دادخواه جرم تاريخ! (زمانه و كارنامه علامه اميني- صاحب الغدير)

مشخصات کتاب

نام کتاب : دادخواه جرم تاريخ! (زمانه و كارنامه علامه اميني- صاحب الغدير)

نویسنده کتاب : ابوالحسني، علي

ناشر کتاب: موسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت (ع)

خیراندیش دیجیتالی : جناب آقای سید علی بحرینی به نیابت از مرحومه حاجیه خانم کسایی _گروه هم پیمانان موعود غدیر.

ص: 1

زمانه و زندگى امينى

الغدير فى الكتاب والسنة والادب، اثرِ فقيه، تاريخدان، محدث، متكلم، مفسر، اديب، كتابشناس، نويسنده، خطيب و مصلحِ بزرگ و دردآشناىِ روزگار ما، زنده ياد شيخ عبدالحسين تبريزى نجفى معروف به علامه امينى (1) (1320 - 1390 ق.) شهرتى شايان دارد.

عبدالحسين به سال 1320 قمرى در تبريز، (2) در بيت علم و تقوا، ديده به جهان گشود. پدرش آيت اللَّه ميرزا احمد نجفى (1287 - 1370 ق.) از علماى پارساى تبريز بود. (3).

عبدالحسين، از همان آغاز كودكى، در بين همگنان، فردى ممتاز مى نمود. مادرش مى گويد:

ص: 2


1- . براى آشنايى بيش تر با زندگينامه امينى، ر.ك: مقدمه شيخ رضا امينى بر جلد اول الغدير، طبع چهارم؛ شاكرى، حسين، ربع قرن مع العلامةالامينى؛ طباطبايى، سيد عبدالعزيز، الغدير فى التراث الاسلامى، ص 174 - 177؛ «يادنامه علامه امينى»، ضميمه روزنامه رسالت، 12 تير 67، مصاحبه با آقايان دكتر محمدهادى امينى، شيخ رضا امينى، سيد مرتضى نجومى، محمد آخوندى و...؛ امينى نجفى، محمد، سيرى درالغدير، ص 7 - 8؛ «يادنامه علامه امينى»، حكيمى، محمدرضا و شهيدى، سيدجعفر (گردآورى) ؛ مجموعه مقالات، حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 223 به بعد.
2- . امينى نجفى، محمد، سيرى درالغدير، ص 7.
3- . براى شرح حال او ر.ك: تهرانى، آقا بزرگ، نقباءالبشر؛ علامه امينى، عبدالحسين، شهداءالفضيله، مقدمه شيخ محمد خليل الزين عاملى؛ كحاله دمشقى، عمررضا، معجم المؤلفين، ج 2، ص 193؛ حكيمى، محمدرضا، يادنامه علامه امينى، ص 20.

شيردادن من به فرزندم عبدالحسين، با شيردادن به ديگر فرزندانم فرق داشت؛ زيرا هر گاه مى خواستم به وى شير دهم، گويى نيرويى مرا وا مى داشت كه وضو سازم و با وضو، سينه در دهانش بگذارم. (1).

عبدالحسين، تحصيلات مقدماتى و دوره سطح علوم دينى را در مدرسه طالبيه تبريز نزد افاضل آن شهر، از جمله پدر بزرگوارش (ميرزا احمد نجفى) فراگرفت. (2) سپس در پانزده سالگى به نجف اشرف رفت و پس از گذراندن دوره سطح، دوباره به تبريز بازگشت و به پيشنهاد استادش آيت اللَّه حاج ميرزا محمود دوزدوزانى به كسوت روحانى درآمد. زان پس، چند سالى را در زادگاه خويش به تدريس و تحقيق پرداخت؛ ولى ديرى نپاييد كه جذبه ملكوتىِ نجف، ديگربار او را به سوى خود كشانيد. عبدالحسين كه اينك طلبه اى فاضل و قريب الاجتهاد بود، به نجف رفت و براى هميشه در آن سرزمين رحل اقامت افكند. آيات عظام ميرزا محمدحسين نائينى، آقا سيد ابوالحسن اصفهانى، شيخ محمدحسين آل كاشف الغطاء، شيخ محمدحسين غروى اصفهانى و ميرزا على شيرازى از جمله استادان مهم وى در اين شهر به شمار مى روند. (3) جديت و تلاش خستگى ناپذير عبدالحسين، با توفيق الهى، خيلى زود او را به مقام والاى فقاهت رسانيد.

پس از نيل به اجتهاد، به طور مستمر و شبانه روزى، در باره مسائل گوناگون علمى در رشته هاى فقه، كلام، تفسير و تاريخ، دست به پژوهش و تحقيق زد كه حاصل آن، به صورت تأليفات ارزشمندى چون شُهَداءُالفَضيلَة و الغَدير، در اختيار ما است. افزون بر اين، بايد از اقدام وى به تأسيس «مكتبة الامام اميرِالمؤمنين العامه» (كتابخانه عمومى امام اميرالمؤمنين) در نجف اشرف ياد كرد، كه ميعادگاه طالبانِ حقيقت بود و محققانِ كوشا و ولايت شعارِ معاصر، همچون حاج سيد عبدالعزيز طباطبايى، (4) حاج شيخ محمدباقر محمودى، شيخ محمدرضا جعفرى، سيد محمدنورى و اسد حيدر، پرورده امينى در آن بوستان معرفتند. از جناب حجت الاسلام حاج سيد كاظم حكيم زاده - از حواريون علامه امينى، و كتابدار كتابخانه ايشان در نجف اشرف (5)- شنيدم كه مى گفت:

ص: 3


1- . امينى، محمدهادى، »يادنامه علامه امينى«، ضميمه روزنامه رسالت، 12 تير 67، ص 3.
2- . امينى، محمدهادى، »يادنامه علامه امينى«، ضميمه روزنامه رسالت، 12 تير 67، ص 3 - 4. استادان ديگرش: سيدمحمد شهير به مولانا، سيدمرتضى خسروشاهى، شيخ حسين توتونچى و ميرزا على اصغر ملكى بودند. )ر.ك: شاكرى، حسين، همان، ص 17 - 18(.
3- . براى استادان علامه امينى در نجف ر.ك: شاكرى، همان، ص 19 - 26. براى آشنايى با مشايخ روايت او نيز، ر.ك: همان، ص 26 - 30.
4- . وى در زندگينامه خودنوشت، به استفاده كلانِ خود از امينى تصريح كرده است. ر.ك: محقق طباطبايى، سيدعبدالعزيز، الغدير فى التراث الاسلامى، ص 234 - 236.
5- . مدير كتابخانه، حاج شيخ رضا امينى )فرزند علامه( بود و آقاى حكيم زاده نيابت وى را بر عهده داشت.

علامه اسد حيدر - محقق بزرگ شيعه در نجف، و مؤلف كتاب ارزشمند الامام الصَّادق والمَذاهبُ الاربعه، در شش جزء - آن زمان كه هنوز كار تأليف اين كتاب را آغاز نكرده بود، براى نگارش مقاله اى مختصر درباره امام ششم، به كتابخانه آمد و از امينى درخواست رهنمود كرد. امينى با لحنى پرخاش گونه از وى پرسيد: «درباره پيشواى مذهب تشيع، چه چيزى مى خواهى بنويسى؟» و افزود: «اگر مى خواهى، همچون برخى كسان، چند كتاب را زير و رو كنى و با رونويسى از آن ها و افزود و كاست هايى از خويش، كتاب يا مقاله اى سرهم آورى و به خامه چاپ سپارى، بهتر است اين كار را وانَهى و به كار ديگر پردازى، كه هم تكرار مكررات است و هم شأن امام، فراتر از اين گونه كارهاى خُرد و تُنُك مايه مى باشد، و مرا نيز با تو كارى نيست؛ ولى اگر مى خواهى كارى كارستان كنى و در اعماق زمان و زندگىِ پربار آن امام هُمام فرو روى و براى دست يابى به حقايق مكتومِ حيات علمى و سياسىِ وى، به همه جا سر كشى و همه متون و مآخذ كهن را ببينى و بكاوى، اهلاً و سهلاً؛ كارى نيكو و بجا است و من نيز به قدر وسعِ خويش، در خدمت تو خواهم بود...!»

اين سخن امينى، فكر و ذهنِ اسد حيدرِ جوان را - زلزله وار - تكانى سخت داد و از همان جا، فكرِ برآوردنِ كتابِ گران سنگِ اَلامام الصادقُ والمذاهبُ الاربعه را در سر وى انداخت. خود وى بعدها مى گفت كه امينى او را به اين راه كشانْد. (1) جناب حكيم زاده همچنين نقل مى كند:

امينى، در حق محققانى كه به كتابخانه مى آمدند، پيوسته به من سفارش مى كرد كه هر چه مى خواهند در اختيارشان بگذار؛ من نيز از خدمتْ دريغ نداشتم. يكى از آن محققان، همين جناب محمدباقر محمودى (2) بود كه به كتابخانه مى آمد و بر زمين مى نشست و در ميان انبوه كتاب هايى كه درخواست مى كرد و برايش مى برديم، غوطه مى خورد و يادداشت برمى داشت. بخشى عظيم از مايه اى كه اندوخته و يادداشت هايى كه برداشته، از همان جا است. (3).

ص: 4


1- . دكتر محمدهادى امينى نيز، اسد حيدر را از شاگردان علامه مى داند كه »شبانه روز مرتباً... به كتابخانه« و نيز منزل علامه »مى آمد و رهنمودهايى از ايشان مى گرفت و مى رفت و مى نوشت و روز بعد مى آمد و آن چه نوشته بود، مى خواند.« )يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، همان، ص 4(.
2- . محقق كوشا و شهير معاصر، و مصحح كتاب هاى »بحارالانوار« جلد مربوط به معاويه، تاريخ مدينة دمشق جلدهاى مربوط به امام على )ع( ، حسن مجتبى )ع( ، حسين )ع( ، زين العابدين )ع( و مؤلف نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه و آثار ماندگار ديگر....
3- . تأسيس كتابخانه اميرالمؤمنين - به گفته فرزند علامه - درپى تأليف الغدير صورت گرفت و ثمره آن كتاب بود. قفسه هاى كتابخانه، به همت امينى، هزاران كتاب فارسى، عربى و...، در رشته هاى تاريخ، ادب، حكمت و تَراجِم را در خود جاى داده بود. افزون بر اين، چنانچه نويسنده اى، كتابى مى خواست و در كتابخانه وجود نداشت، مركزى در كتابخانه بود كه ظرف دو روز، كتاب را براى وى تهيه مى كرد. )يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 5، اظهارات دكتر محمدهادى امينى( آقاى محمدرضا حكيمى، شمار كتاب هاى كتابخانه را در اوايل دهه 50 شمسى، بالغ بر حدود 42000 كتاب گزارش كرده است. )حماسه غدير، ص 307( به گفته همو، علامه اين كتابخانه عظيم و گرانسنگ را وقف آستان قدس رضوى كرد؛ از اين رو، اين كتابخانه اكنون يكى از ثروت هاى ملى و معنوى ايران در نجف است، و مايه سرافرازى ملت ايران در يكى از مهم ترين مراكز علمى و دينى اسلام مى باشد. )همان، ص 319 - 320( براى آشنايى بيش تر با كتابخانه اميرالمؤمنين، ر.ك: همان، ص 305 به بعد.

حضور ذهن بسيار، اُنس شديد به مطالعه، علاقه وافر به پژوهش و تحقيق، همراه با منش والا را، از خصوصيات علامه شمرده اند. (1) امينى، تحقيقات و مطالعات خود را در نجف، از كتابخانه حسينيه شوشترى ها كه تنها كتابخانه عمومى نجف شمرده مى شد، آغاز كرد و چند هزار كتاب چاپى و خطى داشت. وى روزها به طور مستمر به كتابخانه مزبور مى رفت و از آن جا كه ساعات رسمىِ كارِ كتابخانه، عطش سيرى ناپذيرِ وى را براى پژوهش و تحقيق فرو نمى نشانْد، كتابدار كتابخانه را راضى كرد كه هنگام رفتن، در به روى او ببندد و او را با كتاب ها تنها گذارد. كتابدار، در لحظه تعطيل كتابخانه، در را به روى امينى قفل مى كرد، و او در ميان كتاب ها غوطه مى خورد و غرق در مطالعه مى شد. اين نكته را شادروان سيد عبدالعزيز طباطبايى (محقق و كتاب شناس فقيد) از خودِ امينى و كتابدار مزبور، شنيده و گزارش كرده است. (2) حجت الاسلام حكيم زاده نيز در آذر 1379 شمسى براى حقير نقل كرد:

ساعاتى كه من در كتابخانه اميرالمؤمنين بى كار بودم و مراجعه كننده اى نداشتم، به خواندن كتاب مى پرداختم. يك روز مشغول مطالعه جلد ششم الغدير بودم، كه امينى از راه رسيد و گفت: هان! چه مى خوانى؟ گفتم: جلد ششم كتاب شما است. گفت: «بخوان، كه خدا مى داند چقدر زحمت كشيده ام تا مطالب اين كتاب ها را درآورده ام!» و افزود: «آن وقت ها، در نجف نه پنكه بود و نه وسايل سردكننده ديگر. در آن شرايط سخت، من هر روز براى مطالعه به حسينيه شوشترى ها مى رفتم كه تعدادى كتب ارزشمند كهن در آن يافت مى شد. زمانى كه كتابخانه تعطيل مى شد به كتابدار مى گفتم كه مطالعه من هنوز تمام نشده است. تو مى خواهى بروى، برو؛ ولى اجازه بده من بمانم و مطالعه ام را ادامه بدهم. او درب حسينيه را بسته، مى رفت، و مرا در كتابخانه تنها مى گذاشت. من ساعت هاى دراز روى كتاب ها مى افتادم و مطالعه مى كردم و يادداشت بر مى داشتم. غرق شدن در مطالعه، مرا به كلى از گذشت زمان غافل مى ساخت و تنها زمانى به خود مى آمدم كه مى ديدم، فرشى كه روى آن نشسته ام ]از ريزش مداومِ عرق[ كاملاً خيس شده و بدنم ]همچون بيمارِ تب زده[ از گرماىِ شديدِ فضاىِ بسته كتابخانه، يك پارچه آتش مى نمايد!» (3).

اين - به گفته آقاى حكيم زاده - در حالى بود كه مزاج امينى، در فضاى سردِ تبريز پرورش يافته و به هيچ وجه با هواى به شدت گرمِ نجف در آن روزگار، سازگار نبود. (4).

ويژگىِ ديگر امينى، سفرهاى پربار وى به شهرها و بلاد مختلف اسلامى است كه با اهداف علمى، فرهنگى و اصلاحىِ زير صورت مى گرفت: تحقيق و پژوهش در كتابخانه ها و يادداشت بردارى و استنساخ از كتب شيعه و سنى - به ويژه مآخذ خطى كهن - براى الغدير و ساير آثار خويش، برخورد و ملاقات با استادان حوزه و دانشگاه، اصلاح و ارشاد مردم، تربيت اهل علم و تأثير در آنان، و گاه نيز اقامه جماعت، ايراد سخنرانى براى توده مردم و دانشگاهيان، القاى بحث و ايجاد زمينه هاى فكرى در باره فلسفه حكومت در اسلام و نشر پيام غدير. شهرهايى كه علامه با اين خصوصيات به آن ها سفر كرده است، گذشته از شهرهاى عراق، از قرار زير است: حيدر آباد دكن، عليگره، بمبئى، لكهنو، كانپور، پتنه، رامپور، جلالى (در هند) ، اصفهان، قم، مشهد، همدان، كرمانشاه، تبريز، بيروت، دمشق، مكه، مدينه، فوعه، كفريه، معرة مصرين، نبل، حلب و...، كه گزارشى از اين سفرها انتشار يافته است. (5).

ص: 5


1- . براى داستان هايى درباره يكايك اين نمونه ها، ر.ك: صفاخواه، محمدحسين، قطره اى از دريا، ج 1، ص 16 - 21.
2- . محقق طباطبايى، سيد عبدالعزيز، الغدير فى التراث الاسلامى، ص 174 - 175.
3- . براى داستانى مشابه و عجيب از اهتمام امينى به غوطه خوردن در ميان كتاب هاى گردآلود براى يافتن و نسخه برداشتن از كتب خطى و چاپى جهت تكميل مطالب الغدير، ر.ك: شاكرى، ربع قرن مع العلامةالامينى ص 60 - 63.
4- . براى اسامىِ كتابخانه هاى ديگرى كه امينى در عراق )نجف، كربلا، سامرا و...( به آن ها مراجعه كرد، ر.ك: همان، ص 40 - 41.
5- . حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 337 - 338. براى آگاهى از نمونه اى از نماز جماعت و منبر باشكوه امينى، و استقبال كم نظير طبقات مردم از آن، ر.ك: همان، ص 341 - 343.

عشق به خاندان پيامبر

امينى، به راستى، شيفته و دلباخته اهل بيت (ع) بود، و زندگى او از سر تا به بُن، گواهِ اين معنا است. آقاى حكيم زاده به راقم سطور اظهار داشت:

امينى دائم الوضو بود و صبح ها، هر روز به حرم حضرت امير مشرف مى شد و سپس به كتابخانه مى آمد. افزون بر اين، هر زمان نيز كه حاجتى داشت (دنبال مطلبى در كتابى مى گشت و پيدا نمى كرد يا در جست وجوى كتابى، اين سو و آن سو پرسه مى زد و نمى يافت، و براى يافتن مقصود خود، به مولا متوسل مى شد) و از رهگذر لطف مولا، مقصودش برآورده مى شد يا مطلبى را كشف مى نمود، فوراً عبا بر دوش مى افكند و به قول خود «براى تشكر از مولا» به حرم مى رفت، و مواردى را من خود، شاهد بودم. (1).

عشق و ارادت او به آن خاندان پاك، چنان بارز بود كه برقش، در همان اولين نگاه، چشم را مى زد. آيت اللَّه سيد مرتضى نجومى، كه از نزديك، شاهد عشق سوزان امينى به اين خاندان بود، مى گويد:

در نجف اشرف، كراراً - هنگامى كه در ايوان مطهر ]حضرت امير[ مشغول خواندن اذن دخول بودم - صداى گريه آن مرحوم را كه در حرم مطهر مشغول دعا خواندن بود، مى شنيدم. صداى ايشان از حرم و رواق مطهر گذشته، به بيرون مى آمد. وقتى در يكى از سفرهاى ايران، به نجف اشرف بازگشته بود، شبانگاه، طلاب به ديدن ايشان آمده بودند و به همين مناسبت در منزل آن عزيز، مجلس روضه اى بود. شيخ عبدالوهاب كماشى، در اول منبرش، با آن آواى ملكوتى و نواى دلنشينش، شروع به خواندن خطبه شقشقيه كرد. به محض شروع، صداى گريه آن بزرگوار بلند شد. از خواندن و نواى او و گريه عجيب علامه امينى و سايرين، چنان شور و التهاب عجيبى دست داد كه به قول حافظ «حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد!» هيچ گاه آن مجلس و طنين صداى گريه آن بزرگ مرد را - كه گريه اى مردانه و با صلابت بود - فراموش نمى كنم.

ص: 6


1- . درباره عبادات و زيارات امينى، ر.ك: شاكرى، ربع قرن مع العلامة الأمينى، ص 31 - 32.

اين گريه ها و شورها مخصوص مجلسى خاص نبود؛ او هميشه در اين سوختن ها و شورها بود. امينى در اوج شيفتگى اش، گاه در هنگام مطالعه و تفحص در تاريخ، چنان اميرالمؤمنين را مظلوم مى ديد كه با صداى بلند از بيرونىِ منزل به گريه مى افتاد كه صدايش به اندرون منزل مى رسيد. حالت بُكا و التهاب درونى اش در ايام عاشورا و حضورش در مجالس روضه - به خصوص اگر روضه حضرت زهرا (ع) را مى خواندند - كه ديگر گفتنى نيست. در روز عاشورا، با پاى برهنه به مجلس عزاى حسينى (ع) در حسينيه بوشهرى هاى نجف اشرف آمد و فرش را به كنارى زده و روى زمين نشست و به مجرد نشستن، نهيب گريه اش بلند شد. (1).

اما عشق و ايمان امينى به خاندان پيامبر تنها در مويه بر مصائب ايشان خلاصه نمى شد؛ فراتر از اين، به دفاع از آيين پاك آنان و ترويج آن، كمر بسته بود. از ديدگاه امينى، اصولاً تشيع، مذهب و مكتبى از سنخِ ديگر مذاهب و مكاتب نبود؛ چشمه ناب حقيقت بود كه بشر - در درازناىِ قرون - به جست وجوى آن، همه جا سَر زده و كم تر، يافته بود. امينى، حقيقت را - به تمامى - در مذهب اهل بيت (ع) يافته بود، و آرمانش اين بود كه زمينه اى فراهم آورَد تا همگان، از زلال آن سيراب شوند. او «طرح هايى براى جهان داشت كه دنيا را شيعه ]و[ علوى كند، دنيا را دانشگاه اميرالمؤمنين كند و كتابخانه اش در هر كشورى شعبه اى داشته باشد، و براى پياده كردن اين برنامه ها، بسيار به مغزش فشار مى آورد. (2).

با آن عشق و ارادتى كه امينى به آل اللَّه داشت، شگفت نيست اگر مى بينيم كه عنايت آن بزرگواران، چونان خورشيد، بر مسير زندگى او مى تابيد و شدتِ اين تابش، گاه به حدى بود كه گويى مى خواستند به همگان بفهمانند كه امينى را به دقت زير نگاه پرمهر خويش، دارند. در اين باره، داستان هاى شگفتى وجود دارد كه در جاىْ جاىِ اين مقال، به برخى از آن ها اشاره مى كنيم. حِسان - دوست صميمىِ امينى، كه اشعارش در ثنا و رثاى آل اللَّه شهرتى شايان دارد - پس از ذكر سابقه آشنايى اش با امينى، صحنه اى را يادآور مى شود:

ص: 7


1- . يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 13. حِسان - شاعر اهل بيت )ع( و دوست صميمىِ امينى - نيز از سوز و گداز وى روايتى چُنين دارد: »علامه امينى به مصائب جانگداز حضرت زهرا )س( بى اندازه حساسيت داشت و گاه مى شد، اشعارى را كه در شهادت آن حضرت براى ايشان قرائت مى كردم، از ترس اين كه مبادا علامه امينى از شدت تأثر جان بسپارد، از خواندن تمام اشعار خوددارى مى كردم و با دعا براى ظهور حضرت مهدى )ع( به گفتارم خاتمه مى دادم.« )همان، ص 22(.
2- . امينى، محمدهادى، يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 5. براى آشنايى با اهداف و آرزوهاى بلند اصلاحى امينى در باره جهان اسلام وتشيع، همچون تأسيس خانه نويسندگان، رسيدگى به نشريات جهان در باره اسلام و احياى آيين نقابت، ر.ك: حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 225 به بعد.

علامه امينى بالاى منبر، با شور و هيجان، با استفاده شگفت آور از احاديث عترت و آيات قرآن، مشغول صحبت بود. جمعيت شنوندگان در خانه و كوچه و خيابان، به حدى بود كه رفت و آمد وسايط نقليه متوقف شده بود. تمام افكار، مجذوبِ جاذبه گفتار شيواى او ]در ولايت مطلقه ائمه اطهار (ع) و مظلوميت آنان در ميان منافقين و كفار[ بود كه ناگهان، يك نفر صفوف حاضرين را شكافت و با عجله خود را به بالاى منبر رساند و به علامه خبر داد: «استاد بزرگ و اديب دانشمندى از دانشگاه الأزهر مصر كه در اثر خواندن كتاب الغدير به قبول مذهب تشيع افتخار يافته است و براى عرض ادب و تشكر از اين لطف الهى، به زيارت حضرت رضا (ع) مشرف شده و در آن جا اشعار بسيار زيبا به زبان عربى سروده است، اينك مى خواهد شما را نيز زيارت نمايد.»

علامه امينى كلام خود را قطع كرد و فرمود: «به ايشان بگوييد بيايد و اشعار خود را در پشت بلندگو قرائت كند!» من كه قادر نيستم صحنه ملاقات و هماغوش شدنِ دو عاشق بى قرار و دو استاد بزرگوار را بالاى منبر تشريح كنم و اشك هايى را كه از شوق ريخته شد، در اين چند سطر مجسم سازم! علامه امينى بالاى منبر، بر جاى خود نشستند و آن استاد مصرى، دو پله پايين تر ايستاده، اشعار عربىِ بسيار بليغ و زيباى خود را در مدح حضرت رضا (ع) قرائت كرد. علامه امينى بلافاصله رو به من كرد و فرمود: «حسان، تو هم اشعارت را در مدح حضرت رضا (ع) بخوان!»

من كه قبلاً قرار نبود در آن جمعيت انبوه، كه دامنه اش تا خيابان هاى اطراف كشيده شده بود، شعرى بخوانم و هرگز انتظار اين دستورِ بى مقدمه را نداشتم، مضطربانه عرض كردم: «حضرت آقاى امينى، قربانت گردم! شما كه مى دانيد من اشعارم را هميشه از روى كتاب و يا دفترچه و يادداشت مى خوانم. حالا كه من همراهم، شعرى براى خواندن ندارم!» ولى ايشان بدون توجه به عرايض من، باز پشت بلندگو تكرار فرمودند: «حسان، به عنوان پذيرايى از ميهمان عزيز، تو هم بايد شعرى در مدح حضرت رضا (ع) بخوانى!»

در حال درماندگى، ناگهان متوجه شدم كه اشعارِ نيمه تمامى كه شب گذشته در مدح حضرت رضا (ع) سروده ام، در جيب من است! لذا باعجله عرض كردم: «حضرت آقاى امينى! يك شعرِ نيمه تمام را كه ديشب سروده ام در جيب خود يافتم و با اجازه شما همان را مى خوانم:

حاجتم بود حج بيت اللَّه قسمتم شد حريم قبله توس

وقتى شعرم را كه بيش از بيست بيت بود، خواندم، استاد مصرى باتعجب مرا در آغوش كشيد، بوسيد و گفت: «چگونه توانستى اشعارِ عربىِ مرا، در اين چند لحظه، با همان قافيه (سين) به شعر فارسى برگردانى!»

ص: 8

تازه متوجه شدم كه اين يك اعجاز از حضرت رضا (ع) است: شعرى كه من شب قبل در مدح آن حضرت سروده بودم، با شعرى كه آن استاد مصرى در مشهد مقدس گفته بود، به طورى در قافيه و معنا هماهنگ و يكسان بودند كه آن استاد مصرى خيال كرده بود من در همان مجلس، اشعار عربى او را به شعر فارسى برگردانده ام، و ضمناً يك كرامت از علامه امينى ]شمرده مى شد[ كه با آن اصرار، به من تأكيد مى فرمودند: «بايد شعرت را بخوانى»، و من از ديدِ معنوىِ آن عاشقِ دل خسته و پيروِ وارسته على (ع) ، غافل بودم! (1).

امينى به نقطه كمال عشق - فناى عاشق در نام و مرامِ معشوق - رسيده بود و در برابر محبوب قُدسى، براى خود هيچ چيز نمى خواست. حِسان مى گويد:

با عده اى از ارادتمندان، به پيشواز ]امينى[ رفتيم. در وسط راه پياده شديم، منتظر مانديم تا علامه امينى از راه رسيدند و پياده شدند. من اشعارى كه در مدح ايشان سروده بودم، قرائت كردم. طبق معمولِ ايشان، باز هم مثل هميشه انتظار داشتم كه تشويق كنند؛ ولى برخلاف گذشته، بعد از روبوسى، علامه امينى يك نگاه تندى به من كردند و محكم و جدى فرمودند: «حسان، اگر به جاى مدح من، يك شعر در مدح امام زمان (ع) گفته بودى، يقين سود معنوى تو بيش تر بود.»

در جواب عرض كردم: «قربانت گردم! من چون شما را يكى از بااخلاص ترين خادمان آل محمد (ص) مى دانم، مدح شما را نيز از مدح آنان جدا نمى دانم؛ لذا اين چند بيت را عرضه داشتم.» (2).

ص: 9


1- . حسان، چايچيان، يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 22. اين كرامت نيز از زبان دكتر صلاح الصاوى، اديب و شاعرِ مستبصرِ مصرى، شنيدنى است. وى ضمن شرح آشنايى خود با علامه امينى، داستان شگفت زير را نقل مى كند: »روزى جوانى را ديدم كه بر گردنش گردن بندى از طلا كه تمثال على )ع( بود، آويخته است. از سر عشق و محبت وافرم به مولا، آرزو كردم. اى كاش تمثال على )ع( بر گردن من نيز آويخته بود؛ ولى در عين حال، با خود مى گفتم: من كسى نيستم كه بر گردنم طلا بياويزم و هم آرزو مى كردم كه به شكلى و به صورتى غير از جنس طلا، تمثال على )ع( بر گردنم آويخته باشد. روزى ديگر اتفاق افتاد كه به ديدار علامه رفتم و در مجلس ايشان نشستم. بعد از گذشتن چند دقيقه، دانشمند محترمى وارد مجلس شد و ]در[ دستش پاكتى بود. پاكت را به شيخ )مرحوم علامه( داد و شيخ پاكت را گرفت و به دست من داد و هيچ نگفت و ساكت ماند، و من خيلى شايق شدم كه بدانم محتواى پاكت چيست. در اين هنگام، مرحوم علامه به من نگاهى كرد و گفت:آن چه، مى خواستى! گفتم: اللَّه اكبر! و ساكت ماندم. پس از پايان مجلس، علامه مرا بوسيد و ]من[ با او خداحافظى كرده، سوار ماشين شدم. در بين راه پاكت را باز كردم، ديدم گردن بندِ تمثالِ حضرت على )ع( است، از سنگ مرمر كه من مى توانم به گردن بياويزم يا آن را در بالاى سرم و اطاق كارم از ديوار بياويزم. در اين هنگام، فهميدم و دانستم كه علامه امينى، نه فقط عالِم، خطيب، نويسنده بزرگ، مؤلف، و شيعه كامل و تمام عيار است، بلكه صاحب كرامت و فِراستِ مخصوص نيز هست.« )همان، ص 27، مصاحبه با دكتر صلاح الصاوى( .
2- . همان، ص 22.

الى الرفيقِ الأعلى

علامه، در واپسين سال هاى حيات، از فرطِ مطالعاتِ بى وقفه و پى گير خويش، اسير بستر بيمارى شد و روز جمعه 28 ربيع الثانى 1390 هجرى قمرى (برابر با 12 تير 1349 شمسى) هنگام اذان ظهر، در تهران دار فانى را بدرود گفت. زمانى كه چشم از جهان بر مى گرفت و به ديدار محبوب مى رفت، زبانش به اين كلمات مترنم بود كه اللهم إن هذِهِ سَكَراتُ المَوتِ قَدْ حَلتْ فَأَقْبَلْ اِلَىّ بِوَجْهِكَ الكَريمِ.... (1).

در ساعات آخر، مناجات «خمسه عشر» امام سجاد (ع) را بر لب داشت و چون فصل مناجات تائبين را به پايان رساند، مرغ روحش به آسمان پرواز كرد. (2) آيت اللَّه سيد محمدتقى آل بحرالعلوم نقل مى كند:

پس از وفات امينى، پيوسته در اين فكر بودم كه علامه امينى عمرش را قربانى و فداى مولا ساخت. مولا در آن عالم با وى چه خواهد كرد؟

ص: 10


1- . امينى، محمد، سيرى درالغدير، ص 8.
2- . امينى، محمدهادى، يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 5.

اين فكر مدت ها در ذهنم بود، تا اين كه شبى در عالم رؤيا ديدم گويى قيامت برپا شده و عالم حَشْر است و بيابانى سرشار از جمعيت؛ ولى مردم، همه متوجه يك ساختمانى هستند. پرسيدم: «آن جا چه خبراست؟» گفتند: «آن جا حوض كوثر است.» من جلو رفتم و ديدم حوضى است و باد، امواجى در آن پديد آورده و متلاطم است. وجود مقدس على بن ابى طالب (ع) كنار حوض ايستاده اند و ليوان هاى بلورى را پر ساخته، به افرادى كه خود مى شناسند، ]مى دهند[ و در اين اثنا همهمه اى برخاست. پرسيدم: «چه خبر است؟» گفتند: «امينى آمد!» به خود گفتم: «بايستم و رفتار على (ع) با امينى را به چشم ببينم كه چگونه خواهد بود.» ده، دوازده قدم مانده بود كه امينى به حوض برسد، ديدم كه حضرت ليوان ها را به جاى خود گذاشتند و دو مشت خود را از آب كوثر پرساختند و چون امينى به ايشان رسيد، به روى امينى پاشيدند و فرمودند: «خدا روى تو را سفيد كند، كه روى ما را سفيد كردى!»

از خواب بيدار شدم و فهميدم كه على (ع) پاداش تأليف الغدير را به مرحوم امينى داده است. (1).

جنازه شريف علامه، به نجف اشرف انتقال يافت و با تشييعى باشكوه، در سرداب مخصوص جنب كتابخانه عمومى اميرالمؤمنين، كه خود برآورده بود، به خاك سپرده شد. (2) در پى رحلت امينى، در نجف و ديگر شهرها و در اماكن مختلف ايران و ديگر كشورهاى اسلامى - چنان كه شايسته او بود - از سوى علما و مراجع بزرگوار، همچون امام خمينى (ره) ، مجالس ترحيم و تكريم برپا گشت و شيفتگان ولايت، در ماتم او به سوگ نشستند. (3) عاش سعيداً و مات سعيداً!

ص: 11


1- . امينى، محمدهادى، يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 6.
2- . امينى، محمدهادى، يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 15.
3- . حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 345.

آثار و تأليفات امينى

اشاره

تأليفات امينى، كه بيان گر گستردگى حوزه دانش و «جامعيت علمى» او است، از اين قرار است:

چاپى

1. شهداءُالفضيله (چاپ نجف 1355 قمرى، قم 1390 ق./ 1353 ش.)

2. تحقيق و تعليق بر كاملُ الزيارات (نجف 1356 ق.)

3. ادب الزائر لمن يمم الحائر (نجف 1362 ق.)

4. سيرتُنا و سُنتنا سيرة نبينا و سنته (نجف 1384 ق. تهران 1386 ق.)

خطى

5. اعلام الانام فى معرفة الملك العلام

6. تفسير آيه قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَينِ (1).

7. تفسير آيه وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ (2) با عنوان الميثاقُ الاولُ

8. تفسير آيه وَ كُنتُم اَزواجاً ثَلثَة (3).

9. تفسير آيه و للَّهِِ الاَسماءُ الحُسْنى (4).

10. تفسير فاتِحَةُ الكتابِ (سوره حمد)

11. ثمراتُ الأَسفار (در دو جلد)

ص: 12


1- . غافر، آيه 11.
2- . اعراف، آيه 172.
3- . واقعه، آيه 7.
4- . اعراف، آيه 180.

12. حاشيه بر رسائل شيخ انصارى

13. حاشيه بر مكاسب شيخ انصارى

14. رساله در باره كتاب سُلَيم بن قيس الهلالى (ر.ك: الغدير، 195/1)

15. رساله در باره نيت

16. رساله در بيان حقيقت زيارات (در پاسخ به علماى پاكستان)

17. رساله در علم درايةُ الحَديث

18. رياضُ الأُنس (در دو جلد، هر جلد 1000 صفحه)

19. العترة الطاهرة فى الكتاب العزيز (1).

كتاب شهداءالفضيله كه با عنوان شهيدان راه فضيلت به دست آقاى جلال الدين فارسى، ترجمه شده است، از آثار بنام و ماندگار امينى است. او در اين كتاب به شرح حال 130 تن از عالمانِ «شهيدِ» شيعه قرون چهارم تا چهاردهم، پرداخته است. جا دارد كه محققى سخت كوش برخيزد و تحقيقات گسترده وى را در اين كتاب تكميل كند و نام ده ها تن عالِمِ شيعى انديش شهيدِ ديگر همان روزگاران را، بر كناره اين طومار سرخ بيفزايد. (2).

ص: 13


1- . براى فهرست آثار علامه، و توضيحى در باره شهداءالفضيله، ر.ك: حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 320 - 328.
2- . آيت اللَّه حاج شيخ حسين لنكرانى مى فرمود: »به علامه امينى گفتم، تصور مى كنم كتاب وزين شهداءالفضيله را در روزگار جوانى، و اوايل دوران پژوهش و تحقيقات علمى خويش نوشته ايد، و اگر در سنين بالاى عمر روى اين موضوع مهم كار مى كرديد، قطعاً كتاب، حجمى بسيار بيش تر مى يافت. علامه تصديق كرد.« در تأييد گفته مرحوم لنكرانى، مى توان بر فهرستى كه علامه امينى در بخش شهداى آن روزگار برآورده، ده ها تن را افزود؛ همچون آيات و حجج اسلام ملا محمد خُمامى رشتى )محرم 1327 ق.( حاج ميرزا حبيب اللَّه خراسانى )شعبان 1327 ق.( آخوند ملا قربانعلى زنجانى )ربيع الاول 1328 ق.( آخوند ملا محمدكاظم خراسانى )ذى حجه 1329 ق.( ثقة الاسلام تبريزى )عاشوراى 1330 ق.( و.... گفتنى است كه مرحوم آيت اللَّه سيد شهاب الدين مرعشى در تكميل شهداءالفضيله، مستدرك شهداء الفضيله را نوشته اند كه اينك به تحقيق على رفيعى در مجله ميراث شهاب منتشر شده است.

الغدير، شاهكارِ جاويدانِ امينى

اشاره

آثار مكتوب امينى، همه، ارجمند و خواندنى است؛ اما، در آن ميان، الغدير كتابى ديگر است و اين دايرة المعارفِ سترگ را بايد «شاهكار» او، بلكه شاهكار بزرگ شيعه در عصر حاضر، شمرد. نگارش الغدير، تقريباً چهل سال از عمر امينى را به خود اختصاص داده (1) و براى نوشتن آن، ده هزار كتاب را، كه بالغ بر چندين مجلد مى شده، از باى بسم اللَّه، تا تاى تَمت خوانده و به صد هزار كتاب، مكرر مراجعه داشته است. (2).

الغدير، براى امينى، فراتر از يك كتاب بود؛ فلسفه زندگى بود. برخى وى را تشويق مى كردند، همچون سنت معمول فقيهان، به جاى نگارش الغدير، رساله عمليه (توضيح المسائل) بنويسد و او - با توجه به تأمين كامل اين نياز به دست فقهاى بزرگ عصر - مى فرمود: «رساله من، توضيح المسائل من و برنامه من، همين كتاب الغدير است!» (3).

ص: 14


1- . امينى، محمدهادى، يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 5.
2- . امينى، محمد، سيرى درالغدير، ص 25 - 26.
3- . يادنامه علامه امينى، ص 5. از يكى از نزديكان علامه، جناب حاج ابوالحسن ابراهيمى )تاجر فرش در خيابان ولى عصر تهران( نيز شنيدم كه مى گفت: »زمانى نيز كه رساله عمليه مرحوم آيت اللَّه سيد شهاب الدين مرعشى نجفى - مرجع دل آگاه و فرهنگ بان معاصر - از طبع در آمد و خبر آن به گوش امينى رسيد، به ايشان پيغام داد، نگارش رساله و پرداختن به شئون معمول مرجعيت، از ديگر فقيهان نيز بر مى آيد. بجا بود اين سنخ كارها وا مى گذاشتيد و يكسره به امورى همچون نگارش ملحقات احقاق الحق يا احياى متون و مآثر كهن شيعى مى پرداختيد كه انجام آن، تنها از امثال حضرت عالى ساخته است....«.

علامه براى تأليف الغدير، منابع موجود در كتابخانه هاى عمومى و خصوصى نجف اشرف را به دقت بررسى كرد و سپس براى تكميل تحقيقات خويش، به ايران، هند، سوريه و تركيه سفر كرد و با تلاشى تحسين برانگيز و در عين حال حيرت آور، مصادر ماجراى غدير و مناقب آل اللَّه را در كتابخانه هاى مهم آن كشورها، مطالعه و احياناً استنساخ كرد. (1).

وقتى به نگارش كتاب اشتغال داشت، به حدى در تفكر و مطالعه مستغرق مى شد كه ساعت ها مى گذشت و هيچ احساس گرسنگى و تشنگى نمى كرد. (2) زمانى كه از سفر علمى و تحقيقى چندماهه اش به هندوستان بازگشت، از وى پرسيدند كه هنگام اقامتتان در هند، با گرماى آن كشور چه مى كرديد؟ لختى تأمل كرد و سپس گفت: «عجب، اصلاً متوجه گرماى آن جا نشدم!» (3) فرزند ايشان نقل مى كند:

شب ها حدود ساعت نه و ده كه مى شد، بچه ها گرسنه شان مى شد و احتياج به غذا داشتند. مرحوم علامه دستور فرموده بودند كه «ناهار و شام بچه ها را به موقع بدهيد و منتظر حضور من بر سر سفره نباشيد»؛ لذا مادرم، شامِ بچه ها را مى داد و ما مى خوابيديم و ايشان در كتابخانه مشغول مطالعه بودند. مادرم غذا را در ظرفى، روى چراغ مى گذاشت كه ايشان پس از مطالعه صرف كنند؛ ولى صبح كه ما مى رفتيم، مى ديديم غذا به همان حالت روى چراغ مانده و از بين رفته است. اواخر عمر، ايشان به بيمارى سرطان ستون فقرات مبتلا شدند. در سال 48 بنا بود مورد عمل جراحى قرارگيرند و مهره هاى آسيب ديده با مهره هاى پلاستيكى تعويض شوند. مرا از نجف طلبيدند و پزشكان گفتند: «مى خواهيم رضايت شما را براى عمل جراحى جلب كنيم.» من سؤال كردم: «تا چند درصد جاى اميدوارى براى بهبود هست؟» دكتر گفت: «ممكن است تا ده درصد جاى اميد باشد و نود درصد وخامت پيدا مى كند.» گفتم: «من راضى ام كه ايشان بماند و درد بكشد، ولى از دنيا نرود.» گفت: «چرا؟» گفتم: «وجود ايشان پربركت و مغتنم است.»

با اين كه مرض بر بدن ايشان كاملاً مسلط شده بود، من نديدم شكوه و گله اى نمايد. پيوسته مى گفت: «خدايا، تو را شكر! يا على، مرا كمك كن!» (4).

در سفر سوريه، روزانه هيجده ساعت كار مى كرد و مطلب مى نوشت. معمولاً افراد در تابستان براى استراحت به سفر مى روند و كم تر كار مى كنند؛ اما او، در سفر و حَضَر كار مى كرد. در سوريه، كليد كتابخانه ظاهريه (المكتبة الظاهريه) را به او داده بودند؛ صبح ها به آن جا مى رفت و تا غروب، يكسره كار مى كرد. در آن كشور، گذشته از عكس بردارى بيش از پنجاه كتاب خطى، كتاب خطىِ منحصر به فردى را شخصاً در طول سه ماه، به خط خود استنساخ كرد، كه اكنون در كتابخانه اميرالمؤمنين در نجف اشرف موجود است. (5) اين، حاكى از اهتمامِ شايانِ امينى به نُسَخ خطى و كهن است.

ص: 15


1- . امينى، محمد، سيرى درالغدير، ص 7 - 8.
2- . يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت.
3- . به نقل از آيت اللَّه خزعلى.
4- . نيز مى گويد: از دكتر پرسيدم: »چرا علامه امينى به اين بيمارى دچار شد، در حالى كه ايشان نه چاى مى خورد و نه سيگار و قليان مى كشيد و اهل هيچ گونه از اين قضايا نبود؟« دكتر گفت: »مرحوم امينى، چون هميشه روى زمين مى نشست و زياد خم مى شد، به اين بيمارى مبتلا شده است.« )يادنامه علامه امينى، ص 5 (.
5- . ر.ك: آخوندى )داماد علامه( همان، ص 18 - 19.

مصادرِ خطىِ الغدير

امينى[ براى تهيه مصادر كتاب الغدير و ضبط صورت اصيل و نخستينِ روايات آن، ناچار شدم به نسخه هاى مخطوطى مراجعه كنم كه قدمت آن ها به پيش از قرن چهارم هجرى مى رسد.

به گفته همو، سفر امينى در دهه چهل شمسى به هند و تركيه، براى مشاهده و بررسى نسخه هاى مخطوط قديمى در كتابخانه هاى آن دو كشور، در پى كشف همين حقيقت تلخ، و به همين انگيزه علمى و تحقيقى صورت گرفت. پس از آن سفرها نيز مطلب براى ايشان عينى تر شد. شما مى توانيد آثار اين سفر علمى - تحقيقى را در مجلدات 12-16 الغدير (مُسنَدُ المَناقِبِ و مُرسَلُها) و دو جلد مصادر و منابع خطىِ آن - كه هنوز چاپ نشده است - ببينيد. (1).

حاصل اهتمام امينى در اين زمينه، آن بود كه، به گفته جناب حكيم زاده:

در نجف اشرف از حيث كثرت اشتمال بر مصادر و مآخذ كهن، كتابخانه اى مهم تر و جامع تر از كتابخانه امينى يافت نمى شد؛ چون ايشان به من و حاج آقا رضا، فرزند آن مرحوم - كه سالى يك بار با هم به بغداد رفته، كتابخانه هاى آن جا را براى يافتن كتاب هاى تازه يا مورد نياز، زير و رو مى كرديم - مى فرمود: راضى نيستم غير از مصادر، كتاب ديگرى بخريد. ايشان معتقد و مايل نبود كه پول كتابخانه، صرف خريدِ كتبِ ]به اصطلاح[ دست دوم و سوم گردد، و همت خويش را مصروف تهيه و خريد كتب مصادر ]اعم از مصادر شيعه و سنى[ ساخته بود.

(1). آقاى حكيم زاده، مى گويد: «در اواخر دهه چهل كه ناخوشى علامه تازه آغاز شده بود، زمانى كه كتاب مناقب احمد بن حنبل را براى ايشان مى خواندم، جابه جا مى فرمود: اين حديث از همان احاديثى است كه سلسله سندش را عمداً مخدوش ساخته اند، و من از حافظه سرشار علامه در شگفت بودم كه به محض قرائت سند و متن حديث، مى فرمود سلسله اين حديث، دست كارى و تحريف شده است!»

در تأييد اظهارات امينى، مى توان شواهد زيادى از كتب و مصادر كهن اهل سنت ارائه كرد؛ از آن جمله: تفسير و تاريخ طبرى، مروج الذهب،المعارف ابن قُتَيبه دينورى، اليواقيت والجواهر شعرانى )ر.ك: ابوالحسنى، على، بوسه برخاك پى حيدر، ص 643 - 653(.

ص: 16

چگونه به وادى «الغدير» افتادم

روى آوردن امينى به وادىِ نگارش الغدير، داستانى شگفت و خواندنى دارد. خود او در پاسخ به اين سؤال كه چطور شد به تأليف كتاب الغدير همت گماشتيد، مى فرمود: «من مطالب فراوان و شخصيت هاى كم نظيرى را مد نظر قراردادم تا سرانجام به اين نتيجه رسيدم كه تنها شخصيتى كه هرچه درباره او نوشته و گفته شود، شايستگى آن را دارد، على است و من مظلوم تر از وجود مقدس على بن ابى طالب (ع) سراغ ندارم؛ لذا رفتم مناقب و فضايل و پرونده او را از كتاب هاى تاريخ و منابع اخبار و احاديث درآوردم و كتاب الغدير را تأليف نمودم.» نيز مى فرمود: «وقتى مى خواستم به رشته تأليف روى آورم، هرچه فكر كردم كه من چگونه وارد شوم و در چه زمينه اى صحبت كنم، از تأليف يا ترجمه و كتاب نويسى، درباره همه فكر مى كردم. از بس كه فكر كردم، خسته شدم. يك روز به آستان قدس علوى مشرف شدم و به ايشان توسل جستم كه من چه كنم و چه بنويسم. تمامى موضوعات و مباحث را به خاطر آوردم. هر مطلبى كه به ذهنم آمد، ديدم خيلى كوچك است و ارزش قلم فرسايى ندارد. در اين اثنا متوجه شدم كه من كتاب الغدير را بنويسم.» (1).

در طول نگارش الغدير نيز لطف مولا پيوسته شامل حالش بود و بسا مى شد كه امينى براى تكميل تحقيقات خود، نياز به كتابى مى يافت و دارندگان آن، به اشكال مختلف از دادن كتاب به وى دريغ مى كردند، و او به مولا متوسل مى شد و ناگهان آن كتاب، به شكلى معجزه آسا، به دست او مى رسيد! خود نقل مى كرد:

وقتى الغدير را مى نوشتم، بسيار مايل بودم كتاب الصراطالمستقيم را هم ببينيم. (2) شنيده بودم نسخه خطى اين كتاب نزد يكى از روحانيون نجف است. خيلى مايل بودم او را ديده و از وى تقاضا كنم كتاب را به من امانت دهد، تا مطالعه كرده و به او پس دهم. شبى، اوايل مغرب كه مى خواستم به حرم مطهر مشرف شوم، شخص مزبور را ديدم كه با يك دو تن از اهل علم، در ايوان مطهر نشسته و مشغول صحبت بود. نزد او رفتم و پس از احوال پرسى، تقاضاى خود را اظهار كردم. عذرهايى آورد. گفتم: «اگر مى خواهى، كتاب را به من امانت ده و اگر نمى شود، من به بيرونى منزلت آمده، همان جا مطالعه مى كنم و چنانچه اين را هم قبول ندارى، در دالان منزلت نشسته مطالعه مى نمايم. گفت: »خير، نمى شود!« آخر الأمر گفت: »شما هيچ گاه اين كتاب را نخواهيد ديد!« با شنيدن اين جمله، گويى آسمان را بر سر من كوبيدند! ناراحتى ام، نه به اين خاطر بود كه او خواسته مرا قبول نكرد، بلكه ناشى از احساس مظلوميت اميرالمؤمنين بود!

ص: 17


1- . يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 4.
2- . الصراط المستقيم، تأليف شيخ زين الدين ابومحمد على بن يونس عاملى بياضى است كه بعدها توسط كتابخانه مرتضوى در تهران چاپ شد.

به حرم حضرت امير مشرف شده و خطاب به ايشان عرض كردم: «آقا، چقدر شما مظلوميد! يكى از ارادتمندان و شيعيان شما كتابى را در فضايل و حقانيت شما نوشته و يكى از ارادتمندان و خدمتگزاران شما هم مى خواهد آن را بخواند و به ديگران برساند. اين كتاب نزد يكى از شيعيان و ارادتمندان شما و در محيط زندگى شيعيان شما در كنار قبر مطهر شما قرار دارد؛ اما باز هم او از اين كار اِبا دارد! به راستى كه شما مظلوم تاريخ در طول قرون هستيد!....» حال گريه عجيبى داشتم، به طورى كه تمام بدنم تكان مى خورد. ناگهان به قلبم افتاد كه فردا صبح، به كربلا برو! به محض خطور اين معنا در قلبم، ديدم حال بُكا از ميان رفته و يك شادابى ]اى[ مرا فراگرفته است كه هرچه به خود فشار مى آورم تا به آن گريه و درد دل ادامه دهم، نمى توانم! به كلى آن حال رفته است و تنها يك مطلب در دل من جايگزين شده است: به كربلا برو!

از حرم مطهر بيرون آمده، به منزل رفتم. صبح به اهل منزل گفتم: «قدرى صبحانه به من بدهيد، مى خواهم به كربلا بروم.» گفتند: «چرا وسط هفته مى رويد و شب جمعه نمى رويد؟» گفتم: «كارى دارم.»

به كربلا رفته و يكسر به حرم مطهر حسينى مشرف شدم. در حرم مطهر به يكى از آقايان محترم اهل علم برخوردم. خيلى اظهار محبت كرده و گفتند: «آقاى امينى، چه عجب وسط هفته به كربلا آمده ايد!» ]رسم علما آن بود كه پنج شنبه ها به كربلا مشرف مى شدند، تا زيارت شب جمعه را درك كنند.[ گفتم: «كارى داشتم.» گفت: «آقاى امينى، ممكن است از شما خواهشى بكنم؟» گفتم: «بفرماييد!» گفت: «مقدارى كتب نفيس از مرحوم پدرم باقى مانده كه بلا استفاده مانده و تقريباً محبوس است. بياييد آن ها را ببينيد؛ اگر چيزى به دردتان مى خورد، امانتاً ببريد و بعد برگردانيد.» گفتم: «كى بيايم؟» گفت: «امروز كتاب ها را بيرون آورده، مهيا مى كنم. جناب عالى فردا صبح براى صرف صبحانه به منزل ما تشريف بياوريد؛ هم صبحانه صرف كنيد و هم كتاب ها را ملاحظه نماييد.» قبول كردم و رفتم. بيست و چند جلد كتاب بر روى هم گذارده بود. اولين كتاب را كه برداشتم، ديدم نسخه اى بسيار پاكيزه و نفيس از كتاب الصراطالمستقيم است! حالت گريه شديدى به من دست داد. صاحب خانه علت را جويا شد. جريان صحبت با آن روحانى در نجف و سفر به كربلا براى پيداكردن اين كتاب را براى او نقل كردم. او نيز از لطف الهى به گريه افتاد. كتاب مذكور و چند جلد كتاب نفيس ديگر را به من امانت داد و مدت سه سال نزد من بود، تا اين كه پس از رفع حاجت، به وى رد كردم. (1).

ص: 18


1- . ر.ك: آيت اللَّه نجومى، يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 14. آيت اللَّه شهرستانى نيز ماجراى ديگرى از كرامت امام على )ع( را به امينى - در يافتنِ كتبِ مورد نيازش - نقل مى كند كه نشان مى دهد اين گونه ماجراها در زندگى علامه، مكرر رخ داده است. )همان، ص 11(.

چاپ هاى الغدير

يازده جلد از الغدير تا كنون چاپ شده و بيست جلد آن هنوز به صورت خطى، و پنج جلد نيز ناقص باقى مانده است كه تكميل و طبعِ آن، همتِ بازماندگانِ آن مرحوم را مى طلبد.

مجلدات يازده گانه الغدير، از زمان تأليف تاكنون بارها به چاپ رسيده است. در حال حاضر، دو چاپ عمده از اين كتاب موجود است:

1. چاپ قديم الغدير (دارالكتب الاسلاميه، تهران / 1372 ق؛ دارالكتاب العربى، بيروت / 1387 ق.) كه تا كنون بارها افست شده است؛

2. تحقيق «مركز الغدير للدراسات الاسلاميه» كه نخستين بار در سال 1416 ق چاپ و نشر يافته است.

چاپ مركز الغدير للدراسات...، محقق است و حروف چينى نو و توضيحات و ارجاعاتى در پاورقى دارد و اما به رغم ترجيح اين نمونه، (1) چاپ دارالكتب، از زمان حيات علامه امينى، موردِ رجوع نويسندگان، و مأخذِ نقلِ ايشان بوده است و حتى انتشارات جامعه مدرسين قم فهرستى از اعلام آن را تهيه و تنظيم كرده است؛ از اين رو ما نيز در مقاله حاضر، براى ارجاع و استناد، چاپ دارالكتب را برگزيده ايم. (2).

(1). به ويژه، اشتمال اين طبع بر ملاحظات و تعليقات و استدراكات شادروان علامه حاج سيد عبدالعزيز طباطبايى، بر ارزش آن دو چندان افزوده است.

(2). درباره مشخصات چاپ هاى متعدد الغدير، ر.ك: انصارى، محمد، غدير در آيينه كتاب، ص 242 - 243؛ حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 320 - 321؛ طباطبايى، سيد عبدالعزيز، الغدير فى التراث الاسلامى، ص 179.

ص: 19

ترجمه، تلخيص و اقتباس از الغدير

الغدير را به زبان هاى فارسى، اردو و انگليسى، ترجمه كرده اند و به عربى، اردو و تركى استانبولى تلخيص شده است. در ميان مترجمان الغدير، نام مجتبى نواب صفوى نيز به چشم مى خورد. (1) از كارهاى ديگرى كه براى اين كتاب صورت گرفته، نگارش فهرست اعلام و موضوعات (2) و نيز استدراكاتى است كه مرحوم حاج سيد عبدالعزيز طباطبايى، با عنوان «على ضفاف الغدير» گردآورده است. (3) افزون بر اين، بايد از كتاب هاى گوناگونى ياد كرد كه با اقتباس از الغدير، به زبان فارسى و اردو نوشته شده است.

مباحث گوناگون كتاب الغدير، همچون بحث متعه و احتجاج حضرت امير به حديث غدير، اخيراً جداگانه چاپ شده است (4) و همچنين كتاب هاى سيرى درالغدير نوشته دكتر محمدهادى امينى، به فارسى، و فى رحابِ الغدير نوشته حاج شيخ على اصغر مروج خراسانى، به عربى، گزيده اهم مباحث الغدير را دربردارد.

ص: 20


1- . براى آشنايى با ترجمه هاى الغدير به زبان هاى مختلف، ر.ك: انصارى، محمد، غدير در آيينه كتاب، ص 270؛ طباطبايى، سيد عبدالعزيز، الغدير فى التراث الاسلامى، ص 214 - 215 و 251 و 180 و 198 - 199. مجلدات يازده گانه الغدير، به همت كتابخانه بزرگ اسلامى و بنياد بعثت در تهران، در 22 جلد ترجمه و انتشار يافته است، كه البته بعضاً خالى از اشتباهات محتوايى نبوده، نيازمند اصلاح و ويرايش است. آقاى محمدهادى امينى، ضمن اشاره به نواقص ترجمه مزبور، خبر داده اند كه ترجمه جديدى از بسيارى از مجلدات الغدير، به نحو شايسته انجام گرفته است و پس از تكميل، به زيور طبع آراسته خواهد شد. )امينى، محمد، سيرى درالغدير، ص 157 - 158(.
2- . با عنوان على ضفاف الغدير )اشراف و تنسيق سيد فاضل ميلانى( و المنير فى فهارس الغدير )چاپ بنياد بعثت تهران( .
3- . براى آشنايى با اين كتاب گران سنگ، و مؤلفِ بزرگوار آن، ر.ك: طباطبايى، سيدعبدالعزيز، الغدير فى التراث الاسلامى، ص 233 - 244.
4- . المتعتان بين النص والاجتهاد من كتاب الغدير، اعداد: طاهر الموسوى؛ المناشدة والاحتجاج بحديث غديرالشريف من كتاب الغدير، اعداد: كمال السيد؛ عيدالغدير فى الاسلام من كتاب الغدير، اعداد: كمال السيد؛ الغدير فى الكتاب العزيز من كتاب الغدير؛ حديث الغدير - الاسنادالتاريخية من كتاب الغدير.

چرا بحث از غدير

الغدير، به ظاهر، كتابى است كه در باره رويدادى خاص، يعنى ماجراى غديرخم، به رشته تحرير درآمده است؛ رويدادى كه قرن ها از وقوع آن مى گذرد، اما با مرورى اندك بر مندرجات آن، نيك معلوم مى شود كه مؤلف اين كتاب، غدير را رويدادى سرنوشت ساز و فرازمانى مى داند. از نظر او، غدير نمادِ حقى الهى، مردمى و ابدى است كه دست هاى جهل و جور، با اغراض مادى و سياسى، در طول تاريخ اسلام به محو و انكار آن كوشيده اند، و علاجِ اساسىِ دردهاىِ امت اسلامى - حتى در عصر حاضر - جز با كاوش در زواياىِ اين حادثه و پيام و پيمانِ نهفته در آن، ممكن نيست:

على (ع) - به گفته صريح و مكرر پيامبر - دروازه علم او بود و درى كه انسان ها از طريق آن، به سوى خدا بار مى يابند.... اگر حق سرپرستى مردم از على (ع) سلب نشده بود، همانا علوم پيامبر در بين امت نشر يافته و نشانه هاى آن آشكار مى شد و حكمت هاى وى به گوش همگان مى رسيد و احكام نورانى اسلام جامه عمل مى پوشيد؛ در نتيجه مردم از نعمت هاى الهى، به حد وفور بهره مند مى شدند.... اما، افسوسا كه خلافت از اميرمؤمنان سلب شد و نتيجتاً مردم به گمراهى افتادند و آبادى ها خشكيدند و چراگاه ها از نعمت تهى شدند و از نحوستِ اعمال مردم، فساد و تباهى، زمين و دريا را فراگرفت! (1).

دو فرقه بزرگ مسلمان - شيعه و سنى - قرن ها است كه در مسائل گوناگون، از اصول دين گرفته تا فروع احكام، اختلاف نظر دارند و اين امر در طول تاريخ از سوى فتنه انگيزان و به دست خامان، مايه گسست ها، بلكه نزاع هاى فراوان شده است. بى گمان، اينك يكى از عللِ ضعف و خوارى مسلمانان در برابر هجمه استعمار غرب، همين جدايى و كشمكش ديرينه است.

ص: 21


1- . علامه امينى، عبدالحسين، الغدير، ج 7، ص 243.

در برابر اين اختلاف كهن، امينى، نه خوش خيالانه و ساده لوحانه، چشم فروبسته و آن را ناچيز مى انگارد، نه محال انديشانه تصور مى كند كه يكى از دو فرقه، به صِرفِ خواهشى اخلاقى يا بخش نامه اى سياسى، انحلال خود را در ديگرى پذيرا مى شود، و نه مستبدانه، حكم به نابودى يكى به سود ديگرى مى دهد، و نه مأيوسانه و بدبينانه، هرگونه گفت وگوى متفكران فريقين را بر سر وجوه اختلاف، بيهوده مى شمارد. امينى، واقع بين و آرمان خواه است و حكيمانه و مُشفقانه، با اعتقاد به امكان و لزومِ بحث و گفت وگوى منطقى بين متفكران دو فرقه، براى حل اساسىِ اين اختلاف كهن، چاره اى معقول انديشيده است: بازگشتن به سرچشمه زلالِ حقيقت و فروشستنِ دل و جان در جارىِ پاك و ناآلوده آن!

در واپسين ماه هاى عمر پيامبر حادثه اى رخ داد كه ذكر آن در كتب فريقينْ فراوان آمده و اهميت بسيارى دارد: پيامبر اكرم (ص) كنار بركه غدير، در اجتماع بزرگ مسلمين، خطبه اى بلند خواند و از همگان پيمان گرفت كه على (ع) را چون خود او، مولاى خويش بشمارند. خوش بختانه، نام و ياد اين حادثه شگفت، در لابه لاى متون فريقين باقى مانده، و امروز نيز كاملاً قابل استناد و پى گيرى است. شمس الدين محمد ذهبى (673 - 748ق.) دانشمند صاحب آوازه اهل سنت، لُب كلام رسول گرامى اسلام را در غدير (مَن كُنتُ مَولاه فَعَلىٌّ مَولاه) به طُرُقِ معتبر (صحيح، حَسَن و متواتر) از طريق كسانى چون ابوبكر، على (ع) ، سعد وقاص، حسين بن على (ع) ، زيد بن ارقم، بريده، براء بن عاذب، ابن مسعود، عبداللَّه بن عمر و عمار بن ياسر نقل كرده، كه گزارش اين روايت از طريق اميرالمؤمنين - به تصريح شمس الدين ذَهَبى - به طور متواتر (1) آمده است. (2).

ص: 22


1- . حديث متواتر، به حديثى گويند كه مندرجات آن، از اشخاص مختلف و متعددى نقل شده و تعداد راويان و نحوه بيان آن ها، به گونه اى باشد كه احتمال هيچ گونه تبانى بين آنان براى جعل روايت نرود و در مجموع، صدور آن از ناحيه معصوم، قطعى و اطمينان آور باشد.
2- . ذهبى، شمس الدين محمد، رسالة طرق حديث »من كنت مولاه فعلى مولاه«، تحقيق و تعليق سيد عبدالعزيز طباطبايى. حافظ ابوالفرج بن جوزى حنبلى )م 597 ق.( نيز مى نويسد: علماى تاريخ و سيره اتفاق دارند كه واقعه غدير، پس از بازگشت پيامبر )ص( از حجةالوداع، روز هيجده ذى الحجه رخ داده و در آن روز 120 هزار تن از اصحاب، اعراب و ساكنان حومه مدينه و مكه كه با پيامبر در حج مزبور شركت داشتند، همراه وى بودند و حديث غدير رااز او شنيدند و شاعران در اين باره اشعار بسيار سرودند. )علامه امينى، الغدير، ج 1، ص 296 )قطعى بودن ماجراى غدير چنان است كه به گفته ضياءالدين مقبلى )م 1108( اگر حديث غدير مسلم نباشد، هيچ امر روشن و مسلمى در اسلام وجود ندارد! )همان، ج 1، ص 306-307(.

حادثه غدير، به لحاظ پيام و پيامد، بى گمان يكى از مهم ترين حوادث دوران رسالت است. به ديده امينى، مهم ترين مسائل تاريخى، آنى است كه به باورها و معتقداتِ اساسىِ جامعه مى پردازد و واقعه غدير خم، مستقيماً به بنيان عقايدِ دينىِ مسلمين مربوط مى شود، و نوعِ تفسير و تلقى از آن، وجهِ تمايزِ دو فرقه بزرگ مسلمان را در مبحث امامت رقم مى زند. شيعيان، براى استوارى و استحكام آيين خويش كه بر «ولايتِ» متجلى در غدير مبتنى است، به بحث غدير و پيام آن، نيازى حياتى دارند. ديگران نيز به منظور تحقيق در صحت و سُقمِ ادعاى شيعيان و سنجش عيارِ حقانيتِ مكتبِ خويش در اين امر مهم تاريخى و كلامى، از پرداختن به بحث كليدىِ «غدير» ناگزيرند؛ خاصه آن كه حادثه غدير، از مسلمات تاريخ اسلام بوده، مورخان، مفسران، كلاميان و حتى اديبان و لغت شناسانِ بزرگ شيعه و سنى در آثار مشهور و ماندگار خويش، (1) به اشكال گوناگون بدان اشاره دارند: مورخان در شرح حوادث آخرين حج پيامبر و اجتماع مسلمانان در غدير؛ مفسران در تبيين آياتى چون (اَليَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ) (2) و...؛ متكلمان در مبحث خلافت و امامت امت پس از پيامبر؛ و لغت شناسان نيز در ذيل واژه هاى «ولى»، «مولى»، «غدير» و «خُم.» (3).

پس مى سزد كه دفتر غدير را گشوده، در آن به ديده دقت و حكمت نظر فكنيم، و به مدد وى، گره از مشكلِ كهنه اختلاف امت اسلام، باز گشاييم. حادثه «غديرخم»، هم به لحاظ قدمتِ تاريخى، كه عمرش به درازاى عصر رسالت است، و هم به لحاظ پيمانى كه رسول اكرم (ص) از مسلمين گرفته، حكمِ چشمه تعقل تاريخى را دارد؛ چشمه اى كه امت اسلام همواره مى تواند در زلالِ هماره جوشانش، دل و جان را صفا دهد و جمال زيباى حقيقت را - بى هيچ زنگار تيرگى و غبار تحريف - در آينه آن مشاهده كند.

ص: 23


1- . همچون بلاذُرى در انساب الاشراف، ابن قُتَيبه در المعارف و الامامة والسياسه، محمد بن جرير طبرى در كتابى جداگانه، خطيب بغدادى در تاريخ بغداد، ابن عبدالبر قرطبى در الاستيعاب، شهرستانى در الملل والنحل، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق، ياقوت حموى در معجم الادباء، ابن اثير در اسدالغابه و....
2- . مائده، آيه 3.
3- . ر.ك: علامه امينى، الغدير، ج 1، ص 5 - 8.

در نظر صائب امينى، غدير، يك جريان عادى، چونان جريان هاى ديگر تاريخ، محكوم به مرگ و فراموشى نيست؛ يك حقيقت مستمر و بى زوال است؛ چراغِ روشنِ آگاهى و معرفتى است كه راه نجات و سعادت را در همه زمان ها به همه نسل ها نشان مى دهد و مهم ترين عاملِ انحطاط و عقب ماندگى جهان اسلام، بل جهان بشرى را، كه دورى از ولايت علم و عدل است، بازمى گويد. غدير، رد پايى است كه تشنگان عدل و آزادى را به آبشخورِ زلالِ فلاح و رستگارى، رهنمون مى شود.

در بركه غدير، مى توان سروش وحى را از زبان رسولِ هدايت شنيد و در پرتو آن، به رازِ تباهى مسلمين در عصر امويان و عباسيان و ديگر خودكامگان ريز و درشتِ تاريخ اسلام پى برد. غدير، شاقولى است كه با آن مى توان ميزان انحراف حاكمان و حكومت گران را، در درازناىِ تاريخ اسلام، از مشى و مرام پيامبر دريافت و با تحليل ريشه ها و پيامدهاى اين انحرافِ فزاينده، به سؤالاتى اساسى از اين دست پاسخ گفت كه امت اسلام، چرا و چگونه به تدريج از منزلت والاى نخستين خويش به دور افتاد و كارش به جايى رسيد كه مشتى صهيونيست، قبله اولش را به زور و تزوير از چنگش برون آورند و مستكبران عالَم سوز بر مقدراتش چنگ افكنند و به هيچ رو، توان ستاندن حق خويش را نداشته باشد!

سؤال، كاملاً جدى، حياتى و امروزين است و در عين حال، پاسخ اساسى و ريشه اىِ آن، در غدير و پيام حيات بخش آن نهفته است. امت اسلام، جز با تعمق در تاريخ و آشنايى عميق با اصول و مبانىِ فكرى و سياسى «مدينة النبى» و پى افكندنِ نظامى نو بر مبناى اين اصول در عصر حاضر، به عزت و شوكت راستين خويش نخواهد رسيد. ميان مسلمانان با انوار وحى، اما، حجاب هاى ظلمانى اى وجود دارد كه به دست بيدادگرانى چون معاويه و حديث تراشانى چون ابوهريره ايجاد شده، مانعِ تماشاى رخسارِ جميلِ حقيقت و در نتيجه، تجديد بناى مدينه نَبَوى است. در هزارتوىِ اين تاريخِ بيدادزده و آلوده به فساد و فريب و تحريف، همايش غدير، چونان چلچراغى در شبستان تاريخ اسلام مى درخشد، نور مى افشاند و به سانِ فانوس دريا، طوفان زدگان و به گرداب غلتيدگان را به ساحل نجات رهنمون مى شود. از ياد نبريم كه پيامبر، در خطبه غدير، به تأكيد و اصرار، از حاضران خواست كه پيام حيات بخش او را براى غايبان بازگو كنند: ألا فَلْيُبَلِّغِ الشاهدُ الغائبَ. (1) تشنگان حقيقت، جز در بركه غدير، آب زلال نمى يابند و انديشه را از چرك و رسوبى كه بر آن نشسته، نمى شويند.

ص: 24


1- . ر.ك: علامه امينى، الغدير، ج 1، ص 11.

بنابراين، شگفت نيست اگر مى بينيم امينى، در لواى بحث غدير، پرونده حاكمان و خليفگان صدر اسلام را مى گشايد؛ دانش اندك خلفا و خبطها و خطاهاى مكرر ايشان را فاش مى سازد؛ قصه پردازان و حديث تراشان و تحريف گران حقيقت را، كه در پوستين تاريخ رفته اند، به محاكمه مى كشد؛ ستمى را كه حتى در عصر خلفاى نخستين، بر امثال ابوذر و عمار و ابن مسعود رفته است، برملا مى كند و عنوان «دادخواهِ جرمِ تاريخ» را - به شايستگى - از آنِ خود مى سازد.

او چالش ميان على (ع) و معاويه را، «جنگ قدرت» در دورانى گذشته و فراموش شده نمى بيند؛ بلكه در آينه آن ستيز، نبرد علم، تقوا و فضيلت را با جهل، جور و شيطنت در سراسر تاريخ بشر مشاهده مى كند. سوز و گداز امينى در تبيين و اثبات حقيقت، چنان است كه گويى مى خواهد 1400 سال تحريفِ حقيقت، و ظلم و بيدادى را كه از اين راه بر نسل هاى مسلمان رفته، يك تنه جبران كند و آبِ رفته را باز آرد!

محروميت 25 ساله امت اسلام از شهدِ علم و عدالت علوى، براى امينى، يك مسئله شخصى نيست كه زيانِ آن تنها به على (ع) رسيده باشد؛ بازَنده اصلى در عرصه تاريخ، نسلى است كه در غيبتِ اجبارىِ امام عدل و آزادى از كانون قدرت، خوراكِ تبليغات امويان، عباسيان و ديگران شد. آنان چنان از راست راهِ قرآن و سنت نبوى دور افتادند كه هنوز نيم قرن از رحلت پيامبر نگذشته، پاى در ركاب كردند و با فريادِ «تكبير» و شعارِ يا خيلَ اللَّهِ ارْكبى وَ بِالْجَنّةِ ابشرى، خون عزيزترين كسانِ وى را بر زمين نينوا ريختند و به فرمان يزيد - همان كسى كه رسالتِ خويش را انتقامِ خون كفار بدر از پيامبر مى شمرد - فاجعه اى را رقم زدند كه حتى نامسلمانان نيز از شدتِ فضيحتِ آن، انگشت تعجب بر دهان دارند!

ص: 25

الغدير و وحدت اسلامى

امينى، الغدير را عامل اتحاد صفوف مسلمانان مى داند: الغديرُ يُوَحِّدُ الصُّفوفَ فِى الْمَلأِ الإِسلامى. (1) آيا الغدير - چنان كه برخى پنداشته اند - منافىِ اتحاد اسلامى است؟

پاسخ به اين سؤال، بسته به تعريفى كه از اتحاد اسلامى داشته باشيم، فرق مى كند. اگر مراد از اتحاد اسلامى، نفى «تشيع» و استهلاك آن در «تسنن»، يا احياناً تبديل آن دو به مذهبى جديد مثل وهابى گرى باشد، الغدير، به شدت مخل چنين اتحادى است؛ اما اگر مراد از اتحاد اسلامى، معناى معقول آن باشد، الغدير، نه تنها مضر به وحدت نيست، بلكه راه وحدت كامل و حقيقى را نيز هموار مى سازد. وحدت راستين، يعنى همبستگى و همكارىِ اجتماعى، سياسى، فرهنگى، اقتصادى، و نظامىِ مسلمين بر پايه مشتركات دينى خويش (خدا، قرآن، پيامبر و قبله واحد) عليه دشمن مشترك (استعمار) در اين وحدت، قصد نابودىِ يكى به نفع ديگرى در كار نيست، و در عين حال، براى رسيدن به وحدت كامل و پايدار امت اسلام در عرصه هاى نظر و عمل، راه بر بحث و گفت وگوى آزاد و بى طرفانه علمى ميان دانشمندان فريقين، براى حل اختلافات فكرى و اعتقادى باز است.

ص: 26


1- . ر.ك: علامه امينى، الغدير، ج 1، مقدمه جلد هشتم.

بديهى است، براى رسيدن به اتحاد، نخست بايد عوامل تفرقه و موانع اتحاد را از سر راه برداشت و به فريقين، شناختى صحيح از عقايد و افكارِ يكدگر بخشيد، و اين جز با بحث و مذاكره علمى بين دانشمندان ممكن نيست. تا وقتى كه برخى از اهل سنت - به خطا و تحت تأثير القائات دشمنان - شيعيان را قائل به تحريف قرآن مى شمرند و مى پندارند كه «شيعيان، على (ع) را شايسته تر از پيامبر به رسالت دانسته، معتقدند كه جبرئيل با آوردن وحى نزد پيامبر، به على (ع) خيانت كرده است»، چگونه مى توان آنان را به اتحاد با شيعيان فراخواند؟ اتحاد بين يك وهابى كه زيارت قبر پيامبر را شرك مى انگارد، با ساير مسلمين كه از باب احترام به خود ايشان به قبر آن حضرت تبرك مى جويند، چگونه ممكن است و ايجاد زمينه اتحاد بين او و عامه مسلمين، جز بحث آزاد علمى و حق جويانه، چه راهى دارد؟

برداشتِ فِرَق و مذاهبِ اسلامى از متون دينى (كتاب خدا و سنت پيامبر) مختلف است؛ مثلاً شيعيان با تأسى به سيره سياسىِ على (ع) و انقلاب خونين عاشورا، منطق بسيارى از دانشمندان اهل سنت را نظير ابوالحسن ماوردى، ابن جماعه و حافظ محيى الدين يحيى نووى، (1) در قبولِ اولواالامرىِ سلاطين فاسق، نمى پذيرند.

بايد با لحاظ غايات و مبادى، «اتحاد» چنان تعريف شود كه با اصولِ والاى اسلامى و انسانى، همچون آزادى انديشه و بيان، امر به معروف و نهى از منكر و حقيقت جويى و عدالت خواهى مغاير نباشد. حفظ اين اصول، اقتضا مى كند كه اتحاد در حدودِ مشتركات اعتقادىِ فريقين و در قالب همكارى هاى كلانِ سياسى، اقتصادى و نظامىِ كشورهاى اسلامى - به مثابه «يد واحد» در برابر جهان خواران غرب و شرق - باشد. بايد همزمان با اين همكارى، متفكران مسلمان براى شناخت درست، كامل و واحد از اصول و فروعِ «اسلام ناب محمدى» كه در كل، يكى بيش تر نبوده و حقيقتِ واحدِ آن، اين همه اختلاف مسلك و تفرق مذهب را در بين مسلمين بر نمى تابد، در فضايى باز و سالم، به گفت وگو نشينند و با رعايت ادب بحث و مناظره، حقيقت را در تك تك موارد اختلاف فكرى - از اصول عقايد گرفته تا فروع احكام - معلوم دارند، تا راه بر وحدتِ كامل و تام امت اسلام در همه عرصه هاى نظر و عمل گشوده شود.

ص: 27


1- . ر.ك: حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 56 - 57.

اگر آن تصور و اين دورنما را از وحدت اسلامى بپذيريم - كه ظاهراً گريزى از آن نيست - نقش مثبت و كارسازِ الغدير، در اتحاد اسلامى كاملاً روشن مى شود؛ چه، الغدير از يك سو با معرفى منطق تشيع به برادران اهل سنت و نقد تهمت هاى ناروا به شيعيان، موانع وحدت را از سر راه مسلمين بر مى دارد (1) و از سوى ديگر با انگشت نهادن بر موضوعِ كليدى و راه گشاىِ «غدير» و تبيين پيامِ نجات بخش و وحدت آفرينِ آن، راه را بر همدلى و هم انديشىِ عميق و پايدارِ امت اسلام مى گشايد. به بيان مرحوم دكتر صلاح الصاوى، اديب و شاعرِ مستبصرِ مصرى «استدلالات امينى در الغدير بر حقانيت مذهب تشيع، عموماً بر اقوال ائمه و بزرگان اهل سنت و جماعت متكى است و مى توانيم كتاب الغدير را چون پُلى بدانيم كه علامه، آن را بين جهان تسنن و تشيع برقرار ساخته است.» (2) چنين است كه به حق بايد پذيرفت: اَلغَديرُ يُوحِّدُ الصُّفوفَ فى الملأِ الإِسلامى.

موضوعِ «الغدير و وحدت اسلامى» از موضوعاتى است كه از همان بدو تأليف اين كتاب، مطمحِ بحث و نظر متفكران گوناگون و خودِ امينى بوده است. استاد شهيد مرتضى مطهرى، طى مقاله اى با همين عنوان، اين نكته را به شيوايى بازكرده اند. (3).

استاد مطهرى مى فرمايد:

...مصلحان و دانشمندان روشن فكر اسلامىِ عصر ما، اتحاد و همبستگىِ ملل و فِرَقِ اسلامى را - خصوصاً در اوضاع و احوال كنونى كه دشمن از همه جوانب بدان ها هجوم آورده و پيوسته با وسايل مختلف درپى توسعه خلافات كهن و اختراع خلافات نوين است - از ضرورى ترين نيازهاى اسلامى مى دانند. اساساً چنان كه مى دانيم، وحدت اسلامى و اخوت اسلامى، سخت مورد عنايت و اهتمام شارع مقدس اسلام بوده و از اهم مقاصد اسلام است. قرآن و سنت و تاريخ اسلام گواه آن مى باشد.

از اين رو، براى برخى اين پرسش پيش آمده كه آيا تأليف و نشر كتابى مانند «الغدير»، كه به هر حال، موضوع بحث آن، كهن ترين مسئله خلافىِ مسلمين است، مانعى در راه هدف مقدس و ايده آل عالىِ «وحدت اسلامى» ايجاد نمى كند؟ (4).

استاد مطهرى مى كوشد با طرح اين نكته، به اين سؤال پاسخ دهد. براى اين منظور، لازم مى داند مقدمتاً اصل مطلب - يعنى مفهوم و حدود وحدت اسلامى - را روشن كند و سپس نقش كتاب شريف «الغدير» و مؤلف جليل القدرش «علامه امينى» (رضوان اللَّه عليه) را توضيح دهد.

استاد مطهرى، براى «وحدت اسلامى» سه نوع تلقى و برداشت را مطرح مى كند:

ص: 28


1- . امينى در الغدير )ج 3، ص 78-333( سخنان و اظهارات دوازده تن از نويسندگان اهل سنت را به شدت نقد كرده و خطاها، افتراها و تناقض گويى هاى آنان را درباره شيعه برملا ساخته است؛ سپس تحت عنوان »الآن حَصحَصَ الحق« )اينك، حقيقت آشكار شد( مى نويسد: »اكنون لازم است كه پرده از منظور خويش در نقد اظهارات اين افراد برداريم. آن چه ما به دنبال آنيم، بيدار ساختنِ شعور امت اسلامى و توجه دادنِ آن ها به مصالح عمومى خود و روى آوردنِ ايشان به اتحاد و همزيستى مسالمت آميز با يكديگر است، تا مرزهاى اسلام را از سيل فسادى كه به سويشان هجوم آورده پاس دارند...« )همان، ص 334( آن گاه جامعه مسلمين را قسم داده، مى پرسد: »آيا عاملى قوى تر از اين گونه كتاب ها در ايجاد كينه و تفرقه ميان مسلمانان و نابودى وحدت عربى و اخوت اسلامى در بين آن ها وجود دارد؟« و در پى آن، به حكام ممالك اسلامى، همچون دولت مصر، به شدت اعتراض مى كند كه چرا و چگونه، اجازه چاپ و نشر اين كتاب ها را مى دهند و افسوس مى خورد كه كشور نيل، به رغم نام نيك چند قرنى اش، در حال حاضر، صحنه تاخت و تاز نويسندگان و شاعرانى چون موسى جاراللَّه، عبداللَّه قصيمى، احمدامين، محمدرشيدرضا، طه حسين، شيخ خضرى، محمدثابت و عبدالظاهر ابوالسمح است كه با قلم هاى مسموم و تفرقه انگيزشان، بين دو فرقه بزرگ شيعه و سنى بذر كينه و نفاق مى پاشند.... )همان، ص 334 - 335(.
2- . يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، همان، ص 28.
3- . مطهرى، مرتضى، »الغدير و وحدت اسلامى« در: حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 528 - 537.
4- . مطهرى، مرتضى، »الغدير و وحدت اسلامى« در: حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 528 - 537.

1. «از ميان مذاهب اسلامى يكى انتخاب شود و ساير مذاهب كنار گذاشته شود.»

2. «مشتركات همه مذاهب گرفته شود و متفرقات همه آن ها كنار گذاشته شود و مذهب جديدى بدين نحو اختراع شود كه عين هيچ يك از مذاهب موجود نباشد.»

3. «وحدت اسلامى، به هيچ وجه ربطى به وحدت مذاهب ندارد و مقصود از اتحاد مسلمين، اتحاد پيروان مذاهب مختلف - در عين اختلافات مذهبى - در برابر بيگانگان است.»

از نظر استاد، دو برداشت نخست، نادرست، بلكه محال و ناشدنى است:

مخالفين اتحاد مسلمين، براى اين كه از «وحدت اسلامى» مفهومى غير منطقى و غير عملى بسازند، آن را به نام «وحدت مذهبى» توجيه مى كنند، تا در قدم اول با شكست مواجه گردد. بديهى است كه منظور علماى روشن فكر اسلامى از «وحدت اسلامى»، حصر مذاهب به يك مذهب و يا اخذ مشتركات مذاهب و طرد متفرقات آن ها، كه نه معقول و منطقى است، و نه مطلوب و عملى، نيست. منظور اين دانشمندان، متشكل شدنِ مسلمين است در يك صف، در برابر دشمنان مشتركشان.

اين دانشمندان مى گويند مسلمين مايه وِفاق هاى بسيارى دارند كه مى تواند مبناى يك اتحاد محكم گردد: مسلمين، همه، خداى يگانه را مى پرستند و همه به نبوت رسول اكرم (ص) ... اذعان دارند، كتاب همه قرآن و قبله همه كعبه است، با هم و مانند هم حج مى كنند... نماز مى خوانند... روزه مى گيرند... تشكيل خانواده مى دهند و داد و ستد مى نمايند و كودكان خود را تربيت مى كنند و اموات خود را دفن مى نمايند، و جز در امورى جزئى، دراين كارها با هم تفاوتى ندارند. مسلمين، همه، از يك نوع جهان بينى برخوردارند و يك فرهنگ مشترك دارند و در يك تمدن عظيم و باشكوه و سابقه دار شركت دارند. وحدت در جهان بينى، در فرهنگ، در سابقه تمدن، در بينش و منش، در معتقدات مذهبى، در پرستش ها و نيايش ها، در آداب و سنن اجتماعى، خوب مى تواند از آن ها ملت واحد بسازد و قدرتى عظيم و شكننده به وجود آورد، كه قدرت هاى عظيم جهان ناچار در برابر آن ها خضوع نمايند.... مسلمانان، به نص صريح قرآن، برادر يكديگرند و حقوق و تكاليف خاصى، آن ها را به يكديگر مربوط مى كند. با اين وضع، چرا مسلمين از اين همه امكانات وسيع كه از بركت اسلام نصيبشان گشته، استفاده نكنند؟... هيچ ضرورتى ايجاب نمى كند كه مسلمين به خاطر اتحاد اسلامى، صلح و مصالحه و گذشتى در مورد اصول يا فروع مذهبى خود بنمايند. همچنان كه ايجاب نمى كند كه مسلمين درباره اصول و فروعِ اختلافىِ فى مابين، بحث و استدلال نكنند و كتاب ننويسند. تنها چيزى كه وحدت اسلامى، از اين نظر ايجاب مى كند، اين است كه مسلمين براى اين كه احساسات كينه توزى در ميانشان پيدا نشود يا شعله ور نگردد، متانت را حفظ كنند، يكديگر را سب و شتم ننمايند، به يكديگر تهمت... و دروغ نبندند، منطق يكديگر را مسخره نكنند و بالاخره عواطف يكديگر را مجروح نسازند و از حدود منطق و استدلال خارج نشوند، و در حقيقت - لا اقل - حدودى را كه اسلام در دعوت غير مسلمان به اسلام، لازم دانسته است درباره خودشان رعايت كنند: أُدْعُ إِلى سَبيلِ ربِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ و جادِلْهُم بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ. (1).

ص: 29


1- . نحل، آيه 125.

برخى مى پندارند مذاهبى كه در اصول با يكديگر اختلاف نظر دارند، به هيچ وجه نمى توانند با يكديگر برادر باشند؛ زيرا اصول مذهبى، مجموعه اى به هم پيوسته مى باشد كه آسيب ديدنِ يكى، عين آسيب ديدنِ همه است؛ بنابراين آن جا كه مثلاً اصل «امامت» آسيب مى پذيرد و قربانى مى شود...، موضوع وحدت و اخوت منتفى است و به همين دليل، شيعه و سنى به هيچ وجه نمى توانند دست يكديگر را به عنوان دو برادر مسلمان بفشارند و در يك جبهه قرار گيرند، ]حال[ دشمن هر كه باشد. اما اين تصور به نظر علماى روشنفكر اسلامى درست نيست، چون دليلى ندارد ما اصول را در حكم يك مجموعه به هم پيوسته بشماريم و از اصلِ «يا همه يا هيچ» در اين جا پيروى كنيم... سيره و روش شخص اميرالمؤمنين على (ع) براى ما بهترين و آموزنده ترين درس ها است. على (ع) راه و روشى بسيار منطقى و معقول، كه شايسته بزرگوارى مانند او بود، اتخاذ كرد. او براى احقاق حق خود، از هيچ كوششى خوددارى نكرد. همه امكانات خود را به كار برد، تا اصل «امامت» را احيا كند، اما هرگز از شعار «يا همه يا هيچ» پيروى نكرد.... على (ع) در برابر ربايندگان حقش قيام نكرد و قيام نكردنش اضطرارى نبود؛ بلكه كارى حساب شده و انتخاب شده بود. او از مرگ بيم نداشت. چرا قيام نكرد؟ حد اكثر اين بود كه كشته شود. كشته شدن در راه خدا منتهاى آرزوى او بود.... على (ع) در حساب صحيحش بدين نكته رسيده بود كه مصلحت اسلام در آن شرايط، ترك قيام و بلكه همگامى و همكارى است. آن حضرت، خود در نامه به مالك اشتر به اين مطلب تصريح دارد: «در برابر شيخين، ابتدا دست خود را پس كشيدم، تا اين كه ديدم گروهى از مردم، از اسلام بازگشته و مردم را به نابودى دين محمد (ص) دعوت مى كنند؛ در نتيجه، ترسيدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمين برنخيزم، شكاف يا انهدامى در اسلام پديد مى آيد كه مصيبت آن از فوت خلافت چندروزه، بسى بيش تر است.» (1) «اين ها مى رساند كه على (ع) ، اصل "يا همه يا هيچ "را در اين مورد، محكوم مى دانسته است....»

ص: 30


1- . فأمسكت يدى حتى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الإسلام، يدعون إلى محق دين محمد )ص( ، فخشيت إن لم أنصر الإسلام و أهله، أن أرى فيه ثلما او هدما، تكون المصيبة به على أعظم من فوت ولايتكم التى إنما هى متاع أيام قلائل. )نهج البلاغه، نامه 62(.

شهيد مطهرى، سپس «علامه بزرگوار، آيت اللَّه امينى» مؤلف جليل القدر الغدير را به استناد سخنان خود وى، در جاى جاىِ الغدير، از كسانى مى شمرَد كه طرفدارِ امكان و لزومِ وحدت اسلامى، با تعريفِ منطقىِ آن بوده با نظرى وسيع و روشن بينانه بدان مى نگرند. معظم له، در فرصت هاى مختلف در مجلدات الغدير، اين مسئله را طرح كرده اند. براى نمونه، در مقدمه جلد اول، انگيزه خويش را از تأليف الغدير «خدمت به دين، و اعلاى كلمه حق، و احياى امت اسلامى» شمرده اند و «در جلد سوم، صفحه 77، پس از نقل اكاذيب ابن تيميه و آلوسى و قصيمى، مبنى بر اين كه شيعه، برخى از اهل بيت (ع) را از قبيل زيد بن على بن الحسين دشمن مى دارد، تحت عنوان " نقدٌ و اصلاح" مى گويند:

اين دروغ ها و تهمت ها، تخمِ فساد را مى كارد و دشمنى ها را ميان امت اسلام بر مى انگيزد و جماعت اسلامى را تبديل به تفرقه مى نمايد و جمع امت را متشتت مى سازد و با مصالح عامه مسلمين تضاد دارد.

نيز در جلد سوم، صفحه 268، تهمت سيد رشيدرضا را به شيعه، مبنى بر اين كه " شيعه از هر شكستى كه نصيب مسلمين شود، خوش حال مى شود، تا آن جا كه پيروزى روس را بر مسلمين در ايران جشن گرفتند." نقل مى كنند و مى گويند:

اين دروغ ها ساخته و پرداخته امثال محمد رشيدرضا است. شيعيان ايران و عراق كه قاعدتاً مورد اين تهمت هستند، و همچنين مستشرقان و سياحان و نمايندگان ممالك اسلامى و غيرهم، كه در ايران و عراق رفت و آمد داشته و دارند، خبرى از اين جريان ندارند. شيعه - بلااستثنا - براى نفوس و خون و حيثيت و مال عموم مسلمين، اعم از شيعه و سنى، احترام قائل است. هروقت مصيبتى براى عالَم اسلام در هركجا و هر منطقه و براى هر فرقه پيش آمده، در غم آن ها شريك بوده است. شيعه هرگز اخوت اسلامى را كه در " قرآن" و " سنت" بدان تصريح شده، محدود به جهان تشيع نكرده است و در اين جهت فرقى ميان شيعه و سنى قائل نشده است....

در مقدمه جلد پنجم، تحت عنوان «نظرية كريمه» به مناسبت يكى از تقديرنامه هايى كه از مصر درباره الغدير رسيده است، نظر خود را در اين موضوع كاملاً روشن مى كنند و جاى هيچ ترديدى نمى گذارند. ايشان مى گويند:

عقايد و آرا درباره مذاهب، آزاد است و هرگز رشته اخوت منطقى را كه " قرآن كريم" با جمله إنّما المُؤمِنُونَ إخْوَة بدان تصريح كرده، پاره نمى كند. هرچند كار مباحثه علمى و مجادله كلامى به اوج خود برسد. سيره سلف و در رأس آن ها صحابه و تابعين، همين بوده است. ما مؤلفان و نويسندگان در اقطار و اكناف جهان اسلام، با همه اختلافى كه در اصول و فروع با يكديگر داريم، يك جامع مشترك داريم و آن ايمان به خدا و پيامبر خدا است. در كالبد همه ما يك روح و يك عاطفه حكم فرما است و آن روح اسلام و كلمه اخلاص است.

ما مؤلفان اسلامى، همه در زير پرچم حق زندگى مى كنيم و در تحت قيادت " قرآن" و رسالت نبى اكرم، انجام وظيفه مى نماييم. پيام همه ما اين است: إِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ اَلْإسلامُ و شعار همه ما لا اِله الّا اللَّه و مُحمّدٌ رَسولُ اللَّهِ است. آرى، ما حزب خدا و حاميان دين او هستيم.

علامه امينى، در مقدمه جلد هشتم، تحت عنوان «اَلغديرُ يُوحِّدُ الصُفوفَ فِى الملأ الإِسلامى» مستقيماً وارد بحث نقش الغدير در وحدت اسلامى مى شوند. معظم له در اين بحث، اتهامات كسانى را كه مى گويند الغدير موجب تفرقه بيش تر مسلمين مى شود، رد مى كنند و ثابت مى كنند كه برعكس، الغدير بسيارى از سوء تفاهمات را از بين مى برد و موجب نزديك تر شدن مسلمين به يكديگر مى شود. آن گاه اعترافات دانشمندان اسلامى غير شيعه را در اين باره شاهد مى آورند و در پايان، نامه شيخ محمدسعيد دحدوح را به همين مناسبت نقل مى كنند....«

ص: 31

استاد شهيد مطهرى، در پايان، «نقش مثبت الغدير در وحدت اسلامى» را در سه وجه زير خلاصه مى كند:

اولاً، منطق مستدل شيعه را روشن مى كند و ثابت مى كند كه گرايش در حدود صدميليون مسلمان به تشيع - برخلاف تبليغات زهرآگين عده اى - مولود جريان هاى سياسى يا نژادى و غيره نبوده است؛ بلكه يك منطق قوى متكى به " قرآن" و " سنت" موجب اين گرايش شده است؛

ثانياً، ثابت مى كند كه پاره اى اتهامات به " شيعه" كه سببِ فاصله گرفتنِ مسلمانان ديگر از شيعه شده است، از قبيل اين كه شيعه، غير مسلمان را بر مسلمانِ غير شيعه ترجيح مى دهد و از شكست مسلمانان غير شيعه از غير مسلمانان، شادمان مى گردد و از قبيل اين كه شيعه به جاى حج به زيارت ائمه (ع) مى رود، يا در نماز چنين مى كند و در ازدواج موقت چنان، به كلى بى اساس و دروغ است؛

ثالثاً، شخص شخيص اميرالمؤمنين على (ع) را - كه مظلوم ترين و مجهول القدرترين شخصيت بزرگ اسلامى است و مى تواند مُقتداى عموم مسلمين واقع شود - و همچنين ذُريه اطهارش را، به جهان اسلام معرفى مى كند.

به گفته استاد: برداشت بسيارى از دانشمندان بى غرض مسلمانِ غير شيعه از " الغدير"، همين است كه ما گفتيم: محمد عبدالغنى حسن مصرى، در تقريظ خود بر " الغدير" - كه در مقدمه جلد اول، چاپ دوم، چاپ شده است - مى گويد:

از خداوند مسئلت مى كنم كه بركه آب زلال شما را (غدير در عربى به معناى گودال آب است) سببِ صلح و صفا ميان دو برادر شيعه و سنى قراردهد، كه دست به دست هم داده، بناى امت اسلامى را بسازند.

عادل غضبان، مدير مجله مصرى " الكتاب" در مقدمه جلد سوم مى گويد:

اين كتاب، منطق شيعه را روشن مى كند. اهل سنت مى توانند به وسيله اين كتاب، شيعه را به طور صحيح بشناسند. شناسايىِ صحيحِ شيعه، سبب مى شود كه آراى شيعه و سنى به يكديگر نزديك شود و مجموعاً صف واحدى تشكيل دهند.

دكتر محمد غَلاب، استاد فلسفه در دانشكده اصول دين جامع الازهر، در تقريظى كه بر " الغدير" نوشته و در مقدمه جلد چهارم چاپ شده است، مى گويد:

كتاب شما، در وقت بسيار مناسبى به دستم رسيد؛ زيرا اكنون مشغول جمع آورى و تأليف كتابى درباره زندگى مسلمين از جوانب مختلف هستم. لهذا خيلى مايلم كه اطلاعات صحيحى درباره شيعه اماميه داشته باشم. كتاب شما به من كمك خواهد كرد و من، ديگر مانند ديگران درباره شيعه اشتباه نخواهم كرد.

دكتر عبدالرحمان كيالى حلبى، در تقريظ خود كه در مقدمه جلد چهارم " الغدير "چاپ شده، پس از اشاره به انحطاط مسلمين در عصر حاضر و عوامل نجات بخش مسلمانان، و پس از اشاره به اين كه شناختِ صحيح وصى پيغمبر اكرم (ص) ، يكى از آن عوامل است، مى گويد:

كتاب الغدير و محتواى غنى آن، چيزى است كه سزاوار است هر مسلمانى از آن آگاهى يابد، تا دانسته شود چگونه مورخان كوتاهى كرده اند و حقيقت كجا است. ما به اين وسيله، بايد گذشته را جبران كنيم و با كوشش در راه اتحاد مسلمين، به اجر و ثواب نايل گرديم.

آرى، آن بود وجهه نظر علامه امينى درباره مسئله مهم اجتماعىِ عصر ما، و اين است بازتاب نيكوى آن در جهان اسلام.

ص: 32

تقريظ دانشمندان بر الغدير

اشاره

بسيارى از متفكران بزرگ شيعه، سنى و حتى مسيحى، بر الغدير تقريظ نوشته و امينى و كتاب سترگ او را با القابى كم نظير، يا بى نظير ستوده اند: «آرزوگاه پژوهش گران»، (1) «دائرةالمعارف بزرگ»، (2) «كتابى كه هر مسلمانى بايد آن را به دست آورد»، (3) «آبشخورى گوارا و دائرةالمعارفى طُرفه و نادر»، (4) «جهان پهناور شناخت و دريايى آكنده از مرواريد»، (5) «كتاب اطمينان بخش تاريخ و گشايش گر آفاق معرفت»، (6) «درياى موج خيز»، (7) «همه وقايع تاريخ و صور زمان»، (8) «كوشش علمى بى نظير»، (9) «كتابى نه چون ديگر كتاب ها»، (10) و «دريايى خيزابه گرفته.» (11) اين ها تعابيرى است كه متفكران مسلمان و بعضاً مسيحىِ معاصر در تقريظ خود بر الغدير به كار برده اند؛ (12) چنان كه از خود مؤلف نيز با اوصافى چون «علامه سخت كوش پركار و خستگى ناشناس بزرگوار» (13) و «گوهرشناس هنرمند» (14) يادكرده اند.

ص: 33


1- . تعبير دكتر محمد غلاب، استاد دانشگاه الازهر، در تقريظ بر الغدير.
2- . محمد عبدالغنى حسن مصرى.
3- . دكتر عبدالرحمان كيالى حلبى.
4- . دكتر توفيق الفكيكى بغدادى.
5- . عبدالفتاح عبدالمقصود مصرى.
6- . دكتر بولس سلامه مسيحى بيروتى.
7- . دكتر على اكبر فياض خراسانى.
8- . شيخ محمدسعيد دحدوح حلبى.
9- . آيت اللَّه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى.
10- . شيخ محمد تيسير مخزومى شامى.
11- . يوسف اسعد داغر بيروتى.
12- . ر.ك: حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 186.
13- . استاد محمدعبدالغنى حسن، محقق و ناقد مصرى و شاعر اهرام، در تقريظ بر الغدير.
14- . عبدالفتاح عبدالمقصود مصرى، نويسنده و مورخ مشهور مصرى.

اين دانشمندان از كشورهاى مختلف آسيا، اروپا و آفريقا بوده، از چهره هاى برجسته علمى و سياسىِ قاهره، حلب، يمن، اردن، نجف، بغداد، لندن، بيروت، قم، بصره، هند، كاظمين، تهران، كرمانشاه، كربلا و دمشق مى باشند؛ مردانى چون: سيدمحسن حكيم، سيد عبدالهادى شيرازى، شيخ محمدرضا آل ياسين، سيد صدرالدين صدر، سيد محمد حجت كوه كمرى، سيد شرف الدين عامِلى (مراجع بزرگِ عراق و ايران و لبنان) ، سيد محمد صدر كاظمى (نخست وزير عراق) ، سيد عبدالمهدى منتفكى (وزير معارف عراق) ، دكتر محمد غلاب (استاد فلسفه در دانشگاه الازهر مصر) ، شيخ محمدسعيد عرفى سورى (مفتى دير زور و عضو مجمع اللغة العربيه دمشق) ، شيخ محمدسعيد دحدوح (امام جمعه حلب) ، شيخ محمد تيسير مخزومى (امام جماعت و خطيب دمشق) ، شيخ محمدتقى فلسفى (واعظ مشهور ايران) ، محمد عبدالغنى حسن (اديب و شاعر قاهره) ، محمد نجيب زهرالدين عاملى (استاد دانشگاه بيروت) ، علاءالدين خروفه (حاكم شرع عراق) ، يوسف اسعد داغر (نويسنده مسيحى لبنانى) ، بولس سلامه (قاضى و شاعر مسيحى لبنانى) ، المتوكل على اللَّه يحيى بن محمد (امام يمن) ، ملك فاروق اول (پادشاه مصر) و ملك حسين. (پادشاه فقيد اردن)

هدف امينى از گردآورى و چاپ تقريظِ شاهان و وزيرانِ يادشده، در ابتداى الغدير، شكستن جو شديد اختناق آميزى بود كه در برخى از كشورهاى عربى در قبال الغدير وجود داشت و مانع پخش اين كتاب در بين جامعه كتاب خوان و نسل تحصيل كرده اهل سنت مى شد. درجِ تقريظِ امثال ملك فاروق، كه در عُرف اهل سنت، به مثابه «اولواالأمر» شناخته مى شد، در الغدير، حكم جواز و مشروعيت خريد، فروش و پخش آن را در بين اهل سنت داشت و فرصت خوبى پديد مى آورد كه توده هاى ناآشنا با منطق تشيع، به مطالعه اين كتاب پرداخته، از طريق آن با مبانى و اصولِ محكمِ مذهب اهل بيت (ع) آشنا شوند.

تقريظهاى الغدير، جمعاً بالغ بر 87 نمونه مى شود كه 62 نمونه آن به نثر و بقيه به شعر ايراد شده است. امينى تقريظهاى منثور را در ابتداى مجلدات الغدير و تقريظهاى منظوم را در پايان آن ها آورده است. (1) اين تفريظها، نشان تأثير وسيع و شگرف الغدير بر ذهن و دل متفكران جهان اسلام، و نمودارِ توفيق چشمگير امينى در كارِ كارستانى است كه با عشق و صبورى به سامان رسانده است. سخن پاره اى از آنان را درباره توفيق امينى در تصحيح ذهنيت ايشان در قبال تشيع، در فصل پيشين خوانديم. اينك به تفصيل اسامى صاحبان تقريظ را مى آوريم:

ص: 34


1- . در چاپ محَققِ الغدير )طبع مركز الغدير للدراسات الاسلاميه( تقريظها و نامه ها را از ابتداى مجلدات الغدير برداشته و يك جا، در جلد صفر، الغدير، چاپ كرده اند. ضمناً، آقاى محمدرضا حكيمى ترجمه پاره اى از تقريظهاى يادشده را در كتاب حماسه غدير، بخش گردانيده ها )ص 355 - 412( آورده است.

تقريظهاى منثور

جلد 1، محمدعبدالغنى حسن، قاهره.

جلد 2، محمدسعيد دحدوح، حلب.

جلد 3، يحيى بن محمد حميدالدين، يمن؛ ملك حسين، اردن؛ عادل غضبان، قاهره؛ شيخ محمدعلى اردوبادى، نجف.

جلد 4، دكتر محمد غلاب، قاهره؛ عبدالرحمان كيالى، حلب؛ توفيق الفكيكى محامى، بغداد.

جلد 5، ملك فاروق اول، مصر؛ سيد عبدالهادى شيرازى، نجف؛ صفاء خلوصى، لندن؛ سيد محمد بن علينقى حيدرى، كاظمين.

جلد 6، محمدسعيد عرفى، سوريه؛ عبدالفتاح عبدالمقصود، قاهره؛ بولس سلامه مسيحى، بيروت.

جلد 7، سيد محمد حجت كوه كمرى، قم؛ سيدجعفر آل بحرالعلوم، نجف؛ سيد عبدالمهدى منتفكى، بغداد؛ سيد حسن لواسانى، غازيه سوريه؛ سيد على فكرى، قاهره؛ سيد محمدسعيد حكيم، بصره؛ مولوى سبط الحسن، محمودآباد هند؛ سيد على اكبر برقعى، قم؛ سيد محمدعلى قاضى طباطبايى، قم؛ محمدعبدالغنى حسن، قاهره؛ سيد صالح موسوى، بغداد؛ سيد عبود حسنى، بصره؛ دكتر مصطفى جواد، بغداد؛ شيخ حسن ناصرى، نجف؛ شيخ كاظم آل نوح، كاظمين؛ شيخ محمدتقى فلسفى، تهران؛ شيخ سليمان ظاهر، جنوب لبنان؛ سيد شمس الدين بغدادى، بغداد؛ سيد عبدالزهرا سيد حسن خضرى، خضر (عراق) ؛ ميرزا محمدعلى چرندابى تبريزى، قم؛ عبدالحمزه نصراللَّه فتحى، ديوانيه عراق؛ سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى، بيروت؛ سيد محسن حكيم، نجف؛ بولس سلامه، بيروت.

ص: 35

جلد 8، شيخ محمدرضا آل ياسين، نجف؛ سيد محمد صدر، بغداد؛ سيد عبدالمهدى منتفكى، بغداد؛ محمد عبدالغنى حسن، قاهره؛ محمدسعيد دحدوح، حلب.

جلد 9، سيد حسين موسوى حمامى، نجف؛ سيد حسين موسوى، خرنابات (هند) ؛ حيدرقلى سردار كابلى، كرمانشاه؛ نجيب زهر الدين عاملى، بيروت؛ عباس دواح زبيدى، كميت.

جلد 10، آيت اللَّه سيد صدرالدين صدر، قم؛ شيخ مرتضى آل ياسين كاظمى نجفى، نجف؛ سيد محمد شيرازى، كربلا؛ حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى، نجف؛ سيد نورالدين موسوى جزايرى، كربلا؛ سيد جلال الدين موسوى طاهرى، قم؛ شيخ موسى بن هادى مرندى، نجف.

جلد 11، سيد على فانى اصفهانى، نجف؛ سيد محمدعلى قاضى طباطبايى، قم؛ علاءالدين خروفه، قاهره؛ محمد تيسير مخزومى، دمشق؛ يوسف اسعد داغر، بيروت.

تقريظهاى منظوم

جلد 5، شيخ محمد سماوى، نجف؛ محمدعلى يعقوبى، نجف؛ شيخ حسن سبتى، نجف؛ حاج محمد شيخ بندر؛ شيخ محمدرضاخالصى، كاظمين.

جلد 6، ملك فاروق اول، مصر.

جلد 7، شيخ قاسم محيى الدين؛ ميرزا محمد خليلى؛ سيد على (مؤلف كتاب محمد بن الحنفيه) ؛ شيخ على سماوى؛ شيخ محسن ابوالحب حائرى؛ شيخ اسد حيدر، نجف؛ سيد رئوف جمال الدين؛ شيخ محمدرضا خالصى؛ عبدالصاحب دُجيلى.

جلد 8، سيد محمد هاشمى؛ شيخ كاظم آل على؛ شيخ محمدرضا خالصى، كاظمين؛ سيد شمس الدين موسوى بغدادى؛ حاج محمد شيخ بندر؛ شيخ محمدباقر هجرى، نجف؛ شيخ محمد آل حيدر، نجف.

جلد 9، سيد نعمت سيد حسون بعاج؛ سيد يحيى سيد داوود؛ يحيى بن صالح؛ شيخ كاظم آل حسن جنابى.

ص: 36

ويژگى ها و مزاياى الغدير

گستردگى و جامعيت بحث

امينى، ماجراى غدير را از زواياى گوناگون، كانون بحث و كاوش عميق و جامع قرارداده و هيچ جنبه اى از مباحث اين موضوع را فرونگذاشته است.

مى دانيم كه احاديث منسوب به معصومين (ع) در صورتى مى تواند بر كرسىِ قبول و پذيرش اهل نظر بنشيند كه به لحاظ سند و متن از اتقان و استحكام لازم برخوردار باشد؛ يعنى، هم به لحاظِ سنديت و اصالت تاريخى، قطعيتِ صدورِ آن از ناحيه معصوم، محرز باشد، و هم از حيث «دلالتِ» لفظ و روشنى معنا، به وضوح بر مفهوم يا حكم مورد نظر گواهى دهد. از اين رو، زنده ياد امينى در الغدير، هم به تفصيل سلسله راويان حديث غدير را معرفى كرده و با ترسيم جريانى شاخص و مستمر از ايمان به واقعيت غدير در طول تاريخ چهارده قرنى اسلام، رد پاىِ آشكارِ اين جريان را در نسل نسلِ مسلمين - از عصر پيامبر تا سده معاصر - نشان مى دهد، و هم به گونه اى مستدل، به بررسىِ مفادِ حديث غدير پرداخته، واژه هاى كليدى آن را - كه بارِ معنا و مرادِ اصلىِ پيامبر از پيامِ آسمانىِ غدير را بردوش دارند - عالمانه و نقادانه تبيين مى كند.

ص: 37

گستره پژوهش و تحقيق امينى در مباحث و موضوعات اساسى الغدير، كه طى آن به چالش علمى با مخالفان برخاسته و نزاع 1400 ساله را «فصل الخطاب»ى شايسته آورده است، حقيقتاً بهت آور است؛ مثلاً نامه منظوم اميرالمؤمنين به معاويه را - كه ضمن آن، به وصايت امير از سوى پيامبر در غدير، تصريح شده و از دلايلى است كه امينى براى اثبات مفهومِ راستينِ واژه «مولى» در خطبه نبوى (سرپرستى امت) اقامه مى كند، علاوه بر يازده مأخذ مهم شيعى، از طريق 26 تن از دانشمندانِ بنامِ تسنن نقل مى كند، كه در ميان آنان چهره هايى چون ياقوت حموى، ابن جوزى، ابن كثير، ابن صباغ مالكى و ابن حجر، شهرتى شايان دارند؛ (1) يا شعر حَسان بن ثابت (ملك الشعراى پيامبر) را در گزارش واقعه غدير، از 38 مأخذ معتبر و مشهور سنى نقل مى كند كه دوازده نمونه آن از منابع كهن سنى و 26 نمونه آن از متون قديمىِ شيعى است. (2) ديگر اشعارِ حَسان را نيز در فضايل مولا به نحو مستوفى ذكر كرده و در ذيل هر كدام، به تفصيل نكات و اشارات تاريخى و قرآنىِ فراوانِ آن را توضيح داده و در خاتمه، مشروح زندگانىِ وى را آورده است. (3).

ص: 38


1- . علامه امينى، الغدير، ج 2، ص 25 - 30.
2- . علامه امينى، الغدير، ج 2، ص 34 - 39.
3- . علامه امينى، الغدير، ص 40 - 65. به نوشته استاد محمدعبدالغنى مصرى در تقريظ بر الغدير: »امينى بزرگوار، در جست وجوى خود از كوره راه هاى سخت گذرى گذشته است كه پيوسته، هر راهى به شاخه هاى گوناگونى پيوسته و مشكلات و مسائل فراوانى فراپيش مى آورده است و اين گذشتن از راه هاى دور و دراز، وى را در پافشارى به پيش تر رفتن، استوارتر كرده است؛ مانند ماه شب چهارده، كه هرچه فزون تر در آن نگرى، تلألؤ خيره كننده آن فزون تر مى شود.« )حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 358 - 359( براى مستدل شدن گفته استاد محمد عبدالغنى درباره وسعت چشمگير مآخذ الغدير و احاطه امينى به متون و مصادر كهن، ر.ك: همان، ص 360 - 362.

استدلال به منطقِ حريف

امينى نيك آگاه است كه در مصاف فكرى و علمى با مخالفان، بايد با منطقِ آنان سخن گفت؛ از اين رو، پايه برهان و استدلال خويش را در اثبات منطق تشيع بر كتب معتبرِ اهل سنت و سخنِ دانشمندانِ مشهورِ آن فرقه نهاده، و حتى از خلفاى نخستين و پيشوايان مذاهب چهارگانه سنى، شاهد آورده است.

در بررسىِ سلسله راويان غدير نيز، به معيارهاىِ دانش رجال شيعه و آراى تراجِم نگاران و رجاليان آن بسنده نمى كند؛ زيرا شيعه در ايمان و تمسك به پيام غدير، مشكلى ندارد، بلكه بدان مى بالد و مفاد آن را چون گوهرى تابان، بر پيشانىِ عقايد و افكار خويش زده است. الغدير، در واقع پيش و بيش از آن كه شيعيان را مخاطب خود انگارد، براى گفت وگو با كسانى پديد آمده است كه پيام پيامبر را در غدير، چنان كه بايد، نشنيده، يا درنيافته اند و اميرالمؤمنين على (ع) را به جاى خلافت بلافصل پيامبر و يگانه رهنماى خطاناپذير امت، هم رديف، بلكه متأخر از عثمان (بنيان گذار سلسله اموى در تاريخ اسلام) مى شمارند! بنابراين، در گردونه بحث و احتجاج مذاهب - كافى نيست كه فى المثل، ابن عباس (صحابى بزرگ و دانشور) را كه از راويان شاخص و بنامِ حديث غدير است، تنها دانشمندان رجالى شيعه، مدح و توثيق كنند، بلكه طومار وثاقت و اعتبار احاديثِ وى، بايد به امضاى رجاليانِ صاحب نام و معتبرِ اهل سنت نيز برسد، تا مجالِ هيچ ترديدى در صحت گزارش او از ماجراى غدير، باقى نماند و حجت بر همگان تمام شود.

امينى، كتابش را به منظور گشودن باب گفتمانى معقول و مستدل با اهل سنت نوشته بود و نيك مى دانست كه در چالش علمى با آنان، بايد به منطق خود ايشان سخن گفت و حقيقت را - با عمرى غوطه خوردن در گرد و غبار كتابخانه هاى هند، عراق، تركيه، شام و ايران - از دل متون معتبر و مشهور سنى بيرون آورد و پيش چشم ايشان نهاد.

زمانى كه الغدير منتشر شد، مخالفان تشيع در عراق به نورى سعيد، نخست وزير مشهور عراق شكايت برده، به وى گفتند: «چگونه اجازه مى دهيد كتاب هايى مانند الغدير در كشور چاپ شود؟» نورى سعيد گفت: «شما نسخه اى از كتاب را نزد من آوريد تا ببينم.» وقتى كتاب را بررسى كرد، گفت: «اين كتاب، جز مطالبى كه در كتاب هاى ما - سنيان - آمده، چيز ديگرى ندارد. من چگونه اين شخص را مؤاخذه و محاكمه كنم و به او اجازه چاپ كتابش را ندهم؟» (1).

ص: 39


1- . آخوندى، يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 19.

انصاف و امانت علمى

رعايت انصاف و حفظ امانت علمى در مباحث كلامى و اعتقادى، گوهرى كمياب، و جمعِ ميان «پاى بندى» به اصول اعتقادى و بى طرفى در دفاع از آن اصول، كارى بسيار سخت و دشوار است، و امينى - به گفته صاحب نظرانِ منصفِ اهل سنت - در الغدير، به نيكى از عهده اين كار دشوار برآمده است.

استاد محمد عبدالغنى حسن، محقق مصرى، در تقريظ بر الغدير، امينى را «پژوهنده اى» مى داند كه با وجود عشق و علاقه بسيار به على (ع) و شيعيان او، «امانت علمى و بى غرضى در بحث و تحقيق را بيش از توجه به احساسات و عواطف، درنظر داشته است.» (1) عبدالفتاح عبدالمقصود، محقق و نويسنده شهير مصرى نيز معتقد است كه امينى در دفاع از اصالت «غدير» و رد منكران و مخالفان آن، «تنها زير تأثير انگيزه شيفتگى به امام على (ع) نبوده، بلكه... چهره قاضى و حَكَمى دادگر دارد كه موضوع را در دو كفه

ص: 40


1- . ر.ك: حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 359.

ترازوى منطق مى سنجد، آن گاه به عيان ثابت مى كند كه كدام كفه سنگين تر است. شايد هر بى طرفى كه نگاهى زودگذرا به صفحه هاى كتاب وى بيفكند - به ويژه بخشى كه به سلسله هاى وَضاعين (حديث سازان) و موضوعات (احاديث ساختگى) اختصاص يافته است - بدين حقيقت پى برد كه امينى، محققى امين است و در برگزيدن و استنباط آرا و عقايد خويش، از دقيق ترين شيوه هاى تحقيقِ منزهِ صحيح، پيروى كرده است.» (1).

امينى، خود به دست هاى دسيسه گر در تاريخ و نقش تخريبى آنان در تحريف واقعيات و انحراف نسل ها از مسير حقيقت، نيك توجه داشت و به نقد جدى و اصولى نگارش ها و گزارش هاى تاريخى معتقد بود. (2) شدت اهتمام او را به حفظ امانت در گزارش تاريخ، مى توان از سفارش وى به فرزندش دريافت: «... در تأليف و قلم، پيوسته امانت را رعايت كند. هرچه نقل مى كند، عين نوشته باشد؛ حتى اگر على (ع) را »كرم اللَّه وجهَه« نوشته اند، عيناً همان طور نقل كند و در تاريخ و منابع، خيانت نكند و در راه تأليف، خود را براى گرسنگى و دربه درى و چوب خوردن آماده گرداند و اگر نمى تواند، وارد گود نشود و كنار رود.» (3).

ص: 41


1- . ر.ك: حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 372-373. از نويسندگان و محققان ايرانى نيز دكتر حميد عنايت، به توفيق شگرف امينى در جمع ميان آرمان خواهى )دلبستگى به اصول دينى و اخلاقى( و وفادارى به اصول روش علمى )حفظ بى طرفى در مقام پژوهش و تحقيق( تصريح كرده است. )ر.ك: همان، ص 508 - 514(.
2- . ر.ك: علامه امينى، الغدير، ج 1، ص 3 - 5، »التاريخ الصحيح.«.
3- . امينى، محمدهادى، يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 5.

نقل شجاعانه و نقد عالمانه اظهارات مخالفان

در چالش علمى با حريف، قوت استدلال و حقانيت سخن افراد، زمانى نيك آشكار مى شود كه پاى نقل و نقد ادعا و دلايل طرف مقابل به ميان مى آيد؛ وگرنه، يك جانبه سخن گفتن و چهره اى مضحك و وارونه از سخنانِ حريف ترسيم كردن و سپس، تنها بر كرسى داورى نشستن، هنرى نيست. آنان كه يك طرفه به قاضى مى روند، جز پژواكِ سخنان خويش، صدايى نمى شنوند؛ البته راضى هم بر مى گردند! هنر، آن است كه استدلال هاى حريف، شجاعانه نقل شده، محققانه به بوته نقد گذاشته شود. آن گاه است كه خواننده هوشمند مى تواند آگاهانه به داورى بنشيند و دُر را از خَزَف باز شناسد؛ امينى كه به درستى و اتقان منطق خويش اطمينان داشت، همين راه را برگزيد.

بخش مهمى از الغدير، به گزارش و نقد عالمانه سخنان كسانى اختصاص دارد كه، مع الاسف، عناد و تعصب، ديده عقل و انصافشان را كور ساخته و از سرِ بى مهرى، بل دشمنى با خاندان پيامبر يا محبت به دشمنان آن خاندان، به انكار يا تحريف حقايق پرداخته اند. امينى، محكمه اى شگفت برپا مى كند و اين گونه كسان را با براهينى استوار - كه بايد خواند و ديد - يك يك به محاكمه مى كشد و سرانجام، گِل از چهره مهتاب فرو مى شويد. با مشاهده حجم كار امينى در اين عرصه، بايد گفت به راستى، يك تنه، كار يك لشكر كرده است!

- نقد خدشه ابن تيميه بر حديث غدير. )همان، ج 1، ص 247 - 270(

- نقد خدشه ابن كثير به حديث غدير. )همان، ج 1، ص 405 - 411(

- نقد و بررسى تحريف حديث يوم الدار در تفسير محمد بن جرير طبرى، تاريخ ابن كثير دمشقى و حياة محمد )ص( نوشته محمد هيكل، وزير فرهنگ اسبق مصر. )همان، ج 2، ص 206 - 207 و 287 - 290(

- رد افتراى دكتر طه حسين مصرى به شيعه. )همان، ج 2، ص 252(

- نقد كتاب حياة محمد )ص( نوشته محمد حسنين هيكل. )همان، ج 3، ص 10 - 26(

نقد و بررسى اشتباهات و افترائات پاره اى از نويسندگان: ابن عبدربه اندلسى در العقدالفريد؛ ابوحسين عبدالرحيم خياط معتزلى در الانتصار؛ ابومنصور عبدالقاهر بن طاهر بغدادى در الفَرق بين الفِرَق؛ ابن حزم ظاهرى اندلسى در الفصل فى المِلَل و النِحَل؛ ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستانى در المِلَل والنِحَل؛ ابن تيميه حرانى حنبلى در منهاج السنه؛ ابن كثير دمشقى در البداية والنهايه؛ شيخ محمد خضرى در محاضرات تاريخ الامم الاسلاميه؛ سيد محمد رشيد رضا صاحب المنار در السنة و الشيعه؛ عبداللَّه على قصيمى مقيم قاهره در بين الاسلام والوَثَنيه؛ احمد امين مصرى در كتاب هاى فجر الاسلام و ضحى الاسلام و ظهر الاسلام؛ محمدثابت مصرى در الجولة فى ربوع الشرق الادنى؛ موسى جاراللَّه در الوشيعة فى نقد عقائدالشيعه؛ م. رونلدسن در عقيدةالشيعه. )همان، ج 3، ص 78 - 333(

- نقد اظهارات امير شكيب ارسلان. )همان، ج 3، ص 289(

- رد افتراى عبداللَّه قصيمى به شيعه. )همان، ج 5، ص 49-51(

- بررسى و نقد كارنامه دروغ پردازان و حديث سازان و فضيلت تراشان )سلسلة الكذابين و الوضاعين و...( در تاريخ اسلام، و فضايل ساختگى آنان در حق ابوحنيفه و.... )همان، ج 5، ص 209 - 378(

ص: 43

- نقد اظهارات ابن تيميه و عبداللَّه قصيمى در خدشه به جواز زيارت قبور پاكان. )همان، ج 5، ص 86 به بعد(

- نقد و دفع شبهه عبداللَّه قصيمى در كتاب الصراع درباره جواز درخواست حاجت از خداوند »به حق انبيا و صالحين.« )همان، ج 7، ص 303 - 305(

- بررسىِ احاديث ساختگىِ غلوآميز و داستان هاى جعلىِ خرافى در كتب اهل سنت راجع به خلفاى سه گانه. )همان، ج 7، ص 237 - 329 و ج 8، ص 30 - 97 و ج 9، ص 289 - 396 و ج 10، ص 3 به بعد(

- نقد تحريف ها و شبهات تاريخى درباره حضرت اباذر، صحابى بزرگ و مجاهد پيامبر، در كتاب بلاذرى و طبرى و ابن اثير و ابن كثير. )همان، ج 8، ص 324 - 386(

- نقد اشتباهات، دروغ ها و جعليات تاريخى نظير افسانه عبداللَّه سبا و... در كتب مختلف اهل سنت؛ نظير الفتوحات الاسلاميه نوشته سيد احمد زينى دحلان؛ الفتنةالكبرى نوشته دكتر طه حسين؛ كتاب عثمان بن عفان نوشته صادق ابراهيم عرجون؛ انصاف عثمان نوشته محمداحمد جاد المولى بك؛ تاريخ الخلفاء نوشته عبدالوهاب نجار؛ عثمان نوشته عمرابونصر؛ تاريخ الخلفاءالراشدين )جزء سوم از كتاب احسن القصص( نوشته سيدعلى فكرى؛ و برخى از مستشرقان اروپايى، با عنوان سلسلةالموضوعات والنظر فيها. )همان، ج 9، ص 218 - 264 و ص 292 به بعد(

- نقد فضيلت هاى ساختگى در كتب اهل سنت درباره معاويه و برخى از صحابه، نظير خالد بن وليد و سعد وقاص، و سران صوفيه نظير شبلى. )همان، ج 11، ص 71 - 195(.

بهره گيرى از ابزار هنر در مجادلات كلامى

نكته بسيار مهم ديگرى كه در شيوه بحث امينى در الغدير جلب نظر مى كند، و آن را بايد ابداع و ابتكار خاص او در مباحث كلامى و اعتقادى شمرد، توجه درخورِ تحسين به هنر، و بهره گيرى وى از ابزار نافذ و ديرپاى شعر و ادب، در اثبات واقعيت غدير و حقانيتِ مولا است.

مع الأسف، هنوز هم معمول بسيارى از محققان و پژوهندگان رشته هاى فقه، حديث، كلام و حتى تاريخ، آن است كه در بررسى، رد و اثباتِ موضوع، تنها سراغ رواياتى مى روند كه در متون متعارف هر رشته وجود دارد و به گزارش يا تحليل صريح و مستقيم مطلب مى پردازد، و كم تر ديده شده كه فقيهان و محدثان و كلاميان، هنگام پژوهش درباره يك حكم شرعى يا گزاره كلامى، همپاى جست وجو در متون معهود فقهى، حديثى و كلامى، با همان شدت و جديت، به ديوانِ شاعران، دفتر اديبان و فرهنگ لغت شناسان نيز نظر كنند و از نحوه بازتاب موضوع در شعر شاعران و كلام اديبان، براى رد و اثبات مطلب يا تقويت دليل و تفصيل اجمال آن بهره جويند.

كس را چه زور و زهره كه مدح على كند || جبار در مناقب او گفته »هل أتى«!

و بگويد كه سعدى بزرگ، در محيط سنى عصر خويش، با لحنى قاطع، از نزولِ اين سوره در شأن مولا دم زده است و بى ترديد اگر هم وطنان سنى مذهب وى، اندكى در درستىِ اين انتساب ترديد داشتند، او به خود اجازه نمى داد كه اين گونه، به شكل »ارسال مسلم«، اين فضيلت بزرگ را در شأن على )ع( ثبت كند؟! يا كيست كه در اثباتِ حديثِ نبوىِ بوروا اولادكم بحب على؛ »پاكىِ نطفه فرزندانتان را، با آزمودنِ دوستىِ على در آنان، محك زنيد!« به كلام لغت شناسانِ بنامى چون ابن اثير در نهايه، ابن منظور در لسان العرب و زبيدى در تاج العروس، استناد كند، كه باز به شكلِ »ارسالِ مسلم«، اين عبارت را از اصحاب پيامبر نقل كرده اند: كنا نبور اولادنا بحب على؛ »ما، در زمان پيامبر، پاكىِ نطفه و طيبِ مَولِدِ فرزندانمان را با دوستىِ آنان با على، محك مى زديم« و صدها نمونه ديگر!؟.(1). براى نمونه، جنبش مشروطه، حاصل تحول فكرىِ ژرفى بود كه در ذهن و دل مردم ايران رخ داده و حقوق مردم را به مثابه مبنا و ملاك جديد »مشروعيتِ« قدرت سياسى، جايگزين »خواسته ملوكانه« ساخت؛ ديدگاهى كه شاه و دولت را تنها برگزيده و خدمت گزار خلق مى شناخت و ملت را در نقطه ثقل سياست و قدرت، به جاى شاه مى نشاند. اين كه دست ها و دسيسه ها، مانع بارورى و رشد صحيحِ اين تحول شد و حتى ديكتاتورىِ مهيبى، چون استبداد پهلوى، از درون آن سربرآورد، نكته ديگرى است كه بايد در جاى خود به ريشه يابى و كالبدشكافىِ آن پرداخت. بازتاب اين تحول را در جلوه هاى هنر دوران مشروطه، از جمله در شعر و حتى عكاسى آن دوره، به وضوح مى بينيم. شعر، از خضوع و كُرنش معمول در برابر شاهان و شاهكان، دورى گزيده و به مدح مبارزات مردم و قهرمان هاى برخاسته از متن توده - چون ستارخان - مى پردازد و عكس ها و تصويرها نيز ديگر نه جلوه گاهِ ناز و خرامِ شاهان و درباريان، بلكه تصويرگر سران جنبش و انبوه مردمى است كه به اميد تحصيل آزادى، خوش خيالانه در سفارتْ بست نشسته اند، يا سلحشورانه قطارِ فشنگ به كمر بسته و پاى در ركاب آورده اند؛ چنان كه در انقلاب اسلامى نيز اين معنا به گونه اى ديگر و با جلوه اى بسيار كوبنده تر، به وضوح در تصوير تظاهرات ميليونى مشاهده شد.


1- . فايده بزرگ و ارجى كه شعر و ادب، به لحاظِ ثبت وقايع دارد، آن است كه هنر - به ويژه شعر - آينه تمام نماى اوضاع فكرى، فرهنگى، اجتماعى و سياسى عصر هنرمند است و بازتاب بسيارى از رويدادها و تحولات زمانه را مى توان بر پرده آن مشاهده كرد.

بهره ديگر هنر در ثبت وقايع تاريخى، تأثير خارق العاده آن در جان انسان ها، و ماندگارى رخدادهايى است كه در دفتر هنر به ثبت مى رسد. يك شعر يا كلامِ اديبانه، به لحاظ عمق و دامنه تأثيرگذارى، گاه همسنگ صدها نوشته و سخن اثر مى كند و از آن دو نيز ماندگارتر است. به گفته برخى از اهل نظر، هر مكتبى كه در ابلاغ پيام خويش، به زيور هنر آراسته شود، جاودانگى خود را رقم زده است.

چرا رسول گرامى اسلام (ص) در آستانه نزول آيه تطهير، عبا بر روى خويش افكنده و دختر و داماد و نوه هايش نيز همراه او در زير عبا جاى مى گيرند و آن گاه فرشته وحى - به اجابت دعاى آنان - از آسمان فرود مى آيد و پيام ماندگار حق را ابلاغ مى كند كه اِنّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنكُم الرِّجسَ اَهلَ البَيْتِ و يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً؟ (1).

آيا نمى شد آيه تطهير، در حالت عادى بر پيامبر فرود آيد؟ بلى، مى شد؛ اما ديگر بُردِ احساسى و تبليغى پيشين (صورتِ اجتماع اهل بيت )ع( در زير عبا) را نداشت؛ چه، حوادثى بيش تر در ذهن انسان ها مى ماند كه در حالتى غير معمول رخ دهد و به ويژه با شگرد مدبرانه هنرى همراه باشد.

درباره نزول آيه تطهير توان گفت كه تقدير الهى بر اين بود كه عصمتِ آل اللَّه از هرگونه جهل و خطا - به رغمِ كتمان و تحريفِ دشمان حقيقت - جاودانه در يادها باقى بماند؛ براى اين منظور، ناگزير بايستى نزول آيه تطهير در شأن آن بزرگواران، با تمهيداتى ظريف همراه باشد و نام و ياد اين حادثه عظيم - به مثابه دژ و حفاظ پيام آن - در ذهن ها جاودان ماند. صحنه نه چندان معمولى پناه گرفتنِ آل اللَّه در زير عبا، به هنگام نزول وحى - كه عنصر «عبا» در آن نقشى محورى دارد - همان عامل «توجه انگيز» ى است كه كليت ماجرا و پيام آن را در كانونِ دقت و توجه مسلمانان مى نشاند و از آن پس، تا زمانى كه نام و يادِ «آل عبا» در خاطره ها زنده است، پيام آن (عصمت و طهارت آل اللَّه) نيز زنده و پابرجا خواهد بود. پيامبر براى ماندگارىِ بيش تر آن پيام حيات بخش، گام بلند ديگرى برداشت و در واپسين ماه هاى حيات مبارك خود، هر روز صبح به درِ خانه على و زهرا (ع) مى آمد و با صدايى بلند، چندان كه همگان بشنوند، بر آنان، در مقام «اهل البيت»، سلام مى گفت و بعد آيه تطهير را خطاب به ايشان باز مى خواند.


1- . احزاب، آيه 33.

در پيكار سرنوشت ساز خيبر نيز، نخست آنان كه پس از پيامبر )به نيروى شمشير( بر مسند جانشينى او تكيه زدند، مأمور جنگ با افسر يهود مى شوند و آن گاه زمانى كه شكست خورده از عرصه نبرد بر مى گردند، پيامبر مى فرمايد: »اينك، درفش پيكار را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش ]او را[ دوست مى دارند« و در پى اين گفته، به دنبال على )ع( مى فرستد....

در تابستان هر سال، علامه امينى معمولاً از نجف اشرف به ايران مى آمدند و چندماهى در تهران و شهرهاى ديگر اقامت مى فرمودند. در يكى از آن مسافرت ها كه در مشهد مقدس سخنرانى داشتند، پس از اتمام گفتار پرشور و روح پرور ايشان، يكى از مداحان مشهد، به عنوان توسل به حضرت ابوالفضل يكى از اشعار مرا كه زبان حال آن حضرت در شب عاشورا خطاب به حضرت امام حسين (ع) بود، با لحن دلنشينى پاى منبر شروع به خواندن مى كند. علامه امينى - كه حال عزادارى او در مجالس توسل، كم نظير بود و يك گيرانه كوچك و يك شعر ساده ولى عاشقانه، كافى بود كه آتش شوق و حسرت را در قلب پرمهر آن عاشق دلسوخته خاندان رسالت شعله ور سازد - اين بار نيز بى خود از خود، در حالى كه اشك از چشمانش مى ريخت، به اطرافيان خود مى فرمايند: «من بايد ملاقاتى با شاعر اين اشعار داشته باشم.» و مطلع آن شعر اين است:

دوست دارم شمع باشم، تا كه خود تنها بسوزم بر سر بالينت امشب، از غم فردا بسوزم

نخستين ملاقات من با علامه امينى، مقدمه كسب فيض بى شمارى شد كه بعدها هروقت به ايران مى آمدند، در مجالس پربركت صبح هاى جمعه آن عالم بزرگوار نصيبم گرديد و من بهره بى پايانى كه سال ها از مصاحبت ايشان بردم، در حقيقت صله بسيار گران بهايى بود كه حضرت ابوالفضل از راه فضل و كرم، به اين شعر ناقابل و ناچيز عنايت فرمودند و به طور يقين مى توانم گفت: اگر پرتوى از انوار مقدس عترت و قرآن در صفحات دو جلد ديوانم، زينت بخش اشعار بى مقدار من شده است، از تابش ماه جهان تاب آسمان عشق و ادب، حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس است، كه بازتاب آن از قلب پرمهر و صفاى علامه امينى و از مسير طبع من، به صورت شعر، تجسم يافته است. هنگام شنيدن اشعار مذهبى، نسبت به هر دو بعد عقيدتى و ادبى، بسيار دقيق و نكته سنج بود. در يكى از مجالس صبح جمعه كه در منزل ايشان برپا بود، يكى از شعراى بزرگ - خدايش رحمت كند - قصيده اى در مدح على (ع) قرائت مى كرد. در ضمن خواندن اشعار، كلمه خانقاه را در شعر آورده بود. علامه امينى فرمود: «در اسلام، خانقاه نداريم، و نام عبادتگاه رسمى هر مسلمان مسجد است.»

علامه امينى در تشويق شعراى مذهبى - با تأسى به ائمه اطهار (ع) - تا آن جا كه من سراغ دارم، در زمان ما بى نظير بود. او به من فرمود: «بايد هر هفته، شعر تازه اى در مدح يا مرثيه چهارده معصوم (ع) بگويى» و من از بركت انفاس قدسىِ ايشان، هر هفته براى قرائت در مجلس صبح جمعه ايشان، اشعار جديد مى سرودم و اين توفيق من در اثر كلمات نورانى و الهام بخش آن عالم ربانى بود. گاهى صريحاً براى سرودن اشعار، تعيين موضوع مى كردند و گاهى دستور مى دادند كه بايد فلان حديث را كه در فلان كتاب است، تا هفته ديگر به نظم درآورى. و عجيب اين است كه با وجود طبع شعر بسيار كند من، خواسته ايشان هر هفته عملى مى شد. من اقرار مى كنم كه اكنون هرگز نمى توانم نظير آن اشعار را در آن مدت كوتاه بسرايم و همين، گواه قدرت روح، القاى كلام، كرامت نفس او و اتصال عجيب او به خاندان پاك رسالت است، و در حقيقت، من - به فضل خدا - مانند بلندگو، كلمات دلنشين و گفتار عاشقانه و مستدل و آتشين آن علامه بزرگ را به صورت شعر بازگو مى كردم. اينك چند نمونه از موارد بسيارى كه به دستور آن عالم ربانى در موضوع هاى مختلف شعر گفته ام:

ص: 49

1. در ميلاد حضرت سيد الشهدا (ع) با مطلع:

زين قصه كه عقل مى شود مات نقل است ز كامل الزيارات

2. در وصف سيماى مبارك حضرت امام زمان (ع) با مطلع:

گيسوى دلاويز تو، يا تاج سر است اين! شيرين لبِ دلجوى تو، يا قندِ تر است اين!

3. در مدح على (ع) با مطلع:

بيا مدح حيدر ز دشمن شنو كه تا مدح او را نخوانى غُلُو

4. شعر توحيدى با مطلع:

به خلوتگاه قبل از آفرينش كه هستِ مطلقِ واجب، خدا بود

علامه امينى مى فرمود: «يك شاعر مذهبى، بايد حتماً - علاوه بر مدايح و مراثى - از دشمن محمد و آل محمد (ص) تبرى جويد» و اضافه مى كرد كه «كلاس تبرى، بالاترين كلاس مودت است و مودت، عبارت است از دوستى با دوستان و دشمنى با دشمنان» و در اثر تأكيد مكرر اين موضوع، من شعر فدك را سرودم، با مطلع:

شد فدك بعد از پيمبر، كفر و ايمان را محك. (1).

ص: 50


1- . يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 21 - 22.

مباحث و مندرجات الغدير

اشاره

مندرجات الغدير را به لحاظ انگيزه اصلى تأليف، و تناسب موضوع با عنوان كتاب، مى توان به دو بخش اصلى و فرعى تقسيم كرد:

مباحث اصلى

مراد اصلى از نگارش الغدير، اثبات واقعيت تاريخىِ ماجراى غدير (اعلان خلافت و جانشينى على )ع( به فرمان الهى، از زبان پيامبر اكرم )ص( در اجتماع انبوه مسلمانان) است. براى اين منظور، طى بحثى دراز دامن و مستند، به بررسى «سند» و «دلالت» حديث غدير پرداخته و با ارائه فهرستى بلند، از صدها راوى، نويسنده و سراينده غدير در طول چهارده قرن تاريخ اسلام، تواتر و قطعيت صدور اين حديث پيامبر را در غديرخم ثابت كرده است؛ سپس با بررسى مفاد حديث غدير، دلالت واضح آن را بر خلافت و امارت على (ع) پس از پيامبر مدلل ساخته است.

بر پايه تحقيقات گسترده امينى در الغدير، 110 تن از صحابه، حديث غدير را روايت كرده اند: ده ها تن از برجستگان مهاجر و انصار (اُسامة بن زيد، اَبى بن كعب، اَنَس بن مالك، جابر بن عبداللَّه انصارى، ابوذر، ابوايوب انصارى، خزيمة بن ثابت، زيد بن ثابت، سعد بن عباده، قيس بن سعد، سلمان فارسى، عُدى بن حاتم، سهل بن حنيف، سهل بن سعد، سعد بن وقاص، عبداللَّه بن مسعود، عمار ياسر، مقداد بن عَمرو كندى، حذيفة بن اُسَيد، حذيفة بن يمان، حَسان بن ثابت، ابوليلى انصارى، ابوالهيثم بن تيهان و...) ، خلفا و فرزندان آنان (ابوبكر، عمر، عثمان، عبداللَّه بن عمر) ، همسران و بستگان نزديك پيامبر (ام سَلمه، اَسماء بنت عميس، ام هانى خواهر على )ع( ، حسنين )ع( ، عباس بن عبدالمطلب، عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه بن جعفر بن ابى طالب) ، و حتى كسانى كه در تاريخ به روى اميرمؤمنان شمشير كشيدند (عايشه و عمروعاص) ، يا به سفارش معاويه، عليه او و به نفع دشمنانش روايت ساختند. (ابوهريره) (1).

ص: 51


1- . ر.ك: علامه امينى، الغدير، ج 1، ص 14 - 61.

راويان حديث غدير، منحصر به «صحابه» نبوده و بسيارى از «تابعين» (نسل دوم مسلمانان در صدر اسلام) نيز اين ماجرا را روايت كرده اند؛ نظير سالم بن عبداللَّه بن عمر بن خطاب، سعيد بن جُبير، طاووس بن كيسان يمانى، عامر بن سعد بن وقاص، عمر بن عبدالعزيز. شمار تابعينى كه امينى حديث غدير را از آنان نقل مى كند، بالغ بر 85 تن است. (1).

از صحابه و تابعين كه بگذريم، به شمارِ بسيارى از شخصيت ها و نام آوران اهل سنت مى رسيم كه حديث غدير را روايت كرده اند: فقيهان، محدثان، مفسران، متكلمان، مورخان، اديبان، نَحْويان، نسب شناسان، جغرافى دانان، رجاليان، فرقه پژوهان، حافظان، مُقريان، قاضيان و صوفيان (قاضى بيضاوى، خطيب بغدادى، اخطب الخطباى خوارزمى، فخر رازى، جارُاللَّه زمخشرى، محمد بن جرير طبرى، ابن اثير جَزَرى، ابن عبدربه قُرطَبى، ابن عساكر دمشقى، ابونُعَيم اصفهانى، فاضل دارقُطنى، بلاذرى، سمعانى، مَقدسى، ياقوت حموى، قاضى ابوبكر باقلانى، شمس الدين ذهبى، محمد بن عبدالكريم شهرستانى، جلال الدين سيوطى، سفيان ثورى و...) ، صاحبانِ صحاحِ شش گانه و نيز سُنَن و مسانيد (محمد بن اسماعيل بخارى و محمد بن عيسى ترمذى، ابن ماجه و نسائى، احمد بن منصور بغدادى و عثمان بن محمد عيسى، شيبانى و ابوقريش، صاحبان مسند كبير) (2) و بالاخره پيشوايان مذاهب چهارگانه اهل سنت و فرزندان آنان (محمد بن ادريس شافعى، احمد بن حنبل، و عبداللَّه بن احمد بن حنبل) شمار علماى اهل سنت نيز كه امينى در الغدير حديث غدير را از آنان روايت كرده است، به 360 تن مى رسد. (3).

ص: 52


1- . ر.ك: علامه امينى، الغدير، ج 1، ص 62 - 72.
2- . نيز راويانِ موردِ اعتمادِ بُخارى و مُسلِم، نظير يحيى بن آدم، اسود بن عامر و عبداللَّه بن يزيد از محدثان برجسته اهل تسنن در قرن سوم هجرى.
3- . ر.ك: علامه امينى، الغدير، ج 1، ص 151 به بعد.

امينى، هنگام معرفى راويان غدير، تنها به ذكر نام آنان بسنده نمى كند و بزرگى مقام و وثاقت ايشان و احياناً اعتبار همه راويان سلسله روايت آن ها را تا زمان پيامبر نيز - از ديدگاه اهل سنت و به مأخذ كتب معتبر آنان - يادآور مى شود. حتى گاه، جرح و خدشه برخى دانشمندان سنى را در اعتبار كلام راويان يادشده، طى بحثى علمى و مستند و با ارائه توثيق دانشمندانى از خود آنان، پاسخ مى گويد. (1) او كاروان راويان غدير در بين اهل سنت را تا عصر حاضر تعقيب كرده، طومار بحث را با ذكر نام متفكران برجسته اهل سنت در دو قرن اخير (همچون سيد محمود آلوسى بغدادى، عبدالفتاح عبدالمقصود) به پايان مى برد.

بحث بعدى امينى، به معرفى كسانى اختصاص دارد كه درباره ماجراى غدير، كتاب نوشته اند؛ كسانى همچون محمد بن جرير طبرى، ابن عقده، فاضل دارقُطنى بغدادى، شمس الدين ذهبى، شمس الدين جَزَرى. (2).

مناشدات و احتجاجات حضرت امير، صديقه طاهره و حسنين (ع) به حديث غدير، در موقعيت هاى گوناگون، فصل ديگرى است كه امينى در اثبات واقعيت غدير مى گشايد. (3) بررسى آيات نازل شده در روز غدير، بحث بعدىِ علامه در الغدير است: آيه تبليغ: يا ايّها الرَّسولُ بَلِّغْ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ...، آيه اكمال دين: اَلْيَوم اَكْمَلتُ لَكُم دينَكم و اَتْمَمْتُ عَليكُم نِعْمَتى و رَضيتُ لَكُم الاِسلامَ ديناً در سوره مائده و بالاخره آيات ابتداى سوره معارج: سَئَلَ سائلٌ بِعذابٍ واقعٍ...، آياتى است كه در روز غديرخم و به مناسبت اعلان خلافت اميرالمؤمنين از لسان پيامبر، فرود آمده است. امينى، با استناد به كتب اهل سنت به نحو مستوفا، شأن نزول، مفهوم و ماجراى آن را درباره غدير بررسى كرده است.

ص: 53


1- . براى نمونه ر.ك: همان، ص 87، ذيل »حافظ يحيى بن عبدالحميد حِمانى كوفى« متوفاى 228 هجرى و ج 1، ص 95، ذيل »حافظ عبيداللَّه بن عبدالكريم مخزومى« متوفاى 264 هجرى. درباره مسند احمد بن حنبل، ر.ك: همان، ج 1، ص 316.
2- . ر.ك: همان، ج 1، ص 152 - 158.
3- . ر.ك: علامه اميني، الغدير،ج1، ص 159 - 199.

بحث بعد، بررسى «سند» حديث غدير، و اثبات اجماع و اتفاق علماى فريقين بر صحت و اعتبار اين حديث است. در اين بخش، امينى گواهى 43 تن از دانشمندان عامه را در تصحيح و توثيق حديث غدير، و اثبات «تواتر» آن متذكر شده است، (1) و با ذكر سخن دانشمندانى چون حافظ ابوعيسى ترمذى (متوفى 279 ق.) كه در صحيح خويش حديث غدير را «حديث حسنٌ صحيح» مى شمارد، اجماع و اتفاق فريقين بر صحت و اعتبار اين حديث را مدلل و مسلم مى سازد. (2).

اينك، وقت آن است كه امينى، محكمه اى برپا كند و مغرضان و متعصبانى را كه از سرِ عناد با خاندان پيامبر (ع) ، در حديث غدير طعن زده و آن را ضعيف شمرده اند، به محاكمه كشد، و او چنين مى كند. (3) براى نمونه پرونده ابن حزم اندلسى را، كه سَلَفِ ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب محسوب مى شود، مى گشايد و انديشه هاى خطا و اجتهادات سست او را برملا مى سازد.

پس از پايان بحث «سند» حديث غدير، نوبت به بررسى «مُفاد و دلالت» آن مى رسد. واژه راه گشا و كليدى در حديث غدير، واژه «مولى» است كه درك معناى دقيق و مناسب آن در خطبه پيامبر، پيامِ غدير را كاملاً واضح و شفاف مى سازد و بر مغلطه ها و سوء فهم ها، خط بطلان مى كشد. به ديده امينى، واژه مولى در حديث غدير، بى ترديد به معناى امامت و سرپرستى امت است. عمر و ابوبكر در تبريك به على (ع) در روز غدير، على (ع) در نامه به معاويه، و حسان بن ثابت (ملك الشعراى پيامبر) و كميت بن زيد اسدى (شاعر شهير عصر اموى) در اشعارشان، و ابوتمام طائى (اديب برجسته عرب) در كلام خويش، از واژه مولى، دقيقاً همين معنا را فهميده اند. در شعر حَسان كه، در همان روز غدير و به مناسبت اعلام خلافت امير از سوى پيامبر، سروده و هيچ يك از مسلمانانِ حاضر در غدير بر وى خرده نگرفته، بلكه آن را تلقى به قبول كرده اند، مى خوانيم:

يُناديهِمُ يَومَ الغديرِ نَبِيُّهُم بِخُمٍّ وَ اسْمِعْ بِالرَّسولِ مُنادِيا

يَقولُ: فَمَن مَولاكُم وَ وَليُّكُم؟ فَقالوا، و لَم يُبدوا هُناكَ التَّعاميا:

إِلهُكَ مَولانا و أَنتَ وَليُّنا و لَم تَرَ مِنّا فىِ الولايةِ عاصيا

فقالَ لَهُ: قُمْ يا عَلِىُّ فَإِنَّنى رَضيتُكَ مِن بَعْدى إِماماً و هاديا (4).

ص: 54


1- . ر.ك: علامه اميني، الغدير،ج1، ص 294 - 313.
2- . ر.ك: علامه اميني، الغدير،ج 1، ص 314 - 315.
3- . ر.ك: علامه اميني، الغدير، ج 1، ص 314 - 322.
4- . پيامبر، مردم را در غدير خم، به بانگى رسا، ندا درداد كه ]اى مردم[ مولا و ولى شما كيست؟ همه به صراحت پاسخ دادند: مولاى ما خداى تو است و تو ولى مايى و تا كنون از ما تمردى از فرمان خويش نديده اى. سپس ]پيامبر[ به على گفت: برخيز! كه خرسندم كه پس از من، امام و هادىِ ]امت[ باشى.

امينى همه مناقشات و شبهات را در اين زمينه، به تفصيل پاسخ گفته، در نهايت به استناد سخنان زبان شناسانى چون ابن عباس، سخاوى و فراء، و با كمك گرفتن از احاديثى كه واژه مَولى را تفسير مى كند و نيز قراين متصل و منفصلِ حالى و مقالى در حديث غدير، نتيجه مى گيرد كه «مولى» در حديث مزبور، قطعاً به معناى «اَولى بالشى ء» است؛ يعنى دارنده حق تصرف در شئون زندگى مسلمانان، و زمامدار آنان.

بحث ديگرى كه امينى - در جلد دوم الغدير - وارد آن مى شود، معرفىِ كاروانِ شاعران غدير و ذكر غديريه هاى شيوا و استوار آنان است. اين امكان وجود دارد كه كسانى - ساده لوحانه يا عوام فريبانه - در جواز و اعتبار شعر و شاعرى خدشه كنند و بنيان استدلال امينى در اين عرصه را ويران سازند. امينى، با گشودن بحثى قرآنى و روايى، با عنوان «الشعر و الشعراء» (1) ويژگى شعر سَلَفِ صالح و تفاوت آن با شعر جاهلىِ مذموم و مقولاتى چون تأثير شعر در نُفوس، و رازِ اهتمامِ پيامبر و امامان اهل بيت (ع) به ترويج شعر و شاعرانِ ملتزم، و تشويق و تحريض مردم به حفظ اشعار آنان را بر مى رسد. به نوشته امينى، بابِ تكريم و ترويج شاعران متعهد را، نخست بار، خود رسول اكرم (ص) در مدينه گشود. آن حضرت شعر مشهور عمويش ابوطالب (ع) (وَ أَبْيَضُ يُسْتَسْقَى الغمامُ بِوَجْهِهِ...) را بارها يادآورى مى كرد. در روز غدير نيز حَسان بن ثابت را فراخواند و منبرى براى او نهاد و به وى دستور داد بر فراز آن ايستاده، چكامه اش را در باره غدير، بر انبوه مسلمين برخوانَد.

در پىِ پيامبر، و به تأسى از شيوه مبارك ايشان، امامان اهل بيت (ع) نيز شاعران آرمان خواه و مبارز را به سرودن اشعار استوار در ثنا و رثاى خاندان پيامبر و بيان فجايعى كه قدرت هاى ستم گر بر آنان روا داشته بودند، ترغيب و تشويق كردند و با اهداى جايزه و صله، آنان را نواختند و همزمان، شيعيان را واداشتند كه به حفظ اشعار پرمغز آنان بپردازند؛ اين چنين شد كه شاعران بزرگى چون سيد حميرى و دعبل خزاعى پرورش يافتند و، به رغمِ ناصبيان و خليفگان جور، گوش تاريخ را از حقايقِ به عمدْ كتمان شده يا تحريف شده، پر ساختند. (2).

مجلدات دوم تا هفتم و نيز يازدهم الغدير، تماماً يا بعضاً، به معرفى شاعران غدير، بالغ بر 105 تن شاعر از عصر رسالت تا قرن 12 هجرى، و ذكر غديريه هاى ايشان مى پردازد و مؤلف در پايان جلد يازده، وعده مى دهد كه بقيه آنان را در مجلدات بعد معرفى كند.

كتاب الغدير، به مناسبت بحث، حاوىِ ده ها نكته و مبحث تاريخى، كلامى، فقهى، ادبى، لغوى و... نيز هست، كه در ذيل به آن مى پردازيم:

ص: 55


1- . علامه امينى، الغدير، ج 2، ص 1 - 24.
2- . امينى، در اثبات جواز و مشروعيت شعرِ متعهد، حتى اشعارى را كه در مواقع مختلف )زمان ولادت پيامبر و على )ع( ، هنگام اطعام پيامبر بر انصار در مدينه، شب وفات پيامبر و روز شهادت فرزندش حسين )ع( و...( انسان ها از سروش غيبى شنيده اند، ذكر مى كند )علامه امينى، الغدير، ج 2، ص 9 - 16( و به طريق اولى از نقل نام صحابيانِ مشهورى كه در مناسبت هاى گوناگون، شعر را چون شمشيرى آخته بر فرق كفر و شرك كوبيده اند، نمى گذرد. )همان، ص 16 - 17( او تصريح مى كند:...إنا نعد ذلك خدمة للدين و اعلاء لكلمة الحق و إحياء للأمة الاسلاميه؛ »مقصود عمده ما از معرفى شعراى غدير و ذكر اشعارشان )در توالى قرون( ، اثبات شهرت حديث غدير و تواتر آن در هر نسل و دوره است. با اين هدف كه به دين اسلام خدمت كنيم، درفش حقيقت را برافرازيم و امت اسلامى را زنده كنيم.« )همان، ج 1، ص 2(.

مباحث جانبى و استطرادى

اشاره

الغدير را، به حق، يك دايرةالمعارف بزرگ كلامى، حديثى، تاريخى، تفسيرى، فقهى و ادبى شمرده اندكه درآن، درياسان، همه چيز - از معارف قرآنى گرفته تا نكات تاريخى و اشارات ادبى - به وفور يافت مى شود.نمونه وار، به برخى از گوشه هاى اين درياى ژرف اشاره مى كنيم:

1. در بحث از شاعران غدير، سومين شاعر، قيس بن سعد بن عباده انصارى (متوفى حدود 60 هجرى) است و امينى به مناسبت، فصلى مبسوط در معرفى قيس مى گشايد: از شرافت خاندان، هوش و ذكاوت، جود و سخا، سخنورى و فضل و دانش گرفته، تا معرفى استادان وى و نيز كسانى كه از او نقل روايت كرده اند، سخن مى گويد؛ مسئوليت هاى مهم سياسى وى را در عصر پيامبر و خلفا، همراه با ماجراهاى او با معاويه بر مى شمرد و حتى از شرح ويژگى هاى جسمى و معرفى بازماندگان وى دريغ نمى كند. (1).

ص: 56


1- . علامه اميني، الغدير، ج 2، ص 66 - 112.

2. در بخش غديريه سيد حِميَرى (متوفى 173) ذكر 23 نمونه از چكامه هاى وِلايى او را غنيمت شمرده، پس از نقل داستان هايى در اين باره، پانزده نمونه از شروح قصيده عينيه مشهور او (لِاُمِّ عَمْروٍ بِالِّلوى مربَعُ) را بر مى شمرد. آن گاه به تفصيل به معرفىِ زمان زندگى شاعر مى پردازد و در خلال آن، مباحثى چون عظمت سيد نزد ائمه (ع) ، نگارندگانِ شرح حال او، عشق و ارادتش به آل اللَّه، راويان و حافظان شعر او، آيين سيد، سخنان رجال بزرگ شيعه و سنى در اين زمينه، برخورد شديد او با مخالفان اهل بيت، خصوصيات جسمى و اخلاقى و چيره دستى وى در دانش دين و تاريخ را به گونه اى مستوفى مطرح مى كند. در ضمن، تهمتِ دكتر طه حسين مصرى به شيعه را در اين باره كه شيعيان قائل به تناسخ اند، پاسخى استوار مى گويد. (1) در پايان نيز - به مناسبت بحث - حديث مشهور «يوم الدار» را ذكر كرده، به نقد تحريف ها و كاستى هايى مى نشيند كه در تفسير طبرى، بدايه ابن كثير و حياة محمد (ص) نوشته محمدحسنين هيكل (وزير فرهنگ اسبق مصر، چاپ دوم به بعد) ، در بخش تصريح پيامبر به وصايت و جانشينى على (ع) راه يافته است. (2).

اينك به فهرستى از مباحث جنبى الغدير اشاره مى كنيم:

ص: 57


1- . علامه اميني، الغدير، ج 2، ص 213 - 278.
2- . علامه اميني، الغدير، ج 2، ص 278 - 289.

فضايل و مناقب على و اهل بيت

الف- آيات و روايات در منقبت و منزلت والاى اهل بيت پيامبر (2/ 311-300و 3/ 111-106 و 7/ 303-299)

- محدث (1) در اسلام (5/ 49-42)

آگاهى امامان اهل بيت (ع) به غيب و اخبار نهانى (5/ 65-52)

ب.

- آيات و احاديث در فضايل اميرالمؤمنين (1/ 247-214 و 2/ 61-43 و 312-324 و 3/ 100-95و 155-162 و 169-245 و 355-356 و 392-393 و 5/ 25-16و 6/ 350-333)

- حديث «رد الشمس» (بازگردانده شدن خورشيد به دست پيامبر براى جلوگيرى از قضا شدن نماز امام على )ع( )3/ 125-111 و 174-175(

- عقد اخوت ميان على (ع) و پيامبر و راويان آن (3/ 142-126 و 5/ 25-23)

- نزول آيه «إِنَّما وَلِيُّكُم اللَّهُ و رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا (2)...» در شأن على (ع) (3/ 162-155)

- بحثى درباره طى الارض مولا على (ع) مقوله «طى الارض» (5/ 21-16)

ص: 58


1- . محدث (به فتح حاء و دال) كسى را گويند كه، فرشتگان با او سخن گويند.
2- . مائده، آيه 55.

- حديث أَنَا مَدينةُ العِلْمِ وَ عَلِىٌّ بابُها و بيان صحت و اعتبار آن، و معرفى 134 نمونه از مصادر و مآخذ آن (6/ 81-61)

- حديثِ سَلُونى قَبلَ أَن تَفقِدونى و كسانى كه پس از مولا اين ادعا را بر زبان رانده و رسوا شدند، و اعتراف خليفه ثانى به علم مولا (6/ 327-333)

- ولادت اميرالمؤمنين در كعبه، و مآخذ تاريخى و حديثى آن (6/ 27-21)

- حديث مأموريت حضرت امير براى ابلاغ آيه برائت به مشركين در مكه، و مآخذ تاريخى و حديثى آن (6/ 350-338)

- شكسته شدن بت ها در روز فتح مكه به دست حضرت امير (7/ 13-10)

- اعلميت مولا بر جميع صحابه، و شايستگى وى براى خلافت پيامبر (7/ 177-176 و 182-183 و 10/ 281-278)

- حديث عَلىٌّ مَعَ الحَقِّ و مآخذ و مصادر آن (3/ 180-176)

- على فاروق امت است، و حب وى معيار تشخيص مؤمن از منافق (3/ 188-181)

- حديث «منزلت» (يا عَلِىُّ، اَنتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ مُوسى) (3/ 201-199)

- حديث «سد الأبواب الا بابه» (پيامبر دربِ همه خانه هاى منتهى به مسجد را بست، جز دربِ خانه على )ع( را )3/ 211-201(

نهج البلاغه، و گردآورنده و حُفاظ و شارحان آن (4/ 198-186)

ج.

- حديث إنَّ اللَّهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَ و مآخذ آن (3/ 181-180)

- مالكيت حضرت زهرا (ع) بر فدك و برخورد متناقض خلفا با آن (7/ 197-194)، و ناراحتى شديد صديقه طاهره (س) از شيخين (7/ 231-226)

- حديث فاطمةُ بِضْعَةٌ مِنّى و راويان آن و كلام بزرگان و شعر شاعران درباره آن (7/ 236-231)

ص: 59

نقد و بررسىِ كارنامه خلفا

- خطبه شقشقيه حضرت امير در نهج البلاغه درباره عملكرد خلفاى سه گانه و معرفىِ راويان و مصادر اين خطبه و گريزى به ماجراى احراق بيت فاطمه (س) (7/ 87-81)

- ابوبكر: ميزان معلومات اسلامى، شجاعت و ديگر ويژگى هاى خليفه اول و ناسازگارىِ آرا و اجتهادات او با سنت پيامبر، و مقايسه وى با اميرالمؤمنين على (ع) (7/ 329-73 و 8/ 59-30)

- عمر: بحثى گسترده درباره علم خليفه ثانى و كمبودها و كاستى هاى چشمگير آن و نقد و بررسى اجتهادات سست و نااستوار وى در مقايسه با دانش بى پايان على (ع) (6/ 333-82) نهى عمر از نقل، كتابت و نشر احاديث پيامبر در بين مسلمين و ضرب و حبس بزرگان صحابه به اين جرم! و نيز برخورد تند وى با آثار و كتاب هاى پيشينيان (6/ 302-294)

- بحثى در اسامى و كُنيه هاى مسلمين، و سيره پيامبر در نامگذارى، و مخالفت عمر با سيره نبوى در اين زمينه (6/ 315-308)

- عثمان: ميزان علم و آگاهى خليفه سوم به كتاب خدا و سنت پيامبر و بدعت هاى او در اسلام و آزارهاى او به صحابيان بزرگ رسول اللَّه (ص) ، همچون اباذر و ابن مسعود و نصب دشمنان پيامبر از ميان امويان به حكومت بر مسلمانان، و ديدگاه منفى بزرگان صحابه درباره او (97/8 تا پايان كتاب و 9/ 218-3)

- معاويه و يزيد: بدعت ها و جنايات آنان در دوران حكومت (3/ 265-249و 10/ 384-138و 11/ 103-3)

ص: 60

مباحث تاريخى

- هجرت پيامبر (ص) به مدينه و مقدمات تاريخى آن (7/ 270-262)

- قصه اصحاب كهف (6/ 155-148)

شرح حال رجال و مشاهير

زمان، زندگى، افكار و آثار بسيارى از رجال و مشاهير تاريخ اسلام، در كتاب الغدير بحث و بررسى شده است، كه از آن ميان، به برخى از آنان كه شرح حالشان مفصل تر از ديگران آمده است، اشاره مى كنيم:

الف. خلفا: ابوبكر (7/ 239-73) معاويه (3/ 265-249 و 10/ 384-138 و 11/ 103-3)

ب. صحابه و معاصران پيامبر: قيس بن سعد بن عباده انصارى (2/ 112-67) عَمرو عاص (2/ 176-117) ابوذر (8/ 386-292) ابن مسعود (9/ 19-6) عمار ياسر (9/ 30-20) جمعى از ياران مشهور اميرالمؤمنين؛ نظير مالك اشتر نخعى، عُدَى بن حاتم طائى و كميل بن زياد (9/ 47-38) عبداللَّه بن عمر (10/ 69-37)، مالك بن نُوَيْرَه و جنايت خالد بن وليد در حق او (قتل و تجاوز به همسر وى) (7/ 169-158)

پ. خاندان و منسوبين پيامبر: زيد فرزند امام سجاد (ع) (3/ 76-69) حضرت ابوطالب (ع) و دلايل تاريخى بر ايمان استوار وى به پيامبر و نقد اظهارات مخالفان و روايات ساختگى درباره او و فهرست كتبى كه درباره اش نوشته شده است (7/ 409-330 و 8/ 30-3)

ت. حكام و وزيران: مختار بن ابوعبيده ثقفى (2/ 348-342) صاحب بن عَباد، وزير فاضل و مشهور آل بويه (3/ 81-40) مَلِك صالح، حاكم شيعى مصر در زمان العاضد خليفه عباسى (4/ 369-341)

ث. علما و دانشمندان: شريف رضى، گردآورنده نهج البلاغه (4/ 221-180) سيد مرتضى علم الهدى (4/ 299-262)، شيخ بهايى (11/ 280-249) سيد على خان مدنى (11/ 353-346)

ج. شاعران: كميت بن زيد اسدى (2/ 213-180) سيد حِميَرى (2/ 276-213) ابوتمام طائى (2/ 342-333) دعبل خُزاعى (2/ 386-349) ابوالفتح كشاجم، شاعر مشهور شيعى در قرن چهارم (4/ 24-3) مهيار ديلمى، شاعر شهير شيعى در عصر آل بويه (4/ 261-232)

ص: 61

مباحث كلامى، فقهى، تفسيرى

- عدم تحريف قرآن از ديدگاه شيعه (101/3 و 301-304)

- ديدگاه شيعه درباره اعتبار كتب اربعه (الكافى، كتاب من لايحضره الفقيه، تهذيب الاحكام و الاستبصار) (3/ 277-276)

- مُتعه (ازدواج موقت) از ديدگاه قرآن و سنت پيامبر و مخالفت عمر با آن و نقد اظهارات صاحب الوشيعه در اين زمينه (3/ 307-306 و 329-333 و 6/ 240-205)

- خلافت از ديدگاه شيعه و سنى و وجوه افتراق و اختلاف اساسى آن از يكديگر: ديدگاه ستم ستيز شيعه و ديدگاه ستم پذير اهل سنت (7/ 152-131)

- حكم غنا و موسيقى در قرآن و سنت و نظريه مذاهب اهل سنت در اين باره (8/ 80-67)

حديثِ لا صَلاةَ اِلّابِفاتحَةِ الكِتابِ و مآخذ آن، و نظريه پيشوايان مذاهب چهارگانه اهل سنت در اين باره (8/ 184-174)

ص: 62

مباحث ادبى

- شعر و شاعران در كتاب و سنت (1/ 25-3)

ص: 63

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109