خزانه شو و بقچه اى كه كفن و حنوط او در آن است، براى من بياور.

من داخل شدم و بقچه را ديدم كه تاكنون آن را هرگز در خزانه نديده بودم. پس آن را به نزد او آوردم و او را كفن كرد و نماز بر او خواند، سپس به من گفت: تابوت بياور.

به او گفتم: به نزد نجار بروم تا تابوت را درست كند.

فرمود: بلند شو! در خزانه تابوت است.

ص: 160

بار ديگر به خزانه داخل شدم و تابوتى را يافتم كه تاكنون نديده بودم. آن را آوردم و امام جواد (ع) آن را گرفت و امام رضا (ع) را بعد از آن كه بر او نماز خوانده بود، در تابوت قرار داد، پايش را صاف كرد و دو ركعت ديگر نماز، خواند.

در ادامه ابا صلت مى گويد: امام رضا (ع) كه دفن گرديد، مأمون دستور داد مرا حبس كنند. يكسال گذشت. حبس بر من تنگ شد. يك شب بيدار ماندم و خداى تبارك و تعالى را صدا كردم و دعا كردم محمد و آل محمد را ذكر نمودم و به حقِ آن ها، فرج خود را خواستم.

هنوز دعايم تمام نشده بود كه ابوجعفر محمد بن على الجواد (ع) در زندان بر من وارد شد و فرمود: اى ابا صلت! سينه ات تنگ شده است؟

گفتم: بلى به خدا!

فرمود: بلند شو!

پس مرا از آن محل خارج كرد، در حالى كه نگهبانان و غلامان مرا نمى ديدند و نمى توانستند با من سخن بگويند!

سپس به من فرمود: برو در پناه خدا، چون نه تو ديگر هرگز به مأمون مى رسى و نه او هرگز به تو!

ابا صلت گفت: از آن روز به بعد ديگر مأمون را نديدم.(1)

114 - عبدالعزيز بن المُهْتَدي اشعري قُمّي

او وكيل امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) و از صلحاء بود.

كُشى به سندى از فضل بن شاذان روايت مى كند و مى گويد: من هيچ فرد قمى اى را شبيه او، در زمان خودش نديدم.(2)

همچنين روايت شده است كه گفت: به امام جواد (ع) نوشتم: از تو نزد من چيزى4.

ص: 161


1- - عيون اخبارالرضا (ع) - ج 2، ص 271، باب 63، حديث 1 اين روايت در كتاب «الخرائج» با كمى تغيير آورده شده است، ج 1، ص 352، جزء 9، حديث 8.
2- - رجال الكشى، ص 506، جزء 6، حديث 974.

هست، دستور بده و بگو به چه كسى آن را بپردازم؟

ايشان (ع) در پاسخ نوشت: گرفتم آنچه در اين نامه است. - الحمدالله - خدا گناهان تو را ببخشد و بر ما و تو رحم كند و از تو خشنود شود، به خشنودى من از تو!(1)

115 - عبدالعزيز بن يحيي جلودي ازدي، بصري،

كنيۀ او ابا احمد، شيخِ بصره بود، نجاشى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است. تأليفات او حدود يكصد و نود در همه فنون مختلف است وليكن با كمال تأسف، اثرى از آن ها پيدا نمى شود.

116 - عبدالعظيم حسني

او عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن الحسين بن زيد بن حسن بن على بن ابيطالب (ع) است.

و ملقب به حسنى است به اعتبار انتساب او به امام حسن (ع) و به اعتبار سكونت او در رى به رازى لقب داده شده است، او در زمان ما معروف به شاه عبدالعظيم است و قبر او در رى است.

از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) بود، مشهور اين است كه او زمان امام هادى (ع) وفات كرد و جليل القدر، عظيم الشأن و عابد و پرهيزگار بود احاديث زيادى از امام جواد و امام هادى (ع) روايت كرده، احاديث ائمه (عليهم السلام) بدون واسطه و با واسطه كه به هفتاد و نه حديث مى رسد كه در كتب حديث مذكور است وكتابى به نام «خطب اميرالمؤمنين (ع)» دارد.

برقى روايت مى كند كه خلاصه اش اين است عبدالعظيم حسنى، وارد رى شد در حالى كه از سلطانى كه علويان را مى گرفت و مى كشت فرار كرده بود و در سردابى در خانه مردى شيعى در كوچه موالى منزل كرد، و آن جا خدا را عبادت مى كرد و روزها روزه مى گرفت و شبها نماز مى خواند. به طور مخفيانه خارج مى شد و قبرى كه آن نزديكى بود را زيارت مى كرد و مى گفت: آن قبرِ مردى از فرزندان موسى بن6.

ص: 162


1- - رجال الكشى، ص 506، جزء 6، حديث 976.

جعفر (ع) است، بعد از آن قبر عبدالعظيم مقابل آن قبرى كه زيارت مى كرد، قرار گرفت.

و هميشه ساكن آن سرداب بود، مخفى از سلطان. خبر او بين شيعيان منتشر شد. يكى بعد از ديگرى مى آمدند و حديث او را مى شنيدند. در شبى از شب ها مردى از شيعيان، در خواب رسول خدا (ص) را ديد. پس به او گفت: مردى از فرزندان من از كوچه موالى حمل مى شود و نزد درخت سيب، در مزرعۀ عبدالجبار بن عبدالوهاب دفن شود.

سپس به مكانى اشاره كرد كه اكنون عبدالعظيم در آن دفن است.

آن مرد از خواب بيدار شد و به سراغ صاحب مزرعه رفت تا آن جا را از او بخرد. صاحب مزرعه به او گفت: براى چه چيزى درخت و جايگاهش را مى خواهى؟!

مرد داستان خواب را براى او تعريف كرد. صاحب مزرعه به او گفت: من پيش از تو اين خواب را ديدم و مزرعه را به طور كامل وقفِ شرعى عبدالعظيم و شيعه كردم، تا او را در اين جا دفن كنند.

عبدالعظيم مريض شد و پس از آن وفات يافت. هنگامى كه او را براى غسل دادن برهنه كردند، در جيب او كاغذى ديدند كه با اشاره به نسبِ خود در آن نوشته بود: ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى...

حقايق مهمى درباره اهل بيت (عليهم السلام)

در كتاب كافى به سندى از عبدالعظيم حسنى از ابى جعفر دوم (ع) از پدرش از جدش - صلوات الله اجمعين - روايت شده است كه گفت: اميرالمؤمنين (ع) از قول رسول خدا (ص) فرمود: خدا اسلام را خلق كرد، پس براى آن فضايى، نورى، حصارى و يارى كننده اى قرار داد. فضاى آن، قرآن و نور آن، حكمت، و حصار آن، معروف است و انصار آن را، من و اهل بيتم و شيعيان ما قرار داد.

پس اهل بيت مرا، شيعيانشان و انصارشان را دوست بداريد. وقتى مرا به آسمان دنيا بردند، جبرئيل (ع) اظهار داشت كه خداى متعال، حبّ من و اهل بيتم و شيعيانشان را در دل ملائكه به وديعه گذاشت، پس آن، نزد آن ها تا روز قيامت وديعه

ص: 163

است. سپس مرا به اهل زمين فرودآورد و مرا به اهل زمين نسبت داد. پس خداى متعال حبّ من و اهل بيتم و شيعيانشان را در قلوب امت من به امانت گذاشت. مؤمنين امت من، وديعه مرا دربارۀ اهل بيتم تا روز قيامت حفظ مى كنند. آگاه باشيد اگر مردى از امت من، خداى عزوجل را مادام العمر در تمام روزهاى دنيا بندگى كند، سپس خدا را ملاقات نمايد در حالى كه نسبت به اهل بيت من و شيعيان آن ها متنفر باشد، خدا سينۀ او را، مگر بر نفاق نمى گشايد.(1)

عبدالعظيم حسنى رازى از ابى جعفر دوم (ع) از پدرانش از على (ع) روايت كرد كه فرمود: چهار مسأله گفتم، كه خدا گفته مرا با نزول آياتى در كتابش تصديق كرد.(2)

اول:

«المَرْءُ مَخْبُوء تَحْتَ لِسانه فإذا تَكلَّمَ ظَهَر» مرد در پشت زبانش مخفى است و وقتى تكلم كند، ظاهر مى شود.

خداى متعال آيه 30 سورۀ محمد را نازل كرد:

وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ

و مى توانى آن ها را از طرز سخنانشان بشناسى.

دوم:

«فَمَنْ جَهِلَ شَيْئاً عاداه» هر كسى چيزى را نداند، آن را دشمن بداند.

خدا آيه 39 سورۀ يونس را نازل كرد:

بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ

چيزى را تكذيب كردند كه آگاهى از آن نداشتند.

سوم:

«قِيْمَةُ كُلِّ امرِىءٍ ما يحْسِن» قيمت هر مرد به آن عمل خوبى است كه انجام مى دهد.

خدا در شرح قصۀ طالوت، آيه 247 سورۀ بقره را نازل كرد:

إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ5.

ص: 164


1- - كافى، ج 2، ص 46، حديث 3.
2- - بحارالانوار، ج 1، ص 166-165، حديث 5.

خدا او را بر شما برگزيد و او را در علم و قدرت جسم، قدرت بخشيده است.

چهارم:

«القَتْلُ يقِلُّ القَتْل» قصاص قتل، كشته شدن را كم مى كند.

خداوند متعال آيه 179 سورۀ بقره را نازل كرد:

وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ

براى شما در قصاص، حيات و زندگى است.

در كتاب «بحارالانوار» از كتاب «عيون اخبار الرضا (ع)» از عبدالعظيم حسنى از محمد بن على الجواد (ع) از پدرانش (عليهم السلام) از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده است كه فرمود: من و فاطمه بر رسول خدا (ص) وارد شديم در حالى كه حضرت (ص) به سختى گريست. گفتم: پدر و مادرم به فدايت! چه چيزى تو را به گريه وادار كرده است؟

حضرت (ص) فرمود: اى على! شبى كه مرا به آسمان مى بردند، زن هايى از امتم را ديدم كه در عذابى سخت به سر مى برند. از وضعيت آن ها ناراحت شدم و از شدّت عذاب آن ها گريستم. زنى را ديدم كه به مويش آويزان بود، مغز سرش مى جوشيد و زنى را ديدم كه به زبانش آويخته بود و آب جوش در حلقش مى ريختند. زنى را ديدم كه به پستان هايش آويزان بود و زنى را ديدم كه گوشت بدن خود را مى خورد و آتش در زيرش روشن بود. زنى را ديدم كه دست و پايش را محكم بسته بودند و مار و عقرب ها بر او تسلط داشتند. زنى را ديدم كه كر و كور و گنگ بود و در تابوتى از آتش قرار داشت و از بينى او، مخ سرش خارج مى شد و بدنش از جذام و برص قطعه قطعه شده بود. زنى را ديدم كه با پايش در تنورى از آتش آويزان بود. زنى را ديدم كه صورت و دست هايش مى سوخت و او امعاء (روده ها) خود را مى خورد. زنى را ديدم كه سرش مانند سر خوك و بدن او مانند بدن الاغ و بر او هزاران هزار عذاب بود. زنى را ديدم به شكل سگ كه آتش از پايين بدنش وارد مى شد و از دهانش خارج مى شد و ملائكه سر و بدنش را با گرز مى زدند.

فاطمه (عليهاالسلام) پرسيد: اى محبوب و نور چشم من! به ما از عمل و رفتار آن ها بگو، چگونه بوده است كه خدا بر آن ها اين عذاب را مقرر كرده است؟

ص: 165

پيامبر (ص) فرمود: اى دختر من! آن كه به مويش آويزان بود، موى خود را از مردم نمى پوشاند. آن كه به زبانش آويزان بود، شوهرش را اذيت مى كرد. آن كه به پستانش آويزان بود، مانع شوهرش از نزديكى با او مى شد. آن كه گوشت بدنش را مى خورد، خودش را براى مردم زينت مى كرده است. آن كسى كه دست و پايش بسته بود و مارها و عقرب ها بر او مسلط بودند، وضويش كثيف و لباسش نجس و غسل جنابت و حيض نمى كرد و خود را تميز نمى كرده و به نماز توهين مى نموده است. آن كه كور و كر و گنگ بود، از زنا فرزند مى آورد و به گردن شوهرش مى بست. آن كه با مقراض گوشت بدنش را قطعه قطعه مى كردند، خودش را در اختيار مردان قرار مى داده. آن كه صورت و بدنش مى سوخت و روده هاى خود را مى خورد، زنى بوده كه مردان و زنان را براى ارتكاب به گناه به هم مى رسانده است. آن كه سرش چون سر خوك و بدنش بدن الاغ بود، سخن چينى و دروغگويى مى كرده. آن كه به شكل سگ بود و آتش از پايين بدنش وارد مى شد و از دهانش خارج مى گرديد، آوازخوان و حسود بوده است.

سپس گفت: واى بر زنى كه شوهرش را به غضب بياورد و خوشا به حال زنى كه شوهرش از او راضى باشد.(1)

ابوذر در ضيافت سلمان

از عبدالعظيم حسنى از ابى جعفر دوم از پدرانش (عليهم السلام) است كه گفت: سلمان، ابوذر را به منزلش دعوت كرد و دو نان، جلو او گذاشت. ابوذر آن را گرفت و برگرداند، سلمان به او گفت: اى اباذر! چرا اين نان ها را زير و رو مى كنى؟

اباذر گفت: ترسيدم درست پخته نشده باشد.

سلمان از اين كار سخت غضب كرد. سپس گفت: چه جرأتى كردى كه اين نان ها را پشت و روى نمايى؟ به خدا قسم براى تهيۀ اين نان، ملائكه آب را از زير عرش به باد القا كرده اند و باد آن را به ابر القا كرده و ابر به كار گرفته شده تا باران خود را بر زمين باريده و ملائكه رعد كار كرده اند تا آن را در جاى خودش قرار دهند و زمين0.

ص: 166


1- - عيون اخبارالرضا (ع)، شيخ صدوق، ج 2، ص 14، باب 30.

در آن كار كرده است و چوب و آهن و حيوانات و آتش و هيزم و نمك در آماده كردن و پخت آن به كار گرفته شده و چيزهاى ديگرى كه نمى شود، آن ها را شمرد، در فعاليت بوده اند تا اين تكه نان، قابل خوردن شود. پس چگونه تو براى شكر آن را بجا نمى آورى؟

ابوذر گفت: به درگاه خدا توبه مى كنم.

سپس به خاطر آنچه انجام داده بود، طلب مغفرت كرد. معذرت خواهى كرد براى آنچه او را ناخشنود كرده بود.

همچنين گفت: سلمان روزى اباذر را براى مهمانى فرا خواند. نان خشكى را از انبان به درآورده و با آبى كه در كاسه خود داشت، كمى تر كرد و نزد او نهاد. پس ابوذر گفت: چه نان خوبى است، امّا اى كاش نمكى نيز با آن بود.

سلمان برخواست، از خانه خارج شد و كاسه خود را در گرو نمكى گذاشت و نمك آورد. ابوذر نان را مى خورد و در حالى كه نمك به آن مى پاشيد گفت: الحمدلله خدايى را كه به ما قناعت داد.

سلمان گفت: اگر قناعت داشتى، كاسه من گرو نبود.(1)

عبدالعظيم حسنى از امام جواد (ع) از پدرانش از اميرالمؤمنين - صلوات الله اجمعين - روايت كرده كه فرمود:

«المَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِه» مرد پشت زبان خود پنهان است.(2)

عبدالعظيم حسنى از امام جواد (ع) از پدرانش (عليهم السلام) نقل كرده است كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: تدبير قبل از كار، تو را از پشيمانى باز مى دارد.(3)

عبدالعظيم حسنى از ابى جعفر الجواد (ع) از پدرانش (عليهم السلام) نقل مى كند كه گفت: اميرالمؤمنين (ع) فرمود: در بيمارى پاداشى نيست وليكن گناهى را براى1.

ص: 167


1- - عيون اخبارالرضا (ع)، ج 2، ص 57، باب 31، حديث 203.
2- - عيون اخبارالرضا (ع)، ص 58، حديث 204، باب 31.
3- - عيون اخبارالرضا (ع)، شيخ صدوق، ص 58، حديث 204، باب 31.

بنده وانمى گذارد مگر كه آن را از بين مى برد و همانا پاداش، در اقرار به زبان و عمل به جوارح است و خدا به كرم و فضلش، بنده را به صدق نيت و سيرت خوب وارد بهشت مى كند.(1)

گناهان كبيره

در كتاب كافى به سندى از عبدالعظيم بن عبدالله حسنى روايت شده است كه گفت: ابوجعفر جواد كه صلوات خدا بر او باد، مرا حديث كرد و فرمود: عمرو بن عبيد بر ابا عبدالله صادق (ع) وارد شد و چون سلام كرد و نشست آيه 37 سورۀ شورى را خواند:

وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ

آن هايى كه از گناهان بزرگ و فواحش اجتناب مى كنند.

پس از آن ساكت شد. ابو عبدالله الصادق (ع) از او پرسيد: چرا ساكت شدى؟

گفت: دوست دارم گناهان كبيره را به وسيلۀ كتاب خداى عزوجل بشناسم.

امام (ع) فرمود: اى عمرو! بزرگترين گناهان شرك به خداست، همان طور كه پروردگار متعال در آيه 72 سورۀ مائده مى فرمايد:

إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ

مسلماً هركس به خدا شرك ورزد، بى ترديد خدا بهشت را بر او حرام گرداند.

بعد از آن، نااميدى از رحمت خداست؛ زيرا خداى عزوجل در آيه 87 سورۀ يوسف مى فرمايد:

إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ

جز كافرين، كسى از رحمت خدا مأيوس نمى شوند.

سپس ايمن از مكر خداست، زيرا در آيه 99 سورۀ اعراف آمده است:

أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ

ص: 168


1- - امالى، شيخ طوسى، حديث 2.

آيا از عذاب و انتقام خدا ايمن هستند در حالى كه جزء گروه زيانكاران، خود را از عذاب و انتقام خدا ايمن نمى دانند؟

از ديگر گناهان كبيره عاق والدين است، چون خداى سبحان، كسى كه عاق والدين شده را جبار بدبخت قرار داده است.

همچنين قتل نفس كه پروردگار آن را حرام كرده است، چون خداى عزوجل در آيه 93 سورۀ نساء مى فرمايد:

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً

هركس مؤمنى را از روى عمد بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن جاودانه خواهند بود و خدا بر او خشم گيرد و وى را لعنت كند و عذابى بزرگ برايش آماده سازد.

تهمت زدن به زن شوهردار نيز از گناهان كبيره است، در آيه 23 سورۀ نور مى خوانيم:

لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ

در دنيا و آخرت لعنت مى شوند و براى آن ها عذابى بزرگ و سخت است.

از ديگر گناهان كبيره خوردن مال يتيم است كه خداى متعال در اين باره در آيه 10 سورۀ نساء مى فرمايد:

إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً

آن ها كه در شكم خود آتش فرو مى برند، به زودى در آتش فروزان جهنم خواهند افتاد.

سپس، فرار از صحنۀ جنگ است؛ زيرا در آيه 16 سورۀ انفال مى خوانيم:

وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ

ص: 169

هر كس در آن موقعيت به آنان پشت كند و بگريزد، سزاوار خشم از سوى خدا شود و جايگاهش دوزخ است و دوزخ بازگشتگاه بدى است. مگر اينكه هدفش براى انتخاب محلى ديگر، جهت ادامه نبرد با دشمن؛ با پيوستن به گروهى تازه نفس از مجاهدان براى حمله با دشمن باشد.

به گفته خداوند در آيه 275 سورۀ بقره، خوردن ربا از گناهانِ كبيره است:

اَلَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ

كسانى كه ربا مى خورند، در ميان مردم و براى امر معيشت و زندگى به پاى نمى خيزند مگر مانند كسى كه شيطان او را با تماس خود آشفته حال كرده و تعادل روانى و عقلى اش را مختل ساخته است.

در مورد سحر در آيه 102 سورۀ بقره مى خوانيم:

وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ

به طور يقين [يهود] مى دانستند كه هر كس خريدار سحر «جادو» باشد، در عالم آخرت هرگز بهره اى نخواهد يافت.

در آيات 68 و 69 سورۀ فرقان به زنا اشاره مى كند و مى فرمايد:

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً (6(8)

يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً (6(9)

هر كس اين اعمال را مرتكب شود به كيفر سختى برسد * عذابش مضاعف شود و در آن با ذلت و خوارى جاودانه خواهد ماند.

قسم دروغ فاجره (هرزه) از ديگر گناهان كبيره است كه در مورد آن در آيه 77 سورۀ آل عمران مى خوانيم:

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ

ص: 170

همانا آنان كه عهد خدا و سوگند خود را [براى رسيدن به مقاصد دنيايى] به بهاى اندكى مى فروشند، اينان را در آخرت بهره اى نيست.

آيه 161 سورۀ عمران كه به خيانت اشاره دارد، مى گويد:

وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ

هر كس خيانت كند، روز قيامت به كيفر آن خواهد رسيد.

منع زكاتِ واجب، از ديگر گناهان است. خداى عزوجل در آيه 35 سورۀ توبه مى فرمايد:

فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ

و پيشانى و پشت و پهلوى ايشان را به آن داغ كنند.

همچنين شهادت دروغ و كتمان شهادت كه خداوند متعال در آيه 283 سورۀ بقره مى فرمايد:

وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ

هر كس كتمان شهادت كند البته دلش گناهكار است.

خداى عزوجل، شرب خمر را نيز مانند پرستش بت ها نهى كرده است.

همچنين ترك كردن عمدى نماز يا چيزى كه خدا واجب كرده، از گناهان كبيره است. رسول خدا (ص) فرموده است: كسى كه نماز را به عمد ترك كند، از ذمۀ خدا و ذمۀ رسول خدا (ص) بيرون است.

از ديگر گناهان كبيره، نقض عهد و قطع رحم است، همان طور كه در آيۀ 25 سورۀ رعد مى خوانيم:

أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ

براى جايگاه بدى است.

پس از شنيدن اين سخنان، عمرو خارج شد در حالى كه فريادش به گريه بلند بود و مى گفت: هلاك شد كسى كه به رأى خود، سخن گفت و با شما در فضل و علم،

ص: 171

منازعه كرد.(1)

در تهذيب به سندى از عبدالعظيم حسنى از ابى جعفر محمد بن على الرضا (ع) است كه گفت: از نام ديگرى كه غير از خدا برده شده سؤال كردم.

امام (ع) فرمود: خداوند آنچه از بت يا مجسمه يا درخت براى پرستش به جزء او ساخته مى شوند را حرام كرده، همان گونه كه گوشتِ مرده و خون و گوشت خوك را حرام كرده است. مگر نه آن كه در آيه 173 سورۀ بقره مى فرمايد:

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ

هر گاه كسى به خوردن آن ها ناچار گرديد و به خاطر تجاوز از فرمان خدا نباشد، گناهى بر او نيست.

پرسيد: اى فرزند رسول خدا (ص)، چه وقت مُرده بر مُضطر حلال است؟

فرمود: پدرم براى من حديثى از پدرانش (عليهم السلام) روايت كرده است كه از رسول خدا (ص) سؤال كردند: ما در سرزمينى هستيم كه قحطى آمده، پس كى مرده بر ما حلال است؟

حضرت (ص) فرمود: وقتى براى لذت بردن از حرام خوارى، يكديگر را همراهى نكرديد، آشاميدنى و سبزيجات نيافتيد، پس شأن شما در آن است؛ يعنى مجاز هستيد.

عبدالعظيم گفت: به او گفتم: اى فرزند رسول خدا (ص)! معنى قول خدا كه مى فرمايد:

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ

چيست؟

فرمود: «عادى» دزد است و «باغى» كسى است كه از روى تجاوز و بيهوده، نه براى روزى زن و عيالش شكار مى كند. اين ها نمى توانند از گوشت مرده بخورند،4.

ص: 172


1- - كافى، جلد 2، ص 287-285، حديث 24.

حتى وقتى ناچار شدند نيز خوردن گوشت مرده برايشان حرام است. همان گونه كه در حال اختيار حرام است. اين ها نبايد نمازشان را در سفر، شكسته بخوانند يا روزه بخورند.

گفتم: پس قول خداى متعال در آيه 3 سورۀ مائده چيست كه مى فرمايد:

وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاّ ما ذَكَّيْتُمْ

حيوانات خفه شده و به زجر كشته شده و آن ها كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند و آن ها كه به ضرب شاخ ديگرى مرده باشند و باقيماندۀ صيد حيوان درنده مگر اين كه آن ها را به موقع سر ببرند.

امام (ع) فرمود: «منخنقة» آن است كه راه حلقش را بگيرند تا خفه شود و بميرد و «موقوذة» حيوانى است كه در اثر ضربۀ چوب يا ضرب، مجروح شود و نتواند حركت كند يا از بالاى كوه بيافتد يا از بلندى سقوط كند و «نطيحه» حيوانى است كه حيوانى ديگر، او را شاخ بزند تا بميرد و يا حيوان درنده اى او را بخورد، پس بميرد يا حيوانى كه براى سنگ يا صنم، بت او را بكشند، مگر آن را پاك كنند.

گفتم: معناى اين بخش از آيه 3 سورۀ مائده چيست كه مى فرمايد:

وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ

امام (ع) فرمود: در جاهليت ده نفر با هم شرطبندى كرده و شترى را خريدارى نموده و ذبح كردند. سپس ده چوبه تير كه روى هفت تا از آن ها عنوان برنده و سه عدد نام بازنده ثبت شده بود را براى قرعه كشى داخل كيسه اى ريختند، پس از درآوردن اسامى، چوبۀ برنده به نام هر كس بود، سهمى از گوشت داشت و سه نفر بازنده بايد هر يك، يك سوم پول شتر را مى پرداختند، در حالى كه سهمى از گوشت شتر نداشتند.

چون اسلام ظهور كرد، خداى متعال اين رسم را حرام كرد و اين آيه نازل شد:

وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ

ص: 173

آنچه به وسيلۀ تيرهاى قمار سهم بندى مى كنيد، بر شما حرام گشته است.(1)

معناى آيه اولى لك اولى

در «بحارالانوار» از «عيون اخبار الرضا» به سندى از عبدالعظيم حسنى از ابى جعفر دوم (ع) است كه گفت: از قول خداى عزوجل در مورد آيات 34 و 35 سورۀ قيامة سؤال كردم كه مى فرمايد:

أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى

گويند: با اين وضعى كه دارى، عذاب دوزخ براى تو شايسته تر است؛ شايسته تر! * باز هم شايسته تر است، شايسته تر.

امام (ع) فرمود: خداى عزوجل در اين آيه مى فرمايد: دور باد از تو خيرِ دنيا و دور باد از تو خيرِ آخرت!(2)

تعويذ امام جواد (ع) براى فرزند بزرگوارش امام هادى (ع)

در «بحارالانوار» از كتاب «مهج الدعوات» به سندى از عبدالعظيم حسنى روايت شده است كه: ابا جعفر محمد بن على الرضا (ع) اين دعا را براى فرزندش ابى الحسن على بن محمد (ع) در حالى كه او كودكى در گهواره بود، نوشت و آن را به اصحاب خود نيز توصيه فرمود و شرح آن چنين است:

بِسْمِ اللهِ الرَحمن الرَحيم

لا حَولَ وَ لا قُوَّة إلّا بِالله العَليّ العَظيم اللَّهُمَّ رَبَّ المَلآئكةِ وَ الرُُّوحَ وَ النَبيّينَ و المُرسَلينَ و قاهِرَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الاَرَضين وَ خالِقَ كُلِّ شيءٍ و مالِكَهُ، كُفَّ عَنّا بأس اعدآئنا وَ مَنْ ارادَ بِنا سُوءً مِنَ الجِنِّ وَ الاِنْسِ و اعْمِ ابْصارَهُمْ وَ قُلوبَهُمْ وَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ حِجاباً و حَرَساً وَ مَدفَعاً انَّكَ رَبُّنا،

ص: 174


1- - تهذيب الاحكام، ج 9، صفحات 84-83، باب 2، حديث 89.
2- - بحارالانوار، ج 90، ص 142، باب 130، حديث 2.

لا حَولَ وَ لا قُوّةَ لَنا الّا بِالله، عَليهِ تَوكَّلنْا وَ اليهِ انَبْنا و اليهِ المَصير.

ربَّنَا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَروا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا انَّكَ انْتَ العَزيزُ الحَكيم، ربَّنا عافِنا مِنْ كَلِّ سُوءٍ و مِنْ شَرِّ كُلِّ دابَّةٍ انْتَ ءَاخِذٌ بِناصِيَتِها و مِنْ شَرّ ما يسْكُنُ فِي اللّيل والنَّهارِ و مِنْ شَرِّّ كُلِّ سُوءٍ و مِنْ شَرِّ كُلِّ ذِي شَرٍّ.

ربَّ العالَمِينَ و الهَ الْمُرسَلينَ صَلِّ عَلَي مُحمّدٍ و آلِهِ اجْمَعين وَ اوليآئِك و خُصَّ مُحمّداً و آله اجْمَعِينَ بِاَتَمِّ ذلِكَ وَ لا حَولَ و لا قُوّة الَّا بِاللهِ العَليّ العَظيم.

بِسْمِ الله وَ بِالله اؤمِنُ بِالله وَ بِاللهِ اعُوذُ وَ بِالله اعْتَصمُ وَ بِاللهِ اسْتَجيرُ وَ بِعِزّةِ الله و مِنْعَتِه امْتَنِعُ مِنْ شَياطينِ الانسِ و الجِنّ و مِنْ رَجِلهِمْ وَ خَيلِهِمْ وَ رَكضِهِمْ وَ عَطفِهِمْ وَ رَجعتِهِمْ وَ كَيدِهِمْ و شَرّهِمْ وَ شَرِّ ما يَأتونِ به تَحْتَ اللَّيلِ وَ تَحْتَ النَّهار مِنَ البُعْدِ و القُرْب و مِنْ شَرِّ الغائبِ و الحَاضِر و الشَّاهِدِ و الزّآئر، احيآءً وَ امواتاً اعْميً وَ بَصِيراً وَ مِنْ شَرِّ العامّة وَ الخاصّة وَ مِنْ شَرِّ نَفْسٍ وَ وَسْوَسِتها و مِنْ شَرِّ الدَّناهِش وَ الحِسّ وَاللَمْسّ وَ المَسّ وَ مِنْ عَيْنِ الجِنّ و الاِنس و بِالاِسم الّذي اهتَزَّ بِهِ عَرشُ بِلْقيس

وَ اعيذُ ديني و نَفْسي و جَميعَ ما تُحُوطُهُ عِنايَتي مِنْ شَرِّ كُلِّ صُورةٍ او خِيال اُو بَياض او سَواد او تِمْثالٍ او مُعاهَدٍ او غَيْرِ مُعاهَدٍ، مِمَّنْ يَسْكُنُ الهَوآءَ وَ السَّحاب، والظُلُماتِ و النّور، و الظِلَّ و الحَرُور، وَ البَرَّ وَ البُحُور، والسَهْلَ و الوُعُور، و الخَرابَ و العِمْران، وَالاكام والاجام وَ الغياض، و الكنائس و النّواويس وَ الفَلَوات وَ الجَبَّانات و مِنْ شَرِّ الصادرين و الواردين مِمّن يَبْدو بِالليل وَ يَسْتَتِرُ بِالنَّهار، وَ بالعَشِيّ و الابْكار، وَ الغُدُوِّ وَ الاصال، والمُريبين وَ الاسامرة وَ الافاترة وَ الفَراعِنة وَالْاَبالسه وَ مِنْ جُنُودهِمْ وَ ازْواجِهِمْ وَ

ص: 175

عَشائرِهِمْ وَ قَبائِلِهمْ، و مِنْ هَمْزِهِمْ وَ لَمْزِهِم وَ نَفْثِهِم، وَ وقاعهِمْ وَ أخْذِهِمْ، وَ سِحْرِهِمْ وَ ضَربِهِمْ وَ عَبَثِهِمْ وَ لَمْحِهِمْ، و احتيالِهِمْ و اختِلافِهِمِ، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذي شرٍّ مِنَ السَّحَرة والغِيلان و ام الصِّبْيان، و ما ولَدوا و ما وَرَدوا، و مِنْ شَرِّ كُلِّ ذي شَرٍّ داخِلٍ و خارِجٍ، و عارضٍ و مُعْتَرِضٍ و ساكِنٍ و مُتَحَرِّك و ضَرَبانِ عِرْق، وَ صُداعٍ وَ شَقيقةٍ، واُم مِلْدَم وَالحُمّي والمُثلَّثة وَالرِبْعِ و الغِبّ وَ النافضة والصالبة والداخِلَة والخارِجَة، و مِنْ شَرِّ كُلِّ دابَّةٍ انْتَ ءَاخِذٌ بِنَاصِيَتِها، انَّك علي صِراطٍ مُستَقيم و صلّي اللهُ علي نَبيِّه محمّد و آله الطاهِرين.(1)

ثواب زيارت امام رضا (ع)

عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى از ابى جعفر جواد بن على بن موسى الرضا (ع) نقل كرده است كه امام (ع) فرمود: ضَمِنْتُ لِمَن زَارَ ابِى بِطوسٍ عَارِفً بِحَقِّهِ الجَنَّة عَلَى الله تَعالى براى كسى كه پدرم را در طوس زيارت كند در حالى كه عارف بر حق او باشد، بهشت را از سوى خداى متعال ضمانت مى كنم.(2)

زيارت امام حسين (ع) افضل است يا زيارت امام رضا (ع)

همچنين روايت كرد: به ابى جعفر (ع) گفتم:

بين زيارت قبر ابى عبدالله الحسين (ع) و زيارت قبر پدرت (ع) در طوس، كدام افضل تر است؟

ايشان به من فرمود: همين جا باش.

سپس داخل اتاق شد و در حالى از آن جا خارج شد كه اشك هايش بر صورتش7.

ص: 176


1- - مهج الدعوات، ص 44-43، چاپ قديم، ص 62-61، چاپ جديد.
2- - عيون اخبارالرضا (ع)، ج 2، ص 286، باب 66، حديث 7.

جارى بود. سپس فرمود: زوّار قبر پدرم كم است و زوّار قبر ابى عبدالله زيادند.(1)

عبدالعظيم عبدالله حسنى (رحمه الله) از قول ابوجعفر محمد بن على بن موسى (ع) گفت: پدرم رضا على بن موسى (ع) مرا حديث كرد، گفت: پدرم موسى بن جعفر (ع) و فرمود كه پدرش جعفر بن محمد به او گفته است كه او از پدرش محمد بن على به عنوان حديث شنيده و او از پدرش على بن الحسين و او از پدرش حسين بن على و او از پدرش على بن ابيطالب اميرالمؤمنين (عليهم السلام) حديث را شنيده كه گفت: رسول الله (ص) مرا به سوى يمن فرستاد و سفارش كرد اى على! كسى كه طلب خير كند، حيران نشود و كسى كه مشورت نمايد، پشيمان نگردد. اى على! بر تو باد به سير در شب و آنچه را كه در شب طى مى شود، در روز طى نمى گردد. اى على! به نام خدا صبح را آغاز كن كه خداى تبارك و تعالى به امت من در صبحگاهان بركت مى دهد.(2)

حكمت هايى از اميرالمومنين امام على (ع)

صدوق در عيون اخبار الرضا (ع) به سندى از عبدالعظيم حسنى نقل مى كند: به ابى جعفر محمد بن على الرضا (ع) گفتم: حديثى براى من از پدرانت (عليهم السلام) بگو.

ايشان (ع) فرمود: پدرم از جدم از پدرانش نقل كرده است كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: لَا يزالُ النَّاس بِخَيرٍ ما تَفاوَتوا فَاِذا استَووا هَلكوا مردم هميشه با يك ديگر، به اندك خوبى تفاوت دارند و اگر مساوى باشند، هلاك مى شوند.

گفتم: بيشتر بگو اى فرزند رسول خدا (ص)

فرمود: پدرم از جدّم و از پدرانش (عليهم السلام) حديث كرد كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

لَو تَكاشَفتُم مَا تَدافَنتُم اگر بعضى از شما از سرير و ضمير بعضى ديگر آگاه مى بوديد، هر آينه تشييع جنازۀ آن ها را نمى كرديد.

گفتم: اى پسر رسول خدا (ص)! بيشتر از اين بگو.3.

ص: 177


1- - عيون اخبارالرضا (ع)، شيخ صدوق، ج 2، ص 286، باب 66، حديث 8.
2- - امالى، شيخ طوسى، حديث 33.

حضرت (ع) فرمود: پدرم از جدّش و از پدرانش روايت كرده است كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: شما به اموال خود، هرگز مردم را وسعت نمى دهيد پس مردم را به گشادگى و نيكى ملاقات آن ها وسعت دهيد؛ زيرا از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: هر يك از شما كه نمى توانيد مردم را به وسيلۀ اموال خود وسعت دهيد، پس به اخلاق خود وسعت دهيد.

راوى گفت: عرض كردم يابن رسول الله (ص) زيادتر از اين بفرما.

فرمود: خبر داد مرا پدرم از جدش از پدران خود كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «كسى كه با اشرار همنشينى كند به خيرخواهان سوء ظن پيدا مى كند.

پس گفتم: يابن رسول الله (ص) زياده بر اين بفرما!

فرمود: خبر داد مرا پدرم از جدش از پدران خود (عليهم السلام) كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: دشمنى كردن به بندگان بد توشه اى است براى سفر آخرت.

پس گفتم: يابن رسول الله (ص) بيشتر از اين بفرما.

گفت: از پدرم و او از جدش و از پدران خود (عليهم السلام) روايت كرد از اميرالمؤمنين (ع) كه فرمود: ارزش هر مردى به اندازه دانش اوست.

همچنين فرمود: هلاك نشود، مردى كه قدر خود را بشناسد.

در جايى ديگر نيز حديث كرد:

التَدبير قَبلَ العَمَل يؤمِنُكَ مِنَ النَّدَم تدبير و تفكر پيش از عمل، تو را از پشيمانى ايمن كند.

راوى گويد: عرض كردم يا بن رسول الله (ص) زياده از اين بفرما.

فرمود: خبر داد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه فرمودند اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

مَن وَثق بالزَّمانِ صُرع كسى كه به زمانه اعتماد كند و از چرخش روزگار غافل شود، نگون سار شود.

همچنين شنيده ام از پدرانم كه امام على (ع) فرمود:

خَاطَرَ بِنَفسِهِ مَن استَغنى كسى كه به خود اكتفا كند و از غير خود بى نياز شود، خود را در خطر انداخته است.

گفتم: اى فرزند رسول خدا (ص)! بيش از اين بگو.

ص: 178

امام (ع) فرمود: پدرم از جدش و از پدرانش نقل كرد كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كمى عيال، يكى از دو يسار است يعنى كسى كه عيال او كم است؛ مانند اين است كه توانگر است چون مخارج او كم است.

همچنين فرمود:

مَن دَخَله العُجبَ هَلَكَ كسى كه او را غرور و خودستايى بگيرد، هلاك شود.

نقل كرد پدرم از اميرالمؤمنين كه فرمود: هر كس يقين داشته باشد كه او را فرزندى خواهد بود و مال خود را بذل كند، خداوند فرزندانش را محافظت نمايد.

راوى گويد: عرض كردم يابن رسول الله (ص) زيادتر بفرما!

امام (ع) فرمود: پدرم از پدرانش نقل كرده كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

مَن رضِى بِالعافِيةِ مِمَّن دونَهُ رُزِقَ السَّلامَة مِمَّن فَوقَهُ كسى كه به عافيت و سلامتِ زيردست خود راضى باشد، سلامت و عافيت بيشترى روزى او شود.

راوى گويد: به او عرض كردم، مرا بس است.(1)

از عبدالعظيم بن عبدالله حسنى است كه گفت: محمد بن على الرضا (ع) از پدرش از جدش و از پدرانش روايت كرد كه على بن ابيطالب (ع) فرمود: رسول خدا (ص) گفت: ما گروه انبيا مأمور شديم كه با مردم، به قدر عقلشان تكلم كنيم و گفت: رسول خدا (ص)! خداى من، به من دستور داده كه با مردم مدارا كنم، همان گونه كه اقامۀ واجبات مى كنم.(2)

از عبدالعظيم بن عبدالله حسنى روايت شده است كه گفت: ابوجعفر محمد بن على (ع) از پدرش از جدش از جعفر بن محمد از پدرانش از امام على (عليهم السلام) نقل كرد كه رسول خدا (ص) فرمود: سنت دو نوع است: سنتى در واجبات، كه دريافت آن،3.

ص: 179


1- - عيون اخبارالرضا (ع)، ج 2، ص 58، باب 31، جديث 204.
2- - امالى، شيخ طوسى، ص 481، حديث 3.

هدايت و ترك آن موجب گمراهى است و سنتى در غير واجبات، كه دريافت آن، فضيلت و ترك آن خطا مى باشد.(1)

امام جواد (ع) و حديث درباره امام مهدى (عج)

صدوق در كمال الدين به سند خودش از عبدالعظيم بن عبدالله حسنى از امام محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب (عليهم السلام) روايت كرده است كه اميرالمؤمنين (ع) گفت: «براى قائم ما غيبتى است كه زمانش طولانى است. گويا شيعه در غيبت او مانند گله اى در جستجوى چوپان مى گردد و آن را پيدا نمى كند. آگاه باش كسى كه بر دينش ثابت باشد و دلش در طول غيبت امامش سخت نشود، روز قيامت در زمرۀ من است».

سپس فرمود: قائم ما وقتى كه قيام مى كند، بيعت احدى در گردن او نيست، پس به اين خاطر، ولادت او پنهان و شخص او غايب است.

از عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى روايت كرده است: به محمد بن على بن موسى (ع) گفتم: اميدوارم كه قائم اهل بيت تو باشى، آن كسى كه زمين را پر از عدل و داد مى كند، پس از آن كه ظلم و جور پر شده است.

امام (ع) فرمود: اى اباالقاسم! مهدى، هيچ يك از ما نيست مگر اين كه او به امر خداى عزوجل قائم است و راهنماى دين خداست. آن قائمى كه خداى عزوجل به وسيله او زمين را از كفر و الحاد پاك مى كند و آن را پر از عدل و داد مى نمايد، ولادتش از مردم مخفى است و خودش نيز از مردم غايب مى شود و بر مردم، بردن نام او حرام است. او هم نام رسول خدا (ص) و كنيۀ او هم كنيۀ رسول خدا (ص) است. اوست كه زمين براى او درنورديده مى شود و هر مشكلى براى او آسان مى گردد و اصحابش به دور او جمع مى شوند، آن ها به تعداد اهل بدر، سيصد و سيزده مرد از دورترين نقاط زمين هستند.

خداى عزوجل در آيه 148 سورۀ بقره مى فرمايد:

أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ4.

ص: 180


1- - اكمال الدين، شيخ صدوق، ج 1، ص 303، باب 26، حديث 14.

خدا همه شما را هر جا كه باشيد مى آورد؛ مسلماً خدا بر هر كارى تواناست.

پس وقتى كه اين عدۀ اهل اخلاص جمع شدند، خدا امر او را آشكار مى كند و وقتى آن عده كامل شد كه ده هزار مرد هستند، به فرمان خدا خروج مى كند و مرتب دشمنان خدا را مى كشد تا خداى متعال راضى شود.

پس عبدالعظيم گفت: گفتم: اى مولاى من! او چگونه مى داند كه خدا راضى شده است؟

فرمود: خدا در دل او رحمت مى افكند و وقتى وارد مدينه مى شود، لات و عُزى را خارج مى كند و آتش مى زند.(1)

از عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابيطالب (عليهم السلام) روايت مى كند كه گفت: بر مولايم محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب (عليهم السلام) وارد شدم و خواستم از قائم سؤال كنم كه او مهدى است يا كس ديگرى است.

امام (ع) فرمود: اى اباالقاسم! قائم ما همان مهدى است. آن كسى كه واجب است در غيبتش منتظر او باشى و در ظهورش پيرو او باشى. او سومين كس از فرزندان من و نبيره پسرم است. سوگند به آن كسى كه محمد (ص) را به رسالت مبعوث كرد و امامت را به ما اختصاص داد، اگر از دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد, خدا آن روز را آن قدر طولانى مى كند تا اين كه در آن روز ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد، همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است. خداى تبارك و تعالى، امر او را در يك شب اصلاح مى كند، همان طورى كه امر موسى كليمش را اصلاح كرد و وقتى رفت تا شعله اى از آتش بياورد، در حالى برگشت كه پيامبر شده بود.

بهترين اعمال

سپس فرمود: برترين اعمال شيعيان ما، انتظار فرج است.(2)1.

ص: 181


1- - اكمال الدين، شيخ صدوق، ج 2، ص 377،
2- - إكمال الدين, شيخ صدوق, ج 2, ص 377, باب 36, جديث 1.

از عبدالعظيم بن عبدالله حسنى از ابى جعفر محمد بن على الرضا (ع) روايت كرده شده كه فرمود: وقتى فرزندم على الهادى در گذشت، پس چراغِ بعد از او روشن مى شود و سپس مخفى مى شود. واى بر شكاك و خوشا به حال غريب كه با دينش فرار كند. بعد از آن, حوادثى خواهد بود كه انسان را پير مى كند و كوه هاى سخت را از جا مى كند. چه سرگردانى بزرگتر از اين سرگردانى كه خلق زيادى خارج شده و بيشتر مردمِ مردد گشته و تنها اندكى بسيار كم در دين خود باقى نمى مانند. اين به علت شك مردم و ضعف يقين آن ها و كمى ثباتشان بر سختى هاست. مگر ثابتون و راسخون در علم آل محمد و راويان حديث آن ها، عالمون به مراد كسانى كه خدا نعمت ثبات را به آن ها ارزانى داشته است, شامل اكرام الهى نمى شوند - الحَمْدُلله رَبِّ العالَمين -.(1)

ذالكفل كيست؟

از عبدالعظيم حسنى روايت شده است كه گفت: به ابى جعفر دوم (ع) نوشتم و پرسيدم: اسم ذالكفل چيست و آيا او از مرسلين بوده است؟

امام (ع) در پاسخ برايم نوشت: خداى متعال يك صد و بيست و چهار هزار پيامبر را مبعوث كرد كه از آن ها سيصد و سيزده نفر رسول بودند. ذالكفل هم از آن ها بود كه صلوات خدا بر ايشان باد و او بعد از سليمان بن داود (ع) به پيامبرى رسيد و همان گونه بين مردم قضاوت مى كرد كه داود قضاوت مى نمود و هيچ گاه غضب نمى كرد مگر براى خداى عزوجل و نام اصلى او «عويديا» بود و خداى جلَّت عظمته در آيه 48 سورۀ ص از او نام برده است و مى فرمايد:

وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ

اسماعيل واليسع وذالكفل را ياد كن كه همه از نيكان هستند.(2)

عاق والدين2.

ص: 182


1- - الغيبة، نعمانى، ص 186، باب 10، حديث 37.
2- - بحارالانوار، ج 13، ص 405، باب 17، حديث 2.

از عبدالعظيم بن عبدالله حسنى از محمد بن على الجواد (ع) از پدرش از جدش (عليهم السلام) روايت كرده است كه گفت: شنيدم ابا عبدالله الصادق (ع) مى گفت: عاق والدين از گناهانِ كبيره است؛ زيرا خداى عزوجل، عاق را عصيان سخت شمرده است.(1)

همچنين محمد بن على (ع) روايت كرده كه گفت: پدرم مرا حديث كرد و فرمود: شنيدم جعفر بن محمد (ع) مى گويد: تهمت زدن به زن شوهردار از گناهان كبيره است، زيرا خداى عزوجل در آيه 23 سورۀ نور مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ

بى ترديد كسانى كه زنان عفيفۀ پاكدامنِ ِ با ايمان را متهم به زنا كنند، در دنيا و آخرت لعنت مى شوند و براى آنان عذابى بزرگ است.(2)

در كتاب اقبال از سيد بن طاووس به سندى از عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى (رحمه الله) در رى است كه روايت مى كند: ابوجعفر محمد بن على الرضا (ع) در شبى كه هلال ماه مبارك رمضان ديده شده بود، پس از فراغت از نماز مغرب، نيتِ روزه كرد و دست هايش را به سوى آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند

دعاى رؤيت هلال ماه مبارك رمضان

اللَّهُمَّ يا مَنْ يَمْلِكُ التَدْبير وَ هُوَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَديرٌ يا مَنْ يَعْلَمُ خآئنَِةَ الْاَعْيُنِ وَ ما تُخْفيِ الصُّدور، وَ يُجِنُّ الضَمير، وَ هُوَ اللَّطَيفُ الخَبير.

اللَّهُمَّ اجْعَلْنا مِمَّنْ نَوَي فَعَمِل وَ لا تَجْعَلْنا مِمَّنْ شُقِيَ فَكَسِلَ وَ لا مِمَّن هُوَ عَلي غَير عَمَلٍ يَتَّكِل.

ص: 183


1- - علل الشرايع، شيخ صدوق، ج 2، ص 637-636، باب 229، حديث 2.
2- - علل الشرايع، شيخ صدوق، ج 2، ص 638، باب 231، حديث 2.

اللَّهُمَّ صَحِّحْ ابْدانَنا مِن العِلَل وَ اَعِنّا عَلَي ما افتَرَضْتَ عَلَينا مِن العَمَل، حَتّي يَنْقَضِيَ عَنّا شَهْرُكَ هَذَا و قَد ادَّيْنا مَفْروضَكَ فيهِ عَلَينا.

اللَّهُمَّ اعِنّا عَلَي صِيامِهِ، وَ وَفِّقنا لِقيامِه، و نَشِّطْنا فيهِ لِلصَّلاة، وَ لا تَحْجُبْنا مِن القَرآءَة، وَ سَهِّلْ لَنا فيهِ ايْتآءَ الزّكاة.

اللَّهُمَّ لاتُسَلِّطْ عَلَينا وَصَباً، وَ لا تَعَباً، وَ لا سَقَماً و لَا عَطَباً.

اللَّهُمَّ ارزُقنا الاِفطارَ مِنْ رِزقِكَ الحَلال.

اللَّهُمَّ سَهِّلْ لَنا فيهِ ما قَسَّمْتَهُ مِنْ رِزقِك، وَ يَسِّرْ ما قَدَّرْتَه مِنْ امْرِك، وَ اجْعَلهُ حَلالاً طيِّباً، نَقِيّاً مِنْ الاثام، خالِصاً مِن الاصار و الاجرام.

اللَّهُمَّ لا تُطِعْمِنَا الَّا طَيِّباً، غَيرَ خَبيثٍ و لا حَرام، وَاجعَلْ رِزقَكَ لَنا حَلالاً، لا يَشُوبُه دَنَسٌ و لآ اسقام.

يا مَنْ عِلْمُهُ بِالسِّرِّ كعِلْمِهِ بِالاِعلان، يا مُتَفَضِّلاً علي عِبادِه بِالاِحسان، يا مَنْ هُوَ علي كُلِّ شيءٍ قَديرٌ وَ بِكُلِّ شيءٍ عَليمٌ خَبيرٌ.

الهِمْنا ذِكْرَك، وَ جَنِّبْنا عُسْرَك، وَ انِلْنا يُسْرَك، وَ اهْدِنا لِلرَِّشاد، وَ وفِّقْنا لِلسَّداد، وَ اعْصِمْنا مِنَ البَلايا، وَ صُنّا مِنَ الاَوزارِ وَ الْخطايا، يا من لايَغْفِرُ عَظيمَ الذُّنوبِ غَيرهُ، وَ لا يَكشِفُ السُّوءَ الّا هُو، يآ ارحَمَ الرّاحِمينَ، وَ اكرَمَ الاَََكْرَمين. صَلِّ عَلَي مُحمّد و اهلِ بَيته الطَيبِّين، وَ اجْعَل صِيامنا مقبولاً، وَ بِالبِرِّ وَ التَّقوَي مَوصُولاً، وَ كَذَلِكَ فَاجَعْل سَعْيَنا مَشكُوراً، وَ حَوبَنا مغفوراً، وَ قِيامَنا مَبروراً، وَ قُرآنَنا مَرفوعاً، وَ دُعآءَنا مَسمُوعاً، وَ اهْدِنا لِلحُسنى، وَ جَنِّبنا الْعُسرَي، وَ يَسِّرنا لِليُسرَي، وَ اعْلِ لَنا الدَّرَجَات، وَ ضاعِفْ لَنا الْحَسَنات، وَ اقْبَلْ منّا الصَّومَ وَ الصَّلاةَ، وَ اسْمَع منّا

ص: 184

الدَّعَوات، وَ اغْفِرلَنا الْخَطيئات، و تَجاوز عَنَّا السَّيِّئَات، وَ اجْعَلنا مِنَ العَامِلينَ الفَائِزين، وَ لا تَجعَلْنا مِنَ الْمَغضُوبِ عَلَيهِم وَ لا الضَّآل - ِّين، حَتَّي يَنقَضِي شهرُ رَمَضان عَنّا، وَ قَد قَبِلتَ فِيه صِيامَنا، وَ قِيامَنا وَ زَكَّيتَ فيهِ اعمَالَنا، وَ غَفَرتَ فِيهِ ذُنوبَنا، واَجْزَلتَ فيهِ مِن كُلِّ خَيرٍ نَصيبَنا، فَاِنَّكَ الْاِلهُ الْمُجيبُ، الْحَبيب، وَ الرََّبُّ الْقَرِيب، وَ انْتَ بِكُلِّ شَييءٍ مُحيِطٌ

117 - عبدالله بن ايوب خريبي و يا جزيني

او در سرودن شعر تبحر داشته است و ابن عياش در كتاب «مُقْتَضَب الاثر» از او نام برده است و براى ابى الحسن على بن موسى الرضا (ع) شعر مى گفت و همچنين ابوجعفر محمد بن على (ع) را بعد از وفاتش مخاطب قرار مى داد.

يكى از سروده هاى او به شرح ذيل است:

يابنَ الذبيح و يابنَ أعراقِ الثَري*** طابَتْ أُرومَتُهُ وَ طابَ عُروقا

يابنَ الوَصيّ وَصيِّ أفْضَلِ مُرْسَلٍ*** أعني النَبىِّ الصادقَ المَصْدوقا

ما لُفَّ في خِرَق القَوابِلِ مِثْلُهُ*** أسَدٌ يُلَفّ مَعَ الخريق خريقا

يا ايُّها الحَبْلُ المَتِين مَتي أعُذْ*** يَوماً بِعقْوتِهِ اجِدْهُ وَثيقا

أنا عائِذٌ بِكَ في القِيامةِ لائذٌ*** أبغي لَدَيكَ مِن النَجاةِ طريقا

لا يَسْبِقَنّي في شَفاعَتِكُمْ غَداً*** اَحَدٌ فلَسْتُ بِحُبِّكُمْ مَسْبُوقا

يابنَ الثَمانَِةِ الاَئَمَّةِ غَرَّبوا*** وَ أبا الثَلاثةِ شَرّقوا تَشْريقا

إِنَّ المَشارقَ وَ المَغاربَ انْتُمْ*** جاءَ الكِتابُ بِذلكُمْ تَصْديقاً

اى فرزند اسماعيل ذبيح و اى فرزند افراد اصيل، تو از نظر اصل و نژاد پاك هستى.

اى فرزندِ وصى، جانشين بهترين رسول (ص) (ص) خدا يعنى پيامبر راستگو كه

ص: 185

همه او را تصديق كردند.

هيچ قابله اى تاكنون بچه شيرى را مانند او در قنداق نپيچيده است.

اى تكيه گاه محكم، زمانى كه به تو پناهنده شوم، پناهگاه محكمى يافته ام.

من از قيامت به تو پناه مى برم و راه رستگارى را نزد تو مى جويم.

هيچ كس در خواستن شفاعت از شما، فرداى قيامت بر من پيشى نمى گيرد و من به دوستى شما بر همه پيشى گرفته ام.

اين فرزندِ هشت، امامى است كه به آن ها درود گفته اند و پدرِ سه، امامى كه در آينده طلوع مى كنند.

مشارق و مغارب جهان شماييد و قرآن اين موضوع را تصديق نموده است.

118 - عبدالله بن خداش بصري يا خراش ابو خراش،

شيخ طوسى او را از اصحاب امام صادق، امام كاظم و امام جواد (عليهم السلام) شمرده است.

119 - عبدالله بن رزين الاشعري

او نيز از اصحاب امام جواد (ع) بوده است. در كتاب كافى از حسين بن محمد اشعرى روايت شده است كه گفت: شيخى از اصحاب ما كه به او عبدالله بن رزين مى گفتند براى ما حديث كرد و گفت: در شهر مدينه، هر روز ابوجعفر (ع) به مسجد مى آمد.

چند بار كوشيدم خاك زير پاى امام (ع) را براى بركت بردارم، امّا كوشش هايم بى ثمر مى افتاد.(1)

در توضيح بايد گفت: اين از آن چيزهايى است كه بر اين نكته دلالت مى كند كه امام جواد (ع) قصد مرد را مى دانسته و از نيت او مطلع بوده پس روى زمين پياده راه نمى رفته بلكه دخول و خروجش سواره بوده و شايد سبب آن اين بوده كه امام جواد (ع) خواسته است كه زندگى او را حفظ كند، چون دستگاه سلطنت براى هر2.

ص: 186


1- - كافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 493، حديث 2.

كسى كه نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) عطوفت نشان مى داد، خطرى بزرگ محسوب مى شد. وگرنه برداشتن خاك از زير پاى اولياى خدا براى تبرك، شرعاً مانعى ندارد.

120 - عبدالله بن الصلت قمي

كنيۀ او ابوطالب است. شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) شمرده است.

كشى به سندى از ابيطالب قمى روايت كرده است كه گفت: به ابى جعفر (ع) نوشتم و ابياتى را براى او فرستادم كه در آن از پدرش نام بردم و از او خواستم كه به من اجازه بدهد دربارۀ او شعر بگويم.

پس شعر را از كاغذ بريد و نگه داشت و در اولِ كاغذ باقيمانده نوشت: «احسنت! خداوند به تو جزاى خير بدهد.(1)

همچنين از او روايت شده است كه گفت: ابوجعفر ابن رضا (ع) به من نوشت و به من اجازه داد براى پدرش ابا الحسن مرثيه بگويم. پس برايم نوشت: براى من و براى پدرم ندبه كن.(2)

121 - عبدالله بن عثمان

او از اصحاب امام جواد (ع) بوده است.

درمان سردى معده و تنگى قلب

از محمد بن على بن رنجويه المتطبب روايت شده است كه گفت: عبدالله بن عثمان براى ما حديث كرد و گفت: به ابى جعفر جواد، محمد بن على بن موسى (ع) از سردى معده و تنگى در قلبم شكايت كردم.

فرمود: آيا از دواى پدرم كه دارويى جامع است، آگاه نيستى؟

گفتم: اى فرزند رسول خدا (ص)! آرن چيست؟4.

ص: 187


1- - رجال الكشى، ص 568، جزء 6، حديث 1075.
2- - رجال الكشى، ص 567-568، جزء 6، حديث 1074.

فرمود: آن نزد شيعه معروف است.

گفتم: سيد و مولاى من! من هم مانند يكى از آن ها هستم، اوصافش را برايم بگو تا به وسيلۀ آن معالجه شوم و به مردم نيز بياموزم.

امام (ع) گفت: زعفران و عاقرقرحا كه گياهى تيز و سوزنده است و سنبل و هل و بيخ كه آن هم گياهى چون كاهو، هضم كننده است و خريق سفيد كه نوعى خرماست و فلفل سفيد را به طور مساوى بردار و با دو جزء ابرفيون، كاملاً بساب و از آن حريره بساز و دو برابر وزن آن، عَسل خمير كن و كف آن را بگير و به كسى كه قلب او گرفته است، بخوران. همچنين اگر كسى معدۀ سرد دارد، آن را با آبِ زيره بپزد و بخورد به اذن خدا شفا خواهد يافت.(1)

122 - عبدالله بن محمّد بن حصين، (الحصيني، الحضيني، الحصيبي الاهوازي)

شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) شمرده كه مورد اطمينان بوده است.

123 - عبدالله بن محمد بن حماد رازي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

124 - عبدالله بن محمد بن سهل بن داود

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

125 - عبدالله يا عبيدالله بن محمد رازي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

در «تهذيب» از عثمان بن عيسى روايت شده است كه گفت: عبيدالله بن محمد رازى به ابى جعفر دوم (ع) نوشت: اگر موافق باشى «فُقّاع» (آبجو) را براى من تفسير كن، چون بر ما مُشتبه شده كه آيا بعد از جوشيدن مكروه است يا قبل از آن؟

امام (ع) در پاسخ نوشت: نزديكِ فُقاع نرو مگر موقعى كه ظرف آن ضرر نداشته4.

ص: 188


1- - مستدرك الوسايل، ج 16، ص 464، حديث 20554.

باشد يا جديد باشد.

پس دوباره به امام (ع) نامه نوشتم: دربارۀ فقاع كه جوش نخورده باشد، حكم چيست؟

جواب آمد: آن را در ظرف هاى جديد يا بى ضرر مى آشامند.

دوباره سؤال كردم: آيا جايز است در كاسه، شيشه، چوب و امثال آن نوشيده شود؟

پاسخ داد: فقاع در شيشه ساخته مى شود و مى توان در ظروف سفالى تازه تا سه بار از آن بهره برد امّا بعد از آن ديگر نبايد از فقاع در اين ظروف استفاده كرد، مگر آن كه در ظرف جديد ريخته شود. چوب نيز همين حكم را دارد.(1)

در توضيح اين حديث بايد گفت: «فُقّاع» بر وزن «رُمّان» چيزى است كه از آبِ جو مى گيرند و در زمان ما «البيره» ناميده مى شود كه وقتى مى جوشد، خمر مست كننده است و آشاميدن آن حرام مى شود. در طبّ قديم آب جو را براى دواى بعضى امراض به كار مى برند امّا آن را نمى جوشاندند، به شرط اين كه مسكر نباشد، در ضمن وقتى آن را براى مدتى در ظرف نگهدارى كنند، تخمير مى شود و مى جوشد و حالت مست كننده پيدا مى كند، پس مراقب بودند به حد غليان و جوشيدن نرسد تا مسكر و حرام نباشد.

126 - عبدالله بن المُغَيرة البَجَلّى

كنيۀ او كه از اهالى كوفه بوده، ابا محمد است. او مطمئن بوده و در جلال و دين و پرهيزگارى در بين اصحاب امام كاظم و امام رضا (عليهما السلام) زبانزد بوده، شيخ طوسى به نيكى از او نام برده است. او تأليفات متعددى در زمينه فقه دارد.

127 - عبدالله بن موسي بن جعفر (ع)

او عموى امام جواد (ع) است.1.

ص: 189


1- - تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 9، ص 126، باب 2، حديث 281.

در تنقيح المقال على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش روايت مى كند كه گفت: هنگامى كه ابوالحسن الرضا (ع) درگذشت، ما حج بجا آورديم و سپس به ديدار ابى جعفر (ع) رفتيم.

عمويش عبدالله بن موسى نزد ما آمد. او پيرمردى خوش صورت بود كه لباسِ زبرى بر تن داشت و بين دو چشمش علامت سجده آشكار بود. بعد از او، ابوجعفر (ع) از حجره خارج شد در حالى كه پيراهنى از كتان و ردايى از كتان و كفشى سفيد پوشيده بود.

عبدالله بلند شد و مابين دو چشم او را بوسيد. شيعيان ايستادند و ابوجعفر (ع) بر صندلى نشست. بعضى از مردم به يك ديگر نگاه مى كردند و از كمى سن او متحير بودند.

يكى از افراد به نمايندگى از آن قوم به عبدالله گفت: خدا تو را خير بدهد. چه مى گويى دربارۀ مردى كه با يك حيوان جماع كند؟

عبدالله گفت: دست راست او را قطع مى كنند و حد زنا به او جارى مى شود.

ابوجعفر (ع) غضب كرد و به او نظر كرد و گفت: اى عمو از خدا بترس، اين كار بزرگى است و روز قيامت بايد روبه روى خدا بايستى و جواب پس دهى آن گاه كه پروردگار از تو مى پرسد: چرا براى مردم چيزى را كه نمى دانستى فتوا دادى؟

عمويش گفت: از خدا طلب آمرزش مى كنم، اى سيد من! آيا اين چيزى نيست كه پدرت گفت؟!

ابوجعفر (ع) فرمود: از او سؤال شد كه مردى قبر زنى را نبش كرده و با آن زنا كرده، پس پدرم فرمود: دست راستش را براى نبش قبر جدا كنند و به او حد زنا جارى كنند، چون حرمت مرده؛ مانند حرمت زنده است.

گفت: درست گفتى اى سيد من! و من از خدا طلب آمرزش مى كنم.

همۀ مردم تعجب كردند و خطاب به امام جواد (ع) گفتند: اى سيد ما! اجازه مى دهى ما نيز از تو سؤال كنيم؟

فرمود: بلى!

ص: 190

مردم يكى پس از ديگرى پيش آمدند و سؤالات و مسايلشان را مطرح كردند و امام (ع) به همۀ آن ها پاسخ داد.(1)

128 - عبدوس بن ابراهيم البغدادي

علماى رجال جز از طريق اطمينان دربارۀ او سخنى نگفته اند و او را جزء اصحاب امام جواد (ع) ذكر نكرده اند و علاوه بر اين از امام صادق (ع) روايت كرده اند و اين دليل بر اين است كه او از اصحابش بوده است.

شيخ طوسى عبدوس عطار را از اصحاب امام هادى (ع) دانسته اند و ممكن است با عبدوس بن ابراهيم بغدادى يكى باشد. با اين حال چون او نيز رواياتى از امام جواد (ع) ذكر كرده است، دلالت بر اين دارد كه امام را ديده است.

در «بحارالانوار» از «تهذيب الاحكام» به سندى از عبدوس بن ابراهيم روايت شده است كه گفت: ابا جعفر دوم (ع) را ديدم كه از حمام خارج شده بود در حالى كه از سر تا پا در حنا مانند گل بود.(2)

129 - عثمان بن سعيد العمري السَمّان الزَيّات

شيخ طوسى و ابن شهر آشوب او را از اصحاب امام جواد، امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) شمرده اند.

130 - عثمان بن عيسي عامري كلابي

او از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بود و همان كسى است كه از عبدالله يا عبيدالله رازى از امام جواد (ع) روايت كرده است.

131 - علي بن ابي قرّة ابوالحسن

شيخ طوسى او را از اصحاب امام هادى (ع) شمرده است كه كتابى دربارۀ عمل در ماه رمضان دارد و سيد بن طاووس در كتاب «اقبال» رواياتى را از امام جواد (ع) به8.

ص: 191


1- - الاختصاص، شيخ مفيد، ص 102.
2- - بحارالانوار، ج 5، ص 95، حديث 8.

نقل از او آورده است.

132 - علي بن اسباط كندي كوفي

او فطحى بوده است؛ يعنى بعد از امام صادق معتقد به امامت عبدالله افطح بوده و امام موسى بن جعفر (ع) را به امامت قبول نداشته است. معاصر با امام رضا (ع) بوده كه در نهايت به دست امام جواد (ع) هدايت مى يابد. او مطمئن بود و صراحت لهجه او، اعتماد بر روايت اوست.

در كتاب كافى سندى از على بن اسباط است كه گفت: ابا جعفر جواد (ع) را ديدم كه بر من خارج شده بود. با دقت سر تا پايش را نظر كردم تا او را براى اصحابمان در مصر توصيف كنم.

در آن بين نشست و گفت: «اى على بن محمد! خداى متعال براى امامت دليل آورده همان طور كه براى نبوت دليل آورده و گفته است:

وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا

به او در حالى كه كودك بود، حكمت داديم.

وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ

هنگامى كه يوسف به سن كمال رسيد.

بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً(1)

به چهل سالگى رسيد.

امام (ع) ادامه داد: پس در جايى جايز است به او حكمت داده شود در حالى كه كودك است و در جايى ديگر جايز است در سن چهل سالگى به او حكمت عطا گردد.(2)7.

ص: 192


1- - به چهل سالگى رسيد.
2- - كافى، ج 1، ص 384، حديث 7.

اين روايت از على بن اسباط نيز با كمى تغيير در تفسير قمى بيان شده كه گفت: به ابى جعفر دوم (ع) گفتم: اى سيد من! مردم تو را انكار مى كنند.

امام جواد (ع) فرمود: چگونه مرا انكار مى كنند در حالى كه خداوند متعال در آيه 108 سوره يوسف مى فرمايد نبايد بر من آنرا انكار كنند؟ پس در سورۀ يوسف خطاب به پيامبرش (ص) مى فرمايد:

قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي

بگو: اين طريقه و راه من است كه من و هر كس پيرو من است را بر پايه بصيرت و بينايى، به سوى خدا دعوت مى كنيم.

سپس ادامه داد: كسى او را پيروى نكرد، غير از على (ع) در حالى كه نه ساله بود و من نير اكنون نُه سال دارم.

در كتاب كافى از على بن مهزيار روايت است كه گفت: على بن اسباط به ابى جعفر جواد (ع) در امر دخترانش نامه اى نوشت و گفت: كسى را هم تراز خود پيدا نكردم.

ابوجعفر (ع) در پاسخ به او نوشت: دربارۀ دخترانت فهميدم آنچه را كه ذكر كرده بودى و اين كه تو كسى را مانند خودت پيدا نكردى، - خدا تو را رحمت كند -. منتظر آن نباش كه رسول خدا (ص) فرمود: اگر كسى براى شما آمد كه از خُلقش و دينش خشنود بوديد با او ازدواج كنيد كه اگر اين كار را نكنيد، باعث فتنه و فسادى بزرگ شده ايد.(1)

توضيح حديث اين است كه على بن اسباط دخترانى داشت كه به سن ازدواج رسيده بودند وليكن او دوست داشت آن ها با كسى ازدواج كنند كه در معرفت و كمال و تشيع مانند خودش باشند، لذا تزويج آن ها را به تأخير مى انداخت، پس امام (ع) او را از اين كار نهى كرد و گفت: منتظرِ آن نباش.

در واقع امام (ع) به او امر كرد به جاى آن كه در خواستگاران دخترانش به دنبال2.

ص: 193


1- - كافى، ج 5، ص 347، حديث 2.

كسى باشد كه در صدق و اطمينان و كمال تشيع مانند خودش باشند، از خُلق و دين آن ها راضى باشد و اين براى ترويج دخترانش كافى است.

133 - علي بن بلال بغدادي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد و امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) شمرده است.

134 - علي بن جرير

در كتاب هاى رجال ذكرى از آن نشده است امّا اسم على بن حديد ديده مى شود و شايد اين، همان باشد كه از جانب كاتب اشتباه شده است.

از على بن جرير نقل شده كه گفت: نزد ابى جعفر جواد فرزند رضا (ع) نشسته بودم. گوسفندى از دست يكى از غلامان فرار كرده بود. آن ها تعدادى از همسايگان را گرفته بودند و به سوى ابى جعفر مى كشاندند و مى گفتند: شما گوسفند را سرقت كرده ايد!

ابوجعفر (ع) با غضب فرمود: «واى بر شما! همسايگان ما را رها كنيد. آن ها گوسفند شما را ندزديده اند، گوسفند در خانه فلانى است. نزد او نرويد، او خودش گوسفند را از خانه اش بيرون مى كند.

با اين حال غلامان رفتند و گوسفند را در خانه او يافتند. پس آن مرد را گرفتند و زدند و لباس او را پاره كردند، در حالى كه او قسم مى خورد اين گوسفند را سرقت نكرده است.

وقتى غلامان به نزد ابوجعفر (ع) آمدند، ايشان (ع) فرمود: «واى بر شما! بر آن مرد ستم كرديد، چون گوسفند وارد خانه اش شده بود و او اطلاعى نداشت. پس آن مرد را احضار كرد و چيزى به جاى لباس پاره شده اش و آسيبى كه به خودش رسانده بودند، به او بخشيد.(1)2.

ص: 194


1- - بحارالانوار، ج 50، ص 47، باب 26، حديث 22.

135 - علي بن حديد بن حكيم المدائني

شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) شمرده و گفته شده كه ضعيف بوده و اعتمادى به نَقل تنهاى او از احاديث نيست؛ خدا داناست.

كدام حج افضل است؟

در كتاب كافى به سندى از على بن حديد نقل شده است كه على بن ميسر به امام جواد (ع) نوشت و سؤال كرد دربارۀ مردى كه در ماه رمضان عمره به جا مى آورد و تا موسم حج در آنجا حضور دارد. آيا حج مفرد براى حج به جا بياورد يا حج تمتع، كدام يك بهتر است؟

امام (ع) به او نوشت كه: تمتّع افضل است.(1)

همچنين از على بن حديد است كه گفت: در سال 213 هجرى، مقيم مدينه بودم. چون عيد فطر نزديك شد به ابى جعفر نوشتم و از او سؤال كردم، رفتن براى عمره در ماه رمضان بهتر است يا در مدينه تا تمام شدن ماه رمضان بمانم و به طور كامل روزه ام را بگيرم؟

امام (ع) نامه اى با خط خود به اين مضمون به من نوشت: خدا تو را رحمت كند! سؤال كردى كه كدام عمره افضل است؟ عمره ماه رمضان برتر است - خدا تو را رحمت كند -.(2)

136 - علي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين (ع)

او فرزند امام صادق و برادر امام كاظم و عموى امام رضا و عموى پدر امام جواد (عليهم السلام) است و گفته شده است كه امام هادى (ع) را نيز درك نموده است.

او در طى عمر بيش از يكصد ساله اش، چهار يا پنج امام (عليهم السلام) را درك كرد. ساكن عريض اطراف مدينه بود و در همان جا نيز مُرد، لذا ملقب به عريضى شد. هم چنين2.

ص: 195


1- - كافى، ج 4، ص 292، حديث 8.
2- - كافى، شيخ كُلينى، ج 4، ص 536، حديث 2.

گفته شده كه اولاد او در شهر قم، در ايران مرده اند و آن جا دفن شده اند وليكن ثابت نشده است.

او معتمد، جليل القدر و داراى عقايد خوب بود، در برابر حق، خاضع بود و با هواى نفس مخالفت مى كرد. جان پاك او دور از كبر و سرپيچى بود؛ زيرا بسيار پرهيزگار و داراى فضايل زياد بود.

از على بن جعفر روايت مى كند: مردى كه - شايد از واقفيه بوده است - به من گفت: برادرت موسى بن جعفر (ع) چه كار مى كند؟

گفتم: او شهيد شد.

گفت: چگونه وفات او براى تو به اثبات رسيده است؟

گفتم: اموال او را تقسيم كردند، زنان او ازدواج كردند و ناطقِ بعد از او قيام كرد.

گفت: ناطق بعد از او كيست؟

گفتم: پسر او على، امام رضا (ع).

گفت: او چه كار مى كند؟

گفتم: او را نيز به شهادت رساندند.

گفت: چگونه مرگ او به تو ثابت شده است؟

گفتم: اموال او تقسيم شد، زنان او شوهر كردند و ناطق بعد از او صحبت كرد.

گفت: ناطق بعد از او كيست؟

گفتم: ابوجعفر (ع) جواد فرزند او.

پس به من گفت: تو در چنين سن و قدرى هستى، فرزندِ جعفر بن محمدى امّا دربارۀ اين پسر و امامت او سخن مى گويى؟ عجيب است!

گفت: دور شو كه من تو را جز شيطانى نمى بينم!

سپس ريشم را به دست گرفتم و به سوى آسمان بلند كردم و گفتم: خدا ابوجعفر (ع) را براى اين كار اهل ديد و اين ريش را براى اين كار شايسته نديد! اين

ص: 196

حكمت خداوند است و من مطيع امر پروردگارم هستم.(1)

همچنين از حسن بن موسى بن جعفر (ع) نقل شده است كه گفت: در مدينه نزد ابى جعفر جواد (ع) بودم. على بن جعفر و اعرابى از اهل مدينه نيز در جمع ما نشسته بودند.

اعرابى اشاره اى به ابى جعفر (ع) كرد و از ما پرسيد: اين جوان كيست؟

گفتم: اين وصى رسول الله (ص) است.

گفت: سبحان الله! رسول خدا (ص) دويست سال قبل مُرد و اين جوان است، چه طور مى شود؟!

گفتم: اين وصى على بن موسى بن جعفر (ع) است و موسى، وصى جعفر بن محمد و جعفر، وصى محمد بن على و محمّد، وصى على بن الحسين و على بن الحسين، وصى الحسين و حسين، وصى على بن ابيطالب (ع) و على بن ابيطالب، وصى رسول الله (ص) است.

حسن بن موسى گفت: طبيب آمد كه رگ امام جواد (ع) را براى حجامت بزند، على بن جعفر بپا خاست و گفت: اى سيد من! اجازه دهيد از من شروع كند تا تيزى آهن را قبل از تو بچشم.

گفتم: به تو تهنيت مى گويم، اين عموى پدرش است.

پس رگ او را براى حجامت زد. چون ابوجعفر (ع) خواست برود، على بن جعفر بلند شد و كفش هاى او را آماده كرد تا آن ها را بپوشد.(2)

از محمد بن حسن بن عمار روايت شده است كه مى گويد: نزد على بن جعفر در مدينه نشسته بوديم. دو سال بود كه نزد او بودم و آنچه را كه از برادرش، ابوالحسن كاظم (ع) شنيده بود را برايم مى گفت و من مى نوشتم. در همين حال، ابوجعفر محمد بن على الرضا (ع) بر او در مسجدالرسول (ص) وارد شد. در مسجد الرسول (ص)،4.

ص: 197


1- - رجال الكشّى، ص 429، جزء 5، حديث 803.
2- - رجال الكشى، ص 429، جز 5، حديث 804.

على بن جعفر بدون ردا و كفش خودش را به او رساند و دستش را ببوسيد و تعظيم كرد.

ابوجعفر (ع) به او فرمود: عمو بنشين! خدا تو را رحمت كند!

گفت: اى آقاى من! چگونه بنشينم، حال آن كه تو ايستاده اى؟

چون على بن جعفر به جاى خودش برگشت و نشست، اصحابش او را سرزنش كردند و گفتند: تو عموى پدر او هستى. اين كارها چيست كه انجام مى دهى؟

محاسن خود را به دست گرفت و گفت: ساكت باشيد! وقتى خداى عزوجل اين پيرمرد را شايسته ندانست و اين جوان را شايستۀ اين كار دانست، چگونه او را پايين بياورم و برترى او را منكر شوم؟ پناه مى برم به خدا از آنچه كه شما مى گوييد.(1)

137 - علي بن حسان الواسطي القصير معروف به منمِّس

از اصحاب امام رضا و امام جواد (ع) بوده كه بيش از صد سال زندگى كرده و بيشتر روايات او از امام رضا (ع) است.

در كتاب كافى، على بن ابراهيم از پدرش روايت كرده است كه گفت: على بن حسان بن به جعفر جواد (ع) گفت: اى مولاى من! كمى سنّ تو را انكار مى كنند.

فرمود: آن ها از اين طريق، گفتۀ خداى عزوجل را انكار مى كنند. چرا كه پروردگار در آيه 108 سورۀ يوسف فرموده است:

قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي

بگو: اين طريقه و راه من است كه من و هر كس پيرو من است بر پايه بصيرت و بينايى به سوى خدا دعوت مى كنيم.

سپس ادامه داد: كسى از پيامبر (ص) پيروى نكرد، به جز على (ع) كه نُه سالت.

ص: 198


1- - كافى، ج 1، ص 322، حديث 12 على بن جعفر احاديث زيادى را از پدر، برادر، پسر برادر و امام جواد (عليهم السلام) روايت كرده است من جمله حديث القافه و داعيه اى براى ذكر آن نيست.

داشت و من نيز اكنون نه سال دارم.(1)

از على بن حسان واسطى معروف بالمُنمِّس است كه گفت: يكى از اسباب بازى هاى بچه ها را به عنوان هديه براى امام جواد (ع) بردم كه قسمتى از آن از نقره بود.

از دور او را ديدم كه مردم اطرافش حلقه زده بودند و امام (ع) به سؤالات آن ها پاسخ مى داد. وقتى پرسش و پاسخ تمام شد و مردم پراكنده شدند، امام (ع) قصد رفتن به سمت صريا كه روستايى متعلق به امام كاظم (ع) در خارج از مدينه بود را كرد. او را تعقيب كردم تا به صريا رسيد. آن جا ايستادم تا آن كه «موفق» خادم امام (ع) را ديدم و از او خواستم برايم اجازه ورود بگيرد. پس از كسب اجازه داخل شدم و سلام كردم، جواب سلام مرا داد امّا در صورتش كراهتى ديدم كه مرا از نشستن بازداشت، پس به او نزديك شدم و آنچه در زير آستين داشتم نزدش قرار دادم. با نظر غضب آلود بر من نگاه كرد و فرمود: خداوند مرا براى بازى كردن خلق نكرده است! من كه خود دانسته بودم اشتباه بزرگى مرتكب شده ام از او طلب عفو كردم. امام (ع) مرا بخشيد. پس خارج شدم.

پروردگار متعال در آيه 33 سورۀ مائده مى فرمايد:

إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ

كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش مى جنگند و در زمين به فساد و تباهى مى كوشند، فقط اين است كه كشته شوند يا به دارشان آويزند يا دست راست و پاى چپشان بريده شود يا از وطن خود، تبعيدشان كنند. اين براى آنان رسوايى و خوارى در دنياست و براى آنان در آخرت عذابى بزرگ است.

در تفسير اين آيه، على بن حسان از ابى جعفر (ع) حديث كرده است: كسى كهى.

ص: 199


1- - تفسير القرآن الكريم، عالم جليل، على بن ابراهيم قمى.

با خدا بجنگد و مال مردم را به زور بگيرد و آن ها را به قتل برساند. بايد كشته شده و به دار آويخته شود. كسى كه بجنگد و بكشد امّا مال را نگيرد، بايد كشته شود امّا به دار زده نمى شود. كسى كه بجنگد و مال را بگيرد و كسى را نكشد، بايد دست و پاى بر عكس او قطع شود. كسى كه بجنگد و مال را نگيرد و نكشد، بايد تبعيد شود. با اين حال خداى عزوجل استثنا قائل شده است و فرموده است: سپس آيه 34 سورۀ مائده را تلاوت كرد:

إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

مگر كسانى كه پيش از دست يافتنشان بر آنان توبه كنند، پس بدانيد كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. مگر اين كه قبل از انجام آن، امام او را بگيرد و موفق به توبه شود.

138 - على بن الحسين بن داود القُمّى

او نيز از ابى جعفر دوم (ع) رواياتى را نقل كرده است و زنجانى در كتاب «الجامع فى الرجال» از او نام برده است.

139 - علي بن الحسين بن علي بن عمر بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب (عليهم السلام).

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

140 - علي بن الحسين الهمداني

علامۀ حلّى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده و شيخ طوسى او را از اصحاب امام هادى (ع) دانسته است.

141 - علي بن الحكم

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است. در كتب «رجال» با عنوان على بن حكم انبارى و على بن الحكم بن زبير نخعى از او نام برده شده است و محتمل است همه آن ها يكى باشند؛ خدا مى داند.

ص: 200

142 - علي بن خالد

شيخ مفيد در ارشاد گفته است: او در ابتدا زيدى بود امّا بعد به امام جواد (ع) اعتقاد پيدا كرد كه اين حديث در ارشاد و سرائر و خرائج و كافى با اختلاف كمى ذكر شده است.

امام جواد (ع) و معجزه طى الارض

در كتاب كافى به سندى از محمد بن سنان از على بن خالد نقل شده است كه گفت: در عسكر بودم، كه خبردار شدم، آن جا مردى محبوس است كه با غل و زنجير، او را از ناحيۀ شام به اسارت آورده اند؛ زيرا گفته اند كه او ادعاى پيامبرى مى كند.

على بن خالد گفت: به زندان رفتم و پس از مهربانى به نگهبانان و دربانان موفق به ديدار او شدم. در برخورد اول دانستم كه او مردى فهميده است. پس به او گفتم: اى فلانى! قصۀ تو و كار تو چيست؟

گفت: من مردى بودم كه در شام خدا را عبادت مى كردم؛ در جايى كه به آن جايگاه سر امام حسين (ع) مى گويند. همان طور كه عبادت مى كردم، شخصى به نزد من آمد و گفت: با من بيا! پس بلند شدم و با او رفتم. همان طور كه با او بودم، ديدم كه در مسجد كوفه هستم!

به من گفت: اين مسجد را مى شناسى؟

گفتم: بلى! اين مسجد كوفه است.

پس به همراه هم در آن مسجد نماز خوانديم.

پس همان طور كه با او بودم، ديدم در مسجد رسول (ص) در مدينه هستم. به رسول خدا (ص) سلام داد و من هم سلام دادم و نماز خواند و من هم با او نماز خواندم و صلوات بر رسول خدا (ص) فرستاد و من همچنين كردم.

همان طور كه با او بودم ديدم، در مكه هستم، مناسك را با او به جا آوردم. و ناگهان ديدم در همان جايى هستم كه خدا را در آن جا در شام عبادت مى كردم و آن مرد، ديگر در كنارم نبود.

ص: 201

چون سال آينده شد و آن مرد، دوباره آمد هر آنچه را كه در سال گذشته انجام داده بود، بار ديگر انجام داد. از مناسك كه فارغ شديم، مرا به شام برگرداند و خواست از من جدا شود كه به او گفتم: تو را به حق آن كس كه به تو اين قدر و منزلت را داده، به من بگو تو چه كسى هستى؟

فرمود: من محمد بن على بن موسى (ع) هستم.

گفت: اين خبر شايع شد و به محمد بن عبدالملك زيات رسيد. پس كسى را فرستاد و مرا در زنجير كشيد و به عراق فرستاد.

على بن خالد گفت: به او گفتم: داستان را براى محمد بن عبدالملك بنويس. او اين كار را كرد و قصه را آن طورى كه بود براى او بازگفت.

عبدالملك در جريان ماجراى قصۀ او قرار گرفت و گفت: آن كسى كه تو را در يك شب از شام به كوفه برد و از كوفه به مدينه و از مدينه به مكه و سرانجام به شام برگرداند، بگو تو را از حبس آزاد كند!

على بن خالد گفت: من از عبدالملك ناراحت شدم و براى آن مرد دلسوزى كردم و به او پيشنهاد صبر در دادم.

صبح به زندان رفتم و ديدم سربازان و رؤساى زندان و مردم در آن جا شده اند. پرسيدم: اين ازدحام براى چيست؟

گفتند: آن زندانى كه از شام آورده بودند، امروز صبح، گم شده است! نمى دانيم به زمين فرو رفته يا پرنده اى او را ربوده است!(1)

شيخ مفيد اين حديث را در ارشاد با كمى اختلاف ذكر كرده و مانعى ندارد كه آن را براى تكميل فايده بيان كنيم.

شيخ مفيد از ابتدا ذكر كرده است تا آن جا كه مى گويد: مردى در شام بودم كه خدا را عبادت مى كردم. در جايگاهى كه سر امام حسين (ع) را در آن جا قرار داده بودند، تا اين كه يك شب رو به قبله در محراب مشغول ذكر خداى متعال بودم كهج.

ص: 202


1- - كافى، ج 1، ص 492-493، حديث 1، الإرشاد، شيخ مفيد - السرائر، إبن ادريس - الخرائج.

شخصى را ديدم كه به من مى گفت: بلند شو! از جايم بلند شدم و مقدارى با او راه رفتم و ديدم كه در مسجد كوفه هستم.

او به من گفت: آيا اين مسجد را مى شناسى؟

گفتم: بلى! اين مسجد كوفه است.

پس او نماز خواند و من هم با او نماز خواندم. برگشت و من هم با او برگشتم. كمى كه راه رفتيم، ناگهان خود را در مسجد رسول (ص) ديدم. به رسول (ص) سلام داد و نماز خواند، من همچنين كردم. پس از خروج از مسجد، مسير اندكى را طى كرديم كه ناگهان به مكه رسيديم. او در بيت الله طواف كرد و من هم با او طواف كردم. سپس خارج شد، كمى بعد خود را در شام در همان مكانى ديدم كه خدا را عبادت مى كردم. آن شخص از نظرم غايب شد و من يك سال متعجب بودم از آن چيزى كه ديده بودم!

سال آينده كه شد، بار ديگر او را ديدم. پس مرا خواند، او را با خوشحالى اجابت كردم و او آنچه را كه در سال گذشته انجام داده بود، دوباره انجام داد و چون خواست در شام از من جدا شود، به او گفتم: از تو درخواست مى كنم به آن كسى كه به تو اين قدرت را داده است كه اين كارها را انجام دهى، به من بگو كه چه كسى هستى؟

گفت: من محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على الحسين بن على بن ابيطالب (عليهم السلام) هستم.

پس من آن را تعريف كردم و اين خبر به محمد بن عبدالملك زيات رسيد كسى را فرستاد و مرا گرفت و در زنجير كشيد و به عراق فرستاد و حبس شدم، همان طور كه مى بينى و ادعاى محال بر من زدند!

گفتم: داستان را براى محمد بن عبدالملك بگويم؟

گفت: اين كار را انجام بده.

من آن را براى او نوشتم و شرح دادم. پس او عبدالملك در پشت ورقه برايم نوشت: به او بگو، آن كسى كه تو را از شام در يك شب به كوفه برده و از كوفه به

ص: 203

مدينه و از مدينه به مكه و از مكه تو را به شام برگردانده است، همان كس نيز تو را از حبس آزاد كند!

على بن خالد گفت: من از اين امر غمگين شدم و برگشتم در حالى كه براى او ناراحت بودم.

چون صبح شد. به محل زندان رفتم تا از حال او مطلع شوم و او را به صبر و تسليت امر كنم كه ديدم، سربازان و محافظين و تعداد زيادى از مردم مضطرب هستند و نزديك زندان ايستاده اند.

از حال آن ها پرسيدم و گفته شد: آن كسى كه مدعى نبوت بود و از شام آورده شده بود، صبح از زندان گم شده است!

در توضيح اين روايات بايد گفت: اين حديث متضمن بحث از طى الارض است و آن از حقايقى است كه قرآن بر آن صراحت دارد. همان طور كه خداوند متعال در آيات 40-38 سورۀ نمل ضمن نقل داستان سليمان بن داود (ع) مى فرمايد:

قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (3(8) قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (3(9) قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (4(0)

[سليمان] گفت: اى سران و اشراف! كدام يك از شما تخت او را پيش از آن كه همگى به حالت تسليم نزد من آيند، برايم مى آورد * يكى از جنيان كاردان و تيزهوش گفت: من آن را پيش از آن كه همگى به حالت تسليم نزد من آيند، برايم مى آورد * يكى از جنيان كاردان و تيزهوش گفت: من آن را پيش از آن كه از جايگاه خود برخيزى نزد تو مى آورم و من بر اين [كار] توانا و امينم * كسى كه دانشى از كتاب [لوح محفوظ] نزد او بود، گفت: من

ص: 204

آن را پيش از آن كه پلك ديده ات به هم بخورد، به نزدت مى آورم [و آن را در همان لحظه آورد]. پس هنگامى كه سليمان تخت را نزد خود را پا بر جا ديده گفت: اين از فضل و احسان پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا بنده اى ناسپاس هستم؟ هركس كه سپاسگزارى كند، به سود خود سپاسگزارى مى كند و هركس ناسپاسى ورزد [زيانى به خدا نمى رساند] زيرا پروردگار بى نياز و كريم است.

پس اگر اين قدرت در يك عفريتى از جن موجود باشد كه در خلال ساعاتى تخت بلقيس را از شهر سباى يمن به اردن بياورد و اين قدرت براى آصف بن برخيا وصى سليمان بن داود آنقدر بيشتر باشد كه بتواند تخت را در كمتر از چشم بر هم زدنى نزد او بياورد، چه مانعى است كه اين قدرت در امام جواد (ع) كه وصى رسول الله (ص) و خليفۀ اوست نيز موجود باشد؟

143 - علي بن سليمان يا علي بن محمد بن سليمان النوفلي

از اصحاب امام جواد (ع) بوده است.

احكام وقف

به سندى از على بن سليمان نوفلى نقل شده است كه گفت: به ابى جعفر دوم (ع) نوشتم و از او سؤال كردم براى زمينى كه جدّ من آن را براى نيازمندان از فرزند فلان بن فلان وقف كرده است، مرد، قبيله را جمع مى كند در حالى كه آن ها در كشور پراكنده اند و فرزندان وقف كننده، نيز شديداً نيازمند هستند پس از من درخواست مى كنند كه زمين را به آن ها اختصاص بدهم، بدون ساير فرزندان مردى كه وقف براى آن هاست.

امام (ع) جواب داد: مشكل زمينى را كه جد تو بر فرزندان وقف كرده بود را بيان كردى، اين براى كسانى است كه در شهرى كه وقف در آن است حاضرند و نمى توانى آن را به كسانى كه غايب هستند، ارتباط بدهى.(1)0.

ص: 205


1- - تهذيب الاحكام، ج 9، ص 133، حديث 10.

144 - علي بن سيف نخعي

از اصحاب امام رضا (ع) بود كه احاديثى را از امام جواد (ع) نيز نقل كرده است:

على بن سيف نخعى از بعضى اصحاب روايت كرده است كه گفت: به ابى جعفر دوم (ع) گفتم: مردم در كمى سِن شما گفتگو مى كنند.

امام (ع) فرمود: خداى متعال به داود (ع) وحى كرد كه سليمان را جانشين خود قرار دهد، در حالى كه او كودكى بيش نبود.

اين موضوع به عُبّاد بنى اسرائيل و علمايشان خوش نيامد، پس به داود وحى شد كه عصاى گفتگو كنندگان و عصاى سليمان را بگيرد و آن ها را در خانه هاى قرار بدهد و درِ آن را با مهر قوم مهر كند و چون فردا شود. هر كس عصاى او برگ كرده و ميوه آورد، او خليفه است. پس داود به آن ها خبر داد و آن ها گفتند: ما راضى شديم و تسليم هستيم چرا كه به چشم ديديم، عصاى سليمان سبز شده بود.(1)

145 - علي بن عاصم كوفي

او كه از اصحاب امام جواد و امام عسكرى (ع) بوده است، در زمان خودش بزرگ شيعه بود و صد هزار حديث نقل كرده است. عمرش از نود سال گذشته بود و در حبس معتضد عباسى وفات يافت. و از كوفه همراه گروهى از اصحابش آورده شده بود و در زير زمينى حبس شده بودند كه تعدادى از آنها در راه آب مرده بودند امّا بقيه آزاد شدند.

در «تنقيح المقال» از كتاب «امان الاخطار» است: على بن عاصم كه فردى زاهد بود، امام حسين (ع) را قبل از اين كه مرقدش را بسازند، با مردم زيارت مى كرد. روزى شيرى به آن جا وارد شد. او ترسيد، امّا خوب كه دقت كرد ديد كف دست شير به وسيله نى كه در آن فرو رفته، ورم كرده است. پس دست او را گرفت و آن را فشار داد و نى را خارج كرد و با عمامه اش آن را محكم بست در حالى كه احدى از زوّار از ترس شير، در آن جا باقى نمانده بود.3.

ص: 206


1- - كافى، ج 1، ص 383، حديث 3.

انّ الحسين مصباح الهدى

همچنين محمد بن على بن عبدالصمد كوفى گفت: على بن عاصم براى ما حديث نقل كرد از محمد بن على بن موسى از پدرش على بن موسى از پدرش موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن على از پدرش على بن الحسين از پدرش حسين بن على بن ابيطالب (عليهم السلام) كه فرمود: بر رسول خدا (ص) وارد شدم، نزد او ابى بن كعب بود پس رسول الله (ص) به من گفت: خوش آمدى اى ابا عبدالله! اى زينت آسمان ها و زمين!

ابى گفت: چگونه است كه كسى غير از تو زينت آسمان ها و زمين باشد؟

رسول خدا (ص) فرمود: «اى ابى! به آن كسى كه به حق مرا به پيامبرى مبعوث كرد، بزرگ تر از حسين در زمين و آسمان نيست. در راست عرش خداى عزوجل نوشته است:

«اِنَّ الحسين مِصْباحُ الهُدي و سفينة النِّجاة و امامُ خَيرٍ و يُمْنٍ و عِزٍّ وَ فَخرٍ وَ عِلْمٍ وَ ذُخرٍ» حسين چراغ هدايت و كشتى نجات و امام قوى و عزيز و با افتخار و عالم و گنجينه است.

خداى عزوجل در صلب او نطفه مباركه پاكى را قرار داده است و به او دعواتى را آموخته است كه مخلوقى آن را نمى خواند مگر اين كه خدا او را با حسين محشور كند و شفيع او در آخرت مى شود و ناراحتى اش را برطرف مى كند و دِينِ او را برآورده مى نمايد و امر او را آسان مى كند و راهش را واضح و او را بر دشمنش قوى مى كند و پرده او را پاره نمى نمايد.

ابى گفت: اين دعاها چيست؟

فرمود: وقتى از نمازت فارغ شدى، مى گويى:

اللَّهُمَّ انّي اسئَلُكَ بِكَلِماتِكَ وَ مَعاقِد عَرشِك وَ سُكّانِ سَماواتِك و انبيآئك وَ رُسُلِك انْ تَسْتَجيبَ لِي فَقَد رهَقَني مِنْ امري عُسْر، فاَسئَلُك انْ تُصَلّيَ عَلي مُحمّدٍ و آلِ مُحمَّد وَ انْ تَجْعَلَ لي مِنْ امري يُسْراً.

خداى تبارك و تعالى به حرمت اين دعا كارت را آسان مى كند و شرح صدر به

ص: 207

تو مى دهد و در موقع مرگ شهادت لا إله الَّا الله را به تو تلقين مى نمايد.

ابى به او گفت: يا رسول الله (ص)! اين نطفه اى كه در صلب حبيب من حسين است، چيست؟

فرمود: مَثَل اين نطفه، مانند ماه است و اين نطفه، پسران و دختران او هستند كه هر كه از آن ها پيروى كند، هدايت شده و هر كه از آن ها روى بگرداند، خوار شده است.

گفت: اسم او و دعاى او چيست؟

گفت: اسم او على است و دعاى او اين است:

يا دآئم يا دَيمُوم، يا حَيُّ يا قَيُّومُ، يا كاشِفَ الغَمِّ وَ يا فارجَ الهَمِّ، و يا باعِثَ الرُُّسُل و يا صَادِقَ الوعد.

هر كس اين دعا را بخواند خدا او را با على بن الحسين محشور مى كند و او پيشواى وى در بهشت خواهد بود.

گفت: اى رسول خدا (ص)! آيا جانشينى و وصى براى او هست؟

فرمود: بلى! براى او مواريث آسمان ها و زمين است.

گفت: معنى مواريث آسمان ها و زمين چيست؟

فرمود: فرمان به حق، حكم به ديانت و تأويل احكام و بيان آنچه مى باشد.

گفت: اسم او چيست؟

فرمود: اسم او محمد است و ملائكه آسمان ها به او انس مى گيرند و در دعايش مى گويد:

اللَّهُمَّ ان كَانَ لِي عِنْدَكَ رِضْوانٌ و وُدٌّ فَاغْفِرْلي وَ لِمَنْ تَبِعْني مِنْ اخواني و شيعَتِي و طَيِّبْ مَا فِي صُلْبي.

پس خدا در صلب او نطفه پاكِ مبارك و مطهرى قرار داده و جبرئيل (ع) به من خبر داده است كه خداى عزوجل اين نطفه را پاك قرار داده و آن را نزد خودش جعفر ناميده است و او را هادى مهدى و راضى مرضى قرار داده و پروردگارش را مى خواند و در دعايش مى گويد:

ص: 208

«يا دَيّانُ غَير مُتَوانٍ، يآ ارْحَمَ الرَّاحِمين، اجْعَلْ لِشيعَتي مِن النَّارِ وِقآءً، وَ لَهُمْ عِنْدَكَ رِضاً، وَ اغْفِرْ ذُنوبَهُمْ، وَ يَسِّر امُورَهم، وَ اقْضِ دُيونَهُمْ، وَ اسْتُرْ عَوراتَهم، وَ هَبْ لَهُمُ الكبائرَ الّتي بَينَك و بيْنَهُمْ، يا مَنْ لا يَخافُ الضَيم وَ لا تَأخُذُه سِنَةٌ و لا نَوم اجْعَلْ لي مِنْ كُلِّ غَمٍّ فَرَجاً».

هر كس اين دعا را بخواند خدا او را با روى سفيد با جعفر بن محمد در بهشت محشور مى كند.

اى ابى! خداى تبارك و تعالى از اين نطفه، نطفه پاكِ مبارك و پاكيزه اى را آماده مى كند كه بر آن رحمت نازل كرده و آن را موسى مى نامد.

ابى گفت: اى رسول خدا (ص)! گويا آن ها به هم مرتبط و از نسل هم و از هم ارث مى برند و بعضى ها، بعضى ديگر را توصيف مى كنند.

فرمود: جبرئيل از رب العالمين جلّ جلاله آن ها را براى من توصيف كرده است.

ابى گفت: آيا براى موسى دعايى هست غير از دعاى پدرانش كه خدا را به آن بخواند؟

فرمود: بلى! در دعايش مى گويد:

يَا خَالِقَ الخَلْق، و يا بَاسِطَ الرِّزق، و فَالِقَ الحَبِّ و النَّوي، و بارِيَ ء النَّسَمِ، وَ مُحْييَ المَوتي وَ مُميتَ الاَحيآءِ، وَ دآئمَ الثّباتِ و مُخرَجَ النَّبات، افْعَل بي مآ انْتَ أَهْلُهُ.

هر كس خدا را به اين دعا بخواند، خداى متعال حوائج او را برآورده سازد و روز قيامت او را با موسى بن جعفر محشور گرداند.

خداى عزوجل در صلب او نيز نطفه مباركه، پاك، رضيه و مرضيه اى آماده مى كند و آن را نزد خود على مى نامد. پروردگار، در خلقت او از لحاظ علم و حكمت خشنود است و او را براى شيعه اش حجت قرار مى دهد و روز قيامت به او اقامۀ حجت مى كنند و براى او دعايى است كه خدا را به آن مى خواند:

ص: 209

اللَّهُمَّ اعْطِنيَ الهُدي، و ثَبِّتْني عَلَيْه، وَ احْشُرني عَلَيْه آمِناً امْنَ مَنْ لا خَوفَ عَليه، و لا حُزنَ و لا جَزَع، انَّكَ اهلَ التَّقْوي وَ اهْلُ المَغْفِرة.

خداى عزوجل در صلب او نطفه مباركه اى آماده مى كند و آن را محمد بن على مى نامد. او شفيع شيعيانش هست و وارث علم جدش مى باشد. در او علامت روشنى و حجت ظاهرى است و وقتى متولد مى شود، مى گويد: لا إله الَّا الله، محمدٌ رسول الله.

در دعايش نيز مى خواند:

يا مَنْ لا شَبيهَ لَهُ و لا مِثال، انتَ اللهُ الّذي لآ الهَ الّا انتَ وَ لا خالِقَ الّا انت، تُفْني المَخْلوقين وَ تَبْقي انْتَ حَلُمْتَ عَمَّنْ عَصاكَ وَ فِي المَغْفِرَة رِضاك.

هر كس اين دعا را بخواند، محمد بن على در روز قيامت شفيع او خواهد بود.

خداى متعال در صلب او نطفه اى، قرار مى دهد كه نه متجاوز و نه طاغى است، نيك، مبارك، طَيب و طاهر است و آن را على بن محمد نزد خود مى نامد و به او لباس، طمأنينه و وقار مى پوشاند و علوم را به وديعه مى دهد و كل سرّ مكتوم را به او مى سپارد. هر كس او را ببيند، اگر در سينه او چيزى باشد؛ يعنى سِرّ پنهانى داشته باشد، به او خبر مى دهد و او را از دشمنش بر حذر مى دارد و در دعايش مى گويد:

يا نُورُ يا بُرهان، يا مُنيرُ يا مُبين، يا رَبَّ اكفِني شَرَّ الشُرور، وَ افاتِ الدُّهُور، وَ أساَلُكَ النَّجاةَ يَومَ يُنفَخُ في الصُور.

هر كس اين دعا را بخواند على بن محمد، شفيع او و رهبرش در بهشت خواهد بود.

خداى تبارك و تعالى در صلب او نطفه اى آماده مى كند و آن را نزد خود حسن مى نامد. او را نور كشورش و خليفه در روى زمين قرار مى دهد. او براى امت جدّش، عزيز، و براى شيعيانش هادى و شفيع آن ها نزد پروردگارش و عذاب براى مخالفينش و حجت براى آن كه از او پيروى كند و برهان براى آن كه او را امام خود قرار مى دهد، مى باشد و در دعايش مى گويد:

ص: 210

يا عَزيزَ الْعِزِّ في عِزِّه اعَزَّ عَزيزَ العِزَّ في عِزَّه، يا عَزيزُ أعِزَّني بِعِزِّك وَاَيِّدْني بِنَصْرك وَ ابْعِدْ عَنّي هَمَزاتِ الشَياطين وَ ادْفَعْ عَنّي بِدَفْعِك وَ امْنَعْ عَنّي بِمَنْعِك و اجعَلْني مِنْ خِيارِ خَلْقِك يا واحِدُ يا احَدُ يا فَردُ يا صَمَدُ.

هر كس اين دعا را بخواند، خدا او را با وى محشور كند و او را از آتش نجات دهد، حتى اگر بر او واجب باشد.

خداى تبارك و تعالى در صلب حسن نطفه اى مبارك، پاك، طيب، طاهر و مطهر آماده كرده است كه همه مؤمنين از آن خشنودند؛ زيرا از خداى متعال، پيمان ولايت را دريافت كرده است و همه منكرين به او كافرند. او امامى متقى، پاك، نيكو، مرضى، هادى، مهدى است كه به عدل حكم مى كند و به عدل مأمور است. خدا را تصديق مى كند و خداى متعال نيز او را در گفته اش تصديق مى نمايد.

وقتى كه براى او دلايل و علامات ظاهر شد از مكه خروج مى كند و گنج هايى دارد كه از طلا و نقره نيست، بلكه اسب هاى چالاك و مردان بزرگوارى هستند كه خداى متعال از دورترين مملكت به تعداد اهل بدر، سيصد و سيزده نفر جمع مى كند.

صحيفۀ مهر كرده اى با اوست كه در آن تعدادِ اصحاب و نامشان و نسبتشان و شهر و مملكت و كنيه و كوشش آن ها و اين كه چگونه در طاعت او مى كوشند، همه ثبت است.

ابى گفت: اى رسول خدا (ص) دلايل و علامات او چيست؟!

فرمود: براى او پرچمى است كه وقت خروج، آن پرچم خود به خود باز مى شود. پرچم به اذن خدا صدا مى زند: اى ولى خدا! خروج كن و دشمنان خدا را بكش. دو تا پرچم و علم دارد و شمشيرى كه در غلاف است. پس وقتى زمان آن فرا رسد. شمشير از غلاف بيرون مى آيد و خدا آن را به سخن مى آورد و شمشير صدا مى زند: خروج كن اى ولى خدا! براى تو سزاوار نيست كه در برابر دشمنان خدا بنشينى.

پس خروج مى كند و دشمنان خدا را هر جا كه پيدا كند، مى كشد و حدود خدا را

ص: 211

بر پا مى دارد و به حكم خدا حكم مى كند.

جبرئيل از طرف راستش و ميكائيل از طرف چپش ظاهر مى شود.

درباره آينده مى گويد، آنچه را كه براى شما مى گويم ولو پس از مدتى، كار خود را به خداى متعال واگذار مى كنم.

اى ابى! خوشا به حال كسى كه او را ببيند و خوشا به حال كسى كه او را دوست بدارد و خوشا به حال كسى كه آن را بگويد خدا آن ها را به وسيله او از هلاكت نجات مى دهد و با اقرار به خدا و رسولش (ص) و تمام ائمه خدا، براى آن ها بهشت را مى گشايد.

مَثَل آن ها در زمين؛ مانند مشك است كه بوى آن منتشر مى شود و اصل آن تغيير نمى كند و مثل آن ها در آسمان؛ چون ماه است كه نور آن هرگز خاموش نمى گردد.

ابى گفت: اى رسول خدا (ص)! حال آن ائمه نزد خداى عزوجل چگونه است؟

فرمود: خداى عزوجل در آن صحيفه، نام دوازده امام و صفت آن ها را نوشته است.(1)

146 - علي بن عبدالله قمي عطار

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است و نجاشى گفته مورد اطمينان و از اصحاب امام (ع) بوده است.

147 - علي بن عبدالله مدائني

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

148 - علي بن عبدالملك قُمّي

برقى او را از اصحاب امام جواد (ع) ذكر كرده است.9.

ص: 212


1- - عيون اخبارالرضا (ع)، شيخ صدوق، ج 1، ص 65-62، باب 6، حديث 29.

149 - علي بن محمد بن شيرة القاشاني

او فقيه، فاضل و در حديث قوى بوده است. شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) شمرده است و گفته اند كه دو مرد بودند: يكى از آن ها على بن محمد شيره بود كه او در حديث مطمئن بوده است و دوم على بن محمد قاشانى (معرب كاشانى) بوده است كه او را ضعيف شمرده اند، امّا از هر دو نفر احاديثى وارد شده است؛ - و خدا به حقيقت همه چيز عالم است -.

150 - علي بن محمد قلانسي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

151 - علي بن محمد علوي حسني يا حسيني

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

از على بن محمد علوى است كه گفت: از ابا جعفر (ع) سؤال كردم: وقتى حضرت آدم (ع) حج انجام داد، چگونه سرش را تراشيد؟

امام (ع) پاسخ داد: جبرئيل دستور داد كه با ياقوتى كه از بهشت به او نازل شد موى سرش را بچيند.(1)

152 - علي بن محمد بن هارون بن الحسن بن محبوب

از اصحاب امام جواد (ع) بود، ابن شهر آشوب در «مناقب» از او رواياتى را دربارۀ ابى جعفر دوم (ع) ذكر كرده است.

153 - علي بن مهران

در كتاب كافى به سندى از ابن مهران نقل شده است كه گفت: ابوجعفر دوم (ع) به مردى نوشت: مصيبتِ رسيده به على، فرزندت را بيان كردى و ذكر كردى كه او محبوب ترين فرزند نزد تو بود و همين طور خداى عزوجل از فرزند و غيره،د.

ص: 213


1- - كافى، ج 4، ص 195، حديث 6. براى امام هادى (ع) حديثى شبيه به اين حديث با كمى اختلاف وجود دارد.

پاك ترين را از خانواده اش مى گيرد تا پاداش مصيبت وارده بزرگ باشد. پس خدا اجرت را بزرگ بدارد و عزاى تو را نيكو كند و دلت را شكيبا نمايد كه او قادر است. به زودى خداى متعال به تو خلفى بدهد و اميدوارم كه خدا اين كار را انجام دهد؛ انشاءالله.(1)

154 - علي بن مهزيار اهوازي

او از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى (عليهم السلام) بود و از بعضى احاديث اين گونه فهميده مى شود كه در زمان غيبت صغرى زندگى مى كرده و به ملاقات امام مهدى (عج) در اطراف مكه تشرف پيدا كرده، وليكن صحيح تر اين است كه بگوييم آن كسى كه به ملاقات امام مهدى (عج) تشرف پيدا كرده، على بن ابراهيم بن مهزيار است، نه على بن مهزيار.

او جليل القدر و داراى روايات زيادى بوده است. مطمئن، و درست اعتقاد و وكيل آن ها بود. سى و سه كتاب در زمينه وضو، نماز، زكات، روزه، حج، طلاق، حدود، ديات، تفسير، فضايل، عتق، تدبير، تجارت، درجات، ملاحم، تقيه، صيد، ذبائح، مكاسب، مثالب، دعاء، تجمل، مروت، مزار، وصايا، مواريث، شهادات، فضايل مؤمنين و خوبى آن ها، زهد، اشربه، نذور، ايمان، كفارات، بشارات، نوادر، قائم و رد بر غُلات نوشته است.

نامه هاى امام جواد (ع) به على بن مهزيار

نزد امام جواد (ع) منزلت عالى داشت و با ايشان (ع) مكاتبات و مراسلات داشته و امام (ع) نامه هايى را بر او نوشته است.

امام (ع) در پاسخ به او نوشته است: نامۀ تو به دستم رسيد و آنچه كه در آن بيان كرده بودى را فهميدم. مرا خوشحال كردى، خدا تو را خوشحال كند. من از خداوند كفايت كنندۀ، دفع كننده، اميدوارم كه مكر هر مكركننده اى را از تو دور كند، انشاءالله.(2)0.

ص: 214


1- - كافى، ج 3، ص 203، حديث 10.
2- - رجال الكشى، ص 550، جزء 6، حديث 1040.

در نامۀ ديگرى مى فرمايد: من امر قمى ها را فهميدم. خدا آن ها را خلاص كرد و ناراحتى ايشان را برطرف نمود، مرا با آنچه برايم ذكر كردى، خوشحال كردى، پس هميشه چنين كن. خدا تو را خوشحال كند و از تو راضى باشد و من از خدا براى تو اميد حسن عفو و رأفت دارم و مى گويم:«حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ».

در رسالۀ سوم است: برو به منزلت! خدا تو را در بهترين منزل در دنيا و آخرت قرار دهد!

در نامۀ چهارم آمده است: از خدا درخواست مى كنم كه تو را از جلو و پشت سر و در هر حالت حفظ كند، پس خوشحال باش، اميدوارم كه خدا آن را از تو دفع كند. آن تصميمى كه قصد انجامش را در روز يك شنبه دارى تا روز دوشنبه به تأخير بيانداز و در آن روز عزيمت كن. خدا در سفر يارت باشد و نبود تو را در خاندانت جبران كند و به قدرتش تو را سالم نگهدارد.

على بن مهزيار به امام جواد (ع) نامه اى نوشت و از او درخواست كرد، از خدا بخواهد به او توسعه بدهد و آنچه در دست دارد، حلال كند. امام (ع) به او پاسخ داد: خدا تو را توسعه بدهد در هر آنچه طلب كردى، اما، اى على! بدان كه نزد من، تو بزرگ تر از «توسعه» هستى و از خدا درخواست مى كنم كه هميشه سلامت باشى و تو را بر عافيت مقدّم بدارد و تو را به عافيت بپوشاند كه او شنوندۀ دعاست.

على بن مهزيار از او خواست كه برايش دعاء كند، پس امام (ع) نوشت: تو نمى دانى كه خدا تو را چگونه نزد ما قرار داده و چه بسا من، تو را به اسم و نسب در دعايم با زيادى عنايتم و محبتم و شناختم به آنچه كه هستى، نام بردم، پس خدا براى تو ادامه دهد، بيش از آنچه كه تاكنون روزيت كرده و از تو خشنود شود به خشنوديم از تو و تو را به نيتت برساند و به رحمت خود در بالاترين درجۀ از بهشت جاى دهد كه همانا او شنوندۀ دعاست. خدا تو را و دوستى ات را حفظ كند و بدى را به رحمتش از تو دور نمايد و به خط و راه من بنويسد.

در رسالۀ ديگرى آمده است:

بسم الله الرحمن الرحيم

ص: 215

اى على! خدا بهترين پاداش را به تو دهد و تو را در بهشتش سكونت دهد، از خوارى در دنيا و آخرت باز دارد و با ما محشور نمايد.

اى على! من تو را آزمودم و پى بردم در نصيحت و طاعت و خدمت و قيام به آنچه كه بر تو واجب است، پس اگر بگويم من كسى را مانند تو نديدم، اميدوارم كه درست گفته باشم. خدا به تو پاداش باغ هاى بهشت را بدهد. بدان كه مقام و خدمت تو در سرما و گرما و شب و روز بر من پنهان نيست، پس از خدا درخواست مى كنم وقتى كه خلايق را در قيامت جمع مى كند، تو را رحمتى فرا گيرد كه مورد غبطۀ همگان گردى، همانا كه او شنوندۀ دعاست.

غرض از ذكر نامه هاى امام جواد (ع) به على بن مهزيار، اين است كه بدانيم چگونه ائمه اطهار (عليهم السلام) شيعيان مخلص خود را مشمول عواطف و عنايت و رعايت با دعايى بالاتر از دنيا و آنچه در آن است، مى كردند.

على بن مهزيار عابد بزرگوارى بود. كشى از يوسف بن سخت بصرى روايت مى كند كه على بن مهزيار وقتى خورشيد طلوع مى كرد سجده مى كرد و سرش را برنمى داشت تا هزار نفر از برادرانش را دعا كند، همان طورى كه براى خودش دعا كرده و بر پيشانى او همواره اثر سجده ديده مى شد.

روايت شده است كه على بن مهزيار گفت: به ابى جعفر (ع) نوشتم و از زيادى زلزله در اهواز شكايت كردم و گفتم: اگر اجازه دهيد از آن جا منتقل شوم.

امام (ع) برايم نوشت: از آن جا كوچ نكنيد بلكه روز چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه را روزه بگيريد و غسل كنيد و لباس پاك بپوشيد و روز جمعه از خانه بيرون برويد و خدا را بخوانيد تا آن را از شما دفع كند. اين كار را كرديم و زلزله تمام شد.(1)

افضل بودن زيارت امام رضا (ع)

به سندى از على بن مهزيار نقل شده است كه گفت: از ابى جعفر (ع) پرسيدم:4.

ص: 216


1- - بحارالانوار، ج 50، ص 101، باب 28، حديث 14.

فدايت شوم! زيارت امام رضا (ع) افضل است يا زيارت ابى عبدالله الحسين (ع)؟

ايشان (ع) فرمود: «زيارت پدرم افضل است، به اين خاطر تمام مردم ابا عبدالله (ع) را زيارت مى كنند و پدرم را، جز خواص شيعه زيارت نمى كنند.(1)

همچنين در كتاب كافى از على بن مهزيار است كه گفت: ديدم ابا جعفر (ع) روز عيد قربان مى رود تا رمى جمره انجام دهد، سپس سواره برگشت و ديدم او پياده راه مى رود تا مقابل مسجد به منى رسيد.(2)

از على بن مهزيار نقل شده كه گفت: ابا جعفر دوم (ع) را در سال 225 هجرى در حالى كه كعبه را بعد از بالا آمدن خورشيد، طواف مى كرد و سلام مى داد، ديدم.

چون به دور هفتم رسيد، ركن يمانى را سلام داد و استلام حجر كرد و با دستش آن را مسح، سپس صورتش را با دستش مسح كرد بعد به مقام آمد و پشت مقام دو ركعت نماز خواند، خود را با آن مسح كرد. سپس به نزد حجر آمد آن را بوسيد و مسح كرد و به سوى مقام خارج شد و پشت آن نماز خواند. سپس گذشت و به خانه برنگشت، و ايستادنش در آنجا به قدرى طول كشيد كه بعضى اصحاب ما، هفت دور طواف كردند و بعضى از آن ها هشت دور.(3)

در بحارالانوار از كتاب توحيد به سندى از على بن مهزيار نقل است كه گفت: ابوجعفر (ع) به مردى با خط خود دعايى نوشت با اين مضمون:

يا ذَا الّذي كانَ قَبْلَ كُلَّ شيء، ثُمّ خَلَقَ كُلَّ شَيء، ثُمَّ يَبْقَى وَ يَفْنَى كُلُّ شَيء وَ يا ذا الّذي لَيْسَ في السَّمواتِ العُلى وَ لا فِي الاَرضينَ السُّفْلي وَ لا فَوقَهُنَّ و لا بَينَهُنّ و لا تَحْتَهُنّ الَهٌ يُعْبَدُ غَيرُهُ.(4)

در كتاب كافى به سندى از على بن مهزيار است كه گفت: ابراهيم بن محمد بن5.

ص: 217


1- - كافى، ج 4، ص 584، حديث 1.
2- - كافى، ج 4، ص 486، حديث 5.
3- - كافى، ج 4، ص 532، حديث 3.
4- - بحارالانوار، ج 3، ص 258، باب 12، حديث 5.

عمران همدانى نامه اى به ابى جعفر (ع) نوشت و پرسيد: من حج انجام داده ام امّا چون بار اولم بود، در حالى كه متمتع به عمره بودم وارد حج شدم.

امام (ع) در پاسخ نوشت: حَجّت را اعاده كن.(1)

در كتاب كافى نيز به سندى از على بن مهزيار است كه گفت: عيسى بن جعفر بن عيسى از ابا جعفر دوم جواد (ع) سؤال كرد: زنى بچه مرا شير داده، پس آيا حلال است با دختر شوهرش ازدواج كنم؟

امام (ع) پاسخ داد: چه نيكوست آنچه پرسيدى، از اين جاست كه مردم مى گويند: زن بر او از قبل شير فحل حرام مى شود و اين شير فحل(2) است نه غير از آن.

پس به او گفتم: اين دختر، دختر آن زنى كه دختر را شير داده نيست. او دختر غير اوست.

در جواب فرمود: اگر آن زن، ده تا دختر متفرقۀ ديگر داشته باشد، هيچ كدام بر تو حلال نيست، و در جايگاه دختران تواند.(3)

درمان بيمارى خون حيض

در كتاب كافى به سندى از على بن مهزيار است كه گفت: كنيزى داشتيم كه حيض شد و آن قطع نمى شد تا اين كه در شرف به مرگ بود. پس ابوجعفر (ع) امر كرد به اين كه به او سويق عدس(4) بخورانيم. پس به او خورانديم و قطع شد و سالم گشت.(5)

درمان بيمارى يرقان (زردى)

همچنين على بن مهزيار گفت: با ابوجعفر (ع) صبحانه مى خوردم كه خوراك قَطاه2.

ص: 218


1- - كافى، ج 4، ص 275، حديث 5.
2- - شير فحل: شيرى كه پسر خورده باشد.
3- - كافى، ج 5، ص 441، حديث 8.
4- - سويق عدس؛ نوعى طعام است كه از آرد گندم يا غير آن به طريق خاص درست مى كنند.
5- - كافى، شيخ كلينى، ج 6، ص 307، حديث 2.

(كه پرنده معروفى است) براى ما آوردند. امام فرمود: اين خوراكى مبارك است و پدرم (ع) از آن استقبال مى كرد و دستور مى داد صاحب يرقان آن را كباب كرده و بخورد كه براى او نافع است.(1)

درمان بيمارى وسوسه

از على بن مهزيار روايت شده است كه گفت: مردى به ابوجعفر (ع) نوشت و شكايت كرد از چيزهايى كه به خاطرش مى رسد، پس به او پاسخ داد: خداى عزوجل انشاءالله تو را ثابت نگهدارد و راه از ابليس را بر تو ببندد.

گروهى به پيامبر (ص) شكايت كردند، از وسوسه هايى كه به افكارشان وارد مى شود چون آن ها را متمايل مى كند به سويى كه دوست دارند حرف هايى بزنند كه گفتن و تفكر در مورد آن ها صحيح نيست.

پس رسول خدا (ص) فرمود: چيزى از آن در خود مى يابيد؟

گفتند: بلى!

فرمود: به خدايى كه جانم در دست اوست، اين براى صراحت ايمان شماست پس هر وقت اين طور شديد بگوييد:

آمَنّا بِاللهِ وَ رَسوله وَ لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّا بالله.(2)

گفتنى ست: «لمم» در اين جا آن وسوسه ها و افكارى است كه به دل خطور مى كند.

گاهى وسوسه هاى شيطانى در مورد خالق سبحان در قلب انسان خطور مى كند، مثلاً از خودش مى پرسد؛ از كى خداى تعالى يافت شده است؟ چگونه پيدا شده؟ چه كسى او را خلق كرده و... گاهى اين گونه وسوسه ها در دل اصحاب پيامبر (ص) نيز خطور مى كرد پس به او شكايت كردند. پيامبر (ص) پرسيد: آيا از اين وسوسه هاى شيطانى كه بر دل هايتان خطور مى كند، محزون و ناراحت مى شويد؟4.

ص: 219


1- - كافى، شيخ كلينى، ج 6، ص 312، حديث 5.
2- - كافى، ج 2، ص 425، حديث 4.

گفتند: بلى.

فرمود: حزن و ناراحتى شما از وسوسه هاى شيطانى، دلالت بر ايمان خالص شماست، پس بگوييد: آمَنّا بِاللهِ و رَسوله و لا حَولَ و لا قُوّةَ الَّا بالله تا وسوسه هاى شيطانى زايل شوند.

دعا براى آزادى از زندان

در كتاب كافى از على بن مهزيار است كه گفت: محمد بن حمزه غنوى به من نوشت كه از ابى جعفر (ع) بخواهم كه دعايى به او ياد بدهد كه اميد فرج باشد؟

امام (ع) در پاسخ برايم نوشت: دربارۀ آنچه محمد بن حمزه از تو پرسيد، دعايى به او مى آموزم كه اميد فرج باشد پس به او بگو، ملازم اين دعا باشد:

يا مَنْ يَكْفي مِنْ كُلِّ شيءِ وَ لا يَكْفي مِنْهُ شيء اكْفِني مَآ اهَمَّني مِمّا انَا فِيه

سپس فرمود: من اميدوارم كه اين ها او را از غم خلاص كند؛ انشاءالله تعالى.

پس ادعا را به او ياد دادم و طولى نكشيد كه از حبس خلاص شد.(1)

از على بن مهزيار است كه گفت: مردى از بنى هاشم به ابى جعفر دوم (ع) نوشت: من نذر كردم به ساحلى از سواحل دريا به عنوان داوطلب از دو سال قبل مرزدار در جده يا غيره بروم. آيا نظر شما در اين باره اين است كه من بايد به نذرم وفادار باشم يا خير و يا اين كه به جاى آن، كار خوبى انجام دهم يا فديه بدهم كه از آن برّى شوم؟

پس امام (ع) به خط خود نوشت و من آن را خواندم: اگر نذرت را يكى از مخالفين شنيده است و مى ترسى تو را شماتت كند پس به آن وفا كن والا از نيت خود برگرد و كار خوبى انجام بده. خدا تو و ما را به آن چيزى كه دوست دارد و راضى است موفق بدارد.(2)4.

ص: 220


1- - كافى، ج 2، ص 560، حديث 14.
2- - تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 6، ص 126، باب 56، حديث 4.

توضيح حديث اين كه مردى از بنى هاشم نذر كرد براى خداى متعال داوطلبانه به مرزدارى بپيوندد امّا بعد از آن از رأى خود عدول كرد و قرار شد كه مالى در راه خدا در مقابل آن نذر بپردازد. و به امام جواد (ع) نوشت و از درستى آن سؤال كرد. پس امام (ع) به او جواب داد كه جايز است اگر كسى از مخالفين منحرف اهل بيت (عليهم السلام) آن را نداند و الا بايد از ترس اين كه مبادا اين منحرف بر عليه او اقدام كند و او را به بلا گرفتار كند و به اين وسيله كار او را به سلطان ستمكار بكشاند، به نذرش وفا كند.

از على بن مهزيار است كه گفت: خواندم نوشتۀ مردى را به ابى جعفر (ع) كه پرسيده بود: دو ركعت قبل از نماز صبح از نماز شب است يا نماز روز؟ در چه وقتى بايد آن ها را بخوانم؟

پس با خط خود نوشت: آن ها را به نماز شب اضافه كن.(1)

از على بن مهزيار است كه گفت: ابا جعفر (ع) را ديدم وقتى، آفتاب روز ترويه غروب كرده بود كه پشت مقام، در حالى شش ركعت نماز خواند كه كفش هايش را پوشيده بود و آن ها را نكنده بود.(2)

از على بن مهزيار روايت شده است كه در نامه اى كه مردى به ابى جعفر (ع) نوشته بود، خواندم كه پرسيده بود: او را در خورد و خوراك از خمس حلال كند.

پس با خط خودش نوشت: كسى كه محتاج حق من باشد، پس آن، براى او حلال است.(3)

از على بن مهزيار روايت شده است كه گفت: پس از آن كه از ابوالخطاب نزد اباجعفر (ع) نام برده شد، ايشان (ع) فرمود: خدا اباالخطّاب و اصحابش و كسانى كه در لعنت كردن او شك دارند و هر كس كه در او توقف كرده را لعنت كند.(4)2.

ص: 221


1- - تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 2، ص 132، باب 7، حديث 278.
2- - تهذيب الاحكام، ج 2، ص 233، حديث 126 - مقصود آن كفش عربى است كه روى پا را نمى پوشاند.
3- - تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 4، ص 143، باب 39، حديث 22.
4- - رجال الكشى، ص 528، جزء 6، حديث 1012.

در توضيح اين حديث بايد گفت: ابو الخطاب، محمد بن مقلاص ابى زينب اسدى كوفى ملعون، گزافه گوى، گمراه فاسد العقيده، دروغگو، افاك است. در ابتدا از اصحاب امام صادق (ع) بود اما بعد منحرف شد. آن لعين، گمان مى كرد كه زنا، خمر، فواحش حتى نماز و روزه، محبت به مردان است پس آيات قرآنى كه امر به نماز و روزه مى كنند در واقع امر به محبت به مردان مى كنند و آياتى كه از خمر و زنا و فواحش نهى مى كنند، نهى از محبت به مردان مى كنند. همچنين به امام صادق (ع) دروغ مى بست و براى او چيزهايى را ادعا مى كرد كه نگفته بود. به طور مثال ادعا مى كرد، خود او امام است و براى اين منظور آيه 84، سورۀ زخرف را شاهد قرار مى داد كه خداوند متعال در آن مى فرمايد:

وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ

اوست كه در آسمان ها معبود واقعى است و در زمين هم معبود است.

اسفناك است كه اصحابى نيز داشت كه گفتۀ او را قبول داشتند و به آراء او عمل مى كردند.

امام صادق (ع) چندين بار او و اصحابش كه با او كشته شدند يا باقى ماندند را به شديدترين لعن، لعنت كرد و دربارۀ او و اصحابش فرمود: آن ها بدتر از يهود و نصارى و مجوس و آن هايى كه مشرك شدند، هستند.

از اصحاب او اباحاتى ظاهر شد. آن ها چيزهايى را براى خود مباح كرده بودند و مردم را به نبوتِ ابى الخطاب مى خواندند. والى مدينه مردى را به سوى آن ها فرستاد و بين ايشان درگيرى صورت گرفت، همه آن ها كشته شدند به جز يك مرد كه زنده ماند.

چون امام صادق (ع) اين خبر را شنيد سجده شكر به جا آورد.

همين طور ائمه (عليهم السلام) كه بعد از امام صادق (ع) آمدند، همه ابا الخطاب و اصحابش را لعنت مى كردند، چون مقدار كمى از آراء و بدعت او تا زمان غيبت صغرى همچنان باقى مانده بود.

ص: 222

در توقيعى از امام زمان حضرت مهدى (عج) وارد شده است: ابوالخطاب محمد بن ابى زينب الاجدع ملعون است و اصحابش نيز ملعونند پس پاى گفته هاى آن ها ننشينيد. من از آن ها بيزارم و پدران من نيز (عليهم السلام) از آن ها بيزار بودند.(1)

155 - علي بن ميسّر يا ميسره

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است و براى او مكاتباتى داشت كه ما آن را در شرح حال على بن حديد ذكر كرديم.

156 - علي بن نصر

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

157 - علي بن يحيي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) مى شمارد.

158 - عمربن فرج رخجي

او از دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) و از آن هايى بود كه كينۀ آن ها را به دل داشت برعكس برادرش محمد بن فرج رخجى كه از بزرگان اصحاب امام جواد (ع) و امام هادى (ع) بود.

در بحارالانوار از عمربن فرج رخجى روايت شده است كه گفت: به ابى جعفر جواد (ع) گفتم: شيعيان تو مدعى هستند كه تو وزن تمام آبى كه در دجله وجود دارد را مى دانى.

امام (ع) پاسخ داد: آيا خدا قادر است كه علم آن را به يك پشه اى از مخلوقاتش تفويض كند يا نه؟

گفتم: بلى قادر است.

فرمود: «من نزد خداى متعال از يك پشه و از بيشتر خلقش، گرامى ترم!»(2)2.

ص: 223


1- - الغيبة، شيخ طوسى، ص 291.
2- - بحارالانوار، شيخ مجلسى، ج 5، ص 100، باب 28، حديث 12.

159 - عمران بن محمد بن عمران الاشعري

شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا (ع) شمرده است و رواياتى يافت مى شود كه امام جواد (ع) را نيز درك كرده است.

از عمران بن محمد است كه گفت: به ابى جعفر دوم (ع) گفتم: فدايت شوم! من مزرعه اى دارم در پانزده مايلى «پنج فرسخى» شهرى كه در آن ساكن هستم. چه بسا وقتى به آن جا مى روم، سه يا پنج يا هفت روز مى مانم. آيا نمازم را تمام بخوانم يا شكسته؟

امام (ع) فرمود: در راه شكسته بخوان و در آن جا تمام بخوان.(1)

در كتاب خرائج به سندى از عمران بن محمد اشعرى است كه گفت: بر ابى جعفر دوم (ع) وارد شدم و حوائج خود را انجام دادم و به او گفتم: ام الحسن به تو سلام مى رساند و از تو لباسى را مى خواهد كه آن را كفن خود كند.

گفت: از آن بى نياز شد.

از نزد ايشان (ع) خارج شدم در حالى كه معنى صحبت او را نفهميده بودم، تا اين كه خبردار شدم كه او سيزده يا چهارده روز قبل مرده است.

همچنين از عمران بن محمد است كه گفت: برادرم به من زره اش را داد تا به نزد ابى جعفر جواد (ع) با چيزهاى ديگرى ببرم، پس آن ها را به او دادم و زره را فراموش كردم، چون خواستم امام (ع) را وداع كنم، به من گفت: زره را بده!(2)

160 - عمرو بن سعيد المدائنى الساباطى

از اصحاب امام رضا و امام هادى (عليهما السلام) است و مراسلاتى نيز با امام جواد (ع) داشته است.5.

ص: 224


1- - تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 3، ص 210، باب 23، حديث 18.
2- - الخرائج، ج 2، ص 670، حديث 15.

161 - عيسي بن جعفر بن عيسي

از اصحاب امام جواد (ع) بوده است.

162 - عيسي الجلودي

نجاشى او را از اصحاب امام جواد (ع) ذكر كرده است.

163 - عيسي بن المستفاد ابو موسي البجلي الضرير

از اصحاب امام جواد (ع) بوده است.

ف

164 - فضل بن شاذان نيشابوري

او از اصحاب امام جواد و امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) بوده است.

گفته شده است كه او از اصحاب امام رضا (ع) نيز بوده و بنابراين چهار نفر از امامان (عليهم السلام) را درك كرده است. مورد اعتماد، فقيه بزرگ و متكلم بوده و موقعيتى بزرگ در بين طايفۀ خود داشته است. صد و هشتاد كتاب در زمينه فقه و حديث تأليف كرده و رد بر فرقۀ ضاله و طوايف منحرفه نوشته است، امّا متأسفانه از تأليفات او جز اندكى، به ندرت يافت نمى شود.

165 - فضل بن ميمون ازدي

در مستدرك الوسايل از كتاب طب الائمه از ابراهيم بن محمد بن ابراهيم نقل شده است كه گفت؛ فضل بن ميمون ازدى از ابى جعفر بن على بن موسى الرضا (ع) براى ما حديث كرد ما گفت: اى فرزند رسول خدا (ص) من از اين شوصه(1) درد شديدى مى برم.

امام (ع) فرمود: يك حبه از دواى رضا (ع) بگيرد با زعفران مخلوط كن به اطراف شوصه بمال.ت.

ص: 225


1- - شوصه يك نوع گرفتگى در پهلوست كه مثل ضربه سوزنى است.

گفتم: دواى پدرت چيست؟

فرمود: دواى جامعى است و آن نزد فلان و فلان معروف است.

پس به نزد يكى از آن ها رفتم و حبه اى از آن را گرفتم، كمى از آن را همان طور كه امام (ع) فرموده بودند با آب زعفران مخلوط كردم و به اطراف شوصه ماليدم. پس از آن دردم خوب شد.(1)

ق

166 - قاسم بن حسين بزنطي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

167 - قاسم بن صيقل

او از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى (عليهم السلام) بوده است.

در كتاب كافى از قاسم بن صيقل است كه گفت: نوشتم به رضا (ع) كه من كارم درست كردن غلاف هاى شمشير از پوستِ الاغ هاى مرده است، پس لباسم به آن ها ماليده مى شود. آيا من با آن نماز بخوانم؟

امام (ع) براى من نوشت: براى نمازت لباسى ديگر تهيه كن.

همچنين گفت: به ابى جعفر دوم (ع) نامه نوشتم و گفتم به پدرت نوشتم، چنين و چنان و عوض كردن لباس براى نماز سخت است، غلاف شمشيرها را از پوست الاغ وحشى قربانى شده مى سازم. حال كه پدرت به شهادت رسيده است، مطيع امر شما هستم.

امام (ع) براى من نوشت: هر كار خوب، با صبر است. خدا تو را رحمت كند! اگر آن كارى كه انجام مى دهى با الاغ وحشى قربانى شده است پس ايرادى بر آن نيست.(2)6.

ص: 226


1- - مستدرك الوسايل، ج 16، ص 463، حديث 20552.
2- - كافى، شيخ كلينى، ج 3، ص 407، حديث 16.

در كتاب كافى به سندى از على بن ريان از قاسم بن الصيقل است كه گفت: كسى را نديدم سخت تر بگيرد، در سايه از ابى جعفر (ع). او دستور مى داد به درست كردن گنبد و سايبان، وقتى مُحرِم است.(1)

توضيح حديث اين است كه در مذهب اهل بيت (عليهم السلام) مرد در حال احرام وقتى سير مى كند زير سايه باشد. نه در حال راه رفتن و نزول؛ مانند نشستن در خيمه كه حرام است و معنى استظلال اين است كه بين او و آسمان مانعى باشد، به هر صورت كه ممكن است.

168 - قاسم بن عبدالرحمن

در كشف الغمه است كه او در ابتدا زيديه بود، امّا از راه خود برگشت، با اعجازى كه از امام جواد (ع) ديد، امامى شد.

قاسم بن عبدالرحمن گفت: به سوى بغداد در حركت بودم و همين طور كه مى رفتم، مردم را مى ديدم كه به سرعت مى روند و آگاه مى شوند و توقف مى كنند، با تعجب پرسيدم: چه خبر است؟

گفتند: ابن الرضا امام جواد (ع) اين جاست.

به خود گفتم: بهتر است بروم من هم او را ببينم.

به او كه رسيدم، امام را سوار بر استرى ديدم، در دل گفتم: خدا لعنت كند اصحاب امامت را كه مى گويند: خدا طاعت اين ها را واجب كرده است.

ناگهان امام (ع) به سوى من برگشت و گفت: اى قاسم بن عبدالرحمن! تو جزء همان افرادى هستى كه خداوند متعال در آيه 24 سورۀ قمر ذكرشان را آورده است:

فَقالُوا أَ بَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ

پس گفتند: آيا ما بشرى از جنس خود را كه تك و تنهاست [و جمعيت و نيروى با خود ندارد] پيروى كنيم؟! در اين صورت در گمراهى و جنون3.

ص: 227


1- - كافى، ج 4، ص 351-350، حديث 3.

خواهيم بود.

نزد خود گفتم: به خدا سوگند او ساحر است! امام (ع) به عنوان پاسخ به من آيه 25 سورۀ قمر را تلاوت كرد و فرمود:

أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ أَشِرٌ

آيا از ميان ما فقط بر او وحى نازل شده است؟! [نه چنين نيست] بلكه او بسيار دروغگو و پرافاده و متكبر است [كه مى خواهد بر ما بزرگى كند].

برگشتم و به امامت قائل گشتم و شهادت دادم كه او حجت خدا بر خلق الله است و به آن اعتقاد پيدا كردم.(1)

توضيح حديث: آيه هايى كه امام (ع) تلاوت كردند مربوط به قوم ثمود و پيامبرشان صالح است كه او را تكذيب كردند.

وجه استشهاد امام جواد (ع) به اين دو آيه اين است كه آن مرد نيز امام جواد (ع) را به علت كمى سنش، كوچك شمرد پس امام (ع) او را تشبيه به قوم ثمود كرد كه پيامبرشان صالح را كوچك شمردند. هنگامى كه امام (ع) از دل او خبر داد و او گمان كرد كه سحر است، امام (ع) بار ديگر اين افترا را به افتراى قوم ثمود بر پيامبرشان صالح تشبيه كرد و پاسخ او را داد و چون امام (ع) به او دو بار از آنچه در فكرش مى گذرد خبر داد، امامت امام جواد (ع) نزد او ثابت شد.

169 - قاسم بن المحسن

در كتاب رجال ذكرى از او نيست وليكن مجلسى در «بحارالانوار» از «خرائج» حديثى را روايت كرده است كه دلالت مى كند او از اصحاب امام جواد (ع) است.

از قاسم بن محسن روايت شده است كه گفت: من بين مكه و مدينه بودم كه اعرابى ضعيف الحالى بر من گذشت و از من چيزى خواست. به او ترحم كردم و نانى به او دادم. چون او از من گذشت، باد سختى وزيدن گرفت و عمامه را از سر3.

ص: 228


1- - كشف الغمة، إربلى، ج 3، ص 153.

من برد. هر چه به دنبال عمامه گشتم، آن را نيافتم.

در مدينه به ديدن ابى جعفر الجواد ابن الرضا (ع) رفتم. ايشان (ع) به من گفت: «اى قاسم! عمامه ات در راه رفت؟!

گفتم: بلى.

امام (ع) به غلام خود فرمود: عمامه اش را به او بده.

غلام چنين كرد، گفتم: اى فرزند رسول خدا (ص) چگونه آن به نزد تو آمد؟

گفت: به اعرابى صدقه اى دادى، پس براى تو از خدا تشكر كرد و خدا نيز عمامه ات را به تو برگرداند. بى شك پروردگار اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند.(1)

م

170 - محمد بن ابراهيم الحضيني الاهوازي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

كشى از حمدان الحضينى روايت كرده است كه گفت: به ابى جعفر (ع) گفتم: برادرم مرد. ايشان (ع) فرمود: «خدا او را رحمت كند. او از شيعيان خاص من بود.

171 - محمد بن ابي زيد (يزيد الرازي)

اصالت او به قم برمى گردد و شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

172 - محمد بن ابي عمير ازدي ابو احمد

اسم پدرش زياد بود و سه نفر از ائمه طاهرين را درك كرده كه آن ها امام كاظم، امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بودند و گفته شده است كه امام صادق (ع) را نيز - بنا به اختلاف بين علماى رجال - درك كرده است. به هرحال او شخصيت درخشانى بود كه در بين اصحاب ائمه (عليهم السلام) مانند او نمونه يا نظيرى در علم، تقوا، ايمان، عبادت،4.

ص: 229


1- - بحارالانوار، شيخ مجلسى، ج 50، ص 47، حديث 24.

مروت، صبر بر بلا و پرهيزگارى، كمتر پيدا مى شود.

حتى بعضى علماى حديث، احاديث فرستاده شده او را سند (احاديثى كه سندشان حذف شده) شمرده اند، او نزد شيعه و غير آن ها جليل القدر بود و اصحاب بر آنچه او صحيح مى دانست، اجماع داشتند. تأليفات ارزنده او به نود و چهار كتاب مى رسد كه تمام آن احاديثى است كه از ائمه، شخصاً شنيده يا از آن ها براى او روايت شده است و اين تأليفات در فقه، عقايد، جنگ ها و... هستند.

هارون عباسى، طاغى زمان، او را حبس كرد و گفته شده كه مأمون بعد از مرگ امام رضا (ع) نيز او را حبس كرد و اموالش را مصادره نمود.

در علت آن اختلاف كرده اند، گفته شده، هارون قضاوت را به او پيشنهاد كرد. پس او رد كرد و به اين سبب حبس شد. همچنين گفته شده كه او را زندان كرد تا جاى شيعيان را در عراق بگويد.

مى گويند: خواهرش از ترس تحقيق و تفتيش خانه اش، كتاب هاى او را كه به راستى گنج هاى علوم و معارف بودند، دفن كرد و گفته شده، آن ها را در اطاقى گذاشت امّا سيل سرازير شد و اين ثروت علمى را از بين برد.

سندى بن شاهكِ لعين، صد و بيست ضربه، عصاى چوبى به او زد تا اسامى شيعيان عراق را بگويد امّا وقتى نام آن ها را فاش نكرد، او را برهنه كردند و سرازير آويزان نمودند و صد ضربه تازيانه به او زدند. درد به او سخت شد و نزديك بود اعتراف كند و اسامى شيعيان را بازگو كند وليكن صداى محمد بن يونس بن عبدالرحمن را شنيد كه به او مى گفت: اى محمد بن ابى عمير! جايگاهت را در برابر خداى متعال به ياد بياور.

پس تصميم او قوى شد و بر درد شكنجه صبر كرد و از چيزى خبر نداد و خدا او را نجات داد، جان خودش را در برابر صد و بيست هزار درهم خريد تا اين كه او را رها كردند.

در كتاب ابى عبدالله شاذانى از فضل بن شاذان روايت شده است كه گفت: به عراق وارد شدم و ديدم، يك نفر رفيقش را مورد سرزنش قرار داده و مى گويد: تو

ص: 230

مردى هستى داراى عيال، لازم است كه براى آن ها كسب روزى كنى و چه كسى تو را ايمن مى گرداند از اين كه در اثر طول سجود، چشم هايت را از دست ندهى؟!

فضل گفت: چون عتاب او زياد شد، دوستش گفت: واى بر تو كه اين قدر مرا سرزنش مى كنى! زياد شد. اگر چشم كسى در اثر سجود از بين مى رفت، چشم ابن ابى عمير از بين رفته بود. گمان تو دربارۀ مردى كه سجده شكر مى كند بعد از نماز صبح و سرش را بلند نمى كند، مگر هنگام ظهر چيست؟ بر تو باد حديثى كه صدوق از ابراهيم بن هاشم روايت كرده كه مى گويد: محمد بن ابى عمير مرد بزازى بود، مالش همه از بين رفت و فقير شد. از مردى ده هزار درهم بستانكار بود، پس آن مرد، خانه مسكونى اش را فروخت و پول را به در خانه ابن عمير آورد.

ابن ابى عمير گفت: اين چيست؟

گفت: اين پولى است كه از من طلب داشتى.

گفت: آيا ارثى به تو رسيده است؟

گفت: نه.

گفت: كسى به تو مالى بخشيده است؟

گفت: نه! اين پول ملكى است كه فروخته ام.

گفت: چه چيزى را فروختى؟

گفت: خانه مسكونى ام را فروختم كه دِينم را بپردازم.

پس محمد بن ابى عمير گفت: ذريح محاربى از ابى عبدالله الصادق (ع) روايت كرد و گفت: مرد را به خاطر دِينش از خانه اش بيرون نمى كنند. آن را بردار، من با اين پول كارى ندارم. خدا مى داند اكنون محتاج يك درهم اين مال هستم امّا از اين مال، درهمى را وارد خانه ام نمى كنم.(1)

بى شك اين حديث دلالت مى كند بر اين نكته كه ابن ابى عمير بر التزام به تعاليم5.

ص: 231


1- - من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، ص 190، حديث 3715.

شرعى پايبند بوده است و به راستى در عالَم و تاريخ بشر، كمتر كسى را مى توان تا اين حد مطيع قوانين شرعى پيدا كرد.

173 - محمد بن ابي قريش

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

174 - محمد بن ابي نصر

برقى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

175 - محمد بن احمد بن حماد المحمودي مروزي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام هادى (ع) شمرده است و از رواياتى كه كشى از او ذكر كرده، استفاده مى شود كه امام جواد و امام عسكرى (عليهما السلام) را درك كرده است.

ما در شرح حال پدرش، احمد بن حماد ذكر كرديم كه روايت شده است: او بر ابن ابى دؤاد داخل شد. او در مجلسش بود و در اطراف او اصحابش نشسته بودند. پس ابى دؤاد به آن ها گفت: شما چه مى گوييد دربارۀ آنچه خليفه ديروز گفت؟

گفتند: آن چيست؟

جواب داد: خليفه گفت: چه مى بينى كه اين «علائيه» چه مى كنند، اگر ما اباجعفر را مست به طورى كه اول مستى اش باشد و بوى آن؛ مانند بوى زعفران از او بيايد، به سوى آن ها گسيل داريم؟

گفتند: پس حجت آن ها و گفتارشان باطل مى گردد.

محمد بن احمد بن حماد گفت: علائيه نشست و برخاست مى كنند و من زياد با آن ها مجلس داشتم و سرّ گفته هايشان را با من در ميان گذاشتند، چنانچه اين اتفاق بيافتد، آن ها را ملزم نمى كند.

پس ابى دؤاد گفت: از كجا مى دانى؟

گفتم: آن ها مى گويند: لابد در هر زمان و به هر حال براى خدا در روى زمينش حجتى است كه عذر و بهانه را بين او و خلقش، از بين مى برد. گفتم: پس اگر در

ص: 232

زمان حجت كسى باشد مانند او يا بالاتر از او در نسب و شرف همين يكى از دلايل حجت اوست كه سلطان به خاطر علاقه مندان او و مقامى كه در بين آنها دارد، قصد چنين كارى را كرده است.

گفت: اين كلام را ابن ابى دؤاد بر خليفه عرض كرد و گفت: در آن ها حيله اى نيست، ابا جعفر را اذيت نكنيد.(1)

لازم به ذكر است: اين حديث نياز به شرح و تفصيل به خاطر عدم وضوح كلمات و مقصود دارد.

ظاهر حديث اين است كه محمد بن احمد بن حمّاد، راوى حديث، تقيه مى كرده و در مجالس عباسيان و كارگزاران آن ها حاضر مى شده، و روشن است براى ما كه معتصم عباسى در مجالس، نقشۀ ضد امام جواد (ع) مى كشيده كه شهرت او را بد نام كند و قداست او را آلوده نمايد. قاضى ابن ابى دؤاد نيز خواست نبض همگان را در اجراى اين دسيسه و تأثير آن در نفوس شيعه، معتقدين به امامت امام جواد (ع) بگيرد. پس با اصحابش پيرامون اين توطئه پيش از معتصم مشورت كرد و به آن ها گفت: اين علائيه؛ يعنى شيعه اگر امام جواد (ع) را مست به سوى شان بفرستيم، چه كار خواهند كرد؟

از واضحات است كه محال و ناممكن و ممنوع است كه قصد خليفه عباسى خبيث پيرامون مستى و اخراج امام جواد (ع) عملى بشود. شايد او گمان مى كرد و تصور مى كرد كه امام جواد (ع) را دعوت كند و به زور و جبر به او خمر بياشامانند يا اين كه عده اى از افراد پست، جمع شوند و به زور و جبر مشروب را در دهان ايشان بريزند، سپس با ظاهر شدن اثر خمر كه مستى است - بر حد گمان - آن خبيث امام (ع) را با حالت مستى خارج كرده، تا اين كه موقعيت او را خراب كند؛ خدا آن ها و افكارشان را لعنت كند.

تمام اين ها به خاطر آلوده كردن قداست امام (ع) و امامت و زشت نشان دادن مذهب اهل بيت (عليهم السلام) بود، پس جوابِ اصحاب ابن ابى دؤاد اين بود كه اگر اين عملى شود، چه7.

ص: 233


1- - رجال كشى، ص 560، جزء 6، حديث 1058، بحارالانوار، ج 50، ص 94، باب 28، حديث 7.

بسا مذهب شيعى از بين برود و اعتقادشان به عصمت امامان (عليهم السلام) باطل شود.

لكن محمد بن احمد، راوى حديث جواب ابن ابى دؤاد را مى دهد به اين كه اين توطئه از اصل، سست و اساسش، فاسد است و نتيجۀ آن معكوس خواهد بود؛ زيرا شيعه به وجود امامى كه حجت خدا در زمين، باشد معتقدند و بهترين دليل بر يقين اين حجت اين است كه سلطان، قصد آن امام را بنمايد و به انواع آزار و اذيت ها، با او در جنگ باشد. اين دگرگونى و توطئه ها، دليل بر امامت ايشان (ع) است.

هنگامى كه قاضى ابن ابى دؤاد، اين خبر را به معتصم داد، او گفت: آن ها حيله اى ندارند، ابا جعفر (ع) را اذيت نكنيد.

كشى نيز به سندى از فضل بن هاشم هروى روايت مى كند كه گفت: محمودى برايم از حج هاى زيادى كه رفته بود، تعريف كرد. محمودى براى من گفت: امّا وقتى از تعداد آن ها پرسيدم، فقط پاسخ داد: خير زيادى قسمت من شد؛ الحمدلله.

به او گفتم: براى خودت حج انجام دادى يا غير خودت؟

گفت: به جز خودم بعد از حجة الاسلام، براى رسول خدا (ص)، حج انجام مى دهم و آنچه خدا به من اجر مى دهد را براى اولياى خدا قرار مى دهم و ثوابش را به مؤمنين و مؤمنات مى بخشم.

پس به او گفتم: در حج چه نيت مى كنى؟

گفت: خدايا! من صدايم را به اجابت دعوت و گفتن لبيك به نيابت از رسولت محمد (ص) بلند مى كنم و با بلند كردن صدا به لبيك مَحرِم مى شوم. پاداشم از تو، براى اولياى طاهرين (عليهم السلام) باشد و ثوابم را به بندگان مؤمنين و مؤمنات به كتاب تو و سنت پيامبرت (ص) بخشيدم.(1)

176 - محمد بن ارومه يا اورمه ابوجعفر القمي

او از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) بود.

تأليفات زيادى دارد و مصنفات عديده اى در زمينۀ وضو، نماز، زكات، روزه، حج،7.

ص: 234


1- - رجال الكشّى، ص 511، جزء 6، حديث 987.

نكاح، طلاق، حدود، ديات، شهادات، ايمان، نذور، عتق، تدبير، تجارات اجارات، مكاسب، صيد، ذبايح، مزار، حقوق مؤمن، برترى مؤمن، جنائز، خمس، تفسير قرآن، رد بر غلات، مثالب، مناقب، تجمل، المُروءه، ملاحم، دعا، تقيه، وصايا، فرايض، زهد، اشربه دارد و كتاب «ما نزل في القرآن في اميرالمؤمنين (ع)» نيز از تأليفات او مى باشد. بعضى ها او را به غلو نسبت داده اند امّا اين ادعا ثابت نشده، به خصوص بعد از صدور نامه اى از امام هادى (ع) در برائت او از غلو اين ادعا رو شد.

در بحارالانوار از خرائج روايتى از محمد بن ارومه است كه گفت: معتصم گروهى از وزرايش را احضار كرد و گفت: به دروغ دربارۀ محمد بن على بن موسى جواد شهادت بدهيد، و بنويسيد كه او قصد خروج و شورش داشته است.

سپس امام (ص) را خواست. و به ايشان (ص) گفت: تو قصد داشتى كه بر من خروج كنى!

امام (ع) فرمود: من كارى در اين باره انجام نداده ام.

معتصم گفت: فلانى و فلانى بر عليه تو گواهى داده اند.

آن ها را احضار كردند و گفتند: بلى! اين نوشته اى است كه ما از بعضى غلامان تو گرفته ايم.

راوى مى گويد: كه معتصم در هال نشسته بود كه امام (ع) دستش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! اگر اين ها بر من به دروغ شهادت داده اند پس آن ها را بگير.

گفت: نگاه كرديم به آن سالن و ديديم به لرزه افتاد و هر كس در آن بود، بلند مى شد و بر زمين مى افتاد.

معتصم گفت: اى فرزند رسول خدا (ص)! از آنچه گفتم توبه مى كنم. از خدا بخواه زمين را ساكن كند.

امام (ع) دعا كرد: خدايا آن را ساكن كن! تو مى دانى كه آن ها دشمن تو و دشمن من هستند. زمين بار ديگر با دعاى امام (ع) ساكن شد.(1)8.

ص: 235


1- - بحارالانوار، ج 50، ص 45، حديث 18.

همچنين محمد بن ارومه روايت كرده است:

زنى به من چيزى از زيورآلات، درهم و مقدارى لباس داد، فكر كردم كه تمام آن ها مال اوست و سؤال نكردم كه چيزى از آن مال متعلق به غير است يا خير.

آن اموال را همراه ديگر كالاهاى اصحاب با خودم به مدينه بردم و همه را نزد امام جواد (ع) بردم و چون ايشان را نديدم در نامه اى نوشتم: من از جانب فلان و فلان انتخاب شده بودم تا اين اجناس را به شما برسانم.

در جواب نامه من، نوشته اى به دستم رسيد كه امام (ع) در آن نوشته بود: آنچه را از جانب فلانى و از طرف دو زن برايم فرستاده بودى به من رسيد. خدا از تو قبول كند و خشنود شود و تو را در دنيا و آخرت با ما قرار دهد.

چون ذكر دو زن را شنيدم، در نوشته شك كردم كه آن را كس ديگرى نوشته و اين نوشته از امام (ع) نيست، زيرا نزد خود يقين داشتم آن اموال متعلق به يك زن بوده و چون كلمه دو زن را ديدم، رسانندۀ نامه را متهم كردم.

به شهر خود برگشتم، آن زن آمد و گفت: آيا كالاى مرا رساندى؟

گفتم: بلى.

گفت: و كالاى فلان زن را هم رساندى؟

گفتم: آيا در آن ها، كالاى زن ديگرى هم بود؟

گفت: بلى! فلان چيز براى من بود و فلان چيز نيز به خواهرم تعلق داشت.

گفتم: بلى رساندم.

بدين ترتيب شك من برطرف شد.(1)

177 - محمد بن اسحاق قمي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است و علاوه بر اين شرافت بيشترى را كسب كرد و از وكلاى امام مهدى (عج) نيز گرديد.6.

ص: 236


1- - بحارالانوار، شيخ مجلسى، ج 50، ص 53-52، حديث 26.

در كتاب كافى حديث مفصلى از محمد بن اسحاق از امام جواد (ع) پيرامون نصب خيمه براى آدم و حوا در قسمتى از كعبه روايت شده است.(1)

178 - محمد بن اسماعيل بن بزيع

از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) و از ثقات مورد اعتماد بود و تأليفاتى در حج و ثواب آن داشت. در سال 260 هجرى بعد از برگشت از حج وفات كرد و در جايى كه به آن «فيد» مى گويند، دفن گرديد.

از محمد بن احمد بن يحيى نقل است كه گفت: در فيد بودم كه محمد بن على بن بلال به من گفت: رفتيم قبر محمد بن اسماعيل بن بزيع را زيارت كنيم و چون به آن جا رسيديم، مردى كنار سر او روبه روى قبله نشست، در حالى قبر در پيش روى او بود، گفت: صاحب اين قبر كه محمد بن اسماعيل است. به من خبر داد كه او از ابا جعفر دوم جواد (ع) شنيده كه مى گفت: هر كس قبر برادرش را زيارت كند و دستش را بر قبر او بگذارد و (سوره قدر) را هفت مرتبه بخواند از بلاى بزرگ ايمن مى شود.

از حسين بن خالد صيرفى است كه گفت: من به همراه گروهى نزد امام رضا (ع) بوديم كه از محمد بن اسماعيل بن بزيع نام برده شد. امام (ع) فرمود: دوست داشتم در بين شما كسى مانند او بود.(2)

محمد بن بزيع گفت: از ابا جعفر جواد (ع) خواستم، دستور بدهد پيراهنى از پيراهن هايش را به من بدهند كه براى كفنم آماده كنم، پس آن را برايم فرستاد.

گفتم: فدايت شوم! با آن چكار كنم، اى فرزند رسول خدا (ص)!

فرمود: دگمه هايش را بكن.(3)

سهل بن زياد از على بن مهزيار از محمد بن اسماعيل بن بزيع روايت مى كند: دربارۀ امام جواد (ع) و امر امامت او سؤال كردم و گفتم: او كمتر از هفت سال دارد؟5.

ص: 237


1- - كافى، ج 4، ص 195، حديث 2.
2- - تنقيح المقال، علامۀ مامقانى، ج 2، ص 81، رقم 10393.
3- - رجال الكشّى، ص 564، جزء 6، حديث 1065.

گفت: بلى و كمتر از پنج سال.

سهل مى گويد: اين را على بن مهزيار در سال 221 براى من حديث كرد.(1)

179 - محمد بن اسماعيل رازي

از اصحاب امام جواد (ع) است.

از محمد بن اسماعيل رازى از ابى جعفر دوم (ع) نقل است كه گفت: از امام (ع) پرسيدم: چه مى گويى دربارۀ روزه كه روايت شده، كه موفق به روزه نمى شوند؟

امام (ع) فرمود: دعوت مَلَك دربارۀ آن ها به اجابت رسيده است.

گفتم: آن چگونه است، فدايت شوم؟!

فرمود: چون حسين (ع) را كشتند، خداى متعال ملكى را امر كرد كه صدا بزند: اى امت ستمكارِ كشندۀ عترت پيامبرش، خدا شما را براى روزه و فطر موفق نكند.(2)

در كتب احاديث روايات زيادى از محمد بن اسماعيل بدون لقب ذكر شده و اين مشكلى را بين علماى رجال، دربارۀ رواياتى كه به نام محمد بن اسماعيل مى باشد به وجود آورده است.

180 - محمد بن حسان زينبي يازبيبي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام هادى (ع) شمرده است.

در «تهذيب الاحكام» روايتى است كه دلالت بر اين دارد، او از امام جواد (ع) نيز حديث شنيده است.

محمد بن حسان رازى از محمد بن على - شايد منظور امام جواد (ع) باشد - روايت مى كند كه فرمود: رسول خدا (ص) گفته است: هر كس در شب نماز بخواند،1.

ص: 238


1- - كافى، ج 1، ص 384.
2- - كافى، ج 4، ص 169، حديث 1.

روز پيش رويش نيكو شود.(1)

181 - محمد بن الحسن شنبوله ابن ابي خالد الاشعري قمي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) شمرده است.

در كتاب كافى احاديث او از امام جواد (ع) نقل شده است. محمد بن ابى خالد روايت كرده است: به ابى جعفر دوم جواد (ع) گفتم: فدايت شوم! مشايخ ما از ابى عبدالله صادق و ابى جعفر باقر (عليهم السلام) نقل مى كنند كه تقيه سخت بوده و كتاب هايشان را كتمان مى كردند، از آن ها كسى روايت نكرده و وقتى مردند، كتب آن ها به ما رسيد.

امام (ع) فرمود: از آن حديث كنيد كه حق، ثابت است.(2)

در كتاب كافى از محمد بن حسن اشعرى است كه گفت: يكى از پسر عموهاى من به ابى جعفر دوم (ع) نامه نوشت: چه مى گويى دربارۀ دخترى كه عمويش او را شوهر داده، اما حال كه بزرگ شده است، تزويج را انكار مى كند؟

امام (ع) با خط خود نوشت: او را نمى شود با اكراه بر اين كار وادار كرد و امر از آنِ دختر است.(3)

در كتاب كافى از محمد بن حسن اشعرى نيز روايت شده است كه گفت: يكى از موالى ما به ابى جعفر (ع) نوشت: با من، زن عارفه اى است. پيشامدى براى شوهرش اتفاق افتاد كه ناچار به فرار از مملكت خود شد. يكى از بستگان زوجه، به تعقيب او رفت و گفت: يا حسرت را طلاق بده يا تو را برمى گردانم.

پس آن را طلاق داد حال، نظر شما دربارۀ آن زن چيست؟

پس امام (ع) با خط خود نوشت: ازدواج كن با او كه خدا تو را رحمت كند.(4)9.

ص: 239


1- - تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 2، ص 119، باب 8، حديث 217.
2- - كافى، ج 1، ص 53، حديث 15.
3- - كافى، ج 5، ص 394، حديث 7.
4- - كافى، ج 6، ص 81، حديث 9.

از محمد بن حسن اشعرى روايت كرده است: يكى از اصحاب ما به ابى جعفر دوم (ع) نوشت: در نامه اى برايم دربارۀ خمس توضيح بده كه آيا بر همه آنچه انسان استفاده مى كند، كم و زياد و از همه نوع، واجب است؟

پس با خط خود نوشت: خمس بعد از هزينه است.(1)

از محمد بن حسن اشعرى است كه گفت: يكى از اصحاب ما به ابى جعفر دوم (ع) نوشت: كسى از من دربارۀ مردى مى پرسد كه با زنى زنا كرده و سپس با او ازدواج كرده و بعد از زايمان بچه اى به دنيا آورده شبيه ترين كس به اوست.

امام (ع) با خط خودش نوشت و مهر كرد:

الولَدْ لِغَية لا يورث: فرزند زنا ارث نمى برد.(2)

همچنين از محمد بن حسن بن ابى خالد نقل است كه گفت: از ابا جعفر (ع) سؤال كردم از مردى كه وصيت كرده كه براى او حج انجام دهند و امر آن مبهم است.

ايشان (ع) فرمود: حج ثلث اموال باقيمانده اش انجام مى شود.(3)

182 - محمد بن حسن بن شمون بغدادي ابوجعفر

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد و امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) شمرده است و براى او مراسلاتى با امام عسكرى (ع) است كه دلالت بر استقامت و اعتدال او در مذهبش دارد و گفته شده كه واقفى و فاسد المذهب بوده؛ خدا عالم است.

183 - محمد بن حسن بن عمار

براى او در كتاب كافى روايتى بر نص امامت امام جواد (ع) است كه ما در احوال على بن جعفر در حرف عين آن را ذكر كرديم.9.

ص: 240


1- - تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 4، ص 133، باب 35، حديث 9.
2- - تهذيب الاحكام، ج 9، ص 343، باب 33، حديث 17.
3- - تهذيب الاحكام، ج 9، ص 226، باب 18، حديث 39.

184 - محمد بن حسن بن محبوب

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

185 - محمد بن حسن واسطي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است. از فضل بن شاذان است كه محمد بن الحسن، كريم و محترم نزد ابى جعفر جواد (ع) بوده است. ابا الحسن هادى (ع) هزينۀ مرض و كفن او را پرداخت و هنگام مرگ براى او مجلس ماتم بپا كرد.

186 - محمد بن الحسين اشعري

از محمد بن حسين اشعرى است كه گفت: يكى از اصحاب ما به ابى جعفر دوم (ع) نوشت: چه مى گويى در پوستين كه از بازار خريدارى مى شود؟

پس گفت: اگر باشد، باكى نيست.(1)

در كتب رجال اين اسم پيدا نمى شود و محتمل است كه آن محمد بن الحسن الاشعرى باشد و اين را صاحب «تنقيح المقال» احتمال داده است؛ خدا مى داند!

187 - محمد بن الحسين بن ابى الخطاب الزيات الهمداني

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است و تأليفات زيادى در توحيد، بداء، امامت، وصاياى الائمه، نوادر و رد بر اهل قدر دارد و او از افراد مورد اعتماد و عظيم القدر و كثير الروايه است.

امام جواد و علم فقه (ع)

مجلسى در بحار از عياشى از زرقان(2) روايت مى كند و آن روايت اين است:

زرقان مى گويد: روزى ابن ابى دؤاد از نزد معتصم برگشت. او را غمگين ديدم پس در اين باره از او پرسيدم. پاسخ داد: دوست داشتم بيست سال پيش مرده بودم!ند

ص: 241


1- - كافى، ج 3، ص 399، حديث 7.
2- - لقب محمد بن حسين زيات است همان طور كه بعضى از بزرگان اين احتمال را داده اند

گفتم: براى چه؟

گفت: براى آنچه از اين سياه، ابى جعفر محمد بن على بن موسى (ع) امروز در مقابل اميرالمؤمنين اتفاق افتاد.

گفتم: بيشتر توضيح بده تا بدانم چه اتفاقى افتاده است.

گفت: دزدى به سرقت خود اقرار كرده بود و از خليفه خواسته بود با اقامه حد، او را پاك كند. براى اين خاطر معتصم همه فقها را در مجلسش جمع كرد. محمد بن على جواد (ع) نيز حاضر بود. پس از ما دربارۀ قطع دست او سؤال كردند. گفتم: از كُرسوع كه بالاتر از ساق دست و كف است، بايد قطع شود.

معتصم گفت: دليل تو بر اين گفته چيست؟

گفتم: زيرا دست آن شامل انگشتان و كف تا كرسوع است زيرا خداى متعال در آيه 43 سورۀ نساء در مورد تيمم فرموده است:

فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ

بخشى از صورت و دست هايتان را [با آن] مسح نماييد.

و گروهى با من در اين امر موافق بودند. امّا ديگران گفتند: واجب است از آرنج آن را قطع كنند.

معتصم گفت: دليل شما بر اين رأى چيست؟

گفتند: چون خداوند مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ ما يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

سپس گفتند: اين آيه دلالت بر شستن دست ها تا آرنج دارد.

ص: 242

ابى دؤاد گفت: پس معتصم رو به محمد بن على توجه كرد و گفت: تو چه مى گويى اى ابا جعفر؟!

فرمود: حاضرين در اين باره صحبت كردند!

گفت: آن ها را رها كن، رأى تو چيست؟

فرمود: مرا از سخن گفتن معاف كن.

گفت: تو را به خدا قسم مى دهم كه آنچه كه نظر توست به ما بگويى.

پس فرمود: چون مرا به خدا قسم دادى مى گويم، اين ها در سنت خطا كردند چون قطع بايد از مفصل انگشتان باشد و مى بايست كف را رها كنند.

معتصم گفت: دليل تو چيست؟

امام (ع) فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: سجود بر هفت موضع است: صورت، دو دست، دو زانو و دو پا، اگر دست او را از مچ يا از آرنج قطع كنيد، دستى براى او باقى نمى ماند كه به آن سجده كند و خداى متعال فرموده است: أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ ِ يعنى به اين اعضاى هفت گانه سجده مى شود و: فرموده است: فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً(1) آنچه كه براى خداست قطع نمى شود. همان طور كه در آيه 38 سوره مائده مى خوانيم:

وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

دست مرد و زن دزد را به كيفر كار زشتى كه مرتكب شده اند به عنوان مجازاتى از سوى خدا قطع كنيد و خدا تواناى شكست ناپذير است.

ابن ابى دؤاد گفت: معتصم تعجب كرد و دستور داد از مفصل انگشتان قطع كنند.

ابن ابى دؤاد گفت: در وجودم قيامتى برپا شد و آرزو كردم كه زنده نبودم.(2)

زرقان گفت: ابن ابى دؤاد ادامه داد: بعد از سه روز به نزد معتصم رفتم. به او7.

ص: 243


1- - سوره جن، آيه 18.
2- - بحارالانوار، شيخ مجلسى، ج 50، ص 5، حديث 7.

گفتم: نصيحت به اميرالمؤمنين را واجب مى دانم و با صحبتى كه مى كنم، مى دانم وارد جهنم خواهم شد.

معتصم گفت: آن چيست؟

گفتم: وقتى اميرالمؤمنين در مجلسش فقها، رعيت و علما را براى امرى كه در دين اتفاق افتاده است، جمع مى كند و از ايشان دربارۀ حكم خدا سؤال مى كند، آن ها در مجلس، اهل خانه، فرماندهان، وزرا و نويسندگانش هستند و صحبت ها را از پشت در مى شنوند، سپس اميرالمؤمنين، حرف همه را رها مى كند و حرف كسى را مى پذيرد كه تنها عده كمى از مردم او را به عنوان امام مى شناسند و مدعى هستند كه او براى اين مقام از تو اولى است و تو به غير از حكم فقها حكم مى كنى و حرف او را مى پذيرى؟

ابن ابى دؤاد گفت: رنگ صورت معتصم تغيير كرد و آگاه شد بر آنچه او را آگاه كردم و گفت: خدا به تو به خاطر نصيحت خيرخواهآن هات جزاى خير بدهد!(1)

اين خبر براى ما بازتابى دارد و براى ما امورى را كشف مى كند كه بايد به آن اشاره شود:

سطح فرهنگى دينى فقها در آن روز نشان مى دهد، در يك نادانى محض به سر مى بردند و عدم توجه به حدود الهى و صدور فتواهايى كه نشأت گرفته از گمان و حدس و هوى و هوس بوده، تأكيدى بر اين ادعاست. آيا حدود در آن زمان مشخص نبوده و قضات نادان نمى دانستند از كجا دست دزد را قطع كنند يا اين كه آن ها دست مردم را بر حسب هوى و خواهش هاى نفسانى خود از بازو و مرفق قطع مى كردند و شايد بعضى تعجب نمى كردند كه، احتياطاً به قطع دست دزد از پهلو فتوا بدهند، چون كلمه دست بر كل آن اطلاق مى شود! آيا اين ها نمى توانستند از سنت رسول خدا (ص) در قطع دست دزد سؤال كنند كه از كجا بايد قطع شود؟ پس آيا اين سنت از قانونِ حدود نزد فقها و شياطين آن عصر مجهول بوده است؟

به هر تقدير: در مجلس معتصم اختلاف كردند و گفته هايشان در اين مسأله يكى9.

ص: 244


1- - تفسيرالهياشى، ج 1، ص 319، حديث 109.

نبود.

معتصم كه مدعى خلافت رسول خدا (ص) بود از همه آن ها در اين احكام نادان تر بود! و نمى دانست گفتۀ چه كسى را قبول كند و چگونه حد را بر اين دزد نادان كه نزد اين دزدان و سارقان آمده و از آن ها درخواست مى كند كه دست او را جدا كنند تا از گناه پاك شود، جارى كند؟

سرانجام معتصم از امام جواد (ع) درخواست مى كند كه از حكم خدا و رسولش (ص) در قطع دست، او را آگاه كند.

امام عذر مى آورد و از معتصم طلب عفو مى نمايد. امام (ع) او مى دانست اين علماى كه صفات رذيله حقد و حسد در جانشان ريشه كرده است، هنگامى كه با آشكار شدن نادانى و خوارى شان مواجه شوند، از كينه و دشمنى فروگذار نيستند. با اين حال معتصم، امام (ع) را به خداى متعال قسم مى دهد كه او را از حكم الهى آگاه كند.

امام (ع) جواب آن را از پرتو كتاب و سنت مى دهد و معتصم، گفتۀ امام جواد (ع) را قبول مى كند و دستور مى دهد كه دست دزد را از اصلِ انگشتان قطع كنند. وليكن بر ابن ابى دؤاد قيامت، قيام مى كند و آرزو مى كند كه اى كاش بيست سال قبل مرده بود و در مقابل فردى كم سن و سال مانند امام جواد (ع) خوار نمى شد.

اين گونه بود كه حق بر ابى دؤاد سنگين آمد تا آن جا كه از حكم خداى متعال نيز متنفر شد و در او عقدۀ حقارت شخصى به وجود آمد و تصميم گرفت كه اقدام به جنايت كند، او مى دانست كه خسران دنيا و آخرت نصيبش مى شود و غضب خداى متعال و عذاب دردناكِ آخرت در انتظار اوست با اين حال معتصم را بر ضد امام جواد (ع) تحريك كرد.

ابى دؤاد، معتصم را به خوبى مى شناسد و مى داند كه در اكثر اوقات به علت استفاده از مشروبات، مست و خمار است. با اين حال باز زبان حيله او را اميرالمؤمنين خطاب مى كند و غضب معتصم را دليل بر آتش و عذاب آخرت مى داند.

ص: 245

او توطئه و سخن چينى بر ضد امام جواد (ع) را نصيحت و دوستى بر خير مى داند و آن را به معتصم گزارش مى كند و او را به قتل امام جواد (ع) - كسى كه امام و حجت خدا بر بندگان است - ترغيب مى كند.

معتصم به خاطر اين نصيحت - كه خدا آن را جريمه و جنايت و رسوايى مى داند - از او تشكر مى كند و تصميم به قتل فرزند رسول خدا (ص) و ذريه طاهرۀ امام جواد (ع) مى گيرد.

سرانجام معتصم نقشه او را اجرا مى كند و امام جواد (ع) را از طريق همسرش ام الفضل يا از طريق يكى از دست اندركارانش كه از شاگردان ابن ابى دؤاد در مبدأ و عقيده بودند، مسموم مى كند و فرزند رسول خدا (ص) را در عنفوان جوانى و اوايل عمرش به شهادت مى رسانند.

او (ع) به خاطر حكم شرعى از احكام خداى متعال شهيد شد، تنها به اين جرم كه يك قانون از قوانين اسلام را بيان كرده بود و شهادت، پاداش اين محبت بود!

افسوس كه در رسم دنيا، معتصم و ابن ابى دؤاد و يحيى بن اكثم و نظير آن ها كه از محورهاى جنايت هستند بايد كشتن آل رسول الله (ص) زنده باشند؛ آن هايى كه خداى متعال دوستى و محبت ايشان را واجب شمرده و آن را اجرِ رسالتِ رسول (ص) بزرگوار قرار داده است.

188 - محمد بن حمزه يا ابي حمزه علوي

از اصحاب امام جواد (ع) بود.

در كتاب كافى است از على بن مهزيار كه گفت: محمد بن حمزه علوى به ابى جعفر دوم جواد (ع) نوشت: بندۀ آزاد شده تو، مرا به صد درهم وصيت كرد و مى شنيدم كه مى گويد: هر چيزى كه دارم، مال مولايم است. سپس مُرد و اموالش را به من واگذاشت و دستور به چيزى نداد، در حالى كه دو زن دارد كه يكى از آن ها در بغداد است و اكنون جايش را نمى دانم و ديگرى در قم است. براى اين صد درهم چه دستورى مى دهى؟

امام (ع) به او نوشت: «بايد حق زنان آن مرد از اين درهم ها داده شود. حقشان از

ص: 246

اين مال، اگر فرزند دارد، يك هشتم و اگر ندارد، يك چهارم است و بقيه كه مال امام است را به كسى كه مى شناسى صدقه بده چون او به آن نياز دارد؛ انشاءالله.(1)

189 - محمد بن خالد ابو عبدالله البرقي

از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بوده و او را اهل روستاى برقه كه در حوالى قم است، مى دانند.

بعضى علماى رجال او را مورد اعتماد مى دانند و بعضى ها او را ضعيف مى شمارند و سبب ضعفش اين است كه او از افراد غير موثق نيز روايت مى كرد. تأليفات زيادى دارد و اكثر احاديثش از ائمه به صورت مستقيم نقل شده است.

از محمد بن خالد برقى است كه گفت: به ابى جعفر دوم (ع) نوشتم: آيا جايز است، آنچه از زمين خارج مى كنيم از گندم و جو كه زكاتش واجب است را به قيمت آن طلا و درهم بپردازيم يا جايز نيست و بايد زكات هر چيزى را با خودش بپردازيم؟

امام (ع) جواب داد: هر كدام آسان تر است، انجام بده.(2)

معنى حديث اين است، آيا مى شود قيمت كالايى كه پرداختِ زكات آن واجب است را بپردازيم يا بايد عين كالا را پرداخت؟

پس او (ع) نوشت: آنچه آسان تر است، بپرداز.

از ابى عبدالله محمد بن خالد برقى است كه گفت: به ابى جعفر (ع) نوشتم: فدايت شوم! آيا نماز خواندن پشت سر كسى كه بر پدر و جدت (عليهم السلام) توقف دارد جايز است.

پس امام (ع) در جواب نوشت: پشت سر او نماز نخوان.(3)

در توضيح اين روايت بايد گفت: مقصود از كسى كه بر پدرانت توقف دارد،0.

ص: 247


1- - تهذيب الاحكام، ج 9، باب 27، حديث 19.
2- - كافى، شيخ كلينى، ج 3، ص 559، حديث 1.
3- - تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 3، ص 28، باب 3، حديث 10.

اشاره به فرقه واقفيه است كه قائل به امامت امام رضا (ع) نيستند و منظور از توقف بر جدت آن هايى هستند كه قائل به فرزند بزرگِ امام صادق (ع) «افطح» هستند و او را امام مى دانند و در امامت موسى كاظم (ع) توقف دارند.

سبب نهى امام جواد (ع) از نماز خواندن در پشت سر آن ها اين است كه واجب است امام جماعت سليم العقيده باشد؛ يعنى عقيده اش سالم باشد و شكى در فساد عقيده فطحيه و واقفيه نيست.

190 - محمد بن خزيمه

برقى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

191 - محمد بن رجاء الحناط (خياط)

از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) بوده است.

كشى به سند از محمد بن رجاء الحناط از محمد بن على الرضا (ع) روايت كرده است كه فرمود: واقفيه الاغ شيعه هستند! سپس آيه 44 سورۀ فرقان را تلاوت كرد:

إِنْ هُمْ إِلاّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً آنان جزء مانند چهارپايان نيستند بلكه آن ها گمراه ترند.

192 - محمد بن ريان بن الصلت الاشعري القمي

او از اصحاب امام هادى (ع) بود وليكن شيخ كلينى در كتاب كافى روايت مى كند، دو روايت از محمد بن ريان بدون ذكر لقبش از امام جواد (ع) آورده است و مقصود از اين اسم براى من روشن نيست!

اينك اين دو روايت از محمد بن ريان را در ادامه مى خوانيم:

1 - در كتاب كافى به سند از محمد بن ريان است كه گفت: مأمون انواع حيله ها را براى ابى جعفر (ع) به كار برد امّا نتوانست كارى از پيش ببرد، پس وقتى درماند، خواست دخترش را به عقد او درآورد. به دست دويست خدمتگزار زيبا كه كسى از آن ها زيباتر نبود، جامى داد كه در هر كدام از آن ها گوهرى بود تا به ابا جعفر (ع)

ص: 248

بدهند. امام (ع) به آن ها توجهى نكرد. مردى بود كه به او مى گفتند: «مخارق» او صاحب صدا و عود و ضرب بود و ريش بلندى داشت. مأمون او را نزد خود خواند، محارق گفت: اى اميرالمؤمنين! اگر چيزى از كار دنياست، پس من آن را قبول مى كنم.

پس از گفتگو با مأمون، حمارق روبروى ابوجعفر نشست و با صدايى كه همه اهل منزل متوجه شده و دور او جمع شوند، شروع به خواندن و نواختن عود كرد. با اين حال حتى ابوجعفر (ع) به راست و چپ نگاه نكرد. ساعتى گذشت؛ امام (ع) سرش را بلند كرد و گفت: از خدا بترس اى صاحب ريش!

ناگهان، آن لوازم موسيقى و عود از دست مخارق افتاد و تا زمان مرگ ديگر نتوانست از آن استفاده كند.

پس از مدتى، مأمون از احوال او پرسيد، مخارق پاسخ داد: چون ابوجعفر (ع) بر من فرياد زد، ترسيدم؛ ترسى كه هيچ گاه از آن رها نشدم.(1)

از اين روايت درمى يابيم، مأمون به كوشش هاى متنوعى متوسل مى شد تا شهرت امام جواد (ع) را زشت جلوه دهد و او را از چشم مردم بيندازد.

2 همچنين در كتاب كافى به سند از محمد بن ريان است كه گفت: به ابى جعفر (ع) نوشتم، مردى قسمتى از نماز پنج گانه را در مسجدالحرام يا مسجدالرسول (ص) يا در مسجد كوفه به جا مى آورد. آيا آن ركعت، چندين برابر حساب مى شود، آن گونه كه پدرانت (عليهم السلام) در مورد اين مساجد فرموده اند كه هر ركعت به ده هزار ركعت پاداش داده مى شود، در اين باره برايم توضيح دهيد. نامه اى از امام (ع) رسيد كه در آن نوشته شده بود: براى او ثواب آن، چند برابر محسوب مى شود اما اگر در نماز كوتاهى نموده، جاى آن را نمى گيرد، اين عملش ثواب زياد دارد ولى كاستى را جبران نمى كند.(2)

در توضيح اين روايت بايد گفت: احاديثى در فضل مساجد مذكوره وارد شده9.

ص: 249


1- - كافى، ج 1، ص 94، حديث 4.
2- - كافى، ج 3، ص 455، حديث 19.

است و اين كه هر ركعت نماز، در يكى از اين مساجد، معادل هزار ركعت ثواب دارد و اين مرد از امام جواد (ع) سؤال كرده است آن كسى كه بر او قضاى هزار ركعت نماز است، اگر در يكى از اين مساجد يك ركعت نماز بخواند، آيا نمازهاى قضا او جبران مى شوند، كه امام در پاسخ مى فرمايند: خير! نماز خواندن در اين مكآن ها ثواب بيشترى دارد امّا بايد آنچه از نمازش فوت شده است را قضا كند.

193 - محمد بن سليمان ديلمي

او از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بوده است.

در كتب رجال، نام محمد بن سليمان بصرى (نصرى) يافت مى شود، بعضى علماى رجال مى گويند، همه آن ها يك نفر هستند. به او غلو را نسبت داده اند، هر چند كه اين ادعا ثابت نشده است.

زيارت امام رضا (ع) از حج مستحبى افضل است.

محمد بن سليمان نقل مى كند: از اباجعفر (ع) سؤال كردم دربارۀ مردى كه حج حجة الاسلام را انجام داد، او متمتع به عمره بود، سپس به مدينه آمد و به پيامبر (ص) را زيارت كرد و حال قصد دارد به نزد تو بيايد در حالى كه عارف به حق توست و مى داند كه تو حجت خدا بر خلق هستى و بابى از طريق تو به او عطا مى شود و بر تو سلام مى كند.

سپس به كربلاى مى آيد و به ابا عبدالله الحسين (ع) سلام مى كند. بعد از آن به كاظمين رفته و بر ابى الحسن موسى بن جعفر (ع) سلام مى كند و به شهر خودش برمى گردد.

پس چون وقت حج شد، خدا حج را روزى او مى گرداند. حال كدام يك افضل است، اين كه حج حجة الاسلام را به جا آورده، برمى گردد و باز حج انجام مى دهد يا اين كه به خراسان خارج شود به سوى پدرت على بن موسى (ع) و سلام بر او بدهد؟

فرمود: اگر بيايد خراسان و به على بن موسى الرضا ابوالحسن (ع) سلام بدهد افضل است وليكن بهتر است در رجب باشد و جايز نيست اين كار را حالا انجام

ص: 250

دهيد چون سلطان ستمگرى عليه ما و شماست.(1)

194 - محمد بن سالم بن عبد الحميد

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

195 - محمد بن سنان زاهري خزاعي

او از فرزندان عمرو بن حمق خزاعى است. اصالتش به بصره مى رسد امّا ساكن بغداد بود. گفته ها دربارۀ او مختلف است و ظاهراً مردى شايسته مدح و ثنا و تجليل است و كسى كه مستحق ذم و تضعيف است، مرد ديگرى است كه اسم او نيز ابن سنان است. همان گونه كه در «تنقيح المقال» آمده است.

امام كاظم، امام رضا، امام جواد و امام هادى (عليهم السلام) را درك كرده و راوى احاديث زيادى از آن ها بوده و هفتاد مرد از بزرگان روات و... از او روايت كرده اند. رواياتى در دست است كه دلالت بر بزرگى مقام و استقامت او در عقيده و علم و پرهيزگاريش مى كند و اين كه او از افراد خاصِ مورد اعتماد بود.

به سندى از على بن حسين بن داود قمى روايت شده كه گفت: شنيدم ابا جعفر دوم (ع) صفوان بن يحيى و محمد بن سنان را به خير ذكر كرد و فرمود: خدا از آن دو نفر، به رضايت من راضى، باشد كه آن ها هرگز با من مخالفت نكردند.(2)

از محمد بن سنان نقل است كه گفت: به امام رضا (ع) از درد چشم شكايت كردم، پس كاغذى را برداشت و به ابى جعفر (ع) نامه اى نوشت، در حالى كه او در ابتداى طفوليت بود و نوشته را به خادم داد و دستور داد با او بروم.

پس به نزد ابوجعفر (ع) رفتم و خادم، نامه را پيش روى ايشان (ع) باز كرد، ابوجعفر (ع) شروع به نگاه كردن در نوشته كرد و سپس سرش را به سوى آسمان بالا گرفت و نجوايى كرد و اين كار را چندين بار تكرار نمود. ناگهان احساس كردم درد از چشمم رفت و بينا شدم به طورى كه احدى بيناتر از من نبود.3.

ص: 251


1- - كافى، ج 4، ص 584، حديث 2.
2- - رجال الكشى، ص 502، جزء 6، حديث 963.

به ابى جعفر (ع) گفتم: خدا تو را شيخ اين امت قرار داد همان گونه كه عيسى بن مريم را شيخ بنى اسرائيل قرار داد.

پس برگشتم، امام رضا (ع) به من دستور داد كه آن موضوع را پنهان كنم پس هميشه چشمانم سالم بود و خوب مى ديدم تا آن كه كار ابى جعفر (ع) را فاش كردم و دردِ من برگشت. پس به خود گفتم: اى شبيه فطرس!

محمد بن مرزبان در اين جا مى گويد: از محمد بن سنان پرسيدم، قصدت از گفتم: «اى شبيه فطرس» چه بود؟

گفت: خداى متعال، بر ملكى از ملائكه، غضب كرد كه «فطرس» ناميده مى شد و به اين دليل، بال او شكسته شد و به جزيره اى از جزاير دريا افكنده شد. چون حسين (ع) تولد يافت، خدا جبرئيل را به سوى محمد (ص) فرستاد كه به او، ولادت حسين را تهنيت بگويد.

جبرئيل از جزيره اى كه فطرس در آن افتاده بود، گذشت و او را از ولادت حسين (ع) و دستور خدا تهنيت، با خبر كرد و گفت:

آيا مى خواهى تو را با يكى از بال هايم به نزد محمد (ص) ببرم تا واسطۀ تو شود؟

فطرس گفت: بلى!

پس جبرئيل او را حمل كرد تا به نزد محمد (ص) رسيدند، تهنيت خداى متعال را به او رساند و سپس داستان فطرس را برايش بازگو كرد. محمد (ص) به فطرس گفت: بالت را به گهوارۀ حسين (ع) بمال و با آن مسح كن.

پس خدا، بال هاى او را برگرداند و او را به مقام اولش از ملائكه رساند.(1)

كشى، حديثى نزديك به اين حديث روايت كرده است كه دلالت بر اين دارد؛ وقتى امام رضا (ع) در مكه بود، نامه را به امام جواد (ع) كه در مدينه بود، نوشت.

196 - محمد بن سهل بن يسع اشعري قمي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا (ع) شمرده است و در خرائج، حديثى است3.

ص: 252


1- - بحارالانوار، شيخ مجلسى، ج 50، ص 66، باب 29، حديث 43.

كه دلالت بر اين دارد كه از اصحاب امام جواد (ع) نيز بوده است.

احمد بن محمد بن عيسى از محمد بن سهل نقل مى كند كه گفت: مجاور مكه بودم كه بر ابى جعفر دوم (ع) وارد شدم و خواستم دربارۀ لباسى كه بايد بپوشم، از ايشان بپرسم امّا فرصت دست نداد. تا اين كه با او خداحافظى كردم و وقتى خواستم خارج شوم، به مسجد رفتم و دو ركعت نماز خواندم و صد مرتبه از خدا خواستم، اگر در دل من افتاد، نامه را براى او بفرستم، در غير اين صورت آن را پاره كنم. پس به دلم افتاد كه آن را نفرستم، نامه را پاره كردم و از مدينه خارج شدم. در اين بين فرستاده اى را ديدم كه لباسى دارد و قطار شترها را بررسى مى كند و از نام و نشان ايشان مى پرسد تا اين كه مرا يافت و گفت: مولاى تو اين را برايت فرستاده است!

بسته را باز كردم و ديدم دو پارچه نازك و نرم در آن است.

احمد بن محمد گفت: به خواست خدا آن را شستم، وقتى مُرد او را در آن دو پارچه كفن كردم.(1)

197 - محمد بن عبدالجبار ابي صهبان قمي شيباني

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد، امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) شمرده است. و گفته شده او خادم امام عسكرى (ع) بوده است.

198 - محمد بن عبدالله مدائني

شيخ او را از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) شمرده است.

199 - محمد بن عبده

كنيۀ او ابو بشر بوده و شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

200 - محمد بن عثمان كوفى

شيخ طوسى او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده كه موفق به درك امام جواد (ع)0.

ص: 253


1- - الخرائج، راوندى، ج 2، ص 668، حديث 10.

نيز شده بود.

201 - محمد بن عفير المنبّى

او احاديثى را از امام جواد (ع) در مورد بعضى از اعمال مستحب در ماه رجب روايت كرده است.

202 - محمد بن علي (علي بن محمد) هاشمي

در كتاب كافى از محمد بن حمزه هاشمى از على بن محمد يا محمد بن على هاشمى است كه گفت: خدمت ابى جعفر (ع) صبح روزى كه با دختر مأمون ازدواج كرده بود، رسيدم. شب قبل دارويى خورده بودم و به سبب آن دائم احساس تشنگى مى كردم امّا شرم داشتم كه آب طلب كنم. امام ابوجعفر (ع) به صورتم نگاهى كرد و گفت: گمان مى كنم كه تشنه اى؟

گفتم: بلى!

به يكى از غلامان دستور داد برايم آب بياورند.

نزد خود گفتم: اين ها دشمنان، و دوستداران اهل بيت اند، پس اكنون آبى مى آورد كه مسموم است. پس وقتى غلام آب آورد، امام (ع) به صورتم خنديد و گفت: «اى غلام آب را به من بده».

امام (ع) آب را گرفت و مقدارى خورد و بعد به من داد، من نيز آن را آشاميدم. امّا باز تشنه شدم. امام مجدد همان كارها را انجام داد و دانستم كه اباجعفر به آنچه در نفوس مى گذرد آگاه است.(1)

امام (ع) به من تبسم كرد و آيه 80 سورۀ زخرف را تلاوت فرمود:

أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ1.

ص: 254


1- - كافى، شيخ كلينى، ج 1، ص 495، حديث 6، الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 291، الهداية الكبرى، حضينى، ص 301.

آيا آنان گمان مى كنند كه ما رازشان و سخنان در گوشى آنان را نمى شنويم؟ البته كه مى شنويم و فرشتگان ما [كه فرشتگان نويسنده اعمال هستند] نزد آنان حاضرند [و اعمال و رازهايشان را] مى نويسند.

203 - محمد بن عمر ساباطي

اصحاب امام كاظم، امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بوده است.

در كتاب كافى از محمد بن عمر الساباطى است كه گفت: از ابا جعفر (ع) سؤال كردم دربارۀ مردى كه به من وصيت كرده و دستور داده كه هر سال چيزى به عمويش بدهم امّا حال كه عمويش مرده است، بايد چه كنم؟

امام (ع) نوشت: به ورثه اش بده.(1)

204 - محمد بن عمير بن واقد رازي

اين اسم در كتاب هاى رجال نيامده و تنها در كتاب «خرائج» از محمد بن عمير واقدى رازى روايت شده است كه گفت: خدمت اباجعفر (ع) رسيدم در حالى كه برادرم همراهم بود او از تنگى نفس شكايت كرد، و امام (ع) در حقش دعا كرد و فرمود: خدا تو را عافيت بدهد از آنچه شكايت مى كنى.

هنوز نزد او خارج شديم نشده بوديم كه شفا يافت و سالم گرديد و آن تنگى نفس ديگر عود نكرد تا زمانى كه مرد.

همچنين محمد بن عمير گفت: در لگن خاصره من درد پيدا شد و هفته ها از آن رنج مى بردم، پس نزد امام جواد (ع) رفتم و از او درخواست كردم دعا كند كه دردم برطرف شود.

امام فرمود: خدا تو را عافيت بخشيد.(2)

پس بيماريم به پايان رسيد.5.

ص: 255


1- - كافى، ج 7، ص 13، حديث 2.
2- - الخرائج، ج 1، ص 377، جزء 1، حديث 5.

205 - محمد بن عون النصيبي

در تفسير قمى به سندى از محمد بن عون نصيبى بيان شده او آن كسى است كه راوى ازدواج امام جواد (ع) با دختر مأمون و گفتگوى بين يحيى بن اكثم و امام جواد (ع) است. و آن نزديك به روايت ريان بن شبيب است.

206 - محمد بن عيسي بن عبيد بن يقطين العبيدي اليقطيني الاسدي

او از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) بوده است و صاحبان رجال دربارۀ او اختلاف نظر دارند وليكن قوى تر اين است كه او مورد اعتماد بوده كما اين كه نجاشى ذكر كرده كه او مطمئن است و روايات و تصانيف او نيكوست.(1)

تأليفاتى در تفسير، امامت، معرفت، وصايا، طرائف، توقيعات، تجمل، مروت، فىء، خمس، رجال، زكات، ثواب الاعمال، نوادر و... دارد.

محمد بن عيسى نقل مى كند: بر ابى جعفر دوم (ع) وارد شدم و دربارۀ مسايلى با هم مناظره كرديم. سپس امام (ع) فرمود: اى ابا على! شك را از خودت دور كن، چون براى پدرم غير از من جانشينى نيست.(2)

207 - محمد بن عيسي بن عبدالله بن سعد الاشعري

از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) بود از تأليفات او كتابى در خطبه هاست و شيخ قمى ها و از بزرگان اشعريين بود و از او روايات زيادى نقل شده است.

208 - محمد بن فرج الرخجي

منسوب به «رُخج» كه روستايى در كرمان است، مى باشد و از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى (عليهم السلام) بوده و با امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) نيز مكاتباتى داشته است.3.

ص: 256


1- - رجال النجاشى، ص 333، رقم 896.
2- - كافى، ج 1، ص 320، حديث 3.

در كشف الغمه به سندى از محمد فرج نقل است كه گفت: ابوجعفر جواد (ع) به من نامه اى با اين مضمون نوشت: براى من خمس بياوريد، چون به جز امسال از شما خمس نمى گيرم. امام (ع) در آن سال به شهادت رسيد.

از نشانه هاى غضب خداوند بر مردم

در كتاب كافى نيز از محمد بن فرج است كه گفت: ابوجعفر به من نوشت: وقتى خداى تبارك و تعالى بر خلقش غضب كند، آنها را از همنشينى با ما دور مى كند.

دعاى امام جواد (ع) در تعقيبات نماز صبح

از عمر بن فرج است كه، گفت: ابوجعفر بن الرضا (ع) براى من دعايى نوشت و آن را به من آموخت و فرمود: هر كس بعد از نماز فجر (صبح) اين دعا را بخواند حاجتى نداشته باشد مگر آن كه برايش آسان شود و خدا خواسته اش را برآورده كند.

آن دعا چنين است:

بِسْمِ الله و بِالله وَ صَلَّي اللهُ علي مُحمَّدٍ و ءَالِه وَ افَوِّضُ اَمْري الي الله انَّ اللهَ بَصِيرٌ بِالعبادِ فَوَقاهُ اللهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا، لَا الهَ الَّا اَنْتَ، سُبْحانَكَ انّى كُنْتُ مِن الظَّالِمين، فَاستَجَبْنا لَهُ وَ نَجِّيناهُ مِن الغَمِّ وَ كذالَكَ نُنْجي المُؤمِنينَ، حَسْبُنا اللهُ وَ نِعْمَ الوكيل، فانقَلَبُوا بِنِعْمِةٍ مِنَ اللهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سوُءٌ، ماشآءَاللهُ لاحَوْلَ ولا قُوَّةَ الّا بِالله، مَاشاءاللهُ لاماشاءَالنَّاس، ماشاءَاللهُ وَ انْ كَرِهَ الناس. حَسْبِيَ الرَبُّ مِنَ المَرْبوبين، حَسْبِيَ الخالِقُ مِنَ المَخْلُوقين، حَسْبي الرازقُ مِنَ المَرزوقين. حَسْبِيَ الّذي لَمْ يَزلْ حَسْبي، حَسْبِىَ مَنْ كانَ مُنْذُ كُنْتُ لَمْ بَزلْ حَسْبى، حَسْبِيَ اللهُ لا الهَ الّا هُوَ، عليهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبَّ العَرْشِ العَظِيم.(1)9.

ص: 257


1- - من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 1، ص 326، حديث 959.

دعاى امام جواد (ع) در تعقيب نماز

همچنين فرمود: وقتى از نماز واجبت فارغ شدى، بگو:

رَضِيتُ بِاللهِ رَبَّاً، وَ بِمُحَمَّدٍ نَبِيَّاً، وَ بِالإسلامِ ديناً، وَ بِالقُرآنِ كِتاباً، وَ بِعَلِىٍ و الحَسَنِ و الحُسَينِ و علىٍ و محمدٍ و جعفرٍ و موسى و علىٍ و محمدٍ و علىٍ و الحسنِ و الحُجةِ ائمَّة.

اللَّهُمَّ وَليِّكَ الحُجةِ بْنِ الحَسَن فَاحْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِه، وَ عَن يَمِينِه وَ عَنْ شِمالِه، وَ مِنْ فَوقِهِ وَ مِنْ تَحْتِهِ، وَ امْدُدْ لَهُ فِي عُمْرِه، وَاجْعَلْهُ القَآئمَ بِاََمْرِك، وَ المُنْتَصِرُ لِدِينِكَ، وَ ارِهِ ما يُحِبُّ وَ ما تَقَرُّ بِهِ عَيْنُه فِي نَفُسِه وَ ذُرَّيتِه، وَ فِي اهْلِهِ وَمالِه، وَ فِي شيعَتِه وَ في عَدُوِّه.

وَ ارِهِم مِنْهُ ما يَحْذَرون، وَ ارِهِ فيهِمْ ما يُحِبُّ وَ تَقَرُّ بِهِ عَيْنُه، وَ اشْفِ صُدُورَنا وَ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤمِنين.

امام جواد (ع) در ادامه فرمود: پيامبر (ص) وقتى از نماز فارغ مى شد، مى فرمود: اللَّهُمَّ اغْفِرْلي ما قَدَّمْتُ وَ اخَّرْتُ، وَ مَا اسْرَرْتُ وَ مَا اعْلَنْتُ، وَ اسْرافي عَلي نَفْسي، وَ ما انْتَ اعْلَمُ بِهِ مِنّي.

اللَّهُمَّ انتَ المُقَدِّمُ وَ انْتَ الْمُؤَخِّر، لا اله الّا انت بِعِلْمِكَ الغَيْب وَ بِقُدْرتِكَ عَلي الخَلْقِ اجْمَعِين، ما عَلِمْتَ الحَياة خَيراً لي فَاَحْيِني، وَ تَوفَّني اذا عَلِمْتَ الوفاة خَيراً لي.

اللَّهُمَّ انّي اسئَلُكَ خَشْيَتَكَ في السِرِّ وَ العَلانِيَة، وَ كَلِمَةَ الحَقِّ في الغَضَبِ وَ الرِّضا، وَ القَصْدَ في الفَقْرِ وَ الغِنَي.

وَ اسئَلُكَ نَعِيماً لا يَنْفَد، وَ قُرَّة عَيْنٍ لا تَنْقَطِع.

ص: 258

وَ اسئَلُكَ الرِّضَا بِالقَضآء، وَ بَرَكةَ المَوتِ بَعْدَ العَيْشِ، وَ بَردَ العَيْشِ، بَعْدَ المَوت، وَ لَذَّة النَّظَرِ الي وَجْهِك وَ شَوقاً الي رُؤيَتِكَ وَ لِقآئِكَ مِنْ غَيْرِ ضَرّآء مُضِرّةً، وَ لا فِتْنَةٍ مُضِلَّة.

اللَّهُمَّ زَيّنّا بِزِينَةِ الإيمان، وَ اجْعَلْنا هُداةً مَهْدِيّين.

اللَّهُمَّ اهدِنا فيمَنْ هَديتَ، اللَّهُمَّ انّي اسئَلُكَ عَزيمَة الرّشاد، وَ الثَّباتَ فِي الْاَمْرِ وَ الرُّشْد، وَ اسئَلُكَ شُكْرَ نِعْمَتِك، وَ حُسْنَ عافِيَتِك، وَ ادآءَ حَقَّك، وَ اسئَلُكَ - يا رَبَّ - قَلْباً سَليماً، وَ لِساناً صادِقاً، وَ استَغْفِرُكَ لِما تَعْلَم، وَ اسئَلُكَ خَيْرَ مَا تَعْلَم، وَ اعُوذُ بِكَ مِنَ شَرِّ ما تَعْلَم، فَاِنَّكَ تَعْلَمُ وَ لا نَعْلَم، وَ انْتَ علّامُ الغُيُوب.(1)

بحث پيرامون كلمات متشابه در دعاها

در توضيح حديث بايد اظهار داشت: شكى در اين حديث بنا بر صحت آن از كلمات متشابه نيست. جا دارد در اين جا كلامى پيرامون اين موضوع بيان شود:

در قرآن كريم آيات «محكمات» و آيات «متشابهات» وجود دارد، همان گونه كه خداى متعال در آيه 7 سورۀ آل عمران فرموده است:

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ

اوست كه اين كتاب را بر تو نازل كرده كه بخشى از آن كتاب، آيات محكم است [كه داراى كلمات صريح و مفاهيمى روشن است] آن ها اصل و اساس كتاب هستند و بخشى ديگر آيات متشابه است [كه كلماتش غير صريح و معانى اش مختلف و گوناگون است و جز به وسيله آيات محكم و روايات استوار تفسير نمى شود].6.

ص: 259


1- - كافى، ج 2، ص 549-547، حديث 6.

درباره «محكم» و «متشابه» اقوالى است كه در ادامه، بعضى از آن ها را بيان مى كنيم:

محكم: آن چيزى است كه به ظاهر آن، فهميده مى شود چون واضح است و معانى آن مشتبه نمى شود و احتمال تأويل نيست، مانند آيه 44 سورۀ يونس كه مى فرمايد:

إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

يقيناً خدا هيچ ستمى به مردم روا نمى دارد.

متشابه: آن چيزى است كه نيت، به ظاهر آن فهميده نشود و معانى مشتبه شود تا اين كه به آن مقترن مى شود. آن چيزى كه دلالت بر مراد از آن دارد و در اين نوع آيات جايز نيست ظاهر آن را بگيرى، چون اعتقاد به ظاهر آن، كفر و گمراهى است و ناچار به تأويل و تحقيق از منظور و نيت آن هستيم به طور مثال آيات زير جزء آيات متشابه هستند كه ناچار به تأويل آن هستيم:

اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى

[خداى] رحمان بر تخت فرمانروايى تدبير امور آفرينش چيره و مسلط است.

وَ جاءَ رَبُّكَ

[فرمان] پروردگارت برسد.

كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ

هر چيزى مگر ذات او هلاك شدنى است.

بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ(1)4.

ص: 260


1- - سوره مائده، آيه 64.

بلكه هر دو دست خدا همواره گشوده و باز است.

همان گونه كه در آيات كريمه و احاديث شريفه است، متشابهاتى كه ناچار به تفسير آن ها مى باشيم، جايز نيست ظاهر آن را بگيريم.

بعد از آن كه با دلايل عقلى و شرعى ثابت شد كه خداى متعال جسم نيست، نظر به ذات سبحانش از نظر عقلى و شرعى ممنوع و ناممكن است. پس ناچاريم به تأويل همان گونه كه امام صادق (ع) در مورد ذات اقدس خداوند فرمود: چشم ها او را نمى بينند ولى دل ها به حقايق ايمان او را مى بينند.(1)

و معنى حقايق ايمان، عقايد حقيقى و ثابت يقين شده است؛ مانند تصديق به خدا و وحدانيت او و اعتبار صفاتش كه عين ذات اوست.

از امام على اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد آيا پروردگارت را ديده اى وقتى او را عبادت مى كنى؟

امام (ع) فرمود: واى بر تو! خدايى را كه نمى بينم، عبادت نمى كنم.

گفت: چگونه او را مى بينى؟

فرمود: چشم ها در مشاهده بينايى او را نمى بينند وليكن دل ها به حقايق ايمان او را مى بينند.(2)

عين اين شرح و توضيح نسبت به گفته امام جواد (ع) نيز صدق مى كند.

بلى، احتمالاً مقصود از شوقِ ديدار خدا، شوق به مرگ شفاعت شده به رحمت و رضوان و رسيدن به درجات مقربين است.

پس در گفتۀ او كه مى فرمايد: النَّظَرِ الي وَجْهِك وَ شَوقاً إلي رؤيَتِك و لقآئِك. اين كلمات مجازى است و نه حقيقى، پس بر ظواهر آن نمى پردازند بلكه اشاره به معانى دقيق است كه صاحبان خرد آن را مى فهمند.6.

ص: 261


1- - كافى، ج 1، ص 97، حديث 5.
2- - كافى، ج 1، ص 98، حديث 6.

مادر امام هادى (ع)

محمد بن جرير طبرى به سندى از محمد بن فرج بن عبدالله روايت كرده است: ابوجعفر محمد بن على الجواد (ع) مرا خواست و به من فرمود: قافله اى مى رسد، فروشنده اى در آن است كه برده و كنيزهايى براى فروش دارد. سپس هفتاد دينار به من داد و دستور داد كنيزى را كه برايم توصيف كرده بود، خريدارى كنم. رفتم و به دستور او عمل كردم و آن خانم، مادر ابى الحسن الهادى (ع) شد.(1)

209 - محمد بن فُضَيل الازدي كوفي الازرق الصيرفي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام كاظم و امام رضا (عليهما السلام) شمرده است، و در كتاب كافى روايتى است كه دلالت بر اين كه صحبت امام جواد (ع) را درك نموده، دارد.

دعاى امام جواد (ع) در هر صبح و شام

از محمد بن فضيل است كه گفت: به ابى جعفر دوم (ع) نوشتم: دعايى به من بياموزد پس برايم نوشت، صبح و شب بگو:

اللهُ اللهُ اللهُ رَبِّي، الرَّحْمَن الرَّحِيم، لَآ اشرِكُ بِه شيئاً.

سپس دعا كن به آنچه كه حاجت دارى كه اين دعا براى هر چيزى نافع است و به اذن خداى متعال، آنچه كه از او مى خواهى انجام مى گيرد.(2)

در كتاب كافى به سندى از محمد بن فضيل است كه گفت: سؤال كردم از ابا جعفر دوم (ع) كه چه موقع شير دادن به بچه حرام مى شود؟

گفت:

اذَا اثْغَرُ؛ وقتى دندان پيش او درآمد.

لغت دانان در اين ماده اختلاف كردند و عده اى گفته اند، كلمه «ثغر» وقتى است كه6.

ص: 262


1- - دلائل الامامة، ص 216.
2- - كافى، ج 2، ص 534، حديث 36.

دندان او مى رويد و گروه ديگر گفته اند، وقتى دندان او مى ريزد؛ يعنى دندان شيرى او مى افتند.(1)

به سندى از محمد بن فضيل، نقل است كه گفت: نامه اى به ابى جعفر دوم (ع) نوشتم و در آن راجع به سقط پرسيدم كه با آن چه مى كنند.

ايشان (ع) در جواب نوشت: سقط دفن مى شود در جاى خودش.(2)

در توضيح بايد گفت: بايد عمر او كمتر از چهار ماه باشد و در اين مورد در كتب كافى و تهذيب احاديث ديگرى نيز از امام جواد (ع) هست.

210 - محمد بن مزيد بن محمود بن ابي الازهر نوشجي نحوي

از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادى (عليهم السلام) بوده است.(3)

211 - محمّد بن منده

اين شهر آشوب در كتاب «المناقب» او را از اصحاب امام جواد (ع) ذكر كرده است.(4)

212 - محمد بن ميمون

از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهم السلام) بوده و گفته شده كه اسم صحيح او محمد بن شمون است ولى صاحب «كتاب جامع الرواة» نام او را محمد بن ميمون ذكر كرده است.

از محمد بن ميمون نقل شده است: با امام رضا (ع) قبل از سكونتش در خراسان4.

ص: 263


1- - كافى، ج 4، ص 276، حديث 9.
2- - تهذيب الاحكام، ج 1، ص 329، حديث 129.
3- - تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام، سيد جسن الصدر، ص 83.
4- - المناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 384.

در مكه بودم، به ايشان (ع) گفتم: مى خواهم به مدينه بروم، نامه اى برايم به ابى جعفر (ع) بنويسيد. پس تبسمى كرد و نامه اى نوشت. به مدينه رفتم در حالى كه بينايى ام را از دست داده بودم.

خادم ابى جعفر (ع) نزد من آمد. نوشته را به او داد، امام (ع) به نوشته پدرش نگاه كرد و از من پرسيد: اى محمد! چشمت چگونه است؟

گفتم: اى فرزند رسول خدا (ص) چشمم درد گرفت و همان طور كه مى بينى بينايى ام را از دست داده ام.

پس امام (ع) دستش را دراز كرد و به چشم من كشيد و بيناييم دوباره برگشت در يك لحظه حتى بهتر از گذشته، پس دست و پاى او را بوسيدم و برگشتم در حالى كه بينا شده بودم.(1)

213 - محمد بن نصر الناب

برقى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

214 - محمد بن نصير

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

215 - محمد بن نضر

از محمد بن حكام نقل شده است كه گفت: محمد بن نضر براى ما حديث كرد: مؤدب فرزندِ ابى جعفر محمد بن على بن موسى (عليهم السلام) گفت: به ايشان (ع) از سنگ كليه شكايت كردم.

پس امام (ع) فرمود: چرا از دواى جامع پدرم استفاده نمى كنى؟

گفتم: اى سيد و مولاى من! چگونگى آن را برايم بگو.

فرمود: آن نزد ماست.

سپس خطاب به يكى از كنيزان گفت: آن ظرف سفالين سبز را بياور. كنيز آن را0.

ص: 264


1- - بحارالانوار، ج 50، ص 46، باب 26، حديث 20.

آورد و امام (ع) مقدارى دانه از آن خارج كرد و فرمود: اين دانه را با آب اسپند و آب ترب جوشيده بخور كه خوب خواهى شد.

راوى مى گويد: به دستور او عمل كردم و به خدا قسم - والله - تاكنون دردى احساس نكرده ام.(1)

216 - محمد بن نوح

برقى او را از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) شمرده است.

217 - محمد بن الوليد الكرماني

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

محمد بن وليد كرمانى نقل كرده است: به ابى جعفر دوم (ع) گفتم: دربارۀ مشك چه مى گويى؟

فرمود: پدرم دستور داده كه مشك را در روغن خوشبويى به قيمت هفتصد درهم درست كنند.

چندى بعد فضل بن سهل به او نامه اى نوشت و خبر داد كه مردم اين را عيب مى گيرند.

امام (ع) در پاسخ نوشت: اى فضل! آيا مى دانى كه يوسف (ع) پيامبر، لباس ابريشمى كه با طلا حاشيه دوزى شده بود، مى پوشيد و بر صندلى طلا مى نشست و اين چيزى از حكمت او نمى كاست؟

گفت: پس من عطرى به چهار هزار درهم درست كردم.(2)

در كتاب بحار الانوار از خرائج از محمد بن وليد است كه گفت: به نزد ابا جعفر ابن الرضا (ع) آمدم. او را نزديك در ديدم و جمعيت زيادى نيز نزديك ايشان (ع) بودند. پس به سوى «مسافر» غلام امام جواد (ع) رفتم و تا ظهر نشستم. وقتى نماز4.

ص: 265


1- - مستدرك الوسايل، ج 16، ص 465، حديث 20558.
2- - كافى، ج 6، ص 516، حديث 4.

ظهر را به جا آورديم، از پشت سر چيزى را حس كردم. ديدم ابوجعفر (ع) است. سوى او رفتم و كف دستش را بوسيدم. سپس نشست و از آمدن من پرسيد.

[در دل كدورتى از امامت او داشتم.] امام (ع) بى مقدمه گفت: تسليم شو!

گفتم: فدايت شوم، تسليم شدم.

اين قول را سه بار تكرار كرد و فرمود: تسليم شو! من تو را درك كردم.

گفتم: تسليم شدم و راضى شدم، اى فرزند رسول خدا (ص)! كه تو امام من باشى.

پس خداى متعال نارضايتى كه در دل من از امامت او بود، زدود، به طورى كه حتى اگر كوشش مى كردم، شكى در خودم پيدا كنم، نمى توانستم.

صبح زود برگشتم و رفتم، از در اول گذشتم تا به جلو اسب ها رسيدم. كسى آن جا نبود كه او را بشناسم. منتظر بودم كه راهى به سويش او پيدا كنم امّا هيچ كس را پيدا نكردم، تا اين كه هوا گرم شد و گرسنگى من شدت پيدا كرد. آب مى خوردم كه از گرما و درد گرسنگى ام كاسته شود. در اين حين غلامى را ديدم كه سفره اى حمل مى كرد و غلام ديگرى پشت سر او، در حالى كه طشت و تنگ آبى در دست داشت، از راه رسيدند، و سفره را پيش رويم گذاشتند و گفتند: دستور دادند كه غذا را بخورى.

پس از خوردن غذا و رفع گرسنگى، امام (ع) به سويم آمد. پيش پاى ايشان بلند شدم، دستور داد بنشينم و ادامه غذايم را بخورم. پس شروع به خوردن كردم. به غلام نگاه كرد و گفت: با او غذا بخور تا خوشحال شود.

تا از غذا فارغ شدم، سفره را برداشتند و غلام رفت تا آنچه طعام در سفره مانده بود بردارد. امام (ع) گفت: صبر كن! صبر كن! آن ها را براى كسانى كه در صحرا هستند بگذارد، ولو ران گوسفندى.

آنچه كه باقى مانده بود را پخش كردند.

امام (ع) فرمود: سؤال كن.

گفتم: فدايت شوم، دربارۀ مشك چه مى گويى؟

ص: 266

فرمود: پدرم دستور داد كه مشك را در يك شيشه درست كنند، پس فضل به او نامه اى نوشت و به او خبر داد كه مردم اين را عيب مى گيرند.

امام (ع) نوشت: اى فضل! آيا مى دانى كه يوسف پيامبر لباس ابريشم كه با طلا حاشيه دوزى شده بود مى پوشيد و بر صندلى طلا مى نشست و اين از حكمت او چيزى كم نكرد و سليمان پيامبر نيز چنين مى كرد.

سپس دستور داد براى او عطرى به چهار هزار درهم درست كنند.

گفتم: براى دوستدارانِ در دوستى شما چه چيز است؟

امام (ع) فرمود: براى اباعبدالله الصادق (ع) غلامى بود كه وقتى وارد مسجد مى شد، آن غلام استر او را نگهدارى مى كرد. در واقع مى نشست و استر را نگه مى داشت. رفقايى از خراسان آمدند. يكى از آن ها به غلام گفت: اى غلام! مى توانى مرا به جاى خودت قرار دهى. اگر اين كار را انجام دهى، تمام اموالم براى تو خواهد بود؟ من اموال زيادى از همه نوع دارم، پس برو و آن ها را تصاحب كن و من اين جا با اين استر مى مانم.

غلام گفت: آن را از امام (ع) مى پرسم.

غلام بر اباعبدالله الصادق (ع) وارد شد و به او گفت: فدايت شوم! خدمت مرا و مدت زمان هم صحبتى مرا مى دانى، اگر خدا خيرى را براى من بخواهد، آيا مانع مى شوى؟

امام گفت: من از نزد خود به تو عطا مى كنم، حال چگونه مانع ديگران شوم؟!

پس حكايت مردى كه مى خواست اموالش را به او ببخشد بيان كرد و گفت: اگر مى خواهى از خدمت ما كنار بروى و آن مرد را ترجيح مى دهى، قبول مى كنيم، تو را به سوى او مى فرستيم.

چون آن غلام خواست برود، او را صدا زد و گفت: به خاطر طول مصاحبت، تو را نصيحت مى كنم و اختيار با توست. مخير هستى، وقتى روز قيامت مى شود رسول خدا (ص) به نور الهى وصل مى شود و اميرالمؤمنين (ع) به رسول خدا (ص) و ائمه (عليهم السلام) به اميرالمؤمنين (ع) و شيعيان به ما وصل مى شوند و به آن جايى كه ما داخل

ص: 267

مى شويم، داخل مى شوند.

غلام گفت: در خدمت تو مى مانم و آخرت را بر دنيا برمى گزينم.

پس به سوى مرد خراسانى رفت و به او گفت: از پيش من مى روى، نه آن طورى كه وارد شده بودى. غلام داستان امام (ع) را به او گفت. مرد همراه غلام بر ابا عبدالله الصادق (ع) وارد شد و ولايت او را قبول كرد و دستور داد به غلام هزار دينار بدهند، سپس به سوى امام رفت و او را وداع كرد و از ايشان درخواست كرد كه برايش دعا كند. امام (ع) چنين كرد.

محمد بن وليد كرمانى ادامه داد: گفتم اى سيد من! اگر عيال و بچه هايم در مكه نبودند، خوشحال مى شدم كه مدت زيادى در اين خانه بمانم.

به من اجازه داد گفت: به زودى براى تو ناراحتى پيش خواهد آمد. سپس ظرفى كه از چوب ساخته شده بود را نزد من گذاشت و دستور داد كه آن را بردارم. ابا كردم، و گمان نمودم كه آن را از روى خشم در مقابلم نهاده است.

امام (ع) به من خنديد و گفت: آن را بردار كه موافق خواستۀ توست.

در راه، نصف خرجى ما تمام شد و وقتى به مكه آمدم به آن احتياج پيدا كردم.(1)

218 - محمد بن يونس بن عبدالرحمن

شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) شمرده است.

ما در احوال محمد بن ابى عمير ذكر كرديم كه زير شكنجه بود و از او خواسته بودند كه نام هاى شيعيان را بازگو كند و نزديك بود از شدت دردِ تازيانه نام آن ها را فاش كند كه ناگهان محمد بن يونس او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اى محمد بن ابى عمير! موقعيت خود را نزد خداى متعال به ياد آور.

از اين روايت استفاده مى شود كه اين مرد، منزلت عظيمى از تقوى و پرهيزگارى و ترس از خدا داشته است.7.

ص: 268


1- - بحارالانوار، ج 50، ص 89-87، حديث 3 الخرائج، راوندى، ج 1، ص 388، حديث 17.

219 - مختار بن زياد عبيدي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

220 - مروك بن عبيد بن سالم

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است و گمان مى كنم اسم او «مردك» باشد و آن خلاصه شدۀ مرد به زبان فارسى است؛ مانند رُجيل كه تصغير رجل است.

221 - مسافر

كنيۀ او مسلم بود كه افتخارِ غلامى امام رضا (ع) را به دست آورد. كشى از او روايت كرده است كه گفت: ابوالحسن الرضا (ع) در خراسان به من دستور داد و فرمود: به ابى جعفر الجواد (ع) ملحق شو كه او پس از من صاحب توست.(1)

222 - مصدق بن صدقه المدائني

شيخ طوسى او را از اصحاب امام صادق و امام جواد (عليهما السلام) شمرده و او را از بزرگان علما و فقها و عدول دانسته كه حدود صد سال زندگى كرده است.

223 - المطرفي

اسم و نسب و لقب او در كتاب هاى رجال پيدا نمى شود امّا در كتاب كافى به سندى از مطرفى نقل شده است كه گفت: ابوالحسن الرضا (ع) از دنيا رفت و من از او چهار هزار درهم طلبكار بودم، پس پيش خودم گفتم: مال من رفت!

چيزى نگذشت كه ابوجعفر (ع) كسى را به سويم فرستاد و پيغام داد: فردا نزد من بيا در حالى كه دفتر حساب كتاب خود را همراه داشته باشى فرداى آن روز بر ابى جعفر (ع) وارد شدم. ايشان (ع) به من گفت: ابوالحسن الرضا (ع) درگذشت و مى دانم كه به تو چهار هزار درهم بدهكار است، درست است؟!

گفتم: بلى!2.

ص: 269


1- - رجال الكشّى، ص 506، جزء 6، حديث 972.

پس جانماز خود را بلند كرد. در زير آن دينارهايى بود كه به وسيلۀ آن ها بدهى پدرش را پرداخت كرد.(1)

224 - معاوية بن حكيم ابن معاوية بن عمار دهني

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) شمرده است.

او تأليفاتى در مورد نكاح، طلاق، حيض، فرائض، ديات و نوادر دارد و براى علماى رجال در مذهب و مورد اعتماد بودن او گفتگوهايى است - خدا داناست -.

225 - معلّي بن محمد

در كتاب «المناقب» از ابن شهر آشوب از معلى بن محمد است كه گفت: ابوجعفر (ع) را در اوايل مرگ پدرش ديدم. به قد او نگاه كردم كه قامت او را براى اصحابمان در مصر توصيف كنم، در همين حال به من فرمود: اى معلى! خداى متعال براى امامت برهان اقامه مى كند، همان گونه كه براى نبوت اقامه كرده است و به حق در آيه 12 سورۀ مريم فرموده است:

وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا

به او در حالى كه كودك بود، حكمت داديم.

226 - معمّر بن خلّاد

شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا (ع) شمرده و گفته شده است كه امام جواد (ع) را نيز درك كرده است.

از معمر بن خلاد است كه فرمود: ابوجعفر (ع) فرمود: اى معمر! سوار شو.

پرسيدم: به كجا؟

فرمود: سوار شو! آن گونه كه به تو مى گويم.

پس: سوار شدم تا به يك وادى در نزديكى دره اى رسيدم. امام (ع) به من فرمود:1.

ص: 270


1- - كافى، ج 1، ص 497، حديث 11.

همين جا توقف كن.

ايستادم و مدتى مرا ترك كرد، وقتى بازگشت، به او گفتم: فدايت شوم! كجا بودى؟!

گفت: پدرم كه در خراسان است را اكنون دفن كردم.(1)

227 - منذر بن قابوس

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

228 - منصور بن العبّاس ابوالحسين رازي

از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) بود و براى هر يك از آن ها رواياتى دارد امّا بعضى از علماى احاديث او را به ضعف نسبت مى دهند؛ - خدا داناست -.

229 - موسي بن داود المنقري

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

230 - موسي بن داود يعقوبي

از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) بوده است.

231 - موسي بن عبدالله بن عبدالملك

از اصحاب امام جواد (ع) بوده است.

232 - موسي بن عبدالملك

برقى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است و در «تهذيب» است كه با امام جواد (ع) مكاتبه اى داشته است كه ما در احوال اسحاق بن ابراهيم آن را ذكر كرديم.

233 - موسي بن عمر بن بزيع

از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) بوده است.ة.

ص: 271


1- - كشف الغمّة، به نقل از كتاب دلائل الامامة.

234 - موسي بن قاسم بن معاوية بن وهب البجلي كوفي

شيخ طوسى او را از اصحاب مورد اعتماد، بزرگوار و داراى رفتار نيكوى امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) شمرده است كه تأليفاتى در زمينه وضو، نماز، زكات، روزه، حج، نكاح، طلاق، حدود، ديات، شهادات، سوگند، نذور، اخلاق مؤمنين، آداب، كتاب جامع، مسايل رجال و... دارد.

در كتاب كافى به سند از موسى بن قاسم نقل شده است كه گفت: به ابى جعفر دوم (ع) گفتم: مى خواهم تو و پدرت طواف كنم امّا به من گفته شده براى اوصيا طواف انجام نمى شود!

امام (ع) فرمود: هر قدر مى توانى طواف كن، پس آن جايز است.

به او گفتم: بعد از سه سال، براى طواف شما و پدرت اجازه خواستم، به من اجازه دادى، پس طواف كردم براى شما آنچه را كه خدا خواست و در دلم چيزى گذشت كه به آن عمل كردم.

فرمود: آن چه بود؟

گفتم: طواف كردم يك روز براى رسول الله (ص).

پس سه بار فرمود: صلى الله على رسول الله.

پس روز دوم براى اميرالمؤمنين (ع)، روز سوم براى امام حسن (ع)، طواف كردم و چهارم براى امام حسين (ع) و روز پنجم براى على بن الحسين (ع) و روز ششم براى محمد بن على باقر (ع) و روز هفتم براى جعفر بن محمد (ع) و روز هشتم براى پدرت موسى (ع) و روز نهم براى پدرت رضا (ع) و روز دهم براى تو طواف كردم، اى سيد من! اين ها كسانى هستند كه مديون ولايتشان هستم.

امام (ع) فرمود: تو متدين به دينى هستى كه غير از آن از بندگان قبول نيست.

گفتم: چه بسا براى مادرت فاطمه (عليهاالسلام) طواف كردم و چه بسا طواف نكردم.

فرمود: زياد كن از اين نوع چون آن افضل از آن است كه تو عمل مى كنى

ص: 272

انشاءالله.(1)

به سندى از ابى جعفر موسى بن قاسم بجلى است كه گفت: ابا جعفر دوم (ع) را ديدم كه با پيراهنى نماز مى خواند كه بالايش را با دستمالى بسته بود.(2)

235 - موسي المختار بن يزيد العنسي

برقى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

236 - موفق بن هارون

او از خادمين امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) بوده است و ما نام او را در شرح حال محمد بن سنان و چند نفر ديگر بيان كرديم، از اين حديث استفاده مى شود كه موفق از خواص امام جواد (ع) و از صاحبان اسرار و آگاهان بر زندگى خاص آن ها و از افراد مورد اعتماد بوده كه ترس از هيچ انحرافى در عقيده اش نبود.

237 - ميمون بن يوسف النخّاس

از شرح حال زكريا بن آدم در «تنقيح المقال» استفاده مى شود كه او از وكلاى امام جواد (ع) يا از غلامان او بوده است.

ن

238 - نصر خادم

او از شاهدان وصيت امام جواد (ع) بوده و شهادت او را با دست خودش نوشته است.

239 - نوح بن شُعَيب بغدادي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) شمرده است و از فضل بن شاذان است كه گفته است او فقيه پسنديده عالم بوده است.1.

ص: 273


1- - كافى، ج 4، ص 314، حديث 2.
2- - تهذيب الاحكام، ج 2، ص 215، باب 11، حديث 51.

در كتاب هاى احاديث اسم نوح بن شعيب خراسانى يافت مى شود و بعضى علما رجال احتمال داده اند او همان بغدادى است؛ - خدا داناست -.

240 - هارون بن الحسن بن محبوب

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

241 - هيثم بن ابي مسروق النهدي

از اصحاب امام جواد (ع) بوده، چون سعد بن عبدالله از او روايت كرده و سعد بن عبدالله در سال 300 هجرى مرده است و ممكن نيست كه هيثم از اصحاب امام باقر (ع) باشد آن گونه كه شيخ طوسى رحمة الله تصور كرده است.

ي

242 - يحيي بن ابي عمران الهمداني

او از اصحاب امام رضا و وكلاى امام جواد (عليهما السلام) بوده است.

به سندى از ابراهيم بن محمد همدانى روايت شده كه گفت: ابوجعفر محمد بن على (ع) نامه اى به من نوشت و دستور داد آن را باز نكنم تا زمانى كه يحيى بن ابى عمران بميرد. پس آن نامه سال ها نزد من مهر شده، باقى بود. چون يحيى بن ابى عمران فوت كرد، نامه را باز كردم و ديدم در آن نوشته شده است: - قيام كن به آنچه كه بايد به آن قيام كرد -.

ابراهيم مى گويد: از مرگ نمى ترسم مادامى كه يحيى زنده است.(1)

در كتاب كافى به سندى از يحيى بن ابى عمران است كه گفت: به ابى جعفر (ع) نوشتم: فدايت شوم! چه مى گويى دربارۀ مردى كه نمازش را تنها در سورۀ، ام الكتاب با «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» شروع كرد و وقتى به سوره اى غير از ام الكتاب2.

ص: 274


1- - بصائرالدرجات، جزء 6، ص 262، باب 1، حديث 2.

رسيد، بسم الله نگفت؟ عباسى در اين زمينه گفته است كه اشكالى ندارد. پس با خط خود نوشت: آن را دوباره تكرار كند، على رغم انف عباسى؛ يعنى بر خلاف ميل عباسى.

منظور از «عباسى» هشام بن ابراهيم عباسى است كه از منحرفين زمان امام رضا و امام جواد (ع) بود.

همچنين از يحيى بن ابى عمران است كه گفت: به ابى جعفر دوم (ع) دربارۀ نماز خواندن با پوست سنجاب و سمور و خز نامه اى نوشتم و گفتم: فدايت شوم! دوست دارم كه جواب مرا با تقيه ندهى.

پس با خط خودش برايم نوشت: - در آن ها نماز بخوان.(1)

در «خرائج» از يحيى بن ابى عمران روايت شده كه گفت: جماعتى از اصحاب ما كه اهل رى بودند، بر ابى جعفر جواد (ع) وارد شدند كه در بين آن ها مردى از زيديه بود. گفتند: مى خواهيم دربارۀ مسايلى سؤال كنيم. ابوجعفر (ع) به غلامش فرمود: دست آن مرد را بگير و او را خارج كن!

پس آن زيدى گفت: اشْهَدُ انْ لَا الهَ الَّا الله وَ انَّ مُحمّداً رَسُول الله و انَّ عَلِيّاً حُجَّةُ الله.

243 - يحيي بن موسي صنعاني

در كتاب كافى به سندى از يحيى صنعانى است كه گفت: در مكه بر ابى الحسن الرضا (ع) وارد شدم، او موز پوست مى كند و به ابا جعفر الجواد (ع) مى داد. به او گفتم: فدايت شوم! اين مولود مبارك است؟

گفت: بلى، اى يحيى! اين مولودى است كه در اسلام مانند او متولد نشده؛ مولودى كه بزرگ ترين بركتِ شيعيان ما از اوست.(2)

همچنين از يحيى بن موسى صنعانى است كه گفت: بر ابى الحسن الرضا (ع) در3.

ص: 275


1- - من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 1، ص 262، حديث 808.
2- - كافى، ج 6، ص 360، حديث 3.

منى وارد شدم در حالى كه ابوجعفر دوم (ع) بر روى پاهايش نشسته بود و امام (ع) موز را پوست مى كند و به او مى خوراند.(1)

اين حديث از عجيب ترين احاديث وارده در شأن امام جواد (ع) است و ممكن است به ذهن متبادر شود كه معنى حديث، اين است كه امام جواد (ع) بزرگترين بركت براى شيعه از جميع ائمه (عليهم السلام) و كسانى كه قبل از او بوده اند، است؛ ائمه اى كه بركاتشان، بندگان و شهرها را گرفت و آثار اين بركات تا امروز و بعد از اين نيز باقيمانده است؛ آن هايى كه شأنشان بالاتر و مكانت شان بالاتر از امام جواد (ع) بود!

لكن اين معنى، مقصود اين حديث نيست و مانعى ندارد كه اين حديث را تشريح و تحليل كنيم.

امام رضا (ع) نگفت: اين فرزندم بزرگترين بركت بر شيعيان ما است. بلكه فرمود: اين مولودى است كه در اسلام مانند او نيست؛ يعنى مولودى كه از او بزرگتر در بركت بر شيعيان ما متولد نشده است.

در اصطلاح اصوليين، ذكر وصف مشعر بر عليت است و معنى آن اين است كه مولودى در اسلام متولد نشده كه بركت تولدش بيشتر از او بيشتر باشد.

تحليل علمى آن، اين است كه كلمه «مولود» موضوع حكم است و حكم منطبق بر مولود به صفت آن مولود است.

در زندگى امامى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) چيزى كه باعث شك نزد بعضى شيعه ها باشد، در امامت آن امام به وجود نيامد وليكن زندگى امام رضا (ع) به دليل بعضى از ويژگى ها ممتاز بود.

در اوايل كتاب، گفتيم كه خداوند متعال به امام رضا (ع) فرزندى در سن بالا عطا كرد و سن مبارك او در موقع ولادت امام جواد (ع) از 45 سال نيز گذشته بود و در زندگى بقيه ائمه چنين حالتى نبود و اين سبب افترا و دادن نسبت عقيم بودن توسط بعضى از واقفيه بر امام رضا (ع) شد و اين كه او عقيم است و امام نبايد عقيم باشد، و9.

ص: 276


1- - كافى، ج 1، ص 321، حديث 9.

معنى كلام آن ها طعن در امامت امام رضا (ع) بود، پس نتيجه مى گرفتند و طعنه مى زدند كه خط امامت با امام رضا (ع) تمام مى شود.

احاديث وارده از رسول الله (ص) پيرامون امامت ائمه تصريح مى كند كه امامان دوازده نفرند - نه كمتر و نه بيشتر - و نُه نفر آن ها از صلب امام حسين (ع) هستند، پس اگر يكى از آن ها زياد يا كم شد، شك و تكذيب در كلام رسول الله (ص) خواهد بود و مقياس ها به هم مى خورد و حقايق از بين مى رود و شك در دين پيدا مى شود و مفاهيم اسلام دگرگون مى گردد و سنگ بر روى سنگ قرار نمى گيرد!

چون امام جواد (ع) متولد شد. ولادت او باعث تكذيب كلام واقفيه و باطل شدن توطئۀ آن ها شد و تمام شبهاتى كه پيرامون امامت امام رضا (ع) به وجود آمده بود، از بين رفت و ولادت او جان تازه اى را به شجره امامت بخشيد و امامت از عظمت قداست و بالاترين جايگاه و اهميت زيادى بهره مند شد. با ولادت او (ع) معنويات شيعۀ ثابتينِ بر حق بالا رفت. و شايد اين معنى كلام امام رضا (ع) است: «اين مولودى است كه در اسلام مانند او، در زيادى بركت بر شيعيان ما متولد نشده است».

اين شرح متواضع را براى اين دو حديث بر حسب آنچه به ذهنم متبادر شد، ذكر كردم و آن يكى از برداشت هاى احتمالى در معنى اين حديث است و ممكن است معانى ديگرى نيز داشته باشد كه ما از آن آگاه نيستيم.

شايد ولادت امام جواد (ع) داراى انواع بركات بوده كه تاريخ آن را مورد بى توجهى قرار داده، كما اين كه روش آن دربارۀ اهل بيت (عليهم السلام) چنين بوده و ذهن ما آن را درك نكرده است.

ممكن است حديث، اشاره به آنچه در مناظرۀ بين امام جواد (ع) و يحيى بن اكثم اتفاق افتاد و پيروزى امام (ع) بر او باشد. چرا كه در تاريخ سابقه ندارد، كودكى ده ساله در بحثى با بزرگ ترين شخصيت علمى دولتى كه قاضى القضاة باشد، بر او غلبه كند، به طورى كه به لكنت كردن افتد و عجز و خجالتش در آن مجلس عظيم، و در انظار شخصيت هاى دولتى و رجال حكومتى كه در رأس آن ها مأمون عباسى بوده است، ظاهر شود.

ص: 277

واضح است اين پيروزى كه به دست امام جواد (ع) تحقق پيدا كرد، براى آن بركات بزرگى بود كه معنويات شيعه را در هر جا بالا برد و سرشان را به افتخار اين شرف و موفقيتى كه قسمتى از عظمت امامشان را آشكار كرد، بالا گرفتند و همچنين بعضى جوانب قدرت علمى او را در يك چنين سنى به رخ كشيد.

244 - يزداد

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

245 - يعقوب بن اسحاق السكيّت

او شيعى مورد اعتماد و ثابت، علما نحو، راوى حديث، زبان شناسى، اديب برجسته و داراى منزلت نزد امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) بوده است. تأليفات زيادى در علوم و فنون مانند منطق، حيوان، ارض، جبال و آنچه متعلق به شعر و شعراست، داشت.

246 - يعقوب بن يزيد

ابن حماد كاتب، نجاشى او را از اصحاب امام جواد شمرده است.

فصل كنيه اصحاب

در اصحاب امام جواد (ع) مردانى يافت مى شوند كه به كنيه شناخته مى شوند و اسم آن ها به ضبط و تأكيد شناخته نشده است:

247 - ابوبكر بن اسماعيل

در خرائج روايت شده است كه گفت: به ابى جعفر بن الرضا جواد (ع) گفتم كنيزى دارم و از دردى كه دارد، شكايت مى كند.

امام (ع) فرمود: او را به نزد من بياور.

پس او را آوردم، امام (ع) فرمود: اى كنيزك! از چه شكايت دارى؟

گفت: بادى در زانويم است.

امام (ع) از روى لباس دستى بر زانوى او كشيد. كنيزك از نزد او خارج شد در حالى كه بعد از آن از درد شكايت نمى كرد.

ص: 278

248 - ابو ثمامه يا تمامه

در تهذيب عبدالكريم كه اهل همدان است، از مردى كه به او ابوثمامه مى گفتند، نقل مى كند كه گفت: به ابى جعفر دوم (ع) گفتم، مى خواهم ملازم مكه و مدينه شوم امّا بر من دِينى است، چه مى گويى؟

فرمود: به اداى تكليف دِينت بپرداز و بيانديش كه خداى عزوجل را ملاقات كنى در حالى كه دينى بر گردنت نباشد، چرا كه مؤمن خيانت نمى كند.(1)

همچنين از ابى تمامه روايت مى كند: به ابى جعفر دوم (ع) گفتم: مملكت ما سرد است، در پوشيدن لباس كرك چه مى گويى؟

فرمود: بپوش از آنچه كه مى خورى در صورتى كه درست ذبح و پاكيزه شده باشد.

بايد در توضيح پاسخ امام (ع) گفت: معنى آن، اين است كه پوست حيوان حلال گوشت، با ذبح شرعى و پاك و تزكيه شده باشد.(2)

249 - ابوجعفر البصري

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده كه مورد اعتماد و فاضل و صالح بوده است.

250 - ابوالحسن بن الحصين

ظاهر اين است كه او حصين بن ابى الحصين الحضينى است كه ما آن را در حرف «حأ» ذكر كرديم.

همانا اسم او و پدرش به صورت مختلف آمده و شايد ايراد از نرسيده يا اشتباه راوى است، - خدا داناست -.

251 - ابو خداش مهري بصري

شيخ طوسى او را از اصحاب امام صادق و امام كاظم و امام جواد (عليهم السلام) شمرده است،3.

ص: 279


1- - تهذيب الاحكام، ج 6، ص 185-184، باب 81، حديث 7.
2- - كافى، ج 6، ص 450، حديث 3.

وليكن ذكر او در قسمت اسماء، عبدالله بن خداش آمده و در باب كنى با كنيۀ ابوخداش مهرى بصرى عنوان شده است.

252 - ابو سارة

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

253 - ابو سكينة

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده و اسم او غير معلوم است.

254 - ابو سلمة

در بحار از ابى سلمه است كه گفت: بر ابى جعفر (ع) وارد شدم در حالى كه ناشنوايى شديد داشتم، امام (ع) مرا به نزد خود خواند و دستش را بر سر و گوش من كشيد و فرمود: بشنو و بفهم.

والله من چيزهاى آهسته را هم از مردم بعد از دعوت و دعاى او مى شنوم.(1)

255 - ابو شيبه الاصبهاني

از على بن مهزيار نقل شده است كه گفت: نامۀ ابى جعفر (ع) را دربارۀ ابى شيبه اصبهانى خواندم كه نوشته بود: فهميدم آنچه را كه دربارۀ دخترانت بيان كردى و اين كه كسى را مانند خودت پيدا نكردى، - در آن ننگر، خدا تو را رحمت كند - پس رسول خدا (ص) فرمود: اگر كسى براى آن ها آمد كه از خُلق و دينش راضى بوديد، پس با او ازدواج كنيد كه اگر اين كار را نكنيد در زمين فتنه و فساد بزرگى پيدا مى شود.(2)

256 - ابو عمرو الحذاء

او از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) است.4.

ص: 280


1- - بحارالانوار، ج 50، ص 57، حديث 31.
2- - تهذيب الاحكام، ج 7، ص 395، باب 33، حديث 4.

در كتاب كافى از ابى عمرو الحذاء است كه گفت: وضع مالى ام بد شد، پس به ابى جعفر (ع) نامه اى نوشتم و ايشان در جواب برايم نوشت: ادامه بده قرائت آيه 1 سورۀ نوح را كه مى فرمايد:

إِنّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ

ما نوح را به سوى قومش فرستاديم.

يك سال خواندن آن را ادامه دادم امّا چيزى نديدم پس باز در نامه اى او را از بدى اوضاعم خبردار كردم و گفتم: فدايت شوم! يك سال تمام همان گونه كه امر كرده بودى، آيه اوّل سورۀ نوح را خواندم امّا چيزى نديدم.

پس امام (ع) به من نوشت: سال براى تو تمام شد، حالا به خواندن سورۀ قدر بپرداز.

پس اين كار را كردم و طولى نكشيد كه ابن ابى الجواد (ع) برايم مبلغى فرستاد و دينِ مرا ادا كرد و براى من و عيالم مقررى تعيين نمود و مرا در وكالت خود به بصره فرستاد و برايم پانصد درهم مقرر كرد.(1)

257 - ابو عبدالله الخراساني

صدوق از ابى عبدالله خراسانى از ابى جعفر دوم (ع) روايت كرده كه گفت: به او گفتم: حج انجام دادم در حالى كه مخالف بودم كه اين حج را به جا آورم و خدا به معرفت شما بر من منت نهاد و دانستم كه آنچه بر آن بودم، باطل است، حال نظر شما چيست؟

گفت: اين حج را حج اسلام قران بده و آن را نافله حساب كن.(2)

اين حديث دلالت بر اين دارد كه او منحرف بوده و سپس هدايت شده و از اصحاب امام جواد (ع) گرديده است.4.

ص: 281


1- - كافى، ج 5، ص 316، حديث 50.
2- - من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 430، حديث 2884.

258 - ابوالفضل الخراسانى

شيخ طوسى او را از اصحاب امام رضا (ع) دانسته است.

259 - ابو مسافر

در بحارالانوار از خرائج، ابى مسافر از ابى جعفر الثانى (ع) او روايت كرده است كه فرمود: «من امشب مى ميرم». بدان كه ما گروهى هستيم كه وقتى خدا بر حضور ما در دنيا راضى نباشد ما را به سوى خود انتقال مى دهد.

260 - ابو مساور

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده و اسم او غير معلوم است.

261 - ابو يحيي صنعاني

در كتاب كافى از ابى يحيى صنعانى است كه گفت: نزد ابى الحسن الرضا (ع) و فرزندش ابى جعفر الجواد (ع) كه هنوز كودك بود، نشسته بودم كه امام رضا (ع) گفت: اين مولودى است كه مولودى به بزرگى او هنوز بر شيعيان ما متولد نشده است.(1)

روايت شده است از يحيى صنعانى، حديثى نزديك به اين همان طور كه گفته شد اما ابو يحيى صنعانى، از اصحاب امام صادق (ع) بوده كه اسم او عمر بن توبه بوده است.

خدا مى داند آيا يحيى صنعانى و ابا يحيى صنعانى دو نفرند يا يك نفر و در نسخۀ كتاب فصل زنان در ضبط اسم اوست يا اشتباه از نويسنده است! - خدا عالم است -.

فصل زنان

عده اى از زنان نيز بودند كه توفيق صحبت با امام جواد (ع) را پيدا كرده بودند كه اسامى آن ها به شرح زير است:

262 - ام احمد بنت الحسين

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

ص: 282


1- - كافى، ج 1، ص 321، حديث 9.

263 - زينب دختر محمد بن يحيي

شيخ طوسى او را از اصحاب امام جواد (ع) شمرده است.

264 - حكيمه دختر امام موسي بن جعفر (ع)

اين خانم بزرگوار، در ولادت امام جواد (ع) حضور داشته است. روايت شده؛ حكيمه دختر ابوالحسن موسى بن جعفر (ع) گفت: چون در وضع حملِ خيزران مادر ابى جعفر (ع) حاضر شدم، حضرت رضا (ع) مرا خواند و گفت: اى حكيمه! در زاييدن او حضور داشته باش.

اطاعت كردم و به همراه قابله وارد اتاقى شدم كه خيزران در آن بود. چراغى مقابل ما گذاشت و در را بست. امّا تا چرا را روشن كردم درد زاييدن او را فراگرفت، به ناگاه چراغ خاموش شد، من از اين اتفاق غمگين و ناراحت بودم، ناگهان متوجه حضور ابوجعفر (ع) در تشتى كه مقابل خيزران بود، شدم.

بر او يك شىء رقيق به شكل لباس ديدم كه نور از آن ساطع بود، ديدم و آنقدر نورانى بود كه خانه از نورش روشن شده بود. او را گرفتم و در دامنم قرار دادم و آن پوشش را از او جدا كردم. امام رضا (ع) آمد و در را باز كرد و از كار او ما فارغ شديم. پس بچه را گرفت و در گهواره گذاشت و گفت: اى حكيمه! همراه گهواره او باش. چون روز سوم شد، چشمش را به سوى آسمان باز كرد و گفت:

اشْهَدُ انْ لآ الهَ الَّا الله وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولَ الله.

از شنيدن اين سخن از جاى برخواستم و با وحشت و نگرانى، به نزد ابوالحسن الرضا (ع) رفتم و به او گفتم: من از اين كودك، كار عجيبى ديدم. امام (ع) فرمود: آن چه بود؟

موضوع را به ايشان گفتم. امام (ع) گفت: اى حكيمه! آن چه از عجايب او نديده اى بيشتر است.(1)4.

ص: 283


1- - مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 394.

265 - حكيمه دختر امام رضا (ع)

محمد بن ابراهيم جعفرى از حكيمه دختر رضا (ع) روايت كرده كه گفت: چون برادرم محمد بن رضا (ع) به شهادت رسيد، به نزد همسرش ام الفضل رفتم و به سببى با او بحث كردم.

ضمن اين كه ما از فضل محمد بن رضا (ع) و كَرمش و آنچه خدا به او از علم و حكمت عطا كرده بود، صحبت مى كرديم، همسرش ام الفضل گفت: اى حكيمه! خبر بدهم به تو از ابى جعفر ابن الرضا (ع) به معجزه اى كه احدى مانند آن را نديده است؟

گفتم: آن چيست؟

گفت: من زنى بودم كه به گرفتن كنيزى براى آن حضرت غيرتمند بودم، پس به مأمون شكايت كردم و او به من گفت: اى دختر تحمل كن! او فرزند رسول (ص) خداست.

پس همين طور كه يك شب نشسته بودم. زنى آمد. پرسيدم تو كه هستى؟ (گويا شاخۀ شمشاد يا خيزران بود.)

گفت: من زوجه ابى جعفر (ع) هستم.

گفتم: كدام ابى جعفر؟

گفت: محمد بن رضا (ع) و من زنى از فرزندان عمار بن ياسرم.

حسادت بر من مستولى شد، پس همان لحظه از جا برخاستم و به نزد مأمون رفتم كه از شراب مست بود در حالى كه از شب، چندين ساعت گذشته بود. او را از حالم با خبر كردم و به او گفتم: او به من و تو و عباس و فرزندان عباس ناسزا گفت و گفتم آن چه را كه امام نگفته بود. مأمون در همان حالت مستى عصبانى شده و دست به شمشير برد و قسم خورد كه او را قطعه قطعه كند و به سوى او حركت كرد.

ناگاه از كار خود پشيمان شدم و پيش خود گفتم، اين چه كار بود كه كردم؟! به همراه مأمون به راه افتادم تا بدانم چه مى كند. مأمون به ابوجعفر (ع) وارد شد در حالى كه او خواب بود، پس شمشير را كشيد و او را قطعه قطعه كرد. سپس شمشير بر حلق او گذاشت و او را كشت و من و ياسر خادم به او نگاه مى كرديم. مأمون

ص: 284

برگشت؛ مانند شترى كه از دهان او كف مى ريزد!

وقتى اين صحنه را ديدم، ترسيدم و به منزل پدرم رفتم و آن شب تا صبح نخوابيدم و چون صبح شد بر پدرم وارد شدم كه از مستى هشيار شده بود و نماز مى خواند، به او گفتم: اى اميرالمؤمنين! آيا مى دانى ديشب چه كار كردى؟

گفت: نه والله، چه كار كردم؟

گفتم: تو رفتى به نزد فرزند رضا و در حالى كه او خواب بود، قطعه قطعه اش كردى و با شمشيرت او را كشتى و از نزد او خارج شدى.

گفت: واى بر تو! چه مى گويى؟!

گفتم: مى گويم آن چه كه انجام دادى.

پس مأمون فرياد زد: اى ياسر! اين ملعونه چه مى گويد؟! واى بر تو!

گفت: درست مى گويد.

گفت:

وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِينَ

هلاك شدم و رسوا گرديدم، واى بر تو اى ياسر! برو و خبر آن را براى من بياور.

پس به سوى او رفت و سپس به سرعت برگشت و گفت: اى اميرالمؤمنين بشارت!

گفت: چه خبر شده؟

ياسر گفت: بر ابوجعفر (ع) وارد شدم و او را سالم يافتم به بدن او نگاه كردم و هيچ اثرى از زخم نيافتم. به او گفتم: دوست دارم اين پيراهنت كه پوشيده اى را به من عطا كنى كه به آن تبرك جويم.

پس به من نگاهى كرد و تبسم فرمود، گويا مرا مى دانست، پس گفت: مى خواهى به جاى اين، يك لباس خوب برايت بياورم؟

گفتم: غير از اين پيراهن، چيز ديگرى نمى خواهم.

ص: 285

پس آن را درآورد و بدن او براى من پيدا شد، اثرى در آن نديدم.

مأمون سجده كرد و به ياسر هزار دينار بخشيد و گفت: الحمدلله كه خدا مرا به خون او مبتلا نكرد.

اى ياسر! آمدن اين ملعونه به سويم و گريه اش پيش رويم، يادم هست ولى رفتنم به سوى او را به خاطر نمى آورم.

ياسر گفت: والله مرتب او را با شمشير مى زدى و من و دخترت به تو و او نگاه مى كرديم، پس او را قطعه قطعه كردى. سپس شمشيرت را به گردنش نهادى و او را كشتى و كف از دهانت سرازير بود چون شترِ مست.

مأمون گفت: الحمدلله!

مأمون به من گفت: و الله اگر بعد از، از آن چه بين شما گذشته است، شكايت كنى، تو را خواهم كشت.

سپس گفت: اى ياسر! ده هزار دينار براى او ببر و از او بخواه كه سوار شود و نزد من بيايد، كسى را نيز نزد هاشميان و اشراف و رؤسا و فرماندهان بفرست كه همراه او به نزد من بيايند، و اول بر او وارد شده و سلام كنند.

ياسر آن كار را كرد و آن ها به نزد امام (ع) رفتند و به همه اجازۀ ورود داد.

امام (ع) گفت: اى ياسر! اين پيمانى بين من و كسى است كه با شمشير به من حمله كرد؟ آيا نمى دانى كه ياورى دارم كه بين من و او مانع مى شود؟

گفت: اى فرزند رسول خدا (ص)! اكنون وقت سرزنش نيست. اين كار نبايد انجام مى شد كه به اشتباه صورت گرفت، حال به حق محمد (ص) و على (ع) از آن بگذر.

امام (ع) پذيرفت و به همه جز عبدالله و حمزه، فرزندان حسن كه از او، نزد مأمون بدگويى كرده بودند، اجازه ورود داد. سپس امام (ع) بلند شد و با جماعت سوار شدند. و به نزد مأمون رفتند. مأمون چون او را ديد ما بين چشم هاى او را بوسيد و دستور داد او را در صدر نشاندند و بعد مجلس را خلوت كرد و از او عذرخواهى نمود.

ابوجعفر (ع) فرمود: نصيحتى نزد من دارى، پس آن را از من بشنو.

ص: 286

گفت: آن را بگو.

امام (ع) فرمود: سفارش مى كنم به تو كه اين شراب مست كننده را ترك كنى.

گفت: پسرعمويت فدايت باد! نصيحت تو را قبول كردم.(1)

در توضيح حديث بايد گفت: خوانديد كه مأمون عباسى شمشير بر امام جواد (ع) كشيد و او را قطعه قطعه كرد و شمشير بر حلقش نهاد و او را كشت.

بر صحت اين حكايت دو احتمال وجود دارد:

اول: اين كه مأمون عباسى امام جواد (ع) را حقيقتاً قطعه قطعه كرد؛ يعنى اين عمل در خارج، تحقق پيدا كرد و اين جرم و جنايت از مأمون عباسى صادر شد وليكن خداى متعال به قدرت خود بر امام جواد (ع) افاضه كرده و تمام جراحات او را عافيت بخشيد، كما اين كه در قصۀ ابراهيم خليل (ع) اتفاق افتاد و خداى متعال در آيه 260 سورۀ بقره مى گويد:

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

و هنگامى كه ابراهيم گفت: پروردگارا! به من نشان بده كه مردگان را چگونه زنده مى كنى؟ خدا فرمود: آيا ايمان نياورده اى؟ گفت: البته بلى لكن مى خواهم قلبم آرامش يابد. خدا فرمود: پس چهار پرنده را بگير و آن ها را به خود نزديك كن و بر هر كوهى بخشى از آن ها را قرار بده سپس آن ها را بخوان كه شتابان به سويت مى آيند و بدان كه يقيناً خدا تواناى شكست ناپذير و حكيم است.

در تفسير وارد شده كه خداى متعال به ابراهيم خليل (ع) امر كرد با چهار پرنده از7.

ص: 287


1- - بحارالانوار، ج 50، ص 71-69، حديث 47.

جنس هاى مختلف - كه طاووس، خروس، كبوتر، كلاغ بودند - را بگيرد و امر شد كه آن ها را قطعه قطعه كرده و خون آن ها را با پر آن ها مخلوط كند و اجزاى آن ها را جدا كند و بر ده كوه قرار دهد.

ابراهيم اين كار را كرد، سپس آن ها را صدا زد و به اذن خدا به او جواب دادند.

ابراهيم به پرها نگاه مى كرد كه بعضى ها به بعضى ديگر جمع مى شدند و همين طور استخوان و گوشت كه به هم مى پيوستند و گوشت و استخوان هر يك به سرش مى چسبيد. سپس هر پرنده با پاى خود به سمت او آمد.

احتمال دوم: اين كه عمليات زدن مأمون به جسد امام جواد (ع) با شمشير و قطعه كردن آن در خارج، واقع نشده، بلكه خداى متعال امام جواد (ع) را بر چيزى از اشياء موجوده در آن جا شبيه كرده، مأمون گمان نموده است آن شىء امام جواد (ع) است و آن را قطعه قطعه كرده است، كما اين كه در قضيه عيسى بن مريم (ع) چنين اتفاقى افتاد. همان طور كه خداى متعال در آيه 157 سورۀ نساء مى فرمايد:

وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً

در صورتى كه او را نكشتند و به دار نياويختند، بلكه بر آنان مشتبه شد [به اين خاطر شخصى را به گمان اين كه عيسى است، به دار آويختند و گفتند] و كسانى كه دربارۀ او اختلاف كردند، نسبت به وضع و حال او در شك هستند و جز پيروى از گمان و وهم، هيچ آگاهى و علمى به آن ندارند و يقيناً او را نكشتند.

در تفسير وارد شده است: خداى متعال شبه (چهرۀ) عيسى بن مريم (ع) را بر يهودا اسخريوطى يا طيطانوس يا انسان ديگر افكند. بنا بر اختلاف بين مفسرين، او كسى است كه يهوديان براى جستجوى از عيسى بن مريم فرستاده بودند، پس خدا، عيسى (ع) را به آسمان بالا برد و شبه صورت عيسى (ع) يا شبه جسد عيسى (ع) را بر طيطانوس افكند و او را به دار زدند، او مى گفت: من رفيق شما هستم، من عيسى (ع) نيستم، من كسى هستم كه شما را براى يافتن او راهنمايى كردم.

ص: 288

با اين حال آن ها گفتۀ او را تصديق نكردند، چون او را مانند عيسى (ع) مى ديدند، پس او را به دار زدند. پس خدايى كه عيسى بن مريم (ع) را بر صورتى از صورت ها خلق كرد، قادر است ميليون ها بشر را بر صورت عيسى (ع) يا غير عيسى (ع) و آنچه بخواهد، بيافريند و از اين كار عاجز نيست.

براى نزديك شدن ذهن ها به معنى مى گوييم: ممكن است القاى شبه، از طريق تصرف در شىء مرئى باشد، همچنان كه براى آن انسان اتفاق افتاد كه خدا بر او شمايل عيسى بن مريم (ع) را در او نمايان كرد. كه گاهى از طريق تصرف در چشم بيننده است. همچنان كه در قصۀ سحره فرعون در آيه 116 سورۀ اعراف مى خوانيم:

سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ

سحر كردند ديدگان مردم را.

در آيه 66 سورۀ طه نيز مى خوانيم:

فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى

پس [چون افكندند] ناگهان ريسمان ها و چوب دستى هايشان بر اثر جادويشان در خيال، چنان وانمود شد كه با سرعت به راه افتادند.

در تفسير آمده است «يخيل الله» يعنى موسى يا فرعون خيال مى كردند و گفته شده «يخيل» براى اين است كه راه رفتن آن ها حقيقى نبود و حركت ايشان براى اين بود كه جيوه را در داخل اين طناب ها و عصاها قرار داده بودند و چون از حرارت آفتاب گرم مى شد، جيوه بالا مى رفت و خورشيد آن را به حركت وامى داشت، پس گمان مى كردند كه راه مى رود؛ يعنى مى رود و مى آيد؛ مانند راه رفتن مارها.

وقتى انسانِ مخلوق قادر باشد، بر چشم مردم تصرف نمايد طورى كه اشياء را بر خلاف حقيقتش ببينند، پس خداى متعال قوى تر و قادرتر بر تصرف چشم مردم است وليكن نه از طريق سحر و امثال آن، بلكه به اراده اى كه همۀ اشياء در برابر آن خاضع هستند، همان طور كه در آيه 82 سورۀ يس مى فرمايد:

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ

ص: 289

شأن آن اين است كه چون پديد آمدن چيزى را اراده كند، فقط به آن مى گويد: باش، پس بى درنگ موجود مى شود.

بعيد نيست آنچه براى مأمون در آن شبى كه به امام جواد (ع) هجوم برد و با شمشير به او زد، حاصل شد، تصرف از جانب خداى متعال در چشم او و چشم آن هايى كه با او بودند، باشد و مأمون با شمشيرش چيز ديگرى را زد و خيال مى كرد كه امام جواد (ع) را مى زند.

اين احتمالات، تمام آن تحليل هاى مادى براى نزديكى معنى به ذهن است، و اما معجزه: آن، فوق مقياس هاى مادى و طبيعى است و ابداً تحليل آن بر روشنى ماده امكان ندارد و شك نيست كه امام جواد (ع) حيلۀ مأمون را از طريق معجزه اى كه خدا در اختيار او گذاشته بود كه هر وقت بخواهد در اختيار بگيرد، رد كرد.

266 - حكيمه دختر امام جواد (ع)

او سيده كريمه، نجيبه، عالمه، فاضله، تقيه و رضيه بوده است.

او دختر امام جواد (ع) است، همان طور كه طبرسى در «اعلام الورى» تصريح كرده، او خواهر امام هادى و عمۀ امام عسكرى (عليهما السلام) و كسى است كه در ولادت مولاى ما صاحب الزمان (عج) حضور داشته و قبر او در سامرا در جوار مرقد امامان عسكريين (عليهما السلام) است.

ما قادر نيستيم علو قدر و بلندى مقام و جلالت منزلت و شرف جايگاهش را نزد ائمه اى كه معاصر با او بودند بيان كنيم و همين شرف و فخر برايش كافى است كه به درخواست امام عسكرى (ع) براى قابلگى خانه اى كه در آن امام مهدى (عج) متولد شد، مفتخر گردد.

اين سيده حكيمه كسى است كه حرز امام جواد (ع) را روايت كرده و تفصيل آن در فصل سوم صفحه خواهد آمد.

ص: 290

فصل سوم: دعاهاى امام جوادوچگونگى شهادت آن حضرت (ع)

اشاره

ص: 291

ص: 292

حرزامام جواد (ع)

حرزامام جواد (ع)(1)

ابى نصر همدانى از حضرت حكيمه دختر امام جواد (ع) و عمه امام حسن عسكرى (ع) روايت كرده است كه امام جواد (ع) به خليفه فرمودند:

«من نوشته اى دارم كه با داشتن آن از بلاها و خطرات و حوادث و اتفاقات در امان خواهى بود، چنان كه ديشب خداوند مرا از خطر تو نگاه داشت، اگر با اين دعا با سپاه روم و تُرك برخورد كنى و همۀ زمين بر تو بشورند، به اذن خداى توانا به تو گزندى نمى رسانند. اگر دوست دارى آن را برايت بفرستم تا از آنچه گفتم در امان باشى».

گفت: آرى به خط خود بنويسيد و بفرستيد.

امام (ع) فرمود: «باشد».

ياسر گويد: صبح كه شد ابوجعفر (ع) مرا خواست. وقتى رفتم و نزد حضرتش

ص: 293


1- - حرزدر لغت به معناى پناهگاه وچيزى است كه باعث حفاظت مى شود، و در اصطلاح به دعايى گفته مى شود كه براى حفظ از شياطين، جن، ظلم ستمگران، گزندگان و... است. برخى از حرزها قبل ازوقوع ناگوارى هاى خاصى كه ممكن است واقع شوند، خوانده مى شود و برخى ديگربراى در امان بودن از تمام ناگوارى ها نوشته شده و به گريبان آويخته يا درجيب گذارده مى شود. تعدادى از اين دعاها مشتمل بركلمات يا خطوطى است كه معناى آنها فقط براى امامان معصوم (عليهم السلام) روشن است. از اكثر پيشوايان معصوم شيعه (عليهم السلام) حرزهايى روايت شده كه سيد بن طاووس دركتاب مهج الدعوات مقدار قابل توجهى از آنها را نقل نموده است و در باب پنجم از حاشيه مفاتيح نيز مقدارى از آنها به نقل از همان كتاب آورده شده است) /. ناشر)

نشستم، پوست آهويى كه از سرزمين تهامه باشد طلبيد و به دست خود اين دعا را نوشت، پس فرمود: «ياسر، اين را نزد خليفه ببر و بگو برايش جعبه اى نقره اى بسازند و آنچه بعداً مى گويم روى آن بنويسند، اگر خواست به بازو ببندد، به بازوى راست ببندد. وضوى كاملى بسازد و چهار ركعت بگذارد و در هر ركعت يك مرتبه، حمد يك مرتبه آية الكرسى هفت بار و 7 بار آيه

شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

و 7 بار سورۀ والشمس و 7 بار سورۀ والليل و 7 بار توحيد را بخواند، به هنگام سختى ها و گرفتارى ها بعد از اين نماز دعا را به بازوى راست ببندد، به قدرت خدا از هر بيم و خطرى حفظ خواهد شد. بايد كه قمر در برج عقرب نباشد، اگر با روميان و پادشاهان ايشان بجنگد به اذن خدا از بركت اين دعا پيروز خواهد شد.

روايت است وقتى مأمون اين همه خاصيت اين حرز را از امام جواد (ع) آموخت؛ با روم جنگيد. خدا او را پيروز كرد و غنيمت فراوان نصيب او ساخت. او در هر جنگ و پيكار اين حرز را از خود دور نمى كرد، خداوند به قدرت خويش پيروزيش مى داد و فتح را براى او رقم مى زد كه خداوند به حول و قوۀ خويش عهده دار موفقيت هاست، حرز اين است:

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (1)

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (2)

اَلرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (3)

مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4)

إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعِينُ (5)

اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6)

صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ (7)

الَمْ تَرَ انَّ اللهَ سَخَّر لَكُمْ مَا فِي الْاَرْضِ، والفُلكَ تَجْري فِي البَحْر بِاَمرِهِ، و يُمْسِكُ السَّمآءَ انْ تَقَعَ عَلَى الاَرْضِ الَّا بِاِذنِهِ، انَّ اللهَ بِالنَّاس لَرَؤُفٌ رَحيمٌ، اللَّهُمَّ انتَ الواحِدُ المَلِكُ الدَيانُ يَومَ الدِِّين، تَفْعَلُ ما تَشآءُ بِلا مُغالِبَه،

ص: 294

وتُعْطِي مَنْ تشآءُ بِلا مَنٍّ، و تَفْعَلُ ما تَشآءُ وتَحْكُمُ ما تُريد، و تَداولُ الْاَيَّامَ بَينَ الناس، وتُركبهُمْ طَبقاً عن طبق، اسئَلُكَ بِاسْمِكَ الُمَكْتوبِ على سُرادقِ المَجْد، واَسئَلُكَ بِاسْمِكَ الْمَكتُوبِ على سُرادقِ السَّرآئر، السّابِق، الفآئق، الحَسَنِ، الجَمِيل، النَضِير، رَبِّ المَلآئكةِ الثَمانيةَ والعَرِش الَّذي لا يَتَحَّرك، واَساَلُكَ بِالعينِ الَّتي لا تنامُ، و بِالحَياةِ الَّتي لا تَمُوت، و بنُورِ وَجهِكَ الَّذي لا يُطفَأ، و بِالاِسْم الاَكْبَر الاَكْبَر الاَكْبَر، و بالاِسمِ الاَعْظَمِ الاَعْظَمِ الاَعْظَمِ الَّذي هو محيطٌ بِمَلكوتِ السَّماواتِ و الاَرْضَ، و بَالاِسم الَّذي اشْرَقَتْ بِه الشَّمسُ، واَضآءَ بِهِ القَمَر، وسُجِّرَت به البُحُور، و نُصِبَتْ بِهِ الْجِبالُ و بالاِسمِ الذَّي قامَ بِهِ الْعَرشُ وَ الْكُرسي، و بِاسْمِكَ الْمَكْتوبِ على سُرادقِ العَظمة، و بِاسمِكَ المَكتوبَ على سُرادِق البَهآء، و بِاسْمكَ المَكتوبِ على سُرادِق الْقُدرَة وَ بِاسْمِكَ الْعَزيزِ، وَ بِاَسْمآئِكَ المُقدَّساتِ المُكَّرماتِ المَخزُوناتِ فى عِلْم الغِيب عنِدكَ.

وَ اسئَلُكَ مِنْ خَيْرِكَ خيراً مِمّا ارجو، و اعُوذُ بِعزَّتكَ و قُدرَتِكَ مِنْ شَرَّ ما اخافُ واَحذرُ، و مآ لا احْذَرُ، يَا صاحِبَ محمَّدٍ يَوْمَ حُنَين، وَ يَا صَاحِبُ عَليٍّ يَوْمَ صِفّين، انْتَ يا رَبِّ مبيرُ الجَبَّارينَ وَ قَاصِمُ الْمُتَكَبِّرينَ اسئَلُك بِحَقِّ طه و يس و الْقرآنِ الْعَظِيمِ، وَ الْفُرقَان الحكيمِ انْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحمَّدٍ وءَال مُحَّمدٍ، و انْ تَشُدَّ بِِهِ عَضُدَ صاحبِ هذا العَقد، واَدراُ بِكَ في نَحرِ كُلِّ جبّارِ عَنيدٍ، وكُلّ شَيطَانٍ مَريدٍ، وَ عَدُوٍّ شديدٍ، وَ عَدُوٍّ مُنْكَرِ الاَخْلَاق، و اجْعَلهُ مِمّن اسْلَمَ الَيْكَ نفْسَه، و فَوَّضَ اليكَ امرَه، واَلجأ اليكَ ظهَره.

اللَّهُمَّ بِحَقّ هَذِهِ الاَسمآءِ الَّتي ذَكَرتُها وَقَرأتُها، واَنتَ أعرف بِحَقِّها مِنّي، و اسئَلُكَ يا ذَا المَنِّ العَظِيم، وَ الْجُودُ الكريمِ، وَليَّ الدَّعواتِ المُستجابات، وَ

ص: 295

الْكَلمَاتِ التَّامّات وَ الاَسْمَآءِ النَّافِذَاتِ، وَ اسْئََلُكَ يَا نُور النَّهار وَ يَا نُور اللَّيل، وَ نُور السَّماواتِ وَالاَرْضِ، و نُور النُّور، و نوراً يُضييءُ به كُلُّ نورٍ، يا عَالِمَ الخَفِيَّاتِ كُلِّها فِي البَرِّ وَالْبَحرِ وَ الاَرْضِ وَ السَّماءِ وَ الْجِبَالِ.

و اسئَلُكَ يَا مَن لَا يَفنى، وَ لا يَبيدُ وَ لا يَزُولُ، وَ لا لَه شَىءٌ مَوصُوفٌ، وَ لا الَيْه حدُّ مَنسُوبٌ، وَ لَا مَعَهِ الَهٌ، وَ لا الَه سِواهُ، وَ لا لَه في مُلكهِ شريكٌ، و لا تُضافُ العزّةُ الّا اليَه، ولَمْ يزل بالعلوم عالِماً، و عَلَي العُلوم واقفاً، و لِلْاُمورِ ناظماً، وَ بِالكَيْنُونيِّة عَالِماً، و للتَّدبير مُحْكَماً، و بِالخلقِ بَصيراً وَ بِالاُمُور خبيراً.

انْتَ الَّذِي خَشَعَت لَكَ الاَصواتُ، وضَلَّت فِيكَ الاَوْهَامِ، وضاقَت دونك الاَسْبابُ، وَ مَلَا كُلَّ شَيءِ نُورُكَ، وَ وَجِلَ كُلُّ شَيءٍ مِنكَ، وَ هَرَبَ كلُّ شَيْ ءٍ الَيْكَ، وَ تَوَكَّلَ كُلُّ شيءٍ عَلَيْكَ، وَ انْتَ الرَّفيعُ فَي جَلالكَ، و انتَ البَهِيُّ في جَمالِكَ، وَ انتَ الْعَظِيمُ فِي قُدرِتكَ، و انتَ الَّذِي لايُدْركُكَ شيءٍ، وَ انتَ الْعَليُّ الكَبِيرُ العظيمُ وَ مُجِيبُ الدَّعَواتِ، قاضيُ الحاجاتِ، مُفرِّجُ الكُرباتِ، وَ وَليُّ النَّعماتِ، يَا مَنْ هُوَ فِي عُلُوّهِ دانٍ، و في دُنُوِّه عالٍ، و فِي اشرَاقِهِ مُنيرٌ، و فِي سُلطَانِهِ قَويّ، وَ فِي مُلكِهِ عَزيزٌ صلِّ عَلَي مُحمّدٍ وآل محمّدٍ، و احْرُسْ صاحب هذا العَقدِ وَ هَذَا الحِرزِ وَ هَذَا الكتابِ بِعَينِكَ التَّيِ لاتنامُ، وَ اكْنُفه بِرُكْنَكَ الَّذي لا يُرامَ، و ارْحَمْهُ بِقُدْرَتِكَ عَليه، فَاِنَّهُ مَرزُوقكَ.

بِسْم الله الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، بِسمِ الله وَ بِالله الَّذِي لَا صَاحِبَهَ لَهُ ولا وَلَدَ، بسم الله قَوِيُّ الشَّأن عَظِيمُ الْبُرهَانِ، شَديدِ السُّلطَانِ، ما شآءَالله كانَ، وَ مَا لَم يَشَأ لَم يَكُن.

اشْهَدُ انَّ نُوحاً رَسُول الله وَ انَّ ابراهيم خَلِيلُ الله و انَّ مُوسَي كَلِيم الله

ص: 296

وَنَجيُّه، وَ انَّ عِيسَي بْن مريم رُوحُ الله وَ كَلِمَتُهُ، صلوات الله عليه و عَلَيْهِمُ السَّلام اجْمَعِين، وَاَنَّ محمدَ خَاتَمَ النَّبِيِّين وَ لا نَبِّيَ بعدَه.

وَ اساَلُكَ بِحَقِّ السَّاعَةِ الَّتِي يُؤتِى فِيها بِابليسَ اللَّعين يَوْمَ الْقِيَامَة، وَ يَقولُ اللَّعينُ في تِلْكَ السَّاعَةِ وَ الله ما انا الَّا مُهَيِّجُ مَرَدةٍ، اللهُ نورُ السَّمواتِ وَ الاَرضَ وَ هُوَ الْقَاهِرُ وَ هُو الْغَالِبُ، لَهُ القدرة السَّابِقةُ، وَ هُوَ الْحَكِيمُ الخَبِيرُ، اللَّهُمَّ وَ اسئَلُكَ بحقِّ هَذِه الاِسْمآء كُلّها وَ صِفاتِها وصُوَرها، وَ هِيَ:

سبُحانَ الَّذي خَلَقَ الْعَرشَ وَ الْكُرسيَّ، وَ اسْتَوَي عَليهِ، اسئَلُكَ انْ تَصرِفَ عنْ صَاحِب كتِابي هَذَا كُلَّ سُوءٍ وَ مَحذُورٍ، فَهُو عَبدُكَ و ابْنُ عَبدِك وَ ابْنُ امَتِكَ، وَ انتَ مَولاهُ فَقِهِ - اللَّهُمَّ يَا رَبَّ - الاَسوآءِ كُلَّها، وَ اقْمَعْ عَنْهُ ابصارَ الظَّالِمينَ، وَ السِنَةَ الْمُعانِدينَ وَ الْمُرِيدِينَ لَهُ السُّوءَ وَ الضُّرَّ، وَ ادْفَعْ عَنْه كُلَّ مَحْذُورٍ وَمخُوفٍ.

ص: 297

وَ ايُّ عَبْدٍ مِنْ عَبيدِكَ، او امَةٍ مِنْ امآئِك، او سُلطانٍ ماردٍ، او شَيطانٍ او شَيطَانةٍ ٍ، او جِنّيٍ او جِنَّيهٍ، او غُولٍ او غُولةٍ ارادَ صاحِبَ كتابي هَذا بِظُلم او ضُرٍّ او مَكْرٍ او مَكرُوهٍ او كيدٍ او خَديعَةٍ، او نكايَةٍ او سِعايةٍ او فَسادٍ او غَرَقٍ اوِ اصْطلامٍ او عَطَبٍ او مُغالَبةٍ او غَدْرٍ او قَهْرٍ او هَتكِ سِتْرٍ او اقتدارٍ او ءَافَةٍ او عَاهَةٍ او قَتْلٍ او حَرْقٍ اوِ انْتقامٍ او قَطْعٍ او سِحْرٍ او مَسْخٍ او مَرَضٍ او سُقْمٍ او بَرَصٍ او جُذامٍ او بُؤُسٍ او ءَافَةٍ او فَاقَةٍ او سَغَبٍ او عَطَشٍ او وَسْوَسةٍ او نَقْصٍ فِي دينٍ او مَعيشَةٍ فَاكْفِنيه بِما شِئْتَ، و كَيفَ شِئتَ و انَّي شِئتَ انَّكَ عَلَى كُلِّ شيءٍ قَدِيرٌ، وَ صَلَّي الله عَلَي سَيّدنا مُحمِّدٍ وءَالِه اجْمَعينَ، و سَلَّمَ تَسْلِيماً كَثيراً، وَ لا حَوْلَ وَلا قُوّةَ الَّا بِااللَّهِ الْعَليِّ العَظِيم وَ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبَّ العالَمِين.

آن چه روى اين جعبه كه از نقره اى خالص بايد باشد نوشته مى شود:

يَا مَشهُوراً فِي السَّمَوَاتِ، يَا مَشْهُوراً فِي الاَرَضِين، يَا مَشْهُوراً فِي الدُّنيا وَ الْاَخِرَة، جَهَدَتِ الجَبابِرةُ وَ الْمُلوكُ عَلي اطْفاءِ نُورِكَ وَ اخمادِ ذِكركَ، فَاَبَي اللهُ الَّا ان يُتِمَّ نُورَك(1) ، وَ يَبُوحَ بِذكرِكَ وَ لَو كَرِهَ الْمُشرِكُونَ.

كلمات قصار امام جواد (ع)

در بين دايرة المعارف احاديث، كلمات قصارى از پيامبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) در مواعظ، نصايح و احكام شرعيه پيدا مى شود. در اين كلمات ارزنده كه داراى لفظى كوتاه و معانى عميق هستند، فوايد و منافع بسيار زياد وجود دارد، گويا اين

ص: 298


1- در نسخه اى: وَ ابيت الّا ان يتُمَّ نُورُكَ

كلمات قصار، عصاره و خلاصۀ مطالب بى شمارى هستند كه داراى شرح و تفصيل فراوانى مى باشند و حفظ بدون كم و كاست آن سخت و دشوار است؛ وليكن وقتى كلمات كم و الفاظ كوتاه شد حفظ آن آسان خواهد بود.

براى امام جواد (ع) كلمات قصارى است كه قلم من ياراى نوشتن آن را ندارد، چون آن ها كلماتِ طلايى هستند. به راستى ارزش طلا در برابر اين كلمات ارزنده كه از منابع معرفت و سرچشمه هاى حكمت و خواستگاه وحى صادر شده است چيست؟ و اينك كلماتى چند از ايشان (ع) بيان مى شود:

در كتاب الدُرّة الباهرة مِنْ الاَصداف الطاهرة از شهيد اول:

امام جواد (ع) فرمودند:

1 -

مَن اطاعَ هوَاهُ اعطَي عَدُوَّهُ مُناه: آن كه پيروى هواى نفس كند، خواستۀ دشمنش را برآورده كرده است.

2 -

رَاكِبَ الشَّهَوَات لا تُسْتَقَالُ لَهُ عَثْرةَ: كسى كه از خواست هاى نفسانى پيروى كند هيچ لغزشى از او بخشيده نمى شود.

3 -

كَيفَ يَضيعُ مَنِ الله كافِلُهُ؟! كَيفَ يَنجُو مَنِ اللهُ طَالِبُه؟!: چگونه گمراه مى شود كسى كه خدا سرپرست اوست؟ چگونه نجات پيدا كند كسى كه خدا طالب اوست؟

4 -

مَنِ انْقَطَعَ الَى غَيرِ الله وَ كَلَهُ اللهُ الَيُهِ: كسى كه به غير خدا روى بياورد، خدا او را به همان غير وا مى گذارد.

5 -

من عَمِلُ على غَيْرِ عِلْمٍ كانَ ما يفْسِدُ اكثَر مِمَّا يُصْلِحُ: كسى كه بدون علم كارى را انجام بدهد، فساد او بيش از اصلاح اوست.

6 -

القَصْدُ الَى اللهِ تَعالى بِالقُلُوب ابلَغُ مِنْ اتْعَابِ الجَوارحَ بِالاَعْمَالِ: رفتن به سوى خدا با قلب، از به زحمت انداختن تن، به واسطه عمل، رساننده تر است.

7 -

مَنْ هَجَرَ المُداراةَ قارَبَهُ الْمَكرُوه: آن كه سازش و مدارا را ترك كند،

ص: 299

ناگوارى به او روى آورد.

8 -

مَنْ لَمْ يَعْرِفُ المَوارد اعْيَتْهُ المَصادِر: هركس راه ورود به كارى را نداند راه خروج از آن بر او بسته مى شود.

9 -

مَنْ انقادَ الَى الطُمأنينةِ قَبْلَ الخِبْرةَ فَقد عَرَّض نَفسَهُ لِلْهَلَكَةِ، والعاقَبةِ المُتْعِبَة: كسى كه قبل از آگاهى، اطمينان يافت. خودش را به هلاكت افكنده و پايان كارش خسته كننده و سخت است.

10 -

الِثقَةُ بِاللهِ ثَمنٌ لِكُلِّ غال وسُلَّمٌ الى كُلِّ عال: اطمينان به خدا، بهاى هر چيز ارزشمندى است و نردبان هر گونه عظمت و بزرگوارى است.

11 -

ايّاكَ و مُصاحَبةَ الشّرير فَاِنَّه كالسَّيفِ المَسلُول يَحْسُنُ مَنْظَرهُ و يَقبُحُ اثَرهُ: از رفاقت با آدم شرور بپرهيز كه مانند شمشير برهنه خوش منظر و بد اثر است.

12 -

اذا نَزَل القَضآءُ ضاقَ الفَضآءُ: هنگامى كه قضاى الى فرا رسد، عرصه بر آدمى تنگ مى شود.

13 -

كَفَى بِالمَرءِ خيانَةً انْ يَكونَ اميناً لِلْخَوَنة: در خيانت و نادرستى انسان همين بس كه امين (مورد اعتماد) خيانتكاران باشد.

14 -

عِزُّ المؤمنَ غِناهُ عَنِ النَّاس: عزت مؤمن، بى نيازى او از مردم است.

15 -

نِعْمَةٌ لا تُشْكَر كَسَيِّئَةٍ لا تُغْفَر: نعمتى كه شكر آن را ادا نكنى، چون گناهى است كه آمرزيده نشود.

16 -

لا يَضُرُّك سَخَطُ مَنْ رِضاهُ الجَوْر: خشم كسى كه خشنودى اش ستم گرى است، به تو زيان نمى رساند.

17 -

مَنْ لَمْ يَرضَ مِنْ اخيه بِحُسنِ النِيَّة لَمْ يَرضَ بِالعطِيَّة: كسى كه به حسن نيت برادرش خشنود نشود، به عطاى او نيز خشنود نگردد.

ص: 300

و در كتاب نزهة الخاطر از آن امام (ع) نقل شده كه فرمودند:

18 -

مَنِ اسْتَغْنى كَرُمَ عَلَي اهلِه: كسى كه بى نياز شد، بر اهل و عيالش سخاوت كند.

پس از امام (ع) پرسيده شد: «و اگر از اهل و عيالش نباشد؟»

و گفت: «نه، مگر اين كه اين بخشش مفيد باشد».

سپس امام (ع) گفت: «از كجا اين را گفتى»؟

آن مرد گفت: مردى در مجلس بعضى از صادقين گفت: مردم، ثروتمند را احترام مى كنند اگرچه از ثروت او بهره مند نشوند.

پس امام (ع) گفت: «براى اين كه معشوق آن ها، مالى است كه نزد اوست».

19 -

قَدْ عاداكَ مَنْ سَتَرَ عَنكَ الرّشد اتّباعاً لِما تَهْواه: كسى كه به خاطر هواى نفسش رشد و ترقى را از تو پوشيده داشته، با تو دشمنى ورزيده است.

20 -

مَنُ عَتبَ مِن غَير ارتياب، اعْتِبَ مِنْ غَير استِعتابِ: كسى كه بدون سبب و دليل ملامت كند، بى شك و گمان خودش نيز بدون اين كه سزاوار باشد، مورد ملامت و سرزنش قرار مى گيرد.

21 -

الحَوائج تُطْلَب بِالرَّجآءِ وَ هِيَ تَنزِلُ بِالْقَضآءِ والعَافِيةُ احْسَنُ عَطَآء: حاجت ها به وسيله اميدها خواسته مى شود و به وسيله قضاى الهى به انسان مى رسد و سلامتى نيكو ترين بخشش ها است.

22 -

لا تُعاد احَداً حتّى تعرفَ الَّذي بَيْنَه و بَيْنَ الله تَعَالى، فَاِنْ كانَ مُحسناً لا يُسْلِمُهُ الَيْكَ، وَ انْ كَانَ مُسِيئاً فَاِنَّ عِلْمَكَ بِهِ يَكفيَكه، فلا تُعادهِ: با هيچ كس دشمنى مكن، مگر اين كه رابطه بين او و خدا را بشناسى. اگر نيكوكار باشد خدا او را تسليم تو نكرده، با او دشمنى نكن و اگر بد باشد، شناخت تو براى او كافى است با او دشمنى نكن.

23 -

لا تَكُنْ وليّاً لِلّهِ في العلانية، عَدُوّاً لَهُ فِي السِّرّ: آشكارا دوست خدا و پنهانى دشمن او مباش.

ص: 301

24 -

التَّحَفُّظ على قَدَر الخَوف، و الطَّمَعُ عَلى قَدَرِ السَّبيل: به اندازۀ ترس احتياط كنيد و به اندازه راهى كه انتخاب كرديد طمع بورزيد.

25 -

سُوءُ العادة كمينٌ لا يُؤمَنْ، واَحْسَنُ من العُجْب بِالقَول انْ لا يَقول: عادت بد، دامى است كه از آن ايمن نتوان بود، اگر انسان به واسطۀ گفتۀ خود غرور و خودبينى پيدا مى كند، بهتر است آن گفته را نگويد.

26 -

الْاَيَّام تَهْتِكُ لَكَ الاَسرارَ الكامِنَة: روزگار و گذشت زمان، پرده از رازهاى نهفته برمى دارد.

27 -

ما شَكَرَ اللهَ احَدٌ عَلَي نِعمةٍ انْعَمَها عَلَيه الّا اسْتَوجَب بِذَلِكَ المَزيدَ، قَبْلَ ان يَظْهَرَ عَلَى لِسانِه: كسى خدا را بر نعمتى كه به او بخشيده بود شكر نكرد، جز آن كه پيش از به زبان آوردن سپاس نعمتش افزون شد.

28 -

تَعَزَّ عَنِ الشَّيءِ انْ مُنِعْتَهُ بِقلَّة صُحُبتِهِ اذا اعطِيتَهُ: هرگاه چيزيبه تو داده نشد، خويشتن را به اين دلدارى ده كه اگر به تو داده شود، مدّتى اندك با تو مى مانَد.

و در كتاب تحف العقول است:

مردى به او گفت: مرا اندرز بده.

فرمودند: «مى پذيرى»؟

گفت: آرى.

فرمودند:

تَوَسَّد الصَّبر، و اعتَنقِ الفَقْر، وَ ارْفَضِ الشَّهواتَ، وَ خَالِف الهَوَى، وَ اعْلَم انَّكَ لنْ تَخْلُو مِنْ عَينِ الله، فَانظُرْ كَيفَ تَكُون؟! در زندگى صبر را تكيه گاه و فقر و تنگدستى را همنشين خود قرار بده، شهوات و خواسته هاى دنيوى را رها كن و با هواهاى نفسانى به مخالفت برخيز و بدان كه هيچ گاه از ديد خداوند مخفى نيستى، پس مواظب باش كه چگونه رفتار مى كنى.»؟!

ص: 302

30 - فرمودند: خدا به يكى از انبياء وحى كرد:

امّا زُهدُكَ فِي الدُّنيا فَيُعَجِّلُكَ الرّاحةَ، و امّا انقِطاعُكَ اليَّ فيُعزّزُك بي، ولَكِن هَلْ عادَيَت لِي عَدُوّاً و واليَتَ لي وَليًّا؟! زهد و دورى تو از دنيا، در حقيقت شتاب به سوى آسودگى و راحتى مى باشد، امّا بريدن تو از ديگران و پيوستن به من، مايه عزّت و ب - زرگى توست، آي - ا براى رض - ايت من ب - ا دشمن من، دشمنى كردى؟ و با دوستم دوستى كردى؟!

31 - امام (ع) فرمودند:

تأخيرُ تَوبة اغترِار، و طُولُ التَّسْويف حِيْرة، وَ الاِعتِلال عَلَى الله هَلكة، وَ الاِصرارُ عَلَى الذَّنْبِ امنٌ لِمَكْرِ الله فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ

به تاخير انداختن توبه خود فريبى است و دست به دست كردن (توبه را به تاخير انداختن) سرگردانى و حيرت است و عذر تراشى در برابر خدا نابودى است و اصرار به گناه، آسودگى از مكر خداست و از مكر خدا آسوده نباشند جز مردمى زيانكار».

كيفيت بيعت زنان با رسول خدا (ص)

32 - و فرمودند: روش بيعت رسول خدا (ص) با زنان اين بود كه دست خود را در ظرف آبى فرو مى برد و بيرون مى آورد و زنان به قصد تعهد آن چه بر آن ها لازم بود،. با اقرار و با ايمان به خدا و تصديق به رسولش (ص) دست در آن ظرف آب فرو مى كردند

33 - و امام (ع) فرمودند:

اظهارُ الشيء قبَلَ ان يُسْتَحْكِمَ مَفْسَدَةٌ لَه: آشكار نمودن چيزى پيش از آن كه پايدار شود، مايۀ تباهى است.

34 - و امام (ع) فرمودند:

الْمؤمِنُ يَحتاجُ الَى ثَلاثَ خِصَالٍ: توفيقٍ مِنَ اللهِ وَ واعظٌ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبولَ مِمَّن يَنصَحُه: مؤمن احتياج به سه خصلت دارد: توفيق از طرف خدا، پند از طرف خودش و به پذيرش نصيحت كسى كه اندرزش دهد.

در كتاب كشف الغُمَّة است:

ص: 303

35 - امام (ع) فرمودند:

اربعُ خِصالٍ تُعينُ المَرء على العَمل:

الصَّحَةَ، وَ الغِنَى، وَ الْعِلمَ، و التَّوفيقَ: چهار ويژگى انسان را در انجام كارها يارى مى رساند: تندرستى و بى نيازى و دانايى و توفيق.

36 - و فرمودند:

انَّ لِلَّهِ عباداً يَخُصُّهم بالنِّعَم ويُقِرُّها فِيهم مَا بَذَلوها، فاِذا مَنَعُوها نَزَعها عَنْهُم وحَوَّلها الي غَيرِهم: خدا را بندگانى است كه نعمت هايى را مخصوص آنها و در آن ها قرار داده است مادامى كه آن نعمت ها را به ديگران بذل مى كنند و هرگاه از ديگران منع كردند از آن ها گرفته به غير آن ها خواهد داد.

37 - و فرمودند:

ما عَظُمتْ نِعمةُ الله على عَبدِه الَّا عَظُمَتْ عليه مَؤونةُ الناسِ، فَمن لَمْ يَحْتَمِل تِلْك المَؤونة فَقَد عَرَّضَ النِّعمَةَ لِلْزَوال: وقتى نعمت خدا بر بنده اى بزرگ شود حاجت مردم بر او بيشتر شود و هر كه اين حاجات را تحمل نكند نعمت خويش را در معرض زوال آورده است.

38 - و فرمودند:

اهلُ المَعْروف الي اصطِناعِه احْوَج مِن اهْلِ الحَاجَة الَيْه «أيُ الي المعروف لِاَنَّ لهُم اجْرَهُ و فَخْرَه وَ ذِكْرَه، فَمَهما اصْطَنَعَ الرََّجُلُ مِنْ مَعروف فَاِنَّما يَبداُ بنَفسه فَلا يطلُبَنَّ - شُكْرَ ما صَنَعَ الى نَفسِه - مِن غَيرِه: نياز نيكوكاران به احسان بيش از نيازمندان است زيرا نيكوكارى براى آنان پاداش، افتخار و نام نيك به دنبال دارد، بنابراين انسان هر گاه كار نيكى انجام دهد ابتدا به خويشتن نيكى كرده است

39 - و فرمودند:

مَن امِلَ انساناً فقد هابَه، و من جَهِلَ شيئاً عابَه، والفُرصَةُ خَلْسَة، و مَن كَثْرَ هَمُّهُ سَقُمَ جَسَدَهُ، والمُؤمنُ لا يَشتَفي غَيظَه، وعُنوانُ صَحيفةِ المُؤمن، حُسْنُ خلقه.

هر كه انسان را اميدوار مى گرداند پس مى ترساند، هر كه چيزى را نمى داند، از آن عيب مى گيرد، و فرصت از دست مى رود، كسى كه غم او بسيار است، جسمش بيمار

ص: 304

است، و مؤمن به خشم خود تسلى نمى يابد، و نشانۀ ظاهرى مؤمن، حسن خلق اوست و در موضع ديگر فرموده كه نشانۀ ظاهرى مؤمن حسن ستايش است بر او.

40 - و فرمود:

عُنوانُ صَحيفة السَعيد، حُسْنُ الثَّناءِ عَلَيْه: نشانۀ ظاهرى خوشبخت، خوب ستايش كردنِ اوست.

41 - و فرمود:

مَنِ اسْتَغنَى بِالله افتَقَرَ النَّاسُ الَيه و مَنِ اتَّقَي اللهَ احَبَّه النَّاسُ وَ انْ كرِهُوا: كسى كه از خدا طلب بى نيازى كند، مردم به او نيازمند مى شوند و كسى كه تقوا پيشه سازد، گر چه مردم نخواهند محبوب خواهد شد.

42 - و فرمود:

عليكُم بِطَلَبِ العِلم فَاِنَّ طَلَبَهُ فَرِيضةٌ وَ البَحْثَ عَنه نافِلَةٌ و هُوَ صِلَةٌ بَينَ الاِخوَانِ وَ دَليلٌ عَلَي المِروَّةِ وَ تُحفَةٌ فِي المَجالِسِ و صاحِبٌ فِي السَّفَر و انْسٌ في الغُرَبة: بر شما باد به تحصيل علم و معرفت، زيرا فراگيرى آن واجب و بحث پيرامون آن مستحب و سودمند است. علم ارتباط ميان دوستان و برادران، نشانه مروّت و جوانمردى، تحفه مجالس و محافل، همدم و رفيق انسان در سفر و انيس و مونس او در تنهايى است.

43 - فرمود:

العِلْم عِلمان: مَطبوعٌ و مَسْموعٌ وَ لا يَنْفعَ مَسمُوعٍ اذا لَم يكُن مَطبُوع و مَن عَرَفَ الحِكمة لَمْ يَصْبِر علي الاِزديادِ منْها، الجَمال في اللِّسانِ وَ الكمالُ فِي العَقْلِ: علم دو گونه است: علمى كه در قلب و روح احساس مى شود و علمى كه فقط شنيده شده است و در ذهن جاى دارد. اگر علم به درون نفوذ نكند فايده ندارد. كسى كه حكمت را شناخت براى زياد فراگرفتن آن بى تابى مى كند زيبايى در زبان (بيان) است و كمال در عقل است

44 - امام جواد (ع) فرمود:

العَفاف زِينَةُ الفَقر، عفاف زينت فقر است

والشُّكر زِينَةُ الغني، و شكر، زينت دارايى

ص: 305

وَ الصَّبرُ زينَة البلآءِ، و صبر، زينت بلا

وَ التَّواضُع زِينَة الحَسَب، و تواضع، زينت شأن و بزرگى

وَ الفَصاحَةُ زِينَة الكلامِ، و فصاحت، زينت كلام

وَ الْعَدلُ زِينَةُ الايمانِ، و عدل، زينت ايمان

والسَكينَةُ زَينةُ العِبادَةِ، و آرامش، زينت عبادت،

وَ الحِفْظُ زِينَةُ الرِّواية، و حفظ، زينتِ روايت

وخَفضُ الجَناح زِينَةُ العِلْم، و فروتنى، زينت علم

وَ حُسنُ الاَدَب زِينَةُ العَقلِ، و حسن ادب زينت عقل

وَ بَسطُ الوَجهِ زِيَنة الْحِلمِ، و گشاده رويى، زينت حلم

وَ الاِيثَارٌ زِينَة الزُهْد، و ايثار، زينت زُهد

وَ بَذلُ المَجْهُودِ زِينَةُ النَّفْس،، بذل بر فقرا، زينت نفس

وَ كَثْرةُ البُكآء زِينَةُ الخَوفِ، گريه زياد، زينت ترس

وَ التَقَلّل زَينةُ القَناعَةِ، كم خواستن، زينت قناعت

وَ تَركُ المَنِّ زينَةُ المَعروفِ، و ترك منت، زينت احسان و نيكى

والخُشُوع زينَةُ الصَّلاةِ، و خشوع، زينت نماز

وتَركُ ما لا يَعْني زِينَةُ الوَرع: و ترك آن چه را كه نمى داند علامت پرهيزگارى است.

45 - فرمود:

حَسْبُ المَرءِ مِن كمالِ المُرؤة تَركُهُ ما لا يَحْمِلُ بِه. شرافت انسان به

ص: 306

جوانمردى او و كنار گذاشتن چيزهايى است كه توان انجامش را ندارد.

وَ مِنْ حيآئه ان لا يَلْقي احَداً بِما يَكرَهُ. و از شرم و حياى انسان است كه به چيزهاى مكروه اقدام نكند،

وَ مِنْ عَقْلِه حُسنُ رِفقِه. و از عقل او حسن رفاقت اوست

وَ مِن ادبهِ ان لا يَترَك ما لابُدَّ لَهُ مِنه. و از ادب اوست آن چه به انجامش ناچار است را ترك نكند.

وَ مِنْ عرفانِهِ عِلْمُهُ بزَمانِهِ. ، در معرفت انسان همين بس كه زمان خويش را بشناسد

وَ مِن وَرَعِهِ غَضُّ بَصَرهُ، و عِفَّةِ بَطْنِهِ. ورع او در پوشاندن چشم از گناه و جلوگيرى از ورود لقمه هاى حرام به شكم است.

وَ مِن حُسنِ خُلقُه كفُّه اذاه. و از حسن خلق او، عدم آزار ديگران است،

وَ مِن سَخآئه بِرُّه بِمَن يَجِبُ حَقُّه عليه، و اخُراجُه حَقَّ الله مِنْ مالِهِ. و از سخاوت او، نيكى به كسى است كه حق واجب بر او دارد و خارج كردن حق خدا از مال خود است.

وَ مِن اسْلامِه تَرْكُهُ ما لا يَعنِيه، وَتُجنُّبُه الجِدالَ وَ المرآءَ في دِينِه. و از اسلام اوست ترك كردن آنچه را كه نمى داند و اجتناب او از بگو مگو در دينش است.

وَ مِنْ كَرمِه ايثارِهِ عَلَي نَفْسِهِ.. و از كرمش او. ايثار او بر نفس خود، ست

وَ مَن صَبْرِهِ: قِلَّةَ شَكواهُ و از صبر او كمى شكايت اوست،

وَ مِنْ عَقْلِهِ انصافُه مِنْ نَفْسِه. نشانۀ عقل او، انصاف نفسش است.

وَ مِنْ حِلْمِهِ تَركُهُ الغضب عندَ مخالَفَتِهِ. و از بردبارى او. ترك غضب هنگام مخالفت است.

وَ مِنْ انصافِه قَبولُه الحَقّ اذاَ بانَ لَه. و از انصاف او، قبول كردن حق هنگامى كه

ص: 307

بر او ثابت شد.

وَ مِنْ نُصْحِهِ نَهيُه عمّا لايَرْضَاهُ لِنَفْسِه. و نصيحت او در نهى كردن از چيزى است كه براى خودش نمى پسندد.

وَ مِنْ حِفظِه جِوارك تَركُهُ تُوبيخَكَ عِندَ اسآءَتِكَ، مَعَ عِلْمِه بِعُيُوبِك. و در حفظ حقوق همسايگى، سرزنش نكردن آن ها به هنگام بدى به تو است همان طور كه آن ها عيب هاى تو را مى دانند.

وَ مِنْ رِفقِه تَركُه عَذلَك اي ملامتك عِندَ غَضَبِك، بِحَضرةِ مَنْ تَكرَه. و از مدارا كردن تو با او اين است كه هنگام خشم در حضور كسى كه وى خوش ندارد او را ملامت نكنى،

وَ مِنْ حُسْنِ صُحبَتهِ لَك اسقاطُهُ عَنكَ مَؤونَة اذاكَ. و از همنشينى نيك او براى تو برداشتن بار سنگينى از دوش توست كه تو را آزار مى رساند.

وَ مِنْ صداقَتِهِ كَثْرَة مُوافقَتهِ، و قِلَّةُ مُخالفَتِه. و نشانه صداقتش موافقت نمودن بسيار و مخالفت كم است.

وَ مِنْ صَلاحِه شِدّةُ خَوْفِهِ مِنْ ذنوبه، و از صلاحش ترس شديد از گناهانش است.

وَ مِنُ شُكُرهِ مَعرِفة احسانِ مَنْ احْسَنَ الَيْهِ. و از سپاسگزارى او شناختن كسى است، كه به او نيكى مى كند.

مِنْ تَواضُعِهِ مَعرفَتُه بِقَدْرِهِ. و از تواضع او در شناختن ارزش خويشتن است.

وَ مِنْ حِكْمَته عِلْمُه بِنَفسِهِ. و حكمت او در آگاهى به شخصيتش مى باشد.

وَ مِنْ سَلامَتِهِ قِلّةُ حِفظهِ لِعُيُوب غَيْرِهِ، و عِنايَتُه بِاِصلاح عُيُوبهِ. و سلامت نفس او در از ياد بردن عيب هاى ديگران، و توجه بيشتر به بر طرف نمودن عيب ها و نقص هاى خودش مى باشد.

46 - و امام (ع) فرمودند:

لَن يَسْتكمِلَ العبَدُ حَقيقَة الايمان حتّي يُؤثَر دينَه علي شَهوتِه، و لَنْ يَهْلَك حتّي يؤثِرَ شَهوتَه علي دِينِه: بنده حقيقت ايمان را

ص: 308

نمى يابد مگر آن كه دين و احكام الهى را در همه جهات بر تمايلات و هواهاى نفسانى خود مقدّم دارد و كسى هلاك و بدبخت نمى گردد مگر آن كه هواها و خواسته هاى نفسانى خود را بر احكام الهى مقدّم نمايد.

47 - و امام (ع) فرمود:

الفَضائلُ اربعةُ اجناس: فضائل بر چهار قسم است.

احدُها: الْحِكْمة، و قِوامُها في الفِكْرَةِ يكى از آن ها حكمت است كه ريشه آن در تفكر مى باشد.

والثَّاني: الْعِفَّةَ، و قِوامُها فِي الشَّهْوةِ. دوم عفت است كه اساس آن شهوت است.

والثَّالث: القُوَّةَ، وَ قِوامُها فِي الغَضَبِ. سومى قوت است و اساس آن در غضب است

والرَّابع: العَدلَ، و قِوامُها فِي اعتدال قُوي النَفْس. چهارمى عدالت است و ريشه آن در اعتدال قواى نفسانيه مى باشد

48 - امام جواد (ع) فرمودند:

العامِلُ بِالظُلْم، وَالمُعين لَهُ، والرَّاضِي بِهِ شُركآء

عامل به ظلم و كمك كنندۀ آن و كسى كه به آن خشنود است، همه در آن شريكند.

49 - امام جواد (ع) فرمودند:

يَوْمُ العَدلِ عَلَي الظَّالِم اشَدُّ مِنْ يَوْمِ الجَوْرِ عَلَي المَظْلومِ: روز عدل بر ظالم سخت تر از روز ستم بر مظلوم است.

50 - امام جواد (ع) فرمودند:

اقْصَدُ العُلَمآء للمَحَجَّة المُمْسِكُ عِنْدَ الشُّبْهَة

ميانه روترين دانشمندان در استدلال كسى است كه هنگام شبهه خوددارى نمايد

51 - امام جواد (ع) فرمودند:

وَالجَدَلُ يُورثُ الرِّياء: جدل باعث ريا است.

52 - امام جواد (ع) فرمودند:

ومَنْ اخطَاََ وُجوهَ المَطالِب خَذَلْته الحِيَل: آنكس

ص: 309

كه راه خطا را وجهه عمل خود قرار دهد حيله وتزوير، او را مخذول و منكوب خواهد كرد.

53 - امام جواد (ع) فرمودند:

والطامِعُ في وثاق الذُلّ: طمعكار در بند خوارى است.

54 - امام جواد (ع) فرمودند:

ومَنْ احَبَّ البَقَآءَ فَليُعِدّ لِلبَلاء قَلْباً صبوراً: كسى دوست دارد كه زنده بماند و عمرى طولانى نمايد، بايد كه براى تحمل بلا و سختى، قلب صبورى آماده سازد.

55 - امام (ع) به نقل از اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

مَنْ وَثَق بِاللَّهِ اراهُ السُّرورَ: كسى كه به خدا اعتماد كند، خداوند شادمانى را به او نشان مى دهد

وَ مَنْ تَوكَّل عَلَيْهِ كُفاهُ الْامورِ: هر كس به خدا توكل كند، خدا امورش را كفايت كند.

وَ الثِّقَةَ بِاللَّه حِصْنٌ لا يَتَحَصُّنْ فيهِ الّا مؤمنٍ امينٍ: اعتماد به خدا قلعه يا دژ محكمى است كه در آن پناهنده نمى شود، مگر مؤمن امين.

وَ التَّوَكَّلَ عَليَ الله نِجاةٌ مِنْ كُلِّ سُوءٍ و حِرزَ مِنْ كُل عَدوٍّ: و توكل به خداى متعال، نجات از هر بدى است و نگه دارنده و پناه براى هر دشمنى است.

وَ الدِّينَ عِزٌّ، وَ العِلم كَنْزٌ، وَ الصُّمتَ نُورٌ، وَ غَايَة الزُّهدِ الوَرَعُ: و دين عزت است و علم گنج است و سكوت نور است و نهايت زهد، پرهيزگارى است.

ولا تَدَم لِلدّين مِثل البَدَع و هيچ نابودى و خرابى مانند بدعت براى دين نيست

وَ لا افسَدُ لِلرِّجال مِن الطَّمَع و هيچ چيز براى مردمان از طمع بدتر نيست

وَ بِالرَّاعِي تَصْلَحُ الرَّعِية و ارباب رعيت را اصلاح مى كند

وَ بِالدّعا تَصْرِف البَلِيَّة و به دعا، بلاها برطرف مى شود.

ص: 310

وَ مَن رَكَبَ مَرْكَبَ الصَّبرِ اهْتَدَيَ الَي مِضمَار الصَّبر كسى كه بر مركب صبر سوار شود، ظفر مى يابد

وَ مَن عابَ عِيبَ، هر كه عيبجويى كند، عيبجويى شود.

وَ مَن شَتَم اجيب هر كه ناسزا گويد، پاسخ (ناسزا) شنود.

وَ مَن غَرَسَ اشْجارِ النَّقِيَ اجتني ثِمارُ المُني هر كه درخت هاى تقوا بنشاند، ميوه هاى آرزوها را بچيند.

56 - امام فرمود:

العُلَماءُ غُرَبا لِلِكثْرة الجُهّالِ بَينَهُم: علما به جهت زيادى نادانان، در بين شان، غريبند.

57 - امام (ع) فرمود:

الصَّبرُ عَلَي المُصَيبةِ مُصَيبةٌ عَلَي الشّامِتِ بِها: صبر بر مصيبت، مصيبتى بر شماتت كنندگان به آن است.

58 - امام (ع) فرمود:

التَّوبةُ عَلَي اربَع دَعَآئم: نَدَمٌ في القِلْب، وَ اسْتِغفَارٌ بِاللِّسانِ، و عَمَلٌ بِالجَوَارِح، وَعزمٌ عَلَي انْ لا يَعودَ: توبه بر چهار ستون قائم است: پشيمانى به دل و استغفار به زبان و عمل به اركان و تصميم بر آن كه ديگر به آن بازنگردد.

59 - امام (ع) فرمود:

وثَلاث مِنْ عَمَلِ الاَبرارِ قامةُ الفَرَآئِضِ، وَ اجتِنابُ المَحارِم، وَ احْتِراسُ مِنَ الغَفلةِ في الدِّينِ: سه عمل از نيكان است: اقامه واجبات و اجتناب از محرمات و حراست در برابر غفلت در دين.

60 - امام (ع) فرمود:

وَ ثَلاث يَبْلُغْنَ بالعَبْد رِضوانَ الله كِثرَةُ الاِستِغْفار، وخَفضُ الجانِبِ، وَ كَثْرةُ الصَّدَقة: و سه چيز است كه بنده را به خشنودى خداى متعال مى رساند: بسيار استغفار كردن و فروتنى و زياد صدقه دادن.

61 - امام (ع) فرمود:

وَ اربَعٌ مَنْ كُنَّ فيه استْكْمَل الاِيمان: مَنْ اعْطَي لله، وَ مَنَع

ص: 311

فِي الله، و احَبَّ لِلّه، و ابغَضَ فيه: و چهار چيز است، در هر كه باشد ايمان او كامل مى شود: كسى كه براى خدا بخشش كند و براى خدا منع كند و براى او دوست دارد و براى او دشمن دارد.

62 - امام (ع) فرمود:

وَ ثَلاثَ مَن كُنَّ فيهِ لَمْ يَنْدَم: تَرك العَجَلْة، والمَشْوَرة، و التَوكُّل - عِندَ العزمَ - عَلَي اللهِ عَزّوجَل: و سه چيز است كه اگر در هر كه باشد پشيمان نشود: ترك عجله، مشورت و توكل بر خداى متعال به هنگام تصميم.

63 - امام (ع) فرمود:

لَوْ سَكَتِ الجاهِلُ مَا اخْتَلفَ النَّاسُ: فرمود: اگر جاهل ساكت مى ماند، مردم اختلاف نداشتند.

64 - امام (ع) فرمود:

مَقْتَلِ الرَّجُل بَيْنِ لِحْيَيه، وَ الرّاي مَعَ الاَناة، وَ بِئْسَ الظّهير الرأيُ الفَطير: فرمود: مقتل مرد در بين دهان اوست و رأى با صبر بايد باشد، و رأى خام بد پشتيبانى است.

65 - امام (ع) فرمود:

ثَلاثُ خِصال تُجتَلب بِهِنَّ المَحَبَّة: الاِنصافُ فِي الْمُعاشَرَةِ، وَ المُواسَاَة فيِ الشِّدَةِ، والْاِنْطِوآءِ وَ الرُّجوعَ إليَ قَلْبٍ سَليمٍ: فرمود: سه چيز است كه منجر به محبت مى شود: انصاف در معاشرت، همدلى در سختى ها و بازگشت به قلب پاك و سليم.

66 - امام (ع) فرمود:

فَسادُ الاَخلاق بِمُعاشَرةَ السُّفَهاء وَ صَلاحُ الاَخلاق بِمُنافَسَةِ العُقلآء وَالخَلْقُ اشكالٍ: فَكُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شاكِلَتَهُ: فرمود: فساد اخلاق به معاشرت سفها است، و صلاح اخلاق به مصاحبت عقلا و مردمان را طريق هاست پس هر كس بر طريق خود عمل مى كند.

67 - امام (ع) فرمود:

وَ النَّاس اخوانٌ، فَمَن كانَتْ اخُوّتُهُ فِي غَيرِ ذاتِ الله فاِنَّها تَحُوز عَداوة، وَ ذلك قَولُه تَعالي : اَلْأَخِلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ

و مردمان برادرانند پس هر كه را برادرى او براى خدا نباشد، به

ص: 312

عداوت رجوع نموده و اين است قول خداى متعال: «آن روز دوستان بعضى بر بعضى دشمن باشند مگر پرهيزكاران».

68 - امام (ع) فرمود:

مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبيحاً كانَ شريكاً فيه كسى كه كارِ زشتى را نيك شمرد در آن شريك است.

69 - امام (ع) فرمود:

كُفْرُ النِّعْمَة داعِيَةُ المَقْتِ، وَ مَنْ جازاك بِالشُّكر فَقَد اعطاكَ اكثَر مِمّا اخَذَ مِنْكَ كفران نعمت موجب غضب است. و هر كس تو را به تشكر پاداش دهد به طور حتم بيش از آنچه از تو اخذ نموده به تو عطا كرده است.

70 - امام (ع) فرمود:

لايُفسِدك الظَّنُّ عليَ صَديق و قَد اصلَحكَ الْيَقينُ لَهُ، مبادا به سبب گمان [بد] در حقّ دوست، يقين خود را درباره خوب بودن وى، فاسد و تباه گردانى

وَ مَنْ وعَظَ اخاهُ سِرّاً فقد زانَهُ، وَ مَنْ وَعَظَهُ علانيّةً فَقَد شَاَنه كسى كه برادرش را پنهانى نصيحت كند او را زينت داده و اگر آشكار او را نصيحت كند پس با او دشمنى كرده است.

71 - امام (ع) فرمود:

استِصْلاحُ الْاَخْيارِ باَكرامِهم والاَشرارُ بِتَأديبِهِم اصلاح خوبان به وسيلۀ احترام به آن هاست و اصلاح اشرار به ادب كردن آن هاست.

72 - امام (ع) فرمود:

وَ المَوَدَّةُ: قَرابَةُ مُستفادة دوستى، خويشاوندى مفيد است.

73 - امام (ع) فرمود:

كَفَي بِالاَجَلِ حِرزاً اجل هر كسى، نگهبان و پناه اوست.

74 - امام (ع) فرمود:

وَلا يَزالُ الْعقلُ وَ الحُمْق يَتَغالِبَان عَلَي الرَّجُل إلي ثَمانَية عَشَر سَنَة، فإذا بَلغَها غَلَبَ عليه أكثَرهُما فيه هميشه عقل و حماقت بر مرد چيره مى شوند تا سن 18 سالگى، وقتى به آن سن رسيد، قوى ترين آن ها بر او غالب مى شود.

75 - امام (ع) فرمود:

ومآ انعَمَ الله عَلي عَبدٍ نِعْمَةً فَعِلمَ وَ انَّها مِنَ الله إلّا كَتب

ص: 313

الله (جل جلاله) لَهُ شُكْرها قَبْلَ أنْ يَحْمَدَهُ عَلَيْها. وَ لا اذنَبَ ذَنباً فَعِلمَ انَّ اللهَ مُطَّلعٌ عَلَيه انْ شآءَ عَذَّبَه، وَ ان شآءَ غَفَرَ لَهُ الّا غَفَرَ اللهُ لَهُ قَبْل ان يَستَغْفِرَه و عطا نفرموده خدا بر بندۀ خود نعمتى را كه او بداند از جانب خداست مگر اين كه خداى متعال شكر آن را براى او مى نويسد، پيش از آن كه شكر كند و گناهى را مرتكب نمى شود، پس بداند كه خدا بر آن مطلع است، اگر بخواهد او را عذاب كند و اگر بخواهد ببخشد، مگر اين كه خدا پيش از استغفار او را بيامرزد.

76 - امام (ع) فرمود:

الشَريفُ كُلُّ الشَريفَ مَنْ شَرَّفَهُ عِلْمَهُ، وَ السُّؤدَدُ - حَقُّ السُؤدَد - لِمَن اتَّقَي اللهَ رَبَّه، والكريمِ مَنْ اكرَمَ عَنْ ذُلِّ النّارِ وَجْهَهُ: شريف ترين شريفان آن كسى است كه علم، او را شرف داده است و آقايى و سرورى شايستۀ كسى است كه براى پروردگار خود تقوا داشته باشد، كريم آن كسى است كه صورت خود را از خوارى آتش حفظ كند.

77 - امام (ع) فرمود:

مَنْ امِلَ فاجِراً كانَ ادني عُقوبَتِهِ الحِرْمان: هر كس به فاجر و نابكار اميد بندد، كمترين سزايش ناكام شدن است.

78 - امام (ع) فرمود:

اثنَان عَليلانِ ابداً صَحِيحٌ مُحْتَمي، و عليلٌ مُخَلّط فرمود: دو گروه هميشه مريضند، سالمى كه پرهيز مى كند و مريضى كه پرهيز نمى كند.

79 - امام (ع) فرمود:

مَوتُ الانسان بِالذّنوب اَكْثَرُ مِنْ مَوتِهِ بِالاجَل، وَ حَياتُه بِالبِرِّ اكثَرُ مِنْ حَياتِه بالعُمْر مرگ آدمى به سبب گناهان، بيشتر است از مرگش به واسطه اجل، و زندگى و ادامه حياتش به سبب نيكوكارى، از حياتش به واسطه عمر طبيعى بيشتر است.

80 - امام (ع) فرمود:

لاتُعاجِلُوا الْاَمْر قَبلَ بُلُوغه فتَنْدموا، وَ لايطَولَنّ عليكُم الْاَمَدَ، فَتَقْسُو قُلُوبُكُم، وَ ارْحَموا ضُعَفاءُكُمْ، واطلُبوا الرَّحْمةِ مِنَ اللهِ بِالرَّحمةِ لَهُم فرمود: پيش از رسيدن زمان مناسب در كار شتاب مكنيد كه پشيمان خواهيد شد و زياد هم حوصله به خرج ندهيد كه موجب قساوت و سختى قلب است. به ضعيفان

ص: 314

خود ترحّم كنيد و به توسط ترحم بر آنان از خداوند طلب رحمت بر خودتان نماييد

اى خواننده گرامى!

تو را به خدا، به اين كلمات با تأمل و تدبُّر نظر كن، و فراموش نكن كه آن ها از جوانى در عنفوان جوانى صادر شده و از امامى كه فارغ التحصيل مدرسه يا دانشكده اى نيست جز دانشكده وحى و امامت، و علوم خود را از هيچ معلمى يا استادى جز خداى متعال دريافت نكرده اوست كه علوم را در قلب هر كسى از بندگانش كه بخواهد مى افكند و من ادعا نمى كنم، همه كلمات قصارى كه از امام جواد (ع) صادر شده، همين است و تو چه مى دانى؟ شايد آن هايى كه در كتاب ها ثبت نشده و قلوب آن ها را حفظ نكرده، بيش از آن چيزى كه به ما رسيده است؟ پس اين كلماتى كه به حكمت و معرفت آميخته است، دل ها را بيدار مى كند و افكار را كامل مى كند و انسان را در اجتماع و زندگى بينا مى كند و روابط بين بنده و آفريننده اش را تقويت مى كند و انسان را به سوى اخلاق فاضله و صفات پسنديده سوق مى دهد.

و گويا اين حاصل تجربه حكيمى است كه صدها سال زندگى كرده و شيرينى و تلخى زندگى را چشيده و بر جامعه هاى بشرى آگاه است و خيرخواهان و شروران آن ها را شناخته و عواقب امور و نتايج كردار آن ها و كلاً انواع و اقسام شان را مى داند.

به جان خودم سوگند: اين كلمات نياز به شرح كافى و كتاب مستقل دارد و تأليف خاص، چون به وسيله آن ها مشكلات زندگى فردى و اجتماعى درمان مى شود و همۀ فسادهاى جامعه و انحرافاتى كه به وسيلۀ پيروى از هواى نفس به وجود آمده، اصلاح مى گردد.

و قبل از اين كه به اين بحث خاتمه دهم، واجب است كه فراموش نكنيم اين كلماتى كه نمى توان ارزش آن را تعيين كرد، فقط بعضى عطاياى فكرى است كه امام جواد (ع) به بشريت عرضه كرده، على رغم كوتاهى عمر و كمى امكانات و به سبب شرايط سختى كه حكمفرما بود و فشار و سركوبى كه جداى از زندگى امام نبود.

پس چه مى گويى اگر امام جواد (ع) دهها سال با وفور وسايل و عدم وجود موانع

ص: 315

و مشكلات و فرصت كافى زندگى مى كرد. از واضحات است كه فيض او بر مردم بيش از دست آوردها و ثمرات از علوم و گام هاى اصلاحى در همه زمينه هاى زندگى بود و دنيا در اين صورت پر از خيرات و بركات بود و سعادت همۀ طبقات و جميع گروه ها استفاده از دستاوردها را در بر مى گرفت.

وليكن امام جواد (ع) مانند پدرانش (عليهم السلام) عارى از امكانات و ممنوع از بود. به سبب توقيف دست آوردهاى او و نبود نيرو و احاطه كردن عظمت او.

و به عبارت ديگر ملامت و مسئوليت، متوجه كسانى است كه از آل رسول الله (ص) جدا شدند و دور دشمنان و مخالفين آن ها جمع شدند و به معنى كامل كلمه از آن ها اطاعت كردند و ابزار مطيع آن ها و وسايل خوارى شدند، و با كار آن ها باطل و اهلش تقويت شد و حق و اهل آن ضعيف گرديد.

دعاى امام جواد (ع) در قنوت

سيد بن طاووس در مهج الدعوات قنوت هاى ائمه طاهرين را ذكر كرده است. از امام دوم تا امام دوازدهم (عليهم السلام) و تمام آن دلالت بر اين دارد كه ظلم بر ائمه (عليهم السلام) ادامه داشته و ايشان از آن زمان و حكومت هايى كه فاسد شدند و فساد كردند و گمراه شدند و گمراه كردند ناراضى بودند.

و اين قنوت ها از تركه شيخ محمد بن عثمان، نايب دوم امام زمان (عج) است و ما اين جا قنوت امام جواد (ع) را برمى گزينيم:

مَنآئحُك مُتَتابِعَة، وَ اياديكَ مَتَواليَة، وَ نِعَمُك سابِغَة، وَ شُكْرُنا قَصِيرٌ، وَحَمْدُنا يَسيرٌ، وَ انْتَ بِالتَعَطُّف عَلي مَنِ اعْتَرَف جَديرٌ.

اللَّهُمَّ وَ قَد غَصَّ اهلُ الْحَقّ بالرِّيق، وَ ارْتَبَك اهلُ الصِّدْق فِي الْمَضِيقِ، وَ انتَ اللَّهُمَّ بِعِبادِك وَ ذَوِي الرَّغْبَةِ الَيكَ شَفيقٌ، وَ باِجَابَةِ دُعَآئِهِم وَ تَعجِيلَ الْفَرَجِ عَنْهُم حَقِيقٌ.

اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَي مُحَمّدٍ وآلِ مُحمّدٍ، وَ بادِرْنَا مِنْكَ بالعَوْنِ الَّذِي لا خِذْلانَ

ص: 316

بَعْدَهُ، وَالنَّصرِ الَّذِي لا بَاطِلَ يَتَكئََدُّهُ، وَ اَتِحْ لَنا مِنْ لَدُنكَ مَتاحاً فَيّاحاً، يَأمَنُ فيهِ وَليُّكَ، وَ يَخيبُ فيهِ عَدوُّكَ، وَ تُقَامُ فِيه مَعالِمُك، وَ يَظْهَرُ فيه اوَامِرُك، و تَنْكَفُّ فِيه عِوَادِي عِداتِكَ.

اللَّهُمَّ بادِرْنا مِنكَ بِدارِ الرَّحمَة، وَ بادِر اعدآئَكَ مِنْ بَأسِكَ بِدار النّقِمَة.

اللَّهُمَّ اعِنّا، وَ اغِثْنا، وَ ارْفَع نِقْمَتَكَ عَنّا و احِلَّهَا بِالقَومِ الظّالِمِين.

دعاى ديگر امام (ع) در قنوت

اللَّهُمَّ انتَ الاَوّلُ بِلا اوّليَّةٍ مَعدُودةٍ، وَ الاخِرُ بِلا ءَاخَريَّةٍ مَحدودة، اَنشأتَنَا لا لِعِلَّةٍ اقتِساراً، و اختَرَعْتَنا لا لِحاجَةٍ اقتِداراً، وَ ابتَدَعْتَنا بِحِكمَتِكَ اختِياراً، وَ بَلَوتَنا بِاَمرِكَ وَ نَهْيِكَ اختِباراً، وَ ايَّدْتَنَا بالآلاتِ وَ مَنَحْتَنا بالاَدَواتِ، وَ كَلَّفتَنَا الطّاقَةَ، وَ جَشَّمتَنَا الطَّاعَة، فَاَمَرْت تَخْييراً، وَ نَهَيْتَ تَحْذِيراً، وَ خَوَّلْتَ كثيراً، وَ سَأَلت يَسِيراً، فَعُصِيَ امرُكَ فَحَلُمْتَ، وجُهِِلَ قَدْْرُكَ فَتَكرَّمْتَ، فَاَنْتَ رَبُّ الْعِزَّةِ وَ الْبَهَاء، وَ الْعَظَمَةِ وَ الْكِبرِياء، وَ الاِحسَانِ و النَّعْماء، وَ المَنِّ وَ الآلاءِ، وَ الِمنْحِ وَ العَطَاءِ، وَ الإِنْجَازِ وَ الوَفاء، وَ لا تُحيطُ القُلُوبُ لَكَ بِكُنهٍ، وَ لا تُدْرِكُ الاَوهَامُ لَكَ صِفَّةً، ولا يُشْبِهُكَ شيءٌ مِنْ خَلْقِك، ولا يُمَثَّلُ بِكَ شَيءٌ مِنْ صَنعَتِكَ.

تَباركْتَ انْ تُحَسَّ او تُمَسَّ، او تُدرِكَكَ الحَواسُّ الخَمْس، وَ انَّي يُدرِكُ مَخلُوقٌ خالِقَه؟

وَ تَعالَيتَ - يا الهي - عَمَّا يَقُولُ الظّالِمُونَ عُلُوّاً كبيراً.

اللَّهُمَّ ادِلْ لاَولِيَائِكَ مِنْ اعْدائِكَ الظَّالِمِينَ، البَاغِينَ النّاكِثينَ القَاسِطينَ المَارِقين، الّذين اضَلُّوا عِبادَكُ، وَ حَرَّفوا كتابَكَ، وَ بَدَّلُوا احكَامَك وَ

ص: 317

جَحَدُوا حَقَّكَ، وَ جَلَسَوْا مَجالِسَ اولِيَائِكَ جُراَةً مِنهُمْ عَلَيك، وَ ظُلْماً مِنهُم لاَهلِ بَيتِ نَبِيّكَ عليهِمْ سَلامُكَ، وَ صَلَواتُكَ وَ رَحمَتُكَ وَ بَركاتُكَ فَضَلّوا وَ اضَلّوا خَلْقَك، وَ هَتَكُوا حِجابَ سِترُكَ عَنْ عِبادِك، وَاتَّخَذوا مَا لَكَ دُوَلاً، وَ عِبادَكَ خِوَلا.

وَ تَركُوا اللَّهُمَّ عَالِمَ ارضِكَ في بَكْماءَ عَمْيآءَ، ظَلْمآءَ، مُدلَهِِمَّةٍ، فَاََعيُنُهم مَفْتُوحَةٌ، وَ قُلوبُهُم عَمِيَة، وَلَمْ تَبْقَ لَهُم اللَّهُمَّ عَلَيكَ مِنْ حُجَّة.

لَقَدْ حَذَّرْتَ اللَّهُمَّ عَذَابَكَ، وَ بَيَّنْتَ نَكالَكَ، وَ وَعَدْتَ المُطِيعِينَ احسَانَكَ، وَ قَدَّمْتَ اليهِم بِالنُّذُرِ، فَآمَنَتْ طَآئِفَةٌ.

فاَيِّدِ اللَّهُمَّ الَّذينَ ءَاَمَنوا عَلَي عَدُوِّكَ، وَ عَدُوّ اولَيائِكَ، فاَصبَحُوا ظَاهِرينَ و الَي الحَقِّ داعِينَ، وَ لِلاِمامِ الْمُنْتَظَرِ القَائِمِ بِالقِسْطِ تابِعينَ.

وَ جَدِّد اللَّهُمَّ عَلَي اعدآئِكَ وَ اعدآئِهِم نارَكَ وَ عَذابَكَ، الَّذِي لَا تَدْفَعُهُ عَنِ الْقَوم الظَّالِمِين.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وءَالِ مُحَمّد، وَ قوِّ ضَعْفَ الْمُخلِصِين لَكَ بِالمُحَبَّةِ، المُشَايِعِين لَنا بِالمُوالاةِ، الْمُتَّبِعينَ لَنا بِالتَّصدِيق وَ الْعَمَل، الْمُؤازِرِينَ لَنا بالمُوَاسَاةِ فِينَا، المُحْيِينَ ذِكْرَنا عِنْدَ اجتِماعِهِم، وَ شُدَّ اللَّهُمَّ رُكنَهُم، وَ سَدِّدْ لَهُمُ اللَّهُمَّ دِينَهُمْ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لَهُمْ، وَ اتمِمْ عَلَيْهِمْ نِعْمَتَكَ، وَخَلِّصْهُم وَ اسْتَخْلِصْهُمْ.

وَ سُدَّ اللَّهُمَّ فَقْرَهُم، وَ المُمِ اللَّهُمَّ شَعْثَ فَاقْتِهِم، وَاغْفِر اللَّهُمَّ ذُنُوبَهُمْ، وَ خَطايَاهُم، وَ لَا تُزِغْ قُلوبَهُمْ بَعْدَ اذْ هَدَيْتَهُمْ، وَ لاتُخَلِّهم اَيّ رَبِّ بِمَعْصِيَتِهِمْ، وَ احْفَظْ لهَُمْ مَا مَنَحْتَهُمْ بِهِ مِنَ الطَّهَارَةِ بِوَلايَةِ اوليائِكَ، وَ الْبَرائَة مِنْ اعْدَائِكَ، انَّكَ سَمِيعٌ مُجِيبٌ، وَ صَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمدٍ وآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرينَ. 221

ص: 318

اى خواننده بزرگوار: بعد از آگاهى از اين جملات و جايگاه قرار گرفتن فقرات مذكوره در اين دعا براى تو روشن مى شود به طور وضوح بعضى از آنچه امام جواد (ع) در آن مجتمع به عيان مى ديده و با آن مواجه بوده است، پس مى بينى كه او طلب كمك از خداى عزوجل مى نمايد و دفع دشمنان را از او مى خواهد و بعضى جرايم آن ها را به جامعۀ اسلامى بيان مى كند و گويا او از خطرى كه متوجه شيعه بود، آگاهى داشت و از خدا درخواست مى كرد كه شيعه را از شر دشمنان ستمكار حفظ كند.

حرز ديگرى از امام جواد (ع)

سيد بن طاووس روايت كرده در كتاب مهج الدعوت اين حرز را از امام جواد (ع) و نه سند آن را روايت كرده و نه روايتى در اين باره ذكر كرده است:

الْخالق اعظَمُ مِنَ المَخلُوقينَ، وَ الرَّازِق ابْسَطُ مِنَ المَرزوقين، و نارُ الله المُؤصَدَةٌ، فِي عَمَدٍ مُمَدَّدةٌ، تكيدُ افئِدَةَ المَرَدة، وَ َترُدُّ كَيدَ الحَسَدَةِ، بِالاَقسامِ، بِالاَحكامِ، بِاللَّوْح المَحفُوظِ، وَ الحِجَابِ المَضروب، بِعَرِش رَبَّنا العَظِيم احْتَجبتُ، وَ اسْتَتَرتُ، وَ اسْتَجَرتُ، وَ اعتَصَمْتُ، وَتَحضَّنت ب - ِ - الم - و ب - ِ كهيعص - و ب - ِ طه و ب - ِ طسم و ب - ِ حمعسق - و ب - ِ ن - به طسم و ب - ِ - ق و القرآن المجيد - و انه لقسم لو تعلمون عظيم و الله وليّي وَ نِعمَ الوَكِيلُ.

حرز ديگرى از امام جواد (ع)

و روايت شده اين حرز از امام جواد (ع): يا نُورُ يا بُرهانُ، يا مُبينُ يا مُنيرُ، يا رَبّ اكْفِنِي الشُّرور، وآفات الدُّهور، وَ اسئَلكَ النَّجاةُ يَوم يُنفِخ فِي الصُّور.

ص: 319

چگونگى شهادت امام جواد (ع)

از چيزهايى كه واضح است و در آن شكى نيست اين است كه امام جواد (ع) به مرگ طبيعى نمرده، و هيچ يك از مورخين نگفته است كه امام مرض صعب العلاجى داشت كه منجر به مرگ او شد، بلكه صحيح اين است كه بگوييم كه مورخين و محدثين، به جز عده اى از آن ها اتفاق كلمه دارند كه امام جواد (ع) با سم از دنيا رفت.

و در كيفيت خوراندن سم به او اختلاف دارند وليكن اجماع دارند بر اين كه معتصم مجرم اصلى در اين جنايت بزرگ و جبران ناپذير بوده است.

ما گفته هاى مختلف را بيان مى كنيم، بعد ببينيم كه كلام به كجا منتهى مى شود:

* در حرف «ميم» در شرح محمد بن حسين بن ابى الخطاب، قصۀ دزدى كه فقهاى دربار عباسى دربارۀ قطع دستش اختلاف كردند را بيان كرديم كه ابن ابى دؤاد به نصيحت بر معتصم برخواست و به سرزنش او در قبولِ گفتۀ امام جواد (ع) و ترك گفتۀ فقها پرداخت، و اين جا بقيۀ حديث را مى گوييم: گفت: پس معتصم در روز چهارم به يك نفر از نويسندگان دربارش دستور داد كه او را دعوت كند. امام جواد (ع) را به منزلش دعوت كرد، پس جواب او را نداد و گفت: «من در مجلس شما حاضر نمى شوم».

پس او گفت: تو را براى طعام دعوت مى كنم و دوست دارم كه قدم به روى فرش من براى تبرك بگذارى و داخل منزل شوى تا به اين وسيله تبرك كنم و فلان بن فلان از وزراى معتصم مى خواهد تو را ببيند.

پس به منزل او رفت، چون سم را حس كرد چهارپاى خود را خواست كه برود. صاحب خانه از او خواست بماند، گفت: «خروج من از خانه ات براى تو بهتر است».

پس دائماً اسهال و استفراغ داشت تا از دنيا رفت. 222

* در «مناقب» آمده است: چون با معتصم بيعت كردند، احوال امام جواد (ع) را مى پرسيد به عبدالملك زيات نوشت كه (تقى) امام جواد (ع) و ام الفضل را به سوى او بفرستد.

ص: 320

پس (زيات) على بن يقطين را به سويش فرستاد، او را آماده كرد و به سوى بغداد فرستاد و عزت و احترام گرفت، معتصم (اشناس) فرماندۀ سپاه مرگ را با تحفه ها به سوى او و ام الفضل فرستاد.

پس شربت ريواس را كه مهر كرده بود به دست (اشناس) برايش فرستاد و اشناس گفت: اميرالمؤمنين يعنى معتصم قبل از احمد بن ابى دؤاد و سعيد بن الخضيب و جماعتى از سرشناسان آن را چشيده و دستور داده كه آن را با برف بخورى و آن را اكنون درست كرده است.

امام گفت: «شب آن را مى خورم».

اشناس گفت: سردش نافع است و يخ آن آب مى شود و در اين كار اصرار كرد، پس آن را آشاميد...

* در عيون المعجزات آمده است: معتصم در كشتن ابى جعفر جواد (ع) نيرنگى به كار برد و به دختر مأمون (همسر امام) اشاره كرد او را مسموم كند، چون از انحراف وى و غيرت او بر ابى جعفر (ع) آگاه بود. زيرا حضرت، مادر ابى الحسن هادى (ع) را بر او ترجيح مى داد و امام (ع) از او فرزندى نداشت.

پس پاسخ مثبت داد و سمى در انگور تزريق كرد و نزد امام جواد (ع) گذاشت، چون امام (ع) از آن خورد، آن زن پشيمان شد و شروع به گريه كردن نمود!

امام فرمود: «چرا گريه مى كنى؟ به خدا قسم، خدا تو را به جراحتى غير قابل علاج و به بلايى كه نتوانى آن را بپوشانى دچار خواهد كرد».

پس ام الفضل به مرضى مُرد كه در بدترين جاى بدنش پيدا شده، زخم لاعلاج در پايين بدنش، كه هميشه از آن رنج مى برد و تمام اموالش را براى مداواى آن خرج كرد تا محتاج به كمك شد.

* قول ديگرى در چگونگى دادن سم به امام جواد (ع) از ناحيه ام الفضل است كه نيازى به ذكر آن نيست.

و ما در اوايل كتاب هنگام صحبت از مادر امام جواد (ع) كلام امام رضا (ع) را

ص: 321

براى مردى از اصحابش كه كليم بن عمران بود بيان كرديم كه فرمود: «براى من شبيه موسى بن عمران متولد شد» سپس امام رضا (ع) فرمود: «او از روى ستم كشته مى شود و براى او اهل آسمان ها گريه مى كنند و خدا به دشمنش و آن كه به او ظلم كرده است، غضب مى كند پس كمى بيش درنگ نمى كند تا اين كه خدا به عذاب دردناك و عقاب شديد او سرعت مى بخشد....».

در تاريخ شهادت ايشان اختلاف كردند و مشهور اين است كه در آخر ذيقعده 220 هجرى به شهادت رسيدند و سن مباركش به بيست و پنج سال و چند ماه رسيده بود.

ستاره امامت در آسمان علم و شرف و عظمت افول كرد. امام جواد (ع) از اين زندگى رخت بربست. در عنفوان جوانى و طراوت عمر به اين زندگى درخشندۀ مبارك، پايان داده شد. فرزند رسول خدا (ص) از اين زندگى پر رنج و مصيبت راحت شد و آرزوى معتصم و اطرافيان حسود و كينه توزان و جنايتكاران مجرم، آن هايى كه از وجود امام جواد (ع) رنج مى بردند، او برآورده شد. چرا كه او را تنها رقيبى مى دانستند كه دل ها را تسخير كرده و جان ها را شيفتۀ خود نموده است.

و چگونه اين طور نباشد در حالى كه او احاطه شده با هالۀ قداست و پاكى و عصمت و طهارت بود.

امام هادى (ع) و خبر شهادت پدربزرگوارش (ع)

امام هادى (ع) به مردم مدينه خبر داد كه پدرش امام جواد (ع) در بغداد به شهادت رسيده است، در حالى كه او در مدينه بود و پدرش در بغداد وفات كرد.

هارون بن فضل مى گويد: ابا الحسن الهادى (ع) را در روزى كه ابوجعفر (ع) وفات كرد ديدم كه گفت:

اَلَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ

ابوجعفر (ع) درگذشت».

ص: 322

به او گفته شد: چگونه اين را فهميدى؟

گفت: «حالتى براى خدا در دل من وارد شد كه تاكنون آن را نيافته بودم». 223

و نقل شده از مردى كه برادر رضاعى امام جواد (ع) بود، بين گروهى نشسته بود كه گريست، گريه سختى، سپس وارد منزل شد و صداى گريه و شيون از منزل برخاست پس از خانه خارج شد، علت گريه را از او سؤال كردند؟

پس گفت: پدرم الآن رحلت كرد.

به او گفته شد: از كجا دانستى؟

گفت: در من حالتى از اجلال الهى وارد شد كه قبلاً نمى دانستم، فهميدم كه او درگذشته است.

راوى گفت: آن وقت و روز و ماه را ثبت كرديم، بعد معلوم شد در همان روز درگذشته است. 224

و از حسن بن على وشا نقل شده است كه گفت: ابوالحسن على الهادى بن محمد (ع) ناراحت آمد؛ ناراحت تا در حجرۀ امُ موسى (عمه پدرش)، عمه اش گفت: چه شده است؟

پس گفت: «پدرم اكنون درگذشت».

پس گفت: اين را نگو.

پس امام فرمود: «والله آن طورى است كه مى گويم».

پس آن وقت و آن روز را نوشتيم، وقتى بعد از چند روز خبر وفات او (ع) رسيد، همان گونه كه امام هادى (ع) گفته بود، همان روز درگذشته بود. 225

و اين جا لازم به ذكر است كه از علم امام (ع) به صورت عامه صحبت كنيم، در حالى كه نياز به شرح و تفصيل دارد كه بحث آن را به كتاب امام هادى از گهواره تا شهادت ارجاع مى دهيم، نشاءالله تعالى در آن جا ذكر كنيم.

ص: 323

بر امام جز امام نماز نمى خواند

و از چيزهايى كه نزد شيعه ثابت شده و در پرتو احاديث شريفه جزء معتقدات آن ها شده، اين است كه امام معصوم را كسى به جز امام غسل نمى دهد و بر او نماز نمى خواند مگر امام معصوم.

و ما بعضى از آنچه را كه متعلق به اين موضوع است، در هر يك از كتاب فاطمه زهرا از گهواره تا شهادت و امام مهدى از گهواره تا ظهور بيان كرديم.

و چون امام جواد (ع) زندگى را وداع گفت، فرزندش امام هادى (ع) براى غسل و كفن و دفن او قيام كرد و بر او نماز خواند.

و سؤال اين است كه چگونه تحقق پيدا كرد. امام هادى آن روز در مدينۀ منوره بود و امام جواد (ع) در بغداد درگذشت و بين دو شهر بيش از دو هزار كيلومتر راه بود.

جواب: اين است كه خداى متعال به اوليايش اجازۀ قدرت معجزه و خرق عادت مى دهد.

و در حرف «عين» در شرح حال على بن خالد، بحثِ پيرامون طى الارض شد و اين كه امام جواد (ع) اين قدرت را به كار گرفت، پس مسافات طولانى را از شام به كوفه طى كرد سپس به مدينه منوره، بعد به مكه مكرمه، سپس به شام برگشت و تمام اينها در يك شب بود.

كما اين كه در حرف «عين» نيز هنگام شرح حال عبدالسلام بن صالح هروى بيان كرديم كه امام جواد (ع) از مدينۀ منوره به خراسان، هنگام وفات پدرش امام رضا (ع) حاضر شد و آن به روش طى الارض بود و چون هروى از كيفيت داخل شدن او به خانه سؤال كرد در حالى كه همه درها بسته بود، او (ع) گفت: آن كسى كه مرا از مدينه در اين وقت به اين جا آورده مرا وارد خانه اى كرده كه درهاى آن بسته است.

عين اين قدرت به امام هادى (ع) عطا شده است، بدون شك او در بغداد حاضر شد از طريق طى الارض و پدرش را غسل داد و نماز بر او خواند، در جَوى از كتمان و پوشش و سپس به مدينۀ منوره برگشت.

مسعودى در كتاب مروج الذهب بيان كرده كه واثق بن معتصم عباسى كسى است

ص: 324

كه بر جنازه امام جواد (ع) نماز خواند. اگر اين قول صحيح باشد، بنابر ظاهر است، يعنى امام هادى (ع) كسى است كه عهده دار غسل پدرش و نماز بر او گرديد، بدون اين كه كسى او را بشناسد و در كتمان شديد، وليكن واثق عباسى بر جنازه او در پيش چشم مردم نماز خواند.

اولاً اين گونه است، ثانياً: نماز واثق عباسى بر جنازه امام براى پوشش جريمه و جنايت است، پس بيشتر حكومتها اقدام به كشتن شخصيت ها به طور پنهانى مى كنند سپس براى آن ها عزادارى مى كنند و آشكارا اعلان سوگوارى مى نمايند، تمام اين كوشش ها براى پوشاندن جرم و دورى از آن است و همين طور عباسيان و از جملۀ آن ها معتصم، دستور مى دهد امام جواد (ع) را مسموم كنند، سپس به فرزندش واثق دستور مى دهد بر جنازه امام (ع) نماز بخواند.

و به اين وسيله تلاش مى كند كه تهمت قتل امام جواد (ع) را از خود دور كند!

مرقد شريف او

امام موسى بن جعفر (ع) در زمانى كه در بغداد بود، قطعه زمينى در گورستان قريش براى خود قبل از وفاتش خريد كه در آن دفن شود و چون درگذشت در آن جا مدفون گرديد.

و در آن بقعه، امام جواد (ع) پشت قبرِ جدش امام موسى بن جعفر (ع) دفن شد.

و اين بقعه طاهره و مرقد شريف و مقام رفيع كه در آن اين دو امام (عليهما السلام) دفن هستند تاريخ طويلى از مصائب و حوادث غم انگيز دارد كه به صورت مختصر بعضى از آنچه كه رخ داده را بيان مى كنيم و به طور مفصل در كتاب كامل ابن اثير و غيره بيان شده است.

بعد از آن كه امام جواد (ع) نزد قبر جدش امام موسى كاظم (ع) دفن شد و مدت و دورانى سپرى شد بناهايى بر قبر آن ها بنا شد. و بقعۀ «كاظمين» ناميده شد، و شيعيان زائر، دو امام (عليهم السلام) را در مسجدى كه آن جا بود زيارت مى كردند يا از پشت پرده از ترس مخالفين و به مرور زمان خانه هايى اطراف اين بقعۀ مقدسه ساخته شد

ص: 325

تا اين كه روستايى از روستاهاى بغداد شد.

ضريح هايى بر دو قبر نهادند، پس از آن كه بناها را خراب و تجديد كردند و در زمان ديلميان ترس مردم برطرف شد و ازدحام زوّارِ شيعه زياد شد. خانه ها و ساختمان زياد شد و در سال 336 هجرى معز الدوله احمد بن بويه دستور تجديد عمارت دو مرقد را داد و تجديد كرد. دو ضريح و جايگاه را تزئين كرد و جلو جايگاه، صحن وسيع با ديوار بلندى به وجود آورد. سربازان و لشكرى را براى خدمت آرامگاه و محافظت آن و تأمين زوار تعيين كرد. مردم فوج فوج قصد مقام كردند و مجاوران آرامگاه زياد شدند.

در زمان بوبهيان آرامگاه شهرت زيادى پيدا كرد و تعداد زوارش افزايش يافت. در سال 369 هجرى عضد الدوله به تعمير داخلى و خارجى مشهد پرداخت.

و در سال 443 هجرى فتنه اى بزرگ در بغداد بين شيعه و اهل سنت به علت ناچيزى اتفاق افتاد و اهل سنت به مشهد يعنى مرقد امامان هجوم بردند و آنچه اشياء نفيس بود غارت كردند و روز آخر ضريح آن ها و قبه ها را سوزاندند. در روز بعد خواستند قبر امام موسى بن جعفر و امام محمد جواد (عليهما السلام) را حفر كنند و آن ها را به مقبره احمد بن حنبل انتقال دهند وليكن خداى متعال جلوگيرى كرد و آن ها سست شدند و مأيوس برگشتند. بين هر دوره اى فتنه اى بين شيعه و سنى برپا مى شد. در بغداد پيرامون كلمۀ «حي علي خير العمل» در اذان و «الصلاة خير من النوم» و غيره، كينه ها بر مرقد امامان كاظمين فرود مى آمد، از غارت و خراب كردن و سوزاندن و ناسزا و زخم زبان زدن.

سپس در سال 446 هجرى تجديد بنا شد.

در سال 490 هجرى ابوالفضل الاسعد بن موسى قمى يكى از وزراى ملك شاه سلجوقى به تعمير مشهد پرداخت و روضۀ مقدسه را بنايى محكم اساسى ساخت و دو صندوق از چوب ساج برد در قبر شريف به كار برد و اطراف روضه، دو گلدسته بلند براى اذان ساخت.

در سال 517 هجرى نيز مخالفين شورش كردند و به مشهد شريف هجوم بردند

ص: 326

و درها را كندند و آنچه را از قنديل هاى طلا و نقره و معلقات ديگر و نفايس كه يافتند، غارت كردند و تا آن جايى كه دستشان رسيد زينت ها را خراب كردند. تمام آن در زمان مسترشد عباسى بود.

و در سال 575 هجرى مستضيى بامرالله العباسى مُرد و فرزندش ناصرالدين الله به جاى او قيام كرد و از دوستداران ائمه معصومين (عليهم السلام) بود، پس شروع به ساخت مشهد شريف و تعمير آن كرد و صندوق را تزيين كرد و رواق را بنا كرد و محل اذان را ايجاد كرد و صحن و حياط را توسعه داد و حجره ها را در اطراف و جوانب آن بنا كرد.

و در روزگار ظاهر بامرالله فرزند ناصرالدين الله عباسى، آتش سوزى بزرگى در مشهد شريف اتفاق افتاد. اثاث و فرش و كتاب ها و قرآن ها را سوزاند و آتش به صندوق و ضريح و قبه شريف رسيد.

پس ظاهر بامرالله به وزيرش دستور داد مشهد را تعمير كند و در حين تعمير، ظاهر مُرد و فرزندش مستنصر بالله تعمير را كامل كرد. در اين سال ها آب شط دجله فوران كرد و به صورت مكرر و خانه ها و محلات را در بغداد غرق كرد و اين فوران و طغيان به مشهد مقدس رسيد و خسارت و زيان زياد به بار آورد.

در سال 966 هجرى شاه اسماعيل صفوى به تجديد عمارت مشهد از اساس اقدام كرد، و دو قبه شريف، به طرز زيبا و دل انگيزى ساخت و مناره ها را به چهار مناره تغيير داد و مسجد معروف به مسجد صفوى را در شمال روضه بنا نهاد در شمال روضه و به خدمات و دستاوردهاى بزرگ ديگرى پرداخت.

در سال 1047 هجرى سلطان مراد چهارم وارد شد و لشكر او بغداد را غارت كردند و بر روضه كاظميه مقدسه هجوم بردند و آنچه از نفيسه ها از قبيل طلا و نقره و غيره بود ربودند.

در سال 1211 هجرى سلطان محمد شاه قاجار دستور داد دو قبه را طلاكارى كنند و سر مناره هاى شريفه را طلاكارى كنند و دستور به طلاكارى ايوان كوچك داد و دستور داد رواق و روضه را با سنگ مرمر سفيد فرش كنند و بعضى خانه هاى مجاور را به وسعت صحن شريف افزود.

ص: 327

در سال 1287 هجرى سلطان ناصرالدين شاه دستور داد، ضريح نقره بر ضريح فولادى نصب كنند. در سال 1293 هجرى فرهاد ميرزا عموى ناصرالدين شاه به ساخت صحن و تجديد عمارت پرداخت و بنيان سابق را خراب كرد و خانه هاى مجاور را خريد و به فضاى صحن اضافه كرد و در اطراف آن اتاق هاى زيبايى ايجاد كرد و تمام ديوارها را كاشى كارى كرد و صحن را با سنگهاى قميتى فرش كرد.

در اين زمينه، مناسب است آنچه شيخ بهايى (رحمه الله) دربارۀ مرقد امامان كاظمين (عليهما السلام) مى گويد: ألا يا قاصد الزَورأ عرِّج علي الغربي من تلك المغاني و نعليك أخلعن وأخضع خشوعاً اذا لاحت لديك القبَّتانِ فتحتهما - لعمرك - نار موسي و نور محمدٍ يتلَألَانِ

اى كسى كه قصد زيارت دارى، به سوى غرب آن محل برو و كفشهاى خود را درآور و فروتن باش. وقتى آن دو گنبد براى تو آشكار شد، به جان خودت! گويا به كوه طور رسيده اى و از آن دو گنبد، نور رسول خدا (ص) مى درخشد و حق است كه گفته شود، اين كاخ شريف بنا نهاده شد و اين آرامگاه مقدس محكم شد به زيباترين بنا و روشن ترين نشانه هاى فن معمارى و زيبايى هندسى، براى آن منظرى شگرف و جالب و مناظرى را كه جان ها از آن مسرور و سينه ها را بسط مى دهد و زائر، در موقع ورود به روضه احساس هيبت و خشوع و روحانيت مى كند. درهاى آرامگاه و روضه، قبل از طلوع فجر باز مى شود و تا ساعاتى از شب بازند و مسلمين با اختلاف جنسشان و قوميتشان، زيارت مشهد مقدس، طلب تقرب به خدا مى كنند و گروه گروه از اطراف عراق و كشورهاى خارج اسلامى بلكه غير اسلامى كه شيعه ها در آن جا سكونت دارند، وارد شده و دور ضريح مقدس منصوب به قبر امامان (عليهم السلام) مى گردند و با بوسيدن آن و التزام به آن تبرك مى كنند، كما اين كه اين سيره مسلمين از عهد صحابه بوده و در زيارت آن ها خطاب به آن ها گواهى مى دادند به امامت و خلافت از رسول خدا (ص) و از شخصيت بزرگِ آن ها و فضايل كريمه و موفقيت هاى خوب آن ها در نشر دين خدا و زنده داشتن سنن رسول الله (ص) و جنگ با باطل و اهل آن و آنچه از ظلم و ستم كه به دست دشمنان خدا به آن ها رسيده ياد

ص: 328

مى كردند.

و مكان مقدس مركز ذكر خدا و نماز و تلاوت قرآن و دعا و تضرع به سوى خداى سبحان و غيره...، عادات شده است و آن نيست مگر براى شرافت مكان و قداست كسى كه در آن مدفون است.

و خطبا و شعرا به گفتن خطبه و قصيده مى پرداختند كه شامل فضايل اهل بيت و مكارم اخلاق آن ها و منزلت عظيمشان نزد خداى متعال بود و سپس به ذكر مصائب دردناكِ جانبى آن ها مى پرداختند.

شب جمعه در تمام هفته به زيادى زائرين و نمازگزاران و ذاكرين ممتاز بود و شدّت ازدحام در روز 25 رجب كه مصادف با شهادت امام كاظم (ع) و آخرين روز از ماه ذى القعده كه مصادف با شهادت امام جواد (ع) بود بيشتر بود. همچنين ورودِ رسمى آن هايى كه از عراق ديدن مى كنند از پادشاهان و رؤسا و غيره با حضور در كنار مرقد اين دو امام شريف بهره مند مى شدند. صاحبان حوائج به روضه مباركه وارد مى شدند و رفع حوائج خود را از خداى متعال خواسته و امام موسى بن جعفر كاظم و امام محمد الجواد (عليهما السلام) را در برآوردن حاجاتشان از خداى عزوجل واسطه قرار مى دادند و حوائج آن ها برآورده مى شد و مشكلاتشان حل مى گرديد و ناراحتى هايشان زايل و سختى هايشان به اذن خدا آسان مى گرديد.

و امام موسى بن جعفر (ع) به باب الحوائج معروف و همچنين امام جواد (ع) به باب المراد مشهور است و از آن دو به كاظمين يا جوادين (ع) تعبير مى كنند.

در خلال اين قرون جماعت بزرگى از بزرگان امثال، شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان و شيخ خواجه نصيرالدين طوسى و غير از آن دو بزرگوار از اكابر شخصيات و علماى بزرگ و اشراف و اعيان در جوار اين دو مرقد شريف دفن شدند و اين بحث را به دو كلمه كه در آن عبرت و بصيرت و تذكر است خاتمه مى دهيم:

كلام اول: در اين كتاب آنچه بر امام جواد (ع) در طول حياتش از مأمون و معتصم كشيد را خواندى و از فقها دربار عباسى و قضات جور و نظير آن ها كه فاقد

ص: 329

وجدان بودند تا اين كه او را با سم كشتند.

سپس آنچه كه بر قبر شريفش و قبر جدش امام موسى بن جعفر (ع) از غارت و خرابى و سوزاندن و انواع اهانت به صورت مكرر در طول قرون و نسل ها رسيد. در خلال 800 سال اين مرقد هدف تيرهاى دشمنان بوده و بين هر برهه اى، افرادى از مردان شيعه از آل بويه و سلاجقه و بعضى عباسيان و سلاطين ايران به استحكام مرقد و تزئين آن به قنديل ها و پرده هاى ارزشمند و قرآن هاى نفيس و انواع فرش هايى كه قيمت آن ها را به حساب نمى توان آورد، وليكن تمام اين كوشش ها و هدايا و دستاوردها، طعمه حريق يا غارت اشرار مى گشت، پس آن قوم، فرزندان اقوامى هستند كه گويا دشمنى را به ارث برده اند و كينه را از گذشته به حال و از نسلى به نسلى انتقال داده اند. براى بزرگداشت رسول خدا (ص) كه گمان مى كنند پيامبر آن هاست و آنان امت او هستند. آنان در قرآن مى خوانند:

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى

اين است آن مودتى كه خدا اجر رسالت پيامبرش محمد (ص) قرار داده است؟

بعد از همه اين ها، شناختى كه چگونه كينه توزان بر ضد اهل بيت رسول الله (ص) قيام كردند، با آن ها در زندگى و در مرگ جنگيدند و بر عليه آن ها و بر عليه مرقدشان و مشاهدشان قيام كردند و هميشه اين ريسمان و رشته تا امروز ادامه داشته است. در هر دوره اى و دوره ديگر كتاب هاى مسمومى پر از كينه و دشمنى به آل رسول الله (ص) و شيعيان آن ها به قلم اجاره شدگان مزدور و دفاع كنندگان به بغضى كه به آن ها ارث رسيده

يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ

اى كاش مى دانستم علت اين فعاليت احمقانه را؟! آيا اين اعمال با اسلامى كه مخالفين عهده دار آن شدند، مرتبط است؟ و آيا آن ها معتقد به روز حساب و جزا و وقوف نزد خداى متعال هستند؟ و جواب رسول خدا (ص) را روز قيامت، چه

ص: 330

خواهند گفت؟ اگر از آن ها سؤال كنند چرا ضد اهل بيت اطهار و شيعيانشان نوشتيد و اين چه جرم و جنايتى است كه مرتكب شديد چه مى گويند؟ من نمى دانم شايد آن ها مى دانند!!

كلام دوم: اين مرقد امام جواد (ع) «مظلوم ظلم» «كشته با سم» است..

قبر معتصم عباسى كجاست؟ قبر ام الفضل، قاتل امام جواد (ع) كجاست؟ و قبرهاى يحيى بن اكثم و احمد بن ابى دؤاد و نظير آنان از مجرمين جنايتكار، آن هايى كه بر بندگان و شهرها حكومت مى كردند و مالك شرق و غرب شدند و خون هزاران نفر از را ريختند و خون ملت ها را مكيدند و آن ها را حتى از حقوقِ زندگى سلب كردند و حد اعلاى كوشش خود را براى از بين بردن كسانى كه با آنان نبودند به كار بردند و تمام كوشش ها را براى تثبيت پايه هاى تختشان كردند، كجاست؟ پس آن ها اكنون كجايند؟ كجا؟ كجا؟ آيا كسى مى داند كه آن ها كجا دفن شده اند؟ آيا كسى قبر آن ها را زيارت مى كند؟ آيا كسى بر آن ها ترحم مى كند؟ و آيا آن ها نام نيكى از خودشان به جا گذاشته اند تا آن ها را به نيكى ياد كنند؟ اين تذكرى است براى كسى كه بخواهد راهى به سوى خدا پيدا كند.

نثر و شعر دربارۀ امام جواد (ع)

هر كسى به احاديث وارده در تفسير بعضى آيات قرآنى و سبب نزول آن مراجعه كند، براى او به طور وضوح روشن مى شود كه قرآن كريم حاوى مجموعه بزرگى از آيات در مدح اهل بيت (عليهم السلام) است. چه تنزيلاً و تأويلاً، به صورت خاص و به صورت عام.

پس آن جا آياتى دربارۀ امام اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) به صورت خاصه نازل شده و آن جا آياتى دربارۀ اهل بيت به صورت عامه است. ما اكنون در صدد طرح اين آيات و بيان احاديث روايت شده در تفسير آن و تأويلش آن نيستيم، مقصود اين است كه خداى متعال آن كسى است كه آل رسول الله (ص) را ستوده، و او بى نياز از مدح مخلوقين است وليكن زندگى ائمه طاهرين پر از نشانه هاى عظمت و پر از فضايل و مكارم است و در كنار آن رنج ها و مصيبت ها كه وجدان سالم را

ص: 331

بيدار مى كند و جان هاى پاك را تهييج مى نمايد و دل هاى كمك كننده را به دوستى اهل بيت (عليهم السلام) به طپش مى آورد و پس آثار دوستى در او پيدا مى شود و آيات مودت بر زبان آن ها جارى مى شود و از سر قلم هايشان نظم و نثر جارى مى گردد. بر اين اساس صدها هزار مجلس و اجتماعات براى اين غرض به وجود آمده و خطبا و شعرا در آن گل هاى دوستى و مودت را پخش نموده و محافل را به ذكر صفات برجسته و فضايل اهل بيت در كشورهاى مختلف و به زبان هاى مختلف، عطرآگين مى كنند.

اين گونه قريحه ها شكفته مى شود و عشق به قصايد به وجود مى آيد و تدوين كنندگان شعر و شعرا پيدا مى شوند. بر اثر گذشت زمان و در سطوح مختلف، نشانه هايى در فن شعر پيدا شد و ابداعى در ادب مترقى و بوستان زيبايى كه جان را به طرب بياورد و دل ها را پر از حيات و معنويت كند، پديدار كرد.

و انسان درك مى كند كه گويا در عالم روحانيت زندگى مى كند و از ماديت جدا شده و ناراحتى را از دل ها زدوده و اشك را جارى مى كند، اشك عاطفه، اشك ايمان.

گويا در آن جا قوۀ جاذبه اى است كه نفوس را از تاريكى به نور جذب مى كند و از پايين به بالا مى آورد. پس ناراحتى هاى نفسانى تخفيف مى گيرد و گره روحى باز مى شود و تَبَدلى در تمام وجود انسان پيدا مى شود، پس اين هدايت و اعتدال و استقامت و توبه و استحقاق به گروه اولياءَ الله شده است و كوشش در اقتدا به آن ها و استفاده از نور و تطبيق تعليمات آن ها، در ميادين مختلف زندگى.

زندگى امام جواد (ع) پر از اين نتايج و حوادث است كه با جان ارتباط دارد و نتيجه و ميوۀ پاكيزه اى ببار آورده و در هر زمان آن را به اذن خدا در دسترس جويندگان قرار داده است. در اين جا ما به بعضى از آنچه در حق امام جواد (ع) نثر و نظم گفته اند اشاره مى كنيم:

از بديع نثر

چه خوب گفت علامه اديب على بن عيسى اربلى وقتى گفت: جواد (ع) در تمام احوال جواد (ع) است و در آن گفتۀ لغوى صدق مى كند، جواد (ع) از جوده از اجواد،

ص: 332

كه به معنى سخاوتمندى و بخشش است. او به پاكى نژاد، برتر از همۀ مردم و پاكى ميلاد به نقطه اى از بالاترين درجه و شأن رسيد كه احدى را ياراى رسيدن به آن نبود.

مجد و بزرگوارى او عالى است، منزلت بالاى او از ستارگان برتر و منصب او شريف ترين منصب هاست، وقتى گروه، به آتشى انس گرفتند، گفتند: اى كاش آتش او بود نه آتش غالب.

او به سوى بزرگى ها اوج مى گيرد و هميشه شريف و بزرگ و براى او بالاترين برترى است. از بزرگى گويا پاى بر آسمان نهاده و از هر زشتى به دور و داراى تمام فضايل است. بوى خوش مكارم از جوانب او پراكنده است و بزرگوارى از اطراف او مى ريزد و اخبار جود و بخشش از او و فرزندانش و گذشتگانش روايت شده، پس خوشا به حال كسى كه در دوستى او كوشا باشد و واى بر كسى كه به خلاف او متمايل باشد. وقتى غنايم مجد و بزرگى و مفاخر تقسيم مى شد، خالصش براى او بود و هنگامى كه بر مركب بزرگى سوار مى شدند، وى درنقطه اوج آن قرار داشت. در جود و بخشش بر باران سبقت مى گرفت و از حيث شجاعت و دلاورى با شير برابرى مى نمود و از لحاظ سيرت نيكو منحصر به فرد و بى نظير بود.

وقتى پدران گرامى و فرزندانش (عليهم السلام) شمرده شود، در شمارش چون دُر و گوهر به حساب آيند و تمام مجد و عظمت در آنان جمع شده و همه بزرگوارى ها در آنان و پدران شان و فرزندانشان گرد آمده است. چه كسى پدر و جدى چون او دارد؟ او در مجد و عظمت شريك آنان و آن ها نيز در بزرگى با او شريكند و همان گونه كه با بخشش آنان دستِ تهى دستان پر مى شود، از جود و سخاوت او نيز تهى دستان بى نياز مى گرديدند.

راه هاى هدايت به وسيله آنان پيدا شد و آنان وسيله نجات از خوارى و ذلّت شدند، نجات و رستگارى در دوستى آنان است و اينان صاحبان جود و احسانند.

هر چه مدح آنان گفته شود، بيش از آن سزاوارند و همه نوع مجد و بزرگوارى از

ص: 333

آنان دريافت شده، گويا تمام صفات نيكو، آفريدۀ وجود شريف آنان است و ريشه در وجود آن ها دارد، بهشت در وصال و رسيدن به آن ها و جهنم به دورى و جدايى از آن هاست.

اين صفات در فرد فرد آنان و حاضر و غايب آنان، صادق است و پدر و فرزند همه از اين صفات برخوردارند.

دوستى آن ها بر همه فرض و لازم است. دولت آنان هميشه جاودان است و بازار سيادت و سرورى آنان مدام رايج و لب هاى دوستانشان خندان است. در شرف و بزرگى آنان همين بس كه جدشان محمد (ص) و پدرشان على (ع) و مادرشان فاطمه (عليهاالسلام) است.

قصيدة شگفت

و براى شاعر توانا مرحوم سيد صالح قزوينى نجفى (رحمه الله) قصيدۀ شگفتى است در مرثيۀ امام جواد (ع)، مى گويد:

ونصَّ الرضا أن الجواد (ع) خليفتي*** هو ابن ثلاثٍ، كلَّم الناس هادياً

سَلوهُ، يُجِبكُم، و انظروا ختم كتفِهِ*** و كم لك يابن المصطفي بانَ مُعجِزٌ

و صاهرك المأمون لما بدت له*** أسرَّ - امتحاناً - صيد بازٍ بكفٍّه

و أرشي العدي «يحيي بن أكثم» *** فأخجلتَ يحيي في الجواب مُبيٍّناً

و أنت أجبت السائلين مسايلاً*** أقمت، و قوَّمتَ الهدي بعد سادةٍ

فُطوسٌ لكم، و الكرخُ شجواً، و *** و كم ابرموا أمراً، و كادوا و كِدتَهُم

و كم قد تعطَّفتم (عليهم السلام) ترحُّماً*** فما منكم قد حرَّم الله حللوا

و جدُّهُم لو كان أوصي بقتلهم*** فَصَمتُم من الدين الحنيفي حبلَهُ

و سمَّتهُ ام الفضل عن امر عمٍّها*** قضي منكم كرباً، وعاش مروعاً

ص: 334

*** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** علي قلَّة الايّام و المكث لم يزلفيا لقصير العمر، طال لموتِهِ

مضيتَ، فلا قلبُ المكارم هاجعٌ و لا مَربَع الايمان و الهدي مربع

عليكم، بأمر الله يقضي و يحكُمُ كما كان في المهد المسيحُ يُكَلٍّمُ

ففي كتفه ختمُ الاً مامة يختمُ به كلُّ أنفٍ من أعاديك مُرغمٌ

معاجزُك اللاتي بها الناس سلموافأخبرته عما يُسِرُّ و يكتمُ

و ظنّوا بما يأتيه انّك تُفحَمُ عن الصيد يرديه امرؤٌ و هو مُحرمُ

ثلاثين ألفاً، عالماً لا تُعَلَّمُ أقاموا الهدي من بعد زيغ وقوَّموا

و كوفان تبكي، و البقيع و الزمزمُ بنقضك ما كادوك فيه و أبرموا

فلم يعطفوا يوماً عليكم و يرحمواو ما لكم قد حلَّل الله حرَّموا

اليكم، لما زِدتُم علي ما فعلتُمُ و عُروته الوثقي التي ليس تُفصمُ

فويلٌ لها من جدٍّه يوم تقدمُ و لا جازع منكم، و لا مترحٍّمُ

بكم، كل يومٍ يُستضام و يهضَمُ علي الدين و الدنيا البكا و التألَّمُ

عليك، و لا طرفُ المعالي مُهَوَّمُ و لا مُحكم الفرقان و الوحي محكمُ

بفقدكَ قد أثكلتَ شرعة أحمدٍعفا بعدكَ الاسلام حزناً، و أُطفئت

فيا لَكَ مفقوداً، ذوت بهجة الهُدييميناً، فما لله الاّكَ حجَّةٌ

و ليس لأخذ الثار اًلاّ مُحَجَّبٌ فشِرعتُه الغرأ بعد أيٍّمُ

مصابيح دين الله، فالكونُ مظلمُ له، و هوت من هالة المجد أنجُمُ

يُعاقِبُ فيه من يشاءُ و يرحمُ به كل ركنٍ للضلال يُهَدَّمُ

امام رضا (ع) تصريح كرد، جواد (ع) جانشين و خليفه من بر شماست و او به دستور، قضاوت و داورى مى كند.

ص: 335

او سه ساله بود كه براى هدايت و راهنمايى مردم سخن مى گفت، همان گونه كه مسيح (ع) در گهواره سخن گفته است.

از او بپرسيد تا به پرسش هاى شما پاسخ گويد و به مُهر كتف او بنگريد؛ زيرا كتف آن حضرت به مهر امامت مزين است.

اى فرزند مصطفى (ص)! چه بسيار معجزه ها از تو پديدار گشت كه به وسيلۀ آن ها بينى دشمنانت به خاك ماليده شد.

و هنگامى كه براى مأمون آشكار شد كه مردم در برابر معجزات تو تسليم گشته اند، تو را به دامادى خويش برگزيد.

و براى آزمودن تو صيدِ باز (پرندۀ باز) را در دستش پنهان نمود ولى تو از آنچه پنهان و كتمان كرده بود خبر دادى.

و دشمنان تو به يحيى بن اكثم رشوه داده و گمان نمودند كه تو در برابر گفته هاى آن ها سكوت نموده و خاموش مى شوى.

و تو با جواب آشكار خود نسبت به مسأله ارتكاب صيد در حرم از جانب مُحرم خبر دادى و يحيى را شرمسار كردى.

و تو به پرسش كنندگان كه سى هزار مسأله از تو پرسيدند، پاسخ دادى و عالِمى هستى كه هرگز از ديگرى نياموخته اى.

همان طورى كه پدران بزرگوارت پرچم هدايت را بعد از انحراف برپا داشته اند، تو نيز آن را برپا داشته و محكم نمودى

در غم شما طوس و كرخ و كربلا و كوفه و بقيع و زمزم گريه مى كنند.

چه قدر دشمنان كوشيدند و نيرنگ زدند تا تو را بكوبند ولى موفق نگرديدند.

و چه قدر از روى مهربانى تو به آنان عطوفت و لطف كردى ولى آنان حتى يك روز هم با تو مهربان نشدند.

آنان آنچه را كه نسبت به شما حرام بود، حلال نموده و آنچه را حلال بود، حرام كردند.

ص: 336

اى دشمنان اهل بيت اگر جد آنان، شما را به كشتن آنان سفارش كرده بود، بيش از اين نمى توانستيد به آن ها ستم كنيد.

شما از دين حنيف رشته آن را بريديد و دستگيره محكمى را كه به هيچ وجه از آن جدا نمى شد قطع كرديد.

ام الفضل، آن حضرت را به دستور عمويش مسموم كرد و واى بر او هنگامى كه در برابر جدش پيامبر (ع) قرار گيرد.

از دست شما هميشه در زندگى وحشت داشت و سرانجام با غم و اندوه از دنيا رفت و شما به خاطر او غمگين نگشته و به او ترحم نكرديد.

با اين كه عمر او كوتاه و درنگ او بين شما بسيار كم بود ولى همواره مورد آزار و ستم شما قرار مى گرفت.

عمر آن حضرت، چه كوتاه بود ولى به خاطر مرگ او گريه و درد براى دين و دنيا به طول انجاميد.

اى امام بزرگوار! تو از دنيا رفتى ولى از دل نيكان، آرام و از چشم بزرگان، خواب را ربودى، ايمان به شهادت شما رشد مى كند، قرآن محكم نمى ماند مگر با وجود خاندان وحى.

تو با رحلت خود شريعت احمد را عزادار ساختى و شرع با عظمت احمدى بعد از تو بى سرپرست گشت.

پس از تو اسلام خاك غم بر سر خود ريخت و چراغ هاى دين خدا خاموش گشته و جهان تاريك شد.

اى از دست رفته! اى كه به خاطر تو درخت با طراوتِ هدايت پژمرد و ستارگان از مقام خود فرو ريختند!

- سوگند به خدا كه او را جز تو حجتى نيست - و به خاطر تو هر كه را بخواهد مجازات كند يا ترحم نمايد.

و براى خونخواهى تو كسى نيست مگر آن امام غايب از ديده ها كه به وسيله او

ص: 337

اركان گمراهى ويران خواهد شد.

قصيده اى ديگرى

و از مرحوم آية الله شيخ محمد حسين غروى اصفهانى (رحمه الله) قصيده اى در مدح امام جواد (ع) و در مرثيۀ او بعضى از آن ها را انتخاب كرديم:

او در جود و بخشش بى نهايت، و بخشندگى او از همه بخشش ها فراتر است.

درِ خانه او مقصدِ همه حاجت هاست و توسل به او موجب نجات از همه بلاهاست.

او پناهگاه مردم و فريادرس هر گرفتارى است و موجب گشايش و نجات در تنگناها و دشوارى هاست.

او راضى به رضاى خداوند است، بايد اين گونه باشد چون پدرش رضا نام دارد.

بلكه او در عظمت چون كاظم است و همانا در فرو بردن خشم نيز صاحب جود و بخشش به دوستان است

او در وفاى به عهد، نمونه اى از امام صادق (ع) است؛ زيرا هميشه وفاى به عهد نموده و اين نيز نوعى جود است.

او در مكارم اخلاق چون باقر (ع) است و در نشر علم بخشنده است در فضايل و بزرگوارى، نمونه اى از سجاد است، زيرا سعى و كوشش در رفع مشكلات نيز از بخشندگى است.

و هيچ جود و بخششى چون شهادت نيست كه انسان جان و فرزندان و اموالش را در راه خدا فدا كند.

و چه كسى چون عموى پاك او مجتبى است كه او به كريم اهل بيت ملقب شده است.

هيچ اموالى از او نمانده بود، روح بلند خود را در راه خدا اهدا كرد.

او جان خود را در حالى كه با زهر مسموم شده بود در راه خدا داد و به مقامى

ص: 338

بلند مرتبه نائل گرديد.

و پيوند محكمى كه هيچ گاه قطع نمى شود، با ستم و ظلم معتصم عباسى به وسيله زهر از هم گسيخته شد.

و آن حضرت در جوانى با شهادت به وسيلۀ سمى كه در نوشيدنى او ريخته شده بود از جهان رخت بربست.

و آن حضرت با زهر روزه اش را افطار كرد و آسمان دانش و علم به خاطر او از هم پاشيد.

آسمان به خاطر گريستن بر ركن و پايه زمين و آسمان دو نيم گشت.

و آنگاه كه ماهِ شرف و بزرگوارى غروب كرد، ستارگان آسمان محو و ناپديد شدند.

و ستارگان بخت و اقبال از اندوه، در نظام جهان پراكنده گرديدند.

و نزديك بود كه جهان اهل خود را فرو برد زيرا؛ فرد بزرگ و با عظمتى از دست رفته بود.

او در حالى كه از شهر و زن و فرزند دور بود، از دنيا رفت.

بر غربت او چشم فرشتگان گريست و آسمان ها در ماتم او نوحه و ناله سر دادند.

چشم ستارگان از غم او، اشك ريخت و بر قاتلين آن حضرت با پرتاب شهاب نفرين كرد.

انديشه، مكان ها، حتى كودكان و اشباح نيز براى او ضجه و زارى نمودند.

بزرگان بر او گريستند و در اندوه مرگ او كوههاى سخت فرو ريخت.

علم و دانش بر صاحب خود گريست و بر حافظ و نگهبان خود زارى نمود.

او با شهادت از جهان رخت بربست و گريۀ او جود و بخششى بود كه با هديۀ جان خود بخشش مى نمود.

محراب او در مصيبتش گريست كه گويا اين مصيبت به او نيز رسيده است.

شب هاى نورانى تا روز قيامت بر او اشك سياه مى ريزد.

لعنت و نفرين بر دختر مأمون باد كه اين همه مكر نموده و كينه ديرينه نسبت به

ص: 339

آن حضرت داشت.

او به دستور پنهانى پدرِ نيرنگ بازش عمل كرد و از آن خاندان بد اصل نشأت گرفته بود.

حضرت جواد (ع) از دست دخترِ مأمون، بدترين رنج ها را متحمل شد كه در طول زمان فراموش شدنى نيست.

چه بسيار نزد پدر خائن خود نسبت به حضرت جواد (ع) بدگويى نمود، به خاطر بغض و كينه اى كه نسبت به او داشت.

تا اين كه شقاوت به نهايت خود رسيد و كارى كرد كه جهان را با عمل خود سياه و تاريك نمود.

آن حضرت را به دستور معتصم با زهر شهيد كرد و كينه و حسد، دردى است كه چشم و گوش انسان را مى بندد.

واى بر او! به خاطر جنايتى كه مرتكب شد و در شقاوت و بدبختى از پدرش پيروى كرد.

بلكه او از پدرش بدبخت تر بود؛ زيرا به حق همسرش توجه ننموده و به او بى وفايى نمود.

بر جوانى او ترحم نكرد و در غربت نسبت به او نامهربان بود.

- دستان او و پدرش بريده باد - به خاطر اين مصيبت كه عزاى بزرگى براى امت بود.

قصيدة سوم

و از علامۀ محقق، مرحوم شيح جعفر نقدى (رحمه الله) قصيده اى در مدح امام جواد (ع) و مرثيه اوست:

*** نَفَت عن مُقلتي طيبَ الرُقادِ أحاديثُ الصبابة في سُعادِ

تا اين كه مى گويد:

*** لكم غَزَلي و مدحي في مامي أبي الهادي محمدٍ الجواد (ع)

ص: 340

*** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** هو البرُّ التقي، حمي البراياو غيث المجتدي، غوث المنادي

امامٌ، أوجب الباري ولاهُ و طاعته علي كلٍّ العباد

دليل بني الهداية، خير داعٍ الي رب السمأ، و خير هادي

امامٌ هديً، مقام علاه أضحتبه الاملاكُ رائحةً غوادي

تُقَبٍّلُ منه أرضاً، قد أنافتبرفعتها علي السبع الشداد

من الغرٍّ الالى فيهم تجلَّت لِرُواد الهدى سننُ الرشاد

و مَن في فضلهم طَوعاً و كُرهاًقد اعترف المُوالي و المعادي

بهم كتب السما نطقت، و كم مِنحديثٍ جأ من أهل السداد

و قبل وجودِهم قد كان يدعو بهم قُسُّ بن ساعدة الايادي

تَخذتُ ولأءهم ديناً لأنيرأيت ولأهم خير العتاد

و هُم حِصني اذا ما ناب خطبٌ و هُم مغني انتجاعي و ارتيادي

و مِنْهُم نعمتي، و هم رجائيو هُم ذخري الطريف مع التلاد

اذا ما سُدَّت الابواب فاقصُد جواد (ع) بني الهدي، باب المراد

تري باباً، به الحاجاتُ تُقضيو منتجعاً، خصيبَ المستراد

و موليً فيه تلتجأ البرايالدي الجلي و في السنة الجماد

لِطُلابِ الحوائج مِن نداهتزاحمت العوائدُ و البوادي

علي وفاده كالغيث تهمييداه، مدي الزمان بلا نفاد

بحارُ علومه، علم البرايالدي زخّارها شبه الثِماد

رأي دينُ المهيمن منه شهماًكريم الذَّبٍّ عنه والذياد

ص: 341

*** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** *** فكان بِظِلَّه في خير أمنٍ به لم يخشَ غائلةَ الاعادي

و كم ظهرت له من معجزاتٍ رآهُنَّ الحواضرُ و البوادي

و ما ارتدعوا بنو العباس عما قلوبهم حوَتهُ من عناد

فساموه الاذي حسداً بِبَغي لهم قد فاق شراً بغي عاد

و دَسَّ لقتله سُماً ذُعافاًزنيمٌ، ليس يؤمن بالمعاد

فأغضب ربهُ فيما جناهُ و أرضي «أحمد بن ابي دؤاد»

وبات الطُهر، والاحشأُ منه بها نار الأسي ذات اتقادِ

كأن فؤاده، والسُمُّ فيهتُقطٍّعُهُ ظُبي بيضٍ حداد

تُقَلٍّبُه الشجون علي بساطٍ من الاسقام، دامي القلب صادي

ءَام الفضل، لا قُدٍّستِ روحاًو لا وُفٍّقتِ يا بنت الفساد

حكيتِ جُعيدةً في سوءِ فِعلفخصمِك «احمدٌ» يوم التناد

أمثلُ «ابنِ الرضا» يبقي ثلاثاًرهين الدار، في كربٍ شِداد

و يقضي فوق سطح الدار فرداً و أنتِ من الغواية في تمادي

أفِتيانَ العُلي من آل فهرٍو أبطال الوغي، يوم الجلادِ

وأبناءَ المواضي و العواليو فرسان المطهّمة الجياد

لدرك الثار، ضابحةً عوادييزيْن حسامه طول النجاد

هَلُّموا بالمسومة المذاكيا كلُّ مغوارٍ جسورٍ

فانَّ دِماءكم ضاعت جُباراًلدي «الطُلقاءِ» من باغٍ و عادي

و فِعلُ «بني نثيلة» فاق شراً فعال «أميَّةٍ» و بني زياد

ص: 342

*** *** *** *** *** *** *** سقي الزورأ غيثٌ مستمرُّو عاهد أرضها صوبُ العهاد

رُبى أرجائها أعلي مقاماًو أزهي من رُبى ذات العماد

بقبر ابن ارضا و ابيه حقٌ لها، لو فاخرت كلَّ البلاد

هما كهفُ النجاة لمن رَمَتهُ لياليهِ بداهيةٍ تآدِ

كريماً محتدٍ من كان مثلييَوُدُّهما فمن كرم الولاد

فما زالت قبورهما قصوراًمشيَّدة، رفيعات العماد

و ما برحَت وجوه بني البغايابأقلامي يُسٍّودُها مدادي

او امامى نيكوكار و پرهيزكار، پناهگاه مردم و حمايت كنندۀ بينوايان و كمكِ فريادخواهان است.

امامى است كه خداوند ولايت و اطاعت او را بر همه بندگان واجب گردانيده است.

او راهنماى مردم براى هدايت و بهترين كسى است كه خدا را مى خواند و بهترين راهنماست.

او پيشواى هدايت است و به خاطر بلندى مقام و مرتبه او، فرشتگان صبح و شام در خدمت اويند.

سرزمينى كه در آن مدفون است، ببوس زيرا بر هفت آسمان از نظر عظمت برترى دارد، به خاطر عظمتى كه در آن ها وجود دارد.

براى رهبرانِ هدايت، روش هاى راهنمايى آشكار گشت و دشمن و دوست خواه ناخواه به فضيلت و برترى آنان معترفند.

كتاب هاى آسمانى دربارۀ آن ها سخن گفته و احاديث بسيار در فضيلت آنان، از افرادِ مطمئن رسيده است.

و قبل از آن كه به دنيا آيند «قس بن ساعده ايادى» آنان را وسيله استجابت دعاى خود قرار داد.

ص: 343

من دوستى آنان را به عنوان دين خود برگزيدم؛ زيرا ولايت آنان را بهترين زاد و توشه مى دانم.

در هنگام گرفتارى آنان پناهگاه من هستند و مرا از متوسل شدن و يارى خواستن از ديگران بى نياز مى نمايند

نعمت و بهرۀ من از آنان است و ايشان اميدم هستند و بهترين ذخيره براى آخرتم مى باشند.

هنگامى كه همه درها بر روى تو بسته شد، جواد (ع) فرزند هدايت و باب المراد را قصد كن، در آن زمان، درِ خانه اى را مى يابى كه نيازها در آن جا برآورده مى شود و پناهگاهى است كه بهرۀ زيادى در آن جاست.

و مولا و آقايى را مى بينى كه همه مردم در سختى و رفاه به او پناه مى برند.

بخشش و جود او را، نيازمندان از هر سو خواستارند، براى آنان كه بر او وارد شوند.

از دستان آن حضرت باران رحمت، بدون وقفه مى بارد.

درياى علم آن حضرت كه همه علوم را دربر دارد، سرمه چشم جويندگان علم و دانش است.

او براى دين ارزشمند و محكم اسلام، عالم زيركى است كه از آن به خوبى دفاع مى نمايد.

به گونه اى كه دين اسلام در سايۀ او در امنيت قرار گرفته و از هياهوى دشمنان باك ندارد.

چه بسا معجزات بسيارى از او آشكار گشته كه همگان آن ها را دريافته اند.

بنى عباس هميشه دل هايشان پر از كينه نسبت به آن حضرت بود و هيچگاه از كينه اى كه نسبت به او داشتند برنگشتند.

او را از روى ظلم و حسد آنقدر زدند كه ستم هاى قوم ها در برابر آن ناچيز است.

شخص فرومايه و پستى كه به آخرت ايمان نداشت، براى كشتن آن حضرت، سم كشنده اى به او خورانيد.

ص: 344

او با اين خيانت خود، خداوند را به خشم آورده و احمد بن ابى دؤاد را خشنود كرد.

شب هنگام درون آن حضرت در اثر آن زهر، چون آتش برافروخت.

سم آن چنان در جسم آن حضرت اثر كرد كه گويا سر نيزه ها بر او حمله كرده و او را قطعه قطعه مى كنند.

از شدت درد، بر كف اطاق، با قلبى مجروح و جگرى تشنه بر خود مى پيچيد.

اى ام الفضل روانت پليد باد و اى دختر فساد و تباهى، نفرين بر تو باد!

تو با اين كار زشت، داستان جعده را تازه نمودى و روز قيامت، پيامبر اسلام دشمن توست.

آيا بايد ابن الرضا سه روز با رنج و سختى و درد در درون خانه ناله كند؟

او بر بام خانه تنها بماند و تو غرق در گمراهى و تاريكى باشى؟

اى جوانان برومند، از آل فهر و اى قهرمانان ميدان هاى نبرد!

اى فرزندان نيزه و شمشير و اى سواران اسبان تيز تك!

براى خونخواهى با اسبان تيز تك، شبيخون زده و حمله كنيد بر آن اسبان چابك

براى حمله با قامت هاى رساى خود برنشينيد؛ زيرا خون هاى شما به دست تجاوزگران و ستمكاران كه روزى برده بودند، به هدر رفته است.

و اعمال زشت بنى نثيله بر ستم هاى بنى اميه و بنى زياد، پيشى گرفته است.

خداوند بر زوار باران رحمت فرو فرستد و هميشه اين سرزمين با باران بهارى سيراب گردد.

اطراف و اكناف و بلندى هاى آن برتر و زيباتر از بلندى هاى ذات العماد است.

سزاوار است كه به خاطر قبر ابن الرضا و پدرِ بزرگش اين سرزمين بر ساير سرزمين ها ببالد.

آن دو، پناهگاه كسانى هستند كه، دردها و گرفتارى هاى سختى به آن ها روى آورده است.

دو امام از نژاد كريم و بخشنده اى كه هر كسى چون من آنان را دوست دارد و

ص: 345

اين به خاطر بزرگوارى خاندان آنان است.

هميشه قبرهاى آن دو امام چون كاخهاى سخت، محكم و بلند پابرجاست.

و هميشه روى زنازادگان با انجام جنايتِ آنان توسط افرادى، سياه خواهد ماند.

گفتار پايانى

اى خوانندۀ گرامى، فرصتى طلايى را در كنار هم، در پيشگاهِ آقا و مولايمان امام جواد (ع) گذرانديم. با تاريخ او از قبل از ولادت تا ولادت و بعد از آن تا دوران امامت و قضايا و مشكلات كه بر او وارد شد و هم چنين موقعيت ها و معجزاتى كه از آن حضرت (ع) صادر گشت، همراه بوديم، نهايتاً از اصحاب او و آنچه كه روايت كرده اند، روايات عقيدتى و فقهى را بررسى نموديم...

و ما مدعى نيستيم كه اين كتاب هر آنچه كه مربوط به امام جواد (ع) بوده؛ مانند سخن دربارۀ اصحاب آن حضرت (ع) و رواياتى كه نقل شده را در بردارد، زيرا احاديثى وجود داشته كه ما فايده زيادى در ذكر آن ها نمى ديديم.

و از خداى بزرگ و پيامبر گرامى اش و امامان پاك (عليهم السلام) از هر كوتاهى يا كمبود و كاستى كه در تأليف اين كتاب اتفاق افتاده پوزش مى طلبيم.

زيرا زندگى من در طول تأليف اين كتاب با مشكلات و شرايط سختى مواجه بود، علاوه بر اين كه منابع تاريخى در دسترس، كم و بعضى از وقايع، پيچيده و مبهم بود. از خداوند بزرگ مى خواهم كه اين عملِ كم را از من بپذيرد و از بسيارى اشتباهاتم درگذرد و اين خدمت كوچك را خالص براى خودش قرار دهد، زيرا خداوند بزرگوار و كريم و رحيم است.

اى خواننده بزرگوار با شما خداحافظى مى كنم، به اميد ديدار در كتاب امام هادى از گهواره تا شهادت انشاءالله و آخرين گفتار ما اين كه ستايش مخصوص پروردگار جهانيان است و درود خداوند بر محمد و آل پاكش باد.

محمد كاظم قزوينى

ذوالقعدة 1406 ه

ص: 346

منابع اين كتاب

1 - قرآن كريم

2 - اثبات الوصية للامام على (ع)، مورخ على بن الحسين المسعودى (مؤلف كتاب مروج الذهب)

3 - الاحتجاج، علامه شيخ طبرسى

4 - الاختصاص، شيخ مفيد

5 - اختيار معرفت الرجال، مشهور به كشى، علامه شيخ طوسى

6 - الارشاد، شيخ مفيد

7 - الاستبصار، شيخ طوسى

8 - اقبال الاعمال، سيد بن طاوس

9 - اكمال الدين، شيخ صدوق

10 - الامان من اخطار و الاسفار و الازمان، سيد بن طاووس

11 - الامالى، شيخ صدوق

12 - بحار الانوار، علامه مجلسى

13 - بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار قمى

14 - بلد الامين، شيخ كفعمى

15 - تاريخ طبرى

16 - تحف العقول، ابن شعبه حرّانى

17 - تنقيح المقال فى علم الرجال، علامه مامقانى

18 - توحيد، شيخ صدوق

19 - تهذيب الاحكام، شيخ طوسى

20 - جمال الاسبوع، سيد بن طاووس

21 - الخرائج والجرائح، قطب الدين راوندى

22 - دلائل الامامه، طبرى الامامى

23 - رجال، شيخ طوسى

24 - رجال، نجاشى

25 - روضة الواعظين، فتال نيشابورى

26 - علل الشرايع، شيخ صدوق

27 - عيون اخبار الامام الرضا (ع)، شيخ صدوق

28 - عيون المعجزات، حسين بن عبدالوهاب

29 - الغيبه، شيخ طوسى

30 - الغيبه، نعمانى

31 - فلاح السائل، سيد بن طاووس

32 - اصول كافى، شيخ كلينى

33 - كامل الزيارات، شيخ صدوق

34 - الكامل فى التاريخ، ابن اثير

35 - كشف الغمّه فى معرفة الائمه، علامه على بن عيسى اربلى

36 - مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى

37 - مصباح، شيخ كفعمى

38 - مصباح المتهجد، شيخ طوسى

39 - معانى الاخبار، شيخ صدوق

40 - مكارم الاخلاق، شيخ طبرسى

41 - مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب

42 - من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق

43 - مهج الدعوات، سيد بن الطاووس

ص: 347

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109