روابط بین اسلام و مسیحیت گذشته،حال و آینده

مشخصات کتاب

روابط بین اسلام و مسیحیت گذشته ، حال و آینده

مولف: اُوی اِن محمد

مترجم: امیرعباس اکبری

ناشر: مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

پیشگفتار مترجم

بِسْم اللَّه الرَّحْمٰنِ الرَّحيم

متن این کتاب، ترجمه اي است از کتاب «روابط بین اسلام و مسیحیت»(1)،

اثر اُوِی اِن محمد(2) و نقدی از مترجم.

نویسنده که يسوعي كانادايي است تلاش در برانگیختن مسيحيان و مسلمانان به منظور انجام بررسي و بازنگري در روابطشان دارد اما موانع و فرصت هايي پيشِ روي روابط معاصر مسلمانان و مسيحيان قرار دارد. برخي موانع از اين ناشي مي شود كه اكثر مسيحيان به رغم ارتباط طولانی بين دو جامعه، فهم بسيار اندكي از دين مسلمانان دارند. به منظور كمك به آمادگي مسيحيان براي گفتگو با مسلمانان، فصل اول کتاب، اسلام، رسول خدا صلی الله علیه و آله و پیامش را معرفی می کند، جايگاه شريعت را بررسی می کند، فهم اسلامي از وحي و نقش آن در متحد كردن جامعۀ اسلامي را به طور خلاصه شرح مي دهد و چگونگی تقسیم امت اسلامي به سني و شيعه و تفاوت آنها با يكديگر را بیان مي کند. چون عالَم معنويت حوزه اي غني براي گفتگوست، فصل اول در این معرفي، طريقت صوفيه به سوي خدا را بررسي و آن را با شيوه هاي معنوي موجود در كتاب مقدس و سنت مسيحيت، از جمله تمرین های معنوي سِنت ايگناتيوس لويولا مقايسه می کند.

همچنین نویسنده موانع موجود را که به علت سرگذشت روابط و مناسبات ناخوشایند گذشته بين مسيحيان و مسلمانان به دلايل فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نيز ديني به وجود آمده است را بیان می کند. چون اين موانع همچنان در گفتگوهاي جاري وجود دارند، وی آنها را به طور برجسته نشان می دهد.

نویسنده در فصل دوم موانع فرهنگي، سياسي و اقتصادي را مورد تأكيد و توجه قرار مي دهد و به طور عيني تر مسائل ذيل را بررسي مي كند:

واكنش مسيحيان به تنوع فرهنگي و ديني قبل از ظهور اسلام، واكنش مسلمانان به همين موضوعات بعد از ظهور اسلام، مواجهۀ مسيحيان غرب با اسلام از طريق جنگ صليبي، تأثيري كه دانش اسلامي بر پيشرفت تفكر غربي داشت، جايگاه مسيحياني كه تحت فرمانروايي عثماني ها مي زيستند، تسلط غرب بر جهان اسلام از طريق استعمار و نقشي كه مبلغان مسيحي در تحليل و تضعيف دين اسلام ايفا كردند، دلایل فروپاشي امپراتوري عثماني بعد از جنگ جهاني اول و نیز دلایل احياي مجدد اسلام بعد از جنگ جهاني دوم.

اين فصل با نگاهی اجمالی به مسألۀ حقوق بشر در مسيحيت و اسلام به پایان مي رسد زیرا پیروان هر دو دین با همدیگر برای مواجهه با آينده در آستانۀ هزارۀ سوم اين عصر مشترک تلاش مي کنند.

نویسنده در فصل سوم موانع ديني موجود در اين مواجهه را بررسي می کند و دلايل عدم پذيرش اسلام از سوي مسيحيان تا قرن بيستم را به خوبی مورد كندوكاو قرار مي دهد. وی سپس تلاش مي كند تا تبيین كند كه چرا كاتوليك ها پس از فروپاشي استعمار از فرصت استفاده كردند تا اعتقادات سازندۀ اسلامي را گسترش بدهند، اعتقاداتی كه نه تنها اسلام را به عنوان بخشي از طرح و تدبير نجات الهي در بشر مي پذيرد بلكه كاتوليك ها را آزاد مي گذارد تا نبوت محمد (صلی الله علیه و آله)بعد از عيسي (علیه السلام) و نیز قرآن را به عنوان

ص: 1


1- . Muslim-Christian Relations
2- . Ovey N. Mohammed

وحي بعد از اناجيل بپذيرند. نویسنده تلاش مي كند تا نشان دهد كه اين نگرش مثبت به اسلام، مبتني بر درك جديد كاتوليك ها از وحي و نقش روح القدس در نجات است. وی همچنين بررسي مي كند كه آيا درك جديد از وحي مي تواند با نگرش قرآني سازگار باشد و سعي دارد تا تبیين كند که چرا ابراهيم (علیه السلام) يا همان جد مشترك ديني ما مي تواند نقشی قاطع در ايجاد اتحاد بین پيروان اين دو دين ايفا كند.

نویسنده در فصل چهارم چشم اندازهاي همكاري مسلمانان و مسيحيان را با تأمل در چگونگي ديدگاه هاي مسلمانان و مسيحيان در باب نجات بررسی می کند و موارد ذيل را مورد توجه قرار مي دهد:

ملاحظۀ نگرش مسلمانان در اين موضوعات، واكنش پروتستان ها به اين موضع، چگونگي تفاوت واكنش كاتوليك هاي روم با واكنش پروتستان ها، و اینکه چگونه اين تفاوت مانع تلاش هاي پروتستان ها و مددرسان تلاش هاي كاتوليك ها در پيشبرد روابط بين مسيحيان و مسلمانان مي شود.

فصل چهارم با تمرکز بر مواجهۀ مسيحيان و مسلمانان در آمريكاي شمالي و انگلستان پايان مي يابد.

در آخر نیز مترجم فصلی را به عنوان نقدی کلی در بیان برگزیدگی اسلام میان همۀ ادیان و ویژگی های جهانی بودن و جاودانی بودن اسلام و توافق آن با عقل و فطرت و طبیعت می آورد.

ص: 2

پیشگفتار نویسنده

بِسْم اللَّه الرَّحْمٰنِ الرَّحيم

هيچ گفتگویی میان اديان، ضروري تر از گفتگوي پيروان دو جامعۀ بزرگ ديني یعنی مسيحيان و مسلمانان نيست، چون آنها با هم جامعه اي را تشکیل می دهند كه تقريباً نیمی از جمعيت جهان را دربر گرفته است. اگرچه هر دو جامعه به سرعت در حال رشد هستند اما اسلام از مسيحيت سريع تر رشد مي كند. اسلام محدود به خاورميانه نيست. اسلام همچون مسيحيت در میان همۀ ملل عضو دارد.

اكثر مسلمانان در جنوب و غرب آسيا و همچنین غرب و شرق آفريقا زندگي مي كنند. کشور اندونزي با جمعیتی حدود صد و پنجاه میليون نفر بيشترين جمعيت مسلمانان را در خود دارد. جامعۀ مسلمان هند نیز اگرچه در اقليت است اما جمعیتی صد و بيست میليون نفری را تشکیل می دهد که این رقم بيش از جمعيت مسلمانان عرب خاورميانه است. کشورهای پاكستان با جمعیتی حدود صد میلیون و بنگلادش با تقریباً نود و دو میليون مسلمان به ترتیب در رتبه هاي بعد قرار می گیرند. در شمال صحراي ساهارا در قارۀ آفريقا جمعيت مسلمانان در حدود صد میليون نفر و در جنوب این صحرا نیز نزديك به صد و سي میليون نفر است. در شصت كشور نیز این مسلمانان هستند که اكثريت جمعیت را تشكيل مي دهند. همچنین در ميان پانزده ملت ديگر اقليت چشمگیری از مسلمانان وجود دارد. در قارۀ اروپا هم به طور كلي و عملاً در هر كشور اروپايي، اسلام اکنون دومين دين بزرگ است. جمعیت شناسان سال ها قبل پيش بيني کردند كه در سال هاي نخست قرن بیست و یکم مسلمانان از يهوديان كه دومين جامعۀ بزرگ ديني در ايالات متحده و كانادا هستند پيشي خواهند گرفت. امروزه تنها پانزده درصد جهان اسلام در خاورميانه زندگي مي كنند.

اينها ابعاد جهاني گفتگوي اسلام و مسيحيت است. بنابر اين حتي از نظر عملي نیز موضوعات مهمی كه پیش روی جهانِ به طور روز افزون همبستۀ ما قرار دارد بايد همۀ مسيحيان و مسلمانان را برانگيزاند كه در روابطشان با يكديگر بررسي و تجدید نظر كنند.

اين كتاب تلاشي براي اين بررسی است و موانع و فرصت هايي را كه پيشِ روي

روابط معاصر مسلمانان و مسيحيان قرار دارد مورد مطالعۀ دقیق قرار می دهد. برخي موانع از اين ناشي مي شود كه اكثر مسيحيان به رغم تاريخ طولاني ارتباط بين این دو جامعه، فهم بسيار اندكي از دين اسلام دارند.

به منظور كمك به آمادگي مسيحيان براي گفتگو با مسلمانان، فصل اول به طور مختصر اسلام را به مسيحيان معرفي می کند. اين فصل محمّد (صلی الله علیه و آله)را به عنوان يك فرد، پيامش را آن گونه كه در قرآن ذكر شده است و امتش را بررسی می کند. علاوه بر این، توضیح جايگاه شريعت در فهم اسلامي از وحي و نقش آن در متحد كردن جامعۀ اسلامي، چگونگی تقسیم امت اسلامي به سني و شيعه و تفاوت آنها با يكديگر در ادامۀ فصل اول خواهد آمد. به این دلیل که عالم معنويت حوزه ا ي غني براي گفتگوست،

ص: 3

این مقدمه طريقت صوفيه به سوي خدا را بررسي و آن را با شيوه هاي معنوي موجود در كتاب مقدس و سنت مسيحيت، از جمله تمرین های معنوي سِنت ايگناتيوس لويولا(1)

مقايسه خواهد كرد.

اما برخی موانع نیز در این میان وجود دارند و دلیل آن هم این است كه سرگذشت روابط و مناسبات گذشته بين مسيحيان و مسلمانان چندان خوشایند نیست و این مسأله علل فرهنگي، سياسي، اقتصادي و ديني دارد. چون اين موانع همچنان در گفتگوهاي جاري وجود دارند، بررسي ما نیز برخی از آنها را مورد توجه قرار می دهد.

فصل دوم موانع فرهنگي، سياسي و اقتصادي را مورد تأكيد قرار مي دهد. اين فصل به طور عيني تر مسائل ذيل را بررسي مي كند:

واكنش مسيحيان به تنوع فرهنگي و ديني قبل از ظهور اسلام، واكنش مسلمانان

به همين موضوعات بعد از ظهور اسلام، روبه رو شدن مسيحيان غرب با اسلام از طريق جنگ های صليبي و تأثيري كه دانش اسلامي بر پيشرفت تفكر غرب داشت، جايگاه مسيحياني كه تحت فرمانروايي عرب ها و عثماني مي زيستند، تسلط غرب بر جهان اسلام از طريق استعمار و نقشي كه مبلغان مسيحي در تحليل و تضعيف دين اسلام ايفا كردند، علل فروپاشي امپراتوري عثماني بعد از جنگ جهاني اول و نیز علل احياي مجدد اسلام بعد از جنگ جهاني دوم.

فصل دوم با نگاهی به مسألۀ حقوق بشر در مسيحيت و اسلام به پایان مي رسد، زیرا پیروان هر دو دین با همدیگر برای مواجهه با آینده در آستانۀ هزارۀ سوم این عصر مشترک تلاش مي کنند.

فصل سوم موانع الهي موجود در اين مواجهه را بررسي مي کند. همچنین در اين فصل دلايل عدم پذيرش اسلام از سوي مسيحيان دقیقاً تا قرن بيستم مورد كندوكاو قرار مي گیرد. سپس به این سؤال پاسخ داده می شود که چرا كاتوليك ها پس از فروپاشي استعمار از فرصت استفاده كردند تا اعتقادات خوش بینانه ای را دربارۀ اسلام گسترش بدهند، اعتقاداتی كه نه تنها اسلام را به عنوان بخشي از برنامۀ رستگاری خداوند برای بشر مي پذيرد بلكه كاتوليك ها را آزاد مي گذارد تا نبوت محمد (صلی الله علیه و آله)بعد از عيسي (علیه السلام) را بپذیرند و قرآن را به عنوان وحي بعد از اناجيل قبول کنند. اين فصل در تلاش است تا نشان دهد که این نگرش خوش بینانه به اسلام، مبتني بر فهم کاتولیکی جدیدی از وحي و نیز نقش روح القدس در رستگاری است. همچنین اینکه آيا این فهم جديد از وحي مي تواند با دید قرآني سازگار

باشد یا خیر در این فصل بررسی می شود. علاوه بر این فصل سوم سعي دارد تا تبیین كند که چرا ابراهيم (علیه السلام) یعنی جد مشترك ديني ما مي تواند نقش سرنوشت سازی در نزدیک کردن این دو جامعۀ دینی بزرگ ايفا كند.

فصل چهارم چشم اندازهاي همكاري مسلمانان و مسيحيان را با تأمل در این مسأله که چگونه ديدگاه هاي آنها در باب رستگاری، رسالت و گفتگو مي تواند به طور منفی یا مثبت بر اين چشم اندازها تأثير بگذارد مورد توجه قرار مي دهد. اين کار با بررسی مسائل ذیل انجام مي شود:

مطالعۀ دیدگاه مسلمانان در باب رستگاری، رسالت و گفتگو، واكنش پروتستان ها به اين موضع مسلمانان، چگونگي تفاوت در واكنش كاتوليك هاي روم با واكنش پروتستان ها و اینکه چگونه اين

ص: 4


1- . Spiritual Exercises of St. Ignatius of Loyola

تفاوت مانع تلاش پروتستان ها و موجب کمک به کوشش كاتوليك ها در پيشبرد روابط بين مسيحيان و مسلمانان مي شود. در نهایت اين فصل با تمرکز بر مواجهۀ مسيحيان با مسلمانان در آمريكاي شمالي و انگلستان پايان مي يابد.

من به عنوان يك يسوعي(1)كانادايي، هنگام نوشتن مطالب این کتاب، خوانندگان مسيحي آمريكاي شمالي و انگلستان را به عنوان مخاطبان آن در نظر داشتم اما در فضای گفتگو اميدوارم كه آنچه نوشته ام مورد توجه مسلمانان نيز باشد. در پايان دوست دارم كه مراتب تشكر خود را از ويليام آر باروئز(2) سردبیر اُربیس بوکس(3)

به دلیل دعوت از من براي نوشتن اين كتاب و به علت تشويق ها و پيشنهادات بسيار ارزشمند وی هنگام تألیف اين كتاب ابراز كنم.

ص: 5


1- . Jesuit ؛ انجمن عیسی (معروف به یسوعیان و همچنین ژزوئیت ها) فرقه ای مذهبی وابسته به کلیسای کاتولیک است. اعضای این فرقه را یسوعی، به معنی سربازان مسیح و پیاده نظام پاپ می نامند. علت این نام گذاری این است که مؤسس این فرقه که سِنت ایگناتیوس لویولا نام دارد قبل از کشیش شدن شوالیه بوده است. منظور از یسوع، معلمان مسیح است. یسوعیان خود را سربازان سپاه دیانت می خواندند.
2- . William R. Burrows
3- . Orbis Books

فصل اول: اسلام (معرفي اسلام براي مسيحيان)

محمّد(صلی الله علیه و آله)

در کشورهاي اسلامي، سپيده دم هر روز مؤذن مؤمنان را با اين ندا به نماز مي خواند:

اَللّهُ اَکبَرُ

اَللّهُ اَکبَرُ

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ

اَشْهَدُ

أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ

حَيَّ عَلَی الصَّلاةِ؛ حَيَّ عَلَی الصَّلاةِ

محمدي که مؤذن از او ياد مي کند کيست؟

محمد (صلی الله علیه و آله)در يک خانوادۀ ريشه دار اما مستمند در مکه در سال 570 م به دنيا آمد. او در دوران کودکي در سختي ها پرورش يافت، زیرا پدرش عبدالله چند روز قبل از به دنيا آمدن او، مادرش آمنه زماني که او شش ساله بود و پدربزرگش عبدالمطلب، کسي که بعد از مرگ مادرش سرپرستي او را به عهده داشت، در هشت سالگي او از دنيا رفتند. سپس عمويش ابوطالب او را به فرزند خواندگي پذيرفت، و نوجواني او درتپه هاي اطراف مکه به مراقبت از گوسفندان عمويش گذشت. بنابراین او از کودکي در غربت يتيمي و غم، در صحراي عربستان پرورش يافت.

شبه جزيرۀ عربستان، محل تولد محمد (صلی الله علیه و آله)، اساساً يك جامعۀ بت پرست و قبيله اي به شمار مي رفت. شهر مکه که در امتداد مسيرهاي تجاري بين يمن و خاور نزديک (شام) قرار داشت، مرکزي تجاري بود. مکه علاوه بر اين که مکانی تجاري بود، امتياز بزرگتري هم داشت و آن نیز این بود که محل زيارت خدايان فراوان شبه جزيره بود.

با توجه به اين واقعيت که مکه يک مرکز تجاري بود، محمد (صلی الله علیه و آله)پس از رسيدن به سن بلوغ مسئوليت کاروان های تجاري را به عهده گرفت. او در سال 590م، در 20 سالگي به خدمت يک بيوة

ص: 1

ثروتمند به نام خديجه درآمد. گرچه خديجه پانزده سال بزرگتر از محمد (صلی الله علیه و آله)بود و محمد (صلی الله علیه و آله)همبيست و پنج سال بيشتر نداشت اما او به محمد (صلی الله علیه و آله)پيشنهاد ازدواج داد. محمد (صلی الله علیه و آله)اين پيشنهاد

را پذيرفت و در طول حيات خديجه همسر ديگري اختيار نکرد. زندگي مشترک آنان در سعادت و خوشبختي سپري شد. خديجه براي او دو پسر و چهار دختر به دنيا آورد و پسران در طفوليت از دنيا رفتند.

محمد (صلی الله علیه و آله)گرچه متأهل بود اما خلوت را دوست مي داشت و اغلب اوقات به غاري در کوه حرا پناه مي برد كه در ميان تپه هايي قرار داشت كه او در دوران كودكي در آنجا پرسه مي زد. درون غار به کشمکش ظالمانۀ هموطنانش، و ستيزه هاي بي پايان در ميان قبايلي که حرم مکه را زيارت مي کردند و به فسادهاي فراگير روزگار خود مي انديشيد.

در اثر شب زنده داري ها و مراقبه اي که غالباً در تمام شب ادامه داشت، حقيقت الله یا خداوند براي او روزبه روز آشکارتر و عظیم تر مي گشت. الله يک خدا در ميان خدايان فراوان، آنچنان كه هموطنان محمد (صلی الله علیه و آله)اعتقاد داشتند، و حتي بزرگترين آنها نبود. الله يگانه بود. تقدير چنين بود كه به زودي از غاري در کوه حرا، عظيم ترين عبارت زبان عربي یعنی «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» (خدايي جز الله نيست) اعلام شود.

اما محمد (صلی الله علیه و آله)نخست باید رسالت خود را از خدا دريافت مي کرد، چنانکه ابراهيم (علیه السلام) ، موسي (علیه السلام) ، اسماعيل (علیه السلام) ، اِشَعيا(1)7و ديگر پيامبران قبل از او دريافت کردند. یک شب در حدود سال 610م زماني که محمد (صلی الله علیه و آله)در غار خود تنها بود، جبرئيل ملک به شكل يك انسان بر او ظاهر شد. جبرئيل به او گفت: «بخوان». محمد (صلی الله علیه و آله)درحالی که ترسیده بود، پاسخ داد: «خواندن نمي دانم». جبرئيل که پاسخ منفي محمد(صلی الله علیه و

آله)را نپذيرفت بر جسم او نيرويي وارد کرد و سپس او را رها کرد. همين گفتگو تکرار شد و محمد (صلی الله علیه و آله)دوباره گفت: «خواندن نمي دانم». جبرئيل دوباره نیرویی بر او وارد کرد. سرانجام، بعد از سومين فرمان جبرئيل به «خواندن» محمد (صلی الله علیه و آله)گفت: «چه بايد بخوانم؟»، و جبرئيل اولين سوره از «قرآن» را وحي کرد:

«بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. انسان را از خون بسته آفريد. بخوان و پروردگار تو كريمترين [كريمان] است. همان كس كه به وسيلۀ قلم آموخت. آنچه را كه انسان نمى دانست [بتدریج به او] آموخت»(2) (سورۀ علق، آیۀ 1 تا 5).

شبي که در آن به محمد (صلی الله علیه و آله) اين ندا رسيد به «شب قدر» معروف است. بر اساس آیات قرآن اين شب «از هزار ماه ارجمندتر است. در آن [شب] فرشتگان، با روح، به فرمان پروردگارشان، برای هر کاری [که مقرّر شده است] فرود آیند. [آن شب] تا دمِ صبح، صلح و سلام است» (سورۀ قدر، آیۀ 3 تا 5).

محمد (صلی الله علیه و آله)پس از آنکه از اين حال به خود آمد، با دلي مملو از ترس و ترديد شتابان راهي منزل شد. با خود مي گفت که آيا از خدا وحي به من رسيد يا دچار جنون شده بودم؟ حالي به او

ص: 2


1- . از پیامبران عهد عتیق
2- . در این کتاب برای ترجمۀ آیات قرآن، از ترجمۀ آقای فولادوند استفاده شده است.

دست داده بود که عرفاي غربي، آن را «شب ظلماني روح» ناميده اند. در طي بيست و دو سالآيات قرآن پي درپي به صورت صوت و مكاشفه بر او نازل مي شد، و اين فرمان همواره يکسان بود، بخوان: «اِي كشيده رداي شب بر سر، برخيز و بترسان، و پروردگار خود

را بزرگ دار، و لباس خويشتن را پاک کن، و از پليدي دور شو» (سورۀ مدثر، آیۀ 1 تا 5). ردا از زمان ايليا، نماد یا نشانۀ اقتدار پيامبري بوده است. علاوه بر این، ديده ها و شنيده هاي محمد (صلی الله علیه و آله)، ترديدها و بي ميلي او نسبت به پذيرش فرمان الهي يادآور دعوت بسياري از پيامبران عهد عتيق نظير اشعيا (علیه السلام) ، ارميا (علیه السلام) و حزقيال (علیه السلام) است.

بيشتر مردم مکه دعوت پيامبر را با دشمني پاسخ دادند. عوامل زيادي موجب اين واکنش شده بود اما شايد عامل عمده اين بود که يکتا پرستيِ انعطاف ناپذير اين دعوت، نه تنها عقايد شرک آميز بلکه درآمد قابل ملاحظه اي را نيز که از حجاج عايد اين شهر مي شد مورد تهديد قرار مي داد. اين مسأله ما را به ياد اولين مواعظ و تعليمات مسيحيت در افسس مي اندازد كه در آن نقره سازان شکايت کردند که

«پولس با بيان اينكه خدايانِ ساختۀ دست بشر، خدا نيستند، خلق بسياري را اغوا كرده و از ما دور ساخته است. و اين خطر وجود دارد كه نه تنها كسب وكار ما از ميان برود بلكه معبد رب النوع عظيم آرتميس نيز تحقير شود، و از آن عظمت و جلالِ خود، كه باعث شده تمام آسيا و جهان او را بپرستند محروم شود» (اعمال(1) 27-26 :19).

محمد (صلی الله علیه و آله)و همکيشانش مورد طعنه و استهزا و حتي در معرض آزار و اذيت قرار گرفتند. پس از آنکه محمد (صلی الله علیه و آله)در سال 619م همسرش خديجه و عمويش ابوطالب را که حاميانِ وفادرش بودند از دست داد، اين وضعيت رو به وخامت گراييد.

وقتي که به نظر مي رسيد

همه چيز از دست رفته است، فرصت هاي جديدي در سال 621م به وجود آمد: برخي از اهالي يثرب، شهري در شمال مکه، با شنيدن پیام دعوت محمد (صلی الله علیه و آله)، او و پيروانش را دعوت کردند تا به شهرشان مهاجرت کنند. خداوند دعوت آنان را براي دفاع [از جان پيامبر (صلی الله علیه و آله)] پذيرفت. بعد از اينكه آنان پيمان بستند که الله را به عنوان خداي یکتا و واحد بپرستند، محمد (صلی الله علیه و آله)و پيروانش به طور پنهاني در ژوئن 622م به يثرب مهاجرت کردند.

مسلمانان هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله)را به عنوان نقطۀ عطف تاريخ جهان به شمار مي آورند و تاريخ تقويمشان را از اين سال قرار می دهند. چيزی نگذشت كه يثرب به مدینه النبی يعنی شهر پيامبر، و سپس به اختصار به مدينه معروف شد. در مدينه، زماني كه وحي هاي (آيات) مکي باید وارد عرف جمعي مي شد، مُبلّغي که تاکنون [در ميان مکيان] مورد نفرت بود، بايد يک دولتمرد و سياست مدار خبره مي شد.

سرگذشتِ شخصي محمد (صلی الله علیه و آله)در ده سال باقيماندۀ عمرش با تاريخ جامعۀ مدينه که او رهبر آن گرديد آمیخته شد. از همه مهمتر اينکه او ناگزير بود به نزاع با مکي ها به خاطر جزیره العرب پايان دهد. جنگ هايي رخ دادند. در سال 624م در بدر يک گروه کوچک از اهل مدينه بر ارتش مکه که چندين برابر بيشتر بودند، پیروز شدند. سال بعد ورق برگشت و مکي ها نزديک كوه اُحد پيروزي ناچيزي به دست آوردند. مکي ها اين پيروزي را در سال 627م با محاصرۀ مدينه دنبال كردند تا

ص: 3


1- . کتاب اعمال رسولان یا به اختصار اعمال (Acts) یکی از قسمتهای عهد جدید است.

مسلمانان را وادار به تسليم كنند اما موفق نشدند. درسال 630م

یعنی هشت سال بعد از هجرتمحمد (صلی الله علیه و آله)از مکه به مدينه، او که مکه را به عنوان يک فراري ترک کرده بود، به عنوان يک فاتح و پيروز بازگشت. محمد (صلی الله علیه و آله)پس از پيروزي خود به دیگران فشاری نياورد. او در هنگامۀ پيروزي خود، آزاردهندگانش را بخشيد. او با ورود به کعبه، عبادتگاهي را كه به ادعايِ مسلمانان به دست ابراهيم (علیه السلام) و پسرش اسماعيل (علیه السلام) بنا شده بود، بار ديگر به الله یعنی خداوند يکتا و واحد اختصاص داد.

اينکه دعوت محمد (صلی الله علیه و آله)منجر به اين شد كه او نه تنها يک رهبر ديني بلکه رهبری نظامي و سياسي هم باشد، به گسترۀ وظيفۀ نبويِ الهام شدۀ او اشاره دارد، چنانکه در مورد بسياري از انبياي عهد عتيق نیز اینچنين بوده است. برای نمونه، سموئيل(1) یک مرد عمل، يک پيامبر و يك رهبر نظامي بود (سموئيل اول 15). در بارگاه داوود، ناتان نبي نفوذی بسيار مؤثر در امور بني اسرائيل اعمال مي كرد (سموئيل دوم 17-1 : 7؛ سموئيل دوم 12 : 1 به بعد) و موسي (علیه السلام) براي جنگ با بت پرستان آماده شد (سِفر خُروج(2) 29-27 : 32)، همانگونه که ايليا نيز چنين كرد (اول پادشاهان(3) 40 : 18).

از نظر مسلمانان محمد (صلی الله علیه و آله)از جانب خداوند سخن مي گفت و عمل مي کرد، يعني او يک پيامبر بود. او بشر بود و اثري از الوهيت در او نبود. با اين همه، انساني معمولي نبود. او براي مسلمانان انساني مقدس در ميان مردان است، درست همانگونه که براي مسيحيان، مريم زني مقدس در ميان زنان است. درواقع، «نقش محمد (صلی الله علیه و آله)در اسلام به

نحوي با نقش مريم باکره در مسيحيت مشابهت دارد. بشارت به مريم همانند وحي به محمد (صلی الله علیه و آله)، از طريق جبرئيلِ ملک دريافت مي شد. مريم عذرا پسري به دنيا آورد، درحالي که محمد (صلی الله علیه و آله)درس ناخوانده (اُمي) کتابي آورد. درس نخواندن محمد (صلی الله علیه و آله)مانند باکر ه بودن مريم، اهميت معنوي و ملكوتي شگرفي دارد».

ص: 4


1- . سموئیل (Samuel) یکی از پیامبران بنی اسرائیل بود.
2- . سِفر خُروج (Book of Exodus) دومین کتابِ «کتاب مقدس» است.
3- . کتب پادشاهان (Books of Kings) بخشی از عهد عتیق در انجیل است.

قرآن

قرآن نسخة مکتوب وحي هايي است که به محمد (صلی الله علیه و آله)در فاصلۀ بين آغاز دعوتش در سال 610م و رحلتش در سال 632م نازل شده است. اين وحي ها در دوره اي حدود بيست و پنج سال، کم و بيش به شکلي که امروزه وجود دارند جمع آوري و تدوين شد.

قرآن كه حجم آن چهار پنجمِ «عهد جديد» است به صد و چهارده فصل يا سوره تقسيم شده است و هر سوره شامل قطعه هايي است که آيات، يا «نشانه ها»ي خدا ناميده مي شوند. به طور کلي، سوره هاي طولاني در مدينه و سوره هاي کوتاه در مکه نازل شده اند. لذا، ترتيب سوره ها به صورتي که امروز موجود است، به آن ترتيبي که بر پيامبر نازل شده اند نيست. زماني که متن هاي مقدس در عصر خليفۀ سوم یعنی عثمان (56-644) گردآوري شدند، آن ها بر اساس بلندي و كوتاهي سوره ها (از بلند به كوتاه) مرتب شدند. تنها مورد استثنا، نيايشِ مختصري است که سورۀ اول قرآن را تشکیل مي دهد. اين نيايش یا سوره به نام «فاتحه» شناخته می شود و از حيث کاربرد با نيايش رباني(1) در مسيحيت مطابقت دارد. ترجمۀ سورۀ فاتحه در زیر می آید:

به نام خداوند رحمتگر مهربان؛ ستايش خدايى را كه پروردگار جهانيان؛ رحمتگر مهربان؛ [و] خداوند روز جزاست؛ (پروردگارا!) [بار الها] تنها تو

را می پرستيم و تنها ازتو يارى مى جوييم؛ ما را به راه راست هدايت فرما؛ راه آنان كه گرامى شان داشته اى نه [راه] مغضوبان و نه [راه] گمراهان.

به نظر مسلمانان، قرآن با «عهدهاي عتيق و جديد» همسو است: «ما از فرزندان اسرائيل [سخت] پيمان گرفتيم» (سورۀ مائده، آیۀ 70)؛(2) «بگو: اى اهل كتاب، تا [هنگامى كه] به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است عمل نكرده ايد بر هيچ [آيين بر حقّى] نيستيد» (سورۀ مائده، آیۀ 68).(3) با وجود این، مسلمانان اين دو عهد عتيق و جديد را داراي نقصي مي دانند كه قرآن از آن مبراست. به نظر آنان، عهدهای عتيق و جديد در مقام نقل تا حدودي تحريف شده اند و تنها زماني معتبرند كه آنچه را كه قرآن گفته است تصديق كنند. در مواردي كه سه كتاب مقدس تفاوت دارند، خطاناپذيري قرآن غلبه دارد. قرآن خود به اين امر تصريح مي كند هنگامي كه مي فرمايد: «اين است كتابي [مقدس] كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدي نيست» (سورۀ بقره، آیۀ 2).(4)

اين اعتقاد كه قرآن به معناي واقعي كلمه، كلام و سخن خداست، جايگاه قرآن را در زندگي مسلمانان مورد تأكيد قرار مي دهد. به نظر مسلمانان، قرآن كتاب هدايت الهي براي همۀ زندگي، همۀ ابناء بشر و براي همۀ زمان ها است. قرآن هر واقعه ای را سامان مي بخشد و ارزيابي مي كند. قرآن هم ذكر [يادآور] فعاليتهاي روزانه و هم منبع حقيقت وحياني است. قرآن هم نقشه راه هاي مشيت و هم مجموعه اي از گفتارها براي تأمل كردن در آن ها به منظور عمق بخشيدن به درك و فهم ما از شكوه و عظمت خداست. «و سخن پروردگارت، به راستي و

داد سرانجام گرفته است» (سورۀ انعام، آیۀ 115).(5)

ص: 5


1- . Lord's Prayer
2- . لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلًا ۖ كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنْفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُوا وَفَرِيقًا يَقْتُلُونَ
3- . قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَىٰ شَيْءٍ حَتَّىٰ تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ۗ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَ كُفْرًا ۖ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ
4- . ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ
5- . وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا ۚ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ ۚ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

اين آيه تا حدي تبیين مي كند كه چرا قرآن در جهان بيش از هر كتاب ديگري قرائت مي شود. يقيناً قرآن كتابي است كه مردم بيش از هر كتاب ديگري در جهان به ياد مي سپارند.

همانگونه كه به ياد داريم، تصديق و تصريح اصلي قرآن وحدانيت خداست: «پس بدان كه هيچ معبودي جز خدا نيست و براي گناه خویش آمرزش جوي» (سورۀ محمد، آیۀ 19)؛(1) «براي شما هيچ معبودي جز او نيست» (سورۀ هود، آیۀ 61).(2) در اين امر قرآن با عهد عتيق موافق است، و در واقع كلمات به كاررفته در قرآن تقريباً با كلماتي كه مثلاً در كتاب اشعيا به كار رفته همسان است:

اي جميع ساكنان زمين به من روي آوريد و نجات يابيد، زيرا من خدا هستم و هيچ خداي ديگري نيست (22 : 45).

اي گناهكاران اين را فراموش نكنيد و به ياد داشته باشيد... زيرا من خدا هستم و خداي ديگري نيست: من خدا هستم و هيچ كسي مانند من نيست (8-9 : 46).

قرآن براي استحكام بخشيدن به پيام خود داستان هاي موجود در عهد عتيق را به كار مي برد. به داستان آدم (علیه السلام) ، ابراهيم (علیه السلام) ، موسي (علیه السلام) و بسياري از انبياي ديگر به عنوان نمونه هايي از كساني كه پيام توحيد را اعلام كردند اشاره شده است.زماني كه قرآن ذات خدا را توصيف مي كند، خدا را هم متعال و هم در همه جا ساري و جاري معرفي مي كند. تعالي خدا هنگامي روشن می شود كه خدا به عنوان قادر مطلقِ خالق جهان توصیف می شود (سورۀ فاطر، آیۀ 1 و 2؛(3) سورۀ بقره، آیۀ 109(4)). و مالك (پادشاه) روز قيامت

است (سورۀ فاتحه، آیۀ 4)،(5) كسي كه، همان گونه كه در مزامير(6) آمده است (4 : 11 ؛ 139)، داوري است كه همه را مي بيند و همه را مي شناسد: «و هر كجا باشيد او با شماست، و خدا به هر چه مى كنيد بيناست» (سورۀ حدید، آیۀ 4).(7)

دو جمله از بزرگترين جمله ها ي قرآن دربارۀ خدا، بر تعالي خدا تأكيد دارد:

«خداست كه معبودى جز او نيست، زنده و برپادارنده است، نه خوابى سبك او را فرو مى گيرد و نه خوابى گران؛ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آنِ اوست. كيست آن كس كه جز به اذن او در پيشگاهش شفاعت كند؟ آنچه در پيش ِروى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى داند، و به چيزى از علم او جز به آنچه بخواهد احاطه نمى يابند. كرسى او آسمان ها و زمين را دربرگرفته و نگهدارى آن ها بر او دشوار نيست و اوست والاى بزرگ» (سورۀ بقره، آیۀ 255).(8)

و:

«اوست خدايى كه غير از او معبودى نيست، دانندۀ غيب و آشكار است، اوست رحمتگر مهربان. اوست خدايى كه جز او معبودى نيست؛ همان فرمانرواى پاك

ص: 6


1- . فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَمَثْوَاكُمْ
2- . يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ ۖ
3- . الحمد لله فاطر السموت و الا رض جاعل الملئكة رسلا أ ولى أجنحة مثنى و ثلث و ربع يزيد فى الخلق ما يشاء إن الله على كل شى ء قدير (1) ما يفتح الله للناس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له من بعده و هو العزيز الحكيم (2)
4- . وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ۖ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
5- . مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
6- . مزامیر (Psalms) یکی از بخش های عهد عتیق در کتاب مقدس است.
7- . هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا ۖ وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
8- . اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ

سلامت [بخش، و] مؤمن [به حقيقت حقّۀ خود كه] نگهبان، عزيز، جبّار [و] متكبّر [است] پاك است خدا از آنچه [با او] شريك مى گردانند. اوست خداى خالق نوساز صورتگر [كه] بهترين نامها [و صفات] از آنِ اوست آنچه در آسمانها و زمين است [جمله] تسبيح او مى گويند و او عزيز حكيم است» (سورۀ حشر، آیۀ 22 تا 24).(1)

شايد بهترين تشابه یا همسانی انجیل در مورد تصور تعالي (تنزه) خدا، در مقایسه با قرآن، باب آخر كتاب ايوب(2) باشد،

كه در آن ايوب (علیه السلام) به ناچيزي خود در مقايسه با بزرگي و عظمت خدا اعتراف مي كند.

در قرآن، اگرچه خدا، متعالي (منزه) و بالاتر از همه مشابهت هاست اما خدا در همه جا ساري و جاري هم هست. خدا، فرمانرواي منزوي و بي تفاوت (لاقيد) جهان نيست. خدا از حيث ساري و جاری بودن در همه جا هميشه اولين گام را به سوي مردان و زنان در كشاندن آنان به سوي خود برمي دارد. جملۀ «سجده كن ونزديك شو» كلمات آخري بود كه در قالب صدا در همان اولين وحي بر زبان آورده شد (سورۀ علق، آیۀ 19). در جاي ديگر به ما گفته مي شود هر نوع عمل الهی كه آدميان انجام مي دهند، مسبوق به لطف الهي نسبت به آنان است. در مقام اشاره به گمراهاني كه توبه كردند، قرآن مي فرمايد: «پس [خدا] به آنان [توفيق] توبه داد تا توبه كنند بى ترديد خدا همان توبه پذير مهربان است» (سورۀ توبه، آیۀ 118).(3)

تعجبي ندارد كه دو صفت بسيار عام و فراگير براي خدا در قرآن «رحمان و رحيم» هستند. در واقع، هر سوره اي از قرآن به غیر از سورۀ نهم با عبارت «بسم الله الرحمن الرحيم» شروع مي شوند. اين صفات به كار رفته در توصيف خدا را نيز مي توان در عهد عتيق سراغ گرفت. مثلاً سيرك(4) (11 : 2) از خدا با «رحمان و رحيم» ياد مي كند، چنانچه دعاي مناسه(5) در دوم تواريخ(6) (9 : 30) نيز چنين است.

دعوت قرآن آكنده از شادماني و اميد است. قرآن نه تنها از عدالت نهايي در روز قيامت، بلكه از مدد [الهي] در طول راه و آمرزش براي توبه كاران نيز سخن مي گويد:

«به نام

خداوند رحمتگر مهربان؛ سوگند به روشنايى روز، سوگند به شب چون آرام گيرد [كه] پروردگارت تو را وانگذاشته و دشمن نداشته است، و قطعاً آخرت براى تو از دنيا نيكوتر خواهد بود. و به زودى پروردگارت تو را عطا خواهد داد تا خرسند گردى. مگر نه تو را يتيم يافت پس پناه داد، و تو را سرگشته يافت پس هدايت كرد، و تو را تنگدست يافت و بى نياز گردانيد» (سورۀ ضحی، آیۀ 1 تا 8).(7)

ص: 7


1- . هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ22هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِکُونَ23
2- . کتاب ایوب (Book of Job)، از مجموعۀ «کتوبیم» در عهد عتیق و از نوشته های مقدس مسیحیان و یهودیان است.
3- . وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّىٰ إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ
4- . (انجیل) سیرک (Sirach)
5- . دعای منسه (Manasseh) پادشاه یهودا
6- . تواریخ (Chronicles)، هشتمین کتاب مجموعۀ «کتوبیم» و بخشی از عهد عتیق در انجیل است.
7- . وَالضُّحَى ﴿1﴾ وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى ﴿2﴾ مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى ﴿3﴾ وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولَى ﴿4﴾ وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى ﴿5﴾ أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى ﴿6﴾ وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى ﴿7﴾ وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى ﴿8﴾

شخص با ايمان مي تواند در هر زماني قلب و روح خود را جايگاه حضور خدا قرار دهد تا در سفر مشقت بار زندگي مورد هدايت الهي قرار گيرد و توش و توان لازم را دريافت كند:

«و يقيناً ما انسان را آفريده ايم و مى دانيم كه نفس او چه وسوسه اى به او مى كند و ما از شاهرگ [او] به او نزديكتريم» (سورۀ ق، آیۀ 16).(1)

قرآن مي آموزد كه آدميان مي توانند با توجه به افعال خدا و تأمل و تدبر در خلقت خدا به خدا معرفت يابند:

«راستى كه در آفرينش آسمانها و زمين و در پى يكديگر آمدن شب و روز و كشتي هايى كه در دريا روانند، با آنچه به مردم سود مى رساند و [همچنين] آبى كه خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمين را پس از مردنش زنده گردانيده و در آن هرگونه جنبنده اى پراكنده كرده و [نيز در] گردانيدن بادها و ابرى كه ميان آسمان و زمين آرميده است براى گروهى كه مى انديشند واقعاً نشانه هايى [گويا] وجود دارد» (سورۀ بقره، آیۀ 164)؛(2)اگر كسي بخواهد به خدا معرفت پيدا کند فقط كافي است كه «در زمين بگرديد [بگردد] و بنگريد

[بنگرد] چگونه خداوند آفرينش را آغاز كرده است» (سورۀ عنکبوت، آیۀ 19)(3) و «مشرق و مغرب از آن خداست پس به هر سو رو كنيد آنجا روى [به] خداست» (سورۀ بقره، آیۀ 115).(4)

پولس نیز به چنین مطلبی اشاره می کند زماني كه مي گفت که انسان از ابتداي خلقت جهان «قدرت سرمدي و (ذات الهي) را، گرچه اموری غیرقابل دیدن هستند، از رهگذر چيزهايي كه خلق كرده است ديده و به فهم درآورده است» (روميان 20 : 1). و در مزامير مي خوانيم:

«آسمان از شكوه و عظمت حكايت مي كند و فلك از صنعت دستهايش خبر مي دهد» (مزامير 1 : 19)

واكنش انسان به خدا بايد واكنشي همراه با ستايش، محبت و عبوديت باشد: «و [نيز] پاره اى از شب، و در فروشدن ستارگان تسبيح گوىِ او باش» (سورۀ طور، آیۀ 49)،(5) براي اينكه

«آيا ندانسته اى كه هر كه [و هر چه] در آسمان ها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند و پرندگان [نيز] درحالى كه در آسمان پر گشوده اند [تسبيح او مى گويند] همه ستايش و نيايش خود را مى دانند و خدا به آنچه مى كنند داناست، و فرمانروايى آسمان ها و زمين از آنِ خداست و بازگشت [همه] به سوى خداست» (سورۀ نور، آیۀ 41 و 42).(6)

عشق كامل به خدا به این معنی است كه كاملاً تسليم خدا شويم. كسي كه تسليم خدا مي شود نه تنها پيام خدا را باور مي كند بلكه سعي مي كند مطابق با آن زندگي كند، و نيك مي داند كه خدا در هر

ص: 8


1- . وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ
2- . إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ
3- . أَوَلَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ
4- . وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ
5- . وَمِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَإِدْبَارَ النُّجُومِ
6- . أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهُ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِى السَّمَوَتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَفَّتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ * وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَوَتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ

مكان و زماني حاضر است و در واقع عالم حيات غيرديني (كفرآميز) وجود ندارد. در نظر چنين شخصي، نه تنها نماز و نيايش، بلكه

عملِ توأم با گذشت و عدالت جزء لازم دين حقيقي است:

«نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و [يا] مغرب بگردانيد بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پيامبران ايمان آورد و مال [خود] را با وجود دوست داشتنش به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و درراه ماندگان و گدايان و در [راه آزاد كردن] بندگان بدهد و نماز را برپاى دارد و زكات را بدهد و آنان كه چون عهد بندند به عهد خود وفادارانند و در سختى و زيان و به هنگام جنگ شكيبايانند آنانند كسانى كه راست گفته اند و آنان همان پرهيزگارانند» (سورۀ بقره، آیۀ 177)(1)

احکام اسلام

پس از مهاجرت پيامبر (صلی الله علیه و آله)به يثرب یا مدينه، دعوت او همان گونه که در قرآن آمده است، به تدريج قانون گذاري يا مسائل حقوقي مربوط به نظم زندگي در جامعۀ ديني فرا قبيله اي را نيز دربرگرفت.

ص: 9


1- . لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا ۖ وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ ۗ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ

حدود ده درصد از قرآن در اين مقوله جا مي گيرد. داخل شدن مسائل حقوقي در وحي خدا [قرآن] در بسياري از کتابهاي عهد عتيق همانند دارد.

بعد از رحلت محمد (صلی الله علیه و آله)، به موازات گسترش اسلام به خارج از مرزهاي شبه جزيرۀ عربستان، قانون همچنان تکامل مي يافت و در وحدت جهان اسلام نقش مهمي ايفا مي کرد. در اسلام اين هدايت قانوني به شريعت مشهور است، که واژه اي است عربي به معناي «راه» و در قرآن (سورۀ جاثیه، آیۀ 18) نيز به همين معنا به کار رفته است.

اولين اصل اساسي در سير تکاملي احکام اسلام يا همان شريعت، قرآن بود. طبق اين اصل، فقها سه

اصل ديگر را وضع كردند که به همراه قرآن، اصول چهارگانۀ شريعت شناخته شدند. اين سه اصل عبارت بودند: از سنت، اجماع و قياس.

دومين اصل شريعت، يعني سنت، مدارك مربوط به سنت محمد (صلی الله علیه و آله)است، که با سنت هاي قومي مختلف موجود در امپراتوري رو به گسترش اسلامي تفاوت دارد. اين سند در قالب مجموعه اي است از گفته ها در مورد آنچه که محمد (صلی الله علیه و آله)بر زبان آورده و انجام داده است. هر گفته را حديث مي نامند. ازاين رو حديث حامل سنت است. شش مجموعۀ حديث وجود دارد که اکثر مسلمانان عموماً آنها را موثق مي دانند.

دليل در نظر گرفتن حديث به عنوان منبع مطمئن هدايت الهي، از قرآن نشأت مي گيرد: «خدا و پيامبر را اطاعت كنيد» (سورۀ احزاب، آیۀ 33؛(1) سورۀ نساء، آیۀ 59(2))؛ «قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست» (سورۀ احزاب، آیۀ 21).(3) از جهات بسياري در مسیحیت، عهد جديد که مجموعۀ اقوال و افعال عيسي (علیه السلام) است همانند احاديث در ميان مسلمانان است.

سومين اصل احکام اسلام، اجماع يا اتفاق نظر جامعه است که به نوبۀ خود بر حديثي مبتني است که به محمد (صلی الله علیه و آله)نسبت داده شده است: «امت من بر خطا اجماع نمي کنند». اين حديث مؤيد اين ديدگاه تلقي شده است که اگر در هر زماني در تاريخ اسلام، امت در مسأله ای که در قرآن و سنت اظهار نظر خاصي از آن وجود ندارد به اجماع برسند، اين اجماع بخشي از شريعت مي شود. اين نظر، خلاف مفهوم «فهم متدینان»(4) در آئين کاتوليک روم كه همان مفهوم مورد نظر متدينان است و راهنماي زندگي متدینانه دانسته

می شود نيست.

اصل چهارم شريعت يعني قياس، براي حل وفصل مشکلات و موضوعات جديد حقوقي عرضه شد. هدف قياس محدود کردن آراء شخصي بود، با بيان اينکه تنها استدلال از طريق قياس با مطالب موجود حقوقي است که هدایت درست را موجب می شود و این مسأله تا حدودي به آنچه که حقوقدانان غربي آن را استناد به رويۀ قضايي پيشين مي نامند شبيه است.

گسترش و تدوين شريعت اسلامي در طي سه قرن اول بعد از رحلت محمد (صلی الله علیه و آله) به وقوع پيوست. از لحاظ نظري، منابع چهارگانۀ آن یعنی قرآن، سنت، اجماع و قياس، يک نظام جامع از هدايت الهي را براي مسلمانان در همۀ ابعاد حيات فردي و جمعي، از جمله سازماندهي کشور و روابط بين جوامع و ملت ها، تدارک مي بيند. مي توانيم بگوييم که دستاورد عالمان حقوقي در صدر اسلام با دستاورد آباء کليسا در اوایلمسيحيت قابل

ص: 10


1- . وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ
2- . يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ۖ
3- . لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا
4- . sensus fidelium

مقايسه است. آنچه را که آنان در مقابل گرايش هاي انحرافي، ديدگاه معتبر قلمداد مي كردند مورد تأييد قرار مي دادند.

سني و شيعه

مسلمانان اذعان دارند که شريعت، تجلي عشقِ همراه با رحمت خدا نسبت به جهان است و ابزاري است که به وسيلۀ آن وحدت خدا مي تواند در وحدت همۀ حيات انساني منعکس شود و اين آرمان

ص: 11

اسلام است، درست همان طوري كه آرمان «کليساي واحد، باور واحد، خداي واحد» در مسيحيت وجود دارد. در واقع، هر دو جامعۀ ديني انشعاب يافته اند.

در اسلام اختلاف عمده بين مسلمانان شيعي و سني است. اختلاف مذكور به شرح زير به وجود آمد: بعد از رحلت محمد (صلی الله علیه و آله)، مسلمانان دربارۀ رهبري دنيوي جامعه (امت) توافق نداشتند. گروهي معتقد بودند که

پيامبر، علي (علیه السلام) (پسر عمو و دامادش) و فرزندان علي (علیه السلام) را به جانشيني خود منصوب کرده است. اين گروه شيعۀ علي (علیه السلام) ناميده شدند و عموماً معروف به شيعیان هستند.

گروه ديگر كه معتقد بودند محمد (صلی الله علیه و آله)چنين کاري انجام نداده است ترجيح دادند که رهبري از ميان گروه اصحاب بزرگتر محمد (صلی الله علیه و آله)انتخاب كنند. اين گروه در نهايت «اهل سنت و جماعت» و به طور خلاصه سني ناميده شدند. آنها ابوبکر، يکي از اولين افرادي که در مکه به اسلام گرويد، را به عنوان خليفۀ اول يا جانشين محمد (صلی الله علیه و آله)انتخاب کردند. در طي رهبري ابوبکر بر امت در سال هاي (632-34) و سپس رهبري عمر در سال هاي (634-44) و عثمان در سال هاي (644-56)، حاميان علي (علیه السلام) پيوسته اصرار بر اين داشتند که علي (علیه السلام) به ناحق در اين سه دوره کنار گذاشته شده بود. سرانجام، علي (علیه السلام) در سال 656 به عنوان خليفۀ چهارم برگزيده شد.

پنج سال بعد از وفات (به تعبیر نویسنده اما در واقع شهادت) علي (علیه السلام) ، در جامعه اختلاف بيشتري ايجاد شد. شيعيان بر تداوم رهبري در خاندان محمد (صلی الله علیه و آله) از طريق دو نوه اش حسن و حسين استدلال مي کردند. اما اکثريت مردم، معاويه حاکم شام را که از 661 تا 680م خليفه بود ترجيح دادند. این اختلاف وخيم تر و به درگيري منجر شد. در سال 680م در جنگ کربلا، شهري در عراق، حسين (علیه السلام) به دست سربازان يزيد یعنی پسر و جانشين معاويه به قتل رسيد. شيعيان كه قتل حسين (علیه السلام) را شهادت [در راه خدا] مي دانستند، خودشان را از بدنۀ اصلي مسلمانان يعني سني ها جدا کردند

و جامعۀ مجزايي را درون اسلام تشکیل دادند.(1)

آنچه که در آغاز مسألۀ جانشيني بود، به زودي صبغة ديني پيدا کرد. شيعيان کساني را که جانشينان مشروع محمد (صلی الله علیه و آله)مي دانستند امام ناميدند، بر خلاف سني ها که جانشينان را خليفه مي ناميدند. اما در عين اينکه آنها نسبت به اين عقيدۀ خود وفادار بودند که جانشين واقعي محمد (صلی الله علیه و آله)بايد از خانوادۀ پيامبر باشد، فرقه هاي بسياري در ميان آنان پديد آمد که دربارۀ حق جانشيني امام پنجم، امام هفتم و دوازدهم با يکديگر مشاجره و اختلاف نظر داشتند. شيعيان سه رهبر اول سني ها را نپذيرفتند و خليفۀ چهارم علي (علیه السلام) را امام اول به شمار آوردند. حسن (علیه السلام) (وفات 669م) و حسين (علیه السلام) (وفات 680م)، دو فرزند علي (علیه السلام) ، امامان دوم و سوم شدند. بعد از شهادت حسين (علیه السلام) پسرش علي زين العابدين (علیه السلام) (وفات 712م) امام چهارم شد. او دو پسر داشت، زيد (وفات 740م) و محمد باقر (علیه السلام) (وفات 731م)؛ شيعيان زيدي، زيد را امام پنجم و آخرين امام مي دانند. ديگر شيعيان برادرش را به عنوان امام پنجم تصديق كردند. فرزند محمد باقر، جعفر صادق (علیه السلام) (وفات 765م) امام ششم شد. او هم دو فرزند داشت، اسماعيل (وفات 760م) و موسي كاظم (علیه السلام) (وفات 799م). اسماعيليه يا شيعيان هفت امامي معتقد بودند كه اسماعيل هفتمين و آخرين امام بر حق است. گروه هاي ديگر شيعه از موسي كاظم (علیه السلام) حمايت كردند. شيعيان دوازده امامي، سلسلۀ جانشينی از

ص: 12


1- . شیعیان هیچگاه خود را از بدنۀ مسلمانان جدا نکردند و همراه اهل بیت:پیروانشان را به شرکت در مراسم مسلمانان دعوت می کردند.

موسي كاظم (علیه السلام) را تا محمد منتظر (علیه السلام) یعنی دوازدهمين و آخرين امام كه در سال 878م از نظر غائب شد می دانند و شيعيان منتظرند كه روزي او بازگردد.

شيعيان دوازده امامي بدنۀ اصلي شيعه در جهان اسلام امروزي

را تشكيل مي دهند. آنان معتقدند كه محمد (صلی الله علیه و آله)بخشي از تعاليم خود را به طور مستقيم به علي (علیه السلام) و از طريق او به امامان بعدي منتقل كرد. از اين رو شيعيان به چهار منبع شريعت كه سني ها قائل بودند، منبع پنجم يعني تعاليم امامان را اضافه كردند.

از زمان غيبت محمد منتظر عملاً رهبري جامعۀ شيعۀ دوازده امامي را علما (واژۀ عربي براي معلمان یا عالمان) به عهده گرفتند. نمايندۀ امامِ (غائب) را مرجع تقليد مي گويند و تفسير او از قانون شرع براي همۀ شيعيان دوازده امامي الزام آور است. در مرتبۀ بعد از او، نوعي سلسله مراتب ديني وجود دارد كه در آن ملاها (كلمۀ فارسي براي «مربيان») در پائين ترين مرتبه و آيت الله ها در بالاترين مرتبۀ مرجعيت قرار دارند. به قدرت رسيدن [امام] خميني از طريق انقلاب 1979 در ايران با اين واقعيت كه او مرجع تقليد بود تسهيل شد.

شيعيان از حيث بسط سلسله مراتب مذهبي از نظرگاه مساوات طلبانۀ اساسي سني ها عدول كردند. جيمز اِي بيل(1) (پادشاه انگليس1625-1566) و جان آلدن ويليامز(2) اظهار مي كنند که سلسله مراتب ديني شيعيان نظيري در مذهب کاتوليک روم دارد. به نظر آنها، ديدگاه مساوات طلبانۀ علماي سني نظير ديدگاهي است که در کليساهاي پروتستان وجود دارد.

وجه شباهتي بين مذهب شيعه و مذهب کاتوليک روم در خصوص رحلت حسين (علیه السلام) و رحلت عيسي (علیه السلام) وجود دارد، زيرا درست همان طورکه شيعيان رحلت حسين (علیه السلام) را شهادت مي دانند، کاتوليک هاي روم نيز رحلت عيسي (علیه السلام) بر صليب را شهادت مي دانند. علاوه بر این، بيل و ويليامز اشاره مي كنند که «در هر دو مورد، نمايش رنج کشيدن و داستان شهادت نهادينه شده است و به عنوان اجزاء لاينفک و جاودانۀ

نظام ديني باقي مانده اند». آنها در مقام بيان اين همانندي چنين افزودند:

«در مذهب شيعه و مذهب کاتوليک مراسم بزرگداشت مصيبت و رحلت حسین (علیه السلام) و مسيح (علیه السلام) در هر روز از هر سال برپا مي شود. در مذهب کاتوليک اين بزرگداشتِ روزانه درحقيقت، آیین عشاء رباني است. علاوه بر اين، سالانه در طي فصل روزه(3) (و به خصوص در طول هفتۀ مقدس، و بالأخص آدینۀ مقدس [یعنی جمعۀ پيش از عيد پاک و روز مصلوب شدن عيسي (علیه السلام) ])، تصليب و مرگ عيسي (علیه السلام) حادثة معنوي عميقي در زندگي کاتوليک های روم به شمار مي آيد. همینطور در تشيع، رحلت امام حسين (علیه السلام) در کربلا به وضوح در سرتاسر سال در مساجد شيعيان، جلسات عبادي و مراسم دعا يادآوري مي شود، در عين حال مراسم عزاداري در ده روز اول ماه محرم هر سال (اولين ماه در تقويم مسلمانان) به صورت نمايشی اجرا مي شود. رحلت واقعي امام حسين (علیه السلام) در روزعاشورا (روز دهم) يادآوري مي شود، و مشخصه های کل اين دورۀ زمانی عبارت است از:

ص: 13


1- . James A. Bill
2- . John Alden Williams
3- . Lenten Season

نمايش هاي تعزيه اي، مراسم سوگواري، روزه داري و بازگو کردن مصيبت عظيم. و هفتۀ مقدس آن گونه که کاتوليک ها انجام مي دهند بي شباهت با مراسم ده روزۀ محرم که شيعيان خاطر آن را گرامي مي دارند نيست.»

شيعيان دوازده امامي امروزه بيش از 90 درصد جمعيت ايران را تشکيل مي دهند. ايران تنها کشور در جهان اسلام است که تشيع دين رسمي حکومت است. آنها بيش از 50 درصد جمعيت عراق را تشکيل مي دهند و جمعيت شیعۀ دوازده امامي لبنان هم در حدود 30 درصد است. همچنین در شبه قارۀ هند آنان حدوداً 10 تا 15 درصد جمعيت مسلمانان را تشکيل مي دهند. به طور کلي 10 تا 15 درصد مسلمانان جهان شيعه هستند. اکثريت باقیماندۀ

85 تا 90 درصد نیز سني هستند.(1)

تصوف

تصوف(2)

«تصوف» يک فرقۀ اسلامي نيست، بلکه نامي است که به عرفان اسلام اطلاق مي شود. درست همان طورکه رهبانيت مسيحي به عنوان واکنشي بر ضد برخي از گرايشات دنياطلبانه به وجود آمد كه

ص: 14


1- . امام خمینی رحمه الله با دعوت جهان اسلام به وحدت و پیروی از اسلام ناب عملاً باطل بودن این جدایی را ثابت کرد.
2- . Sufism

از زمان تبديل مسيحيت به دين رسمي امپراتوري روم و قرن چهارم بروز يافته بود، تصوّف نيز تا حديبه عنوان اعتراض بر ضد آن دنياپرستي اي بروز كرد که صوفيان مي ديدند و به محض قدرتمند شدن مسلمانان در فتوحات اوليۀ جهان اسلام حاکم شد.

اصطلاح تصوف به احتمال قوي از واژۀ عربي پشم (صوف) مشتق شده است، زيرا صوفيان یا به عبارتی نخستين زهدپيشگان اسلام لباس هاي پشمين خشن - در مقايسه با ابريشم و حريرهاي نفيس - مي پوشيدند تا مظهر دنياگريزي آنان باشد. اين زهدپيشگان به «فقرا» (جمع فقير) و در فارسي به درويش نيز مشهورند، ازاين رو در زبان انگليسي واژه هاي گدا (fakir) و درویش (dervish) در مورد آنان استفاده مي شود. فقر صوفيان صرفاً نداشتن مال و ثروت نبود بلکه بي ميلي به مال دنيا و وازدگي از آن بود، يعني دستی تهي و قلبي پاك. فقر آنان با ابتهاج (سعادت) عيسي (علیه السلام) متناسب بود: «خوشا به حال آنان كه نياز خود را به خدا احساس مي كنند، زيرا ملکوت آسمان از آن ايشان است» (متي(1) 3 : 5).

احکام اسلام تعليم مي دهد که هر مسلماني مي تواند با تسليم در برابر فرامين خدا به وحدانيت او گواهي دهد. تصوف مستلزم اين است که اين گواهي را نبايد صرفاً به صورت زباني يا حتي نوعي رضايت باطني دانست، بلکه اين گواهي مولود درک بي واسطه و شهودي خداست.

گواهي دادن به اين

صورت مستلزم وارستگي از خود است. همان طورکه تيتوس بوركهارت(2)، صوفی یا عارف معاصر، اظهار مي کند:

خدا را تنها زماني مي توان شناخت ... که نفس انساني، که به طور ذاتي خودش را کانون خودبسنده اي تلقي مي کند - نوعي «الوهيت»، علاوه بر الوهيت الهي - در برابر بی پایانی خدا، بر اساس جملۀ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» فنا شود. اين به آن معنا نيست که جوهر فناناپذير نفس را بايد فاني کرد؛ آنچه بايد نابود شود همانا رذائل باطني است که با شهوت ها و تخيلات نفساني آميخته است و گرايش هميشگي به آن ضمير را به سطح زرق وبرق هاي دنيوي منحصر مي کند. زماني که اين «حجابِ» خودخواهي از آن روحي که در زير آن پنهان است کنار زده شود - همان روح مطلقي که به جوهر واقعي اشياء پي مي برد - آنگاه براي اولين بار اشياء آنچنان که واقعاً هستند به چشم مي آيند. خداوند در قالب حضور فراگيرش، و مخلوقات همچون موجودات ممکن محضي که در وجود الهي منطوي (درهم پیچیده) هستند ديده مي شوند.

به تعبير ديگر، در نظر صوفيان، خدا را نه از طريق حواس مي توان شناخت، زيرا خدا موجود غيرمادي است، و نه با قوۀ عقل، زيرا به فهم و انديشه نمي آيد، و نه با منطق، زيرا منطق هرگز از امر متناهي فراتر نمي رود، و نه از طريق مطالعۀ کتاب ها، زيرا مطالعۀ کتاب ها باعث نخوت و تکبر مي شود و حقيقت الهي را با توده اي از واژه هاي پوچ و بي معنا در پردۀ حجاب فرو مي برد. عارف فارسي زبان جلال الدين رومي (1207-73) از متکلمان مي پرسد:

هيچ نامي بي حقيقت ديده اي؟***يا ز گاف و لام و گُل، گُل چيده اي؟

اسم خواندي رو

مسمی را بجوي***مه به بالا دان نه اندر آب جوي

گر ز نام و حرف خواهي بگذري*** پاک کن خود را ز خود هین يکسري

ص: 15


1- . انجیل متی (Matthew)
2- . Titus Burckhardt

خويش را صافي کن از اوصاف خود***تا ببيني ذات پاک صاف خود

بيني اندر دل علوم انبيا***بي کتاب و بي معيد و اوستا

در نظر صوفي ها معرفت الهي از طريق تجارب شهودي مستقيم به دست مي آيد که از طريق اين تجارب، آنها لطف خدايشان را حس کرده و مي بينند.

در تقرب صوفيانه به خدا سه مرحله وجود دارد: تزکيه، تأمل و توحيد. مرحلۀ تزکيه، زمانِ توبه کردن و طلب آمرزش براي گناهانمان و اصلاح کردن زندگي خود است. ضرورت تزكيه ريشه هاي قرآني دارد: «پس صبر كن كه وعدۀ خدا حق است و براى گناهت آمرزش بخواه و به سپاس پروردگارت شامگاهان و بامدادان ستايشگر باش» (سورۀ غافر، آیۀ 55).(1) (همچنين سورۀ محمد، آیۀ 19؛(2) سورۀ هود، آیۀ 61؛(3) سورۀ نمل، آیۀ 45 و 46).(4) تزکيه، مقتضي آن است که وجود خود را از طريق زدودن همۀ اوصاف و نگرش هايي که ما را از خدا جدا مي کند و تحت سلطۀ نفسمان و امور بيروني قرار مي دهد پاک کنيم. بايد از غرور، غضب، حب نفس و خودپسندی تبري جست. انقطاع از نفس که از طريق تزکيه حاصل مي شود کار خداست، گرچه مقتضي همکاري خاصي از سوي ماست: «و كسانى كه در راه ما كوشيده اند به يقين راه هاى خود را بر آنان مى نماييم» (سورۀ عنکبوت، آیۀ 69).(5)

تزکيه، اراده را به طهارت قلب سوق مي دهد و روح را مملو از اشتياقی شديد به اتحاد با خدا مي کند. در مکتوبات عارفانة صوفيه اين اشتياق

«به کبوتري نالان تشبيه شده است

که جفتش را گم کرده است، به یک ني که از نيستان بريده و تبديل به ني لبک شده که موسيقي حزين آن چشم ها را پر از اشک مي کند، به بازي که صفير بازبان او را صدا مي زند که دوباره روی دست او بنشيند، به برفي که در مقابل خورشيد ذوب مي شود و همچون بخار به آسمان صعود مي کند، به شتر ديوانه اي که شب هنگام در ميان صحرا متهورانه و سريع مي تازد، به يک طوطي در قفس، به ماهي در زمين خشک، و به پيادۀ عرصۀ شطرنج که مي رود تا شاه شود تشبيه شده است.»

اشتياق روح به خدا به مرتبۀ تأمل (مراقبه) منتهي مي شود. صوفيان براي به تأمل پرداختن، به پيروي از شيوۀ حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)در خلوت نشيني هاي مکررش در کوه حرا، عزلت را لازم مي دانستند تا از طریق آن با پريشان خاطري هاي ناشي از جهان بيروني مقابله کنند.

صوفيان که از هياهوها و دغدغه هاي دنيوي كناره گرفته اند به عمل تکرار نام خدا يا چند وِرد كوتاه ديني همانند «سبحانَ اللَّه» و «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» مبادرت مي ورزند و به هنگام تکرار ذکر، همۀ قواي خود را عميقاً بر کلمه يا عبارت واحدي متمرکز مي کنند.

ص: 16


1- . فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ
2- . فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَمَثْوَاكُمْ
3- . وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا ۚ قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ ۖ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ ۚ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ
4- . وَلَقَدْ أَرْسَلْنَآ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَلِحاً أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِیقَانِ یَخْتَصِمُونَ* قَالَ یَقَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ
5- . وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ

انگيزۀ اين عمل که «ذکر» ناميده مي شود از آن دسته از آيات قرآني نشأت گرفته که هر مسلماني را به زياد ياد كردن خدا توصيه مي کنند (سورۀ احزاب، آیۀ 41)،(1) زيرا قلبِ مطمئن، قلبي است که ذکر خدا طبع ثانوي آن شده باشد (سورۀ رعد، آیۀ 28 و 29).(2)عمل ذکر شامل دم زني آهنگين و تلاش به منظور دروني کردن حواس پنجگانه مي شود. درون نگري، به موازات رقابت ياد خدا و

وعده هاي الهي با ياد زندگي نفساني در نزاعي باطني به خاطر روح، به پريشاني هاي دروني منتهي مي شود.

از آنجا که از طریق از خود گذشتن است كه مي توان براي خدا زندگي كرد، تنها با توجه به خداست که از پريشاني ها نجات مي يابيم. وقتي اراده، تسليم خدا و ذهن فقط متوجه و معطوف به خدا شد، روح از نحوۀ معرفت استدلالي به نحوۀ معرفت شهودي سير مي کند كه در آن ديگر نمي توان بين ذاکر و مذکور فرق گذاشت. اين مرتبة خودفراموشيِ مطلق را «فنا» مي خوانند. غفلت از خود به يک شناخت فوري و مستقيم از خدا منتهي مي شود. صوفيان اين شناخت مستقيم [شهودي] از خدا را «معرفت» مي خوانند، در حالي که شناخت متداول با اصطلاح علم بيان مي شود. اين معرفت نتيجۀ هيچ فرايند ذهني ای نيست. اين معرفت نور الهي است که بر دل مي تابد و همۀ قواي انساني را در بارقه هاي نور خيره کننده اش فرو مي برد. احوالی که شناخت مستقيم خدا را به وجود می آورد در وصف نمي گنجد، به لفظ درنمي آيد، فراتر از انديشه، و فراتر از هر تصوري است. كسي كه به خداوند معرفت يافت خاموش مي شود.

عيسي (علیه السلام) در آئين تصوف يک شخصيت مهم است. گرچه مسلمانان محمد (صلی الله علیه و آله)را به عنوان «خاتم نبوت» به حساب مي آورند، برخي از صوفیان از عيسي (علیه السلام) به «خاتم قداست» ياد مي کنند. محي الدين ابن عربي (1165-1240) صوفی مشهور اسپانيايي يکي از آنان بود. او در اثر مشهورش «الفتوحات المکيه» (مکاشفات مکي) دربارۀ اين موضوع مي نويسد:

«خاتم قداست كلي که فراسوي آن هيچ امر قدسي ای نيست، سرور ما عيسی است. ما چند تأمل دروني عيسي را تجربه كرده ايم .... من چندين

بار در جذبه هايم با او متحد شدم و راهنمائيهاي استادانۀ او موجب شدند که در تغيير عقيده ام به خدا بازگشت کنم. ... او نام دوست به من عطا کرده و زهد و تجريد روح را توصيه کرده است».

و در واقع، تشابهاتي در کتاب مقدس و سنت مسيحيت نسبت به اعمال معنوي صوفيانه وجود دارد. در معنويت مربوط به کتاب مقدس، همانند معنويت تصوف، شهود معنوي مستلزم زهد و تجرد از خود است. ما بايد آنچه را که در وجود ما زميني است «فساد اخلاقي، آلودگي، شهوت، اميال شريرانه و طمع کاري را که بت پرستي است» از بين ببريم (کولسيان 5 : 3 ؛ همچنين روميان(3) 12 : 6 ؛ تيطُس 12 : 2 ؛ پطرس اول 2 : 4 ، 11 : 2)، به بدن رياضت بدهيم و جسد را مصلوب کنيم (روميان 13 : 8 ؛ غلاطيان(4) 24 : 5)، خير ديگران را بر خير خود مقدم بداريم (لوقا(5) 11 : 3 ؛ روميان 21-20 : 14 ، 2-1 : 15 ؛ اول قرنتيان(6) 33 ، 24 : 10 ؛ 5 : 13 ؛ فليمون 4 : 2)، از سرشت کهنۀ خود که متعلق به نشئۀ حيات سابق ماست به درآييم و سرشت جديدي را به خود بگيريم که از حيث عدالت و قداست

ص: 17


1- . يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا
2- . الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله ألا بذکر الله تطمئن القلوب٭الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مآب
3- . نامه به رومیان (Epistle to the Romans) نامه ای است که پولس به رومیان نوشته است.
4- . نامه به غلاطیان (Epistle to the Galatians) نامه ای است که پولس به مردم غلاطیه نوشته است.
5- . انجیل یوقا (Luke)
6- . نامه به قُرنتیان (Epistle to the Corinthians) نامه ای است که پولس به مردم شهر قُرِنتُس نوشته است.

حقيقي شبيه خدا آفريده شده است (افسسيان 22 : 4 ؛ کولسيان 9 : 3)، خودت را براي جهان مصلوب کن (غلاطيان 14 : 6)، و به آن چيزهایي که در جهان وجود دارد بي علاقه باش (اول يوحنا(1) 15 : 2)، و به همه چيز پشت پا بزن (لوقا 33 : 14)، حتي امور مباح (اول قرنتيان

23 : 10).در کتاب مقدس، همانند آئين تصوف، معرفت حقيقي به خدا از نظر ماهیت، تجربي است. اين مکاشفۀ راز الهي است (اول قرنتيان 2 : 6 و بعد)، که خدا آن را به کساني که به او ايمان دارند مي بخشد (اول قرنتيان 16-10 : 2 ؛ 8 : 12). مؤمنين به خدا معرفت مي يابند زيرا خدا در وجود آنان است (يوحنا 7 : 14) و آنها را خداگونه مي كند (رسالۀ اول يوحناي رسول 2 : 3). آن دسته از کساني که واجد اين معرفتند به حقيقت، معرفت مي يابند و حقيقت آنها را از بند گناه آزاد مي سازد (يوحنا 32-31 : 8). اين يک شهود پربرکت است که ثمرۀ حيات کامل است که در خدا و براي خدا سپري مي شود. چنانکه تعابير بهجت آميز حکايت دارند: «خوشا به حال پاکدلان زيرا ايشان خدا را خواهند ديد» (متي 8 : 5). معرفت حاصل يکي شدن و اتحاد با خدا از طريق عشق است: «هر که مهر مي ورزد از خدا زاده مي شود،... و هرکسي که عشق نمي ورزد، خدا را نمي شناسد، زيرا خدا محبت است» (رسالۀ اول يوحناي رسول 8-7 : 4).

در کتاب مقدس، همانند آئين تصوّف، عروج به خدا مستلزم تزکيه است. ما براي داشتن معرفت حقيقي به خدا بايد به خدا روي بياوريم، چون تنها خداست که مي تواند ما را به حکمتِ خودِ خدا راهنمایی کند (اول قرنتيان 13-10 : 2). خداوند سرانجام در عشق و بخشش به ملاقات ما مي آيد، اما ابتدا بايد توبۀ حقيقي در کار باشد. ما اين تعليم را در موعظۀ يوحناي (يحيا ي) تعميددهنده (مَرقُس(2) 4 : 1) و خدمات كشيشي عيسي مي يابيم.

زماني که عيسي وارد جليله (شمال فلسطين کنوني) شد اولين پيامش به مخاطبانش اين بود که آنها بايد توبه کنند (مرقس 15 : 1). و بي ترديد پولس هنگامي که گفت: «با تجديد اذهان خود متحول شويد» نوعي رياضت مهذبانه (مجاهده) در ذهن داشت (روميان 2 : 12)، و ما را ترغيب مي کرد که خودمان را در الوهيت پرورش دهيم (اول تيموتاؤس 7 : 4).

کتاب مقدس، همچون آئين تصوّف، تصديق مي کند که تزکيه، روح را براي مراقبه آماده مي کند، و براي پيشرفت در مراقبه، فرد بايد نفس خود را از بند همۀ غفلت هاي دنيوي آزاد سازد. در عهد عتيق خدا هوشَع(3)7را به خلوت نشيني سوق داد تا سدِ راه همۀ شيوه هایي شود که او براي پيروي از اميال و انديشه هاي دنيوي استفاده مي کرد (هوشع 6 : 2). موسي (علیه السلام) به بيابان پناه مي برد تا با خدا به نحو مطلوب تري خلوت (راز و نياز) کند (سفر خروج 5 : 18 ؛ 19 ؛ 28-27 : 34)، همان گونه که ايليا چنين مي كند (کتاب اول پادشاهان 6-3 : 17). در عهد جديد نيز پولس (غلاطيان 17 : 1)، يحياي تعميددهنده (متي 6-1 : 3)، و خود عيسي (علیه السلام) (متي 2-1 : 4) به بيابان مي رفتند تا [با خدا] خلوت كنند. راز و نياز همراه با تأمل بايد باطني باشد و اين امر مستلزم مجاهده است. مواعظ عيسي (علیه السلام) براي حواريون نیز از اينجاست: «هرگاه به راز و نياز برخاستي به حجرۀ خود وارد شو، در را به روي خود ببند و به پيشگاه پدر خود، در خلوت، راز و نياز کن» (متي 6 : 6).

ص: 18


1- . انجیل یوحنا (John)
2- . انجیل مرقس (Mark)
3- . از پیامبران الهی است که بر قوم بنی اسرائیل مبعوث گردید.

کتاب مقدس، همچون آئين تصوف، تصديق مي کند که

توجه به نَفَس فرد مي تواند به زدودن غفلت هاي دروني کمک کند، به طوري که نَفَس (نفخۀ) الهي که شناخت را به ارمغان مي آورد مي تواند به عنوان بازدم لطيف و سبک به گوش برسد (کتاب اول پادشاهان 12 : 19).کتاب مقدس، همچون آئين تصوف، تصديق مي کند که تکرار نام خدا يا عبارتي کوتاه شيوۀ مؤثري در تأمل و مراقبه است:

نام خداوند دژ مستحكمي است که نيکوکاران به درون آن مي شتابند و ايمن مي مانند (امثال سليمان 10 : 18).

هر که نام پروردگار را بخواند نجات خواهد يافت (اعمال رسولان 21 : 2).

يکي از عرفاي کاتوليک در قرن چهاردهم اين شيوۀ توجه و مراقبت را در کتاب غبار ناداني(1) شرح مي دهد:

«اگر قصد داری تا همۀ اميال خود را در يک کلمۀ ساده جمع کني که به سهولت در خاطرت بماند، به جاي کلمه اي بلند، کلمه اي کوتاه انتخاب کن. کلمه اي يک بخشي نظير «خدا» يا «عشق» بهترين کلمه است. اما آن کلمه اي را انتخاب کن که براي تو معنادار باشد. سپس آن را به ذهن خود بسپار، به گونه ي که در آنجا باقي بماند، هر چه بادا باد.... و آن را به کار ببر تا ظلمتي را که تو را در خود فرا گرفته پاره کني و بر همۀ غفلت ها فائق آيي و آن ها را به خيل غفلت هاي مادون شأن خود بسپار. اگر انديشه اي مدام تو را آزار دهد، و مستلزم آن باشد که بداني چه کار بايد انجام بدهي تنها با اين کلمه آن را پاسخ بده. اگر ذهن شما در مورد معنا و معاني ضمني اين کلمۀ کوتاه شروع به نظرپردازي کند، به ياد

آور که ارزش آن در سادگي آن است. اين کار را انجام بده و من به تو اطمينان مي دهم که اين افکار از ميان خواهند رفت. چرا؟ زيرا تو از بسط و گسترش آن ها از طريق استدلال اجتناب کرده ای.»

در تاريخ معنويت مسيحي، جان کاسين(2) (؟432-؟360) اولين شخصي بود که اين عمل تکرار را، که او آن را از آباي بيابان نشين فراگرفت، توصيف کرد. او در فصل دهم كتاب «دهمين مذاكرۀ» خود كه يکي از زيباترين قطعات در مکتوبات مسيحي است با استفاده از آيۀ «اي خدا! به کمک من بيا، پروردگارا! در نجات من شتاب کن» چنين کاری کرد. جان کليماکوس(3) (649-579) اهميت خاصي براي تکرار راز و نياز عيسي (علیه السلام) قائل است. بعدها، صورت مقبول اين دعا «عيسي مسيحِ پروردگار! پسر خدا! مرا مورد رحمت خود قرار بده» به طور گسترده ای در صومعه هاي کوه آتوز به کار مي رفت. اين دعا كه با آداب تنفس تلفيق شده بود به روح جنبش هِسيچاست(4) در قرن سيزدهم تبديل شد و در قرون

ص: 19


1- . The Cloud of Unknowing
2- . John Cassian
3- . John Climacus
4- . Hesychast

اخير در ميان کليساهاي ارتدکس بسيار رواج يافته است، که از آنجا کتاب گرانبهاي کوچکی با عنوان طريقت يك زائر(1) منتشر شد.روش مشابهي براي تعميق توجه و مراقبت، هم در تکرار «تسبيح مريم مقدس»(2) در كتاب «دعاي كاتوليك»(3) و هم در مناجات گريگوري(4) به چشم مي خورد. در همۀ اين مثال هاي برگرفته از آئين تصوف و مسيحيت، تکرار، شيوه اي براي محدود کردن آگاهي همراه با تأمل است. اين روش، روشي براي احتراز از تعقل استدلالي، تفکر و مفهوم سازی است. اين شيوه، افق آگاهي عقلاني را محدود مي کند و نفس را براي ورود به آگاهي شهودي آماده مي سازد.(5)

در کتاب مقدس، همچون آئين تصوف، وسوسه ها

و غفلت ها زماني متوقف مي شوند که تنها توجه به خدا موجب شود که ما به مقام خود فراموشي مطلق (فنا) برسيم. فنا راه را براي ورود به نحوۀ شهودي شناخت خدا که وراي راه و رسم هاي متعارف تفکر است هموار مي کند. اين مقام سخنان عيسي (علیه السلام) را به ياد ما مي آورد که «هر که جان خود را دريابد، آن را هلاک سازد» (متي 39 : 10) و «اگر دانۀ گندمي که در دل خاك قرار مي گيرد نميرد، تنها ماند؛ ليکن اگر [آن دانه] بميرد ثمر بسيار آورد» (يوحنا 24 : 12).

ممنوعيت تمثال خدا که در کوه سينا سفارش شد، فراتر از تصاويري که بر روي سنگ يا چوب حک مي شد مي رود و شامل سخنان و مفاهيم ما نیز میگردد. اقرار اشعيا بر اختفاء الهي تلويحاً به اين معناست که خدا ورای گسترۀ عقل است (اشعيا 15 : 45). پولس هنگامي که مي گويد خدا در «نور دست نيافتني» تقرر دارد (اول تيموتاؤس 16 : 6) و زماني که مي گويد هيچ تجربه اي از خدا «در فهم ما نمي گنجد» (فيليپيان 7 : 4) به همين نکته اشاره می کند. در نظر پولس، داشتن دغدغۀ بيمارگونه در مورد مسائل و معماهاي صرفاً لفظي باعث مي شود که ما به درك و دريافت حقيقت نرسيم (اول تيموتاؤس 5 : 6). او و اِرميا تا آنجا پيش رفتند که گفتند تمسك به صورت ها و تمثال ها از خدا، سَد راه يافتن به خداي حي و نوعي بت پرستي است (روميان 23 : 1؛ اِرميا 11 : 2). در مقام لقاءِ خدا ما بايد خاموش بمانيم و بگذاريم که خدا همان خدا باشد (مزامير 10 : 46).

در

کتاب مقدس، همانند درك صوفيان از معرفت، شناخت بي واسطۀ خدا و شهود الهي به طور ناگهانی صورت مي پذيرد: «خداوند ناگهان با موسي صحبت کرد» (سفرِ اعداد 4 : 12)، و در راه دمشق «نور عظيمي از آسمان اطراف را فراگرفت» (اعمال 6 : 22). تجربۀ بي واسطۀ الهي، هرگاه كه روي دهد، ناگفتني است. زماني که ارميا به طور مستقيم با خدا مواجه مي شد، نمي دانست که چگونه لب به سخن باز گشايد (ارميا 6 : 1). زماني که پولس به بهشت وارد مي شود قادر نيست که بگويد چه بر سر او آمده است (دوم قرنتيان 3 : 12). همان گونه که ديديم عروج معنوي به سوي خدا در کتاب مقدس و آئين تصوف، به هم شباهت دارند.

از آنجا که صوفیان حول مرشدهاي خويش (شيوخ) جمع مي شوند، و محافلي را تشکيل مي دهند که در قالب طريقتهاي ديني متبلور مي شوند، تشبيه طريقه هاي صوفيان به طريقه هاي همراه با تأملِ موجود در کليساي کاتوليک رومي امکان پذير است، با اين تفاوت که صوفيان عموماً ازدواج مي کنند. طريقه هاي صوفيان

ص: 20


1- . The Way of Pilgrim
2- . Hail Mary
3- . Rosary
4- . Gregorian chants
5- . چنین رمزی در تعالیم اسلام وجود ندارد.

مانند طريقه هاي همراه با تأمل کاتوليک، عموماً تأکيد مي ورزند که اعضايشان از کار و كوشش در اين دنيا اجتناب کنند. اما طريقۀ شاذليه که به اسم بنيانگذارش، ابوحسين شاذلي (1196-1258) نام گذاري شد، از پيروانش مي خواست که در اين دنياي غيرديني به کار و تلاش بپردازند. کتاب الحکم ابن عطاء الله (فوت1309)، سومين شيخ از اين طريقه، تجسم تأکيد بر اين مسأله در معنويت اين طريقه است. در اين خصوص همان گونه که پيتر جِي آون(1) در مورد شيوخ طريقه اي شاذليه گفته است:

«زماني که در قرن شانزدهم ايگناتيوس لويولا، انجمن عيسي يا يسوعيان (ژزوئیت ها) را تأسيس کرد، که اعضاي آن بر خلاف

ساختارهاي رهبانيت سنتي، بر تحکيم و تقويتِ تأمل در عمل، يعني تأمل در عين تداوم مشارکت تام و تمام در دنياي غيرديني مصمم بودند، شيوخ طريقه اي شاذليه پيشکسوتان تغيير و تحول مشابهي در غرب مسيحي بودند. كتاب حِکَم ابن عطا جايگاهي رفيع در معنويت اسلامي همانند جايگاه رفيع كتاب اعمال معنوی [یا ریاضت] ايگناتيوس لويولا در مسيحيت دارد.»

بررسي کتاب الحکم ابن عطاءالله و كتاب اعمال معنوی ايگناتيوس لويولا في نفسه مستلزم کتاب جداگانه ای است و در حوصلۀ اين نوشتار نيست اما مقايسه ای مختصر و کلی بين ریاضت [یا اعمال معنوی] ايگناتيوس و رياضت صوفيان، اظهارنظر آون را کاملاً جالب توجه مي سازد. در نظر ايگناتيوس و همين طور در نظر صوفيان براي شناخت خدا لازم است که ما از ارادۀ خودمان دست بکشيم و آن را با اراده و مشيت الهي منطبق كنيم. خودِ عنوانِ رياضت حکايت از اين مطلب دارد: «ما هر نحوۀ آماده سازي و مستعدکردن نفس براي رهايي خود از همۀ تعلقات مفرط را رياضت مي ناميم» (رياضت 21 ، 1). به نظر ايگناتيوس رياضت به خاطر پريشاني دل انسان ضروري است. «دلبستگي هاي بيش از حد» ما (رياضت 1)، «آشفتگي» اعمال ما (رياضت 63)، و «عشق هاي دنيوي» (رياضت 97) ما را از آزادي باطني محروم می کنند تا تنها خدا را عبادت کنيم.

از اين رو ايگناتيوس وارستگي از نفس را همانا اصل و مبناي رياضت خود تلقي مي کند: «بنابراين، ما بايد خودمان را نسبت به همۀ مخلوقات بي اعتنا سازيم ... تنها خواست و انتخاب ما بايد معطوف به چيزي باشد که بيشتر ما را به آن هدفي که براي آن خلق شده ايم رهنمون باشد (رياضت 23). ميزان وارستگي ما

از نفس، همانا ميزان تعلق خاطر ما به خداست. وارستگي تام و تمام، به پیوند با خدا منجر مي شود و اين هدف نهايي است.

هنگامي که ایگناتیوس اظهار مي کند که رياضت کشان بايد رياضت هاي خود را با توجه و تأمل در گناه آغاز كنند، او همانند صوفيان براي رشد و پرورش اين وارستگي ما را به شيوۀ تزکيه سوق مي دهد (رياضت 4). او از رياضت کشان انتظار دارد که با شناخت جزئي ترين خواطر پريشان در خود، ريشه هاي گناهان فردي خود را از بين ببرند. ایگناتیوس از آنان انتظار دارد که آرزومند «معرفت عميق نسبت به گناهان خويش و داشتن احساس نفرت از آن ها باشند؛ و آنان با فهمي از آشفتگي اعمال خود که وجود آنان را آکنده از ترس و وحشت کرده است مي توانند زندگي خود را اصلاح کنند و نظم ببخشند» (رياضت 63). در جهت دستيابي به اين هدف، او به آنان نصيحت مي کند که گناهان گذشتۀ خود را به ياد آورند (رياضت 56). ایگناتیوس در جاي ديگر رياضت کشان را به ورود به رياضت ها «با بلندهمتي و گذشت» و تسليم کردن «اراده و آزادي کامل» و

ص: 21


1- . Peter J. Awn

گرايش شخصي خود به خدا، تعليم مي دهد (رياضت 5). او پافشاري مي کند که آدميان «بايد به خاطر داشته باشند که در همۀ آنچه که به زندگي معنويشان مربوط مي شود، پيشرفت(شان) متناسب با دست کشيدن(شان) از خويشتن دوستي، و اراده و علقه هاي(شان) خواهد بود» (رياضت 189).ايگناتيوس، همانند صوفيان، بر این باور است که تزکيه، نفس را براي مراقبه آماده مي کند. او همچون صوفيان نياز به عزلت نشيني در راز و نيازهاي مراقبه آميز را به رسميت مي شناسد و کناره جويي از غفلت هاي دنيوي را براي

مستعدتر ساختن نفس در جهت تقرب به خدا و اتحاد با او بها مي دهد (رياضت 20).

ايگناتيوس، همانند صوفيان، در شيوه هاي دوم و سوم راز و نياز خود مي پذيرد که تکرار کلمه يا عبارت واحدی که با دَم يک فرد همساز است شيوۀ مؤثري در مراقبه است (رياضت 252 و 258). اين تکرار کمک مي کند تا احساسات را باطني کنيم. آن خواطر پريشان به دلیل «ميل به لذات و خوشي هاي جسمانی» (رياضت 314)، «ميل ما به امور زميني و دون مرتبه» (رياضت 317)، يا «به علت اينکه در اعمال و رفتار متدينانۀ خود بی اشتیاق، کاهل يا غافل هستيم» از نفس ما نشأت مي گيرد (رياضت 322).

در نظر ايگناتيوس و صوفيان، به موازات عميق تر شدن تمرکز، پريشاني هاي خاطر معدوم مي شوند و ما به مقام فنای کامل وارد مي شويم. در مقام فنا در نحوۀ شناخت استدلالي به معرفت شهودي و غيراستدلالي، تعمقی صورت مي گيرد. مثلاً همانگونه که او در رياضت 50 شرح مي دهد، فرد، تأمل را در باب موضوع مورد تأمل اعمال مي کند، به طوري که اراده، عواطف را به نحوۀ شناختي فراتر از طُورِ عقل معطوف مي كند، يعني درون گرايي ساده تر و عميق تر، به ادراکات معنوي والاتر و معرفت تجربيِ حقيقت منجر مي شود. اين است هدف هر تأملي، زيرا همانگونه که ايگناتيوس شرح مي دهد «نه معرفت بسيار زياد، بلکه درک باطني حقيقت و شوق به حقيقت است که نفس را اشباع و قانع مي سازد» (رياضت 2).

در نظر ايگناتيوس، همچون نظر صوفيان، تأمل بايد به اتحاد عرفاني با خدا منجر شود، مقامي که در آن نفس، امور الهي را بدون هيچ عامل واسطي پذيرا مي شود. هنگامي که

او به نفس در مقام يافتن خالق و رب خويش در حالتي از«تسلي خاطر بدون علت قبلي» (رياضت 330 و 336) اشاره مي کند، به نظر مي رسد که گفتۀ او تلويحاً به اين معناست که اين مقام از نفس، غايت متعالي راز و نياز است. تماس «مستقيمي» برقرار مي شود، خدا نفس را با «عشق و ستايش خودش» شعله ور مي سازد (رياضت 15؛ همچنين ریاضت 20)، و به نفس امکان مي دهد تا « شيريني الوهيت لايتناهي را بچشد» (رياضت 124).

ايگناتيوس اين مقام از نفس را در نامۀ مشهورش به خواهر ترزا ريجادل(1) اين گونه توصيف مي کند:

«به کرات اتفاق مي افتد که پروردگار ما نفس را به اين يا آن عمل بر مي انگيزد و ترغيب مي کند. خدا کار خود را با نجات دادن نفس از گمراهي آغاز مي کند، به اين معنا که بدون غوغاهای کلمات، با نفس به طور باطني سخن مي گويد و آن را بطور تام و تمام تا بدان حد تعالي مي بخشد که متعلق عشق الهي قرار گيرد، و ما را بدون هيچ مقاومتي از ناحيۀ ما، حتي اگر ارادۀ مقاومتي داشته باشيم، به آن حدي که مقصودش بوده است ارتقاء مي دهد.»

حال و تجربۀ بي لفظ و نشان (بدون قيل و قال) به معناي اين است که آن تجربه، «بدون مفاهيم» و «بدون متعلقات خاص انديشه» است. معرفت بي واسطۀ الهي مانند معرفت در آئين تصوف از طریق تجربۀ ناگهانی و بیان ناپذیر ذات الهي صورت مي گيرد.

ص: 22


1- . Sister Teresa Rejadell

تدبر ما در باب آئين تصوف و معنويت کتاب مقدس و مسيحيان نشان داده است که مسيحيان و مسلمانان هم رأی هستند که اگر قرار است دين شخصاً موثق و معتبر باشد بايد

متضمن نوعي تجربۀ ديني بي واسطه و نه صرفاً تصديق قضايايي باشد که بر مبناي حجيت پذيرفته مي شود (آموزه ا ي کهظاهراً به رسالۀ يعقوب(1) اشاره دارد). علاوه بر اين، به رغم پاره اي از انکارها، اين تأمل روشن مي سازد که هم در نظر مسيحيان و هم در نظر مسلمانان تجربۀ مستقيم و شخصيِ ناظر به مبناي نجات ما، مستلزم نوعي مجاهدۀ پيشيني است که انسان را به سکون و آرامش مي رساند، نه صرفاً به آرامش و سکون جسماني، بلکه به آرامش و سکون حسی، و آرامش و سکون روحي، تا آن زمان كه سکون و آرامشي که براي آن هيچ کلمه و لفظي وجود ندارد حاصل شود.

فصل دوم این نوشتار به محمد (صلی الله علیه و آله)و انسان هايي که تلاش مي کنند مطابق با پيام او زندگي کنند، اختصاص دارد. در این فصل موانع فرهنگي، سياسي و اقتصادي بر سر راه گفتگوي بين مسيحيان و مسلمانان مورد توجه و تأکيد قرار می گیرد.

ص: 23


1- . the Epistle of James

فصل دوم: پيشینۀ تاريخي

مسيحيت قبل از اسلام

تلاش اسكندر كبير (356-323 ق.م.) جهت انضمام و ادغام خاورميانه به امپراتوري وسيع خود از طريق تحميل فرهنگ يوناني به ساكنان خاورميانه زمينه ساز كشمكش و درگيري بين اسلام و مسيحيت به هنگام ظهورشان در سده هاي بعدي شد. جريان از آنجايي آغاز شد كه اسكندر سپاه ايران را در سال 324 ق.م. شکست داد و در پيشروي خود به سوي شرق همۀ موانع را از سر راه خود برداشت، به نحوی که هنگام مرگ وی در سال323 ق.م. آسياي صغير، سوريه، فلسطين، مصر، بين النهرين، ايران و هند تا رود سند را تحت تصرف امپراتوري خود درآورده بود. بعد از مرگ اسكندر فرماندهان ارتش براي گسترش مرزهاي امپراتوري تلاش كردند ولي

ديري نپاييد كه از هم جدا شده و هر كدام قسمتي از امپراتوري را تحت كنترل خود درآوردند و خاورميانه نيز دستخوش يك قرن بي نظمي سياسي آن دوره و شاهد جنگ هاي مداوم و بسياري گرديد. با اين همه، اين دوره اوج شكوفايي تمدن يوناني بود كه تا دو قرن بعد ادامه يافت و با خودكشي كلئوپاترا(1)

در سال 30 ق.م. آخرين بقاياي دوران حاكميت تفكر بطلميوسي از ميان رفت.

بعد از مرگ كلئوپاترا، خاورميانه به ايالت های شرقي امپراتوري روم تبديل شد و سياست اسكندر در تحميل فرهنگ يوناني ادامه يافت. با آغاز گسترش مسيحيت در قرن دوم در منطقۀ خاورميانه اين سياست شتاب بيشتري گرفت. از آنجايی که كليساي امپراتوري روم شرقی با فرهنگ يوناني همدست شد، گسترش مسيحيت تقريباً انحصاراً در ايالات و شهرهاي امپراتوری روم كه به فرهنگ و زبان يوناني گراييده بودند به وقوع پيوست. به اين ترتيب، مسيحيت به منزلۀ دين شهری که منحصراً زبان يونانی را استفاده مي کرد صرفاً بر طبقۀ بالای جامعۀ یونانی تأثير می گذاشت و موفق به برقراري رابطه ای حيات بخش با زبان ها و شيوه های زندگی فرهنگ بومي باستاني مردمان ساكن در آن مناطق نشد. به عبارت ديگر بيشتر ساكنان ايالات شرقي امپراتوري روم به دور از فرهنگ يوناني و در نتيجه در حوزۀ دينی به دور از مسيحيت به حيات خود ادامه دادند.

از اين مهم تر، در حالی كه مسيحيت به طبقات مرفه و بالاي يوناني عرضه گرديد و با اقبال عمومي مواجه شد، طبقات ديگر اجتماعي تلاش کردند که تلفيق و ترکيبی از فرهنگ شرقي، يوناني مآبی و مسيحيت به وجود آورند. اين تلاش ها به تدوين سؤال بر انگيز آموزه هایی

مسيحی

ص: 24


1- 1. كلئوپاترا (Cleopatra) پس از مرگ اسکندر، سرزمینهای تحت تصرفش میان سردارانش تقسیم شد. سلوکی ها در ایران و بطلمیوسی ها در مصر در حدود سال 323 ق.م. به قدرت رسیدند. کلئوپاترا دختر بطلمیوس دوازدهم بود که در مصر با کمک سزار روم به حکومت رسید و پس از آنکه سزار به عنوان شوهر او در سنای روم کشته شد به مصر بازگشت و با یکی از سرداران رومی به نام آنتونیوس ازدواج کرد که در نهایت با حملۀ اکتاویوس فرزندخواندۀ سزار به مصر او در سال 30 ق.م. خودکشی کرد و از آن به بعد مصر یکی از استان ها یا قسمت های تحت کنترل روم شد.

منجر گرديد که پيرامون تجسم و تثليث دور مي زدند و از مهمترين آن ها مي توان آريانيسم(1)و

آيين نسطوري(2)

و مانوفيستيسم(3) را نام برد.

زبان و فرهنگ نقش به سزايي در مشاجرات در خصوص تدوين این آموزه ها میان مسيحيان ايفا مي كرد زیرا اين منازعات بين دسته اي از مسيحيان كه زبان يوناني، زبان مادری آنان بود و دسته اي ديگر از مسيحيان شرقی كه زبان بومی آنها سريانی، ارمني و قبطي(4) بود درگرفت. اگرچه مسيحيان شرقي مباحثات مربوط به الهیات را به زبان يوناني انجام مي دادند ولي «طرز فكر آنان مبتنی بر مقولات و مفاهيم منطبق بر ذهنيت حاكم بر زبان رايج آنان بود. اين نگرش های متفاوت، به اختلاف در باب بيان مربوط به الهیات در موضوعات مختلف منجر شد.» هنگامي كه صورت بندي های بیانات مسیحیان شرقی در «شوراهاي وحدت اديان» مطرح شد، اين بيانات از ناحيۀ کسانی که زبان اول آنان يونانی بود رأی نمي آورد.

اختلافات و مباحثات بین مسیحیان یونانی و مسیحیان شرقی با وجود مسیحیان لاتین زبان تشدید شد. صورت بندی آموزۀ مسیح گرایی و آموزۀ تثلیث که شورای وحدت ادیان سرانجام آن را پذیرفت، مصالحهای بین مسيحيان يوناني زبان و لاتين زبان بود. اگرچه واژه هاي لاتينِ آموزۀ تثليث (one substantio, three persenae) [به معنی يك جوهر و سه شخص] با واژه هاي يوناني (one ousia, three hypostaseis) [به معني يك ذات و سه اقنوم] تطابق كامل ندارند، زيرا substantia از لحاظ ريشه شناختی با hypostasis مطابقت دارد اما دانشمندان الهيات يوناني زبان و لاتيني زبان پذيرفتند كه هر دو واژه، مفهوم واحدي را بيان مي كنند. در منطقۀ خاورميانه هيچ گونه اثري از شكل گيري تثليث و يا آموزۀ مسيح شناسي كه در زبان مسيحيان آن حوزه و يا آداب و سنتي آنها بروز يافته

باشد نبود. تعابيري كه مورد توافق قرار گرفتند فقط در غرب نمود يافت. در نتيجه كليسا در مواجهه با گروه هاي فکري مختلف كه به زبان هاي شرقي صحبت می کردند و در مناطق متعددي از خاورميانه زندگي مي كردند ناكام ماند. شكست كليسا در ادغام فرهنگ خاورميانه اي مسيحيان در فرهنگ مسيحي غربي زمينه و ابزار لازم فكري براي ظهور حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)را حتي قبل از تولد ايشان فراهم آورد.

لزوم ادغام فرهنگ شرقي خاورميانه اي مسيحيان در دين مسيحيت با ظهور كنسانتين(5)

(مرگ 327) که در سال 324 هم امپراتور روم شرقي و هم امپراتور روم غربي شد به فراموشي سپرده

ص: 25


1- 1. Arianism: فرقۀ آریانیسم الوهيت حضرت عيسي (علیه السلام) را انکار می کند. آریوس (Arius) (336-256 بعد از ميلاد) خداشناسي يوناني مسيحي كه نظرياتش باعث تكفير وي گرديد، مؤسس فرقۀ آریانیسم است.
2- 2. Nestorianism: شاخه ای از مسیحیت است که مبانی آن نخستین بار توسط نسطوریوس مطرح شد. نسطوری ها بر این باورند که در عیسی مسیح (علیه السلام) دو شخص و دو طبیعت وجود داشت: طبیعت آدمی «عیسی» (علیه السلام) و طبیعت الهی، پسر خدا یا لوگوس.
3- 3. Monophystism: در اين تفكر استناد به وجود ذات الهي در شخص حضرت عيسي مسيح (علیه السلام) مي كنند كه مسيحيان سوريه و مصر از جمله طرفداران اين نظريه هستند، و به مكتب طبيعت واحد اعتقاد دارند، اعتقاد به اينكه عيسي فقط طبيعت خدايي داشته است.
4- 4. Coptic: زبان آفريقايي آسيايي مصر در قبل از اسلام.
5- . Constantine

شد. كنستانتين كه در عمل نياز به امپراتوري داشت، دوره اي را آغاز كرد كه در طي آن از زور براي اتحاد در دين مسيحيت در جهت نيل به اهداف خويش استفاده كرد. او با تحميل اصول مورد توافق مسيحيان غربي به جوامع چندفرهنگي خاورميانه، سعي در اتحاد اجباري میان آنها كرد. اين درحالي است كه خود او حتي تا وقتي كه در بستر مرگ قرار گرفت به عنوان يك مسيحي غسل تعميد داده نشد. وي در اين دوره با مباحثاتي كه توسط آريان ها مطرح مي شد روبرو شد و تصميم گرفت اولين شوراي وحدت دین مسيح را در سال 325 در شهر نيقيه(1)

برگزار كند. وي در جهت اجراي اوامر خويش سربازان را به اين شورا فرستاد تا مطمئن شود که اسقف ها دربارۀ اين موضوع به توافق می رسند. اعمال قدرت توسط كنستانتين موجب وابستگي كليسا و دولت به يكديگر شد كه از آن به مكتب قيصر- پاپ(2)

امپراتوري روم شرقي (بيزانس) ياد مي شود. بی تردید همزيستي و اتحاد كليسا با مراكز قدرت باعث

بيزاري و دوري توده هاي مردم در خاورميانه از كليسا و زمينه ساز ظهور اسلام در چهار قرن بعد از آن گرديد.

به طور مشخص تر، مباحثات آريان ها از آريوس (حدود 336-250) آغاز مي گردد. او يك كشيش مصري بود كه تساوي سه شخص پدر و پسر و روح القدس را در تثليث رد مي كرد. او معتقد بود كه پسر پایین تر از پدر قرار گرفته است و روح القدس نيز پایين تر از هر دوي آنهاست. روش پله اي او مقام الوهيت را از پسر و روح القدس می گرفت و آن را منحصر به پدر به عنوان خداي حقيقي مي كرد. در شوراي نيقيه، كنستانتين به تحريك مشاور ديني خود هوسيوس(3)

(مرگ 357) پيشنهاد كرد كه پدر و پسر را وجودي واحد (homoousios) و از يك منبع در نظر گرفته شود و به اين ترتيب مقام الوهيت به هر دوي آنها اعطا شود. شورا با پيشنهاد وي موافقت كرد و نظريۀ آريان را مورد تفكير قرار داد. آريوس و همفكرانش وادار به سكوت و تبعيد شدند.

متأسفانه اصطلاح یونانی homoousios مبهم است و «می تواند این گونه تفسیر شود که پدر و پسر از نظر عددی یکی هستند». به خاطر همین ابهام، بسیاری از اسقف ها دربارۀ اعتقادنامۀ نیقیه ملاحظاتی داشتند و پس از شورا حمایت خود را از اعلامیۀ شورای نیقیه پس گرفتند. بنابراین آریان گرایی تا زمان امپراتور تئودوسیوس اول (مرگ 395) که شورای قسطنطیه را در سال 381 تشکیل داد مورد بحث و مناقشه بود. این شورا به این مناقشه پایان داد و این بند را اضافه کرد که روح القدس با پدر و پسر هم ذات است. همچنین شورای قسطنطنیه آیین کاتولیک را به عنوان دین رسمی

امپراتوری روم مورد تأیید قرار داد. اندکی بعد طرفداران مکتب آریانی که با شکنجه و آزار رو به رو شده بودند از خاورمیانه پاکسازی شدند.

همان گونه كه آرياني ها كليسا را وادار به روشن کردن موضع خود در قبال تثليث نمودند، نسطوري ها نيز کلیسا را وادار به روشن کردن موضع خود در حوزۀ مسيح شناسي کردند. این اتفاق هنگامی رخ داد که نسطوريوس(4)

(حدود 451-381)، متولد سوريه، به اتهام گسترش عقيدۀ خويش مبني بر اينكه مسيح داراي دو طبيعت متفاوت است كه در دو شخص تجسم يافته است

ص: 26


1- 1. Nicea: شهر باستاني در شمال غرب آسياي صغير كه در دوران كنستانتين به اوج شهرت و شكوه رسيد. در اين مكان بود كه اولين شوراهاي حل اختلاف تشكيل شد.
2- . Caesaropapism
3- . Hosius of Cordova
4- . Nestorius (381-451)

مورد محاكمه قرار گرفت. او معتقد بود كه اين دو شخص يكي انسان و ديگري الهي هستند و حضرت مريم علیها السلام مادر خدا نبود، بلكه عيسي يِ بشر را به دنيا آورده بود؛ و بنابراين در زمان صليب كشيدن حضرت مسيح (علیه السلام) ، مسيحِ بشر مورد آزار و شكنجه قرار گرفته و در نهايت فوت شده است. امپراتور تئودوسيوس دوم (مرگ 450) براي بررسی اين منازعه از شوراي وحدت اديان اِفسُس(1) در سال 431 دعوت به تشكيل جلسه كرد. شورا، نسطوريوس را گناهكار شناخته و متعاقب آن شكنجه و آزار طرفداران وي آغاز گرديد. نسطوري ها به امپراتوري ايران پناهنده شدند و در آنجا به ترويج افكار خويش پرداختند.

با محكوميت نسطوريوس قائله پايان نيافته و جريان ديگري به نام مانوفيستيسم بلافاصله آغاز شد. نسطوريوس شخصيت بشري و الهي مسيح را، از يكديگر تفكيك كرده بود درحالي كه يوتيچس(2)

(حدود 454-378) پا را فراتر نهاده و ادعا كرد كه مسيح قبل از تجسد داراي دو شخصيت بوده و بعد از آن فقط يك شخصيت (monophysis) داشته است. عقيدۀ جديد با عنوان مانوفيستيسم رواج يافت. امپراتور مارشن(3)

(مرگ 457) شوراي شهر کالسدون(4)

را در سال 451

جهت بررسي موضوع فراخواند. شورا عقيدۀ مانوفيستي را محكوم و اعلام كرد كه مسيح يك شخص با دو وجهۀ بشري و الهي است. به دنبال آن آزار و شكنجۀ وحشيانۀ مسيحيان مانوفيستي، در مصر، فلسطين، سوريه، مراكش و ارمنستان آغاز گردید.

همانگونه كه ديديم از دوران كنستانتين تا مارشن، دولت بيزانس تجسم بخش سنت امپراتوري، درست آیینی مسيحي، و فرهنگ يوناني در يك قالب واحد بود و نتايج حاصله در ادامۀ حيات مسيحيت بسيار مؤثر بود. خشونت و شقاوت بي حدوحصر فرمانروايان بيزانتين كه در سايۀ قدرت سياسي و مذهبي اعمال مي شد باعث تحريك احساسات جدايي طلبانه در ميان مردم خاورميانه گرديد و چندي بعد نفرت عمومي از استعمارگران سياسي به سوي مسيحيت دولتي گسترش يافت. در حقيقت حتي قبل از ظهور اسلام ساكنین خاورميانه آمادگي اتحاد با هر نيروي غيرمسيحي ای را كه آزادي آنان را از سلطۀ كليسا تضمين كند داشتند.

امپراتوري بيزانس علاوه بر مشكلات اينچنينی، با رقيبي سرسخت يعني امپراتوري ايران نيز روبرو بود. رقابت بين این دو ابر قدرت، منجر به جنگ های طولاني و ويرانگری گرديد و فقط دوره های کوتاهی از صلح بین این دو امپراتوری وجود داشت. اين ستیزهای طولانی مدت بين دو قدرت بزرگ آن دوره انعكاس خود را در شبه جزيرۀ عربستان داشت. ايرانيان حوزۀ نفوذ خود را در سواحل شرقي و جنوبي، و امپراتوري بيزانس مناطق غربي و راه هاي تجاري شبه جزيرۀ عربستان را تحت كنترل داشتند. به اين ترتيب در سال 570 ميلادي كه سال تولد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)است، امپراتوري بيزانس در تسخير و كنترل مكه محل تولد پيامبر (صلی الله علیه و آله)، و ايرانيان در جهت تسخير يمن

در جنوب شبه جزيرۀ عربستان مي كوشيدند.

ص: 27


1- 1. Ephesus: شهري يوناني در آسياي صغير كه در غرب تركيۀ فعلي قرار دارد.
2- . Eutyches (378-454)
3- . Marcian
4- . Chalcedon

ارتباط ميان دين، سیاست و فرهنگ باعث عدم توجه به اعراب كه همچون حائلي بين دو ابر قدرت مي زيستند نمي شد. علاوه بر اين، در آن دورۀ تاريخي، اعمال قدرت و تحمیل برتری دو ابرقدرت ايران و روم بر ملت هاي خاورميانه، يك عمل طبيعي به حساب مي آمد و هيچ كسي آن را اشتباه تلقي نمي كرد. پس هنگامي كه اسلام پا به عرصۀ حيات نهاد (چه به ميل خود و چه بدون ميل) در قالب هاي زمان خود مي گنجيد. قطار قبلاً حرکت کرده بود و اسلام بايد به آن مي رسيد. افزون بر این، اتهام مسيحيت آن دوره بر ضد اسلام این بود که آموزه های اسلام نادرست است، نه آنکه آموزه هاي اسلامي به زور بر آنها تحميل مي شد، و این گونه اي از ترغيب بود که مدت ها طبيعي تلقي مي شد. درحقيقت، يكي از عوامل و ابزار گسترش سريع اسلام در منطقۀ خاورميانه اِعمال زور به عنوان شيوۀ پذيرفته شده اي براي تسلط بر خاورميانه در آن دوره بود.

ص: 28

ظهور اسلام

طبق اظهارات كريستوفر داوسون(1) «ظهور اسلام آخرين مرحله از هزار سال تأثیر متقابل شرق و غرب بود و محمد (صلی الله علیه و آله)پاسخ چالش اسکندر بود» و به نظر ريچاد بل(2)

«پيروزي اسلام در شرق در قرن هفتم ميلادي را مي توان قضاوت تاريخ در قبال مسيحيت منحرف شده دانست.» بياييد هر دو نظر را بررسي و تحليل كنيم. محمد (صلی الله علیه و آله)تا قبل از وفات خويش در سال 632 ميلادي، باعث اتحاد و يكدلي میان قبايل عرب گرديد. معاهدات صلح متعددي بين ايشان و قبايل مسيحي که بيشتر آنها نسطوري و مانوفيستي بودند منعقد گرديد. در معاهده اي كه محمد (صلی الله علیه و آله)شخصاً با مسيحيان

نجران منعقد كرد، تعهد کرد که «دين آنها، كليساهاي آنها، مؤسسات رهباني، و نيز اسقف ها، كشيشان، راهبان و زاهدان آنان از تعرض مصون است و آنها مي توانند آزادانه هر كجا كه مايل باشند زندگي كنند». در مورد قبايل بت پرست، پيامبر توانست آنان را زير پرچم اسلام متحد نمايد. بعضي از محققين معتقدند كه بسياري از آن اقوام بت پرست نه از روي ايمان و عقيده، بلكه به خاطر ملاحظات سياسي و ترس از خشونت دين جديد را پذيرفتند. در عين حال اعراب بسياري نيز به طرفداران و مؤمنين واقعي كه هدفي جز صيانت از اصول اوليۀ وحي اسلامي يعني متن قرآن كريم و سنت محمد (صلی الله علیه و آله)نداشتند تبديل گرديدند. از ميان همين مؤمنان، رجال سياسي و نظامي بزرگي پديد آمدند كه در طي يك دهه بعد از وفات پيامبر، خاورميانه را از زير يوغ بيزانس آزاد كردند و امپراتوري ايران را فتح نمودند. اين گونه بود كه در سدۀ اول ظهور اسلام از مؤمنان، رهبراني به وجود آمدند که عرب ها را به امپراتوري ای رساندند كه از امپراتوري روم در اوج شكوفايي آن عظيم تر بود. اين دورۀ شكوه و عظمت، با شكست مسلمين از چارلز مارتل(3)

در سال 732 در نبرد پيرنه(4)

و رخنه در اروپا رو به افول نهاد. از ميان چنان مؤمنانی، فقيهان، عارفان و محققين بزرگي پا به عرصه نهادند كه دليلي باشكوه و انکارناپذير ارائه کردند بر اين که آموزه ها و رفتارهاي اسلام اين توان را داشت که الهام بخش بسياري به منظور خلق کردن فرهنگ و تمدني باشکوه شود.

تلاش غرب براي سلطه بر خاورميانه و استفاده از زور براي گسترش درست آیینی مسيحي، زمينه را براي گسترش سريع

اسلام در كشورهاي تحت كنترل مسيحيان مهيا كرد. سرعت حيرت انگيز گسترش اعراب رابطۀ تنگاتنگي با نفرت مسيحيان محلي از خشونت و استعمار امپراتوري بيزانس داشت. در سراسر خاورميانه، مردم با توجه به اينكه از اصالت يوناني برخوردار نبودند از هر چيز يوناني دوري جسته و اظهار تنفر مي كردند. به اين ترتيب، وقتي عرب ها وارد سرزمين آنان شدند با استقبال گرم مسيحيان روبرو شدند و به عنوان نجات دهندگان خويش از يوغ امپراتوري بيزانس با آنان همكاري كردند و حتي بسياري از آنان براي جنگ با دشمن مشترك به سپاه اسلام پيوستند. علاوه بر اين، بسياري از مردم در سرزمين هاي فتح شده، اسلام

ص: 29


1- . Christopher Dawson
2- . Richard Bell
3- . Charles Martel
4- . Pyrenees

را نوعي آريانيسم تصور می کردند و اين تفكر در بين محققان غربی و شرقی الهیات از جمله لوتر(1)

تا مدت ها رواج داشت.

گسترش اسلام نه تنها به علت فشار و شكنجۀ مسيحيتِ دولتي بر مردم، بلكه به علت نوع برخورد اعراب با ساكنين ممالك فتح شده نيز بود. اعراب سعي بر تحميل فرهنگ خويش بر مردم كشورهاي تازه فتح شده نداشتند، بلكه تنوع فرهنگي در داخل امپراتوري خود را می پذيرفتند. به عنوان مثال ايرانيان كه نه عرب و نه سامي بودند بلافاصله اسلام را پذيرفتند «اما همچنان به زبان فارسي می نوشتند و تكلم مي كردند».

افزون بر اين، دين تازه، شيوه هاي پيچيده و نامفهوم محققان الهيات در بحث را نيز اصلاح كرد زيرا مفهوم وحي در اسلام و مسيحيت متفاوت است. در مسيحيت وحي، اعتقادات صحيح است که انسان تعبداً به آن پايبند باشد. در اسلام اين مفهوم بسيار گسترده تر است، يعني علاوه بر اعتقاد به پايبندي انسان به دسته ای از عقايد، وحي راه ارتباطي خداوند و بشر

براي قانون گذاري در كليۀ امور زندگي بشري است. به همين علت است كه هواداران دينِ جديد، شيوۀ زندگي خويش بر مبناي دين را اسلام نام نهادند، واژه اي كه از لغت عربي «اَسلَمَ» مشتق شده است و به معناي تسليم است. آنان خود را مُسلم به معني تسليم در برابر شرع الهي ناميدند که اسم فاعل از «اَسلَمَ» است. دغدغۀ اصلي مسلمانان، اطاعت از خواست الهي است نه بحث کردن در موضوعات مربوط به الهيات.

اين عقيدۀ استوار در پنج ستون محكم دين اسلام نمود مي يابد كه عمل به چهار مورد از آن و نه فقط اعتقاد صرف، ضروري است. اولين ستون، شهادتين يعني اعتراف به يكي بودن خداوند و حقانيت پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله به عنوان پيامبر الهي است: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ و أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله». اين شهادت نشانۀ ورود به جامعۀ اسلامي است. دومين ستون، نماز (صلات) در پنج نوبت شامل صبح، ظهر، عصر، مغرب و عِشا است، و به این دلیل وضع شده است تا انسان در تماس مداوم با خداوند باشد. سومين ستون زكات است كه باعث ايجاد رابطه بين اعمال ديني و امور اجتماعي مي شود. چهارمين ستون روزه (صوم) در طول ماه رمضان است. روزه، توجه به نيازمندان و فقرا را تعليم مي دهد و وابستگي انسان به خدا را تأکيد مي کند. پنجمين ستون، حج، يعني زيارت خانۀ خدا در مكه است و به اعتقاد مسلمانان، ابراهيم:و اسماعيل (علیه السلام) کعبه يعني اولين پرستشگاه خداي يكتا را بنا نهادند. اين پنج اصل، مفهوم و معناي مسئوليت پذيري فردي، درك اجتماعي و تعلق به جامعۀ عظيم اسلامي را تشکیل مي دهند.

اسلام نوپا

در مقايسه با مسيحيتِ دولتي قرن هفتم، خشك و متعصب نبود. تفسير شريعت بر عهدۀ فقها بود. در كشورهاي فتح شده، تطبيق شريعت با مسائل روزمره در مناطق مختلف امپراتوري مورد بحث قرار می گرفت و از اين مباحث، مکاتب ديني متعددي در مكه، مدينه، دمشق، بغداد و كوفه تأسيس شدند. اگرچه اين مکاتب مختلف بر اساس قرآن و سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله)به عنوان منابع خدشه ناپذير شريعت الهي عمل مي كردند ولي در جهت تطبيق با نيازهاي اجتماعي، فرهنگي و فکری قوميت هاي مختلف از اصل قياس به معناي تطبيق مباني نهفته در يک تعميم بر مشکل جديد و نيز از اصل اجماع استفاده مي کردند.

ص: 30


1- . Luther

يک تفسير واقعي از شريعت که همۀ مسلمانان ملزم به آن باشند وجود نداشت و در اين تنوع، مکاتب مختلف نظرات يكديگر را محترم می شمردند و اختلاف نظر بين مدارس ديني را به عنوان رحمت الهي به آنان منظور مي كردند. حتي امروزه نيز مذاهب حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي جهان اسلام را ميان خود تقسيم کرده اند و يك مسلمان مي تواند آزادانه از يك مکتب ديني به مکتب ديگر منتقل شود و حتي در يك خانواده، هر عضو اختيار انتخاب هر يک از اين مکاتب فقهي را دارد.

شريعت الهي مستقل از قدرت سکولار است زيرا به این دلیل که شريعت فرمان خداوند است زندگي هر مسلماني حتي خليفه را تنظيم مي کند. در واقع خلفاي صدر اسلام به هيچ وجه اختيار و قدرت تحميل مکتب فقهي موردپسند خود را بر ديگر مسلمين نداشتند. در حقيقت، تمایزی كه در انجيل مرقس بين حق خدا و حق قيصر فرق وجود دارد (مرقس 17 : 12)، و

اين جزء اصول مسلم مسيحيت به شمار مي آيد، معادلي در تفكر اسلامي کهن ندارد.

همانطور که برنارد لوئيس(1)

مي گويد:

«مسئوليت خليفه تفسير و تعبير دين نبود، بلكه وظيفۀ او تلاش براي قوام و حفظ آن و ايجاد شرايط لازم براي مسلمانان به منظور بهتر زيستن در دنيا و آماده کردن خود براي جهان آخرت بود. در همين راستا خليفه، محافظت از شريعت و ايجاد نظم در داخل مرزهاي اسلامي و مقابله با تجاوزات خارجي را از وظايف خود مي دانست، البته هرجا كه امكان گسترش اسلام مهيا مي شد وظيفۀ خليفه بود که مرزهاي اسلام را گسترش دهد و اين تا جايي كه اسلام در تمامي مناطق دنيا گسترش يابد ادامه داشت.»

به این دلیل که مسلمانان وحي خود را يک اصل قانوني مي دانستند که از طريق آن، خداوند بر همۀ امور انسان قانون وضع مي کند، در نظر اسلام حتي وضعيت مسيحيان را نيز بايد اين اصل قانوني تعيين مي کرد. فقهاي مسلمان جهان را به دارالاسلام و دارالحرب تقسيم کرده بودند و وضعيت اشخاص با عضويت ديني آنها تعيين مي شد. در سرزمين هاي تحت حاکميت مسلمانان، تنها مسلمانان از حق شهروندي کامل برخوردار بودند. البته شريعت اسلامي پذيرفته بود که مسيحيان و يهوديان و صابئان و زرتشتيان «اهل کتاب» بودند، يعني کساني که سابقاً وحي را از خداوند دريافت کرده بودند و در نتيجه از تسامح و حمايت دولت اسلامي برخوردار بودند (سورۀ مائده، آیۀ 69؛(2)

سورۀ حج، آیۀ 17(3)). اين اصل، حاکي از تسامح نسبت به مشرکان و بت پرستان و حمایت از آنان نمي شد. اين حقيقت که فقط مسلمانان از حق شهروندي کامل در دولت اسلامي برخوردار بودند، يادآور

اين حقيقت است که وقتي مسيحيت در شوراي قسطنطنيه در سال 381 به دين رسمي امپراتوري روم تبديل شد، اگر کسي مي خواست شهروند روم باشد بايد مسيحي مي بود. به هر حال، آرمان اسلامي اين بود که جهاني را شکل دهد که در آن، تحت حکومت مسلمانان، بت پرستي و شرک از جهان رخت بربندد و «همۀ اهل کتاب در جامعه اي زندگي کنند که قدرت مسلمانان آن را اداره و حمايت کند».طبق رفتار محمد (صلی الله علیه و آله)با مسيحيان نجران و بر اساس اين آموزۀ قرآني که «اکراهي در دين نيست» (سورۀ بقره، آیۀ 256)،(4) مسيحيان اجازه داشتند از طريق بستن پيمان با مقامات مسلمان در قلمرو اسلام

ص: 31


1- . Bernard Lewis
2- . إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَىٰ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
3- . إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ
4- . لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

باقي بمانند. بسياري از مسيحيان ترجيح دادند که اين کارها را بکنند و به سرزمين هاي مسيحي که در آن ظلم و ستم به نام درست آیینی رواج داشت هجرت نکنند. کساني را که جواز اقامت دائم در سرزمين هاي اسلامي را به دست آوردند اهل ذمه مي ناميدند و بر اين اساس، بايد قانوني بودنِ مغلوب بودنشان را با پرداخت جزيه تصديق مي کردند و تحت برخي قوانين بايد محدوديت هاي اجتماعي خاصی را در خصوص لباس پوشيدن، مرکب سواري، سلاح هاي قابل حمل و غيره مي پذيرفتند. آنها همچنين حق نداشتند مسلمانان را به دين خود دعوت کنند. در مقابل، اهل ذمه نه تنها از حمايت جاني و مالي برخوردار بودند، بلکه حق داشتند اعمال ديني خود را انجام دهند و با قوانين خودشان که دادگاه هاي خودشان آن را اعمال می کردند در مسائل مربوط به خانواده، ازدواج، و ارث، خود را اداره کنند.

نمونۀ چنين پيمانی، توافق ميان خليفه عمر بن خطاب و مسيحيان ساکن بيت المقدس است،

هنگامي که شهر در سال 638 به دست مسلمانان افتاد. اين پيمان چنين مي گويد:

«آنچه در پي مي آيد، مفادِ صلح نامه اي است که عمر، خادم خداوند و اميرمؤمنان به ساکنین بيت المقدس اعطا مي کند. من به ايشان امنيت جان، مال، فرزندان، کليساها، نمادهاي ديني و همۀ چيزهايي که به کل آنها مربوط است و سرزمين هاي آنها و هرآنچه به دين آنها مربوط است را اعطا مي کنم. کليساهاي موجود در اين شهر بايد نه بي اعتبار شود، نه ويران و نه مورد تعدي اطراف قرار گيرد. همچنين نه موقوفات آنها، نه مقامات آنها، نه حتي يکي از دارايي هايشان و نه ساکنین آنها بايد به خاطر پيروي از دينشان مورد خشونت قرار گيرند و نه حتي به يک نفر از آنها تعدي شود.»

علاوه بر اين، بعد از تسخير بيت المقدس حاکمان عرب به زائران مسيحي اجازه دادند به زيارت اماكن متبركۀ مسيحيان در آن شهر بروند و هزاران مسيحي اروپايي سرزمين مقدس را زيارت كردند.

مسيحياني كه پيوسته زير نظر حاكمان مسلمان زندگي مي کردند به ضرب شمشير و زور مجبور به قبول اسلام نشدند و در حقيقت در اواخر قرن هفتم، تعدادي از رهبران مسلمين، اینکه مسيحيان محلي اسلام را بپذيرند را عاملي براي كاهش ماليات ها و در نتيجه كسري بودجه دانسته و از آن حمايت نمي كردند. افزون بر این، همانطور كه ديديم، مسيحيان فعالانه در فتح سرزمين هاي جديد شركت می کردند و در قرون اوليه آنان در جوامع اسلامي در اکثريت بودند. آنان به واسطۀ تحصيلات بالاتري كه نسبت به اعراب داشتند، نقش جامعي در شكوفايي تمدن اسلامي بر عهده داشتند. امور اداري امپراتوري اسلامي در اختيار آنان

بود. مسيحيان در امور تجاري و بازرگاني مشغول بودند و به مقامات عالي در دولت اسلامي رسيدند. به اين دلیل نقش آنان در دگرگوني جوامع اسلامي انكارناپذير بود. به عنوان مثال، پدر يوحناي دمشق(1)،

محقق مسیحی الهیات، مشاور خليفه عبدالملك (685-705) بود و خود يوحنا تا زماني كه دست از امور دنيوي نكشيده و به دير سبا(2)

به منظور عبادت نرفته بود نيز چنين مقامي را عهده دار بود.

مسيحياني كه خارج از ممالك اسلامي زندگی می کردند نيز به شرط دريافت برگۀ امان نامه مي توانستند به طور موقت در كشور اسلامي ساكن شوند. هر مسلماني به راحتي چنين برگه اي را مي توانست دريافت و شخص مسيحي مورد نظرش را تا مدتي مهمان نمايد. اقامت موقت را مستأمن و

ص: 32


1- . John of Damascus
2- . Monastery of Saba

اقامت يكساله را امان مي ناميدند. كساني كه اقامت موقت دريافت مي كردند از پرداخت ماليات معاف بودند و بسياري از محدوديت هايي كه بر اهل ذمه اعمال می شد شامل آنها نمي گرديد. حال اگر فرد مسيحي بيش از مدت قانوني در كشور اسلامي باقي مي ماند، حاكم اسلامي محلي او را از آن منطقه به كشور خود می فرستاد. ولي در اكثر موارد با آنان مانند اهل ذمه رفتار مي شد و تکاليفي که بر عهدۀ اهل ذمه بود بر آنان نيز تحمیل مي شد.

البته دربارۀ شرايط زندگی مسيحيان تحت حكومت اسلامي نبايد اغراق كرد، زيرا آنها فقط از چتر حمايتي مسلمين بهره مند بودند و این یک واقعیت است که در زمان ها و مكان های مشخصی در طول تاريخ در مورد آنان تبعیض می شد و مورد آزار و اذیت قرار مي گرفتند. به عنوان مثال، الحاكم، فرمانرواي فاطمي مصر (1996-1020) به منظور تغيير دين مسيحيان آن منطقه به زور متوسل گرديد اما هنگامي

كه متوجه شد اين عمل بر خلاف دستورات اسلامي است اجازۀ انتخاب آزادانۀ دين را به مسيحيان داد. همچنين هنگامي كه مغول ها در اواسط قرن سيزدهم ميلادي تا مناطق مركزي امپراتوري اسلامي تاختند و مسيحيان ساكن آن مناطق از شكنجه و آزار مسلمين كه تحت القائات همسر مسيحي هلاكوخان انجام مي شد اظهار شادي و مسرت كردند، مسلمين كينۀ آنان را به دل گرفتند و پس از عقب زدن مغول ها مسيحيان را اخراج کردند، یا در تركيۀ فعلي، خيزش مسيحيان يوناني تبار كه باعث جلب حمايت گسترده اي در اروپا شد باعث سركوب آنان و بدتر شدن اوضاع زندگي مسيحيان در آن منطقه گرديد. با اين وجود، حقيقت حضور جوامع متعدد مسيحي تحت حكومت اسلامي «شاهدي محكم از تسامحي است که آنان برخوردار بودند و نشان مي دهد شكنجه و آزاري كه در طي اين دوران گاه و بيگاه به آنان روا مي شد را مي توان به تحريك بعضي عوامل محلي دانست و شواهد تاريخي وجود يك شيوۀ نظام مندِ آزار مسيحيان در سطوح بالاي كشورهاي اسلامي را رد مي كند»، زيرا اگر خليفۀ مسلمين قصد آزار مسيحيان را همچون فرديناند(1) و ايزابلا(2)

كه اسلام را با خشونت از اسپانيا بيرون كردند داشت به راحتي با صدور فرماني آن را عملي مي كرد. روابط بين مسلمانان و مسيحيان در اكثر موارد بسيار دوستانه بود، به حدي كه با كمك يكديگر تمدني شكوهمند را پايه گذاري نمودند كه تا مدت ها حوزۀ فكري غرب را تحت تأثير خود قرار داد.

ص: 33


1- . Ferdinand
2- . Isabella

جنگ هاي صليبي

نگاه منفي و ترديدآميز مسلمانان به مسيحيت و اهداف آن، نه تنها به دليل تجربۀ امپراتوري مسيحي بيزانسني، بلكه به علت تجربۀ آنان از مسيحيان لاتين در جنگ هاي صليبي است.

براي روشن شدن موضوع كمي به عقب برمي گرديم. در سال 1054 كليساي (يوناني) شرقي و كليساي (لاتين) غربي از هم جدا شدند زيرا به نظر شرقي ها روح القدس تنها از اَب(1)

تداوم مي يابد و به نظر غربي ها هم از اَب و هم از اِبن(2). همچنين بايد يادآور شويم که پاپ گريگوري هفتم در سال 1075 با اين اعتقاد که مرجعيت پاپ بايد به اندازۀ کليسايش شمول داشته باشد مرجعيت و اقتدار حاکمان مدني را براي نصب مقامات کليسا انکار کرد. امپراتور آلمان، هنري چهارم(3) (1050-1106) با گسترش قدرت عاليۀ پاپ مخالفت كرد و با انتخاب گایبرت راونا(4) به مقام پاپی، باعث ظهور یک پاپ ديگر با عنوان پاپ كلمنت سوم(5) شد. بعد از فوت پاپ گريگوري هفتم در سال 1085، اوربان دوم(6) در سال 1088 به مقام پاپی رسيد. نتيجه آنكه رقابت سختي بين دو پاپ براي تسلط بر دنيا از طريق كليساي روم آغاز گرديد. كلمنت سوم كه ساكن روم بود از حمايت ارتش بزرگ امپراتوري برخوردار بود؛ بنابراین ايربان دوم جهت پيش بردن مقاصد خويش نيازمند حركتي شجاعانه بود.

با تقاضاي كمك امپراتور الكسيوس اول(7)

(مرگ 1118) از پاپ ايربان جهت دفع تهديد ترك ها، موقعيت مناسب در اختيار پاپ قرار گرفت. ترك ها در جنگ مانزيكرت(8)

در سال 1071 میلادی نيروهاي بيزانتين را در هم كوبيده و الكسيوس اول با طغيان اسلام و خطر تهديد شهر كنستانتینوپول روبرو گرديد. در چنين مقطع خطرناكي تنها راه حل ممكن براي نجات امپراتوري بيزانتين تقاضاي كمك فوري از غرب بود. تقاضاي كمك الكسيوس فرصتي را كه ايربان مدت ها انتظار آن را مي كشيد در اختيارش قرار داد. به اين ترتيب او اقتدار پاپ و حق او را جهت تعيين

مقامات مشروعيت بخشيد و همچنين اين فرصت را براي او فراهم کرد تا براي اتحاد دوبارۀ کليساهاي شرق و غرب تلاش کند.

با علم به اين حقيقت كه هيچ چيز به جز يك دشمن مشترك باعث ايجاد اتحاد نمي گردد ايربان دوم تقاضاي تشكيل مجمع مسيحيان در شهر كلرمونت(9) فرانسه را مطرح كرد و طي آن به تبلیغ جنگ مقدس بر ضد مسلمانان پرداخت.

«اي جنگجويان مسيحي كه در جنگ هاي بيهوده بین خود گرفتار هستيد شاد باشيد كه امروز دشمنان واقعي را پيدا کرده ايد. شما كه هميشه اسباب وحشت هموطنان خود بوده ايد اكنون برويد و با بربرها بجنگيد، برويد و براي آزادي سرزمين هاي مقدس بجنگيد. شما كه قدرت بازوي خود را در جهت ميل ديگران به كار مي بريد اكنون مسلح به شمشير مقدس شوید و براي اجر اخروي شمشير بزنيد. اگر پيروز شويد، امپراتوري شرق غنيمت و مزد شما خواهد بود و اگر كشته شويد، افتخار مرگ در همان مكاني كه عيسي مسيح به صليب كشيده شد نصيب شما خواهد شد و خداوند نيز فراموش نخواهد

ص: 34


1- . Father
2- . Son
3- . Henry IV
4- . Guibert of Ravenna
5- . Pope Clement III
6- . Urban II
7- . Alexius I
8- . Manzikert
9- . Clermont

کرد و شما را در جمع مقربان خويش خواهد يافت. اين لحظه اي است كه از تمامي گناهان و ستم هاي گذشتۀ خويش در راه ايجاد صلح و آرامش آمرزش خواهيد يافت. اگر شما بايد خون بريزيد، دستان خود را در خون كافران بشوييد. من با تَحكم برخاسته و از احساس مسئوليت با شما صحبت مي كنم؛ پس اي سربازان جهنمي، در جمع سربازان خداي زنده در آييد! و هنگامي كه عيسي مسيح شما را به كمك فرا مي خواند چشمان خود را جز بر شرم و شرارت هاي مسيحيان ببنديد و گوش هاي خود را جز به

ناله هاي بيت المقدس متوجه ننماييد.»

به اين ترتيب، در هم كوبيدن مسلمين براي لردها و بارون هاي فئودال اروپاي غربي افتخار و عملي مباح بود. اين به معناي موفقيت هاي سياسي، اقتصادي و نظامی در خاورميانه بود و نيز به منزلۀ فرصتي براي بخشش گناهان و تضميني جهت تقرب به درگاه الهي. در نتيجه، گروه هاي كثيري از مردم فرياد زنان جهت انجام ارادۀ الهي به نداي جنگ پاپ جواب آري دادند و اين گونه بود كه جهاد مقدس مسيحيت غربي آغاز گرديد.

اولين جنگ صليبي بهانه اي براي دخالت های غرب در خاورميانه و جهان اسلام شد. شايد بتوان آن را ارادۀ خدا ناميد، ولي به طور قطع هيچ مدركي دال بر توافق مسيحيان ساكن ممالك اسلامي با جهاد مقدس و يا اتفاقي كه باعث چنين فراخواني نظامي بزرگي شود از آن دورۀ تاريخ به دست نيامده است. صلح و آرامشي كه در سايۀ نخستين معاهده صلح عمر با مسيحيان ساكن بيت المقدس در سال 638 قرن ها ادامه داشت با بروز جهاد مقدس فرو ريخت. صليبيون در سال 1099 بيت المقدس را تسخير كردند و مسلمين نيز در 1187 تحت فرماندهي صلاح الدين (مرگ 1193) آن را دوباره فتح کردند. جنگ هاي صليبي بعدي تا قرن سيزدهم ميلادي، تا هنگام آغاز شدن جنگ هاي داخلي مسيحيان بر ضد کسانی که پاپ آنان را مرتد یا تفرقه انداز اعلام كرد ادامه داشت.

هر چند جنگ هاي صليبي همانند تعدي هاي بيزانس، اثرات و عواقب تلخي بين مسیحیان غربی و مسلمانان به جا گذاشت که تا به امروز هم ادامه يافته است، با اين حال بر پيشرفت تمدن اسلامي تأثير اندکي هم گذاشت. در اين دوران، اعراب شاگردان آموزه هاي يوناني اسكندر

كبير كه يك هزار سال قبل از آن، از خود به جاي گذاشته بود شدند. در زمان فتح امپراتوري ايران، بسياري از آثار يوناني در زمينۀ فلسفه، پزشكي، اخترشناسي و علوم ديگر به زبان سرياني ترجمه شده بودند. در اولين اقدام، اعراب ميراث علمي يوناني را از سرياني و يوناني به عربي ترجمه كردند. شروع نهضت ترجمه به قبل از سال 800 ميلادي باز مي گردد ولي در زمان حکومت خلیفه مأمون (813-833) در بغداد به طور مدون دنبال شد. مسيحيان نسطوري و مسیحیان مانوفيست مسيحي، و نیز يهوديان در ترجمۀ آثار به اعراب كمك كردند. مسلمين براي اولين بار از طريق همين ترجمه ها افكار يوناني را مطالعه کردند.

آموزه هاي اسلامي منحصر به مناطق شرقي امپراتوري اسلامي نمي شد، بلكه هر جا اسلام قدرت مي يافت آن تعاليم نيز منتشر مي شد. در طي قرون دوازدهم و سيزدهم مترجمين غربي در اسپانيا و سيسيل اقدام به ترجمۀ آثار يوناني از عربي به لاتين كردند، همان طور که محققان مسيحي کوشيدند تا گنجينۀ غني دانش يوناني عربي شده در قرون نهم و دهم در بغداد را کشف کنند. در شهر طليطله(1)،

اسقف اعظم دون ريموندو(2)

(1130-1150) خود دست به این کار زد. به اين ترتيب، آثار ارسطو،

ص: 35


1- . Toledo
2- . Don Raimundo

اقليدوس، بطلميوس و ديگر نويسندگان يوناني در اختيار جوامع علمي غرب قرار گرفت. محققينكنجكاو و دانش پژوه از سراسر اروپا به سوي اسپانيا رهسپار شدند تا از ثروت علمي و فلسفي ترجمه شده استفاده کنند.

مسلمانان منحصراً به ترجمۀ آثار يوناني نمي پرداختند، بلكه آنان پيشرفته ترين و اصيل ترين متفکران آن روزگار بودند. در واقع كمتر شاخه ای از علم، از منطق و روان شناسي گرفته تا پزشكي، ستاره شناسي و جهت يابي را مي توان يافت كه

تأثير موفقيت هاي مسلمين در آن يافت نشود. روح علمي در اروپا با تأكيد اعراب بر مشاهدات علمي، احياء شد. فلسفۀ مَدرَسي مسیحی، حتی [درواقع مخصوصاً] شاهکار سنت توماس آكويناس، بدون متون فلسفي و تفاسير ابن سينا، غزالي و ابن رشد که در جهان غرب به اَوِسينا، الغزل، و اَوِروس مشهورند غير ممكن بود. گسترۀ ژرف تأثير افكار اسلامي در ميان محققين به حدي بود كه رگه هايي از آن در شاهكار بي بديل دانته و عرفان سنتي اسپانيا مشاهده مي شود.

در مجموع بايد گفت حضور مسلمانان در اسپانيا و سيسيل از قرن هشتم ميلادي به بعد و آشنايي اروپائيان با فرهنگ مسلمين در طي جنگ هاي صليبي تأثير مهمي بر شكوفايي تمدن غرب داشت. البته تعدادي از محققين مسيحي كه خصومت آشكاري با اسلام دارند سعي در انكار تأثير مثبت و شگرف اسلام در تمدن غرب و اغراق در استفادۀ انحصاري غرب از ميراث يوناني و رومي خود داشته اند. به اين ترتيب، با ورود به عصر جهان واحد، مهم ترين وظيفۀ اروپائيان تصحيح اين اشتباه و پذيرشِ نقش جهان عرب و اسلام در تمدن غرب است.

امپراتوري عثماني

ص: 36

رهبري جهان اسلام با شكست امپراتوري روم شرقي یا بیزانس در سال 1453 و تسخير شهر كنستانتينوپول و نام گذاري آن به استانبول به عنوان پايتخت امپراتوري عثماني از اعراب به ترك ها منتقل شد. ترك ها به مدت دو قرن قلب اروپا را مورد تهديد خود قرار دادند. در زمان حكومت سليمان كبير (1520-1566) امپراتوري عثماني در اوج قدرت خويش قرار داشت و ارتش آن كشورهاي مسيحي حوزۀ بالكان را مطيع كرد و با پيشروي به سوي مجارستان در سال 1529 وين را به محاصرۀ

خويش درآورد. با محاصرۀ وین که دروازۀ ورود به اروپا بود، سرنوشت اروپائيان در معرض تهديد قرار گرفت. البته اين حمله ناكام ماند ولي تلاش براي فتح وين تا قرن هفدهم ميلادي و با حملۀ محدود ترك ها در سال 1683 به آن تشديد شد. ژان سوم(1)

حاکم لهستان، شكستي سنگين بر نيروهاي عثماني تحميل كرد. فشار نظامي ترك هاي عثماني بر وين بيش از هر چيز ديگر در اروپا باعث شکوفايي اصلاح طلبي گرديد. قوای شاهزادگان كاتوليك كه سرگرم سركوب نهضت هاي پروتستاني در اروپا بودند به سوي وين سرازير شده و در جبهه اي واحد براي دفع حملۀ عثمانيان جمع شدند.

شكست تركان عثماني و همزماني آن با كشف قارۀ آمريكا و راه دريايي هند موجب شد که از توجه اروپائيان به خاورميانه كاسته شود. به اين ترتيب، ارتباط خشكي آنان با جهان اسلام بسيار محدود شد و تبادلات فرهنگي اروپاي مسيحي با ممالك شرق اسلامي از اهميت کمتري برخوردار گرديد. كشورهاي اسلامي به حال خود رها شدند و از آسيب ها و نزاع داخلي دنياي مسيحيت به دور ماندند. شايد حتي مسلمانان از كشف قارۀ آمريكا بيشتر از اروپائيان كه به سوی قارۀ جديد سرازير شده و آنها را به حال خود رها کرده بودند راضي و خوشحال بودند. به هر حال، آنها هنوز در مركز ثقل دنيا بودند و يا اینکه خود اين گونه مي پنداشتند.

با وجود اینکه تركان عثماني برای اروپائيان مسيحي تهديدی دائمي بودند، همانند اعراب فاتح صدر اسلام عثماني ها نيز رفتاری توأم با رأفت نسبت به اهل كتاب در داخل امپراتوري داشتند. كشاورزان بالكاني جمله ای معروف داشتند: «ديدن عمامۀ تركان به ز ديدن تاج پاپ».

تعداد كثيري از محققین پروتستان، سعۀ صدر تركان عثماني را با سرکوب و آزار كاتوليك ها مقايسه مي كردند. در مجموع، امپراتوري عثماني مثالي کهن از جامعۀ چندصدايي بود و همانگونه که براود(2)

و لوئيس مي گويند:

«مسلمانان، مسيحيان و يهوديان در كنار هم به عبادات و مطالعات خود می پرداختند و به شكوفايي فرهنگ خاص خود اهتمام مي ورزيدند. سنت های قانوني و سيرۀ عملي هر يك از آنها در احوال شخصيه همچون مرگ، ازدواج و ارث مورد احترام بودند و در كل امپراتوري اجرا می شدند.»

دوران انزوای امپراتوري عثماني با شروع پيشرفت هاي غرب فوراً به پايان رسيد.

آغاز استعمار

ص: 37


1- . John III
2- . Braude

در قرن هجدهم ميلادي امپراتوري بريتانيا مستعمرات آمريكايي سيزده گانۀ خود را از دست داد و همزمان عصر صنعتي در اروپا نيز آغاز گردید. نياز به مواد خام و بازارهاي جديد زمينه ساز شروع استعمار شد. اروپا به معناي واقعي کلمه قیود خود را پاره کرد و بايد گسترش مي يافت. درگيري مسيحيان با جهان اسلام با گشوده شدن راه زميني آسيا و بازرگاني رو به رشد بار ديگر آغاز شد. تمام امور تجاري عمده به دست خارجيان افتاد و خاورميانه مورد تاراج قدرت هاي غربي قرار گرفت.

در قرن نوزدهم اوضاع بدتر شد و اروپائيان شروع به بلعيدن تدريجي دنياي اسلام كردند. انگلیسی ها، امپراتوري عظيم مغول را كه كنترل هند را در اختيار داشت شکست دادند و مالايا و اندونزي نيز به تصرف اروپائيان درآمد. مصر و سودان نيز به دست خارجيان افتاد و آفريقاي شمالي و غربي هم تحت سلطۀ فرانسويان درآمد. امپراتوري عثماني علي رغم تسلط مقتدرانه بر مناطقي وسيع، روزبه روز ضعيف تر شد و از آن به عنوان «مرد بيمار تنگۀ بُسفُر»

ياد مي شد. ايران نيز به مناطق تحت نفوذ روس و انگليس تقسيم شد و تمامي مناطق شمالي آن در تصرف و نفوذ روس ها بود. فقط دور از دسترس ترین مناطق جهان اسلام همچون افغانستان، صحراهاي داخلي عربستان و يمن از تعرض مصون ماندند.

با ظهور استعمار در قرن نوزدهم، كشورهايی که پیش از این تحت نفوذ مسلمين و در حاکمیت اسلام بودند تحت حاكميت غرب درآمدند. افكار مخرب غربي همچون روشنفكري، ليبراليسم و ملي گرايي [غربي] جوامع عثماني را آماج حملات خود قرار دادند. علاوه بر اين، مدرنیته از نگاه اروپائيان مسيحي فقط حاصل شرایط مناسب تاريخي جهت رشد روشنفكري و انقلاب صنعتي نبود، بلكه نتيجۀ مستقيم برتری ذاتی مسيحيت به عنوان يك مذهب و فرهنگ پيشرو به حساب می آمد. به همين علت، ستیزه جویی سياسي استعمار با موجي از فعاليت هاي مبلغان كه موجوديت و قابليت زيست اسلام را در دنياي مدرن مورد تردید قرار می داد تشديد گرديد. ماكسيم رودينسون(1)

ميگويد:

«حالت تحقيرشدگي جهان اسلام سبب شد هدفي آشکار براي تبليغات مبلغان مسيحي باشد. تبليغ مسيحيت با افزايش قدرت مسيحيان جاني تازه گرفت و گسترش يافت. آنان با توجه به پيروزي و موفقيت دنياي مسيحيت در برابر اسلام پيروزي خود را حاصل اقبال مسيحيت، و شكست مسلمين را پاي ضعف و عقب ماندگي اسلام مي گذاشتند. برداشت آنان اين بود که اگر پيشرفت، ميراث ذاتي مسيحيت است پس اسلام باید ذاتاً عقب ماندگي فرهنگي و علمي را تشويق کند.»

مبلغان مسيحي غالباً در خدمت اهداف دولت متبوع خود بودند. با كشف دستگاه چاپ، خيزشي عظيم در تبليغ عقايد غربي پديد آمد. در مدارس و مراكز علمي، زبان و مواد درسي

مورد نظر خود را گنجاندند و حتی اكثر کتاب های درسی به زبان انگلیسی و فرانسه درآمدند و تدریس اساتيد نيز به این دو زبان انجام می شد.

محققين در خصوص ميزان مشاركت مبلغان مذهبي با قدرت هاي اروپايي جهت تسلط بر خاورميانه اختلاف نظر دارند. شاید بررسی هاگ گودارد(2)

در مقایسه با بررسی رودينسون، به حقيقت نزديكتر باشد. گودارد مي گويد:

ص: 38


1- . Maxime Rodinson
2- . Hugh Goddard

«یقیناً نقش مبلغان مذهبي در هر منطقه بسته به قدرت اروپايي ای كه به آن وابسته بودند متفاوت بود، ولي در كل مي توان گفت آنچه اتفاق افتاد اين بود كه در مراحل اوليۀ توسعۀ بازرگاني و مذهبي اروپا اين دو جدا از هم عمل می کردند و گاهي اوقات حتي با هم تضاد پيدا مي كردند و در طي قرن نوزدهم همگام با گسترش مناطق تحت نفوذ اروپا معيار بزرگتري از علايق و همكاري مشترک این دو مورد با يكديگر گسترش يافت و مبلغان مسيحي از يک سو و بازرگانان و سياستمداران اروپايي از سوي ديگر پيشرفت خود را مرهون «تمدن مسيحيت» می دانستند.»

به هر صورت، با نفوذ استعمار، موقعيت اقلیت های مسيحي در امپراتوري عثماني به تدريج، ولي به نحوي بنیادی تغییر مي يافت. ابتدا آنها اهل ذمه بودند، یعنی اهل کتاب و تحت حمايت اسلام بودند و زیر سايۀ اسلام از حقوق و تکاليف شهروندي که در سنت اسلامي مطرح شده بود بهره مند بودند اما به تدريج كه قدرت اروپائيان افزايش يافت مسيحيان تحت الحمايه درخواست کردند که از حقوق مساوي با مسلمين برخوردار شوند و نه سنت اسلامی، بلکه قدرت های خارجی مقدرات آنها را تعيين کند. سرانجام، قدرت هاي مسيحي حق حمايت از کل جوامع مسيحيِ موجود در امپراتوري عثماني را منحصر به خود دانستند.

ديگر اسلام آنها را حمايت نمي کرد و درواقع انگلیس، فرانسه و روسیه كنترل جوامع مسيحي را به دست گرفتند. تنش گسترش يافت زيرا بنابر قوانين اسلامي امكان این وجود نداشت که حكومت هاي غيراسلامي و اسلامي در يك زمان تحت الحمايگي مسيحيان ساكن امپراتوری را داشته باشند.

امپراتوري عثماني جهت حل بحران، تعدادی از احكامي را صادر كرد كه بر اساس آن حق شهروندي مسلمين و غيرمسلمين در امپراتوري يكسان اعلام شد که از جمله معروف ترين اين احكام مي توان فرمان گلخانه(1)

در سال 1839 و هاتي همايون(2) در سال 1856 را نام برد. بسیاری از مسيحيان از رفع محدوديت هاي سابق بسيار خوشحال شدند ولي مقامات كليسا از ترس كاهش نفوذ خويش در جوامع مسيحي اين اصلاحات را رد كردند. مسلمانان نیز این اصلاحات را رد کردند زیرا آنان اسلام را تنها دين حقيقي می دانستند و در خصوص تلاش حکومت برای برابري اقليت مسيحي با خود واكنش منفي از خودشان نشان دادند.

تركان عثماني به اين نتيجه رسيدند كه اقليت مسيحي خطري بالقوه هستند كه موجوديت حكومت را از درون مورد تهديد قرار مي دهند. به نظر آنان، به تدريج واژۀ مسيحيت به مفهومی ضدتركی و ضدملي تبدیل مي شد. شكنجه و آزار مسيحيان آغاز گرديد. آزار و شكنجه ها (براي مثال دربارۀ ارمني ها) ظاهراً به دلايل ديني ولي در حقيقت به علت عدم وفاداري آنان به دولت مركزي اعمال مي شد. بازتاب اين عمل در غرب مسيحي بسيار وسيع بود و بدین ترتیب تركان عثماني به عنوان وحشي و بربر تلقي شدند. سلسله اقداماتي از اين دست باعث انزواي ترك ها و مسلمين و تقویت اتحاد ملل مسيحي با يكديگر در توطئه بر ضد

دنياي اسلام شد. مسلمين اين مسأله را مربوط به اختلاف بين مسيحيت و اسلام مي دانستند، نه اختلاف ميان قدرت هاي غیرمذهبی [یا سکولار].

این انزوا و افول حاصل از آن تبليغات منفي بسياري به بار آورد، به نحوي كه در پايان جنگ جهاني اول هنگامي كه مسلمانان در ضعف كامل به سر مي بردند امپراتوري عثماني سقوط كرد و سرزمين مرکزی و

ص: 39


1- . Gulhane Decree
2- . Hatti Himayun

حیاتی اعراب به اشغال غربيان درآمد. تفرقه و انحطاط مسلمين به حدي رسيد كه هيچ قدرتي ياراي مقابله با اربابان استعمارگر را نداشت. چنين ضرباتي باعث ايجاد شوك و بيداري مسلمين شد. آنها كه تا چندي قبل با شوكت و عظمت در سرزمين خود زندگي مي كردند اكنون در كشور خود تحت سلطۀ خارجي ها، آن هم اقليت مسيحي سابق درآمده بودند و بدتر آنكه كاري از دستشان برنمي آمد. با انعقاد قرارداد ورساي(1)

در سال 1919، بريتانيا به ابرقدرت بلامنازع خاورميانه تبديل گرديد و جرج پنجم(2)

به عنوان فرمانرواي مسلمانان و مقتدرتر از هر خليفه اي در تاريخ بر امور آنان مسلط شد.

ص: 40


1- . Versailles
2- . King George V

تجديد حيات اسلام

در طول سال هاي حدود 1800 حکومت های کشورهای مسیحی، سياست تصرف مداوم، پیوسته و بي رحمانۀ سرزمين هاي اسلامي را دنبال می کردند و این پديده اي تاريخي و عجیب بود. همچنین در مقام مقابله، خيزش و نبرد طولانی و سابقه دار مسلمانان در ضديت با استعمار و مبارزه با نفوذ اروپا نيز بسيار قابل تأمل است. اگر در سال 1918 [با پايان جنگ جهاني اول] مسلمانان در هر زمینه ای تحقیر، فقیر و ضعيف شده بودند، در پايان جنگ جهاني دوم استعمار نيز به انتهاي خود رسيد، به طوري كه در دهۀ هفتاد ميلادي در جريان بحران نفت، دنياي اسلام در اعتماد به نفس و در موضعي جدید

و حاكي از عزت در مقابل جهان غرب صف آرايي كرد.

با این وجود مسلمانان فهمیده اند که استعمار اقتصادی، جایگزین استعمار سیاسی شده است. قربانيان استیلای استعمار سابق، امروزه در زمينه هاي متعددي همچون امور اقتصادي، سياسي و اجتماعي به شركت ها و غول هاي غربي وابسته هستند. اين وابستگي در شكل استعمار نوين بروز يافته است و مسلمانان احساس مي کنند که بايد با آنها مقابله کنند.

تجديد حيات اسلام، بار ديگر دغدغه هايي دربارۀ منزلت و حقوق مسيحيانی که در سرزمين هاي اسلامي زندگی می کنند را مطرح كرد. اين صحيح است که اكثر كشورهاي اسلامي تساوي حقوق شهروندي را به مسيحيان اعطا كرده اند و حتي در مشاغل دولتي از اقليت ها استفاده مي كنند اما امروزه به علت روحيۀ احياگرانۀ موجود در اسلام و از طرف دیگر به علت روابط پيشين با مسيحيانِ ساكن در كشورهاي اسلامي در دوران استعمار و روابط مستمر آنان با غرب، فشارهايي از جوانب مختلف براي بيرون کردن مسيحيانی که صاحب مقام و جایگاه هستند وجود دارد و اين ايدئولوژي را شکل مي دهد که حکومت بر اين اساس تشکيل شود که ايدئولوژي اسلاميِ حکومت، مستلزم وفاداري به اسلام است.

منتقدين غربي اسلام، نقش مسيحيان در جوامع اسلامي را بسيار محدود و غيردموكراتيك و آن را مغاير با حقوق بشر مي دانند. طرفداران یا مبلغان اسلامي بين مفهوم دموكراسي در غرب و مفهوم دموکراسی در شرق فرق قائل می شوند و می گويند كه ايدئولوژي سياسي در حكومت اسلامي بر اساس قانون حاصل از وحي الهي و نه بر اساس حقوق بشر تعيين مي گردد. به نظر آنان، اسلام از ديكتاتوري و استبداد مبرا بوده و اصل مشورت و

اجماع در جامعۀ اسلامي دليلي بر روح دموكراتيك حاكم بر آن است.

براي درك بهتر موضوع لازم به این تذكر است كه بين برداشت اسلام از وحی و برداشت مسيحيت از وحي تفاوتی آشكار وجود دارد. در مسيحيت مفهوم وحي به معناي اعتقاد و ايمان است، ولي در اسلام اين مفهوم داراي شخصيت حقوقي است. روزِنتال وحي در اسلام را چنين توضيح مي دهد:

«وحي نه تنها ارتباط مستقيم انسان با خدا و نه تنها انتقال اعتقادات و ايمان صحيح، که گفتمان بين خداي شخصي عشق و عدالت و رحمت با بشري است که به صورت خويش آفريده است. وحي در عين حال در برترين شكل آن، تصوير و الگويي والا از نحوۀ زندگي بشر در جامعه و روابط سياسي در جهت رسيدن به كمالِ سرنوشت خويش است. به طور خلاصه، مجموعۀ قوانين لازم جهت ادارۀ دولت آرماني را وحي مي نامند.»

ص: 41

به این دلیل که اسلام ديني است كه با تحولات سياسي همگام بوده و عملكرد آن بر اساس قوانين الهي نازل شده بر پيامبر (صلی الله علیه و آله)است. بين آنچه از آنِ خداست و آنچه از آنِ قيصر است در تفکر اصيل اسلامي تفاوتي یافت نمی شود. در چنين نظامي براي احزاب مردم سالار كه بر اساس حقوق بشر تشكيل مي شوند و نيز جهان بيني های ديني غيراسلامي رقيب جايي وجود ندارد. تمام افراد جامعه باید از قوانين حاصل از وحي اسلام پیروی کنند و اگر هر فرد يا گروهي با آن مخالفت نمايد در واقع با قانون الهي به مخالفت برخاسته است.

بايد تأکيد شود كه قبل از شروع استعمار، مسيحيان ساكن در ممالك اسلامي از رأفت و

قوانيني برخوردار بودند كه نمونۀ آن يافت نمي شد، مگر اینکه در زمان حاضر در اروپا یافت شود. چارلز كوران(1)

متخصص الهیات می گوید: «مسيحيت كاتوليكي روم و مسیحیت پروتستاني تلاش ناچیزی براي پذيرش آزادي ديني در جوامع غربي كردند یا اینکه اصلاً تلاشی نکردند». پس از عصر اصلاح ديني كليسا هاي پروتستاني با اين ادعا كه تودۀ مردم بايد دين فرمانروايان خود را داشته باشند با چالش تنوع مذهبي مواجه شدند و حتي هنگامي كه برخی كليساها مانند کليساي انگلستان آزادي ديني را براي خود به دست آوردند از اشاعه و گسترش آن به ديگران مانند يهوديان و كاتوليك ها جلوگيري كردند. كليساهاي پروتستاني بعد از آنكه فلاسفۀ عصر روشنگري به تبيين مفاهيم آزادی مذهب و حقوق بشر در جريان انقلاب فرانسه در سال 1789 پرداختند، آزادي مذهبی و نیز حقوق بشر را پذيرفتند و اين روند منجر به شکل گیری بی طرفی مذهبی دولت هاي مدني و قوانين مدني در اواخر قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم در كشورهاي غربي شد.

اما كليساي كاتوليك روم جدايي حكومت و كليسا را به راحتي نمي پذيرفت. مخالفت آنان با دموكراسي و حقوق بشر باعث بروز نظريۀ مشهوري شد كه بر اساس آن، «عامل غلط داراي هيچ حقي نیست». متفكرين كاتوليك، عقايد عصر روشنگري دربارۀ حقوق بشر را با ليبراليسم فردگرايانه پیوند دادند که این با تعاليم و برداشت كليسا از جامعه به عنوان «گروهي از مردم كه با هم در جهت خير مشترك كار مي كنند» در تناقض است. به نظر آنان حتي «[مفهوم] واژۀ حقوق [در حقوق بشر]، جدايي انسان از خدا و تعاليم و قوانين الهي را آشكار مي سازد». در واقع نخستين بار در سال

1963 پاپ ژان بيست و سوم(2) طي بخشنامه اي به عنوان اولين مقام رسمي كليساي كاتوليك، آزادي مذهب و حقوق بشر را مورد تأييد قرار داد.

همان گونه كه ديديم مسيحيان براي تبيين رابطۀ مذاهب مختلف با دولت دموكراتيك مدت ها وقت صرف كردند. اكنون نيز در مواجهۀ اسلام با حقوق بشر همان مباحث مطرح است. اگر امروزه شاهد قبول جدايي دين از حكومت در بعضي از كشورهاي اسلامي همچون تركيه هستیم، نه به علت تعاليم اسلامي بلكه نتيجۀ تأثير افكار غربي بر جهان اسلام است. در مقابله با جريانات فكري غرب، مسلمانان به منظور برقراری عدالت در خصوص شکل نامطلوب توازن قوا در جهان به اسلام نیاز دارند. اگر مسلمانان روابط خويش با اسلام را مستحكم نكنند، رمز پيروزي خود در ادوار گذشته را كه به آنان عظمت و شكوه داد فراموش كرده اند.

ص: 42


1- . Charles Curran
2- . Pope John XXIII

قبل از دوران استعمار، مسيحيان ساكن در ممالك اسلامي از حقوق كافي برخوردار بودند، درحالي كه مسلمانان ساكن در كشورهاي مسيحي به سختي از آن حقوق بهره مند مي شدند و در مورد آنها تنها از تعابيري چون اقامت دائم و يا موقت استفاده مي شد. براي روشن شدن مطلب و درك شرايط اقامت دائم مسلمانان در كشورهاي مسيحي بايد مقايسه اي با افرادي كه در آن مناطق به اسلام گرويدند انجام داد. اكثر علماي اسلامي معتقد بودند كه چنين افرادي بايد از كشور خود مهاجرت كنند و براي زندگي به يك كشور مسلمان بروند. اين موضوع كه آیا یک مسلمان می توانست اقامت موقت در يك كشور مسيحي داشته باشد یا نه بسيار قابل تأمل بود. بعضي از علماي مسلمان جهت مبادلات تجاري آن را مجاز مي دانستند. ديگران در

صورتي آن را مجاز می دانستند كه آن فرد مسلمان بتواند نه تنها برگۀ امان نامه دريافت كند بلکه در اجراي دستورات ديني و فرائض اسلامي در مدت زمانی که آنجاست هم آزادی داشته باشد.

هنگامي كه در زمان استعمار و رويارويي با اروپا جوامع مسلمان تحت حاكميت قوانين غيراسلامي درآمدند، بسياري از علما معتقد بودند كه مسلمانان باید به كشورهاي تحت حكومت قوانين اسلامي مهاجرت كنند اما بعضي از علماي مسلمين از اصل ضرورت استفاده كردند و اقامت در آن شرايط را مجاز دانستند.

امروزه علما با پديدۀ مهاجرت دائم مسلمانان به غرب مواجه هستند. اگرچه مواردي از اين دست در شكلي محدودتر در گذشته سابقه داشته است، ولي مهاجرت داوطلبانۀ میليون ها نفر از مسلمانان به كشورهاي مسيحي هيچ سابقه اي در تاريخ ندارد. جستجو براي يافتن راه حل این پدیده در بين مسلمانان و مسيحيان تازه آغاز شده است.

در اين جستجو، تلاش محققان الهيات نقشی محوری دارد. اگر در طي سده هاي گذشته محققان الهيات در جهت جدايي این دو اجتماع تلاش مي كردند، اكنون آنان وظيفۀ يافتن نقاط اشتراك و ايجاد هماهنگي بين این دو را دارند. فصل بعدي برخي از مباحث معاصر مربوط به الهيات را در خصوص اختلاف مسیحیان و مسلمانان بررسی می کند.

ص: 43

فصل سوم: موضوعات مربوط به الهيات

تصوير منفي از اسلام

در تمام نزاع های بین غرب مسيحي و جهان اسلام، اروپا به طور کلی تا حد زيادي از دين اسلام غافل مانده است. به دلیل دست دوم بودن گزارش هاي مملو از اطلاعات غلط [كه نا آشنايي به زبان عربي نیز به بي اطلاعي (اروپا) افزوده است]، مسيحيان ديدگاه هاي بسیار اشتباهي از اسلام داشته اند. نخست، بسياري از مسيحيان معتقد بودند كه محمد(صلی الله علیه و

آله) بتي بود كه غيرمسيحيان او را در مقام خدا مي پرستيدند. گروهي ديگر اعتقاد داشتند كه او يك شياد خودخواسته بود كه ادعا مي کرد مسيح است. افسانه هاي فراواني براي بي اعتبار کردن پيامبر (صلی الله علیه و آله)و وحي او پديد آمدند. بنابر افسانه اي، محمد (صلی الله علیه و آله) به «بيماري صرع»(1) مبتلا بود و بيماري او با اين گفتار توجيه مي شد كه وقتي جبرئيل ملك بر او ظاهر شد تا پيام قرآن را برساند، جبرئيل به قدري خيره كننده بود كه او پس از آن قادر به ايستادن نبود.

طبق افسانه اي ديگر در غرب، محمد (صلی الله علیه و آله) كبوتران سفيد شيري رنگي را تربيت كرده بود تا بر شانه هايش بنشينند و دانه ها را از گوش هايش بر چينند و ادعا مي كرد كه اين كبوتران با لطف روح القدس نزد او آمده اند تا نشان دهند كه او پيامبر (صلی الله علیه و آله) بوده است. داستان ديگري نيز وجود داشت مبني بر اين كه محمد (صلی الله علیه و آله) ظرف هاي عسل و شير را به شاخ گاو نر آويزان مي کرد و شير و عسل را به نماد فراواني [نعمت ها] تفسير مي کرد كه به خاطر شايستگي كارهايش به آن ها می رسد و از این راه مردم را فريب مي داد. بسياري معتقدند كه بعد از مرگش که در اثر سكتۀ ناگهاني در مزبله اي(2) رخ داد، خوکي بدنش را خورده است. اين افسانه براي ممنوعيت خوردن گوشت خوك در اسلام يك تبیين عِلي ارائه مي دهد. هيچ افسانه اي دربارۀ پيامبر (صلی الله علیه و آله) تا اين حد به دور از واقعیت نيست. بسياري حتي از روي استهزا بيان كردند كه در قرآن نوشته شده است كه دويست

و پنجاه خانم به عشق او خودشان را دار زدند. البته امروزه ما مي دانيم كه هيچ كدام از اين افسانه ها درست نيست.

تا قرون وسطي در غرب، اين يک اعتقاد شايع بود كه اسلام شكل انحرافی مسيحيت بوده است. تلقي ميسحيت به عنوان تنها دين جهاني، اين عقيده را با خود به همراه داشته است كه هر ديني كه بعد از تأسيس مسيحيت ظهور كند ضرورتاً نبايد چيزي جز انحرافي خطرناک از دين حقيقي باشد. درواقع، تا قرون وسطي عموماً بر اين باور بودند كه محمد (صلی الله علیه و آله)كاردينالي(3) بود كه از دست يافتن به مقام پاپی ناکام ماند «و با كناره گيري از كليسا و تأسيس يك دين رقيب انتقام گرفت».

از اين رو دانته(4) (1321-1265) او را يك جدايي طلب و تفرقه انداز به حساب آورد و او را به جهنم محكوم كرد.

تحقير دانته از محمد (صلی الله علیه و آله) در شعر با آنچه كه آكويناس نسبت به محمد (صلی الله علیه و آله) در الهيات انجام داد شبيه بود. آكويناس در كتاب جامع در رد منکران(5)

(اول، 6، 4) ادعا كرد كه «محمد (صلی الله علیه و آله) به کمک خشونت

ص: 44


1- . epilepsy
2- . جای سرگین، زباله دان، جای کثافت و زباله
3- . cardinal: مقام رسمی کلیسایی و بالاترین مقام کاتولیک ها بعد از پاپ
4- . Dante: نويسندۀ ايتاليايي و مؤلف «كمدي الهي»
5- . Summa Contra Gentiles

لشكرش، ديگران را مجبور كرد تا پيرو او بشوند». اين ادعا از حقيقت به دور بود. همان طور كه ما در فصل قبل خوانديم، انتخاب بين اسلام و شمشير بر مسيحيان و يهوديان تحميل نشد، چون آنها اهل كتاب بودند. همچنين طعنه آميز است كه آكويناس در ضمن اينکه مي گويد مسيحيت دين صلح است از اسلام به عنوان دين خشونت ياد مي كند، درحالي كه اين مسيحيان بودند كه جنگ هاي صليبي را آغاز كردند و زمانی هم که آکويناس کتابش را مي نوشت

آنان در اوج خشونت بودند.

در همان عبارت، آكويناس همچنين ادعا مي كند كه «هيچ مرد عاقلي (يعني فردی كه به امور انساني و الهي تربيت يافته است) در ابتدا به محمد (صلی الله علیه و آله)ايمان نياورد. آنهایي كه به او ايمان آوردند مردمي وحشي و بدوي بودند». همان طور كه يادآوري كرديم، مسلمانان نه تنها بر بسياري از معارف يوناني كه اسكندر يك هزار سال قبل سعي كرد بر مردم خاورميانه تحميل كند مسلط بودند، بلكه شجاع ترين و مترقي ترين متفکران در قرون وسطي بودند. درواقع این مسلمانان بودند كه ارسطو را به غرب و نهايتاً به خود آكويناس معرفي كردند.

مسيحيان غربي زماني به درک درست تري از اسلام دست يافتند که رابرت كتون(1) در سايۀ حمايت پيتر مقدس(2) (1092-1156) در اواسط قرن دوازدهم ترجمه ای لاتين از قرآن را آماده کرد. اگرچه اين ترجمه اشتباهات و ازقلم افتادگي هاي فراواني را داشت اما باعث شد که مجموعه اي از رديه هاي دفاعي و جدلي بر قرآن از جمله رديۀ خود پيتر آغاز گردد. زماني كه اين ترجمه در مجموعۀ ترجمه هاي تئودور بيبلياندر(3) از عربي به انگليسي گنجانده شد، مارتين لوتر به منظور ننگین و نکبت بار معرفی کردن آن به مسیحیان مقدمه اي بر آن نوشت كه در سال 1543 در بازل به چاپ رسيد. در این مقدمه محمد (صلی الله علیه و آله)، پيامبري كاذب معرفی شد، با تصويري غالباً ضد عيسي (علیه السلام) ، و دجّال كتاب مكاشفۀ يوحنا(4)، يا شيطان مجسم.

اما شناخت از قرآن زماني بهتر شد كه در سال 1698 لودويکو مراچی(5) (1700-1612) ترجمۀ وفادارانه اي از قرآن منتشر كرد، گرچه ترجمه اش با مقدمه اي طولاني از رد اشتباهات قرآن همراه بود. در سال 1705

آدریان ریلند(6) از هلند كتاب اندر باب دین محمد(7)9را بر اساس منابع اسلامي منتشر كرد اما اين كتاب در رديف «فهرست کتاب های ممنوعه(8) درآمد زيرا بسیار طرفدار اسلام به نظر مي رسید.»

همچنين نزديك به همان زمان، اولين ترجمه هاي قرآن به زبان هاي بومي اروپايي منتشر شدند. در سال 1649 سیئور دوريه(9) ترجمه اش از قرآن را به زبان فرانسه منتشر كرد، اثري كه در همان سال الکساندر راس(10) همراه با یک هشدار به انگلیسی ترجمه کرد. راس هشدارش را با عباراتی موهن آغاز كرد [و به دلیل موهن بودن آن ها، ما عبارات او را نمی آوریم].

در اين ترجمه ها همان گونه كه ساموئل چو(11)

اشاره مي کند «فصاحت فوق العاده اي كه عرب ها را به گريه می اندازد یا موجب می شود که فریاد شادی سردهند، در فرانسه و بيشتر انگليسی، به لاف و گزاف و

ص: 45


1- . Robert Ketton
2- . Peter the Venerable
3- . Thedore Bibliander
4- . Apocalypse
5- . Ludovico Marracci
6- . Hadrian Reland
7- . De Religione Mohammedica
8- . Roman Index
9- . Sieur du Ryer
10- . Alexander Ross
11- . Samuel Chew

اغراق بي مزه بدل می شود؛ عبارت سرشار از حكمت صميمانه و اندرزهاي شيرين صرفاً حرف هاي تکراري ملال آوری به نظر می آید، مخصوصاً زماني كه اين متن بي روح در مقابل زبان سحرانگيز نسخة مأذون كتاب مقدس قرار بگيرد». چو در ادامه می گوید كه همين انتقادات و ايرادها تا حد زيادي به ترجمۀ جرج سيل(1) (1734) كه در قرن هجدهم جانشين اين ترجمه شد نیز وارد است.

با وجود این، قرن هجدهم فهم روشن تري از قرآن را به همراه آورد زيرا عصر جديد روشنفكري، در توحيد جدي اسلام، تأكيدات اخلاقي نيرومند و ازخودگذشتگي عاشقانۀ عارفان اسلام قرابتي عمیق با خود مي ديد.

ص: 46


1- . George Sale

آواهاي صلح جويانه

تلاش هاي مبلغان مسيحي نيز شبيه به کار نويسندگان جدلي بود. تقريباً نخستين تلاش براي استفاده از روش تبليغي براي تغيير آيين مسلمانان [به مسيحيت]، تلاش سنت فرانسيس آسيسی(1) (1226-1182) در آغاز قرن سيزدهم بود. او معتقد بود

كه اگر مسلمانان مسيحي نشده بودند به این دلیل بود كه انجيل را با سادگي و زيبايی آن به مسلمانان عرضه نكرديم. در اوج جنگهاي صليبي، فرانسيس با سلطان مصر ملاقات كرد و سپس به ايتاليا بازگشت و در آنجا كتاب مشهور تسبيح همۀ موجودات(2) را با عباراتي الهام گرفته شده از قرآن نوشت. او که تحت تأثير اذان مسلمانان قرار گرفته بود مبلغان مسيحي را تشويق مي كرد تا مراسم كليسا را با ناقوس اعلام كنند. روشن است كه او بيش از آنكه بر مسلمانان تأثير بگذارد از آنان تأثير پذيرفت.

ريموند لول(3)، (1315-1235)، يک فيلسوف کاتالان، شاعر و مبلغ، همکار فرانسيسکن ها بود. به اعتقاد آنه ماري شميل(4):

«رمان مهم او تحت عنوان بلنکوئرنا(5) نگرش و فهم وی از اسلام را خوب بيان مي كند. در اين اثر همچون ديگر آثار اوليه اش، ... او ايمان مسلمانان به وحدانيت خدا را تمجيد مي كند؛ به عقيدۀ او توحيد مبنايي است كه بر اساس آن سه دين «ابراهيمي» مي توانند يكديگر را بشناسند: او به اهميت عمل صوفيانۀ ذكر (به ياد خدا بودن) اذعان دارد و آن را گامي مفيد در طريق الي الله توصيف مي كند؛ نهايتاً او اين عقیده را ابراز داشت كه مسلمانان از غيرمؤمنان دیگر به مسيحيان نزديكترند زيرا آنها زايش باكرۀ مريم را قبول دارند.»

سپس نوشته هاي دانشمند و مبلغ دومنيكن، ويليام طرابلسی(6)

(1220-1273) و ریکالدو دومنته کروچه(7)

(1320-1243) را داريم كه در پايان قرن سيزدهم نوشته شدند. بر خلاف پيتر مقدس و ديگر دانشمندان غربي كه عربي نمي دانستند، آنها زبان عربي را مي دانستند و بعد از آشنايي طولاني با کتاب مقدس اسلام و احاديث اسلامي و بعد از سال هاي زياد تجربه

از اينکه چگونه اسلام در زندگي حقيقي و رفتار پيروانش تأثير مي گذارد آثار خود را به رشتۀ تحرير درآوردند. در كتاب دربارۀ ساراسن ها(8) ويليام طرابلسی تحليل نافذي از مسائلي که اسلام و مسيحيت كم و بيش دربارۀ آنها اتفاق نظر دادند ارائه داد. او محمد (صلی الله علیه و آله)را يك شياد مجرم معرفي نکرد، بلكه روي مدحي كه قرآن در مورد قدرت، رحمت و عدالت خدا دارد انگشت گذاشت. او همچنين به احترام والايي كه قرآن براي پيامبران عهد عتيق و از همه بالاتر برايعيسي (علیه السلام) قائل است توجه كرد. «نتيجه اي که او گرفت اين بود كه اسلام سهم خودش از حقيقت و درستي را دارد و مسلمانان از اعتقاد مسيحيت خيلي دور نيستند.»

ص: 47


1- . St. Francis of Assisi
2- . Canticle of All Creatures
3- . Raymond Lull
4- . Annemarie Schimmel
5- . Blanquerna
6- . William of Tripoli
7- . Riccoldo da Monte di Croce
8- . On the Condition of the Saracens؛ ساراسن نامی است که اروپائیها در جنگهای صلیبی به مسلمانان داده بودند.

ریکالدو دومنته کروچه در كتاب ردی بر قرآن(1) خود نيز به فضائل اسلام اعتراف كرد. او به همکيشان مسيحي خود تذکر كرد كه مسلمانان در بسياري از جهات مي توانند الگوهاي شایستۀ تقليد عرضه كنند. او مسلمانان را به خاطر مهمان نوازي، شور تحقيق، کمک به مستمندان، روح اتحاد، احترام نسبت به عيسي (علیه السلام) و پيامبران، عشق به عبادت و تعظيم آنها در برابر خدا تحسين كرد.

بعد از سقوط قسطنطنيه به دست عثماني ها در سال 1453، جرج ترا بوزاني(2) (1484-1395) و جان سگوويايي(3) (1458-1400) براي تشکيل كنفرانس صلح اسلام و مسيحيت باز هم فعالانه اقدام كردند، در حالي كه نيکولاس کوزايي(4) (1464-1401) عقیدۀ وحدت نهايي همۀ اديان را مورد کاوش قرار داد. تساهل نيكولاس در برابر تنوع اديان در كتاب او تحت عنوان دربارۀ آرامش ایمان(5) (1454-1453) ظاهر مي شود، در حالي كه كتاب نقد قرآن(6) (1461) او «شايد تساهل آميزترين تحقيق دربارۀ اسلام در اواخر قرون وسطي در غرب بود».

حتي الکساندر راس كه

دويست سال بعد در نوشته هايش اسلام را ديني بدعت آميز تلقي كرد احترام بسيار بالايي نسبت به مسلمانان داشت. او در همان هشدار خود در [مقدمۀ] ترجمه اش از قرآن نوشت: «اگر ما عدالت، خويشتن داري [از مصرف مشروبات الکلي] و ديگر فضيلت هاي اخلاقي آنان را ملاحظه كنيم، به علت سردي خودمان در فداکاری و کمک به مستمندان ... شرم مي كنيم؛ و يقيناً فداکاری، تقوا و کارهاي مملو از بخشندگی و مهربانی آنان علل اصلي رشد اسلام است.»

تأثير فضيلت هاي اسلام بر غيرمسلمانان براي قرن ها استمرار داشت. به عنوان مثال، در قرن نوزدهم شارل دو فوکو(7) (1858-1916)، كه حتي یسوعیان او را در کودکي اش غير قابل تعليم يافتند و در جواني به خاطر يك رابطۀ عشقی با ارتش فرانسه مخالفت كرد، زماني که در مراكش و الجزایر فضائل اسلام را مشاهده کرد فهميد كه چيزي بزرگتر و واقعي تر از لذات دنيايي وجود دارد. ايمان آوردن دو فوکو از طريق رويارويي او با مسلمانان، نه تنها به خاطر قداست زندگي او بلكه به دلیل الهام بخش بودن آن براي بنيان نهادن «[انجمن] برادران و خواهران كوچك عيسي (علیه السلام) » يكي از هداياي اسلام به مسيحيت است.

هرچند تا پايان قرن نوزدهم بسياري از علما و مبلغين برخی ارزش هاي اسلامی را به تدريج به رسميت شناختند اما هيچ کس تا آنجا پيش نرفت كه حقانيت اسلام بعد از مسيحيت، حقانيت محمد (صلی الله علیه و آله)بعد از عيسي (علیه السلام) يا حقانيت قرآن بعد از اناجيل را به رسميت بشناسد؛ و همچنين، در قرن بيستم نزاع و انکار هنوز در روابط اسلام و مسيحيت عناصر اصلي بود اما كشف و شناخت اصالت ارزش هاي اسلام رفته رفته جايگاهي به

دست آورد.

ص: 48


1- . Confutatio Alcorani
2- . George of Trebizond
3- . John of Segovia
4- . Nicholas of Cusa
5- . De Pace Fidei
6- . Cribratio Alcoran
7- . Charles de Foucauld

ميگل آسين پالاسيوس(1) (1944-1871) كشيش كاتوليك اسپانيايي از مطالعاتش در زمينۀ مشتركات اسلام و مسيحيت در باب فلسفه و الهيات عرفاني اولين فردي بود كه نشان داد چگونه اسلام و مسيحيت به طور اجتناب ناپذير در تاريخ ديني بشريت با یکدیگر پيوند دارند. تا پیش از آن، یک مسيحي کاملاً وفادار به سنت ديني خودش از اين امر اين گونه آگاه نبوده است.

اما دانشمندي كه بيشترين سهم را در ارزيابي کردن مجدد مسیحیان از اسلام در عصر جديد داشت، پدر لويي ماسينيون(2) (1962-1883) بود. ماسينيون همانند دو فوکو عقیدۀ كاتوليكي خود را از طريق مواجهه و برخورد با اسلام بازيافت. او کاملاً معتقد بود كه ابراهيم پدر يهوديت، مسيحيت و اسلام است. او و پشتيبانانش ارتباط و پیوند مسلمانان با [حضرت] ابراهيم (علیه السلام) را از طريق اسماعيل (علیه السلام) پذيرفتند.

ص: 49


1- . Miguel Asin y Palacios
2- . Father Louis Massignon

حکايت ابراهيم(علیه السلام)

سزاوار است به دليل اهميت داستان ابراهيم (علیه السلام) براي گفت و گوي بین اسلام و مسيحيت در عصر حاضر نگاه دقيق تري به اين داستان بيفکنيم. طبق «سفر پيدايش»(1) زماني كه خداوند از ابراهيم (علیه السلام) خواست که از كلده مهاجرت کند، به او وعده داد كه او پدر يك امت بزرگ خواهد بود (پيدايش 1-3 : 12) و نسل او به کثرت ستارگان آسمان خواهد بود (پيدايش 6-1 : 15). اما زماني كه ابراهيم (علیه السلام) خانه را ترك كرد، همسرش ساره نازا بود (پيدايش 30 : 11). چون سال ها سپري شد و ساره فرزندي نداشت، او پنداشت كه ناگزير ابراهيم (علیه السلام) بايد وعدۀ الهي را با کمک خدمتكار ساره تحقق بخشد. لذا ساره خدمتكارش هاجر را براي ابراهيم (علیه السلام) آورد، و هاجر باردار شد. آنگاه ساره نسبت به هاجر حسادت كرد، و ابراهيم (علیه السلام) را متقاعد كرد تا زن بيچاره را به

بيابان تبعيد كند اما فرشتۀ خدا با چشمۀ آبي براي هاجر ظاهر شد و به او گفت كه داراي پسري مي شود كه بايد او را اسماعيل (علیه السلام) بنامد و اينكه خدا «فرزندان او را آنقدر زياد کند که از کثرت قابل شمارش نباشد» (پيدايش 10 : 16).

بعد از اينكه اسماعيل (علیه السلام) به دنيا آمد، ساره حامله شد و اسحاق (علیه السلام) را به دنيا آورد (پيدايش 19 : 17). زماني كه ابراهيم (علیه السلام) خبر تولد اسحاق (علیه السلام) را شنيد باز هم به خاطر پسرش اسماعيل (علیه السلام) نزد خدا وساطت كرد (پيدايش 18 : 17). خداوند نيايش او را شنيد و فرمود: «در خصوص اسماعيل، سخن تو را شنيدم؛ او را از رحمت خود برخوردار می کنم و او را پرثمر و بي اندازه متعدد قرار خواهم داد؛ او پدر دوازده پادشاه مي شود و او را يک امت بزرگ قرار مي دهم» (پيدايش 20 : 17). و زماني كه هاجر و پسرش از تشنگي در بيابان به حال مرگ قرار گرفتند، فرشتۀ خدا چشمه اي به او نشان داد و آنها را نجات داد (پيدايش 21-15 : 21). بدينسان زندگي تهديدشدۀ اسماعيل (علیه السلام) ، با ارادۀ الهي حفظ شد. نجات اسماعيل (علیه السلام) در بيابان با رهايي اسحاق (علیه السلام) از قرباني شدن در زمين موريا(2) همانند است (پيدايش 4-1 : 22). و حال آنكه اين درست است كه خدا عهد ازلي با اسحاق (علیه السلام) و نه با اسماعيل (علیه السلام) بست (پيدايش 21-19 : 17؛ مقایسه شود با 13-12 : 21) اما اين نيز درست است كه سيزده سال قبل از به دنيا آمدن اسحاق (علیه السلام) ، اسماعيل (علیه السلام) براي عهد خدا با ابراهيم (علیه السلام) پذيرفته شده بود، و آن زماني بود كه ابراهيم (علیه السلام) ، خود و اسماعيل (علیه السلام) را

به طور قابل توجهي در يك روز ختنه كرد (پيدايش 26-23، 11-10 : 17). سفر پيدايش فهرستي از اولاد اسماعيل (علیه السلام) را ارائه مي دهد و نام دوازده پادشاه از [نسل] او را نام مي برد که يقيناً به جزيرة العرب اشاره دارد (پيدايش 15-13 : 25).

از طريق اسماعيل (علیه السلام) و اسحاق (علیه السلام) ، دو سلسلۀ موازي از اولاد ابراهيم (علیه السلام) وجود دارد. سلسلۀ ابراهيم (علیه السلام) و اسحاق (علیه السلام) به اورشليم و عيسي (علیه السلام) منتهي مي شود. سلسلۀ ابراهيم (علیه السلام) و اسماعيل (علیه السلام) به مكه و محمد (صلی الله علیه و آله) منتهی می شود. اين دو سلسلۀ موازي از نسل ابراهيم (علیه السلام) براي عربستان و عرب ها در تاريخ يكتاپرستي جايگاه احترام آميزي قائل مي شوند، جایگاهی که به لحاظ نسب شناختی مستقل از یهودیان و مسیحیان است.در داستان ابراهيم (علیه السلام) مناسب است تأكيد كنيم كه ابراهيم (علیه السلام) نه يهودي، نه مسيحي و نه مسلمان بود. در عين حال، اعضاي اين سه دين او را جد معنوي خود تلقي مي كنند. در همين راستا، آنها تصديق مي كنند كه جداي از آنچه که در برداشت خود آنها از توحيد مي توان يافت يك معرفت حقيقي از خداي

ص: 50


1- . Genesis
2- . Moriah

واحد وجود دارد. ابراهيم (علیه السلام) از اين حقيقت ساده اما عميق با خبر بود زيرا در طول حياتش قبلاً نيروهاي موحد در اورشليم تحت رهبري ملكی صدق(1) (كاهني كه از ابراهيم (علیه السلام) عشر گرفت) وجود داشت (پيدايش 18-20 : 14). در عين حال ابراهيم (علیه السلام) بركتي از ملكی صدق دريافت كرد. اينکه او بركت ملك صديق را پذيرفت نشان مي دهد که از نظر او پرستش خداي واحد متعال مي تواند در شكل هاي متفاوتي صورت بگيرد.

ابراهيم (علیه السلام) با انتخاب غار «مکفیله»(2) به عنوان مكان دفن خود دوباره اثبات كرد كه يكتاپرستي مي تواند بيشتر از يك حالت

داشته باشد، چون مکفیله در زبان عبري به معنای «كثرت» است.(3) براي مورد تأكيد قرار دادن اين نكته كه تكثرگرايي ديني مي تواند بر يك بنياد توحيدي مشترك وجود داشته باشد داستان سفر پيدايش خبر مي دهد که زماني كه ابراهيم (علیه السلام) از دنيا رفت، اسماعيل (علیه السلام) از بيابان برگشت. علي رغم جدايي پيشين اسماعيل (علیه السلام) و اسحاق (علیه السلام) ، آنان در يک عمل که نمادگرايي تلقي مي شود، پدرشان را در غار مقدس دفن كردند (پيدايش 9 : 25). همان گونه كه خواهيم ديد اين واقعيت كه اسماعيل (علیه السلام) تنها رها نشده است در روابط بین اسلام و مسيحيت اهميت الهياتي دارد.

در روايت قرآن از داستان ابراهيم (علیه السلام) ، از هاجر يا ساره ذکري نشده است و هيچ اشاره اي وجود ندارد كه اسماعيل (علیه السلام) به نفع اسحاق (علیه السلام) طرد شده باشد. در واقع، اسماعيل (علیه السلام) در پيوند نزديک با پدرش باقي مي ماند، و در اين راستا با جدیت در درون سنت توحيدي ابراهيمي قرار دارد. در قرآن دربارۀ او مي خوانيم:

«و در اين كتاب، [سرگذشتِ] اسماعيل را ياد كن، كه او راست وعده و فرستاده اى پيامبر بود. و همواره خانواده اش را به نماز و زكات فرمان مى داد، و نزد پروردگارش پسنديده بود» (سورۀ مریم، آیۀ 54 و 55).(4)

قرآن صريحاً اظهار مي دارد كه ابراهيم (علیه السلام) همراه با اسماعيل (علیه السلام) كعبه را در مكه بازسازي كردند. و در آنجا آنها هر دو دعا كردند كه خداوند نسلشان را ملتي بزرگ قرار دهد(5) و خداوند رسولي به جانب آن ملت بفرستد تا وحي خدا را [براي آنها] بازگو كند(6) (سورۀ بقره، آیۀ 125 و 126؛ سورۀ حج، آیۀ 26). مسلمانان اجابت اين دعا را در محمد پيامبر (صلی الله علیه و آله)مي بينند.

از زمان يوحناي

دمشق (مرگ، حدود 750) جدلي هاي مسيحی ضد اسلام، نژاد ابراهيمي عرب را پذيرفتند اما آن را به شيوه اي در يك رفتار كاملاً منفي تفسير كردند. آنان که از عبارت نامۀ پولس به غلاطيان تأثير پذيرفتند مسلمانان را اسماعيلي يا هاجري خواندند با اين هدف كه آنها را از عهد و ميراث ابراهيم (علیه السلام) خارج سازند. عبارتی كه تفسير آنان بر آن مبتني بود، چنين است:«بگویید ببینم، شما كه علاقه دارید تحت فرمان شریعت باشید، مگر آنچه را كه تورات می گوید، نمی شنوید؟ زیرا در تورات نوشته شده است كه ابراهیم (علیه السلام) دو پسر داشت، یكی از كنیز و دیگری از زن آزاد. پسر كنیز به طور معمولی تولد یافت و پسر زن آزاد در

ص: 51


1- . Melchizedek
2- . Machpelah
3- . ضعف این دلیل، آشکار است.
4- . وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا*وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا.
5- . وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
6- . رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ

نتیجۀ وعدۀ خدا متولد شد. این داستان را برای تشبیه می توان اینطور بیان كرد: این دو زن، دو پیمان هستند. یكی از كوه سینا ظاهر می شود و فرزندانی برای بردگی می آورد و اسمش هاجر است. هاجر نمایندۀ كوه سینا در عربستان و برابر با اورشلیم كنونی است كه خود و فرزندانش در بندگی گرفتارند. اما اورشلیم بالا آزاد و مادر همۀ ماست» (غلاطيان 26-21 : 4).

امروزه محققان می گویند كه پولس با اين عبارت قصد نداشت تا مسلمانان را از پيمان خارج كند چون اسلام چندين قرن بعد از مرگ او به وجود آمد. آنها ادعا می کنند كه فرزندان هاجر در اين عبارت به مسيحيان يهودی اشاره دارد كه معتقد بودند كه فرزندان واقعي ابراهيم (علیه السلام) كساني هستند كه عيسي (علیه السلام) را باور دارند اما افزون بر آن، احکام یا شریعت ارائه شده در تورات را هم حفظ كرده اند، ديدگاهي كه پولس سرسختانه با آن مخالف بود.

به نظر پولس، فرزندان واقعي ابراهيم (علیه السلام) كساني هستند كه تنها از طريق ايمان، فرزندان او هستند. چنانکه او در همين نامه به غلاطيان مي گويد که ابراهيم (علیه السلام) «خدا را باور داشت، و خدا آن ایمان را به عنوان نیکی مطلق به حسابش گذاشت» (غلاطيان 6 : 3)، و هر كسي که نظير ابراهيم (علیه السلام) بي قيد و شرط اعتماد [و ايمانش] را به خدا قرار دهد، فرزند ابراهيم (علیه السلام) است (غلاطيان 7 : 3؛ همچنين روميان 16 : 4).

علاوه بر اين، از نظر قرآن، همانند نظر پولس، ايمان است كه ما را فرزند ابراهيم (علیه السلام) مي سازد نه نژاد فيزيكي. اگر ايمان نباشد، نژاد فيزيكي ابراهيم (علیه السلام) براي نجات كاربردي ندارد(سورۀ بقره، آیۀ 124).(1) به نظر قرآن(سورۀ نحل، آیۀ 120 تا 123)،(2) و به نظر پولس (روميان 18 : 4)، و حتي در نامه به يهوديان (12-8 : 11) ابراهيم (علیه السلام) نمونۀ اوليۀ ايمان براي همۀ انسان هاست زيرا به رغم امتحانات بسيار، تنها به سبب ايمان بود که او دريافت که بايد به خدا وفادار و مطيع او باشد.

هم از ديدگاه مسلمانان و هم مسيحيان، چون ملاك اصلي براي تعيین كساني كه فرزند ابراهيم (علیه السلام) هستند ايمان است نه نسل فيزيكي، انكار انتساب عرب ها به اسماعيل (علیه السلام) از سوي برخي از دانشمندان نبايد مسيحيان را از تأييد حالت ابراهيمي بودن اسلام باز دارد، زيرا مسيحيان ادعا می کنند كه آنها از باب اينكه وارثان روحاني ابراهيم (علیه السلام) هستند فرزندان او هستند، نه از باب اينکه فرزندان طبيعي او هستند.

با وجود این، قرآن مدعي است كه مسلمانان در ايمان به ابراهيم (علیه السلام) نزديكترند.(سورۀ آل عمران، آیۀ 68)(3)

زيرا يهوديان و مسيحيان پيوسته با يكديگر

اصطکاک داشتند.(سورۀ مؤمنون،آیۀ 53؛ سورۀ بقره، آیۀ113)(4) و مسيحيان تسليم مجادلات تعصب آميز در بين خودشان شدند. اکنون سزوار است بدانيم كه با وجود اين ادعاي قرآن، هيچ جایی در قرآن گفته نشده است كه منحصراً مسلمانان فرزندان ابراهيم (علیه السلام)

ص: 52


1- . وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي ۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ
2- . إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلّهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ*شاکِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراط مُسْتَقِیم*وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِینَ*ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
3- . إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ
4- . وَ قَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ یهود بر این دعویند که نصاری را از حق چیزی در دست نیست، و نصاری بر این دعوی که یهود را از حق چیزی در دست نیست، در صورتی که هر دو گروه در خواندن کتاب آسمانی یکسانند. این گونه دعویها نظیر گفتار و مجادلات مردمی است که از کتاب آسمانی بی بهره اند. و خداوند در این اختلافات روز قیامت میان آنها حکم خواهد فرمود.

هستند. در واقع در حالي که قرآن اصرار مي ورزد كه ابراهيم (علیه السلام) نه يهودي است و نه مسيحي، چون تورات و انجيل مدت ها بعد از ابراهيم (علیه السلام) آمدند (سورۀ آل عمران، آیۀ 65 و 67)،(1) هيچ جا انكار نكرده است كه يهوديان و مسيحيان فرزندان ابراهيم (علیه السلام) باشند.

گرچه لويي ماسينيون (1883-1962) دانشمندي كه بيشترين بازانديشي از اسلام را به مسيحيان عصر جديد اعطا كرد، در پشتيباني از اين عقیده كه اسلام دين ابراهيمي است مخالف جريان انديشۀ كاتوليك شنا مي كرد اما يک سند پاپي در حمايت از مواضع او که تقريباً هزار سال پيش نوشته شده و سپس به فراموشي سپرده شده است وجود دارد.

در سال 1076 حاكم مسلمان الناصر بيجيايي(2) (اكنون بيجيا در الجزاير جديد واقع شده است) به پاپ گريگوري هفتم(3) نامه اي نوشت و از او تقاضا كرد که سيوراندوس(4) که يك كشيش محلي بود به مقام اسقفي منصوب شود تا مراقب مسيحيان در قلمرو او باشد. پاپ در پاسخ، علاوه بر مطالبي ديگر، گفت: «شما و ما اين خيرخواهي را مرهون خودمان هستيم، به ويژه به خاطر اينكه ما به خداي واحد، البته به شيوه هاي مختلف، اعتقاد و اذعان داريم و روزانه او را مدح و ستايش مي كنيم». پاپ نامه را با آرزوي سلامتي براي الناصر خاتمه داد و دعا كرد كه «بعد از عمري طولاني از اين زندگي همان خدا شما را به آغوش مهر مقدس ترين پدر یعنی ابراهيم

هدايت مي كند». دعاي پاپ تصديق مي كند كه مسلمانان فرزندان ابراهيم (علیه السلام) هستند و مفاد نامه به طور ضمني فهماند كه مسيحيان و مسلمانان از طريق جد مشترك، يک خانوادۀ ايماني را شکل مي دهند. نيل رابينسون(5) اظهار کرد كه از اين نامه که «تقريباً بيست سال قبل از اولين جنگ صليبي نوشته شده است درمي يابيم که اگر تصميم شوم اوربان دوم نبود، ممکن بود روابط اسلام و مسيحي تا حدودي متفاوت پيش برود».

ص: 53


1- . مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
2- . al-Nasir of Bijaya
3- . Pope Gregory VII
4- . Severandus
5- . Neal Robinson

بازنگري وحي

زماني كه ماسينيون تمام همت خود را صرف كمك به مسيحيان جهت ارزيابي کردن مجدد داوري خود دربارۀ اسلام مي كرد، پايان جنگ جهاني دوم، فروپاشي استعمار و استقلال بسياري از كشورهاي غيرمسيحي از اروپا به وقوع پيوست. شايد به دليل اينکه مسيحيت، متحدِ نزديک جريان استعمارگري بود محققان الهيات فرصت يافتند تا دربارۀ مشروعيت اديان جهان به صورت کلي تأمل کنند. بسياري از آنان، به ويژه كارل رانر(1)، یسوعی آلماني، به تدريج به اين نتيجه رسيدند که تاريخ در كل، تاريخ فراگير رستگاري است. در مقام دفاع از اين نظريه، آنان بين وحي خاص و وحي عام تمايز قائل شدند.

سزوار است يادآور شويم که محققان کاتولیک الهيات برای چندین قرن، وحي مسيحي را حقايقي نازل شده از سوي خداوند مي دانستند كه براي نجات انسان وجود آنها ضروري است. از این گذشته، اين اعتقاد که وحي با آخرين رسول به پايان رسيد و در «وديعۀ ايمان» ذخیره شد وحي را امري ایستا، خاتمه يافته و بسته جلوه مي داد. فهم ايمان به مثابۀ اعتقادي اوليه با اين رويكرد شناختي از وحي به همراه تأکيد آن بر حقايق گزاره اي، مرتبط است. اين الگوی «حقايق-عقايد» باعث شد که مسيحيان باور کنند که

اگر آنان حقانيت گزاره ها را با استناد به اينکه خداوند آنها را از طريق کليسا پديد آورده است بپذيرند، به نجاتي که به آنان وعده داده شده است دست خواهند يافت. به نظر آنان، وحي در ادوار قبل از مسيح زمينه ساز وحي مسيحي بوده است كه با ظهور مسيح نسخ شده است. طبق اين ديدگاه، قرآن كه بعد از مسيح آمده است نمي تواند وحي الهي باشد.

در مخالفت با اين نظريه، رانر تأكيد داشت كه وحي اساساً برقراري ارتباط از جانب خدا با جهان است، نه فقط با دنياي يهوديت و مسيحيت. به نظر او، وحي ماهيت عام دارد که از وحي خاص که خداوند در شخص مسيح قرار داده است وسيع تر است.

بر اساس اندیشۀ رانر، محققان الهيات بر ماهيت بين فردي وحي تأكيد كرده اند و آن را مواجهه اي شخصي دانسته اند. همگام با اين تصوير از وحي، آنان می گویند كه وحي را نمي توان به حد اطلاعات از «ماوراء» تنزل داد بلكه باید شامل عكس العمل بشر به آن ارتباط از سوي خداوند نيز باشد. آنان تأكيد دارند كه پاسخ بشري به لحاظ تاريخي همواره در تطابق با توانايي هاي زباني خاص نظم و نسق می یابد و این توانایی های خاص نیز پيوسته بر اساس شرایط اجتماعي، سیاسی، فرهنگي و مذهبي جامعه اي كه مخاطب الهي قرار گرفته است تعريف مي شود. پس با توجه به اينكه وحي در سنت، جامعه و موقعيتتاريخي خاص تحقق مي يابد و جلوه گر مي شود، وحي يهودي، وحي مسيحي، وحي اسلامي و ... وجود دارد.

به تعبير پولس، وحي گنجينه اي است كه ما در كوزه هاي گلي نگهداري مي كنيم تا هيچ وقت فراموش نكنيم كه

اين قدرت خارق العاده به خداوند تعلق دارد و از ما صادر نشده است (قرنتيان دوم 7 : 4). به عبارت ديگر، خداوند و انسان در پديد آوردن وحي همکار هستند. همان گونه که ژاك دوپویس(2) می گوید: «به این دلیل که خداوند پديدآوردندۀ وحي است، تنزل آن به سطح اظهارات بشر دربارۀ خداوند ممکن نيست اما چون بشر خود پديدآور است، کلامي را که خداوند به بشر خطاب کرده است به درستي کلام بشري است يعني تنها کلامي كه بالاخره براي آنان قابل فهم است.» او چنين ادامه مي دهد که در تأييد اين که کتاب مقدس، سخن خداوند در

ص: 54


1- . Karl Rahner
2- . Jacques Dupuis

قالب كلمات بشري است محققان مسیحی الهيات مفهوم الهام را به کار مي برند و مقصودشان از الهام اين است که «خداوند، در حالي که فعاليت پديدآوري انسان را تأييد مي كند، اين فعاليت را به نحوي هدايت و تلقي مي کند که آنچه [در کتاب الهي] نوشته مي شود کلاً کلام خداوند خطاب به انسان است».

این نوع برداشت از الهام اذعان می کند که کلام خداوند که به آنهایی که وحی را انتقال می دهند خطاب شده است «جلوی محدودیت ها یا کلماتی را که تمام وضعیت بشری را شکل می دهند نمی گیرد». هیچ دست نوشته یا کتاب مقدس الهی ای به شکل خالص و ناب وجود ندارد «اما عباراتی از کلام خداوند به شکل بیانی و رفتاری بشر وجود دارد». در الهيات معاصر در خصوص وحي، محدوديت هرگونه جلوۀ انسانی و فرهنگی كلام الهي، دست کم تا حدي اختلاف ميان وحي ها را تبيین مي کند. درواقع «اين خدا نيست که خودمتناقض است، بلکه آنها که به نام خدا سخن مي گويند، دچار تناقض هستند».

بنابر آنچه گفته شد، مسيحيان بايد بدانند كه مطابق

دين مسيح، كمال وحي كلمات ثبت شده در عهد جديد نيست، بلكه شخص عيسي مسيح (علیه السلام) است. عهد جديد (انجيل)، سندي انساني و گزارشي معتبر از ارتباط از سوي خدا با مسيح (علیه السلام) است. عهد جديد، خود مي پذيرد که كمال وحي از طريق مسيح (علیه السلام) را فقط به صورت ناقص بيان مي کند. (يوحنا 25 : 21؛ 30 : 20). در هر صورت اين برداشت از «کلام خدا»(1)، سند شوراي واتيكان دوم در باب وحي، است كه بين كمال وحي در شخص عيسي (علیه السلام) (شمارۀ 4) و نقل آن در عهد جديد تمايز قائل می شود (شمارۀ 7).

تفسیر وحي به مثابۀ مواجهۀ شخصي با خداوند، به نسبيت گرايي يا بي تفاوتي منجر نمي گردد زيرا ارزش اعتقادات يك فرد با دقت ساختار آن سنجيده نمي شود. دين و اعتقاد يك مؤمن واقعي از طريق تجلي انساني وحي الهي واقعاً به كمال الهي مي رسد. اين مطلب در بیان توماس آكويناس به خوبي تجلی پیدا کرده است وقتی که او می گوید: «ايمان آوردن با دستورالعمل [کليسا يا عقاید شخصي ما] کامل نمی شود، بلکه با همين حقيقت خداوند کامل مي شود».

خلاصه اينکه، وحي عام وسيله اي است كه خداوند از طريق آن با انسان رابطه برقرار كرده است و مي كند. اديان جهان زمينۀ اين وحي عام هستند و در نتيجه مردم با رحمتي که در وحي خودشان تجلي يافته است رستگار مي شوند، يعني اديان جهان راه هاي خارق العادۀ رستگاري براي اکثر انسان ها هستند و پيام مؤسسین اين اديان به معناي واقعي و هر چند به صورت ناقص وحي خداوند است. وحي يهودي مسيحي، وحي ويژۀ تاريخ است كه بني اسرائيل يا مسيحيت آن را معرفي کرده است و راه عاديرستگاري را

ارائه مي کند. اين تمايز بين وحي خاص و وحي عام، حقانيت اديان جهان و حقانيت اسلام را آن گونه که در تاريخ عمومي نجات، مورد خواست و ارادۀ خداوند بوده است به رسميت مي شناسد.

اين درک كه واکنش بشر به ارتباط از سوي خداوند از نوع خاص يا عام همیشه بسته به فرهنگ و مقطع تاريخي است برداشت از وحي را از برداشتي مطلق، ايستا و انحصاري به درکي پويا و دوسويه تغيير مي دهد. اين تغيير نه تنها گفت وگوي میان اديان در جهان معاصر را ممکن می کند بلكه آن را ضروري مي سازد. همچنین، در حالی که ما با مشکلات قرن 21 مواجه می شویم، اين تغيير، افراد با اديان مختلف را قادر مي سازد تا بفهمند ديگران چگونه ديدگاه هاي آنها را درک می کنند، ديدگاه هاي ديگران را به جاي ديدگاه هاي خود به مثابۀ منبع دانش و بينش درک کنند، عناصری از ديگر اديان را که غني مي يابند

ص: 55


1- . Dei Verbum

بپذيرند، با ایرادات پرسش هاي جديد که از گفت و گو حاصل مي شود مواجه شوند، براي عدالت اجتماعي براي همگان کار کنند، و روي رسيدن به اجماعي در خصوص اصول اخلاقي جهاني متمرکز شوند.

ص: 56

اسلام و اديان صاحب کتاب

تمايز بين الهام و وحي در دین اسلام، تكميل كنندۀ فرقي است كه متفكرين مسيحي معاصر بين وحي خاص و وحي عام قائل مي شوند. به نظر متفكرين مسلمان، وحي عام هدايتي است كه خداوند آن را از طريق الهام به تمام انسان ها مي رساند. اين هدايت از طريق تأمل عيني در طبيعت(سورۀ بقره، آيۀ 164؛(1) سورۀ آل عمران، آيۀ 190؛ (2).سورۀ روم، آيۀ 23 تا 25)(3) و نیز از طريق منطق و استنتاج، چنانکه در مطالعۀ تاريخ وجود دارد.(4) آیا براى هدایت آنان کافى نیست که بسیارى از اقوام

پیشین را [که طغیان و فساد کردند] هلاک نمودیم، در حالی که این ها در مسکن های [ویران شده] آنان راه مى روند؟! به یقین در این امر، نشانه هاى روشنى براى خردمندان است.سورۀ طه، آیۀ 128)، ممکن است به دست آيد. [اما] وحي خاص (یا همان وحي) پيامي است كه خداوند به پيامبران تا محمد (صلی الله علیه و آله)یا «رسول خاتم» داده است پدر هیچ یک از مردان شما (زید یا عمرو) نیست (پس زینب زن فرزند پیغمبر نبود و پس از طلاق او را تواند گرفت) لیکن او رسول خدا و خاتم انبیاست، و خدا همیشه (حکمش وفق حکمت و مصلحت است، زیرا او) بر همه امور عالم آگاه است.(سورۀ احزاب، آیۀ 40).(5)

به اعتقاد فضل الرحمان(6)، اگرچه مسلمانان قرآن را آخرين وحي خاص مي دانند اما آنان معتقدند كه همۀ وحي هاي خاص پيشين پيامي واحد دارند و آن اين است که تنها يک خدا وجود دارد. افزون بر اين، آنها معتقدند که هر چند هر پيامبري پيام خود را به زبان خويش دريافت كرده است (سورۀ نحل، آيۀ 36)(7)

ولي تمامي آنان از يك منبع واحد يعني كتابي جاودان در ملكوت به نام «ام الكتاب»(سورۀ زخرف، آيۀ 4؛ سورۀ رعد، آيۀ 39) (8)

و «كتاب مکنون» (سورۀ واقعه، آيۀ 78)(9) صادر شده است. به همين دليل است كه از [زبان حضرت] محمد (صلی الله علیه و آله)در قرآن چنين بيان شده است كه او نه تنها به تورات و انجيل بلکه «به تمام كتبي كه از جانب خداوند وحي گرديده است» اعتقاد دارد. خداوند، پروردگار ما و شماست. اعمال ما براىما و اعمال شما براى(سورۀ شوری، آيۀ 15).(10) اين امر از اين حقيقت ناشي مي شود كه هدايت الهي، فراگير است و

محدود به گروهي خاص نیست: «و هيچ امتى نبوده مگر اينكه در آن هشداردهنده اى گذشته است» (سورۀ فاطر، آيۀ 24)(11) «براى هر قومى رهبری است» (سورۀ رعد، آيۀ 7).(12)

باید این را هم ذكر کنیم كه قرآن به هيچ وجه ادعاي انحصارگرايي ندارد و پذيرش وحي خود را براي رستگاري ضروري نمي داند. حتي زماني که قرآن به ادعاهاي يهوديان و مسيحيان كه تنها راه رستگاري را پذيرش

ص: 57


1- . إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ
2- . إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ.
3- . وَ مِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُم بِالَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ ابْتِغَآؤُکُم مِّن فَضْلِهِ إِنَّ فِى ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَسْمَعُونَ
4- . أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ في مَساكِنِهِمْ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى
5- . مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)
6- . متفکر اهل سنت
7- . وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ۖ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ ۚ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ.
8- . Mother of the Book
9- . Hidden Book
10- . فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ کَمَآ أُمِرْتَ وَ لَاتَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ قُلْ آمَنتُ بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ مِن کِتَابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَ رَبُّکُمْ لَنَآ أَعْمَالُنَا وَ لَکُمْ أَعْمَالُکُمْ لَا حُجَّةَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنَا وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ پس (اى پیامبر) به خاطر آن (که اهل کتاب دچار شک و تردید یا عناد و لجاجت با تو هستند، آنان را به راه حقّ) دعوت کن و بر آن پایدارى نما آن گونه که فرمان یافته اى و خواسته هاى آنان را پیروى مکن و (به آنان) بگو: به هر کتابى که خدا نازل کرده است ایمان دارم و فرمان یافته ام تا میان شما به عدالت حکم کنم.
11- . إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ
12- . إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ و َلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ

وحي خاص خود مي دانند. (سورۀ بقره، آيۀ 111 و 113)(1) پاسخ می دهد، چنين مي فرمايد: «آرى، هر كس كه خود را با تمام وجود، به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد، پس مزد وى پيش پروردگار اوست، و بيمى بر آنان نيست، و غمگين نخواهند شد» (سورۀ بقره، آيۀ 112).(2) قرآن در آيات ديگر با صراحت رستگاري يهوديان و مسيحيان را از طريق وحي و دين آنان به رسميت مي شناسد: «در حقيقت، كسانى كه [به اسلام] ايمان آورده، و كسانى كه يهودى شده اند، و ترسايان و صابئان، هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد، پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت، و نه بيمى بر آنان است، و نه اندوهناك خواهند شد»(سورۀ بقره، آيۀ 62).(3)

با اعتقاد به اينكه رسالت تمامي پيامبران از منبعی واحد صادر شده است مسلمانان تنوع جلوۀ پيام اصلي خداوند را مبني بر اينکه تنها خداي واحد وجود دارد، نتيجۀ فرهنگ، تاريخ و زبان مي دانند كه با زمان و مکان دريافت هر وحي هماهنگي دارد. به عقیدۀ متفكر مسلمان، محمود ايوب و همچنين به نظر متفكران مسيحي معاصر جلوه هاي متفاوت وحي، مطلوب خداوند است. افزون بر اين، محمد طالبي(4) اشاره می کند که قرآن خود مي فرمايد:

و ما اين كتاب [قرآن] را به حقّ به سوى تو فرو فرستاديم، در حالى كه تصديق كنندۀ كتابهاى پيشين و حاكم بر آنهاست پس ميان آنان بر وفق آنچه خدا نازل كرده حكم كن، و از هواهايشان [با دور شدن] از حقّى كه به سوى تو آمده، پيروى مكن براى هر يك از شما [امّتها] شريعت و راه روشنى قرار داده ايم و اگر خدا مى خواست شما را يك امّت قرار مى داد، ولى [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد پس در كارهاى نيك بر يكديگر سبقت گيريد بازگشت [همۀ] شما به سوى خداست؛ آنگاه دربارۀ آنچه در آن اختلاف مى كرديد آگاهتان خواهد كرد» (سورۀ مائده، آیۀ 48).(5)هيچ جلوۀ بشري از کلام الهي نمي تواند ادعا کند که سر الهي را ادا يا کل کلام خدا را بيان مي کند. درست همان طور که به نظر مسيحيان كمال وحي در مسيح (علیه السلام) فراتر از جلوۀ آن در كلام بشري مانند عهد جديد است، به نظر مسلمانان نيز كمال وحي که در «ام الكتاب» گنجانده شده است فراتر از جلوۀ آن در كلام بشري مانند قرآن است. قرآن در اين مورد مي فرمايد:

ص: 58


1- . وَ قَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ* وَ قَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ
2- . بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ*
3- . إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
4- . استاد دانشگاه اهل تونس و نویسندۀ کتابهای مختلفی در مورد اسلام
5- . وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ در همین آیات، اشارات و تصریحاتی وجود دارد که قرآن بر کتابهای پیشین حاکمیت دارد و این خلاف ادعای مذکور است.

«بگو من هم مثل شما بشرى هستم ولى به من وحى می شود كه خداى شما خدايى يگانه است پس هر كس به لقاى پروردگار خود اميد دارد بايد به كار شايسته بپردازد و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد»(سورۀ كهف، آیۀ 110).(1)

به این دلیل که جلوه هاي متفاوت وحي مطلوب خداوند است، قرآن همچون تمامي وحي هاي مكتوب، هم كلام الهي و هم كتاب بشري است. محمد ايوب مي گويد: به نظر مسلمانان، قرآن كلام الهي

است زيرا وقتي حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)نداي وحي را شنيد، آن ندا در فضا طنين انداز شد. و به اين دليل نيز كلام الهي است که پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله تجربۀ ديدار با جبرئيل ملک را داشت که وحي را [به پيامبر (صلی الله علیه و آله)] ديکته مي کرد(سورۀ بقره، آیۀ 97).(2) به نظر مسلمانان اين شنيدن و ديدن گواهي بر قدرتي قاهر است که مهار حواس بشري [حضرت] محمد (صلی الله علیه و آله) را به دست گرفت. مسلمانان معتقدند که با مهار حواس پيامبر (صلی الله علیه و آله)

بود که او کلامی را که جبرئيل ملک ديکته می کرد دريافت کرد. قرآن ثبت و ضبط همان کلام و در نتيجه منعکس کنندۀ كلام الهي است.

همان طور كه گفتيم مسلمانان بين الهام و وحي فرق می گذارند. آنان معتقدند كه الهام، هدايت عام است که خداوند به تمام افراد فکور مي رساند، و وحي خاص، پيامي است که خدا به پيامبران مي دهد. پس قرآن يک متن الهام شده به آن معنا که مسيحيان کتاب مقدس را يک متن الهام شده مي دانند نيست. آنان در مورد کتاب مقدس معتقدند كه خداوند کار نويسندگان انساني را به نحوي هدايت کرده است که آنچه به رشتۀ تحرير در مي آورند کلام خدا باشد. اما قرآن اين گونه نيست و كلماتی که جبرئیل به پیامبر (صلی الله علیه و آله) دیکته می کرد در آن ثبت شده است و اين کلمات دیکته شده، كلام الهي است نه قول بشري. (سورۀ توبه، آیۀ 6)(3).و قرآن همانند لوگوس(4)

در مسيحيت، براي مسلمانان اهميت دارد. باید اشاره کنیم كه تنها معجزه اي كه قرآن به آن قائل است خودِ قرآن است، مكتوبي غير قابل تقليد به زبان

عربي کامل كه هيچ بشري، چه رسد به افرادی اُمی(درس نخوانده) همچون [حضرت] محمد (صلی الله علیه و آله) (سورۀ اعراف، آیۀ 157)،(5) توانايي ارائۀ نمونه ای مشابه آن را ندارند.(سورۀ بقره، آیۀ 23 و 24).(6)

قرآن نيز درحالی كه كلام الهي است، يك كتاب بشري نيز است زيرا زماني که بر [حضرت] محمد (صلی الله علیه و آله)نازل شد، به شكل اصلي آن در «كتاب مکنون» در ملکوت نازل نشد بلكه به شکل عربي قابل فهم براي پيامبر (صلی الله علیه و آله)و

ص: 59


1- . قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا
2- . قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدًى وَ بُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ بگو: هر کس با جبرئیل دشمن است، او به فرمان خدا قرآن را به قلب تو رسانید در حالی که تصدیق سایر کتب آسمانی می کند و برای اهل ایمان هدایت و بشارت است.
3- . وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْلَمُونَ. و اگر یکی از مشرکان به تو پناه آورد (که از دین آگاه شود) بدو پناه ده تا کلام خدا بشنود و پس از شنیدن سخن خدا او را به مأمن و منزلش برسان، زیرا که این مشرکان مردمی نادانند
4- . Logos
5- . الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ همانان كه از اين فرستاده، پيامبر درس نخوانده -كه [نام] او را نزد خود، در تورات و انجيل نوشته مى يابند- پيروى مى كنند؛
6- . وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ*فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ. و اگر شما را شکّی است در قرآنی که بر بنده خود (محمدصلّی اللَه علیه و آله و سلّم) فرستادیم، پس بیاورید یک سوره مانند آن، و گواهان خود را بخوانید به جز خدا، اگر راست می گویید. پس اگر نكرديد -و هرگز نمى توانيد كرد- از آن آتشى كه سوختش مردمان و سنگها هستند، و براى كافران آماده شده، بپرهيزيد.

اُمت او نازل شد، همان طور كه قرآن خود تصديق مي کند:(سورۀ فصلت، آیۀ 44).(1) شگفت اينکه گرچه قرآن الهام نشده و وحي شده است، با وجود این، کلام خدا به زبان بشري است.

محمود ايوب باز هم متذكر مي شود که درحالي كه قرآن كلام الهي است كتاب زميني نيز است که تاريخ آن کاملاً با زندگي و تاريخ جامعه اي زميني گره خورده است و آن را شکل داده و از آن شکل يافته است. او در تأييد عقيده اش اشاره می کند که بسياري از آيات قرآن براي حل مشكلي خاص در تاريخ مردم، نازل شده است.(2) بنابراین، اسباب النزول يا «شأن نزول» قرآن را به زندگي بشري متصل كرده است. او چنين نتيجه مي گيرد كه درست همان طوري كه مسيح به عنوان لوگوس ابدي وارد جامعۀ ما شد، قرآن نيز با حضور همه جانبه در تاريخ، در انسانيت ما سهيم است.

بنابراین وحي خدا هم در اسلام و هم در مسيحيت جنبه اي بشري دارد. و تفاوت اساسي در این است كه کلام خدا به نظر مسيحيان، يک شخص است، درحالي که کلام خدا به نظر مسلمانان، يک کتاب است. در اين خصوص، همان طور که فضل الرحمن گفته

است: «قرآن به احتمال زياد اعتراضي به تبديل شدن لوگوس به گوشت (انسان) ندارد، به شرط آن که لوگوس به سادگی با خدا يکسان تلقي نشود و اين يکسان انگاري کمتر به معناي دقيق فهم شده است، زيرا به نظر قرآن کلام خدا هرگز نمي تواند با خدا يکسان باشد.» به هر حال همان طور كه مسيحيان از طريق مراسم عشاء رباني از كلام خدا تغذيه مي کنند، مسلمانان نيز از طريق داخل کردن مفاهيم قرآني در عبادت از كلام خدا بهره مند مي شوند.

خلاصه اينكه وحي خاص قرآن مي پذيرد كه مسلمانان و مسيحيان اين پيام را دريافت کرده اند که تنها يک خدا وجود دارد:«قطعاً كسانى را كه گفتند: «ما نصرانى هستيم»، نزديكترين مردم در دوستى با مؤمنان خواهى يافت» (سورۀ مائده، آیۀ 82).(3) بر اساس همين رويکرد برادرانه كه در ساير جوامع مذهبي نظير ندارد، قرآن مسيحيان را دعوت به گفت وگو می کند تا تحت لواي خداي واحد، آرمان مشترکي شکل دهند: «بگو: اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم» (سورۀ آل عمران، آیۀ 64).(4) گفت وگوی بين مسلمانان و مسیحیان در عصر حاضر به دنبال اين هدف است.

ص: 60


1- . وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ أَأَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولَئِكَ يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ «و اگر [اين كتاب را] قرآنى غيرعربى گردانيده بوديم، قطعاً مى گفتند: چرا آيه هاى آن روشن بيان نشده؟ كتابى غيرعربى و [مخاطبِ آن] عرب زبان؟»
2- . این منافات با هدایتگری عام قرآن برای همۀ جوامع و انسانها ندارد.
3- . قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبَانًا وَ أَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ
4- . قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ

واتيكان دوم و اديان جهان

انديشۀ فكري معاصر در خصوص وحي تأثير به سزايي بر واتيكان دوم داشت. زماني که شورا به موضوع کثرت گرایی ديني یا «کلام خدا» (سند شوراي واتيكان دوم در باب وحي) توجه کرد، سند آن دربارۀ وحي بیشتر به تاريخ رستگاری و نجات نظر داشت و نسبت به اسناد كاتوليكي قبلي در اين موضوع، بيشتر فردي و کمتر گزاره اي بود. ديگر وحي اظهاراتي از جانب خدا دربارۀ خدا نبود. اين گونه بيان هاي اعتقادي

در مرحلۀ دوم توجه قرار گرفتند و در مرحلۀ اول، پذيرش اين موضوع اساسي بود که وحي عكس العمل انسان به ارتباط الهي است.

لومن جنتيوم(1) یا همان سند شورا دربارۀ تشكيلات كليسا نگرش منفي سابق كليسا به اديان غيرمسيحي را كنار گذاشت و رسماً اعلام كرد که تمام اديان مي توانند وسيلۀ رستگاري باشند (شمارۀ 16) و اين با نظريات برخی محققان الهیات همچون رانر كه اديان غيرمسيحي را بررسي و مطالعه می کردند هماهنگي داشت. اَد جنتس(2) که حكمي دربارۀ فعاليت هاي مربوط به تبلیغ مسیحیت كليسا بود تأكيد كرد كه حقيقت و رحمت به عنوان «نوعي از حضور پنهان خدا» (شمارۀ 9) در ميان ملت ها وجود دارد. در ادامۀ حكم آمده است كه مسيحيان مي توانند «از طريق گفت وگوی صادقانه همراه با تحمل نظرات ديگران به گنج هاي پنهاني كه خداوند مهربان و بخشنده در اختيار ديگر ملل قرار داده است پي ببرند» (شمارۀ 11). بدين ترتيب محسنات موجود در جوامع غيرمسيحي منحصر به سجاياي فردي هر شخص نيست بلكه عناصر عيني در خود سنت هاي ديني را نيز شامل مي شود.

علاوه بر اين، بيانيۀ نوسترا ایتِیت(3)

كه در خصوص روابط كليسا با اديان غيرمسيحي صادر شد با سخن گفتن از تمام اديان غيرمسيحي به وضوح اعلام مي کند كه كليسا «هيچ چيزي را كه در اديان ديگر حقيقي و مقدس است رد نمي كند و در حقيقت با احترامی صادقانه با شیوه های رفتاری، زندگی و تعاليم پيروانآن اديان برخورد مي كند، حتي اگر از جهات مختلف بر خلاف تعاليم و سيرۀ كليسا باشند اما با این همه، انعکاس دهندۀ نورانيت آن حقيقت عظيم باشند كه مردان و زنان در سراسر عالم را نورانيت مي بخشد» (شمارۀ

2). از این گذشته، بيانيۀ نوسترا ایتیت كاتوليك ها را «به پذيرش، حفاظت و ترويج فضايل اخلاقي و معنوي موجود در دیگر ادیان و نيز ارزش هايي که در جامعه و فرهنگ آنها يافت مي شوند، از طريق گفتگو و همكاري با پيروان ديگر اديان، با تصديق زندگي و دين مسيحي، ترغيب مي کند» (شمارۀ 2). از طريق اين بيانيه ها، كليسا اذعان مي كند كه هيچ حق انحصاري ای بر روح القدس ندارد.

پاپ ژان پل دوم با پيروي از رهنمود واتيكان دوم در بخشنامۀ خود یعنی ریدمپتور هامينيس(4) تأكيد کرد كه دين پديده اي جهاني است كه با تاريخ بشر مرتبط است و در نتيجه ما نبايد در کشف و مطالعۀ آن، محدوديت هاي سختي را تحمل کنيم. او با شور و حرارت از «ميراث شكوهمند روح انسان سخن مي راند كه در تمام اديان متجلي شده است» (شمارۀ 12). او مي گويد که بسياري از اديان گواه «بر برتري روحانيت و معنويت... با توجه به اثرات مستقيم آن بر کل فرهنگ هستند» (شمارۀ 11) و ادامه مي دهد كه «بسياري از اديان بازتاب حقيقت، و بذر کلمۀ الهي (عيسی) هستند و گواه بر اين هستند که هرچند راه هايي که در پيش گرفته مي شود

ص: 61


1- . Lumen Gentium
2- . Ad Gentes
3- . Nostra Aetate
4- . Redemptor Hominis

ممکن است متفاوت باشد ولي تنها هدفی واحد وجود دارد ... جستجوي خداوند و ... برای معناي كامل زندگي بشري» (شمارۀ 11).

به نظر پاپ ژان پل دوم، سعۀ صدر در برابر اديان ديگر، خيانت به عقايد [مسيحي] نيست بلكه اغلب دعوت به ايمان است، همان طور كه او مي گويد: «ايمان محكم پيروان اديان غیرمسیحی - ايماني كه معلول فعاليت روح القدس در خارج از مرزهاي محسوس پيكر روحاني [يعني کليسا]

است - باعث شرم و تأسف مسيحيان از شك كردن به حقايق وحي الهي مي شود» (شمارۀ 6).

پاپ ژان پل دوم با اذعان به فعاليت روح القدس در خارج از محدودۀ كليسا، كافر، بي ايمان يا دشمنِ خدا خواندن غيرمسيحيان را كه در اعصار گذشته انجام مي شد رد مي كند. او درحالي كه تأکيد مي کند مسيحيان بايد به وحي خاص خدا در شخص مسيح (علیه السلام)

اعتقاد داشته باشند، آنان را به محترم شمردن تمام آنچه كه «روح مقدس - که هر كجا بخواهد جريان مي يابد(ر.ک. يوحنا 8 : 3)- از طريق وحي عام در پيروان ساير اديان انجام داده است» دعوت مي کند (شمارۀ 12). علاوه بر اين، از آنجایی که او به فعال بودن روح القدس در داخل و خارج كليسا معتقد است ادامه مي دهد كه مسيحيان باید حس ايمان به دين حقيقي را در آنهايي که خارج از کليسا هستند ايجاد و تقويت نمايند که این هم «از طريق فعاليت براي نزديک تر شدن»، «فعاليت از راه گفت و گو»، «تماس ها»، «مراسم دعاي مشترك» و «کشف گنج هاي معنويت بشر كه در ميان اعضاي اديان ديگر به وضوح ديده مي شود» حاصل می شود. (شمارۀ 9).

باید این نکتۀ جالب را هم بگوییم كه جنبش بدليه(1) كه ماسينيون در سال 1934 آن را تأسيس کرد و پاپ پل ششم نيز از اعضاي آن بود، «به اشتراک ديني با مسلمانان بر پايۀ اعتقاد به روح القدس در اسلام اذعان داشت».

ص: 62


1- . badaliyya

کلام مسيحي در خصوص اسلام

با تلفيق نظريات اسلام شناساني چون ماسينيون و برخی محققان الهيات همچون رانر ايجاد کلام مسيحي در باب اسلام امکان پذير مي شود. چنين کلامي در تلاش است تا براي اسلام جايگاهي ممتاز قائل شود زيرا اسلام

ديني يگانه پرست است که با سنت يهودي-مسيحي بي ارتباط نيست. اسلام را مي توان طريقي فوق العاده يا عام براي رستگاري کساني در نظر گرفت که از رهگذر آن به تعالي الهي دسترسی دارند؛ [يا] آن را يکي از بهترين جلوه هاي عبادت خداوند از طريق تسليم کامل در برابر دين الهي يا واسطۀ تاريخي دستيابي به رحمت الهي دانست که با لطف الهي از طريق ابراهيم (علیه السلام) جد يهوديان، مسيحيان و مسلمانان اعطا شده است.

واتيكان دوم به شدت تحت تأثير چنين طرز تفكري بود. [بيانيۀ] لومن جنتيوم دربارۀ اسلام مي گويد كه «برنامۀ رستگاري الهي شامل تمامي كساني است كه به وجود خالق هستي اعتقاد دارند. در وهلۀ نخست، از جملۀ اين افراد، مسلمانان هستند كه ابراز مي دارند که به دين ابراهيم (علیه السلام) اعتقاد دارند و در كنار ما [مسيحيان]، به پرستش خداي بخشنده و واحد مشغول هستند» (شمارۀ 16). بيانيۀ نوسترا ایتیت (شمارۀ 3) به مسلمانان اطمينان مي دهد که كليساي كاتوليك «با ديدۀ احترام» به آنان مي نگرد. اين بيانيه همچنين اعتقادات مشترك ميان دو دين را برجسته مي سازد: مسلمانان، همچون مسيحيان «خداي واحد، حي و ازلي، بخشنده و قادر، خالق آسمان و زمين و سخن گوينده با انسان را مي پرستند»، اگرچه برداشت مسيحيان و مسلمانان از وحدانيت خداوند متفاوت است. نوسترا ایتیت دربارۀ نامهای زيبايي كه مسلمانان براي خداوند قائل هستند نامهايي را نقل مي کند که اساساً با نامهايي که مسيحيان به خدا نسبت مي دهند يکي است و با احساس ديني مسلمانان همخواني دارند، مثلاً اينکه خداوند «حي و ازلي» است، همزمان بر شخصی بودن خداوند نيز دلالت دارد؛ و آنجايي كه نوسترا ایتیت «بخشنده و قادرِ مطلق بودن»

خداوند را يادآور مي شود اذعان مي کند که سروري خداوند بر تمام هستي و موجودات با رحمت الهي توام است و اگر اين سروري در ابتداي آفرينش آسمان و زمين وجود دارد پس رحمت الهي باعث گفتگوي خداوند با بشر، احتمالاً از طريق پيامبران شده است. بنابراین شورا به وضوح اسلام را ثمرۀ كلام شخصي الهي و بنابراین مطلوب خداوند دانست.در نوسترا ایتیت هم مانند لومن جنتيوم واتيكان دوم سعی کرد که نگرش بنیادی مسلمانان در خصوص تسلیم مطلق ارادۀ خداوند بودن را به سنت ابراهیمی پیوند دهد و این زمانی است كه او مي گويد: «مسلمانان تلاش مي کنند تا از صميم قلب تسليم فرامين اسرارآمیز الهي باشند، درست همان طور که ابراهيم چنين بود و دين اسلام رضايتمندانه خود را به او ارتباط مي دهد» (شمارۀ 3). با اين همه، متن لومن جنتيوم و نوسترا ایتیت مبهم است زيرا آنچه این دو سند ابراز مي کند اين است كه مسلمانان «اظهار مي کنند که به دين ابراهيم اعتقاد دارند» (لومن جنتيوم، شمارۀ 16) و «خود را به دين ابراهيم ارتباط مي دهند» (نوسترا ایتیت، شمارۀ 3). توماس ميشل(1) مي گويد:

«هر دو عبارت امكان تفسيري «محدود» را باز گذاشته اند، به اين معني كه اگرچه مسلمانان خود را در مسير دين ابراهيم مي دانند اما در حقيقت ما مسيحيان آنان را اين گونه تلقي نمي کنيم.»

ص: 63


1- . Thomas Michel

اما پاپ ژان پل دوم در سخنراني خود در آنكارا (3 دسامبر 1979) كه خطاب به جامعۀ كاتوليك ايراد كرد اين ابهام را روشن کرد و با صراحت گفت: «آنان نيز مانند شما به دين ابراهيمي يعني به خداي واحد، قادر و بخشنده اعتقاد دارند». وي در پيام خود به

رئيس جمهور پاكستان (23 فوريۀ 1981) از ابراهيم (علیه السلام) به عنوان کسي ياد کرد که «مسيحيان، مسلمانان و يهوديان با افتخار خود را به او ربط مي دهند». پاپ در شهر ليسبون (14 مي 1982) نيز گفت: «و ابراهيم، جد مشترك همۀ ما، به همه -مسيحيان، يهوديان و مسلمانان- درس پيروي از مسیر رحمت و عشق را مي آموزد».

پاپ با اذعان به اينکه يهوديت، مسيحيت و اسلام سه جلوۀ همسان از دين ابراهيم (علیه السلام) هستند، به دعوت قرآن براي يافتن راهي جهت اتحاد پيروان اهل كتاب زير لواي خداي واحد جواب مثبت داد. قرآن می فرماید: «اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم»(سورۀ آل عمران، آیۀ 64)(1). به نظر مسلمانان، براي ترويج اين اتحاد اصطلاح «سنت يهودي-مسيحي» بايد به «سنت يهودي-مسيحي-اسلامي» تغيير كند. اين تغيير، «روابط مسالمت آميز و بسيار بديع ميان يهوديان، مسيحيان و مسلمانان ساكن در جنوب اسپانيا و ديگر مناطق اروپا» در سده هاي ميانه را تصدیق می کند. در فصل اول برخی از دستاوردهای اين همزيستي مسالمت آميز را توضيح داديم.

به هر حال، همان طور که ژاك دوپويس می گوید اذعان پاپ به اينكه يهوديت، مسيحيت و اسلام سه جلوۀ همسان از دين ابراهيم (علیه السلام) هستند «پذيرش آشكار اين مطلب است که مسلمانان به عنوان وارثين [به حقِ] دين ابراهيمي، در راه خود اهل نجات هستند»، زيرا «درست همان طور كه هنوز تعهد موسي براي يهوديان معتبر است، پس دين ابراهيم نيز ارزش و اعتبار خود را دارد». پذيرش اين امر با مضمون نوسترا ایتیت (شمارۀ 4) دربارۀ نقش بطريقان (سراُسقفان) در رستگاري افراد و با تعليم پولس

مبني بر اينکه «هدايا و نداي الهي، محتوم و قطعي هستند» (رومیان 29 : 11) سازگاري دارد.

علاوه بر اين، ژان پل دوم در سخنراني خود براي جوانان مسلمان کازابلانکا (19 آگوست 1985) با صراحت گفت كه مسلمانان، اسماعيلي يا هاجري نيستند كه از شمول عهد مستثني شوند، و آنها مرتد و اهل نفاق هم نيستند بلكه در كنار مسيحيان، اعضاي جامعه اي ديني هستند: «خداي شما و ما يكي است و ما در دين ابراهيم، برادر و خواهر هستيم».اسناد واتيكان دوم نقش اسلام در طرح خداوند برای رستگاری را تصدیق کرد. پاپ ژان پل دوم، مسلمانان و مسيحيان را فرزندان ابراهيم (علیه السلام) ناميد، همان طور كه ماسينيون و پاپ گرگوري هفتم قبل از او چنين كردند. با پذيرش [حضرت] ابراهيم (علیه السلام) به عنوان پدر ديني مشترك، ابراهيم (علیه السلام)

جايگزين عيسي (علیه السلام)

نمي شود زيرا تنها اعتقاد به عيسي (علیه السلام) به عنوان پروردگار به آسمان رفته، مسيحيان را در گروه فرزندان ابراهيم (علیه السلام) قرار مي دهد. همان طور كه پولس مي گويد: «اگر متعلق به مسیح باشيد، پس بنا بر عهد الهي فرزندان و وارثين ابراهيم هستید» (غلاطيان 29 : 3). [در اسلام] ابراهيم (علیه السلام) جايگزين قرآن نمي شود، زيرا وجود قرآن ضروری است تا دين ابراهيم (علیه السلام) را برای امت اسلام ملموس و عينی سازد. اعضاي هر جامعۀ ديني بر اساس برداشت خود، فرزندان ابراهيم (علیه السلام) محسوب مي شوند و اگر بخواهيم با دقت بيشتری به موضوع نگاه كنيم، فرزندان ابراهيم (علیه السلام) بودن مانع بحث و گفت وگو، نزاع و سوءتفاهمات بین مسيحيان و مسلمانان نمي شود زيرا اين گونه مسائل میان برادران و خواهران يك خانوادۀ عادي هم رخ مي دهد.

ص: 64


1- . قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ

حضرت عيسي(علیه السلام)، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، و قرآن

كليساي كاتوليك مسألۀ حقانيت اسلام پس از

مسيحيت را حل کرد ولي به دو سؤال نتوانست پاسخي روشن دهد:

1. آيا [حضرت] محمد (صلی الله علیه و آله)، پيامبر بود؟ و 2. آيا قرآن كلام الهي است؟ در تلاش براي قضاوت دربارۀ پيامبري [حضرت] محمد (صلی الله علیه و آله) بهتر است زمينۀ تاريخي تولد اسلام را يادآور شويم. مسيحيت در دوراني كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)در آن متولد شد بسيار خشن و زورگو بود. در زمان حيات پيامبر (صلی الله علیه و آله) هيچ ترجمه اي از عهد جديد به زبان عربی وجود نداشت. مطالبي كه محمد (صلی الله علیه و آله)

دربارۀ انجيل شنيده بود از طريق مباحثات به دست او رسيده بود. افزون بر اين، تمايز بين درست آیینی و بدعت پیوندی نزدیک با اختلافات قومي و فرهنگي داشت. كليسا در برخورد با اختلافات فرهنگي در ميان مسيحيان ابتكار عمل را از دست داده بود. آنچه که کليسا نتوانست در خاورميانه انجام دهد بهترين دستاورد [حضرت] محمد (صلی الله علیه و آله) بود. او وحي الهي را به زبان خود مردم و از دهان يكي از آنها در اختيار مردم شبه جزيره قرار داد. (سورۀ شعراء، آیۀ 192 و 195)(1). نكتۀ قابل توجه دربارۀ اين وحي رد کردن تعابير غربي از الوهيت مسيح نيست، بلكه ترسيم کردن عيسي (علیه السلام) به شكلي است كه با الگوهاي روشنفكرانه و فرهنگ هاي خاورميانه هماهنگي بيشتری دارد.

نظر قرآن دربارۀ حضرت عيسي (علیه السلام) چيست؟ به این دلیل كه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) وحي يهوديان و مسيحيان را از جانب خدا مي دانست پس نبايد تعجب كرد که قرآن با عبارات پرشور و حرارت از [حضرت] عيسي (علیه السلام)

ياد مي كند. در حقيقت قرآن همانند مسيحيت كاتوليك اعتقاد به عصمت [حضرت] عيسي (علیه السلام) و [حضرت] مريم(سلام الله علیها) را بيان نمود. (سورۀ آل عمران، آیۀ 36)(2)

و تولد خارق العادۀ عيسي (علیه السلام) از مادري باكره را تصديق مي کند سورۀ آل عمران و سورۀ مريم. البته قرآن وقوع اين امر را نه نشانۀ الوهيت عيسي (علیه السلام) ، بلكه نشانۀ قدرت خداوند مي داند. قرآن معجزات حضرت عيسي (علیه السلام) را نيز تأييدكرد. (3)و این کار شدنی است (برای مثال در سورۀ مائده) و او را به عنوان مسيح (علیه السلام) (سورۀ آل عمران، آیۀ 45)(4) كه در پايان دنيا باز خواهد گشت مي شناسد (سورۀ نساء، آیۀ 159)(5) اما مرگ و دوباره زنده شدن او را رد مي كند (سورۀ نساء، آیۀ 156 تا 158)(6). [حضرت] عيسي (علیه السلام) در نظر قرآن، يك پيامبر است.

ص: 65


1- . وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ* نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ* عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ* بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ
2- . فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَى وَ إِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَ ذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
3- . وَ سَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا و بر او سلام باد روزی که زاده شد، و روزی که می میرد، و روزی که زنده برانگیخته می شود. وَ اذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا و در این کتاب [سرگذشتِ] مریم را یاد کن هنگامی که از خانواده اش [در] مکان شرقی کناره گرفت. فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا و جدا از آنان پوشش و پرده ای برای خود قرار داد. و ما روح خود را به سوی او فرستادیم، پس برای او [به صورت] بشری خوش اندام و معتدل نمودار شد. قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا مریم گفت: همانا من از تو به [خدای] رحمان پناه می برم، اگر پرهیزکار هستی [از من فاصله بگیر. قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِيًّا گفت: جز این نیست که من فرستاده پروردگار تو هستم برای آنکه پسری پاک و پاکیزه به تو ببخشم. قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيًّا گفت: چگونه برای من پسری خواهد بود در حالی که نه هیچ بشری با من ازدواج کرده است و نه بدکار بوده ام. قَالَ كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِنَّا وَكَانَ أَمْرًا مَقْضِيًّا گفت: چنین است [که گفتی، ولی] پروردگارت فرموده است: این کار بر من آسان است و [فرزندی بدون ازدواج به او بخشیدن] برای این [است] که او را نشانه ای [از قدرت خود] برای مردم و رحمتی از سوی خود قرار دهیم؛
4- . إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ. [ياد كن] هنگامى [را] كه فرشتگان گفتند: «اى مريم، خداوند تو را به كلمه اى از جانب خود، كه نامش مسيح، عيسى بن مريم است مژده مى دهد، در حالى كه [او] در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه خدا] است.
5- . وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا
6- . فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِمْ بِآيَاتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ ۚ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا ﴿155﴾ وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَىٰ مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا ﴿156﴾ وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ۚ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ۚ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ ۚ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا ﴿157﴾ بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ﴿158﴾

انكار الوهيت، مرگ و دوباره زنده شدن [حضرت] عيسي (علیه السلام) در اسلام با کل تصوير الهی قرآن عجين است. اساس اين انکار، رد نظريه اي است مبني بر اين كه هبوط آدم نه تنها عواقب شومي براي وي داشت بلكه باعث تباهي و فساد طبع تمام بشر بود. اين برداشت از سرپيچي [حضرت] آدم (علیه السلام) که در تفسير آگوستين از گناه اوليه گنجانده شده است براي الهيات مسيحي غربي (چه كاتوليك و چه پروتستان) به يک هنجار تبديل شد و نتيجۀ آن، این عقیده شده است كه گناهكاري بشر به سادگي قابل بخشش نیست بلكه با قرباني شدن انسانی بي گناه باید جبران شود.

قرآن مي گوید كه والدين اوليۀ ما مرتكب گناه شدند (سورۀ بقره، آیۀ 36)(1) و تمام بشر، اعم از زن و مرد گناه مي کنند (سورۀ اعراف، آیۀ 178)(2) اما نمي گويد كه گناهكار بودن والدين اوليۀ ما باعث گناهكار به

دنيا آمدن هر انساني شده است. چنانکه خليفه عبدالحكيم، متکلم مسلمان مي گوید: «به نظر مسلمانان اين کاملاً ناشايست است كه خداوند بخشنده و مهربان تمامي نسل بشر تا پايان دنيا را لعنت كند و گناه نابخشودني را براي كودکان بي شماري كه هنوز حتی متولد هم نشده اند مقدر کند و سپس تنها راه رهايي از چنين گناهي را شكنجه و زجر تنها پسر خود قرار دهد و در نهايت او را به خاطر گناهي كه نه وي و نه ديگران مرتكب شده اند، قرباني نمايد». از ديد مسلمانان، خداوند بخشنده و مهربان است. انسان ها واقعاً گناه مي کنند اما فرصت دارند از طريق توبه خود را با خدا آشتي دهند. در اين رويکردِ مسلمانان به گناه، صداي «پسر ولخرج» [داستانی در انجیل] به گوش مي رسد.

مسلمانان با عدم پذيرش نظريۀ گناه اوليه نمي توانند راه علاج مسيحيت براي [بخشش] گناهان را كه آگوستين و پيروان وي مطرح کردند بپذيرند. مسلمانان، مرگ عيسي (علیه السلام) بر صليب را رد مي كنند. آنان بر اين باورند که عيسي (علیه السلام) به نحوي معجزه آسا به آسمان صعود کرد و فرد ديگري به جاي ايشان به صليب كشيده شد. (هيچ اعتقادي به زنده شدن دوبارۀ او [در آموزه هاي قرآني] وجود ندارد زيرا اين اعتقادمستلزم پذيرش به صليب كشيده شدن اوست.) مسلمانان جان دادن عيسي (علیه السلام)

بر صليب را نيز انکار مي كنند زيرا اين امر مستلزم کوتاهي خداوند در حمايت از پيامبر خويش است.

مسلمانان در گفت و گو با مسيحيان اين پرسش را مطرح مي کنند كه اگر خداوند نگذاشت که ابراهيم (علیه السلام) پسرش را قرباني کند، چرا بايد به قرباني شدن عيسي (علیه السلام) ، به ويژه اگر او پسر

خدا باشد، رضايت دهد؟ با اين حال، انکار واقعيت تاريخي جان سپردن عيسي (علیه السلام) بر صليب، عيسي (علیه السلام) را در نگاه مسلمانان انساني جلوه مي دهد که آمادۀ جان فدا کردن بود، عيسايي که يک مسلمان کامل بود؛ يعني کسي که حتي تا سر حد مرگ آمادۀ تسليم مطلق در برابر ارادۀ الهي بود. با اين حال، مسلمانان تصميم به مصلوب كردن عيسي (علیه السلام) را مقياس گناهی جهاني مي دانند که در مقياسي وسيع پيام صليب است.

مسيحيان در گفتگو با مسلمانان بايد بدانند كه اشكال ديگري از الهيات مسيحي وجود دارند كه در قياس با آنچه که در روايت آگوستين يافت مي شود برداشت مثبت تري از سرشت انساني پس از هبوط آدم دارند. اين مطلب به ويژه در مورد كشيش هاي شرق صادق است که همچون مسلمانان، اگرچه فراگير بودن گناه را تأييد مي کنند اما آن را به هبوط آدم ربط نمي دهند. هنگامي که آنان از هبوط سخن مي گويند آن را شروع گناه، نمونه و الگوي نخستين گناه مي دانند و نه علت گناهكار بودن انسان. آنان از هبوط هيچ گونه اثر موروثي

ص: 66


1- . فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ ۖ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ۖ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَىٰ حِينٍ
2- . مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي ۖ وَمَنْ يُضْلِلْ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ

يا اتهام گناه به کل بشر به دست نمي آورند. به عنوان مثال، ايرنيوس(1)، بر خلاف آگوستين، «حضرت آدم (علیه السلام) و حوا را همچون بچه هايي در باغ بهشت تصوير مي كند که مطابق آن، گناه آنان طغياني درخور لعن نیست بلكه به دلیل آسيب پذير بودن و ضعيف بودن آنان رحمت الهي را موجب شده است.»

مسيحيان همچنين بايد بدانند كه بسياري از محققان الهیات مسيحي معاصر، مخصوصاً رانر، اين نظريه را كه گناهكار بودن انسان فقط حاصل گناه اوليۀ بشر يا [در نتيجۀ] گناه جمعي است رد مي كنند. به اعتقاد آنان اين گونه

نظرات نمي تواند از طريق کتاب مقدس يا به لحاظ الهی مورد تأييد قرار گیرد.

از آنجایی كه بين نظريۀ هبوط آدم و كفاره [بودن عيسي (علیه السلام) براي گناهان بشر] رابطه اي نزديك وجود دارد، مسيحيان نبايد از پي بردن به اين نکته در شگفت باشند که بسياري از محققان الهیات معاصر نمي توانند باور كنند كه خداوند قبل از اينکه بتواند بخشنده باشد بايد با خون [عيسي (علیه السلام) ] بر صليب، راضي و خشنود شود. به نظر آنان، چنين برداشتي از كفاره، مصلوب شدن عيسي (علیه السلام) را به انتقام جويي خدا و نه به بدکاري بشر نسبت مي دهد. آنها اشاره مي کنند كه مسيح (علیه السلام) به جاي پذيرفتن منفعلانۀ مجازات به جاي بشريت، آزادانه اعدامي را پذيرفت که دنيا به زور به گردن او انداخت و هر چند ما گناه کرديم مرگ او بر صليب جلوه اي از عشق او به ما است، نه کفارۀ گناهي که بشر در بدو خلقت مرتکب شد و خداوند منتقم آن [کفاره] را مي طلبد. صليب، درس پشيماني نسل انسان است. با نگاه كردن به مرگ عيسي (علیه السلام) بر صليب از گنهكاري خود شرمنده می شویم و به دنبال اصلاح زندگي خواهيم بود.

هر نقدي بر ضد اين برداشت از کفاره ممکن است بیان شود اما اين برداشت در هر صورت از تصورات خام سَربَها، رضايت، جايگزيني و غيره مبراست و ابهامي در اوصاف خداوند ايجاد نمي کند. افزون بر اين، همان طور كه ديديم این برداشت با تفسير اسلام از مصلوب شدن عيسي (علیه السلام) هماهنگي دارد. بنابراين، مي توانیم بگوییم كه گفت وگو بین مسلمانان و مسيحيان دربارۀ هبوط [آدم (علیه السلام) ] و كفاره [بودنعيسي (علیه السلام) براي گناهان بشر] مي تواند مسيحيان را ترغيب کند با ابعادي

از سنت خود که در بخش ديگری از كليسا يا دورۀ ديگري از تاريخ کلیسا بسط يافته است آشنا شوند.

اگرچه ديدگاه اسلام مبني بر اينکه عيسي (علیه السلام) فقط پيامبر الهي بود با ديدگاه مسيحيان كه او را خدایی مي دانند متفاوت است اما اسلام عيسي (علیه السلام) را به رسميت می شناسد، به او اذعان دارد و او را گرامي می دارد تا حدي كه مسلمانان همچون مسيحيان انتظار رجعت او را مي كشند.

آيا [حضرت] محمد (صلی الله علیه و آله)پيامبر بود؟ با توجه به تعاليم پولس كه پس از عيسی (علیه السلام) پيامبران راستيني خواهند آمد (قرنتيان اول 28 ،10 : 12 ؛ 39 ،29 : 14؛ روميان 6 : 12)، [با توجه به] اين حقيقت كه پيامبران معمولاً در لحظات بحراني ظاهر مي شوند و [با توجه به] اينكه «خداوند می تواند، اگر بخواهد، نشانه هايي را براي آنهایي بفرستد كه نتوانسته اند ظهور دلگرم کنندۀ مسيح (علیه السلام) را به صورتي که ما با گناهان خود خون آلودش کرديم يا در لباس يکدستي که ما با چنددستگي هاي خود پاره پاره اش کرديم ببينند»، با توجه به اينکه واتيكان دوم اسلام را به مثابۀ بخشي از برنامۀ خداوند براي رستگاری و نجات انسان پذيرفته و به مسيحيان توصيه کرده است که به اسلام «با ديدۀ احترام» بنگرند، همچنين با توجه به تأکيد پاپ ژان پل دوم كه وحی های مسيحيت و اسلام جلوه هاي همسان توحيد است و اقرار ديگر او مبني بر اينکه مسيحيان و مسلمانان يک جامعۀ ديني را شکل مي دهند، در اين صورت براي کاتوليک ها پذيرش

ص: 67


1- . Irenaeus

اين امر امکان پذير مي شود که [حضرت] محمد (صلی الله علیه و آله) از نور نبوی برخوردار بود که او را قادر مي ساخت تا برخي

از حقايق بنيادين و هماهنگ با کتاب مقدس را دربارۀ خدا و انسان ها ابراز دارد. با فرض اينکه پيش از تولد اسلام، مسيحیت مايل يا قادر نبود که در قالب هايي که براي مردم جهان غيرغربي قابل فهم باشد مسيح را تعريف کند، آنگاه هر آنچه که ممکن است [حضرت] محمد (صلی الله علیه و آله)بيان کرده باشد و ما با آن موافق نيستيم، شايد به خاطر منافع جهان به اذن پروردگار بيان شده اند، زيرا اين يک اصل مسيحي است که «از طريق ثمراتشان مي تواني آنها را بشناسي» (متي 20 ،16 : 7) و اسلام نيز يقيناً ميليون ها انسان غيرغربي را به حياتي بهتر و به معرفتی بهتر دربارۀ خداوند سوق داده است که اگر اسلام نبود آنان به آن دست نمي يافتند. حتي مي توان گفت که اسلام به مسيحيان روگردان از دين همچون دو فوکو و ماسينيون کمک کرده است تا به تقدس رو آورند.

هنگامي که كاردينال تارانكون(1)، رئيس مجمع اسقف هاي اسپانيا، در كنفرانس بين المللي مسلمان-مسيحي در سال 1977 در قرطبه سخن مي گفت، از مسيحيان خواست كه همچون تيموتي(2) (مرگ 823) اسقف اعظم بغداد در دوازده قرن پيش، اذعان کنند که «[حضرت] محمد (صلی الله علیه و آله)در مسير پيامبران بوده است». كاردينال تارانکون اين مطلب را به اين شيوه بيان کرد:

چگونه ممكن است به اسلام و مسلمانان احترام بگذاريم بدون اينکه به پيامبر اسلام (ص) و ارزش هايي که او ترويج کرد ارج نهيم؟ ارج ننهادن به پيامبر اسلام (ص) و ارزش هايي که او ترويج كرد، نه تنها بي احترامي به شوراي واتيكان است كه از مسيحيان مي خواهد که به مسلمانان به ديدۀ احترام بنگرند، بلكه غفلت از

عاملي ديني است كه بايد در تأملات مربوط به الهيات و آگاهي مذهبی مورد توجه قرار گيرد.بینش تيموتي [دربارۀ اسلام]، به علت جدال لفظي مسيحيان عليه اسلام، طي قرن ها مورد بي توجهي قرار گرفت. اما امروزه بر تعداد محققين كاتوليك و پروتستان كه در مورد تصديق [حضرت] محمد (صلی الله علیه و آله)در مقام يک پيامبر حقيقي خداوند به كاردينال تارانكون مي پيوندند افزوده مي شود.

و اما سؤال دوم در مورد موقعيت قرآن به عنوان وحي [الهي] است كه شورا جواب صريحي به آن نداد؟ كاتوليك ها نمي توانند قرآن را كلام خدا بدانند زيرا به نظر آنان این مسيح (علیه السلام) است که کلام خداست اما آنان مي توانند بگويند كه اگر [حضرت] محمد (صلی الله علیه و آله)به نحوي پيامبر الهي بوده است پس قرآن نيز یقیناً كلامي از خداوند است. افزون بر اين، چنين ديدگاهي با افكار محققان معاصر الهیات هماهنگ است. از منظر آنان، وحي به طور همزمان ارتباط از سوي خداوند و واکنش بشري است و اين تاریخ و فرهنگ است که همیشه واکنش بشري را تعيين مي کند. اين ديدگاه با اعتقادات پاپ ژان پل دوم نيز مطابقت دارد كه روح القدس را در اديان جهان فعال و جاري دانست و اين همان ديدگاهي است که پاپ پل ششم نيز با اشاره ای خاص به اسلام آن را تصديق کرد.

اين عقيده كه [حضرت] عيسي (علیه السلام) كمال وحي خداوند است (نظريه اي که که بر وحي خاص مبتني است)، نبايد مسيحيان را از پذيرش اين امر باز دارد كه بعد از مسيح (علیه السلام) ، پیامبران هستند که موجب می شوند وحي از جانب خداوند ادامه يابد، زيرا بر اساس وحي عام، خداوند خود

را از ابتداي [آفرينش] بشر آشکار کرده است و تا پايان جهان نيز چنين خواهد کرد.

ص: 68


1- . Cardinal Tarancon
2- . Timothy

سرانجام، اگر قرآن كلام الهي است، پس نه تنها براي مسلمانان بلكه براي مسيحيان نيز کلام خدا است؛ وحي قرآني به كليسا اين نكته را يادآوري مي كند كه اگر قرار است جهان، مسيح (علیه السلام) را بشناسد، پس بايد او را در قالب هايي که در چهارچوب فرهنگ خودِ مردم قابل فهم است به مردم عرضه کرد. همان طور که رانر می گوید:

فعاليت اصلي و ملموس كليسا در ارتباط با جهان خارج از اروپا، در واقع ... فعاليت يک شرکت صادراتي بود كه دين اروپايي را به عنوان كالا [به مناطق ديگر] صادر كرد و بدون آنكه واقعاً بخواهد تغييري در آن به وجود آيد، آن را به همراه تمدن و فرهنگي که برتر مي داند به سراسر جهان فرستاده است.

همان گونه که ملاحظه شد، اين امر حتي در خاورميانۀ قبل از ظهور اسلام نيز صادق است. اين امر در قرن هفدهم نيز صادق بود که مبلغان یا ميسيون های یسوعی با پيروي از ابتکارات ماتئو ريچي(1) (1610-1552) در چين و روبرتو دنوبيلي(2) (1656-1577) در هند سعي در تزريق دين [مسيحي] در فرهنگ هاي غيرغربي کردند كه با فرمان پاپ بنديكت چهاردهم در اواسط قرن هجدهم به كار آنان پايان داده شد. در قرن بيستم ميلادي همان طور که پاپ پل ششم با صدور بخشنامۀ خود به نام اعلام انجیل(3) (شمارۀ 20) اذعان مي کند: «شکاف بين انجيل و فرهنگ بدون ترديد مصيبت بزرگ عصر ما است.»

اين نياز به ايجاد هماهنگي بين دين و تمامي فرهنگ ها برآورده شدني است، زيرا مسيحيت ديني مبتني بر پاسخي زنده به انسان است

و نه مبتني بر مصوبه هاي عقلي دربارۀ حقايق گزاره اي که شوراهاي کليسای جهانی قرن چهارم و پنجم در قالب هاي يوناني و لاتين تنظيم کرده است. كلماتي چون جوهر(substance)، ذات (essence)، ماهيت (nature)، شخص (person)، و اقنوم (hypostasis) در تبيین آموزه هاي تجسد و تثليث براي مردم خاورميانه بي اثر بود و امروزه حتي براي خود مسيحيان غربي نيز بي اثر است. اين مطلب از اين حقيقت آشکار مي شود که تعداد فزاينده اي از مسيحيان ديگر نمي پذيرند که مسيح (علیه السلام) هم انسان و هم خدا است، همان طور که آنان آموزۀ تثليث را هم بي معنا يافته اند. حتي رانر تصديق مي كند كه «مسيحيان به رغم تمام اذعان معمول به ايمان به تثليث، در حيات ديني واقعي خود تقريباً فقط «يگانه پرست» هستند». او در ادامه مي افزايد: «شايد به جرأت بتوان گفت که اگر قرار بود آموزۀ تثليث به دلیل اشتباه بودن از عقايد مسيحي حذف شود، اغلب ادبيات ديني تقريباً بدون هيچ تغييري در اين فرايند مي توانست حفظ شود».

واتيكان دوم با آماده کردن کليسا براي انجام مأموريت هاي ديني خود در دنياي مدرن، تصديق کرد كه اهالی كليسا باید ياد بگيرند که نه از طريق منابع فرهنگي ملت هاي غربي بلکه از طريق منابع فرهنگي تمام ملل خود را درک و ابراز کنند (اَد جنتس، شمارۀ 6 تا 9). واتيکان دوم مي دانست كليسا ديگر نمي تواند يکپارچگي دين خود را با وجود جدايي کامل از دين ديگران حفظ نمايد و همچنین مي دانست که روح مقدس در داخل و خارج كليساي ظاهري فعال است. واتيکان دوم حتي اذعان داشت که هر چند كليسا مقدس است اما «همواره نيازمند پاكسازي و پالايش» است (لومن جنتيوم، شمارۀ

8).

ص: 69


1- . Matteo Ricci
2- . Roberto de Nobili
3- . Evangelii Nuntiandi

همان طور که اعضاي آن جامعه نیاز به پاکسازي و پالايش دارند ما هم نيازمند نظرات ديگرانيم، زيرا با رويارويي با ديگران خودمان را بهتر مي شناسيم. سؤالات شگفت انگيز و كاوش هاي پيوستۀ آنان موجب می شود که به دركي عميق تر از اعتقادات و ايمان خود دست پیدا کنیم. به تعبير بيانيۀ شادی و امید(1) نظرات ديگران «موجب تحريك ذهن به سوي دركي صحيح تر و عميق تر از دين مي شود» (شمارۀ 62). بنابراین گفت وگو با اسلام تهديد نيست، بلكه فرصتي است براي ما تا مسيحيان اصيل باشيم.

با تثبيت حقانيت اسلام پس از مسيحيت، حقانیت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)پس از حضرت عيسي (علیه السلام) و حقانیت قرآن پس از اناجيل اين پرسش اکنون مطرح مي شود: آيا مسيحيان و مسلمانان مي توانند به منظور ساختن دنياي جديد با يكديگر همكاري كنند؟ فصل بعدي به اين موضوع اختصاص دارد.

ص: 70


1- . Gaudium et Spes

فصل چهارم: آیندۀ پيش رو

مسلمانان

از منظر مسلمانان راه پيش روي روابط مسلمانان و مسيحيان مبتني بر اذعان مسيحيان است به اينكه اسلام و مسيحيت هر دو راه هايي براي نجات و رستگاري هستند. زيرا همان طور كه محمد طالبی(1) مي پرسد «چه امکاني براي گفتگوي به دور از تعصب و فارغ از بي اعتمادي وجود دارد اگر، از همان آغاز،» يك طرف گفتگو «اين اصل مطلق را وضع كند كه تمام اعضاي طرف ديگر صرفاً به دلیل عقایدشان محكوم به جهنم خواهند بود؟» در اين خصوص، همان گونه كه به ياد مي آوريم، اگرچه مسلمانان قرآن را وحي قطعي و نهايي خدا تلقي مي كنند اما آنان تأكيد دارند كه قرآن هيچ گونه ادعاي انحصارگرايانه اي مبني بر اينكه پذيرش وحي قرآني براي نجات ضرورت دارد مطرح نكرده است. از نظر قرآن اديان بسياري مي توانند راههاي نجات

و رستگاري باشند:

برای هر يك از شما [امّتها] شريعت و راه روشنى قرار داده ايم و اگر خدا مى خواست شما را يك امّت قرار مى داد، ولى [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد پس در كارهاى نيك بر يكديگر سبقت گيريد بازگشت [همۀ] شما به سوى خداست؛ آنگاه دربارۀ آنچه در آن اختلاف مى كرديد آگاهتان خواهد كرد (سورۀ مائده، آیۀ 48).(2)

حتي قرآن در مقام پاسخگويی به ادعاي يهوديان و مسيحيان مبني بر اينكه نجات از طريق پذيرش وحي خاص آنها صورت مي گيرد. چنين مي گويد: «آرى هر كس كه خود را با تمام وجود به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد پس مزد وى پيش پروردگار اوست و بيمى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد» (سورۀ بقره، آيۀ 112).(3) در جاي ديگر قرآن صريحاً تصديق مي كند كه مسيحيان از طريق وحي خودشان نجات مي يابند: «در حقيقت كسانى كه [به اسلام] ايمان آورده (منظور آیه مسلمانان است) و كسانى كه يهودى شده اند، و ترسايان و صابئان، هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهناك خواهند شد»(سورۀ بقره، آيۀ 62)(4) حتي قرآن تا آنجا پيش مي رود كه مي گويد: «...قطعاً كسانى را كه

ص: 71


1- . دکتر محمد طالبی، متفکر و پژوهش گر برجسته ی جهان عرب. در سال 1921 در تونس دیده به جهان گشود. این محقق در زبان شناسی عربی تخصص دارد و «فرمانروایی اغالبه از منظر تاریخی و سیاسی» عنوان پایان نامه ی دکترای وی در رشته تاریخ است که در سال 1966 در فرانسه منتشر شد. او درباره تاریخ دوره ی میانه ی اسلام و مسائل مختلف اسلامی پژوهش های فراوان انجام داده و در عرصه ی گفت و گوی اسلام و مسیحیت بسیار کوشیده است. طالبی، افزون بر تدریس، ریاست دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دنشگاه تونس را بر عهده دارد و در سال های 1983 - 1993 رئیس فرهنگستان تونس بوده است.
2- . لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجًا وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.
3- . بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
4- . إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ

گفتند ما نصرانى هستيم نزديكترين مردم در دوستى با مؤمنان [منظور آیه مسلمانان است] خواهى يافت...»(سورۀ مائده، آيۀ 82)(1)

برداشت اسلام از رسالت از اين آموزۀ قرآنی نشأت مي گيرد كه وحي هاي مختلف مي توانند به نجات و رستگاري منتهي شوند. بنابراین همان طور كه محمد طالبي، خالد دوران(2) و رفعت حسن(3) توضيح مي دهند، رسالت در نظر مسلمانان به معناي

تبليغ نيست (گرچه تبليغ را نفي نمي كنند)، بلكه دعوتي به ايمان از طريق شهادت و اعلام است. آنان تأكيد دارند كه قرآن به خود پيامبر (صلی الله علیه و آله)يادآور می شود كه اگر مردم از قبول دعوت سرباز زدند، او نبايد احساس مسئوليت بكند، زيرا اين خداوند است كه كساني را كه برگزيده است به سوی خودش راهنمايي مي كند: «در حقيقت تو هر كه را دوست دارى نمی توانى راهنمايى كنى ليكن خداست كه هر كه را بخواهد راهنمايى مى كند و او به راهيافتگان داناتر است» (سورۀ قصص، آيۀ 56).(4) رسالت مسلمانان شهادت دادن به ايمان قرآني است. خداست كه مردم را هدایت مي کند: «و بدين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد...» (سورۀ بقره، آيۀ 143).(5)

از نظر مسلمانان رسالت به عنوان اعلام، شامل گفتگوي با پيروان ديگر اديان مي شود، زيرا قرآن چنين مي گويد: «با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه اى] كه نيكوتر است مجادله نماى...» (سورۀ نحل، آيۀ 125).(6) اهميت گفتگو با اهل كتاب به طور خاص خاطرنشان شده است: «و با اهل كتاب جز به [شيوه اى] كه بهتر است مجادله مكنيد مگر [با] كسانى از آنان كه ستم كرده اند و بگوييد به آنچه به سوى ما نازل شده و [آنچه] به سوى شما نازل گرديده ايمان آورديم و خداى ما و خداى شما يكى است و ما تسليم اوييم» (سورۀ عنكبوت، آيۀ 46).(7)

پذيرش تعدد راههاي نجات، مسلمانان را به نوعی آرامش گرايي رضایت بخش يا به اين اعتقاد که راههاي نجات بسیار، مساوی هستند سوق نمي دهد. اين امر از اين واقعيت آشكار

مي شود كه قرآن مصرانه مردم را به اسلام كه پيام نهايي خداست دعوت مي كند، پيامي كه همۀ كتب مقدس پيشين را تصديق و كامل مي كند. ديگران به اسلام دعوت شده اند چون در مورد مسلمانان آمده است: «شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند بازمی داريد و به خدا ايمان

ص: 72


1- . الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبَانًا وَ أَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ
2- . خالد دوران (4 آوریل 1939 - 17 آوریل 2010) متخصص تاریخ ، جامعه شناسی و سیاست جهان اسلام بود. وی زبانهای خاورمیانه و اسلام را در بوسنی و مراکش و جامعه شناسی و علوم سیاسی را در دانشگاههای بن و برلین فرا گرفت. در دهه 1970 ، وی در مؤسسه ی تحقیقات اسلامی پاکستان کار می کرد و سفرهای زیادی به خاورمیانه و آسیای جنوبی داشت.
3- . دکتر رفعت حسن دانشمند علوم دینی و از پرچمداران تفکر اسلامی پیشرفته در پاکستان است و 25 سال است که در مورد جایگاه و حقوق زنان در اسلام تحقیق می کند. او اخیرا با حمایت پرویز مشرف موسسه ای را برای معرفی دیدگاه های متفکران میانه روی اسلامی، تاسیس کرده است. رفعت حسن از مهم ترین روشنفکران اسلامی مقیم آمریکا و رهبر فمینیست های مسلمان است. او تحت تاثیر الهیات فمینیستی در مسیحیت، نظریه «الهیات فمینیستی در قرآن» را مطرح می کند
4- . إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ
5- . جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا ۗ
6- . ادعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَ جادِلهُم بِالَّتي هِيَ أَحسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبيلِهِ و َهُوَ أَعلَمُ بِالمُهتَدينَ
7- . وَ لَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلَهُنَا وَ إِلَهُكُمْ وَاحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ

داريد» (سورۀ آل عمران، آيۀ 110).(1) رسالت مؤثر از طريق گفتگو، مستلزم التزام و تعهد است اما گفتگو به همان اندازه كه مسألۀ احترام به ديگران است مسألۀ احترام به خود است. گرويدن به اسلام بايد بدون اعمال هرگونه فشار باشد «در دين هيچ اجبارى نيست...» (سورۀ بقره، آيۀ 256).(2)

زماني كه مسلمانان و مسيحيان می پذيرند كه آنان به امت هايي تعلق دارند كه راههاي رستگاري هستند، و هر دو امت رسالتي براي دعوت يكديگر به ايمان از طريق شهادت و گفتگو دارند، راه آينده براي همكاري هموار مي شود. به تعبیر دانشمند مسلمان سيد ز. عابدين(3) «اختلاف هاي ما معرف هويت ماست». اين «تفاوت ها نبايد اتحاد ما را به مخاطره اندازد. اما با در نظر گرفتن اين تمايزات، زمینه های وسیعی از باورها و اعمال وجود دارند كه در آنها مي توانيم به طور مفيدي دست به دست هم دهيم و براي اصلاح نوع بشر در خدمت پروردگار و خالق مشتركمان كار كنيم».

در مذاكره مسلمانان و مسيحيان در سال 1976 در چمبسی، سوئيس، خورشيد احمد(4)، مدير كل مؤسسۀ اسلامي مستقر در انگلستان، ادعا كرد كه تفاوت بين فهم اسلامي از رسالت و تجربۀ مسلمانان از رسالت مسيحيان ريشۀ كشمکش ها در روابط كنوني مسلمانان و مسيحيان است. او اظهار داشت كه از پيدايش اسلام «مسلمانان و

مسيحيان در جهان اسلام به طور کلی دوشادوش هم در صلح و آرامش و سازگاري با يكديگر زندگي کرده اند». «ورود مبلغان مسيحي به همراه استعمارگران اروپايي» بود كه موجب شد تنش ها ایجاد شود. اين تنش ها در اثر اين به وجود آمد که دغدغۀ اساسي اقدامات مبلغان مسيحي ظاهراً براندازی دين اسلام و واژگون وانمود کردن فرهنگ آن بوده است. مبلغان به جاي گواهي دادن بر ايمانشان مبني بر اينكه کمال خدا در عيسي مسيح (علیه السلام) ظهور كرد و به جاي اينكه ديگران را با اعمال و گفتارهای محبت آميز نسبت به اين مطلب متقاعد كنند، به شيوه هاي نادرستی نسبت به تغیير کيش مسلمانان از اسلام به مسيحيت مبادرت كردند. مثلاً آنها فقرا، بيماران و افراد نابالغ را هدف قرار داده بودند، و به آنان در امور اقتصادی، درمانی و تحصيلی ياری می رساندند. در تجربۀ مسلمانان، رسالت مسيحيان امري مقدس و شريف نبود.

احمد در ادامه اظهار کرد كه مسيحيان در دورۀ استعمار ميل نداشتند تا در گفتگو يا همكاري بين الاديان وارد شوند. اكنون كه دوران استعمار به سر آمده است، مسلمانان متحيرند كه آيا علاقۀ كنوني مسيحيان به گفتگو، حيله ای پسا استعماری براي به تحليل بردن اعتقادشان نيست!؟ مسلمانان از اين جهت بدگمان هستند كه مسيحيان علاقه مند به گفتگو، در واقع با مسلمانان براي به دين خود درآوردن افراد در رقابت هستند، زيرا مسيحيانِ بسياري در غرب احياي اسلام را امري نفرت انگيز تلقی مي كنند. مسلمانان مي پرسند اگر مسيحيان اسلام را راهي براي رستگاري نمي دانند، پس انگيزۀ آنان از ورود به گفتگو و همكاري چيست!؟

مسلمانان علي رغم بدگماني شان به انگيزۀ مسيحيان براي گفتگو، نياز به گفتگو

را در اين جهان که به طور فزاينده اي به هم وابسته است به رسميت مي شناسند اما در اينجا نيز مسلمانان با اين مسأله مواجه مي شوند كه مسيحيان براي گفتگو از آنها آماده ترند. از يك سو، آنها مي دانند كه در هر عصري

ص: 73


1- . كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ
2- . لا اِكْراه فِی الدّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی
3- . Syed Z. Abedin
4- . خورشید احمد از اعضای شورای مرکزی «جماعت اسلامی» پاکستان

فشارِ تعارضات، الهيات مسيحي را واداشته است به اينكه در ارزش هايش تعمق كند، به تحدي ها واكنش نشان دهد و خود را با عناصر سازگار با جهان بيني خاص خود غنا بخشد. از سوي ديگر، آنها كاملاً آگاهند كه الهيات اسلامي از قرون وسطي به بعد به تدريج ارتباط و تماس خود را با پيشرفت ها در جهان از دست داده است. نابرابري در آمادگي جهان اسلام و جهان مسيحي براي مواجهه با چالش هاي جهان نوين دليلي است بر اينكه چرا مسلمانان ساكن در جهان اسلام گفتگو را آغاز نمي كنند و غالباً براي ورود به گفتگويي كه مسيحيان به راه انداخته اند ترديد دارند. همچنین ناآمادگي مسلمانان، علت اين است كه چرا هيچ سازمان بين المللي اي براي ترغيب به گفتگو با مسيحيان وجود ندارد.

اما دانشمندان اسلامي (نظير حسن عسكري، خالد دوران، عبداللهی احمد النعيم و محمد طالبي) كه در معرض انديشة غربي قرار گرفته اند اذعان می کنند كه مخاطره و گفتگو با مسيحيان «كم خطرتر است از اينكه كسي در ديدگاه هايش متصلب شود و براي دفاع از مرزهايش در جهاني كه در آن مرزها هر چه بيشتر نامشخص مي شود به رویارویی بپردازد». طالبي در سخنرانی اش خطاب به گروهی از دانشمندان ادعا كرد كه:

خطوط مرزي میان اديان مختلف مانند قبل ديگر در جهت واحدی پيش نمي رود. تقابل چنداني بين برداشتهاي متفاوت از خداوند و طريقۀ بندگي او وجود ندارد.

اختلاف و تفرقۀ بسيار عميق تري بين آنهایی كه جد و جهد مي كنند تا به سرنوشت بشر بدون خدا دست يابند و آنهایی که می توانند آيندۀ انسان را در خدا و از طريق خدا تصور کنند رخ داده است.

تهديد مسئلۀ اعتقاد به جدایی دین از حکومت (سكولاريسم)، محققان مسلمان و مسیحی را به این سوق داده است که فكر كنند كه بسط يا توسعۀ مشترك نوعی اخلاقِ خدامحور پرثمرترين زمينه براي همكاري مسلمانان و مسيحيان است. محقق مسلمان، ضياءالدين سردار(1) این مطلب را به خوبی بیان می کند هنگامی كه مي گويد: «آتش سكولاريسم كاملاً مي سوزاند؛ و پسا تجددگرايی هميشه آماده است تا خاكستر همۀ جهان بيني هاي الهي را به کلی از ميان بردارد.» اين تهديد باعث مي شود كه مسلمانان و مسيحيان نوعاً به مخاطره بيفتند. «آن ريشۀ از دست رفته شان تنها با تلاش اخلاقي، از طريق اقدام مشتركي كه اخلاقيات خدامحور را به بطن جهان بيني جديد وارد می کند قابل بازيابي است.»

قرآن گفتگوي بين اديان در باب مسائل اخلاقي را تشويق مي كند و حتي براي آن مبناي عقيدتي محکمی فراهم مي كند: «در نيكوكارى و پرهيزگارى با يكديگر همكارى كنيد و در گناه و تعدى دستيار هم نشويد و از خدا پروا كنيد كه خدا سخت كيفر است» (سورۀ مائده، آیۀ 2).(2) اين اصل به مسلمانان اجازه مي دهد كه با مسيحيان و ديگران در بسط و توسعۀ اخلاق جهاني «به اميد ايجاد حال و هوايي منتهي به بقاء نوع انسان و نيل به صلح و همسازي و ارتقاء كيفيت زندگي براي همه»

ص: 74


1- . ضیاءالدین سردار، نویسنده، روزنامه نگار و شخصیت سرشناس رادیویی و تلویزیونی پرکار است که درباره موضوعات مهم جهان معاصر، آثار فراوانی دارد. او در سال 1951 در پاکستان متولد شد و همراه خانواده خود در سال 1962 به انگلستان عزیمت کرد. سردار پس از اتمام تحصیلات رسمی به دانشگاه سیتی در لندن رفت و در آنجا فیزیک و اطلاعات خواند. طی دوره تحصیلات در این دانشگاه به عضویت جنبش های اسلامی درآمد و علاوه بر عضویت در انجمن های اسلامی دانشجویی، در سطح منطقه ای نیز با اخوان المسلمین و جماعت اسلامی در ارتباط بود. او به دلیل ارتباط با جنبش های دانشجویی به تفکرات چپ نیز نزدیک شد و از سوی دیگر با اندیشه های موجود در میان جنبش های اسلامی آشنایی یافت و این مسائل او را به اصلاحات در اندیشه و تفکر اسلامی ترغیب کرد.
2- . وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ

همكاري كنند. مشاركت در توسعۀ اخلاق جهاني «امتيازي نيست كه آنان فخر بفروشند که بنابر اقتضائات جهان

جديد قائل شده اند»؛ «اين شرط لازم حيات دينی شان است.»

در اين نظام اخلاق خدامحور تأكيد مسيحيان بر عشق بايد با تأكيد قرآن بر عدالت تركيب شود: «بگو پروردگارم به دادگرى فرمان داده است» (سورۀ أعراف، آیۀ 29)؛(1) «عدالت كنيد كه خدا دادگران را دوست مى دارد» (سورۀ حجرات، آیۀ 9)؛(2) «عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است» (سورۀ مائده، آیۀ 8).(3) عهد جديد نيز موافق اين نظر است: «نه هركه مرا «خداوند، خداوند» گويد، بلكه آنكه ارادۀ پدر مرا كه در آسمان است بجا آورد، داخل ملكوت آسمان گردد» (متي 21 : 7). تركيب عشق و عدالت بايد در عمل اظهار شود. عمل، اطمينان ايجاد می كند كه اين اخلاق با ارتقاء كيفيت زندگي انسان و حيات بوم شناسی در این جهان سروکار دارد، و صرفاً نوعی آمادگی براي زندگي در جهان آخرت نيست. ملكوت خدا بايد بر زمين هم ظاهر شود، همانگونه كه در آسمان است.

تفكر سردار بازتاب انديشۀ ژان پل دوم است، وقتي که با جامعۀ كاتوليك در آنكارا (سوم دسامبر1979) سخن می گفت:

«هنگامي که به اين ميراث (اسلامي) و ارزشي كه براي انسان و جامعه دارد، قابليت آن در مورد ارائۀ مسيري براي زندگي، پُر كردن خلاء ناشی از مادي گرايي و ارائة شالودۀ محكمي که براي سازمان اجتماعي و قضائي دارد مي انديشم، نميدانم كه آيا دقيقاً امروزه كه مسيحيان و مسلمانان به دورة تاريخي جديدي پا گذاشته اند، ضروري نيست كه آن پيوندهاي معنوي را بازشناسيم و بسط دهيم، پيوندهاي معنوي ای كه ما را به منظور حفظ و تقويت عدالت اجتماعي، ارزشهاي اخلاقي، صلح و آزادي از جانب همۀ بشريت _همچنانكه شورا ما را

به انجام آن فرا مي خواند_ با هم متحد کند» (نوسترا ایتیت، شمارۀ 3).

ايجاد نظام اخلاقي خدامحور جزم انديشانه نيست، زيرا اين نظام بايد «بر اساس سياست ها و گزينش ها و در جايي كه امكان دارد با اثبات عملي نشان دهد كه چگونه مي توان به خير دست يافت». مهمتر از همه، اخلاق خدا محور بايد راه حلي براي مسألۀ مشاجره آميز حقوق بشر براي همه، قطع نظر از دين آنها، بيابد. در اين ارتباط، لازم است كه غربيها به خود يادآور شوند که در موقعيت هاي بسياري مسلمانان همانند مسيحيان از حقوق يكساني برخوردار نيستند، مثلاً عموم مردم همواره تعطيلات ديني مسلمانان را به رسميت نمي شناسند. ممنوعيت هاي غذايي و راه و رسم هاي پوشيدن لباس مشكلاتي را براي مسلمانان در مدارس عمومي و ترفيع شغلي به بار مي آورد. برنامه هاي روحانيون در زندان ها و بيمارستان ها و در خانه ها براي سالخوردگان هميشه تضمين كنندۀ اين نيست كه خدمات ديني و تداركات غذايي براي آداب ديني ساكنين آن اماكن مناسب باشد. چنين رفتاري نه تنها اصل ارزشمند تشريك مساعي را تضعيف مي كند، بلكه اين امر اميد به آزادي کامل ديني براي مسيحياني كه به عنوان جوامع اقليت در جای ديگر از جهان زندگي مي كنند آسيب وارد مي كند.

ص: 75


1- . قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ
2- . وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ
3- . اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى

نظام اخلاقي خدامحور كه به حقوق همه احترام مي گذارد يك گام مشترك از طرف دو خانوادۀ بزرگ معتقدان است به سوي ايمان به خداي ابراهيم (علیه السلام) ، اسحاق (علیه السلام) و اسماعيل (علیه السلام) ، خداي كتاب مقدس و خدای قرآن و ايمان به خدايي كه در تاريخ نقش داشته است.

جان كلام این است که در نظر مسلمانان پيشرفت در روابط اسلام و مسيحيت مبتني است بر پذيرش

اسلام از طرف مسيحيان بمنزلة راه نجات، فهم رسالت در حكم دعوت و شهادت به ايمان، و برقراري گفتگو به عنوان تبادل احترام آميز آراء و نظراتي كه به تشريك مساعي در ارتقاء سلطنت خدا منجر مي شود.

ص: 76

پروتستان ها

در سال 1948 هنگامی که اوضاع و احوال تغیير يافتۀ جهانِ پس از دوران استعمار ايجاب می کرد که مسیحیان در نگرش خود نسبت به پيروان اديان ديگر و ارتباط با آنها تجديد نظر کنند، پروتستان ها شوراي جهاني كليساها (WCC)(1)

را تأسيس كردند. در سال 1971 پس از مذاکرات و بحث و گفت وگوهای طولانی داخلی ميان کليساهای عضو خود اين شورا برنامۀ «گفت و گو ميان پيروان اديان و مكاتب فكري زنده» (DFI)(2)

را آغاز کرد.

اهميت اين برنامۀ ابتكاری زمانی مورد تأکيد قرار گرفت که در سال 1975 کل گروه مجلس نايروبی خود را وقف موضوع «جستجوی وحدت: جستجوی مشترک اديان، فرهنگ ها و ايدئولوژي های (مکتبهای) مختلف» کردند اما هنگامی که گزارش اين گروه به مجلس ارائه شد، در مفهوم الهياتی مکالمه و رابطۀ آن با فعاليت تبليغي كليسا اختلاف نظر فاحشي بروز كرد. مجمع DFI در جهت پاسخگويي به ابهامات مطرح شده، در بهار سال 1977 كنفرانس مشورتی مهمي را در چيانگ ماي تايلند برگزار كرد. قطعنامۀ پاياني كنفرانس با نام «دستورالعمل گفت وگو» که تلاشی برای ارائۀ شالودۀ کلامی محکمی برای گفت و گو بود، در سال 1979 منتشر گرديد. هرچند دستورالعمل مذكور مراقب بود که مدعی اين نباشد که اديان گوناگون می توانند راه های نجات ممکن باشند اما مجدداً در نشست ونكوور كانادا در سال 1983 مشاجره در خصوص موضوع تبليغ و گفت و گو درگرفت.

در ورای تمامي اين مباحثات، اين اعتقاد انحصارگرايان وجود داشته است که این اديان

مختلف، راه های نجات نيستند. رستگاری در اعتقاد صرف به عيسي مسيح (علیه السلام) حاصل می شود. در اثر اين اعتقاد، انحصارگرايان تعارضی را بين تبلیغ و گفت وگو قائل بودند. آنان معتقد بودند كه برخورد كليسا با غيرمسيحيان بايد به عنوان يكي از وظايف آن با رويكرد تبليغي و نه گفت وگو در جهت همكاري باشد. كُنراد رايزر(3) دبير كل سابق شوراي جهاني كليساها اظهار مي کند:

«[به نظر انحصارگرايان] گفت وگو با پيروان ساير اديان، هر قدر هم که به حکم ادلۀ صرفاً انسانی به نفع همزيستی مسالمت آميز در جامعه ای متشکل از افرادی با باورهای دينی مختلف باشد، بايد همواره تابع اعتقاد به خاتميت مسيح و وظيفۀ تبليغی متعاقب آن برای اعلان انجيل به همگان باشد.»

آن دسته از انحصارگراياني كه اين آموزۀ کتاب مقدس را پذيرفته بودند كه علاوه بر وجود وحي و انکشاف عام الهی، وحی و انکشاف خاص از طريق عيسي مسيح (علیه السلام) وجود دارد، استدلال می کردند که وحي و انکشاف عام می تواند شالوده ای الهياتی (دينی) براي گفت وگو و همكاري فراهم سازد. اما با اين وجود قائل بودند که پی بردن به اينکه آيا وحی و انکشاف عام الهی برای رستگاری کفايت می کند يا نه، امكان پذير نيست زيرا آنان، همچون انحصارگرايان، بر این باورند که رستگاري تنها از طريق وحی و انکشاف خاص الهی امکان پذير است.

ص: 77


1- 1. The World Council of Churches
2- 2. Dialogue with People of Living Faiths and Ideologies
3- 1. Konrad Raiser

اگرچه مشاجرات دينی رسيدن به راه حلی در مورد وظايف كليسا و گفت وگو در شورای جهانی کليساها همچنان بعيد به نظر مي رسد اما به گفتۀ رايزر برخي از الهي دانان نظير وسلي آرياراجا(1)، استنلي سامارتا(2) و خوزه ميگوئز بونينو(3) كه با شوراي جهاني كليساها همكاري نزديك دارند، معتقدند كه زمان عدول از چهارچوب یا پارادايم رستگاری انحصار

گرايانۀ مسيح مدار به چهارچوب تکثر گرايانه تری برای گفت و گوی مبتني بر همكاري بين اديان فرا رسيده است. اين الهی دانان مدعی هستند که الگوی خدامحور که مشخصۀ تعاليم و مواعظ خود مسيح (علیه السلام) است «بايد از نو مورد تأکيد قرار گيرد تا با «کریستومانیسم»(4) عميقاً ريشه دار که معمولاً مسیح (علیه السلام) را خدای مسيحيان تلقی می کند و در نتيجه هر گونه گفت وگوی سازنده و معنادار را با پيروان ديگر اديان غيرممکن می سازد، مقابله کند». در نظر آنان الگوي رستگاري خدامحورانه به مسيحيان امکان می دهد که آموزۀ تثليث را جدی بگيرند و اين آموزه می آموزد که مسيح (علیه السلام) و روح القدس هر دو نقشی به سزا در رستگاری دارند و رستگاری تنها از طريق مسيح (علیه السلام) نيست.

در رويکرد تثليث محور نسبت به رستگاری غير مسيحيان برای آن کسانی که آن را پيشنهاد می کنند، هر امتياز و حسنی وجود داشته باشد، اين نکته حائز اهميت است که هيچ گونه تفسيری از تثليث در مسيحيت وجود ندارد، و خود اين آموزه، به هر نحوی که فهم شود، برای گفت و گوی با مسلمانان ممکن یا عملی نیست.

به نظر جان هيك(5) نظريات در باب تثليث به دو گروه عمده و بر اساس اينكه آيا «اشخاص»، نفوس به معنای کانون های متمايز آگاهی و اراده تلقی می شوند يا نه، تقسيم می شوند. اگر «اشخاص» سه گانه به اين معنا «شخص» باشند، ما برداشتی اجتماعی از تثليث داريم. سپس هيك مي گويد كه مسلمانان مفهوم تثليث را «اساساً مقدمۀ سه خدایی و حتي اعتقاد آشكار به آن» مي دانند.

نوع ديگري از آموزۀ تثليث اجتماعی، هر يك از اشخاص سه گانه را در قالب نقشي كه بر عهده دارند مورد فهم قرار مي دهد. اين مفهوم از نقابی

(ماسکی) که هنرپيشه ای در صحنۀ تئاترهای روم باستان بر صورت می زد تا حاکی از ايفای نقش او باشد گرفته شده است. به عقيدۀ هيك در اين نوع از تثليث گرايي:

«خداوند بدون ترديد يكي است ولي در سه نقش يا نسبت با خالق هستي (خداي پدر)، رهايي بخش بشر (خداي پسر) و قداست بخش (خداي روح القدس). به اين ترتيب پدر و پسر و روح القدس سه اقنوم (شخص) متمايز نيستند بلكه افراد به هم مرتبطی هستند... در عين حال نماد سه جنبه از سرشت (فطرت) الهی هستند که از ديدگاه انسانی ما متمايزند. خداوند واحد است و در ذات الهي خويش بدون انقسام و به دور از كثرت است ولی به نحوی انسانی تجربه می شود و از اين رو در قالب اين سه اقنوم تصور می شود.»

ص: 78


1- . Wesley Ariarajah
2- . Stanley Samartha
3- . Jose Miguez Bonino
4- . Christomonism: باوری است که در آن به جای تثلیث (خدا، مسیح (علیه السلام) و روح القدس) فقط حضرت مسیح (علیه السلام) پذیرفته می شود.
5- . John Hick: فیلسوف دین و نظریه پرداز تکثرگرایی دینی است.

بسياری از مسيحيان از جمله جان هيك با تکيه بر اين برداشت دوم از تثليث ادعا کرده اند که نام گذاری سه گانۀ خدا قابل مقايسه و متناسب با اسماء نود و نه گانۀ خدا در اسلام است. آنان حتي پا را از اين فراتر می گذارند و مي گويند كه مي توانیم اسماء نود و نه گانه را در سه ستون که تقريباً مطابق با سه شخص در تثليث يعني پدر، پسر و روح القدس هستند دسته بندي كرد. مسلمانان اين نظر را رد مي كنند، زيرا همانگونه که مزمّل ه. صديقی(1) مي پرسد چرا مسلمانان بايد اين اسماء را به سه دسته تقسيم کنند و به چهار يا پنج دسته تقسیم نکنند؟ در نظر او، محدود کردن اسامی به سه مقوله به اين معناست که برداشت مسيحيان از خدا را به اسلام تحميل کنيم.

وجود اسماء نود و نه

گانه در اسلام نه تنها القاکنندۀ محدوديتي براي ذات اقدس الهي نيست بلكه از لايتناهی بودن خدا حکايت می کند. به علاوه، مسلمين خدا را [خدای] پدر نمی خوانند زيرا فرزند داشتن خدا را مردود می شمارند و روح القدس را همان جبرئيل فرشته مي دانند.

با وجود بي ميلي يا ناتواني بيش از سيصد كليساي عضو شوراي جهاني كليساها در دستيابی به اجماع و توافق بر سر قبول يک چهار چوب دينی که اسلام را راه رستگاری بداند و تنش و تعارض بين وظايف تبليغي كليساها و گفت وگو بين اديان را از ميان بردارد، مجمع گفت وگوی ميان پيروان اديان و مكاتب فكري زنده (DFI) موفق شده است دو همایش بزرگ و مهم بين المللی با موضوع گفت وگوی بين مسيحيان و مسلمانان را برگزار كند. در شهر برمانا در لبنان (1972) موضوع جلسه «در جستجوی مفاهمه و مشارکت» بود و در شهر كلمبو در سريلانكا (1982) عنوان «همزيستي اسلام و مسيحيت، اخلاق و واقعيات برنامه های بشردوستانه و توسعه» بود.

در اين همايش ها مسلمانان و مسيحيان لزوم برقراري روابط و مناسبات سازنده تر با يكديگر را مورد تأكيد و تصديق قرار دادند اما اين نشست ها عمدتاً واقعيت تعارض بين دو جامعۀ دينی را منعکس می کرد تا نويد تعامل بين آنها را. پروتستان ها اساساً می خواستند تا به موضوع همكاري بين اديان بدون به رسميت شناختن اسلام به عنوان دين رستگاری بپردازند. در مقابل، متفكرين مسلمان استدلال می کردند كه شناسايي دين اسلام از طرف مسيحيان به عنوان راه رستگاری تنها شالودۀ محکم و استوار برای گفت وگو و مشارکت است اما اين مجمع (DFI) برای استوار ساختن آيندۀ روابط و مناسبات بین اسلام و

مسيحيت بر چنين شالوده ای آمادگی نداشت.

مجمع DFI بدون آنكه قادر به حل و فصل موضوعات دينی ای مانند رستگاري، وظايف تبليغي كليساها و گفت وگو باشد به برگزاري جلسات و كنفرانس هاي منطقه اي ادامه داد. در پورتو نوو در كشور بنين (1986) موضوع «مذهب و مسئوليت»، در شهر بالي در اندونزي (1986) موضوع «پیشرفت با يكديگر پيش به سوی قرن جديد»، در کليمباری در يونان (1987) موضوع «مذهب و جامعه»، و در نیو وینزر در مریلند آمریکا موضوع «چالش تکثرگرايی دينی» مطرح گردید.

همچون همایش هاي بين المللي، هیچ یک از اين همايش هاي منطقه ای نیز نتايج محسوسی نداشتند.

ص: 79


1- . Muzammil H. Siddiqi

در سطح محلي، تعدادي از سازمان ها و تشكيلات پروتستان كه به ابتکارات مجمع DFI وابستگی ندارند، گزارش چشمگيری در ارتقاء تعاملات بين مسلمانان و مسيحيان دارند. به عنوان مثال مي توانیم از «موسسۀ مطالعات اسلامي هنري مارتين»(1) در هند و «مركز مطالعات روابط و مناسبات بين اسلام و مسيحيت»(2) در كالج سلی آک شهر بيرمنگام انگلستان نام ببریم.

ص: 80


1- . Henry Martyn Institute for Islamic Studies
2- . the Center for the Study of Islam and Christian-Muslim Relations

كاتوليك هاي رومي

در مقايسه با شورای جهانی کليساها، زماني كه واتيكان دوم (1962-1965) موضوع رستگاري غير مسيحيان را مورد ملاحظه قرار داد، ارزيابی مثبت بود. بيانيۀ لومن جنتيوم تصديق کرد که اديان جهاني می توانند راه هاي رستگاري قابل قبول باشند و تصريح کرد که «برنامۀ رستگاري خداوند شامل آن دسته از كساني است كه به وجود خالق اعتراف مي کنند. در ميان اين دسته از افراد، مسلمين در رتبۀ اول قرار مي گيرند كه به داشتن اعتقاد به مذهب ابراهيمي اقرار دارند. آنان در كنار ما به پرستش خداي مهربان و يكتا مشغول هستند» (شمارۀ 6؛ همچنین بنگريد به نوسترا ایتیت، شمارۀ 3.)

پاپ ژان پل دوم در تلاش

برای بهبود بخشيدن به پيشرفت روابط مسيحيان و مسلمانان قدم هاي بزرگ تري برداشت. او با پيروي از روح بيانيۀ واتيكان دوم و تعاليم قرآني برای ايجاد نوعی الهيات وحدت گرايانه که پيرامون حضرت ابراهيم (علیه السلام) دور می زد تلاش كرد. همانطور كه در بخش قبل اشاره شد پاپ ژان پل دوم در سخنراني خود خطاب به مسلمانان در شهر كازابلانكا (19 آگوست 1985) و در جاهای ديگر تصريح كرد كه مسلمانان و مسيحيان اعضای يک جامعۀ ايمانی هستند: «خداي شما و ما يكي است و ما در دين ابراهيمي برادران و خواهران يكديگر هستيم.» در اعتراف او مبنی بر اين که اسلام و مسيحيت تعبيرهايي معادل در مورد دين ابراهيمی هستند پاپ به دعوت (نداي) قرآن جهت يافتن ضابطه و دستورالعمل برای متحد ساختن اهل كتاب تحت لواي خداي واحد لبيک مي گفت: «بگو اى اهل كتاب بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم...» (سورۀ آل عمران، آيۀ 64).(1)

به گفته ژاك دوپويس اعتراف صريح پاپ مبنی بر اينکه اسلام و مسيحيت تعبيرهای معادلی در مورد دين ابراهيمي هستند، «اعتراف صريحی است به اينکه مسلمانان به عنوان وارثان دين ابراهيمی به راه و رسم خاص خود نجات می یابند»، زيرا «درست همان طور كه هنوز عهد موسي براي يهوديان معتبر است، پس دين ابراهيم نيز ارزش و اعتبار خود را دارد». اين اعتراف با نوسترا ایتیت (شمارۀ 4) در باب نقش بطريقان (سراُسقفان) در رستگاری و با اين تعليم پولس که «هدايا و نداي الهي، محتوم و قطعي هستند» (روميان 29 : 11) سازگاری دارد.

در الگوی ابراهيمي كه پاپ گرگوري

هفتم و بعد از آن پاپ ژان پل دوم آن را پيشنهاد داد ابراهيم (علیه السلام) جايگزين عيسي (علیه السلام) نمي گردد زيرا ايمان به عيسي (علیه السلام) به عنوان خداوند رستاخيزيافته، مسيحيان را در رديف فرزندان ابراهيم (علیه السلام) قرار مي دهد. همانطوري كه پولس مي گويد: «اگر خود را متعلق به مسيح بدانيد، بنابر وعدۀ الهي جزء فرزندان ابراهيم قرار خواهيد گرفت» (غلاطيان 29 : 3). [در اسلام] ابراهيم (علیه السلام) جايگزين قرآن نمي شود، زيرا وجود قرآن ضروری است تا دين ابراهيم (علیه السلام) را برای امت اسلام ملموس و عينی سازد. به اين ترتيب مسلمانان و مسيحيان هر يك بر اساس خودشناسی خودشان فرزندان ابراهيم (علیه السلام) هستند و هر دو جامعۀ دينی جزء طرح و تدبير الهي براي رستگاري بشر هستند. پذيرش ابراهيم (علیه السلام) به عنوان جد مشترك مسيحيان و مسلمانان از روی منفعت طلبی نيست. اين پذيرش، راه را براي گفت وگو با يهوديان و پيروان ديگر اديان توحيدی مي گشايد و اين همان نكته اي است كه حضرت

ص: 81


1- . قُلْ يَأَهْلَ ٱلْكِتَبِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ

ابراهيم (علیه السلام) هنگامی که هديۀ ملكي صدق را پذيرفت (پيدايش 20-18 : 14) و مکفيله را به عنوان آرامگاه خويش انتخاب کرد (پيدايش 9 : 25) بدان اشاره کرد.

برداشت كليساي كاتوليكي روم از وظایف تبليغي كليسا به منزلۀ دعوت به دين مسيحيت از طريق شهادت و بيانيه (اعلاميه) از اين آموزۀ كليسا نشأت می گيرد كه تمامي اديان راه های ممکن رستگاري هستند و اين برداشت با برداشت اسلام از تبليغ سازگار است.

پاپ ژان پل دوم در منشور عام خود به نام «مأموریت نجات بخش»(1) به وضوح اعلام مي كند كه هدف از رسالت مسيحي، تصديق وحي و انکشاف خاص الهي در مسيح است: «تصديق زندگی مسيحی، اولين صورت و صورت بی بديل رسالت مسيحي است» (شمارۀ 42). اعلان

و تبليغ كلمۀ الله وظيفۀ مسيحيان است و «در اين رسالت اولويت هميشگی دارد» (شمارۀ 44). تغییر دين به مسيحيت «هديۀ الهي است و روح القدس است كه باعث نورانيت قلوب مردم شده است به طوری که مردم می توانند به مسيح ايمان آورند و وجود او را تصديق کنند (قرنتيان اول 13 : 12)؛ و دربارۀ كساني كه در اثر ايمان به سوي او (مسيح) جذب مي شوند (يوحنا 44 : 6)، مي گويد: هيچ كس به نزد من نمي آيد مگر آنكه خداي پدر كه مرا رسالت داد او را به سوی من جذب کند» (شمارۀ 46).

در نظر كاتوليك هاي رومي، و همينطور در نظر مسلمانان، تبليغ، دربرگيرندۀ گفت وگوي اديان است. همانطوري كه منشور عام پاپ در ادامه مي گويد: «گفت وگوي بين اديان بخشی از مأموريت تبشيري كليسا است. گفت وگو که از آن به عنوان ابزار و روش شناخت و غنی سازی دوجانبه فهم می شود با رسالت كليسا در تضاد نيست، بلكه با آن پيوندهای خاصی دارد و يکی از تجليات آن است» (شمارۀ 55).

اگرچه واتيكان دوم تصديق مي کند که اسلام جزئی از طرح نجات الهی است ولي منشور عام پاپ یعنی مأموریت نجات بخش تأكيد مي كند كه اين امر از اهميت «وظيفۀ كليسا نمی کاهد، و به جد وجود عيسی مسيح را اعلام می دارد که راه، حقيقت و زندگي است» (شمارۀ 55). منشور پاپ تأكيد دارد كه تبليغ مؤثر از طريق گفت وگو نیاز به تعهد دارد: «گفت وگو بايد با اين اعتقاد كه كليسا ابزاري متعارف برای رستگاري است و ملزومات ابزارهای رستگاري را به طور تام و تمام داراست اجرا و هدايت شود» (شمارۀ 55). گرويدن به مسيحيت، مانند تغيير کيش به اسلام

بايد بدون زور يا هر گونه تهديدي انجام شود، زيرا همان طوري كه در «شأن انسان»(2)، يعنی در اعلاميۀ واتيكان دوم در باب آزادي مذهبي اعلام شده است:

«بشر حق آزادي دينی دارد ... تمام ابناء بشر بايد از اجبار و زور از جانب افراد يا گروه های اجتماعی يا هرگونه قدرت انسانی مصون و محفوظ باشند، به گونه ای که در امور دينی هيچ کس را نبايد به زور وادار به عملی مخالف و مغاير با اعتقادات خاص خود کرد و هيچ کس را نبايد از عمل کردن بر وفق اعتقادات خاص خود، خواه در خلوت خواه در ملأ عام، خواه به تنهايی یا در ارتباط با ديگران، در حد معقول بازداشت» (شمارۀ 2).

ص: 82


1- . Redemptoris Missio
2- . Dignitatis Humanae

در تبليغ از طريق گفت وگو، حقيقت دينی را بايد پيشنهاد کرد نه تحميل. مسيحيان و مسلمانان هر دو بايد آزادانه يکديگر را متقاعد کنند و متقاعد شوند. موريس بورمنز(1) در كتاب خود با عنوان «دستورالعمل هايی برای گفت وگوی بين مسيحيان و مسلمانان»(2) كه مورد تأييد كليساي واتيكان نيز قرار گرفت مي گويد:

«معتقدين به گفت و گو در یک «رقابت و هم چشمی مقدس» درگير می شوند که در آن «در كارهاي نيك بر يكديگر سبقت میگيرند (سورۀ مائده، آيۀ 48)»،(3) به اين معني كه آنان درصدد برمی آيند که به يکديگر کمک کنند تا از خود فراتر روند، با طريقی که خداوند به آنها نشان داده است به نحو وثيق تری سازگاری يابند و با عمل به خير به خدا تقرب جويند.»

از آنجائيكه کاتوليک ها و مسلمانان می پذيرند که هر دو بخشی از طرح و تدبير رستگاری الهی هستند و فهم مشترکی از تبليغ و رسالت دارند، راه پيش ِ رو براي گفت وگو در زمينه هاي مختلف

بين اديان هموار گرديده است. برخی از این موارد عبارتند از: گفتگو در زمينۀ تبادلات الهياتی (دينی) كه در طي آن متخصصين سعی می کنند فهم خود را از سنن ديني خاص خود عميق تر کنند، گفت وگو در باب تجربيات ديني كه در طي آن حتی افراد عادي تجربيات ديني و عبادي خود را در اختيار يكديگر مي گذارند، گفت وگو برای اقدامات عملی که در طي آن مسلمانان و مسيحيان در جهت رشد و توسعۀ كامل بشر در عمل همکاری می کنند تا از ارزش هاي مذهبي در مقابله با تحدی دين گريزی (سکولاريسم) حفاظت كنند، و گفت وگو دربارۀ زندگی که در طی آن افرادي كه در جوامع چندمذهبي زندگي مي كنند مشكلات و دغدغه هاي مشترک خود را با ديگران مطرح می كنند و در جهت زندگي بر پايۀ دين خود به يكديگر كمك مي كنند. موارد فوق نمونه هايي از همزيستي مسالمت آميز و تعامل اسلام و مسيحيت هستند.

پاپ ژان پل ششم در تلاشی براي ايجاد آمادگي مسيحيان در رويارويی با آينده در کنار مسلمانان، کار تازه ای در سوق دادن کليسا به فهم بهتری از اسلام انجام داد. او در سال 1964 دبيرخانۀ غيرمسيحيان را که از سال 1989 به «شوراي پاپی گفت وگوی بين اديان» تغیير نام داد، جهت تحقيق برای يافتن روش ها و راه هايی برای گشودن باب گفت وگوی مناسب با غير مسيحيان تأسيس كرد. از سال 1967 هر سال رئيس اين دبيرخانه در جهت همگامي با اين روح همكاري و سعۀ صدر به مناسبت پايان ماه مبارك رمضان به نيابت از مسيحيان كاتوليك پيام تبريكي بۀ همه مسلمانان جهان ارسال مي دارد. اين فقط يك نمونۀ منحصر به فرد از اقدامات یک دين

بزرگ در ارسال پيام سالانۀ خير خواهانه به پيروان يک دين بزرگ ديگر است.

علاوه بر تأسيس دبيرخانه، پاپ ژان پل ششم در اولين منشور خود با عنوان «کلیسای خود»(4) با اشاره ای خاص به اسلام، بر اسلام در ميان سنت های دينی گوناگون انگشت گذاشت: «ما به تمامي ستايشگران خدا بر حسب مفهوم توحيد (يکتاپرستی) اشاره می کنيم، علی الخصوص دين اسلام که به سبب همۀ کارهايی که در پرستش خدا درست و پسنديده است در خور تعريف و تحسين ما است»

ص: 83


1- . Maurice Borrmans
2- . Guidelines for Dialogue between Christians and Muslims
3- . فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللهِ
4- . Ecclesiam Suam

(شمارۀ 107). در سال 1969 به مناسبت تقديس شهداي اوگاندا پاپ پل ششم با مسلمانان آن كشور ديدار كرد و به كشتگان آنان به عنوان شهداي راه دين اداي احترام كرد.

پاپ ژان پل دوم بيش از هر پاپ ديگري در طول تاريخ با مسلمانان ديدار كرده است. او بيش از چهل بار در دوران تصدی خود با مسلمانان ديدار كرده و جلسات خصوصي بسياري با رهبران مسلمين داشته است. ديدار ژان پل دوم از كازابلانكا در 19 آگوست 1985 كه به دعوت شاه حسن دوم پادشاه مراکش انجام گرفت به طور خاص شايان ذکر است. در آنجا پاپ برای هشتاد هزار نفر از جوانان در مورد ارزش های مشترک بين اسلام و مسيحيت به عنوان مبنای همکاری در ايجاد جامعه ای جديد که در آن خدا در کانون [توجه] است سخنرانی کرد.

مسلمانان از تلاش ژان پل دوم در جهت اتحاد بين مسيحيان و مسلمانان تقدير مي كنند. به عنوان مثال در مارس سال 1991 پس از جنگ خليج فارس، حامد الغابد دبير كل وقت سازمان كنفرانس اسلامي در طي نامه اي از پاپ به خاطر تلاش های او

در جهت صلح در منطقۀ خاورميانه تقدير و تشكر كرد. و در مراسم افتتاحيۀ ششمين همايش كنفرانس اسلامي در باب دين و صلح كه در نوامبر سال 1994 در واتيكان برگزار شد، احمد محمد علي، دبير كل مجمع جهاني مسلمانان از هدايت و رهبري پاپ در طی مرحلۀ مقدماتی ايجاد صلح و حمايت او از برگزاري مجمع سازمان ملل در باب جمعيت و توسعه قدرداني و تشكركرد.

در16 اكتبر سال 1995 در مراکش به مناسبت گراميداشت دهمين سالگرد سفر پاپ به مراكش، كاردينال فرانسيس آرينزه(1) (مدير وقت شوراي پاپی گفتگوي بين اديان) از جلسات، كنفرانس ها، مباحثات و ديدارهايی كه دانشگاه ها، مراكز تحقيقاتي و فرهنگي، نهادهاي مذهبي و دولت ها به منظور ارتقاء و بهبود بخشيدن به درك متقابل اسلام و مسيحيت از زمان ديدار پاپ ترتيب داده بودند، سخن گفت. كاردينال مراتب تشکر خاص خود را از «بنياد اهل البيت» در اَمان پایتخت اردن و «جامعۀ جهاني مسلمانان» در طرابلس در ليبي به جهت همكاري صميمانه با شوراي پاپی در ترتيب دادن مذاکرات و گفت وگوها و تلاش برای اعتماد سازي و ايجاد دوستی ابراز کرد. او اظهار داشت كه «مجمع جهاني مسلمانان»، «كنگرۀ جهاني مسلمانان»، «سازمان كنفرانس اسلامي دعوت و صلح» و دانشگاه الازهر در ژوئن 1994 با همكاري شوراي پاپي كميته اي دائمي به منظور بحث در مسائل مورد علاقه و برگزاری جلسات گفت وگو در مورد موضوعات مورد توافق طرفين در آينده تشکيل داده اند.

كاردينال آرينزه تأكيد كرد که اگرچه در پيشبرد روابط بين مسلمانان و مسيحيان از سال 1985 فوايدی حاصل شده است ولي اثرات مثبت آن در همه جا يكسان نبوده است. او به

عنوان مثال به جنگ تأثرآور در بوسني و هرزگوين، تنش در سومالي، جنگ طولاني در جنوب سودان و بروز خشونت هاي مداوم در بخش هايی از نيجريه اشاره کرد.

به علت ابتکار عمل پاپ پل ششم و پاپ ژان پل دوم، بسياری از كشورهاي اسلامي اکنون فوايد برقراري روابط و مناسبات ديپلماتيك با واتيکان را مشاهده مي کنند، نه به اين دليل که حکومت های آنها می خواهند که مسيحی شوند، بلکه به اين دليل که آنها به اندازۀ کافی واقع بين هستند که جايگاه تاريخی كليساي كاتوليك و تأثير اخلاقی ای که این کلیسا در جهان دارد و می تواند داشته باشد را درک کنند.

ص: 84


1- . Francis Arinze

روابط ديپلماتيك بين كشورهاي اسلامي و واتيكان به نفع هر دوي آنها بوده است. به عنوان مثال، هنگامی که واتيكان در مارس 1997 با ليبی روابط و مناسبات ديپلماتيک برقرار کرد، هدف از اين اقدام را گامی در جهت كمك به پيشبرد گفت وگوي بين الملل و مساعدت به ليبي در جهت بازيابي موقعيت برحق خود در جامعۀ جهاني اعلام كرد. واتيكان اعلام كرد كه در اين گفت وگوها دولت ليبي همكاري هايی را در موضوع آزادي مذهبي نشان داده است. واتيكان با تأکيد بر برقراری روابط و مناسبات ديپلماتيک با ليبی اميدوار بود كه سواحل جنوبي مديترانه به سرزمين «صلح، ثبات و امنيت» تبديل شود. اين در حالي بود كه در همسايۀ غربي آن يعني الجزاير، رهبران کليسا در ميان قربانيان خشونت افراطيون مسلمان بودند.

قطع نظر از واتيکان، همايش هاي متعدد اسقف ها در دهۀ 1970 به این منظور بوده اند تا تفاهم با مسلمانان را ارتقاء ببخشند. به عنوان مثال می توانیم از «فدراسيون همایش اسقف هاي آسيايي» و «همایش منطقه اي كليساهاي

اسقفي در كشورهاي فرانسوي زبان آفريقايي» نام ببریم.

بسياری از اجتماعات مذهبی نيز در گسترش درك متقابل بين اسلام و مسيحيت تأثير بسزايی دارند: مبلغان (ميسيونر هاي) آفريقايي، كه به پدران سفيد نيز مشهورند، ادارۀ «موسسۀ پاپی مطالعات اسلامي و عربي» در روم را به عهده دارند. اين موسسه دو نشريه را به چاپ مي رساند، يكي نشريۀ «اسلام و مسيحيت»(1) و ديگري با نام «رويارويی»(2) که مدارك و شواهدی در درك متقابل (تفاهم) بين مسلمانان و مسيحيان است و بسيار مشهور است. دومینيكن ها(3) تعهدی به اين رسالت كليساي كاتوليك در مصر دارند؛ آنان با شعار برادران و خواهران كوچك عيسي، که ملهم و با الهام از زندگي و عمل شارل دو فوکو در ميان مسلمانان فقير آفريقاي شمالي هستند، به برنامۀ تربيت و تهذيب مسلمانان و مسيحيان ادامه می دهند؛ و ژزوئیت ها(4) (یسوعیان) که دانشگاه پاپی گريگوری در روم را اداره مي كنند با دانشگاه آنكارا در تركيه تبادل استاد دارند. همايش ژزوئيت ها كه در جوامع مسلمان به كار و فعاليت مشغولند از 9 تا 15 آوريل 1996 در تانائيل لبنان برگزار گرديد. این همایش بر شيوه های همكاري با مسلمانان در پي ريزي جهانی عادلانه تر که همه بتوانند در صلح و صفا زندگی کنند تأکيد مي کرد.

مقامات كليسا نقشی اساسي در ارتقاء درک متقابل ايفا کرده اند و همچنان ايفا مي کنند اما همانطور كه پاپ ژان پل دوم در منشور خود با عنوان مأموریت نجات بخش به ما يادآور مي شود: «هر عضوی از جامعۀ مومنان و همۀ اعضاي جوامع مسيحي نيز به انجام دادن چنين کاری دعوت مي شوند» (شمارۀ 57). در مقام پذيرش اين مسئوليت بسياری از مسيحيان در قسمت های مختلف جهان مصلحت ديده اند که کار خود را با برنامه های مطالعاتی يا همايش هايی در جامعه شروع کنند تا به عنوان محملی

برای ترغيب و تشويق تعامل بيشتر در زندگی روزمره به کار آيند. از سال 1976 نشريۀ اسلام و مسيحيت به طور منظم از روند پيشرفت گفت وگوها در موقعيت های محلی گزارشاتی ارائه داده است.

حال كه پيروان هر دو دين خود را دخيل در طرح نجات الهی می دانند، زمينه هاي همكاري مشترك مورد توجه بيشتری قرار می گيرد. نمونه هايی از اين نوع همكاري در كشورهايي وجود دارد که در آنها

ص: 85


1- . Islamochristiana
2- . Encounter
3- . Dominicans
4- . Jesuits

مسلمانان و مسيحيان در كنار هم زندگي مي كنند. در پاكستان، داوطلبان مسيحی و مسلمان براي كمك به زنان تحت ظلم، مركزي را داير كرده اند. در فيليپين، مسلمانان و مسيحيان سازمان هايي را براي مراقبت از سالمندان، دفاع از متصرفان غيرقانونی (عدوانی)، فراهم ساختن مدارس و درمانگاه ها در مناطق فقيرنشين و تأسيس تعاوني هاي ماهي گيري در جهت منافع عمومی تشکيل داده اند. و در اتيوپي سازمان هاي پناهندگان مسيحي با گروه هاي مسلمان بومي همکاری دارند. درچنين طرح ها و برنامه هاي مشتركي، هنگامي كه مسلمانان و مسيحيان در شادي و غم در كنار هم و يا در جهت هدفي مشترك فعاليت مي كنند، دربارۀ يكديگر اطلاعات بيشتری كسب مي كنند. فعاليت مشترك آنان تحقيق را به تفکر و عبادت مشترك سوق مي دهد و در جامعۀ اشتراكي ديني، آنان در کنار هم طالب خدا مي شوند.

ص: 86

مردم آمريكاي شمالي

آمريكاي شمالي عرصۀ مهمی در گفت وگوي بين مسيحيان و مسلمانان است زيرا در اين قاره اسلام همچون مسيحيت ديگر يک دين خاورميانه اي محسوب نمي شود. هر دو دينی جهاني هستند و به مقاطع تاريخي و فرهنگي خاصي محدود نيستند. اين واقعيت که مسلمانان و مسيحيان ساكن در آمريكاي شمالي متعلق به همۀ نقاط جهان هستند امکانات جديدی را برای گفت وگو و همكاري فراهم می آورد.

اولين گروه مسلماناني كه به آمريکای شمالی وارد شدند از قرار معلوم موريسکوها بودند که همراه با مهاجمان اسپانيايي به آنجا آمدند. به اين ترتيب قدمت حضور مسلمانان و مسيحيان در آمريكاي شمالي يكي است. اما اولين حضور چشم گير مسلمانان در آمريكاي شمالي به مهاجرت آنان از لبنان، سوريه، فلسطين و اردن در سال 1875 بازمي گردد. آنان به علت عدم مهارت در زبان انگليسي، در مراكز صنعتی و بازرگاني به عنوان كارگر ساده مشغول به كار شدند. پس از سقوط امپراتوري عثماني در پايان جنگ جهاني اول گروه هاي ديگري از مسلمانان از مناطق خاورميانه و بالکان به آمريکای شمالی آمدند.

بعد از جنگ جهاني دوم، سه موج حلقۀ مهاجرت مسلمانان را به ميزان قابل ملاحظه اي گسترش داد. هجوم گروه هاي دانشجويي از سراسر جهان، سيل مهاجرين متخصص از كشورهاي در حال توسعه، و فرار پناهندگان به علت آشوب های سياسی در رشد تصاعدی اسلام موثر بودند. امروزه نمايندگان حدود شصت مليت در ميان جامعۀ مهاجرين مسلمان در آمريكاي شمالي زندگي مي كنند. مهاجران مسلمانی كه پس از جنگ جهاني دوم به آمريكاي شمالي آمدند افراد مسلمان بسيار تحصيل كرده را در جهان تشکيل مي دهند. اين قضيه متفاوت از اروپاست که در آن فرصت هاي شغلي در مرتبۀ اول اهميت قرار دارد.

حدود يك و نيم ميليون آمريکايی سياه پوست مسلمان وجود دارند. تاريخچۀ آنان به قرن هفدهم ميلادي باز مي گردد که بسياری از بردگان آفريقایی مسلمان بودند. با گذشت زمان، بردگان مسلمان پيشينۀ خود را فراموش كردند و مسيحي شدند. در دهۀ 1920 هنگامي كه نوبل درو علي(1) سازماني متشکل از سياه پوستان با نام «معبد علم موریش»(2) را تأسیس کرد، خاطرات

آنان از اسلام از نو زنده شد. هدف اين سازمان، اعتراض به برتري نژاد سفيد و ايجاد اعتماد به نفس در سياهان از طريق يافتن هويتي در اسلام بود.

هنگامي كه نيروي محرک اين سازمان تا دهۀ 1930 از دست رفت والاس فرد(3) با تشکيل گروهي که رفته رفته به نهضت «ملت اسلام»(4) تحت رهبري اليجاه محمد(5) تبديل شد دغدغه های اين جنبش، از جمله جهت گيری آن به سوی اسلام را مورد توجه قرار داد. نهضت «ملت اسلام» در کمک به سياهان برای مقابله با نژادپرستی و تبعيض نژادی موفق بود. اما اين گروه از اسلام فقط نام آن را يدك مي كشيد. در حقيقت اعتقادات و آداب و اصول مسلماني براي اعضاي این گروه ناشناخته بود. اين امر از اين واقعيت آشکار مي شود که موفقيت نهضت «ملت اسلام» بر ايدئولوژی ای مبتنی بود که جامعۀ سفيدپوستان را جامعۀ شيطانی و دين مسيحيت را دين شيطانی تلقی می کرد و اين ایدئولوژی برخلاف تعاليم اسلامي بود.

ص: 87


1- . Noble Drew Ali
2- . Moorish Science Temple
3- . Wallace Fard
4- . Nation of Islam
5- . Elijah muhammad

در سال 1975، وارث الدين محمد(1) با معرفي اسلام راست کيشانه باعث ايجاد تغييرات شگرفي در میان مسلمانان سياه پوست گرديد. تلاش سياه پوستان آمريكايي براي پيوستن به امت جهانی اسلام در تغيير نام اين جامعه، از «ملت اسلام» به «جامعۀ بلالي آمريكا»(2) (اشاره به بلال، اولين ياور سياه پوست پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله)، از اين نام به «جامعۀ جهاني اسلام در غرب»(3) و سپس به «هيأت مبلغان آمريكايي مسلمان»(4) منعکس می شود. بعدها «هيأت مبلغان آمريکايی مسلمان» براي كسب هويت در جامعۀ جهاني اسلام نيز منحل شد.

بيشتر سياه پوستان آمريكا که مسلمانند در جهت فراگيري تعاليم اسلامي و در جهت اينکه جزئی از امت جهانی اسلام شوند، ديگر، سفيدپوستان و دين مسيحيت را شيطاني نمي دانند. غالباً موارد

استثنا هم وجود دارند، مثلاً گروهی که با حركت به سوي تعاليم اسلامي و تطبيق با آن مخالفت مي ورزد. اين گروه را لوئيس فراخان(5) رهبري مي کند که معتقد است اين گروه جانشين به حق «ملت اسلام» است زيرا به اصل اساسي جدايي سياهان از سفيدها كه اليجاه مطرح کرده بود وفادار است.

داستان تلاش سياه پوستان آمريكايي و تلاش آنان براي يافتن جايگاه و هويتی در دين اسلام، بی همتاست زيرا تقريباً تمام آنان از مسيحيت به اسلام روی آورده اند. به همين علت است كه اين جنبش از جوامع مسلمانان مهاجر جدا نگه داشته شده است، هر چند ارتباط بين آن دو رو به افزايش است.

انجمن هاي اسلامي بسياري براي كمك به مسلمانان در حفظ اعتقادات اسلامی خود وجود دارند. از سال 1952 برخي از اين انجمن ها به عضويت «فدراسيون انجمن هاي اسلامي آمريكا و كانادا» درآمده اند که شعبۀ مركزي آن در شهر ديترويت در ايالت ميشيگان قرار دارد. در سال 1962 «انجمن دانشجويان مسلمان در آمريكا و كانادا» تشکیل شد تا دانشجويان مسلمان را نسبت به مسائل اسلامی آگاه سازد. مركز اين انجمن در شهر پلينفيلد ايالت اينديانا قرار دارد. «انجمن دانشجويان مسلمان» کتاب راهنمايی را براي والدين تهيه كرد تا به والدين در تربيت فرزندان خود در جامعۀ غيرمذهبي آمريكاي شمالي کمک کند. اين کتاب راهنما به والدين توصيه مي كرد كه فرزندان خود را به دوستي با فرزندان خانواده هاي مسيحي مذهبی تشويق کنند و از دوستی و معاشرت با فرزندان خانواده هايی که به هيچ اصول دينی ای معتقد نيستند باز دارند: «[فرزندان مسلمان بايد] با بچه های غيرمسلمانی كه در خانه هايشان به ارزش های مذهبی و معيارهای والامرتبۀ

رفتاری احترام مي گذارند معاشرت نمايند.»

تعدادي از اعضاي دانشجويان مسلمان انتخاب شدند تا در كانادا بمانند. آنان در سال 1972 شوراي مستقلی به نام «شورای جوامع مسلمان كانادا»(6) را تأسيس كردند. اين شورا تلاش می کند تا روابط حسنه ای را با مسيحيان و يهوديان برقرار کند. به عنوان مثال، شورا با مشاركت مسيحيان و يهوديان يك سريال شش قسمتي تلويزيوني به نام «سرزمين مقدس، مردم مقدس»(7) توليد كرد كه

ص: 88


1- . Warith Deen Muhammad
2- . American Bilalian Community
3- . World Community of Islam in the West
4- . American Muslim Mission
5- . Louis Farrakhan
6- . Council of Muslim Communities in Canada (CMCC)
7- . Holy Land, Holy People

در آوريل 1997 در كانادا پخش شد. از آن زمان به بعد ايستگاه هاي تلويزيوني لهستان، برزيل و اسپانيا اين سريال را ترجمه و پخش کرده اند. تلويزيون دولتي آمريكا نيز آن را پخش کرد.

يكي از فعال ترين سازمان هاي اسلامي كه ريشه در جوامع مهاجر مسلمان دارد اما مراکز اسلامی مسلمانان آمريکايی سياه پوست را به خود جلب کرده است «انجمن اسلامي آمريكاي شمالي»(1) نام دارد. اين فدراسيون که در سال 1982 تشکيل شد و ادارۀ مرکزی آن در شهر پلينفيلد ايالت اينديانا قرار دارد گروه هايي چون «انجمن دانشجويان مسلمان آمريكا و كانادا»(2)، «انجمن جوامع مسلمان»(3)، «انجمن مهندسان و دانشمندان مسلمان»(4) و نیز «انجمن اسلامی پزشكان»(5) را دربر می گيرد.

تلاش هاي ديگري نيز در سطح ملي براي تقويت همكاري در جريان است. مثلاً «شوراي مساجد»(6) مستقر در نيويورك همكاري بين مساجد و مراكز اسلامي را تشويق مي کند. به اين ترتيب مراكز اسلامي متعلق به مسلمانان مهاجر و سياه پوستان مسلمان در جهت نيل به آينده اي بهتر براي اسلام و به دلیل لزوم مشاركت با يكديگر در مقابله با مسائلي كه نياز به همراهی و همکاری وسيع تری دارند متحد مي شوند.

تعداد واقعی مسلمانان ايالات متحده به درستي معلوم نيست ولي آمارگيري های اخير تعداد آنان را بين چهار تا

شش ميليون نفر مشخص می کنند كه از اين تعداد تقريباً يك سوم ساكن سه ايالت كاليفرنيا، نيويورك و ايلينوي هستند. همچنین سرشماري سال 1991 نشان مي دهد كه بیش از سيصد هزار مسلمان در كانادا زندگي مي كنند كه دو سوم آنان در انتاريو ساكن هستند.

برخورد پروتستان ها با مسلمانان در آمريكاي شمالي از صورت گفت وگو تا تغيير دين در نوسان است. سازمان هايي كه موضع گفت وگو را اتخاذ می کنند شامل «مركز دانكن بلک مك دونالد برای مطالعات اسلامی و روابط مسيحيان و مسلمانان»(7)، مستقر در حوزۀ علميۀ هارتفورد در ایالت كِنِتيكت و تأسيس شده در سال 1975، «دفتر امور مسيحيان و مسلمانان وابسته به شوراي ملي كليساهاي مسيحی»(8) در ايالات متحدۀ آمريکا، مستقر در هارتفورد و تأسيس شده در سال 1977، و «ادارۀ بين الاديان كليساي پرسبيتري»(9) در شهر لويیويل ايالت كنتاكي، تأسيس شده در دهۀ 1980 هستند. مسلمانانی که به اين آموزۀ اسلامي كه مسيحيت يکی از راه های نجات (رستگاری) است ایمان دارند با اين سازمان ها در زمينۀ طرح ها و برنامه هايی که مصلحت عمومی را در نظر دارند همكاري می کنند.

بعضي گروه هاي پروتستان در عين پيروي از نگرش مسيحيت مدارِ نجات، تغيير دين مسلمانان را به منزلۀ مسأله ای لازم برای گفت وگو و همکاری رد مي كنند. برای مثال «كليساي اصلاح يافتۀ آمريكا» مدعی است که از اين نظريه كه «خارج از مسيحيت رستگاري وجود ندارد» و مسلمانان بايد جزئی از کليسا باشند تا رستگار شوند تبعيت نمي كند. در بيانيۀ سال 1987 آمده است: «هنگامي كه مسلمانان از عطيۀ مسيحی بهره مند می شوند و مسيحيان را به عنوان دوست در قلب هاي خود پذيرا

ص: 89


1- . Islamic Society of North America (ISNA)
2- . Muslim Students Associations of the Unites States and Canada
3- . Muslim Communities Association
4- . Association of Muslim Scientists and Engineers
5- . Islamic Medical Association
6- . Council of Masajid
7- . Duncan Black Macdonald Center for the Study of Islam and Christian-Muslim Relations
8- . Office of Christian-Muslim Concerns of the National Council of Christian Churches
9- . Interfaith Office of the Presbyterian Church

مي شوند، مسيح را به قلب خود می پذیرند و از او بهره مند مي شوند. آنان از حاصل دوستي [مقدس] خود

با او ارتزاق می كنند (می خورند و مي آشامند) و به واسطۀ ايمان و وفاداری دوستان مسيحي خود، ياد و خاطرۀ مسيح را همواره در ذهن دارند».

سازمان هاي پروتستان ديگر، به عنوان مثال «هيئت امنای تبليغی مجمع تعميدی جنوب»(1)، نسبت به مسلمانان موضع دين گردانی (تغییر دین) اتخاذ می کنند. کتاب آنان به نام «باورهايی از انواع ديگر: راهنمايی در شهود بين اديان در ايالات متحده»(2) و همچنین دیگر کتابشان به نام «مواجهه با جهانيان: خدمات کشيشی بين فرهنگی کردن»(3)، هر دو داراي فصل هايي دربارۀ اسلام هستند که اين مطلب (دين گردانی) را کاملاً روشن می سازند. موسسۀ مطالعات اسلامي زِویمر(4) در شهر پاسادینا در ایالت كاليفرنيا نيز نسبت به مسلمانان موضع دين گردانی دارد.

كليساي كاتوليكي روم به حضور مسلمانان در آمريكا در حال و هوای گفت وگو و همكاري مشترك پاسخ داده است. در سال 1980 در ایالت ویسکانسین، «كميسيون وحدت كليساها و بين الاديان سراسقف نشینان میلواکی»(5) يک گروه گفت وگو بين اسلام و مسيحيت تشكيل داد. سراسقف نشين شهر لس آنجلس در ایالت كاليفرنيا نيز تلاش مشابهی را صورت داده است. «كنفرانس ملي اسقف هاي كاتوليك» و «شوراي مسلمانان آمريكا» بيانيه هاي مشتركی دربارۀ اين دو مناسبت صادر كرده اند. مقدمۀ بيانيۀ دوم كه در اول سپتامبر 1994 صادر گرديد آموزنده است:

«اين بيانيه نمايانگر قدمي ديگر در جهت روابط رو به رشد دو سازمان ماست... ما علی الخصوص بيانيۀ مشترك قبلي دربارۀ دين و تروريسم که در 16 آوريل 1993 به دنبال انفجار مركز تجارت جهاني در نيويورك صادر شد را به خاطر می آوريم؛ در خصوص اين بيانيه آنچه شايان ذکر است علاقۀ مشترک اديان در رسيدگی به وضع آوار گان بالكان و مراسم دعاي شبانۀ مشترك براي برقراری صلح بود

كه همزمان با مراسم دعاي پاپ ژان پل دوم در اول ژانويۀ 1993 در شهر آسيزی(6) برگزار گرديد.»

علاوه بر تلاش كليساهاي پروتستان و کليسای كاتوليك روم در راه گسترش همكاري و گفت وگو با مسلمانان، ابتكارات ديگري نيز باعث تشكيل شوراهاي بين اديان و اشکال ديگری از همكاري بين الاديان گرديده است. به عنوان مثال، در سال 1978 يک همايش بين الاديانی متشکل از پروتستان ها، كاتوليك های رومی، يهوديان و مسلمانان در شهر واشنگتن دي سي برگزار شد. اين سازمان علاوه بر تأمل و تفکر در الهيات، در امور اجتماعي نيز فعال است. همچنین یک گروه گفت وگوی سه گانه میان يهوديت، مسيحيت و اسلام از سال 1978 در اين شهر به وجود آمده است. اين گروه که تحت حمايت «موسسۀ اخلاق كِنِدي» وابسته به گروه ژزوئيت (يسوعيان) دانشگاه جورج تاون قرار دارد به مطالعۀ موضوع علايق مشترك در سه جامعۀ مذهبي آمريكا مي پردازد.

برنامۀ دينی دانشکده تحصيلات تکميلی كلرمونت در سن ديه گو در ايالت كاليفرنيا به دنبال آن در مارس 1985 گفت وگوی سه گانه ای میان دين اسلام، مسيحيت و يهوديت با عنوان «اديان سه گانۀ

ص: 90


1- . Home Mission Board of the Southern Baptist Convention
2- . Beliefs of Other Kinds: A Guide to Interfaith Witness in the United States
3- . Meeting the World: Ministering Cross-Culturally
4- . Zwemer Institute of Islamic Studies
5- . Ecumenical and Interfaith Commission of the Archdiocese of Milwaukee
6- . Assisi

توحيدي» برگزار كرد. مقالات ارائه شده را جان هيك و ادموند اِس. ملتزر(1) تدوين و چاپ کردند. آكادمي مطالعات اسلامي، مسيحي و يهودي كاليفرنيا در دسامبر سال 1991 همايشی را با عنوان «ارتباط ابراهيمي: گفت وگوی يك يهودي، مسيحي و مسلمان» در شهر لس آنجلس برگزار كرد. متن گفت وگو به دست جورج بي. گروس(2) و بنجامين جِي. هوبارد(3) تصحيح و منتشر گرديد.

بسياري از مدارس دينی و حوزه های علميه هزينۀ برگزاري همايش ها، درس گفتارها و ميزگردها را با مشارکت مسيحيان و مسلمانان دربارۀ موضوعات مورد علاقۀ مشترک تأمين مي كنند. به عنوان مثال، انجمن مدارس

دينی شيكاگو در آوريل 1993 هزينۀ همايشی را در شيکاگو با عنوان «روابط و مناسبات مسلمانان و مسيحيان: [پیش] به سوي نظم عادلانۀ جهاني» تقبل کرد.

دانشگاه هاي آمريكاي شمالي نيز کانوني براي پيشبرد گفت وگوها هستند. اين دانشگاه ها اماکنی هستند که در آنها آزادي بيان باعث تبادل افكار بين مسيحيان و مسلمانان مي شود. تعداد زيادي استاد مسلمان و هزاران دانشجوي مسلمان از داخل و خارج آمريكا در دانشگاه هاي آمريكاي شمالي حضور دارند.

روزنامه ها و نشريات علمی نيز محملی در پيشبرد گفت وگوی بين مسيحيان و مسلمانان هستند. مهم ترين نشریه ای كه در ايالات متحده، اسلام و مسيحيت را مورد توجه قرار می دهد «جهان اسلام»(4) است. اين نشريه کار خود را در سال 1911 با هدف خدمت تبليغی به كليسا آغاز کرد و از سال 1967 با قبول مقالاتی از مسلمانان، التزام و تعهد خود را به گفت و گو نشان داده است. «مجلۀ مطالعات وحدت کلیساها»(5) نيز مقالات مسلمانان را چاپ مي کند. اسماعيل راجي الفاروقي، یک محقق مسلمان، تا زمان مرگش در سال 1986 به عنوان دستيار سردبير این مجله به خدمت مشغول بود. لئونارد سويدلر(6) مسئول و سردبير این مجله با جمع آوري مقالات محققان مسلمان آنها را تحت عنوان «تبادل نظر با مسلمانان» به چاپ رساند.

از آنجا که اهالی آمريكاي شمالي سابقه اي طولاني در مخالفت و دشمني با مسلمانان ندارند، مسيحيان ساكن در ايالات متحده و كانادا در مقايسه با مسيحيان اروپاي غربي در پيشبرد گفت وگو (تبادل نظر) و همکاری در موقعیت بهتری هستند. در حقيقت، مي توان استدلال کرد كه قبل از رويارويي آمريكا با کشورهای اسلامی خاورميانه بر سر نفت و موضوع ايران در دهۀ 1970، که البته اين

رويارويی با جنگ خليج فارس در اوايل دهۀ 1990 تشديد هم شد، مردم امریکای شمالی در ميان خود به مسلمانان توجه کمی داشتند.

علاوه بر این، نظر به اینکه آمريكاي شمالي به تنوع و تکثر مذهبي و فرهنگي ارج می نهد، مسلمانان و مسيحيان در اين قاره در موقعيت و شرايط ممتازی برای پيشبرد تبادل نظر و گفت وگویی تازه در مورد حقوق بشر در قالب فرهنگ هاي ملی خود قرار دارند. چنين مذاكرات و گفت وگوهایی می تواند قالب و الگوي سنجش مناسبی برای مسلمانان و مسيحيان در موقعيت های ديگری که در آنها مسائل و مشکلات ممکن است حادتر و بحرانی تر باشند، فراهم سازد.

ص: 91


1- . Edmund S. Meltzer
2- . George B. Grose
3- . Benjamin J. Hubbard
4- . The Muslim World
5- . Journal of Ecumenical Studies
6- . Leonard Swidler

بريتانيایي ها

اولين گروه مسلمانان كه به بريتانيا مهاجرت كردند اهل شبه قارۀ هند بودند. كمپاني هند شرقي در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم ميلادي اقدام به استخدام گستردۀ دريانوردان در ناوگان عظيم تجاري خود كرد. عرب ها نيز پس از تأسيس كانال سوئز در 1869، زمانی که کشتي ها مبادرت به استخدام آنها در بنادر يمن و عدن کردند به بريتانيا آمدند. وقتي كشتی هاي آنان در سواحل بريتانيا لنگر مي انداختند، ملوانان مسلمان در شهرهايی بندري همچون كارديف، تاينسايد، لندن و ليورپول مستقر می شدند. اما حضور چشمگير مسلمانان در بريتانيا بعد از جنگ جهاني دوم به وقوع پيوست، هنگامی که صنايع بريتانيا به استخدام كارگرانی از مناطق کارائيب، هند و پاكستان اقدام کرد، كه قبل از سال 1971 بنگلادش را نيز شامل مي شد. مهاجران اهل پاكستان و بنگلادش عمدتاً مسلمان بودند، همانطوری که تعداد قابل ملاحظه ای از اقليت هندي ها و اهالی مناطق (جزاير) کارائيب نيز مسلمانان بودند. به علاوه، مسلمانانی اهل قبرس به دنبال معضلات سال

1957 و مسلمانانی دیگر نيز از آفريقاي شرقي مخصوصاً پس از اين كه اوگاندا و كنيا سياست «آفريقاگرايي» را در اواخر دهۀ 1960 اعلام كرده بودند به بريتانيا مهاجرت كردند.

در اوايل دهۀ 1960 تعداد مهاجران شاهد افزایش چشمگيري بود تا خود مانعی برای «قانون مهاجرت در كشورهاي مشترك المنافع بريتانيا» در سال 1962 باشد، قانونی كه راه را برای ورود شهروندان کشورهای مشترك المنافع به بريتانيا می بست. در هجده ماه قبل از تصویب این قانون، اكثر مهاجران اهل پاكستان بودند. از دهۀ 1970 بيشتر تازه واردان پناهندگان بوده اند، نه مهاجران اقتصادي. اين موج جديد مهاجرت، مسلمانان اهل خاورميانه، مخصوصاً مسلمانان اهل لبنان، فلسطين، عراق و ايران را دربرگرفته است.

رشد مداوم تعداد مسلمانان در بريتانيا در آمار و ارقام سرشماری كه محل تولد مهاجران را به ثبت رسانده اند منعکس است. يورگن اس. نيلسن(1) مي گويد:

«اولين آمار ثبت شده از سرشماری پاكستاني ها حدود 5 هزار نفر را در سال 1951 نشان می داد، که این رقم در سال 1961 تا حدود 25 هزار نفر افزايش يافت. ده سال بعد، اين آمار (این بار در مورد پاكستان و بنگلادش) به 170 هزار نفر و تا سال 1991 به 636 هزار نفر افزایش یافته بود. سرشماري سال 1991 آمار و ارقام زير را بر مبناي محل تولد نشان داد: بنگلادشي ها 160 هزار نفر، پاكستاني ها 476 هزار نفر، هندي ها 134 هزار نفر، مالزيايي ها 43 هزار نفر، عرب ها 134 هزار نفر، ترك ها 26 هزار نفر، ترك هاي قبرس 45 هزار نفر و آفريقايي هاي جنوب صحرای بزرگ آفریقا 115 هزار نفر. مجموع این مهاجران 1 میلیون و 133 هزار نفر بودند.»

ارقام فوق

نشان مي دهد كه مسلمانان بنگلادش، هند و پاكستان 70 درصد كل مهاجران را به خود اختصاص مي دهند. به عبارت دیگر، عموم مسلمانان بریتانیا از جنوب آسیا هستند و مسلمانان عرب که ما خیلی در موردشان می شنویم در واقع یک اقلیت هستند.

ازدياد و تحکيم جوامع اسلامی بعد از سال 1962 در تعداد رو به افزايش ثبت مساجد بريتانيا به چشم می خورد. در سال 1963 تعداد 13 باب مسجد ثبت شد و اين رقم به طور پيوسته در سال 1970 به 49، در سال 1975 به 99، در سال1980 به 193، در سال 1985 به 314 و در سال 1990

ص: 92


1- . Jorgen S. Nielsen

به 452 باب افزايش يافت. مساجد ثبت شده تا قبل از سال 1962 امکاناتی برای عبادت و پرستش [الهي] و انتقال تعاليم و آموزه هاي ديني به نسل بعد فراهم ساختند. معمولاً قدم اول در تأسيس آنهادر درون جوامع محلی برداشته شد. اما از آنجا که منابعی همچون کارکنان و بنگاه هاي انتشاراتی محدود بودند، بسياری از اين جوامع يافتن حامي و تأمين کنندۀ مخارجی را براي فعاليت هاي خود ضروری ديدند. به همين علت است كه تعدادي از سازمان هاي اسلامي از كشورهاي مبدأ مهاجران شعباتي را در بريتانيا تأسيس كردند.

سه سازمان زير نظرات و عقاید جماعت اسلامي پاكستان را منعکس مي کنند. «مبلغان مسلمان انگلیس»(1) که در سال 1963 تأسيس شد، بر آموزش و امور اجتماعي تأكيد دارد. «تراست آموزشي مسلمانان»(2) که در سال 1966 پايه گذاری شد، وظيفۀ تأمين کارکنان جهت تعليم مفاهيم اسلامي در مدارس دولتي خارج از برنامۀ رسمي را به عهده دارد. بیش از يكصد هزار نسخه از کتاب درسی این سازمان با عنوان «اسلام: باورها و آموزه ها»(3)، نوشتۀ

غلام سرور در سال 1980، تا سال 1992 به فروش رفته بود. «بنياد اسلامي»(4)، تأسيس شده در سال 1973، يک مرکز تحقيقاتی و انتشاراتی است. تخصص آن فراهم ساختن مواد آموزشي برای کودکان و چاپ خبرنامه اي با عنوان «تأکيد بر روابط و مناسبات مسيحيان و مسلمانان»(5) است. این مرکز در سال 1980 جزوه اي با عنوان «کتابچۀ راهنمای مسلمانان: براي معلمان، كارفرمايان، كارگران و مدیران اجتماعي در بريتانيا»(6) عرضه کرد.

جنبش محافظه كار دیوبندي (از دیوبند در شمال دهلي) دو همايش آموزشي جهت تعليم رهبران ديني برگزار كرد: اولين همايش در سال 1975 در بِری(7) واقع در پنجاه مايلي برادفورد و دومين همایش نیز در سال 1982 در ديوزبري(8) در ده مايلي برادفورد برگزار شدند. ديگر جنبش های اصلاحی محافظه کارانه در بريتانيا عبارتند از: «بارلِوي»، «اهل حديث» و «جماعت تبلیغ».

دبيرخانۀ اسلامي در جده، «شوراي اسلامي اروپا» را که در سال 1973 تأسیس شد به عنوان هيأت نمايندگان مسلمانان اروپا قلمداد مي کند. شوراي اسلامي اروپا درصدد است که مسلمانان بريتانيا و مسلمانان اروپا را در هم تلفيق و با هم متحد کند.

تلاش هايي براي تشكيل سازمان هاي حمايتي در جهت ايجاد هماهنگي بين فعاليت هاي مسلمانان بريتانيا انجام گرفته است. اولين تلاش از اين دست را «اتحاديۀ سازمان هاي مسلمان»(9) (UMO) در سال 1970 انجام داد. اگرچه اين تلاش با شکست مواجه شد، ولي این اتحادیه هنوز به قوت خود باقی است. از آن زمان به بعد تلاش هاي ديگری صورت گرفته است كه برخي از آن ها را «مجمع جهانی مسلمانان سعودی-بنياد» و يکی را «جامعۀ اسلامي ليبی- بنياد» مورد حمايت قرار داده اند. «موسسۀ اسلامی تحقیق و برنامه ريزی» نيز كه در سال 1972 تأسيس شد با ايران مرتبط بود. اين موسسه در سال 1991 «مجلس مسلمانان» را تأسيس كرد كه بيشتر نظر مطبوعات و رسانه ها را به خود جلب کرد و در ميان جوامع مسلمان مورد حمايت چندانی قرار نگرفت.

ص: 93


1- . UK Islamic Mission
2- . Muslim Educational Trust
3- . Islam: Beliefs and Teachings
4- . Islamic Foundation
5- . Focus on Christain-Muslim Relations
6- . The Muslim Guide: For Teachers, Employers, Community Workers and Social Administrators in Britain
7- . Bury
8- . Dewsbury
9- . Union of Muslim Organizations

انگيزۀ مستقيم برای تفکر و تأمل مسيحيان دربارۀ حضور مسلمانان در بريتانيا از «جشنوارۀ جهانی اسلام» که در سال 1976 برگزار شد نشأت گرفت. «شوراي كليساهاي بريتانيا»(1) (BCC) که کليساهای انگليکن و کليساهای بزرگ پروتستان متعلق به آن هستند، با درک اينکه مسيحيان به لحاظ روحی و کلامی (دينی) آمادگي براي شركت در اين جشنواره را نداشتند، ابتكار عمل در كمك به مسيحيان در پاسخگويي مثبت به اين رويداد را بدست گرفت. اين شورا با تشکيل گروهي مشورتي برای بررسي روابط کليساها با اسلام و مسلمانان در بریتانیا به اين كار مبادرت ورزيد. اين گروه اولين جلسۀ خود را در سال 1974 به رياست ديويد براون(2)، اسقف انگليکن گيلفورد برگزار كرد. در نتيجۀ فعاليت اين گروه براون کتابي با عنوان «آستانه ای جديد: دستور العمل های كليساها در برقراري روابط آنها با جوامع مسلمان»(3) نوشت که در سال 1976 منتشر شد. در اين کتاب نه تنها لزوم برقراري روابط دوستانه و مستحكم با مسلمانان بلكه نياز به مسيح شناسي نويني كه مسيح (علیه السلام) را هم در داخل و هم در خارج كليسا مؤثر می داند بيان شده است: «مسيح فرستاده نشده است که عشق و قدرت را در تملک انحصاری کليسا قرار دهد، بلکه آمده است تا سرشت خدايی را که همۀ موجودات را در احاطۀ خود دارد مکشوف سازد.» به نظر او هنگامي كه كليساها از آستانۀ مسيح شناسی انحصاری به مسيح شناسی فراگير عبور کنند به ابتهاج و شکوهی دست خواهند يافت كه در نظام های کلامی موقتی کنونی شان وجود ندارد. در سال 1977، شوراي كليساهاي بريتانيا لزوم شديد برقراري روابط مسیحیان با پيروان ساير اديان را در راستای اصول مرامنامۀ اعتقادی ای که رئوس مطالب آن در کتاب «آستانه ای جديد» آمده بود مورد تأكيد قرار داد.

فعاليت گروه مشورتي در باب اسلام به کليساها کمک کرد که پی ببرند بريتانيا به جامعه اي چند مذهبي تبديل گشته است. پی بردن به اين واقعيت، جايی برای ترديد در لزوم تعاملات منظم بين كليساها و تمامي غيرمسيحيان از جمله مسلمانان باقی نگذاشت. در نتيجه امروزه در بريتانيا تأكيد بر روابط بين اديان است و نه صرفاً بر روابط و مناسبات بين مسيحيان و مسلمانان.

در جهت افزايش تعاملات بين اديان متعدد، گروه مشورتي به «كميتۀ روابط با پيروان ساير اديان»(4) (CRPOF) شورای کليساهای بريتانيا تکامل يافت. هنگامي كه كميتۀ مزبور کتاب «روابط و مناسبات با پيروان اديان ديگر: دستور العمل هایی در باب گفت وگو در بريتانيا»(5) را در سال 1981 منتشر كرد، شورای عمومی كليسای انگلستان تقريباً به اجماع سند مزبور را پذيرفت. در همان سال اين شورا همچنين از هيئت تبليغی و اتحاد خود درخواست كرد كه گزارشي در باب وجوه کلامی (دينی) گفت وگو ارائه دهد. در سال 1984 اين هيئت سندي را، تقريباً با ترديد، به نام «به سوي الهياتِ گفت و گوی بين اديان»(6) منتشر كرد. گرايش اين سند نوعی مسيح شناسي فراگير است. در این سند آمده است:

«خداي سه گانه خدايي است كه در خلقت ساری و جاري است و با تمامي مخلوقات رابطه دارد؛ او، به عنوان کتاب مقدس، در مسيح تجسم يافته است و در عين حال در مكان هاي ديگر نيز حضور دارد؛ و او (خدا) به عنوان روح القدس، که در كليسا و در زندگي

ص: 94


1- . British Council of Churches
2- . David Brown
3- . A New Threshold: Guidelines for the Churches in Their Relations with Muslim Communities
4- . Committee for Relations with People of Other Faiths (CRPOF)
5- . Relations with People of Other Faiths: Guidelines on Dialogue in Britain
6- . Towards a Theology of Inter-faith Dialogue

مسيحيانِ تعميد شده حضور دارد، در ميان اديان و فرهنگ هاي ديگر نيز فعال است. او همان خدايي است كه فيض و رحمت رهايي بخشش در درون كليسا و در خارج از آن، در جريان است.»

اين سند در ادامه مي افزايد:

«آنچه كه با تعاليم و شهادت کتاب مقدس در تضاد و تعارض است اولاً ترک وفاداری قاطعانه به عيسي مسيح، به عنوان وجود مقدسی كه خداوند صلح و آشتي را در وجود او به وديعت نهاده، است و ثانياً هر پيشنهادی است مبنی بر اينکه ديگر لازم نيست اين پيام صلح و آشتی را در اختيار پيروان ساير اديان قرار داد.»

كليساهاي بريتانيا به غير از كليساي انگلستان به [نداي مشاركت] پيروان ساير اديان لبيک گفته اند. به عنوان مثال، يكي از كميته هاي فرعي «كليساي اصلاح يافتۀ متحد» در سال 1974 کتابی با عنوان «رويکرد كليساهاي محلي به ديگر اديان»(1) و در سال 1980 نیز کتابی با عنوان «همراه با پيروان ساير اديان در بريتانيا: کتاب راهنمای مطالعه ای برای مسيحيان»(2) به چاپ رساند. گروه تحقيقي كليساي متُديست نيز در سال 1980 جزوه اي دربارۀ جامعۀ چندمذهبي با عنوان «آيا فقط بايد نسبت به اعضای خانوادۀ خودمان ادای احترام کنيم»(3) را به چاپ رساند.

قبل از سال 1984 كليساي كاتوليكي روم تشكيلاتي به طور خاص که مسئول رسيدگی به امور مربوط به روابط و مناسبات با پيروان ساير اديان باشد نداشت، هر چند با شوراي كليساهاي بريتانيا در ارتباط نزديک بود و ناظران غيررسمی در كميتۀ روابط با پيروان ساير اديان داشت. اما از زمان واتيكان دوم، گروه هايي در داخل كليساي كاتوليك در کار بوده اند که به موضوعات مربوط به پيروان ساير اديان می پرداختند. به عنوان مثال، «كمیسيون كاتوليك در امور عدالت نژادي» که در سال 1971 تأسيس شد در جزوۀ خود با نام «دستورالعمل هايي اجرايي براي كليساها در جامعه ای چندنژادی، چندفرهنگي و چندمذهبي»(4) (سال 1978) بيان کرد که حوزه های علميه و دانشکده های علوم تربيتی، در مقام پذيرش مسئوليت در قبال آينده، بايد رويکردی سازنده تر و عملی تر نسبت به ساير اديان اتخاذ کنند، زيرا اين امر ديگر مسألۀ مورد علاقۀ دينی متخصصان يا موضوعی صرفاً مربوط به كشيشی خارجی نيست، بلکه دغدغۀ واقعی کشيشان و آموزگاران در هر گوشه ای از بریتانیا است.

گزارش «كنگرۀ ملي روحانيون مسيحي»، كه در سال 1980 در ليورپول برگزار شد، صريحاً اعلام كرد كه امروزه در بريتانيا مسيحيت ناگزير است که شهادت اديان غيرمسيحي ديگر را به قدرت روح الهی جدي بگيرد. واکنش اسقف ها به اين گزارش، در [نشريۀ] «پيروان عيد پاک» حال و هوای گفت وگو را در رويکرد با پيروان ساير اديان تقويت کرد و باعث افزايش آگاهي مسيحيان از اعتقادات و پيشينۀ مهاجران غيرمسيحي شد، زيرا مسيحيان می توانند از آنان مطالبی بياموزند و در عين حال اعتقادات خود، يعنی «بشارت های عيسی مسيح (علیه السلام) » را نيز به غيرمسيحيان بشناسانند.

ص: 95


1- . The Local Churche’s Approach to Those of Other Faiths
2- . With People of other Faiths in Britain: A Study Handbook for Christians
3- . Shall We Greet Only Our Own Family
4- . Practical Guidelines for the Church in a Multiracial, Multicultural Society

از زماني كه كليساي كاتوليكي روم «كميتۀ اديان ديگر» را در سال 1984 تأسيس کرد، اين کميته دو كتاب به چاپ رسانده است: يكي به نام «راه شناخت پيروان ساير اديان»(1) و ديگري به نام «تعاليم كليسا دربارۀ ديگر اديان»(2). هر دو کتاب از طريق «جامعۀ حقيقت كاتوليك» در لندن در دسترس عموم هستند.

در حالي كه فعاليت های كليساها اساساً آماده سازی برای واکنش سازنده نسبت به پيروان ساير اديان بوده است، اقدامات ابتكاري بين الاديانی نيز در جريان بوده است. به عنوان مثال، از اوايل دهۀ 1970 گروه «كميتۀ مشترك بين اديان» در گلاسگو وجود داشته است و «گروه بين اديان» وُلوِرهامپتون از سال 1974 گفت وگوی بين مذاهب را ترغيب می کرده است. در سال 1976 «كميتۀ مسلمانان و مسيحيان» در ميدلندز همايشی را در بيرمنگام برگزار كرد. قسمتي از همايش در مسجد و قسمتي ديگر در «كليساي اصلاح يافتۀ متحد» برگزار شد و موضوع مورد بحث آن «كليسا و مسجد در جامعۀ غيرديني» بود.

مجمع كنكورد(3) در شهر ليدز همايش های بين اديان را برگزار می کند و از سال 1977 همايش ساليانه مسلمانان-مسيحيان-يهوديان را با موضوعات مختلف برگزار كرده است. موضوع همايش سال 1985 «اقليت هاي مذهبي و جامعۀ غيرديني بريتانيا» بود. در سال 1986 موضوع همايش «جوانان، جامعه، و دين» بود. در سال 1980 در ناحيۀ برادفورد كليساهاي متعلق به فرقه های مختلف برای کمک به دیگران ایجاد دوستی با يكديگر متحد شدند. «فرقۀ خواهران كوچك عيسي» كه در ميان مسلمانان شهرهايي چون لندن و آستون زندگي مي كنند نقش ارزشمندی در پيوند بين اديان ايفا مي كنند.

سازمان هاي مسلمانان نيز تمايل خود را براي ایجاد روابط با گروه هاي مذهبي در سطح منطقه اي نشان داده اند. به عنوان مثال، در منطقۀ بيرمنگام مسجد منطقۀ بالسال هيث(4) از بازديدکنندگان استقبال گرمی می كند و ميزباني همايش هاي بين مسلمانان و مسيحيان را در موضوعات مختلف و مناسبت هاي متعدد به عهده داشته است. مسجد منطقۀ اسپارک بروک(5) نیز استقبال می کند و نه تنها گفت وگوهایی بین مسلمانان و مسیحیان برگزار کرده است بلکه از بازدیدگنندگانی از دیگر ادیان در جشن های مسلمانان هم استقبال کرده است.

در سطح ملي، مسلمانان نقش مهمي را در تأسيس شبكۀ بين الاديان در سال 1987 ايفا كردند. با تأسيس اين شبكه بود كه «كميتۀ اديان ديگر» وابسته به كليساي كاتوليك و از طريق «كميتۀ روابط با پيروان ساير اديان» وابسته

به شوراي كليساهاي بريتانيا مسیحیت را به مردم عرضه کرد. [در حقيقت] تمامي مذاهب اصلي در اين شبكه عرضه شدند. سازمان هايي چون «شوراي مساجد» (انگلیس و ايرلند)، «شوراي مساجد و ائمۀ جماعت» (انگلیس)، «مرکز فرهنگی اسلامی» (لندن)، «بنیاد اسلامی»، «انجمن اسلامی» (انگلیس)، و «بعثۀ جهاني اسلام» (انگلیس) به معرفی اسلام مي پرداختند. رئيس «مركز فرهنگی اسلامي» يكي از معاونان شبكه بود. شبكۀ بين الاديان نشان داده است که مسیری مهم براي همكاري بين اديان است. در قضيۀ سلمان رُشدي در 1989 و نیز بعد از آن، در اثنای بحران و جنگ خليج فارس در 1990 تا 1991، شبكۀ بين الاديان شيوۀ مناسبی بود که

ص: 96


1- . Getting to Know People of Other Faiths
2- . What the Church Teaches about Other Faiths
3- . Concord
4- . Balsall Heath
5- . Sparkbrook

از طريق آن گروه هاي مسلمان و کليساها مي توانستند با يکديگر ارتباط برقرار کنند و به توجيه و تفسیر اعتقادات خود بپردازند.

در دانشگاه هاي بريتانيا مسلمانان و مسيحيان فرصتي کافی برای برگزاری گفت وگوهای رسمي و مواجهات غيررسمي در اختيار داشتند. از اين گذشته، هم مركز اسلامي آكسفورد و هم مدرسۀ اسلامي كمبريج هدف اصلي خود را توسعۀ روابط اسلام-مسيحيت قرار داده اند. اما آن مرکزی که با شدت تمام به پيشبرد و ارتقاء درک متقابل بين مسلمانان و مسيحيان مي پردازد «مركز مطالعات روابط مسيحيان و مسلمانان» مستقر در دانشكده های سِلي اوك(1) در شهر بيرمنگام است. اين مركز در سال 1976 به عنوان يک اقدام مشترک برای بررسی و مطالعۀ سنت های زنده و حيات بخش اين دو دين تأسيس شد. كاركنان آن نيز از دانشجويان مسلمان و مسيحي تشکيل شده است.

«مركز مطالعات روابط بين مسيحيان و مسلمانان» با «كنفرانس كليساهاي اروپايي»، «كليساي كاتوليكي روم»، «شوراي كليساهاي بريتانيا»، و «شوراي جهاني كليساها» ارتباط نزديک دارد. اين مرکز از

آغاز فعاليتش اقدام به چاپ خبرنامه هايی کرده است و از سال 1990 نيز نشريه اي علمي به نام «اسلام و روابط بين مسيحيان و مسلمانان» انتشار داده است. سردبير كل این نشریه در نسخه های اوليه يك ژزوئيت (يسوعی) به نام كريستین دبلیو. ترول(2) بود.

مردم بريتانيا در سطح عملکرد كم كم به زندگي در جامعۀ چندديني عادت كرده اند. به عنوان مثال در ماه می سال 1985 مردم شهر برادفورد «محمد عجيب» را به عنوان شهردار انتخاب كردند و از آنجا كه او يك مسلمان بود مراسم معارفۀ او در مسجد و با حضور شخصيت هاي مسلمان و مسيحي برگزار گرديد. در ابتداي مراسم آياتي از قرآن تلاوت گرديد: تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ و التَّقْوَى «در نيكوكارى و پرهيزگارى با يكديگر همكارى كنيد» (سورۀ مائده، آيۀ 2).

در ژوئيۀ همان سال برنامۀ مذهبی «نيايش روزانه»(3) را كه از راديو بي بي سي كانال چهار پخش مي شد براي اولين بار يك مسلمان اجرا کرد و از آن زمان به بعد برنامه هاي بسياري توليد و پخش شده اند.

در بهار سال 1989 دانشکدۀ سِلوين دانشگاه كمبريج اكبر اس. احمد را به عنوان اولين عضو همکار مسلمان خود پذيرفت. چون دانشكده روابط مستحكمي با كليساي انگلستان دارد، هر عضو جديد بايد در مراسم سخنراني خود از عبارتی مؤيد تثليث نيز ياد كند. با توجه به اينكه اين کار از نظر يك مسلمان غيرممكن مي نمود، تنها راه حل اين شد كه عضو جدید از مسأله تثليث ذکری به ميان نياورد و صرفاً با ياد خدا كه براي هر دو دين قابل قبول است سخنان خود را ادامه دهد.

اگر به تدريج آشكار مي شود كه تنها نوع زندگي معنادار در سطح ملي، آن نوع زندگي ای است که به طرز پيچيده ای با زندگی پيروان ساير اديان گره خورده است، اين مطلب نيز كه هر نوع نظام الهياتی مبتنی بر دين بايد چارچوب مشترکی داشته باشد که بتواند در خدمت بسياری از جوامع مذهبي ديگر هم باشد به تدریج در حال آشکار شدن است. بروز اين سنخ الهيات، چالشي براي همۀ مؤمنان است. سيد حسين نصر هنگامی که مي نويسد: «وظيفه اي بسيار مهم نيز در پيش روي مسلمانان قرار دارد و آن برقراری صلح نه تنها در سطح سياسي، بلكه در سطح دينی، با اديان ديگر است.»

ص: 97


1- . Selly Oak
2- .Christian W. Troll
3- . Prayer for the Day

در حالي كه نسل هاي مسلمانان مهاجر به پيشينۀ فرهنگ و منطقه اي كه به آن تعلق دارند می نگرند مسلمانان متولد بريتانيا براي احراز هويت یک مسلمان بريتانيايي تلاش مي كنند. آنان رفته رفته بين اسلام، فرهنگ و آداب و سنن فرق قائل مي شوند و پی می برند که بخش اعظمی از دينداری آسيايی جنوبی به زندگی در بريتانيا بي ارتباط است يا قابل انتقال به زندگی در بريتانيا نيست. محققان مسلماني كه به انگليسی مطلب مي نويسند به اين موضوع می پردازند. به عنوان مثال شبير اختر(1) در كتاب خود با نام «دينی براي تمام فصول»(2) مسلمانان را به ارائۀ انديشه و رفتاری اسلامي كه پاسخگوی واقعيات اجتماعی، فکری و دينی بريتانيا باشد دعوت مي كند.

اگر امروزه مسيحيان می توانند بپذيرند كه خداوند در اديان متعدد عمل مي کند، بايد مطلب را به گونه ای بيان كنند كه براي همۀ اديان پذيرفتنی باشد. تلاشهای اخير در انجام دادن چنين کاری اميدوار کننده اند. برنامۀ مسيح شناسي گستردۀ كليساي انگلستان با نام «پيش به سوي الهيات گفت وگوی بين اديان» برای تشويق اعضای خود به وارد شدن به گفت وگو با پيروان ساير اديان در نظر گرفته شده است. اما همين عنوان فوق، به ياد ما مي آورد که الهيات همواره امری گذرا است. به علاوه، اين سند از گفت وگوي بين الاديان به منزلۀ «سفر از میان سرزمين ناشناخته» سخن به ميان مي آورد. كتاب «روابط و مناسبات با پيروان ساير اديان» وابسته به شوراي کليساهای بريتانيا نيز از گفت وگو با اديان ديگر به عنوان سير و سلوک همراه ملاقات با كساني كه در جستجوی آينده اي نوين هستند سخن مي گويد.

تصويري كه دو تعبير سير و سلوک و سفر ارائه مي دهند استعاره های اميدواركننده ای هستند که در بيانيۀ واتيكان دوم یعنی لومن جنتیوم (شمارۀ 8) نيز يافت مي شوند. اين دو تعبير به مسيحيان يادآور مي شوند كه آنان فرزندان ابراهيم (علیه السلام) هستند و همچنان در جاده اي هستند كه به شهري دارای ابنيه که معمار و سازنده اش خداست پيش مي روند. در اينجا يادآور مي شويم که كليساي كاتوليك روم در مقام جستجوی نوعی الهيات اديان كه مورد قبول مسلمانان باشد از كليساي انگلستان، شوراي كليساهاي بريتانيا و حتي واتيكان دوم پيشی گرفت، هنگامی که پاپ ژان پل دوم تصديق کرد که مسلمانان نيز مانند مسيحيان فرزندان ابراهيم (علیه السلام) هستند. با اين کار كليساي كاتوليك به اين نداي قرآن که «بگو اى اهل كتاب بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم» (سورۀ آل عمران، آيۀ 64) لبيک گفت.

با پذيرش حضرت ابراهيم (علیه السلام) به عنوان جد مشترك مسيحيان و مسلمانان، آن حضرت جايگزين حضرت عيسي (علیه السلام) نمی شود، و جانشين قرآن نيز نمي گردد. پيروان هر دو جامعۀ دينی بر مبناي درك و برداشت ديني خود فرزندان ابراهيم (علیه السلام) هستند.

الهيات اديانی که بر محور ابراهیم (علیه السلام) هستند خودبين نيست. اين الهيات ضمن تسهیل زمينۀ گفتگو با يهوديان، گفتگوی با پيروان ديگر اديان توحيدی را نفی نمی کند. برخلاف گرايش های بت پرستانۀ (کافرکيشانه) جهان غيرديني امروز ما، مسيحيان در یک جامعۀ ابراهيمي می توانند همراه با پيروان اديان ديگر شهادت دهند که هيچ خدايی به جز خدای يکتا وجود ندارد. آنها مي توانند برای پيروان ساير اديان به آنچه که خدا در وجود مسيح (علیه السلام) برای آنان انجام داده است، نيز شهادت دهند.

ص: 98


1- . Shabbir Akhtar
2- . A Faith for All Seasons

چارلز كيمبال(1) استاد بخش دین در دانشگاه ویک فارست آمریکا هنگامی که اظهار می کند راه پيش رو در روابط بين مسيحيان و مسلمانان با توجه به راههای انحرافی، مشکلات و موانع موجود به طور مسلم بسيار صعب العبور خواهد بود، بر حق است. ولي در دهۀ پاياني قرن بيستم مسيحيان و مسلمانان می توانند با وضوح بيشتري ببينند که آنان در کنار هم رو به سوی آينده طی طريق می کنند. طرقی که مسيحيان و مسلمانان برای پیمودن آن راه انتخاب می کنند آثار و پيامدهای عميقی برای هر دو جامعۀ دينی و برای جهان خواهد داشت.

خوشبختانه علائم مثبت و اميدوار كننده اي از همکاری در بريتانيا، آمريكاي شمالي و جاهای دیگر به چشم مي خورد. الگوهای مواجهه ای که زمانی بيگانه و نامأنوس بودند به تدريج جای خود را به الگوهای جديدی می دهند که درصددند اشتباهات گذشته، نيازهای کنونی و نويدهايی که در آينده مجسم می شوند را در نظر بگيرند.

ص: 99


1- . Charles Kimball

نقد کتاب روابط اسلام و مسیحیت یا توصیفی دیگر از اسلام

مقدمه

بسمه تعالي

دانش، اساس سعادت هر انساني است و نخست آموزگار، خداي جهان آفرين است که براي آموزش بشر دو آموزنده قرار داد: «عقل» و «وحي».

قل بشر در استخدام دلش بايد راهنما باشد تا دل، عقل را استثمار نکند. حق عقل فرماندهي است نه فرمان برداري. رحمت الهي اسباب آن را فراهم کرده است و انبياء فرستاده می شوند تا عقل و بشر را ياري کنند و از اسارت و بردگي نجات دهند. فطرت بشري از کژي ها و ناروايي ها گريزان است؛ عقل به ياري فطرت مي آيد ولي عقل و فطرت به تنهايي ضامن رسيدن بشر به کمال انساني نيستند، لذا خداوند پيامبران را براي کمک به عقل فرستاده است.

اسلام به معني عام، تسليم کامل در برابر اوامر الهي است که به همۀ اديان الهي اطلاق مي شود و به معني خاص، ناظر به آخرين تقرير از اسلام است که محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله به بشر ارزاني کرده است. اسلام آخرين و کامل ترين دين از اديان توحيدي است. خداوند اسلام را پس از آن که توحيد دستخوش انحراف شد، دوباره به بشر هديه کرد. ترديدي نيست که بشريت به ياري توحيد از بند عبوديت فکري و اجتماعي رهايي يافت. اگرچه تمامي اديان آسماني به توحيد خالص دعوت کرده اند اما اسلام پس از مدتي دراز دوباره اين دعوت را از سر گرفت. اسلام، جامع اديان گذشته در تاريخ بشر به شمار مي آيد، هم در رجوع به وحي الهي و هم در رجوع به مبدأ وحي. وحي محمدي صلی الله علیه و آله جامع و پايان اديان الهي است.

کمال بشر در سايۀ رفتار اختياري اوست. انبياء راه را نشان مي دهند اما انتخاب راه با خود انسان است و هيچ اجباري وجود ندارد. قوانين دين اسلام صرفاً براي سعادت اخروي نيست بلکه همۀ زندگي فردي، اجتماعي، مادي و معنوي را

شامل مي شود و در برخي موارد آثار ايمان به اصول اعتقادي و قوانين الهي را بيان مي کند، چنانکه آثار کفر و فسق و تبهکاري و ستمکاري را نيز ذکر مي کند. پيروي از قرآن فراگرفتن بهترين راه استدلال است: «قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ»(1) «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ»(2) قرآن هيچگونه تقليد در اعتقاد را نمي پذيرد، لذا تبعيت از باورهاي کهنۀ ميراث پدران را محکوم مي کند.(3) براي صاحبان فکر امتيازي قائل است. سطحي نگري را ناپسند و گردش در زمين و تفکر در آفريده هاي جهان را تشويق مي کند.

قرآن شيوۀ دعوت را بر اساس حکمت و موعظه و جدال نيکو بيان کرده است(4) و در موارد بسياری دستور به تذکر، تفکر و انديشه مي دهد: «أَفَلَا تَذَكَّرُونَ»؛ «أَفَلَا تُبْصِرُونَ»؛ «وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ». بدين ترتيب خداوند، مخلوق عاقل خود را خطاب مي کند تا نور علم را در ضمير او بيفشاند و پرتوش را فزوني بخشد و در نتيجه درِ آفاق حيات بر روي او گشوده گردد. هنگامي که آدمي در عملکرد خود نور عقل را پيش رو گيرد خواه ناخواه به حق راه مي يابد و از باطل دور مي گردد و دعوت ها را در صورت همسويي با عقل انتخاب مي کند. عقل، انسان را به خير فرمان مي دهد و از شر باز مي دارد. عقل فرمان مي دهد که دعوت هر دعوتگري را گوش کند و احسن آن را تبعيت کند، که قرآن به چنين افرادي بشارت داده است.(5)

ص: 100


1- . سورۀ نساء، آیۀ 174
2- . سورۀ بقره، آیۀ 111
3- . سورۀ زخرف، آیۀ 21 و 22؛ سورۀ بقره، آیۀ 170
4- . سورۀ نحل، آیۀ 125
5- - سورۀ زمر، آیۀ 17 و 18

اسلام ديني است که همچون اديان الهي ديگر از خداوند نشأت گرفته است و قوانين آن از حکمت و رحمت بي منتهاي اوست. اساس اين دين بر نيازهاي اصيل بشري نهاده شده و براي همۀ مردمان در همه جاي زمين آمده است:

«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ»(1). هر انساني که شرایط تکليف در او باشد ملزم به پيروي از شريعت اسلام است.

اسلام انديشه و بينش جهان شمول دارد، شريعتش همۀ زندگي بشر را فرا مي گيرد و با عمل به آن است که سعادت دنيا و آخرت انسان تضمين مي شود. اسلام مظهر رحمت و مبتني بر منطق است، نه جبر و اکراه. نظام اسلامي بهترين برنامه اي است که سعادت جوامع بشري را تأمين مي کند. اسلام بر خلاف يهوديت که به دنيا بيشتر اعتقاد دارد و مسيحيت که به آخرت اصالت مي دهد، سعادت هر دو جهان را مد نظر دارد.

انساني را که اسلام معرفي مي کند موجودي است که علاوه بر بعد طبيعي از گوهر روحاني نيز برخوردار است و اين هماهنگ با مقتضاي عقل و فطرت است. انسان به لحاظ اينکه روح خدا در او دميده شده است به قدري شرافت پيدا مي کند که ملائکه مأمور به سجدۀ او مي شوند: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»(2) به لحاظ ترکيب وجودي اش صاحب عقل و قادر به تفکر و شناخت است: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»(3) خداوند خلافت خود را در زمين به انسان واگذار کرده: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَه»(4) نعمتهاي الهي را براي همه آفريده: «وَ الْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ»(5) و زمين و آنچه در آن هست را براي جهانيان پديد آورده است: «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَکُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً»(6)

اسلام براي چنين انساني در پی ساختن نظامي است که با در برگرفتن تمام جوانب وجودي او از عقل، روان، جسم، ابعاد فردي، اجتماعي و الهي، او را شايستۀ تربيت کند. دين يکي از جنبه هاي مهم زندگي انسان به شمار مي آيد. وجه ممتاز انسان از حيوان اين است که مي تواند بر اساس دين به تعمق بپردازد. نياز به دين در دنياي مادي که لذايذش را هيچ پاياني نيست براي رسيدن به سعادت ضروري است. دين نقطۀ محوري است که از طريق آن تعليم و تربيت مي تواند موجب پرورش فضيلت هاي مختلف شود.

جوهرۀ دين خضوع و تواضع در برابر خداست که زايندۀ اميد و موجب عبادت مي شود. عبادت ابزاري براي ارتباط انسان با خالق است. وحي اسلام در بر دارندۀ همۀ جنبه هاي زندگي انسان و براي تأمين سعادت دنيا و آخرت است. در نظام تربيتي اسلام آنچه هدف نهايي محسوب مي شود، جدا از هدف آفرينش و زندگي انسان نيست. اسلام بين عقل و ايمان پيوندي گسست ناپذير ايجاد کرده است و از حيات سرمدي و ارتباط انسان با ماوراء طبيعت بحث مي کند؛ و نظم اجتماعي را بر اساس اصول برادري، عدالت، برابري و آزادي بنيان مي نهد. ويژگي تعاليم الهي اسلام حفظ تعادل ميان امور ظاهري و باطني است، تا با به کار بستن آن جامعه را از هلاکت اختلاف نگه دارد: «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ

ص: 101


1- - سورۀ سبأ، آیۀ 28
2- . سورۀ حجر، آیۀ 29
3- . سورۀ نحل، آیۀ 78
4- . سورۀ بقره، آیۀ 30
5- . سورۀ الرحمن، آیۀ 10
6- . سورۀ بقره، آیۀ 29

وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»(1) در واقع همبستگي در پيروي از صراط مستقيم است که مايۀ اتحاد و اتفاق مي شود.

انسان از ظرفيت هايي در جهت خير و شر برخوردار است و مي تواند راه خود را با اختيار و اراده برگزيند و مي تواند به جايي برسد که به جز خدا نبيند یا آنچنان سقوط کند که از حيوان هم

پست تر شود. اسلام دين هدايت است و بشر را از خضوع در برابر حکومت هاي غير الهي باز مي دارد. اسلام براي دستيابي به خودشناسي و رشد شخصيت انسان و ارتقاي نفسش به مدارج کمال انسان مناسب ترين راه را نشان داده است تا او بتواند زمينۀ خوشبختي خود را در دنيا و آخرت فراهم کند. در اسلام به تفکر انسان دربارۀ خويش و آفرينش او و دقتي که در ايجاد او به کار رفته است تشويق مي شود؛ چون خودشناسي سرانجام به خداشناسي منتهي مي شود. پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)فرمودند: «أعرفكم بنفسه، أعرفكم بربّه»؛ «خود شناس ترين شما، خدا شناس ترين شماست»؛ «أعلمكم بنفسه، أعْلَمَكُمْ بربّه»؛ «داناترين شما بخود، داناترين شما به پروردگار است»؛ «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»؛ «هر کس خود را بشناسد، خدا را هم خواهد شناخت». خودشناسي، انسان را کمک مي کند تا بر هواي نفس چيره شود و راه به ايمان و عمل صالح پيدا کند و زمينۀ زندگي آرام و سعادت دنيا و آخرت را فراهم سازد. از اهم معارف در وسايط فيض الهي معرفت نفس است: «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق»(2) «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»(3) هيچ معرفتي چون معرفت نفس به کار انسان نمي آيد و سرمايۀ همه سعادت هاست؛ آنکه خود را نشناخت عاطل و باطل زيست و گوهر دانش را تباه کرد و براي هميشه بي بهره ماند. در اين باب بوعلي سينا و ملاصدرا مطالبي بس عميق مطرح کرده اند و علاقمندان می توانند به کتب مربوطه مراجعه کنند. اسلام مردم را به فراگيري دانش و اهتمام در کشف اسرار دعوت مي کند، بلکه طلب علم را بر مسلمانان تکليف کرده و حرمت اهل علم را واجب شمرده است: «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُون»(4) «آيا عالم و غيرعالم برابرند». و اسلام کسب علم و بهره گيري از آن را حتي از سرزمين هاي بيگانه و دوردست (چون چين آن روزگار) توصيه مي کند. در انديشۀ اسلامي، علم راهي است به سوي خداوند و انديشيدن در طبيعت ما را به سوي خدا رهنمون مي سازد. معلمي مقدس ترين و شريف ترين شغل است. از اين روي معلمان بايد به خود ببالند که بر مسندي نشسته اند که خداوند بر آن تکيه زده است: «يُعَلِّمُهُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيل»(5) «خداوند به او کتاب و دانش و تورات و انجیل می آموزد». اسلام در بيشتر خطابات خود همۀ مردم را مخاطب قرار داده است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ»؛ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا». قرآن کريم سرشار از معيارهاي ثابتي براي همه و در همۀ زمانها است.

دستور اسلام بر سودهاي اخروي و ارزشها و لذت ها و مطلوبيت هاي معنوي استوار است و اين فقط در سايۀ اعتقاد به جهان بيني الهي و تربيت معنوي ميسر است. اين از دلايل علمي نياز بشر، حتي در زندگي مادي خود به دين و خداپرستي است.

ص: 102


1- . سورۀ انعام، آیۀ 153
2- . سورۀ فصلت، آیۀ 53
3- . سورۀ مائده، آیۀ 105
4- . سورۀ زمر، آیۀ 9
5- . سورۀ آل عمران، آیۀ 48

در آموزه هاي قرآني براي پاداش هاي الهي حتي از مقیاس کمي مادي نيز استفاده شده است: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»(1) «هر كس كار نيكى بياورد ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت»؛ «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضَاعِفَهُ لَهُ»(2) «كيست آن كس كه به خدا وامى نيكو دهد تا [نتيجه اش را] براى وى دوچندان گرداند». و امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «عَلی بابِ الْجَنَّهِ مَکْتُوبٌ: اَلْقَرْضُ بِثَمانِیَهَ عَشْرٍ وَالصَّدَقَهُ بِعَشْرَهٍ»؛ «بر درب بهشت نوشته شده است: قرض

دادن هیجده برابر پاداش دارد و صدقه ده برابر».

البته حکمت دستورات شرعي و انفاق هاي واجب و مستحب منحصر به سود چند برابر اُخروي يا برخورداري از لذت هاي معنوي و وحي نيست. برقراري نظم و عدالت در جامعۀ خود از ديدگاه کلي، بهترين حافظ سودها و منافع افراد است. اسلام از بروز تضادهاي بنيان کن و بحرانهاي ويرانگر که اغلب منابع شخصي انسان سودجو را نيز متزلزل مي کند، جلوگيري مي کند. به اين ترتيب رفاه مادي و معنوي دنيا و آخرت انسان ها در گرو برخورداري از اين بينش است.

اسلام با ارائۀ اين جهان بيني و ديدگاه، حفظ منافع اجتماعي را با رسيدن به مطلوب ها و خواسته هاي فردي سازگار مي نمايد، زيرا منافع اجتماعي، سبب منفعت خود فرد به معناي وسيع آن مي گردد: «مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا»(3) به اين ترتيب جامعۀ اسلامي بر همۀ مشکلات ناشي از برخورد انگيزه هاي فردي با منافع اجتماعي فائق می گردد، و انسان را براي گذشت از منافع فردي خويش در مقابل به دست آوردن منافع اجتماعي و در نتيجه، منافع معنوي و اخروي آماده مي کند.

تعاليم اسلام، از مسائل مربوط به تشکيل خانواده گرفته تا امور مربوط به حکومت و تجارت و مناسبات اجتماعي، در همۀ مراحل، بر انطباق با نيازمندي ها و سازگاري با دانش بشري استوار است. اسلام ديني است که صلح و شادي و اخلاق را براي پای بندان به آن به ارمغان مي آورد. عظمت و شکوه دين، مساوات و حق و حکومتش عدل است و قدرت سرپرستي بشر را در همۀ تاريخ دارد. اسلام دين خاتم است لذا توانايي اينچنين دارد. اسلام تشريع خداوند است و

از مرام هایی که انسانها مي سازند نه چيزي مي گيرد و نه با آن درمي آميزد. قرآن به همۀ غرائز اشاره کرده است و راه مشروع و مناسب با مصلحت فرد و جامعه را نيز در برخورداري از آن مي نماياند. در اسلام منعي در برخورداري از طيبات بهره هاي زندگي وجود ندارد و دعوت به رهبانيت حرام و بيزاري از نعيم دنيا ناپسند است. همۀ قرآن دعوت به اعتدال است، زيرا اسراف و زياده روي موجب بروز امراض معنوي و روحي است: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْق»(4) «[اى پيامبر] بگو زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و [نيز] روزيهاى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده»؛ «يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ اعْمَلُوا صَالحاً»(5) «اى پيامبران از چيزهاى پاكيزه بخوريد و كار شايسته كنيد»؛ «فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاء»(6) «هر چه از زنان [ديگر] كه شما را پسند افتاد به زنى گيريد».

اسلام به انسان شرافتِ همراه با مسئوليت داده و نظام اخلاقي خود را بر اساس منطق استوار کرده است. اسلام محدوديتهاي فراواني براي لذت هاي غريزي به وجود آورده و آن ها را در قالب هاي مشروع قرار داده و

ص: 103


1- . سورۀ انعام، آیۀ 160
2- . سورۀ حديد، آیۀ 11
3- . سورۀ فصلت، آیۀ 46
4- . سورۀ اعراف، آیۀ 32
5- . سورۀ مؤمنون، آیۀ 51
6- . سورۀ نساء، آیۀ 3

براي آن ها اهدافي عقلاني و معنوی به وجود آورده است. بنابراين افراد جداگانه داراي حقوق و مسئوليت هستند و هر کس در برابر آزادي و حقوق خود مسئول است و سعادت و شقاوت هر فرد نتيجۀ سعي و کوشش خود اوست: «وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أخْرَى»(1) «و هيچ بردارنده اى بار گناه ديگرى را برنمى دارد»؛ «تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ»(2) «آن جماعت را روزگار به سر آمد، دستاورد آنان براى

آنان و دستاورد شما براى شماست». اسلام هويت خاص خود را از وحي الهي (قرآن) سرچشمه مي گيرد و در سنجش با ديگر اديان و انديشۀ بشري از ويژگي توحيد برخوردار است. اسلام نظامي است عقيدتي که جهان هستي را تفسير مي کند و نظامي جامع و شيوۀ زندگي با «دين» است. کسي که از روي انصاف و با چشم بصيرت در اين دين بنگرد، کوشش عظيمي را که براي تهذيب جان بشر در تمام جوانب و قوانين آن به کار رفته است درک مي کند. اين دين همان دينی است که بالاترين تمجيد را دربارۀ پيامبرش، داشتن اخلاق عظیم مي داند که: «اِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ». در اسلام تربيت ديني به گونه اي بنا نهاده شده است که با معارف و علومي که اصول و زيربناي دين به حساب مي آيند سازگاري و همخواني کامل دارد و بيشترين اهتمام را به علم داشته است و تأکيد فراواني دارد. در اسلام علوم دارای قلمروي وسيع و متنوع و در عين حال ارتباط نزديک با يکديگرند.

در اسلام قانون و تشريع چون از جانب خداست امري مقدس است؛ خداي سبحان عادل است و به کسي ستم روا نمي دارد و منفعتي در ظلم براي خود نمي بيند. بنابراین شاخص قانون، عدالت و حق است و بايد آن را ارج نهاد و از پديد آوردن هرگونه هرج و مرج و نگراني خودداري ورزيد. مدنيت به معناي رشد و فن آوری نيست. از ديدگاه دين، مدنيت يعني اينکه انسان ها در يک شهر چنان زندگي کنند که صدها هزار نفر بتوانند با هم هماهنگ باشند و با هم زندگي کنند. عقل و دين که بخش هاي تعطيل شدۀ تمدن معاصر بشري

هستند بايد جايگاه خود را در فرهنگ انسان بازيابند، و فساد تمدن کنوني به دليل تعطيل شدن اين دو دستگاه است.

در آموزۀ اسلام رعايت و احترام به حقوق ديگران متضمن خير در رستاخيز الهي است. يکي از ويژگي هاي شريعت اسلام، پيشگيري از گناه است و امروز در علم حقوق و جامعه شناسي هم به اين مسأله توجه شده است. اين بزرگترين شاهکار قرآن است که در سازماندهي يک جامعۀ اسلامي، نه تنها افراد جامعه را با حقوق يکديگر آشنا مي سازد، بلکه به وسيلۀ تشريع عبادات واجب و مستحب و تربيت کردن بر اساس تقوي، تمام راه هاي منتهی به گناه را سد کرده است. تشريع اسلام همراه با عطوفت و سازگار با ساختمان روحي و جسمي است و نيز با هر تطور اجتماعي مي تواند هماهنگ باشد. اسلام در ساختن اجتماع بر پايۀ مساوات و عدالت اصرار دارد. چون خير مسلمانان را در اين راه مي داند، پا فشاري مي کند که اين قوانين الهي با دقت به اجرا درآيد و ايمان و وجدان مسلمانان تقويت و بيدار شود، تا هر کاري که انجام مي دهند با رضا و رغبت باشد نه با اکراه و اجبار. اسلام بر اساس وحدت زمين و آسمان، در يک نظام واحد استوار است و در روح فرد و جامعه يکسان نفوذ مي کند. در اسلام فعاليت هاي علمي از نظام ديني جدا نيست و در تمام اين مظاهر و راه هاي مختلف، وحدت و يگانگي حقيقت خود را از دست نمي دهد، زيرا همان حقيقت يگانۀ اسلام در همۀ مراحل تجلي مي کند. بنياد اين دين هرگز در عزلت و کناره گيري از جامعه برپا نخواهد شد. جامعه اي که احکام و

ص: 104


1- . سورۀ اسراء، آیۀ 15
2- . سورۀ بقره، آیۀ 134

شرايع اسلامي از قوانين و نظامات آن دور باشد جامعۀ اسلامي نيست. برخلاف مسيحيت تحريف يافته، در اسلام هرگز بين دنیا و آخرت و اعتقاد و اجتماع جدايي نيست.

نظام اسلامي در درون چهارچوبي ديني و الهي قرار دارد و دين اسلام خود براي هر یک از ابعاد حيات بشري، نظامي ويژه تعيين کرده است و در همۀ اين نظام ها ارتباط بين انسان با مبدأ خود يعني خداوند و مقصد نهايي او يعني آخرت را رعايت کرده است. اين چهارچوب کلي، نظام اسلامي را از ساير نظام هاي ديگر متمايز می سازد و به آن توانايي داده است تا مصالح اجتماعي بشر را در نظر گيرد و اهداف او را تحقق بخشد، زيرا اهداف و مصالح بشر تنها از طريق شناخت درست انسان، ويژگيها و نيازهاي او و ارتباطش با جهان اطراف تحقق پذير است و تنها دين است که توانايي چنين شناختي را دارد و بر اساس آن نظامي مناسب زندگي بشر تدوين مي کند.

مهم ترين ويژگي اسلام آن است که هدف بشري و انساني آن فراگير و داراي موازين و ارزشهاي روشن است. اسلام تنها ديني است که به فرد و يا گروه معیني (در مقابل ادیان دیگر که راویانی غیر رسولش دارد) نسبت داده نشده است؛ تنها ديني است که نامش هر چند به اختصار از اعتقادات و محتوياتش حکايت دارد و تنها ديني است که وجه تسميه اش حکايت از جهان بيني و مباني اساسي اعتقادي آن دارد. اسلام از مادۀ «سلم» به معني تسليم تنها در برابر پروردگار و تنها حقيقت کامل است؛ چون شارع آن تنها خداوند است و هيچ فرد يا گروهي در

تشريع اصول عقايد و محتويات آن مؤثر نبوده است. آري، جهان هستي پروردگاري يکتا دارد که به دست پيامبران براي مردم شريعت و شيوه اي را که دربرگيرندۀ همۀ راه هاي سعادت است قرار داده است و روزي، همگان را براي ديدن نتايج کارهايشان گرد خواهد آورد. در مورد این بحث بايد حساب اسلام را از ديگر اديان تحريف شدۀ کنوني جدا کرد زيرا قياس ميان عموم اديان با اسلام، قياس مع الفارق است. هرگز نبايد اسلام را با اديان ديگر سنجيد. قرآن در حيات پيامبر (صلی الله علیه و آله) مدون گرديد، اما کتاب آسماني اديان ديگر را قرن ها پس از وفات پيامبرشان تدوين کردند، آن هم هنگامي که حادثۀ اجتماعي سختي اساس دين آنها را تهديد مي کرد.

انجيل موجود هرگز نمي تواند وحي الهي باشد، بلکه ساختۀ دست افرادي است که قرن ها پس از این جريان ها زندگي مي کردند. نقدهايي که به تازگي دربارۀ کتاب مقدس نوشته شده است تا حد زيادي ديدگاه ها را دربارۀ عهد جديد تغيير داده است. محققان بر اين باورند که در پرتو يافته هاي جديد، ديگر نمي توانيم عهد عتيق را به صورت ثبت تجربيات ديني ابراهيم (علیه السلام) ، اسحاق (علیه السلام) ، يعقوب (علیه السلام) ، و تبار ايشان به شمار آوريم، بلکه بايد آن را حاصل ثبت اين تجربيات، آنچنانکه آخرين تدوين کنندگان اين کتب آن ها را فهميده اند، بدانيم. بسياري از محققان عقيده دارند که دين يهود تا حدي به شکل امروزي خود، در حدود اواسط قرن پنجم قبل از ميلاد، در نتيجۀ کار«عزرا» پا به عرصۀ وجود گذاشت.

نتيجه اينکه همۀ تورات را نه در يک تاريخ بلکه به تدريج، طي قرن هاي مختلف تدوين کردند.

انجيل نيز در زمان حضرت عيسي (علیه السلام) مدون نشده است. تاريخ تدوين انجيل کنوني هم مجهول است و نيز تاکنون دانسته نشده است که متن نخستين اوستا را در چه زماني نوشته اند. در قرآن هيچ گاه از تورات و انجيل به نام کتابهایي که شک در آنها نباشد اسم برده نشده است بلکه هميشه به هدايت و نور بودن يا تحريف آنها به دست پيروانشان اشاره شده است. اما دربارۀ قرآن با قاطعيت

ص: 105

فرموده شده است که هيچ شکي در آن راه نداشته و مصون از تحريف است: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ»(1)

اسلام ميدان پيشرفت علم را با گستردگي تمام باز مي گذارد و آن را جهت دهي مي کند. اسلام ديني است که داعيۀ هدايت و شکل دهي همۀ شئون زندگي انسان ها را دارد. تفاوت اسلام با مسيحيت و اديان شرقي اين است که اسلام به شدت سياسي است و چهارچوب هاي سياسي دارد و برخلاف مسيحيت و آئين کنفوسيوس، تنها یک دين اخلاقي نيست. عملکرد بد و نادرست حکمرانان مسلمان، نبايد ما را از فهم واقعي رابطۀ ميان اسلام و سياست غافل کند. اسلام هم دين است، هم جامعه، و هم امت، اما جامعه اي بر پايۀ ايمان. اسلام ديني است که جوهر آن اطاعت خداوند و در واقع پاسخ به نداي الهي است. اسلام نه فقط يک دين و راه مثل ساير اديان و در کنار آنها، بلکه آخرين و اصيل ترين و جامع ترين دين است؛ يعني ديني که بشارت هاي همۀ پيامبران پيشين را در بر مي گيرد.

در نگرش اسلامي، مسيحيت و يهوديت نيز داراي دستورهاي اجتماعي هستند اما اين ها به جامعيت و کفايت اسلام نيستند. هيچ عرصه اي از فعاليت وجود

ندارد که در پوشش قوانين و حقوق اسلامي قرار نگرفته باشد. اسلام منزلت سرپرستي انسانها را دارد و انسان ها منزلت تبعيت از اسلام را و در اسلام اساس جهان بيني توحيد است.

زندگي در بينش اسلامي، همه بر پايۀ محبت و مودت است و تعاون، تکامل، اصول و روشهاي آن را تبيين نموده و آن را بين مسلمانان به طور خاص، و بين همۀ افراد بشر به طور عام محقق کرده است. اسلام ديني عقلي است که به همۀ جهات مختلف عقيده، مال، جان، عقل، جسم و روح بشريت توجه کرده و مصالح بشر را در نظر گرفته است و قادر است تمام احتياجات حقوقي بشر را برآورده سازد. اسلام هيچ واقعيتي را اعم از طبيعي، فطري و غريزي انکار نمي کند. از ديدگاه اسلام انسان داراي دو راهنماست: «فطرت و عقل» (درونی) و «پيامبران» (بیرونی).

وضع احکام شريعت تنها براي مصالح دنيا و آخرت بشر است که هم آسان و هم سازگار با فطرت انسان است. عنايت خداوند به انسان تا آنجاست که انسانها در حد قدرتشان مورد تکليف خدا هستند: «لاَ يُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا»(2) و دشواري را برداشته «مَا جَعَلَ عَلَيْکُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»(3)

انسان گرچه در اصل به وجود آوردن خود هيچ اختياري نداشته است اما در مرحلۀ تشکيل ماهيت و شخصيت انساني خود که او را از ديگران متمايز مي سازد آزادي عمل و قدرت انتخاب دارد. در جهان بيني اسلامي، انتخاب بايد بر اساس تعهدها و بصيرت هاي خاصي باشد که از طريق وحي و تعاليم انبياء به وجود آمده است: «قَدْ جَاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهَا»(4) «به راستى

رهنمودهايى از جانب پروردگارتان براى شما آمده است پس هر كه به ديدۀ بصيرت بنگرد به سود خود او، و هر كس از سر بصيرت ننگرد به زيان خود اوست». اميرالمؤمنين (علیه السلام) مي فرمايند:خداوند وسايل و امکانات و ابزار فهم و انتخاب درست را در اختيار انسان گذاشته است تا انسان سرنوشت خوبي براي خود برگزيند و خير و صلاح خود را در نظر بگيرد.(5)

ص: 106


1- . سورۀ بقره، آیۀ 2
2- . سورۀ بقره، آیۀ 286
3- . سورۀ حج، آیۀ 78
4- . سورۀ انعام، آیۀ 104
5- . خطبۀ 20 نهج البلاغه

در آموزۀ اسلامي پاداش و اجر الهي بر سه محور و اصل استوار است که همۀ انسان ها در آن يکسانند. اين اصول عبارتند از:

* اعتقاد به خداوندي که دارندۀ همۀ کمالات است که از جهت اطلاق ذاتي خود احتمال هرگونه شريک و همتا يا ضد و ياور و امثال آن را نفي مي کند.

* اعتقاد به روز قيامت که همۀ مردم در آن روز نزد خداوند باز مي گردند.

* اعتقاد به وحي و رسالت و شريعت، همراه با عمل بر طبق موازين شريعت. قرآن عملي را صالح مي شمارد که بر شريعت عصرش منطبق باشد. پس عملي که با هيچ شريعتي مطابق نباشد، يا به شيوۀ منسوخ باشد، يا مطابق شريعتي باشد که زمان آن به پايان رسيده است در نزد قرآن عمل صالح به حساب نمي آيد. ولي اموری کلي که عقل به آنها دست مي يابد و وحي مشترک ميان پيامبران آن را امضا مي کند همچون نيکي، عدل، احسان، راستي، ايثار، امانتداري، تواضع و امثال آن، نزد هر پيامبری و هر نوعی از وحي، صفت و عمل صالح به حساب مي آيد (اصطلاحاً به اين امور مستقلات عقليه گفته مي شود؛ زيرا عقل جداي از وحي، حسن و صلاحيت آن ها را در مي يابد).

اين اصول سه گانه در هر زماني محقق شود اجر و پاداش الهي را در پي دارد، و ترس و اندوه را از بين مي برد و گذشتگان و آيندگان در آن يکسانند. در شناخت اين اصول از به کارگيري عقل گريزي نيست، به گونه اي که در آن براي تقليد مجالي نمي ماند. در بينش اسلامي، انسان به معناي واقعي کلمه، کسي است که حيات، فکر و عمل خود را بر پايۀ اخلاص در راه به دست آوردن رضايت حق تعالي استوار کند و با رنگ خدايي به آنها صورت بخشد. بنابراين منبع کرامت انساني توجه خالصانۀ انسان به خدا و تقواي بي شائبۀ اين انسان است: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»(1)

در اسلام مسألۀ تکوين شخصيت انسان در حيات اجتماعي از اهميت خاصي برخوردار است و حتي بر بسياري از فعاليتهاي عبادي تأثير گذاشته است و به اعمال عبادي که گروهي انجام مي گيرد نیز بسيار توجه شده است. ازاين رو، وقتي مسألۀ پرورش گرايش به زندگي اجتماعي از نظر دين مطرح مي شود هم ناظر بر تقويت و رشد آن و هم ناظر بر جهت مند کردن آن است. در اسلام بر ايجاد و تقويت روحيۀ تعاون و همکاري تأکيد شده است، البته بر اساس نيکي و تقوي: «تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى وَ لاَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ»(2) «در نيكوكارى و پرهيزگارى با يكديگر همكارى كنيد و در گناه و تعدى دستيار هم نشويد و از خدا پروا كنيد كه خدا سخت كيفر است». دين اسلام براي رسيدن به مقام والاي خليفۀ الهي دربارۀ همۀ رفتارهاي انسان صاحب نظر است.

از ديدگاه قرآن، انسان در نظام آفرينش، محور است و همه چيز براي او آفريده شده و حول محور او مي چرخد؛ ولي در عين حال هدف از آفرينش انسان تجلي ذات اقدس حق تعالي است زيرا انسان يگانه تجليتمامي صفات جمال و جلال مقام ربوبيت است: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»(3) خليفه در اين آيه به معنای خلیفه در صفات جمال و جلال الهي است. خداوند انسان را مسجود ملائکه کرد و ودايع

ص: 107


1- . سورۀ حجرات، آیۀ 13
2- . سورۀ مائده، آیۀ 2
3- . سورۀ بقره، آیۀ 30

ربوبيت را به او سپرده و او را گرامي داشته و در آفرينش او به خود تبريک گفته است: «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»(1) جنبۀ معنوي و روحي انسان برخورداري او از عقل، اراده، آزادي، اختيار، شرافت و عظمت معنوي است. آنچه در اسلام مهم است تعقل همراه با تقوا است: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»(2) ارسال پيامبران و کتب آسماني همه در جهت راهنمايي بشر به سوي چنين زندگي ای است. عقلانيتي که آدمي را از اتصاف به اوصاف متقين دور کند پذيرفتني نيست.

انديشۀ اسلامي عقل جامع نگر را که محصول همان جامعيت عقيدۀ اسلامي است تشويق مي کند و قرآن به تفکر و تأمل در پديده ها توصيه مي کند. ويژگي هاي عقل انسان کمال طلبي، دينداري، محبت، کنجکاوي و زيبا طلبي است. این امورِ همخوان با فطرت، علتِ اصلِ گرايش به دين هستند.

مذهب اماميه تفکرات و آراي خود را از کتاب خدا و سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله)، عترتش و عقل گرفته است و در هيچ زماني به هيچ چيز و هيچ کس نيازي ندارد و تشيع از همان پیامبر صاحب رسالت به ما رسيده است. تعاليم رهبران ما، يعني پيامبر (صلی الله علیه و آله)

و اهل بيتعليهم السلام او، ما را به رعايت روشي نيکو در مناظره فرمان مي دهند و از زياده روي در استقلال و پيش گرفتن راه ستيز و جدال ولو اينکه بر حق باشيم باز مي دارند و ما را موظف مي سازند که معاشرت خود را دل نشين سازيم و از رفتار، بيشتر از گفتارمان مدد جوييم و ديگران را به حق دعوت کنيم.

بنابرين ائمه، مايۀ شرف، افتخار و آبروي ما شيعيان هستند. آنان نيز انتظار دارند، ما هم مايۀ افتخار و تربيت یافتۀ آن ها باشيم. مسلمانان بايد امروز در جست و جوي يافتن هويت اسلامي خود باشند. قرآن نيروي تفکر و تعقل انسان را به کار مي اندازد. در پرتو وحي و سنت، حق و باطل از يکديگر تميز داده مي شوند. پشت کردن به شريعت مصطفوي و حقيقت علوي گناهي است نابخشودني و هيچ عالم و دانشمندي از آنها بي نياز نيست.

مسلمانان در اوضاع و احوال کنوني بيشتر از هميشه به استقلال فکري کاملاً روشن نياز دارند. بر آنان واجب است که در حقايق ديني بينديشند و در درک معارف دين بکوشند تا عقايد ديگران بر ايشان تحميل نشود و راه فهم آن ها بسته نشود. انسان نمي تواند با تعاريف و مفاهيم مبهم و نارسا، تعالي ديني بيابد و در دين داري سلوک نمايد. امام حسن مجتبی (علیه السلام) مي فرمايند: «عَ-جِبْتُ لِمَنْ يَتَفَكَّ-رُ فى مَ-أْكُولِهِ كَيْ-فَ لا يَتَفَ-كَّ-رُ فى مَعْ-قُ-ولِهِ، فَيُجَنِّبُ بَطْنَهُ ما يُؤْذيهِ، وَ يُودِعُ صَدْرَهُ ما يُرْدِيهِ»(3). امام حسن مجتبیعلیه السلام: در شگفتم از كسى كه درباره خوراك جسم خود مى انديشد چگونه درباره خوراك فكر خود نمى انديشد؟ شكمش را از آنچه زيانبار است پرهيز مى دهد، اما در سينه خود چيزهايى مى سپارد كه مايه نابوديش

مى شود.امام باقر (علیه السلام)

فرمودند: دين پهنه اي باز است.(4) نارسايي مفاهيم ديني در عرصه هاي مختلف به شدت خطرناک و آسيب پذير است. از آنجا که اسلام دين فطرت است و مطابق فطرتي است که پروردگار در نهاد

ص: 108


1- . سورۀ مؤمنون، آیۀ 14
2- . سورۀ حجرات، آیۀ 13
3- . بحارالأنوار، جلد 1، ص 218
4- . کافي، جلد 1، ص 405

آدميان قرار داده است و متناسب با آن است، مي تواند هر نقصي و غباری را که در فطرت بشر به وجود آمده است تصحيح و هميشه دل ها را جذب کند. اسلام هر پديده اي را که مخالف فطرت بشر نباشد مي پذيرد.

در اسلام مفاهيم ثابتي وجود دارند که هرگز تغيير نمي کنند. اين مفاهيم، اصولي هستند که حرکت اجزاء بر آنها استوار هستند. اسلام جلوۀ رحمانيت حق براي هدايت بشر است و با ضروريات برخاسته از زندگي بشر ظهور يافته است. اسلام شريعتي جهاني است؛ براي همۀ زمان ها و مکان ها شايستگي دارد و چهارچوبي است که از ارکان ثابت، انعطاف پذير و اصول کلي برخوردار است و قوانين کلي آن هيچ گونه تغييري را نمي پذيرد. اين شريعت، آزادي حرکت را جايز مي داند و تشکل داخلي را روا مي شمارد. اسلام باب اجتهاد در فهم حقايق را به روي مردم گشوده است. فقه اسلامي به خصوص فقه شيعه باب اجتهاد مطلق را باز مي داند و احکامش تمام زندگي را دربر مي گيرد. در اسلام روابط انسان ها با يکديگر همواره ضروري و عاقلانه است و منشاء پيدايش روابط اجتماعي انسان، احتياجات اوست. بنابراين روابط اجتماعي در قلمرو فرهنگ، سياست، تربيت، اقتصاد و جامعه برخاسته از احتياجات انسان است و نظام اجتماعي براي تنظيم همين روابط به وجود آمده است.

در بينش اسلامي، مسلمان براي هر گفتار و کردارش با در نظر گرفتن عامل نيت مسئول است. حضرت سجاد (علیه السلام) در رسالۀ

حقوق دربارۀ مسئوليت انسان در برابر خويش و اعضا و جوارح و ديگر وابستگان بيانات وافي دارند. مسلمانان به شيوۀ فراگير در زندگي که گفتار و کردار آنها را در جمع و در تنهايي دربرمي گيرند متعهد هستند: «مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»(1) «[آدمى] هيچ سخنى را به لفظ درنمى آورد مگر اينكه مراقبى آماده نزد او [آن را ضبط مى كند]». همه در دو چيز مسئولند: پاکي وسيله و شرفِ هدف. هدف تو از اين کار چه بوده است و با چه وسيله ای اين کار را انجام داده اي؟ اسلام عملي را مي پذيرد که از آلودگي فخر و ريا و عُجب و منت و از این قبیل به دور باشد. در جهان بيني اسلام اخلاق بدون دين جايي ندارد و اين دو وابسته به يکديگرند. مؤمن در هر کاري از درون قلب نداي پروردگارش را مي شنود و کار را به قصد قربت به او انجام مي دهد. در فطرت و نهاد ما وجدان، خلقي است که خير و شر را مي شناسد و امر و نهي دارد و انبيا با وحي الهي وجدان خفتۀ ما را بيدار مي کنند. اوامر الهي با طبیعت و فطرت بشر و تمايلات غريزي او موافق است. اسلام سعادت دنيوي انسان را به سعادت اخروي او پيوند مي دهد و بهره هاي روح و جسم را به هم نزديک مي کند. اسلام بدون هيچ گونه تحميلي راه بشر را به سوي ايمان هموار ساخته و او را به هدايت دلالت کرده است. اسلام سعي دارد با عقل و استدلال، ديگران را به خود معتقد سازد يا دست کم اگر اعتقاد نيافتند نقاط اختلافي و اشتراکي خود را با آنان مشخص سازد.

اسلام دين حنيف و مبتني بر احکام و قوانينی آسان و ملايم است. خداوند، رحمان است و دين زيباترين جلوۀ رحمانيت او براي هدايت بشر است: «يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»(2) «خدا براى شما آسانى مى خواهد و براى شما دشوارى نمى خواهد»؛ و نظام اسلام مبتني بر نظام احسن است وديني متين و ملايم است و پيامبري مهربان دارد: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»(3) «پس به [بركت] رحمت الهى با آنان نرمخو [و پرمهر] شدى و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پيرامون تو پراكنده مى شدند».

ص: 109


1- . سورۀ ق، آیۀ 18
2- . سورۀ بقره، آیۀ 185
3- . سورۀ آل عمران، آیۀ 159

اسلام دين تجهيز قوا و تشديد نيرو است و مي خواهد ملت اسلام در هر عصري مجهزترين ملت ها به جهاز تمدن آن عصر و قوي ترين و نيرومندترين جوامع بشري باشد و مشعل دار تمدن انساني در هر دوره اي شناخته شود: «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»(1) «و اگر مؤمنيد سستى مكنيد و غمگين مشويد كه شما برتريد». دين انديشۀ حرکت، زندگي و خط مشي است. اسلام ديني است که همۀ ابعاد زندگي بشري (فردي و اجتماعي) را دربر مي گيرد؛ ديني است که از ظرفيت لازم براي به حرکت در آوردن انسان در ابعاد مدني، عبادي و ديني برخوردار است.

اسلام آخرين و کامل ترين دين الهي است؛ براي منجي موعود اهميت خاصي قائل است و بيشتر از اديان ديگر آن را تبيين و تشريح کرده است. اسلام هر کسي را که به هر يک از پيامبران توحيدي پيش از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) اهانت ورزد، تکفير مي کند. اسلام سيماي تابناک تحريف شدۀ پيامبران توحيدي پيشين

را پاک مي کند و آنان را الگوهاي متعالي انساني براي بشريت مي داند.

اسلام علاوه بر آزادي عقائد آزادي شعائر ديني را نيز تضمين کرده است زیرا در دين هيچ اجبارى نيست: «لاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّين»(2) کليۀ عقايد، آراء، مذاهب و فلسفه هايي که با کرامت، عزت، عظمت و شرافت انسان سازگار باشد در اسلام آزاد است؛ اما اسلام با بت پرستي که منافي شأن، شرف، عقل و شعور انسان است ستيزي بي امان دارد. در بينش اسلامي فرد معتقد به خدا وقتي اصل را خدا و عدالت قرار داد ديگر حاکميت و ارزش را تنها براي خدا مي داند نه چيز ديگر.

مخاطب اسلام همۀ انسان ها هستند. اسلام از لحاظ اصول اجتماعي و روابط افراد خانواده ها با يکديگر، پايه گذار مکتبي است که توجه جهانيان را به خود جلب کرده است و از لحاظ بايسته هاي انساني در گيرودار برخوردهاي اجتماعي در حدي کامل، بلکه فوق کامل است که مي تواند در هر عصري و زماني قابل اجرا باشد. در اسلام چون انسان مختار است مسئول است و حق پذيرش بي چون و چراي جريانات فکري را ندارد:

«الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»(3) «به سخن گوش فرا مى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند»؛ «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»(4) «با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه اى] كه نيكوتر است مجادله نماى».

اسلام دين خداست و هر کس ديني جز اسلام برگزيند هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران خواهد بود: «وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ»(5) اسلام يعني عبادت

نکردن موجودي جز الله. اسلام دين اولين و آخرين است؛ مقدمات آن از ابتداي عالم فراهم شده و با بعثت پيغمبر خاتم صلی الله علیه و آله به کمال رسيده است. تفاوت پيام ها فقط زماني و زباني و مکانياست. اگر اين تفاوت برداشته شود، دين گوهر يگانۀ خود را نشان خواهد داد. اسلام، اسلام ناميده مي شود به جهت آنکه تسليم بنده در برابر ارادۀ خداوند سبحان در آنچه از او خواسته است وجود دارد.

اسلام مکمل همۀ اديان و دعوت الهي به همۀ انسانيت است. دين فطرت است و يگانگي خدا با يگانگي دين ملازم است و دين همۀ انبياست. شريعت واحد و امت واحد است: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً

ص: 110


1- . سورۀ آل عمران، آیۀ 139
2- . سورۀ بقره، آیۀ 256
3- . سورۀ زمر، آیۀ 18
4- . سورۀ نحل، آیۀ 125
5- . سورۀ آل عمران، آیۀ 85

وَاحِدَةً»(1) و اصول اساسي تعاليم انبياء و منشأ دعوتشان يکي است: «لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ»(2) قرآن رسالت انبياي سلف را تأييد مي کند و خود مورد تأييد آنهاست. همۀ پيامبران مردم را به انجام واجبات خداوند فرا خوانده اند. پيامبر خاتم صلی الله علیه و آله وارث حقيقي ابراهيم (علیه السلام) و مصحح اشتباهات يهود و نصاری به شمار مي رود: «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»(3) اسلام نه به منزلۀ ديني نو بلکه همچون احياگر يکتاپرستي، ابراهيم (علیه السلام) ظهور مي کند و فارغ از پيرايه هاي يهوديت و نصرانيت و در مقام جانشينی آن ها و آخرين وحي الهي و اکمال دين و پيامبرش آخرين حلقۀ نبوت است.

هدف انبياء تکريم و تفضيل انسان ها بوده است و در اين راه چيزي کم نگذاشته و حقي از انسان ضايع نکرده اند. انبياء آمده اند تا انسان را سعادتمند دنيا و آخرت کنند. انبياء حقايق الهي را از طريق وحي دريافت و انسان ها را به آن دعوت

مي کردند. افق وحي، فوق افق تفکر و استدلال است و نيازهاي متعالي عقل را برآورده مي سازد.

هيچ کس به اندازه انبياء به حقايق عالم آگاه نيست چون هيچ موجودي به ميزان خالق کائنات به حقايق خلقت عالم نيست: «أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»(4) در اديان الهي هيچ گونه تناقض گويي يا تعارض واقعي وجود ندارد. هيچ پيامبري حق کم و زياد کردن احکام خداوند را ندارد: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ»(5) «و اگر [او] پاره اى گفته ها بر ما بسته بود»؛ «لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ»(6) «دست راستش را سخت مى گرفتيم»؛ «ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ»(7) «سپس رگ قلبش را پاره می کرديم».

در هر زمان دین حق همان شریعتي است که پيامبر الهي و بشر بدان فراخوانده شده اند. اما بعد آمدن دین اسلام، اسلام دين حق الهي، و تا پايان عمر جهان، دين ديگري از جانب خدا نخواهد آمد. چون با آمدن اسلام اديان ديگر نسخ شده اند راه سعادت منحصر به اسلام است. همواره بايد به آخرين دستور خدا عمل کرد و هنگامي که به مرحلۀ خاتميت رسيد براي هميشه پاسخگوي همۀ نيازهاي بشر است: «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ»(8)

اگر شرايع گذشته امروز هم دين حق و راه مستقيم به سوي خدا بودند، پس ارسال حضرت رسول صلی الله علیه و آله و قرآن که در برنامه هاي عملي خود تفاوت بسيار با دو شريعت گذشته دارد نه تنها کاري لغو و عاري از فايده و حکمت بود، بلکه موجب شقاق ميان اسلام و جوامع بشري می شد؛ درحالی کهخداوند، حکيم و از کار لغو و فساد انگيز برکنار است. همه انبياء دعوت به اسلام کرده اند؛ از اين رو، دين اسلام به قدمت تاريخ است. پيامبران با داشتن خط فکري

واحد هر کدام در مقطع خاصي ظهور کرده اند و رسالت خود را به انجام رسانيده اند و چون همه از يک منبع تغذيه مي شدند، هرگز ميان تعاليم آنها اختلاف ماهوي وجود نداشت و همه زمينه ساز اسلام بوده اند. قرآن بر اين حقيقت تأکيد

ص: 111


1- . سورۀ انبياء، آیۀ 92
2- . سورۀ بقره، آیۀ 285
3- . سورۀ آل عمران، آیۀ 67
4- . سورۀ بقره، آیۀ 231
5- . سورۀ الحاقه، آیۀ 44
6- . سورۀ الحاقه، آیۀ 45
7- . سورۀ الحاقه، آیۀ 46
8- . سورۀ نحل، آیۀ 89

دارد و پيامبرش را براي تمام بشر مبعوث کرده است: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»(1) هيچ پيامبري داعيۀ خاتميت نداشته است: «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ»(2) اسلام صراط مستقيم است: «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ»(3) و اين بيان که صراط مستقيم به عدد اديان موجود تعدد و تکثر دارد سخني بيهوده و بي برهان است. اسلام دين حق است: «اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِيزَانَ»(4)

در بيانيۀ اعلام دومين شوراي واتيکان آمده است: کليسا با احترام عميق به مسلمانان مي نگرد که خدا را مي پرستند. خدايي که آسمان و زمين را آفريده با انسان سخن گفته است. همانگونه که اسلام با ارادۀ خويش رد پاي خود را به سلفش ابراهيم (علیه السلام) مي رساند، مسلمانان نيز دقيقاً مثل خود ابراهيم (علیه السلام) که به خدا تسليم شد مي کوشند تا خويشتن را به احکام راز آلود او تسليم کنند. مسلمانان به عيسي (علیه السلام) به منزلۀ پيامبر، حرمت مي گذارند و بعضاً با صدق و اخلاص ملتمس او مي شوند. به علاوه، مسلمانان در انتظار روز داوري هستند، روزي که خداوند تمامي انسان ها را از مرگ بر مي خيزاند و به آنان پاداش مي دهد. به اين دليل مسلمانان به حيات معنوي و پرستش خدا و اساساً از طريق نماز و انفاق و روزه اهميت فراواني مي دهند...(5)

بدين ترتيب عالمان و متفکران واقع بين به اصالت

دين اسلام و علم اعتراف دارند. آنان با مقايسۀ منصفانة مسيحيت و اسلام و با توجه به جامعيت اسلام و سلامت آن از تحريف و شرک و به علاوه تصريح ظهور پيامبر در کتاب مقدس، دريافتند که حقانيت اسلام را نمي توانند انکار کنند و در برخي موارد نيز به تفوق و برتري آن گردن نهادند.

قرآن پيامبر خاتم صلی الله علیه و آله را از متابعت دين يهود و نصاری تحذير کرده و شريعت آن ها را پس از اسلام خاتم هدايت الهي ندانسته است: «وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا...»(6) «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ....»(7) «فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»(8) در اين زمان برگزيدن ديني جز اسلام زيانکاري است: «وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ»(9) البته دين اسلام همان دين تسليم است. حقيقت تسليم در هر زماني شکلی داشته است و در اين زمان تنها بر اسلام منطبق است. نکتۀ ديگر اينکه پيام هاي الهي ارسال شده به انبياي گذشته و شريعت آنان بر وضع نخستين خود نمانده و دستخوش تحريف شده است: «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَالْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»(10) اختلاف و تعارض تعاليم اسلام با تعاليم موجود از ساير اديان الهي نه در تفاوت تجلی خدا بر سه پيامبر است، بلکه ناشي از تحريف هايی است که پيروان آنان در کتب اصلي و مرجع شريعت خود پديد آورده اند. قرآن بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد تا مسائل مورد اختلاف آنان را حل

ص: 112


1- . سورۀ انبياء، آیۀ 107
2- . سورۀ احزاب، آیۀ 40
3- . سورۀ انعام، آیۀ 153
4- . سورۀ شوری، آیۀ 17
5- . شوراي دوم واتيکان، ص 178؛ ويليام مونتگري وات، برخورد آراي مسلمانان و مسيحيان، ص 250 و 251؛ جان هيک، فلسفۀ دين، ص 243
6- . سورۀ بقره، آیۀ 135
7- . سورۀ بقره، آیۀ 136
8- . سورۀ بقره، آیۀ 137
9- . سورۀ آل عمران، آیۀ 85
10- . سورۀ بقره، آیۀ 79

کند: «وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدًى

وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»(1) با ظهور شريعت اسلام، پيام راستين پروردگار کامل گرديد: «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»(2) «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»(3) ايمان به اسلام ايمان به همۀ انبياء و انکار آن انکار کامل ترين وحي الهي است: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا»(4)

پيامبران تنها راه سعادت را نشان مي دهند و اين خود بشر است که مي تواند با آزادي و اختیاری که خدا به او عطا کرده است راه را برگزيند. خطا و ثواب کسبي است نه جبري و بشر ذاتاً شقي نيست و سعادت با عمل او مشخص مي شود. خداوند بر اساس مراحل تکامل بشر و رشد عقل و درک انسانها براي آنان شرايعي فرستاده است و هر شريعت مکمل شريعت قبل است نه معارض با آن و کامل ترين شرايع و آخرين آن ها شريعت پيامبر (صلی الله علیه و آله) و دين اسلام است. پس دين اسلام که با نوح (علیه السلام) آغاز شده با تعيين امام و آخرين پيام ها براي خاتم انبيا صلی الله علیه و آله کامل شده است. بعد از آن ديگر پيروي از شرايع قبلي درست نيست زيرا مرحلۀ کامل دين رسيده است: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»(5) اسلام دين استوار و ارزشمند است: «ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»(6) اسلام در ابتداي ظهور خود با تمام ذهنيت هاي متحجر و پيچيده و انديشه هاي معارض، به مقابله برخاست و بر آن ها سيطره يافت، و تمام قدرت هاي الحادي، شرک و مستکبر را به مبارزه فراخواند و با پشت سرگذاشتن تجربه ها، رنج ها و فداکاري هاي بسيار به يک قدرت جهاني تبديل شد. اسلام در

روش تربيتي خود دشمنان را به دوست تبديل مي کند.

نظام اسلامي به دست بشر طراحي نشده است تا تحت تأثير شرايط شکل گرفته باشد. از اين رو، هم نيازهاي مادي بشر را در نظر گرفته است و هم نيازهاي روحي، معنوي و اخلاقي او را، هم دنياي انسان را مد نظر داشته است و هم جهان واپسين را، هم اراده و اختيار و آزادي بشر را ملاحظه کرده است، هم مصالح و مفاسد را و هم منافع فرد را لحاظ کرده است و هم مصالح اجتماعي را.

پديدآورندۀ قوانين اسلام خداست و اين قوانين داراي نيرومندي، بزرگي و کمال و ويژگيهايي است که از خالق آن نشأت گرفته است و چون خداوند هم کريم و هم ازلي و ابدي است اسلام نيز از اين ويژگي الهي برخوردار است؛ يعني به گذشته و حال و آينده تعلق دارد. اسلام براي هدايت مردم و شناخت درست خداوند و روي آوردن انسان ها به او و تعاليم، ارزش و اهميت فراوان قائل است.اسلام جامعیتش همچون جامعيت جهان هستي است. هستي در اساس خود که براي مردم عرضه مي شود مجموعه اي متکامل است. هستي در جهان تجزيه نمي شود. پس هر چه انسان بخواهد در هستي مي يابد؛ اسلام نيز چنين است، بنابراين، ميان قانون تشريعي و قانون تکويني ضديتي وجود ندارد و درواقع، تشريع بر تکوين استوار است. اسلام دعوتي جهاني و پيامي براي همۀ بشريت دارد: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ

ص: 113


1- . سورۀ نحل، آیۀ 64
2- . سورۀ انعام، آیۀ 115
3- . سورۀ توبه، آیۀ 33
4- . سورۀ مائده، آیۀ 3
5- . سورۀ توبه، آیۀ 33
6- . سورۀ توبه، آیۀ 36؛ سورۀ يوسف، آیۀ 40؛ سورۀ روم، آیۀ 30

إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»(1) ارزش هايي که اسلام براي پيمودن راه خود ارائه کرده است، به صورت عبادت و يا ثواب و گناه بيان شده اند. حلال و حرام،

واجب و مستحب و مکروه و ممنوع تعبيرات ديگري است که در بينش اسلامي براي حرکت ارائه شده است.

اسلام دين حقيقت است و مرتبۀ انسانيت انسان را به او بازمي گرداند. اسلام آدمي را با خويشتن خود و با خلقت آشتي مي دهد. از اين روی، مؤثرترين داروي درد عصر ماست. اسلام دين تعادل است و اين جهان را چون آن جهان در نظر دارد. اسلام آيين زندگي در پرتو کرامت انساني و عترت ايماني و مبارزه در راه تحقق عدالت اجتماعي و سعادت حقيقي و هدايت همه جانبۀ انسان و جامعه است. اسلام آيين عبوديت، عدالت، عزت و استقامت است. دين اسلام در داشتن جنبه هاي اجتماعي قوي ترين اديان آسماني است. اسلام همۀ حکمت هاي جهاني را در خود به کمال رسانيده است. اسلام کامل کنندة توحيد ابراهيمي و مکمل رشتۀ اديان و آيين هايي است که از توحيد سرچشمه گرفته اند. اسلام گزارشگر آخرين وحي الهي است و موافق با رسالت خدايي اش همچنان در حال گسترش است. پيوند اسلام با اديان آسماني رابطۀ تأييد و تصديق کلي است. قرآن آنچنان به تکرار و تأييد از حضرت موسي و عيسي و مريم و عزرا و صحف ابراهيم (علیه السلام) و زبور و تورات و انجيل و همۀ متعلقات اديان الهي پيش از خود می پردازد و با احترام تأييد مي کند که در هيچ دين ديگري متصور و مشهود نيست: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ»(2) به فرمودۀ قرآن، تورات و انجيل خبر از ظهور اين دين خاتم را داده بودند: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ»(3)

بنابراين اسلام حقايق وحياني اديان پيش

از خود را تأييد مي کند: «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»(4) اسلام اديان ديگر را يکسره بي اعتبار و دروغين نمي داند. اديان آسماني مختلف حلقه هاي يک زنجيرند و داراي يک هماهنگي مقدس هستند. نظر اسلام به اديان ديگر کاملاً محترمانه است. اسلام آزادمنش تر از اديان ديگر بوده است و مسلمانان التزام ديني در رعايت احترام اديان آسماني دیگر دارند. اسلام تعاليم اساسي مسيحيت را تأييد مي کند ولي عقايد باطلي از قبيل تثليث و تجدد و مانند آن ها را مردود مي شمارد. عقايد مربوط به الوهيت عيسي (علیه السلام) يا فرزند خدا بودن ایشان، مادر خدا بودن مریم(علیها السلام)، هرگونه تفسير و توجيه شود در بينش اسلامي ناپذيرفتني و مطرود است؛ زيرا اين عقايد با توجه مطلق و کامل و تشکيک ناپذير و انعطاف اسلامي سازگار نيست.

در آموزۀ قرآني، اسلام به علت توحيدي بودن مطلق و کامل، مسيحيان و يهوديان را بت پرست و مشرک مي داند: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ...»(5) «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًامِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ»(6) اسلام بر دو پايۀ يگانگي خدا و نبوت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله ، بر پايه نبوت عامۀ همۀ پيامبران، استوار است و اصول ثابت تشريعي در اسلام همان اصول ثابت تشريعي در ديگر اديان توحيدي است.

ص: 114


1- . سورۀ سبأ، آیۀ 28
2- . سورۀ نساء، آیۀ 47
3- . سورۀ أعراف، آیۀ 157
4- . سورۀ بقره، آیۀ 136
5- . سورۀ توبه، آیۀ 30
6- . سورۀ توبه، آیۀ 31

ذات آفريدگار، قديم و بي نهايت است و جز او خالقي نيست. مسلمان به وجود خداوند واحد که خالق و حاکم روز جزاء است ايمان دارد

و در مقابل او احساس مسئوليت مي کند. چنين کسي به همۀ کتب الهي (تورات، زبور، انجيل، قرآن) و همچنين به پيامبران آسماني از حضرت آدم (علیه السلام) تا نوح (علیه السلام) و پيامبران بزرگ بني اسرائيل (موسي (علیه السلام) و عيسي (علیه السلام) ) و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)که آخرين پيامبر صاحب کتاب و شريعت است ايمان و اعتقاد کامل دارد: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ»(1)

پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله خود را صرفاً ادامه دهندۀ راه و سنت اديان الهي مي ديد؛ تا آنجا که او همان حقيقتي را که يهوديان و مسيحيان تعليم مي دادند و عمل مي کردند تبليغ و موعظه مي کرد. اسلام منادي وحدت همۀ اديان الهي است زيرا همۀ اديان الهي منشأ و مصدري واحد دارند. اسلام همۀ اديان الهي پيشين را مقدمۀ خود مي داند و از اهميت و ارزش و ضرورت احترام به آن ها نمي کاهد، بلکه برعکس بر وجوب احترام و اعتبار آن ها تأکيد مي کند. اديان توحيدي پيشين هماهنگ با نياز انسان معاصرشان بوده اند و اسلام در پاسخ به نياز تاريخي و جاودانۀ انسان ظهور يافته و طبعاً ديني اکمل و دائم است که در پي رسالت هزاران پيامبر پا به عرصۀ وجود گذاشته و سرآمد اديان الهي است.

هيچ ديني از اديان، جز اسلام، پذيراي ديگر دين ها نبوده و در برابر آن ها نرمش نشان نداده است. اين پذيرش و نرمش اسلام در برابر ديگر اديان نه تنها نشانۀ يگانگي ميان عقايد بلکه نشان از رفتار شايستۀ همۀ اديان الهي است و حکايت از آن دارد که همۀ آن ها سرانجام در پی درستي

و راستي و هدايت بشري بسوي کمال هستند.

قرآن با ظهور خود پيامهاي آسماني را به پايان رساند و کتاب های آسماني را که قبلاً نازل شده بود به کمال رساند و آن ها را پاس داشت. اسلام خاتم اديان است. همۀ اديان زمينه ساز ظهور اسلام بودند. اسلام مظهر و آرمان و نهايت کوشش هاي اديان ديگر است زيرا آن ها ذاتاً ادياني قومي بودند و توان مخاطبۀ جهاني نداشتند و نمي توانستند در ابعاد جهاني رشد کنند.

همۀ تلاش اين دين به پايان بردن، پشت هم آمدن اديان و سلسله هاي پيامبران است. در اين دين همه چيز براي آن سازمان داده شده است تا نياز انسان محتاج به همۀ زمان ها و مکان ها برآورده گردد. خطاب به عالميان است: «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ»(2) «وَمَا هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعَالَمِينَ»(3) اين دين کتاب خود را جامع همۀ اديان توحيدي قرار داده است: «وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ»(4) «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَالْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ»(5) اين ديني است که کلام الهي را نخستين بار از اعوجاج و اختلاف و جعل و کتمان و از نسيان حفظ کرده است: «وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ»(6) «يَكْتُمُونَ مَا

ص: 115


1- . سورۀ بقره، آیۀ 285
2- . سورۀ سبأ، آیۀ 28
3- . سورۀ قلم، آیۀ 52
4- . سورۀ مائده، آیۀ 110
5- . سورۀ مائده، آیۀ 48
6- . سورۀ هود، آیۀ 110

أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ»(1) «سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنْسَى»(2) «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»(3) اينها و جز اينها است که دين محمدي صلی الله علیه و آله را شايستۀ مقام خاتميت کرده است.

«اسلام مصحح انحراف اديان»

حقيقت اين است که قرآن دين همۀ انبياي الهي را به نام اسلام ناميده و خود انبياء را مسلمانان خوانده است و اين در مورد حضرت عيسي (علیه السلام) و حواريون او صادق است: «قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»(4)

اسلام دعوت توحيد را تجديد کرد، دعوتي که همان

سخن نخستين و اساس ثابت تمامي اديان بود، اما دگرگوني هايي که در باورهاي پيروان برخي اديان راه يافت موجب انحراف آنها شد. به اين ترتيب، اين اديان از اصل خود جدا شدند. اسلام خود را احياء کنندۀ آيين ابراهيم (علیه السلام) معرفي مي کند و دستاوردهاي دو آيين مسيحيت و يهود را به کمال مي رساند.

يهوديت، خدا را تحريف کرد و مسيح (علیه السلام) به عنوان تصحيح کنندۀ مفهوم سبحان که ابراهيم (علیه السلام) و موسي (علیه السلام) باز نموده بودند ظهور کرد، اما ديری نگذشت که تفسير مسيحي از خداي يگانه و توحيد، خود نيز دستخوش تحريف شد و به اين ترتيب يهوديت خداي ملي و خاص خود را مطرح کرد ومسيحيت نيز به خداي مجسم باور داشت. به همین دلیل بود که اسلام براي تصحيح هر دو انحراف پا به صحنه نهاد.

کتاب مقدس پر است از انواع تناقض ها و تحريف ها و سنت هاي ناروا به رسولان؛ از باب نمونه، شراب خوردن و عريان شدن حضرت نوح (علیه السلام) و به تماشا نشستن فرزندانش (سفر پيدايش، 9)، نسبت شرابخواري به لوط (علیه السلام) و هم بستر شدن با دو دخترش (سفر پيدايش، 19)، دستور قتل زنان و کودکان و زنده نگه داشتن دو دختر باکره از سوي حضرت موسي (علیه السلام) (سفر اعداد، 13)، کُشتي گرفتن يعقوب (علیه السلام) با خدا (سفر پيدايش، 32)، نسبت زنا به حضرت داوود (علیه السلام) (کتاب دوم سموئيل)، و نسبت شراب خواري دادن به عيسي (علیه السلام) در اناجيل.

توصيف قرآن از انبياي الهي بر اساس اعتقاد به وحياني بودن تعاليم آنان بي نظير است. هيچ يک از اديان زندۀ دنيا به اندازۀ دين اسلام از انبياي الهي به عظمت و شکوه ياد نکرده اند. قرآن بر

اساس نگرش وحدت گرايانۀ خود به تمامي اديان و انبياء تصوير منحصر به فردي از انبياء ترسيم کرده است. تعاليم تمامي اديان همسو است. بر اين اساس، تعاليم دين اسلام نيز سمت و سوي اديان ديگر را دنبال مي کند. يکي از ملاک هاي ارزيابي و سنجش اديان موجود جامعيت و مطابقت آن ها با نيازهاي فطري انسان است. جهان بيني اسلام بر اصل توحيد استوار است و جهان بيني مسيحيت بر تثليث. قرآن وحي منزل الهي است ولي انجيل تحريف و نوشتۀ دست آدمي است. قرآن بر مضامين عالي و انواع اعجاز اشتمال دارد و کتاب مقدس بر آموزه هاي ناسازگار با عقل، مانند تجسم خدا و گناه فطري و مسألۀ فديه.

ص: 116


1- . سورۀ بقره، آیۀ 174
2- . سورۀ أعلى، آیۀ 6
3- . سورۀ حجر، آیۀ 9
4- . سورۀ آل عمران، آیۀ 52

اسلام داعيۀ جهاني و نسخ اديان پيشين را دارد، ولي تورات و انجيل اعلام موقتي بودن و بشارت به ظهور پيامبر پسين را دارند (يوحنا، 16 : 7 ؛ کتاب هوشع بني، 9 : 5 -10). در اسلام به عدالت و ظلم ستيزي توصيه شده است و در انجيل به ستم پذيري از اشخاص و حکومت (متي 7 : 12؛ 22 : 21؛ 5 : 38 ؛ لوقا، 20 : 25؛ متي، 22 : 8 ؛ مرقس، 12 : 25).

در انجيل مي گويد: در بني اسرائيل مردي به نام عيسي پسر يوسف نجار پيدا شد و مردم را به سوي خدا دعوت کرد. ولي مدعي بود که پسر خداست و بدون داشتن پدري از جنس بشر به وجود آمده است و پدرش او را فرستاده است که به کيفر گناهان مردم بر دارش کنند. او مرده را زنده کرد و کور مادرزاد (متي، 20 : 29- 34 ؛ مرقس، 10 :

46-52) و مبتلا به مرض پيسي را بهبود بخشيد و ديوانگان را با بيرون کردن جن از بدن ايشان شفا داد. عيسي دوازده شاگرد داشت که يکي از آن ها متي بود. او به ايشان برکت داد و آنان را مأمور دعوت مردم و تبليغ مسيحيت کرد.

در قرآن آفرينش عيسي (علیه السلام) را چون آدم بيان مي کند: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»(1) شأن آفرينش عيسي (علیه السلام) در نزد خدا همچون شأن آفرينش آدم است که او را از خاک بيافريد و به او گفت موجود شو و بي درنگ موجود شد. و تنها خواست خداوند است که او را از حضرت مریم(علیها السلام) به وجود آورده است. به همين جهت در اسلام حضرت مسيح (علیه السلام) به نام عيسي بن مريم معروف است. قرآن آنان را که به حضرت مریم(علیها السلام) تهمت مي زنند ملامت کرده است و حضرت مریم(علیها السلام) را بانوي مقدس و برگزيدۀ الهي و پاک مي شناسد. ولي براي مریم(علیها السلام) و فرزندش الوهيت قائل نيست.سرنوشت پيامبر بزرگي چون عيسي (علیه السلام) به سرنوشت مادرش گره خورده است و اعتقاد ما این است که مريم پيش از آن که مادر عيسي (علیه السلام)

باشد مظهر عصمت و پيراستگي از گناه، پاکدامني، صداقت و عبوديت است: «وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ(2) صديقه بر قامت مریم(علیها السلام) زيباست اما تنها مدح او نيست، بلکه مدح عيسي (علیه السلام)

نيز است.

قرآن برخي از مسيحيان عرب را به پرستش مریم(علیها السلام) متهم کرده است: «وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ

أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ»(3) «و [ياد كن] هنگامى را كه خدا فرمود: اى عيسى پسر مريم آيا تو به مردم گفتى من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستيد؛ گفت: منزهى تو مرا نزيبد كه [دربارۀ خويشتن] چيزى را كه حق من نيست بگويم. اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را مى دانستى. آنچه در نفس من است تو مى دانى و آنچه در ذات توست من نمى دانم، چرا كه تو خود داناى رازهاى نهانى».

در کليسای غرب، مریم(علیها السلام) را از آن جهت احترام مي گذارند که مادري است عذرا، داراي احساسات و عواطف مادري نسبت به فرزند خود، در حالي که در کليساي شرق مریم(علیها السلام) را مانند خداي متعال پرستش مي کنند و او را موجودي فوق بشري مي دانند که در رحم او شريعت و الوهيت در پيکر و جنين عيسي (علیه السلام) امتزاج يافت.

ص: 117


1- . سورۀ آل عمران، آیۀ 59
2- . سورۀ مائده، آیۀ 75
3- . سورۀ مائده، آیۀ 116

قرآن مي گويد: «إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ»(1) «مسيح عيسى بن مريم فقط پيامبر خدا و كلمۀ اوست كه آن را به سوى مريم افكنده». خداوند به اهل کتاب مي فرمايد: «لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ»(2) «در دين خود غلو مكنيد و دربارۀ خدا جز [سخن] درست مگوييد». يهود نيز همچون مسيحیت غلو داشتند. آنان مي گفتند: «عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ»(3) اينان مي گفتند: «الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ»(4)

قرآن، مسيحيان و باور به سه خدا و اصرار در مرگ مسيح (علیه السلام) بر روي صليب را نکوهش مي کند. نخستين برخورد اسلام و مسيحيت دربارۀ موضوع تثليث بوده

است. اسلام پسر داشتن خدا را دروغ مي خواند و در مورد عيسي مسيح (علیه السلام) نيز آن را از ابداعات مسيحيان مي داند. همچنين تصليب عيسي (علیه السلام) را نمي پذيرد و آن را گماني نادرست مي خواند: «وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ»(5) «و گفتۀ ايشان كه ما مسيح عيسى بن مريم پيامبر خدا را كشتيم و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند ليكن امر بر آنان مشتبه شد». اصطلاح تثليث و عقيده به آن، سه قرن بعد از عيسي (علیه السلام) به دست مسيحيان ساخته شد. اين تحريفات که غالباً مخالف با اصول برهاني و قواعد عقلي بود موجب شد صاحبان علوم حسي و تجربي به انکار جهان شناسي عقلي و فلسفۀ الهي بپردازند و به جدايي دين از عقل حکم دهند. اگر در دين تحريف رخدهد، اولين قرباني عقل خواهد بود. دو هزار سال است که متکلمان مسيحيت دربارۀ تثليث، تجسم خدا و قرباني شدن مسيح (علیه السلام) مي انديشند و رنج مي برند، اما هيچ توضيح قانع کننده ای براي آن نمي توانند بيابند. آن مسيحيت که امروز روي زمين است و آن انجيل تحریف شده ای که امروز در اختيار عده اي است ديني نيست که عقل آن را بپذيرد و علم آن را امضا کند.

مسيحيت در آغاز، دين ستمکشان و رنج ديدگان بود. سپس به یک امپراتوري براي تحکيم و تداوم خود تبدیل شد و آن دين رسمي گرديد و کم کم حافظ منافع طبقاتي شد و مثل هر عقيده اي موهومات و خرافات بر آن افزوده شد. در آغاز فرقه اي کوچک از دين يهود بود، اما رفته رفته تا اوايل قرن چهارم ميلادي با

گرويدن امپراتور کنستانتين کبير به آن، به دين رسمي امپراتوري روم ارتقا يافت. در نتيجه، کشيشان و اسقفان آن به قدرت و مرجعيتي دست يافتند که در گذشته از آن محروم بودند.

تعالیم قرآن و براهین عقلی

آموزۀ قرآني که بيان بنيادين اسلام است با اعتقاد به تثليث تضاد فراوان دارد زيرا در «لا اله الّا الله» صحبتي جز از «خداي احد، واحد، صمد، قيوم، رحمان، رحيم، لم يلد و لم يولد» در ميان نيست. اسلام آيينی است که اصول و تعاليم آن بر برهان استوار است و پيوسته به مخالفان مي گويد: «قُلْ هَاتُوا

ص: 118


1- . سورۀ نساء، آیۀ 171
2- . سورۀ نساء، آیۀ 171
3- . سورۀ توبه، آیۀ 30
4- . سورۀ توبه، آیۀ 30
5- . سورۀ نساء، آیة 157

بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»(1) «بگو اگر راست مى گوييد دليل خود را بياوريد». اسلام روح عقلانيت را در انسان پرورش داده و از خرافات دور مي سازد.

قرآن کريم تثليث مسيحي را نفي کرده است: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»(2) «كسانى كه [به تثليث قائل شده و] گفتند خدا سومين [شخص از] سه [شخص يا سه اقنوم] است قطعاً كافر شده اند و حال آنكه هيچ

ص: 119


1- . سورۀ بقره، آیۀ 111
2- . سورۀ مائده، آیۀ 73

معبودى جز خداى يكتا نيست و اگر از آنچه مى گويند باز نايستند به كافران ايشان عذابى دردناك خواهد رسيد»؛ «مَا كَانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحَانَهُ»(1) «خدا را نسزد كه فرزندى برگيرد منزه است او»؛ «قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ»(2) «[كودك] گفت: منم بندۀ خدا»؛ «إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ»(3) «در حقيقت خداست كه خود پروردگار من و پروردگار شماست پس او را بپرستيد».

يکي از وجوه تمایز اسلام از مسيحيت تثليث است. اسلام مردم را به توحيد دعوت مي کند و اصل قديم

را يکي مي شمارد و در تمام جهات، کثرت را از هر نوع به آن وجود واحد بازمي گرداند، اما مسيحيت در عين تصريح انجيل به يگانگي خدا مع ذلک براي عالم سه اقنوم و اصل قائل است. قرآن رد آن را نه بنابر تعبد بلکه بنابر اصول عقليه باطل مي شمرد: «لَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ»(4) لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُوَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ(5) براستي کساني که گفتند خداوند همان مسيح پسر مريم است کافر شدند؛ حال آن که مسيح مي گفت: اي بني اسرائيل خداوند را که پروردگار من و پروردگار شماست بپرستيد؛ که هر کسي به خداوند شرک آورد خداوند بهشت را بر او حرام مي گرداند و سرانجام او دوزخ است و ستمکاران ياوراني ندارند ....

در بين تمام اديان جهان هيچ يک به اندازۀ اسلام، در مسيحیت دقت نکرده است و مسیح شناسی در آن وجود ندارد. هيچ ديني به اندازۀ اسلام طهارت شخصيت هاي اصلي مسيحيت يعني حضرت عيسي (علیه السلام)

و حضرت مریم(علیها السلام) را با اين تماميت به رسميت نمي شناسد و به اين گونه تعليمات عيسي (علیه السلام) را باور ندارد. در مسيح شناسي قرآن، مسيح يک انسان است و هيچ جنبۀ الوهی ای ندارد؛ هرچند از جهاتي با ديگر انسان ها متفاوت است. او بدون پدر متولد شده است اما قرآن مي گويد عيسي (علیه السلام) از اين جهت بالاتر از آدم (علیه السلام) نيست که بدون پدر و مادر خلق شده است. معجزاتي از عيسي (علیه السلام) نقل مي کند که به اذن الهي چون انبياي ديگر انجام داده است. در آموزۀ

اسلامي، عيسي (علیه السلام) از مرزهاي انسانيت فراتر نمي رود، برخلاف مسيح شناسي پولس و يوحنا که در آن مسيح (علیه السلام) از اين مرز فراتر رفته و با خدا هم ذات و برابر مي شود.

قرآن کسانی را که خدا رسومین از سه اقنوم دانسته و قائل به تثلیث شدند را کافر میداند: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(6) كسانى كه [به تثليث قائل شده و] گفتند خدا سومين [شخص از] سه [شخص يا سه اقنوم] است قطعا كافر شده اند و حال آنكه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست و اگر از آنچه مى گويند باز نايستند به كافران ايشان عذابى دردناك خواهد رسيد

قرآن، مسيحيان را از اعتقاد به سه تا بودن خدا يا يکي از سه خدا بودن الله برحذر مي دارد و بيم مي دهد. نسبت دادن فرزند به خدا را عقيده اي مي داند که از فرط نادرستي و زشتي نزديک است به از هم پاشيدن آسمان ها و شکافتن زمين و فرو پاشيدن کوه ها بيانجامد وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا و گفتند [خداى] رحمان فرزندى اختيار كرده است لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا واقعا چيز زشتى را [بر زبان] آورديد تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا چيزى نمانده است كه آسمانها از اين [سخن] بشكافند و زمين چاك خورد و كوهها به شدت فرو ريزند أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا از اينكه براى [خداى] رحمان فرزندى قايل شدند وَمَا يَنْبَغِي لِلرَّحْمَنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا [خداى] رحمان را نسزد كه فرزندى اختيار كند.(7)

پولس به مردم تعليم مي داد که

عيسي (علیه السلام) فقط مسيح موعود و زعيم يهود، که آمدنش وعده داده شد نيست، بلکه او پسر خداست که به زمين نزول کرده است تا خودش را قرباني کند و به صليب رود تا کفارۀ گناه انسان شود. پولس مي گفت:

«هر انساني خطاي آدم را به ارث مي برد و چيزي نيست که او را از عذاب ابدي نجات دهد مگر فرزند خدا؛ تا خداوند با مرگ وي از گناه آدم چشم پوشي کند.»اين سخنان مخالف صريح عقل است چون خدا ارحم الراحمين است و هرگز فرزندان را به گناه پدر نخواهد گرفت و کسي را که معصيت نکرده است عقاب نمي کند. وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَإِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَى حِمْلِهَا لَا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَمَنْ تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ. و هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نگیرد و آن که بارش سنگین است اگر دیگری را هر چند خویش (و پدر و فرزند هم) باشد کمک بر سبکباری خود طلبد ابدا باری از دوشش برداشته نشود. و تو تنها آنان را که در خلوت و پنهانی از خدای خود می ترسند و نماز به پا می دارند توانی خدا ترس و پرهیزگار گردانی. و هر کس خود را (از کفر و گناه و اخلاق زشت) پاک و منزه ساخت سود و سعادتش بر خود اوست و بازگشت همه به سوی خداست. هر کسي فرامين الهي را اطاعت کند رستگار مي شود و هر کسی نافرماني کند مُعاقب مي گردد. عقل و دين پشتوانۀ يکديگرند. عقل اثبات کنندۀ پايه هاي دين و اصول اعتقادي

و چراغ روشنگر راه حل مسائل و مشاکل آن است و دين مؤيد و مشوق عقل در راه انديشيدن و رسيدن به معارف حقه است. اين دو عامل جدايي ناپذيرند و اگر از آنها استقبال شود با هم هستند و اگر طرد شوند نيز با هم طرد مي شوند. انبياي الهي عقل و وحي را در خدمت يکديگر قرار دادند و از خدمات متقابل آن ها استقبال شاياني کردند.

در عقيدۀ فداء ضعف ها و سستي ها بسيار است. اگر خداوند گناه بندگان را ببخشايد، چه نياز به کشته شدن عيسي (علیه السلام) يا کسي ديگر دارد؟ اين عقيده با عقل و با شرع و کتاب مقدس موافق نيست.

البته مسلمانان ساحت مقدس مسيح (علیه السلام) را از اين گونه پندارهاي غلوآميز پاک مي دانند: «وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ .... »(8) عيسي مسيح (علیه السلام) شريعت موسي (علیه السلام) و يهود را قبول داشت و خود را کامل کنندۀ آن معرفي مي کرد. مسيحيت اصيلي

ص: 120


1- . سورۀ مريم، آیۀ 35
2- . سورۀ مريم، آیۀ 30
3- . سورۀ زخرف، آیۀ 64
4- . سورۀ نساء، آیۀ 171
5- . سوره مائده 72
6- . 73 سوره مائده
7- . سورۀ مريم، آیۀ 88 تا 92
8- . سورۀ صف، آیۀ 6

که حضرت عيسي (علیه السلام) مروج آن بود ديني مبتني بر يگانه پرستي خداوند است که خداي ابراهيم (علیه السلام) ، اسحاق (علیه السلام) ، يعقوب (علیه السلام) و موسي (علیه السلام) نيز است. عيسي (علیه السلام) با صراحت به انسان بودن و پيامبر بودن خود اعتراف دارد و بيان مي کند که تکميل کنندۀ شريعت موسي (علیه السلام) و بندۀ خداست.

«اسلام و مسيحيت»

خداي اسلام و مسيحيت

خداي اسلام داراي فرزند و يا پدر نيست: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (3) وَلَمْ يَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (4)»(1) مراد از يکتايي اين است که در هر حال منحصر به فرد است و نمي توان او را تشبيه و توصيف کرد. عامل مؤثر در جهان تنها خداست، نه چيز ديگر، و به شکل جماد و نبات و حيوان جلوه گر نمي شود زيرا مرکب و جسم و قابل ديدن نيست. بنابراين، نمي توان او را در جايي قرار داد، همه جا هست و هيچ جا محدود نيست. شريک و وکيل و معين ندارد زيرا از آن ها بي نياز است. بي نيازي خدا در کليۀ امور گسترش دارد و به هر چيز دانا و حکيم و قادر است. مرگ بر او راه ندارد و زنده و پاينده و جاويد است. داراي اراده و ادراک است و هيچ چيزي در جهان آفرينش از او مخفي و بر او مجهول نيست. مخلوق نيست؛ يعني قديم است. خدايي راستگو و درست کردار است، زيرا دروغ و بدکاري، ناداني است و خدا دانا و خردمند است.

نه از حادثي موجود شده و نه از عدم. با هر چيزي هست، اما نه به اقتران. غير هر چيزي است، اما نه به جدایی. فاعل است، اما نه به حرکات، مانند آلات و ادوات. احساس وجود خدا شخصيت دادن به او نيست، زيرا «تشخيص» نمايش شئون مخصوصي است که قابل تحديد و متناهي است. بينا است و آفريدگان او را نمي بينند. يگانه اي است که هيچ ساکني با او مأنوس و همنشين نيست. صفت خدا را نمي توان با صفات انسان و ديگر موجودات مقايسه کرد.

اما خداي مسيحي که از سه اقنوم پدر و پسر و روح القدس يعني تثليث، در عين حال توحيد باشد هيچ توجيه عقلاني ای ندارد. حتي در اناجيل نيز اشارۀ مستقيمي از آن وجود ندارد و مسيحيان قرن اول نيز به الوهيت عيسي (علیه السلام) اعتقاد نداشته اند و این عقیده از مخترعات بعد از قرن سوم است که با افکار پولس رواج پيدا کرد.

در معارف اسلامي، مفسران و دانشمندان مي گويند منظور از روح القدس همان جبرئيل است: «وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»(2) «و او را با روح القدس تأييد كرديم»؛ «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»(3) «بگو آن را روح القدس از طرف پروردگارت به حق فرود آورده». به جبرئيل روح القدس گفته مي شود، زيرا روح است و جنبۀ روحانيت در فرشتگان غلبه دارد و اضافه کردن روح به القدس به پاکي و قداستِ اين روح تصريح دارد. اين نيروي غيبي است که عيسي (علیه السلام) را تأييد و ياري کرد و با همان نيروي اسرارآميز

ص: 121


1- . سورۀ اخلاص آیات 1 تا 4
2- . سورۀ بقره، آیۀ 87
3- . سورۀ نحل، آیۀ 102

مردگان را به فرمان خدا زنده مي ساخت. البته اين نيروي غيبي در همۀ مومنان با تفاوت درجۀ ايمان به صورت هاي ضعيف تر وجود دارد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به حسّان بن ثابت فرمودند: «لا تزالَ مؤيداً بروحِ القُدُسِ ما نَصَرتنا بِلِسانک»؛ «ای حسان! پیوسته از جانب روح القدس تأیید خواهی شد، مادامی که ما را به زبان خود نصرت دهی». امام صادق (علیه السلام) به هشام بن حکم فرمودند: «پيوسته روح القدس تأييدت کند مادامي که ما را به زبانت ياري مي کني» و يا امام رضا (علیه السلام) به دعبل خزاعي فرمودند: «نفث بها روح القدس علي لسانک»؛ «روح القدس آن را بر زبانت القا کرد».مسيحيان هرگز نمي گويند عيسي (علیه السلام) کتابي به نام انجيل آورد. آوردن وحي توسط عيسي به گونه اي که مسلمانان دربارۀ قرآن و پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)معتقدند در مسيحيت جايي ندارد. مسيحيان عيسي (علیه السلام) را تجسم وحي الهي مي دانند و به عقيدۀ آنان او نه حامل پيام بلکه عين پيام بوده است. به نص صريح قرآن، انجيل حقيقي بر حضرت عيسي (علیه السلام) نازل و به او اعطا شده است.(1) اما آن کتاب هيچ سنخيتي با اين اناجيل ندارد. اين اناجيل صرفاً بيانگر زندگي و سخنان اوست. در نظر مسيحيان اين نکته وجود ندارد که مسيح (علیه السلام) داراي کتابي بوده باشد. تاريخ نگارش اين اناجيل را پس از سال 65 میلادی مي دانند.

قرآن تأکيد مي کند که عيسي (علیه السلام) پيام آور خداست و انجيل در رديف کتب تورات، زبور و قرآن است. بي شک قرآن، انجيل را از کتب الهي مي داند. در آيات متعددي از قرآن کريم از انجيل به عنوان کتابي آسماني سخن رفته است و پذيرش حقانيت آن از سوي مسلمانان شرط ايمان دانسته شده است، و نزد مسلمانان تورات و انجيل، تقدس و حرمت فراوان دارند. قرآن، انجيل را دربردارندة هدايت و نور و مواعظي براي اهل تقوي مي داند: «وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ»(2) و عيسي را عبد خدا به معناي مخلوق مي خواند: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ» (سورۀ مريم، آیۀ 30) و به هيچ وجه مرتبۀ الوهيت ندارد.

مهم ترين اصل الهياتِ مسيحيتِ کنوني، تثليث است که در کتاب عهد جديد اثري از آن نيست و هرگز در اين کتاب اقنوم سوم، يعني روح القدس، خدا خوانده نشده و با خدا يکي دانسته نشده است.

در ميان مسيحيانِ نخستين، موضوع تثليث با «خدايي عيسي (علیه السلام) » شايع نبوده است و مسيح (علیه السلام) مردم را به پرستش خداي يگانه فرا خواند، همان خدايي که عيسي (علیه السلام) او را نه تنها پدر خود، بلکه به منزلۀ پدر(3) تمام موجودات معرفي کرده است. مسيح (علیه السلام) تصريح کرد که هرگز فرستاده نشده است تا تعاليم انبياي گذشته را دگرگون کند و اصول آموزش هاي پيامبران خدا را باطل سازد: «گمان مي بريد که آمده ام تا تورات يا صحف انبياء را باطل سازم» (انجيل متي 5 : 17). بنابراين دليلي وجود ندارد که عيسي (علیه السلام) توحيد را به تثليث مبدل سازد، بلکه دلایل واضحي در انجيل ها يافت مي شود که خلاف اين مدعا را به اثبات مي رساند.

پولس معتقد بود که خداوند براي نجات انسان از گناه، پسر خود عيسي مسيح (علیه السلام) ، را به زمين فرستاد. مسيح (علیه السلام) به دست نيروهاي شيطان به صليب کشيده شد و با قرباني شدنش بر صليب و

ص: 122


1- . سورۀ آل عمران، آیۀ 3 و 65؛ سورۀ مائده، آیۀ 46 و 47؛ سورۀ مريم، آیۀ 30؛ سورۀ حديد، آیۀ 27
2- . سورۀ مائده، آیۀ 46
3- . تعبیر پدر را قرآن کریم هرگز در مورد خدای متعال به کار نبرده است و آن را صحیح نمی داند.

ريختن خونش، انسان نجات يافت. با ريخته شدن خون مسيح (علیه السلام) و با مرگش روي صليب، انسان که با انجام گناه نخستين از خدا دور شده بود با او آشتي کرد.

تفسيري که پولس از مسيحيت کرد، بنيان و اساس مسيحيت رسمي را از اواخر قرن دوم ميلادي تشکيل داد که تا به امروز پايدار بوده است.

پولس متفکری يوناني مآب بود و به زبان يونان سخن مي گفت. او از حواريون عيسي (علیه السلام) نبود و هرگز او را نديده بود. او مدعي شد که در راه فلسطين به دمشق مسيح (علیه السلام) بر او ظاهر شد و او را به آيين خود خواند. پس از آن پولس مبلغ مسيحيت به تفسير خود شد.برداشت او از مفهوم کليسا که از فحواي برخي نامه هاي او بر مي آيد، نوعي تأويل است: «خداوند مسيحيان را قبل از خلقت عالم برگزيده است تا از جانب مسيح پسران او گردند و آفاق بَدَن مسيح و کليساي اويند» (عهد جديد، رسالۀ اول پولس به تيموتائوس).

يعني پولس بر اين باور است که کليسا بدن مسيح است.

پولس بدعت گذاري است که دين مسيح را با بدعت هاي خود مُشَوَه کرد. پولس بنيان گذار کليسا است، نه مسيح. او به مسيحيان ساده دل تعليم داد که کليسا کانون فيض الهي است و فيض خدا از طريق ارباب کليسا افاضه و اشراق مي شود. راه نجات در اطاعت از دستورهاي کليسا خلاصه مي شود. هر کس اميد نجات و رستگاري دارد بايد مطيع بي قيد و شرط و بي چون و چراي ارباب کليسا باشد.

الهيات کليسا نه تنها ماهيت مسيح، بلکه يگانگي خدا را هم تيره و مشوش مي سازد. قطعاً الهيات کليسا با الهياتي که حضرت مسيح (علیه السلام) آورده و ارائه کرده مخالف است. مسيحيت در برخورد با اديان مختلف، به خصوص در روم، به تدريج از آداب و رسوم و معتقدات اساطيري آن ها اقتباس کرده و براي خود مجموعۀ اعتقادي خاصي به وجود آورده است. نه فرشتگان و نه عيسي (علیه السلام) ، هرگز ادعاي الوهيت نداشتند. تثليث زائيدۀ فکر مشرکان باستان بود و از آن ها به عالم مسيحيت راه يافت و اين آيين توحيدي را از مسير خويش بيرون برد و به جايي رسانيد که خود سازندگان آن نيز هرگز نتوانستند آن را تبيين نمايند: «ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ»(1) «اين سخنى است [باطل] كه به زبان مى آورند و به گفتار كسانى كه پيش از اين كافر شده اند شباهت دارد».

اسلام در جهان حقيقتي است زنده و مواج و متحرک. در صورتيکه مسيحيت در جهان مسيحي، حقيقتي است کهنه و فرسوده. اسلام به همان صورت اصلي و اولي باقي مانده است، برخلاف مسيحيت که

بعد از ظهور، اصل و ريشه اش دچار تغيير و تبديل مستمر گرديده است. مسيحيت فقط عقيده اي در بردارد، ولي برنامه اي در اختيار ندارد، اما اسلام از هر جهت با روح و جسم و با عقيده و عمل هر دو کار دارد. در اسلام خدا خداست و اشياء اشياء هستند و حد وسطي ندارد که هم خدا و هم غير خدا، بتواند هم خدا و هم بشر باشد، آن گونه که مسيحيان حضرت مسيح (علیه السلام) را خداي مجسم و يا ترکيبي از الوهيت و بشريت مي دانند و به اين جهت حد وسطي بين خداي مطلق و بشر به وجود مي آورند. قرآن بارها و بارها با ستايش کامل به مسيح (علیه السلام) احترام گذاشته است و از مریم(علیها السلام) نيز با گراميداشت کاملي ياد مي کند: «وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ»(2) «و پسر مريم و مادرش را نشانه اى گردانيديم و آن دو را در سرزمين بلندى كه جاى زيست و [داراى] آب زلال بود جاى داديم».

ص: 123


1- . سورۀ توبه، آیۀ 30
2- . سورۀ مؤمنون، آیۀ 50

از پديده هايي که در قرآن بر آن ها «کلمه» اطلاق شده است تولد عيسي (علیه السلام) است، حادثه اي که به اندازۀ خلقت اولين فرد بشر، حيرت انگيز و عبرت آموز است: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»(1) «در واقع مثل عيسى نزد خدا همچون مثل [خلقت] آدم است [كه] او را از خاك آفريد سپس بدو گفت باش پس وجود يافت». اين آيه صراحت دارد که خلقت آدم (علیه السلام) از خاک است و خلقت عيسي (علیه السلام) را در تولد اعجازش بدون پدر تشبيه به خلقت اعجازي آدم (علیه السلام) از خاک مي نمايد که به مجرد کلمۀ «کن» که

از خداوند صادر شد او به وجود آمد؛ يعنيخلقت عيسي (علیه السلام) در شکم مادرش بدون تماس مادر با مردي دلالت بر الوهيت او ندارد. هر دو موجود چه عيسي (علیه السلام) و چه پدرش آدم (علیه السلام) بدون پدر خلق شده اند. و اگر نداشتن پدر دليل بر خدايي او بود بايد در آدم (علیه السلام) که بدون پدر و مادر، و از مجرد خاک آفريده شد قائل به خدايي او شويد! و چون قائل نيستيد پس در عيسي (علیه السلام) نيز نبايد قائل بشويد. اگرچه آفرينش عیسی (علیه السلام) خارق سنت جاري در نسل است ولي مخلوق است، نه خدا: «إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ»(2) «مسيح عيسى بن مريم فقط پيامبر خدا و كلمۀ اوست كه آن را به سوى مريم افكنده».

علت اينکه عيسي (علیه السلام) در قرآن به «کلمه» توصيف شده است از اين جهت است که وجود آن حضرت حاصل کلمۀ «ايجاد» است که در قرآن با «کن» نشان داده شده و تعبيري است از ارادۀ خداوند سبحان بدون اسباب و عوامل طبيعي، برخلاف ديگر مردم، با اينکه همۀ موجودات تابع اراده و قدرت تکوين الهي هستند.

آدم (علیه السلام) و مسيح (علیه السلام) هر دو به «کلمۀ خدا» آفريده شده اند؛ يعني آفرينش آنها از راه عادي صورت نپذيرفته است، بلکه به فرمان تکويني خدا پديد آمد ه اند.

اسلام و مصلوب شدن مسیح

اسلام مسيح (علیه السلام) را از بر دار شدن مبرا مي داند و با وضوح و تأکيد بيان مي دارد که مسيح (علیه السلام) را نه کشته اند و نه به صليب کشيده اند. اسلام اين عقايد را پوچ شمرده و پرده از اين حقيقت برداشته که چنين مفاهيمي، از اصول دينِ حقِ مسيحيت نيست

بلکه ريشه در اوهام بشري دارد، که با فطرت و عقل در تعارض است. قرآن دربارۀ يهوديان مي فرمايد که ايشان به مریم(علیها السلام) دربارۀ ولادت عيسي (علیه السلام) تهمت زدند و مدعي قتل عيسي (علیه السلام) شدند. قرآن کريم فقط ادعاي قتل مسيح (علیه السلام) ، «نه دار زدن او را»، صريحاً به ايشان نسبت داده و يادآور شده است که آنان دچار شک و ترديد بودند و اختلافي در اين مطلب موجود است: «وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا»(3) «و [نيز] به سزاى كفرشان و آن تهمت بزرگى كه به مريم زدند»؛ «وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا»(4) «و گفتۀ ايشان كه ما مسيح عيسى بن مريم پيامبر خدا را كشتيم و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند ليكن امر بر آنان مشتبه شد و كسانى كه

ص: 124


1- . سورۀ آل عمران، آیۀ 59
2- . سورۀ نساء، آیۀ 171
3- . سورۀ نساء، آیۀ 156
4- . سورۀ نساء، آیۀ 157

دربارۀ او اختلاف كردند قطعاً در مورد آن دچار شك شده اند و هيچ علمى بدان ندارند جز آنكه از گمان پيروى مى كنند و يقيناً او را نكشتند»؛ «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا»(1) «بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد و خدا توانا و حكيم است».

ادياني نيز يافت مي شوند که رسولان و مبلغان آن ها، پس از مرگ چهره اي خدايي يافتند و مردم آنها را پرستيدند. مي توان از بودا، زرتشت و مسيح (علیه السلام) نام برد که به خدايي گرفته شدند؛ به همین دلیل است که اسلام در نرفتن به راه انحراف و اعتقاد داشتن به تجرد و تجسم

اصرار دارد و برتفاوت هاي ميان الوهيت و نبوت تأکيد مي ورزد و تأکيد هميشگي حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و قرآن بر اين است که پيامبر (صلی الله علیه و آله) بشري است که به او وحي مي شود.

بت پرستي، پست ترين نوع شرک است و قرآن بيشتر از انواع ديگرِ شرک متعرض آن شده است زيرا اين آئين، پيش از اسلام در سراسر جهان انتشار داشته است. در اسلام تعاليمي چون تثليث و يا اعتقاد به خدايان متعدد وجود ندارد.

برخلاف دين اسلام که اصول آن تعقلي است، در دين مسيح اصول و معتقداتشان را چون غير قابل انطباق بر موازين عقلي است، «اسرار» مي نامند. پيروان آن بايد اين اصول را تعبداً بپذيرند و در مقام چون و چرا برنيايند. مهمترين اسرار در مسيحيت عبارتند از: سرّ تثليث، تجسّم، و قرباني شدن پسر خدا براي بازخريد گناه اوليه.

در دين مسيح، پسر خدا عيسي مسيح (علیه السلام) مصلوب و کشته شده و بعد از تدفين، چهل روز پس از مرگ از قبر برخاسته و به سوي آسمان صعود کرده است. ولي خدا در اسلام زنده و جاويد است و شريک ندارد: «اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ»(2) آنچه در دنيا و آخرت وجود دارد از اوست؛ لذا ستايش هر دو جهان از آنِ اوست: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ»(3)

قرآن با تثليث مبارزه کرده و آن را کفر خوانده است. مسيحيتي که بر عيسي (علیه السلام) نازل شد تثليث نداشته است و اين برگرفته از بت پرستي گذشته است: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ

مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا»(4) يعني پیروان هر کدام از اين اديان ايماني صادقانه بياورد و عمل صالح انجام دهد، نه اينکه ايمان به الوهيت عيسي (علیه السلام) داشته باشد.

بشريت پيوسته ميان بت پرستي و تعدد خدایان و تثليث در نوسان بوده است؛ تا آنکه اسلام او را به توحيد بازگرداند.(5) به همین دلیل است که اسلام نمايانگر بالاترين مراحل ارتقاي بشر به رشد و کمال به شمار مي رود. اسلام شرک و بت پرستي را مجاز نمي داند و توصيه مي کند که در همه جا و در همه حال بايد با آن مبارزه کرد. قرآن با موضع گيري روشن خود در برابر پرستيدن همۀ انواع بت، ظهور کرد و حقيقتي بزرگ و روشن به ارمغان آورد و مقرّر داشت که خدا يکي است و هرگونه تعددي را نفي کرد و بيان داشت که هيچ يک از

ص: 125


1- . سورۀ نساء، آیۀ 158
2- . سورۀ آل عمران، آیۀ 2
3- . سورۀ سبأ، آیۀ 1
4- . سورۀ بقره، آیۀ 62
5- . اصل فطرت و آموزۀ همۀ پیامبران، توحید بوده که در اثر گذشت زمان با عقاید شرک آلود آمیخته می شده است و پیامبران بعدی مأموریت می یافتند آن آلودگی ها را برطرف سازند تا نوبت به اسلام و دین کامل پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله رسید.

مخلوقات به خدا شباهتي ندارند و خدا از همۀ کمالات برخوردار و از تمامي نقايص مبراست. بشر نمي تواند کنه ذات و حقيقت صفات او را درک کند. اسلام نظام بت پرستي را که در آن جامعه حاکميت داشت از ميان برد و بر يهوديت و مسيحيت خرده گرفت و اصول آن ها را به حقايقشان بازگرداند.

انديشۀ کساني را که چنين نظري را پذيرفته بودند، اصلاح کرد و مسائلي را که نيازي به آنها نبود از يهوديت و مسيحيت زدود و تمامي جهان را به وحدت ديني و جهت و هدف متحد فرا خواند. اسلام، توحيد را که در مسير بت پرستي و شرک و تعدد خدایان دستخوش انحراف شده بود، دوباره به بشريت بازگرداند و ترديدي نيست که بشريت به ياري توحيد از بند عبوديت

فکري و اجتماعي رهايي يافت.اعتقاد به توحيد يعني اعتقاد به خداي يگانه و تنها خالق و حافظ جهان هستي و همه جا حاضر، که عالم مطلق، قادر مطلق و خير محض است.

اسلام اهل کتاب را به همکاري دعوت مي کند: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»(1) در اسلام هدف از دعوت به وحدت، دعوت به عقیدۀ مشترک یعنی عقیده به خداي واحد است. حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) پاکيزه ترين دين خداي واحد را به جهانيان اعلام کرد و بهترين قوانين و مقررات و مفاهيم عملي و اخلاقي و ضوابط رفتار انساني را پايه گذاشت. اسلام ديني است که ملتها و طوايف مختلف را در چارچوب اخوت اسلامي گرد هم مي آورد و هيچ موجودي را با خداوند قادر متعال شریک نمي کند. همۀ مسلمانان از رسول خدا صلی الله علیه و آله پيروي مي کنند و او را در مقام بنيانگذار دين خودشان دوست دارند و محترم مي شمارند، ولي هرگز او را نمي پرستند و صفات الهي و خصايص الوهي برايش قائل نيستند.

متن قرآن دربارۀ آفريدگار، پايۀ بسيار استواري براي خداباوري بنياد نهاده که با ديگر اديان و مذاهب و آيين هايي که فاسد و معيوب و تباه شده اند متفاوت است. آیات قرآن به عنوان نشانه هایی از خداوند معرفی شده اند. اسلام تمامي مسائل را به فطرت اصيل آن باز مي گرداند و بدون ترديد اقرار توحيد ربوبي، امري فطري است و شرک «عقیده به خدایان متعدد» مسأله اي عارضي است. تصور درست و حقيقي از پروردگار منزه حاصل نخواهد

شد مگر اينکه هر رنگي از رنگ هاي شرک از وجود انسان زدوده شود، چه شرک در ايمان و عقيده باشد و چه شرک در پيروي و دنباله روي و اطاعت، که اين هر دو نوع شرک در حقيقت به هم پيوسته اند. قرآن شرک به خدا را ستم به پروردگار انسان مي داند و با مشرکان سازگار نيست. شرک مقابل توحيد و يگانه پرستي است، و بزرگترين گناهي که براي بشر متصور است شرک است: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»(2) در اسلام تجسم الهي و صورت سازي شرک به خداست. هرگونه پنداري از اين قبيل که براي خدا پسر يا دختري فرض کند و يا شرکايي قائل شود و هر نوع مشارکت که بپندارد از شرک و کفر است و پروردگار از آن منزه است. هر نوع شرک، مخالف با حقيقت رباني اوست و در عين حال موجب فساد عقيده است، زيرا فساد با زندگي بشر در روي زمين راست درنمي آيد. براي رسيدن به اعتقاد درست شايسته است که به اقرار کامل الوهيت و خداوندگاري «الله» بازگرديم، و ذات او را از هرگونه شرک منزه بدانيم: «الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا»(3)

ص: 126


1- . سورۀ آل عمران، آیۀ 64
2- . سورۀ لقمان، آیۀ 13
3- . سورۀ فرقان، آیۀ 2

در اسلام خدا نيازي به يار و همکار ندارد و براي دوستي و ياري جستن، خدا کافي است: «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ»(1) آنچه در آسمان و زمين است از آن خداست و به وکيل نياز ندارد: «وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا»(2) و هيچ کس از خدا وکالت ندارد و پيغمبر خدا وکيل مردم نيست: «قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ»(3) «بگو من بر شما نگهبان نيستم»؛ «مَا

أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ»(4) «تو بر آنها وكيل نيستى».

مسيح در قرآن

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»(5) «كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه يهودى شدند و صابئى ها و مسيحيان و زرتشتيان و كسانى كه شرك ورزيدند البته خدا روز قيامت ميانشان داورى خواهد كرد».

انجيل حضرت عيسي (علیه السلام) پس از او به دست علماي مسيحي دستخوش تحريف شد و انجيل کنوني محّرف است. مسيحيان عيسي (علیه السلام) را خدا پنداشته يا عقايدي در حد الوهيت او داشتند؛ و يا اينکه او را پسر خدا مي گفتند و از پدر و پسر و روح القدس و حلول و اتحاد سخن مي گويند و همۀ اين اقوال در حکم نفي الوهيت خداست. خداوند در اين مورد يعني خدا دانستن مسيح (علیه السلام) و پرستش او، نصاری را سخت تخطئه و نکوهش می کند و آنان را در اين اعتقاد کافر مي شمارد: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا»(6) «كسانى كه گفتند خدا همان مسيح پسر مريم است مسلماً كافر شده اند، بگو اگر [خدا] اراده كند كه مسيح پسر مريم و مادرش و هر كه را كه در زمين است جملگى به هلاكت رساند چه كسى در مقابل خدا اختيارى دارد؟».

بی شک مسيحيت يک دين است، به این دلیل که داعيه دارد که آدم را به خدا پيوند دهد؛ و سررشتۀ اين پيوند آمدن کسي است بنام مسيح (علیه السلام) . و شخص عيسي (علیه السلام)

بنيان گذار مسيحيت است و با معجزات نشان دادن که رسول است

براي رستگاري بشر، از طرف خدا آمده تا نوع بشر را رستگار سازد. به انگار مسيحيان او خداست، خدايي که اراده کرده است تا مانند يک انسان در روي زمين در ميان آدميان زندگي کند.

تورات که مسيحيان آن را عهد عتيق مي نامند، از تاريخ قوم يهود و انتظار درازمدت آن در آمدن مسيح موعود حکايت مي کند. در تورات اشاره شده است که مسيح (علیه السلام) از يک مادر باکره زاده خواهد شد.

از مسائل مورد نزاع ميان کلام اسلامي و کلام مسيحي مسألۀ تحريف است. قرآن مجيد در ده ها آيه به نازل شدن تورات و انجيل و نه اناجيل تصريح مي کند: «وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ»(7) «مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنَّاسِ

ص: 127


1- . سورۀ آل عمران، آیۀ 173
2- . سورۀ نساء، آیۀ 132
3- . سورۀ انعام، آیۀ 66
4- . سورۀ زمر، آیۀ 41
5- . سورۀ حج، آیۀ 17
6- . سورۀ مائده، آیۀ 17
7- . سورۀ آل عمران، آیۀ 3

وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ...»(1) مسلمانان از ديرباز معتقد بودند که تورات و انجيلي که خداوند نازل کرده است دستخوش تحريف قرار گرفته و مسائلي مانند بشارت به ظهور خاتم الانبياء حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) از آن حذف شده و خرافاتي چون جسمانيت خداي متعال به آن افزوده شده است.

مي توان گفت اصلاً اگر صحت نبوت پيامبر خاتم صلی الله علیه و آله و قرآن مجيد ثابت شده نباشد، نبوت عيسي (علیه السلام)

و کتابش ثابت نمي شود و هيچ دليل قانع کنندۀ تاريخي ای حتي بر وجود عيسي (علیه السلام) وجود ندارد. در مناظرۀ امام رضا (علیه السلام) با جمعي از علماي اديان و ملل غير اسلامي، حضرت به عالم نصراني فرمودند: «يا نصراني والله انا لَمومن بعيسي الذي آمن بمحمدٍ»(2)؛ «ما مسلمانان حضرت عيسي و کتاب انجيلي راقبول داريم که امتش را به آمدن پيغمبر آخرالزمان محمد بشارت داده است و حواريون به آن اقرار کرده اند».

مسيحيان خود، آن کتابها را نوشتۀ انسان ها مي دانند، ولي بر اساس معيارهاي کلامي

خويش به آن ارزش مي دهند. آنان معتقدند که اين کتاب پس از حضرت و براي رسالت او تنظيم شده است.

در اسلام پيامبر (صلی الله علیه و آله) مبيّن قرآن است، ولي در مسيحيت اناجيل مبيّن حضرت عيسي (علیه السلام) هستند.(3)

کتاب مقدس اصلي ترين مأخذ يا مهم ترين منبعي است که پيروان مذاهب سه گانۀ مسيحيت و ديگر فرق وابسته به هر يک از اين مذاهب به آن رجوع مي کنند. اين کتاب به اعتقاد مسيحيان طي صدها سال به دست پيامبران و مردان مقدس که هدايت شدگان از جانب روح القدس و ملهم به الهام الهي بوده اند نوشته شده است. اين کتاب به دو بخش عهد قديم يا عتيق و عهد جديد تقسيم مي شود. بنابراين مسيحيت فاقد يک متن وحي تثبيت شدۀ همزمان است، در صورتيکه اسلام چنين متني دارد. قرآن بيان وحي است که با واسطۀ فرشته وحي (جبرئيل) به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نازل مي شده و بلافاصله به دست مؤمنان به رشتۀ تحرير درمي آمده است و خود پيامبر (صلی الله علیه و آله) آن ها را به سوره ها طبقه بندي مي کرد.

دسته اي از مسيحيان به سه خدا معتقدند. قرآن این عقیده را گناه بزرگی برای نصاری می داند و آنان را سرزنش کرده است: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»(4) «كسانى كه [به تثليث قائل شده و] گفتند خدا سومين [شخص از] سه [شخص يا سه اقنوم] است قطعاً كافر شده اند و حال آنكه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست و اگر از آنچه مى گويند بازنايستند به كافران ايشان عذابى دردناك

خواهد رسيد». خدا مي فرمايد که به آنان بگو: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ»(5) در اين آيه تمام مسيحیان مورد خطاب قرار گرفته اند، زيرا اهل کتاب هم شامل يهوديان و هم شامل مسيحيان مي شود. حضرت عيسي (علیه السلام)

که از جانب خدا به سوي بني اسرائيل يعني قوم موسي (علیه السلام) به رسالت برانگيخته شده، تصديق کنندۀ ديانت موسي (علیه السلام) و تورات او نيز است و ناسخ شريعت و کتاب موسي (علیه السلام)

نيست. پس او نبوت موسي (علیه السلام)

و احکام تورات را تصديق مي کند: «وَمُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ

ص: 128


1- . سورۀ آل عمران، آیۀ 4
2- . شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا، باب 12، حدیث 1؛ الاحتجاج، الجزء الثاني، 307
3- . آشنايي با اديان بزرگ، ص 137
4- . سورۀ مائده، آیۀ 73
5- . سورۀ مائده، آیۀ 77

التَّوْرَاةِ»(1) اين ندا حاکي از آن است که يک مسيحي، از آنجا که اهل کتاب است و به آنچه در کتاب آمده عارف و واقف است نبايد از حق منحرف باشد چون اهل کتاب است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: دربارۀ عيسي (علیه السلام) دو گروه هلاک شدند: گروه اول يهود بودند که او را دشمن داشتند، تا که به او بهتان زدند و گروه دوم نصاری بودند که به او دوستي ورزيدند، تا جايي که او را خدا قرار دادند.

گفتني است که پيامبران همگي نبوت انبياي پيش از خود را تصديق مي کردند، لکن برخی از آن ها ناسخ دين پيامبر پيش از خود بودند. اسلام ناسخ نصرانيت است؛ با اين همه نبوت حضرت موسي (علیه السلام)

و عيسي (علیه السلام) را تصديق مي کند. اما مسيح (علیه السلام)

ناسخ تورات نبوده و در واقع اصلاح کننده و تغيير دهندۀبرخي احکام ديني موسی (علیه السلام)

است. قرآن در اين زمينه مي فرمايد: «وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ»(2) حضرت عيسي (علیه السلام) برخي طيبات را که به

مقتضاي عصر حضرت موسي (علیه السلام)

بر بني اسرائيل حرام شده بود براي آنها حلال کرد. بنابراين آن حضرت رافع پاره اي از دشواريهايي بود که بر آن ها سخت مي آمد.

قرآن دربارۀ مریم(علیها السلام) و عیسی(علیه السلام)

قرآن کريم مریم(علیها السلام) را از زنان طاهرشده و برگزيده و پاک معرفي کرده و گفته است که او داراي مقامات عالي معنوي بوده است: «وَ إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ»(3) اين آيه از نزول ملائکه بر حضرت مریم(علیها السلام)

آگاهي مي دهد، که ملائکه بر او فرود آمده، با او گفتگو مي کردند و مریم(علیها السلام) نيز کلامشان را مي شنيد. خداوند اين نشان ارجمند را که هيچ کس جز پيامبران پيش از او بدان نايل نيامده بود به او عطا نمود: «وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَ كُتُبِهِ وَ كَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ»(4) اين آيه دلالت بر پاکي و طهارت روحي و بندگي مريم دارد و او را همچون مَثَل و الگويي براي مؤمنان آورده است که از ناپاکي و پليدي ها پاک است. قرآن کريم صفت «أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا» را چندين و چند بار دربارۀ مريم به کار مي برد تا تکذيب صريح و شديد بهتان يهود بر او باشد: «قَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا»(5)

مريم از زنان برجستۀ تاريخ در بکر زايي يگانه است و عظمت او صرفاً به جهت انتساب به عيسي (علیه السلام) نيست، بلکه او دختري است که در خانوادۀ نبوت و از عمران نبي (علیه السلام) و زني بنام حنّه به دنيا آمد. پس از ولادت او اَحبار بر سر کفالت او با يکديگر به رقابت پرداختند و بالاخره زکريا (علیه السلام) که مهتر احبار و

پيامبرشان بود عهده دار کفالت او شد: «يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ»(6) تخصيص مریم(علیها السلام) از ميان زنان به امر خداي تعالي عنايت خاص خداوند به اوست. قرآن او را بهترين زن جهان در زمان خود دانسته و او را به «اصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ»(7) ویژگی داده است. از تعبيرات قرآن چنين برمي آيد که او نيز مرتبط با عالم غيب و محّدثه است: «إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ»(8) کسي لياقت همتايي با مریم(علیها السلام) را ندارد. او را که هنوز دوشيزه است فرزندي به نام عيسي (علیه السلام) عطا مي کند که به پيامبري برگزيده است. خداوند مریم(علیها السلام) را از ميان زنان عالم براي مادري حضرت

ص: 129


1- . سورۀ آل عمران، آیۀ 50
2- . سورۀ آل عمران، آیۀ 50
3- . سورۀ آل عمران، آیۀ 42
4- . سورۀ تحريم، آیۀ 12
5- . سورۀ نساء، آیۀ 156
6- . سورۀ آل عمران، آیۀ 43
7- . سورۀ آل عمران، آیۀ 42
8- . سورۀ آل عمران، آیۀ 45

عيسي (علیه السلام) برگزيد و او را از هرگونه ناشايستي پاک و طاهر کرد. فرشته ها با او سخن گفتند و از جانب خدا او را به فرزندش عيسي مسيح (علیه السلام) بشارت دادند، عيسايي که در دنيا و آخرت آبرومند و وجيه و مقرب است. او در گهواره با مردم سخن گفت و از صالحان و نيکوکاران به شمار مي رود. در آموزۀ قرآني، مریم(علیها السلام) به نوبۀ خود، شخصيت زني را مجسم مي کند که شور و نشاط بندگي سراسر وجودش را بر وفق شيوه اي که اوج بندگي خدا را تجلي مي بخشد، دربرگرفته است، زيرا همزمان بامراحل پرورش و رشد او رشتۀ تازه اي از وضعيت ها، رويدادها و شخصيت ها، پياپي پيش مي آيند و سرانجام، در طي اين مراحل چندين رويداد اعجازآميز به وجود مي آيند.

حادثۀ درد زايمان و آنگاه ولادت عيسي (علیه السلام) ، اين چنين ولادتي، شخصيت خارق العاده اي چون جبرئيل را مي طلبد (جبرئيل از زمرۀ فرشتگان است و نه از جنس بشر)

و نيز موضوع زاده شدن شخصيت خارق العاده اي چون عيسي (علیه السلام) است. بدین ترتیب معجزۀ مریم(علیها السلام) در زاييدن عيسي (علیه السلام) بدون داشتن شوهر تجلي مي يابد.

خداوند مريم را بر جهانيان برگزيده است، زيرا از جايي که گمان نمي رفت روزي اش داد؛ از شاخۀ خشک، خرماي تازه برايش فرو فرستاد و از آب نهري که براي او روان ساخته بود، سيرابش کرد. مریم(علیها السلام) زندگي خويش را براي عبادت و سروکار داشتن با خدا وقف کرده بود.

نخستين چیزی که پس از وقوع حادثۀ تولد عيسي (علیه السلام) آشکار مي شود آن است که خداوند بر آفريدن هر چيز تواناست. رمز ديگر اينکه اين قضيه با معجزه اي ارتباط پيدا مي کند و آن عبارت است از ولادت عيسي (علیه السلام) بدون آنکه مریم(علیها السلام) شوهري داشته باشد، تا او با اينگونه ولادت، بعدها حجتي باشد بر مردم که از او تبعيت کنند و به رسالتش ايمان بياورند: «وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِنَّا وَكَانَ أَمْرًا مَقْضِيًّا»(1) آن حضرت در کودکي با مردم سخن گفت و از بندگي و پيامبری خويش خبر داد: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا»(2) پرورش مریم(علیها السلام) چنان خارق العاده و نيکو بود که خداوند آن را به خود نسبت داده است و اين نکته نشاني است بر آنکه در نگاه قرآن کريم مریم(علیها السلام) از شخصيت هاي برگزيده در تاريخ زنان است: «فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا»(3) «پس پروردگارش وى [مريم] را با حسن قبول پذيرا شد و او را نيكو بار آورد و زكريا را سرپرست وى قرار داد».

قرآن کريم، مریم(علیها السلام) را بانوي پاک و مطهر، بهترين زنان عصر خود،

مظهر عفاف، الگوي مؤمنان، دختري اهل عبادت، بسيار راستگو (صديقه) و هم سخن با فرشتگان (محدثه) شناسانده است: «وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ*يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ»(4) «و [ياد كن] هنگامى را كه فرشتگان گفتند اى مريم خداوند تو را برگزيده و پاك ساخته و تو را بر زنان جهان برترى داده است*اى مريم فرمانبر پروردگار خود باش و سجده كن و با ركوع كنندگان ركوع نما» و مراد برگزيدگي بر زنان زمان خود بوده است، نه تمام زنان در تمام اعصار؛ مثل اين تعبير: «وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطًا وَكُلًّا فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ»(5) و يا آيۀ «وَلَقَدْ آتَيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ

ص: 130


1- . سورۀ مريم، آیۀ 21
2- . سورۀ مريم، آیۀ 30
3- . سورۀ آل عمران، آیۀ 37
4- . سورۀ آل عمران 42 و 43
5- . سورۀ انعام، آیۀ 86

وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ»(1) روشن است که مراد از برتري پيامبران و بني اسرائيل، برتری آنان بر مردم روزگار خويش بوده است.

قرآن کريم مریم(علیها السلام) را به نام صديقه (يعني راستگو و صادق در گفتار و عمل و نيت) خوانده است: «وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلَانِ الطَّعَامَ»(2) در انجيل ها گاهي يوسف نجار را شوهر حضرت مریم(علیها السلام) و گاهينامزد او گفته اند. در هنگام تولد مسيح (علیه السلام) يهود تهمت هاي فراوان به مریم(علیها السلام) وارد ساختند. يهوديان بهتان ها و نسبت هاي ناروايي دربارۀ او رواج دادند که گويي او زني آلوده دامن است. حتي او را متهم به همبستري با مردي به نام باندار (پاندا) و بار گرفتن از او کردند.(3) در انجيل های موجود تناقضات زيادي ديده مي شود.

قرآن کريم اين اتهام زشت را بهتاني عظيم قلمداد مي کند و سخت به نکوهش يهوديان مي پردازد: «وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا»(4) قرآن کريم از معجزه اي که مریم(علیها السلام)

و فرزند گرامي اش را تبرئه کرد مي فرمايد که مریم(علیها السلام) نوزادش را نزد قوم خود آورد و به آن ها نشان داد. نزديکان مریم(علیها السلام) از اينکه او بدون زناشويي رسمي فرزندي آورده سخت به شگفت افتادند و او را سرزنش کردند. مریم(علیها السلام) در پاسخ اتهام ايشان خاموش ماند، ولي به نوزادش که در بستر خفته بود اشاره کرد تا آن پرسندگان حقيقت امر را از او جويا شوند! اين کار بر شگفتي آنان افزود و گفتند: «كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا»(5) ناگهان کودک به فرمان خدا زبان گشود و گفت: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا؛ وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا؛ وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا؛ وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا»(6) ماجراي تکلم عيسي مسيح (علیه السلام)

به هنگام طفوليت مسيح (علیه السلام)

در «کتاب احاديث» که از آثار کهن مسيحيان است به نام انجيل طفوليت مسيح نقل شده است؛ چه بسيار حقايقي که در آثار پراکندۀ مسيحي وجود دارد، ولي در انجيل هاي چهارگانه نيامده و شهرت نيافته است.

چنين معجزه اي که نوزادي دهان گشايد و از مقام والا و رفتار آينده اش خبر دهد مي تواند او و مادرش را از هرگونه اتهامي پاک سازد. در قرآن نامي از يوسف که شوهر و نامزد حضرت مریم(علیها السلام) باشد به ميان نيامده است و تصريح دارد که فرشته با حضرت مریم(علیها السلام) سخن گفته است؛ چنانکه در انجيل لوقا (فصل 1 و 2) برخلاف انجيل متي (فصل 1 : 25- 18 و فصل 2 : 23- 1) از گفتگوي فرشته با يوسف سخن رفته است.

قرآن مي گويد مریم(علیها السلام) هنگام وضع حمل، بيرون شهر و به دور از مردم در کنار درخت خرماي خشکيده بوده است و کسي هم با او نبوده است. در آموزۀ قرآني حضرت مریم(علیها السلام) نامزدي نداشته تا از نسل داوود پيامبر (علیه السلام) شمرده شود؛ و قرآن اين ادعاي مسيحيان را (که عيسي (علیه السلام) را پسر خدا مي دانند)، باطل شمرده و آن را مشابه برخي نظريات کافران به اديان الهي مي داند که قبل از ظهور موسي و عيسي8 وجود داشته اند. اين اعتقاد که در دين مسيحيت و دربارۀ مسيح (علیه السلام) و در

ص: 131


1- . سورۀ جاثيه، آیۀ 16
2- . سورۀ مائده، آیۀ 75
3- . سيد جعفر حميدي، تاريخ اورشليم (بيت المقدس) ص 151؛ لوئيس مارشالکو، فاتحين جهاني، ص 32
4- . سورۀ نساء، آیۀ 156
5- . سورۀ مريم، آیۀ 29
6- . سورۀ مريم 29 تا 33

دين يهود درباره عُزَير مطرح گريده است در نتيجۀ تأثير فرهنگ و اعتقادات کفرآميز ديگر اقوام بوده است.(1)

مسيحيان معتقدند که سلطنت و حکومت عيسي (علیه السلام) ابدي است (لوقا 1 : 34-30). در قرآن آمده است: «إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»(2) «[ياد كن] هنگامى را كه خدا گفت: اى عيسى من تو را برگرفته و به سوى خويش بالا مى برم و تو را از [آلايش] كسانى كه كفر ورزيده اند پاك مى گردانم و تا روز رستاخيز كسانى را كه ازتو پيروى كرده اند فوق كسانى كه كافر شده اند قرار خواهم داد». با توجه به معناي آيه قرآن مي گويد: کساني که پيرو مسيح (علیه السلام) باشند تا روز قيامت بر کافران (يهوديان) برتر و مسلط هستند، در صورتي که در انجيل تحريف شده اين برتري پيروان مسيح (علیه السلام) بر کافران را تا روز قيامت به سلطنت مسيح (علیه السلام) تا ابد تعبير کرده اند.

قرآن از زني جز مریم(علیها السلام) اسم نبرده است و او را

برگزيده و پاک مي نامد: «وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ»(3) حضرت مریم(علیها السلام) زني پارسا، پاکدامن، مؤمن و از خاندان نبوت بوده است: «وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ»(4) از اين آيه برمي آيد که فرقه اي از مسيحيت بوده اند که احترامی فوق العاده و در حد پرستش حضرت مریم(علیها السلام) را داشته اند. آيۀ شريفه نمي گويد که آنان در نام گذاري هم مریم(علیها السلام) را خداوند خوانده اند و خدا قرار دادن شخصي، غير از خدا خواندن اوست؛ خدا قرار دادن عملي با عبادت و خضوع، در حد عبوديت صدق مي کند؛(5) چنانکه خدا مي فرمايد: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»(6) «پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده».

حضرت عيسي (علیه السلام) از مادري به دنيا آمد که دوشيزه بود. مسيحيان و مسلمانان به اين مسأله اعتقاد دارند اما براي مسيحيان باورکردني نيست که چنين موجودي بشر باشد، ولی نزد مسلمانان مسلم است که عيسي (علیه السلام) بشر است و آفرينش غيرعادي او منافاتي با بشر بودن او ندارد. آدم و حوا نيز خلقت غيرعادي داشته و بدون پدر و مادر بودند و اين مسأله نزد اهل کتاب مسلم است، ولي عجيب اين است که آن ها هرگز توهم نکردند که به دليل غيرعادي بودن آفرينش، خدا يا فرزند خدا يا از اقانيم ثلاثه هستند. اما همين ها بعدها براي خدا به داشتن فرزند قائل شده اند: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ»(7) چه دليلي داشت که عزير و عيسي را فرزندان خدا دانسته ولي دربارۀ آدم و حوا معتقد نشدند که آن ها فرزندان خدايند؟ اگر پدر نداشتن موجب خدا یا فرزند خدا بودن است، نداشتن پدر و مادر که امتيازي بزرگ تر بوده و به طريق اولي موجب خدا یا فرزندان خدا بودن است. خداوند مَثَل حضرت عيسي (علیه السلام) را مانند خلقت آدم دانسته است: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛ الْحَقُّ

ص: 132


1- . سورۀ توبه، آیۀ 30 و 31؛ سورۀ مائده، آیۀ 17، 72، 73، 75 و 116؛ سورۀ نحل، آیۀ 51؛ سورۀ نساء، آیۀ 171؛ سورۀ مریم
2- . سورۀ آل عمران، آیۀ 55
3- . سورۀ آل عمران، آیۀ 42
4- . سورۀ مائده، آیۀ 116
5- . فرقی بین خدا قرار دادن مسیح (علیه السلام) و مادرش در این تعبیر وجود ندارد. خدا گرفتن یعنی اعتقاد به خدا بودن آنها و پرستش آنها به عنوان خدا.
6- . سورۀ جاثيه، آیۀ 23
7- . سورۀ توبه، آیۀ 30

مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ»(1) در آيۀ ديگر دربارۀ مادي و بشري بودن عيسي (علیه السلام) و مریم(علیها السلام)

مي گويد: «مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلَانِ الطَّعَامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ»(2) عيسي (علیه السلام) منحصراً بشري است فرستادۀ خدا نزد بندگان و او بر بسياري از مخلوقات فضيلت دارد. اگر مسيح (علیه السلام) خدا بود، پس چرا مي خورد و مي آشاميد و مي خفت و چگونه او را به دار زدند و مُرد و نظاير اينها؟!

علامه طباطبايي مي نويسد: قرآن از ميان همۀ افعال، تنها غذا خوردن را نام مي برد زیرا بهترين دليل بر مادي بودن شخص و لازمۀ احتياج اوست که مغاير با الوهيت است و پر واضح است آن کس کهطبيعتاً گرسنه و تشنه مي شود با خوردن و نوشيدن رفع گرسنگي و تشنگي مي کند و تنها نيازش را به غير نشان مي دهد. الوهيت چنين کسي چه معنايي مي تواند داشته باشد؟ چون کسي که نياز او را احاطه کرده است و در رفع آن به ديگري محتاج است خود ناقص است و به ياري ديگري تدبير مي کند. چنین کسی نمي تواند خداي غني به ذات باشد، بلکه او آفريده اي است که تدبير او به سبب پروردگاري است که تدبير بشر به او وابسته است.

پيام حضرت عيسي (علیه السلام) براي يهوديان پيام وحدت خداوندي بود، ولي بني اسرائيل در مقابل اين پيام موضع گرفتند و ظهورش را قبول نکرده و قصد جانش کردند: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ»(3) مسيح (علیه السلام) آنان را به عبادت خداي خود و خداي بني اسرائيل دعوت کرد. تنها ذات خداي متعال سزاوار پرستش است زيرا پروردگار همۀ آفريدگان اوست و همۀ انسان ها بنده و پروردۀ اويند. از اين رو عبادت کسي جز او روا نيست چون پرستش بنده جائز نيست. از آيه مي فهميم که بني اسرائيل از شريعت موسي (علیه السلام) منحرف شده بودند و غير خدا را مي پرستيدند. مسيح (علیه السلام) آمد تا آنها را به خداپرستي برگرداند. «رَبِّي وَرَبَّكُمْ» دلالت بر اين دارد که پروردگار همه يکي است. ايمان، همان صراط مستقيم و کفر، انحراف از آن صراط است.

چنانکه از کلام الله مجيد استفاده مي شود برخي از مسيحيان حتي به الوهيت حضرت مریم(علیها السلام) نيز اعتقاد داشتند: «إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ»(4) «به هر تقدير اعتقاد به الوهيت مسيح مقدمه اي بود براي ظهور اومانيسم در تاريخ»(5). در قرآن به اين واقعيت تصريح شده که عيسي (علیه السلام) خود را بندۀ خداوند مي دانست و بر نفي الوهيت پافشاري داشت و مردم را از پرستش خود بازمي داشت و به پرستش خداوند ترغيب مي کرد: «قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ»(6) «إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ»(7) «مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»(8) «جز آنچه مرا بدان فرمان دادى [چيزى] به آنان نگفتم

ص: 133


1- . سورۀ آل عمران 59 و 60
2- . سورۀ مائده، آیۀ 75
3- . سورۀ مائده، آیۀ 72
4- . سورۀ مائده، آیۀ 116
5- . سيد عباس معارف، نگاهي دوباره به مبادي حمکت اُنس، ص 408 و 409
6- . سورۀ مريم، آیۀ 30
7- . سورۀ زخرف، آیۀ 64
8- . سورۀ مائده، آیۀ 117

[گفته ام] كه خدا پروردگار من و پروردگار خود را عبادت كنيد و تا وقتى در ميانشان بودم بر آنان گواه بودم پس چون روح مرا گرفتى تو خود بر آنان نگهبان بودى و تو بر هر چيز گواهى». از اين آيه بر مي آيد که الوهيت مسيح (علیه السلام) در زمان رسالت او شنيده شده و عيسي (علیه السلام) خود به مقابله با آن پرداختند: «وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ»(1) «وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ»(2) «وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»(3) «أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»(4)همۀ اين آيات دلالت بر اين دارد که عيسي (علیه السلام) رسول و بندۀ خدا بود. و قرآن او را فرزند مریم(علیها السلام) و رسولي که با وحي الهي تأييد شده و عقيده به توحيد را شعار خود دانسته معرفي مي کند: «وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ»(5) اينکه خداوند مسيح (علیه السلام) را وجيه دو سرا دانسته، در واقع به قصد تکذيب بهتان و اتهام يهود به آن حضرت است. و اگر اتهام يهود بر عيسي (علیه السلام)

راست بود مانع وجيه قلمداد شدن او در دنيا و آخرت مي شد. قرآن تصريح دارد که مسيح (علیه السلام) نه کشته شد و نه به صليبش کشيدند: «مَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ»(6) بلکه خداوند او را حفظ کرد. مسيح (علیه السلام)

مردي عابد بود و اين امر در همۀ انجيل بارها ذکر شده است. البته معلوم است که خدا را عبادت مي کرد و در برابر

خدا سجده مي کرد، نه بر خود و اين ثابت مي کند که او خدا نبوده است. عقيده به مصلوب شدن مسيح (علیه السلام)

و خدا بودن او تضاد دارد، زيرا کسي که مصلوب مي شود و نمي تواند خود را حفظ کند نمي تواند خدا باشد، چه رسد به آن که قادر مطلق تصور شود.

انسان و گناه

مسيحيان معتقدند که عيسي (علیه السلام) از جهان بالا براي تطهير فرزندان آدم و پاک کردن آنها از گناه آمد و خود را فدا کرد و مصلوب گشت.

اين اصل خلاف خِرد و دانش هاي قطعي الهي است. اگر بر فرض فرزندان آدم دچار آلودگي و گناه باشند بايد خودشان در تطهير خود بکوشند، نه اينکه ديگري به دار آويخته شود تا آنان را پاک کند. آيا در منطق عقل و خرد صحيح است که بي گناهي را به خاطر گناه ديگري مجازات کنيم؟ قرآن مي فرمايد: «أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى»(7) «كه هيچ بردارنده اى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد». عقيده به تحمل گناه و فديه موجب مي شد کسان بسياري از گردن نهادن به دستورهاي الهي بخاطر اينکه ديگري به جاي آنها کيفر مي بيند، دست بردارند و در نتيجه، علاوه بر آنکه از رساندن خود به کمال خود باز مي ماندند، این عقیده ضربۀ جبران ناپذيري هم بر مصالح اجتماعي مي زند.

تورات و انجيل کنوني گذشته از آنکه تحريف يافته و اشتباهات فراواني دارند در احکام محدودند و هيچگاه نمي توانند نيازمندي هاي بشر را به تمام و کمال پاسخ گويند و يک کتاب هدايت و دستور زندگي باشند. و اصولاً مسيحيت کنوني بر منطق استوار نيست، از انديشۀ تثليث گرفته تا مسألۀ فداء

ص: 134


1- . سورۀ صف، آیۀ 6
2- . سورۀ آل عمران، آیۀ 49
3- . سورۀ بقره، آیۀ 87 و 253
4- . سورۀ آل عمران، آیۀ 49
5- . سورۀ آل عمران، آیۀ 45
6- . سورۀ نساء، آیۀ 157
7- . سورۀ نجم، آیۀ 38

مسيح (علیه السلام) براي فرزندان آدم،

و نيز مسألۀ تولد خداي مسيح! آيا عقل مي پذيرد که خدا متولد شود؟ پس اين خدا قبل از تولد کجا بود؟ مسيحيان اثری ملموس در اختيار ندارند، نه قبر مسيح (علیه السلام) ، نه مادر، نه حواريون، و نه صورت واقعي از خود کتاب «انجيل». حقيقت اين است که انديشمندان مسيحي هرگز اين اصول را از صميم دل نمي پذيرند و براي فرار از آن به تعبد و «فراخرد» پناه مي برند. گناهکار دانستن انسان، و بخشوده شدن از آن گناه با قرباني شدن انسانی ديگر، بخشي از الهيات و آموزه هاي دينيمسيحيت شده است و به دست آباي کليسا از جمله قديس آگوستينوس، تبليغ و ترويج شد. مخالفت با اين آموزه، مخالفت با دين به حساب آمده و موجب انواع محکوميت ها مي شده است. از مخالفان اوليه مي توان به پلاگيوس کشيش معاصر آگوستينوس اشاره کرد که به اصرار وي از مقام کشيشي برکنار و بدون سر و صدا ناپديد شد.(1)

تعاليم پلاگيوس با محوری ترين آموزه هاي الهيات پولس تعارض داشت. اگر سرشت انسان با گناه نخستين آلوده به گناه نشده است و اگر او با اختيار و قدرت خود مي تواند نجات يابد، پس تجسد و تصليب خدا بي فايده مي شود و به اين ترتيب مسيح (علیه السلام) ديگر آن خدايي نيست که براي نجات آمده، بلکه يک انسان نمونه است. پلاگيوس انسان را در اعمال خود و در پيروي از شريعت آزاد مي دانست و مي گفت که هر کسي مسئول کارهاي خويش است. آگوستينوس مي گفت که آدم پيش از سقوط در انتخاب خير و شر آزاد بود ولي پس از نافرماني و سقوط، آزادي اراده را از دست داد و اين کيفيت يعني فساد

طبيعت از او به فرزندانش انتقال يافته و انسان ساقط، اسير شهوت و گناه است و از آن گريزي ندارد.

عقل از اين آموزه و حکم به گناهکار بودن انسان بي آنکه خودش از آن آگاه باشد و يا گناهي از او سر بزند رو برمي تابد. اين مسأله در ميان انديشمندان و متکلمان مسيحي تحت عنوان «منازعۀ پلاگيوس» مطرح است که هنوز توجيه منطقي اي از آن به دست نيامده است.

موضوع آفرينش آدم، در دين اسلام از اهميت بسيار برخوردار است. آدم (علیه السلام) از ديدگاه اسلام، نخستين پيامبر است. داستان آدم (علیه السلام) با مسألۀ «عصمت پيامبران» گره خورده است. بر پايۀ اعتقاد مسلمانان چون پيامبران رسانندگان پيام خدا به مردم هستند و با همۀ امور دينی و دنيوي مردم سر و کار دارند، بايد از هر گناه و آلايش کاملاً پاک باشند و گَرد هيچ خطايي بر دامنشان ننشيند تا مردم به گفتار و کردار ايشان اعتماد کامل کنند. شرط رسيدن به اين مقام عصمت، همراه شدن توفيق الهي با ارادۀ آنان است تا مصونيت از گناه امکان يابد. پيامبران نه انديشۀ بد، نه گفتار بد و نه کردار بد دارند؛ چنين حالتي عصمت خوانده مي شود.

اما مسأله اين که شيطان آنان را به لغزش کشانيد و از جايي که بودند آنان را آواره کرد: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ»(2) و «فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لَا يَبْلَى؛ فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى»(3) و جز اينها پاسخش اين است که آنجا دار تکليف نبوده و آنچه از

آدم سرزده ترک اولي بوده نه معصيت.(4)

ص: 135


1- . تحقيقي در دين مسيح، ص 346
2- . سورۀ بقره، آیۀ 36
3- . سورۀ طه 120 و121
4- . براي پاسخ تفصيلي به کتاب شريعت مرتضي علم الهدی «تنزيه الانبياء و الائمه» مراجعه کنيد.

در آموزۀ اسلامي آمرزش گناه به گونه اي تضمين شده نيست که شخص قبل از ارتکاب به گناه اطمينان به بخشش داشته باشد و اين اطمينان موجب جسارت وي در انجام محرمات و ترک واجبات شود، برخلاف کاتوليک هاي قرون وسطي که با فروش آمرزش نامه ارتکاب گناه را به مزايده و مناقصه مي گذاشتند.(1) در اسلام هيچ کس حق معامله بر سر گناهان را ندارد. کسي که از گذشتۀ خود نادم شده فقط لازم است به خدا بازگشت کند و در اين ميان روحانيت نقشي ميان خداوند و گناهکارندارند. تنها در صورتي ممکن است توبه از گناه، جنبۀ علني داشته باشد که گناه اجتماعي و علني بوده باشد. در صورت ارتکاب گناه مخفي، آدمي نمي تواند ديگران را از گناه خود آگاه سازد. او نه مجاز است که شخصيت خود را پايمال کند و نه مجاز است حرمت گناه را با علني کردن آن کمرنگ سازد.

اسلام اعتقاد به گناه نخستين را مطلقاً منکر است و هر انساني را هنگام تولد پاک و عاري از گناه مي داند. در واقع هر فردي مسئول اعمال خودش است. خداوند نيازي ندارد انسان بي گناهي مانند عيسي مسيح (علیه السلام)

را براي بخشيدن گناه اوليه (به فرض که چنين باشد) به صليب بکشد. او مي تواند نسل انسان را بدون آنکه بي گناهي آزاري ببيند ببخشد. گناه با انجام اعمال نيک شسته و پاک مي شود، نه با ارتکاب قتل.

در آموزۀ اسلامي به جاي آموزۀ فداء، شفاعت، جايگاه ارزشمندي دارد. شفاعت يعني شفاعت کننده در نزد خدا چنان مقرب باشد که دعا به درگاه او، زمينه ساز ترحم و عفو خداوند دربارۀ بنده اي بشود که زمينۀ اين بخشش را دارد، بدون آنکه تضييقي در دايرۀ قدرت الهي حاصل شود.

علامه طباطبايي در معناي شفاعت آورده است: شفيع از مولا نمي خواهد که از مولويت خود يا از بندگي بنده چشم بپوشد و از خدا نمي خواهد که دست از شريعت و احکام مقرر بردارد يا حکم را دربارۀ اين واقعه و يا در مورد ديگر نسخ کند و درخواست نمي کند که خداوند قانون مجازات را بر اندازد، بلکه شفيع پس از آنکه به اين سه بُعد يعني مولويت خدا، عبوديت شخص و شريعت خدا گردن نهاد به صفات سيادت، کرم، جود و شرافت خداوند که اقتضاي عفو و اغماض از مجرمان را دارد و يا صفاتي در خود (شفيع)، چون دوستي با مولا و منزلت رفيع خود در نزد او، مدد مي جويد و چنين مي گويد: از تو نمي خواهم که مولويت خود و عبوديت او را باطل کني و يا احکام موجود را برداري، بلکه به سبب کرامت تو درخواست بخشش و گذشت دارم، چون عقاب اين شخص به تو سودي نمي رساند و با بخشيدن او زياني متوجه تو نخواهد شد.(2)

مسألۀ نجات

آيا کفاره شدن مسيح (علیه السلام) تنها براي مسيحيان است يا غير مسيحيان را هم شامل شده و آنها نجات مي يابند؟

يهوديان و مسيحيان مدعي هستند که عنايت الهي در حق ايشان بيشتر و کامل تر از عنايت خدا به ديگران است (عهد عتيق، مزامير 6، 82)؛ (غلاطيان 28 : 3): «قَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ»(3) آن چه اسلام آن را نهي مي کند تصور هرگونه بت در انديشه است، يعني هيچ چيزي جز خدا را در عالم مؤثر ندانيم و

فقط توجه ضمير خود را منحصراً به او معطوف داريم: «لا مؤثر في الوجود إِلَّا اللَّهَ». اسلام

ص: 136


1- . ويليام هوردرن، «راهنماي الهيات پروتستان»، ص 26
2- . سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسيرالقرآن، 1/159، 3/ 291- 305
3- . سورۀ مائده، آیۀ 18

توحيدي خالص را عرضه کرد و کساني که تشنۀ توحيد و بيزار از تثليت و هر نوع شرکي بودند چاره اي جز روي آوردن به آيين صددرصد توحيدي اسلام ندارند.

مسيح (علیه السلام) خود نيز خدا را مي پرستيد و مادر صديقه اش نيز خدا را مي پرستيد و هيچ گاه فرزندش را عبادت نکرد؛ همچنانکه هيچ وقت خودش را نپرستيد و مسيح (علیه السلام)

هم متقابلاً هيچ گاه مادرش را عبادت نکرد. مسيح صراحتاً رسالت خويش را از جانب خدا به مردم اعلام مي دارد: «وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ»(1) «و هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت: اى فرزندان اسرائيل من فرستادۀ خدا به سوى شما هستم تورات را كه پيش از من بوده تصديق مى كنم و به فرستاده اى كه پس از من مى آيد و نام او احمد است بشارتگرم».

مسيح (علیه السلام) ، خود از نبوت سه تن از پيامبران خبر داد: يکي از گذشته، یکی از زمان حال و سومي از پيامبري که در آينده ظهور خواهد کرد. اين سه پيامبر عبارتند: از موسي (علیه السلام) ، خودش و احمد صلی الله علیه و آله. مسيح (علیه السلام) تصريح مي کند که شريعتش تصديق کنندۀ آيين موسي (علیه السلام) است و تورات در روزگار او حق و باقي است.آموزه هاي مسيحيت نتوانسته است دل و جان مسيحيان حق جو و حقيقت خواه را ارضاء و اشباع نمايد. به همين جهت است که مسيحيان روشن ضمير و آگاه از اسلام فاصله اي نداشته و ندارند و اگر با اسلام آشنا شوند قطعاً گمشدۀ خود را مي يابند و در برابر آن سر تسليم فرود مي آورند.

اسلام در افکار اصلاح طلبان و مبارزان با نظام امنيتي تأثير بسزايي داشته است. دعوت مارتين لوتر (1483-1546) اصلاح طلب بزرگ و اشکالاتي که بر پيکر کليسا وارد ساخت، بهترين نمونه تأثير اسلام در کليسا است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله ، حضرت عيسي (علیه السلام) را پيامبري اولوالعزم مي شناسند که قبل از او مبعوث شده و به او وحي آسماني شده و او هم آفريدۀ خداست. پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)تعليمات پيامبران پيشين، از جمله حضرت عيسي (علیه السلام) را تداوم و تکامل بخشيده است.

اسلام تورات و انجيل را کتاب آسماني مي شناسد: «نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ»(2) «اين كتاب را در حالى كه مؤيد آنچه [از كتابهاى آسمانى] پيش از خود مى باشد به حق [و به تدريج] بر تو نازل كرد و تورات و انجيل را». چنانكه مي بينيم هر پيامبري به آمدن پيامبر پس از خود بشارت مي داد و سرانجام وجود مبارك حضرت عيسي (علیه السلام) به وجود مبارك رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بشارت داد. مسلمانان خود را فرزندان روحاني ابراهيم خليل (علیه السلام) مي شناسند: «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي»(3) بنيان گذاران آيين توحيد، پيامبران هستند. يهود و نصاری خيال مي كنند تنها آنان بر حق و در راه شريعت پيامبران هستند، نه ديگران. چنين پنداري را قرآن رد مي كند و راه آنان را ضد آيين ابراهيم (علیه السلام) مي داند و آيين ابراهيمي را تنها راه مستقيم بهشت و نجات دهنده از دوزخ مي داند: «وَ قَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»(4) «و [اهل كتاب] گفتند يهودى يا

مسيحى باشيد تا هدايت يابيد؛ بگو نه، بلكه [بر] آيين ابراهيم حق گرا [هستم] و وى از مشركان نبود».

ص: 137


1- . سورۀ صف، آیۀ 6
2- . سورۀ آل عمران، آیۀ 3
3- . سورۀ ابراهيم، آیۀ 36
4- . سورۀ بقره، آیۀ 135

خداوند بيان مي كند كه بنياد اينان بر جهل و آرزو استوار است: «تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ»(1) و دليل بر آن ندارند: «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ»(2) و سخن اهل كتاب همچون سخن جاهلان است: «كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ»(3) زيرا كسي كه به كتاب آسماني خود توجه نمي كند و آن را پشت سر مي اندازد همچون جاهلاني است كه كتاب آسماني ندارند.

اعتقاد يك مسلمان آن چيزهايي است كه در قرآن آمده است: اعتقاد به خداي يگانه، به فرشته ها كه پيام خدا را آورده اند، به كتاب هاي آسماني، به انسان هايی كه پيام خدا را به مردم رسانيده اند، به روز قيامت و روز رسيدگي به حساب و كتاب خوبي ها و بدي ها. اسلام كساني را كه از پيام هاي آسماني پيروي مي كنند اهل كتاب مي خواند. با اينكه قرآن از كتاب هاي آسماني پيش از خود ياد مي كند اما تورات موسي (علیه السلام) و انجيل عيسي (علیه السلام) را تحريف شده مي داند. قرآن از پيامبراني كه پيش از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) آمده اند ياد مي كند: آدم، يونس، يوسف، ابراهيم، داود، موسي، عيسي، يحيي ويعقوب8. علاوه بر ذكر نامشان، مي آموزد كه هر قومي پيامبر خود را دارد، اما پس از محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله پيامبري نخواهد آمد.

بنابراين خطوط كلی دين يعني اصول اعتقادي و اخلاق، تغيیرناپذير است، چنانكه تغيير نكرده است. هرگز پيامبری نيامده كه توحيد و نبوت و معاد را تثبيت و تبيین نكرده باشد يا در مسائل اخلاقي و اجتماعي بگويد كه ظلم خوب و ظلم ستيزي بد است، بلكه همگان گفتند كه ظلم بد است و ظلم ستيزي

خوب است؛ البته شريعت و منهاج انبياء متفاوت بوده است.

همۀ انبيا داراي فضيلت بودند، و البته بعضی بر بعضی دیگر برتري دارند: «وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ»(4) قرآن پيام و سخن انبياء را يكي مي داند زيرا احكام الهي فطري هستند. قرآن بارها وحدت اديان ابراهيمي را يادآور شده و تصريح كرده است كه اسلام براي كمال دين موسي و عيسي8 آمده است: «نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ؛ مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ»(5) قرآن مجيد فلسفۀ بعثت انبياي مختلف را مشترك دانسته و تلاش همۀ آن ها را در جهت حق اهدافي يكسان توصيف كرده است: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ»(6) «به يقين خدا بر مؤمنان منت نهاد [كه] پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا آيات خود را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد؛ قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند». اين آيه اهداف مشترك انبياء را بيان مي كند: «وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ»(7) «و هر امتى را پيامبرى است؛ پس چون پيامبرشان بيايد ميانشان به عدالت داورى شود و بر آنان ستم نرود».

دعوت پيامبران با اين كلمۀ «خدايي جز خداي واحد نيست» شروع شده و همه دعوت به عبادت خداي واحد داشته اند. در سورۀ مباركۀ اعراف در شرح حال حضرت نوح، هود، صالح و شعيب:آمده

ص: 138


1- . سورۀ بقره، آیۀ 111
2- . سورۀ بقره، آیۀ 111
3- . سورۀ بقره، آیۀ 113
4- . سورۀ اسراء، آیۀ 55
5- . سورۀ آل عمران 3 و 4
6- . سورۀ آل عمران، آیۀ 164
7- . سورۀ يونس، آیۀ 47

كه همۀ اينها دعوت خويش را با اين كلام شروع كردند: «يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ

مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ»(1) «اى قوم من خدا را بپرستيد كه براى شما معبودى جز او نيست». پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)نيز دعوت خود را با كلمۀ مقدس «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» آغاز فرمود. بنابراين دعوت پيامبران با توحيد آغاز شده و آن ها مردم را به عبادت و پرستش خدا دعوت كرده اند: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»(2) «بگو اى اهل كتاب! بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد؛ پس اگر [از اين پيشنهاد] اعراض كردند بگوييد شاهد باشيد كه ما مسلمانيم [نه شما]».

اسلام و زندگي

بي گمان هيچ يک از اديان آسماني مثل يهوديت و مسيحيت و نيز مکاتب بشري، در کمال و جامعيت هم سنگ اسلام نيستند. اسلام تحولي عظيم و عميق و تجددي روشن در جميع شئون اجتماعي به وجود آورد. اين حقيقت از مقايسه اي کوتاه ميان اسلام، به ويژه تشيع که از گنجينۀ غني معارف خاندان رسالت بهره مند است و باب اجتهاد را مفتوح مي شمارد، با ديگر اديان و مکاتب آشکار مي شود. انسان از جسم و عقل و روح تشکيل شده است. اديان بر حسب ميزان اهتمام به هر يک از اين عناصر و شيوۀ ايجاد ارتباط میان آن ها با يکديگر تفاوت دارند.

دو آيين بودايي و مسيحيت توجه چنداني به نيازهاي جسماني ندارند. بودايي ها معتقدند که سرچشمۀ دردها

و ناراحتي هاي انسان وابستگي به لذت هاي جسماني است که بايد از آن ها رهايي يابد. مسيحيت محدودۀ وسيعي را به مفهوم محبت اختصاص داده و معتقد است که خداوند محبت است. مسيحيت همواره به سوي زهد و کناره گيري از دنيا و اتکا بر نيازهاي جسماني دعوت مي کند. «هيچ فردي نمي تواند به دو ارباب خدمت کند زیرا يا بايد از يکي نفرت و به ديگري عشق بورزد و يا با يکي همراه و ديگري را خوار و حقير بشمارد. هرگز نمي توانيد هم به خدا و هم به ثروت خدمت کنيد» (انجيل لوقا).

آموزۀ اسلامي، به نيازهاي جسماني انسان توجه دارد و آن را پست قلمداد نمي کند. در سورۀ قريش رفع نياز انسان با غذا را از جمله نعمت هايي مي داند که سزاوار است انسان براي اين نعمت از خداوندسپاس گزاري کند. از اين رو، در بينش اسلامي به وجود نيازهاي جسماني توجه و براي هدايت آن ها اقدام شده است. موضع اسلام در رفع نيازهاي جسماني موضعي متعادل بين دو گروه است: کساني که با زهد و انزوا، انگيزه هاي طبيعي و جسماني را سرکوب مي کنند و گروهي که بدون هيچ ضابطه و چهارچوبي به سير کردن نيازهاي جسماني مي پردازند.

با توجه به اين رويکرد معتدل در تربيت اسلام، جهت گيري هاي مثبت در نفس انسان به اندازۀ انگيزه هاي طبيعي رشد مي کند. انسان مسلمان در برابر اسراف در اکل و شرب خويش مسئول و مورد بازخواست است. او بايد به هنگام اقدام به رفع نيازهاي جسماني خويش، فقرا و محرومان را نيز در نظر

ص: 139


1- . سورۀ اعراف، آیۀ 59، 65، 73 و 85
2- . سورۀ آل عمران، آیۀ 64

بگيرد. در اينجا مشاهده مي شود که در نفس انسان ارتباط متقابلي بين جنبه هاي جسماني و روحاني

ايجاد مي شود.

اسلام جامع جهات مادي و معنوي و غيبي و ظاهري است زیرا انسان داراي همۀ اين مراتب است. منظور از جامعيت، اين است که اسلام انسانيت را در تمام ابعاد و جنبه هايش در نظر مي گيرد و به تمام شئون زندگي فردي و جمعي نظام مي دهد و تمام ابعاد، استعدادها، خواسته ها، عواطف، اراده و ويژگي هاي انساني را در نظر دارد. اسلام براي جامعه، سرزمين و نژاد خاصي نيامده، بلکه براي کل جهان آمده است تا اصولي را به افراد عالِم و جاهل، يکسان تعليم دهد تا بتوانند خود را به کمال برسانند و در هر زماني و هر مرحله اي از تمدن بشري روی پاي خود بايستند. پس اسلام کامل تر از مسيحيت است، زيرا اگر مسيحيت تنها يک دين است، اسلام هم دين است و هم قانون.(1) در ميان تمام اديان الهي و مکاتب بشري فقط اسلام است که نيرو و توانايي بالقوۀ ذاتي براي رهبري بشريت و جهت دادن به زندگي او را دارد. اسلام همۀ امور را در اختيار خدا مي داند. اسلام براي همۀ ازمنه و اعصار است، و هيچ وقت کهنه نخواهد شد، زيرا دين فطرت است و دين فطرت يعني ديني که با طبيعت انسان مطابقت دارد، و قوانين و احکام آن در سير انسان به سوي سعادت و کمالش مؤثر است. اسلام راه توسعه و تکامل و رسيدن به سعادت را براي تمام جوامع و تمام افراد انساني در نظر مي گيرد. اسلام به هيچ وجه توجيه گر تمدن ها نيست، بلکه از هويت خاص و ملاک هاي ذاتي خود برخوردار است. اسلام کامل ترين و شامل ترين و جامع ترين نظام ارزشي را به بشر عرضه کرده

است. روی گرداني از اين مکتب به معناي از دست دادن برترين نظام است.

در آموزه هاي اسلامي عقيده و عمل صالح هر دو لازم است و همچنانکه عمل بدون اعتقاد صحيح و کارساز نيست، اعتقاد و باور هم بدون عمل صالح و اخلاق فاضله که در منش آدمي تجلي نمايد رستگاري نمي آورد. اسلام خيرخواهي براي انسان ها را يک ارزش انساني قلمداد مي کند. لذا وقتي پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله گروهي از ياران خود را به نام پيک اسلام به نزد رهبران سياسي جهان گسيل کرد، از ايشان خواست: «به خاطر خدا براي مردم خيرخواه باشيد؛ زيرا کسي که کار مردم را به عهده گيرد، اما براي خير مردم تلاش نکند، از بهشت الهي محروم خواهد بود».(2)

اسلام به برقراري پيوند بين تکاليف انسان در برابر خدا و تکاليف او در برابر همنوعانش تأکيد مي ورزد. اسلام با عالي ترين شيوه، امور مادي و معنوي را با هم جمع کرده و بناي معتدلي از اين جهات را پايه گذاشته است. اسلام بر ابعاد مادي و معنوي وجود انسان توجه مي کند و بر ارزش هايازلي در ايجاد و پرورش زندگي در اين دنيا و تدارک زندگي در جهان آخرت تأکيد مي کند؛ و هرگز انسان را معيار همه چيز قرار نداده است. فقه اسلامي سرشار از قوانين جامع، کامل و شامل است و قادر است تمام مشکلات زندگي اجتماعي انسان را حل کند. کليات اسلامي به گونه اي تنظيم شده که اجتهادپذير است.

اسلام در تمام شئون زندگي انسان، تغييرات کامل و همه جانبه ايجاد کرده و براي بشريت بزرگ ترين پيروزي ها را آفريده است. قرآن در مقام توصيف نعمت اسلام که موجب سعادت انسان است مي فرمايد: «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ

قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرًا مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ

ص: 140


1- . امام خميني رحمه الله، صحيفۀ نور، 1/119
2- . مکاتيب الرسول، 1/31

وَكِتَابٌ مُبِينٌ؛ يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»(1) «اى اهل كتاب پيامبر ما به سوى شما آمده است كه بسيارى از چيزهايى از كتاب [آسمانى خود] را كه پوشيده مى داشتيد براى شما بيان مى كند و از بسيارى [خطاهاى شما] درمى گذرد؛ قطعاً براى شما از جانب خدا روشنايى و كتابى روشنگر آمده است؛ خدا هر كه را از خشنودى او پيروى كند به وسيلۀ آن [كتاب] به راه هاى سلامت رهنمون مى شود و به توفيق خويش آنان را از تاريكي ها به سوى روشنايى بيرون مى برد و به راهى راست هدايتشان مى كند». اسلام دين زندگي است، نه زندگي گريز و با رهبانيت به شدت مبارزه کرده است: «لاَ رُهْبانِيَّةَ فِي الإِسلاَمِ»(2). اسلام نه تنها ارتجاعي نيست، بلکه با تجدد و پيشرفت و تکامل فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي کاملاً هماهنگ است و انسان را به کسب اين توانايي ها تشويق مي کند. رسالت اسلام و قرآن به هيچ وجه موجب رکود و جمود و عقب ماندگي جامعه نخواهد شد. خدا از انسان مي خواهد که در راستاي تحقق بخشيدن به ارزش هاي والاي انساني در اجراي عدالت اجتماعي بکوشد و هر حقي را به حق دار برساند؛ علاوه بر اينکه خودش ظلم نکند، در اجراي يک نظام عادلانه تلاش و جهاد کند تا اين نظام عادلانه برقرار شود: «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(3)

اسلام چون شريعتي است ناظر بر کليۀ جنبه هاي زندگي مسلمانان، طبيعتاً مجموعه اي از قوانين مدون الزامي است. اسلام آخرين دستورهاي سعادت بشري را آورده و

ضامن امنيت عمومي و اجتماعي شده است. اسلام انواع فضايل و علوم را مي آموزد: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله)؛ و بهترين نوع حکومت ها را تشکيل مي دهد و به نيکوترين سياست مردم را اداره ميکند و مهمترين فرهنگ، بزرگ ترين اخلاق و اساسي ترين حقوق را به بشر ارزاني مي دارد. حاکميت دين بر سياست، حاصل نگاه ديني انسان به عالم و آدم است.

برنارد لوئيس مي گويد: برخلاف مسيحيان که سياست و دولت مداري را امري بشري و پليد که حتي المقدور بايد از آن اجتناب کرد، مي شمرند، مسلمانان آن را موهبتي الهي مي دانستند، زیرا تشکيل نظام سياسي و تصاحب قدرت حاکم بر آن را ذات خداوندي تجويز کرده است تا آيين او تعالي يابد و قوانين الهي گسترش يافته و فراگير شود.(4)اسلام بر خلاف مسيحيت، آيينی شريعت گرا و حاوي احکام متعددي است و از مؤمنان مي خواهد براي نيل به مقامات معنوي، منقاد و مطيع فرائض شريعت باشند و از ارتکاب گناهان برائت جويند.

سياست و حکومت و خلافت، الهي است: «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»(5) در زيارت جامعه مي خوانيم: «سَاسَةَ اَلْعِبَادِ وَ أَرْكَانَ اَلْبِلاَدِ». سياست اسلام سياستي است که از هرگونه هوي و هوس و طمع و آلودگي پاک است: «وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ»(6) ديانت اسلام ديني توأم با دولت است و ريشۀ دولت اسلامي در وحي اسلامي قرار دارد.

ص: 141


1- . سورۀ مائده 15 و 16
2- . مجمع البحرین، ماده رهب؛ نهایه، ابن اثیر
3- . سورۀ حديد، آیۀ 25
4- . برنارد لوئيس، زبان سياسي اسلام، ترجمۀ غلامرضا بهروز لک، ص 64 و 65
5- . سورۀ ص، آیۀ 26
6- . سورۀ ص، آیۀ 26

شريعت اسلام در تمام حالات و براي کوچک ترين تصرفات صاحبان تکليف، قوانين خاصي دارد. به راستي جز اسلام کدام مکتب و آيين است که براي همۀ انسان ها در سراسر اعصار تاريخ و در همۀ اقطار جهان، آن هم در همۀ شئون

زندگي فردي و اجتماعي از آغاز تولد (بلکه مدت ها پيش از انعقاد نطفۀ طفل که مرد در انديشۀ گزينش همسر و تشکيل زندگي مشترک مي افتد) تا مرگ و بلکه پس از آن نيز دستور داشته باشد و همۀ افعال اختياري بشر را در کام زندگي و هر لحظۀ حيات را در امر و يا نهي ويژه اي بداند و در عين حال احکام و قواعد کلي آن با عقل و فطرت بشر سازگار باشد و مطابق با زمان پيش رود و اصول ثابت آن برآورندۀ نيازهاي معقول آدمي و تعيين کنندۀ خط مشي او در نقاط گوناگون جهان و ادوار مختلف تاريخ باشد.

اسلام جامعه را بر اساس روحيۀ تعاون و همکاري پايه گذاري کرده است و با تمام توان براي تأمين آزادي مردم و رهاندن آنان از سلطه و نيز درآوردن آنان به بندگي خالصانۀ خداوند تلاش مي کند. اسلام پيش از آنکه کشورها را فتح کند قلب ها را فتح مي کند. اسلام، نه طمع مادي او را به رويارويي با مشکلات واداشت و نه طمع سلطه جويي؛ بلکه تنها و بزرگ ترين هدفش اين بود که مردم با گرويدن به اسلام سعادتمند شوند.

اسلام ديني جهاني است، يعني تعاليم آن به طبقه، گروه، جامعه، نژاد و منطقۀ خاصي اختصاص ندارد، و همه را دربرمي گيرد: «وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ»(1) «و حال آنكه [قرآن] جز تذكارى براى جهانيان نيست»؛ «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا»(2) «بزرگ [و خجسته] است كسى كه بر بندۀ خود فرقان [كتاب جداسازندۀ حق از باطل] را نازل فرمود تا براى جهانيان هشداردهنده اى باشد». لذا آخرين سلسله از اديان الهي است و پس از

نزول قرآن و آمدن پيامبر (صلی الله علیه و آله)، ديگر کتاب و پيامبري نيامده است. اسلام با داشتن جوهر جاودانه در عين حال که ديرينه است، نوين نيز هست؛ ديرينه است زيرا يک واقعيت شناخته شده از انسانيت کهن را بازيابي و بازسازي کرده است؛ نوين است زيرا وسايل و اسبابي دارد که امکان زندگي در هر زمان و مکان را براي آن انسانيت و بر وفق آن انسانيت ميسر مي گرداند.

در نظام اسلامي جامعه بر محور توحيد بنا نهاده شده است، يعني محور و مجتمع حبل الله است. در اين جامعه انسان ها يک به يک، نامرتبط، با آراي منفرد و جدا زندگي نمي کنند. توحيد و ايمان است که نيروهاي فردي را جهت مي دهد و همسو مي کند. قرآن به تمامي عناصر اجتماعي که مورد توجه اوست روح توحيد و اعتصام بحبل الله مي دهد و آن ها را در جهت «تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ» سوق مي دهد و به دست رسولان، عدالت را در جامعه زنده و مستقر مي سازد. اساس اسلام ايمان به پروردگار و زندگي پساز مرگ و ايمان به پيامبران است و کسي که در برابر اين اصول اساسي تسليم باشد مسلمان و با ايمان شناخته مي شود.

بنابراين اسلام ديني است که مردم را به سوي خوشبختي و محبت و برادري و يگانگي فرا مي خواند. مقررات اسلامي ماهيت اجتماعي دارد و حتي در فردي ترين مقررات از قبيل نماز و روزه، چاشني اجتماعي در آن ها زده شده است. پيامبر (صلی الله علیه و آله) مقرر داشت که عمل براي تقويت اجتماع، انسان را از عذاب روز قيامت نگه مي دارد، عذابي

که بدن ها از شنيدنش به لرزه درمي آيد: «من زحرح عن المسلمين شيئاً يؤذیهم، کتب الله حسنه و من کتب له حسنه اوجب له بها الجنه(3)»؛ «کسي که از مسلمانان چيزي را که آن ها را مي آزارد دور

ص: 142


1- . سورۀ قلم، آیۀ 52
2- . سورۀ فرقان، آیۀ 1
3- . أخرجه الطبراني في الكبير و رواته ثقات و فيه «من رفع حجرا عن طريق المسلمين» و رواه في الأوسط من حديث أبي الدرداء و فيه «من أخرج من طريق المسلمين- الحديث-» كما في الترغيب ج 3 ص 619.

سازد، خداوند برايش حسنه مي نويسد و کسي که خداوند برايش حسنه بنويسد بهشت برايش واجب مي شود». و نیز فرمودند: «من اقرّ عين مؤمن اقر الله عينه يوم القيامه(1)». کسی که چشم مومنی را روشن کند خدا در روز قیامت چشم او را شاد میکند.

در اسلام معيار کلي براي تشخيص عمل صالح و سعادت اخروي تقوای ديني است: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»(2) «در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست»؛ و فقط اعمالي موجب فلاح و رستگاري است که با تقوا همراه باشد: «وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(3) «و از خدا پروا كنيد باشد كه رستگار شويد». شرع مقدس اسلام هيچ حکمي را موجب دشواري و مشقت مردم وضع نکرده است: «مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»(4) «در دين بر شما سختى قرار نداده است». براي اصلاح فرد و اجتماع امر به عدل و احسان و نهي از فحشا دارد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ»(5) «در حقيقت خدا به دادگرى و نيكوكارى فرمان مى دهد»؛ «إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ»(6) «قطعاً خدا به كار زشت فرمان نمى دهد». آن چيزي که در نهاد ما قرار دارد فطرت سليم و وجدان خلقي ماست که طبيعتاً خير و شر را در درون ما تشخيص مي دهد و هم اوست که غالباً نداي حق را مي شنود و لبيک مي گويد و ما را به کار نيک امر، و از کار بد نهي مي کند، و ما ناچار مي شويم که به صواب و خطاي

خود پي ببريم و رضايت خاطر بيابيم، يا از کار زشت خود نادم و شرمسار شويم.

در تعاليم اسلامي اصلاح اجتماع و همدیگر، نه تنها حقي مسلم از حقوق مباح است، بلکه همچون امري واجب تشريع شده است: «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»(7) جوهر و اساس اسلام اصلاح افراد جامعه است، همانا امر به معروف و نهي از منکر یکی از راه های اصلاح افراد جامعه است. اسلام با هر گونه گمراهي و تحريف حقايق و نيز به بند کشيدن عقايد مخالف است و در برابر آن ايستادگي مي کند.اسلام حصاري است الهي که همۀ حقايق را در درون خود جاي داده است و دعوتي است آسماني به وسعت فراخناي مفهوم وسيع انسانيت. اسلام نه تنها مانع رشد و پيشرفت عقل نشده، بلکه در تکامل و فزوني آن کوشيده است. اسلام اساساً عقل را مايۀ تکامل و رشد انساني مي داند، ولي همواره آن را از رهنمودهاي شرع بي نياز نمي داند، زيرا انسان در هر حال اسير خواسته هايي است که احياناً او را از مرتبۀ عالي انسانيت سقوط مي دهد. اين شرع است که به کمک عقل شتافته و او را از سقوط نگه مي دارد.

براي رسيدن به اهداف تربيت، بهترين و کوتاه ترين راه مسير اعتدال در تربيت است. و بهترين نظام تربيتي نظامي است که در آن نه اميد بيش از اندازه و نه بيم بيش از اندازه حاکم باشد: «خَيرُ الاَعمالِ إعتِدالُ الرَّجاءِ وَ الخَوفِ»(8). کمال آدمي در اين است که در همۀ امور زندگي ميانه رو

باشد. ساختار تربيتي اسلام، ساختاري معتدل است و مردمان را در بستۀ اعتدال هدايت مي کند و به سوي مقاصد تربيتي

ص: 143


1- . أخرجه ابن المبارك في الزهد عن رجل بسند ضعيف كما في الجامع الصغير.
2- . سورۀ حجرات، آیۀ 13
3- . سورۀ آل عمران، آیۀ 130
4- . سورۀ حج، آیۀ 78
5- . سورۀ نحل، آیۀ 90
6- . سورۀ اعراف، آیۀ 28
7- . سورۀ آل عمران 104و105
8- . غررالحکم، 355

سير مي دهد. اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) فرمودند: «اَلْيَمِينُ وَ اَلشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ اَلطَّرِيقُ اَلْوُسْطَى هِيَ اَلْجَادَّةُ عَلَيْهَا بَاقِي اَلْكِتَابِ وَ آثَارُ اَلنُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ اَلسُّنَّةِ وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ اَلْعَاقِبَةِ(1)».امام على عليه السلام: راست و چپ گمراهى است و راه وسط همان راه اصلى است، كتاب خدا و سنّت پيامبر به آن راهنماست و رسيدن به سنّت و عاقبت نيكو از اين راه ميسّر است. پاس داشتن اعتدال در انديشه، احساس، عاطفه، رفتار، کردار، دوستي و دشمني دستور اسلام و سفارش ائمه معصومين: است.

اسلام به تمام نيروها و استعدادهايي که خداوند به بشر عطا کرده است احترام مي گذارد و هر کدام را براي صلاح حال بشريت تا آنجا که ممکن است به خدمت در مي آورد تا براي انسان زندگي شايسته اي برقرار سازد. اسلام دين سهل و آسان و شريعت سمحه سهله است «بُعِثْتُ بِالْحَنِیفِیةِ السمْحَةِ السهْلَةِ»(2)؛ «من به آیین استوار و بدون انحراف و راحت و آسان مبعوث شده ام»؛ «مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»(3) اسلام دين آرامش وقار براي مؤمنان است: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (سورۀ رعد، آیۀ 28). اسلام آييني فطري است و تکاليف آن با فطرت آدمي هماهنگ است. والاترين هدف اسلام در جامعۀ اسلامي پايه ريزي مساوات و برادري و برپايي عدل و نابودي پايه هاي ستمگري و گسترش امنيت و آرامش در ميان مردم است. در قانونگذاري اسلام، ستم راه ندارد و هيچ کس بر ديگري حق حاکميت ندارد. همه در پيشگاه حق برابر هستند. قرآن انسان را خيرخواه و حق جو مي داند. اسلام

نيز اصالتاً متعرض اموري مي شود که مربوط به سعادت بشر است و اين سعادت را در سايۀ اختيار انسان نصيب انسان مي کند. نگرش اسلام به دنيا و آخرت پرهيز از هرگونه انحراف و زياده روي و افراط است. سراي آخرت جهاني بيگانه و جدا از دنيا نيست، بلکه دنيا محل کسب سعادت آخرت است و سراي آخرت دربردارندۀ کلیۀ ارزشهاي عملي زندگي خواهد بود.

دين صحيح و درست، ديني است که با فطرت انسان و نيازهاي کنوني و آيندۀ او هماهنگ باشد. اسلام مظهر حق و حقيقت است. دين اسلام در مقايسه با ديگر اديان که انديشيدن در بين پيروان آن ها دشوار است، دين انديشه است. و به دور از هرگونه افراط و تفريط براي هر دو جهت مادي و معنوي اهميت قائل مي شود.دين اسلام ضمن اعلام خاتميت خود در زنجيرۀ بلند اديان و جامعيت خود در سنجش با همۀ اديان توحيدي گذشته صريحاً اعلام مي کند: «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ»(4) «از [احكام] دين آنچه را كه به نوح دربارۀ آن سفارش كرد براى شما تشريع كرد و آنچه را به تو وحى كرديم و آنچه را كه دربارۀ آن به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه اندازى مكنيد». به لحاظ جامعيتي که در دين اسلام وجود دارد و جامع تمام اصول و مباني و ارکان اديان گذشته است خداوند آن را ناسخ همۀ اديان پيشين قرار داده و يگانه دين مقبول خود معرفي کرده است: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَاللَّهِ الْإِسْلَامُ»(5) و اعلام داشت که هر کس ديني جز

ص: 144


1- . نهج البلاغة : الخطبة 16
2- . اصول کافي، 2/17، باب الشرايع
3- . سورۀ حج، آیۀ 78
4- . سورۀ شوري، آیۀ 13
5- . سورۀ آل عمران، آیۀ 19

اسلام را تبعيت کند هرگز از او پذيرفته نخواهد شد: «وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»(1) بايد توجه داشت که گوناگوني اديان و مذاهب و دعوي حقانيت هر يک از آنها، نه دليل بر حقانيت همه و نه دليل بر بطلان همه است. در اين صورت راه معقول اين است: براي شناخت دين راستين باید کمر همت بست. لازمۀ شناخت دين راستين استفاده از عقل سليم است. «...فَبَشِّرْ عِبَادِ ؛ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ »(2) «...پس بشارت ده به آن بندگان من كه؛ به سخن گوش فرامى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند». اساس اسلام که در اصول و مباني خود تحکيم بخش پايه هاي توحيدي، و رسالت انبياي الهي گذشته است، و در فروع نيز برآورندۀ نيازهاي بشر در سراسر تاريخ است، به تنهايي وارث همۀ اديان الهي پيش از خود گرديده است.

در اسلام اخلاق بدون عقيده، به دين جايي ندارد. اصول اخلاقي که رعايتش بر مردم واجب شمرده مي شود بايد با طبيعت و فطرت بشر و با تمايلات غريزي او موافق باشد تا همۀ افراد بتوانند آن دستورها را بدون زحمت اجرا کنند. اسلام سراسرِ نظام تکاملي زندگي انسان را پوشش داده و راه را بر هر نظام ديگری بسته و هيچ روزنه اي براي احساس نياز در هيچ جنبه اي از زندگي باز نگذاشته است، زيرا اين شريعت با قرآن و سنت که پايۀ قانون گذاري و فقه است تمام نيازهاي زندگي را برآورده مي کند.

نمونه هايي از احکام جامع اسلام در اجتماع

1- رعايت قسط و عدل در حق همۀ انسان ها.

2- حقوق والدين، فرزندان، همسر و حقوق زن.

- احترام به ديگران و تحقير نکردن احدي از انسان ها.

4- قوانين اسلامي پيوسته در جهت مصلحت بشر و دفع زيان از آن است.

5- پرهیز از خشونت و زشتي؛ و اسلام تجلي رحمانيت حق بر مردمان است.

6- اجراي حدود و قوانين همه براي حفظ حرمت و پاسداري از حقوق انسان ها.

7- برطرف کردن نياز نيازمندان بدون هيچ چشم داشتي و غمخوار يکديگر بودن.

8- شادکردن ديگران و برطرف نمودن غم و اندوه و پاداش فراوان براي اين عمل.

9- رعایت کردن و احترام گذاشتن به حقوق اهل ذمه که داراي کتاب آسماني هستند.

10-ارج نهادن به خواسته هایی که از فطرت سليم برخاسته و مطابق با رهنمود شرع است.

11- رعایت حقوق همسايه، همسفر و از این قبیل افراد و ثواب هاي متعدد در عمل به اين حقوق.

در آيين اسلام انسان آزاد آفريده شده و در انتخاب خود نيز آزاد است: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»(3) باور ديني و ايمان چيزي نيست که با اکراه و اجبار و با تهديد و تطميع و خشونت پيدا شود. دين داري محصول نسبتي است که آدمي با حقيقت متعالي دين برقرار مي کند. به همین دلیل اکراه و اجباري در دين نيست زیرا راه از بيراهه به روشني آشکار شده است.

ص: 145


1- . سورۀ آل عمران، آیۀ 85
2- . سورۀ زمر(17) (18)
3- . سورۀ بقره، آیۀ 256

اسلام و عقل گرايي

شريعت اسلام با حکمت و عقل و انديشه وضع شده است، نه با وهم و خيال. البته عقلاني بودن به معناي آن نيست که بشر بتواند به فلسفۀ همۀ احکام پي ببرد، بلکه مراد آن است که اين دين خود به گونه اي عرضه شده است که بشر اطمينان دارد که هيچ

حکمي از آن غيرعقلاني نيست، حتی اگر به فلسفۀ آن پي نبريم.

عقل بالاترين موهبت الهي است و قوام حجيت هر حجتي به عقل است. ملاک تکليف و ثواب و عقاب هم به عقل است. ايمان به خدا و آنچه بر آن مترتب است، تصديق پيامبران و اعتقاد به آن ها به واسطۀ عقل بر انسان ها واجب مي گردد. با عقل است که حق از باطل و شر از خير و هدايت از گمراهي تشخيص داده مي شود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: «أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل»(1)؛ «اولين آفريدۀ خداوند عقل است»؛ و در حدیثی دیگر نیز حضرت می فرمایند: «ما قَسَمَ اللّهُ لِلعِبادِ شیئاً أفضَلَ مِنَ العَقلِ»(2)؛ «چيزي بهتر از عقل، خداوند در بين بندگان تقسيم نکرده است». تسليم در برابر حق و ايمان به توحيد رهاورد عقل است. اسلام نقش عقل را در حريم دين پذيرفته و براي آن در قوانين خود حق قائل شده است؛ و آن را يکي از منابع احکام شناسانده است. حکمي در اسلام پيدا نمي شود که مخالف عقل باشد. تربيت اسلامي به رشد عقل ترغيب مي کند. تنزل ارزش جاهليت در قرآن به دليل پس زدن عقل و فروکش کردن علم و دانش است.

در آموزۀ اسلامي عواملي نهفته است که عقل را بر اساس شيوۀ جامع نگري تربيت مي کند. اين جامع نگري محصول همان جامعيت عقيدۀ اسلامي و تشويق قرآن به تفکر و تأمل جامع الاطراف دربارۀ پديده هاست. انسان مي کوشد که از طريق عقل به فهم صحيح و درک درست امور نائل شود.

اسلام -به ويژه مذهب تشيع- بالاترين اهميت و بها را به عنصر عقل داده است، تا آنجا که عقل را کنار کتاب و

سنت از منابع اصيل شمرده است. پيوندي که در اسلام ميان عقل و دين هست در هيچ ديني يافت نمي شود؛ نمونه اش مسيحيت است که ميان ايمان و عقل تضاد قائل است. اسلام عقل را پيامبر باطني خدا مي شمرد. اميرالمؤمنين (علیه السلام) مي فرمايند: «العُقولُ أئِمَّةُ الأَفكارِ»(3)؛ «عقل ها پيشوايان انديشه اند» و امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «أفضَلُ العَقلِ مَعرِفَةُ الإنسانِ نَفسَهُ»(4)؛ «برترين خرد، خودشناسى انسان است» و همچنين فرمودند: «صَدِيقُ كُلِّ اِمْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ»(5)؛ «دوست هر انساني عقل او است و دشمن او جهلش». امام صادق (علیه السلام) نیز فرمودند: «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»(6)؛ «عقل آن است كه به وسيلۀ آن خداى رحمان پرستش شود و بهشت به دست آيد». روايات در باب عقل و علم بسيار است که به همين چند روايت بسنده مي کنيم.

اسلام و مساوات

اسلام داراي موضعي قاطع دربارۀ مساوات است و در قرآن چنين استظهار مي شود: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»(7) «اى مردم ما شما را از مرد

ص: 146


1- . بحارالأنوار، جلد 1، ص 97
2- . الكافی، ثقه الإسلام كلينى، جلد 1، ص 11 و 12
3- . بحارالأنوار، جلد 1، ص 96
4- . بحارالأنوار، جلد 78، ص 352
5- . الکافي (ط-الإسلامیة)، جلد 1، ص 11
6- . الكافي، كلينى، جلد 1، ص 11
7- . سورۀ حجرات، آیۀ 13

و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد؛ در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست؛ بى ترديد خداوند داناى آگاه است». مساوات برگرفته از يگانگي سرشت خلقت است. و اگر برتري وجود باشد بر اساس نژاد و رنگ نيست؛ بلکه به ايمان عميق و عمل صالح است. آزادي و مساوات واقعي را اسلام ارائه کرده است و اسلام، انسان ها را عضو يک خانواده مي داند. ريشۀ اين مساوات از توحيد اسلام نشأت مي گيرد. خطابات «يَا أَيُّهَا النَّاسُ» يا «يا بني آدم» نشان از مساوات داشته و در

همۀ احکام اسلامي مساوات اجتماعي رعايت شده است و ميان مردم هيچ فرقي نيست. اسلام حق غايب، سفيه، مجنون و بلکه جنين را مانند يک فرد کامل حفظ کرده است. شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله اولين کسي بود که بيش از همگان اصول مساوات را در غزوات و مناسبات ديگر رعايت فرمود.

اسلام عقيدۀ مادي نيست که بتوان با معيار هاي مادي سنجيد، بلکه عقيده اي است که ماديت و معنويت هر دو را دربرمي گيرد و مميزۀ اسلام تعادل و توازني است که ميان دنيا و عقبا و معاش و معاد برقرار شده است. علاوه بر اينها، اسلام با نيازمندي هاي مردمِ هر عصر و زمان مطابقت دارد و با علم و فرهنگ سازگار است.

اسلام قوانينش را با رعايت عدل و برابری بر پايۀ فطرت بشر وضع مي کند. اسلام به همه مي گويد: تو حقوقي داري که خرسندت مي کند، اما درست در ازاي حقوقي که خواهان آني تکاليفي بر عهده داري که بايد انجام دهي وگرنه ستم روا داشته اي.

زندگي تنها با برابري در حقوق و تکاليف استوار است وگرنه مظلوم و ظالم درست مي شود. اسلام معتقد است که مسلمان به هر درجه از ايمان برسد هرگز تکليف از او ساقط نمي شود، حتي از پيامبر (صلی الله علیه و آله). اسلام در همۀ شئون نظر داده و براي خلوت و جلوت و همچنین سفر و حضر انسانتکليف روشن کرده است. ممکن نيست موضوعي فردي و اجتماعي پيش آيد و اسلام در آن مورد پيش بيني نکرده باشد و آن موضوع مشمول يکي از احکام خمسه نشود.

اسلام و علم

اسلام هرگز با هيچ وسيله اي از وسايل ارتقاي فکري، علمي، صنعتي و

آموزندگي و بالاخره با تحصيل نيروي جسمي و روحي مخالف نيست. دين در اصل خود از هويتي علمي برخوردار است. علمي که اسلام به آن حرمت مي نهد علمي است که براي جوامع بشري سودمند باشد و معيار مفيد بودن آن اين است که انسان را به سوي خداوند سوق دهد و باعث رضاي او شود.

تاريخ گذشته و حال جوامع اسلامي بهترين گواه بر اين مطلب است و به روشنی آشکار مي سازد که اسلام نه تنها هيچ گاه مانع پيشرفت نيست، بلکه علاوه بر موافقت کامل، تشویق کننده و ترغیب کنندۀ آن نیز هست و نیز بالاتر از آن، نشان بارز ملت اسلام را همان پيشرفت همه جانبه مي داند و مسلماني که در اين راه کوتاهي ورزد به گناه تقصير و تخلف نکوهش مي شود.

اسلام ذاتاً طرفدار قانون است. و براي پياده کردن صحيح اصل آزادي و اختيار، رعايت قوانين را الزامي مي داند. این دین، تنها دين عبادت نيست، بلکه سراسر زندگي بشر را مي سازد. اسلام دين

ص: 147

گوشه نشيني نيست «لاَرُهْبانِيَّةَ فِي الإِسلاَمِ»(1). در اسلام هيچ گونه تناقض و ابهامي به چشم نمي خورد و هيچ يک از رهاوردهاي اسلام با انديشۀ بشري و با عقل آدمي تعارض ندارد.

«اسلام يک دين غني»

اسلام در کل و جزء، براي رسيدن به کمال، راهي مشخص نشان مي دهد و انسان را در هيچ مرحله اي وانمي گذارد. اسلام مکتب سعادت بخش انسان هاست و طبيعتاً احکام اسلامي از مقولۀ تکليف هستند، نه توصيف. اسلام با دلايل و براهين و فراخواندن انسان به تأمل و تفکر راه راست را نمايان ساخته و پس از آن انسان را در اختيار کردن يکي از دو راه آزاد گذاشته است. بناي شريعت مقدس اسلام،

به آسان گيري بر مردم و تسهيل وظايف آنان گرايشی عظيم دارد و اجبار در آن راه ندارد.

در جهان بيني اسلامي، تمام انسان ها به خدا وابسته اند و هرچه شخص به خداوند وابسته تر باشد بيش تر از محبت الهي برخوردار خواهد بود و اين رابطۀ بي واسطه ميان انسان و خدا برقرار است. با بهره گيري از اين جهان بيني است که اسلام تمام زنجيرهاي دست و پاگير بشر را از هم مي گسلد و همۀ دشواري ها را از سر راه برمي دارد و جامعه اي بر پايۀ باورهاي توحيدي برقرار مي سازد.

در اسلام خداوند انسان را چه در فعاليت هاي زيستي و چه در عبادت و طاعت و پيمودن راه تقرب، مدد مي فرمايد. اين امداد مداوم همچون جريان فيض، جاري است. در باور یک مسلمان، شريعت بيان اجباري و تحميلي از جانب خدا نيست، بلکه کليد هدايتي است که براي تسهيل هستي آدمي در جامعه و محيط طبيعي او از طريق تعادل امکانات و نيازها، وضع شده است تا از جهان صنع خداوند به بهترين شکل ممکن بهره گيرد. اين شريعت مقدس ابدي و کلي است؛ زيرا بر تمامي نژادها و مليت هاو نظام هاي اجتماعي و سياسي اشراف دارد؛ و ازلي است، زيرا با سرشت ذاتي انسان (مستقل از بعد زمان و مکان) کاملاً منطبق است. اسلام به طور ذاتی حقيقتي است که پاسخگوي عقل و ضامن اختيار و اراده است. لذا اسلام قصد دارد، عدم يقين و ترديد و تزلزل خاطر را از ميان بردارد.

تربيت شدگان اسلامِ حقيقي، بينا و دانا، کريم، آزاد از دنيا، مطيع خدا، عزيز و اهل شجاعت و استقامت هستند. ارمغان اسلام، آزادي، بينايي، ارجمندي، برابري، دادگري، آسودگي

و بندگي خداوند است و زندگي حقيقي با اين امور معنا مي يابد.

در اديان توحيدي بندگي خدا اصل است. دستورها و تعاليم ديني همگي مردم را به خداي يگانه و پذيرفتن هدايت انبياء دعوت مي کنند. اين دعوت مسبوق به حريت و انتخاب آگاهانۀ انسان ها است. اساس اسلام بر حکم فطرت بشر است، فطرتي که هيچ انساني در احکام آن ترديد نمي کند و کمال انسان در زندگي اش را همان مي داند که فطرت بدان حکم کرده باشد و به سويش بخواند و اين فطرت حکم مي کند به اينکه تنها اساس و پايه اي که بايد قوانين فردي و اجتماعي بشر بر آن استوار باشد توحيد است.

اسلام از آغاز ايدئولوژي قوي و منحصر به فردي از اصول اخلاقي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي را بنياد نهاد. اسلام نه تنها براي زندگي و مرگ مناسب است، بلکه براساس اصول برابري، عدالت، برادري و آزادي نوعي نظم اجتماعي را بنياد مي گذارد. هيچ ديني به جامعيت و کفايت اسلام نمي رسد. اسلام

ص: 148


1- . مجمع البحرین، ماده رهب؛ نهایه، ابن اثیر

نه تنها پيام حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)، بلکه پيام الهي از آدم تا نوح و پیام ابراهيم، موسي و عيسي که در نهايت در پيام حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) تجسم يافته نيز هست. اسلام در طول حياتِ پايه گذاري خود تأثيري چشمگير بر جاي نهاد. اسلام انسان ها را از همۀ نژادها و در همۀ مکان ها و حتي در درون دولت اسلام، مسلمان و غيرمسلمان را در برابر قانون مساوي مي داند. از اين روي اسلام نه به خاطر رشد فردي، بلکه براي پيشرفت اجتماع، ملت ها و حتي در حالت کلي، انسانيت بر قوانين تکيه مي کند. قرآن کريم متضمن

حقوق الهي است و لذا برتر از هر حقوقي است که در گذشته، حال و آينده به دست انسان ساخته شده است.

تحقق عدالت اجتماعي نيازي است پايدار و ثابت که از سرشت و فطرت بشر ريشه مي گيرد و در هر شرايطي و براي هر جامعه اي مطلوب و مفيد است. اسلام اقامۀ عدل و قسط را هدف نظام اسلامی دانسته و در قرآن آمده است: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(1) «به راستى [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند». توحيد از مباني عدالت و قسط محسوب مي شود؛ مردمِ برابر و يکسان، خداي واحدي دارند و اعتقاد به يگانگي رب و پروردگار زمينه ساز حقوق برابر و عدالت براي آنان مي گردد.

در اسلام به مقتضاي حکمت، براي ترقي نفوس از حضيض فقر و عبوديت به مرتبۀ غناي ربوبي که انسان قدر خود را بداند و خود را ارزان نفروشد و در شناسايي خود بکوشد بسيار سفارش شده است. نظر عالي و بلند اسلام اين است که حقوق بشريت، محترم است. اسلام همۀ اين شئون را تصريحاً و تلويحاً بيان کرده است.اسلام در پاي بندي به معاهدات گوي سبقت را از همگان ربوده است و نمي توان در حيات پيامبر (صلی الله علیه و آله) و در دوره هاي بعد، کوچکترين موردي يافت که مسلمانان پيماني با دشمنان بسته و سپس آن را نقض کرده باشند. اسلام در روابط بين الملل به اصول مشترک تکيه دارد و به همۀ ملل در چهارچوب مقررات بين المللی يکسان مي نگرد. اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) در عهدنامۀ

معروف خود به مالک اشتر، اصل انسانيت و مشابهت در خلقت را که فراگيرترين اصل مشترک میان ملت هاست معيار تعميم محبت، رحمت و مسالمت قرار داده است.

اسلام دين جامع

اسلام يک دين و در عين حال مجموعه اي از قوانين براي زندگي است و دين و جامعه را به هم پيوندي جدايي ناپذير داده است. در حقيقت اسلام يک پيکر تفکيک ناپذير و کلِ واحد است. احکام اسلام در سه قالب کلي مشخص مي شود: فردي، خانوادگي و اجتماعي. البته هر یک از اين سه مورد با دو مورد ديگر تداخل دارد و احکامش از ديگري جدا نيست. اسلام در هدايت مسير زندگي خصوصي و عمومي پيروان خود مي کوشد و فعاليت هاي ديني و مذهبي انسان ها را تنظيم مي کند. اسلام مرز بین محدوده هاي معنوي و مادي را مشخص مي سازد؛ از اين رو همواره مستعد پاسخ گويي بديع به مسائل امروزيِ پيش پاي ملل در حال توسعه است که براي توسعه و نوسازي تلاش مي کنند.

ص: 149


1- . سورۀ حديد، آیۀ 25

اسلام برخلاف مسيحيت، امور مربوط به ادارۀ حکومت را به امپراتور يا حکمران تفويض نمي کند. در حيطۀ نظام اداري، حاکم حکومت اسلامي آزاد نيست تا مطابق اميال و خواسته هاي خود قانون وضع کند، بلکه اين کار بايد در چهارچوب قانون اسلام و با نظارت آن صورت گيرد. برخلاف يهوديت که خودش را صرفاً وقف رفاه و سلامتي يک «ملت برگزيده» کرده، اسلام مدعي اختيار جهاني است. از آنجا که اسلام نظام نامۀ جامع زندگي است، با همان جديتي که به مسائل بسيار کوچک، ساده و جزئي زندگي عمومي و خصوصي شخص مي پردازد نياز شديد در امور فردي و اجتماعي، اثبات مي کند که گسترۀ اسلام همۀ ابعاد انسان را در همۀ شئونات دربرمي گيرد و محدود دانستن به امور فردي مورد پذيرش عقل نيست.

اسلام به زندگي دنيا و حيات آخرت يکسان مي نگرد و هر کدام را بخشي از حرکت انسان و سير الي الله او مي داند. تضمين سلامت اين حرکت و سير، تنها در شرايط لازم، محيط مناسب و تأمين نيازها و ضرورت هاي آن ممکن مي گردد. از اين روي اسلام براي حيات دنياي بشر برنامه اي جامع دارد.

ص: 150

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109